مجموعه مقالات كنگره حضرت عبدالعظيم حسنى عليه السلام

مشخصات کتاب

سرشناسه : کنگره بزرگداشت علمی معنوی حضرت عبدالعظیم علیه السلام ( 1382 : تهران)

عنوان و نام پديدآور : مجموعه مقالات کنگره حضرت عبدالعظیم حسنی علیه السلام/ تالیف جمعی از فضلا و نویسندگان.

مشخصات نشر : قم : موسسه علمی فرهنگی دارالحدیث، سازمان چاپ و نشر، 13 -

مشخصات ظاهری : 4ج.

فروست : مجموعه آثار کنگره بزرگداشت حضرت عبدالعظیم علیه السلام؛ 24، 25، 26، 27.

شابک : 24000 ریال (ج.1) ؛ ج.4 964-7489-56-0 :

وضعیت فهرست نویسی : برونسپاری

يادداشت : فهرست نویسی بر اساس جلد 4، 1382.

يادداشت : ج.1 (چاپ اول: بهار 1382).

یادداشت : کتابنامه.

موضوع : عبدالعظیم بن عبدالله (ع)، - 250؟ق. -- کنگره ها

رده بندی کنگره : BP53/5/ع 2ک 9 1300ی

رده بندی دیویی : 297/984

شماره کتابشناسی ملی : م 84-40509

اطلاعات رکورد کتابشناسی : ركورد كامل

ص: 1

جلد 1

اشاره

ص: 2

سازمان چاپ و نشر

مؤسسه فرهنگى دارالحديث

ص: 3

ص: 4

پیشگفتار

تاريخ بشر را هماره ستارگانِ فروزانى مشعلدار بوده اند، تا آدمى بر جهالت و تاريكى فائق آيد و بتواند وديعه خداوندىِ نهفته در درونش را بپرورَد و خويشتن را از نادانى، درنده خويى و پستى برهاند.

طلايه داران اين منظومه فروزان، پيامبران الهى و جانشينان پاك نهاد و معصوم آنان اند و در صف بعد، دست پروردگان آنها، يعنى عالمان دين، محدّثان، مفسّران و... كه در دانش و سلوك، پاى در جاى پاى آنان نهادند.

شهر رى به عنوان يكى از پايگاههاى كهن تشيع، مَهْد رشد و بالندگى عالمانى از اين تبار (چون ثقه الاسلام كلينى، شيخ صدوق، ابوالفتوح رازى و...) بوده است، و حضرت عبدالعظيم حسنى عليه السلام را مى توان پايه گذار اين مَهْد و حركت علمى و فرهنگى دانست.

آستان حضرت عبدالعظيم و مؤسسه فرهنگى دارالحديث (دانشكده، پژوهشكده، انتشارات)، طرحى را با عنوان «گراميداشت بزرگان و عالمان رى» در دست گرفت تا در پرتو شناساندن اين چهره هاى ماندگار، برخى فعاليتهاى پژوهشى و فرهنگى نيز سامان يابد.

در اين طرح، نخستْ چهار تن از بزرگان و عالمان رى انتخاب شدند كه در صدر آنان حضرت عبدالعظيم عليه السلام جاى مى گيرد.

حضرت عبدالعظيم عليه السلام مشعل فروزانى است كه از دوران حيات خويشتن تاكنون برتاريخ تشيع و ايران، پرتو افكنده و بر معنويت، دانش و فرهنگ شيعه در اين مرز و بوم، تأثيرگذار بوده است. از اين رو، نخستين گام در اجراى طرح، كنگره بزرگداشت ايشان خواهد بود.

اهدافى كه برگزارى اين كنگره دنبال مى كند، عبارت است از:

1 . معرفى و بزرگداشت شخصيت علمى و معنوى حضرت عبدالعظيم عليه السلام ؛

2 . ترويج معارف حديثى اهل بيت عليه السلام ؛

3 . تحقيق و پژوهش در ميراث حديثى حضرت عبدالعظيم عليه السلام ؛

ص: 5

4 . شناخت جايگاه آستان حضرت عبدالعظيم عليه السلام و تأثيرآن برتحولات تاريخ تشيّع در ايران.

اين طرح، در آبان ماه 1380 در نخستين جلسه شوراى سياستگذارى - كه از عالمان و فرزانگان و نخبگان فرهنگى اند - به تصويب رسيد و كميته علمى كنگره از خرداد 1381 كار خود را آغاز كرد.

كميته علمى با فرصت اندكى كه در اختيار داشت، برنامه هاى خود را در پنج حوزه ساماندهى كرد:

1 . تأليف، تصحيح و گردآورى آثار مربوط به حضرت عبدالعظيم و شهر رى (كتاب و مقاله).

2 . سفارش و فراخوان نگارش مقاله.

3 . سفارش انتشار ويژه نامه هايى از سوى نشريات، همزمان با برگزارى كنگره.

4 . انتشار لوح فشرده (CD)توليدات علمى كنگره.

5 . انتشار خبرنامه.

با يارى خداوند و مدد قدسى روح حضرت عبدالعظيم عليه السلام ، در حوزه نخست، بيش از بيست و دو

جلد كتاب آماده شد كه همزمان با برگزارى كنگره، توزيع مى گردد. همچنين مقالات منتخب و تأييد شده علمى در سه جلد، عرضه خواهند شد.

دو ويژه نامه از سوى مجلات علمى و نيز خبرنامه كنگره در پنج شماره عرضه خواهد شد.

همه اين آثار، علاوه بر نشر مكتوب، بر روى يك لوح فشرده (CD)تا هنگام برپايى كنگره در اختيار علاقه مندان قرار مى گيرد.

گفتنى است با فرصت اندك و حجم گسترده برنامه هاى علمى، وجود نقايص، امرى طبيعى است كه اهل فضل و دانش آن را بر ما خواهند بخشيد و ما را از نصايح عالمانه خويش بهره مند خواهند ساخت.

اميد است اين مجموعه، مقبول درگاه الهى و مورد عنايت روح بزرگ و قدسى حضرت عبدالعظيم حسنى عليه السلام قرار گيرد و در گسترش و بالندگى فرهنگ و معارف تشيع، سودمند افتد.

در پايان از همه كسانى كه در به ثمر رسيدن اين برنامه ها سهم وافر داشتند؛ توليت محترم آستان حضرت عبدالعظيم عليه السلام و رياست محترم مؤسسه فرهنگى دارالحديث، شوراى عالى سياستگذارى، مديران محترم آستان حضرت عبدالعظيم و مؤسسه فرهنگى دارالحديث و به ويژه فاضل گرانقدر جناب

آقاى على اكبر زمانى نژاد - كه بار عمده بر دوش ايشان بود - سپاسگزارى مى شود.

مهدى مهريزى

دبير كميته علمى

بهار 1382

ص: 6

فهرست اجمالى

1 . شرح حديث عرض دين حضرت عبدالعظيم حسنى عليه السلام .......... 11

حضرت آيه اللّه العظمى صافى گلپايگانى(مد ظله الشريف)

2 . نگاهى كوتاه به حديث شريف عرض دين حضرت عبدالعظيم حسنى عليه السلام .......... 73

احمد عابدى

3 . آموزه هاى حديث عرض دين حضرت عبدالعظيم حسنى عليه السلام .......... 129

رضا برنجكار

4 . معارف فكرى و اعتقادى در احاديث حضرت عبدالعظيم عليه السلام .......... 161

سيّد ابراهيم سيّد علوى

5 . پيشينه عرض دين و حديث.......... 193

سيد محمد كاظم طباطبايى

6 . شميم

ولايت.......... 245

على مختارى

7 . تأويل ولايى در روايات حضرت عبدالعظيم حسنى عليه السلام .......... 273

سيد ابوالحسن مطلبى

8 . امامت در احاديث حضرت عبدالعظيم حسنى عليه السلام .......... 279

على اصغر رضوانى

9 . مهدويت در احاديث حضرت عبدالعظيم حسنى عليه السلام .......... 303

على اصغر رضوانى

10 . ظهور امام زمان عليه السلام در روايات حضرت عبدالعظيم حسنى عليه السلام .......... 327

شاهرخ محمدبيگى

11 . تاريخ تشيع در شهر رى.......... 339

رسول جعفريان

12 . تشيّع در رى.......... 419

مرتضى دوستى ثانى

ص: 7

ص: 8

درباره مجموعه مقالات

كنگره ها و نشستهاى علمى، آن گاه كه بر محور موضوعات تاريخى و ميراثى برپا مى شوند، و تصحيح و تحقيق آثار را در دستور دارند، اگر از مباحث نو و توليد نظريه هاى جديد غفلت ورزند، بخش مهمى از وظيفه خود را ايفا نكرده اند؛ چرا كه آماده سازى ميراث مكتوب تراثى به شكلى جديد و نيز گردآورى منابع، در شمار خدمات پژوهشى است و پژوهش از آن پس آغاز مى گردد. همچنين هر پژوهشى - هر اندازه هم كه روزآمد و كاربردى باشد - گذشته را شامل مى شود ؛ چرا كه به ناگزير بر بنياد پژوهشهاى پيشين شكل مى گيرد.

با توجه به اين اصل، كميته علمى كنگره بزرگداشت حضرت عبدالعظيم عليه السلام ، توليد مقالات و انديشه هاى جديد را بخش مهمى از رسالت خود قرار داد. و براى دستيابى به اين هدف، از طريق فراخوان عمومى و نيز سفارش تدوين مقاله اقدام كرد. با وجود زمان اندك، در مجموع هشتاد مقاله به كميته علمى واصل شد كه پنجاه مقاله از آنها نتيجه فراخوانهاى عمومى و سى مقاله نيز دستاورد سفارشهاى خاص بود.

پس از ارزيابى هاى علمى، از ميان هشتاد مقاله ياد شده، پنجاه مقاله جهت چاپ در مجموعه مقالات كنگره، مناسب تشخيص داده شد كه به ترتيب زير به چاپ مى رسد:

جلد اول، حاوى دوازده مقاله و شامل مقالات اعتقادى از قبيل: عرض دين، امامت، مهدويت، تشيع در رى و... است.

در جلد دوم، دوازده مقاله جاى گرفته است كه بيشتر جنبه تاريخى دارند. در جلد سوم، شانزده مقاله با موضوعات متنوع ديگر، جاى گرفته است.

ص: 9

باقى مانده مقالات، به همراه سخنرانيهاى ايراد شده در كنگره، مصاحبه ها و... پس از برپايى كنگره، با عنوان «يادنامه» به چاپ خواهد رسيد.

در اين جا ذكر دو نكته ضرورى به نظر مى رسد:

1 . ترتيب و چينش مقالات، تنها بر پايه موضوع و اهميت آن بوده است.

2 . نخستين مقاله از جلد اول مجموعه مقالات، با عنوان «شرح حديث عرض دين»، در گذشته توسط حضرت آيه اللّه لطف اللّه صافى(دام ظله) تأليف شده بود كه با كسب اجازه از ايشان و جهت تكميل مقالات بعدى با مختصر ويرايشى در اين مجموعه جاى گرفت.

* * *

كميته علمى بر خود فرض مى داند كه از همه بزرگان، نويسندگان و محققان كه با تدوين مقاله در غناى اين بزرگداشتْ سهيم بودند، صميمانه سپاسگزارى كند و از عموم اهل تحقيق بخواهد كه خطاها و نقصها چاپى راه يافته به اين مجموعه را كه ناشى از اندكىِ فرصت اند، بر ما ببخشند.

و إلى اللّه تصير الأُمور

ص: 10

شرح حديث عرض دين حضرت عبدالعظيم حسنى عليه السلام

اشاره

تأليف

ص: 11

حضرت آيه اللّه العظمى صافى گلپايگانىمد ظله الشريف

ص: 12

مقدمه

اعتقاد به عقايد حقه از مبدأ و معاد و نبوت و امامت، سبب سعادت و آرامش قلب و رفع اضطراب و نگرانى، و موجب اميدوارى و خوش بينى به حيات و حركت به سوى رستگارى و فوز و فلاح است.

شايد هيچ حاجتى و درخواستى از درگاه خداوند متعال، سعادت بخش تر و راحت افزاتر از اين سه حاجت - كه در اين دعا درخواست مى شود - نباشد.

«اَلّلهُمَّ اِنّى اَسْئَلُكَ ايمانَا تُباشِرُ بِه قَلْبى، وَيَقينَا صادِقَا حَتّى اَعْلَمَ اَنَّهُ لَنْ يُصيبَنى اِلاّ ما كَتَبْتَ لى وَرَضِّنى مِنَ الْعَيْش بِما قَسَمْتَ لى».(1)

حاجت اوّل: ايمانى كه خداوند متعال آن را فراگير قلب انسان و مستولى بر آن سازد.

حاجت دوم: يقين راستى كه انسان بداند كه به او نمى رسد، مگر آنچه خدا براى او مقرر فرموده است.

حاجت سوم: رضا به روزى و رزق و معاشى كه خداوند متعال قسمت او فرموده و براى او فراهم مى شود.

ايمان و يقين و رضا، از حالات و مقاماتى است كه درجات و مراتب متفاوت دارد و در عين حال كه بر هريك از مراتب آن يقين و ايمان و رضا اطلاق مى شود، مراتب و افراد آنها مثل مراتب و افراد نور با هم تفاوت دارند و فواصل بين آنها گاه به حدى است كه اگر در آن مقياس سال نورى قابل استفاده بود، مناسب بود با آن به مسافت بين اين فواصل اشاره نمود.

ص: 13


1- در ادعيه متعدد مثل دعاى ابى حمزه.

چنان كه مى دانيم نور خورشيد و خورشيدهاى بزرگ تر و بزرگ تر نور است، و نور نورافكن، نور، و نور يك لامپ معمولى نور، و نور شمع و كبريت هم نور است.

ايمان هم بنا به تفسيرى كه از مثل آيه كريمه ذيل شده است، نور است و مراتب دارد: «أَتْمِمْ لَنَا نُورَنَا»(1)و آيه شريفه«يَوْمَ تَرَى الْمُؤْمِنِينَ وَالْمُؤْمِنَاتِ يَسْعَى نُورُهُمْ بَيْنَ أَيْدِيهِمْ»(2).

لذا ايمان پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله وسلم ايمان است، و نور كه در روشنايى آن بزرگ ترين و سنگين ترين وظيفه اى را كه از سوى خدا به آن حضرت محوّل شد، به عالى ترين صورتى انجام داد و در برابر دنيا و تمام عادات باطله و كفر و شرك قيام نمود.

ايمان اميرالمؤمنين عليه السلام هم نور و ايمان است كه مى فرمود: «لَوْ كُشِفَ الْغِطاء مَا ازْدَدْتُ يَقينَا»(3)و مى فرمود:

«لَوْ اُعْطيتُ الاَقاليمَ السَّبْعَةَ بِما تَحْتَ اَفْلاكِها عَلَى اَنْ اَعْصِى اللّهَ في نَمْلَةٍ اَسْلُبُها جُلْبَ شَعيرَةٍ ما فَعَلْتُهُ»(4).

ساير ائمه معصومين عليهم السلام و انبياى عظام، همه مظاهر قوت ايمان و مراتب كامله آن بودند كه ياد مواقف و مشاهد ايمانى آنها همه آموزنده و ايمان بخش است.

و خلاصه ايمان خواص اصحاب و شخصيتهايى كه علاوه بر زبان با عمل و ايثار و

ص: 14


1- . سوره تحريم، 66، آيه 8.
2- سوره حديد 57، آيه 12.
3- . شرح ابن ميثم على المأة كلمة، كلمه 1 مطلوب كل طالب رشيد و طواط كلمه 1 بحارالانوار، ج 40، ص 153 و ج 46، ص 135؛ ج 67، ص 321؛ ج 69، ص 209؛ ج 70، ص 142؛ ج 87، ص 304؛ غرر الحكم، ص 75، ح 1.
4- نهج البلاغه، خطبه 222.

فداكارى در غزواتى مثل بدر و احد و خندق و جمل و صفين و نهروان و روز عاشورا ايمانشان در معرض عالى ترين جلوه ها قرار گرفت همه نور و ايمان بود.

ايمان حضرت حمزه و جعفر طيار و ابوالفضل العباس و سلمان و مقداد و عمار و حبيب بن مظاهر و زهير و رشيد و ميثم و صدها و هزارها از مؤمنانى كه از بوته امتحان بى غل و غش بيرون آمدند اگرچه در يك رديف نبودند امّا مواضع هركدام نشان دهنده ظهور ايمان و قوت عقيده و عدم اضطراب و گوياى حال اطمينان و آرامش قلب آنها بود و ايمان افراد عادى نيز ايمان است كه چنانكه گفته شد فواصل بين مراتب آنها قابل تقدير و اندازه گيرى نيست.

همه برحسب مراتب ايمان خود از آرامش و سكون باطن و استراحت خيال و تسليم و رضا و توكل به خدا و اعتماد به نفس بهره مندند و تا به آن مراتب بلند بالا مى روند كه نه از آنچه از دنيا به آنها مى رسد، فرحناك مى شوند و خود را فراموش مى كنند و نه از آنچه از دنيا از آنها فوت شود غمناك مى گردند. گويى اين آيه را در گوش دارند: «لِكَيْلاَ تَأْسَوْا عَلَى مَا فَاتَكُمْ وَلاَ تَفْرَحُوا بِمَا آتَاكُمْ»(1).

و تا آنجا پيش مى روند كه از كسى غير از خدا نمى ترسند كه «حَدُّ اليَقين أن لاتَخافَ مَع اللّه شَيئا»(2).

موحد چه در پاى ريزى زرش *** چه شمشير هندى نهى بر سرش

اميد و هراسش نباشد زكس *** بر اين است بنياد توحيد و بس

و حاصل آنكه توكل و تسليم و رضا و تفويض را - كه همه از مقامات سُعدا است - مراتبى است كه اشخاص به مقدار قوت درجات ايمان و خلوص عقيده از شرك و

ص: 15


1- سوره حديد 57، آيه 23.
2- بحار، ج 70، ص 143؛ ج 180، ص 182؛ ج 88، ص 243.

خرافات و انحرافات ديگر، حائز آن مى گردند.

بنابراين وسيله اى براى نيل انسان به سعادت واقعى بالاتر از ايمان صحيح و يقين خالص نيست. همه اضطرابها و همه خوف و بيمها از زوال نعمتها را از ميان مى برد و همه نگرانيها را نسبت به آينده مرتفع مى سازد. «الَّذِينَ آمَنُوا وَتَطْمَئِنُّ قُلُوبُهُمْ بِذِكْرِ اللّه ِ أَلاَ بِذِكْرِ اللّه ِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ».(1)

انسان سعادت خواه، بايد سعى كند كه به حقايق مفاهيم اين جمله هاى نورانى: «حَسْبُنَا اللّه َُ وَنِعْمَ الْوَكِيلُ»(2)، «مَا شَاءَ اللّه َُ لاَ قُوَّةَ إِلاَّ بِاللّه ِ»،(3) «أُفَوِّضُ أَمْرِي إِلَى اللّه ِ إِنَّ اللّه َ

بَصِيرٌ بِالْعِبَادِ»(4)، «وَمَنْ يَتَوَكَّلْ عَلَى اللّه ِ فَهُوَ حَسْبُهُ»(5)، «حَسْبي اللّه»(6) و «إِنَّا للّه َِِ وَإِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعُونَ»(7) ايمان پيدا كند و از تاريكيهاى تحيّر و ترديد خود را نجات دهد.

ص: 16


1- . سوره رعد 13، آيه 28.
2- . سوره آل عمران 3، آيه 173.
3- . سوره كهف 18، آيه 39.
4- . سوره غافر 40، آيه 44.
5- . سوره طلاق 65، آيه 3.
6- سوره توبه 9، آيه 139؛ سوره زمر (39)، آيه 38.
7- . سوره بقره 2، آيه 156.

پيشينۀ عرض دين

عرض دين بر بزرگان و دين شناسان

براى تحصيل ايمان قوى تر، مطالعه آيات آفاق و انفس و تفكر در خلق آسمان و زمين در پرتو هدايتهاى قرآن مجيد، يكى از راههاى عمده و مهم است؛ چنان كه مطالعه سيره پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله و ائمه معصومين عليهم السلام و مراجعه به احاديث و روايات و خطب ايشان در بخشهاى مختلف اعتقادى نيز معرفت بخش و راهنما به سوى سرچشمه زلال ايمان و يقين است.

در كتابهايى مثل بحارالانوار، به قدرى در ضمن احاديث و روايات، آموزش عقايد وجود دارد كه با وجود آنها از رفتن در خانه ديگران بى نياز مى باشيم.

يكى از راههايى كه با آن مى توان به درستىِ شناختِ عقايد و مطابقت آن با وحى و هدايت قرآن مجيد و تعليمات رسول اعظم و اهل بيت طاهرين (صلوات الله عليهم) آگاه شد و به اطمينان و سكون قلب بيشتر رسيد، عرض دين بر بزرگان دين شناس است، خصوصا در تفاصيل مسائل اعتقادى كه فقط به وحى و اخبار رسول اعظم و اهل بيت عليهم السلام قابل اثبات است و راهى براى معرفت آنها جز رجوع به مدارك صحيحه سمعى از كتاب و سنت وجود ندارد.

مثلاً در تفاصيل ثواب و جزا و اينكه روحانى يا جسمانى يا به هر دو صورت است، يا ميزان و صراط و وجود ملائكه و حقايق و امور بسيار ديگر از اين قبيل، يگانه مرجع مصون از اشتباه، رسول خدا و ائمه طاهرين (صلوات الله عليهم) مى باشند.

ص: 17

البته در اصل بعض عقايد، عقل و شرع اتفاق دارند و در اصول عقايد اصليه حاكم عقل است و قرآن مجيد هم مردم را به عقل ارجاع داده و از آنها خواسته است كه از عقل پيروى نمايند؛ امّا در بسيارى از مسائل اعتقادى و تفاصيل مسائل ديگر بايد به شرع مراجعه نمود؛ از اين جهت كه يا اصلاً عقل را راهى به سوى شناخت آنها نيست و يا اينكه كسى مكلف به شناخت آنها نيست؛ به ملاحظه اينكه بعض مطالب چون از مستقلات عقليه و اوّليّات و بديهيات و فطريات نيستند، نتايج حاصل از بحث عقلى در آنها معرض اشتباه و وقوع در خطا است، و به لحاظ غموضت فهم و درك آن از عهده اكثريت مردم يا همه خارج است و عرفا يا حقيقت تكليف به كسب عقيده از طريق عقل در آنها تكليف بما لايطاق است. لذا از تحصيل اعتقاد به آنها از طريق عقل چون معرض خطر ضلالت است نهى شده، و به همان دليل سمعى كه عقلاً اكتفا به آن در اين امور جايز است، اكتفا شده است و مكلف به بيشتر از آنچه شرع راهنمايى دارد تكليف ندارد و اگر در اين قسم مطالب از راه بحث عقلى جلو رفت و گمراه شد، معذور نخواهد بود و چنان كه مى دانيم بسيارى از مباحثى كه در فلسفه و كلام و آنچه اصطلاحا به آن عرفان مى گويند مربوط به الهيات به بحث گذارده مى شود، از اين نوع است.

و خلاصه اينكه در اين مسائل، مرجع مصون از اشتباه و مورد اعتماد، شرع است و آنان كه اين مباحث را از طرق ديگر تحصيل مى نمايند، و بسا كه كتاب و سنت را بر آنچه از اين مباحث استنتاج مى كنند حمل يا تأويل مى نمايند، راه خطرناكى را مى روند و بى همراهى خضر شريعت و ارشاد كتاب و سنت، ظلماتى را طى مى كنند كه سير در آن جز تحيّر و سرگردانى و شك و ترديد عاقبتى ندارد.

قطع اين مرحله بى همرهى خضر مكن *** ظلمات است بترس از خطر گمراهى

ص: 18

در اين مباحثى كه تفكر و غور عقلى در آنها مجاز است و بايد از طريق عقل استكشاف شود، موردى كه دلالت قطعى قرآن كريم با سنت قطعى الصدور والدلاله با آن در تعارض باشد پيدا نمى شود و اگر فرضا موردى يافت شود، دريافت قطعى عقلى در اين مباحث قرينه قطعيه عقليه بر عدم اراده ظاهر كلام است. طبعا اين حكم عقلى، قرينه بر مجاز مى شود و قاعده «اذا تعذرت الحقيقة فاقرب المجازات متعين» حاكم خواهد شد؛ ولى در غير اين مباحث، اگر استنتاج عقلى با دلالت كتاب و سنت در تعارض قرار گرفت و شخص به اشتباه افتاد، چون مكلف به ورود در آن مبحث نبوده و بلكه از بحث آن ممتنع شده، معذور نيست.

در اينجا با چند جمله از خطبه عاليه معروف به خطبه اشباح كه به فرموده سيد اجل رضي (عليه الرحمه)، از جلائل خطبه هاى حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام است اين مطلب عالى عرفانى و بلكه عالى ترين مطالب عرفانى را از زبان آن حضرت كه لسان الله الناطق است، بيان مى كنيم كه حق اين مطلب ادا شود.

مسعدة بن صدقه از حضرت صادق عليه السلام روايت كرده است كه اميرالمؤمنين (عليه الصلاة والسلام) بر منبر كوفه اين خطبه را انشا فرمودند و اين به اين جهت شد كه مردى خدمت آن حضرت آمد و عرض كرد: «يا اميرَالمؤمنينَ! صِفْ لَنا رَبَّنا مِثلَما نَراهُ عَياناً لِنَزْدادَ لَهُ حبّاً وَ بِهِ مَعْرِفَةً».

يعنى: پروردگار ما را براى ما چنان توصيف نما، مثل اينكه او را بالعيان مى بينيم تا دوستى او را زياد كنيم و به آن بر معرفت بيفزاييم.

حضرت در غضب شدند و نداى نماز جامعه در دادند و مردم اجتماع كردند؛ چنان كه مسجد پر از جمعيت شد. امام عليه السلام به منبر رفتند؛ در حالى كه همچنان غضبناك بودند و رنگ چهره مباركشان تغيير كرده بود.

ص: 19

در اينجا اين سؤال پيش مى آيد كه چرا آن حضرت از اين سؤال غضبناك شدند؟ ظاهر اين است كه از كيفيت اين سؤال كه سائل گمان مى كرد توصيف خدا را مى توان به نهايت رسانيد كه كنه و حقيقتش با حقايق صفاتش چنان بيان شود كه او را بندگان عيان و آشكار شناسند، يا اينكه بنده اى از بندگانش اگر چه رئيس العارفين و مولى الموحدين باشد بتواند او را به اين حدى توصيف نمايد كه حقيقت ذات يا صفات او را در معرض رؤيت قرار دهد. بارى، به هر جهت بود از غضب حضرت معلوم است كه سؤال را بسيار استعظام كرده و بزرگ شمرده و نه حق كسى مى دانند كه اين سؤال را بنمايد و نه كسى را صاحب چنين حقى مى دانند كه بتواند توصيف خدا را به نهايت برساند و بيشتر و برخى از آنچه خود را به آن توصيف كرده وصف نمايد.

امام عليه السلام آن بسيار بليغ و رسا را، كه مشتمل بر حقايق معارف الهيه و اوصاف ربانيه است، پس از حمد و ثناى الهى و صلوات بر پيغمبر صلى الله عليه و آله و آل آن حضرت، انشا فرمود و سخن را به اينجا رسانيد كه سائل را مخاطب قرار داد و فرمود:

فَانظُرْ أَيُّهَا السائلُ: فَما دَلَّكَ القرآنُ عَلَيْهِ مِنْ صِفَتِهِ فَأْتَمَّ بِهِ وَاسْتَضِى ءْ بِنورِ هدايَتِهِ وَ ما كَلَّفَكَ الشَّيْطانُ عِلْمَهُ مِمّا لَيْسَ عَلَيْكَ فِى الْكِتابِ فَرْضُهُ وَ لا فِى سُنَّةِ النَّبِىِّ صَلّى اللّه ُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ أَئِمَّةِ الْهُدى أَثَرُهُ فَكِلْ عِلْمَهُ إِلَى اللّه ِ سُبْحانَهُ فَإِنَّ ذلِكَ مُنْتَهى حَقِّ اللّه ِ عَلَيْكَ. وَ اعْلَمْ أَنَّ الرّاسِخينَ فِى الْعِلْمِ هُمُ الَّذِينَ أَغْناهُمْ عَنْ اِقْتِحامِ السُّدَدِ الْمَضْرُوبَةِ دُونَ الْغُيُوبِ الاقرارُ بِجُمْلَةِ ما جَهِلُوا تَفْسيرَهُ مِنَ الْغيبِ الْمَحْجُوبِ، فَمَدَحَ اللّه ُ تَعالى اِعْتِرافَهُمْ بِالْعَجْزِ عَنْ تَناوُلِ ما لَمْ يُحيطُوا بِهِ عِلْماً. وَ سَمّى تَرْكَهُمْ التَّعَمُّقَ فيما لَمْ يُكَلِّفْهُمُ الْبَحْثَ عَنْ كُنْهِهِ رُسُوخاً فَاقْتَصِرْ عَلى ذلِكَ وَ لا تُقَدِّرْ عَظَمَةَ اللّه ِ عَلى قَدْرِ عَقْلِكَ فَتَكُونَ مِنَ الْهالِكينَ...».(1)

ص: 20


1- . نهج البلاغه، خطبه 91.

«پس نگاه كن اى سؤال كننده! پس آنچه را قرآن تو را از صفت خدا بر آن دلالت مى كند تو آن را پيشوا و رهنماى خود قرار ده و از نور هدايت او روشنى بخواه و آنچه را شيطان دانستن آن را به تو تكليف مى كند از آنچه نه كتاب خدا دانستن آن را بر تو واجب گردانيده و نه در سنت پيغمبر صلى الله عليه و آله و ائمه هُدا اثرى از آن وجود دارد، پس علم آن را به خدا واگذار كن كه به تحقيق چنين برخوردى با اين امور منتهاى حق خدا بر تو است. و بدان كه كسانى كه در علم رسوخ (و توانائى و تعمق) دارند، كسانى هستند كه ايشان را از تعرض به سدهايى كه در برابر اين گونه امور غيبيه است، اقرار به جهل از تفسير و درك غيبى كه از حد درك انسان در پرده است، بى نياز مى سازد. پس خداوند متعال آنان را به اعتراف به عجز و ناتوانى از نيل به آنچه به آن احاطه علمى نمى يابند مدح فرموده و ترك تعمق و غورشان را در اين مسائلى كه به بحث از كنه و حقيقت آن ايشان را مكلف نفرموده، رسوخ و ثبوت در علم و معرفت ناميده است. پس تو بر همان امورى كه در كتاب و سنت بيان شده، اكتفا كن و عظمت خدا را به قدر عقل خودت در سنجش نگذار كه اگر چنين كنى از هلاك شدگان خواهى بود».

اين كلام معجز نظام اميرالمؤمنين عليه السلام بهترين راهنما و عالى ترين مرتبه معرفتى است كه براى فرشته و انسان ممكن الحصول است و بيرون از اين دستور هركس هرچه بگويد و بنويسد، از خود نشناسى و غرور به عقل يا چند كلمه اصطلاحات و الفاظ است.

شيخ بزرگ و عالى قدر و افتخار شيعه و بلكه عالم اسلام شيخ مفيد قدس سرهدر مسئله توقيفى بودن اسماء الحسنى مى فرمايد:

«لا يجوزُ تسميةُ الباري تَعالى إِلاّ بِما سَمّى بِهِ نَفْسَهُ في كِتابِهِ أَوْ عَلى لِسانِ نَبِيِّهِ أَوْ

ص: 21

سَمَّاهُ حُجَجُهُ وَ خُلَفاءُ نَبِيِّهِ، وَ كَذلِكْ أَقُولُ فِى الصِّفاتِ وَ بِهذا تَطابَقَتِ الأَخبارُ عَنْ آلِ مُحَمّدٍ عَلَيْهِمُ السَّلامُ وَ هُوَ مَذْهَبُ جَماعَةِ الإِمامِيَّةِ وَ...(1)؛

ناميدن خداوند متعال جز به آن نامهايى كه خود را به آن در كتابش يا بر زبان پيغمبرش ناميده يا حجتها و خلفاى پيغمبر او را به آن ناميده باشند، جايز نيست و در صفات خدا هم همين را مى گويم (كه خدا را جز به اوصافى كه خود را به آن توصيف فرموده، توافق دارند و اين مذهب جماعت اماميه است و ...».

و محقق طوسى (قدس سره القدوسى) در كتاب فصول (ص 22)، كه به فارسى نگاشته است، مى فرمايد:

لطيفه: چون معلوم شد كه بارى سبحانه يك ذات پاك است و از هيچ جهت، تعدد و تكثر را مجال تعرض كبرياى او نيست، پس نامى كه بر ذات پاكش اطلاق كرده بى اعتبار غير، لفظ «اللّه» است و ديگر نامهاى بزرگوار يا به حسب اعتبار اضافت يا به حسب تركب اضافت و سلب چون حى و عزيز و واصع و رحيم. پس بنابراين قضيه، هر لفظى كه لايق جلال و كمال او باشد بر وى اطلاق توان كرد، الاّ آن است كه ادب نيست كه هر نام كه اجازت از آن حضرت صادر نشده باشد بر وى اطلاق كنند از آنكه ممكن بود بر وجهى ديگر لايق و مناسب نيفتد؛ چه ظاهر حال خود چنان اقتضا مى كند كه اگر رأفت و عنايت بى نهايت به آن انبيا و مقربان را الهام ندادى، هيچ گوينده اى را ياراى اجراى لفظى به ازاى حقيقت او نبودى؛ چون از هيچ وجه اسم مطابق مسمّا نمى تواند بود.

ص: 22


1- . اوائل المقالات، ص 153.

بر حسب آياتى مثل: «اللّه َُ يَعْلَمُ مَا تَحْمِلُ كُلُّ أُنثَى»(1) و آيه «إِنَّ اللّه َ بِكُلِّ شَىْ ءٍ عَلِيمٌ»(2)، شى ء معلوم، غير از عالم است و برحسب بعض مسالك چيزى غير از علم خدا به ذات خودش و مراتب ظهور وجودش نيست.

در حقيقت علم كه چگونه و چيست اگر در علم خودمان هر بحثى در حقيقت علم بنماييم و به اقوال مختلف برسيم، از بحث در حقيقت علم خدا كه عين ذات او است ممنوعيم و براى ما درك حقيقت آن ممكن نيست. «ولا يُحِيطُونَ بِه عِلْما»(3).

غرض اين است كه زبان كتاب و سنت و مفهوم اصطلاحات اسلامى و اسماء حُسنى كه بر ذات بارى تعالى اطلاق آن مجاز است، غير از مفهوم اصطلاحات ديگر است كه پس از ورود فلسفه و پيدايش عرفان اصطلاحى و اشتغال مسلمين به اين مباحث در بين آنها رايج شد و آنها را از سير علمى خاص اسلامى و تفكر در آيات الهى كه مامور به بود بازداشت.

خدا را چنان كه خود را شناسانده و از طريق وحى و رسالات انبيا و كتاب و سنت و از راههاى منطقى قرآنى معرفى شده بايد شناخت، و مى توان شناخت، و از اين ارشادات نه بايد جلوتر رفت و نه عقب ماند و فاصله گرفت.

خداشناسى در قرآن مجيد و احاديث عرض بسيار عريض و گسترده و بلكه غير متناهى دارد، و در پرتو ارشادات قرآن و احاديث هرچه انسان در اين راه سير كند و جلو برود، مجال سير و پروازش را وسيع تر مى يابد.

ص: 23


1- . سوره رعد 13، آيه 8.
2- سوره بقره 2، آيه 231.
3- سوره طه 20، آيه 110.

بايد در خانه اهل بيت وحى عليهم السلام را كوبيد و ملتزم به پيروى از آنها شد و اصطلاحات مطابق با واقع آنها را فراگرفت و با تفكر و عبادت و دعا و رياضت هاى شرعيه معرفت را افزايش داد.

در ادعيه ماثوره از رسول اكرم صلى الله عليه و آله و اميرالمؤمنين و سائر ائمه طاهرين عليهم السلام دعاهايى هست كه هر جمله اى از آنها درهايى را به سوى معرفت باز مى كند.

بارى، مطلب ما در اينجا اين است كه عقايد بايد بر قرآن مجيد و احاديث صحيح و دانايان به اين مصدر و اساس مانند زكريا بن آدم كه امام فرمود «مأمون على الدين والدنيا» و شيخ طوسى و مجلسى ها عرضه شود كه مثل اين بزرگواران تصديق كنند كه دينى كه عرضه شده است، دينى است كه خدا بر پيغمبر صلى الله عليه و آله نازل فرموده است و بگويند:

«هذا دينُ اللّهِ الَّذِي أَنْزَلَهُ اللّهُ تَعَالى عَلى نَبِيِّهِ صَلَّى اللّه ُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ بلِّغَهُ عَنْهُ أوصياؤُهُ».

كسانى كه عمر خود را در مسيرهاى ديگر و اشتغال به غير آنچه در مكتب اهل بيت عليهم السلام تبليغ و تدريس مى شود گذرانيده اند، خودشان به اين مطلب مى رسند كه نمى توانند محصول بعض اشتغالات خود را به خدا و پيغمبر نسبت دهند.

مكتب انبيا و مكتب قرآن و وحى و امام باقر و صادق عليهماالسلام را زراره ها و ابان بن تغلب ها و محمد بن مسلم ها و عمارها و اصبغ ها و حذيفه ها و ابوذرها مى شناسند، نه ديگران.

هيچ گاه شنيده نشده است كه يك نفر پيش مثل يعقوب ابن اسحاق كندى رفته باشد و به او عرض دين كرده باشد. يعقوب بن اسحاق ها هم اگر بخواهند عرض دين كنند، فقط بايد به پيغمبر و امام و روات احاديث آنها عرض نمايند.

ص: 24

مسئله عرض دين در عصر حاضر

در عصر ما مسئله عرض دين به دين شناسانى كه دين را از قرآن كريم و احاديث اهل بيت عليهم السلام شناخته اند، مسئله اى است كه بايد همگان مخصوصا نسل جوان و دانشجويان عزيز و دانشگاهيان متعهد و متدين به آن توجه كامل داشته باشند؛ زيرا دست تحريف و تأويل و تصرف و اعمال سليقه هاى شخصى به علل متعدد از جمله غرب زدگى از سوى معدودى كه به اصطلاح خود را روشنفكر مى شمارند به سوى عقايد و تعاليم دينى دراز شده و اشخاص فاقد صلاحيتهاى علمى به صورت كارشناس امور دينى و طالب، فرم در قالب مصاحبه و ميزگرد و سخنرانى و نوشتن مقاله ارزشهاى اسلام و التزامات مردم را به عقايد و احكام شرعى هدف قرار داده و چنان وانمود مى كنند كه روشنفكرى، عدم تعهد به مداليل كتاب و سنت و اصطلاحات دينى و محدود نبودن در چهارچوب كتاب و سنت است و به گمان خود، روشنفكرانه دريافتهاى علما و فقها را در امتداد قرنهاى متمادى تخطئه نموده و بسيارى از احكام الهى را با مزاج عصرى كه ساخته غرب يا شرق است مناسب نمى دانند و با توسل به الفاظ مبهمى از قبيل فقه پويا يا قبض و بسط شريعت بعض احكام و خاتميت و ابديت برنامه هاى شرعى و نظامات جزائى و اجتماعى و غيرها را زير سؤال برده و در عقايد نيز با افكار به اصطلاح عرفانى كتاب و سنت را تعريف و توصيف مى نمايند و خلاصه راهى مى روند كه اگر ادامه يابد التزامات دينى بسيارى را سست مى نمايد.

كار مهم و بزرگ انبيا اين بود كه مردم را به برنامه هايى كه از سوى خدا تبليغ كردند، مؤمن ساخته و آنها را به عمل به اين تعاليم وجدانا متعهد نمودند؛ كارى كه از هيچ يك از فلاسفه و قشرهاى به اصطلاح برجسته و نوابغ فكرى برنيامده و برنخواهد آمد.

ص: 25

اين افراد به اصطلاح روشنفكر هركجا پيدا شدند با اين ايمان برخورد دارند و خارج بر آن هستند و به اين افتخار مى كنند كه در تمام يا بعض از اين باورها خدشه نمايند و تعهد مردم را كم كنند و دين را طبق انديشه خودشان، كه متأثر از اوضاع و احوال بيگانگان است، تفسير نموده و اصالتهاى اسلامى را مورد ترديد يا انكار قرار دهند.

متأسفانه اين روشها كه به صورت گرايش به دين و مذهب و مذهبى بودن ابراز مى شود، كم و بيش در زن و مرد اثر گذارده و يك وسوسه در بعض مسائل مسلم مذهبى و تعهدات اسلامى در بعضى ديده مى شود.

ناگفته نماند كه طبع اين گونه برخوردهاى ترديدانگيز يا توهين آميز با مسائل مقبوله و مورد احترام و تقديس جامعه شهرت بخش است و افرادى كه مى خواهند اسم و آوازه اى به دست بياورند و از راههاى صحيح عاجزند، اين راه را پيش مى گيرند، و هرچه در اين راه هتاكى بيشتر نشان داده شود و بى پرده و صريح تر انكار و اهانت شود و به ارزشهاى جامعه تندتر حمله كنند، بيشتر موجب شهرت مى شود و عده اى هم كه آن ارزشها را معارض با هواها و منافع خود مى دانند، بيشتر از آن استقبال مى كنند.

بسيارى از غرب زده ها و متجددمسلكها، نويسنده و گوينده اى را آزادانديش و روشنفكر مى دانند كه در حمله به مقدسات و باورهاى جامعه و مسخره كردن آنها بى پروا و گستاخ باشد.

كتاب سلمان رشدى مرتد، كه عارى از هرگونه استدلال و برداشت منطقى و معقول بود و حاوى هيچ نكته و ردّ و ايراد خردپسند نبود، تنها به علت گستاخى مفرط و اهانت به مقامات مقدسه و شخصيتهايى كه همه از آنها احترام مى كنند و حريم قداست آنها را محترم مى شمارند، در محافلى كه حدّ و حدودى براى آزادى اشخاص

ص: 26

قائل نيستند، روشنفكرانه و آزادانديشانه تلقى شد، و از رهگذر هتك اين قداستها و اهانت به مقدسات مسلمانان مشهور گرديد، و استعمار هم براى همين اهانت او به اسلام از او حمايت و دفاع كرد وگرنه كتاب فاقد محتواى منطقى و استدلالى است.

به اين جهات، نسل جوان ما اگر بخواهد از شر اضلال اين روشنفكرهاى اسمى در امان بماند و دين راستين اسلام را پاك و همان طور كه نازل بر پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله شده است از منابع اصيله و اصليه فرا بگيرد، بايد يا شخصا مراجعه به اين منابع نمايد و بدون تأويل و توجيه، دلالت كتاب و سنت را حجت بداند، و يا به اسلام شناسان - يعنى آنها كه در مكتب اهل بيت عليهم السلام و با غور و بررسى در اين دو منبع اسلام را آموخته اند - رجوع نمايد. اينان را همه مى شناسند. ابوذرها و مقدادها و سلمان و سليم ها و محمد بن مسلم ها و ابن ابى عمير و فضل بن شاذان و ابن بابويه ها و كلينى ها و شيخ طوسى ها و شاگردان آنها و شاگردان شاگردانشان تا زمان حاضر از علما و فقها و مراجع مى باشند.

اين قشر از علما هستند كه در اعصار و ادوار متمادى اسلام را از منابع اصيل و اصل اخذ كرده و يدابيد به اخلاف سپرده اند. اگر اين رجال با اخلاص نبودند از قشرهاى ديگر حفظ اين امانت برنمى آيد و در غوغاهاى بحثهاى فلسفى و افكار و سخنان صوفيانه اين و آن، نه چيزى ثابت و خالص باقى مانده بود و نه مبانى اعتقادى اسلامى از گزند تحريف و تأويل مصون مى ماند.

همه اهل اطلاع و انصاف مى دانند كه در بين تمام دانشمندانى كه در رشته هاى مختلف علوم عقلى و اسلامى تبحر و شهرت يافتند، فقط اين صنف بودند كه اسلام را حفظ كردند، و نقش اصلى تبليغ دين را به آيندگان اينها ايفا كردند، و حتى نمى توان خدماتى را كه مثل ميرداماد (عليه الرحمه) در حفظ آثار اهل بيت عليهم السلام داشته است به حساب تبحرش در فلسفه، و اينكه به قول خودش مشارك فلاسفه بزرگ يونان بوده

ص: 27

است گذاشت، و اگرچه در بعض آرا و نظراتى كه در بعض مسائل اسلامى بيان فرموده است از فلسفه نيز كمك گرفته است، امّا خدمت ايشان و امثال ايشان به اسلام نتيجه تخصّص آن بزرگواران در رشته هاى علوم خاص اسلامى و معارف قرآنى و آثار اهل بيت عليهم السلام بوده است.

به هرحال، در عرض دين و در مقام تحصيل اطمينان به اينكه دينى كه شخص به آن متدين شده است با دينى كه پيغمبر و ائمه عليهم السلام و كتاب و سنت عرضه داشته موافق است و دين الله است، معيار همان بيان وحى و كلمات و بيانات اهل بيت وحى عليهم السلام است. بايد به مقتضاى حديث: «إِنَّ هذا العِلْمَ دينٌ فَانْظُرُوا عَمَّنْ تَأخُذُونَ دينَكُم»(1)، دين خدا و علم دين را در همه رشته ها و بخشهايش از اهل دين بپرسيد.

پيشينه عرض دين

موضوع كسب اطمينان از مطابقت معتقدات دينى با نصوص دينى و وحى نازل بر پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله ، و موروث از آن حضرت به ائمه طاهرين عليهم السلام به صورت عرض دين و عقايد يا به صورت پرسش و سؤال از اصول و مبانى دين از زمان پيغمبر صلى الله عليه و آله مطرح بوده است و افراد متعهد و با معرفت در مقام بوده اند كه دريافتهاى دينى خود را مستقيما در صورت امكان به خود آن بزرگواران عرضه بدارند و يا به علمايى كه بر نصوص شريعت احاطه دارند رجوع نمايند؛ كار مهمى كه در زمان ما اهل ايمان و ديانت كمتر به آن توجه دارند.

در كتاب شريف بحارالانوار(2)، در ضمن رواياتى از كتاب امالى شيخ اعظم طوسى و معانى الاخبار شيخ اجل اقدم صدوق و رجال شيخ جليل كشّى، عرض دين ابراهيم

ص: 28


1- منية المريد، ص 239.
2- . بحارالانوار، ج 66، ص 3-9.

مخارقى و حمران بن اعين و عمرو بن حريث و خالد بجلى و حسن بن زياد عطار و يوسف را به حضرت امام صادق عليه السلام نقل كرده است و در كتاب شريف كافى روايت عرض دين اسماعيل بن جابر خدمت حضرت امام باقر عليه السلام و عرض دين منصور بن حازم خدمت حضرت صادق عليه السلام روايت شده است.

امثال اين بزرگان، به اينكه در اين امور عقيدتى اجتهاد كرده و علم و يقين حاصل نموده اند اكتفا نمى كردند؛ براى اينكه بدانند دين آنها با ما نزل من الله على رسوله صلى الله عليه و آله و ماعند الائمة عليهم السلام موافق است و مبادا چيزى كم يا زياد شده باشد دين خود را به امام زمان خود عرضه مى داشتند.

عرض دين حضرت عبدالعظيم

از جمله شخصيتهاى بزرگى كه دين خود را عرض بر امام زمان خود نمود ابوالقاسم عبدالعظيم بن عبدالله بن على بن الحسن بن زيد بن السبط الاكبر الامام ابى محمدالحسن المجتبى - عليه الصلاة و السلام - است.

اين بزرگوار يكى از اعاظم ذريه رسول و فرزندان مرتضى و بتول - صلوات اللّه عليهم أجمعين - و از شخصيتها و معاريف علماى اهل بيت و بزرگان صحابه حضرت جواد و حضرت هادى عليهماالسلام و محارم اسرار ائمه عليهم السلام است و على الظاهر چون با حضرت رضا عليه السلام در سلسله نسب به حضرت اميرالمؤمنين و حضرت زهرا عليهماالسلام در

يك طبقه بوده است - چنان كه بعض از علماى رجال فرموده اند - از اصحاب آن حضرت نيز بوده است. و اگرچه بر حسب روايتى كه خواهيم آورد عصر امامت امام عسكرى عليه السلام را درك نكرده است، ولى احتمال اينكه درك خدمت آن حضرت را كرده باشد قوى است و امّا روايتى كه دلالت دارد بر فضل زيارت حضرت عبدالعظيم و وفات او در عصر امامت امام هادى عليه السلام روايتى است كه صدوق در ثواب الاعمال به سند

ص: 29

نقل كرده است از شخصى كه خدمت حضرت هادى عليه السلام شرفياب شد. امام عليه السلام از او پرسيد «أَيْنَ كُنْتَ؟» كجا بودى؟ جواب داد «زُرْتُ الحسينَ عَلَيْهِ السَّلامُ» زيارت كرده ام حسين عليه السلام را (يعنى به زيارت او بودم).

حضرت هادى عليه السلام فرمود: «أَمّا إِنَّكَ لَوْ زُرْتَ قَبْرَ عَبدِ الْعَظِيمِ عِنْدَكُمْ لَكُنْتَ كَمَنْ زارَ الْحُسَيْنَ بنَ عَلِىّ عليه السلام ».

«آگاه باش! اگر زيارت كرده بودى قبر عبدالعظيم را، كه نزد شما است، هر آينه بودى مثل كسى كه زيارت حسين بن على عليه السلام را كرده باشد».

از جمله رواياتى كه دلالت بر فضل و علم اين شريف بزرگوار دارد، روايتى است منقول از حضرت هادى عليه السلام كه به يكى از شيعيان رى مى فرمايد:

«إِذا أَشْكَلَ عَلَيْكَ شَيءٌ مِنْ أَمْرِ دِينِكَ بِناحِيَتِكَ فَسَلْ عَنهُ عَبدَالْعَظِيمِ بْنِ عبدِاللّه ِ الحَسَنىِّ وَ اقْرَأْهُ مِنّي السَّلامَ».

«هرگاه مشكل شد بر تو چيزى از امر دين تو در ناحيه خودت سؤال كن از آن از عبدالعظيم بن عبدالله الحسنى و از من به او سلام برسان».

از اينكه چنين شخصيتى در مقام عرض دين خود برآمده است، اهميت تصحيح عقايد اعم از آنچه واجب الاعتقاد است يا فراتر و بيشتر از آن است معلوم مى شود.

آنچه واجب الاعتقاد است امورى است كه برحسب ارشادات كتاب و سنت، همه بايد به آنها به مفهوم و تعريفى كه از كتاب و سنت براى آنها شده است معتقد باشند تا اطلاق مسلم و مؤمن بر آنها صحيح باشد.

و آنچه فراتر و گسترده تر از اين امور است كه عدم التفات به آنها و عدم اعتقاد به آنها مضر به اسلام و ايمان نيست، اعتقاد به آنها به عنوان يك امر دينى و مربوط دين نيز بايد با دليل معتبر از كتاب و سنت اخذ شده باشد؛ چنان كه عدم اعتقاد به آنها با وجود دليل كافى از كتاب و سنت و التفات به آن دليل، مغاير با ايمان به نبوت است.

ص: 30

بنابراين بايد هركسى مطابق بودن عقايد خود را با كتاب و سنت احراز نمايد، به اين ترتيب كه:

اولاً: آنچه را به حكم شرع اعتقاد سلبى يا ايجابى به آن واجب است بشناسد.

ثانيا: مطابق بودن عقايد خود را با آن احراز كند.

ثالثا: در مسائل ديگر كه به معنائى كه گفته شد اعتقاد به آنها واجب نيست نيز اعتقاد خود را بر كتاب و سنت عرضه نمايد.

رابعا: كتاب و سنت را بر عقايد خود، بدون قرينه عقليه يا شرعيه كه براى عرف روشن باشد و نزد همه قرينيّت داشته باشد، حمل ننمايد.

اگر كسى بخواهد در معرض خطر ضلالت و گمراهى قرار نگيرد، بايد با اين برنامه به خداپسند بودن عقايد خود اطمينان كامل حاصل نمايد و ماوراى اين دو منبع، يعنى كتاب و سنت، راهى براى تضمين از وقوع در خطر ضلالت و بدعت وجود ندارد.

در موقفى كه مثل حضرت عبدالعظيم حسنى عليه السلام با آن همه علم و آگاهى از كتاب و سنت و تأليف كتاب خطب اميرالمؤمنين عليه السلام و با عقايدى كه صد در صد و به يقين جزمى و قطعى به آنها معتقد بوده است، باز لازم مى داند كه اين عقايد را حضور مبارك امام عرضه بدارد تا از امام عليه السلام تصديق و امضاى صحت آن عقايد را دريافت نمايد، ديگران

و خصوص امثال اين حقير به طريق اولى بايد به عرض دين خود مبادرت كنند و براى اطمينان بيشتر و بيشتر نه فقط به يك نفر بلكه به اشخاص متعدد از رجال عالم به قرآن و حديث و معارف اهل بيت عليهم السلام و آنهايى كه علمشان را از آن بزرگواران گرفته،عرضه بدارند.

بايد در اين ميدان با كمال تواضع و فروتنى كالاى عقيدتى خود را به عرض خبرگان مورد اعتقاد و عالم به صحيح و ناصحيح و كامل و ناقص آن برسانيم.

ص: 31

ادب و اخلاق كريمه

نكته ادبى و اخلاقى كه از اين حكايت عرض دين بايد از اين سيد شريف جليل حسنى آموخت، پرهيز از غرور به علم و مقام علمى است. مبادا كه انسان به علم خود و به چند كلمه اصطلاح مغرور شود. غرور يكى از آفات بزرگ درخت انسانيت و موانع رشد و ترقى و نيل به كمالات است، ولى در ميان انواع آن، غرور به علم و غرور به عقل و فهم از همه خطرناك تر است.

لذا بزرگان و پرورش يافتگان مكتب وحى و مدرسه تربيت اهل بيت عليهم السلام و افراد ساخته شده و به انسانيت رسيد، هرچه علم و دركشان بيشتر مى شود، خضوع علمى و شكستگى نفسانى آنها و تواضعشان در برابر بزرگان و اساتيد زيادتر مى گردد، و در ابداى نظر پيرامون مسائل حدّت و تندى ندارند، و به اصطلاح فقها، تسرع در فتوا نمى نمايند. اينان مى فهمند كه رفع هر جهلى موجب التفات به جهلها و مجهولات بيشتر و دريافت پاسخ به هر پرسشى برايشان منبع پرسشها و سؤالات زيادتر است.

لذا اگر از يك شخص كم اطلاع از شناخت انسان يا حيوان يا درخت يا خورشيد و ماه يا حقيقت حيات و چيزهاى ديگر پرسيده شود، بى تأمل ادعاى شناخت مى نمايد، امّا اگر به يك عالم يا دانشمندى كه عمرش در رشته هاى مختلف علوم صرف كرده باشد بپرسند: آيا بالأخره اين اشيا و اين مظاهر قدرت بارى تعالى را خودت با همه كوششهايت شناخته ايد، جواب خواهد داد: متأسفانه هنوز اين اشيا ناشناخته مانده اند، و همين درك، دليل اوج شناخت و بينش وسيع او است؛ شناختى كه آن شخص، اوّل از آن محروم است و براى اينكه اين شناخت را دارد كمال است.

حضرت عبدالعظيم با چنين درك و شناخت، متواضعانه در برابر امام زمان خود زانو بر زمين مى نهد و دينش را عرضه مى دارد.

ص: 32

نكته ديگر

ادب و صفت ممتاز و ارزشمند ديگرى كه در جريان اين عرض دين از حضرت عبدالعظيم ظاهر مى شود، تسليم بى چون و چراى آن شخصيت والا در مقابل مقام ولايت و حجت خدا است كه بايد از آن درس آموخت و در مقام پذيرش حق و اعتراف به حق ديگران بى نخوت و سربزرگى حق گزارى كرد كه شعبه اى از «انصاف الناس من نفسك» است كه يكى از سه عملى است كه در بين اعمال جليله و فضايل ممتازه سخت ترين اعمال است؛ يعنى همه كس، مرد عرض اندام در ميدان مسابقه در آنها نيست و كميت بيشتر در آن لنگ و ناتوان است.

حضرت عبدالعظيم در سلسله نسب و انتساب به امامين همامين حسنين عليهماالسلام ،به دو واسطه از امام على نقى عليه السلام نزديك تر است؛ زيرا حضرت امام على نقى عليه السلام در نسب به شش واسطه به حضرت سيدالشهداء امام حسين عليه السلام مى رسد و در عمود نسب هفتمين فرزند حضرت و هشتمين فرزند حضرت اميرالمؤمنين و حضرت زهرا عليهماالسلام محسوب مى شود. امّا حضرت عبدالعظيم به چهار واسطه نسبش به حضرت امام حسن مجتبى عليه السلام مى رسد كه در عمود و نسب پنجمين فرزند حضرت مجتبى عليه السلام و ششمين فرزند اميرالمؤمنين و فاطمه زهرا عليهماالسلام است. مع ذلك اين سيد عظيم الشأن جليل القدر در برابر حجت خدا و صاحب ولايت امر چنين متواضعانه رفتار مى نمايد كه همين حال ادب و حفظ احترام امام و عرض دين از مثل او به حضرت هادى عليه السلام ، دليل باهر و روشنى بر كمال معرفت و جلالت قدر و عقيده محكم او به ولايت و امامت آن حضرت است كه اگرچه در سلسله شرف نسب به پيغمبر اكرم و اميرالمؤمنين و حضرت زهرا عليهم السلام از امام هادى عليه السلام نزديك تر است، امّا با معرفتى كه دارد مى داند در برابر مقام ولايت و امامت و حجت خدا هركه باشد و هر

ص: 33

چه داشته باشد محو است، و ايمان به ولايت اقتضا دارد كه هرچه بتواند شرط ادب و اطاعت از ولى خدا را رعايت نمايد و عرض وجودى نكنند و زبان حالش اين باشد: «با وجودت زمن آواز نيايد كه منم».

از حضرت على بن جعفر عليهماالسلام نيز، كه از مشاهير بزرگان و اعاظم علما و محدثين اهل بيت و صاحب تأليفات و آثار مهم است، نظير همين ادب و تواضع و تسليم نسبت به حضرت ابوجعفر امام محمدتقى عليه السلام روايت شده است؛ با اينكه على بن جعفر عموى بزرگ آن حضرت يعنى عموى پدر امام محمدتقى عليه السلام بود و نسبش به سه واسطه به امام حسين عليه السلام مى رسيد و نسب امام جواد عليه السلام به پنج واسطه به حضرت امام حسين عليه السلام مى رسد و ايشان سالمند و حضرت جواد عليه السلام نوسال و نوجوان بودند. مع ذلك آن گونه از صاحب مقام ولايت امام جواد عليه السلام تعظيم مى نمود و دست او را مى بوسيد.

ص: 34

شرح حديث عرض دين

اشاره

پيرامون حديث از دو جهت سخن مى گوييم: نخست، از جهت سند حديث.

دوم، از جهت لفظ و متن حديث.

سند حديث

سند حديث بر حسب كتاب كمال الدين صدوق به اين شرح است:

«حَدَّثَنا عَلِىُّ بنُ أَحْمَدَ بنُ مُوسَى الدَّقّاقُ وَ عَلِىُّ بنُ عبدِاللّه ِ الوَرّاقُ (رَضِى اللّه ُ عَنْهُما)، قالا: حَدَّثَنا مُحَمَّدُ بنُ هارونَ الصُّوفىُّ، قالَ: حَدَّثَنا

ابُوتُرابِ عَبدِاللّه ِ بنِ موسى الرُّويانِيُ عَنْ عبدِالعظيمِ بنِ عبدِاللّه ِ الحسنىِّ».(1)

و بر حسب كتاب توحيد صدوق:

«حَدَّثنا علىُّ بنُ احمدَ بنُ محمّدِ بنُ عمرانَ الدقّاقُ رَحِمَهُ اللّه ُ وَ عَلىُّ بنُ عبيدِاللّه ِ الوراق، قالا: حَدَّثَنا محمدُ بنُ هارونَ الصوفىُّ، قالَ: حَدَّثَنا ابوترابِ عبيدِاللّه ِ بنُ موسَى الرويانىُ عن عبدِالعظيمِ بنِ عبدِاللّه ِ الحسنىِّ».(2)

آنچه به نظر مى رسد اين است كه گرچه به طورى كه اصطلاح كرده اند اين سند

ص: 35


1- . كمال الدين، ج 2، ص 379 - 380، باب 37، ح 1.
2- توحيد، ص 81، باب 2، ح 37.

صحيح يا حسن شمرده نشود، امّا اگر صحيح آن حديثى را بشماريم كه مورد اعتماد باشد، مثل اين حديث مورد اعتماد است؛ زيرا صدوق در چند كتاب خود آن را به طور احتجاج بر صحت مذهب روايت كرده است. علاوه بر آنكه از دو نفر كه هر دو از شيوخ او به شمار مى روند، يعنى على بن احمد و على بن عبدالله يا عبيدالله، مترضيا ياد نموده است و ظاهر اين است كه محمد بن هارون و عبدالله يا عبيدالله بن موسى، كه به واسطه از مشايخ صدوق مى باشند، نيز پيش او معروف بوده و از روات احاديث شمرده مى شدند. مضافا بر اينكه محتمل است محمد بن هارون، محمد بن هارون بنِ عمران باشد كه از ارشاد و كافى و كمال الدين جلالت قدر او معلوم مى شود. و امّا عبدالله بن موسى رويانى، او نيز ظاهر اين است كه صدوق بر روايتش كه در مثل كمال الدين و توحيد روايت كرده اعتماد فرموده است و صاحب روح و ريحان و جنة النعيم به حسن حال او تصريح دارد.

علاوه بر اين، جمعى از بزرگان در مؤلفات خود به اين حديث احتجاج و استناد نموده اند و در مثل اين كتابها آن را روايت كرده اند:

1. صفات الشيعه، 2. كمال الدين، 3. توحيد، 4. كفاية الاثر، 5 . اعلام الورى، 6. كشف الغمه، 7. روضة الواعظين، 8 . كفاية المهتدى (اربعين)، 9. عوالم، 10. بحارالانوار، 11. الانصاف، 12. اثبات الهداة، و كتابهاى ديگر.

بنابراين با توجه به اينكه متن حديث شواهد بسيار از سائر روايات دارد و هيچ گونه ضعفى در آن نيست كه شاهد بر وضع و جعل حديث باشد، حديث از جهت سند و متن معتبر و مورد اعتماد است.

نكته روايتى

نكته قابل ذكر اين است كه به نظر حقير، رواياتى كه بعضِ رجالِ اسنادِ آن در كتابهاى

ص: 36

رجال متداول، كه اختصاص به ذكر رجال اسناد مثل كافى و من لايحضره الفقيه و تهذيبين دارد، ديده نمى شود، اگر اين روايات در كتابهايى مثل كتب مؤلفين اين كتابها يا همطراز آن و مقاربين زمان آنها يا قبل از آنها باشد و متون و مضمون آنها مشتمل بر مطالب ضعيف و مستغرب نباشد و مخصوصا اگر روايات ديگر متضمن مدلول آنها باشد، اين روايات قابل اعتماد است و ظاهر روايت اين بزرگان، دليل بر اعتماد آنها به آن روايت است. بلى، اگر قرينه اى در بين باشد كه مؤلف در مقام جمع مطلق اخبار بوده است و اعتماد بر آن نداشته است، نقل روايت با جهالت راوى موجب اعتماد بر آن نمى شود. بنابراين كتابهايى مثل توحيد صدوق يا كمال الدين يا غيبت شيخ طوسى يا غيبت نعمانى را نمى توان بدون اينكه قدح ظاهر و ثابتى در سند يا متن آن ديده شود بى اعتبار شمرد و معتبر بودن آن را در نزد مؤلف نديده گرفت، و به صرف اينكه يك يا چند تن از روات آن مجهول اند به آن اعتناد نكرد؛ در حالى كه سيره عقلا بر اعتنا به اخبار مرسله تاريخى است و همين كه شواهد ثابته مضمون آن را رد ننمايد يا شواهد بر مضمون آنها دلالت كند به آن اخذ مى نمايند.

به هر حال با توجه به روايات بسيار ديگر مضمون اين روايات مقطوع الصدور از ائمه عليهم السلام است و خصوص اين روايت در اعتبار كمتر از ساير اخبار احاد معتبر نيست. لذا علما بر آن اعتماد كرده و افاضل آن را شرح نموده اند كه از جمله نقل شده است كه مرحوم قاضى سعيد قمى دو شرح بر آن نگاشته است.

لفظ حديث

برحسب كتاب كمال الدين حديث شريف به اين لفظ است: «قال: دخلت على سيدى على بن محمّد عليهماالسلام ».

اگرچه شرح حقايقى كه در اين حديث شريف بيان شده است، به طور مستوفى از

ص: 37

عهده امثال اين ضعيف خارج است و شايد از عهده بسيارى از اعاظم و بزرگان نيز خارج باشد و تفصيل و شرح متعارف آن نيز به مجال و فرصت كافى نياز دارد، امّا بر حسب «ما لا يُدْرَكُ كُلّهُ لا يُتْرَكُ كُلّهُ» به طور اختصار و ترجمه گونه، الفاظ حديث را جمله جمله به حول و قوه الهى و با استمداد از عنايت امام هادى عليه السلام معنى و تفسير مى نماييم.

«1. قال: دَخَلْتُ عَلى سيّدي عَلىِّ بنِ محمّدِ عليهماالسلام فلمّا بَصُرَبي، قال لي: مَرحَباً بِكَ يا أَبَاالْقاسِمِ! أَنْتَ وَليُّنا حقاً».

«عبدالعظيم حسنى فرمود: بر آقايم على بن محمد (امام هادى عليهماالسلام ) وارد شد. پس چون نظرش به من افتاد به من فرمود: مرحبا به تو يا اباالقاسم! تو حقا دوست مايى».

در اين قسمت نكات جالبى كه مورد توجه مى كند آن است كه:

اولاً: تعظيم حضرت عبدالعظيم از امام و تعبير از آن حضرت به سيّد و آقاى من.

ثانيا: عنايت و لطف امام به او است كه هم به او ترحيب و مرحبا و خوش آمد فرموده و هم او را به كنيه اش (ابوالقاسم) كه نشانه احترام است مخاطب قرار داده.

ثالثا: او را ولىّ و دوست حقيقى خودشان شمرده است كه اين تصديق از سوى امام عليه السلام با توجه به روايات و احاديثى كه در مدح دوستى دوستان خدا و اولياء الله وارد است بسيار مهم و دليل بر عظمت مقام حضرت عبدالعظيم است كه يكى از نتايج آن به مقتضاى «يحشر المرء مع من احب» محشور بودن او با امام عليه السلام است.

«2. قال: فقلتُ لَهُ: يَابْنَ رَسُولِ اللّه ِ إِنّي أُريدُ أَنْ أَعرِضَ عَلَيْكَ ديني فَإِنْ كانَ مَرْضِيّاً أَثْبُتُ عَلَيْهِ حَتّى أَلْقَى اللّه ُ عَزَّوجَلَّ».

«عبدالعظيم گفت: عرض كردم: يابن رسول الله! من مى خواهم دينم را بر شما عرض كنم كه اگر مرضى و پسنديده (شما) باشد، بر آن ثابت بمانم تا خداى عزوجل را ملاقات كنم».

«3.فَقالَ: هاتِ يا أَبَاالقاسِمِ».

ص: 38

«فرمود: بده يا بياور».

«4. فَقُلْتُ: إِنّي أَقُولُ: إِنَّ اللّه َ تَبارَكَ وَ تَعالى واحِدٌ ليسَ كَمِثْلِهِ شيءٌ».

چنان كه مى دانيم «الله»، مشهورترين اسماءالله الحسنى است كه ساير اسماء حسنى بر آن نام گذارى مى شود؛ مثلاً گفته مى شود: رحيم يا رحمان يا غفار يا تواب يا خالق اسمى از اسماءالله است. امّا بليغ نيست گفته شود «الله» اسمى از اسماى رحيم يا خالق يا رزاق و يا واحد و يا احد است. و سرّش اين است كه «الله» اسم ذات مقدسه بارى تعالى است؛ ولى بارى ء و خالق و عليم و عالم و قدير و اسماء ديگر اسم صفتى از صفات ذاتيه يا فعليه خداوند متعال مى باشند. و خلاصه اينكه اين اسم جليل بر ذات الهى كه جامع جميع صفات كماليه است اطلاق مى شود و بر ساير اسما تقدم دارد و حاوى معانى همه اسماء حسنى است. اما اسماى ديگر هركدام بر يك معنى از آن معانى دلالت دارند و به ساير معانى دلالت ندارند؛ مثلاً اسم شريف «القادر» فقط بر قدرت حق تعالى دلالت دارد و بر علم خدا دلالت ندارد و اگر بر بعض اسما مثل «الحى» دلالت دارد، بالالتزام است، نه اينكه مفهوم آن اسم معنى مطابقى «القادر» باشد.

مطلب ديگر اين است كه مشاراليه و مرجع ضمير در مثل «إِنَّهُ حميدٌ مَجيدٌ» يا «إِنَّهُ عَلى كُلِّ شَيءٍ قَديرٌ»، همين لفظ جلاله است و در مثل «هُوَ اللّه ُ الَّذي لا إِلهَ إِلاّ هُو» جايز است ضمير اوّل ضمير شأن باشد يا اشاره به ذات و مسّماى «الله» باشد. چنان كه ضمير دوم جايز است، اشاره به همان ذات باشد و يا راجع به «الله» باشد.

به هرحال در كتابهاى شرح اسماى حسنى و در كتب ادعيه پيرامون اين لفظ كه اجل الفاظ و اشرف كلمات است مطالب بسيار گفته شده و روايات در فضيلت آن زياد است از جمله روايت است. از حضرت صادق عليه السلام كه كسى ده مرتبه «يا الله» بگويد به او گفته مى شود: «لَبَّيْكَ عَبْدي! سَلْ حاجَتَكَ تُعْطَ؛ بلى بنده من! حاجتت را سؤال كن تا به تو عطا شود».

ص: 39

و امّا واحد، يكى از اسماى حسنى است، ولى در بين اسماى حسنى به عقيده به معنى آن و اسم شريف «احد» عنايت خاص است و بدون اقرار به آن به وسيله كلمه توحيد، اسلام كسى محقق نمى شود و بدون درك معنى آن و اعتقاد به آن، ايمان حاصل نخواهد شد.

برحسب روايتى كه صدوق در توحيد از حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام روايت كرده است، اطلاق واحد بر خدا به دو معنى جايز است: يكى به معناى اينكه از براى او شبيه و نظيرى نيست، و ديگر به اين معنى كه نه در وجود يعنى در عالم خارج و نه در عقل و نه در وهم انقسام پذير نيست؛ يعنى هيچ گونه تركيب و تجزيه در او متصور نيست.

پس از اين مقدمه بسيار كوتاه مى گوييم:

حضرت عبدالعظيم گفت: من مى گويم: الله تبارك و تعالى واحد است يعنى يگانه و يكتا است، نه عضو و جزئى دارد و نه عديل و همانند بى شريك و بى نظير، بى همانند و بى همتا است.

خداى بى عديل و بى همانند *** منزه از چه و از چون و از چند

برى از شبه و از مثل و نظير است *** عظيم است و عليم است و قدير است

بسويش جمله را دست نيازست *** خلايق را تمامى كارساز است

«ليسَ كَمِثْلِهِ شيءٌ»؛ او يگانه اى است كه مثل او چيزى نيست. همه مخلوق اند او خالق، و همه فقيرند او غنى، همه ناتوان و عاجزند او قادر و توانا است، همه مسبوق به غيرند او سابق بر همه است، چيزى مثل او نيست خواه اشياى خارجى باشند يا ذهنى، خواه كل يك شى ء باشد يا جزء آن، آن جزء ما به الامتياز آن شى ء از اشياى ديگر باشد

يا ما به الاشتراك حقيقى او با ساير اشياء باشد.

پس او چيزى است كه هيچ چيزى او نيست و به اين شناخته مى شود كه هرچه را

ص: 40

بگوييم و ببينيم و در ذهن بياوريم و تصور كنيم او آن نيست و غير از آن است؛ چون معنى مثل نداشتن و چيزى مثل او نبودن، اين است كه غير از هرچيز باشد والا لازم شود كه آن چيز مثل او باشد.

«5 . خارجٌ عَنِ الْحَدّينِ حَدِّ الإبطالِ و حَدِّ التَّشبيهِ».

يعنى خدا از دو حد خارج است؛ يعنى محدود به اين دو حد و معروف به اين دو تعريف نيست؛ اوّل حد ابطال كه از فرط پرهيز از قول به تركيب يا اثبات صفت بر او - عز اسمه - بالمرّه صفات ثبوتيه را از او نفى نمايد، و ذات بارى تعالى را - العياذ بالله - فاقد صفاتى مثل علم و قدرت بشمارد. دوم حد تشبيه كه خدا را در صفاتش تشبيه به خلق نمايد و علم و قدرت و بعض صفات ديگر را مثل ديگران غيرذات او بداند. بلكه در اينجا هم به امر بين امرين قائل باشد و صفات بارى تعالى را عين ذات او بداند و غير او نداند. نه اين صفات را از او نفى نمايد كه مخالف با ضرورت عقل و شرع است و نه صفات او را تشبيه به خلق كند و زايد بر ذات او بداند؛ چنان كه ذات او را نيز به چيزى نمى توان تشبيه نمود. حقيقت صفات او را، كه عين ذات او است، مثل ذات او منزه از شناخت است. ما مى دانيم كه علم او زايد بر ذات او نيست و مثل علم مخلوق نيست چنانكه مى دانيم او به همه چيز عالم و دانا است .

«6. إِنَّهُ لَيْسَ بِجِسْمٍ وَ لا صُورَةٍ وَ لا عَرَضٍ وَ لا جَوْهَرٍ»(1).

او نه جسم است و نه صورت و نه عرض و نه جوهر. در سلب جسميت و صورتيت و عرضيت و جوهريت تفاوت نمى كند كه اينها را بر طبق اصطلاح اهل معقول تفسير كنيم كه از محقق طوسى (عليه الرحمه) نقل شده است:

ص: 41


1- . هرچند از «ليس كمثله شى» نيز بالالتزام تنزه بارى تعالى از جسميّت و سائر صفات و ذاتيات ممكنات استفاده مى شود، امّا از جمله «ليس بجسم ...» بالمطابقه تنزّه خداوند متعال از صفات و ذاتيات ممكنات استفاده مى شود.

ممكن دو قسم گشت بدان جوهر و عرض *** جوهر به پنج قسم شد اى ناظم عقود

جسم و دو اصل وى كه هيولا و صورتست *** پس نفس و عقل اين همه را يادگير زود

نه قسم گشت جنس عرض اين دقيقه را *** اندر خيال جوهر عقلى به من نمود

كم است و كيف و اين و متى و مضاف و وضع *** پس فعل و انفعال ديگر ملك ياد رود

پس واجب الوجود از اينها منزه است *** او بوده است بيشتر از بود هرچه بود

و خواه اينكه اين كلمات به معناى عرفى كه شايد اظهر باشد معنى شوند كه جسم يا به معنى جسد يا هرچيزى كه ابعاد ثلاثه داشته باشد (طول و عرض و عمق) معنى شود، و صورت به معناى متشكل بودن به شكل كه به آن اشكال مختلف از هم تميز داده مى شوند و عرض هم در اصطلاح عرفى نيز چيزى است قائم به غير و در محل است؛ و به عبارت اخرى، جوهر كه عرفاً در مقابل عرض است و نه جوهر در مقابل معانى ديگر كه در اصطلاح منقسم به پنج قسم و يكى از دو قسم ممكن است، امّا جوهر به معنى ذات الشى ء و حقيقة الشى ء مراد نيست.

به هر حال خدا منزّه از اين معانى است، اعم از اينكه معانى اصطلاحى مقصود باشد يا معانى عرفى در مقابل معانى ديگر.

«7. بَلْ هُوَ مُجَسِّمُ الأجسام و مُصَوِّرُ الصُّوَرِ وَ خالِقُ الأَعْراضِ وَ الْجَواهِرِ».

«خداوند مجسم اجسام و صورت بخش صورتها و آفريننده اعراض و جواهر است».

ص: 42

اجسام و اعراض و جواهر و صور خود به خود وجود نيافته اند و وجودشان قديمى و دائمى و بى نياز از خالق و آفريننده نيست؛ همان طور كه قرآن مجيد مى فرمايد: «أَمْ خُلِقُوا مِنْ غيرِ شَيءٍ أَمْ هُمُ الْخالِقُونَ»؛ «آيا خلق شده اند (اين پديده ها اجسام و اعراض و جواهر و صور) بدون خالق يا اينكه خودشان خالق خودند».

بديهى است بالفطره پاسخ اين است كه به هر دو صورت وجود اينها متصور نيست و ممتنع است. همه اينها از به وجود آوردن خود عاجزند، چنان كه كسب وجود از مثل خودشان نيز محال است و مثل اين است كه گدايان از هم نان بگيرند و وام خواهانى به هم وام بدهند.

به گفته شاعر:

گدايى را گدايى ميهمان شد *** گدا بهر گدا جوياى نان شد

زمسكينان كو يك نان طلب كرد *** كفى نان از پى مسكين طلب كرد

نشد كارش از آن بى مايگان راست *** كه نتوان حاجت الاّ از غنى خواست

گدايان گر كم و گر بيش باشند *** همه بى مايه و درويش باشند

زهى در وحدت وجود و غنا پيش *** جهان از تو غنى و بى تو درويش

بنابراين خدا كه مجسم اجسام و مصور صور است، اگر جسم باشد يا صورت باشد، خود محتاج به مجسِّم و مصوّر است. لذا حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام مى فرمايد:

«بِتَشْعيرِهِ المَشاعِرَ عُرِفَ أَنْ لا مَشْعَرَ لَهُ، وَ بِمضادَّتِهِ بَيْنَ الامور عُرِفَ أَنْ لا ضِدَّ لَهُ وَ بِمُقارِنَتِهِ بَيْنَ الأَشْياءِ عُرِفَ أَنْ لا قَرينَ لَهُ».(1)

نشايد وجود جهان بى خدا *** چگونه بود بى خدا ابتدا

بيايد يكى هستى خانه زاد *** كه بردى بود جمله را اعتماد

«8 . وَ رَبُّ كُلِّ شَيْءٍ وَ مالِكُهُ وَ جاعِلُهُ وَ مُحْدِثُهُ»

ص: 43


1- نهج البلاغه، خطبه 106.

رب به معنى تربيت كننده و رساننده آن شى ء از نقص به كمال است كه تربيت به اين معنى در موجوداتى صورت پذير است كه تمام كمالات آنها يا بعضى كمالاتشان فعليّت نداشته باشد و بالقوه استعداد حائز كمال باشند تا پرورش و تربيت در آنها مؤثر شود و آنها را از نقص به كمال و از قوت به فعليّت برساند. بنابراين جمله «رب كل شى ء» دلالت دارد بر اينكه همه اشيا، نياز به تربيت دارند و چنان فعليّتى كه نياز به مربى نداشته باشد ندارند؛ هرچند مجردات و عقول باشند.

معنى ديگر آن سيد و صاحب و مالك است و كسانى كه مخلوقات را بر دو صنف مى دانند، بايد بگويند از اضافه رب به كل شى ء فهميده مى شود كه مراد معناى دوم است؛ چون با وجودى كه مخلوقات بر دو قسم باشد، به معناى اوّل اضافه رب به كل شى ء محتاج به تفسير و توجيه است. بنابراين معنى اين مى شود كه از اوصاف خداوند متعال اين است كه صاحب هرچيز و مالك آن و قرار دهنده و پديد آرنده آن است.

مخفى نماند كه صفاتى كه در اين چند فقره حضرت عبدالعظيم در مقام عرض دين بيان داشته است، برخى از صفات سلبيه است و بعضى از صفات ثبوتيه فعليه است كه البته مصدر آن صفت ثبوتيه ذاتيه است؛ زيرا همه صفات فعليه برگشتشان به صفت علم و قدرت است و دلالت بر صدور فعل و ظهور خارجى قدرت دارند.

مطلبى كه قابل دقت است اين است كه در اينجا مسائل متعدد ديگر نيز در ارتباط با عرض عقايد هست كه حضرت عبدالعظيم حسنى بيان نكرده است مثل عقيده به علم و قدرت خدا و مسئله كلام و اراده كه ظاهرا به وضوح واگذاشته است.

مضافا بر اينكه از همين جمله ها به التزام استفاده مى شود، نه اين كه از بيان آن غفلت شده باشد. و ممكن است مقصود بيان عقايدى بوده كه بين شيعه و سائر فرق خصوص اشاعره مورد اختلاف بوده است و غرض بيان عقيده حق در اين مسائل مختلف فيه بوده است كه در بعض جمله ها نظر بر همين بوده است.

ص: 44

و نكته جالب اين است كه اين توصيفاتى كه از خداوند متعال شده است يا از صفات ثبوتيه فعليه است و يا از صفات سلبيه كه از ذات سلب مى شود و ذات بارى تعالى از آن منزّه است فقط از جمله «خارج عن الابطال» اثبات صفات ثبوتيه ذاتيه استفاده مى شود. امّا از كنه و حقيقت اين صفات كه مثل ذات منزه از ادراك است سخنى به ميان نيامده است چون سخن گفتن از آن ممنوع و منهى عنه است.

و از اينجا معلوم مى شود كه هر بحثى از اين صفات ذاتيه مثل علم و حيات كه مربوط مى شود به بحث از حقيقت اين صفات جايز نيست و معرض اضلال و ضلالت است. چه جامع و تمام و كامل است اين كلام معجز نظام اميرالمؤمنين عليه السلام كه مى فرمايد:

«دع القول فيما لا تعرف، والخطاب فيما لم تكلف، و امسك عن طريق اذا خفت

ضلالته فان الكف عند حيرة الضلالة خير من ركوب الاهوال»؛

يعنى: واگذار گفتار در آنچه را نمى شناسى و سخن در آنچه مكلف به آن نشده اى و از طىّ طريقى كه از ضلالت آن بيم دارى خوددارى كن؛ زيرا خود نگهدارى از حيرت گمراهى بهتر است از ابتلاى به اهوال».

شرح اين معنى مپرس اى بوالهوس *** موج اين دريا همه خون است و بس

بوالعجب درياى بى ساحل نگر *** كشتى و ملاح به مشكل نگر

قطعه هاى ابر خونين اندر او *** صد نهنگ آدمى خوار اندر او

و چه نيكو سروده است فاضل معتزلى ابن ابى الحديد:

والله لا موسى و لا عيسى المسيح ولا محمد *** علموا و لا جبريل، و هو الى محل القدس يصعد

كلا و لا النفس البسيطه لا و لا العقل المجرد *** من كنه ذاتك غير انك اوحدى الذات سرمد

ص: 45

من انت يا رسطو و من، افلاط قبلك يا مبلد *** و من ابن سينا حين قرّر ما بناه وشيد

ما انتم الا الفراش رأى السراج و قد توقد *** فدنا فاحرق نفسه ولو اهتدى رشدا لابعد

عرض دين و نبوت

«9. وَ اَنَّ مُحَمَّداً - صَلَّى اللّه ُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ - عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ خاتَمُ النَّبِيّينَ. فَلا نَبِىَّ بَعْدَهُ إِلى يَوْمِ القِيامَةِ وَ إِنَّ شَريعَتَهُ خاتِمَةُ الشَّرايِعِ. فَلا شَريعَةَ بَعْدَها إِلى يَوْمِ القِيامَةِ».

«اين است كه من مى گويم محمد صلى الله عليه و آله بنده خدا و فرستاده او و خاتم پيمبران و انبيا است. پس بعد از او پيمبرى نيست تا روز قيامت، و شريعت او خاتمه و پايان بخش شرايع است. پس شريعتى بعد از آن تا روز قيامت نخواهد بود».

جمله اولى اين فقره همان است كه در تشهّد نمازهاى روزانه هر روز نُه مرتبه مى خوانيم: «و اشهد ان محمدا عبده و رسوله؛ شهادت مى دهيم به اينكه محمد بنده و رسول و فرستاده او است».

از اين جمله مى توان عظمت مقام عبوديّت و بندگى خدا را دانست. البته به معناى عام اين كلمه همه عباداللّه هستند؛ يعنى همه در ملكيت خدا و تحت اراده و امر او هستند و براى خود مالك نفع و ضررى نيستند و خلق آنها و نشو و نما و رشد و تكامل آنها همه از او است؛ چنان كه در دعاى ابى حمزه است:

«سَيّدي! أَنَا الصغيرُ الَّذي رَبَّيْتَهُ، وَ أَنَا الجاهِلُ الّذي عَلَّمْتَهُ، وَ أَنَا الفقيرُ الَّذي أَغْنَيْتَهُ، وَ أَنَا الضّالُّ الَّذي هَدَيْتَهُ، وَ أَنَا...».

ولى اگر بنده اى را تشريفا به آقا و مولايش نسبت دهند، مناسب اين است كه آن بنده ملتزم به لوازم بندگى او باشد وگرنه در اين رابطه صحت نسبت ندارد؛ چنان كه اگر مولا

ص: 46

بنده اى از بندگانش را تشريفا به خود نسبت داد و او را بنده خود خواند، آن بنده اى خواهد بود كه در برابر مولا تسليم محض و بى هوا و بى اراده است. بنابراين وقتى ما شهادت به بندگى حضرت ختمى مرتبت صلى الله عليه و آله مى دهيم، به عالى ترين مرتبه بندگى او و تسليم و فرمان برى او از خدا شهادت مى دهيم؛ امرى كه هركس هرچه باشد و به هر مقام مقدسى نائل گردد، به اعتبار درجه اى است كه از آن كسب كرده باشد.

لذا پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله شخص اوّل است. براى اينكه بنده اوّل است، او بر حسب روايت اوّل كسى بود كه در هنگام اخذ ميثاق از انبيا اقرار به ربوبيت بارى تعالى كرد.

همچنين خداوند متعال به اين ملاحظه كه او عبد حقيقى او است و اتم و اكمل مقامات عبوديت را حائز است، او را بنده خود مى خواند و مى فرمايد: «سُبْحانَ الَّذي أَسْرى بِعَبْدِهِ»، يا اشخاصى را كه در سوره فرقان در آيات كريمه اى كه مطلع آنها اين آيه است:

«وَ عِبادُ الرَّحْمنِ الَّذينَ يَمْشُونَ عَلَى الْأَرْضِ هَوْنا»(1)؛ به خود نسبت مى دهد. در حقيقت آنها را به بندگى خود مى پذيرد.

بندگى از نوع اوّل كه همه را شامل است جنبه تكوينى و قهرى دارد كه احدى نمى تواند از آن سر باز زند و ذرّه اى خود مختارى نشان بدهد؛ امّا بندگى از نوع دوم

اختيارى و ارادى است. بنده در مسير اين بندگى خود را مى شناسد و فقر و نياز خود را به خدا درك مى كند و امورش را به او تفويض مى نمايد و در خط اطاعت محض و بى چون و چراى مولاى خود قدم برمى دارد و زبان حال او اين اشعار است:

بنده آن باشد كه بند خويش نيست *** جز رضاى خواجه اش در پيش نيست

نه زخدمت مزد خواهد نه عوض *** نه سبب جويد ز امرش نه غرض

گر ببرد خواجه او را پا و دست *** دست ديگر آورد كاين نيز هست

ص: 47


1- سوره فرقان 25، آيه 63.

بارى، پس از اقرار به عبوديت و بندگى حضرت خاتم الانبياء صلى الله عليه و آله ، رسالت و خاتميت آن حضرت را و اينكه پيغمبرى بعد از آن حضرت تا روز قيامت نخواهد بود و شريعت او خاتمة الشرايع و پايان دهنده همه شرايع و اديان است و بعد از او تا روز قيامت، شريعتى نخواهد آمد عرضه مى دارد.

امّا اقرار و شهادت به رسالت، شرط حكم به اسلاميت است كه تا كسى به آن شهادت ندهد حكم به مسلمان بودن او نمى شود و احكام اسلام بر او جارى نخواهد شد، مگر آنكه فطرتش بر اسلام باشد كه به تبعيت امر پدر و مادر حكم به اسلام او مى شود و بعيد نيست كه پس از بلوغ نيز مادام كه اظهار خلاف نكرده باشد اين حكم بر او جارى باشد.

به هرحال بعد از كلمه توحيد و اقرار به وحدانيت خداوند متعال، كلمه اى به عظمت شهادت به رسالت و اقرار به پيامبرى حضرت رسول اكرم صلى الله عليه و آله نمى رسد و همان طور كه در اذان و تشهد بعد از شهادت به توحيد قرار دارد در بين امور اعتقادى نيز بعد از توحيد مقام دوم را حائز است.

از ضمائم ايمان به رسالت ايمان به اين است كه آن حضرت، خاتم النبيين است؛ يعنى ختم كننده پيغمبران كه بعد از او نبى و پيغمبرى نخواهد بود و سرّ اينكه حضرت عبدالعظيم در مقام اعتراف به پيغمبرى آن حضرت تعبير به رسول و فرستاده نموده است كه مفهوم واسطه و سفير بين خالق و خلق را دارد و در مقام اقرار به مقام ختميت او را خاتم النبيين مى خواند نه خاتم المرسلين، ظاهر اين است كه رسول در معنى و مفهوم اخص از نبى است كه هر رسولى نبى است؛ امّا هر نبى رسول نيست. بنابراين براى اينكه معلوم باشد كه عقيده اش اين است كه حضرت رسول صلى الله عليه و آله علاوه بر آنكه خاتم المرسلين است خاتم النبيين است، تعبير به خاتم النبيين كه هر دو از آن فهميده مى شود نمود؛ چون ختم نبوت ختم رسالت نيز هست. بديهى است با خاتميت

ص: 48

نبوت، خاتميت شريعت نيز ثابت است؛ زيرا آمدن شرع جديد توقف بر آمدن سفير و پيغمبر دارد و بدون آن آمدن دين جديد ممكن نيست.

اين خاتميت در همه ابعادش بر حسب قرآن مجيد و احاديث مسلم و قطعى الصدور ثابت است و منكر آن، منكر ضرورت بين مسلمين است.

اين دين همان طور كه براى همه ازمنه است و «حلال محمد حلال الى يوم القيامة و حرام محمد حرام الى يوم القيامة» است، جهان شمول است و براى همه امكنه نيز دين منحصر به فرد است. بيش از يك هزار و چهارصد سال از ظهور اين دين مى گذرد. مرور زمان هم در اين مدت طولانى اين خاتميت را تأييد كرده است؛ زيرا در اين مدت نه نبوت ثابت و مقبول و معقولى عرضه شد و نه شريعتى كه قابل عرضه و جامع و كافى و محكم و وافى باشد از طرف كسى پيشنهاد شده است. اين دين جاودان و پايدار است و همراه طلوع آفتاب و ماه باقى و پاينده و برقرار است. اكمل اديان و جامع ترين شرايع و تعليمات است و شايد يكى از اسرار اعطاء معجزه باقيه به حضرت رسول صلى الله عليه و آله كه همان قرآن مجيد است خاتميت اين دين است كه الى الابد اين معجزه باقى است و اعلانِ:

«وَإِنْ كُنتُمْ فِي رَيْبٍ مِمَّا نَزَّلْنَا عَلَى عَبْدِنَا فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِنْ مِثْلِهِ وَادْعُوا شُهَدَاءَكُمْ مِنْ دُونِ اللّه ِ إِنْ كُنتُمْ صَادِقِينَ فَإِنْ لَمْ تَفْعَلُوا وَلَنْ تَفْعَلُوا فَاتَّقُوا النَّارَ الَّتِي وَقُودُهَا النَّاسُ وَالْحِجَارَةُ أُعِدَّتْ لِلْكَافِرِينَ»(1)

همواره در گوش جهانيان مترنّم است كه هر مسلمانى مى تواند در هر عصر و زمان همين اعلان را به دنيا بدهد.

«10. و أَقُولُ: إِنَّ الإِمامَ وَ الْخَليفَةَ وَ وَلِيَّ الأَمْرِ بَعْدَهُ أميرُالمُؤمِنينَ عَليُّ بنُ ابيطالبٍ، ثُمَّ الحَسَنُ، ثُمَّ الْحُسَيْنُ، ثُمَّ عَليُّ بنُ الحسين، ثُمَّ مُحَمَّدُ بنُ

ص: 49


1- . سوره بقره 2، آيه هاى 23 و 24.

عليّ، ثُم جعفرُ بنُ محمدٍ، ثم موسى بنُ جعفرٍ، ثم عليّ بنُ موسى، ثمّ محمدُ بنُ عليّ، ثم أنت يا مولاىَ.

فقال عليه السلام : وَ مِنْ بَعدي اَلْحَسَنُ اِبْني. فَكَيْفَ لِلنّاسِ بِالْخَلَفِ مِنْ بَعْدِهِ؟ فَقُلْتُ: فَكَيْفَ ذاكَ يا مَوْلايَ؟ قال: لِأَنَّهُ لا يُرى شَخْصُهُ وَ لا يَحلُّ ذِكْرُهُ بِاسْمِهِ حَتّى يَخْرُجَ. فَيَمْلَأَ الأَرْضَ قِسْطاً وَ عدلاً كما مُلِئَتْ جَوراً و ظلماً».

«مى گويم (اقرار مى كنم) كه امام و خليفه و ولى امر بعد از پيغمبر صلى الله عليه و آله اميرالمؤمنين على بن ابى طالب سپس حسن و پس از او حسين و پس از او على بن الحسين و سپس محمد بن على و بعد جعفر بن محمد و بعد موسى بن جعفر و سپس على بن موسى و پس از او محمد بن على و پس از او تو اى مولاى من (امام و خليفه و ولى امر هستى) پس امام فرمود: بعد از من حسن پسر من (امام و خليفه و ولى امر است). پس چگونه است حال مردم نسبت به خلف بعد او؟ من عرض كردم: چگونه است اين؟ فرمود: براى اينكه شخص او ديده نمى شود و بردن نام او حلال نيست تا بيرون آيد. پس پركند زمين را از قسط و عدل چنان كه از ظلم و جور پرشده باشد».

در اينجا تذكر چند امر مناسب است:

اشاره

اوّل: اين سه كلمه «امام» و «خليفه» و «ولى» امر مترادف نيستند و اگرچه به حسب مصداق واحدند، يعنى بر همان كسى كه خليفه اطلاق مى شود امام و ولى امر هم اطلاق مى شود و بر آن كه اطلاق امام صادق است اطلاق خليفه و ولى امر نيز صادق است و اين الفاظ با هم در تصادق ملازمند، امّا مفهوما مترادف نيستند و از هركدام بعدى از ابعاد شخصيتى كه مصداق اين عناوين مى باشد استفاده مى شود؛ هرچند لازمه اتصاف به معنى هريك اتصاف به معناى ديگرى است.

امام مفهوم ظاهرش كسى است كه پيشواى همه است و زندگى اش و رفتار و اعمال و گفتارش براى همه الگو و حجّت است و همه بايد به او اقتدا و تأسّى نمايند و از او

ص: 50

پيروى كنند. بديهى است چنين كسى بايد اعلم و داناترين همه و معصوم از خطا و اشتباه باشد و الاّ امامت در وجود او تحقق نخواهد يافت، زيرا در صورتى كه اعلم و معصوم نباشد كسى كه از او پيروى مى نمايد، به صلاحيت او و صحت راهى كه طى مى كند نمى تواند اعتماد داشته باشد، و با جواز خطا و اشتباه راهنما و احتمال در بيراهه بودن، طى طريق به او عقلا شايسته نيست؛ چنان كه شرعا نيز تجويز يا ايجاب طى چنين طريقى جايز نمى باشد.

از آيه كريمه: «وَإِذْ ابْتَلَى إِبْرَاهِيمَ رَبُّهُ بِكَلِمَاتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قَالَ إِنِّي جَاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِمَاما قَالَ وَمِنْ ذُرِّيَّتِي قَالَ لاَ يَنَالُ عَهْدِي الظَّالِمِينَ»(1) و همچنين از حديثى كه در تفسير اين آيه و درجاتى كه حضرت ابراهيم خليل عليه السلام طى كرد تا به مرتبه امامت رسيد، عظمت مقام امامت معلوم، و همچنين از حديث مشهور «من مات و لم يعرف امام زمانه مات ميته جاهلية» امامت و لزوم عصمت در صاحب اين مقام دانسته مى شود.

و امّا خلافت كه مفهوم عامّش جانشينى از غير و انجام كار غير و عمل كردن به جاى غير است، در اينجا مفهوم خاصش خلافت و به تعبير كامل تر كارگزارى از خدا است؛ به صورتى كه كارى كه از خليفه صادر مى شود كار خدا شمرده شود و خليفه، عامل و مجرى ارادة الله است كه چون مثلاً هدايت بندگان يا حكم بين آنها به واسطه نقصانى كه در آنها است بلاواسطه احدى از بشر ممكن نيست به واسطه خليفه خدا انجام مى شود، بديهى است در نيل به اين منصب نيز همان دو صلاحيت و تقوائى كه در نيل به امامت لازم است، شرط است.

و امّا ولايت امر كه به معناى صاحب اختيارى امور از جانب خدا است منصبى است از مناصب تشريعيه كه به اقتضاء سعه و ضيق متعلق و محدوده مداخلات ولى مشروط به شرايط مناسب است. در ولايت پيغمبر و امام و خليفه چون محدوده آن

ص: 51


1- سوره بقره 2، آيه 124.

كل امور است و وجوب اطاعت از آن به صريح آيه كريمه «اطيعُوا اللّهَ وَ اطيعُوا الرسولَ و اولى الامرِ منكم» مطلق است و مشروط به شرطى نيست، مثل مقام امامت و خلافت عصمت شرط است، و به اين معنا در حديث معروف در رديف نماز و روزه و زكات و حج شمرده شده است: «بُنِيَ الاسلامُ عَلى خمسٍ عَلى الصلاةِ وَ الزَّكاةِ و الصَّومِ وَ الْحَجِّ وَ الولايةِ و لم يُنادِ بِشَيءٍ كَما نُؤدِىَ بِالولايَةِ» و با اين جمله: «وَ لَمْ يُنادِ بِشيءٍ كما نُودِىَ بِالولايةِ» اهميت خاص آن گوشزد شده است.

در اينجا ولايت در سلسله و در رديف احكام الله شمرده مى شود. هرچند صاحب اين مقام نيز كسى غير از امام و خليفه نخواهد بود، موضوع وجوب اطاعت ولى امر همين اوامر ولايتى امام و خليفه است و اوامرى است كه به عنوان اداره نظام و رتق و فتق امور صادر مى نمايد.

به اين لحاظ ولايت امر و نهى ولى به خود او مستند است؛ در حالى كه به شأن خليفة الهى امر خدا است.

عباراتُنا شَتّى و حُسْنُكَ واحدٌ *** وَ كُلٌّ إِلى ذاكَ الجَمالِ يُشيرُ

دوم: اين بيان حضرت عبدالعظيم كه مقرون به تأييد امام است استفاده مى شود اين است كه مى فرمايد: «امام

و خليفه و ولى امر بعد از او» از اين جمله مى توان استفاده كرد كه پيغمبر هم امام و خليفه و ولى امر است كه بعد از او لازم است اين رشته ادامه داشته باشد؛ به خلاف نبوت كه چنان كه در فقره قبل به آن اقرار كرد به حضرت ختمى مرتبت صلى الله عليه و آله ختم شد و استمرار آن واجب نيست؛ بلكه داير مدار وجود مصلحت و نياز جامعه است كه از خاتميت دين اسلام عدم وجود مصلحت و بى نيازى جامعه از دين جديد معلوم مى شود.

به خلاف امام و خليفه و ولى امر كه هيچ گاه جهان و جامعه از آن بى نياز نيست و زمين خالى از آن نخواهد شد؛ چنان كه از حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام روايت است:

ص: 52

اَللّهُمَّ بَلى لا تَخلُو الارضُ مِنْ قائمٍ للّه بحجةٍ إمّا ظاهراً مشهوراً أوْ خائِفاً مغموراً.(1)

و از اينجا مى توان گفت در ابعاد و شخصيت رسول اكرم كه جامع مقام نبوت و خلافت و امامت و ولايت است، خلافت و امامت او اشرف از نبوت و ولايت است. و مفهوم اين كلام افضليت ائمه معصومين عليهم السلام از پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله نيست؛ زيرا اگر چه براى آن بزرگواران منصب امامت و خلافت و ولايت ثابت است، امّا واجد منصب نبوت نبودند و حضرت رسول اكرم صلى الله عليه و آله واجد مقامات اربعه بودند. و علاوه ولايت و امامت مثل اميرالمؤمنين عليه السلام كه افضل همه ائمه معصومين عليهم السلام است در محدوده ولايت و امامت پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله قرار داشت و رسول خدا صلى الله عليه و آله بر على عليه السلام و كل مردم اولى به انفس بود. و آيه كريمه «اَلنبىُّ أَوْلى بِالْمُؤْمِنينَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ»؛ اميرالمؤمنين عليه السلام را نيز مانند سائر مؤمنين شامل است.

سوم: بيان خلافت بلافصل اميرالمؤمنين عليه السلام و ولايت براى آن حضرت بعد از رسول اكرم صلى الله عليه و آله دلايل قطعى و مدارك يقينى ثابت است كه از جمله همان نص متواتر غدير است كه عامه و خاصه و محدثين و مورّخين و مفسّرين و علماى رجال و غيرهم همه آن را در كتابها و جوامع و مجاميع و مسانيد به سندهاى متعدد از جماعت بسيارى از صحابه و تابعين و تابعينِ تابعين روايت نموده اند. و از جمله واقعه يوم الانذار است و در مواقف و مشاهد ديگر نصوص بر امامت و ولايت على عليه السلام بسيار است، و اگر كسى راه عناد نپويد و منصفانه مسئله خلافت را بررسى نمايد، ممكن نيست كه اين امر بر او پنهان بماند و مثل آفتاب روشن نشود.

فضايل و مناقبى كه از آن حضرت نقل شده و در هزارها كتاب معتبر ثبت و تدوين

ص: 53


1- . نهج البلاغه، حكمت 147.

شده است، همه اين جهت را ثابت مى نمايد كه يگانه شخص صالح براى مقام خلافة الله و خلافة الرسول غير از على عليه السلام نخواهد بود.

علومى كه از آن حضرت در اختيار مسلمانان قرار دارد و نياز همگان به علم آن بزرگوار و استغنا او از تمام صحابه و اخبار بسيار آن حضرت از مغيبات و سائر معجزات آن امام همه و همه گواه خلافت بلافصل او است. هرچه ما بگوييم و بنويسيم توضيح واضح و از قطره در برابر دريا و ذره در برابر خورشيد كمتر است.

و اين شعر نيز در ترجمان اين عجز و ناتوانى ما كوتاه و نارسا است:

اين شرح بى نهايت كز وصف يار گفتند *** حرفى است از هزاران كاندر عبارت آمد

«فَسُبْحانَ الَّذي خَلَقَهُ وَ جَعَلَهُ آيتَهُ الكبرى و حُجّتَهُ العظمى وَ أَعْطاهُ و مَنَحَهُ مِنَ العلومِ وَ الْكَمالاتِ ما حيَّرَ بِهِ عقولَ ذوِى الالبابِ».

چهارم: از اين روايت امامت ائمه اثنا عشر عليهم السلام برحسب صدها روايات صحيحه معتبره از طرق شيعه و سنى ثابت و محرز است، و از جمله تنها احمد بن حنبل از طرقى نزديك به چهل طريق از جابر بن سمرة و عبدالله بن مسعود اين روايات را نقل كرده است كه همه بر حصر عدد ائمه و خلفا در دوازده نفر دلالت دارند و اين عددى است كه بر هيچ فرقه اى از فرق مسلمين غير از فرقه اماميه اثناعشريه انطباق ندارند، كه هر شخص منصف يا بايد اين روايات را كه متواتر و ثابت است كنار بگذارد و كارى را كه هيچ مسلمان مؤمن به رسالت حضرت خاتم الانبياء صلى الله عليه و آله مرتكب نمى شود، مرتكب شود، و نهايت امر با لسانى كه صريح در جسارت به ردّ قول پيغمبر صلى الله عليه و آله نباشد به عذر جهل به مقصود از اين روايات آنها را كنار بگذارد، يا اينكه برحسب اين روايات، مذهب شيعه اثنا عشريه را كه يگانه مذهبى است كه اين روايات بر آن انطباق دارد، بپذيرد.

علاوه بر اين در ضمن متجاوز از دويست حديث از اين احاديث شرح و تفسير آن

ص: 54

دسته كه فقط متضمن عدد خلفا و ائمه است داده شده است و با صفات و علامات و حتى ذكر اسامى اين دوازده نفر از حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام تا حضرت مهدى فرزند امام حسن عسگرى عليهم السلام معرفى شده اند.

مضافا بر اينكه روايات بسيار ديگر و شواهد زياد از معجزات و خوارق عاداتى كه از اين بزرگواران صادر شد و دلائل ديگر همه امامت اين دوازده نفر را به طورى كه جاى شبهه اى باقى نماند اثبات مى نمايند.

و از جمله آنها همين روايت است كه از آن انحصار ائمه عليهم السلام و تعيين آنها در اين دوازده نفر معلوم مى شود و حضرت عبدالعظيم كه قبل از وفات حضرت هادى عليه السلام و پيش از ولادت حضرت صاحب الامر - عليه الصلاة والسلام - وفات نموده است خبر ولادت امام عصر - ارواحنا فداه - و غيبت آن حضرت را از امام هادى عليه السلام روايت نموده است.

پنجم: در اين روايت به سه صفت از اوصاف حضرت صاحب الزمان - عجل الله تعالى فرجه الشريف - به اجمال اشاره شده است.

اوّل اينكه شخص آن حضرت ديده نمى شود كه اشاره به غيبت آن حضرت از انظار است، كه مقصود نفى كلى رؤيت آن حضرت نيست؛ زيرا تا قبل از وقوع غيبت كبرا جماعتى به زيارت آن حضرت نايل شدند و بعد از غيبت كبرا نيز جمعى به شرف زيارت اين قطب جهان و كهف امام نايل گرديده اند، بلكه مقصود اين است كه ديدار آن حضرت به صورت عادى فراهم نيست، و نوع و اغلب مردم از ديدار آن حضرت محروم هستند و از مكان آن حضرت و تفاصيل جريان احوال آن بزرگوار بى اطلاع مى باشند. آنها هم كه به اين سعادت نايل شده اند، خصوص در غيبت كبرا به طور اتفاق و غير عادى مى باشد؛ چنان كه ظاهر از نفى رؤيت، ظاهرا رؤيت با معرفت شخصى است كه براى كسى الا اوحدى از مردم

ص: 55

فراهم نيست. امّا رؤيت بدون معرفت شخصى جايز است و با غيبت آن حضرت و حكمتهايى كه براى آن است منافات ندارد.

دوم: حلال نبودن ياد آن حضرت به اسم ايشان است كه برحسب اين روايت و بعض روايات ديگر ياد از آن حضرت به نام آن بزرگوار كه نام نامى رسول خدا صلى الله عليه و آله است جايز نيست.

در مسئله حكم نام بردن از آن حضرت در عصر غيبت و اينكه آيا مطلقا جايز نيست يا مطلقا جايز است، هرچند مطلقا مكروه باشد يا در مجالس و مجامع مكروه باشد، يا اين است كه حرمت مخصوص به مجالس و مجامع باشد يا حرمت از باب تقيه باشد و با عدم تقيه جايز باشد، احتمالات متعدد است و شايد اين احتمال كه نهى از تسميه تا زمان ظهور آن حضرت مخصوص به مجالس و مجامع است و تعظيما تحريم شده باشد و در موارد ديگر جايز باشد، ارجح باشد و به هرحال قول به حرمت مطلق يا جواز مطلق، ضعيف است و احتياط ترك تسميه است، مگر در مواردى مثل نقل روايات مشتمل بر تسميه يا در ضرورتهاى ديگر كه اعلان نام آن حضرت لازم شود و اين مسئله از مسائلى است كه بين شيخ اجل بهاءالدين عاملى و سيدجليل ميرداماد (عليهماالرحمه) در آن اختلاف فتوا بوده است و ميرداماد كتاب شرعة التسميه را كه اخيرا به توصيه حقير طبع و منتشر شد در تأييد نظر خود تأليف فرمود.

سوم: اين است كه حضرت امام هادى عليه السلام خلف بعد از امام حسن عسگرى عليه السلام را توصيف مى فرمايد كه زمين را پر مى كند از قسط و عدل چنانكه پر شده باشد از ظلم و جور.

در بيش از يكصد حديث معتبر از طريق شيعه و سنى از حضرت رسول اكرم صلى الله عليه و آله و ائمه طاهرين عليهم السلام حضرت مهدى - عجل الله تعالى فرجه - به اين صفت توصيف شده است و از اوصاف بارزه و ظاهره و مهمه آن حضرت است؛ تا حدى كه بايد اين صفت

ص: 56

را كه از اوصاف فعليه آن حضرت است، در شمار اهداف مهم ظهور آن بزرگوار شمرد، چنانكه ظهور و غلبه اسلام بر ساير اديان و جهان گير شدن عقيده توحيد و حكومت جهانى آن حضرت و و و همه از اهداف ظهور است.

اين صفت اگرچه در اين عبارات از اوصاف فعلى آن حضرت است و از كارهاى مهم و بزرگى است كه انجام مى دهد، امّا بالالتزام دلالت بر صفت ذاتى عدالت و كمال نفس و استقامت فكر و روح آن بزرگوار دارد.

بديهى است انجام چنين اهداف و چنان برنامه هايى كه آن حضرت ارائه خواهد نمود، موقوف به داشتن صلاحيت هاى عظيمى است كه جز انبيا و ائمه طاهرين عليهم السلام

كه مؤيّد من عنداللّه بوده، كسى داراى آن نخواهد بود.

«11. قال: فَقُلْتُ: أَقْرَرْتُ وَ أَقُولُ: إِنَّ وَلِيَّهُمْ وَلِىُّ اللّه ِ وَ عَدُوَّهُمْ عَدُوُ اللّه ِ وَ طاعَتَهُمْ طاعَةُ اللّه ِ وَ مَعْصِيَتَهُمْ مَعْصِيَةُ اللّه ِ».

«حضرت عبدالعظيم گفت: اقرار كردم و مى گويم كه ولىّ ايشان (يعنى ائمه عليهم السلام )

ولى خدا است و دشمنشان دشمن خدا است و طاعت ايشان طاعت خدا است و معصيت ايشان معصيت خدا است».

از اين بيانات حضرت عبدالعظيم اهميت و عظمت مقام امامت و ولايت معلوم مى شود كه در آنچه ذكر شده است، تالى تلو خداوند متعال مى باشند. دوست و ولى ايشان ولى خدا و دوست او است. از بعضى احاديث معتبر استفاده مى شود اگر كسى هرچه در عبادت كوشش كند و به مدتى كه نوح در بين قوم خود دعوت كرد (نهصد و پنجاه سال) خدا را بندگى نمايد، روزها را روزه بدارد و شبها را به عبادت سر كند، و بين ركن و مقام مظلوم كشته شود، ولى ولايت اين بزرگواران را نداشته باشد، بوى بهشت را استشمام نخواهد كرد. «مَنْ أتاكُمْ نَجا وَ مَنْ لَمْ يَأْتِكُمْ هَلَكَ»، «مَنْ عَصاكُمْ فَقَدْ عَصَى اللّه َ وَ مَنْ أَطاعَكُمْ فَقَدْ أَطاعَ اللّه َ»

و برحسب بعض روايات كه از طرق عامه نيز روايت شده است، ولايت اهل

ص: 57

بيت عليهم السلام به همه معانى اش، و دوستى آنها، و آنها را ولى امر و امام و خليفه دانستن يكى از چهار امرى است كه از آن روز قيامت از هر بنده اى پيش از اينكه قدم از قدم بردارد سؤال مى شود.

و اين امرى است كه از صدر اسلام و عصر رسول اكرم صلى الله عليه و آله در بين مسلمانان مطرح

و مقبول و مسلّم بوده است.

فرزدق در قصيده معروفه اش مى گويد:

من معشر حبّهم دين و بغضهم *** كفر و قربهم منجى و معتصم

«12. وَ أَقُولُ: إِنَ المِعْراجَ حقٌّ و المُسائَلَةَ فِى القَبْرِ حَقٌّ وَ إِنَّ الجنَّةَ حَقٌّ و النارَ حقٌّ و الصراطَ حقٌّ و الميزانَ حَقٌّ و إِنَّ الساعةَ آتيةٌ لا رَيبَ فيها و إِنَّ اللّه َ يَبْعَثُ مَنْ فِى القبورِ».

در اين بخش حضرت عبدالعظيم بعض ديگر از عقايد خود را به عرض مى رساند و به حقانيت معراج و سؤال قبر و بهشت و آتش و صراط و ميزان و اينكه ساعت و قيامت آمدنى است و خدا مردگان را از قبور مبعوث مى كند و زنده مى سازد گواهى مى دهد كه ما به طور مختصر از اين امور سخن مى گوييم.

و مقدمتاً تذكّر مى دهيم كه اعتقاد به معاد و حشر اموات و ثواب و عقاب واجب است هرچند در مقام حكم به اسلام اقرار به شهادتين و توحيد و رسالت كه متضمن عقيده به حقانيت كل ما نزل على النبى صلى الله عليه و آله و اقرار اجمالى به همه اينها است كافى است، امّا اعتقاد به خصوص و به تفصيل به معاد و عالم عقبى و اينكه خداوند موتى را براى ثواب و كيفر احيا مى فرمايد واجب است، چنان كه اعتقاد به بهشت و آتش و صراط و ميزان نيز به تفصيل لازم است و شايد علّت وجوب آن و عدم اكتفا به عقيده اجمالى به اين امور وضوح و ظهور و ضرورت اشتمال دعوت پيغمبر صلى الله عليه و آله بر اين امور باشد؛ مثل اعتقاد به ملائكه و انبياى گذشته و كتابهاى آسمانى نازل بر آنها. بعد از بيان اين مقدمه چند امر را در ارتباط با اين چند موضوع بيان مى نماييم:

ص: 58

الف) معراج

يكى از عقايد مسلمين اين است كه خداوند در شبى كه بدان ليلة المعراج گفته مى شود حبيب خود حضرت خاتم الانبياء محمد مصطفى صلى الله عليه و آله را از شهر مكه مكرمه (مسجد الحرام) به مسجد اقصى سير داد و از آنجا با همين جسد و جسم عنصرى به عوالم بالا تا مرتبه «ثُمَّ دَنا فَتَدَلّى فَكانَ قابَ قَوْسَيْنِ أو أدنى» عروج داد. تفاصيل اين معراج كه هريك آن به قدرت الهى و خرق عادت صورت گرفته است، در برخى از آيات قرآنى و احاديث مفصّل بيان شده است، هرچند اعتقاد به كل تفاصيلى كه در احاديث آمده است؛ خصوصا اگر خبر واحد باشد واجب نيست.

از جمله آياتى كه بر اين معراج دلالت دارد اين آيه كريمه است:

«سُبْحَانَ الَّذِي أَسْرَى بِعَبْدِهِ لَيْلاً مِنْ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ إِلَى الْمَسْجِدِ الْأَقْصَى الَّذِي بَارَكْنَا حَوْلَهُ لِنُرِيَهُ مِنْ آيَاتِنَا إِنَّه هُوَ السَّمِيعُ الْبَصِيرُ».(1)

و از جمله چند آيه از سوره «النجم» است و از جمله آيه: «وَاسْأَلْ مَنْ أَرْسَلْنَا مِنْ قَبْلِكَ مِنْ رُسُلِنَا».(2) آيه كريمه: «فَاسْأَلْ الَّذِينَ يَقْرَءُونَ الْكِتَابَ مِنْ قَبْلِكَ».(3)

بنابراين حق بودن اصل معراج، امرى اسلامى و مسلم است كه مسلمان نمى تواند در آن ترديد داشته باشد و از معجزات بزرگ حضرت رسول صلى الله عليه و آله است و عروج به جسد بوده است و ظاهر اين است كه چنين جريان وقتى اعجاز است كه به جسد باشد و الاّ سير روحى براى انسانها هم از اينجا به آنجا و از زمين به آسمان از مكه تا آفريقا و همه جا امكان پذير است؛ هرچند فرقى كه اين سير با سيرهاى ديگران دارد اين است

ص: 59


1- . سوره اسراء 17، آيه 1.
2- . سوره زخرف 43، آيه 45.
3- . سوره يونس 10، آيه 94.

كه براى پيغمبر صلى الله عليه و آله در اين سير حقايقى كشف شد كه براى ديگران عادة امكان كشف آن حقايق نيست.

ولى انصافا آنچه از اوّل تلقّى از اين معراج شد و مؤمنين به آن ايمان آوردند و تصديق پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله را نمودند و كفار آن را نپذيرفتند و به استهزاء گرفتند، معراج جسمانى بود و در هيچ كجا هم نداريم كه پيغمبر صلى الله عليه و آله به آنها جواب داده باشد كه من معراج جسمانى نكرده ام كه شما نمى پذيريد؛ بلكه ظاهر حال آن حضرت هم تأكيد بر جسمانيت معراج بود.

به هرحال بسيارى انكار معراج جسمانى را انكار ضرورى دين دانسته و موجب كفر و ترتب احكام ارتداد مى دانند و بعضى هم مقيّد مى كنند به صورتى كه به انكار پيغمبر صلى الله عليه و آله برگشت كند.

آنچه نبايد نگفته بماند اين است كه شبهات بعض اهل معقول در مورد معراج جسمانى كه مستلزم خرق و التيام در افلاك است، همه علاوه بر اينكه با عموميت قدرت خدا و صدور خرق عادات بسيار و اخبار رسول صادق مصدق مردود است، با اكتشافات ثابت علمى امروز همه مردود شده است. اين حضرات براساس تئورى هاى خودشان براى ماسوى الله نقشه اى فرضى كشيده بودند و تشكيلات كيهان و افلاك راتعيين كرده و به گمان خودشان نقشه ربط حادث به قديم و صدور كثير از واحد را نوشته بودند؛ مثل اينكه همه جا و در همه تحوّلات و ادوار عالم با خدا بوده اند و بر اين اساس عالم عقول و مجردات را عنوان كرده بودند و سلسله هايى در نظر گرفته بودند كه با علوم و فنون جديده بطلان بيشتر نقشه هايشان ظاهر شد.

راه صواب و مصون از خطر اين است كه در اين امور انسان به اخبار پيغمبر صادق مصدق اكتفا نمايد و به معراج قائل باشد؛ هرچند از شناخت چگونگى آن و چگونگى

ص: 60

فراهم شدن اين سير براى بشر، عاجز بماند و از پيش خود چيزى را كه از شرع نرسيده نگويد و خود را براى فهم اين گونه حقايق كه مكلف به فهم آنها نيست به تكلف نيندازد.

بعضى از گذشتگان از اهل معقول كأنَّ براى توفيق بين قول قائلين به معراج جسمانى و معراج روحانى در رساله خود موسومه بورديه على ما حكى عنها بر اين نظر است كه آن حضرت معراج جسمانى و معراج روحانى و معراج عقلانى داشته است. و معراج جسمانى آن حضرت سير جسمانى آن بزرگوار بوده تا مُنْتها مراتب اجسام كه بر براق طى اين سير فرمود، و عبارتى كه از او نقل شده اين است:

«وَ سُرِىَ بسيرِه إِلَى اللّه ِ مِن ظُلماتِ عالمِ الاجسامِ و الاجرامِ على مركبِهِ الّذي سُمِّي بالبَراقَ في كَمالِ السُّرعةِ».

و در مورد جنبه روحانى بودن آن مى گويد:

«وَ ارْتَقى بِرُوحِهِ الْقُدْسِيَّةِ إِلى مَدارِجِ الأَرْواحِ وَ خَرْقِ الحُجُبِ وَ بَلغَ قُمَّةَ الضّراح إِلى أَنْ صارَ إِماماً لصفوفِ الارواحِ النّوريّةِ».

و در معراج عقلانى مى گويد:

«ثُمَّ تَرقّى بِعَقْلِهِ النّوري و نورِه الْعقْلي وَ دَخَلَ سُرادِقاتِ الْجَلالِ وَ رَفَعَ أَستارَ البَهاءِ وَ الْجَمالِ إِلى أَنْ وَصَلَ إِلى حَدٍّ لَمْ يَكُنْ بَيْنَهُ وَ بَيْنَ رَبِّهِ أَحَدٌ حَتى نَفْسِهِ الشَّريفِ و ذاتِه الرَّفيعَة».

اين عبارت اگرچه خالى از لطافت نيست و تعبير از معراج جسمانى به «سرى»، و از روحانى به «ارتقى»، و از عقلانى به «ترقى» لطف دارد و اگرچه سه مرتبه اى كردن معراج و محدود كردن جسمانى آن به سير تا انتهاى عالم اجسام، آن چنان كه نفى اصل جسمانى بودن معراج را خلاف ضرورت مى شمارند خلافت ضرورت شمرده نشود، امّا چيزى كه هست اين است كه آنچه از معراج در اذهان متشرعه بوده و از ظواهر

ص: 61

آيات و احاديث استفاده مى شود اين است كه كل معراج و عروج آن حضرت جسمانى بوده و به هركجا رفته و به هر كجا رسيده با بدن عنصرى بوده است.

از چرخ گذشته با چه؟ با جامه *** بر عرش نشسته با چه؟ با نعلين

و شهيد قدس سره در اشعار شيوايى كه در مدح آن حضرت دارد مى فرمايد:

و من قد رقى السبع الطباق بنعله *** و عوضه الله البراق عن المهر

و ديگرى مى گويد:

سبحان من خص بالاسراء رتبته *** بالقرب حيث لا كيف ولا تمثيل

بالجسم اسرى و ان الروح خادمه *** له من الله تعظيم و تبجيل

له البراق جواد السماء طرق *** مسلوكة و دليل السير جبريل

امّا اينكه جسم خود را در منتهى اليه عالم اجسام گذارده باشد و با روحش به منتهى اليه عالم ارواح نوريه عروج كرده باشد و سپس به عقل نورى و نور عقلى خودش رفته باشد و تا به آنجايى رسيده باشد كه ميان او و ميان پروردگارش احدى حتى نفس شريف و ذات رفيعش نباشد حقيقت اين است كه ما از اين الفاظ چيزى سر در نمى آوريم و آنها كه در عصر وقوع معراج بوده اند و بعد از آنها هم از معراج و آيات و احاديث اين چنين چيزهايى و برداشت هائى نداشته اند و به «رجما بالغيب» گويى اين بيانات شبيه تر است، و اگر انسان اظهار عجز از علم به حقايق مثل اين مطالب بكند، بيشتر از اظهار علم دليل بر علم و فهم و عقل و بينش و دانش است.

ما نمى توانيم براساس يك سلسله مزاعم و تشكيلات سازى براى ما سوى الله و ترتيب عوالم در خيال خودمان، با ترازويى كه خيالات خود را در آن مى سنجيم و خود آن ترازوهم خيالى است همه چيز را بسنجيم. برحسب دلالت قرآن و احاديث.

ص: 62

معراج حضرت ختمى مرتبت صلى الله عليه و آله جسمانى بوده و همه آن حقايقى كه بر آن حضرت منكشف شده است، بر همين شخص متجسم به آن جسم شريف بوده است. ما مقصود اين فاضل را نفهميديم. اگر مى خواهد بگويد روح يا عقل آن حضرت با بقا در اين جسد عنصرى به عالم ارواج و عقول عروج كرد، اين نياز به سير جسم تا منتهى اليه عالم اجسام ندارد و اگر مقصود اين است كه روح آن حضرت اين بدن عنصرى را خلع كرد و به عوالم ديگر شتافت آن هم اوّل به منتهى اليه عالم ارواح و پس از آن عقل آن حضرت به عالم عقول عروج كرد از آيات و احاديث معراج اين حرفها مگر با تأويل و توجيه فهميده نمى شود و اصلاً وجود عوالمى ماوراى عالم اجسام به معنايى كه بر ملائكه (اولى اجنحة) قابل اطلاق باشد مورد حرف است و خلاصه اين حضرات براى كاينات برنامه ريزى كرده و عالم ارواح و عقول ساخته اند و معراج و حقايق ديگر را بر آن ساخته هاى خودشان تطبيق و تأويل مى نمايند، كه اگر بگوييم مصداق «ان هى الا اسماء سميتموها انتم و آباؤكم ما انزل الله بها من سلطان»هستند گزاف گويى نكرده ايم؛ زيرا مؤيدى از شرع بر گفته هاى خود ندارند.

سيد شبر مى فرمايد: معراج فى الجمله از ضروريات دين است و منكر آن از رقعه مسلمين خارج است و از حضرت صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود:

«ليسَ مِنْ شيعَتِنا مَنْ أَنْكَرَ أَرْبَعَةَ اشياءٍ: المعراجَ، وَ سؤالَ القبرِ، و خلْقَ الجنةِ و النارِ، و الشفاعةَ».(1)

و مى فرمايد: آنچه اماميّه برآنند اين است كه معراج به بدن و جسم شريف آن حضرت بوده است.

ص: 63


1- بحارالانوار، ج 8، ص 197.

و از جمله روايات بسيار جالب در كتب اهل سنت اين روايت است از عبدالله بن عمر كه گفت شنيدم كه از پيغمبر خدا صلى الله عليه و آله سؤال شد: «باىِّ لُغَةٍ خاطَبَكَ رَبَّكَ ليلةَ المِعْراجِ؛ در شب معراج خدا با چه لهجه و صوتى تو را مخاطب قرار داد». «فقال: خاطَبَني بِلُغَةِ علىِّ بنِ أبيطالبٍ عليه السلام فَأَلْهَمَني أَنْ قلتُ يا رَبِّ أَنْتَ خاطَبتَني ام علىٌّ؛ گفت: مرا به لهجه و صداى على بن ابى طالب خطاب فرمود. سپس مرا ملهم كرد كه گفتم: يا رب تو مرا مخاطب قرار دادى يا على (يعنى صدايى كه مى شنوم صداى تو است يا صداى على)؟

فقال: يا احمد! أَنَا شيءٌ لَيْسَ كالاشياءِ لا اُقاسُ بِالنّاسِ وَ لا اُوصَفُ بالاشياءِ خَلَقْتُكَ مِنْ نُورى و خَلقتُ علياً من نورِكَ اِطَّلَعْتُ عَلى سَرائِرِ قَلْبِكَ فَلَمْ أَجِدُ في قَلْبِكَ أَحَبُّ إِلَيْكَ مِنْ عَلِيِّ بنِ أَبيطالبٍ عليه السلام فخاطبتُكَ بِلِسانِهِ كَيْما يطمئنُّ قلبُك.(1)

«فرمود: يا محمد! من شى ء هستم، نه مثل اشياء، نه قياس به اشيا مى شوم و نه به اشيا وصف مى شوم ولكن بر نهانيهاى دل تو مطلع شدم و احدى را محبوب تر به سوى تو از على نيافتم. پس به زبان و آواز او تو را مخاطب قرار دادم تا قلب تو اطمينان يابد».

ب) سؤال قبر

چنان كه گفتيم يكى از مسائلى كه به واسطه روايات و احاديث بسيار ثابت است و بايد به آن عقيده داشت و عقيده برخلاف آن اسلامى نيست و در اين احاديث متواتر است، عقيده به سؤال قبر و پرسش پس از مرگ است كه حضرت عبدالعظيم عقيده خود را به عرض امام عليه السلام رسانيده است.

صدوق (عليه الرحمة) در كتاب اعتقادات مى فرمايد: عقيده در مسئله قبر اين

ص: 64


1- مناقب خوارزمى، ص 37، ف 6؛ بحارالانوار، ج 18، ص 386؛ ارشاد القلوب، ج 2، ص 28 و 29.

است كه حق است و چاره اى از آن نيست. هركس به صواب و مطابق واقع جواب بدهد، در قبر فائز به روح و ريحان مى شود و هركس به صواب جواب ندهد، فله نزل من حميم.

ج) بهشت و آتش

عقيده به حقانيت بهشت و آتش (جنت و نار) از عقايد محكم و مسلم اسلامى است كه در آيات محكمه بسيار قرآن كريم و در احاديث بسيار به آن تصريح شده است كه به طور نمونه اين دو آيه را يادآور مى شويم:

در وصف جنت مى فرمايد:

«مَثَلُ الْجَنَّةِ الَّتِي وُعِدَ الْمُتَّقُونَ فِيهَا أَنْهَارٌ مِنْ مَاءٍ غَيْرِ آسِنٍ».(1)

و در وصف آتش مى فرمايد:

«إِنَّا أَعْتَدْنَا لِلظَّالِمِينَ نَارا أَحَاطَ بِهِمْ سُرَادِقُهَا وَإِنْ يَسْتَغِيثُوا يُغَاثُوا بِمَاءٍ كَالْمُهْلِ يَشْوِي الْوُجُوهَ بِئْسَ الشَّرَابُ وَسَاءَتْ مُرْتَفَقا»(2)

د) ميزان

عقيده به ميزان نيز عقيده اى است كه برخاسته از آيات قرآن مجيد و احاديث شريفه است و اجمالاً بايد به آن معتقد بود؛ هرچند در تفاصيل و كيفيت آن عقيده اى كه بر آن ضرورت قائم باشد نباشد و اجمالاً تفسيرها و تعريفهايى كه از ميزان و هم از آنچه وزن مى شود شده است، همه قابل وقوع است و ممكن است برحسب اشخاص و يا مواقف قيامت و مقامات ميزان اعمال متعدد باشد.

ص: 65


1- . سوره محمد 47، آيه 15.
2- . سوره كهف 18، آيه 29.
ه ) صراط

سيد شبر (عليه الرحمه) مى فرمايد: صراط از ضروريات دين است و احدى مخالف ان بين مسلمانان نيست و برحسب روايات جسرى است بر جهنم تيزتر از شمشير و باريك تر از مو است و چنان كه صدوق مى فرمايد همه بايد از صراط اين پل جهنم عبور نمايند.

و برحسب روايات معناى ديگر از صراط ائمه طاهرين عليهم السلام است و مراد از «الصراط المستقيم» همان ولايت اميرالمؤمنين و ساير ائمه طاهرين عليهم السلام مى باشد.

و چنان كه از بررسى در آيات و احاديث استفاده مى شود، صراط در لسان كتاب و سنت هم بر هر يك از اين دو معنى جداگانه اطلاق شده و هم مورد واحد به هر دو معنى تفسير شده است.

و ) معاد

حضرت عبدالعظيم در مورد معاد چنين گواهى مى دهد: ساعت يعنى قيامت آينده است شكى در آن نيست. خداوند همه كسانى را كه در قبورند بر مى انگيزاند. مسئله قيامت و عود ارواح به اجسام و روز رستاخيز و زنده شدن مردگان از عقايد اوّليه و اصليه اسلام است و آيات بسيار در قرآن مجيد بر آن دلالت و صراحت دارد.

ناگفته نماند كه روز قيامت اسماى متعدد دارد كه يكى از آنها ساعت است كه در چند جاى قرآن بدان ناميده شده؛ مثل «يا أيُّها النّاسُ اتَّقوا رَبَّكُم إِنَّ زلزلة الساعةِ شيءٌ عظيمٌ» و مثل «وَ إِنَّ السّاعَةَ آتيةٌ» و مثل «يسئلونَك عن الساعةِ» و يكى از اسماى آن قيامت است؛ چنان كه مى فرمايد: «لا اقسِمُ بيومِ القيامةِ» و يكى از اسماى آن حاقه و يكى ديگر قارعه و آزفة و يوم الدين و يوم الحساب و يوم الحسرة و يوم التغابن است كه از آيات قرآنيه استفاده مى شود.

ص: 66

«14. و اقولُ: إِنَّ الْفَرائِضَ الواجِبَةَ بعدَ الوِلايةِ: الصّلاةُ و الزكاةُ و الصومُ و الحجُّ و الجهادُ و الامرُ بالمعروفِ و النّهىُ عَنِ المنكَرِ».

«و مى گويم به درستى كه فرائض واجبه بعد از ولايت نماز است و زكات است و روزه است و حج است و جهاد و امر به معروف و نهى از منكر».

از اين فرمايش چند نكته استفاده مى شود:

اولاً: اهميت ولايت و اينكه بر نماز و سائر واجبات مقدم است؛ زيرا بدون آن عملى مقبول درگاه خداى عزوجل نمى شود.

ثانيا: اهميت اين فرائض از بين فرائض بسيار ديگر معلوم مى شود كه به خصوص اشاره كرده است؛ زيرا فرائض و واجبات منحصر به اينها نيست.

ثالثا: فضايل اين واجبات، بر حسب آنچه از قرآن و احاديث استفاده مى شود، بسيار است. در آيات متعدد قرآن به نماز و زكات امر و تأكيد و همچنين روزه و حج و جهاد و امر به معروف و نهى از منكر همه بر حسب قرآن ثابت و مسلّم است و بايد شخص مسلمان به وجوب آنها معتقد و متدين باشد.

رابعا: ظاهرا از فرائض در اينجا به مناسبت توصيف آنها به وجوب كل تقديرات و نظامات و تعليمات الزامى شرعى اراده شده و ممكن است مقصود از فرائض تكاليف مأمور به و الزامى باشد و مقصود از توصيف آنها به وجوب ثبوت آن برحسب قرآن مجيد است.

خامسا: چنان كه اشاره شد فرائض واجب منحصر به اين چند باب نيست؛ هرچند اين امور عمده و اهم فرائض است.

ص: 67

«15. فقال علىُ بنُ محمدٍ عليهماالسلام : يا أَبَا القاسِم هذا و اللّهِ دينُ اللّهِ الّذي ارْتَضاهُ لِعبادِهِ فَأثْبِتْ عَلَيْهِ ثَبَّتَكَ اللّهُ بالقول اَلثّابِتِ فى الحياةِ الدُّنيا و (في) الآخِرةِ».

اين بخش پايانى حديث متضمن تصديق امام به صحت دين حضرت عبدالعظيم و امر او به ثبات بر دين و دعا براى ثابت ماندن او بر دين است كه پيرامون آن سه توضيح مناسب است:

اوّل: اينكه امام عليه السلام خطاب به حضرت عبدالعظيم فرمودند: يا اباالقاسم! اين امورى كه به عرض رساندى به خدا سوگند دين خدا است كه آن را براى بندگانش برگزيده است.

چنان كه مى دانيم مسائل و عقايد دينى و همچنين فرائض واجب دين، منحصر در آنچه كه حضرت عبدالعظيم در اينجا برشمرده است نيست و امور اعتقادى ديگر هم در الهيات و هم در نبوت و غير آنها داريم كه در اينجا صريحا به آنها اشاره نشده است؛ مثل مسئله ايمان به عدل الهى و ايمان به ملائكه و پيغمبران سلف با وجود اين مى فرمايد:

«هذا والله دين الله» و اين ظاهرا به اين ملاحظه است كه اولاً: ايمان به خدا و رسالت حضرت خاتم الانبياء صلى الله عليه و آله متضمن همه اين مسائل اعتقادى اسلامى است و ثانيا: بعض امور رأسا جزء عقايد نيست؛ در حدى كه معرفت و عقيده به خصوص آنها شرط اسلام و رستگارى و نجات باشد؛ بلكه اگر بنده اى از آن غافل شد و اعتقادات اصيله و اصليه او صحيح بود و به تكاليف خود عمل كرد، رستگار و ناجى خواهد ماند؛ مثلاً اگر كسى ملائكه را به تفصيل نشناخت يا بعض انبيا، مثل داود و سليمان و شعيب را به اسم و عنوان نشناخت يا بعض احكام و واجباتى را كه مبتلا به

ص: 68

او نبوده فرا نگرفت، لطمه اى به ايمان او نخواهد خورد، مگر آنكه در اين مسائل اعتقادش مخالف با ما جاء به النبى باشد كه با التفات مسلتزم انكار نبى مى شود كه موجب كفر و ارتداد است. لذا براى مصونيت از خطر مخالفت عقيده دينى با ما جاء به النبى و ثبت بالكتاب والسنه بايد شخص در غير امورى كه به تفصيل اعتقاد به آنها لازم است به اعتقاد اجمالى اكتفا نمايد و الاّ عقيده دينى خود را در هر امرى از امور بر كتاب و سنت عرضه كند كه نادانسته و ناخواسته در خطر گمراهى و بدعت قرار نگيرد.

دوم: نكته اى كه از اين فرمايش امام عليه السلام استفاده مى شود مسئله ثبات بر عقيده و ايمان است كه بايد هركسى در محافظت و ثبات بر آن كمال اهتمام را داشته باشد و از شر شيطان و نفس اماره هميشه بر حذر باشد؛ خصوصا در دوران غيبت حضرت ولى عصر - ارواحنا فداه - كه امتحانات بسيار شديد براى اهل ايمان پيش مى آيد به حدى كه در حديث معروف جابر، رسول اكرم صلى الله عليه و آله مى فرمايد:

«ذلِكَ الَّذي يَغيبُ عَنْ شِيعتِهِ و أَوْلِيائِهِ غيبةً لا يثبّتُ فيها عَلَى الْقولِ بامامتِهِ إِلاّ مَنْ إِمْتَحَنَ اللّهُ قلبَه بالإيمانِ».

بايد در اين عصر، كه افكار و آراى گمراه كننده بسيار مى شود و دور تمحيص و تلخيص است، هميشه از خدا ثبات عقيده طلب نمود و به اين دعا مداومت كرد: «يا الله يا رحمان يا رحيم يا مقلب القلوب ثبت قلبى على دينك» و عقايد را همواره و مكرر در مكرر استحضار نمود و آن را نزد خدا با خواندن اين دعا كه از فخرالمحققين (عليه الرحمه) نقل شده است وديعه قرار داد:

«أَللّهُمَّ يا أَرْحَمَ الرّاحِمِينَ إِنّي قَدْ أَوْدَعْتُكَ يَقيني هذا وَ ثُباتَ ديني وَ أَنْتَ خيرُ مُسْتَودِعٍ وَ قَدْ أَمرتَنا بِحِفْظِ الوَدايِعِ فَرُدَّهُ عَلى وَقْتِ حُضُورِ موتى».

ص: 69

و بعضى فرموده اند اين دعا را بعد از اقرار به عقايد حقه بخواند:

«يا اللّهُ يا رحمانُ يا رحيمُ أَوْدَعْتُكَ هذَا الاقرارَ بِكَ و بِالنَّبِيِّ صَلَّى اللّهُ عَلَيْهِ و آلِه و بالأئِمَّةِ عليهم السلام وَ أَنْتَ خيرُ مُسْتَوْدِعٍ فَرُدَّ عَلىَّ فِى القَبرِ عِندَ مسألةِ مُنكرٍ و نَكيرٍ».

اجمالاً هيچ گوهرى و هيچ سرمايه اى از گوهر عقيده به خدا و رسول و ائمه عليهم السلام نفيس تر و گرانبهاتر نيست. اگر انسان دنيا و مافيها را از دست بدهد و آن را داشته باشد باكى بر او نيست و اگر آن را نداشته باشد هرچه داشته باشد خسر الدنيا و الآخره است. به همين ملاحظه گرانبهايى اين گوهر ثمين است كه دزدان و عياران و طراران بسيار با شبكات و دامهاى فريبنده براى دستبرد به آن كمين كرده اند.

«عَصَمَنَا اللّهُ تَعالى مِنْ فساد العقيدةِ و رَزَقَنا الايمانَ بتمامِهِ و كمالِه و الثُباتِ عَلَيْهِ بحقِ محمدٍ و آلهِ الطاهرينَ صلوات اللّه عليهم أجمَعينَ».

سوم: در اين بخش امام عليه السلام براى حضرت عبدالعظيم دعا مى فرمايد كه خدا او را به قول ثابت در حيات دنيا و آخرت ثابت بدارد.

اين دعا اقتباس و مأخوذ از آيه كريمه ذيل مى باشد:

«يُثَبِّتُ اللّه ُ الَّذِينَ آمَنُوا بِالْقَوْلِ الثَّابِتِ فِي الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَفِي الاْخِرَةِ».(1)

كه از آن استفاده مى شود خدا مؤمنين را به قول ثابت - كه بر حسب بعض تفاسير كلمه توحيد است و در اين كلام امام، ظاهرا مراد كل اين اقوال ثابته است - در زندگى دنيا و در آخرت ثابت نگه مى دارد.

و چنان كه از كلمات بعضى مى شود اين ثابت داشتن مؤمنين بر قول ثابت يكى از

ص: 70


1- سوره ابراهيم 14، آيه 27.

مصاديق يا مصداق مهمش موقع احتضار و ظهور سكرات موت است كه بسيار حال خطرناكى است. بايد از خدا حسن عاقبت و مرگ با ايمان خالص خواست. البته مواظبت بر طاعات و عبادات و ترك محرمات و مجالست با اخيار و مواظبت بر قرائت قرآن و تأمّل در آيات آن و سائر اعمال نافعه همه براى مصون شدن ايمان در حال احتضار مؤثر است و خواتيم امور به سوابق حسنه كم و بيش ارتباط دارد. بايد شخص سالك در طريق شرع مواظب همه جهات خود بوده و هميشه از سوء خاتمه بپرهيزد و دعاهايى را كه براى حسن عاقبت و نجات از عدول از عقايد است همواره بخواند.

چنان كه مستحب است كسان ميت شهادتين و عقايد حقه را در اين حال به او تلقين نمايند، مخصوصا كلمه توحيد را به او تلقين كنند كه فرموده اند: «لقِّنُوا امواتَكم لا إلهَ إِلاَّ اللّه».(1)

و سيد در درّه مى فرمايد:

و لقن الشهادتين المحتضر *** واذ كر له الائمة الاثنى عشر

حتى يقربهم جميعا *** وليتحصن حصنه المنيعا

و لقننه كلمات الفرج *** فانها تقضى بحسن المخرج

و اتل عليه سور القرآن *** لاسيما يس ذات الشأن

و آيه الكرسى ثم السخره *** ثم الثلاث من ختام البقره

و سورة الاحزاب بعدها و لا *** ينسى الذى يس تتلو من تلا

و امّا ثبات بر عقيده حق در آخرت و از جمله تفاسيرى كه از آن شده است بعضى ثبات بر آن در هنگام سؤال نكيرين است كه وقتى از او سؤال مى كنند: «مَنْ ربُّكَ ما

ص: 71


1- . من لا يحضره الفقيه، ج 1، ص 132.

دينُك و مَنْ نبيُّكَ و مَنْ إِمامُك؟» مى گويد: پروردگارم خدا است و دينم اسلام و پيغمبرم صلى الله عليه و آله و امامانم على و حسن و حسين و على بن الحسين و محمد بن على و جعفر بن محمد و موسى بن جعفر و على بن موسى و محمد بن على و على بن محمد و حسن بن على والحجة ابن الحسن عليهم السلام مى باشد.

«اللهم ثبتنا على دينك ما احييتنا و لقنا حجتنا عند موتنا و لا تكلنا الى انفسنا طرفة عين أبدا فى الدنيا و الآخرة و احينا حياة محمد و اهل بيته و امتنا مماتهم، و ارزقنا شفاعتهم، و احشرنا فى زمرتهم، وصلّ عليهم صلاة لا يحصى عددها؟ واغفرلنا و لوالدينا و لمن كان له حق علينا و لجميع المؤمنين والمؤمنات يا خير الناظرين و يا ارحم الراحمين».

ص: 72

(2)نگاهى كوتاه به حديث شريف عرض دين تأليف احمد عابدى

اشاره

ص: 73

ص: 74

نگاهى كوتاه به

حديث شريف عرض دين

احمد عابدى

حضرت عبدالعظيم بن عبدالله حسنى، از محدثان بزرگ شيعه در ابتداى قرن سوم هجرى است. وى احاديث فراوانى در موضوعات مختلف از ائمه ابن الرضا عليهم السلام نقل كرده و چون دغدغه اصلى او مباحث اعتقادى بوده، در روايات خود نيز بيشترين توجه را به روايات اعتقادى معطوف كرده و كمتر به نقل روايات تاريخى و قصص و بحث هاى فقهى پرداخته است.

در زمانى كه بحث هاى كلامى و مكتب هاى فكرى اشاعره و معتزله از يك سو و ترجمه آثار فلسفى يونان به سريانى و عربى و انتشار اين افكار در جامعه اسلامى از سوى ديگر و مناظرات ارباب اديان مختلف با عالمان مسلمان و نيز مسئله محنت و ... هر كدام به نحوى در برابر اعتقادات مسلمانان شبهه آفرينى مى كردند، عبدالعظيم حسنى خود را براى حفظ اعتقادات اسلامى و به دست آوردن آنها از منبع اصلى قرار داد و با نقل و نشر روايات اعتقادى، گامى بس بزرگ و محكم در اين راه برداشت.

ص: 75

از ميان ده ها روايتى كه ايشان نقل كرده است، حديث «عرض دين»(1) درخشندگى خاصى دارد. اين حديث، (يك دوره فشرده از اعتقادات است)، چون حداقل اعتقادات و مقدار ضرورت آنها را - كه همان ما لا يسع المكلف جهله است - به اجمال بيان كرده و تفصيل جزئيات آنها را ندارد.

شرح و تفسير اين حديث، كارى شايسته و باارزش است. مرحوم قاضى سعيد قمى، دويست و پنجاه صفحه را به شرح اين حديث اختصاص داده است،(2) اما متأسفانه غالب بحث هاى ايشان خروج از موضوع بوده و شرح و تفسير اين حديث نيست؛ ولى حضرت آيه الله صافى گلپايگانى شرحى جامع و بدون اطناب بر آن نوشته است.(3)

نگارنده ابتدا؛ ديدن اين كتاب از نوشتن شرح اين حديث منصرف گرديد، اما پس از مطالعه كتاب مزبور و يافتن بعضى ابهامات و اشكالات، تصميم به نوشتن مقاله اى در شرح اين حديث گرفت. اين مقاله در دو بخش تنظيم شده است:

1. بررسى كتاب «شرح حديث عرض دين حضرت عبدالعظيم حسنى عليه السلام »

2. نگاهى اجمالى به حديث عرض دين.

ص: 76


1- برخى از منابع اين حديث عبارت اند از: التوحيد، باب دوم، حديث 37، ص 81؛ كمال الدين و تمام النعمة، ج 2، ص 380؛ الامالى، صدوق، ص 419؛ روضة الواعظين، ص 31؛ كفاية الاثر، ص 286؛ بحارالانوار، ج 69، ص 1.
2- شرح توحيد الصدوق، ج 1، صص 509 - 746.
3- . شرح حديث عرض دين حضرت عبدالعظيم حسنى عليه السلام ، قم، مؤسسه انتشاراتى حضرت معصومه عليهاالسلام، 1376.

بخش اول

بررسى كتاب شرح حديث عرض دين

اشاره

شرح و تفسير نوشتن بر احاديث - كه نوعى دراية الحديث و فقه الحديث به شمار مى رود - ارزشى بس فراتر از اصل نقل حديث دارد. حضرت آيه الله صافى گلپايگانى از معدود عالمان و فقيهان بزرگى است كه به اين مهم روى آورده و چندين كتاب سودمند و محققانه در اين زمينه تأليف كرده اند.

الف) امتيازات و محاسن

امتيازات و نقاط مثبت كتاب «شرح حديث عرض دين حضرت عبدالعظيم حسنى» فراوان است كه به چند مورد آن اشاره مى كنيم:

1. فارسى بودن كتاب؛

2. روان بودن قلم نويسنده كه در عين سادگى، محققانه و عالمانه است؛

3. معرفى كوتاهى از حضرت عبدالعظيم و ادب او در برابر معصومين عليهم السلام ؛(1)

4. توجه دادن به آفات علم؛(2)

ص: 77


1- . همان، ص 41.
2- . همان، ص 40.

5. توجه به سابقه بحث و پيشينه عرض دين؛(1)

6. تفكيك كردن اصطلاحات عرفى از اصطلاحات فلسفه و كلام؛ مثلاً وقتى در حديث از لفظ «خالق و مخلوق» بحث مى شود، آن را از اصطلاحات كلامى و فلسفىِ «علت و معلول»، «فاعل و مفعول»، «تجلى و متجلى» و ... تفكيك كرده و آنها را مترادف يكديگر نمى داند(2)، در حالى كه بسيارى از بزرگان و نويسندگان، گرفتار اين اشتباه شده اند. بعضى از مدرسان علوم عقلى، الفاظ علت و معلولى را كه در نهج البلاغه و در سخنان اميرالمؤمنين عليه السلام به كار رفته، بر معناى فلسفى و امروزى آنها حمل نموده و لوازم و آثار علت و معلول فلسفى را بر آن مترتب كرده اند؛ در حالى كه امام عليه السلام به زبان عرفى و محاوره با مردم سخن مى گفته است نه با اصطلاحات فلسفى.

اما چنين خلط و اشتباهى در اين كتاب نه تنها رخ نداده، بلكه به پرهيز از آن مكرر تذكر داده شده است. البته بايد به اين نكته نيز توجه داشت كه در زمان حضرت عبدالعظيم، چون فلسفه از زبان يونانى به عربى ترجمه شده بود و بسيارى از مسلمانان با اصطلاحات فلسفى آشنا بودند و چه بسا آنها را در سؤالات خود به كار مى بردند تا موضع ائمه معصومين عليهم السلام را در برابر آنها بفهمند، به اين دليل بايد گفت الفاظ و اصطلاحاتى كه در احاديث نبوى و علوى و صادقين عليهم السلام به كار رفته است بايد بر معناى عرفى آن زمان حمل شود، ولى احاديثى كه از ائمه ابن الرضا عليهم السلام نقل شده احتمال دارد ناظر به همان اصطلاحات كلام و فلسفه باشد و لذا روش كتاب مورد بحث در خصوص حديث عبدالعظيم قابل پذيرفتن نيست، گرچه در احاديث صادر شده در قرن اول و نيمه اول قرن دوم صحيح است.

ص: 78


1- . همان، ص 34.
2- همان، ص 20.

به هر حال اين مطلب مهم نبايد مورد غفلت قرار گيرد كه دين، رابطه خداوند با انسان و طبيعت را با دو لفظ «خالق و مخلوق» بيان مى كند، ولى فلسفه آن را با لفظ «علت و معلول»، و عرفان با لفظ «تجلّى و ظهور» تبيين مى كند. هر كدام از اين كلمات، لوازم و احكام و آثارى خاص به خود دارد؛ به عنوان مثال علت و معلول هرگز از يكديگر جدا نيستند و علت تامه بدون معلول تحقق نمى يابد و بايد بين آنها سنخيت باشد، ولى اين احكام هرگز بين خالق و مخلوق وجود ندارد و يا حداقل اين دو لفظ بر آن دلالت ندارند.

7. توجه به شرح و تفسير سند و متن حديث؛ در اين كتاب از بررسى سند حديث و راه اثبات اعتبار آن غفلت نشده و مؤلف بحث خوبى در اين باره عنوان كرده است كه ما نيز در آينده به بررسى آن مى پردازيم.

ب) انتقادات و ايرادات

1. اين كتاب براى آنكه خواننده خود را به كتاب و سنت ارجاع دهد، گويا تنها مانع و سدّ راه ثقلين را در مطالعه كتاب هاى فلسفى و عرفانى ديده است و لذا به هر مناسبتى، فلسفه و عرفان اصطلاحى و فيلسوفانى چون فارابى و ابن سينا و ابن رشد و عارفانى چون ابن فارض و ابن عربى را مورد حمله قرار مى دهد.

گاهى ادعا مى كند راه فلسفه و عرفان راهى است خطرناك و پيمودن ظلماتى است كه نتيجه اى غير از حيرت ندارد(1) و گاهى اشتراك معنوى وجود و تشكيل آن را مخالف و ناسازگار با كتاب و سنت معرفى كرده و نحوه ربط حادث به قديم را -

ص: 79


1- . شرح حديث عرض دين حضرت عبدالعظيم حسنى، ص 17.

آن گونه كه در فلسفه آمده - منافى با ظواهر مقبوله و مسلّمه قرآن مى داند.(1) غور در مسائل فلسفى را حتى بر اساطين حكمت خطرناك دانسته و خطا حتى در يك نقطه را موجب ضلالت و معذور نبودن دانسته است.(2) به هر حال ايشان معتقد است كه فلسفه و عرفان جلوى رشد علمى جهان اسلام و آنچه را كه شرع به آن امر كرده، گرفته است.(3)

مؤلف محترم، چون خود فقيه است، تصور كرده تنها فقها - كثّر الله امثالهم - بوده اند كه به دين خدمت كرده و آن را حفظ نموده اند و اين گونه به ضرس قاطع و كلى حكم كرده كه: «همه اهل اطلاع و انصاف مى دانند كه در بين تمام دانشمندانى كه در رشته هاى مختلف علوم عقلى و اسلامى تبحر و شهرت يافتند، فقط اين صنف - يعنى فقها و مراجع - بودند كه اسلام را حفظ و نقش اصلى تبليغ دين را به آيندگان ايفا كردند. رشته هاى ديگر از فلسفه و عرفان مصطلح اصلاً اين هدف را ندارند و يقيناً اگر مسلمان ها بودند و علاءالدوله سمنانى ها و بايزيدها و ابوسعيدها و صوفيان هند و ايران و خانقاه ها، آنچه كه امروز در دست مردم نبود، اسلام بود و هرچه هم بود قابل عرضه براى اداره دين و دنيا نبود؛ مثل شهاب سهروردى و ابن فارض و ابن عربى ها در اين جهت نقشى نداشتند...».(4) «اگر اين رجال بااخلاص يعنى فقها نبودند، از قشرهاى ديگر حفظ اين امانت برنمى آمد و بلكه با بحث هاى فلسفى، مبانى اعتقادى اسلام باقى نمى ماند».(5) چقدر خوب بود قلم مبارك ايشان كه از حدّت و تندى در مسائل و تسرّع در فتوا نهى كرده و آنها را نكوهش مى كند، خود نيز به آن پاى بند

ص: 80


1- . همان، ص 20.
2- . همان، ص 21.
3- . همان، ص 27.
4- همان، ص 33.
5- . همان، ص 33.

مى بود. ما منكر عظمت علمى فقها و اخلاص غير قابل توصيف آنان نيستيم، فقه استدلالى كه نتيجه زحمات طاقت فرساى آنان است، مايه مباهات همه جهان اسلام است. خدمات فراوان فقها به دين نه تنها قابل انكار نيست، بلكه براى ما شايد قابل احصا نباشد. اما چگونه مى توان ادعا كرد كه تنها آنان دين را حفظ كردند و قشرهاى ديگر نمى توانستند حفظ اين امانت بكنند. گويا مورّخان، مفسران، محدثان، اديبان و ... سر بى صاحب مى تراشند و خدمتى به دين نكرده اند! آيا افرادى چون خواجه نصيرالدين طوسى، آقا بزرگ تهرانى، مير حامد حسين، قاضى نورالله شوشترى و سيد محسن امين و علامه طباطبايى و شهيد مطهرى چون وجهه غالب آنان فقه و فقاهت نبوده است، تبليغ دين نكرده اند و اگر دين به دست آنان سپرده شود نمى توانند حافظ اين امانت باشند؟!

بين تصوف و عرفان اصطلاحى نيز بايد فرق قائل شد، اگر ما با صوفيان و دراويش اختلاف داريم و بسيارى از كارهاى آنان را خلاف شرع مى دانيم، بدان معنا نيست كه گفته شود اگر مسلمانان بودند و آنان (صوفيان و دراويش)، چيزى كه باقى نمانده بود، اسلام بود. مگر نه اين است كه ميليون ها نفر در شبه قاره توسط همين صوفيان، مسلمان شده اند؟ كدام فقيه توانسته است با بحث هاى فقهى خود اين تعداد و بلكه يك نفر غير مسلمان را مسلمان كند؟! آيا غير از اين است كه افكار ابن فارض و ابن عربى كه در مصر و همه قاره آفريقا خصوصاً در مراكش و مغرب پذيرفته شده، باعث گرديده وهابيت هرگز نتواند در آنجا نفوذ كند، اما در جاهايى كه افكار عرفانى تكفير مى شود - حتى در جايى مثل ايران - عقايد وهابيت متأسفانه در حال رشد و به انحراف كشاندن جوانان است. ديگر چگونه مى توان گفت: ابن فارض و ابن عربى ها در اين جهت نقشى نداشته اند. نگارنده نمى خواهد صوفيان و برخى از عرفا را از خطاهايشان تبرئه كند، اين حقير با صوفيان موافق نيست، اما نبايد خدمات آنان را نيز

ص: 81

ناديده گرفت و بلكه آنان را ضد دين و اسلام معرفى كرد؛ هر كس را به اندازه خطايش مؤاخذه يا طرد كنيم نه بيشتر.

2. مؤلف محترم شرح حديث عرض دين معتقد است كه نسل جوان براى حفظ دينِ خود بايد به اسلام شناسانى چون ابوذر و سلمان، محمد بن مسلم و ابن ابى عمير و كلينى و ابن بابويه و شيخ طوسى و شاگردان آنها از علما و مراجع و فقها مراجعه كنند.(1)

اصل اين مطلب صحيح است كه بايد به اسلام شناسانى چون اين بزرگان مراجعه كرد، اما بايد توضيح داد كه اين اسلام شناسان تنها متبحّر و متخصص در فقه بودند يا آنكه فقه يكى از رشته هايى بوده كه آنان مى دانسته اند.

بررسى شخصيت علمى حضرت عبدالعظيم خود بهترين شاهد بر مدعاى ماست. از او حدود 117 روايت به ما رسيده كه نشان مى دهد ايشان مشافهتاً يا با واسطه از ائمه اطهار عليهم السلام حديث نقل كرده است. با مطالعه اين احاديث معلوم مى شود كه حدود 2 درصد از اين روايات مربوط به فقه است و 115 حديث ديگر آن در موضوعات اعتقادى مثل نزول رب، رؤيت، قضا و قدر، ثواب و عقاب، جزاى اعمال، مهدويت، ولايت، زيارت ائمه عليهم السلام و برخى موضوعات اخلاقى چون صفات مؤمنان و گناهان كبيره است. بنابراين اگر مى خواهيم دين خود را به اسلام شناسان عرضه كنيم، بايد به كسانى همچون حضرت عبدالعظيم عرضه كرد؛ يعنى عالمانى كه حدود 2 درصد از وقت آنان صرف تحصيل و تدريس و تأليف در موضوعات فقهى مى شود و 98 درصد كار آنان بحث و مطالعه در موضوعات اخلاقى و اعتقادى و تفسيرى است؛ يعنى بايد دين را بر افرادى چون خواجه نصيرالدين طوسى، ملاصدرا، علامه طباطبايى، علامه امينى، مير حامد حسين و ... عرضه كرد نه بر افرادى كه 98 درصد

ص: 82


1- شرح حديث عرض دين حضرت عبدالعظيم حسنى، ص 32.

وقت و تحصيل و تدريس خود را صرف فقه مى كنند و تنها 2 درصد آن را براى ساير مسائل دينى به كار مى برند.

آرى، فقه و مسائل مربوط به احكام و حلال و حرام را صرفاً بايد از فقها فرا گرفت و نظر آنان تنها ملاك و مرجع مى باشد، اما همه دين كه احكام و فروع دين نيست، بلكه اصول دين و اخلاق نيز وجود دارد كه اخلاق را بايد از عالمان اخلاق فرا گرفت و اعتقادات را از متكلمان و آنان كه عهده دار بحث از اصول و معارف دين هستند.

3. مؤلف در مقام بيان آنكه برخى از مطالب فلسفى، خلاف قرآن مجيد است، مى فرمايد: «به طور مثال ما از آيات بسيار قرآن مجيد و احاديث شريفه صحيحه استفاده قطعى مى كنيم كه خالق غير از مخلوق است...».(1) و پس از آنكه برخى مطالب فلسفى را نقل مى كند كه ثابت كند آنها خلاف قرآن مجيد است، مى فرمايد: «ما آنچه از ظاهر قرآن كريم مى فهميم... .» ابتداى بحث، مغايرت خالق و مخلوق را استفاده شده يقينى از قرآن مى داند، ولى در پايان بحث، آن را به ظاهر قرآن مستند مى كند، آيا ظواهر قرآن مجيد جزء يقين و علم مى باشند يا جزء ظنون خاصه اند؟! فيلسوفانى كه معتقد به تشكيك و اشتراك معنوى وجود هستند، نه تنها اين سخنان را مخالف با قرآن نمى دانند بلكه موافق آن مى دانند، و چيزى كه خلاف قرآن باشد، فلسفه نبوده بلكه اوهام و خيالاتى بيش نخواهد بود.

4. ايشان در همان بحث مى خواهد بگويد غير از وجود و مراتب آن، چيزهاى ديگرى نيز واقعيت دارند و تحقق خارجى دارند.

ظاهراً مؤلف محترم يا بايد شيئيت و تحقق را مساوق و مساوى با وجود ندانسته بلكه اعم از آن قرار دهد و يا بايد بگويد وجود با عدم تناقض نداشته و ارتفاع نقيضين جايز است، زيرا چيزى كه تحقق دارد ولى وجود ندارد، در آن ارتفاع نقيضين شده است.

ص: 83


1- . شرح حديث عرض دين حضرت عبدالعظيم حسنى، ص 18.

5. از مطالب شگفت آور آن است كه در همان بحث، مؤلف محترم فرموده: اگر دو چيز قدر مشترك داشته باشند، مثل يكديگر مى شوند و چون خداوند مثل ندارد، پس با هيچ موجودى هيچ قدر مشتركى نخواهد داشت.

لازمه اين كلام آن است كه اگر گفتيم: «زيد موجود است»، ديگر نمى توانيم بگوييم: «خداوند متعال موجود است»، زيرا خدا مثل ندارد و با هيچ چيزى قدر مشتركى ندارد. و يا آنكه بايد بگوييم كلمه «موجود» در اين دو مثال به عنوان مشترك لفظى به كار رفته و اگر در قضيه اول كلمه موجود به معناى «هست» به كار رفته است، در جمله دوم به معناى «هست» نبوده يا به معناى نقيض آن است و يا به معنايى است كه ما نمى فهميم و نعوذ بالله از التزام به اين لوازم.

وجودِ قدر مشترك بين دو چيز، هرگز به معناى مثل بودن آنها نيست؛ مثلاً اگر يك جوهر و يك عرض وجود داشته باشند، آيا اين دو مثل يكديگر خواهند بود؟ و يا اگر بگوييم يك كمّى، همانند طول، وجود دارد و همچنين بگوييم فلان رنگ نيز وجود دارد، در اين صورت كم مثل كيف شده است؟! به هر حال مماثلت مربوط به جايى است كه هر دو شى ء داخل در تحت يك نوع و يك ماهيت باشند، در حالى كه خداوند اصلاً ماهيت ندارد و لذا هرگز مثل و مانند ندارد. به علاوه آنكه «قدر مشترك» در جايى به كار مى رود كه آن دو شى ء مركب از ما به الاشتراك و ما به الامتياز باشند، در حالى كه خداوند بسيط من جميع الجهات است.

6. مؤلف محترم در صفحه 8 تشكيك خاصى را پذيرفته و در صفحه 18 انكار كرده است. در ابتداى كتاب، نور را مشكك دانسته، در حالى كه در نور تشكيك مراتب وجود ندارد و آنچه را فيلسوفان ذكر كرده اند، از باب جدل است نه برهان؛ ولى در صفحه 18 تشكيك وجود را انكار كرده است و هر كس وجود را مشكك نداند

ص: 84

بايد موجودات را متباين دانسته و حمل وجود را بر آنها به اشتراك لفظى بداند و لوازم اين كلام قابل پذيرفتن نيست.

7. مؤلف محترم در صفحه 18 مى فرمايد: «چگونه مى توان پذيرفت كه جز وجود، چيزى در عالم حقيقت نداشته باشد»، در حالى كه صحيح همين است كه غير از وجود چيزى واقعيت ندارد، زيرا وجود، نقيض عدم است؛ مگر آنكه ارتفاع نقيضين را جايز دانسته يا همچون شيخيه معتقد به اصالت وجود و ماهيت بوده و هر يك چيز را دو چيز بدانيم. سپس ايشان در سطر آخر همان صفحه ادعاى شناخت كنه ذات مقدس را به فيلسوفان نسبت داده است، در حالى كه مى گويند: «و كنهه فى غاية الخفاء»؛ عنقا شكار كس نشود دام باز گير.

8. در همان صفحه، تشبيه خلق و خالق به موج و دريا خلاف كتاب و سنت معرفى شده، در حالى كه مثال آينه و عكس در آينه در روايات آمده است.(1) چگونه چيزى كه در سنت آمده به عنوان اينكه خلاف قرآن و سنت است مورد نقد قرار گرفته و خود شاهدى بر مدعاى خود نمى آورد؟ وقتى ايشان ادعا مى كنند كه قرآن بر مغايرت ذات الهى با مخلوقات دلالت دارد، بايد اين را بگويد كه از كجاى قرآن به دست آورده است، در حالى كه در روايات مكرراً فرموده اند: «و غير كل شى ء لا بالمباينة» و تباين و مغايرت عُزلى بين خالق و مخلوق صحيح نيست؛ همچنان كه حلول و اتحاد و مقارنت به معنى امتزاج نيز كفر است. ضمناً فراموش نگردد كه هر كس مثال موج و دريا را ذكر كرده به اين نكته نيز توجه داده است كه هر مثالى از جهتى مقرّب و از جهاتى مبعّد است.(2)

اى برون از وهم و قال و قيل من *** خاك بر فرق من و تمثيل من

ص: 85


1- . تحرير تمهيد القواعد، ص 221.
2- همان مدرك.

9. در صفحه 21 كتاب آمده است كه اگر شارع از سلوك طريقى نهى كرد ولى كسى آن راه را برود، اگر حتى در يك مورد به خطا افتد، معذور نخواهد بود.

اين مطلب كاملاً صحيح است و بلكه بالاتر از آن مى گوييم: اگر شارع از سلوك طريقى نهى كرد، مثل قياس، در اين صورت كسى كه آن راه مى رود چه خطا كند و چه آنكه اصابه به واقع پيدا كند، در هر دو صورت مستحق عذاب است و معذور نيست و اصابه او نيز اصابه نخواهد بود. اما بحث در مصداق اين كلام است و آيا آن مقدار روايات صريح كه در مذمت قياس داريم، درباره فلسفه و عرفان نيز وجود دارد؟! طرفداران فلسفه و عرفان مدعى هستند كه روش آنان نه تنها مورد مذمت نيست، بلكه تأييد شرعى و نقلى نيز دارد.

10. در صفحه 22 كتاب علت غضب حضرت على عليه السلام را اين گونه تحليل كرده كه گويا سائل گمان داشت كه مى توان كُنه ذات مقدس را شناخت و يا به حدى توصيف كرد كه حقيقت ذات در معرض رؤيت قرار گيرد.

به نظر نگارنده روشن است كه علت غضب حضرت عليه السلام اين بود كه سائل تصور مى كرده كه خداوند جسم مادى است و لذا قابل رؤيت حسى است و شاهدش آن است كه در چند روايت ديگر نيز كه مسئله رؤيت حسى بر اثر جسم انگارى خداوند مطرح شده، امام عليه السلام شديداً غضب كرده است.(1)

11. در كتاب آمده است: «غرض اين است كه زبان كتاب و سنت و مفهوم اصطلاحات اسلامى و اسماى حُسنا كه اطلاق آن بر ذات بارى تعالى مجاز است، غير از مفهوم اصطلاحات ديگر است...».(2) اين عبارت مى خواهد بگويد زبان قرآن و سنت غير از زبان فلسفه است كه مطلب كاملاً صحيحى است، ولى نمى دانم چرا اطلاق اسماى حسنا را بر

ص: 86


1- . التوحيد، شيخ صدوق، باب 2، حديث 33، ص 80؛ حديث ذعلب يمانى؛ كمال الدين و تمام النعمه، ج 2، ص 305.
2- شرح حديث عرض دين حضرت عبدالعظيم حسنى، ص 27.

خداى متعال مجاز دانسته است. آنان كه سراغ فلسفه و عرفان رفته اند تمام اين اسما و صفاتى را كه در قرآن درباره خداوند به كار رفته، حقيقت دانسته و تأويل نمى كنند، چگونه است كسى كه مى خواهد تنها به سراغ قرآن و سنت برود آنها را مجاز مى داند؛ يعنى به ظاهر قرآن ملتزم نمى باشد. اگر همان گونه باشد كه خود ايشان در پاراگراف بعدى همان صفحه مى فرمايد: «خدا را بايد آن گونه كه خود شناسانده است شناخت»، پس بايد طبق وحى، اطلاق اسماى حسنا را بر ذات مقدس به صورت حقيقى دانست نه مجاز.

12. در صفحه 30 كتاب الفاظى از قبيل «قبض و بسط» را مبهم دانسته و حكم كرده كه اينها براى زير سؤال بردن دين است.

نگارنده خود با ادعاهاى برخى روشنفكران در مباحث كلام جديد و فلسفه دين مخالف است و سخنان آنان را برگرفته از كلام مسيحى دانسته كه در جامعه اسلامى منتشر مى كنند، اما فعلاً بحث در اين است كه اگر چيزى مبهم بود چگونه با ادعاى ابهام داشتن موضوع، حكم آن را بيان مى كنيد و آن را براى زير سؤال بردن دين معرفى مى كنيد.

13. در صفحه 35 مى فرمايد: «امثال اين بزرگان به علم و يقين خود در امور عقيدتى اكتفا نكرده [و] براى اينكه بدانند دين آنها با «ما نَزَل من الله».

موافق است، آن را بر امام زمان خود عرضه مى داشتند».

علم و يقين با احتمال خلاف قابل جمع نيست، كسى كه علم و يقين دارد، علم و يقين خواهد داشت كه دين او مطابق با ما انزل الله است. بله ممكن است كسى علم و يقين به صحت اعتقادات خود داشته باشد اما اطمينان نداشته باشد و آنها را بر امام زمان عليه السلام عرضه كند تا به اطمينان برسد؛ اطمينانى بالاتر از علم.

14. در صفحه 16 كتاب ملاك براى رجوع به عقل يا نقل در مسائل اعتقادى اينگونه ذكر شده است كه عقل، اجمال مسائل اعتقادى را مى فهمد و تفصيل آنها مربوط به نقل است، و عرفاً يا حقيقتاً تكليف به كسب عقيده از طريق عقل در آنها، تكليف بما لا يطاق است، لذا از تحصيل اعتقاد به آنها از طريق عقل - چون معرض

ص: 87

خطر ضلالت است - نهى شده و به همان دليل سمعى كه عقلاً اكتفاى به آن در اين امور جايز است، اكتفا شده است.

اولاً: اجمال برخى از مسائل اعتقادى را حتى عقل هم نمى فهمد؛ مثل ايمان به فرشتگان، در مقابل برخى ديگر از مسائل است كه عقل هم اجمال و هم تفصيل آنها را مى فهمد؛ مثل مسئله توحيد.

ثانياً: امر به رجوع به عقل نظرى در مباحث اعتقادى، حتى اگرچه در معرض اشتباه باشد، تكليف بما لا يطاق نيست. بله اگر امر و تكليف به اصابه به واقع باشد، خارج از قدرت مكلّف است.

ثالثاً: نهى از رجوع به عقل مربوط به فروعات فقهى است كه تنها بايد از كتاب وسنت به دست آيند نه از عقل و رأى مردم، ولى در اعتقادات از رجوع به عقل حتى در تفاصيل آنها نهى نشده است و اگر در برخى موارد مثل قضا و قدر نهى شده، به دليل عدم استطاعت فكرى مخاطب بوده است و لذا براى ساير مردم قضا و قدر را توضيح داده است.

رابعاً: كدام دليل عقلى مى گويد اكتفا به دليل سمعى در اين امور جايز است؟ دليل عقلى مى گويد: اگر در مسائل اعتقادى علم و يقين شرط است، هر گاه دليل عقلى نداشتيم، وجوب اعتقاد به آنها برداشته مى شود نه آنكه از راه دليل نقلى به آنها معتقد شويد و بلكه چه بسا بتوان گفت: مفسده عدم اعتقاد كمتر است از مفسده اعتقاد به ضد واقع كه چه بسا به وسيله پيروى از ظن و گمان حاصل مى شود.

آنچه ذكر شد برخى از سؤالات و ابهاماتى است كه براى نگارنده هنگام مطالعه كتاب «شرح حديث عرض دين...» پيش آمد. اميدوارم كه با ارشادات و راهنمايى هاى عالمانه و محققانه مولف محترم حضرت آيه الله صافى - دام ظله - به خطاهاى خود واقف گرديده و به صراط مستقيم الهى كه همان طريقه اهل بيت عليهم السلام است، رهنمون گردم.

اكنون با نگاهى ديگر غير از زاويه ديد كتاب مورد بحث به بررسى اين حديث شريف مى پردازيم.

ص: 88

بخش دوم:

نگاهى اجمالى به حديث شريف عرض دين

اشاره

همچنان كه در مباحث قرآنى، گاهى از بيرون به قرآن نگريسته مى شود و مطالبى به بحث گذارده مى شود و آنها را علوم قرآنى مى نامند و گاهى به درون آيات شريفه رفته و به بحث تفسيرى مى پردازند، ما نيز در مورد اين حديث، ابتدا نگاهى بيرونى به عنوان حديث شناسى يا علوم الحديث داشته و سپس به محتواى حديث به عنوان فقه الحديث روى مى آوريم.

فصل اول:

بررسى سند حديث

اين حديث در منابع اصيل حديث شيعه يعنى كتاب هاى شيخ صدوق نقل شده است، ولى برخى از راويان و افراد سلسله سند اين حديث، در كتاب هاى رجال توثيق نشده اند ولى اين ضررى به ارزش حديث نمى زند، زيرا:

اولاً: ملاك ارزيابى در هر علمى، اختصاص به همان علم داشته و ممكن است با ملاك ساير علوم متفاوت باشد؛ مثلاً در علم فقه وقتى يك حديث اعتبار دارد كه با سند متصل و صحيح يا موثق به ما رسيده باشد، ولى در اخلاق يا آداب براى تمسك به يك حديث لازم نيست حتماً سند صحيح براى آن حديث وجود داشته باشد؛ بلكه

ص: 89

اگر محتواى آن حديث با قضاياى عقل عملى توافق داشت، قابل استناد خواهد بود. و يا در بحث تفسير مأثور، ملاك صحتِ حديث بررسى سند آن نيست، بلكه بايد حديث با قرآن كريم و سياق آيات شريفه و با مسلّمات تاريخى و عقلى سازگار باشد و تفاوت نمى كند كه آن حديث مرسل باشد يا راويان آن ضعيف باشند يا موثق. به همين دليل تفاسيرى چون تفسير عياشى و قمى و فرات كوفى مورد استناد قرار مى گيرند با آنكه اگر نگاه فقهى به آنها شود، عموماً داراى اشكال مى باشند. از آنجايى كه موضوع بحث در اين حديث اعتقادات است - حتى اگر اين حديث مرسل نيز بود - ضررى ندارد، چون در اعتقادات، ملاك ارزيابى، مطابقت آن عقيده است با مسلّماتِ دليل عقلى.

ثانياً: ادله حجيت خبر واحد - كه از آنها وثوق به راوى فهميده مى شود - مربوط به تعبّد عملى است نه التزام قلبى، بنابراين، عدم اعتناى عملى به احتمالِ خلافِ مربوط به مسائل فرعيه عمليه است نه اصول اعتقادات؛ پس در روايات اعتقادى ضرورتى ندارد كه حتماً راوى آن احاديث افراد ثقه باشند. به علاوه آنكه از برخى ادله استفاده مى شود كه ملاك وثوق به مروى است نه وثوق به راوى. و در اين صورت نسبت به حديث عبدالعظيم حسنى و محتواى آن وثوق وجود دارد، هر چند به برخى از روات آن وثوق نداشته باشيم. و نقل مرحوم صدوق راجع به يك روايت در كتاب «كمال الدين و توحيد و امالى» دليل بر اعتماد ايشان به سند آن نيست، گرچه شايد دليل بر وثوق ايشان به مروى باشد.

ثالثاً: عده زيادى از علما اين حديث شريف را در آثار خود نقل كرده اند، اما اين جابر ضعف سند حديث نمى گردد، زيرا وقتى عمل و استناد فقها به يك حديث، جابر ضعف سند مى شود كه آن حديث داراى يك مطلب منحصر به فرد باشد كه در هيچ حديث ديگرى يافت نشود؛ در اين صورت اگر فقها به آن مطلب فتوا دادند، معلوم مى شود كه به آن حديث استنباط كرده اند، اما اگر مطلبى كه در اين حديث وجود دارد، در چند حديث

ص: 90

ديگر نيز وجود داشته باشد و بلكه محتواى آن مطابق با عقل باشد، در اين صورت احتجاج و استناد فقها به آن حديث دليل بر اعتبار سند و جابر ضعف آن نخواهد بود. حديث عبدالعظيم حسنى اين گونه است كه مطالب محتواى آن هم در روايات متعدد آمده و هم مطابق با آيات شريفه قرآن و ادله عقلى است و لذا هرگز وثوق به سند اين حديث درست نمى شود، گرچه مروى و محتواى آن مورد اعتماد است.

مقايسه اى كوتاه بين روايات عرض دين

علامه مجلسى تعدادى از اين روايات را نقل كرده(1) كه برخى از آنها با عنوان «عرض دين» نبوده، ولى متضمن بيان اعتقادات راويان در محضر ائمه اطهار عليهم السلام است.(2) وقتى اين روايات را با يكديگر مقايسه مى كنيم، به چند اصل مشترك بين تمام اين روايات برمى خوريم و به چند امر خاص كه هر كدام در برخى روايات آمده است نه در ساير آنها. اصول مشترك بين اين روايات عبارتند از: 1. توحيد؛ 2. نبوت؛ 3. امامت. و اما امورى كه مشترك بين تمام اين روايات نبوده و بلكه هر كدام در يك يا چند روايت آمده است:

1. نفى جبر و تفويض؛

2. اقرار بما جاء من عندالله؛

3. ولايت و دوستى با دوستان اهل بيت عليهم السلام ؛

4. دورى جستن از دشمنان آنان؛

5. مسئله غيبت و مهدويت و انتظار فرج؛

6. معاد و سؤال قبر و ميزان و صراط و بهشت و جهنم؛

ص: 91


1- بحارالانوار، ج 69، صص 2-7، ح 1 و 2 و 3 و 4 و 5 و 6 و 7 و 8؛ اصول كافى، ج 2، ص 405؛ فرائد الاصول، ج 1، ص 278.
2- . معجم رجال الحديث، ج 18، ص 346.

7. معراج پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله ؛

8. وجوب نمازهاى پنجگانه؛

9. وجوب روزه ماه رمضان؛

10. وجوب حج؛

11. غسل جنابت.

در اينجا اين سؤال پيش مى آيد كه چرا در هيچ كدام از روايات عرض دين، مسئله ضرورت اعتقاد به وجود فرشتگان و نيز اعتقاد به قرآن و ساير كتاب هاى آسمانى عنوان نشده است؟

در مقام پاسخ به اين سؤال شايد بتوان ادعا كرد كه اعتقاد به كتابهاى آسمانى داخل در اقرار بما جاء من عندالله است و اعتقاد به فرشتگان نيز با زحمت مى توان ادعا كرد كه داخل در بحث نبوت است؛(1) گرچه معراج - كه روشن است - جزء مباحث مربوط به نبوت است صريحاً و در كنار نبوت ذكر شده و وجوب نماز و روزه و حج كه بهترين مصداق هاى ما جاء من عندالله هستند نيز به صورت مستقل ذكر شده اند. شايد آنچه پاسخ قطعى به سؤال فوق باشد، تفكيك بين كليات و جزئيات اصول دين باشد كه در آينده ذكر خواهد شد.

تعداد اصول دين

حديث عرض دين حضرت عبدالعظيم، دين را در چهار اصل كلى توحيد، نبوت، امامت و معاد خلاصه كرده و براى هر كدام از اين اصول چهارگانه برخى جزئيات و تفاصيل را نيز بيان كرده است.

شايد ما نتوانيم عدد دقيقى براى اعتقادات ذكر كنيم، ممكن است شخصى تمام

ص: 92


1- شيخ مفيد در مقنعه، ص 31، اعتقاد به فرشتگان را داخل در بحث نبوت قرار داده است.

اعتقادات را در اعتقاد و شهادت به «بسم الله الرحمن الرحيم» بداند؛ آن گونه كه شهيد ثانى در «رساله بسمله» انجام داده است.(1) برخى نيز اصول دين را همان اعتقاد به مبدأ و معاد مى دانند، عده اى نيز اصول دين را كتاب و سنت يا كتاب و عترت يا ثقلين مى دانند؛ همچنان كه اكنون در كشورهاى عربى «دانشكده هاى اصول دين» تنها به بحث از قرآن و حديث مى پردازند؛ همچنان كه مى توان گفت: اصول دين خلاصه مى شود در اعتقاد به توحيد و بما انزل الله.

عده اى ديگر از انديشمندان، تعداد اصول دين را چهار عدد دانسته اند(2) و مقصودشان آن بوده كه معاد داخل در بحث عدل است و هر كس اعتقاد به عدل الهى داشته باشد، اعتقاد به معاد نيز خواهد داشت، چون لازمه عدل، اثبات عالم آخرت و ثواب و عقاب است؛ همچنان كه عكس آن نيز ممكن است؛ يعنى عدل را داخل در بحث معاد كردن - كارى كه در حديث عرض دين حضرت عبدالعظيم انجام شده است؛ يعنى در اين حديث عدل الهى ذكر نشده اما معاد مورد تأكيد قرار گرفته است - برخى نيز معاد را زيرمجموعه نبوت و اعتقاد به «ما اخبر به النبى صلى الله عليه و آله » قرار داده(3)، عده اى ديگر معاد را تحت عنوان اعتقاد به وعد و وعيد قرار داده اند(4)، و عده اى نيز همان پنج اصل معروف را ذكر كرده اند.(5)

به هر حال عدد خاصى مهم نيست و تنها بايد به توحيد، صفات كمال خداوند، نبوت، معاد و امامت اعتقاد داشت، ولى آيا اينها پنج اصل مختلف هستند يا قابل جمع و ادغام در يكديگرند، مهم نيست.

ص: 93


1- رسائل الشهيد الثانى، ج 2، ص 721.
2- الهداية، شيخ صدوق، ص 4.
3- . همانند شيخ طوسى در الرسائل العشر، ص 99.
4- . مثل علامه حلى در انوار الملكوت، ص 170.
5- . مثل شيخ طوسى در الرسائل العشر، ص 104.

ضمناً اين نكته قابل توجه است كه غالباً عدل الهى به عنوان يكى از صفات كمال براى ذات مقدس ذكر مى شود، ولى ظاهر آيه شريفه: «و تمّت كلمة ربّك صدقاً و عدلاً»(1) آن است كه عدل، صفت فعل خداوند است. گرچه منافاتى ندارد كه عدل هم صفت فعل خداوند باشد و هم صفت ذات و يا آنكه عدل، صفت فعل باشد و قيام بالقسط، صفت ذات باشد، اما بهتر آن است كه گفته شود عدل يك مسئله و بخشى از بحث توحيد افعالى است كه به دليل اهميت فوق العاده آن و در برابر اشاعره كه افعال قبيح و زشت را به خداوند نسبت مى دادند، به صورت مستقل ذكر شده است. و اما توحيد صفاتى از صفات ثبوتى يا سلبى بحث مى كند كه مربوط به ذات مقدس است و اتحاد و عينيت با آن دارند و ذات براى اتصاف به آنها نياز به چيزى ندارد و ذات مقدس هميشه آنها را داراست، چه موجودى و مخلوقى آفريده شده باشد يا خير، ولى عدل چون از وضع و كيفيت قرار گرفتن اشيا انتزاع مى شود، مؤخر از ذات بوده و صفت فعل به شمار مى رود و لذا داخل در بحث توحيد صفاتى نيست.

ممكن است براى بيان تعداد اصول دين گفته شود كه اصول دين به دو بخش كليات و جزئيات تقسيم مى شوند. كليات اعتقادات عبارت اند از: توحيد، عدل، نبوت، امامت و معاد. جزئيات اعتقادات عبارت اند از: شناخت اسماى الهى، اتحاد و عينيت داشتن صفات الهى با ذات مقدس، نفى جبر و اختيار، قضا و قدر، سؤال و فشار قبر، اعتقاد به فرشتگان، اعتقاد به كتاب هاى آسمانى، عصمت انبيا و ائمه عليهم السلام ، علم غيب و معجزات، معراج، رجعت، احباط و تكفير و صدها مسئله ديگر از اين قبيل.

تفاوت بين كليات و جزئيات اعتقاد را نيز اين گونه مى توان تبيين كرد: امورى كه اعتقاد به آنها واجب مطلق است يعنى همه مردم بايد به آنها معتقد باشند بدون تفاوت

ص: 94


1- . سوره انعام 6، آيه 115.

بين عالم و جاهل، اين گونه امور را كليات اعتقادات مى ناميم؛ مثلاً اعتقاد به توحيد از هر كسى خواسته شده و هيچ قيد و شرطى نيز ندارد. و اما امورى كه اعتقاد به آنها مشروط به حصول علم باشد، آنها را جزئيات اعتقادات مى ناميم؛(1) مثلاً اگر كسى علم پيدا كرد كه خداوند چه كتاب هايى را براى هدايت مردم نازل كرده و يا عصمت انبيا مطابق با دليل عقلى و نقلى است، در اين صورت بايد به آنها نيز اعتقاد داشته باشد، اما كسى كه به اين امور جاهل است و لذا اعتقادى نيز به آنها نداشته باشد، مشكلى ندارد، به عبارت ديگر در كليات اصول دين هيچ كس براى عقيده نداشتن و تخلف از آنها معذور نيست، اما در جزئيات اعتقادات هر شخص جاهل يا ساهى يا خاطى معذور خواهد بود.

به نظر نگارنده، حديث عرض دين حضرت عبدالعظيم از جهت اعتقادات نه جامع است و نه مانع؛ يعنى برخى از مسائل اعتقادى است كه جزء كليات اعتقادات است و هر كس بايد به آن معتقد باشد، در حالى كه در اين حديث شريف بيان نشده است. برخى از مسائل اعتقادى نيز كه در آن آمده مسائلى است كه مربوط به جزئيات اعتقادات است و اگر كسى برخى از آنها را ندانسته و لذا اعتقاد نداشته باشد، خللى به دين و عقيده او وارد نمى شود در آينده هر دو قسم را در اين حديث مورد بحث قرار مى دهيم.

اما تقرير امام معصوم عليه السلام راجع به كلام عبدالعظيم به دليل اين است كه ايشان آنچه را ذكر كرد صحيح است و دين مورد رضاى خداوند است و اما راجع به امورى كه جناب عبدالعظيم ذكر نكرده، آيا آنها جزء دين نيستند، از اين جهت حديث ساكت

ص: 95


1- در اينجا مسئله اشتراك احكام بين عالم و جاهل و مسئله دور پيش نمى آيد، زيرا وجوب عقيده مشروط به علم است و علم متوقف بر وجود معلوم است و معلوم آنها وجوب عقيده نيست، بلكه ثبوت واقعى آن امور است.

است؛ همچنان كه وقتى مى فرمايد: اين دين خداوند است كه براى بندگان خود پسنديده است، مقصود آن است كه آنچه را شما بيان كرديد صحيح و مورد رضايت خداوند است، اما معلوم نيست كه خداوند همين مقدار را از تمام مردم خواسته باشد.

نكته ديگر آنكه آيا بين پنج اصل اصولى دين ترتيب خاصى لازم است يا آنچه لازم است اصل اعتقاد به آنهاست ولى ترتيب و نظم خاصى بين آنها وجود ندارد؟

در پاسخ اين سؤال بايد گفت: روشن است كه از جهت اهميت و شرافت، مسئله توحيد پايه و اساس و اصل ادلّى اعتقادات است و هيچ چيزى با آن برابرى نمى كند و علت آنكه معاد در پايان اصول دين ذكر مى شود با آنكه آيات مربوط به معاد در قرآن كريم بيش از آيات اصول ديگر اعتقادى است، اين است كه اين آيات بيشتر بر بُعد تربيتى مسئله معاد تأكيد دارند. براى يك مسئله اعتقادى، وجود يك يا چند آيه شريفه كافى است، اما براى بحث هاى اخلاقى و تربيتى چون تذكر بايد مكرراً انجام شود، بيش از هزار آيه شريفه درباره آن وارد شده است. پس كثرت آيات معاد در قرآن مجيد دليل بر اهميت فراوان بعد تربيتى آن است نه آنكه از نظر اعتقادى مسئله معاد مهم تر از نبوت يا امامت باشد. اگر كسى ميزان سفارش پيامبران الهى راجع به مسئله معاد را در قرآن مجيد مورد مطالعه و مقايسه تطبيقى قرار دهد، به مطالب بسيار زيبا و بكرى دست خواهد يافت.

اگر از مسئله اهميت و شرافت صرف نظر شود و به ترتيب منطقى بحث نظر شود، با توجه به آنكه طبق حديث شريف سلسلة الذهب و چندين حديث ديگر امامت و ولايت به عنوان شرط توحيد معرفى شده و با توجه به آنكه اهل سنت اعتقاد به توحيد دارند ولى از غير طريق اهل بيت عليهم السلام پيش رفته اند و لذا در مسئله توحيد با اشتباهات فاحشِ متعدد روبرو شده و به آنها ملتزم شده اند و يا يهوديان و مسيحيان و اهل اديان ديگر به بحث از توحيد پرداخته اند و عقل نيز دارند و با استدلال هاى

ص: 96

عقلى نيز حركت كرده اند اما چون توحيد را از راه آن يعنى از اهل بيت عليه السلام فرا نگرفته اند لذا گرفتار اشتباهات مختلف و بلكه به انواع شرك آلوده شده اند و مى دانيم كه شرط بايد قبل از مشروط و يا لااقل هم زمان با آن باشد، پس امامت و نبوت مقدم بر توحيد است؛ يعنى بايد از راه نبوت و امامت خدا را شناخت؛ به عبارت ديگر، توحيد از جهت شرافت و اهميت مقدم بر امامت و نبوت است و نبوت و امامت مقدمه توحيدند. به همين دليل افرادى چون حضرت عبدالعظيم دين خود را بر امام عليه السلام عرضه مى كند.

خلاصه آنكه كسانى كه در سير و سلوك علمى و عرفانى خود در سفر من الخلق الى الحق باشند؛ يعنى در اولين سفر بوده و تازه شروع به حركت كرده اند، بايد خداوند را از راه خلق و از راه امام و پيامبر عليهم السلام بشناسند. اما آنان كه در اوج ترقى بوده و به سفر من الحق الى الخلق رسيده اند، خلق را به وسيله خدا مى شناسند. اينان «آفتاب آمد دليل آفتاب»، خدا را به وسيله خداوند شناخته و «بك عرفتك و انت دللتنى عليك» مى گويند و خدا را دليل بر شناخت خلق مى دانند. اينان از راه علت، معلول را مى شناسند برخلاف افراد مبتدى كه بايد از راه معلول، علت را بشناسند. و هر دو قسم شناخت در روايات آمده است.

عرضه دين

بهترين روش در اعتقادات، عرضه دين بر علم قطعى و برهان است نه بر ظن. پيش از ورود در اين بحث تذكر اين مطلب لازم است كه بايد بين عرضه دين بر امام معصوم عليه السلام و عرضه دين بر علما اعم از فقها يا متكلمان يا... فرق گذاشت، زيرا كلام امام معصوم عليه السلام همچون برهان و بلكه فوق آن است، كلام امام موجب علم و يقين است، اما كلمات ديگران هرگز چنين نيست. هر كسى مى تواند يك قياس و شكل اول

ص: 97

منطق ترتيب داده و بگويد: اين مسئله را امام فرموده و آنچه را امام بگويد حق و واقعيت است، پس اين مسئله حق و واقعيت است. كلام امام هميشه مى تواند كبراى شكل اول قرار گيرد و تنها بايد مصداق و موضوع آنها را به دست آورد و در اين صورت علم و يقين به آن مسئله حاصل مى شود. بنابراين آنچه اكنون مورد بحث است كه آيا در اعتقادات مى توان به ظن و گمان اعتماد كرد يا خير و آيا تقليد در اصول دين جايز است يا خير؟ مربوط به عرضه دين بر امام معصوم عليه السلام نبوده بلكه عرضه دين بر افراد ديگر و گرفتن اعتقادات از آنان است.

در بسيارى از كتاب هاى كلامى و حتى فقهى آمده است كه تقليد در اصول دين جايز نيست و آنها را بايد با علم و استدلال به دست آورد.(1) بنابراين ابتدا بايد مشخص كرد كه در اعتقادات علم لازم است يا باور قلبى. شايد كسى ادعا كند كه ايمان يعنى تصديق و جزم يقينى داشتن به چيزى. در اين صورت بايد افرادى چون فرعون و نمرود و حتى ابليس را مؤمن دانست و حتى كفار قريش را نيز كه قرآن مى فرمايد يقين به نبوت و آيات الهى دارند(2) نيز مؤمن به حساب آورد، شمرده شوند در حالى كه هيچ ترديدى در كفر آنان نيست. آنچه كه در روايات آمده است اعتقاد و شهادت به توحيد و نبوت و ... است نه علم و دانستن آنها. اگر ملاك علم باشد، بايد عالمان برترين مؤمنان باشند، در حالى كه مى دانيم سلمان و ابوذر يا شهداى كربلا و ... بهترين مؤمنان هستند و علت برترى آنان علم و معرفت نيست. در مثال معروف مرده شوى باور دارد به آنكه مرده جماد است و كارى از او ساخته نيست و لذا از آن نمى ترسد، اما ديگران علم دارند نه باور، تفاوت بين علم و باور مشخص شده است. در باور علاوه بر علم و معرفت، رضايت و طيب نفس و عدم استنكاف و استكبار نهفته است، در

ص: 98


1- مثل باب حادى عشر، ص 5؛ عروة الوثقى، باب اجتهاد و تقليد، مسئله 67.
2- . سوره نمل 27، آيه 14.

حالى كه علم و يقين ممكن است با استكبار و عدم رضايت جمع شود و معمولاً آيات شريفه و روايات «جحد» و انكار و استكبار را به عنوان ملاك كفر معرفى كرده اند.(1) وقتى كه معلوم شد در اعتقادات باور قلبى لازم است نه علم، مسئله اكتفا و عدم اكتفاى به ظن و گمان نيز روشن مى گردد و نيازى به برخى تفصيلات(2) نخواهد بود؛ همچنان كه در برخى روايات شك در اعتقادات را كفر معرفى كرده است(3) و برخى شك را محض ايمان مى داند.(4) مقصود و وجه جمع آن است كه انكار و تسليم نبودن در برابر حق كفر است، اما اگر باور و عقد قلبى باشد، ايمان تحقق يافته است، چه آنكه علم و دانش اصطلاحى حاصل باشد يا خير. و باز مى توان ادعا كرد كه اگر شك، شك مقدس باشد كه صاحب خود را وادار به تحقيق و تفحص كرده و طريق و سر پُلى براى رسيدن به يقين باشد و صاحبش از وجود آن شك ناراحت بوده و امان نداشته باشد، چنين شكى مقدس است و نه تنها با ايمان منافات ندارد، بلكه محض ايمان است.

آرى، شكى كه باعث دست كشيدن از همه مظاهر و آثار و لوازم ايمان باشد - يعنى صاحب آن وقتى دچار شك گرديد از نماز و عبادت سرپيچى كرده و به دليل ترديد در مبدأ و معاد دست به هر جنايتى بزند - چنين شكى مطمئناً كفر بوده و با ايمان قابل جمع نيست.

و اما آيا بايد ايمان حتماً از راه دليل و استدلال به دست آمده باشد يا آنكه اگر كسى دليل و استدلالى بر مسائل اعتقادى خود نداشت، باز ايمان او صحيح است؟

مرحوم خواجگى شيرازى فرموده: «خلاف است ميان علماى امت در آنكه صحت

ص: 99


1- . اصول كافى، ج 2، ص 388.
2- فرائد الاصول معروف به رسائل شيخ انصارى، ج 1، ص 274.
3- . اصول كافى، ج 2، ص 399.
4- همان، ص 425.

تصديق مذكور مشروط است به آنكه از دليل قطعى حاصل شده باشد يا صحت ايمان و اعتقاد مشروط به اين نيست. اكثر اماميه برآنند كه صحت اعتقاد و ايمان مشروط است به آنكه از دليل قطعى حاصل شده باشد، چنان چه بر هر يك از افراد مسلمانان واجب است كه اصول خمسه را به برهان بدانند بر وجهى كه موجب حصول يقين شود و هر كه بى دليل داند كافر باشد، چه ايمان مقلّد پيش اكثر اماميه صحيح نيست».(1)

سپس فرموده: خود اين طايفه بر دو قسم اند: برخى مى گويند شرط صحت ايمان آن است كه طورى بتواند بر اعتقادات دليل آورد كه حتى بتواند پاسخ اشكالات و شبهه هاى مخالفان را نيز بداند وگرنه كافر خواهد بود و عده اى ديگر مى گويند شرط ايمان آن است كه براى خود دليل و استدلال داشته باشد، هرچند قدرت پاسخ دادن به اشكالات ديگران را نداشته باشد.

ولى با توجه به آنچه گذشت و معلوم شد كه در اعتقادات باور لازم است نه علم، معلوم مى گردد كه اصلاً شرط صحت ايمان، داشتن استدلال و دليل نيست و لذا بچه ها و افراد غير مميّز مؤمن هستند، هرچند هيچ دليل و استدلالى نداشته باشند؛ بنابراين، ملاك همان باور قلبى است، چه باور قلبى از راه استدلال به دست آمده باشد يا از راه عبادت و رياضت نفس، يا از راه كشف و شهود و الهام، يا از راه كلام شخص بزرگى كه مورد قبول است و يا از راه آراى محموده و قضاياى مشهوره. آنچه كه در حديث عرض دين حضرت عبدالعظيم آمده، حصول باور قلبى است از راه كلام امام معصوم عليه السلام .

از اينجا مسئله تقليد در اصول دين نيز روشن مى گردد. گرچه تقليد اصطلاحى به معنى التزام عملى به كلام مجتهد درباره اعتقادات راه ندارد(2) و عده زيادى از مراجع

ص: 100


1- النظامية فى مذهب الاماميه، ص 190.
2- . احتمال دارد گفته شود: تقليد يعنى التزام عملى و عمل جوارح به همان افعال خارجى است و عمل قلب به التزام و باور قلبى است، ولى اين جاى تأمل فراوان دارد كه به محل خود واگذار مى شود.

عظام تقليد نيز فتوا داده اند كه محل تقليد فروع دين است نه اصول دين، اما غالب اين مراجع تقليد - كثّر الله امثالهم و ادام الله بركات وجودهم الشريف - چون علم و يقين را در اصول دين معتبر مى دانند، اين فتوا را داده اند. ولى اگر كسى ادعا كند ملاك در اعتقادات، باور قلبى است، در اين صورت ممكن است باور قلبى از راه سخن يك شخص بزرگ به دست آيد و همين كافى است.

واقعيت خارجى نيز چنين است، زيرا وقتى مى بينيم معمولاً هر كس در ايران متولد مى شود شيعه است و هر كس در عربستان متولد مى شود غالباً سنّى و وهابى است و كسى كه در اروپا متولد مى شود مسيحى است، اين نشانه تقليد در اعتقادات است.

ولى آيا تقليد در اعتقادات جايز است يا خير؟ قرآن مجيد در مقام نكوهش، اين كلام كفار را نقل فرموده است: «انّا وجدنا آبائنا على أمّة و انّا على آثارهم مقتدون»(1) كه دليل خود را بر پيروى يك مرام و آيين اين مى دانند كه چون پدرانشان همان مرام را داشته اند، و گاهى نيز مذمت از ظن و تخمين و تبعيت از غير علم كرده است.

طبق حديثى كه از امام يازدهم عليه السلام نقل شده - و شيخ انصارى فرموده آثار و نشانه هاى درستى در آن آشكار است(2) - امام عليه السلام پس از آنكه مطلق تقليد را، چه تقليد از عالم يهودى يا عالم مسلمان، نكوهش كرده فرموده: تقليد از عالمان دين فروش جايز نيست و از عالمان متعهد و متدين جايز است.(3) بنابراين اگر كسى دين و باورهاى ايمانى خود را از عالمى بگيرد كه او را به فسق و دين فروشى مى شناسد،

ص: 101


1- . زخرف 43، آيه 22.
2- . فرائد الاصول معروف به رسائل شيخ انصارى، ج 1، ص 141.
3- الاحتجاج، ج 2، ص 457؛ وسائل الشيعه، ج 18، ص 95، باب 10 از ابواب صفات قاضى، ح 20.

چنين كسى در تقليد خود معذور نيست، اما از عالمى كه متدين بوده و مخالف با هواى نفس و مطيع و امانت دار الهى است، تقليد كردن از چنين عالمى و باور قلبى پيدا كردن به سخن او جايز است. چون محتواى اين حديث اختصاص به فقه و فروعات فقهى ندارد، مى توان براى بحث خود به آن استشهاد كرد. وقتى امانت دارى و صداقت و مخالفت با هواى نفس يك عالم دينى و يا پدر و مادر براى فرزند ثابت شد و فرزند يقين كند كه آنان هرگز سخنى گزاف و بيهوده و بدون رضاى خداوند نمى گويند، در اين صورت اعتماد كردن به سخن آنان و باور و ايمان داشتن به كلام آنان نه تنها خلاف عقل نبوده بلكه دقيقاً مطابق با منطق و روش علمى است. به همين دليل است كه مردمى كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله را به امانت مى شناختند غالباً بدون آنكه تقاضاى معجزه كنند به آن حضرت ايمان مى آوردند.

نكته ديگر آنكه آيا بايد دين را تنها بر امام معصوم عليه السلام عرضه كرد يا بر كتاب خدا كه ثقل اكبر است و يا بر قرآن و عترت كه ثقلين هستند.

روشن است كه نبايد قرآن و سنت را دو منبع مستقل و در عرض يكديگر براى معرفت و تصحيح عقايد معرفى كرد. به نظر نگارنده تأكيد زياد بر حجيت ظواهر قرآن و تفسير قرآن به قرآن جاى تأمل دارد و قرآن بدون تفسير اهل بيت عليهم السلام براى ما قابل فهم نيست، حجيت ظواهر قرآن مربوط به جايى است كه آن ظواهر در كنار روايات مورد مطالعه قرار گيرند، همچنان كه اگر قرآن خود را تبيين و تفسير كند، ديگر نيازى به اهل بيت عليهم السلام نخواهد بود. عرضه كردن دين بر قرآن مجيد بدون سنت نتيجه اى نخواهد داشت، زيرا همه هفتاد و دو ملت براى تصحيح اعتقادات خود آيات مشابهى را از قرآن شاهد مى آورند و چون عترت بدون قرآن معنا ندارد و رجوع به عترت رجوع به قرآن را نيز به همراه دارد، پس بايد عرضه دين و همه امور دينى بر امام و بر سنت و بر روايات باشد.

ص: 102

فصل دوم:

بررسى محتواى حديث عرض دين

اشاره

حضرت عبدالعظيم گويد: بر مولاى خود امام هادى عليه السلام وارد شدم، وقتى چشم آن حضرت به من افتاد، فرمود: اى اباقاسم، خوش آمدى، تو واقعاً دوستدار و ياور ما هستى. عرض كردم: يابن رسول الله اجازه مى خواهم دين خود را بر شما عرضه كنم كه اگر مورد رضايت و پذيرش شما است بر آن تا لحظه مرگم كه خدا را ملاقات مى كنم ثابت بمانم. امام عليه السلام فرمود: اى اباقاسم بگو. گفتم: من مى گويم خداى متعال يگانه اى است كه چيزى شبيه او نيست: «فقلت: إني أقول إنّ الله تعالى واحد ليس كمثله شى ء».

اولين چيزى كه در شرح اين جمله حديث به ذهن مى آيد آن است كه جناب عبدالعظيم مى گويد: «من مى گويم خداى متعال يكتا است»، در حالى كه در اعتقادات، گفتن كافى نيست، بلكه بايد «شهادت» يا «اعتقاد» باشد. جناب عبدالعظيم چرا نگفته است: «أشهد أنّ الله تعالى واحد» يا «اعتقد أنّ الله تعالى واحد»؟

در اينجا چند احتمال وجود دارد:

1. مقصود حضرت عبدالعظيم از قول و گفتن، همان شهادت دادن و اعتقاد داشتن است و كلمه «مى گويم» را به معناى شهادت مى دهم به كار برده است. همان گونه كه در برخى روايات در مقام توضيح ايمان فرموده «الاقرار باللسان» و در فقه نيز اقرار

ص: 103

برخى از احكام شهادت را دارد.

2. احتمال ديگر كه اقرب از احتمال قبلى است، آنكه جناب عبدالعظيم ابتدا اصول دين خود را بيان كرده تا اگر امام هادى عليه السلام آنها را تأييد كرد سپس به آنها اعتقاد ورزيده و شهادت دهد، و شايد مقصود از جمله: «فإن كان مرضياً ثبتُّ عليه» همين باشد. پس اين مسائل چون قبل از تأييد امام معصوم عليه السلام بيان شده اند، كلمه شهادت و اعتقاد را درباره آنها به كار نبرده است. و لذا پس از پايان حديث و پس از تأييد حضرت امام هادى عليه السلام ، بايد جناب عبدالعظيم گفته باشد آنچه را گفتم و به زبان آوردم، اكنون اعتقاد قلبى داشته و به آنها شهادت مى دهم.

3. احتمال ديگر آن است كه گفته شود جناب عبدالعظيم به تفاوت بين گفتن و شهادت دادن عنايتى نداشته است. در تمامى رواياتى كه مرحوم علامه مجلسى نقل كرده اعتقادات را با شهادت نه با گفتن تبيين كرده است. مثل:

الف) «أصف لك ديني... قلتُ: أشهد أن لا إله إلاّ الله...».(1)

ب) «أريد أن أعرض عليك ديني... إنّى أشهد أن لا إله إلاّ الله».(2)

ج) «أريد أن أصف لك ديني... إنّى أشهد أن لا إله إلاّ الله».(3)

د) جالب آن است كه در برخى از روايات، راويان از ائمه عليهم السلام تقاضا كرده اند كه امام اعتقادات خود را براى آنان بيان كند، در تمامى اين روايات - به مقدارى كه نگارنده يافته است - امام عليه السلام از كلمه شهادت استفاده كرده است؛ مثل:

الف) «أخبرني عن الدين... فقال عليه السلام شهادة أن لا إله الاّ الله...».(4)

ص: 104


1- . بحارالانوار، ج 69، ص 8، ح 9.
2- . همان، ح 10.
3- . همان، ح 8.
4- همان، ح 16.

ب) «أخبرني بدينك الذي تدين الله به... شهادة أن لا إله إلاّ الله...».(1)

ج) «نعم يا أبا جارود: شهادة أن لا إله إلاّ الله...».(2)

د) «أسألك عن الذيك... فقال شهادة أن لا إله إلاّ الله...».(3)

بنابراين، اصول دين بايد مورد اعتقاد و شهادت باشد نه صِرف گفتن. تفاوت هاى بين گفتن و شهادت دادن نيز فراوان است كه در جاى خود بحث شده است. جالب آن است كه پاسخ امام عليه السلام و نحوه تقرير امام راجع به كلمات حضرت عبدالعظيم با نحوه تقرير ائمه عليهم السلام راجع به راويانى كه در مقام عرضه دين خود كلمه شهادت را به كار برده اند، تفاوت دارد.

نكته ديگر آن كه كلام جناب عبدالعظيم با يك جمله مثبت آغاز مى شود؛ يعنى گفتن و اقرار به توحيد و يكتايى خداى متعال و اين را در ضمن يك جمله مثبت بيان كرده است، در حالى كه تمامى روايات ديگر كه در مقام عرض دين يا بيان اعتقادات هستند، به صورت منفى و نفى غير خداوند و اثبات خداى متعال به كار رفته اند. در آن روايات اين گونه است كه: «أشهد أن لا إله إلاّ الله»، ولى جناب عبدالعظيم اين گونه بيان كرده است: «أقول إنّ الله تعالى واحد».

تفاوت جمله «لا إله إلاّ الله» با جمله «إنّ الله تعالى واحد» زياد است؛ غير از مسئله تركيب از نفى و اثبات در جمله اول و اثبات بودن در جمله دوم، اين است كه در جمله اول كه كلمه طيبه و اصلى ترين شعار دين اسلام است، «توحيد در ألوهيت» و به تعبير بهتر «توحيد در الاهيت» عنوان شده است؛ يعنى توحيد عبادى، ولى در جمله دوم، مسئله توحيد ذاتى و نفى شريك براى ذات مقدس واجب الوجود ذكر شده است.

ص: 105


1- همان، ح 15.
2- همان، ح 14.
3- همان، ح 5 و 6.

جمله دوم مى گويد: الله تبارك و تعالى در وجوب وجود و در خدا بودن يكتاست و شريكى ندارد، اما جمله اول يعنى كلمه طيبه لا إله إلاّ الله به بيان توحيد عبادى اختصاص دارد نه به بيان توحيد ذاتى. و معلوم است كه مسئله توحيد عبادى بسيار مهم تر است، زيرا كفار قريش توحيد ذاتى را قبول داشتند، هم خداوند را مى شناختند و هم شريكى براى او در وجوب وجود و در مستجمع جميع صفات كمال بودن و در خالق و مدبر جهان بودن قائل نبودند، اما مشكل اصلى كفار قريش، شرك در عبادت بود كه توحيد در عبادت نداشتند، عبادتى را كه حق مخصوص خداى متعال است، براى بت ها مى آوردند. دعوا و نزاع و جنگ بين رسول خدا صلى الله عليه و آله با كفار قريش بر سر توحيد ذاتى نبود، بلكه مسئله و نزاع بر سر توحيد عبادى بود؛ همچنان كه اختلاف مسلمانان با مسيحيان يا اديان شرقى هند هم اكنون بر مسئله توحيد عبادى است. مسيحيان شرك در عبادت دارند نه در توحيد ذاتى، پس مرز و تمايز بين اسلام و ساير اديان در مسئله توحيد عبادى است. هيچ كس و هيچ بت پرستى، بت را خالق خود يا خالق آسمان و زمين نمى داند، از هر بت پرستى سؤال شود خالق آسمان ها و زمين كيست، چاره اى جز آن ندارد كه خداى متعال را معرفى كند، اما متأسفانه با اينكه خداوند را خالق مى دانند ولى او را عبادت نمى كنند. همه انبياى الهى عليهم السلام آمدند تا به مردم بگويند: «أن اعبدوا الله» و عبادتى كه خاص خداوند است، حق خداوند را به غير او ندهيد كه اين ظلمى بس بزرگ است. معناى كلمه طيبه نيز كه اولين شعار اسلام است، اين است كه: «معبودى جز خداوند متعال وجود ندارد».(1)

ص: 106


1- در علم اصول فقه برخى از بزرگان فرموده اند: لاء نفى جنس در كلمه طيبه احتياج به خبر دارد و خبر آن يا كلمه «ممكن» است يا كلمه «موجود» و در هر دو صورت مشكل پيش مى آيد. تصور نگارنده آن است كه «لاء نفى جنس» در اين كلمه طيبه، تامه است و احتياج به خبر ندارد.

وحدت حقّه

حضرت عبدالعظيم اولين چيزى كه به عنوان اعتقادات خود بيان كرده، وحدت حقه خداى متعال است، وحدتى كه هيچ شبيه و نظير ندارد. در وحدت عددى، هر موجودى در واحد بودن خود شبيه موجود ديگر است و هر واحد عددى - يك در مقابل دو - نسبت به عدد دو، كم و اندك است، ولى خداوند واحد به وحدت حقّه حقيقيه است كه از آن در عربى به «احد» يا «واحد قهار» و در فارسى به «يكتا» و «يگانه» تعبير مى شود.

قرآن مجيد معمولاً كلمه «واحد» را براى «إله» به كار برده و كلمه «أحد» را براى «الله» استعمال كرده است. كلمه واحد غالباً در وحدت عددى به كار مى رود، ولى أحد در وحدت حقّه و به معناى بسيط از هر جهت مى باشد. و چون كلمه «احد» با «واحد قهار» مترادف است، مى توان گفت: «الله احد» همچنان كه صحيح است گفته شود: «الله واحد قهار». جناب عبدالعظيم حسنى در ابتداى اين حديث شريف به جاى كلمه «أحد» و «واحد قهار» از جمله «واحد ليس كمثله شى ء» استفاده كرده است؛(1) به عبارت ديگر «ليس كمثله شى ء» را به جاى قهار به كار برده است. بنابراين در مقام بيان توحيد هر سه جمله زير صحيح است:

- الله أحد؛

- الله واحد قهار؛

- الله واحد ليس كمثله شى ء.

معناى هر سه جمله، بيان يكتايى و يگانگى خداوند متعال است به طورى كه هيچ

ص: 107


1- همان گونه كه از ابن عباس نقل شده احد يعنى واحدٌ ليس كمثله شى ء؛ مجمع البيان، ج 10، ص 564.

موجودى در عرض او نيست. او وحدتى دارد كه با همه موجودات همراه است و هيچ موجودى همراه او نيست. او با شماست، ولى شما با او نيستيد و اين معيّت چون معيّت قيوميه است. هرگز حلول و اتحاد و مقارنت و امتزاج خالق و مخلوق پيش نمى آيد كه همه اينها كفر صريح است.

اسم ذات مقدس

كلمه مباركه «الله»، اسم براى ذات مقدس با اعتبار و در نظر گرفتن جميع صفات كمال و جمال است، ساير اسما از قبيل: رحمن، رحيم، رزاق و ... نيز اسم براى ذات مقدس مى باشند و چون تمام صفات ثبوتيه و صفات كمال، اتحاد با ذات مقدس دارند، پس آنها نيز دلالت بر ذات مقدسى دارند كه جامع جميع كمالات است ولى در هر كدام از اين اسماى الهى يك صفت و كمال ظاهر است و بقيه مستتر و مستكنّ مى باشند؛ مثلا در رحمن، رحمانيت ظاهر است و ساير صفات جمال و جلال استتار دارند، و در قهار، قهاريت ظهور دارد و بقيه پنهان است و لذا تمامى اسماى الهى جامع جميع كمالات مى باشند.

و اما كلمه مباركه «هو» اسم است براى ذات مقدس با قطع نظر از اعتبار هر گونه صفت و كمالى. در برخى روايات «يا هو يا من لا هو الاّ هو» به عنوان اسم اعظم عنوان شده است(1)، ولى به هر حال با وجود هزار اسم حُسنا براى خداى متعال و يا اسم اعظم و اسم متأثر، بايد در مقام بيان اعتقادات شهادت به توحيد. «الله تبارك و تعالى» ذكر شود نه توحيد نسبت به ساير اسما، گرچه آن نيز صحيح است.

ص: 108


1- مجمع البيان، ج 10، ص 565، ذيل تفسير سوره اخلاص.

توضيح كوتاهى پيرامون ليس كمثله شى ء

اولاً: بايد توجه داشت كه اطلاق كلمه شى ء بر خداوند صحيح است و شى ء واقعى و به معنى حقيقى كلمه، اوست.(1) كلمه شى ء بر خداوند حمل مى شود بدون هر گونه حيثيت تعليلى يا تقييدى. غير از خداى متعال هر موجودى براى شى ء بودن خود احتياج به حيثيت تعليلى و بلكه تقييدى دارد؛ مثلاً انسان وقتى موجود است كه خداى متعال موجود باشد، يعنى شى ء بودن انسان مشروط به وجود داشتن خداى متعال است، ولى شى ء بودن خداى متعال - چون قضيه ضروريه ازليه است - هيچ قيد و شرطى حتى ضرورت به شرط محمول و بلكه ضرورت به شرط موضوع نيز ندارد. و از اينجا معلوم مى شود با آنكه خداوند متعال شى ء است و ساير اشياء نيز شى ء هستند، در عين حال هيچ چيزى شبيه خداوند در شى ء بودن نيست، زيرا شى ء بودن او به طور حقيقى است بدون قيد و شرطى، چه آنكه چيز ديگرى موجود باشد يا موجود نباشد. خداوند شى ء است، اما اشياى ديگر براى شى ء بودن علاوه بر ذات خود بايد متّكى به خارج از ذات خود باشند و حمل كلمه «شى ء» بر آنها نياز به حيثيت تعليلى دارد، به طورى كه اگر علت آنها موجود بود آنها موجودند و شى ء هستند وگرنه آنها شى ء نخواهند بود. در نتيجه حمل كلمه شى ء بر خداوند به صورت حقيقت است و بر موجودات ديگر به صورت مجاز است.

ثانياً: جمله مباركه «ليس كمثله شى ء» صرفاً در مقام تنزيه نيست، زيرا مى دانيم كه تشبيه، منجر به شرك و بت پرستى و ماده انگارى خداى متعال منتهى مى شود و تنزيه نيز سر از تعطيل و قابل شناخت نبودن خداوند درمى آورد؛ بنابراين صحيح آن است

ص: 109


1- . اصول كافى، ج 1، ص 83: «انّه شى ء بحقيقة الشيئية».

كه بگوييم: «لا تشبيه و لا تنزيه بل امر بين الامرين». و روايات نيز آيه شريفه «ليس كمثله شى ء» را به امر بين الامرين تفسير كرده اند نه به صرف تنزيه.(1) همچنان كه دليل عقلى نيز بر آن دلالت دارد. اگر ديده مى شود كه در روايات بيشتر بر نفى تشبيه تأكيد شده است نه بر نفى تنزيه، به دليل آن است كه ذهن مردم به علت انس با ماده و عالم دنيا و كثرات، زود به سراغ ماده پرستى مى رود و لذا هم ادب اقتضا دارد كه بر نفى تشبيه بيشتر تأكيد شود و هم جلوى خطاى فكرى مردم گرفته شود. اما در واقع نه تشبيه صحيح است و نه تنزيه و تنها امر بين الامرين است كه مذهب حق مى باشد و اين آيه شريفه نيز بر آن دلالت دارد. به همين دليل حضرت عبدالعظيم نيز دنباله آن فرموده است: «خارج من الحدّين حدّ الابطال و حدّ التشبيه».

اين تعبير در روايات متعددى آمده است.(2) برخى تصور كرده اند كه حدّ تعطيل يعنى عدم اثبات وجود خداوند و حد تشبيه يعنى شباهت داشتن صفات خداوند با صفات مخلوقات و ممكنات، اما به نظر مى رسد كه مقصود از ابطال، تعطيل كردن عقل از شناخت خداوند باشد نه نفى وجود خداى متعال. تشبيه يعنى شناخت خداوند همانند شناخت موجودات مادى؛ به عبارت ديگر كسى كه خداوند را شبيه مخلوقات بداند، مدعى است كه كنه ذات مقدس او قابل شناخت است، در حالى كه روايات شريفه نفى تشبيه كرده؛ يعنى شناخت كنه ذات غير ممكن است، اما اين نيز به معناى آن نيست كه هيچ اطلاعى از خداى متعال نداشته باشيم كه منجر به تعطيل كردن عقل از شناخت خداوند باشد.

كس ندانست كه منزلگه معشوق كجاست *** اين قدر هست كه بانگ جرسى مى آيد(3)

ص: 110


1- اصول كافى، ج 1، ص 82.
2- اصول كافى، ج 1، ص 82، ح 2 و 7: يخرجه من الحدّين: حد التعطيل و حدّ التشبيه.
3- لسان الغيب، ص 234.

خلاصه آنكه اصل وجود و بودن خداى متعال براى ما معلوم و بلكه بسيار بديهى است، اما چيستى خداوند يا شناخت كنه ذات مقدس براى همه حتى براى فرشتگان حامل عرش، و هميشه هم در دنيا و هم در آخرت مجهول است و اين غيب مطلق هميشه غيب و سرّ باقى خواهد ماند.

سپس حضرت عبدالعظيم به محضر امام هادى عليه السلام عرض نمود: «إنّه ليس بجسم و لا صورة و لا عرض و لا جوهر، بل هو مجسّم الأجسام و مصوّر الصور و خالق الأعراض و الجوهر، و ربّ كل شى ء و مالكه و خالقه و جاعله و محدثه»؛ خداوند جسم و صورت و عرض و جوهر نيست، بلكه اوست كه هر جسمى را جسم قرار داده و صورت ها را صورت قرار داد و خالق جوهرها و عرض ها است و اوست كه پروردگار هر چيزى و مالك و آفريننده و ايجاد كننده و آغاز كننده هر موجودى است».

در توضيح اين قسمت حديث به چند مطلب بايد توجه كرد:

1. نفى جسميت و ماده انگارى خداوند: متأسفانه اعتقاد به تجسيم و ماده گرايى، سابقه اى بسيار طولانى دارد. يهوديانى كه تقاضا مى كردند خداوند را آشكارا ببينند و يا آنكه مى خواستند خدايى همانند خداى ديگران داشته باشند، در واقع دنبال فكر تجسيم بودند. در عالم اسلام نيز افرادى كه پيرو احمد بن حنبل بودند، معتقد بودند كه تمام آيات شريفه قرآن را بايد حمل بر ظواهر آنها كرد و تأويل را نمى پذيرفتند و لذا معتقد بودند كه بايد به ظاهر «يدالله»، «وجه الله»، «أعيننا» و ... تمسك كرده و بگوييم خداوند دست و صورت و چشم دارد. در نتيجه اينان با آنكه صريحاً لفظ جسم را درباره خداوند به كار نبرده اند اما در عين حال معتقدند كه هستى مساوى با ماده است و هر چيزى كه موجود است بايد مادى باشد و لذا حقيقت جسم و ماده را بر خداوند اثبات كرده اند؛ مثلاً خداوند را داراى جهت و قابل رؤيت حسى و قابل نزول

ص: 111

و عروض و قيام و قعود مى دانند. حضرت عبدالعظيم در برابر اين عقيده نادرستِ مجسّمه مى گويد: «من اقرار دارم به آنكه خداوند جسم نيست و صورت و عرض و جوهر ندارد، چون اينها از خواص مخلوقات و ماديات هستند». بنابراين جمله «انّه ليس بجسم» در واقع اشاره به مخالفت ايشان با عقيده رايج اشاعره و پيروان احمد حنبل در آن زمان است. مكتب اهل بيت عليهم السلام در برابر آنان كه هستى را مساوى با ماده مى دانستند، اعلام كرد كه هستى اعم و فراتر از عالم ماده است و فراوانند موجوداتى كه وجود دارند و در عين حال مادى نيستند.

2. خداوند نه صورت است و نه جوهر يا عرض. برخى از بزرگان استظهار كرده اند كه كلمه جوهر و عرض در اين حديث شريف نبايد بر معناى اصطلاحى آنها در كلام و فلسفه حمل گردد،بلكه بايد آنها را بر معناى عرفى و متفاهم آن زمان تفسير كرد.(1) اصل اين كبرى صحيح است؛ يعنى الفاظى كه در كتاب و سنت به كار رفته اند بايد حمل بر معانى امروز نشده و بايد به متفاهم عرفى زمان صدور اين روايات توجه داشت، ولى شايد بتوان گفت در اين حديث شريف بايد كلمه جوهر و عرض و صورت را بر همان معناى فلسفى آن حمل كرد، زيرا در زمان حضرت عبدالعظيم فلسفه يونان به عربى ترجمه شده بود و افرادى چون حنين بن اسحاق و ثابت بن قرّه و ... اين اصطلاحات را طبق معناى فلسفى آنها در جامعه اسلامى منتشر كرده بودند و جناب عبدالعظيم با اين كلمات بيگانه نبود و سبك به كار بردن اين كلمات نيز نشان دهنده اطلاع او از معناى فلسفى آنهاست و آنها را نيز به همان معنا به كار برده است. به علاوه آنكه آن قاعده و كبراى كلّى در صورتى صحيح است كه متكلم، امام معصوم عليه السلام باشد و مخاطب او نوع مردم باشند، در اين صورت بنا عقلا بر آن است كه كلمات را در همان معنايى به كار ببرند كه مردم از آنها مى فهمند و به زبان محاوره مردم

ص: 112


1- شرح حديث عرض دين حضرت عبدالعظيم حسنى، ص 55.

و مطابق با عقل و استعداد آنان سخن بگويند، اما وقتى كه مخاطب كلام و مستمع آن امام معصوم عليه السلام است نه عوام مردم، ديگر آن قاعده جارى نخواهد بود. پس اظهر در خصوص اين حديث آن است كه كلماتى مثل جوهر و عرض و صورت بر معناى فلسفى و مفهوم رايج علمى آنها در آن زمان خاص حمل و تفسير شود.

ضمناً بايد اين احتمال را نيز مورد تأمل قرار داد كه جوهر در اصطلاح امروزىِ فلسفه به پنج قسم تقسيم مى شود و نفس و عقل از اقسام جوهر محسوب مى شود، اما گاهى كلمه جوهر به معناى جسم مادى به كار مى رود و احتمال دارد كه حضرت عبدالعظيم در اين حديث، كلمه جوهر را به معناى جسم به كار برده باشد و صورت و عرض را نيز مترادف و به يك معنا گرفته باشد؛ مثلا صورت را به معناى عرض و سطح ظاهرى اشيا دانستن به كار برده باشد. در اين صورت گرچه تكرار در كلام پيش مى آيد، زيرا قبلاً صريحاً فرمود: من اقرار دارم به آنكه خداوند جسم نيست و در اينجا نيز مى گويد: خداوند صورت و عرض و جوهر نيست، ولى اين مقدار تكرار در روايات به قدرى زياد است كه قابل احصا نيست.

3. خداى متعال خالق و پديدآورنده و پروراننده هر چيزى است. اين گونه نيست كه هر موجودى تنها در اصل آفرينش خود نياز به خداوند داشته باشد، اما در بقا و ادامه حيات وجودى خود نياز به خداوند نداشته باشد؛ آن گونه كه يهوديان مى گويند: جهان پس از آنكه آفريده شد، ديگر نيازى به خداوند نداشته و جهان به صورت يك ماشين مكانيك كار مى كند و نه آن گونه كه برخى از اهل سنت با وقاحت تمام گفته اند: «لو جاز على البارى العدم لما ضرّ عدمُه وجود العالم»؛ يعنى اگر خداوند از بين برود نبود خداوند صدمه و لطمه اى به وجود عالم ندارد». به عقيده شيعه آن گونه كه از اهل بيت عليهم السلام فرا گرفته اند، جهان طبيعت و انسان در حدوث و در بقاى خود محتاج به پروردگارند، نه مثل يك ساعت كه در حدوث و بقاى خود محتاج به

ص: 113

ساعت ساز است كه تنها در موقع خراب شدن و بروز مشكلات نياز به ساعت ساز داشته تا مشكلات را برطرف كند و به عبارت ديگر در مجهولات به سراغ خدا رفتن صحيح نيست، بلكه اين عالم در هر لحظه و آن به آن در وجود و در بقاى خود محتاج به خداوند متعال است. پس خداوند هم خالق جهان است و هم رب و مدبر آن مى باشد.

البته ربوبيت الهى منافاتى با نظام اسباب و مسببات ندارد و لذا در عين آنكه خداوند رب عالم است، اشكالى ندارد كه برخى از فرشتگان نيز مدبر امور عالم باشند، زيرا تدبير كردن آنان به اين جهان با اذن و اراده و مشيت الهى است و آنان هيچ گونه استقلالى از خود در كارها نداشته و لذا مدبر امور دنيا هستند، ولى بالعرض و بالتبع و بالغير. پس ربوبيت استقلالى از خداوند متعال است و اين وسايط و مدبرات به اذن الهى در امور عالم تصرف مى كنند.

4. شيعيان در كتاب هاى كلامى و فلسفى خود توحيد را به چهار قسم تقسيم مى كنند:

الف) توحيد ذاتى؛

ب) توحيد صفاتى؛

ج) توحيد افعالى؛

د) توحيد عبادى.

اهل سنت نيز توحيد رابه چهار قسم تقسيم مى كنند:

الف) توحيد در ألوهيت؛

ب) توحيد در خالقيت؛

ج) توحيد در ربوبيت؛

د) توحيد در اسما و صفات.

ص: 114

كلمات حضرت عبدالعظيم در اين حديث شريف با هر دو تقسيم سازگار و قابل تفسير و تطبيق است: مثلاً جمله «إنّى أقول إنّ الله تبارك و تعالى واحد» در مقام بيان توحيد ذاتى است.

و جمله «ليس كمثله شى ء و خارج عن الحدين...» توحيد صفاتى را بيان مى كند كه صفات خداوند عين ذات مقدس او است، و مصداقاً عينيت و اتحاد با ذات مقدس داشته، هر چند از نظر مفهوم با يكديگر و با ذات مقدس تباين دارند.

و جملات: «ربّ كلّ شى ء و مالكه و خالقه و ...» نيز دلالت بر توحيد افعالى دارند، زيرا در توحيد افعالى ادعا مى شود كه «لا مؤثر فى الوجود الاّ الله» و اين جملات حديث نيز بر همان دلالت دارند.

و اما توحيد عبادى قبلاً مورد اشاره قرار گرفت و در قسمت هاى پايانى حديث نيز مجدداً مورد بحث قرار مى گيرد.

و اما طبق عقيده اهل سنت مى توان ادعا كرد كه:

توحيد در الوهيت، همان توحيد در عبادت است كه قبلاً درباره آن توضيح داده شد. توحيد در خالقيت نيز مكرر در اين حديث آمده است. الفاظى از قبيل: «خالق، جاعل، محدث، مصوّر، مجسّم» به خوبى دلالت دارند كه آفرينش و آفرينندگى اختصاص به خداوند دارد، البته خالقيت بالذات و بالاستقلال منحصراً از خداوند متعال است، ولى ممكن است به اذن الله برخى از موجودات، خالق چيزى و اثرى باشند. جمله «ربّ كل شى ء و مالكه» نيز به خوبى دلالت بر توحيد در ربوبيت دارد. مقصود از توحيد در اسما و صفات نيز آن است صفاتى كه در قرآن و سنت بر خداوند اثبات شده، آنها را مورد پذيرش و قبول قرار دهيم كه جمله «ليس كمثله شى ء» و نيز «خارج من الحدّين...» بر آن دلالت دارند.

قبلاً توضيح داده شد كه در اسلام چيزى مهم تر از توحيد عبادى نيست، زيرا كفار

ص: 115

قريش توحيد ذاتى را قبول داشتند و تا امروز نيز كسى صريحاً با آن مخالفت نكرده است، حتى آنان كه طرفدار يزدان و اهريمن هستند، به نوعى خود را موحّد معرفى مى كنند. از طرف ديگر همه قبول دارند كه خالق آسمان ها و زمين نه خود انسان ها هستند و نه بت ها، اما مشكل اصلى بسيارى از مردم آن است كه عبادت را خاص و ملك طلق خداوند نمى دانند و دين اسلام آمده تا توحيد در عبادت را به مردم بياموزد.

شايد علت آن كه حضرت عبدالعظيم اين مسئله مهم را ذكر نكرده آن باشد كه هر كس توحيد ذاتى و صفاتى و افعالى و ربوبى را به درستى بشناسد، به توحيد عبادى نيز خواهد رسيد، زيرا توحيد عبادى نتيجه درست شناختن چهار قسم ديگر توحيد است. هر كس غير خداوند را مى پرستد، در واقع توحيد در ربوبيت و در خالقيت را نشناخته است. آن كس كه بداند رب و پروردگار او خداى متعال است؛ يعنى موت و حيات و سعادت و شقاوت و رزق و سلامتى و ... همه چيز او به دست خداوند است، در اين صورت عبادت و خواندن و تضرع و ابتهال و خوف و رجاى خود را مخصوص او قرار مى دهد و غير او را عبادت نخواهد كرد. به همين دليل جناب عبدالعظيم به همان چهار قسم ديگر توحيد اكتفا كرد و چيزى از توحيد عبادى ذكر نكرده است، زيرا اين نتيجه و حاصل درست بودن چهار قسم ديگر توحيد است.

«و أنّ محمدً عبده و رسوله خاتم النبيين فلا نبىّ بعده إلى يوم القيامة و أنّ شريعته خاتمة الشرايع فلا شريعة بعدها إلى يوم القيامة».

اعتقاد به نبوت يكى ديگر از اركان و اصول دين است كه حضرت عبدالعظيم در كلام خود بيان كرده است. وى از پيامبر اكرم حضرت محمد بن عبدالله صلى الله عليه و آله با سه وصف «عبوديت»، «رسالت» و «خاتم بودن» ياد كرده است و خود آن حضرت را آخرين پيامبر و شريعت او را نيز آخرين شريعت معرفى كرده است.

ص: 116

اما صفت عبودى، مهم ترين هديه و تشريفى است كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله در شب معراج به دست آورد. فخر رازى از پدر خود نقل كرده كه وقتى در شب معراج آن حضرت به درجات بالا صعود پيدا كرد، خداوند به او وحى كرد كه چگونه از تو پذيرايى كنم يا چه شرافتى به تو دهم؟ آن حضرت عرض كرد: مى خواهم مرا عبد خودت قرار دهى. خداوند نيز اين آيه شريفه را نازل كرد: «سبحان الذى اسرى بعبده»(1).(2)

مقام عبوديت چنان مقامى است كه آخرين درجه سير و سلوك مى باشد. در كتاب باارزش «مصباح الشريعه» كه مقامات عرفانى و سير و سلوك را در صد باب خلاصه كرده است، درجه آخر را عبوديت قرار داده و مى فرمايد: براى حاصل شدن عبوديت، بايد رفتار انسان با خداوند و با نفس و با مردم و با دنيا اصلاح گردد و براى هر كدام هفت راه ذكر كرده است.(3) ضمناً بايد توجه داشت كه مقام «عبده» بسيار بالاتر از «عبدالله» بودن است و رسول اكرم صلى الله عليه و آله عبد مقام ذات مقدس بوده و لذا خليفه الهى است.

و اما رسالت، مقامِ وساطت و برزخيت بين غيب و شهادت است. انسان كاملى كه مخاطب واقعى كلام خداوند در مرتبه احديت است، رسول مى باشد. رسول كسى است كه از جنبه بشرى و وجهه ظاهرى و بدن مادى همانند ديگران بوده و تفاوتى با مردم ندارد: «قل انّما انا بشر مثلكم»(4) ولى از جنبه روحى و معنوى و درجات

ص: 117


1- . سوره اسراء 17، آيه 1.
2- . تفسير كبير، مفاتيح الغيب، ج 7، ص 292: «سمعت الشيخ الامام الوالد عمر بن الحسين قال: سمعت الشيخ الامام اباالقاسم سليمان الانصارى، قال: لما وصل محمد صلى الله عليه و آله الى الدرجات العالية و المراتب الرفيعة فى العارج [كذا] اوحى الله تعالى إليه: يا محمد بم اشرّفك؟ قال: ربّ بأن تنسبنى إلى نفسك بالعبودية، فانزل الله فيه: "سبحان الذى أسرى بعبده"».
3- مصباح الشريعة، ص 542.
4- . سوره كهف 18، آيه 110.

عرفانى، او با هيچ كس قابل مقايسه نيست و لذا به او وحى مى شود نه به ديگران. از نظر معنوى مى توان گفت: رسول كسى است كه صاحب مقام قلب است و لذا وحى بر قلب او نازل مى شود و مى توان گفت: او داراى مقام هاى چهارگانه «تدنّى»، «تدلّى»، «قاب قوسين» و «او أدنى» است؛ چنين كسى رسول خداوند بوده و كامل ترين و بهترين قانون گذار خواهد بود.

در كتاب هاى كلامى بحث است كه نياز مردم به پيامبر در جعل قانون و شريعت است يا در اجراى قانون، به نظر مى رسد گرچه در هر دو جهت مردم نياز دارند، اما نياز آنان به قانونگذار خوب بيشتر است تا مجرى قانون، و حضرت عبدالعظيم نيز اشاره به قانون گذارى و شريعت دارد نه به اجراى قانون، زيرا مجرى قانون ممكن است شخص عادل امينى باشد كه غير از رسول خداست، اما ولايت تشريعى كه جعل قانون است، اختصاص به آن حضرت دارد. و لذا شريعت پيامبر اكرم آخرين شريعت بوده و او خاتم شرايع است نه تا امروز بلكه تا روز قيامت.

نكته ديگر آنكه برخى از رسالت ها اختصاص به ملتى خاص داشته و برخى از آنها براى تمام ملت ها بوده و جهان شمول است؛ همچنان كه از جهت زمان نيز بسيارى از آنها موقت بوده و برخى ابدى و هميشگى اند؛ مثلاً نبوت و رسالت حضرت موسى و عيسى عليهماالسلام اختصاص به قوم بنى اسرائيل داشته و مأموريت هدايت بنى اسرائيل را داشته اند و لذا پيامبر اكرم تا قبل از چهل سالگى و قبل از نبوت خود، تابع دين مسيحيت نبود، زيرا آن دين اختصاص به بنى اسرائيل داشت. اما نبوت و رسالت حضرت ابراهيم عليه السلام و حضرت محمد صلى الله عليه و آله عمومى بوده و رسالت بر تمام مردم دنيا داشته اند، اما رسالت حضرت ابراهيم و شريعت او از نظر زمانى محدود بوده است، اما پيامبر اسلام شريعتى دائمى و ابدى دارد.

ص: 118

مباحث اعتقادى مربوط به نبوت بسيار زياد است كه حضرت عبدالعظيم به آنها نپرداخته است؛ مثلاً نبوت عامه و شرايط پيامبران و اعتقاد به كتاب هاى قرآن و كتاب هاى آسمانى و اعتقاد به وحى و فرشتگان و اعتقاد به ما انزل على رسول الله و ... نيز داخل در بحث نبوت هستند كه در اين حديث شريف ذكر نشده است. و شايد بتوان گفت اينها جزء قسم دوم اصول دين يعنى جزئيات و فروع اعتقادات بوده و لذا ذكر نكردن يا عقيده نداشتن به آنها اشكالى ندارد - در صورت جهل و عدم حصول علم - البته بايد جحد و انكار نسبت به آنها كسى نداشته باشد.

و اما مسئله معراج كه مربوط به نبوت است، در ادامه حديث و پس از بيان اعتقاد به امامت ذكر شده است.

اعتقاد به امامت

حضرت عبدالعظيم فرموده: «و أقول إنّ الإمام و الخليفة و ولى الامر بعده اميرالمؤمنين على بن ابيطالب عليه السلام ثم الحسن ثم الحسين ثم على بن الحسين ثم محمد بن على ثم جعفر بن محمد ثم موسى بن جعفر ثم على بن موسى ثم محمد بن على ثم انت يا مولاى. فقال على عليه السلام : و من بعدى الحسن ابني، فكيف للناس بالخلف من بعده؟ قال قلت: و كيف ذلك يا مولاى؟ قال: لأنّه لا يرى شخصه و لا يحلّ ذكره باسمه حتى يخرج فيملأ الارض قسطاً و عدلاً كما ملئت ظلماً و جوراً».

جناب عبدالعظيم اعتقاد خود را به امامت و خلافت و ولى امر بودن حضرت على عليه السلام و فرزندان معصوم آن حضرت را تا امام هادى عليه السلام ذكر كرده و سپس امام هادى، امامت فرزند خود امام عسكرى و امامت حضرت مهدى عليه السلام و برخى از ويژگى هاى حضرت مهدى عليه السلام را ذكر فرمودند.

ص: 119

در اينجا چند مسئله را به صورت مختصر ذكر مى كنيم:

1. حضرت عبدالعظيم، ائمه اطهار عليهم السلام را با سه صفت «امامت»، «خلافت» و «ولى امر بودن» معرفى كرده است. امامت يعنى زعامت و رياست كلّى بر دين و دنياى مردم. بنابراين كسى كه رياست حكومت را به دست بگيرد اما نتواند در مسائل دينى راهنماى مردم باشد، او امام نخواهد بود. خلافت يعنى جانشينى. پيامبر اكرم خليفه خداوند بر روى زمين است و غير از انسان كامل كسى خليفه خداوند نخواهد بود. پيامبر اكرم همه صفات و كمالات الهى را دارد با دو تفاوت:

اول آنكه خداوند همه كمالات را دارد اما بالذات و مستقلاً، ولى پيامبر اكرم آنها را دارد بالغير.

دوم آنكه خداوند وجوب وجود دارد و رسول اكرم ممكن الوجود است، خداوند خالق است و او مخلوق است، و اين تفاوت همه چيز را بيان كرده است؛ به عبارت ديگر: «كلّ الصيد فى جوف الفرأ». بنابراين رسول اكرم خليفه خداوند است. اما ائمه اطهار عليهم السلام را هم مى توان خليفه خداوند معرفى كرد و هم مى توان گفت آنان خليفه پيامبر اكرم هستند، هر دو تعبير صحيح و مطابق با واقع است؛ گرچه ظاهراً حضرت عبدالعظيم از كلمه خليفه، خلافت از پيامبر را اراده كرده است؛ همچنان كه مقصود او از خليفه بودن حضرت على عليه السلام ، خليفه بلافصل بودن آن حضرت است.

يكى از القاب و اوصاف حضرت على عليه السلام در چند قرن اول اسلام كلمه «وصى» بوده است و گويا مردم در زمان پيامبر اكرم و پس از آن به اميرالمؤمنين به عنوان «وصى» خطاب مى كردند و متأسفانه اكنون كمتر اين كلمه به كار برده مى شود. ضمناً روشن است كه وصى هر كسى را خود آن شخص بايد تعيين كند و ديگران هرگز نمى توانند با رأى خود كسى را به عنوان وصى براى ديگرى تعيين كنند، قيّم يا متولّى

ص: 120

را ممكن است مردم تعيين كنند، اما وصى هر كسى را بايد خود آن شخص تعيين كند.

و اما صفت «ولى امر بودن» كه از آيه شريفه قرآن گرفته شده(1) و به معناى اميرالحق بودن است - و چنين صفتى نه در علما وجود دارد و نه در زمامداران غير معصوم - به اجماع علماى شيعه اختصاص به افراد معصوم دارد(2) و كسى كه عصمت نداشته باشد نبايد اين كلمه درباره او به كار رود. بنابراين گرچه حضرت عبدالعظيم صريحاً عصمت ائمه عليهم السلام را ذكر نكرده ولى از توصيف كردن آنان به اين صفت معلوم مى شود كه آنان را معصوم دانسته است، زيرا كسى كه اطاعت او بدون هيچ قيد و شرطى واجب باشد و خداوند به صورت مطلق امر به اطاعت او كند، بايد معصوم از خطا و سهو و غفلت و ... باشد.

2. ترديدى نيست كه ائمه اطهار عليهم السلام معصوم بوده و داراى علم غيب و ولايت تكوينى و معجزات و كرامات مى باشند، ولى آيا آنان ولايت تشريعى نيز دارند يا خير، شايد از كلمه «اولى الامر» بتوان استفاده كرد كه ولايت تشريعى و مشرّع بودن، اختصاص به خداوند و در برخى موارد به پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله نيز واگذار شده است، اما دليلى بر وجود ولايت تشريعى به معناى جعل حكم و انشاى قانون كلى از نزد خود نداريم.(3)

3. چرا حضرت عبدالعظيم در مقام بيان ائمه اطهار عليهم السلام ، تا امام دهم را بيان كرد و دو امام ديگر را ذكر نكرد و حضرت امام هادى عليه السلام دو امام ديگر را ذكر كرد؟

طبق حديث شريف «من مات و لم يعرف امام زمانه مات ميتة جاهلية»(4) هر كس

ص: 121


1- سوره نساء 5، آيه 59.
2- . مجمع البيان، ج 3، ص 64؛ جوامع الجامع، ج 1، ص 152.
3- ر.ك: الميزان فى تفسير القرآن، ج 4، ص 414.
4- . اين حديث با عبارت هاى مختلف نقل شده است: ر.ك: كشف الغمه، ج 3، ص 451؛ سفينة البحار، ج 1، ص 199، ماده جهل؛ درر الاحاديث النبوية بالاسانيد اليحيويه، ص 177؛ بحارالانوار، ج 68، ص 337 و ج 23، ص 76؛ الرسائل العشر، ص 317؛ كنز العمال، ج 6، ص 65.

بايد امام زمان خود را بشناسد و جناب عبدالعظيم امام زمان خود را كه حضرت هادى عليه السلام بوده، كاملاً مى شناخته است. بنابراين اشكالى در عقيده جناب عبدالعظيم نيست، ولى سؤال اين است كه چرا ايشان نام مبارك دوازده امام عليهم السلام را ذكر نكرده است. شايد بتوان ادعا كرد كه حضرت عبدالعظيم تا قبل از اين حديث و عرضه دين بر امام هادى عليه السلام تصور مى كرده كه تعداد امامان شيعه نُه عدد است نه دوازده نفر، زيرا وى طبق حديث ديگرى مى گويد: به امام جواد صلى الله عليه و آله عرض كردم: من اميدوارم كه قائم آل محمد عليهم السلام كه زمين را پُر از عدل و داد مى كند، آن گونه كه پر از ظلم و جور شده است، شما باشيد، ولى آن حضرت فرمود: «هر كدام از ما قائم به امر خدا و هدايت كننده [مهدى] به دين خدا هستيم، ولى آن قائمى كه خداوند به وسيله او زمين را پُر از عدل و داد مى كند شخص ديگرى است كه ولادتش بر مردم پنهان مى ماند و او را نمى بينند و ...».(1)

روايات متعددى نقل شده كه برخى از راويان به خدمت هر كدام از ائمه عليهم السلام مى رسيدند مى گفتند: اميدوارم مهدى و قائم آل محمد شما باشيد و ائمه عليهم السلام آنان را راهنمايى مى كردند كه مهدى شخص ديگرى از اين خاندان است.

شايد بهترين توجيهى كه بتوان ذكر كرد اين است كه روايات فراوانى نقل شده كه رسول خدا صلى الله عليه و آله فرموده بود دوازده نفر پس از من امام هستند و در برخى روايات كه به حدّ تواتر نيز رسيده، رسول خدا امام حسين عليه السلام را پدر نُه امامى معرفى كرد كه نُهم آنان قائم مى باشد. و حتى در روايات زيادى نيز نقل شده كه نام اين دوازده امام عليهم السلام ذكر

ص: 122


1- . كمال الدين، ج 1، ص 36؛ الاحتجاج، ج 2، ص 249.

شده است؛ مثل حديث لوح فاطمه عليهاالسلامكه جابر نقل كرده است، ولى قريب به اتفاق اين احاديث را اهل سنت نقل كرده اند و شيعيان كمتر اين احاديث را نقل كرده اند. جالب آن است اهل سنت كه خود اين احاديث را نقل كرده اند به آنها ملتزم و معتقد نشدند، ولى شيعيان معمولاً در زمان هر كدام از ائمه عليهم السلام تنها همان امامان رامى شناختند و نمى دانستند كه چند امام خواهند داشت، ولى در نهايت دين و مذهب آنان بر چيزى استقرار يافت كه از ابتدا پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله خبر داده بود.

4. حضرت امام هادى صلى الله عليه و آله در مورد حضرت مهدى عليه السلام سه صفت را ذكر كرد:

1. آن حضرت ديده نمى شود؛

2. ذكر نام او در زمان غيبت جايز نيست؛

3. ظهور مى كند و جهان را پُر از عدل و داد مى كند.

هر كدام از اين سه ويژگى احتياج به شرح و بسط زياد دارد؛ مثلاً ديده نشدن آن حضرت با اين همه ادعاهاى رؤيت چگونه قابل جمع است و ... و اكنون از آنها صرف نظر مى گردد.

تنها در اينجا يك نكته اى را ذكر مى كنيم كه الآن براى برخى نويسندگان مشكل به نظر رسيده و به اين وسيله در دين ترديد ايجاد كرده اند. به نظر اينان اين شبهه پديد آمده كه چگونه امام زمان عليه السلام جهان را پُر از عدل و داد مى كند، در حالى كه چند سال پس از ظهور، آن حضرت شهيد مى شود و كشتن امام، خود بزرگ ترين ظلم و جنايت است، پس عدل و داد فراگير نمى شود.

اين شبهه چند پاسخ دارد:

اول آنكه در حديث حضرت عبدالعظيم آمده است كه «يملأ الارض قسطاً و عدلاً كما ملئت ظلماً و جوراً»، در بسيارى از روايات آمده است كه «بعد ما ملئت...»، ولى در حديث حضرت عبدالعظيم آمده است: «كما ملئت...» يعنى جهان آن گونه كه پُر از ظلم

ص: 123

و جور شده پُر از عدل و داد مى گردد و معلوم است كه هيچ زمانى نخواهد آمد كه تمام اعمال و رفتار مردم بر روى زمين ظالمانه باشد و هيچ عدالتى نباشد، بلكه قبل از ظهور امام زمان عليه السلام غالب اعمال اجتماعى ظالمانه است؛ هرچند بسيارى از اعمال فردى افراد در خانه خود عادلانه باشد يا برخى از اعمال اجتماعى نيز عادلانه باشد. همان گونه كه ظلم اين گونه فراگير مى شود، عدالت نيز اين گونه خواهد بود، پس پُر از عدل شدن پس از ظهور همانند پُر از ظلم شدن قبل از ظهور خواهد بود.

دوم آنكه معناى پُر از عدل و داد شدن اين نيست كه هيچ گناهى در زمان ظهور رخ نمى دهد، بلكه به معناى آن است كه اگر گناهى انجام شود، حدّ الهى و احكام خداوند درباره آنها اجرا مى شود.

قال: قلت اقررت و أقول إنّ وليهم ولى الله و عدوّهم عدو الله و طاعتهم طاعة الله و معصيتهم معصية الله.

جناب عبدالعظيم پس از آنكه از امام معصوم عليه السلام شنيد بايد به امامت امام يازدهم و دوازدهم نيز ايمان داشته باشد، مى گويد: عرض كردم كه به آنها نيز اقرار دارم. پس از

آن، مسئله ولايت يا تولاّ و تبرّا را ذكر كرده، مى گويد: دوست اهل بيت دوست خداست و دشمن آنان دشمن خداست، اطاعت آنان اطاعت خداوند و نافرمانى آنان نافرمانى خداوند است. بايد بين ولايت مطلقه و اطاعت مطلقه فرق گذارد. شايد كسى ولايت مطلقه داشته باشد، اما وجوب اطاعت از او مطلق نباشد. ائمه معصومين عليهم السلام هم ولايت مطلقه و هم وجوب اطاعت مطلقه دارند، زيرا وقتى فرض اين است كه آنان معصوم و ولى از طرف خداوند هستند، پس امر و نهى آنان امر و نهى خداوند است و اطاعت از آنان اطاعت از خداوند خواهد بود.

در اينجا اين بحث نيز وجود دارد كه وقتى هر امرى احتياج به اراده و نهى احتياج به كراهت دارد، آيا اراده و كراهت در ذات ربوبى پديد مى آيد و يا آنكه اراده و كراهت

ص: 124

مربوط به نفس نبوى و علوى و ولوى عليهم السلام است و به اين دليل است كه گفته مى شود اطاعت از آنان اطاعت از خداست و مخالفت با آنان نيز مخالفت با خداوند است. اين بحث به دليل گستردگى زياد آن به جاى ديگر واگذار مى شود.

سپس حضرت عبدالعظيم حق بودن معراج، سؤال در قبر، بهشت، جهنم، صراط و ميزان و قيامت و برانگيخته شدن آنان را كه در قبر هستند، ذكر كرده است.(1)

اعتقادات درباره مرگ و برزخ و قيامت و بهشت و جهنم، بخش مهمى از اعتقادات و اصول دين اسلام را تشكيل مى دهند. عقل، اصل وجود عالمى ديگر پس از اين عالم و وجود ثواب و عقاب در آن را مى فهمد و اثبات مى كند، ولى خصوصيات و يژگى هاى آن عالم براى ما ناشناخته است و بايد به آنچه در قرآن و حديث در اين باره آمده است، معتقد بود؛ به عنوان مثال: ميزان هر چيزى به نسبت و همانند همان است، ميزان براى بنّايى، شاقول است و ميزان براى كتابت و خطاطى و نويسندگى، خط كش است، ميزان براى طول و عرض اشيا، متر است و ميزان براى افكار، منطق است و ميزان براى كلام، ادبيات است و عروض، ميزان براى شعر است و ترازو، ميزان براى وزن كردن اجسام است و ... اما ميزان قيامت چيست؟ آيا كلمه طيبه «لا اله الاّ الله» ميزان است يا اعمال اميرالمؤمنين عليه السلام و مقايسه اعمال هر كس با آن حضرت ميزان مى باشد يا چيز ديگرى است. اينها براى ما روشن نيست.

و يا مقصود از سؤال قبر چيست؟

مى دانيم كه بدن ميّت در قبر همچون جمادى است كه قابل سؤال و جواب نيست،

ص: 125


1- . مسئله معراج پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله از ضروريات دين اسلام و قرآن مجيد است و علاوه بر جنبه اعتقادى، نكته هاى اخلاقى و تربيتى فراوانى دارد. براى اطلاع بيشتر ر.ك: تفسير صافى، آيه اوّل سوره اسراء؛ ارشاد القلوب ديلمى؛ معراج نامه ابن سينا.

برگشت روح به آن نيز غير ممكن است، زيرا اگر روح به بدن برگردد و او زنده شود، لوازم بسيار زيادى دارد كه نمى توان به آنها ملتزم شد.

و آيا مراد از اين قبر، قبر جسم است كه محل اختفاى بدن در قبرستان است يا مراد قبر روح است كه محلى ديگر است يا...؟ به هر حال اينها به صورت دقيق براى ما روشن نيست و لذا تنها بايد اعتقاد داشته باشيم كه ميزان و صراط و سؤال قبر حق است و واقعيت دارد، اما كيفيت آنها چيزى است كه ما نمى دانيم و خداوند هنوز علم به جهان آخرت را نصيب ما نكرده است. آنجا وضعيتى وجود دارد كه نه گوشى شنيده و نه چشمى ديده و نه بر دل بشرى خطور كرده است. قيامت براى مردم طورى آشكار خواهد شد كه هرگز گمان آن را نداشته اند. آرى آن كس كه از اين دنيا جز ظاهرى چيز ديگرى نمى داند، او و تنها او از آخرت غافل است، زيرا كسى كه اينجا را نشناخته است، چگونه مى تواند آخرت را بشناسد.

در قسمت پايانى، اعتقادات حضرت عبدالعظيم آمده است: «من مى گويم پس از ولايت، واجبات عبارت اند از: نماز، زكات، روزه، حج، جهاد و امر به معروف و نهى از منكر».

اهميت و تقدم ولايت ائمه اطهار عليهم السلام بر ساير واجبات مانند نماز و روزه روشن است و در روايات متعددى ذكر شده است. از آنجا كه در مقام مقايسه بايد دو چيز از جنس يكديگر باشند، بنابراين ولايت در اينجا غير از مسئله اعتقاد به امامت و خلافت ائمه اطهار عليهم السلام است. ولايت در اينجا يا به معناى وجوب اطاعت از اولى الامر و حرمت مخالفت با دستورات آنان است و يا به معناى وجوب محبت و مودت آنان و تبرى جستن از دشمنان آنان است.

نكته ديگر آن كه انجام نماز و روزه و زكات جزء واجبات و فروع دين است، ولى اعتقاد به وجوب آنها و واجب دانستن انجام دستورات خداوند و اطاعت از او جزء

ص: 126

عقايد است و لذا كسى كه اعتقاد به وجوب نماز و زكات و حج داشته باشد اما آنها را انجام ندهد، او مسلمان فاسق است؛ ولى كسى كه اعتقاد به وجوب آنها نداشته باشد، مسلمان بودن او زير سؤال مى رود.

واجبات و محرمات دين اسلام نيز بسيار زياد است، اما آنچه مربوط به اعتقاد است در واجبات - و كسى كه جاهل به آنها باشد معذور نيست - همين 7 امر از فروع دين است. و اما محرماتى كه حرمت آنها نيز مثل وجوب اينهاست؛ مثل حرمت خمر و ربا و زنا، اعتقاد به حرمت آنها نيز جزء عقايد است كه جهل مسلمان به آنها عذرآور نيست؛ ولى التزام عملى به آنها جزء فروع دين است. اينها را جناب عبدالعظيم ذكر نكرده است، ساير روايات عرض دين نيز اين گونه اند.

پس از آنكه جناب عبدالعظيم عقايد خود را بيان كرد، امام عليه السلام به او فرمود: «به خدا سوگند كه اين همان دينى است كه خداوند آن را براى بندگان خود مى پسندد، بر آن ثابت بمان، خداوند تو را بر چنين قول استوارى ثابت بدارد در دنيا و آخرت.»

هرچند امام هادى عليه السلام اين عقايد را مورد تأييد قرار داده و تقرير فرموده است، ولى معناى اين كلام آن نيست كه تمام دين خداوند همان است كه در اين حديث آمده است؛ به عبارت ديگر آنچه در اين حديث آمده شرط لازم دين است نه شرط كافى و تمام دين. مخصوصاً اگر كسى دين را تشكيكى بداند، خواهد گفت كه درجه پايين دين اقرار به شهادتين است و درجه بالاتر، آن است كه در اين حديث آمده است و درجه بالاتر از آن اين است كه علاوه بر اين اعتقادات، به ساير مسائل اعتقادى نيز عقيده داشته و با عمل خود آنها را به منصه ظهور برساند.

همچنين وقتى امام عليه السلام مى فرمايد: اين دينى است كه خداوند براى بندگان خود مورد رضايت قرار داده، معلوم است كه رضايت الهى نامحدود است، پس بايد گفت اين عقايد حداقل چيزى است كه رضايت خداوند را تأمين مى كند نه حداكثر آن و هر

ص: 127

كس در هر مقام و درجه دينى باشد، باز رضايت الهى از او مى خواهد كه به درجه بالاتر صعود كند و در دين اعتقادات او قوى تر و عمل او بيشتر باشد.

و نيز احتمال دارد مقصود از دعاى امام عليه السلام براى حضرت عبدالعظيم كه خداوند تو را بر اين دين ثابت نگه بدارد و سفارش به ثبات قدم بر آن، به اين معنا باشد كه چون حضرت عبدالعظيم مكرراً مى گويد من اين عقايد و اعتقادات را مى گويم ولى لفظ شهادت و اعتقاد درباره آنها به كار نبرده است و لذا امام عليه السلام مى فرمايد: بر اينها ثابت بمان؛ يعنى شهادت و اعتقاد و جزم قلبى و باور به آنها داشته باش. اين دعاى امام عليه السلام از آيه شريفه «يثبت الله الذين آمنوا بالقول الثابت فى الحياة الدنيا و فى الآخرة»(1) گرفته شده است.

در پايان شرح و تفسير اين حديث شريف به اين نكته توجه مى دهيم كه آيا در اعتقادات و اصول دين، اعتقاد تفصيلى لازم است و يا آنكه اعتقاد اجمالى نيز كفايت مى كند؟ آيا ممكن است كسى بگويد عقايد من اين است كه: «من اعتقاد دارم به تمام آنچه حضرت امام صادق عليه السلام عقيده داشت و شهادت مى دهم به تمام آنچه آن حضرت شهادت داده است» و اين كفايت مى كند يا خير؟ ظاهراً ضرورتى نداشته باشد كه انسان اعتقادات خود را به صورت تفصيلى بداند، بلكه اگر به صورت اجمالى به آنها معتقد باشد يا مثلاً بگويد من به تمام آنچه خداوند نازل كرده اعتقاد دارم، كافى است. البته روشن است كه علم تفصيلى بهتر از علم اجمالى است و عقيده تفصيلى نيز بهتر از اعتقاد اجمالى است.

احمد عابدى

12/1/82

ص: 128


1- سوره ابراهيم 14، آيه 27.

(3)

3-آموزه هاى حديث عرض دين

اشاره

تأليف رضا برنجكار

ص: 129

ص: 130

مقدمه

دين، ابتدا بر قلب و روح انسان مى نشيند و از آنجا به سوى اعضا و جوارح رشد و نما مى كند. از اين رو، آنچه در دين اساسى تر است، عمل جوانحى و قلبى يعنى ايمان و اعتقاد قلبى است. به همين مناسبت، به عقايد «اصول دين» و به اعمال «فروع دين» اطلاق مى گردد. آدمى با ايمان و اعتقاد به معارف ضرورى يك دين، در جرگه پيروان آن دين قرار مى گيرد، و در صورتى كه برخى از اعتقادات پايه اى دين را منكر شود، از دين خارج مى شود و اعمال جوارحى او مقبول نخواهد بود.

از سوى ديگر، انسان ها به ميزان معرفت و ايمانشان نسبت به اعتقادات، به شرايع عمل مى كنند و درجه قبولى اعمال در پيشگاه خداوند نيز به معرفت و ايمان شخص وابسته است.

بر اين اساس، قرآن كريم، آخرين و كامل ترين كتاب آسمانى، بيشتر دربردارنده مسائل اعتقادى است، نه احكام فقهى و عملى. حتى در مواردى كه بحثى تاريخى مطرح مى شود، به منظور نتايج اعتقادى و اخلاقى از آن و با هدف القاى معارف و عقايد دينى و پند و اندرز است. حجم زيادى از كتابهاى حديثى نيز به مسائل اعتقادى اختصاص يافته است.

اصحاب پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و اهل بيت معصوم عليهم السلام او سؤالهاى اعتقادى بسيارى از معصومان عليهم السلام طرح كرده اند كه دليل آن اهميت اين گونه مسائل و دغدغه درست بودن عقايد بوده است. يكى از راههاى اطمينان به درستى عقايد، عرضه عقايد و معارف دينى به محضر معصومان عليهم السلام است. در واقع شخص عرضه ارائه عقايد خود به

ص: 131

محضر معصومان عليهم السلام خواستار اصلاح عقايد غلط و تأييد عقايد درست و تكميل آنها است. در جوامع حديثى در مواردى مى بينيم، شخصى محدث و عالم كه با احاديث اهل بيت عليهم السلام آشنا است و عقايد خود را از معصومان عليهم السلام اخذ كرده، اعتقاداتش را به محضر امام زنده خود عرضه مى كند.(1)

در واقع چنين فردى در صدد از بين بردن احتمال بسيار ضعيف عدم مطابقت عقايدش با آموزه هاى دينى و به منظور حصول اطمينان قلبى از دين و معارف و عقايد دينى است.

يكى از اين موارد، عرض دين حضرت عبدالعظيم، كه از نوادگان امام حسن مجتبى عليه السلام و از اصحاب امام جواد عليه السلام و امام هادى عليه السلام مى باشد، در محضر امام هادى عليه السلام است. از عبارتهايى كه امام هادى عليه السلام در صدر اين حديث درباره عبدالعظيم به كار مى برد و او را از اولياء حقيقى و دوستان راستين خود مى داند و نيز تعابير آخر حديث، عظمت و جلالت عبدالعظيم روشن مى شود.

پيام اصلى اين كار حضرت عبدالعظيم براى ما اين است كه در صدد كسب معارف اسلامى و تصحيح عقايد دينى از طريق مطالعه قرآن و احاديث و مراجعه به عالمانِ اسلامى باشيم و به اطلاعات ناقص خود مغرور نشويم.

حديث عرض دين حضرت عبدالعظيم در كتابهاى متعدد حديثى همچون امالى صدوق، التوحيد، كمال الدين، كفاية الاثر، صفات الشيعه و ... ذكر شده و بزرگان به آن استناد كرده اند و حتى شرحهايى بر آن نگاشته شده؛ از جمله شرح مرحوم قاضى سعيد قمى و از معاصران حضرت آيه اللّه صافى گلپايگانى. در اينجا حديث عرض دين را از كتاب امالى صدوق نقل مى كنيم و به شرح آن مى پردازيم.

ص: 132


1- ر.ك: بحارالانوار، ج 66، ص 3 - 9.

آموزه هاى حديث عرض دين

رضا برنجكار

شرح حديث عرض دين

عن عبدالعظيم ابن عبداللّه الحسنى قال: دخلت على سيّدى على بن محمد ابن على بن موسى بن جعفر بن محمد بن على بن الحسين بن على بن أبى طالب عليهم السلام، فلمّا بصر بى قال لى: «مرحباً بك يا أباالقاسم! أنت وليّنا حقاً».

حضرت عبدالعظيم مى گويد: به خدمت آقايم امام هادى عليه السلام رسيدم. پس چون

چشمش به من افتاد، فرمود: «آفرين بر تو اى ابوالقاسم! تو به درستى دوست ما هستى».

از اين عبارتها، احترام و تعظيم حضرت عبدالعظيم در برابر امام هادى عليه السلام و نيز عنايت و تكريم امام نسبت به عبدالعظيم حسنى معلوم مى شود.

قال: فقلت له: يابن رسول اللّه! إنّى اُريد أن أعرض عليك دينى، فإن كان مرضيّاً ثبتُّ عليه حتى ألقى اللّه عزوجل. فقال: «هات يا أباالقاسم!».

عبدالعظيم گفت: «عرض كردم: اى فرزند رسول خدا! من مى خواهم دينم را بر شما عرضه كنم تا اگر مورد رضايت شما است بر آن ثابت قدم بمانم تا خداى عزّوجل را ملاقات كنم». حضرت فرمودند: «دينت را عرض كن».

فقلت: إنى اقول أنّ اللّه تعالى واحد ليس كمثله شى ء... .

عبدالعظيم گفت: «من معتقدم اللّه تبارك و تعالى، واحد است و چيزى شبيه او نيست»...

ص: 133

عبدالعظيم در ابتداى عرض عقايد، از مهم ترين و اساسى ترين آموزه اسلامى، يعنى اصل توحيد و وحدت حق تعالى، آغاز مى كند. از آنجا كه در جمله فوق كلمه «اللّه» به كار رفته است و اين كلمه معروف ترين اسم از اسماى الهى است به توضيح اين اسم مى پردازيم.

شرح اسم جلاله «اللّه»

از امام على عليه السلام نقل شده است كه فرمودند: «اللّه اعظم اسماى خدا است و سزاوار نيست اين نام بر غير خدا گذاشته شود».(1)

مهم ترين بحث درباره لفظ جلاله «اللّه» اين است كه آيا اين لفظ اسم جامد و غير مشتق و عَلَم براى ذات خداوند است و در نتيجه بر همه كمالات خدا دلالت مى كند، يا همچون اسامى ديگر خدا مشتق است و بر كمال يا كمالاتى از خدا دلالت مى كند؟ فيّومى، لغت شناس معروف، مى گويد: گفته شده «اللّه» اسم عَلَم است و از چيزى مشتق نشده است و سيبويه معتقد است اللّه مشتق است.(2)

در احاديث اشتقاقى بودن كلمه اللّه به عنوان امر مسلّم فرض شده و تلقّى اصحاب ائمه نيز به همين صورت بوده است و لذا اصحاب در مورد جامد يا مشتق بودن كلمه جلاله سؤالى مطرح نكرده اند؛ بلكه به جاى آن از ريشه اشتقاقى پرسش شده است؛ براى مثال صحابى و متكلّم مشهورى چون هشام بن الحكم پرسش خود را به اين صورت آغاز مى كند: «اللّه مما هو مشتق»(3) يعنى اللّه از چه ريشه اى مشتق شده است؟ در بحث قبلى نيز احاديثى مطرح شد كه در آنها همه

ص: 134


1- . توحيد صدوق، ص 231.
2- المصباح المنير، ماده «اله».
3- اصول كافى، ج 1، ص 87 و 114.

اسامى خدا به عنوان اوصاف خدا بيان شده بود كه نتيجه آن مشتق بودن همه اسماى الهى از جمله اسم اللّه است.

مهم ترين اشكالى كه در اينجا مطرح است اين است كه اگر اللّه مثل ديگر اسامى اسم مشتق است، پس چرا بر خلاف اسامى ديگر، صفت قرار نمى گيرد و تنها به صورت موصوف استعمال مى شود؛ مثلاً مى توانيم اللّه را با العالم وصف كرده، بگوييم: اللّه العالم، امّا عكس آن يعنى العالم اللّه، صحيح نيست. اين اشكال باعث شده تا بسيارى از متفكران اسلامى اللّه را اسم عَلَم بدانند.(1)

پاسخ اين اشكال را امام نحويان، سيبويه بيان كرده است. او معتقد است «اللّه» مشتق است و دو احتمال نيز درباره معناى اشتقاقى آن بيان كرده، امّا در عين حال بر آن است كه پس از دخول الف و لام بر سر اله يا لاه، كلمه اللّه جارى مجراى اسم عَلَم شده است؛ گرچه با اسامى اَعلام از اين جهت كه صفت است متفاوت است. شايد دليل اينكه تنها اين اسم جارى مجراى عَلَم شده، همان مطلبى باشد كه از امام على عليه السلام نقل شده؛ يعنى اينكه «اللّه مهم ترين اسم خدا است».

به هر حال، اللّه اسمى مشتق است و معناى وصفى دارد و در احاديث نيز اين معناى وصفى لحاظ شده است و اللّه با همين معناى وصفى اسم خدا است، امّا از جهت ادبى و كاربرد نحوى، اسم عَلَم محسوب مى شود و لذا تنها موصوف قرار مى گيرد نه وصف.

حال بر اساس سخنان معصومان عليهم السلام و نيز كتابهاى اصيل و معتبر لغت عرب به بحث درباره ريشه اشتقاقى و معناى اسم اللّه مى پردازيم. به طور كلّى از اين منابع چهار ريشه و معنا قابل استنباط است:

ص: 135


1- . ر.ك: الميزان تفسير القرآن، ج 1، ص 18؛ تفسير نمونه، ج 1، ص 20؛ آيه اللّه صافى گلپايگانى، شرح حديث عرض دين، ص 51.

1. اللّه، الف و لام به اضافه إله است كه همزه إله حذف شده است، و إله از ماده ألَهَ (به فتح لام) يَألَه، به معناى عَبَدَ يَعْبُدُ اخذ شده و بر وزن فِعال به معناى مفعول است؛ مثل كتاب به معناى مكتوب. بر اين اساس، اللّه به معناى معبود و شخصى كه مورد عبادت و پرستش قرار مى گيرد، خواهد بود.

اين نظر از سوى سيبويه، فيّومى، خليل، جوهرى، فارس بن زكريا، ابن منظور و ابن انبارى مورد تأييد قرار گرفته است.(1) از امام على عليه السلام ، امام باقر و امام حسن عسكرى عليهماالسلام نيز احاديثى در اثبات اين معنا نقل شده است(2) كه متن برخى از آنها در ادامه نقل مى شود.

2. اللّه، الف و لام به اضافه لاه است و لاه از لاهَ يَليه ليهاً، به معناى تستّر و پوشيدگى، مشتق شده است. بر طبق اين ريشه، معناى اللّه، موجود مستور از قواى ادراكى مخلوقات است.

اين نظر را سيبويه و فارس بن زكريا تأييد كرده و برخى ديگر از لغويان نيز آن را نقل كرده اند.(3)

امام على عليه السلام در مقام بيان معناى اللّه، به معناى مذكور اشاره كرده، مى فرمايند:

«اللّه هو المستور عن درك الابصار و المحجوب عن الاوهام و الخطرات(4)؛ اللّه،

ص: 136


1- . المصباح المنير، ص 19 - 120؛ ترتيب كتاب العين، ج 1، ص 98؛ الصحاح، ج 6، ص 2223؛ معجم مقاييس اللغه، ج 1، ص 127؛ لسان العرب، ج 1، ص 188 - 189؛ البيان في غريب اعراب القرآن، ابن الانبارى، قم، انتشارات هجرت، ج 1، ص 32.
2- توحيد صدوق، ص 89، ح 2 و ص 230 - 231، ح 5.
3- . الصحاح، ج 6، ص 2248؛ معجم مقاييس اللغه، ج 5، ص 227؛ لسان العرب، ج 12، ص 367 - 368؛ البيان في غريب اعراب القرآن، ج 1، ص 33.
4- توحيد صدوق، ص 89 ، ح 2.

يعنى كسى كه از ادراك ديده ها مستور و از اوهام و خطورات ذهنى محجوب است».(1)

3. اللّه، الف و لام به اضافه إله است كه همزه إله حذف شده است، و إله از ماده أِلهَ (به كسر لام) يَألَهُ اخذ شده كه در اصل، همزه آن واو، و به صورت وَلهَ يَوْلَهُ بوده است. معناى اين ريشه تحيّر و سرگشتگى است، و بر طبق آن، اللّه به معناى موجودى است كه ديگران درباره او سرگشته و حيران شده اند.

ابن اثير اين معنا را تأييد كرده است(2) و ابن منظور و ابن انبارى(3) آن را به عنوان يك

نظريه مطرح و اين توضيح را افزوده اند كه عقلها در عظمت خدا متحيّرند.(4) برخى لغت شناسان نيز ماده اَلِهَ و وَلِهَ، به معناى تحيّر را ذكر كرده اند.(5)

در احاديث معصومان عليهم السلام ، اين معنا نيز مورد تأييد قرار گرفته است. براى مثال امام باقر عليه السلام مى فرمايند: «اللّه معناه المعبود الذي ألِهَ الخلق عن درك ماهيته و الإحاطة بكيفيته و يقول العرب: ألِهَ الرجل إذا تحيّر في الشيء فلم يحط به علماً(6)؛ معناى اللّه معبودى است كه مخلوقات از درك ماهيت او و احاطه به كيفيتش متحيرند. عرب ألِهَ الرجل را وقتى به كار مى برد كه شخصى درباره چيزى متحيّر شود و به آن احاطه علمى نداشته باشد».

ص: 137


1- در نوشتار قبل درباره مستور بودن و انواع حجابهاى خدا مطالبى بيان شد. آنچه در اين حديث بدان اشاره شده همان حجابى است كه تحت عنوان حجاب تكوينى مورد بحث قرار گرفت.
2- النهايه، ج 1، ص 62.
3- . لسان العرب، ج 1، ص 190؛ البيان في غريب اعراب القرآن، ج 1، ص 33.
4- همان.
5- . المصباح المنير، ص 20 و 672؛ معجم مقاييس اللغة، ج 1، ص 127 و ص 354؛ ج 6، ص 140؛ الصحاح، ج 6، ص 2256.
6- . توحيد صدوق، ص 89.

4. اللّه، الف و لام به اضافه إله است و إله از ألِهَ يألَهُ الى كذا، يعنى پناه آورد به او، گرفته شده است. بنابراين، اللّه موجودى است كه در همه امور به او پناه آورده مى شود.

ابن منظور و ابن انبارى اين نظر را به عنوان يكى از نظريه ها درباره اشتقاق اللّه ذكر كرده اند.(1) از امام على و امام حسن عليهماالسلام نيز نقل شده كه در تفسير اللّه فرمودند: «اللّه، يعنى كسى كه همه مخلوقات در نيازمنديهايشان و نيز مواقع اضطرارى و هنگامى كه اميدشان را از غير او از دست مى دهند، به او پناه مى آورند».(2)

چهار معناى مذكور مهم ترين وجوه اشتقاق اسم جلاله است؛ گرچه در احاديث به برخى معانى ديگر نيز اشاره شده است،(3) و نظريه هاى ديگرى نيز در اين باره مطرح است.(4)

در ميان اين چهار معنا تنافى و تهافتى وجود ندارد و از سوى ديگر همه آنها از لحاظ ادبى و حديثى مورد تأييد قرار گرفته اند. از اين رو، هر چهار معنا صحيح است و بر اين اساس، معناى اللّه، معبود مستور از ادراك است كه همه در ذات او متحيرند و به او پناه مى آورند. نكته جالب توجه اينكه در اكثر احاديث مربوط به اين بحث، به چند معنا و در برخى به هر چهار ريشه اشاره شده است؛ براى مثال در حديثى كه از امام على عليه السلام نقل شده، آمده است: «اللّه معناه المعبود، الذي يَألَهُ فيه الخلق، و يُؤلَهُ اليه،

ص: 138


1- لسان العرب، ج 1، ص 190؛ البيان في غريب اعراب القرآن، ج 1، ص 33. گفتنى است كه ابن الانبارى «إله» به معناى «موجودى» كه به او پناه آورده مى شود، در اصل «و لاء» مى داند كه به «إله» تبديل شده است. بنابر اين ريشه إله، «وله» خواهد بود.
2- . توحيد صدوق، ص 231.
3- اصول كافى، ج 1، ص 114؛ معانى الاخبار، ص 4؛ توحيد صدوق، ص 230.
4- . بحارالانوار، ج 3، ص 226؛ تفسير كنز الدقائق، انتشارات وزارت ارشاد، ج 1، ص 23 - 24؛ الفرقان في تفسير القرآن، محمد صادقى، تهران، انتشارات فرهنگ اسلامى، ج 1، ص 84.

و اللّه هو المستور عن درك الابصار، المحجوب عن الاوهام و الخطرات(1)؛ معناى اللّه، معبودى است كه آفريدگان در او متحيرند و به او پناه مى آورند، اللّه موجودى است كه از ادراك ديده ها مستور، و از اوهام و خطورات ذهنى، محجوب است».

به نظر مى رسد ميان چهار تفسير لفظ اللّه ارتباطى خاص وجود دارد. گذشته از اين، برخى تفسيرها بيانگر اصل توحيد و اثبات كننده آن هستند، و برخى ديگر لازمه معرفت قلبى و فطرى خدا است كه در مقاله پيشين مورد بحث قرار گرفت. گويى در اين لفظ شريف، اصول معارف الهى و توحيدى خلاصه شده است. اينك به توضيح مطلب مى پردازيم.

درباره معناى دوم و سوم بايد گفت كه تحيّر در چيزى لازمه مستور بودن آن شى ء است؛ زيرا حيرت در جايى رخ مى دهد كه جنبه هايى از شى ء مورد بحث روشن است و جهتهايى مبهم، و در مواردى كه آدمى نسبت به چيزى جهل مطلق يا علم مطلق داشته باشد، حيرتى وجود نخواهد داشت؛ همان طور كه بيان شد، آدمى از راه قلب و عقل به معرفتى از خداى متعال دست يافته است، امّا به دليل متعالى بودن ذات اقدس الهى از مخلوقات و در نتيجه مستور بودنش از قواى ادراكى آنها، انسان نمى تواند بر ذات الهى احاطه علمى پيدا كند و آن را مورد تجزيه و تحليل علمى و عقلى قرار دهد. در چنين حالتى است كه انسان دچار تحيّر مى شود. مستور بودن و تحيّر نيز به نوبه خود ملازم با توحيد و يگانگى ذات الهى است؛ زيرا اگر خداوند شبيه مخلوقات بود، براى انسان امكان احاطه معرفتى بر خدا فراهم مى شد و در نتيجه مستور بودن و تحيّر به معناى حقيقى درباره خداوند مطرح نمى شد. بنابراين، اسم جلاله اللّه بيانگر توحيد و اثبات كننده يگانگى و بى نظير بودن ذات اقدس خدا است.

ص: 139


1- توحيد صدوق، ص 89.

از اين رو، امام رضا عليه السلام ، در مقام تعليل اين مطلب كه چرا هنگام ذبح حيوانات بايد اسم اللّه بر زبان جارى شود، مى فرمايند: «في تسمية اللّه عزّوجل الاقرار بربوبيّته و توحيده(1)؛ «نام بردن اسم اللّه عزّوجلّ، اقرار به ربوبيّت و يگانگى خدا است».

در واقع، در همان زمان كه اسم شريف اللّه را بر زبان جارى مى كنيم، اگر به معناى آن توجه داشته باشيم، در حال اقرار به توحيد و يگانگى و متعالى بودن خداوند هستيم.

نكته ديگر آن است كه اسم جلاله، باطل كننده همه شريكهايى است كه انسانها در طول تاريخ براى خداى متعال در نظر گرفته اند؛ زيرا مثلاً در مورد بتها مستور بودن و تحيّر بى معنا است. در مورد ماه و ستاره و خورشيد و آتش و هر مخلوق ديگر نيز تحيّر و ستر حقيقى وجود ندارد.

درباره معناى چهارم اللّه، يعنى موجودى كه در مواقع اضطرارى و گرفتاريها به او پناه آورده مى شود، بايد گفت كه اين معنا در واقع بيانگر معرفت قلبى و فطرى خدا و لازمه آن است؛ چنان كه ملاحظه شد، انسانها حامل معرفتى قلبى از خداى اند كه سابقه آن به پيش از جهان كنونى برمى گردد و تعبير معرفت فطرى درباره آن به كار مى رود. بيان شد كه انسانها در اثر مشغول شدن به امور دنيوى از اين معرفت غافل اند؛ امّا در لحظات اضطرارى و گرفتارى ها و به خصوص در هنگامى كه اميد انسان از غير خدا قطع مى شود، معرفت قلبى و فطرى تجلّى مى كند و پرده هاى دنيوى غفلت به كنار رفته، آدمى متذكر معرفت مفطور شده، خداى دانا و توانمند را مى يابد. در اين حالت انسان به خدا پناه مى آورد و او را مى خواند و از او يارى مى طلبد. بنابراين، معناى چهارم، لازمه معرفت فطرى است. در واقع، معصومان عليهم السلام با بيان معناى چهارم، به معرفت فطرى كه در لحظات خاصى ظهور مى كند اشاره مى كنند و لذا در

ص: 140


1- عيون اخبار الرضا عليه السلام ، ج 2، ص 93.

ادامه حديثى كه در اين مورد نقل شده آمده است: «همان چيزى كه در لحظه اضطرار به او توجه كردى، همان اللّه است كه قادر است تو را از هلاكت و نابودى نجات دهد».(1)

بر اساس اين توضيح، بعيد نيست كه الف و لام اللّه اشاره به إله مذكور در عالمهاى پيشين براى انسانها و إله معروف فطرى باشد.

به نظر مى رسد معناى اوّل لازمه سه معناى ديگر است؛ زيرا همان موجود يگانه و برتر از مخلوقات كه انسانها در او متحيرند و قادر به حلّ همه مشكلات انسان است و آدمى در حوايج اش به او پناه مى آورد، چنين موجودى شايسته پرستيده شدن است. از اين جهت توحيد عبادى نيز به اثبات مى رسد.

شرح اسم «واحد»

اسم «واحد» خدا، بيانگر مهم ترين صفت خدا يعنى وحدانيت و يگانگى او است. توحيد، كه اصل الاصول معارف دينى و به ويژه اسمى و بالاخص معارف اهل بيت عليهم السلام است، واحد و يگانه دانستن خداوند است. نخستين شعار پيامبر اسلام، يعنى «لا إله الاّ اللّه»، نيز بيانگر توحيد مى باشد و جبرئيل از سوى خدا به پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: «يا محمد! إن لكل دين اصلاً و دعامة و فرعاً و بنياناً، و إنّ اصل الدين و دعامته قول لا إله الاّ اللّه (2)؛ «اى محمد! همانا هر دينى اصل و ستون و فرع و ديوارى دارد، و به درستى كه اصل دين اسلام و ستون آن كلمه لا إله إلاّ اللّه است».

حال به توضيح كلمه «واحد» مى پردازيم. امّا چون كلمه «آحد» نيز بر توحيد دلالت دارد و تفاوت اسماى «واحد» و «آحد»، كه هر دو در مورد خدا به كار رفته و مورد بحث لغويان و مفسران است، به اسم «آحد» نيز اشاره مى كنيم.

ص: 141


1- . توحيد صدوق، ص 231.
2- . تفسير فرات كوفى، تحقيق محمد الكاظم، ص 397، ح 528.

ريشه «واحد» و «آحد»، «وحد» به معناى انفراد است.(1) «واحد» اسم فاعل از ريشه «وحد» است و «آحد» صفت مشبهه از اين ريشه.

امام على عليه السلام در حديث جامعى معناهاى صحيح و نادرست واحد بودن خدا را بيان فرموده اند. شأن صدور حديث از اين قرار است كه روز جنگ جمل، شخصى از اميرالمؤمنين عليه السلام پرسيد: «آيا شما مى گوييد خدا واحد است»؟ مردم به اين پرسش كه در بحبوحه جنگ مطرح شده بود اعتراض كردند، امام فرمود: «او را رها كنيد جنگ ما با دشمنان به همين مقصود است. سپس فرمودند: واحد بودن خدا چهار معنا دارد كه دو معناى آن درباره خدا روا نيست و دو معناى ديگر درباره خدا اثبات مى شود. امّا دو معناى ناروا، يكى واحد عددى است كه نادرستى آن به اين دليل است كه فردى كه دوم ندارد و نمى تواند داشته باشد، اصولاً در موضوع اعداد وارد نمى شود تا بگوييم يكى است و دو تا نيست. از اين رو، كسانى كه مى گويند خدا سومى از سه تاست، كافرند. (اشاره به قول مشهور و نصارا كه به اقاليم و اشخاص سه گانه پدر (خدا)، پسر (كلمه يا مسيح) و روح القدس قايل اند و اين سه را از يك گوهر واحد مى دانند و به نوعى اتحاد ميان اين سه معتقدند و خدا را سومين از اين سه اقنوم مى پندارند. البته برخى مسيحيان چون آريوس به يگانگى خدا و مخلوقيّت كلمه اعتقاد دارند، امّا اين اعتقاد از سوى مسيحيت رسمى، بدعت و مردود شده است).

معناىِ دومِ «واحد»، وحدتى است كه درباره انسانها گفته مى شود؛ يعنى وحدت نوع از جنس است (يعنى وحدت نوعيه كه از افراد همجنس و شبيه به هم انتزاع مى شود؛ مثلاً انسانيت از افراد مشابه مثل زيد، بكر و عمر و انتزاع مى شود). دليل عدم

جواز اين معناى واحد درباره خدا اين است كه لازمه اين معنا تشبيه است و پروردگار ما برتر و متعالى تر از آن است كه شبيه داشته باشد.

ص: 142


1- ر.ك: معجم مقاييس اللغة؛ الصحاح؛ المصباح المنير؛ لسان العرب، ماده «وحد».

امّا دو معنايى كه درباره خدا ثابت و صادق است، يكى «واحد» به اين معنا است كه در ميان اشيا شبيهى نداشته باشد كه پروردگار ما چنين است.

معناى ديگر «واحد» اين گفته است كه خداوند احدى المعنى است، و مقصود اين است كه خداوند در خارج و در عقل و وهم قابل تقسيم نيست كه پروردگار ما چنين است.

بنابراين هر دو كلمه بر يگانگى و انفراد خدا دلالت مى كنند، با اين تفاوت كه شدّت و تأكيد «آحد» در يگانگى خدا بيشتر است.

امام باقر عليه السلام در اين باره مى فرمايند:

«الأحد و الواحد بمعنى واحد، و هو المتفرد الذى لا نظير له، و التوحيد الاقرار بالوحده و هو الانفراد(1)؛ «آحد و واحد به يك معنا است و آن يگانه اى است كه نظير ندارد، و توحيد يعنى اقرار به وحدت كه همان يگانگى است».

جوهرى و فيومى از لغت شناسان معروف نيز واحد و آحد را به يك معنا مى دانند و تصريح مى كنند: «آحد بمعنى الواحد»، «الواحد و هو الآحد».(2)

البته در مقام استعمال، تفاوتهايى ميان اين دو صفت وجود دارد؛ به گونه اى كه در برخى موارد تنها يكى از اين دو اسم به كار مى رود؛ مثلاً «أحد» در مقام توصيف غير خدا استعمال نشده است. «آحد عشر» به كار مى رود، ولى «واحد عشر» به كار نرفته است. «ما آتانى منهم آحد» گفته شده، ولى «ما آتانى منهم واحد» گفته نمى شود.(3)

ص: 143


1- توحيد صدوق، ص 90.
2- الصحاح و المصباح المنير، ماده «وحد».
3- . ر.ك: لسان العرب، ماده «وحد».

«ليس كمثله شى ء»

عبدالعظيم در توضيح اسم واحد و صفت وحدانيت خدا از جمله «ليس كمثله شى ء؛ هيچ چيز مثل و شبيه خدا نيست»، استفاده مى كند. اين مطلب معناى سوم واحد بودن خدا در حديث امام على عليه السلام بود كه پيش از اين نقل شد و مورد پذيرش آن حضرت قرار گرفت.

جمله «ليس كمثله شى ء» در سوره شورى آيه 11 نيز براى توصيف خدا ذكر شده است كه از معروف ترين تعابير در بيان يگانگى خدا است. مفسران در مورد آيه شريفه فوق اين سؤال را مطرح كرده اند كه اگر «كاف» در آيه كاف تشبيه باشد به معناى «مثل» خواهد بود و جمله فوق به معناى «مثلِ مثلِ خدا چيزى نيست» خواهد شد كه لازمه اش اثبات مثل است، نه نفى مثل. دو پاسخ به اين سؤال داده شده است: يكى اينكه «كاف» در آيه، زائد است و كاف زائد در كلام عرب براى تأكيد مى آيد. بنابراين معناى آيه اين خواهد بود كه «يقيناً چيزى شبيه خدا نيست». پاسخ دوم اين است كه در كلام عرب گاه به جاى اينكه مستقيماً مطلبى بيان شود با كنايه و از طريق به كارگيرى كلمه «مثل» مطلب القا مى شود؛ مثلاً به جاى اينكه بگويند: «انت لا تبخل»، گفته مى شود «مثلك لا يبخل». در آيه شريفه نيز به جاى اينكه گفته شود «ليس كمثله شى ء» گفته شده «ليس كمثله شى ء». در اين نوع تعبير به صورت كنايى و همراه با مبالغه يگانگى خدا اثبات شده است، به اين بيان كه وقتى گفته مى شود: مثل تو بخل نمى ورزد، منظور اين است كه تو به طريق اولى بخل نمى ورزى. در آيه مورد بحث نيز وقتى گفته مى شود مثل خدا نظير ندارد، پس به طريق اولى خدا هم نظير نخواهد داشت.(1)

ص: 144


1- . ر.ك: تفسير كشاف، ج 3، ص 399؛ تفسير فخر رازى، ج 27، ص 153؛ الميزان، ج 18، ص 26؛ تفسير نمونه، ج 20، ص 371.

به هر حال لازمه مثل و نظير نداشتن خدا اين است كه مخلوقات در هيچ صفتى به خدا شباهت نداشته باشند و ميان خالق و مخلوق تباين صفتى وجود دارد. امام على عليه السلام مى فرمايند: «مباين لجميع ما آحدث فى الصفات(1)؛ خداوند در صفاتش مباين با همه حادث شده ها است».

همچنين امام رضا عليه السلام مى فرمايند: «كلّ ما فى الخلق لا يوجد فى خالقه و كل ما يمكن فيه يمتنع من صانعه(2)؛ هر آنچه در مخلوق است در خالق يافت نمى شود. [بلكه] هر چه در مخلوق ممكن است، وجود آن در سازنده اش ممتنع و محال است». بنابراين جمله «ليس كمثله شى ء» نافى همه صفات مخلوقات در حقِّ خداوند متعال است و همين مطلب معناى توحيد مى باشد؛ همان طور كه امام جعفر صادق عليه السلام مى فرمايند: «إنّ اساس الدين التوحيد و العدل... امّا التوحيد فأن لا تجوّز على ربّك ما جاز عليك(3)؛ اساس دين توحيد و عدل است... امّا توحيد بدان معنا است كه آنچه را بر تو روا است بر خدا روا ندانى».

بدين سان جمله «ليس كمثله شى ء» حاوى مطالبى همچون: جسم و جوهر و عرض نبودن خدا است كه در احاديث، از جمله حديث عرض دين عبدالعظيم، در تبيين توحيد ذكر شده است.

«خارج من الحدّين: حدّ الابطال و حدّ التشبيه»

اين جمله نيز همچون جمله قبل در توضيح صفت وحدانيت خدا ذكر شده و از جامع ترين جملات تفسيرى درباره توحيد است و همچون عبارت قبل حاوى معانى

ص: 145


1- . توحيد صدوق، ص 69.
2- . همان، ص 40.
3- . معانى الاخبار، ص 11؛ توحيد صدوق، ص 96.

بسيارى از عبارتهاى تفسيرى در باب توحيد است. در واقع حدّ تعطيل و حدّ تشبيه جامع همه مفاهيمى است كه بايد از اللّه تبارك و تعالى نفى كرد و هر اعتقادى كه لازمه اش تطبيق يكى از اين دو حدّ بر خدا باشد، اعتقادى باطل و مخالف با توحيد مى باشد. در احاديث متعددى كه از معصومان عليهم السلام سؤال شده: «آيا خداوند شى ء است و مى توان به خداوند شى ء گفت؟» پاسخ فرموده اند: «نعم يخرجه من الحدّين: حدّ التعطيل و حدّ التشبيه(1)؛ «بله [شخص مى تواند به خدا شى ء بگويد، به شرط آنكه] خدا را از دو حدّ تعطيل و تشبيه خارج كند [يعنى خدا شى ء خارج از اين دو حدّ است]».

معناى اخراج خدا از حدّ ابطال اين است كه خدا را معدوم ندانيم.(2)

انسان با تفكر و تعقل در پديده هاى جهان و نظم و حدوث آنها و نيز توجه به نفس خويش، به وجود آفريننده و تدبير كننده خود و جهان پى مى برد و وجود خداوند را عقلاً اثبات مى كند. گذشته از اينكه گاه مورد عنايت خداوند قرار مى گيرد و به معرفتى قلبى به خدا نايل مى شود. بدين ترتيب عقلاً و قلباً به وجود خدا اقرار مى كند و او را از حدّ ابطال و تعطيل خارج مى كند.

معناى اخراج خدا از حدّ تشبيه اين است كه خداوند را در هيچ صفتى شبيه مخلوقاتش ندانيم و اين مطلب همان مفهوم «ليس كمثله شى ء» است.

«و أنّه ليس بجسم و لا صورة و لا عرض و لا جوهر»

در اين فقره جسم بودن، صورت بودن، عرض بودن و جوهر بودن از خداوند نفى شده است. با توجه به دو عبارت قبلى، يعنى «ليس كمثله شى ء» و «خارج من الحدين...»، روشن مى شود كه چهار ويژگى مذكور خصوصيتى ندارند و تنها به عنوان

ص: 146


1- . كافى، ج 1، ص 82 و 85؛ توحيد صدوق، ص 244.
2- مقايسه شود با: شرح حديث عرض دين، ص 53 - 54.

مثال ذكر شده اند؛ زيرا چنان كه گفته شد، همه مفاهيمى كه بر مخلوقات صادق اند، در مورد خدا صدق نمى كنند. شايد ذكر اين چهار صفت به دليل اهميت و وسعت مفهومى اين اوصاف در معارف بشرى است. مى دانيم كه ارسطو موجود را به دو قسم جوهر و عرض تقسيم مى كند و جسم از اقسام جوهر است [و خود در تحليلى عقلى به ماده و صورت تحليل مى شود. بنابراين هر موجودى يا جوهر است و يا عرض. او خدا را جوهر مجرد مى داند.] البته فلاسفه اسلامى مقسم جوهر و عرض را ماهيت و موجود داراى حدّ مى دانند و برآن اند كه خدا فراتر از اين تقسيم است.

«بل هو مجسّم الأجسام، و مصوّر الصور، و خالق الأعراض و الجواهر.»

اين فقره در واقع دليل فقره قبل است. دليل اينكه خدا جسم و صورت و عرض و جوهر نيست، اين است كه خداوند خالق اينها است. در نتيجه اين موجودات مخلوق اند و جوهريت و عرضيت و صورت و جسم بودن از ويژگيهاى مخلوق است. از سوى ديگر، توحيد و يگانگى خدا و اينكه خداوند شبيه مخلوقات نيست و در هيچ ويژگى با مخلوقات مشابهت ندارد، اقتضا دارد كه همه ويژگيهاى مخلوقات از جمله چهار ويژگى مذكور بايد از خدا نفى شوند.

«و ربّ كلّ شى ء»

«و ربّ كلّ شى ء»(1)

برخى مفسران ربّ را به معنى تربيت كننده و رساننده شى ء از نقص به كمال دانسته اند و حتى برخى تصريح كرده اند كه ربّ از تربيت مشتق شده است.(2) برخى ديگر، ربّ را به معنى مالكى كه به تربيت و اصلاح مى پردازد، تفسير كرده اند.(3) پاره اى ديگر، ربّ را

ص: 147


1- . ر.ك: مجمع البيان، ج 1، ص 95؛ التبيان، ج 1، ص 32؛ تفسير فخر رازى، ج 1، ص 234؛ شرح حديث عرض دين، ص 57.
2- ر.ك: تفسير نمونه، ج 1، ص 30؛ الميزان، ج 1، ص 21.
3- . ر.ك: الكشاف، ج 1، ص 8.

به معناى مالك دانسته اند. و در نهايت، برخى مفسران ربوبيت خدا را به معناى خلقت و ابقاى چيزى همراه با اتقان و نظم دانسته اند.(1)

امّا ربّ در لغت به معانى خالق، مالك، سيد و آقا و نيز مُصلح آمده است. از اطلاقات مختلف ربّ در لغت عرب مى توان استنباط كرد كه در هر اطلاقى ممكن است برخى از اين معانى به كار رود؛ مثلاً «ربّ القدم» به معناى «سيد القدم» است و «ربّ المال» به معناى «مالك المال».(2) امّا اين كلمه وقتى در مورد خدا به كار مى رود ظاهراً همه معانى مذكور مورد عنايت است. بر اين اساس، ربوبيت خدا نسبت به موجودات جهان به اين معنى خواهد بود كه او جهان را خلق كرده و مالك و سيد و مولاى حقيقى جهان است و اصلاح تكوينى و تشريعى جهان از آنِ او است. اين معناى ربّ، منحصر در خدا است و در مورد موجودات ديگر صادق نيست. گذشته از لغت، در احاديث و ادعيه اهل بيت عليهم السلام شواهدى بر اين معنا يافت مى شود كه ذكر آنها بحث را به درازا خواهد كشاند.

«و مالكه»

در اين عبارت مالكيت هر چيز به خدا نسبت داده شده است. مالك اسم فاعل از ريشه «ملك» است. اين كلمه در اصل لغت به معناى قدرت و تسلط و احاطه بر چيزى است.(3) بنابراين مالكيت خدا بر جهان به معناى تسلط و سلطنت بر جهان است و از آنجا كه تسلط و سلطنت مطلق بر اشياى عالم تنها از آنِ خالق جهان است، مالكيت مطلق و بى قيد و شرط منحصر به خدا است و ديگر مالكيتها به اذن و اجازه خدا و مقيّد و مشروط به احكام الهى است.

ص: 148


1- مناهج البيان، ج 1، ص 112 - 113.
2- . ر.ك: الصحاح؛ المصباح المنير؛ معجم مقاييس اللغة؛ ترتيب كتاب العين، ماده «ربب».
3- . ر.ك: معجم مقاييس اللغة؛ لسان العرب؛ تاج العروس، ماده «ملك».

«و خالقه»

«خالق» از مهم ترين اوصاف خدا است و خلق و مشتقات آن در قرآن و حديث بارها تكرار شده است. اصل خلق در لغت به معناى تقدير و ايجاد چيزى بر اساس تقدير و اندازه گيرى است.(1) از مهم ترين ويژگيهايى كه در احاديث براى خالقيت خدا ذكر شده، نفى ماده و مثال ازلى است.(2) بدين ترتيب خداوند، عالم را از ماده و اصل ازلى و غير مخلوق نيافريده است و نيز خلقت بر اساس مثالها و صورتهاى ثابت و ازلى، كه خداوند مجبور به رعايت آنها باشد، نيست. بنابراين هم ماده عالم، حادث و بديع است و هم صورت عالم.

«و جاعله»

«جاعل» اسم فاعل از «جعل» است. جَعَلَ در كاربرد فعلى اش گاه به صورت لازم استعمال مى شود و گاه به يك مفعول متعددى مى شود و گاه به دو مفعول. در صورت اوّل به معناى صار و طفق است؛ مثل «جعل زيدٌ يقول كذا». در صورت دوم به معناى خلق، اوجد و وضع است؛ مثل «وَ جَعَلَ الظُّلُماتِ وَ النُّور». در صورت سوم به معانى صنع، صيّر، ظنّ و نسب است؛ مثل «جَعَلَ لَكُمُ الاَْرْضَ فِراشاً» يعنى صنع و صير لكم الارض فراشاً.(3) در حديث عبدالعظيم جاعل به معناى دوم به كار رفته است.

«و محدّثه»

«محدث» اسم فاعل از «حدث» است. «حدث» در اصل، بر پيدايش چيزى كه نبود،

ص: 149


1- . ر.ك: المصباح المنير، ماده «خلق».
2- ر.ك: نهج البلاغه، خطبه 163 و خطبه 91؛ كافى، ج 1، ص 134 و 135.
3- ر.ك: اساس البلاغة؛ لسان العرب؛ المصباح المنير؛ معجم مقاييس اللغة؛ مفردات الفاظ القرآن، ماده «جعل».

دلالت مى كند.(1) بنابراين محدث بودن خدا نسبت به موجودات عالم به اين معنا است كه خداوند جهان را از حالت معدوم بودن به حالت موجوديت درآورد و جهان سابقه ازل نداشته است.

«و أنّ محمّداً عبده و رسوله خاتم النبيين، فلا نبىّ بعده إلى يوم القيامة، و أنّ شريعته خاتمة الشرائع، فلا شريعة بعدها إلى يوم القيامة.»

عبدالعظيم پس از بيان اعتقادات مربوط به توحيد و خداشناسى، به نبوت خاصه حضرت محمد صلى الله عليه و آله و خاتميت نبوت و شريعت ايشان اقرار مى كند و نتيجه مى گيرد كه پس از وى تا روز قيامت، نه پيامبرى و نه شريعتى، جز شريعت او، خواهد آمد.

«نبى» در لغت از «نبأ» به معنى خبر مشتق شده و «نبى» به معنىِ مُنبِى ء و مُخْبِر مى باشد؛ مانند «نذير» به معنى «مُنذِر». بنابراين نبى به كسى گفته مى شود كه حامل خبر

و پيام است. برخى نيز نبى را مشتق از «نباوت» به معنى ارتفاع مى دانند. بر اين اساس، نبى به معنى بلند مرتبه و ارجمند و شريف خواهد بود.(2)

«رسول» به معناى فرستاده شده است. بنابراين رسول كسى است كه غير از اينكه داراى خبر و پيام است، مأمور رساندن اين خبر و پيام به ديگران نيز هست. بنابراين رسول، اخص از نبى است و هر رسولى، نبى است؛ ولى هر نبى، رسول نيست. اين اخص بودن در احاديث نيز ذكر شده است؛ براى مثال ابوذر نقل مى كند كه از پيامبر پرسيد: پيامبران چند نفرند؟ حضرت فرمودند: حدود بيست و چهار هزار نفر. بار ديگر ابوذر پرسيد: مرسلين از آنها چند نفرند؟ حضرت فرمود: صد و سيزده نفر.(3)

در احاديث تفاوت ديگرى نيز بين نبى و رسول بيان شده است؛ مثلاً در برخى

ص: 150


1- . معجم مقاييس اللغة؛ المصباح المنير، ماده «حدث».
2- ر.ك: لسان العرب، ماده «نبأ» و «نبى».
3- . خصال، ج 2، ص 524.

احاديث آمده است كه نبى كسى است كه پيام را در خواب مى بيند و پيام را به صورت صدايى مى شنود، ولى فرشته وحى را نمى بيند؛ امّا رسول غير از اينكه خواب مى بيند و صدا را مى شنود، فرشته وحى را هم مى بيند.(1)

در اين حديث هم رسول اخص از نبى است و از امتياز رؤيت فرشته وحى برخوردار است. امّا تفاوتى كه در معنى لغوى نبى و رسول ذكر شد، در اين گونه احاديث به چشم نمى خورد. در برخى آيات قرآن، مأموريت ابلاغ به ديگران هم به نبى و هم به رسول نسبت داده شده است.(2)

قرآن كريم در مورد رسالت و خاتميت نبوت پيامبر اسلام مى فرمايد:

«ما كانَ مُحَمَّدٌ أَبا أَحَدٍ مِنْ رِجالِكُمْ وَ لكِنْ رَسُولَ اللّهِ وَ خاتَمَ النَّبِيِّينَ»(3)؛ «محمّد پدر هيچ يك از مردان شما نيست، وى رسول خدا و خاتم پيامبران است». در مجمع البيان آمده است: تنها عاصم «خاتم» را به فتح تاء قرائت كرده و بقيه قاريان آن را به كسر تاء قرائت كرده اند.(4) امّا بايد توجه داشت كه خواه خاتم النبيين را به فتحه قرائت كنيم و خواه به كسره، هر دو به معناى آخرين پيامبر بودن است. در لسان العرب آمده است: «ختام القوم» و «خاتِم القوم» و خاتَم القوم» همگى به معناى «آخر القوم» است.(5)

«و أقول أنّ الامام و الخليفة و ولىّ الأمر بعده أمير المؤمنين على بن أبى طالب عليه السلام

ثمّ الحسن، ثم الحسين، ثم علىّ بن الحسين، ثم محمّد بن على، ثمّ جعفر بن محمّد، ثم موسى ابن جعفر، ثم علىّ بن موسى، ثم محمّد بن على، ثم انت يا مولاى! فقال على عليه السلام : و من بعدى الحسن ابنى، فكيف للنّاس بالخلف من بعده؟ قال: قلت: و كيف

ص: 151


1- . ر.ك: كافى، ج 1، ص 176.
2- ر.ك: سوره حج 22، آيه 52 و سوره بقره (2)، آيه 213.
3- . سوره احزاب 33، آيه 40.
4- . مجمع البيان، ج 8، ص 562.
5- لسان العرب، ماده ختم.

ذاك يا مولاى؟ قال: لانّه لا يُرى شخصه، و لا يحلّ ذكره باسمه حتى خرج فيملأ الارض قسطاً و عدلاً كما مُلئت ظلماً و جوراً.»

عبدالعظيم پس از اقرار به نبوت پيامبر اسلام و خاتميت او، بلافاصله به امامت و خلافت بلافصل على بن ابى طالب و پس از وى حسن بن على و حسين بن على و فرزندان امام حسين تا امام هادى عليهم السلام اقرار مى كند. نكته جالب توجه در عبارت بالا اين است كه امام هادى عليه السلام پس از شنيدن اين اقرار، دو امام باقى مانده را كه پس از او به امامت خواهند رسيد، يعنى امام حسن عسگرى و امام مهدى عليهماالسلام را نام مى برند. اين كار تحقق يكى از حكمتهاى عرض دين، يعنى تكميل عقايد است. در واقع امام پس از تأييد امامت افراد ذكر شده در عرضِ دين عبدالعظيم، سلسله امامت را تكميل مى كند و بدين ترتيب نقص موجود در عقايد عبدالعظيم برطرف مى شود.

دراين فراز سه ويژگى «امامت»، «خلافت» و «ولى امر بودن» به امامان دوازده گانه نسبت داده شده است. «امام» در لغت به معناى پيشوا و مقتدا است. صاحب معجم مقاييس اللغة مى گويد: «الامام كلّ من اقتدى به و قدّم فى الامور(1)؛ امام كسى است كه به او اقتدا مى شود و در امور مقدّم داشته مى شود». پس امام كسى است كه گروهى از مردم به او اقتدا كنند، خواه بر راه هدايت باشد، خواه بر مسير ضلالت. آيه شريفه«وَ جَعَلْناهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنا»(2) به نوع اوّل امامت اشاره مى كند و آيه شريفه «وَ جَعَلْناهُمْ أَئِمَّةً يَدْعُونَ إِلَى النّارِ»(3) ناظر به نوع دوم امامت است.

در اينجا بحث از امام هدايتگرى است كه پس از پيامبر اسلام رهبرى امت اسلامى را به دست مى گيرد. چنين شخصى ازنظر شيعه بايد از سوى خداوند و رسول او منصوب و

ص: 152


1- معجم مقاييس اللغة، ماده «امّ».
2- . سوره انبياء 21، آيه 73.
3- . سوره نساء 4، آيه 33.

منصوص باشد. ازاين رو، دراحاديث متعددى(1) كه از پيامبراكرم وائمه عليهم السلام نقل شده است، ازجمله حديث عرض دين عبدالعظيم، به نامهاى امامان دوازده گانه تصريح شده است.

دومين ويژگى مذكور براى امامان، «خلافت» است. خليفه در لغت به معناى جانشين است و به معناى حاكم و سلطان نيز به كار مى رود.(2)

امام خليفه پيامبر است و چون پيامبر خليفه خداست، لذا مى توان گفت امام خليفه خدا نيز هست. امام رضا عليه السلام مى فرمايند: «انّ الامامة خلافة اللّه و خلافة الرسول(3)؛ همانا امامت، خلافت خدا و خلافت رسول است».

حكومت و سرپرستى امور مردم فقط از آنِ خداوند است. در قرآن آمده است: «فَتَعالَى اللّهُ الْمَلِكُ الْحَقُّ»(4)؛ «خدا پادشاه به حق است» و «إِنِ الْحُكْمُ إِلاّ لِلّهِ»(5)؛ «حكم فقط از آنِ خدا است».

دليل سخن فوق آن است كه كسى كه چيزى را پديد مى آورد، مالك آن مى شود و مالك هر چيزى حاكم بر آن چيز خواهد بود. بنابراين چون خداوند خالق و مالك جهان و آدميان است، همو است كه حق قانونگذارى و حكومت بر انسانها را دارد. از سوى ديگر مالك و حاكم يك چيز مى تواند مالكيت و حاكميت خويش را به ديگرى بدهد و او را جانشين خود در حاكميت قرار دهد. خداوند نيز چنين كارى كرده و پيامبر را جانشين خود، در برخى امور از جمله حاكميت و رهبرى مردم، قرار داده و پس از پيامبر، امام از اين منصب برخوردار خواهد بود. به اين اعتبار، به امام خليفه گفته مى شود، چون جانشين خدا در سرپرستى مردم و حكومت بر آنها است.

ص: 153


1- . ر.ك: منتخب الاثر، ص 97.
2- ر.ك: النهاية؛ المصباح المنير؛ لسان العرب، ماده «خلف».
3- كافى، ج 1، ص 200.
4- سوره مؤمنون 23، آيه 116.
5- . سوره يوسف 12، آيه 67.

ويژگى سومى كه در حديث عرض دين براى امامان ذكر شده، «ولى امر بودن» است كه به معناى صاحب اختيار و سرپرستى و حكومت بر مردم در ابعاد مختلف دينى و دنيوى و اخروى است. توضيح اين صفت از آنچه درباره صفت قبلى (خلافت) گفته شد، روشن مى شود.

در انتهاى اين فقره، به امام دوازدهم حضرت ولىّ عصر عجل اللّه فرجه و چند ويژگى ايشان اشاره شده است: اوّل آنكه ايشان فرزند امام حسن عسكرى عليه السلام هستند. دوم اين كه ايشان از انظار مردم غايب خواهند شد و بيشتر مردم قادر به ديدن شخص ايشان نخواهند بود. ويژگى ديگر حرمت ذكر نام حضرت است. و ويژگى آخر اين است كه ايشان در زمانى كه جهان را ظلم و جور فرا گرفته ظهور و عالم را پر از عدل و داد خواهند كرد.

در مورد عدم جواز ذكر نام حضرت روايات ديگرى نيز وارد شده است و در ميان فقها درباره تفسير اين احاديث اختلاف نظر وجود دارد. مسأله اصلى اين است كه ذكر نام حضرت عنوان مستقلى است كه داراى حرمت است يا اين كه به جهت تقيه نبايد نام حضرت برده شود در نتيجه وقتى تقيه مطرح نبود، حرمت برداشته مى شود. از آنجا كه اين مطلب، نيازمند بحثى فقهى و ذكر احاديث و نقل آراء فقهاست و بحث را به درازا مى كشد از طرح آن خوددارى مى كنيم.

در مورد آخرين ويژگى مذكور در حديث بايد توجه داشت كه عدالت تنها موضوعى نيست كه حضرت پس از ظهور به آن توجه خواهند كرد. بلكه اهداف و كارهاى ديگرى همچون امنيت و تعليم مردم مطرح است.(1) اما از ميان اين موضوعات مسأله عدالت و مبارزه با ظلم بيش از ديگر موضوعات مورد تأكيد قرار گرفته و در احاديث متعدد به آن اشاره شده است. در حديث مورد بحث نيز تنها به اين هدف تصريح شده است.

ص: 154


1- ر.ك: محمد بيابانى اسكويى، آخرين دولت.

«قال: فقلت أقررت، و أقول أنّ وليّهم ولىّ اللّه، و عدوّهم عدوّ اللّه، و طاعتهم طاعة اللّه، و معصيتهم معصية اللّه.»

حضرت عبدالعظيم در اين فراز مى گويد: اقرار كردم و مى گويم كه ولىّ امامان عليهم السلام ، ولى خداست و دشمنشان دشمن خداست و طاعت ايشان طاعت خداست و معصيت ايشان معصيت خداست.

اين عبارت ها را مرتدان تبيينى براى اين مطلب دانست كه امام معصوم عليهم السلام ، خليفه و جانشين خداست و هر چه مى گويد از سوى خداست و به امر خدا به پيشواى مردم رسيده است. از اين رو اگر از او اطاعت شود، از خدا اطاعت شده، و نافرمانى او، نافرمانى خداست و دوستى و دشمنى با او در واقع دوستى و دشمنى با خداست. اين مطلب بيانگر اهميت امامت و ولايت در منظومه آموزه هاى دينى است تا جايى كه دوستى و دشمنى و اطاعت و معصيت نسبت به امامان عليهم السلام هم رديف دوستى و دشمنى و اطاعت و معصيت خدا شمرده شده است. در برخى احاديث نشناختن ائمه در رديف حاهليت كفر و نفاق و گمراهى شمرده شده و منكر امام در حدّ يهودى و نصرانى و گمراه دانسته شده است.(1)

«و أقول أنّ المعراج حق، و السمألة فى القبر حق، و أنّ الجنّه حق، و النار حق، و الصراط حق، و الميزان حق، و أنّ الساعة آتية لا ريب فيها، و أنّ اللّه يبعث من فى القبور.»

در اينجا حضرت عبدالعظيم به اختصار و بدون توضيح به حقانيت برخى از عقايد و آموزه هاى دينى اعتراف مى كند و معراج و سؤال قبر و بعثت و آتش [جهنم] و صراط و ميزان را حق دانسته و اقرار مى كند كه قيامت آمدنى است و شكى در آن نيست و خداوند اهل قبور را مبعوث خواهد كرد. همان طور كه مشاهده مى شود در اين فقره از يك سو به معراج و از سوى ديگر به پاره اى مسائل مربوط به معاد اشاره

ص: 155


1- . ر.ك: كافى، ج 1، ص 377؛ ثواب الاعمال، ص 245.

شده است. بدين ترتيب پس از اعتراف به خدا و برخى صفات او و نبوت و امامت، معاد مورد تأييد قرار گرفته است. حال به تك تك آموزه هاى اين فقره اشاره مى كنيم.

معراج:

معراج يكى از اعتقادات اسلامى است. معراج در لغت بر وزن مفعال اسم آلت از ريشه «عرج» به معناى صعود است.(1) بنابراين معراج لغتاً به معناى وسيله و راه صعود است. و در اصطلاح مراد از معراج اين است كه خداوند پيامبر اكرم را از مسجد الحرام تا مسجد اقصا سير داد و در اين فاصله پيامبر به عوالم بالا صعود كرد و حقايقى را مشاهده نمود. قرآن معراج پيامبر را به اين صورت نقل مى كند كه:«سُبْحانَ الَّذِي أَسْرى بِعَبْدِهِ لَيْلاً مِنَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ إِلَى الْمَسْجِدِ الْأَقْصَى الَّذِي بارَكْنا حَوْلَهُ لِنُرِيَهُ مِنْ آياتِنا إِنَّهُ هُوَ السَّمِيعُ الْبَصِيرُ»(2)؛ «پاك و منزه است خدايى كه بنده اش را در يك شب، از مسجد الحرام به مسجد الاقصى - كه گرداگردش را پربركت ساخته ايم - برد، تا برخى از آيات خود را به او نشان دهيم؛ او شنوا و بينا است».

در معراج پيامبر اكرم وقايع متعددى همچون رؤيت قلبى خدا، سخن گفتن با خدا، تقرب به خدا، رؤيت پيامبران و ملائكه و بهشت و جهنم و برخى اماكن زمين رخ داده است. آنچه در اين معراج مهم است اين است كه در اين سفر معنوى، هم روح و هم جسم شريف پيامبر اكرم عروج كردند و اين معراج، عروجى صرفاً روحانى نبود. يكى از دلايل معراج جسمانى، اين است كه در احاديث تصريح شده كه حضرت سوار بر حيوانى كه براق ناميده شده به معراج رفتند.(3) همچنين در معراج گذشته از رؤيت قلبى، با چشم و گوش جسمانى برخى وقايع و اماكن را مشاهده فرمودند.(4)

ص: 156


1- ر.ك: النهاية، ماده «عرج».
2- . سوره اسراء 17، آيه 1.
3- . ر.ك: بحارالانوار، ج 18، ص 316 و 311.
4- ر.ك: بحارالانوار، ج 18، ص 337.

سؤال قبر:

يكى از آموزه هاى اسلامى سؤال قبر است كه در احاديث متعدد بدان تصريح شده و درباره آن مباحث متعددى همچون «وقت سؤال قبر»، «كسانى كه مورد سؤال واقع مى شوند» و «مطالبى كه از آنها سؤال خواهد شد» مطرح شده است. امام على عليه السلام مى فرمايند: وقتى ميّت در قبر قرار داده شد و تشييع كنندگان بازگشتند، سؤال از ميت آغاز خواهد شد.(1)

امام باقر و امام صادق عليهماالسلام مى فرمايند: سؤال قبر مخصوص مؤمنان خالص و كافران محض است.(2) از جمله سؤالات قبر، سؤال از خدا و دين و پيامبر و امام خواهد بود.(3)

معاد، قيامت و بهشت و جهنم:

اعتقاد به زنده شدن مردگان و برپايى قيامت و حساب و كتاب و بهشت و جهنم و به طور كلى معاد از عقايد ضرورى دين است و در آيات متعددى از قرآن و نيز احاديث اهل بيت بدان تصريح شده است و آن قدر روشن است كه نيازى به ذكر آيات و احاديث و بحث و بررسى نيست. تنها لازم است در اينجا تأكيد شود كه منظور از معاد صرفاً معاد روحانى نيست؛ بلكه آدمى با روح و جسم در روز قيامت، زنده و حاضر خواهد شد و پس از محاسبه اعمال وارد بهشت و جهنم خواهد گرديد.

ميزان:

براى محاسبه هر چيز ترازويى لازم است و ترازوى اعمال در روز قيامت، همان ميزان است. در برخى آيات قرآن به ميزان و ترازو اشاره شده است.(4)

در احاديث، براى ميزان تفاسير متعددى همچون: انبياء، ائمه، اسلام، عدالت

ص: 157


1- نهج البلاغه، خطبه 83.
2- . ر.ك: كافى، ج 3، ص 23 و 237 و 136.
3- تفسير العياشى، ج 2، ص 226.
4- . براى مثال ر.ك: سوره انبياء 21، آيه 47؛ سوره اعراف (7)، آيه 8؛ سوره مؤمنون (23)، آيه 102.

و نماز ذكر شده است.(1) در واقع اعمال انسانها بر اساس موازين مذكور، سنجيده مى شوند و بر اساس نزديكى يا دورى نسبت به موارد فوق درجه بندى مى شوند؛ براى مثال ارزش اعمال يك فرد به اندازه اى كه با ملاك عدالت انطباق بكند، داراى ارزش و ثواب خواهد بود.

صراط:

صراط يكى از مواقف روز قيامت است و مراد از آن پُلى است بر روى جهنم كه باريك تر از مو و تيزتر از لبه شمشير است و همه انسانها از اين پل عبور خواهند كرد و كسانى كه اهل جهنم اند، وارد جهنم خواهند شد و اهل بهشت از آن عبور خواهند كرد و وارد بهشت خواهند شد.(2)

در برخى احاديث به دو صراط، يكى صراط دنيا و ديگرى صراط قيامت اشاره شده است. صراط دنيا، امام واجب الطاعه و مصداق بارز آن اميرالمؤمنين عليه السلام است.

البته لازمه اعتقاد به امامت، اعتقاد به نبوت و اعتقاد به خدا و ديگر عقايد و معارف اسلامى نيز هست. مى توان گفت ميان اين دو صراط ارتباط وجود دارد؛ به اين معنى كه هر كس به سلامت از صراط دنيا بگذرد، به سلامت از صراط آخرت نيز خواهد گذشت. در احاديث امورى همچون تقوا، حبّ پيامبر و ائمه، زيارت قبور اهل بيت، شفاعت امامان(3) و برخى اعمال و عبادات در عبور از صراط مفيد دانسته شده است.

«و أقول أنّ الفرائض الواجبة بعد الولاية، الصلاة، و الزكاة، و الصوم، و الحج، و الجهاد، و الامر بالمعروف و النهى عن المنكر.»

عبدالعظيم پس از اعتراف به معارف نظرى اسلام در انتهاى عرضِ دين خود، به

ص: 158


1- . ر.ك: كافى، ج 1، ص 419؛ بحارالانوار، ج 23، ص 106؛ الدر المنثور، ج 2، ص 48؛ غرر الحكم، ح 3464؛ كافى، ج 3، ص 266.
2- . ر.ك: معانى الاخبار، ص 32؛ كنز العمال، ج 14، ص 384 - 389.
3- . ر.ك: نهج البلاغه، خطبه 83؛ المحاسن، ج 1، ص 152؛ بحارالانوار، ج 100، ص 141؛ ج 8، ص 335.

هفت فرع از فروع دين كه از مهم ترين اعمال و عبادات اسلامى هستند اعتراف و اقرار مى كند و مى گويد: «و مى گويم: همانا فرايض واجب پس از ولايت، نماز، زكات، روزه، حج، جهاد، امر به معروف و نهى از منكر است».

نكته قابل توجه اين است كه با وجود اينكه عبدالعظيم قبلاً به امامت و ولايت اقرار و اعتراف كرده است، وقتى مى خواهد به نماز و زكات و ديگر اعمال واجب اشاره كند، تأكيد مى كند كه اهميت اين واجبات پس از ولايت و رتبه ولايت برتر از رتبه نماز و روزه و زكات است. از اين بيان از يك سو، تقدّم رتبه عقايد بر اعمال روشن مى شود و از سوى ديگر، اهميت ولايت معلوم مى گردد.

در احاديث متعددى، كه مرحوم شيخ حرّ عاملى برخى از آنها را نقل كرده است، آمده است كه اسلام بر پنج چيز استوار شده است كه عبارت اند از: نماز، زكات، حج، روزه و ولايت. و در ميان اين پنج عبادت، هيچ يك به اندازه ولايت اهميت ندارد و بيش از همه به ولايت تأكيد شده است.(1) كلينى نيز نقل كرده است كه زراره از امام باقر عليه السلام سؤال مى كند كه از ميان پنج عبادت كدام مهم تر است. امام در جواب ولايت را مطرح مى كند و در مورد دليل افضل بودن ولايت مى فرمايد: چون امام مفتاح و راهنماى بقيه احكام است(2) و بدون امام فرايض و احكام به درستى تبيين و اجرا نخواهد شد. شايد توجه به همين مطلب حضرت عبدالعظيم را واداشته كه ولايت را بر ديگر واجبات مقدم بدارد. دليل ديگر اين است كه فردى كه بر ولايت معتقد گشته قبلاً به توحيد و نبوت و معاد نيز اعتقاد يافته و در نتيجه وقتى گفته مى شود پس از ولايت به فروع دين اعتراف مى كنم، معنايش اين است كه پس از اصول دين، به فروع دين اقرار مى كنم.

ص: 159


1- . ر.ك: وسائل الشيعه، ج 1، ص 7 - 19.
2- . ر.ك: كافى، ج 2، ص 18.

«فقال على بن محمد: يا أباالقاسم! هذا و اللّه دين اللّه الذى ارتضاه لعباده، فاثبت عليه، ثبّتك اللّه بالقول الثابت فى الحياة الدنيا و فى الآخرة.»(1)

اين سخنان آخرين فقره حديث عرض دين عبدالعظيم حسنى است كه در آن امام هادى عليه السلام مطلب عبدالعظيم را، البته با تكمله امام، مورد تأكيد قرار داده و فرموده است: «اى اباالقاسم! قسم به خدا مطالبى كه گفته دين خدا است كه براى بندگانش برگزيده است، پس بر آن پايدار باش! خداوند تو را بر اعتقاد ثابت در دنيا و آخرت پايدار كند!».

ملاحظه مى شود كه امام هادى عليه السلام از يك سو، مطلب عرضه شده را تكميل و تأييد فرمود و از سوى ديگر، به عبدالعظيم امر كرد كه بر اين عقايد ثابت قدم باشد و در آخر در حق او دعا فرمود كه از خطر انحراف مصون بماند.از خداوند مى خواهيم كه دعاى اهل بيت و به خصوص حضرت ولى عصر عليهم السلام را شامل حال ما كند و ما را در دنيا و در هنگام مرگ و سؤال برزخ و حساب روز قيامت بر ولايت و معارف اهل بيت ثابت قدم فرمايد.

ص: 160


1- ر.ك: امالى صدوق، ص 419.

(4) معارف فكرى و اعتقادى در احاديث حضرت عبدالعظيم عليه السلام

اشاره

تأليف سيّد ابراهيم سيّد علوى

ص: 161

ص: 162

مقدمه

كمال انسانى از ديدگاه وحى در پرتو ايمان و عمل صالح و شكيبايى بر حق و سفارش به آن حاصل مى شود؛ هم چنان كه زيانكرد بشر، در اثر فقدان آن دو تحقق مى يابد:« سوگند به عصر كه انسان در خسران است، جز كسانى كه ايمان آورده و حق را توصيه كرده و به شكيبايى فراخوانده اند».(1)

اصولاً ايمان، نيّت و باطن هر شخص، شكل دهنده ساحتار عمل و رفتار ظاهرى و معيار ارجگذارى كار كرد او است و در اثبات اين معنا، عقل و نقل - به عبارت ديگر نصوص قرآنى و حديثى با براهين علمى و فلسفى - هماهنگ اند.

قرآن مجيد، كار شايسته را زاييده ايمان و اعتراف به حقيقت مى داند؛ همچنان كه كفر را منشأ كردار ناشايست مى شناسد:

«كسانى كه ايمان آورده اند و يهوديان و نصرانيان و صائبيان و هر كس كه به خدا ايمان داشته و روز آخرت را باور كرده و كار شايسته كرده است، پاداششان در نزد پروردگارشان محفوظ است. خوفى بر ايشان نيست و غمگين مباشند».(2)

«قل كل يعمل على شاكلته فربكم اعلم بمن هو اهدى سبيلاً»(3)؛ «بگو! هر كس بر اساس ساختار خود عمل مى كند و پروردگار شما داناتر است كه چه كسى بهره بيشترى از رستگارى دارد».

ص: 163


1- . سوره عصر 103، آيه 1 - 3.
2- سوره بقره 2، آيه 62. در همان مضمون ر.ك: سوره هاى مائده (5)، آيه 69؛ انعام (6)، آيه 48؛ مريم (19)، آيه 60.
3- سوره اسراء 17، آيه 84.

به نظر عبداللّه بن عباس، هر مؤمن و كافرى بر اساس طبيعت و سرشت خود، عمل مى كند و خدا داناتر است كه كدام يك از دو گروه، بر جاده هدايت و كدام بر طريق ضلالت است.(1)

فخر رازى مى گويد: خردمندان در تفاوت و با برابرى ماهيّت نفوس ناطقه بشرى، اختلاف دارند.آنان كه به تفاوت ماهوى معتقدند، اختلاف عملكردها را در تفاوت گوهر هر فرد ناشى مى دانند؛ اما كسانى كه نفوس بشرى را برابر مى شناسند، تفاوت اعمال و رفتارها را مزاج مى دانند.

فخر رازى قول نخست را مى پذيرد و شواهدى بر آن مى آورد و مى گويد: هر انسانى برابر گوهر و ذات خود و به مقتضاى طبيعتش عمل مى كند. اگر جان كسى روشن، نيكو، پاكيزه و والا باشد، كارهاى با فضيلت از او سر مى زند و اگر جانى و تيره، و پست و خبيث باشد، اعمال زشت از او صادر مى شود.(2)

علامه طباطبايى در اين زمينه بحثى طولانى دارد و از جنبه هاى لغوى، كلامى، فلسفى، علمى و روايى به اين مسئله پرداخته است.

خلاصه مطالب وى اين است كه:

شاكله به معناى سجيّه و طبيعت است كه هر انسانى به اقتضاى آن عمل مى كند. اين كلمه به معناى طريقه و مذهب هم آمده است. كار هر كس، بر شاكله او است؛ به اين معنا كه كاركرد او با طبيعت و سرشت او متناسب است و اگر عمل را كالبدى فرض كنيم، شاكله، روح سارى در آن است. از ديدگاه علمى و تجربى هم ثابت شده است كه ميان خصال و احوال نفسانى و عملكرد انسانى ارتباط وجود دارد؛ مثلاً كار انسان شجاع با عمل فرد ترسو در رويارويى با يك صحنه هولناك برابر نيست و عمل

ص: 164


1- فضل بن حسن طبرسى، مجمع البيان، ج 3، ص 436، افست تهران.
2- محمد بن عمر رازى، مفاتيح الغيب تفسير كبير، ج 21، ص 36. مصر.

شخص سخاوتمند با رفتار بخيل و تنگ چشم در مورد انفاق، يكسان نمى باشد. و نيز، ميان بنيه وجودى هر كس و صفات نفسانى و رفتار و عملكرد او، ارتباط ويژه اى است: برخى مزاجها زود به خشم مى آيند و برخى به طعام و يا عمل جنسى رغبت بيشترى نشان مى دهند و امثال آن.

ليكن بايد دانست كه صدور افعال از هر انسان و با هر خصلت و مزاج كه باشند، جبرى نيست و انگيزش مزاج متناسب با عمل، از حد يك عامل و مقتضى فراتر نمى رود و اختيار انسان را سلب نمى كند و او را مجبور نمى سازد؛ هر چند تصور اين مطلب در مواردى دشوار مى نمايد.

آيه هاى قرآن مجيد در اين زمينه هماهنگ اند و آنان كه مانند فخر رازى در تفسير آيه مورد بحث، سعادت و شقاوت را براى افراد بشر ذاتى دانسته اند، راه خطا پيموده اند؛ زيرا مطرح بودن اتمام حجّت و نقش تعليم و تربيت و تأثير انذار و تبشير و امثال آن ها، در زندگى هر فرد دليل نفى چنان جبر و ضرورتى مى باشد و هر كس وجدانا خود را ميانه دو راه مخيّر مى بيند(و با حسن اختيار و يا با سوء اختيار پيش مى رود.)

نتيجه آن كه انسان شاكله هاى مختلف دارد:

يك) شاكله آفرينشى كه بنيه و مزاج هر انسانى است و آن از تأثير و تأثر عوامل متضاد برونى شكل مى گيرد.

دو) شاكله اخلاقى كه عملكردها، متناسب با آن رخ مى دهند. صدر و ذيل آيه مزبور، مؤيد همين معنا است. حكيمان نيز گفته اند كه ميان فعل و كننده آن، سنخيت بايد باشد و هر معلولى از علت خود حكايت مى كند و مرتبه اى از هستى را نشان مى دهد.

استاد در بحث روايى، به مطلب كمال بخشيده، مى نويسد: امام صادق عليه السلام فرمود:

ص: 165

«نيّت، با فضيلت تر از عمل است. بدانيد! نيّت همان عمل است و آن گاه اين آيه را تلاوت فرمودند: «قل كل يعمل على شاكلته».(1)

بدون شك، هر كارى از لحاظ فيزيكى و ساختار ظاهرى، با حركات و سكناتى همراه است وكارها ممكن است احيانا مشابه هم باشند؛ ليكن سرانجام، ارزش هركارى با نيّت و باطن هركس مشخص مى شود واز همين رو، فرق بين كار كافر، منافق ومؤمن، بسيار است؛ هرچند ازنظر ظاهر نمود يكسانى داشته باشند. منشأ تفاوت همان نيّت وايمان است.

ره راست بايد نه بالاى راست *** كه كافر هم از روى صورت چو ماست.

نقش عقيده صحيح و ايمان به حق و حقيقت در به جاى آوردن كارهاى شايسته به اندازه اى مهم است كه آن را مى توان فلسفه بعثت انبياء دانست. در شريعت اسلام در اين زمينه نصوص درخشانى وجود دارد.

نكته ديگر كه در اين مقدمه تذكّر آن لازم است، آن است كه در مكتب اسلام رهبرى جامعه در هر دو بعد مادى و معنوى مطرح است؛ يعنى عقايد و اعمال هر دو تحت نظارت و كنترل اند و از افراط و تفريط و زياده روى و تقصير، جلوگيرى مى شود و حتى براى اعمال چنين مراقبتى قوانين و مقررات پيش گيرنده وجود دارد.(2)

امير مؤمنان على عليه السلام ضمن كنترل عملكرد مردمان، بويژه مسئولان حكومتى، آنان را از انحراف عقيدتى نيز باز مى داشت: به علاء بن زياد حارثى در امر افراط در دنياخوارى، هشدار مى داد؛ برادر او عاصم را نيز كه در امر زهد و ترك دنيا دچار توهم شده بود، راهنمايى شايانى مى فرمود.

ص: 166


1- . محمد حسين طباطبايى، الميزان، ج 13، ص 202 - 208، چاپ اول؛ و ر.ك: محمد بن يعقوب كلينى، الكافى، ج 2، ص 38، دارالكتب الاسلاميه، تهران.
2- . ر.ك: نهج البلاغه، خطبه 200، بنياد نهج البلاغه؛ سيد ابراهيم سيد علوى، مجله مسجد، ص 60، «رفتار على عليه السلام با مردم و كارگزاران حكومت».

از نظر فقاهت، نگهدارى و خواندن كتب ضلال براى توده هاى مردم كه از لغزش مصون نيستند، حرام و ممنوع است و در عين حال، براى دانشمندان و محقّقان كه از تأثيرات منفى آنها ايمن اند نه تنها حرام نيست، بلكه احياناً براى آگاهى و شبهه زدايى، واجب مى شود. فارق ميان اين دو، ضعف بنيان فكرى و عقيدتى در صورت نخست و مرصوص بودن پايه هاى انديشه و اعتقاد در صورت دوم است؛ چه، عالمان ربّانى، مرزداران انديشه و عمل و عقيده اند.

امامان معصوم غالبا آن جا كه مقتضى بوده، دلايلى متقن يا مستند به وحى و يا عقل سليم و حجّت قاطع اقامه مى فرمودند؛ مثلاً در زمينه افعال عباد و نفى جبر و اثبات اختيار، كه يك بحث كلامى است، حديث ذيل شاهد گويايى بر مدعاى ما است.

روزى ابو حنيفه از امام موسى كاظم عليه السلام ، پرسيد: اى پسر! گناه از كيست؟

امام عليه السلام فرمود: از سه حال خارج نيست:

1) يا از خداوند عزّوجّل است، كه نيست؛ زيرا شايسته نباشد، بزرگوارى بنده اش را به سبب كارى كه نكرده است عذاب كند؛

2) و يا از خداى عزّوجّل و بنده او است. چنين هم نيست؛ چرا كه سزاوار نباشد شريك نيرومند به شريك ضعيف ستم كند؛

3) و يا از بنده است و همين صورت درست است.

پس اگر او را عذاب كند به سبب گناه وى خواهد بود و اگر ببخشد از روى وجود و كرم مى باشد.(1)

امام رضا عليه السلام در تفسير آيه 17 سوره بقره كه ايهام جبر دارد، فرمود: آن گونه كه بندگان خدا به چيزى وصف مى شوند، خداوند وصف نمى شود و معناى آيه آن است

ص: 167


1- . محمد بن على صدوق، التوحيد، ص 96، حديث عبدالعظيم حسنى عليه السلام از امام رضا عليه السلام ، مكتبة الصدوق، تهران.

كه پس از اصرار كافران و بازنگشتن از كفر و ضلالت، آن ها را يارى نمى كند و لطف خويش از ايشان دريغ مى ورزد و راه انحراف برايشان باز مى گذارد. و در ادامه حديث فرمود: خدا بندگانش را به كارى كه توانايى آن را ندارند، مجبور نمى سازد؛ چرا كه او ستمگر نيست.(1)

عمر بن عبيد به حضور امام صادق عليه السلام رسيد و چنين خواند:

«الّذين يجتنبون كبائر الاثم و الفواحش؛(2)... كسانى كه از گناهان بزرگ و فواحش اجتناب مى ورزند». و سكوت كرد.

امام صادق عليه السلام فرمود: چرا ساكت شدى؟ گفت:

مى خواهم گناهان كبيره را از كتاب خدا عزّوجّل بشنوم. آن گاه امام عليه السلام با استناد به آيه هاى قرآنى كريم، در حدود بيست مورد بيان فرمود.

عمرو پس از شنيدن كلام امام عليه السلام از نزد او بيرون آمده، بلند مى گريست و مى گفت: كسانى كه با نظرهاى از پيش ساخته خود با فضل و دانش شما مخالفت مى كنند، هلاك شده اند.(3)

على عليه السلام فرمود: من چهار نكته گفتم و خداوند در تصديق آنها آيه نازل فرمود. من گفتم: «المرء مخبوء تحت لسانه؛ انسان در زير زبانش پنهان است»، خدا فرمود: «و لتعرفنّهم فى لحن القول؛(4) از طرز سخن گفتنشان مى شناسيشان». من گفتم: «من جهل شيئا عاداه؛ هر كس چيزى را ندانست با آن دشمنى كرد»، خدا فرمود: «بل كذّبوا بما لم يحيطوا بعلمه و لمّا يأتهم تأويله(5)؛ بلكه آنچه را كه احاطه علمى نداشتند و هنوز تأويل

ص: 168


1- . محمد بن على صدوق، عيون اخبار الرضا عليه السلام ، ج 1، ص 123، دارالعلم، قم.
2- . سوره شورى 42، آيه 37.
3- . الكافى، ج 1، ص 285. حديث عبدالعظيم حسنى عليه السلام .
4- سوره محمد 47، آيه 30.
5- . يونس 10، آيه 39.

آن نيامده، تكذيب كردند». من گفتم: «قيمة كل امرء ما يحسن؛ ارزش هر كس چيزى است كه نيك داند». و خدا فرمود: «ان الله اصطفاه عليكم و زاده بسطة فى العلم و الجسم؛(1) همانا خدا او را بر شما برگزيد و در دانش و اندام او گسترد». من گفتم: «القتلُ يقلّ القتل؛ قتل، قتل را كم مى كند». خدا فرمود: «و لكم فى القصاص حياة يا اولى الألباب؛(2) و براى شما در اجراى قصاص، زندگانى است اى خردمندان!».(3)

گستره موضوعات

در احاديث حضرت عبدالعظيم عليه السلام موضوعات گونه گونى يافت مى شود؛ موضوعاتى چون: توحيد، نبوت، امامت، مكانت اهل بيت، افضليّت على بن ابيطالب عليه السلام .

معاد، برزخ و ديگر مسائل كلامى، احكام فقهى، قضا و قدر، اخلاقى، اجتماعى، تربيتى، آداب، سيره، تفسير و تأويل برخى آيات. ما در اينجا به نمونه هايى اشاره مى كنيم.

توحيد و خداشناسى

عبدالعظيم عليه السلام ، كه اعتقادات خود را بر امام هادى(ع) عرضه كرده و آن امام همام روى آن ها صحّه گذارده است، در زمينه توحيد الهى چنين اظهار كرده است: خداوند تبارك و تعالى يگانه و بى مانند است و از دو حدّ ابطال و تشبيه بيرون است؛ يعنى نه فاقد صفات كمال و جهات اثباتى وجود است كه به تعطيل و ابطال منتهى شود و نه دارنده ويژگيهاى مخلوقات است كه مانند يكى از آنها به حساب آيد.

ص: 169


1- سوره بقره 2، آيه 247.
2- . سوره بقره 2، آيه 179.
3- 3. مسند عبد العظيم حسنى عليه السلام ، به استناد سوره هاى محمد 47، آيه 30؛ يونس (10)، آيه 39؛ بقره (2)، آيات 247 و 179.

خدا، جسم و صورت و عرض و جوهر نيست؛ بلكه او است كه اجسام را جسم آفريده و صورتها را صورتگرى فرموده است. خالق اعراض و جواهر و پروردگار و مالك همه چيز او است.(1)

امام رضا عليه السلام در نفى رؤيت خداوند و در تفسير آيه: «وجوه يومئذٍ ناضرة الى ربّها ناظرة»(2)؛ «صورتهايى در آن روز شاداب اند و به پروردگارشان نگران»، فرمودند: يعنى از پاداش پروردگارشان نگران اند(3) و نه از خود خدا؛ آن گونه كه عامّه پندارند.

عامّه، كه در اين زمينه ها دچار جمود فكرى و قشرى گرى هستند، علاوه بر حمل آيه هايى كه ظاهرشان نمى تواند مراد باشد و محظور جسمانيت و جهت داشتن را پيش مى آورد، در احاديث نبوى صلى الله عليه و آله گرفتار تحريف شده اند. حضرت عبدالعظيم حسنى عليه السلام در تحريف شناسى، روشنگرى ها دارد و از امام رضا عليه السلام مى پرسد: چه مى فرماييد درباره حديثى كه عامه نقل مى كنند «خداى تبارك و تعالى در هر شب جمعه به آسمان دنيا فرود مى آيد...!؟ امام رضا عليه السلام فرمود: نفرين خدا بر كسانى كه سخن او را جابه جا و تحريف مى كنند! به خدا قسم پيامبر صلى الله عليه و آله چنان نفرمود؛ بلكه فرمود: خداوند تبارك و تعالى در ثلث اخير هر شب و در شبهاى جمعه، از اوّل شب فرشته اى را به آسمان دنيا فرود مى فرستد و به او فرمان مى دهد كه ندا كند: آيا سؤال كننده اى هست كه به او عطا كنم؟ توبه كننده اى هست كه او را بيامرزم؟ استغفار كننده اى هست كه او را ببخشم؟

اى جوينده ضمير پيش بيا و اى طالب شرّ، كوتاه بيا!(4)

ص: 170


1- 1. محمد بن على صدوق، الامالى، ص 278، اعلمى، بيروت. شايد سخن متكلمان اسلامى كه گويند: نه مركب بود و جسم، نه مرئى نه محل بى شريك است و معانى تو غنى دان خالق، از همين حديث اتخاذ شده است.
2- 2. سوره قيامت 75، آيه 23.
3- 3. التوحيد، ص 116.
4- . التوحيد، ص 176.

ملاحظه مى شود كه حديث مزبور را به گونه نخست كه عبدالعظيم عليه السلام اشاره كرد، عامّه نقل مى كنند و بر مفهوم ظاهرى آن اصرار دارند و توجّه ندارند كه چنان چيز مستلزم جسمانيت و محدوديت ذات بارى تعالى است؛ امّا امام حديث را بدون تحريف آورده و از ظاهر آيه با افزودن مضافى، صرف نظر فرموده است.

امامت

درباره امامت و مكانت اهل بيت و افضليّت على بن ابيطالب عليه السلام از حضرت عبدالعظيم عليه السلام احاديث شيوايى نقل شده است.

روزى هارون عبّاسى به جعفر بن يحيى برمكى گفت: دوست دارم مجلسى بيارايى و تمام متكلمان را در آن گرد آورى و من از پشت پرده، به طورى كه ديده نشوم، سخنان آنان بشنوم و ببينم آنان بر عقايد خود چگونه دليل مى آورند؟

جعفر برمكى متكلمان را احضار كرد و هارون در پشت پرده قرار گرفت. مجلس پر از حاضران شد و منتظر قدوم هشام بن حكم بودند. او با پيراهنى كه تا زانوها را پوشانده و با شلوارى كه تا نصف ساق پا را گرفته بود وارد شد و به همه يكسان سلام گفت و سلام خاصّ به جعفر نگفت و نشست.

يكى از حاضران (كه شايد از متكلمان معروف عصر عبّاسى هم بوده) از هشام پرسيد: شما چرا على عليه السلام را از ابى بكر با فضيلت تر مى دانيد؛ در حالى كه خدا فرمود: «ثانى اثنين اذ هما فى الغار اذ يقول لصاحبه لاتحزن انّ الله معنا»(1)؛ «دوّمىِ دو تن، آن گاه كه آنان در غار بودند، به صاحبش فرمود: غمگين مباش كه خدا با ما است»؟

هشام گفت: درباره حزن واندوه ابوبكر بگو. آيادر آن زمان چنان اندوهى به رضاى الهى بوده است يا نه؟ (آن مرد سكوت اختيار كرد و چيزى نگفت.) هشام ادامه داد: اگر پندارى كه غم و اندوه او مورد رضايت خدا بوده است، پس چرا پيامبر او را از آن، منع فرمود؟

ص: 171


1- . سوره توبه 9، آيه 40.

آيا پيامبر، ابوبكر را از طاعت و رضاى خدا باز داشته است؟ و اگر در آن حزن و اندوه او رضا و خشنودى خدا نبوده، پس بودن او در غار با آن وضع چه افتخار و فضيلتى تواند بود؟ وانگهى خدا در جايى فرمود: «فانزل الله سكينته على رسوله و على المؤمنين»(1)؛ «خدا آرامش بر رسول خويش و بر مؤمنان فرود آورد». امّا در غار، آرامش فقط بر پيامبر نازل شده بود و بس چرا؟ (و مراد از مؤمنين در سوره فتح، اميرالمؤمنين عليه السلام است) اين يك دليل بر فضليت.(2)

دوم، شما و ما و همه مردم مى گوييم كه بهشت مشتاق چهار تن است: على بن ابى طالب عليه السلام ، مقداد ابن اسود، عمار بن ياسر و ابوذر غفارى. مى بينم صاحب ما على عليه السلام در اين فضيلت جزء چهار تن است؛ امّا نام صاحب شما ابوبكر، در رديف آن چهار نفر نيامده است و به همين سبب ما على عليه السلام را افضل از صاحب شما مى دانيم.

سوم، شما و ما و همه روايت مى كنيم كه چهار تن، از اسلام دفاع جانانه كردند: على بن ابى طالب عليه السلام ، زبير بن عوام، ابو دجانه انصارى و سلمان فارسى.

مى بينم، باز اسم صاحب ما با اين چند تن آمده است، امّا نام صاحب شما نه.

در اينجا هم فضيلت با صاحب ما است نه صاحب شما. و به همين جهت صاحب ما على عليه السلام بر صاحب شما ابى بكر فضيلت دارد.

چهارم، شما و ما و همه مردم حديث مى كنيم كه قاريان چهارتن اند: على بن ابى طالب عليه السلام ، عبدالله بن مسعود، ابى بن كعب و زيد بن ثابت. مى بينم اسم صاحب ما در اين گروه آمده، اما اسم صاحب شما نيامده است. در اينجا هم فضيلت از آنِ صاحب ما است، نه صاحب شما.

پنجم، شما و ما و همه نقل مى كنيم كه پاكان آسمانى چهار تن اند: على بن

ص: 172


1- سوره فتح 48، آيه 26.
2- . ر.ك: محمد بن محمد بن نعمان مفيد، شرح المقام، سرى مصنفات 8، كنگره هزاره، سيد علوى سيد ابراهيم، كلام اسلامى، «بيعت رضوان از نظر كلامى» ص 29، قم.

ابى طالب، فاطمه، حسن و حسين عليهم السلام . مى بينم كه صاحب ما، نه صاحب شما، جزء آنان است. در اينجا هم فضيلت با صاحب ما مى باشد.

ششم، ما و شما و همه روايت مى كنيم كه نيكان چهار نفراند: على بن ابى طالب، فاطمه، حسن و حسين عليهم السلام .در اينجا هم فضيلت از آن صاحب ما است.

هفتم، شما و ما و همه روايت مى كنيم كه شهيدان چهارتن اند: على بن ابى طالب عليه السلام ، جعفر، حمزة پسر عبدالمطلب و عبيدة بن حارث پسر عبدالمطلب. مى بينم كه صاحب ما در اين فضيلت هم با آن سه تن شريك است، امّا صاحب شما نه. پس اينجا هم فضيلت از آنِ على عليه السلام است.

در اين موقع، هارون به نشانه ختم جلسه، پرده را تكان داد و جعفر را آگاه نمود و او مردم را مرخّص كرد و همه آنان ترسان بيرون رفتند. هارون وارد مجلس شد و گفت آن شخص كه بود...؟ به خدا سوگند خواستم او را بكشم و با آتش بسوزانمش.(1)

در اين حديث حضرت عبدالعظيم عليه السلام چندين دليل فضيلت براى امير مؤمنان على عليه السلام روايت شده است و آن قدر منطق هشام قوى و دليلش دندان شكن بوده كه هارون، كه شايد مى خواسته شيعه ها را محكوم سازد؛ نتيجه معكوس گرفته و با شدّت خشم سخنان دور از ادب بر زبان آورده است.

رسول خدا صلى الله عليه و آله در حديثى فرمود: خدا قرآن را عرصه اسلام، حكمت را نور و كار نيك را دژ آن قرار داد و من، اهل بيت و شيعيان ما را ياوران آيين اسلام ساخت. پس اهل بيت من و شيعيان آنان و ياورانشان را دوست بداريد؛ زيرا در شب معراج وقتى به آسمان دنيا رسيدم، جبرييل مرا به آسمانيان معرّفى كرد و خدا محبّت من و اهل بيت من و شيعيان آنان را در دلهاى فرشتگان به وديعت نهاد و آن تا روز قيامت، امانتى است نزد ايشان و بعد كه جبرييل مرا دوباره به زمين فرود مى آورد، مرابه اهل زمين شناساند و خداى عزّوجلّ، مهر و محبّت من و اهل بيت و شيعيان ايشان را در دلهاى

ص: 173


1- محمد بن محمد بن نعمان مفيد، الاختصاص، ص 96، كنگره هزاره، قم.

مؤمنان امّت من امانت گذاشت. آنان نيز تا روز قيامت اين امانت را نگاه مى دارند و اگر كسى از امّت من تمام عمرش را عبادت خدا كند امّا به هنگام مرگ، دشمن اهل بيت من باشد، خدا براى او فرج و گشايشى پيش نمى آورد و سينه اش گشاده نشود، مگر از نفاق.(1)

محور حديث فوق، كه به بيان مكانت والاى اهل بيت پيامبر عليهم السلام و پيروان صديق آنان پرداخته، مهر و محبّت ايشان است، امّا نه ادعاى محبّت؛ بلكه محبتى كه توأم با نور حكمت، استقرار در دژ محكم عمل و ولايت و قرار گرفتن در كنار ياران راستين اسلام باشد.

دين

دين جز باور قلبى و عمل برابر آن نيست و دين اسلام عبارت است از اعتقاد به هستى و يگانگى خدا، نبوت رسول اكرم صلى الله عليه و آله ، امامت او صياى گرامى او و برخى باورهاى ديگر؛ آن گونه كه عبدالعظيم حسنى عليه السلام . به امام دهم عليه السلام عرضه كرده و آن امام آن را تأييد فرموده است.

علاوه بر آن، اين امامزاده بزرگوار معيارهايى را در اخذ دين و مسايل عقيدتى از امامان معصوم عليهم السلام روايت كرده است كه همگى روشنگرند.

اولاً: انسان در قبال گوش، چشم و دل مسئول است كه چه چيز بشنود و ببيند و به چه چيز معتقد شود؟ زيرا رشد سالم اين اعضا، با تغذيه مناسب و سالم ميّسر است.

امام ششم در تفسير آيه «ان السمع و البصر و الفؤواد كل اولئك كان عند مسئولا»(2)؛ «همانا گوش و چشم و دل، همه اينان مورد سؤال و باز خواست اند»،

ص: 174


1- . الكافى، ج 2، ص 42. در يگانگى ايمان و عمل كه اولى بدون دومى ثابت نمى شود ر.ك: همان، ص 38 و 39.
2- . سوره اسراء 17، آيه 36.

فرمود: سؤال مى شود كه گوش چه شنيده و چشم چه ديده و دل به چه معتقد شده است.(1)

امام باقر عليه السلام در تفسير آيه: «فلينظر الانسان الى طعامه»(2)؛ «انسان بايد بنگرد به طعام خويش»، فرمود: طعام يعنى علم كه آن را از چه كسى اخذ كرده و ياد گرفته است.(3)

ثانيا: معارف اصيل دينى هرگز با عقل و خرد خدادادى در تضاد نيست و البته آن را بايد با تفكر و انديشه سالم دريافت و گر نه خطر لغزش جدّى است.

امام صادق عليه السلام فرمود: هر كس به واسطه مردمانى در اين دين وارد شود، آن مردمان او را همان گونه كه در دين وارد كرده اند، از دين بيرون مى برند و هر كه در پرتو كتاب و سنّت وارد دين شود، كوهها از جا كنده شوند، امّا او ثابت و استوار ماند.(4)

ثالثا: معارف دينى را از پيشواى صادق و از عالم ربّانى بايد آموخت و عبدالعظيم حسنى عليه السلام كه مرد ميدان عمل بوده، در بعد نظرى هم روايتهاى نابى دارد؛ از جمله احاديث ذيل است:

«من دان الله بغير سماع عن صادق الزمه الله البتة الى العناء و من ادعى سماعا من غير الباب الذى فتحه الله فهو مشرك و ذالك الباب، المأمون على سرّ الله المكنون(5)؛

هر كس چيزى را بدون شنيدن از صادقى، دين پندارد قطعا خدا او را به رنج اندازد و هر كه

ادعاى شنيدن از بابى كند جز بابى كه خدا آن را گشود است، او مشرك است و آن بابى كه امين رازهاى مكنون خدا است، همان باب گشوده الهى (امامان) مى باشد».

ص: 175


1- . الكافى، ج 2، ص 37.
2- . سوره عبس 80، آيه 24.
3- . سيد هاشم بحرانى، البرهان، ج 4، ص 429، بيروت.
4- . محمد بن ابراهيم نعمانى، الغيبة، ص 22، مكتبة الصدوق، تهران.
5- الكافى، ج 1، ص 377.

ابو بصير درباره اين سخن خداوند كه «الذين يستمعون القول فيتبعون احسنه»(1)؛ كسانى كه سخن را گوش دهند و از بهترين آن پيروى كنند»، از امام صادق عليه السلام پرسيد. امام فرمود: آنان تسليم كنندگان به آل محمدند. وقتى حديثى را شنيدند نه در آن مى افزايند و نه چيزى از آن مى كاهند؛ بلكه آن طور كه آن را شنيده اند ارائه مى دهند.(2)

امام محمد باقر عليه السلام در تفسير آيه «كذّبوا باياتنا كلّها»(3)؛ همه آيه هاى ما را تكذيب كردند»، فرمود: تكذيب امامان، انكار همه آيات الهى است.(4)

اخلاقى - تربيتى

پاره اى ديگر از روايات حضرت عبدالعضيم، درباره اخلاق و اجتماع و تربيت اسلامى است. به برخى از اين احاديث اشاره مى شود.

از رسول خدا صلى الله عليه و آله نقل كرده: «انا معاشر الانبياء امرنا ان نكلّم الناس على قدر عقولهم(5)؛ ما جماعت پيامبران مأمور هستيم كه به اندازه خردهاى مردم با آنان سخن گوييم» اين حديث از جنبه جامعه شناسى، و به خصوص براى مبلّغان اسلام، بسيار آموزنده است؛ چه آنان بايد مخاطبان خود را بشناسند و مطالبى را طرح نكنند كه مردم توانايى ادراك آنها را ندارند و چه بسا نتيجه عكس عايد شود. در همين مضمون فرمود: «امرنى ربّى بمدارة الناس كما امرنى باقامة الفرايض(6)؛ پروردگار من، مرا امر فرموده كه با مردم بسازم و مدارا كنم؛ همان گونه كه دستور داده است فرايض به پا دارم».

ص: 176


1- . سوره زمر 39، آيه 19.
2- . الكافى، ج 1، ص 392.
3- . سوره قمر 54، آيه 42.
4- . الكافى، ج 1، ص 207.
5- . مسند عبد العظيم حسنى، ص 80.
6- مسند عبد العظيم حسنى، ص 23.

اين حديث هم با بيان بسيار ساده و روان، حقوق مردم را همدوش حقوق الهى، مطرح مى سازد و سازگارى و همزيستى اجتماعى را لازم مى شمارد. حديث ديگرى در اين زمينه، از امام رضا عليه السلام است كه فرمود: «من لم يشكر المنعم من المخلوقين لم يشكر الله عز و جل(1)؛ هر كس شكر انعام و احسان بنده اى را به جا نياورد، خداوند عز و جل را سپاس نگفته است».

بدون ترديد، اين گونه رفتار اجتماعى، موجب گسترش خير و نكويى در ميان مردم خواهد شد و لطف و صفا را افزون خواهد كرد؛ در غير اين صورت، روابط ميان انسانها سرد و انگيزه هاى خدمت و كارسازى اندك خواهد گرديد.

امام رضا عليه السلام در يك حديث نسبتا طولانى و به عنوان سفارشى اكيد، عالى ترين درس اخلاق اجتماعى را در زمينه تحكيم روابط مهر و محبّت شيعيان، بيان داشته و خطاب به عبدالعظيم حسنى عليه السلام فرموده: «سلام مرا به دوستداران ما برسان و به ايشان بگو شيطان را به خود راه ندهند و به آنان فرمان بده راستگو و امانت دار باشند، شيوه سكوت در پيش گيرند، از كشمكش و جدال بى حاصل بپرهيزند، براى تقرّب به من به ديدار هم روند و (همانند وحوش) يكديگر را ندرند؛ چون من سوگند خورده ام كسى را كه چنان باشد و دوستى از دوستان ما را به خشم آورد، نفرين كنم و از خدا خواسته ام او را در دنيا به شدّت معذّب سازد و در آخرت هم از زيانكاران خواهد بود. به اطّلاع مردم برسان كه خدا نيكوكاران اولياى ما را آمرزيده و از گناهكارانشان در گذشته است، مگر كسى كه دچار شرك شده و يا يكى از اولياى مرا بيازارد و يا به وى سوء قصد داشته باشد. خدا چنان فردى را نمى بخشد، مگر در صورت توبه...».(2)

حضرت موسى بن جعفر عليهماالسلام به عنوان درس تربيت و خودسازى فرمود:

ص: 177


1- . عيون اخبار الرضا عليه السلام ، ج 2، ص 24.
2- . الاختصاص، ص 247.

«اميرمؤمنان على عليه السلام در راهى مى رفت. مردى را ديد كه سخنان بيهوده مى گويد. امام عليه السلام به او فرمود: تو به وسيله دو فرشته كاتب و حافظ خود، نامه اى به پروردگارت مى نويسى. بكوش چيز مهمّ و ارزشمندى براى او بنويسى و حرفهاى واهى و پوچ را رها كن».(1)

امام عليه السلام در كلام بسيار ارزنده ديگر، رفتار تند برخى مردم را با شيعيان و دوستداران راستين آنان، تبيين و يك نكته روانشناختى را گوشزد فرموده اند. اين حديث، به ويژه در زمان ما براى كسانى كه به سبب جانبدارى از حقيقت و عدم همسويى با دنياطلبان مورد بى مهرى، طعن و تعرّض قرار مى گيرند، مايه تسلّى و از لحاظ تربيتى سازنده است.

امام صادق عليه السلام از يعقوب بن شيبه پرسيد: چه كسانى با شما سر سخت ترند و برخورد تندى دارند؟ يعقوب گفت: همه مردم. امام عليه السلام دوباره پرسيد و يعقوب همان پاسخ را تكرار كرد. امام صادق عليه السلام پرسيد: مى دانى سبب چيست؟ پاسخ داد: نمى دانم. امام صادق عليه السلام فرمود: علّت آن است كه شيطان آنان را به سوى خود فرا خوانده و به ايشان فرمان داده است و آنها هم اطاعت وى كرده اند و شما را نيز فرا خوانده، ليكن شما پاسخش نداده و فرمان وى نبرده ايد. به همين سبب، شيطان، آن مردم را بر شما شورانده است.(2)

درباره آمد و شد و ديدار دوستان به نكته با ارزشى توجّه داده شده است. عبدالعظيم حسنى عليه السلام گفت: شنيدم ابوجعفر محمد بن على بن موسى عليهم السلام مى فرمود: «ملاقاة الاخوان نشرة و تلقيح للعقل و ان كان نذرا قليلاً؛(3) ديدار برادران نوعى

مصونيّت و موجب زايش عقل و خرد است؛ هر چند بسيار اندك».

ص: 178


1- . صدوق، الامالى، ص 37.
2- . محمد بن على صدوق، علل الشرايع، ج 2، ص 598، دار احياء التراث العربى، بيروت.
3- . محمد بن محمد بن نعمان مفيد، الامالى، ص 329، مصنفات، كنگره هزاره، قم.

در مقابل اين حديث در حديث ديگرى آمده است كه انزوا و عدم ارتباط با دوستان، موجب اختلال عقل مى شود.(1)

درباره قناعت، كه فضيلتى اخلاقى به شما مى رود و در عزّت اجتماعى نقش اساسى دارد، حضرت عبدالعظيم عليه السلام از امام جواد عليه السلام قصّه لطيفى نقل كرده است.

روزى سلمان فارسى، ابوذر را در خانه خود مهمان كرد و دو پاره نان در سفره نهاد. ابوذر آن نانها را برداشت و اين ور و آن ور مى كرد.

سلمان، كه از اين كار ابوذر ناراحت شده بود، گفت: هان! چرا نانها را ورانداز مى كنى و بر مى گردانى؟ مى ترسى تازه نباشند؟ تو خيلى جرأت دارى كه به اين نانها چنين نظر دارى (و ناچيز مى شمارى)! به خدا سوگند! در فراهم گشتن همين نان، آبى كه زير عرش خدا است فرشتگانى كه آن را در باد انداخته و باد آن را به ابرها رسانده و ابرها آن را به صورت باران آن را بر زمين فرو ريخته است و همه رعد و برق و فرشتگان در رساندن باران به جاهاى مناسب و نيز خاك و چوب و آهن و چهار پايان و هيزم و نمك و بسيارى ديگر كه ما از شمارش آنها عاجز هستيم؛ با اين همه تو چگونه مى توانى شكر و سپاس چنين امرى را به جا آورى؟!

ابوذر مى گويد: توبه كردم و از خدا طلب مغفرت مى كنم و از شما هم پوزش مى خواهم.(2)

در حديث ديگر چنين آمده است: روزى ابوذر مهمان سلمان شد. او از خورجين تكّه نانى در آورد و با آب قمقمه اش نرم كرد و در سفره نهاد.

ابوذر: به به! چه نان پاكيزه اى! اى كاش نمك هم مى داشتيم!

سلمان برخاست و بيرون رفت و چون پولى نداشت، قمقمه اش را نزد كسى گرو

ص: 179


1- . ر.ك: همان، پاصفحه.
2- . عيون اخبار الرضا عليه السلام ، ج 2، ص 52.

نهاد و مقدارى نمك خريد و آورد. ابوذر نمك بر روى نان مى پاشيد و مى خورد و مى گفت: سپاس خدا را كه به ما چنين قناعتى روزى فرمود!

سلمان: اگر قناعتى وجود داشت، اكنون قمقمه آب من در گرو نبود.(1)

پند و اندرز

در ميان احاديث حضرت عبدالعظيم حسنى عليه السلام از امامان معصوم نصايحى جانبخش وجود دارد.

امام جواد از پدرش امام رضا عليهماالسلام نقل كرد: روزى موسى بن جعفر عليهماالسلام بر هارون عبّاسى وارد شد و او از كسى به شدت خشمگين بود. امام عليه السلام به هارون فرمود: تو كه براى خدا به خشم آمده اى، بيش از خدا نبايد غضب كنى و به خشم آيى!(2)

اين حديث ما را به ياد رفتارهاى تند كسانى مى اندازد كه در اجراى حدود الهى، كاتوليك تر از پاپ يا مهربان تر از مادر مى شوند؛ در حالى كه انسان به هيچ وجه نبايد از اعتدال خارج شود؛ چنان كه امام موسى بن جعفر عليهماالسلام به هارون ياد داد.

امام باقر عليه السلام فرمود: روز خود را با چنين و چنان سپرى مكن؛ زيرا همراه تو فرشته اى هست كه كارهاى تو را مى شمارد.(3)

امام سجاد عليه السلام در حديثى فرمود: تو نمى توانى با هر كس همنشين باشى؛ زيرا خداوند تبارك و تعالى مى فرمايد: «و اذا رأيت يخوضون فى آياتنا فاعرض عنهم حتّى يخوضوا فى حديث غيره و امّا ينسيّنك الشيطان فلا تقعد بعد الذكرى مع القوم الظالمين»(4)؛ «و هر گاه آنان را ديدى در آيات ما فرو رفته و در آن باره سخن مى گويند،

ص: 180


1- همان، ص 53.
2- . مسند عبدالعظيم حسنى، ص 128.
3- . محمد باقر مجلسى، بحارالانوار، ج 73، ص 356، بيروت.
4- . سوره انعام 6، آيه 68.

از ايشان روى بگردان تا در سخنى جز آن وارد شوند و اگر شيطان تو را دچار فراموشى كرد، پس از آنكه يادت آمد با ستمگران نبايد بنشينى!».

تو نمى توانى هر چه خواستى بر زبان آورى؛ زيرا خداى تعالى فرمود: «و لا تقف ما ليس لك به علم»(1)؛ «به دنبال چيزى مباش كه براى تو در آن زمينه علم و آگاهى نيست». و رسول خدا صلى الله عليه و آله رحمت كند بنده اى را كه سخنى گفت، پس سود برد و يا سكوت كرد و سالم ماند.

(امام سجاد عليه السلام در ادامه مى افزايد:) و تو نمى توانى هر چه خواستى، بشنوى كه خداى تعالى فرمايد: «انّ السمع و البصر و الفؤاد كلّ اولئك كان عنه مسئولاً»(2)؛ «همانا گوش، چشم و دل همگى مورد باز خواست اند».(3)

مأمون عباسى نامه اى به امام رضا عليه السلام نوشت و از او نصيحت تقاضا كرد. امام رضا عليه السلام با چند بيت شعر او را چنين پند داد: تو در دنيايى زندگانى مى كنى مدّت دار و پايان پذير، عمل كاركنان در آن پذيرفته است. مگر نمى بينى كه مرگ از هر سو آن را احاطه كرده است و آرزوها يكى پس از ديگرى بر باد مى روند و صاحبانشان به آنها دست نمى يابند. تو با شتاب تمام هر گناهى را كه دلت بخواهد مى كنى، اما توبه را به فردا مى اندازى و مرگ يكباره فرا مى رسد. آيا عاقل و خردمندى چنين مى كند؟!(4)

داستان شريح قاضى را هم حضرت عبدالعظيم عليه السلام روايت كرده است.

شريح خانه اى به هشتاد دينار خريد و براى آن سند و گواهانى گرفت. خبر به گوش امير مؤمنان على عليه السلام رسيد. قنبر را به سراغ وى فرستاد و او آمد.

ص: 181


1- . سوره اسراء 17، آيه 36.
2- . سوره اسراء 17، آيه 36.
3- . علل الشرايع، ج 2، ص 605. ر.ك: مسائل على بن جعفر، ص 343، آل البيت، قم، كنگره جهانى امام رضا عليه السلام .
4- الاختصاص، ص 98.

على عليه السلام : شنيدم خانه اى خريده و براى آن سندى نوشته و گواهانى گرفته اى و در بهاى آن مالى (طلا) وزن كرده اى.

شريح: چنين است يا اميرالمؤمنين!

على: اى شريح! از خدا پروا كن! كسى (عزراييل) به سراغ تو مى آيد كه در آن سند مكتوب نمى نگرد و از بيّنه و شهود هم نمى پرسد و تو را از آن خانه بيرون مى برد و مردم تو را در گور تنها مى گذارند. بنگر مبادا اين خانه را جز از مالك واقعى آن خريده باشى و بهاى آن را از غير حلال بپردازى كه خسارت دنيا و آخرت نصيب تو خواهد.شد.(1) و به روايت ديگر باز هم از او روايت شده: روزى اميرالمؤمنين عليه السلام يارانش را اندرز مى داد؛ از جمله فرمود: منتظر اجل باشيد و با كارهاى نيك به استقبال آن بشتابيد. به اموال اندوخته تان دل مبنديد كه آرزوهاى فريب شما را رها مى سازند. دنيا فريبنده است، انسان را بر زمين مى زند، حيله باز و افسونگر است، آب جويهايش رخشنده و ميوه درختانش رسيده است، ظاهر آن شادى و باطنش مكر و فريب است و دندانهاى مرگ شما را مى خورد و مصيبتها شما را تلف مى كند.(2)

تفسير و تأويل قرآن

از موضوعات كه در احاديث عبدالعظيم عليه السلام چشمگير است، تفسير و تأويل برخى آيه هاى ذكر حكيم جلّ و علا است. در اين احاديث از جمله از تنزيه بارى تعالى نفى تشبيه و تجسيم و ديگر صفات جسمانى و ويژگى هاى پديده ها، سخن به ميان آمده

ص: 182


1- نهج البلاغه، نامه 3، ر.ك: مسند عبد العظيم حسنى، حديث 94؛ بحار الانوار، ج 41، ص 156.
2- . مسند عبدالعظيم حسنى عليه السلام ، ص 64، اين حديث طولانى است. قسمت ديگر آن در بحارالانوار، ج 7، ص 99 آمده است.

است. نمونه هايى از اين دست روايات را در ذيل مى آوريم. در معنا و مفهوم «سبحان الله» كه در سوره ها و آيه هاى مختلف آمده است، امام صادق عليه السلام فرمود: مراد پاك دانستن خدا و نفى شباهت و جسمانيت از او است.(1)

از ديگر موارد تفسيرى، بيان گناهان كبيره است كه ضمن استدلال با آيات، به معنا و تفسير آنها هم توجّه داده شده است.

امام جواد عليه السلام فرمود: عاق پدر و مادر بودن از گناهان كبيره است؛ زيرا خدا چنان شخصى را جبّار نافرمانبردار معرّفى كرده است: «و برا بوالدتى و لم يجعلنى جبارا شقيا»(2)؛ «و خدا مرا براى مادرم نيكوكار ساخته و مرا بدبخت و نافرمان قرار نداده است».(3) وجه استدلال چنين است كه در لزوم نيكى به پدر و مادر، حكم هر دو برابر است و حكم به شقاوت و عصيان جز به سبب كبيره بودن عاق والدين، دور از عرف است.

امام نهم در تفسير آيه «اولى لك فاولى ثم اولى لك فاولى»(4)، فرمود: يعنى: دور

باشى از خير دنيا و دورِ دور باشى از خير آخرت!.(5)

و نيز در تفسير آيه «اولا يذكر الانسان انّا خلقناه من قبل و لم يك شيئا»(6)؛ «آيا انسان ياد نمى آورد كه ما پيشتر، او را آفريديم در حالى كه چيزى نبود». فرمود: يعنى: نه مقدّر و اندازه گيرى و نه آفريده شده بود.

و همچنين در تفسير آيه «هل اتى على الانسان حين من الدهر لم يكن شيئا

ص: 183


1- الكافى، ج 1،ص 118؛ التوحيد، ص 312 و ر.ك: مرآة العقول، ج 2، ص 49.
2- . سوره مريم 19، آيه 32.
3- علل الشرايع، ص 479.
4- سوره قيامت 75، آيات 34 - 35.
5- البرهان، ج 4، ص 408.
6- سوره مريم 19، آيه 67.

مذكورا»(1)؛ «آيا بر انسان زمانى از روزگار گذشته است كه چيز ياد شدنى نبوده است؟»، فرمودند: يعنى: تقدير شده بود، ولى آفريده نشده بود.(2)

امام رضا عليه السلام در تفسير آيه «ختم الله على قلوبهم و على سمعهم»(3)؛ «خدا بر دلها و گوشهاى آنان ختم زده»، فرموده كه ختم به معناى مهر كردنِ دلهاى كافران به خاطر كفرشان است؛ چنان كه در آيه ديگر فرموده: «بل طبع الله عليها بكفر هم فلا يؤمنون الاّ قليلاً»(4)؛ «بلكه خدا به علّت كفرشان بر دلهايشان مهر زده پس جز اندكى ايمان نمى آورند».

امام عليه السلام در اين تفسير، در حقيقت به روش تفسير آيه با آيه اى ديگر پرداخته است و با آيه أخير، آيه نخست را روشن ساخته و از تو هم جبر پيشگيرى فرموده است.

امام رضا عليه السلام در دنباله اين حديث، درپاسخ اين سؤال كه «آياخدا بندگانش را به آنچه توان انجام آن را ندارند تكليف مى فرمايد؟» فرمود: چگونه چنان چيزى ممكن است درحالى كه خود فرموده: «و ما ربك بظّلام للعبيد»(5)؛ «پروردگار تو بر بندگانش ستم كننده نيست».(6)

امام عليه السلام با نفى نظم از ساحت ربوبى، تكليف ما لايُطاق را منتفى دانسته اند.

تأويل آيات بر امامت

بخش بزرگى از احاديث تفسيرى و تأويلى حضرت عبدالعظيم، به امامت و ولايت اهل بيت عليهم السلام اختصاص دارد. حديث معروف «من مات لا يعرف امامه مات ميتة

ص: 184


1- . سوره انسان 76، آيه 1.
2- . الكافى، ج 1، ص 147.
3- . سوره بقره 2، آيه 7.
4- سوره نساء 4، آيه 155.
5- . سوره فصلت 41، آيه 46.
6- عيون اخبار الرضا عليه السلام ، ج 1، ص 123 - 124.

جاهلية؛ هر كس بميرد و امام خود را نشناسد با مرگ جاهلى مرده است»، از عبدالعظيم حسنى روايت شده است. او پس از نقل اين حديث گفت: امام صادق عليه السلام مى فرمود: «نيازمندترين وقت براى شناخت امام وقتى است كه جان انسان به اينجا برسد» و اشاره به سينه شان مى كردند و مى فرمود: «وضع شما خيلى خوب است».(1)

امام دهم عليه السلام مى فرمود: خداى عزّ و جل، ابراهيم را براى خود خليل نگرفت، مگر بدان سبب كه او بر محمد و آل او، فراوان صلوات مى فرستاد.(2)

پيامبر صلى الله عليه و آله در حديث جالبى كه در سلسله سند آن عبدالعظيم حسنى عليه السلام قرار دارد، در معناى تأويلى آيه سى و ششم سوره إسراء فرمود: ابوبكر به منزله گوش من، عمر مثل چشم من و عثمان مانند دل من اند.

راوى نخست حديث، كه امام حسن مجبتى عليه السلام است، فرمود: فرداى آن روز نزد رسول خدا صلى الله عليه و آله آمدم. از قضا على عليه السلام ، ابوبكر، عمر و عثمان همگى حضور داشتند. من گفتم: بابا ديروز شما درباره اين اصحابتان سخنى فرموديد؛ معناى آن چيست؟ فرمود: بلى - و با دست اشاره به آنان كردند و فرمودند - اينان گوش و چشم و دل من هستند و از ولايت وصىّ من - و اشاره به على بن ابيطالب كردند - سؤال خواهند شد.

آن گاه آيه «انّ السمع و البصر و الفؤاد كل اولئك كان عنه مسئولاً» را تلاوت فرمودند. سپس چنين ادامه دادند: سوگند به عزّت پروردگارم! همه امّت من در روز قيامت نگاه داشته مى شوند و در مورد ولايت على عليه السلام مورد بازخواست قرار

مى گيرند و اين سخن خداوند عزّ و جلّ است كه فرمود: «وقفوهم انّهم مسئولون»(3)؛ «آنان را نگاه داريد كه همگى مورد سؤال و باز خواست هستند».(4)

ص: 185


1- محمد بن على صدوق، ثواب الاعمال و عقاب الاعمال، ص 244 - 245، مكتبة الصدوق، تهران.
2- . علل الشرايع، ص 34.
3- . سوره صافات 37، آيه 24.
4- . محمد بن على صدوق، معانى الاخبار، ص 387، مكتبة الصدوق.

امام صادق عليه السلام در معناى تأويلى آيه هاى: «انّ يوم الفصل كان ميقاتهم اجمعين يوم

لا يغنى مولى عن مولى شيئا و لا هم ينصرون الا من رحم الله»(1)؛ «روز جدايى، وقت

تعيين شده همه آنان است؛ روزى كه خويشاوند از خويشاوندى بى نياز نمى كند و يارى هم نمى شوند، جز كسى كه مورد لطف و مرحمت خدا قرار گيرد»، فرمود: به خدا قسم ما هستيم كسانى كه خدا آنان را مورد لطف و مرحمت خود قرار داده و ما هستيم كه استثنا شده ايم. آرى، ما آنان را بى نياز مى سازيم.(2)

حضرت جواد الائمه عليه السلام ، با اشاره به آيه شصت و ششم سوره نساء فرمود: هر گاه آنان به آنچه درباره على عليه السلام پند داده شده بودند عمل مى كردند، برايشان بهتر بود.(3)

همان امام همام فرمود: جبرييل آيه پنجاه و نهم سوره بقره را چنين نازل كرد: «بر كسانى كه در حق آل محمد ستم كردند و سخنى جز آنچه به آنان گفته شده بود بر زبان آوردند (و كلام خدا را تغيير دادند)، به جهت فسقى كه مرتكب شدند، از آسمان بلا نازل كرديم».(4)

امام ششم عليه السلام در تأويل آيه «و تعيها اذن واعية»(5)؛ «و گوش شنوا آن را فرا مى گيرد»، فرمود: رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمودند: آن گوشِ تو است يا على!(6)

و امام جواد عليه السلام در تفسير و تأويل در آيه «و الّو استقاموا على الطريقة لأسقيناهم

ص: 186


1- . سوره دخان 44، آيات 40 - 44.
2- . الكافى، ج 1، ص 423.
3- همان، ص 424.
4- . همان، ص 423.
5- . سوره حاقه 69، آيه 12.
6- . پيشين، ص 423.

ماءً غدقاً»(1)؛ «آب را به ايمان و طريقت را به ولايت على بن ابيطالب عليه السلام و ديگر اوصياء معنى كردند.(2)

عبدالعظيم از ابن ابى عمير و او از اسباط نقل كرده: نزد امام صادق عليه السلام بودم. مردى از آيه «انّ فى ذلك لآيات للمتوسمين و انّها لبسبيل مقيم»(3)؛ «همانا در آن نشانه هايى است براى خير شناسان و آنان راهى استوار و ماندگارند»، پرسيد؛ امام فرمودند: متوسّم ما هستيم و راه در وجود ما قرار دارد.(4)

علاّمه مجلسى مى نويسد: متوسّم كسى است كه در سِمَة و علامت مى نگرد و «توسّم خير» يعنى: شناسايى آن و معناى كلام امام كه فرمود: «نحن المتوسّمون...»، شايد آن باشد كه در قرآن علامتهايى است براى كسانى كه بطون قرآن را مى فهمند و امور را با اشارتهاى خفى مى شناسند و اين راه همواره در وجود امامان است و زوال ناپذير مى باشد. آنان هستند كه دليل راه اند؛ بلكه خود راه خير هستند.(5)

امام جواد محمد بن على عليهماالسلام به روايت عبدالعظيم، ظلم مذكور در آيه 168 و 169 سوره نساء را بر ستم در حق آل محمد عليهم السلام تأويل فرمود؛ همچنان كه آيه 170 از همان سوره را اين گونه تفسير فرمود: اى مردم! همانا پيامبر صلى الله عليه و آله سخن حق درباره ولايت

على بن ابى طالب عليه السلام را از سوى پروردگارتان براى شما آورده است؛ به او بگرويد، براى شما بهتر است. و هر گاه ولايت على را انكار كنيد، همه آنچه در آسمانها و زمين است از آنِ خدا مى باشد.(6)

ص: 187


1- سوره جن 72، آيه 16.
2- . همان، ص 419 و 220.
3- سوره حجر 15، آيات 75 - 76.
4- . پيشين، ص 218.
5- . مرآة العقول، ج 3، ص 2، دار الكتب الاسلاميه، تهران.
6- الكافى، ج 1، ص 424.

همان امام همام، به نقلِ عبدالعظيم، فرمود: جبرئيل آيه بيست و نهم سوره كهف را چنين آورد: بگو حق درباره ولايت على (همان است كه) از سوى پروردگار شما (نازل شده) است؛ هر كه خواست ايمان آورد و هر كه خواست كفر ورزد. البتّه ما براى كسانى كه به آل محمد عليهم السلام ستم كرده اند، آتشى فراهم ساخته ايم.(1)

هشام بن حكم گفت: امام صادق عليه السلام آيه چهل و يكم سوره حجر را چنين تلاوت مى كرد: «هَذا صراطُ علّىٍ مستقيمٌ؛ اين راه على، مستقيم است».(2)

جناب عبدالعظيم سلام اللّه عليه احاديثى درباره حضرت قائم (عجل اللّه فرجه) نيز روايت كرده است. ايشان مى گويد: به امام محمد بن على بن موسى عرض كردم: اى مولاى من! محمد قائم اهل بيت كه زمين را پر از عدل و داد كند، آن گونه كه پر از ظلم و بيداد شده بود، شما هستيد.؟ امام فرمود: همه ما به امر خدا قيام داريم و به دين او راهنما هستيم؛ ليكن قائمى كه خدا به وسيله او زمين را از وجود كافران و منكران پاك كند و آن را از عدل و داد پر نمايد، كسى است كه ولادتش بر مردم، پنهان و وجود او از ديده ها غايب باشد و بردن نام او حرام است. نام و كنيه او، نام و كنيه رسول اللّه صلى الله عليه و آله است و او است كه زمين برايش در نورديده شود و هر سختى برايش آسان گردد.

ياران او 313 نفرند، به تعداد اصحاب بدر كه از دورترين نقاط گرد او آيند. و اين، معناى سخن خداست كه فرمود: «أينَ ما تكونوا يأت بكم الله جميعا ان الله على كلّ شيءٍ قدير»(3)؛ «هر كجا باشيد خدا همه تان را گرد آورد كه او بر همه چيز توانا است». هنگامى كه اين تعداد براى او گرد آمدند، خدايش آشكارش مى سازد و وقتى پيمان او

ص: 188


1- . همان.
2- البرهان، ج 2، ص 344.
3- . سوره بقره 2، آيه 148.

به كمال انجاميد كه ده هزار مرد باشند، با اذن خدا خروج فرمايد و آن قدر از دشمنان خدا بكشد تا خدا عزّ و جلّ از او راضى گردد.

عبدالعظيم، در ادامه حديث مذكور، گويد: به امام عرض كردم: چگونه مى داند كه خدا خشنود شده است؟ امام فرمود: خدا در دل او رحمت (ويژه) پديد آورد و وقتى داخل مدينه شود، لات و عُزّا را بيرون مى آورد و هر دو را آتش مى زند.(1) از جواد الائمه عليه السلام از نماز در مساجد داراى نقش و نگار پرسيدند. پاسخ داد: من آن را خوش ندارم و امروز براى شما مانعى ندارد؛ ليكن هر گاه حكومت عدل و داد بر پا شود، خواهيد ديد كه در اين خصوص چه مى كنند؟(2)

ابو خالد كابلى در تفسير آيه «فآمنوا باللّه و رسوله و النور الذى انزلنا»(3)؛ «ايمان آوريد به خدا و رسول او و نورى كه فرود فرستاديم»، گفت: ابو جعفر (امام جواد عليه السلام ) فرمود: اى ابا خالد! به خدا قسم! مراد از نور، امامان هستند... .(4)

ابو حمزه ثمالى از همان كابلى نقل كرد: به حضور سرور خود على بن حسين زين العابدين عليهماالسلام رسيدم و پرسيدم: اى فرزند رسول خدا! بفرماييد خداى عزّ و جلّ اطاعت و موّدت چه كسانى را پس از رسول خدا صلى الله عليه و آله واجب فرموده است؟ امام سجاد عليه السلام فرمود: اى كابلى! صاحبان امر كه خداوند عز و جل آنان را براى مردم، پيشوا قرار داده و طاعتشان را لازم دانسته است، اميرمؤمنان على بن ابيطالب و پس از او حسن و سپس حسين عليهم السلام هستند و اكنون به ما رسيده است.

ص: 189


1- . احمد بن على طبرسى، الاحتجاج، ج 2، ص 449، نشر المرتضى، مشهد.
2- الكافى، ج 3، ص 369.
3- سوره تغابن 64، آيه 8.
4- . همان، ج 1، ص 195.

امام عليه السلام در اينجا سكوت كردند.

كابلى پرسيد: اى سرور من! از امير مؤمنان على عليه السلام روايت شده كه زمين از حجّت خدا بر بندگان خالى نبود، پس از شما حجّت و پيشوا كيست؟

امام عليه السلام فرمود: پسرم محمد و نام او در تورات باقر است. او دانش را مى شكافد شكافتنى، بعد از من، حجّت و امام او است و پس از محمد، فرزند او جعفر است كه در نزد اهل آسمان، صادق خوانده مى شود.

كابلى گفت: شما كه همه تان صادق هستيد؛ چطور تنها او صادق ناميده شده است؟ امام پاسخ داد: پدرم، از پدرش، از رسول خدا صلى الله عليه و آله روايت كرد كه فرمود: هر گاه پسرم جعفر بن محمد پسر على بن حسين بن على بن ابيطالب به دنيا آمد، او را صادق بناميد؛ زيرا براى پنجمين فرزند او بچّه اى زاده شود به نام جعفر كه به دروغ و جسارت ادّعاى امامت كند. او در نزد خدا جعفر كذّاب شناخته شده و به خداى عزّوجلّ دروغها نسبت دهد و چيزى را كه شايسته نيست ادّعا كند. او با پدر خود به مخالفت بر خيزد و به برادرش حسد مى ورزد و در آن روزگار مى خواهد اسرار الهى را فاش سازد و پرده غيبت حجّت خداى عزّوجلّ را بدرَد.

در اينجا على بن حسين عليه السلام به شدّت گريست و به سخنش چنين ادامه داد: گويا مى بينم جعفر كذّاب، طاغوت عصر خود را واداشته است تا امر ولىّ خدا را تفتيش كند و راز آن كس را كه تحت حفاظت و مراقبت خدا قرار دارد آشكار سازد و براى طمع در ميراث و تصاحب مقام او به ناحق به كشتن او حرص ورزد.

ابو خالد گفت: اى فرزند رسول خدا! راستى چنين چيزى رخ خواهد داد؟

امام فرمود: آرى، به خدا قسم چنين رويدادى در صحيفه اى كه در نزد ما است وجود دارد. در آن صحيفه همه محنتهايى كه بعد از رسول اكرم صلى الله عليه و آله بر سر ما خواهد آمد، نوشته شده است.

ص: 190

ابو خالد گويد: اى پسر رسول خدا! سپس چه خواهد شد؟

امام پاسخ داد: ولىّ خدا و دوازدهمين وصى از اوصياى رسول خدا و آخرين امامان بعد از او غيبتى طولانى خواهد داشت و مردم زمان غيبت، كه به امامتش معتقدند و ظهورش را انتظار مى كشند، از مردمان هر عصر ديگر بهترند؛ زيرا خداى تبارك و تعالى به آنان به اندازه اى عقل، فهم و شناخت عطا فرموده است كه غيبت در نزد آنان همانند مشاهده و ديدار است و خدا ايشان را در چنان عصرى همانند كسانى قرار داده كه در پيشاپيش رسول خدا شمشير كشيده و جهاد كرده اند. آنها راستى كه شيعه ما هستند و در پنهان و آشكار، فرا خوان به دين خدايى عزّ و جلّ هستند.

آن گاه امام سجاد عليه السلام در پايان حديث فرمود: «انتظار الفرج من اعظم الفرج؛ منتظر فرج و گشايش بودن، خود از بزرگ ترين گشايشها است».(1)

ابوجعفرمحمدتقى عليه السلام مى فرمود: هر گاه فرزند على نقى از دنيا رفت، پس از او چراغى مى درخشد و سپس پنهان مى شود. واى بر كسى كه شك كند و خوشا به كسى كه غريبانه با دين خود فرار كرده و رهيده باشد! و بعد، حوادثى پيش آيد، موى پيشانيها سفيد و حيرت شديد شود، بسيارى از اين امر بيرون روند و جز اندكى استوار نمى مانند. مردم چنان دچار ترديد شوند و يقينشان رو به ضعف گذارد و صبرشان كم باشد؛ امّا مخلصان، صابران، ثابت قدمان در علم آل محمد عليهم السلام ، راويان احاديث ايشان و آشنايان با مرادشان در فهم اشارات و معانى، از نعمت ثبات و يقين برخوردارند. و حمد و سپاس خدا را است.(2)

عبد العظيم حسنى از امام نهم، جواد الائمه عليه السلام چنين روايت كرد: «ما ضرّ من مات منتظرا لأمرنا ان لا يموت فى وسط فسطاط المهدى و عسكره؛ كسى كه منتظر حقيقى

ص: 191


1- . محمد بن على صدوق، كمال الدين، ج 1، ص 319 - 320، مكتبة الصدوق، تهران.
2- غيبت نعمانى، ص 186.

باشد و آماده حكومت مهدى شود، چنان نيست كه در ميانه چادر و سپاه مهدى از دنيا نرود».(1) مقصود امام عليه السلام آن است كه اگر كسى در آن حدّ از ايمان و يقين باشد، گويا در عصر ظهور و در ركاب ولى عصر(عج) مرده است.

ص: 192


1- الكافى، ج 1، ص 372.

(5) پيشينه عرض دين و حديث

اشاره

تأليف سيد محمد كاظم طباطبايى

ص: 193

ص: 194

پيشينه عرض دين و حديث

سيد محمد كاظم طباطبايى

اطمينان انسان به باورها و يافته هاى خويش، موجب اعتقاد عميق تر و محكم تر او خواهد گشت. همان سان كه حضرت ابراهيم عليه السلام از پروردگار درخواست كرد تا چگونگى زنده شدن و حشر موجودات را به وى نشان دهد، خداوند از او پرسيد: «او لم تؤمن؟» و او در جواب عرضه داشت: «بلى و لكن ليطمئن قلبى»(1).

دغدغه فكرى هر انسان عاقل و انديشمند آن است كه به مطابقت دانش، باورها و اعتقادات خود باحق و واقعيت آگاهى داشته باشد. اين گونه دانش است كه مى تواندتكيه گاه معتبرى براى او گردد. «عرضه حديث» و«عرضه دين» ازاين منظر قابل تأمل وتحليل است.

عرضه حديث

راويان فقيه و آنانى كه به درايت در حديث بيش از روايت آن اهميت مى دادند،(2) هماره در پى آن بودند كه:

1. به صدور احاديثِ - حتّى احاديث مشهور - اطمينان پيدا كنند.

2. نص حديث را آن گونه كه صادر شده است، ياد گيرند.

3. معنا و مفهوم دقيق و كامل احاديث را دريابند.

ص: 195


1- سوره بقره 2، آيه 260.
2- «عليكم بالدرايات لا بالروايات» كنز الفوائد، ص 194 و يا «حديث تدريه خير من الف حديث ترويه» از احاديثى است كه پيامبر صلى الله عليه و آله و ائمه عليهم السلام براى عمق بخشيدن به دانش اصحاب خود به آنان توصيه كرده اند.

4. تعارض بين احاديث را به نحو مقبول و معقول حل نمايند.

5. از لايه هاى عميق تر - بطون - حديث مطلع گردند و تأويل احاديث را فرا گيرند.

خوشبختانه منبع جوشان علوم ومعارف الهى - يعنى ائمه عليهم السلام - برجمع اين راويان فقيه نور افشانى مى كرد. ائمه عليهم السلام با هر شخص به فراخور استعداد و تحمل او سخن مى گفتند و او را با معارف زيبا و ناب آشنا مى ساختند. ياران ائمه عليهم السلام نيز، قدردان اين بزرگ ترين نعمت الهى بودند و با «عرضه حديث» بدانان موارد پيش گفته را تحصيل مى كردند.

عرضه دين

اطمينان يافتن از دين و مجموعه باورها و اعتقادات شخص مهم تر از عرضه حديث است و آثار مترتب بر آن نيز با اهميت تر و فراگيرتر است. آن گاه كه يكى از اصحاب دين خود را بر امام عرضه مى كند، امام عليه السلام با تقرير و تأييد گفتار او، راه صحيح را نه فقط بر او، كه بر همه كسانى كه آن سخن را مى شنوند آشكار كرده است.

در اين ميان حضرت عبدالعظيم حسنى يكى از زيباترين نمونه هاى عرضه حديث را براى ما به يادگار نهاده است. او بهترين راه هدايت را بر همه برنماياند، تا همگان به اين توصيه حضرت امام باقر عليه السلام عمل نمايند كه فرمود: «من دان اللّه بغير سماع عن صادق الزمه اللّه التيه إلى يوم القيامة(1)؛ هر كس به دين الهى درآيد بدون آنكه آن را از شخص صادق (امام معصوم عليه السلام ) بشنود، خداوند او را تا قيامت دچار حيرت و گمراهى كند ». اين عرضه زيبا سبب مى گردد كه همه، دين را از سرچشمه زلال آن، مانند سخنان حضرت عبدالعظيم حسنى كه مورد تأييد و تقرير امام معصوم بود، اخذ كنند.

خداوند او را در بارگاه اجداد طاهرينش مقامى عالى تر عنايت فرمايد و به ما توفيق دهد كه باورها و اعتقادات خود را مطابق با باورها و اعتقادات او قرار دهيم و مورد عنايت ائمه عليهم السلام قرار گيريم.

ص: 196


1- بصائر الدرجات، ص 34، شماره 1.

مقدمه

دين، به معناى كيش و آيين است و در اصطلاح راه و روش خاصى در زندگى است كه متضمن مصلحت زندگى دنيوى و كمال اخروى و حيات دائمى و حقيقى است؛(1) به عبارت ديگر، دين مجموعه باورها و اعتقادات شخص است كه شاكله اصلى شخصيت او را تشكيل داده و علاوه بر يافتن هدف، مسير رسيدن به اهداف را نيز معلوم مى كند.

با توجه به تعريف بالا، اهميت دين و دقت و كنكاش در صحيح يابى آن بر كسى پوشيده نخواهد بود. لغزش در سنجش و در نتيجه انتخاب نادرست هدف و راه، خسران ابدى را به دنبال خواهد داشت.

سفارش معصومين بر اين مطلب كه علم خود را آگاهانه انتخاب كنيد و مواظب باشيد كه آن را از چه كسى فرا مى گيريد، نشان دهنده اين اهميت است، چنان كه فرموده اند: «فانظروا علمكم هذا عمق تأخذونه؛ بنگريد كه علم خود را از چه كسى فرا مى گيريد».(2) توصيه ائمه عليهم السلام در اهميت دين و اهتمام بدان را مى توان ارشادى دانست؛ چون محتمل، چنان بزرگ و با عظمت است كه كوچ كترين خدشه و تشكيك را برنمى تابد. بدين سبب است كه حتّى بزرگان اصحاب ائمه، خدمت آنان مى رسيدند و از اركان و دعائم دين مى پرسيدند.

ابوالجارود از امام باقر عليه السلام درخواست مى كند: «اخبرنى بدينك الّذي تدين اللّه عزوجل به انت و اهل بيتك لا دين اللّه عزوجل به(3)؛ مرا از دين الهى خود و خاندانت

ص: 197


1- علامه طباطبايى، تفسير الميزان، ج 2، ص 130؛ ج 10، ص 190.
2- . كافى، ج 1، ص 32، شماره 2.
3- كافى، ج 2، ص 21، ح 10.

خبر ده تا خدا را آن سان بشناسم و بپرستم». و ابوبصير از امام صادق عليه السلام مى پرسد: «جعلت فداك اخبرنى عن الدين الّذي افترض اللّه عزوجل على العباد ما لايسعهم جهله ولا يقبل منهم غيره(1)؛ فدايت شوم مرا از دينى كه خداوند اعتقاد بدان را بر انسانها واجب كرده است آگاه كن! دينى كه بندگان در ندانستن آن معذور نيستند و اعتقاد به غير آن نيز از آنان پذيرفته نيست. ابواليسع نيز درخواستى مشابه اين از امام صادق عليه السلام كرده است.(2)

هدف از عرضه دين

برخلاف عرضه حديث كه ممكن است دلايل متفاوتى همچون فهم معنا، فهم برتر، حل تعارض و... داشته باشد، عرضه دين براى اطمينان يافتن از صحت باورها است كه اگر حاصل شود فلاح اخروى را به دنبال خواهد داشت. علاوه بر آن، در صورت وجود نقص در بيان اعتقادات، امام آن را تكميل مى كرد و راه صحيح را نشان مى دهند.

با توجه به تفاوت فهم و درجه اشخاص عرضه كننده، متون مورد عرضه نيز متفاوت و گونه گون است؛ ولى معمولاً مورد تأييد امام قرار گرفته و يا مقدارى كامل گشته اند.

نكته مهم، توجه به تفاوت عرضه كنندگان به امام و در نتيجه تفاوت محتواى ارائه شده به وسيله آنها است.

نمونه هاى عرضه دين

1 و 2. قديم ترين عرضه دين كه در دسترس ما است مربوط به اسماعيل بن جابر است كه دين خود را بر امام باقر عليه السلام عرضه كرد.(3) اسماعيل گفته است كه از آن امام اجازه

ص: 198


1- . كافى، ج 2، ص 22، ح 11.
2- . كافى، ج 2، ص 19، ح 6.
3- در گزارشى ديگر، اسماعيل جعفى - كه ظاهراً همان اسماعيل بن جابر است - عقايد خود را بر امام باقر عليه السلام ارائه كرد. ر.ك: معجم رجال الحديث، ج 3، ص 203.

خواستم تا دين خود را كه با آن خداوند عزّ و جلّ را مى پرستم بر ايشان عرضه كنم. امام اجازه دادند و من گفتم:

«گواهى مى دهم كه غير از «اللّه» معبود ديگرى نيست و او شريكى ندارد و [حضرت ]محمّد بنده و فرستاده او است، و به آنچه كه از جانب خداوند آورده است، اقرار و اعتراف دارم، و [شهادت مى دهم ]كه [امام] على امامى است كه خداوند اطاعت از او را واجب كرده است، و بعد از او [امام] حسن امام مفروض الطاعه است، و بعد از او [امام ]حسين عليه السلام امامى است كه خداوند اطاعتش را واجب كرده است. پس از او [امام ]على بن الحسين عليه السلام اين گونه است. (همه اينها را گفتم تا به او [امام باقر عليه السلام ] رسيدم و گفتم:) بعد [از آنان] تو امام هستى خدا رحمتت كند. امام باقر عليه السلام فرمود: اين دينى است كه خدا نازل كرده و ملائكه او برآن اند».(1)

اسماعيل جعفى گويد: «از امام باقر عليه السلام درباره عقايد مردم (كه بايد بدان باور داشته باشند) و در ندانستن آن معذور نيستند پرسيدم. امام فرمود: دين، امرى گسترده (و آسان) است، ولى خوارج به سبب نادانى آن را بر خود سخت كردند. گفتم: فدايت گردم اجازه مى دهيد. دينى را كه بدان اعتقاد دارم، بر شما بازگويم؟ حضرت فرمود: آرى. من گفتم:

گواهى مى دهم كه خدايى جز اللّه نيست و شهادت مى دهم كه محمّد بنده و فرستاده او است و به هر آنچه از جانب خداى آمده اقرار دارم. ولايت شما را پذيرفته ام و از دشمنانتان و كسانى كه بر شما مسلط شده و فرمان مى رانند و حق شما را غصب كرده اند برائت مى جويم.

امام عليه السلام فرمود: [اعتقادت كامل است] نادانسته اى ندارى. به خدا قسم اين دينى است كه ما بدان معتقديم».(2)

ص: 199


1- كافى، ج 1، ص 188، ح 63.
2- كافى، ج 2، ص 405، ح 6.

3. حسن بن زيادبن عطار، كه در هنگام قيام زيد دچار شك و شبهه شد، نيز دين خود را بر امام صادق عليه السلام عرضه كرده است. او مى گويد: آن گاه كه زيدبن على به كوفه آمد، بعضى از افكار ناخواسته بر قلبم چيره شد. از كوفه به مكه و از آنجا به مدينه رفتم. به حضور امام صادق عليه السلام رسيدم؛ در حالى كه او مريض بود و بر تختى دراز كشيده و بسيار لاغر شده بود. به امام عليه السلام گفتم: دوست دارم كه دين خود را بر شما عرضه كنم. امام بر پهلو چرخيد و بر من نظر كرد و گفت: اى حسن! تو را به گونه اى مى بينم كه از اين عرضه بى نياز هستى. سپس فرمود: بگو.

و من گفتم: گواهى مى دهم كه پروردگارى جز اللّه نيست و محمّد [ص ]فرستاده او است. امام عليه السلام فرمود: گواهى من نيز همين گونه است.

گفتم: و من به تمامى آنچه محمدبن عبداللّه صلى الله عليه و آله آورده است، اقرار و اعتراف دارم. (حسن بن زياد مى گويد امام در اينجا سكوت كرد). من گفتم: و گواهى مى دهم كه على، بعد از رسول اللّه، امام و اطاعت از او واجب است. هركس در [امامت] او شك كند، گمراه است و كسى كه با او مقابله كند كافر است. (حسن بن زياد مى گويد، امام عليه السلام ساكت بود).

گفتم: و شهادت مى دهم كه حسن و حسين عليهماالسلام جانشين امام على هستند و سپس بقيه ائمه را برشمردم، تا به امام صادق رسيدم و گفتم: و گواهى مى دهم كه شما جانشين حسن و حسين و ائمه پيشين خود هستيد. امام فرمودند: كافى است، دانستم كه مقصود تو چيست. قصد آن دارى كه ولايت و عهد تو را بپذيرم. گفتم: اگر اين گونه كنى من به مقصود خود رسيده ام. امام فرمود: تو تحت ولايت من هستى.

گفتم: فدايت شوم! قصد دارم كه در مدينه ساكن شوم. فرمود: براى چه؟ گفتم: اگر زيد و اصحاب او پيروز شدند، هيچ كس در نزد آنان بدتر از ما نيست و اگر بنى اميه پيروز شوند، باز هم همين بدحالى را خواهيم داشت. امام به من فرمود: [به كوفه ]بازگرد كه هيچ ناراحتّى، نه از جانب آنان و نه از جانب اينها (بنى اميه)، متوجه تو نيست.(1)

ص: 200


1- مفيد، امالى، ص 32، ح 6.

4. ابراهيم مخارقى نيز دين خود را عرضه نموده است. او مى گويد: دين و اعتقاد خود را براى امام صادق عليه السلام بيان و توصيف كردم و گفتم: شهادت مى دهم كه معبودى جز اللّه نيست، شريكى ندارد، محمّد فرستاده خداوند است، على امام بر حق بعد از او است و سپس حسن و حسين و على بن الحسين و محمدبن على و شما ائمه بعدى هستيد. امام فرمود: خدا تو را رحمت كند و سپس گفت: تقوا داشته باشيد! تقوا داشته باشيد! تقوى را داشته باشيد! شما را به ورع و راستگويى در گفتار و اداى امانت و پرهيزگارى شكم و شهوت توصيه مى كنم. اگر اين گونه باشيد در قيامت همراه با ما و در محضر الهى خواهيد بود.(1)

5. يوسف نيز عرضه دين بر امام صادق عليه السلام دارد. چون مضمون آن شبيه احاديث پيشين است، تنها متن عربى آن را مى آوريم.

«داود، عن يوسف، قال: قلت لابى عبداللّه عليه السلام : أصف لك ديني الذي أدين اللّه به؛ فان أكن على حق فثبتني وان أكن على غير الحق فردني الى الحق؟ قال: هات! قال: قلت: أشهد أن لا اله الا اللّه وحده لا شريك له، و أن محمّداً عبده و رسوله صلى الله عليه و آله ، و أن علياً كان امامى، و أن الحسن كان امامى، وأن الحسين كان امامى، وأن على بن الحسين كان امامى، وأن محمد بن على كان امامى، و أنت - جعلت فداك - على منهاج آبائك. قال: فقال: عند ذلك مراراً رحمك اللّه. ثم قال: هذا واللّه دين اللّه و دين ملائكته و دينى و دين آبائى لا يقبل اللّه غيره».(2)

6. خالد بجلى، عرضه ديگرى در بعد امامت و ولايت ارائه داده است. ابوسلمه جمال مى گويد: خالد بجلى خدمت امام صادق عليه السلام رسيد و من نيز در خدمت ايشان

بودم. ابو سلمه گفت: فدايت شوم! قصد دارم دين خود را، آن گونه به خدا اعتقاد دارم، براى شما باز گويم.

ص: 201


1- . طوسى، امالى، ص 222، شماره 384.
2- رجال كشى، ج 2، ص 721.

ابوسلمه قبلاً به امام گفته بود: مى خواهم از شما سؤال كنم و امام فرموده بود: بپرس! به خدا قسم، تمام سؤالات تو را پاسخ مى گويم و هيچ چيزى را كتمان نمى كنم.

(خالد بجلى در بيان اعتقادات خود) گفت: اول اينكه گواهى مى دهم كه معبودى جز «اللّه» نيست، واحد است، شريكى ندارد و خدايى غير او نيست. امام صادق عليه السلام فرمود: پروردگار ما اين گونه است و معبودى جز او نيست. (خالد بجلى) گفت: و گواهى مى دهم كه محمّد بنده و فرستاده او است. امام صادق عليه السلام فرمود: محمّد بنده خدا است اقرار بر عبوديت او و فرستادگى او بر مردمان داريم.

(خالد بجلى) گفت: و گواهى مى دهم كه اطاعت از على بر مردم واجب است؛ همان گونه كه اطاعت از پيامبر واجب بود. امام اين سخن را نيز تأييد كرد.

او گفت: و شهادت مى دهم كه حسن بن على نيز داراى حق اطاعت شدن است؛ همان گونه كه براى محمّد و على اين حق بود. امام صادق عليه السلام اين سخن را نيز تأييد كرد.

خالد در ادامه به ذكر بقيه ائمه مى پردازد و امام نيز آن سخنان را تأييد مى كنند.(1)

7. عمروبن حريث، عرضه كامل ترى ارائه كرده است. او مى گويد: خدمت امام صادق عليه السلام در منزل برادرش عبداللّه شرفياب گشتم و گفتم: فدايت گردم! به چه جهت (از خانه خود) بدين خانه آمده ايد؟ فرمود: براى دورى از مردم (و يا براى تفرّج) گفتم: فدايت گردم! آيا دين خود را بر شما باز گويم؟ حضرت اجازه داد و من گفتم: باور دارم به لا اله الا اللّه، و اينكه خدا واحد است، و شريكى ندارد، و محمد[ص ]بنده و فرستاده او است، و قيامت حتمى است و شكى در آن نيست، و خداوند مردگان را از گورها برمى انگيزاند. (اعتقاد دارم) به برپا داشتن نماز و دادن زكات و روزه ماه رمضان و حج بيت (اللّه الحرام) و (پذيرش) ولايت على امير مؤمنان بعد از رسول خدا،

ص: 202


1- . رجال كشى، ج 2، ص 719، شماره 796.

و حسن و حسين و همين گونه پذيرش ولايت على بن الحسين و محمدبن على و بعد از او (امامت) شما. صلوات خداوند بر (شما و ) همه آنها باد كه شما امامان من هستيد. با اين اعتقاد زندگى مى كنم و بر آن مى ميرم و آيين الهى را اين گونه پذيرفته ام.

(امام صادق عليه السلام ) فرمود: اى عمرو! به خدا قسم اين آيين الهى و دين پدران من است كه در نهان و آشكار بدين گونه به او ايمان داريم. (اى عمرو) پرواى الهى داشته باش و زبانت را از غير نيكى حفظ كن و با خود مگو كه راه صحيح را خود يافته ام، بلكه خدا تو را به راه راست هدايت كرده است. پس شكر نعمتهاى او را بر خود ادا كن و از كسانى مباش كه مردمان در مواجهه با او و پشت سر او به او طعنه زده و بديهايش را مى گويند.(1)

8. ابن ابى يعفور، عرضه خود را با استدلال به قرآن همراه كرده است. وى نقل مى كند: به امام صادق گفتم: مى خواهم دين خود را كه بدان اعتقاد دارم بر شما عرضه كنم. فرمود: بگو گفتم: شهادت به يگانگى خدا و رسالت پيامبر مى دهم و آنچه را كه او از جانب خداى آورده معترفم. سپس ائمه را نام بردم تا به امام باقر عليه السلام رسيدم و گفتم: تمامى اوصافى كه درباره ائمه گفتم درباره شما (امام صادق عليه السلام ) نيز مى گويم.

امام فرمود: مبادا كه اسم مرا در ميان مردم شايع كنى! ابان از قول ابن ابى يعفور مى گويد: همراه با سخن اول به امام صادق گفتم: و مى گويم كه اين ائمه كسانى هستند كه خداوند در قرآن درباره شان گفته است: «اطيعوا اللّه و اطيعوا الرسول و اولى الأمر منكم»(2)

امام صادق عليه السلام فرمود: آيه ديگر را هم بخوان. پرسيدم: فدايت شوم كدام آيه را بخوانم؟ فرمود:

ص: 203


1- كافى، ج 2، ص 23، ح 14.
2- . سوره نساء 4، آيه 59.

«إنّما وليكم اللّه و رسوله و الّذين آمنوا الّذين يقيمون الصلوة و يؤتون الزكاة و هم راكعون»(1). سپس امام صادق فرمود: خدا تو را رحمت كند. من گفتم: به سبب اين اعتقاد است كه مى فرمايى خدا تو را رحمت كند؟

امام عليه السلام فرمود: خدا تو را به سبب اين اعتقاد رحمت كند.(2)

9. حمران بن اعين به امر امام صادق عليه السلام متن زيبايى را عرضه نموده است: حمزه و محمّد فرزندان حمران مى گويند: ما و حمران بن اعين در خدمت آن امام بوديم. ما غرق در بحث و مناظره بوديم؛ ولى حمران ساكت بود. امام بدو فرمود: اى حمران! تو را چه شده است كه سخن نمى گويى؟ حمران گفت: آقاى من! با خود عهد كرده ام كه در مجلسى كه شما حضور داريد سخن نگويم. امام فرمود: به تو اجازه سخن گفتن مى دهم، سخنى بگو!

حمران گفت: گواهى مى دهم كه معبودى جز «اللّه» نيست. او واحد است، شريكى ندارد، همسرى برنگزيده و فرزندى هم ندارد. خارج از دو حدّ است؛ يعنى وصف ناپذير نيست و وصفى شبيه مخلوقش نيز ندارد. و قول حق (نه جبر و نه تفويض، بلكه) قولى بين آن دو است؛ نه جبر حقيقت دارد و نه تفويض. (و اعتقاد دارم) كه محمّد بنده و فرستاده او است. او را براى هدايت فرستاده است تا دين حق را بر همه اديان پيروزش گرداند؛ گرچه مشركين آن را ناخوش بدارند. (و اعتقاد دارم كه) بهشت و جهنم حق است و برانگيخته شدن پس از مرگ واقع خواهد شد. و گواهى مى دهم كه على حجت خدا بر بندگان است و آنان بهانه اى براى نشناختن (و عدم اطاعت او) ندارند. پس از او حسن و سپس حسين و على بن الحسين و محمدبن على و بعد از آنها تو اى آقاى من، امام هستى.

ص: 204


1- سوره مائده 5، آيه 55.
2- . تفسير عياشى، ج 1، ص 327، ح 138.

امام صادق عليه السلام فرمود: خط كش اى حمران! اى حمران (اين اعتقادات را) مطمر بين خود و عالم قرار ده. من پرسيدم: آقاى من! مطمر چيست؟ امام فرمود: شما آن را [مقياس] و ريسمان بنايى مى ناميد (پس اين اعتقادات معيار و ملاك تو باشد) و هر كس با تو در اين امر مخالفت كند، زنديق و بى دين است. حمران پرسيد: حتّى اگر از فرزندان على و فاطمه باشد؟ امام فرمود: حتّى اگر محمدى و علوى و فاطمى باشد (ولى اعتقاد مذكور تو را نپذيرد بر خطا خواهد بود).(1)

10. آخرين و كامل ترين عرضه، از آنِ حضرت عبدالعظيم حسنى است كه دين خود را بر امام هادى عليه السلام عرضه كرد. با توجه به علم و فضل جناب عبدالعظيم حسنى و تأخر عرضه او از ديگر عرضه ها، اين متن داراى ويژگيهايى است كه عرضه هاى پيشين فاقد آن است. اين متن در چهار كتاب شيخ صدوق يعنى توحيد، كمال الدين، امالى و صفات الشيعه و همچنين در كفاية الاثر خزاز قمى و روضة الواعظين فتال نيشابورى نقل شده است. متن عربى و ترجمه اين عرضه را مى خوانيم:

شيخ صدوق مى گويد: «حدثنا علي بن أحمد بن موسى الدقاق و علي بن عبد اللّه الوراق رضي اللّه عنهما، قالا: حدثنا محمد بن هارون الصوفى، قال: حدثنا أبو تراب عبد اللّه بن موسى الروياني عن عبد العظيم بن عبداللّه الحسني، قال: دخلت علي سيدي علي بن محمد عليهماالسلام فلما بصربي، قال لي: مرحبا بك يا أبا القاسم! أنت ولينا حقا. قال: فقلت له: يا ابن رسول اللّه! إني اريد أن أعرض عليك ديني؛ فإن كان مرضيا ثبت عليه حتى ألقي اللّه عزوجل. فقال: هات يا أبا القاسم! فقلت: إني أقول: إن اللّه تبارك وتعالى واحد، ليس كمثله شئ، خارج عن الحدين حد الابطال وحد التشبيه، و إنه ليس بجسم و لا صورة، و لا عرض و لا جوهر، بل هو مجسم الاجسام، ومصور الصوّر، و خالق الاعراض و الجواهر، و رب كل شئ و مالكه و جاعله ومحدثه، وإن محمداً صلى الله عليه و آله عبده

ص: 205


1- . معانى الاخبار، ص 213، ح 1.

و رسوله خاتم النبيّين فلا نبي بعده إلي يوم القيامة ، و [إن شريعته خاتمة الشرائع فلا شريعة بعدها إلى يوم القيامة(1)] و أقول: إن الامام و الخليفة و ولي الامر بعده أمير المؤمنين علي بن أبيطالب، ثم الحسن، ثم الحسين، ثم علي بن الحسين، ثم محمد بن علي، ثم جعفر بن محمد، ثم موسى بن جعفر، ثم علي بن موسى، ثم محمد بن علي، ثم أنت يا مولاي. فقال عليه السلام : و من بعدي الحسن ابني فكيف للناس بالخلف من بعده ؟ قال: فقلت: و كيف ذاك يا مولاي؟ قال: لانه لا يرى شخصه ولا يحل ذكره باسمه حتى يخرج فيملأ الارض قسطا و عدلا كما ملئت جورا و ظلما. قال: فقلت: أقررت و أقول: إن وليهم ولي اللّه، و عدوهم عدو اللّه، و طاعتهم طاعه اللّه، و معصيتهم معصيه اللّه. وأقول: إن

المعراج حق، والمسألة في القبر حق، وإن الجنة حق، والنار حق، والصراط حق، والميزان حق، و أن الساعة آتية لا ريب فيها، و أن اللّه يبعث من في القبور.

و أقول: إن الفرائض الواجبة بعد الولاية: الصلاة والزكاة والصوم والحج والجهاد و الامر بالمعروف والنهي عن المنكر. فقال علي بن محمد عليهماالسلام : يا أبا القاسم! هذا واللّه دين اللّه الذي ارتضاه لعباده فاثبت عليه. ثبتك اللّه بالقول الثابت في الحياة الدنيا و ]في [الاخرة!(2).

عبدالعظيم حسنى گويد: خدمت آقاى خود على بن محمد (امام هادى عليه السلام ) رسيدم. آن گاه كه چشم امام بر من افتاد فرمود: مرحبا بر تو اى ابوالقاسم! تو به حقيقت دوستدار ما هستى. گفتم: اى فرزند رسول خدا! مى خواهم كه دين خود را بر شما عرضه كنم تا اگر مورد قبول است بر آن ثابت بمانم تا به ديدار خداى عزوجل نايل آيم. امام فرمود: بگو اى ابوالقاسم! و من گفتم:

اعتقاد من اين است: خداى تبارك و تعالى، يگانه است و همانندى ندارد. او خارج

ص: 206


1- . اين قسمت در كتاب توحيد نيامده است.
2- كمال الدين وتمام النعمة، ص 379، شماره 1؛ التوحيد، ص 81؛ صفات الشيعة، ص 48؛ صدوق، امالى، ص 419؛ كفاية الأثر، ص 286؛ روضة الواعظين، ص 31.

از حد ابطال و تشبيه است (يعنى نه مى توان او را بى صفت دانست و نه مى توان همانند مخلوقات او را تشبيه كرد). او نه جسم است، نه صورت دارد، نه عرض است و نه جوهر؛ بلكه او مجسِّم كننده اجسام و صورت دهنده صورتها و آفريننده اعراض و جواهر است. او صاحب اختيار هر چيز و مالك و قراردهنده و ايجادكننده آنها است. (و شهادت مى دهم) كه محمّد بنده و فرستاده او است. او پيامبر خاتم است و پس از او پيامبر ديگرى تا روز قيامت نمى آيد (و آيين او نيز پايان دهنده آيينها است و تا روز قيامت شريعت ديگرى نمى آيد).(1)

و مى گويم (و اعتقاد دارم) كه امام و جانشين و سررشته دار امور بعد از پيامبر، اميرالمؤمنين على بن ابى طالب است، سپس حسن و پس از او حسين و به دنبال او على بن الحسين و محمدبن على و جعفربن محمّد و موسى بن جعفر و على بن موسى و محمدبن على عليهم السلام و سپس تو اى مولاى من، امام و خليفه و ولى امر هستيد).

در اينجا امام هادى عليه السلام فرمود: و بعد از من، فرزندم حسن (امام است) و اما مردمان در زمان جانشين او چه وضعيت و حالتى خواهند داشت؟ پرسيدم: مگر چه حالتى پديد مى آيد؟ فرمود: چون شخص او ديده نمى شود و نام بردن از او نيز جايز نخواهد بود تا آن هنگام كه قيام كند و زمين را مملو از عدل و داد كند؛ همان سان كه قبلاً ظلم و جور همه آن را فراگرفته بود. (عبدالعظيم حسنى) مى گويد: گفتم: بر اين گفتار نيز اعتقاد دارم و مى گويم: پيرو و دوستدار اين امامان، پيرو خداوند است و دشمن آنها دشمن خدا است. اطاعت از اينان اطاعت از پروردگار و نافرمانى آنان را نافرمانى خدا مى شمارم و اعتقاد دارم كه رفتن از دنيا - به سوى خداوند - حق است و واقعيت دارد. سؤال در قبر را حقيقت و بهشت و جهنم را واقعيت مى دانم.

به پل صراط و سنجش اعمال اعتقاد دارم و مى دانم كه قيامت بدون شك خواهد

ص: 207


1- . اين قسمت در كتاب توحيد نيامده است.

آمد و خداوند مردمان را از گورهاشان برخواهد انگيخت. همچنين اعتقاد دارم. (مهم ترين واجب، ولايت است و ) واجبات پس از ولايت، نماز و زكات و روزه و حج و جهاد و امربه معروف و نهى از منكر است.

در اين هنگام امام على بن محمّد فرمود: اى ابوالقاسم! به خدا قسم! اين (اعتقاد تو) همان دينى است كه خدا براى بندگانش مى پسندد. بر اين عقيده پايدار باش! خداوند تو را در دنيا و آخرت بر اين سخنان ثابت بدارد!

تفاوت عرضه ها:

نمونه هاى اول و دوم، تنها به عقايد كلى شيعه پرداخته و بر امامت تأكيد كرده اند. ظاهرا اسماعيل در پى عرضه اعتقادات عمومى و شيعى (توحيد، نبوت و امامت) بوده، نه اينكه از ظرايف معرفتى سخن بگويد. عرضه ابراهيم مخارقى نيز اين گونه است. حسن بن زيادبن عطار نيز به همين موضوع پرداخته است. با توجه به شكى كه پس از قيام زيد و تبليغات زيديان پديد آمده بود، طبيعى است كه به بحث امامت و شخص امام بيشتر پرداخته شود.

خالد بجلى و يوسف نيز تنها به توحيد و نبوت و امامت پرداخته اند. ابن ابى يعفور ضمن عرضه اين مطالب به آيات قرآن هم استناد كرده است.

عرضه عمرو بن حريث، كامل تر از عرضه هاى پيشين است و علاوه بر آن به مباحث معاد، حشر و احكام شرعى همچون: نماز و روزه و زكات و حج هم پرداخته است.

عرضه حمران بن اعين زيباترين عرضه در اين دوره است و اين به سبب شخصيت ويژه حمران است كه متن او را از ديگر متون متمايز كرده است. حمران به توصيف و تحميد خداوند پرداخته و تشبيه و تعطيل را نفى كرده است؛ همچنان كه

ص: 208

جبر و تفويض را نيز منتفى دانسته است. وى توصيف پيامبر و شهادت به معاد و بهشت و دوزخ و در آخر نام ائمه و لزوم شناخت آنان را آورده است. امام صادق عليه السلام نيز تأييد با شكوهى از عقيده حمران نموده و آن را مقياس و معيار شناخت حق و باطل قرار داده است؛ به طورى كه حتّى اگر كسى محمدى و علوى و فاطمى باشد و اين عقايد را نداشته باشد، از راه حق منحرف خواهد بود.

كامل ترين، مفصل ترين و دقيق ترين بيان «دين»، در سخنان جناب عبدالعظيم حسنى در حضور امام هادى آمده است. اين عرضه با تمامى متون پيشين تفاوت اساسى دارد كه در ادامه، به بررسى دقيق تر آن خواهيم پرداخت.

نكات مهم عرضه حضرت عبدالعظيم عليه السلام

عرضه جناب عبدالعظيم حسنى به پنج بخش اصلى تقسيم شده و هر يك از اين بخشها نيز زير مجموعه هايى دارد:

1. اللّه تعالى و صفات بارى

1 - 1. واحد بودن و مثل نداشتن؛ 2 - 1. نفى حد ابطال و حد تشبيه؛ 3 - 1. نفى جسم و صورت؛ 4 - 1. نفى جوهر و عرض؛ 5 - 1. خالقيت؛ 6 - 1. ربوبيت؛ 7 - 1. مالكيت.

2. نبوت

1 - 2. نبوت حضرت محمّد صلى الله عليه و آله ؛ 2 - 2. خاتم الانبياء بودن ايشان؛ 3 - 2. خاتم الشرايع بودن آيين ايشان.

3. امامت

1 - 3. امامت و خلافت بلافصل امام على عليه السلام ؛ 2 - 3. ذكر اسامى ائمه تا زمان امام هادى عليهم السلام و تكميل آن به وسيله امام هادى عليه السلام و توصيف غيبت امام زمان عليه السلام و ظهور ايشان؛ 3 - 3. وظايف ما در قبال ائمه عليهم السلام .

ص: 209

4. معاد

1 - 4. بازگشت به سوى حق؛ 2 - 4. سؤال در قبر؛ 3 - 4. بهشت و جهنم؛ 5 - 4. صراط؛ 6 - 4. ميزان؛ 7 - 4. حتمى بودن روز حشر.

5. فرائض واجب

1 - 5. ولايت ائمه؛ 2 - 5. نماز؛ 3 - 5. زكات؛ 4 - 5. روزه؛ 5 - 5. حج؛ 6 - 5. جهاد؛ 7 - 5. امر به معروف و نهى از منكر.

توضيح حديث

ملاحظه شد كه بيش از 25 موضوع از معتقدات اساسى شيعه مورد اشاره حضرت عبدالعظيم قرار گرفته است. مناسب است توضيحاتى را درباره بعضى از عناوين مطرح كنيم.

اقسام صفت

الف) صفات جمال (يا ثبوتى) و صفات جلال (يا سلبى)

صفات جمال:صفات خداوند تبارك وتعالى را به دو گروه ثبوتى و سلبى تقسيم مى كنند:

گروه اول، صفاتى است كه اشاره به جمال پروردگار دارد و وجود آنها كمال تلقى مى شود و در روايات و مباحث متكلمين اين صفات براى خداوند متعال اثبات شده است. از اين گروه مى توان به علم، قدرت، حيات، سمع، بصر، اراده و... اشاره كرد. اين صفات را صفات ثبوتى و يا جمال نام نهاده اند.

در كلام جناب عبدالعظيم به صفات جمال الهى اين گونه اشاره شده است: «هو مجسم الاجسام ومصور الصور وخالق الاعراض والجواهر ورب كلّ شى ء ومالكه وخالقه وجاعله ومحدثه».

ص: 210

صفات جلال:درمقابل صفات جمال، بعضى اوصاف ديگر، ازحق تعالى سلب گشته است. اين گروه را صفات سلبى يا صفات جلال مى نامند. مقصود از صفات سلبى هر چيزى است كه نقص وعجز تلقى مى شود. تنزيه خداوند ازاين اوصاف در روايات ما فراوان آمده است.

در سخن حضرت عبدالعظيم عليه السلام نيز در توصيف خداوند تبارك و تعالى به صفات جلالى اين گونه اشاره گشته است: «ليس كمثله شى ء... ليس بجسم ولا صورة ولا عرض ولا جوهر».

ب) صفات فعل

صفات ذات: متكلمين در تبيين صفات الهى، تقسيم بندى ديگرى دارند و آن تقسيم صفات به صفات ذات و صفات فعل است. صفات ذات به آن دسته اوصاف گفته مى شود كه فقط ذات الهى در نظر گرفته مى شود و احتياج به ملاحظه شى ء ديگر نيست؛ مانند قدرت و حيات و علم. در سخن جناب عبدالعظيم حسنى اشاره اى به اين صفات نشده است.

صفات فعل: صفات فعل اوصافى است كه در توصيف ذات الهى به آن وصف، علاوه بر ملاحظه ذات، محتاج به ملاحظه شى ء ديگرى نيز هستيم كه اين وصف از انتزاع رابطه خداوند با آن شى ء پديد آمده است؛ مثلاً صفت رزق و رازقيت الهى از صفات فعل است. هنگامى كه بندگان و نعمتهاى خداداد را مى بينيم، رزاقيت خداوند نسبت به بندگان را استنتاج مى كنيم. صفات خالقيت، رحمت، مغفرت، مالكيت و... از صفات فعل هستند. بعضى از صفات فعل در سخن حضرت عبدالعظيم ذكر شده اند.

نفى تعطيل و تشبيه

طبيعت بشرى، كه محدود به زمان و مكان است، اقتضا مى كند كه موجودات محدود

ص: 211

به زمان و مكان را بهتر تصور كند و دانسته هاى خود را در اين دو محدوده جاى دهد. بليه دامن گير مسلمانان از قرن اول هجرى تاكنون آن بوده است كه به مقتضاى طبيعت خود كه محدود است در بحث از صفات الهى در دام افراط يا تفريط گرفتار آمده اند. نتيجه اين گونه تفكر آن است كه بسيارى از علماى اهل تسنن يا به دام تشبيه افتاده و خداوند تبارك و تعالى را همانند انسان و داراى دست و پا و ساق دانسته و گرفتار تفكر مجسّمه شده اند و يا براى پرهيز از تجسيم، حكم به تعطيل عقل انسانى از معرفت الهى كرده و گفته اند: راه رستگارى آن است كه هر توصيفى را كه در شريعت براى بارى تعالى آمده است بپذيريم و بدان اعتراف كنيم، ولى هيچ بحثى درباره آن نكنيم. از سفيان بن عيينة نقل شده است: «كلّ ما وصف اللّه به نفسه في كتابه فتفسيره تلاوته والسكوت عليه»(1). از اين روى است كه مالك در جواب سؤالى درباره آيه «الرحمن على العرش استوى» گفته است: معناى استواء معلوم است و چگونگى آن نامعلوم. ايمان بدان واجب است و سؤال از آن بدعت است.(2)

بر خلاف اهل تسنن، شيعيان به پيروى از اهل بيت عليهم السلام از ابتدا با اين افراط و تفريط - تشبيه و تعطيل - مبارزه كرده اند. امام على عليه السلام در اين باره مى فرمايد: «لم يطلع العقول على تحديد صفته ولم يحجبها عن واجب معرفته»(3) و به راستى كه اگر اين گونه نبود تدبر در آيات قرآن چه معنايى داشت؟

مقصود از نفى تشبيه و تعطيل آن است كه اگرچه معرفت كنه ذات الهى براى ما مقدور نيست، ولى شناخت صفات جمال و جلال و دركِ عقلىِ بسيارى از صفات براى ما ميسر است و عبادت خداوند نيز متفرع بر اين معرفت است و به راههاى

ص: 212


1- فتح البارى، ج 13، ص 343.
2- . المدونة الكبرى، ج 6، ص 465. آيه مورد بحث در سوره طه آيه 5 است.
3- . نهج البلاغه، خطبه 29.

معرفت نيز در كتاب و سنت اشاره شده است و آن عبارت از: 1. عقل 2. تفكر در آفاق و انفس، 3. رجوع به كتاب و سنت، 4. استفاده از كشف و شهود است.(1)

جناب عبدالعظيم حسنى در بيان صفات جمال و صفات فعل تنها چند وصف معدود را يادآور شده است كه يكى از آنها ربوبيت است: «رب كلّ شيء».

مى توان گفت: آن جناب در بيان هر فقره از اعتقادات خود به عقايد گروهى از منحرفين اشاره داشته و اعتقاد خود را از آنان جدا مى كند؛ مثلاً در بحث تعطيل و تشبيه خود را از عامه سنيان جدا ساخته است، ولى در ذكر وصف ربوبيت، راه خود را از صف غاليانى كه ادعاى تشيع داشتند و ربوبيت را به ائمه عليهم السلام نسبت مى دادند، متمايز مى سازد. اين عده، ائمه را صاحب اختيار و مدبر نظام هستى مى شمردند و اعتقاد داشتند خداوند تبارك و تعالى، جهان را خلق كرد و اختيار جهان را به ائمه عليهم السلام داد تا آنان جهان را تدبير كنند و آنان صاحب اختيار جهان خلقت هستند.

مناسب است در اينجا به نكته اى اشاره كنيم و آن فهم اشتباه معناى «ربّ» در بسيارى از متون و تعابير است. در زبان فارسى معمولاً در ترجمه كلمه ربّ از لفظ پروردگار استفاده مى شود كه به پرورش و تربيت اشاره دارد. در متون عربى نيز اين اشكال به چشم مى خورد؛ حتّى راغب اصفهانى در كتاب مفردات خود ربّ را اين گونه معنا كرده است(2): معناى صحيح رب، صاحب اختيار بودن است كه در بسيارى از موارد به تربيت شى ء زيردست خود نيز مى پردازد. رب در مقابل عبد است كه از خود هيچ اختيارى ندارد».

ص: 213


1- . تفصيل بيشتر اين مطالب را مى توان در كتاب ارزشمند آية اللّه جعفر سبحانى با نام الالهيات على هدى الكتاب و السنّة و العقل، ج اول، ص 80 - 100 آمده است.
2- رب از ريشه رب ب است و مربى پرورش دهنده و پروردگار از ريشه ربو است و اين دو با هم ارتباطى ندارند. مثلاً در سوره قريش آمده است: «فليعبدوا ربّ هذا البيت» آيا بيت اللّه نيز احتياج به پرورش دارند كه در اكثر ترجمه هاى قرآن آمده است: پروردگار اين خانه را بپرستيد؟

و بدين سبب است كه ائمه در ردّ غلات، كه آنها را ربّ جهان مى شمردند، مى فرمايند: «انا عبيد مربوبون».(1)

سخن جناب عبدالعظيم حسنى در انحصار ربوبيت تمامى اشيا به خداوند تبارك و تعالى، نيز اشاره به همين معنا و آن عقيده است.

امامت و خلافت بلافصل: حضرت عبدالعظيم حسنى پس از اقرار به توحيد و نبوت نبىّ خاتم در باره امامت امام على عليه السلام مى گويد: «و اقول: إن الامام والخليفة و ولى الأمر من بعده اميرالمؤمنين على بن ابى طالب». او در اين سخن، امام على عليه السلام را با چهار وصف معرفي نموده و ايشان را خليفه بلافصل پيامبر صلى الله عليه و آله خوانده است. امامت، يعنى «رئاسة عامّه في امور الدين والدنيا»(2) كه استمرار وظيفه نبوت است. عنوان «امام»، به جايگاه ويژه امام على پس از پيامبر اشاره دارد كه قابل غصب شدن هم نيست. كسانى كه جامعه اسلامى را از خلافت و حكومت امام على عليه السلام محروم ساختند و غاصب خلافت شدند، نمى توانند جايگاه ايشان را به عنوان «امام» تصاحب كنند. امامت، شئون مختلفى دارد كه يكى از آنها در اختيار گرفتن قدرت و حكومت مى باشد. اگر خلافت و حكومت در جايگاه اصلى و حقيقى خود قرار نگيرد امام، امام خواهد بود، بدون آنكه در ظاهر زمام حكومت را در دست داشته باشد.

جانشينى امام على عليه السلام و ولى امر بودن ايشان نيز از مميزات شيعه است. ولايت امر در كلام جناب عبدالعظيم حسنى اشاره به آيه قرآن «إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ اللَّهُ وَرَسُولُهُ و وَالَّذِينَ ءَامَنُواْ الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلَوةَ وَيُؤْتُونَ الزَّكَوةَ وَهُمْ رَ كِعُونَ»(3) و همچنين حادثه عظيم غدير دارد كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله در حضور تعداد بسيارى از حجاج، در روز 18 ذيحجه

ص: 214


1- . خصال، ص 614.
2- شيخ مفيد، النكت الاعتقاديه، ص 39؛ المواقف، ص 345.
3- سوره مائده 5، آيه 55.

سال دهم هجرى (70 روز قبل از ارتحالش) فرمود: «من كنت مولاه فعلى مولاه».(1)

وصف «اميرالمؤمنين» نيز اشاره به جايگاه خاص امام على عليه السلام در موصوف شدن به اين وصف است. اين صفت در زمان پيامبر صلى الله عليه و آله نيز درباره امام على عليه السلام استعمال مى شد. پس از واقعه غدير، مسلمانان موظف شدند كه با اين وصف به امام على عليه السلام سلام كنند.(2)

اشاره به امام زمان عليه السلام و غيبت ايشان: جناب عبدالعظيم حسنى در هنگام بيان نام امامان معصوم، اسامى ده تن از آنان را تا امام زمان خود، يعنى امام هادى عليه السلام ، برشمرده است. آن گاه امام هادى عليه السلام به تكميل سخنان او پرداخته و فرموده اند: «و من بعدى...الحسن ابنى فكيف للناس بالخلف من بعده».

سخن امام هادى عليه السلام اشاره به امام زمان عليه السلام ، غيبت امام عصر، عدم جواز نام بردن از ايشان، خاتم الاوصياء بودن بقية اللّه و ظهور حضرت و گسترش قسط و عدل پس از دوران ديجور سياهى دارد. (گفتنى است روايات مربوط به امام زمان عليه السلام در منابع شيعى و سنى، به تعداد بسيار زياد از پيامبر صلى الله عليه و آله و ائمه عليهم السلام نقل شده است و فرهنگ مهدويت و انتظار ظهور منجى را در ميان شيعيان و ساير مسلمانان رسوخ داده است).

بدين جهت پس از آنكه امام هادى از امام زمان عليه السلام ياد مى كند، جناب عبدالعظيم حسنى مى گويد: «اقررت» و سپس به ذكر بقيه معتقدات خود مى پردازد.

تولاّ و تبرّى: پس از اقرار به دوازده امام، به بيان نظر خود درباره موافقان و مخالفان ايشان و همچنين بيان حكم اطاعت و يا نافرمانى آنها مى پردازد و مى گويد: «پيروان

ص: 215


1- . اين متن متواترترين حديث نقل شده از پيامبر است كه نزديك به 120 نفر از صحابه آن را نقل كرده اند. اسامى 110 نفر از آنان در اثر جاودانه علامه امينى، كتاب الغدير، آمده است. مرحوم سيد عبدالعزيز طباطبايى نيز چند نفر ديگر را برشمرده است كه اسامى بعضى از آنان در پاورقى چاپ جديد الغدير آمده است. الغدير، ج 1، ص 14 - 61.
2- مفيد، ارشاد، ج 1، ص 48. براى اطلاع از مصادر ديگر ر.ك: موسوعة الامام على بن ابى طالب، ج 2، ص 291 - 294.

و دوستداران آنان، پيرو و ولىّ خداوند هستند و دشمن آنان دشمن خدا است. اطاعت از آنان، اطاعت از خدا تلقى مى شود و نافرمانى آنان بيرون رفتن از فرمان خداوند است».

حضرت عبدالعظيم حسنى در اين چهار جمله كوتاه، نشانه شيعيان راستين را اطاعت از اهل بيت عليهم السلام مى داند، نه اينكه داعيه ولايت مدارى باشد، ولى در عمل به نافرمانى از آنان بپردازند.

معاد: يكى از اعتقاداتى كه به تفصيل مورد اشاره حضرت عبدالعظيم حسنى قرار گرفته، مبحث معاد و زيرمجموعه هاى آن است. او به معراج (كه ظاهرا به معناى عروج از اين دنياى فانى است)، سؤال در قبر، بهشت، جهنم، صراط و ميزان اشاره كرده، آنها را حق مى شمارد و در پايان مى گويد:«و ان الساعة آتية لا ريب فيها وإن اللّه يبعث من في القبور».

نكاتى ديگر درباره عرضه حضرت عبدالعظيم

با مقايسه عرضه حضرت عبدالعظيم، با مباحث اعتقادى مشهور شيعه ملاحظه مى گردد كه بعضى مباحث اعتقادى - و البته با اهميت - در اين عرضه مورد اشاره قرار نگرفته است؛ همچنان كه در عرضه هاى پيشين نيز برخى مسائل ذكر نشده است. از جمله اين مباحث اين موارد هستند:

1. عدل: يكى از صفات جمال الهى، صفت عدل است كه مشهور شيعيان آن را اصلى از اصول دين و در كنار توحيد ذكر مى كنند. اگرچه از جهت علمى، عدل نيز يكى از صفات الهى است و در بحث معرفة اللّه جاى مى گيرد ولى به جهت برداشتهاى نادرست فرقه هاى اسلامى، خصوصا اشاعره، اين صفت به گونه خاص مورد بحث قرار مى گيرد و تمايز شيعيان با اشاعره روشن مى شود.(1) اين بحث كهن و دامنه دار، در عرضه جناب عبدالعظيم حسنى اشاره نشده است.

ص: 216


1- ر.ك: علاّمه محمّدرضا مظفر، عقائد الاماميه، ص 261، مبحث عقيدتنا فى العدل.

2. قضا و قدر: يكى از مباحث كلامى مشهور بين شيعيان و غير شيعيان، بحث قضا و قدر يا جبر و اختيار است. سنيان در اين مبحث به دو گروه افراطى و تفريطى تقسيم شده اند: اشاعره قائل به جبر و انحصار سببيت افعال در خداوند تبارك و تعالى هستند و همه افعال ما - حتّى زشتيها - را به پروردگار منتسب مى كنند؛ و معتزله براى احتراز از اين نسبت قبيح، به دام تفويض افتاده و همه افعال را به بندگان منسوب كرده و اراده و اذن الهى را هم منكر شده اند.(1)

اعتقاد شيعه بر آن است كه «لاجبر ولا تفويض ولكن امر بين الامرين».(2) مبحث قضا و قدر با وجود قدمت كلامى آن و اعتقاد مشخص شيعيان به «الأمر بين الامرين» در عرضه جناب عبدالعظيم حسنى مطرح نشده است.

3. انبياى پيشين: در اين متن، تنها به پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و خاتم الانبياء بودن ايشان اشاره گشته است كه تلويحا به انبياى پيشين نيز اشاره دارد، ولى به گونه شفاف، اشاره نشده است.

4. عصمت انبيا و ائمه: از باورهاى خاص شيعى، اعتقاد به عصمت انبيا و ائمه در تمامى جهات، هم در ابلاغ رسالت و امامت و هم در ساير زمينه هاى زندگى است. سنيان اين اعتقاد را درباره ائمه نمى پذيرند و درباره انبياء نيز قائل به معصوم بودن مطلق آنان نيستند.(3)

5. قرآن: قرآن به عنوان معجزه جاويدان پيامبر، در زمان جناب عبدالعظيم حسنى مورد توجه بود و مبحث حدوث و قدم قرآن در بين سنيان جنجالها و كشمكشهاى زيادى را پديد آورد.

ص: 217


1- ر.ك: بداية المعارف الالهيه، ج 1، ص 159 به بعد.
2- . كافى، ج 1، ص 160، ح 13، به نقل از امام صادق عليه السلام .
3- ر.ك: آية اللّه جعفر سبحانى، الالهيات على هدى الكتاب والسنّة والعقل، ج 3، ص 155 به بعد.

شايد علت اينكه اين مبحث در كلام حضرت عبدالعظيم نيامده، نهى ائمه از داخل شدن در اين بحث باشد.

6. نكته ديگرى كه در بررسى عرضه جناب عبدالعظيم حسنى و در ساير عرضه هايى كه مورد اشاره قرار گرفت رخ مى نماياند، عدم وجود تحيت (يعنى گفتن و نوشتن «عليه السلام» و يا «صلّى اللّه عليه و آله» پس از ذكر اسامى معصومين) در اين متن است. تنها در قسمت اول و آخر متن تحيت وجود دارد و اين حاكى از فرهنگ خاص موجود در آن زمان است.

مُهر تأييد بر عقايد عبدالعظيم

در تعريف حديث آورده اند: «سخن معصوم عليه السلام و يا حكايت سخن، فعل و تقرير معصوم عليه السلام را حديث مى نامند».(1)

با توجه به تقرير و تأييد قاطع و محكم حضرت امام هادى عليه السلام از سخن جناب عبدالعظيم حسنى، اين نمونه از مصاديق بارز حديث است و حجت تلقى مى شود. امام هادى عليه السلام پس از شنيدن سخنان عبدالعظيم حسنى مى فرمايد: «اى ابوالقاسم! به خدا سوگند سخنان تو همان دين الهى است كه خداوند براى بندگانش مى پسندد. پس بر اين عقايد ثابت قدم باش! خداوند تو را بر اين اعتقاد و عقيده در دنيا و آخرت ثابت بدارد!».

عرضه حديث

مشخص شد كه «عرضه دين» به مثابه معيارى براى شناخت حقيقت باور انسانى است. نوع ديگرى از عرضه هست كه با نوع پيشين نيز ارتباط و همبستگى دارد و آن «عرضه حديث بر معصومين عليهم السلام » است كه از زمان امام على عليه السلام آغاز شده و تا آغاز

ص: 218


1- ر.ك: شيخ بهايى، الوجيزه، ص 4.

غيبت كبرى ادامه پيدا كرد. ائمه تنها مرجع عرضه احاديث نبوده اند؛ زيرا منابع و مصادر مطمئن ديگر همچون: قرآن، سنت و عقل قطعى نيز از منابع عرضه حديث در بين علما و راويان شيعى بوده اند. عرضه حديث بر منابع معتبرتر و يا فهم دقيق تر حديث پس از عصر حضور هم ادامه پيدا كرد. فقيهان و كارشناسان دين در اين دوران، محل مراجعه دانش پژوهان بودند كه با استفاده از منابع پيش گفته (قرآن و سنت و عقل قطعى) به راهنمايى و هدايت آنان مى پرداختند. نمونه هاى عرضه حديث - برخلاف عرضه دين - نسبتا زياد و دامن گستر است. مسائل مطرح شده در آن نيز متنوع و نيز اهداف عرضه نيز گوناگون بود.

از منظر ديگر، عرضه حديث را نيز مى توان نوعى از عرضه دين به شمار آورد؛ چون راوى و صحابى با مراجعه به امام از او راجع به حديث شنيده شده اى كه مبناى تفكر و فرهنگ شيعيان يا ديگر مسلمانان است، پرسش مى كند و در صورت تأييد امام به آن اعتقاد پيدا مى كند. ردّ كردن حديث به وسيله معصوم و يا تبيين و تفصيل در آن نيز به گونه اى ديگر توليد فكر و اعتقاد و باور را منجر مى شود.

شايسته بود كه به عرضه حديث بر تمامى منابع پيشين بپردازيم، ولى قرين بودن عرضه دين و سير نوشتار و محدوديت مقال، اقتضا دارد كه تنها مبحث عرضه حديث بر ائمه، در ادامه عرضه دين بيايد.

پيش زمينه ها

لزوم عرضه حديث مبتنى بر چند پيش فرض است كه به بعضى پرداخته شد و بعضى ديگر را نيز اكنون تبيين مى كنيم:

1. متنْ محور بودن معارف دينى: محور بودن متن در فهم معارف، اقتضا مى كند كه اطمينان عرفى به تمامى اجزاى تشكيل دهنده آن حاصل آيد. قرآن به عنوان منبع

ص: 219

اصلى معارف شيعى، بدون كم و كاست، در اختيار همه است؛ ولى حديث به عنوان حاكى و گزارش دهنده سنت، محتاج دقت و تأمل بيشترى است. حديث صحيح مى تواند آيات عام و مطلق قرآن را خاص و يا مقيد كند. داشتن اين جايگاه، اقتضا دارد كه از صدور و دلالت آن مطمئن باشيم. از اين منظر، بحث عرضه حديث ضرورى جلوه مى كند و نقش مهم آن در شكل گيرى و ساختار بندى معارف اسلامى روشن مى شود.

2. پيدايش و گسترش احاديث ساختگى: مقدس بودن سخن پيامبر براى مسلمانان و آويزه گوش قرار دادن آن موجب گشت تا عده اى، كه رسيدن به هدف را به هر وسيله روا مى دانستند، به جعل و انتساب حديث به پيامبر اقدام كنند. منافقين، مسلمانان سست ايمان و ديگر كسانى كه در چنبره طايفه گرايى گرفتار آمده بودند از اين شيوه استفاده مى كردند و به ترويج افكار خود مى پرداختند.

اگرچه حضور پيامبر و آگاهى وحيانى ايشان از حوادث و سخنان مخفى، موجب ترس از آبروريزى و كم بودن جعل حديث در زمان حيات پيامبر بود، با وجود اين، موجب ريشه كن شدن اين بليه نگشت. بدين جهت پيامبر در مواردى فرمودند: «من كذب علىّ متعمدا فليتبوأ مقعده على النار؛ هر كس كه به عمد بر من دروغ بندد جايگاهى در آتش براى خود فراهم آورده است».(1) (اين حديث از نمونه هاى حديث و متواتر شمرده مى شود).(2) و در جايى ديگر فرمود: «قد كثرت علَىّ الكذّابه».(3) يكى از محققين در ذيل اين حديث آورده است: اين متن دلالتى بر زياد كذب بستن بر پيامبر ندارد، ولى اصل موضوع آن اندازه مهم است كه حتّى تعداد كم آن نيز زياد تلقى مى شود.(4)

ص: 220


1- . نهج البلاغه، خطبه 210.
2- نهاية الدرايه، ص 99.
3- . كافى، ج 1، ص 62، شماره 1.
4- . مقاله آية اللّه رضا استادى در مجله علوم حديث، ش 11، ص 12.

غوغاى طائفه گرى پس از رحلت پيامبر، موجب افزايش جعل حديث گشت و استفاده بنى اميه از حربه اسلام عليه اسلام و بى اعتقادى شخصى آنان به باورهاى اسلامى نيز بر رونق جعل حديث افزود. از سوى ديگر، جلوگيرى از تدوين حديث و حتّى مانع شدن از نقل علنى حديث در زمان خليفه دوم و سپس آزاد شدن نگارش حديث در سال 100 هجرى به وسيله عمر بن عبدالعزيز، بيش از پيش به اين جريان دامن زد.

اگرچه اين حوادث بيشتر در مجامع حديثى سنيان بود، ولى حوزه حديثى شيعه نيز از اين بلا مصون نماند و فرقه بنديها - خصوصا در كوفه كه مركز اقوام و فرقه هاى گوناگون بود - شيعيان را نيز به اين وادى كشانيد. خطرناك ترين گروه در بين شيعيان، غاليانى بودند كه با جعل و تفسير نادرست و تأويل نابجا به مشوه ساختن چهره درخشان معارف اسلامى و ائمه اطهار مى پرداختند. امام صادق عليه السلام به كسانى كه به

احاديث دست درازى كرده اند اشاره كرده و فرموده اند: «فانّ فينا اهل البيت في كلّ خلف عدولاً ينفون عنه تحريف الغالين وانتحال المبطلين وتأويل الجاهلين؛(1) در ميان ما اهل بيت هماره اشخاص عادلى هستند كه تحريفات غاليان و بدعتهاى باطل گرايان و كج فهمى نادانان را طرد و نفى مى كنند».

3. تسامح در نقل: امام على عليه السلام ، اصحاب پيامبر را به گروههاى مختلفى تقسيم مى كرد و مى فرمود كه بسيارى از آنان صلاحيت نقل حديث را ندارند.

از مضمون سخن امام على عليه السلام بر مى آيد كه حديث از چهار طريق به شما مى رسد: اول، منافقى كه اظهار ايمان مى كند و ابايى از دروغ بستن بر پيامبر خدا ندارد؛ دوم، كسى كه از پيامبر خدا سخنى مى شنود، ولى به درستى آن را درنمى يابد و گرفتار توهم مى شود. قصد دروغگويى ندارد و به حديث در دست خود اعتقاد دارد... اگر مسلمانان مى دانستند كه سخن او توهمى بيش نيست آن را نمى پذيرفتند و خود او نيز

ص: 221


1- . كافى، ج 1، ص 32، شماره 2.

اگر به توهم خود پى مى برد، آن را رها مى كرد؛ سوم، كسى كه امر پيامبر صلى الله عليه و آله را شنيده، ولى از نهى بعد از آن باخبر نشده و يا نهى را شنيده و از امر بى خبر است. بنابراين منسوخ را به ياد سپرده و ناسخ را ياد نگرفته است. اگر مى دانست كه آنچه در دست او است، حديث منسوخ است، آن را رها مى كرد و اگر مسلمانان نيز مى دانستند كه شنيده او منسوخ شده است، آن متن را رها مى كردند؛ چهارم، آخرين گروه كسى است كه بر پيامبر دروغ نمى بندد و آنچه را شنيده است نيز فراموش نكرده و بدون كم و كاست نقل مى كند. ناسخ را از منسوخ مى شناسد و به ناسخ عمل مى كند.(1)

روايات عموم اصحاب پيامبر، مى توانست به يكى از سه مشكل نخست دچار شود. از اين روى بود كه در زمانهاى بعد، افراد خاص و محقق و حديث پژوه به عرصه آمدند و با عرضه اين روايات بر امامان اشكالات پيش گفته را برطرف مى كردند.

4. نياز به درايت در حديث: فهم و درايت و حديث، نياز اصلى فقيهان و ژرف نگران وادى معارف است. اين موضوع سفارش ائمه نيز بوده است كه: «عليكم بالدرايات لا بالروايات».(2) اين مهم وابسته به علوم مختلفى همچون: غريب الحديث و اسباب ورود حديث و بيش از همه نور و بصيرتى الهى است كه فهم برتر و دقيق تر را موجب مى شود.

طبيعى است كه سالك اين طريق رو به سوى اولياء الهى نمايد تا او را دست گيرند و پله پله به سر منزل مقصود رسانند. بدين سبب رجوع به خبرگان در اين علم، از گذشته تا اكنون، سيره مستمر تمامى رهروان بوده است. رجوع به معصومان و عرضه

ص: 222


1- گزارشى اجمالى از سخنان امام على عليه السلام در پاسخ سليم بن قيس. تفصيل اين متن را در كافى، ج 1، ص 63 مى يابيد.
2- كنزالفوائد، ص 194.

حديث بر آنان نيز بدين سبب است. آنان علم خود را از طريق پيامبر و از خداوند تبارك و تعالى به دست آورده اند و وظيفه خود را هدايت مردم مى دانند و چه توفيقى از اين بالاتر كه فهم روايت در محضر ائمه و از طريق آنان باشد.

5. تعارض روايات: تعارض روايات علل گوناگونى دارد كه عموم و خصوص، مطلق و مقيد، ناسخ و منسوخ، تقيه، تفاوت مخاطبين و در آخر جعل و وضع از جمله اين علل هستند. علّت تعارض - هر چه باشد - موجب اشكال در فهم و اعتراض و طعنه هاى غير شيعيان بر شيعيان مى گرديد. براى رفع تعارض، اين احاديث بر امام عرضه مى شد.

6. در دسترس بودن معصومان: ايراداتى كه در مراحل قبل بدان اشاره شد نياز و ضرورت مراجعه به خبرگان فن را مشخص مى كرد. سنيان نيز با اين اشكالات مواجه بودند و درد را مى فهميدند، ولى عدم اعتقاد به عصمت ائمه و جوّ فرهنگى سياسى اجتماعى آن دوران، آنان را از مراجعه زياد و پى در پى به ائمه باز مى داشت. آنان راهى براى رفع اين اشكال نمى يافتند؛ در حالى كه شيعيان استمرار امامت و عصمت را تا سال 260 هجرى به حضور اهل بيت مى رسيدند و رفع مشكلات معارفى و فقهى خود را از امامان طلب مى كردند. آنان با عرضه كردن گونه هاىِ مختلفِ شنيده هاىِ خود، در تمامى مراحل از ائمه استمداد مى كردند و به تصحيح و تكميل دانسته هاى خود مى پرداختند.

پنج عامل ذكر شده، از مهم ترين عوامل پيدايش و گسترش عرضه حديث در حوزه هاى حديثى شيعى است. ائمه نيز اين فرهنگ را ترويج و اصحاب خود را ترغيب به عرضه حديث مى نمودند. امام باقر در تفسير آيه «فلينظر الإنسان إلى طعامه» و در بيان معناى طعام مى فرمود: «علمه الّذي يأخذه عمن يأخذه؛ او بايد بنگرد كه علم فراگرفته خود را از چه كسى فرا مى گيرد».(1)

ص: 223


1- . كافى، ج 1، ص 103.

و امام كاظم عليه السلام به يكى از اصحاب خود فرمود: «اذهب فتفقه واطلب الحديث. قال: عمّن؟ قال: عن فقهاء اهل المدينه، ثمّ اعرض علَىّ الحديث؛(1) برو و فقه بياموز و حديث فراگير! گفت: از چه كسى؟ فرمود: (حديث را) از فقهاى اهل مدينه بياموز و سپس آنها را بر من عرضه كن».

سير تاريخى عرضه حديث

نمونه اى از عرضه حديث در زمان پيامبر در دست است كه آغاز اين روش را به زمان ايشان پيوند مى زند؛ مثلاً در جريان جويبر و فرمان پيامبر به ازدواج او با دختر انصارى، آنان كه به قول جويبر اعتماد نكرده بودند، قاصدى را خدمت پيامبر مى فرستند تا صحت قضيه را به دست آورند.(2)

و يا در باره توصيه پيامبر به همراهى با «جماعت»، از ايشان تفسير «جماعت» را خواستار شدند و پيامبر در پاسخ فرمود: «جماعة اُمّتى اهل الحق و إن قلّوا؛(3) مقصود از جماعت، گروه بر حق مى باشد؛ حتى اگر كم باشند».

در زمان امام على عليه السلام تا امام سجاد هم نمونه هايى از عرضه حديث گزارش شده است.(4)

با گسترش فرهنگ حديث نويسى، عرضه حديث نيز در زمان امام باقر و امام صادق عليه السلام گسترش مى يابد. پيدايش غُلات، موجب عرضه بيشتر احاديث شيعى گشت؛ حتّى در برخى موارد امام صادق عليه السلام از اصحاب خود مى خواهند تا گفته هاى

ص: 224


1- . كافى، ج 1، ص 353، شماره 8.
2- كافى، ج 5، ص 341، شماره 7.
3- معانى الاخبار، ص 154، شماره 1.
4- . ر.ك: مجله علوم حديث، شماره 6 مقاله عبدالهادى مسعودى: «عرضه حديث»، ص 38 - 42.

راوى كذّابى را برايشان بگويند؛ مثلاً از عنبسة بن مصعب مى خواهد كه شنيده هايش از ابوالخطاب (شخص غالى و منحرف كوفى) را باز گويد و پس از شنيدن آن سخنان به رد آنها پرداخت.(1)

همچنين در زمان امام صادق عليه السلام عرضه كتابهاى حديثى بر ايشان نيز وجود دارد؛ مثلاً كتاب عبيداللّه حلبى بر امام صادق عليه السلام عرضه شد و امام آن را تأييد كرد.(2)

محمّد بن مسلم، بعضى رواياتى را كه خود از امام باقر عليه السلام شنيده بود، بر امام صادق عليه السلام عرضه كرد و امام عليه السلام نيز آنها را تأييد نمود و تبيين دقيق ترى را ارائه فرمود. عرضه هاى حديثى در اين دوران و دوران امام كاظم عليه السلام بيشتر رنگ فقهى دارد.

گسترش فعاليت غاليان موجب آن شد كه عرضه حديث بر امام رضا عليه السلام افزون شود. يونس بن عبدالرحمن، كه از بزرگان راويان شيعه و افقه گروه سوم اصحاب اجماع است، سردمدار عرضه حديث در اين دوره است. او گفته است: در عراق تعدادى از اصحاب امام باقر عليه السلام و عده فراوانى از اصحاب امام صادق عليه السلام را يافتم، از آنان حديث شنيدم و كتابهايشان را اخذ كردم و سپس آنها را بر امام رضا عليه السلام عرضه داشتم. امام بسيارى از آنها را انكار كرد و انتساب آنها به امام صادق عليه السلام را نپذيرفت و فرمود: ابوالخطاب بر امام صادق عليه السلام دروغ بست؛ خدا لعنتش كند! و تا امروز نيز پيروان ابوالخطاب، احاديث ساختگى را در كتابهاى امام صادق عليه السلام مى گنجانند. پس

حديثى را كه منتسب به ما شد و مخالف قرآن بود نپذيريد؛ چون هر گاه سخن گوييم موافق قرآن و سنت مى گوييم.(3)

به غير از يونس، صحابه ديگرى نيز به عرض حديث پرداخته اند.

ص: 225


1- . رجال كشى، شماره 515.
2- رجال نجاشى، ص 217، شماره 565.
3- رجال كشى، ج 2، ص 489.

از زمان امام جواد عليه السلام به بعد عرضه مكتوب نيز شكل گرفته است.(1) كه در زمان امام هادى و امام عسكرى عليه السلام نيز ادامه يافت. عرضه مجموعه هاى حديثى در اين دوران نيز رواج دارد كه مى توان به عرضه كتب بنى فضال و همچنين كتاب يوم و ليلة يونس بن عبدالرحمن اشاره كرد.(2)

در زمان غيبت صغرا، انحصارا از طريق مكاتبه، عرضه حديث بر امام انجام مى شده است؛ همچنان كه بر نواب خاص امام نيز حديث عرضه شده و مورد تأييد آنها قرار گرفته است.

آن گاه كه شلمغانى - كه از عالمان و وكيل با واسطه امام بود - به انحراف كشيده شد، سؤالى براى عموم شيعيان پديد آمد كه با كتابهاى او چه كنند. ظاهرا كتاب تكليف او از كتابهاى رايج در بين شيعيان بود. اين مشكل به نائب خاص امام عليه السلام ، حسين بن روح، گزارش شد.

عبداللّه كوفى مى گويد: از شيخ ابوالقاسم حسين بن روح، درباره كتب ابن ابى العزاقر سؤال شد؛ پس از آنكه توقيع لعن او از جانب امام زمان عليه السلام صادر شده بود. به شيخ گفته شد: با كتب او چه كنيم در حالى كه در همه خانه ها وجود دارد؟ حسين بن روح گفت: (در متن ديگر آمده است كه كتاب را خواست و تمامى آن را خواند و سپس گفت:) همان سخنى را مى گويم كه امام حسن ]عسكرى] عليه السلام درباره كتب بنى فضال فرمود. از امام عسكرى عليه السلام پرسيدند: با كتب آنها [بنى فضال] چه كنيم كه خانه هاى ما مملو از آن است. امام فرمود: روايتهاى آن را بگيريد و آراى آنها را رها كنيد.(3)

ص: 226


1- . كافى، ج 4، ص 525، شماره 8.
2- رجال نجاشى، ص 447، شماره 445؛ رجال كشى، ج 2، ص 817 شماره 1032.
3- . شيخ طوسى، غيبت، ص 389.

انگيزه و مصاديق عرضه

بهتر مى نمايد كه مصاديق عرضه حديث را در ضمن بررسى انگيزه و علل عرضه جاى دهيم تا ناچار از واگويه متون نباشيم و علاوه بر آن با ظرايف موجود عرضه هاى همگن و هم زمينه نيز آشنا شويم. انگيزه اصلى در عرضه حديث، اطمينان يافتن راوى از دانسته هاى خويش است كه دغدغه فكرى هر محقق و پژوهشگر است. تحصيل اطمينان، گاه از سر كنجكاوى است، ولى آنچه بيشتر رخ مى نمايد آن است كه خراش ذهنى راوى در ايجاد انگيزه براى عرضه حديثى خاص بر امام، برآمده از غرابت، ناهمگونى، عدم فهم متن حديث و يا اعتراض و اشكال بر آن است.

هنگامى كه راوى، در ضمن روايت و درايت يك متن، آن را با روال دانسته هاى خويش و فرهنگ حاكم بر تفكر خود مطابق نمى يابد (چه در تعارض با ان باشد و چه معنايى والا و دور از فهم داشته باشد)، اين سؤالها برايش پديد مى آيد و در پى پاسخ آن مى گردد:

1. آيا اين متن از معصوم عليه السلام صادر شده است (اطمينان به صدور)؟

2. آيا همان گونه كه صادر گشته به دست من رسيده است (تحريف و...)؟

3. آيا قرائنى ناگفته در هنام صدور موجود بوده است (اسباب صدور و تقطيع)؟

4. آيا معانى الفاظ، تركيبها و اصطلاحات را دقيق فهميده ام (غريب الحديث)؟

5. آيا حديث تقيه اى است (جهت صدور)؟

6. آيا به لايه هاى بالاتر معرفتى اشاره دارد (فهم برتر و بلندى مضمون)؟

7. تعارض اين متن با متون ديگر چگونه حل مى گردد؟ (جامع نگرى)؟

اين سؤالات و بعضى سؤالات جنبى ديگر، موجب رجوع راويان فقيه به امام و عرضه حديث بر ايشان و رفع اشكال مى گرديد. اكنون به تفصيل اين موارد را بررسى كنيم:

ص: 227

1. اطمينان از صدور

اشاره

متون زيادى چنين بودند. گونه هاى مختلف اين قبيل روايات، از اين قرار است:

الف) عرضه اسرائيلياتى كه در بين مسلمين رواج پيدا كرده بود و بيشتر در مورد پيامبران پيشين بود و افعال قبيحى را بدانان نسبت مى داد.(1) اين متون با عصمت انبيا و ملائكه سازش ندارد و بدين سبب موجب شك و شبهه راويان مى گشت. از اين گروه، مى توان به موارد ذيل اشاره داشت:

- حضرت داود عليه السلام و اوريا: امام رضا عليه السلام از على بن جهم مى پرسد كه در بين شما سنيان درباره داود چه مى گويند. او نيز داستانى اسرائيلى كه در بين آنان مشهور بوده را باز مى گويد. اجمال داستان آن است كه حضرت داود در هنگام عبادت پرنده زيبايى را مى بيند و آن را تعقيب مى كند، همسر اوريا (از سرداران سپاه خود) بر روى كاخ را مشاهده مى كند و دلباخته او مى شود. اوريا را به صف مقدم مى فرستد تا كشته شود و آن گاه با همسر او ازدواج مى كند!

در اين هنگام، امام رضا عليه السلام دست خود را به پيشانى خود زد و فرمود: «انا للّه و انا إليه راجعون» به پيامبرى از پيامبران خود نسبت مى دهيد كه آن مقدار بى اعتنا به نماز خود بوده كه به دنبال پرنده اى حركت كرد. سپس كارى ناپسند [نگاه به نامحرم ]را به او نسبت مى دهيد و در آخر او را متهم به قتل مى كنيد.

على بن جهم مى گويد: پرسيدم: اى زاده رسول خدا! پس داستان او و اوريا چه بود؟ امام رضا عليه السلام فرمود: در زمان داود، رسم اين بود كه زن پس از مرگ يا قتل شوهر خود هرگز ازدواج نمى كرد. اولين كسى كه خداوند عزوجل به او اجازه داد كه با زن

ص: 228


1- . فعل معصومان همانند قول آنان، حجت است و نقل آن حديث شمرده مى شود.

شوهر مرده ازدواج كند داود عليه السلام بود و اين چيزى بود كه بر مردم، به جهت قتل اوريا، گران آمد.(1)

- هاروت و ماروت و سهيل: على بن محمّد بن جهم مى گويد: شنيدم كه مأمون از [امام] رضا على بن موسى عليه السلام درباره چيزى كه مردم آن را نقل مى كنند مى پرسد. روايت چنين است كه ستاره زهره را زنى مى دانند كه هاروت و ماروت فريفته اش شدند و ستاره سهيل را باجگير دولتى در يمن مى دانند.

امام رضا عليه السلام فرمود: دروغ مى گويند... .(2)

- ملائكه: محمد بن زياد و محمد سيار گويند: به امام حسن عسكرى عليه السلام عرض كرديم: براى ما روايت شده كه آن هنگام كه پيامبر صلى الله عليه و آله حكم امامت امام على عليه السلام را اعلام كرد، خداى عزوجل ولايت او را بر گروهى از مردمان و گروهى از ملائكه ابلاغ كرد و آنان از پذيرش آن امتناع كردند. خداوند نيز آنان را مسخ كرد و به قورباغه تبديل كرد.

امام عليه السلام فرمود: معاذ اللّه! اين گروه بر ما دروغ مى بندند و افترا مى زنند. ملائك فرستادگان خداى اند و همانند پيامبران خدا و رسولان او به سوى حق هستند. آيا امكان دارد كه پيامبران به خداوند كفر بورزند؟ گفتيم: نه. امام فرمود: ملائكه هم اين گونه هستند شأن ملائكه بلند و جايگاه آنان والا است.(3)

- حضرت يوسف: (به كتاب كافى، ج 2، ص 341، متن 17 مراجعه شود).

ب) عرضه كتاب: نوشتن حديث و تدوين كتابهاى حديثى از ابتدا در بين شيعيان

ص: 229


1- صدوق، امالى، ص 152. على بن جهم از متعصبين ناصبى است. او پدر خود را لعن مى كرد، به جهت آنكه نام او را على نهاده بود.
2- . عيون اخبار الرضا، ج 2، ص 245.
3- عيون اخبار الرضا، ج 2، ص 244. متن مجعولى عرضه شده، ظاهراً از ساخته هاى غُلات است.

رواج داشت. بعضى كتب مشهور بودند و نسخه هاى فراوانى از آنها استنساخ گشته بود. معمولاً اين كتابها بر ائمه عرضه مى شدند تا از صدور روايات آن اطمينان حاصل شود. موارد ذيل از اين قبيل است:

- صحيفه زهد امام سجاد عليه السلام : ابوحمزه ثمالى مى گويد:

ابوحمزه ثمالى مى گويد: به نوشته اى برخوردم كه در آن گفتارى از امام سجاد عليه السلام درباره زهد بود. آن را نوشتم و به حضور امام بردم و بر او عرضه كردم. امام آن را شناخت و درستى نوشته و هر چه را در آن بود، تأييد كرد.(1)

- كتاب عبيد اللّه حلبى: عبيداللّه از راويان فقيه و بزرگ شيعه و از مقربين امام صادق عليه السلام است. او روايتهايى را گرد آورد و بر امام صادق عليه السلام عرضه كرد كه امام عليه السلام پس از خواندن آن مى فرمايد: «أترى لهؤلاء مثل هذا»؛ آيا اينها (سنيان) مانند اين نوشتار دارند؟(2)

- كتاب ظريف: كتاب ديات كه مشهور به كتاب ظريف است، بر امام صادق عليه السلام و بر امام رضا عليه السلام عرضه شده است. امام رضا عليه السلام درباره آن فرمود: «نعم، هو حق و قد كان امير المؤمنين عليه السلام يأمر عماله بذلك؛

آرى، اين كتاب صحيح و حق است و اميرالمؤمنين عليه السلام كارگزارانش را بدان امر مى كرد».(3)

- كتابهاى بنى فضال: در سطور پيشين و از زبان حسين بن سعيد بدان اشاره كرديم.

ص: 230


1- كافى، ج 8، ص 15، شماره 2.
2- . رجال نجاشى، ص 217، شماره 565.
3- . تهذيب الأحكام، ج 10، ص 295، شماره 26.
ج) روايات مختلف

- غيبت و ظهور: احاديث فراوانى كه درباره غيبت و ظهور امام عصر عجل اللّه فرجه نقل شده، بر ائمه عليه السلام عرضه شده است:

سيد حميرى، كه قبلاً كيسانى بود و سپس امامى شد، از امام صادق عليه السلام درباره احاديث غيبت پرسيد. او مى گويد: پس از آنكه با دلائل قطعى، برايم ثابت شد امام صادق عليه السلام امام و حجت بر من و جميع مردم است، از ايشان پرسيدم: اى زاده رسول خدا! رواياتى از پدرانت درباره غيبت و حتمى بودن آن به ما رسيده است؛ بيان فرما كه امام غايب چه كسى است؟

امام صادق عليه السلام فرمود: ششمين فرزند از نسل من و دوازدهمين امام هدايت بعد از پيامبر ، قائم بر حق و بقية اللّه در زمين و صاحب الزمان است. به خدا قسم! اگر دوران غيبت او به اندازه مدت زمان رسالت نوح طولانى شود، باز هم نمى ميرد تا زمانى كه ظهور كند و دنيا را از عدل و داد پر كند؛ همان گونه كه قبلش از ظلم و جور آكنده بود.(1)

ابوبصير نيز مى گويد: به امام صادق عليه السلام گفتم: امام باقر عليه السلام هماره مى فرمود: قائم آل محمّد دو غيبت دارد كه يكى از آن دو طولانى تر از ديگرى است. امام صادق عليه السلام فرمود: آرى، اين چنين است.(2)

در زمان خروج ابراهيم بن عبداللّه بن حسن بر عليه منصور دوانيقى ، عبيد بن زراره از امام صادق عليه السلام شنيد كه «اتقو اللّه واسكنوا ما سكنت السماء والارض؛ پروا داشته باشيد و تا زمين و آسمان در هم نريخته اند شما نيز ساكت باشيد».

ص: 231


1- كمال الدين، ص 33. ترجمه حديث، مقدارى تلخيص گشته است.
2- . غيبت نعمانى، ص 172؛ دلائل الامامه، ص 535.

عبداللّه بن بكير اين سخن را از عبيد بن زراره نمى پذيرفت و مى گفت: اگر او راست گفته باشد، پس قائم [آل محمد عليه السلام ]و خروج او بى معنا است [چون مسلما زمين و آسمان به هم نمى ريزند و حضرت قائم هم قيام خواهد كرد]. حسين بن خالد اين حديث و سخن عبداللّه را به امام رضا عليه السلام عرضه مى كند و ايشان مى فرمايد: عبيد صحيح گفته است، ولى تأويل و استنتاج عبداللّه بن بكير صحيح نبوده است. مقصود امام صادق عليه السلام از «ما سكنت السماء» صيحه و نداى آسمانى و مقصود از «ما سكنت الارض» نيز فرو رفتن سپاهيان در زمين است [و اين دو از علائم ظهور هستند].(1)

محمّد بن مروان مى گويد: مردى از امام باقر عليه السلام پرسيد:

فدايت گردم! اينان نقل مى كنند كه امير المؤمنين در كوفه و بر منبر فرمود: حتّى اگر يك روز از عمر دنيا باقى باشد، خداوند آن روز را چندان طولانى مى كند تا مردى از فرزندانم را برانگيزاند كه دنيا را پر از عدل و داد كند؛ همان سان كه از ظلم و ستم پرگشته بود. امام باقر عليه السلام اين سخن را تأييد كردند.(2)

- رفت و آمد پيامبر صلى الله عليه و آله از دو مسير: موسى بن عمر بن بزيع مى گويد: به امام رضا عليه السلام عرض كردم: مردمان (از سنيان) روايت كرده اند كه پيامبر خدا هماره اين گونه بود كه اگر از راهى مى رفت از مسير ديگرى بازمى گشت. آيا اين گونه رفتار مى كرد؟ امام رضا عليه السلام فرمود: آرى، من نيز بسيارى اوقات چنين مى كنم، تو هم اين كار را انجام ده. موسى بن عمر گويد: سپس به من فرمود: بدان كه اين كار روزى تو را بيشتر مى كند.(3)

- ليس لرسول اللّه إلاّ الخمس: محمّد بن ريان گويد: به امام هادى عليه السلام نوشتم: فدايت

ص: 232


1- معانى الاخبار، ص 266.
2- شيخ طوسى، غيبت، ص 46، ح 30.
3- كافى، ج 8، ص 147، ح 124.

شوم! براى ما روايت شده است كه براى رسول اللّه صلى الله عليه و آله نصيبى از دنيا جز خمس نيست، جواب اين گونه آمد: دنيا و هر چه در آن است براى رسول اللّه است.(1)

- تفكر غلات: حمادى از امام صادق عليه السلام مى پرسد: از شما نقل شده است كه مقصود از شراب و گونه هاى مختلف قمار (كه در قرآن حرام شمرده شده اند)، مردان هستند (نه اينكه اين افعال حرام باشند). امام عليه السلام در جواب مى فرمايد: خداوند عزوجلّ به گونه اى كه مردم نمى فهمند، با آنان سخن نمى گويد.(2)

- نمازهاى نافله ماه رمضان: احمد بن محمّد بن مطهر مى گويد: به امام عسكرى عليه السلام نوشتم: شخصى از پدران شما روايت كرده است كه رسول اللّه در ماه رمضان بيش از ساير روزها نماز نمى خواند. امام در جواب نوشت: دروغ گفته است. خدا دهانش را خرد كند! در هر شب از ماه رمضان تا شب بيستم، بيست ركعت نماز بخوان و در شب بيست و يكم صد ركعت و در شب بيست و سوم نيز صد ركعت نماز بگذار و در دهه آخر هر شب سى ركعت نماز بخوان.(3)

2. تغيير و تبديل و تحريف

بعضى از راويان به طور ناخواسته و بعضى ديگر با تعمد بعضى از احاديث را تغيير

ص: 233


1- كافى، ج 1، ص 409، شماره 6. مقصود از امام عسكرى عليه السلام در متن، امام هادى عليه السلام است؛ زيرا به هر دو امام، «عسكريين» گفته مى شود. محمّد بن ريان نيز از اصحاب امام هادى عليه السلام شمرده شده است. ر.ك: معجم رجال حديث، ج 16، ص 83.
2- . رجال كشى، ج 2، ص 578، شماره 513. غاليان به بهانه بزرگ شمردن ائمه عليهم السلام و با تأويل آيات و روايات، سعى در شانه خالى كردن از تكليف و در انجام امور نادرست داشتند كه با عرضه سخنانشان به ائمه عليهم السلام و نفى آنان، در رسيدن به مقاصد خود ناكام ماندند.
3- تهذيب الأحكام، ج 3، ص 68، ح 24.

مى داده و استنتاج ناصحيح مى كرده اند. عرضه حديث بر امام خطا و تحريف صورت گرفته را معلوم مى كرد.

- مصرف گوشت در خانه: سكونى مى گويد: مردى خدمت امام صادق عليه السلام عرضه داشت: اى زاده رسول اللّه! گروهى از علماى سنى از پيامبر صلى الله عليه و آله روايت مى كنند كه فرمود: خداوند فروشندگان گوشت را دشمن مى دارد و خانه اى را كه هر روز در آن گوشت خورده مى شود، ناپسند مى شمارد.

امام صادق عليه السلام فرمود: اشتباه بزرگى مرتكب شده اند. پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: خداوند از اهل خانه اى كه در آن گوشت مردم خورده شده و غيبت آنان مى شود، ناخرسند است. [امام عليه السلام در ادامه فرمود.] اينها را چه مى شود! خداوند آنان را نيامرزد كه حلالى را مطرح و آن را با بسيارى روايات [دروغ ]حرام مى كنند.(1)

عرضه ديگرى با همين مضمون و به گونه خلاصه تر از عبدالاعلى مولى آل سام نقل شده است.(2)

- ولايت امام على عليه السلام و فقر: مردى به امام صادق عليه السلام عرض كرد: روايت مى شود كه مردى به اميرالمؤمنين گفت: من تو را دوست دارم و امام على عليه السلام فرمود: پس براى فقر و بيچارگى (آماده شو و) پوششى آماده كن.

امام صادق عليه السلام فرمود: [امام على عليه السلام ]اين گونه نگفت؛ بلكه فرمود: براى فقر و فاقه ات پوششى آماده كرده اى، و مقصودش روز قيامت بود.(3)

- حرمت صدقه برشخص دارا: به امام صادق عليه السلام عرض شد: مردم ازپيامبرروايت مى كنند كه صدقه گرفتن بر شخص ثروتمند و كسى كه سالم و قادر بر كار كردن است جايز نيست.

ص: 234


1- . وسائل الشيعه، ج 25، ص 39، به نقل از طب الائمه.
2- . كافى، ج 6، ص 308، ح 5.
3- . بحار الأنوار، ج 72، ص 40، ح 37.

امام صادق عليه السلام فرمود: پيامبر ثروتمند را فرمود، ولى شخص سالم و قادر بر كار كردن را نفرمود.(1)

- محمد بن مسلم مى گويد: به امام صادق عليه السلام عرض كردم: عمار ساباطى از شما روايتى نقل كرده است. امام عليه السلام پرسيد: آن روايت چيست؟ گفتم: او روايت كرده است كه نوافل روزانه هم واجب است. امام عليه السلام فرمود: او [عمار ساباطى ]به كجا مى رود؟ به كجا مى رود؟ من اين گونه بدو نگفتم؛ بلكه به او گفتم: هر كس نماز بگذارد و حواسش به نماز باشد و سهوى نكند، مادامى كه دل در گرو نماز دارد، خدا به او روى خواهد كرد. بنابراين گاه نيم يا ثلث يا ربع يا يك پنجم نماز بالا مى رود. همانا ما به نوافل امر شده ايم تا نقصان نماز واجب را پوشش دهد و آن را كامل كند.(2)

3. اسباب صدور و نقل قرائن

- حرمت پوست گوسفند مرده: مى دانيم كه گوشت و پوست و اجزاى حيوان مرده حرام و غير قابل استفاده است. على بن مغيرة مى گويد: به امام صادق عليه السلام عرض كردم:

فدايت شوم! آيا از لاشه حيوان حلال گوشتى كه مرده است، چيزى قابل استفاده است؟ فرمود: نه. گفتم: براى ما روايت شده كه رسول اللّه صلى الله عليه و آله بر گوسفند مرده اى گذشت و گفت: چه مى شد اگر صاحبان اين گوسفند از گوشت آن سود نبردند، از پوستش بهره مى بردند؟ امام صادق عليه السلام فرمود: آن گوسفند از آن سوده، دختر زمعه و همسر رسول اللّه، و بسيار لاغر بود؛ به گونه اى كه گوشتى براى استفاده نداشت. از اين

ص: 235


1- من لايحضره الفقيه، ج 3، ص 1773، شماره 3671. اين متن در كافى، ج 3، ص 562، شماره 12 از قول معاوية بن وهب نقل شده است، ولى قسمت پايانى روايت را نياورده است.
2- . كافى، ج 3، ص 362، شماره 1. عمار ساباطى ايرانى و فارسى زبان بود و ظرائف سخن عربى را متوجه نمى گشت و در نقل فهميده هاى خود به زبان عربى هم مشكل داشت.

رو رهايش ساختند تا مرد. پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: اگر (گوشتى نداشت و ) نمى توانستند از گوشتش استفاده كنند، حداقل آن را ذبح مى كردند و از پوستش استفاده مى كردند.(1)

- الفرار من الطاعون كالفرار من الزحف: ابان احمر مى گويد: يكى از اصحاب ما از امام كاظم عليه السلام پرسيد كه اگر در سرزمينى بيمارى طاعون آمد، جايز است از آنجا نقل مكان كنم؟ حضرت فرمود:آرى. اوآن گاه نقل مكان از روستاوخانه را هم پرسيد وامام آن را جايزشمرد.

من گفتم: ما از رسول خدا روايت مى كنيم كه «فرار از طاعون همانند فرار از جنگ است (و جايز نيست). امام كاظم عليه السلام فرمود: رسول اللّه اين سخن را درباره گروهى فرمود كه در مرزهاى سرزمينهاى اسلامى در مقابل دشمن قرار داشتند. در اين هنگام بيمارى طاعون آمد، آنان نيز مرزها را رها و از آنجا فرار كردند. آن گاه رسول اللّه صلى الله عليه و آله اين سخن را درباره آنها فرمود.(2)

- از امام على عليه السلام درباره اين سخن پيامبر صلى الله عليه و آله سؤال شد كه فرموده است: موهاى سفيد خود را (رنگ كنيد و ) تغيير دهيد و خود را شبيه يهود نكنيد. امام فرمود: اين سخن را پيامبر زمانى فرمود كه پيروان اسلام كم بودند؛ اما اكنون كه اسلام توسعه يافته و مستحكم شده است، هر كس مختار است (كه خضاب كند يا نكند).(3)

4. فهم مراد

عدم فهم مراد حديث گاه به دليل ناآشنايى با الفاظ و معناى صحيح آن بود و گاه كنايى و استعارى بودن الفاظ مانع فهم صحيح مراد مى شد؛ از جمله اين موارد است:

ص: 236


1- كافى، ج 3، ص 398، ح 6.
2- . معانى الاخبار، ص 254.
3- نهج البلاغه، حكمت 17. ظاهرا اشاره امام على عليه السلام به دستور جنگى پيامبر است كه امر به خضاب مى كردند تا مشركين آنان را جوان بپندارند و ضعف آنان پوشيده بماند. خضاب نكردن امام على عليه السلام در مورد ديگرى هم مورد سؤال واقع شده است. نهج البلاغه، حكمت 473.

- اختلاف امتى رحمة: عبد المؤمن انصارى مى گويد: به امام صادق عليه السلام عرض كردم: گروهى روايت مى كنند كه پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: «ان اختلاف امتى رحمة. امام صادق عليه السلام فرمود: راست مى گويند. گفتم: اگر اختلاف مسلمانان رحمت باشد، پس اجتماع آنان عذاب خواهد بود!

فرمود: اين گونه نيست كه گمان مى برى و گمان مى برند. مقصود پيامبر صلى الله عليه و آله از اين سخن، آيه قرآن است كه مى فرمايد: «چرا از هر گروه، عده اى هجرت و كوچ نمى كنند تا احكام دين را فراگيرند و آن گاه كه بازگشتند گروه خود را انذار دهند؛ شايد كه آنان (از افعال ناپسند) پرهيز كنند».(1) پس قرآن آنان را امر كرده است كه به سوى پيامبر خدا كوچ كنند و در نزد او رفت و آمد كنند و سپس به سوى قوم خود بازگردند و دانسته هاى خود را به آنان بياموزند. «إنّما اراد اختلافهم عن البلدان لا اختلافا في دين اللّه إنّما الدين واحد؛ مقصود پيامبر از اختلاف ، رفت و آمد و تردد از سرزمينهاست نه اختلاف و تفرقه در دين خدا. دين الهى يكى است».(2)

نكته مهم در اين روايت آن است كه اختلاف دو معنا دارد: يك معنا تفرقه و دودستگى است و ديگرى به معناى آمد و شدِ پى در پى است؛ همان سان كه در آيه «ان في خلق السموات واختلاف الليل والنهار» آمده و در زيارت جامعه نيز ائمه «مُخْتَلف الملائكه» ناميده شده اند.

- «من كنت مولاه»: ابو اسحاق مى گويد: از امام سجاد عليه السلام پرسيدم: پيامبر صلى الله عليه و آله كه فرمود «من كنت مولاه فعلى مولاه»، مقصودش چه بود؟ امام سجاد عليه السلام فرمود: به آنان خبر داد كه امام و رهبر بعد از او، امام على عليه السلام است.(3)

ص: 237


1- . سوره توبه 9، آيه 123.
2- معانى الاخبار، ص 157.
3- معانى الاخبار، ص 65.

حسن بن طريف نيز در نامه اى به امام عسكرى عليه السلام همين سؤال را پرسيده است و امام در پاسخ فرموده اند: پيامبر صلى الله عليه و آله با اين سخن امام على عليه السلام را علامت و معيارى براى شناسايى حزب اللّه در هنگام اختلاف و تفرقه قرار داد.(1)

- «يسعى بذمتهم ادناهم»: سكونى گويد: از امام صادق عليه السلام پرسيدم: معناى سخن پيامبر صلى الله عليه و آله «يسعى بذمتهم ادناهم» چيست؟

امام صادق عليه السلام فرمود: اگر سپاهى از مسلمانان گروهى مشرك را محاصره كنند و يكى از مشركين بگويد «به من امان دهيد تا كسى از شما را ببينم و با او مناظره كنم». آن گاه پايين ترين فرد از مسلمانان او را امان دهد، بر همه - و حتّى بالاترين فرد مسلمانان - لازم است كه امان او را محترم شمارند و بدان وفا كنند.(2)

- يزيد بن معاويه شامى مى گويد: بر امام رضا عليه السلام در مرو وارد شدم و گفتم: اى زاده رسول اللّه! از امام صادق عليه السلام براى ما اين گونه روايت شده است كه فرمود: «لاجبر ولا تفويض بل امر بين الامرين»؛ معناى اين سخن چيست؟

امام فرمود: هر كس گمان كند كه خداوند كارهاى ما را حتمى كرده است (و ما مجبور هستيم آن گونه عمل كنيم) و سپس ما را (براى انجام افعال قبيح) عذاب مى كند، قائل به جبر است و هر كس گمان كندكه خداوند امور مخلوقات و روزى آنان را به (ديگران و ) و حجتهاى خود داده است، قائل به تفويض است و معتقد به جبرْ كافر و معتقد به تفويضْ مشرك است.(3)

- «لا يأبى الكرامة الا الحمار»: حسن بن جهم مى گويد: امام كاظم عليه السلام فرمود: اميرالمؤمنين عليه السلام هماره مى فرمود: لطف و كرامت را كسى جز الاغ رد نمى كند. حسن

ص: 238


1- . بحار الأنوار، ج 37، ح 223.
2- . كافى، ج 5، ص 30، ح 1.
3- . روضة الواعظين، ص 38.

بن جهم مى گويد: پرسيدم: معناى اين (كرامت) چيست؟ فرمود: جاى باز كردن براى شخص در مجلس و تعارف كردن عطر به او (كرامت است).(1)

در احاديث به موارد ديگر هم اشاره شده است: مثل «عورة المؤمن على المؤمن حرام» (معانى الاخبار، ص 255)، معناى الواصله و المستوصله (معانى الاخبار، ص 25)، انتم المستضعفون بعدى (معانى الاخبار، ص 79)، كنيه ابوتراب براى امام على عليه السلام (معانى الاخبار، ص 120)، اعوذ بك من شر السامة و الهامة (معانى الاخبار، ص 173)، كتاب اللّه و عترتى (معانى الاخبار، ص 90).

5. تقيه

براى محافظت از تشكل و نظام اجتماعى شيعيان، در برخى موارد ائمه آنان را به متابعت از احكام سنيان فرا مى خواندند. برطرف شدن مشكل نيز موجب رجوع حكم به حالت واقعى خود بود. از اين رو، شناخت روايات تقيه اى و عرضه آنها بر امام از ويژگيهاى راويان فقيه بود. موارد ذيل هم در اين شمار است:

- تقسيم إرث: مى دانيم كه مطابق فقه شيعه در ارث، تازمانى كه فردى ازدسته اول بستگان ميت باقى باشد، هيچ سهمى به دسته دوم، كه از جهت قرابت دورتر هستند؛ نمى رسد؛ ولى سنيان برخلاف اين مى گويند و براى بستگان دورتر نيز سهمى در نظر مى گيرند.

مالى از شخصى در دست سلمة بن محرز بود. آن شخص فوت مى كند و از او يك دختر و چند وابسته دور ديگر باقى مى ماند. سلمه از امام عليه السلام درباره رد كردن پول پرسش مى كند و امام فرمان مى دهد كه نيمى از پول را به دختر بدهد و بقيه را نگاهدارد (و در واقع به ظاهر مطابق با فتواى سنيان عمل كند). آن گاه كه او اين فتوا را با شيعيان مطرح مى كند، به او مى گويند: اين فتوا تقيه اى است و حكم واقعى نيست.

ص: 239


1- . معانى الاخبار، ص 268، ح 1.

او باز مى گردد و سخن آنان را براى امام عليه السلام نقل مى كند.

امام مى پرسد: آيا كسى (از بستگان آن مرده) از وجود پول در نزد تو آگاه است؟ سلمه مى گويد كه كسى از اين پول خبر ندارد. آن گاه امام عليه السلام حكم واقعى را بدو گفته و مى فرمايد: همه پول را به دختر بده.(1)

- زراره مى گويد: از امام باقر عليه السلام سؤالى پرسيدم و جوابم فرمود. مرد ديگرى آمد و از حضرت در باره همان مسئله پرسيد و امام جوابى غير از جواب من به او داد. شخصى ديگرى نيز همان مسئله را پرسيد و امام عليه السلام جوابى غير از جواب اول و دوم بدو فرمود. وقتى آن دو مرد رفتند، علت آن را از امام پرسيدم: امام باقر عليه السلام فرمود: اى زراره! (اين اختلاف در حكم) براى ما و (شيعيان ما) بهتر است و موجب بقاى ما مى شود؛ ولى اگر شما همه يكسان و مثل هم عمل كنيد، مردمان از طرفدارى شما از ما مطلع مى گردند و اين باعث نابودى ما و شما مى گردد.(2)

- نماز تمام مسافر در حرمين: عبدالرحمن بن حجاج مى گويد: به امام هادى عليه السلام عرض كردم: هشام از شما روايت كرده است كه او را به تمام خواندن نماز در مكه و مدينه امر كرده ايد؛ آيا اين حكم تقيه اى و به جهت مدارا با مردمان است؟ امام فرمود: خير، من و پدرانِ درگذشته ام، هرگاه وارد مكه مى شديم، نمازمان را تمام مى خوانديم؛ در حالى كه از مردمان مستور بوديم (پس اين حكم، تقيه اى نيست).(3)

در بخش 7 ( حل تعارض) نيز نمونه هاى ديگرى مربوط به تقيه خواهد آمد.

ص: 240


1- تهذيب الأحكام، ج 9، ص 332، ح 16.
2- . كافى، ج 1، ص 65.
3- تهذيب الأحكام، ج 5، ص 428، ح 132.

6. فهم برتر

درايت حديث، هم مورد سفارش ائمه و هم مورد علاقه راويان فقيه بوده است. در بسيارى از موارد، راويان حديث آن را پذيرفته بودند؛ ولى كنجكاوى و دانش پژوهى اقتضا مى كرد كه دقيق تر و عميق تر آن را فراگيرند. در بعضى موارد نيز معناى حديث آن مقدار بلند و والا بود كه از محدوده درك بعضى بالاتر بود و آنان را وادار به عرضه آن بر معصومين مى ساخت. برخى از اين احاديث را مى آوريم:

- الدنيا كفلقة الجوزة: حمزة بن عبداللّه مى گويد: بر پشت كاغذى نوشتم: دنيا همچون نيمه گردويى در مقابل امام عليه السلام تصوير شده و حضور دارد. سپس آن را به امام رضا عليه السلام عرضه كردم و گفتم: اصحاب ما حديثى را نقل مى كنند كه من منكر آن نيستم، ولى دوست دارم آن را از شما بشنوم. امام عليه السلام در آن نوشته نگريست و سپس آن را درهم پيچيد به گونه اى كه گمان بردم بر ايشان گران آمد. سپس فرمود: اين سخن حق است. آن را از كاغذ به پوست منتقل كن (تا ماندگارتر باشد).(1)

- احمد بن عمر مى گويد: به امام رضا عليه السلام گفتم: ما از امام صادق عليه السلام روايت مى كنيم كه «زمين بدون وجود امام باقى نمى ماند» آيا ممكن است كه زمين باشد و امام در آن نباشد؟ امام رضا عليه السلام فرمود: پناه بر خدا [زمين در اين حالت ]لحظه اى باقى نمى ماند و در اين صورت فرو مى ريزد.(2)

- إذا عرفت فاعمل ما شئت: فضيل بن عثمان مى گويد: از امام صادق عليه السلام پرسيده شد: اين ناپاكان [غلات] از پدرت روايت مى كنند كه فرمود: «چون معرفت پيدا كردى هر عملى را خواستى انجام بده» و بر اين اساس همه حرامها را حلال مى شمرند.

ص: 241


1- اختصاص، ص 217.
2- . كافى، ج 1، ص 197، ح 10.

امام صادق عليه السلام فرمود: «اينها را چه شده است! خداوند لعنتشان كند! پدرم فرمود: اگر حق را شناختى هر عمل نيكى را كه خواستى انجام بده كه از تو قبول خواهد شد».(1)

- خلف بن حماد مى گويد: به امام رضا عليه السلام عرض كردم: شيعيان از پدران شما روايت مى كنند كه خواندن شعر در شب و روز جمعه و در ماه رمضان همچنين در تمامى شبها مكروه است و من قصد كرده ام كه مرثيه امام كاظم عليه السلام را بخوانم؛ در حالى كه الان ماه رمضان است.

امام رضا عليه السلام فرمود: مرثيه امام كاظم عليه السلام را در شب جمعه و ماه رمضان و در هر شب و ساير روزها بخوان كه خداوند آن را جبران مى كند و پاداش آن را خواهد داد.(2)

- زراره مى گويد: به امام باقر عليه السلام عرض كردم: مردمان از رسول اللّه روايت مى كنند كه فرمود: اشراف و بزرگان شما در جاهليت، پس از اسلام هم بزرگ شمايند.

امام باقر عليه السلام فرمود: راست مى گويند (پيامبر(ص) اين سخن را فرموده است)، ولى معنايش را صحيح نفهميده اند؛ شرافت و بزرگى در جاهليت براى كسى بود كه سخى ترين، خوش اخلاق ترين، همسايه دارترين و بى آزارترين شخص باشد. اين چنين شخص آن گاه كه اسلام آوَرَد خير و نيكى او زيادتر مى شود.(3)

حديثى كه درباره گوسفند مرده و استفاده از پوست آن در قسمتهاى پيشين آورديم نيز مى تواند شاهد مثال باشد.

7. حل تعارض

اين گروه از روايات عرضه نيز قابل توجه هستند. در بسيارى از موارد تفاوت

ص: 242


1- معانى الاخبار، ص 181، حديث 1.
2- وسائل الشيعه، ج 4، ص 599، شماره 8، به نقل از كتاب الاداب الدينية.
3- . كتاب زهد، ص 59.

گزارشهاى روايى موجب پديد آمدن اين اشكال شده و در برخى موارد نيز نقل ناقص و عدم توجه به قرائن موجب توهم تعارض شده است. به اين چند نمونه بنگريد:

- قصر و اتمام در حرمين: على بن مهزيار مى گويد: به امام جواد عليه السلام نوشتم: روايت از پدران شما درباره تمام يا شكسته خواندن نماز در مكه و مدينه، متفاوت است. بعضى از آنها دستور به اتمام نماز - حتّى اگر به اندازه يك نماز در آنجا اقامت شود -

داده اند و بعضى ديگر گفته اند: مادامى كه قصد اقامه ده روز نكرده است نماز را شكسته بخواند. من هميشه نماز را در اين دو جايگاه ، تمام مى خواندم، تا هنگامى كه براى حج امسال آمدم و فقهاى شيعه به من گفتند كه مادامى كه قصد اقامه ده روز نكرده ام، بايد نماز را شكسته بخوانم و در نتيجه من نيز نمازهايم را شكسته خواندم و بدين سبب دل چركين گشتم و مى خواهم نظر شما را بدانم. امام در پاسخ نوشت: خدا تو را رحمت كند! تو كه فضيلت نماز در مكه و مدينه را نسبت به بقيه مكانها مى دانى، براى تو اين گونه مى پسندم كه هرگاه وارد اين شهر گشتى نماز شكسته نخوانى و در آن دو شهر زيادتر نماز بخوانى.

على بن مهزيار مى گويد: بعد از دو سال به حضرت گفتم كه من براى شما اين گونه نوشتم و شما اين گونه جواب داديد. حضرت تأييد كردند و من پرسيدم: مقصود شما از حرمين چيست (آيا مسجد الحرام و مسجد النبى است يا شهر مكه و مدينه و...) و حضرت فرمود: مقصود، مكه و مدينه است.(1)

- نافله فجر: على بن مهزيار مى گويد: در نامه عبداللّه بن محمّد به امام هادى عليه السلام خواندم: اصحاب ما و علماى شيعه در گزارشهاى خود از امام صادق عليه السلام در رابطه با دو ركعت نماز فجر [نماز نافله صبح] در سفر اختلاف دارند: بعضى روايت كرده اند كه آن را سواره و در كجاوه بخوان! و برخى ديگر روايت كرده اند كه آن را فقط بر زمين

ص: 243


1- كافى، ج 4، ص 525، ح 8؛ تهذيب الأحكام، ج 5، ص 428، ح 133.

بخوان (نه سواره)! وامام عليه السلام در پاسخ نگاشت: مى توانى به هر يك كه خواستى عمل كنى.(1)

- كفاره روزه ماه رمضان: عبدالسلام بن صالح هروى مى گويد: به امام رضا عليه السلام عرض كردم:از پدران شمابراى ما روايت شده است كه هركس در ماه رمضان آميزش كند و يا روزه خودرا افطاركند بايد سه كفاره (كفاره جمع) دهد وهمچينين ازآنان روايت شده است كه در همين مسئله فرموده اند يك كفاره بايد بدهد؛ كدام يك از اين دو گروه روايت را اخذ كنيم؟

حضرت فرمود: هر دو را اخذ و عمل كنيد. اگر كسى آميزش حرام كرده و يا با حرام افطار كند، بايد سه كفاره بدهد: بنده اى آزاد كند و دو ماه متوالى روزه بدارد و شصت مسكين را اطعام كند و روزه اصلى خود را نيز قضا نمايد؛ ولى اگر با حلال خود آميزش كند و يا با حلال افطار كند، يك كفاره همراه با قضاى روزه افطار شده براى او كافى است، و اگر در حال فراموشى اين عمل را انجام داده است، چيزى بر او نيست.(2)

- روايات فطره: ابراهيم بن محمّد همدانى مى گويد: روايات در باب فطريه مختلف بود. بدين سبب براى امام هادى عليه السلام نامه اى نوشتم و از اين موضوع پرسيدم. امام نوشت: فطريه، يك صاع (سه كيلو) از خوراك عادى محل زندگانى تو مى باشد.(3)

بررسى مباحث و مصاديق عرضه و اصطياد مبانى از آنها فرصتى دراز دامن تر مى خواهد كه در وسع اين نوشتار نيست. براى اطلاع از نمونه هاى ديگر ، مطالعه كتاب معانى الاخبار، نوشته شيخ صدوق، مفيد است. جناب عبدالهادى مسعودى نيز نمونه هاى ديگرى را در مقاله «عرضه حديث» آورده است.(4)

ص: 244


1- تهذيب الأحكام، ج 3، ص 228، ح 92.
2- من لايحضره الفقيه، ج 3، ص 378.
3- . تهذيب الأحكام، ج 4، ص 79، ح 1.
4- مجله علوم حديث، شماره هاى 6 و 9.

(6) شميم ولايت

اشاره

تأليف على مختارى

ص: 245

ص: 246

شميم ولايت

على مختارى

عشق به امامت و ولايت در مسند عبدالعظيم حسنى، كه يادگارِ ماندگارِ حضرت عبدالعظيم است، موج مى زند. از آنچه در تطاول روزگاران به چپاول رفته بى خبريم، ولى همين گلبرگها، شميمى از كوچه باغهاى معارف ايشان را به همراه دارد كه هر صاحبدل را سرمست مى كند. اين اثر پر ارج، در حقيقت، نشانى است از شراب طهور و مِىِ نابى كه اين سيد كريم از دست جدّش ساقى كوثر گرفته است.

نوزدهمين حديث مسند، در تفسير آيه شريفه «وَ أَلَّوِ اسْتَقامُوا عَلَى الطَّرِيقَةِ لَأَسْقَيْناهُمْ ماءً غَدَقاً»(1)؛ «و اگر مردم بر طريقت درست پايدارى ورزند، قطعاً آب گوارايى بديشان نوشانيم»، از زبان حضرت باقرالعلوم عليه السلام توضيح مى دهد: مصداق آب گوارا، نوشانيدن (اِشراب) ايمان به دل شيعيان، و «طريقه» ولايت على بن ابى طالب و اوصياى آن حضرت (صلوات اللّه عليهم اجمعين) است.(2) «اِشراب ايمان» رسوخ اعتقاد در سويداى جان و تار و پود درون دل است.

حضرت عبدالعظيم خود، مصداق روشن اين حديث بود. از نشانه هاى شيدايى او به اهل بيت عليهم السلام اينكه از 117 حديث مسند بيش از نيمى، يعنى 68 حديث، به امر ولايت پرداخته و بقيه در ساير معارف و مسائل است.

ص: 247


1- سوره جن 72، آيه 16.
2- مسند عبدالعظيم حسنى، ح 19.

نكته ديگر، نوعِ موضع گيريها و پرسشهاى وى در مسائل ولايت، به ويژه درباره قائم آل محمّد(عجل اللّه فرجه)، است كه خارج از هدف اين مقاله است و بدين جهت، از شرح آن خوددارى شد.

از آنجا كه بررسى تمامى احاديث بوستانِ مسند عبدالعظيم حسنى موجب اطاله كلام خواهد شد، تنها به پنج برگ اين گل مى نگريم:

گلبرگ اوّل: اهتمام به امامت و ولايت

گلبرگ دوم: قرآن و عترت

گلبرگ سوم: خاندان نبوت

گلبرگ چهارم: امّت و امامت

گلبرگ پنجم: غربت زيارت

گلبرگ اوّل: اهتمام به امامت و ولايت

امامت معصوم عليه السلام روح شريعت است و جدايى از آن، جدايى از خدا است. از اين رو، حضرت عبدالعظيم به اين محور توجه شايانى دارد. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله مى فرمايد: «يا على! مَن فارَقني فقد فارق اللّه و من فارقك يا علي! فقد فارقني».(1)

نماز بى ولاى او عبادتى است بى وضو *** به منكر على بگو نماز خود قضا كند

و دشمنى با على عليه السلام دشمنى با خدا است؛ زيرا پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله مى فرمايد: «عادى اللّه مَن عادى عليّاً(2)؛ كسى كه با على عداوت ورزد، به دشمنىِ خدا برخاسته است».

محمد بن عبداللّه حميرى در مجلس معاويه چنين سرود:

ص: 248


1- . فضائل الخمسة من الصحاح السته، ج 2، ص 228، نقل از مستدرك الصحيحين، ج 3، ص 123؛ ميزان الاعتدال، ج 1، ص 323؛ كنز العمال، ج 6، ص 156؛ و ...
2- همان، ص 299، نقل از اُسد الغابة، ج 2، ص 154؛ الإصابه، ج 2، قسم 1، ص 91 و ... .

يحلّ النارَ قومٌ أبغضُوه *** و إِنْ صلّوا و صاموا ألف عامٍ

فلا و اللّه لا تزكو صلاةٌ *** بغير ولاية العدل الإمام(1)

عدويش كند در جهنم مقام *** اگر چه عبادت كند الف عام

نه باللّه نباشد نمازى قبول *** به جز با ولاى قرين بتول(2)

مقتضيات عصر و سلطه همه جانبه و خاندان عباسى بر جهان اسلام و تلاش پيگير و همه جانبه آنان بر محو ولايت و ترويج تسنن، عامل ديگرى براى اهتمام حضرت عبدالعظيم به امر ولايت امامان معصوم شيعه است؛ چنان كه در حديث 91 مى گويد:

هارون الرشيد به وزيرش جعفر بن يحيى برمكى گفت: مى خواهم مناظره متكلمان را بشنوم و مجلس به گونه اى باشد كه مرا نبينند و از حضورم بى خبر باشند تا هر چه مى خواهند بگويند. چنين مجلسى بر پا شد و هارون پشت پرده نشست. همه منتظر هشام بودند. او با ظاهرى ساده و با پيراهنى كه تا زانوانش را پوشانده و شلوارى كه تا نيمه ساقهايش را گرفته بود، وارد شد و با بى اعتنايى به جعفر، به همگان سلام كرد.

يكى از متكلمان پرسيد: چگونه على را برتر از ابوبكر مى دانيد؟... هشام در برترى امام نور و تنقيص امام نار، با استناد به اقوال اهل سنّت ادلّه متعددى بيان كرد.

ناگاه طاغوت زمان، هارون، تاب نياورد، پرده را كنار زد و با عتاب به جعفر گفت: «مردم را بيرون كن!» مردم سراسيمه و وحشتزده بيرون شدند. هارون به صحن مجلس آمد و گفت: «مَن هذا ابن الفاعلة؟ فو اللّه لقد هممتُ بقتله و إحراقه بالنار؛ اى حرامزاده! اين چه كسى بود؟ به خدا قسم! تصميم جدّى دارم او را بكشم و به آتش بكشم».(3)

ص: 249


1- فرائد السمطين، ج 1، باب 68، ص 375.
2- بوستان معرفت، ص 724.
3- مسند حضرت عبدالعظيم حسنى، ح 9.

عبدالعظيم در عصرى مى زيست كه متوكل، بارها قبر سيدالشهداء عليه السلام را ويران و زيارتش را ممنوع و زائرانش را مجازات مى كرد. كُميت، شاعر اهل بيت، به گونه اى مورد غضب حكومت جور شد كه به جاى دستگيرى او، بستگانش را به زندان افكندند. از اين رو؛ وى پس از مدتى زندگى مخفيانه، در آستانه وفات، وصيت كرد تا پس از مرگ دفنش نكنند؛ بلكه جسدش را در كنار ميدان بگذارند و نام و نسبش را بر كفن بنويسند تا مأموران، از مرگ او مطمئن شوند و برادران و بستگانش را آزاد كنند.

در اين دوران، ستم طاغوتها بر شيعيان چنان شدت داشت كه آنان همواره در وحشت به سر مى بردند. شكنجه امثال ابن ابى عميرها و جلاى وطن و زندگى مخفيانه حضرت عبدالعظيم در سردابى در رى حاكى از اين نامردميها و ناجوانمرديها است.

با اين همه، حضرت عبدالعظيم بدون توجه به اين فضاى خفقان، از نقل احاديث مربوط به امامت دريغ نمى ورزيد كه نمونه هايى از آنها را مى آوريم.

امام صادق عليه السلام فرمود: «هر كه به جز شنيدن و فراگرفتن از طريق امامى صادق، خداپرستى كند، قطعاً به مشكل افتد و هر كه ادعا كند چيزى از دين خدا شنيده است، ولى به جز از بابى باشد كه خدا گشود، مشرك است. تنها همان باب است كه در كشف اسرار مكنون الهى از خطا و خيانت بيمه و در امان است».(1)

ابوخالد كابلى از حضرت باقر عليه السلام مى پرسد: منظور اين آيه چيست: «فَآمِنُوا بِاللّهِ وَ رَسُولِهِ وَ النُّورِ الَّذِي أَنْزَلْنا»؛ «پس به خدا و رسولش و نورى كه فرستاده ايم ايمان آوريد»؟

حضرت پاسخ دادند: يا اباخالد! به خدا سوگند مقصود از «نور» ائمّه عليهم السلام است. يا اباخالد! قطعاً نور امام در دلهاى مؤمنان روشن تر است از خورشيد تابان در روز و تنها

ص: 250


1- مسند عبدالعظيم حسنى، ترجمه حديث 48، 72؛ الكافى، ج 1، ص 377.

اينان اند كه دلهاى مؤمنان را نورافشان مى كنند و خدا نور ايشان را از هر كس بخواهد پنهان و در حجاب نگه مى دارد. در نتيجه دلهايشان تاريك و پوشيده از پرده ظلمت مى گردد.(1)

بى جهت نيست كه حضرت عبدالعظيم عقايدش را بر امام معصوم عرضه مى دارد و در آنجا به ولايت عشق مى ورزد.(2) و در پايان عرض مى كند:

«فقلت: أقررتُ، و أقول أنّ وليَّهُم وَليُّ اللّهِ، و عدوَّهم عدوّ اللّهِ، و طاعتَهم طاعةُ اللّهِ و معصيَتَهُم معصيةُ اللّه؛ به امام هادى عليه السلام عرض كردم: (به دوازده امام عليهم السلام ) اقرار دارم و معتقدم: دوستشان، ولىّ خدا و دشمنشان، دشمن خدا و اطاعتشان، اطاعت خدا و نافرمانيشان، معصيت خدا است».

نيز در حديث 33 از محمد بن جعفر تعجب مى كند كه چگونه خود حديث امامت را از امامش شنيد، ولى از گردونه ولايت خارج شد.

گلبرگ دوم: قرآن و عترت

اشاره

موضوع ارتباط قرآن و اهل بيت عليهم السلام از ديدگاههاى گوناگونى قابل بررسى است. از آنجا كه رواياتِ مسند را درباره خاندان معصوم پيامبر مرور مى كنيم، در اين بخش به احاديثى مى پردازيم كه با لفظ يا مضمون آيه اى از قرآن در آميخته و فضيلتى از امامان عليهم السلام را مى شناساند.(3)

ص: 251


1- . مسند عبدالعظيم حسنى، ح 74 (در اين باب رواياتى ديگر در مسند هست؛ از جمله حديث 96)؛ الكافى، ج 1، ص 195، ح 1 و 4.
2- مسند عبدالعظيم حسنى، ح 83؛ صدوق، الأمالى، ص 419.
3- براى توضيح بيشتر درباره انواع آياتى كه در شأن اهل بيت عليهم السلام است، ر.ك: «على در منظر قرآن و ...»، مجله پيام حوزه، شماره 28 - 29، ص 11 - 40.

فهم و ترجمه برخى آيات قرآن خيلى روشن است و براى همه بشير و نذير است، ولى بدون عنايت به توضيحات پيامبر اكرم و ائمه عليهم السلام بسيارى از آيات و معارف بلند قرآنى دانسته نمى شود. بدين دليل، در تبيين اين دسته از آيات، بى نياز از احاديث نيستيم.

تفكيك تفسير از حديث، پيروى از تفكّر طاغوتى «حسبنا كتاب اللّه» است كه بر اين اساسِ كج، خشتِ اوّلِ جدايىِ قرآن و عترت «ثقلين» نهاده شد تا بناى كاخ هوا و هوس رياست پرستى بالا رود.

اين افتراق، سرچشمه خيانتى بود كه امّت واحده را در همه چيز، از جمله تفسيرِ قرآن و دين، به فرقه ها و نحله هاى گوناگون و حتى متضاد منشعب ساخت.

بى شك روايات متقن و معتبر اهل بيت عليهم السلام در تبيين وحى، نقش تعيين كننده و اساسى دارد و بسان مشعلى فروزان، فرا راه مفسران قرار مى گيرد. در مسند حضرت عبدالعظيم، شانزده روايت تفسيرى يافت شد كه به سه بخش تقسيم مى شود.

يكم: برترين مصداق

آياتى از قرآن، مفهوم عام و كلّى دارد و منظورِ رواياتى كه به تناسبى، آنها را در شأن اهل بيت عليهم السلام معرفى مى فرمايد، بيان برترين فردِ آيه است و نبايد موردِ آيه را منحصر به همان فرد دانست؛ زيرا لازمه اش آن است كه قرآن، تنها براى زمان خاصّى آمده باشد و براى كسانى كه در عصر نزول، حضور نداشته اند بهره اى جز خواندن و تبرّك جستن نداشته باشد؛ در صورتى كه بديهى است باران پر بركت هدايت و رودِ معارف قرآنى همواره جارى و سارى است و هر نوروزى بر مصداقى نو قابل انطباق است.

به اين نكته در اصطلاح علوم قرآنى، «جَرى و تطبيق» گفته مى شود. اين اصطلاح

ص: 252

برگرفته از احاديث است.(1) از حضرت امام باقر عليه السلام معنى روايتى درباره قرآن را پرسيدند، حضرت فرمود: «... يجري كما يجرى الشمس و القمر؛ قرآن به موازات حركت خورشيد و ماه و سال، جارى است».(2)

هر دم از اين باغ برى مى رسد *** تازه تر از تازه ترى مى رسد

مرحوم علاّمه طباطبايى رحمه الله مى فرمايد: روش امامان عليهم السلام چنين بوده است كه آياتى از قرآن كريم را بر مواردى قابل انطباق، تطبيق مى كردند؛ گر چه آن فرد، خارج از مورد آيه باشد.(3)

حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام مى فرمايد: «قرآن، چراغ پر فروغى است كه خاموشى در آن راه ندارد...».(4) حضرت امام باقر عليه السلام - ضمن روايتى - مى فرمايد: «اگر آيه اى درباره امّتى نازل مى شد و آنان منقرض مى شدند و با انقراضشان آيه مى مرد، چيزى از قرآن باقى نمى ماند. قرآن از آغاز تا انجامش و از انتها تا ابتدايش همواره - تا آسمانها و زمينها بر پا است - جريان دارد. پس براى هر ملّتى، آيه اى است كه آن را تلاوت مى كند و آنان به لحاظ آن آيه در خير يا شر خواهند بود.(5)

بنابراين از مضمون اين روايات، انحصار فهميده نمى شود، بلكه امامان عليهم السلام را به عنوان برترين و بارزترين نمونه ها و مصاديق آن فضايل، فراروى شما قرار مى دهد؛ مانند اين احاديث:

ص: 253


1- . ر.ك: الميزان، ج 1، ص 42.
2- تفسير عياشى، ج 1، ص 11.
3- . الميزان، ج 1، ص 42.
4- نهج البلاغه، خطبه 198.
5- . تفسير فرات كوفى، ص 138، ح 166.

عن ابى عبداللّه عليه السلام قال:

هنگامى كه اين آيه نازل شد: «وَ تَعِيَها أُذُنٌ واعِيَةٌ»(1)؛ يعنى: و گوش هاى شنوا آن را در مى يابد و نگاه مى دارد، پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرمود: «هي اُذُنكَ يا علي»؛ يعنى على جان!

«اُذُنِ واعيه» در اين آيه گوشهاى شما است.(2)

حضرت امام باقر عليه السلام مى فرمايد: ستم كشيده و مظلوم در آيه شريفه ذيل، آل محمد است كه حق آنان پايمال شد(3)، و جبرئيل آيه را چنين نازل كرد: «فَبَدَّلَ الَّذِينَ ظَلَمُوا [آل محمد حقهم] قَوْلاً غَيْرَ الَّذِي قِيلَ لَهُمْ فَأَنْزَلْنا عَلَى الَّذِينَ ظَلَمُوا [آل محمد حقَّهم] رِجْزاً مِنَ السَّماءِ بِما كانُوا يَفْسُقُونَ».(4)

نكته مهم: اين گونه احاديث، مراد و منظورِ آيه را توضيح مى دهند و اينكه جهت تبيين و تفسير، جمله يا كلمه اى توضيحى را به اصطلاح امروزى داخل پرانتز در ميان آيه قرآنى بياورند، در صدر اسلام نيز متداول و رايج بوده است، گاهى استاد، هنگام قرائت، يك واژه و يا جمله را به عنوان تفسير اضافه مى كرد و شاگردان نيز مى نوشتند و به همين صورت، آن واژه، كنارِ آيات قرآنى به صورت معلوم و مشخص مى ماند. تفسيرهاى مفسّران قرن اوّل مثل ابن عباس، عبداللّه مسعود، اُبى بن كعب، همين گونه است؛ ولى بعدها مباحث تفسيرى را تفكيك كردند؛ مثل مجمع البيان كه هر مبحث و موضوعى را تحت عنوان قرائت، نزول، تفسير، لغت و ... قرار مى دهد. امروزه نيز مرسوم است تمامى توضيحات، جدا جدا در ذيل آيات مى آيد.

ص: 254


1- سوره حاقه 69، آيه 12.
2- مسند عبدالعظيم حسنى، ح 17؛ الكافى، ج 1، ص 423.
3- . مسند عبدالعظيم حسنى، ح 12؛ الكافى، ج 1، ص 423.
4- . سوره بقره 2، آيه 59.

بنابراين حديث بالا منظور و مرادِ آيه را بيان مى كند، نه اينكه قرآن به همين صورت نازل شده و سپس تغيير كرده است.

امام باقر عليه السلام در تفسير اين آيه كه مى فرمايد: «وَ اَلَّوِ اسْتَقامُوا عَلَى الطَّرِيقَةِ لَأَسْقَيْناهُمْ ماءً غَدَقاً»(1)؛ «و اگر مردم در راه راست، پايدارى ورزند، قطعاً آب گوارايى بديشان نوشانيم»، فرمود: «يعنى لو استقاموا على ولاية علي بن أبيطالب أميرالمؤمنين و الأوصياء من ولده عليهم السلام و قَبِلوا طاعَتهم في أمرِهم و نَهْيِهم «لَأَسْقَيْناهُمْ ماءً غَدَقاً»

يقول: لأشربنا قلوبهم الإيمان و الطريقة هي الإيمان بولاية عليٍّ و الأوصياء»؛ يعنى: اگر مردم در طريق ولايت امير مؤمنان و امامانى كه از نسل او هستند، پايدارى و استقامت كنند و اطاعت آنان را در امر و نهى بپذيرند، از آب گوارا سيرابشان سازيم. و منظور از سيراب سازى با آب گوارا، اِشراب ايمان است به دلها، و منظور از «طريقه» همان ايمان به ولايت على و فرزندانش است.(2)

بديهى است «طريقت درست»، جز راه على و يازده فرزندش عليهم السلام ، مسير ديگرى ندارد. حضرت امير عليه السلام مى فرمايد: «أنا صراط اللّه الّذي مَن لَمْ يسلُكْه بطاعةِ اللّهِ فيه هُوِىَ بِهِ إلى النّارِ؛ آن بزرگراه خدا، كه هر كس آن را با اطاعت خدا نپويد، روانه آتش گردد، من هستم...».(3)

در اصول كافى بابى با اين عنوان آمده است: «إنّ الطريقة الّتي حَثّ على الاستقامة عليها ولاية علي عليه السلام ».(4)

ص: 255


1- . سوره جن 72، آيه 16.
2- . مسند عبدالعظيم حسنى، ح 19؛ الكافى، ج 1، ص 220.
3- بصائر الدرجات، ص 191، ح 3؛ بحارالانوار، ج 26، ص 126، ح 22.
4- . الكافى، ج 1، ص 220.

از حضرت امام باقر عليه السلام آيه شريفه «كَذَّبُوا بِآياتِنا كُلِّها»(1)؛ «همه آيات ما را تكذيب كردند»تفسير شده است: «يعني الأوصياء كلّهم»؛ منظور تكذيب تمامى اوصياى پيامبر است».

اين روايت نشان مى دهد كه بارزترين فرد از آيات كه سرنوشت ساز است و تكذيب و انكار شده است، امامت دوازده امام عليهم السلام است و على عليه السلام بزرگ ترين آيت حق و حجت و نشانه خدا است.(2)

بر آن خداى هزاران درود بايد گفت *** كه همچو تو صنمى آيتِ خدايى او است

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله در وصف على عليه السلام مى فرمايد: «مَعاشِرَ الناس! إنّه... و الحُجّةُ العظمى و الآيةُ الكُبرى و إمامُ أهلِ الدنيا...(3)؛ اى مردم! به راستى او ... و بزرگ ترين حجت و بزرگ ترين نشانه خدا و امام جهانيان است...».

در روايتى خود آن حضرت مى فرمايد: «أنا الحجّةُ العظمى، و الآية الكبرى و المثل الأعلى(4)؛ منم بزرگ ترين حجّت خدا و بزرگ ترين آينه صفات خدا و عالى ترين نمونه آفرينش».

از اين باب است احاديث شماره 5، 6، 18، 20، 22، 23 و 74.

دوم: باطن آيه

الفاظ قرآن كريم، گذشته از ظهور در دلالت مطابقى، تضمّنى و التزامى، معناى باطنى

ص: 256


1- . سوره قمر 56، آيه 42.
2- مسند عبدالعظيم حسنى، ح 21.
3- . صدوق، امالى، ص 83، ح 49.
4- . موسوعة الامام على بن ابى طالب، ج 8، ص 204.

نيز دارند. اديبان و آشنايان با زبان عربى معنى ظاهرى قرآن را مى فهمند، اما باطن آن را تنها اهل نظر و معصومان عليهم السلام در مى يابند. به عنوان نمونه، مؤلّفِ الميزان اين آيه سوره واقعه را كه فرموده: «لا يَمَسُّهُ إِلاَّ الْمُطَهَّرُونَ»، به تماس «مطهّرون» معنا كرده كه از مصاديق آيه شريفه تطهير هستند. در واقع، ايشان آيه مزبور را با باطن و عمق قرآن تفسير كرده است.

حضرت رسول صلى الله عليه و آله مى فرمايد: «ما في القرآن آيةً إلاّ و لها ظهرٌ و بطنٌ(1)؛ در قرآن هيچ آيه اى نيست، جز آنكه ظاهر و باطنى و عيان و نهانى دارد». از امام باقر عليه السلام معناى اين حديث نبوى را پرسيدند، حضرت فرمود:

«ظَهْرُه تنزيلُه و بطْنُهُ تأويلُهُ، منه ما قَد مَضَى و مِنهُ ما لَمْ يكُن، يَجرى كما تجري الشمسُ و القمرُ؛ ظاهر قرآن، همان است كه قرآن بر طبقش نازل گشته و باطن قرآن، تأويل و تحقّق عينى آن است؛ بخشى از تأويلش سپرى شده و بعضى هنوز رخ نداده [قرآن نو و تازه مى شود و ] در طول تاريخ جريان دارد؛ همان گونه كه خورشيد و ماه هر لحظه در افقى در راه است».(2)

روايتى ديگرى نيز از حضرت رسول صلى الله عليه و آله چنين رسيده است: «إنّ للقرآن ظهراً و بطناً و لبطنه بطنٌ إلى سَبعَةِ أبطُن؛(3) به راستى كه قرآن ظاهر و باطنى دارد و براى بطن قرآن نيز باطنى است تا هفت بطن».

در احاديث مسند عبدالعظيم حسنى نيز رواياتى ديده مى شود كه به تفسير باطن قرآن پرداخته اند. از آن ميان مى توان به اين احاديث اشاره داشت:

1. در آيه شريفه 16 سوره جنّ كه پيشتر به تناسب توضيح واژه «الطريقه» گذشت،

ص: 257


1- بصائر الدرجات، ص 195.
2- . همان.
3- . تفسير صافى، ج 1، ص 30 - 34.

امام باقر عليه السلام «ماءاً غدقاً» را به «ايمان» تفسير مى كنند(1)؛ با اينكه ظاهرِ لفظ، يعنى آب گوارا.

مشابه اين موارد، آيه آخر سوره ملك است كه روايات، «ماء معين» را به حضرت مهدى عليه السلام و در مواردى به علم امام تفسير كرده اند.(2)

2. در آيه شريفه 36 سوره اسراء و همچنين در آيه شريفه «وَ قِفُوهم إنّهم مسؤولون»(3)، يعنى: نگاهشان داريد كه آنها مورد بازخواست و پرسش قرار دارند، در روايات وارد شده: چيزى كه از آن پرسش مى شود، «ولايت على عليه السلام و يازده امام معصوم است»(4)؛ حتى از روايتى، كه مى فرمايد: «خدا بزرگوارتر و كريم تر است كه از خوراك و نان و آب بپرسد»، انحصار سؤال از ولايت فهميده مى شود.

3. در تفسير اين بخش از آيه 66 سوره نساء «و اگر آنان آنچه را كه بدان پند داده مى شوند به كار مى بستند، قطعاً برايشان بهتر و در ثبات قدم ايشان مؤثرتر بود»، حضرت عبدالعظيم، از جابر، از امام باقر عليه السلام تفسيرش را اين چنين نقل مى كند: «هكذا نزلت هذه الآيه؛ «و لَوْ أنّهم فعَلوا ما يُوعَظُون به [في عليٍّ] لكان خيراً لهم»(5)؛ يعنى: تفسيرش چنين است كه اگر موعظه اى را كه درباره ولايت على عليه السلام است به كار مى بستند، برايشان بهتر بود.

اين مضمون با سياق دو آيه بعد نيز بسيار تناسب دارد؛ ولى از نظر ظاهر لفظ «ما يُوعَظون» موعظه و مسائل اخلاقى است، نه امامت و مسائل كلامى.

ص: 258


1- مسند عبدالعظيم حسنى، ح 18-19.
2- ر.ك: «على در منظر قرآن و روايات»، مجله پيام حوزه، ش 28-29، ص 31-32؛ تفسير البرغانى، جزء اوّل، ص 329؛ التفسير و المفسّرون، ج 1، ص 26-27.
3- سوره صافات 37، آيه 24.
4- . مسند عبدالعظيم حسنى، ح 4.
5- . مسند عبدالعظيم حسنى، ح 8؛ الكافى، ج 1، ص 424.

ابوبصير گويد: از امام صادق عليه السلام تفسير آيه شريفه «الذين يستمعون القول فيتّبعون أحسنه...»(1) را پرسيدم؛ فرمودند: «هم المسلمون لآل محمّد، الذين إذا سمِعُوا الحديثَ لم يزيدوا فيه و لم ينقصوا منه، جاؤوا به كما سمعوه؛ منظور از كسانى كه سخن را مى شنوند واز بهترينش پيروى مى كنند افرادى هستندكه تسليم آل محمدند؛همان كسانى كه وقتى حديث را مى شنوند، آن را بى كم و زيادى، عين آنچه شنيده اند، نقل مى كنند.

سوم: روايات تفسيرى

اين پيام ها و معناهايى كه در روايات مسند عبدالعظيم در اين بخش آمده است، اگر نبود، هرگز معلوم نمى شد كه اين آيات درباره ولايت و خاندان پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله است. به نمونه هايى توجه كنيم:

زيد شحّام مى گويد: حضرت امام صادق عليه السلام به من فرمودند: امشب، شب جمعه است؛ قدرى قرآن بخوان! من اين آيات را خواندم: «إنّ يوم الفصل ميقاتُهُم أجمعين * يَوْمَ لا يُغنِى مَولىً عن مّولىً شيئاً و لا هُم يُنَصْرون * إلاّ مَن رَحِم اللّه ُ»(2)، يعنى: در حقيقت، روزِ«جداسازى»، موعدهمه آنهااست؛ همان روزى كه هيچ دوستى از هيچ دوستى نمى تواند حمايت كند و آنان يارى نمى شوند، مگر كسى را كه خدا رحمت كرده باشد.

امام صادق عليه السلام با شنيدن اين آيات فرمودند: «نحن واللّه الذي رحم اللّه و نحن واللّه الذي استثنى اللّه لكنّا نغني عنهم؛ به خدا سوگند ماييم كه مورد رحمت خدا هستيم و به خدا قسم ماييم كه خدا در اين آيه استثنا كرده، [هيچ دوستى از دوستى بى نياز نيست] ولى ما بى نيازيم از آنان».(3)

ص: 259


1- . مسند عبدالعظيم حسنى، ح 10؛ الكافى، ج 1، ص 391.
2- دخان 44، آيات 40-42.
3- مسند عبدالعظيم حسنى، ح 6؛ الكافى، ج 1، ص 424.

در معناى آيه شريفه ذيل: «و اُوحِىَ إلَىَّ هذا القرآنُ لاُِنذركُم به و مَن بَلَغَ»(1)، يعنى: «و اين قرآن به من وحى شده تا به وسيله آن، شما و هر كس را كه اين پيام به او برسد، هشدار دهم»، حضرت امام صادق عليه السلام مى فرمايد: «مَن بَلغ أنْ يكونَ إماماً مِن آلِ محمدٍ يُنْذِرُ بالقرآنِ كما يُنْذِر به رسولُ اللّه صلى الله عليه و آله ».(2)

اين احاديثِ مسند نيز فضيلتى از اهل بيت عليهم السلام را با استفاده از قرآن كريم نشان مى دهد: شماره هاىِ 4، 5، 11، 20، 23، 24، 30، 74، 92.

گلبرگ سوم: خاندان نبوت

از برخى روايات حضرت عبدالعظيم، علاوه بر اينكه جايگاه و شأن رفيع اهل بيت عليهم السلام تا اندازه اى مشخص مى شود، اين مطلب نيز به دست مى آيد كه فلاح انسان در اين است كه با اين خاندان باشيم و بيزار از دشمنانشان؛ زيرا عروة الوثقى، حبل اللّه المتين و صراط مستقيم، جز اينان نيستند. گلگشتى در احاديث اين باب، ما را به اين حقيقت هدايت مى كند:

بركت صلوات

حضرت عبدالعظيم از امام هادى عليه السلام چنين روايت دارد: «إنّما اتّخذ اللّه عزّوجلّ إبراهيم خليلاً لكَثرَةِ صلاته على محمّد و أهل بيته صلوات اللّه عليهم؛ تنها دليل كه خداوند، حضرت ابراهيم را براى مقام خُلّت و دوستى برگزيد، كثرت صلوات و درود او بود بر محمد و خاندانش - كه درود خدا بر آنان باد - ».(3)

از مرحمت خاك سرِ كوى شما بود *** هر نافه كه در دست نسيم سحر افتاد

ص: 260


1- سوره انعام 6، آيه 19.
2- . مسند عبدالعظيم حسنى، ح 11؛ الكافى، ج 1، ص 424.
3- . مسند عبدالعظيم حسنى، ح 77؛ علل الشرايع، ج 1، ص 34.

قاتلان اهل بيت عليهم السلام

قال رسول اللّه صلى الله عليه و آله : «لا يقتُل الأنبياء و أولاد الأنبياء إلاّ ولد زنا(1)؛ جز حرامزاده پيامبران و فرزندانشان را نمى كشد».

دوستى

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله در حالى كه مردم نزد او تجمّع كرده بودند، فرمود: «أحِبُّوا اللّه لِما يَغْدُوكمْ بِه مِن نِعَمِه، و أحِبُّوني للّه تعالى، و أحِبُّوا قَرابتي لِي(2)؛ خدا را دوست بداريد؛

زيرا هر روز و پيوسته، به شما نعمت مى دهد و مرا براى خدا دوست داشته باشيد و به بستگانم به خاطر من محبت ورزيد».

محبوبيّت نزد اهل بيت عليهم السلام

هر كسى مى تواند از دوستى معصومان عليهم السلام دم بزند كه ادّعاى ولايت، هزينه چندانى نمى طلبد؛ مهم آن است كه آنان پذيرا و دوستدار انسان باشند. در برخى احاديث نكته هايى براى ره يافت به دلِ دوست، به چشم مى خورد.

در دلِ دوست به هر حيله رهى بايد كرد *** طاعت ار نيست ميسّر گنهى بايد كرد

حضرت عبدالعظيم با تصحيح علم و عمل و فداكارى و از خودگذشتگى، با تمام وجود در ترويج اسلام ناب و ولايت كوشيد، به جايى رسيد كه حضرت امام هادى عليه السلام تا چشمش به او افتاد، فرمود: «مرحباً بك يا اباالقاسم! أنت وليُّنا حقّاً(3)؛ آفرين بر تو اى ابوالقاسم! به راستى كه تويى ولىّ واقعى ما». و در پايان او را دعا چنين كرد: «ثبّتك اللّه بالقول الثابت في الحياة الدنيا و في الآخرة».

دستورالعمل امام عليه السلام

ص: 261


1- مسند عبدالعظيم حسنى، ح 56؛ كامل الزيارات، ص 164.
2- . مسند عبدالعظيم حسنى، ح 73؛ علل الشرايع، ج 2، ص 599.
3- مسند عبدالعظيم حسنى، ح 83؛ صدوق، أمالى، ص 419.

از امام رضا عليه السلام - و به عقيده برخى حديث شناسان - از امام هادى عليه السلام پيامى به حضرت عبدالعظيم رسيده كه حاوى راز و رمز موفقيت انسان است.

فرمودند: «اى عبدالعظيم! سلامم را به اوليايم برسان و به آنان بگو: براى سلطه شيطان بر جانشان، راهى باز نكنند و اجازه ندهند بر دلشان حاكم گردد. و آنان را به صِدق حديث و اداى امانت دستور دِه. و آنان را امر كن به سكوت و ترك جدال و مشاجره در مسائل غير مربوطه. و سفارش كن به اِقبال و روآورى به همديگر و زيارت و ديدار؛ زيرا اين برنامه ها باعث تقرّب به من است.

دوستان ما، خود را سرگرم نكنند به كوبيدن همديگر؛ زيرا من به جانم سوگند ياد كرده ام كه هر كه چنين كند و دوستى از اوليايم را به خشم و سخط آورد، از خدا بخواهم كه او را در دنيا به سخت ترين عذاب ها شكنجه كند و در آخرت نيز از زيان كاران خواهد بود.

به شيعيانم خبر ده كه خدا نيكانشان را مى آمرزد و از افراد بدشان درمى گذرد، مگر از كسى كه به او شرك ورزد يا يكى از اوليايم را بيازارد يا در دل تصميم بدى درباره او داشته باشد كه در اين صورت، خدا او را نيامرزد تا از تصميمش برگردد؛ اگر برگشت كه بهتر وگرنه روح ايمان از دلش برداشته شود و از ولايتِ من بيرون شود و هيچ بهره اى در ولايت ما نخواهد داشت و از چنين سرنوشتى به خدا پناه مى برم.(1)

شرط نجات از عذاب

حضرت عبدالعظيم از امام جواد و او از پدران بزرگوارش و از رسول خدا صلوات اللّه عليهم اجمعين نقل كند:

«خداوند اسلام را ايجاد كرد و برايش عرصه، نور، دژ و ناصر و ياورى قرار داد. اما عرصه و فضاى اسلام، قرآن است و نورش حكمت و دژ و حصنش خوبى ها است

ص: 262


1- مسند عبدالعظيم حسنى، ح 50؛ الاختصاص، ص 247.

و اما انصارش، من و خاندانم و شيعيانمان هستيم. بنابراين اهل بيتم و شيعيان و ياورانشان را دوست بداريد؛ زيرا شبى كه مرا به معراج آسمان پايين تر بردند و جبرئيل مرا به اهل آسمان معرفى كرد، خدا محبت و عشق من واهل بيتم و شيعيانشان را در دل هاى فرشتگان باقى گذارد. اين محبت، وديعه الهى است تا قيامت نزد آنان. سپس مرا از عالم ملكوتِ آسمان ها به زمين آورد و به زمينيان معرفى كرد و عشق من و اهل بيتم و شيعيانشان را در دل هاى مؤمنان امّتم قرار داد. پس مؤمنان امتم، وديعه و امانت مرا نسبت به اهل بيتم تا روز قيامت محفوظ مى دارند.

آگاه باشيد! اگر يك مسلمان به اندازه تمام عمر دنيا خدا را عبادت كند و با بغض اهل بيتم و شيعيانم به ملاقات خدا برود، خداوند در دل او هيچ زمينه اى جز براى نفاق باز نمى كند و منافق محشور مى شود.(1)

معرفى حجج الهى

ابوخالد كابلى گويد: به محضر سرورم حضرت زين العابدين رسيدم و عرض كردم: يابن رسول اللّه! آن كسانى را كه خداى عزّوجلّ طاعت و مودّتشان را واجب كرده و پس از رسول خدا صلى الله عليه و آله پيروى و اقتداى به آنان را لازم دانسته است، به من بشناسان.

امام عليه السلام به من فرمودند: اى كابلى! به راستى آن اولوالأمر كه خداى عزّوجلّ امامان مردم قرار داده و طاعتشان را بر مردم واجب كرده است، اينها هستند: أميرالمؤمنين علي بن أبى طالب سپس حسن سپس حسين و ... .(2)

در اين حديث طولانى بسيارى از حوادث مهم آينده پيشگويى شده است كه به دليل طولانى بودن آن، به همين مقدار بسنده شد.

ص: 263


1- مسند عبدالعظيم حسنى، ح 76؛ الكافى، ج 2، ص 46.
2- مسند عبدالعظيم حسنى، ح 92؛ كمال الدين، ص 319.

احاديث ديگرى نيز مثل شماره هاى 33، 88، 100، 102، 105، 108 نيز در مسند با اين باب تناسب دارد.

گلبرگ چهارم: رابطه امت و امام

درباره ارتباط مردم با ائمه معصوم پيام هاى ارزنده اى وجود دارد؛ به ويژه آن بخش كه مربوط به عصر غيبت و حضرت مهدى عليه السلام است. شخص حضرت عبدالعظيم، آرزومند عصر طلايى ظهور و شيداى حضرت مهدى عليه السلام است و براى درك عصر او، سر از پا نمى شناسد. روزى به حضرت جوادالائمه عليه السلام عرض مى كند: اميدوارم كه قائم آل محمد عليه السلام شما باشيد؛ همو كه زمين را پر از قسط و عدل مى كند؛ چنان كه پر از ظلم و جور شده باشد.

امام جواد فرمودند: «ما مِنّا إلاّ قائمٌ بأمرِ اللّه ِ و هادٍ إلى دينِ اللّه ِ...؛ تمامى ما به امر الهى قائم هستيم و دين حق را به پا مى داريم و به دين خدا هدايت مى كنيم؛ ليكن آن قائمى كه خدا به دست او زمين را از اهل كفر و انكار و جحود پاك و پر از قسط و عدل مى كند، شخصيتى است كه ولادتش از مردم نهان و وجودش غايب و پنهان و نام بردنش ممنوع و حرام است. او همنام و هم كنيه رسول خدا است. او است كه كره زمين در اختيار او است و هر دشوارى برايش آسان مى شود. يارانش كه به تعداد رزمندگان بدر، يعنى 313 هستند، از دورترين نقاط زمين به سويش مى آيند و همين است منظور از آيه شريفه «أين ما تكونوا يأتِ بِكُمُ اللّه ُ جميعاً إنّ اللّه َ على كُلِّ شى ءٍ قدير»(1)، يعنى: هر كجا كه باشيد خدا همه شما را مى آورد؛ زيرا خدا بر هر چيزى قادر و تواناست.

آن گاه كه اين عدّه از اهل اخلاص برايش فراهم شدند، خداوند امرش را ظاهر كند

ص: 264


1- سوره بقره 2، آيه 148.

و آن هنگام كه گروه منسجم ده هزار نفرى از يارانش تكميل شد، به اذن الهى قيام مى كند و پيوسته دشمنان خدا را مى كشد تا خداى عزّوجلّ راضى گردد.

عبدالعظيم مى گويد: پرسيدم: سرورم! چگونه معلوم مى شود كه خدا راضى گشته است؟

فرمود: خدا در دلش رحمت مى اندازد. پس آن گاه كه حضرت وارد مدينه شد، لات و عزّى را بيرون مى آورد و به آتش مى كشد.(1)

عمرو بن جميع از امام باقر عليه السلام درباره حكم نماز در مسجد مصوّره كه منقوش به تصاوير جاندار است، پرسيد. حضرت فرمود: «أكرَهُ ذلك و لكن لا يضرّكم ذلك اليوم و لو قد قام العدل رأيتم كيف يصنع في ذلك؛ نماز در مسجد مصور را نمى پسندم و امروزه براى شما ضرر ندارد، اما اگر روزى حكومت عدل حضرت مهدى عليه السلام به پا گردد، خواهيد ديد كه در اين باره چه مى كند».(2)

انتظار فرج

حضرت باقر عليه السلام مى فرمايد: «كسى كه منتظر ظهور دولت ما است، ضرر ندارد كه در ميان خيمه حضرت و لشگرش، از دنيا نرود»؛ يعنى همين ثواب را به منتظران مى دهند.

يكى از شيعيان درباره حديث نبوى «مَنْ ماتَ و لم يَعْرِفْ إمام زمانه ماتَ ميتَةً جاهِليَّةً» از امام صادق عليه السلام پرسيد. آن حضرت با إشاره به سينه اش فرمود: بيشترين وقتى كه معرفت امام زمان نياز است، هنگامى است كه جان بنده مؤمن به اينجا برسد. (يعنى دم مرگ). آن گاه به راوى فرمود: تو عقيده نيكويى دارى.(3)

ص: 265


1- مسند، ح 27؛ كمال الدين، ج 1، ص 36.
2- . مسند عبدالعظيم حسنى، ح 63؛ الكافى، ج 3، ص 369.
3- . مسند عبدالعظيم حسنى، ح 95؛ ثواب الأعمال، ص 205.

نيز امام سجاد عليه السلام فرمودند: «انتظار الفَرج مِن أعظمِ الفَرج؛ انتظار فرج حضرت

مهدى عليه السلام برترين فرج است».(1)

ضرورت وجود معصوم

ابوحمزه از امام صادق عليه السلام نقل مى كند: «منّا الإمام المفروض و مَن جحَدَه مات يهوديّاً أو نصرانيّاً ،و اللّه ما ترك الأرض منذُ قَبضَ اللّه ُ عزَّوجلَّ آدمَ إلاّ و فيها إمامٌ يُهْتَدى به إلى اللّه، حجّةٌ على العِباد؛ مَن تركَهُ هَلَك و مَنْ لَزِمَه نجا، حقّاً على اللّه ِ».(2)

يعنى: امام واجب الاطاعه از ما است و هر كه منكر او شود، به عنوان مسيحى يا يهودى بميرد. سوگند به خدا! از آن روز كه خداى عزّوجلّ حضرت آدم را از دنيا برد، زمين را خالى نگذارد از امامى كه به وسيله او به سوى خدا راه يابند. او حجت بر بندگانش است. هر كه او را رها كند، نابود است و هر كه ملازم و تابع او باشد، نجات يابد. اين لطفى است كه خدا به عهده گرفته است.

شيعه در عصر غيبت

امام باقر عليه السلام تمامى فرزندانش را و عمويش زيد بن على را نزد خود فراخواند نوشته اى را كه به خط امام على عليه السلام و املاى پيامبر خدا صلى الله عليه و آله بود نشان داد. در آن كتاب آمده بود:

«بسم اللّه الرحمن الرحيم هذا كتاب من اللّه العزيز الحكيم إلى محمّد نوره و سفيره، و حجابه و دليله، نزل به الرّوح الأمين من عند ربّ العالمين...؛ اين نامه خداى عزيز و حكيم است به سوى محمد نور الهى و سفير و دربان درگاه فيض او و راهنماى او، كه جبرئيل امين آن را از نزد پروردگار عالميان آورده است... [سپس به حوادث مهمّ آينده و معرفى يازده امام عليهم السلام پرداخت و فرمود: خداوند مى فرمايد: ]و كامل مى كنم

ص: 266


1- مسند عبدالعظيم حسنى، ح 96؛ ثواب الأعمال، ص 206.
2- مسند عبدالعظيم حسنى، ح 92؛ كمال الدين، ص 319.

آن را به فرزندش «م ح م د» كه رحمت است بر جهانيان، داراى كمال موسى و روشنى و بهاى عيسى و صبر ايّوب است پس در زمان غيبت او اولياى من ذليل مى شوند، سرهايشان جدا و هديه داده مى شود بسان سرهاى ترك و ديلم [كه در آن دوران جدا و هديه داده مى شد]. پس كشته مى شوند و به آتش كشيده مى شوند و هراسان، ترسان و وحشت زده شوند. زمين به خونشان رنگين مى شود و فرياد زنانشان درآيد. اينان اولياى واقعى من هستند كه به بركت اينان هر فتنه كور سياه و تارى را دفع مى كنم و به احترام اينان زلزله ها را برطرف مى سازم و از قيد و بندها و غل و زنجيرها جلوگيرى مى كنم. از طرف پروردگارشان بر اينان درودها باد و آنان اند كه هدايت يافتگانند».(1)

ابوخالد كابلى گويد: از امام زين العابدين عليه السلام خواستم تا كسانى را كه خدا طاعت، دوستى و اقتداى به آنان را پس از پيامبر واجب كرده است، به من معرفى كند.

گويد: آن حضرت به تفصيل به معرفى پرداخت و امامان را معرفى كرد تا به عصر حضرت مهدى عليه السلام و همكارى جعفر كذاب با طاغوت زمان رسيد. پرسيدم: اى پسر رسول خدا! سپس چه خواهد شد؟ حضرت فرمود: از آن پس، غيبت ولىّ خداى عزّوجلّ - كه دوازدهمين وصىّ رسول خدا و امامان پس از او است - امتداد مى يابد.

يا اباخالد! به راستى مردم زمان غيبتش، كه به امامت آن حضرت معتقدند و ظهورش را انتظار مى كشند، از اهل هر زمانى برتر و بهترند؛ زيرا خداى تبارك و تعالى به اندازه اى عقل و فهم و معرفت به آنان داده است كه غيبت، نزد آنان به منزله مشاهده و حضور است. خداوند آنان را در آن دوران، به منزله رزمندگانِ همراه رسول خدا قرار مى دهد. آنان اند شيعيان راستينِ ما و مخلصان حقيقى و مبلّغان دين خداى عزّوجلّ در نهان و عيان.(2)

ص: 267


1- . مسند عبدالعظيم حسنى، ح 33؛ كمال الدين، باب 28، ح 3.
2- مسند عبدالعظيم حسنى، ح 92؛ كمال الدين، ص 319.

درباره وضعيّت شيعيان در دوران حضرت مهدى عليه السلام روايات ديگرى نيز هست؛ مثل حديث شماره 31، 90، 93.

شرط ولايت

همه مؤمنان آرزو دارند محبوب و مورد توجّه و پذيرش امامان عليهم السلام باشند و از شفاعت و عنايت آنان بهره مند گردند. شرط پذيرش آنان - كه زمينه اى است تا تحت ولايت الهى قرار گيريم ومصداقِ «اللّه ُ وليّ الذين آمنوا» باشيم - در پيام ذيل آمده است. اين پيام طبق نقل از حضرت رضا عليه السلام است، ولى برخى ارباب رجال(1)، ترجيح داده اند از حضرت هادى عليه السلام باشد؛ زيرا از جهت معاصرت متناسب تر است.

حضرت مى فرمايد:

اى عبدالعظيم! سلامم را به دوستانم برسان و به آنان بگو: شيطان را بر جان خويش مسلط نكنند. آنان را امر كن به راستگويى و اداى امانت؛ و آنان راامر كن به ترك جدال در امور بى فايده و رو آوردن به همديگر و ديد و بازديد؛ زيرا اينها باعث تقرّب به من است.

و (شيعيان ما) خود را به كوبيدن همديگر سرگرم نكنند؛ زيرا من به جانم سوگند ياد كرده ام كه هر كه چنين كند و دوستى از اولياى مرا به خشم آرد از خدا بخواهم كه به شدّت او را در دنيا به سخت ترين وجهى عذاب كند و در آخرت نيز از زيان كاران خواهد بود.

و به آنان خبر ده كه خداوند نيكانشان را ببخشايد و از گنهكارانشان درگذرد، جز كسى كه به خدا شرك ورزد يا يكى از اولياى مرا آزار دهد يا در درون دل برايش تصميم بدى بگيرد كه در اين صورت خدا او را نيامرزد، مگر از آن نيّت برگردد. و اگر

ص: 268


1- . ر.ك: معجم رجال الحديث، ذيل عنوان «عبدالعظيم».

برنگشت، روح ايمان از دلش گرفته شود و از ولايتم بيرون شود و بهره اى از ولايت ما نخواهد داشت. پناه به خدا از چنين وضعيّتى!(1)

زيارت در غربت

يكى از برنامه هاى سازنده دينى زيارت مزار اولياى الهى است؛ به ويژه براى زيارت شهيدان كربلا بيشترين فضيلت و پاداش نقل شده است؛ زيرا جانسوزترين شهادت ها را داشته اند. در اين ميان، به زيارت امام حسين عليه السلام تأكيد فراوانى شده است. از اين رو فرموده اند(2) كه حسين عليه السلام مايه اشك هر مؤمنى است و ملائكه براى زائرانش دعا مى كنند.(3) امام باقر عليه السلام مى فرمايد: «مُروا شيعتنا بزيارة قبر الحسين عليه السلام فإنَّ إتيانَه مُفْترضٌ على كلِّ مُؤمن يُقرُّ للحسين عليه السلام بالإمامة(4)؛ شيعيانمان را به زيارت قبر امام حسين عليه السلام امر كنيد؛ زيرا زيارتش بر هر مسلمانى كه به امامتش ايمان دارد، واجب است».

حضرت عبدالعظيم حسنى نيز نقل مى كند: سُدير گفت: نزد حضرت باقر عليه السلام بوديم كه جوانى سخن از قبر حسين عليه السلام به ميان آورد. امام باقر عليه السلام به او فرمود: «ما أتاهُ عبدٌ فَخَطا خُطوةً إلاّ كتَبَ اللّه ُ لَه حسنة و حَطَّ عنهُ سَيِّئَة(5)؛ بنده اى به زيارتش نمى رود، مگر آنكه خداوند در برابر هر گامى حسنه اى برايش مقرّر و گناهى محو كند.

همچنين از امام صادق عليه السلام نقل مى كند: «آسمان و زمين نگريست، جز بر يحيى بن زكريا و حسين عليه السلام ».(6)

ص: 269


1- . مسند عبدالعظيم حسنى، ح 50؛ اختصاص، ص 247.
2- كامل الزيارات، ص 116.
3- . كامل، ص 128-131.
4- . همان، ص 131.
5- . مسند عبدالعظيم حسنى، ح 76.
6- همان، ح 79.

اهميت كربلا به قدرى است كه پيش از وقوع آن حادثه هم گوشزد شده بوده است. حارثى گويد: در رحبه كوفه پيش اميرالمؤمنين عليه السلام بوديم كه ناگاه حسين عليه السلام از راه رسيد. آن قدر على عليه السلام خندان شد كه دندانهاى نواجذش هويدا شد. سپس فرمود: خدا در قرآن از گروهى نام برده و فرموده است «كه نه آسمان بر آنان گريست و نه زمين و نه مهلتى به آنان داده شد».(1) سوگند به خداى كه جان ها را آفريد و دانه را شكافت، قطعاً اين (حسين) شهيد مى شود و آسمان و زمين بر او مى گريند.(2)

فضيلت زيارت امام رضا عليه السلام

با آنكه مسلّم است بيشترين فضيلت براى زيارت كربلا است، حضرت عبدالعظيم گويد: از حضرت جوادالأئمّه عليه السلام پرسيدم: «بين زيارت مرقد حضرت ابوعبداللّه و زيارت مرقد پدرتان در توس، ترديد دارم. نظر شما چيست و كدام را مقدم بدارم؟

حضرت به من فرمود: بمان! آن گاه به درون خانه رفتند و اشك ريزان بيرون آمدند و به من فرمودند: «زوّار قبر أبيعبداللّه كثيرون و زوّار قبرٍ بطوس قليلون؛ زائران كربلا زيادند، ولى زائران حضرت رضا اندك اند».

نيز از امام جواد عليه السلام روايت مى كند: «ما زار أبي عليه السلام أحد فأصابه أذىً من مطر أو برد أو حرٍّ إلاّ حرّم اللّه جسده على النّار؛ پدرم را كسى زيارت نكند - كه در اين مسير از باران، سرما يا گرما آسيبى ببيند - جز آنكه خدا بدنش را بر آتش حرام كند».(3)

نيز عبدالعظيم گويد: امام عسكرى عليه السلام چنين مى فرمود: «اهل قم و آوه، آمرزيده اند؛ زيرا جدّم على بن موسى الرضا را در توس زيارت مى كنند. توجّه كنيد!

ص: 270


1- . سوره دخان 44، آيه 29.
2- مسند عبدالعظيم حسنى، ح 81.
3- همان، حديث 52؛ صدوق، امالى، ص 752.

هر كه در راه زيارتش آسيبى از قطره اى باران ببيند، خدا بدنش را بر آتش حرام كند».(1)

راز اهتمام فوق العاده و ترجيح زيارت مشهد بر كربلا در غربت امام رضا عليه السلام در آن دوران است. اگر ملاك اين فضيلت غربت آن حضرت باشد، در اين صورت چون مشاهد عسكريين و ائمه بقيع عليهم السلام در عصر ما غريب ترند، زيارت آنان بيشتر فضيلت دارد؛ زيرا در اين روزگار مزار حضرت عبدالعظيم، در طول سال و به ويژه شبهاى جمعه، از مزار اجدادشان در بقيع، زائران بيشترى دارد. و در مجموع زائران و عاشقان و خادمان حضرت رضا عليه السلام از هر يك از ائمه عليهم السلام بيشتر هستند.

نشانه ديگر از رعايت مقتضيات زمان درباره فضيلت زيارت قبور، روايت محمد بن سليمان از امام جواد عليه السلام است كه درباره مردى مى پرسد كه حج تمتع كرده و به زيارت قبور واقع در مدينه، نجف، كاظمين و كربلا را تشرف يافته و به شهر خود رفته است. اكنون كه موسم حج نزديك مى شود و توان حج دارد؛ آيا دوباره به مكه رود يا به خراسان؟ حضرت فرمودند:

«بل يأتى خراسان فَلْيُسلم على أبيالحسن أفضل، و ليكُنْ ذلك في رجب و لكن لا يَنْبغي أنْ يفعَلوا هذا اليَوم؛ فإنّ عَلَينا و عَلَيكُم خَوفاً من السُلطان و شُنْعَةً(2)؛

بلكه بهتر است به خراسان رود و بر حضرت رضا عليه السلام سلام دهد. و خوب آن است كه اين زيارت در ماه رجب باشد، ليكن امروزه اين ميسر نيست؛ زيرا حكومت وقت، ما و شما را زير نظر دارد و زيارت امام، گرفتارى و شكنجه در پى دارد».

سخنى از علاّمه مجلسى

اين نوشتار را با سخنى از مرحوم علاّمه مجلسى، درباره زيارت امام رضا عليه السلام به پايان

ص: 271


1- مسند عبدالعظيم حسنى، ح 84؛ عيون اخبار الرضا عليه السلام ، ج 1، ص 291.
2- كامل الزيارات، ص 320 - 321، باب 111، ح 7.

مى بريم. ايشان فضيلت برتر مشهد را چنين توضيح داده اند كه شايد اين امر، ويژه آن زمان باشد؛ زيرا فقط خواص شيعه به زيارت امام رضا مى آمدند و در هر زمانى هر كدام از امامان كه كمتر زائر داشتند، فضيلت زيارتشان بيشتر خواهد بود؛ يا منظور آن است كه غير شيعه نيز به زيارت امام حسين عليه السلام مى روند ولى فقط خواص به زيارت حضرت رضا عليه السلام مشرّف مى شوند؛ يا به اين جهت است كه شيعه نيز در آن زمان چند گروه بود و تنها فرقه اى كه زائر امام رضا عليه السلام بود، شيعيان دوازده امامى بودند كه به امامتش معتقد بودند، ولى خوشبختانه گمراهان، زود هدايت شدند و خيلى از فرقه هاى انحرافى مضمحل گشتند.

شايد حضور مخالفان در مشاهد، سبب كم شدن فضيلت زيارت شود؛ چنان كه نظر رحمت الهى اوّل به كربلاست و بعد به عرفات، در روز عرفه.(1)

ص: 272


1- كامل الزيارات، ص 322، پاورقى.

(7) تأويل ولايى در روايات حضرت عبدالعظيم حسنى عليه السلام

تأليف سيد ابوالحسن مطلبى

ص: 273

ص: 274

تأويل ولايى

در مسند حضرت عبدالعظيم حسنى عليه السلام

سيد ابوالحسن مطلبى

مهم ترين شاخصه حضرت عبدالعظيم، ولايت مدارى او است. داستان بازگو كردن معتقدات فكرى اش در پيشگاه حضرت امام هادى عليه السلام ، كه مورد تأييد حضرتش قرار گرفت، مشهور است. بازتاب انديشه هاى وى را مى توان با مراجعه به آيينه آثار او مشاهده كرد. اهتمام او در فراچنگ آوردن رواياتى كه در قرآن كريم به حضرت اميرالمؤمنين تأويل شده است، نشانى از اين مدعا و شاهد صدقى است بر آن - كه به عنوان موضوع اين مقاله در پيش روى خوانندگان عزيز مى نهيم؛ تا چه قبول افتد و چه در نظر آيد.

در تأويل آيه «وَ قِفُوهُمْ إِنَّهُمْ مَسْؤلُونَ»(1) روايتى از پيغمبر اسلام صلى الله عليه و آله آورده است كه

حضرت فرمود: به عزّت پروردگارم سوگند كه جميع امّت من در قيامت باز ايستند تا از ولايت امير مؤمنان پرسش شوند.(2)

ص: 275


1- سوره صافّات 37، آيه 24.
2- معانى الاخبار، ص 387؛ عيون اخبار الرضا عليه السلام ، ج 2، ص 280؛ مسند عبدالعظيم حسنى، ص 40: «و عزّة ربّى إنّ جميع اُمّتي لموقوفون يوم القيامة و مسؤولون عن ولايته و ذلك قول اللّه عزّوجلّ «وَ قِفُوهُمْ إِنَّهُمْ مَسْؤولُونَ»».

در تأويل كريمه «وَ لَوْ أَنَّهُمْ فَعَلُوا ما يُوعَظُونَ بِهِ لَكانَ خَيْراً لَهُمْ»(1) به حديثى از امام

باقر عليه السلام استناد كرده كه فرمود: «اگر آنان [كه راه غدير را بى راهه رفتند] بدانچه درباره حضرت وصى عليه السلام موعظت شدند عمل مى كردند، هر آينه برايشان بهتر بود.(2)

در تأويلِ «وَ تَعِيَها أُذُنٌ واعِيَةٌ»(3) به روايتى از رسول خدا صلى الله عليه و آله استناد جسته كه

حضرت فرمود: (مقصود از «اُذُنْ» در آيه) گوش تو است اى على.(4)

در تأويل كريمه «وَ أَنْ لَوِ اسْتَقامُوا عَلَى الطَّرِيقَةِ لَأَسْقَيْناهُمْ ماءً غَدَقاً»(5) آورده است كه حضرت امام باقر عليه السلام فرمود: يعنى چنانچه استقامت ورزند در ولايت امير مؤمنان و جانشينان پس از او از فرزندانش و در امر و نهى آنان مطيع آنها باشند دلشان را سرشار از ايمان كنيم. و طريقه، همان ايمان به ولايت على و اوصيا است.(6)

در تأويل كريمه «يا أَيُّهَا النّاسُ قَدْ جاءَكُمُ الرَّسُولُ بِالْحَقِّ مِنْ رَبِّكُمْ فَآمِنُوا خَيْراً لَكُمْ وَ إِنْ تَكْفُرُوا فَإِنَّ لِلّهِ ما فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ»(7) با استناد به روايتى، جانمايه ايمان را ايمان به وصايت حضرت وصى و كفر را كفر به ولايت امير مؤمنان عليه السلام مى داند.(8)

ص: 276


1- سوره نساء 4، آيه 66.
2- الكافى، ج 1، ص 424؛ مسند عبدالعظيم حسنى، ص 42: «عن أبى جعفر عليه السلام قال: هكذا نزلت هذه الآية «وَ لَوْ أَنَّهُمْ فَعَلُوا ما يُوعَظُونَ بِهِ فى على لَكانَ خَيْراً لَهُمْ»».
3- سوره حاقه 69، آيه 12.
4- الكافى، ج 1، ص 423؛ مسند عبدالعظيم حسنى، ص 50: «عن ابى عبداللّه عليه السلام قال: لما نزلت «وَ تَعِيَها أُذُنٌ واعِيَةٌ» قال رسول اللّه صلى الله عليه و آله : هى أُذنك يا على».
5- سوره جن 72، آيه 16.
6- . الكافى، ج 1، ص 220؛ مسند عبدالعظيم حسنى، ص 52: «قال: يعنى لو استقاموا على ولاية على بن أبى طالب امير المؤمنين و الاوصياء من ولده و قبلوا طاعتهم فى امرهم و نهيهم لأسقيناهم ماء غدقا يقول لأشربنا قلوبهم الايمان و الطريقة هى الإيمان بولاية على و الأوصياء».
7- سوره نساء 4، آيه 170.
8- . الكافى، ج 1، ص 424؛ مسند عبدالعظيم حسنى، ص 54: قال: «يا أَيُّهَا النّاسُ قَدْ جاءَكُمُ الرَّسُولُ بِالْحَقِّ مِنْ رَبِّكُمْ فى ولاية على فَآمِنُوا خَيْراً لَكُمْ وَ إِنْ تَكْفُرُوا (بولاية على) فَإِنَّ لِلّهِ ما فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ».

در تأويل كريمه «فَأَبى أَكْثَرُ النّاسِ إِلاّ كُفُوراً»(1) مقصود از رويگردانى بيشتر مردم در آيه را رويگردانى آنان از ولايت اميرالمؤمنين عليه السلام برشمرده است.(2)

درباره علت برترى حضرت امير مؤمنان عليه السلام آورده است:(3)

روزى هارون الرشيد از جعفر بن يحياى برمكى خواست تا چند تن از علماى علم كلام را در مجلسى گرد آورد و هارون نيز به طور ناشناس در جمع آنان حضور يابد و از نزديك شاهد گفت و گوى آنها باشد. جعفر پذيرفت و جلسه علمى سامان يافت.

يكى از حاضران از هشام بن حكم پرسيد: چرا على را برتر از ابوبكر مى شمارى و حال آن كه خداوند مى فرمايد: «ثانِيَ اثْنَيْنِ إِذْ هُما فِي الْغارِ إِذْ يَقُولُ لِصاحِبِهِ لا تَحْزَنْ إِنَّ اللّهَ مَعَنا »(4)؟

هشام گفت: به من بگو كه آيا اندوهش در آن وقت براى رضاى خدا بود يا رضاى الهى مدّ نظرش نبود؟

سؤال كننده، ساكت ماند.

هشام گفت: اگر مى پندارى كه اندوهش به جهت رضاى الهى بود، چرا رسول خدا صلى الله عليه و آله اندوه او را نهى كرد و فرمود: «لا تَحْزَنْ » آيا پيامبر او را از اطاعت و رضايت خدا نهى كرد؟! و اگر گمانت چنين است كه رضاى الهى در حُزنش نبود چه جاى افتخار و خود مى دانى (كه جاى افتخار اينجا است) كه خدا فرمود: «فَأَنْزَلَ اللّهُ

ص: 277


1- . سوره اسرا 17، آيه 89.
2- . الكافى، ج 4، ص 424؛ مسند عبدالعظيم حسنى، ص 54.
3- ر.ك: مسند عبدالعظيم حسنى، ص 138 - 144.
4- . سوره توبه 9، آيه 40.

سَكِينَتَهُ عَلى رَسُولِهِ وَ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ »(1) وانگهى ما و شما و عامه قائل اند كه بهشت به چهار نفر مشتاق است: على بن ابى طالب، مقداد بن اسود، عمار بن ياسر و ابوذر غفارى. ذوب شدگان در اسلام چهار نفرند يكى از آنان على بن ابى طالب است، قرّاء چهار نفرند يكى از آنها حضرت وصى است، ابرار چهار نفرند يكى از آنها على است، شهدا چهار نفرند يكى از آنان على است و در همه اين موارد او كه تو بدان افتخار مى كنى در بين آنان نيست و امير مؤمنان كه ما بدان مفتخريم در جمع آنان هست. هارون از اين گفت وگو برآشفت و به جعفر دستور داد به جلسه خاتمه دهد. به امر او جلسه از هم گسست و آن جمع، ترسان و لرزان پراكنده شدند. هارون كه از پاسخهاى هشام به خشم آمده بود، گفت: او كه بود؟ به خدا سوگند تصميم گرفتم او را بكشم و به آتش بسوزانم!

ص: 278


1- سوره فتح 48، آيه 26.

(8) امامت در احاديث حضرت عبدالعظيم حسنى عليه السلام

اشاره

تأليف على اصغر رضوانى

ص: 279

ص: 280

پيشگفتار:

يكى از محدّثين جليل القدر و راويان بزرگوار كه شرافت نسب را با فضيلت علم و تقوا به هم آميخته حضرت عبدالعظيم حسنى عليه السلام است. اين شخصيت بزرگوار و امامزاده جليل از مشايخ حديث و از زهّاد و عبّاد زمان خود بوده است.

به نظر مى رسد كه ايشان محضر سه تن از امامان معصوم شيعه را درك نموده و از آن بزرگواران نقل حديث كرده است، و از برخى اخبار اهل بيت عليهم السلام به طور وضوح به دست مى آيد كه ايشان مورد علاقه و اعتماد و اطمينان اهل بيت عصمت و طهارت بوده است.

صاحب بن عبّاد در رساله خود مى گويد: ابو حماد رازى گويد: خدمت حضرت هادى عليه السلام رسيدم و از آن جناب مسائلى پرسيدم. هنگامى كه اراده كردم از محضر مقدسش بيرون شوم، فرمود: «هر گاه مشكلاتى برايت پيش آمد كرد، آنها را از عبدالعظيم حسنى بپرس و سلام مرا هم به او برسان».

در امالى صدوق در ضمن حديثِ «عرض دين» آمده است: وقتى كه حضرت عبدالعظيم عليه السلام خدمت امام هادى عليه السلام مشرف شد و عقايد خود را اظهار نمود، امام فرمود: «تو از دوستان حقيقى ما هستى».

ابو نصر بخارى ضمن بيان حالات فرزندان امام مجتبى عليه السلام از ابو على محمّد بن همام از حضرت امام حسن عسكرى عليه السلام روايت كرده كه نزد آن جناب از حضرت

ص: 281

عبدالعظيم حسنى صحبت به ميان آمد، فرمود: «اگر عبدالعظيم نبود مى گفتيم على بن حسن بن زيد بن حسن فرزندى از خود باقى نگذاشته است».(1)

از مطالعه تاريخ و شرح حال ايشان اين مطلب استفاده مى شود كه او به ائمه معصومين زمان خود اخلاص و اعتقاد كاملى داشته است. حديثِ «عرض دينِ» او به حضرت امام هادى عليه السلام و تصديق آن حضرت، دليل بزرگى است كه وى به پيشوايان معصوم خود ايمان راسخ و عقيده ثابت داشته است. لذا در اين صدد برآمديم كه احاديث حضرت عبدالعظيم عليه السلام را در بخش امامت از دو زاويه بررسى كنيم:

الف) بررسى مضامين اخبارى كه در آنها سخن از امام و امامت و فضائل اهل بيت عليهم السلام و ساير شئونشان بوده است؛

ب) بررسى موقعيت و مواضع حضرت عبدالعظيم عليه السلام در برابر امام زمان خود.

تأويل برخى از آيات بر اهل بيت عليهم السلام

در برخى از روايات حضرت عبدالعظيم و ديگران مشاهده مى نماييم كه امامان شيعه برخى از آيات را به اهل بيت عليهم السلام و شأن و مقام و منزلت آنان تأويل مى نمايند. حال، ابتدا به معنى تأويل و سپس به بررسى روايات باب مى پردازيم.

تأويل چيست؟

تأويل از ماده أول به معناى رجوع است و در اصطلاح، تأويلْ توجيه كننده متشابه است؛ به بيانى واضح تر، شخص تأويل كننده چون در صدد توجيه ابهامات در كلمات متشابهات است، لذا در صدد آن است كه الفاظ را به سوى مفهوم صحيح و معقول آنها

ص: 282


1- . مسند حضرت عبدالعظيم حسنى.

برگرداند. و به اين جهت، به آن تأويل گويند. لذا هر لفظ و عمل متشابه و شك برانگيز در صورتى كه توجيه صحيح داشته باشد آن توجيه را تأويل مى نامند.

براى تأويل اصطلاح ديگرى است كه از آن به بطن ياد مى كنند. تأويل به اين معنا شامل تمام آيات قرآن مى گردد. امام باقر عليه السلام مى فرمايد: «ظهره تنزيله، و بطنه تأويله، منه ما قد مضى، و منه ما لم يكن، يجرى كما يجرى الشمس و القمر؛ ظاهر قرآن تنزيل او است و باطنش تأويل كه از آن تاويل بخشى گذشته و بخشى ديگر هنوز محقّق نشده است و همانند جريان خورشيد و ماه جارى مى گردد».(1)

انواع نزول

از ظواهر ادله استفاده مى شود كه قرآن كريم سه نوع نزول داشته است:

1. نزول دفعى: خداوند متعال مى فرمايد: «إِنّا أَنْزَلْناهُ فِي لَيْلَةِ الْقَدْرِ»(2)؛ «ما همانا قرآن

را در شب قدر (بر پيامبر صلى الله عليه و آله وسلم ) نازل نموديم». و در جاى ديگر مى فرمايد: «إِنّا أَنْزَلْناهُ فِي لَيْلَةٍ مُبارَكَةٍ إِنّا كُنّا مُنْذِرِينَ...»(3)؛ «ما همانا قرآن را در شبى مبارك نازل نموديم. همانا ما نازل كننده ايم».

از اين آيات به خوبى استفاده مى شود كه همه قرآن در شب قدر، يكجا بر پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله وسلم نازل شده است.

2. نزول تدريجى: از برخى آيات ديگر استفاده مى شود كه قرآن نزول ديگرى داشته و آن در طول 23 سال بر پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله وسلم بوده است. خداوند متعال مى فرمايد: «وَ

ص: 283


1- . بصائر الدرجات، ص 195؛ بحارالانوار، ج 92، ص 97.
2- . سوره قدر 97، آيه 1.
3- سوره دخان 44، آيه 3.

نَزَّلْناهُ تَنْزِيلاً»(1) كه مراد، تنزيل تدريجى است، به خلاف انزال كه نزول دفعى است.(2)

3. نزول تأويلى: از مجموعه روايات تأويلى استفاده مى شود كه قرآن بار سومى هم بر پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله وسلم نازل شده كه همراه با بيان تأويلات و بطون آن از گذشته و آينده بوده و پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله وسلم آنها را در اختيار اهل بيت عليهم السلام قرار داده است. اين بطون و تأويلات قرآن در حقيقت پرده اى از اعجاز قرآن از حيث معنا است.

ص: 284


1- سوره اسراء 17، آيه 106.
2- . ابى هلال عسكرى، معجم الفروق اللغوية، ص 79.

روايات تأويلى در احاديث حضرت عبدالعظيم عليه السلام

اشاره

على اصغر رضوانى

حديث اول:

در حديثى از حضرت عبدالعظيم عليه السلام مى خوانيم كه شخصى نزد امام صادق عليه السلام آيه: «قُلِ اعْمَلُوا فَسَيَرَى اللّهُ عَمَلَكُمْ وَ رَسُولُهُ وَ الْمُؤْمِنُونَ» را قرائت نمود. حضرت عليه السلام فرمود: آيه اين گونه نيست؛ بلكه «مأمونون» است و ما مأمونون هستيم.

در اينكه مراد حضرت صادق عليه السلام از اين جمله چيست، سه احتمال وجود دارد:

1. حضرت عليه السلام اشاره به نسخه خاصى از قرآن دارد كه نزد خودش موجود بوده كه در آن به جاى «مؤمنون» مأمونون ثبت شده است.

2. اشاره به تأويل و بطن قرآن است. گويا حضرت عليه السلام به اين نكته اشاره مى كند كه مقصود از مؤمنون، مأمونون است و مردم با وارد شدن در كشتى نجات ما، به امن و امان خواهند رسيد.

3. احتمال ديگر در اين حديث آن است كه آن حضرت عليه السلام در صدد تفسير و توضيح و رفع ابهام از لفظِ «مؤمنون» برآمده و آن را از ماده امن و امان دانسته تا بفرمايد «ما هستيم كه مايه امن و امان شماييم».

ص: 285

حديث دوم:

حضرت عبدالعظيم عليه السلام به سند خود از مالك جهنى نقل مى كند كه از امام صادق عليه السلام درباره آيه شريفه «وَ أُوحِيَ إِلَيَّ هذَا الْقُرْآنُ لِأُنْذِرَكُمْ بِهِ وَ مَنْ بَلَغَ»سؤال كردم. حضرت عليه السلام فرمود: «به هر كسى كه برسد اينكه او امامى از آل محمّد است و انذار او به قرآن، همان گونه است كه رسول خدا صلى الله عليه و آله وسلم به آن انذار فرمود».(1) در اين حديث، امام صادق عليه السلام اشاره به بطنى از بطون قرآن دارد.

حديث سوم:

و نيز حضرت عبدالعظيم عليه السلام به سند خود از ابى بصير روايت كرده كه فرمود: از امام صادق عليه السلام از تفسير قول خداوند «الَّذِينَ يَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَيَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ» تا آخر آيه سؤال نمودم. حضرت فرمود: «اينان تسليم شدگان در برابر آل محمّدند؛ آنان كه حديث را از اهل بيت اخذ كرده و آن را كم و زياد ننمودند و همان گونه كه شنيدند، به ديگران بازگو نمودند».(2)

از اين حديث به طور وضوح استفاده مى شود كه امام عليه السلام استماع را به معناى استماع با وعى و ادراك و قبول مفاد روايت گرفته اند، بدون آنكه در معناى آن تصرفى از خود بنمايد؛ زيرا اهل بيت عليهم السلام معصوم اند و تمام جوانب يك مسئله را در نظر مى گيرند، آن گاه كلمات خود را اظهار مى دارند.

حديث چهارم:

حضرت عبدالعظيم عليه السلام در حديث ديگر به سند خود از امام باقر عليه السلام نقل كرده كه

ص: 286


1- الكافى، ج 1، ص 424.
2- الكافى، ج 1، ص 391.

فرمود: جبرئيل اين آيه را اين گونه بر پيامبر صلى الله عليه و آله وسلم نازل فرمود: «فَبَدَّلَ الَّذِينَ ظَلَمُوا - آل محمّد حقّهم - قَوْلاً غَيْرَ الَّذِي قِيلَ لَهُمْ فَأَنْزَلْنا عَلَى الَّذِينَ ظَلَمُوا [آلَ محمّد حقَّهم] رِجْزاً مِنَ السَّماءِ بِما كانُوا يَفْسُقُونَ»(1).

در اين حديث امام باقر عليه السلام اشاره به نزول تأويلى اين آيه به وسيله جبرئيل بر پيامبر صلى الله عليه و آله وسلم نموده است. و نيز احتمال دارد كه بگوييم: امام اشاره به مصداق بارز ظلم - كه ظلم در حقّ اهل بيت عليهم السلام است - نموده باشند؛ زيرا ظلم در حق اهل بيت عليهم السلام به عنوان انسانهاى كامل و اولياى الهى در حقيقت، ظلم به خداوند و حق و حقيقت است.

حديث پنجم:

و نيز حضرت عبدالعظيم عليه السلام به سند خود از امام باقر عليه السلام نقل كرده كه فرمود: جبرئيل اين آيه را اين گونه نازل كرده است: «إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا وَ ظَلَمُوا [آل محمّد حقّهم] لَمْ يَكُنِ اللّهُ لِيَغْفِرَ لَهُمْ وَ لا لِيَهْدِيَهُمْ طَرِيقاً. إِلاّ طَرِيقَ جَهَنَّمَ خالِدِينَ فِيها أَبَداً وَ كانَ ذلِكَ عَلَى اللّهِ يَسِيراً»(2). آن گاه فرمود: «يا أَيُّهَا النّاسُ قَدْ جاءَكُمُ الرَّسُولُ بِالْحَقِّ مِنْ رَبِّكُمْ [فى ولاية علىّ ]فَآمِنُوا خَيْراً لَكُمْ وَ إِنْ تَكْفُرُوا [بولاية علىّ] فَإِنَّ لِلّهِ ما فِي السَّماواتِ وَ

الْأَرْضِ»(3)(4).

در اين حديث شريف سه تأويل و بطن آيه ذكر شده است:

1. ظلم: بزرگ ترين ظلمها ظلمِ در حقّ اولياى الهى است كه با آن نه تنها خود را از حقّ محروم كردند، بلكه باعث محروميّت اكثريت جامعه از چشمه گواراى آب زلال معارف اهل بيت عليهم السلام شدند.

ص: 287


1- الكافى، ج 1، ص 423.
2- . نساء 4، آيات 168 و 169.
3- سوره نساء 4، آيه 170.
4- . الكافى، ج 1، ص 424.

2. حقّ از جانب خداوند: حقّ به تمام معنى خود و حقّ المبين مُجسَّد بعد از رسول خدا صلى الله عليه و آله وسلم ، على بن ابى طالب عليه السلام است كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله وسلم از جانب خداوند متعال

ولايتش را در طول 23 سال به مردم ابلاغ نمود.

3. كفر ورزيدن: بدترين كفر، كفر ورزيدن به ولايت ولىّ خدا است كه از جانب خداوند متعال براى سعادت بشر، كه هدف خلقت است، نصب گرديده است. (در ضمن مى توانيم اين حديث شريف را از قبيل تفسير به مصداق اتم و اكمل نيز بدانيم).

همين مضمون در روايت ديگرى از حضرت عبدالعظيم عليه السلام به سندش از امام باقر عليه السلام رسيده است كه فرمود: جبرئيل اين آيه را اين گونه نازل كرده است: «فَأَبى أَكْثَرُ النّاسِ [بولاية علىّ] إِلاّ كُفُوراً»(1). آن گاه فرمود: اين آيه را جبرئيل اين گونه نازل كرده است: «وَ قُلِ الْحَقُّ مِنْ رَبِّكُمْ [فى ولاية علىّ] فَمَنْ شاءَ فَلْيُؤمِنْ وَ مَنْ شاءَ فَلْيَكْفُرْ إِنّا أَعْتَدْنا لِلظّالِمِينَ [آل محمّد] ناراً»(2).(3)

بايد توجه داشت كه مقصود امام عليه السلام از اين گونه تعبيرات ادعاى وجود تحريف در قرآن نيست؛ بلكه امام عليه السلام اشاره به نزول تأويلى قرآن داشته است و بطنى از بطون قرآن يا مصداقى از مصاديق بارز آن را بيان فرموده است.

تطبيق برخى از آيات بر مصداق اتمّ و اكمل

در برخى ديگر از احاديث حضرت عبدالعظيم عليه السلام ، به مصاديق بارز و اتمّ و اكمل اشاره شده و اهل بيت عليهم السلام به عنوان آن مصداق معرفى شده اند. مصداق عبارت است از وجود عينى و خارجى يك شى ء. آيات قرآن همان گونه كه معناى ظاهر و باطن

ص: 288


1- . سوره اسراء 17، آيه 89.
2- . سوره كهف 18، آيه 29.
3- . الكافى، ج 1، ص 424.

و تأويل دارد، مصاديق نيز دارد كه در برخى از روايات به مصداق اتمّ و اكمل آنها در هر زمان اشاره شده است. اين نوع تفسير از امتيازات اسلام است؛ زيرا اسلام همان گونه كه در سطح نظريه پردازى معارف خود را تبيين مى كند، در سطح خارج و وجود عينى نيز الگوهايى كامل كه آن نظريه در آنها متجلّى است، به جامعه معرّفى مى كند، و از حيث روانشناسى مى دانيم كه الگوها تأثير به سزايى در تربيت عموم مردم و جذب آنها به خود و در حقيقت معارف الهى داشته اند.

بررسى روايات مصداقى

اشاره

در روايات حضرت عبدالعظيم عليه السلام به مصاديق برخى از آيات اشاره شده كه به آنها اشاره مى كنيم:

1. حضرت عبدالعظيم عليه السلام به سند خود از زيد شحّام نقل مى كند كه: نزد امام صادق عليه السلام اين آيه را قرائت كردم: «إِنَّ يَوْمَ الْفَصْلِ «كان» مِيقاتُهُمْ أَجْمَعِينَ يَوْمَ لا يُغْنِي مَوْلًى عَنْ مَوْلًى شَيْئاً وَ لا هُمْ يُنْصَرُونَ إِلاّ مَنْ رَحِمَ اللّهُ»(1). آن گاه امام فرمود: «به خدا سوگند ما كسانى هستيم كه مشمول رحمت الهى قرار گرفته ايم، و به خدا سوگند ما كسانى هستيم كه خداوند آنان را استثنا كرده است».(2)

اين نكته قابل توجه است كه هم تأويل و بطون و هم بيان مصداق اتّم و اكمل، با اصول اعتقادى و امور مسلم عقيدتى سازگارى دارند؛ زيرا در بحث امامت مقامات و خصوصياتى براى امام به اثبات رسيده كه با اين روايات قابل توجيه است.

2. حضرت عبدالعظيم عليه السلام به سند خود از امام صادق عليه السلام نقل مى كند: هنگامى كه آيه «وَ تَعِيَها أُذُنٌ واعِيَةٌ» نازل شد، پيامبر صلى الله عليه و آله وسلم خطاب به على عليه السلام كرد و فرمود: «آن

ص: 289


1- سوره دخان 44، آيه هاى 40 - 42.
2- . الكافى، ج 1، ص 423.

گوش تو است اى على!»(1) يعنى مصداق اتم و كامل ترين گوشى كه مى تواند اين آيات را درك كند و ظرفيت آنها را دارد، گوش تو است اى على!

3. همچنين در حديثى ديگر به سندش از امام باقر عليه السلام در تفسير قول خداوند

متعال: «وَ أَنْ لَوِ اسْتَقامُوا عَلَى الطَّرِيقَةِ لَأَسْقَيْناهُمْ ماءً غَدَقاً»، نقل مى كند كه حضرت عليه السلام فرمود: يعنى اگر مردم در ولايت على بن ابى طالب اميرالمؤمنين و اوصياى از فرزندان او، مستقيم و پابرجا باشند و از اوامر آنان اطاعت كنند و نهى آنها را بپذيرند، ما اين گونه افراد را از آب گوارا سيراب خواهيم كرد. و همچنين مى فرمود: ما دل اين اشخاص را از ايمان پر خواهيم نمود، و مقصود از «طريقه» در اين آيه، ايمان به ولايت على بن ابى طالب و اوصيا عليهم السلام است.(2)

امام باقر عليه السلام در اين حديث شريف دو مسئله آيه را تفسير مصداقى و موردى نموده است:

1. استقامت: آن را بر استقامت در مسئله ولايت ولىّ خدا، كه هادى به حقّ مبين است، تفسير نموده و استقامت در ولايت را نيز به معناى استقامت در قبول طاعت در اوامر و نواهى آنان تطبيق نموده است.

2. طريقت: كه آن را به ايمان و اعتقاد قلبى به ولايت على بن ابى طالب و اوصياء عليهم السلام تفسير نموده است؛ زيرا بهترين راه و طريق براى سوق دادن انسان به خداوند متعال و حقّ و حقيقت، قرار گرفتن در راه اهل بيت عليهم السلام و اقتداى به آن بزرگان و ايمان به ولايتشان از جانب خداوند است.

4. درحديث ديگرى كه از حضرت عبدالعظيم به سندش از امام باقر عليه السلام نقل شده همين مضمون به چشم مى خوردكه در آن وحديث قبل امام عليه السلام جمله «لأسقيناهم ماء غدقاً » را

ص: 290


1- . الكافى، ج 1، ص 423.
2- . الكافى، ج 1، ص 220.

به «لأشربنا قلوبهم الايمان» تفسير كرده واين بدان معنا است كه مقصود از آيه، سيراب شدن از آبهاى گواراى مادى نيست؛ بلكه مقصود سيراب كردن دلها از نور ايمان است.(1)

5. در حديث ديگر، حضرت عبدالعظيم عليه السلام به سند خود از امام باقر عليه السلام در تفسير قول خداوند عزّوجلّ «كَذَّبُوا بِآياتِنا كُلِّها» مى فرمايد: يعنى به تمام اوصيا. يعنى مصداق كامل و اتمّ آيات و نشانه هاى الهى كه هدايتگر مردم به سوى خداوند است، اوصياى پيامبر صلى الله عليه و آله وسلم هستند؛ زيرا از آنجا كه آنان كلمة اللّه فعلى الهى و نيز اسوه تقوا و پرهيزكارى و مظهر جميع صفات جمال و جلال الهى اند، لذا بهترين نشانه و علامت براى معرفى خداوند و سوق بشر به حق و حقيقت اند.

6. و نيز آن حضرت عليه السلام به سندش از أسباط نقل مى كند: نزد امام صادق عليه السلام بودم كه شخصى از تفسير قول خداوند عزّوجلّ «إِنَّ فِي ذلِكَ لاَياتٍ لِلْمُتَوَسِّمِينَ وَ إِنَّها لَبِسَبِيلٍ مُقِيمٍ» سؤال نمود. آن حضرت عليه السلام در جواب فرمود: «مقصود از متوسمين ما هستيم. و سبيل مقيم هم راهى است كه ما آن را به پا داشته ايم».(2)

امام باقر عليه السلام دراين حديث شريف به اين نكته اشاره مى كند كه بزرگ ترين شخصيتهايى كه با فراست تمام به اشيا نظر كرده و با نورانيّت آنها را مى شناسند، ما اهل بيت عليهم السلام هستيم وما انسانهاى كامليم كه بايد مردم از طريق ما راه را طى نمايند تا به سر منزل مقصود برسند.

7. حضرت عبدالعظيم عليه السلام در روايت ديگرى به سند خود از ابى خالد كابلى نقل مى كند: از امام باقر عليه السلام درباره قول خداوند متعال: «فَآمِنُوا بِاللّهِ وَ رَسُولِهِ وَ النُّورِ الَّذِي أَنْزَلْنا» سؤال كردم. حضرت عليه السلام فرمودند: «اى ابو خالد! به خدا سوگند كه مقصود از نور، امامان اند. اى ابو خالد! هر آينه نور امام در قلوب مؤمنين نورانى تر از خورشيد درخشان در روز است. اينان كسانى هستند كه قلوب مؤمنين را نورانى مى گردانند.

ص: 291


1- . الكافى، ج 1، ص 419.
2- . الكافى، ج 1، ص 218.

خداوند نور آنان را از هر كس كه بخواهد مخفى مى دارد و در نتيجه قلوب آنها تاريك و پرده اى بر آنها پوشيده خواهد شد».(1)

امام عليه السلام در اين حديث شريف اشاره به نكته اى بس ظريف مى نمايد و آن اينكه: گرچه قرآن كه از مقوله كتابت و كلمه قولى است، نور است، ولى مصداق بارز و اتمّ و اكمل اين نور همان وجودِ امام است كه كلمه فعلى خداوند است؛ زيرا امام مصداق بارز دستورهاى نورانى قرآن ا ست. و بالاتر از اين، همان گونه كه امام نور آسمانها و زمين است و لذاته نور ظاهر و مظهِر غير خودش است، و خداوند نيز وجودش لذاته و پديد آورنده ديگران است، امام عليه السلام نيز چنين است. او واسطه فيض تكوين و تشريع است و حيات مادى و معنوى مردم، بلكه عالم، به وجود امام وابسته است.

خصوصيات امام:

در حديثى از حضرت عبدالعظيم عليه السلام مى خوانيم كه به امام جواد عليه السلام عرض كرد: اى مولاى من! «انّى لأرجو أن تكون القائم من اهل بيت محمّد الذى يملأ الأرض قسطاً و عدلاً كما ملئت ظلماً و جوراً. فقال عليه السلام : ما منّا الاّ قائم بأمر اللّه، و هاد إلى دين اللّه... .»(2)

در اين حديث شريف، القاب و اوصافى به كار رفته كه برخى از آنها در كلمات امام جواد عليه السلام آمده است و برخى ديگر در كلمات حضرت عبدالعظيم عليه السلام . آن اوصافى كه در كلمات امام جواد عليه السلام آمده است، عبارت اند از:

1. قائم بامر اللّه: امام عليه السلام كسى است كه قيامش در تمام امور و زمينه ها به امر خدا و براى اجراى امر و دستور او است.

2. هادى به دين خداوند: يكى از وظايف امام عليه السلام هدايت بشر است به سوى

ص: 292


1- . الكافى، ج 1، ص 195.
2- كمال الدين، ج 1، ص 36.

خداوند متعال؛ زيرا آنان كشتى نجات امّت اند و مردم را با انواع هدايتها، چه هدايت تشريعى و چه تكوينى و باطنى، به سوى حقّ راهنمايى مى كنند و سوق مى دهند.

و امّا لقبى كه در كلمات حضرت عبدالعظيم عليه السلام به كار رفته و دلالت بر عظمت و جلالت قدر او از بين حسنيون دارد، همان تعبيرِ «يا مولاى» است؛ زيرا اين گونه تعبير دلالت بر اين دارد كه آن حضرت عليه السلام اعتقاد تامّ و تمام به ولايت اهل بيت، و بالاخص امام زمان خود حضرت جواد الأئمه عليه السلام ، داشته است؛ به تعبير ديگر، او شيعه عقيدتى بوده است كه معتقد به امامت و ولايت و خلافت بالافصل امام على عليه السلام و اهل بيت عليهم السلام او است، نه شيعه سياسى كه تنها اعتقاد به افضليت و برترى امام على عليه السلام بر ساير صحابه دارد، و نه شيعه به معناى محبّ اهل بيت عليهم السلام .

شبيه همين تعبير، در آخر حديث از حضرت عبدالعظيم حسنى عليه السلام آمده است؛ زيرا مى بينيم كه هنگام صدازدن حضرت جواد عليه السلام به اسم آن حضرت عليه السلام را صدا نمى زند، بلكه از القاب پرمغز استفاده مى كند، آنجا كه عرض مى كند: «يا سيّدى! فكيف يعلم انّ اللّه قد رضى...؟» اين خود دلالت بر اوج عظمت امام جواد عليه السلام به عنوان امام زمان خود و ولىّ امر او دارد.

در حديث ديگرى نيز، كه از حضرت عبدالعظيم عليه السلام نقل شده، پيامبر صلى الله عليه و آله وسلم برخى از القاب و خصوصيات امامان معصوم را از خداوند متعال نقل مى كند كه عبارت اند از:

1. آنان معدن علم خداوندند؛(1) زيرا كسى كه امام مسلمين و هادى بشر به كمال و سعادت او است، بايد چنين باشد.

2. اهل بيت خازن وحى الهى اند؛(2) زيرا اوصيا، كه وظيفه تبيين سنت نبوى و قرآن كريم را دارند، بايد خزينه دار و حافظ شريعت اسلام باشند.

ص: 293


1- كمال الدين، باب 28، ح 3.
2- همان.

3. رادّ بر اهل بيت همانند رادّ بر خداوند است؛(1) زيرا آنان معصوم و از طرف خداوند بر مردم منصوب اند. در نتيجه، كسى كه آنها را ردّ كند خدا را ردّ كرده است. اين عبارت نيز دلالت بر عصمت اهل بيت عليه السلام دارد.

4. هر كس كه اهل بيت عليه السلام را انكار نمايد، بزرگ ترين نعمت الهى را انكار كرده است؛(2) چرا كه بزرگ ترين نعمت خداوند همان نعمت ولايت و هدايت معنوى است كه به وسيله اولياى الهى انجام مى گيرد. از اين رو، هر كس كه آنها را انكار كند، بزرگ ترين نعمت الهى را منكر شده است.

5. اهل بيت ميزان ثواب و عقاب اند؛(3) زيرا همان گونه كه در زيارت اميرالمؤمنين عليه السلام

مى خوانيم: «السلام على ميزان الاعمال»، امام ميزان اعمال عباد است؛ يعنى با مقايسه اعمال او مقدار قرب و بعد انسان از سعادت و شقاوت شناخته مى شود.

6. اهل بيت عليهم السلام امينان وحى الهى اند؛(4) زيرا تنها كسانى كه وحى و شريعت الهى را حفظ و از دستبرد متعرّضان به ناموس شريعت حفظ نمودند، اهل بيت عليهم السلام مى باشند.

هر پيامبرى وصىّ و جانشين دارد

در حديثى حضرت عبدالعظيم حسنى عليه السلام با سند خود نقل مى كند كه امام باقر عليه السلام فرزندان خود را، در حالى كه در ميان آنها عمويش زيد بن على بود، جمع كرد و آن گاه كتابى را كه به خطّ على عليه السلام و املاى رسول خدا صلى الله عليه و آله وسلم بود، بيرون آورد و خواند كه به برخى از آنها اشاره مى نماييم:

ص: 294


1- . همان.
2- . كمال الدين، باب 28، ح 3.
3- همان.
4- كمال الدين، باب 28، ح 3.

1. خداوند متعال مى فرمايد: «... انّى لم أبعث نبيّاً فاكملت ايّامه و انقضت مدّته الاّ جعلت له وصيّاً».(1) همانا من هرگز پيامبرى را مبعوث نكردم، مگر آنكه بعد از كامل شدن ايّام و منقضى شدن مدتش براى او وصى و جانشينى قرار دادم.

از اين حديث استفاده مى شود كه تمام انبيا از حضرت آدم عليه السلام تا پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله وسلم داراى اوصيايى بوده اند؛ همان گونه كه از مجموعه روايات فريقين اين مطلب به خوبى استفاده مى شود.(2) اصل اين مسئله كه هر پيامبرى احتياج به وصىّ دارد، امرى است واضح و مطابق با عقل؛ زيرا پيامبر در عصر خود در صدد اجراى اصول و كليات شريعت است، و اين كار اوصيا است كه بعد از وفات آن پيامبر، كرسى تبيين و توضيح شريعت را به عهده گيرند و شريعت را در تمام جنبه ها و زمينه ها توسعه دهند.

برترى امام على عليه السلام بر ساير اوصيا

2. از جمله نكاتى كه در حديث سابق به آن اشاره شده مسئله برترى وصىّ پيامبر اسلام بر اوصياى انبياى پيشين است. خداوند متعال مى فرمايد: «و انّى فضّلتك على الأنبياء و فضّلت وصيّك على الأوصياء».(3)

وجه اين تفضيل آن است كه چنانچه بپذيريم پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله وسلم بنابر نصوص فريقين، افضل و برتر انبيا است، پس وصىّ او نيز برتر از ساير اوصيا است بلكه بنابر نصوص فريقين، برتر از انبياى پيشين است؛ همان گونه كه از آيه مباهله و حديث طير و ادله ديگر استفاده مى شود.

ص: 295


1- . كمال الدين، باب 28، ح 3.
2- ر.ك: تاريخ طبرى؛ كامل ابن اثير؛ تاريخ يعقوبى؛ كمال الدين.
3- همان.
تصريح به اسامى امامان

از جمله مطالبى كه در حديث گذشته به آن اشاره شده، تصريح به اسامى هر يك از امامان و بيان صفات و خصوصيات و القاب آنان است؛ همان گونه كه در احاديث دوازده خليفه، كه از جابر بن سمره نقل شده كه پيامبر صلى الله عليه و آله وسلم در حجة الوداع در خطبه اى كه در سرزمين عرفات ايراد كردند، فرمودند: امامان و خلفاى بعد از من دوازده نفرند كه همه آنان از قريش اند و بنابر نقل ينابيع الموده همه آنان از بنى هاشم اند. در اين حديث شريف كه از حضرت عبدالعظيم حسنى عليه السلام نقل شده(1) و ديگر احاديث كه از طرق فريقين رسيده، به اسامى و القاب آنان نيز اشاره شده است تا هر گونه ابهام و ترديد برداشته شود.

اسرار الهى بايد محفوظ بماند مگر از اهلش

در پايان حديث پيشين، به نكته مهمّى اشاره مى شود و آن اينكه: «هذا سرّ اللّه و دينه و دين ملائكته. فصنه الاّ عن اهله و اوليائه؛(2) اين سرّ خداوند و دين او و دين ملائكه او است. پس آن را نگاه دار و كسى را از آن مطلع مساز، مگر از اهل و اوليائش».

از اين حديثِ حضرت عبدالعظيم عليه السلام اين نكته به دست مى آيد كه مطالب دقيق مذهب، از آن جمله ولايت اهل بيت و مقامات و فضائل آنان را نمى توان به هر كس بازگو كرد؛ زيرا چه بسا آنها را نتوانند درك كنند و سبب انكار آنان شود.

يقين به امام

حضرت عبدالعظيم عليه السلام از امام جواد عليه السلام نقل مى كند كه فرمود: «اذا مات ابنى علىّ بدا

ص: 296


1- . همان.
2- كمال الدين، باب 28، ح 3.

سراج بعده ثمّ خفى، فويل للمرتاب...». هنگامى كه فرزندم على وفات يافت، چراغ هدايت ديگر بعد از او آشكار و ظاهر خواهد شد و بعد از آن چراغ هدايت مخفى خواهد گشت. آن گاه حضرت عليه السلام فرمود: «پس واى بر كسى كه شك كند!»(1)

از اين جمله استفاده مى شود كه انسان بايد از هر راهى كه ممكن است امام خود را بشناسد و به او يقين داشته باشد؛ هر چند به جهت عواملى خاص اسباب ترديد و شك فراهم شده باشد؛ زيرا هيچ گاه زمين خالى از حجت و امام نخواهد بود.

زمين خالى از حجت نيست

حضرت عبدالعظيم عليه السلام در حديثى به سند خود از ابى خالد كابلى نقل مى كند كه من بر آقايم على بن الحسين زين العابدين عليه السلام وارد شدم و به آن حضرت عليه السلام عرض كردم: «... سيّدى! روى لنا عن اميرالمؤمنين (على) عليه السلام انّ الأرض لا تخلو من حجّة للّه عزّوجلّ على عباده، فمن الحجّة و الإمام بعدك؟...(2)؛ اى آقاى من! روايت شده براى ما از اميرالمؤمنين على عليه السلام اينكه زمين خالى از حجت خدا بر بندگان نيست، پس حجت و امام بعد از شما كيست؟...».

در روايات فريقين، به خصوص شيعه اماميه، احاديث زيادى به حدّ تواتر يافت مى شود كه تأكيد دارند، كه در طول تاريخ بشر زمين هيچ گاه از حجت خالى نبوده و تا روز قيامت نيز خالى نخواهد ماند، خواه آن حجّت پيامبر باشد و يا امام؛ زيرا امام حجت خدا در روى زمين، حافظ شريعت، واسطه فيض تكوين و تشريع، علت غايى خلقت و ... است و لذا در هيچ زمانى زمين از حجت خالى نبوده است.

در حديث ديگر نيز از حضرت عبدالعظيم عليه السلام به سندش از امام صادق عليه السلام

ص: 297


1- . غيبت نعمانى، ص 186.
2- كمال الدين، ص 319.

مى خوانيم: «... و اللّه ما ترك الارض منذ قبض اللّه عزّوجلّ آدم الاّ و فيها امام يهتدى به الى اللّه، حجّة على العباد، من تركه هلك، و من لزمه نجا، حقّاً على اللّه؛ به خدا سوگند خداوند از زمان وفات حضرت آدم عليه السلام زمين را بدون امام رها نكرده است؛ امامى كه هادى بشر به سوى خدا و حجت بر بندگان است. هر كس او را رها كند هلاك شده و هر كس كه ملازم با او باشد نجات يافته است. اين حقّى است بر خداوند».

از اين حديث فهميده مى شود كه مراد از حجّت، كه زمين هيچ گاه خالى از آن نيست، علماى هر امّت نيستند؛ زيرا علما هادى امت به وظيفه اند؛ امّا آن امامى كه هادى به خدا و حقّ مطلق است و حجّتى است بر بندگان، كه ترك او موجب هلاكت و ملازمت با او موجب نجات است، همان امام معصوم است.

ضرورت شناخت امام

حضرت عبدالعظيم عليه السلام به سندش از عيسى بن سرى نقل كرده كه به امام صادق عليه السلام عرض كردم: رسول خدا صلى الله عليه و آله وسلم فرموده است: هر كسى بميرد و امام خود را نشناسد، همانند مردن جاهليت از دنيا رفته است؟

حضرت صادق عليه السلام پس از اين فرمود: نيازمندترين وقت بندگان به معرفت امام زمانى است كه نفسش به سينه او رسيده باشد... .(1) از اين حديث شريف دو نكته مهم استفاده مى شود:

1. انسان بايد امام خود را بشناسد و تحت ولايت او قرار گيرد و الاّ با جاهليت از دنيا رفته است و طبق قاعده لزوم و تناسب بين حكم و موضوع، مراد از امامى كه با نشناختن او انسان به مثل جاهليت از دنيا رفته امام به حقّ است نه هر امامى ولو جائر

ص: 298


1- ثواب الاعمال، 205.

باشد. و لذا سعد الدين تفتازانى مى گويد: اين حديث شبيه قول خداوند: «أَطِيعُوا اللّهَ وَ أَطِيعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ»است.(1)

2. انسان در هنگام مرگ بيشتر از مواقع ديگر به امام و معرفت احتياج دارد؛ زيرا در اين هنگام است كه معرفت به كمك او مى آيد و او را از آن ورطه نجات خواهد داد.

همين مضمون، در طرق اهل سنت وارد شده است؛ از قبيلِ:

الف) من مات بغير امام مات ميتة جاهلية؛(2)

ب) من مات و لم يعرف امام زمانه مات ميتة جاهلية؛(3)

ج) من مات و ليس له امام مات ميتة جاهلية.(4)

از ولايت سؤال مى شود

حضرت عبدالعظيم عليه السلام به سند خود از امام حسن عليه السلام نقل مى كند كه رسول خدا صلى الله عليه و آله وسلم فرمود: «... و زود است كه آن سه نفر - ابوبكر، عمر و عثمان - از ولايت اين وصيّم سؤال شوند» و آن گاه پيامبر صلى الله عليه و آله وسلم به على بن ابى طالب عليه السلام اشاره نمود. سپس اين آيه را قرائت كرد: «إِنَّ السَّمْعَ وَ الْبَصَرَ وَ الْفُؤدَ كُلُّ أُولئِكَ كانَ عَنْهُ مَسْؤولاً». آن گاه فرمود: قسم به عزّت پروردگارم! همانا جميع امّتم در روز قيامت متوقّف و از ولايت وصيّم سؤال مى شوند و اين همان قول خداوند عزّوجلّ است كه فرمود: «وَ قِفُوهُمْ إِنَّهُمْ مَسْؤولُونَ».(5)

ص: 299


1- . شرح مقاصد، ج 5، ص 239.
2- . مسند ابى داود طيالسى، ص 259؛ كنز العمال، ج 1، ص 103، ح 464.
3- قاضى عبدالجبار، المغنى، ج 1، 116؛ شرح مقاصد، ج 5، ص 239.
4- . الاحسان بترتيب صحيح ابن حبّان، ج 7، ص 49.
5- معانى الاخبار، ص 387؛ عيون اخبار الرضا عليه السلام ، ج 2، ص 280.

اينكه در اين روايت تنها به سؤال از ولايت بسنده كرده است، از آن جهت است كه ولايت ولىّ خدا كه در مقابل ولايت طاغوت است، محور همه اعمال و اعتقادات است؛ زيرا كسى كه تحت ولايت ولىّ خدا قرار گيرد، به او اقتدا مى كند و در جهت اهداف او قدم مى گذارد، و از آنجا كه ولىّ خدا مظهر تمام اسما و صفات جمال و جلال الهى است، لذا شخصى كه تحت ولايت ولى خدا است، در حقيقت تحت ولايت خداوند است و به كارهاى خوب و اعتقادات صحيح نيز التزام دارد.

در ضمن تطبيق آيه «وَ قِفُوهُمْ إِنَّهُمْ مَسْؤولُونَ» بر ولايت اهل بيت عليهم السلام از طرق اهل سنت نيز روايت شده است.

ابن حجر و ديگران در تفسير اين آيه آورده اند: «أى: عن ولاية علىّ و اهل البيت». آن گاه مى گويد: جهتش آن است خداوند امر كرده به پيامبرش كه اجر و مزد رسالت را به غير از مودت ذوى القربى نخواهد. سپس فرمود: معناى روايت آن است كه از مردم سؤال مى شود: كه آيا همان گونه كه پيامبر صلى الله عليه و آله وسلم وصيّت نمود، حقّ موالات اهل بيت را مراعات كردند، يا آن را ضايع كردند و يا آن را مهمل گذاشتند كه در اين صورت در روز قيامت از آنها مطالبه مى شود و به تبعات آن گرفتار خواهند شد.(1)

توصيف امام على عليه السلام از زبان رسول خدا

در حديثى كه حضرت عبدالعظيم عليه السلام به سندش از نافع نقل كرده، مى خوانيم كه روزى شخصى هديه اى در طبق براى رسول خدا صلى الله عليه و آله وسلم آورد. آن حضرت صلى الله عليه و آله وسلم فرمود: «أين أميرالمؤمنين و امام المتّقين يأكل معى؟» كه بعد از لحظاتى على بن ابى طالب عليه السلام وارد شد. آن گاه حضرت صلى الله عليه و آله وسلم فرمود: «قاتل اللّه من قاتلك، و عادى من عاداك...».(2)

ص: 300


1- . صواعق المحرقة، ص 147؛ تذكرة الخواص، ص 17؛ روح المعانى، ذيل همين آيه.
2- مائة منقبة، ص 74.

در اين حديث شريف پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله وسلم القاب و اوصافى را براى حضرت على عليه السلام ذكر كرده است:

1. اميرالمؤمنين عليه السلام : اين توصيف به صراحت بر امامت و امارت حضرت على عليه السلام اشاره دارد؛ زيرا همان گونه كه از شيخ طوسى رحمه اللهرسيده است، نص بر خلاف و امامت حضرت على عليه السلام بر دو گونه است: نصّ جلىّ و نصّ خفى، كه حديث نبوى: «سلّموا عليه بامرة المسلمين» را از قبيل نصّ جلىّ قرار داده اند.

2. امام المتقين: به كار رفتن اين تعبير براى امام على بن ابى طالب عليه السلام ، بيان يكى از مصاديق احاديث دوازده خليفه است.

3. قاتل اللّه من قاتلك، و عادى من عاداك: از اين تعبيرات استفاده مى شود كه امام على عليه السلام مورد توجه خاص خداوند و پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله وسلم بوده است.

امامت از ديدگاه حضرت عبدالعظيم عليه السلام

عبيداللّه بن موسى رويانى، در حديثى كه به حديث عرض دين معروف است، از حضرت عبدالعظيم حسنى عليه السلام ، قضيه ملاقات وى را با امام هادى عليه السلام نقل مى كند. حضرت عبدالعظيم عليه السلام در آن حديث تعبيراتى راجع به امام و مقام امامت به كار مى برند كه هم دلالت بر عظمت و جلالت و معرفت او دارد و هم بيانگر معارفى است كه هر انسان شيعى بايد به آنها اذعان و اعتقاد داشته باشد. اينك به برخى از آنها اشاره مى كنيم:

1. آن حضرت در ابتداى سخنش خطاب به امام هادى عليه السلام ، عرض مى كند: «يابن رسول اللّه! انّى أريد أن أعرض، عليك دينى، فان كان مرضيّاً ثبتُّ عليه حتّى ألقى اللّه عزّوجلّ».

از اين تعبير استفاده مى شود كه امام معصوم كسى است كه واسطه فيض تشريع

ص: 301

و تكوين است و معارف دين، كما هو حقّه، نزد او است و او مرجع دينى مردم به شمار مى رود و آنان بايد عقايد خود را به او عرضه كنند تا آن را اصلاح فرمايد.

2. در تعبير ديگرى، حضرت عبدالعظيم عليه السلام عرض مى كند:

«و اقول انّ وليّهم ولىّ اللّه، و عدوّهم عدوّ اللّه، و طاعتهم طاعة اللّه، و معصيتهم معصية اللّه؛ دوست اهل بيت عليهم السلام دوست خدا، دشمن آنها دشمن خدا، طاعت آنان طاعت خدا و معصيت آنان معصيت خدا است».

ازاين تعبيرها،استفاده مى شودكه ايشان معتقدبه عصمت وامامت منصوص امامان شيعه بوده است؛ زيرا اعتقاد به اينكه دوستى آنان دوستى خدا و دشمنى آنان دشمنى با خداست تنهابا انتساب به خدا ونصب آنان از جانب خداوند سازگارى دارد. ونيز اعتقادبه اينكه طاعت آنها به طور مطلق طاعت خداوند و معصيت آنها به طور مطلق معصيت خدا است، تنها با مقام عصمت سازگارى دارد؛ همان گونه كه فخر رازى در تفسيركبيرش از آيه: «أَطِيعُوااللّهَ وَ أَطِيعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ»، عصمتِ اولى الأمر رافهميده است.

3. در آخر حديث نيز چنين آمده است: «و أقول انّ الفرائض الواجبة بعد الولاية

الصلاة، و الزكاة، و الصوم، و الحجّ و ...».

از اين تعبير هم استفاده مى شود كه:

الف) اهل بيت عليهم السلام تنها حاكم سياسى يا مرجع دينى مردم نبوده اند؛ بلكه آنان به جهت برخوردارى از مقام قرب تامّ الهى به مقام ولايت رسيده اند كه از شئون آن، ولايت و حاكميت سياسى و مرجعيت دينى است.

ب) اينكه ولايت از اصول دين و اعتقاد و زيربنا و سابق بر فروع دين است و با داشتن ولايت آن بزرگواران، اعمال عبادى از انسان پذيرفته مى شود. با تأييد شدن تمام اعتقادات حضرت عبدالعظيم عليه السلام به وسيله امام هادى عليه السلام ، پى مى بريم كه تمام عقايد او عين حق و حقيقت است.

ص: 302

(9) مهدويت در احاديث حضرت عبدالعظيم حسنى عليه السلام

اشاره

تأليف على اصغر رضوانى

ص: 303

ص: 304

پيشگفتار

ازجمله نقاط اساسى و ممتاز در اديان الهى و شرايع آسمانى آن است كه هر گاه به عقيده اى بشارت مى دهند و يا به سلوك و رفتار معيّنى امر مى كنند، ابتدا كسى را به عنوان الگو معرفى مى كنند كه پياده كننده آن عقيده و سلوك به تمام معناى كلمه در خارج است. قرآن كريم به اين حقيقت آشكارا اشاره كرده مى فرمايد: ««لَقَدْ كانَ لَكُمْ فِي رَسُولِ اللّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ لِمَنْ كانَ يَرْجُوا اللّهَ وَ الْيَوْمَ الآخِرَ»(1)؛ «و براى شما در پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله وسلم الگوى خوبى است براى كسى كه اميد به خدا و روز واپسين دارد». پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله وسلم نيز در حديثى به اين حقيقت اشاره كرده مى فرمايد: «ما امرتكم بطاعة إلاّ و قد ائتمرت بها، و ما نهيتكم عن معصية الاّ و قد انتهيتُ عنها؛(2) هرگز امر به چيزى نكردم مگرآنكه خودم قبل از هرچيز به آن عمل كردم، واز چيزى نهى نكردم مگر آنكه قبل از هر چيز ازآن دست كشيدم».

اين بُعد يكى ازابعاداساسى پيشرفت دروجودانسان است، زيراهنگامى كه انسان الگويى را مشاهده نمايدكه به تمام معنا پياده كننده آيين و مكتب است، تأثير بسزايى در نفس و روح اوگذارده كه قابل مقايسه باابعادديگرنيست.ولذادر روايات اهل بيت عليهم السلام مى خوانيم: «كونوا دعاة للناس بغير ألسنتكم؛(3) مردم را با غير زبانهايتان (با عمل) به سوى ما دعوت كنيد».

اين مسئله درست به عكس مكاتب كلامى و فلسفى و علمى است كه تنها در صدد بيان نظريه علمى در جامعه اند.

اين نقطه اساسى، اختصاص به پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله ندارد. قرآن كريم درباره حضرت

ص: 305


1- . سوره احزاب 33، آيه 21.
2- تأويل الآيات الظاهرة، ص 119، حديث 4.
3- اصول كافى، ج 2، ص 78، حديث 14.

ابراهيم عليه السلام مى فرمايد: ««قَدْ كانَتْ لَكُمْ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ فِي إِبْراهِيمَ وَ الَّذِينَ مَعَهُ»(1) به راستى براى شما در ابراهيم و كسانى كه با او هستند، الگوى خوبى است».

به تنقيح مناط قطعى مى توان اين نقطه اساسى را به دوازده امام و معصوم نيز تعميم داد، از اين رو مسئله الگودهى در اسلام در حيات و زندگانى اهل بيت عليهم السلام به اوج خود رسيده و تكامل پيدا مى كند.

از اين گذشته، در ميان بزرگان خود بعد از اهل بيت عصمت و طهارت عليهم السلام اشخاصى را با قداست و عظمت خاصى مى بينيم كه گرچه امام نبوده اند ولى از سيره و كردارشان و نيز از تعريف هايى كه از معصوم درباره آنها رسيده، به عظمت و جلالت والاى آنها پى خواهيم برد. از اين رو مى توان با طرح سيره و روش و تأييداتى كه از جانب معصومين در حقّ آنها رسيده ايشان را نيز الگو و اسوه خود قرار داده و با پيروى از آنان خود را به اين الگوها نزديك كنيم.

برپايى كنگره ها ويادبودها براى بزرگان دين ازآن جمله حضرت عبدالعظيم حسنى عليه السلام در همين راستا قابل ارزيابى و توجيه است، زيرا با زنده كردن ياد و رفتار و فضايل آن شخصيت بزرگ،نه تنهاالگوهاى صحيح درجامعه معرفى مى شوند، بلكه سبب احياى اسلام ومسلمين وبالأخص جامعه شيعى خواهد بود. امتى كه بزرگان و الگوهاى خود را تكريم نكرده و از زحمات آنها پاسدارى نكند، محكوم به شكست و از هم گسيختگى است. اين بزرگان امت اندكه تاريخ يك جامعه رارقم زده و زير بناى كيان و هويت آن را ترسيم مى كنند.

گاهى انسان در فهم دين به خطا و اشتباه مى افتد، ولى اين احتمال در اقتدا و متابعت از رفتار و كردار معصوم و كسانى كه مورد تأييد معصومند نبوده و يا به حداقل از احتمال مى رسد. از اين رو الگوها، عقيده را از افق نظر و فرضيه به عالم واقع و خارج مى كشانند.

ص: 306


1- . سوره ممتحنة 60، آيه 4.

مهدويت

در احاديث حضرت عبدالعظيم عليه السلام

على اصغر رضوانى

با نگرشى كلى به احاديث حضرت عبدالعظيم حسنى عليه السلام در بخش مهدويت به دو نقطه اساسى برمى خوريم:

1. موقعيت شخصى حضرت عبدالعظيم عليه السلام و عقايد و نحوه برخورد او با امام زمان خود، و به طور كلى سجايا و اخلاقيات آن حضرت عليه السلام .

2. مطالبى كه امام معصوم عليه السلام در ارتباط با امام زمان عليه السلام و حكومت عالمى و توحيدى آن حضرت عليه السلام به حضرت عبدالعظيم فرموده و ايشان نيز براى ما بيان كرده اند. ما نيز مقاله را در اين دو بخش دنبال مى كنيم.

بخش اول

در روايات حضرت عبدالعظيم به تعبيراتى برمى خوريم كه دلالت بر جلالت و عظمت آن حضرت و اوج معرفت او به امام زمانش دارد كه به برخى از آنها در حدود احاديث مهدويت اشاره مى كنيم:

1. از تعبيراتى كه حضرت عبد العظيم عليه السلام به امام زمان خود به كار مى برد استفاده مى شود كه بر خلاف روش بعضى از سادات حسنى كه تحت قيموميّت و امامت امامان از صلب امام حسين عليه السلام نمى رفته و يا به سختى آن را تحمل مى كردند. آن حضرت عليه السلام سخت معتقد به امامت و ولايت و زعامت و تسليم امام زمان خود از ذريه امام حسين عليه السلام بوده است؛ مثلاً در روايتى كه مرحوم صدوق از حضرت

ص: 307

عبدالعظيم عليه السلام نقل مى كند، آن حضرت به امام جواد عليه السلام عرض مى كند: «... يا سيدى! فكيف يعلم انّ الله قد رضى؟ قال: يلقى فى قلبه الرحمة...».(1) كه در اين روايت از امام خود به تعبير (يا سيدى) ياد مى كند. در روايات ديگر نيز شبيه اين گونه تعبيرات را از ايشان مشاهده مى كنيم؛ مثلاً در حديثى كه صدوق رحمه الله آن را نقل مى كند، آن حضرت خطاب به امام زمان خود عرض مى كند: «... و كيف ذاك يا مولاى؟ قال عليه السلام : لانّه لا يرى شخصه...».(2) كه در اين روايت از امام خود به (مولا) ياد مى كند.

2. از اينكه عقايدش را بر امام زمان خود عرضه مى كند و از او مى خواهد كه در مورد آنها نظر دهد، استفاده مى شود كه آن حضرت عليه السلام به امامت و مرجعيت علمى و دينى و عصمت و امامت اهل بيت عليهم السلام به طور قطع معتقد بوده است؛ همانگونه كه از حديث عرض دين به خوبى اين نكته استفاده مى شود.

3. از بعض احاديث استفاده مى شود كه حضرت عبدالعظيم حسنى عليه السلام حافظ اسرار اهل بيت عصمت و طهارت عليهم السلام و مورد عنايات خاصه آن بزرگواران بوده است؛ از باب نمونه در حديثى كه مرحوم صدوق از حضرت عبدالعظيم عليه السلام نقل مى كند، بعد از نقل حديث مفصّلى، آن حضرت عليه السلام مى فرمايد: «هذا سرّ الله و دينه و دين ملائكته، فصنه الاّ عن أهله و أوليائه؛(3) اين سرّ خدا و دين او و دين ملائكه است، پس آن را حفظ كن مگر از اهل و اولياى او». از اين قسمت حديث استفاده مى شود كه آن حضرت عليه السلام مخزن اسرار الهى بوده است.

4. در برخى روايات، تعبيرات و توصيفات بلندى از امامان معصوم شيعه عليهم السلام درباره حضرت عبدالعظيم عليه السلام مشاهده مى كنيم كه نشانه جلالت و عظمت آن

ص: 308


1- كمال الدين، ج 1، ص 36.
2- . امالى صدوق، ص 419.
3- . كمال الدين، باب 28، حديث 3.

حضرت عليه السلام است؛ از باب نمونه در حديثى كه صدوق نقل مى كند، آمده است: «دخلت على سيدى على بن محمد بن على بن موسى بن جعفر بن محمد بن على بن الحسين بن على بن ابى طالب عليهم السلام ، فلمّا بصر بى، قال لى: مرحباً بك يا اباالقاسم، أنت وليّنا حقّاً...؛(1) او مى گويد: به حضور آقايم على بن محمد... رسيدم، چون نظر آن حضرت بر من افتاد، فرمود: مرحبا اى ابوالقاسم! تو به حق از مواليان ما هستى».

5. از برخى تعبيرات آن حضرت عليه السلام استفاده مى شود كه او شيعه اعتقادى است، زيرا تشيع در اصطلاح رجاليين اهل سنت و صاحبان تراجم، به سه معنا به كار رفته است:

الف) تشيع به معناى محبت اهل بيت عليهم السلام كه شافعى از اين قبيل است؛

ب) تشيع به معناى تقديم امام على عليه السلام بر ساير صحابه حتى شيخين، كه معتزله از اين قبيلند و اصطلاحاً به آن تشيع سياسى اطلاق مى كنند؛

ج) تشيع اعتقادى كه در اصطلاح رجاليين اهل سنت، گاهى از آن به «رفض» تعبير مى شود. اين معنا بر اعتقاد به امامت و وصايت اهل بيت عصمت و طهارت عليهم السلام بعد از رسول خدا صلى الله عليه و آله وسلم اطلاق مى شود.

6. از اينكه حضرت عبدالعظيم عليه السلام خدمت امام هادى عليه السلام آمده و عرض مى كند: «... يابن رسول اللّه! انّى اريد أن أعرض عليك دينى، فإن كان مرضياً ثبتُّ عليه حتّى القى اللّه عزوجل...؛(2) اى پسر رسول خدا! ميل دارم عقايد دينى خود را بر شما عرضه بدارم، اگر مورد پسند باشد بر او ثابت باشم تا به لقاى خداوند برسم...» استفاده مى شود كه آن حضرت عليه السلام شيعه واقعى و اعتقادى بوده است.

ص: 309


1- امالى صدوق، ص 419.
2- امالى صدوق، ص 419.

بخش دوم

اشاره

با نگرشى كوتاه به احاديث عبدالعظيم عليه السلام درباره مهدويت، به جوانبى از مباحث آن برمى خوريم كه به برخى از آنها اشاره مى كنيم:

1. مهدويت نوعى و شخصى:

در حديثى كه از حضرت عبدالعظيم عليه السلام رسيده، آن حضرت عليه السلام از امام جواد عليه السلام سؤال مى كند: اى مولاى من، اميدوارم كه شما قائم از اهل بيت باشيد كه زمين را پر از عدل و داد مى كند؛ همان گونه كه پر از ظلم و جور شده باشد. امام عليه السلام در جواب وى به دو نوع مهدويت و قائم به امر اشاره مى كند:

الف) مهدويت نوعى: به اين معنا تمام اهل بيت عليهم السلام مهدى و هادى اين امت و قائم به امر خدا و هادى به دين خدايند.

ب) مهدويت شخصى: به اين معنا كه يك نفر از ذريه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله وسلم ، از اولاد امام حسين عليه السلام ، فرزند امام عسكرى عليه السلام به نام مهدى عليه السلام در آخر الزمان ظهور كرده و زمين را پر از عدل و داد مى كند.

آن گاه امام جواد عليه السلام مى فرمايد: همه ما اهل بيت، قائم به امر خدا و هادى به دين خداييم (مهدويت نوعى)، ولى آن قائمى كه خداوند زمين را به وسيله او از وجود اهل كفر و انكار پاك كرده و پر از عدل و داد مى كند، او مهدى شخصى است؛ او كسى است كه ولادتش براى مردم مخفى خواهد بود از مردم غايب بوده و نام بردن او نيز بر مردم حرام است... .(1)

ص: 310


1- كمال الدين، ج 1، ص 36.
2. بديهى بودن مسئله مهدويت:

مهدويت با تمام ابعادش و اينكه فردى از ذريه پيامبر صلى الله عليه و آله وسلم به نام مهدى عليه السلام در آخر الزمان قيام كرده و زمين را پر از عدل و داد مى كند، چنان واضح و ثابت در ميان جامعه اسلامى بوده كه تنها سؤال موجود در رابطه با تطبيق آن بر مورد خارجى خود بوده است، و لذا در روايتى كه از حضرت عبدالعظيم رسيده چنان امر حكومت عدل عالمى و قيام حضرت را طبيعى و مسلّم گرفته كه تنها سؤال او از امام خود در تطبيق بر مصداق خارجى است.

شيخ صدوق رحمه الله از حضرت عبدالعظيم حسنى عليه السلام نقل مى كند: «قال: قلت لمحمد بن على بن موسى عليهم السلام : يا مولاى! إنّى لأرجو أن تكون القائم من أهل بيت محمد الذى يملأ الأرض قسطاً و عدلاً كما ملئت ظلماً و جوراً...؛(1) حضرت عبدالعظيم عليه السلام به امام جواد عليه السلام عرض مى كند: اى مولاى من! اميدوارم كه شما قائم از اهل بيت محمد باشيد كه زمين را پر از عدل و داد مى كند؛ همان گونه كه پر از ظلم و جور شده باشد...».

3. اهل بيت عليهم السلام زمينه سازان ظهور:

از مجموعه رواياتى كه به واسطه حضرت عبدالعظيم عليه السلام و ديگران از امامان شيعه در رابطه با قضيه مهدويت رسيده، استفاده مى شود كه امامان زمينه ساز غيبت و ظهور امام زمان عليه السلام بوده اند؛ از باب نمونه در حديثى كه به آن اشاره شد، امام جواد عليه السلام به مخفى بودن ولادت، غيبت شخصى، حرمت نام بردن اسم او و ديگر خصوصيات قيام امام زمان عليه السلام اشاره كرده تا اينكه هنگام مواجعه مردم با عصر امام زمان عليه السلام اين امور براى آنان نامأنوس و عجيب نباشد.

ص: 311


1- كمال الدين، ج 1، ص 36.
4. مخفى بودن ولادت حضرت مهدى عليه السلام :

و نيز در حديثى كه ذكر شد،(1) امام جواد عليه السلام به مسئله مخفى بودن ولادت امام زمان عليه السلام اشاره مى كند تا كسى به دليل نديدن آن حضرت عليه السلام و مشهور نشدن بين مردم، منكر ولادت امام زمان و جانشين براى امام عسكرى عليه السلام نشوند. لذا امام جواد عليه السلام مى فرمايد: «... هو الذى يخفى على الناس ولادته...».

5. خفاى شخصى حضرت مهدى عليه السلام در عصر غيبت

در بين محققين و صاحب نظران بحث است كه در عصر غيبت كبرى، خفاى حضرت مهدىّ عليه السلام ، شخصى است يا عنوانى.

الف) خفاى شخص: يعنى اختفاى آن حضرت عليه السلام به شخصه از مردم در عصر غيبت و زندگى كردن در مكانى كه كسى از آن اطلاع ندارد.

ب) خفاى عنوان: يعنى آن حضرت عليه السلام در بين مردم زندگى مى كند و مردم او را مى بينند ولى نمى شناسند.

كسانى كه قائل به قول اولند، به ادله اى تمسك كرده اند كه از آن جمله، همان روايتى است كه حضرت عبدالعظيم عليه السلام از امام جواد عليه السلام نقل كرده است، زيرا امام جواد عليه السلام در رابطه با وضعيت امام زمان عليه السلام در عنصر غيبت مى فرمايد: «... يغيب عنهم شخصه...؛(2) او كسى است كه شخصش از مردم پنهان است».

و نيز بر مدعاى خود به حديثى از امام رضا عليه السلام تمسك كرده اند كه مى فرمايد: «... لا

يرى جسمه و لا يسمّى باسمه؛(3) جسمش ديده نمى شود و نامش گفته نمى شود».

ص: 312


1- كمال الدين، ج 1، ص 36.
2- . همان.
3- كمال الدين، ص 370، ح 2.

و نيز در روايتى از امام صادق عليه السلام وارد شده كه فرمود: «الخامس من ولد السابع يغيب عنكم شخصه، و لا يحلّ لكم تسميته؛(1) پنجمين از اولاد هفتمين، شخصش از ميان شما غايب خواهد شد، و نام بردن او براى شما حلال نمى باشد».

و نيز در روايتى از امام صادق عليه السلام مى خوانيم: «...يفقد الناس امامهم فيشهد الموسم فيراهم و لا يرونه...؛(2) مردم امام خود را مفقود مى كنند، پس در موسم حج حاضر شده، مردم را مى بيند، ولى مردم او را مشاهده نمى كنند».

در ضمن اعتقاد به اين نظريه، سازگار با نجات آن حضرت از دست ظالمين است و منافاتى با ديدن ايشان در حال ضرورت ندارد.

6. دو دسته ياور براى امام مهدى عليه السلام :

از بعضى روايات استفاده مى شود كه براى امام زمان عليه السلام دو دسته اصحاب و ياوران است:

الف) ياوران خصوصى: كه از اهل اخلاص مى باشند و عدد آنها 313 نفر است، و خداوند متعال با اجتماع آنان، بنابر تعبير امام عليه السلام ، امر خود را اظهار خواهد كرد.

ب) ياوران عمومى: كه به درجه دسته اول نيستند و در درجه بعد قرار دارند. و در روايات عدد آنها ده هزار نفر ذكر شده است. امام زمان عليه السلام با عهد بستن با اين ده هزار نفر نيز قيام كرده و حكومت عدل توحيدى جهانى را در سطح كره زمين مستقر خواهد كرد.

در حديثى كه حضرت عبدالعظيم عليه السلام از امام جواد عليه السلام نقل كرده مى خوانيم: «... يجتمع اليه من اصحابه عدّة اهل بدر: ثلاثمائة و ثلاثة عشر رجلاً من أقاصى

ص: 313


1- . كمال الدين، ص 333، ح 1.
2- . كمال الدين، ص 346، ح 33.

الأرض، و ذلك قول اللّه: «أَيْنَ ما تَكُونُوا يَأْتِ بِكُمُ اللّهُ جَمِيعاً إِنَّ اللّهَ عَلى كُلِّ شَيْءٍ قَدِير»(1) فإذا اجتمعت له هذه العدّة من أهل الإخلاص أظهر اللّه أمره، فإذا كمل له العقد و هو: عشرة آلاف رجل خرج بإذن اللّه، فلا يزال يقتل أعداءاللّه حتى يرضى عزوجل...؛(2)

ياوران وى كه به اندازه اصحاب بدر هستند، در هر كجاى دنيا باشند پيرامونش جمع مى شوند، و تطبيق آيه شريفه: «أَيْنَ ما تَكُونُوا يَأْتِ بِكُمُ اللّهُ جَمِيعاً إِنَّ اللّهَ عَلى كُلِّ شَيْءٍ قَدِير»؛ «در هر جايى كه باشيد خداوند همه شما را جمع مى كند، و پروردگار به همه چيز توانا است»، ناظر به اين معنى است. هر گاه اين عده كه از اهل اخلاص اند، اجتماع كنند، خداوند امر او را اظهار خواهد كرد. وقتى كه لشگريان آن حضرت عليه السلام كه ده هزار نفرند، به هم پيوستند، در اين هنگام به فرمان پروردگار ظهور خواهد كرد و دشمنان خداوند را خواهد كشت تا از او راضى گردد...».

6. از حديث فوق الذكر نيز استفاده مى شود كه امام زمان عليه السلام بعد از ظهور، كسانى را كه در حق اهل بيت عليهم السلام ظلم روا داشتند، به امر خداوند زنده كرده و به مجازات اعمالشان در اين دنيا خواهد رسانيد، و لذا در آن روايت مى خوانيم: «... فاذا دخل المدينة أخرج اللات و العزّى فأحرقهما».(3)

7. مهدى موعود، رحمتى براى عالميان:

در حديثى ديگر كه از حضرت عبدالعظيم عليه السلام نقل شده، اشاره به كتابى دارد كه به خط امام على عليه السلام و املاى رسول خدا صلى الله عليه و آله وسلم است. در آن حديث به طور تفصيل اشاره به اوصياى پيامبر صلى الله عليه و آله وسلم شده تا امام زمان، حضرت مهدى عليه السلام ، و پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله وسلم از امام

ص: 314


1- سوره بقره 2، آيه 148.
2- . كمال الدين، ج 1، ص 36.
3- كمال الدين، ج 1، ص 36.

مهدى عليه السلام به رحمة للعالمين تعبير مى كند، زيرا با ظهورش عدل و انصاف را پياده كرده و حكومت توحيدى را در سطح جهان گسترش خواهد داد؛ همان گونه كه قرآن كريم به پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله وسلم مى فرمايد: ««و ما ارسلناك الاّ رحمة للعالمين»(1)؛ ما تو را تنها به جهت رحمت بر عالميان فرستاديم». و اين رحمت بودن، منافاتى با نابود كردن دشمنان و كسانى كه از پذيرش حقّ سرباز زده و مانع گسترش حكومت عدل توحيدى در سطح جهانند، ندارد.

حضرت عبدالعظيم حسنى عليه السلام در حديثى به سند خود از امام باقر عليه السلام نقل كرده كه آن حضرت عليه السلام اولاد خود را جمع كرد كه در ميان آنها عمويش زيد بن على قرار داشت. آنگاه نوشته اى را كه به خط امام على عليه السلام و املاى رسول خدا صلى الله عليه و آله وسلم بود به آنها نشان داد كه در آن نوشته شده بود:

«هذا كتاب من اللّه العزيز الحكيم العليم... - سپس اشاره به حديث لوح كرده، در قسمتى از آن مى فرمايد - ثم اكمل ذلك بابنه رحمة للعالمين، عليه كمال موسى، و بهاء عيسى، و صبر ايّوب...».(2)

8. خصلتهاى حضرت مهدى عليه السلام :

در حديث مذكور به سه خصلت از خصلتهاى رهبر جهانى اشاره شده: كمال، شكوه و جلال، صبر.

رهبر الهىِ جهانى بايد جامع صفات كمال و فضايل نفسانى باشد، از شكوه و جلال بهره مند بوده و اهل صبر و استقامت براى رسيدن به اهداف عالى باشد.

ص: 315


1- سوره انبياء 21، آيه 106.
2- . كمال الدين، ج 1، ص ؟، باب، 28، ح 1 و 2.
9. وضعيت شيعيان قبل از ظهور:

همچنين حديث مذكور به موقعيت و وضعيت وخيم شيعيان امام زمان عليه السلام در عصر غيبت اشاره دارد. توجه به اين مطلب ضرورت دارد، زيرا موجب مى شود تا با مشاهده آن وضعيت، از سفارشات رسول خدا صلى الله عليه و آله وسلم ياد كرده و از كسانى باشيم كه بر امر ولايت در عصر غيبت كبرى ثابت قدم بوده و در آن هيچ نوع شك و ترديد به خود راه ندهيم.

رسول خدا صلى الله عليه و آله وسلم درباره شيعيان امام زمان و وضعيت دشوار آنها در زمان آن حضرت عليه السلام در حديثى كه از حضرت عبد العظيم عليه السلام نقل شده مى فرمايد: «... فيذلّ اوليائى فى زمانه، و تتهادى رؤوسهم كما تتهادى رؤوس الترك و الديلم. فيقتلون و يحرّقون و يكونون خائفين، مرعوبين وجلين. تصبع أن رض بدمائهم و يغشوا الويل و الرنّة فى نسائهم. أولئك اوليائى حقّاً. بهم ادفع كلّ فتنة عمياء حندس و بهم أكشف الزلازل و ادفع الآصار و الأغلال. أولئك عليهم صلوات اللّه من ربّهم و أولئك هم المهتدون؛(1) ... در زمان او دوستانم خوار خواهند شد و سرهاى آنها را به يكديگر هديه خواهند داد؛ همان طور كه سرهاى ترك و ديلم را به هم هديه مى دادند. اينان كشته مى شوند و سوخته مى گردند. آنان همواره ترسناك، مرعوب و انديشه مند هستند. زمين به خون آنها رنگين مى شود. فرياد و ناله و بانگ و شيون از زنان آنها بلند است. اينها دوستان واقعى من هستند. به وسيله اينها هر فتنه تاريك و ظلمانى را دفع خواهم ساخت. و به وجود اينها زلزله ها را برطرف مى كنم و سختى ها و ظلم ها را برمى دارم. اين دسته از مردم مشمول رحمت خداوند بوده و صلوات او شامل حال آنها مى باشد. و اينان هدايت شدگانند».

ص: 316


1- كمال الدين، باب 28، ح 3.

همين نكته در احاديث ديگرى كه از طريق حضرت عبدالعظيم عليه السلام رسيده به چشم مى خورد:

شيخ صدوق رحمه الله به سند خود از حضرت عبدالعظيم بن عبداللّه حسنى عليه السلام و او نيز به سندش از أميرالمؤمنين عليه السلام نقل مى كند كه آن حضرت عليه السلام فرمود: «للقائم منّا غيبة أمدها طويل، كأنّى بالشيعة يجولون جولان النعم فى غيبته، يطلبون المرعى فلا يجدونه، ألا فمن ثبت منهم على دينه و لم يقس قلبه لطول أمد غيبة إمامه فهو معى فى درجتى يوم القيمة...؛(1) امام اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: براى قائم ما غيبتى است كه زمان آن به طول خواهد انجاميد. من شيعيان را در غيبت او مى بينم كه مانند گوسفندان در جست و جوى چراگاه به اين طرف و آن طرف رفته سرگردان خواهند شد و هرگز به وجود شريف آن حضرت عليه السلام راه پيدا نخواهند كرد.

اكنون متوجه باشيد هر كس از شيعيان ما، در زمان غيبت، بر دين و عقيده خود ثابت بماند و دلش از طول غيبت خسته نگردد، وى در روز قيامت در نزد خودم قرار خواهد گرفت.

با تأمل در اين حديث شريف، به موقعيت بس خطير و دشوار شيعيان در عصر غيبت كبرى پى مى بريم، ولى براى شيعيان با استقامت و ثابت قدم و كسانى كه به دليل طول مدت غيبت آن حضرت عليه السلام قلبشان قساوت پيدا نكرده بشارت خوبى داده شده است.

و نيز شيخ صدوق رحمه الله به سندش از حضرت عبدالعظيم بن عبداللّه حسنى عليه السلام و او نيز به سندش از أبى خالد كابلى نقل مى كند كه او فرمود: داخل شدم بر سيد خود على بن الحسين عليه السلام و به آن حضرت عرض كردم: اى فرزند پيغمبر! از كسانى كه خداوند

ص: 317


1- كمال الدين، ص 303.

اطاعت از آنها را پس از پيغمبر واجب كرده و بندگان خود را به اقتداى آنان ملزم ساخته است، مرا آگاه نما؟

امام على بن الحسين عليه السلام بعد از آگاهى دادن او به امامان و جانشينان پيامبر صلى الله عليه و آله وسلم و تذكر دادن راجع به جريان جعفر كذّاب، به همان مطلبى كه در دو روايت گذشته به آن اشاره شد به بيانى ديگر اشاره مى كند و مى فرمايد: «... يا ابا خالد انّ أهل زمان غيبته القائلين بإمامته و المنتظرين لظهوره أفضل من كل زمان؛ لأنّ اللّه تبارك و تعالى أعطاهم من العقول و الأفهام و المعرفة ما صارت به الغيبة عندهم بمنزلة المشاهدة و جعلهم فى ذلك الزمان بمنزلة المجاهدين بين يدى رسول اللّه صلى الله عليه و آله وسلم بالسيف؛ أولئك المخلصون حقّاً و شيعتنا صدقاً و الدعاة إلى دين اللّه عزوجل سرّاً و جهراً؛(1) اى ابو خالد! مردمان زمان غيبت كه به امامت او معتقد گردند و منتظر ظهور او باشند، بهترين مردمان هستند، زيرا خداوند به اندازه اى به آنان فهم و خرد مرحمت فرموده كه غيبت در نزد آنها به منزله مشاهده است و مردم آن زمان مانند كسانى كه در مقابل حضرت رسول صلى الله عليه و آله وسلم به جهاد پرداخته باشند محسوب خواهند شد. آنها به حق بندگان خالص و شيعيان راست گو هستند و آنانند كه مردم را به سوى دين خدا در آشكارا و پنهان دعوت مى كنند...».

10. ترديد يا انكار ولادت:

در حديث ديگرى كه حضرت عبدالعظيم عليه السلام از امام هادى عليه السلام نقل كرده، امام عليه السلام بعد از عرض عقايد حضرت عبدالعظيم و تأييد آنها فرمود: «و من بعدى الحسن ابنى، فكيف للناس بالخلف من بعده؟...؛(2) و از بعد من، حسن، فرزندم، امام است، پس چگونه است حال مردم در جانشين بعد از او...».

ص: 318


1- كمال الدين، ص 319.
2- امالى صدوق، ص 419؛ كفاية الأثر، ص 286؛ روضة الواعظين، ص 31.

از اين حديث به طور وضوح استفاده مى شود كه مردم در عصر غيبت، خصوصاً اوايل آن، يعنى در عصر غيبت صغرى، در امر ولادت آن حضرت عليه السلام ترديد كرده و عده اى نيز منكر ولادت آن حضرت عليه السلام خواهند شد؛ همان گونه كه شيخ مفيد رحمه اللهدر كتاب «الفصول المختاره»،(1) و نوبختى در «فرق الشيعة»، و اشعرى در «المقالات و الفرق» به تفرّق جامعه شيعى به 14 فرقه بعد از وفات امام عسكرى عليه السلام اشاره مى كنند.

11. تصريح نكردن به اسم حضرت عليه السلام

در حديث مذكور چنين آمده است: «... و لا يحلّ ذكره باسمه حتى يخرج فيملأ الأرض قسطاً و عدلاً كما ملئت ظلماً و جوراً...؛(2) و حلال نيست كه آن حضرت عليه السلام را به اسم ياد كنيد تا زمانى كه خروج كند، پس زمين را پر از عدل و داد نمايد؛ همان گونه كه پر از ظلم و جور شده باشد».

درباره تصريح اسم حضرت مهدى عليه السلام و حكم آن، نزد علما از يك جهت اتفاق نظر وجود دارد و آن اينكه به صراحت ذكر كردن اسم امام عصر(عج) نهى شده است، ولى عده اى قائلند كه اين حكم اختصاص به زمان خاص داشته كه تصريح به نام آن حضرت عليه السلام سبب مى شده حكّام جور از ولادت او اطلاع پيدا كرده وى را به قتل برسانند و يا لا اقلّ آن حضرت عليه السلام را اذيت و آزار كنند، و اين مختص به زمان ولادت و مقدارى قبل و بعد از آن بوده است؛ اما در اين زمان كه تصريح به نام حضرت عليه السلام مشكلى ايجاد نمى كند، تصريح نام ايشان اشكالى ندارد.

به نظر مى رسد كه اين تفصيل، اجتهاد در مقابل نصّ است، زيرا در حديثى كه از حضرت عبدالعظيم حسنى عليه السلام نقل شد، امام هادى عليه السلام اين چنين مى فرمايد: «و لا

ص: 319


1- . الفصول المختاره، ص 318 - 321.
2- . امالى صدوق، ص 419.

يحلّ ذكره باسمه حتى يخرج»؛ از اين كلام امام هادى عليه السلام استفاده مى شود كه تا زمان ظهور حضرت عليه السلام ، تصريح به اسم او جايز نيست، و اين ممكن است حكمى تعبّدى باشد كه ملاك و مفسده آن را درك نمى كنيم.

12. تشبيه نه بيان شرط:

در عمده رواياتى كه در آنها جمله: «يملأ الارض قسطاً و عدلاً...» آمده دنبال آن: «كما ملئت ظلماً و جوراً» آمده، و اين تعبير فرق مى كند با تعبير «بعد ما ملئت ظلماً و جوراً» كه در السنه عوام مردم به كار برده مى شود، زيرا با جمله دوم، اين معنا به ذهن تداعى مى شود كه گسترش ظلم و جور از شرايط حتمى ظهور امام زمان عليه السلام است، پس بايد در گسترش آن سهيم باشيم؛ اين فهم غلطى از روايات است.

بلكه همان گونه كه در روايت حضرت عبدالعظيم حسنى عليه السلام آمده است، حضرت عليه السلام مى فرمايد: همان گونه كه زمين پر از ظلم و جور شده باشد بعد از ظهورشان زمين را پر از عدل و داد مى كند، و اين خود نوعى تشبيه است نه بيان شرط. در روايت حضرت عبدالعظيم مى خوانيم:

«... فيملأ الأرض قسطاً و عدلاً كما ملئت ظلماً و جوراً».(1)

13. انتظار فرج:
اشاره

مرحوم كلينى در حديثى به سند خود از حضرت عبدالعظيم بن عبداللّه حسنى، از حسن بن حسين عرنى، از على بن هاشم، از پدرش هاشم، از امام باقر عليه السلام نقل مى كند: «قال: ما ضرّ من مات منتظراً لأمرنا ألاّ يموت فى وسط فسطاط المهدى و عسكره؛(2)

ص: 320


1- امالى صدوق، ص 419.
2- . اصول كافى، ج 1، ص 372.

كسى كه در انتظار امر ما باشد، زيانى به او نخواهد رسيد، و اين شخص مانند اين است كه در وسط خيمه حضرت مهدى عليه السلام و در ميان لشكر آن جناب مرده باشد».

در حديث ديگر شيخ صدوق رحمه الله به سند خود از حضرت عبدالعظيم حسنى و او نيز به سند خود از ابى خالد كابلى روايتى را با تفصيل از امام سجاد عليه السلام نقل مى كند، كه در ذيل آن حديث، امام سجاد عليه السلام به مسئله انتظار فرج اشاره كرده مى فرمايد: «انتظار الفرج من أعظم الفرج؛(1) انتظار فرج از بزرگ ترين فرج است».

همچنين شيخ صدوق رحمه الله در حديثى ديگر به سند خود از حضرت عبدالعظيم حسنى عليه السلام نقل مى كند كه فرمود: «دخلت على سيدى محمد بن على بن موسى بن جعفر بن محمد بن علي بن الحسين بن على بن أبى طالب عليهم السلام و أنا أريد أن أسئله عن القائم أهو المهدى أو غيره. فابتدأنى فقال لى: يا أباالقاسم! انّ القائم منّا هو المهدى الذى يجب أن ينتظر فى غيبته و يطاع فى ظهوره. و هو الثالث من ولدى. و الذى بعث محمداً صلى الله عليه و آله وسلم بالنبوة و خصّنا بالإمامة، انّه لو لم يبق من الدنيا إلاّ يوم واحد لطوّل اللّه ذلك اليوم حتى يخرج فيه، فيملأ الأرض قسطاً و عدلاً كما ملئت جوراً و ظلماً. و انّ اللّه تبارك و تعالى ليصلح له أمره فى ليلة كما أصلح أمر كليمه موسى عليه السلام إذ ذهب ليقتبس لأهله ناراً، فرجع و هو رسول نبىّ. ثمّ قال: أفضل أعمال شيعتنا انتظار الفرج؛(2)

حضرت عبدالعظيم حسنى عليه السلام گفت: بر أبو جعفر محمد بن على عليهماالسلام وارد شدم و قصد داشتم كه از آن حضرت راجع به قائم كه آيا مهدى همان است، پرسش كنم. قبل از اين كه من موضوع سؤال را مطرح كنم آن بزرگوار خود آغاز سخن فرمود و گفت: اى ابوالقاسم! به درستى كه قائم از خاندان ما همان مهدى است كه واجب است انتظار او كشيده شود در غيبتش و اطاعت گردد در ظهورش. وى سومين فرزند از اولاد من

ص: 321


1- كمال الدين، ص 319.
2- . كمال الدين، ص 377؛ كفاية الأثر، ص 280.

است. سوگند به خدايى كه محمد صلى الله عليه و آله وسلم را به راستى برانگيخت و ما را به امامت مخصوص گردانيد، اگر از دنيا نماند مگر يك روز، خداوند آن روز را چنان طول خواهد داد كه تا مهدى از پشت پرده غيبت بيرون آيد و زمين را از عدل و داد پُر كند؛ همان طور كه از جور و ستم پر شده باشد. خداوند امور ولى عصر را در يك شب اصلاح خواهد كرد به همان روشى كه امر موسى بن عمران را در هنگامى كه رفت از كوه آتش بياورد اصلاح فرمود و او را به اهلش برگرداند در حالى كه پيغمبر بود. سپس فرمود: بهترين اعمال شيعيان ما، انتظار فرج است.

سؤال

حال جاى اين سؤال است كه چگونه بهترين اعمال شيعيان انتظار فرج است و اصولاً چه ارتباطى بين انتظار فرج با بهترين عمل بودن وجود دارد؟، زيرا بين حكم و موضوع تناسب باشد، چه تناسبى بين اين دو وجود دارد؟ چه آثار بزرگى بر انتظار فرج مترتب است كه بهترين عمل شمرده شده است؟

در جواب اين سؤال مختصراً به دو نكته اشاره مى كنيم:

1. فرج شيعه، بلكه فرج مظلومين عالم و كسانى كه دلهايشان براى دين خداوند و پياده شدن آن در عالم مى تپد، تنها در سايه فرج امام زمان عليه السلام است، هنگام ظهور آن حضرت است كه همه گرفتارى ها برطرف شده و مردم به حكومتى كه سراپا عدل و داد، و توحيدى است، دسترسى پيدا مى كنند؛ حكومتى كه در آن اسلام به تمام معناى كلمه پياده خواهد شد.

2. با در نظر گرفتن معناى حقيقى انتظار كه جنبه مثبت آن در اجتماع بسيار مفيد و مؤثر است، پى به اين تناسب حكم با موضوع مى بريم، زيرا شخصِ منتظرِ حكومتِ صالحان، خود بايد صالح باشد و لذا منتظر حقيقى در صدد اصلاح خود بر آمده تا بتواند با ظهور منجى و مصلِحِ جهانى با او همكارى كرده و از ياران با وفاى او گردد.

ص: 322

با در نظر گرفتن اين دو نكته تا حدودى معناى حديث شريف و تناسب آن با سؤالِ مطرح شده روشن مى شود.

14. حتمى بودن ظهور:

از حديث مذكور نكاتى ديگر نيز استفاده مى شود كه از آن جمله، اشاره به مسئله حتمى بودن ظهور و قيام امام زمان عليه السلام است؛ آنجا كه مى فرمايد: «... لو لم يبق من الدنيا الاّ يوم واحد لطوّل اللّه ذلك اليوم حتى يخرج فيه...»(1). اين گونه تعبير، كنايه از حتميّت قيام و ظهور حضرت مهدى عليه السلام است.

15. جهانى بودن حكومت مهدى عليه السلام :

امام هادى عليه السلام در همان حديث اشاره به گستره حكومت جهانى امام مهدى عليه السلام كرده مى فرمايد: «... فيملأ الارض قسطاً و عدلاً كما ملئت جوراً و ظلماً...».(2) از آنجا كه كلمه

«الارض» با الف و لام آمده و معهودى در بين نيست، مراد از آن، تمام زمين است نه قسمتى از آن، زيرا الف و لام در «الارض» استغراقى است، نه عهدى.

16. تدارك امر ظهور و امضاى آن در يك شب:

همچنين از حديث مذكور استفاده مى شود كه در يك شب يا يك لحظه، امر ظهور آن حضرت عليه السلام تدارك شده و به امضاى خداوند متعال رسيده و به ايشان ابلاغ مى شود؛ آنجا كه مى فرمايد: «... و انّ اللّه تبارك و تعالى ليصلح له امره فى ليلة كما أصلح امر كليمه موسى عليه السلام إذ ذهب ليقتبس لأهله ناراً فرجع و هو رسول نبىّ...».(3)

ص: 323


1- . كمال الدين، ص 377.
2- . كمال الدين، ص 377.
3- . همان.
17. بيعت نكردن با هيچ حاكمى:

در حديث ديگرى كه از حضرت عبدالعظيم حسنى عليه السلام از اميرالمؤمنين على بن أبى طالب عليه السلام نقل شده، به يكى از خصوصيات امام زمان عليه السلام اشاره رفته است: «... انّ القائم منّا إذا قام لم يكن لأحد فى عنقه بيعة، فلذلك تخفى ولادته و يغيب شخصه؛(1) قائم ما هر گاه قيام كند تحت بيعت احدى نخواهد بود، به همين دليل است كه ولادت او از مردم مخفى مى ماند و وجودش نيز از انظار غايب مى شود».

در روايات ديگر نيز به اين نكته اشاره شده كه هر يك از امامان تحت بيعت خليفه وقت خود بوده اند، مگر امام زمان عليه السلام و سرّ آن اين است كه هر لحظه ممكن است طبق مصلحتى كه خداوند متعال مى داند، اذن ظهور و خروج حضرت را صادر شده و حضرت با ظالمين مبارزه و مقابله را شروع كند، و اين با بيعت كردن با ظالمين كه فرعِ بر حضور حضرت عليه السلام در ميان مردم و مواجهه با آنان و عهد بستن، است منافات دارد؛ از اين رو است كه ولادت آن حضرت عليه السلام مخفى شده و وجودش نيز تا به حال غايب بوده است، زيرا در صورت حضور و عدم غيبت، مجبور به بيعت يا قتال و كشته شدن بوده، در حالى كه او بايد در روى زمين باشد تا زمين از حجت خالى نگردد و نيز براى حكومت جهانى توحيدى كه در آخرالزمان تشكيل مى شود، محفوظ نگه داشته شود؛ به همين دليل است كه در آن روايت مى خوانيم: هنگام قيام، بيعت احدى بر گردن آن حضرت عليه السلام نيست.

18. موقعيت جعفر كذّاب:

نكته ديگرى كه در روايات مهدويت حضرت عبدالعظيم حسنى عليه السلام به آن اشاره شده، قضيه جعفر كذّاب است كه آن حضرت عليه السلام به سند خود از امام زين العابدين عليه السلام نقل

ص: 324


1- كمال الدين، ص 303.

مى كند كه فرمود: «... فانّ للخامس من ولده - يعنى الصادق عليه السلام - ولداً اسمه جعفر يدّعى الإمامة اجتراءً على اللّه و كذباً عليه. فهو عنداللّه جعفر الكذّاب المفترى على اللّه عزوجل، و المدّعى لما ليس له بأهل. المخالف على أبيه و الحاسد لأخيه. ذلك الذى يروم كشف ستر اللّه عند غيبة ولىّ اللّه عزوجل.

ثمّ بكى على بن الحسين عليهماالسلام بكاءً شديداً ثم قال: كأنّى بجعفر الكذّاب و قد حمل طاغية زمانه على تفتيش أمر ولىّ اللّه و المغيب فى حفظ اللّه و التوكيل بحرم أبيه جهلاً منه بولادته. و حرصاً منه على قتله إن ظفر به، [و ]طمعاً فى ميراثه حتى يأخذه بغير حقه...؛(1) به راستى پنجمين فرزند او كه جعفر نام خواهد داشت، مدّعى مقام امامت خواهد شد. وى در نزد پروردگار، كذّاب و بهتان زننده محسوب است، و مدّعى مقامى است كه اهليت آن را ندارد. او با پدرش مخالفت مى كند و به برادرش نيز حسد مى ورزد. او در هنگامى كه ولىّ خدا غايب است، قصد افشاى اسرار پروردگار را خواهد داشت.

پس از اين، حضرت سجاد عليه السلام گريه شديدى كرد و فرمود: گويا مى بينم جعفر كذّاب را در حالى كه طاغيه زمان خود را در جست و جوى امر ولىّ خدا راهنمايى مى كند و حال آنكه ولىّ پروردگار در محافظت خداوند قرار گرفته و وكالت حرم پدرش به عهده وى نهاده شده است.

جعفر كذّاب به دليل جهلى (از روى تقصير) كه به ولادت ولىّ عصر عليه السلام دارد، حريص است كه آن حضرت را بعد از ولادت به قتل برساند تا به ميراث پدرش دست پيدا كند و ارث او را بدون استحقاق دريافت نمايد...».

از اين حديث و احاديث ديگر، فسق جعفر به جهاتى استفاده مى شود:

الف) ادعاى دروغين امامت در حقّ خود در حالى كه اهليت آن را نداشته است.

ب) مخالفت با پدرش امام هادى عليه السلام .

ص: 325


1- . كمال الدين، ص 319.

ج) حسدورزى به برادرش امام عسكرى عليه السلام در امر امامت.

د) كشف ستر و افشاى اسرار الهى هنگام غيبت كردن ولىّ خدا، امام زمان عليه السلام ، زيرا وى بود كه معتمد عباسى را تحريك كرده تا در صدد تفتيش و تفحص از فرزند امام عسكرى عليه السلام برآيد.

ه) طبق اين روايت هر چند جعفر كذاب، جاهل به ولادت فرزندى براى امام عسكرى عليه السلام است، لكن جهل او را بايد حمل بر جهل تقصيرى كرد، و يا اينكه و لو جاهل قاصر است، ولى مؤاخذه او از اين جهت است كه در صورت دسترسى به فرزند امام عسكرى عليه السلام قصد كشتن يا در معرض كشتن قرار دادن او را داشته است؛ همان گونه كه امام سجاد عليه السلام بنابر نقل اين حديث، به آن اشاره فرموده است: «و حرصاً منه على قتله إن ظفر به».

و ) جعفر كذاب طمع در ميراث امام عسكرى عليه السلام را داشته و لذا بدون تحقيق و يا عمداً منكر فرزندى براى آن حضرت عليه السلام شده تا اموال او را به ناحق مالك گردد.

ز) شربِ خمرِ جعفر به شهادت احمد بن عبيداللّه بن خاقان با شدت انحراف او از اهل بيت عليهم السلام بنابر نقل كلينى در كافى.(1)

ح) اعتراف ابو الاديان، خادم امام عسكرى عليه السلام ، درباره جعفر به شرب خمر كردن و قماربازى و بازى با تنبور، بنابر حديثى كه شيخ صدوق آورده(2) است. به همين دليل است كه امام زمان عليه السلام در توقيع خود به محمد بن عثمان عَمرى مى فرمايد: «... اما سبيل عمّى جعفر و ولده فسبيل إخوة يوسف...؛(3) اما راه عمويم، جعفر و اولاد او، همان راه برادران يوسف است». از اين توقيع، عده اى استفاده كرده اند همان گونه كه برادران حضرت يوسف در آخر امر توبه كردند، جعفر نيز توبه كرده است. و اللّه العالم.

ص: 326


1- . اصول كافى، ج 1، ص 504.
2- كمال الدين، ص 475.
3- كمال الدين، ص 483، ح 4.

(10) ظهور امام زمان عليه السلام در روايات حضرت عبدالعظيم حسنى عليه السلام

اشاره

تأليف شاهرخ محمدبيگى

ص: 327

ص: 328

مقدمه

در كتب روايى ما از حضرت عبدالعظيم رحمه الله، كه از سادات و علماى قرن سوم هجرى بوده، روايات زيادى نقل شده است؛ از جمله روايات مربوط به ظهور امام زمان عليه السلام است. پيش از ذكر اين روايات، ابتدا نظرى گذرا به شخصيت اين عالم بزرگوار مى افكنيم.

عبدالعظيم بن عبداللّه بن على بن حسن بن زيد بن الحسن بن على بن ابيطالب عليه السلام ، از علما و محدثان عاليقدر و از شاگردان امام محمد تقى و امام على النقى عليهماالسلام است. كتاب يوم و ليله در آداب دينىِ شبانه روز از تأليفات او است كه اخبار آن را از آن دو امام همام نقل كرده است.

در جلالت قدر و عظمت شأن آن سلاله دودمان پيغمبر صلى الله عليه و آله همين بس كه امام على النقى عليه السلام به مردى از اهل رى فرمود: «هر كس عبدالعظيم حسنى را زيارت كند، مثل اين است كه امام حسين عليه السلام را در كربلا زيارت كرده است». و به ابوحماد رازى فرمود: «هر گاه در امور دينى مسئله اى داشتى، از عبدالعظيم حسنى سؤال كن و سلام مرا به او برسان».

شاهزاده واجب التعظيم حضرت عبدالعظيم حسنى مدفون در شهر رى تهران با

ص: 329

چهار واسطه به حضرت امام حسن مجتبى عليه السلام ، سبط اكبر رسول خدا صلى الله عليه و آله ، مى پيوندد.(1)

او در سال 239ق وفات يافت و در رى دفن شد. پيش از وى حمزه پسر امام موسى عليه السلام در آن محل دفن شده بود. آرامگاهش داراى گنبد طلا و مناره هاى بلند و صحن وسيع است.(2)

براى اطلاع بيشتر از احوال اين سيد جليل القدر مى توان به كتب تنقيح المقال(3)، لغت نامه دهخدا(4)، فرهنگ فارسى دكتر معين(5) و مجمع الرجال(6) رجوع كرد.

ص: 330


1- . مهدى موعود، ص 333.
2- دائرة المعارف عميد، ص 595.
3- تنقيح المقال فى علم الرجال، ج 2، ص 157.
4- . لغت نامه دهخدا، ج 9، ص 13858.
5- فرهنگ فارسى دكتر معين، ج 5، ص 1141-1142.
6- . مجمع الرجال، ج 4، ص 97-98.

ظهور امام زمان عليه السلام

در روايات

حضرت عبدالعظيم حسنى عليه السلام

دكتر شاهرخ محمدبيگى

روايات ظهور امام زمان عليه السلام منقول از حضرت عبدالعظيم رحمه الله

1. الدقاق و الوراق معاً، عن محمد بن هارون الصوفى عن الرويانى عن عبدالعظيم الحسنى، عن ابى الحسن الثالث عليه السلام انه قال فى القائم عليه السلام : «لا يحل ذكره باسمه حتى يخرج فيملأ الارض قسطاً و عدلاً كما ملئت ظلماً و جوراً».(1)

صدوق در كتاب توحيد از حضرت عبدالعظيم حسنى، از امام على النقى عليه السلام نقل مى كند كه فرمود: جايز نيست نام امام زمان برده شود تا گاهى كه ظهور كند و جهان را پر از عدل و داد نمايد، بعد از آنكه پر از ظلم و ستم شده باشد.(2)

البته اين روايت، قسمتى از روايتى است كه در آن عبدالعظيم حسنى دين و عقايد خود را راجع به توحيد و نبوت و ائمه اطهار عليهم السلام و اطاعت از آنان و مسائلى مانند معراج، قبر جنه، نار، صراط، ميزان، قيامت، و فرائض ديگر، نماز، زكات، روزه، حج، جهاد، امر به معروف و نهى از منكر بر امام عليه السلام عرضه مى كند و امام عليه السلام هم آن را تأييد

ص: 331


1- بحارالانوار، ج 51، ص 32.
2- . مهدى موعود، ص 234.

مى كند و مى فرمايد، اين همان دينى است كه خداوند براى بندگانش خواسته است و در پايان براى او دعا مى كند كه خداوند او را بر اين قول ثابت در دنيا و آخرت پايدار نگاهش دارد.(1)

2. السنانى، عن الاسدى، عن سهل، عن عبدالعظيم الحسنى عن محمد بن على عليه السلام

قال: «القائم هو الذى يخفى على الناس ولادته و يغيب عنهم شخصه و يحرم عليهم تسميته و هو سمى رسول اللّه و كنيه»(2) و همچنين اين روايت در وسائل الشيعه ذكر شده

است.(3) و نيز در كمال الدين از حضرت عبدالعظيم حسنى از امام محمد تقى عليه السلام روايت شده كه فرمود، قائم كسى است كه ميلادش بر مردم پوشيده مى ماند و خودش غائب مى شود و بردن نامش حرام مى باشد و خود همنام و هم كنيه رسول خداست.(4)

جناب آقاى على دوانى صاحب كتاب مهدى موعود درباره رواياتى كه ذكر نام امام زمان عليه السلام را نهى كرده اند، گفته است كه اين نهى مربوط به همان زمان غيبت صغرا و ايام بعد از ولادت امام زمان عليه السلام تا آغاز غيبت كبرا بوده است و علت اينكه هم امام حسن عسكرى عليه السلام و هم خود آن حضرت عليه السلام سعى بليغ داشتند كه حتى شيعيان نيز از ولادت و محل و چگونگى زندگى حضرت عليه السلام مطلع نگردند، آن است كه مى دانستند خليفه وقت به شدت مراقب است كه امام دوازدهم شيعيان به دنيا نيايد، تا مبادا حكومتهاى جابر را سرنگون گرداند و بساط عدل و داد را در سراسر جهان بگستراند. بدين جهت، در دوران بعدى مثلاً عصر ما هيچ گونه حكمتى در منع از ذكر نام آن حضرت عليه السلام به نظر نمى رسد.(5)

ص: 332


1- . بحارالانوار، ج 3، ص 268، ح 3؛ بحارالانوار، ج 36، ص 412، ح 2؛ بحارالانوار، ج 66، ص 1، ح 1.
2- . بحارالانوار، ج 51، ص 32، ح 6.
3- . وسائل الشيعه، ج 11، ص 489، ح 14.
4- مهدى موعود، ص 235.
5- . مهدى موعود، ص 236.

3. الشيبانى، عن الاسدى، عن سهل، عن عبدالعظيم الحسنى، عن ابى جعفر الثانى، عن ابائه، عن اميرالمؤمنين عليه السلام ، قال: «للقائم منّا غيبة امدها طويل كأنى بالشيعه يجولون جولان النعم فى غيبته يطلبون المرعى فلا يجدونه. ألا! فمن ثبت منهم عن دينه، لم يقس قلبه لطول أمد غيبة امامه فهو معى فى درجتى يوم القيامه. ثم قال عليه السلام : انّ القائم منّا اذا قام لم يكن لاحد فى عنقه بيعة فلذلك تخفى ولادته و يغيب شخصه».(1)

شيخ صدوق رحمه الله در كمال الدين به سند خود از عبدالعظيم حسنى از امام على النقى عليه السلام ، به نقل از پدران عاليقدرش، از حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام روايت نموده كه فرمود: قائم ما غيبتى طولانى خواهد داشت. شيعيان را چنان مى بينيم كه براى پيدا كردن او دشت و دمن را زير پا گذارند و او را پيدا نكنند. بدانيد! آنها كه در زمان غيبت وى، در دين خود ثابت بمانند و منكرش نشوند، روز قيامت با من خواهند بود. آن گاه فرمود: چون قائم ما ظهور كند، بيعت هيچ كس در گردن وى نمى باشد. از اين رو، ولادتش پوشيده خواهد ماند و خودش از نظرها پنهان مى شود.(2)

4. الدقّاق، عن محمد بن هارون الرؤيانى، عن عبدالعظيم الحسنى قال دخلت على سيّدى محمد بن على عليه السلام و أنا أريد أن أسأله عن القائم أهو المهدى او غيره؟ فابتدأنى. فقال: «يا اباالقاسم! انّ القائم منّا هو المهدى الذى يجب أن ينتظر فى غيبته و يطاع فى ظهوره و هو الثالث من ولدى و الذّى بعث محمداً بالنبوّه و خصّنا بالامامه انّه لو لم يبق من الدّنيا إلاّ يوم واحد لطوّل اللّه ذلك اليوم حتى يخرج فيملأ الارض قسطاً و عدلاً كما ملئت جوراً و ظلماً و انّ اللّه تبارك و تعالى يصلح امره فى ليله كما اصلح امر كليمه موسى عليه السلام ليقتبس لأهله ناراً فرجع و هو رسول نبى». ثم قال عليه السلام : «افضل الاعمال شيعتنا انتظار الفرج».(3)

ص: 333


1- . بحارالانوار، ج 51، ص 109، ح 1.
2- مهدى موعود، ص 333.
3- بحارالانوار، ج 51، ص 156، ح 1.

شيخ صدوق در كمال الدين از حضرت عبدالعظيم حسنى نقل مى كند كه گفت: خدمت امام محمد تقى عليه السلام رسيدم تا درباره قائم از وى سؤال كنم كه آيا مهدى او است؟ حضرت پيش از من به سخن پرداخت و فرمود:

اى ابوالقاسم! قائم ما همان مهدى است كه بايد در غيبتش منتظر او باشند و در موقع ظهورش فرمانبردارى او كنند. او فرزند سومى من است. به خدايى كه محمد را به پيغمبرى و ما را به امامت برگزيده است، قسم ياد مى كنم كه اگر جز يك روز، از عمر دنيا نمانده باشد، خداوند آن روز را چندان دراز گرداند تا او ظهور كند و زمين را پر از عدل و داد نمايد، چنان كه پر از ظلم و جور شده باشد. خداوند متعال كار او را در يك شب اصلاح نمايد، چنان كه مشكل موساى كليم را در يك شب اصلاح كرد؛ يعنى از ساحل مصر به وادى ايمن آمد تا مگر براى گرم كردن زنش آتشى ببرد، ولى وقتى آمد خداوند در همان جا او را پيغمبر گردانيد و چون مراجعت كرد، پيغمبر بود. آن گاه فرمود: بهترين اعمال شيعيان ما انتظار فرج امام زمان است.(1)

5. محمد بن همام عن ابى عبداللّه محمد بن هشام، عن أبى سعد سهل بن زياد عن عبدالعظيم بن عبداللّه عن ابى جعفر محمد بن على الرضا عليه السلام انّه سمعه يقول: اذا مات ابنى [= ابن] علىّ، بدأ سراج بعده، ثم خفى. فويل للمرتاب و طوبى للعرب الفارّ بدينه! ثم يكون بعد ذلك احداث تشيب فيها النّواصى و يسير الصمّ الصّلاب».(2)

غيبت نعمانى از عبدالعظيم حسنى روايت نموده كه گفت: شنيدم حضرت ابوجعفر امام محمد تقى عليه السلام مى فرمود: چون فرزند على (امام على النقى عليه السلام ) وفات كند، چراغى بعد از وى پديد آيد و بعد پنهان شود. واى به كسى كه درباره او شك كند

ص: 334


1- مهدى موعود، ص 386.
2- . بحارالانوار، ج 51، ص 57، ح 3.

و خوش به حال عربها كه دين خود را حفظ كرده اند! بعد از آن حوادثى روى دهد كه جوانان را پير كند و اوضاع بحرانى و هرج و مرج سختى به وقوع بپيوندد.(1)

6. ابوعبداللّه الخزاعى عن الاسدى. عن سهل، عن عبدالعظيم الحسنى، قال: قلت لمحمّد بن على بن موسى: انى لأرجو اَن تكون القائم من اهل بيت محمد الذى يملأ الارض قسطاً و عدلاً كما ملئت جوراً و ظلماً. فقال: «يا اباالقاسم! ما منّا الا قائم بامر اللّه و هاد الى دين اللّه و لست القائم الذى يطهر اللّه به الارض من اهل الكفر و الجحود و يملأها عدلاً و قسطاً هو الذى يخفى على الناس ولادته و يغيب عنهم شخصه و يحرم عليهم تسميته و هو سمى رسول اللّه و كنيه و هو الذى يطوى [= تطوى] له الارض و يذل له كل صعب يجتمع اليه من اصحابه عدد اهل بدر ثلاث مائه و ثلاثه عشر رجلا من اقاصى الأرض و ذلك قول اللّه عزوجل: اينما تكونوا يأت بكم اللّه جميعا ان اللّه على كل شى ء قدير. فاذا اجتمعت له هذه العده من اهل الارض اظهر امره فاذا اكمل له العقد و هو عشرة آلاف رجل خرج باذن اللّه. فلا يزال يقتل اعداء اللّه، حتى يرضى اللّه تبارك

و تعالى». قال عبدالعظيم: قلت له: يا سيدى! و كيف يعلم ان اللّه قد رضى؟ قال: «يلقى فى قلبه الرحمة».(2)

در كفاية الاثر نيز از حضرت عبدالعظيم روايت نموده كه گفت: به آن حضرت (امام محمد تقى عليه السلام ) عرض كردم: من اميدوارم قائم آل محمد كه مى آيد و زمين را پر از عدل و داد مى كند، چنان كه پر از ظلم و ستم شده باشد، شما باشيد. فرمود: اى ابوالقاسم! هر يك از ما ائمه، براى امر خدا قيام كرده ايم و راهنماى دين الهى هستيم؛ ولى آن قائم كه خداوند

ص: 335


1- مهدى موعود، ص 387.
2- . بحارالانوار، ج 51، ص 157، ح 4.

به وسيله او زمين را از دست كفار و منكران گرفته و پر از عدل و داد مى كند، من نيستم؛ او كسى است كه ولادتش بر مردم پوشيده خواهد ماند و خودش غائب مى شود و افشاى نامش حرام است. او در نام و كنيه همنام پيغمبر خدا است. او است كه زمين برايش هموار مى گردد و هر امر دشوارى برايش آسان مى شود و سيصد و سيزده تن از يارانش، به تعداد نفرات لشكر اسلام در جنگ بدر، از نقاط دور زمين در اطرافش گرد آيند؛ چنان كه خداوند در اين آيه شريفه مى فرمايد: «اينما تكونوا يأت بكم اللّه جميعا إن اللّه على كل شى ء قدير»(1)؛ (هر كجا كه باشيد، خداوند همگى شما را مى آورد؛ در حقيقت، خدا بر همه چيز توانا است.)(2) چون اين عده در نزد وى اجتماع كنند، كار او بالا گيرد و بعد از آنكه پيمان وفادارى ميان او و يارانش، كه ده هزار مرد مى باشند، منعقد گرديد، به فرمان الهى قيام مى نمايد و چندان از دشمنان خدا را به قتل رساند كه خداوند خشنود گردد.

عرض كردم: آقاى من! چگونه بدانيم خداوند خشنود شده است؟ فرمود: خداوند رحمتى به دل وى مى فرستد و او مى داند كه ديگر خداوند از كشتن آن همه دشمنان دين خشنود شده است.(3)

روايت فوق را همچنين علامه مجلسى از كتاب اكمال الدين نقل كرده است، اما در پايان آن چنين آمده است: «فاذا دخل المدينه اخرج اللات و العزى فاحرقهما»(4)؛ چون به مدينه بيايد لات و عُزّا را بيرون مى آورد و آتش مى زند».(5)

ص: 336


1- سوره بقره 2، آيه 148.
2- . قرآن مجيد، ترجمه استاد محمدمهدى فولادوند، ص 23.
3- . مهدى موعود، ص 387 - 388.
4- . بحارالانوار، ج 52، ص 283، ح 10.
5- . مهدى موعود، ص 1072.

7. الحسين بن على العلوى، عن سهل بن جمهور، عن عبدالعظيم بن عبداللّه الحسنى عن الحسن بن الحسين العرنى عن على بن هاشم عن ابيه، عن ابى جعفر عليه السلام قال: «ما ضر من مات منتظراً لأمرنا إلاّ يموت فى وسط فسطاط المهدى و عسكره».

امام باقر عليه السلام فرمود: براى كسى كه در انتظار امر (فرج و ظهور) ما مرده است زيانى نيست كه در ميان خيمه حضرت مهدى و در ميان قشون او نمرده باشد.(1)

نتيجه

در رواياتى كه از طريق عبدالعظيم حسنى رحمه الله راجع به ظهور امام زمان عليه السلام به ما رسيده است، نكات زير مطرح شده است:

1. امام زمان عليه السلام جهان را پر از عدل و داد مى نمايد، پس از آنكه پر از ظلم و ستم شد.

2. بيعت هيچ كس در گردن وى نيست. به همين جهت است كه ولادتش پوشيده خواهد ماند و خودش از نظر ما پنهان مى شود.

3. امام زمان عليه السلام فرزند سوّمى امام محمد تقى عليه السلام است و همنام و هم كُنيه رسول خدا صلى الله عليه و آله است.

4. تعداد اوليه ياران او در ابتدا 313 نفر، به تعداد نفرات لشكر اسلام در جنگ بدر، خواهند بود و بعد با سپاهى كه ده هزار نفر مى باشند، به فرمان الهى قيام مى نمايد.

5. چندان از دشمنان خدا به قتل رساند كه خداوند خشنود گردد.

6. خداوند كار او را در يك شب اصلاح نمايد؛ چنان كه مشكل موساى كليم عليه السلام را در يك شب اصلاح كرد.

7. بهترين اعمال شيعيان، انتظار فرج امام زمان عليه السلام است.

ص: 337


1- . اصول كافى، ج 2، ص 198، كتاب الحجة، ح 950.

منابع و مأخذ:

1. اصول كافى، محمد بن يعقوب الكلينى الرازى، ترجمه سيد جواد مصطفوى، تهران: انتشارات علميه اسلاميه، 1378ه .

2. بحارالانوار الجامعه لدرر اخبار الائمه الاطهار عليهم السلام ، الشيخ محمدباقر المجلسى، بيروت: مؤسسه الوفاء، 1403ه .

3. تنقيح المقال فى علم الرجال، الشيخ عبداللّه المامقانى، النجف الاشرف: المطبعه المرتضويه، 1350ه .

4. دائره المعارف، حسن عميد، تهران: جاويدان، 1346ش.

5. فرهنگ فارسى، دكتر محمد معين، تهران: اميركبير، 1346ش.

6. قرآن مجيد، ترجمه محمدمهدى فولادوند، تهران: دارالقرآن الكريم، 1376ش.

7. لغت نامه دهخدا، على اكبر دهخدا، تهران: انتشارات دانشگاه تهران، 1373ش.

8. مجمع الرجال، عنايه اللّه القهپائى، قم: مؤسسه مطبوعاتى اسماعيليان، 1363ش.

9. معجم الفاظ (نرم افزار نور)، قم: مركز تحقيقات كامپيوترى علوم اسلامى.

10. المعجم المفهرس لالفاظ القرآن الكريم، محمد فؤاد عبداللّه، القاهره: دارالكتب المصريه، 1364ه .

11. مفاتيح الجنان، حاج شيخ عباس قمى، تهران: كانون انتشارات علمى (به شماره 18)، 1345ش.

12. مهدى موعود (ترجمه جلد سيزدهم بحارالانوار علامه مجلسى)، على دوانى، تهران: دارالكتب الاسلاميه، 1350ش.

13. وسائل الشيعه الى تحصيل مسائل الشريعه، الشيخ محمد بن الحسن الحر العاملى، بيروت: داراحياء التراث العربى، 1412ه .

ص: 338

(11) تاريخ تشيع در شهر رى

اشاره

تأليف رسول جعفريان

ص: 339

ص: 340

تاريخ تشيع در شهر رى

رسول جعفريان

رى و تشيع تا قرن سوم

شهر رى كه پيش از اسلام شهرى آباد و پر رونق بود، همزمان با فتح ساير مناطق ايران، در سال 23 و با فرماندهى قرظة بن كعب به دست اعراب مسلمان سقوط كرد.(1) به دنبال آن و بر اساس سياست نظامى خلفاى وقت، مردمان زيادى از قبايل عربى در شهرهاى مختلف ايران از جمله رى ساكن شدند. تعبير يعقوبى در همان البلدان، آن هم در قرن سوم چنين است كه مردم رى «اخلاط من العجم و عربها قليل». اما اين تعبير نبايد بدان معنا باشد كه عربهاى ساكن رى در قرن اول و دوم در رى اندك بوده اند. در نيمه دوم قرن اول، رى ديوان مخصوص به خود را داشته و اعراب جنگجو و حقوق بگيران عرب، دفترى مخصوص به خود در اين شهر داشته اند. همچنين شمار عدد سپاهيان عرب كه از رى در تركيب سپاه حجاج براى مبارزه با خوارج آماده شدند، سه هزار نفر بوده است.(2)

در چنين فضايى شهر زير سلطه اعراب و حكام اموى مسلك درآمده است. طبعا در اين وقت نبايد از گرايش شيعى در اين شهر سخن گفت بلكه بايد انتظار آن را داشت تا اعراب ساكن رى بر اساس سياست مذهبى امويان، تصور بدبينانه اى نسبت

ص: 341


1- . البلدان، ص 40
2- بنگريد: امتداد العرب فى صدر الاسلام، ص 37

به اهل بيت (ع) داشته باشند. زيرا به طور طبيعى حاكمان اين شهر، از طرف دولت مستقر در مدينه و سپس عراق و شام تعيين مى شدند. در دوره نود ساله حكومت بنى اميه (41 - 132) حاكمان همه شهرها به اجبار داراى گرايشهاى اموى و عثمانى بودند و مى كوشيدند تا مردم را بر اساس باورهاى مذهبى خود تربيت كنند. از اخبار چندى، چنين به دست مى آيد كه اين تبليغات، در رى مؤثر بوده و در ميان اعراب اين ناحيه، موضع جانبدارى از امويان رواج يافته است.

كثير بن شهاب از سوى مغيرة بن شعبه، والى كوفه، به سمت حاكم رى منصوب شد؛ وى بنا به سنت معاويه، آنچنان كه در همه شهرها اعمال مى شد، بر فراز منبر، به اميرالمؤمنين عليه السلام جسارت مى كرد. ابن اثير در باره او آورده است كه: كان يُكثر من سب علّى على منبر الرى.(1) بر منبر رى دشنام فراوانى به امام على عليه السلام مى داد. افزون بر اين، كثير بن شهاب سوابق نامطلوبى در ناصبى گرى دارد. وى از جمله كسانى است كه در سال 52 هجرى بر ضد حجر بن عدى در كوفه شهادت داد.(2) به دنبال همين شهادت

كذب او و مانند او بود كه حُجر به دستور معاويه در مرج عذراء به شهادت رسيد. همچنين كثير بن شهاب از جمله اشراف كوفه بود كه در جريان محاصره قصر عبيد الله بن زياد توسط مسلم بن عقيل، بر بام قصر رفت و با سخنرانى، مردم را از گرد مسلم پراكند.(3) وى همچنين محرك مردم كوفه در رفتن به كربلا براى جنگ با امام

حسين عليه السلام بود.(4) طبيعى است كه وجود چنين حاكمانى در رى، سبب غلبه روحيه عثمانى گرى و ضديت با اهل بيت در اين شهر شده باشد.

ص: 342


1- الكامل فى التاريخ، ج 3، صص 413 - 414
2- . البداية و النهاية، ج 8، ص 53.
3- . اخبار الطوال، ص 239.
4- . انساب الاشراف، ج 2، ص 178 تصحيح محمودى و ر.ك: ربيع الابرار، ج 1، ص 611 پاورقى.

خبر ديگرى كه ابودلَف نقل كرده و ياقوت نيز آن را آورده است، به نحوى حكايت از شركت برخى از مردم نواحى رى در جريان سركوب قيام يحيى بن زيد در سال 126 هجرى در خراسان دارد. ابودلف در قرن چهارم نوشته است: در آنجا (رى) شهرى است به نام سورين. و شخصا ديدم، مردم، از آن كراهت دارند و آن را به فال نيك نمى گيرند و بدان نزديك نمى شوند. سبب را پرسيدم، پير مردى از اهالى آن سامان گفت: علت آن است كه شمشيرى كه با آن يحيى بن زيد كشته شده در اين آب شسته شده است.(1) اين گزارش، دو سويه است، از يك جهت نشانگر علائق غير شيعى بخشى از مردم رى در قرن دوم هجرى است؛ و از سوى ديگر، حساسيت و علايق مثبت مردم رى را نسبت به اهل بيت عليهم السلام در قرن چهارم نشان مى دهد.

گزارش ديگر در باره ناصبى گرى در رى، مربوط به زمان سقوط دولت امويان بدست نيروهاى اعزامى ابومسلم خراسانى است. اين زمان، بنى عباس و داعى آنان ابومسلم، به دروغ خود را مدافع اهل بيت عليهم السلام و دعوت كننده به الرّضا من آل محمد مى دانستند؛ گرچه مخفيانه و در باطن مردم را به سوى آل عباس مى كشاندند. حسن بن قحطبه از سوى ابومسلم رى را گشود. ابن اثير مى نويسد: زمانى كه بنى عباس در رى استقرار يافتند، اكثريت مردم از شهر گريختند؛ چرا كه آنان متمايل به بنى اميه بوده و از سفيانيه به شمار مى آمدند. از اين رو سپاه خراسان اموال مردم را تصاحب كردند. مردم رى نيز در سال 132، در كوفه به نزد سفّاح نخستين خليفه عباسى آمدند واز وى خواستند تا از ابومسلم، براى آنان دادخواهى كند. سفاح دستور داد تا اموالشان را به آنها بازگردانند؛ اما ابومسلم با يادآورى اين كه آنان بدترين دشمنان ما هستند، درخواست سفاح را نپذيرفت. با اين حال، سفاح دستور مجدد داد تا ابومسلم

ص: 343


1- سفرنامه ابودلف، ص 75؛ معجم البلدان، ج3، ص 279.

اموالشان را به آنان باز پس دهد.(1) اين خبر به روشنى دلالت بر تمايلات اموى مردم رى دارد.

گزارش ديگرى كه مؤيّد وجود همين نگرش، دست كم در ميان بخش عمده اى از مردم شهر است، خبر اسكافى در باره اين شهر است. او سه شهر را به عنوان شهرهاى ناصبى مذهب معرفى مى كند: بلدان النصب الشام و الرى و البصرة،(2) شام، رى و بصره شهرهاى ناصبى هستند. گفتنى است كه اسكافى يك شيعه معتزلى است.

وجودروايات منسوب به اهل بيت (ع) در مذمّت مردم رى، مى تواند علائق غير شيعى موجود دراين شهر را درقرن دوم تأييد كند. ابن فقيه همدانى مى نويسد: در اخبار آل محمد آمده است: الرى ملعونة و هى على بحر عجاج و تربتها تربة ديلمية يأبى أن تقبل الحق.(3)

رى ملعون است و بر يك درياى خروشان قرار دارد. خاك آن هم، خاك ديلمى است و از پذيرش حق، ابا دارد. همين نقل را مقدسى نيز بدون اشاره به گوينده آن، آورده است.(4)

مى دانيم كه ديلم تا اوائل قرن سوم به دشمنى با اسلام شهرت داشته و تشبيه جايى به ديلم به معناى تسليم ناپذيرى آن در برابر حق مى باشد.(5)

ياقوت از امام صادق عليه السلام روايت كرده است كه الرى و قزوين و ساوه ملعونات مشؤومات. رى، قزوين و ساوه ملعون و شوم هستند.(6) آگاهيم كه مردمان اين سه شهر

ص: 344


1- الكامل، ج 5، ص 396 بعدا نيز مردم رى در يك شورش عليه منصور شركت داشتند.
2- المعيار و الموازنة، ص 32.
3- مختصر البلدان، ص 273.
4- احسن التقاسيم، ص 385؛ معجم البلدان، ج3، ص 119.
5- . بنگريد: كافى، ج 5، ص 22؛ كامل الزيارات، ص 445 كه در باره تلقى دشمنان از اسيران كربلا آمده است كه گويى آنان اسرايى از ديلم و خزر بودند.
6- معجم البلدان، ج 3، ص 118؛ بحار الانوار، ج 57، ص 229؛ رى باستان، ج 1، ص 111.

در قرن دوم، در تسنن متعصب بوده اند. تسنن ساوه تا قرون بعد هم ادامه يافت و به لحاظ مذهبى با شهر آوه كه مردمى شيعى داشت، درگير بود.(1)

در روايت ديگرى از امام صادق عليه السلام ، در باره مردم رى آمده است: ... و اهل مدينة تدعى الرى، هم أعداء الله و أعداء رسوله و أعداء أهل بيته، يرون حرب أهل بيت رسول الله جهادا.(2) مردمان شهرى كه رى خوانده مى شود، دشمنان خدا و دشمنان رسول الله و اهل بيت اويند. آنان جنگ با اهل بيت را روا مى شمرند.

در روايت ديگر آمده است كه ايمان داخل قلوب .... اهل رى نمى شود.(3)

جمله «يرون حرب اهل بيت رسول الله جهادا» مى تواند به نحوى اشاره به شركت برخى از مردم در سركوبى قيام يحيى بن زيد يا ديگر قيام هاى شيعى باشد. مذمّت رى در اين روايات، در مقابل ستايش فراوان امامان (ع) از مردم قم، نمى تواند بدون سابقه سوء اين مردم در برخورد با اهل بيت (ع) بوده باشد. در واقع، ماجراى رى و نقش آن در ذهن عمر بن سعد كه به امارت آن برگزيده شده بود، بى تأثير در ذهنيت منفى ميان شيعيان نسبت به رى در قرن دوم نيست.(4)

در عين حال نبايد غفلت كرد كه حتى در زمان امويان، كسانى از دوستداران اهل بيت (ع) در اين شهر بوده اند. گفته شده است كه در ميان دوستداران و بيعت كنندگان با زيد بن على، كسانى از مردم رى وجود داشته اند.(5)

ص: 345


1- ر.ك: معجم البلدان، ج 1، ص 51. نظير همين منازعه ميان شيعيان قم و كاشان با نواصب رى و اصفهان نيز وجود داشته است. بنگريد: روضات الجنات، ج 1، ص 253.
2- بحار الانوار، ج 69، ص 212؛ ج 5، ص 279؛ ج 57 ص 206؛ الخصال، ص 96.
3- بحارالانوار، ج 5، ص 277؛ ج 76، ص 139؛ تاريخ قم، ص 94.
4- . بنگريد: معجم البلدان، ج 3، ص 118؛ رى باستان، ج 1، ص 112.
5- . مقاتل الطالبين، ص 132.

اين نكته هم افزودنى است كه در سال 127 عبدالله بن معاويه بن عبدالله بن جعفر بر جبل، رى، اصفهان، فارس، دينور ونهاوند تسلط يافت.(1) گرچه دولتش دوامى نكرد.

آنچه گفته آمد در باره اعراب ساكن رى ومسلمانان اندكى است كه از اهل عجم به دين جديد گرويده بودند. در اصل، ساكن اصلى به مرور و بيشتر در قرن دوم و سوم هجرى به اسلام گرويدند. وجود ايرانيان زرتشتى در نواحى رى سبب شده بود تا وقتى ابومسلم كشته شد، چنين اظهار شود كه وى در كوهستانهاى رى پنهان شده است. اين عقيده گروهى بود كه با نام مسلميه شهرت داشتند.(2) آنچه مسلم است اين كه در قرن دوم به سرعت مردمان اين نواحى به اسلام گرويدند و عقايد گذشته را كنار گذاشتند.

آشنايى مردم رى با تشيع

در مرحله پس از حاكميت امويان و حذف فشار بر محدثان در جهت ترويج فضايل امويان، احاديث باطل و نيز ممانعت از نقل رواياتى كه در فضائل اهل بيت بوده، به تدريج زمينه آشنايى مردم رى با مكتب اهل بيت (ع) فراهم مى شود. كسانى از ميان محدثان اهل سنت، از علاقمندان به آل محمد عليهم السلام رواياتى در اين باب نقل كردند. اين افراد از طرف متعصبان، متهم به تشيع مى شدند، گرچه به معناى شيعه مصطلح نبوده اند. به علاوه محدثان شيعه هم در نشر احاديث فضائل فعال شدند.

براى نمونه، منابع رجالى اهل سنت از مردى به نام عبدالله بن عبدالقدوس ياد مى كند كه كوفى بود، و در رى ساكن شد. يحيى بن معين او را رافضى دانسته و در عين

ص: 346


1- نثر الدر، ج 1، ص 427.
2- . ابن نديم، الفهرست، ص 408.

حال برخى از رجال شناسان سنى او را موثق معرفى كرده اند. از ابن عدى نقل شده است كه «عامة ما يروى فى فضائل أهل البيت»؛ بيشتر آنچه روايت كرده، در باره فضائل اهل بيت (ع) است. اين در حالى كه است كه ابن حبان نام او را در كتاب الثقات خود آورده و بخارى هم به وى اسشتهاد كرده است.(1) ابن اسحاقِ سيره نويس نيز زمانى به رى آمد و سيره خود را بر برخى از دانش پژوهان آن شهر قرائت كرده است. وى نيز به دلايل مشابهى متهم به تشيع شده است.(2) اين تشيع در حد نقل برخى از فضائل آل محمد (ع) مى باشد. در واقع، نقل فضائل اهل بيت عليهم السلام نخستين قدم براى نفى ناصبى گرى و زمينه سازى براى مراحل بعدى رواج تشيع مى باشد.

آنچه كه به عنوان تشيع اصيل، در اواخر قرن دوم هجرى، در رى پديد آمد، ارتباط برخى از مردم و ساكنان رى با امامان شيعه عليهم السلام بود. نخستين روايتى كه از اين گونه تماسها سخن گفته، در باره ارتباط ميان يكى از شيعيان رى با امام كاظم عليه السلام است. اين روايت نشان مى دهد كه در اين دوره، حاكم رى نيز از شيعيان بوده و در پرده تقيّه از شيعيان حمايت مى كرده است. در عهد امام كاظم عليه السلام نظير اين قبيل نفوذها وجود داشته و ماجراى على بن يقطين يكى از آنهاست.

روايت مذكور چنين است: يكى از مردم رى نقل مى كند كه زمانى يكى از منشيان يحيى بن خالد برمكى در رى حاكم شد. من به حكومت بدهى هايى داشتم. ترسم از آن بود كه به پرداخت آنها ملزم شده و نعمتى كه در اختيار دارم از دستم بيرون رود. به من گفته شد حاكم، شيعه مذهب است. اما من ترسيدم نزد او بروم و مطلبى را اظهار

ص: 347


1- . بنگريد: تهذيب الكمال، ج 15، ص 242 - 243، ش 3397؛ الثقات، ج 7، ص 244؛ ميزان الاعتدال، ج 2، ص 457.
2- . منابع تاريخ اسلام، ص 45 - 50.

كنم؛ چه بسا او بر اين مذهب نباشد. مصمم شدم تا به حج بروم. در آنجا مولايم صابر عليه السلام (1) را زيارت كردم و نزد وى از وضعيت خود شكوه نمودم. آن حضرت نامه اى نوشت و به من داد تا به حاكم رى بسپارم. متن نامه چنين بود: بدان كه زير عرش خداوند سايه اى وجود دارد كه كسى را توان آسايش در زير آن نيست مگر آنكه در حق برادر خود خدمتى بكند يا مشكلى را از او بردارد يا سرورى در قلب او وارد كند. اين شخص برادر توست. والسلام.

آن شخص مى گويد: من به شهر بازگشتم، شبانگاه نزد آن حاكم رفته و اجازه ورود خواسته و خود را فرستاده صابر عليه السلام معرفى كردم. پاى برهنه به نزد من آمد و در را گشوده مرا در بغل گرفته و مرتب چشم مرا مى بوسيد و از من در باره ديدارم با آن حضرت پرسش مى كرد. من نيز سلامتى امام را به او گفته و وى شاد مى گشت. سپس مرا به درون منزل برد، در صدر مجلس نشاند، و پيش رويم نشست. نامه را به دست او دادم، آن را بوسيد و خواند. آنگاه دستور داد تا اموال و البسه آورده و دينارها و لباسها را تك تك بدست من مى داد و هر بار مى گفت: اى برادر، آيا خشنود شدى؟ من نيز مى گفتم: آرى به خدا. آنگاه دفاتر را خواست و آنچه بدهى به نام من بود از آن دفاتر حذف كرد. من خبر برخورد وى را به صابر عليه السلام رساندم.(2) متأسفانه در اين روايت از نام

اين حاكم سخنى به ميان نيامده است.

در ميان اصحاب امام كاظم عليه السلام چندين نفر ملقب به رازى هستند. اين افراد، به هر روى، يا اهل رى بوده و يا چندى را در رى گذرانيده اند و بدين جهت رازى ناميده

ص: 348


1- «صابر» يكى از اسامى و القابى بود كه شيعيان بكار مى بردند و مقصودشان حضرت كاظم عليه السلام بود.
2- . كتاب قضاء حقوق المؤمنين «چاپ شده» در: مجله تراثنا، شماره3، ص 187؛ اعلام الدين، ص 92؛ عدة الداعى، ص 179؛ بحار الانوار، ج 48، ص 176، حديث 16؛ ج 74، ص 213.

شده اند. حسين بن محمد رازى، على بن عثمان رازى، عمرو بن عثمان رازى(1) و بكر بن صاحل رازى(2) از اين جمله اند.

همچنين در ميان اصحاب امام رضا عليه السلام چندين نفر ملقب به «رازى»اند: ابو الحسين رازى، حسن بن عبدالله رازى و عبدالله بن محمد رازى(3) روايتى هم در دست است كه حكايت از ارتباط برخى از شيعيان رى با حضرت جواد عليه السلام دارد: حر بن عثمان همدانى مى گويد: جمعى از اصحاب ما از مردم رى بر حضرت جواد عليه السلام وارد مى شدند كه در ميان آنان يك نفر زيدى نيز وجود داشت. در اين ميان آن مرد زيدى مذهب [كه به نحوى متوجه علم امامت آن حضرت شد ]خطاب به آن حضرت گفت: شهادت به يگانگى خدا و نبوّت پيامبرش داده و شهادت مى دهم كه شما حجّت خداوند هستيد.(4)

در شمار ياران امام جواد عليه السلام محمد بن اسماعيل رازى بوده از اهالى رى بوده است. همچنين منصور بن عباس «رازى» كه طبعا اهل رى بوده در بغداد سكونت داشته است.(5)

كسانى از اصحاب امام هادى عليه السلام نيز ملقب به «رازى» بوده اند: حسين بن محمد رازى،(6)ابوبكر رازى،(7) ابومحمد رازى.(8) احمد بن اسحاق رازى، از اصحاب مورد

ص: 349


1- . مسند الامام الكاظم عليه السلام ، ج 3 [به ترتيب صفحات] صص 366، 470، 483.
2- . رجال النجاشى، ص 109.
3- مسند الامام رضا عليه السلام ، ج 2، ص 515، 525، 573.
4- الثاقب فى المناقب، ص 208؛ مسند الامام الجواد، ص 128.
5- . مسند الامام الجواد عليه السلام ، ص 330.
6- همان، ص 312
7- . مسند الامام الهادى عليه السلام ، ص 333.
8- . همان، ص 317.

وثوق امام هادى عليه السلام او از وكلاى آن حضرت بود؛ وى با «ناحيه مقدسه» ارتباط نزديكى داشته است.(1) سهل بن زياد آدمى، از محدّثانى است كه به جرم عقايد غلوآميز توسط احمد بن محمد بن عيسى از قم اخراج شد. او به رى رفته و در آنجا سكونت گزيد. به نوشته نجاشى، وى در سال 255 توسط محمد بن عبدالحميد عطار با امام عسكرى عليه السلام مكاتبه كرده است. گفته شده است كه وى دو كتاب با عناوين التوحيد و النوادر تأليف كرده است.(2)

يكى از چهره هاى شاخص اصحاب ائمه، حضرت عبدالعظيم حسنى است كه در شمار اصحاب امام رضا، جواد و هادى عليه السلام بوده و مورد تمجيد فراوان قرار گرفته است.

آمدن حضرت عبدالعظيم به رى، هم نشانه وجود تشيع در اين شهر بوده است و هم خود زمينه اى براى رشد دعوت شيعى شده است. بعد از رحلت آن بزرگوار، مزارش براى شيعيان، مركزيتى يافته و در جذب شيعيان آن نواحى به سوى رى مؤثر افتاد. شرح حال وى توسط صاحب بن عباد و نيز نجاشى به اختصار آمده است: به گزارش احمد بن محمد بن خالد برقى، حضرت عبدالعظيم، از ترس سلطان، به رى آمد و در زير زمين خانه يكى از شيعيان رى در محل سُكّة الموالى سكونت گزيد. وى در آنجا به عبادت پرداخته، روزها را روزه و شبها به نماز شب مشغول بود. در نزديكى آن خانه، قبرى بود كه آن حضرت به زيارت آن شتافته و آن را قبر فرزند موسى بن جعفر عليه السلام مى دانست. وى در اين سرداب، چندان ساكن شد كه خبرش به تك تك شيعيان آل محمد رسيد، به گونه اى كه بيشتر آنان وى را شناختند.(3)

ص: 350


1- همان، ص 320.
2- رجال النجاشى، ص 185.
3- رجال النجاشى، ص 248 و بنگريد به رساله صاحب بن عباد در: مستدرك الوسائل، ج 3، ص 614؛زندگانى حضرت عبدالعظيم، استاد عطاردى، صص 31 - 33.

بر اساس خبر منتقله الطالبية(1)، عبدالعظيم از طبرستان به رى آمده است. اين سفر بايد در دهه پنجم قرن سوم، يعنى زمانى باشد كه هنوز علويان در آن حدود قدرتى نداشته و عمال طاهرى بر مردم ستم مى كرده اند. به نوشته صاحب، آن حضرت در ساربانان ساكن شده است. بنا به تحقيق مرحوم دكتر كريمان، ساربانان در همان سكة الموالى قرار داشته است؛ جايى كه بعدها محل تلاقى مناطق جغرافيايى متعلق به سه مذهب حنفى، شافعى و شيعى بوده است.(2) حضرت عبدالعظيم از اصحاب بزرگوار امام هشتم تا دهم بوده و به احتمال در حدود سال 250 رحلت كرده است. روايات چندى در فضيلت زيارت حضرت عبدالعظيم وارد شده كه مى بايد توجه شيعيان را به رى و حتى سكونت در آن جلب كرده باشد. بنا به گفته عبدالجليل «اهل رى به زيارت سيد عبدالعظيم روند و به زيارت رسيد عبدالله الابيض و به زيارت سيد حمزه موسى».(3)

يكى از مهمترين دلايل ارتباط امامان با شيعيان رى و نيز كثرت شيعيان، وجود يكى از وكلاى امام زمان عليه السلام در رى است. طبعا او با واسطه و از سوى يكى از نواب اربعه مسئوليت چنين كارى را بر عهده داشته است. اين شخص ابوالحسين محمد بن جعفر «اسدى» (م 312) است. صالح بن ابى صالح مى گويد: در سال 290 برخى از مردم

ص: 351


1- منتقلة الطالبية، ص 157.
2- . رى باستان، ج 1، ص 229.
3- . نقض، ص 643. گويا در اين زمان، اثر شيعى ديگرى در رى نبوده كه مورد زيارت شيعيان واقع شود. از آن جمله بايد گفت مقبره اى هم كه به نام بى بى شهربانو زيارت مى شود، مطلقا در زمان عبدالجليل قزوينى مطرح نبوده و او در سراسر كتاب خود يادى از چنين زيارتگاهى نكرده است. پيداست كه بعد از آن پديد آمده و آنچنان كه مرحوم استاد كريمان شرح داده پايه و اساسى ندارد. بنگريد: تهران در گذشته و حال، صص 27 - 45 و ارجاعاتى كه همانجا آمده است.

به من گفتند تا اموالى را [ براى امام ]از آنان تحويل بگيرم؛ من امتناع كرده و ضمن نامه اى كسب تكليف كردم. پاسخ چنين آمد: محمد بن جعفر در رى است، [ اموال ]را به او بدهيد، او در شمار افراد مورد اعتماد ماست.(1) در روايات ديگرى نيز وكالت، عدالت و وثاقت وى مورد تأكيد قرار گرفته است.(2) جز آن كه نجاشى روايت وى را از افراد غير قابل اعتماد و نيز عقيده وى را به جبر و تشبيه [ كه مخالف عقيده حضرات ائمه معصومين عليهم السلام بوده ]آورده است.(3)در اين باره از وى دفاع شده است، بويژه كه از مشايخ كلينى نيز بوده است.(4)

پيش از اين، از برخى از اصحاب ائمه عليهم السلام كه ملقب به «رازى» بودند، ياد كرديم؛ در اينجا جمعا نام بيست و پنج تن از راويان اخبار ائمه را كه در كتب اربعه آمده مى آوريم. جامورانى(5) الرازى، محمد بن اسماعيل رازى، ابوالقاسم بن مخلد رازى، ابوعبدالله رازى، ابواسحاق ابراهيم بن محمد بن عبدالله رازى، محمد بن عبدالله رازى، موسى بن حسين رازى، موسى بن حسن رازى، محمد بن حسن رازى، على بن سليمان رازى، على بن نعمان رازى، على بن عثمان رازى، ابويحيى رازى، ابن ابى يحيى رازى، يحيى بن ابى العلاء رازى، عبدالله بن احمد رازى، قاسم بن محمد رازى، حسين بن محمد رازى، ابومحمد رازى، جعفر بن محمد بن ابى زيد رازى، محمد بن ابى زيد رازى، احمد بن اسحاق رازى، ابواسماعيل صيقل رازى، ابوهلال رازى، محمد بن حسان رازى.

ص: 352


1- . شيخ طوسى، الغيبة، ص 415.
2- . الغيبة، ص 416؛ بحار الانوار، ج 51، ص 363، 294؛ اثبات الهداة، ج 3، ص 693، حديث 114؛ الخرائج، ج 2، ص 695؛ مدينة المعاجز، ص 616، حديث 100؛ الكافى، ج 1،ص 523؛ اعلام الورى، ص 420.
3- . رجال النجاشى، ص 373.
4- ر.ك: تنقيح المقال، ج 3، ص 95.
5- . الجمارانى!

بر اين فهرست، بايد نام راويانى كه حديث شان در كتب اربعه نيامده و يا ملقب به رازى نبوده اما اهل رى بوده اند، افزوده شود.

نفوذ تشيع در رى

سومين مرحله در باره تشيع رى را مى توان نفوذ تشيع در رى عنوان كرد. ياقوت حموى آغاز تشيع رى را مربوط به سالهاى حاكميت ابوالحسن احمد بن حسن مادرانى [ مادرائى ]مى داند. به اعتقاد ما و بر اساس آنچه گذشت، اين دوره آغاز گسترش تشيع رى است نه صرفا آغاز آن. وى مى نويسد: مردم رى بر مذهب سنت و جماعت بودند تا آنكه احمد بن حسن مادرانى بر رى غلبه كرده، تشيع را آشكار ساخته، شيعيان را مورد اكرام قرار داده و به خود نزديك ساخت. مردم نيز با تصنيف كتاب در اين باره، به وى تقرّب مى جستند. عبدالرحمن بن ابن حاتم، كتاب فضايل اهل البيت و جز آن را براى وى تأليف كرد. او در زمان معتمد بوده و غلبه وى بر رى در سال 275 هجرى بوده است. مادرانى پيش از آن در خدمت كوتكين بن ساتكين بوده [ اما ] بعدا بر رى غلبه كرده و تشيع را در آن آشكار كرد كه تاكنون ادامه دارد.(1) مرحوم محدث ارموى، اخبار مربوط به كوتكين و مادرانى را گردآورى كرده است.(2) اين اخبار مربوط به ساتكين و فرزند وى كوتكين و ارتباط مادرانى با وى در حوادث سالهاى 255 هجرى تا 276 مى باشد. بنا به برخى از اين اخبار و آن چنان كه ياقوت نيز بدان اشاره كرده، مادرانى در سال 275 از كوتكين جدا شده و رى را در اختيار خود داشته است.

بنا به اخبار موجود، كوتكين فردى ستمگر بوده و به قم، قزوين و رى تاخته و كشتارهايى نيز داشته است. مادرانى هم در اين حوادث، همراه وى بوده است.(3)

ص: 353


1- معجم البلدان، ج 3، ص 121.
2- . ر.ك: مقدمه المحاسن، صص «مب» تا «نب».
3- ر.ك: تاريخ قم، ص 163.

يكى از اين نبردها، ميان وى و محمد بن زيد علوى حاكم طبرستان رخ داد كه منجر به شكست محمد بن زيد و استقرار كوتكين در رى شد.(1) مادرانى پس از جدا شدن از كوتكين، در سال 276 به موفّق عباسى - كه همزمان با خلافت معتمد همه كار لشكر عباسى بود - پيغام داد كه در رى اموال فراوانى است. موفق آمد اما مالى نيافت.(2) همراهى مادرانى با كوتكين در حمله به قم و نيز جنگ با محمد بن زيد علوى در سال 272 - كه براى حمله به رى از گرگان آمده بوده - مشكلاتى را براى اعتقادات شيعى مادرانى مطرح مى كند. در پاسخ مى توان به اين گفته محدث ارموى اشاره كرد كه وى به دليل هم مذهب نبودن با كوتكين و نيز ستمگريش، سر فرصت از وى جدا شده است.(3) به علاوه سخن ياقوت كه به احتمال برگرفته از تاريخ رى ابوسعد آبى (م 421) و يا تاريخ رى منتجب الدين يعنى يك منبع شيعى است،(4) صراحت در تشيع وى دارد. همكارى وى با كوتكين يا بايد از روى تقيّه باشد و يا نشانى از تغيير عقيده وى.

در باره تشيع مادرانى شواهد ديگرى نيز وجود دارد كه به نحوى ارتباط وى را با شيعيان و حمايت از آنان را در كل منطقه جبال نشان مى دهد. ثقة الاسلام كلينى (م329) به نقل از بدر، غلام احمد بن حسن مادرانى چنين روايت كرده است: وقتى وارد جبل شدم، عقيده به امامت نداشتم؛ اما فى الجمله اهل بيت عليهم السلام را دوست داشتم؛ تا آن كه يزيد بن عبدالله درگذشت. وى، پيش از مرگش به من وصيت كرد تا اسب، شمشير و كمربند وى را به مولايش [ اشاره به حضرت صاحب الامر عليه السلام ]برسانم. اما من بدليل خوفى كه از كوتكين داشتم، اسب و ديگر وسايل عبدالله را به وى دادم و

ص: 354


1- . الكامل، ج 4، ص 543 حوادث سال 272.
2- بنگريد: تاريخ الطبرى و كامل ابن اثير، حوادث سال 276 هجرى.
3- . مقدمه المحاسن، ص مج.
4- . در باره اين دو كتاب بنگريد: رسول جعفريان، مقالات تاريخى، دفتر دوم، صص 195 - 208.

تصميم گرفتم تا قيمت آن را به مولايش بپردازم، چندى بعد توقيعى از عراق بدستم رسيد كه هفتصد دينار ما را بفرست.(1) سند روايت نشانگر آن است كه مطلب براى بدر، غلام مادرانى رخ داده است؛ اما با توجه به روايت مشابهى كه ابن طاووس آورده، چنين بدست مى آيد كه به احتمال «بدر» راوى رخدادى بوده است كه براى مادرانى پيش آمده است. در نقل ابن طاووس، روايت فوق با تغييراتى نقل شده كه به لحاظ محتوى، نشان مى دهد اين نقل درست تر است. در اين روايت سخن از ارسال مالى از طرف مادرانى نزد يكى از وكلاى امام زمان عليه السلام سخن به ميان آمده و بدنبال آن گفته شده است كه پس از جنگ كوتكين با يزيد بن عبدالله در شهرزور و كشته شدن وى، مادرانى تصميم گرفت تا اسب و شمشير او را براى مولايش نگاه دارد؛ اما بدليل مطالبه كوتكين مجبور شد تا آنها را همراه ديگر خزاين يزيد بن عبدالله، به كوتكين بسپرد و در فرصت مناسب قيمت آن را براى امام بفرستد. پس از چندى، ابوالحسن اسدى [ كه در رى وكيل بوده است ] در پى او فرستاد و نامه اى از حضرت به او داد مبنى بر اينكه هزار دينار ما را به اسدى تحويل بده. مادرانى مى گويد: من نيز خدا را شكر كردم، زيرا مى دانستم كه جز خودم كسى از اين مطلب آگاهى ندارد.(2)

اين روايت و نقل پس از آن، تشيع مادرايى را از همان زمان همكارى وى با كوتكين مى داند. شاهد ديگر در باره تشيع مادرايى اين است كه: احمد بن محمد بن خالد برقى (م 274 يا 280)(3) يكى از عالمان بلند پايه شيعى در قرن سوم، برخوردى با مادرايى داشته و تشيع او را نسبت به اهل بيت عليهم السلام نقل كرده است. احمد براى

ص: 355


1- . الكافى، ج 1، ص 522.
2- بحارالانوار، ج 51، ص 300 - 301.
3- . رجال النجاشى، ص 77.

برآوردن خواست پير مردى كه متهم به سعايت براى كوتكين در نزد خليفه بوده است نزد ابوالحسن مادرانى رفته و او نيز شفاعت احمد را در حق آن پيرمرد پذيرفته است. احمد سر آن داشته تا درآمد ملكى را كه در كاشان داشته و كوتكين مصادره كرده، از او بخواهد. مادرانى اين خواسته او را نيز بر آورده كرده است. در اين روايت مؤكدا آمده كه اين اقدام بدليل اشتراك اين سه نفر، يعنى پيرمرد، احمد و مادرايى در دوستى اهل بيت بوده است. اين نقل، رفت و آمد احمد را به رى نيز نشان مى دهد نكته ديگرى كه در باره مادرايى باقى مى ماند آن است كه، به نقل ياقوت، علما و محدثان با تأليف كتابهايى در فضائل اهل بيت عليهم السلام به وى تقرّب مى جسته اند. وى از ابن ابى حاتم رازى (240 - 327) نام برده است. وى از رجال شناسان معروف اهل سنت بوده و بر اساس نقل ياقوت كتابى نيز در فضائل اهل بيت (ع) براى نزديك شدن به مادرانى [ ئى ] تأليف كرده است.(1)

كوچ علويان به رى و توسعه تشيع

رى و طبرستان از قرن سوم تا پنجم، دو مركز مهم استقرار علويان در ايران است. مهاجرت علويان از اواخر قرن دوم هجرى به سوى طبرستان آغاز شد، اما دامنه اين مهاجرت در قرن سوم رو به گسترش نهاد. مرحوم كريمان مهاجران علوى به اين شهر را طى چند دوره به چهار دسته تقسيم كرده است. نخست آنان كه از جور و ستم امويان به اين سوى آمدند. دوم آنان كه در جريان ولايتعهدى امام رضا (ع) به ايران و طبعا رى كوچ كردند. سوم آنان كه در خروج بر ضد عباسيان فعال بودند و پس از

ص: 356


1- معجم البلدان، ج 3، ص 121 . در باره وى بنگريد ر.ك: مجله تراثنا، شماره 17، ص 114 - 115؛ الانساب سمعانى، ج 2، ص 279 - 280 ذيل مدخل «الحنظلى»؛ التدوين فى اخبار قزوين، ج 3، ص 153، 159.

شكست به اين نواحى آمدند. چهارم كسانى كه در وقت ظهور علويان در طبرستان در اين نواحى استقرار يافتند.(1) به نوشته مرعشى «... سادات از آوازه ولايت و عهدنامه مأمون كه بر حضرت امامت، پناهى داده بود، روى بدين طرف نهادند و او را بيست و يك برادر ديگر بودند. اين مجموع برادران و بنو اعمام از سادات حسينى و حسنى به ولايت رى و عراق [ عجم ]رسيدند». وى مى افزايد: پس از رسيدن خبر شهادت على بن موسى الرضا عليه السلام آنها در «كوهستان ديلمستان و طبرستان» پراكنده شده اند.»(2)

يكى از اين برادران بايد حمزه فرزند موسى بن جعفر عليه السلام باشد كه در رى مدفون شده و حضرت عبدالعظيم حسنى پس از آن آمدن به رى در نيمگاه قرن سوم، به زيارت قبر آن بزرگوار مى رفته است. اين قبر، بعدها نيز همواره براى سنى و شيعه زيارتگاه بوده است.(3)

سادات بطور عموم، شيعه - اعم از امامى و زيدى - بودند، جز آنكه گاه در تقيّه زندگى مى كردند و در همان حال، مدافع فضائل اهل بيت عليهم السلام مى بودند. به نوشته عبدالجليل رازى: و علوى اصلى الا امامتى و شيعى نبود و نتواند بود وگرنه بارى زيدى.(4)

شاهد اين مسأله شعر قوامى رازى، از شاعران فرهيخته و شيعه شهر رى در باره سيد فخرالدين علوى است كه در نيمه نخست قرن ششم رياست شيعه را در رى بر عهده داشته است:

هم رئيس شيعتى هم سيد سادات عصر *** دولت از جاهت همى سرمايه اعيان دهد(5)

ص: 357


1- . تهران در گذشته و حال، ص 66.
2- تاريخ طبرستان و رويان و مازندران، ص 277 - 278.
3- . رجال النجاشى، ص 248؛ نقض، ص 643.
4- . نقض، ص 224 - 227.
5- ديوان قوامى رازى، ص 115.

سادات فراوانى كه در رى مى زيستند، بطور طبيعى، مردمانى محترم بوده و زندگى آرامى داشتند. اين زندگى آرام براى كسانى از آنان كه تحت تأثير تفكر زيدى بوده و دعوت طرفدارانشان از آنها، سبب تحريك آنان به قيام بر ضد دولت عباسى مى شد، بر هم مى ريخت. آنان به هر روى گروهى خوشنام بودند و به جهت انتساب به رسول الله صلى الله عليه و آله از سوى عموم مردم از سنى و شيعه، مورد احترام واقع مى شدند. به عبارت ديگر، مردم آنان را به عنوان پناهگاه خود در برابر ستم خلفاى عباسى و اميران وابسته به آنها مى شناختند.

زمانى كه محمد بن اوس بلخى، كارگزار سليمان بن عبدالله بن طاهر بن حسين، از حاكمان طاهرى خراسان، در حق مردم طبرستان ستم مى كرد، بزرگان آن ديار دست به دامان محمد بن ابراهيم، يكى از علويان مقيم رى شدند. اما وى، آنان را به سراغ حسن بن زيد فرستاد. حسن دعوت مردم را براى رهبرى و امامت آنان پذيرفت و به همين منظور از رى عازم طبرستان شده سلسله علويان طبرستان را پايه گذارى كرد. وى قريب بيست سال بر طبرستان حكم راند و در برخى سالها (250، 251، 253، 258 هجرى ) رى را نيز تحت سيطره خود داشت.(1) اين پيروزى، بسيارى از علويان بلاد مختلف را نيز به طبرستان و رى كشاند.(2) زمانى كه جانشين حسن، يعنى محمد بن زيد بدست سپاه سامانى كشته شد، ناصر اطروش به گيلان گريخت و بعدها در سال 301 مجددا به طبرستان بازگشت. وى مهمترين اقدامش، نشر اسلام شيعى در طبرستان و ادامه حكومت علويان در آن ناحيه بود.

ارتباط رى با طبرستان از دو سوى تأثير و تأثر متقابل شيعى را بر رى و نواحى اطراف آن نظير قصران در پى داشت. از آنجا كه نوع علويان حاكم بر طبرستان زيدى

ص: 358


1- بنگريد: تاريخ تشيع در ايران، ج 1، صص 287 - 297؛ تاريخ ايران، كمبريج، ج 4، ص 180.
2- . بنگريد: تاريخ طبرستان، ابن اسفنديار، ج 1، ص 243.

مذهب بودند، تفكرات شيعى زيدى در نواحى شمالى رى و حتى خود رى پديد آمد. از سوى ديگر، ارتباط رى با شهر قم كه مركز حديث اماميه بود، سبب نشر تفكر شيعى امامى در رى گرديد.

بايد توجه داشت كه رى همزمان، مركزيت سياسى و علمى داشت و بنابر اين تمامى گروه ها تلاش مى كردند تا اين نقطه را كه ضمن داشتن چنين مركزيتى، چهار راه تمدن اسلامى هم در ميان شرق و غرب بود، در اختيار داشته باشند. مقدسى در قرن چهارم ناحيه رى را «احد مفاخر الاسلام و امهات البلدان» ناميده است.(1) به همين دليل شيعيان امامى و زيدى هم در اينجا استقرار يافتند و هر كجا كه نياز به حضور آنان احساس مى شد، به كمك آنان مى شتافتند. در باره تشيع در طبرستان و استمداد شيعيان آن ناحيه از مردم رى، نكته جالبى روى صفحه نخست كتاب المراتب آمده است. اين اثر كه در بيان فضائل اميرمؤمنان است، از ابوالقاسم اسماعيل بن على بن محمد بستى معتزلى (م ح 420) است. در آن مطلب آمده است ابوالقاسم بستى، زمانى كه اين شهر در اختيار منوچهر (بن قابوس بن وشمگير) قرار داشت، در رى زندگى مى كرد. در اين وقت، ناصبى ها در آمل شوكتى به دست آوردند و شيعيان از ابوالقاسم بستى درخواست كمك كردند. او به آمل آمد و در مجالس وعظ خود، آشكارا به دفاع از شيعه پرداخت. از جمله روز غدير، از وى پرسشى در مقايسه على و ابوبكر شد. او گفت: مَثَل على، مَثَل كوزه اى است كه هيچ چيز قبل از اسلام آن را مس نكرده بود؛ و مَثَل ابوبكر، مثل كوزه اى است كه در آن شراب و خون و نجاست بوده و پس از آن تميز شده است. براى آن كه على، لحظه اى به خداوند شرك نورزيد، در حالى كه ابوبكر چهل سال مشرك بود؛ گرچه از كفر فاصله گرفت و از شرك تطهير شد. در اين وقت، ناصبى ها از اين مَثَل برآشفتند و والى شهر نيز خشمگين شده، ابوالقاسم بستى

ص: 359


1- . احسن التقاسيم، ص 390.

را از آمل بيرون كرد و وقع بآمل خَطْبٌ عظيم بين الشيعة و النواصب فى قصّة طويلة واقعه بزرگى ميان شيعيان و ناصبيان رخ داد كه قصه آن طولانى است.(1)

ابن طباطبا نويسنده كتاب منتقلة الطالبيه تعداد زيادى از شخصيتهاى علوى و خاندان هاى آنان را كه در رى ساكن شده اند آورده است. وى خود تا اواخر قرن پنجم در قيد حيات بوده و افرادى كه وى نام برده تا آن زمان در رى اقامت گزيده بودند. طبعا هر كدام خاندانى از خود داشته و برخى از آنان از سادات مشهور بوده اند. مقايسه آمارى كه وى در باره علويان ساكن در رى به دست داده، با آنچه در باره سادات ساير شهرها آورده است نشان از فراوانى مهاجران علوى به رى دارد. رتبه نخست از طبرستان است كه منطقه نسبتا بزرگ است. وى با يادآورى نام و نسب آنها و نيز ذكر محلى كه قبلاً ساكن آن بوده و بعدا به رى آمده اند، اطلاعات مفيدى را در اختيار ما نهاده است. اين فهرست شامل بيش از شصت و پنج نفر علوى بنام است. برخى از آنها سادات حسنى و برخى ديگر حسينى اند.(2)

از قرن سوم بدين سو، كسانى از علويان كه نوعا تشيع زيدى داشتند، بدست حاكمان اين نواحى، در رى، كشته شدند. جمعى از اين افراد عبارتند از: محمد بن حسين بن على بن محمد بن الصادق عليه السلام است كه در رى و بدست عمال معتضد عباسى (خلافت 279 - 289) ، كشته شده است.(3) جعفر بن محمد بن جعفر از فرزندان عمر بن على عليه السلام ، بدست عبدالله بن عمر عامل عبداللّه بن طاهر، در «سربالاى سناردك» كشته شد و مقبره وى در همانجا است.(4) يحيى بن على بن عبدالرحمن بن

ص: 360


1- . بنگريد: المراتب فى فضائل اميرالمؤمنين، صص 20 - 22.
2- منتقلة الطالبية، ص 151 - 167.
3- . لباب الانساب، ج 1، ص 242.
4- مقاتل الطالبيين، ص 525؛ لباب الانساب، ج1، ص 417.

قاسم از اولاد جعفر بن ابى طالب، به دست ياران عبداللّه بن عزيز در يكى از قريه هاى رى كشته شده و قبر او نيز در همان محل است.(1) محمد بن عبداللّه بن اسماعيل كه وى نيز از اولاد جعفر بوده و عبداللّه بن عزيز او را در رى كشته و قبر وى نيز همانجاست.(2) محمد بن عبدالله بن اسماعيل بن موسى بن جعفر عليه السلام كه به دست عبدالله بن عزيز كشته شده و قبرش در ميانه راه رى و قزوين بوده است.(3) احمد بن قاسم بن محمد رسّى نيز در نواحى رى كشته شده است. وى به در خواست مردم ابيورد بدان سوى مى رفت كه در ناحيه رى كشته شد.(4) على بن موسى بن اسماعيل... بن موسى بن جعفر عليه السلام كه مقيم رى بوده در ايام خلافت معتز (خلافت 252 - 255) گرفتار حبس شده و در حبس در گذشت.(5) محمد بن جعفر بن حسن بن عمر بن على بن الحسين كه به طرفدارى از حسن بن زيد در سال 251 در رى قيام كرد. او بدست عبداللّه بن طاهر دستگير شده، در نيشابور حبس و در همانجا درگذشت.(6) برخى ديگر از افراد قيام كننده كه كشته نشدند عبارتند از: عبدالله بن اسماعيل بن محمد، احمد بن عيسى بن على... بن الحسين عليه السلام ، حسين بن احمد بن محمد... بن على بن الحسين مشهور به كوكبى.(7)

وجود امامزادگان در يك محل شيعيان را برگرد آنها فراهم مى آورد. اين مسأله به خصوص زمانى بود كه سيد مدفون، يا به دست دشمن كشته شده باشد و يا به لحاظ

ص: 361


1- . مقاتل الطالبيين، ص 530؛ لباب الانساب، ج1، ص 471.
2- مقاتل الطالبيين، ص 531؛ لباب الانساب، ج1، ص 426.
3- . لباب الانساب، ج 1، ص 426.
4- . همان، ج 2، ص 465؛ مقاتل الطالبيين، ص 554.
5- . مروج الذهب، ج2، ص 306؛ ر.ك: پاورقى مقاتل الطالبيين، ص 526.
6- مقاتل الطالبيين، ص 490.
7- . همان، ص 490 - 491.

علمى و معنوى از موقعيتى ويژه برخوردار بوده باشد. اشعار زير از قوامى رازى در باره امام زاده مقتولى است كه در محله زعفران جاى در رى مدفون بوده و اختصاص به شيعيان داشته است.

مير امامزاده كه چون او نيافريد *** تا از عدم خداى همى بنده آورد

از شوم قتل آن تن بى سر بديع نيست *** گر جويبار سرو سر افكنده آورد

دل مرده بود كه ناله ز درد اوى *** اى طرفه مرده كه خبر زنده آورد

مرد آن بود كه روز بلا پيش دوستان *** بر درد دوست دل به غم آكنده آورد

بنگر چه صعب درد بود قتل درد اوى *** كان تيره شب ز روز درفشنده آورد

آرد به زعفران جا هر سال گريه ها *** آن زعفران كه خاصيتش خنده آورد(1)

حاكم نيشابورى نيز از يكى از سادات نيشابور با نام ابويعلى زيدى ياد كرده كه «نجم اهل بيت النبوة» در آن زمان بوده است. وى با ستايش فراوان از وى، نوشته است: در سال 337 هجرى به رى رفته و مردم براى بيعت با وى جمع شدند، اما او از اين كار خوددارى كرد. ابوعلى حاكم رى او را دستگير كرده و به بخارا فرستاد... وى در سال 346 در گذشت و در قزوين مدفون شد.(2) مردم رى حتى سنيان علاقمند به سادات بودند و لذا با اندك شورشى گرد آنان جمع مى شدند. زمانى كه محمد بن قاسم در اواخر قرن دوم هجرى در خراسان دستگير شد، به سربازان سفارش شده بود تا در راه عبور از رى آنچنان در خفا عمل كنند كه هيچ كس متوجه نشود؛(3) چرا كه احتمال شورش براى خلاصى وى وجود داشت.

بايد بدين نكته توجه داشت كه سرزمين جبال - منطقه اى ميان رى و اصفهان و

ص: 362


1- . ديوان قوامى رازى، ص 16.
2- الانساب سمعانى، ج 3، ص 190.
3- . مقاتل الطالبيين، ص 469.

همدان، براى هر سه گروه شيعه يعنى اماميه، زيديه و اسماعيليه زمينه داشته است. اما در قرن سوم تا پنجم بيشتر فعاليت هاى انقلابى از آن زيديان و پيس از آن نيز تا حمله مغول، اختصاص به اسماعيليان داشت. در اين ميانه شورش و قيام خاصى از اماميه ديده نشده و اصولاً مشى عالمان و فقيهان شيعى نيز بر اين پايه استوار نبوده است. همزمان، فعاليت هاى علمى متعلق به اماميه بوده است؛ به طورى آنان در محلات و مراكز اصلى خود در ميانه شهر، به تبليغ عقايد خويش مى پرداختند. آنچه در عمل خود را نشان داد، باقى ماندن اماميه در اين صحنه بويژه در رى بود. اين خود عمق نفوذ شيعه اماميه و معقوليت آنها در اين ديار نشان مى دهد.

آل بويه و گسترش تشيع در رى

در اينجا بايد به اين حقيقت توجه داشت كه گسترش تشيع در رى در دوره بويهيان در قرن چهارم تا دو دهه نخست قرن پنجم صورت گرفت. آنچه مسلم است اين كه آل بويه بطور غير مستقيم يكى از «حسنات» ظهور علويانِ طبرستان بودند؛ گرچه در زندگى سياسى آنها تا قبل از روى كار آمدن، نشان تشيع خاصى سراغ نداريم جز آنكه به هر روى از طبرستان سر برآورده اند و اين منطقه شيعه خيز بوده است.

عماد الدوله، بنيادگذار دولت آل بويه، همراه دو برادرش، از مردم ديلم بودند. آنان در فضاى اسلامى شيعى، كه حاصل تلاشهاى علويان در آن نواحى بود رشد يافتند؛ زمانى در خدمت ماكان بن كاكى، و بعدا به خدمت مرداويج بنيانگذار آل زيار در آمدند. مرداويج، عمادالدوله را به حكومت كرج(1) گماشت. زمانى كه حسن به رى

ص: 363


1- كرج در مجاورت بهرام آباد كنونى در شصت مايلى جنوب شرقى همدان قرار داشته و ربطى به كرج فعلى در نزديكى تهران ندارد. بنگريد: تاريخ ايران [از اسلام تا سلاجقه] ج 4، ص 220؛ فرمانرويان گمنام، ص 20 - 22.

رسيد، مرداويج از گماشتن او بر رى پشيمان شد، اما قبل از آنكه اقدامى كند، او به كرج ابودلف رسيده بود. وى بر كرج غلبه كرده و اقداماتى براى سركوبى برخى از شورشيان «خرّم دينى» كه در آن نواحى بودند صورت داد. كرج پيش از آن در اختيار ابودلف و خاندان وى بوده و ابودلف خود علاقمند به علويان بود.(1)

عماد الدوله از كرج به سوى اصفهان رفت و پس از تصرف موقتى آن به سوى فارس حركت كرده در شهر ارجان [ نزديك بهبهان كنونى ] توقف كرد؛ بدنبال آن بود كه شيراز را به تصرف درآورد. او در شيراز ماند، برادر كوچكترش معز الدوله به سوى بغداد رفت و خلافت را از آن مطيع خويش كرد. در اين سوى، برادر ديگرش ركن الدوله (م 366) به تثبيت موقعيت آل بويه در ايران پرداخت.

ركن الدوله توانست در ميان انبوه داعيان حكومت، ايران را براى آل بويه نگاه دارد. وى چندى اصفهان و زمانى رى را به عنوان مقر حكومت خويش قرار داده بود. رى از دوره آل بويه يكى از مهمترين مراكز اقتدار سياسى آنان و نيز يكى از شهرهاى مهم فرهنگى ايران به شمار مى آمد. پس از ركن الدوله، پسرش مؤيدالدوله و بعد از او به همّت صاحب بن عباد شيعى - برادرش فخرالدوله رياست دولت آل بويه را در ايران در اختيار گرفت. صاحب در سال 385 و فخر الدوله در سال 387 درگذشته؛ فرزند فخر الدوله جانشين وى شد؛ اما به علت صغر سن مادرش سيده خاتون تا سالها حكومت را در دست داشت. فرزندش مجد الدوله هم تا سال 421 كه سلطان محمود غزنوى رى را از تصرف آل بويه خارج كرد، حكمران رى بود.

بدين ترتيب حكومت هشتاد ساله آل بويه بر رى، سبب شد تا گرايش شيعى آنان بر اين شهر غلبه يابد. كما اينكه در ساير نقاط تحت سلطه آنان نيز اوضاع به همين

ص: 364


1- فرمانرويان گمنام، ص 51.

شكل بود. با اين حال بايد توجه داشت كه آنان سخت گيرى مذهبى نداشتند و به همين دليل با سنيان رفتارى ملايم داشتند.

صاحب بن عباد (326 - 385) وزير دانشمند و قدرتمند آل بويه، بى نهايت علاقمند به خاندان نبوت بوده و بيش از نيمى از اشعار برجاى مانده اش در ستايش اهل بيت عليهم السلام است.(1) او با كنار گذاشتن مخالفان اهل بيت عليهم السلام و نزديك كردن شيعيان و معتزليانِ متمايل به شيعه، فضاى مذهبى رى را به مقدار زيادى تغيير داد. مقدسى از حنابله رى در قرن چهارم خبر داده است.(2) اما پس از اين شاهديم كه اثرى از حنابله كه نوعا تندترين سنيان در برخورد با شيعه بودند يافت نشده و جز شافعى و حنفى از مذاهب اهل سنت چيزى در رى باقى نمانده است. شايد يكى از مهم ترين خطاهاى صاحب نصب كردن قاضى عبدالجبار همدانى (م 415) به سمت قاضى القضاتى باشد. وى با اين كه معتزلى بود، اما سنى متعصبى بود و به رغم آن كه شاگردانش، متمايل به شيعه بودند، در بيشتر نوشته هايش به تندى با شيعه برخورد مى كرد. زمانى كه صاحب مرد، وى كه قاضى القضات او بود حتى بر جنازه اش حاضر نگرديد.

از جمله آثار شيعه، در دوره آل بويه، كتابخانه ها و مدارس زيادى بود كه بخشى از آنها بدست سلطان محمود غزنوى كه در تسنن وجبرى گرى، تعصب خاصى داشت؛ از ميان رفت. با اين حال رشد تشيع در اين شهر ادامه يافت. يكى از آثار تشيع رى در دوره بويهيان، نضج گيرى طبقه اى فرهيخته و فرهنگى و دبير از شيعيان رى بود كه هم در حكومت دخالت داشتند و هم در نگارش آثار علمى توانايى چشمگير. يكى از اين چهره ها ابوسعد آبى است كه مدت زمانى وزارت مجدالدوله بويهى را در اختيار

ص: 365


1- . بنگريد: ديوان صاحب بن عباد بكوشش: محمد حسن آل ياسين، درباره مذهب صاحب نيز بنگريد: به كتاب آل ياسين با عنوان «صاحب بن عباد».
2- احسن التقاسيم، ص 385.

داشت و به سال 421 هجرى درگذشت. او از شاگردان شيخ صدوق عليه الرحمة بود و از وزراى امامى مذهب دولت بويهيان به شمار مى آمد. مهمترين اثر وى كتاب با ارزش نثر الدر(1) است كه در سالهاى اخير در مصر و در شش جلد به چاپ رسيده است. اين كتاب نشانگر عمق اعتقاد شيعى اين وزير و در عين حال روحيه تسامح وى بوده و دانش ادبى و مطالعات گسترده او را نشان مى دهد. در واقع اين كتاب نشانگر نوع تشيعى است كه صاحب و آل بويه آن را تكثير مى كردند. گويا در اين اثر براى نخستين بار فهرست موضوعى براى آيات قرآنى ساخته شده كه در نوع خود ابتكار بسيار مهمى است. وى از امامان شيعه، تك تك ياد كرده و از هر كدام چند روايت و خاطره آورده است.(2) وى كتابى نيز در تاريخ رى داشته است كه تا قرنها پس از وى در دست بود، اما اكنون اثرى از آن نيست.(3)

خاندان بابويه در رى و سهم آن در نشر تشيع

وجود خاندان هاى اصيل شيعى در رى كه نسل اندر نسل از عالمان بودند، يكى از دلايل بروز و غلبه تشيع در اين شهر است. از پايدارترين اين خاندان هاى شيعى كه ابتدا در قم و پس از آن در رى مى زيستند خاندان بابويه است. گويا نخستين فرد آن على بن حسين بن موسى بن بابويه است كه در قم مى زيسته است. وى كه پدر شيخ صدوق است در قم بوده، اما به رى نيز رفت و آمد داشته است. از شهيد ثانى نقل شده

ص: 366


1- نثرالدر، تحقيق: محمد على قرنة، مصر، الهيئة المصريه العامة للكتاب.
2- . در شرح حال وى بنگريد تعليقات مرحوم ارموى بر: الفهرست منتجب الدين، ص 315؛ الاعلام، ج 8، ص 237؛ كشف الظنون، ص 295؛ الذريعه، ج 34، ص 51؛ ساوه نامه، ص 67.
3- . مواردى از اين كتاب، در آثار ديگر آمده كه محدث اموى ارموى در تعليقات فهرست، ص 316 - 318 از آنها ياد كرده است

كه وى در رى مناظره اى با محمد بن مقاتل رازى، درباب امامت داشته كه باعث شيعه شدن محمد بن مقاتل شده است. اين رساله «الكرّ و الفرّ» نام داشته كه گويا برخى از شاگردان وى مطالب آن را جمع آورى كرده بودند.(1) فرزند وى شيخ صدوق يكى از بلند مرتبه ترين محدثان و عالمان شيعى در قرن چهارم مى باشد. وى به سال 381 در گذشت. به نوشته نجاشى وى مقيم رى و وجه الطائفة در خراسان بوده است.(2) شيخ صدوق كه شهرت علمى اش بالا گرفته و نام آور گشته بود، به دعوت ركن الدوله بويهى (م 366) به رى عزيمت كرده آنجا ساكن شد.(3) در باره ورود وى به رى گفته شده است كه به احتمال ميان سالهاى 339 تا 347 بوده است.(4)

بدين ترتيب خاندان بابويه با آل بويه روابط نزديكى داشتند و اين خود سبب نشر تشيع در اين شهر شد. شيخ صدوق، كتاب عيون اخبار الرضا را به صاحب بن عباد تقديم كرده و دليل آن را علاقه صاحب بن عباد به اهل بيت(ع)، تمسّك او به ولايت آنان و اعتقادش به وجوب اطاعت و قول به امامت آنها و احسان به شيعيان عنوان كرده است.(5)

برادر صدوق، حسين بن على است كه كتابى در نفى تشبيه نگاشت و وى نيز آن را به صاحب بن عباد تقديم كرد.(6) خاندان بابويه تا اواخر قرن ششم شناخته شده اند. آخرين آنها شيخ منتجب الدين صاحب الفهرست و برخى آثار ديگر است كه به نام ابن

ص: 367


1- روضات الجنات، ج 4، ص 275.
2- . رجال النجاشى، ص 389.
3- . مجالس المؤمنين، ج 2، ص 325.
4- . بنگريد به مقدمه عالمانه «الهداية»، ص 109 - 110.
5- عيون اخبار الرضا عليه السلام ، ج 1، ص 2.
6- . بنگريد: لسان الميزان، ج2، ص 306؛ مقدمه معانى الاخبار، ص 84.

بابويه مشهور است. او خود نام تنى چند از خاندان خويش را در الفهرست ذكر كرده، و مرحوم ربّانى شيرازى نام بيست و دو تن از عالمان اين خاندان را كه بسيارى شان در رى سكونت داشته اند، آورده است.(1) آگاهى هاى با ارزشى در باره چهارده تن از افراد وابسته به آل بويه در مأخذ ديگرى آمده است.(2)

در هر حال حضور يكى از بزرگترين علماى شيعه در رى و خاندان پر نفوذ او، نقشى بس بزرگ در نشر تشيع در اين ديار داشته است. شاگردان وى هر كدام مى توانسته اند در باور ساختن انديشه شيعى در اين ديار و نواحى اطراف آن تلاش مهمى انجام داده باشند.

عالمان مشهورى از شيعه نيز ملقب به رازى هستند كه از يكى از مشهورترين آنها ابوجعفر ابن قبه رازى است. وى كه زمانى معتزلى بود و سپس به مذهب امامى گرويد، مؤلف كتاب الانصاف فى الامامه و المستثبت فى الامامه مى باشد. محل زيست وى شهر رى بوده است.(3)

در مجموع بايد با ملاحظه مهاجرت آل بابويه به رى، يكى از دلايل تشيع اين شهر را، نزديكى آن با قم دانست.

حمله سلطان محمود غزنوى به رى و تضعيف تشيع

دولت آل بويه نمى توانست مورد رضايت خليفه عباسى باشند؛ زير هم بنياد خلافت بدست آن دولت سست شده بود و هم برخلاف باور مذهبى آنها، از تشيع و علويان حمايت مى كردند. طبعا خلافت عباسى در پى آن بود تا به هر وسيله اى، آل بويه را

ص: 368


1- . مقدمه معانى الاخبار، ص 27 - 35.
2- دانشنامه جهان اسلام حرف ب جزوه اول، ص 100 - 99.
3- رجال النجاشى، ص 376.

تحت فشار بگذارد. يكى از اين وسايل، حكومتهاى حاكم در شرق ايران بود كه در تسنن تعصب داشته و در پى توسعه طلبى خود، مشكلاتى براى آل بويه و مناطق تحت نفوذ آنان درست مى كردند. سامانيان و پس از آنها، غزنويان هر دو حكومت هاى ضد شيعى بودند. مهمترين اقدام آنها در باره رى، حمله سلطان محمود غزنوى به اين شهر در سال 420 هجرى بود. او اين حمله را صرفا به منظور خوش خدمتى به خليفه عباسى انجام داد؛ خليفه اى كه نه از آل بويه و نه از تشيع، و نه از مذهب اعتزال - كه پس از مرگ صاحب بن عباد قدرتى در رى به دست آورده بود - دل خوشى نمى داشت. محمود غزنوى خود گفت «من از بهر عباسيان انگشت در كرده ام در همه جهان، و قرمطى مى جويم و آنچه يافته آيد و درست گردد، بر دار مى كشند.»(1) به علاوه همراه با گشودن سرزمين جديد، غنايمى فراوان و مفت هم در اختيار عزنويان قرار مى گرفت.

هم مورّخان و هم خود سلطان، انگيزه حمله به رى را سركوبى تشيع و اعتزال معرفى كرده اند. آن زمان در تبليغات سنى مآبانه، از شيعه با عنوان قرمطى و باطنى - كه در اصل ارتباط با اسماعيليه داشت - ياد مى شد. در نامه اى كه خواجه نظام الملك از سلطان محمود آورده چنين آمده است كه او نه به قصد تصرف عراق [ عجم ] بلكه براى اصلاح اوضاع فساد آميز اين منطقه، به اين ديار آمده است. او در نامه خود ضمن اشاره به تعارض تركان - كه بر مذهب سنت بوده اند - ديلميان كه مذهب شيعت داشته اند مى نويسد: «... و اين مهم را بر غزات هند اختيار كردم و رو به عراق[ عجم ] آوردم و لشكر ترك را كه همه مسلمان پاكيزه اند و حنفى، بر ديلميان و زنادقه و باطنى گماشتم تا تخم ايشان بگسستم، بعضى به شمشير ايشان كشته شدند و بعضى گرفتار

ص: 369


1- . تاريخ بيهقى، ص 183 به كوشش دكتر غنى، تهران، 1324.

بند و زندان گشتند و بعضى در جهان آواره شدند. و شغل و عمل[ را ] همه خواجگان و متصرفان خراسان را فرمودم كه ايشان يا حنفى وى يا شافعى پاكيزه باشند؛ اين هر دو طايفه، دشمن رافضى و باطنى باشند و موافق ترك اند.(1)

ابن كثير مى نويسد: سلطان غزنوى در سال 420 هجرى ضمن نامه اى به خليفه عباسى اطلاع داد كه گروهى از اهالى رى را كه از «باطنيه» و «روافض» بوده اند، به فجيع ترين شكل به قتل رسانده، به دار آويخته و اموال رئيس آنان را كه هزار هزار دينار بوده، ضبط كرده است.(2) همچنين بنا به گزارش ابن اثير: سلطان، اصحاب باطنى مذهب! مجد الدوله را كه وقتشان را صرف مطالعه مى كردند به دار آويخت و كتابهاى فلسفى را از بين برد و معتزله را نيز به خراسان تبعيد كرد.(3)

فرّخى شاعر معروف نيز در شعرى خطاب به سلطان محمود غزنوى مى گويد:

ملك رى از قرمطيان بستدى *** ميل تو اكنون به منى و صفاست

دار فرو بردى بارى دويست *** گفتى كين در خور خوى شماست

هر كه از ايشان به هوى كار كرد *** بر سر چوبى خشك اندر هواست(4)

اقدام سلطانِ تنگ نظر و متعصب غزنوى در از بين بردن كتابخانه هاى رى از جنايات فرهنگى اوست كه توان گفت ضربه به مؤلفات شيعى و فلسفى بوده و محتملاً برخى از كتابها بالمره از ميان رفته در حالى كه نسخه ديگرى نداشته است. يكى از مهمترين كتابخانه هاى رى، كتابخانه صاحبى، متعلق به صاحب بن عباد بوده كه سلطان كتابهاى كلامى و فلسفى آن را آتش زده است.(5) صاحب خود مى گفت: كتابهاى كتابخانه اش

ص: 370


1- سياستنامه، ص 87 - 88.
2- . البداية و النهاية، ج 12، ص 26.
3- الكامل فى التاريخ، «ذيل وقايع سال 420».
4- . ديوان فرخى، به كوشش عبدالرسولى، ص 20 و نيز بنگريد: مهدى محقق، دومين بيست گفتار، ص 221.
5- رى باستان، ج 1، ص 545، 546.

بايد بر چهار صد شتر و يا بيشتر بار شود.(1) ابوالحسن بيهقى فهرست كتابهاى موجود در اين كتابخانه را در ده مجلد ديده است.(2) مؤلف كتاب فضايح الروافض - متنى كه مورد نقد عبدالجليل رازى قرار گرفته - در باره برخورد سلطان محمود با شيعيان مى نويسد: و در عهد سلطان محمود غازى چه رفت از قتل و صلب و روى علماى رفض سياه بكردن و منبرها بشكستن و از مجلس داشتن نشان منع كردن.(3)

سخت گيرى سلطان غزنوى بر شيعيان، اثر چندانى در كاهش نفوذ شيعه در رى نداشت، زيرا شيعيان جداى از آنكه از نظر جمعيت، كميت قابل ملاحظه اى داشتند، از حيث فرهنگى، صاحب چهره هاى سرشناس و پر جاذبه اى بودند. چنين جريانى را با يك حمله نظامى موقتى نمى شد از پاى در آورد. پاسخ عبدالجليل رازى به اين سخن نويسنده فضايح، نيز در همين باره است؛ اما «... چون محمود برفت، علماى شيعه با حضور شحنگان و نواب او باسر(4) قرار و قاعده خود رفتند.(5) دولت غزنويان در رى پايدار نماند. چندى بعد علاء الدوله كه با حمله غزنويان از رى گريخته بود، با جنگ و گريز و پذيرش سلطه كلى غزنويان، به حكومت رى و اصفهان دست يافت و براى چند سالى به حكومت نيمه جان بويهى ادامه داد.

اين زمان، شرق اسلامى در انتظار تحول ديگرى بود كه بر اثر حمله تركان ماوراءالنهر و دشت قپچاق پديد آمد. اين دولت كه بعدها نام سلاجقه به خود گرفت، توانست مدت زمانى طولانى بر دنياى اسلام حكومت كرده و آن را تحت تأثير خود قرار دهد. طغرل (429 - 455) بنيانگزار اين دولت، در سال 434 هجرى به رى آمد و

ص: 371


1- . معجم الادباء، ج 6، ص 259؛ وفيات الاعيان، ج 1، ص 208؛ الصاحب بن عباد حياته و ادبه، ص 147.
2- معجم الادباء، ج 6، ص 259.
3- . نقض، ص 42.
4- باز سر قرار و ...
5- . نقض، ص 43.

در سال 447 بقاياى آل بويه را در بغداد نيز بر انداخت و به حكومت صد و چند ساله آنان پايان داد.(1)

فعاليت فرهنگى شيعيان در رى

شيعيان امامى كه تمايلى به دخالت مستقيم در سياست نداشتند، بيشتر به كارهاى فرهنگى مى پرداختند و تلاش مى كردند تا افزون بر اصل اسلام، آموزه هاى خاص شيعى خود را در جامعه ترويج كنند. به همين دليل به كار نشر آثار شيعه و تأليف آثارى به زبان عربى و فارسى پرداختند. ظهور خاندان كلينى از كلين، روستايى از منطقه فشافويه واقع در جنوب منطقه شهر رى، و تأثير عظيم ثقة الاسلام كلينى در حديث شيعه، نشان از عمق نفوذ فرهنگ شيعه در اين منطقه مى باشد.

از اين دوره، كتابى با عنوان المقنع فى الامامه در دست است كه مؤلف آن عبيدالله بن عبدالله سُدّآبادى از عالمان قرن پنجم هجرى مى باشد. در اين كه ضبط دقيق «سدّآباد» چگونه است، اختلافاتى وجود دارد. محقق كتاب با ارائه ادله چندى اظهار كرده است كه «سد» قريه اى از قراى رى بوده است.(2) بدين ترتيب بايد تشيع اين قريه را از قرن پنجم مورد توجه قرار داد.

يكى از عالمان مشهور اواخر قرن پنجم اين شهر شيخ جعفر دوريستى - طرشتى - است كه خاندان وى هم از خاندان هاى معروف شيعه در حوالى رى بوده و بيشتر در همين شهر اقامت داشته اند. شيخ جعفر يكى از مناظرات شيخ صدوق را در رى كه در حضور ركن الدوله بويهى برگزار شده، عينا نوشته است. اين متن كه فارسى بوده است توسط ابوجعفر محمد بن على طوسى صاحب كتاب الثاقب فى المناقب (تأليف بعد از

ص: 372


1- خاندان كاكويه كه از وابستگان به آل بويه بودند براى يكى دو قرن در يزد به حكومت خود ادامه دادند.
2- . المقنع فى الامامه، صص 26 - 25.

سال 560) به عربى ترجمه شده است.(1) عمادالدين طبرى (متوفاى حدود 700) در كتاب مناقب الطاهرين خود همين نقل را آورده و گفته است كه من اين حكايت را از كتاب الثاقب فى المناقب گرفته و براى بار سوم در سال 671 در كاشان از عربى به فارسى درآوردم.(2) ايضا قاضى نورالله در كتاب مجالس المؤمنين آن متن فارسى شده را آورده است.(3)

از اين قرن قرآنى به خط كوفى ايرانى باقى مانده كه كاتب آن با نام شيعى ابومحمد جعفر بن على بن جعفر الوراق شناساست. مُذهِّب آن هم با تعبير صلى الله عليه وعلى آله الطيبين الطاهرين تشيع خود را آشكار كرده است. اين نسخه در سال 421 نوشته شده و در آن آمده كه علائم وقف با حروف لازورد - كه همان لاجورد فارسى است - نوشته شده و اين ايرانى بودن آن را نشان مى دهد. نسخه مزبور در موزه ملى ايران نگهدارى مى شود.(4) حركت فرهنگى شيعه در رى خود موضوع مبحثى مستقل است كه مى بايست به آن پرداخت.

نفوذ شيعيان در سازمان ادارى دولت سلجوقى

شاهان و اميران سلجوقى همانند غزنويان و سامانيان كه از افغانستان و شرق دور برخاسته بودند، نوعا جانبدار تسنن حنفى و خلافت عباسى بوده و با تشيع درگير بودند. گرچه اين درگيرى به صورت رسمى با اسماعيليه و باطنيه بود كه مدعى حكومت و امامت بودند، اما شيعه امامى نيز كه در شهرها مى زيست، مورد تهاجم و

ص: 373


1- الثاقب فى المناقب، ص 239.
2- . مناقب الطاهرين (رساله در باره) عباس اقبال، فرهنگ ايران زمين، سال 13، ص 68.
3- . مجالس المؤمنين، ج 1، ص 456 و بنگريد: مقدمه «الهداية» شيخ صدوق، ص 139.
4- . ر.ك: قرآنى از سده پنجم هجرى، مجله ميراث جاويدان، ش 11 - 12، صص 49 - 52، در ص 52.

فشار قرار داشت. در عين حال تشيع كه در منطقه جبال ريشه عميقى داشت، بزودى خود را با شرائط جديد وفق داد و حتى در دوره سلجوقى توانست رشد قابل ملاحظه اى داشته باشد.

در اين دوره يكى از اركان رشد تشيع، نفوذ شيعيان امامى مذهب، در ساختار ادارى دولت سلجوقى بود، نفوذى كه با سپر تقيه و با استفاده از ديگر مجوزهاى شرعى صورت مى گرفت و نتايج مهمى را براى شيعيان و دفاع از آنها در برابر سرداران ترك در بر داشت. همچنين سادات علوى و نقباى آنان، با داشتن شغلى مهم، مى توانستند به عنوان يكى از تكيه گاه هاى تشيع شناخته شوند.

يكى از آثار حكومت صد ساله آل بويه، پرورش نسلى از جوانان شيعه مذهب از لحاظ ادارى و فرهنگى بود. اينان در حاشيه دولت آل بويه، رشد كرده و اغلب مناصب ادارى مهمى را به خود اختصاص دادند. وجود چنين قشرى از شيعه به عنوان طبقه فرهيخته جامعه، نمى توانست به يكباره كنار گذاشته شود. حتى اگر در آغاز كار دچار فشار تعصب سلجوقى نيز مى شد، عاقبت، جامعه و دولت نيازمند وجود آنان بود. القاب قمى، تفرشى، فراهانى، آوى(1)، كاشانى، برقى براى افرادى كه در سازمان ادارى اين دولت حضور داشتند، نشانگر حضور و نفوذ آنان در دولت مزبور است.

در اين زمينه شيعيان امامى، در مقايسه با زيديان، پيش قدم بودند؛ زيرا زيدى مذهبان داعيه حكومت و امامت داشتند؛ اما شيعيان با حفظ ارتباط با فقها و حل و فصل مسائل مالى و قضائى خود با آنها، در سطح حكومت خواهى بيشتر در انتظار ظهور و طلوع دولت حضرت مهدى عليه السلام بودند. از اين رو، براى حفظ موقعيت جامعه

ص: 374


1- در شعرى كه در باره اهل آبه - كه شيعه بوده اند - سروده شده، آنها به عنوان «اعلام النظم و الكتابة» يعنى بزرگان نظم و كتابت كه اشاره به امور ديوانى و منشى گرى است، معرفى شده اند. ر.ك: روضات الجنات، ج 6، ص 323.

شيعه و نيز دفاع از حقوق مظلومان، از طريق نفوذ در دستگاه ادارى، تسلط نسبى خود را بر اوضاع حفظ مى كردند. نمونه هاى چنين نفوذى را از زمان امام باقر عليه السلام و پس از آن، در ميان اصحاب ائمه عليهم السلام و نيز در ارتباط با موضع عالمان شيعى در دوره هاى مختلف در دست داريم. در دوره سلجوقى نيز وضع به همين منوال بوده است.

نويسنده فضايح الروافض مى نويسد: در عهد بركيارق (487 - 498) و سلطان محمد (498 - 511)، ابوالفضل براوستانى و بوسعد هندوى قمى مستوفى بودند و آن دستاربندان از قم وكاشان و آبه چنان متولى بودند بِكَرْد و رفت.(1)

وى همچنين مى نويسد: در هيچ روزگار، اين قوت را نداشتند كه اكنون [ ميانه قرن ششم ] دلير شده اند و به همه دهان سخن مى گويند، زيرا كه هيچ سوى نيست از آن تركان والا پانزده رافضى حاكم اند و در ديوان ها همه ايشان اند و اكنون بعينه چنانست كه در عهد مقتدر خليفه بود.(2)

مقصود نويسنده فضايح آن است كه در اواخر عهد سلجوقى اين نفوذ بسيار بيشتر بوده است، در حالى كه در دوره ملكشاه (465 - 485) سختگيريهائى مى شده است. او مى نويسد: در عهد سلطان ماضى محمد ملكشاه، اگر اميرى كدخدايى داشتى، رافضى بسى رشوت به دانشمند سنى دادى تا تُرْك را گفتندى او رافضى نيست، سنى يا حنفى است، اكنون، كدخدايان همه تركان و حاجب و دربان و مطبخى و فراش بيشتر رافضى اند و بر مذهب رفض مسأله مى گويند و شادى مى كنند بى بيمى و تقيه اى.(3)

اين نفوذ به قدرى بوده است كه كاركنان ادارى و حتى امور اجرايى رافضى

ص: 375


1- نقض، ص 81.
2- . نقض، ص 79. در زمان مقتدر عباسى چندين خاندان شيعى بر امور وزارت مسلط بودند كه از آن جمله آل فرات بود.
3- نقض، ص 113.

بوده اند. طبعا استخدام آنها، نمى توانسته بى ارتباط با وجود كادرهاى بلند پايه ادارى كه لزوما شيعه بوده اند، باشد. شيعيان در داخل مجموعه حكومت همه از همديگر حمايت مى كرده اند. نبايد غافل بود كه اين مسائل بيشتر در باره رى كه نويسنده فضايح و نيز صاحب نقض در آن مى زيسته اند، بوده است.

نويسنده فضايح مى نويسد: اگر رافضى را كارى افتد، دست بهم كنند و او را برهانند و اگر حنيفى مذهبى را يا شافعى مذهبى را كارى افتد، دست بهم كنند و خانه اش ببرند و كين دين از وى بكشند.(1)

يكى از بهترين آثارى كه مى تواند اين نفوذ را نشان دهد، و اساسا خود اين اثر، اهميت موقعيت شيعيان جبال را در سازمان ادارى اين عهده نشان مى دهد، كتاب تاريخ الوزراء از نجم الدين ابوالرجاء قمى (تهران، 1363) است كه آن را در سال 584 تأليف كرده است. ادبيات حاكم در اين كتاب كه توسط يك نفر قمى نگاشته شده، اوج تسلط شيعيان را بر ادبيات دبيرى و ادارى روزگار سلجوقى نشان مى دهد.(2) سراسر اين كتاب مملو از اثر و نفوذ شيعيان و علويانى است كه در رى و قم نفوذى بس تمام داشته و از ثروت و مكنتى عظيم هم برخوردار بوده اند.

در اينجا بايد به عامل مهمى كه نقشى بسزا در حفظ شيعه در رى داشت، بپردازيم. اين عامل چيزى جز تسامح شيعيان در برابر سنّيان متعصب حاكم نبوده، تسامحى كه از شدت فشار بر شيعيان كاسته است. در باره شيعه، چنين قاعده اى را بايد پذيرفت؛ در شرايطى كه در كنار جامعه اهل سنت مى زيسته با آنان تقابل فرهنگى داشته، تن به نوعى همزيستى مسالمت آميز داده و از اصرار بر مسائل خاصى كه حساسيت داشته

ص: 376


1- نقض، ص 116.
2- . براى نمونه در صص 256 - 260 يادى از فضلاى قم مى كند كه هم دستى در شعر و ادب دارند و هم مسؤوليت هايى در حكومت در ديوان هاى مختلف داشته اند.

خود دارى مى كرده است. دربرابر، زمانى كه در شرايطى قرار داشته كه تنها خودش بوده و بس، از وضعيت مذكور فاصله مى گرفته است. مى توان بطور تقريبى گفت كه اصولى گرى و اخبارى گرى در شيعه به ترتيب و تا اندازه اى محصول همين دو وضعيت بوده است.

شرائط حاكم بر رى از نوع اول بود. شيعيان در محيطى زندگى مى كردند كه سنيان فراوان بودند، حكومت از آن سنيان بود و عالمان زيادى از اهل سنت در آن مى زيستند. طبعا شيعه به همان دليلى كه گذشت، از روى تسامح برخورد مى كرد، و گاه به عنوان تقيه، اين تسامح شدت مى يافت.

علويان رى در دوره سلجوقى

پيش از اين گفتيم كه كثرت علويان در رى، سبب توسعه تشيع از نوع امامتى و زيدى بوده است. اين علويان سازمان مستقل و منظمى داشتند كه به عنوان «نقابت» شناخته مى شد. در رأس اين دارالنقابه، يكى از علويان شناخته شده با صلاحديد حاكمان تعيين شده و امور مربوط به آنان را حل و فصل مى كرد. مرحوم ارموى شرحى در احوال نقباى رى و قم آورده است كه از مطاوى آن گفته ها، شخصيت اجتماعى والاى اين افراد بدست مى آيد.(1)

بيهقى كه خود معاصر يكى از نقباى بزرگ رى شرف الدين محمد بوده، به تفصيل در نسب وى سخن گفته و اشعارى را كه خود در باره او سروده آورده است.(2) پدر شرف الدين، عزالدين ابوالقاسم على است كه مادرش از نوادگان دخترى نظام الملك

ص: 377


1- تعليقات ديوان رازى، ص 193؛ تعليقات الفهرست منتجب الدين، ص 341 - 413.
2- . لباب الانساب، ج 2، صص 611 - 614.

بوده است. در واقع، يكى از دختران نظام الملك به عقد فرزند سيد مرتضى قمى كه از نقبا و متنفذين برجسته در رى و قم بود، در آمد.(1) مادر شرف الدين نيز دختر الب ارسلان شاه سلجوقى بوده است.(2)

بدين صورت روشن مى شود كه سادات علوى پيوند با حاكمان نيز داشته اند و طبعا مى توانسته اند نفوذ قابل ملاحظه اى در اوضاع سياسى و ادارى جارى داشته باشند. فرزند شرف الدين، ابوالقاسم عزالدين يحيى نيز نقيب النقاى رى، قم و آمل بوده و مصادر اين دوره با عظمت از وى ياد كرده اند.(3) عزالدين يحيى در حمله خوارزم شاه به رى كشته شد. فرزند وى ناصرالدين به بغداد رفته و خليفه وقت عباسى كه متهم به داشتن عقايد شيعى بود، يعنى الناصرلدين اللّه (575-622) وزارت خود را به وى واگذار كرد. از ديگر نقباى رى، زيد مانكديم بن محمد بوده كه بيهقى از وى ياد كرده است.(4)

صرف نظر از نقبا، در مراتب پايين، با توجه به گسترش شمار سادات، خاندان هاى كوچك تر آن هم بنام جدشان - متناسب با همان رويه اى كه در قبايل عربى معمول بود

ص: 378


1- . نيز بنگريد: تاريخ الورزاء، ص 107.
2- همان، ص 613 براى قوامى، شاعر شيعى مذهب اين مسأله كه شرف الدين نسب از دو سوى يكى خاندان وحى و ديگر سلاطين سلجوقى مى برد مورد توجه بوده و وى را با عنوان ذوالحسيبين ياد كرده است. وى همچنين در شعرى در باره وى گفته: از گوهر مطهر سلجوقيان و وحى *** با چتر شرع و نوبت دين شاه لشگرى ر.ك: ديوان قوامى، ص 40 - 41 و در جاى ديگر مى گويد: صدر جهان، نقيب نقيبان شرق و غرب *** كوسيدى نبى صفت و پادشه لقاست ر.ك: ديوان قوامى، ص 76.
3- . ر.ك: تعليقات ديوان قوامى رازى، ص 212 - 214.
4- همان، ج 2، ص 645.

- پديد مى آمدند. در اصل، سر فصل هر خاندانى، فرد متشخصى وجود داشت كه با لقبى مشخص شده و تبار او نيز با همين لقب شهرت مى يافتند. اين خاندان ها در دهها كتاب كه در باره نسب علويان نگاشته شده، مورد شناسائى قرار گرفته و چهره هاى روشن آنها معرفى شده اند. نام برخى از خاندان هاى علوى رى را بيهقى آورده است، چنان كه ديگر كتب نسب شناسى هم در اين باره مطالبى آورده اند. در اينجا براى نمونه به تعدادى از آنها اشاره مى كنيم:

سادات خرامابادى: خراماباد يكى از قريه هاى رى بوده و اين خاندان منسوب به محمد بن عيسى بن احمد بن... الحسين الاصغر هستند كه در اين قريه ساكن بوده اند.(1)

سادات صدر زينبى: محلى كه در اطراف مدينه بوده و بعدها سادات آن به رى آمده و در اين شهر ساكن شده اند.(2)

سادات كركوره: خاندان مشهورى از سادات منسوب به احمد بن محمد بن جعفر بن عبدالرحمن شجرى.(3)

همين طور است كه سادات لحيانى(4)، سادات بنى ميسرة الحسنى(5)، بنوالوارث الحسنى(6) كه فرزندان احمد بن حمزه بن محمد بن اسحاق بن جعفر الصادق عليه السلام بوده اند.

ص: 379


1- . لباب الانساب، ج 1، ص 252 و ر.ك: ص 278.
2- . همان، ج 1، ص 276.
3- . همان، ج 1، ص 291.
4- همان، ج 1، ص 295.
5- . همان، ج 1، ص 299، ج 2، صص 259 - 265.
6- همان، ج 1، ص 313.

دامنه نفوذ تشيع در رىِ قرن ششم

كتاب الفهرست از منتجب الدين كه خود از خاندان بابويه است، آينه تشيع در شهرى رىِ قرن ششم است. شيخ منتجب الدين على بن بابويه رازى، يكى از آخرين بازماندگان عالم و دانشمند خاندان بابويه در رى مى باشد. وى سال 504 هجرى متولد شده و به احتمال در اواخر قرن ششم و يا سالهاى نخست قرن هفتم درگذشته است. شرح حال وى را رافعى در التدوين فى اخبار قزوين آورده و مدعى شده است كه وى از اهل سنت بوده است.(1) با اين حال، كتاب الفهرست و ديگر آثار وى، به وضوح نشان مى دهد كه او همانند خاندانش بر مذهب اماميه بوده است.

منتجب الدين به درخواست ابوالقاسم عزالدين يحيى فرزند شرف الدين - از نقباى رى - مصمم شد تا كتابى در باره اسامى مؤلفان عالمان شيعى بنگارد؛ چرا كه به نظر او پس از شيخ طوسى، فهرستى در اين باره نوشته نشده بود.(2) اين فهرست در رى تنظيم شده و طبعا حاوى اطلاعات مهمى در باره وضعيت عالمان شيعه در قرن پنجم و ششم مى باشد.

ما كوشش كرده ايم تا بر اساس اطلاعات كوتاه ارائه شده در اين كتاب، آنچه را كه مى توان در باره اوضاع عالمان شيعى و انديشه تشيع در اين نواحى بدست آورد، استخراج كرده و خدمت خوانندگان ارائه كنيم.

ص: 380


1- التدوين، ج 3، ص 377. شرح حال مفصل منتجب الدين را استاد سيد عبدالعزيز طباطبائى در مقدمه چاپ الفهرست آورده است.
2- مى دانيم كه فهرست ابن شهر آشوب نيز با عنوان معالم العلماء نوشته شده كه به احتمال وى از آن آگاه نبوده است.

1. مطلب را از همان سخن رافعى در باره منتجب الدين آغاز مى كنيم. وى مى نويسد: ابن بابويه به تشيع منتسب شده است. چنين مذهبى در پدران وى نيز بوده، و اصل آنان از قم است، اما من شيخ را از تشيع بدور ديدم. او در جستجوى فضايل صحابه بوده، اصرار بر روايت آن فضايل داشت و در بزرگداشت خلفاى راشدين مبالغه مى كرد.(1)

تمامى اسناد و آثار باقى مانده از شيخ منتجب الدين، وى را شيعى امامى خالص و از علماى به نام آن مى شناساند. اما مهم اين است كه چگونه منتجب الدين كه شيخ و استاد رافعى بوده - و رافعى خود تصريح دارد كه در سال 585 نزد وى درس خوانده - خود را به گونه اى نشان داده كه او تصور شيعى بودن وى را بعيد دانسته است؟ اين امر يا مربوط به آن است كه شيخ تقيه مى كرده و اعتقاد شيعى خود را از رافعى پنهان مى كرده است و يا آن كه به تسامح موجود در شمارى از شيعيان اين نواحى بر مى گردد كه مى كوشيدند تا خود را از تيررس انتقادهاى تند سنيان حفظ كنند و به همين جهت، در ابراز ديدگاه هاى شيعى خود محتاطانه برخورد مى كردند. پى جويى از فضائل صحابه اگر به اين معنا باشد كه شيعه اى مانند قوامى رازى هم در اشعارش مى كوشد تا نسبت به صحابه جسارتى صورت نگيرد، امرى است كه ميان شيعيان رى تا حدودى رواج داشته است.(2) طبعا رافعى به همين اندازه بسنده كرده و آن را علامت عدم تشيع منتجب الدين دانسته است. بايد پرسيد اگر منتجب الدين چنين گرايشى داشته است،

ص: 381


1- التدوين، ج 3، ص 377.
2- . ما در باره قوامى رازى و ديدگاه هاى او در باره تشيع اعتدالى كه به قياس همان ديده گاه هاى عبدالجليل قزوينى رازى است، به تفصيل در تاريخ تشيع در ايران ص 553، ذيل همين عنوان تشيع اعتدالى سخن گفته ايم.

چگونه اثر گرانسنگ الفهرست را در بيان شرح احوال علماى امامى مذهب و مؤلفات آنان با آن گرايش ناب تأليف كرده است؟

براى تقيه ياد از يك مثال مناسب كه خود منتجب الدين آورده است، مناسب مى نمايد. وى از ابوالقاسم جعفر بن على - از آل جعفر - ياد مى كند كه در «دهستان» - از قراى رى - زندگى مى كرده و از روى «تقيّه» بر مذهب حنفى فتوى مى داده است.(1) فرزند همو، قاضى دهستان بوده و باز از روى تقيه بر مذهب حنفى فتوى مى داده است.(2)

. در باره افرادى كه نامشان در فهرست منتجب الدين آمده است به كسانى از امراى شيعه و نيز عالمان برمى خوريم كه اسامى خود و اجدادشان نام هاى ايرانى و نيز اسامى سنى است. در اين باره دو احتمال وجود دارد. نخست آنكه برخى از اينها كسانى باشند كه در قرن چهارم و پنجم به تازگى به اسلام گرويده و در اين ميان، با پذيرفتن مذهب شيعه مسلمان شده اند. نكته دوم آن است كه به مرور اسامى ايرانى به ميان مردم بازگشته است؛ درست زمانى كه ديگر اين بازگشت، تهديدى عليه اسلام تلقى نمى شده است. برخى از آنها عبارت است از: اردشير (ص 34)،(3) اسفنديار (41)، اسكندر 36، الوزير شرف الدين نوشيروان (127)، خسرو بن فيروز (61)، زرين كمر بن داود بن منوچهر (67)، شروانشاه (71)، شيرزاد (از خاندان بابويه قمى) 70، عمر بن اسكندر (الامير)، (94)، ابوبكر (32)، فازشاه بن محمد (96)، كيكاوس بن

ص: 382


1- الفهرست چاپ مرحوم سيد عبدالعزيز طباطبايى، ص 70 [ از اين پس از چاپ الفهرست تحقيق استاد طباطبايى استفاده كرديم مگر آنكه قيد شود با تصحيح ارموى ].
2- . الفهرست، ص 116.
3- شماره ها، شماره صفحه فهرست منتجب الدين است.

دشمن زيار (الامير) (98)، لنجر بن منوچهر بن كرشاسف الديلمى (الامير) (100)، محمد بن ايران شاه (السيد) (117)، امير خسروفيروز بن شاهور ديلمى (69)

3. مطلب ديگرى كه در فهرست منتجب الدين انعكاس يافته آن است كه از اسامى برخى از كتابهاى عالمان شيعى ياد شده كه اين اسامى مى تواند تا حدودى حساسيت هاى فكرى شيعه را در اين دوره نمودار سازد. بخشى از اين كتابها در باب «امامت»، «فقه» و «علوم قرآنى» است. آثار مربوط به امامت، بطور طبيعى بيش از ديگر آثار است. كتابهايى چند به زبان فارسى نگاشته شده است كه نشان از وجود طالبان فارسى زبان نسبت به معارف فقه و شيعى(1) در ميان عامه مردم است. كتابهايى كه در باره «انساب علويان» نگارش يافته بالنسبه فراوان است. اين به دليل وجود سادات فراوان در رى و نواحى آن از يك طرف و جلوگيرى از داخل شدن افراد غير سيد در جمع سادات است.

4. يكى از نكاتى كه هم در «فهرست» و هم در «نقض» منعكس شده است، تصادم اماميه و اسماعيليه مى باشد. در آن زمان اسماعيليان به عنوان «ملاحده» شناخته شده و مهمترين محل استقرارشان قلعه الموت در نواحى قزوين بود. در نگاه سنيان، اماميه به لحاظ اعتقادى متهم به ارتباط با اسماعيليه بودند. شيعيان نيز كه با چنين اتهامى در معرض فشار حاكمان سلجوقى قرار داشتند، اين ارتباط را انكار مى كردند. عبدالجليل از صاحب فضايح چنين اتهاماتى را نقل و در رد آنها كوشيده است. وى در دفاع خود از مبارزاتى كه وزراى شيعى و نيز برخى از اميران شيعى در طبرستان در برابر ملاحده - اسماعيليه - داشته اند ياد كرده است.(2) وى همچنين از تعدادى از عالمان شيعى كه به دست ملاحده كشته شده اند، نام برده است.(3)عبدالجليل در جاى

ص: 383


1- . الفهرست، ص 109.
2- . نقض، صص 130 - 131، 560.
3- همان، ص 132.

ديگرى، از تلاش علمى خود ياد كرده مى نويسد: «و ما در مختصرى كه پارسال در جواب ملاحده و رد شُبَه ايشان كرده ايم كه از قزوين به ما فرستادند، شرح اسامى و القاب و انساب اين مطعونان و مدعيان را داده ايم».(1)

شيخ منتجب الدين نيز از شيخ خليل بن ظفر بن خليل اسدى ياد كرده كه دو كتاب جوابات الاسماعيليه و جوابات القرامطه را تأليف كرده است.(2) وى همچنين از شيخ ناصرالدين ابو اسماعيل حمدانى ياد كرده كه رئيس شيعه در قزوين بوده و كتابى با عنوان «مناظرات جرت بينه و بين الملاحده» داشته است.(3) عبدالجليل نيز از ابو اسماعيل حمدانى چنين ياد كرده است: در شهور سنه خمس مائة كه پنجاه و شش سال است كه در قزوين فتنه اى پديد آمده... خواجه امام ابواسماعيل حمدانى رحمة الله عليه به اصفهان رفت پيش سلطان محمد و آنجا با ملاحده لعنهم الله مناظره كرد و ايشان را منكوس و مخذول كرد... سلطان محمد، خواجه ابواسماعيل را ناصر الدين لقب داد.(4)

5. از شيخ خليل اسدى كتابى با عنوان «جوابات الزيديه» ياد شده است.(5) آنچه كه از محتواى كتاب نقض به دست مى آيد اين است كه برخوردهاى تندى در ميان زيديه و اماميه در رى وجود نداشته است. شيعيان امامى و زيدى رى در عين داشتن مناظرات علمى، با يكديگر مخالفت آشكارى نداشته اند. اين به دليل آن بوده است كه آنان دشمنى مشترك داشته اند. عبدالجليل از زيديان رى، و مدارس و عالمان زيدى ياد و از

ص: 384


1- . نقض، ص 475.
2- الفهرست، ص 69.
3- . الفهرست، ص 161.
4- نقض، ص 36.
5- . الفهرست، ص 69.

آن ستايش كرده است.(1) شيخ منتجب الدين از يكى از ائمه زيدى با نام سيد ثائر بالله بن المهدى الثائر بالله حسنى كرده است كه زيدى و مدعى امامت بوده، در گيلان خروج كرده، پى از آن مستبصر و امامى مذهب شده است. او مدعى ديدن حضرت مهدى عليه السلام بوده است.(2) و در جاى ديگر از الواثق بالله بن احمد حسين حسينى ياد كرده كه زيدى بوده و بدست عبدالجليل رازى مستبصر شده است.(3)

آنچه مسلم است اينكه بخشى از شيعيان رى و نيز منطقه قصران، زيدى بوده و بخشى وسيعتر همراه با نواحى ديگر در اطراف رى امامى مذهب بوده اند. اطلاعات چندى در الفهرست راجع به نفوذ تشيع در نواحى رى وجود دارد كه در بخشى تحت همين عنوان خواهيم آورد.

6. در باره برخى از تلاشهاى فرهنگى شيعه در رى نيز مى توان اطلاعاتى را از فهرست منتجب الدين بدست آورد. از بسيارى از افراد با عنوان واعظ و مذكّر ياد شده است. چنين امرى را عبدالجليل نيز آورد است. طبعا مجالس وعظ نقش بسزايى در حفظ شعائر شيعى داشته است. در همين فهرست از برخى از علما با لقب «مناظر» ياد شده است.(4) اين مى تواند بدين معنا باشد كه مجالس مناظره اى تشكيل مى شده و آنان با مخالفان به بحث مى پرداخته اند. از «ابوسعيد عبدالجليل بن عيسى رازى» به عنوان «متكلمى» ياد شده است كه «له مقامات و مناظرات مع المخالفين».(5) و «شيخ زين الدين ابوالحسن على بن محمد رازى متكلم كه «استاد علماى طايفه شيعه در زمان

ص: 385


1- . نقض، ص 458.
2- الفهرست، ص 34.
3- . الفهرست، ص 195.
4- . الفهرست، ص 59.
5- الفهرست، ص 111.

خود بوده» و «له مناظرات مشهورة مع المخالفين».(1) عبدالجليل اشاره كرده است كه در يكى از مدارس شيعه «موضع مناظره» يعنى محلى براى مناظره بوده است.(2)

صاحب فضايح بر شيعيان انتقاد كرده است كه «شيعه به مجلس مخالفان خود شوند». عبدالجليل با پذيرفتن اصل مطلب، آنرا بدين دليل دانسته كه شيعيان از روى كنجكاوى در پى شناخت انديشه هاى تازه واردان عالم از خراسان به رى بوده اند.(3) اين مسأله مى تواند اشاره به تلاش شيعه براى شناخت آراى اهل سنت در رى آن روزگار باشد

7. يكى ديگر از تلاشهاى فرهنگى شيعه، مداحى بوده است؛ رسمى كه در مناطق شيعه رواجى كامل داشته و به ويژه در رى بسيار رايج بوده است. شيخ منتجب الدين از كسانى از شخصيت هاى شيعه با عنوان «مداح» ياد كرده است.(4) شعر گفتن در باره اهل بيت عليهم السلام به عنوان مداحى تلقى شده و كسى چون «سيد تاج الدين ابو تراب» ده هزار بيت شعر در مدح «اهل بيت» داشته است.(5) شيخ ابوالحسين عاصم عِجْلى نيز اشعارى در مدح اهل بيت داشته است.(6) همچنين شيخ زين الدين ابوالحسن على بن محمد رازى.(7)

از آگاهى هايى كه عبدالجليل در دسترس ما گذاشته است، چنين بر مى آيد كه در

ص: 386


1- الفهرست، ص 114.
2- . نقض، ص 34.
3- نقض، ص 105 - 106.
4- الفهرست، ص 26.
5- . همان، ص 115.
6- همان، ص 123.
7- . همان، ص 114.

رى ميان مناقب خوانان كه مدح اهل بيت را مى گفته و «فضائل خوانان» كه مديحت صحابه را مى گفتند، رقابتى سخت بوده است. وى تصريح كرده كه كار مناقب خوانى در همه شهرهاى شيعى رواج دارد.(1) ديوان شاعر بنام شيعه اين دوره رى، يعنى قوامى رازى را مى توان نمونه اى از اشعار مناقب خوانان اين دوره معرفى كرد.(2) در اينجا يكى از قديمى ترين شعراى فارسى زبان رى ملك الكلام بندار رازى شاعر مجدالدوله و متوفاى 433 هجرى است كه دو بيت شعرش را نقل كنيم:

تا تاج ولايت على بر سرمه *** هر روج مرا خوشتر و نيكوترمه

شكرانه اين كه ميردين حيدرمه *** از فضل خدا و منت مادرمه(3)

افزون بر اطلاعاتى كه گذشت، در باره مشاغل علماى شيعه در اين دوره كه بيشتر عنوان قضاوت و نقابت داشته اند، مى تواند آگاهى هايى را از كتاب فهرست به دست آورد كه آنها را در تاريخ تشيع در ايران آورده ايم. همچنين بر اساس القاب شهرى كه براى اين افراد در آن كتاب ياد شده است، مى توان درصد نفوذ تشيع را در شهرهاى مختلف به دست آورد.(4)

. كتاب الفهرست، يكى از مهمترين مآخذ در باب شناخت خاندان هاى شيعى در رى مى باشد. ياد آورى اين نكته لازم است كه مؤلف با تعبير الشيخ و السيد سادات را از غير سادات جدا كرده است، اما در اين جا سادات حسينى يا موسوى و ... نياورده بلكه تنها برخى از نامهاى خاندانى كه در روزگار وى تشخص داشته آورده است. وى

ص: 387


1- . نقض، ص 65 - 67، 74، 77، بعد از اين به تفصيل در اين باره سخن خواهيم گفت.
2- در باره اينكه قوامى از مناقب خوانان بوده است بنگريد به: مقدمه ديوان قوامى، ص يط.
3- . مجمل فصيحى، بخش دوم، ص 163؛ قصران، ج 1، ص 577.
4- بنگريد: تاريخ تشيع در ايران، ج 1، ص 481 به بعد.

كسانى را از خاندان انس بن مالك، سلمان فارسى، ثابت بنانى، شريح قاضى، مالك اشتر و خاندان هايى مانند اسدى، بياضى، تميمى، جعفرى، حمدانى، خزاعى، شجرى، عجلى، كيسكى، مرعشى و غيره را آورده است.

در باره خاندان خزاعى بايد گفت بنى خزاعه از قبايل ساكن مكه بوده و از همان آغاز همپيمان بنى هاشم بودند. بسيارى از افراد اين قبيله، بعدها نيز در شمار شيعيان در آمدند. عمرو بن حَمِق خُزاعى از چهره هاى برجسته اصحاب پيامبر (ص) و اميرالمؤمنين (ع) است كه گويا در سال 52 بدست عمال معاويه به شهادت رسيد.

از مشهورترين عالمان خزاعى در اين دوره در شهر رى، حسين بن على بن محمد بن احمد خزاعى معروف به ابوالفتوح رازى (م ) مفسر كبير قرآن است. اين تفسير مفصل و دقيق وعالمان، نخستين تفسير فارسى قرآن به شمار مى آيد. دو تفسير فارسى بعدى هم توسط يك دانشمند شيعه ديگر اهل رى با نام ابوالمكارم محمود بن ابى المكارم حسنى واعظ تحت عنوان بلابل القلاقل و دقائق التأويل و حقائق التنزيل نگاشته شد.

يكى از اجداد ابوالفتوح رازى، احمد بن حسين بن احمد خزاعى است كه از شاگردان سيد رضى و سيدمرتضى و شيخ طوسى بوده و آثارى در حديث، فقه و اصول نگاشته كه شيخ منتجب الدين از آنها ياد كرده است. جد نيز ابوسعيد محمد بن حسين خزاعى بود، كه كتابهايى در باره حضرت زهرا(س) و فضايل اهل بيت (ع) نوشته است. عموى پدرش ابومحمد عبد الرحمن بن احمد بن حسين، صاحب تأليفات چندى بوده است. فرزند ابوالفتوح نيز امام تاج الدين محمد بن حسين بوده كه فرزند خواهرش، امام فخرالدين ابوسعيد احمد بن محمد خزاعى از وى روايت

ص: 388

كرده است.(1) بدين ترتيب روشن مى شود، اين خاندان كه در اصل «عرب» بودند و سپس «نيشابورى» شده و عاقبت مقيم رى شدند، در اصل از خاندان هاى شيعى اصيل بوده اند.

9. نكته مهمى كه از اين كتاب مى توان استفاده كرد آن است عالمان ايرانى قرن ششم عمدتا دست پروردگان سيد مرتضى، شيخ طوسى و ابوعلى فرزند وى بوده اند. بيشترين اين عالمان با يك يا دو واسطه دانش شيعى بغداد را به رى، كاشان، قم و برخى از شهرهاى شيعه خراسان انتقال داده اند. اين امر در شناخت نوع تشيع نواحى جبل كه تشيعى معتدل است و نمونه آن كتاب نقض عبدالجليل رازى است، بكار مى آيد. در اين باره به موارد زير كه در كتاب الفهرست آمده مى توان اشاره كرد:

محلات شيعه نشين رى

كتاب نقض، بيشترين و غنى ترين آگاهى ها را در باره وضعيت مذهبى شهرهاى ايران به طور عموم و شهر رى به طور خاص در اختيار ما گذاشته است. يكى از مسائل طرح شده در آن كتاب، آگاهى هايى است كه در باره محلات شيعه نشين شهر رى به دست داده است. در اين باره مطالبى از كتاب نقض و فضائح الروافض كه عبدالجليل كتاب نقض را در رد بر آن نگاشته است، انتخاب و ارائه مى كنيم. طبعا اين اطلاعات مربوط به نيمگاه قرن ششم هجرى مى باشد.

نويسنده فضايح در عبارت ذيل از دو محله مهم شيعه نشين رى و نيز برخى از شهرها شيعه مذهب سخن گفته است: و بدان كه مذهب شهر نبايد داشتن، نه هر كه در

ص: 389


1- روضات الجنات، ج 2، ص 315.

قم و قاشان و سبزوار و نيشابور باشد و از محلّتهاى رى مصلحگاه و زاد مهران باشد، بايد كه رافضى باشد. مذهب حق بايد داشتن، تبع هوى نبودن، نه از بهر آن را كه در رى غالبى رافضى اند آن بهتر بود اگر چه به عدد بسيارند.(1)

در اين عبارت تلويحا پذيرفته شده است كه شمار زيادى از ساكنان رى، شيعه مذهب بوده اند. عبدالجليل در عبارتى ديگر، به تفصيل در باره محلات شيعه نشين و نيز شهرهاى شيعى مذهب سخن گفته است:

اولاً لشكر آل مرتضى دانى كه باشند، شير مردان فيلسان باشند و سپاه سالاران درِ عايش، سادات درِ زادمهران، و جوانمردان درِ مصلحگاه، و معتقدان درِ رشقان، و ديلمان آبه، و وزيران قاشان، و تازيان و علماء قم و سادات و شيعت قزوين و مردان مردانه و رؤسا و مصلحان ورامين، شبخيزان زمين و سروهه و معتقدان خوابه، و ملوك و اسپهبدان سارى، و دليران آرم، و عارفان سبزوار، و شجاعان و مبارزان نيشابور، و مهتران جرجان، و بزرگان دهستان، و مؤمنان جربايقان،(2) و امينان استرآباد؛ نه مشتى دوغ بازى [ دغابازى ]سياه فقا، بى نواى پر جفاى اموى طبع، مروانى رنگ، خارجى شكل، مجبّر اعتقاد، مشبّهى دعوى، چون قمار بازان درِ كنده(3)، وسواسان پالان گران، و خركولان باطان و خردزدان درِ شهرستان و كره گبريان قزوين، و اجلاف همدان، و كلان آمل و طبرستان و خران مزدقان، و خربندگان ساوه، و مشبّهيان اصفاهان، و گاوان آذربايجان، و بى نفسان ابهر، و ناكسان زنجان، ايشان باشند نه اينان.(4)

ص: 390


1- . نقض، ص 453.
2- . ياقوت شهرى با نام جرباذقان آورده كه در ميان همدان، اصفهان و كرج [ ابودلف ]قرار داشته است. معجم البلدان، ج2، ص 118.
3- . از اين پس از محلات سنى نشين رى ياد كرده.
4- . نقض، ص 437 - 438.

پيش از اين عبارت، صاحب فضايح تندى ها زيادى در حق شيعه كرده و عبدالجليل در اين عبارت در تندگويى مقابله به مثل كرده است.(1)

عبدالجليل مكرر از نواحى شيعه نشين رى سخن گفته است كه با مراجعه به فهرست امكنه كتاب نقض مى توان اين موارد را استخراج كرد. از ديگر محلات شيعه نشين محله «زعفران جاى» بوده است. توضيحات مربوط به اين مكانها را مرحوم استاد كريمان، استادانه آورده اند.(2)

مهمترين منطقه شيعه نشين در رى، مصلحگاه يا درِ مصلحگاه بوده است. شاهد آن شعرى است كه راوندى سنى مذهب در راحة الصدور آورده است. در اين شعر محله مصلحگاه در كنار شهرهاى شيعه مذهب قم، كاشان، آبه، طبرش [تفرش] و فراهان مورد مذمّت قرار گرفته است:

خسروا هست جاى باطنيان *** قم و كاشان و آبه و تفرش

آب روى چهار يار بدار *** و اندرين چار جاى زن آتش

پس فراهان بسوز و مصلحگاه *** تا چهارت ثواب گردد شش(3)

مرحوم استاد كريمان با استفاده از اطلاعات عبدالجليل و كاوش در تعيين حدود جغرافى هر يك از اين محلات، توانسته است حدود و ثغور محلات سنى نشين (حنفى و شافعى) و شيعه نشين رى را از يكديگر مشخص كنند. بر طبق آنچه ياقوت در ذيل عنوان رى آورده است، شهر رى در آغاز قرن هفتم، سه بخش اصلى داشته

ص: 391


1- نويسنده فضايح نوشته: و لشكر اين علويان دانى كه باشد، كفشگران در عايش، و دباغان آوه و عوانان قم و گنده دهان ورامين و كياكان سارى و ارم. وى همچنين ص 593 در حق شيعه تندى كرده و عبدالجليل نيز به همان سبك پاسخ داده!
2- . رى باستان، ج 1، ص 190 به بعد.
3- راحة الصدور، ص 395.

است:(1) يكى متعلق به حنفيان، ديگرى شافعيان و سوم شيعيان. محله شيعيان همان بناهاى قديم و محلات سنيان محلات جديد رى است پس از فتح آن شهر، بدست امويان و سپس عباسيان بنا شده است. محلات شيعه در عهد آل بويه رونقى به خود گرفته و تجديد عمارت شده است. از اطلاعاتى كه مربوط به محلات شيعه نشين در دست است و نيز با توجه به محل بقعه حضرت عبدالعظيم، حضرت حمزه و امامزاده عبدالله، چنين به دست مى آيد كه رى قديم محل شيعيان بوده است. استاد كريمان تصريح دارند كه «قسمتى از پهنه غربى، تمامى عرصه جنوبى و بخشى از جنوب شرقى رى»(2) متعلق به شيعيان بوده است و طبعا بزرگتر از مجموع دو بخش ديگر.

بدين ترتيب محلات شيعه نشين رى در قرن ششم عبارت بوده است از: قسمتى از مغرب باطان، درِ رشقان، درِ عايش، درِ مصلحگاه، دروازه آهنين، دروازه جاروب بندان، ديرينه قبه، قسمتى از شمال و جنوب روده، زادمهران، زعفران جاى، فخرآباد، قسمتى از مشرق فيلسان، كلاهدوزان، كوى اصفهانيان، كوى فيروزه، ناهك يا ناهق، مشهد امير المؤمنين، سرداب.

محلات سنى نشين هم عبارت بوده است از: قسمتى از مشرق باطان، پالان گران، جيلاباد، درِ شهرستان، درِ كنده، مركز روده يا قطب روده، رويان، ساربانان، سراى ايالت، سيزين، مهدى آباد، نصرآباد (پيش از تعمير فخرالدوله و تبديل به فخرآباد).(3)

ص: 392


1- رى باستان، ج 2 بخش اول، ص 80 - 85.
2- . رى باستان، ج 2، ص 84.
3- . رى باستان، ج 2 بخش اول، ص 88 مرحوم كريمان نقشه مذهبى شهر رى تصوير كرده و در صفحه روبروى ص 78 كتابش چاپ كرده است.

مدارس شيعه در رى

با وجود گستردگى عالمان شيعى در رى، كه اسامى بسيارى از بزرگان آنان را منتجب الدين در فهرست خويش آورده و عبدالجليل رازى هم اشاره به حضور چهار صد متكلم و فقيه تنها در يكى از مدارس كرده است،(1) مى توان حدس زد كه مدارس زيادى در رى، در اختيار شيعيان بوده است. خوشبختانه اطلاعات ارائه شده از طرف عبدالجليل قزوينى رازى در خصوص مدارس رى بسيار با ارزش بوده و مى تواند حوزه فرهنگى شيعه را در اين شهر بخوبى تصوير كند.

نويسنده فضايح نوشته است «و به روزگار سلطان ملكشاه و سلطان محمد - قدس الله روحهما - نگذاشتندى كه اينان [ شيعيان ]مدرسه و خانقاه سازند».

عبدالجليل، در پاسخ اين سخن وى - كه در عين حال نشانه همدلى شيعيان با سلجوقيان است - مطالبى آورده است كه عينا به نقل آن مى پردازيم: اما جواب اين كلمه كه از وجود دفع ضرورى كرده است آن است كه نمى دانم كه به كدام بقعه اشارت كند؟ اگر به تحصير و تعديد مدارس سادات مشغول شويم در بلاد خراسان و حدود مازندران و شهرهاى شام از حلب و حران و از بلاد عراق چون قم و كاشان و آبه، كه مدارس چند است و كى بوده است و اوقات چند دارد، طومارات كتب خواهد. اما از براى دفع شبهت، اشارتى برود به شهرى رى كه منشأ و مولد اين قائل است:

اولاً را مدرسه بزرگ سيد تاج الدين محمد كيسكى(2) رحمه الله به كلاهدوزان كه مبارك شرفى

ص: 393


1- نقض، ص 35، 182.
2- . ر.ك: الفهرست تصحيح استاد طباطبائى، ص 32؛ لسان الميزان، ج2، ص 70، خاندان كيسكى از خاندانهاى سادات شيعى رازى است كه تنى چند از آنان را منتجب الدين ضمن شرح حال رقم 120، 292، 366، 365، 67، 368 در الفهرست آورده است.

فرموده است و قرب نود سال است كه در آنجا ختمات قرآن و نماز به جماعت هر روز پنج بار، و مجلس وعظ هريك هفته دوبار و يك بار. و درين مدرسه، موضع مناظره و نزول مصلحان در آنجا كه مجاورانند از اهل علم و زهد و سادات و فقهاى غريبه رسند و باشند و معمور و مشهور است، نه در عهد طغرل بزرگ سقاه الله [ رحمته ]كردند؟

و در آنجا مدرسه شمس الاسلام حسكا بابويه كه پير اين طايفه بود كه نزديك سراى ايالت است و در آنجا نماز به جماعت و قرائت قران وتعليم قرآن كودكان را و مجلس وعظ و طريق فتوى و تقوى ظاهر و معين بوده است و هست، نه در عهد دولت اين دو سلطان كردند كه خواجه اشارت كرده است؟

و دگر مدرسه اى ميان اين دو مدرسه است كه تعلق به سادات كيسكى دارد كه آن را خانقاه ريان گويند و مصلحان درو مقيم باشند، نه در عهد سلطان محمد نوّرالله قبره فرمودند؟

و مدرسه اى به دروازه آهنين كه منسوب باشد به سيد زاهد بلفتوح هم [ نه ]در آن عهد دولت سلطان ملكشاهى كرده اند؟

و مدرسه فقيه على جاسبى(1) بكوى اصفهانيان كه خواجه اميرك فرموده است كه بدان تكلّف مدرسه اى در هيچ طايفه اى نيست و سادات دارند و در آنجا مجلس وعظ و ختم قرآن و نماز به جماعت باشد، نه در عهد سلطان سعيد ملكشاه فرمودند؟ و در

ص: 394


1- در فهرست چنين نامى آمده: الفقيه الدين ابوالحسن على بن الحسين بن الحاستى [ كذا ]، ص 113. چنين مى نمايد كه همان جاسبى باشد. وى از شيوخ مؤلف بوده است. ر.ك: پاورقى همان صفحه الفهرست. در هر دو چاپ فهرست، حاستى آمده است. بنگريد: تعليقات الفهرست ارموى، ص 250.

آن تاريخ كه سرهنگ ساوتكين،(1) جامع جديد مى كرد، براى اصحاب الحديث كه ايشان را در رى مسجد آدينه نبود.

و مدرسه خواجه عبدالجبار مفيد(2) كه چهار صد مرد فقيه و متكلم در آن مدرسه درس شريعت مى آموختند، نه در عهد مبارك ملكشاهى و روزگار بركيارق رحمه الله عليه كردند؟ و اين ساعت، معروف و مشهور است به درس علوم و نماز به جماعت و ختم قرآن و نزول اهل صلاح و فقها، همه به بركات شرف الدين مرتضى كه مقدم سادات و شيعه است.

و مدرسه كوى فيروز، نه در عهد اين سلاطين بنياد كردند؟

و خانقاه امير اقبالى نه در عهد كريم غياثى كردند.

و خانقاه على عثمان كه پيوسته منزل سادات عالم زاهد و مدين بوده است. در آنجا نماز به جماعت و ختم قرآن متواتر و مترادف باشد، نه در عهد سلطان ملكشاه فرمودند و هنوز معمور و مشهور است.

و مدرسه خواجه امام رشيد رازى به دروازه جاروب بندان كه زيادتر از دويست دانشمند در وى درس اصول دين و اصول الفقه و علم شريعت خواندند كه علامه روزگار خويش بودند، نه در عهد دوست سلطان سعيد محمد رحمه اللهكردند؟ و هنوز معمور و مسكون و در آنجا درس علم مى رود و هر روز ختم قرآن و منزل مصلحان و فقهاست و كتب خانه دارد و به همه انواع مزيّن است.

و مدرسه شيخ حيدر مكى به درِ مصلحگاه، نه هم در عهد سلطان محمد رحمه الله كردند.(3)

ص: 395


1- در باره او بنگريد: تعليقات نقض، شماره 20.
2- . ر.ك: الفهرست، ص 219. وى از شاگردان شيخ الطايفه و «فقه الاصحاب» در رى بوده است. و ر.ك: نقض، ص 182.
3- نقض، ص 34 - 36 در باره مدارس نيز بنگريد: رى باستان، ص 530 - 542.

عبدالجليل به دنبال ذكر اين مدارس يادآورى كرده است كه «و بيرون از اين كه شرح داده آمده، در رى چند مدرسه معمور هست كه در آنجا ذكر خير و قرآن و نماز و طاعت مى رود، امّا اين جمله كه ياد كرده شده، آن است كه در عهد اين سلاطين [ سلجوقى ]كرده اند كه خواجه [ مؤلف فضايح ]اشارت كرده است در كتاب كه «شيعه مدرسه نيارستند كردند» و مساجد و منابر سادات شيعه را خود حدى نيست از بزرگ و كوچك كه به ذكر همه، كتاب مطول شود».(1)

نكته قابل توجه در نوشته عبدالجليل، جهت گيرى آن نسبت به دولت سلجوقيان است. مؤلف كوشيده تا اين روابط را خوب جلوه دهد. اين مطلب تا اندازه اى درست مى نمايد، اما سخت گيرى برخى از حاكمان سلجوقى نيز نبايد مورد غفلت واقع شود. اين نكته مورد تأييد خود عبدالجليل نيز هست جز آنكه وى به مصلحت كوشيده است تا اين روابط را خوبتر از آنچه بوده است، تصوير كند.

به هر روى فعاليت علمى شيعيان در رى كمابيش استمرار داشته است؛ چنان كه از كتابى با نام اسرار الامامه آگاهيم كه مؤلف آن عمادالدين حسن طبرى، آن را در رى بسال 698 هجرى به زبان فارسى و به درخواست مردم اين شهر تأليف كرده است.(2)

جدالهاى مذهبى در رى

مى دانيم كه از قرن چهارم تا هفتم هجرى، نزاع مذهبى ميان مذاهب فقهى و اعتقادى متعلق به اهل سنت، در شهرهاى مختلف ايران بسيار گسترده بوده و افزون بر تكفيرها، برخوردهاى فيزيكى نيز ميان طرفداران دو گروه، فراوان روى مى داده است. رى از اين قاعده مستثنى نبوده و در آنجا هم به دليل وجود مذاهب فقهى و اعتقادى مختلف، درگيرى شديد بوده است.

ص: 396


1- . نقض، ص 37، براى مساجد رى بنگريد: رى باستان، ص 339 - 331.
2- . بنگريد: فهرست كتابهاى خطى كتابخانه آيه الله مرعشى، ج 1، ص 149.

مَقْدِسى در قرن چهارم در باره رى نوشته است كه غلبه با حنفى هاست، جز در روستاها كه مردمانش بر مذهب زعفرانى بوده و در مسأله خلق قرآن توقف دارند. از قول صاحب بن عباد نقل شده كه اهل سواد رى در همه چيز با من موافقت كردند جز در مسأله خلق قرآن... در رى حنابله زيادى نيز هستند كه قدرتى دارند. عوام مردم در خلق قرآن تابع فقهايند.(1) مقدسى مى افزايد كه در امر خلق قرآن، عصبيات و درگيريهايى در رى وجود دارد.(2)

ظاهرا مذاهب موجود در رى از لحاظ فقهى و نيز اعتقادى بطور تداخلى، در برابر يكديگر قرار داشته اند. يعنى برخى از مردم كه در فقه گرايش حنفى داشتند از جهت اعتقادى پيرو گرايش هاى مختلفى بوده و شافعيان نيز به همين ترتيب از لحاظ اعتقادى چندين دسته بوده اند. در عين حال اهميت مسائل فقهى سبب شده تا تقسيمات اعتقادى تحت آن عنوان جلوه گر شود.

عبدالجليل در باره فرقه هاى اعتقادى وابسته به حنفى و شافعى، مطالبى بيان كرده كه به احتمال در رى و يا برخى از شهرهاى ايران نمود داشته است. وى با اشاره به سه فرقه مهم يعنى «حنيفى، شيعى و شفعوى» مى گويد: چنانكه نجاريه و معتزله و بادنجانيان و كراميه و بااسحاقيه و غير ايشان از مذهب بوحنيفه خوانند از بهر آنكه به فقه بوحنيفه كار كنند و طريقت او دارند در فروع مذهب. و مجبّره و اشاعره و مشبّهه و كلابيه و جهميه و مجسمّه و حنابله و مالكيه و غير آن، خود را از جمله شافعى خوانند و بر فقه او كار كنند على خلاف فيه بينهم.(3)

جنبه تداخلى اين فرقه از عبارت آخر كه حتى حنابله و مالكيه را نيز از شافعى

ص: 397


1- . احسن التقاسيم، ص 395.
2- همان، ص 396.
3- نقض، ص 457، 458.

شمرده معلوم مى شود، از آن روى كه حنابله به لحاظ اعتقاد حنبلى بوده اند چرا كه حنبلى گرى در وجه اعتقادى آن، همان تشبيه و تجسيم بوده است.

در برخى شهرها، حنفى ها عقايد معتزلى داشته اند، كما اينكه در شهرهاى ديگر شافعى ها بر عقايد معتزلى بوده اند. در رى و نوع شهرها حنفيان عقايد معتزلى داشته اند. به احتمال، اين ناشى از آن بوده است كه معتزله و زيديه، ابوحنيفه را در شمار اصحاب خويش مى آورده اند. بعدها كه سلجوقيان آمدند و در عين حال مذهب حنفى داشتند، به تدريج ميان حنفيان و معتزليان فاصله افتاد؛ چرا كه به تدريج سلجوقيان به نشر مذهب اشعرى پرداختند.

به هر حال رى از نظر مذهبى، به عنوان حنفى و شافعى شناخته مى شده و نام نجاريه براى پيروان حنفى مذهب از عقايد حسين بن محمد نجار بوده است.(1)

نزاع دو دسته حنفى و شافعى كه در دوره سلجوقى به اوج خود رسيد، سبب جدايى جغرافيايى آنان به لحاظ محلى رسيد كه خود حكايت از درگيريهاى فيزيكى هم دارد. در مواردى حنفى ها متحد با شيعه بر ضد شافعيان بودند و گاه شافعيان به دليل همراهى با شيعه در اظهار محبت نسبت به اهل بيت (ع) بر ضد حنفيان.(2) آنچه مسلم است آن كه درگيرى دو دسته حنفى و شافعى كمتر از نزاع ميان سنى ها و شيعه ها نبوده و اصولاً يكى از دلايل پيشرفت شيعه در اين شهر را بايد در همين نزاع مداوم حنفى و شفعوى دنبال كرد.

ص: 398


1- در باره حنفيان و شافعيان رى بنگريد: رى باستان، ج2، 44 - 46.
2- . در يك مورد در كتاب راحة الصدور (ص كه نويسنده آن يك حنفى بسيار متعصب است، از «اشعريه و روافضه» به صورت دو متحد بر ضد حنفيان ياد شده است. درآنجا آمده است كه «غلات رفض» مانند «حواجه عزيز و همكاران و اعوان و يارانش تقرير قضاى اصفهان بر اشعريان مى كردند». يعنى شيعيان هم در پى آن بودند تا قضاى اصفهان به دست اشعريان سپرده شود!

شيعيان در محافل علمىِ مخالفان خود رفت و شد داشتند. عبدالجليل رازى در اين باره مى نويسد: چو گويند از خراسان مذكّرى رسيده است [ شيعيان ] خواهند كه بشنوند تا خود مذهب او در اصول دين، به مذهب اين مجبران مانندگى دارد يا نه؟ يا در حبّ اميرالمؤمنين و آل او اعتقاد چگونه دارد؟ و اگر حنيفى باشد، خواهند بدانند كه كرامى است يا معتزلى يا نجارى.(1) وى تأييد مى كند كه شافعيان و حنفيان نيز به مجالس شيعى مى آمده اند: كدام دوشنبه(2) باشد كه در مجلس ما، از ده و بيست و پنجاه و پانصد منقبت خوان و عالم و بازارى از حنفيان و شفعويان كمتر باشند و مى شنوند و بعضى مى نويسند.(3)

برخى از حنفيان و شافعيان رى، روز عاشورا مراسم سوگوارى بر قرار مى كرده اند. عبدالجليل در اين باره مى نويسد: و به رى كه از امهات بلاد عالم است، معلوم است كه شيخ ابوالفتوح نصرآبادى و خواجه محمود حدادى حنيفى و غير ايشان در كاروانسراى كوشك ومساجد بزرگ روز عاشورا چه كرده اند از ذكر تعزيت و لعنت ظالمان. و در اين روزگار آنچه هر سال خواجه امام شرف الائمة ابونصر الهسنجانى كند در هر عاشورا به حضور امرا و تركان و خواجگان و حضور حنيفيان معروف، و همه موافقت نمايند و يارى كنند و اين قصه خود به وجهى گويد كه دگران خود ندانند و نيارند گفتن. و خواجه امام بومنصور حفده(4) كه در اصحاب شافعى معتبر و متقدم

ص: 399


1- نقض، ص 105.
2- . معلوم مى شود دوشنبه مراسم خاصى از طرف شيعه برگزار مى شده است.
3- . نقض، ص 106.
4- . ابومنصور محمد بن أسعد طوسى معروف به حفده ملقب به عمدة الدين فقيه شافعى نيشابورى، از علماى معروف نيشابور است كه ابن خلكان شرح حال او را در وفيات الاعيان آورده است. مزار وى تا قرنها محل زيارت مردم بوده است. بنگريد: تعليقات نقض، ص 1099.

است به وقت حضور او به رى ديدند كه روز عاشورا اين قصه برچه طريق گفت و حسين را بر عثمان درجه و تفضيل نهاد و معاويه را باغى خواند در جامع سرهنگ.

و قاضى عمده ساويى حنيفى(1) كه صاحب سخن و معروف است در جامع طغرل با حضور بيست هزار آدمى اين قصه به نوعى گفت و اين تعزيت به صفتى داشت از سر برهنه كردن و جامه دريدن كه مانند آن نكرده بودند و مصنف اين كتاب (يعنى همان نويسنده سنى) اگر رازى است ديده باشد و شنوده. و خواجه تاج اشعرى حنيفى نيسابورى روز عاشورا بعد از نماز در جامع عتيق ديدند كه چه مبالغت كرد در سنه خمس و خمسين و خمسمائة به اجازت قاضى با حضور كبراء و امراء.... و خواجه جعفر مشاط ... در هر سال كه ماه محرم درآيد، ابتدا كند به مقتل عثمان و على و روز عاشورا به مقتل حسينِ على آرد تا سال پيرار به حضور خاتونان اميران و خاتون امير أجل اين قصه به وجهى گفت كه بسى مردم جامه ها چاك كردند و خاك پاشيدند و عالم سر برهنه شد و زارى ها كردند كه حاضران گفتند: زيادت از آن بود كه به زعفران جاى كنند شيعت.(2)

مشاركت برخى از علماى اهل سنت در برگزارى مراسم عاشورا، نوعى تأييد براى عقايد و آداب شيعه به شمار مى آمد. اين برخورد، مى توانست نمونه اى از علاقه هر دو گروه نسبت به اهل بيت باشد كه خود حلقه اتصالى بود با شيعه.

افزون بر اين، برخى از علما و ملوك حنفى و شافعى به زيارت حضرت معصومه عليهاالسلام در قم و ديگر مراقد علويان در رى مى رفته اند.(3)

ص: 400


1- . از عالمان و واعظان معروف ساوه بوده و شرح حال او را عماد كاتب در كتاب خريدة القصر آورده است. درگذشت وى به سال 567 در شهر ساوه رخ داده است. بنگريد: تعليقات نقض، ص 1100.
2- نقض، صص 370 - 373.
3- همان، ص 588.

به هر روى، درگيرى و نزاع حنفيان و شافعيان، حوادث زيادى را در رى به همراه داشت. اين نزاعها گهگاه در آثار تاريخى و گاه در شرح حال برخى از علماى اين دوره منعكس شده است. عبدالجليل، مواردى از نزاع هاى فكرى آنان را در مسائل اعتقادى آورده است، نزاعهايى كه گاه پاى سلطان سلجوقى نيز براى حل آنها به ميان مى كشيده مى شد.(1) اين اختلافات مدت زمانى در باره مسأله خلق قرآن بود؛ مسأله كه به زعم مقدسى، مهم ترين مسأله اختلافى در قرن چهارم هجرى در اين شهر بوده است.(2) همچنين جبرى گرى در شافعى ها و عقلى گرى در حنفيان معتزلى، مدت زمانى طولانى مورد بحث و نزاع بوده است.

هر يك از فرقه هاى موجود در رى يعنى شافعيان و حنفيان، مسجد جامع ويژه خود داشتند و پاى در جامع ديگرى نمى گذاشتند. به نوشته عبدالجليل «حنفيان هرگز به جامع روده نماز نكنند و اقتداى به امام اشعريان نكنند، و اشاعره اتفاقست كه به مساجد حنفيان جماعت نكنند و علماى هر دو طايفه فتوى مى كنند كه [ در ]نماز هر يك در جماعت بدان دگر، اقتدا روا نباشد كردن» و «چون حنفى اقتدا به شفعوى نكند و شافعى مذهب، اقتداء به حنفى روا ندارد، حساب شيعت هم بر اين قياس باشد، نماز تنها بكنند».(3)

بدين ترتيب بايد توجه داشت كه علاوه بر دلايلى كه پيش از اين در باره نفوذ تدريجى شيعه در رى بيان كرديم، اختلاف ميان فرقه هاى سنى، عاملى در كاهش قدرت آنها و برترى شيعه بر آنان شده است. قزوينى در قرن هفتم هجرى به نزاعهاى

ص: 401


1- . همان، ص 449 - 451.
2- احسن التقاسيم، ص 396.
3- نقض، ص 552 - 553.

ميان حنفيان و شافعيان تصريح دارد. او مى نويسد: اهل رى، شافعى و حنفى اند، اصحاب شافعى كمتر از اصحاب بوحنيفه اند، عصبيت ميان آنان وجود دارد، بطورى كه به جنگ نيز كشيده شده، شافعيان با آنكه كمترند اما بر حنفيان غلبه دارند.(1)

در اين عبارت از دو نكته غفلت شده است يكى چشم پوشى از موقعيت برتر شيعه در رى، و ديگرى پيروز نشان دادن شافعيان؛ چرا كه اندكى بعد، در رى هيچ اثرى از مذهب شافعى و حنفى باقى نماند.

ياقوت حموى در آغاز قرن هفتم، گزارش مفصل ترى از وضع مذهبى رى بدست داده است؛ متنى كه به احتمال مورد استفاده قزوينى هم در آثار البلاد قرار گرفته است.

ياقوت حَمَوى او مى نويسد: مردم شهر سه طايفه اند: شافعيان كه در اقليت هستند؛ حنفى ها كه اكثريت دارند و شيعه كه بخش اعظم هستند. چرا كه بيش از نيمى از مردم شهر شيعه و اندكى حنفى هستند. حتى يك شافعى نيز در شهر وجود ندارد.(2)

پس از آن، ياقوت راجع به اين وضع تحليلى دارد: در اوائل عصبيت در ميان شيعه و سنى بود، شافعى ها و حنفى ها، متحدا در برابر آنان قرار گرفتند و ميان آنها جنگهايى رخ داد تا آنجا كه هيچ فرد شناخته شده اى از شيعه باقى نماند. وقتى شيعيان را از بين بردند، نزاع ميان حنفى ها و شافعى ها آغاز شد و جنگهايى ميان آنان رخ داد كه در آنها شافعيان با وجود قلت عدد به پيروزى دست يافتند. چرا كه خداوند آنان را غلبه مى داد. مردم روستاها كه حنفى بودند، به طور مسلح به شهر مى آمدند و هم مذهبان خود را يارى مى دادند؛ با اين حال نفعى نمى بردند. محلاتى كه خراب شده از آن شيعه و حنفيان است، اما محله آباد كه باقى مانده و كوچكترين محلات مى باشد، از آن

ص: 402


1- آثار البلاد قزوينى، ص 376.
2- معجم البلدان، ج3، ص 117.

شافعيان است. از شيعه كسى كه بتواند مذهب خويش را ظاهر كند باقى نمانده، خانه هاى آنها در زير زمين و درهاى آنها در نهايت ظلمت و گرفتار مشكل رفت و آمد هستند. آنها چنين كرده اند؛ چرا كه گرفتار حملات فراوان سپاهيان هستند، و اگر چنين نمى كردند از ميان مى رفتند.(1)

آنچه در عمل به وقوع پيوست آن بود كه شيعيان به طور استوارى در رى باقى ماندند. حتى حنفيان نيز تا مدتى در برخى نقاط از روستاها پا برجا بودند، اما از شافعيان اثرى در رى باقى نماند.

مستوفى (متوفى در حدود 750) در باره خرابى شهر رى چنين مى نويسد: اهل شهر را بر سر سنگى باهم مخاصمت افتاد. زيادت از صد هزار آدمى به قتل آمدند و خرابى تمام به حال شهر راه افتاد و در فترت مغول به كلى خراب شد و در عهد غازان خان، ملك فخرالدين رئى [رازى] به حكم يرليغ، در او اندك عمارتى افزود و جمعى را ساكن گردانيد».(2) وى در باره وضع مذهبى شهر مى نويسد: و اهل شهر و اكثر ولايات شيعه اثنى عشرى اند الا ديه قوهه(3) و چند موضع ديگر كه حنفى باشند و اهل آن ولايت بدين سبب قوهد خران مى خوانند.

نجم الدين رازى در باره نتايج ناگوار حمله مغول در شهر رى مى گويد «از يك شهر رى كه مولد و منشأ اين ضعيف است، قياس كرده اند كه كمابيش، هفتصد هزار آدمى به قتل آمده است و اسير گشته، از شهر و ولايت».(4)

ص: 403


1- معجم البلدان، ج3، ص 117.
2- نزهة القلوب، ص 53.
3- . كذا اين همان قوهد است كه ياقوت نيز از آن ياد كرده ما بعدا خواهيم گفت كه در قرن پنجم و ششم تنى چند از علماى شيعه در آن سكونت داشته اند.
4- . مرصاد العباد، ص 9؛ و نيز بنگريد: هفت اقليم، ج 3، ص 4؛ محلقات روضة الصفا، ج 9، ص 197؛ رياضالسياحة، ص 669 به نقل از: قصران، ج 1، ص 377؛ تهران در گذشته و حال، ص 99. در هفت اقليم آمده است: اصحاب تواريخ نوشته اند كه آن شهر به كرات به سبب قتل عام و زلزله ويران شد و باز عمارت يافت، تا حادثه چنگيز به وقوع پيوست، و كرت ديگر قتل عام شد، و نوعى خراب گرديد كه نقش آبادانى بالكليه از آن محو گشت.

رى پس از آن هم تامدتها آباد بود تا آن كه مورد حمله تيمور قرار گرفت. شايد اندكى پس از آن هم آباد بوده، اما آنچه مسلم است اين كه در اين وقت زلزله اى در رى آمد كه آن را به كلى ويران ساخت.(1) زمانى كه به سال 806 كلاويخو از رى عبور كرده نوشته است كه «اما اكنون ديگر اين شهر به كلى خالى از سكنه است.»(2) پس از آن است كه اين شهر رو به ويرانى تمام عيار رفته و به مرور ورامين و تهران سرپا شده است.

تشيع در نواحى رى

پيوندهاى اجتماعى و اقتصادى و سياسى موجود ميان شهرهاى جبال، و به طور عمده منطقه ميان رى و قزوين و همدان تا كرج و فراهان و اصفهان قم، زمينه نشر و بسط تشيع را در اين منطقه فراهم مى كرد. چنان كه خود رى تا حدودى به لحاظ تأثير پذيرى از قم به تشيع امامى گرويد. همچنان كه گذشت، مهاجرت خاندان بابويه به رى نمونه اى از رسوخ تشيع قم در اين شهر مى باشد. نمونه ديگر، كوچ ابومحمد جعفر بن احمد بن على قمى «نزيل الرى» از مؤلفان شيعى به رى و سكونت در آنجاست.(3)

با اوج گيرى تشيع در رى، و با توجه به مركزيت آن، مردمان نواحى اطراف، به مرور به تشيع گرويدند و همانند خود شهر در طول چند قرن، تا زمان مستوفى، جز چند روستا كسى بر مذهب تسنن باقى نماند.

ص: 404


1- بنگريد: تهران در گذشته و حال، ص 436 - 437.
2- . سفرنامه كلاويخو، ص 175؛ تهران در گذشته و حال، ص 426.
3- . روضات الجنات، ج 2، ص 173 - 172.

پيش از آن كه تهران شكل بگيرد، رى مركزيت روستاهاى مختلفى را داشت كه با فواصل كم و زياد در شمال، شرق و غرب رى قرار داشت. در اين نواحى روستاها و شهركهاى چندى بود كه تابعيت رى را داشتند و به عنوان جزيى از آن شناخته مى شدند. بعد از قرن هفتم - هشتم هجرى كه رى رو به ويرانى نهاد، برخى از نواحى آن اهميت بيشترى به دست آورد. در اينجا اطلاعاتى را كه در باره وضع مذهبى نواحى رى در اختيار داريم، ارائه مى كنيم.

يكى از مهمترين نواحى رى، شهر ورامين بوده است. اين شهر، بنا به گفته مستوفى (در ميانه قرن هشتم) پيش از آن «ديهى» بوده و اكنون «قصبه» شده است.(1) ونيز مى نويسد: اكنون كه رى خراب است، ورامين شهر آنجاست.(2)

پيش از مستوفى، سمعانى (م 562) از ورامين به عنوان يكى از قراى رى ياد كرده و نوشته است كه در زمان ما رئيس متموّلى در آنجا هست كه به عمران حرمين مى پردازد. فرزند او حسين ورامينى است كه فراوان به حج مى رود و در انجام امور خير و صدقه رغبت زيادى دارد جز آنكه در تشيع غلو مى كند.(3)

اطلاعات عبدالجليل رازى در باره ورامين نشان مى دهد كه مردم شهر ورامين در قرن ششم، شيعه اثنى عشرى بوده اند؛ اگر چه كسانى از حنفيان و شافعيان نيز در آنجا سكونت داشته اند «اما ورامين دهى است، به منزلت، از شهرها باز نماند از آثار شريعت و انوار اسلام از طاعات و عبادات و ملازمت خيرات و احسانى كه در آنجا ظاهر است، از بركات رضى الدين ابوسعد(4) - اسعده الله فى الدارين - و پسران او از بنياد مسجد جامع و خطبه و

ص: 405


1- . نزهة القلوب، ص 55.
2- نزهة القلوب، ص 52.
3- . الانساب، ج 5، ص 587.
4- در نقض، ص 487، ابو سعيد ورامينى آمده است.

نماز و مدرسه رضويه و فتحيه با اوقاف معتمد و مدرسان عالم متدين، و فقهاء طالب مُجّد، و خيرات ايشان در حرمين مكه و مدينه و مشاهد ائمه از شمع نهادن و برگ فرستادن. و به ورامين در هر رمضان خوان عام نهادن و ادرارات و رسوم كه همه طوايف اسلام را باشد از حنفى و سنى و شيعى بى تعصب و تمييز و مانند آن».(1)

عبدالجليل در موردى از فضائح، از «رافضيان آبه و ورامين»(2) ياد كرده است. همچنان كه خود در جاى ديگر «سارى و قم و كاشان و آبه و ورامين و درِ مصلحگاه»(3) را در كنار يكديگر آورده است. در مورد ديگرى از مسجد جامع ورامين، به عنوان مسجد جامع شيعيان آنجا ياد كرده است.(4) با اين عبارات كوچكترين شبهه اى در تشيع اثنى عشرى موجود در ميان ساكنان ورامين و روستاهاى آن باقى نمى ماند.

به علاوه، حمدالله مستوفى در قرن هشتم مى نويسد: اهل آنجا [ ورامين ] شيعه اثنى عشرى اند.(5) ياقوت در قرن هفتم از ورامين ياد كرده، اما از تشيع آن سخن نگفته است؛ جز آنكه پيش از عنوان «ورامين» از «ورام» ياد كرده كه «شهرى است در نزديكى رى و اهالى آن شيعه اند»(6). گويا اشتباهى براى او رخ داده است.

در ميان عالمانى كه منتجب الدين در فهرست خود از آنان ياد كرده، شمارى ورامينى وجود دارد:

شيخ اسدالدين حسن بن ابى الحسن بن محمد ورامينى، صفياء الدين حسن بن على بن حسين بن علويه ورامينى، اديب رشيد الدين حسين بن ابى الحسين بن

ص: 406


1- . نقض، ص 200.
2- نقض، ص 94.
3- . نقض، ص 111، 127، 194، 276، 309، 364، 436 - 437، 539، 587، 593 و 605.
4- . نقض، ص 395.
5- نزهة القلوب، ص 55.
6- . معجم البلدان، ج 5، ص 370.

مموسة ورامينى، شيخ رشيد الدين عباس بن على بن علويه ورامينى، عبدالملك بن محمد بن عبدالملك ورامينى، على بن ابراهيم بن ابى طالب ورامينى، محمد بن حسن بن مموسة ورامينى، محمد شاه بن قاسم ورامينى، محمود بن حسن ورامينى.

قاضى نورالله نيز تشيع ورامين را از قديم دانسته و از زمان خود نيز مطالبى در باره تشيع ورامين آورده است.(1)

با توجه به اطلاعاتى كه در فهرست منتجب الدين آمده، مى توان به تشيع موجود در برخى از قريه هاى رى را به دست آورد.

شيخ بدرالدين حسن بن على ... بن سلمان فارسى در قريه «اشناباد» يا «اسناباد» رى ساكن بوده است.(2) ياقوت از محلى با نام «استناباد» ياد كرده، نام اصلى آن را «استوناوند» دانسته، و گفته است: آنجا قلعه اى است در هيجده فرسخى رى به سمت طبرستان و در نزديكى دماوند.(3)

شيخ موفق الدين حسن بن محمد بن حسن معروف به خواجه آبى در قريه «راشدة شنست» ساكن بوده است.(4) ياقوت از قريه شنشت نام برده كه از قراى مشهور رى و همچون يك شهر بوده و از «قها» به شمار آمده و در آنجا وقايعى ميان اصحاب سلطان و علويه مشهور[!] از زمان متوكل تا ايام معتضد رخ داده است.(5) قها نيز قريه بزرگى ميان رى و قزوين بوده است.(6)

ص: 407


1- . مجالس المؤمنين، ج1، ص 94 ما در باره تشيع ورامين، نوشتارى ويژه در مجلد سوم تاريخ تشيع در ايران به چاپ رسانده ايم. دوستداران براى اطلاعات بيشتر بدانجا رجوع فرمايند.
2- . الفهرست، ص 54.
3- معجم البلدان، ج 1، ص 175 - 176.
4- . الفهرست، ص 54.
5- معجم البلدان، ج 3، ص 368، اكنون آبادى كوچكى با نام شنستان در رودبار قصران وجود دارد. رك: فرهنگ آبادى هاى كشور، ج 13، ص 19.
6- . معجم البلدان، ج 4، ص 417.

رشيد الدين حسن بن عبدالملك، مقيم قريه رامزين قها از توابع رى بوده است.(1)

قوهد نيز منطقه اى مشهور از نواحى رى بوده است كه چندى از عالمان شيعى در آن زندگى مى كرده اند. اين منطقه نيز از «قها» به حساب مى آمده و شامل دو قسمت «قوهد آب» يا «عليا» و «قوهد خران» يا «سفلى» بوده است.(2) اين دو قوهد بسيار آباد بوده و به سال 617 هجرى، خانقاهى براى صوفيه در آن برقرار بوده است.(3) به نظر مى رسد يكى از اين دو قوهد شيعى و ديگرى سنى نشين بوده است. زيرا مستوفى در قرن هشتم نوشته است: و اهل شهر [رى] و اكثر ولايات شيعه اثنى عشرى اند الاّ ديه قوهد و چند موضع ديگر كه حنفى باشند و اهل آن ولايت آن موضع [را] بدين سبب قوهد خران مى خوانند.(4) در اين صورت قوهد عليا بايد مردمى شيعى داشته باشد. در فهرست منتجب الدين از عفيف الدين ابراهيم بن خليل نام برده شده كه «قوهدى» بوده و در خوارزم ساكن شده است.(5) رشيد الدين حسين بن ابى الفضل راوندى نيز در «قوهد» سكونت داشته است.(6) همينطور شيخ نجيب الدين زيدان بن ابى دلف كلينى نيز در قوهدة العليا ساكن بوده، و از وى با تعابير عالم و «عارف» ياد شده است.(7)

سيد كمال الدين عبدالعظيم بن محمد بن عبدالعظيم الحسنى ابهرى نيز در قوهدة العليا سكونت داشته است.

ص: 408


1- الفهرست، ص 61.
2- معجم البلدان، ج 4، ص 417.
3- . معجم البلدان، ج 4، ص 416.
4- . نزهة القلوب، ص 54. معلوم نيست كه اين وجه تسميه چقدر درست باشد؟
5- الفهرست، ص 55.
6- . همان، ص 55.
7- . همان، ص 83.

شيخ شرف الدين محمد بن على بن حسن دستجرى نيز مقيم قريه زين آباد ساكن بوده است.(1)

يكى از توابع رى، دوريست كه همان طرشت (يا درشت) فعلى است، بوده است. ياقوت با ياد از اين منطقه نوشته است، عبدالله بن جعفر بن محمد بن موسى بن جعفر دوريستى منسوب به آنجاست. وى خود را از نسل حذيفة بن يمان مى داند و يكى از فقهاى شيعه اماميه است. وى در سال 566 به بغداد آمد؛ بعدا به شهر خود بازگشت و اندكى پس از سال 600 هجرى درگذشت.(2) منتجب الدين نيز از او ياد كرده و نوشته است: او از اسلاف خود كه از مشايخ دوريست و فقهاى شيعه هستند، روايت مى كند.(3) خاندان دوريستى از خاندان هاى شيعى رى بوده است. محمد بن احمد بن عباس بن فاخر دوريستى از علماى معاصر شيخ صدوق بوده كه از وى با لقب عالم، فقيه و فاضل ياد شده است.(4) فرزندش جعفر بن محمد دوريستى (380 - 473) از شاگردان شيخ مفيد و سيد مرتضى و عالمى بنام بوده است. وى روابطى نيز با نظام الملك داشته و به طورى كه گفته شده، نظام الملك نزد وى سماع حديث مى كرده است.(5) فرزند وى نيز همان عبدالله بن جعفر است كه ياقوت از وى ياد كرده است، شگفت آن كه تا به امروز مزار وى در طرشت برجاى مانده و زيارتگاه عمومى است.(6)

ص: 409


1- . همان، ص 179.
2- معجم البلدان، ج2، ص 484؛ لسان الميزان، ج3، ص 269.
3- . الفهرست، ص 128.
4- . بنگريد: معجم رجال الحديث، ج 15، ص 7، ش 10108.
5- . الفهرست، ص 37 و بنگريد: تعليقات ارموى بر الفهرست، 190 - 189: عبدالجليل مى نويسد: در هر هفته نظام الملك از شهر رى به درويست رفتى و از خواجه جعفر استماع كردى و بازگشتى، از غايت فضل و بزرگى او. كتاب نقض، ص 97
6- اين بقعه در دروه صفوى ساخته شده و در نزديكى آن بقعه ديگرى هم هست كه به عنوان امامزاده قاسم شناخته مى شود. در اين باره بنگريد: تهران در گذشته و حال، ص 418.

محمد بن احمد بن عباس بن فاخر دوريستى هم از عالمان شيعى همين منطقه بوده است.(1) منتجب الدين از شيخ سديد الدين حسن بن حسين بن على دوريستى ياد كرده كه بعدها در كاشان مقيم شده است.(2)

از ديگر توابع رى روستاى كُلَين است. اين قريه در دهستان پشاپويه در نواحى جنوبى رى قرار گرفته و در 38 كيلومترى جنوب غربى رى، در مشرق جاده قم، و در فاصله پنج كيلومترى از آن جاده قرار دارد.(3) اين قريه از قديم يكى از قراى شيعه نشين رى بوده و يكى از بلند پايه ترين عالمان شيعه يعنى محمد بن يعقوب كلينى از مردمان همين قريه بوده است. وى نويسنده كتاب مهم الكافى از مصادر مهم حديثى شيعه مى باشد. نجاشى وى را «شيخ شيعيان در رى» دانسته است. وى سرمايه علمى و حديثى خويش را از رى و قم برگرفت اما كتابش را در بغداد تأليف كرده در سال 329 هجرى در آن شهر درگذشت. دايى وى علان كلينى(4) نيز از عالمان شيعه بوده و بدين ترتيب معلوم مى شود كه خاندان وى، از خاندان هاى شيعه و عالم پرور بوده است. نظام الملك در سياستنامه از كلين به عنوان مركز استقرار «خلف» از داعيان اسماعيلى نام برده است. وى از قول استاد خلف نقل مى كند كه به او گفت: تو به جانب رى شو كه آنجا در رى و قم و كاشان و آبه همه رافضى باشند و دعوى شيعت كنند.... پس خلف به رى آمد و در ناحيت پشاپويه در ديهى كه آنرا كلين خوانند مقام گرفت». وى در ادامه آورده كه خلف پس از گريختن از اين ده، جمعى از مردان و زنان را به مذهب خود در آورده بود.(5)

ص: 410


1- . امل الامل، ج2، ص 496.
2- الفهرست، ص 51.
3- . ر.ك: مقدمه الكافى، ج 1، ص 9، قريه هاى ديگرى نيز در نواحى رى و رودبار با نام كلين وجود دارد.
4- . رجال النجاشى، ص 377 - 379.
5- . سياستنامه، ص 283، 284.

محتمل است كه اسماعيليان در اين ده نفوذى داشته اند، گرچه ميان شيعيان امامى و اسماعيلى دشمنى وجود داشته است. اين احتمال با اين اثر كلينى مى تواند تأييد شود كه وى كتابى با عنوان الرد على القرامطه نگاشته است.(1)

پيش از اين، از شيخ نجيب الدين زيدان بى ابى دلف كلينى ياد كرديم كه در قوهد سكونت داشته است.(2) عالم شيعه ديگرى كه منسوب به كلين است سيد ابوالقاسم على بن يوسف بن جعفر كلينى است.(3)

نواحى ميان طبرستان و رى نيز عمدتا شيعه بوده اند. يكى از مهمترين آنها منطقه قصران است كه شامل قريه هاى بسيار زيادى مى باشد. قصران منطقه كوهستانى در شمال و شمال شرقى و غرب رى را شامل مى شود كه تا مرز مازندران ادامه داشته است. بسيارى از روستاهاى مربوط به قصران اكنون ضميمه تهران شده است.(4)

توسعه اسلام در اين نواحى، به ويژه در قسمت هاى نزديكتر به مازندران، در عهد حكومت علويان بوده است. زمانى كه در سال 250 حسن بن زيد با مردم طبرستان بيعت كرد، برادر وى به شلمبه دماوند آمد و در آنجا رؤساى لاريجان و قصران به او پيوستند.(5) گفته شده است كه نخستين مسجد در اين حدود مسجد لواسان است كه نايب الصدر ساختن آن را به دستور امام حسن عسكرى عليه السلام دانسته، و استاد كريمان گفته كه به احتمال همين حسن بن زيد، فرمان بناى آن آن را صادر كرده است.(6)

ادامه حكومت علويان، تشيع را در اين ديار منتشر كرد. همچنان كه حضور علويان در

ص: 411


1- رجال النجاشى، ص 377.
2- . الفهرست، ص 83.
3- الفهرست، ص 123.
4- . در باره اين منطقه بنگريد به كتاب پر ارزش: قصران اثر استاد كريمان.
5- تاريخ طبرستان ابن اسفنديار، ج 1، ص 233؛ تاريخ رويان، ص 90؛ قصران، ج 1، ص 293 - 294.
6- . قصران، ج 1، ص 209 - 210، 306.

بيشتر اين روستاها دوام تشيع را تضمين نمود. اين تشيع، بيشتر از نوع تشيع زيدى بوده گرچه در ميان آنان امامى مذهب نيز فراوان بوده و به مرور نيز به بيشتر زيديان اين منطقه به مذهب امامى پيوسته اند. ياقوت از قصران ياد كرده و از يكى از عالمان زيدى آن با نام ابوالعباس احمد بن حسين بن ابوالقاسم بن على بن بابا القصرانى ياد كرده است. وى از اهالى قصران خارج بوده، گاه به رى مى آمده و مردم به او تبرّك مى جسته اند.(1)

در شمارى از روستاى هاى قصران قبور امامزادگانى وجود دارد كه آثار حضور گسترده علويان در اين نواحى مى باشد. (2)

در ميان عالمان شيعى، از فردى با عنوان محمد بن احمد، ابو عبداللّه جامورانى ياد شده كه منسوب به جماران دانسته شده است.(3) وجود دهكده اى با نام مهدى آباد(4) در قصران خارج] شميران، لواسانات و... ] نشان از وجود تشيّع در آن نواحى است.

يكى از علماى شيعه در قرن نهم هجرى شيخ نجم الدين خضر بن شمس الدين محمد رازى حلبرودى است. بر اساس گفته افندى، حبلرود قريه بزرگى از توابع رى - در مسير مازندران - بوده است. اين عالم آثار متعددى در كلام و مسائل اعتقادى دارد كه شمارى از آنها را افندى معرفى كرده است. از جمله التحقيق المبين فى شرح نهج المسترشدين است كه آن را در سال 828 هجرى آن زمان كه از شيراز به حلّه درآمده، آن را نوشته است.(5)

ص: 412


1- . معجم البلدان، ج 3، ص 353 - 354.
2- صاحب روضات مى نويسد: در سرزمين رى و كوهستانهاى اطراف آن، تعداد زيادى از مقابر اولاد ائمه عليهم السلام وجود دارد. ر.ك: روضات، ج 4، ص 212 مستوفى نيز نوشته است: و در رى اهل بيت بسيار مدفونند. ر.ك: نزهه القلوب، ص 54.
3- . منهج المقال، ص 277؛ قصران، ج 1، ص 586.
4- . در 12 كيلومترى جنوب شرقى تجريش. بنگريد: قصران، ج 1، ص 535.
5- رياض العلماء، ج 3، ص 237.

بدون ترديد، تهران به عنوان يكى از روستاهاى شهر رى، قاعدتا در قرون نخستين اسلامى و بعد از آن از رى پيروى مى كرده است. عالمى با نام محمد بن حماد رازى طهرانى از قرن سوم (متوفاى 261 يا 271) مى شناسيم كه از محدثان سنى بوده و در سال ياد شده در عسقلان درگذشته است.(1) بعد از آن هم طبيعى است كه اين روستا، متأثر از مذهب رايج در شهر رى بوده باشد و به مرور كه رى به طوركامل در اختيار شيعه قرار گرفته، تهران هم بر همان مبنا به مذهب شيعه گروش داشته باشد. اين علاوه بر آن است كه تهران به نوعى متأثر از روستاهاى قصران نيز بوده و تشيع از آن سوى هم به اين شهر انتقال مى يافته است.

در واقع، بر اساس آنچه از مرصاد العباد و مآخذ ديگر ياد شد، رى در اين فاصله زمانى، به دليل آشوب هاى متوالى در آن و همچنين حملات مغولان و تيموريان رو به نابودى رفت و در عوض روستاهاى مجاور آن مانند تهران و ورامين به تدريج آباد شد. در دوره صفوى، به ندرت از رى ياد شده و آنچه گهگاه مورد توجه است، شهر تهران مى باشد. با اين حال، همين مقدار هم كه از آن باقى مانده بود، تشيعش آشكار بود. لسترنج نوشته است: در زمان قديم، مهم ترين نواحى رى از حيث حاصلخيزى عبارت بود از روستاى روذه... و ورامين كه بعدها جاى رى را گرفت و مركز ايالت جبال شد.(2) اين اهميت به سرعت به تهران منتقل شد؛ يعنى بعد از خرابى رى، جمعيت آن نواحى به سمت تهران آمده و به تدريج اين بخش رو به آبادانى رفت.(3)

زمانى كه به سال 1427 ميلادى (830 ق) هانس يوهان شيلت برگر از سمرقند به اروپا باز مى گشت، از رى گذشت و در باره مردم شهر رى چنين نوشت: مردم اين شهر

ص: 413


1- . تاريخ بغداد، ج 2، ص 271.
2- . جغرافياى خلافت شرقى، ص 233.
3- تهران درگذشته و حال، ص 120.

به خلاف ساير مسلمانان به محمد اعتقاد ندارند بلكه مريد پيغمبر ديگرى به نام على هستند.(1)

اين اظهار نظر گرچه از يك سوى مضحك به نظر مى رسد، اما از سوى ديگر نشان مى دهد كه در اين مقطع تاريخى، مردم شهر رى به طور كامل بر مذهب شيعه بوده اند.

ص: 414


1- . جهان ايرانشناسى، ج 1، ص 78.

منابع

1. آثار البلاد و اخبار العباد، زكريا بن محمد بن محمد قزوينى، بيروت، دار صادر.

2. احسن التقاسيم، شمس الدين ابى عبدالله محمد بن احمد مقدسى، ليدن، 1906م.

3. اخبار الطوال، ابوحنيفة الدينورى، بيروت داراحياء الكتب العربية، 1960م.

4. امتداد العرب فى صدرالاسلام، احمد صالح العلى، بغداد، المجمع العلمى العراقى، 1401.

5. الانساب، ابوسعد عبدالكريم بن محمد بن منصور سمعانى(م 562)، تحقيق: عبدالله عمر البارودى، بيروت، دارالكتب العلميه 1408 ق.

6. الثقات، ابن حبان، هند، 1402 ق.

7. انساب الاشراف، بلاذرى، (قسم انساب الطالبيين تحقيق محمد باقر محمودى، بيروت، 1399.

8. بحار الانوار ، ج 5، 57 محمد باقر مجلسى، بيروت، مؤسسه الوفاء.

9. البداية و النهاية، ابوالفداء ابن كثير الدمشقى، بيروت، دارالكتب العلميه، 1407ق.

10. البلدان، احمد بن واضح يعقوبى، نجف، مطبعة الحيدرية، 1957م.

11. تاريخ الوزراء، نجم الدين ابوالرجاء قمى، به كوشش محمدتقى دانش پژوه، تهران، مؤسسه مطالعات و تحقيقات فرهنگى، 1363.

12. تاريخ ايران كمبريج، ج 4، 5، ترجمه حسن انوشه، تهران، اميركبير، 1372، 1366 ش.

13. تاريخ بيهقى، به كوشش دكتر غنى، تهران، 1324.

14. تاريخ تشيع در ايران، رسول جعفريان، قم، انصاريان، 1378.

15. تاريخ رويان، مولانا اولياءالله آملى، به كوشش منوچهر ستوده، تهران، انتشارات بنياد فرهنگ ايران، 1348 ش.

16. تاريخ طبرستان، بهاءالدين محمد بن محمد بن حسن ابن اسفنديار، تصحيح عباس اقبال، تهران، پديده،

1366 ش.

ص: 415

17. تاريخ طبرستان و رويان و مازندران، ظهيرالدين مرعشى، تهران، نشر گستره.

18. تاريخ قم، حسن بن محمد قمى، ترجمه حسن بن على بن حسن عبدالملك قمى، به كوشش سيد جلال الدين تهرانى، تهران، توس 1361 ش.

19. التدوين فى اخبار قزوين،عبدالكريم بن محمد رافعى قزوينى، تحقيق:عزيزالله عطاردى، بيروت،دارالكتب العلميه، 1408 ق.

20. تنقيح المقال فى احوال الرجال، اسدالله المامقانى، تهران، المرتضوية(بى تا).

21. تهذيب الكمال،ابوالحجاج يوسف المزى، تحقيق: دكتر بشارعواد معروف، بيروت، 1402.

22. تهران درگذشته و حال، حسين كريمان، تهران، دانشگاه ملى ايران، 1355.

23. الثاقب فى المناقب، ابوجعفر محمد بن على طوسى،ابن حمزه تحقيق: نبيل رضا علوان، قم، انصاريان، 1411 ق.

24. جغرافياى خلافت شرقى، لسترنج، محمود عرفان، تهران، علمى و فرهنگى، 1374.

25. جهان ايرانشناسى، شجاع الدين شفا، تهران، 1348.

26. دومين بيست گفتار، مهدى محقق، تهران، 1369ش.

27. ديوان صاحب بن عباد، محمدحسن آل ياسين، قم، مؤسسة قائم آل محمد عليهم السلام .

28. ديوان قوامى رازى، تصحيح جلال الدين محدث ارموى، تهران، 1374 قمرى.

29. راحة الصدور و آية السرور در تاريخ آل سلجوق، محمد بن على بن سليمان راوندى، تصحيح محمد اقبال تهران، شركت سهامى چاپ و انتشارات كتب ايران، افست چاپ ليدن.

30. ربيع الابرار، جارالله زمخشرى، افست قم، منشورات الرضى، 1369ش.

31. رجال النجاشى، ابوالعباس النجاشى، تصحيح آيه الله زنجانى، قم، مؤسسه النشر الاسلامى.

32. روضات الجنات، محمدباقر خوانسارى اصفهانى، قم، اسماعيليان.

33. رياض العلماء و حياض الفضلاء، ميرزا عبدالله افندى، به كوشش سيداحمد حسينى اشكورى، قم، مرعشى، 1401.

34. رى باستان، دكتر حسين كريمان، تهران، دانشگاه شهيد بهشتى، 1371ش.

ص: 416

35. ساوه نامه، مجموعه مقالات، اداره ارشاد اسلامى ساوه، 1369ش.

36. سفرنامه ابودلف در ايران، ترجمه ابوالفضل طباطبايى، تهران، زوار، 1354.

37. سياستنامه، خواجه نظام الملك، تهران، انتشارات علمى و فرهنگى، 1364ش.

38. فرمانروايان گمنام، پرويز اذكائى، تهران، بنياد موقوفات محمود افشار، 1367.

39. الفهرست، محمد بن اسحاق ابن نديم، تصحيح تجدد، تهران، مروى.

40. الفهرست، منتجب الدين، تصحيح عبدالعزيز طباطبائى (تهران مكتبة المرتضويه) و تصحيح محدث ارموى (قم كتابخانه مرعشى 1366ش).

41. فهرست نسخه هاى خطى كتابخانه آيه الله مرعشى، سيد احمد حسينى اشكورى، قم، از انتشارات كتابخانه.

42. قصران، دكتر حسين كريمان، تهران، انجمن آثار ملى.

43. قضاء حقوق المؤمنين، مجله تراثنا، ش 3.

44. الكافى، ثقه الاسلام كلينى، تصحيح: على اكبر غفارى، تهران، دارالكتب الاسلاميه.

45. كامل الزيارات، ابن قولويه، تصحيح على اكبر غفارى، تهران، مكتبة الصدوق، 1375.

46. الكامل فى التاريخ، ابن اثير، بيروت، دارصادر، 1385.

47. لباب الانساب و الالقاب و الاعقاب، ابوالحسن على بن ابوالقاسم بيهقى ابن فندق، تحقيق: مهدى رجائى،

قم، كتابخانه آيه الله مرعشى، 1410.

48. لسان الميزان، ابن حجر عسقلانى، بيروت، مؤسسة الاعلمى، 1390ق.

49. مجالس المؤمنين، قاضى نورالله شوشترى، تهران، كتابفروشى اسلاميه.

50. مختصرالبلدان، ابن فقيه همدانى، ليدن، 1302 قمرى ( و چاپ عكسى فؤاد سزگين).

51. المراتب فى فضائل امير المؤمنين (ع)، ابوالقاسم البستى، تحقيق محمد رضا الانصارى، قم، دليل، 1379.

52. مروج الذهب و معادن الجوهر، مسعودى، بيروت، دارالاندلس، 1385.

53. مسند الامام الامام الرضا(ع)، عزيزالله عطاردى، مشهد، كنگره جهانى امام رضا(ع).

54. مسند الامام الجواد (ع)، عزيزالله عطاردى، مشهد، كنگره جهانى امام رضا(ع).

55. مسند الامام الكاظم (ع)، عزيزالله عطاردى، مشهد، كنگره جهانى امام رضا(ع).

ص: 417

56. مسند الامام الهادى (ع)، عزيزالله عطاردى، مشهد، كنگره جهانى امام رضا(ع).

57. معجم البلدان، ياقوت حموى، بيروت، دار صادر.

58. المعيار و الموازنة، ابوجعفر الاسكافى، تحقيق محمدباقر محمودى، بيروت، 1402.

59. مقاتل الطالبيين، ابوالفرج الاصفهانى، نجف، المطبعة الحيدرية، 1965 (و تحقيق احمد صقر، بيروت، 1408).

60. المقنع فى الامامة، عبدالله بن عبدالله السدآبادى، تحقيق شاكر شبع، قم، انتشارات اسلامى، 1372ش.

61. منتقلة الطالبية، ابن طباطبا، نجف، المطبعة الحيدرية، 1968م.

62. ميزان الاعتدال، شمس الدين ذهبى، تحقيق: على محمد البجاوى، بيروت، 1382ق.

63. نزهة القلوب، حمدالله مستوفى، تحقيق: لسترنج، تهران، دنياى كتاب، 1362.

64. نقض، عبدالجليل قزوينى رازى، تحقيق جلال الدين محدث ارموى، تهران، انجمن آثار ملى، 1358ش.

65. الهداية شيخ صدوق، تصحيح السيد الرفيعى، قم، مؤسسة الامام الهادى، 1418.

ص: 418

(12) تشيّع در رى

اشاره

(از قرن دوم تا نهم) تأليف مرتضى دوستى ثانى

ص: 419

ص: 420

مقدمه

در متن حاضر گفتارهايى چند براى فهم تطوّرات تشيّع اماميه در رى (و البته طى چند سده نخست هجرى) تدوين شده اند، كه برخوردار از دو وجه بارز مى باشند. يك وجه آن در واقع بازخوانى تاريخ تشيّع طى سده هاى دوم تا نهم، به طور فشرده است؛ كه اين وجه خود دو لايه را در بر مى گيرد. بدين معنا كه كوشش نگارنده در يك لايه معطوف به يافتن عناصر پيوند دهنده فرهنگ تشيّع نزد خواص(به ويژه فقها) و تعاملاتِ ويژه فرهنگى و تعارضات ناشى از بالندگى تفكّر شيعى و در نتيجه باز پس گرفتن سكّان هدايت مسلمين از ارباب فِرَق، بوده است؛ و در لايه دوم شرح رويدادهاى عام را - كه بستر آن تعاملات خاصّ محسوب مى شوند - لازم شمرده است؛ و از همين رو وجه اوّل را بازخوانى نام نهاده ام. اين وجه تقريباً در آثار موجود، شناخته شده است و نگارنده پرهيز از تكرار مكرّرات را لازم ديده؛ چنانكه دكتر حسين كريمان در جلد دوم از كتاب رى باستان، احوال 450 تن از مشاهير رجال رى را آورده است؛ كه آوردن عين مطالب از كتابى به كتابى ديگر، نظير مطالب مفيد و جامع كتاب ذيل بر خواننده فهيم گران مى آيد:

- «تمدّن اسلامى در قرن چهارم هجرى»، آدام متز، ترجمه عليرضا ذكاوتى قراگزلو.

- «تاريخ مدارس ايران» حسين سلطان زاده.

- «عبدالعظيم حسنى حياته و مسنده»، استاد علاّمه عطاردى.

نگارنده تنها در فصل سوّم به اقتضاى مباحث دو فصل ديگر، ذكر مميزه هاى افرادى را لازم ديده است.

ص: 421

عصرى كه مورد بحث قرار مى گيرد، به دلايل متعدد حامل تطوّرات پياپى است.

در اين چالش ها، شيعه اماميه توانست به تفهيم و انتقال پيام فرهنگى خود نايل شود، كه اين دگرديسى و تأويلِ (هرمنوتيكِ) ناشى از آن نيز بايد مطمح نظر قرار گيرد؛ و دغدغه شناخت اين پيام وجه دوم متن حاضر را شامل مى شود. در حقيقت چنانچه وجه فوق مورد اهتمام هر پژوهنده اى نباشد، گفتار به تعاريف متداول و برشمردن وجوهِ استحسانىِ فرهنگ اماميه(كه به واقع نيز فوق العاده فراوان است) معطوف خواهد شد؛ و همه ما مى دانيم كه داده هاى بسيارى در اين زمينه ارائه شده اند.

به اعتبار قول يكى از صاحبنظران تاريخ اسلام، تاريخ يكى از شيوه هاى احاطه يافتن به كلّ انسانّيت، و عبارت از يك تحول است؛ البتّه «چه بسا كسانى كه در تاريخ به دنبال دلايل و يا توجيهاتى براى مواضع از پيش تعيين شده هستند، و به يافتن آنها معتقدند. مطمئناً تاريخ مى تواند حاوى تعليماتى در اين زمينه باشد، ولى نمى تواند تكيه گاهى براى اين گونه موضع گيرى ها باشد. همچنين تاريخ داراى جايگاهى در پيدايش برخى شناخت هاى ملّى است، امّا نبايد مورد تحريف قرار گيرد». (1)

خوشبختانه حيات پربار شيعه اماميه در رى، و تأثيرات مثبت آن در تاريخ فكرى و فرهنگى اين سرزمين چنان بوده است كه نيازى به توجيهاتى از اين گونه ندارد؛ و اين امر شناخت پيام هاى وجه دوم را آسان تر مى سازد.

مرتضى دوستى ثانى

ص: 422


1- كلود كاهن، در آمدى بر تاريخ اسلام در قرون وسطى، ص 23.

تشيّع در رى

مرتضى دوستانى ثانى

مؤلّفه ها

مفهوم تشيّع در قرون نخستين مفهومى عام داشت، و به كسانى كه امامتِ على عليه السلام را به عنوان امرى منصوص از طرف خدا باور داشتند و اعتبار ايشان را بر خلفا مقّدم مى داشتند، شيعه (رافضى) گفته مى شد، و آغاز آن در عراق بود. برمبناى واقعيّتهاى تاريخى، جنبش تشيّع در سرزمين هاى عربى تبلور يافت و بر همين مبنا در آغاز ارتباطى باعكس العمل روح ايرانى در مقابل اسلام نداشت بلكه پيوند جامعه ايرانى(موالى) با تشيّع، به تدريج و در قرون بعد حاصل شد.

ظاهراً نقش بارز در گروش برخى ايرانيان - به ويژه خراسان - را در نيمه دوم قرن اوّل هجرى فرقه كيسانيه بر عهده داشت. اين ايّام مصادف بود با احياى مجدّد قدرت بنى اميه و ظهور حجّاج. بر اثر سركوبهاى وحشيانه او شيعيان عراق در پى گريزگاه به ايران روى آوردند. استقرار شيعيان قبيله اشعرى در شهر قم، پس از شكست قيام ابن اشعث نمونه اين مهاجرتهاى قبايل عربِ متمايل به شيعه بود؛ و بعيد نيست كه نمونه هاى ديگر اين گريزها در نقاط ديگر نيز و از جمله رى تكرار شده باشد.

در طّى چند دهه حوادث متوالى مرتبط با يكديگر موج مهاجرتها و دعوت داعيان علوى را شدّت بخشيد، كه خطّه رى به لحاظ موقعيّت استثنايىِ جغرافيايى و تاريخى خود - كه مفصل عراق و عراق عجم با خراسانِ بزرگ به شمار مى رفت - از تحوّلات فوق متأثّر مى شد. قيام مختار و شكست او، سياست خشن حجّاج در سركوب

ص: 423

شيعيان، مرگ محمّد بن حنفيه و گسيل پيروانش تحت امر پسر او ابوهاشم به خراسان و گسترش نفوذ فرقه كِيسانيه، قيام زيد بن على (شهادت 122 ق) و هجرت فرزند او يحيى به ايران و شهادت بسيار تأثّر برانگيز وى (125ق) از جمله وقايع قابل اشاره اند.

در ذيل تأثيرات جريانهاى متواتر فوق الذكر در لايه هاى مختلفِ جامعه ايرانى، مى توان نفوذ تدريجى تشيّع به مفهوم عام را در دو قرن نخست هجرى، قابل تقسيم بندى ديگرى نيز دانست. بدين معنا كه «گروش تدريجى به تشيّع در ايران در ادوار مختلف به دلايل خاصّ همان دوره صورت گرفته است. مثلاً در نيمه دوم قرن اوّل، و چند دهه نخست قرن دوم هجرى، عنوان شيعه بيشتر همراه زمينه هاى سياسى - اجتماعى و سرپوشى بر فعاليتّهاى ضدّ اموى بخشهايى از مردم ايران بود. و در عين حال كه تشيّع به واسطه جهت گيرى هاى نسبتاً معتدل و قدرت انعطاف پذيرى(برخلاف تندروى هاى خوارج) توانست موفقيّت شايانى در جذب موالى عليه بنى امّيه داشته و يا باعث شود ايرانيان ناراضى از طريقِ تشيّع به اسلام روى آورند؛ امّا تشيّع به صورت عام در اين عصر، مبهم تر و نا مشخص تر از تشيّع شناخته شده در قرون بعدى است».(1)

تقريباً از اواخر قرن دوم هجرى، و به طور واضح در قرن سوّم است كه شاهد حيات بالنده تشيع در هيئت مكتبى علمى - فرهنگى هستيم كه در شاخه اماميّه آن، لون سياسى - نظامى با ارائه ايدئولوژىِ تدوين شده توسّط علماى دينى و حمايت سلاطين، تفوّق خود را بر ديگر شاخه هاى شيعه(و به طور بديهى مذاهب مخالف

ص: 424


1- . حسين مفتخرى، اوّلين بازتابهاى جريان شيعى در ايران، روزنامه اطلاعات، ش 22149.

خود) اعلام مى دارد. اين رويكرد در ميان نخبگان فكرى و صاحبان قدرت توامان روى مى دهد؛ لذا در قرن سوم هجرى تفوّق و تسلّط حكومتهاى شيعى در تاريخ اسلام را، به نحو بى سابقه اى شاهد خواهيم بود؛ امّا اوج آن در ظلّ مجاهده علماى شيعى و به نحو بارز و واضح ستارگانى از حوزه رى، و حمايت امراى آل بويه رخ خواهد داد. تا آن زمان كماكان در گستره فرهنگى و اعتقادىِ مورد نظر چالش هاى متعدّدى رخ مى دهد كه برخى ظهوراتِ آن عبارتند از: فردگرايى و انديشه هاى جهان وطنى در طبقه خواصّ، و ديانت گريزى و ظهورات شكاكيت و نسبى انگاشتن ارزشها در ميان خواصّ و توده جامعه. مقابله با اين موارد كه بعضاً از جانب دستگاه سياسى حاكمه اموى يا عبّاسى هدايت مى شوند، از يك سو علماى شيعه را تحت نظارت ائمه معصومين عليهم السلام به پاسخگويى مناسب وا مى دارد، و از سوى ديگر گسترش تشيّع در ميان موالى و پراكندگى شيعيان در قلمرو وسيع سرزمين هاى نو مسلمان لزوم هدايت و حمايت از توده هاى مردمى را به عنوان يك وظيفه پيش مى كشد. چنانچه در نظر بگيريم فضاى خفقان آور خلفاى جور تا چه اندازه ائمه عليهم السلام را در محدوديت قرار مى داده است؛ و فرصت طلبانى نظير غلات - حتى در ولايت قم - چگونه شيعيان را گمراه مى كردند؛ و خطر اين فِرَق مبتدع نيز بسيار زياد بود؛ آنگاه نقش تلاش علمى و مجاهدت فكرى علماى فقيه برجسته تر خواهد شد.

از آن ميان، خطّه رى به لحاظ حضور يكى از معتبرترين وكلاى ائمّه اطهار عليهم السلام ، ضمن آنكه شاهد رواج مذهب امايه و تحكيم اصولِ تشيّع اثنى عشرى خواهد بود؛ خود به لحاظ جهش علمى، موجد يكى از درخشان ترين ادوار فقهى و مدرسى مى شود، كه با تحليل پيش زمينه هاى اين جنبش، فهم رويدادهاى آتى آسان تر خواهد شد.

ص: 425

رى پس از اسلام

از معدود شهرهاى ايران كه نقش هاى متفاوت و خاصى را در حيات هزاران ساله خود پذيرفته، و هنوز نيز داراى حيات مدنى و شأن ويژه است، رى مى باشد. در مجموع بايد در نظر داشته باشيم كه رى به لحاظ موقيّت ممتازى كه از اجتماع عوامل مختلفِ جغرافيايى، اقتصادى، علمى، فرهنگى و هنرى حامل نموده، همواره در طول تاريخ مورد نظر دستگاه سياسى عصر و نيز فرقه هاى مختلف عقيدتى و اصحاب انديشه و نظر بوده است چنانكه نام رى در منابع كهنى چون تورات، اوستا و نيز كتيبه بيستون ذكر شده است.

چنانكه از اخبار تفصيلى بر مى آيد، رى به لحاظ موقعيّت خاصّ خود در طول تاريخ، و نيز پس از اسلام همواره آماده پذيرش حركت هاى انقلابى و يا مأمنى جهت آرامش جستن مخالفان سياسى بوده است. چنانكه در جغرافيايى دور از رى

«صاحب الزنج(1) رهبر قيام زنگيان مدّعى بود كه جدّ او از جمله كسانى بود كه به يارى زيد(2) قيام كرد؛ و چون زيد به قتل رسيد، جدّ وى گريخت و به شهر رى پناه برد».(1)

در عين حال، رى غالباً به عنوان پايگاه فرهنگ و معرفت و اشاعه دهنده دانش و علم؛ و مكانى مذهبىِ در حّد تقدّس اعتبار بيش تر و والاترى دارد. گذشته از هر امر در تاريخ طولانى حيات سياسى شيعه در ايران، تا عصر صفويه، دو مقطع مهم و تأثير گذار كه مجال مناسبى براى رشد تشيّع فراهم كرد وجود دارد، يعنى: دوران حاكميّت آل بويه و دوران ايلخانان مغول (كه بسيارى از آنان، و از جمله مقتدرترين شان به

ص: 426


1- . حسين مفتخرى، اوّلين بازتابهاى جريان شيعى در ايران، روزنامه اطلاعات، ش 22148.

شيعه گرويدند) و در هر دو مقطع فوق الذكر، خطّه رى جايگاه و شأن ويژه اى دارد. هر چند بلافاصله بايد افزود در دوره اوّل نقش علمى و فرهنگى و ترويجى آن، و در دوره دوم ملجاء و شئونات آن مورد نظرند؛ و البتّه هرگز اهميّت دوره نخست با دوره هاى بعد از آن قابل قياس نيست؛ به نحوى كه حيات اماميه در ادوار بعد به دوره اول بستگى تام دارد. به هر حال در قرون اوّليه هجرى

«رى به ام البلاد ايران و به لحاظ پيشينه اى كه داشته به شيخ البلاد نيز نامور بوده است. در زمان خلفاى عبّاسى نام رسمى آن محمّديه بود؛ زيرا محمّد يا مهدى عباسى به روزگار پدرش منصور ساكن رى شد و بيشتر آن را بازسازى كرد».(1)

شهر بسيار كهنسال رى، پس از ظهور اسلام همچنان شاهراه دنيا و ميانجىِ عراق و خراسان و گرگان باقى ماند. رى كه در سال 20 ه .ق فتح گرديد، طىّ قرون اوّليه اسلامى، پس از بغداد، از مهم ترين بلاد به شمار مى آمد. حدود اصلى رى، نواحى اطراف تپه هاى جنوبى چشمه على،(در شش كيلومترىِ جنوب شرقى تهران) بود كه به تدريج در امتداد نهر فوق الذكر، به سمت جنوب و جنوب شرقى گسترش يافت. اين وسعت در آخرين حدّ خود در طىّ سده هاى مورد بحث به هشتاد و يك كيلومتر مربع رسيد، كه نشانگر وسعت و جمعيّت و تمدّن شهرنشينى قابل توجّه است.

رى پس از ورود اسلام به ايران، بسيار گسترده تر و آشكارتر از غالب مناطق علاقه به تشيّع را در خود آشكار ساخت؛ كه اين امر منوط به چند عامل بود.

«وجود خاندان هاى اصيل شيعى در رى كه تعداد قابل توجهى از آنان نسل اندر نسل از عالمان بوده اند، يكى از دلايل بروز و غلبه تشيّع در

ص: 427


1- ايرج افشار، پژوهش در نام شهرهاى ايران، ص 362.

اين شهر است. اين امر تا حدّ قابل توجّهى ناشى از مهاجرت علويان در اواخر قرن دوم به اين سو مى باشد، كه سادات از آوازه ولايت و عهدنامه مأمون روى به رى و طبرستان نهادند، البتّه دامنه اين مهاجرت ها در قرن سوم نيز رو به گسترش داشت. ارتباط رى با طبرستان و قُم نيز از دو سوى تأثير و تأثّر متقابل شيعى را در پى داشت. از آنجا كه نوع علويان حاكم بر طبرستان زيدى مذهب بودند، تفكرات شيعى زيدى در نواحى شمالى رى و اطراف آن و خود رى وجود داشت. طبعاً ارتباط قم با رى نيز از سوى ديگر، سبب نشر تفكّر شيعى امامى بود».(1)

علويان رى به جهت انتساب به رسول اللّه صلى الله عليه و آله ، هم در منطقه خوشنام، و هم مورد احترام و علاقه عموم مردم، به ويژه سنّيان معتدل بودند. امّا هريك از شاخه هاى سادات، و به عبارت كلّى تر نحله هاى شيعى روش خاصّى را در نشر مذهب، و پيشبرد اهداف تعقيب مى كردند كه سبب تمايز آنها مى شود لذا

«بايد بدين نكته توجه داشت كه سرزمين جبال براى هر سه گروه شيعه يعنى اماميه، زيديه و اسماعيليه زمينه رشد داشته است كه در قرن سوم تا پنجم بيش تر فعاليت هاى انقلابى از آن زيديان، و پس از آن نيز تا حمله مغول اختصاص به اسماعيليان داشت».(2)

اماميه تحت سيادت ائمّه عليهم السلام سياست فرهنگى خاصّى را مدّ نظر داشتند كه براى فهم آن بايد مراحلى قائل شد

«مرحله نخست تشيّع در رى را بايد دورى از تشيّع ناميد. زيرا حاكمان

ص: 428


1- رسول جعفريان، تاريخ تشيّع در ايران ج 1، صص 400، 395 و 396.
2- منبع پيشين، ص 398.

شهرهاى ايرانى در دوره نود ساله حكومت بنى اميّه(132 - 41 ه .ق) مى كوشيدند تا مردم را بر اساس گرايشات اموى تربيت كنند. بنابراين زمانى كه بنى عبّاسى بر رى دست يافتند، اكثريت مردم تمايلات سفيانى داشتند. بايد مرحله دوم در تشيّع رى را در آشنايى با تشيّع دانست. پس از سقوط امويان، فشار بر محدّثان كاهش يافت؛ لذا نقل فضائل اهل بيت: نخستين قدم براى نفى ناصبى گرى و زمينه سازى براى مراحل بعدى رواج تشيّع بود. گرچه بسيارى از محدّثان سنّى علاقمند به آل محمّد شيعه مطلع نبودند آنچه كه به عنوان تشيّع اصيل، در اواخر قرن دوم هجرى در رى پديد آمد، ارتباط برخى مردم رى با امامان شيعه: بود. نخستين روايتى كه از اين گونه تماس ها سخن گفته نشان مى دهد كه در اين دوره حاكم رى از شيعيان امام كاظم عليه السلام بوده و در پرده تقيّه زندگى مى كرده است. در ميان اصحاب امام كاظم و امام رضا عليه السلام نيز تنى چند وجود دارند كه ملقّب به رازى هستند؛ و اين ارتباط تا امامان متاخّر گزارش شده است. چنانكه اقامت يكى از وكلاى حضرت صاحب الامر در رى نيز دالّ بر كثرت شيعيان مى باشد. طبعاً اين شخص - ابوالحسين محمّد بن جعفر اسدى(م 312 ه .ق). با واسطه و از سوى يكى از نوّاب اربعه مسئوليّت چنين كارى را بر عهده داشته است. در اين عهد راويان اخبار ائمه: كه منسوب به رى مى باشند، قابل توجهند، ولااقل نام بيست و پنج تن از ايشان در كتب اربعه بعدها ضبط گرديد. آخرين و سومين مرحله در تاريخ تشيّع رى را مى توان نفوذ تشيّع در رى عنوان كرد. ياقوت حموى آغاز تشيّع رى را مربوط به حاكميّت مادرانى مى داند كه البته غلط است».(1)

ص: 429


1- رسول جعفريان، تاريخ تشيّع در ايران، ج 1، صص 245 الى 252.

بايد توجه داشت كه اين سال ها شاهد برپايى دولت علوىِ منسوب به رى مى باشد؛ فلذا قول برخى تاريخنگاران با توجّه به دلايل تاريخى، ناصواب است.

«برخى نويسندگان قديم مانند ياقوت حموى در معجم البلدان(ج 2، ص 901) ظهور تشيّع در اين شهر را مقارن با تفوّق و استيلاى احمد بن حسن ماردانى در 275ق دانسته اند؛ امّا تاريخ راهيابى تشيّع به رى را مى توان در همان قرن اوّل هجرى بازجست. زيرا از هنگام حيات حضرت امام محمّد باقر عليه السلام تا امام حسن عسكرى عليه السلام و بعد از ايشان، شيعيان رى غالباً از اصحاب ائمّه اطهار محسوب مى گرديدند. چنانكه بيست و چند تن از عالمان شيعى اين شهر از حواريان امام باقر عليه السلام به بعد بوده اند».(1)

بايد توجّه داشته باشيم كه پس از رحلت امام سجاد عليه السلام (94 ق)، اوضاع سياسى و اجتماعى و فرهنگى جامعه اسلامى دستخوش تحوّلاتى اساسى شد، بدين معنى كه «از آغاز امامت امام محمّد باقر عليه السلام تا سال شهادت امام ششم عليه السلام جمعاً نُه خليفه از سلسله هاى بنى اميّه و بنى عبّاس به خلافت رسيدند؛ و در اين فاصله با وجود آنكه زيربناى سياسى جامعه چيزى جز اختناق و خفقان عليه اهل بيت پيامبر صلى الله عليه و آله و شيعيان نبود، معهذا فرصت هايى جهت شيعيان در دو زمينه قيام و انقلاب عليه خلفاى جور و نشر حديث و مبانى مكتب پديد آمد كه شيعيان در هر دو زمينه از آن استفاده كردند؛ گرچه توفيق ايشان در زمينه سياسى محدود و اندك بود».(2)

آنچه كه از مجموع قراين به روشنى برمى آيد اين است كه به تدريج بر تعداد و

ص: 430


1- . دايرة المعارف تشيّع، ج 8، ص 418.
2- مجيد معارف، پژوهشى در تاريخ حديث شيعه، ص 81.

قدرت شيعيان رى افزوده مى شد، تا آنكه طليعه سلسله بويهيان نيز دميد، و با استقرار پادشاهى آل بويه اهميّت و عظمت شيعيان نيز به روشنى آشكار شد.

امّا چنانچه بخواهيم تاريخ تشيّع رى را مورد بررسى قرار دهيم، ناگزير از لحاظ كردن فِرَق مهمّ شيعى و نيز زمينه رشد ديگر مكاتب عقيدتى و يا نحله هاى فكرى و فرهنگى - همچون تصوّف - ولو به اختصار هستيم. چرا كه رشد تشيّع امامى ناگزير از مقابله با چالش هاى اجتماعى بوده، و اصولاً توانايى هاى آن در شناخت كاستى ها و انحرافات ديگر مكاتب بازشناخته مى شود.

ازاين رو اشاره به فرقه هاى اسماعيليه وزيديه، وتا حدودى تصوّف در اينجا لازم است و تعارضات با اهل سنّت تفصيلاً مورد اشاره قرار خواهد گرفت. امّا عجالتاً بايد بدانيم

«در سه قرن نخست هجرى در ايران، سه شعبه از مذهب اسلام اهميّت داشت: مذهب اهل سنّت، خوارج و تشيّع و اختلاف ميان مسلمانان به سه اصل اساسى متكّى بود: مسأله جانشينى(خلافت - امامت)، اختلاف نظر در روش فقهى(فروع - احكام)، و اختلاف در اصولِ عقايد».(1)

بررسى گزارش هاى تاريخ رى نشان مى دهد كه همواره مطمح نظر فِرَق مختلف شيعى بوده است. چنانكه نخستين حركتهاى سياسى اسماعيليان از اين نقطه آغاز شد، و يا حداقل يكى از پايگاه هاى عمده فعاليّت اسماعيليه بود. شخص محمّد بن اسماعيل، همراه داعيان خود، در اواخر قرن دوم هجرى عازم رى مى شود، و از آن پس به كرّات نام رى و اسماعيليه توأم با يكديگر در حوادث تاريخى ذكر مى شوند، به نحوى كه نقل تمام روايات فوق مقدور نيست. امّا كافى است بدانيم پس از آنكه مؤسس فرقه اسماعيليه قريه محمّد آباد را در رى به خود منسوب كرد، فرزندان او در

ص: 431


1- . ناصرالدين شاه حسين، سير فرهنگ در ايران، ص 72.

اين نقطه متوطن شدند، و همواره رى و ولايات آن(همچون پشاپويه) مقرّ مطمئنّى براى داعيان اسماعيلى بوده اند، مگر هنگامى كه فشار دولت عبّاسى ايشان را به مهاجرت موّقت از رى وا مى داشته است؛ امرى كه مثلاً براى يكى از معروف ترين دعات اسماعيلى در قرون اوّليه هجرى پيش آمد؛ يعنى ابوحاتم رازى.

در اين دوره دعوت اسماعيليه چنان آشكار بوده كه داعى مشهور آنها ابوحاتم، مناظره اى با طبيب پرآوازه و همشهرى خود زكرّياى رازى در حضور امير وقت مرداويج زيادى انجام داده، و محتوى جلسه فوق را در كتابى با نام اعلام النبوّة نشر مى دهد.(حدود 316 ق)

و امّا در خصوص فرقه زيديه بايد گفت آنان به لحاظ انتساب مستندتر به علويان و سادات و نيز نحوه سلوكشان در پاس داشت شعائر دينى، از مقبوليّت و موفّقيت اجتماعى بيش ترى نسبت به اسماعيليه برخوردار بوده اند.

«به طور كلى در رى سادات بزرگ و معتبر زيدىِ بسيارى ساكن بوده اند. و از آنجا كه همه توابع رى(به استثناى يكى دو قصبه سنّى) شيعه نشين محسوب مى شدند، بايد از توابع مهمّى چون: ونك، كن و برزاد كه ياقوت آن را فرزاد خوانده و احتمالاً فرح زاد امروزى است، نام برد كه ساكنين آنها زيدى بوده اند».(1)

«سادات فراوانى كه در رى مى زيستند، به طور عموم اعم از امامى و زيدى، شيعه بودند؛ و به طور طبيعى زندگى آرامى داشتند، مگر آنكه برخى از كسانى كه تفكر زيدى داشتند به نحوى سر به قيام برداشته و دچار مشكل مى شدند، و گاه در تقيّه زندگى مى كردند».(2)

ص: 432


1- . شيرين بيانى، دين و دولت در ايران عهد مغول، ج 2، ص 613.
2- رسول جعفريان، تاريخ تشيّع در ايران، ج 1، ص 395.

اصولاً سادات و شورشگران زيدى در فقه و احكام شرعى ادلّه ويژه اى داشتند، و بر خلاف علماى شيعه اماميه كه در طول سه قرن حيات ائمه عليهم السلام اطاعت و پيروى مطلق فكرى و عقيدتى، علمى و سياسى را از امامان معصوم وقت بر خود لازم ديده، و اجتهاد در برابر نص امام معصوم را جايز نمى شمردند قائل به اجتهاد بودند؛ و عمده ترين دلايل اتّخاذ از همان آغاز در مذهب زيدى سه چيز بود:

«عدم اعتقاد به عصمت امامان، عدم اعتقاد به مهدويّت و سوم گرايش شديد معتزلى و پذيرفتن نقش عقل در فهم اصول و فروع دين».(1)

آراء و گرايشات خاصّ زيديان به نحوى بود كه در مواردى امامان معصوم عليهم السلام را به اتّخاذ مواضعى عليه ايشان واداشت. در هر حال، در طول سده سوم هجرى و تا اوان روى كار آمدن بويهيان در سده چهارم، شيعيان زيدى در رى از موقعيّت مستحكم و مطلوبى برخوردار بودند.

در اين بين، شيعيان اماميه از آنجا كه موضع فرهنگى و سياسى معقول ترى نشان دادند، و اصولاً مشى عالمان و فقهاى آن عصر بر شورش استوار نشده بود، در صحنه اجتماعى رى ماندگار شدند، و عمق نفوذشان به مراتب فزون تر از ساير فرق شيعى گشت چنانكه حتّى بر روى عالمان سنّى اثر گذاشته، و در حالى كه اين افراد به هيچ روى در مسائل فقهى يا كلامى تمايلى به انديشه هاى شيعى نداشتند، به واسطه توجّه به فضائل اميرالمؤمنين على عليه السلام در روايات، و اظهار علاقه شديد به اهل بيت عليهم السلام موجب بسط تشيّع گشتند.

عصر مورد نظر شاهد رواج فرقه هاى صوفيانه در غالب نقاط، و از جمله رى - البته به طور نسبى - بود. متصوّفه نيز تمايلاتى در باب ولايت حضرت على عليه السلام بروز

ص: 433


1- . تشيّع سيرى در فرهنگ و تاريخ تشيّع، دايرة المعارف تشيّع، ص 78.

مى دادند؛ امّا ارتباط فكرى و دينى آنان با اماميه ناچيز بود. آنچه كه مى تواند از ايشان مورد نظر قرار گيرد، حضور آنان در تعاملات فرهنگى رى، تا اوان علنى شدن قدرت تشيّع است.

در سده سوّم و چهارم، همزمان با پيدايش طريقه ملامتيه در نيشابور، به انتشار و تأثير آن در ديگر نقاط نيز از جمله رى برخورد مى كنيم. ملامتيه واكنشى بود در مقابل زهد كاذب فرقه كراميان، كه آنها نيز از خراسان برخاستند.

«كراميان عبارت بودند از پيروان محمّد بن كرام، كه كلام او رنگ تشبيه دارد و تجسيم؛ و آراء و تعاليم ايشان درباره ايمان و در باب ذات و صفات خدا مشاجرات كلامى شديدى برانگيخت كه در الفرق بين الفرقِ بغدادى منعكس شده است. از جمله تعاليم كراميان اصرار آنها بود در توكّل، و كَسْب و جهد را به عنوان نوعى آلايش ناپسند مى شمرده اند. از بين متصوّفه معروف آن عصر يحيى بن معاذ رازى(م 258ق) ظاهراً منسوب به فرقه كراميان بود.

در مقابلِ تظاهر زاهدانه كراميان، طريقه ملامتيه به وسيله حمدون قصار نشابورى(م 281 ق) پديدار شد، كه در حقيقت مى خواست تصوّف را از قالب هاى ساختگى بپيرايد، و از صورت يك كارخانه كرامات سازى و دستگاه مريدپرورى خارج نمايد. طريقه ملامت نوعى زهد پنهان بود، و به عبارتى اخلاص در زهد، در خطّه رى، يوسف بن حسين رازى(م 303ق) از مشايخ اهل ملامت بود؛ و چنانكه خواجه عبداللّه انصارى مى گويد آنجا چنان رفتار مى كرد كه هيچ كس گمان خير در باب او نمى برد».(1)

در همان حدود، برحسب مقتضيات اجتماعى، نوعى تصوّف عاميانه در بين

ص: 434


1- . عبدالحسين زرّين كوب، جستجو در تصوّف ايران، صص 47 و 48 و 338 و 339.

صاحبان حِرَف رواج يافت، كه به لحاظ نزديكى با اصول و مبادى ملامتيه براى اكثريّت جوانان آن عصر يك كمال اخلاقى مطلوب به شمار مى رفت؛ و آن مرام و طريقت فتوّت بود.

فتوت به چند دليل محبوبيت و گسترش قابل ملاحظه اى يافت. زيرا اصول خاصّ آن از قبيل پايبندى به قول و شرف در معاملات، جوانمردى در حقّ همگان، عدم قبول موازين اشرافىِ اعرابِ مسلط بر موالى، و نيز رعايت سيرت رسول صلى الله عليه و آله و احوال صحابه، مفهوم فتوت را با حيات شهرى و مدنىِ مطلوب ايرانيان پيوند مى داد. كمال مطلوب اخلاقى مورد اشاره مخصوصاً در طبقات اجتماعى نزديك به محيط شيعه - كه غالب مخالفان خلافت عبّاسيان به نوعى با آن ارتباط داشتند - رواج يافت؛ و آنها در رأس مراتب اين طريقت سيرت و زندگى على بن ابيطالب عليه السلام را سرمشق قرار دادند؛ خاصّه كه ايشان در صدر اسلام نوعى همدلى و همدردى با موالى نشان داده بود؛ و ايرانيان در تضييع حقوق خود و غصب حّق ايشان نقاط اشتراكى مى يافتند.

بدون شك آثار و مراتب طريقه فتوّت، همچون برخى فِرَق سابق الذكر در رى وجود داشته است؛ امّا غرض اصلى نگارنده از آوردن مثال هاى ياد شده علاوه بر نشان دادن برخى تحوّلات عقيدتى و اجتماعى آن عصر، برجسته كردن موضع فرهنگى و سياسى شيعه اماميه است؛ به خصوص كه طريقت هاى ياد شده در طول زمان رنگى از انحراف و انحطاط گرفتند؛ و حتّى خلفاى متأخّر عبّاسى جهت استفاده از نيروى فِرَقى چون فتيان بر ضد حكّام مخالف خود، در ترويج و تجهيز و تنظيم امور ايشان بسيار كوشيدند.

تشيّع امامى در مقابل چالش هاى فوق نيازمند ابتكار و انسجام بود؛ و در گيرودار فوق با وجود آنكه مركز تشيّع در ايران، در اين دوره شهر قم بود، رى به دليل احياى

ص: 435

فرهنگ دينى نقش كاملاً ممتازى يافت؛ و با ايجاد پيوندهاى فرهنگىِ خلاقانه مانع از هضم شدن جامعه شيعه در اجتماع اهل تسنّن گرديد. از جمله عواملى كه باعث احياى معارف دينى بودند؛ وكلاى مورد وثوق امامان معصوم عليهم السلام را بايد در نظر داشت، كه گذشته از معروفترين چهره رى، بايد از احمد بن اسحاق الرازى ياد كرد؛ كه احتمالاً از وكلاى امام هادى عليه السلام و از افراد مطمئن نزد امامان متأخر بوده است.

حضرت عبدالعظيم عليه السلام

نقطه عطف مهم در تاريخ تشيّع رى، و عامل تطوّر اوضاع اجتماعى و فرهنگىِ شيعه اماميه آن خطّه، اقامت يكى از وكلاى معتبر و بسيار والامقام امام هادى عليه السلام در ولايت رى مى باشد. آمدن حضرت عبدالعظيم عليه السلام به رى، هم علامت واضح جمعيّت شيعه در اين شهر بوده، و هم آنكه خود زمينه اى جهت رشد مرام و معرفت شيعى شد. امّا براى آنكه خط سير مبارزه فرهنگى ائمّه متأخر عليهم السلام را بهتر درك كنيم، بايد اندكى به گذشته زمانى، و مشخصاً عصر حيات حضرت امام جعفر صادق عليه السلام - احياگر بزرگ فرهنگ تشيّع - نگاه كنيم.

آن حضرت با دو گونه انحراف عمده از موازين اسلام مواجه بودند؛ كه يكى در سطح سياسى(مربوط به طبقه حاكمه) و ديگرى در نزد توده مردم(و حتى خواص) به معناى نادانى ايشان از فرهنگ و معارف اصيل اسلامى بود. لذا آن حضرت شيوه مبارزه تشيّع را بر محورى قرار دادند كه مى توان آن را«قيام علمى» تعبير كرد.

لذا روزى كه بنى العبّاس پس از كشمكش هاى سخت اريكه قدرت را تصرّف كردند، خود را با جامعه اى مواجه ديدند كه ايشان را نمى شناخت! مكتب علمى جعفرى ثابت كرده بود اسلام تز قدرت نيست، بلكه فرهنگ و مدنيّت است و منصور

ص: 436

نيز مى دانست كه امام جعفر صادق عليه السلام در فكر توطئه و تشكيل حكومت نيست؛ امّا خود را مواجه با اسلامى مى ديد كه با مديريّت، خود را رهبر فكرى جامعه گردانيده بود؛ و به طور بديهى آنكس كه بر انديشه هاى مردمان - حتّى مخالفان، چنانكه مالك بن اَنَس - تأثير مى گذارد؛ در سياستِ مدنى نيز آنها را مطيع خواهد كرد.

در آن عصر علاوه بر كشمكش هاى سياسى كه واقعيّت لطيف و ملكوتى اسلام را مخدوش مى ساخت؛ داخل شدن عناصر تشريعى و عقيدتى بيگانه در باورها، و سياست عبّاسيان در تقويت فِرَق چون غاليان و صوفيان، در مجموع مبادى فاسدى پديد آورده بود كه براى اسلام عقيدتى، خطرى بسيار بزرگ شمرده مى شد. بنابراين شيوه هشيارانه امام ششم، سرمشق ائمّه پس از ايشان، و طبعاً خواص و توده اماميه قرار گرفت.

در واقع شيعيان آن عصر از طريق وكلاء، پرسش هاى دينى و حلّ مشكلات خود را از امامِ وقت استفتاء مى كردند، و وكلاء به صورت پيوسته تنظيم ارتباط ميان آنها را بر عهده داشتند.

«سيستم وكالت در تثبيت موقعيت سياسى و فرهنگى شيعه اماميه، نقش اساسى داشت. وكلاء علاوه بر جمع آورى خمس، درباره پاسخگويى به مسائل كلامى و فقهى نيز مسئوليّت داشته و در تثبيت امامت امام بعدى نقش محورى در منطقه خود داشتند. البتّه كسانى از آنها گاه و بيگاه منحرف شده و مورد تكذيب امام وقت قرار مى گرفتند(همچون واقفيّه كه يكى از دلايل باقى ماندن آنها بر امامت امام كاظم عليه السلام ، عدم نپرداختن وجوهات به امام وقت و توجيه اين عمل بود) و طبعاً كسان ديگرى جايگزين آنها مى شدند.

وكلاء بيش تر به وسيله نامه و توسّط افراد مطمئن كه به ويژه جهت حجّ و يا

ص: 437

زيارت مشهد حضرت اباعبداللّه الحسين عليه السلام مسافرت مى كردند، با امام وقت در ارتباط بودند. به همين دليل در شرح حال ائمّه، از حضرت جواد عليه السلام به بعد، بخش عمده اى از معارف فقهى و كلامى آن بزرگواران به وسيله نامه به شيعيان منتقل شده، و به نقل از آن مكتوبات در مصادر حديثى آمده است».(1)

در دوره فوق، مناطق مورد نظر براى تعيين وكلاء، به قول همين منبع، به چهار قسمت تقسيم مى شده است، كه ناحيه سوم آن محدوده قم تا همدان را در بر مى گرفته، و بالطبع رى را نيز شامل مى شده است. (ناحيه جبال)

امّا از نظر تطوّرات فرهنگى و علمى، به لحاظ وسعت تمدّن اسلامى، و نوع جمع آورى اطّلاعات در شاخه هاى مختلف دانش نيز، تحوّلاتى مثبت در جريان بود كه بر شيوه كار وكلاء و فقها تأثير مى گذاشت؛ و به واقع روند نفوذ و استقلال آنها را، كه مى توانست پس از اتمام نهايى امامت مشهود ائمّه اطهار عليهم السلام نيز بارزتر شود، سرعت مى بخشيد. بدين معنى كه در هم آميختگى علوم مذهبى نياز به اصولى متقن جهت باز شناختن سره از ناسره داشت؛ و اين ركن علم حديث بود؛ كه به ويژه در عصر مورد نظر در صورتى تخصّصى مورد نظر حكماى دينى بود. فلذا ائمّه عليهم السلام و كلاء و فقها را

به تدوين علمى اين منابع سوق دادند؛ تا از اخباريگرى مصون بمانند؛ زيرا

«پس از آغاز خلافت متوكّل(م 247 ق) و سركوب معتزله و شيعه و ديگر عقل گرايان، مراجعه به حديث افزون شد. در آن دوره تعاليم كلّى امامان ضمن چهار صد اصل (الاصول الاربعمائة) يا "الجوامع" تدوين و در بلاد اسلامى منتشر شد كه ملاك عمل شيعيان بود. و با اينكه در آن دوران، اجتهاد عقلى شخصى در ميان فقيهان شيعى مقبول و رايج نبود؛ امّا فقه و فقاهت در حوزه

ص: 438


1- . رسول جعفريان، حيات فكرى و سياسى امامان شيعه، ج 2، ص 154.

احكام شرعى با رهبرى و هدايت ائمّه عليهم السلام و با تلاش مستمر عالمان و فقيهان تأسيس شد و بدين نحو مقدّمات ظهور و جواز اجتهاد شروع بر بنياد كتاب، سنّت، عقل، اجماع و تدوين علم عقلى اصول فراهم آمد».(1)

«براى جمع آورى اطلاعات حديثى، نويسندگان اوّليه نقل قول هاى شاهدان يا روات را به صورت شفاهى و جزء به جزء همچنان كه نقل شده است، جمع آورى كرده و در كنار هم قرار مى دادند. بدين ترتيب كم كم تا حدودى احاديث اهل سنّت، شيعه عراقى و غيره از يكديگر متمايز مى شده است؛ و نويسندگان مختلف، براساس تمايل خود به مواردى كه در كشمكش هاى زمانشان بيش تر براى موقعيّت خود آنها سودمند بوده، انتخاب مى كرده اند. امّا با پيشرفت زمان اين نوع انتقال اطلاعات جاى خود را به روايات مندرج در "اخبار" داد».(2)

با در نظر گرفتن مجموع شرايط فوق الذكر، حضرت عبدالعظيم در نيمه اوّل قرن سوم به رى آمد.

حضرت عبدالعظيم عليه السلام معروف به سيدالكريم، از نوادگان امام حسن مجتبى عليه السلام ، به سال 173 ه .ق در مدينه متولد شد. او در دوران ولايت امامان هشتم، نهم و دهم از محضر آن بزرگواران كسب فيض نموده و وكيل امام هادى عليه السلام در شهر رى بود؛ و جمله «من زار عبدالعظيم عليه السلام برى كمن زارالحسين عليه السلام بكربلا» سخن مشهورى است كه امام هادى عليه السلام در مورد عظمت و منحصر به فرد بودن ايشان بيان كرده اند. وى «فرزند عبداللّه بن على بن حسن بن زيد بن حسن بن على بن ابى طالب عليه السلام

ص: 439


1- تشيّع سيرى در فرهنگ و تاريخ تشيّع، دايرة المعارف تشيّع، ص 80.
2- . كلودكاهن، درآمدى بر تاريخ اسلام در قرون وسطى.

است. در كتاب ثواب الاعمال آمده است: مردى از مردم رى بر امام هادى عليه السلام وارد شد. حضرت فرمود: كجا بودى؟ عرض كرد: حسين عليه السلام را زيارت مى كردم، فرمود: چون تو مرقد عبدالعظيم را كه در كنار شما[يعنى در رى] قرار دارد زيارت كنى، مانند كسى هستى كه امام حسين عليه السلام را در كربلا زيارت كرده است».(1)

ظاهراً كامل ترين شرح حالى كه از حضرت سيّد عبدالعظيم حسنى عليه السلام در دست است،«رساله» صاحب بن عباد است؛ و طبق گفته وى حضرت

«دانا به امور دين، و بسيار حديث و كثيرالرواية بُوَد، و از ابو جعفر محمّد بن على بن موسى عليه السلام و پسر وى ابوالحسن صاحب عسكر عليه السلام روايت حديث كند، و از ايشان به سوى وى تعليقه ها و رساله هايى است؛ و او را كتابى است كه آن را يوم و ليله نام نهاد».(2)

حضرت عبدالعظيم عليه السلام از اكابر محدّثين و اعاظم علما بوده، و احاديث فراوانى را به ويژه از سه امام بزرگوار همعصر خود نقل كرده است. از ديگر تأليفاتِ ايشان كتاب خطب اميرالمؤمنين را مى توان نام برد. اينكه بزرگانى چون: ابن بابويه و سيّد بن طاوس به طور مبسوط روايت او مى كنند بيانگر وسعت علم و صحّت گفتار او مى باشد. صاحب بن عبّاد در وصف علم حضرتش گفته:

«ابوحمّاد رازى وارد شد بر حضرت امام على نقى عليه السلام ، و جمله مسائل خود را از حلال و حرام سؤال كرد و ايشان جواب فرمود. پس هنگام وداع حضرت به او فرمود: هرگاه مشكل شد بر تو چيزى از امور دينت در ناحيه خود يعنى در

ص: 440


1- . بحارالانوار، ج 48 ص 91.
2- دايرة المعارف شيعه، ج 1، ص 78؛ رضا استادى، سى مقاله، ص 11.

بَلَدِ رى، پس سؤال كن آنرا از عبدالعظيم بن عبداللّه حسنى و سلام مرا به او برسان».(1)

روايت مهمى از عبدالعظيم عليه السلام در متون روايى وارد شده كه به حديث عرض دين مشهور است. شروع روايت چنين است:

«جناب عبدالعظيم فرمود: وارد شدم بر آقاى خودم حضرت امام على النقى عليه السلام ، چون آن حضرت مرا ديد فرمود: مرحبا به تو اى ابوالقاسم تو ولى ما هستى از روى حقيقت، عرض كردم كه: اى فرزند رسول اللّه من مى خواهم دين خود را بر شما عرضه دارم، پس هرگاه پسنديده است بر آن ثابت بمانم تا خداوند عزّوجل را ملاقات كنم... ».(2)

شرح مبسوط روايت فوق در كتب معتبر، مى تواند مؤيّد يك اصل مهم نيز باشد، و آن اشاره ظريف امام معصوم عليه السلام بر وثاقت وكيل خود، و ترسيم خط ولايت و دين پيراسته از سوى مخاطب امام باشد. اين روايت بر اهميّت موقعيّت حضرت عبدالعظيم عليه السلام در برابر داعيان فِرَق ديگر، از جمله فرق شيعى كه در رى پايگاه محكمى داشته اند، مى افزايد. در خصوص اين گروه ها، موضع امام وقت هشيارانه و گاه افشاگرانه بود؛ و بالطبع براى زدودن انبوه شبهات بايد خطوط دينى و نيز بر حقّ بودن ائمّه منسوب به اهل بيت عليهم السلام در برابر فرقى چون زيديه، روشن و هويدا مى شد.

«در دوره هاى خاصّى دشمنى زيديه با اماميه و طعن آنها بر امامان، باعث موضع گيرى تند ائمه عليهم السلام در برابر آنها شد؛ تا جايى كه در روايتى از امام جواد عليه السلام ، واقفيه و زيديه در كنار ناصبى ها قرار گرفتند؛ از اين جهت كه

ص: 441


1- رجال النجاشى، ج 1، ص 57.
2- . ن .ك: صدوق، الامالى، ص 284؛ بحارالأنوار، ج 48، ص 91.

مصداق آيه: وجوهٌ يومئذٍ خاشعة عاملة ناصبة تلقى مى شوند(در روز رستاخيز رخسار گروهى ذليل باشد و كارشان مشقت. غاشيه 2 و 3».(1)

به گواهى تاريخ اختلافاتى كه فِرَق مبتدع شيعه در بين جمعيّت شيعيان ايجاد كردند، به كرّات مورد استفاده دستگاه سياسى وقت قرار گرفت لذا هم بر اثر فشار فوق العاده خلفاى عباسى - خصوصاً متوكّل - و هم بر اثر اختلافات فوق الذكر زمانى كه حضرت عبدالعظيم عليه السلام در رى مى زيست مخفيانه معاشرت مى كرد؛ و حتّى حدود 250ه .ق (و يا اندكى بعد از آن) كه حضرتش وفات يافت، چون سنيّانِ متعصّب غلبه داشتند، كسى را ياراى آن نبود كه آرامگاه ايشان را ظاهر كند. دفن آن بزرگوار در باغى خارج از شهر عظيم رى نيز، چهره گويايى از وضع و موقعيّت اجتماعى ناخوشايند شيعه اماميه را ترسيم مى كند(5).

على رغم محدوديت ها، حضرت عبدالعظيم عليه السلام اصل فعّاليت خود را در هويّت بخشيدن به شيعيان از طريق نشر احكام، خاصّه احاديث اهل بيت عليهم السلام بنا نهاد؛ و اظهار ارادت شيعيان رى به حضرتش - على رغم خفقان موجود - در تاريخ ثبت است و

«سرانجام بر اثر فعاليت هاى او شيعيان رى افزون شدند، و تشيّع در اين ديار گسترش يافت».(2)

يكى از مهم ترين فرازهاى زندگانى حضرت عبدالعظيم عليه السلام در رى، توجّه ايشان به اشاعه فرهنگ دعا و زيارت، و نهادينه كردن اين رُكن در باور شيعيانِ آن خطّه است. چنانكه مى دانيم فرهنگ ادعيه و زيارات نزد ائمّه معصوم عليهم السلام جايگاه والايى داشته است، و توجّه به واقعيّت و حقيقت نهفته در مجموعه فرهنگ دعا و زيارت علاوه بر

ص: 442


1- . رسول جعفريان، حيات فكرى و سياسى امامان شيعه، ج 2، ص 130.
2- . منبع پيشين، ص 131.

كاركردهاى معنوى و عبادى، جنبه تقويت امامت و ولايت و ستم ستيزى نيز داشته. چنانكه بررسى زندگى امامان معصوم عليهم السلام مؤيّد اين گفته است؛ و ميراث به جاى مانده از ايشان در اين خصوص شناخته شده است تلاش حضرت عبدالعظيم عليه السلام در اين خصوص را بايد به اشارت امامان وقت دانست چرا كه در زندگانى امام هادى عليه السلام نيز، توجّه به ادعيه و زيارات نقش خاصّى در تربيت شيعيان و آگاه كردن آنها از معارف دينى بر عهده گرفته است.(در اينجا مجال شرح ادعيه منسوب به ايشان مقدور نيست؛ و جهت استفاده از متن چند بُعدى اين دعاها مى توان به كتاب مسند الامام الهادى مراجعه كرد) به قول يكى از محقّقان معاصر

«اين دعاها جز آنكه در برگيرنده راز و نياز با خداوند است، به صورتهاى مختلف به برخى از مسائل سياسى - اجتماعى نيز اشاراتى دارد؛ اشاراتى كه در زندگانى سياسى شيعه بسيار تأثير داشته و مفاهيم خاصى را پى درپى به جامعه شيعى تلقين كرده است. از جمله:

ايجاد پيوند ميان مردم و اهل بيت - تأكيد بر مقام والاى اهل بيت جهت رهبرى امّت - صحيح بودن مكتب دينى ايشان و بالاخره ستم ستيزى».(1)

به قول صاحبنظران ارجمند، اساساً هيچ فرقه اى از فرق اسلامى، حتّى به اندازه كم تر از نيم مقدارى كه از معارف دعا و زيارت در شيعه اماميه وجود دارد بهره مند نيستند؛ و به واقع توجّه ائمّه اطهار عليهم السلام به اين بُعد، نشانگر چهره باطنى تشيّع است كه موجب پديد آمدن عرفان شيعى گشته، و خلوص دينى و تزكيه نفس را در جامعه شيعى قوّت بخشيده است.

به نظر مى رسد حضرت هادى عليه السلام به مانند ديگر ائمّه عليهم السلام مشوّق شيعيان به اين

ص: 443


1- رسول جعفريان، حيات فكرى و سياسى امامان شيعه، ج 2، صص 170 و 171.

ركن بوده اند. چنانكه زيارت معروف و عرفانىِ "جامعه" به امام هادى عليه اسلام منسوب است. ادعيه شيعيان و متون زيارات ايشان با توجّه به جامع بودن مذهب تشيّع، چند بعدى هستند؛ و نه تنها از ديدگاه صرف عقيدتى و سرسپردگى مؤمنانه تدوين نشده اند بلكه اين متون را مى توان از لحاظ تاريخنگارىِ مذهبى و ذكر اصول، و ابعاد جامعه شناختى نيز مورد لحاظ قرار داد؛ و چنانچه در نظر بگيريم شرايط خفقان آور اجتماعى تا چه اندازه شيعه را در تنگنا قرار مى داده است، جنبه روانشناختى مثبت اين متون نيز آشكار مى شود. در هرحال حضرت عبدالعظيم جمع مراتب عبادى و علمى را داشته اند.

«بورق بوشنجانى از اصحاب امام عسكرى عليه السلام از او خواست كتاب يوم و ليله را ببيند؛ و امام نيز ورق به ورق آن را ديده و عمل به آن را سزاوار او دانست».(1)

از اينگونه اخبار بر مى آيد كه حضرتش تا هنگام امامت آخرين هادى (چرا كه برخى منابع سال وفات ايشان را 252ه .ق ذكر كرده اند) در قيد حيات بوده و مورد عنايت خاصّه ايشان نيز واقع مى شده اند. همين گونه روايات به طور تلويحى مؤيّد اين واقعيّت هستند كه با گسترش تشيّع در بلاد اسلامى، و نياز روز افزون شيعيان به استفتائات جديد، ائمّه عليهم السلام در مراجعه عموم به فقها زمينه سازى مى كرده اند لذا چنانچه بخواهيم مهم ترين آثار حضور حضرت عبدالعظيم عليه السلام در رى را بررسى كنيم، بايد علاوه بر اقدامات ذكر شده در حيات ايشان، نگاهى عميق تر به آينده (و ميراثى كه از سه وجه شخصيّتى ايشان يعنى: گشودن باب اجتهاد، ترويج احاديث و اخلاق عبادى؛ به علماى رى هديه شد) داشته باشيم.

ص: 444


1- . رسول جعفريان، حيات فكرى و سياسى امامان شيعه، ج 2، ص 201.

عصر طلائى

على رغم كشمكش ها و مجادلات عقيدتى، در قلمروى عظيم تمدّن اسلامى و در زير لواى اسلام با رنگى از يگانگى فرهنگى كه سرشار از قرابت انسانى است، مواجهيم. حركتهاى فرهنگى و اجتماعى شيعه در اين برهه به ايجاد جريانى مى انجامد كه از آن مى توان به عنوان دوران طلايى نام برد.

دوره فوق را مى توان عصر دانشوران شيعه نيز نام نهاد، چه فقها و چه وزراء. در حدود همين دوران، در پى غيبت صغراى امام مهدى(عج) در 260ق، و پس از آن غيبت كبراى امام در 329ق، بحث درباره مفهوم غيبت امام و فلسفه آن بسيار شايع مى شود. از نقطه نظر سياسى نيز اعتقاد به امام غايب دستاويزى براى امراى آل بويه است تا بر عبّاسيان و فرقه زيديه اعمال قدرت كنند، و اين به شيعيان امامى نيز فرصت مى دهد تا با پذيرش منصبهاى حكومتى مقاصد خود را پيش ببرند؛ اگر چه متقابلاً سنّيان - به ويژه در بغداد - به كشمكش مذهبى سختى روى مى آورند.

در اين دوره كه فرقه شيعه اماميه نيروى مذهبى و فرهنگىِ مسلّط بر ايران و عراق به شمار مى رود، و عدم حضور و دسترسى به امام معصوم نيز مشهود است، اصول اعتقادى و خطّ مشى رفتارى جامعه اماميه توسّط مفسّران شاخصى همچون كُلينى(م 329 ق)، ابن بابويه(م 381ق) و شيخ مفيد(معروف به ابن المعلّم، م 413ق) تدوين و تشريح مى گردد: كه از آن ميان نقش علماى خطّه رى به طرزى فعّال نمايان است. اهميّت انقلاب فرهنگى دانشمندان شيعى آن دوره(به ويژه اهل رى) هنگامى بارز مى شود كه به انبوه دست پروردگان آتى ايشان دقت كنيم.

همزمان با تحوّلات فرهنگى، در عالم سياست نيز با ظهور آل بويه(333 ق) تشيّع

ص: 445

سياسى به نحو بى نظير و نامكرّرى به ظهور مى رسد. فاطميان در مصر، آل بويه در ايران و عراق(و با تسلّط بر بغداد در واقع مركز ثقل سياسى دنياى اسلام)، حمدانيان در شام، بريديان در بصره و قرمطيان در بحرين هر كدام سلسله يا خاندانى شيعى محسوب مى شوند؛ و حتّى در قلمرو سامانيانِ سنّى مذهب، اسماعيليه به ويژه در ميان طبقه حاكم نفوذ دارند؛ و بزرگترين حاكم سامانى - نصر بن احمد - نيز به آيين اسماعيليه مى گرود.

از اين ميان، روابط آل بويه باخلفاى عبّاسى وضعى پيچيده دارد، و بويهيان ناگزيرند ميان گرايشهاى شيعى و فشار اهل سنّت موازنه اى دقيق برقرار كنند؛ و تقريباً در اين خواسته توفيق مى يابند؛ هرچند سرانجام سپاهيان متعصّب ترك، مذهب سنّت را بر انديشه سياسى حاكم مى كنند(443 ق)، امّا ميان پرده عصر آل بويه شيعى مذهب، نوزايى انديشه سياسى را موجب مى شود، و آثار عميقى بر جا مى گذارد.

حدّاقل در تحليل نهايى مى توان گفت آل بويه به لحاظ اقليّت در سلسله مراتب اجتماع عظيم سنّى مذهب، ريشه هاى عميقى در زندگى اجتماعى دنياى اسلام آنگونه كه مثلاً فاطميان بر فرهنگ مصر هديه كردند، از خود به يادگار نگذاشتند؛ امّا اين اقليّتِ خلاّق موجبات رشدى فرهنگى شدند كه توفيق هاى علمى و دينى آن را بر عصر خود و دوره هاى بعد نمى توان ناديده گرفت.

در اين يك سده، فرهنگ و تفكّر و علوم تشيّعِ اماميه به نحو ممتازى به رشد و شكفتگى مى رسد؛ و اين رشدِ فرهنگى همراه با اقبال سياسى، پا از محدوده فرهنگ بومى فراتر مى گذارد؛ و سهمى در فرهنگ جهانى ايفا مى كند كه به واقع كم نظير است.

همچنين جريان مذكور مى تواند به نحو مؤثّر مؤلّفه هاى منفى و تعارضات دامنگير هويّت اسلامى را(كه در فصل نخست به آنها، از قبيل: شكّاكيت و نسبى

ص: 446

انگاشتن ارزشها و ديانت گريزى اشاره شد) كاهش دهد. بدين ترتيب در بُعد اعتقادى، خود آگاهىِ شخص و شناخت هويّت خويش به ويژه براى علويان محرز گرديد؛ و در بُعد فرهنگ عمومى، تمدّن اسلامى توانست در سايه سعى و تلاش وافر جهت كسب توفيقات ملّى و بين المللى به كشف و يا رويكرد نوينى از خلاقيّت هاى فردى و گروهى نايل شود. توفيق فرهنگىِ مورد اشاره نيز علاوه بر تأثير وسعت مشرب و بينش شيعه اماميه ناشى از اين امر بود كه امراى ايرانى آل بويه، در سايه تعليمات مذهبى، با طرد سنّتهاى غلطِ اشرافِ عرب، كفايت و لياقت يعنى حَسَب را مهم تر از اصل و تبار(نَسَب) قرار دادند.

در چند سده فوق و پس از آن(حتّى با ويرانى بنيان كن مغولان) خطّه رى به لحاظ پشتوانه هاى متعدّدِ: تاريخى، جغرافيايى، اقتصادى و به ويژه علمى و فرهنگى، مى تواند نقش بارزى در تقويت و احياء تشيّع ايفا كند؛ و فرازهاى مهم ديگرى در جذب و يا ترويج انديشه هاى متمايل به شيعه و تصوّف شيعى و انشعابات آن، جامعه ايرانى را تحت تأثير قرار مى دهد؛ كه حوزه رى نيز در گيرو دار اين موج، ضمن آنكه پناهگاه مطمئن نقبا و سادات علوى شمرده مى شود، مطمح نظر برخى فرقه ها خواهد بود. تا آنكه ظهور سلسله صفويه و يكپارچه شدن مذهب ملّى نقش شاخص ترى را به امّ البلاد - كه در جوار پايتخت قرار خواهد گرفت - محوّل نمايد.

رى و رسالت فرهنگى

در دوره مورد بحث ما، دو نوع جريان عمده در سطوح جامعه وجود دارد، كه يكى به خواص مربوط است و ديگرى به عامّه مردم؛ و به نظر مى رسد دسترسى به فرهنگ و تفكّر خواص بيش تر است تا فرهنگ عامه. دليل بارز اين پديده نيز به ثبت فعاليّت ها و تحوّلات فرهنگى، فكرى و عقيدتى نيز دانشوران و كاتبان باز مى گردد.

ص: 447

چنانكه همنشينى هايى تحت عناوين: مكتب، مجلس و انجمن، جهت ايضاح متون يا بحث از آن دسته مسائل فلسفى و كلامى اى بود كه نزد دانشپژوهان اعتبار داشت و روشن كردن جوانب آنها ضرورى دانسته مى شد.

در عين حال، به سبب آنكه مراكز علمى با حسّاسيت هاى اعتقادى در ارتباط بودند، هريك از فرق شيعى مى كوشيد تا در صورت لزوم تمايزاتى ايجاد كند. چنانكه در اين زمان مركز اصلى قدرت داعيان اسماعيلى هنوز در رى بود، كه اينان نيز فعاليتهاى تبليغى خود را سايه به سايه امامّيه و زيديّه انجام مى دادند. مثلاً در اوايل قرن سوم هجرى هنگامى كه چند دهه از فيروزى دولت علويان طبرستان گذشته و منطقه آمادگى پذيرش تشيّع را داشت، اسماعيليان نيز از مركز اصلى قدرت خود بدانسو روانه و مشغول فعاليّت شدند، تا آن حدّ كه رهبران ديلمى و آل زيار، يعنى اسفار بن شيرويه، و مرداويج بن جيلى به دعوت آنها توجّه كردند. به عبارت ديگر، اوّلين فعاليّت تبليغى و فرهنگى اسماعيليان با

آغاز نهضت ايشان در قرن سوم در رى به وقوع مى رسد. چنانكه عبداللّه بن ميمون نخستين داعى به نام خَلَف را به رى اعزام مى كند. عبداللّه بن ميمون قداح، يا بنيانگذار مزعوم اسماعيليه، اطمينان داشت كه در رى و اطراف آن، شيعيان بسيارى وجود دارند كه دعوت اسماعيليه را اجابت خواهند كرد. امّا باطنى گرىِ توأم با گرايش به خوّاص، آموزش آنها را انجمنى كرد، كه از آن ميان انجمن اخوان الصفاء شهرت دارد.

«انجمن برمبناى يك مرام اجتماعى و سياسى و دينى تشكيل شد، و به شكلى رسمى سازمان يافت. آداب تشرّف و سلسله مراتب خاصّ خود را داشت، و انتشار تعاليمى را مدّنظر قرار داده بود كه به كمك آنها انقلابى در ساختار سياسى و اجتماعى جهان اسلام پديد مى آمد. انجمن فوق در عين حال كه جنبشى سياسى بود، جمعّيت دينى و انجمن اخوّت هم بود».(1)

ص: 448


1- . جوئل ل. كرمر، احياى فرهنگى در عهد آل بويه، صص 155 الى 157.

با مرورى بر اوضاع اجتماعى و سياسى و عقيدتى دوره مورد بحث خواهيم ديد كه شيعه اماميه، هرگز مانند فِرَق ديگر، به تشكيل انجمن هاى سرّى، و يا داراى گرايش به سمت خواصّ، رغبتى نشان نداده است؛ و با پيروى از اصول و چهارچوب آموزشىِ امامان معصوم عليهم السلام ، خاصّه حضرت باقر عليه السلام و امام صادق عليه السلام ، رويكرد آموزشى اماميه عمومى، گسترده و توانا در پاسخگويى به مسائل بوده است. البتّه از همين باب، اماميه نافى فوايد مكاتب و مجالس عصر خود نبودند.

«مكتبها تشكيلاتى غير رسمى و مشتمل بر گروهى دانشور بود كه در محضر درس يك استاد، و معمولاً در خانه او گردهم مى آمدند. مكتب متعّهد به پيروى از نظام يا گرايش فلسفىِ خاصّى نبود و با سيرت معمول دانشورانه پژوهش مى كرد؛ و دانشوران نيز اغلب از محلّ مستمرى متعلّق به استاد كمك هزينه مى گرفتند. براى مثال مكتب يحيى بن عدى در متابعت از سرمشق استاد، بيش تر به كار فلسفى مى پرداخت؛ يعنى: استنساخ، ترجمه و تصحيح متون فلسفى و علمى قديم.

امّا مجلس، مشتمل بر گروه نسبتاً بسيارى از دانشوران و ملازمان بود كه تشكيل آن بر پايه تعّهد همگان به متابعت از حكمت بود؛ و در آن درباره بسيارى از موضوعها بحث مى شد. مجلس به فرمانروايا آموزگارى برجسته تعلّق داشت، و اعضاى آن عبارت بودند از: يك هسته مركزى ثابت مركبّ از معاشران صميمى، و افراد غير اصلى و يا بازديد كنندگان گاه و بيگاه. مجلس به تناوب و به شكل شب نشينى تشكيل مى شد و در آن شعر و گفتگو كارى معمول بود».(1)

در خصوص شيعه اماميه - خاصّه در رى - مهم ترين نشانه تشكيل و تشكّل علمى

ص: 449


1- . جوئل ل. كرمر، احياى فرهنگى در عهد آل بويه، صص 155 الى 157.

حوزه هاى درسىِ علميّه است؛ كه مى توان آنها را مقدّم بر نظاميّه هاى مشهور سده هاى آتى دانست. امّا تشكيل چنين حوزه هايى نيز براساس مؤلّفه هاى خاصّى صورت گرفت.

يكى از مهم ترين مؤلّفه ها در تقويت و بالندگى فرهنگ و فقه شيعه، اعتقاد به امام معصومِ منزّه از خطا بود؛ چرا كه همه بايد حقيقت را از او طلب كنند؛ و گرنه به خطا مى افتند. در غياب امام نيز، اماميه در صحّت احاديث و اخبار غير معصوم شكّ بسيار نشان مى دادند فلذا شيعيان اماميه خود را به لحاظ صحّت و اتقان عقيده برتر از اكثريّت مسلمان يعنى اهل سنّت كه شيعه آنها را عامّه مى ناميدند، مى دانستند. امّا بر خلاف ديگر فِرَقِ شيعه، از دست زدن به اعمال انقلابى و قيام براى براندازى نظام حاكم سنّى اجتناب داشتند؛ و همين ميانه روى ضمن حفظ اعتماد به نفس، مجال بسط اقدامات فرهنگى را فراهم مى آورد. از جمله در مباحث عقيدتى كه مجادله اى طولانى ميان اهل سنّت و شيعه اماميه در مسائلى چون ردّ مشروعيت سه خليفه اوّل، رّد احاديث متواتر به نام صحابه پيامبر صلى الله عليه و آله وجود داشت. طبعاً آثار فقهى شيعه اماميه در چنين شرايطى به نهايت كمال مى رسند، و نويسندگان دو كتاب از كتب اربعه فقهى، يعنى محمّد بن يعقوب كُلينى رازى؛ و محمّد بن بابويه قمى مشهور به صدوق، در همين حدود زمانى از خطّه رى سر بر آورده، و فقه شيعه اماميه را بالنده مى سازند (علماى مطرحى چون شيخ طوسى، و شيخ مفيد با فاصله زمانى چندين دهه پس از اين دو و در واقع با پيروى از خط مشى ايشان به ظهور مى رسند.) و چنانكه در بالا اشاره شد، شكاكيّت شيعه اماميه در دستيابى به حقيقت، ايشان را به تفكّر استدلالى و عقلى ويژه اى كشاند كه با موشكافى در هر منبع علمى سازگارى داشت.

براى آنكه بدانيم جمعيّت شيعه، خاصّه اماميه چگونه به بسط فرهنگى مورد نظر خود مى پرداخته است، بايد علاوه بر آگاهى هاى ياد شده، فضاى عمومى آن دوره را

ص: 450

به تر بشناسيم. به نظر مى رسد در قلمرو تمدّن اسلامى تحّرك دانشوران از شرق به غرب و بالعكس بسيار زياد بوده است، كه اين جنبش اگرچه تا حدّى به جاذبه دربارها و نيازهاى مادّى نسبت پيدا مى كند؛ امّا عطش تجربه هاى علمى جايگاه اصلى را دارد؛ به نحوى كه سير و سفرها اغلب روش زندگى محسوب مى شوند نه تفّنن لذا در سراسر امپراتورى اسلامى، طالبان علم مسافرتهاى طولانى مى كردند كه البتّه ماه ها به طول مى انجاميد؛ و اگر معلّم و استاد مورد نظر طلبه فوت مى كرد يا مطلب تازه ديگرى جهت تعليم نداشت، دانشجو خود را براى سفرى ديگر مهيّا مى كرد. بدين ترتيب «در بين بسيارى از مسلمانان، مسافرت براى كسب علم حتّى نوعى روش زندگى بود، و اعتقاد عامّه بر اين بود كه بريدن از علايق دنيوى، تحصيل در غياب خانواده و انتخاب معلّمان خون و مفيد، سه اصل اساسىِ تعليم و تربيت موّفق است. در اين بين، انتخاب معلّم خوب براى دانشجويان اهمّيت زيادى داشت؛ و ايشان مباهات مى كردند كه گواهى نامه(اجازه) خود را از كدام استاد گرفته اند».(1)

برخى نقاط به علّت وجود مراكز علمى و وفور اساتيد مبرّز شهرت داشتند، رى در طّى چند سده و تا اوان حمله مغول چنين بود. براى مثال در حمله تاتار به نيشابور كه «قطب الدّين مصرى، بزرگترين شاگرد فخررازى هلاك شد؛ اين دانشمندِ خوش قريحه كه تفسيرى منقّدانه بر قانونِ ابن سينا نگاشته، در آفريقا به دنيا آمده و در مصر تعليم يافته بود؛ و سپس در اثر شنيدن اشتهار مدرسه رى به ايران آمد».(2)

ص: 451


1- محمّد مكى السّباعى، نقش كتابخانه هاى مساجد در فرهنگ و تمدّن اسلامى، ص 80.
2- . سيريل الگود، تاريخ پزشكى ايران و سرزمين هاى خلافت شرقى، ص 344.

ظاهراً پيش از آنكه شيعه اماميه بتوانند حوزه هاى علمى خاصّ خود را تحت سيادت نامورانى چون كلينى و ابن بابويه بر پا دارند، حلقه هاى درسى ايشان در كنار ديگران و مطابق رسم معمول در مساجد تشكيل مى شده است. امّا با گذشت زمان، تشكيل جلسات درسى در مساجد براى همگان مشكل شد. زيرا علاوه بركثرت حلقه ها، جوّ مساعد تبليغى فراهم نبوده، و يا كارشكنى حكومت به انزوا و هجرت برخى علما مى انجاميده است.

«شهر رى تا اواخر قرن سوّم تحت نفوذ اهل سنّت قرار داشت، و آنان با اعمال تعصّب از سكونت و رشد شيعيان در آنجا جلوگيرى مى كردند. حوزه رى نيز در آن زمان از حوزه هاى درسى جوان به شمار مى رفت؛ و از اين رو تعجّبى ندارد كه بسيارى از عالمان رى براى اخذ حديث و ديدار بزرگان، ناگزير به اقامت در قم و سپس سفر به ديگر حوزه ها مى گرديدند. مانند يعقوب بن اسحاق كلينى كه پس از ديدار از آن حوزه ها به رى بازگشت، و دو سال آخر عمر را در بغداد گذراند».(1)

لذا بايد توجّه داشته باشيم على رغم پاره اى تضييقات جوّ حاكم بر جامعه اسلامى، انگيزه و رغبت شديد به فراگيرى علوم را دامن مى زد؛ و در سراسر دنياى اسلام اهمّيت دانش پژوهى فراتر از علقه هاى گروهى و قومى بود. چنين فضايى در كنار باز شدن افق سياست، به نحو مطلوب مورد استفاده علماى اماميّه قرار گرفت، بدين معنى كه توانستند حوزه هاى درسى خاصّ خود را شكل دهند، و از اين رهگذر مكتب حديثى - فقهىِ پر آوازه رى را پديد آورند.

«در اواخر قرن سّوم، به تدريج مراكزى با عنوان دارالعلوم از سوى علما و امرا تأسيس شد، كه تفاوت عمده آنها با كتابخانه ها در آن بود كه نه تنها براى امر

ص: 452


1- مجيد معارف، پژوهشى در تاريخ حديث شيعه، ص 461.

تعليم، بلكه براى اقامت طلاّبى كه بعضاً از شهرهاى دور راهى آن مركز علمى مى شدند تسهيلات و از جمله اقامتگاه هايى در كنار فضاى آموزشى در نظر مى گرفتند. اين نوع ويژه از آموزشگاه ها كه تلفيقى از فضاى آموزشى و سكونتگاه هاى ساده بود به تدريج الگوى طراحى مدرسه هاى علميه گرديد».(1)

همزمان با تعاملات فرهنگى و اجتماعى فوق، گسترش كتابخانه هاى شخصى و عمومى نيز حادث شد، و رى با وجود دانشوران متعدّدى كه به امور فرهنگى علاقه نشان مى دادند، برخوردار از كتابخانه هاى عظيمى شد كه با شهرت كتابخانه هاى بغداد و نيشابور و مرو پهلو مى زد.

يكى از مشهورترين كتابخانه هاى فوق كه در تاريخ فرهنگ اسلامى نيز مورد مثال است، كتابخانه صاحب بن عبّاد، نويسنده و دولتمرد سلسله بويهيان بود. مى گويند او پيشنهاد وزارت سلطان نوح بن منصور سامانى را به اين دليل رد كرد كه نمى توانست كتابخانه بزرگ خود را به بخارا منتقل نمايد! ابن عبّاد در هنگام مرگ(385 ق) كتابخانه يكصد و هفده هزار جلدى خود را به شهرِ رى بخشيد. كتابخانه را پس از مرگ وى به مكان ديگرى براى استفاده عمومى منتقل ساختند كه تا مدّت سى و پنج سال محفوظ و دست نخورده باقى ماند(6)؛ و دارالكتب ناميده مى شد.

«ياقوت مى نويسد كه كتابخانه ابن عبّاد آن چنان عظيم بود كه فقط كتاب هاى مربوط به الهيّات او بار چهارصد شتر را فراهم مى آوردند. مى گويند ابن عبّاد علاوه بر آنكه اجازه استفاده آزادانه كتابخانه را به ديگران داده بود، براى دانش پژوهانى كه بيشتر از كتابخانه استفاده مى كردند، جوايز نقدى تعيين كرده بود».(2)

ص: 453


1- فصلنامه وقف ميراث جاويدان، شماره مسلسل 28، ص 53.
2- محمّد مكى السّباعى، نقش كتابخانه هاى مساجد در فرهنگ و تمدّن اسلامى، ص 146.

كتابخانه شخصى مهم ديگر در شهر رى، كتابخانه ابن عميد(م 361 ق) وزير قابل اعتماد ركن الدوله بود؛ كه البتّه از دوستان نزديك صاحب بن عبّاد، نيز به شمار مى رفت. ابن مسكويه مورّخ كه عنوان كتابدارى كتابخانه ابن عميد را داشت، به تفصيل درباره اين كتابخانه نوشته است.

علاوه بر كتابخانه هاى عظيم شخصى، وجود كتابخانه هاى تخصّصى (مثلاً در رشته فلسفه و الهّيات و به طور مشخصّ علوم پزشكى در بيمارستان ها) و كتابخانه هاى عمومى (كه از طرف حاكمان و با هزينه بيت المال، يا موقوفات و هدايا، بر پا و اداره مى شد) و نيز كتابخانه هاى مدارس قابل ذكرند. در اين بين كتابخانه هاى مدارس، نقش ويژه اى در جمع آورى معارف تشيّع بر عهده داشتند: به خصوص كه مدارس از ابتداى تشكيل خود، آموزش خاصّى را تعقيب مى كردند؛ و علاوه بر پرداختن به آموزش رسمى، پذيراى برخى دانشمندان نيز كه بعضاً به دلايلى مايل به تشكيل حلقه درسى در مساجد نبودند، گشتند.

مجموع تعاملات فوق، علاوه بر جريان شاخص فقهى، معرفت دينى خاصّى را در رى شاخص كرد كه مى توان آنرا حكمت متعاليه(فلسفه) شيعه ناميد.

ظهور اين جريان ملهم از كتب عظيم علماى محدّث و روش تامّل عقلى و كشف حقايق دين از ثمره احاديث امامان معصوم عليهم السلام بود. جمع عقل و شهود، شيوه اى خاصّ تفكّر شيعى بود كه درك حيات عميق معنوى انسان را مقدور ساخته، و در مطابقت با شريعت رايج، بى آنكه خواص را از دين برى كند، به فهم دين حريص مى كرد.

«حكمت (= فلسفه) اسلامى يا ميعادگاه عقل و ايمان نزد شيعه، نقطه اى بود كه در آن اعتقاد دينى با روش استدلالى پيوند مى يابند. امّا اين حكمت حاصل پژوهش عقلى محضِ در مقام استدلال نبود، بلكه دريافت حقيقتى قابل

ص: 454

وصول براى وجدان آدمى، توأم با شناخت نفس و علم به مبداء و معاد بود تا انسان كامل پديد آيد. لذا فلسفه اسلامى مبتنى بر معارف عقلى از حيث تاريخى در قرن چهارم و در عصر اعلام نصوص احاديث ائمّه اطهار عليهم السلام در ايران به وجود آمد».(1)

بنابراين در جامعه آن روز رى، علاوه بر جريان فرهنگى مجالس و مكاتب كه حاصل آن پرورش خلاقيّت هاى فردى است، شاهد بر كشيدن انسان گرايى فلسفىِ ملهم از بينش دينى با صبغه برهانى تشيّع هستيم؛ در حاليكه اين معارف در مذهب اهل سنّت تقريباً ناشناخته مى ماند. از اين عصر، عالِمى چون ابن مسكويه كه فلسفه را يگانه آموزش حقيقى و راه رستگارى معرّفى، و علايق فلسفى خود را عمدتاً معطوف به اخلاق و تفكّر سياسى كرده آثارى به يادگار گذاشته است كه هريك نقبى به تفكّر دينى نيز محسوب مى شوند. به عبارت روشن تر، در دوره مورد بحث، تنها عالمان علوم دينى نيستند كه كسب سعادت را از طريق طرد تشويش هاى دنيوى(قَلَق) و دستيابى به آرامش (سكينه) توصيه مى كنند؛ بلكه مردان علوم طبيعى يا فلسفه نيز بر اين عقيده بودند كه تحصيل سعادت يا كمال، امرى الهى است كه از رهگذر به ظهور رساندن فضيلت نفسانى، و خاصّه از به كار بستن عقل و خرد حاصل مى شود. آنها اين تحصيل سعادت را با تعابير فلسفى اتحّاد عقل(جزئى) انسان با عقل(كلّى) الهى وصف كرده، و غايت آدمى را تحقّق بخشيدن به خودش به منزله موجودى الهى، و در واقع الهى ساختن او مى دانستند.

رواج چنين بينشى، هم ملهم از آموزه هاى دينى بود، و هم آنكه در آراى كسانى چون ابوعلى مسكويه شيعى مذهب، جهت گيرى هاى خاصّى را در جامعه ايجاد مى كرد. چنانكه حمله او به زاهدان، و فرياد براى انتشار عدل و تعاون، تمايل به

ص: 455


1- . تشيّع سيرى در فرهنگ و تاريخ تشيّع، دايرة المعارف تشيّع، صص 195 الى 197.

مدنيّتى برآمده از مسئوليت پذيرى و فضايل ناب انسانى را جلوه گر مى سازد. وى براساس آموزه هاى عقيدتى خود نكاتى كليدى را براى تحّول در جامعه يادآورى يا طرح مى كند. از جمله در تهذيب الاخلاق مى گويد:

«از آنجا كه كمال انسان با تعاون همه افراد حاصل مى شود، و از آنجا كه انسانها به كمال يكديگر يارى مى كنند، بايد همديگر را دوست داشته باشند؛ زيرا هريك كمال خود را در ديگرى مى بيند».(1)

مسكويه يكى از بارزترين جلوه هاى تفكر فلسفى شيعى و رسالت فرهنگى بر خاسته از رى مى باشد. او كه بيش تر عمر خود را در زادگاهش به خدمات ديوانى پرداخت يكى از چهره هاى فرعىِ فرهنگ شيعه (از بُعد فقهى) محسوب مى شود؛ حال اگر اصالت تفكّر او را با علمايى كه بر گنجينه معارف شيعى دسترسى داشته اند بسنجيم به وسعت دانش و جنبش علمى رى نزديك تر مى شويم. در اين هنگام، هرچه جلوتر بيابيم بر تعداد نويسندگان و كتب مفصّل(مانند مجموعه حديثى عظيم كافى) افزود مى شود؛ امّا اگر بخواهيم ديد روشن ترى از اقدامات علماى اماميه داشته باشيم، بايد نيم نگاهى به جامعه بيفكنيم.

حنابله در صف مقدّم مخالفت اهل سنّت با شيعيان و متكلّمان و فيلسوفان و با انگيزه اى قوى،(و مانند شيعيان) كاملاً سازمان يافته بودند. آنها قرآن را قديم مى دانستند و با تعليم معتزله مبنى بر محدَث بودن قرآن مخالفت داشتند. در دوران مورد نظر، حنابله با دو چالش مهم رو به رو شدند: يكى محكوم شمرده شدن مذهب حنبلى به فرمان خليفه الراضى در 323ه .ق؛ چرا كه حنابله به زور درون خانه ها مى رفتند تا شرع را پياده كنند، و حّتى در خيابانها از زن و شوهرها استفسار مى كردند تا مطمئن شوند كه آنها به نحو شايسته رفتار مى كنند. خليفه به سبب تعرّض به

ص: 456


1- جوئل ل. كرمر، احياى فرهنگى در عهد آل بويه، ص 321.

مسلمانان و متهّم كردن شيعيان به الحاد و تحريم زيارت قبور امامان علوى در عين دعوت به زيارت مقبره ابن حنبل؛ و افراط كاريهايى از اين قبيل، فرمان هشدارانه اى خطاب به حنابله صادر كرد.

امّا در زمان خليفه القادر و به سال 409ه .ق كوشش شد تا مذهب حنبلى مذهب رسمى حكومت اسلامى شود؛ گرچه مذهب حنفى همواره مورد حمايت خلفا بود. برخلاف حنابله، حنفيان به كلام نظرى ابراز علاقه مى كردند و از اين رو با معتزله پيوندهايى نزديك داشتند. چنانكه، بسيارى از معتزله، و از جمله برخى از شيعيان، فقه را نزد فقيه حنفى، ابوالحسن كرخى مى آموختند. در دوره مورد بحث نسبت خاصّى كه همواره بين دستگاه خلافت عبّاسى و مذهب حنفى برقرار بود، به دليل تفوّق شيعه رو به ضعف نهاد. به نحوى كه ابوبكررازى، امام حنفيان، فرمان خليفه المطيع را مبنى برانتصاب خويش به منصب قاضى القضاتى نپذيرفت (چرا كه وى را آلت دست شيعيان مى شمرد) در اين گيرودار، شافعيانِ ميانه رو مى كوشيدند خلاء حاصل از كناره گيرى خنفيان، و يا طرد حنابله را پر كنند.

در اين دوران، گروه هاى اقليّت مانند خوارج چندان فعاليّتى نداشتند، خاصّه كه حركات مقطعى آنها (مثلاً پس از درگذشت معزّالدوله در 363ق) به اقدامات راهزنانى فاقد اعتقادات سياسى و مذهبى واقعى مى مانست. امّا به اعتبار قول مقدّسىِ جغرافيدان، و يا ابن حوقل، معاويه پرستى در چندين محل (مانند واسط و رقّه) رواج داشته است، و حتّى در اصفهان، مقدسّى با ناصبى مسلكان مواجه مى شود.

امّا در مجموع اين عصر از نظر فقه، تفكّر و دانش كلام تحت تأثير مكاتب شيعى و معتزلى است. به سبب قرابتى كه در اين دوره بين اين دو مكتب پيش آمد، در ذهن مخالفان و در كتب رجالى، دانشمندان از لحاظ داشتن مذهب مورد اختلاف واقع شده اند، و برخى معتزلى را شيعى، و شيعى را معتزلى تصّور كرده اند. دليل اين قرابت

ص: 457

چند عامل بوده است، از جمله:

«فشار اهل حديث(حشويه) و حنابله متعصّب و افراطى در طول قرن چهارم و پس از آن، نسبت به شيعه و معتزله اعمال مى شد. سندى هم كه القادر باللّه خليفه عباسى به عنوان مدافع سنّت بر ضّد بدعت گذاران تنظيم كرد، هم رافضه و هم معتزله را در نظر داشت. زمانى كه معتزله احساس كردند در ميان اهل سنّت جايى ندارند، به شيعيان روى آوردند تا در پناه قدرت آل بويه محافظت شوند. تسامح شيعيان شدّت تمساهاى معتزله و شيعه را فزونى بخشيد؛ و اين تماس ها تأثيرات فراوانى را در هر دو سوى برجا گذاشت. كسانى از دانشوران شيعى تحت تأثير اعتزال قرار گرفتند، امّا تشيّع، به ويژه تشيّع زيدى در جمع عظيمى از معتزله نفوذ يافت. در عين حال، اين دو گروه ضمن آشنايى با نظرات يكديگر كتابهاى فراوانى در رّد هم نوشتند، البتّه اين كتابها به معنى دشمنى آنها نيست، بلكه به درستى به دليل قرابت آنان با همديگر است. واقع امر اين است كه معتزله قوام لازم را براى بقاى خود نداشته، و به مرور جذب تشيع زيدى شدند. از بين معتزليانى كه به اماميّه گرويدند بايد از افراد شاخصى چون ابن قبّه رازى(م قبل از 319) نام برد، كه در تقويت بار كلامى اماميه مؤثّر بودند، و در مبارزات شيعه اصولى بر ضّد شيعه اخبارى فعاليّت داشتند».(1)

بنابراين اگر چه كوشش معتزله در ردّ يا جذب شيعه جدّى بود، و در برخى منابع ايشان آدمى با اعتقاداتى غريب مواجه مى شود؛ امّا آنچه عملاً رخ داد و مقاومت رهبران آن سودى نداشت هضم اعتزال در تشيّع بود هر چند مكتب كلامى مسلّط در آن دوره، آيين معتزله بود؛ امّا

ص: 458


1- . رسول جعفريان، تاريخ شيعه در ايران، ج 1، صص 414 و 415 و 405 و 406 و 407.

«معتزلى ها به دو فرقه سنّى و شيعى تقسيم مى شدند كه اكثريّت شيعيان را جناح پيروان زيديّه تشكيل مى دادند. زمانى كه معتزليان پايگاه هاى فعاليّت خود را از بصره به بغداد منتقل كردند، شاخه ديگرى در رى ايجاد كردند. صاحب بن عبّاد، قاضى عبدالجبّار را به رى دعوت كرد؛ و وى نيز امامان زيدى را در جمع شاگردان خود پذيرفت. اين مكتب روابط نزديك با زيدّيه را حفظ كرد؛ تا آنكه در اواخر قرن چهارم نفوذ معتزله در تشيع زيدى به اوج خود رسيد. امّا تشيّع امامى و معتزله كم تر به سوى هم كشش داشتند».(1)

اختلاف شيعه و معتزله در چند مسئله اساسى بود: امامت، بحث اسماء و احكام، و مسائل كلامى. لذا محّدثانى به جدال علمى پايدارى روى آوردند تا آنجا كه شمارى از معتزله جذب اماميّه شدند.

«محدّثانى امامى در مخالفت با تمايلات معتزلى از خود و اكنش نشان دادند، و در اين كار ابوجعفر بن بابويه، هادى آنان بود. وى مخالف علم كلام بود؛ و كوشيد از اماميه در برابر انتقاد معتزله درباب مسأله تشبيه دفاع كند. با اين همه ابن بابويه، عقيده معتزله را در مورد مسأله كامل بودنِ قرآن نقل شده پذيرفت؛ و در خصوص اين مسأله مهم جانب ميانه را گرفت».(2)

مكتب علمى علماى اماميه، در برابر نفوذ عقايد فِرَق، برخى از ايشان را حتّى به مخالفت آشكار با حاميان آن مكاتب كشانده است. چنانكه به نقل از همين مآخذ، ابن بابويه در نوشته هاى اعتقادى خود با استناد به امام جعفرصادق عليه السلام احاديثى را در رّد بحث هاى كلامى از قبيل بحث درخصوص ذلت خداوند و قضا و قدر نقل كرد، و متعاقب آن با مخالفت آشكار با معتزله، موجبات ناخرسندى وزير صاحب بن عبّاد را فراهم كرد.

ص: 459


1- جوئل ل. كرمر، احياى فرهنگى در عهد آل بويه، صص 117 الى 119.
2- . منبع پيشين، صص 119 و 120.

با اين وجود جايگاه اجتماعى و شأن علمى فقهاى اماميه در اين دوره، چه نزد توده مردم و چه نزد خواص، فوق العاده ممتاز بوده است. چنانكه ابن بابويه به دعوت رسمى ركن الدوله كه احترام زيادى براى اين عالم شيعى قايل بود به رى آمد، و طى سال ها اقامت در رى حوزه تدريس داشت.

مقّدم بر شيخ صدوق، كلينى نيز مجدّد بزرگى در مذهب اماميه بود كه تفكّر دينى خود را بر حديث و كلام جزمى - در مقابل كلام نظرى - استوار كرد. او نيز نسبت به معتزله نظرى خصمانه داشت؛ و مهم ترين اثر خود يعنى الكافى فى علم الدين را كه يك رساله اعتقادى مدوّن است در اختيار شيعيان قرار داد.

بدين ترتيب در آن عصر، علماى اماميه ضمن بسط لايه هاى فرعى فرهنگ و تفكّر شيعه، با توجّه به شيوع مباحث كلامى و انحرافات عقيدتى، نيروى زيادى را مصروف مواجه با چالش هاى عقيدتى نمودند. براى مثال يكى از مواردى كه علماى رى خود را موّظف به مقابله با آن ديدند مسئله تشبيه و جبر بود. مروّج مسئله فوق در واقع يهوديان و فرمانروايان اموى بودند؛ و شيعه از ابتدا موضعى بر مبناى نفى جبر و تشبيه اختيار نمود؛ امّا دلايلى از جمله تبليغات نادرست غلات و معتزله باعث شد برخى شيعه را به اين عقايد متهّم كنند.

«اين تهمت تا قرن چهارم در ميان گروهى از مخالفان شيعه وجود داشت تا آنكه شيخ صدوق كتاب توحيد خويش را به منظور ابطال تهمتهاى فوق نوشت؛ و در آغاز كتاب به انگيزه اصلى خود اشاره نمود».(1)

علاوه بر هر چيز، هنگامى كه منسوبان به شيعه يعنى غلات به منظور توجيه برخى عقايد مانند تشبيه و حلول روح خدا در امام و جز آن، به شبهات دامن مى زدند، موجد انحرافات متعدّد داخلى در شيعيان مى شدند، كه على رغم بى ريشه بودن، بخشى مهم

ص: 460


1- رسول جعفريان، حيات فكرى و سياسى امامان شيعه، ج 2، ص 96.

از توانِ علماى برجسته خطّه رى، به پاسخگويى مستند و علمى جهت منكوب كردن اينگونه انحرافات گذشت. از جمله انحرافاتى كه غلات شيعه مطرح كرده و موجب بد نامىِ قاطبه شيعيان گرديد، مسئله اعتقاد به تحريف قرآن بود. اين ناآگاهان ظاهراً به انگيزه هاى توّلايى و تبرّايى، بى آنكه سخنگوى شيعه باشند، اين اجماع را خرق كردند؛ و حتّى از متون برخى بزرگان نيز چنين مفاهيمى را استخراج كردند. مثلاً در كتاب كافى، و در فصل الحجة، بابى را كه ثقة الاسلام كلينى در خصوص احاديث ائمّه عليهم السلام پيرامون قرآن جمع آورى نموده بود، مستمسك قرار داده و رواج اين ديدگاه موجب چنين نسبتى به تمامى شيعه اماميه گرديد. چنانكه امام فخررازى در تفسير كبيرش به آن اشاره كرده است. خوشبختانه نخستين قول صريح در باب مصونيت قرآن از تحريف توّسط شيخ صدوق(در الاعتقادات، البالب الثلث و الثلاثون) مطرح شد، و توّسط شاگردان ايشان و بزرگان اماميه نظير: شيخ مفيد، شريف مرتضى و شيخ طوسى، تشيّع از اين اتّهام برى گرديد.

آنچه تاكنون در اين قسمت گفته شد، كلياتى مهم در باب مؤلّفه هاى رشد فرهنگ تشيّع در رى؛ و بسط آن در تعاملات فكرى منجمله: تأثير بر فلسفه و يا نفوذ در اعتزال، و رّد شبهات و انحرافات بود. امّا براى شناخت فزون تر از آن موارد مهم، نگارنده بر چند نكته كليدى ديگر نيز تأمل را لازم مى داند؛ تا اين شاخص ها در آن كليّات محو نشوند:

- يكى از حركت هاى مهم مكتب فقهى رى، گشودن باب اجتهاد بود. چرا كه به دلايل سابق الذكر(در فصل نخست) فقهاى روزگار ائمّه عليهم السلام پيش از آنكه مجتهد باشند، محدّث بودند؛ امّا علماى اين سده علاوه بر تدوين كتب حديثى و تهذيب انبوه احاديث، راه فقاهت عقلى در احكام شرعى را هموار كردند، و براى تحّولات آتى به آيندگان سپردند.

ص: 461

- يكى از بارزترين وجوه مثبت علماى اماميه رى، عدم وجود اختلاف آرا مى باشد. زيرا در دوره هاى مختلف سرچشمه برخى شبهات، اختلافات داخلى ميان رجال شيعه بوده است، كه در برابر پرسش هاى گوناگون، اختلافاتى - هر چندگاه لفظى و صورى محض - از خود بروز داده اند؛ امّا در اين دوره وفاق علما مثال زدنى است.

- از اقدامات مهم علماى اماميه تلاش براى تدوين تاريخ شيعه و پيراستن آن از اغراض بوده است. البتّه پيشگامانى در اين خواسته سرمشق ايشان بوده اند؛ امّا اين عصر هم به لحاظ تنّوع فِرَق - به خصوص در شيعه - و هم در پرشورى مباحث فكرى و نظرى و كلامى استثنائى است. در باب اين انگيزه علما بايد بدانيم؛

«نخستين شكاف فكرى و سياسى بين تشيّع و تسنّن بعد از ظهور دعوت اسماعيلى در شمال آفريقا و تأسيس خلافت فاطمى مصر به وسيله المعزلدين اللّه(م 365 ق) پيدا شد. با بناى مدرسه دينى الازهر نخستين دانشگاه شيعى و اسلامى(360 ق) رسميّت تشيّع اعلام شد، و نام خلفا از خطبه جامع الازهر حذف گرديد، و به جاى آن به نام على7 و اولاد او خطبه خوانده شد. اين افكار و شعارها در تدوين تاريخ اسلام و شرح احوال صحابه و درايه و ارزش يابى حديث اثر گذاشت. امّا شيعيان اثنى عشرى با دعوت فاطميان مخالفت كردند، و آنان را ملحد شمردند. و علماى اماميه مانند ابن بابويه نه تنها اصول عقايد و شعارهاى شيعه دوازده امامى را مشخّص نمودند؛ بلكه با تصنيف كتبى چون: عيون اخبار الرضا، امالى، اكمال الدين، معانى الاخبار، التوحيد؛ (و دهها كتاب ديگر در حديث و كلام و فقه) محور تاريخ نويسى شيعه را هم استوار كردند».(1)

ص: 462


1- . تشيّع سيرى در فرهنگ و تاريخ تشيّع، دايرة المعارف تشيّع، صص 383 و 384.

البتّه منظور از عبارتِ«نخستين شكاف فكرى و سياسى بين تشيّع و تسنّن» در منبع فوق الذكر، ظاهراً بايد نوعِ اعلام نظر و جبهه گيرىِ تندِ اسماعيليان و فاطميان بر ضد خلفاى عبّاسى و اهل سنّت باشد؛ در مقابلِ آن منش و شيوه اى كه شيعه امامّيه در طول چند سده على رغم مخالفت با اهل تسنّن داشته اند. در هر حال، حجم كار و سرعت عمل فقها و محدثين شيعه در پاسخگويى به نقايص تاريخى قابل توجّه است.

- و امّا در باب معاصرانِ هم طبقه و به خصوص شاگردان دست پرورده علماى رى؛ اگر از كسانى چون عبدالعزيز جلّودى كه هم طبقه كلينى و از جمله مشايخ شيخ مفيد به شمار مى رود، و فهرستى از اين قبيل بگذريم بايد در آثار و احوال برخى از شاگردان بلند مرتبه ايشان تأمل كنيم. از جمله: محمّد بن ابراهيم بن جعفر نعمانى معروف به ابن زينب(م پس از 342ه .ق)

«نعمانى كاتب و شاگرد شيخ كلينى است، كه در عصر غيبت صغرى اعظم عمر خود را گذراند؛ و از نخستين كسانى است كه درباره غيبت كتاب نوشته است.(كتاب الغيبة، با مقدّمه على اكبر غفارى) تفسير نعمانى از نخستين تفسيرهاى شيعى در قرون اوّليه نيز نگارش او و در دست است. در اين تفسير، وى علوم قرآنى را به شصت نوع تقسيم كرده و براى هر نوع مثالى مخصوص آورده از اميرالمؤمنين على عليه السلام آورده است. نگرش موضوعى به مسائل مهم قرآن از قبيل: ناسخ و منسوخ، محكم و متشابه، شرك، فرائض و... به يك معنا كتاب وى را تفسير موضوعى يا مجموعه اى از معارف قرآن، و با وجود مباحث كلامى در رديف تفسير روايى قرار مى دهد».(1)

همچنين فقيه، محدّث و مفسّر بزرگ امامى يعنى عياشى سمرقندى نيز قابل ذكر است

ص: 463


1- . بهاءالدين خرمشاهى، دانشنامه قرآن و قرآن پژوهى، ج 1، ص 772.

«ابوالنصر محمد بن مسعود عياشى تميمى سمرقندى سلمى، اوايل عمر سنّى مذهب بود؛ امّا سپس از بزرگان مذهب اثنى عشرى در قرن سوم گرديد. كلينى از جمله اساتيد وى، و شيخ زركشى صاحب رجال از شاگردان او هستند. در فهرست ابن النديم 157 تأليف بدو منسوب است. تفسير عياشى از آثار مطرح او، و به سبك محدّثين در بيان فضائل خاندان عصمت عليهم السلام ، با مقدّمه علامه طباطبائى به چاپ رسيده است».(1)

حضور يكى ديگر از بزرگ ترين علماى شيعه همراه خاندان پر نفوذ او در رى يعنى خاندان بابويه نيز علاوه بر آنكه نقشى بزرگ در پيشبرد تشيّع آن عصر داشت، موجب تربيت شاگردانى در نزد شيخ صدوق شد كه هر يك از آنها مى توانستند سهمى در بارور كردن انديشه شيعى بر عهده گيرند.

«يكى از اين چهره ها ابوسعد آبى است كه مدّت زمانى وزارت مجدالدوله بويهى را در اختيار داشت: و به سال 421 هجرى درگذشت. مهم ترين اثر اين شاگرد شيخ صدوق(ره) كتاب با ارزش نثرالدّر است كه در سال هاى اخير در مصر و در شش جلد به چاپ رسيده است. اين كتاب نشانگر عمق اعتقاد شيعى اين وزير و در عين حال روحيه تسامح وى بوده، كه دانش ادبى و مطالعات گسترده او را نيز نشان مى دهد. گويا در اين اثر براى نخستين بار فهرست موضوعى براى آيات قرآنى ساخته شده كه در نوع خود ابتكار بسيار مهمى است. وى كتابى نيز در تاريخ رى داشته است».(2)

اصولاً خاندان بابويه همگى اهل فضل بوده اند و تا اواخر قرن ششم عالمان بسيارى از آل بابويه در رى ظهور كردند (ر.ك: به دانشنامه جهان اسلام حرف ب

ص: 464


1- بهاءالدين خرمشاهى، دانشنامه قرآن و قرآن پژوهى، ج 2، ص 1501.
2- . رسول جعفريان، تاريخ تشيّع در ايران، ج 1، ص 400.

جزوه اوّل) چنانكه برادر شيخ صدوق، حسين بن على خود شاگردان ممتازى در فقه و حديث پرورش داد كه از جمله آنان شيخ طوسى ملقّب به شيخ الطائفه و از اركان مذهب شيعه و نيز شريف مرتضى مى باشند. از وى سه كتابِ: التوحيد و نفى التشبيه، الردعلى الواقفه، و نفى الشبهه (به نام صاحب بن عباد) ذكر شده است. فرزندان و نوادگان وى (حسن، حسين و شيخ ابوالقاسم عبيداللّه بن الحسن) نيز همگى فقهاى ثقه در عصر خود بودند؛ و فرزند شيخ ابوالقاسم يعنى شيخ منتجب الدّين(م 585 ق) كتاب نفيس الفهرست را در شهر رى تنظيم، و از احوال جملگى ايشان ياد كرده است؛ كه حاوى اطّلاعات مهمى درباره وضعيّت علماى شيعه به طور عمومى نيز مى باشد.

پيشروان

اشاره

منظور ما از اين عبارت بازشناسى بهتر چهره هاى شاخصى از خطّه رى مى باشد كه اقدامات و تفكّر و آثار ايشان سهمى بارزتر از ديگران در توسعه تشيّع ايفا كرده است.

رى منطقه جغرافيايى بزرگى را با توابع تحت پوشش خود تشكيل مى داده است؛ و علاوه بر جمعيّت كثير شيعه - به نحوى كه تاريخ نگارانِ قرن سوم به بعد ديگر آن را شهرى سنّى نشين معرّفى نكرده اند - شاهد رويش و به ثمر رساندن حركت هاى مختلف فرهنگ تشيّع بوده است؛ بنابراين به طور بديهى ده ها دانشمند و حكيم و اديب برجسته در اين نوزايى فرهنگى نقش داشته اند؛ كه نمى توان به شرح حال تمامى آنها پرداخت. تنها كافى است توجّه كنيم كه نقبا و سادات در ده ها كتابِ مربوط به نسب شناسى علويان مورد شناسايى قرار گرفته و چهره هاى روشن آنها معرّفى شده اند.

در فصل هاى پيشين، به تناسب موضوع مورد اشاره برخى از آن چهره ها در حدّ لازم مورد تحليل قرار گرفتند؛ فلذا در اين قسمت لزومى به ذكر احوال آنها (همچون حضرت عبدالعظيم عليه السلام ) نيست.

ص: 465

معدود اشخاصى(همچون ابو على مسكويه) نيز تنها به دليل عمق و وسعت انديشه هايشان مورد نظر مضاعف قرار گرفته اند؛ و يا به دليل آنكه ذكر احوال و بيوگرافى ايشان در خلال متن، به فهم اهداف فرهنگى ايشان لطمه مى زد (همچون دو عالم بزرگوار كلينى و صدوق) در اين فصل با فراغ بيش تر معرّفى مى شوند. همچنين سعى در معرّفى افراد شاخصاً پيرو تشيّع امامى بوده است؛ الاّ يك مورد و آنهم به جهت ذكر مكرّر نام او در متن.

3 - 1 - سادات، حكما

مهاجرت سادات به رى، و ولايات نزديك به آن از عهد ولايت حضرت رضا عليه السلام فزونى مى گيرد؛ و چنانكه در تاريخ ضبط شده، ايشان را بيست و يك برادر ديگر بود و مجموع برادران و بنواعمام از سادات حسينى و حسنى روى بدين سمت نهادند. اينان پناهگاه عموم مردم در برابر ستم خلفا به شمار مى رفتند؛ و وجود امامزادگان در يك محل به ويژه شيعيان را بر گرد آنان فراهم مى آورده است، كه به برخى از آنها اشاره مى كنيم:

امامزاده حمزه عليه السلام

«قديم ترين منبعى كه به اين مزار اشاره كرده، كتاب النقض مى باشد. اين مرقد در هنگام ورود حضرت عبدالعظيم به رى، موجود و زيارتگاه بوده است. مرحوم مجلسى در كتاب تحفة الزائر فرموده كه قبر شريف فرزند حضرت موسى بن جعفر عليه السلام نزديك قبر حضرت عبدالعظيم است و مرحوم قاضى نور اللّه شوشترى در مجالس المؤمنين رى را مدفن سيد حمزه موسوى، و سيد عبداللّه ابيض و... مى داند. حرم امامزاده حمزه به احتمال از دوره شاه طهماسب صفوى مى باشد».(1)

ص: 466


1- . دايرة المعارف تشيّع، ج 2، صص 423 و 424.
امامزاده طاهر عليه السلام

«حرم ايشان در جانب شرقى صحن اصلى حضرت عبدالعظيم قرار دارد. صاحب جنة النعيم درباره ايشان آورده است: اين بزرگوار از كسانى [از سادات] است كه در شهر رى واردشد؛ و او را پسرى مطهّر نام بود؛ و نسب به حضرت على بن الحسين مى رساند. بدينگونه: طاهر بن محمّد بن محمّد بن حسن بن حسين بن عيسى بن يحيى بن حسين بن زيد بن على بن الحسين عليه السلام ؛ و زوجه حضرت امامزاده طاهر، موسومه به زينب مشهور به جعفريه است؛ و ايشان نسب را به على زينبى كه برادر اسحق عريضى است مى رساند؛ و على واسحق دو فرزندان عبداللّه بن جعفرند كه شوهر زينب خاتون باشد».(1)

امامزاده عبداللّه عليه السلام

«بقعه امامزاده عبداللّه در شمال غربى شهر رى واقع است كه از خيابان رى، بدان مكان مقدّس مى روند. با توجّه به اقوال مؤلف النقض و صاحب عمدة الطالب، به روشنى مى توان دريافت كه اين مرقد را بايد از آن ابوعبداللّه حسين بن عبداللّه ابن عبّاس بن محمّد بن عبداللّه شهيد بن حسن افطس بن على بن على بن حسين بن على بن ابى طالب عليهم السلام دانست كه به سال 319 درگذشته است. بناى قديمى بقعه از آثار دوره صفوى است كه در زمان قاجار وسعت يافته است».(2)

امامزاده هادى عليه السلام

«بنايى واقع در شهر رى، مدفن امامزاده هادى و خواهرش حضرت زينب از

ص: 467


1- منبع پيشين، ص 449.
2- . دايرة المعارف تشيّع، ج 2، ص 455.

نوادگان امام هفتم عليه السلام دانسته شده است. هسته اوّليه بناى چهار ظلعى آجرى از دوران صفوى است كه در دوره قاجار وسعت يافته است».(1)

ابن طباطبا در كتاب منتقلة الطالبيه تعداد زيادى از شخصيّت هاى علوى و خاندان آنان را كه در رى ساكن بوده اند - تا اواخر قرن پنجم - ذكر مى كند. اين فهرست شامل بيش از شصت و پنج نفر علوى به نام است كه برخى از آنان سادات حسنى و برخى ديگر حسينى اند. اين تعداد در مقايسه با آمارى كه همو درباره ديگر شهرها داده، نشان از كثرت علويان مهاجر به رى دارد.

در اين ميان، از قرن سوم بدين سو، كسانى از علويان كه تشيّع زيدى داشته اند در رى كشته و مدفون شده اند، كه مزار اينان نيز مورد توجّه مردم بوده است. و ما تنها جهت يادآورى به اين بزرگانِ مؤثّر در تقويت باور تشيّع اشاره كرديم.

رازى كلينى

«ابوالحسن على بن محمّد بن ابراهيم بن ابان، دائى ثقة الاسلام كلينى معروف، و استاد روايت و حديث وى. چنانكه كلينى از دايى خود بدون واسطه روايت بسيار آورده است.

وى مشهور به علان است، كه ظاهراً لقب خاصّ وى نيست، بلكه شهرت رجال خانواده و بستگان وى نيز هست. ايشان يكى از چند راوىِ عظيم الشأنى است كه از طريقشان از سهل بن زياد نقل حديث مى شود. نجاشى(2) مى گويد: وى راوى كاملاً مورد اعتمادى است. يادنامه اش در كتاب هاى: خلاصه (تأليف علامه حلّى)(3)، نقد الرجال (تأليف امير مصطفى تفرشى)، تلخيص

ص: 468


1- . منبع پيشين، ص 477.
2- از بزرگترين رجال نويسان، متولّد 372 ه .ق و متوّفاى 450.
3- . متولد 648 و متوفاى 726ه .ق مزار وى در جوار اميرالمؤمنين عليه السلام است.

الاقوال (اثر سيد محمّد استرآبادى م 1028ه .)، منهج المقال (كتاب ديگر سيّد ميرزا محمّد استرآبادى كه شرح رجالِ بزرگ نيز نام دارد)، ايجاز المقال (اثر شيخ فرج اللّه حويزى)، جامع الاقوال (تاليف زين الدّين حسينى عاملى)، خاتمة الوسايل (تأليف حديث دان بزرگ ابوجعفر على مشعرى)، تلخيص المقال (اثر حاج محمّد بن على اردبيلى)، رياض العلماء (اثر ميرزا عبداللّه تبريزىِ اصفهانى شاگرد برجسته علاّمه مجلسى)، و كتب ديگر از جمله كتاب وفيات الاعلام (اثر علاّمه معاصر حاج آقا بزرگ تهرانى) آمده است.

در همه اين كتاب ها از وى به عنوان يك راوى كاملاً مورد اطمينان يعنى ثقه ياد شده، و مورد اطمينان بودنش در نقل حديث مانند شهيد بودنش مورد اتفّاق علماى رجال است. چرا كه در راه حج به شهادت رسيد.(1)

كلينى رازى

«ابوجعفر محمّد بن يعقوب بن اسحق كلينى رازى، مؤلف نخستين كتاب از كتب اربعه شيعه[اصول كافى] مى باشد. در مورد سال تولّد او اطلاّع دقيقى در دست نيست؛ امّا وفات او در سال 329 ق در بغداد اتفّاق افتاد. زادگاه او روستاى كلين از توابع شهر رى بوده، و چنانكه معروف است پدر و دايى او، يعقوب و علان نيز در اين ده زندگى مى كرده اند؛ و دايى او به گفته نجاشى، از مشايخ معتبر بوده است. ابوجعفر سال هاى ابتدايى زندگى خود را در زادگاه خويش سپرى كرده و سپس به سفر و ديدار از حوزه هاى قم، كوفه، نيشابور و بغداد دست زد. كلينى پس از ديدار با بزرگان اين حوزه ها مجّدداً به رى عزيمت نمود.

ظهور و رشد تشيّع در رى، مقارن با ايّام كودكى و نوجوانى كلينى بود، و پس

ص: 469


1- . علاّمه عبدالحسين امينى، شهيدان راه فضيلت، صص 31 الى 33.

از عزيمت به رى او توانست رياست حوزه شهر را در اختيار بگيرد. او مرجع شيعيان رى و محلّ رجوع مشتاقان علوم دينى بود؛ چنانكه نجاشى مى نويسد: كلينى در عصر خود بزرگ و پيشواى اصحاب ما در رى بود، و در حديث ضابط ترين آنها به شمار مى رفت» علاّمه حلّى نيز چنين نظرى را در خلاصة الاقوال (ص 145) ذكر مى كند. به احتمال قوى اقامت كلينى در رى، به دهه هاى چهارم و پنجم عمروى و پس از سال 300 هجرى باز مى گردد. او كتاب معروف خود كافى را در ظرف بيست سال و در دهه هاى آخر عمر خويش و در اين شهر تأليف نمود. در كتاب كافى مجموعاً 15339 روايت از سى و چهار نفر راوى ذكر گرديده است. اين كتاب كه با استفاده از بقاياى كتب اصحاب ائمه عليهم السلام و جوامع حديثى قبل از كلينى تدوين گرديد، در طول زمان رنگى جاودانه گرفت».(1)

به لحاظ اهميّت فوق العاده كتاب الكافى شرح مبسوط تر و مستندتر از آن در اينجا لازم است. چرا كه حركت علمى مرحوم كلينى، موجد موج نوينى در علوم و معارف شيعى و اسلامى گرديد تا ديگران به تأسى از ايشان به صورتى منظّم و اساسى ميراث مذهب شيعه اماميه را گردآورى نمايند.

«كلينى رازى ملقّب به ثقة الاسلام داراى چندين اثر علمى است، كه مهم ترين آنها كتاب الكافى مى باشد. اين كتاب نه تنها در مذهب شيعه بى نظير است، بلكه در عالم اسلام نيز معادل و مشابهى ندارد و داراى محاسنى بسيار است، از جمله آنكه به عقيده غالب صاحبنظران اين كتاب اوّلين موسوعه حديثى است كه جامع اصول و فروع مى باشد؛ و براساس مذهب اهل بيت عليهم السلام تنظيم و ترتيب يافته است.

ص: 470


1- مجيد معارف، پژوهشى در تاريخ حديث شيعه، صص 460، 461 و 491.

در اين كتاب 5072 روايت صحيح، 144 روايت حسن، 1118 روايت موثق و 302 روايت قوى و 9485 روايت ضعيف وجود دارد؛ كه به اين ترتيب شمار مجموع روايات آن 16121 عدد مى باشد. فقهاء شيعه اين كتاب را مهم ترين، مضبوط ترين و جامع ترين كتاب از كتب اربعه دانسته اند».(1)

ابن بابويه

به لحاظ آنكه ابو جعفر محمّد بن على بن الحسين بن موسى بن بابويه قمى معروف به شيخ صدوق و يا صدوق، با آثار و تأثير خود در نهضت فقهى تشيّع شناخته مى شود، مناسب تر است ابتدا به اين زاويه از زندگى او دقّت كنيم. فقه شيعه اثنى عشرى بر چهار كتاب استوار است، كه آنها را«كتب اربعه» و مصّنفان آنها را«محمّدين ثلاث» مى گويند. اين چهار كتاب عبارتند از: كافى - من لايحضره الفقيه - تهذيب الاحكام و الاستبصار.

شيخ صدوق در عمر خود بسيار مسافرت كرد، و از جمله چندين نوبت به زيارت مشهد رضوى رفت. در سال 368ه .ق و در سفرى به خراسان بزرگ در بلخ يا در ايلاق، يكى از رجال شيعه به نام ابوعبداللّه محمّد بن حسن علوى معروف به نغمه به شيخ پيشنهاد كرد به سياق كتاب من لايحضره الطبيب (كسى كه پزشك در دسترس ندارد، پزشك پيش خود) تأليف محمّد بن زكريّاى رازى كتابى در فقه، تأليف كند؛ و شيخ صدوق نيز كتاب من لايحضره الفقيه را به نام وى تصنيف نمود.

«من لايحضره الفقيه دوّمين كتاب از كتب اربعه است. برخى اين كتاب را متقن ترين كتب اربعه دانسته اند، ولى عقيده مشهور آن است كه پس از الكافى مهم ترين كتب اربعه مى باشد. در اين كتاب 3943 حديث مسند، و 2055

ص: 471


1- . تشيّع سيرى در فرهنگ و تاريخ تشيّع، دايرة المعارف تشيّع، صص 120 و 121.

حديث مرسل (مجموعاً 5998 حديث) با 666 باب وجود دارد. درگذشته شهرت داشته كه صدوق كتابى ديگر به نام مدينة العلم با حجمى بزرگتر از من لايحضره الفقيه داشته است، و از اين رو علماى متقّدم، كتب اربعه را همراه مدينة العلم، اصول خمسه مى ناميدند. امّا اين كتاب در قرون بعد از ميان رفته و علاّمه مجلسى كه مصادر الانوار را فراهم مى كرد، با تمام كوشش آن را نيافت».(1)

البته خاندان بابويه در تاريخ شيعه جايگاه والايى دارند، امّا مشهورترينشان شيخ صدوق است.

«از خاندان ابن بابويه تعداد بسيارى فقيه و محدّث برخاست. محدّث فاضل بحرانى رساله مخصوصى در شرح احوال فقهاى اين خانواده نوشته است. از بين ايشان شايد ابوجعفر ملقب به صدوق كه از بنيانگذارانِ فقه شيعه بوده و در صف اوّل علماى مذهب اثناعشرى جاى دارد، از ديگر اعقاب خود مشهورتر باشد».(2)

و گرچه پدر گرامى وى، ساكن قم بود، امّا شيخ به نهضت فقهى رى پيوست.

«محمّد بن على بن بابويه قمى، مقيم رى بوده است. وى در سال 355ه .ق وارد بغداد شد، و در حاليكه نوجوان بود، شيوخ طايفه شيعه از او سماع حديث مى كردند. ابن بابويه داراى سيصد تأليف مى باشد، و به سال 381ه .ق در رى وفات يافت».(3)

ص: 472


1- . تشيّع سيرى در فرهنگ و تاريخ تشيّع، دايرة المعارف تشيّع، صص 121 و 122.
2- دايرة المعارف تشيّع، ج 1، ص 307.
3- . محمّدحسين مظفّر، تاريخ شيعه، ص 98.

برخى سال تولّد ايشان را 306ه .ق مى دانند، اما مهم تر از هر چيز زندگى پر بار وى مى باشد.

«سال تولّد او را 311ق دانسته اند.(1) او در مدارس شهر قم علوم ادبى و شرعى و عقلى را فرا گرفت، و آنگاه به رى آمد. ظاهراً چون رى پايتخت سلاطين شيعى مذهب آل بويه و مركز علما و رجال آن طائفه و ميدان وسيعى براى تعليم و تعلّم علوم شرعى بود، نظر صدوق را به خود جلب كرد. صدوق با ركن الدوله ديلمى(م 366 ق) و صاحب بنِ عباد(م 385 ق) وزير او، و مؤيد الدوله فخرالدوله ارتباط نزديك داشت، و مقدمش را گرامى مى داشتند. پنج عنوان از مؤلفات شيخ كه شامل مذاكرات و مباحثات وى در محضر ركن الدوله است مبادى تشيّع را براى پادشاه روشن نموده، و از مذهب وى در برابر مخالفان دفاع نموده است. وى كتابِ عيون اخبار الرضا را نيز به صاحب بن عباد اهداء نموده است كه در سيره و احاديث حضرت على بن موسى الرضا عليه السلام مى باشد. از بين آثار او،«من لايحضره الفقيه» جايگاهى كاملاً استنثانى دارد. صدوق به اجماع علماى شيعه در صحّت و اتقان فتاوى، نظم فكرى، و قوّت حافظه و كثرث تأليفات ممتاز است. نجاشى در رجال 193 عنوان از آثار او را ذكر كرده و مى گويد: بعض اين كتابها را نزد پدرم خواندم. محمّد بن سليمان تنكابنى در قصص العلماء نيز 189 تأليف از شيخ صدوق را نام مى برد. شيخ در مسافرتهاى خود، همه جا از سوى رجال و علماى شيعه مورد پذيرائى و استقبال قرار مى گرفت، فلذا تعدادى از رسالاتِ او پاسخ به سؤالات علماى ساير بلاد(مثل بصره، كوفه، بغداد، مداين، قزوين و نيشابور) است. بسيارى از علماى معروف

ص: 473


1- رجال النجاشى، ج 1، ص 81.

عصر نيز محضر درس صدوق را درك، و ازو روايت حديث كرده اند. معروفترين ايشان شيخ مفيد، فضل بن شاذانِ نيشابورى، غضائرى و ابوجعفر محمّد دوريستى بوده اند».(1)

امّا مقام روحانىِ ابوجعفر محمّد صدوق، علاوه بر آنچه گفته شد هم به واسطه پدر بزرگوار و فقيه وى يعنى على بن بابويه و برادرش ابوعبداللّه حسين و هم به علّت صحّت روايت مشهورِ معجزه و دعاى امام عصر(عج) در مورد ولادت فرزندان ذكور على بن بابويه فزونى مى يابد. پدر بزرگوار ايشان، على بن الحسين بابويه(م 328 ق) شيخ شيعه در شهر قم بود؛ و با امام عسكرى عليه السلام مكاتبه داشت. تصنيفات فراوانى، از جمله كتابى در تفسير قرآن كريم به وى منسوب است؛ و همو بود كه در سنّ كهولت، از امام زمان(عج) تقاضاى فرزند ذكور نمود؛ و دعاى او به استجابت رسيد.

منتجب الدّين رازى

«على بن عبيداللّه معروف به شيخ منتجب الدين رازى، از نوادگان شيخ صدوق، پدرش فقيهى موثّق، و جدّش شمس الاسلام حسن معروف به حسكا از فقهاى بزرگ و شاگرد شيخ طوسى است.

منتجب الدّين به فيض ملاقات بسيارى از محدّثين نامى رسيد، و از آنان به دريافت اجازت نقل حديث نائل گشته، و تعداد زيادى از دانشمندان شيعه و سنّى نزد او مراسم شاگردى به عمل آورده اند. شاگرد وى رافعى كه از دانشمندان معروف مى باشد در كتاب التدوين فى اخبار قزوين مى گويد: وى به حدّ اكمل از شنيدن و ضبط و حفظ و جمع حديث بهره داشت؛ و از لحاظ فوق در اين زمانها كم نظير بود. شايد همين علاقه و استفاده از محضر استادان باعث شده تا جز چند كتاب از او باقى نماند.

ص: 474


1- دايرة المعارف تشيّع، ج 1،صص 307 و 308.

از تأليفات وى الاربعين عن الاربعين من الاربعين فى فضائل اميرالمؤمنين مشتمل بر چهل حديث به روايت چهل استاد از چهل تن از صحابه پيغمبر صلى الله عليه و آله است. امّا كتاب بسيار مشهور او الفهرست يكى از مشهورترين كتاب رجال كه به فهرست صغير مشهور است، مورد اعتماد دانشمندان سنّى و شيعه مى باشد، وى اين دو كتاب را براى عزالدين يحيى بن ابى الفضائل علوى، نقيب رى و قم نگاشته است.

شيخ منتجب الدين از استادان زياد خود در فهرست ياد مى كند، از جمله مهم ترين آنها: پدرش عبيداللّه بن حسن، ابوالفتوح رازى، شيخ عبدالجليل قزوينى، سيّد فضل اللّه راوندى.

درباره تاريخ وفات، و محل تدفين وى اختلاف نظر وجود دارد.(1)»

ابوالفتوح رازى(جمال الدين حسين بن على بن محمّد بن احمد بن ابراهيم بن فضل بن شجاع بن هاشمى خُزاعى)

«مفسّر شيعى مذهب قرآن. جدّش بُدَيل بن وَرقاء با پسران خود در جنگ صفّين در كنار حضرت على عليه السلام جنگيده بود. خانواده وى در نيشابور اقامت كرده بودند تا آنكه نياى او به رى كوچيد و پس از فوت در آرامگاه شاه عبدالعظيم مدفون گشت».(2)

«او از كابر علماى اماميه و فقيه رى بود. از تلامذه شيخ طوسى(460 ق) و قاضى ابن البراج(481 ق) و شيخ سلاّر(448 ق) بشمار مى رفته است و تمامى مصّنفات شيخ طوسى را در پيش خود خوانده؛ و همچنين تمامى علماء اكا بر زمان او در حوزه درس وى حاضر مى شده اند».(3)

ص: 475


1- دايرة المعارف تشيّع، ج 8، صص 88 و 89.
2- دانشنامه ايران و اسلام، ج 7، ص 974.
3- . محب الاسلام، مناظره محمّد زكّرياى رازى با ابوحاتم رازى، ص 654.

«شاگردان او عبارت بودند از: ابن شهر آشوب(م 588 ق) و ابوالحسن منتجب الدين على بن بابويه، كه هر دو از كتابشناسان شيعه بودند. شهرت ابوالفتوح به سبب تفسير رَوْضُ الجِنان و رَوحُ الجَنان فى تفسير القرآن يعنى يكى از نخستين

آثار جاويد نثر پارسى است كه مؤلّف به تصريح خود در مقدّمه آنرا براى بيشتر مردم كه عربى نمى دانسته اند تأليف كرده است. اين كتاب از لحاظ بافت و محتوى با تبيانِ شيخ طوسى شباهت كامل دارد. مؤلّف در ذكر حديث خود را محدود به مآخذ شيعه نكرده، بلكه از مجموعه هاى احاديث سنّى نيز به آزادى استفاده كرده است، و البتّه در مسائل مورد اختلاف پيوسته از شيعه جانبدارى مى كند. در مسائل كلامى نيز متأثّر از كلام شيعيان همزمان خود است كه در توحيد و عدل الهى با معتزله همداستان بودند، ولى از لحاظ تعريف ايمان و مسأله شفاعت و البتّه امامت، با ايشان اختلاف داشتند».(1)

ابوالفتوح در زمره كسانى است كه فرهنگ تشيّع را در عصر سلجوقى احياء نمودند؛ و لذا اهميّت شناسايى هرچه بهتر اثر بى بديل او و دامنه تأثيراتش فزونى مى يابد.

«تفسير ابوالفتوح رازى از بهترين و سود بخش ترين تفاسير جهان اسلام و مقبول افتاده ترين نگارش هاى قرآنىِ فارسىِ امامّيه در تاريخ است؛ و ترديدى نيست كه اگر اين تفسير به تازى نگاشته شده بود، آوازه اى بس بلندتر از آنچه دارد مى يافت. كاميابى شيخ در تفسير نگارى چنان است كه برخى اين تفسير را، روى هم رفته بر تفاسير بزرگى چون: تبيان و مجمع البيان ترجيح مى دهند.

ابوالفتوح همانند مؤلّف مجمع البيان، (امين الاسلام طَبْرِسى) در كنار مآخذ

ص: 476


1- دانشنامه ايران و اسلام، ج 7، صص 974 و 975.

ناب شيعه، گفته هاى مفسّرانى چون قتاده و سُدّى را هم نقل مى نمايد، و با رويكرد گسترده به آراء روشنگرى هاى تفسيرى اهل بيت عليهم السلام نوعى برخورد تفاهم طلب با دسته هاى عقيدتى مختلف اسلامى نشان مى دهد.

ابوالفتوح اگرچه به نقل قصص در تفسيرش عنايت داشته است، نمى توان كمّ و كيف اين اهتمام را همانند تفسير سورآبادى يا ترجمه تفسير طبرى دانست، و وى را ادامه دهنده تفسيرهاى قصّه گوشمرد. تفسير وى خصلتى واعظانه دارد؛ و داراى جا معّيتى است كه با واعظانگى آن بى پيوند نيست گاه نيز اندك صبغتى صوفيانه پذيرفته است نثر اين تفسير از نمونه هاى ممتاز نثر مرسل فارسى، و داراى ويژگى هايى واژگانى و دستورى است كه مطلوب زبان شناسان و اديبان مى باشد».(1)

قطب الدّين رازى

«از مفاخر شيعه در علم منطق و كلام، و از دانشمندان اسلام كه در زمان خود ميان علماى سنّى و شيعه از جايگاه ويژه اى برخوردار بود. محل تولد او شهر ورامين(در 647ه .ق) است. او بنابر مستندات موثّق، از جمله گفته شهيد اوّل در مستدرك الوسايل، از نوادگان شيخ صدوق(ره) مى باشد. ايشان در حدود سال 708 تا 709 از عراق عرب به ايران آمد، و به واسطه شيعه نمودن سلطان محمّد خدابنده، و احترامى كه نزد وى به دست آورد، اقدام به تأسيس مدرسه سيّار و تعليم و تربيت شاگرد نمود؛ و در اين مدرسه علاوه بر علوم و فنون رايج به ترويج مذهب شيعه اماميّه پرداخت. جلال الدين سيوطى درباره او مى نويسد:

ص: 477


1- بهاءالدين خرمشاهى، دانشنامه قرآن و قرآن پژوهى، ج 1، صص 661 و 662.

يكى از پيشوايان علوم عقلى است و شرح هادى و مطالع و اشارات و نيز حاشيه كشّاف زمخشرى و شرح تحشيه از اوست. به علاوه كتاب محاكماتِ او در شمار بهترين كتب منطق و حكمت است. او در اين كتاب در مقابل دو متفكّر بزرگ شيعه و سنّى، خواجه نصيرالدّين طوسى و فخرالدين رازى در شرح اشارات شيخ الرئيس ابن سينا به حكميّت نشسته و استادانه از عهده آن بر آمده است.

كتب فقهى رازى مورد استفاده بسيارى از بزرگان قرار گرفته است. از جمله شهيد ثانى در روض الجنان و مسالك، و نيز شيخ انصارى در مكاسب و فرائد نظريّات او را نقل كرده اند.

قطب الدّين رازى در سال 736 پس از قتل ايلخان ابوسعيد، و هرج و مرج در ايران به شام رفت، و در 766ه .ق در همانجا دارفانى را وداع گفت».(1)

ابوحاتم رازى

اگر قول مترجم اعلام النبوة را بپذيريم على رغم آنكه برخى از كتب تراجم وى را از دعاة اسماعيلى ذكر كرده اند، وى از شيعيان دانشمند بصير غيور متكّلم كم نظير است؛ كه شرحى از مناظره او با محمّد زكرّياى رازى آورده شد. در هر صورت

«احمد بن حمدان بن احمد ورسنانى، از بزرگترين متكلّمان و فيلسوفانِ اسلام در پشاپويه، جنوب رى تولّد يافت. در اوايل عمر خويش وارد سلسله مراتب اسماعيلى گشت. سپس نايب و خليفه غياث نامى گرديد كه داعى رى بود؛ امّا از بيم سامانيان به ديلم گريخت. در ديلم به خرده گيرى از دولت علويان پرداخت كه: «سلطان بايد علوى به دين باشد نه نسب» و چون بر اثر

ص: 478


1- . دايرة المعارف تشيّع، ج 8، ص 89.

دعاوى او قصد جانش كردند، به آذربايجان سفر كرد، و در آن ديار به سال 322 ق درگذشت.

معروفترين آثار ابوحاتم عبارتند از:

كتاب الزينة، كه فرهنگ اصطلاحات كلامى است؛ كتاب الاصلاح كه در ردّ المصلح نخشبى نگاشته؛ و بالاخره اعلام النبوة، در رّد عقايد محمّد بن زكرياى رازى درباره نبوّت و قدماى خمسه و بر پايه مناظراتى كه بين اين دو در رى رفته بود نوشته شده است.

اعلام النبوة مهم ترين اثر اوست كه عمق انديشه و دقّت نظر علماى آن عصر را نشان مى دهد. دكتر سيّد حسين نصر در مقدّمه انگليسى كتاب نوشته است: «اعلام النبّوة بدون شكّ يكى از بزرگترين كتب اسلام است كه در مقايسه اديان شناخته شده است». اين كتاب يكى از پر ارزشترين آثار دينى، كلامى، و فلسفى است، كه مى توان آنرا كتاب فصل مقال در اديان نام نهاد».(1)

3 - 2 - علما
محمّد بن زكرّياى رازى

اهميّت مقام علمى زكرياى رازى چنان است كه شرح حال او را در هر تحقيق راجع به رى پيش مى آورد و در عين حال شناخت آراء فلسفى و كلامى او در اين گفتار الزامى است.

«رازى در غرّه شعبان 251ق در شهر رى متولّد شد، همانجا برباليد و پس از فراگيرى زبان عربى، به آموختن طب، رياضيات، فلكيّات (= نجوم)، الهيّات و

ص: 479


1- محبّ الاسلام، مناظره محمّد زكرياى رازى با ابوحاتم رازى يا ترجمه اعلام النّبوة، صص 652، 656.

فلسفه همّت گماشت. پس از واقعه اى در سنين بالا، رازى چنان به مطالعه طب همّت معطوف داشت كه بنيان گذار نظرى آن در جهان اسلام لقب گرفت».(1)

«على بن ربّن طبرى(م 247 ق) استاد شيعى مذهب زكريّاى رازى، و مؤلّف كتاب فردوس الحكمة در روزگار خود شهرتى به سزا داشت، و توانست مباحثى جامع در طبّ عمومى و جز آن مطرح كند».(2)

«رازى در فلسفه شاگرد ابوزيد احمد بن سهل بلخى شيعى مذهب(م 332 ق) بوده است؛ و با او رابطه اى عميق و استوار داشته همچنين با ابوالحسن مسعودى(م 346 ق) موّرخ نامدار شيعى و مؤلّف كتاب مروج الذهب دوستى داشته و درباره مباحثاتش با او رساله اى مى نگارد به نام كلام جرى بينه و بين المسعودى فى حدوث العالم.

عنوان شمارى از آثار رازى نيز بر تشيّع او گواهى مى دهند. همچنين او در رساله برءالساعة با عبارت شيعيان يعنى: الحمداللّه كما هواهله و مستحقه و صلواته على خير خلقه محمد و آله و عترته، سخنش را آغاز كرده، و در پايان رساله آورده است، و الحمدللّه رب العالمين و صلواته على سيد المرسلين محمد و آله».(3)

«مهمّ تر از همه آنكه رازى با پيروى از آموزه تداوم فيض، رساله هايى در شرح و معرّفى برتر بودن امام، مصون بودنش از خطا و نيز بر حق بودن امام، نگاشته است، امّا برخورد آموزهاى علمى و فلسفى او با ديگر فرقه ها و مكتب هاى

ص: 480


1- دايرة المعارف تشيّع، ج 8، صص 85 و 86.
2- . تشيّع سيرى در تاريخ و فرهن تشيّع، دايرة المعارف تشيّع، ص 252.
3- . دايرة المعارف تشيّع، ج 8، صص 85 و 86.

فلسفى كلامىِ زمانه اش، به ويژه اشاعره و معتزله و اسماعيليه، همستيزان بسيارى بر او فراهم كرد. به رغم اتّهام او به زندقه و الحاد از سوى مخالفان داده ها و اسناد تاريخ و به ويژه ردّيه هايى كه او در پاسخ ديگران نوشته است، برگرايش شيعى عميق رازى دلالت مى كنند. از جمله رديّه بر احمد بن كيال در باب امامت.[وى از بزرگان مذهب باطنى و از اقطاب فرقه اسماعيليه بود، كه مدّعى امامت شد و خود را امام قائم برشمرد، و بدين سبب شيعيان اثنى عشرى (اماميّه) از احمد بن كيال تبرّى جستند.] از بزرگان شيعى متأخّر نيز، علاّمه شيخ آقا بزرگ تهرانى، در كتاب الذريعه، رازى را در شمار مؤلفّان شيعه دانسته است و گواه نظر او وابستگى محكمى است كه ميان رازى با بزرگان و شخصّيتهاى شيعى وجود داشته است.

چنان كه با محمّد اطروش، معروف به ناصركبير(كه نسبش به على عليه السلام مى رسيده و جّد مادرى سيّد مرتضى علم الهدى - 436 ق - بوده) رابطه استوارى داشته و براى او كتابى در حكمت با عنوان كتاب الى الداعى الاطروش فى الحكمه نگاشته است. هرگاه در نظر آوريم كه رازى با شهرت بسيار و نيز تقرّبش در دربار حاكمان شيعى، دشمنان چندى داشته است، به طور بديهى براى نابود كردنش به تهمت زدن رو مى آورده اند تا با متهم كردن او به خروج از دين و تكفير، نابودش كنند.

از رساله ها و آثار فلسفى و كلامى رازى بر مى آيد كه او انديشمندى خردگرا و اهل استدلالِ برآمده از توحيد اشراقى است. ابوبكر محمّد بن زكّريا در 313 وفات يافت».(1)

ص: 481


1- . دايرة المعارف تشيّع، ج 8، صص 85 الى 87.
ابوعلى مسكويه

«ابوعلى احمد(بن) محمّد بن يعقوب بن مسكويه خازن - مورّخ كاتبه طبيب، فيلسوف، كتابدار، نديم - در 325ه .ق در رى به دنيا آمد، و در 421 ق در اصفهان درگذشت. اين ادّعا كه او زرتشتى بود و به اسلام گرويد، مشكوك است؛ امّا نظرّيه دالّ بر تشيّع او مبناى محكم ترى دارد. خوانسارى در روضات الجنّات او را از شيعيان امامى مى شمرد و مى گويد ملاصدرا بسيارى از كتاريهاى او را در اختيار داشت؛ و ميرداماد نيز به اقرار او بر حقوق اهل بيت عليهم السلام و وظيفه اطاعت از ايشان اشاره كرده است. محمّد اركون نيز مذهب شيعى او را نوعى تشيّع نظرى مى شمارد كه صفت بارز تفكّر فارابى و اخوان الصفاء بود.

مسكويه آشكارا از پادشاهان آل بويه در برخى مسائل انتقاد مى كرد. براى مثال سياستهاى مالىِ معزالدّوله در بخشش زمينهاى سواد(جنوب بين النهرين) را موجب باير شدن زمينها و از ميان رفتن عايدى دولت مى دانست. امّا درباره وزيرانى كه به آل بويه خدمت كردند با نظرى مساعد سخن مى گويد؛ به ويژه در مورد مهلّبى و ابن عميد.

نخستين منصب حكومتى وى در خدمت وزير مهلّبى بود؛ و آنگاه نزد ابوالفضل بن عميد(وزير ركن الدوله) رفت؛ و مدّت هفت سال در سمت كتابدار وى، روز و شب به او خدمت كرد. پس از سال 360 ق به جمع ملازمان عضدالدوله پيوست، و پس از خدمت به صمصام الدوله، بغداد را به قصد رى ترك گفت. در همين هنگام با ابن سينا در حشر و نشر بود. بيهقىِ مورّخ، نقل مى كند كه ابن سينا او را دست كم مى گرفت؛ و يك بار در مجلس درس چنان موهن رفتار كرد كه مسكويه تهذيب الاخلاق خود را به سوى ابن سينا پرتاب كرد.

ص: 482

تصنيفات وى بسيار بود، از جمله:

دو اثر مشهور به الفوز الكبير و الفوز الصغير درباره علوم اوايل، حواشى بر كتب منطق، منازل العلوم، تهذيب الاخلاق، المسعدة، تصنيفات درباره علوم الهى و طبيعى، حساب و علم كيميا و حتّى آشپزى، كه مشهورند. همچنين كتابهاى: المستوفى فى الشعر در ادب، مجموعه انس الفريد، و نيز جاويدان خرد. امّا شايد مشهورترين كتاب وى تجارب الامم و عواقب الهمم باشد (تمام آثار وى سرشار از بلاغت و خط خوش و شيوه اى لطيف است، كه نشانى از پشتكار و دقّت اوست)

مسكويه در اثر تاريخىِ بزرگش (تجارب الامم)، جزئيات بيش ترى از شرح احوال خويش به دست مى دهد. در اين كتاب اشخاصى كه او ترسيم مى كند كامل و سه بُعدى اند؛ و مردمان اين عصر در صفحات روايت او جان مى گيرند و زنده مى شوند. در اين اثر كه به لحاظ لحن و مضمون غير دينى، و دنيوى است؛ مسكويه اشخاص و وقايع را با معيار عقلىِ خاصّى مى سنجد، و مدح و ذّم را به دقّت نثار اشخاص مى كند. قصد او در اين اثر بزرگ (كه از برخى لحاظ بر ابن خلدون سبقت گرفته است به ويژه در علل افول خاندان هاى حكومتى) ثبت تجارب ملّتها بود، تا مردمان از مثال هاى تاريخى عبرت گيرند».(1)

3 - 3 - ادبا
ابوالمعالى رازى

طبقه ادبا اگرچه در عهد بويه شكل گرفتند، امّا رسالت عمده خود را در عهد سلجوقى

ص: 483


1- . جوئل ل. كرمر، احياى فرهنگى در عهد آل بويه، صص 308 الى 321.

به نحو شايان انجام دادند. بنابراين اگر از قدمايى چون ملك الكلام بندار رازى (م 433 و شاعر مجدالدوله)، بگذريم، شاعران و ادبايى شاخص - جز آنانى كه معرفى شدند - قابل ذكرند از جمله «ابوالمعالى رازى معروف به دهخدا از شعراى فارسى گوى دوره سلجوقى است. وى مدّتى در مرو در دستگاه سنجر به سر مى برد و پس از آن در اصفهان به خدمت سلاجقه عراق پيوست. نظامى عروضى و عوفى وى را در عداد شعراى بزرگ عهد سلجوقى دانسته، و عوفى ديگر شاعران آن عصر را خوشه چين خرمن فوايد و ريزه خوار مائده و عوايد او، مى داند. از اشعار معروف ابوالمعالى قصيده اى است با مطلع:

خروش من همه از چيست از نعيب غراب *** كه دور ساخت مرا ازديار و از احباب

كه در آن حضرت على عليه السلام را ستوده، او را وحى و حجّت پيامبر صلى الله عليه و آله خوانده است؛ و تأكيد كرده شروط وصول به مصطفى صلى الله عليه و آله پيروى از مرتضى عليه السلام است. برخى صاحبنظران معاصر او را جامع معقول و منقول خوانده و گفته اند مدح غياث الدين مسعود بن ملكشاه مى گفته است. عبّاس اقبال او را با ابوالمعالى نحاس رازى يكى مى داند؛ و به گفته وى، ابوالمعالى مدّاح خاصّ اميرالتونتاق از سرداران سپاه بركيارق بود، و چون امير به داشتنِ تمايلات شيعى شهرت داشته، بعيد نيست كه ابوالمعالىِ شيعه مذهب به دستگاه او پيوستگى داشته باشد.

سال وفات ابوالمعالى رازى 541ه .ق مى باشد».(1)

ص: 484


1- دايرة المعارف تشيّع، ج 1، ص 441.
عبدالجليل رازى

«نصير الدّين ابوالرشيد عبدالجليل بن ابى الفضل قزوينى رازى از مفاخر جهان اسلام كه با تأليف كتب ارزنده آثارى جاودانه بر جاى گذاشته، احتمالاً اواخر قرن 5 به دنيا آمده».(1)

اثر عظيم و نفيس شيخ عبدالجليل «نقض الفضايح» است.

«در زمينه ادّبيات منثور شيعه، مهمّ ترين اثرى كه در قرن ششم پديد آمد كتاب نقض بود، كه نام اصلى آن بعض مثالب النواصب فى نقض بعض فضائح الروافض مى باشد؛ و حدود سال 560 تأليف شده است».(2)

«عبدالجليل در اين اثر به ادب فارسى شيعه توجّه خاصّى داشته و براى نشان دادن دامنه تشيّع به شعراى فارسى زبان اشارات مبسوط دارد چنانكه اثر عبدالجليل نخستين اثرى است كه از برخى شاعران رى، همچون: بدرالدّين قوامى رازى ياد كرده است».(3)

«نقض در بُعد تاريخ، فرهنگ، كلام و ادب شيعى حاوى اطلاعات بسيار سودمند و در بسيارى از موارد منحصر به فرد است. در اين ميان ارزش كتاب براى شناخت وضعّيت فرهنگى شهر رى بارز بوده و نيز براى نشان دادن موقعّيت شيعه و ديگر مذاهب و نيز تفاهمات و تعارضات اين فرقه ها، از بهترين منابع موجود به شمار مى رود. اين كتاب در واقع رديّه اى است بركتابى ديگر كه بر ضدّ شيعه بوده و نامش به اظهار عبدالجليل بعض فضائح الروافض مى باشد؛ فلذا عبدالجليل كتاب خود را در نقض مطالب و اتهامات وارده بر

ص: 485


1- . دايرة المعارف تشيّع، ج 8، ص 90.
2- تشيّع سيرى در فرهنگ و تاريخ تشيّع، دايرة المعارف تشيّع، صص 231 و 322.
3- . رسول جعفريان، تاريخ تشيّع در ايران، ج 1، ص 389.

شيعه در آن كتاب نگاشت. كتاب نقض در كنار ديگر آثار شيعى اين دوره، مخصوصاً ديوان شعر قوامى رازى، از نظر شناخت تفكّر و سلوك شيعى معتدل در قرن ششم هجرى در شهر رى، بسيار راهگشا محسوب مى شود خاصّه كه مؤلّف در موارد متعدّد نسبت به اظهار و تحليل اين نگرش، انگيزه قوى داشته است. در عين حال وى در زدودن برخى از توّهمات موجود ميان اهل سنّت نسبت به آنچه بى جهت به شيعه اصوليه نسبت داده اند، تلاش مضاعفى دارد.(در اين برهه انديشه اصولى بر جريان فكرى شيعه غلبه كرده و اخبارى گرى منزوى شده و تشيّع نه به عنوان مميزات خود از ديگران بلكه به عنوان مشتركات خود نيز با ديگران شناخته مى شود.) لذا عبدالجليل اگر اتهامى را از مخالفان وارد دانسته آن را پذيرفته، امّا همزمان نظير همان انتقاد را برآنچه كه معتقَد اهل سنّت بوده و يا در كتب آنان آمده، وارد كرده است. همچنين او بين عقيده شيعه با آنچه كه وى آنها را طايفه حَشويه و غلاتِ اخبارى مى خواند به خوبى خط فاصلى ترسيم كرده است».

«شيخ عبدالجليل از محضر بزرگانى چون شيخ ابوالوفاء عبدالجبار رازى بهره گرفته، و دو كتاب معروف ديگر نيز از خود به يادگار گذاشته است يعنى: تنزيه عايشه (تأليف در 533ه .ق) و البراهين فى امامة اميرالمؤمنين (تأليف در 537ه .ق)(1)».

بدرالدّين قوامى رازى

«مشهورترين سراينده شيعه مذهب از آغاز تا قرن ششم هجرى بدرالدين قوامى رازى است. قوامى نخستين شاعر فارسى زبان است. كه در اشعار خود

ص: 486


1- . دايرة المعارف تشيّع، ج 8، ص 90.

صريحاً به تشيّع خويش اشاره كرده، و به حقانيّت مذهب تشيّع، و امامت ائمه دوازده گانه تصريح نموده است. اشعار قوامى، غالباً حاوى مطالب بلند و مضامين حكيمانه است. دعوت به خداپرستى و اثبات عدل خداوند و پرهيز از دنيا و شرح بى اعتبارىِ آن و ترغيب به آخرت نيز از محتويات اشعار اوست.

قوامى از اينكه بر مذهب شيعه است بارها مباهات نموده، و از اين رو در ميان گروه شيعيان آن روزگار، اشعار وى رواج فراوان داشت. از مضامين برخى از ابيات قوامى استنباط مى شود كه از گروه مناقب خوانان بوده است».(1)

ديوان باقى مانده از قوامى رازى مى تواند نمونه اى مناسب از اشعار مناقب خوانانِ شاعران شيعى قرن ششم در رى باشد. وى به عصمت دوازده امام اعتقاد دارد و امامت آنان را نصّ الهى مى داند. در اين مورد اينگونه سروده است:

«بعد از احمد دامن مهر على در پاى كش *** زانكه بس ناخوش بود بى سر گريبان داشتن

وز پس او يازده سيّد كه ما را واجب است *** اعتماد عقبى و دنيا بر ايشان داشتن

و در جاى ديگر مى گويد:

ز بعد على يازده سيدّند *** به ميدان دين زعصمت سوار

همه پاك و معصوم و نصّ از خداى *** پيمبر وقار و فرشته، شعار»(2)

«فكر تسامح در اختلافات مذهبى از نقاط قوّت انديشه شيعى اين شاعر

ص: 487


1- تشيّع سيرى در فرهنگ و تاريخ تشيّع، دايرة المعارف تشيّع، ص 230.
2- رسول جعفريان، تاريخ تشيّع، ج 2، ص 576.

پرمايه و حكيم مى باشد. روشن است كه اين شيوه نمودار تشيّع معتدلى است كه شاخصه تشيّع در قرن ششم به ويژه در شهر رى مى باشد. او حتّى در دوستى اهل بيت عليهم السلام و صحابه سخن مى گويد كه اين نگرش، به لحاظ يك انديشه وحدت گرا بسيار جالب توجّه است. در عين حال از اهل سنّت مى خواهد برترى حضرت على عليه السلام را بر ديگران بپذيرند، چنانكه مثلاً مى گويد:

مرتضى كز پيش بوبكر و عمر باشد به علم *** كى روا دارى كه فرمان از پس عثمان دهد

قوامى رازى مى كوشد تا با نكوهش تعصب مذهبى كه جنبه فكرى بلكه صرفاً جنبه احساسى در عدم تفاهم دارد، به برداشتن موانع عملى و عاطفى وحدت كمك كند. وى اهميّت فرايض دينى را بسيار برتر و مهم تر از اختلافات مذهبى و تعصّب بر سر فروعات دانسته؛ و در اشعار مختلف به آن مى پردازد:

ترا تعصّب و مذهبگرى مهمّى نيست *** مهمّاى تو در دين فرايض است و سنن

مكن تعصّب و بنشين به عافيت جايى *** زباد جهل مَيَنگيز گرد و خاك فِتَن

اين شاعر شيعى فارسى زبان به شدّت طرفدار عدل و توحيد بوده و در اين باب اصرار بيش از حدّ دارد. اين اعتقاد مشترك شيعه و معتزله از طريق بغداد و شاگردان شيخ مفيد، سيّد رضى و سيّد مرتضى و شيخ طوسى، به رى رسيده است. آثار عملى اين اعتقاد همواره مورد توجّه كرده است. اهميّت اعتقاد به توحيد و عدل سبب شده تا در امر تفاهم نيز آن را دخالت دهد.

ص: 488

طريق عدل نگهدار در ره توحيد *** به گرد جبر مگرد اى عزيز من زنهار

بدان جهان چه شوى هم بدين جهان اندر *** يكى به جور خزان بنگر و به عدل بهار

چو مى زنى زعمر لاف دوستى در دين *** بگرد جبر چه گردى بيا و عدل بيار»(1)

«اگر چه شرف الشعراء عنايت به اصل تفاهم مذهبى دارد، و با اين مسأله مهم شهر رى در آن زمان، با تسامح فراوان برخورد مى كند، امّا از نفس اعتقادى خود عدول نكرده، و موضع گيرى مى كند. چنانكه از تشبيه و تعطيل تنفّر خود را ابراز مى نمايد.

هرگز نكند ظلم نه خواهد نه پسندد *** زو عدل بلا ظلم بود خير بلا شر

دور است ز تشبيه و زتعطيل وز تخييل *** فرد است ز انباز و ز همتا و ز همسر

بدبخت كسى بود كه تشبيه دروبست *** بيچاره ندانست مصوَّر ز مصوِّر

گفتند كه بر عرض نشيند ملك العرش *** نادان همه اندر سر گفتار كندسر

از مجموع اطلاعات به دست آمده از قوامى رازى قابل ذكر است كه ديوان وى

از روى تنها نسخه موجود در كتابخانه بريتيش ميوزيوم چاپ شده است و

ص: 489


1- . رسول جعفريان، تاريخ تشيّع در ايران، ج 2، صص 568 الى 590.

مجموع صفحات آن 173 صفحه مى باشد، كه در سال 1374 قمرى در تهران به چاپ رسيده است».(1)

نتيجه

حيات فرهنگى يك جريان ريشه دار و پُر شاخ و برگ، همچون تشيّع اماميّه در رى را نمى توان در تحقيقاتى از گونه متن حاضر، به تمامى هويدا كرد سئوال هاى چندى باقى مى مانند، و پاسخ ها و داده هاى فزون ترى كه براى بهره مندى از آنها به توانى پيش از اين و زمانى ديگر نياز است.

مسأله اى كه اكنون در منابع موجود مشاهده مى شود، عدم وجود تحليلى كاملاً جامع و منصفانه از تلفيق دو محورِ فقها و دانشمندان(يا طبقه كاتبان و وزراء حامى دانشوران) در پيشبرد تشيّع امامى در عصر مورد نظر است؛ بدين معنى كه حتّى در كتب معتبرى چون اثر جوئل ل. كرمر، آنگونه كه توقّع داريم اين مهمّ موشكافى نشده و شايد هم اين گونه آثار بر محورى ديگر بوده است.

ديدگاه جامع و مشرب وسيع دانشمندان اماميّه در برخورد با مسائل آن عصر حركت فرهنگى ايشان را دو بُعد خاصّ داده بود. بدين معنى كه هم در تقويت تشيّع مى كوشيدند، و هم در هويّت بخشى به مسلمانان سهم داشتند در بُعد اوّل مبارزه با گرايش هاى متمايل به شكاكيّت دينى، كثرت اعتقادىِ ملهم از شيّادانِ عالِم نما، و برهان برخى فلاسفه در نسبيّت اديان؛ بخشى از تلاش علماى اماميه بود. امّا شيعه براى عموم جامعه مسلمانان دستاوردهاى فرهنگىِ مثبتى به ارمغان آوردند، كه نفوذ آن مفاهيم در طبقه خواصّ بيش تر مشهود بود؛ چنانكه مثلاً در دوره فوق، مدارس

ص: 490


1- رسول جعفريان، انديشه تفاهم مذهبى در قرن هفتم و هشتم هجرى، صص 63 و 64 و 76.

عالى به معناى كاملاً رسمى آن وجود نداشت؛ امّا انسجام و تحّرك علمى شيعه، و شأن ممتاز ايشان در تمدّن اسلامى، موجب شد تا بعدها و در قرن پنجم، سلجوقيان «مدرسه» را براى آموزش عالىِ اسلام سنّى و مقابله با نفوذ تشيّع (كه قرن پيش از آن حاكميّت داشت) بنيان نهند. امّا مهمّ تر از هرچيز نفوذ آرمانهاى انسانگرايانه ايمانى در ديگران بود. چنانكه مثلاً فلاسفه نيز مقصود نهايى انسان را سعادت الهى مى دانستند كه از رهگذر به ظهور رساندن فضايل و به كار بستن عقل حاصل مى شود.

با ظهور سلسله علويان و آل بويه، حاملان فرهنگ شيعى، علاوه بر علماى دينى، كاتبان و وزراء، و حتّى حاكمان سياسى خواهند بود؛ كه اهميّتى شايان توجه دارند. آل بويه برخلاف سلسله هاى پيش از خود(مانند آل زيار) و يا معاصر در قلمرو ايران(همچون سامانيان) كه مى كوشيدند سنّت هاى ايرانى را احياء كنند، رويكرد ايرانى و ملّى خود را بيش تر در فضاى سياسى و عقيدتى آشكار كردند. تلاش و اصرار ايشان در نوزايىِ انديشه سياسى ايرانيان چيزى بيش از تحميل عقايد و تعصّبات شديد همعصران خود بود. در واقع همزمان با بيان كلام و فقه شيعى كه گشايش شايان توجّهى در بسط فرهنگى اسلامِ مترّقى پديد آورد؛ سياست تساهل و تسامح هشيارانه غالب زمامداران، وجه ديگرى در آمادگىِ تشيّع روشنفكر جهت تعاملات نوظهور و دفاع از توانمندى هاى رويكرد ايمانى خويش، به وجود آورد. از تجمّع تمامى شاخصه هاى فوق (و مؤلفّه هاى ديگرى كه در متن اشاره شد) عصرى در تاريخ شيعه و فرهنگ دينى ايرانيان پديدار گرديد كه به حقّ مى توان آن را دوره عظمت فرهنگ اسلامى در قرون اوّليه هجرى محسوب داشت.

عظمت مورد اشاره نه در دامنه و عمق كارهاى انجام گرفته بود - چرا كه برخى سلسله ها ظاهراً موفقيّت و دوام بيش ترى نشان دادند - بلكه در ارائه ديدگاه عملى و علمى جهان نگرى اماميه بود كه تهذيب نفوس و مدنيّت اسلامى را در حدّ اعلا و با

ص: 491

مشربى وسيع و عميقاً انسانگرايانه معرّفى كرد؛ و براى بيش از يك سده بالفعل ساخت. بازگشت به جوهر اصلى دين و مميزّه هاى صدر اسلام در پناه فرهنگ تشيّعِ اماميه، به معناى اعطاى خود آگاهى به قاطبه مسلمانان، و اهداى بصيرت به جهانِ آن روزگار(از جمله اقليّتهاى تحت اداره حاكميّت اسلامى) و احترام به سرشت انسانى ايشان بود؛ و اگر تحريكات و تعصّبات نابجا در تعارض با اين حركت مشاهده مى شدند؛ بدون ترديد ناشى از تلقّى سطحى آنها از دين، و يا نگرانى و حقارت و حسادتِ ناشى از گسترش خود آگاهى و تهذيب فرهنگى بود.

تجسّم روح انسان گرايانه و وسعت مشرب مورد اشاره، علماى دينى و دانشمندان شيعى بودند، كه در آن ميان نخبگان خطّه رى سهمى شايان توجّه را به خود اختصاص مى دهند؛ و فهرست ذكر شده در متن گواه مدّعاست.

تعليقات

تعليقات(1)

(1) زَنج، نام قبايل سياهپوست سواحل شرقى آفريقا و زنگبار، كه گاه به طور كلّى به همه سياهان اطلاق شده است. در قرون اولاى اسلام، جمع كثيرى از افراد اين قبايل را مسلمانان به بردگى به بين النهرين سفلى برده و همراه با رعاياى بومى، با دادن قوت لايموتى از مشتى آرد و خرما، به كار آباد كردن زمين هاى شوره زار گماشتند. آن بردگان در نتيجه تماس با اربابان خود، تا حدودى به حقوق خود پى بردند و چند بار طغيان كردند، ولى هر بار شورش آنان با كمال قساوت فرو نشانده شد. معروفترين قيام آنها به سر كردگى«صاحب الزنج» روى داد كه در 270ق به قتل رسيد و شورشيان منكوب شدند.

(2) از مهم ترين فرازهاى تاريخ تشيّع، جنبش هاى شيعيان زيدى است، كه آغاز آن به قيام زيد بن على بن الحسين عليه السلام به سال 122 ق در كوفه باز مى گردد. زيد در در مدينه زاده شده و هم در آنجا رشد يافت. و به

تقوى و مداومت بر ذكر و قرائت قرآن مشهور گشت. مورخان نخستين انگيزه براى قيام او را اختلافات

مالى بر سر صدقات اميرالمؤمنين عليه السلام و عدم رعايت احترام خليفه اموى هشام بن عبدالملك نسبت به وى ذكر مى كنند. با اينهمه قيام زيد، همچون قيام هاى علوى ديگر از نظر گاه تشيّع، تلاش صادقانه اى بوده است

ص: 492


1- اطلاعات اين بخش از منابع متن نقل قول مى شوند.

براى دست يابى به خلافت، و بازگرداندن حقوق تضييع شده اهل بيت پيامبر صلى الله عليه و آله در طول تاريخ حكومتِ بنى اميه و بنى العباس.

(3) فرق مختلف شيعه عبارتند از:

1 . زيديه. 2 . كيسانيه 3 . غاليه 4 . اسماعيليه 5 . اماميه

1. زيديه خود بر پنج فرقه اند(المغيريه، الجاروديه، الذكيريه، الخشيبيه، الخليفه) و اساس اين فرقه منسوب به زيد بن على پسر امام سجاد عليه السلام است. او نظر به اعتدال در عقايد مذهبى امامت مفضول را با وجود افضل جايز مى شمرد، و پيروان او نيز معتقدند اگر دو شخص كه هر دو جامع شرايط امامت باشند در دو ناحيه خروج كنند، هر دو واجب الطاعه هستند. زيد بن على بر بنى اميه خروج كرد و به سال 121 كشته شد. يحيى پسر او به خراسان رفت و به امامت برخاست و او نيز كشته شد. از امامان زيديه دو تن معروفترند:

حسن بن زيد، معروف به داعى كبير كه دولت علويان طبرستان را تأسيس كرد، و قاسم رسى(م 246 ق) كه خود و جانشينانش اصول عقايد مذهب زيدى موجود را تدوين كردند.

زيديه بر اين باورند كه امام بشخصه بايد قادر به جنگ و دفاع باشد، و لذا كودك و يا مهدى غايبى را به امامت قبول ندارند. آنان از قاعده عالم بودن امام در علم دين به سختى تبعيّت مى كنند و شاهد آن كتابهاى فراوانى است كه امامان زيدى در قرون متوالى تأليف كرده اند. از نظر زيديه اگر تمام شروط امامت در امامى جمع نباشد، امام كامل محسوب نمى شود؛ و به همين جهت گاهى كسى تنها امام در جنگ و يا امام در فقه شناخته مى شود.

زيديه در دو ناحيه به قدرت سياسى رسيدند: سواحل درياى خزر، از زمان داعى كبير (حدود 250 ق) تا 520ه .ق و پس از آن در فرقه نقطويه مستحيل شدند. و دوم در يمن، كه نواده قاسم رسى، يعنى يحيى بن حسين (م 298 ق) با گروهى اندك امّا بسيار مؤمن توانست حكومتى دينى در آن ناحيه مستقر كند و اكنون نيز مذهب رسمى كشور يمن، زيديه است.

2. و امّا فرقه كيسانيه، امامت را پس از امام حسين عليه السلام ، حقّ محمّد بن على مى دانند، و او را زنده ابدى مى انگارند كه هرگز نميرد تا آنكه جهان را بگيرد و به عدل آبادان كند. كيسانيه خود بر چهار فرقه اند (المختاريه، الكربيه، الاسحاقيه، الحربيه)

3. غاليه امّا باز پس ترين قومى منسوب به شيعه اند كه كافر محض باشند. و ايشان نُه فرقه اند. اين گروه در باب پيغمبر صلى الله عليه و آله يا ائمّه شيعه، به ويژه حضرت على بن ابيطالب عليه السلام غلوّ كرده و به ايشان مرتبه الوهيّت داده اند به اين معنى كه معتقدند مثلاً جزء الهى در حضرت على عليه السلام حلول كرد، و با جسدش متحّد شد و لذا

ص: 493

خارق عادات از او سر مى زند. نيز بر اين باورند كه على عليه السلام نمرده است و گاه ظهور مى كند. مؤسس اين فرقه، يكى از يهوديان يمن و از مخالفان جدّى عثمان بود. دانشمندان شيعى به اتفّاق غلاة را نجس مى دانند و غسل دادن و دفن نمودن مرده هاى آنان را اجازه نمى دهند.

4. اسماعيليان يا شيعه هفت امامى، كسانى هستند كه به امامت اسماعيل بن جعفر(م 143 ق) پس از رحلت امام ششم شيعيان باور دارند. چرا كه صحبت از جانشينى اسماعيل در زمان حيات امام صادق عليه السلام مطرح بود، امّا او پيش از امام درگذشت. آغاز اين حركت از سوى ياران ابوالخطّاب محمّد بن ابى زينب مقلاص اسدىِ اجدع است، كه يكى از مهمّ ترين رهبران غلاة است، و پيش از انحراف در شمار ياران

برجسته امام صادق عليه السلام بود؛ امّا بر اثر افراط گرايى مورد تكفير امام قرا گرفت. خطابيّه يا اسماعيليه خالصه، فرزند امام را مهدىِ قائم دانسته و مرگ او را انكار مى كردند. بعدها، اسماعيل و فرزندش محمّد سر سلسله امامانى قرار گرفتند كه در ادامه آنها خلفاى فاطمى در مصر به امامت رسيدند. اسماعيليان به دليل باطنى گرى در هر شهر به اسمى خوانده مى شده اند. سبعى، ملاحده، قرمطى، باطنى، تعليمى، حشاشين و فدائيان از القاب آنها مى باشد.

(4) عصر آخرين امامان شيعه، دوره رواج انواع بدعت هاى اعتقادى بود. دلايل چندى در پيش آمدن اين اوضاع نابهنجار دخيل بودند، كه از عمده ترين آنها سياست خلفاى جور در اشاعه شبهات جهت تضعيف پايگاه شيعه، برخورد آراء مسلمانان با عقايد مردم تازه مسلمان و يا همسايگان و عدم پالايش اعتقادى، و همچنين سوء استفاده هر صاحب دعوتى از پوشش مذهب براى فريب مردم؛ قابل ذكر مى باشد.

از مشهورترين بدعت هايى كه امام هادى عليه السلام با آنها به مبارزه برخاستند بايد به فرقه نميريه يا نصيريه اشاره كرد؛ كه منسوب به محمّد بن نصير نميرى است. وى مدّعى بود كه از طرف امام عليه السلام به پيامبرى برانگيخته شده است.! او معتقد به تناسخ روح بود، و اظهار خدايى درباره امام مى كرد. گفته اند كه نكاح با محارم و نكاح مرد با مرد را جايز مى دانسته است. وى و فارس بن حاتم قزوينى مورد نفرين امام قرار گرفتند، و پيروان نصيريه، بعد از وى چند فرقه شدند.

از ديگر غاليانى كه خود را به امام هادى عليه السلام منسوب مى داشت، احمد بن محمّد سيّارى است؛ كه بيش تر رجالين شيعه به غلّو او حكم كرده و او را داراى مذهب فاسد دانسته اند. وى كتاب القراءات را نگاشته كه از مصادر رواياتِ تحريف قرآن بوده و يقيناً جز سخنان نادرست مطلب ديگرى ندارد.

علاوه بر اينها، امام درباره صوفيان نيز موضع روشن اتخّاذ فرموده، و درباره ايشان گفته اند:«آنان جانشين شيطانها و نابود كننده اساس دين هستند. اورادشان رقص و اذكارشان ترّنم است. هركس به زيارت

ص: 494

شخصى از آنان برود، چه مرده و چه زنده شان، جز به زيارت شيطان و عبادت بتان نرفته است. هركس آنان را كمك كند، جز به زيارت شيطان و عبادت بتان نرفته است. هركس آنان را كمك كند، جز يزيد و معاويه و ابوسفيان را كمك نكرده است. آنان براى رسيدن به راحتى زهد ورزيده؛ و براى در بند كشيدن مردمان تهجّد مى ورزند؛ و از تهليل يا كم خورى، جز براى اختلاف بين مردم قصدى ندارند». همچنين امام به دشمنى آنها با اهل بيت اشاره نموده اند.

(5) حرم مطهّر حضرت عبدالعظيم حسنى عليه السلام كه قدمت آن به قرن سوّم هجرى مى رسد؛ جزو معدود بناهاى باقيمانده از شهر باستانى رى مى باشد كه هم اكنون در فاصله 6 كيلومترى جنوب شرقى تهران قرار گرفته است. به حكم قرائن، گويا بناى نخستين مزار حضرت قبر ساده اى بيش نبوده است، و حدود بيست سال بعد در عهد محمّد بن زيد علوى نسبت به ايجاد بنا اهتمام شد؛ و به زمان آل بويه به تدريج بر آن اضافه گرديد، از آن پس از كمّ و كيف مرّمت بنا اطلاعى درست نيست تا آنكه مجدالملك محمّد بر اوستانى از وزراى شيعى سلجوقيان، بارگاهى رفيع و مجلل و نيكو براى حضرت عبدالعظيم عليه السلام پى افكند. شرح اين مهم در كتاب النقض آمده است. شاه طهماسب صفوى نيز در سال 961 بنا را مورد تعمير قرار داد؛ امّا بيشترين رشد فيزيكى اين بنا در دوران قاجاريه صورت گرفت، و تا انقلاب اسلامى نيز چندان تغييرى نداشته است. به طورى كه تا سال 1369 فضاى زيارتى موجود به همراه مساجد جامع 4000 مترمربع بود. در اين سال مقام معظّم رهبرى ضمن بازديد از مجموعه حرم مسئولين امر را ملزم به طراحّى يك مجموعه مناسب كردند. پژورّه هاى فوق از سال 1371 آغاز شد، كه شرحى از آن در صفحه بعد آمده است.

(6) در سال 420ه .ق اين كتابخانه، مانند بسيارى از كتابخانه هاى ديگر و خود شهر رى، به سرانجامى اندوه بار مبتلا شد. محمود غزنوى پسر سبكتكين(سلطنت از 422-390ه .ق) براى تثبيت مذهب سنّى و قطع ترويج تشيّع، رى و ساير مراكز شيعى در ايران را درهم نورديد. در ضمن اين لشگركشى ها، كتابخانه ها از بين رفت و تعداد بيشمارى كتاب سوزانده شده يا به غنيمت رفت. بيهقى در مورد نابودى كتابخانه ابن عبّاد، كه خود ناظر آن بوده، مى نويسد: من به آنجا رفتم و متوجّه شدم كه بالغ برده جلد فهرست كتابخانه را شامل مى شد. پس از ورود سلطان محمود به رى به او گفتند كتاب هاى دارالكتب مطالب رافضى و بدعت گذارى را اشاعه مى دهند؛ و او نيز كتاب هاى دينى را جدا كرده و بقيّه را سوزاند.

(7) هر دو از بزرگترين عالمان اماميه كه نسب شريفشان به حضرت موسى بن جعفر عليه السلام مى رسد. سيّد مرتضى كه به سال 355 در بغداد به دنيا آمد، از بزرگترين شاگردان شيخ مفيد و مرجع شيعيان پس از وى بود؛ و شيخ طوسى از شاگردان اوست. وى صاحب آثار بسيارى است، از جمله: الشّافى در مبحث امامت كه رّد بر

ص: 495

كتاب مغنى قاضى عبدالجبّار معتزلى است، تنزيه الانبياء عليهم السلام ، الذّريعه، امالى (در تفسير و حديث و ادب)، جعل العلم و العمل، و ديوان بزرگ اشعار. او به سال 436ق در گذشت. سيّد رضى يا شريف رضى نيز به سال 359 ق در بغداد به دنيا آمد. از آثار او مى توان به اين موارد اشاره كرد: خصائص الائمه عليهم السلام ، مجازات آثار النبّوية، تلخيص البيان عن مجازات القرآن، اخبار قضات بغداد، حقايق التأويل فى متشابه التّنزيل، و تعليقه برايضاح و ديوان شعر. امّا مهم ترين اثر فرهنگى سيّد رضى كه نامش را جاودانه ساخت تدوين مجموعه خطبه ها، نامه ها و احاديث منتخب حضرت على عليه السلام تحت عنوان نهج البلاغه است. عمر شريف وى دير نپائيد و به سال 406 ق در گذشت.

(8) ايجاد آستانه حضرت سيدالشهداء عليه السلام و حضرت ابى الفضل العباس عليه السلام در كربلا، و آستانه حيدريّه عليه السلام در نجف، و دهها مدرسه و بيمارستان(از جمله بيمارستان عضدى در بغداد) و كتابخانه، در دوره آل بويه صورت پذيرفت. پادشاهان بويه در اقامه و احياء مراسم و شعائر شيعه اهتمام تمام مبذول مى داشتند. از جمله جشن عيد غدير را با مراسم خاصّى در بغداد برگزار مى كردند. و در عزادارى حضرت سيدالشهداء عليه السلام نيز در ده روز اوّل محرّم تمامى بغداد تعطيل مى گشت و دسته هاى عزادارىِ شكوهمندى به راه مى افتاد. همچنين اظهار جمله «حى على خيرالعمل» در اذان، و شهادت به ولايت على عليه السلام در اذان نيز از ديگر شعائر شيعه بود كه در دوره آل بويه علنى شد. تحت سيادت آل بويه، از سال 333 هجرى قمرى اقرار به مذهب شيعه به طور علنى ممكن گشت؛ و اين امر به خصوص در بنا نمودن زيارتگاه هاى تازه براى شيعيان به ظهور پيوست. در روزگار عضدالدوله، پايتخت آل بويه يعنى بغداد مركز عمده تشيّع گرديد، و به تبع آن شهرهاى كوفه، نجف، كربلا، حلّه و بصره نيز از جهت مذهب شيعه مركزيّت يافتند.

البتّه چنانكه در متن اشاره مى شود، بنابرقول معاصران آل بويه، احوال شخصى ايشان و صاحبمنصبان، خالى از ايراد نبوده است؛ امّا اين اقوال نيز جاى سؤال دارند. مثلاً چگونه مى توان سخنان تند ابوحيان توحيدى را در آثار او به ويژه «اخلاق الوزيرين» در مورد هرزه گى و غلامبارگى صاحب بن عباد پذيرفت؟ (آنهم در حالى كه ابوحيان مى كوشد با ولينعمت سابق خود حساب پاك كند) و يا در مورد قول نعمان بن ثابت مورّخ كه نوشته:«شاه عضدالدوله روز را با نماز آغاز مى كند،... سپس باز وضو ساخته و نمازى به جا مى آورد؛ و بالاخره بانديمان به مجلس الشرب مى نشيند». چگونه بايد داورى كرد؟ در هر حال قضاوت اين متن بر تحوّلات فرهنگ شيعى آن عهد متمركز است.

ص: 496

مآخذ

1. احياى فرهنگى در عهد آل بويه، جوئل ل.كرمر، ترجمه: محمّد سعيد حنايىِ كاشانى، اوّل، 1375، مركز نشر دانشگاهى.

2. امام هادى عليه السلام اسطوره مقاومت در شب ديجور ظلم و فساد، روابط عمومىِ مجمع جهانى اهل بيت عليه السلام ، روزنامه اطلاعات، شماره 22580، ص 2.

3. اوّلين بازتابهاى جريان شيعه در ايران، حسين مفتخرى، روزنامه اطّلاعات، شماره 22149، ص 6، بخش دوم.

4. انديشه تفاهم مذهبى در قرن هفتم و هشتم هجرى، رسول جعفريان، 1371، مركز انتشارات دفتر تبليغات اسلامى قم.

5. پژوهشى در تاريخ حديث شيعه، مجيد معارف، اوّل، 1374، ضريح، تهران.

6. پژوهش در نام شهرهاى ايران، ايرج افشار، اوّل، 1378، روزنه، تهران.

7. تاريخ تشيّع در ايران از آغاز تا قرن دهم هجرى، رسول جعفريان، اوّل، 1375، انصاريان، 2 ج.

8. تاريخ شيعه، محمّد حسين مظفّر، ترجمه: باقر حجّتى، چهارم، 1378، دفتر نشر فرهنگ اسلامى، تهران.

9. تحوّل گفتمان سياسى شيعه در ايران، جميله كديور، دوم، 1379، طرح نو، تهران.

10. تشيّع (سيرى در فرهنگ و تاريخ تشيّع)، دايرة المعارف تشيّع، اوّل، 1373، نشر سعيد محّبى، تهران.

11. تشيّع و تصوّف از آغاز تا سده دوازدهم هجرى، كامل مصطفى الشيبى، ترجمه: عليرضا ذكاوتى قراگزلو، دوم، 1374، اميركبير، تهران.

12. تاريخ پزشكى ايران و سرزمين هاى خلافت شرقى، سيريل الگود، ترجمه: باهر فرقانى، دوم، 1371،

اميركبير، تهران.

13. جستجو در تصوّف ايران، عبدالحسين زرّين كوب، ششم، 1379، امير كبير.

14. حيات فكرى و سياسى امامان شيعه، رسول جعفريان، اوّل، 1371، مركز انتشارات سازمان تبليغات اسلامى، تهران.

15. دانشنامه ايران و جهان اسلام، زير نظر احسان يارشاطر، اوّل، 1356، بنگاه ترجمه و نشر كتاب، تهران.

16. دانشنامه قرآن و قرآن پژوهى، به كوشش بهاء الدّين خرّمشاهى، اوّل، 1377، دوستان و ناهيد، تهران.

17. دايرة المعارف تشيّع، زير نظر احمد صدر حاج سيّد جوادى و ديگران، دوم، 1369 به بعد، مؤسسه دايرة

ص: 497

المعارف تشيّع و نشر يادآوران، تهران.

18. درآمدى بر تاريخ اسلام در قرون وسطى قرون يكم تا هشتم هجرى روش شناسى و عناصر كتابشناسى، كلودكاهن، ترجمه: اسداللّه علوى،؟، 1370، بنياد پژوهش هاى اسلامى آستان قدس رضوى، مشهد.

19. دنباله جستجو در تصوّف ايران، عبدالحسين زرّين كوب، چهارم، 1376، اميركبير، تهران.

20. دين و دولت در ايران عهد مغول، شيرين بيانى (اسلامى ندوشن)، اوّل، 1371، مركز نشر دانشگاهى، تهران، 3 ج.

21. سير فرهنگ در ايران، ناصرالدّين شاه حسينى، اوّل، 1373، دانشگاه امام خمينى.

22. شهيدان راه فضيلت زندگينامه 130 عالم شيعه از قرن 4 تا 14 هجرى، عبدالحسين امينى نجفى، ترجمه: ف، ج،؟،؟ روزبه، تهران.

23. مفاتيح الجنان، حاج شيخ عبّاس قمى. (در زيارت حضرت عبدالعظيم عليه السلام )

24. مناظره محمّد زكريّاى رازى با ابوحاتم رازى ترجمه اَعلام النبوّة؛ على اكبر واعظ موسوى محبّ الاسلام، اوّل، 1377، منير، تهران.

25. منتهى الآمال زندگانى چهارده معصوم عليهم السلام ، حاج شيخ عبّاسى قمى، هشتم، 1376، مطبوعاتى حسينى.

26. نقش كتابخانه هاى مساجد در فرهنگ و تمدّن اسلامى، محمّد مكى السباعى، ترجمه: على شكوئى، اوّل، 1373، سازمان مدارك فرهنگى انقلاب اسلامى تهران.

27. فصلنامه وقف ميراث جاويدان، سال هفتم، شماره هشتم، زمستان 1378، شماره مسلسل 28.

ص: 498

فهرست تفصيلى

1 - شرح حديث عرض دين حضرت عبدالعظيم حسنى عليه السلام .......... 11

مقدمه.......... 13

پيشينه عرض دين.......... 17

عرض دين بر بزرگان و دين شناسان.......... 17

مسئله عرض دين در عصر حاضر.......... 25

پيشينه عرض دين.......... 28

عرض دين حضرت عبدالعظيم عليه السلام .......... 29

ادب و اخلاق كريمه.......... 32

نكته ديگر.......... 33

شرح حديث عرض دين.......... 35

سند حديث.......... 35

نكته روايتى.......... 36

لفظ حديث.......... 37

پس از اين مقدمه بسيار كوتاه مى گوييم:.......... 40

عرض دين و نبوت.......... 46

در اينجا تذكر چند امر مناسب است:.......... 50

الف) معراج.......... 59

ب) سؤال قبر.......... 64

ج) بهشت و آتش.......... 65

د) ميزان.......... 65

ه ) صراط.......... 66

و ) معاد.......... 66

2 - نگاهى كوتاه به حديث شريف عرض دين.......... 73

بررسى كتاب شرح حديث عرض دين.......... 77

الف) امتيازات و محاسن.......... 77

ب) انتقادات و ايرادات.......... 79

نگاهى اجمالى به حديث شريف عرض دين.......... 89

بررسى سند حديث.......... 89

مقايسه اى كوتاه بين روايات عرض دين.......... 91

تعداد اصول دين.......... 92

عرضه دين.......... 97

ص: 499

فصل دوم:.......... 103

بررسى محتواى حديث عرض دين.......... 103

وحدت حقّه.......... 107

اسم ذات مقدس.......... 108

توضيح كوتاهى پيرامون ليس كمثله شى ء.......... 109

اعتقاد به امامت.......... 119

3 - آموزه هاى حديث عرض دين.......... 129

مقدمه.......... 131

شرح حديث عرض دين.......... 133

شرح اسم جلاله «اللّه».......... 134

شرح اسم «واحد».......... 141

«ليس كمثله شى ء».......... 144

«خارج من الحدّين: حدّ الابطال و حدّ التشبيه».......... 145

«و أنّه ليس بجسم و لا صورة و لا عرض و لا جوهر».......... 146

«و ربّ كلّ شى ء».......... 147

«و مالكه».......... 148

«و خالقه».......... 149

«و جاعله».......... 149

«و محدّثه».......... 149

معراج:.......... 156

سؤال قبر:.......... 157

معاد، قيامت و بهشت و جهنم:.......... 157

ميزان:.......... 157

صراط:.......... 158

4 - معارف فكرى و اعتقادى در احاديث حضرت عبدالعظيم عليه السلام .......... 161

مقدمه.......... 163

گستره موضوعات.......... 169

توحيد و خداشناسى.......... 169

امامت.......... 171

دين.......... 174

اخلاقى - تربيتى.......... 176

پند و اندرز.......... 180

تفسير و تأويل قرآن.......... 182

تأويل آيات بر امامت.......... 184

ص: 500

5 - پيشينه عرض دين و حديث.......... 193

عرضه حديث.......... 195

عرضه دين.......... 196

مقدمه.......... 197

هدف از عرضه دين.......... 198

نمونه هاى عرضه دين.......... 198

تفاوت عرضه ها:.......... 208

نكات مهم عرضه حضرت عبدالعظيم عليه السلام .......... 209

توضيح حديث.......... 210

اقسام صفت.......... 210

الف) صفات جمال (يا ثبوتى) و صفات جلال (يا سلبى).......... 210

ب) صفات فعل.......... 211

نفى تعطيل و تشبيه.......... 211

نكاتى ديگر درباره عرضه حضرت عبدالعظيم.......... 216

مُهر تأييد بر عقايد عبدالعظيم.......... 218

عرضه حديث.......... 218

پيش زمينه ها.......... 219

سير تاريخى عرضه حديث.......... 224

انگيزه و مصاديق عرضه.......... 227

1. اطمينان از صدور.......... 228

ج) روايات مختلف.......... 231

2. تغيير و تبديل و تحريف.......... 233

3. اسباب صدور و نقل قرائن.......... 235

4. فهم مراد.......... 236

5. تقيه.......... 239

6. فهم برتر.......... 241

7. حل تعارض.......... 242

6 - شميم ولايت.......... 245

گلبرگ اوّل: اهتمام به امامت و ولايت.......... 248

گلبرگ دوم: قرآن و عترت.......... 251

يكم: برترين مصداق.......... 252

دوم: باطن آيه.......... 256

سوم: روايات تفسيرى.......... 259

گلبرگ سوم: خاندان نبوت.......... 260

ص: 501

گلبرگ چهارم: رابطه امت و امام.......... 264

فضيلت زيارت امام رضا عليه السلام .......... 270

سخنى از علاّمه مجلسى.......... 271

7 - تأويل ولايى در مسند حضرت عبدالعظيم حسنى عليه السلام .......... 273

8 - امامت در احاديث حضرت عبدالعظيم حسنى عليه السلام .......... 279

پيشگفتار:.......... 281

تأويل برخى از آيات بر اهل بيت:.......... 282

تأويل چيست؟.......... 282

انواع نزول.......... 283

روايات تأويلى در احاديث حضرت عبدالعظيم عليه السلام .......... 285

حديث اول:.......... 285

حديث دوم:.......... 286

حديث سوم:.......... 286

حديث پنجم:.......... 287

تطبيق برخى از آيات بر مصداق اتمّ و اكمل.......... 288

بررسى روايات مصداقى.......... 289

خصوصيات امام:.......... 292

هر پيامبرى وصىّ و جانشين دارد.......... 294

برترى امام على عليه السلام بر ساير اوصيا.......... 295

تصريح به اسامى امامان.......... 296

اسرار الهى بايد محفوظ بماند مگر از اهلش.......... 296

يقين به امام.......... 296

زمين خالى از حجت نيست.......... 297

ضرورت شناخت امام.......... 298

از ولايت سؤال مى شود.......... 299

توصيف امام على عليه السلام از زبان رسول خدا.......... 300

امامت از ديدگاه حضرت عبدالعظيم عليه السلام .......... 301

9 - مهدويت در احاديث حضرت عبدالعظيم عليه السلام .......... 303

پيشگفتار.......... 305

بخش اول.......... 307

بخش دوم.......... 310

1. مهدويت نوعى و شخصى:.......... 310

2. بديهى بودن مسئله مهدويت:.......... 311

3. اهل بيت: زمينه سازان ظهور:.......... 311

ص: 502

4. مخفى بودن ولادت حضرت مهدى عليه السلام :.......... 312

5. خفاى شخصى حضرت مهدى عليه السلام در عصر غيبت.......... 312

6. دو دسته ياور براى امام مهدى عليه السلام :.......... 313

7. مهدى موعود، رحمتى براى عالميان:.......... 314

8. خصلتهاى حضرت مهدى عليه السلام :.......... 315

9. وضعيت شيعيان قبل از ظهور:.......... 316

10. ترديد يا انكار ولادت:.......... 318

11. تصريح نكردن به اسم حضرت عليه السلام .......... 319

12. تشبيه نه بيان شرط:.......... 320

13. انتظار فرج:.......... 320

سؤال.......... 322

14. حتمى بودن ظهور:.......... 323

15. جهانى بودن حكومت مهدى عليه السلام :.......... 323

16. تدارك امر ظهور و امضاى آن در يك شب:.......... 323

17. بيعت نكردن با هيچ حاكمى:.......... 324

18. موقعيت جعفر كذّاب:.......... 324

10 - ظهور امام زمان عليه السلام در روايات حضرت عبدالعظيم حسنى عليه السلام .......... 327

مقدمه.......... 329

روايات ظهور امام زمان عليه السلام منقول از حضرت عبدالعظيم عليه السلام .......... 331

نتيجه.......... 337

منابع و مأخذ:.......... 338

11 - تاريخ تشيع در شهر رى.......... 339

رى و تشيع تا قرن سوم.......... 341

آشنايى مردم رى با تشيع.......... 346

نفوذ تشيع در رى.......... 353

كوچ علويان به رى و توسعه تشيع.......... 356

آل بويه و گسترش تشيع در رى.......... 363

خاندان بابويه در رى و سهم آن در نشر تشيع.......... 366

حمله سلطان محمود غزنوى به رى و تضعيف تشيع.......... 368

فعاليت فرهنگى شيعيان در رى.......... 372

نفوذ شيعيان در سازمان ادارى دولت سلجوقى.......... 373

علويان رى در دوره سلجوقى.......... 377

دامنه نفوذ تشيع در رىِ قرن ششم.......... 380

محلات شيعه نشين رى.......... 389

ص: 503

مدارس شيعه در رى.......... 393

جدالهاى مذهبى در رى.......... 396

تشيع در نواحى رى.......... 404

منابع.......... 415

12 - تشيّع در رى.......... 419

مقدمه.......... 421

مؤلّفه ها.......... 423

رى پس از اسلام.......... 426

حضرت عبدالعظيم عليه السلام .......... 436

عصر طلائى.......... 445

رى و رسالت فرهنگى.......... 447

پيشروان.......... 465

3 - 1 - سادات، حكما.......... 466

امامزاده حمزه عليه السلام .......... 466

امامزاده طاهر عليه السلام .......... 467

امامزاده عبداللّه عليه السلام .......... 467

امامزاده هادى عليه السلام .......... 467

رازى كلينى.......... 468

كلينى رازى.......... 469

ابن بابويه.......... 471

منتجب الدّين رازى.......... 474

قطب الدّين رازى.......... 477

ابوحاتم رازى.......... 478

3 - 2 - علما.......... 479

محمّد بن زكرّياى رازى.......... 479

ابوعلى مسكويه.......... 482

3 - 3 - ادبا.......... 483

ابوالمعالى رازى.......... 483

عبدالجليل رازى.......... 485

بدرالدّين قوامى رازى.......... 486

نتيجه.......... 490

تعليقات.......... 492

مآخذ.......... 497

ص: 504

ص: 505

جلد 2

مشخصات کتاب

سرشناسه : کنگره بزرگداشت علمی معنوی حضرت عبدالعظیم علیه السلام ( 1382 : تهران)

عنوان و نام پديدآور : مجموعه مقالات کنگره حضرت عبدالعظیم حسنی علیه السلام/ تالیف جمعی از فضلا و نویسندگان.

مشخصات نشر : قم : موسسه علمی فرهنگی دارالحدیث، سازمان چاپ و نشر، 13 -

مشخصات ظاهری : 4ج.

فروست : مجموعه آثار کنگره بزرگداشت حضرت عبدالعظیم علیه السلام؛ 24، 25، 26، 27.

شابک : 24000 ریال (ج.1) ؛ ج.4 964-7489-56-0 :

وضعیت فهرست نویسی : برونسپاری

يادداشت : فهرست نویسی بر اساس جلد 4، 1382.

يادداشت : ج.1 (چاپ اول: بهار 1382).

یادداشت : کتابنامه.

موضوع : عبدالعظیم بن عبدالله (ع)، - 250؟ق. -- کنگره ها

رده بندی کنگره : BP53/5/ع 2ک 9 1300ی

رده بندی دیویی : 297/984

شماره کتابشناسی ملی : م 84-40509

اطلاعات رکورد کتابشناسی : ركورد كامل

ص: 1

اشاره

ص: 2

سازمان چاپ و نشر

مؤسسه فرهنگى دارالحديث

ص: 3

ص: 4

مقدمه

تاريخ بشر را هماره ستارگانِ فروزانى مشعلدار بوده اند، تا آدمى بر جهالت و تاريكى فائق آيد و بتواند وديعه خداوندىِ نهفته در درونش را بپرورَد و خويشتن را از نادانى، درنده خويى و پستى برهاند.

طلايه داران اين منظومه فروزان، پيامبران الهى و جانشينان پاك نهاد و معصوم آنان اند و در صف بعد، دست پروردگان آنها، يعنى عالمان دين، محدّثان، مفسّران و... كه در دانش و سلوك، پاى در جاى پاى آنان نهادند.

شهر رى به عنوان يكى از پايگاههاى كهن تشيع، مَهْد رشد و بالندگى عالمانى از اين تبار (چون ثقه الاسلام كلينى، شيخ صدوق، ابوالفتوح رازى و...) بوده است، و حضرت عبدالعظيم حسنى عليه السلام را مى توان پايه گذار اين مَهْد و حركت علمى و فرهنگى دانست.

آستان حضرت عبدالعظيم و مؤسسه فرهنگى دارالحديث (دانشكده، پژوهشكده، انتشارات)، طرحى را با عنوان «گراميداشت بزرگان و عالمان رى» در دست گرفت تا در پرتو شناساندن اين چهره هاى ماندگار، برخى فعاليتهاى پژوهشى و فرهنگى نيز سامان يابد.

در اين طرح، نخستْ چهار تن از بزرگان و عالمان رى انتخاب شدند كه در صدر آنان حضرت عبدالعظيم عليه السلام جاى مى گيرد.

حضرت عبدالعظيم عليه السلام مشعل فروزانى است كه از دوران حيات خويشتن تاكنون برتاريخ تشيع و ايران، پرتو افكنده و بر معنويت، دانش و فرهنگ شيعه در اين مرز و بوم، تأثيرگذار بوده است. از اين رو، نخستين گام در اجراى طرح، كنگره بزرگداشت ايشان خواهد بود.

اهدافى كه برگزارى اين كنگره دنبال مى كند، عبارت است از:

1 . معرفى و بزرگداشت شخصيت علمى و معنوى حضرت عبدالعظيم عليه السلام ؛

2 . ترويج معارف حديثى اهل بيت عليه السلام ؛

3 . تحقيق و پژوهش در ميراث حديثى حضرت عبدالعظيم عليه السلام ؛

4 . شناخت جايگاه آستان حضرت عبدالعظيم7 و تأثيرآن برتحولات تاريخ تشيّع در ايران.

ص: 5

اين طرح، در آبان ماه 1380 در نخستين جلسه شوراى سياستگذارى - كه از عالمان و فرزانگان و نخبگان فرهنگى اند - به تصويب رسيد و كميته علمى كنگره از خرداد 1381 كار خود را آغاز كرد.

كميته علمى با فرصت اندكى كه در اختيار داشت، برنامه هاى خود را در پنج حوزه ساماندهى كرد:

1 . تأليف، تصحيح و گردآورى آثار مربوط به حضرت عبدالعظيم و شهر رى (كتاب و مقاله).

2 . سفارش و فراخوان نگارش مقاله.

3 . سفارش انتشار ويژه نامه هايى از سوى نشريات، همزمان با برگزارى كنگره.

4 . انتشار لوح فشرده (CD)توليدات علمى كنگره.

5 . انتشار خبرنامه.

با يارى خداوند و مدد قدسى روح حضرت عبدالعظيم عليه السلام ، در حوزه نخست، بيش از بيست و دو جلد كتاب آماده شد كه همزمان با برگزارى كنگره، توزيع مى گردد. همچنين مقالات منتخب و تأييد شده علمى در سه جلد، عرضه خواهند شد.

دو ويژه نامه از سوى مجلات علمى و نيز خبرنامه كنگره در پنج شماره عرضه خواهد شد.

همه اين آثار، علاوه بر نشر مكتوب، بر روى يك لوح فشرده (CD)تا هنگام برپايى كنگره در اختيار علاقه مندان قرار مى گيرد.

گفتنى است با فرصت اندك و حجم گسترده برنامه هاى علمى، وجود نقايص، امرى طبيعى است كه اهل فضل و دانش آن را بر ما خواهند بخشيد و ما را از نصايح عالمانه خويش بهره مند خواهند ساخت.

اميد است اين مجموعه، مقبول درگاه الهى و مورد عنايت روح بزرگ و قدسى حضرت عبدالعظيم حسنى عليه السلام قرار گيرد و در گسترش و بالندگى فرهنگ و معارف تشيع، سودمند افتد.

در پايان از همه كسانى كه در به ثمر رسيدن اين برنامه ها سهم وافر داشتند؛ توليت محترم آستان حضرت عبدالعظيم عليه السلام و رياست محترم مؤسسه فرهنگى دارالحديث، شوراى عالى سياستگذارى، مديران محترم آستان حضرت عبدالعظيم و مؤسسه فرهنگى دارالحديث و به ويژه فاضل گرانقدر جناب آقاى على اكبر زمانى نژاد - كه بار عمده بر دوش ايشان بود - سپاسگزارى مى شود.

مهدى مهريزى

دبير كميته علمى

بهار 1382

ص: 6

فهرست اجمالى

1 . پژوهشى در روايات قرآنى - تفسيرى حضرت عبدالعظيم حسنى عليه السلام .......... 11

محمد مرادى

2 . در بيان شخصيّت حضرت عبدالعظيم حسنى عليه السلام .......... 71

آيه اللّه شيخ على پناه اشتهاردى

3 . مقام علمى و فضيلت زيارت حضرت عبدالعظيم حسنى عليه السلام .......... 81

آيه اللّه سيدجواد علم الهدى

4 . خلق عظيم، شرح احاديث اخلاقى و اجتماعى حضرت عبدالعظيم عليه السلام .......... 101

عبدالهادى مسعودى

5 . نسب حضرت عبدالعظيم حسنى عليه السلام .......... 147

رسول آقاجانى

6 . آفتاب رى، حضرت عبدالعظيم حسنى عليه السلام .......... 201

عباس عبيرى

7 . شرح حال نفيسه خاتون، عمه حضرت عبدالعظيم حسنى عليه السلام .......... 217

مرتضى جباريان

8 . بر آستان سيدالكريم، چهل حديث حضرت عبدالعظيم با ترجمه و شعر.......... 243

محمدحسن ارجمندى

9 . آشنايى با موقوفات آستان مقدس حضرت عبدالعظيم حسنى عليه السلام .......... 287

حسين مؤذنى

10 . بست نشينى در حرم حضرت عبدالعظيم حسنى عليه السلام .......... 323

نوراللّه عقيلى

11 . نقش آستان حضرت عبدالعظيم حسنى عليه السلام در تاريخ معاصر ايران.......... 333

محمدعلى تقوى راد

12 . نگاهى گذرا به «رى باستان».......... 359

ابوالفضل عرب زاده

ص: 7

ص: 8

درباره مجموعه مقالات

كنگره ها و نشستهاى علمى، آن گاه كه بر محور موضوعات تاريخى و ميراثى برپا مى شوند، و تصحيح و تحقيق آثار را در دستور دارند، اگر از مباحث نو و توليد نظريه هاى جديد غفلت ورزند، بخش مهمى از وظيفه خود را ايفا نكرده اند؛ چرا كه آماده سازى ميراث مكتوب تراثى به شكلى جديد و نيز گردآورى منابع، در شمار خدمات پژوهشى است و پژوهش از آن پس آغاز مى گردد. همچنين هر پژوهشى - هر اندازه هم كه روزآمد و كاربردى باشد - گذشته را شامل مى شود ؛ چرا كه به ناگزير

بر بنياد پژوهشهاى پيشين شكل مى گيرد.

با توجه به اين اصل، كميته علمى كنگره بزرگداشت حضرت عبدالعظيم عليه السلام ، توليد مقالات و انديشه هاى جديد را بخش مهمى از رسالت خود قرار داد. و براى دستيابى به اين هدف، از طريق فراخوان عمومى و نيز سفارش تدوين مقاله اقدام كرد. با وجود زمان اندك، در مجموع هشتاد مقاله به كميته علمى واصل شد كه پنجاه مقاله از آنها نتيجه فراخوانهاى عمومى و سى مقاله نيز دستاورد سفارشهاى خاص بود.

پس از ارزيابى هاى علمى، از ميان هشتاد مقاله ياد شده، پنجاه مقاله جهت چاپ در مجموعه مقالات كنگره، مناسب تشخيص داده شد كه به ترتيب زير به چاپ مى رسد:

جلد اول، حاوى دوازده مقاله و شامل مقالات اعتقادى از قبيل: عرض دين، امامت، مهدويت، تشيع در رى و... است.

در جلد دوم، دوازده مقاله جاى گرفته است كه بيشتر جنبه تاريخى دارند. در جلد سوم، شانزده مقاله با موضوعات متنوع ديگر، جاى گرفته است.

ص: 9

باقى مانده مقالات، به همراه سخنرانيهاى ايراد شده در كنگره، مصاحبه ها و... پس از برپايى كنگره، با عنوان «يادنامه» به چاپ خواهد رسيد.

در اين جا ذكر دو نكته ضرورى به نظر مى رسد:

1 . ترتيب و چينش مقالات، تنها بر پايه موضوع و اهميت آن بوده است.

2 . نخستين مقاله از جلد اول مجموعه مقالات، با عنوان «شرح حديث عرض دين»، در گذشته توسط حضرت آيه اللّه لطف اللّه صافى(دام ظله) تأليف شده بود كه با كسب اجازه از ايشان و جهت تكميل مقالات بعدى با مختصر ويرايشى در اين مجموعه جاى گرفت.

* * *

كميته علمى بر خود فرض مى داند كه از همه بزرگان، نويسندگان و محققان كه با تدوين مقاله در غناى اين بزرگداشتْ سهيم بودند، صميمانه سپاسگزارى كند و از عموم اهل تحقيق بخواهد كه خطاها و نقصها چاپى راه يافته به اين مجموعه را كه ناشى از اندكىِ فرصت اند، بر ما ببخشند.

و إلى اللّه تصير الأُمور

ص: 10

مقاله اول : پژوهشى در روايات قرآنى - تفسيرى حضرت عبدالعظيم حسنى(رض)

اشاره

محمّد مرادى

ص: 11

ص: 12

پيش گفتار

قرآن كريم از روزى كه آيه به آيه نازل گرديد تا كنون، به مثابه يك كتاب پايان ناپذير است كه همواره مورد توجّه قرار داشته است. حفظ و نگهدارى، تلاوت و انس، تفسير و تأويل، از جمله موضوعات بسيار مهم پيرامون قرآن، از روزگار نزول تا حال در ميان مشتاقان و دين پژوهان مورد توجّه خاص بوده است. دين پژوهان، به دليل جايگاه ويژه قرآن كريم به عنوان يگانه منبع قطعى الصدور و يكى از دو منبع مهم اسلامى، همواره توجّه ويژه اى به آن مبذول داشته اند. تفاسير و كتابهاى بى شمارى در

زمينه فهم و تفسير قرآن به نگارش درآمده و اين كتاب آسمانى، از معدود كتابهايى است كه به طور روزانه هزاران كلمه و نوشته درباره آن توليد مى شود.

چگونگى و روش تفسير درست قرآن، جزء مباحث اساسى علوم قرآنى است. راه صحيح رسيدن به حقايق آن در ميان گرايشهاى فكرى- معرفتى، از جمله بحثهاى دراز دامن و با پيشينه اى كهن است. براى فهم و تفسير قرآن، روشهاى گوناگونى از سوى مفسران به كار گرفته مى شود و در اين ميان كسانى، تنها راه رسيدن به حقايق آن را تفسير مأثور مى دانند.

واقعيتهاى تاريخى نشان مى دهد كه قرآن، اگرچه براى توده هاى مردم قابل فهم بوده

ص: 13

اما لُبّ و لُباب آن، تنها از سوى پيامبر صلى الله عليه و آله و اهل بيت آن حضرت قابل فهم و بازگويى است.

در اين نوشته تلاش شده كه احاديث مربوط به قرآن و تفسير آن، كه حضرت عبدالعظيم حسنى عليه السلام واسطه نقل آنها بوده، بررسى و تحليل شود. نكاتى بس ظريف و دقيقى در اين احاديث به چشم مى خورد كه براى قرآن پژوهان و علاقه مندان به تفسير و روش آن، بسيار پر فايدت است.

اين نوشته به انگيزه بزرگداشت حضرت عبدالعظيم حسنى عليه السلام و به هدف بهره گيرى از آموزه هاى ائمه اطهار عليهم السلام به رشته تحرير درآمده است.

قم. زمستان 1381

محمّد مرادى

ص: 14

پژوهشى در روايات

قرآنى - تفسيرى حضرت عبدالعظيم حسنى عليه السلام

حضرت عبدالعظيم حسنى، از جمله شخصيتهاى شيعى قرن سوم است كه سه امام معصوم (امام جواد، امام هادى و امام عسكرى عليهم السلام) را درك كرده و گاهى به صورت مستقيم از آنها نقل حديث كرده است. نسب او با سه واسطه به امام حسن مجتبى عليه السلام مى رسد. راوى شناسان اگرچه او را به صراحت توثيق نكرده اند، اما او را ستوده و از او

به مردى عابد كه روزها روزه دار و شبها به تهجد مى پرداخته ياد كرده اند.(1) صدوق از او به عنوان شخصى مورد رضايت نام برده است: «و كان مرضياً.»(2) اين تعبير در علم الحديث، كنايه از جلالت قدر و حُسن راوى است(3) و بلكه بر وثاقت او هم دلالت مى كند.(4)

در منابع حديثى، احاديث قابل توجهى از عبدالعظيم حسنى نقل شده كه در پاره اى از آنها وى ناقل با واسطه و در برخى ديگر بدون واسطه، سخنانى

ص: 15


1- . معجم رجال الحديث، ج11، ص 50 به بعد.
2- . من لا يحضره الفقيه، ج2، ص 128.
3- . فوائد الوحيد، ص 53.
4- . تنقيح المقال، ج 1، ص 210.

را از معصومين عليهم السلام روايت كرده است. در ميان تعدادى از اين احاديث، از آيات قرآن و تفسير آنها سخن به ميان آمده است كه به حدود چهل حديث مى رسد.

احاديث نقل شده از سوى حضرت عبدالعظيم حسنى در باب قرآن و تفسير آن، به چند دسته زير تقسيم مى شود:

1. در تعدادى از آنها به سبك رايج تفاسير، كلمات، عبارتها و آياتى از قرآن تفسير شده اند؛

2. در تعدادى از روايات، آيات مورد بحث، تأويل شده است؛

3. در برخى از روايات، واژه هايى افزوده بر آيات قرآن رايج، وجود دارد؛

4. در برخى احاديث، عبارتهايى آمده كه آيه را به گونه ديگرى غير از آيه با قرائت رايج، ارائه كرده است؛

5. مواردى هم وجود دارد كه احتمالاً با قرائتى غير از قرائت رايج، قرائت شده و مآلاً معنايى ديگر يافته است.

6. يك حديث در ميان اين روايات مربوط به امام حسين عليه السلام و كلام اميرمؤمنان عليه السلام درباره ايشان و اشاره به آيه اى از قرآن است؛

7. روايتى هم وجود دارد كه در آن اميرمؤمنان آياتى از قرآن را قرائت كرده و فرموده است كه مفاد آنها را پيش از نزول ايشان مى دانسته و با نزول آيات ياد شده، سخنان امام عليه السلام مورد تأييد قرار گرفته است؛

در اين نوشته، محتواى اين حديثها گزارش شده و پاره اى از آنها بررسى و ابعادشان بازشكافى مى شود.

ص: 16

احاديث تفسيرى

اشاره

تفسير را از ريشه فسر گرفته اند كه به معانى هويدا كردن معنا،(1) بيان و توضيح،(2) و كشف مدلول يك لفظ با لفظى ديگر است.(3) اين واژه در اصطلاح، كشف معانى آيات و الفاظ قرآن است.(4) علمى است كه از احوال قرآن و معانى واژه هاى آن و احكام مفردات و هيئت عبارت و معناهايى كه در هريك از حالتهاى ياد شده به دست مى آيد، بحث مى كند.(5)

براى تفسير آيات قرآن كريم و كشف معانى آن، در درجه نخست، شخص پيامبر صلى الله عليه و آله موظف بود كه علاوه بر دريافت وحى و ابلاغ آن به مردم، به تبيين و توضيح آن نيز بپردازد. اين مأموريت را خداوند به صراحت در كلامش آورده است: «وَ اَنزَلنا اِلَيكَ الذِّكرَ لِتُبيِنَّ لِلنّاسِ بِما نُزِّلَ اِلَيهِم»؛(6) «و فرستاديم به سوى تو ذكر را تا بيان كنى براى مردم آنچه را برايشان فرستاده شده است.» كشف حقيقتِ وحىِ الهى به حدى اهميت دارد كه پاره اى از علماى دينى را به تبعِ توصيه هاى معصومين، به اين باور واداشت كه جز از طريق اهل بيت عليهم السلام راهى براى فهم آيات قرآن وجود ندارد. اين باور، البته حظّى از حقيقت را در خود دارد، اما چنين نيست كه بدون تفسير معصوم، كسى آيات قرآن را درك نكند. واقعيتهاى تاريخى نشان مى دهند كه توده هاى مردم عادى در دوران نزول، به راحتى بسيارى از آيات قرآن و مفاهيم آن را درك مى كردند و براى بخشى ديگر به پيامبر و دانايان صحابه مراجعه مى كردند.

ص: 17


1- . مفردات راغب، واژه فسر.
2- . المصباح المنير، واژه فسر.
3- . التحرير و التنوير، ج 1، ص 10.
4- . همان، ص 11.
5- . مناهل العرفان، ج 2، ص 4.
6- . نحل 16 ، آيه 44.

آنچه به اجمال درباره تفسير قرآن از سوى اهل بيت عليهم السلام حايز توجّه است، از اين قرار است:

1. تمام حقيقت قرآن نزد اهل بيت پيامبر عليهم السلام است. البته اين، بدان معنا نيست كه ديگران نمى توانند از قرآن هيچ درك و فهم درستى داشته باشند.

2. راه درست فهم آيات الهى، از طريق به كارگيرى اصول و قواعدى است كه در فهم يك متن بايد مد نظر داشت. البته كيفيت به كارگيرى آن اصول از سوى معصومين، يگانه راه اطمينان بخش براى فهم درست مى باشد. پيامبر صلى الله عليه و آله و ائمه معصومين عليهم السلام در طول دوران نزول تا ساليانى بعد، آيات زيادى را تفسير كرده اند و ميراث تفسيرى آنان در اختيار است؛ هرچند در ميان سخنان نقل شده در منابع حديثى، سخنان ناصواب ديگران نيز وجود دارد. در اين ميراثِ تفسيرى، قواعد كلى و نمونه هاى تفسيرى فراوانى وجود دارد و همانها براى روشن شدن راه استفاده از آيات قرآن، كافى به نظر مى رسد.

در روايات عبدالعظيم حسنى عليه السلام ، براى تفسير آيات، از روش استنباط و كاربرد عقل براى تبيين آيات، استفاده از معناشناسى واژه ها، بيان نمودهاى عينى و مصاديق آيات، استفاده شده است كه در پى مى آيد.

1. اجتهاد و تحليل

هرگونه تلاش عقلانى و به كارگيرى قوه فهم و درايت براى درك آيات قرآن و كشف مقاصد آيات و واژه هاى آن را تفسير عقلى و يا اجتهادى مى نامند.(1)

در روش اجتهادى ، مفسر سعى مى كند تا با استفاده از قواعد ادبى و توجّه به كاربرد كلمات و عبارات حقيقى و يا مجازى، از آيات قرآن برداشت به عمل آورد. نيز

ص: 18


1- . ر.ك: مناهل العرفان، ج 2، ص 55 و 56.

بر اساس سبب و يا شأن نزول آنها، دقت در تناسب آيات و جملات و سياق كلام، تطبيق آيات بر حوادث و پديده ها و واقعياتِ آشكار و پنهان هستى و به عبارتى، شرح و بسط عبارتى مبهم، جَرْى و تطبيق و يا تعميم معانى واژه ها از يك مورد به موارد متعدد و نيز تعيين مصداقهاى قابل تطبيق بر الفاظ و سياق و سازگار با قرائن، آيات قرآن را شرح و تفسير كند. در اين روش، احتمالات معنايى و تفصيل و تحليل قضايا به صورت كامل، به منظور قابل فهم كردن آنها مورد توجّه است. نيز از كلمات و عبارتهاى داراى بار معنايى محسوس، به حقايق نامحسوس و معنوى پى برده مى شود و از كلمات و واژه ها به حقيقتى غير مرئى نَقْب زده مى شود. در اين روش، استفاده از نقل، تنها براى كمك به اجتهادات عقلى است.

تفسير عقلى، لزوما استدلال عقلانى در متن آيات نيست، بلكه اتخاذ مبنايى عقلانى و در نتيجه، تبيين آيات بر اساس آن مبنا نيز است. در صورتى كه عقل، مسلّمات و موازينى قطعى به دست آورده است، آموخته هاى خود را بر اساس آنها تجزيه و تحليل مى كند، ناسازگاريهاى يافته ها را با مسلّمات عقلى تفسير و يا توجيه مى نمايد. براى نمونه، آن دسته از آياتى كه معانى ظاهريشان با مبانى عقلى سازگار نيست و بلكه گاهى به ظاهر در تضاد است، به معنايى حمل مى شوند كه عقلانى و قابل فهم شوند. همچنين آياتى كه در آنها از رؤيت، عضو داشتن و جابه جايى خدا سخن گفته شده است، به دليل اينكه چنين امورى با ذات غير متناهى و مجرّد خداوند منافات دارد، كلمات و عبارتها به گونه اى تفسير مى گردد كه با آن مبنا سنخيت پيدا كند.

لازم به يادآورى است همه آنچه كه به عنوان تفسير عقلى نقل شده، اگر نتوان آن را به كارگيرى عقل در فهم آيات تلقى كرد، مى توان ادعا كرد كه در اين بخش نوعى تدبر و اجتهاد وجود دارد و يا آنچه كه مطرح گرديده، با تلاش عقلانى سازگاتر است؛ هرچند از علم موهوب، ناشى شده باشد. در روايات تفسيرى عبدالعظيم حسنى كه از

ص: 19

امام معصوم نقل شده، مواردى وجود دارد كه با تفسير اجتهادى منطبق است؛ هرچند اين موارد و موارد مشابه ممكن است از علم موهوب ناشى شده باشد و نه استنباطى و عقلانى. و نيز پاره اى از اينها نه استنباط است و نه اجتهاد، بلكه توضيح و تبيين آيا ت و يا واژه ها و يا قسمتهايى از آيا ت است. موارد ذيل را مى توان نمونه هايى از تفسير عقلى دانست.

1-1. صدوق از محمد بن جعفر، ابوالحسين اسدى و وى از سهل بن زياد نقل كرده كه عبدالعظيم حسنى از امام جواد عليه السلام پرسيد: اى فرزند رسول خدا ! چه وقت مردار براى شخصى كه در حال اضطرار است حلال مى شود ؟

امام جواب داد:

پدرم از پدرش و ايشان از پدرانشان روايت كرده اند كه اين موضوع را با رسول الله صلى الله عليه و آله در ميان گذاشته و گفتند: اى رسول خدا ! ما در سرزمينى واقع مى شويم و در آن به سختى گرسنگى گرفتار مى شويم؛ چه وقت خوردن مردار براى ما حلال مى شود ؟ رسول خدا جواب داد: «ما لَم تَصطَبحوا أو تَغتَبقوا أو تَحتَفوا بَقْلاً فَشأنُكُم بهذا ؛ مادامى كه به مى خوارگى

و خوش گذرانى نرفته باشيد و حبوباتى نكنده باشيد [كه با آن سدّ جوع كنيد ]مى توانيد از مردار استفاده كنيد.»

سپس عبدالعظيم از امام جواد عليه السلام پرسيد: مراد از «فَمَنِ اضْطُرَّ غَيْرَ بَاغٍ وَلاَ عَادٍ» چيست؟

امام در پاسخ فرمود:

العادى، السارق، و الباغى، الَّذى يَبغى الصّيد بَطِراً و لهواً لا ليعود به على عياله ، ليس لهما أن يأكلا الميتة إذا اضطرّا؛ هى حرامٌ عليهما فى حالِ الاضطرارِ كما هىَ حرامٌ عليهما فى حالِ الاختيار ، وَ لَيسَ لَهما أَن يقصّرا فى

ص: 20

صومٍ ولا صلاةٍ فى سفر ؛ «عادى»، دزدْ ، و «باغى» كسى است كه براى تفريح به دنبال شكار مى رود، اما نه براى كمك به خانواده اش. اين دو دسته در حال اضطرار نمى توانند از گوشت مردار استفاده كنند؛ همان طور كه در حال اختيار استفاده از مردار براى آنها حرام است. اين دو دسته در مسافرت هم نمى توانند نماز خود را شكسته بخوانند و روزه خود را افطار كنند .

آن گاه از امام سؤال كرد مقصود از اين بخش چيست؟ «وَ الْمُنْخَنِقَةُ وَ الْمَوْقُوذَةُ وَ الْمُتَرَدِّيَةُ وَ النَّطِيحَةُ وَ مَا أَكَلَ السَّبْعُ إِلاَّ مَا ذَكَّيْتُمْ .»(1)

امام در جواب فرمود:

«المُنخَنِقَةُ الَّتى انخنقت بإخناقِها حَتّى تَموت، وَ المُوقُوذَةُ، الّتى مَرِضَت وَ وَقَذَها المرض حتّى لم تكن بها حركة المتردّية، التى تتردّى من مكان مرتفع إلى أسفل أو تتردّى من جبلٍ أو فى بدرٍ فَتَموت، و النطيحة، الّتى تنطحها بهيمة اُخرى فتموت ، و ما أكل السبع منه فمات ؛ "منخنقه"، حيوانى است كه خفه شده باشد، "موقوذه"، حيوانى است كه مريض شده و مرض او به جايى رسيده كه هنگام ذبح از خود حركت و عكس العملى نشان ندهد، "متردّيه"، حيوانى است كه از جاى بلندى سقوط كرده و يا در چاهى افتاده و مرده باشد، و "نطيحه"، حيوانى است كه حيوان ديگرى او را شاخ زده و مرده باشد، و مراد از "و ما اكل السبُع"، حيوانى است كه درندگان او را دريده و او با همان، مرده باشد. مقصود از «وَ مَا ذُبِحَ عَلَى النُّصُبِ» قربانيهايى اند كه در جاهليت براى سنگ و يا بت ذبح مى شدند.

آن گاه عبدالعظيم از امام جواد عليه السلام درباره اين قسمت از آيه پرسيد: «وَ

ص: 21


1- . مائده 5 آيه 3.

أَن تَسْتَقْسِمُوا بِالأَزْلاَمِ .»

امام عليه السلام پاسخ دادند:

مردمانى در دوران جاهليت بودند كه شترى را مى خريدند و آن را بين ده نفر تقسيم مى كردند. سپس تيرهايى كه مخصوص قمار بود، روى شتر تقسيم شده مى گذاشتند. از اين ده عدد تير، هفت عدد برنده و سه عدد بازنده بودند . تيرهاى برنده را، فَذّ ، توأم ، نافِس ، حِلْس ، مُسبل ، مُعَلّى و رقيب مى گفتند و تيرهاى بازنده را، فسيح ، منيح و وَغْد نامگذارى كرده بودند . اگر تير بازنده اى به نام يكى از شريكان بيرون مى آمد، يك سوم قيمت شتر را مى باخت. آنها اين عمل را تكرار مى كردند تا هر سه تير بازنده به نام سه نفر از آن ده نفر بيرون آورده شود . وقتى چنين مى شد، آن سه ملزم بودند قيمت شتر را بپردازند . پس از آن، شتر را مى كشتند و آن هفت نفر كه شتر به آنها رسيده بود، گوشت او را مى خوردند و به آن سه نفر ديگر چيزى نمى دادند . زمانى كه اسلام آمد، اين عمل را حرام كرد .(1)

2-1. در روايتى، كلينى از احمد بن مهران، از حضرت عبدالعظيم حسنى و او از على بن اسباط و او هم از سليمان [بن عمران فرّاء كوفى ]مولا طِرْبال نقل كرده كه هِشام جواليقى از امام صادق عليه السلام پرسيده است: «سُبْحَانَ اللّه ِ»(2) چه معنايى دارد؟

امام جواب داد: «تنزيهه»؛(3) مقصود از سبحان الله، منزّه دانستن خداوند از هر عيب و نقصى است.

ص: 22


1- . من لا يحضره الفقيه، ج 3، ص 343؛ تهذيب الاحكام، ج 9، ص 83؛ بحار الانوار، ج 62، ص 147.
2- . يوسف 12 ، آيه 108.
3- . كافى، ج 1، ص 118؛ التوحيد، ص 312.

3-1. كلينى از احمد بن مهران، از عبدالعظيم حسنى و او از على بن اسباط و او از على بن عُقبه و او از عبدالله بن مُسكان نقل كرده كه مالك جُهَنى از امام صادق عليه السلام از معناى اين آيه پرسيده: «أَوَ لاَ يَذْكُرُ الإِنسَانُ أَنَّا خَلَقْنَاهُ مِن قَبْلُ وَ لَمْ يَكُ شَيْئاً»؛(1) آيا انسان به ياد نمى آورد كه ما او را پيشتر آفريديم و حال آنكه چيزى نبود؟»

امام جواب داد: «لا مقدّراً و لا مكوّناً؛ انسان نه تقدير شده بود و نه وجود داشت.»

سپس مالك از معناى اين آيه سئوال كرد: «هَلْ أَتَى عَلَى الإِنسَانِ حِينٌ مِنَ الدَّهْرِ لَمْ يَكُن شَيْئاً مَذْكُوراً»؛(2) آيا انسان را زمانى ياد آمده كه چيز درخور ذكرى نبود؟

امام در پاسخ او گفت:

«كان مقدّراً غير مذكور؛(3) انسان، تقدير شده بود [اما به وجود نيامده بود] و چيز درخور ياد نبود.»

با دقت در تفسير امام عليه السلام درمى يابيم كه ايشان به نكته اى بس دقيق اشاره كرده است ، و از اينكه اين آيه ظاهرى متفاوت با آيه ديگر دارد، تفاوت دو آيه به دست مى آيد. در يك آيه، از هيچ بودن انسان در زمانى سخن گفته شده است: «و لم يك شيئاً» و در آيه ديگر قيد «مذكور» وجود دارد: «لم يكن شئيا مذكورا.» همين قيد باعث شده كه امام در آيه نخست، تعبير: «لا مقدّرا و لا مكوّناً» و در آيه دوم، تعبير: «مقدراً غير مذكور» را به كار ببرد؛ به عبارتى، همين كلمه «مذكور» نشان مى دهد كه چيزى بوده كه قابل ذكر نبوده است، در حالى كه در آيه ديگر، «لم يك شيئا» نفى شيئيت به صورت مطلق است.

4-1. صدوق از محمد بن احمد سِنانى(4) روايت كرده كه محمد بن ابى عبدالله

ص: 23


1- . مريم 19 ، آيه 67.
2- . انسان 76 ، آيه 1.
3- . كافى، ج 1، ص 147؛ بحار الانوار، ج 54، ص 64.
4- . محمد بن احمد سنانى در اين روايت گو اينكه منسوب به محمّد بن سنان باشد، به هر حال او شخصيتى مجهول است و حديث وى را مضطرب دانسته اند.

كوفى ، براى ايشان از سهل بن زياد آدمى ، از عبدالعظيم حسنى، از ابراهيم بن ابى محمود خراسانى نقل كرده كه او از امام رضا عليه السلام تفسير اين آيه را پرسيده است: «وَ تَرَكَهُمْ فِى ظُلُمَاتٍ لاَيُبْصِرُونَ»؛(1) و خداوند آنها را در تاريكيهايى كه ديد ندارند رها كرد.»

امام عليه السلام در جواب پرسش ابن ابى محمود گفته است:

إنّ اللّه تبارك و تعالى لا يُوصَف بالترك كما يوصف خلقه، وَلكنَّهُ متى علِمَ أَنّهُم لا يَرجِعونَ عنِ الكُفرِ وَ الضَّلال مَنَعَهُم المُعاونة وَ اللُطف و خلّى بينَهُم وَ بَينَ اِختيارِهِم؛ خداوند به صفت «ترك» آن گونه كه مخلوقات او به اين صفت متصف هستند، توصيف نمى شود، ليكن چون خداوند به كفر و گمراهى آنها آگاهى دارد و مى داند كه آنان از كفرشان برنمى گردند، لطف و كمك خود را از آنها گرفته و آنها را ميان خود و انتخابشان آزاد گذاشته است.»

ابراهيم بن ابى محمود، سپس از ختم قلب در اين آيه پرسيده است: «خَتَمَ اللّه ُ عَلَى قُلُوبِهِمْ وَ عَلَى سَمْعِهِمْ»؛(2) خداوند بر قلبها و گوشهايشان مهر زد.»

امام عليه السلام در جواب چنين توضيح داده است:

«الختمُ هُوَ الطبعُ عَلى قُلوبِ الكُفّارِ عُقوبة على كُفرهِم؛ "ختم" مهر زدن بر دلهاى كافران براى كيفر دادن به كفرشان است.» همان گونه كه خداوند فرموده: «بَلْ طَبَعَ اللّه ُ عَلَيْهَا بِكُفْرِهِمْ فَلاَ يُؤْمِنُونَ إِلاَّ قَلِيلاً»؛(3) پروردگار بر دل آنها مهر زده است و جز عدّه اندكى ايمان نمى آورند.»

وى آن گاه از امام عليه السلام پرسيده كه آيا خداوند بندگان خود را به معصيت مجبور مى كند ؟ و امام جواب داده است:

ص: 24


1- . بقره 2 ، آيه 17.
2- . بقره 2 ، آيه 7.
3- . نساء 4 ، آيه 155.

«بل يُخيّرُهُم وَ يُمهِلهُم حتّى يَتُوبوا؛ خداوند بندگان خود را مخير كرده و به آنها مهلت داده است كه توبه كنند.»

راوى پس از آن، اين نكته را از امام سؤال كرده كه آيا خداوند بندگان را به كارهايى كه بيرون از توان آنهاست تكليف مى كند؟

امام رضا عليه السلام با استناد به آيه اى از قرآن، اين تصور را رد كرده و در پاسخ گفته است:

«كيف يفعل ذلك و هو يقول: «وَ مَا رَبُّكَ بِظَلاَّمٍ لِلْعَبِيدِ»؛(1) چگونه پروردگار

اين عمل را انجام مى دهد، در حالى كه فرموده است: خداوند، هرگز به بندگان ستم نمى كند.»(2)

5-1. كلينى از تعدادى از راويان شيعى، از احمد بن محمد بن خالد ، از عبدالعظيم حسنى نقل كرده است كه امام جواد عليه السلام براى او گفته كه از پدرش امام رضا عليه السلام شنيده و آن حضرت هم از پدرش امام كاظم شنيده كه عمرو بن عبيد وارد بر امام صادق عليه السلام شد و پس از سلام، در محضر آن بزرگوار نشست و آيه «أَلَّذِينَ يَجْتَنِبُونَ كَبَائِرَ الإِثْمِ وَ الْفَوَاحِشَ»(3) را تلاوت كرد و سپس ساكت شد.

در پى سكوت عمرو، امام عليه السلام علت آن را جويا شد و وى جواب داد كه مايل است گناهان كبيره را از زبان قرآن بشناسد .

آن گاه امام صادق عليه السلام گناهان كبيره را بر اساس آيات قرآن، براى او تشريح كرد. آنچه امام در اين اظهارات بيان داشته، استفاده امام نه از ظاهر كلمات قرآن، بلكه نتيجه گيرى از گفته ها و يا افعال خداوند است؛ به عبارتى امام عليه السلام از آنچه خداوند در برخورد با گناه كاران به عمل آورده و يا وعده عذاب داده، استفاده كرده كه اين گونه برخوردها و وعده ها نشان مى دهد خداوند برخى عقايد و رفتارها را نمى پسندد و يا

ص: 25


1- . فصّلت 41 ، آيه 46.
2- . عيون اخبار الرضا، ج 1، ص 123؛ الاحتجاج، ج 2، ص 413؛ بحار الانوار، ج 5، ص 11 و 201.
3- . شورى 42 ، آيه 37.

آنها را نادرست و گناه مى شمرد. در اين آيات از مجازات شديد مرتكبان برخى از گناهان سخن به ميان آمده است و نيز از حالات افرادى مانند كافران كه يأس از خدا دارند و... استفاده شده است كه اين گونه اعمال گناهى بزرگ است. اين روش در واقع، نوعى استنباط از گفتار و برخورد خداوند و ارزيابى او از بندگان است.

به هر حال امام عليه السلام در پاسخ پرسش عمرو بن عبيد گفته است:

«نعم يا عمرو ! أكبر الكبائر الإشراك باللّه؛ آرى اى عمرو! بزرگ ترين گناهان، شرك ورزيدن به خداست. خداوند مى گويد: «مَن يُشْرِكْ بِاللّه ِ فَقَدْ حَرَّمَ اللّه ُ عَلَيْهِ الْجَنَّةَ»؛(1) «هركس براى خدا شريكى قائل شود، پروردگار بهشت را بر او حرام خواهد كرد.»

امام عليه السلام از محروم شدن مشرك از بهشت، استفاده كرده كه شرك به خدا، گناهى بزرگ است.

امام عليه السلام گناه كبيره ديگر را در اين گفتار، نااميدى از رحمت خدا دانسته و گفته است: «و بعده اليأس من رَوحِ اللّه ؛ و پس از شرك، نااميدى از رحمت خداوند، از گناهان كبيره است، زيرا خدا فرموده است:

«إِنَّهُ لاَ يَيْأَسُ مِن رَوْحِ اللّه ِ إِلاَّ الْقَوْمُ الْكَافِرُونَ»؛(2) از رحمت پروردگار نوميد نمى گردند ، مگر گروه كافران.»

استدلال به آيه از اين جهت است كه يأس از رحمت الهى، كارى كافرانه تلقى شده است و بنابراين، گناه به حساب مى آيد.

سپس امام عليه السلام در امان دانستن خود از مكر خدا را از گناهان كبيره معرفى كرده است، زيرا خداوند مى فرمايد:

ص: 26


1- . مائده 5 ، آيه 72.
2- . يوسف 12 ، آيه 87.

«فَلاَ يَأْمَنُ مَكْرَ اللّه ِ إِلاَّ الْقَوْمُ الْخَاسِرُونَ»؛(1) از مكر پروردگار كسى در امان نيست مگر گروه زيان كاران .»

عاق پدر و مادر شدن نيز از جمله گناهان كبيره است؛ زيرا خداوند كسانى را كه عاق پدر و مادر شوند، بدبخت و ستمگر معرفى كرده است. از آنجايى كه از زبان عيسى عليه السلام نقل كرده است: «وَ برّاً بِوالِدَتي وَ لَم يَجعَلني جَبّاراً شقياً»؛(2) خدايا مرا به مادرم نيكوكار قرار بده و ستمگر و شقى قرار مده»، استفاده شده است كه عاق پدر و مادر شدن، گناه است.

از گناهان بزرگ، كشتن كسى است كه خداوند ريختن خون وى را حرام كرده است، چه اينكه خداوند فرموده است:

«[وَ مَن يَقتُلْ مُؤمِناً مُتعَمِّداً] فَجَزَاؤُهُ جَهَنَّمُ خَالِداً فِيهَا ...»؛(3) جزاى كسى كه خون مؤمنى را بريزد دوزخى است كه همواره در آن خواهد بود.»

از معاصى كبيره، نسبت دادن زنا به زن شوهردار مؤمن است. خداوند فرموده است:

«[انَّ الَّذين يَرمُونَ المُحصَناتِ الغافِلاتِ المُؤمِنات] لُعِنُوا فِى الدُّنْيَا وَ الآخِرَةِ وَ لَهُمْ عَذَابٌ عَظيمٌ»؛(4) صلى الله عليه و سلمكسانى كه به زنان شوهردار مؤمن نسبت زنا بدهند، در دنيا و آخرت از رحمت خدا دور هستند و براى آنان عذاب بزرگى هست.»

در اين آيه نيز مانند آيات بسيار ديگر، از اينكه خداوند براى نسبت دهندگان فحشا به زنان مؤمن پاك دامن ، عذاب بزرگ وعده داده است، استفاده شده كه چنين نسبتى،

ص: 27


1- . اعراف 7 ، آيه 99.
2- . مريم 19 ، آيه 32.
3- . نساء 4 ، آيه 93.
4- . نور 24 ، آيه 23.

گناه است.

از گناهان بزرگ، خوردن مال يتيم و تصرف غير مشروع در اموال آنان است. خداوند مى فرمايد:

«[أَلَّذينَ يَأكُلونَ أَموالَ اليَتامى] إِنَّمَا يَأْكُلُونَ في بُطُونِهِمْ نَاراً وَ سَيَصْلَوْنَ سَعِيراً»؛(1) كسانى كه اموال يتيمان را مى خورند، همانا آتش در شكمشان مى خورند و به زودى به آتش دوزخ مى پيوندند.»

از معصيتهاى بزرگ، فرار از جهادِ با كافران است . خداوند مى فرمايد :

«وَ مَن يُوَلِّهِمْ يَوْمَئِذٍ دُبُرَهُ إِلاَّ مُتَحَرِّفاً لِقِتَالٍ أَوْ مُتَحَيِّزاً إِلى فِئَةٍ فَقَدْ بَاءَ بِغَضَبٍ مِنَ اللّه ِ وَ مَأْوَاهُ جَهَنَّمُ وَ بِئْسَ الْمَصِيرُ»؛(2) هركس در روز جهاد با دشمن، فرار و پشت به جنگ كند، مشمول خشم خدا شده و جهنم منزل او است ، و جهنم بد جايگاهى است، مگر كسانى كه از جنگ برگردند و خود را آماده آن كنند ، يا گروهى كه از عده اى فرار كرده و به دسته ديگرى از مجاهدان بپيوندند .»

از گناهان كبيره، رباخوارى است، زيرا خداوند مى فرمايد :

«الَّذِينَ يَأْكُلُونَ الرِّبَا لاَ يَقُومُونَ إِلاَّ كَمَا يَقُومُ الَّذِى يَتَخَبَّطُهُ الشَّيْطَانُ مِنَ الْمَسِّ»؛(3) كسانى كه ربا مى خورند، روز قيامت به پا نمى خيزند مگر مانند كسى كه شيطان او را آسيب رسانيده باشد.»

از جمله گناهان بزرگ، جادوگرى است؛ زيرا خداوند فرموده است:

«وَ لَقَدْ عَلِمُوا لَمَنِ اشْتَرَاهُ مَا لَهُ فِى الاْخِرَةِ مِنْ خَلاَقٍ؛(4) همانا دانستند آن كس كه

ص: 28


1- . نساء 4 ، آيه 10.
2- . انفال 8 ، آيه 16.
3- . بقره 2 ، آيه 275 .
4- . همان، آيه 102.

سحرى را بخرد، براى او در آخرت نصيبى ندارد .»

اين بخش از مستند سخنان امام عليه السلام در گناه بودن جادوگرى، مربوط به ماجراى يهوديانى است كه به تبعيت از ساحران دوران سليمان عليه السلام ، او را ساحر دانستند؛ در حالى كه وى ساحر نبود. در آيه مورد بحث، عمل سحر، كفر تعبير شده است: «وَ ما كَفَرَ سُليمانُ وَلكنَّ الشَّياطينَ كَفَروا يُعلِّمونَ النّاسَ السِّحر».(1) در پى اين، خداوند گفته است چيزى را آموزش مى دادند كه برايشان سودمند نبود و آنان (يهود) مى دانستند آنچه را كه در قبال واگذارى دين و كتاب خدا به دست مى آورند، نصيبى در آخرت نخواهند داشت: «نَبَذَ فَريقٌ مِنَ الَّذينَ اُوتُوا الكِتابَ كتابَ اللّهِ وِراء ظُهُورِهِم».(2)

به اين ترتيب، از تعبير سحر به كفر و نيز از اينكه سحر در آخرت، برابرى ندارد، خداوند از آن به سودايى بد تعبير كرده است و امام عليه السلام از آن، گناه كبيره استنباط نموده است.

از گناهان بزرگ، زنا است. پروردگار متعال فرموده است:

«[وَ الَّذينَ... وَ لا يَزنَونَ] وَ مَن يَفْعَلْ ذلِكَ يَلْقَ أَثَاماً يُضَاعَفْ لَهُ الْعَذَابُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ وَ يَخْلُدْ فِيهِ مُهَاناً»؛(3) هركس مرتكب اين كار زشت گردد، به گناه خواهد پيوست و بر مرتكب آن در روز قيامت، عذاب دو چندان خواهد بود و در آتش دوزخ با خوارى جاودان است .»

از معاصى كبيره، سوگند دروغ است. خداوند فرموده است:

«إِنَّ الَّذِينَ يَشْتَرُونَ بِعَهْدِ اللّه ِ وَ أَيْمَانِهِمْ ثَمَناً قَلِيلاً أُولئِكَ لاَ خَلاَقَ لَهُمْ فِى الآخِرَةِ» ؛(4) كسانى كه عهد خدا و سوگندهايشان را به بهاى اندك سودا مى كنند، آنان

ص: 29


1- . همان.
2- . همان، آيه 101.
3- . فرقان 25 ، آيه 68 و 69 .
4- . آل عمران 3 ، آيه 77 .

در آخرت بهره اى ندارند .»

از گناهان بزرگ، خيانت است . خداوند مى فرمايد :

«وَ مَن يَغْلُلْ يَأْتِ بِما غَلَّ يَوْمَ الْقِيَامَةِ»؛(1) هركس خيانت بورزد، با همان خيانت و كار زشتى [كه انجام داده در محضر پروردگار] حاضر مى شود .»

از معاصى كبيره، زكات ندادن است . خداوند مى فرمايد :

«[الَّذينَ يَكنِزُونَ الذَّهَبَ وَ الفِضَّةَ وَ لا يُنفِقُونَها فى سَبيلِ اللّهِ فَبَشِّرهُم بِعَذاب اَليمٍ]... فَتُكْوَى بِهَا جِبَاهُهُمْ وَ جُنُوبُهُمْ وَ ظُهُورُهُمْ»؛(2) كسانى كه طلا و نقره مى اندوزند و در راه خدا انفاق نمى كنند، پس بشارتشان بده به عذاب دردناك... به وسيله آنها صورت و پهلو و پشتهايشاى داغ مى شود.»

از عذاب شديد و غليظى كه براى عدم پرداخت انفاق ذكر شده، استفاده مى شود كه مراد از انفاق، كمكهاى مستحبى و صدقات نيست و بلكه اداى واجب مالى است كه از آن به زكات تعبير مى شود.

از گناهان كبيره، گواهى دادن به دروغ و يا تزوير است. خداوند مى فرمايد :

«[وَ لا تَكتُموا الشَّهادةَ] وَمَن يَكْتُمْهَا فَإِنَّهُ آثِمٌ قَلْبُهُ؛(3) هركس شهادتى را پنهان كند و به موقع گواهى ندهد، دلش گناه كار است .»

از گناهان كبيره، مى خوارگى است ، زيرا خداوند از خوردن شراب نهى فرموده ؛ هم چنان كه از پرستش بتها پرهيز داده است .(4)

ص: 30


1- . همان، آيه 161.
2- . توبه 9 ، آيه 35.
3- . بقره 2 ، آيه 283.
4- . «انما الخمر و الميسر و الازلام رجس من عمل الشيطان فاجتنبوه...»؛ «مى و قمار و تيرهاى قمار، پليدى از كردار شيطان هستند، پس از آن بپرهيزيد»؛ مائده 5 ، آيه 90.

از معاصى بزرگ، ترك عامدانه نماز است و يا هر عملى كه خداوند آن را واجب كرده است، زيرا رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود :

هركس نماز را از روى قصد و عمد ترك كند، از ذمّه پروردگار و پيغمبرش بيرون است .»

از گناهان بزرگ، پيمان شكنى و قطع رحم است. خداوند مى فرمايد :

«[وَ الَّذينَ يَنقُضونَ عَهدَ اللّهِ مِن بَعدِ ميثاقِهِ وَ يَقطَعونَ ما اَمَرَ اللّهُ بِه اَن يُوصَل]...أُولئِكَ لَهُمُ اللَّعْنَةُ وَ لَهُمْ سُوءُ الدَّارِ؛(1) كسانى كه پيمانهاى خدا را پس از بستن آن بشكنند و قطع كنند، آنچه را كه خدا دستور به پيوند آن داده است، همانها، مشمول لعنت خداوند هستند و براى آنان جايگاه بدى هست .»

امام كاظم عليه السلام در ادامه افزوده است: در اين هنگام، عمرو بن عبيد از محضر امام صادق عليه السلام بيرون رفت، در حالى كه گريه اش بلند شده بود و مى گفت : هلاك گرديد كسى كه از نزد خود مطلبى گفت و با شما در فضيلت و دانش خصومت ورزيد .(2)

همين روايت را كلينى از تعدادى از راويان شيعى نقل كرده است. از احمد بن خالد، از عبدالعظيم حسنى، كه گفته او اين حديث را از امام هادى شنيده و ايشان از پدرشان و امام رضا عليه السلام از امام كاظم عليه السلام كه روزى عمرو بن عبيد وارد بر امام صادق شد و سلام كرد و نشست و آيه اى را تلاوت كرد و از گناهان كبيره پرسيد و امام به تفصيل بر اساس آيات قرآن جواب داد و از جمله نكته هاى پيش گفته را بر زبان آورد.(3)

عمرو بن عبيد، راوى اين حديث، از اهالى بصره است. از اين حديث بر مى آيد كه

ص: 31


1- . رعد 13 ، آيه 25.
2- . كافى، ج 2، ص 285؛ عيون أخبار الرضا، ج 2، ص 257؛ علل الشرائع، ج 2، ص 391 .
3- . كافى، ج 2، ص 285 - 287؛ وسائل الشيعة، ج 11، ص 252 - 253.

وى شيعه بوده، ولى تاريخ زندگى اش، گوياى سنى بودن او است.(1)

صدوق در روايت ديگرى به صورت تقطيع شده، دو قسمت از روايت پيش گفته را به اين شرح روايت كرده است. وى از محمد بن موسى بن متوكل نقل كرده كه گفت: على بن حسين سعد آبادى از طريق احمد بن محمد بن ابو عبدالله و او از طريق عبدالعظيم حسنى ما را خبردار كرد و عبدالعظيم حسنى از امام جواد عليه السلام نقل كرده است كه ايشان از پدرش و جدش نقل كرده كه امام كاظم عليه السلام گفته از حضرت صادق عليه السلام شنيدم كه مى گفت : قتل نفس از گناهان كبيره است، زيرا خداى متعال مى فرمايد :

«وَ مَن يَقْتُلْ مُؤْمِناً مُتَعَمِّداً فَجَزَاؤُهُ جَهَنَّمُ خَالِداً فِيهَا وَ غَضِبَ اللّه ُ عَلَيْهِ وَ لَعَنَهُ وَ أَعَدَّ لَهُ عَذَاباً عَظِيماً» ؛(2) هركس مؤمنى را به عمد بكشد، مجازات او جهنم است. هميشه در آن خواهد ماند و خدا بر او خشم گرفته است و او را لعنت مى كند و برايش عذابى عظيم فراهم آورده است.»(3)

و همين طور از محمد بن موسى بن متوكل و او از على بن حسين سعدآبادى نقل كرده از احمد بن محمد و او از عبدالعظيم حسنى روايت كرده است كه از امام جواد عليه السلام شنيده كه مى گفته: پدرش امام رضا عليه السلام از پدرش امام كاظم عليه السلام نقل كرده از امام صادق عليه السلام كه فرمود :

«قذفُ المحصَنات منَ الكبائر ؛ نسبت دادن فحشا به زنان پاك دامن، گناه بزرگى است»، براى اينكه خداوند مى فرمايد:

«[الّذينَ يَرمُونَ المُحصَنات...] لُعِنُوا فِى الدُّنْيَا وَ الآخِرَةِ وَ لَهُمْ عَذَابٌ عَظيمٌ»؛(4) كسانى كه به زنان پاك دامن كارهاى زشت نسبت مى دهند، در دنيا و

ص: 32


1- . معجم رجال الحديث، ج 14، ص 123 - 124.
2- . نساء 4 ، آيه 93.
3- . علل الشرايع، ج 2، ص 478؛ وسائل الشيعة، ج 11، ص 252.
4- . سوره نور 24 ، آيه 23 .

آخرت از رحمت خداوند دورند و برايشان عذاب بزرگى است.»(1)

6-1. صدوق از محمد بن احمد شيبانى و او از محمد بن ابى عبدالله كوفى و وى از سهل بن زياد و او از عبدالعظيم حسنى نقل كرده است كه از حضرت امام هادى عليه السلام شنيده كه امام عليه السلام گفته است:

معنى الرجيم أنّه مرجوم باللعن ، مطرود من مواضع الخير ، لا يذكره مؤمن إلاّ لعنه ، و أنّ فى علم اللّه السابق أنّه إذا خرج القائم عليه السلام لا يبقى مؤمن فى زمانه إلاّ رجمه بالحجارة كما كان قبل ذلك مرجوماً باللعن؛(2) معناى رجيم رانده شدن از رحمت ، و از جايگاه خير طرد گرديدن است. هيچ مؤمنى از او ياد نمى كند مگر با لعن ، و اينكه در علم ازلى خداوند هست كه هرگاه حضرت قائم عليه السلام ظهور كند، هيچ مؤمنى در زمان آن حضرت نمى ماند مگر اينكه شيطان را سنگ باران مى كنند ؛ همان گونه كه پيشتر با لعن و نفرين رانده شده بود .

با توجّه به اينكه «رجيم» واژه اى قرآنى است و خداوند آن را مكرراً در قرآن به كار برده است : «فَاِنَّكَ رَجيمٌ»،(3) احتمال دارد تفسير اين كلمه از سوى امام عليه السلام مربوط به آيات قرآن باشد.

7-1. كلينى از تعدادى از راويان شيعى از احمد بن محمد بن خالد روايت كرده كه عبدالعظيم حسنى گفته كه از امام هادى عليه السلام شنيده است كه ايشان در ضمن ايراد خطبه اى درباره اجل گفته است:

ثُمَّ إنَّ هذهِ الاُمورُ كلُّها بِيَدِ اللّه ِ تَجرى إلى أسبابِها وَ مقاديرها فامرُ اللّه ِ يَجرى إلى قَدَرِهِ وَ قَدَره يَجرى إلى أَجَلِهِ وَ أَجَلِهِ يَجرى إلى كِتابِهِ وَ لِكُلِّ أَجَلٍ كتاب ،

ص: 33


1- . علل الشرائع، ج2، ص480 .
2- . معانى الأخبار، ص 139.
3- . سوره حجر 15 ، آيه 34 و 17؛ سوره نحل (16) ، آيه 98؛ سوره تكوير (81) آيه 25.

«يَمْحُوا اللّه ُ مَا يَشَاءُ وَ يُثْبِتُ وَ عِندَهُ أُمُّ الْكِتَابِ»؛(1) به تحقيق زمام تمام امور در دست خداست و از طرف او در مجارى و اسباب و اندازه هايشان قرار مى گيرد. پس امر خداوند است كه در قدر جارى مى شود و قدر خداوند به سوى اجلش روان مى گردد و اجل او به سمت كتابش جارى مى شود و براى هر اجلى كتابى است. خداوند هر وقت مشيتش تعلق بگيرد، چيزهايى از آن كتاب محو مى كند و يا آنها را در جاى خود نگه مى دارد و ريشه كتاب در نزد خداوند است.

اجل را مدت و وقت معنا كرده اند.(2) در اين بخش از سخن امام، مسئله بسيار مهمى از تدبير عالم بيان شده است. زمامدار اصلى عالم، خداست و آن را از طريق مجارى و اسباب مقدر، تدبير مى كند و مقدرات عالم را پشت سر هم به اجرا در مى آورد و از سويى همين مقدرات داراى غايت و پايانى است. به اين ترتيب و با توجّه به تغييرناپذير بودن اجلها، همه چيز به سمت و سوى اجلشان در حركتند. شايد بتوان از آيه: «وَ ما خَلَقنا السَّمواتِ وَ الاَرضَ وَ ما بَينَهُما اِلاّ بِالحقِّ وَ أَجَلٍ مسمّى رحمهماالله(3) اين حقيقت را به دست آورد كه عالم به تقدير و حق آفريده شده است و به سوى اجل خود در حركت است. و اجل هم كتابى دارد و آن كتاب در دست خدا است كه بر اساس مشيت خود، آن را محو و اثبات مى كند.

سپس امام عليه السلام در پى اين سخنان به خويشاوندى سببى پرداخته و درباه آن با استناد به كلام الهى گفته است:

فإنّ اللّه َ جَلَّ وَ عَزَّ جَعَلَ الصِهرَ مَألفةً لِلقُلوبِ وَ نِسبة المنسوب ، أوشج به الأرحام و جعله رأفة و رحمة إنّ فى ذلك لآيات للعالمين ، و قال فى محكم

ص: 34


1- . سوره رعد 13 ، آيه 39 .
2- . مجمع البحرين، واژه اجل.
3- . احقاف 46 ، آيه 3.

كتابه : «وَ هُوَ الَّذِى خَلَقَ مِنَ الْمَاءِ بَشَراً فَجَعَلَهُ نَسَباً وَ صِهْراً»(1) و قال : «وَ أَنكِحُوا الأَيَامى مِنكُمْ وَ الصَّالِحِينَ مِنْ عِبَادِكُمْ وَ إِمَائِكُمْ»؛(2) خداوند عزيز و جليل براى پيوند خانوادگى و نزديك شدن دلها به يك ديگر، خويشاوندى را مقرر و به وسيله آن، ارحام را به يك ديگر مربوط كرد ، و ازدواج و زناشويى را وسيله مهر و محبت، و رحمت و صميميت قرار داد . همانا در اين نشانه هايى است براى مردمان دانا. خداوند در آيات محكم كتابش فرموده است: او است آن خدايى كه از آب، بشرى را آفريد و او را وسيله خويشاوندى و داراى نسبت قرار داد ، و نيز فرمود : براى زنان بى شوهر و مردان بى همسر منسوب به شما و براى كنيزان و غلامان خود، وسايل ازدواج فراهم سازيد . به درستى كه فلانى پسر فلانى از كسانى است كه شما قدر و مقام او را از جهت خانوادگى مى شناسيد و روش اخلاقى او را مى دانيد ، وى تمايل دارد شريك شما در زندگى شود و دوست دارد خويشاوندى شما را. اكنون نزد شما آمده و دختر جوانتان را خواستگارى مى كند ، مهريه او را طبق مقررات مى پردازد ؛ مقدارى اكنون و بقيه را در آينده. اينك شفيع ما را شفاعت كنيد و خواستگار ما را تزويج نماييد و او را به نيكويى برگردانيد و با گفتارى پسنديده وى را از خود راضى سازيد. از خداوند براى خود و شما و همه مسلمانان آمرزش مى خواهم.(3)

ص: 35


1- . فرقان 25 ، آيه 54.
2- . نور 24 ، آيه 32.
3- . كافى، ج 5، ص 372.
2. معناشناسى واژه ها

قرآن به زبان عربى نازل شده و ساختار و واژه هاى آن عربى است؛ هرچند كلمات دخيل هم در آن راه يافته است. بنابراين از راههاى فهم قرآن، احاطه به زبان و ادبيات عرب است. شناخت واژه ها و ريشه و اشتقاقها و كاربردهاى آنها، در تفسير قرآن دخالت مستقيم دارند و بدون ترديد عدم آشنايى با آنها، مفسر را از رسيدن به مقصد در فهم متن باز خواهد داشت.

در روايات تفسيرى كه عبدالعظيم حسنى از راويان آنها بوده است، رواياتى وجود دارد كه در آنها براى تفسير امامان معصوم براى فهم آيات، نظرشان به واژه شناسى و معناى الفاظ معطوف شده است. اين امر خود مى تواند ارائه شيوه اى از شيوه هاى تفسير كلام الهى از سوى اهل بيت عليهم السلام باشد.

1-2. صدوق از على بن احمد بن عمران دقّاق از محمد بن هارون صوفى از ابوتراب، عبيدالله بن موسى رُويانى از عبدالعظيم حسنى نقل كرده است كه او از امام جواد عليه السلام از تفسير اين آيه پرسيده است: «أَوْلَى لَكَ فَأَوْلَى * ثُمَّ أَوْلَى لَكَ فَأَوْلَى.»(1) و امام جواب داده است: منظور آيه اين است: «بُعداً لك من خَيرِ الدُّنيا بُعداً وَ بُعداً لكَ مِن خَيرِ الآخِرة؛(2) از خير دنيا و آخرت، دور باشى.»

«اولى لك» تعبيرى است براى تهديد و وعيد(3) و معناى آن چنين است: شر به نزديك تو شده، بر حذر باش! و نيز درباره آن گفته اند: «اولى» معناى «ويل» مى دهد و «ويل» كلمه اى است كه براى افتادن در شر و هلاكت استعمال مى شود كه سزاوار

ص: 36


1- . قيامت 75 ، آيه 34 و 35.
2- . عيون اخبار الرضا، ج 2، ص 54؛ بحار الانوار، ج 90، ص 142.
3- . المنجد.

شخص است.(1)

از اصمعى هم نقل شده كه عبارت «اولى لك» در كلام عرب به معناى نزديك شدن به هلاكت است. اين معنا با توجّه به ريشه لغوى آن، يعنى «ولى» است كه قُرب معنا مى دهد.(2) طبرسى هم همين تفسير را از جُبّائى نقل كرده است.(3) كاربرد اين واژه در معانى ياد شده، نشان مى دهد كه چنين معناهايى در ميان عربها سابقه داشته و امام عليه السلام بر اساس معناى كاربردى آن در زبان عرب، آيه را تفسير كرده است.

2-2. صدوق از على بن احمد بن محمد بن عمران دقّاق ، از محمد بن هارون صوفى و او از عبيدالله بن موساى رُويانى و وى از عبدالعظيم حسنى نقل كرده است كه ابراهيم بن ابى محمود از امام رضا عليه السلام در تفسير آيه: «وُجُوهٌ يَوْمَئِذٍ نَّاضِرَةٌ * إِلَى رَبِّهَا نَاظِرَةٌ»(4) روايت كرده است كه امام درباره آن گفت: منظور اين است: «مشرقةٌ تَنتَظرُ ثَوابَ رَبِّها؛(5) چهره هايى كه در آن روز شاداب هستند ، در انتظار ثواب پروردگار مى باشند .»

واژه «ناظرة» كه نگاه و نظر معنا مى دهد، احتمالاً براى خوانندگان ابهام داشته و پرسش برانگيز بوده است. چگونه مى توان به پروردگار نگاه كرد؟ امام با توجّه به كاربرد واژه «ناضرة» در معناى انتظار، آن را معنا كرده است. در لغت آمده است كه: «نظر الشى ء انتظره» و توضيح داده شده كه گويا شخص نگاه مى كند به وقتى كه منتظر رسيدن آن است.(6)

على بن احمد دقّاق، از مشايخ شيخ صدوق است و وى با ترضّى از او ياد كرده

ص: 37


1- . همان.
2- . الجامع لاحكام القرآن، ج 19، ص 115 و 116.
3- . مجمع البيان، ج 10، ص 204.
4- . قيامت 75 ، آيه 22 و 23.
5- . التوحيد، ص 116 ؛ عيون اخبار الرضا، ج 2، ص 105 ؛ امالى صدوق، ص 494 .
6- . المنجد.

است.(1) و درباره صوفى و رؤيانى در منابع رجالى چيزى ذكر نشده و در نتيجه ، اين دو نفر شخصيتى مجهول دارند.

3. بيان مصداق

تطبيق آيه بر موارد خاص و بيان مصداق در تفسير، كوششى است به منظور خارج كردن يك آيه و يا عبارتى از ابهام و عينى كردن آن. اين روش در روايات تفسيرى به فراوانى وجود دارد. به گونه اى كه مى توان غالب روايات تفسيرى را از اين نوع دانست. در اين روش، آيات قرآن با موارد خارجى تطبيق داده مى شود؛ هرچند اين تطبيق، بر حوادث و اشخاص و اقوام و موضوعاتى باشند كه در زمان نزول قرآن نبوده اند و بعدها به وجود آمده اند. عمده تفسير انجام گرفته در دوران نزول با همين

سبك و سياق صورت گرفته است.

در ميان روايتهاى تفسيرى كه حضرت عبدالعظيم حسنى در طريق نقل آنها قرار دارد، روايتهايى وجود دارد كه درصدد ارائه مصداقى از يك بيان كلى و يا تعيين مصداق اتم براى يك مفهوم و يا ذكر موردى به منظور تبيين نكته اى مجمل در يك آيه است. روايات زير از اين قبيل اند:

1-3. محمد بن جعفر، ابوالحسين اسدى، از سهل بن زياد نقل كرده كه عبدالعظيم حسنى از امام جواد عليه السلام پرسيده است: منظور از: «ما اُهِّلَ بِهِ لِغيَرِ اللّه»(2) چيست؟ امام عليه السلام جواب داده است: «ما ذُبِحَ لِصَنَمٍ أو وَثَنٍ أو شَجَرٍ؛(3) قربانى كه براى بتى و يا درختى ذبح مى شد.»

«ما اُهِلَّ بِهِ لِغَيْرِ اللّهِ» هر حيوان ذبح شده اى با غير نام خدا و از جمله ذبيحه كافران

ص: 38


1- . التوحيد، ص 116.
2- . بقره 2 ، آيه 173.
3- . من لا يحضره الفقيه، ج 3، ص 343 ؛ تهذيب الأحكام، ج 9، ص 83 .

است. آنچه امام در جواب عبدالعظيم مطرح كرده، بيان يكى از مصاديق ذبيحه هايى است كه به نام غير خدا ذبح مى شوند. و تنها ذكر شدن بيان آيه از سوى امام عليه السلام براى اهميت آن است.

در سلسله اين روايت، سهل بن آدمى هست كه برخى مانند نجاشى او را تضعيف كرده اند و برخى ديگر توثيقش نموده اند.(1)

2-3. در روايت ديگرى كه كلينى از احمد بن مهران از عبدالعظيم حسنى از على بن اسباط از على بن عُقْبه از حكم بن ايمن نقل كرده، آمده است: ابوبصير گفته از امام صادق عليه السلام درباره اين آيه سؤال كردم: «أَلَّذِينَ يَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَيَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ اولئك الّذينَ هديهُم اللّه»؛(2) كسانى كه سخن را مى شنوند و بهترين آن را تبعيت مى كنند، كسانى اند كه خداوند هدايتشان كرده است.» امام عليه السلام در پاسخ پرسش ابوبصير فرموده است:

هُمُ المُسلّمُون لآل مُحمّدٍ ، الَّذين إذا سَمِعُوا الحديثَ لَم يَزيدُوا فيهِ وَ لَم يَنقصوا منهُ ، جاؤوا بِهِ كما سَمِعُوه؛(3) آنان كسانى هستند كه خود را تسليم آل محمد صلى الله عليه و آله كرده اند و هرگاه حديثى شنيدند، در آن كم و زياد نكردند و خبر را همان گونه كه شنيدند، رساندند .

سند اين روايت به دليل بودن احمد بن مهران(4) ضعيف است. از اين كه بگذريم، آيه به صورت مطلق درباره شنيدن سخن و تبعيت از بهترين آنها است؛ بى آنكه اشاره به كسانى داشته باشد. اما مطابق نقل، امام صادق عليه السلام آيه را در موردى مهم به كار برده و آن هم نه تنها شنيدن و تبعيت كردن، بلكه دقيق شنيدن سخنان اهل بيت عليهم السلام و گزارشگرى درست و بى كم و كاست از آن سخنان است. اين تفسير را هم مى توان بيان

ص: 39


1- . وسائل الشيعة، ج 20، ص 213.
2- . زمر 39 ، آيه 18.
3- . كافى، ج 1، ص 391؛ وسائل الشيعة، ج 18، ص 57.
4- . معجم رجال الحديث، ج 4، ص 140.

مصداق تام براى آيه دانست و هم توسعه دادن آيه به مواردى بيش از منطوق است كه از آن استفاده مى شود؛ يعنى گزارشگرى درست و دست نبردن در خبر.

3-3. در روايتى ديگر، كلينى از احمد بن مهران، از عبدالعظيم حسنى، از عمر بن اُذينة نقل كرده كه مالك جُهَنى گفته است: به حضرت صادق عليه السلام عرض كردم : معناى اين آيه چيست: «وَ أُوحِيَ إِلَيَّ هذَا الْقُرْآنُ لِأُنذِرَكُم بِهِ وَ مَن بَلَغَ»؛(1) و به من اين قرآن وحى شد تا با آن شما را و هر كس را كه به او برسد، انذار نمايم؟» امام صادق عليه السلام در جواب مالك گفته است:

مراد از "من بلغ"، پيشوايى از آل محمد است؛ من بلغ، أن يكون إماماً من آلِ مُحمَّدٍ يُنذِرُ بِالقُرآنِ كما يُنذِرُ بِهِ رَسُولُ اللّه صلى الله عليه و آله؛(2) "من بلغ"، امامى از امامان آل محمد صلى الله عليه و آلهاست كه مردم را با قرآن انذار مى كند؛ همان گونه كه پيامبر خدا با آن انذار مى كرد .»

در روايتى از پيامبر صلى الله عليه و آله نقل است كه آن حضرت من بلغ را هر كسى دانسته است كه بشنود پيامبر صلى الله عليه و آله به «لا اله الاّ اللّه» دعوت مى كند.(3) ظاهر آيه نيز شامل هر كسى مى شود كه پيامبر قرآن را به او رسانده است. عبارت «من بلغ» عام است و شامل هر كسى مى شود كه پيام قرآن به او مى رسد؛ در عين حال امام عليه السلام مراد از آن را امامى از اهل بيت عليهم السلام معرفى كرده است.

4-3. نيز همو از احمد بن مهران ، از عبدالعظيم حسنى و او از يحيى بن سالم و وى از حضرت صادق عليه السلام روايت كرده است هنگامى كه آيه «وَ تَعِيَهَا أُذُنٌ وَاعِيَةٌ»(4) نازل شد،

ص: 40


1- . انعام 6 ، آيه 19.
2- . كافى، ج 1، ص 424.
3- . مجمع البيان، ج 3، ص 22.
4- . حاقّه 69 ، آيه 12.

رسول خدا صلى الله عليه و آله خطاب به على عليه السلام گفت : «مقصود از «اُذُن واعية» تو هستى» .(1)

اين آيه در سياق آيات مربوط به طوفان و كشتى نوح عليه السلام است كه پس از ذكر ماجراى آن، خداوند گفته است: «لِنَجْعَلَها لَكُمْ تَذْكرةً و تَعيِها اُذُنٌ واعية». اذن واعية يعنى گوش شنوا (گوشى كه سخنى را مى شنود و آن را به خاطر مى سپارد). پيامبر خدا صلى الله عليه و آلهآن را گوش على عليه السلام معرفى كرده است. مكحول هم روايت كرده كه با نزول اين آيه، پيامبر دعا كرد كه خداوند آن را گوش على قرار دهد.(2)

آيه هرچند مطلق است و شامل هر گوش حق شنوى مى شود، اما در عين حال پيامبر صلى الله عليه و آلهاز باب ذكر بهترين مصداق، آن را گوش على معرفى كرده است؛ به تعبيرى مى توان على عليه السلام را كسى دانست كه اين آيه به صورت كامل در وى تحقق دارد.

5-3. شيخ صدوق از مظفر بن جعفر بن مظفر علوى و او از جعفر بن محمد بن مسعود و وى از پدرش محمد بن مسعود و او هم از ابراهيم بن على و از عبدالعظيم حسنى ، از حسن بن محبوب ، از معاوية بن عمار روايت كرده كه امام صادق عليه السلام در تفسير آيه: «ثُمَّ لْيَقْضُوا تَفَثَهُمْ»(3) فرمود :

و مِنَ التَفَث أَن تتكلّمَ فى إحرامِك بِكلامٍ قَبيحٍ فَإذا دَخَلتَ مَكَّة فَطِفتَ بِالبَيتِ وَ تَكلّمتَ بِكلامٍ طَيِّبٍ كانَ ذلِكَ كَفّارته؛(4) يكى از معانى «تفث» اين است كه در هنگام احرام سخنان زشتى را به زبان بياورى ، هرگاه داخل مكه شدى و طواف را به جا آوردى و سخنان پاكيزه بر زبان راندى ، كفّاره كلمات زشت تو خواهد شد .

ص: 41


1- . كافى، ج 1، ص 423؛ بحار الانوار، ج 35، ص 326.
2- . الجامع لاحكام القرآن، ج 18، ص 264.
3- . حج 22 ، آيه 29.
4- . معانى الأخبار، ص 339.

«تفث» در لغت به معناى چرك ناخن و امثال آن است كه از بدن دور مى كنند.(1) مفسران در تفسير «و لْيَقضوا تَفَثَهُم» موارد متعددى را براى آن ذكر كرده اند. از ذكر اين موارد به دست مى آيد كه «تفث» در يك شى ء خاصى استعمال نشده، بلكه معنايى عام دارد و به مصاديق متعددى قابل انطباق مى باشد. عبارت ياد شده را در چيدن شارب، ناخن، موى زير بغل و ساير موهاى زايد بدن، نيز غبارْروبى و مرتب كردن بدن، هرچه بر مُحرِم حرام است به جز نكاح، به كار برده اند؛ اما حقيقت شرعىِ آن را در جايى دانسته اند كه حج كننده، نحر و يا ذبح كند، حلق نمايد و چركهاى بدنش را بشويد و نظيف شود و لباس بپوشد. در اين صورت، گفته مى شود: ازال التفث.(2) آن را خروج از احرام نيز معنا كرده اند.(3) با توجّه به اين معانى، آنچه امام در تفث مطرح كرده، در واقع يكى از مصاديق مبتلا به آن بوده است و نه معناى انحصارى آن.

اين روايت را به دليل ترضى در حق مظفر علوى، حسنه دانسته اند.(4)

6-3. كلينى از احمد بن مهران ، از عبدالعظيم حسنى و او از موسى بن محمد و وى از يونس بن يعقوب از شخصى ديگر (كه نامش را ذكر نكرده است) و او از حضرت باقر عليه السلام درباره آيه: «وَ أَلَّوِ اسْتَقَامُوا عَلَى الطَّرِيقَةِ لَأَسْقَيْنَاهُم مَاءً غَدَقاً»(5) نقل كرده كه امام گفته است : «لأشربنا قلوبهم الإيمان ، و الطريقة هى ولاية على بن أبى طالب و الأوصياء ؛(6) ما دل اين افراد را غرق ايمان كرديم و مقصود از «طريقة» در اين آيه ولايت على بن ابى طالب عليه السلام و اوصياى او است» .

در روايت ديگرى با همين سند از حضرت باقر عليه السلام درباره آيه ياد شده نقل كرده اند

ص: 42


1- . مفردات الفاظ القرآن، ماده تفث.
2- . الجامع لاحكام القرآن، ج 12، ص 49 - 50.
3- . مجمع البيان، ج 7، ص 146.
4- . عدة الرجال، ج 2، ص 189 - 190.
5- . جن 72 ، آيه 16.
6- . كافى، ج 1، ص 221 ؛ مناقب آل ابى طالب، ج 4، ص 330 ؛ بحار الانوار، ج 24، ص 102.

كه آن حضرت گفته است:

لو استقاموا على ولاية على بن أبى طالب، أميرالمؤمنين و الأوصياء من وُلدِه : و قَبِلوا طاعتَهُم فى أمرِهِم و نهيِهِم لأسقيناهُم ماءً غدقاً ، يَقولُ :

لأشربنا قلوبَهُم الإيمان ، و الطريقة هى الإيمان بولايةِ علىٍّ و الأوصياء؛(1) اگر مردم در ولايت على بن ابى طالب عليه السلام و ساير اوصيا، از فرزندان او استوار باشند و از اوامر و نواهى آنان اطاعت كنند، ما اين گونه افراد را از آب گوارا سيراب مى كنيم. مى گويد: ما دل اينها را از ايمان آكنده مى كنيم. همچنين امام باقر درباره "الطريقة" گفته است: "طريقة"، در اين آيه، ايمان به ولايت على بن ابى طالب عليه السلام و اوصياى او است .

اين روايت به دليل مرسل بودن ضعيف است. در اين روايت «طريقة» كه مراد از آن، راه ايمان است، به ولايت على و ائمه پس از او تأويل شده است. و يا راه، اعّم گرفته شده و از جمله آنها، راهِ ولايت على معرفى گرديده است. و نيز مى تواند «طريقة» معنايى عام داشته باشد و راه ولايت على عليه السلام بهترين مصداق آن باشد.

7-3. احمد بن مهران از عبدالعظيم حسنى و او از ابن ابى عمير (محمد بن زياد) نقل كرده است كه اسباط بن سالم (بيّاع الزُطّى) روايت كرده كه در محضر امام صادق عليه السلام بودم، مردى از او درباره آيه: «إِنَّ فِى ذلِكَ لاَيَاتٍ لِلْمُتَوَسِّمِينَ * وَ إِنَّهَا لَبِسَبِيلٍ مُّقِيمٍ»(2) سؤال كرد و امام در جواب او فرمود :

نحن المتوسّمون و السبيل فينا مقيم؛(3) "متوسمين" ما هستيم و "سبيل مقيم" هم راهى است كه در ما ثابت است.

آيه پس از ذكر ماجراى لوط پيامبر آمده است. طبرى از آن عبرت گيرنده و متفرس

ص: 43


1- . كافى، ج 1، ص 220.
2- . حجر 15 ، آيه 75 و 76.
3- . كافى، همان، ص 218.

ياد كرده و در ادامه افزوده است: متوسم يعنى ناظر به علامت و «توسّم فيه الخير» يعنى نشانه آن را در خير شناخت. مجلسى هم پس از ذكر نظرات طبرى آورده است: «سبيل»، راه بهشت است و «بسبيل مقيم» به معناى اين است كه شهر لوط راهى آباد بوده كه مردم از آن آمد و شد مى كردند و در آثار آن نظر مى افكندند و از آن عبرت مى گرفتند و آن شهر سدوم بود. وى در ادامه افزوده است: چه بسا بر اساس تأويل چنين شود: «ذلك» اشاره به قرآن است؛ يعنى در قرآن آيات و نشانه هايى براى متوسمين وجود دارد؛ يعنى كسانى كه بطون قرآن را مى شناسند و به امور با نشانه ها و اشارات پى مى برند و اين نشانه ها براى آنان حاصل است؛ به دليل راهى است كه در آنان ثابت مى باشد و از آنها زايل نمى شود و آن امامت است. و يا الهام و القاى روح القدس مى باشد.(1)

«مقيم» به معناى ثابت است؛ يعنى آيات قرآن در راهى ثابت هستند و «السبيل»، راه بهشت است؛ يعنى راهى كه سالك خود را با آن به بهشت مى رساند. «السبيل فينا مقيم»، يعنى راه از ما بيرون نمى رود.(2)

در روايت ديگرى همين معنا از امام صادق عليه السلام نيز رسيده است: «لا يخرجُ منّا اَبَداً.»(3)

از امام على هم نقل شده كه متوسّم، رسول الله است و من پس از او و امامان از نسل من هستند.(4)

8-3. كلينى از احمد بن مهران ، از عبدالعظيم حسنى ، از على بن اسباط ، از ابراهيم بن عبدالحميد و او از زيد شحّام نقل كرده كه گفته است: در شب جمعه اى با امام صادق عليه السلام در راه بوديم كه به من فرمود : شب جمعه است، قرآن بخوان. من هم شروع

ص: 44


1- . مرآة العقول، ج 3، ص 1 - 2.
2- . الوافى، ج 3، ص 539.
3- . كافى، ج 1، ص 218.
4- . همان.

كردم اين آيه را خواندم: «إِنَّ يَوْمَ الْفَصْلِ [كان] مِيقَاتُهُمْ أَجْمَعِينَ* يَوْمَ لاَ يُغْنِى مَوْلىً عَن مَوْلىً شَيْئاً وَ لاَ هُمْ يُنصَرُونَ * إِلاَّ مَن رَحِمَ اللّه ُ»؛(1) روز جدايى، وعده گاه همه آنها است؛ روزى كه هيچ دوستى را دوستى به كار نيايد و نه آنها يارى شوند، جز كسانى كه خدا بر آنها رحمت آورد».

امام صادق عليه السلام با شنيدن تلاوت اين آيات، درباره مستثناى آن فرمود: «نحنُ و اللّه ِ الّذى رَحمَ اللّه ُ و نحنُ و اللّه ِ الَّذى استثنى اللّه ُ لكنّا نغنى عَنهم؛(2) به خدا، خدا بر ما ترحم آورده و ما را استثنا كرده است، ولى ما براى دوستان خود كارسازى مى كنيم .»

همان طور كه ملاحظه مى شود، واژه «كان» در اين آيه آمده كه در قرآنهاى موجود نيست. درباره واژه ياد شده بايد گفت: اولاً: از سوى راوى گفته شده است و نه امام و احتمال دارد در زمانى كه زيد آيه را تلاوت كرده، همه كلمات آن به سمع امام نرسيده باشد. ثانياً: آيه مشابه ديگرى وجود دارد كه «كان» در آن آيه آمده است: «اِنّ يومَ الفصلِ كانَ ميقاتُهُم»(3) كه احتمال دارد زيد آن را با اين آيه مخلوط و تلاوت كرده است.

4. تعميم معناى واژه ها و الغاى خصوصيت

از برخى از روايات حضرت عبدالعظيم استفاده مى شود كه معصوم عليه السلام فراتر از واژه هاى موجود در آيه و معانى رايج آنها از آن برداشت كرده و يا براى تأييد سخن خود، به آيه اى از قرآن استشهاد كرده است. در اين نوع تفسير، تنها مورد نزول آيه مورد توجّه قرار نگرفته و امام آن را منحصر در آن نديده است. به اصطلاح از مورد نزول، الغاى خصوصيت شده و دايره آن توسعه داده شده است. در اين تفسير، گويى يك واژه، معنايى وسيع پيدا مى كند و دايره شمولش گسترده شده و افراد بسيارى را

ص: 45


1- . دخان 44 ، آيه 40 - 42.
2- . كافى، همان، ص 423.
3- . نبأ 78 ، آيه 17.

در بر مى گيرد. هرچند ظاهر لفظ و يا سبب نزول، مربوط به مواردى محدود باشد.

1-4. صدوق از محمد بن موسى بن متوكل نقل كرده كه او گفته است:

على بن حسين سعدآبادى از احمد بن ابو عبدالله برقى و او از عبدالعظيم حسنى و وى از على بن جعفر و او از برادرش موسى بن جعفر عليه السلام و او از پدرش امام صادق عليه السلام روايت كرده كه امام سجاد عليه السلام فرمود: ليس لك أن تقعد مع من شئت؛ تو حق ندارى با هر كس كه خواستى نشست و بر خاست كنى ؛ زيرا خداوند فرموده است: «إِذَا رَأَيْتَ الَّذِينَ يَخُوضُونَ فِى آيَاتِنَا فَأَعْرِضْ عَنْهُمْ حَتَّى يَخُوضُوا فِى حَدِيثٍ غَيْرِهِ وَ إِمَّا يُنسِيَنَّكَ الشَّيْطَانُ فَلاَ تَقْعُدْ بَعْدَ الذِّكْرَى مَعَ الْقَوْمِ الظَّالِمِينَ»؛(1) هرگاه كسانى را ديدى كه در آيات ما ناسزاگويى مى كنند، از آنها دور ى كن تا به سخن ديگرى بپردازند و اگر چنانكه از سوى شيطان فراموشى عارض تو شد، پس، بعد از تذكر، ديگر با گروه ظالمان نشست و برخاست مكن.»

«وَ لَيسَ لك أَن تتكلّمَ ما شِئت؛ و سزاوار نيست كه هرچه دلت خواست بر زبان آورى زيرا خداوند فرموده است: «وَ لاَ تَقْفُ مَا لَيْسَ لَكَ بِهِ علم»؛(2) و پيروى مكن آنچه را كه به آن آگاهى ندارى.»

وَ لَيسَ لكَ أَن تَسمعَ ما شِئت؛ و بر تو روا نيست كه به هر چيزى گوش فرا دهى، براى اينكه خداوند فرموده است: «إِنَّ الْسَّمْعَ وَ الْبَصَرَ كُلُّ أُولئِكَ كَانَ عَنْهُ مَسْؤُولاً»؛(3) همانا گوش و چشم و دل همه در پيشگاه پروردگار بازخواست مى شوند.»(4)

ص: 46


1- . انعام 6 ، آيه 68.
2- . اسراء 17 ، آيه 36.
3- . همان.
4- . وسائل الشيعة، ج 11، ص 506؛ مسائل على بن جعفر، ص 343؛ علل الشرائع ، ج 2، ص 605.

امام سجاد عليه السلام در اين سخنان خود توصيه كرده است كه با افراد ناباب همنشينى نكن و هر سخنى را بر زبان نياور و به هر سخنى گوش فرا نده. آن گاه دليل اين سفارشها را فرمانهاى خدا دانسته است كه در جاهاى مختلف قرآن آمده است.

از آيه اى كه در آن سفارش شده از افرادى كه آيات خدا را به استهزا مى گيرند پرهيز كن، استفاده شده است كه طبق اين دستور نبايد با هركسى نشست و برخاست كرد. با اينكه آيه درباره آيات الهى است، اما امام حكم آن مورد را به موارد ديگر سرايت داده و حكمى كلى از آن گرفته است، چه اينكه همنشينى با مسخره كنندگانِ آياتِ الهى نوعى نشست و برخاست است. پس، از هر نشست و برخاستى كه ممكن است در آن ممنوعيتى وجود داشته باشد، بايد پرهيز كرد.

نيز امام از فرمان خداوند به اينكه نبايد از چيزى كه اطلاعى از آن ندارى تبعيت كنى، استفاده كرده كه نبايد هر سخنى را بر زبان جارى ساخت.

از آيه اى كه در آن از مسئوليت داشتن گوش و چشم سخن به ميان آمده، استفاده شده كه به هر سخنى نبايد گوش فرا داد، چه اينكه مسئوليت آور است و بايد در قبال آن پاسخ گو بود.

در اين تفسير، به چند نكته اشاره شده است:

اوّل اينكه از هر چيزى كه از آن آگاهى ندارى نبايد تبعيت كنى؛

دوم اينكه اظهار هر سخنى، گويى نوعى قبول كردن آن و سپس اداى آن است؛

سوم اينكه آنچه انسان بر زبان مى راند و مهر تأييدى بر آن وجود ندارد، اظهارش آگاهانه نيست.

به اين ترتيب، مشاهده مى شود كه هيچ يك از آيات مورد نظر درصدد بيان مستقيم توصيه هاى ياد شده نيستند و در عين حال، امام از آيات ياد شده، آنها را استفاده كرده است؛ يعنى امام معانى آيات را از مورد الفاظ تعميم داده و مواردى را مشمول آنها دانسته است كه آيات به صورت مستقيم درصدد بيان آنها نيستند.

ص: 47

3-4. صدوق از عبدالعظيم حسنى، از امام جواد عليه السلام درباره امام زمان عليه السلام و مشخصات و عدالت گسترى آن حضرت و نام و اختفاى او و حل شدن مشكلات براى او، سخنانى را نقل كرده و از ياران امام عليه السلام نيز گفتارى را از امام جواد عليه السلام روايت كرده است. در اين روايت امام جواد عليه السلام درباره ياران امام زمان فرموده است: ياران وى به اندازه اصحاب بدر هستند و در هر كجاى دنيا باشند پيرامونش جمع مى شوند، و اين فرموده خدا است كه گفته است: « أَيْنَ مَا تَكُونُوا يَأْتِ بِكُمُ اللّه ُ جَمِيعاً إِنَّ اللّه َ عَلَى كُلِّ شَىْ ءٍ قَدِيرٌ»؛(1) در هرجا كه باشيد خداوند همه شما را جمع مى كند و پروردگار به همه چيز توانا است». هرگاه اين عده كه از اهل اخلاص اند اجتماع كنند ، خداوند امر او را ظاهر

خواهد كرد.(2)

عبارت «أين ما تكونوا» همان گونه كه از ظاهرش نمايان است، معنايى عام دارد، اما امام عليه السلام آن را درباره اصحاب امام زمان به كار برده است. در واقع امام يكى از مظاهر مهم تجلى قدرت خدا را بيان كرده است. مهم تر اينكه آيه مربوط به عالم آخرت(3) و يا مربوط به قبله و نماز است(4) و امام آن را درباره مقطعى از دنيا و آن هم دوران ظهور امام زمان، به كار برده است. از اين عمل امام مى توان استفاده كرد كه كاربرد آيات قرآن

در موارد خاص، در صورتى كه بتوان معنايى عام تر از آن به دست آورد، منعى ندارد، بلكه شايسته هم هست.

4-4. عبدالعظيم حسنى از امام صادق عليه السلام در خبرى نقل كرده است كه مردى از بنى عدى گفت: قريش در اطراف من جمع شدند و با آنها به خدمت پيامبر آمديم و گفتيم: اگر بت پرستى را رها كنيم و از تو تبعيت نماييم و در ولايت على شرك بورزيم،

ص: 48


1- . بقره 2 ، آيه 148.
2- . كمال الدين، ج 1، ص 377 - 378؛ الاحتجاج، ج 2، ص 249.
3- . ر.ك: مجمع البيان، ذيل آيه؛ صافى، ج 1، ص 200؛ الميزان، ج 1، ص 327.
4- . ر.ك: الكشاف، ج 1، ص 205.

آيا مشرك خواهيم شد؟ در پى اين، جبرئيل فرود آمد و گفت: اى محمد! «لَئِنْ أَشْرَكْتَ لَيَحْبَطَنَّ عَمَلُكَ»؛(1) اگر شرك بورزى، عمل تو تباه مى شود.»(2)

در سند اين روايت غير از عبدالعظيم، كس ديگرى نقل نشده و وى هم خبر را از امام صادق عليه السلام نقل كرده كه امام را درك نكرده است. بنابراين، خبر مرسل است.

ظاهر آيه و انصراف آن مربوط به شرك مشهور و شايع است؛ يعنى اگر به خدا شرك بورزى، مايه تباهى عملت مى شود؛ اما نكته قابل توجّه اين است كه اگر از سند روايت بگذريم، مفاد اين روايت را مى توان چنين توجيه كرد كه شرك، در پاره اى از مفاهيم و آموزه هاى دينى نيز مى تواند صادق باشد؛ يعنى جايى كه بايد به چيزى باور داشت، براى آن شريكى هم گرفت؛ مثلاً معتقد بود كه به جز نبى مرسل از جانب خدا، نبى ديگرى كه شريك در رسالت او است، وجود دارد. بديهى است كه چنين باورى نادرست است؛ به تعبيرى مى توان آن را نوعى باور شرك آلود تلقى كرد. حال اگر ولايت از آنِ على عليه السلام است، عقيده به ولايت غير او نادرست و مشركانه است و در نتيجه غير قابل پذيرش.

در روايتى كه در بحارالانوار نقل شده، آمده است: «تفسيرها لئن امرت بولاية احد مع ولاية على من بعدك ليحبطن عملك».(3)

روايات تأويلى

تأويل از ريشه اَوْل است كه به معناى بازگشت به اصل مى باشد.(4) واژه تأويل در هفت سوره قرآن و هفده بار آمده است(5) در حالى كه واژه تفسير تنها يك بار در قرآن آمده

ص: 49


1- . زمر 39 ، آيه 65.
2- . مناقب آل أبى طالب، ج 3، ص 38؛ بحار الانوار، ج 37، ص 161.
3- . بحار الانوار، ج 17، ص 85.
4- . مفردات الفاظ القرآن، واژه اَوْل.
5- . سوره آل عمران 3 ، آيه 3 (دو بار)؛ سوره نساء (4) ، آيه 59؛ سوره اعراف (7) ، آيه 53 (دو بار)؛ سوره يونس (10) ، آيه 39؛ سوره يوسف (12) آيات 6، 21، 36، 37، 44، 45، 100، 101؛ سوره اسراء (17) آيه 35؛ سوره كهف (18) آيه 78 (دو بار).

است: «وَ لا يَأتُونَكَ بِمَثَلٍ اِلاّ جِئناكَ بِالحقِّ وِ أَحسَنَ تَفسيراً».(1) به مناسبت مقام و نيز سياق آيات، در برخى آيات، واژه تأويل، معناى تفسير اصطلاحى دارد و در برخى آيات معنايى غير از تفسير دارد و مصداق عينى و خارجى معنا مى دهد.

تأويل در علم تفسير، به معناى تفسير و يا يافتن نمود عينى يك كلام است. اين واژه در سخنان پيشينيان به معناى تفسير كلام بوده است؛ اعم از آنكه موافق ظاهر باشد و يا نباشد. در اين كاربرد، تأويل و تفسير، معنايى نزديك داشته و مترادف به حساب مى آيند. اما معناى ديگر تأويل كه مرادِ سخن و كلام است، اين است كه كلام، مابه ازاى خارجى دارد؛ يعنى اشياىِ عالمِ عين و واقع، مرادند؛ در گذشته باشند و يا آينده.

تأويل رؤيا در ماجراى يوسف عليه السلام نيز همين معنا را دارد : «هذا تَأويلُ رؤياىَ مِن قَبل»؛(2) به تعبير ديگر، تأويل عبارت است از يافتن حقيقت معناى يك لفظ كه گاهى معنايى است و گاهى عينى خارجى؛ براى نمونه، فرمان «اُعبُدوا اللّه»(3) زمانى كه جامه

عمل نپوشيده و به مرحله عمل در نيامده، يك دستور تجريدى و ذهنى است ، اما وقتى جامه عمل پوشيد و در عالم خارج نمونه هايى از آن اتفاق افتاد، گفته مى شود كه عبادت تحقق پيدا كرده است. اين تحقق و عينيت يافتن، تأويل «اُعبُدوا اللّه» است و يكى از مصاديق آن، نماز مى باشد.

حقيقتى كه آيات قرآن اعم از امر و توصيه، به آن حقيقت مبتنى است و شامل همه آيات مى شود؛ اعم از محكم و متشابه، و امور خارجى كه الفاظ بر آنها دلالت مى كند و

ص: 50


1- . فرقان 25 ، آيه 33.
2- . يوسف 12 ، آيه 100.
3- . نساء 4 ، آيه 36.

آنها نشانه هايى از آن حقايق اند، از نوع تأويل هستند. يافتن آن حقايق و يا كشف امور خارجى كه الفاظ به آنها اشاره دارد، مربوط به دانش تأويل است.

«تأويلُ كلّ حرفٍ من القُرآنِ على وجوه؛(1) تأويل هر حرفى از قرآن داراى وجهى است.» در روايات نقل شده از سوى حضرت عبدالعظيم هم رواياتى وجود دارد كه با معناى تأويل سازگارند و بنابراين در اين گونه روايات، تأويل صورت گرفته است.

1. كلينى از احمد بن مهران، از عبدالعظيم حسنى، از على بن اسباط و حسن بن محبوب، از ابراهيم بن عيسى، ابو ايوب خراز، نقل كرده است كه وردان، ابو خالد كابلى كنكرى گفت: از حضرت باقر عليه السلام از معناى اين آيه پرسيدم: «فَآمِنُوا بِاللّه ِ وَ رَسُولِهِ وَ النُّورِ الَّذِى أَنزَلْنَا ».(2) امام جواب داد: اى ابو خالد! «النور و اللّه الأئمّة؛ به خداوند سوگند مقصود از اين نور، ائمه عليهم السلامهستند.»

اى ابو خالد! «النور الإمام فى قلوب المؤمنين، أنور من الشمس المضيئة بالنهار و هم الّذين يُنوّرون قلوب المؤمنين، و يحجب اللّه نورهم عمّن يشاء فتظلم قلوبهم و يغشاهم

بها؛(3) نور امام در دلهاى اهل ايمان از نور آفتاب تابان روشن تر است و امامان هستند كه دلهاى مؤمنان را روشن مى كنند و خداوند هرگاه مشيتش تعلق بگيرد، از تابش اين نور به دل گروهى جلوگيرى مى كند و دل آنان تاريك و ظلمانى مى شود.»

نور را چيزى مى دانند كه خود ظاهر است و اشياى ديگر را هم روشن مى كند. نور را همگان مى شناسند و به همين دليل به معرفى نياز ندارد. اين واژه در قرآن، هم در اشياى مادى به كار رفته است و هم در امور معنوى. خداوند درباره خورشيد و ماه گفته است: «هُوَ الّذى جَعَلَ الشَّمسَ ضياءً وَ القَمَرَ نوراً»(4) و در جاى ديگر از ايمان به نور

ص: 51


1- . تفسير العياشى، ج 1، ص 12.
2- . تغابن 64 ، آيه 8.
3- . كافى، ج 1، ص 195.
4- . يونس 10 ، آيه 5.

تعبير كرده است: «يَهدى اللّه لِنورِهِ مَن يَشاء»؛(1) «خداوند هركس را كه بخواهد به نورش هدايت مى كند.» «ما كُنتَ تَدرى مَا الكتابُ و لا الايمان وَلكن جَعَلناهُ نورا»؛(2) «تو نبودى كه

بدانى كتاب و ايمان چيست، ولى ما آن را نور قرار داديم.» با اين وصف، نورْ خوانده شدن قرآن معناى مجازى دارد. در واقع قرآن به نور تشبيه شده است ، از اين جهت كه اين كتاب آسمانى انسانها را از ظلمتكده جهل و كفر به دانش و ايمان رهسپار مى كند. از اين رو خدا آن را نور معرفى كرده است.

مراد از «نور» در آيه مورد بحث به قرينه «انزلنا»، قرآن است. نور بودن قرآن از باب استعاره است، به دليل اينكه قرآن در روشنگرى همانند نور است.(3) چنين تعبيرى در واقع تعبير از شى ء به اعتبار كاركرد آن است؛ چه اينكه اين كتاب مردمان را از ظلمت كفر و گمراهى رهايى مى دهد و يا راه خروج از آنها را بيان مى كند. در اين آيه، امام به نور تأويل شده است از اين جهت كه امام نقش قرآن را ايفا مى كند.

2. كلينى از احمد بن مهران، از عبدالعظيم حسنى، از موسى بن محمد عجلى، از يونس بن يعقوب كه وى خبر را به صورت مرفوعه روايت كرده است، در اين روايت از امام باقر عليه السلام درباره آيه: «كَذَّبُوا بِآيَاتِنَا كُلِّهَا»؛(4) همه آيات ما را تكذيب كردند»، نقل شده كه ايشان درباره «كذبوا بايآتنا كلّها» گفته است: «يعنى الأوصياء كلّهم؛(5) مقصود از آيات ، همه اوصيا هستند.»

آيه از آيات سوره قمر است كه اولاً: سوره اى مكى است و ثانياً: در سياق آيات مربوط به آل فرعون مى باشد كه آيات خدا را تكذيب كردند و خداوند مقتدرانه

ص: 52


1- . نور 24 ، آيه 35.
2- . شورى 42 ، آيه 52.
3- . التحرير والتنوير، ج 28، ص 273.
4- . قمر 54 ، آيه 42.
5- . كافى، همان، ص 207.

و با زبردستى آنها را گرفت. آن گاه آيه پس از بيان اينها، خطاب به مشركان مى گويد: «أَكُفّارُكُم خيرٌ مِن أُولِئكم.»(1) حال با توجّه به مكان نزول آيه و سياق آن، حمل آن بر ائمه عليهم السلام، صرف نظر از ضعف سند روايت، مى تواند از باب تعميم معناى آيات و تأويل آن باشد. بنابراين، مى توان براى آيه تأويلى غير از مورد نزول آيه دانست. البته

چنين تأويلاتى، اهل معرفت خاص مى خواهد.

3. در روايتى ديگر، شيخ صدوق از ابوالقاسم، على بن احمد بن موسى بن عمران دقّاق نقل كرده است كه وى گفته: محمد بن ابو عبدالله براى ما نقل كرد از سهل زياد آدمى كه عبدالعظيم حسنى گفت: امام هادى عليه السلام از پدرش و او از اجدادش از امام مجتبى عليه السلام نقل كرده كه رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: «إنَّ أبابكر منّى بمنزلة السمع، و إنّ عمر منّى بمنزلة البصر، و إنّ عثمان منّى بمنزلة الفؤاد؛ ابوبكر براى من به منزله گوش و عمر به منزله چشم و عثمان به منزله قلب هستند.» امام مجتبى عليه السلام فرمود: روز بعد خدمت رسول خدا رسيدم. على، عمر، ابوبكر و عثمان در خدمت ايشان حضور داشتند. عرض كردم: پدر! از شما درباره اصحابتان كلماتى را شنيدم. مقصودتان از آنها چه بود ؟

پيامبر فرمود: آرى، اكنون برايت توضيح خواهم داد كه مقصودم چيست؟ پس از اين، حضرت به سوى آنها اشاره كرد و فرمود: «هم السمع و البصر و الفؤاد و سيسألون عن ولاية وصيّى هذا؛ اينان چشم و گوش و قلب هستند و به زودى درباره ولايت وصى من -با اشاره به على بن ابى طالب- مورد سؤال قرار خواهند گرفت» و در ادامه افزود: خداوند عزوجل فرموده است: «إِنَّ الْسَّمْعَ وَ الْبَصَرَ كُلُّ أُوْلئِكَ كَانَ عَنْهُ مَسْؤُولاً» ؛(2) «همانا گوش و چشم و قلب مورد بازخواست قرار خواهند گرفت.» سپس افزود: «و

ص: 53


1- . قمر 54 ، آيه 43.
2- . اسراء 17 ، آيه 36.

عزّة ربّى إنّ جميع اُمّتى موقوفون يوم القيامة و مسؤولون عن ولايته؛ به عزّت پروردگارم سوگند كه همه افراد امت من در روز قيامت نگه داشته خواهند شد و از ولايت على بن ابى طالب مورد سؤال قرار خواهند گرفت»؛ اين است معناى سخن خداوند كه گفته است: «وَقِفُوهُمْ إِنَّهُم مَّسْؤُولُونَ»؛(1) آنان را نگه داريد تا بازخواست شوند.»(2)

احتمال دارد على بن احمد بن موسى بن عمران، همان على بن احمد بن محمد بن عمران باشد(3) كه در اسناد ديگر روايات عبدالعظيم حسنى آمده است.

4. كلينى از احمد بن مهران، از عبدالعظيم حسنى و او از موسى بن محمد و وى از يونس بن يعقوب از شخصى ديگر (كه نامش را ذكر نكرده است) و او از حضرت باقر عليه السلام درباره آيه: «وَ أَلَّوِ اسْتَقَامُوا عَلَى الطَّرِيقَةِ لَأَسْقَيْنَاهُم مَاءً غَدَقاً»(4) نقل كرده كه امام گفته است: «لأشربنا قلوبهم الإيمان، و الطريقة هى ولاية على بن أبى طالب و الأوصياء؛(5) ما دل اين افراد را غرق ايمان مى كنيم ... .»

طريقه به معناى راه است و منظور از آن در آيه، به قرينه اينكه روى سخن با منحرفان در برابر تسليم شدگان در برابر خدا است، ايمان است؛ چنان كه مفسران نيز گفته اند.(6)

گفته شده آيه، ناظر به خشكسالى چند ساله در مكه است و خداوند به آنان گفته است: اگر ايمان بياوريد ترسالى به وجود خواهد آورد و برايشان آبى گوارا پديد مى آورد.(7)

ص: 54


1- . صافات 37 ، آيه 24.
2- . معانى الأخبار، ص387؛ عيون أخبار الرضا ، ج 2، ص 280؛ بحار الانوار، ج 30، ص 180 و ج 36، ص 77.
3- . معجم رجال الحديث، ج 12، ص 279.
4- . جن 72 ، آيه 16.
5- . كافى، ج 1، ص 220؛ مناقب آل أبى طالب، ج 4، ص 330؛ بحار الانوار، ج 24، ص 102.
6- . مجمع البيان، ج 10، ص 151.
7- . همان.

در روايتى «ماءً غدقاً» به علم كثير تأويل شده است.(1) در اين روايت، «الطريقة» به ولايت امير مؤمنان تأويل شده و از باب تناسب، طريق الى الله، با ولايت على است. از طرف ديگر، «ماءً غدقاً» به ايمان تأويل گرديده است: «لاشربنا قلوبهم الايمان.»

هكذا نزلت

تعدادى از روايات نقل شده از سوى حضرت عبدالعظيم رواياتى اند كه در آنها با تعبير «هكذا نزلت» و يا «هكذا هى» آمده است. اين تعبير، در روايات زيادى وجود دارد و به همين دليل چنين شائبه اى را پديد آورده كه گويا آيه به گونه ديگرى نازل شده و بعداً تغيير يافته است.

در اين روايات، بدون تصريح به اينكه چيزى از آيات حذف گرديده، در ميان آنها كلماتى گنجانده شده است. چنين رخدادى، اين شبهه را به وجود آورده كه چيزى از ميان آيات قرآنهاى رايج ساقط شده است؛ در حالى كه بررسيها نشان مى دهد كه چنين نيست و تعبير «هكذا نزلت» براى تأويل آيات و كلمات و يا تفسير آنهاست.

هرچند در بدو مشاهده اين تعبير در روايات، به نظر مى رسد كه روايت درصدد بيان اين است كه آيه به نحو عبارت روايت بوده و احيانا تغييراتى در آن داده شده است، اما قراين و شواهد روايى قابل توجهى وجود دارد كه نشان مى دهد كه مراد از «هكذا نزلت» و امثال آن، نزول لفظى نيست، بلكه اين واژه، اعم از نزول لفظى و معنا و مراد آيه است.

مفسران نيز از اين تعبير همين برداشت را دارند؛ براى نمونه در ذيل آيه: «هَل يَنظُرونَ اِلاّ أَن يَأتيَهُمُ اللّه»(2) از امام رضا عليه السلام نقل است كه : «...أَن يَأتيَهُمُ [اللّه ب] الملائكة فى ظُلَلٍ

ص: 55


1- . همان.
2- . بقره 2 ، آيه 210.

مِنَ الغَمام» و آن گاه طبق روايت، امام افزوده است: «و هكذا نزلت.»(1)

مؤلف الميزان پس از نقل اين حديث، در توضيح نوشته است: «فهو تفسير للآية و ليس من قبيل القرائة؛(2) اين، از قبيل تفسير آيه است و نه قرائت آن.»

در موارد متعددى اين تعبير وجود دارد كه به وضوح بر همين مقصود دلالت مى كند؛ براى نمونه درباره آيه: «أَطيعُوا اللّه و أَطيعُوا الرَّسولَ وَ أُولى الامرِ مُنكم»(3) از امام روايت شده است كه مراد ماييم: «ايّانا عنى خاصّة.» و در ادامه در توضيح آورده است: «فَاِن خِفتُم تَنازُعاً فى الامرِ فَارجِعُوا اِلىَ اللّه و الى الرسول و أولى الأمر منكم» و در پايان

هم گفته است: «كذا نزلت.»(4)

«كذا نزلت» در اين بخشِ گفته امام، چه معنايى مى تواند داشته باشد؟ آيا آيه چنين است: «ايّانا عنى خاصّة فان خفتم...؟» پر واضح است كه چنين نيست. اين تعبير امام نشان مى دهد كه مراد از «كذا نزلت» در پايان آن گفتار، بيان معنا و مراد آيه بوده است و نه تلاوت آن.

جالب است كه در روايت ديگرى درباره همين آيه چنين آمده است: «تلا أبو جعفر أطيعوا اللّه... فان خفتم تنازعاً فى الامر...»؛(5) اين تشتّت در تعبيرهاى نقل شده هم گوياى اين است كه امام عليه السلام درصدد بيان مصداق بوده و نه تلاوت آن. بنابراين كسانى كه از آن استشمام نادرستى به عمل آورده و تصور كرده اند كه امام آيه را به گونه ديگرى مى دانسته است، اشتباه فهميده اند.

در تأييد همين گفته مى توان تكرار آيه از سوى امام را در پايان سخنش مورد تأكيد

ص: 56


1- . عيون أخبار الرضا، ج 1، ص 125؛ التوحيد، ص 163؛ بحار الانوار، ج 3، ص 318.
2- . الميزان، ج 2، ص 105.
3- . نساء 4 ، آيه 59.
4- . تفسير العياشى، ج 1، ص 246؛ بحار الانوار، ج 23، ص 289.
5- . كافى، ج 8، ص 184.

قرار داد: «انّما قيل ذلك للمأمورين الّذين قيل «لهم أطيعوا اللّه و أطيعوا الرّسول و أُولِى

الأمر مِنكم»؛ يعنى از تكرار آيه از سوى امام در پايان سخنش، به دست مى آيد كه امام آيه را همان مى دانسته كه در قرآن وجود دارد و آنچه در ابتداى كلامش بيان كرده، آميخته اى از آيه و تفسير آن و بيان مصداق آيه بوده است.

فيض كاشانى نيز تأكيد و تكيه كلام امام را بر روى اين نكته برده است كه مخالفان مى گفتند: اگر مردم با هم اختلاف كردند، بايد به كلام خدا و رسول رجوع كنند. اما اگر

ميان مردم اختلاف نبود و اختلاف ميان مردم و اولى الامر رخ داد، چگونه مى شود خداوند به اطاعت از اولى الامر دستور داده باشد؛ در حالى كه خود آنها درگير اختلاف هستند. بنابراين، امام درصدد بوده است كه اين اشكال مخالفان را پاسخ بدهد. نظر امام اين بوده است كه مخاطب «تنازعتم»، مأموران و كارگزاران هستند و اولى الامر جزء مرجوع اليهم مى باشد.(1)

در روايت ديگرى درباره «غير المغضوب عليهم»(2) آمده است: «و هكذا نزلت، قال: "المغضوب عليهم" فلان و فلان و فلان و النُّصاب و الضّالين الشّاكّين الذين لا يعرفون الامام؛(3) غضب شدگان، فلانى و فلانى و فلانى و ناصبيها و گمراهان ترديد كننده اى هستند كه امام را نمى شناسند.» به راستى اگر منظور از فلانى و فلانى و فلانى افراد خاصى باشند كه بعدها مرتكب خطا شدند، در زمانى كه هنوز خلافى صورت نگرفته بود، چگونه در مكه و در آن شرايط دشوار رسالت، خداوند از آنها سخن گفته است. كسانى كه هنوز مرتكب خطايى نشده اند پيشاپيش مغضوب خدا بودنشان مطرح شده است؟ وانگهى اگر امام درصدد تلاوت درست آيه باشد، اين نوع تلاوت نمى تواند واقعى بوده و آنچه را كه صحيح است به خوانندگان ياد دهد؛ يعنى تعبير فلان وفلان

ص: 57


1- . كتاب الوافى، ج 3، ص 524 - 525.
2- . حمد 1 ، آيه 7.
3- . تفسير العياشى، همان، ص 24؛ بحارالانوار، ج 82، ص 23 و ج 89، ص 240.

و فلان را نمى توان سخن خدا و آيه قرآن دانست. آرى مى توان ذكر آنها را در روايت از باب تطبيق آيه بر مصداق خارجى دانست؛ هرچند آن مصاديق ساليانى پس از نزول آيه تحقق پيدا كرده باشند. و جز اين، محمل ديگرى را نمى توان براى روايت ياد شده به دست آورد.

در روايتى ديگر درباره: «يا أيُّها النّبىُّ جاهِدِ الكُفّارَ وَ المُنافِقين...»(1) آمده است: «هكذا نزلت، فجاهَدَ رَسُولُ اللّهِ الكُفّارَ و جاهَدَ علىٌ المنافقين فجاهَدَ علىٌّ جهادَ رسولِ

اللّه.(2)؛ پس پيامبر خدا با كافران و على با منافقان جهاد كرد. پس على جهاد كرد همان جهاد رسول الله را.»

بى شك آيه چنين نازل نشده است: «فجاهد رسولُ اللّه الكُفّار و...» در واقع رخدادهاى اتفاق افتاده در اين روايت گزارش شده است؛ به عبارتى آنچه پس از آن فرمان الهى اتفاق افتاده، جهاد پيامبر خدا با كافران و جهاد على پس از رسول خدا با منافقان بوده است، و گرنه پرروشن است كه على هم در ركاب پيامبر با كافران جنگيد؛ بنابراين، وجهى براى اختصاص جهاد على به منافقان وجود ندارد.

وانگهى، آيه درصدد بيان فرمان خدا به جهاد است؛ در حالى كه آنچه در روايت آمده، تحقق يافته آن فرمان مى باشد. و اين، هيچ گاه نمى تواند جاى فرمان خدا را بگيرد

تا گفته شود اين آيه، چنين و چنان نازل شده است؛ بلكه بايد گفت: آيه اين چنين تعبير

شد و آنچه در روايت آمده است همين معنا را دارد.

طُرفه اينكه در روايتى آيه به گونه ديگرى هم تلاوت شده كه با تعبير اين روايت كاملاً متفاوت است: «يا أيُّها النّبىُ جاهد الكفّار بالمنافقين» و آن گاه گوينده اين سخن تعليلى را براى آن ذكر كرده و گفته است: «تلاوت ياد شده براى اين است كه پيامبر با

ص: 58


1- . توبه 9 ، آيه 73.
2- . تفسير القمى، ج 2، ص 377؛ بحار الانوار، ج 29، ص 426.

منافقان جهاد نكرده است؛ لانّ النّبى لم يُجاهد المنافقين بالسيف.»(1) اين گونه روايتها

خود قرينه هستند بر اينكه مراد از «هكذا نزلت» بيان تحقق و تعبير و يا ذكر مصداق است و نه تنزيل آيه.

درباره آيه: «و لقد تاب اللّه على النّبى و المهاجرين و الانصار الّذين اتّبعوه»(2) از امام صادق عليه السلام نقل است كه فرموده است: «هكذا نزلت، و هو أبوذر و أبوخيثمه و عمر بن وهب الّذين تخلّفوا ثمّ لحقوا برسول اللّه؛(3) اين چنين نازل شد، و آنها ابوذر، ابوخثيمه و عمروبن وهب بودند كه از سپاه پيامبر سر باز زدند و آن گاه به او پيوستند.» تعبير «هكذا نزلت و هو أبوذر و...» جز اين نمى تواند باشد كه امام عليه السلام درصدد بيان ضمير فاعلى «اتبعوه» است و نه تلاوت آيه اى ديگر به جاى آيه موجود.

با توجّه به قراين موجود، رواياتى كه در زير مى آيد و عبدالعظيم حسنى از راويان آنها است، درصدد تفسير آيات و يا بيان مصداقى از مفهوم آيه اى هستند و نه ارائه قرائتى ديگر از آيات قرآن كريم. مضافا اينكه بخشى از آنها، سند قابل اعتمادى هم ندارند.

1. كلينى از احمد بن مهران، از عبدالعظيم حسنى، از بكّار بن ابوبكر، روايت كرده است كه جابر از امام باقر عليه السلام نقل كرده كه فرمود: «هكذا نزلت هذه الآية: وَلَوْ أَنَّهُمْ فَعَلُوا مَا يُوعَظُونَ بِهِ [فى علىّ] لَكَانَ خَيْراً لَهُمْ»؛(4) اين آيه اين گونه نازل شد: «اگر آنها آنچه را (درباره على) پند داده شدند، انجام دهند، برايشان بهتر است.»(5)

اين روايت، اولاً به دليل وجود احمد بن مهران در سند آن، كه او را ضعيف

ص: 59


1- . تفسير القمى، ج 1، ص 301؛ بحار الانوار، ج 65، ص 89 و ج 19، ص163.
2- . توبه 9 ، آيه 117.
3- . تفسير القمى، همان، ص 297؛ بحار الانوار، ج 21، ص 220 و ج 22، ص 323.
4- . نساء 4 ، آيه 66.
5- . كافى، ج 1، ص 424.

شمرده اند،(1) قابل اعتنا نيست و از اين گذشته، آنچه در آيه افزوده شده، بيان ماى موصول «ما يوعظون» است. به قرينه اينكه اولاً: دستور صريحى در آيه درباره على عليه السلام وجود ندارد تا اين آيه به آن اشاره داشته باشد و ثانياً: به قرينه سياق، مراد از «ما يوعظون»، همين آياتى اند كه در قبل و بعد از همين آيه هستند.

اين نكته را برخى از مفسران نيز يادآورى كرده اند. مؤلف الميزان درباره متعلق

«مايوعظون به» نوشته است: «"ما يوعظون" اشاره به همين احكام ظاهرى است كه به صورت امر آمده است.»(2)

2. كلينى از احمد بن مهران، از عبدالعظيم حسنى، از محمد بن فضيل روايت كرده كه ابوحمزه ثمالى از امام باقر عليه السلام نقل كرده است كه فرمود: «نزل جبرئيل عليه السلام بهذه الآية على محمّد صلى الله عليه و آله هكذا: «فَبَدَّلَ الَّذِينَ ظَلَمُوا [آل محمد حقّهم] قَوْلاً غَيْرَ الَّذِى قِيلَ لَهُمْ فَأَنْزَلْنَا عَلَى الَّذِينَ ظَلَمُوا ]آل محمد حقّهم] رِجْزاً مِنَ السَّماءِ بِمَا كَانُوا يَفْسُقُونَ»؛(3) جبرئيل اين آيه را اين گونه بر محمد صلى الله عليه و آله نازل كرد: "كسانى كه [به آل محمد] ستم كردند ، سخنى جز آنچه دستور داشتند به جاى آن آوردند، پس ما بر آنها كه (به حق آل محمد) ستم كردند، به سبب كارهاى ناروايى كه مى كردند، عذابى از آسمان نازل كرديم".»(4)

اين روايت به دليل وجود احمد بن مهران، ضعيف است، مضافا اين كه به قرينه ذكر نزول عذاب آسمانى در آن براى كسانى كه تعاليم الهى را تبديل كردند، «آل محمد» در اين عبارت نمى تواند جزيى از آيه باشد؛ چرا كه آل محمد در ميان اقوام گذشته نبوده اند تا مورد ستم واقع شوند و بر آنها عذاب فرود آيد. بنابراين، مراد اين

عبارت، بيان و تعميم مصداق آن حتى بر افرادى در ميان آيندگان است و مهم ترين آن

ص: 60


1- . معجم رجال الحديث، ج 4، ص 140.
2- . الميزان، ج 4، ص 406.
3- . بقره 2 ، آيه 59.
4- . كافى، ج 1، ص 423.

ستم بر اهل بيت پيامبر مى باشد.

3. كلينى از احمد بن مهران، از عبدالعظيم حسنى، از محمد بن فضيل از امام باقر عليه السلام نقل كرده است كه فرمود: «نزل جبرئيل عليه السلام بهذه الآية هكذا: «إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا وَ ظَلَمُوا [آل محمد حقّهم] لَمْ يَكُنِ اللّه ُ لِيَغْفِرَ لَهُمْ وَ لاَ لِيَهْدِيَهُمْ طَرِيقاً * إِلاَّ طَرِيقَ جَهَنَّمَ خَالِدِينَ فِيهَا أَبَداً وَ كَانَ ذلِكَ عَلَى اللّه ِ يَسِيراً»؛(1) جبرئيل عليه السلام اين آيه را اين گونه نازل كرد: "همانا كسانى كه [به حق آل محمد] ستم كردند، خداوند نمى آمرزدشان و به راهى هدايتشان نمى كند، جز راه دوزخ كه هميشه در آن جاودانند ، و اين براى خدا آسان است".» سپس مى فرمايد:

«يَا أَيُّهَا النَّاسُ قَدْ جَاءَكُمُ الرَّسُولُ بالحَقِّ مِن رَبِّكُمْ [فى ولاية على] فَآمِنُوا خَيْراً لَكُمْ وَ إِن تَكْفُرُوا [بولاية علىّ ]فَإِنَّ للّه ِ مَا فِى السَّماوَاتِ وَ الأَرْضِ»؛(2) اى مردم! پيغمبر از جانب پروردگارتان، به حق به سوى شما آمده (درباره ولايت على) ايمان آوريد كه مايه خير شماست، و اگر كافر شويد (به ولايت على) آنچه در آسمان و زمين است متعلق به خدا است.»(3)

4. نيز همو از احمد بن مهران، از عبدالعظيم حسنى، از حسين بن ميّاح نقل كرده و وى از كسى (كه نامش را نبرده است) كه گفت: كسى نزد امام صادق عليه السلام اين آيه را

خواند: «قُلِ اعْمَلُوا فَسَيَرَى اللّه ُ عَمَلَكُمْ وَ رَسُولُهُ وَ الْمُؤْمِنُونَ»؛(4) بگو: عمل كنيد، خداوند و پيامبرش و مؤمنان كارهايتان را خواهند ديد.» امام براى او گفت: «ليس هكذا هى ، إنّما هى و المأمونون ، فنحن المأمونون؛(5) آيه اين گونه نيست، بلكه [آيه به جاى مؤمنون] «مأمونون» است ، و ما همان مأمونان هستيم.»

اين روايت، مرسل است و در سند او حسين بن مياح هست كه مجهول مى باشد و

ص: 61


1- . نساء 4 ، آيه 168 و 169.
2- . همان، آيه 170.
3- . كافى، ج 1، ص 424.
4- . توبه 9 ، آيه 105.
5- . كافى، همان.

بنا بر اين ضعيف است.

مجلسى درباره اين روايت و واژه به كار برده شده در آن نوشته است: در ساير احاديث، آيه با همان قرائت رايج مى باشد و ممكن است كه مراد از مؤمنان در اين آيه، مؤمنان در مقابل كافران نباشد، بلكه مراد مؤمنانى اند كه از خطا و لغزش در امانند و

آنان همانا ائمه عليهم السلامهستند.(1)

بر اساس اين اظهار نظر مجلسى، مراد از «المأمونون» همان «المؤمنون» خواهد بود با اختصاص يافتن به افرادى كه از خطا و لغزش و گناه در امانند. به علاوه، كلينى در كتاب خود بابى را به عرضه اعمال بر پيامبر و ائمه اختصاص داده و در آن شش روايت نقل كرده كه در چهارتاى آنها به اين آيه تمسك شده با همين واژه «المؤمنون» و مراد از آن ائمه قلمداد و تفسير شده اند. در ميان دو روايت موثق از ميان آنها، امام صادق عليه السلام تلاوت كننده آيه است(2) و تغييرى در آنها وجود ندارد و اين شاهد گويايى است بر اينكه قرائت صحيح آيه، همان «المؤمنون» است و «المأمونون»، مؤمنان خاصى هستند.

در اين صورت، مصاديق مؤمنان، افرادى كم هستند و دائره آن محدود است.

گفتنى است كه در روايتهايى هم آيه با همان قرائت رايج، قرائت شده و به «و هم الائمة»، «ايّانا عنى» و «فَهُم آلُ محمد»(3) تفسير شده است.

5. كلينى از احمد بن مهران، از عبدالعظيم حسنى، از محمد بن فضيل روايت كرده كه ابوحمزه ثمالى گفته است: امام باقر عليه السلام فرمود : «نزل جبرئيل بهذه الآية هكذا؛ جبرئيل اين آيه را اين گونه نازل كرد: «فَأَبَى أَكْثَرُ النَّاسِ [بولاية على] إِلاَّ كُفُوراً»؛(4) «بيشتر مردم [به ولايت على] جز ناسپاسى نخواستند.»

ص: 62


1- . مرآة العقول.
2- . ر.ك: الحجة كافى، ج 1، ص 219 - 220.
3- . بحار الانوار، ج 23، ص 352 - 353.
4- . الإسراء 17 ، آيه 89.

و فرمود: «و نزل جبرئيل عليه السلام بهذه الآية هكذا : «وَ قُلِ الْحَقُّ مِن رَبِّكُمْ] فى ولاية علىّ] فَمَن شَاءَ فَلْيُوْمِن وَ مَن شَاءَ فَلْيَكُفُرْ إِنَّا أَعْتَدْنَا لِلظَّالِمِينَ [آل محمد] نَاراً»؛(1) جبرئيل عليه السلام اين آيه را

اين گونه نازل كرد: بگو: حق از جانب پروردگار شما است (درباره ولايت على) هركه خواست ايمان بياورد و هركه خواست كافر شود. ما براى ستم كنندگان (به آل محمد) آتشى آماده كرده ايم.»(2)

گذشته از ضعف روايت به دليل بودن احمد بن مهران، فراز «فى ولاية علىّ» در

داخل آيه مى تواند بيان مصداق «الحق» باشد و مى تواند تأويل باشد؛ چنانكه استرآبادى آن را تأويل دانسته است.(3)

روايتى را على بن يونس بياضى نباطى هم به عبدالعظيم نسبت داده و در كتاب خود با اسناد به امام باقر عليه السلام آورده است و آن چنين است: «فَأَبَى أَكْثَرُ النَّاسِ إِلاَّ كُفُوراً(4) بِولايةِ علىّ» و در ادامه افزوده است: «و هكَذا نَزَلَت؛ آيه اين گونه نازل شده است.» و نيز فرمود: آيه «فقُلِ الْحَقُّ مِن رَبِّكُمْ»(5) درباره ولايت على است.(6)

بخش اول اين روايت، در منابع حديثى آمده است، اما در سند هيچ كدام، حضرت عبدالعظيم قرار ندارد. حسكانى،(7) مجلسى(8) و استرآبادى(9) در كتابهاى خود اين روايت را با اسناد مختلفى آورده اند، اما از عبدالعظيم حسنى در آنها نشانى نيست. «فقل» در اين روايت آمده و در قرآن «و قل» ذكر شده است.

ص: 63


1- . كهف 18 ، آيه 29.
2- . كافى، ج 1، ص 424.
3- . تأويل الآيات، ص 372.
4- . اسراء، همان.
5- . كهف، همان.
6- . الصراط المستقيم، ج 1، ص 291.
7- . ر.ك: شواهد التنزيل، ج 1، ص 456.
8- . بحار الانوار، ج 3، ص 381.
9- . تأويل الآيات، ص 284 و 372.

گفتنى است آنچه در اين روايت نقل شده، بر فرض صحت استناد، بيان متعلق «كفور» و نيز بيان «حق» در فراز دوم روايت است و جزئى از آيه نيست.

روايتى از امام حسين عليه السلام

ابن قولويه قمى از پدرش از سعد بن عبدالله و عبدالله بن جعفر حميرى ، از احمد بن محمد بن عيسى ، از محمد بن خالد برقى ، از عبدالعظيم حسنى علوى ، از حسن بن حكم نخعى ، نقل كرده كه كثير بن شهاب حارثى گفته: روزى در رحبه خدمت امير مؤمنان عليه السلام نشسته بوديم ناگهان حسين عليه السلام از دور پيدا شد. در اين هنگام على بن ابى طالب خنده اش گرفت به اندازه اى كه دندانهايش نمايان شد . و فرمود : خداوند اقوامى را در قرآن ذكر كرده كه آسمان بر آنها گريه نكرده است: «فَمَا بَكَتْ عَلَيْهِمُ السَّماءُ وَ الأَرْضُ وَ مَا كَانُوا مُنظَرِينَ»؛(1) آسمان و زمين بر آنان گريه نكردند و مهلت هم داده نشدند.» سپس افزود: «و الّذى فَلَقَ الحَبَّة و برأ النسمة ليقتلنّ هذا و لتبكينّ عليه السماء و الأرض»؛(2) لكن به خداوندى كه دانه را شكافت و انسان را آفريد، اين را - يعنى حسين بن على - مى كشند و آسمان و زمين بر او مى گريد .»

آيات مؤيد سخنان امام على عليه السلام

شيخ طوسى از جماعتى نقل كرده از ابو مفضل كه گفته است: ابو احمد، عبيدالله بن حسين بن ابراهيم علوى براى ما روايت كرد كه پدرم نقل كرد كه عبدالعظيم حسنى رازى در منزلش، در رى، برايم گفت از امام جواد عليه السلام و او از پدرانش و آنان از امام سجاد عليه السلام و ايشان از پدرش امام حسين عليه السلام و او از پدرش على بن ابى طالب عليه السلام نقل

ص: 64


1- . دخان 44 ، آيه 29.
2- . كامل الزيارات، ص 186 - 187.

كرده كه امام على عليه السلام گفته است: چهار چيز است كه خداوند آنها را نازل كرد كه در كتابش مرا با آنها تصديق كرد. من گفتم: مرد در زير زبانش پنهان است و وقتى سخن مى گويد آشكار مى شود. پس از آن، خداوند اين آيه را نازل كرد: «وَ لَتَعْرِفَنَّهُمْ فِى لَحْنِ الْقَوْلِ»؛(1) و به آنها پى خواهد برد با آهنگ سخنشان.» من گفتم: هر كس دشمن آن است كه به آن جاهل است. خداوند اين آيه را نازل كرد: «بَلْ كَذَّبُوا بِما لَمْ يُحِيطُوا بِعِلْمِهِ وَ لَمَّا يَأْتِهِمْ تَأْوِيلُهُ»؛(2) بلكه دروغ دانستند كه به آن احاطه علمى نداشتند، و هنوز تأويل آن به آنها نرسيده بود.»

گفتم: قدر و يا قيمت هر كس به اندازه احسان او است. سپس خداوند در ماجراى طالوت نازل كرد: «إِنَّ اللّه َ اصْطَفَاهُ عَلَيْكُمْ وَ زَادَهُ بَسْطَةً فِى الْعِلْمِ وَ الْجِسْمِ»؛(3) و خداوند او را برگزيد و در دانش و بدن برترى داد.»

گفتم: قتل موجب كاستى قتل مى شود. خداوند اين را نازل كرد : «وَ لَكُمْ فِى الْقِصَاصِ حَيَاةٌ يَا أُوْلِى الأَلْبَابِ»؛(4) و براى شما در قصاص زندگانى است اى صاحبان خرد ناب.»(5)

روايتى به شكل آيه

يك روايت در ميان روايات عبدالعظيم حسنى وجود دارد كه در آن، آيه اى از قرآن به گونه اى غير از قرائت رايج آورده شده است. در اين روايت، عين كلمات آيه قرآن به عنوان سخن امام نقل شده است.

احمد بن مهران از عبدالعظيم از هشام بن حكم روايت كرده است كه امام

ص: 65


1- . محمد 47 ، آيه 30.
2- . يونس 10 ، آيه 39.
3- . بقره 2 ، آيه 247.
4- . همان، آيه 179.
5- . امالى طوسى، ص 494.

صادق عليه السلام فرمود: هَذا صِرَاطٌ عَلَيٍّ مُسْتَقِيمٌ اين راه على، مستقيم است.»(1) در روايتى، از تعبير تلا هذه الآية هكذا(2) استفاده شده است آنچه در قرآن آمده، چنين است: «هذا صراط علىَّ مستقيمٌ؛(3) اين راهى است كه به سوى من است.»

كلمات آيه و حديث تفاوتى با هم ندارند جز آواى عَلىّ و عَلَىَّ. به نظر مى رسد كه اى بسا امام در اين گفته اصلاً به آيه نظر نداشته و درصدد بوده تا بيان كند كه راه امام

على، صراط مستقيم است.

قتاده طبق روايتى از حسن بصرى پرسيده است كه مراد از اين عبارت چيست: «و

هذا صراط على مستقيم؟» و او جواب داده است: «هذا طريق علىّ بن ابى طالب و دينه طريق و دين مستقيم فاتّبعوه و تمسّكوا به فانّه واضح».(4) مردى هم از امام باقر عليه السلام همين سؤال را پرسيده و امام جواب داده است: «صراط علىٍّ مستقيم.»(5) اگر واقعاً آيه طبق نقل، «صراط علىٍّ» بود، معناى آن روشن بود و نياز به پرسش نداشت و حال آنكه در روايات متعددى از امام پرسيده شده و امام آيه را به «طريق على» تفسير كرده است.

در روايت ديگرى آمده است: «هذا صراط على ابوهم و اولهم و افضلهم مستقيم.»(6)

در روايت ديگرى نيز از امام كاظم عليه السلام نقل است: «هو اميرالمؤمنين.»(7) اين تعبيرها

شاهد صادقى هستند بر اينكه آنچه از امام صادق عليه السلام نقل است كه «هذا صراط علىٍّ

مستقيم» بيان خود آن حضرت است درباره على عليه السلام و راه او، و ناقلان به اشتباه آن را در پاره اى از منابع، به جاى آيه «هذا صِراطٌ عَلَىَّ مُستَقيم» ياد كرده اند.

ص: 66


1- . كافى، ج 1، ص 424.
2- . بحار الانوار، ج 24، ص 17.
3- . حجر 15 ، آيه 41.
4- . بحار الانوار، ج 24، ص 24 و ج 35، ص 59.
5- . همان، ج 35، ص 372.
6- . تأويل الآيات، ص 252.
7- . تفسير العياشى، ج 1، ص 242.

منابع

1. قرآن.

2. طبرسى، ابو منصور احمد بن على (قرن ششم)، الاحتجاج، نشر مرتضى، مشهد، 1403ق.

3. طوسى، محمد بن الحسن (385- 460)، الامالى، انتشارات دارالثقافة، قم، 1414ق.

4. مجلسى، محمد باقر (1307-1110)، بحارالانوار الجامعة لدرر اخبار الائمة الاطهار، مؤسسة الوفاء، بيروت، 1404ق.

5. حسينى استرآبادى، سيد شرف الدين (م940)، تأويل الآيات الظاهرة فى فضائل العترة الطاهرة،

انتشارات اسلامى، قم، 1409ق.

6. محمد طاهر بن عاشور (م1973)، التحرير و التنوير (تحرير المعنى السديد و تنوير العقل الجديد).

7. عياشى، محمد بن مسعود (م320)، تفسير العياشى، چاپخانه علميه تهران، 1380ق.

8. قمى، على بن ابراهيم(ق سوم)، تفسير القمى، مؤسسة دارالكتاب قم، 1404ق.

9. تنقيح المقال.

10. طوسى، محمد بن الحسن، تهذيب الاحكام فى شرح المقنعة، تحقيق سيد حسن موسوى

خرسان، دارالكتب الاسلامية، تهران، 1390ق.

11. قرطبى، محمد بن احمد انصارى (م 671)، الجامع لاحكام القرآن، تحقيق شيخ هشام سمير البخارى، دار احياء التراث العربى، چاپ اول، 1416ق. 1996م.

12. حسكانى، حاكم (م490)، شواهد التنزيل لقواعد التفضيل فى الآيات، مؤسسه چاپ و نشر، 1411ق.

ص: 67

13. على بن يونس نباطى بياضى (804-877)، الصراط المستقيم، حيدرية نجف اشرف.

14. حسينى اعرجى كاظمى، سيد محمد بن حسن (م1277)، عُدة الرجال، تحقيق مؤسسة الهداية لاحياء التراث، قم، اسماعيليان، چاپ اول، رمضان 1415ق.

15. صدوق، محمد بن على، علل الشرايع،

16. صدوق، محمد بن على، عيون اخبار الرضا، تحقيق سيد مهدى حسينى لاجوردى، ناشر رضا مشهدى، چاپ دوم، 1363.

17. كلينى، محمد بن يعقوب (م328)، الكافى، تصحيح على اكبر غفارى، دارالكتب الاسلامية، چاپ سوم، 1388ق.

18. ابن قولويه قمى، جعفر بن محمد (م368)، كامل الزيارات، تحقيق على اكبر غفارى، مكتبة الصدوق، چاپ اول، 1375.

19. فيض كاشانى، ملا محسن، تفسير الصافى، مكتبة الصدر، طهران، چاپ دوم، 1374.

20. فيض كاشانى، محمد محسن (1007-1091)، الوافى، تصحيح ضياءالدين حسنى، علامه اصفهانى، مكتبة اميرالمؤمنين على عليه السلام ، چاپ اول، شوال 1406ق.

21. زمخشرى، محمود بن عمر (م528)، الكشاف عن حقائق غوامض التنزيل و عيون الاقاويل فى وجوه التنزيل، نشر ادب الحوزة.

22. طريحى، فخرالدين (م1085)، مجمع البحرين، تحقيق سيد احمد حسينى، المكتبة المرتضوية لاحياء الآثار الجعفرية، 1365.

23. طبرسى، فضل بن حسن (قرن 6)، مجمع البيان فى علوم القرآن، تحقيق لجنة من العلماء و المحققين الاخصائين، چاپ اول، 1415ق. 1995م.

24. مجلسى، محمد باقر، مرآة العقول فى شرح اخبار آل الرسول، تحقيق سيد هاشم رسولى،

داركتب الاسلامية، چاپ دوم، 1363.

25. فيّومى، احمد بن محمد(م 770ق) المصباح المنير.

26. صدوق، محمد بن على، معانى الاخبار، تصحيح و تعليق على اكبر غفارى، مؤسسة

ص: 68

النشرالاسلامى، قم، چاپ چهارم، 1418ق.

27. (آية الله)خويى، سيد ابوالقاسم(1317- 1371)، معجم رجال الحديث و تفصيل طبقات الرواة،

چاپ پنجم، 1413ق. 1992م.

28. راغب اصفهانى، حسين بن محمد (م205)، مفردات الفاظ القرآن.

29. محمد بن شهر آشوب (489-588)، مناقب آل ابى طالب، مؤسسة النشر الاسلامى، 1379ق.

30. زرقانى، محمد عبدالعظيم، مناهل العرفان فى علوم القرآن، دارالكتب العلمية، بيروت،

1416ق، 1996م.

31. المنجد فى اللغة و الادب.

32. صدوق، محمدبن على (م 381)، من لا يحضره الفقيه، تحقيق على اكبر غفارى، منشورات جماعة المدرسين.

33. شيخ حر عاملى، محمد حسن (م 1104)، وسائل الشيعة الى تحرير مسائل الشريعة، تحقيق عبدالرحيم ربانى شيرازى، دار احياء التراث العربى.

ص: 69

ص: 70

مقاله دوم : در بيان شخصيت حضرت عبدالعظيم عليه السلام

اشاره

شيخ على پناه اشتهاردى

ص: 71

ص: 72

دير زمانى بود در اين انديشه بودم كه چرا حكومت اسلامى كه يكى از آثار آن، شناسايى و شناساندن بزرگان است، حضرت عبدالعظيم الحسنى عليه السلام را آن طور كه

شايسته و بايسته است، نشناسانده است. تا اينكه بحمداللّه و منّه و فضله، از آستان مقدس آن بزرگوار و مؤسسه فرهنگى دارالحديث، نامه اى با عنوان كنگره بزرگداشت حضرت عبدالعظيم عليه السلام به دستم رسيد. شكر خداى منان را نمودم و بدون ترديد و درنگ، خودم را موظف دانستم چند سطرى را مرقوم دارم تا در اين فضيلت غيرمترقبه سهيم گردم . ان شاءاللّه .

الف)در بيان سال ولادت حضرت عبدالعظيم عليه السلام

چند بحث

الف) در بيان سال ولادت حضرت عبدالعظيم عليه السلام و اينكه آيا زمان حضرت رضا عليه السلام را درك كرده است يا نه؟

از نوشته آستان قدس محترم با اين عبارت : هم زمان با هزار و دويست و پنجاهمين سالگرد ميلاد حضرت عبدالعظيم حسنى عليه السلام ...، استفاده مى شود كه ميلاد آن حضرت در سال 174 ه .ق بوده ؛ يعنى هفت سال بعد از وفات حضرت موسى بن جعفر عليه السلام ؛ چون ولادت حضرت موسى بن جعفر عليه السلام

بنابر آنچه كه محمد بن يعقوب كلينى - عليه الرحمة - فرموده،(1) سال 128 ه .ق و وفات ايشان سال

ص: 73


1- . اصول الكافى ، باب مولِد ابن الحسن موسى بن جعفر عليه السلام .

182 ه .ق(1) بوده

است.

و ولادت حضرت رضا عليه السلام سال 148 ه .ق و وفاتش سال 202 يا 203 ه .ق بوده و مدّت امامت آن حضرت تقريبا بيست سال(2) يا بيست و شش سال(3) بوده است ؛

بنابراين از عمر شريف حضرت عبد العظيم عليه السلام در اوايل زمان امامتِ حضرت، بنابر قول اول 29 سال و بنابر قول دوم 35 سال گذشته است و كاملاً امكان روايت عبد العظيم از حضرت رضا عليه السلام متحقق است. شاهد بر وقوع آن نيز رواياتى است كه در بسيارى از كتابهاى حديث منقول است و ما در اينجا به چند نمونه اشاره مى كنيم.

1 . روايت حضرت عبدالعظيم عليه السلام از ابن ابى عمير؛ بنابر نظر شيخ طوسى، وى از اصحاب حضرت كاظم عليه السلام (4) يا از اصحاب حضرت رضا عليه السلام بوده است .(5)

2 . روايت حضرت عبدالعظيم عليه السلام از عبداللّه بن الحسن العلوى ؛ وى يكى از روات حضرت رضا عليه السلام مى باشد .(6)

3 . روايت حضرت عبدالعظيم عليه السلام از على بن اسباط ؛ ايشان از اصحاب حضرت رضا عليه السلام بوده ، چنانچه شيخ و نجاشى تصريح كرده است .(7)

بنابر آنچه گفته شد ، مناقشه جمعى از بزرگان اهل فن در روايت عبدالعظيم از حضرت على بن موسى الرضا عليهماالسلاممورد ندارد . بلى ، اگر كسى مناقشه و سؤال كند كه راه اثبات اين عنوان: «هم زمان با هزار و دويست و پنجاهمين سالگرد الخ» چيست؟

ص: 74


1- . همان.
2- . همان، باب مولِد ابى الحسن رضا عليه السلام .
3- . همان، حديث 11.
4- . تنقيح الرجال چاپ سنگى، ج 2 ، ص 60 ، قال : عاصَرَ موالينا الكاظم و الرضا و الجواد عليهم السلام .
5- . همان .
6- . تنقيح المقال چاپ سنگى، ج 2 ، ص 3، عند ترجمة الفتح بن يزيد الجرجانى فلاحظ و تدبّر .
7- . همان ، ص 268 ، آية اللّه خويى، معجم الرجال ، ج 11 ، ص 260 .

مى توان گفت جاى پرسش باقى است ، لكن با اين توضيحاتى كه دادم ، پاسخ اين پرسش داده مى شود. واللّه العالم .

ب) در بيان شخصيت بزرگوار حضرت عبدالعظيم عليه السلام

شايد ذكر موقعيت و شخصيت امثال اين بزرگواران از سوى افرادى چون بنده، توهين به آنها باشد، لكن چون مناقشاتى از طرف بعضى نويسندگان شده است به ناچار چند جمله اى عرض مى شود .

نجاشى(1) عباراتى را ذكر كرده كه دلالت دارد اين بزرگوار در حال ديندارى و شدّت تقيه و غايت بى اعتنايى به حيثيات دنيويه ماديه ، زندگى مى كرده است . پس از آن ، به ذكر خصوصيات و ويژگيهاى زندگى حضرت عبدالعظيم عليه السلام پرداخته است؛ با اين بيان كه :

1 . كتاب خطب اميرالمؤمنين عليه السلام كه خطبه هاى اميرالمؤمنين عليه السلام را شامل بوده است . متأسّفانه اين كتاب در دست نيست و قبل از سيد رضى رضى الله عنه - رضى اللّه عنه - موجود بوده است.

2 . قال :

«حدثنا احمد بن محمد بن خالد البرقى(2) قال: كان عبدالعظيم ورد الرّى هاربا من السلطان ؛ برقى كه از بزرگان محدثين بوده ، گفته است كه عبدالعظيم از دست سلطان جائر آن زمان فرار كرد و وارد رى شد».

ص: 75


1- . احمد بن على بن احمد بن العباس بن محمد بن عبد اللّه بن ابراهيم بن محمد بن عبد اللّه النجاشى ، المتولد 1373 ، المتوفى 45 ، المستفاد من الكنى ، ج 3 ، ص 199 .
2- . كوفى الاصل و جدّش خالد در حال كوچكى همراه پدرش عبدالرحمن به برق رود فرار كردند كتب زيادى تأليف كرده (قريب 95 كتاب) ، احمد بن الحسين در تاريخ خود گفته : برقى در سال 274 ه .ق وفات كرده و ابن ماجيلويه سال را انتخاب كرده است 280 از رجال النجاشى ص 56 ، طبع بمبئى .

پس معلوم مى شود رى را مأمن شيعه مى دانسته است .

3 .

«و سكن سربا في دار رجل من الشيعة فى سكّة الموالى؛ و در سردابى از سردابهاى شيعه در مكانى به نام «سكّة الموالى» ساكن شد» .

پس معلوم مى شود از اينكه از طرف سلطان ، مورد تعقيب قرار گيرد خائف بوده است .

4 .

«فكان يعبد اللّه فى ذلك السرب و يصوم نهاره و يقوم لَيلَه؛ در آن سرداب ، زمانى بندگى خدا را مى نمود و روزها روزه مى گرفت و شب ها به پا مى ايستاد» .

معلوم مى شود اين فشارها تأثيرى در روحيه اين بزرگوار نداشته و توحيدش كامل بوده است .

5 .

«فكان يخرج مستترا فيزور القبر المقابل قبره و بينهما الطريق و يقول : هو قبر الرجل من وُلدِ موسى بن جعفر عليهماالسلام ؛ پنهانى از سرداب براى

زيارت قبرى كه در زمان برقى روبروى قبر خود حضرت عبدالعظيم قرار گرفته و راهى به آن قبر داشت ، خارج شد و در حالى كه مى فرمود : اين قبر مردى از فرزندان موسى بن جعفر عليهماالسلاماست» ؛

ظاهر اين است كه فرزند بلاواسطه حضرت موسى بن جعفر عليهماالسلام بوده است . و اين ، شاهدى بر اين است كه حضرت عبدالعظيم عليه السلام در زمان حضرت رضا عليه السلام بوده است ؛ چنانچه قبلاً توضيح داديم .

6 .

«و تصح خبره الى الواحد بعد الواحد من شيعة آل محمد عليهم السلامحتى عرَفه

ص: 76

اكثرهُم؛ اين اخلاق كم سابقه در شهررى به گوش يك يك شيعيان آل پيغمبر رسيد؛ تا حدى كه بيشتر شيعيان آن شهر مقدسِ شيعه پرور، شناسايى شدند [و گويا اواخر عمر شريف آن حضرت بوده است] .»

7 .

«فرأى رجل من الشيعة فى المنام رسول اللّه صلى الله عليه و آله قال له : اِنَّ رجلاً من وُلدي يحمل من سكّة الموالي و يدفن عند شجرة التفّاح فى باغ عبدالجبار بن عبدالوهاب و اشار الى المكان الذى دفن فيه ؛ پس مردى از شيعيان در عالم خواب پيغمبر خدا را ديد كه فرمود : مردى از فرزندان من از (سكّة الموالى) تشييع و حمل مى شود براى دفن در نزد درخت سيبى كه در باغ عبدالجبار فرزند عبدالوهاب است ، و اشاره فرموده به همان محل شريف (مدفن فعلى) .»

از اين رؤياى صادقه، عظمت روحى اين حضرت و صحت نسب آن وجود محترم به پيغمبر گرامى و صحت مدفن آن بزرگوار استفاده مى شود .

8 .

«و ذهب الرجل ليشتري الشجرة و مكانها من صاحبها فقال له : لأيِّ شيء تطلب الشجرة و مكانها فاخبره بالرؤيا فذكر صاحب الشجرة أنه كان رأى مثل هذه الرؤيا و انه قد جَعَلَ موضِع الشجرة مع جميع الباغ وقفا على الشريف ، و الشيعة يدفنون فيه؛ مرد شيعه به قصد خريد آن درخت و آن باغ روانه شد . صاحب باغ پرسيد: به چه انگيزه اى طالب خريد اينها شدى؟ در جواب ، خواب خود را يادآور شد . صاحب درخت گفت : من هم همين خواب را ديده ام ، پس خود صاحب باغ، محل درخت و همه باغ را وقف آن بزرگوار كرد ، و شيعه ها اموات خود را در آنجا دفن مى كردند .»

ص: 77

امورى از اين عبارت استفاده مى شود كه بدين قرار است :

1 . تصلب شيعيان در علاقه به آل محمد صلى الله عليه و آله ؛

2 . اهل دنيا نبودن صاحب باغ ؛

3 . عنايت پيغمبر گرامى به شناساندن حضرت عبدالعظيم عليه السلام ؛

4 . ارتكاز شيعيان در اينكه وقف آل محمد عليهم السلام به نحو اطلاق ، بايد مورد استفاده عموم شيعيان قرار گيرد و لذا همگى اموات خود را در آن مكان دفن مى كردند .

5 . ارتكاز شيعيان در اينكه در جوار آل محمد مدفون شدن ، مايه اميدوارى نجات است .

فمرض عبدالعظيم و مات رحمة اللّه عليه ، فلما جُرِّد ليغسل وجد في رقعة فيها ذكرُ نسبه فاذا فيها : ابوالقاسم عبدالعظيم بن عبداللّه بن على بن الحسن بن زيد بن على بن الحسن الحسن بن على بن ابى طالب عليهم السلام .

از اين عبارت استفاده مى شود كه حضرت عبدالعظيم عليه السلام خيلى هشيار بوده كه نسب خود را معرفى كرده ، و آن حضرت به شش پشت به حضرت امام حسن مجتبى عليه السلام مى رسد ، و اينكه شيعيان نيز خيلى بيدار بودند كه اين را حفظ كردند . سلام اللّه على آبائه و أجداده و عليه و على جميع الشيعة المستيقظين .

بنابراين به هيچ وجه شبهه در عدالت آن حضرت نيست و مناقشه در عدالت ايشان چنانچه از بعضى نوشته ها استفاده مى شود ، بى مورد است .

در تنقيح المقال في علم الرجال(1) آمده :

اقول : لعل جلالته فى النهاية أغنته عن التصريح بوثاقته و دَعته الى الاكتفاء بقول (و كان مرضيا) و كان صدر من الصدوق فى المشيخة بقول : «كان عابدا و عالما» كما صدر عن العلامة في الخلاصة و لقد أجاد

ص: 78


1- . ج 2 ، ص 957 .

المحقق رحمه اللّه حيث قال : إنّ قول ابن بابويه و النجاشي و غيرهما : «لانّه كان عابدا ورعا مرضيا» يكفي في استصحاح حديثه ، فاذن الأصح الأرجح و الأصوب الأقوم ان يُعدّ الطريق من جهته صحيحا فى الدرجة العُليا من الصحّة انتهى كلام المحقق الداماد. موضع الحاجة من التنقيح»

«و قال السيد الخوئى - رحمه اللّه - بعد نقل روايات تدل على ملاقاته للرضا و الهادى عليهماالسلام : «ما هذا لفظه : و الّذي يُهَوِّن الخطب أَنَّ جلالة مقام عبدالعظيم و ايمانه و ورعه غنينة عن التشبّث في امثال هذه الروايات الضعاف . انتهى .(1)

بهترين شاهد بر جلالت شأن اين بزرگوار، روايات وارده در سفارش زيارت آن حضرت از حضرت رضا و حضرت هادى و حضرت امام حسن عسكرى عليهم السلاماست.

در خاتمه براى تبرك و تيمن ، سه روايت زير را نقل مى كنم :

1 . شيخ صدوق از محمد بن يحيى عطار و او از كسى كه به محضر امام هادى عليه السلام مى رسيد، نقل مى كند كه آن كس گفته است : وارد شدم بر ابى الحسن العسكرى عليه السلام فرمود : كجا بودى ؟ عرض كردم : به زيارت حسين عليه السلام . فرمود : آگاه باش اگر زيارت كرده بودى عبدالعظيم را - كه در نزد خودتان است - هرآينه مثل كسى بودى كه حسين بن على عليهماالسلام را زيارت نموده است .(2)

2 . در حاشيه رجال النجاشى كه در سال 1317 ه .ق در بمبئى چاپ شده، چنين آمده است :

«هذا عبدالعظيم المدفون في مسجد الشجرة فى الري و قد نصّ على

ص: 79


1- . معجم الرجال ، ج 10، ص 49 .
2- . ثواب الاعمال ، ص 95؛ معجم الرجال ، ج 10 ، ص 47 .

زيارته ، الامام على بن موسى عليهماالسلام قال : من زار قبره وجبت له الجنّة .»

3 . روايتى است به نحو عموم كه شامل همه امام زادگان مى شود : احمد بن محمد بن عيسى اشعرى قمى باسناد ذكره عن الصادق عليه السلام قال :

«من لم يقدر على صلتنا فليَصل صالحي موالينا و من لم يقدر على زيارتنا فليزر صالحي موالينا و كتب الله له ثواب زيارتنا .»(1)

اميد است اين نوشتار كوتاه مقبول دربار الهى گردد . اللّهم وفقنا للعمل الصالح بحق النبى و آله .

اقل الطلاب على پناه اشتهاردى

23 / ج 1/ 1423؛ 12/5/81

ص: 80


1- . ثواب الاعمال ، ص 96 .

مقاله سوم : مقام علمى و فضيلت زيارت حضرت عبدالعظيم عليه السلام

اشاره

آيه اللّه سيّدعبدالجواد علم الهدى

ص: 81

ص: 82

بجاست كه زائران محترم، قبل از تشرّف به آستان مقدّس حضرت عبدالعظيم حسنى عليه السلام ، با شخصيت آن حضرت آشنا شده، سپس با توجّه ويژه اى كه از شناخت آن بزرگوار پيدا مى كنند، به زيارت بپردازند؛ باشد كه زيارتشان موجب قُرب به خداوند و جلب خشنودى او شود.

اين مقاله، شناختى اجمالى از زندگانى، مقام علمى و شخصيّت معنوى وى و نيز فضيلت زيارتش در اختيار مى گذارد.

زندگانى حضرت عبدالعظيم

ولادت

حضرت عبدالعظيم كه نزد مردم به «شاه عبدالعظيم» مشهور است، از سادات بزرگوار حسنى است. با اين كه در بزرگى مقامشان ترديدى وجود ندارد، ولى تاريخ ولادت او به طور دقيق، مشخّص نيست. آنچه مسلّم است، وى در زمان امام جواد، امام هادى و امام حسن عسكرى عليهم السلام مى زيسته است. او مورد احترام امامان عصر خود و از جهت بزرگىِ مقام، در طول زمان مورد ستايش عالِمان اَنساب و تذكره نويسان بوده است. از حالات وى كاملاً آشكار است كه از همان زمان كه در مدينه مى زيسته، مورد علاقه شيعيان و دوستان اهل بيت بوده است.

براى پى بردن به شخصيّت حضرت عبدالعظيم، به خاندانش نظرى مى افكنيم؛ چراكه غالبا خانواده يك فرد، نشان دهنده مرتبت اصالت و ساختار شخصيّتى اوست.

ص: 83

خاندان

نَسَب حضرت عبدالعظيم، چنين است:

ابوالقاسم، عبدالعظيم بن عبداللّه بن على بن حسن بن زيد بن حسن بن على بن ابى طالب.(1)

چنان كه پيداست، حضرت عبدالعظيم از نوادگان امام حسن مجتبى عليه السلام است. گذشته از امام حسن عليه السلام كه مقامش براى همگان آشكار است، ديگر آباى حضرت عبدالعظيم نيز افرادى با سابقه درخشان اند كه براى آشنايى، مختصرى از زندگانى شان را بيان مى كنيم:

عبداللّه، پدر حضرت عبدالعظيم

عبداللّه در شكم مادر بود كه پدرش به فرمان منصور دوانيقى، در مدينه دستگير و به همراه گروهى از سادات حسنى به زندان عراق فرستاده شد.

عبداللّه هرگز روى پدر را نديد و با تربيت و مراقبت جدّش رشد نمود و بعدها صاحب نُه فرزند به نام هاى عبدالعظيم، احمد، قاسم، حسن، محمّد، ابراهيم، زيد، على اكبر و على اصغر شد. وى در اثر فشار ظلم بنى عباس، متوارى بود و به همين جهت، محلّ دفنش نامعلوم است.

على، جدّ حضرت عبدالعظيم

او از زاهدان و مجاهدان در راه حق بود. در سال 144 قمرى به فرمان طاغوت زمان، منصور دوانيقى، به همراه نوزده نفر از عموزادگانش (سادات حسنى) به جُرم حقگويى، در مدينه دستگير شد. گويند هنگامى كه اين افراد، در مقابل حرم شريف پيامبر صلى الله عليه و آله در بند بودند، امام صادق عليه السلام ، در حالى كه اشك از صورت مباركش جارى بود، از حرم بيرون آمد و فرمود: «فرزندان مهاجر و انصار! آيا رسول اللّه سفارش

ص: 84


1- . معجم رجال الحديث، ج 10، ص 46، شماره 6580؛ رجال النجاشى، ص 247.

كرده بود كه درباره فرزندانش اين چنين ستم روا داريد؟!» و سپس به منزل رفت و از غصّه چند روز بيمار بود.

مسعودى (م 346 ق)، مورّخ معروف مى نويسد:

سادات بنى الحسن، همگى در زندان منصور دوانيقى به شهادت رسيدند. [بدين ترتيب كه] او دستور داد سقف زندان را بر روى آنها خراب كنند.(1)

حسن، جدّ دوم حضرت عبدالعظيم

كنيه اش ابومحمّد و از ياران امام باقر، امام صادق و امام كاظم عليهم السلام بوده است. در زمان حيات، اوّلين پسرش، على را در زندان هاى منصور دوانيقى از دست داد. او دختر خود، سيّده نفيسه(2) را -كه فردى عابد، زاهد و حافظ قرآن بود- به ازدواجاسحاق، فرزند امام صادق عليه السلام درآورد.

خطيب بغدادى (م 463 ق) در تاريخ بغداد از او چنين مى نويسد:

منصور دوانيقى، حسن بن زيد (جدّ دوم حضرت عبدالعظيم) را احضار كرد و سرِ بُريده پسرعمويش، ابراهيم بن عبداللّه را نزد او گذارد و پرسيد: «آيا اين سر را مى شناسى؟». او پاسخ داد: «آرى، مى شناسم» و شعرى خواند:

فَتىً كانَ يَحميهِ مِن الضَيْمِ سَيفُهُ

وَ يُنْجيهِ مِنْ دارِ الْهَوانِ اجْتنابُها

ص: 85


1- . مُروج الذهب، ج 3، ص 329. زندانى كه جدّ حضرت عبدالعظيم در آن محبوس بوده، در كوفه در كنار فرات قرار دارد. مسعودى، در ادامه مى نويسد: در زمان ما كه سال 332 قمرى است ، اين مكان، زيارتگاه دوستانِ اهل بيت است.
2- . هم اكنون، قبر مطهّر سيّده نفيسه، در شهر قاهره پايتخت مصر، زيارتگاه شيعيان و پيروان ساير فرقه هاى اسلامى است.

جوانى كه شمشيرش او را از ستم حفظ مى كرد

و دورى كردنش از دنيا او را نجات مى داد

سپس با صداى بلند گريست. منصور ناراحت شد و دستور داد كه او را در بغداد حبس و اموالش را غصب كنند. حبس وى، تا آخر حكومت منصور ادامه يافت، تا آن كه پس از منصور، به فرمان مهدى عباسى آزاد شد و سرانجام در سفرى كه به حج داشت، در منزلى به نام «حاجِر» وفات يافت و همان جا به خاك سپرده شد.(1)

زيد، جدّ سوم حضرت عبدالعظيم

كنيه اش ابوحسين، پسر بزرگ امام حسن مجتبى عليه السلام و از اصحاب امام حسين عليه السلام بود كه احاديثى از معصومان عليه السلام از طريق عبداللّه بن عبّاس و جابر بن عبداللّه

انصارى روايت كرده است.

وى متولّى صدقات پيامبر اكرم در مدينه بود و به همين جهت، نتوانست با امام حسين عليه السلام از مدينه هجرت كند. او پس از واقعه كربلا از جمله اصحاب خاصّ امام سجّاد و امام باقر عليهماالسلام شمرده مى شد و سرانجام در سال 120 قمرى در سنّ نود سالگى، دعوت حق را پاسخ گفت و در شهر مدينه در قبرستان بقيع به خاك سپرده شد.(2)

هجرت به رى

در بيان علّت هجرت حضرت عبدالعظيم از حجاز و عراق به رى مى توان گفت كه شرايط موجود در آن زمان و خفقان ايجادشده توسط هيئت حاكم بر بغداد، اجازه نمى داده است كه فرد بافضيلتى چون حضرت عبدالعظيم، معارف الهى و مكتب

ص: 86


1- . تاريخ بغداد، ج 7، ص 321.
2- . تهذيب التهذيب، ج 3، ص 354، حرف الزاى، شماره 2217.

اهل بيت عليهم السلام را در حجاز و عراق گسترش دهد. نيز طبق آنچه از تواريخ مختلف (از جمله تاريخ دمشق و تاريخ بغداد) به دست مى آيد، حضرت عبدالعظيم در زمان حكومت ستمگرانه متوكّل عباسى، تحت تعقيب بوده است. صاحب بن عَبّاد(1) (م 385ق) در رساله اش مى نويسد:

جناب ابوالقاسم، عبدالعظيم بن عبداللّه... در زمان حكومت متوكّل عباسى به خاطر تحت تعقيب بودن، از عراق بيرون رفت و مخفيانه وارد رى شد و در محلّى به نام «سَكَّةُ المَوالى» در منزل يكى از شيعيان اقامت گزيد. شبانه روز عبادت مى كرد و گاهى به زيارت قبر جناب حمزه، فرزند امام كاظم عليه السلام مى رفت. پس از مدّتى، خبر ورود او به رى، بين شيعيان پخش شد. دوستان به زيارت وى مشرّف مى شدند و معارف و احكام الهى را از زبان او مى شنيدند.

خبر دادن پيامبر صلى الله عليه و آله از رحلت حضرت عبدالعظيم در رؤيا

صاحب بن عبّاد مى نويسد:

شبِ قبل از رحلت حضرت عبدالعظيم، شخصى از شيعيان وى، در خواب به محضر پيامبر اكرم شرفياب شد و از پيامبر شنيد كه «مردى از فرزندان من از محلّه سَكّة المَوالى بر شانه مؤمنان حمل و در باغ عبدالجبّار بن عبدالوهّاب، كنار درخت سيب، دفن خواهد شد». او پس از بيدار شدن به سراغ عبدالجبّار رفت تا باغ را خريدارى نمايد؛ امّا

ص: 87


1- . ابوالقاسم اسماعيل بن عَبّاد، مشهور به «صاحب بن عبّاد»، اديب، دانشمند و از نوادر و بزرگان روزگار خود بود. او وزارت مؤيّدالدوله فخرالدوله ديلمى آل بويه را به عهده داشت. گويند كه او نخستين كسى است كه به «صاحب» ملقّب شده است. اوّلين رساله اى كه در احوال حضرت عبدالعظيم نوشته شده، از اوست. مدفن او در اصفهان، زيارتگاه مردم است.

عبدالجبّار، باغ را نفروخت و [پس از اطّلاع يافتن از رؤياى آن شخص، به او] چنين گفت كه: «من نيز در خواب، همين ديدار را با رسول خدا داشته ام و همين گفتار را شنيده ام». صاحب باغ به اين سعادت نايل آمد كه بعد از دفن شدن حضرت عبدالعظيم در آن باغ، مكان قبر و تمام باغ را در راه خدا وقف نمود.(1)

وفات

تاريخ وفات حضرت عبدالعظيم روشن نيست؛ امّا از روايتى(2) كه در بيان فضيلتزيارتش از امام هادى عليه السلام نقل شده است، آشكار مى شود كه وفات او قبل از شهادت امام هادى عليه السلام (254 ق)، يعنى: در آغاز دهه ششم از قرن سوم هجرى و در زمان خلافت «المعتز» بوده است.(3)

شخصيّت علمى و معنوى حضرت عبدالعظيم

جايگاه وى در نزد امامان

شيخ صدوق (م 381 ق) در كتاب هاى الأمالى و إكمال الدين حديثى نقل كرده كه بيانگر مقام والاى حضرت عبدالعظيم است، به طورى كه اگر هيچ دليلى جز آن وجود نمى داشت، مقام آن حضرت به خوبى روشن مى گشت. حديث، چنين است كه حضرت عبدالعظيم مى گويد:

ص: 88


1- . روضات الجنّات، ج 4، ص 211؛ قاموس الرجال، ج 6، ص 191؛ رجال النجاشى، ص 248.
2- . كامل الزيارات، ص 537، باب 107 فضل زيارة قبر عبدالعظيم بن عبداللّه بن الحسنى بالرّى، حديث 1.
3- . مؤلّف كتاب جنّة النعيم و العيش السليم، در همين كتاب، وفات حضرت عبدالعظيم را اوايل سال 250 قمرى دانسته است. نيز در كتاب الذريعه ج 7، ص 190 ذيل عنوان «خُطب أميرالمؤمنين عليه السلام »، تاريخ وفات وى، نيمه شوّال سال 252 قمرى ذكر شده است.

بر سَرورم امام هادى عليه السلام وارد شدم. هنگامى كه نگاهش به من افتاد، فرمود: «آفرين به تو اى ابوالقاسم! به راستى كه تو دوست مايى».

گفتم: اى پسر رسول خدا! مى خواهم دين خود را بر تو عرضه كنم تا چنانچه پسنديده است، تا زمان مرگ بر آن پايدار بمانم. فرمود: «بگو اى ابوالقاسم!».

پس گفتم: من معتقدم كه خداوندِ بلندمرتبه، يكى است و مانند او وجود ندارد و از حدِّ ابطال و تشبيه خارج است. او جسم و صورت و عَرَض و جوهر نيست؛ بلكه پديدآورنده اجسام و شكل دهنده صورت ها و آفريننده عَرَض ها و جوهرها، پروردگار و مالك و سازنده و پديدآورنده هر چيزى است.

و نيز معتقدم محمّد صلى الله عليه و آله، بنده و فرستاده خدا و آخرين پيامبر است و پس از او تا روز قيامت، پيامبرى نخواهد بود و دين او آخرين دين آسمانى است و تا روز قيامت، دين ديگرى نخواهد آمد.

معتقدم پس از پيامبر، امام و جانشين و رهبر مسلمانانْ، امير مؤمنان، على بن ابى طالب است و پس از او حسن و پس از حسن حسين، سپس على بن الحسين، سپس محمّد بن على، سپس جعفر بن محمّد، سپس موسى بن جعفر، سپس على بن موسى، سپس محمّد بن على و سپس تو، اى سرورم!

امام هادى عليه السلام فرمود: «و پس از من، پسرم حسن امام است. مردم، در زمان خَلَف او (مهدى) چگونه اند!». گفتم: مگر چگونه اند سرورم؟ فرمود: «شخصِ او ديده نمى شود و بر زبان آوردن نام او حلال نيست، تا آن كه خروج كند و زمين را از عدل و داد، پُر كند، به همان گونه كه از ستم و جور، پُر شده است».

ص: 89

سپس گفتم: اعتراف مى كنم و معتقدم كه دوستدار آنان، دوستدار خداوند و دشمن آنان دشمن خداست؛ فرمانبرى از آنان، فرمانبرى از خداوند و سركشى در برابر آنان سركشى در برابر خداوند است.

و معتقدم معراج، حق است و سؤال و جوابِ در قبر، حق است و بهشت، حق است و دوزخ، حق است و پل صراط، حق است و سنجيده شدن اعمال، حق است و معتقدم كه روز قيامت، آمدنى است و ترديدى در آن نيست و معتقدم كه خداوند، مردگانِ [آرميده] در قبرها را برمى انگيزد.

معتقدم كه واجبات، بعد از ولايت [و دوستى با اهل بيت عليهم السلام]، نماز و زكات و روزه و حج و جهاد و امر به معروف و نهى از منكر است.

امام هادى عليه السلام فرمود: «اى ابوالقاسم! به خدا سوگند، چيزى كه تو گفتى، همان دينى است كه خداوند براى بندگانش پسنديده است. بر آن، پايدار باش. خداوند، تو را در زندگانى دنيا و آخرت، با سخن استوار، پايدار بدارد!».(1)

ص: 90


1- . حدّثنا علىّ بن أحمد بن موسى الدقّاق و علىّ بن عبداللّه الورّاق رضى اللّه عنهما قالا: حدّثنا محمّد بن هارون الصوفى، قال: حدّثنا أبوتراب، عبداللّه بن موسى الرّويانى عن عبدالعظيم بن عبداللّه الحسنى، قال: دخلتُ على سيّدى علىّ بن محمّد بن علىّ بن موسى بن جعفر بن محمّد بن علىّ بن الحسين بن علىّ بن أبى طالب عليه السلام . فلمّا بصر بي، قال لي: «مرحبا بك يا أباالقاسم! أنت وليّنا حقّا». قال: قلت له: يابن رسول اللّه! إنّى أريد أن أعرض عليك دينى؛ فإن كان مرضيّا، ثبّت عليه حتّى ألقى اللّه - عزّوجلّ-. فقال: «هات يا أباالقاسم!». فقلتُ: إنّى أقول إنّ اللّه تعالى واحدٌ، ليس كمثله شى ء، خارج عن الحدّين: حدّ الإبطال و حدّ التشبيه. إنّه ليس بجسم و لا صورة و لا عرض و لا جوهر؛ بل هو مجسِّم الأجسام و مصوِّر الصُوَر و خالق الأعراض و الجواهر و ربّ كلّ شى ء و مالكه و جاعله و محدِّثه و إنّ محمّدا عبده و رسوله صلى الله عليه و آلهخاتم النّبيين، فلا نبىّ بعده إلى يوم القيامة و إنّ شريعته خاتمة الشرايع، فلا شريعة بعدها إلى يوم القيامة و أقول إنّ الإمام و الخليفة و ولىّ الأمر بعده أميرالمؤمنين علىّ بن أبى طالب، ثمّ الحسن، ثمّ الحسين، ثمّ علىّ بن الحسين، ثمّ محمّد بن علىّ، ثمّ جعفر بن محمّد، ثم موسى بن جعفر، ثمّ علىّ بن موسى، ثمّ محمّد بن علىّ، ثمّ أنت يا مولاى! فقال الإمام الهادي عليه السلام : «و من بعدي الحسن، إبني. فكيف النّاس بالخلف من بعده!». قال عبدالعظيم: فقلت: و كيف ذاك يا مولاى؟ قال عليه السلام : «لأنّه لا يُرى شخصه و لا يحلّ ذكره باسمه حتّى يخرج؛ فيملأ الأرض قسطا و عدلاً، كما مُلئتْ ظلما و جورا». (قال:) فقلت: «أقررت و أقول إنّ وليّهم ولىّ اللّه و عدوّهم عدوّ اللّه و طاعتهم طاعة اللّه و معصيتهم معصية اللّه و أقول إنّ المعراج حقّ و المسائلة فى القبر حقّ و إنّ الجنّة حقّ و النّار حقّ و الصراط حقّ و الميزان حقّ و إنّ الساعة آتية لا ريب فيها و إنّ اللّه يبعث من فى القبور و أقول إنّ الفرائض الواجب بعد الولاية، الصلاة و الزكاة و الصوم و الحجّ و الجهاد و الأمر بالمعروف و النهى عن المنكر. فقال علىٌّ الهادى عليه السلام : «يا أباالقاسم! هذا -واللّه- دين اللّه الذي ارتضاه لعباده، فأثبتْ عليه، ثبّتك اللّه بالقول الثابت فى الحياة الدنيا و فى الآخرة!». (إكمال الدين، ج 2، باب 37، ص 379 و 380. و با اندكى اختلاف در سلسله راويان: الأمالى، المجلس الرابع و الخمسون، 557/24؛ التوحيد، باب 2 = باب التوحيد و نفى التشبيه، ج 37؛ روضات الجنّات، ج 4، ص 207 و 208.

در اين حديث، چند نكته قابل توجّه وجود دارد:

نخست. اين كه چهره دينىِ حضرت عبدالعظيم، نزد امام هادى عليه السلام روشن بوده و ايشان نسبت به تعبّد او به مقام ولايت و امامت، شناخت كامل داشته اند؛ زيرا قبل از اين كه حضرت عبدالعظيم عقايد خود را عرضه بدارد، امام عليه السلام به او مى فرمايد: «آفرين به تو اى ابوالقاسم! به راستى كه تو دوست مايى».

دوم. تعبيراتى كه حضرت عبدالعظيم در بيان عقايد خود به كار برده، شبيه تعبيراتى است كه امام على عليه السلام در خطبه ها و امام رضا عليه السلام در خطبه توحيد خويش داشته اند و اين، نشان از نفوذ كلام امامان معصوم در قلب و جان حضرت عبدالعظيم دارد.

سوم. در بين حكماى الهى مسلّم است كه ارائه تعريفى از «حدّ ابطال»، «حدّ تشبيه»، «تنزيه حقّ متعال»، نيز تفسير نمودن عبارت «ليس بجسم و لا صورة و لا عَرَض و لا جوهر» و تحقيق كردن در معناى «صمد»، از جمله مشكل ترين مسائل فلسفه است. به همين جهت، ممكن نيست حضرت عبدالعظيم بدون پشتوانه علمى و تحقيق، در نزد امام معصوم نسبت به اين مسائل، اظهار عقيده كند و مورد تأييد نيز قرار بگيرد.

ص: 91

و چهارم. از دعاى امام عليه السلام : «خداوند، تو را در زندگانى دنيا و آخرت، با سخن استوار، پايدار بدارد!»، مى توان فهميد كه حضرت عبدالعظيم، مصداق آيه شريف: «يثبّت اللّه الذين آمنوا بالقول الثابت فى الحياة الدنيا و فى الآخرة؛ خداوند، كسانى را كه ايمان آوردند، در زندگانى دنيا و آخرت، با سخن استوار، پايدار مى دارد»(1) است و اين،نمايانگر مقام بلند آن حضرت است.

در حديثى ديگر، ابوتراب رويانى چنين گويد: شنيدم ابوحَمّاد رازى گفت:

در سامرا به خدمت امام هادى عليه السلام شرفياب شدم و مسائلى از حلال و حرام پرسيدم ، ايشان پاسخ فرمود. هنگامى كه بيرون مى آمدم، فرمود: «اگر مسئله اى در امر دين بر تو مشكل شد، در محلّ خود (رى) از عبدالعظيم حسنى سؤال كن و از جانب من به او سلام برسان».(2)

جايگاه وى در نزد علما

در اين بخش، براى اختصار، تنها به بيان سخنان برخى از علما بسنده مى كنيم:

1. شيخ صدوق (م 381 ق) در كتاب أخبار عبدالعظيم كه درباره حضرت عبدالعظيم تأليف نموده، مى نويسد:

«[او] عابد و پارسا و پسنديده بود».(3)

2. صاحب بن عبّاد (م 385 ق) در رساله اى كه در احوال حضرت عبدالعظيم

ص: 92


1- . ابراهيم 14، آيه 27.
2- . روى أبوتراب الروياني: قال: سمعت أبا حمّاد الرازي يقول: دخلت على علىّ بن محمّد بسُرّ من رأى، فسألته عن أشياء من الحلال و الحرام؛ فأجابنى فيها. فلمّا ودّعته، قال لي: يا حمّاد! إذا أشكل عليك شى ء من أمر دينك بناحيتك، فاسأل عنه عبدالعظيم بن عبداللّه الحسني، و اقرأه منّى السلام. (روضات الجنّات، ج 4، ص 211؛ رساله صاحب بن عبّاد به نقل: رى باستان، حسين كريمان، ج 1، ص 356؛ مستدرك الوسائل، ج 17، ص 321، ح 21470.
3- . جنة النعيم و العيش السليم.

نوشته، مى آورد:

...[او فردى] پارسا و ديندار، عابدى مشهور به امانتدارى و صدقِ گفتار، عالِم به امور دين و آگاه به علم توحيد و عدل و نشر حديث بوده و از امام هادى و امام عسكرى عليهماالسلام روايات و نامه هايى دريافت نموده است... . (1)

3. سيّد مرتضى (م 436 ق) حضرت عبدالعظيم را با صفاتى چون سيّد پارسا، عالِم، زاهد، بلندمرتبت و بزرگ منزلت، ستوده است.(2)

4. ابوالعبّاس نجاشى (م 450 ق) در كتاب رجال خود، داستان آمدن حضرت عبدالعظيم به رى و مخفى زيستن و به عبادت پرداختن او را آورده، سپس سلسله روايت خود را از حضرت عبدالعظيم از طريق احمد بن على تا ابوتراب رويانى مى آورد و مى نويسد:

«عبدالعظيم بن عبداللّه، همه روايت هاى خود را براى ما حديث كرد».(3)

5. شيخ طوسى (م 460 ق) مى نويسد:

«[او] عابد، پارسا و پسنديده بود».(4)

6. علاّمه حلّى (م 726 ق) مى نويسد:

«او عالم، عابد و پارسا بود و او را حكايتى است كه بر حسن حال او دلالت مى كند...».(5)

ص: 93


1- . روضات الجنّات، ج 4، ص 208.
2- . جنة النعيم و العيش السليم، ص 47؛ رى باستان، ج 1، ص 387.
3- . رجال النجاشي، ص 247 و 248.
4- . جنّة النعيم و العيش السليم، ص 471.
5- . خلاصة الأقوال، ص 226، باب 25 فى الآحاد، شماره 12.

روايات منقول از وى

برخى از علماى قرن هاى سوم و چهارم، آن دسته از روايت معصومان عليهم السلام را كه به وسيله حضرت عبدالعظيم (بدون واسطه و يا با واسطه) نقل شده، در كتاب هاى خود ضبط نموده اند. به برخى از اين كتاب ها، اشاره مى كنيم:

الكافي (الأصول)، تأليف محمّد بن يعقوب كلينى (م 328 ق).(1)

المحاسن و عقاب الأعمال، تاليف احمد بن خالد برقى (م 374 ق).

كامل الزيارات، تأليف جعفر بن محمّد بن قولويه (م 368 ق).(2)

من لايحضره الفقيه(3) و التوحيد و الأمالى و إكمال الدين(4) و علل الشرائع و الخصال و عيونالرضا عليه السلام و معانى الأخبار، تأليف شيخ صدوق (م 381 ق).

الإختصاص و الأمالى، تأليف محمّد بن نعمان (شيخ مفيد) (م 413 ق).

ص: 94


1- . ج 1، كتاب التوحيد، باب هاى: 16 معانى الأسماء، حديث 11؛ و 24 (البداء)، ح 5. ج 1، كتاب الحجّة، باب هاى: 13 (إنّ الأئمّة عليهم السلام نور اللّه -عزّوجلّ-)، ح 4؛ 18 (إنّ الآيات الّتي ذكرها اللّه -عزّوجلّ- في كتابه هم الأئمّة عليهم السلام)، ح 1؛ 28 (إنّ المتوسّمين الّذين ذكرهم اللّه تعالى في كتابه هم الأئمّة عليهم السلام)، ح 1؛ 30 (إنّ الطريقة الّتي حُثَّ على الاستقامة عليها ولاية عليّ عليه السلام )، ح 1؛ 84 (إنّه من عرف إمامه لم يضرّه)، ح 6؛ 87 (من مات و ليس له إمام من أئمّة الهدى)، ح 4؛ 95 (التسليم و فضل المسلّمين)، ح 8؛ و 108 (فيه نُكَت و نُتَف من التنزيل فى الولاية)، ح 56 - 64. ج 2، كتاب الإيمان و الكفر، باب هاى: 22 (نسبة الإسلام)، ح 3؛ 112 (الكبائر)، ح 24. گفتنى است در الكافى (الفروع) نيز در كتاب هاى: الطهارة، الصلاة، النكاح و الزكاة، احاديثى از طريق ايشان، روايت شده است. علاوه بر روايات مذكور، شصت و دو حديث ديگر، گردآمده از كتاب هاى مختلف، در كتاب عبدالعظيم الحسنى، حياته و مسنده، ارائه شده است.
2- . احاديث مذكور، در مورد زيارت امام حسين عليه السلام هستند.
3- . كتاب الصلاة، كتاب الصوم، كتاب الصيد و الذباحة.
4- . باب هاى: معنى الرجيم و معنى التفث. اين احاديث، در بيان خصوصيّات غيبت امام زمان عليه السلام است.

الأمالى، تأليف شيخ طوسى (م 460 ق).(1)

طبقات الرجال (الموسوعة الرجاليّة)، تأليف آيه اللّه سيّد حسين طباطبايى بروجردى (م 1380 ق).(2)

مشايخ

افرادى كه حضرت عبدالعظيم به واسطه آنها از امام باقر و امام صادق و امام كاظم عليهم السلام حديث نقل نموده، بيست و پنج نفرند. برخى از ايشان همچون: على بن جعفر صادق، هشام بن حكم، محمّد بن ابى عمير، حسن بن محبوب، و صفوان بن يحيى فضايل و كمالات خاصّى داشته اند، به طورى كه در شأنشان رواياتى وارد شده است.(3)

راويان

شمار راويان (شاگردان) حضرت عبدالعظيم -كه از طبقه هفتم و هشتم اند- پانزده نفرند؛ افرادى چون: محمّد بن خالد بَرْقى، احمد بن محمّد بن خالد، سهل بن زياد رازى، عبيداللّه بن موسى رويانى، حمزة بن قاسم علوى و ابراهيم بن هاشم قمى كه در نزد امام عسكرى عليه السلام داراى قدر و منزلت، و از نائبان خاصّ امام مهدى عليه السلام بوده اند.

تأليفات

از حضرت عبدالعظيم دو اثر به نام هاى خُطَب أميرالمؤمنين عليه السلام (4) و اليوم و الليلة(5) (در بيان عمل هاى واجب و مستحبّ شب و روز) به جاى مانده است.

ص: 95


1- . احاديث مذكور، در موضوعات موعظه، معانى و مفاهيم قرآن كريم و علم كلام وارد شده است.
2- . ايشان حضرت عبدالعظيم را از راويان طبقه هفتم (راويانى كه ولادتشان از حدود سال 185 قمرى به بعد و وفاتشان تا سال 270 قمرى بوده است) مى داند. (الموسوعة الرجاليّة، ج 1، ص 57)
3- . رجوع كنيد به: رجال الكشّى، ذيل نام ها.
4- . الذريعة، ج 7، ص 190.
5- . الذريعة، ج 25، ص 258.

فضيلت زيارت حضرت عبدالعظيم

براى بيان فضيلت زيارت حضرت عبدالعظيم به ذكر سه حديث بسنده مى كنيم؛ زيرا همين سه حديث به خوبى ميزان فضيلت زيارت آن حضرت را نشان مى دهند:

حديث اوّل. يكى از اهالى رى مى گويد:

خدمت امام هادى عليه السلام رسيدم. پرسيدند: «به كجا رفته بودى؟». پاسخ دادم: به زيارت مرقد امام حسين عليه السلام . فرمود: «اگر مرقد عبدالعظيم را كه نزد شماست، زيارت مى نمودى، تحقيقا [در ثواب،] مانند كسى بودى كه مرقد امام حسين عليه السلام را زيارت نموده است».(1)

نكته قابل توجّه، اين كه شرايط دشوار در حكومت هاى هارون الرشيد، مأمون و بخصوص متوكّل عباسى، اجازه زيارت مرقد شريف حضرت سيّدالشهدا عليه السلام را نمى داده است. امام معصوم نيز به جهت آن كه شيعيان، در بند طاغوت گرفتار نيايند و از ثواب عظيم زيارت امام حسين عليه السلام محروم نمانند، زيارت سيّدالكريم، حضرت عبدالعظيم را تعيين مى فرمايد كه تعيين معصوم، خود، بهترين دليل بر فضيلت زيارت اين بزرگوار است.

ص: 96


1- . حدّثنى علىّ بن الحسين بن موسى بن بابويه عن محمّد بن يحيى العطّار عن بعض أهل الرى، قال: دخلت على أبى الحسن العسكري عليه السلام ، فقال: «أين كنت؟». فقلت: زرت الحسين بن عليّ عليه السلام . فقال: «أما إنّك لو زرت قبر عبدالعظيم عندكم، لكنت كمن زار الحسين عليه السلام . (كامل الزيارات، ص 537، باب 107، حديث 1؛ و با اندكى اختلاف در سلسله راويان: روضات الجنّات، ج 4، ص 211؛ ثواب الأعمال، ص 124؛ قاموس الرجال، ج 6، ص 191 و 192)

حديث دوم. امام رضا عليه السلام مى فرمايد:

هركس كه نمى تواند به ديدار ما نائل گردد، دوستان صالح ما را ديدار كند، كه ثواب ديدار ما در حقّ او نوشته مى شود؛ و هركس قدرت ندارد به زيارت ما بيايد، دوستان صالح ما را زيارت كند، كه ثواب زيارت ما برايش نوشته شود.(1)

اين حديث معروف را عالم بزرگ شيعه، جعفر بن محمّد بن قولويه نقل كرده است. از اين حديث استفاده مى شود كه در شرايط دشوار كه زيارت مرقد امامان معصوم ممكن نيست، زيارت مقابر افراد صالح (كه از بهترين نمونه آنها مى توان حضرت معصومه و حضرت عبدالعظيم را نام برد) جايگزين زيارت آنان است.

حديث سوم. حضرت عبدالعظيم مى گويد: امام على بن موسى الرضا عليه السلام به من فرمود:

عبدالعظيم! از جانب من به شيعيانم سلام برسان و به آنها بگو كه راه شيطان را به سوى خود باز نكنيد و از جانب من به آنان به راستگويى و اداى امانت امر كن و [آنها را] به آرامش و جدال نكردن و ترك كلمات نابجا و بى مورد، و به دوستى با يكديگر فرمان ده، كه دوستى و ديدارِ دوستانه شيعيان با هم، دوستى با من و موجب نزديكى به من است. به آنها بگو وقت خود را به تخريب يكديگر صرف نكنيد؛ زيرا از خدا خواسته ام كه هركس يكى از دوستان مرا بيازارد، او را در دنيا به عذاب

ص: 97


1- . حدّثنى محمّد بن الحسن بن أحمد بن الوليد عن الحسن بن متيل عن محمّد بن عبداللّه بن مهران عن عمرو بن عثمان، قال: سمعت الرضا عليه السلام يقول: مَنْ لَمْ يَقْدِرْ على صِلَتنا، فَلْيَصِل صالِحي مُوالينا، يُكْتَبْ لَهُ ثَوابُ صِلَتِنا؛ وَ مَنْ لَمْ يَقْدِرْ عَلى زيارَتِنا، فَلْيَزُرْ صالِحي مُوالينا؛ يُكْتَبْ لَهُ ثوابُ زيارَتِنا. كامل الزيارات، ص 528، باب 105 = باب فضل زيارة المؤمنين و كيف يزارون، حديث 1

شديد دچار نمايد و در آخرت از زيانكاران قرار دهد.

خداوند متعال را به شيعيانم معرّفى كن كه نيكوكاران را آمرزيده و از گناهكاران صرف نظر نموده است، مگر آنان كه به او شرك ورزند، و يا دوستى از دوستان او را بيازاند، يا در باطن خود، نسبت به او قصد سوء داشته باشند كه خداوند متعال نمى گذرد، مگر از اين حالت بازگردند، و چنانچه [به كار خود] ادامه دادند، روح ايمان را از آنها گرفته و از ولايت من بيرون مى روند و نصيبى از ولايت ما برايشان نخواهد بود، و از اين، به خداوند متعال پناه مى برم.(1)

اين حديث را كه شيخ مفيد از حضرت عبدالعظيم روايت كرده، حامل سلام و پيام امام رضا عليه السلام به كلّيه شيعيان و دوستداران آن حضرت است. اين سلام و پيام، براى هميشه در حقّ دوستان و پيروان امام رضا عليه السلام باقى است و جا دارد به شكرانه اين نعمت بزرگ، به پيشگاه باعظمت پيام آورِ آن (حضرت عبدالعظيم) مشرّف شده، ارادت و سپاسمان را عرضه بداريم.

ص: 98


1- . و روى عن عبدالعظيم، عن أبى الحسن الرضا عليه السلام ، قال: يا عبدالعظيم! أبلغ عنّي أوليائى السلام و قل لهم أن لايجعلوا للشيطان على أنفسهم سبيلاً و مُرهُم بالصدق فى الحديث و أداء الأمانة و مرهم بالسكوت و ترك الجدال فيما لايعنيهم و اقبال بعضهم على بعض و المزاورة؛ فإنّ ذلك قربة إلىّ، و لايشتغلوا أنفسهم بتمزيق بعضهم بعضا؛ فإنّي آليت على نفسى أنّه من فعل ذلك و أسخط وليّا من أوليائى، دعوت اللّه ليعذّبه فى الدنيا أشدّ العذاب و كان فى الآخرة من الخاسرين و عرّفهم أنّ اللّه قد غفر لمحسنهم و تجاوز عن مسيئهم إلاّ من أشرك به، أو آذى وليّا من أوليائى، أو أضمر له سوءا؛ فإنّ اللّه لايغفر له حتّى يرجع عنه. فإنْ رجع، و إلاّ نزع روح الايمان عن قلبه و خرج عن ولايتى و لم يكن له نصيب في ولايتنا و أعوذ باللّه من ذلك. الإختصاص، ص 247

فهرست منابع

1 - الإختصاص، المفيد (م 413 ق)، تحقيق: علىّ أكبر الغفاري، قم: مؤسسة النشر الإسلامي.

2 - الكافى (الأصول)، أبوجعفر محمّد بن يعقوب بن إسحاق الكلينى الرازى (م 328/329ق)،

تحقيق: محمّد جواد الفقيه، بيروت: دارالأضواء، 1413ق.

3 - إكمال الدين و تمام النعمة، أبوجعفر محمّد بن على بن الحسين بن بابويه القمي (م 381ق)،

تصحيح: علىّ أكبر الغفارى، قم: مؤسسة النشر الإسلامي.

4 - الأمالى، أبوجعفر محمّد بن على بن الحسين بن موسى بن بابويه القمي (م 381ق)، تحقيق:

قسم الدراسات الإسلامية، قم: مركز الطباعة و النشر في مؤسسة البعثة، 1417ق.

5 - تاريخ بغداد أو مدينة السلام، أبوبكر أحمد بن علىّ الخطيب البغدادي (م 463ق)، تحقيق: مصطفى عبدالقادر عطا، بيروت: دارالكتب العلميّة، 1417ق.

6 - التوحيد، أبوجعفر محمّد بن علىّ بن الحسين بن بابويه القمي (م 381ق)، تحقيق: السيّد

هاشم الحسينى الطهراني، قم: مؤسسة النشر الإسلامي.

7 - تهذيب التهذيب، شهاب الدين أبوالفضل أحمد بن على بن حجر العسقلاني (م 852ق)، تحقيق: مصطفى عبدالقادر عطا، بيروت: دارالكتب العلميّة، 1415ق.

8 - ثواب الأعمال و عقاب الأعمال، أبوجعفر محمّد بن على بن الحسين بن موسى بن بابويه القمي (م 381ق)، تحقيق: علىّ أكبر الغفاري، قم: مكتبة الصدوق.

9 - جنّة النعيم و العيش السليم، باقر بن إسماعيل المازندراني (م 313ق)، تهران (چاپ سنگى).

10 - خلاصة الأقوال في معرفة الرجال، أبومنصور الحسن بن يوسف بن المطهّر الأسدى (م 726ق)، تحقيق: جواد القيّومي، مؤسسة النشر الإسلامي، 1417ق.

11 - الذريعة الى تصانيف الشيعة، آقا بزرگ الطهراني (م 1348ق)، بيروت: دارالأضواء، 1403ق.

ص: 99

12 - رجال النجاشي، أبوالعباس أحمد بن على بن أحمد بن العباس النجاشى الأسدي الكوفي (م 450ق)، تحقيق: السيد موسى الشبيرى الزنجاني، قم: مؤسسة النشر الإسلامي، 1413ق.

13 - روضات الجنّات في أحوال العلماء و السادات، الميرزا محمّد باقر الموسوى الخوانساري، تحقيق: اسداللّه اسماعيليان، قم: مكتبة إسماعيليان، 1391ق.

14 - كامل الزيارات، أبوالقاسم جعفر بن محمّد بن قولويه القمي (م 368ق)، تحقيق: جواد القيّومى، قم: مؤسسة النشر الإسلامي، 1417ق.

15 - قاموس الرجال، محمّد تقى التسترى (م 1320ق)، قم: مؤسسة النشر الإسلامي، 1410ق.

16 - مروّج الذهب و معادن الجوهر، أبوالحسن علىّ بن الحسين بن علىّ المسعودي (م 346ق)، تحقيق: عبدالأمير مهنّا، بيروت: مؤسسة الأعلمى للمطبوعات، 1411ق.

17 - مستدرك الوسائل و مستنبط المسائل، حسين النوري الطبرسي (م 1320ق)، قم: مؤسسة آل البيت عليهم السلام لإحياء التراث، 1407ق.

18 - معجم رجال الحديث و تفصيل طبقات الروات، السيد أبوالقاسم الموسوى الخوئي (م 1413ق)، بيروت، 1403ق.

19 - مفاتيح الجنان.

20 - الموسوعة الرجالية (ترتيب أسانيد كتاب الكافي)، السيد حسين الطباطبائي البروجردي (م 1382ق)، بخط و تحرير: حسين النوري الهمداني، تصدير: محمّد واعظ زاده خراسانى، مؤسسة الطبع و النشر للآستانة الرضويّة المقدسة، 1414ق.

ص: 100

مقاله چهارم : خلق عظيم شرح احاديث اخلاقى و اجتماعى حضرت عبدالعظيم حسنى عليه السلام

اشاره

عبدالهادى مسعودى

ص: 101

ص: 102

خُلق عظيم

درآمد

ابوالقاسم عبدالعظيم حسنى عليه السلام از جرگه كسانى است كه علم و عمل را با شرافت و نسبت در آميختند و شهد حكمت را از زلال ترين چشمه آن نوشيدند . او ، كه از فرزندان حقيقى امام حسن عليه السلام بود ، در محضر امام جواد عليه السلام و امام هادى عليه السلام كسب علم و فيض كرد(1) و همه آنچه را آموخته بود ، در زندگى خود عملى ساخت و بدين سان علم به جاى مانده از خود را بسان سرمشقى پويا براى ما به يادگار نهاد . او روايات متعددى در علم فقه ، اخلاق و عقايد دارد كه در مسند نوشته شده براى ايشان موجود است . ما از ميان اين احاديث ، يازده حديث را كه بيشتر صبغه اخلاقى دارند برگزيديم و ترجمه و شرح آنها را به عنوان هديه اى كوچك ، تقديم دوستداران اهل بيت عليهم السلام مى كنيم . پيش از آغاز بحث ، نكاتى چند را تذكر مى دهيم .

احاديث اخلاقى منقول از پيروان اهل بيت عليهم السلام چنان گسترده است كه همه عرصه هاى روابط انسانى ، فردى و اجتماعى را دربر مى گيرد . احاديث حضرت عبدالعظيم حسنى عليه السلام نيز از اين امر ، مستنثنا نيست و ، همان گونه كه در مقاله خواهيد ديد ، روايات نقل شده ايشان پهنه عريضى از اخلاق و آداب معاشرت را فرا مى گيرد . در اين احاديث نكته هايى نغز به چشم مى آيد و محورهايى ، مانند تكيه بر اصول

ص: 103


1- . ر .ك : معجم رجال خويى ، ج 10 ، ص 46 ، شماره 6580 .

عقلانى و نيز هماهنگى فرمانهاى اخلاقى با طبيعت و فطرت انسان از يك سو ، و همسويى با آموزه هاى قرآن از ديگر سو ، ديده مى شود . ما اين برداشتهاى كلى را كوتاه و گذرا ارائه مى دهيم .

الف) تكيه بر اصول عقلانى

جايگاه و ارزش خرد رهيافته به دين در ميان تعليمات آسمانى ، به جايگاه و ارزش چراغ روشنى افروز ماننده است و روح بسيارى از سفارشها و توصيه هاى اخلاقى ، پيروى از عقل سيلم و خرد قويم است . عقل ، نيروى اصلى و محرّك اوّليه براى سير و سلوك انسان است و از اين رو ، تقويت آن و نيز مبادرت به كردار مناسب آن و پرهيز از كارهاى معارض با آن ، مورد توجه اكيد روايات معصومين عليهم السلام است . بابهاى بزرگ حديثى با نام عقل و جهل در جوامع روايى مانند كافى ، بحارالأنوار و ميزان الحكمة و نيز مجموعه مستقل «العقل والجهل فى الكتاب والسنّة» شاهد اين ادّعا است .

در ميان روايات نقل شده در اين مجموعه ، روايتهاى يكم ، دوم و يازدهم به ترتيب به مدارا ، مشورت و پرهيز از خودكامگى و استبداد در رأى سفارش كرده اند . در روايت بلند يازدهم ، تدبير پيش از عمل توصيه شده است كه كاركرد ديگرى ازعمليات عقلى است . روايات بسيارى در ذيل يكى از اين عنوانها ، آنها را مقتضاى خردورزى خوانده و از مصداقهاى احتياط عقلى و دورانديشى عاقلانه دانسته اند .

ب) همسويى با قرآن

اگر چه مى توان در يك كار تحليلى و ژرف ، همسويى همه توصيه هاى اخلاقى ائمّة عليهم السلام را با قرآن نشان داد و سيراب گشتن جان آنان را از زلال قرآن بر نمود ، اما در مجموعه پيش رو ، احاديث سوم ، چهارم ، پنجم و يازدهم بيشتر از ديگر احاديث ، اين هماهنگى را به رخ مى كشند .

ص: 104

در حديث سوم ، پرهيز از بيهوده كارى به روشنى با آيات آغازين سوره مؤمنون: «قد أفلح المؤمنون . الذّين هم فى صلاتهم خاشعون . والذين هم عن اللغو معرضون»و نيز آيات پنجاه و پنجم سوره قصص: «إذا سمعوا اللغو أعرضوا عنه و قالوا لنا أعمالنا و لكم أعمالكم»و هفتاد و دوم سوره فرقان: «و إذا مرّوا باللغو مرّوا كراما»همسو است . در اين حديث اصل پيشين نيز در شرح نموده شده است .

در حديث چهارم و پنجم نيز ، مسئله لغو و اعراض از آن از زاويه اى ديگر كاويده شده است و حتى در حديث چهارم ، به گونه اى مستقيم به قرآن استدلال شده و امام سجاد عليه السلام مستند قرآنى خود را در متن سخن خود گنجانده است .

حديث يازدهم نيز در قطعه «من أيقن بالخلف جاد بالعطيّه» ، آيه سى ونهم سوره سبأ را به ياد مى آورد كه در مقاله بدان پرداخته ايم .

ج) هماهنگى با طبيعت و فطرت

خلقت انسان ، كژى را بر نمى تابد و جز با راستى هدايت نمى يابد . در ميان احاديث اخلاقى حضرت عبدالعظيم حسنى عليه السلام نمونه هايى را مى توان برشمرد كه سازگارى آنها با طبيعت و فطرت انسان ، آشكار است كه خود مانند دو نكته پيشين ، مى تواند از بهترين قرينه هاى صحّت اين احاديث به شمار آيد .

حديث دوم ، كه به صبح خيزى سفارش مى كند ، و حديث ششم ، كه خواستار راضى داشتن پدر و مادر و پرهيز از عقوق والدين است ، و نيز حديث هفتم ، كه به رحم مى پردازد و در ميان عواطف انسانى آن را از بهترين اسباب ورود به بهشت مى شمرد ، همه نمونه هايى از همنوايى و همسويى با خلقت و فطرت هستند . ما در مقاله ، اندكى درباره رحم و عواطف انسانى ، سخن گفته ايم و به جهت رعايت اختصار ، به همان جا ارجاع مى دهيم .

ص: 105

د) رعايت آداب اجتماعى

اسلام ، اين هنجارهاى اجتماعى است و سنّتهاى جامع را تا آنجا كه ضد انسانى نباشد ، پاس مى دارد و خواستار رعايت آنها در جامعه ايمانى است . نيازردن ديگران ، ارتباط درست و شايسته با همسايگان ، اداى امانت به همگان ، راست گفتن و ترك جدال با رقيبان و مخالفان و زيارت برادران ، همه سفارشهاى اسلام در زمينه روابط جمعى و آداب معاشرت است كه به ترتيب در احاديث نهم ، دهم و يازدهم اين مجموعه و به وسيله حضرت عبدالعظيم حسنى عليه السلام نقل شده است . همچنين سپاسگزارى در برابر احسان و محبت ديگران و توجه داشتن به همديگر و پرهيز از اختلاف در اين احاديث و نيز حديث هشتم مورد تأكيد قرار گرفته است و در پايان مى توان به گشاده رويى و خوشرويى كه اصل نخستين در همه برخوردها و مقبول همه جوامع بشرى است ، اشاره نمود .

ما شرح و بسط همه اين آداب و نيز پرهيز از همنشينى با بدان و دورى از اختلاف و كشمكشهاى اجتماعى را درپى خواهيم آورد . اينك احاديث را به صورت جداگانه مى آوريم و پس از ترجمه ، به شرح آنها مى پردازيم .

حديث 1 :

اشاره

الإمام عليّ عليه السلام : قال رسول اللّه صلى الله عليه و آله : إنّا اُمرنا معاشر الأنبياء أن نكلّم الناس بقدر عقولهم . قال : وقال النبيّ صلى الله عليه و آله : أمرني ربّي بمداراة الناس ؛ كما أمرني بإقامة الفرائض (1) .

ص: 106


1- . طوسى ، الأمالي ، ص 481 . أخبرنا جماعة ، عن أبي المفضل ، قال حدّثنا أبو صالح محمد بن صالح بن فيض العجلي الساوي ، قال حدّثني أبي ، قال حدّثني عبد العظيم بن عبد اللّه الحسني ، قال حدّثنا الإمام الجواد عن آبائه عليهم السلام .
ترجمه :

امام عليّ عليه السلام : رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود : ما جماعت پيغمبران مأموريم به اندازه فهم و شعور مردم سخن گوييم ، (همچنين) فرمود : خداوند مرا فرمان داده كه با مردم مدارا نمايم؛ همان طور كه مرا به به پاداشتن واجبات مأمور كرد .

شرح :

سخن گفتن با مردم ، آداب ويژه اى دارد . سخن با كسانى كه در ميان خود از هر طبقه و گروهى ، افرادى را جاى داده اند و همه گونه سطوح مختلف فكرى را شامل مى شوند ، ساده نيست . پيامبران وظيفه اى بس سنگين به عهده دارند ؛ آنان بايد از يك

سو ، آنچه را مأموريت دارند ابلاغ كنند و از سوى ديگر ، بايد ظرفيتهاى فكرى و معنوى مخاطبان خود را نيز در نظر بگيرند . سخن گفتن به اندازه فهم شنونده و نه گوينده ، آن را با پذيرش مخاطب همراه مى سازد و از انكار او جلو مى گيرد .

امامان ما نيز به اين روش ملتزم بوده و پيروان خود را بدان فرمان داده اند و از افشاى همه داناييها و رازها و نهانها نهى كرده و جلوه گران راز را نكوهش نموده اند و

اين خود گونه اى مدارا كردن است . در تورات آمده است كه خداوند در مناجات موسى به او مى گويد : «يا موسى! اكتم مكتوم سرّى في سريرتك وأظهر في علانيتك المداراة عنّى لعدوّى وعدوّك من خلقى ولا تستسبّ لى عندهم باظهار مكتوم سرّى فتشرك عدوّك وعدوّى في سبّى؛ اى موسى ! راز پنهان مرا در سينه خود نگاه دار و در ظاهر و ميان مردم با دشمن من و خودت ، مدارا كن و با آشكار ساختن سرّ نهان من ، وسيله دشنام مرا فراهم نكن كه در اين صورت با دشمن خودت و دشمن من در دشنام دادن به من ، شريك گشته اى .»(1)

سخن نگفتن در حدّ فهم و افشاى رازهاى مگو ، تاب و تحمّل مخاطبان را مى برد

ص: 107


1- . كافى ، ج 2 ، ص 117 .

و آنان را به انكار و گاه كفرگويى مى كشاند .

مدارا جلوه هاى ديگرى نيز دارد كه همه آنها زاييده خردورزى و حكمت انسان است و نتيجه عمومى آنها ، از ميان رفتن كينه ها ، آسودگى از شرّ دشمنان و سالم ماندن

دين و دنياى آدمى و دوستان او است . حافظ در اين وادى ، نيكو سروده است :

آسايش دوگيتى تفسير اين دو حرف است

با دوستان مروّت ، با دشمنان مدارا

حديث 2 :

اشاره

الإمام عليّ عليه السلام : بعثني رسول اللّه صلى الله عليه و آله على اليمن ، فقال : وهو يوصيني يا علي ! ما حار من استخار ، ولا ندم من استشار . يا عليّ ! عليك بالدلجة ؛ فإنّ الأرض تطوى بالليل ما لا تطوى بالنهار . يا عليّ ! اغد على اسم اللّه ؛ فإنّ اللّه

تعالى بارك لاُمّتي في بكورها(1) .

ترجمه :

امام على عليه السلام فرمود : حضرت رسول صلى الله عليه و آله مرا به يمن فرستاد و ، در ضمن سفارشهايى كه به من كرد ، فرمود : اى على! سرگردان نخواهد شد كسى كه طلب خير كند و پشيمان نمى گردد كسى كه كارهاى خود را با مشورت انجام دهد . اى على! در آغاز شب راه بسپار كه زمين در شب درنورديده مى شود ، به آن اندازه كه در روز در هم نمى وردد . اى على! با نام خدا صبح كن كه خداوند براى امت من در صبح خيزى بركت قرار داده است .

ص: 108


1- . الأمالي للطوسي ، ص 136 . أخبرنا محمد بن محمّد ، قال أخبرنا أبو الحسن علي بن خالد المراغي ، قال حدّثنا أبو صالح محمد بن فيض العجلي ، قال حدّثنا أبي ، قال حدّثنا عبد العظيم بن عبد اللّه الحسني رضى الله عنه ، قال حدثنا الإمام الجواد عن آبائه عليهم السلام .
شرح :

دو نكته مهم اين حديث ، سفارش پيامبر به مشورت و صبح خيزى است . مشورت از اصول مهم اسلام و مورد سفارش قرآن كريم است . قرآن به پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله نيز فرمان مشورت با مؤمنان را مى دهد؛ با آنكه پيامبر صلى الله عليه و آلهداراى كامل ترين عقل و برترين خرد است(1) . همچنين يكى از اوصاف مؤمنان متوكل و متقى را ، مشورت با همديگر مى داند(2) .

مشورت ، بهره گيرى از پرتو عقل ديگران است و ضميمه كردن تجربه و خرد ديگران به داشته هاى شخصى . مشورت ، رأى درست ديگران را براى انسان به ارمغان مى آورد و آسودگى و آرامش خاطر را به جان آدمى هديه مى دهد . مشورت ، گونه اى دورانديشى و احتياط معقول و بخردانه است و از سقوط و هلاكت جلو مى گيرد . پيامبر هنگام اعزام على عليه السلام به يمن ، او را به مشورت با ديگران فرا مى خواند و نتيجه آن را عدم پشيمانى مى داند و مشورت را كه بهترين پشتيبان است ، دستيار و ياور او قرار مى دهد . پيامبر در اين سفارش ، مشورت را در كنار و يا پس از استخاره مى نهد كه

به معناى تركيب توكل بر خدا و استمداد از او از يك سو ، و بى نياز نديدن خود از رأى

و نظر و انديشه ديگران از سوى ديگر است . در استخاره ، انسان از خداوند بزرگ خير را مى طلبد و خواهان نزول آن مى گردد ، اما راه دستيابى به اين خير را ، مشورت و

هم انديشى قرار مى دهد و خواست الهى را از طريق عقل جمعى ، تشخيص مى دهد . گفتنى است كه استخاره در اينجا و در بسيارى از احاديث ديگر به معناى مصطلح امروزى ، يعنى سركتاب گشودن و به قرآن تفأل زدن نيست ؛ بلكه همان معناى لغوى ، يعنى طلب خير منظور است .

ص: 109


1- . سوره آل عمران 3 ، آيه 159 .
2- . سوره شورى 42 ، آيه 38 .

سفارش مهم ديگر پيامبر گرامى اسلام صلى الله عليه و آله به على عليه السلام صبح خيزى است ؛ سنّت حسنه اى كه به تدريج در حال فراموشى است و رواج آن ، رو به زوال دارد . پيامبر ، حكمت و بهره صبح خيزى را بركت و نزول نعمت بر امت دانسته است كه آغازيدن كار با نام مبارك خدا ، مايه نيل به اين بركت جاودانه است .

در فرهنگ كهن ايران نيز سحرخيزى و با طلوع آفتاب به محل كار رفتن ، عادت مردان ايرانى بوده است و در ادبيات اصيل ، نشانه هايى از آن باقى مانده است . داستان

مشهور بوذر جمهرو دزدان ، حكايت از ترغيب و تشويق به صبح خيزى دارد .

حديث 3 :

اشاره

الإمام الحسين عليه السلام : مرّ أمير المؤمنين عليّ بن أبي طالب عليه السلام برجل يتكلّم بفضول الكلام . فوقف عليه ، ثم قال : يا هذا! إنّك تملي على حافظيك كتابا إلى ربّك . فتكلّم بما يعنيك ودع ما لا يعنيك (1) .

ترجمه :

امام حسين عليه السلام فرمود : اميرالمؤمنين عليه السلام بر شخصى گذر كرد كه سخنانى بى فايده بر زبان مى راند . حضرت نزد او ايستاد و به او فرمود : تو هر چه بگويى ، به وسيله فرشتگان نگهبانت نوشته و به سوى پروردگارت برده مى شود . پس آنچه را كه براى تو سودمند است ، بر زبان آور و گفتارهاى لغو و بيهوده را واگذار .

شرح :

لغو و بيهوده گويى ، آفت زبان است و آزار دهنده جان . از اين رو ، قرآن كريم

ص: 110


1- . صدوق ، الأمالي ، ص 32 / 4 . حدثنا علي بن أحمد الدقاق رحمه الله ، قال حدثنا محمد بن هارون الصوفي ، عن عبيد اللّه بن موسى الروياني ، عن عبد العظيم بن عبد اللّه الحسني ، عن سليمان بن جعفر الجعفري ، عن الإمام الكاظم عن آبائه عليهم السلام .

دورى از آن را ويژگى مؤمن مى داند(1) و امام صادق عليه السلام آن را داراى دو جلوه مى داند : گفتار باطل و رفتار بى فايده(2) .

نخستين زيان بيهوده كارى ، تهى ماندن نامه اعمال انسان از چيزهايى است كه به كار دنيا و آخرت او مى آيد و محروم ماندن از كسب درجات معنوى و اخروى . آنكه به كارها و سخنان بيهوده سرگرم مى شود ، امور اساسى زندگى را وامى نهد و اهمّ را فداى مهم و حتى غير مهم مى كند . گاه اين بيهوده گويى ، شرّزا نيز هست؛ به ويژه اگر

در قالب شوخيهاى طعنه آميز و ريشخندهاى نفرت انگيز بروز كند . اين بيهودگيها ، انسانهاى وجيه و آزاده را از گرد انسان مى پراكند و زبانه هاى آتش دوزخ را در پى كينه ها و اندوه هاى ديگران براى انسان به ارمغان مى آورد . در عوض ، ترك لغو و وانهادن كارهايى كه به سود دنيا و آخرت انسان نيست و در هيچ يك از دو سراى او به وى نفعى نمى رساند ، راحتى جان و آسودگى روح را موجب مى شود و از اين رو ، پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله در يكى از ادعيه خود چنين مى گويد : «اللهمّ ارحمنى بترك المعاصى أبدا ما أبقيتنى وارحمنى من أن اتكلّف ما لا يعنينى(3)؛ خدايا بر من رحمت آور و مرا تا زنده ام از گناهان بازدار و بر من رحمت آور تا رنج آنچه را به كار من نمى آيد ، برخود

تحميل نكنم» .

دورى از كارهاى بيهوده ، سود بزرگ ديگرى هم دارد و آن راندن نابخردان از حوزه روابط شخصى و دوستانه است ؛ چه ، افراد نابخرد ، تنها در ميدان كارهاى ناشايست و بيهوده ، ميل و توان دوستى با ما را دارند و چون ميدان را از خردورزى و رفتار عاقلانه ما تهى ببينند ، به ما روى مى آورند و هرگاه كه عرصه را از انديشه

ص: 111


1- . سوره مؤمنون 23 ، آيه 3 .
2- . ميزان الحكمة ، عنوان لغو ، حديث 18275 .
3- . بحار الأنوار : ج 92 ، ص 294 ، ح 6 .

و جدّيت و تلاش پر بينند ، جايى براى خود و رفتار نادرست خود نمى يابند .(1) گفتنى است اين حديث با روايت پنجم ، يعنى گفته امام باقر عليه السلام به محمد بن مسلم ، همخوان و همسو است .

حديث 4 :

اشاره

الإمام زين العابدين عليه السلام : ليس لك أن تقعد مع من شئت؛ لأنّ اللّه تبارك وتعالى يقول: «وَإِذَا رَأَيْتَ الَّذِينَ يَخُوضُونَ فِى آيَاتِنَا فَأَعْرِضْ عَنْهُمْ حَتَّى يَخُوضُواْ فِى حَدِيثٍ غَيْرِهِى وَإِمَّا يُنسِيَنَّكَ الشَّيْطَانُ فَلاَ تَقْعُدْ بَعْدَ الذِّكْرَى مَعَ الْقَوْمِ الظَّالِمِينَ »(2) وليس لك أن تتكلّم بما شئت لأنّ اللّه تعالى قال : «وَ لاَ تَقْفُ مَا لَيْسَ لَكَ بِهِى عِلْمٌ»(3) ولأنّ رسول اللّه صلى الله عليه و آله قال: رحم اللّه عبدا قال خيرا فغنم أو صمت فسلم وليس لك أن تسمع ما شئت؛ لأنّ اللّه تعالى يقول: «إنّ السمع والبصر والفؤاد كل أولئك كان عنه مسؤولا»(4) .(5)

ترجمه :

امام زين العابدين عليه السلام فرمود : جايز نيست با هر كس رفت و آمد كنى ؛ زيرا خداوند تبارك و تعالى فرموده است : «هر گاه ديدى كسانى [ به قصد تخطئه ] در آيات ما غور مى كنند ، از ايشان روى برتاب ، تا در سخنى غير از آن درآيند و اگر شيطان اين مطلب را از ياد تو برد ، پس از تذكّر ، با قوم ستمكار منشين» .

ص: 112


1- . همان : ج 78 ، ص 53 ، ح 89 .
2- . سوره اَنعام 6 ، آيه 68 .
3- . سوره اِسراء 17 ، آيه 36 .
4- . همان .
5- . علل الشرائع ، ج 2 ، ص 605 . حدثني محمد بن موسى بن المتوكل رحمه اللّه ، قال حدّثنا عليّ بن الحسن السعد آبادي ، عن أحمد بن أبي عبد اللّه البرقي ، عن عبد العظيم بن عبد اللّه الحسني ، قال حدّثني عليّ بن جعفر ، عن أخيه الإمام الكاظم عليه السلام ، عن أبيه .

حق ندارى كه هر چه دلت خواست بر زبان آورى ؛ زيرا خداوند فرموده است: «از چيزى كه علم ندارى پيروى نكن» و حضرت رسول صلى الله عليه و آله فرمود : خداوند رحمت كند بنده اى را كه نيكو گويد و بهره گيرد ، يا ساكت شود و سالم بماند . براى تو روا نيست

كه به هر چيزى گوش فرا دهى كه خداوند فرمود : «همانا گوش و چشم و دل همه در پيشگاه پروردگار مسئول اند» .

شرح :

ما در زندگى و در معاشرتهاى روزمرّه ، با كسانى دوست و همنشين مى شويم . از برخى استفاده هاى معنوى و از برخى ديگر فوايد دنيوى را پى جوييم . اسلام هم براى ما مرزهايى را نهاده و دوستى و همنشينى با هر كس و در هر جا را مردود دانسته و سپس آن را به حدود معين محدود ساخته است . همچنين به ما اجازه نداده است كه هر چه بخواهيم بگوييم و هر آنچه را خواستيم دنبال كنيم . امام سجاد عليه السلام ، در اين حديث شريف ، براى نشان دادن حدّ و مرز همنشينى به آيه 68 سوره انعام و براى نكته دوم به آيه 36 سوره اسراء استناد مى كند . امام سجّاد عليه السلام براى تعيين حدّ و مرز در گفتن و شنيدن ، دو مستند ديگر نيز بيان مى دارد : حديث پيامبر اكرم صلى الله عليه و آلهدرباره نيك گفتن و يا ساكت ماندن و بقيه همان آيه 36 از سوره اسراء كه درباره مسئوليت گوش است .از اين رو ، ما حديث را در دو بخش مسئوليت گوش و محدوديت زبان توضيح مى دهيم .

الف) مسئوليت گوش

امام سجّاد عليه السلام افزون بر اين حديث ، در روايت ديگرى ، شنيدن سخنان نيكو را ، فايده و ثمره قوّه سامعه انسان مى خواند(1) . پيشتر از ايشان ، امام على عليه السلام فرمان مى دهد

كه گوش خود را به نيكو شنيدن عادت دهيم و به آنچه بر صلاح و كمال انسان

ص: 113


1- . بحار الأنوار ، ج 78 ، ص 160 .

نمى افزايد ، گوش مدهيم(1) . امام على عليه السلام كسانى كه مهارت نيكو شنيدن را در زندگى آموخته اند ، به سود بردن از اين رفتار خود وعده داده و حصول اين سود را بسيار نزديك مى بيند(2) . اين امام همام ، شنونده سخن هذيان گونه ، بى سروته و بى فايده را ، شريك سخنگو مى داند(3) و سخن زشت را چونان تيرى مى داند كه بايد سر را از مقابل آن دزديد و جان را به سلامت به در برد .(4) از اين رو ، گوش همچون ديگر اعضا و جوارح انسان ، بخشى از وظايف عملى ايمان را به عهده دارد . گوش بايد خود را از غيبت و تهمت شنيدن ، دور بدارد و از لهو و غناى حرام و هر آنچه خدا روا نديده ، اجتناب نمايد . امام صادق عليه السلام در حديث بلند و زيبايى ، كه يك يك اعضا را در تكميل معناى ايمان ، سهيم و وظايف هر يك را ترسيم مى كند ، مى فرمايد : «بر گوش فرض شده است كه از گوش دادن به آنچه خدا حرام كرده ، دورى كند . از آنچه خداى عزّوجلّ نهى كرده و شنيدنش روا نيست ، روى برتابد و به آنچه خداى را خشمناك مى سازد ، توجّهى ننمايد»(5) .

سپس امام صادق عليه السلام آيه 140 سوره نساء را به عنوان شاهد استدلال ، قرائت مى كند كه هم شبيه آيه مورد استناد امام سجّاد عليه السلام در حديث مورد شرح ما است و هم آن را روشن تر مى كند ، و بيان مى دارد كه خوض در آيات ، به معناى كنجكاوى و پرده بردارى از راز و رمز آيات نيست ؛ بلكه منظور انكار و استهزاى آن است . متن و ترجمه آيه مذكور مى تواند پايان بخش اين قسمت باشد :

«وقد نزّل عليكم في الكتاب أن اذا سمعتم آيات الله يكفر بها ويُستهزأ بها فلا

ص: 114


1- . غرر الحكم ، ح 6234 .
2- . همان ، شماره 9243 . «من أحسن الاستماع تعجّل الانتفاع» .
3- . همان ، شماره 5581 .
4- . همان ، شماره 4166 .
5- . كافى ، ج 2 ، ص 35 ، ح 1 .

تَقعَدوا مَعَهُمْ حَتَّى يَخُوضُواْ فِى حَدِيثٍ غَيْرِهِ انّكم اذا مِثلُهم انّ الله جامع المنافقين و الكافرين فى جهنّم جميعا»؛ «و در اين كتاب بر شما [چنين] نازل كرد كه چون شنيديد كسانى آيات خدا را انكار مى كنند و آن را به ريشخند مى گيرند ، با آنان منشينيد تا به

سخنى ديگر درآيند وگرنه شما نيز همانند آنان خواهيد بود . خداوند ، همه منافقان و كافران را در دوزخ گرد مى آورد» .

گفتنى است امام سجّاد عليه السلام زمينه اين كارهاى زشت را ، مجالس بحث و گفت وگو و همنشينى و هم سفرگيها مى داند و از اين رو ، مى توان هر مجلسى را كه به يكى از گناهان آلوده است مشمول اين توصيه امام زين العابدين عليه السلام دانست ؛ مجالسى كه

آبروى مؤمنان و يا اموال و ناموس مسلمانان را حلال مى شمرند و به مقدسّات مذهب توهين روا مى دارند و به تصميم گيريهاى خلاف دين و عقل مى پردازند و ما قدرت تغيير و جلوگيرى از آن را نداريم .(1) ما به جهت پرهيز از اطاله كلام ، اين سخن را وامى نهيم و مشتاقان را به باب مجلس و مجالست در كتاب ميزان الحكمه ارجاع مى دهيم .

ب) محدوديت زبان

شخصيت انسان در زير زبان او نهفته است و با آن سنجيده مى شود . انسان بدون زبان از حيوانيت فراتر نمى رود و هيكلى بيش نيست . جوهره آدمى در زبان است و زبان نيز با عقل و خرد بالا مى رود و با جهل و نابخردى فرو مى آيد و از اين رو ، زبان

ترازوى عقل است .(2) زبان ، ترجمان درون است و رهنماى به آنچه در ذهن است . از اين رو ، تنها سخنى قيمت مى يابد كه از دانايى برخاسته و در دشت انديشه روييده و از زلال چشمه معرفت سيراب گشته باشد . سخن گفتن بى انديشه و بدون پشتوانه

ص: 115


1- . ر . ك: كافى ، ج 2 ، ص 374 .
2- . ر . ك: ميزان الحكمة ، عنوان لسان ، باب المرء مخبوء تحت لسانه .

علمى ، سبكسرى و تهى بودن انبان معرفت آدمى را بر مى نمايد و زيبايى جان او را ملكوك مى كند .

زبان در برابر خداوند بايد به اقرار و اعتراف و ايمان روى آورد كه خداوند فرمود : «قولوا آمنّا باللّه وما اُنزل الينا وما اُنزل اليكم والهنا والهكم واحد ونحن له مسلمون»؛(1) بر زبان آوريد كه ما به آنچه بر ما و شما نازل شده ايمان آورديم و خداى ما و خداى شما يكى است و ما تسليم اوييم» .

و در برابر ديگر انسانها به نيكوگويى و اظهار مهربانى و لطف كه اينجا نيز خدا فرمود : «وقولوا للناس حسنا»(2) .

زبان مانند ديگر اعضاى انسان ، بايد در كسب پاداش الهى و جزاى خير بكوشد . آن را بايد از بيهوده گويى ، بركنار داشت و به غنيمت جستن از فرصتها واداشت . امام سجّاد عليه السلام در رساله حقوق خود ، برخى از حقوق زبان را ، عادت دادن آن به خيرگويى ، وانهادن سخنان بى فايده و خوش سخنى و اظهار نيكى با مردم مى داند(3) .

اين محدوديت زبان به هنگام سخن است . محدوديت اصلى ، پيش از اين مرحله است . روايات توصيه گر به حبس و زندانى ساختن زبان ، محدوديت اصلى آن را بازگو مى كنند و راحتى و سلامت و نجات انسان را در گروى توانايى او بر اين امر مى بينند . پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله صريحا سلامت انسان را در حفظ زبان مى داند(4) و امام على عليه السلام اين توانايى را از برترين فضيلتهاى انسانى مى شمرد و مايه كرامت آدمى و غنيمت حاصل آن را از هر عمل ديگرى بيشتر .(5) از سوى ديگر ، روايات مكررّى ، زخم

ص: 116


1- . سوره عنكبوت 29 ، آيه 46 .
2- . سوره بقره 2 ، آيه 83 .
3- . بحار الأنوار ، ج 71 ، ص 286 ، ح 41 .
4- . همان ، ح 42 .
5- . غرر الحكم ، ح 10860 و نيز ر .ك : همان ، 8005 و 4899 .

زبان را از سخت ترين زخمها دردناك تر و از زخم شمشير كارگرتر و بدخيم تر مى خوانند . تيزى زبان را از تيزى سرنيزه برنده تر دانسته و كار آن را به گاز گرفتن

درندگان تشبيه كرده اند .(1)

حديث امام سجّاد عليه السلام در اينجا نيز همسو و همخوان با اين روايات است و در واقع محدوديت گفتار را توصيه مى كند و به نخستين فايده سكوت ، يعنى به سلامت ماندن انسان از خطراتى مثل سقوط به پرتگاه گناهان و مغضوب درگاه الهى گشتن ، ره مى نمايد . اين ثمره در روايات متعددى از امام على عليه السلام نيز تأكيد شده است ؛ اگر چه در برخى از آنها ، اين فايده بر لزوم سكوت ، مترتب شده است ؛(2) يعنى همواره لب فرو بستن و هيچ نگفتن در هر جا كه اقتضاى سكوت و خاموشى دارد . سكوت ، پرده وقار و هيبت را بر جان انسان مى اندازد و او را از جهالتها و تعرّضهاى نابجاى ديگران

محفوظ مى دارد و به گفته سعدى :

تو را خامشى اى خداوند هوش

وقارست و نا اهل را پرده پوش

اگر عالمى ، هيبت خود مبر

وگر جاهلى ، پرده خود مدر

حديث 5 :

اشاره

الإمام الباقر عليه السلام : يا محمد بن مسلم! لا يغرّنك الناس من نفسك، فإنّ الأمر يصل إليك دونهم ، ولا تقطعنّ النهار عنك كذا وكذا ، فإنّ معك من يحصي عليك ، ولا تستصغرنّ حسنة تعملها ، فإنّك تراها حيث تسرّك ، ولاتستصغرنّ سيّئة تعمل بها ، فإنّك تراها حيث تسوءك ، وأحسن ، فإنّي لم أر شيئا قطّ أشدّ طلبا ولا أسرع دركا من حسنة محدثة لذنب قديم(3) .

ص: 117


1- . ر .ك : ميزان الحكمة ، عنوان اللسان .
2- . الزم الصمت ، تسلم . (بحار الأنوار ، ج 71 ، ص 280 ، ح 24) .
3- . وسائل الشيعه : ج 1 ،ص 117 ،ح292 از علل الشرائع : ج 2 ، ص599 ، ح49 عن محمد بن موسى ، عن السعدآبادى ، عن أحمد بن أبي عبد الله ، عن عبدالعظيم بن عبداللّه الحسني ، عن ابن أبيعمير ، عن عبد اللّه بن الفضل ، عن خاله محمد بن سليمان ، عن رجل . گفتنى است نسخه فعلى علل الشرائع مصحف است و ازاين رو ، ما از وسائل كه نسخه درست را در دسترس داشته است نقل كرديم .ر . ك : ثواب الاعمال ، ص 134؛ شيخ مفيد ، امالى ، ص 181 ؛ الزهد ، ص 16 .
ترجمه :

امام باقر عليه السلام : اى محمّد بن مسلم ! مردم فريبت ندهند كه مسئوليت كارهايت به خودت متوجه است و نه به آنها . عمرت را به كارهاى بيهوده نگذران ؛ زيرا با تو كسى هست كه كارهاى روزانه تو را احصا مى كند . هيچ كار نيكى را كوچك مشمار؛ زيرا آن را در جايى مى بينى كه تو را خشنود سازد ، و هيچ كار زشتى را نيز كوچك مشمار كه آن را در جايى خواهى ديد كه تو را اندوهگين كند . نيكى نما كه من چيزى را نديدم كه در پى چيزى باشد و به سرعت نيكى در پى بدى ، به آن برسد .

شرح :

محمد بن مسلم ، از بزرگ ترين راويان حديث است . او در محضر امام باقر و امام صادق عليهماالسلام سالها حديث آموخته و هزاران مرواريد درخشان را از ميان صدفهاى پاك درّ آفرين امامان عليهم السلام استخراج كرده است . هر دو امام همام به او توجهى خاص داشته و همواره مراقب وى بوده اند .

در اين حديث نيز شاهد توصيه اى گران بها از امام باقر عليه السلام هستيم . امام باقر عليه السلام ،

محمد بن مسلم را به نكته اى متوجه مى سازد كه مى توان آن را سبب بسيارى از غفلتها دانست و آن چيزى جز فريبكارى ديگران و گول خوردن انسان نيست . گاه انسان قدم در راه مى نهد و مسيرى را هم مى پيمايد ، اما با ستايش بيش از حدّ رهزنان طريقت ، فريفته تزيين شيطان مى شود ، به خود مى بالد ، از پيشرفتش خشنود مى شود و در همان جا و در ميانه راه مى ايستد و از طىّ طريق مى ماند؛ چراكه «الاعجاب يمنع

ص: 118

من الازدياد»(1) .

گاه نيز شاديهاى زندگى ، سرگرمى دنيا و اغفال ديگران ، ما را از مقصد خود غافل مى سازد و اطرافيان غفلت زده ، بر غفلت ما مى افزايند و ما را از راه به در مى برند . هشدار امام باقر عليه السلام در اين دو ناحيه است . امام به محمد بن مسلم مى فرمايد :«مردم تو را فريب ندهند كه جزاى عمل هر كس به خود او و نه ديگرى مى رسد» . نمى توان روزها را به بطالت گذراند و ساعتى با اين و لختى با آن بود و در پايان ، انتظار پاداش

داشت . ما را نگهبانى سخت بينا و بيدار همراه است كه نيك و بد ما را به شماره مى آورد و چيزى از او فوت نمى شود . و اين تنها انذار نيست كه بشارت هم است؛ زيرا كوچك ترين كار نيك ما هم در خزانه نور او انباشته مى شود و از اين رو ، نمى توانيم چونان غافلان ، آنها را بى فايده بخوانيم و اهميتى به آنها ندهيم ؛ زيرا يك يك اين كارهاى نيك و خُرد به گاه حساب و در روز معاد ، چشم ما را روشنى مى بخشد و راه بهشت را براى ما روشن مى دارد . كوچك ترين كار نيك ما ، كار زشت ما را مى زدايد و كمترين قطره نيكى ، جان زنگار گرفته از گناه ما را مى شويد ؛ هر چند

اين زنگار ، سخت و كهنه باشد . اين حديث هم مانند ديگر تعاليم امامان عليهم السلام برگرفته از قرآن است : «إن الحسنات يذهبن السيئات» .(2)

حديث 6 :

اشاره

الإمام الصادق عليه السلام : عقوق الوالدين من الكبائر؛ لأن اللّه تعالى جعل العاق عصيّا شقيّا(3) .

ص: 119


1- . نهج البلاغه ، ترجمه دكتر شهيدى ، حكمت 167 .
2- . سوره هود 11 ، آيه 114 .
3- . علل الشرائع ، ج 2 ، ص 479 . أبي عبد اللّه ، عن عبد العظيم بن عبد اللّه الحسني ، عن محمد بن علي ، عن أبيه ، عن جده .
ترجمه :

امام صادق عليه السلام فرمود : سرپيچى از فرمان و دستورات پدر و مادر از گناهان بزرگ است؛ زيرا خداوند «عاق» را ستمگر و بدبخت قرار داده است .

شرح :

اين حديث به يكى از بزرگ ترين گناهان اشاره دارد . سرپيچى از فرمان پدر و مادر و آزردن آنها هم از ديدگاه روابط انسانى نكوهيده است و هم از منظر علوم وحيانى گناهى زشت ؛ گناهى كه عقوبتش در همين سرا به انسان مى رسد و نخستين اثرش ، محروميت از در آمدن به صف اطاعت كنندگان خداوند است . امام صادق عليه السلام در اين حديث ، چنين كسى رااز ديدگاه الهى ، عصىّ و شقىّ خوانده است كه هر دو صفت مشبهه هستند ؛ يعنى آنكه از پدر و مادر سرپيچى مى كند ، براى هميشه و نسبت به هر كس نافرمان خواهد بود و از توفيق طاعت الهى به دور ، و نتيجه اين حرمان ، چيزى جز شقاوت ابدى نيست .

از حديثى كه سندش به امام رضا عليه السلام مى رسد(1) چنين استفاده مى شود كه علّت اوّليه حرمت عقوق والدين ، همين است و ساير علتها مانند وجوب بزرگداشت پدر و مادر و پيوند با خويشان و كفران نعمت وجود آن دو را نكردن ، همه در راستاى همين علت اساسى است ؛ چه اينها همه طاعتهايى واجب شده هستند . علت ديگرى كه حرمت و لزوم اجتناب از عقوق را مبرهن مى سازد ، محروم گشتن چنين شخصى از تربيت پدر و مادر است . پدر و مادر ، فرزند نامهربان و نافرمان خويش را رها مى كنند و او يكّه و تنها و بدون هيچ اندوخته تربيتى ، بايد خود راه خود را بيابد و چون گياهان خودرو ، فقط در پى نور و آب باشد و مى دانيم كه تربيت ، نيازمند آموزش و پرورش و انتقال مفاهيم فرهنگى از هر نسل به نسل بعدى است . بگذريم از اينكه عقوق و نفرين

ص: 120


1- . بحار الأنوار ، ج 74 ، ص 74 ، ح 66 .

والدين ، فقر مالى و خوارى را نيز سبب مى شود(1) و زندگى مادى و معنوى فرزند تباه مى گردد .

گفتنى است كه عقوق والدين مانند بسيارى از گناهان دايره اى وسيع دارد و مجازات و كيفر اخروى آن تابع شدت و ضعف آن است . از اين رو ، مرتبه شديد آن حكمى دارد كه مرتبه ضعيف آن ندارد . مى توان اين حديث را ناظر به مرتبه شديد آن دانست .

حديث 7 :

اشاره

الإمام الصادق عليه السلام : جاءت امرأة من أهل البادية إلى النبيّ صلى الله عليه و آله ومعها صبيان حاملة واحدا وآخر يمشي. فأعطاها النبيّ صلى الله عليه و آله قرصا ففلقته بينهما . فقال رسول اللّه صلى الله عليه و آله : الحاملات الرحيمات لولا كثرة لعبهنّ لدخلت مصلّياتهنّ الجنة(2) .

ترجمه :

امام صادق عليه السلام فرمود : زنى از باديه نشينان خدمت حضرت رسول صلى الله عليه و آلهرسيد ؛در حالى كه دو كودك همراه داشت: يكى از آن دو را در بغل مى گيرد و ديگرى با او راه مى رفت . حضرت به آن زن قرص نانى مرحمت فرمود . زن قرص نان را بين آن دو كودك تقسيم كرد [و خود نخورد] . پيغمبر فرمود : زنان كه كودكان خود را در بغل مى گيرند و به آنها مهر و محبت مى ورزند ، اگر بازى فراوان آنان نبود ، نمازگزارانشان

داخل بهشت مى شدند .

ص: 121


1- . بحار الأنوار ، ج 104 ، ص 99 ، ح 77؛ ج 74 ، ص 74 ، ح 61 .
2- . علل الشرائع ، ج 2 ، ص 598 . حدثنا محمد بن موسى المتوكل رحمه اللّه ، قال حدثنا علي بن الحسين السعدآبادي ، عن أحمد بن أبي عبد اللّه البرقي ، عن عبد العظيم بن عبد اللّه الحسني ، عن محمد بن عمر بن يزيد ، عن حمّاد بن عثمان ، عن عمر بن يزيد .
شرح :

اين حديث از يك سو فضيلت رحم را بيان مى دارد و از سوى ديگر آسيبهاى لهو و لعب را به سعادت اخروى برمى شمارد .

رحم ، برون ريزى عواطف بشرى و جلوه احساسات انسانى است . رحم ، تجلّى روح خدايى در انسان است و يكى از عوامل مؤثّر در شكل گيرى شخصيت آدمى . رحم موجب مى شود تا انسان از خودنگرى به درآيد و سر به آستان احسان بسايد و خود را شايسته رحمت الهى گرداند .(1) خداوند رحمت خاص و آمرزش اخروى خود را ويژه مؤمنانى كرده است كه از دايره منافع فردى ، گام بيرون مى نهند و بر ديگران شفقت مى ورزند و با همسانى با خداوند رحيم ، خود را در بهشت رحمت و سراى شفقت داخل مى كنند .(2)

رحمت آوردن بر فرودستان ، رحمت فرادست ترين قدرت هستى را براى ما به ارمغان مى آورد و انسان را در سلك مسلمانى و خرقه ايمانى ، نگاه مى دارد . اما اين خوى نيكو ، مانند بسيارى ديگر از رفتارهاى نيك تنها در صورتى مى تواند انسان را به پيش ببرد و او را به منزلگاه جاويد و سعادت ابديش سوق دهد كه با مانعهاى بزرگ و اساسى ، روبه رو نشود و گرمى آن به سردى نگرايد .

بخش دوم حديث بدين مسئله ناظر است كه لهو ولعب فراوان و بيهودگى و بيكارگى از تأثير دو عامل آمرزش زن جلوگيرى مى كند ؛ چه زنها به طور معمولى دوره باردارى را طى مى كنند كه خود دوره رنج و صبر است و عامل تقرب به خداوند و نيز پرورش و شير دادن و عطوفت به فرزند كه آن هم زمينه نزول رحمت الهى(3) است و اين به معناى دخول اكثريت زنان به بهشت رحمت است .اما مانع بزرگ اين

ص: 122


1- . كنزالعمّال ، ح 5969 .
2- . همان ، ح 5967 .
3- . كافى ، ج 6 ، ص 50 .

ميدان ، سرگرميهاى بى فايده و بيهوده كارى و وقت گذرانى زن است كه رنج و مشقت ماهها باردارى و رحمت و شفقت سالها بچه دارى را هدر مى دهد و اجازه نمى دهد كه پاكى اين دوره تا پايان ، سالم و دست ناخورده باقى بماند .

مى توان چنين گفت كه زن به طور طبيعى با ايمان و اعمال صالحه مانعى از دخول به بهشت ندارد و حتى راحت تر از مرد به آن دست مى يابد ؛ اما به سبب كمتر بودن وظايف و اشتغالات گاه به ورطه بيكارگى و خوشگذرانى سقوط مى كند و به دست خود ، مسير بهشت را بر خود مى بندد .

حديث 8 :

اشاره

الإمام الرضا عليه السلام : من لم يشكر المنعم من المخلوقين لم يشكر اللّه عزّوجلّ (1) .

ترجمه :

امام رضا عليه السلام فرمود : كسى كه از مردمان منعم سپاسگزارى ننمايد (در مقابل احسان و خيرى كه درباره او انجام داده) ، مانند اين است كه از خداوند بزرگ در برابر الطاف

و مراحم او شكرگزارى نكرده است .

شرح :

شكر به معناى سپاسگزارى ، هم تكليفى در برابر خالق است و هم در برابر مخلوق . اگر چه شكر خالق كه همه نعمتها ، حتى نعمت احسان دوست از او است ، بسى لازم تر است ، اما طريقه تشكّر از او ، سپاسگزارى از كسانى است كه در طريق فيض و احسان او واقع گشته اند و به ما نعمتى را رسانده اند . خداوند متعال ، خود اين

را از ما خواسته است كه از كسانى كه به ما احسان و كمكى كرده اند ، سپاسگزارى كنيم

ص: 123


1- . عيون أخبار الرضا ، ج 1 ، ص 27 . حدثنا عليّ بن أحمد بن محمد بن عمران الدقّاق ومحمد بن أحمد السناني والحسين بن إبراهيم بن أحمد المكتب - رحمهم اللّه - ، قالوا: حدّثنا أبو الحسين محمد بن أبي عبد اللّه الكوفي ، عن سهل بن زياد الآدمي ، عن عبد العظيم بن عبد اللّه الحسني ، عن محمود بن أبي البلاد .

و به شكر خداوند بسنده نكنيم و چنين نگوييم كه چون عطا كننده حقيقى ، خداوند است و او قدرت اعطا را به افراد بخشيده است ، ديگر وظيفه اى در برابر اين كسان نداريم . امام زين العابدين عليه السلام گفت وگوى اين افراد را با خداوند ، اين گونه به تصوير مى كشد :

«يقول اللّه تبارك وتعالى لعبد من عبيده يوم القيامة : أشكرت فلانا؟ فيقول : بل شكرتك يا ربّ . فيقول : لم تشكرنى إذا لم تشكره ؛(1) خداوند تبارك و تعالى به بنده اى از بندگانش در روز قيامت مى گويد : آيا از فلانى سپاسگزارى كردى؟ و او مى گويد : تو را سپاس نهادم ، اى پروردگار من! خداوند مى گويد : چون او را سپاس ننهادى ، از من هم سپاسگزارى نكردى» .

اين حديث كه به روشنى ، حديث مورد شرح ما را توضيح مى دهد ، درست در نقطه مقابل كسانى است كه به بهانه عرفان و ادعاى شهود حقيقت ، از يك تشكر ساده در برابر احسانها و عطاياى پاك و بى آلايش بندگان خوب خدا ، دريغ مى ورزند و با انكار نقش اين نيكوكاران ، وظيفه دينى و عرفى را از دوش خود بر مى دارند . در حديثى منسوب به امام صادق عليه السلام ، اين دسته افراد ، مورد نفرين قرار گرفته اند ؛ زيرا راه نيكى و احسان مردم را مى بندند ؛ چه ، بسيارى از آدميان پس از كار نيك و احسان خود ، حداقل انتظارشان ، زبان خير و ثناى آن كسى است كه بر او نعمتى بخشيده اند و چون اين كمترين را مشاهده نمى كنند ، گاه حكم كلى مى رانند و مردم را ناسپاس مى خوانند و از احسان و نيكى به ديگران ، دست مى كشند .(2)

به اين دسته نيز بايد گفت ، پيامبران و امامان عليهم السلام و همه مؤمنان و نيكوكاران صالح و مخلص چنين اند . خداوند ، نيكى آنان را پوشيده مى دارد و آن را براى روز آخرت ،

ص: 124


1- . كافى ، ج 2 ، ص 99 .
2- . ر .ك : الاختصاص ، ص 241 .

مى اندوزد . سخنان گهربار امامان عليهم السلام در اين باره كم نيست و احاديث دالّ بر اين سنّت الهى تحت عنوان «المؤمن مكفّر» در عنوان «شكر2» از كتاب ميزان الحكمه آمده است .(1)

گفتنى است اين حديث در ادبيات عاميانه و گاه برخى كتابها ، نقل به معنا شده و بدين صورت در آمده است : «من لم يشكر المخلوق لم يشكر الخالق» كه تنها تفاوت اين نقل با متن اصلى حديث در تعميم آن است ؛ زيرا متن اصلى به درستى ، تنها شكر و سپاس آن دسته از مردم و مخلوقين را واجب مى داند كه به ما نعمتى بخشيده و احسانى ارزانى مان داشته اند .

حديث 9 :

اشاره

الإمام الرضا عليه السلام : المؤمن الذي إذا أحسن استبشر وإذا أساء استغفر والمسلم الذي يسلم المسلمون من لسانه ويده ؛ ليس منّا من لم يأمن جاره بوائقه(2) .

ترجمه :

امام رضا عليه السلام فرمود : مؤمن كسى است كه هرگاه نيكى كند ، از عمل خود خوشحال شود ، و هر گاه از او عمل بدى سر زد ، استغفار كند . مسلمان كسى است كه مسلمانان از دست و زبان او در آسايش باشند ؛ از ما نيست كسى كه همسايگانش از آزار او در امان نباشند .

شرح :

احاديث بسيارى به ذكر معناى ايمان و لوازم آن پرداخته اند . برخى از آنها ، مفهوم ايمان را بيان مى دارند ، برخى به كمال و حقيقت آن اشاره دارند و دسته اى به تفاوت

ص: 125


1- . ميزان الحكمة ، ج 4 ، ص 1493 .
2- . عيون أخبار الرضا ، ج 1 ، ص 27 . حدثنا عليّ بن أحمد بن محمد بن عمران الدقّاق ومحمد بن أحمد السناني والحسين بن إبراهيم بن أحمد المكتب - رحمهم اللّه - ، قالوا: حدّثنا أبو الحسين محمد بن أبي عبد اللّه الكوفي ، عن سهل بن زياد الآدمي ، عن عبد العظيم بن عبد اللّه الحسني ، عن إبراهيم بن أبي محمود .

آن با اسلام پرداخته اند . با توجه به اين زمينه مى توان احتمال داد كه حديث به كمال ايمان و لوازم اخلاقى آن اشاره دارد ؛ اگر چه محتمل است با توجه به صدور حديث از امام رضا عليه السلام ، كه از نظر تاريخى پس از نزاع مشهور مرجئه ، خوارج و معتزله قرار دارد ، به تفاوت كلامى اسلام و ايمان نيز ناظر است . از ديدگاه امامان معصوم شيعه عليهم السلام ايمان مفهومى پر دامنه تر و از جنبه مصداقى محدودتر از اسلام است و از اين رو ، ايمان و اسلام را مانند كعبه و مسجد الحرام دانسته اند كه يكى در دل ديگرى است و هر كس كه در كعبه باشد ، در مسجد الحرام است؛ ولى هر كس كه در مسجد الحرام باشد لزوما در كعبه نيست . اين همان مفهوم آيه 14 سوره حجرات است كه خداوند به اعراب ، نسبت مسلمانى مى دهد، ولى آنان را مؤمن نمى خواند(1)؛ چون ايمان آنان در همين مرحله شهادت و اقرار و آزار نرساندن به مؤمنان مانده است و هنوز به قلب آن نفوذ نكرده و راسخ نگشته است .

امام رضا عليه السلام در اين حديث به اين معناى اخير توجه داده است و مى فرمايد ، مؤمن فقط در ظاهر به كار نيك نمى پردازد و تنها در حضور ديگران خود را از كار زشت باز نمى دارد . مؤمن به مرتبه اى رسيده است كه از كار نيك خود لذت مى برد و از احسان خود خشنود مى شود و چون فريب نفس امّاره و شيطان اغواگر را خورد و به دام تسويلات انسانى و شيطانى افتاد ، از كرده خود پشيمان مى گردد و از خدا ، آمرزش مى طلبد . اين بازگشت و توبه است كه تفاوت انسان مؤمن را از بى ايمان مى نماياند . هيچ كس نيست كه در تله شيطان ، گرفتار نشود و در سراسر عمر به وسوسه او گمراه نگردد ، اما مؤمنان كه همان اشخاص متقى و پرهيزكارند در برابر اين وسوسه ها ، مقاومت مى كنند و هر گاه نتوانستند ، بلافاصله پس از آن ، به سوى خدا باز مى گردند و

استغفار مى جويند .

ص: 126


1- . «قالت الاعراب آمنّا ، قل لم تؤمنوا ولكن قولوا أسلمنا ولمّا يدخل الإيمان في قلوبكم» .

امام پس از بيان لوازم ايمان به لوازم اسلام اشاره مى فرمايد و با استفاده از صنعت جناس اشتقاق ، اسلام را با سلامت ماندن ديگران از دست و زبان انسان پيوند مى دهد و شرط مسلمانى را ، آسودگى همگان از دست و زبان ما مى داند ؛ آسودگى از غصب اموال و سرقت و ضرب و شتم و آسايش از غيبت و تهمت و دشنام و ديگر گناهان .

امام در پايان حديث ، يكى از لوازم پيروى از اهل بيت عليهم السلام را نيز بر مى شمرد و همسايه آزارى را با ادعاى تشيّع و پيروى از ايشان ناسازگار مى خواند ؛ چه ، فرمانهاى متعددى از سوى خداوند و پيامبر اكرم صلى الله عليه و آلهدرباره احترام همسايه و نيازردن او در دست است كه مخالفت با آنها ، شخص را از دايره ايمان و پيروى اهل بيت عصمت و طهارت و خاندان وحى ، بيرون مى برد .

در يكى از اين فرمانها ، پيامبر گرامى اسلام صلى الله عليه و آله به سه تن از بزرگ ترين ياران خود ، امام على عليه السلام ، سلمان و ابوذر ، به صراحت مى فرمايد كه در مسجد ، ندا دردهند كه ايمانى براى همسايه آزار نيست و جالب توجه اينجا است كه متن اين فرمان با بخش پايانى حديث مورد شرح ما كاملاً يكسان است(1) .

حديث 10 :

اشاره

الإمام الرضا عليه السلام : يا عبد العظيم!(2) أبلغ عنّي أوليائي السلام وقل لهم أن لا يجعلوا للشيطان على أنفسهم سبيلاً ومرهم بالصدق في الحديث وأداء الأمانة ومرهم بالسكوت وترك الجدال فيما لا يعنيهم وإقبال بعضهم على بعض والمزاورة؛ فإنّ ذلك قربة إلي ، ولا يشتغلوا أنفسهم بتمزيق بعضهم

ص: 127


1- . ر .ك : وسايل الشيعة ، ج8 ، ص 487 ، ح 1 .
2- . تخاطب امام رضا عليه السلام و عبد العظيم بعيد مى نمايد و محتمل است كه در سند اصلى ، ابوالحسن عليه السلام يعنى امام هادى عليه السلام بوده است و به وسيله ناقلان بعدى به اشتباه تفسير به ابو الحسن الرضا عليه السلام شده باشد .ر .ك: معجم رجال الحديث ، ج 10 ، ص 49 .

بعضا ؛ فإنّي آليت على نفسي إنّه من فعل ذلك ، وأسخط وليّا من أوليائي

دعوت اللّه ليعذبّه في الدنيا أشدّ العذاب وكان في الآخرة من الخاسرين وعرفهم أنّ اللّه قد غفر لمحسنهم وتجاوز عن مسيئهم إلاّ من أشرك به أو آذى وليّا من أوليائي أو أضمر له سوءا؛ فإنّ اللّه لا يغفر له حتى يرجع عنه. فإن رجع وإلاّ نزع روح الإيمان عن قلبه وخرج عن ولايتي ولم يكن له نصيبا في ولايتنا وأعوذ باللّه من ذلك(1) .

ترجمه :

امام رضا عليه السلام به عبدالعظيم فرمود : به دوستانم سلام برسان و به آنان بگو شيطان را بر خود مسلّط نكنند و آنها را به راستگويى در گفتار ، اداى امانت ، سكوت و ترك منازعه در چيزهاى بيهوده فرمان ده و نيز با ديدار يكديگر و آمد و شد با هم كه اين عمل موجب نزديكى به من مى شود .

دوستان من نبايد اوقات خود را به مخالفت و دشمنى با يكديگر مشغول سازند . من سوگند ياد كرده ام كه هر كس مرتكب اين گونه كارها شود و يا بر يكى از دوستانم غضب كند ، از خداوند بخواهم تا وى را در دنيا به سخت ترين عذاب گرفتار سازد و در آخرت از زيانكاران خواهد بود .

دوستان مرا متوجه كن كه خداوند نيكوكاران آنها را آمرزيده و از بدكاران آنان در گذشته ، مگر كسانى كه شرك آورده و يا يكى از دوستان مرا رنجانده اند و يا بدخواه اويند . پروردگار از اين گونه اشخاص نخواهد گذشت و آنها را نمى بخشد ، مگر اينكه از نيت خود برگردند . اگر كسى از اين حالت بازگشت مورد آمرزش خداوند قرار خواهد گرفت؛ ولى اگر در اين حال باقى ماند ، خداوند روح ايمان را از دل او خارج خواهد ساخت و از ولايت من نيز بيرون مى رود و از دوستى ما اهل بيت هم

ص: 128


1- . الاختصاص ، ص 247 .

بهره اى نخواهد داشت ، و من از اين شقاوت به خدا پناه مى برم .

شرح :

امام رضا عليه السلام در اين حديث به دوستان خود سلام مى رساند كه نشانه تواضع است و رعايت ادب ، آغازيدن با سلام . پس از سفارش به دورى از شيطان و جلوگيرى از تسلط او چند فرمان اخلاقى مى دهد كه به ترتيب عبارت اند از :

1 . راستى؛ 2 . اداى امانت؛ 3 . سكوت؛ 4 . ترك مجادله؛ 5 . ديدار دوستان؛ 6 . پرهيز از اختلاف؛ 7 . آزار نرساندن؛ 8 . بدخواه نبودن .

10 / 1 . راستى

صدق به معناى مطابقت گفتار با واقعيت خارجى و همسانى با حقيقت بيرونى است و خدا در قرآن كريم بدان مكرّر سفارش كرده و بر آن تأكيد ورزيده است .(1) راستى ، جان سخن است ، برادرِ عدل و همزادِ عزّت و بزرگى . صدق ، سامان زندگى و نجات بخش انسان و زيبايى زبان است . راستى ، درى از درهاى بهشت و نشانه جوانمردى و كرامت انسان است و خداوند دستگير راستگو است و از اين رو ، عملش را نيز چون زبانش پاك و پاكيزه مى گرداند . راستى و درستى ، ركن ايمان و ستون اسلام است و زينت مسلمانى . از اين رو ، امام رضا عليه السلام در نخستين سفارش خود ، راستى را يادآور مى شوند ؛ همچون جدّ بزرگوارش امام باقر عليه السلام كه فرمودند : «تعلّموا الصدق قبل الحديث؛(2) پيش از سخن ، راستگويى را بياموزيد» . و صدق حديث در هر دو روايت ، اعم از سخنان معمولى و حديث به معناى مصطلح آن است . نكته قابل ذكر در اين ميان همراه كردن اين صفت انسانى با خرد است . امامان خود نمونه هاى صدق و درستى بوده اند و زبان حال و قال آنها يكى بوده است ، اما

ص: 129


1- . ر .ك : سوره توبه 9 ، آيه 119؛ سوره يوسف (12) ، آيه 70؛ سوره احزاب (33) ، آيه 23 و 24؛ سوره زمر (39) ، آيه 33 .
2- . كافى ، ج 1 ، ص 104 ، ح 4 .

خود فرموده اند كه صدق و راستى همچون عدل نيست كه براى هميشه و در هر جا ، جامه حُسن بپوشد و جزء كارهاى ممدوح باشد . راستى در جايى نيكو است كه به كسى زيانى نرساند و دروغ در جايى بد است ك دروغگو را برهاند و ديگرى را برنجاند . راستى براى حفظ روابط اجتماعى و پاسداشت حقوق آدميان است و معنا ندارد كه ما سخن راستى بگوييم كه سرى بر باد دهد و زيانى عظيم را به كسى متوجه كند .

از اين رو ، به گاه اصلاح ميان افراد و جلوگيرى از بروز اختلافات و فتنه ها ، فرمان سكوت ، توريه و حتى دروغ مصلحت آميز داده اند . اگر مى توان نگفت ، نگفت و اگر مى توان به تعريضها و گوشه ها و كنايه ها ، سخن را چرخاند و بى آنكه دروغ گفت ، راست را هم نگفت ، بايد چنين كرد و اگر هيچ نشد ، به دروغ روى آوريم ؛ اما راستِ زيانبار براى ديگران را بر زبان نياوريم .

10 / 2 . اداى امانت

امانتدارى از ويژگيهاى ايمان است(1) و از برترين درجه هاى آن . خيانت در امانت از زشت ترين صفات و از زمره چيزهايى است كه خداوند در عدم اداى آن رخصتى به كسى نداده است و به گفته امام صادق عليه السلام مى بايد حتى به قاتل امام على و امام حسين عليهماالسلام نيز بازگردانده شود(2) ، چه كوچك باشد و چه بزرگ . امانت و صدق ، با هم ارتباط دارند . در واقع ، امانت گونه اى درستى در كردار است و با قوت گرفتن روح امانتدارى ، انسان به راستگويى مى رسد(3) . احاديث متعددى ، امانت و صدق را تنها نشانه هاى بى خطاى ايمان شمرده اند و نماز و روزه و حجّ و ديگر عبادتها را ، حتى

ص: 130


1- . سوره مؤمنون 23 ، آيه 8 .
2- . صدوق ، امالى ، ص 204 ، ح 5 ؛ بحار الأنوار ، ج 75 ، ص 115 .
3- . ميزان الحكمه ، الأمانة ، آثار الامانة ، باب 303 .

اگر فراوان باشد ، نشانه كاملى نمى دانند ؛ زيرا ممكن است از روى عادت باشد .(1) و امام صادق عليه السلام اين دو را لازمه هميشگى بعثت تمام پيامبران الهى دانسته و فرموده است : «إنّ اللّه عزّوجلّ لم يبعث نبيّا إلاّ بصدق الحديث وأداء الامانة الى البرّ

والفاجر»(2) . همو ، سبب ارتقاى امام على عليه السلام را به چنان منزلت بزرگى نزد پيامبر به سبب رعايت همين دو خصلت راستگويى و اداى امانت مى داند .(3)

10 / 3 . سكوت

سكوت ، ميوه عقل بارور و خردِ رهيافته به دين است . سكوت ، دريچه حكمت را بر مؤمن مى گشايد و او را از آفات فراوانى مى رهاند . انسان به گاه سخن ، در معرض لغزشهايى فراوان است ؛ لغزش زياده گويى ، بيهوده گويى ، غيبت ، تهمت و دروغ . سكوت به يكباره ، ما را از همه اينها ايمن مى سازد و از اين رو ، بهترين حافظ انسان

است . سكوت ، بهترين ياور انسان در حوادث اجتماعى ، سياسى و روابط ميان فردى است . سكوت ، جلوگيرنده از افشاى اسرار است و پوشاننده جامه وقار بر انسان .

انسان ساكت ، هيبتش فزونى مى گيرد و نشانه بردبارى و زيبايى و دانايى را در خود گرد مى آورد . انسان خاموش به بوستان انديشه ره مى يابد ، از خوشه هاى علم ، توشه بر مى گيرد ، راه ظلمانى را روشن مى نمايد و شيطان را مى راند و اين همه ، نه از

سر غرور و عزلت و گوشه گيرى ، كه از سر حكمت و تفكّر است . انسان با ايمان ، سكوت را براى انديشيدن مى جويد و نه افسوس خوردن . سكوتش ، دشت انديشه است و نه ماتمكده غصّه و اينها همه را به اندازه دارد. و از اين رو ، به گاه نياز ، دهان باز و سخن و راز بر ملا مى كند و بسان پيامبر و اهل بيت پاكش ، سكوتش نيز فرياد

ص: 131


1- . ميزان الحكمه ، صدق ، صدق الحديث ، باب 2192 .
2- . كافى ، ج 2 ، ص 104 .
3- . كافى ، ج 2 ، ص 104 .

است و بسى بلندتر(1) .

نكته مهم تر آنكه سكوت بايد به محبّت بينجامد و نه به كناره گيرى و دورى و اين گونه سكوت مورد توصيه اين حديث است و عطف «ترك جدال» و «اقبال بعض على بعض» و «زيارت يكديگر» بر همين نكته دلالت دارد .

10 / 4 . ترك مجادله

جدال گونه هاى متعددى دارد . از كشمكشهاى جزيى تا نزاع هاى سياسى و اجتماعى و اعتقادى . جدال ، نكوهيده است ، جز جدال نيكو كه براى هدفى درست و با شيوه اى صحيح انجام مى گيرد . جدال نيكو يعنى جدال با كافران و به قصد هدايت آنان و نه بر نمودن خود و نمايش داناييهاى نهفته مان ، و جدال نكوهيده يعنى جدال با

دوستان و خويشان و همكيشان ، در امور جزيى و بيهوده .

قرآن مجيد جدالهاى بدون علم و با توسل به باطل را جلو گرفته و آن را زاييده كبر و سلطه شيطان(2) و اين گونه ستيزه جويان را مستحق كيفر الهى دانسته است .

پيامبر گرامى اسلام صلى الله عليه و آله جدال و پافشارى در آن را موجب گمراهى امتها و امام على عليه السلام آن را تباه كننده يقين دانسته اند . از اين رو ، امام رضا عليه السلام در اين حديث فرمان مى دهد كه دوستانش ، گرد اين بليّه و فتنه نگردند و اين معنا را نزد اصحاب خاص او مى يابيم . يونس بن عبدالرحمان ، كه از اصحاب اجماع و از بزرگ ترين ياران امام رضا عليه السلام است و امام رضا عليه السلام ديگر يارانش را براى يادگيرى و استفتا به او ارجاع مى داد ، در چنين مخمصه اى گرفتار مى آيد و دچار جدال ناسازگاران مى گردد ، اما در عوض كشمكش و ستيزه گرى ، با كمال بزرگوارى آرام و ساكت مى ماند و چون به او گفته مى شود كه عدّه فراوانى از همكيشانت از تو به بدى ياد مى كنند مى گويد :

ص: 132


1- . ر .ك ميزان الحكمه ، الصمت ، باب 2327 «الصمت الممدوح» .
2- . ر .ك : سوره حج 22 ، 3؛ سوره مؤمن (40) ، آيات 4 ، 5 ، 35 ، 55؛ سوره شورى (42) ، آيه 15 .

«اُشهدكم أنّ كلّ من له في اميرالمؤمنين عليه السلام نصيب فهو في حلّ ممّا قال(1) ؛ هر كس را كه نصيبى از ولايت على عليه السلام دارد در هر چه گفته ، او را حلال كردم» .

در اين روزگار ، ما به چنين كسان و اين گونه اخلاق ، سخت نيازمنديم : حفظ رابطه ولايى و نگسستن پيوندهاى الهى .

10 / 5 . ديدار دوستان

ديدار با دوست ، استوارى رشته محبّت را در پى دارد و پيوند دلها ، زندگى قلبها و پاكيزگى جانها را به ارمغان مى آورد . عقل را بارور و دين را احيا مى كند و نهال دوستى

مى نشاند . از ملال و افسردگى جلو مى گيرد و اسباب نشاط و شادابى را فراهم مى آورد . آنكه به سوى خانه دوست روان است ، به سوى فردوس برين ره مى سپرد و زيارت دوست ، زيارت حق تعالى است . خدا خود ميزبان او است و اكرام ميهمان بر ميزبان لازم ، و خدا بر خود نبشته است كه وى را گرامى بدارد و بنوازد و پيشكشى كمتر از بهشت را هديه او نكند .(2) ديدار برادران دينى ، به ويژه اگر با ياد اهل بيت عليهم السلامو خواندن حديث آنان همراه باشد ، موجب توجه افراد جامعه به يكديگر و رأفت و نرمى آنان با هم مى شود و راه رشد و نجات را به آنان مى نماياند . جالب توجه است كه

امام عليه السلام اين زيارت را موجب قرب و نزديكى اصحاب يه ايشان مى داند و از اين نگاه ، ثمره ديگرى را بر زيارت اخوان و ديدار دوستان مترتب مى دارد .

10 / 6 . پرهيز از اختلاف

توصيه امام به پرهيز از اختلاف و دورى از دشمنى با يكديگر ، در راستاى دستور الهى و توصيه هاى همه پيامبران و به ويژه خاتم آنان است . قرآن ، اختلاف و دو دستگى را ، عقوبتى سخت براى امتها مى خواند و پيامبر اكرم صلى الله عليه و آلهنتيجه آن را غلبه

ص: 133


1- . خويى ، معجم رجال ، ج 20 ، ص 204 .
2- . ر .ك : ميزان الحكمه ، زيارة ، باب زوّار اللّه .

باطل گرايان بر حقّ پرستان مى داند . ستيزه جويى و كشمكش افراد و گروهها با يكديگر از ديرباز در ميان جوامع وجود داشته و موجب سلب نعمت و خلع جامه كرامت آنان گشته است . هلاكت بسيارى ملتها زاييده اختلاف بوده است و نامهربانى و ناسازگارى افراد با يكديگر به تضعيف آنان و تسلط شيطان انجاميده است . اختلاف و دو دستگى ، به ويژه اگر با جدال و قهر و هياهو همراه شود ، به آزردن كشيده مى شود

و از اين رو ، امام رضا عليه السلام در اين حديث امر به ترك اختلاف و جدال و انجام ديدار و خاموشى گزيدن در كنار آن مى دهد و سپس با شديدترين وجه ، سوگند ياد مى كند كه هر كس كه به گرد اختلاف بچرخد و دوستى از دوستان حضرتش را برنجاند ، به سخت ترين عذاب دنيوى گرفتار آيد و در آخرت از زيانكاران گردد كه اين نشانه اهميت سترگ وحدت و دورى از تفرقه است .

10 / 7 . آزار نرساندن

آزردن مؤمن ، آزردن خداوند است و آزردن اولياى ولىّ ، آزردن ولىّ خدا است . امام رضا عليه السلام در اين حديث ، اختلاف و آزردن را به هم پيوسته مى بيند ؛ چه ، در ميان كشمكشها و درگيريهاى گروهى و فردى است كه سيل بدگمانيها ، تهمتها و بهتانهاى ريز و درشت ، فضاى ارتباط را آلوده مى كند و دود آزار را به چشمان نيمه باز مى رساند و انسان مسلمان را در صف مشركان و گاه بدتر از آنان قرار مى دهد . مگر امام صادق عليه السلام نمى فرمايد كه خداوند آزردن مؤمن را اعلان جنگ به خود تلقى مى كند؟!(1) و پيشتر از امام صادق عليه السلام جدّ بزرگوارش پيامبر گرامى اسلام صلى الله عليه و آله همين پيام را از خداوند تبارك وتعالى نقل نمى كند كه «من أهان لى وليّا فقد أرصد لمحاربتى»(2)؟

امام رضا عليه السلام نيز در اين حديث با پيروى از نياكان پاكش به حضرت عبدالعظيم عليه السلام

ص: 134


1- . كافى ، ج 2 ، ص 350 .
2- . كافى ، ج 2 ، ص 351 .

مى فرمايند : «به دوستان من بفهمان كه خداوند از نيكوكار و بدكار آنان مى گذرد ، جز آن دسته كه براى خدا شريك نهند و يا دوستى از دوستانم مرا را بيازارند» .

10 / 8 . بدخواه نبودن

روح ايمان با انسان به دو گونه ارتباط بر قرار مى كند : موقتى و دائمى . احاديث ما ، ايمان اشخاص دسته اول را ، ايمان عاريتى و ايمان هميشگى دسته دوم را ، ايمان مستقر ناميده اند .

بدخواهى براى ديگران و به ويژه اولياى ولىّ خدا و پيروان امام عليه السلام موجب كنده شدن روح ايمان از دل و جان انسان است و نشان دهنده ايمان عاريتى و ناثابت شخص بدخواه .

امام رضا عليه السلام شخصى را كه به آزار دوستانش بپردازد و يا براى او بد بخواهد ، با مشركان همگن نموده و او را از دايره ايمان و ولايت بيرون ، و تا آن گاه كه از اين صفت

زشت توبه نكند و باز نگردد ، از رحمت و غفران الهى نيز بى نصيبش مى داند و از اين همه شقاوت و شوربختى به خداوند پناه مى برد ؛ زيرا جز خدا نمى تواند ضمير و نهاد ناپاك چنين فرد بدخواهى را سامان بخشد ؛ چه بدخواهى ، بيمارى نهفته در ژرفاى جان است و خارج ساختن آن كار هر كس نيست و تا بيرون نرود ، روح بيمار گونه چنين شخصى ، روى سلامت و راحتى نبيند و لذت سرور از موفقيت ديگران را نچشد . چنين فرد شقاوتمندى ، نه دينش سالم مى ماند و نه كارش سامان مى پذيرد و نه عبادتش پذيرفته مى شود .

حديث 11 :

اشاره

عن عبد العظيم بن عبد اللّه الحسني ، قلت لأبي جعفر محمد بن علي الرضا عليه السلام : يا ابن رسول اللّه! حدّثني بحديث عن آبائك . فقال : حدّثني أبي ، عن جدي ، عن آبائه عليهم السلامقال: قال أمير المؤمنين عليه السلام : لا يزال الناس بخير ما

ص: 135

تفاوتوا فإذا استووا هلكوا . قال : فقلت له : زدني يا ابن رسول اللّه! قال: حدّثني أبي عن جدّي ، عن آبائه عليهم السلامقال : قال أمير المؤمنين عليه السلام : لو تكاشفتم ما تدافنتم . قال : فقلت له : زدني يا ابن رسول اللّه! قال: حدّثني أبي ، عن جدّي ، عن آبائه عليهم السلام قال: قال أمير المؤمنين عليه السلام : إنّكم لن تسعوا الناس بأموالكم ، فسعوهم بطلاقة الوجه وحسن اللقاء؛ فإنّي سمعت رسول اللّه صلى الله عليه و آله يقول إنّكم لن تسعوا الناس بأموالكم فسعوهم بأخلاقكم . قال : فقلت له : زدني يا ابن رسول اللّه! قال : حدثني أبي ، عن جدّي ، عن آبائه عليهم السلام قال : قال أمير المؤمنين : من عتب على الزمان طالت معتبته . فقلت له : زدني يا ابن رسول اللّه! فقال : حدّثني أبي ، عن جدّي ، عن آبائه عليهم السلامقال : قال أمير المؤمنين : مجالسة الأشرار تورث السوء الظنّ بالأخيار . قال : فقلت له : زدني يا ابن رسول اللّه! قال : حدّثني أبي ، عن جدّي ، عن آبائه عليهم السلام قال : قال أمير المؤمنين عليه السلام : بئس الزاد إلى المعاد العدوان على العباد قال : فقلت له : زدني يا ابن رسول اللّه! فقال : حدّثني أبي ، عن جدّي ، عن آبائه عليهم السلامقال : قال أمير المؤمنين عليه السلام : قيمة كلّ امرئ ما يحسنه . قال : فقلت له : زدني يا ابن رسول اللّه! فقال : حدثني أبي ، عن جدّي ، عن آبائه عليهم السلامقال : قال أمير المؤمنين عليه السلام : المرء مخبوء تحت لسانه . قال : فقلت له : زدني يا ابن رسول اللّه! فقال : حدّثني أبي ، عن جدّي ، عن آبائه عليهم السلام قال : قال أمير المؤمنين عليه السلام : ما هلك امرؤ عرف قدره . قال : فقلت له : زدني يا ابن رسول اللّه! قال : حدثني أبي ، عن جدّي ، عن آبائه عليهم السلام قال : قال أمير المؤمنين عليه السلام : التدبير قبل العمل يؤمنك من الندم . قال : فقلت له : زدني يا ابن رسول اللّه! فقال : حدّثني أبي ، عن جدّي ، عن آبائه عليهم السلام قال : قال أمير المؤمنين عليه السلام : من وثق بالزمان صرع . قال : فقلت له : زدني يا ابن رسول اللّه! فقال : حدّثني أبي ، عن جدّي ،

ص: 136

عن آبائه عليهم السلامقال : قال أمير المؤمنين عليه السلام : خاطر بنفسه من استغنى . قال : فقلت له : زدني يا ابن رسول اللّه! فقال : حدّثني أبي ، عن جدّي ، عن آبائه عليهم السلامقال : قال أمير المؤمنين عليه السلام : قلّة العيال أحد اليسارين . قال : فقلت له : زدني يا ابن رسول اللّه! فقال : حدّثني أبي ، عن جدّي ، عن آبائه عليهم السلامقال : قال أمير المؤمنين عليه السلام : من دخله العجب هلك . قال : فقلت له : زدني يا ابن رسول اللّه! فقال : حدّثني أبي ، عن جدّي ، عن آبائه عليهم السلام قال : قال أمير المؤمنين عليه السلام : من أيقن بالخلف جاد بالعطيّة . قال : فقلت له : زدني يا ابن رسول اللّه! فقال : حدّثني أبي ، عن جدّي ، عن آبائه عليهم السلام قال : قال أمير المؤمنين عليه السلام : من رضي بالعافية ممّن دونه رزق السلامة ممّن فوقه . قال : فقلت له : حسبي(1) .

ترجمه :

عبدالعظيم حسنى گفت : به حضرت ابو جعفر جواد عليه السلام عرض كردم : از پدرانت براى من حديثى روايت فرما . حضرت فرمود : پدرم از جدم و او از پدرانش از حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام روايت كرده اند كه فرمود : مردم همواره در خير هستند تا آن وقت كه با يكديگر تفاوت داشته باشند ، هر گاه با هم مساوى شدند از بين خواهند رفت . عرض كردم : بيش از اين بفرماييد . فرمود : اميرالمؤمنين عليه السلام بيان داشت : شما را ياراى آن نيست كه همه مردم را از داراييهايتان برخوردار كنيد ، پس با گشاده رويى و خوش برخوردى چنين كنيد كه من از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آلهشنيدم : شما نمى توانيد با ثروت خود همه مردم را برخوردار كنيد ، پس با اخلاقتان چنين كنيد .

گويد : عرض نمودم : زيادتر بيان نماييد . فرمود : اميرالمؤمنين مى فرمايد : كسى كه بر زمانه خشمگين گردد ، ناراحتى او به درازا مى انجامد . گفتم : باز هم بفرماييد .

ص: 137


1- . عيون أخبار الرضا ، ج 2 ، ص 53 . حدثنا علي بن أحمد بن عمران الدقاق ، قال: حدثنا محمد بن هارون الصوفي ، قال: حدثني أبو تراب عبيد اللّه بن موسى الروياني .

فرمود : اميرالمؤمنين گفتند : همنشينى نيكان با بدان ، موجب بدبينى به آنان است . گفتم : زيادتر بفرماييد . گفتند : اميرالمؤمنين فرمود : دشمنى كردن با بندگان خدا ،

توشه بدى براى روز قيامت است . عرض كردم : بيشتر بفرماييد . گفتند : اميرالمؤمنين فرمود : ارزش هر انسانى به اندازه دانايى او است . عرض كردم بيشتر بفرماييد . فرمودند : اميرالمؤمنين عليه السلام گفت : مردم در زير زبان خود پنهان هستند (يعنى تا انسان سخن نگويد قدر و اندازه اش معلوم نمى گردد) . گفتم: باز هم بيان نماييد . فرمودند :

اميرالمؤمنين گفت : كسى كه اندازه و ارزش خود را بداند هيچ گاه هلاك نمى شود .

حضرت عبدالعظيم گويد : عرض كردم باز هم بفرماييد . اظهار داشت : اميرالمؤمنين فرمود : پيش از اينكه كارى را شروع كنى ، در اطراف آن نيك تأمل كن تا از پشيمانى ايمن بمانى . گفتم : بيشتر بفرماييد . گفتند : اميرالمؤمنين فرمود : هر كس

به زمان خود اعتماد بورزد به زمين مى خورد . گفتم : زيادتر بگوييد . فرمود : اميرالمؤمنين فرمود : كسى كه خويشتن را بى نياز دانست خود را به مخاطره افكنده است . عرض كردم بيشتر بگوييد گفت : اميرالمؤمنين فرمود : نيمى از دو راحتى و آسايش كمى اهل و عيال است . گويد : گفتم : زيادتر بفرماييد . گفت: اميرالمؤمنين فرمود : هر كس گرفتار خودبينى گردد ، هلاك خواهد شد .

عرض كردم : اى پسر پيغمبر باز هم بفرماييد . گفتند : اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود : كسى كه به جايگزينى يقين داشته باشد ، در بخشش و احسان به همنوعان خود كوتاهى نمى كند . گويد : گفتم : باز هم زيادتر بفرماييد اظهار نمود : اميرالمؤمنين فرمود : هر كس از عافيت زيردستان خشنود باشد ، از فرادست خود در سلامت خواهد بود .

حضرت عبدالعظيم حسنى فرمود : در اين هنگام به حضرت ابوجعفر جواد عليه السلام عرض كردم : براى من بس است .

ص: 138

شرح :

اين حديث بلند نشان دهنده ظرفيت معنوى ويژه حضرت عبدالعظيم حسنى عليه السلام است و در واقع مجموعه چند حديث كوچك تر است كه امام جواد عليه السلام آنها را از طريق

پدران خود از امير المؤمنين عليه السلام نقل مى كند . حضرت عبدالعظيم در اين حديث ، با سؤالهاى پى در پى و درخواستهاى متوالى خود ، جام جان خود را از آب حيات معنوى امام جواد عليه السلام ، پر مى كند و درّهايى سفته و درخشان را از آن درياى مواج برمى گيرد . ما در اينجا تنها به شرح چند جمله از اين حديث بسنده مى كنيم .

11 / 1 . «إنّكم لن تسعوا الناس بأموالكم ، فسعوهم بطلاقة الوجه وحسن اللقاء؛ فإنّي سمعت رسول اللّه صلى الله عليه و آلهيقول: إنّكم لن تسعوا الناس بأموالكم ، فسعوهم بأخلاقكم» .

اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود : شما را ياراى آن نيست كه همه مردم را از داراييهايتان برخوردار كنيد ، پس با گشاده رويى و خوش برخوردى چنين كنيد كه من از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله شنيدم : شما را يارى آن نيست كه با دارايى هايتان مردم را برخوردار كنيد ، پس با اخلاقتان چنين كنيد .

اين حديث كه احتمالاً سخن پيامبر با بنى هاشم است ، به يك نكته روانى و اجتماعى اشاره دارد . انسانها دوستدار آن هستند كه با مردمان بجوشند و دست احسان و عطاى خود را بگشايند و به گستره دنيا و جاودانگى زندگى ، بر همه ببخشند و ديگران را خرسند كنند . اما اين نشدنى است و جز از خداوند هستى ، ممكن نيست . سخاوت انسانى حدّ و حصر ندارد ، اما امكانات و دارايى انسان حدّ و مرز دارد و از اين رو ، پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله ، جايگزين بدون هزينه اى براى آن معرفى كرده است و آن چيزى جز حسن سلوك و رفتار زيبا و خداپسندانه نيست . امام على عليه السلام اين رفتار را در دو نمود ظاهرى و عينى آن ، يعنى گشاده رويى و خوش برخوردى ، جلوه داده است .

ما مى توانيم لبخند خود را به نشان دوستى و محبّت ، به همه دوستان و اطرافيان

ص: 139

خود هديه دهيم و مى توانيم چهره باز و سيماى خندان خود را ، عرصه شكوه ها ، گله ها و اظهار درد و رنج ديگران كنيم و از بار روانى غم و اندوه آنان بكاهيم . روح را تاب اين گشادگى هست ؛ اگر چه مال را توان اين گستردگى نيست . ما نمى توانيم بدهى همه كسان را بپردازيم ، اما مى توانيم غم و اضطراب آنان را تحمّل كنيم و با برخورد خوش و دعاى خير ، لبخند خود را بر لبان او نيز بنشانيم .

11 / 2 . «مجالسة الاشرار تورث السوء الظنّ بالأخيار» .

همنشينى و همصحبتى ، نشان دهنده شخصيت و منش هر كسى است . انسان بر دين دوست خود است(1) و دوست ، مبناى قضاوت ديگران درباره انسان . دوستى با نيكان ، انسان را در برابر ديگران نيك جلوه مى دهد و همنشينى با تبهكاران و افراد شرور موجب برانگيخته شدن سوء ظنّ اطرافيان و تماشاگران زندگى انسان مى شود . و انسان مؤمن ، وظيفه دارد از اين حالت جلو گيرد و تهمت را از خود دور كند و آبروى خود را محفوظ بدارد . پرسش مطرح در اين زمينه آن است كه پس افراد خيرّ و صالح ، چگونه مصلح شوند و چسان ، بدكاران را اندرز دهند و با معاشرت نيكو ، آنان را به راه راست درآورند؟

پاسخ آن است كه بايد طريقه همنشينى خود را به گونه اى برگزينند كه شك برانگيز نباشد و از توجيه و امتناع ديگران فروگذار ، و به خوبى نيت خود و خوش بينى ديگران ، اتكا نكنند و نيز از پديد آمدن عوارض سوء در خود جلو گيرند . با اين همه ،

گاه بدبينى ديگران را چاره اى نيست و بايد آن را هزينه هدايت دانست .

11 / 3 . «قيمة كل امرى ء ما يحسنه» .

بر اساس پژوهشهاى روشمند در فقه الحديث ، مى توان منظور از اين روايت را به آسانى معيّن كرد . فهم ظاهرى عصر كنونى فارسى زبانان از كلمه [ يحسن ]نيكوكارى

ص: 140


1- . المرء على دين خليله .

است و يا نيك پنداشتن و ارزشمند ديدن ؛ اما اين فهم نه با لغت كهن عرب مطابقت دارد و نه با معناى روايتهاى مشابه اين متن كه همگى از امام على عليه السلام صادر گشته اند و به نظر مى رسد همه يك روايت اند كه نقل به معنا شده اند . ما اين دسته روايات را در

كتاب منطق فهم حديث گرد آورده ايم و بر طبق تفسير كتاب لغت كهن و معتبر العين(1) و گفته على عليه السلام كه مى فرمايد : قلت أربعا ، انزل اللّه تصديقى بها في كتابه . . . قلت : قيمة كلّ امرى ءٍ ما يحسن ، فأنزل اللّه في قصّة طالوت «إنّ اللّه اصطفاه وزاده بسطة في العلم والجسم»(2) .

گفتنى است كه مى توان علم را در اين حديث به معناى مهارت نيز دانست و در اين صورت قيمت هر كس به اندازه اندوخته او است . خواه اين اندوخته علمى در معارف و علوم معنوى ، اخروى و انسانى باشد و يا مهارتهاى عملى و نافع به حال جامعه و سودمند براى شخص . عمل همگانى به اين حديث ، مى تواند جوهره تلاش و حركت را در ما بيدار كند و جامعه اسلامى را به تكاپو بيندازد تا به قلّه هاى علم سركشند و ستارگان فضيلت را در آغوش كشند ؛ چه ، هيچ كس نمى خواهد كم ارزش بماند و اندازه خود را كوچك ببيند .

11 / 4 . «خاطر بنفسه من استغنى»

اين حديث بخشى از خطبه مشهور امام على عليه السلام به نام «وسيله» است(3) . در آن خطبه ، كلمه «برأيه» پس از «استغنى» مى فهماند كه منظور ، استبداد رأى و خود كامگى است ؛ به عبارت ديگر گونه اى اعجاب به رأى كه از مشورت و هم انديشى و توجه به انديشه ديگران جلو مى گيرد .

ص: 141


1- . العين ، ص 28 ، 18 . خليل فراهيدى در آنجا مى گويد : أحثّ كلمة على طلب العلم ، قول على بن ابيطالب عليه السلام : قيمة كل امرى ءٍ ما يحسن .
2- . طوسى ، امالى ، ص 494 ، ح 1083؛ سوره بقره 2 ، آيه 247 .
3- . ر .ك : تحف العقول ، ص 97؛ نهج البلاغة ، حكمت 211 .

انسان خود كامه به پندار خود ، هميشه درست مى انديشد و خود را از خطاهاى احتمالى كه دامن انسان غير معصوم را فرا مى گيرد ، مبرّا مى داند . ديده خرد چنين شخصى كه نيازى به مشورت احساس نمى كند به خواب ظلمت فرو مى رود و عقربه داورى اش تحت تأثير خودبينى ، او را به كژراهه مى برد . پرده خودرأيى و حجاب خودكامگى ، مانع آن مى شود كه عيب رأى خود را دريابد و براى رهايى از سقوط ، تلاش كند .

در اين زمينه ، داوريها و انديشه هاى متعصبانه و انحرافى بروز مى كند و منطق تراشى ذهنى براى آنها ، به چنين شخصى ، مجال تفكر نمى دهد و مشورت با ديگران و استفاده از آراى آنان را ، كم ارزش جلوه مى دهد . چنين انسان خودكامه اى ، پا در عرصه خطر مى نهد و خود را به لبه پرتگاه مى كشاند و با محروم داشتن خود از ارشاد و راهنمايى ديگران ، دوزخ شقاوت و خطر ضلالت را به جان مى خرد و اين جز نادانى و نابخردى نيست . چنين شخصى تا بيمارى روانى ، فاصله اندكى دارد و در نادرستى تصميمهاى او جاى شكّ و ترديدى نيست . چه كس مى تواند در دنيايى كه با هزاران فرد وصدها حالت ارتباط دارد ، تنها به دانسته ها و تجربه هاى خود اتكا كند و

سپس حاصل انديشه شخصى خود را از خرد جمعى برتر و درست تر ببيند؟ درد اينجا است كه چنين انسانى ، متوجه سقوط خود نيست و گاه براى هميشه از نادرستى رأى خود آگاه نمى گردد و تنها پس از ناكامى و شكست سنگين در زندگى ، به خود مى آيد و از خطر بزرگى كه او را از هستى ساقط نموده است ، مطلع مى گردد .(1)

11 / 5 . «من دخله العجب هلك»

شديدترين و اساسى ترين زيان عجب و خودپسندى ، هلاكت است ؛ چه انسان ، همه كوششها و تلاشهايش براى رسيدن به سعادت است و اگر اعمال و اخلاق و

ص: 142


1- . ر .ك : ميزان الحكمه ، عنوان الرأى و عنوان العجب .

كسب فضائل ، انسان را به ساحل نجات نرساند و در كوير هلاكت و شقاوت بماند ، زيانكار هر دو سراى دنيا و آخرت است ، و عُجب چنين مى كند .

انسان خود پسند ، اعمال و كردار خود را به ديده حسن مى نگرد و چون آنها را كامل و بدون نقص و با اهميت مى بيند ، خود را شايسته جزا و پاداش الهى مى بيند و اندك اندك بدانها منّت نيز مى گذارد ، و اين انهدام همه آنها است و پى آوردن تحفه عقوبت و نكوهش الهى ؛ به عبارت ديگر ، عجب از يك سو ، عمل و تلاش انسان را تباه مى كند و از سوى ديگر ، نفرت خداى سبحان را به ارمغان مى آورد . عجب و خودپسندى ، انسان را براى خود مى آرايد و موجب خشنود شدن او از خودش مى شود و همين امر ، سرآغاز هلاكت است . انسانى كه خود را زيبا و بدون عيب مى بيند ، نه به انديشه تلاش بيشتر و رشد است و نه سر آن دارد كه به درگاه خداوند ،

عذر تقصير آورد و به رحمت الهى تكيه زند . او با اتكال بر اعمال خويشتن ، از مناقشه

روز جزا غافل مى ماند و به گاه حساب در دادگاه عدل و نقّادى دقيق خداوند ، همه اعمال خويش را معيوب و ناقص مى بيند و دست خود را تهى و نامه عمل خويش را خالى مى يابد ، نه عمل و نه اميد رحمتى و نه اندوخته اى و تدبير و وسيله اى براى اين

روز مبادا! خرده گيرى و سخت گيرى در حساب ، تباهى درونى و انگيزه هاى ناسالم اعمال او را به رخش مى كشاند و وى را روانه دوزخ مى سازد و چه هلاكتى از اين ژرف تر .

11 / 6 . «من أيقن بالخلف ، جاد بالعطيّة» .

امامان ما و در رأس آنان ، امام على عليه السلام ، علم خود را از قرآن مى گيرند و همه گفته هاى آنان معانى آشكار و پنهان كلام الهى اند . آنان از چشمه زلال وحى نوشيده اند

و هر بخش از سخنان آن ، مرواريدى درخشان از صدفهاى پاك قرآن است . اين سخن نيز به روشنى بازگويى اين آيه شريف است : «قل إنّ ربّي يبسط الرزق لمن يشاء

ص: 143

من عباده ويقدر له وما أنفقتم من شى ءٍ فهو يخلفه وهو خير الرازقين»؛(1) «بگو ، پروردگار من براى هر يك از بندگانش كه بخواهد ، روزى را گشاده و تنگ مى گرداند و آنچه كه انفاق كنيد ، خدا عوضش را مى دهد و او بهترين روزى رسان است» .

امام على عليه السلام به پيروى از اين وعده الهى مى فرمايد: اگر به اين آيه ايمان و به درستى آن يقين داشته باشيم ، ديگر از انفاق و بخشش دريغ نخواهيم كرد ؛ زيرا خداوند خزانه جود خود را بر چنين كسى گشوده و به شخص سخاوتمند وعده داده است كه هر چه ، كم و زياد و خرد و كلان ببخشد ، جايگزين خواهد كرد . تنها نگرانى و عدم اطمينان مطلق ما به همراه تخويفهاى شيطانى و وعده هاى او به فقر و نادارى است كه ما را از جود و انفاق باز مى دارد و از اين رو ، امام على عليه السلام به نحو گزاره شرطى و منطقى ، جود در عطا و بخشش داراييها را نتيجه يقين به جايگزينى مى داند . به تشبيه مى توان گفت : آنكه در كنار دريا است از بخشش كاسه آبى دريغ نمى ورزد و هيچ گاه از كم آمدن آب نمى ترسد . ما نيز چنين خواهيم بود اگر نداى دو فرشته الهى را به گوش دل بشنويم كه در هر شب جمعه ندا مى دهند : «اللّهم أعط كل منفق خلفا وكلّ ممسك تلفا؛(2) خدايا بخشش هر بخشنده را جايگزين كن و (مال) هر نگهدارنده اى را تلف كن .»

11 / 7 . «من رضى بالعافية ممّن دونه رزق السلامة ممّن فوقه» .

قانون عمل و عكس العمل و كار و جزا در خلقت جارى و سارى است . كارهاى نيك ما ، پاداشى در خور مى يابند و زشتيها و شرارتهايمان به ما باز مى گردند . احسان

به همنوعان و در انديشه بهروزى و سعادت ديگران بودن ، دست احسان خداوند را بر ما مى گشايد و دلهاى مردمان را بر ما نرم و به سوى ما جلب مى كند . عافيت از

ص: 144


1- . سوره سبأ 34 ، آيه 39 .
2- . بحار الأنوار ، ج 96 ، ص 117 .

بزرگ ترين نعمتهاى الهى و مطلوب همگان است ؛ اگر چه پوشيده است و به چشم نمى آيد و تنها به گاه رفتن ، از آن ياد مى شود .(1) ما همه حق داريم به دنبال نعمتهاى خوب خدا روان شويم و براى به دست آوردن آنها تلاش كنيم كه عافيت يكى از اينها است . اما وظيفه انسانى و اخلاقى ما آن است كه از مرز خود خواهى بگذريم و اين نعمتها را براى بقيه نيز بخواهيم و اين خواستن را به دعاى خير محدود نكنيم ؛ بلكه تا

سر حدّ توان در رساندن آن به ديگران هم بكوشيم . يك مسئول ، افزون بر خود و خانواده اش ، مسئوليت رفاه ، امنيت و عافيت زير دستانش را نيز به عهده دارد . او بايد

در انديشه آسايش همكاران خود نيز باشد و جالب توجه است كه اين امر ، به سلامت و عافيت او نيز يارى مى رساند و نقش اساسى در سعادت و بهروزى حقيقى او دارد .

نكته روشن اين رابطه ، به وجود سلسله مراتب اجتماع باز مى گردد ، به زير دست و فرا دست بودن نسبى همه ما و به تأثير افعال ما در سرنوشت ما و نقش برخورد ما با ديگران . اگر ما به فكر زيردستان خود باشيم ، فرادستان ما در فكر ما خواهند بود و اين

سنّت از هر دو سوى سلسله تا آغاز و فرجام ، جريان دارد . هر كس لباس زيباى عافيت را بر تن ديگران بپوشاند ، خود به خلعت فاخر سلامت ، نواخته خواهد شد : «كما تدين تدان» و به گفته امام على عليه السلام : «كل امرئ يلقى ما عمل ويجزى بما صنع؛(2) هر كس نتيجه كار خود را مى بيند و جزاى كرده خويش را مى گيرد» .

ص: 145


1- . ر .ك : من لا يحضره الفقيه ، ج 4 ، ص 406 ، ح 5878 .
2- . غررالحكم ، ح 6918 .

فرجام سخن

از آنچه گفته آمد ، مى توان به گستره پهناور معارف حضرت عبدالعظيم حسنى عليه السلام ، اين راوى بزرگ حديث پى برد . او توانست با گردآورى معارف توحيدى و آموزه هاى اخلاقى چند امام بزرگ ، مجموعه داشته هاى اخلاقى شيعه را غنى تر سازد و ميراث سترگى را براى ما به يادگار نهد . ميراث فقهى و عقيدتى او ، بسى بيشتر از اين

يازده حديث است كه در ميان آنها نيز نكته هاى اخلاقى فراوان به چشم مى آيد . عمل به اين توصيه ها ، اگر با رعايت اعتدال و در نظر آوردن محدوديتهاى زمانى و عصرى و نيز ظرفيتهاى روحى و معنوى باشد ، مى تواند ما را در راه رسيدن به قلّه كرامت روحى و خُلق عظيم نبوى ، يارى كند؛ همان گونه كه حضرت عبدالعظيم عليه السلام را بدان رساند .

اميد آنكه تعليمات ژرف و نيكوى اهل بيت عليهم السلام را در همه ابعاد زندگى خود به كار نبنديم .

ص: 146

مقاله پنجم : نسب عبدالعظيم عليه السلام

اشاره

رسول آقاجانى

ص: 147

ص: 148

نسب حضرت عبدالعظيم عليه السلام با چهار واسطه به امام حسن مجتبى عليه السلام مى رسد و از اين رو، به عبدالعظيم حسنى شهرت يافته است.

اين چهار واسطه به قرار زيرند:

1 . زيد (جدّ سوم)،

2 . حسن (جدّ دوم)،

3 . على (جدّ اوّل)،

4 . عبداللّه قافه (پدر).

در اين اثر سعى كرده ايم تا به زندگى اين بزرگان بپردازيم.

1 . زيد بن حسن عليه السلام

اشاره

مورخان و سيره نويسان در تعداد فرزندان امام مجتبى عليه السلام اختلاف دارند. شيخ مفيد، آنان را چنين برشمرده است:

أولاد الحسن بن علي عليهم السلام خمسة عشر ولدا ذكرا و اُنثى: زيد بن الحسن، و اُختاه اُمّ الحسن و اُمّ الحسين، اُمُّهم اُمُّ بشير بنت أبي مسعود بن عقبة بن عمرو بن ثعلبة الخزرجيّة، والحسن بن الحسن اُمّه خوله بنت منظور الفزاريّة و عمرو بن الحسن، و أخواه القاسم و عبداللّه ابنا الحسن اُمّهم اُمُّ ولد، و عبدالرَّحمن ابن الحسن اُمّه اُمّ ولد، والحسين بن الحسن الملقّب

ص: 149

بالأثرم، و أخوه طلحة بن الحسن و اُختها فاطمة بنت الحسن اُمّهم اُمّ إسحاق بنت طلحة بن عبيداللّه التيميِّ و اُمّ عبداللّه، و فاطمة، و اُمّ سلمة، و رقيّة بنات الحسن عليه السلام لاُمّهات شتى».(1)

علامه مجلسى هم پس از نقل اين مطالب از ارشاد، از قول طبرى مى افزايد: «له من الأولاد ستة عشر، و زاد فيهم أبابكر و قال: قتل عبداللّه مع الحسين عليه السلام ».(2)

زيد بن حسن عليه السلام ، امور مربوط به صدقات رسول اللّه صلى الله عليه و آله را بر عهده داشت. شيخ

مفيد در اين باره مى نويسد:

و امّا زيد بن الحسن عليه السلام فكان يلي صدقات رسول اللّه صلى الله عليه و آله و أسنَّ و كان

جليل القدر، كريم الطبع، ظريف النفس، كثير البرّ، و مدحه الشعراء و قصده النّاس من الآفاق لطلب فضله . و ذكر اصحاب السيرة أنَّ زيد بن الحسن كان يلي صدقات رسول اللّه صلى الله عليه و آله. فلمّا ولي سليمان بن عبدالملك كتب إلى عامله بالمدينة: «أمّا بعد فإذا جاءك كتابي هذا فاعزل زيدا عن صدقات رسول اللّه صلى الله عليه و آله و ادفعها إلى فلان بن فلان - رجلاً من قومه - و أعنه على ما استعانك عليه والسلام»؛(3)

و امّا زيد بن حسن، امور مربوط به صدقات پيامبر صلى الله عليه و آله را بر عهده داشت. او بزرگ ترين فرزند امام عليه السلام و شخصى جليل القدر، بخشنده و بسيار اهل نيكى بود. شاعران زيادى مدحش كرده اند و مردم از جاهاى گوناگون براى دريافت لطف و فضل او به سويش مى آمدند. سيره نويسان آورده اند كه وى متولّى امور صدقات رسول خدا صلى الله عليه و آله بوده.

هنگامى كه سليمان بن عبدالملك به حكومت رسيد به عاملش در مدينه

ص: 150


1- . الارشاد، ج 2، ص 176 .
2- . بحارالأنوار، ج 44، ص 163، به نقل از اعلام الورى، ج 2، ص 106 .
3- . الارشاد، ج 2، ص 176 .

چنين نوشت: «هرگاه اين نامه به دست تو رسيد، زيد را از توليت صدقات رسول خدا عزل كن و آن را به يكى از خويشاوندانش واگذار و او را در اين امر يارى كن».

عامل سليمان فرمان او را اجرا كرد، ولى پس از آن كه عمر بن عبدالعزيز به خلافت رسيد، نامه اى بدين مضمون براى عامل مدينه نوشت:

أمّا بعد، فانّ زيد بن الحسن شريف بنى هاشم و ذوسنّهم؛ فإذا جاءك كتابي هذا، فاردد عليه صدقات رسول اللّه صلى الله عليه و آله و أعنه على ما استعانك عليه، والسلام؛(1)

زيد بن حسن عليه السلام ، (شخصيّت) شريف بنى هاشم و مسن ترين آنان است؛ وقتى كه اين نامه به دست تو رسيد، صدقات پيامبر صلى الله عليه و آله را به او بازگردان و در اين كار او را يارى كن.

مؤلّف كتاب عبدالعظيم الحسنى عليه السلام حياته و مسنده(2) مطلبى را درباره اختلاف بين زيد بن حسن عليه السلام و ابوهاشم عبداللّه بن حنفيّه در تصدّى و توليت صدقات حضرت رسول صلى الله عليه و آله نقل كرده است كه نگارنده سند آن را نيافتم. در اين كتاب آمده است: حضرت على عليه السلام مقرّر داشته بود كه بايد توليت صدقات او در دست اهل فضل و كمال از فرزندان او باشد. راوى گويد: توليت صدقات آن حضرت در زمان وليد بن عبدالملك به زيد بن حسن عليه السلام رسيد. در اين هنگام بين او و ابوهاشم عبداللّه بن محمد حنفيه بر سر تصدّى امور صدقات اختلاف پيدا شد.

ابوهاشم به زيد گفت: تو مى دانى كه ما در حَسَب و نَسَب با هم فرقى نداريم. تنها فضيلت تو بر من، اين است كه تو از فرزندان فاطمه زهرا عليهاالسلام هستى و من از اين شرف

ص: 151


1- . الارشاد، ج 2، ص 176 .
2- . عبدالعظيم الحسني عليه السلام حياته و مسنده، ص 75 .

بهره اى ندارم. ولى اين صدقات از آنِ فاطمه زهرا عليهاالسلام نيست؛ بلكه به امير مؤمنان على بن أبي طالب عليه السلام تعلّق دارد. علاوه بر اين، على عليه السلام شرط كرده است كه بايد توليت اين صدقات در دست فاضل ترين و داناترين فرزندان او باشد و من از شما فقيه تر و داناتر هستم.

هنگامى كه اين اختلاف پيش آمد، زيد روانه دمشق شد و خليفه اموى را از ماجرا آگاه كرد. البته پيشتر، از ابوهاشم نزد وليد بن عبدالملك سعايت شده بود كه وى ادّعاى خلافت دارد و هم اكنون لشكريانش در عراق جمع شده اند و در انتظارند تا به فرمان او ناگهان برضد تو بشورند. از اين رو، وليد بن عبدالملك با شنيدن اين سخنان آتش خشمش شعله ور شد و به عامل خود در مدينه نوشت كه هرچه زودتر ابوهاشم را به دمشق بفرستد. امير مدينه، ابوهاشم را دستگير كرده، او را به دمشق فرستاد.

وليد كه از ابوهاشم خشمگين بود، او را مدتى به زندان افكند. زمانى كه وى در زندان به سر مى برد، حضرت سجاد عليه السلام براى استخلاص او به دمشق عزيمت فرمود و از خليفه گله كرد كه: فرزندان ابوبكر و عمر و عثمان به جهت پدران خود در ميان مردم به راحتى زندگى مى كنند و معزّز هستند و كسى به آنها صدمه و آزار نمى رساند؛ امّا فرزندان پيغمبر صلى الله عليه و آله در حبس و شكنجه و آزار هستند و شرافت نَسب آنها با آن حضرت مراعات نمى شود. اينك ابوهاشم عبداللّه بن محمد مدّتى است كه در زندان تو گرفتار است.

وليد، اختلاف ابوهاشم با پسرعمويش و ادعاى خلافت و قصد آشوبگرى او را برضد خليفه به اطلاع امام سجاد عليه السلام رساند.

حضرت سجّاد عليه السلام فرمود: زيد بن حسن عليه السلام و ابو هاشم هر دو پسرعموى يكديگرند و اين اختلافات جزئى و خانوادگى همواره در هر خاندانى هست و نبايد موجب خشم شما شود. در اين هنگام حضرت امام سجّاد عليه السلام علت نزاع و اختلاف آن دو نفر را براى وليد بن عبدالملك بيان كرد. سپس فرمود: اكنون به خاطر حضرت

ص: 152

رسول اكرم صلى الله عليه و آله ابوهاشم را از زندان آزاد كن و او را نزد اهل بيتش بفرست. وليد گفت: من اكنون او را از زندان آزاد كردم و از وى درگذشتم. ابوهاشم از زندان آزاد شد، ولى

وليد به او اجازه نداد از دمشق بيرون رود و او را تحت نظر داشت. وليد روزى به او گفت: «يا ابا البنات؛ اى پدر دخترها!» ابوهاشم جواب داد: آيا مرا به داشتن دختر سرزنش مى كنى؛ در حالى كه حضرت لوط و خاتم پيامبران صلى الله عليه و آله پدران دخترها بودند؟!

وليد از اين جواب خشمگين شد و گفت: تو اهل جدل هستى، از نزد من دور شو! ابوهاشم گفت: آرى، به خدا قسم از نزد تو خواهم رفت! ابوهاشم از دمشق بيرون شد و به طرف مدينه گريخت، امّا سرانجام وليد او را مسموم كرد.(1)

علاّمه مجلسى(2) در ضمن بيان حالات امام محمد باقر عليه السلام از خرائج راوندى حديثى

را مرسلاً نقل كرده كه دانشمند فرزانه جناب آقاى عطاردى هم در كتاب خود(3) آن را ذكر كرده است. در بخشى از آن حديث آمده است:

ابوبصير از حضرت امام صادق عليه السلام روايت كرده: زيد بن حسن عليه السلام نزد پدرم آمد و از وى ميراث رسول اللّه صلى الله عليه و آله را مطالبه مى كرد (ميراث آن حضرت عبارت بود از: زره، شمشير، انگشتر و عصا كه نزد حضرت امام باقر عليه السلام بود) . زيد اظهار داشت: من فرزند امام حسن عليه السلام هستم و او بزرگ ترين فرزند پيغمبر صلى الله عليه و آله است پس ارث آن جناب به من مى رسد و من اولى و احقّ به آن هستم. در اين هنگام ميان زيد بن حسن عليه السلام و زيد بن على بن الحسين عليهماالسلام كه در مجلس بود، گفت وگوهايى صورت گرفت. زيد بن على عليه السلام پيش حضرت امام باقر عليه السلام رفت و گفت: اى برادر! من ديگر در اين باره با زيد بن

ص: 153


1- . بايد دانست كه خلفا و عمّال ستمگر بنى اميه براى اين كه با آسودگى خاطر به حكومت ظالمانه خود ادامه دهند و ميان علويان، نفاق و اختلاف ايجاد كنند و مسلمانان را از گرايش به آنان بازدارند، مى كوشيدند اين گونه اختلافات را بزرگ جلوه دهند.
2- . بحارالأنوار، ج 46، ص 329؛ الخرائج و الجرائح، ص 230 .
3- . عبدالعظيم الحسني عليه السلام حياته و مسنده، ص 79 .

حسن عليه السلام سخنى ندارم.

زمانى كه اين جريان به گوش زيد بن حسن عليه السلام رسيد، بسيار ناراحت شد و خدمت حضرت امام باقر عليه السلام آمد و مطالبى را به او گفت. امام باقر عليه السلام به زيد فرمود: «اگر اين تخته سنگ كه ما اكنون روى آن هستيم، گواهى دهد كه من احق به ميراث حضرت رسول صلى الله عليه و آله هستم، باز حرف خود را تكرار مى كنى؟» زيد جواب داد: در اين صورت، البته دست از عقيده خود برمى دارم.

در اين وقت آن صخره عظيم به سخن آمد و گفت: اى زيد! تو در حقّ امام ، ظالم هستى و در ميراث پيغمبر حقّى ندارى. زيد با مشاهده اين منظره، از وحشت بر زمين افتاد و از حال رفت.

زيد بن حسن عليه السلام بعد از اين ماجرا به دمشق رفت و موضوع اختلاف خود را با عبدالملك بن مروان خليفه اموى در ميان گذاشت. عبدالملك نامه اى به عامل خود در مدينه نوشت و به او دستور داد كه امام باقر عليه السلام را به دمشق بفرستد و حاكم را تهديد كرد كه اگر در اين امر كوتاهى كنى تو را خواهم كشت.

عامل مدينه در جواب او نوشت: نامه شما رسيد. محمد بن على را كه از من خواسته اى، مردى است كه امروز كسى پاكدامن تر از او در روى زمين يافت نمى شود. او مردى زاهد و پرهيزگار و همواره در محراب خود مشغول عبادت است. آن گاه كه به قرائت قرآن اشتغال دارد، حيوانات پيرامون او اجتماع مى كنند و با او انس و الفت دارند. وى در علم و كمال و فضل و شرف و عبادت، از داناترين و دقيق ترين مردم است. صلاح شما را در اين مى دانم كه به او رنج و آزار نرسانى و وى را صدمه نزنى. خداوند نعمت را از هيچ قومى سلب نمى كند، مگر اين كه خود آن قوم موجبات تغيير نعمت را فراهم سازند و روحيّات و اخلاق خود را تغيير دهند.

هنگامى كه اين نامه به عبدالملك بن مروان رسيد، وى دريافت كه عامل مدينه خير او را خواسته است و بار ديگر به حاكم مدينه نوشت كه يك ميليون درهم به محمّد بن

ص: 154

على عليهماالسلام بده و سلاح و زره و شمشير و انگشتر و عصاى رسول خدا صلى الله عليه و آله را كه نزد او محفوظ است، از وى بگير و براى من بفرست.

عامل مدينه نزد حضرت امام باقر عليه السلام آمده، گفت: از طرف عبدالملك بن مروان نامه اى رسيده و به من دستور داده كه يك ميليون درهم به شما بدهم و ميراث حضرت رسول صلى الله عليه و آله را كه نزد شما نگهدارى مى شود، براى او بفرستم. امام باقر عليه السلام فرمود: «اندكى مرا مهلت ده تا در اين باره بينديشم و تصميم بگيرم .»

امام صادق عليه السلام مى افزايد: پدرم نامه اى به عبدالملك بن مروان نوشت و مقدارى اثاثيه نيز براى او فرستاد. در اين هنگام زيد بن حسن عليه السلام از دمشق به مدينه آمد و بين او و امام باقر عليه السلام مذاكراتى شد. چند روز بعد از ورود زيد، امام باقر عليه السلام به شهادت رسيد. زيد بن حسن عليه السلام هم پس از مدّت اندكى، بيمار شد و چندى بيهوش بود؛ تا از جهان رخت بربست.

مرحوم مجلسى بعد از نقل اين حديث گويد: اين حديث مخالف با تاريخ است. اين داستان در زمان هشام بن عبدالملك اتّفاق افتاده و ظاهر اين است كه كلمه «هشام» از قلم نسّاخ يا روات افتاده است.(1)

گفتار علما درباره زيد بن حسن عليه السلام

زيد عليه السلام را سيّد و شريف بنى هاشم مى گفتند و او را دو فخر سزاوار است؛ زيرا پدرش امام حسن مجتبى عليه السلام و جدّه اش فاطمه زهرا عليهاالسلام يگانه دختر رسول اكرم صلى الله عليه و آله است. از اين رو، شيخ مفيد او را چنين ستود:

امّا زيد بن الحسن فكان يلي صدقات رسول اللّه و أسنّ و كان جليل القدر، كريم الطبع، ظريف النفس، كثير البّر، و مدحه الشعراء و قصده

ص: 155


1- . قاموس الرجال، ج 4، ص 544 .

النّاس من الآفاق لطلب فضله؛(1)

زيد بن حسن عليه السلام متولّى صدقات رسول خدا صلى الله عليه و آله و مردى مسنّ،

جليل القدر و بخشنده و داراى نفس لطيف و خير بى شمار بود و شعراى عصر او را ستوده اند.

در بحارالأنوار(2) به همين مضمون مطالبى درباره زيد آمده است كه همه اينها دليل بر عظمت و شرافت و جلالت زيد دارد.

علاّمه مجلسى به نقل از مفيد مى نويسد: شعراى زيادى در مدح زيد بن حسن عليه السلام شعر سروده اند كه از جمله آنها محمد بن بشير خارجى است. وى در مدح زيد مى سرايد:

إذا نَزَلَ ابْنُ الْمُصْطَفى بَطْنَ طَلْعَةٍ

نَفَى جَدْبَها وَاخْضَرَّ بِالنَّبْتِ غُودُها

وَ زَيْدٌ رَبيعُ النّاسِ في كُلِّ شَتْوَةٍ

إذا اخْلَفَتْ انْوارُها وَرُعُودُها

حَمُولٌ لِأَشْناقِ الدَّياتِ كَأنَّهُ

سِراجُ الدُّجى إذْ قارَنَتْهُ سُعُودُها(3)

هنگامى كه پسر مصطفى به سرزمينى درآيد، خشكسالى آن را بزدايد و چوب خشك آن وادى به سبزى بگرايد.

در هر زمستانى كه نزولات و بارندگى نباشد، زيد بهار مردم است.

همه خونبهاها را مى پردازد؛ گويى هنگامى كه ستاره سعد او برآيد، چون چراغى در تاريكى ها است.

مؤلّف كتاب زندگانى حسن بن على عليه السلام درباره زيد مى نويسد:

عبدالرحمن بن ابى الموالى گويد: زيد بن حسن عليه السلام را ديدم كه بر مركبى مى نشست و به «سوق الظهر» مى آمد و در آنجا توقّف مى كرد. مردم را مى ديدم كه در اطرافش جمع مى شدند و به او نگاه مى كردند و از هيكل

ص: 156


1- . الارشاد، شيخ مفيد، ج 2، ص 21 .
2- . بحارالأنوار، ج 44، ص 163 .
3- . الارشاد، شيخ مفيد، ج 2، ص 21؛ أنساب الأشراف، ج 3، ص 72 - 84 ؛ اعيان الشيعة، ج 7، ص 95 - 97 .

درشت او در شگفت مى شدند و به يكديگر مى گفتند: اين پسر رسول خدا صلى الله عليه و آله است.(1)

سيّد نسّابه عبدالحميد ثانى گويد:

زيد از برادرش حسن بزرگ تر بود. علماى انساب او را از برادرش مؤخّر داشته اند؛ ليكن فضل و كرم و سنش، وى را از برادرش حسن متمايز مى سازد.

زيد بن حسن عليه السلام نود سال زندگى كرد و از اهل جود و كرم بود و همه اوصاف در او جمع بود و از زهّاد و اهل ورع به شمار مى آمد. زيد در زمان خود رئيس عشيره و در ميان خويشاوندانش به خير و احسان و فضيلت و شرف مشهور بود. او به جود و شجاعت ممدوح مردمان زمان خود بود و از او در زندگى لغزش ديده نشد و جز خوبى از وى مشاهده نگرديد و از كارهاى ناپسند دور بود.(2)

در كتاب تهذيب التهذيب آمده است كه جناب زيد، از پدر خود و جابر بن عبداللّه انصارى و ابن عبّاس روايت مى كند، و از وى جماعتى ديگر، من جمله عبداللّه بن عمرو بن خدّاش و عبداللّه بن زكريّا انصارى و يزيد بن جعدبه روايت كرده اند. ابن حبّان، زيد بن حسن عليه السلام را از ثقات شمرده و روايت او را مقبول مى داند.(3)

ابن حجر در كتاب تقريب التهذيب گويد:

زيد، فردى هاشمى، مدنى، جليل القدر و بزرگوار بود و در ميان محدّثان و روات از ثقات شمرده مى شود.(4)

ص: 157


1- . باقر شريف قريشى، زندگانى حسن بن على عليه السلام ، ج 2، ص 572 .
2- . عبدالعظيم الحسني عليه السلام حياته و مسنده، ص 74 .
3- . تهذيب التهذيب، ج 3، ص 406؛ اعيان الشيعة، ج 7، ص 96؛ عبدالعظيم الحسني عليه السلام حياته و مسنده؛ ص 84 .
4- . عبدالعظيم الحسني عليه السلام حياته و مسنده، ص 84 .

آخرين گفتار درباره شخصيّت زيد، سخن مرحوم ملاّ باقر نورى مازندرانى است كه در كتاب روح و ريحان به نقل از نامه دانشوران مى نويسد:

از مجد و بزرگوارى زيد اين است كه جدّ عالى حضرت عبدالعظيم عليه السلام است و در ميان شيعه هم به همين جهت ارزشمند و بزرگ و معروف گشته است و اين افتخار بس كه فرزندى چون حضرت عبدالعظيم عليه السلام منسوب به او است.(1)

ولادت و وفات

در اينكه زيد در چه تاريخى به دنيا آمده است، هيچ يك از مورّخان و علماى رجال اشاره اى به آن نداشته اند و در تاريخ وفات وى هم اختلاف است.

شيخ مفيد گفته است كه وى در سن نود سالگى وفات يافت(2) و علاّمه مجلسى نيز اين عقيده را پسنديده است.(3)

ابونصر بخارى در سر السلسلة العلوية مى نويسد:

«زيد بن حسن بن على بن أبي طالب عليهماالسلام، مادرش اُمّ بشير دختر ابومسعود عقبة بن عمرو بن ثعلبه خزرجى انصارى است. او از برادرش حسن بن حسن عليه السلام از جهت سن بزرگ تر است و در محلّى بين مكّه و مدينه به نام «حاجز» از دنيا رفت. در موقع وفات، عمرش به صد سال رسيده بود».

نسّابه معروف يحيى بن حسن عقيقى در كتاب خود گويد: «زيد بن حسن عليه السلام در

ص: 158


1- . روح و ريحان، ص 82؛ نامه دانشوران، ج 4، ص 179.
2- . الارشاد، ج 2، ص 22؛ المجدى في انساب الطالبين، ص 20 .
3- . بحارالأنوار، ج 44، ص 163؛ الشجرة المباركة، ص 41 .

هنگام مرگ 95 سال داشت».(1)

سيد محسن امين هم مى نويسد:

«زيد بن حسن عليه السلام در سال 120 ق در سن نود يا صد و يا نودوپنج سالگى درگذشت .»(2)

وى دليل گفتار خود را كتاب هاى ارشاد(3) و تهذيب التهذيب(4) و عمدة الطالب(5) قرار داده است.

پس از آنجا كه زيد به اتّفاق جميع مورّخان كمتر از نود سال نداشته و از طرفى هم مرحوم سيّد محسن امين تاريخ وفات وى را سال 120 ق معيّن كرده است، مى توان چنين استدلال كرد:

بنا بر قول همه مورّخان، چون اوّلين همسر امام حسن مجتبى عليه السلام ، اُمّ بشير دختر ابومسعود عقبة بن عمرو انصارى بوده(6) و از طرفى هم ميان اعراب ازدواج جوانان در بيست سالگى و كمتر از آن مرسوم نبوده است، پس تولّد زيد در سال 25 هجرى و وفاتش بنا به نقل صاحب اعيان الشيعة در سنه 120 ق، يعنى در سن 95 سالگى ، بوده است.

زيد بن حسن عليه السلام ، در سرزمينى ميان مكّه و مدينه به نام «حاجز» نزديك «ثغره»، كه محلّى در حجاز است، وفات يافت و بدنش را به مدينه آورده، در قبرستان بقيع به

ص: 159


1- . عبدالعظيم الحسني عليه السلام حياته و مسنده، ص 73 .
2- . اعيان الشيعة، ج 7، ص 95 .
3- . الارشاد، ج 2، ص 22. شيخ مفيد سن زيد بن حسن را نود سال ذكر كرده است.
4- . تهذيب التهذيب، ج 3، ص 406. در اين كتاب سن زيد بن حسن 95 سال ذكر شده است.
5- . عمدة الطالب، ص 89. مؤلف اين كتاب سنّ زيد بن حسن را صد سال ذكر نموده و دو نظر فوق را هم متذكّر شده است.
6- . ناسخ التواريخ، امام حسن مجتبى عليه السلام ، ج 2، ص 268 .

خاك سپردند.(1)

مرگ وى بر بسيارى از مردمان حجاز گران آمد؛ زيرا او تنها حامى محرومان و مظلومان بود. از اين رو، شعرا در وفاتش مرثيه ها سرودند؛ از جمله قدامة بن موسى الجحمى(2) با اشاره به فضايل زيد، در رثاى او چنين سرود:

«فَإنْ يَكُ زَيْدُ غالَتِ الاَْرْضُ شَخْصَهُ

فَقَدْ بانَ مَعْروُفٌ فُناكَ وجُودُ

وإنْ يَكُ أَمْسى رَهْنَ رَمْسٍ فَقَدْ ثَوى

بِهِ وَهْوَ مَحْمُودُ الْفِعالِ فَقيدُ

سَميعٌ اِلَى الْمُعْتَرِّ يَعْلَمُ أنَّهُ

سَيَطْلُبُهُ الْمَعْرُوف ثَمَّ يَعُودُ

وَلَيْسَ بِقَوّالٍ وَقدْ حَطَّ رَحْلَهُ

لِمُلْتَمِسِ الْمَعْرُوفَ أيْنَ تُريدُ

إذا قَصَّرَ الْوَعْدُ الدَّنِيُّ نَما بِهِ

إلَى الْمَجْدِ آباءُ لَهُ وَجُدُودُ

مَبا ذيلُ لِلْمَوْلَى مَحاشيدُ القُرى

وَفي الرَّوْعِ عِنْدَ النّائِباتِ أُسُودُ

إذا انْتُحِلَ الْعِزُّ الطَّريفُ فَإنَّهُمْ

لَهُمْ إرْثُ مَجْدٍ ما يُرامُ تَليدُ

إذا ماتَ مِنْهُمْ سَيِّدٌ قامَ سَيِّدُ

كَريمُ يُبَتّي بَعْدَهُ وَ يَشيدُ؛(3)

گرچه دست روزگار جسم زيد را ربود، امّا همانا بخشش او آشكار است.

و اگر پيكرش به خاك رفته، پس زمين فقيدى را دربر گرفته كه همه كارهايش پسنديده بود.

او نداى بيچارگان را مى شنود و مى داند كه از او كمك مى خواهند و كامياب باز مى گردند.

او كسى نبود كه به نيازمند بگويد چه مى خواهى و كجا مى روى، بلكه از آنان رفع نياز مى كرد.

اگر هم نيازمندى به همه درخواست هايش نمى رسيد، ولى مى دانست به سوى

ص: 160


1- . الارشاد، ج 2، ص 21؛ اعيان الشيعة، ج 7، ص 95؛ بحارالأنوار، ج 44، ص 163 .
2- . باقر شريف قريشى، زندگانى حسن بن على عليه السلام ، ج 2، ص 573 .
3- . بلاذرى، أنساب الأشراف، ج 3، ص 72 - 73؛ تاريخ دمشق، ج 6، ص 302؛ حدائق الوردية، ص 107.

مردى رفته كه نياكانى بزرگوار دارد.

بسته هايى براى بردگان و گروه هايى براى مهمانى داشت و به هنگام ترس و ناگوارى ها بردبار بود.

وقتى كه آقايى از آنها بميرد، آقايى ديگر برمى خيزد؛ بزرگوارى كه بزرگوارى اش استوار و پابرجا است».

اشعار فراوانى از اين قبيل در فضايل زيد بن حسن عليه السلام سروده شده كه به همين مقدار بسنده شد.

عبداللّه بن ابى عبيده گويد: روزى كه زيد بن حسن عليه السلام در بطحا از دنيا رفت و جنازه او را به مدينه حمل مى كردند، من هم به اتّفاق پدرم به استقبال جنازه او رفته بودم.

هنگامى كه به ثنيّه رسيديم، جنازه زيد كه در قبّه اى نهاده و روى شترى گذاشته بودند از دور نمايان شد و عبداللّه بن الحسن بن الحسن عليه السلام (عبداللّه محض) پيشاپيش جنازه پياده حركت مى كرد؛ در حالى كه رداى خود را بر كمرش بسته بود. پدرم گفت: پسرم! ركاب را نگهدار تا من هم پياده شوم و به جنازه زيد احترام كنم. به خدا قسم اگر من سواره باشم و عبداللّه پياده راه برود، به ما خير و نصيبى نخواهد رسيد و هرگز روى سعادت را نخواهيم ديد! پدرم از مركب فرود آمد و به اتّفاق عبداللّه بن حسن در پيشاپيش جنازه حركت كردند؛ تا جنازه را وارد منزل كردند و در آنجا غسل دادند. سپس آن را به قبرستان بقيع بردند و همان جا به خاك سپردند.(1)

عقايد زيد

عقيده و مذهبش، بنابر تحقيق، همان مذهب اماميّه و اهل بيت رسول خدا صلى الله عليه و آلهبوده است و در اين، خلافى نيست. وى در مدّت عمرش هيچ گاه دعوى امامت نكرد و

ص: 161


1- . عبدالعظيم الحسني عليه السلام حياته و مسنده، ص 84 .

كسانى كه زيدى هستند، منسوب به او نيستند؛ زيرا «زيدى ها» عقيده دارند كه هركس از اولاد حضرت على و زهرا قيام به سيف و خروج نمود، او امام است، خواه حسنى باشد و خواه حسينى.(1) زيدى ها چند فرقه اند كه پرداختن به آنها بيرون از هدف اين نوشتار است.

زيد بن حسن عليه السلام ، به دليل تقيه، با بنى اميه مماشات مى كرد. حكايت زير، به نقل از كتاب زندگانى حضرت عبدالعظيم عليه السلام در صفحه 78، نمونه اى از تقيّه جناب زيد است:

وليد بن عبدالملك براى زيد نامه اى نوشت و از او خواست كه با عبدالعزيز بن وليد بيعت كند و سليمان بن وليد را از خلافت خلع نمايد. زيد، كه از خليفه تقيّه مى كرد، به خواسته او پاسخ مثبت داد.

هنگامى كه سليمان به خلافت رسيد، از نامه زيد به وليد مطلّع شد و به ابوبكر بن حزم، والى مدينه، نوشت كه زيد را پيش خود حاضر كن و اين نامه را از برايش بخوان، اگر موضوع اين نامه را تصديق كرد، آن را براى من بنويس و اگر تكذيب نمود، به او پيشنهاد ده تا بالاى منبر حضرت رسول صلى الله عليه و آله در حضور مردم نيز تكذيب كند.

ابن حزم سخن سليمان را به اطلاع زيد رساند. وى پاسخ داد: مرا مهلت بده تا در اين مورد از خداوند طلب خير كنم. زيد پس از خروج از نزد امير مدينه، نزد قاسم بن محمد و سالم بن عبداللّه رفت و گفت: من از سليمان بيمناكم و مى ترسم خون مرا بريزد و از سويى ناگزيرم كه به او جواب بدهم. بعضى به او گفتند كه براى حفظ جان خود سوگند ياد كن و اظهار بى اطّلاعى نما؛ امّا اين دو گفتند: قسم ياد نكن و منكر نامه ات هم مباش و در بالاى منبر با خدا جنگ مكن! ما اميدواريم خداوند تو را از مكر

و حيله و دشمنى او نجات دهد. از اين رو، زيد بن حسن عليه السلام نزد امير مدينه رفت و مضمون نامه را تصديق كرد. پس از آنكه امير مدينه را از سخن زيد آگاه كرد، سليمان

ص: 162


1- . الارشاد، ج 2، ص 22؛ بحارالأنوار، ج 44، ص 164 .

بن وليد به او نوشت كه زيد بن حسن عليه السلام را صد تازيانه بزند و به او لباس درشت بپوشاند و پابرهنه در كوچه هاى مدينه حركت دهد. هنگامى كه قاصد مى خواست از حضور خليفه خارج شود، عمر بن عبدالعزيز گفت: اكنون خليفه مريض است؛ اندكى صبر كن تا وى بهبود يابد. او نيز حركت خود را به تأخير افكند. اندكى پس از آن سليمان بن وليد درگذشت و خلافت به عمر بن عبدالعزيز رسيد. وى همين كه زمام امور را به دست گرفت، قاصد را پيش خود خواند و نامه را از وى گرفت و پاره كرد.

روايات زيد بن حسن عليه السلام

1 . ...عن زيد بن الحسن عليه السلام ، عن جدّه، قال: سمعتُ عمّار بن ياسر يقول: وقف لعلي بن أبيطالب عليه السلام سائل و هو راكع في صلاةٍ تطوّعٍ، فنزع خاتمه فأعطاه السائل، فأتى رسول اللّه فأعلمه بذلك، فنزل على النبيّ هذه الآية: «إنّما وَلِيُّكُمُ اللّه ُ و رَسُولُهُ وَالَّذِينَ آمَنُوا الَّذِينَ يُقيمُونَ الصَّلاة و يُؤْتُونَ الزَّكاةَ وَ هُمْ راكِعُونَ...».(1) فقرأها رسول اللّه صلى الله عليه و آله علينا، ثم قال: من كنت مولاه فعلىّ مولاه، اللّهم وال من والاه و عاد من عاداه؛(2)

زيد بن حسن عليه السلام از جد خود روايت مى كند كه گفت: شنيدم عمّار پسر ياسر مى گفت: اميرالمؤمنين على عليه السلام در نماز مستحبى بود كه سائلى هنگام ركوع نزد آن حضرت ايستاد. امام عليه السلام در همان هنگام انگشتر خود را بيرون آورد و به سائل بخشيد. پس رسول خدا صلى الله عليه و آلهآمد و از ماجرا آگاه شد. در همان هنگام بود كه آيه «اِنّما وَليُّكُمُ اللّه ُ...» بر رسول خدا صلى الله عليه و آله نازل شد. پيغمبر صلى الله عليه و آله آيه را براى ما خواند و سپس فرمود: هركس من مولاى او هستم، پس على مولاى او است. پروردگارا دوستانش را دوست و دشمنانش را دشمن دار!

ص: 163


1- . سوره مائده 5، آيه 55 .
2- . بحارالأنوار، ج 79، ص 188، روايت 25، باب 91.

2 . روى زيد بن الحسن عليه السلام ...عن أميرالمؤمنين عليه السلام ، أنّه كان يقطع يد السارق اليمنى في اوّل سرقته، فإن سرق ثانية قطع رجله اليسرى، فإن سرق ثالثة خلّده في السجن؛(1)

زيد بن حسن عليه السلام روايت مى كند كه امام على عليه السلام ، دست راست دزد را در مرتبه اوّل قطع مى كرد. اگر بار دوم هم سرقت كرد، پاى چپ او را مى بريد و اگر در مرحله سوم هم مرتكب دزدى مى شد، وى را در زندان حبس ابد مى كرد.

3 . ...عن زيد بن الحسن عليه السلام ، قال: سمعت أبا عبداللّه عليه السلام يقول: كان علي عليه السلام أشبه النّاس طعامه و سيرته برسول اللّه صلى الله عليه و آله و كان يأكل الخبز و الزيت و يطعم الناس الخبز و اللحم. قال: و كان علي عليه السلام يستقي و يحتطب و كانت فاطمة عليهاالسلام تطحن و تعجن و تخبز و ترقع و كانت من أحسن النّاس وجها كان وجنتيها وردتان صلّى اللّه عليها و على أبيها

و بعلها و ولدها الطاهرين.(2)

زيد بن حسن عليه السلام گفت: شنيدم از امام حسين عليه السلام كه مى فرمود: على عليه السلام در كردارش شبيه ترين مردم به رسول خدا صلى الله عليه و آله بود. نان و روغن زيتون مى خورد و مردم را با نان و گوشت سير مى نمود، و فرمود: على عليه السلام آب و هيزم مى آورد. فاطمه عليهاالسلام گندم را آسياب

و سپس خمير مى كرد و آن گاه نان مى پخت و پيراهن ها را وصله مى زد. فاطمه عليهاالسلام زيباترين مردم بود و گونه هايش مثل دو گل سرخ بود. درود خدا بر او و پدر و شوهر و پسران پاك او باد!

4 . از زيد بن حسن عليه السلام روايت شده كه معاويه از عمرو بن عاص خواست كه صفوف شاميان را بيارايد. عمرو بن عاص به او گفت: بدين شرط چنين كارى مى كنم كه اگر خداوند پسر ابى طالب عليه السلام را (در اين جنگ كه من صفوف آن را آرايش داده ام)

ص: 164


1- . بحارالأنوار، ج 79، ص 188، روايت 25، باب 91 .
2- . وسائل الشيعة، ج 25، باب 43 ، ص 87 ، ح 31266؛ اصول كافى، ج 6، ص 328، روايت 3 و 8 : 165، روايت 176، باب 8 ؛ بحارالأنوار، ج 40، ص 330، روايت 12، باب 98، ج 41، ص 131، روايت 42، باب 107 .

كشت و مملكت سراسر به طاعت تو درآمد، فرمان مرا باشد (كه هرچه بخواهم مرا دهى). گفت: آيا فرمانروايى مصر (كه آن را پيشتر به تو وعده داده ام) تو را بس نيست؟

گفت: آيا مصر مى تواند در عوض بهشت باشد؟ و كشتن پسر ابى طالب عليه السلام به بهاى تحمّل آتشى مى ارزد كه وصفش در قرآن چنين آمده: «وَلا يُفْتَرُّ عَنْهُمْ وَ هُمْ فِيهِ مُبْلِسُونَ»؛(1) «هيچ از عذابشان كاسته نشود و اميد نجات و خلاص ندارند؟»

معاويه گفت: اى اباعبداللّه!(2) اگر پسر ابى طالب عليه السلام در اين جنگ كشته شود، فرمان تو راست.(3) امّا اينك آهسته گوى كه مردم سخنت را نشنوند.

پس عمرو به سپاهيان شام گفت: اى گروه شاميان! صفوف خود را منظّم بياراييد و سرتان را به پروردگارتان عاريت دهيد و از خداوند مدد گيريد و با دشمن خدا و دشمن خويش جهاد كنيد و به پيكارشان درآييد كه خدايشان بكشد و نابود كند. «وَاصْبِروُا إنَّ الاَْرْضَ للّه يوُرِثُها مَنْ يَشاءُ مِنْ عِبادِهِ وَالْعاقِبَةُ لِلْمُتَّقِينَ»؛(4) و صبر كنيد كه زمين از آن خدا است؛ آن را به هر كس از بندگانش كه بخواهد به ميراث دهد و سرانجام نيكو از آن پرهيزكاران است .»(5)

6 . باز هم از زيد بن حسن عليه السلام روايت مى كنند: على عليه السلام ، اَشتر بن حارث نخعى را به جلودارى سپاه خود گماشت. على عليه السلام با 150 هزار تن از مردم عراق به پيشروى پرداخت و گروهى از يارانش او را در ميان گرفته بودند.

معاويه نيز با سپاهى در همين حدود از مرز شام حركت كرد؛ در حالى كه سفيان بن عمرو (معروف به ابو اعور سلمى) را به جلودارى سپاه خود گماشته بود.

ص: 165


1- . سوره زخرف 43، آيه 75 .
2- . ابوعبداللّه، كنيه عمرو بن عاص است.
3- . يعنى افزون بر حكومت مصر هر چيز ديگر كه خواهى به تو خواهم داد.
4- . سوره اعراف 7، آيه 128 .
5- . پيكار صفّين، ص 325؛ مشابه اين روايت، حديثى هم در بحارالأنوار، ج 32، ص 466، روايت 405 آمده است.

وقتى كه به معاويه خبر رسيد كه على عليه السلام آماده باش داده است، او نيز به يارانش فرمان آمادگى داد. گزارش امر او به على عليه السلام رسيد و از اين رو، با ياران خود به پيشروى ادامه داد. زمانى كه معاويه از حركت او آگاه شد، با تمام نيروهايش به سپاه امام على عليه السلام تاخت. وى كه جلودارى سپاهش را به سفيان بن عمرو داده بود، ارطات عامرى، بُسر، را به فرماندهى دنباله سپاه گماشت. اين لشكر به راه افتاد تا همگى به «قُناصِرين» در

كنار صفّين رسيدند.

اَشتر، با چهار هزار تن از ديده وران زبده عراقى، بر جلوداران لشكر معاويه، كه پيش از او بر سر آب اردو زده بودند، تاخت و ابو اعور را از اردوگاهش براند؛ ولى از سوى ديگر، معاويه با همه لشكريانش به سوى سپاه على عليه السلام تاخت. اشتر، كه جان امام را در خطر ديد، به جانب امام برگشت و به اين گونه معاويه بر آب مسلّط شد و ميان اهل عراق و آب فاصله افكند.(1)

همسر و فرزندان

به اتّفاق جميع مورّخان و به گفته ابونصر بخارى در كتابش(2)، همسر زيد، «لبابه» دختر عبداللّه بن عبّاس بن عبدالمطّلب، بود كه ابتدا عبّاس بن على بن ابى طالب عليه السلام او را تزويج كرد. هنگامى كه آن جناب در كربلا شهيد شد، زيد وى را به نكاح خويش درآورد. از لبابه پسرى به نام حسن متولّد شد. البته عدّه اى ديگر از مورّخان، «زجاجه» ملقّب به «رقرق» را مادر حسن دانسته اند.(3)

ص: 166


1- . پيكار صفّين، ص 216؛ قريب به مضمون اين روايت، روايتى ديگر در بحارالأنوار، ج 32، ص 442، روايت 393 نقل شده است.
2- . سر السلسلة العلويّة، ص 28 .
3- . عمدة الطالب، ص 90 .

ابن سعد در طبقات(1) درباره فرزندان زيد مى نويسد: زيد بن حسن عليه السلام فرزندى به نام محمد داشت كه از دنيا رفت و صاحب فرزندى نبود. فرزند ديگر زيد، حسن نام داشت كه از طرف منصور دوانقى والى مدينه شد. او دخترى هم داشت به نام نفيسه كه به وليد بن عبدالملك تزويج كرد. مادرِ نفيسه، لبابه، دختر عبداللّه بن عبّاس بن عبدالمطلب، بود.(2)

مؤلّف كتاب المجدى هم گفته است كه زيد فرزندى به نام يحيى داشته كه قبر او در مصر است.(3)

2 . حسن بن زيد

اشاره

ابومحمد حسن الأمير، فرزند زيد بن حسن عليه السلام و جدّ دوم حضرت عبدالعظيم عليه السلام است كه يكى از بزرگان زمان خود به شمار مى رفت. وى در جود و فضل و كرم و فتوّت در ميان بنى هاشم معروف بود. حسن بن زيد، به دستگيرى از بيچارگان و ضعفا مى پرداخت و به درماندگان و مقروضين كمك مى كرد.

علّت اينكه وى ملقّب به «امير» بود اين است كه مدّت پنج سال از سوى منصور دوانيقى به حكومت مدينه، مكّه و حومه آن، منصوب شد. طولى نكشيد كه عملكرد او ناخرسندى خليفه را فراهم آورد و خليفه او را روانه زندان كرد و تمام اموال و دارايى

او را ستاند. آن بزرگوار آن قدر در زندان منصور در بغداد به سر برد كه خليفه از دنيا

رفت و مهدى عبّاسى به خلافت رسيد. مهدى عبّاسى او را از زندان آزاد نمود و آنچه را منصور از او گرفته بود، باز گرداند و وى را با خود به حج برد و در اكرام وى سعى

ص: 167


1- . طبقات الصحابة والتابعين، ج 5، ص 315 .
2- . نقل از عبدالعظيم الحسني عليه السلام حياته و مسنده، ص 82 - 83 .
3- . المجدى، ص 20 .

بليغ روا مى داشت.(1)

حسن بن زيد، اوّل كس از علويان و بنى هاشم است كه به روش و سنّت عبّاسيها جامه سياه پوشيد. او با پسرعموهاى خود اختلافاتى هم داشت. سيّد جمال الدّين حسنى معروف به «ابن عنبه» گويد: حسن بن زيد از سوى منصور دوانيقى امير مدينه شده بود و بر غير اين شهر نيز امارت مى كرد. وى از همكاران حكومت بنى عبّاس به شمار مى رفت و با پسرعموهايش، فرزندان حسن مثنّى، اختلافاتى داشت.(2)

ابو نصر بخارى مى نويسد: ابو محمد حسن بن زيد بن على بن ابى طالب عليه السلام ، از مادرى كنيز به نام زجاجه و ملقّب به رقرق به دنيا آمد. زيد را جز حسن فرزند ديگرى نبود و اعقابش منحصر به همين فرزند است.(3)

تاريخ تولّد، وفات و شخصيّت حسن بن زيد

شمارى از مورّخان، نام مادر حسن را لبابه دختر عبداللّه بن عبّاس،(4) و بعضى هم زجاجه ملقّب به رقرق(5) نوشته اند. با توجّه به قول بيشتر علما و اتّفاق نظر در تاريخ وفات حسن الامير در سال 168 ق، بدون ترديد مادر وى همان لبابه بوده است.

در اعيان الشيعة نيز به نقل از عمدة الطالب(6) آمده است كه وى در سال 168 ق در زمان هارون الرشيد، در حجاز به سن هشتاد سالگى وفات يافت.(7)

ص: 168


1- . رياض الانساب، ج 1، ص 102؛ سفينة البحار، ج 1، ص 264؛ عمدة الطالب، ص 89 ؛ اعيان الشيعة، ج 5، ص 75 ؛ منتهى الآمال، ج 1، ص 178؛ طبقات الكبرى، ابن سعد، ج 5، ص 415؛ منتخب التواريخ، ص 207؛ زندگانى حضرت عبدالعظيم عليه السلام ، رازى، ص 10؛ اردستانى، ص 14؛ عطاردى، ص 86 .
2- . عمدة الطالب، ص 90؛ سفينة البحار، ج 1، ص 265 .
3- . سرالسلسلة العلويّة، ص 21 .
4- . عمدة الطالب، ص 68 .
5- . سرّ السلسلة العلويّة، ص 23 .
6- . اعيان الشيعة ، ج 5، ص 75 .
7- . عمدة الطالب، ص 90؛ رياض الانساب، ج 1، ص 102 .

نسّابه قرن پنجم، نجم الدّين ابى الحسن على العُمرى درباره محل فوت حسن بن زيد مى نويسد: «حسن بن زيد در مكانى به نام حاجز از دنيا رفت و مادرش كنيز بود».(1)

مؤلّف كتاب الفخرى(2) هم در كتاب انساب خود مى نويسد: «ادامه نسل زيد بن حسن عليه السلام از تنها فرزندش حسن الأمير بود كه وى در سن هشتاد سالگى وفات يافت».

امام فخر رازى(3) به نقل از سرّ السلسلة العلويّة(4) نوشته است:

بخارى گفت: ابوالحسن زيد بن حسن عليه السلام ، 120 سال يا كمتر عمر كرد و تداوم نسل او از يك پسر به نام ابو محمد حسن الامير بوده و او اوّل كسى است از بنى هاشم كه لباس سياه پوشيد و از طرف منصور دوانيقى به اميرى مدينه منصوب شد. حسن در سال 168 ق، در حالى كه هشتاد سال داشت، از دنيا رفت. او چهار خليفه عبّاسى به نامهاى منصور و مهدى و هادى و رشيد را درك كرد.

علاّمه نسّابه سيّد احمدكيا گيلانى هم در كتابش، بعد از بيان پاره اى از حالات حسن بن زيد، بيان مى دارد كه حسن بن زيد در هشتاد سالگى در حاجز وفات يافت و به قول ابن خدّاع، در سال 168 ق در حالى كه خلافت رشيد را نيز ديده بود، دنيا را وداع گفت.(5)

مؤلّف كتاب مشاهد العترة الطاهرة(6) به نقل از معجم البلدان(7) ياقوت حموى و تحفة العالم(8)

ص: 169


1- . المجدى، ص 20 - 21 .
2- . الفخرى، ص 130 .
3- . الشجرة المباركة، ص 41 .
4- . سراج الأنساب، ص 35 .
5- . سراج الأنساب، ص 35 .
6- . مشاهد العترة الطاهرة، ص 69 - 70 .
7- . معجم البلدان، ج 2، ص 204 .
8- . تحفة العالم، ج 1، ص 297 .

سيّد جعفر بحرالعلوم، مى نويسد:

حاجز موضع بين مكّة و المدينة قرب ثغره، الحاجر بالجيم والراء و هى في لغة العرب ما يمسك الماء من شقة الوادي. توفّي بالحاجز، أبو محمد الحسن بن زيد بن الحسن بن على بن ابى طالب عليه السلام .

و فيه يقول الشاعر:

إلى حسن بن زيد بأن نضوى

يجوب الليل و هنا و الإلاما

إلى رجل أبو المعالي

و أكرم بعد من صلّى وصاما

و أشتم إن أحبك يابن زيد

و إنّ أهدى التحيّة والسّلاما

وقد سلفت علي له أيادي

تعيش الروح منها والعظاما

و كان هو المقدّم من قريش

و رأس الغرّ فيها و السّلاما

و خيرهم لجار او لصهر

بتسكين الكلالة و الذماما

و كان أشدّهم عقلاً و حلما

و أبرمهم إذا إزدحم إزدحاما

از آنچه گفته شد معلوم مى شود كه بنابر عقيده اكثر مورّخان، حسن بن زيد، جدّ دوم حضرت عبدالعظيم عليه السلام به سال 88 ق، از لبابه دختر عبداللّه بن عبّاس، در مدينه به دنيا آمده و در هشتاد سالگى، در سال 168 در محلى به نام حاجر از دنيا رفته است.

داستان وفات وى اين گونه بود كه وى همراه مهدى عبّاسى عازم مكه بود. در بين راه مهدى به علّت كمبود آب از ادامه سفر منصرف مى شود و باز مى گردد؛ امّا حسن به راه خود ادامه مى دهد؛ تا آنكه در حاجز، كه پنج ميلى مدينه است، درگذشت و على بن مهدى بر او نماز گزارد و در همان جا دفن شد.(1)

امّا عقيده علماى رجال در مورد شخصيت حسن بن زيد به شرح زير مى باشد:

ص: 170


1- . تاريخ بغداد، ج 7، ص 309 - 131؛ قاموس الرجال، ج 3، ص 249؛ عمدة الطالب، ص 70؛ به نقل از شاگردان مكتب ائمه عليهم السلام، ج 1، ص 373 .

علاّمه تسترى درباره حسن بن زيد مى نويسد:

شيخ طوسى(1) وى را از اصحاب امام جعفر صادق عليه السلام برشمرده و خطيب هم در تاريخش وى را بخشنده ترين عرب دانسته و افزوده است كه وى به دستور منصور دوانيقى، خانه امام جعفر صادق عليه السلام را به آتش كشيده است.(2)

أبوالحسن عُبيدلى درباره شخصيّت حسن بن زيد مى نويسد:

ابو محمد الحسن بن زيد بن الحسن عليه السلام امير المدينة و له أخبار حسنة في علمه و فضله و عقله و كرمه و حلمه و سؤده و له محاسن من الأخبار... .(3)

مؤلف كتاب المجدى درباره او مى گويد: «و كان في الحسن بن زيد محاسن دنيائية كثيرة».(4)

مرحوم آيه اللّه العظمى خويى در كتاب رجالش، درباره حسن بن زيد چنين ابراز داشته است: «و ذكر غيره له ذموما كثيرة».(5)

در كتاب تهذيب آمده است كه او از ثقات به شمار رفته و ابن سعد در طبقات، او را عابد و ثقه توصيف كرده است. زبير بن بكار نيز حسن بن زيد را مردى فاضل و شريف و عابد و مورد وثوق دانسته و «عجلى» هم، او را توثيق كرده است؛ امّا ابن معين او را ضعيف شمرده است.

با اين همه، علاقه حسن بن زيد به رياست و حكومت موجب شد كه به حمايت از

ص: 171


1- . رجال، شيخ طوسى، ص 179، باب الحاء 2147 .
2- . قاموس الرجال، ج 3، ص 247 - 249 .
3- . تهذيب الأنساب، ص 105 .
4- . المجدى، ص 21 .
5- . معجم رجال الحديث، ج 5، ص 326 .

بنى عبّاس بپردازد و از بنى الحسن و پسرعموهايش سعايت و منصور را عليه آنان تحريك كند و به دستور منصور خانه امام صادق عليه السلام را به آتش بكشد.(1)

همسر و تعداد فرزندان
اشاره

جناب حسن بن زيد همسران متعدّدى داشته و از هريك، فرزندانى به هم رسانيده كه به اين شرح است.

1 . ابومحمد قاسم بن حسن

وى بزرگ ترين اولاد حسن بن زيد و مادرش اُمّ سلمه، دختر حسين اثرم بن حسن بن على بن أبيطالب عليه السلام است. قاسم مردى پارسا و پرهيزكار بود؛ ولى به تبعيّت از پدرش، ضمن پشتيبانى از حكومت ظالم بنى عبّاس، عليه پسرعموهايش فعاليّت مى كرد و با محمد بن عبداللّه نفس الزكيّه خصومت مى ورزيد.(2)

قاسم داراى چهار پسر و دو دختر بود:

1 . محمد بطحايى (و يا بطحانى با نون بر وزن سبحانى كه نام محلّه اى در مدينه است و بعضى هم او را منسوب به بطحا دانسته اند)؛

2 . عبدالرحمن الشجرى (شجره يكى از روستاهاى مدينه است)؛

3 . حمزه: فقط مؤلّفان كتابهاى تهذيب الأنساب(3) و عمدة الطالب(4) و المجدى(5) از او ياد

ص: 172


1- . أعيان الشيعة، ج 5، ص 75؛ قاموس الرجال، ج 3، ص 168؛ رجال ، شيخ طوسى، ص 166؛ وفيات الأعيان، ج 5، ص 56؛ عمدة الطالب، ص 70؛ أعلام زركلى، ج 2، ص 205؛ به نقل از شاگردان مكتب ائمه عليهم السلام ، ج 1، ص 372 .
2- . سفينة البحار، ج 1، ص 264 .
3- . تهذيب الأنساب، ص 106 .
4- . عمدة الطالب، ص 45 .
5- . المجدى، ص 21 .

كرده اند و مادر وى را كنيزى دانسته اند؛

4 . حسن: بعضى وى را از اولاد قاسم به حساب نياورده اند؛

5 . خديجه، همسر پسرعمويش، حضرت عبدالعظيم حسنى عليه السلام بوده است.

6 . عبيده، همسر پسرعموى خود، طاهر بن زيد بن حسن بن زيد بن حسن عليه السلام بوده است.(1)

2 . ابوالحسن على بن حسن

مادر وى، كه كنيز بود، «شديد» لقب داشت. او در حبس منصور وفات يافت. وى نيز جدّ حضرت عبدالعظيم عليه السلام محسوب مى شود كه درباره او سخن خواهيم گفت.

3 . ابو طاهر زيد بن حسن

مادرش كنيز بود و داراى سه فرزند بود: 1. طاهر: مادرش اسماء، دختر ابراهيم مخزوميّه است و او را دو فرزند بود به نامهاى محمّد و على. محمّد هم سه دختر داشت به نامهاى خديجه و نفيسه و حسناء؛ 2. على؛ 3. اُم عبداللّه.(2)

4 . ابومحمّد اسماعيل بن حسن

وى آخرين فرزند حسن بن زيد است و او را «جالب الحجاره» مى گفتند. او را سه پسر بود: 1 . حسن: مادرش كنيز بوده. وى از محدّثين به شمار مى آمده، ولى متّهم به نقل احاديث دروغ شده است؛ 2 . محمّد: مادرِ او از سادات حسينى است به نام فاطمه بنت

ص: 173


1- . ر.ك: الفخرى، ص 130 - 131؛ الشجرة المباركة، ص 41؛ سراج الأنساب، ص 37؛ رياض الأنساب، ص 44؛ سرّ السلسلة العلويّة، ص 61؛ عمدة الطالب، ص 45؛ تهذيب الأنساب، ص 106؛ المجدى، ص 21؛ منتهى الآمال، ج 1، ص 46؛ شاگردان مكتب ائمه عليهم السلام، ج 1، ص 376؛ مناهل الضرب، ص 97 .
2- . ر.ك: منتهى الآمال، ج 1، ص 462؛ تهذيب الانساب، ص 146؛ المجدى، ص 33؛ الشجرة المباركة، ص 65 .

عبيداللّه بن الحسين الأصغر؛ 3 . على .

مؤلف كتاب تهذيب الأنساب، فرزند ديگرى به نام احمد را از فرزندان اسماعيل بن حسن دانسته است.(1)

5 . ابوالحسن اسحاق بن حسن

ملقّب به كوكبى، مادرش كنيزى از اهل بحرين بود. اسحاق از خدمتگزاران دستگاه هارون الرشيد به شمار مى رفت، ولى در اواخر زندگى او، هارون بر وى غضب كرد و او را به زندان افكند و در حبس درگذشت.

براى اسحاق سه فرزند به اسامى حسن، حسين و هارون نام برده اند. هارون پسرى به نام جعفر و جعفر هم فرزندى به نام محمد داشته است. رافع بن ليث، جعفر را در شهر آمل (مازندران) شهيد كرد و قبرش مورد عنايت اهالى آن ديار است.

مؤلّف كتاب مجدى هم دو فرزند ديگر به اسامى اُم كلثوم و اسماعيل براى اسحاق نام برده است.(2)

6 . ابواسحاق ابراهيم بن حسن

مادر وى كنيز و همسرش از سادات حسنى به نام اُمّ القاسم بنت جعفر بن الحسن المثنّى بود و از وى دو پسر آورد كه يكى را ابراهيم و ديگرى را على ناميد. ابواسحاق

از امة الحميد كه او هم كنيزى بوده، صاحب فرزند ديگرى به نام زيد شد.

ابراهيم فرزند ابواسحاق، دو پسر به نامهاى محمد و حسن داشت كه محمد شوهر

ص: 174


1- . ر.ك: منتهى الآمال، ج 1، ص 463؛ المجدى، ص 34؛ تهذيب الأنساب، ص 141؛ الفخرى، ص 161؛ الشجرة المباركة، ص 68 .
2- . ر.ك: انساب مجدى، ص 33؛ منتهى الآمال، ج 1، ص 462؛ تهذيب الأنساب، ص 145؛ عمدة الطالب، ص61؛ عبدالعظيم الحسني عليه السلام حياته و مسنده، ص 100؛ الشجرة المباركة، ص 67 .

اُمّ سلمه (دختر حضرت عبدالعظيم) بود. و از آن دو سه فرزند به نامهاى حسن، عبداللّه و احمد به دنيا آمدند.(1)

7 . ابو زيد عبداللّه بن حسن

مادر وى هم كنيز بود و او را جريده مى گفتند. براى عبداللّه پنج پسر به نامهاى على، محمد، حسن، زيد و اسحاق ذكر كرده اند، ولى مؤلّف كتاب مجدى به جاى اسحاق، فرزند ديگرى به نام يحيى را ذكر كرده است.

مؤلّف كتاب الشجرة المباركة تعداد فرزندان عبداللّه بن حسن را شش تن به اسامى زيد، عبداللّه ابوالقاسم، محمد، على، حسن و حسين مى داند. ابونصر بخارى معتقد است كه جز زيد هيچ يك از فرزندان عبداللّه فرزندى نداشته اند و حال آنكه خلاف آن ثابت است. وى اضافه مى كند كه مادر زيد كنيز بود و زيد، شجاع ترين اهل زمان خويش به شمار مى رفت. وى در خارج كوفه با ابوالسّرايا خروج كرد و چون كار بر آنها سخت شد، به اهواز گريخت، و به دست بادغيسى دستگير شد و به قتل رسيد. هم اكنون مزارش در اهواز زيارتگاه مردم است.(2)

8 . نفيسه بنت حسن
از نگاه شاعران

چنان كه بيان شد، حسن بن زيد از سوى منصور دوانيقى به فرماندارى مدينه

ص: 175


1- . ر.ك: منتهى الآمال، ج 1، ص 463؛ المجدى، ص 24؛ رياض الانساب، ص 88 ؛ سر السلسلة العلوية، ص 71 ؛ عمدة الطالب، ص 62 ؛ تهذيب الأنساب، ص 144؛ الشجرة المباركة، ص 66 .
2- . ر.ك: الفخرى، ص 158؛ الشجرة المباركة، ص 67؛ منتهى الآمال، ج 1، ص 463؛ تهذيب الأنساب، ص 146؛ المجدى، ص 34، عمدة الطالب، ص 72؛ لباب الانساب، ج 1، ص 282؛ لبّ الأنساب، ص 88 .

گماشته شد و تا پنج سال عهده دار اين سمت بود. به قاطعيت حسن در اجراى حدود الهى و جوانمردى و بخشش او در زمان حكومتش، برخى شاعران اشاره داشته اند كه چند نمونه از آنها نقل مى شود.

1 . ابن هرمه، كه نديم و دبير حسن الامير بود، او را از پسرعموها بافضيلت تر مى دانست و اين بيت را در مدح او مى خواند:

اللّه ُ أَعْطاكَ فَضْلاً فَوْقَ فَضْلِهِمُ

عَلى هُنّ وَهَنّ في حاوِهِنّ

اين ابن هرمه، در نوشيدن مسكرات زياده روى مى كرد. روزى از منصور دوانيقى عباسى خواست كه نامه اى به حاكم مدينه، حسن الامير، بنويسد تا هر وقت و هرجا او را مست ببيند، حد بر او جارى سازد؛ امّا منصور كه به ابن هرمه بسيار علاقه داشت، به

او مى گويد: «حاجت ديگر بخواه». امّا او بر خواسته اش اصرار مى كرد تا شايد بدين وسيله شرب خمر را ترك كند. عاقبت منصور به تقاضاى وى جامه عمل پوشيد و به حسن الامير نوشت كه هر وقت ابن هرمه را مست ديدى و يا شراب خورد، او را هشتاد تازيانه بزن تا حد الهى معطّل نماند، و هر كس كه او را در حالت مستى نزد تو آورد، مى توانى يكصد تازيانه بر او بزنى.

امّا هر كس ابن هرمه را در كوى و بازار مدينه مست مى ديد، جرأت نمى كرد نزد او رود و يا به حاكم خبر دهد؛ تا اينكه روزى حسن الامير، به ابن هرمه گفت: من كسى نيستم كه از مدح تو مسرور و يا از هجو تو خائف و غمگين باشم؛ زيرا شرافتى را كه خداوند به واسطه پيغمبرش صلى الله عليه و آله به ما عطا فرموده است، جامع هر مدح است و هر نكوهشى را از ما دور مى دارد. قسم ياد مى كنم به ذات اقدس پروردگار، اگر ديگر بار تو را مست ببينم، دو حدّ بر تو جارى كنم: يكى براى باده گسارى و يكى هم براى اظهار مستى؛ زيرا اين گناه بزرگ را آشكار مى سازى. پس جديّت و كوشش نما كه براى رضاى خداوند و خشنودى رسول خدا صلى الله عليه و آله از اين عمل شنيع منصرف شوى.

ابن هرمه از اين تهديد ترسيد و از آن پس شراب خوارى را ترك كرد. در آن زمان،

ص: 176

نود سال از عمر او گذشته بود و ابيات زير را در اين خصوص انشاد نمود:

نَهانِى ابْن الرَّسوُلِ عَنِ الْمُدامى

وَاَدَّبَني بآدابِ الْكِرام

وَقالَ ليَ اصْطَبِرْ عَنْها وَدَعْها

لِخَوْفِ اللّه ِ لا خَوْفَ الاَناسى(1)

پسر رسول خدا صلى الله عليه و آله مرا از شراب خوردن نهى كرد و به آداب و اخلاق بزرگواران، مؤدّبم فرمود و به من گفت به خاطر ترس از خداوند خود را از خوردن شراب نگاهدار، نه براى ترس از مردم.

2 . ابن ربيع گفت: براى ابن هرمه، پيشامد سخت و ناگوارى روى داد. يكى از روزها، كه آفتاب بسيار گرم و ناراحت كننده بود، به من گفت: دو مركب براى من كرايه كن؛ زيرا قصد كرده ام به محلى در شش ميلى مدينه بروم. هنگامى كه مركبها را كرايه كردم، هريك بر مركبى سوار شديم و از مدينه بيرون رفتيم. مقدارى كه راه پيموديم، به قصر حسن بن زيد در بطحاء ابن ازهر رسيديم و به مسجد حسن بن زيد رفتيم. آفتاب به طرف مغرب مى رفت كه حسن بن زيد از قصر خود بيرون شد و به سوى ما آمد. هنگام ورود به مسجد به غلامش دستور داد تا اذان و اقامه بگويد و به ما توجّهى نكرد و سخنى نگفت. پس از آنكه اذان و اقامه گفته شد، حسن بن زيد به نماز ايستاد و ما نيز به او اقتدا كرديم. پس از نماز، روى به ابن هرمه نمود و به وى خوش آمد گفت و

او را با كنيه مورد خطاب قرار داد. سپس پرسيد: اگر نيازى دارى بيان كن. ابن هرمه گفت: آرى، پدر و مادرم فداى شما باد! شعرى درباره شما سروده ام. و آن گاه اين ابيات

را خواند:

أَما بَنُو هاشِمُ حَوْلي فَقَدْ قَرَعُوا

نَبْلُ الضِّبابُ الَّتي جَمَّعَتْ في قَرَنِ

فَما بِثَرْبٍ مِنْهُمْ مِنْ اعاتِبَهُ

إلاّ عَوائِدَ أرْجوهُنَّ مِنْ حَسَنِ

اللّه ُ أَعْطاكَ فَضْلاً مِنْ عَطِيَّتِهِ

عَلى هُنَّ وَ هَنَّ فيما مَضى وَ هُنَّ

ص: 177


1- . أعيان الشيعة، ج 5، ص 77؛ رازى، زندگانى حضرت عبدالعظيم عليه السلام ، ص 10 - 12 .

هنگامى كه ابن هرمه از خواندن اين اشعار فارغ شد، حسن بن زيد گفت: از من چه مى خواهى و به چه چيز احتياج دارى؟ گفت: ابن أبي مضرّس از من 150 دينار طلب دارد كه مى خواهم آن را ادا كنى. حسن به يكى از غلامان خود گفت: هرچه زودتر ابن أبي مضرّس و دفتر مطالبات او را نزد من حاضر كن.

راوى گويد: ما هنوز نماز عصر را نخوانده بوديم كه غلام حسن بن زيد به همراه ابن مضرّس از راه رسيد. موقعى كه چشم حسن بر وى افتاد، به او خير مقدم و خوش آمد گفت. سپس پرسيد: ابن هرمه به شما مديون است؟ گفت: آرى. حسن گفت: نام او را از دفتر مطالبات خود پاك كن.

بعد از اين مذاكرات به يكى از پيشكاران خود دستور داد تا خرماى «خانقين» را به 150 دينار به ابن مضرّس بفروشد و به هر دينارى ربع دينار اضافه كند، و به ابن هرمه نيز 150 دينار خرما بدهد و ابن ربيع هم كه ابن هرمه را همراهى كرده بود، سى دينار خرما دريافت كرد.

راوى گفت: ما در اين هنگام از نزد حسن بن زيد برگشتيم و در مراجعت به محمد بن عبداللّه برخورديم. محمد از اشعار ابن هرمه كه براى حسن بن زيد گفته بود، اطّلاع

يافته و از پدر و عموهاى خود خشمگين بود؛ زيرا آنان قبلاً اين شاعر را از خود رنجانيده بودند.(1)

ابوالفرج اصفهانى(2) مى نويسد: حسن بن زيد، ابن مولى را نزد خود طلبيد و با غضب گفت: درباره زنان مسلمان غزلسرايى مى كنى و اشعار عاشقانه خود را در مسجد حضرت رسول صلى الله عليه و آله و يا در بازار و اجتماعات مسلمانان بازگو مى نمايى! ابن مولى گفت: زَنَم مطلّقه باشد كه اگر من درباره زن مسلمانى شعر عاشقانه گفته و غزل سروده

ص: 178


1- . أغانى، ج 4، ص 375؛ أعيان الشيعة، ج 5، ص 8؛ به نقل از عبدالعظيم الحسني عليه السلام حياته و مسنده، ص 87 - 88 .
2- . أغانى، ج 3، ص 291.

و يا با زنى عهد و پيمانى بسته باشم! ابن مولى در اين مورد سوگندهاى غليظى هم ياد كرد. حسن بن زيد گفت: پس اين ليلا كه در اشعارت ذكر شده و تو با او معاشقه و مغازله كرده اى، كيست؟ گفت: زنم مطلّقه باشد اگر دروغ بگويم! من نام كمانِ خود را ليلا گذاشته ام و در همه اشعار عاشقانه ام، مقصود از ليلا همين كمان است كه در دست دارم! و افزود: شعر بايد داراى تشبيب و معاشقه باشد و از عشق و محبت نبايد خالى شود؛ زيرا اگر ساده و بى پيرايه باشد، به آن توجّه نمى شود و مردم از آن استقبال نمى كنند. حسن بن زيد از اين سخنان شاعر خنده اى كرد و گفت: اگر مقصود از ليلا اين باشد، در گفتن شعر آزاد هستى و هرچه دلت مى خواهد بگو!

ابن مولى از حسن بن زيد هر ساله مقرّرى دريافت مى كرد. وى روزى بر حسن وارد شد و در مدح او چند بيت زير را قرائت كرد:

هاجَ نَفْسى تَفَرُّقَ الْجِيرانُ

وَاعتَرتْنِي طَوارِقُ الأَحْزانُ

وَ تَذَكَّرتُ ما مَضى مِنْ زَمانى

حينَ صارَ الزَّمانُ شَرُّ زَمانُ

تا آنجا كه گويد:

فَضْلُهُ واضِحُ بِرَهْطِ أَبى الْقا

سِمِ رَهْطُ الْيَقينُ وَ الايمانُ

هُمْ ذَوُو النُّورُ وَالهُدى و مَدَى الأَمَةُ

بَرُّوا هلِ الْبُرْهانُ وَ الْفَرقانُ

مَعْدِنُ الْحَقِّ وَالنَّبُوَّةِ وَالْعَُدْ

لِ إِذا ما تَنازَعَ الْخَصْمانُ

وَابْنُ زَيْدِ إذا الرِّجالُ تَجاروُا

يَوْم حَفْلٍ وَغايَةٌ وَ رِهانِ

هنگامى كه ابن مولى اشعار خود را به پايان رسانيد، حسن بن زيد او را نزد خود طلبيد و در نهانى به او گفت: موقعى كه به حجاز مى آيى، اين گونه اشعار مى گويى و زمانى كه به عراق مى روى اين ابيات را مى خوانى:

وَإنَّ أَميرَالْمُؤْمِنينَ وَ رَهْطَهُ

لِرَهْطِ الْمَعالي مِنْ لَوُيّ بْنِ غالِبٍ

اُولئِكَ أَوْتادُ الْبِلادِ وارَثو الذ

بيّ بأَمْرِ الْحَقِّ غَيرُ التَّكاذُبِ

ابن مولى گفت: اگر در اين مورد توضيحى بدهم انصاف مى دهى؟ حسن گفت:

ص: 179

آرى! گفت: من گفته ام: أميرالمؤمنين و رهطه؛ آيا شما از خويشاوندان خلفاى بنى عبّاس نيستيد؟ حسن بن زيد گفت: از اين گونه سخنان درگذر! تو براى اينكه خليفه را از خود راضى كنى و از وى صله بگيرى، اهل بيت مرا هجو كرده اى! حسن بن زيد افزود: آيا تو به خاندان من ناسزا نگفته اى و مردم را عليه آنها تحريك نكرده اى؟ مگر اين بيت از گفته هاى شما نيست؟

وَإنَّهُمُ الْوَهَمُ بِدِمائِهِمْ

شَفا نُفُوسُ مِنْ قَتيل وَهاِبُ

در اين هنگام ابن مولى سرافكنده شد و پس از لحظاتى سكوت، گفت: اى فرزند رسول خدا! شاعر شعرى مى گويد و مى خواهد به وسيله او به اشخاص نزديك شود و به معانى و مضامين اشعارش توجّهى ندارد! (مقصودش اين بود كه من با اين اشعار مى خواستم از خليفه صله بگيرم و به آن دستگاه عقيده ندارم).

ابن مولى پس از اين جريان شرمنده و سرافكنده از نزد حسن بن زيد بيرون رفت. در اين موقع، حسن بن زيد به يكى از خدمتگذاران خود گفت: مقرّرى او را بدهيد و بيش از مقدارى كه هر ساله به او مى داديد، به وى عطا كنيد. خادم، امر او را اطاعت كرد؛ امّا ابن مولى گفت: به پروردگار سوگند من صله و عطاى حسن را نخواهم گرفت؛ زيرا وى بر من خشمگين است. اگر او از من راضى گردد و از لغزش من درگذرد، مقرّرى او را مى گيرم و اگر از من خشنود نگردد و از خطاى من چشم نپوشد، هرگز صله اى نخواهم گرفت.

خادم، بازگشت و گفته ابن مولى را نقل كرد. حسن گفت: به ابن مولى بگو از لغزش شما گذشتيم، اكنون عطاى ما را قبول كن. در اين هنگام بود كه ابن مولى مقرّرى خود را گرفت و اشعارى هم درباره حسن بن زيد گفت كه از جمله اين دو بيت است:

سَأَلْتُ فَأَعطاني وَأَعْطى وَ لَمْ أَسَلْ

وَ جَادَ كَما جادت غَوادِرُ وائِدُ

ص: 180

فَاُقْسِمُ لا أَنْفَكُّ أَنشَدُ مَدْحُهُ

إذا جَمَّعْتَني فِى الْحَجَيجِ الْمَشاهِدُ(1)

عبدالملك بن عبدالعزيز گويد: حسن بن زيد، به داود بن سلم وعده داده بود كه از غلّه خانقين چيزى به او دهد؛ ولى چون اين شاعر، جعفر بن سليمان را كه بين او و حسن بن زيد كدورت و اختلافى بود، مدح گفته بود، لذا خشم و غضب حسن را برانگيخت و به او گفت: آيا تو درباره جعفر بن سليمان اين اشعار را نگفته اى؟

وَ كُنّا حَديثا قَبْلَ تأْميرُ جَعْفَرٍ

وَكانَ المِنى في جَعْفَرٍ أَنْ يُؤَمَّرا

حَوَى الْمَنْبَرَيْنِ الْطاهِرَيْنٍ كِلَيْهِما

إذا ما خَطا عَنْ مَنْبَرٍ أَمْ مِنْبَرا

كَأنَّ بَنى حَوَّاءٍ صَفّوا أَمامَهُ

فَخَيَّرَ مِنْ أَنْسابِهِمْ فَتَخَيَّرا

ما آرزوى حكومت و امارت جعفر بن سليمان را پيش از آنكه امير ما شود داشتيم. پس او را دو منبر است؛ اگر يكى از او سلب شود قصد ديگرى كند (شايد مراد از دو منبر حكومت مكّه و مدينه بوده باشد). پس فرزندان حوّا در برابرش ايستاده اند و از انساب، او را اختيار كرده اند.

داود بن سلم گفت: آرى، من اين اشعار را گفته ام؛ خداوند مرا فداى شما كند! امّا شما خانواده اى هستيد كه از ميان برگزيدگان برگزيده شده ايد و شما در نزد من بهتر و

بالاتر از جعفر هستيد؛ زيرا در مدح شما چنين سروده ام:

لَعَمرى لَئِن عاقَبْتَ أوْجَدَتْ مُنعما

بِعَفْوِ عَنِ الْجاني و إن كانَ مُعذَرا

لأنْتَ بَما قَدَّمتَ أَولى بِمَدْحة

و أكرَمَ فَرْعا إِنْ فَخَرْتَ وَعُنْصَرا

هُوَ العِزَّة الزَّهراءُ مِنْ فَرْع هاشم

وَيَدعُو عَلِيّا ذا الْمَعالي وَجَعْفَرا

وَزَيْد النَدى والسِبْط سِبْط محمد

وَعَمكَ بِالطَّفّ الزّكىّ المُطَهّرا

وَ ما نال مِنْ ذا جَعفَرٍ غَيْرَ مَجْلِس

إذا ما نَقاهُ العزلُ عَنَهُ تَأَخَّرا

بِحَقّكم نالوُا ذَراها فأصبَحوا

يَرَوْنَ بِه عَزّا عَليكُم وَمَفْخَرا

ص: 181


1- . أغانى، ج 3، ص 291 - 293؛ عبدالعظيم الحسني عليه السلام حياته و مسنده، 89 - 91؛ أعيان الشيعه، ج 5، ص 79 .

به جان خودم سوگند اگر تو عقاب هم بكنى، گرچه معذور باشم، مورد لطف تو هستم. تو اى حسن سزاوارترى به مدح و ثناى من از ديگرى، و به جهت فخر ذاتى تو، كريم تر و بزرگوارترى و حَسَب و نَسَب، خاص تو و ديگران را نارواست (جهت اختصار، دو بيت از اشعار ترجمه شد).

راوى گويد: حسن بن زيد پس از شنيدن اين ابيات به وعده خود وفا كرد و مقرّرى و صله اش را قطع نكرد، تا اينكه از جهان رخت بربَست.(1)

عبداللّه بن حسن گويد: هنگامى كه زيد بن حسن عليه السلام از دنيا رفت، چهار هزار دينار قرض داشت. حسن فرزند او، كه در هنگام مرگ پدرش كودك بود، سوگند ياد كرد كه در خانه نخواهم نشست و با كسى نيز سخن نخواهم گفت؛ تا اينكه قرض پدر را ادا كنم. راوى گويد: حسن بن زيد به اين عهد خود وفا كرد و تمام قرضهاى پدرش را پرداخت: «فلم يطل رأسه سقف بيت حتى قضى دين أبيه».(2)

ضحّاك بن منذر گويد: منذر بن عبداللّه، مقدارى قرض داشت. او در يكى از روزها، كه حسن بن زيد قصد داشت به مزرعه خود برود، سر راه او نشست. هنگامى كه حسن از راه رسيد، وى برخاست و گفت: اى امير! اندكى توقّف كن مطلبى دارم. حسن گفت: ما عجله داريم با ما بيا و مطالب خود را نيز بگو. منذر از پاسخ حسن، ناراحت شد و خواست برگردد، ولى با وجود اين گفت: من فرزندان زيادى دارم و اكنون زندگى بر من سخت شده است؛ به من كمك كنيد. حسن وى را با خود، به مزرعه برد. هنگامى كه به مزرعه رسيدند، براى حسن فرشى گستردند. حسن روى فرش نشست و منذر را پهلوى خود جا داد و با او به گفت وگو پرداخت. در اين هنگام

ص: 182


1- . أغانى، ج 6، ص 15؛ عبدالعظيم الحسني عليه السلام حياته و مسنده، ص 92 - 93؛ زندگانى حضرت عبدالعظيم عليه السلام ، رازى، ص 12 - 13.
2- . أعيان الشيعة، ج 5، ص 75؛ شاگردان مكتب ائمه عليهم السلام، ج 1، ص 372 - 373؛ عبدالعظيم الحسني عليه السلام حياته و مسنده، ص 96 .

ناهار آوردند و او با دست خود به وى غذا تعارف كرد و از او خواست شعر بخواند. منذر بن عبداللّه اين اشعار را براى حسن بن زيد خواند:

يَابْنَ بِنْتِ النَبِىّ وَابْنِ عَلِىٍّ

أَنْتَ أَنْتَ الْمُجير مِن ذِى الزَّمان

مِنْ زَمانٍ ألَحَّ لَيْسَ بِناجٍ

مِنْهُ مَنْ لَم يُجيرُهُ الخافقانِ

مِنْ دُيُون تَنُوبِنا فادِحاتٍ

بِيَدِ الشَّيخِ مِن بَني ثَوْبانٍ

حسن بن زيد، هنگامى كه اين اشعار را شنيد، وى را ستود. سپس كاغذ طلبيد و نامه مختصرى نوشت و آن را مهر زد و گفت: اين نامه را به ابن ثوبان برسان. منذر نامه

را گرفت، ولى گمان خيرى به او نداشت. نامه را برد و به ابن ثوبان داد. هنگامى كه وى

نامه را خواند، گفت: امير از من درخواست كرده كه مراعات تو را كنم و شما را از فكر قرض آسوده كنم؛ من نيز امر امير را اطاعت مى كنم و از طلب خود صرف نظر مى كنم و صد دينار ديگر هم به شما مى دهم.(1)

اسماعيل بن حسن بن زيد گويد: پدرم نماز فجر را در اوّل وقت ادا مى كرد، هنوز هوا تاريك بود كه از خواب برمى خاست و خود را براى نماز فجر آماده مى ساخت. يكى از روزها هنگامى كه نماز خود را اداء كرده بود و قصد داشت به اطراف مدينه برود، ناگهان مصعب بن ثابت بن عبداللّه بن زبير با پسرش عبداللّه نزد پدرم آمدند.

پدرم به مصعب گفت: چند شعرى برايم بخوان. او گفت: اكنون موقع خواندن اشعار نيست. گفت: به خويشاوندى پيغمبر صلى الله عليه و آله سوگندت مى دهم كه برايم چند بيتى شعر بخوانى! مصعب نيز اين چند بيت را خواند:

يَابْنَ بِنْتَ النَبِىّ وَ ابْنَ عَلي

أنتَ أنتَ المُجيرُ مِن ذى الزَّمانٍ

منِ زَمان الحَّ لَيس بِناجٍ

مِنْهُ مَن لَم يُجيرُهُ الخافَقانِ

مِنْ دُيُونٍ تَنُوبِنا مُعضِلات

مِن يَدِ الشَّيخِ مِن بَني ثَوْبانٍ

ص: 183


1- . أعيان الشيعة، ج 5، ص 79؛ عبدالعظيم الحسني عليه السلام حياته و مسنده، ص 97 .

في صَكاكٍ مُكتباتٍ عَلَينا

بِمَنين إِذا عَدَدْنَ ثِمانٍ

بِأَبي أَنتَ إن أَخَذنَ وَ أُمى

ضاق عيشَ النِّسوانِ وَ الصِّبْيانِ

راوى گفت: حسن شخصى را نزد ابن ثوبان فرستاد و از وى درباره قرض اين دو نفر پرسيد. او جواب داد: پدر هفتصد دينار و پسر صد دينار به من مقروض هستند. حسن هنگامى كه از قرض آنها مطّلع شد، دين آنها را ادا كرد و دويست دينار ديگر هم به آنها بخشيد.(1)

برخورد حسن بن زيد با امام و ديگر عموزاده هايش

حسن بن زيد، به دليل داشتن مقام و موقعيّت سياسى در نزد خلفاى عبّاسى، متمايل به دستگاه ظالم وقت بود. لذا نقل شده كه به دستور منصور دوانيقى خانه امام صادق عليه السلام را آتش زد؛ به طورى كه آتش به دهليز خانه رسيد. امام صادق عليه السلام از خانه بيرون آمد و آتش را با پاى مبارك لگد مى كرد و مى فرمود: «أنا بن اعراق الثرى، أنا بن إبراهيم خليل

اللّه» و آتش خاموش مى شد.(2)

همچنين حسن بن زيد مى گويد: نزد ابوجعفر منصور بودم كه ناگهان سر ابراهيم بن عبداللّه را، كه در سپرى قرار داده بودند، حاضر كردند. از ديدن اين منظره چنان اندوهى به من دست داد كه حالم به شدت دگرگون شد، ولى براى اينكه منصور بدبين نشود، ناراحتى خود را مخفى داشتم.

خليفه رو به حسن كرد و گفت: اى حسن! صاحب اين سر را مى شناسى؟ حسن گفت: بلى، پسر عموى خود را نيك مى شناسم:

فَتىً كانَ يَحميهِ مِن النَّهَيم سَيْفَهُ

وَ يَنحيِه مِن دارِ الهَوانِ أَشنانُها

ص: 184


1- . عبدالعظيم الحسني عليه السلام حياته و مسنده، ص 97؛ منتهى الآمال، ج 1، ص 459 .
2- . أعيان الشيعة، ج 5، ص 75؛ قاموس الرجال، ج 2، ص 168؛ عمدة الطالب، ص 70؛ شاگردان مكتب ائمه عليهم السلام، ج 1، ص 373 .

حسن بن زيد گريست و به منصور گفت: من دوست داشتم كه وى با شما مخالفت نكند و به اين مصيبت مبتلا نشود.

منصور گفت: مادر موسى مطلّقه باشد! من هم دوست داشتم وى از من اطاعت كند و با من از در ستيزه و مخالفت بيرون نشود، تا به اين حال دچار نشود. ولى پسر عموى تو قصد داشت كه ما را از اين مقام پايين بياورد و به قتل رساند و ما خودمان را بيشتر از وى دوست داشتيم و از اين رو، آنچه را كه وى عليه ما قصد كرده بود، ما آن را به خودش روا داشتيم.(1)

مصعب بن عثمان گويد: حسن بن زيد، اسحاق بن ابراهيم بن طلحه را براى امور قضا دعوت كرد. وى از قبول اين شغل خوددارى مى نمود. حسن او را دستگير و روانه زندان كرد. خويشاوندان او به حمايت از او برخاستند. وى آنان را هم به زندان افكند. آن گاه دستور داد اسحاق بن ابراهيم را حاضر كنند. پس از آنكه مأمورين اسحاق را نزد وى بردند، به او گفت: سوگند ياد كرده بودم تا اگر شغلى را كه به تو مى سپارم نپذيرى، كسى را به دنبالت نفرستم. اكنون بايد منصب قضا را قبول كنى تا برخلاف سوگند عمل نشود. در اين هنگام، اسحاق بن ابراهيم ناگزير شد پيشنهاد او را بپذيرد. حسن بن زيد عدّه اى از لشكريان را به مسجد فرستاد تا از وى حراست كنند. هنگامى كه وى در مسجد نشسته بود و به اختلاف مردم رسيدگى مى كرد، داود بن سلم از در درآمد و اين بيت را درباره او گفت:

طَلَبوا الفِقْه وَالمُرُوّةَ وَالحا

م وَفيكَ اجتَمَعنَ يا اسحاقُ

اسحاق بن ابراهيم همين كه اين بيت را شنيد، گفت: اين مرد را از من دور كنيد! مأمورين او را بيرون كردند. قاضى پس از اندكى از مجلس قضا بيرون رفت و از اين شغل كناره گيرى كرد. حسن بن زيد نيز تسليم شد و او را آزاد گذاشت.

ص: 185


1- . غاية الإختصار، ص 169؛ عبدالعظيم الحسني عليه السلام حياته و مسنده، ص 98 .

اسحاق هنگامى كه به منزل خود رفت، پنجاه دينار براى داود بن سلم فرستاد و به قاصد گفت: به شاعر بگو، چرا مطلبى را گفتى كه من بدان راضى نبودم.(1)

ابوالفرج اصفهانى مى نويسد: عَتَكى نقل كرده: چون منصور اموال عبداللّه بن حسن را (در مدينه) ضبط كرد، به حجّ رفت. عاتِكه(2) همسر عبداللّه و مادر عيسى و سليمان و ادريس، با روپوشى مشغول طواف بود. چون چشمش به منصور افتاد، فرياد زد: اى اميرالمؤمنين! عبداللّه بن حسن در زندان تو مرد و تو دستور داده اى اراضى مزروعى ايشان را بگيرند. حال با يتيمانش چه كنم؟

منصور كه اين سخن را شنيد، دستور داد زمينها را بدانها بازگردانند.

عاتِكه به نزد حسن بن زيد، كه اموال مزبور در دست او بود و از سوى منصور امير آن منطقه بود، آمد. حسن بن زيد به او گفت: من اين دستور را نشنيده ام، گواهى بر اين

مطلب بياور. عاتكه عيسى بن محمد و محمد بن ابراهيم را به نزد حسن بن زيد آورد و گواهى دادند و حسن اموال مزبور را برگردانيد.

على رغم همه گفته هاى فوق، عدّه اى از مورّخان و علماى رجال، حسن بن زيد را مردى شريف، فاضل، عالم، عابد و ثقه دانسته اند.

ابوالفرج اصفهانى در كتاب خود، داستان ديگرى نقل مى كند. يونس به ابى يعفور مى گويد: من به گوش خود از جعفر بن محمد صادق عليه السلام شنيدم كه فرمود: هنگامى كه ابراهيم بن عبداللّه بن حسن در باخمرى به قتل رسيد، ما از مدينه به دستور منصور به

عراق كوچ داده شديم و هيچ يك از افراد بالغ خاندان ما در مدينه نماند و همگى به همراه ما آمدند. چون به كوفه رسيديم، يك ماه در آن شهر مانديم و در اين مدّت انتظار

مى كشيديم كه دستور قتل ما از جانب منصور صادر شود، تا اينكه روزى محمد بن

ص: 186


1- . اغانى، ج 3، ص 12.
2- . ترجمه مقاتل الطالبين، ص 367 . (عاتِكه، دختر عبدالملك بن حارث بن خالد بن عاص بن هشام بن مغيره مخزومى است).

ربيع، دربان منصور، نزد ما آمد و گفت: اى فرزندان على! از ميان خود، دو مرد خردمند را انتخاب كنيد و به نزد اميرالمؤمنين بفرستيد. امام صادق عليه السلام فرمود: «من و حسن بن زيد به نزد منصور رفتيم. منصور رو به من كرد و گفت: تويى كه علم غيب مى دانى؟ گفتم: «لا يَعْلَمُ الغَيْبَ إلاّ اللّه ُ؛ غيب را كسى جز خدا نمى داند».

منصور: تويى كه مردم، اموال خود را برايت مى آورند؟

امام عليه السلام جواب داد: «خراج مملكت از آن اميرالمؤمنين است .»

منصور: مى دانى براى چه شما را به اينجا خوانده ام؟

امام عليه السلام : «براى چه؟»

منصور: مى خواهم تا سيادت و آقايى شما را درهم شكنم، وحشت در دلتان افكنم، نخلستانهايتان را از بيخ قطع كنم و شما را برروى كوهها پراكنده سازم؛ تا ديگر

احدى از اهل حجاز و يا از اهل عراق نتواند با شما تماس گيرد؛ چون شما موجب فساد آنها هستيد!

امام عليه السلام : «همانا خداوند سليمان را مشمول عطاى خويش قرار داد و او سپاسگزارى كرد؛ ايّوب به بلا گرفتار شد و وى صبر كرد؛ يوسف صدّيق با آنكه مظلوم بود از برادران خود گذشت نمود؛ تو از همان دودمان هستى و سزاوار است كه از آنها تبعيّت كنى!»

منصور از شنيدن اين كلمات خرسند و خندان شد و گفت: دوباره اين سخنان را بگو. چون گفتم، گفت: مِثْلُكَ فَلْيَكُنْ زَعيمُ الْقَوْمِ؛ مانند تو بايد بزرگ و كفيل قوم باشد». من از شما درگذشتم و جُرم مردم بصره را نيز به شما بخشيدم. اكنون حديثى را كه از رسول خدا صلى الله عليه و آله براى من گفته اى، بار ديگر برايم بازگو كن.

گفتم: «پدرم براى من حديث كرد از پدرانش از علىّ بن ابى طالب عليه السلام ، از رسول خدا صلى الله عليه و آله كه فرمود: «صِلَة الرَّحِمِ تَعْمُرُ الدِّيارَ، و تُطيلُ الْأعْمارَ، وَ إنْ كانُوا كُفّارا؛ صله رحم، شهرها را آباد و عُمرها را دراز مى گرداند؛ اگرچه عاملان صله رحم كافر باشند».

ص: 187

منصور گفت: منظور من، اين حديث نبود.

گفتم: «پدرم از پدرانش، از على عليه السلام ، از رسول خدا صلى الله عليه و آله روايت كرد: رَحِمْها (پيوندهاى خويشى) به عرش آويخته شده اند و فرياد مى زنند: «أَللّهُمَّ صَلْ مَنْ وَصَلَني وَاقْطَعْ مَنْ قَطَعَني؛ خدايا پيوند ده هركه مرا پيوند دهد و جدا كن هركه مرا جدا كند».

منصور گفت: اين هم نيست.

گفتم: «پدرم از پدرانش، از على عليه السلام ، از رسول خدا صلى الله عليه و آلهروايت فرمود: خداى عزّوجلّ فرمايد: «أنَا الرَّحيمُ، خَلَقْتُ الرَّحِمَ وَشَقَقْتُ لَها إِسْما مِنْ إِسْمي فَمَنْ وَصَلَها وَصَلْتُهُ وَ مَنْ قَطَعَها بَتَتُّهُ؛ منم خداوند رحيم. رَحِم را من آفريدم و نامى از نام خود براى آن مشتق كردم. پس هركه آن را پيوند كند، من او را پيوند دهم و هركه آن را ببُرد،

من او را خواهم بُريد».

منصور گفت: اين حديث هم نيست.

امام عليه السلام فرمود:

پدرم از پدرانش، از على عليه السلام ، از رسول خدا صلى الله عليه و آله روايت كرد كه فرمود: «إنَّ مَلِكا مِنَ المُلوُكَ فِى الْأرْضِ كانَ بَقى مِنْ عُمْرِهِ ثَلاثَ سِنينَ، فَوَصَلَ رَحِمَهُ، فَجَعَلَهَا اللّه ُ ثَلاثينَ سَنَةً؛ پادشاهى از پادشاهان زمين بود كه از عمرش فقط سه سال باقى مانده بود، پس صله رحم كرد و خداوند عمر او را سى سال قرار داد».

منصور گفت: همين حديث مقصودم بود. (اكنون بگو) كدام يك از شهرها پيش تو محبوب تر است؟ زيرا به خدا مى خواهم با شما صله رحم كنم.

امام عليه السلام مى فرمايد: «در پاسخ وى گفتم شهر مدينه. منصور ما را به مدينه فرستاد و خداوند بدين وسيله شرّ او را از سر ما دور ساخت .»(1)

ص: 188


1- . ترجمه مقاتل الطالبين، ص 325.

3 . على بن حسن

اشاره

ابونصر بخارى مى گويد: ابوالحسن على بن حسن بن زيد از مادرى كنيز به دنيا آمد و در زندان ابوجعفر منصور دوانيقى، دومين خليفه عبّاسى، درگذشت.(1)

در كتاب عمدة الطالب(2) هم مسطور است كه على بن حسن بن زيد ملقّب به «سديد» و كنيه اش ابوالحسن، مادرش امّ ولد (كنيز) بود و اعقاب او از فرزندش عبداللّه قافه

است.(3)

ابوالفرج اصفهانى در حوادث زمان منصور دوانيقى از على بن حسن بن زيد اسم برده، مى نويسد: از جمله كشتگان آل ابى طالب، على بن حسن بن زيد بن حسن بن علىّ بن ابى طالب عليهماالسلام است. كنيه اش ابوالحسن و مادرش كنيزى به نام أمة الحميد بود. منصور هنگامى كه بر پدرش حسن بن زيد خشم گرفت، او را با پدرش به زندان افكند و على همچنان با پدرش در زندان بود؛ تا اينكه در همان جا (قبل از پدر) از دنيا رفت.(4)

مؤلف كتاب عبدالعظيم الحسنى عليه السلام حياته و مسنده بعد از اشاره به مطالب فوق، درباره به زندان رفتن على بن حسن مى نويسد:

جريان قيام سادات حسنى در زمان خلافت منصور، كه على بن حسن هم يكى از آنان بود، در كتابهاى تاريخ و اخبار به تفصيل بيان شده و اينك مختصرى از آن واقعه را به نقل از كتاب شريف كافى مى آوريم.

موسى بن عبداللّه گويد: پدرم هنگامى كه قصد كرد مقدّمات خلافت برادرم محمد را فراهم كند، نزد جعفر بن محمد صادق عليهماالسلام رفت و به وى گفت: اگر شما به خلافت و

ص: 189


1- . سرّ السلسلة العلويّة، ص 24 .
2- . عمدة الطالب، ص 71 .
3- . ر.ك: الشجرة المباركة، ص 63 - 64؛ المجدى، ص 34؛ تهذيب الأنساب، ص 139.
4- . ترجمه مقاتل الطالبيين، ص 369 .

امامت محمد رضايت دهيد، كسى ديگر درباره اين موضوع مخالفت نخواهد كرد و قريش با بقيّه مردمان به خلافت او تن مى دهند و با وى بيعت مى كنند.

حضرت امام صادق عليه السلام فرمود: «ديگران در اين قضيّه با شما موافقند، احتياجى به وجود من نداريد. شما مى دانيد كه من به دليل ناراحتى جسمى نمى توانم در اجتماعات شركت كنم؛ حتى به جاى آوردن حج بيت اللّه و فرايض و مناسك برايم مشقت آور است. دست از من برداريد و با ديگران در اين باره مذاكره كنيد .»

عبداللّه گفت: مردم همه چشم به شما دارند و منتظرند كه شما در اين جريان داخل شويد. اگر راجع به اين موضوع نظر موافقت بدهيد، ديگران از شما پيروى خواهند كرد و ما از شما انتظار جنگ و مبارزه كردن نداريم.

راوى گفت: در اين هنگام جماعتى وارد شدند و كلام حضرت صادق عليه السلام با عبداللّه

قطع شد.

موسى بن عبداللّه گويد: بار ديگر با پدرم نزد جعفر بن محمد عليهماالسلام رفتيم. پس از اذن ورود، داخل منزل شديم. پدرم نزديك رفت و سر او را بوسيد و گفت: فدايت شوم! من بار ديگر آمدم تا از شما تقاضاى همكارى كنم و اميدوارم كه اين مرتبه به من جواب رد ندهى و خواهش مرا برآورى.

جعفر بن محمد صادق عليهماالسلام فرمود: «اى پسر عم! به خداوند پناه ببريد و بى جهت ادعاى امامت و خلافت نكنيد و به اين گونه امور نپردازيد؛ من از عاقبت اين قضيّه نگرانم و بيم دارم كه به شما آسيب و ضررى برسد .»

عبداللّه پس از گفت وگوى مفصل با امام عليه السلام ، از محضر او بيرون شد و از فرط غضب و ناراحتى لباسهاى خود را مى كشيد. امام صادق عليه السلام به او فرمود: «من از عموى شما شنيدم كه فرمود: عبداللّه و فرزندان او در آينده نزديكى كشته خواهند شد .»

موسى بن عبداللّه گفت: مدّتى از اين جريان نگذشت كه فرستادگان منصور دوانيقى به مدينه وارد شدند و پدرم را با برادرانش و جماعتى از سادات بنى حسن، كه

ص: 190

از جمله آنها على بن حسن بود، گرفتند و همه را با زنجيرهاى آهنين بستند و در محملهاى بى روپوش نشانيدند. سپس آنان را در كنار مسجد، كه محلّ اجتماع مردم بود، حاضر كردند تا جمعيّت به آنها ناسزا بگويند.

عبداللّه بن ابراهيم جعفرى گويد: خديجه، دختر عمر بن على، براى ما روايت كرد كه سادات بنى حسن را در كنار مسجد، نزديك باب جبرئيل نگهداشتند. در اين هنگام امام صادق عليه السلام به سوى جمعيّت آمد؛ در حالى كه رداى مباركش بر زمين افتاده بود. امام عليه السلام از در مسجد خارج شد و در حالى كه اشك بر چهره مباركش جارى بود، فرمود:

«واللّه ما وَفَتِ الاَْنْصارُ لِرَسُولِ اللّه صلى الله عليه و آله بِبَيْعَةٍ، لَقَدْ بايَعُوهُ عَلى أَنْ يَقُوا نَفْسَهُ وَوُلْدِهِ مِمّا يَقُونَ نُفُوسَهُمْ وَ اَوْلادَهُمْ وَاللّه لا يَفْلَحُ قَوْمٌ تَخْرُجُ بِهؤُلاءِ عَنْهُمْ عَلى هذِهِ الصُّورةُ؛ قسم به خدا كه انصار به بيعت خود با رسول خدا صلى الله عليه و آله وفا نكردند؛ آنها بيعت كرده بودند كه فرزندانش را حفظ كنند؛ همان گونه كه خود و فرزندانشان را حفظ مى كنند. به خدا قسم رستگار نمى شوند جماعتى كه فرزندان پيغمبر صلى الله عليه و آله خود را بدين صورت كوچ دهند».

پس از اين حضرت صادق عليه السلام به منزل رفت و از شدت اندوه مدّتى بيمار شد. بعد از اين اتفاق، سادات بنى حسن را از مدينه به بغداد بردند و منصور امر كرد جماعتى از

آنها را كشتند و عدّه اى را در زندان مخوف و وحشتناكى حبس كردند كه در آن روز و شب تشخيص داده نمى شد. به علت نداشتن بيت الخلاء، ناچار بودند در همان محل سكونت خود قضاى حاجت كنند؛ چنان كه بوى تعفن برايشان ناراحت كننده بود. كم كم بدن آنان وَرَم كرد؛ تا اينكه از شدّت مرض و گرسنگى و تشنگى از دنيا رفتند. از

جمله اين شهدا على بن حسن بن زيد جدّ اوّل حضرت عبدالعظيم عليه السلام بود.(1)

ص: 191


1- . اصول كافى، ج 1، ص 358 - 366؛ عبدالعظيم الحسني عليه السلام حياته و مسنده، ص 100.

ابراهيم بن عبداللّه فرزند عبداللّه بن حسن، اشعارى درباره دستگيرى فرزندان حسن، پدرش و ساير خاندان سروده كه چنين است:

1. نَفْسي فَدَتْ شَيْبَةً هُناكَ وَ ظُنْ

-بُوبا بِهِ مِنْ قُيُودِهِمْ نَدَبُ

2. وَالسّادَة الْغُرَّ مِنْ ذَويِهِ فَما

رُوقِب فيهِمْ آلٌ وَلا نَسَبُ

3. يا حَلْقَ الْقَيْدِ ما تَضَمَّنْتِ مِنْ

حِلْمِ وَ بِرَّ يَزينُهُ حَسَبُ

4. وَ أُمَّهاتُ مِنَ الْفَواطِمِ اَخْ

-لَصَتْكَ بيضُ عَقايِلٌ عُرَبُ

5. كَيْفَ اعْتِذاري اِلى الاِْلهِ وَ لَمْ

أَشْهَرْ فيِكَ الْمَأثُورَةُ الْقُضَبُ

6. وَ لَمْ أَقُدْ غارَةً مُلَمْلَمَةً

فيها بَناتُ الصَّريح تَنْتَجِبُ

7. وَالسّابِقاتُ الْجِيادُ وَلاَْسَلُ

السَّمْرُ وَفيها أَسِنَّةٌ ذُرَبُ

8. حَتَّى تُوفيَّ بَني نَتَيْلَةً بِاكْ

-قِسْطِ بِكَيْلِ الصّاعِ الَّذي احْتَلَبُوا

9. بِالْقَتْلِ قَتْلاً وَبالاَسيرِ الَّذي

في القِدَّ أسْرَى مَصْفوُدَةُ سُلَبُ

10. أَصْبَحَ آلُ الرَّسُولِ أحمد في

النّاسِ كَذي عُرةٍ بِهِ جَرَبُ

11. بُؤْسا لَهُمْ ما جَنَتْ أكُفُّهُمُ

وَ أىَّ حَبْلٍ مِنْ أُمَّةٍ قَضَبُوا

12. و أيَّ عَهْدٍ خانُوا الاِْلهَ بِهِ

شُدَّ بِميثاقٍ عَقندُهُ الْكَرَبُ(1)

1. جانم فداى آن پيرمرد (عبداللّه) با ساقهايى كه در آنجا (زندان) نقش غل و زنجير بر آن آشكار بود.

2. و فداى آن بزرگان نيكو روى از خويشانش كه حسب و نسب در حقّشان مراعات نشد.

3. اى حلقه هاى زنجير نمى دانيد چه بزرگزاده و شكيبا و نيكوكارى را دربر گرفته ايد كه داراى حَسَبى است فاخر و بزرگ!

4 و 5 و 6 و 7. پس چگونه نزد خداوند جبّار باشم؛ در حالى كه هنوز شمشير برنده

ص: 192


1- . مقاتل الطالبيّين، ص 217 - 219 .

موروث را كه از پدران به ما رسيده از نيام برنكشيده ام و جنبشى براى خونخواهى ات نكرده و سواركارانى برنينگيخته ام كه در آن اسبان تازه نفس زنند و هنوز مركبهايى پيشرو، سبكخيز و ميان باريك و نيزه هايى زردفام و نوك تيز به كار نبرده ام.

9. و برابر هر كشتن، كشته ها و در مقابل هر اسير كردن، اسيرانى از آنها در بند كشم.

10. آيا كار خاندان پيغمبر خدا صلى الله عليه و آله بدان جا رسيده كه چون مبتلايان به جَرَب (نوعى بيمارى پوستى) مردم از آنها گريزانند؟

11. بدا به حالشان كه به چه جناياتى دست بيالودند و چه ريسمان محكم و چنگ آويزى را از امّت پاره كردند!

12. و در چه عهد و پيمانى با خدا خيانت كردند؟ چنان عهدى كه با ريسمان پيمانى هرچه محكم تر استوار گشته بود.

همسر و تعداد فرزندان على بن حسن بن زيد

همان طور كه بيان گرديد، جدّ اوّل حضرت عبدالعظيم عليه السلام ، ابوالحسن على بن حسن بوده است كه به همراه پدر خود، با تعدادى از سادات حسنى عليه السلام به دستور منصور دوانيقى، در مدينه دستگير و روانه زندان شدند. پس از تحمّل مدّت زمان زندان، على بن حسن در زندان جان خود را از دست داد و زندگى را بدرود گفت.(1)

على السديد چون از دنيا رفت، بسيار جوان بود و او را كنيزى بود موسوم به «هيفا» و از او دخترى آورد به نام فاطمه. پس از او هيفا از على آبستن شد. هنگامى كه على را

به زندان بردند، در همان جا از دنيا رفت. چون آبستنى هيفا ظاهر نبود، حسن الامير، پدر على، او را فروخت. خريدار چون كنيزك را به خانه برد، دانست كه وى آبستن است. از اين رو، او را براى حسن باز فرستاد و بعد از مدّتى پسرى آورد كه

ص: 193


1- . مقاتل الطالبيّين، ص 369 .

حسن الامير او را عبداللّه ناميد.

مؤلّف كتاب المجدى درباره تعداد فرزندان على بن حسن بن زيد مى نويسد: على السديد را دو فرزند به اسامى فاطمه و عبداللّه بوده است.(1)

امّا امام فخر رازى مى نويسد:

و أثبت السّيد أبوالحسن البطحانى له أبنا آخر اسمه اسماعيل، و له أعقاب بالرّى، و لم يوافقه أحد؛

سيّد ابوالحسن بطحانى، فرزند ديگر را به نام اسماعيل براى على السديد ذكر كرده كه هيچ يك از علماى انساب با آن موافق نيستند.(2)

پس بنابر عقيده علماى انساب، سه فرزند به اسامى فاطمه، عبداللّه و اسماعيل براى على السديد بوده كه در مورد اسماعيل اختلاف شده است.

قول شيخ عباس قمى نيز چنين است:

ابوالحسن على، مادر او امّ ولد و لقب او سديد است. وى در حبس منصور وفات يافت و او را دخترى به نام فاطمه بود. و نيز على را كنيزكى بود كه هيفا نام داشت و از وى حامله گشت و هنوز حمل خود را فرو نگذاشته بود كه سديد وفات كرد و چون مدّت حمل به سر رسيّد، هيفا پسرى آورد. حسن الامير او را عبداللّه نام نهاد و او را بسيار دوست مى داشت.(3)

بنابراين جاى ترديد نيست كه على السديد را دو فرزند به نام فاطمه و عبداللّه بوده؛ چنان كه بيشتر علماى رجال و انساب نيز بر اين عقيده اند.(4)

ص: 194


1- . المجدى، ص 35 .
2- . الشجرة المباركة، ص 64 .
3- . منتهى الآمال، ج 1، ص 461 .
4- . ر.ك: الفصول الفخريّة، ص 107 ؛ لباب الأنساب، ج 1، ص 411؛ سرّ السلسلة العلويّة، ص 24؛ رياض الأنساب، ج 1، ص 121؛ تهذيب الأنساب، ص 139؛ المجدى، ص 35؛ عمدة الطالب، ص 71؛ الشجرة المباركة، ص 64؛ سراج الأنساب، ص 37؛ الفخرى، ص 156 .
تولّد، وفات و محل دفن على السديد

از تاريخ تولّد و وفات على بن حسن، جدّ اوّل حضرت عبدالعظيم عليه السلام ، اطّلاع دقيقى در دست نيست، امّا از آنجا كه وفات حسن بن زيد، پدر على السديد، در سال 168 ق بوده و وى در اوايل حكومت مهدى (158 تا 169 ق) از زندان خلاص شده، و با اشاره به اين مطلب كه عدّه اى از مورّخان و علماى انساب، وفات على بن حسن را در سن 26 سالگى نوشته اند، مى توان حدس زد كه وى در سال 119 متولّد و در سن 26 سالگى در زندان منصور در سال 145 به شهادت رسيده است؛ زيرا زندان هاشميّه پس از شهادت محمد بن عبداللّه نفس الزكيّه بر سر زندانيان تخريب شد و همان جا دفن گرديدند.

در همين زمينه، در لباب الأنساب(1) آمده است:

على بن الحسن بن زيد بن الحسن بن على عليهماالسلام امّه امّ ولد يقال لها؛ امه الحميد. كان محبوسا في سجن الهاشميه، يضرب بالسياط حتّى مات و قبره بشاطى ء الفرات و هو يوم قتل ابن ستّ و عشرين سنة؛

على بن حسن بن زيد بن حسن بن على عليهماالسلام، مادرش امّ وَلَد بود كه او را امّ الحميد مى خواندند. على بن حسن در زندان هاشميه (متعلق به منصور دوانيقى)، بر اثر ضربات شلاّق وفات يافت. قبر او كنار ساحل رودخانه فرات است و هنگام شهادت، 26 سال عمر كرده بود.

سخنان ابوالفرج اصفهانى نيز مؤيّد كلام بيهقى است. وى مى نويسد:

از جمله كشتگان آل ابى طالب عليه السلام ، على بن حسن بن زيد بن حسن بن علىّ بن

ص: 195


1- . لباب الأنساب، بيهقى، ج 1، ص 411 .

ابى طالب عليهم السلام است. كنيه اش ابوالحسن و مادرش كه كنيز بوده، امّ الحميد مى ناميدند. منصور هنگامى كه بر پدرش حسن بن زيد الامير خشم گرفت، او را با پدرش به زندان افكند.

و على همچنان با پدر در زندان بود؛ تا اينكه در همان جا (قبل از پدر) از دنيا رفت.(1)

از آنچه گفته شد مى توان نتيجه گرفت كه حسن بن زيد بعد از شهادت فرزند خود از زندان منصور آزاد گشت و واقعه فروش كنيز على و اينكه وى در حال حمل بوده، پس از آن واقع شده است.

سرانجام على بن حسن بن زيد در سال 145 ق در 26 سالگى در زندان منصور دوانيقى به فوز عظيم شهادت نايل شد.

4 . عبداللّه قافه

عبداللّه قافه پدر بزرگوار حضرت عبدالعظيم عليه السلام ، به هنگام تولّد از نعمت پدر محروم بود؛ چرا كه پدرش على السديد در زندان منصور درگذشت و سرپرستى او به عهده جدّش حسن بن زيد قرار گرفت. به همين جهت حسن بن زيد، به عبداللّه اظهار علاقه مى كرد و در تربيت و تعلّم او سعى بليغ روا مى داشت.

در اينكه چرا عبداللّه پدر حضرت عبدالعظيم عليه السلام ، ملقّب به قافه شده است، دو قول است:

1 . برخى گفته اند چون وى در محلّى به نام قافه امارت مى كرد.(2) اين قول هيچ

مدرك تاريخى ندارد و مورّخان در اين باره چيزى نگفته اند.

2 . قول ديگر، كه صحيح تر به نظر مى رسد، اين است كه على السديد كنيزى به نام

ص: 196


1- . مقاتل الطالبيّين، ص 369 .
2- . عبدالعظيم الحسني عليه السلام حياته و مسنده، ص 104 .

هيفا داشت و از او صاحب دخترى به نام فاطمه شد. هنگامى كه على السديد را به زندان مى افكندند، هيفا از على حامله بود. وقتى على در زندان از دنيا رفت و از سويى، آثار حمل در هيفا ظاهر نبود، حسن الامير پدر على، او را فروخت. خريدار چون كنيزك را به خانه برد، فهميد كه وى آبستن است. از اين رو، او را براى حسن باز فرستاد و بعد از مدّتى پسرى آورد كه حسن الامير او را عبداللّه ناميد. حسن الامير براى اطمينان خاطر، كودك را نزد علماى قافه (يعنى قيافه شناس) برد و گزارش حال او را به آنان داد. قيافه شناسان او را ملحق به على السديد كردند و از اين رو، او را عبداللّه قافه خواندند.(1)

متأسّفانه از زندگانى و حالات عبداللّه اطّلاعات جامع و مفصّلى در دست نيست. علماى انساب در كتب خود از وى نام برده و به شرح حال مختصرى از وى بسنده كرده اند. مناسب است گفته هاى بعضى از آنها به نظر خوانندگان برسد.

در كتاب منتقلة الطالبيّة(2) آمده است كه عبداللّه قافه از كنيزى به نام هيفا متولّد شد و چون پدرش در قيد حيات نبود، در دامن جدّ خود، حسن بن زيد، نشو و نما كرد و تا به حدّ رشد و كمال رسيد. حسن بن زيد به اين كودك علاقه مفرطى داشت و او را بر فرزندان خود برترى مى داد و در تعليم و تربيت او مى كوشيد.

مؤلّف عمدة الطالب(3) نيز همين مطلب را بدون كم و زياد نقل كرده و درباره تعداد فرزندان عبداللّه نوشته است: عبداللّه داراى سه فرزند به نامهاى احمد، عبدالعظيم و

جعفر بود.

امّا مؤلفان كتابهاى الشجرة المباركة(4) و سرّ السلسلة العلويّة(5) شمارِ فرزندان عبداللّه قافه را

ص: 197


1- . سرّ السلسلة العلويّة، ص 14 .
2- . منتقلة الطالبيّة، ص 156؛ عبدالعظيم الحسني عليه السلام حياته و مسنده، ص 103 .
3- . عمدة الطالب، ص 71 .
4- . الشجرة المباركة، ص 64 .
5- . سرّ السلسلة العلوية، ص 24 .

دو تن به اسامى احمد و عبدالعظيم نوشته اند. نظر نسّابه شهير معاصر، مرحوم آيه اللّه سيّد شهاب الدين نجفى مرعشى هم همين قول است. وى مى فرمايد: فرزندان عبداللّه دو تن بوده اند: اوّل عبدالعظيم عليه السلام و دوم احمد كه از جمله زهّاد و پرهيزكاران بود و اعقاب وى بسيارند و سادات حسنى ابهر و خرّم درّه و هيدج و قزوين از نسل پاك او هستند.(1)

نسّابه قرن پنجم، نجم الدّين ابى الحسن على العلوى العمرى، در كتاب خود، عدد فرزندان عبداللّه قافه را پنج تن به اسامى جعفر، قاسم، جعفر، عبدالعظيم و احمد مى داند؛(2) ولى مؤلّف تهذيب الأنساب(3)، چهار فرزند به نامهاى حسن، عبدالعظيم، احمد و محمد براى عبداللّه قافه برشمرده است. علاّمه نسّابه عميدالدين النجفى هم اين اقوال را تأييد كرده، مى گويد: عبداللّه را به غير از عبدالعظيم عليه السلام دو فرزند ديگر به نام محمد و حسن بوده كه هر دو ملقّب به مهفهف بوده اند و از نسل او در رى زياد ديده شده و مدّتى املاك فدك هم در تصرّف او بوده است.

تا اينجا، علماى انساب قائل به هفت فرزند براى عبداللّه قافه شده اند؛ ولى محدّث خبير مرحوم حاج شيخ عبّاس قمى، عدد فرزندان عبداللّه را نُه تن دانسته، ولى مدركى براى قول خود بيان نكرده است.(4) امّا چنان كه اشاره رفت علماى انساب قرن سوم تا قرن يازدهم، شش فرزند براى آن جناب برشمرده اند كه اسامى آنها و چهار تن ديگر، كه شيخ عبّاس قمى افزوده، عبارتند از:

1 . احمد بن عبداللّه: گفته شده كه اعقاب وى در مصر و كوفه بوده اند؛

ص: 198


1- . زندگانى حضرت عبدالعظيم الحسني عليه السلام ، رازى، ص 20 - 21 .
2- . المجدى، ص 35 .
3- . تهذيب الأنساب، ص 139.
4- . منتهى الآمال، ج 1، ص 461 .

2 . عبدالعظيم بن عبداللّه؛

3 . حسن بن عبداللّه: معروف به مهفهف كه در زمان معتضد عبّاسى امور «فدك» در دست او بود و از وى فرزندى باقى نماند.

4 . محمد بن عبداللّه: او نيز ملقب به مهفهف بود و بعضى گفته اند كه اعقاب او در ابهر و زنجان بوده اند؛

5 . قاسم بن عبداللّه: در اينكه وى فرزندى داشته يا نه، اختلاف نظر است؛

6 . جعفر بن عبداللّه: از وى اطّلاع دقيقى در دست نيست.

7 . ابراهيم؛ 8 . على اكبر؛ 9 . على اصغر؛ 10 . زيد.

ص: 199

ص: 200

مقاله ششم : آفتاب رى حضرت عبدالعظيم عليه السلام

اشاره

عباس عبيرى

ص: 201

ص: 202

شايسته است كه زائران محترم آستان مقدّس حضرت عبدالعظيم عليه السلام ، هنگام تشرّف به حرم مطهّر، بر آگاهى خويش از آن بزرگوار بيفزايند تا با زيارت مرقد پاك حضرتش حضور قلب و توجّه خاطرشان فزونى يابد و با اخلاص بيشترى قصد تقرّب الهى كنند و از عنايات ويژه پروردگار، بهره مند شوند. بدين منظور، نگاهى هرچند گذرا بر زندگى سراسر معنوى آن بزرگوار خواهيم داشت.

نام و نَسَب حضرت

اشاره

نام گرامى اش عبدالعظيم و كنيه اش ابوالقاسم است. پدر گران قدرش عبدالله نام داشت كه از فرزندان على بن حسن بن زيد بن حسن بن على بن ابى طالب عليه السلام به شمار مى آمد. اينك به معرّفى نياكان عبدالله خواهيم پرداخت.

1. على بن حسن

پدر بزرگوار عبدالله، على، از پارسايان و عابدان روزگار خويش بود. او در سال 144 ق همراه نوزده تن از عموزادگانش، كه سادات بنى الحسن عليه السلام خوانده مى شدند، به جرم حقگويى و جهاد در راه خدا دستگير گرديد.

هنگامى كه دستگيرشدگان كنار درِ حرم پاك پيامبر اكرم در مدينه دربند و آماده روانه شدن به زندان بودند، امام صادق عليه السلام از حرم بيرون آمد و در حالى كه سرشك از

ص: 203

ديدگانش روان بود، فرمود:

اى فرزندان مهاجران و انصار! آيا رسول خدا سفارش كرده بود كه بر فرزندانش ستمى چنين روا داريد؟!

آن گاه به خانه رفت و در بستر بيمارى افتاد.

دستگيرشدگان، به فرمان منصور دوانيقى به شهادت رسيدند. او فرمان داد ساختمان زندان را خراب كنند تا پيكر مطهّر سادات بنى الحسن، زير آوار، مدفون شود. مسعودى، تاريخ نگار مشهور، درباره اين زندان مى نويسد:

در روزگار ما، كه سال 332ق ، است، آن جا (زندان تخريب شده ساحل فرات در كوفه) زيارتگاه دوستان اهل بيت شده است.

هنگامى كه على بن حسن بن زيد دستگير شد، عبدالله، پدر گران قدر حضرت عبدالعظيم، در شكم مادر بود. بنابراين، وقتى ديده به جهان گشود، از نعمت پدر محروم بود. لذا تحت سرپرستى پدربزرگ ارجمندش حسن بن زيد قرار گرفت. او اندك اندك باليد، به كمال رسيد و در روزگار تاريك عبّاسيان، چون ستاره اى فروزان به نورافشانى پرداخت.

آن بزرگوار، كه به سبب ستم هاى آل عبّاس، پيوسته متوارى بود و مدفن پاكش حتى از چشم تيزبين تاريخنگاران نيز پنهان مانده است، نُه فرزند به نام هاى: عبدالعظيم، احمد، قاسم، حسن، محمّد، ابراهيم، على اكبر و على اصغر داشت.

2. حسن بن زيد

حسن بن زيد، از ارادتمندان امامان معصوم: محمّد باقر، جعفر صادق و موسى بن جعفر عليهم السلام به شمار مى آمد و كنيه اش ابومحمّد بود.

روزى منصور دوانيقى او را خواست؛ سر بريده پسرعموى بزرگوارش ابراهيم بن عبدالله بن حسن بن حسن عليه السلام را در برابرش قرار داد و پرسيد: اين سر را مى شناسى؟

ص: 204

حسن پاسخ داد: آرى:

فتى كانَ يَحميهِ مِنَ الضَّيمِ سَيْفُهُ

وَ يُنجيهِ مِنْ دارِ الْهَوانِ اجْتنابُها.

آن گاه با صداى بلند گريست. منصور، خشمگين شد و فرمان داد دارايى هايش را مصادره كنند و او را در زندان بغداد، به بند كشند.

حسن تا پايان عمر منصور، در زندان مانْد و هنگامى كه مهدى عبّاسى به قدرت رسيد، وى را آزاد ساخت. آن بزرگوار، در سفر حج، در منزلگاهى كه «حاجر» خوانده مى شد، ديده از جهان فرو بست و تن به خاك هاى آن ديار سپرد.

آن پارساى والاتبار، دخترى پرهيزگار و حافظ قرآن داشت كه «سيّده نفيسه» خوانده مى شد. اين دُخت پاك دامن، با اسحاق، فرزند حضرت صادق عليه السلام ، پيمان همسرى بست. آرامگاه وى در قاهره، زيارتگاه شيعه و سنّى است.

3. زيد بن حسن

زيد، پسر ارشد امام حسن مجتبى عليه السلام به شمار مى آمد و كنيه اش ابوالحسين بود. او كه از عبدالله بن عبّاس و جابربن عبدالله انصارى روايت نقل مى كرد، در گروه ياران حسين بن على عليهماالسلام جاى داشت. مسئوليت گردآورى رسول خدا در مدينه، از سوى امام عليه السلام به زيد سپرده شده بود و بدين سبب، نتوانست همراه امام حسين عليه السلام به سوى كوفه حركت كند. آن بزرگوار، پس از شهادت امام حسين عليه السلام ، در شمار ياران امام سجّاد و امام باقر عليهماالسلام جاى گرفت و سرانجام در سال 120 ق، در نود سالگى سراى خاكى را بدرود گفت و در قبرستان بقيع به خاك سپرده شد.

مقام علمى حضرت عبدالعظيم

ابوحمّاد رازى، كه از ياران امام هادى عليه السلام به شمار مى آيد، مى گويد: روزى به خدمت آن حضرت شتافتم و پرسش هايى با او در ميان نهادم و پاسخ شنيدم. چون خواستم از

ص: 205

خانه امام عليه السلام بروى آيم، فرمود:

«اگر در مسائل دين با مشكل روبه رو شدى، از عبدالعظيم حسنى در آبادى خودت [رى] بپرس و سلامم را به او برسان .»(1)

تأييدات پيدا و پنهان معصومان عليهم السلام سبب شد تا حضرت عبدالعظيم، شهرتى بسزا يافت و پيروان خاندان پاك پيامبر9 براى بهره گيرى از دانش فراوانش از دور و نزديك به رى شتافتند. معارف الهى و احكامى كه آن بزرگوار از پيشوايان معصوم عليهم السلامروايت كرده، در آثار روايى شيعه پراكنده است. بخشى از ميراث حديثى حضرت عبدالعظيم، به وسيله دانشوران بزرگى كه نامشان ذكر مى شود، به دست ما رسيده است:

1. محمدبن يعقوب كلينى، در اثر گران بهايش اصول الكافى، روايات بسيارى از آفتاب فروزان رى به يادگار نهاده است. اين روايت ها در بخش هاى زير از اثر او به چشم مى خورد:

الف) كتاب التوحيد، باب معانى اسماء الهى و باب البداء؛

ب) كتاب الحجه، باب «إنّ الأئمة نورالله -عزّوجلّ-»، باب «إن المتوسّمين هم الأئمه»، باب «ان الطريقة الاستقامة ولاية على عليه السلام »، باب «من عرف امامه لم يضرّه»، باب «مَن مات و ليس له امام من الأئمة الهُدى»، باب «التسليم و فضل المسلمين»، و باب «مفاهيم القرآن».

ج) كتاب الايمان و الكفر؛

د) كتاب الطهاره؛

ه) كتاب الصلاة؛

و) كتاب النكاح؛

ص: 206


1- . مستدرك الوسائل، محدث نورى، ج 3، ص 614.

ز) كتاب الزكاة.

2. احمدبن خالد برقى، در دو اثر مشهورش المحاسن و عقاب الأعمال، برخى روايات

حضرت عبدالعظيم را ذكر كرده است.

3. جعفربن محمدبن قولويه، در كتاب ارجمند كامل الزيارات، بدين مهم پرداخته

است.

4. شيخ صدوق نيز در كتاب من لايحضره الفقيه، در بخش هاى زير، روايت هايى از عبدالعظيم عليه السلام آورده است:

الف) كتاب الصلاة؛

ب) كتاب الصوم؛

ج) كتاب الصيد و الذباحة.

افزون بر اين، شيخ صدوق در كتاب هاى الامالى، اكمال الدين، التوحيد، علل الشرائع، الخصال،، معانى الأخبار و عيون أخبار الرضا عليه السلام نيز رواياتى از حضرت عبدالعظيم نقل كرده است.

5. محمدبن نعمان، مشهور به شيخ مفيد نيز در دو اثر برجسته اش الاختصاص و الأمالى، روايت هايى از حضرت عبدالعظيم را بازگو كرده است.

6. شيخ طوسى (م 460 ق)، هم در الأمالى خود، رواياتى را از آفتاب فروزان رى نقل كرده است.

جايگاه حضرت عبدالعظيم در ميان راويان شيعه

مرحوم آيه الله العظمى بروجردى(ره) در كتاب طبقات الرجال، حضرت عبدالعظيم را از راويان طبقه هفتم مى داند و از ياران خاصّ امام جواد و امام هادى عليهماالسلاممى شمارد. آن

بزرگوار مى نويسد:

حضرت عبدالعظيم و ديگر راويان طبقه هفتم، ولادتشان تقريبا پس از سال

ص: 207

185ق، تحقّق يافته و وفاتشان تا سال 270 ق، واقع شده است.(1)

اساتيد حضرت در روايت

حضرت عبدالعظيم عليه السلام ، سخنان امام باقر، امام صادق و امام كاظم عليهم السلام را از 25 راوى بزرگ شنيد و براى شاگردانش بازگفت. على بن جعفر عليهماالسلام، هشام بن حكم، محمدبن ابى عُمَير، حسن بن محبوب و صفوان بن يحيى، در شمار اين راويان بزرگ جاى دارند.

شاگردان آن بزرگوار

محمدبن خالد برقى، احمدبن محمدبن خالد، سهل بن زياد رازى، عبدالله بن موسى رويانى، حمزة بن قاسم علوى و ابراهيم بن هاشم قمى، در گروه پانزده نفرى شاگردان حضرت عبدالعظيم قرار داشتند. اين نيكان، روايات آفتاب تابناك رى را به خاطر سپردند و براى شاگردانشان نقل كردند.

جايگاه حضرت نزد معصومان عليهم السلام

اين سخن كه حضرت عبدالعظيم، گفتار معصومان را از 25 راوى شنيده، هرگز بدين معنا نيست كه خود، نزد پيشوايان آسمانى حضور نيافته و به سخنان آن پاكان، گوش نسپرده است. او در فرصت هاى گوناگون، خدمت سروران معصوم مى شتافت و از درياى معنويت و دانش آنان بهره مند مى شد. شاگردان پاك دلش داستان دو ديدار وى و راهبران معصوم را چنين به خاطر سپرده اند:

ص: 208


1- . الموسوعة الرجالية، ج 1، ص 57.

در محفل رضوى

امام رضا عليه السلام به عبدالعظيم عليه السلام فرمود:

«عبدالعظيم! سلامم را به شيعيان ابلاغ كن و به آنها بگو: راه شيطان را به سوى خود، باز مكنيد.

از سوى من، آنان را به راستگويى و اداى امانت، آرامش، ترك جدال و گفتار نابه جا امر كن.

آنها را به دوستى با يكديگر فرمان ده؛ زيرا دوستى و ديدار دوستانه شيعيان، سبب دوستى با من و نزديك شدن آنان به من است. به آنها بگو: وقت خود را در تخريب يكديگر مگذرانيد، چون من عهد كرده ام و از پروردگار خواسته ام هركه يكى از دوستانم را بيازارد، در دنيا كيفر شديدش دهد و در سراى ديگر، از زيانكارانش سازد.

و خداى بزرگ را به شيعيانم بشناسان كه [او] نيكوكاران را مى آمرزد و از گنهكاران درمى گذرد؛ مگر كسانى كه شرك ورزند، دوستى از دوستان الهى را بيازارند يا انديشه آزارش را در سر بپرورانند. پروردگار، از چنين فردى درنمى گذرد تا آن كه از اين حالت بازگردد؛ و چنانچه ادامه دهد، روح ايمان را از وى باز مى ستانَد، از ولايت ما بيرون مى رود و بهره اى از ولايت ما نخواهد برد و من از اين امر، به خداوند پناه مى برم .»(1)

در محضر امام هادى عليه السلام

شيخ صدوق در كتاب هاى الأمالى و إكمال الدين، از عبيدالله بن موسى رويانى، از استادش حضرت عبدالعظيم بن عبدالله، چنين روايت كرده است:

ص: 209


1- . الاختصاص، شيخ مفيد، ص 247.

قال: دَخَلتُ على سيّدى على بن محمدبن على بن موسى بن جعفر بن محمد بن على بن الحسين بن على بن ابى طالب عليهم السلام فلما بَصَّرَ بى قال لى: «مَرحَبا بك يا أباالقاسم! أنت وليّنا حقا». قال: قلت له: يابن رسول الله! انّى أريد أن أعْرِض عليك دينى فانْ كانَ

مرضيّا ثَبّتُ عليه حتى ألقى الله U . فقال: «هاتِ يا اباالقاسم!». فقلت: انّى أقُول إنّ الله تعالى واحد ليس كمثله شى ءٌ خارج عن الحدّين: حدّ الإبطالِ و حدّ التشبيه اِنّه ليس

بجسمٍ و لا صورة و لا عَرَضٍ وَ لا جوهَرٍ، بل هو مُجَسِّم الأجْسامْ وَ مُصوّر الصُوَر و خالقُ الاعراضْ و الجواهر و رَبّ كلّ شى ء و مالِكُه و جاعلهُ و مُحْدِثُه و انّ محمّدا عبدُه و رَسولهُ صلى الله عليه و آله(ص) خاتَمُ النّبيين فَلا نبىّ بعده الى يوم القِيامة و أقُولُ إِنّ الامام و الخليفة و ولىّ الأمر بعده أميرالمؤمنين علىّ بن أبى طالب، ثمّ الحسن، ثمّ الحسين، ثمّ على بن

الحسين، ثمّ محمد بن على، ثمّ جعفر بن محمد، ثمّ موسى بن جعفر، ثمّ على بن موسى، ثمّ محمد بن على، ثمّ أنت يا مولاى. فقال الامام الهادى عليه السلام : «وَ منْ بعدى الحسن إِبنى فكيف للنّاس بالخلف مِنْ بعده؟». قال عبدالعظيم، فقلت: و كيف ذاك يا مولاى؟ قال عليه السلام : «لأنّه لا يُرى شَخْصُه و لا يحلّ ذكره بِإسمه حتى يخرج فَيَملأُ الأرضَ قِسطا و عَدلاً كما مُلِئَت ظُلما و جورا». قال، فقلت: أقررتُ و أقولُ انّ وليُّهُم ولىّ اللّه، و عدوّهم عدوّ اللّه، و طاعتهم طاعة اللّه، و معصيتهم معصيةُ اللّه، و أقول إنّ المعراجَ حقٌّ و المساءلهً فى القَبرِ حقٌّ، و انّ الجَنَة حقٌّ، و النّار حقٌّ، و الصراط حقٌّ، و الميزانَ حقٌّ، و انّ الساعة آتيةٌ لا رَيْبَ فيها و انّ اللّه يبعث مَنْ فى القبور. و أقول: إِنّ الفرائض الواجب بعد الولاية الصلاة و الزكاة و الصوم، و الحج، و الجهاد، و الأمر بالمعروف، و النهى عن المنكر. فقال على الهادى عليه السلام : «يا اباالقاسم! هذا و اللّه دين اللّه الذى ارْتضاه لعباده فَأثْبِتْ عليه ثَبَّتِكَ اللّهُ بِالقَولِ الثّابِتِ فى الحياة الدنيا و فى الآخرة...».

چنان كه بيان شد، حضرت عبدالعظيم، براى عرضه اعتقاداتش خدمت امام هادى عليه السلام شتافت و ايشان، او را با عبارت «اى ابوالقاسم! تو به راستى دوست و يار ما به شمار مى آيى»، ستود.

ص: 210

افزون بر اين چنان كه آمد، امام هادى عليه السلام در پايان گفتار عبدالعظيم عليه السلام ، درستى عقايد او را تأييد كرد و بر جايگاه والاى معنوى اش گواهى داد.

مهاجرت به رى

منابع تاريخى نشان مى دهند كه حضرت عبدالعظيم براى رهايى از فشار و آزار مأموران متوكّل عبّاسى به سوى ايران حركت كرد. صاحب بن عبّاد (م 385ق)، نخستين دانشورى است كه رساله اى درباره حضرت عبدالعظيم نگاشته است. در رساله اين دانشمند آمده است:

ابوالقاسم عبدالعظيم بن عبدالله بن على بن حسين بن زيد بن حسن بن على بن ابى طالب، مردى پارسا و عابد به شمار مى آمد، به راستگويى و امانتدارى شُهره بود و در دين، دانشمند شمرده مى شد. او از امام هادى و امام عسكرى عليهماالسلام روايت داشت و از امام صادق، امام كاظم و امام رضا عليهم السلام با واسطه، سخن نقل مى كرد. آن بزرگوار، كتاب هاى خُطَب

اميرالمؤمنين عليه السلام و يوٌم و ليلةٌ در آداب عبادات شب و روز را به رشته نگارش كشيد و از آن جا كه تحت تعقيب نيروهاى متوكّل قرار داشت، عراق را به قصد رى ترك گفت. عبدالعظيم عليه السلام در اين شهر، در محلّى كه «سَكَّةُ الموالى» خوانده مى شد، در خانه يكى از پيروان اهل بيت، فرود آمد. او شب و روز به عبادت مى پرداخت و گاه به زيارت آرامگاه حمزة بن موسى بن جعفر مى شتافت.

پس از مدّتى، خبر ورود آن بزرگوار، ميان شيعيان پخش شد. مؤمنان، از دور و نزديك به ديدارش شتافتند و از وى معارف و احكام الهى آموختند.

ص: 211

وفات حضرت

صاحب بن عبّاد، درباره وفات و آرامگاه حضرت عبدالعظيم، چنين نوشته است:

يك شب پيش از رحلت آن بزرگوار، يكى از شيعيان، رسول خدا را در خواب ديد كه پيامبر خاتم بدو فرمود: «مردى از فرزندانم از محلّه سَكَّةُ الموالى، بر دوش مؤمنان حمل مى شود و كنار درخت سيبى در باغ عبدالجبّار بن عبدالوهّاب به خاك سپرده خواهد شد».

مرد، پس از بيدار شدن، نزد عبدالجبّار بن عبدالوهّاب شتافت تا باغ را از وى خريدارى كند. عبدالجبّار، از دليل تصميم او پرسيد. وقتى جريان رؤيايش را به او گفت، عبدالجبّار گفت: من نيز چنين رؤيايى ديده ام و سخن رسول خدا را شنيده ام.

اندكى بعد، حضرت عبدالعظيم در آن جايگاه به خاك سپرده شد و عبدالجبّار، همه باغ را وقف كرد.(1)

فضيلت زيارت حضرت عبدالعظيم(س)

ابن قولويه، در كتاب كامل الزيارات مى نويسد:

سمعت الرضا عليه السلام يقول: «من لم يقدر على صلتنا فليُصل على صالحى موالينا يكتب له ثواب صلتنا و من لم يقدر على زيارتنا فليزر صالحى موالينا يكتب له ثواب زيارتنا!؛(2)

شنيدم حضرت رضا عليه السلام مى فرمايد: هركه نمى تواند حقّ ديدار ما را به جاى آورد، اگر به ديدار ارادتمندان نيكوكار ما بشتابد، ثواب ديدار ما

ص: 212


1- . مستدرك الوسائل، ج 3، ص 614.
2- . كامل الزيارات، ص 319.

برايش نوشته مى شود؛ و هركس توان زيارت ما ندارد، اگر به زيارت دوستان نيكوكار ما شتابد، ثواب زيارت ما برايش نوشته مى شود.

اين روايت، فضيلت زيارت پيروان نيكوكار اهل بيت عليهم السلام را نشان مى دهد؛ نيكانى كه بى ترديد، عبدالعظيم عليه السلام در صدر آنان جاى دارد.

افزون بر اين، ابن قولويه، روايتى نيز در خصوص زيارت آفتاب تابناك رى نقل كرده است:

عن بعض أهل الرى، قال: دخلت على ابى الحسن على بن محمد الهادى عليهماالسلام قال: «اين كنت؟» فقلت: زرت الحسين بن على عليهماالسلام. فقال عليه السلام : «اما انّك لو زرت قبر عبدالعظيم عندكم لكنت كمن زار الحسين عليه السلام .(1)

امام هادى عليه السلام از كسى كه اهل رى شمرده مى شد، پرسيد: «كجا بودى؟» مرد پاسخ داد: حسين بن على عليهماالسلام را زيارت كردم. امام عليه السلام فرمود: «اگر به زيارت مرقد عبدالعظيم كه نزد شماست، مى شتافتى، [در ثوابْ ]مانند كسى بودى كه حسين عليه السلام را زيارت كرده است».

كرامات آفتاب رى

مشتاقان اهل بيت عليهم السلام از حضرت عبدالعظيم7 كرامات بسيار مشاهده كرده اند. پس شايسته است كه زائران، در اين بارگاه با پاك دلى، معرفت و فروتنى گام نهند تا از فيض

عنايات اين فرزند زهرا بهره گيرند. در پايان، به منظور آشنايى فزون تر مؤمنان با جايگاه معنوى حضرت عبدالعظيم حسنى، ماجراى دو كرامت حضرتش را زيور اين دفتر مى كنيم:

ص: 213


1- . همان، ص 324.

رهايى از بند

مرحوم سيدعبدالمهدى سِلمى نجفى، كه در زمان رضاخان در تهران به تبليغ دين اشتغال داشت، به فرمان دستگاه طاغوت، دستگير شد و با عنايات حضرت عبدالعظيم(س) از بند رهايى يافت. او داستان نجاتش را چنين بازگو كرده است :

مدّتى در زندان به سر بردم و سپس به بيرجند تبعيد شدم. يك سال از تبعيدم گذشته بود. شبى بسيار دل تنگ و اندوهگين، به حضرت عبدالعظيم عليه السلام متوسّل شدم و با ديده گريان به خواب رفتم. در رؤيا ديدم كه به محفلى معنوى گام نهادم. مجلس از دانشمندان دينى آكنده بود و در صدر آن، حضرت عبدالعظيم، با چهره اى درخشان بر رؤيايم نور مى افشاند. پيش رفتم. پس از سلام، داستان رنج آورِ تبعيدم را بازگفتم. فرمود: «هنگامى كه در تهران بودى، نزد ما نمى آمدى؛ ولى از اين پس بيا!».

در اين لحظه، از خواب بيدار شدم و تا بامداد، در رؤياى شبانه ام انديشه كردم. پس از اذان صبح، مأمور شهربانى درِ خانه را كوبيد و گفت: عبدالمهدى سِلمى اين جاست؟

شتابان، در را گشودم و خود را معرّفى كردم. مأمور گفت: مرخصّى! هرجا مى خواهى برو.

من بى هيچ مانعى و تعهّدى به تهران آمدم و با خود عهد بستم تا پايان عمر، زيارت حضرت عبدالعظيم را در شب هاى جمعه، ترك نكنم.

ص: 214

دعاى مستجاب

يكى از روحانيون پرهيزگار مى گويد:

قبل از پيروزى انقلاب اسلامى، در سال هاى 1355 - 1356، شب هاى جمعه در محفلى معنوى شركت مى كردم. شبى يكى از مؤمنان پاك دل مجلس -كه با ارواح اوليا ارتباط داشت- گفت: يكى از مشاوران محمدرضا پهلوى، كه هنوز اندكى ايمان داشت و از فرجام سركشى نظام طاغوتْ نگران بود، از من خواست چنان چه ممكن است به حضرت عبدالعظيم متوسّل شوم و درباره عاقبت سلطنت، از آن بزرگوار بپرسم.

من با تلاش بسيار، خود را به روان تابناك آن حضرت نزديك ساختم. گويا حضرت، حاجتم را مى دانست. پس با لحنى تند و عتاب آميز فرمود: «به اين مرد بگوييد بايد اين هرزگى ها را كنار بگذارى. من از خداى متعال خواسته ام ريشه تو و اهلت را براى هميشه قطع سازد».

بيش از اين اجازه پرسش نداشتم، ولى اصل مطلب را دريافتم. اندكى بعد، مشاور دربار را ديدم و گفتار مولاى كريمان رى را با وى درميان نهادم. سخت پريشان شد و گفت: «چگونه اين خطاب تند را به شاه برسانم؟»

چندى بعد، ديگربار او را ملاقات كردم. گفت: روزى فرمايش حضرت عبدالعظيم را بى هيچ تغييرى براى شاه بيان كردم. شاه، معناى هرزگى را درنيافت؛ نخست وزير را خواست و گفت: مى گويند در مملكت هرزگى هست؟

نخست وزير پاسخ داد: خاطر شهريارى آسوده باشد. هيچ هرزگى اى

ص: 215

در مملكت وجود ندارد!

دعاى حضرت عبدالعظيم، سرانجام در 22 بهمن 1357 مستجاب شد و ريشه طاغوت براى هميشه از اين سرزمين قطع شد.(1)

زيارت نامه حضرت عبدالعظيم حسنى

مرحوم محدّث قمى(ره) در كتاب شريف مفاتيح الجنان، زيارت حضرت عبدالعظيم را چنين نقل كرده است:

...

ص: 216


1- اين دو كرامت را عالم بزرگوار سيد عبدالجواد علم الهدى در تاريخ 25/7/1376 در يادداشتى به درخواست توليت محترم آستان مقدّس حضرت عبدالعظيم عليه السلام جناب حجه الاسلام و المسلمين رى شهرى، به خطّ خود نوشته اند و توسط گردآورنده اين مقاله، بازنويسى شده است.

مقاله هفتم : شرح حال نفيسه خاتون عمه حضرت عبدالعظيم حسنى عليه السلام

اشاره

دكتر مرتضى جباريان

ص: 217

ص: 218

گوشه اى از زندگى حضرت عبدالعظيم عليه السلام

عبدالعظيم حسنى، سيدى بزرگوار و حسب و نسب دار، از مفاخر علمى خاندان نبوّت و از نمونه هاى والاى تقوا و پرهيزگارى و تقيّد به اصول و مبانى ديانت به شمار

مى رود. قبل از بيان شرح حال نفيسه خاتون، عمه ايشان، به گوشه هايى از زندگى اين شخصيت بزرگ اشاره مى كنيم.

دودمان درخشان

نسب شريف عبدالعظيم به ريحانه رسول خدا و سرور جوانان بهشت، امام مجتبى حسن بن على بن ابى طالب عليهماالسلام مى رسد. وى فرزند عبدالله بن على بن الحسن بن زيد بن الحسن بن على بن ابى طالب اميرالمؤمنين عليهماالسلام مى باشد و در دنياى حسب و نسب، دودمان و نژادى از اين والاتر و جليل تر وجود ندارد؛ دودمان و نژادى كه خداوند بدان عرب و مسلمين را سرافراز كرد.

دانش و اعتبار

عبدالعظيم حسنى، مردى ثقه، عادل، متعهد، عالم، فقيه و فاضل بود. ابوتراب رويانى مى گويد: شنيدم كه ابوحماد رازى مى گفت: خدمت امام هادى عليه السلام در سامرا رسيدم و سؤالاتى از احكام شرعى كردم و پاسخ گرفتم. هنگامى كه خواستم با حضرت وداع كنم ، ايشان گفتند: ابوحماد! اگر در شهر و ناحيه خودت درباره احكام دين دچار

ص: 219

مشكل شدى، درباره آن از عبدالعظيم حسنى بپرس و سلام مرا به او برسان.(1)

اين روايت، فقاهت و دانش ايشان را بيان مى كند.

بازگويى عقايد خود بر امام هادى عليه السلام

روزى عبدالعظيم حسنى خدمت امام هادى عليه السلام مشرّف شد تا اعتقادات خود را بر ايشان عرضه كند. در اين جا مختصرى از اين گفت وگو را نقل مى كنيم:

يابن رسول الله صلى الله عليه و آله مى خواهم عقيده ام را بر تو عرضه كنم تا آنچه را درست مى دانى تأييد و تقويت كنى تا آن را همچنان حفظ كنم.

امام با تبسم فرمود: اى ابوالقاسم! بگو (عرضه كن).

عبدالعظيم گفت: خداوند متعال هيچ مانند و شبيهى ندارد و فراتر از حد تعطيل (سكوت و توقف درباره صفات خدا به طور كامل) و تشبيه (تشبيه خداوند به ماديات و نسبت دادن صفات موجودات محدود به خداوند) است، نه جسم و نه صورت مى باشد، نه عَرَض است و نه جوهر؛ بلكه او آفريننده و جسم دهنده اجسام و صورتگر صورتها است و خالق عرضها و جوهرها مى باشد. او پروردگار، ايجادكننده و پديدآورنده همه چيز است.

مى گويم: محمد بنده و فرستاده خدا و خاتم پيامبران است و تا روز قيامت پس از او پيامبرى نخواهد آمد و شريعت او را خاتم شرايع و اديان سابقه مى دانم و پس از اسلام تا روز قيامت شريعت جديدى نخواهد آمد.

معتقدم: امام، جانشين و ولى امر پس از پيامبر، اميرالمؤمنين على بن ابى طالب است و پس از او به ترتيب: حسن، حسين، على بن الحسين، محمد بن على، جعفر بن محمد، موسى بن جعفر، على بن موسى، محمد بن على، امام هستند و پس از آنها، امام

ص: 220


1- . معجم رجال الحديث، ج 10، ص 52.

ما تو هستى اى مولاى من.

حضرت متوجه او شده و فرمود: و پس از من، فرزندم حسن امام است، پس چه جانشينى مردم پس از او خواهند داشت!

عبدالعظيم از امامِ پس از امام حسن عسكرى عليه السلام پرسش كرد و گفت: مولاى من! مگر اين امام چگونه خواهد بود؟

امام پاسخ داد: امام دوازدهم در خفا بسر مى برد و ديده نمى شود. نامش را نيز نمى توان به تصريح به زبان آورد؛ تا آنكه خروج كند و زمين را پس از آنكه از ستم و حق كشى و ظلم پر شده باشد، از داد و عدالت پر كند.

فورا عبدالعظيم حسنى ايمان و اعتقاد خود را به گفته هاى حضرت چنين بيان كرد: اقرار مى كنم و مى گويم: دوستدار آنان دوستدار خدا است و دشمن آنان دشمن خدا، اطاعت از آنان اطاعت از خدا و معصيت كردن آنان معصيت خدا به شمار مى رود. معتقدم: معراج حق است، سؤال در قبر حق است، بهشت حق است، دوزخ حق است، صراط حق است، ميزان حق است و ساعت (جزا) بدون ترديد فرا خواهد رسيد و خداوند همه مردگان را از گورها برخواهد انگيخت.

معتقدم: پس از ولايت اهل بيت عليهم السلام واجبات عبارت اند از: نماز، زكات، روزه، حج، جهاد، امر به معروف، نهى از منكر و... .

امام هادى عليه السلام اعتقادات او را تأكيد كرده، بر او آفرين گفت و فرمود: اى ابوالقاسم! به خدا سوگند اين همان دين خدا است كه آن را براى بندگانش پسنديده و خواسته است، پس همين عقيده را حفظ كن؛ خداوند در دنيا و آخرت تو را با قول و عقيده ثابت، استوار بدارد.(1)

ص: 221


1- . امالى صدوق و خلاصه آن در وسائل الشيعه، ج 1، ص 13.

گريز عبدالعظيم به رى

هنگامى كه حكومت جنايتكار عباسى عرصه را بر علويان تنگ كرد و به تعقيب آنان پرداخت، سيد شريف عبدالعظيم حسنى براى رهايى از چنگال خونين بنى عباس به رى رفت و در خانه مردى شريف از شيعيان اهل بيت اقامت گزيد.

مورخان درباره ايشان مى گويند: وى مانند پدرانِ شب زنده دار خود، تن را با عبادات شبانه و روزه گرفتن روزانه رنجه مى ساخت و تيرگى شب را با نيايشهاى عارفانه روشن مى نمود.

در اثناى اقامت در رى به قصد زيارت يكى از فرزندانِ امام موسى بن جعفر عليه السلام (1) - تا آنجا كه مى دانيم او سيد بزرگوار سيد احمد بن موسى كاظم معروف به شاهچراغ است - مخفيانه به راه افتاد. شيعيان، ايشان را شناختند، امّا به دليل ترس از حكومت،

به طور پنهانى به زيارت و ملاقات عبدالعظيم حسنى مى رفتند.(2)

وفات

ايشان مدتى را ترسان و هراسان در رى زيست و شاهدِ دردمندِ مصايب و شكنجه هايى بود كه پسرعموهايش (سادات علوى) از دست حكومت ستمگر عباسى مى كشيدند؛ آنان كه تمام كينه هاى فروخورده خود را با قتل و حبس ابناى صديقه زهرا آرام مى كردند و انواع فشارها را درباره سلاله پيامبر اعمال مى نمودند.

سرانجام حضرت عبدالعظيم در غربت و دور از خانواده، بيمار شد و درد و رنج بر اندوهِ غربت او افزود، ليكن در همه حال به ياد خدا بود و ذكر حق بر لب داشت؛ تا

ص: 222


1- . رجال نجاشى.
2- . رجال نجاشى.

آنكه روح مطهرش به ملكوت اعلى پيوست.

با مرگ ايشان، يكى از صفحات درخشان پيكار و جهاد اسلامى ورق خورد و چراغ تابناكى كه در تيرگى ها راه عزت و سربلندى را به مردم نشان مى داد، خاموش گشت. خبر مرگ حضرت، شهر را در ماتم فرو برد و همه مردم از طبقات مختلف براى تشييع اين علوىِ غريب گرد آمدند و او را در آرامگاهش به خاك سپردند. امروزه مرقد مقدس اين سيد شريف، زيارتگاه هزاران عاشق و دلباخته خاندان اهل بيت عصمت عليهم السلام است.

زندگى نفيسه خاتون، عمه حضرت عبدالعظيم عليه السلام

حسن بن زيد، جدّ دوم حضرت عبدالعظيم عليه السلام است كه از بزرگان عصر خود محسوب مى شد. وى فرزندان بسيارى داشت كه يكى از آنها نفيسه(1) بنت حسن است.

نفيسه بنت حسن بن زيد بن الحسن بن على بن ابي طالب عليهماالسلام، در مصر مدفون

است و مزارش زيارتگاه خاص و عام بوده و به طاهره و كريمة الدّارين مشهور است.

وى در سال 145 هجرى در مكه معظمه متولد شد و در مدينه منوره با زهد و عبادت به سر برد. او با اسحق مؤتمن، پسر حضرت صادق عليه السلام ، ازدواج كرد و ثمره ازدواج آنها، يك پسر و يك دختر بود كه قاسم و ام كلثوم نام داشتند. سپس با شوهر و فرزندان خود به مصر رفت و پس از هفت سال در رمضان سال 208 هجرى به سراى باقى شتافت. اهالى مصر را به او عقيدت و اعتقادى كامل حاصل است.

پس از ارتحال اين بانوى بزرگوار، شوهرش در پى آن بود كه جسد شريف او را به مدينه منوره منتقل و در قبرستان بقيع دفن كند، اما مصريها درخواست كردند براى

ص: 223


1- . ر.ك: أعلام النساء، ج 5، ص 187؛ أعيان الشيعة، ج 10، ص 227؛ أعيان النساء، ص 615؛ النجوم الزاهرة، ج 2، ص 185؛ تاريخ الطبرى، ج 5، ص 423؛ تهذيب التهذيب، ج 2، ص 232؛ رياحين الشريعة، ج 5، ص 85؛ وفيات الاعيان، ج 5، ص 423؛ منتهى الآمال، ص 482.

تبرك يافتن از نعش پاكش، وى را در مصر به خاك بسپارد. اسحاق مؤتمن چون اصرار آنها را ديد قبول كرد. بعد از دفن، اسحاق با دو فرزند خود به مدينه طيبه كه وطن آنها

بود، مراجعت كردند.

نفيسه خاتون دختر كيست؟

اشاره

عده اى از علماى انساب و مورخان، نفيسه خاتون را دختر زيد بن حسن عليه السلام دانسته اند كه على التحقيق اشتباه است و تالى فاسد آن بيان خواهد شد.

مؤلف كتاب عمدة الطالب(1) در اثبات اين گفتار مى نويسد:

«و كان لزيد ابنة اسمها نفيسة خرجت إلى الوليد بن عبدالملك بن مروان فولدت منه و ماتت بمصر، و لها هناك قبر يزار و... قد قيل إنما خرجت على عبدالملك بن مروان و إنّها

كانت حاملاً منه و الأصح الأوّل، و كان زيد يفد على الوليد بن عبدالملك و يقعده على

سريره و يكرمه لمكان ابنته، و وهب له ثلاثين ألف دينار دفعة واحدة».

ماحصل گفتار صاحب كتاب عمده و رياض چنين است كه زيد بن حسن عليه السلام با لبابه، دختر عبدالله بن عباس، ازدواج كرد و از او دو فرزند به دنيا آمد: يكى، پسر كه او را

حسن ناميد و ديگرى، دختر و او را نفيسه نام نهاد. نفيسه را وليد بن عبدالملك تزويج كرد و از وى فرزندى آورد. چون زيد بر وليد بن عبدالملك درآمد، او را بر سرير خويش جاى داد و سى هزار دينار يكجا به او عطا نمود.

امّا جمعى ديگر از مورخان، نفيسه خاتون را دختر حسن بن زيد بن حسن عليه السلام دانسته و نام همسر وى را هم اسحاق مؤتمن، فرزند امام جعفر الصادق عليه السلام مى دانند.

ضمن اينكه درباره تاريخ تولد و وفات وى هم نزد علما اتفاق نظر است و معلوم مى شود كه نفيسه دختر حسن بن زيد است ، نه زيد بن حسن عليه السلام . دلايل اين عده دو

ص: 224


1- . ص 9؛ به نقل از: رياض الانساب، ج 1، ص 101.

صورت دارد: صورت اوّل، اثبات مى كند كه نفيسه خاتون دختر حسن بن زيد است، و صورت دوم، اثبات مى كند كه نفيسه خاتون دختر زيد بن حسن نيست. ابتدا دلايل اثباتى را مى آوريم و سپس به بيان دلايل سلبى مى پردازيم.

الف) دلايل اثباتى

1. مرحوم شيخ عباس قمى مى نويسد:

نفيسة هي السيدة الجليلة التي وردت روايات في مدحها، حكى الشيخ محمد الصبان في إسعاف الراغبين عن كتاب حسن المحاضر، إنّ السيدة النفيسة بنت الحسن بن زيد بن الحسن المجتبى عليه السلام (1)؛

نفيسه خانمى جليل القدر است كه روايت هايى در مدح او وارد شده است. محمد الصبان در كتاب اسعاف الراغبين از كتاب حسن المحاضر نقل مى كند كه نفيسه دختر حسن بن زيد بن حسن عليه السلام مى باشد.

2. ياقوت حموى، جغرافيدان اسلامى مى نويسد:

بمصر من المشاهد و المزارات، بين مصر و القاهرة، قبّة قيل إنّها قبر السيدة النفيسة بنت الحسن بن زيد بن حسن عليه السلام (2)؛

بين مصر و قاهره، گنبد و بارگاهى است كه مى گويند قبر سيده نفيسه، دختر حسن بن زيد بن حسن عليه السلام مى باشد.

3. عمر رضا كحّاله در كتاب ارزشمند خود مى نويسد:

نفيسه بنت الحسن بن زيد بن الحسن بن على بن ابى طالب عليهماالسلام ، هي من ربّات العبادة و الصلاح و الزهد و الورع، ولدت بمكة سنة 145 ه . ق و نشأت بالمدينة و دخلت مصر مع

ص: 225


1- . سفينة البحار، ج 2، ص 604.
2- . معجم البلدان، ج 5، ص 143.

زوجها إسحاق بن جعفر الصادق عليه السلام ، و قيل مع أبيها الحسن الذي عيّن واليا على مصر من قبل أبي جعفر المنصور(1)؛

نفيسه دختر حسن بن زيد بن حسن عليه السلام از زنان مشهور در عبادت، صلاح، زهد و ورع

بوده كه در مكه معظمه در سال 145 هجرى به دنيا آمده و نشو و نماى او در مدينه مكرمه بوده است. وى با همسر خود جناب اسحاق، پسر امام جعفر صادق عليه السلام وارد مصر شد. و گفته شده است كه ورودش به مصر، همراه پدر خود حسن بن زيد بوده، زيرا وى از طرف منصور دوانيقى حاكم مصر شد و لذا فرزندان خود را به آنجا انتقال داد.

از اين رو ، اكثر مورخان اتفاق نظر دارند كه نفيسه خاتون دختر حسن بن زيد مى باشد، لذا مؤلف كتاب أعلام النساء المؤمنات(2) و مشاهد العترة الطاهرة(3) مى نويسند:

«توفيّت بمصر نفيسه بنت الحسن بن زيد بن الإمام الحسن المجتبى عليه السلام ».

و همچنين مؤلفان كتابهاى وفيات الأعيان،(4) نور الأبصار،(5) روح و ريحان،(6) سراج الأنساب،(7) رياحين الشريعة،(8) منتهى الآمال،(9) و تتمة المنتهى(10) تصريح نموده اند كه نفيسه خاتون دختر حسن بن زيد بن حسن عليه السلام مى باشد.

ص: 226


1- . عمر رضا كحّاله، أعلام النساء، ج 5، ص 187 .
2- . أعلام النساء المؤمنات، ص 626.
3- . مشاهد العترة الطاهرة، ص 239.
4- . وفيات الأعيان، ج 5، ص 423.
5- . نور الابصار، ص 244.
6- . روح و ريحان، ص 103.
7- . سراج الأنساب، ص 35.
8- . رياحين الشريعة، ج 5، ص 85.
9- . منتهى الآمال، ج 2، ص 299.
10- . تتمة المنتهى، ص 188.
ب) دلايل سلبى

1. تمام مورخان در تاريخ تولد و وفات نفيسه خاتون اتفاق نظر داشته و مى نويسند كه وى در سنه 145 ه.ق در مكه معظمه به دنيا آمده و در سال 208 هجرى در مصر وفات يافته است. از اين رو، قول كسانى كه اين سيده جليله را همسر وليد بن عبدالملك بن مروان دانسته اند، اشتباه مى باشد؛ زيرا وليد در سنه 96 ه.ق از دار دنيا رفته است.

2. مورخان، نفيسه خاتون را به اشتباه، خواهر حسن بن زيد بن حسن عليه السلام و دختر زيد بن حسن دانسته اند؛ در حالى كه نفيسه خواهر زيد بن حسن عليه السلام بن زيد بن حسن

و دختر حسن زيد بن حسن بوده است. لذا مى بينيم كه علامه سيد محسن امين در كتاب خود مى نويسد:

و في هامش التهذيب على ترجمة زيد بن حسن بن زيد بن حسن بن على عليهم السلام... أنه اخو السيدة النفيسة.(1)

3. اگر قائل شويم كه نفيسه خاتون همسر وليد بن عبدالملك بن مروان بوده و بعد از وفات وى به عقد اسحاق بن امام جعفر صادق عليه السلام درآمده است -همان طورى كه مؤلف كتاب زندگانى حضرت عبدالعظيم عليه السلام (2) اين مطلب را ادعا نموده است- لازم مى آيد كه وى دختر زيد بن حسن عليه السلام باشد و حال آنكه اكثر مورخان نفيسه خاتون را دختر حسن بن زيد نوشته اند. مضافا اين كه چون تاريخ وفات اين بانو در سال 208 هجرى بوده، پس نمى توان پذيرفت كه وى حدود 140 سال عمر كرده باشد. از سوى ديگر جمعى از مورّخان و محدثين بزرگ تاريخ، ولادت نفيسه خاتون را سنه 145 هجرى نوشته اند . در اين صورت هيچ ترديدى باقى نمى ماند كه نفيسه خاتون همسر اسحاق،

ص: 227


1- . أعيان الشيعه، ج 7، ص 96.
2- . ص 8.

پسر امام جعفر صادق عليه السلام و دختر حسن بن زيد بوده است.

4. چگونه مى توان پذيرفت كه نفيسه همسر وليد بن عبدالملك باشد؛ حال آنكه بعد از وفات نفيسه به سال 208 هجرى در مصر، اسحاق بن امام جعفر صادق عليه السلام خواست آن جسد شريف را به مدينه منوّره حمل و در قبرستان بقيع دفن كند. مصريان درخواست كردند كه براى تبرك او را در مصر دفن كنند، اما اسحاق استنكاف مى نمود؛ تا اينكه رسول خدا صلى الله عليه و آله را در خواب مى بيند و حضرتش به اسحاق امر مى كند كه سيده نفيسه را در مصر دفن نمايد. اين ماجرا خود دليلى قوى است بر اينكه نفيسه خاتون دختر حسن بن زيد بن حسن عليه السلام بود؛ زيرا اسحاق مؤتمن هم عصر با نفيسه خاتون بوده و چون هم كفو بودند، با هم ازدواج كردند و ثمره اين وصلت، دو فرزند بود كه به اتفاق جميع مورخان به همراه اسحاق به مدينه طيبه بازگشتند.(1)

5. در همين زمينه محدّث كبير، شيخ عباس قمى(ره) در كتاب منتهى الآمال در ذيل حالات فرزندان امام جعفر صادق عليه السلام مى نويسد:

بدان كه زوجه اسحاق بن جعفر الصادق عليه السلام ، عُليا مخدّره نفيسه بنت حسن بن زيد بن

حسن بن على بن ابى طالب عليه السلام است كه به جلالت شأن معروف است. وى در سنه دويست و هشت در مصر وفات كرد و در آنجا به خاك سپرده شد. مصريان اعتقادى كامل به او دارند و معروف است كه دعا در نزد قبر او مستجاب مى شود.

6. شيخ ذبيح الله محلاتى هم مى نويسد:

سيده نفيسه بنت حسن بن زيد بن الحسن بن على بن أبى طالب عليهماالسلام ، كه در خاك مصر مدفون است، مزارش زيارتگاه خاص و عام مى باشد و به طاهره و كريمة الدارين مشهور است. وى در سنه 145 ه . ق در مكه معظمه متولد شد و در مدينه منوره با زهد و

ص: 228


1- . منتهى الآمال، ج 2، ص 299؛ عمر رضا كحّاله، أعلام النساء، ج 5، ص 187؛ مشاهد العترة الطاهرة، ص 240؛ أعيان الشيعه، ج 7، ص 96؛ سفينة البحار، ج 2، ص 604؛ رياحين الشريعه، ج 5، ص 85؛ خيرات حسان، ج 2، ص 194.

عبادت به سر برد. وى همسر اسحاق المؤتمن - پسر حضرت امام جعفر صادق7- بوده و از آن صلب پاك، يك پسر و يك دختر آورد، كه قاسم و ام كلثوم نام داشته اند. پس از آن

با شوهر و فرزندان خود به مصر رفته و چون هفت سال در آنجا به سر برده در ماه رمضان سنه 208 ه. ق به سراى قرب الهى شتافت. بعد از انجام مراسم دفن، اسحاق با دو فرزند خود به مدينه طيّبه، كه وطن آنها بود، مراجعت كرد.(1)

پس با دلايل فوق ثابت شد كه نفيسه خاتون دختر حسن بن زيد بن حسن عليه السلام بود و قول كسانى را كه اين سيده جليله را دختر زيد بن حسن عليه السلام دانسته اند، نشأت گرفته از قلت تتبع و عدم دقت آنان بايد دانست.(2)

نفيسه خاتون در گفتار علما

در مباحث قبل اشاره شد كه نفيسه خاتون به زهد و عبادت و صيام روزها و قيام شبها مشهور روزگار خود بود. نفيسه خاتون صاحب مال زياد بود. لذا به درماندگان، مريضان و عموم مردم احسان مى كرد. وى سى مرتبه به حج مشرّف شد كه بيشتر آنها پياده بود. در مسجدالحرام ، در حالى كه پرده هاى خانه خدا (كعبه) را مى گرفت ، اشك مى ريخت و ناله و فرياد مى كرد و اين جملات را مى گفت:

«الهى و سيدى و مولاى متّعني و فرّحني برضاك عنّي...».

زينب دختر يحيى متوّج درباره عبادت او مى گويد: «چهل سال در نزد عمّه ام نفيسه خاتون خدمت مى كردم و هرگز نديدم كه وى شبها بخوابد و روزها افطار كند. به او گفتم: «اما ترفقين بنفسك؟! قالت: كيف أرفق بنفسي و قدّامي عقبات لا يقطعها إلاّ الفائزون؛(3) آيا

مراعات حال خود را نمى كنى؟! در جواب گفت: چگونه مراعات كنم در حالى كه

ص: 229


1- . رياحين الشريعه، ج 5، ص 85.
2- . امام زادگان رى، ج 1 .
3- . محمد رضا كحّاله، أعلام النساء، ج 5، ص 188 - 190؛ منتهى الآمال، ج 2، ص 299.

پيش روى من عقباتى است كه جز فائزون و رستگاران نمى توانند آن را بپيمايند.»

تشريف فرمايى سيده نفيسه به مصر در سال 193 بود. اهل مصر چون خبر ورود او را بشنيدند، از آنجايى كه ارادتى خاص به خاندان پيامبر صلى الله عليه و آلهداشتند، از زن و مرد به استقبالش بيرون شتافتند و وى را ملازمت كردند ، تا اينكه در سراى «جمال الدين عبداللّه بن جصاص» كه از كبار تجار و از صلحاى مصر بود، منزل ساخت و مدتى در آنجا سكونت كرد و پس از چندى در منصوصه، خانه «اُم خانى» سكونت اختيار نمود.(1)

نفيسه خاتون نزد عربها «سيده» و «ست نفيسه» كه به معناى «خانم» است، خوانده مى شود. همان طورى كه گفته شد، تولّد وى را به سال 145 هجرى قمرى، همزمان با سال شهادت محمد و ابراهيم، پسران عبدالله محض فرزند حسن مثنى، نوشته اند(2). در حالات آن مخدّره چنين گفته اند: بسيار زاهد و متقى بود و در حال احتضار روزه دار بود و جمعى از او خواستند كه روزه اش را افطار كند، در جواب گفت: سبحان الله! سى سال است كه از خدا مسئلت دارم صائم از دنيا بروم، چگونه از آرزوى سى ساله ام دست بكشم؟!

وى در وقت احتضار اين اشعار را مترنم بود:

اِصْرَفُوا عَنّي طَبيبي

وَدَعَوْني وَحَبيبي

زادَنى شَوْقي اِلَيْهِ

وَعَزامِي في لَهيبِ

طابَ هَتْكي في هَواهُ

بَيْنَ واشٍ وَرَقيب

لا اُبالى بِفَواتٍ

حينَ قَدْ صارَ نَصَيبي

لَيْسَ مِنْ لامٍ بِعَذْلٍ

عَنْهُ فيهِ بِمُصيبِ

ص: 230


1- . رياحين الشريعه، ج 5، ص 90.
2- . شرح حال و زندگانى محمد و ابراهيم در موسوعه اى به نام بررسى نهضتها و دولتهاى علوى از سرى تأليفات نگارنده به زودى از زيور طبع خارج خواهد شد.

جَسَدي راض ٍ بِسُقْمي

وَجَفَوْني بِتَحيبي

طبيب را از من دور كنيد و مرا با دوست خود واگذاريد، كه شوق و محبّت و ناله من براى لقاى او افزون گردد و به ملاقاتش بروم.

هنگامى كه نفيسه خاتون در مصر بود، امام شافعى هم ساكن مصر شده و به زيارت نفيسه مى رفت و از پس پرده، طلب ادعيه خيريّه مى نمود.

در كتاب أعلام النساء(1) و رياحين الشريعه(2) و منتخب التواريخ(3) آمده است: هنگامى كه احمد بن طولون در مصر حكومت داشت و ظلم و تعدّى او فزون شد، اهالى مصر به حضرت ست نفيسه شاكى شدند. ايشان فرمودند: چه روز احمد سوار مى شود و به بازار شهر مى آيد؟ عرض كردند: فلان روز. نفيسه خاتون در آن روز سر راه احمد ايستاد. چون موكب او رسيد، وى را صدا كرد. احمد او را به شناخت و براى رعايت حشمت و جلالتش از مركب خود به زير آمد و به خدمت بانو شتافت. مخدّره صفحه اى به دست وى داد كه در آن نوشته شده بود:

«ملّكتم فأسرتم، و قدرتم فقهّرتم، و خوّلتم فعسفتم، وردت إليكم الأرزاق فقطعتم، هذا و قد علمت أن سهام الأسحار نافذة غير مخطئة لا سيّما من قلوب أو جعتموها، و أكباد جوّعتموها، و أجساد عريتموها، فحال أن يموت المظلوم و يبقى الظالم، إعلموا ما شئتم فإنا صابرون، وجوروا فإنا بالله مستجيرون، و أظلموا فإنّا لله متظلّمون، و سيعلم الذين ظلموا أيّ منقلب ينقلبون، فعدل لوقته.»

احمد بن طولون هنگامى كه اين كاغذ را خواند، استغفار كرد و دست از تعدى و ظلم خود كشيد و بناى عدل و داد نهاد.

در كتاب رياحين الشريعه نوشته شده كه اين خبر قابل تأمل است؛ چون احمد بن

ص: 231


1- . محمد الحسّون، أعلام النساء، ص 178.
2- . رياحين الشريعة، ج 5، ص 87.
3- . منتخب التواريخ، ص 149.

طولون در سال 203 قمرى متولد شد و در سال 270 ه.ق رحلت كرد و وفات سيّده نفيسه خاتون در سال 208 ه.ق بود؛ بنابراين حتما مكالمه نفيسه با غير احمد بن طولون بوده و مورخان اشتباها احمد بن طولون ذكر كرده اند.

نوشته اند كه نفيسه خاتون به دست خود قبرش را حفر كرد و همه روزه در ميان آن مى رفت و نماز مى گزارد و قرائت قرآن مى نمود و شش هزار ختم قرآن در آن به اتمام رساند. در وقت احتضار (سال 208 ه.ق) روزه دار بود و قرآن قرائت مى كرد و در هنگام خواندن سوره مباركه انعام چون به اين آيه شريفه رسيد: لَهُم دار السَّلامُ عِنْدَ رَبِّهِمْ(1) دار دنيا را وداع گفت و ماتمى بزرگ سرتاسر مصر را فراگرفت و آن روز از ايام مشهور روزگار شد. از بلاد و نواحى اطراف، مردان و زنان براى تشييع جنازه آن مخدره به مصر مى آمدند و دسته دسته بر وى نماز مى گذاشتند. در آن شب به احترام اين سيده جليله، شمعها برافروخته شد و از هر خانه كه در مصر بود صداى گريه و شيون به گوش مى آمد و تأسفى عظيم بر مردم مصر هويدا گرديد.

مرحوم شيخ عبّاس قمى(2) به نقل از تاريخ طبرى(3) مى نويسد: هنگامى كه نفيسه خاتون رحلت نمود، اسحاق بن جعفر الصادق عليه السلام خواست بدن همسرش را از مصر به مدينه آورد و در بقيع به خاك سپارد. مردم نزد امير شهر رفتند تا وى را از اين امر باز دارند؛

اما اسحاق نپذيرفت. مصريان اموال بسيارى براى او جمع كردند تا از آن انديشه برگردد، اسحاق همچنان قبول ننمود. مردم مصر شب را با اندوه و سختى به روز آوردند و چون بامداد رسيد، خدمت اسحاق جمع شدند و حال او را دگرگون ديدند. سبب را سؤال كردند، گفت: ديشب رسول خدا صلى الله عليه و آله را در خواب ديدم كه مرا فرمود: اموال ايشان را رد كن و سيده نفيسه را نزد ايشان دفن نما. لأَِّ الرَّحْمَة تَنزِلُ عَليْهِم بِبَرَكاتها؛

ص: 232


1- . آيه 6.
2- . منتهى الآمال، ج 2، ص 300.
3- . تاريخ طبرى، ج 5، ص 174؛ رياحين الشريعه، ج 5، ص 93.

رحمت خدا به بركت وجود اين خانم بر اهل مصر نازل مى شود. سرانجام سيده را در مزار «درب السباع» دفن كردند و اسحاق المؤتمن با دو فرزند خود عازم مدينه شد.

كرامات نفيسه خاتون

قدوم سيده نفيسه به مصر در سال 193 بوده است. چون اهل مصر قدوم شريفش را بشنيدند، به دليل عقيده خاصى كه به وى داشتند، زن و مرد به استقبالش بيرون شتافتند و با حضرتش ملازمت داشتند تا به مصر درآمد و در سراى جمال الدين عبدالله بن جصاص كه از كبار تجار و مردم صلحاى روزگار بود، منزل ساخت و مدتى در آنجا بزيست و مردمان از تمامت آفاق بحضرتش تشرف و به زيارتش تبرك جسته اند و پس از چندى در منصوصه در دار امّ هانى سكونت اختيار نمود.

مناوى مى گويد: سيده نفيسه در مصر وارد شد و بعضى كرامات از وى ظاهر شد كه هيچ كس در مصر بر جاى نماند مگر اينكه به زيارت آن خاتون با قدر و جلالت بيامد. امرش عظيم و شأنش رفيع گشت و درگاه عفت پناهش ملجأ و مآب مردمان گرديد، و در اين وقت خواستار شد كه به طرف حجاز كوچ كند و در نزد كسان خود به سر برد، اين حال بر مردم مصر دشوار گشت و در خدمتش مستدعى شدند كه در مصر اقامت فرمايد. سيده نفيسه از قبول اين امر امتناع جست. چون مردم مصر اين حال را مشاهده كردند، اجتماع عظيم نمودند و به سراى امير مصر انجمن شدند و خبر عزيمت آن خاتون را به جانب حجاز معروض داشتند. اين خبر بر حاكم نيز بسى دشوار گشت و نامه و رسولى به حضرتش بفرستاد و خواستار شد كه از عزيمت خود باز شود. سيده نفيسه نپذيرفت، ناچار حاكم خود سوار شد و به درگاه آن خاتون روزگار آمد و با كمال خضوع و فروتنى مسئلت اقامت كرد.

سيده نفيسه فرمود: من خود خيال داشتم در اين شهر اقامت كنم، لكن من زنى ضعيفه هستم و مردمان در حضرت من ازدحام مى نمايند و اين مكان كه مسكن دارم

ص: 233

احتمال جنجال را نكند و مرا از عبادت و اوراد و تحصيل توشه معادم باز مى دارد. عرض كرد: جميع اين مسائل را اصلاح كنم و خاطر شريف شما را از هر رهگذر آسوده مى گردانم و به آن طور كه موجب رضاى طبع شريف است مرتب مى دارم و سرايى بس وسيع كه در درب الساع دارم به تو بخشيدم و خداى را بر اين حال گواه گرفتم و از تو خواستار مى شوم كه از من پذيرفتار شوى و در عدم قبول آن، مرا شرمسار نفرمايى.

سيده فرمود: آن سراى را از تو قبول كردم، ولى با اين مردم بسيار كه به حضرت من وفود مى دهند چه سازم؟

حاكم گفت: ضمانت اين كار نيز به عهده من است. هر آينه من امر مى كنم كه در هر هفته بيش از دو روز شما را مشغول ننمايند؛ فقط روز يك شنبه و چهارشنبه مردم به زيارت شما تشرف حاصل بنمايند. سيده قبول نمود و حاكم كاملاً مسرور گرديد و كار بر اين نهج استمرار پيدا كرد.

حكايت كردند كه وقتى در زمان سيده نفيسه رود نيل بايستاد. مردمان در خدمت سيده نفيسه انجمن شدند و خواستار دعا گرديدند. سيده نفيسه قناع خود را به ايشان داد كه آن را به دريا افكنند. چون بفرموده عمل كردند . هنوز بازنگشته بودند كه از بركت آن قناع، رود افزايش گرفت و روان گرديد.

و ديگر حكايت كردند كه زنى سالخورده چهار دختر داشت و ايشان پنبه ريسى كردند از جمعه تا جمعه ديگر . جمعه دوم آنچه رشته بودند آن عجوزه مى گرفت و در بازار پرده مى فروخت و از يك نيمه بهايش كتان و از نيمى ديگر طعامى براى قوت ايشان مى خريد.

روزى ، در آن اثنا كه از بازار عبور مى كرد و آن رشته را بر سر داشت ، ناگاه پرنده تيزچنگال از هوا به زير آمد و آن رزمه (بقچه) رشته را بربود و به هوا بلند شد. آن زن

از حدوث اين حادثه مهيبه بى خود به روى زمين افتاد. چون بهوش آمد، گفت: با

ص: 234

دختران يتيم چه كنم كه اكنون زحمت گرسنگى دارند و همى بگفت و بگريست. مردمان بر گردش انجمن شدند و از حالش بپرسيدند. قصه خود را بازگفت و او را به حضرت سيده نفيسه دلالت كردند و گفتند به خدمت وى شو و مسئلت دعا كن؛ همانا خداى تعالى از بركت دعايش، مهم تو را كفايت فرمايد. پيرزن به حضرتش شتافت و سرگذشت خود را به عرض رسانيد و خواستار دعا گرديد.

سيده بر وى ترحم نموده دست به دعا برداشت. عرض كرد: «يا من علا فقدر و ملك فقهر جبر من امتك هذه ما انكسر فانها خلقك و عيالك». چون اين كلمات بگفت، با آن زن فرمود: به جاى بنشين كه خداى تعالى بر هر كار توانا است. آن زن بر در سراى بنشست و به واسطه گرسنگى اطفالش قلبش سوزناك بود و ساعتى برنگذشت. ناگاه جماعتى را بديد كه بر در سراى اجازه دخول مى طلبند. چون داخل شدند، سلام دادند. سيده از حال ايشان پرسيد، عرض كردند: ما را حكايتى عجيب است؛ ما مردمى سوداگر هستيم و به دريا سفر كرديم و خداى را بر عافيت سپاس مى گذاشتيم و چون نزديك به شهر شما رسيديم، آن كشتى كه در او نشسته بوديم سوراخى در او به هم رسيد و آب در كشتى داخل گرديد .؛چندان كه مشرف بر غرق شديم و همى آن مكان را كه آب از آن مى جوشيد مسدود مى كرديم فايدتى نمى كرد. آب طغيان كرد، استغاثه به درگاه حضرت احديت نموديم و به حضرت شما توسل جستيم. در اين اثنا مرغى را نگران شديم كه خرقه اى را كه در آن پنبه رشته بود به سوى ما افكند. آن خرقه رشته

را در شكاف كشتى جاى داديم . آب از طغيان باز ايستاد و به سلامت وارد شهر شديم. اينك به حضرت تو آمديم و به شكرانه خداوند يگانه پانصد درهم نقره بياورديم.

سيده چون بشنيد، بگريست و عرض كرد: «الهى ما ارأفك و الطفك بعبادك». در اين وقت پيرزن را ندا كرد تا بيامد. سيده بفرمود: رشته خود را در هر جمعه به چه مبلغ مى فروختى؟ گفت: بيست درهم. فرمود: بشارت باد تو را كه ايزد تعالى در ازاى هر يك درهم بيست و پنج درهم به تو عوض مرحمت كرده است و قصه را براى او شرح

ص: 235

داد. پيرزن شاد شد، عطا را گرفت و به سوى اولاد خود رهسپار شد.

و نيز حكايت كردند كه زنى از اهل ذمه پسرش در شهر و ديار دشمنان اسير گرديد و آن زن از سوى مفارقت فرزند، درون بيع، كه معبد ايشان بود، مى گرديد و مى ناليد تا

يك روزى با شوهر خود گفت: به من رسيده است كه در اين شهر و ديار زنى است كه او را نفيسه بنت الحسن گويند. به حضرتش بشتاب و از فرزند گمشده در نزد او تذكر بنما، شايد در حق وى دعايى كند. اگر فرزندم بيابد، به دين و آيين او ايمان مى آورم.

آن مرد به حضرت سيده نفيسه آمد و عرض حال خود كرد. سيده دعا كرد تا خداوند فرزندش را بدو باز آورد. چون شب بر سر دست آمد به ناگاه ديدند كسى در سراى را مى كوبد. آن زن بيرون شتافت، فرزند خود را حاضر ديد. گفت: اى پسرك من! از چگونگى حال خود بازگوى. گفت: اى مادر! در فلان وقت بر در ايستاده بودم و اين همان وقت بود كه سيده دعا فرموده بود و به خدمت خود اشتغال داشتم. از همه جا بى خبر ناگاه دستى بر قيد افتاد و شنيدم كسى مى گفت: او را رها كنيد، چه سيده

نفيسه بنت الحسن در حق او شفاعت كرده است.

پس از بند و غل رها شدم و پس از آن بناگاه خود را در سر محله خودمان ديدم و به در سراى رسيدم. مادرش بسى شادمان شد و اين كرامت به هرجا شايع گشت و زياده از هفتاد نفر از يهود مسلمانى گفته اند و مادر آن پسر اسلام آورد و از خدام سيده نفيسه

گرديد.

و نيز حكايت كردند كه دخترى با كودكان مشغول بازى بود و كلاهى بر سر داشت كه اطراف آن از درهم و دينار آويخته داشت. يكى از آن كودكان در آن كلاه طمع كرد. دختر را برد در مقبره اى كه سيده نفيسه در آنجا مدفون بود. در ميان دخمه اى، سر آن كودك ببريد و كلاه را برداشت و از پى كار خود رفت. كسان آن دختر در طلب او برآمدند، او را نيافتند و از هر كس پرسش كردند چيزى به دست نياوردند. بالاخره كودكانى كه با او هم بازى بودند مأخوذ داشتند و آنها را به دارالحكومه برده تهديد

ص: 236

كردند تا كودكى كه اين كار كرده بود اقرار كرد و آنها را دلالت بر آن دخمه نمود. چون بر سر دخمه رسيدند، اطراف او را مسدود يافتند. از كودك پرسش كردند، گفت: ميان همين دخمه است. چون دخمه را شكافتند، دختر را زنده ديدند. از او احوال پرسيدند، گفت: فلان كودك مرا در اينجا بياورد و ذبح كرد و برفت. به ناگاه زنى پيدا شد و دست بر گلوى من گذارد، خون باز ايستاد، و گفت: اى دخترك من! بيمناك مباش و مرا آب داد. پرسيدم: تو كيستى؟ گفت: من سيده نفيسه ام.

و گويند سيده نفيسه در خانه اى منزل داشت، با دست شريف خود قبرش را در آن خانه بكَند و در آن قبر بسيار نماز مى گذاشت و يكصد و نود قرآن در آنجا قرائت كرد. و چنانچه در صدر ترجمه اشاره شد، شوهرش خواست جنازه سيده نفيسه را حمل به مدينه بنمايد. مردم نزد امير بلد فراهم شدند و او را به اسحاق برانگيختند تا از آنچه

اراده كرده است روى برتابد، اسحاق پذيرفتار نشد. ايشان اموال بسيار براى او جمع كردند تا بگيرد و از آن انديشه برگردد. همچنان پذيرفتار نگشت، مردم آن شهر و ديار آن شب را در مشقتى بزرگ به روز آوردند. چون بامداد كردند، در خدمت اسحاق فراهم شدند، حال او را دگرگون ديدند، سبب سؤال كردند، گفت: ديشب رسول خدا را در خواب ديدم كه مرا فرمود: اموال ايشان را به ايشان رد كن و سيده را نزد ايشان دفن كن.

بالجمله سيده را در مزار درب السباع دفن كردند و آن روز از ايام مشهوده روزگار بود. از اطراف و بلاد و نواحى مردان بيامدند و بعد از اينكه دفن شده بود، دسته دسته

بر وى نماز گذاشتند و در آن شب شمعها برافروختند و از هر خانه كه در مصر بود، صداى گريه شنيده مى شد و تأسفى عظيم بر مردم مصر پديدار گرديد.

جماعتى از اوليا و صلحا قبرش را زيارت مى كردند؛ مثل ذوالنون مصرى و ابى الحسن دينورى و ابوعلى رودبارى و ابوبكر احمد بن نصر دقاق و حمال واسطى و شقران بن عبدالله مغربى و ادريس بن يحيى خولانى و فضل بن فضاله و قاضى

ص: 237

بكاربن قتيبه و اسماعيل مزنى و صاحب شافعى و خلقى كثير ديگر كه در نورالابصار نام برده و آداب و كلمات زيارت سيده نفيسه در نورالابصار مسطور است.

و مقريزى در خطط مصر گويد: چند موضع است در مصر كه به اجابت دعا معروف است: يكى قبر سيده نفيسه است و اوّل كسى كه بر قبر سيده نفيسه بناى عمارت نهاد، عبدالله بن سرى بن حكم، امير مصر بود و حافظ خليفه در سال 532 هجرى به تجديد قبه آن ضريح و به سنگ آراستن محراب فرمان كرد.

گفتنى است كه شعرا در مدح سيده نفيسه اشعار فراوانى سروده اند. ما يكى از اشعار را از كتاب رياحين الشريعه(1) تقديم مى نماييم:

يامَنْ لَهُ في الْكَونَ مِنْ حاجَةٍ

عَلَيْكَ بِالسَيِدَةِ الطّاهِرَةِ

نَفيسَةٌ وَالْمُصْطَفى جَدُّها

اَسْرارُها بَيْنَ الْوَرى ظاهِرَة

في الشَّرق و الْغَرْبِ لَها شُهْرةٌ

اَنْوارُها ساطِعَةٌ باهِرَة

كَمْ مِن كِراماتٍ لَها قَدْ بَدَتْ

وَكَمْ مَقاماتٍ لَها فاخِرَة

يا حَبَّذا سَيِّدَةٌ شَرَفَت

بِها اَراضِي مِصْرُها وَالْقاهِرَة

بِنَفْسِها قَدْ حَضِرَتْ قَبْرُها

حَالُ حَياةٍ يا لَها حافِرَة

تَتْلُوا كِتابَ الله في لَحْدِها

وَهِىَ لِمَنْ قَدْ زارَها ناظِرَة

حَجَّتْ ثَلاثينَ عَلى رِجْلها

صائمَةً عَنْ اَكلِها قاصِرَة

يَسْقى بِها الْغَيْثَ اِذامَ الْقُرى

قَدْ اَجْدَبَتْ مِنْ سَجِّهَا الْماطِرَة

وَالشّافِعي قَدْ كانَ يأتى لها

سَعْىٌ إلى دارِبَها غامِرَة

يَرْجُو بِأنْ تَدْعُو لَهُ دَعْوَةٌ

فَيالَها مِنْ دَعْوةٍ وافِرَة

صَلَّتْ عَلَيْهِ بَعْدَ مَوْتٍ وَقَدْ

اَوْصي بِذا فَهِيَ لَهُ شاكِرَة

سُبْحانَ مَنْ اَعْلى لَها قَدْرُها

لاِءَنَّها بَيْنَ الْوَرى نادِرَة

ص: 238


1- . رياحين الشريعه، ج 5، ص 94.

شناخت اجمالى اسحاق مؤتمن، همسر نفيسه خاتون

شيخ طوسى در رجال خود اسحاق مؤتمن را از اصحاب امام صادق شمرده، و شيخ مفيد در ارشاد او را از اهل فضل و صلاح و ورع و اجتهاد معرفى كرده و قائل به امامت برادرش امام موسى بن جعفر شده، و مردم احاديث و آثار از وى نقل مى كردند، و طبرسى تقريبا همين گونه او را معرفى كرده، و «مامقانى» او را توثيق كرده و از پدرش نص بر امامت برادرش موسى بن جعفر روايت كرده، و در عصر خودش اشبه الناس به رسول خدا صلى الله عليه و آله بوده، چنان كه صاحب عمدة الطالب به آن تصريح كرده است.

و هرگاه ابن كاسب از اسحاق مؤتمن نقل حديث مى كرد، مى گفت: حدثنى الثقة الرضا اسحاق بن جعفر، و عقب او از فرزندش محمد و حسين و حسن است و به همين اسحاق منتهى مى شود. نسب بنى زهره كه خانواده جليلى بودند در حلب، از جمله ايشان است. ابوالمكارم بن زهره حمزة بن على بن زهره حلبى، عالمِ فاضلِ جليل، صاحب تصنيفات كثيره در كلام و امامت و فقه و نحو، آنكه از جمله غنية النزوع إلى علم الاصول و الفروع است و او پدر و جدش و برادرش، عبدالله بن على و برادرزاده اش، محمد بن عبدالله از اكابر فقهاى اماميه مى باشند و بنوزهره كه آية الله علامه حلى اجازه كبيره معروفه را براى ايشان نوشته، جماعت بسيارى باشند كه همه را به نام و نشان ذكر فرموده و صورت اجازه در مجلد آخر بحارالانوار مذكور است.

نفيسه مشاراليها (دختر حسن بن زيد) از اسحاق مؤتمن دو فرزند آورد: يكى، قاسم و ديگرى، ام كلثوم و از آنها عقبى نماند. بعضى چنان پندارند كه اين نفيسه را عبدالملك بن مروان تزويج كرد و در حالى كه حامله بود، در مصر از دنيا رفت؛ اين گفته ابوالحسن عمرى نسابه است و منشأ اشتباه اين است كه نفيسه مشاراليها را عمه اى بوده به نام نفيسه.

بنابر نقل ابونصر بخارى چنانچه گويد: لبابه، دختر عبيدالله بن عباس بن

ص: 239

عبدالمطلب را قمر بنى هاشم تزويج كرد. چون آن حضرت در كربلا شهيد شد، زيدبن الحسن او را تزويج كرد و از وى دو فرزند آورد: يكى، پسر و او را حسن ناميد و آن ديگر، دختر و او را نفيسه ناميد و نفيسه را وليد بن عبدالملك تزويج كرد نه عبدالملك و از وى فرزند آورد و از اينجا است كه چون زيد بر وليد بن عبدالملك درآمد، او را بر سرير خويش جاى داد و سى هزار دينار دفعتا به او عطا كرد.

پس معلوم شد كه اين نفيسه كه به نكاح عبدالملك يا وليد بن عبدالملك درآمد، عمه نفيسه مشاراليها است؛ يعنى دختر زيد است نه دختر حسن بن زيد، و نفيسه كه صاحب مقامات مذكوره است، دختر حسن بن زيد است.

كنيه امام حسن بن زيد، ابومحمد است. او اوّل كس از علويين بود كه به سنت بنى العباس جامه سياه پوشيد و هشتاد سال زندگانى يافت و از قبل منصور دوانيقى حكومت مدينه را داشت و زمان منصور و مهدى و هادى و رشيد را دريافت و با بنى اعمام خود (فرزندان حسن مثنى) خصومت داشت.

شيخ عباس قمى در منتهى الآمال گويد:] حسن بن زيد] از جانب منصور، پنج سال حكومت مدينه داشت . پس از آن، منصور او را عزل كرده و اموال او را بگرفت و در بغداد وى را حبس كرد و پيوسته در حبس بود تا منصور وفات كرد و مهدى خليفه شد. پسر مهدى او را از حبس درآورد و اموالى كه از او رفته بود به او برگردانيد و پيوسته با او بود تا آنكه در حاجز كه نام موضعى است در طريق حج، وفات كرد و هفت پسر از او به جاى ماند كه نسلاً بعد نسل تا به امروز در مشرق و مغرب عالم بسيارند و سادات گلستانه كه در اصفهان غايت اشتهار دارند، از نسل همين حسن بن زيد مى باشند.

ص: 240

ارادت و اعتقاد اهل سنت به نفيسه خاتون

اهل سنّت، ارادت شديدى به نفيسه خاتون دارند؛ كنار قبر مطهرش شمع روشن نموده و نذر مى كنند و به روح پاكش توسل جسته و حاجات خويش را مى طلبند. اكنون در قاهره - پايتخت كشور مصر - بقعه اى بسيار مجلل كه داراى صحن و حرم و آستان باشكوهى است، نورافشانى مى نمايد و تمام مصريها، از سنى و شيعه، به حرم ملكوتى او براى زيارت مى روند. گويند محمد بن ادريس شافعى، امام فرقه شافعيّه، كه يكى از رهبران چهار مذهب اهل سنت است، در زمان حيات اين عليا مخدّره، خدمتش مى رسيد و از او استماع حديث مى كرد.(1)

مرحوم شيخ ذبيح الله محلاتى در كتاب رياحين الشريعه(2) و محمد الحسّون در كتاب اعلام النساء(3) آورده اند كه: چون شافعى درگذشت، برحسب وصيت او جنازه اش را بر گِرد خانه حضرت نفيسه خاتون طواف دادند، و وصيت كرده بود كه نفيسه بر جنازه وى نماز بخواند. ابو يعقوب، يكى از شاگردان امام شافعى، بر جنازه او نماز گزارد، و حضرت نفيسه خاتون هم پشت سر او بر جنازه امام شافعى نماز خواند.

نوشته اند كه محمد بن ادريس شافعى هرگاه مريض مى شد، از سيده نفيسه طلب دعا مى كرد و از اثر دعاى او، صحت و شفا مى يافت، تا اينكه يك مرتبه وى به مرض سختى مبتلا گشت و به عادت خود از عليا مخدّره نفيسه خواستار دعا گرديد. سيده

ص: 241


1- . أعلام النساء، ج 5، ص 195؛ محمد الحسّون، أعلام النساء، ص 627؛ منتهى الآمال، ج 2، ص 299؛ وفيات الأعيان، ج 6، ص 149؛ أعيان الشيعة، ج 7، ص 96؛ سفينة البحار، ج 2، ص 604؛ خيرات حسان، ج 2، ص 192.
2- . ج 5، ص 86.
3- . ص 627.

نفيسه خاتون به فرستاده امام شافعى گفت كه مولاى تو در اين مرض رحلت خواهد كرد و چنان شد كه او گفته بود.

از اين رو است كه اهالى مصر خصوصا اهل تسنن به مقامات عاليه اين خاتون بزرگوار عقيدتى بس عظيم دارند و تاكنون از آن عقيده عدول ننموده و پيوسته به زيارت مرقد منورش مى شتابند و از آستانه ملكوتى او برآورده شدن حاجات خود را مى خواهند.

ص: 242

مقاله هشتم : بر آستان سيدالكريم چهل حديث حضرت عبدالعظيم حسنى عليه السلام

بر آستان سيدالكريم چهل حديث حضرت عبدالعظيم حسنى عليه السلام

شعر از:

محمّدحسن ارجمندى

ص: 243

ص: 244

1 - مردم تو را گول نزنند زيرا مسئوليت كارهايت به عهده توست و به آنها مربوط نمى شود.(1)

كى خورد عاقل فريب خلق را

تا بپوشانند بر وى دلق را

خلق تعريف از چنان و چون كنند

جامه عقل تو را بيرون كنند

خلق بالا مى برندت همچو ماه

بعد از آن چون يوسفت در قعر چاه

جايگاه خويش را معلوم كن

فتنه هاى خلق را معدوم كن

هركسى آن مى برد، كان كشته است

كار تو بر غير تو ننوشته است

هركسى بارش به دوش خويش ماند

نامه اعمال خود را خويش خواند

پس حذر كن از فريب مردمان

قدر خود را قدر فعل خود بدان

ابر كردار تو گر بارانى است

جز به مُلك تو نمى آيد به دست

*

ص: 245


1- . مسند عبدالعظيم الحسنى، عطاردى، ح 43، ص 146؛ رُوِىَ عَنْ عَبدِالعظيمِ الحسنى، عَنْ... محمدِ بن علىِ عليه السلام أَنَّهُ قالَ لِمُحَمَّدِ بْنِ مُسلمٍ: «يا مُحمّد بن مسلمٍ! لا تَغَرَّنَّكَ النّاسُ مِنْ نَفْسِكَ، فانَّ الأمرَ يَصِلُ إِلَيْكَ دُونَهُمْ». علل الشرايع، باب نوادر العلل، الحديث 49 ترجمه: عبدالعظيم الحسنى عليه السلام با واسطه از امام محمد باقر عليه السلام نقل مى كنند كه ايشان به محمد بن مسلم فرمودند: اى محمد بن مسلم! مردم تو را گول نزنند زيرا كه مسئوليت كارهايت متوجه خودت است.

2 - ايام عمرت را به كارهاى بيهوده مگذران.(1)

باد گويى، زندگانى را، نهر است

يك دم از آن جشن و ديگر دم قهر است

مى رود اين باد ز گلزار عمر

مى زند او، سكه به بازار عمر

نيك غنيمت شمر اين وقت را

تكيه بزن، شاه تويى، تخت را

وقت رسيدن به بدن نيست آن

لنگر كشتى مفكن اى جوان

خواب مرو، موقع بيدارى است

آب زمان در دل جان جارى است

هيچ به جز كار خدا نيك نيست

عمر، يك و عشق، يك و او يكى است

مهلت امروز براى خداست

عمر به بيگانه سپردن خطاست

«ما خَلَقْنَا الاِْنسُ و جِنَّ» و اين جهان

«يَعْبُدُونَ» خالق مُلك و مكان

*

ص: 246


1- . مسند عبدالعظيم الحسنى، عطاردى، ح 43، ص 146؛ رُوِىَ عَبدِالعظيمِ الحسنى عليه السلام ، عَنْ... محمدِ بن علىِ عليه السلام أَنَّهُ قالَ لِمُحَمَّدِ بْنِ مُسلمٍ: «يا مُحمّد بن مسلمٍ! و لا تَقْطَعْ النهارَ عَنْكَ كَذا وَ كَذا». علل الشرايع، باب نوادر العلل، الحديث 49 ترجمه: عبدالعظيم الحسنى روايت مى كند از امام باقر عليه السلام كه ايشان فرمودند به محمد بن مسلم كه: اى محمد بن مسلم! ايام عمرت را به كارهاى بيهوده نگذران و روزهاى زندگى خود را به چون چرا به هدر نده.

3 - روزهاى زندگى را به چون و چرا به هدر نده زيرا با تو افرادى هستند كه كارهاى روزانه تو را به شمار مى آورند.(1)

عمر رفت و من، به بند چون و چند

صيدها صياد گشت و من، به بند

نبدىّ چون و چرا آزاد نيست

بيمناكى، شيوه فرهاد نيست

روز عمرست اين، نه روز بى شمار

لحظه لحظه با عبادت در شمار

آبِ بى جريان شود مرداب مرگ

كو حيات و زندگى در آب مرگ

مرد بايد، همچو رودى در خروش

زندگى بخشد به جان صد خموش

همتى سازد شود پروانه اى

گرد شمع ذكر حق، ديوانه اى

محتسب ها بر دو دوشت، جايگير

در نوشتِ كارها، از خواب، سير

تو معلم، محتسب ها، درس گير

هرچه گويى، در نوشتن، بس دلير

*

ص: 247


1- . مسند عبدالعظيم الحسنى، عطاردى، ح 43، ص 146؛ رُوِىَ عَبدِالعظيمِ الحسنى عليه السلام عَنْ... محمدِ بن علىِ عليه السلام أَنَّهُ قالَ لِمُحَمَّدِ بْنِ مُسلمٍ: «يا مُحمّد بن مسلمٍ! و لا تَقْطَعْ النهارَ عَنْكَ كَذا وَ كَذا فانّ معك من يحصى عليك». علل الشرايع، باب نوادر العلل، الحديث 49 ترجمه: عبدالعظيم الحسنى عليه السلام روايت مى كند از امام باقر عليه السلام كه ايشان فرمودند به محمد بن مسلم: اى محمد بن مسلم! ايام عمرت را به كارهاى بيهوده نگذران، زيرا با تو افرادى هستند كه كارهاى روزانه تو را احصاء مى كنند.

4 - اگر عمل نيكى انجام دادى آن را حقير مشمار، اگرچه كوچك باشد براى اين كه آن را در جايى كه تو را خشنود كند خواهى ديد.(1)

كار نيكو را سبك ديدن، خطاست

چون ثواب كارها، اندر قفاست

خير را در اندك و بيشى مبين

تو در آن تنها رضاى حق ببين

خير را او نيك مى داند سزا

پس رها كن، بر رضايش ده رضا

بنده را كارى به چون و چند نيست

جز رضاى دوست او، خرسند نيست

كوچكش مشمار تا بينى كه آن

مى كند خشنود جان و آن جهان

چون نكويى مى كنى بر آب ده

چشم سنجش را به كارت، خواب ده

ابر شو، باران بباران از كرم

خاك شو در زير پاى هر قدم

تا كه سيراب از تو گردد تشنه كام

تا نبارى، كى شوى شيرين به كام؟

*

ص: 248


1- . مسند عبدالعظيم الحسنى، عطاردى، ح 43، ص 146؛ روى عَبدِالعظيمِ الحسنى عليه السلام عَنْ... محمدِ بن على عليه السلام أَنَّهُ قالَ لِمُحَمَّدِ بْنِ مُسلمٍ: «يا مُحمّد بن مسلمٍ! و لا تستصغرنّ حسنةً تَعْملُ بِها فِإِنّكَ تَراها حَيْثُ تَسُّرُكَ». علل الشرايع، باب النوادر العلل، الحديث 49ترجمه: عبدالعظيم الحسنى عليه السلام روايت مى كند از امام محمد باقر عليه السلام با واسطه كه ايشان فرمودند به محمد بن مسلم: اى محمّد بن مسلم! اگر عمل نيكى را انجام دادى اگرچه كوچك باشد، حقير مشمار.

5 - اگر كار زشتى از تو صادر شد آن را نيز كوچك ندان زيرا وقتى كه به تو رسد تو را بدحال خواهد كرد.(1)

شعله اى كوچك بسوزد كشت را

كوچكش مشمار، كار زشت را

اخگرى كافى ست اندر نيستان

تا بسوزد، جمله جلمه، بى امان

كار بد كوه است گر كاهى بُود

ناله، جانسوز است گر آهى بود

اين جهان كوه است و كار ما صدا

چند چند آيد صداها سوى ما

كار شيطان است، زيبا مى كند

زشت ها را چون كه اغوا مى كند

عالم عقبى است چون آئينه اى

انعكاس مهرها يا كينه اى

گر كمش ديدى تو كار زشت را

مى رسد جايى كه خواهى كشت را

تا درو سازى، در آن آتش زند

باد اندوهى به جانت بردمد

*

ص: 249


1- . مسند عبدالعظيم الحسنى، عطاردى، ح 43، ص 146؛ رُوِىَ عَبدِالعظيمِ الحسنى عليه السلام ... عَنْ محمدِ بن علىِ عليه السلام أَنَّهُ قالَ لِمُحَمَّدِ بْنِ مُسلمٍ: «يا مُحمّد بن مسلمٍ! و لا تستصغرنّ سيئةً تَعْملُ بها، فِإِنّكَ تَراها حَيْثُ تَسُؤكَ». علل الشرايع، باب نوادر العلل، الحديث 49 ترجمه: روايت مى كند عبدالعظيم الحسنى عليه السلام از امام باقر عليه السلام كه ايشان به محمد بن مسلم فرمودند: اگر كار زشتى از تو صادر شد او را نيز كوچك ندان، زيرا كه به شما خواهد رسيد در وقتى كه تو را بدحال خواهد ساخت.

6 - به درستى كه من چيزى را نديدم كه انسانى را زودتر به مقصد برساند از عمل خوب جديدى كه در مقابل گناه كهنه اى انجام گيرد.(1)

كاروانى مى رود تا كوى دوست

ما از او دوريم و او در روبروست

مركبى رهوار بايد، تيزرو

هر نفس گامى نهد در سوى او

مركب رهوار مؤمن نيكى است

پر كشيدن از دل تاريكى است

نو به نو خيزى به جاى «كهنه شر»

مى رساند هم به مقصد در سفر

پس گناهان را به نيكى ها بشوى

دولت خود را ز نيكى ها بجوى

در ميان كاروان زندگى

خويش بود آن را كه با بالندگى

دور سازد زشت ها با خيرها

دوست بگزيند به جاى غيرها

پس به جاى پاى، بالَش مى دهند

با جمالى خوش، كمالش مى دهند

*

ص: 250


1- . مسند عبدالعظيم الحسنى، عطاردى، ح 43، ص 146؛ رُوِىَ عَبدِالعظيمِ الحسنى عليه السلام عَنْ... محمدِ بن علىِ عليه السلام أَنَّهُ قالَ لِمُحَمَّدِ بْنِ مُسلمٍ: «يا مُحمّد بن مسلمٍ! و أحسن فانّى لم أر شيئا قطّ طلبا و لاأسرع دركا من حسنةٍ محدثةٍ لذنبٍ قديم». علل الشرايع، باب النوادر العلل، حديث 49 ترجمه: روايت كرد عبدالعظيم عليه السلام از امام باقر عليه السلام با واسطه كه ايشان فرمودند به محمد بن مسلم كه: نيكى نما به درستى كه من چيزى را نديدم كه انسانى را زودتر به مقصد رساند از عمل خوب جديدى كه در مقابل گناه كهنه اى انجام دهد.

7 - مؤمن كسى است كه هرگاه نيكى كند از عمل خود خرسند شود و هرگاه از او عمل بدى سرزند استغفار و بازگشت كند.(1)

دست او ابرست و بارانش ثواب

نى چون دستِ بخل در قحطى آب

بارش نيكى او بر ديگران

مى كند خرسند جانش را جوان

چشمه اى دارد ز فيضِ لطفِ يار

هم بنوشد هم بنوشاند، هزار

مى شود از كارهاى خير مست

دل بر اين بازار بى فردا نبست

ليك چون آلوده گردد دامنش

يا شرار غم فتد در خرمنش

ديده را جولانگه باران كند

ناله ها همچون عزاداران كند

تا خدايش درب رحمت وا كند

جاى در آن منزل والا كند

پس چنين باشد صفات مؤمنان

دست نيكى دست توبه در ميان

*

ص: 251


1- . مسند عبدالعظيم الحسنى، عطاردى، ح 52، ص 155؛ رُوِىَ عَبدِالعظيمِ الحسنى عليه السلام عَنْ محمودِ بنِ ابِى البلادِ، قالَ: قالَ الرِّضا عليه السلام : «أَلْمُؤْمِنُ الذَّي إِذا أَحْسَنَ اِسْتَبْشَرَ وَ إِذا أَساءَ إِسْتَغْفَرَ». عيون اخبار الرضا، باب ما جاء عن الرضا عليه السلام من الاخبار المجموعه، حديث 3 ترجمه: عبدالعظيم الحسنى عليه السلام با واسطه نقل مى كنند از امام رضا عليه السلام كه ايشان فرمودند: مؤمن كسى است كه هرگاه نيكى كند، از عمل خود خوشوقت گردد، و هرگاه از او عمل بدى سرزند، استغفار كند.

8 - مسلمان كسى است كه مسلمين از دست و زبانش او در آسايش باشند.(1)

در امان دار از زبان و دست خويش

هان مكن جان هاى مردم را پريش

اين زبان و دست بهر جنگ نيست

بهر «مردم سوزى» و نيرنگ نيست

دست را بايد به كار نيك زد

راه دور وصل را نزديك كرد

اين زبان، مدح و ثناگوى خداست

عافيت از بدزبانى برنخاست

بايدت با اين زبان نغزگوى

شاد سازى مردمان در گفتگوى

دست را بايد كه در كار آورى

مهربانى ها به بازار آورى

تا گره بگشايى از كار كسان

يا كه سنگ غم برآرى از ميان

پس مسلمانى بر اين اصل است راست

آهى از دست و زبانت برنخاست

*

ص: 252


1- . مسند عبدالعظيم الحسنى، عطاردى، ح 52، ص 155؛ رُوِىَ عَبدِالعظيمِ عليه السلام عَنْ محمودِ بنِ ابِى البلادِ، قالَ: قالَ الرِّضا عليه السلام : «ألمسلم الّذى يسلّم المسملون من لسانه و يده». عيون اخبار الرضا، باب ما جاء عن الرضا عليه السلام من الاخبار المجموعه، الحديث 3 ترجمه: عبدالعظيم عليه السلام نقل مى كند از امام رضا عليه السلام با واسطه كه ايشان فرمودند: مسلمان كسى است كه مسلمين از دست و زبان او در آسايش به سر برند.

9 - از ما نيست كسى كه همسايگان از شرور و فساد او در امان نباشند.(1)

هردو در يك سايه چون همسايه ايم

ساكنان يك زمين و خانه ايم

زير يك سايه به يك ديوار مرز

ساكن يك جا به سايه زار مرز

چون نخواهى اهل خود آزار داد

پس نشايد آن سوى ديوار داد

ساكن كندوى آن بهتر كه خويش

بر عسل دادن گمارد نه به نيش

چون عسل در خانه مى آرى به دست

سهم همسايه نباشد، نيشِ دست

در امان دار از بدى همسايه را

باعث رنجش مشو سرمايه را

از برادر بر غم تو زودتر

نفع اين سرمايه مى آيد به بَر

نيست از پاكان چو آزار آورد

زهر خود بر ديگران بار آورد

*

ص: 253


1- . مسند عبدالعظيم الحسنى، عطاردى، ح 52، ص 155؛ رُوِىَ عَبدِالعظيمِ عليه السلام عَنْ محمودِ بنِ ابِى البلادِ، قالَ: قالَ الرِّضا عليه السلام : «ليس منّا من لم يأمن جاره بوائقه». عيون اخبار الرضا، باب ما جاء عن الرضا عليه السلام من الاخبار المجموعه، الحديث 3 ترجمه: نقل مى كند عبدالعظيم الحسنى عليه السلام از امام رضا عليه السلام با واسطه كه ايشان فرمودند: از ما نيست آن كسى كه همسايگان از شرور و فساد آن در امان نباشند.

10 - مردم مادامى كه با يكديگر تفاوت داشته باشند همواره در خيرند.(1)

فرق با هم هر زمانى زشت نيست

زشتى و زيبايى از يك كشت نيست

گر همه خلق جهان يكسان شوند

روبهان هم پايه شيران شوند

رمز خير زندگى در فرق هاست

فرق ها سرمايه اى زان خداست

پنج انگشت هم اگر يكسان شود

كار با اين دست كى آسان شود؟

گر همه عطار يا افسر شوند

غنچه هاى ذوق ها پرپر شوند

اين يكى قفل و دگر نقش كليد

هريكى در جاى خود كارى مفيد

تا نباشد فرق، زيبايى كجاست؟

زشت و زيبا در كنار هم سزاست

پس چنان شو تا كه فرقت با كسان

در نكويى باشد و حُسن بيان

*

ص: 254


1- . مسند عبدالعظيم الحسنى، عطاردى، ح 54، ص 156؛ عَبدِالعظيمِ الحسنى عليه السلام قالَ: ...قالَ اميرالمؤمنين عليه السلام : «لايَزالُ النّاسُ بخيرٍ ما تَفاوَتوا فإذا إِسْتَوُوا أَهْلَكُوا». عيون اخبار الرضا، من الاخبار المجموعه، الحديث 204 ترجمه: حضرت عبدالعظيم عليه السلام با واسطه نقل مى كنند كه اميرالمؤمنين عليه السلام فرمودند: مردم همواره در خير هستند تا آن وقت كه با يكديگر تفاوت داشته باشند، هرگاه با هم مساوى شدند، از بين خواهند رفت.

11 - شما هرگز نمى توانيد مردم را بوسيله مال و ثروتى كه داريد به خود متوجه سازيد پس آنان را به خوشرويى به خود نزديك كنيد.(1)

مردمان همخانه در يك خانه اند

جملگى ساكن به يك كاشانه اند

گر رضاى دوست خواهى خواست كرد

با محبت گرم كن دل هاى سرد

مردمان تشنه همه بر جام مهر

مهربانى عرضه كن زير سپهر

عاقبت بر مال، فصل دى رسد

گنج «خلق خوش» به پايان كى رسد؟

اين يكى با بذل و بخشش بيش تر

آن يكى را جان ز فكرش ريش تر

پس ز گنج خوى خوش انفاق كن

اين چنين با مردمان ميثاق كن

مردمان را جملگى با بذل مال

كى توان خشنود سازى در كمال

مردمان با خوى خوش راضى شوند

با رضايت پيش آن قاضى شوند

*

ص: 255


1- . مسند عبدالعظيم الحسنى، عطاردى، ح 54، ص 156؛ عَبدِالعظيمِ عليه السلام قالَ: ...قالَ اميرالمؤمنين عليه السلام : «إِنَّكُمْ لَنْ تَسعَوا النّاسَ بِأمْوالِكُمْ، فسعوهم بِعَلاقَةِ الْوَجهِ و حُسنِ اللقاء». عيون اخبار الرضا، باب ما جاء عن الرضا عليه السلام ، من الاخبار المجموعه، الحديث 52 ترجمه: عبدالعظيم الحسنى عليه السلام نقل مى كند با واسطه از اميرالمؤمنين عليه السلام كه ايشان فرمودند: شما هرگز نمى توانيد مردم را بوسيله ثروت و مالى كه در دست داريد، به خود متوجه سازيد، پس آنان را بوسيله اخلاق و روش صحيح به خود نزديك كنيد.

12 - كسى كه به زمان خود خشمگين شود، ناراحتى او زياد به طول مى انجامد.(1)

خشم راه چاره هر درد نيست

خشمناكى شيوه هر مرد نيست

مرد بايد با تلاطم هاى دهر

فكر خوش آرد به طوفان ها، نه قهر

كشتى اين زندگى بر آب هاست

آب ها همسايه غرقاب هاست

ناخدايى، مرد، بايد ساز كرد

عقل را با صبر خود، دمساز كرد

خشم بر اين روزگار پرفريب

جز دوام غصّه كى سازد نصيب؟

تا قيامت گر به خشم آوا كنى

كى گره از اين گره ها وا كنى؟

پس لجام خشم خود در دست گير

تا نگردد روبَه سختى چو شير

هيچ كس جز با تعقل مرد نيست

شادمانى جز به صبر درد نيست

*

ص: 256


1- . مسند عبدالعظيم الحسنى، عطاردى، ح 54، ص 156؛ عَبدِالعظيمِ عليه السلام قالَ: ...قالَ اميرالمؤمنين عليه السلام : «مَن عَتَبَ عَلى الزّمانِ طالَتْ مَعْتَبَتَهُ». عيون اخبار الرضا، باب ما جاء عن الرضا عليه السلام ، من الاخبار المجموعه، حديث 204 ترجمه: عبدالعظيم عليه السلام نقل مى كنند با واسطه از اميرالمؤمنين عليه السلام كه ايشان فرمودند: كسى كه به زمان خود خشمگين شود، ناراحتى او زياد به طول خواهد انجاميد.

13 - همنشينى با بدان موجب بدبينى نسبت به نيكان است.(1)

ماه را، چون ابر، زندانى كند

تيرگى با شب گرانجانى كند

تو چو ماه و ابر، يار بدسرشت

ماه را اين ابر، گر دربر گرفت

مى كند خاموش شمع بينشش

مى رود در خواب خطّ رويشش

خوب ها را زشت مى بيند همه

از بدى هرگز ندارد واهمه

خارها در چشم او گُل مى رسند

كج روى ها خوش به منزل مى رسند

تيرگى در چشم او عادى شده

انده، خوبان بر او شادى شده

تو گُلى با خار همپايه نه اى

با شب اى خورشيد، هم خانه نه اى

چون كه با نيكان نشينى از سرشت

باز گردد بر تو درهاى بهشت

*

ص: 257


1- . مسند عبدالعظيم الحسنى، عطاردى، ح 54، ص 156؛ عَبدِالعظيمِ الحسنى عليه السلام قالَ: ...قالَ اميرالمؤمنين عليه السلام : «مُجالِسَةُ الْأَشرارِ تُورِثُ سوءُ الظَّنِّ بِالْأَخيارِ». عيون اخبار الرضا، باب ما جاء عن الرضا عليه السلام ، من الاخبار المجموعه، حديث 204 ترجمه: عبدالعظيم عليه السلام نقل مى كنند با واسطه از اميرالمؤمنين عليه السلام كه ايشان فرمودند: همنشينى با بدان، موجب بدبينى نسبت به نيكان است.

14 - بد توشه اى است براى روز قيامت دشمنى كردن با بندگان خدا.(1)

بندگان هريك عزيزان خدا

دوست دارد هريكى را او جدا

هريكى رنگى و بويى پيش او

هم فقير و هم غنى درويش او

عزّتى دارند بى حدّ و حصار

پيش آن يكتا خدا و كردگار

دشمنى با اين عزيزان جاهلى ست

بهره درياى آن بى ساحلى ست

آب در هاون نبايد كوفت مرد

عاقلى، اين دشمنى هرگز نكرد

دشمنى جز آتشى در سينه نيست

جاى نيكى هاست، جاى كينه نيست

آتشى در خرمن خود مى زند

تار مرگى بر تن خود مى تَنَد

توشه اى گر خواهى آوردن به بر

دشمنى هرگز به آن وادى مَبَر

*

ص: 258


1- . مسند عبدالعظيم الحسنى، عطاردى، ح 54، ص 156؛ عَبدِالعظيمِ الحسنى عليه السلام قالَ: ...قالَ اميرالمؤمنين عليه السلام : «بِئْسَ الزّادُ إِلَى المَعادِ، أَلْعُدوانُ عَلَى الْعِبادِ». عيون اخبار الرضا، باب ما جاء عن الرضا عليه السلام ، من الاخبار المجموعه، حديث 204 ترجمه: عبدالعظيم الحسنى عليه السلام نقل مى كنند از اميرالمؤمنين عليه السلام با واسطه كه ايشان فرمودند: بد توشه اى است براى روز قيامت، دشمنى كردن با بندگان خدا.

15 - ارزش هر انسان بستگى به اعمالى دارد كه موجب نيك نامى او مى شود.(1)

ارزش دريا به حجم و عمق نيست

ارزش انسان به عقل و حُمق نيست

ارزش دريا به مرواريد اوست

آن كه دُرّش بيش تر، قدرش نكوست

ارزش بستان به گل هاى زياد

بوستانى بى گل رنگين مباد

در مثل درياست جان آدمى

ارزش انسان به وقت است و دمى

كار نيكش بيش تر باشد ز بد

نيك نامى ماند از او تا ابد

نام نيك است آنچه ماند يادگار

ورنه جز اين هيچ نايد در شمار

ارزش هركس به اعمالى ست كان

نيك نامش مى كند در اين جهان

هرچه افزون تر شوى اى نيك نام

پله اى بالاتر آيى سوى بام

*

ص: 259


1- . مسند عبدالعظيم الحسنى، عطاردى، ح 54، ص 156؛ عَبدِالعظيمِ الحسنى عليه السلام قالَ: ...قالَ اميرالمؤمنين عليه السلام : «قيمَةُ كُلُّ امْرِءٍ ما يَحْسُنَهُ». عيون اخبار الرضا، باب ما جاء عن الرضا عليه السلام ، من الاخبار المجموعه، حديث 204 ترجمه: عبدالعظيم الحسنى عليه السلام نقل مى كنند با واسطه از اميرالمؤمنين عليه السلام كه ايشان فرمودند: ارزش هر انسانى بسته به اعمالى است كه موجب نيك نامى او گردد.

16 - مردم در زير زبان خود مخفى هستند.(1)

هركسى رازى ست اندر پرده اى

تا چه در اين پرده ها پرورده اى

راز چون بودن، توان ها، عيب ها

با خدا بودن، نهان ها، غيب ها

اين همه راز مگو روشن شود

گر بيانت گل كند گلشن شود

اين زبان سازى ست پرده دار راز

چون به گفت آيد بگويد راز ساز

تا خموشى، هيچ كس آگاه نيست

در پسِ اين جان ناآگاه كيست

رازها گر فاش گردد راه نيست

«لب گشوده» دلو جز در چاه نيست

هم زبان را در عنان خويش دار

هم وجودت را به پاكى بيش دار

تا اگر راز ضميرت شد عيان

شرمسار خود نگردى در جهان

*

ص: 260


1- . مسند عبدالعظيم الحسنى، عطاردى، ح 54، ص 156؛ عَبدِالعظيمِ الحسنى عليه السلام قالَ: ...قالَ اميرالمؤمنين عليه السلام : «أَلْمَرْءُ مَخْبُوءٌ تَحْتَ لِسانِهِ». عيون اخبار الرضا، باب ما جاء عن الرضا عليه السلام ، من الاخبار المجموعه، حديث 204 ترجمه: عبدالعظيم الحسنى عليه السلام نقل مى كند با واسطه از اميرالمؤمنين عليه السلام كه ايشان فرمودند: مردم در زير زبان خود مستور و مخفى هستند.» (مقصود اين است كه تا انسان سخن نگويد، قدر و اندازه اش معلوم نمى گردد).

17 - مردمانى كه اندازه و ارزش خود را بدانند هيچ گاه از بين نخواهند رفت.(1)

قدردان تو كسى جز خويش نيست

جامه شاهى سزاوار تن درويش نيست

هركسى هرجاست شأن اوست آن

قدر خود مى دان كه بس نيكوست آن

نه فراتر، نه فروتر، جاى خويش

گر بقا خواهى از اين عمر پريش

رودخانه چون فروتر شد نشست

آبشارى شد، درون خود شكست

در شب معراج چون روح الامين

همقدم شد با رسول آخرين

چون به اوج عرش آمد بازگشت

چون نيارستى از آن منزل گذشت

گفت اگر آيم، بسوزد بال من

برتر از قدر من است آمال من

پس فراتر از مقام خود نشد

ماند و احمد، ره به جاى خويش بُرد

*

ص: 261


1- . مسند عبدالعظيم الحسنى، عطاردى، ح 54، ص 156؛ عَبدِالعظيمِ الحسنى عليه السلام قالَ: ...قالَ اميرالمؤمنين عليه السلام : «ما هَلَكَ اِمْرؤٌ عَرَفَ قَدْرَهُ». عيون اخبار الرضا، باب ما جاء عن الرضا عليه السلام ، من الاخبار المجموعه، حديث 204 ترجمه: عبدالعظيم عليه السلام نقل مى كنند با واسطه از اميرالمؤمنين عليه السلام كه ايشان فرمودند: مردمانى كه اندازه و ارزش خود را بدانند، هيچ گاه از بين نخواهند رفت.

18 - پيش از شروع هر كارى پيرامون آن بيانديش تا از پشيمانى در امان مانى.(1)

تا كه ننشيند درون گِل عمل

بعد از انديشه كند عاقل عمل

گر گريزان از پشيمانيستى

طالب فرداى نورانيستى

فكر را همسايه هر كار كن

چشم دورانديش را بيدار كن

درنگر پيرامُن هر كار نيك

پس عمل آور پس از پندار نيك

پس شروع كن كار با فكر درست

با توكّل بر خدا، ذكر درست

بعد از آن هرچه سرانجامش شود

خوب يا بد، هرچه فرجامش شود

مى شوى از هر پشيمانى رها

چون كه شرط عقل آوردى به جا

بعد از آن يابى چه زيبا رامشى

در پس اين كار خود، آرامشى

*

ص: 262


1- . مسند عبدالعظيم الحسنى، عطاردى، ح 54، ص 156؛ عَبدِالعظيمِ الحسنى عليه السلام قالَ: ...قالَ اميرالمؤمنين عليه السلام : «أَلتَّدْبيرُ قَبلَ الْعَمَلِ يُؤْمِنُكَ مِنَ النَّدَمِ». (عيون اخبار الرضا، باب ما جاء عن الرضا عليه السلام ، من الاخبار المجموعه، حديث 204) ترجمه: عبدالعظيم الحسنى عليه السلام نقل مى كنند با واسطه از اميرالمؤمنين عليه السلام كه ايشان فرمودند: پيش از اين كه كارى را شروع كنى، در اطراف آن نيك تأمّل كن، تا شما را از پشيمانى نگهدارى كند.

19 - هركس به زمان خود اعتماد كند، به پشت به زمين خواهد خورد.(1)

زندگى ميدان جنگ است و جَدَل

نوش آن نيش است و ترك آن، عسل

بس حريفى ناجوانمردست او

درپى افكندن مرد است او

تا كه غافل گردى از او يك نفس

حاصل عمرى بسازد او، عَبَس

پس مشو غافل، حريف دهر را

تن به آرامش مده اين نهر را

اعتمادى بر شب خوابش مكن

آتشى تو، تكيه بر آبش مكن

همچو مارى خوش خط و خال است او

يا كه نيكو ميوه اى كال است او

گر نخواهى بر زمين خاكت كند

دور، از رضوان و افلاكت كند

خواب را از ديده غفلت بران

تكيه بر اين دهر را جايز مدان

*

ص: 263


1- . مسند عبدالعظيم الحسنى، عطاردى، ح 54، ص 156؛ عَبدِالعظيمِ الحسنى عليه السلام قالَ: ...قالَ اميرالمؤمنين عليه السلام : «مَنْ وَثَقَ بِالزَّمانِ صَرَعَ». عيون اخبار الرضا، باب ما جاء عن الرضا عليه السلام ، من الاخبار المجموعه، حديث 204 ترجمه: عبدالعظيم الحسنى عليه السلام با واسطه از اميرالمؤمنين عليه السلام نقل مى كنند كه ايشان فرمودند: هركس به زمان خود اعتماد بورزد، به پشت به زمين خواهد افتاد.

20 - كسى كه خود را بى نياز دانست، خود را به مخاطره و هلاكت افكنده است.(1)

از نياز است گردش ليل و النهار

كى بگردد مهر و مه در اين مدار؟

بى نياز اين جهان تنها خداست

خود، نياز ديگران، رمز بقاست

بى نيازى در خور هر فرد نيست

زيور ما جز نياز و درد نيست

ما به هم محتاج و محتاج خدا

دستگير هم به منهاج خدا

احتياج خلق بر هم زشت نيست

بى نياز از ديگران در دهر كيست؟

تو نياز خويش از او مى طلب

با دو دست خلق آيد، لطف رب

هركه خود را بى نياز محض ديد

طعم تلخ بى مرادى ها چشيد

در خطر افتاد از كبر و غرور

تا كه خود را ديد در عين عبور

*

ص: 264


1- . مسند عبدالعظيم الحسنى، عطاردى، ح 54، ص 156؛ عَبدِالعظيمِ الحسنى عليه السلام قالَ: ...قالَ اميرالمؤمنين عليه السلام : «خاطَرَ بِنَفْسِهِ مَنْ اسْتَغْنى». عيون اخبار الرضا، باب ما جاء عن الرضا عليه السلام ، من الاخبار المجموعه، الحديث 204 ترجمه: عبدالعظيم الحسنى عليه السلام نقل مى كند با واسطه از اميرالمؤمنين عليه السلام كه ايشان فرمودند: «كسى كه خويشتن را بى نياز دانست، خود را به مخاطره و هلاكت خواهند افكند».

21 - هركس گرفتار خودبينى شود، هلاك خواهد شد.(1)

ميوه چون خود را به جوى آب ديد

ز اشتياق خويش برعكسش پريد

تا پريد از شاخسار دمنِ دار

غرقه شد در آب و سيّالى مزار

مى برد سوى عدم جويش به آب

اين هلاك آن كه خود بيند به خواب

خوابِ خودبينى مبين اى هوشيار

خواب مرگ است اين فراپيش مزار

چون كه خود، بينى، نبينى دوست را

پيله را بشكن برافكن پوست را

سنگ پايى پيش پاى خود گذاشت

هركه خط كبر را بر دل نگاشت

زهر مرگ است اين نه داروى شفا

جام در دست اين نه درمان و دوا

ديده خودبين نبيند غير را

خود نبيند هركه بيند غير را

*

ص: 265


1- . مسند عبدالعظيم الحسنى، عطاردى، ح 54، ص 156؛ عَبدِالعظيمِ الحسنى عليه السلام قالَ: ...قالَ اميرالمؤمنين عليه السلام : «مَن دَخَلَه أَلعُجُب هَلَكَ». عيون اخبار الرضا، باب ما جاء عن الرضا عليه السلام ، من الاخبار المجموعه، حديث 204 ترجمه: عبدالعظيم الحسنى عليه السلام نقل مى كنند با واسطه از اميرالمؤمنين عليه السلام كه ايشان فرمودند: «هركس كه گرفتار خودبينى گردد، هلاك خواهد شد».

22 - كسى كه يقين داشته باشد كه كردار و رفتار او پس از مرگ به او خواهد رسيد، در بذل و بخشش و احسان به همنوعان كوتاهى نخواهد كرد.(1)

روز جزا پرتوى از كار ماست

آئينه چهره كردار ماست

«چهره زيبا» نشود زشت روى

فعل تو آئينه چو شد روبه روى

چون كه يقين كرد كه روز جزا

خوبى كردار بماند به جا

دلبر اعمال كند ماهروى

در پى آرايش كردار و خوى

پس دل مردم ز غم آزاد كرد

شاد شد و آئينه را شاد كرد

سفره مهر آورد و آب كرم

بالش نيكى و صفاى حَرَم

دست نوازش به سر هر يتيم

سايه لطفى به رضاى كريم

مى برد اين بازى شطرنج را

هركه به دست آورد اين گنج را

*

ص: 266


1- . مسند عبدالعظيم الحسنى، عطاردى، ح 54، ص 156؛ عَبدِالعظيمِ الحسنى عليه السلام قالَ: ...قالَ اميرالمؤمنين عليه السلام : «مَنْ أَيْقَنَ بِالْخَلْفِ جادَ بِالْعَطيةِ». عيون اخبار الرضا، باب ما جاء عن الرضا عليه السلام ، من الاخبار المجموعه، حديث 204 ترجمه: عبدالعظيم الحسنى عليه السلام نقل مى كند با واسطه از اميرالمؤمنين عليه السلام كه ايشان فرمودند: «كسى كه يقين داشته باشد كه اعمال و افعال او پس از مرگ به او خواهد رسيد، در بذل و بخشش و احسان به همنوعان خود كوتاهى نخواهد كرد».

23 - هركس كه به عافيت زيردستان رضا دهد، از [اذيت و آزار] مافوق خود در امان خواهد بود.(1)

چه خوش شيوه اى دارد اين آفتاب

تو هم نور مهرت به عالم بتاب

مكن بى نصيب از كسى سيب مهر

نديده كسى روى آسيب مهر

چو خورشيد اگر نيك خواهى شدن

به درياى عزّت چو ماهى شدن

چو بر مسند قدرت آيى مجو

براى زيردستان به جز آبرو

اگر شاه گشتى، رعيت، نواز

كليدى جز كليد رعايت مساز

كليدى براى قفل غم هاى دل

و يا ماهتابى به شب هاى دل

امان گر همى خواهى از روزگار

امان ده ضعيفان به مهر و قرار

هر آن كو درشتى كند با ضعيف

درشتانه بيند جزا از لطيف

*

ص: 267


1- . مسند عبدالعظيم الحسنى، عطاردى، ح 54، ص 156؛ عَبدِالعظيمِ الحسنى عليه السلام قالَ: ...قالَ اميرالمؤمنين عليه السلام : «مَنْ رَضِىَ بِالْعافِيَةِ مِمَّنْ دُونَه رَزَقَ السَّلامَة مِمَّنْ فَوقَهِ». عيون اخبار الرضا، باب ما جاء عن الرضا عليه السلام ، من الاخبار المجموعه، حديث 204 ترجمه: عبدالعظيم الحسنى عليه السلام نقل مى كند با واسطه از اميرالمؤمنين عليه السلام كه ايشان فرمودند: «هركس با درگذشت از زيردستان خوشنود گردد، از اذيّت و آزار مافوق خود در آرامش و سلامتى خواهد بود».

24 - سرگردان نخواهد شد كسى كه طلب خير كند.(1)

مى رود دنبال هم پروانه هاى آسياب

گرد خود گردان و سرگردان به درياى ثواب

رود چون رو سوى دريا كرد سرگردان نشد

خود شد او دريا و بى سامان نشد

كشتى بى ناخداى هيچ كس ساحل نديد

ساربان خفته هرگز شادى منزل نديد

گردباد سهمگين، با قوّت بسيار خويش

بى هدف چرخيد در يك آسمان فكرپريش

هيچ سرگردان نشد دل تا به فكر يار بود

فكر او خوشنودى آن يار بى تكرار بود

هيچ رهرو بهتر از آن رهرو بيدار نيست

طالب خير است و سرگردان به ديگر كار نيست

رود شو ره سوى درياى رضاى يار كن

شمع شو شب هاى تيره حاصلان بيدار كن

مهر شو در روز و ماه، اندر شام تار

نور ده بر مردمان بر خوشنودى آن كردگار

*

ص: 268


1- . مسند عبدالعظيم الحسنى، عطاردى، ح 60، ص 162؛ عَبدِالعظيمِ الحسنى عليه السلام قالَ: ...قالَ رسُول اللهِ صلى الله عليه و آله: «يا عَلِىُّ! ما حارَ مَنْ اسْتَخارَ». امالى الشيخ، ص 84 ترجمه: عبدالعظيم الحسنى عليه السلام نقل مى كنند با واسطه كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمودند به اميرالمؤمنين عليه السلام : «اى على عليه السلام ! سرگردان نخواهد شد كسى كه طلب خير كند».

25 - پشيمان نخواهد شد كسى كه كارهاى خود را با مشورت انجام مى دهد.(1)

آن چه خوش باشد كه من ها ما شدن

رودها با مشورت دريا شدن

آنچه در درياست در يك رود نيست

ابر باران همكلاس دود نيست

علم ما، ديباچه و شورا، كتاب

مشورت، دريا و خودرايى، حباب

مشورت بال است پروازش بده

شاه جان كيش است سربازش بده

عمر، وقت رفتن و برگشت نيست

رود فرصت دائما در دشت نيست

قوّت بازوى فكر چند تن

قصه سى مرغ اندر يك بدن

كى پشيمان شد كسى از مشورت

يا پشيمان شد ز نور معرفت

مشورت نور است خاموشش مكن

اوج بيدارى ست بى هوشش مكن

*

ص: 269


1- . مسند عبدالعظيم الحسنى، عطاردى، ح 60، ص 162؛ عَبدِالعظيمِ الحسنى عليه السلام قالَ: ...قالَ رسُول اللهِ صلى الله عليه و آله: «يا عَلِىُّ! لا نَدَمَ مَنْ إِسْتَشارَ». امالى الشيخ، ص 84 ترجمه: عبدالعظيم الحسنى عليه السلام نقل مى كند با واسطه كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمودند به اميرالمؤمنين عليه السلام : «اى على عليه السلام ! هرگز پشيمان نخواهد شد كسى كه كارهاى خود را با مشورت با ديگران انجام دهد».

26 - به تاريكى شب توجّه كن، زيرا زمين در شب به هم پيچيده مى شود به آن اندازه كه در روز درهم نمى رود.(1)

روز، هنگام پريشان بودن است

شب، زمان با نسيم آسودن است

شب پر از رازست اما در سكوت

شكل آوازست اما در سكوت

شب، چو فرزندان به جمع خويش بُرد

با تجمع كارها را پيش بُرد

جمع شو در شب، پريشانى مكن

سجده، جز در عهد پيشانى مكن

پيرو رسم شبان و روز باش

در مصاف لحظه ها پيروز باش

شب چو آمد بزم دل آماده كن

مشكل غم را به شب ها ساده كن

دل، كويرى تشنه در درياى شب

مى شود سيراب از صهباى شب

شب، مسير راز، نورانى تر است

نغمه آواز، روحانى تر است

*

ص: 270


1- . مسند عبدالعظيم الحسنى، عطاردى، ح 60، ص 162؛ عَبدِالعظيمِ الحسنى عليه السلام قالَ: ...قالَ رسُول اللهِ صلى الله عليه و آله: «يا عَلِىُّ! عَلَيك بِالدّلجة فَإِنَّ الأرضَ تَطوى بِاللَّيل ما لا تَطْوى بِالنَّهارِ». امالى الشيخ، ص 84 ترجمه: عبدالعظيم الحسنى عليه السلام نقل مى كند با واسطه كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمودند به اميرالمؤمنين عليه السلام : «يا على عليه السلام ! به تاريكى شب توجه كن، زيرا كه زمين در شب به هم پيچيده مى شود به آن اندازه كه در روز درهم نمى رود».

27 - صبح را با نام خدا آغاز كن، زيرا خداوند براى امّت من در صبح ها بركت قرار داده است.(1)

بهترين شعر سپيده نام دوست

نور خورشيد از فروغ نام اوست

هر طلوع، بى نام او خاموش بود

نيش بود اما گمانش نوش بود

خط آغازى به جز نامش مباد

هيچ غافل را سرانجامش نداد

هم به نام او بايد آغازين روز

بركت روز است و هم آذين روز

صبح، وقت قسمت روزى و رزق

وقت كوشش، وقت بهروزى و رزق

پس به نامش صبح را آغاز كن

درب خير و بركتت را باز كن

گفت پيغمبر نكو داريد صبح

چون خدا بركت فرو باريد صبح

صبح خيزى، بركت و نامش، شروع

بهترين رسم است ما را هر طلوع

*

ص: 271


1- . مسند عبدالعظيم الحسنى، عطاردى، ح 60، ص 162؛ عَبدِالعظيمِ الحسنى عليه السلام قالَ: ...قالَ رسُول اللهِ صلى الله عليه و آله: «يا عَلِىُّ! أُغْدُ على إِسْم اللّهِ، فَإِنَّ اللّهَ تَبارَكَ وَ تعالى بارَك لِأُمّتي في بُكورِها». (امالى الشيخ، ص 84) ترجمه: عبدالعظيم الحسنى عليه السلام نقل مى كنند با واسطه كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمودند: «اى على عليه السلام ! به نام خداوند صبح را آغاز كن، زيرا كه خداوند براى امّت من در صبح ها بركت قرار داده است».

28 - ناخوشى موجب اجر و ثواب نمى شود وليكن سبب از بين رفتن گناهان بندگان مى گردد.(1)

عافيت خوب است وقت خوشدلى

عافيت دريا و شكرش، ساحلى

عافيت با شكر چون دمساز شد

شاكران را درب نعمت باز شد

ناخوشى خوب است ليكن از قضا

نى ز جهل محض در اعمال ما

ناخوشى خود نعمتى از سوى يار

ناخوشى ها را خدايا برمدار

اشك آسا از خزان برگ درخت

مى چكد از چشم شاخه، سهل و سخت

ناخوشى همچون خزان، باران زرد

از درخت معصيت ريزد به درد

مى كند پاك از گناهان فرد را

آرزو كن تا بيابى درد را

پس چنين دردى دوايى كامل است

كشتى و بخشايشت را حامل است

*

ص: 272


1- . مسند عبدالعظيم الحسنى، عطاردى، ح 63، ص 165؛ عَبدِالعظيمِ الحسنى عليه السلام قالَ: ...قالَ اميرالمؤمنين عليه السلام : «أَلْمَرَضُ لا أَجْرَ فيهِ وَلكِنَّهُ لا يَدَعُ عَلَى الْعَبْدِ ذَنْبا إِلاّ حَطَّهُ». امالى الشيخ، ص 30 ترجمه: عبدالعظيم الحسنى عليه السلام نقل مى كند با واسطه از اميرالمؤمنين عليه السلام كه ايشان فرمودند: «مريضى و ناخوشى مؤمن موجب اجر و ثواب نمى شود وليكن سبب از بين رفتن گناهان بندگان مى گردد».

29 - پاداش، در گفتار به زبان و عمل به اركان است.(1)

ناخدا را ناخدايى در دل كشتى رواست

كشتى بى ناخدا، ساحل نمى داند كجاست

ناخدا در دشت، بى كشتى ز چوپان كم تر است

كشتىِ بى ناخدا در بحر چون چوب تر است

اين دو ملزومند و اين پابست آن

اين چنين، كشتى شود بر يم روان

يا به مانند كمان و تير در ميدان جنگ

بى حضور تير، پاى هر كمانى گشت لنگ

با كمان، بى تير، كبك خوشخرام

كى شود در كام صيادان، طعام؟

گفت و فعلت چون كمان و تيرها

بى كمان كى مى شود تيرى رها

با زبان، بى فعل، راهى طى نشد

نقش هيچ انگور هرگز مِى نشد

*

ص: 273


1- . مسند عبدالعظيم الحسنى، عطاردى، ح 63، ص 164؛ عَبدِالعظيمِ الحسنى عليه السلام قالَ: ...قالَ أميرالمؤمنين عليه السلام : «إِنَّما الأَجْرُ فِى الْقَولِ بِاللَّسانِ وَ الْعَمَلِ بِالْجَوارِح». امالى الشيخ، ص 30 ترجمه: عبدالعظيم الحسنى عليه السلام نقل مى كنند با واسطه از اميرالمؤمنين عليه السلام كه ايشان فرمودند: «همانا پاداش در گفتار به زبان و عمل به اركان است».

30 - خداوند به فضل و كرمش بندگان خود را به خاطر نيّت هاى درست و دل هاى پاك به بهشت داخل مى كند.(1)

هيچ گنجى بهتر از اخلاص نيست

چيست پاكى، جز درون پاك چيست؟

نيّت پاك و دلِ آئينه سان

جهد كن خود را به پايش مى رسان

اين يكى تار و دگر پود بهشت

هركه اين قصّه به لوح دل نوشت

جز بهشتش خانه اى در كار نيست

هيچ گنجى بهتر از ديدار نيست

پاك كن دل را ز هر آلودگى

تا دهد يارت دمىِ آسودگى

شعله را مهمان نيّت ها مكن

با ريا آتش در آن برپا مكن

او خريدارست، جز او هيچ كس

چند، ارزان مى كنى كار عبس

نيّت و دل را اگر پاك آورى

بهترين گنجينه، از خاك آورى

*

ص: 274


1- . مسند عبدالعظيم الحسنى، عطاردى، ح 63، ص 164؛ عَبدِالعظيمِ الحسنى عليه السلام قالَ: ...قالَ أميرالمؤمنين عليه السلام : «إِنَّ اللّهَ بِكَرَمِهِ وَ فَضْلِهِ يُدْخِلُ الْعَبْدَ بِصِدْقِ النِّيَّةِ وَ السَّريرَةِ الصّالحةِ الْجَنَّة». امالى الشيخ، ص 30 ترجمه: عبدالعظيم الحسنى عليه السلام نقل مى كند با واسطه از اميرالمؤمنين عليه السلام كه ايشان فرمودند: «خداوند به فضل و كرمش، بندگان خود را به خاطر نيّت هاى درست و دل هاى پاك به بهشت داخل مى كند».

31 - دنيا در ظاهر موجب خوشحالى و در باطن داراى مكر و حيله است و با دندان هاى مرگ شما را خواهد خورد.(1)

ظاهرش زيبا، و باطن حيله گر

در خودش آرد بيندازد به سر

هيچ بويى از وفا و رحم نيست

هيچ رنگى از حيا و شرم نيست

تيغ تيز آورده و لبخندِ مكر

مى زند گردن به تيغ و بند مكر

آبْ شورست و كسى سيراب نيست

قصه اش جز قصه يك خواب نيست

دل به بند روى زيبايش مبند

بر مزاح تلخ ايامش مخند

ظاهرش با مهر و در دل صد جفا

اين جفاپيشه، كجا آرد وفا؟

خرمن عمرت بسوزاند دمى

بى پناه و خسته جان، بى همدمى

مى گذر از اين گذرگاه فريب

قصه حوّا و شيطان است و سيب

*

ص: 275


1- . مسند عبدالعظيم الحسنى، عطاردى، ح 64، ص 165؛ عَبدِالعظيمِ الحسنى عليه السلام قالَ: ...قالَ أميرالمؤمنين عليه السلام لِأَصْحابِهِ: «إِنَّ الدُّنيا، خَدّاعَةٌ، صَرّاعَةٌ، مَكّارَةٌ، غَزّارَةٌ، سَحّارَةٌ، تَأْكُلُكُمْ بِأَضْراسِ الْحَنايا». امالى ابن الشيخ، ص 55 ترجمه: عبدالعظيم الحسنى عليه السلام نقل مى كند از اميرالمؤمنين عليه السلام كه ايشان فرمودند به اصحابشان: «همانا دنيا بسيار فريبكار، حيله گر، گول زن و جادوگر است و دنيا با دندان هاى مرگ شما را خواهد خورد».

32 - طالب دنياى فانى، نادان است.(1)

شب فراگيرست و دل، ديوانه وار

مى زند سيلى به گوش جان، هزار

يك طرف گرگ طمع اندر كمين

يك طرف كفتار غفلت، همنشين

يك طرف دنيا به نازى مكروار

يك طرف عقبى، فراپيش مزار

دل به شادى هاى آن هرگز مبند

نادمان بسيار و خوشحالان كمند

چون نسيمى مى وزد دنياى دون

مى كند اِستادگان را سرنگون

كى بيندازد، كمند آن شهريار

تا كه باد آرد به بند خود شكار

بند افكندن به باد از جاهلى ست

دل در اين دريا زدن بى حاصلى ست

طالب دنياى فانى جاهل است

غرقه در دريا مشو، بى ساحل است

*

ص: 276


1- . مسند عبدالعظيم الحسنى، عطاردى، ح 64، ص 165؛ عَبدِالعظيمِ الحسنى عليه السلام قالَ: ...قالَ أميرالمؤمنين عليه السلام لِأَصْحابِهِ: «...إِنَّ الدُّنيا... طَلَبُوا إِرتبتها...». امالى ابن الشيخ، ص 55 ترجمه: عبدالعظيم الحسنى عليه السلام نقل مى كنند با واسطه از اميرالمؤمنين عليه السلام كه ايشان فرمودند به اصحابشان (پس از وصف دنيا مى فرمايند): «طلب كننده دنياى فانى، جاهل و نادان است».

33 - هشت چيز است كه جز به قضا و قدر پروردگار انجام نمى گيرد: خواب، بيدارى، توانايى، ناتوانى، تندرستى، ناخوشى، مرگ و زندگى.(1)

حاصل آميزش قدر ، قضا

هشت فرزندست، از امر خدا

چار نعمت، در خور خوش بندگى

خواب و بيدارى و مرگ و زندگى

ناخوشى و تندرستى و توان

ناتوانى، هشتمين فرزند آن

با قضا و با قدر خصمى مكن

دشمنى با قصّه اى حتمى مكن

گر رضاى دوست مى خواهى، بدان

شكر بايد كرد بر لطفش به جان

رازها در هر قضا پنهان شده

لطف ها در هر قدر عريان شده

گر سپارى كارها بر كردگار

صبر آرى، شكر گويى بر مدار

گر قضا بد باشد او ديگر كند

گر قدر بد باشد او بهتر كند

*

ص: 277


1- . مسند عبدالعظيم الحسنى، عطاردى، ح 77، ص 193؛ عَبدِالعظيمِ الحسنى عليه السلام قالَ: ...قالَ الرّضا عليه السلام : «ثَمانِيَةُ أَشْياءٍ لايَكُونُ إِلاّ بِقَضاءِ اللّهِ ...». مستدرك الوسائل، ج 3، ص 614 ترجمه: عبدالعظيم الحسنى عليه السلام نقل مى كنند از امام رضا عليه السلام كه ايشان فرمودند: «هشت چيز است كه جز به قضاء و قدر پروردگار انجام نمى گيرد، كه عبارتند از: خواب، بيدارى، توانايى، ناتوانى، تندرستى، ناخوشى، مرگ و زندگى».

34 - حضرت موسى عليه السلام پرسيد: «خدايا! پاداش كسى كه نيازمندى را براى رضاى تو سير كند، چيست؟

خداوند به او وحى فرمود: «روز قيامت امر مى كنم كه فرياد بزنند كه اين شخص از آزادشدگان دوزخ است».(1)

در رهى ديدم گدايى بى نوا

بى نوا، خود آيد از او در نوا

بر رضاى دوست تير انداختم

دادمش نانى، و سيرش ساختم

شكر لطفش اين عمارت ساختم

عرصه شكر آمد و مى تاختم

پس ندا آمد كه هركس از رضا

سير گرداند گدايى بى نوا

روز محشر خازنان كوى يار

مى زنند فرياد با بانگ هَزار

از عذاب دوزخى آزاد شد

سرنوشتش زين عمل آباد شد

پس بدانيد اى به محشر آمده

بر حساب خود بر اين در آمده

بر رضاى يار، هركس كار كرد

خويشتن را در خور دلدار كرد

*

ص: 278


1- . مسند عبدالعظيم الحسنى، عطاردى، ح 66، ص 172؛ عَبدِالعظيمِ الحسنى عليه السلام قالَ: ...قالَ موسى: الهي فَما جَزاءُ مَنْ أَطْعَمَ مِسْكينا إِبْتِغاءَ وَجْهَكَ؟ قالَ: يا موسى آمُر مُناديا يُنادي يَوْمَ الْقِيامَةِ عَلى رُؤُسِ الْخَلائِقِ إِنَّ فِلانَ بْنِ فِلان مِنْ عَتْقاءِ اللّهِ مِنَ النّار. امالى الصدوق، مجلس 37 ترجمه: عبدالعظيم الحسنى عليه السلام نقل مى كند از اميرالمؤمنين عليه السلام كه ايشان فرمودند: حضرت موسى عليه السلام سئوال كرد كه خداوندا پاداش كسى كه نيازمندى را سير كند و اين عمل را براى تو انجام دهد، چيست؟ خداوند فرمود: روز قيامت امر مى كنم فرياد بزنند كه اين شخص از آزادشدگان دوزخ است.

35 - حضرت موسى عليه السلام پرسيد: «خدايا! پاداش كسى كه با خويشاوندانش با نيكى رفتار كند، چيست؟»

خداوند به او وحى فرمود: «مرگش را به تأخير خواهم انداخت، سختى هاى مرگ را بر او آسان خواهم كرد و كارگزاران بهشت او را فرياد خواهند كرد به سوى ما بشتاب و از هر درى كه ميل دارى به بهشت درآى».(1)

هركه نيكى كرد با خويشان خويش

لطف يزدان را فرا آورد پيش

خويش را خويشى ببايد كرد مرد

گرم بايد بود با خويشان سرد

پس به تأخير افكند او مرگ را

زردى اش دير آورد اين برگ را

عمر او افزون تر آيد در شمار

چون كه نيكويى كند بر خويش و يار

يا به وقت مرگ آسان تر رود

شمس مرگش خوش خرامان تر رود

پس ندا آرند دربانان همه

راهىِ فردوس شو بى واهمه

درب جنّت روبه رويت باز شد

بال بگشا نوبت پرواز شد

برگزين هر در كه خواهى برگزين

جنّت است اين، وعدگاه متّقين

*

ص: 279


1- . مسند عبدالعظيم الحسنى، عطاردى، ح 66، ص 172؛ عَبدِالعظيمِ الحسنى عليه السلام قالَ: ...قالَ موسى عليه السلام : «الهي فَما جَزاءَ مَنْ وصل رحمه؟ قالَ: يا موسى: أنسى لَهُ أَجَلَه، وَ أَهْوَنُ عَلَيه سَكَراتَ الْمَوْتِ، وَ يُناديهِ خَزَنَةُ الْجَنَّةِ هلّم إلينا، فَأدْخُلْ مِنْ أَىِّ أَبْوابِها شِئْتَ». امالى الصدوق، مجلس 37 ترجمه: عبدالعظيم الحسنى عليه السلام نقل مى كنند با واسطه كه يا اميرالمؤمنين عليه السلام فرمودند: گفت: موسى به خداوند: خدايا! پاداش كسى كه با خويشاوندانش به نيكى رفتار نمايد، چيست؟ خداوند فرمود: «مرگ او را به تأخير خواهم انداخت و سختى هاى مرگ را براى او آسان خواهم كرد، و كارگزاران بهشت او را فرياد خواهند زد كه به سوى ما شتاب كن و از هر درى كه ميل دارى، وارد بهشت بشو».

36 - حضرت موسى عليه السلام از خداوند پرسيد: «خدايا! پاداش كسى كه از آزار مردم دست بدارد و به آنها نيكى كند، چيست؟»

خداوند به او وحى فرمود: «آتش جهنّم به او فرياد خواهد زد، از من دور شو تو را به سوى من راهى نيست».(1)

دور شو از من، برو سوى بهشت

دوزخم من، شومى هر سرنوشت

دخمه من جاى هر هشيار نيست

منزلى در شأن هر بيدار نيست

من رفيق «مردم آزارانِ» پست

زشت كردارانِ دونِ خودپرست

اى كه دستت مردم آزارى نكرد

اشك مظلومى به غم جارى نكرد

اى كه ابرى، سايه اى، آرامشى

مأمن آبادىِ هر خواهشى

نيش آزارى ندارى تا گزى

جز عسل، شهدى ندارى تا دهى

روز محشر سوى من راهيت نيست

شادمانى، غصه و آهيت نيست

نيكى تو، سرنوشت تو نوشت

جاى تو در جمع زيباى بهشت

*

ص: 280


1- . مسند عبدالعظيم الحسنى، عطاردى، ح 66، ص 174؛ عَبدِالعظيمِ الحسنى عليه السلام قالَ: ...قالَ موسى عليه السلام : «يا الهي! فَما جَزاءُ مَنْ كَفَّ آذاءُ عَنِ النّاسِ وَ بَذَلَ مَعْروفَه لَهُمْ؟ قالَ: يا موسى يُناديهِ النّار يَومَ الْقِيامَةِ لا سَبيلَ لي عَلَيْكَ». امالى الصدوق، مجلس 37 ترجمه: عبدالعظيم الحسنى عليه السلام نقل مى كنند با واسطه از اميرالمؤمنين عليه السلام كه ايشان فرمودند: گفت حضرت موسى: خداوندا! پاداش كسى كه از آزار مردم دست بردارد و با آنها خوش رفتارى كند، چيست؟ خداوند فرمود: آتش جهنّم به او فرياد خواهد زد از من دور شو، تو را به طرف من راهى نيست».

37 - حضرت موسى عليه السلام از خداوند پرسيد: «خدايا! پاداش كسى كه كتاب حكمت تو را در نهان و آشكار بخواند، چيست؟»

خداوند به او وحى فرمود: «اى موسى! او از صراط مانند برق خواهد گذشت».(1)

اين منم قرآن منم شمس منير

روشنى يابد ز من شمع ضمير

جوى آبم، تشنگان را در كوير

يا رهايى از براى هر اسير

باز كن آغوش، يار تو منم

جاده نورى به آن سوى تَنَم

گر رفيق خود كنى هر دم مرا

مى رسد از سوى حق بانگِ درآ

از خدا نى آن نگارنده شنو

از خدا، آن نور تابنده شنو

هركه مونس گشت با قرآن من

روز محشر از صراط آن مُمتحَن

با سلامت همچو برق آسمان

مى رود از اين صراط امتحان

در گذرگاهى چنين هول آفرين

اى عجب از قوّت «حبل المتين»

*

ص: 281


1- . مسند عبدالعظيم الحسنى، عطاردى، ح 66، ص 173؛ عَبدِالعظيمِ الحسنى عليه السلام قالَ: ...قالَ موسى عليه السلام : «الهي! فَما جَزاءُ مَنْ تَلا حِكْمَتَكَ سِرّا وَ جَهْرا؟» قال: «يا موسى! يمرّ عَلَى الصِّراطِ كَالْبَرْقِ». امالى الصدوق، مجلس 37 ترجمه: عبدالعظيم الحسنى عليه السلام نقل مى كنند با واسطه سئوال كرد حضرت موسى عليه السلام كه: «خداوندا!پاداش كسى كه كتاب حكمت تو را در نهان و آشكارا بخواند، چيست؟» فرمود: «اى موسى! او از صراط مانند برق خواهد گذشت».

38 - حضرت موسى عليه السلام از خداوند پرسيد: «خدايا! پاداش كسى كه بر اذيت و آزار مردم و دشنام آنها شكيبايى ورزد، چيست؟»

خداوند به او وحى فرمود: «او را در شدايد و سختى هاى روز قيامت يارى خواهم كرد».(1)

نه بيازار كسى تا كه بيازاد كس

نه بيالاى كسى تا كه بيالايد كس

گردنِ تيغ ستمكار دل آزار مشو

بوسه بر تيغ ستمگر مَزَن و خوار مشو

صبر كن، ليك به قدرت، به جفاكارى غير

بگذر از روى كرامت به دل آزارىِ غير

ناسزا را به سزاوارى خود پنهان كن

صبر كن زخم حريفان به خدا درمان كن

هركه صبر آورد او، فتنه نادانان را

به عطا ميل كند، سفره مسكينان را

روز محشر كه بلاها ز هوا مى بارد

سختى و شدّت آن قوّت جان مى كاهد

در امان ماند از اين سيل بلاها، صابر

چه! عبورى كند آسوده ز غم ها، صابر

چتر آسودگىّ يار بر او باز شود

بى بلا منتظر لحظه پرواز شود

*

ص: 282


1- . مسند عبدالعظيم الحسنى، عطاردى، ح 66، ص 173؛ عَبدِالعظيمِ الحسنى عليه السلام قالَ: ...قالَ موسى عليه السلام : «يا الهي! فَما جَزاءُ مَنْ صَبَرَ عَلى أَذَى النّاسِ وَ شَتْمِهِم فيك؟» قال: «أَعيُنُه عَلى أَهْوالِ الْقِيامَةِ». امالى الصدوق، مجلس 37 ترجمه: عبدالعظيم الحسنى عليه السلام نقل مى كنند با واسطه كه حضرت موسى عليه السلام سئوال كرد: «خداوندا! پاداش كسى كه بر آزار و اذيت مردم و دشنام آنها شكيبايى ورزد، چيست؟» خداوند فرمود: «اى موسى! او را از شدائد و سختى هاى روز قيامت كمك خواهم كرد».

39 - حضرت موسى عليه السلام از خداوند پرسيد: «پاداش كسى كه از خوف تو گريه كند، چيست؟»

خداوند به او وحى فرمود: «چهره او را از آتش نگهدارى خواهم كرد و او را از وحشت روز قيامت ايمن خواهم ساخت».(1)

ديده اى خواهم به بارش بر دوام

ديده اى، با شعر باران همكلام

ديده اى از ابر ماتم در فغان

ساحلش، دامان اشكى بى امان

هم ز فكر هجر بارانى شود

همدم غم هاى روحانى شود

گفت ايزد: چشم باران ديده را

چشمه ها از خوف او باريده را

از لهيب آتشش ايمن كند

از فضاى وحشتش ايمن كند

اين چنين چشمى نسوزد روز حشر

در امان ماند ز اخگرهاى قهر

پس ببار اين ديده از خوف خدا

پس ببين اين ديده هاى سرخ را

سرد كن آتش به ابراهيم چهر

اى روان از لطف تو آيين مهر

*

ص: 283


1- . مسند عبدالعظيم الحسنى، عطاردى، ح5 66، ص 174؛ عَبدِالعظيمِ الحسنى عليه السلام قالَ: ...قالَ موسى عليه السلام : «يا الهي! فَما جَزاءُ مَنْ دَمَعَتْ عَيناهُ مِنْ خَشْيَتِكَ؟» قال: «يا موسى! أقى وَجْهَهُ مِنْ حَرِّ النّارِ وَ أَؤْمَنُهُ يَوْمَ الْفَزَعِ الْأَكْبَر». امالى الصدوق، مجلس 37 ترجمه: عبدالعظيم الحسنى عليه السلام با واسطه نقل مى كنند كه سئوال كرد حضرت موسى عليه السلام : «خداوندا! پاداش كسى كه از خوف تو گريه كند، چيست؟» خداوند فرمود: «اى موسى! چهره او را از آتش نگهدارى خواهم كرد و او را از وحشت روز قيامت ايمن خواهم ساخت».

40 - حضرت موسى عليه السلام از خداوند پرسيد: «خدايا! پاداش كسى كه اطاعت كنندگان تو را دوست بدارد، چيست؟»

خداوند به او وحى فرمود: «بدن او را بر آتش غضب خود حرام خواهم ساخت».(1)

هركه دارد دوست، يار ما ز ماست

پس محبّت بر چنين يارى سزاست

ما همه يارانِ ياران خدا

جملگى سيراب باران خدا

هركه طاعت كرد، مى داريم دوست

اشتراك اين محبّت ها هم، اوست

چون كه يار ما همه، تنها خداست

هركه با ما نيست از ياران جداست

گفت او: هركس كه طاعت پيشه گان

يار خود سازد به مهر و عشق و جان

مهر ايشان را به دل جارى كند

يار ايشان باشد و يارى كند

آتش خشمم نسوزاند تنش

جامه مهرم شود پيراهنش

پس كنم آتش به جان او حرام

مى دهم در جنّت خويشم مقام

*

ص: 284


1- . مسند عبدالعظيم الحسنى، عطاردى، ح 66، ص 173؛ عَبدِالعظيمِ الحسنى عليه السلام قالَ: ...قالَ موسى عليه السلام : «يا الهي! فَما جَزاءُ مَنْ أَحَبَّ أَهْلَ طاعَتِكَ؟» قال: «يا موسى! أُحَرِّمُهُ عَلى ناري». امالى الصدوق، مجلس 37 ترجمه: عبدالعظيم الحسنى عليه السلام نقل مى كند با واسطه كه حضرت موسى عليه السلام سئوال كرد: «خداوندا! پاداش كسى كه اطاعت كنندگان تو را دوست داشته باشد، چيست؟» خداوند فرمود: «اى موسى! بدن او را از آتش غضب خود، حرام خواهم ساخت».

مرجع احاديث: كتاب

شماره حديث

شماره حديث دركتاب مرجع

فرمود حضرت:

1 تا 6

43

امام باقر عليه السلام

7 تا 9

52

امام رضا عليه السلام

10 تا 23

54

امام جواد عليه السلام

به نقل از حضرت على عليه السلام

24 تا 27

60

وصاياى حضرت رسول صلى الله عليه و آله

به حضرت على عليه السلام

28 تا 30

63

امام حسين عليه السلام به نقل ازامام على عليه السلام

31 تا 32

64

حضرت على عليه السلام

33

77

امام رضا عليه السلام

34 تا 40

66

امام هادى عليه السلام ، پرسش هاى

موسى كليم الله از خداوند

ص: 285

ص: 286

مقاله نهم : آشنايى با موقوفات آستان مقدس حضرت عبدالعظيم عليه السلام

اشاره

تهيه و تنظيم:

حسين مؤذنى

ص: 287

ص: 288

پيشگفتار

اولين گام مؤثر توليت فعلى جهت رفاه حال زائران، اجراى پروژه عظيم طرح توسعه و بازسازى آستان بود كه انجام آن ايجاب مى كرد، تعداد قابل توجهى ابنيه اطراف بقعه تخريب گردد. در ابتداى شروع اين عمل تأكيد توليت آستان به متصديان طرح توسعه، جلب رضايت مالكين منازل، دكاكين، مقابر و... بود. از اين رو ، تأمين نظر آنها در بعض موارد سالها به طول انجاميد؛ تا جايى كه اتمام طرح را به تعويق انداخت.

با پايان تعدادى از رواقها، شبستانها كه در فاز اوّل طرح توسعه قرار داشت، شايعاتى مبنى بر اينكه اين ابنيه در املاك غصبى احداث گرديده و هيچ يك نماز ندارد، منتشر گرديد. با تقويت اين شايعات بر خود فرض دانستم، اطلاعات چهل ساله خود را در مورد موقوفات آستان مقدس در جزوه اى مكتوب نمايم، تا پاسخى باشد به سخنان كذب شايعه سازان.

مقدمتا بايد گفت: از جمله موقوفات آستان مقدس، موقوفه اى به نام مزرعه خيرآباد بوده و بقعه در آن قرار دارد. آشنايى با اين موقوفه بهترين پاسخ به تبليغات

سوء مخالفان يا ناآگاهان است كه در صفحات آتى به شرح كامل آن مى پردازيم تا مشخص گردد، بناهاى آستان مقدس نه تنها در املاك غصبى نبوده ، بلكه آن كسانى كه خود را مالكين مقابر، دكاكين، منازل و... مى دانستند، بايد بدانند آنها متصرف ملك

ص: 289

غصبى بوده اند ولى آستان همانها را نيز با قيمتهاى گزاف حتى تا بيست برابر ارزش واقعى خريدارى نموده تا به دامان صاحب اصلى خود بازگرداند.

گفتنى است، براى روشن شدن اذهان، ابتداى به تعريف وقف و موقوفه پرداخته ايم تا كاملاً مشخص شود نه تنها قبورى كه در گذشته خريده شده، هيچ كس مجاز به فروش آن نبوده، قبور فعلى نيز فروخته نمى گردد ، حتى توسط متولّى آن، چون اصلاً موقوفه قابل فروش نيست و قبورى كه اكنون واگذار مى گردد، فروخته نمى شود بلكه اشخاص مبلغى را جهت تعميرات و نگهدارى آستان اهداء مى نمايند . در مقابل ، مسئولين نيز محل يك قبر را جهت استفاده وى براى مدت سى سال در اختيار او قرار مى دهند.

اميد آنكه اين توضيح پاسخگوى شبهه زائرين، ساكنين فعلى و ابهام آيندگان باشد.

تعريف و تاريخ وقف

«الوقف لايعار و لايباع و لايوهب و لايرهن و لايورث و لايتلف و لايتملك و لايتصرف و لايخرج و لاينقل؛ وقف به عاريه داده نمى شود، فروخته نمى شود، نمى توان هديه و رهن داد، به ارث گذاشته نمى شود، تلف نمى گردد، كسى مالك آن نمى شود و قابل خروج از وقفيت و انتقال نيست».

فقها وقف را چنين تعريف كرده اند:

وقف عبارت است از عين ملك و مالى كه توسط مالك آن حبس گردد، به طريقى كه درآمدش، در راه خدا به مصارف خيرى كه واقف معين كرده برسد. وقف را صدقه جاريه مى گويند. در واقع موقوفه سرمايه اى است مردمى و عام المنفعه كه مى توان كاربرد آن را در اداره امور بيمارستانها، درمانگاهها، مدارس، حوزه هاى علمى،

ص: 290

مساجد، بقاع، اماكن متبركه، رسيدگى به وضع درماندگان و برگزارى مراسم عزادارى ائمه معصومين بخصوص حضرت خامس آل عبا و غيره دانست و در مجموع درآمد مورد وقف را بايد دقيقا در راهى كه واقف مشخص كرده مصرف نمود.

سابقه پيدايش وقف به آغاز اديان آسمانى باز مى گردد و مى توان اين نكته را ذكر كرد كه انجام اين عمل خير در تمام نقاط جهان تحت عناوين و مصارف مختلف مرسوم بوده و هركس در هر دين و مسلكى انجام آن را واجب مى دانسته. چون اين مختصر، گنجايش توضيح بيشتر مورد فوق را ندارد، ذيلاً سابقه وقف در ايران را، بعد از اسلام مورد بررسى قرار مى دهيم.

پس از ظهور اسلام، وقف با تأثيرپذيرى از جهان بينى اسلامى و اعتقاد به معاد به صورتى استوار و جهت دار مطرح گرديد و روزبه روز بر شمار موقوفات گوناگون افزوده شد.

موقوفات طى قرون دستخوش فراز و نشيبهاى بسيارى شده و چه بسيار موقوفاتى كه توسط افراد فرصت طلب تصرف گرديده و مى توان گفت: شكوفايى وقف از دوران حكومت سلجوقيان بخصوص سلطان سنجر سلجوقى آغاز گرديد. از قرن ششم به بعد، شواهد فراوانى موجود است كه افراد متمكن و علاقه مند به انجام امور خير، موقوفاتى را جهت مصارف عام المنفعه مختلف يا اداره امور بقاع متبركه از قبيل بارگاه ملكوتى ثامن الائمه عليه السلام ، حضرت معصومه عليهاالسلام، شاه چراغ، حضرت عبدالعظيم عليه السلام و ساير امام زادگان مدفون در ايران، وقف نموده اند.

مقدمه

آستان مقدس حضرت عبدالعظيم الحسنى عليه السلام نيز از شمول دارابودن موقوفه مستثنا نبوده و در طول قرون داراى موقوفاتى بوده كه افراد خّير و علاقه مند، درآمد آن را اختصاص به صرف انجام امور آستان نمودند كه موارد مصرف هركدام به نوبه خود

ص: 291

توسط واقفين در وقفنامه ها ذكر گرديده.

انجام عمل خير وقف، پس از وفات محدّث عليم، حضرت عبدالعظيم الحسنى عليه السلام شروع گرديده است و اوّلين آن باغى است، كه عبدالجبار و برادرش بعد از دفن آن حضرت وقف نمودند.

با مطالعاتى كه پيرامون آستان مقدس از جمله موقوفات آن انجام گرفت، شواهدى در مورد تصرف و تملك موقوفات به دست آمد، از اين رو ، بر اساس وظيفه تأمرون بالمعروف و تنهون عن المنكر بر خود فرض دانستم آنچه در مورد موقوفات آستان

مقدس مى دانم، در اين مختصر ذكر و تكليف شرعى را از عهده خود ساقط نمايم. البته در اين راستا ائمه جماعت اين گونه املاك، موظفند مردم را ارشاد نمايند.

رجاى واثق دارم، افرادى كه در موقوفات تصرف شده سهمى دارند، تا زمانى كه تأمين نظر واقف را ننمايند، متصرفاتشان غيرمجاز بوده، ولو هركدام داراى سند ثبتى و به اصطلاح «منگوله دار» باشند. اولين مدركى كه از موقوفات آستان به دست ما رسيده، استشهاديه اى است متعلق به سال 961 قمرى با امضاى حدود چهل نقل از علماء و بزرگان رى كه به تنفيذ شاه طهماسب صفوى رسيده و نام شانزده موقوفه در آن ذكر گرديده.

به طور اجمال موقوفات آستان به دو دسته تقسيم مى گردد:

الف - موقوفاتى كه از ابتداى دفن حضرت تا زمان شاه طهماسب صفوى وقف گرديده است.

ب - اقلامى كه در زمان شاه طهماسب صفوى تا عهد قاجاريه به موقوفات قبلى اضافه شده است. لازم به ذكر است، از مجموع موقوفات قديم و جديد فعلاً بيش از هشت مورد آنكه عبارتند از: اليمان، علائين، ده خير، سينك، هوسنه، خلازير، مافتان و خورائين، در تصرف آستان مقدس نمى باشد و بقيه آن يا به غارت رفته و يا در سه مقطع مورد تجاوز قرار گرفته است.

ص: 292

ابتدا به دستور نادرشاه افشار، موقوفات جهت اداره قشون، جمعى خالصه دولتى گرديد. سپس در زمان پهلوى اوّل در راستاى مخالفتى كه وى با علماء داشته و اكثر آنان متولّيان موقوفات بودند، املاك موقوفه را منظم به خالصجات نموده و اغلب آنها را به ثمن بخس به ايادى خود فروخت. آخرين بار نيز پس از اصلاحات ارضى دوران حكومت محمدرضا شاه، موقوفات باقى مانده با اقساط ده ساله به طور رسمى به مستأجرين فروخته شد، كه پس از انقلاب اسلامى، به فرمان رهبر كبير انقلاب اسناد آنها باطل اعلان گرديده و موقوفات به جايگاه اصلى خود بازگشت.

حال با تعريفى كه از وقف نموديم و مطالبى كه در فوق ذكر شد، اين تعداد موقوفه يقينا در تصرف هر شخصى كه باشد، غصبى بوده و شرعا بدون اذن متولّى هرگونه استفاده برخلاف نظر واقف حرام است. شايسته است افرادى كه در موقوفات متعلق به آستان حضرت عبدالعظيم الحسنى عليه السلام هرگونه مستحدثاتى دارند، از اين تاريخ وضعيت تصرّفى خود را با متولّى موقوفات روشن نمايند. البته كسب اجازه متولّى موقوفات، تنها منوط به تعيين اجاره بهاء مختصرى در سال مى باشد، كه بايد به آستان پرداخت تا طبق نظر واقف مصرف گردد.

كتابخانه مركزى آستان مقدس

حسين مؤذنى

بهمن 1380

ص: 293

استشهاديه سال 961 ه.ق كه به امضاى 40 نفر از بزرگان رسيده و 16 موقوفه مندرج در آن

ص: 294

الف - موقوفات آستان مقدس حضرت عبدالعظيم عليه السلام تا قرن دهم

از موقوفات قبل از قرن دهم هجرى آستان، اطلاعى در دست نيست. امّا مسلّم است كه املاك و رقبات قديمى موقوفه، بعد از حمله مغول، قتل عام، خرابى رى، و متوارى شدن مردم، از بين رفته و يا به تصرف مهاجمين، اعوان و انصار آنها درآمده است. اولين مدرك موجود از موقوفات آستان تا قرن دهم همان استشهاديه زمان شاه طهماسب است و اسامى مندرج در آن استشهاديه سال 961 ه . ق كه به تأييد عده اى از علما و بزرگان رى رسيده و شاه طهماسب صفوى آن را تأييد نمود، به قرار زير است:

1) مزرعه علائين: در بلوك (منطقه) غار رى، از راه فرعى عراق عجم يكى از مهم ترين مزارع و موقوفات حضرتى است كه از كهن ترين آباديهاى رى بوده و از نهر چشمه على آبيارى مى شده است و تمام شش دانگ آن را سيّد شرف الدين حسين وقف نموده ولى پس از مدتى، سه دانگ آن را متصرف گرديدند كه شخصى معروف به دُر سلطان بنت على پس از اثبات وقفيت آن، توليتش را به اولاد سيد شرف الدين قبل الذكر داده كه وى درآمد دو سوم آن را صرف آستان مزبور، خدام، حفّاظ، مؤذن نموده و يك سوم عوائد آن را به عنوان حق التوليه مصرف نمايد، بدين معنى كه ملك متعلق به موقوفه ولى درآمد يك سوم آن حق التوليه. قرنها بدين منوال بوده تا احفاد توليت قبلى آن يك دانگ را به نام خويش ثبت داده كه از جمع شش دانگ وقفى آستان خارج و اكنون نيز پنج دانگ از مزرعه علائين موقوفه آستان مى باشد و آن يك دانگ مالكين ديگرى دارد در صورتى كه در استشهاديه سال 961 كه به تأييد شاه طهماسب رسيده، تمامى شش دانگ مزرعه علائين موقوفه است و مدرك آن نيز موجود مى باشد و اكنون وظيفه متصرفين يا مالكين فعلى است كه تكليف خود را با متولّى آستان مشخص نمايند. اين مزرعه از موقوفاتى است كه پس از اصلاحات ارضى به زارعين فروخته شده بود و آنها نيز يا به ديگرى فروخته و حتى در آن احداثاتى نموده بودند تا خوشبختانه پس از انقلاب، سند پنج دانگ آنها باطل

ص: 295

و به صاحب اصلى خود بازگشت.

2) مبارك آباد: در اسناد موجود مزرعه خيرآباد يا مبارك آباد اين گونه آمده: مزرعه اى است كه بقعه در آن واقع مى باشد و طغرل نامى آن را وقف بر آستان حضرت عبدالعظيم عليه السلام نمود. پس از وقف، نام آن مزرعه از مبارك آباد به خيرآباد تبديل گرديد. تا آنجا كه قرائن نشان مى دهد، موقعيت اين موقوفه از شمال محدود است به انتهاى حسين آباد فعلى، از جنوب به بهشتى و عمادآور، از شرق انتهاى ظهيرآباد و علائين و از غرب به ابتداى ولى آباد فعلى. به طور يقين حسين آباد به بهشتى، ظهيرآباد و علائين به ولى آباد متصل نبوده، در ميان اين چهار جهت، حلقه اتصالى وجود داشته و آن، خيرآبادى است كه بقعه در آن واقع است. اين مزرعه از ابتداى وقف شامل تاكستانها و باغات ميوه و سبزى بوده و خوشبختانه ضمن آنكه هنوز باقى مانده آن، به صورت باغ است، دو دليل ديگر نيز براى اثبات اين مدعا وجود دارد:

الف) طومارى كه سال 950 ه.ق مسئولين وقت آستان، تقاضاهايى از شاه طهماسب صفوى نمودند كه يكى از آنها تعمير ديوار چهارصد جريب از باغات آستان (باغات خيرآباد) با اعتبار مشخصى كه وى موافقت ننموده است. ب) دليل ديگر نقشه يك دوهزارم رى فعلى است و در آن كاملاً مشهود است كه منطقه وسيع اطراف بقعه متشكل از باغاتى است كه در خيرآباد واقع بوده و پس از باغات ، مزارع غلات شروع مى شود كه آنها همگى در آبادى هاى ظهيرآباد، علائين، حسين آباد، بهشتى، عمادآور و ولى آباد قرار دارند.

3) مزرعه مافتان: در بلوك (منطقه) غار رى كه امروز مافتون ناميده مى شود، جزو بلوك شرقى است و در مجاورت كهريزك قرار دارد و به علت احداث پالايشگاه و بهشت زهرا در مجاورت آن، به شهر متصل گرديده است. و اين نصف شش دانگ را خواجه اميرقباد و نصف ديگر را امير فولادقيا وقف نموده اند.

ص: 296

4) مزرعه ايرين: در بلوك (منطقه) غار رى از راه فرعى عراق عجم در 25 كيلومترى جنوب تهران معروف به ايرين چيچكلو واقع است كه از شش دانگ، يك چهارم را سيد شرف الدين حسين و سه چهارم ديگر را كيا ابوالقاسم بن كيا جمال الدين تهرانى بر آستانه وقف نموده اند.

5) مزرعه بى بى مريم: در بلوك (منطقه) غار شرقى كه يازده كيلومتر با شهررى فاصله دارد واقع مى باشد، كه از كل شش دانگ، يك سوم را اميرقباد وقف آستانه نموده و دوسوم محصول آن به مستحقان و در راه ماندگان برسد. اين مزرعه هم اكنون موجود بوده، البته نه جزء موقوفات آستان.

6) مزرعه سيدعبداللّه ابيض: كه اكنون به كلى در محدوده شهررى واقع شده است و همان بلوك (منطقه) غار رى مى باشد.

از كل شش دانگ، نصف آن را ميرغياث الدين محمود ميركمال وقف نمود كه يك سوم آن را متولّيان متصرف شوند و باقى به فقرا و مستمندان و صادرين و واردين برسد. و اين مزرعه نيز از وسعت زيادى برخوردار است كه اغلب املاك مسكونى و مؤسسات فرهنگى پشت امامزاده عبداللّه متعلق به همين موقوفه مى باشد.

7) مزرعه عين آباد: بهنام رى، بهنام يا بهنان دهستان معتبرى بود در شرق رى كه شامل شصت ده كه ورامين يكى از آنها به شمار مى رفت. امروز از اين دهستان، تنها دهكده اى به نام بهنام سوخته باقى مانده كه جزو بلوك خوار است.

شش دانگ مزرعه مذكور را پيرعلى به كلى وقف كرده و شرط نموده يك پنجم آن را توليت تصرف نمايد و باقى را بعد از خرج قناتها و مسائل زراعتى، در آستانه به مصرف فقراء و مستمندان برسانند.

8) مزرعه استروهه: از بلوك (منطقه) سيورقرج كه بين خوار و دماوند قرار داشته و از بزرگ ترين دهستانهاى رى كه شامل نود ده بوده و قوهه، شندر، ايوان كيف از آن جمله بوده است. امروز از آن همه مزارع و دهات، تنها نام ايوان كيف باقى مانده و

ص: 297

استروهه يا آبروهه هم وجود ندارد. كل شش دانگ مزرعه مذكور را نواب خليفه شاهقلى مهردار وقف نموده كه يك سوم محصول آن به توليت تعلق دارد و باقى به مصرف ضروريات آستانه برسد.

9) يك قطعه باغچه: واقع در وسفنار غار كه جزء بلوك (قطعه) غار غربى است كه در جنوب غربى طهران، بيرون دروازه، سر راه ساوه متصل به شهر بود و اكنون به كلى جزو شهر تهران شده است. به هر صورت مالكيت ارضى آن جزء موقوفات آستان مى باشد كه در تصرف ديگران است.

كل شش دانگ آن را حسين خان روملو وقف نمود كه يك سوم آن مخصوص متولّيان و باقى مانده را صرف ضروريات آستانه نمايند.

10) مزرعه آبه: مشهور به ده خير كه جزء بلوك (منطقه) غار شرقى شهررى و در اراضى رى باستان قرار دارد كه تپه ميل از آثار ساسانيان در جنوب آن قرار دارد و الآن

به شهررى متصل و از معتبرترين موقوفات آستانه است. از شش دانگ مزرعه مذكور، دو دانگ سيّدشرف الدين حسين وقف نموده و دوسوم محصول آن را صرف ضروريات آستان و بعد از آن به خرج زائرين برسانند و اكنون نيز اين موقوفه در تصرف آستان مى باشد.

11) مزرعه بند كردان شهريار: كه در مجاورت شهر كرج و در سمت غرب آن قرار دارد و به مرور زمان از تصرف وقف خارج شده و بعد از انقلاب اسلامى به آسايشگاه معلولين كهريزك بخشيده شد و قسمتى از اراضى آن را صاحبان به منظور ايجاد يك شهرك صنعتى خريده اند. از شش دانگ آن دو دانگ آن را فولاد قياء وقف نموده است.

12) مزرعه شرقى معروف به مزرعه شاهى (چشمه شاهى): از دهات غار غربى است و در شمال ده اندرمان قرار داشت كه اكنون اراضى آن به تأسيسات آرامگاه امام خمينى(ره) اختصاص يافته است. و كل شش دانگ آن را سيدشرف الدين حسين

ص: 298

وقف نموده است.

13) مزرعه هوسنه بهنام رى: كه از دهستان بهنام باقى مانده و هنوز در تصرف آستانه است. از شش دانگ آن سه دانگش را سيّدشرف الدين حسين وقف نموده است.

14) مزرعه جلال آباد: واقع در غار رى كه محلش معلوم نمى باشد. كه از تمام شش دانگ، يك سوم آن را غازى خان تكلو وقف نموده است و باقى آنكه چهار دانگ است واقفش مشخص نيست.

15) مزرعه دز: واقع در بلوك (منطقه) غار، در كتابها از دز نام برده نشده ، ولى در جنوب رى، آبادى وسيعى به نام دزآه وجود داشته كه اولين منزل بعد از رى به سوى قم بوده و چون اين منطقه جزء بلوك (منطقه) غار غربى بوده، بعيد نيست كه اين موضع همان مزرعه دز بوده باشد، كه از شش دانگ، دو دانگ آن را سيّدشرف الدين حسين وقف نموده است.

16) مزرعه سينك: سينك يك مزرعه كوچك در شهريار است كه هنوز در تصرف آستانه است. و ده واريز شهريار كه امروز نامى از آن در ميان نيست ولى در فرهنگ آبادى هاى كشور به قريه واريش شهريار با عرض 35 درجه و 49 دقيقه و طول 51 درجه و ده دقيقه اشاره شده است كه تمام شش دانگ آن وقف شده است.

ص: 299

تقاضاى متصدى وقت آستان از شاه طهماسب صفوى در 950 ه.ق

براى تعمير 400 جريب از ديوار باغات (باغات خيرآباد)

و پاسخ وى به خط متداول زمان صفوى و خط امروزى

هو . آنچه رسم دو دانگ از مالوجهات شود بآستانه متبركه حكم صادر و در باب مشروحه بشرف توصيه ديگر آنكه چون در اين سال نواب همايون مبلغ هشت تومان نذرى نذر آستانه متبركه نموده بودند و مقرر فرموده كه جهت سركار آستانه ملك خريدارى نمايد . چون در آن وقت املاكى كه دائر و نافع باشد صورت نيافت و موازى چهارصد جريب از باغات آستانه متبركه حالا خراب و بائر شده و بعضى از ديوار باغات مذكوره هست ، اگر امر فرمايند كه آن مبلغ صرف تعمير ديوار و باغات مذكور نمايد كه از اين ممر نفع كلى همه ساله بسركار آستانه رسد چاكر

هو . چون مبلغ مذكور نذر آستانه متبركه شده كه ملك بخرند و وقف آستانه متبركه نمايند به همان قاعده ملك بخرند كه در آن عمارت باغها نموده و خواهد شد.

ص: 300

ب - نام و مشخصات موقوفاتى كه بعد از 961 ه . ق وقف آستان مقدس شده، عبارتند از:

1. مزرعه طاحونه دولاب؛ كه شاه سلطان حسين صفوى سفرى كه از تهران مى گذشت، آن را خريده و وقف امامزاده حمزه نموده است (در جنوب غربى تهران).

2. قريه ويمكرد؛ در غار رى.

3. مزرعه محمودآباد شهريار؛ شش دانگ آن وقف شده است.

4. مزرعه واريز آغاج؛ در بلوك غار رى كه شش دانگ مى باشد.

5. مزارع اسلكه؛ در غار رى، شش دانگ مى باشد.

6. زرگنده؛ در غار رى، شش دانگ مى باشد.

7. چهار هرز (چاله هرز)؛ در غار رى كه شش دانگ مى باشد.

8. بالغ آباد؛ در غار رى كه شش دانگ مى باشد.

9. نعمت آباد؛ كه در شش كيلومترى جنوب غربى تهران سر راه ساوه مى باشد.

10. مزرعه خوراذيل (خلازير بعدى)؛ با سرزمين هاى اطراف و قناتها و نهرها و باغات و غيره كه در بلوك (منطقه) غار در جنوب غربى تهران بعد از نعمت آباد سر راه ساوه مى باشد كه از شش دانگ، (سه و يك چهارم) دانگ مشّاعى آن را خانم زينب بيگم، دختر شاه طهماسب صفوى وقف نموده است.

11. روستاى مردهاباد شهريار؛ كه همان مردآباد است. شش دانگ آن را شاه عباس اوّل در مقابل نذرى كه براى بهبود خود از بيمارى در تهران نموده بود وقف، و درآمد آن را صرف اطعام و روشنايى آستانه نمود.

12. كاروانسراى معروف به شاه عباس؛ كه در ضلع غربى خيابان اصلى شهر، بين دروازه قاجارى و بازار واقع شده بود كه واقف بناى آن شاه عباس اوّل بود.

13. يك بنگاه از 24 بنگاه آب قنات مقصودآباد؛ كه اميرسليمان خان وقف نموده است.

ص: 301

14. شش دانگ قنات مهدى آباد؛ كه ميرزا شفيع صدر اعظم فتحعلى شاه وقف نموده است.

15. كليه بازار قديم؛ كه بنا به مندرجات سند مالكيت موجود، عرصه آن متعلق به آستان و اعيانى آنها داراى مالك بوده است.

ص: 302

فرمان حسينعلى ميرزا محرم الحرام 1229 ق

در مورد پرداخت درآمد آستان مقدس به متولّى توسط رعايا

ص: 303

علل از دست رفتن موقوفات

آن گونه كه فرمان مورخ 1140 اشرف افغان تصريح دارد، موقوفات از قديم و جديد در آن فرمان معلوم و مشخص بوده و درآمد آنها به آستان مى رسيد. ولى همان طور كه ذكر گرديد، اكنون بيش از هشت رقبه در تصرف آستان نيست. علت از دست رفتن اين موقوفات كه بين سالهاى 1140 و 1260 هجرى قمرى (طى 120 سال) يعنى آغاز سلطنت نادرشاه تا اواسط پادشاهى قاجاريه به وقوع پيوسته، اجمالاً به شرح ذيل است:

هرج و مرج پس از قتل نادرشاه و تاخت و تاز مدعيان مختلف تاج و تخت مانند ابراهيم خان افشار، آزادخان افغان، عليمرادخان بختيارى، كريم خان زند و آقامحمدخان قاجار، در نواحى رى كه همه موقوفات آستان در آن قرار داشت و حكومت ثابتى هم كه متولّيان را در وصول عوايد موقوفه از متجاوزان و مستأجران و مباشران محلى حمايت كند، وجود نداشت.

اسامى موقوفات تصرف شده كه صورت درآمد آن

در فرمان اشرف افغان ذكر گرديده:

1) زرگنده و مدارك مربوط به آن:

الف - خلاصه فرمان حسينعلى ميرزا در مورد زرگنده، اسلكه، بالغ آباد و چهال هرز (چهارهرز)

فرمان مورخ محرم الحرام سنه 1229 هجرى قمرى حسينعلى ميرزا فرزند فتحعلى شاه ، كه ذيلاً مى آوريم، دليلى است آشكار بر آنكه هنوز زمانى كه تا حدى

ص: 304

مملكت آرام گرفته و قدرت حكومت مركزى تثبيت شده بود، عوايد قُراى زرگنده و اسلكه و بالغ آباد و چهارهرز متعلق به قريه مزبور، به متولّى عايد نمى گرديده است:

ص: 305

حكم محمدشاه قاجار در مورد واگذارى زرگنده به وزير مختار روس در 1260 ق

ص: 306

بالاى فرمان سمت راست، مهر چهارگوش شاهزاده با اين سجع «تابنده دُرّ مخزن شاهى حسينعلى»

حكم والا شد آنكه چون زرگنده و اسلكه و بالغ آباد و چهار هرز كه واقع است در بلوك شميران دارالخلافه طهران وقف آستانه عرش درجه و مزار كثيرالانوار ملك پاسبان متبركه امامزاده واجب التعظيم و لازم التكريم حضرت عبدالعظيم عليه التحية و التسليم بود و مداخل آن صرف مخارج سركار فيض آثار، به طريقى كه واقف معين كرده عمل مى گرديد و در اين سنوات به علت بعضى جهات مداخل و منافع آنها واصل و عايد نمى شد، مقرر داشته ايم كه قريه و مزارع مذكوره را كه موقوفى سركار ساطع الانوار است به طريق سابق در امور زراعت و فلاحت و آبادى آنجا سعى نموده، در انتظام امور آنجا كوشيده، مداخل و منافع آنها را صرف اخراجات سركار فيض آثار سازند. عاليجنابان، مستوفيان و كدخدايان و... به هيچ وجه دخل و تصرف در قراى مذكور نكرده، در هر حال معاف از عوارضات مرفوع القلم دانسته، قريه و مزارع مزبوره را مختص سركار كثيرالانوار دانند. مقرر آنكه عاليشأن كدخدا و عاليحضرت رعاياى قريه زرگنده و اسلكه و بالغ آباد و چهار هرز حسب المقرر معمول كه امر و مقرر فرموده ايم، تخلف و انحراف نورزيده ، نزد متولّى جليل الشأن رفته از قرارى كه مشاراليه قرار در كار آنجا مى دهند معمول دارند و در عهده شناسند.

«تحريرا فى شهر محرم الحرام 1229 هجرى»

ص: 307

ب - فرمان محمدشاه قاجار با مهر چهارگوش او بالاى فرمان در مورد واگذارى زرگنده به سفارت روس

الملك للّه

«محمدشاه غازى صاحب تاج و نگين آمد

شكوه ملك و ملت رونق آئين و دين آمد»

طغرا الملك للّه تعالى عزّ شأنه العزيز آنكه: چون قريه زرگنده شميران در دست عاليجناب ميرزا سيّدعلى متولّى باشى حضرت عبدالعظيم (عليه آلاف التحيّة و التكريم) بود مداخل

كلى از آنجا مى برد و نظر به اينكه قريه مزبور محل ييلاقى جناب جلالتماب وزير مختار روس بود. قريه مزبوره را واگذار به وزير مختار روس فرموديم ، در عوض قريه مذكوره ماليات قريه رامين من بلوك شهريار را كه ملكى مشاراليه است به او مرحمت فرموديم كه همه ساله بر سبيل استمرار دريافت كرده ، صرف معيشت و گذران خود كند و به دعاگويى دولت علّيه اشتغال نمايد.

نقدا: سى و يك تومان و يكهزار و دويست و پنجاه دينارجنس: پنجاه خروار

مقرر آنكه: حكام حال و استقبال دارالخلافه طهران، قريه رامين را از تيولى عاليجاه پاشابيك مقطوع و در عوض قريه زرگنده، در حق عاليجاه سابق الالقاب برقرار داشته؛ قلم و قدم از آنجا كشيده و كوتاه دارند و به هيچ وجه تا آنكه مشاراليه در كمال فراغت منافع و ماليات آنجا را بازيافت داشته به مصارف گذران و مخارج خود برساند . المقرر آنكه . عاليجاهان

مستوفيان عظام و كتّاب خيريت اكتساب دفترخانه مباركه شرح فرمان جهان مطاع را در دفاتر

خود ثبت نموده از شوائب تغيير و تبديل مصون و محروس دارند.

«تحريرا فى شهر ربيع الثانى سنه 1260»

در اين سند شوم كه پادشاهى نالايق و دست نشانده بيگانه، به موجب آن مرغوب ترين موقوفه آستان را به سفير روس بخشيده است، چند نكته حيرت انگيز به چشم مى خورد:

ص: 308

اوّل . با اينكه در فرمان حسينعلى ميرزا ، كه در حدود 30 سال پيش از اين فرمان نوشته شده، به صراحت گفته اند: «قريه زرگنده و اسلكه و بالغ آباد و چهارهرز متعلق به قريه مذكوره كه واقع است در بلوك شميران دارالخلافه طهران؛ وقف آستانه عرش درجه مزار كثيرالانوار ملك پاسبان متبركه امامزاده واجب التعظيم و لازم التكريم حضرت عبدالعظيم عليه التحية و التسليم» است؛ در اين فرمان هيچ اشاره اى به موقوفه بودن زرگنده و توابع آن نشده، بلكه به عنوان قريه اى كه در دست ميرسيّدعلى متولّى بوده و مداخل كلى از آن جا مى برده، ياد شده است.

دوم . قريه زرگنده و توابع آن، به طورى كه در فرمان اشرف افغان مصرح است، از موقوفات جديده (خاصه) بوده و ميرسيّدعلى متولّى، حقى در توليت آن نداشته كه با ماليات قريه رامين ملك شخصى خود در شهريار مبادله نمايد. همچنان كه پادشاه وقت هم، كه سمت توليت موقوفات خاصه را داشته، حق بذل و بخشش اموال موقوفه را نداشته است.

سوم . در فرمان محمدشاه تنها صحبت از واگذارى قريه زرگنده به ميان آمده و هيچ اشاره اى به اسلكه و بالغ آباد و چهارهرز نشده و پس از آن معلوم نيست چه بر سر اين چند موقوفه آمده است.

ظاهرا چنين به نظر مى رسد ، كه پس از مصادرات نادرشاه كه متولّيان و متصديان موقوفات، وقفنامه ها را پنهان كرده و بعضا خود متوارى شده بودند ، جمعى فرصت طلب كه به عنوان مستأجر و مباشر، اين املاك را در تصرف داشته اند، به ضبط آنها پرداخته، به مدت هفتاد هشتاد سال از پرداخت عوايد آستانه خوددارى كرده اند ، تا سال 1229 كه حسينعلى ميرزا فرمان استرداد آنها را صادر كرده ، ولى اين فرمان نيز

به طور كلى اجرا نشده و احتمالاً بين متولّى و متصرفان آن اراضى بدين نحو تراضى به عمل آمده كه قريه زرگنده به متولّى سپرده شود و مزارع تابعه به ملكيت متصرفان باقى بماند. پس از چندى قريه زرگنده را نيز به وزير مختار روس بخشيده اند و بدين ترتيب قسمتى از پرارزش ترين موقوفات آستانه حضرت عبدالعظيم عليه السلام از دست رفته است.

ص: 309

بقيه موقوفات هم كه از زمان نادر به نام خالصه در دفاتر ديوانى ثبت شده بود، در زمان پهلوى اوّل همراه با ديگر دهات خالصه به مزايده فروخته شدند.

2) مزرعه استروهه:

سه دانگ وقفى جديد كه به اجازه به اين قيد عمل شده/ كه دو ثلث اجاره را نقدا جنسا تماما و يك ثلث را از قرار تومانى/ هشت هزار دينار و خروارى هشتاد من مهمسازى ارباب

حوالات/ نمايند مقرر آنكه متولّى و متصدى محال اوقاف جديدى تحقيقات لازمه/ نمايند، هرگاه در مزرعه مزبوره بذر و نسق و عوامل و ساير مصالح الاملاك/ از قديم باشد، موافق

حساب، به دستور استمرار سند بازيافت/ ابواب جمع خود و در نسخه جات مستوفى جزو، داخل جمع نمايند/

نقد: 20 تومان و 680 دينارجنس: 407 خروار و 60 منبه عمل آمده «قوى ئيل» بعد از وضع كسر اجازه معمول مستأجران

نقد: 20 تومان و 81000 دينارجنس: 94 خروار و 27 منتفاوت جمع قديم الى عملكرد «قوى ئيل»

نقد: 8 تومان و 2580 دينارجنس: 313 خروار و 33 من

3) قريه دولاب:

به شرح جزو، كه مال و منال قريه مزبوره، موافق نسخه مستوفى موقوفات با مردهاباد/ يك جا جمع است و جمع قديم در تحت قريه مزبوره نوشته شده/ و جزو الكاء رى قلم داده اند؛

و مستوفى جزو، تخمين مال و منال قريه مزبوره را حسب الواقع نموده/ ابواب جمع خود نمايند/

نقد: 67 تومان و 1088 دينارجنس: 121 خروار و 55 منموافق جمع قديم: 57 تومان و 1088 دينار از بابت عملكرد قوى ئيل: 10 تومان

جنس: 14 خروار و 56 منجنس: 60 خروار

ص: 310

قريه دولاب:

از بابت 15 تومان آن و قطعات زمين وقعه در قريه مزبوره/ حسب القرار متولّى شرعى/ كه در سنه «قوى ئيل» داخل اجاره/ برده شد و خود متصرف شد/

29 تومان و 700 دينار منهاى 2 تومان و 900 دينار26 تومان و 9800 دينارمقرر و حسب العمل كه معادل نقدى جمع قديم منظور شده كه در عوض جنس قديم منظور مى شود چون تسعير نامچه در نظر نبود/ مستوفى جزو حسب الواقع عرض و از انقرار جمع نمايد/

14 تومان و 9940 دينار11 تومان و 8070 دينار18 خروار و 41 من

4) مزرعه ويمكرد:

چون جمع قديم در نظر نبود و از دفاتر ديوانى به نظر نرسيد، لهذا عملكرد «قوى ئيل» در تحت جمع قديمى و در به عمل آمده قوى ئيل نيز منظور، هرگاه ثانى/ الحال معلوم شود مستوفى جزو از آن قرار در نسخه جات ابوابجمع نمايد/

عن تفاوت نقد: 10 تومان

جنس: 60 خروار

عن قطعات واقعه در قريه دولاب از بابت وقفى سركار امامزاده حمزه كه مقرر شده ضبط شود.

نقد: 39 تومان و 1158 دينارجنس: 34 خروار و 44 منبه عمل آمده قوى ئيل: 39 تومان و 3000 دينارمقرر و حسب العملمعادل نقدى جمع قديم از بابت تفاوت نقدى عملكرد «قوى ئيل» در عوض جنس جمع قديم منظور مى شود/

نقد: 39 تومان و 1158 دينارجنس: 8 خروار و 18 منوقرى: 4000 دينارجنس: 13 خروار و 71 مناز بابت تفاوت جنس جمع قديم الى عملكرد «قوى ئيل» مقرر آنكه فضيلت پناه متولّى و

ص: 311

مستوفى جزو/ سركار مزبور در باب جمع قديم تحقيقات لازمه نموده ثانى الحال آنچه مشخص و محكوم به بوده، از آن قرار/ در نسخه جات ابواب جمع نمايند/ 20 خروار و 73 من

مالوجهات

نقد: 15 تومان و 625 دينارجنس: 395 خروار و 18 منبه عمل آمده قوى ئيلتفاوت جمع قديم الى عملكرد قوى ئيلنقد: 8 تومان و 4248 دينارجنس: 281 خروار و 81 مننقد: 6 تومان و 6337 دينارجنس: 113 خروار و 37 من

5) مزرعه بهشتى كه به شرح ايلمان به اجاره عمل شده:

نقد: 5 تومان و 9021 دينارجنس: 177 خروار و 37 منبه عمل آمده قوى ئيل بعد از وضع كسر اجاره معمولى مستأجران

نقد: 12 تومان و 100 دينارجنس: 140 خروار و 81 مننقد: تفاوت 6 تومان و 1978 دينار كه در عوض جنس داده شده به عينها

جنس: 125 خروار و 7 من

كه در عوض تفاوت جنس نوشته مى شود به قرار/ وقرى 4 هزار دينار موافق تسعير ديوانى 6 تومان و 1978 دينار

نقد: 5 تومان و 9021 دينارجنس: 15 خروار و 47 مننقد:جنس: 36 خروار و 56 من

6) مزرعه محمودآباد شهريار:

از بابت رسد مالوجهات كه به سيور غال سركار مزبور مقرر بوده

نقد: 1 تومان و 680 دينارجنس: 50 خروار و 93 منبه عمل آمده قوى ئيل

نقد: 2500 دينارجنس: 11 خروار و 66 من

ص: 312

تفاوت جمع قديم الى عملكرد قوى ئيل

نقد: 8180 دينارجنس: 39 خروار و 27 من

7) مزرعه چال ماهيان:

موافق دفاتر الكاء رى نوشته شده و محل مزبور معدوم است، چون عملكردى ندارد ، لهذا جمع دفترى نوشته مى شود. چون جمع محل مزبور با مافتان وقفى قديمى مساوى است، معلوم مى شود كه در نسخه جات اشتباه شده باشد متولّى و متصدى/ دست از پى برده، تحقيق نمايند و از آن قرار ابواب جمع و در نسخه خود جمع نمايند/

نقد: 1 تومان و 3562 دينارجنس: 55 خروار و 16 من

8) مزرعه ترسن آباد:

چون جمع قديم و عملكرد «قوى ئيل» مساوى است لهذا مبلغ/ و مقدار مزبور در ميزان قديم و عملكردى هر دو داخل شد/

نقد: 8245 دينارجنس: 10 خروار و 66 من

9) مزرعه سيدعبداللّه ابيض:

از بابت رسد اربابى

نقد: 4 تومان و 2734 دينارجنس: 33 خروار و 84 مناز بابت مالوجهات كه با سركار جديدى و متولّى و متصدى محال مزبور بار جمع خود دانسته، داد و ستد مى نمايند.

نقد: 1 تومان و 2734 دينارجنس: 16 خروار و 66 منبه عمل آمده قوى ئيل مطابق استمرار

نقد: 2585 دينارجنس: 11 خروار و 66 من

ص: 313

تفاوت جمع قديم الى عملكرد قوى ئيل

نقد: (پارگى فرمان)جنس: 5 خروار و 52 منكه با سركار قديمى و سهوا مال و منال را يكجا قلم داده اند... ... مقدار مزبور در سركار قديمى ابواب جمع شد/

نقد: (پارگى فرمان)جنس: 30 خروار

10) مزرعه عمادآورد:

(پارگى سند) از بابت مالوجهات به شرح ترسن آباد، عمادآورد است.

نقد: 1500 دينارجنس: 14 خروار و 25 من

11) مزرعه واريز شهريار از توابع محمودآباد:

چون جمع قديم و عملكرد قوى ئيل مساوى است/ لهذا مقدار مزبور در هر دو ميزان داخل است/ 10 تومان

12) باغات و غيره:

نقد: 9 تومان و 3000 دينارجنس: 26 خروار و 40 منبه عمل آمدهتفاوت جمع قديم و عملكرد قوى ئيلنقد: 9 تومان و 1000 دينارجنس: 26 خروار و 40 مننقد: 2000 دينارجنس: -15 تومان رضا طباخ/.../ مردانك/ مسيح/ نصير ميرصفى/ شاه محمدحسين/ ميرمؤمن/ حاجى محمدحسين/ موسى كاظم/ برخوردار/ گداعلى/ اوس/ حاجى باقر/ رضا 6000 دينار

عن كل واقعه ايلمان: 26 خروار و 40 من

طاحونه دولاب چون جمع قديم ندارد عملكرد قوى ئيل در هردو ميزان جمع شد مباشرين

ص: 314

قسمتى از فرمان اشرف افغان كه اجاره سالانه موقوفات در آن ذكر گرديده است

و اجاره باغات خيرآباد در آن مشهود است:

ص: 315

سركار جديد هرگاه جمع قديم طاحونه مزبور معلوم شود، از قرار ابواب جمع نمايند 90 تومان

به عمل آمده قوى ئيل: 000 دينار

تفاوت جمع قديم الى عملكرد قوى ئيل: 2000 دينار

تفاوت جمع قديم الى عملكرد قوى ئيل: 9 تومان

13) خيرآباد:

موقوفات قريه خيرآباد كه اصل روضه مقدسه/ در آن واقع است داخل قديمى، و دخل به موقوفات جديدى ندارد؛ لهذا بايد وقف نامچه هائى كه در باب قديمى بودن مفصّلات كه در

تحت همين مستغلات نوشته شده، در دست بوده باشد. به نظر عاليجاه بيگلربيگى طهران رسانيده، هرگاه مشارٌاليه نظر به اسناد و استمرار، تصديق قديمى بودن/ و وقفيّت آنها نمايد، به شرحى كه در طومار مزبور نوشته شده، داخل موقوفات محال قديمى و در وجه آستانه مقدسه برقرار و الاّ عاليجاه بيگلربيگى مشارٌاليه، به موجبى كه در رقم قضاشيم جديدى

ابوابجمع خود و در نسخه جات داخل نمايند.

نقد: 26 تومان و 2614 دينارجنس: 4 خروار و 92 من و 3 سيراز بابت عملكرد قوى ئيل مستغلات جديد كه داخل جمع شده:

نقد: 8 تومانبه عمل آمده قوى ئيل: 18 تومانتفاوت جمع قديم الى عملكرد قوى ئيل:

نقد: 8 تومانجنس: 4 خروار و 92 من و 3 سير مستغلات عن دكاكين زاويه مقدسه: 18 تومان

زاويه مقدسه به علت خرابى در قوى ئيل چيزى به عمل نيامده عن جمع قديم -

نقد: 9 تومان و 7614 دينار

سبزيكارى زاويه مقدسه به علت خرابى چيزى به عمل نيامده عن جمع قديم -

جنس: 4 خروار و 92 من و 3 سير

ص: 316

عن عملكرد بقيه جمع قديم: 10 تومان

تفاوت كه در قوى ئيل به عمل آمده و در نسخه جمع قديم جمع شده: 8 تومان

از بابت قريه مردهاباد و مزارع تابعه از قرار نسخه مستوفى موقوفات ممالك محروسه:

نقد: 301 تومان و 9771 دينارجنس: 337 خروار و 31 منقريه مردهاباد: بالتمام قريه نعمت آباد: بالتمام قريه غاررى: جنس

مزرعه اسلكه و زرگنده و چهارهرز: بالتمام مزرعه...آغاج: بالتمام

به عمل آمده قوى ئيل:

نقد: 91 تومان و 8100 دينارجنس: 240 خروارتفاوت جمع قديم الى عملكرد قوى ئيل:

نقد: 210 تومان و 1571 دينارجنس: 97 خروار و 31 منديه مردهاباد و مزارع واقعه به شرح فوق سوى اسلكه و زرگنده و چهارهرز و دولاب چون على حده اجاره داده شده در محل خود برآيند

مزرعه اسلكه و زرگنده و چهارهرز شميران كه منال با مردهاباد يكجا جمع است عن رسد مال حفارى كه در تحت جمع قديم جمع و در دفعه تفاوت به شرح فوق به ميزان رفته.

نقد: 307 تومان و 6651 دينارجنس: 335 خروار و 71 مننقد: 3119 دينارجنس: -

14) باغات خيرآباد:

در باب آب مزرعه مزبوره كه در زاويه مقدسه، موافق استمرار شرب/ مى شود. جوابى مفصلاً عرض نموده كه آب مزرعه مزبوره، در زاويه مقدسه، موافق استمرار از/ ثلث است و

چون مزرعه مزبوره به اجاره عمل شده، معمول مستأجران موافق دستور قديم است/ كه حق الشرب آب مزرعه مزبوره را بر اين موجب از صاحبان باغات مطالبه و بازيافت مى نمايد.

حق الشرب باغ و باغچه درآمد كه تاك و ساير اشجاران به غرس جديد منغرس شده باشد

ص: 317

سال اوّل: جريبى 400 دينار

سال دوم: جريبى 1000 دينار

سال سوم: جريبى 3000 دينار

سال چهارم: به دستور باغت كامله: جريبى 7500 دينار

حق الشرب باغچه و باغات كامله كه اشجار و تاك آن به حد كمال رسيده جريبى هفت هزار و پانصد دينار به عمل آمده قوى ئيل از قرار نسخه به قيد التزام مشرف و مستوفى قريه

مزبور

نقد: 19 تومان و 8100 دينارجنس: 240 خروارجنس: تتمه به ميزان مى رود

تفاوت جمع قديم الى عملكرد قوى ئيل:

نقد: 287 تومان و 8551 دينارجنس: 95 خروار و 71 مننقد: 265 تومان و 8551 دينارجنس: به ميزان مى رودمقررى عملكرد «قوى ئيل» بعد از وضع معمولى مستأجران از قرار سند اجاره: 22 تومان

بلامبلغ و مقدار از بابت عشر قريه خيرآباد كه در سنه «قوى ئيل» براساس عطائى مرسومى زراعت، حبّه و دينارى مهمسازى نكرده و جمع دفترى ندارد.

ص: 318

وضع موقوفات آستان از سال 1291 تا 1299 قمرى

دفتر محاسبات درآمد و مخارج آستان در زمان صدارت امين السلطان كه متعلق به سال 1299 و 1291 قمرى است و به مهر نامبرده ممهور و تأييد شده، هنوز درآمده ساليانه زرگنده در آن مندرج است و اين خود بيانگر آن است كه با اينكه به فرمان محمدشاه زرگنده به سفير روس واگذار گرديده بود، با اين حال مسئولين وقت آستان اجاره آن را دريافت مى نمودند كه مقدار آن در ديوان محاسبات آمده و خوشبختانه اصل اسناد موجود است. در همان دفتر متعلق به سال 1299 اجاره طاحونه دولاب نيز جزء درآمد آستان منظور گرديده كه اكنون اثرى از آن باقى نيست.

تذكر: يكى از موارد اختلاف متولّيان شرعى و انتصابى آستانه حضرت عبدالعظيم عليه السلام ، مسئله مستغلات آستانه بوده است؛ زيرا ملك آنها از موقوفات قديمى و غالبا جزو مبارك آباد (خيرآباد) بود ولى ساختمان ها را شاه طهماسب احداث كرده بود.

نتيجه

اكنون كه خوانندگان محترم با مختصر توضيح به تعريف وقف و موقوفات آستان مقدس حضرت عبدالعظيم عليه السلام آشنا گرديدند، شايسته است توجه داشته باشند اگر طى پنج قرن گذشته موقوفات تصرف نشده بود، نه تنها بقعه از عظمت چشمگيرى برخوردار بود، بلكه مازاد درآمد آن در راه تأسيس مراكزى از قبيل بيمارستان ها، دانشگاه ها، حوزه هاى علميه، مدارس و ساير مجموعه هاى رفاهى، فرهنگى، عام المنفعه افزون بر نياز شهرستان رى صرف مى گرديد و از اين راه مردم شهر و زائرين در رفاه كامل بودند و نظر واقفين نيز تأمين گرديده بود. ولى متأسفانه با تصرفات غيرمجاز، وضع آستان در 50 سال گذشته به جايى رسيد كه مسئولين وقت نه تنها براى هزينه مختصر اندود بام هاى بيوتات، آن هم چند سال يكبار دچار مشكل

ص: 319

مى گرديدند، حتى حقوق ماهيانه معدود خادمان كه اغلب آنها نيز بضاعتى نداشتند، متواليا بين 2 تا 3 ماه به تأخير مى افتاد. زيرا مستأجرين موقوفات باقى مانده، هر سال به عناوين مختلف از قبيل خشكسالى، سرمازدگى و آب گرفتگى محصولات، از پرداخت اندك مال الاجاره طفره رفته و اداره امور آستان را مختل مى نمودند، تا اينكه

توليت فعلى پس از به دست گرفتن زمام امور بدون پشتوانه مالى، با توكّل و همّت بلندى كه داشت، چنين طرح عظيمى را جهت رفاه زائرين و شكوفايى آستان كه وضع قبلى آن هيچ گونه شايسته مقام والاى محدّث عليم، حضرت عبدالعظيم عليه السلام نبود، شروع و خداى متعال هم عنايت خود را دريغ نداشته. ايشان با برخوردارى از همكارى مديران كارآمد توانست با وامى كه از بانك ها براى بقعه (كه خود مى بايست داراى بانك باشد) گرفته، طرح را شروع و جهت پشتيبانى آن معاونت اقتصادى از طريق تأمين درآمدهاى مشروع توانست به طرح هاى پيش بينى شده جامه عمل بپوشاند و يقينا روزبه روز بر رونق و توسعه اين مركز بزرگ مذهبى و فرهنگى بيافزايد. حال با اين توضيحات ذكرشده مشخص گرديد نه تنها مترمربعى ملك غصبى در كليه آستان وجود ندارد، بلكه چه بسيار موقوفه آستان كه ديگران به ظاهر مالك آنند، ولى غصبى بوده و اگر مى خواهند ذمه اى به گردن نداشته باشند، رضايت متولّى موقوفات الزامى است، و يقينا اگر مبلغى را به آستان مى پردازند، صرف امور عام المنفعه مشهود خواهد شد، ضمن اينكه رجاء واثق دارم زمانى كه عدل گستر جهانى (ان شاءاللّه خداوند در ظهور ايشان تعجيل فرمايد) ظهور نمايد، در رأس برنامه هاى ايشان، بازگرداندن موقوفات به صاحبان اصلى آنها قرار داشته و سرافراز كسانى كه در آن روز متصرف غيرشرعى موقوفات نباشد. ان شاءاللّه.

ص: 320

فهرست منابع و مآخذ

1 - جنة النعيم (روح و ريحان)/ تأليف شيخ ملاباقر واعظ كجورى

2 - رى باستان، ج 1/ تأليف دكتر حسين كريمان

3 - رى باستان، ج 2/ تأليف دكتر حسين كريمان

4 - قصران/ تأليف دكتر حسين كريمان

5 - اسناد و فرامين آستانه رى/ تأليف دكتر محمدعلى هدايتى

6 - تاريخ آستانه رى/ تأليف استاد سيدعبداللّه عقيلى

و ساير اسناد موجود

ص: 321

ص: 322

مقاله دهم : بست نشينى در حرم حضرت عبدالعظيم حسنى عليه السلام در دوران قاجار

اشاره

نورالله عقيلى

ص: 323

ص: 324

آستان مقدس امام زادگان و اولياى الهى، پس از مشاهد معصومين رحمه الله و مساجد، باعظمت ترين بقعه ها به شمار مى روند كه چونان مغناطيسى قلب و جان انسانها را به سوى خود كشيده و تعظيم و تكريم آنان را باعث مى شوند.

آستان مبارك حضرت عبدالعظيم حسنى عليه السلام در ميان بقعه ها و زيارتگاههايى كه در جهان تشيع وجود دارد، برجستگى و ويژگيهاى خاصى دارد؛ زيرا اين بزرگوار علاوه بر داشتن علم و كمال و نسبى شريف، مورد تأييد امامان بوده و از سوى آنان وكيل در تبليغ معارف حقّه شيعه در خطّه رى بوده است. به همين دليل توفيق زيارتش چنان فضل و ارزش دارد كه آدمى را به شگفتى وامى دارد و تنها مى توان با توجه به كريمه «هذا من فضل ربي» به اين حيرت پاسخ داد.

اما جداى از فضايل معنوى علمىِ آستان مقدس حضرت عبدالعظيم عليه السلام ، اين مكان مقدس به دليل قرار گرفتن در كنار شهر تهران ، كه از دوران سلطنت قاجار تاكنون به عنوان پايتخت ايران بوده و همچنين به دليل فضيلت خود صاحب بقعه نسبت به ديگر بزرگان مدفون در منطقه رى و تهران، نقشى بسيار مهم در تاريخ معاصر ايران ايفا كرده كه از آن زمره مى توان به بست نشينى و تحصنهاى فراوان سياسى و اجتماعى علما، بزرگان و مردم در آنجا اشاره كرد. اين حركتها در بسيارى از تحولهاى مهم ايران

همچون مشروطيت، نقشى بسزا و غير قابل انكار داشته است و به جرأت مى توان ادعا كرد كه در بسيارى از آثار مورخان و پژوهشگران پيرامون تاريخ معاصر ايران به

ص: 325

نمونه هايى از اين موارد اشاره شده است.

با عنايت به اين نكته، مقاله حاضر كوشش دارد تا به گونه خلاصه به مقوله بسيار مهم بست نشينى در آستان مقدس حضرت عبدالعظيم حسنى عليه السلام پرداخته و نمونه هايى از آن را نيز به عنوان شاهد بيان كند.

تعريف بست نشينى و دلايل و آثار آن

بست نشستن يعنى: «پناهنده شدن در مشهدى مقدس يا عتبه اى از عتبات عاليات يا خانه يكى از مجتهدان و علماى بزرگ...، متحصن شدن، پناه بردن به بست .»(1)

اين بست نشينى ، كه پديده اى سنتى بود و به گونه اى عمومى انجام مى گرفت، به افراد يا گروه هاى خاصى انحصار نداشت و بيشتر توسط افرادى كه مورد ظلم و ستم قرار گرفته و به نحوى حقشان پايمال گرديده بود، انجام مى گرفت. برخى نيز به دليل مخالفت با حكومت و يا انجام جرم و يا خطايى كه از آن احساس خطر مى كردند، به بست نشينى دست مى يازيدند كه گروه اول خانه علماى صاحب نفوذ و گروه دوم مكانهاى مقدسى همچون مشاهد متبركه را انتخاب مى كردند.

هدف اصلى بست نشينيها، به دست آوردن امنيت جانى و مالى، احقاق حق و ستاندن داد خويش بود كه البته در پرتو تقدس مكان و احترام و نفوذ و اعتبار آن بزرگ حاصل مى گرديد و نمونه هاى آن در تاريخ ايران زمين فراوان به چشم مى خورد.

اما نوع ديگر و به بيان بهتر، نوع خاصِّ بست نشينى كه نقش بسيار مهمى را در حوادث دوران سلطنت قاجاران ايفا كرد، عبارت است از بست نشينى با انگيزه ها و اهداف وسيع سياسى و اجتماعى در حرم حضرت عبدالعظيم حسنى كه شايسته است تحصّن ناميده شود.

ص: 326


1- . لوح فشرده لغت نامه دهخدا دانشگاه تهران.

اين تحصنها كه در اواخر دوران قاجاريه و مخصوصا نهضت مشروطه با هدايت و رهبرى علماى بزرگ كشور و با استقبال پرشور اقشار مختلف مردم آزادى خواه برپا مى شد، با هدف اعلان اعتراض و مخالفت با اوضاع موجود داخلى، بيان خواسته ها و مطالبات و ابراز عقايد و نظريات سياسى - اجتماعى صورت مى گرفت و علاوه بر اعطاى امنيت و آزادى بيان و گفتار به تحصن كنندگان، موجب مى گرديد تا ندا و سخن آنان به گونه اى گسترده و در شكلى وسيع پخش گردد. اين بست نشينيها آنان را از ابزار

تبليغى سرنوشت سازى برخوردار و از مسكوت ماندن و به اصطلاح سانسور شدن حركت جلوگيرى مى كرد.

يكى از دلايل مطرح شدن اين مكان براى بست نشينى، قرار گرفتن آستان مقدس حضرت عبدالعظيم عليه السلام در شهر قديمى، آباد و مشهور رى بود كه نزديك شهر تهران و مخصوصا جنوب آن قرار داشت.(1) مضافا اينكه شهررى در مسير ارتباطى تهران به مناطق جنوبى و شرقى كشور و از آن زمره شهرهاى مهم اصفهان و مشهد، واقع شده بود.

از ديگر علتهاى مهمى كه موجب انتخاب شدن آستان متبرك حضرت عبدالعظيم عليه السلام براى تحصن مى گرديد، فضيلت بسيار زيارت آن بزرگوار بود كه در روايتى چونان زيارت حضرت اباعبدالله الحسين عليه السلام شمرده شده است. بسيارى از بزرگان به اين مكان اهتمام ويژه اى داشته اند و حتى شاهان قاجار نيز از اين رفتار مستثنا نبودند؛ به طورى كه ناصرالدين شاه نيز مراسم جشن پنجاهمين سالگرد سلطنت خويش را در آنجا قرار داد و اين اهميت تا به آنجا است كه مى توان گفت اين آستان مطهر پس از مرقد شريف حضرت معصومه عليهاالسلام در شهر قم، معروف ترين

امام زاده كشور مى باشد.

ص: 327


1- . در آن زمان، مناطق مركزى و جنوبى تهران جزو شهر واز مراكز بااهميت آن به شمار مى رفت و شمال داراى اعتبار كنونى نبود.

نمونه هايى از بست نشينى در حرم عبدالعظيم عليه السلام

پيش از پرداختن به برخى از مهم ترين نمونه هاى بست نشينى، تذكر دو نكته ضرورى مى باشد:

الف) بخش اول بست نشينى كه به قصد امنيت جانى و بخشيده شدن از سوى حكومت توسط برخى افرادِ تحت تعقيب و مخالف حكومت و... صورت مى گرفت، به دليل رواج بيش از اندازه و به وجود آوردن مشكلات فراوان براى حاكميت، در اصلاحات امير كبير ممنوع و بى اعتبار گرديد.

ب) به نظر مى رسد منع اين بست نشينيها توسط امير كبير، پس از او چندان كارايى نداشت و دوباره ادامه يافت كه نمونه هاى آن را مى توان در لابلاى حوادث اجتماعى كشور مشاهده كرد، اما در هر حال از نظر سياسى چندان اهميت ندارد.

اكنون به چند نمونه از بست نشينى و تحصن در حرم حضرت عبدالعظيم حسنى عليه السلام اشاره مى كنيم.

1. پناهندگى و بست نشينى حاجى ميرزا ابوالحسن خان شيرازى معروف به ايلچى (وزير دول خارجه در زمان فتحعلى شاه قاجار) كه پس از فوت فتحعلى شاه و سقوط سلطنتِ نود روزه فرزند او، شاهزاده عليشاه ظل السلطان، و بر تخت نشستن محمدشاه به همت ميرزا ابوالقاسم قائم مقام فراهانى، به دليل حمايت و جانبدارى از جانشينى و سلطنت ظل السلطان و هراس از مجازاتهاى سخت و تند قائم مقام، به حرم حضرت عبدالعظيم عليه السلام پناه برد و تا زمان قتل قائم مقام، به دستور محمدشاه در آن حالت باقى بود (1250 - 1251 قمرى).(1)

ص: 328


1- . على اصغر شميم، ايران در دوره سلطنت قاجار چاپ دوم: نشر مدبر، تهران، 1368، ص 342.

2. بست نشينى ميرزا عباس بيات ايروانى معروف به حاجى ميرزا آقاسى، صدر اعظم محمدشاه قاجار، كه پس از فوت او به دليل وحشت از سابقه صدارتِ سيزده ساله و مخالفان حكومتى و دربارى خويش و همچنين به شكست انجاميدن توطئه اش در نايب السلطنه كردن عباس ميرزا ملك آرا، برادر ناتنى و كوچك تر ناصرالدين شاه، تا آمدن ناصرالدين شاه از تبريز به تهران (كه با مخالفت مادر عباس ميرزا ملك آرا روبه رو گرديد)، از كاخ عباسيه در شميرانات به تهران فرار كرد و سپس با رفتن به حرم حضرت عبدالعظيم عليه السلام در آنجا متحصن گرديد كه سرانجام با بخشيده شدن از سوى ناصرالدين شاه و اجازه او به عتبات رفت و تا پايان عمر در آنجا ساكن گرديد (1264 قمرى).(1)

3. سيدجمال الدين اسدآبادى، روحانى روشن فكر و آزادى خواه، هنگامى كه در سفر دوم خويش به ايران - عليرغم دعوت از سوى ناصرالدين شاه قاجار - پس از چندى با مخالفت او و صدر اعظمش، على اصغر خان امين السلطان، مواجه گرديد . با ترك منزل حاج محمدحسن امين الضرب به زاويه حضرت عبدالعظيم عليه السلام رفته و در مدت

هفت ماه و چند روز به تبليغ عليه سلطنت استبدادى و نشر افكار و عقايد خود مى پرداخت كه سرانجام شبانه به دستور شاه و توسط پانصد سوار از آن مكان به كرمانشاه و سپس بغداد تبعيد گرديد.(2)

4. ميرزا رضا كرمانى، شاگرد و مريد سيدجمال الدين اسدآبادى، كه در سال 1313 قمرى با شليك گلوله به ناصرالدين شاه قاجار او را قبل از شروع مراسم پنجاهمين سالگرد سلطنت در بقعه حضرت عبدالعظيم عليه السلام به قتل رساند، به بهانه دادخواهى و

ص: 329


1- . نورالله عقيلى، موقعيت سياسى صوفيان از سقوط صفويه تا جلوس ناصرالدين شاه قاجار 1135 - 1264 هجرى قمرى، پايان نامه كارشناسى ارشد، پژوهشكده تاريخ، پژوهشگاه علوم انسانى و مطالعات فرهنگى، 1379، ص 163.
2- . ناظم الاسلام كرمانى، تاريخ بيدارى ايرانيان چاپ چهارم: نشر اميركبير، تهران، 1371، ص 62 - 63.

رساندن عريضه به شاه در همان مكان متحصن گرديد.(1)

5. در سال 1284 شمسى، گروه بسيارى از علما، طلاب و آزادى خواهان كشور به رهبرى دو مجتهد نامدار تهران يعنى سيدمحمد طباطبايى و سيدعبدالله بهبهانى و حمايت گسترده مردم ايران در اولين قدم به سوى استقرار مشروطيت به نام عدالت خواهى و تقاضاى تأسيس عدالت خانه، تحصن در آستان حضرت عبدالعظيم عليه السلام را انتخاب كردند كه در نهايت، مظفرالدين شاه قاجار و صدر اعظم وى به پذيرش خواسته هاى آنان تن دردادند و اين بست نشينى يك ماهه كه به هجرت صغرا معروف گرديد و مى توان آن را مهم ترين تحصن در آن بقعه دانست، با پيروزى بست نشينان پايان يافت.

شايان ذكر است كه چندى بعد و در اوج مشروطه اوّل نيز تحصن گسترده ترى به نام هجرت عظمى توسط همين افراد به همراهى حاج شيخ فضل الله نورى در آستان مقدس حضرت فاطمه معصومه عليهاالسلام در شهر قم برپا گرديد كه در نهايت مظفرالدين

شاه قاجار را مجبور به پذيرش سلطنت مشروطه كرد.(2)

6. در دوران محمدعليشاه قاجار و فعاليت دوره اوّل مجلس شوراى ملى و هنگام بالا گرفتن مباحث مشروطه و مشروعه و چگونگى ارتباط قوانين كشور با شرع مقدس، مرحوم حاج شيخ فضل الله نورى كه بر لزوم تطبيق قوانين مصوب در مجلس با احكام شريعت و استقرار مشروطه مشروعه تأكيد مى ورزيد، براى بيان نظرات خويش در شكلى گسترده به حرم حضرت عبدالعظيم عليه السلام رفته و در آنجا متحصن گرديد. اين واقعه ، كه شرح آن مفصل و محتاج به زمانى دراز است، در سال

ص: 330


1- . همان، ص 76؛ على اصغر شميم، ايران در دوره سلطنت قاجار ، ص 199.
2- . همان، ص 281 - 283 و 301؛ مهديقلى خان هدايت، خاطرات و خطرات چاپ سوم: نشر زوار، تهران، 1361 ص 141.

1325 قمرى روى داد و به مدت سه ماه ادامه يافت.(1)

7. از وقايع ناگوار بست نشينى و تحصن در آستان حضرت عبدالعظيم عليه السلام ، حادثه كشته شدن ميرزا مصطفى آشتيانى، كه از طرفداران سرسخت مشروطه بود، به همراه سه نفر از يارانش به دست گروهى از لوتيان تهران و دستور صنيع حضرت مى باشد كه در چهارم فروردين 1288 شمسى و دوران استبداد صغير اتفاق افتاد.(2)

8 . در هنگام درگيرى پارك اتابك ، كه پس از شكست محمدعليشاه قاجار و پيروزى مشروطه طلبان روى داد و در آن نيروهاى دولتى براى خلع سلاح مجاهدان به محاصره آنان در درون پارك اقدام كردند، ضرغام السلطنه بختيارى از فرماندهان مجاهدان به دليل ترس، از پارك اتابك فرار و به حرم حضرت عبدالعظيم عليه السلام پناه برد (1328 قمرى).(3)

پايان سخن

بست نشينى كه ساليانى دراز به عنوان يكى از سنت هاى اجتماعى مردم ايران از هر قشر و گروه، در راستاى بهره مندى از ابزار تأمين جانى، دادخواهى، احقاق حق و طلب عفو و بخشش از سوى دستگاه حكومتى مطرح بود و بيشتر به شكل فردى مورد استفاده قرار مى گرفت، از ميانه سلطنت قاجارها به عنوان وسيله اى براى ابراز افكار و عقايد سياسى - اجتماعى به كار گرفته شد و در اين كاركرد جديد، طبقات فعال و نوانديش با هدايت رهبران روحانى جامعه به گونه اى گسترده و عمومى شركت

ص: 331


1- . احمد كسروى، تاريخ مشروطه ايران چاپ هيجدهم: انتشارات اميركبير، تهران، 1376 ص 376؛ مهديقلى خان هدايت، خاطرات و خطرات، ص 147 و 151 و 155؛ عبدالهادى حائرى، تشيع و مشروطيت در ايران و نقش ايرانيان مقيم عراق (چاپ سوم: نشر اميركبير، تهران، 1381) ص 264 و 318.
2- . احمد كسروى، تاريخ مشروطه ايران، ص 901.
3- . همان، ص 139.

كردند و توانستند حاكميت را به پذيرش مطالبات خويش و ايجاد تغييرات گسترده و بنيادين در ساختار و شيوه حكومتى وادار كنند. آستان مقدس حضرت عبدالعظيم حسنى عليه السلام نيز به دليل موقعيت فوق العاده ممتاز شخصيتى و مكانى، اصلى ترين و در حقيقت مركز اين گونه بست نشينى و تحصن ها به شمار مى رفت و به همين دليل نقش بسيار مهمى در تاريخ معاصر ايران ايفا كرده است كه به گوشه هايى از آن اشاره گرديد.

ص: 332

مقاله یازدهم : نقش آستان حضرت عبدالعظيم عليه السلام در تاريخ معاصر ايران

اشاره

محمدعلى تقوى راد

ص: 333

ص: 334

تاريخ معاصر ايران، به ويژه از شروع حاكميّت قوم قاجار تا پيروزى انقلاب اسلامى، از دو جهت، حساس ترين دوره تاريخ ايران است:

جهت اوّل: دوران قاجاريه، به علت عياشى و بى كفايتى زمامداران قاجار، سرآغاز دوره انحطاط و عقب ماندگى شديد ملت ما گرديد. اين روند با شدت بيشترى در سلسله پهلوى -كه پس از قاجار زمام امور ايران را با نقشه انگليس در دست گرفتند و به ظاهر براى جبران عقب ماندگيهاى دوره قاجار به برنامه ريزى جديد پرداختند- با روش كاملاً انحرافى و حساب شده به وسيله استكبار جهانى، به خصوص انگليس و آمريكا، ادامه يافت. انحرافات و مشكلاتى كه در دوران پهلوى در اين كشور ايجاد شد، به حدى رسيد كه پس از انقلاب اسلامى با وجود همه تلاشهاى صورت گرفته، هنوز بسيارى از معضلات به طور كامل ريشه كن نشده است.

جهت دوم: تجلى و ظهور انقلاب كبير فرانسه، پيدايش كمونيسم و حكومت هاى دموكراتيك در كشورهاى غربى، ظهور مكاتب انسانى و اجتماعى مانند اومانيسم و اگزيستانسياليسم و به خصوص پيشرفت اعجاب انگيز علم و صنعت و اكتشافات و اختراعات فراوان، چهره كشورهاى جهان را از گذشته كاملاً متمايز ساخته كه البته نتايج آن براى كشور ما جز خودباختگى زمامداران و خودفراموشى مردم و فراهم شدن زمينه فكرى براى پذيرش استعمار و مرعوب شدن، ارمغان ديگرى نداشته است.

ص: 335

در چنين وضعيتى بود كه با وجود همدستى حاكمان و زمامداران با استعمارگران غرب و شرق، جرقه هاى بيدارى بارها به وسيله علماى اسلام و بعضى روشنفكران و تحصيل كردگان پديدار گرديد و مخالفتهاى گسترده مردم اين مرز و بوم با استعمار خارجى برانگيخته شد.

در اين بررسى، درصدد يافتن نقش آستان حضرت عبدالعظيم عليه السلام در بيدارى مردم

و تحرّك بخشيدن به حركتهاى آزادى بخش و جنبشهاى اسلامى و مردمى كشورمان در تاريخ معاصر مى باشيم.

آغازگر بيدارى

سيد جمال الدين اسدآبادى در اوايل نوجوانى همراه پدرش در سال 1266 ق جهت ادامه تحصيلات و اطلاع بيشتر از اوضاع و احوال كشور، عازم تهران مى شود.(1) تحولاتى چون جدا شدن افغانستان و نيمى از خاك سيستان از ايران و همچنين انعقاد پيمانهاى ننگين تركمان چاى و گلستان، بر كنجكاوى و دقت او بر اوضاع و احوال كشور مى افزود. سيّد در حالى قدم به تهران گذاشت كه ناصرالدين شاه در سن هفده سالگى بر تخت پادشاهى تكيه زده بود و در همان زمان قدرتهاى بزرگ و مستكبر جهان، يعنى روس و انگليس و فرانسه، با سياستهاى فريبكارانه خود به غارت كشورهاى جهان سوم مشغول بودند.

اين جوان باهوش و با درايت، در طول اقامت خود در تهران و پس از پى گيرى اخبار و اوضاع ايران متوجه مى شود كه فساد، رشوه، بى بندوبارى، ظلم و استبداد تمامى اركان حكومت را فرا گرفته و مردم به شدت از اين وضع در رنج و مشقت به سر مى برند.

ص: 336


1- . محمدباقر مقدم، سيد جمال الدين اسدآبادى؛ غريو آزادى، ص 38.

سيد جمال الدين چندى بعد ايران را ترك كرد. او به يُمن برخوردارى از هوش سرشار، قدرت علمى بالا، توانايى تأثيرگذارى و به دليل سفرهاى متعدد به كشورهاى اسلامى و غيراسلامى و تلاشهاى خستگى ناپذير و انديشه هاى تابناك خود براى رهايى ملتهاى اسلامى از يوغ استعمار ، به چنان شهرتى رسيد كه ناصرالدين شاه در سفر به اروپا متوجه درايت و عظمت سيد شد و او را به تهران دعوت كرد تا از افكارش براى اصلاح امور كشور بهره گيرد.(1) اما صداقت لهجه و قاطعيت سيّد جمال الدين در طرد بيگانگان از يك سو و ناتوانى ناصرالدين شاه در اداره امور كشور و وابستگى شديد دربار به انگليس و روس از سوى ديگر، موجب شد تا وجود آن عالم گرانقدر و مبارز خستگى ناپذير تحمل نشود؛ به طورى كه شاه از او خواست تا تهران را ترك كند.

نابغه شرق در پناه حضرت عبدالعظيم عليه السلام

اين مجاهد نستوه كه حتى لحظه اى سازش و سكوت را روا نمى داشت، در اين انديشه بود كه چه بايد كرد؟ به كجا بايد رفت؟ و چگونه مى توان به تنوير افكار عمومى پرداخت؟ او به اين نتيجه رسيد كه مناسب ترين راه براى بيدارى مردم آن است كه به حالت اعتراض در جوار آستان مقدس متحصن شود و بدين ترتيب دور جديد برنامه هايش را آغاز كند.(2)

سيّد ، كه هرگز نمى توانست شاهد بى كفايتيها و بى لياقتيهاى درباريان باشد، شروع به افشاگرى كرد و هر روز مجلس سخنرانى به پا مى داشت. آستان حضرت عبدالعظيم عليه السلام بسان دژ مقاومت، تمامى ناراضيان را در خود جاى مى داد و

ص: 337


1- . همان، ص 117.
2- . مهدى ملك زاده، تاريخ انقلاب مشروطيت ايران، ص 91 - 92.

اعلاميه هاى تند و نامه هاى بدون امضا عليه شاه و درباريان صادر مى شد.(1) رفته رفته موقعيت اين بيدارگر قرن در جوار حضرت عبدالعظيم عليه السلام بالا گرفت؛ به طورى كه:

رفت و شد مردم نزد او زياد شد. شاه سپرد كه هركس آنجا برود، اسمش رابنويسيد؛ معذلك گروه گروه آنجا رفتند. وزير مختار انگليس به شاه اطلاع داد كه اسباب فتنه را سيد فراهم كرده تا زود است فكر كار باشيد و اِلاّ فتنه بالا خواهد گرفت... در چنين

موقعى ، يك شب ، متجاوز از سيصد - چهارصد نسخه متحدالمال به مساجد و مدارس تهران انداختند و به جهت هريك از علماى بلد هم مخصوصا پاكتى توسط اشخاص نامعلوم فرستادند.(2)

بدين ترتيب اولين هسته هاى مقاومت عليه استبداد ناصرى و گروههاى مبارزه در آستان مقدس حضرت عبدالعظيم شكل گرفت. البته از سخنرانيهاى نابغه شرق در رى سندى در دست نيست، ليكن او در آن زمان، نامه اى به ناصرالدين شاه نوشت.(3) اين نامه طولانى حاوى نكات زير است:

1. شرح مجاهدات و تلاشهاى سيد در مونيخ و پطرزبورگ در جهت احقاق حقوق دولت ايران در زمينه رود كارون و بانك روس و قرارداد بهره بردارى از معادن ايران كه پيشتر منعقد شده بود.

2. درك بالا و قدرت سيد در مسايل حقوق بين الملل.

3. هوش بالاى او در فهم مسايل سياسى روز و روابط بين الملل.

4. توانايى سيد در مجاب كردن نمايندگان دولت روسيه و انگليس مبنى بر ناحق بودن معاهدات و قراردادهاى منعقده آنها با دولت ايران.

ص: 338


1- . محمدباقر مقدم، سيد جمال الدين اسدآبادى؛ غريو آزادى، ص 123.
2- . مهدى ملك زاده، تاريخ انقلاب مشروطيت ايران، ص 91 - 92.
3- . اين نامه ، كه اصل آن حدود 150 سطر است، در كتاب تاريخ بيدارى ايرانيان ص 83 به چاپ رسيده است.

5. ابلاغ بى لياقتى وزير اعظم، به شاه.

6. استفاده نكردن از اين همه تواناييهاى سيد و سست گرديدن پايه هاى حكومت.

7. بيان عمق فاجعه؛ آنجا كه مى نويسد: «خداوند تعالى مگر به قدرت كامله خود، ما را از آثار وخيمه اين حركات حفظ كند».

پايان ناگوار

آستان حضرت عبدالعظيم، كه اكنون به كانون شور و هيجان و هسته مقاومت عليه استبداد قاجارى تبديل شده بود، ديگر براى شاه قابل تحمل نبود و چاره را در اين ديد كه به هر نحو ممكن، اين عالم و مجاهد نستوه را از همجوارى آن حضرت دور سازد. بدين جهت، شاه، محمدحسين خان يوزباشى را با چند سوار، مأمور كرد تا سيد را از آستان مقدس خارج كنند. آنها نيز ابتدا كوشيدند كه با ملايمت دستور شاه را اجرا كنند، اما به دليل مقاومت سيد، سرانجام او را كشان كشان از آستان حضرت عبدالعظيم خارج ساختند. سپس سوار بر اسبى كرده، به تعجيل او را روانه عراق ساختند.(1)

نقل شده: هنگامى كه سيد را بر اسبى بى پالان سوار كرده و پاهايش را زير شكم اسب بسته بودند، به فراشان مى گويد: به شاه اين پيغام را برسانيد كه «من و تو هردو كارهاى گذشته اجدادمان را تجديد كرديم؛ به انتقام دچار خواهى شد».(2)

فريادهاى ميرزا رضا از گلدسته هاى حرم

ميرزا رضا كرمانى از جمله افرادى بود كه سخت تحت تأثير سخنرانيهاى سيد بود و در مدت تحصن سيد در حضرت عبدالعظيم، از او بهره مى برد و سعى داشت كه

ص: 339


1- . محمدباقر مقدم، سيد جمال الدين اسدآبادى؛ غريو آزادى.
2- . محمدجواد صاحبى، تاكتيكهاى انقلابى سيد جمال الدين اسدآبادى، ص 95.

پيوسته با او باشد. از قضا در آن روز زمستانى كه هوا سخت سرد و زمين يخبندان شديد بود، هنگام دستگيرى و تبعيد سيد، گويا ميرزا رضا در كنار سيد نبوده است. از اين رو، بعد از بازگشتن ميرزا رضا به محل تحصن ، از ماجرا آگاهى مى يابد و با ناراحتى زياد، فريادكنان در كوچه و بازار، مردم را از دستگيرى و تبعيد سيد آگاه مى كند. سپس از گلدسته هاى حرم، بناى داد و فرياد را مى گذارد؛ اما به زودى ميرزا رضا دستگير مى شود و پس از ضرب و شتم، او را به زندان مى افكنند.(1)

ترور شاه ناصرى در حرم حضرت عبدالعظيم

جنايات شاهان قاجار و به خصوص بى بندوباريهاى وابستگان به دربار و حاكمان و نيز بى لياقتيها و بى كفايتيهاى سردمداران قاجار و از دست رفتن برخى شهرهاى ايران در شمال و شرق، مردم را وامى دارد كه تلاشهايى را براى رهايى از اين وضعيت آغاز كنند. مردم كرمان از جمله كسانى بودند كه قربانى فجيع ترين جنايات آغامحمدخان شده بودند و كينه بيشترى در دل داشتند.

يكى از اهالى كرمان به نام رضا عقدائى، كه بعدها به ميرزا رضا كرمانى مشهور مى شود، در اوايل جوانى سفرى به تهران مى كند و مجذوب سخنان سيد جمال الدين اسدآبادى مى شود. وى پس از تبعيدِ اوّلِ سيد از تهران، به تبليغات عليه شاه مى پردازد

و به خصوص با حضور در ميان مردم كرمان، آنان را عليه جنايات شاه و خيانتهاى حاكم كرمان تهييج و تحريك مى كند؛ تا اينكه دستگير و زندانى مى شود.

پس از آزادى براى تظلم و شكايت به تهران مى آيد، ليكن به دادخواهى او وقعى نمى نهند و چون به انديشه هايش پى مى برند، ديگر بار او را به حبس مى اندازند كه مدت آن بيش از دو سال به طول مى انجامد.

ص: 340


1- . همان، ص 96.

ميرزا رضا، در اقامت دوم سيد جمال الدين اسدآبادى در تهران، از او بهره هاى فراوان مى برد و همراه سيد در جوار حضرت عبدالعظيم استقرار مى يابد. وى كه شاهد برخوردهاى تند و بى ادبانه ماموران شاه با سيد بود، بر كينه اش عليه شاه مى افزايد و درصدد چاره انديشى برمى آيد؛ تا اينكه ميرزا پس از مدتى، در سفرى به استانبول، خدمت سيد مى رسد و از او رهنمود مى طلبد. سيد مى فرمايد: «مى بايست كه قبول ظلم نكنى». از اين كلام، ميرزا معناى خاصى را مى فهمد و باز به جوار حضرت عبدالعظيم باز مى گردد و راه چاره را در آنجا جست وجو مى كند. او در بالاخانه اى بين صحن و مدرسه مستقر مى شود و در پوشش شغل جراحى ، خود را مشغول مى كند.(1)

نقشه ترور

وى روزها و شبها در اين فكر بود كه بزرگ ترين خدمت به ملت ايران چيست؟ و چگونه مى توان دست جنايت پيشه پنجاه ساله شاه را از سر ملت مظلوم كوتاه كرد؟ او به خوبى مى دانست كه موعظه فايده اى ندارد؛ زيرا خيرخواهان يا تبعيد و روانه زندان مى شوند و يا به قتل مى رسند. پس بايد اينها را از صفحه روزگار محو كرد. ميرزا رضا براى رسيدن به مقصود، به زحمت اسلحه اى را تهيه مى كند. او ابتدا به فكر ترور نايب السلطنه مى افتد؛ زيرا از او ظلمهاى فراوانى ديده بود، ليكن گويا كسى به او الهام مى كند كه چرا سرچشمه را رها كردى؟ چرا جنايت پيشه دوران را نشان نمى روى؟ آرى، بايد او را هدف گرفت؛ اما دسترسى به او ممكن است؟ شهررى كجا و دربار قاجار با آن همه محافظ كجا!

البته او مى دانست كه يكى از شگردهاى حكام قاجار، تظاهر به ديندارى است و به

ص: 341


1- . نقل به تلخيص از: ناظم الاسلام كرمانى ، تاريخ بيدارى ايرانيان ، ص 7 و 98.

همين جهت، براى فريب مردم در مجالس دينى و زيارتگاهها حضور مى يافتند. اينجا بود كه ميرزا روزها و شبها در حرم به انتظار نشست تا شاه عوام فريب قدم به حرم مطهر بگذارد. سرانجام اين زمان فرا رسيد و آن هنگام بود كه شاه مى خواست پنجاهمين سال سلطنت خود را با زيارت حضرت عبدالعظيم شروع كند.

ميرزا پس از ترور ناصرالدين شاه دستگير مى شود. او در ضمن بازجوييها نحوه اقدام خود را اين گونه توضيح مى دهد:

رفتم منزل و طپانچه را برداشتم. قبل از آمدن شاه از درب امامزاده حمزه، رفتم توى حرم؛ تا اينكه شاه وارد حرم حضرت عبدالعظيم شد. مختصرى زيارت خواند و به طرف امامزاده حمزه خواست بيايد دم در. يك قدم مانده بود كه داخل حرم بشود، طپانچه را آتش دادم.(1)

تحصن تجار تهران

جنبش آزادى خواهانه اى كه منجر به اعطاى مشروطيت ايران گرديد در بدو امر، با اعتراض به عين الدوله آغاز شد. حاكم تهران عده اى از افراد معروف و بازرگانان را به

بهانه احتكار شكر فَلَك نمود. در اعتراض به اين عمل، عده اى از بازرگانان در مسجد شاه بست نشستند كه بعضى بزرگان و روحانيون نيز به آنان ملحق شدند. امام رسمى مسجد ، كه امام جمعه و داماد شاه بود ، با اين اعتراض مخالف بود و بنا به تقاضاى عين الدوله آشوبگران را از مسجد بيرون كرد؛ اما اين عده بلافاصله به سوى حرم حضرت عبدالعظيم رفتند و در آنجا متحصن شدند؛ در حالى كه هر روز بر تعدادشان افزوده مى شد.(2)

ص: 342


1- . ناظم الاسلام كرمانى، تاريخ بيدارى ايرانيان، ص 109.
2- . سايكس سريس، تاريخ ايرانيان، ترجمه فخر داعى، ص 570.

سعدالدوله، وزير تجارت، هرچند بارها سعى كرد تجار را به شهر بازگرداند تا خبر تحصن به ساير شهرهاى ايران منتشر نشود و باعث هيجان مردم نگردد، ليكن تجار متقاعد نشدند و جواب دادند كه جز با احقاق حق خود دست از تحصن برنخواهند داشت.(1) حتى هنگامى كه مظفرالدين شاه نماينده اى فرستاد و به مردم دستور داد كه پراكنده شوند، مردم بر خواستهاى خود اصرار ورزيدند. آخرالامر شاه تسليم شد و نامه اى به آنها نوشت و قول داد كه عين الدوله را بركنار كند و عدالتخانه اى

تأسيس نمايد.(2)

مهاجرت علما به حضرت عبدالعظيم عليه السلام

نفوذ روزافزون بيگانگانى چون نوز بلژيكى كه اختيار امور را به طور علنى در دست گرفته بودند، استبداد عين الدوله صدر اعظم مظفرالدين شاه، تبعيد علما و تحقير بزرگان و عمل نكردن به وعده هاى شاه در تحصن تجار تهران به وسيله عين الدوله، آگاهى مردم از فساد دربار و درگيريهاى مسجد شاه و مسجد سپهسالار، موجب شد كه آيه الله طباطبايى پيشنهاد مهاجرت به حضرت عبدالعظيم را دهد كه مقبول بيشتر علما واقع شد. اين مهاجرت، بعدها به مهاجرت صغير شهرت يافت.

نقش اين تحصن در تاريخ بيدارى و جنبش مشروطيت آن قدر مهم است كه تمام كسانى كه در تاريخ مشروطيت قلم زده اند، حداقل اشاره اى به آن داشته اند. در اينجا از

شرح حوادث و وقايع مهاجرت خوددارى مى شود و تنها به نكاتى مى پردازيم كه به طور مستقيم مرتبط با آستان مطهر حضرت عبدالعظيم بوده است.

1. تحصن علما از روز چهارشنبه شانزدهم شوال المكرم سال 1323 ق شروع شد

ص: 343


1- . ناظم الاسلام كرمانى، تاريخ بيدارى ايرانيان، ص 295.
2- . سايكس سريس، تاريخ ايرانيان، ترجمه فخر داعى، ص 570.

و روز جمعه شانزدهم ذى القعده همان سال پايان يافت.

2. اكثريت قريب به اتفاق علما و طلاب تهران به اين تحصن پيوستند.

3. از بين علماى اعلام، آيه الله سيد محمد طباطبايى و آيه الله سيد عبدالله بهبهانى رهبرى متحصنين را به عهده داشتند.

4. عده متحصنين به بيش از دو هزار نفر رسيد؛ به طورى كه شبها و روزهاى جمعه در اطراف حرم و صحنها جايى براى زوّار نبود.

5. امير بهادر، وزير دربار كه مأمور برگرداندن علما به تهران شده بود، با دويست سرباز وارد صحن مى شود تا آيه الله طباطبايى را به زور از حجره خود خارج كند؛ اما طايفه نفريها و خدام حضرت و اهالى رى كه مراقب اوضاع بودند، مى گويند: تا ما زنده هستيم، نمى گذاريم آقايان را ببريد. وضعيت چنان بحرانى مى شود كه بازار شهررى تعطيل مى شود و مردم شعارهاى وامحمدا! واشريعتا! در اطراف صحن و حرم سر مى دهند و آن چنان غوغا و هنگامه اى برپا مى شود كه با مخابره تلفنى خبرها به مظفرالدين شاه، مأموريت امير بهادر لغو مى شود.(1)

6. مجالس سخنرانى و افشاگرى همه روزه در صحن مطهر برگزار مى شود و وعاظ مشهورى چون: حاج شيخ محمد واعظ و شيخ مهدى سلطان در صحن منبر مى رفتند و مردم را به وحدت دعوت مى كردند.(2)

در جلسه مهم و خصوصى كه ملك المتكلمين و نصرة السلطان به نمايندگى از آزادى خواهان در يكى از حجره هاى اطراف حرم با سران متحصنين داشتند، پس از بحثهاى طولانى به اين نتيجه مى رسند كه تنها راه نجات از اين همه عقب ماندگى و ظلم و استبداد اين است كه از شاه ، مجلس منتخبين ملت و حكومت مشروطيت را

ص: 344


1- . ناظم الاسلام كرمانى، تاريخ بيدارى ايرانيان، ص 348.
2- . همان ، ص 2.

بخواهيد كه آيه الله طباطبايى با اين نظر موافقت مى كند.(1)

در پايان جلسه مذكور آيه الله بهبهانى مى گويد: «بايد اين راهى را كه در پيش گرفته ايم به پايان برسانيم و ملت را از بدبختى نجات دهيم و همچنان ممالك راقيه مشروطيت را در ايران برقرار كنيم».(2)

صورت نهايى خواستهاى متحصنين كه در جوار حضرت عبدالعظيم تنظيم و تدوين و به شاه ابلاغ شد،(3) به طور خلاصه عبارت است از:

1. حذف ماليات جديد (تومانى دهشاهى)؛

2. رفع تبعيد از حاج ميرزا محمدرضا (از علماى بزرگ كرمان)؛

3. عزل و تبعيد عسگر گارى چى متصدى خط تهران - قم؛

4. داير گرديدن عدالتخانه در تمام شهرها.

با اعلام پيروزى متحصنين در شانزدهم ذى القعده، هنگام قرائت نامه شاه خطاب به علما، فريادهاى «زنده باد ملت ايران»، براى اولين بار در تاريخ اين كشور از صحن مطهر حضرت عبدالعظيم طنين انداز شد؛ به نحوى كه درباريان حاضر در مجلس را متحير و بهت زده نمود.(4)

جلوگيرى از انحراف از آستان حضرت عبدالعظيم شروع شد

نهضت مشروطه خواهى براى قانون مند كردن امور مملكت و محدود كردن اختيارات شاه شروع شد؛ ليكن از آنجا كه با الگوگيرى از كشورهاى غربى تحقق پيدا كرد، دچار انحراف گرديد و آن چنان كه ملت مى انديشيد مفيد فايده واقع نشد. از

ص: 345


1- . مهدى ملك زاده، تاريخ مشروطيت، ص 297 - 299.
2- . همان.
3- . ناظم الاسلام كرمانى، تاريخ بيدارى ايرانيان، ص 364.
4- . مهدى ملك زاده، تاريخ مشروطيت، ص 297 - 299.

جمله كسانى كه خيلى زود متوجه اين انحراف شد، آيه الله شيخ فضل الله نورى بود. وى در تحقق مشروطيت نقش قابل توجهى داشت، اما به محض اينكه احساس خطر كرد، زودتر از همه تلاش خود را براى جلوگيرى از انحرافات آغاز نمود. اما روشنفكرانى كه خود نقش بسزائى در ايجاد انحراف داشتند و نيز عوامل ديگر، موجب گرديد كه نه تنها آيه الله شيخ فضل الله نورى در تحقق اهداف خود توفيق نيابد، بلكه مورد شماتت و دشمنى نيز قرار گيرد؛ به طورى كه وى براى رسيدن به مقصود، به حضرت عبدالعظيم هجرت كرد و به همراه عده اى از علما و طرفداران خود در جوار حضرت به بست نشستند. آنها با روشهاى متنوعى به روشنگرى مردم و تبيين اهداف خود پرداختند.(1) اين روشها عبارت بودند از:

الف) سخنرانى

سخنرانيها بيشتر در مواقعى بود كه جمعيتى انبوه حضور داشتند. در اينجا قسمتى از يك سخنرانى آيه الله نورى را ذكر مى كنيم:

...به واسطه ظلم و تعديات عمّال سلطنت و وزراى خائن، مردم به جان آمده اند و فريادشان بلند شد؛ براى جلوگيرى از اين ظلم و ستم به علما مراجعه كردند.

آقا سيّد محمد طباطبايى و آقا سيدعلى بهبهانى و دو نفر ديگر به منزل ما آمدند و از من كمك و استمداد خواستند. من از قصدشان براى كار سؤال كردم، در پاسخ گفتند: كه عزل صدر اعظم (عين الدوله) و مسيو نوز بلژيكى و محدود كردن سلطنت مقصود ما است. ديدم حرف درست و قصد صحيحى است. از اين رو، با علما همراه شدم و به طرف قم حركت كردم. مقاومت و پايدارى كرديم تا شاه تسليم شد و عين الدوله و مسيو نوز را عزل كرد و مشروطيت را پذيرفت. بارها اين را گفته ام و باز

به تمام شما مى گويم كه من در موضوع مشروطيت و محدود بودن سلطنت هيچ

ص: 346


1- . سيدمجيد حسن زاده، شيخ فضل الله نورى در ظلمت مشروطه، ص 83 - 93.

حرفى ندارم و هيچ كس نمى تواند اين موضوع را انكار كند؛ بلكه اصلاح امور مملكت از قبيل امور مالى و قضايى و اصلاح ساير ادارات لازم است. ما اگر بخواهيم سلطنت را محدود كنيم و حقوقى براى دولت و وظايفى براى وزرا تعيين كنيم، حتما قانون اساسى و دستورالعمل مى خواهيم؛ چنانچه بعضى از اين قوانين نوشته شده. اما مى خواهم بدانم در مملكت اسلامى كه داراى مجلس شوراى ملى است، قوانين آن مجلس بايد مطابق قانون اسلام و قرآن باشد يا مخالف با قرآن و كتاب آسمانى؟

اگر اين قانونها مخالف با شرع و اسلام نيست و باعث تقويت اسلام است، با كمال ميل و رغبت قبول كنيد و با جان و دل بپذيريد و اگر مخالف يا ضد قانون الهى است، بر شما واجب است كه تا جان در بدن داريد زير بار اين قانون نرويد. (در اين هنگام شيخ فضل الله قرآن كوچك جيبى خود را بيرون آورد و قسم ياد كرد كه) من مخالف اساس مشروطيت و مجلس نيستم؛ بلكه اول كسى كه طالب اين اساس بود، من بودم و فعلاً هم مخالفتى ندارم؛ اما مشروطه به همان شرايطى كه گفتم: بايد قانون اساسى و قوانين داخلى مملكت مطابقت با شرع داشته باشند... كدام مشروطه اجازه مى دهد كه قلم و بيان اين قدر آزاد باشد؟! شما روزنامه شماره سيزده كوكب درّى را اگر نخوانده ايد، بخوانيد و ببينيد كه در آن نسبت به ائمه اطهار و مقدسات مذهبى چقدر توهين و ناسزا نوشته است!

اى مردم! اگر در دين اسلام ثابت هستيد، زير بار آنچه مخالف دين شما است نرويد!

ب) ارسال تلگرام

از جمله برنامه هاى متحصنين، ارسال متنهاى مختصر به علماى نجف و ساير بلاد بود كه يك نمونه آن نقل مى شود: شيخ محمد آملى يكى از ياران شيخ فضل الله و از متحصنين در سيزده جمادلى الاول 1325 ق تلگرامى به اين مضمون براى علماى نجف فرستاد:

ص: 347

افراد ضد مذهب، بدون هيچ مانعى در معابر و مجالس، مطالب كفرآميز بيان مى دارند و تمامى علما، جز چند نفر، براى حفظ اسلام و اعتراض به اين اعمال در حرم حضرت عبدالعظيم تحصن نموده اند.

ج) انتشار روزنامه

متحصنين براى بيان انديشه ها، عقايد، اهداف و نيز به منظور پاسخگويى به شبهات مخالفين، اقدام به انتشار روزنامه اى به نام لايحه نمودند. در يكى از شماره هاى

اين نشريه، اساس خواستهاى متحصنين به اين شرح بيان شده است:

اوّل اينكه پس از كلمه مشروطيت در قانون اساسى، كلمه مشروعه ذكر شود؛

دوم اينكه لايحه نظارت علما، كه به طبع رسيده و مورد تأييد علماى بزرگوار نجف هم قرار گرفته، بايد بدون تغيير در قانون اساسى درج گردد؛

سوم اينكه در موضوعاتى مثل آزادى در قانون اساسى بايد مواردى استثنا گردد تا از كفريات و توهين به شرع و اصل شرع جلوگيرى شود و اين موارد شامل آزادى مطبوعات و روزنامه ها نيز باشد.

در شماره ديگرى از نشريه لايحه در پاسخ به اتهامات برخى روزنامه ها عليه متحصنين كه گفته شده بود «اينها مخالف مجلس و نظر علماى نجف (كه اين مجلس را تأييد نموده اند) هستند»، چنين آمده:

...علماى بزرگوارى چون حاج شيخ فضل الله نورى، مجتهد تبريزى، سيداحمد طباطبايى، ملا محمد آملى، حاج آخوند رستم آبادى و ساير علما و روحانيون متحصن در حرم حضرت عبدالعظيم عليه السلام مقصودى جز اين ندارند و همين مجلس را مى خواهند كه اين بزرگان خواستند؛ يعنى مجلسى كه تقويت اسلام كند، نه مجلسى كه ترويج كفر نمايد و عده اى ضد دين و... در آن باشد. مقصود مهاجرين، اصلاح مجلس است و اين مجلس و اين مشروطيت كه مورد نظر مشروطه خواهان است، مناسب كشور ما نيست. اين اساس، مخصوص كشورهاى غربى و اروپايى

ص: 348

است و مجلس كشور اسلامى ما بايد با مجالس كشورهاى غربى تفاوت داشته باشد.

د) گفت وگو

در طول مدت اين تحصن، گفت وگوهايى بين متحصنين با افراد گوناگون صورت گرفت. از جمله آنها مذاكراتى است بين چهار نفر از نمايندگان مجلس كه از طرف مجلس شوراى ملى مأموريت يافته بودند با شيخ فضل الله صحبت كنند و نيز مذاكره با سيدعبدالله بهبهانى و سيدمحمد طباطبايى است.

تقاضاى آقايان، بازگشت متحصنين و قول اصلاح امور به آنها بود كه شيخ فضل الله قبول نمى كند. در ضمن مذاكرات مفصل از جمله شيخ مى گويد:

بارها گفتم اساس اين مجلس و مشروطيت من بودم و هستم و فعلاً هم در موضوع مشروطيت و مجلس و نمايندگان حرفى ندارم، در محدود كردن سلطنت و محدوديت ادارات دولتى و اختيارات وزيران حرفى ندارم. و اين مجلس براى ما لازم است؛ ولى نمايندگان بايد مسلمان باشند. اشخاص خارج از اسلام و بهايى نبايد نماينده كشور اسلامى باشند. ما حاضريم ثابت كنيم كه حدود هفت يا هشت نماينده تهران مسلمان نيستند و باعث هرج و مرج و مخلّ آسايش مسلمانان هستند. يكى از خواسته هاى ما اخراج اين عده از مجلس است. خواسته دوم ما اين است كه مشروطيت بايد قوانين و احكامش سر مويى با قانون اسلام و قرآن مخالفت نداشته باشد. ما در اين نوع از مشروطيت هيچ حرفى نداريم. سومين خواسته ما اين است كه آزادى به صورت مطلق و كامل، نادرست و كفر است. آيا آزادى قلم براى اين است كه مطبوعات نسبت به ائمه عليهم السلام هرچه مى خواهند بنويسند؟ مگر شما روزنامه ها را نمى خوانيد؟

سرانجام نمايندگان مجلس، هنگامى كه شيخ را در مواضع خود محكم مى يابند و نمى توانند ايشان را متقاعد كنند، از شيخ خداحافظى مى كنند.

ص: 349

نقل شده است كه هنگام خروج از اتاق، آقاى طباطبايى رو به شيخ كرده، شال كمر او را مى گيرد و مى گويد: «آقا! برويم شهر، موجب تفرقه مسلمين نشويد!» شيخ در جواب مى گويد: «جناب آقا! اگر از من مى شنوى، شما اينجا بمانيد. والله! والله! والله!

مسلّم بدان كه هم مرا مى كشند و هم تو را. اينجا بمانيد تا يك مجلس شوراى ملى اسلامى درست كنيم و از اين كفريات جلوگيرى كنيم». سيد مى گويد: «نه چنين نيست». شيخ پاسخ مى دهد: «اكنون باشد، معلوم شما خواهد شد».

ه) نامه نگارى

يكى از برنامه هاى آگاهى دهنده شيخ فضل الله در ايام تحصن، نامه نگارى با علماينجف و ساير بلاد بود. ايشان در يكى از نامه ها، كه خطاب به علما است، چنين نگاشته:

...محضر مقدس علماى عظام و حجج اسلام!...

هزار سال است از غيبت كبراى حضرت حجة بن الحسن -عجل الله تعالى فرجه- مى گذرد. در اين مدت متمادى، علماى بزرگ و نواب عامه در هر دوره رنجها برده و سختيها كشيده اند و از بذل عمر و مال چيزى دريغ نداشتند تا دين اسلام و مذهب جعفرى را يَدا بِيَدٍ امروز به دست شما رسانيده اند. شرح زحمات و خدمات و آثار قلميه و مجاهدات علميه آن بزرگواران را در حفظ شريعت و حراست اساس اسلام، شماها خود بهتر از همه كس مى دانيد. در اين عصر، تكاليف نيات عامه و مسئوليت تامه من جميع الجهات به شما متوجه است. بايد دين اسلام را كه وديعه الهيه است، لامحال به همان قوّت و رونق و رواج كه از اسلاف گرفته ايد تسليم اخلاف بفرماييد. ولى امروز دشمنان شما در اين مملكت به دستيارى منافقين، وضعى فراهم آورده اند كه دين شما و دولت شما هردو را ضعيف كرده اند و در خطر عظيم. جماعت آزادى طلب(1) به توسط دو لفظ دلرباى «عدالت» و «شورا» برادران

ص: 350


1- . چنان كه در صفحات پيشين ملاحظه شد و شيخ فضل الله نورى بر آن تأكيد داشت، مخالفت وى با آزادى طلبان متوجه آن دسته از آزادى خواهان بود كه به شعائر و احكام اسلام پاى بند نبودند؛ چنان كه در همين نامه نيز، ايشان بر اين معنا تصريح مى فرمايد.

ما را فريفته، به جانب لامذهبى مى رانند و گمان مى رود كه عصر رياست روحانى و تاريخ انقراض دولت اسلام و انقلاب شريعت خيرالانام واقع بشود و چيزى نگذرد كه حرّيّت مطلقه، رواج و منكراتْ مجاز و مسكراتْ مباح و مخُدّراتْ مكشوف و شريعتْ منسوخ و قرآنْ مهجور بشود و اين سوء ذكر و عوارض عظيم در شرح احوال شماها ابدالدّهر باقى بماند. شما بهتر مى دانيد كه دين اسلام اكمل اديان و اتمّ شرايع

است و اين دين، دنيا را به عدل و شورا گرفت. آيا چه افتاده است كه امروز بايد دستور عدل ما از پاريس برسد؟ و نسخه شوراى ما از انگليس بيايد؟ اگر اين سرّ سياسى را از دارالخلافه و غيرها استكشاف فرموديد كه در اين فتنه عُظما «برز الاسلام كلّه الى الكفر كلّه»، آن وقت داعيه اسلام را اجابت خواهيد كرد و به استغاثه

ما لبيك خواهيد گفت....(1)

آيه الله سيد حسن مدرس در پناه حضرت عبدالعظيم عليه السلام

دوران قاجاريه، به خصوص سالهاى آخر آن، از تلخ ترين دوران تاريخ ايران به شمار مى رود؛ به نحوى كه در هرج و مرج و بى قانونى و دخالت بيگانگان بى نظير است. در چنين شرايطى، صمصام السلطنه از مجلس شوراى ملى به عنوان نخست وزير رأى اعتماد گرفت. اما پس از مدت كوتاهى، بى لياقتى و ضعف شديد مديريتى او بر همگان روشن شد. آيه الله مدرس هنگامى كه ملاحظه كرد هيچ يك از تذكرات مشفقانه، تأثيرى ندارد، پيشنهاد تحصن در حرم حضرت عبدالعظيم را مطرح ساخت و خود، به همراه گروهى از مردم در اعتراض به صمصام السلطنه در حرم متحصن شدند. سرانجام، فشار مخالفان و نارضايتى عمومى، باعث سقوط كابينه صمصام السلطنه شد و وثوق الدوله به نخست وزيرى رسيد.(2)

ص: 351


1- . سيدجلال الدين مدنى، تاريخ سياسى معاصر ايران، ص 59.
2- . مركز بررسى اسناد تاريخى وزارت اطلاعات، زنده تاريخ،ص 8.

شيخ محمدتقى بافقى در جوار حضرت عبدالعظيم عليه السلام

ضديت با اسلام و استبداد و قلدرى، از ويژگيهاى دوران سياه حاكميت رضاخان است. در حكومت او، مبارزان و مجاهدان بسيارى به زندان افتادند و يا تبعيد شدند و حتى ناجوانمردانه به شهادت رسيدند. «كشف حجاب» تنها يكى از مصاديق بارز ضديت او با اسلام است كه با مخالفت علما و مردم مواجه شد. رضاخان كشف حجاب را از خانواده خود آغاز كرد؛ به طورى كه همسر او بدون حجاب در اجتماع ظاهر مى شد. از جمله يك بار، همسر رضاخان كه به بهانه تحويل سال به حرم حضرت معصومه عليهاالسلام آمده بود، بدون حجاب وارد صحن مى شود. عالم ربانى شيخ محمدتقى بافقى، با مشاهده اين وضع ابتدا پيغام مى دهد كه به او بگويند: «اگر مسلمان

هستيد، چرا بى حجاب آمده ايد در حرم حضرت معصومه عليهاالسلام و اگر مسلمان نيستيد، چرا اينجا آمده ايد؟» .

اين پيغام كه در واقع، توصيه اى براى حفظ حجاب به شمار مى رفت، هيچ تأثيرى نمى گذارد. از اين رو، خود شيخ به سوى او حركت مى كند و از پوشش ناهنجار او انتقاد مى كند. اين انتقاد شجاعانه موجب مى شود كه خانواده رضاخان حرم را ترك كنند.

خبر به رضاخان مى رسد. فرداى آن روز رضاخان به قم مى آيد و شخصا شيخ را دستگير و در تهران زندان مى كند و پس از مدتى، او را مادام العمر به شهررى تبعيد مى نمايد.

شيخ، كه از هرگونه فعاليت سياسى منع شده و حتى يك مأمور امنيتى نيز بر او گمارده شده بود تا هميشه مراقب او باشد، در جوار حرم خانه اى را اختيار مى كند. طولى نمى كشد كه او نزد شيفتگان اسلام شناخته مى شود و افراد زيادى با او ارتباط برقرار مى كنند.

ص: 352

آوازه شيخ محمدتقى بافقى بالا مى گيرد و افرادى كه براى زيارت به شهررى مى رفتند، طالب ديدار ايشان نيز بودند. در آن زمان اين بيت رايج شده بود:

چه خوش بود به يك كرشمه دو ناز

زيارت حضرت عبدالعظيم و ديدار يار

شيخ محمدتقى علاوه بر شجاعت و شمّ سياسى، از قدرت عرفانى بالايى نيز برخوردار بود؛ به طورى كه كراماتى از ايشان نقل شده كه افراد به چشم خود ديده بودند.

آستان مقدس و جريان انقلاب اسلامى

شهررى، به يمن وجود حرم حضرت عبدالعظيم عليه السلام ، مردمى مذهبى و انقلابى را در دامن خود پرورانده و جوانانى پرشور را تربيت كرده است. امام خمينى قدس سره در آغاز درس حوزه در سيزده آذر 1341 ش، ضمن سخنان مشروحى درباره لزوم تداوم نهضت و ايستادگى در مقابل رژيم سفاك پهلوى از چند شهر ياد فرمود كه مردم آن به وى نامه نوشته و اعلام آمادگى كرده بودند؛ از جمله فرمود: «از رى نامه نوشته اند و پنج هزار كفن پوش اعلام آمادگى نموده اند».(1)

اما ناگفته پيدا است كه حرم حضرت عبدالعظيم عليه السلام ، از همان نقطه آغاز نهضت اسلامى ايران به رهبرى امام خمينى قدس سره در پانزده خرداد، وعده گاه هميشگى اهل رى بود. در آن سال نيز، به مناسبت ماه محرم، مجالس متعدد عزادارى در جوار حضرت عبدالعظيم عليه السلام تشكيل شد و سخنرانان مشهور قم و تهران در شهررى منبر رفتند؛ از جمله در تكيه ابوالفضليان (اصناف خيابان حرم) آيه الله وحيد خراسانى (از مراجع تقليد كنونى) روزها منبر مى رفت. ايشان يك روز قبل از پانزده خرداد، ضمن سخنرانى خويش، اشاره مى كند كه به دليل آنكه تهديد شده بايد ديگر منبر نرود.

ص: 353


1- . سيدجلال الدين مدنى، تاريخ سياسى معاصر ايران، ج 1، ص 391.

فرداى آن روز، در حالى كه انبوه جمعيت در مجلس حضور داشتند، پس از عزادارى و سخنان سخنران اوّل، با عدم حضور آقاى وحيد روبه رو مى شوند. در اين حال، خبر دستگيرى امام نيز انتشار مى يابد و در نتيجه جمعيت به حالت اعتراض به خيابانِ حرم مى ريزند و موجب بسته شدن مغازه ها مى شوند. از طرف ديگر، عده اى از مردم نيز از حرم حضرت عبدالعظيم حركت كرده، پس از طى مسير بازار، در خيابان جمعيت انبوهى را تشكيل مى دهند و شعارها شروع مى شود. اما مدتى نمى گذرد كه با حضور مأمورين امنيتى روبه رو مى شوند. تيراندازى به سوى مردم شروع مى شود و عده اى مجروح و تعداد زيادى دستگير مى شوند. بعضى از مردم، به خصوص جوانان كه ادامه كار را مقدر نمى بينند، به سرعت خود را به تظاهرات تهران مى رسانند و در ميدان قيام و بازار و ميدان ارك به مردم تهران مى پيوندند.

شگردهاى انقلابى

تقويت ساواك پس از جريان پانزده خرداد و فشار بر افراد آزاده و گروه هاى مبارز، آنان را وا داشت تا از هرگونه مخالفت و حركت آشكار عليه رژيم خوددارى ورزند. بدين ترتيب لازم بود با بهره گيرى از شگردها و تاكتيكهاى مختلف، خود را از گزند ساواك و مأمورين مخفى رژيم در امان نگهدارند. در چنين شرايطى، افراد انقلابى و جوانان آگاه و پرشور شهررى از حرم حضرت عبدالعظيم عليه السلام و اطراف آن بيش از مكانهاى ديگر سود بردند و با راههاى مختلف، اهداف خود را پى مى گرفتند كه به برخى از آنها اشاره مى كنيم.

1. در قالب هيئت سينه زنى: جوانان شهررى با نفوذ در يكى از هيئتهاى مذهبى (مسجد اميرالمؤمنين عليه السلام ) روز عاشوراى سال 55 با پلاكاردهايى كه به سخنان آتشين امام خمينى قدس سره مزيّن بود، به سمت حرم حركت كردند كه پس از طى مسافتى نرسيده به حرم، پلاكاردها به وسيله مأمورين رژيم جمع آورى شد. بعدازظهر عاشورا نيز يكى

ص: 354

از افرادى كه در اين زمينه نقش بيشترى داشت، دستگير شد و حدود شش ماه زندانى كشيد. همچنين در عاشوراى سال 56 هيئتى قوى تر، با شعارهاى كوبنده و پلاكارد از مسجد چهارده معصوم عليهم السلام حركت كردند، اما در وسط ميدان شهررى، با هجوم مأمورين مواجه و پراكنده شدند.

2. روضه خوانى و عزادارى: بعضى از گروهها يا افرادى كه براى تشكيل جلسات خود احساس امنيت نمى كردند، در قالب هيئت عزادارى در مقبره هاى پيرامون حرم جمع مى شدند و در كنار روضه خوانى يا سينه زنى، به امور سياسى و انقلابى نيز مى پرداختند. از جمله مشهورترين آنها را مى توان جلسات حزب ملل اسلامى نام برد.

3. اختفاى اعلاميه و اسلحه: از آنجا كه مقبره هاى دور حرم به دور از نظر ساواك بود و تنها عده اى براى زيارت اهل قبور به آنجا رفت و آمد مى كردند، اين مقبره ها بهترين

مكان براى مخفى كردن اعلاميه و حتى اسلحه بود. به عنوان نمونه، گروه توحيدى «بدر» از مقبره خسروخانى براى اين منظور استفاده مى كردند.

4. توزيع رساله امام: با توجه به اينكه چاپ و توزيع رساله امام خمينى قدس سره، به خصوص ملحقات رساله، ممنوع بود و جرم به حساب مى آمد، استفاده از قفسه هاى دعا و قرآن كه در قسمتهاى مختلف حرم تعبيه شده بود، مورد استفاده انقلابيون بود. آنها رساله هاى امام را در لابه لاى كتابهاى دعا و قرآن مى نهادند تا به دست مردم برسد.

5. پخش اعلاميه: توزيع اعلاميه بين مردم از جمله مشكلات بزرگ جوانان انقلابى بود؛ زيرا مردم در ابتدا حتى از گرفتن اعلاميه هراس داشتند؛ چراكه شايعه شده بود مأمورين امنيتى براى شناسايى افراد اعلاميه پخش مى كنند. در اين زمينه نيز، قفسه هاى كتاب در حرم وسيله مناسبى براى پخش اعلاميه بود كه از آن به خوبى استفاده شد.

6. زيارتنامه: زيارتنامه هايى چاپ شده بود كه در داخل آن عبارتهايى با مضمون

ص: 355

«لعن به خاندان پهلوى» و «برائت جستن از اعمال ننگين آنها» و «درود بر امام خمينى و ياران ايشان» آمده بود. اين شيوه در زمانى كه راه هرگونه آگاهى دادن علنى بسته شده

بود، مى توانست در حد خود مؤثر باشد.

7. محل وعده ها: با توجه به اينكه تمام اماكن عمومى به نوعى تحت نظارت ساواك قرار گرفته بود، امكان قرار و ملاقات براى انقلابيون بسيار دشوار بود، اما به دليل آنكه

امكان كنترل حرم براى ساواك چندان مقدور نبود، آنجا مكان امنى براى قرار و ملاقاتهاى انقلابيون به شمار مى رفت.

جريان 18 دى

به تدريج نهضت امام خمينى قدس سره سراسر ايران را فرا گرفت؛ چنان كه امواج انقلاب به تمامى شهرها و روستاهاى كشور رسوخ كرد و هر روز كه مى گذشت، بر عمق مردمى شدن آن افزوده مى شد و شهررى از اين حركت استثنا نبود.

در دى ماه سال 57 تظاهرات پراكنده اى در شهررى صورت گرفت كه گاهى از صحن حضرت عبدالعظيم عليه السلام شروع و گاهى به صحن ختم مى شد؛ تا اينكه در جلسه

مشترك روحانيت مبارز شهررى با عده اى از انقلابيون، مقرر شد راهپيمايى باشكوه روز 18 دى ماه برگزار كنند تا با انعكاس آن در رسانه ها، حركت مردمى ساير شهرها تقويت شود.

بدين منظور روز 18 دى ساعت 9 صبح، جمعيت انبوهى در صحن حضرت عبدالعظيم عليه السلام گرد هم آمدند و پس از شعار دادن به سمت مركز شهر حركت كردند؛ در حالى كه در پيشاپيش جمعيت، علماى شهر نيز حضور داشتند. عبور جمعيت از بازار و خيابان حرم، موجب شد، تمامى اصناف مغازه هاى خود را تعطيل كنند و به آنها بپيوندند. حركت راهپيمايان ، كه هر لحظه صفوفشان فشرده تر و انبوه تر مى شد، پس از رسيدن به ميدان مركزى، به وسيله مأمورين متوقف مى شود و سير حركت به

ص: 356

سوى خيابان 24 مترى زكريا ادامه مى يابد. اما هنوز كمتر از نيمى از راهپيمايان در خيابان 24 مترى و نيمى ديگر آن در خيابان حرم بودند كه تيراندازى عوامل رژيم سفاك پهلوى شروع مى شود و عده اى از مردم زخمى و شهيد مى شوند. شهداى آن روز عبارتند از: 1. قاسم سبزعلى؛ 2. عباس ملكى؛ 3. اصغر طرق وردى؛ 4. على كوهى نژاد؛ 5. اعظم سلطانى.

يادشان گرامى و راهشان پررهرو باد!

روز 22 بهمن و صحن مطهر

در طول دوران ستمشاهى، بسيارى از فرزندان دلير و آگاه شهررى به علت حضور فعال در جريانات سياسى دستگير و به حبسهاى كوتاه و بلندمدت و ابد محكوم شدند. عده اى از آنان در خرداد 56 دستگير شدند كه به علت سنگين بودن پرونده شان و شركت در قيام مسلحانه عليه رژيم، به حبس ابد محكوم شدند. اين دليرمردان و فرزندان انقلابى حضرت عبدالعظيم عليه السلام در روز 22 بهمن به دست تواناى مردم انقلابى تهران رهايى يافتند و بر روى شانه هاى مردم شهررى، كه به استقبالشان مى شتافتند، به حرم حضرت عبدالعظيم عليه السلام وارد شدند؛ در حالى كه صحن حضرت عبدالعظيم عليه السلام مملو از جمعيت بود. نگارنده، مأموريت يافت كه اين فرزندان سلحشور و انقلابى را به مردم معرفى كند و پيرامون وضعيت انقلابى و ادامه راه پرفراز و نشيب آينده سخنرانى كند. آنان عبارت بودند از: 1. حسين فدايى؛ 2. حسين اسلامى مهر؛ 3. سيدمحسن اخوت (شهيد)؛ 4. عبدالعلى على عسگرى؛ 5. سيدعباس حاجى معينى؛ 6. اكبر مداحى؛ 7. حسين هاشمى.

هنوز دقايقى از سخنرانى حقير نگذشته بود كه صداى تيراندازى در فضاى صحن مطهر طنين افكند و آن مجلس باشكوه درهم ريخت.

ص: 357

آلاله هاى پرپر در حرم

در ضلع غربى صحن مطهر، ساختمانى مجلل و رفيع به عنوان مقبره رضاخان همچون خارى در چشم مردم شهررى، خاطر مردم را پيوسته آزار مى داد؛ زيرا براى حفظ آن مأمورين سخت انجام وظيفه مى كردند. تا آخرين ساعات، اين بنا تحت حفاظت گارد شاهنشاهى بود و همين، مردم شهررى را بيشتر خشمگين كرده بود؛ زيرا مشاهده مى كردند كه كلانترى و مراكز نظامى شهر تخليه شده، اما اينها همچنان استقامت مى كنند. لذا عصر روز 22 بهمن، در حالى كه مردم انقلابى شهر، خبر تسليم بسيارى از پادگانها و نقاط حساس در تهران را دريافت كرده بودند، با مواد منفجره دست ساز و بعضى سلاحهاى به دست آمده از پادگانها به آن مكان حمله كردند و پس از چند ساعت درگيرى و شهادت عده زيادى از مردم، آن مكان به تصرف مردم درآمد.

ص: 358

مقاله دوازدهم : نگاهى گذرا به « رى باستان »

اشاره

تأليف: ابوالفضل عرب زاده

ص: 359

ص: 360

نگاهى گذرا به «رى باستان»

نگاهى گذرا به «رى باستان»(1)

در زمان جمهورى اسلامى ايران، در شهر رى و آستان مقدس حضرت عبدالعظيم عليه السلام ، تغييرات و تحولات اساسى و چشمگيرى انجام گرفت؛ زيرا از يك طرف به دليل افزايش زائران آن حضرت، درون حرم و رواقهاى موجود، گنجايش

ص: 361


1- براى احترام گذاشتن به حق مالكيت علمى مؤلفان و مصنفان، دقت شده كه مطالب منقول اين مقاله مستند به مآخذ و منابع معتمد شود. اين مقاله بيشترين استفاده را از كتاب رى باستان، تأليف دكتر حسين كريمان برده است. استاد دكتر حسين كريمان در سال 1292 شمسى در حومه تهران تولد يافت. او در سال 1322 تحصيلات خود را در دوره ليسانس ادبيات فارسى در دانشسراى عالى تهران به پايان رساند و چون آموزنده اى ممتاز راهى شهر مقدس قم گرديد تا در ضمن تدريس در دبيرستان ها، به آموختن علوم دينى و معارف اسلامى نيز بپردازد. استاد كريمان در سال 1335 شمسى به اخذ درجه دكترا در ادبيات فارسى از دانشگاه تهران نايل شد و از آن زمان در دانشگاه تهران و دانشگاه شهيد بهشتى ملى به تدريس اشتغال داشت. وى تأليفات بسيارى چون: طبرسى و مجمع البيان، سيره و قيام زيد، رى باستان و... بيش از هشتاد مقاله و رساله ديگر دارد كه تمامى آنها براى محققان ذى قيمت و ارجمند است. دكتر كريمان داراى خطى خوش بود كه در محضر خوشنويسان نامى ايران، با برخوردارى از خطوط و راهنماييهاى صائبِ ميرعماد قزوينى و درويش عبدالحميد آموخته بود، اما روزگار وضعى را پيش آورد كه در اواخر عمر نمى توانست بنويسد، حتى نمى توانست امضا كند. او در 1372 شمسى ديده از جهان فرو بست. براى آگاهى از شرح حال مرحوم كريمان به مصادر زير مراجعه شود: اثرآفرينان، ج 5، ص 34؛ كيهان فرهنگى، سال دوم، ش 8، ص 3 - 11 و سال 10، ش 9، ص 65؛ كتابنامه نخستين دهه انقلاب، ص 293؛ فهرست كتابهاى چاپى فارسى، ج 2، ص 1812 و 2249.

اين همه زائر را نداشت و از طرفى مكانهاى بيرون نيز چنان فشرده و عارى از بهداشت و پاكيزگى شده بود كه مطلقا شايسته چنين مكان متبرك و دينى نبود؛ بنابراين مشكلات موجود، ايجاب مى كرد كه متوليان امر درصدد چاره اى برآيند.

قدمت شهر رى

شهر كهن رى ، كه در قدمت با بابِل و نينوا پهلو مى زند و به روزگار باستان، بزرگ ترين شهر ماد و در قرون نخستين اسلام، پس از بغداد،(1) از مهم ترين بلاد به شمار مى آمد، به روزگاران اخير، به دست تقدير، چنان پايكوب حوادث شد كه از آن همه آبادانى و عمارات دلكش، قصرهاى دلگشا، مساجد رفيع، سرايهاى فرح بخش و بازارهاى معمور، جز پاره اى رسوم و اطلال كهن و بازمانده آثار قبورِ تنى چند از مشاهير رجال،

چيزى فراچشم نمى آمد.

شهر عظيمى كه زادگاه سردارانى همچون: شاپور رازى و بهرام چوبين و دانشمندانى مانند: محمد زكريا، امام فخر و ابوالفتوح و... بود، در طى دو سه قرن اخير و تا حدود

هشتاد سال قبل، به صورت ديهى (دهى) خُرد از مضافات تهران به نام شاهزاده عبدالعظيم عليه السلام درآمد و اگر جاى جاى آن، آثارى از آبادى آن عهد مشهود است، مرهون برخى از بُقاع متبرك و اماكن مقدس بوده است.

از حدود هشتاد سال قبل، باز به اين ديه كوچك كمابيش توجهى معطوف شد و دوباره نام «شهر رى» به خود گرفت.(2)

ص: 362


1- . نام اصلى بغداد، به اصطلاح مانويان «داده بغ» است؛ چه در اين زمين مانى زاده شده است، و در نزد آنها ارض اقدس شمرده مى شده و هميشه سعى داشته اند هر فضيلتى را به سوى آن جا بكشند؛ ايران كوده، شماره 15، ص 12.
2- . حسين كريمان، مقدمه رى باستان با تلخيص.

قلعه سازى آرياييها

ترديدى نيست كه تاريخ بناى شهر رى به زمان مهاجرت اقوام آريايى مى رسد. آريايى ها، به نيت قلعه سازى، محل اقامت خود را از روى يك نقشه اى بنا مى كردند كه توسط مذهب تقديس شده و تجارب اجدادى به آنها توصيه كرده بود؛ يعنى آن مقدار فضايى كه اسب را به تاخت بيندازند و به ميل خود يك نفس بدود. بدون اينكه بايستد. آن گاه در وسط آن فضا، آتش مقدس را مى افروختند كه به منزله حافظ حقيقى مكان بود و مواظبت مى كردند كه خاموش نشود. بعد از سه روز آن آتش را به آتشكده عمومى حمل مى نمودند و به جاى آن، آتش ديگرى مى افروختند و در جنب آن يك حوض حفر مى نمودند به تناسب جمعيتى كه در آن بايستى اقامت بجويند.(1) وقتى كه آتشكده و آب انبار تمام مى شد، مشغول خانه سازى و منزل مى شدند.(2)

تغيير حدود رى

مورخان و جغرافى دانان قديم درباره بزرگى و پهناورى شهر رى و اندازه و ابعاد آن، اقوال و اشاراتى دارند كه در كتاب هاى تاريخ و جغرافيا و سفرنامه ها آمده است.(3) اصطخرى آورده است: «و هى مدينةٌ مقدارها فرسخٌ و نصف فى مثله.»(4)

حدود رى به قياس آباديهاى كنونى

حدود رى نسبت به آباديهاى كنونى، تقريبا چنين بوده است: حد شهر از جانب شمال غرب، از اراضى «منصورآباد» و «جوانمرد قصاب» آغاز مى شده، و از جهت شمال،

ص: 363


1- . حسين كريمان، رى باستان، ج 1، ص 16؛ به نقل از: اسپى گل كتاب ونديداد، ج 1، ص 61 - 74.
2- . تاريخ ايرانيان، مترجم، ص 28 - 32.
3- . ر.ك: ايران باستان، ج 1، ص 21.
4- . المسالك و الممالك اصطخرى، ص 119 و 122 و ترجمه فارسى المسالك و الممالك، ص 167.

اراضى «حسين آباد»، «تقى آباد» و «امين آباد» را در ميان مى گرفته، از «امين آباد» به سوى جنوب تا حدود اراضى «فيروزآباد» پيش مى رفته، از آنجا به سمت مغرب از حدود «حاجى آباد» مى گذشته و تا زمينهاى «كوه حصار» امتداد داشته، سپس به سمت شمال غرب، از مشرق «مرقد حضرت عبدالعظيم» مى گذشته است؛ چنان كه اين مزار از طرف مغرب، در خارج شهر و نزديك به آن قرار مى گرفته، حد شهر سپس از جنوبِ «امامزاده عبداللّه» به سوى شمال غرب ممتد مى شده و به اراضى «جوانمرد قصاب» اتصال مى يافته است.(1)

مكان واقعى رى

از زمانهاى پيش در اينكه مكان واقعى رى كجا است و آيا بيش از يك شهر به نام رى وجود داشته يا خير؟ و نيز اگر رى همين محل معهودِ معيّن بوده، حدود آن تا به كجا مى رسيده، اهل فن را اقوالى است و اين موضوع در كتاب رى باستان، تحقيق و بررسى شده است.(2)

رى، شهرى مقدس

شهر رى را پيش از اسلام، مركز دينى و پايگاه بزرگ مُغان و زردشتيان دانسته اند و شهرى مقدس به شمار مى آمده و نوعى حكومت دينى، نظير حكومت امروز پاپ در واتيكان، در آن حاكم بوده است. حل و فصل امور به وسيله موبدان موبد كه عنوان «زردتوشترتمه»، يعنى همانند زرتشت، داشته اند صورت مى گرفته است.(3)

ص: 364


1- . حسين كريمان، رى باستان، ج 1، ص 23.
2- . همان، ص 23 - 24.
3- . همان، ص 62؛ به نقل از: آناهيتا، ص 223 و مزديسنا، ج 1، ص 157.

نامهاى شهر رى

چنان كه اشارت رفت، رى شهرى است قديمى و كهن كه در هر زمان و زبان، نامهاى مختلف داشته است، كه از آن جمله: راگس، راگو، رغه، رگا، راگاما و راگيا را مى توان نام برد. ترديدى نيست كه اين نامها و صورتها به يك ريشه و اصل باز مى گردد. اين شهر را سلوكيان اورا، اورپا، اورپوس و اورپُس، اشكانيان ارشكيه، و ساسانيان آن را رى و رى اردشير، رام اردشير، رى شهر و نيز رام فيروز مى ناميده اند.

در گوشه شمال خاورى ايالت جبال شهر رى (كه تلفظ صحيح تر آن «رى» به تشديد ياء مى باشد) واقع است. نويسندگان عرب هميشه آن را با الف و لام تعريف به صورت «الرى» مى نوشتند،(1) در زمان منصور دوانيقى به آن «محمّديه» نيز مى گفتند.(2)

اين مطلب در ملحقات تاريخ روضة الصفاى ناصرى آمده است

...بر حقيقت جويان پوشيده مباد كه رى و راز، دو برادر بودند [و ]به موافقت يكديگر شهرى بنا نمودند؛ شهر را به نام يكى «رى» خواندند، و اهالى شهر را به نام ديگرى «رازى» گفتند تا هيچ كدام بى نام نمانند.(3)

آب و هواى رى

بر طبق منابع موجود، آب شهر رى فراوان، ليكن آلوده بوده است. صاحب احسن

التقاسيم در مقام مقايسه رى با نيشابور آورده است: «نيسابورُ أكبرٌ و أهلها أيسر، و الرىُ أبهى و أنزه و ماؤها اغزر.»(4)

ص: 365


1- . لسترنج، جغرافياى تاريخى سرزمين هاى خلافت شرقى، ترجمه محمود عرفان، ص 231.
2- . حسين كريمان ، رى باستان ، ج 1 ، ص 67 به بعد.
3- . رضا قلى خان هدايت، روضة الصفاى ناصرى، ج 9، ص 196.
4- . حسين كريمان، رى باستان، ج 1، ص 94 - 100.

هواى رى، در فصل بهار، مطبوع و خوش؛ در تابستان، گرم؛ در پاييز تب خيز و در زمستان، برف بار بوده است. حمدالله مستوفى درباره گرماى تابستان رى گويد: «شهرى گرمسير است و شمالش بسته و هوايش متعفن و آبش ناگوار است.»(1)

نژاد اصلى مردم رى

مردم رى در اصل آريايى بودند، لكن از همان روزگار باستان و آغاز آبادى آن، جمعى از قبايل ديگر همچون نژاد «تورانى» و «تازى» نيز در آنجا اقامت داشته و با نژاد اصلى

آن درآميخته اند. ظاهرا پس از انقراض هخامنشيان، پاى يونانيان نيز به اين شهر باز شده است. نوشته اند كه اسكندر مقدونى سه زن ايرانى داشت و صاحب منصبان و سرداران او، هشتاد زن پارسى از خانواده هاى درجه اوّل گرفتند.(2)

پس از فتح ايران، عرب نيز به آنجا راه يافت، گروهى تُرك هم در اين شهر مقيم بوده و ديالمه نيز در قرون اسلامى به ويژه در زمان علويان، زياريان و بوئيان در رى كثرتى داشته اند؛ چنان كه در احوال عضدالدوله(3) و مؤيدالدوله(4) درج افتاده است:

... از رى بيرون آمد با لشكرى بسيار از ترك و عرب و ديلم، روى به جرجان نهاد.

معلوم مى شود اين قبايل در شهر رى مقيم بوده و زندگى مى كرده اند.

فتح رى به دست مسلمانان

قدرت عظيم ساسانيان، پس از جنگ نهاوند، كه عرب آن را فتح الفتوح نام نهاد، در هم

ص: 366


1- . حمدالله مستوفى، نزهة القلوب، ص 144 ، چاپ 1311ق .
2- . ترجمه ايران باستان، ج 2، ص 1883.
3- . تاريخ يمنى، ترجمه، ص 55.
4- . جامع التواريخ، ص 19.

شكست و از آن پس، تكليف هر شهرى به دست مرزبان آن افتاد. برخى در برابر عرب مقاومت مى كردند كه سرنوشت آنها را جنگ معلوم مى كرد و دسته اى تسليم شده، پرداخت جزيه را گردن مى نهادند. در آن هنگام، مرزبانى رى به سپهبدى به نام سياوخش بن مهران بن بهرام چوبين، واگذار بود.

در نام سردار عرب كه رى را گشود و نيز تاريخ اين فتح، اختلافى فاحش در منابعِ موجود است. اصح اقوال، قولى است كه طبرى به آن اعتماد كرده است. بر طبق نقل وى در ضمن وقايع سال 22 هجرى، نُعيم بن مُقَرّن از واج رود رهسپار رى گرديد و بين

دو سپاه (نعيم و سياوخش) در پاى كوه رى، به نزديكى شهر، تلاقى دست داد و با تدبير زينيى(1) مدافعان شهر شكست يافتند و پس از اندك مقاومتى، شهر را به تصرف درآورده و به وساطت زينيى، ميان مردم رى با سپاه عرب صلح افتاد، بدان قرار كه جزيه و خراج بپردازند.(2)

موضوع فتح رى مسئله اى است كه بايد در بخش تاريخى شهر مورد بحث قرار گيرد؛ چون در اين واقعه، شهر به كلى دگرگون گشت و بناهاى پيش از اسلام، به امر سرداران عرب، خراب و به دستور ايشان به جاى آن، شهرى نو بنا كردند.

پس از فتح رى، بين نُعيم و مردم رى امان نامه اى نوشته شد كه به موجب اين امان نامه مردم رى پذيرفتند سالانه جزيه بپردازند. اين مطلب در تاريخ طبرى مذكور است.

در عرف فقها، سرزمينى را كه سپاه اسلام با اجازه امام، به قهر و غلبه، به اختيار آورد، «مفتوحة عنوة» مى گويند. بر طبق احكام اسلام، اراضى مفتوحة عنوة به عموم

ص: 367


1- . يكى از سپاهيان سياوخش ملقب به زينيى يا زينبدى پسر فرخان كه سياوخش را دشمن بود، با اعراب از در سازش درآمده، در روستاى قها (ديهى بزرگ بين رى و قزوين) به آنان پيوست و با حيله و تدبير وى، مدافعان شهر رى شكست يافتند.
2- . تاريخ طبرى، ج 4، ص 235؛ حسين كريمان، رى باستان، ج 1، ص 152 - 172.

مسلمانان تعلق خواهد داشت و تصرف مالكانه در آن - براى فردى معيّن - روا نيست. ولى امر مسلمين، عوايد آن را در مصالح عمومى مسلمانان صرف مى كند.(1) از آنجا كه

قرار جزيه با غير اهل كتاب روا نيست(2) و نُعيم پس از فتح رى، به مردم آن شهر امان داد و با آنان صلح كرد و جزيه مقرر داشت، اين نكته از دلايل مسلّمى است كه ثابت مى كند زردشتيان از اهل كتاب به شمار مى آيند. شيخ طوسى در همين مورد از حضرت اميرالمؤمنين چنين نقل مى كند: «كانَ لهم كتابٌ أَحرقوهُ و نبىٌّ قَتلوُه(3)؛ ايشان را كتابى بوده كه سوزانده اند و پيغمبرى بوده كه كشته اند».

بحث بيشتر در اين باب، به عهده صاحبان فتوا و مجتهدان عظام است.(4)

نخستين مسجد رى

«پس از فتح رى، نخستين مسجدى كه بنا نهاده شد، به وسيله قرظة بن كعب انصارى، به زمان عثمان بوده است.»(5)

مساجد را در صدر اسلام، بسيار ساده مى ساختند. عرصه اى كه به خواندن نماز اختصاص داشت، عبارت از صحنى بود كه تالارى ستون دار در جهت قبله آن قرار داشت، در سه سوى ديگر صحن، طاقهاى ستون دار، جهت استراحت مؤمنان مى ساختند، در وسط نيز حوضى تعبيه مى كردند و محراب را با كاشى يا مرمر مى آراستند و در نزديك محراب، منبر مى گذاشتند.

بناهاى مذهبى پيش از اسلام را مسلمانان خراب مى كردند و به جاى آن، از

ص: 368


1- . شرح لمعه، ج 2، احياء الموات، ص 211.
2- . الخلاف، ج 2، ص 47؛ شرح لمعه، ج 2، ص 211.
3- . الخلاف، ج 2، كتاب الجزيه، ص 199.
4- . حسين كريمان، رى باستان، ج 1، ص 165.
5- . همان، ص 321 ، به نقل از: فتوح البلدان بلاذرى.

اين گونه مسجد - كه مذكور شد - مى ساختند.(1)

در زمان خلفاء عباسى، نام رسمى يعنى دولتى رى، «محمديه» بود؛ به مناسبت اينكه محمد، كه همان مهدى خليفه عباسى است، در زمان خلافت پدرش منصور، در رى اقامت گزيد و بيشتر آن شهر را تجديد عمارت كرد.(2)

مهدى عباسى، پسر منصور، نخستين كسى است كه پس از اسلام، باروى رى را تعمير كرده و شهر را به نام خود، «محمديه» نام نهاد، و اين در سال 152 هجرى بود.(3)

بزرگ ترين مسجد رى - كه ذكر آن در غالب منابعى كه در باب رى اشارتى دارند آمده - مسجد عتيق يا جامع مهدى عباسى بوده كه بناى آن در سال 158 هجرى است.(4)

جمعيت رى

از آمار، احصا و شماره واقعى نفوس رى، هيچ سند مستندى در دست نيست، لكن از قراين و شواهد و تعريض و تلميحى كه در منابع به چشم مى خورد، مى توان به انبوه جمعيت شهر پى برد.

شهر رى - چنان كه اشاره شد- به عهد اشكانيان، بزرگ ترين سرزمين ماد بوده و در قرون اسلامى نيز ابعاد آن را يك فرسنگ و نيم در يك فرسنگ و نيم نوشته اند.

بر حسب عرف و عادت مى توان گفت كه در شهرى بدين وسعت، يك ميليون تا يك ميليون و نيم جمعيت، به آسانى مى تواند زندگى كند.

در تواريخ نيز آمده است كه غنايم جنگى مسلمانان در فتح رى، از غنايم مدائن

ص: 369


1- . حسين كريمان، رى باستان، ج 1، ص 319 ، به نقل از: تاريخ عمومى هنرهاى مصور، ج 2، ص 232.
2- . لسترنج، جغرافياى تاريخى سرزمين هاى خلافت شرقى، ترجمه محمود عرفان، فصل 11، ص 231.
3- . مجمل التواريخ، ص 525.
4- . فتوح البلدان بلاذرى، ص 319.

كمتر نبوده(1) و همچنين اينكه در اثر زلزله در اين شهر، سيصد و پنجاه هزار نفر جان خود را از دست داده اند (كه اين رقم برابر جمعيت يك شهر بزرگ است). قوامى رازى در آن قصيده، كه 54 بيت است، گفته:

زان زلزله كه بود گه يحيى(2) بن معاذ

رى شد خراب اگرچه ترا اعتبار نيست

بى جان شدند سيصد و پنجه هزار خلقمعلوم كن چه قول منت استوار نيست

گرو العياذ بالله، با ما همان كنداين روزگار بهتر از آن روزگار نيست

همچنين گويند: در زمان المهدى بالله عباسى، شهر رى داراى سى هزار مسجد بوده است و در زمان ملك الشعرا خواجه بندار رازى، آبادانى رى در آن مرتبه بود كه تعداد مدارس و خوانق (جمع خانقاه) آن ، 6780 ساختمان و تعداد مساجدش 4766 مسجد بوده است.(3) در باب خانه ها، حمامها، كاروان سراها و ديگر اماكن شهر، آمارى در يك نسخه خطى ديده شد كه شاهدى بر آبادانى رى .(4)

هرچند اين ارقام ارزش علمى ندارد و صددرصد مورد اعتماد نيست، ليكن مى تواند دليلى بر كثرت مساجد باشد و همه بر يك حقيقت دلالت دارند و آن، بزرگى و عظمت شهر رى مى باشد.

در مورد ارقام اماكن و آمار رى هيچ گونه رقم صحيحى در دست نيست؛ چنان كه حسين كريمان اين آمار و ارقام را مانند افسانه خوانده است.(5)

همچنين گفته شده: در اين شهر، مدارس و مجالس علم فراوان بوده است؛ مذكِّران آنجا فقيه، رؤساى آنان عالم، محتسبانشان مشهور و سخنورانشان اديب بوده اند.(6)

ص: 370


1- . تاريخ طبرى، ج 4، ص 253؛ الكامل، ج 3، ص 11؛ فتوحات اسلاميه، ج1، ص 130.
2- . يحيى بن معاذ در سال 258 درگذشته است.
3- . عبدالجليل قزوينى، مقدمة النقض، ص 40.
4- . نسخه خطى، متعلق به كتابخانه آية اللّه العظمى گلپايگانى .
5- . حسين كريمان، رى باستان، ج 1، ص 336.
6- . مقدسى، احسن التقاسيم، ص 390.

رى را در روزگار پيش از اسلام و پس از آن، هم به نزد فِرَق مذهبى و هم به پيش بزرگان، دانشمندان و شاعران، اعتبار و احترام خاصى بوده است؛ هرچند در مواردى به علل و اسباب معيّن، از هر دو فرقه، در ذم آن نيز در منابع مشهود است.(1)

خرابى و ويرانى رى

اصحاب تواريخ نوشته اند كه شهر رى بارها به سبب قتل عام و زلزله ويران شد و باز عمارت يافت. آورده اند:

تا تربت حسين عليه السلام و شهدا را شيار كردند و بكاشتند تا مردم به زيارت نروند، در سال دويست و سى و شش از هجرت، و در آن روز زلزله ظاهر شد در جمله روى زمين، و در شهر رى چهل و پنج هزار آدمى در آن هلاك شدند... .(2)

همچنين در سال 241 ... يك زلزله سخت در شهر رى واقع شد كه خانه ها را ويران كرد و بسيارى از مردم كه عده آنها بى شمار بود، زير آوار كشته شدند، مدت چهل روز آن زلزله تكرار شد و زيان بسيار رسانيد.(3)

و نيز در سال 249 هجرى ... يك زلزله بسيار سخت در شهر رى واقع شد كه بسيارى از خانه ها با زمين لرزه ويران و بسيارى از مردم آن سامان كشته شدند. كسانى كه زنده

ماندند از درون شهر خراب شده گريخته ، به خارج شهر رفته و زير آسمان زيست كردند.(4)

گويا منظور قوامى رازى در اين دو بيت همين زلزله بوده است:

ص: 371


1- . ر.ك: حسين كريمان، رى باستان، ج 1، ص 110 - 129.
2- . سيد مرتضى داعى حسنى رازى، تبصرة العوام، با تصحيح: ع - حائرى، ص 123.
3- . تاريخ كامل ابن اثير، مترجم ؟، ج 11، ص 246.
4- . همان ، ج 11، ص 291.

زان زلزله كه بود گه يحيى بن معاذ

رى شد خراب، اگرچه ترا اعتبار نيست

بى جان شد سيصد و پنجه هزار خلق

معلوم كن چه قول منت استوار نيست

و همچنين در سال 344 هجرى ... مرض وبا در شهر رى شايع شد و عده بى شمارى مردند، و ابوعلى بن محتاج كه امير لشكرهاى خراسان بود، به همين مرض درگذشت. فرزندش هم با او مرد و نعش او را بصغائيان بردند... .(1)

و نيز در سال 346 هجرى ... در عراق، بلاد جبال، قم و اطراف آن چندين بار زلزله واقع شد و در مدت چهل روز پياپى رخ مى داد، گاهى آرام مى گرفت و باز آغاز مى شد، خانه ها ويران و آب ها فرو رفت. همچنين در شهر رى و پيرامون آن و طالقان و اطراف آن، زلزله سختى واقع شد و بسيارى از مردم هلاك شدند.(2)

در سال 571 هجرى ... در شهرهاى ايران، از مرز عراق تا آن سوى رى، زمين لرزه روى داد. بر اثر اين زلزله، مردم بسيارى نابود شدند و خانه هاى بسيارى نيز ويران گرديد. بيشتر اين آسيبها به رى و قزوين رسيد.(3)

همچنين نتيجه جنگهاى داخلى در دوره اسلامى با تهاجمات مغول دست به هم داده، شهر عظيم و مشهور رى را در پايان سده ششم هجرى، مبدل به ويرانه و محكوم به نابودى كرد.(4)

خرابى در اين شهر همچنان افزونى مى يافت تا بار ديگر گرفتار تاخت و تاز لشكر تيمور گشت، لكن متروك و خالى از سكنه نشد. اين شهر تا قرن دهم و اوايل عهد

ص: 372


1- . همان، ج 14، ص 231.
2- . همان، ص 238.
3- . تاريخ كامل ابن اثير، ترجمه، ج 22، ص 135.
4- . حسين كريمان، رى باستان، ج 2، ص 427.

صفويان به صورت ديهى درآمد؛ چنان كه در آثار اين عهد از آن به نام شهر رى ياد مى شده است. گرچه گاه گاه قهر طبيعت در شهر باستانى رى مصايبى بزرگ از زلزله هاى مخرب، بيماريهاى بى امان و خشكساليهاى كشت سوز و بليات و آفات ديگر به وجود مى آورد - كه در آن حوادث دهها و صدها هزار تن از ساكنان آن از بين مى رفتند و بخشى وسيع از شهر به انهدام و خرابى مى گراييد - لكن اين حوادث بيش و كم براى ديگر بلاد نيز - كه هنوز موجوديت و شهرت و عظمتشان باقى است - اتفاق افتاده است.

آن عامل كه رى را پس از قرنها آبادى و بزرگى - كه گاه آن را عروس دنيا مى دانستند و ديگر گاه ام البلادش مى خواندند - به جايى كشاند كه آن همه قصور معمور، عمارات دلكش، بازارهاى آباد و سرايهاى فرح بخش را از دست بداد و اندك اندك به صورت ديهى خُرد درآمد (كه به جاى شهر رى، قريه شاهزاده عبدالعظيمش نام دادند) نزاعهاى دينى پى گير و جنگهاى مذهبى و نفاقها و پراكندگيهاى داخلى فِرَق متعدد و مختلف مذهبىِ آن بود كه نظير آنها را بدين شدّت و حدّت در هيچ يك از بلاد نشان نداده اند.(1)

نزاع مذهبى ميان خواص رى، بيشتر به صورت جلسه، مناظره در محافل و مجالس حكام، اُمرا و سلاطين صورت مى گرفت.

مناقضات بين شيعه و سنى در اعصار گذشته كه عموما نيز از سكنه رى، قم، قزوين و كاشان بودند، به حدّى بوده كه عوام و جهال آنها با شمشير ، و خواص آنها با مناظره

به جان هم افتاده بودند و اين همه كتب نفيسه از قبيل: النقض،(2) نهج الحق،(3) ابطال الباطل،(4)

ص: 373


1- . حسين كريمان، رى باستان، ج 2، ص 423.
2- . عبدالجليل قزوينى.
3- . علامه حلى.
4- . فضل الله روزبهان خنجى شيرازى.

احقاق الحق(1) و مجالس المؤمنين(2) و صدها كتاب ديگر از تصادم افكار آنها و ردود ابطالات، معارضات و مناقضات آنها با يكديگر به عمل آمده است.(3)

بعد از پيروزى اسلام تا قرن پنجم و ششم هجرى حدود ده فرقه اسلامى و دو فرقه غيراسلامى در رى زندگى مى كردند؛ از جمله: شيعه دوازده امامى، زيدى، اسماعيلى، سنّى، حنفى، مالكى، حنبلى، نجاريّه، زعفرانيه، اشعريه، كلابيه و... و اقليتى از زردشتى و يهودى.

در قرن پنجم و ششم، بيشتر ساكنان رى را شيعيان تشكيل مى داده اند و از اين رو ، جايگاه و مساكن آنها وسيع تر بوده است.

در كتاب كامل ابن اثير در وقايع سال 582 هجرى در نزاع بين شيعه و سنى كه پس از مرگ محمد جهان پهلوان، رخ داده، اشارتى دارد و گويد: «كان بمدينة الرى ايضا فتنةٌ عظيمة بين السنةِ و الشيعه و تفرقَ أهلها و قُتل منهم و خربت المدينةُ و غيرها من البلاد».(4)

به هر حال، مناظرات حادّ كلامى، جنگ و جدالهاى اعتقادى، تكفير يك ديگر و تفرقه بين مذاهب اسلامى و... چنان ضربه اى به پيكر اسلام و وحدت و اتحاد مسلمين وارد آورد كه مسلمانان را ضعيف و جهان اسلام را به قهقرا كشاند. يك نمونه از ضعف مسلمين، قضيه اندلس است و اكنون نيز فلسطين.

مزار رجال و شخصيتهاى مذهبى

در دوره اسلامى، جمعى از بزرگان دينى اعم از شيعه و سنى در رى مدفون گرديده اند

ص: 374


1- . قاضى نورالله شوشترى.
2- . همان.
3- . عبدالجليل قزوينى، مقدمة النقض، ص 12.
4- . كامل ابن اثير، ج 9، ص 174؛ حسين كريمان، رى باستان، ج 2، ص 61.

كه مضجعشان مزار و مطاف بوده است. در كتابى، حدود هفتاد نفر از شيعيان و بزرگان فضل و كمال و امام زادگان نام برده شده كه در رى مدفون شده اند و پس از خرابى رى، به استثناى چند تن از امامزادگان، آثار مقابر آنان به تدريج محو گرديده است.(1) در اين مقاله به ذكر يكى از اين بزرگواران يعنى حضرت عبدالعظيم حسنى عليه السلام بسنده مى شود.

اين نكته را نمى توان انكار كرد كه مزارهاى مقدس رى، همانند بقاع مطهر حضرت عبدالعظيم ، امامزاده عبدالله ، امامزاده طاهر و حضرت حمزه و مراقد رجال مذهبى چون ابن بابويه(2) و ابراهيم(3) خواص و امام محمد(4) شيبانى و غير اينها در تمام حوادث رى همچنان آباد بمانده و مطاف بوده است.

دليل اين دعوى آنكه، هيچ خبرى در منابع مورد استناد به نظر نرسيد كه مهاجمى آن اماكن را خراب كرده باشد و حتى بقعه ابراهيم خوّاص نيز كه در مركز حوادث رى و جنب قلعه طبرك قرار داشت، تا زمان شاه طهماسب، همچنان آباد بمانده بود. (مراقد رجال سنى مذهب در عهد صفويان به تدريج از بين رفت).(5)

از شاه طهماسب فرامينى به دست است كه مفاد آنها مفيد اين نكته است كه بدان

ص: 375


1- . ابن طباطبا، منتقلة الطالبيه چاپ اوّل، ص 151 به بعد.
2- . ابوجعفر محمد بن على بن الحسين بن موسى بن بابويه قمى ملقب به صدوق كه در اثر دعاى حضرت ولى عصرعج متولد شد و در علوّ مقام و مرتبت به جايى رسيد كه درباره او گفته اند: «لولاه لاندرست آثار اهل بيت عليهم السلام». وى در حدود سيصد تأليف دارد كه از جمله آنها: «من لا يحضره الفقيه» است. تولد وى در سال 311 و رحلت او در سال 381 واقع شده است؛ شيخ عباس قمى، هدية الاحباب (چاپ 1349)، ص 49 - 50.
3- . ابواسحاق ابراهيم بن احمد بن اسماعيل خوّاص از عارفان بنام قرن سوم هجرى است كه به سال 291 هجرى در جامع مهدى رى در گذشته و در همان حدود در زير حصار طبرك به خاك رفته است طبقات الصوفيه، ص 278 و 290.
4- . ابوعبدالله محمد بن الحسن بن فرقد الشيبانى از فقهاى بزرگ حنفى است. اصل محمد بن حسن از دمشق است. او در سال 132 متولد و در سال 180 يا 187 يا 189 فوت كرده است . حسين كريمان، رى باستان، ج 1، ص 434 به بعد.
5- . حسين كريمان، رى باستان، ج 2، ص 439.

عهد، شهر رى را هنوز سكنه و جمعيتى بوده است كه او به تاريخ سلخ ربيع الاول سال 943 در باب توليت بقعه ابراهيم خوّاص فرمانى صادر نموده است.(1)

در فرمان ديگرى از وى به سال 950 صادر شده كه در آن نوشته شده:

...جميع زوار كه توطن در آستانه مقدسه نمايند، به غير از مردم و رعاياى رى، اصلاً مانع نشوند و كسانى كه در رى متوطن بوده، به فراغت اوقات گذارده شوند.

دلالت اين دو فرمان بر معمور و مسكون بودن رى دارد و نيازى به بسط سخن نيست.(2)

شاه طهماسب صفوى را به تعمير بقاع متبرك، و از جمله مشهد حضرت عبدالعظيم، اهتمامى بود؛ چنان كه به سال 944 به امر وى، ايوان حضرت عبدالعظيم را پى افكندند و در سال 950 محجّر مضبوطى به دور صندوق آن حضرت بساختند. و چون در آن ايام مردم از هر ديار به زيارت و طواف آن آستانه مى آمدند و كثرت جمعيت مى شد، به فرمان او، 24 دكّان و 24 منزل در آن حدود بساختند؛ در اين باب فرمانى از وى به سال 950، چنين مكتوب است:

بر در حمام بيست و چهار دكّان تهيه نمايند، كه صنّاع [در نسخه مطبوع صباغ ]در آنجا نشسته به خريد و فروخت مشغولى نمايند.(3)

و نيز در فرمان همان سال:

در حوالى حمام يا محلى ديگر كه مناسب باشد، محوطه اى تهيه نمايد، و در اندرون محوطه، بيست و چهار منزل كه ديوارهاى [در نسخه مطبوع قواره هاى] منازل به گل و خشت باشد و سقف با آجر و گچ تهيه نمايد.(4)

ص: 376


1- . همان، ج 1، ص 431.
2- . همان، ج 2، ص 442.
3- . همان، ج 2، ص 443.
4- . همان، ص 443 - 444.

با همه عنايتى كه وى [شاه طهماسب صفوى] به رى داشت، از آن زمان كه به فرمان او تهران مورد توجه قرار گرفت و باروى آنجا را به سال 961 بساختند(1)، ديگر در اخبار آن پهنه از «شهر رى» سخنى به ميان نمى آيد؛ چه، دولت تهران(2) آغاز گرديد و دولت رى پايان يافت كه «وَ لِلْبقاعِ دُوَلْ»؛ خانه هاى تهران آباد شد و خانه هاى رى

خراب.

خَلَتْ مَنازِلهُم عَنْهُمْ وَ هَلْ مَلأٌ

لَمْ تَخْلُ في هذهِ الدُّنيا مَنازِلَهُمْ

مردم آنجا، از وضيع و شريف، راه شهر جديد را در پيش گرفتند و مهد باستانى خويش را ترك گفتند و شعله پرنور فرهنگ در آنجا، رفته رفته به خاموشى گراييد و مدارس و مكاتب خالى ماند.

مَدارسُ آيات خَلَتْ من تِلاوة

وَ مَنزِلُ وحىٍ مُقفر العَرَصات

از قرن يازدهم هجرى تا حدود هشتاد سال پيش، از آن شهر كهنِ چند هزار ساله، اندازه ديهى بيش به جاى نماند كه به نام آستانه مقدس حضرت عبدالعظيمش مى ناميدند؛ چنان كه گفته شده:

در قرب و جوار اين شهر [طهران] بهشت آثار، دهى است معظّم، قريب به چهارصد خانوار و در آن قريه بهجت مدار، مشهد و مزارى نوربار واقعست كه فارسيان شاهزاده عبدالعظيمش خوانند... و در قديم آنجا را رى مى گفته اند.(3)

فضايل حضرت عبدالعظيم حسنى عليه السلام

يكى از محدثين جليل القدر و روات بزرگوار كه شرافت نسب و طهارت مولد را با

ص: 377


1- . همان، ص 444.
2- . به گفته امين احمد رازى، تهران به زينت باره و زيور اسواق متحلى گرديد و سمت شهريت پذيرفت؛ هفت اقليم، ج 3، ص 7.
3- . حسين كريمان، رى باستان، ج 2، ص 444، به نقل از: جهان نماى فلوغون رفائيل.

فضيلت علم و تقوا به هم آميخته، حضرت «عبدالعظيم بن عبداللّه بن على بن الحسن بن زيد بن الحسن بن على بن ابى طالب عليهم السلام» است. اين سيد شريف از مشايخ حديث و از زهاد و عباد زمان خود بود. به طورى كه از حالات وى پيدا است، او به محضر سه نفر از ائمه معصوم عليهم السلامرسيده و از آن بزرگواران نقل حديث فرموده است. از اخبار منقوله، به طور وضوح استفاده مى گردد كه وى مورد مهر و علاقه و محل اعتماد و اطمينان ائمه اطهار عليهم السلام بوده است. داستان زير، موقعيت علمى و ادب و احترام او را به ائمه زمان خود ثابت مى كند.

حضرت امام على النقى عليه السلام به دليل علم و تقوا و ورع عبدالعظيم حسنى عليه السلام ، وى را بر تمام امام زادگان زمانش تفضيل داده و مقدّم مى داشت؛ زيرا كه او از علماى اهل بيت، فقها و سادات ذوى الاحترام بود. هرگاه به محضر امام عليه السلام مى رسيد، دست هاى خود را از عبا بيرون آورده و در آستانه منزل ايستاده، دست به سينه گرفته و عرضه مى داشت: السلام عليك يابن رسول الله و رحمة الله و بركاته.

امام عليه السلام نيز به اين كيفيت او را پاسخ مى داد: «و عليك السلام و رحمة الله و بركاته مرحبا بك يا اباالقاسم (آفرين بر تو باد) الىّ الىّ (بيا نزديك من).»

و او را نزد خود مى طلبيد تا جايى كه در كنار خود نشانيده، به او ترحبب (مرحبا) گفته و احترام مى گذارد و تا او در محضر امام بود، تمام توجه آن حضرت به او بود و او

هم به غير صورت امام عليه السلام به ديگرى التفات و توجهى نداشت.

اين موضوع بر حاضران ناگوار آمد؛ زيرا خود را نزديك تر از او به امام مى دانستند. يك روز اين مطلب را با امام در ميان گذاشته و گفتند: او حسنى است و به چهار واسطه به امام حسن عليه السلام مى رسد و ما حسينى ايم و خويشاوندى ما به شما نزديك تر از اوست. امام فرمودند: پاسخ شما را امروز خواهم داد.

طبق معمول، به وقت هر روز، حضرت عبدالعظيم حسنى عليه السلام آمد، دم درب ايستاد و مانند هر روز دست به سينه گرفته و عرض ادب كرد و گفت: السلام عليك يابن

ص: 378

رسول الله و رحمة الله و بركاته. پس آن حضرت فرمودند: «و عليك السلام و رحمة الله و بركاته، اجلس مكانك (بنشين همان جا)» و سخن هر روز را - كه مى فرمود: الىّ الىّ - نفرمود. پس عبدالعظيم عليه السلام بدون آنكه ناراحت شود و خم به ابرو بياورد، امر امام را اطاعت كرد. حاضرين از اين عمل، كه به ظاهر استخفاف او بود، خشنود شدند، اما عبدالعظيم عليه السلام ناراحت نشده و در دل خود خلجانى راه نداد، بلكه با خود مى گفت: من بنده ام، آنچه مولا و آقايم بفرمايد، صلاح و مصلحت من است.

سپس امام عليه السلام به آنكه بالاى دست حضرت عبدالعظيم عليه السلام نشسته بود رو كرده، از او مسئله اى پرسيد و او نتوانست جواب بدهد. امام به حضرت عبدالعظيم عليه السلام فرمود: يا اباالقاسم ! جواب بده، و او فورا جوابى كه امام مى خواست داد. آن گاه امام عليه السلام به او فرمودند: احسنت يا ابالقاسم! تو با اين مقام علمى نبايد زيردست ايشان بنشينى، برخيز بالا دست او بنشين. و اين چنين مسائل را يكى بعد از ديگرى از كسانى كه بالا دست عبدالعظيم بودند، سؤال مى كردند و آنها پاسخى نداشتند و آن بزرگوار فورا جواب مى داد. حضرت نيز به او مرحبا مى گفتند و او را به نزد خويش مى طلبيدند؛ تا به مقام و مجلس همه روزه رسيد.

آن گاه رو به حضرات كرده و فرمودند: اين جواب اشكالات شما، اگر عبدالعظيم را ارج مى گذارم، براى مقام علمى او است.(1)

همچنين، حديث عرض دين - كه از احاديث بسيار شريف و آموزنده آن بزرگوار است - از طرف او به حضرت هادى عليه السلام و تصديق اعتقادات او از سوى آن حضرت، دليل بزرگى است بر اينكه وى به حضرات معصومين ايمان راسخ و عقيده ثابت داشته است.

ص: 379


1- . محمد شريف رازى، اختران فروزان رى و طهران، ص 34.

متن حديث

محمد بن على بن حسين ابن بابويه (شيخ صدوق) قال: حدثنا على بن احمد بن موسى الدقاق رحمه الله و على بن عبدالله الورّاق جميعا قالا: حدثنا محمد بن هارون الصوفى. قال: حدثنا ابوتراب عبيدالله بن موسى الرويانى عن عبدالعظيم بن عبدالله الحسنى. قال: دخلت على سيدى على بن محمد بن على بن موسى بن جعفر ابن محمد بن على بن الحسين بن على بن ابيطالب عليهم السلام.

فلمّا بصر بى قال لى: مرحبا بك يا اباالقاسم انت ولينّا حقّا.

قال: فقلت له: يابن رسول الله! انى أريد أن أعرض عليك دينى. فان كان مرضيا ثبت عليه حتى القى الله عزوجل. فقال: هات يا اباالقاسم!

فقلت: إنى أقول ان الله تعالى واحد ليس كمثله شى ء، خارج عن الحدّين؛ حدّ الابطال و حدّ التشبيه. و انه ليس بجسم و لا صورة و لا عرض و لا جوهر بل هو مجسّم الاجسام و مصوّر الصور و خالق الاعراض و الجواهر و ربّ كل شى ء و مالكه و جاعله و محدثه.

و انّ محمدا عبده و رسوله خاتم النبيين فلا نبى بعده الى يوم القيمه. و انّ شريعته خاتم الشرايع فلا شريعة بعدها الى يوم القيامة.

و اقول انّ الامامة و الخليفة و ولىّ الامر بعده اميرالمؤمنين على بن ابيطالب ثم الحسن ثم الحسين ثم على بن الحسين ثم محمد بن على ثم جعفر بن محمد ثم موسى بن جعفر ثم على بن موسى ثم محمد بن على عليهم السلام ثم انت يا مولاى.

فقال على بن محمد عليهاالسلام: و من بعدى الحسن، ابني، فكيف للناس بالخلف من بعده؟ فقلت: و كيف ذاك يا مولاى قال لانه لا يرى شخصه و لا يحل ذكر اسمه. حتى يخرج فيملاء الارض قسطا و عدلا كما ملئت ظلما و جورا.

قال: فقلت اقررت و اقول: انّ وليهم ولى الله و عدوّهم عدو الله و طاعتهم طاعة

ص: 380

الله و معصيتهم معصية الله.

و اقول انّ المعراج حق و المسئلة فى القبر حق و انّ الجنة حق و النار حق و الصراط حق و الميزان حق و انّ الساعة آتيه لا ريب فيها و انّ الله يبعث من فى القبور.

و اقول: انّ الفرائض الواجبة بعد الولاية: الصلوة ، الزكوة ، الصوم ، الحج ، الجهاد ، الامر بالمعروف ، النهى عن المنكر.

فقال على بن محمد عليهم السلام: يا اباالقاسم! هذا والله دين الله الذى ارتضاه لعباده فاثبت عليه ثبتك الله بالقول الثابت فى الحيوة الدنيا و الآخرة.(1)

ترجمه حديث

حضرت عبدالعظيم حسنى عليه السلام فرمود: من وارد شدم بر آقايم حضرت امام على النقى عليه السلام و چون چشم مباركش به من افتاد، به من مرحبا و آفرين گفت و فرمود: اى ابوالقاسم! تو دوست حقيقى ما هستى، پس به آن حضرت گفتم: اى پسر رسول خدا! من مى خواهم عقايد دينى خودم را بر شما عرضه بدارم كه اگر درست است بر آن باقى بمانم تا خداى را ملاقات كنم.

پس آن حضرت فرمود: بگو اى ابوالقاسم! پس گفتم: من معتقدم خدا يكى است و مانند او چيزى نيست و از دو حد ابطال و تشبيه بيرون است. خداوند جسم، صورت، عرض و جوهر نيست، بلكه پروردگارِ اجسام است و آنها را جسميت داده، صورتها را تصوير فرموده و اعراض و جواهر را آفريده است. او خداوند همه چيز است و مالك و به وجودآورنده اشيا است.

و عقيده دارم: محمد صلى الله عليه و آله بنده و فرستاده او و خاتم پيامبران است و پس از وى، تا روز قيامت، پيغمبرى نخواهد بود و شريعت او آخرينِ شرايع بوده و پس از آن،

ص: 381


1- . امالى صدوق چاپ 1300 ق، ص 204، مجلس 54.

شريعت و مذهبى نخواهد آمد.

عقيده من درباره امامت اين است كه امامِ بعد از پيامبر اسلام، حضرت محمد صلى الله عليه و آله، اميرالمؤمنين على بن ابيطالب عليه السلام است و بعد از او، فرزندش حسن و پس از وى، حسين و بعد از او، على بن الحسين و پس از او، محمد بن على سپس، جعفر بن محمد و آن گاه، موسى بن جعفر و بعد از او، على بن موسى و پس از او، محمد بن على و بعد از او، شما امام مفترض الطاعه هستيد. در اين هنگام حضرت هادى عليه السلام فرمود: پس از من فرزندم حسن امام است، ليكن مردم درباره امام بعد از او چه خواهند كرد.

حضرت عبدالعظيم عليه السلام مى فرمايد: عرض كردم اى مولاى من! مگر جريان زندگى امام بعد از او از چه قرار است؟ فرمود: امامِ بعد از فرزندم حسن، شخصش ديده نمى شود و اسمش در زبانها جارى نمى گردد تا آن گاه كه از پس پرده غيبت بيرون شود و زمين را از عدل و داد پر نمايد، همان طور كه پر از جور و ظلم و ستم شده باشد.

حضرت عبدالعظيم عليه السلام گويد: عرض كردم به اين امام غايب هم معتقد شدم و اكنون مى گويم: دوست آنان، دوست خدا است و دشمنان ايشان، دشمنان خداى اند، طاعت آنان، طاعت پروردگار و معصيت و نافرمانى از آنها، موجب معصيت و گناه است.

من عقيده دارم كه معراج حق است و پرسش در قبر و همين طور بهشت، دوزخ، صراط و ميزان، حق اند و روز قيامت خواهد آمد و در وجود آن شكى نيست و خداوند همه مردگان را زنده مى كند.

و نيز عقيده دارم كه واجبات، بعد از اعتقاد به ولايت و امامت اميرمؤمنان و يازده فرزندش عبارت است از: نماز، زكات، روزه، حج، امر به معروف و نهى از منكر.

در اين هنگام حضرت هادى عليه السلام فرمودند: اى ابوالقاسم! به خدا سوگند اين عقايد و معتقدات شما، دين خدا است كه براى بندگانش برگزيده است . بر اين عقيده ثابت

ص: 382

باش! خداوند تو را به همين طريق در زندگى دنيا و آخرت پايدار بدارد!(1)

همچنين فرمايش حضرت رضا عليه السلام در پيامى كه توسط ايشان براى شيعيان فرستاده اند، شاهد روشنى است بر اثبات اخلاص و اعتقاد كامل آن جناب. شيخ مفيد رحمه الله آن حديث شريف را چنين نقل فرموده است:

محمّد بن النعمان المفيد قال: روي عن عبدالعظيم عليه السلام عن أبى الحسن الرضا عليه السلام قال: يا عبدالعظيم! ابلغ عني أوليائي السلام و قل لهم أن لا يجعلوا للشيطان على أنفسهم سبيلاً، و مرهم بالصدق في الحديث و أداء الامانة، و مرهم بالسكوت و ترك الجدال فيما لا يعنيهم و إقبال بعضهم على بعض و المزاورة، فانَّ ذلك قربة إلىّ و لا

يشتغلوا أنفسهم بتمزيق بعضهم بعضا، فانى آليت على نفسي أنه من فعل ذلك و أسخط وليّا من أوليائي دعوت الله ليعذّبه فى الدنيا أشدَّ العذاب و كان فى الآخرة من

الخاسرين، و عرِّفهم أنَّ الله قد غفر لمحسنهم و تجاوز عن مسيئهم ألا من أشرك به أو

آذى وليا من أوليائي، أو أضمر له سوءا فإنَّ الله لا يغفر له حتى يرجع عنه فان رجع و إلا نزع روح الايمان عن قلبه و خرج عن ولايتي و لم يكن له نصيبا فى ولايتنا و أعوذ بالله

من ذلك.(2)

ترجمه:

عبدالعظيم حسنى عليه السلام از حضرت رضا عليه السلام روايت كرده كه آن جناب فرمود: دوستان مرا از من سلام برسان و به آنان بگو: در دلهاى خود از براى شيطان راهى باز نكنند و آنها را امر كن به راستگويى در گفتار و اداى امانت و سكوت و ترك منازعه و جدال در كارهاى بيهوده و آنان را امر كن كه با يكديگر آميزش و آمد و شد كنند كه اين عمل آنها

موجب نزديكى به من مى شود.

ص: 383


1- . امالى صدوق، ترجمه كمره اى، مجلس 54.
2- . الاختصاص، ص 247.

دوستان من نبايد اوقات خود را به مخالفت و دشمنى با يكديگر مشغول سازند. من با خويشتن پيمان بسته ام كه از خداوند بخواهم تا هركس را كه مرتكب اين گونه كارها شود و يا يكى از دوستانم را مورد خشم و غضب قرار دهد، در دنيا به سخت ترين عذاب گرفتار سازد؛ اين نوع اشخاص در آخرت از زيانكاران خواهد بود.

دوستانِ مرا متوجه كن كه خداوند، نيكوكاران آنها را آمرزيده و از بدكاران آنان درگذشته؛ مگر كسانى كه شرك آورده اند و يا يكى از دوستان مرا رنجانده اند و يا در دل خود به وى كينه و عداوت دارند. پروردگار از اين گونه اشخاص نخواهد گذشت و آنها را نمى بخشد ، مگر اينكه از نيت خود برگردند. اگر از اين كار زشت خود برگشتند، مورد آمرزش خداوند قرار خواهند گرفت و اگر در اين عمل باقى ماندند، خداوند روح ايمان را از دل آنها خارج خواهد ساخت و از ولايت من نيز بيرون مى روند و در دوستى ما اهل بيت هم بهره نخواهند داشت و من از اين زلات مردم، به خدا پناه مى برم.

حضرت عبدالعظيم عليه السلام در زمان خود داراى موقعيتى عظيم بوده است. وى با بزرگان شيعه و رُوات درجه اوّل آميزش داشته و با عده كثيرى از اصحاب حضرت صادق، امام كاظم و حضرت رضا عليهم السلام از جمله: هشام بن حكم، ابن ابى عمير، على بن جعفر، حسن بن محبوب كه از مشايخ او هستند، محشور بوده است و اين خود دليل بارزى است بر اينكه وى داراى مقام ارجمندى بوده و با اين گونه اشخاص - كه از خواص حضرت صادق و موسى بن جعفر عليهم السلامبودند - مجالست مى نموده است.

علماى رجال و فقهاى بزرگ، نام حضرت عبدالعظيم عليه السلام را در كتاب هاى خود آورده و او را توصيف و تمجيد كرده اند، و همگان او را به خلوص عقيده، صفاى باطن و اعتقاد صحيح ستوده و معرفى مى نمايند.

درباره عظمت و بزرگى وى، تنها اين موضوع كافى است كه ايشان عقايد دينى و

ص: 384

مذهبى خود را به امام زمان خويش عرضه داشت و تصديق صحت آنها را خواستار شد و امام عليه السلام نيز تصديق كردند. اين خود شاهد صادقى بر خلوص نيت و عقيده پاك او به امام زمانش است. مگر حضرت هادى عليه السلام به او نفرمود: تو حقا از دوستان ما هستى؟(1) اين فرمايش امام ، جامع ترين تعريفى است كه درباره ايشان شده، به علاوه حضرت عبدالعظيم عليه السلام با آن شرافت نسب، عظمت خانوادگى، اعتقادات صحيح و اعمال پسنديده، مورد رضايت و تصديق امام بوده است.

اخبارى هم در فضيلت ثواب زيارت او از امام عليه السلام رسيده و محدثين بزرگى، مانند صدوق و ابن قولويه، آنها را در كتب خود ذكر كرده اند كه اين نيز شاهد گويايى است بر مقام ارجمند وى، در نزد حضرات معصومين عليهم السلام.

فضيلت زيارت حضرت عبدالعظيم عليه السلام

ابن قولويه در كامل الزيارات از على بن الحسين بن موسى بن بابويه و او از محمد بن يحيى اشعرى عطار قمى روايت كرده كه شخصى از اهل رى گفت: بر حضرت ابوالحسن عسكرى، امام هادى عليه السلام ، وارد شدم. آن جناب از من پرسيد: كجا بودى؟ عرض كردم: به زيارت سيدالشهدا عليه السلام رفته بودم. فرمود: آگاه و متوجه باش اگر قبر عبدالعظيم حسنى را كه در نزد شما مى باشد زيارت كرده بودى، مثل اين بود كه حسين بن على عليهم السلام را زيارت كرده باشى.(2) اين حديث را نيز رئيس المحدثين، شيخ صدوق، در ثواب الاعمال(3) روايت كرده است.

استبعادى كه به نظر رسيده و مى گويند، اين است كه بين عبدالعظيم حسنى عليه السلام كه به

چهار واسطه به امام ممتحن عليه السلام مى رسد، با حضرت سيدالشهدا - سلام الله عليه -

ص: 385


1- . امالى صدوق ترجمه كمره اى، ص 338 - 339.
2- . ص 324، باب 107.
3- . ص 95.

كه امام معصوم، مظلوم و مفترض الطاعه است، فرق زيادى است و اصلاً با يكديگر قابل مقايسه نيستند، البته در اينكه امام حسين عليه السلام افضل است و مقام و مرتبه اش با عبدالعظيم عليه السلام تفاوت دارد، حرفى نيست و زيارت او نيز بايد از نظر اجر و مزد افضل باشد؛ ولى در مورد حضرت عبدالعظيم عليه السلام ، ممكن است اين خصوصيت، علل و جهاتى داشته باشد كه اين روايت درباره فضيلت زيارت او صادر گرديده است.

عصر خفقان و شكنجه

چنان كه مى دانيم، زمان حكومت متوكل عباسى - عصر حضرت هادى عليه السلام - دوران سختى براى خاندان رسالت و شيعيان آنها بود. كسى جرأت نداشت سخنى از امام هادى و آل على عليهم السلام بگويد؛ چنان كه يعقوب بن سكيت، معلم فرزندان متوكل، وقتى كه از حضرت على و امام حسن و امام حسين عليهم السلام دفاع كرد، زبانش را بريدند و او را به سخت ترين وضعى كشتند.

در چنين زمانى، آن مرد، با زحمات فراوان و مشكلات سخت آن زمان، به كربلا رفته و سپس در سامرا خدمت امام رسيده و صدماتى كه از مأمورين حكومت به او وارد شده بود، خدمت امام عرضه داشت؛ امام فرمود: «لو زرت قبر عبدالعظيم عندكم، كنت كمن زار الحسين عليه السلام بكربلا».

علامه امينى رحمه الله در ذيل اين حديث فرموده: اين حديث، اشاره است به خصوصيت اين مرد كه راوى خبر است.(1)

تولد و وفات حضرت عبدالعظيم حسنى عليه السلام

از تاريخ تولد حضرت عبدالعظيم عليه السلام ، اطلاع درستى در دست نيست و در مصادر ترجمه او، از اين موضوع ذكرى به ميان نيامده است. آنچه مسلم است، وى در

ص: 386


1- . اين حديث در كتاب عبدالعظيم حسنى عليه السلام ، حياته و مسنده، نوشته عطاردى، صفحات 52 - 62 مورد بحث قرار گرفته است.

زمان حضرت موسى بن جعفر عليهم السلام حيات داشته است.

احاديثى كه در كتاب هاى روايى از حضرت رضا عليه السلام و امثال هشام بن حكم - كه در عصر هارون از دنيا رفته اند - نقل شده، مشعر به اين است كه حضرت عبدالعظيم حسنى عليه السلام در عصر و زمان حضرت موسى بن جعفر عليهماالسلام، حدود سال 160 و يا سال 170 هجرى قمرى، به دنيا آمده باشد.(1)

از تاريخ وفات او نيز اخبارى در دست نيست، ولى از روايتى كه در فضيلت زيارت او رسيده است، پيدا است كه وى در زمان امام هادى عليه السلام وفات كرده است.(2)

نقل شده است كه وفات آن حضرت در نيمه ماه شوال اتفاق افتاد.(3) به همين دليل،

سال هاى متمادى است كه هر سال در ايام يادشده، از طرف آستانه مباركه عظيميه و مردم شهر رى، مجالس سوگوارى برپا مى شود.

پدر و اجداد آن حضرت

عبدالله، پدر حضرت عبدالعظيم عليه السلام ، از كنيزى به نام حيفا (يا هيفا) متولد شد و چون پدرش (على) در زندان منصور درگذشت، كفالت او به عهده جدش قرار گرفت.

عبدالله، در دامان جد خود حسن بن زيد نشو و نما يافت و از عواطف وى بهره مند بود تا به حد رشد و كمال رسيد. حسن بن زيد، علاقه مفرطى به اين كودك داشت و او را بر فرزندان خود برترى مى داد و در تعليم و تربيت او مى كوشيد.

نسب آن حضرت عبدالعظيم عليه السلام چنين است: عبدالعظيم بن عبدالله بن على بن حسن بن زيد بن حسن بن على بن ابيطالب عليهم السلام.(4)

ص: 387


1- . محمد شريف رازى، اختران فروزان رى و تهران، ص 22.
2- . عطاردى، زندگى حضرت عبدالعظيم عليه السلام ، ص 64.
3- . شيخ جواد كنى، تذكرة عظيميّة.
4- . ابن عنبيه، عمدة الطالب چاپ 1380 ق، ص 94.

صاحب جنات النعيم نسب شريف آن حضرت را در اين بيت آورده است:

ليس ما بينُه و بين المجتبى

غير عينين و حاء ثم زاى(1)

برادران آن حضرت

شيخ عباس قمى، اولاد عبدالله را نُه نفر ذكر مى كند: 1 . احمد؛ 2 . قاسم؛ 3 . حسن؛ 4 . عبدالعظيم؛ 5 . محمد؛ 6 . ابراهيم؛ 7 . على اكبر؛ 8 . على اصغر؛ 9 . زيد.(2)

زوجه حضرت عبدالعظيم عليه السلام

محدث قمى، روايت كرده كه خديجه، دختر قاسم بن حسن بن زيد بن حسن، كه به زهد و تقوا و ترك دنيا معروف بود، زوجه مكرمه حضرت عبدالعظيم حسنى عليه السلام است و اين قاسم از طرف پدر و مادر به امام مجتبى عليه السلام مى رسد. بنابراين حضرت عبدالعظيم عليه السلام با دخترعموى پدرش ازدواج كرده است.(3)

فرزندان آن حضرت

حضرت عبدالعظيم عليه السلام ، فرزندى داشت به نام محمد كه بسيار با ورع، متقى، زاهد و عابد بود. وى از دنيا رفت و از او اولادى به جاى نماند. همچنين ايشان دخترى به نام ام سلمه داشته كه اين بانو، زوجه محمد بن ابراهيم بن ابراهيم بن حسن بود و از او سه

پسر به نامهاى حسن، عبدالله و احمد به جاى ماند. بنا بر اين قول، حضرت عبدالعظيم عليه السلام از طرف پسرش بلاعقب است و اعقاب او، از طرف دخترش ام سلمه مى باشد.(4)

ص: 388


1- . در اين مصرع، حروف اوّل نام پدران آن حضرت است.
2- . منتهى الآمال چاپ رحلى، ص 179.
3- . همان، با تصحيح ابن مؤلف، قسمت چهارم، ص 41.
4- . عطاردى، زندگانى حضرت عبدالعظيم عليه السلام ، ص 64 ، به نقل از: عمدة الطالب، ص 49 و سرّ السلسلة العلوية، ص 24.

اساتيد و مشايخ آن حضرت

مشايخ روايتى حضرت عبدالعظيم عليه السلام كه در كتابهاى كافى، محاسن برقى، كامل الزيارات، من لايحضره الفقيه، معانى الاخبار، الاختصاص، علل الشرايع، عيون الاخبار، امالى شيخ طوسى، امالى شيخ صدوق، اكمال الدين، غيبت نعمانى، مستدرك الوسائل و مصباح المتهجد آمده، 25 نفر

است:

1 . على بن جعفر؛ 14 . سهل بن سعد؛

2 . هشام بن حكم؛ 15 . حسن بن حسين عرفى (عمرى)؛

3 . محمد بن ابى عمير؛ 16 . بكار بن كردم؛

4 . حسن بن محبوب؛ 17 . عمر بن محمد بن اذينه؛

5 . صفوان بن يحيى؛ 18 . حسين بن مياح؛

6 . سليمان بن جعفر جعفرى؛ 19 . حسن بن عبدالله بن يونس؛

7 . سليمان بن حفص مروزى؛ 20 . حسن بن حكم؛

8 . يحيى بن سالم؛ 21 . حرب بن طحان؛

9 . على بن اسباط؛ 22 . محمد بن عمر بن يزيد؛

10 . ابراهيم بن ابى محمود؛ 23 . حسن بن على؛

11 . محمد بن فضيل؛ 24 . محمود بن ابى البلاد؛

12 . موسى بن محمد عجلى؛ 25 . سليمان بن سفيان.

13 . مالك بن عامر؛

راويان و تلامذه آن حضرت

راويان و تلامذه اى كه از حضرت عبدالعظيم عليه السلام اخذ حديث كرده و در طرق روايات و اخبار او ذكر شده اند، پانزده نفر هستند:

ص: 389

1 . سهل بن زياد رازى؛ 9 . حسن بن ابى زياد؛

2 . احمد بن مهران قمى؛ 10 . حسين بن ابراهيم علوى؛

3 . سهل بن جمهور؛ 11 . حسين بن يزيد نوفلى؛

4 . ابراهيم بن على؛ 12 . احمد بن حسن؛

5 . محمد بن خالد برقى؛ 13 . حمزة بن قاسم علوى؛

6 . صالح بن فيض عجلى؛ 14 . ابراهيم بن هاشم قمى؛

7 . عبدالله بن محمد عجلى؛ 15 . احمد بن محمد بن خالد برقى.

8 . عبيدالله بن موسى رويانى؛

شرح حال و جلالت اين بزرگواران، در اين مختصر نمى گنجد. ذكر حالات، خصوصيات زندگى و عقيده علما و فقها درباره آنها در كتابهاى رجال و مشيخات حديثيه آمده است.

تأليفات حضرت عبدالعظيم عليه السلام

حضرت عبدالعظيم عليه السلام در مدت حيات خود، كتابهايى را نيز تأليف كرده است كه در فهارس كتاب هاى شيعه از كتاب هاى او اسم برده اند. نجاشى در ضمن حالات او فرموده: عبدالعظيم حسنى عليه السلام ، كتابى درباره خطبه هاى اميرالمؤمنين(1) نوشته كه در اخبار او، دو حديث از اميرالمؤمنين ديده مى شود كه يكى از آنها، همان حديث معروف است كه آن حضرت با شُريح قاضى(2) در مورد منزلى كه خريده

ص: 390


1- . آقا بزرگ تهرانى، الذريعة، ج 7، ص 190.
2- . شريح بن حارث كندى را عمر بن خطاب براى امور قضايى كوفه انتخاب كرد و او همواره در اين شهر به اختلافات مردم رسيدگى مى كرد و شصت سال در اين مقام ماند. در فتنه ابن زبير مدت سه سال از اين شغل كناره گيرى كرد و پس از اينكه حجاج بن يوسف بر عراق مسلط گرديد، شريح از مقامش مستعفى گرديد و درب منزلش را بر روى مردم بست. ابن ابى الحديد گويد: شريح به على بن ابى طالب عليه السلام ايمان نياورد و در باطن امر در زمره مخالفين او بود. گويند: شريح بسيار مزاح و خوش مشرب بود و در اين مورد داستانهايى از او نقل شده است. شريح مدت زيادى عمر كرد. با اينكه او زمان جاهليت را درك كرده وليكن از صحابه شمرده نشده است. وى در سال 87 در حالى كه 108 سال از عمرش گذشته بود، درگذشت.

بود، گفت وگو مى كند.

اين خطبه در نهج البلاغه نيز موجود است و با خطبه اى كه از طريق عبدالعظيم عليه السلام نقل شده، فرقى ندارد، ليكن خطبه دوم كه در امالى ابن الشيخ از عبدالعظيم عليه السلام روايت شده و موضوع آن در مذمت دنياى فانى و عدم اعتنا به لذت اين جهان است، جز در اين طريق، در طرق ديگر مشاهده نمى شود و در نهج البلاغه نيز ذكر نگرديده است. اين خطبه را نيز حضرت عبدالعظيم عليه السلام از شريح قاضى روايت كرده است.

دومين تأليف عبدالعظيم عليه السلام ، كتابى بوده كه وى از آن به «يوم و ليله» تعبير كرده است. صاحب بن عباد، در رساله خود، از اين كتاب نام مى برد و در الذريعه به نام «اليوم و الليله» آمده است.(1)

در خاتمه، رساله اى كه صاحب ابن عباد (ابوالقاسم اسماعيل بن عباد)(2) درباره

حضرت عبدالعظيم عليه السلام نوشته و محدث معروف قرن اخير، مرحوم حاج ميرزا حسين نورى،(3) آن را در خاتمه مستدرك الوسائل آورده، نقل مى كنيم و ترجمه آن را از كتاب

ص: 391


1- . آقا بزرگ تهرانى، الذريعه، ج 25، ص 304.
2- . اسماعيل بن عباد بن العباس بن عباد بن احمد بن ادريس الطالقانى المعروف بالصاحب، كافى الكفات ابوالقاسم كاتب، اديب، فصيح، سياسى، مشارك فى انواع من العلوم. او از نوادر روزگار و بزرگان زمان خود بود. در شانزدهم ذى القعده سال 326 هجرى در (اصطخر) و بعضى گويند در طالقان متولد شد و در بيست و چهارم صفر سال 385 در رى فوت كرد و جنازه او را به اصفهان حمل نمودند . (عمر رضا كحاله، معجم المؤلفين، ج 2، ص 274). او وزارت مؤيدالدوله و فخرالدوله بويهى را بر عهده داشت. وى به اميرالمؤمنين و ائمه اطهار عليهم السلامعلاقه مفرطى داشت و اشعارى در مدح خاندان عصمت و طهارت سروده است. فضايل او بيشتر از اين است كه در اين مختصر بگنجد (حسين كريمان، رى باستان، ج 1، ص 355).
3- . حاج ميرزا حسين بن محمد تقى نورى طبرسى از محدثين متتبع قرن حاضر بود. وى كتابهاى زيادى تأليف كرده كه مشهورترين آنها مستدرك الوسائل است. مرحوم شيخ عباس قمى، صاحب مفاتيح الجنان، از تلامذه ايشان بوده و در كتابهاى خود از او به عظمت و بزرگى ياد كرده است. محدث نورى رحمه الله در سال 1320 قمرى از دنيا رفت.

زندگانى حضرت عبدالعظيم عليه السلام نوشته عطاردى قوچانى مى آوريم:

«قال الصاحب رحمه الله سألت عن نسب عبدالعظيم الحسنىالمدفون بالشجرة صاحب المشهد قدّس الله روحه و حاله و اعتقاده و قدر علمه و زهده، و أنا ذاكر ذلك على اختصار، و بالله التوفيق.

هو ابوالقاسم عبدالعظيم بن عبدالله بن على بن الحسن بن زيد بن الحسن بن على بن ابى طالب عليه و على آبائه السلام، ذو ورع و دين عابد معروف بالامانة و صدق اللهجة عالم بامور الدين قائل بالتوحيد و العدل كثير الحديث و الرواية يروى، عن ابى جعفر محمد بن على بن موسى، و عن ابنه ابى الحسن صاحب العسكر عليهم السلام و لهما اليه الرسائل،

و يروى عن جماعة من اصحاب موسى بن جعفر و على بن موسى عليهم السلام، و له كتاب يسمّيه كتاب يوم و ليلة (اليوم و اللّيله(1)) و كتب(2) ترجمتها روايات عبدالعظيم ابن عبدالله الحسنى عليه السلام ؛ و قد روى عنه من رجالات

الشيعة خلق كاحمد بن أبى عبدالله البرقى و احمدبن(3) محمد بن خالد و ابوتراب الرّويانى، و خاف من السلطان فطاف البلدان على انه فيج(4)، ثم ورد الرّى و سكن بساربانان فى دار رجل من الشيعة فى سكّة الموالى، و كان يعبدالله عزوجل فى ذلك السرب يصوم النهار و يقوم اللّيل، و يخرج مستترا فيزور القبر الذى يقابل الان قبره و بينهما الطريق، و يقول هو قبر رجل من ولد موسى بن جعفر عليهم السلام، و كان يقع خبره الى الواحد بعد الواحد من الشيعة حتى عرفه أكثرهم.

ص: 392


1- . الذريعه، ج 25، ص 304.
2- . جنة النعيم، ص 478، ؟؟؟
3- . در ذيل آمده: كذا فى النسخة و هما واحد. سفينه اين را ندارد.
4- . الفيج معرب پيك به معناى نامه رسان است؛ قاموس.

فراى رجل من الشيعة فى المنام كان رسول الله صلى الله عليه و آله قال: انَّ رجلا من ولدى يحمل غدا من سكّة الموالى؛ فيدفن عند شجرة التفّاح فى باغ عبدالجبار بن عبدالوهاب؛ فذهب الرجل ليشترى الشجرة و كان صاحب الباغ راى ايضا رؤيا فى ذلك فجعل موضع الشجرة مع جميع الباغ وقفا على اهل الشرف و التشيّع يدفنون فيه؛ فمرض عبدالعظيم رحمة الله عليه و مات، فحمل فى ذلك اليوم الى حيث المشهد.

ترجمه

از من نسب عبدالعظيم حسنى عليه السلام را، كه در مقبره شجره مدفون است، پرسيدى و خواستى كه تو را از حالات، عقايد، علم، دانش، فضل، كمال، زهد و ورع او مطلع كنم. من اكنون به توفيق خدا، به طور اختصار مطالبى را درباره او يادآورى مى كنم. وى ابوالقاسم عبدالعظيم بن عبدالله بن على بن الحسن بن زيد بن الحسن بن على بن ابى طالب عليهماالسلام است. او صاحب ورع و تقوا و مذهب درست و روش صحيح بود. وى داراى اعتقاد پاك و از اهل عبادت به شمار مى رفت و معروف به امانت و درست كارى و راستگويى بود.

عبدالعظيم عليه السلام در امور دين، آگاه و مطلع، و به مسائل مذهبى و احكام قرآن به خوبى آشنا بود، حقايق دينى را درك مى كرد و به عدل و توحيد، كه مذهب اهل حق است، اعتقاد داشت. او احاديث و روايات زيادى نقل كرده و از حضرت جواد و ابوالحسن هادى عليهماالسلام نيز روايت مى كند و آن دو بزرگوار، مراسلات و توقيعاتى براى او نوشته اند. همچنين از جماعتى از اصحاب حضرت موسى بن جعفر و حضرت رضا عليهماالسلامنقل حديث كرده است.

عبدالعظيم حسنى عليه السلام كتاب ها و تأليفاتى هم دارد كه از آن جمله، كتابى است كه وى آن را به «يوم و ليله» نام گذارى كرده بود. عده اى از بزرگان شيعه و مشايخ حديث و روايت، از وى اخذ حديث كرده اند كه از جمله آنها: احمد بن ابى عبدالله برقى و ابوتراب

ص: 393

رويانى هستند. عبدالعظيم عليه السلام از سلطان زمان خويش بيمناك و انديشمند بود، او ترسان در شهرها گردش مى كرد و خود را قاصد و پيك سلطان به مردم معرفى مى كرد. هنگامى كه او در شهرها، از ترس عمّال خليفه وقت، در سير بود، وارد شهر رى شد و در محله ساربانان، به منزل يكى از شيعيان در «سكة الموالى»(1) ساكن گرديد؛ روزها در سرداب اين منزل به سر مى برد و شب ها را به نماز و روزها را به روزه مى گذرانيد.

در مدتى كه در اين خانه مخفى بود، گاهى به طور ناشناس از خانه خارج مى شد و قبرى را كه اكنون در مقابل قبر او قرار گرفته، زيارت مى كرد -در بين آن منزل و قبر نيز

راهى فاصله شده بود-، وى اظهار مى داشت كه اين قبر متعلق به يكى از فرزندان موسى بن جعفر عليهماالسلام است.

در اين هنگام خبر ورود عبدالعظيم حسنى عليه السلام به گوش شيعيان رسيد و دوستان و محبان اهل بيت عليهم السلام از ورود او آگاه گرديدند و اكثر آنها با او آشنا شده و رفت و آمد كردند. تا اينكه يكى از شيعيان در خواب ديد كه گويا حضرت رسول به او مى فرمايد: مردى از خانواده ام فردا در سكة الموالى از دنيا خواهد رفت و در باغ عبدالجبار، نزديك درخت سيب، دفن خواهد شد. اين شخص پس از اينكه از خواب بيدار شد، به طرف صاحب باغ رفت تا آن را از وى خريدارى كند. هنگامى كه جريان خواب و فرمايش حضرت رسول صلى الله عليه و آله را با او در ميان گذاشت و قصد خود را كه خريدن باغ بود به او اظهار كرد، صاحب باغ اظهار داشت: من هم چنين خوابى ديده ام، اكنون اين باغ را براى شرفا و شيعيان وقف كردم تا آنها اموات خود را در اينجا دفن كنند. پس از اين حضرت عبدالعظيم عليه السلام از دنيا رفت و در آن باغ دفن شد. رحمة الله تعالى عليه.

ص: 394


1- . «سكة الموالى» را ممكن است به «كوى بردگان» يا به «محله اشراف» تعبير و معنا كرد، زيرا موالى داراى معانى متعدده است كه مشهور آنها همان معناى «برده» و يا «آقا» مى باشد. در اين جا محتمل است كه حضرت عبدالعظيم عليه السلام در محله اشراف منزل كرده باشد و يا اينكه چون از عوامل دولت وقت بيم و خوف داشت، به محله بردگان كه دور از انظار بوده رفته و در آنجا مسكن كرده باشد.

فهرست تفصيلى

مقاله اول

1 - پژوهشى در روايات قرآنى - تفسيرى حضرت عبدالعظيم حسنى عليه السلام .......... 11

محمد مرادى

پيشگفتار.......... 13

احاديث تفسيرى.......... 17

1. اجتهاد و تحليل.......... 18

2. معناشناسى واژه ها.......... 36

3. بيان مصداق.......... 38

4. تعميم معناى واژه ها و الغاى خصوصيت.......... 45

روايات تأويلى.......... 49

هكذا نزلت.......... 55

روايتى از امام حسين عليه السلام .......... 64

آيات مؤيد سخنان امام على عليه السلام .......... 64

روايتى به شكل آيه.......... 65

منابع.......... 67

ص: 395

مقاله دوم

2 - در بيان شخصيت حضرت عبدالعظيم حسنى عليه السلام .......... 71

آيه اللّه شيخ على پناه اشتهاردى

الف) در بيان سال ولادت حضرت عبدالعظيم عليه السلام .......... 73

ب) در بيان شخصيت بزرگوار حضرت عبدالعظيم عليه السلام .......... 75

مقاله سوم

3 - مقام علمى و فضيلت زيارت حضرت عبدالعظيم حسنى عليه السلام .......... 81

آيه اللّه سيد عبدالجواد علم الهدى

زندگانى حضرت عبدالعظيم.......... 83

ولادت.......... 83

خاندان.......... 84

هجرت به رى.......... 86

خبر دادن پيامبر صلى الله عليه و آله از رحلت حضرت عبدالعظيم در رؤيا.......... 87

وفات.......... 88

شخصيّت علمى و معنوى حضرت عبدالعظيم.......... 88

جايگاه وى در نزد امامان.......... 88

جايگاه وى در نزد علما.......... 92

روايات منقول از وى.......... 94

مشايخ.......... 95

راويان.......... 95

ص: 396

تأليفات.......... 95

فضيلت زيارت حضرت عبدالعظيم.......... 96

فهرست منابع.......... 99

مقاله چهارم

4 - خُلق عظيم، شرح احاديث اخلاقى و اجتماعى حضرت عبدالعظيم حسنى عليه السلام .......... 101

عبدالهادى مسعودى

درآمد.......... 103

الف) تكيه بر اصول عقلانى.......... 104

ب) همسويى با قرآن.......... 104

ج) هماهنگى با طبيعت و فطرت.......... 105

د) رعايت آداب اجتماعى.......... 106

حديث 1 :.......... 106

ترجمه :.......... 107

شرح :.......... 107

حديث 2 :.......... 108

ترجمه :.......... 108

شرح :.......... 109

حديث 3 :.......... 110

ترجمه :.......... 110

شرح :.......... 111

ص: 397

حديث 4 :.......... 112

ترجمه :.......... 112

شرح :.......... 113

الف) مسئوليت گوش.......... 113

ب) محدوديت زبان.......... 115

حديث 5 :.......... 117

ترجمه :.......... 118

شرح :.......... 118

حديث 6 :.......... 119

ترجمه :.......... 120

شرح :.......... 120

حديث 7 :.......... 121

ترجمه :.......... 121

شرح :.......... 122

حديث 8 :.......... 123

ترجمه :.......... 123

شرح :.......... 123

حديث 9 :.......... 125

ترجمه :.......... 125

شرح :.......... 125

حديث 10 :.......... 127

ص: 398

ترجمه :.......... 128

شرح :.......... 129

10 / 1 : راستى.......... 129

10 / 2 :اداى امانت.......... 130

10 / 3 : سكوت.......... 131

10 / 4 : ترك مجادله.......... 132

10 / 5 : ديدار دوستان.......... 133

10 / 6 : پرهيز از اختلاف.......... 133

10 / 7 : آزار نرساندن.......... 134

10 / 8 : بدخواه نبودن.......... 135

حديث 11 :.......... 135

ترجمه :.......... 137

شرح :.......... 139

11 / 1 : إنّكم لن تسعوا الناس بأموالكم فسعوهم.......... 139

11 / 2 : مجالسة الاشرار تورث السوء الظنّ بالأخيار.......... 140

11 / 3 : قيمة كل امرى ء ما يحسنه.......... 140

11 / 4 : «خاطر بنفسه من استغنى».......... 141

11 / 5 : من دخله العجب هلك.......... 142

11 / 6 : من أيقن بالخلف ، جاد بالعطيّة ........... 143

11 / 7 : من رضى بالعافية ممّن دونه رزق السلامة ممّن فوقه ........... 144

فرجام سخن.......... 146

ص: 399

مقاله پنجم

5 - نسب حضرت عبدالعظيم حسنى عليه السلام .......... 147

رسول آقاجانى

1 - زيد بن حسن عليه السلام .......... 149

گفتار علما درباره زيد بن حسن عليه السلام .......... 155

ولادت و وفات.......... 158

عقايد زيد.......... 161

روايات زيد بن حسن عليه السلام .......... 163

همسر و فرزندان.......... 166

2 - حسن بن زيد.......... 167

تاريخ تولّد، وفات و شخصيّت حسن بن زيد.......... 168

همسر و تعداد فرزندان.......... 172

1 . ابومحمد قاسم بن حسن.......... 172

2 . ابوالحسن على بن حسن.......... 173

3 . ابو طاهر زيد بن حسن.......... 173

4 . ابومحمّد اسماعيل بن حسن.......... 173

5 . ابوالحسن اسحاق بن حسن.......... 174

6 . ابواسحاق ابراهيم بن حسن.......... 174

7 . ابو زيد عبداللّه بن حسن.......... 175

8 . نفيسه بنت حسن.......... 175

از نگاه شاعران.......... 175

ص: 400

برخورد حسن بن زيد با امام و ديگر عموزاده هايش.......... 184

3 - على بن حسن.......... 189

همسر و تعداد فرزندان على بن حسن بن زيد.......... 193

تولّد، وفات و محل دفن على السديد.......... 195

4 - عبداللّه قافه.......... 196

مقاله ششم

6 - آفتاب رى، حضرت عبدالعظيم حسنى عليه السلام .......... 201

عباس عبيرى

نام و نَسَب حضرت.......... 203

1. على بن حسن.......... 203

2. حسن بن زيد.......... 204

3. زيد بن حسن.......... 205

مقام علمى حضرت عبدالعظيم.......... 205

جايگاه حضرت عبدالعظيم در ميان راويان شيعه.......... 207

اساتيد حضرت در روايت.......... 208

شاگردان آن بزرگوار.......... 208

جايگاه حضرت نزد معصومان:.......... 208

در محفل رضوى.......... 209

در محضر امام هادى عليه السلام .......... 209

مهاجرت به رى.......... 211

ص: 401

وفات حضرت.......... 212

فضيلت زيارت حضرت عبدالعظيم عليه السلام .......... 212

كرامات آفتاب رى.......... 213

رهايى از بند.......... 214

دعاى مستجاب.......... 215

مقاله هفتم

7 - شرح حال نفيسه خاتون، عمه حضرت عبدالعظيم حسنى عليه السلام .......... 217

دكتر مرتضى جباران

گوشه اى از زندگى حضرت عبدالعظيم عليه السلام .......... 219

دودمان درخشان.......... 219

دانش و اعتبار.......... 219

بازگويى عقايد خود بر امام هادى عليه السلام .......... 220

گريز عبدالعظيم به رى.......... 222

وفات.......... 222

زندگى نفيسه خاتون، عمه حضرت عبدالعظيم عليه السلام .......... 223

نفيسه خاتون دختر كيست؟.......... 224

الف) دلايل اثباتى.......... 225

ب) دلايل سلبى.......... 227

نفيسه خاتون در گفتار علما.......... 229

كرامات نفيسه خاتون.......... 233

ص: 402

شناخت اجمالى اسحاق مؤتمن، همسر نفيسه خاتون.......... 239

ارادت و اعتقاد اهل سنت به نفيسه خاتون.......... 241

مقاله هشتم

8 - بر آستان سيدالكريم، چهل حديث با ترجمه و شعر.......... 243

محمدحسن ارجمند

مقاله نهم

9 - آشنايى با موقوفات آستان حضرت عبدالعظيم حسنى عليه السلام .......... 287

حسين مؤذنى

پيشگفتار.......... 289

تعريف و تاريخ وقف.......... 290

مقدمه.......... 291

الف - موقوفات آستان مقدس حضرت عبدالعظيم عليه السلام تا قرن دهم.......... 295

علل از دست رفتن موقوفات.......... 304

1) زرگنده و مدارك مربوط به آن:.......... 304

2) مزرعه استروهه:.......... 310

3) قريه دولاب:.......... 310

4) مزرعه ويمكرد:.......... 311

5) مزرعه بهشتى كه به شرح ايلمان به اجاره عمل شده:.......... 312

6) مزرعه محمودآباد شهريار:.......... 312

ص: 403

7) مزرعه چال ماهيان:.......... 313

8) مزرعه ترسن آباد:.......... 313

9) مزرعه سيدعبداللّه ابيض:.......... 313

10) مزرعه عمادآورد:.......... 314

11) مزرعه واريز شهريار از توابع محمودآباد:.......... 314

12) باغات و غيره:.......... 314

13) خيرآباد:.......... 316

14) باغات خيرآباد:.......... 317

وضع موقوفات آستان از سال 1291 تا 1299 قمرى.......... 319

نتيجه.......... 319

فهرست منابع و مآخذ.......... 321

مقاله دهم

10 - بست نشينى در حرم حضرت عبدالعظيم حسنى عليه السلام .......... 323

نوراللّه عقيلى

تعريف بست نشينى و دلايل و آثار آن.......... 326

نمونه هايى از بست نشينى در حرم عبدالعظيم عليه السلام .......... 328

پايان سخن.......... 331

ص: 404

مقاله يازدهم

11 - نقش آستان حضرت عبدالعظيم حسنى عليه السلام ، در تاريخ معاصر ايران.......... 333

محمدعلى تقوى راد

آغازگر بيدارى.......... 336

نابغه شرق در پناه حضرت عبدالعظيم عليه السلام .......... 337

پايان ناگوار.......... 339

فريادهاى ميرزا رضا از گلدسته هاى حرم.......... 339

ترور شاه ناصرى در حرم حضرت عبدالعظيم.......... 340

نقشه ترور.......... 341

تحصن تجار تهران.......... 342

مهاجرت علما به حضرت عبدالعظيم عليه السلام .......... 343

جلوگيرى از انحراف از آستان حضرت عبدالعظيم شروع شد.......... 345

آيه الله سيد حسن مدرس در پناه حضرت عبدالعظيم عليه السلام .......... 351

شيخ محمدتقى بافقى در جوار حضرت عبدالعظيم عليه السلام .......... 352

آستان مقدس و جريان انقلاب اسلامى.......... 353

شگردهاى انقلابى.......... 354

جريان 18 دى.......... 356

روز 22 بهمن و صحن مطهر.......... 357

آلاله هاى پرپر در حرم.......... 358

ص: 405

مقاله دوازدهم

12 - نگاهى گذرا به «رى باستان».......... 359

ابوالفضل عرب زاده

نگاهى گذرا به «رى باستان».......... 361

قدمت شهر رى.......... 362

قلعه سازى آرياييها.......... 363

تغيير حدود رى.......... 363

حدود رى به قياس آباديهاى كنونى.......... 363

مكان واقعى رى.......... 364

رى، شهرى مقدس.......... 364

نامهاى شهر رى.......... 365

آب و هواى رى.......... 365

نژاد اصلى مردم رى.......... 366

فتح رى به دست مسلمانان.......... 366

نخستين مسجد رى.......... 368

جمعيت رى.......... 369

خرابى و ويرانى رى.......... 371

مزار رجال و شخصيتهاى مذهبى.......... 374

فضايل حضرت عبدالعظيم حسنى عليه السلام .......... 377

متن حديث.......... 380

ترجمه حديث.......... 381

ص: 406

ترجمه:.......... 383

فضيلت زيارت حضرت عبدالعظيم عليه السلام .......... 385

عصر خفقان و شكنجه.......... 386

تولد و وفات حضرت عبدالعظيم حسنى عليه السلام .......... 386

پدر و اجداد آن حضرت.......... 387

برادران آن حضرت.......... 388

زوجه حضرت عبدالعظيم عليه السلام .......... 388

فرزندان آن حضرت.......... 388

اساتيد و مشايخ آن حضرت.......... 389

راويان و تلامذه آن حضرت.......... 389

تأليفات حضرت عبدالعظيم عليه السلام .......... 390

ص: 407

ص: 408

جلد 3

مشخصات کتاب

سرشناسه : کنگره بزرگداشت علمی معنوی حضرت عبدالعظیم علیه السلام ( 1382 : تهران)

عنوان و نام پديدآور : مجموعه مقالات کنگره حضرت عبدالعظیم حسنی علیه السلام/ تالیف جمعی از فضلا و نویسندگان.

مشخصات نشر : قم : موسسه علمی فرهنگی دارالحدیث، سازمان چاپ و نشر، 13 -

مشخصات ظاهری : 4ج.

فروست : مجموعه آثار کنگره بزرگداشت حضرت عبدالعظیم علیه السلام؛ 24، 25، 26، 27.

شابک : 24000 ریال (ج.1) ؛ ج.4 964-7489-56-0 :

وضعیت فهرست نویسی : برونسپاری

يادداشت : فهرست نویسی بر اساس جلد 4، 1382.

يادداشت : ج.1 (چاپ اول: بهار 1382).

یادداشت : کتابنامه.

موضوع : عبدالعظیم بن عبدالله (ع)، - 250؟ق. -- کنگره ها

رده بندی کنگره : BP53/5/ع 2ک 9 1300ی

رده بندی دیویی : 297/984

شماره کتابشناسی ملی : م 84-40509

اطلاعات رکورد کتابشناسی : ركورد كامل

ص: 1

اشاره

ص: 2

سازمان چاپ و نشر

مؤسسه فرهنگى دارالحديث

ص: 3

ص: 4

پیشگفتار

تاريخ بشر را هماره ستارگانِ فروزانى مشعلدار بوده اند، تا آدمى بر جهالت و تاريكى فائق آيد و بتواند وديعه خداوندىِ نهفته در درونش را بپرورَد و خويشتن را از نادانى، درنده خويى و پستى برهاند.

طلايه داران اين منظومه فروزان، پيامبران الهى و جانشينان پاك نهاد و معصوم آنان اند و در صف بعد، دست پروردگان آنها، يعنى عالمان دين، محدّثان، مفسّران و... كه در دانش و سلوك، پاى در جاى پاى آنان نهادند.

شهر رى به عنوان يكى از پايگاههاى كهن تشيع، مَهْد رشد و بالندگى عالمانى از اين تبار (چون ثقه الاسلام كلينى، شيخ صدوق، ابوالفتوح رازى و...) بوده است، و حضرت عبدالعظيم حسنى عليه السلام را مى توان پايه گذار اين مَهْد و حركت علمى و فرهنگى دانست.

آستان حضرت عبدالعظيم و مؤسسه فرهنگى دارالحديث (دانشكده، پژوهشكده، انتشارات)، طرحى را با عنوان «گراميداشت بزرگان و عالمان رى» در دست گرفت تا در پرتو شناساندن اين چهره هاى ماندگار، برخى فعاليتهاى پژوهشى و فرهنگى نيز سامان يابد.

در اين طرح، نخستْ چهار تن از بزرگان و عالمان رى انتخاب شدند كه در صدر آنان حضرت عبدالعظيم عليه السلام جاى مى گيرد.

حضرت عبدالعظيم عليه السلام مشعل فروزانى است كه از دوران حيات خويشتن تاكنون برتاريخ تشيع و ايران، پرتو افكنده و بر معنويت، دانش و فرهنگ شيعه در اين مرز و بوم، تأثيرگذار بوده است. از اين رو، نخستين گام در اجراى طرح، كنگره بزرگداشت ايشان خواهد بود.

اهدافى كه برگزارى اين كنگره دنبال مى كند، عبارت است از:

1 . معرفى و بزرگداشت شخصيت علمى و معنوى حضرت عبدالعظيم عليه السلام ؛

2 . ترويج معارف حديثى اهل بيت عليه السلام ؛

3 . تحقيق و پژوهش در ميراث حديثى حضرت عبدالعظيم عليه السلام ؛

4 . شناخت جايگاه آستان حضرت عبدالعظيم عليه السلام و تأثيرآن برتحولات تاريخ تشيّع در ايران.

اين طرح، در آبان ماه 1380 در نخستين جلسه شوراى سياستگذارى - كه از عالمان

ص: 5

و فرزانگان و نخبگان فرهنگى اند - به تصويب رسيد و كميته علمى كنگره از خرداد 1381 كار خود را آغاز كرد.

كميته علمى با فرصت اندكى كه در اختيار داشت، برنامه هاى خود را در پنج حوزه ساماندهى كرد:

1 . تأليف، تصحيح و گردآورى آثار مربوط به حضرت عبدالعظيم و شهر رى (كتاب و مقاله).

2 . سفارش و فراخوان نگارش مقاله.

3 . سفارش انتشار ويژه نامه هايى از سوى نشريات، همزمان با برگزارى كنگره.

4 . انتشار لوح فشرده (CD)توليدات علمى كنگره.

5 . انتشار خبرنامه.

با يارى خداوند و مدد قدسى روح حضرت عبدالعظيم عليه السلام ، در حوزه نخست،

بيش از بيست و دو جلد كتاب آماده شد كه همزمان با برگزارى كنگره، توزيع مى گردد. همچنين مقالات منتخب و تأييد شده علمى در سه جلد، عرضه خواهند شد.

دو ويژه نامه از سوى مجلات علمى و نيز خبرنامه كنگره در پنج شماره عرضه خواهد شد.

همه اين آثار، علاوه بر نشر مكتوب، بر روى يك لوح فشرده (CD)تا هنگام برپايى كنگره در اختيار علاقه مندان قرار مى گيرد.

گفتنى است با فرصت اندك و حجم گسترده برنامه هاى علمى، وجود نقايص، امرى طبيعى است كه اهل فضل و دانش آن را بر ما خواهند بخشيد و ما را از نصايح عالمانه خويش بهره مند خواهند ساخت.

اميد است اين مجموعه، مقبول درگاه الهى و مورد عنايت روح بزرگ و قدسى حضرت عبدالعظيم حسنى عليه السلام قرار گيرد و در گسترش و بالندگى فرهنگ و معارف تشيع، سودمند افتد.

در پايان از همه كسانى كه در به ثمر رسيدن اين برنامه ها سهم وافر داشتند؛ توليت محترم آستان حضرت عبدالعظيم عليه السلام و رياست محترم مؤسسه فرهنگى دارالحديث، شوراى عالى سياستگذارى، مديران محترم آستان حضرت عبدالعظيم و مؤسسه فرهنگى دارالحديث و به ويژه فاضل گرانقدر جناب آقاى على اكبر زمانى نژاد - كه بار عمده بر دوش ايشان بود - سپاسگزارى مى شود.

مهدى مهريزى

دبير كميته علمى

بهار 1382

ص: 6

فهرست اجمالى

1. زيارت حضرت عبدالعظيم حسنى عليه السلام .......... 11

رضا استادى

2. بررسى كلى روايات حضرت عبدالعظيم حسنى عليه السلام .......... 45

محمدكاظم رحمان ستايش

3. خورشيد رى (حضرت عبدالعظيم حسنى عليه السلام از منظر امامان معصوم عليهم السلام .......... 89

مهدى حسينيان قمى

4. اسوه تقوا (بررسى روايات اخلاقى - اجتماعى حضرت عبدالعظيم حسنى عليه السلام ).......... 143

على مختارى

5. عراضة الاخوان (سفرنامه معلم حبيب آبادى به آستانه حضرت عبدالعظيم عليه السلام ).......... 177

محمد على معلم حبيب آبادى، به كوشش صادق برزگر

6. حضرت عبدالعظيم حسنى عليه السلام از نگاه حضرت آيه اللّه مرعشى نجفى رحمه الله.......... 191

ابوالفضل حافظيان بابلى

7. كوچ مسافر رى.......... 205

سيد صادق حسينى اشكورى

8. رجال رى در كتاب النقض.......... 287

على صدرايى خويى

9. حضرت عبدالعظيم عليه السلام و شهر رى در سفرنامه ها.......... 337

محسن صادقى

ص: 7

ص: 8

درباره مجموعه مقالات

كنگره ها و نشستهاى علمى، آن گاه كه بر محور موضوعات تاريخى و ميراثى برپا مى شوند، و تصحيح و تحقيق آثار را در دستور دارند، اگر از مباحث نو و توليد نظريه هاى جديد غفلت ورزند، بخش مهمى از وظيفه خود را ايفا نكرده اند؛ چرا كه آماده سازى ميراث مكتوب تراثى به شكلى جديد و نيز گردآورى منابع، در شمار خدمات پژوهشى است و پژوهش از آن پس آغاز مى گردد. همچنين هر پژوهشى - هر اندازه هم كه روزآمد و كاربردى باشد - گذشته را شامل مى شود ؛ چرا كه به ناگزير

بر بنياد پژوهشهاى پيشين شكل مى گيرد.

با توجه به اين اصل، كميته علمى كنگره بزرگداشت حضرت عبدالعظيم عليه السلام ، توليد مقالات و انديشه هاى جديد را بخش مهمى از رسالت خود قرار داد. و براى دستيابى به اين هدف، از طريق فراخوان عمومى و نيز سفارش تدوين مقاله اقدام كرد. با وجود زمان اندك، در مجموع هشتاد مقاله به كميته علمى واصل شد كه پنجاه مقاله از آنها نتيجه فراخوانهاى عمومى و سى مقاله نيز دستاورد سفارشهاى خاص بود.

پس از ارزيابى هاى علمى، از ميان هشتاد مقاله ياد شده، پنجاه مقاله جهت چاپ در مجموعه مقالات كنگره، مناسب تشخيص داده شد كه به ترتيب زير به چاپ مى رسد:

جلد اول، حاوى دوازده مقاله و شامل مقالات اعتقادى از قبيل: عرض دين، امامت، مهدويت، تشيع در رى و... است.

در جلد دوم، دوازده مقاله جاى گرفته است كه بيشتر جنبه تاريخى دارند. در جلد

ص: 9

سوم، شانزده مقاله با موضوعات متنوع ديگر، جاى گرفته است.

باقى مانده مقالات، به همراه سخنرانيهاى ايراد شده در كنگره، مصاحبه ها و... پس از برپايى كنگره، با عنوان «يادنامه» به چاپ خواهد رسيد.

در اين جا ذكر دو نكته ضرورى به نظر مى رسد:

1 . ترتيب و چينش مقالات، تنها بر پايه موضوع و اهميت آن بوده است.

2 . نخستين مقاله از جلد اول مجموعه مقالات، با عنوان «شرح حديث عرض دين»، در گذشته توسط حضرت آيه اللّه لطف اللّه صافى(دام ظله) تأليف شده بود كه با كسب اجازه از ايشان و جهت تكميل مقالات بعدى با مختصر ويرايشى در اين مجموعه جاى گرفت.

* * *

كميته علمى بر خود فرض مى داند كه از همه بزرگان، نويسندگان و محققان كه با تدوين مقاله در غناى اين بزرگداشتْ سهيم بودند، صميمانه سپاسگزارى كند و از عموم اهل تحقيق بخواهد كه خطاها و نقصها چاپى راه يافته به اين مجموعه را كه ناشى از اندكىِ فرصت اند، بر ما ببخشند.

و إلى اللّه تصير الأُمور

ص: 10

(1) زيارت حضرت عبدالعظيم حسنى عليه السلام

اشاره

تأليف: رضا استادى

ص: 11

ص: 12

مقدمه

زيارت در اصل به معناى ملاقات و ديدار و بازديد است. هنگامى كه گفته مى شود: «زُرتُ صَديقي» مقصود اين است كه به ديدار دوستم رفتم و او را ملاقات كردم، و آنجا كه مثلاً گفته مى شود: «زرتُ المتحف»؛ يعنى از موزه بازديد كردم.

اما در محاورات و گفتگوهاى ميان متدينان و مسلمانان واژه «زيارت قبور» معمولاً بار معنوى دارد و توأم با احترام و اكرام است و نيز حكايت از باور به ماوراء الطبيعه دارد؛ مثلاً كسى كه به زيارت قبر پدر خود يا مادر خود مى رود حتماً به اين خاطر است كه براى آنان احترام خاصى قائل است و مى خواهد به اين وسيله آنان را تكريم كند و معلوم باشد كه ايشان را فراموش نكرده است. علاوه بر اين، چون معتقدان به مبدأ و معاد مرگ را نيستى نمى دانند و براى شخص متوفّى، زنده بودن و توجه به بازماندگان و نيز توجه و علاقه به قبر خود را باور دارند به زيارت قبر او مى روند كه با سلام دادن به او و احياناً سخن گفتن با او هم او را احترام، و هم گاهى از وى تقاضاى دعاى خير كنند يا براى او از خداى متعال درخواست مغفرت يا علو درجات نمايند.

البته زيارت قبور و رفتن به گورستان ها موجب عبرت گرفتن هم هست كه اين خود نيز بسيار براى زائر سازنده است.

از اين رو به زيارت قبور مؤمنان رفتن، كارى است پسنديده و همواره مسلمانان

ص: 13

اين كار صحيح را انجام مى داده اند و رواياتى كه به زيارت قبور مؤمنان سفارش مى كند مى تواند مؤيد و امضاى آن كار عقلايى و نيز بيان استحباب شرعى آن باشد.

علامه امينى در كتاب ارجمند الغدير(1) از كتاب هاى اهل سنت با سندهاى مختلف از چند نفر از اصحاب رسول خدا صلى الله عليه و آله و آنان از رسول خدا نقل كرده اند كه فرموده است:

كنت نهيتكم عن زياره القبور الا فزوروها؛

قبلاً شما را (شايد به خاطر اينكه مدفونان در قبرستان ها كافر بودند و احترام به آنان كار پسنديده اى نيست بلكه از نظر شرع مورد نكوهش است) از زيارت قبور نهى كرده بودم اما اكنون (كه اهل ايمان به خاك سپرده شده اند) امر مى كنم شما را كه قبور

(مؤمنان) را زيارت كنيد.

در روايات ديگر فرموده است:

«قبور را زيارت كنيد؛ زيرا زيارت قبور موجب زهد در دنيا و ياد آخرت است».

در روايت ديگر: «به زيارت قبور برويد اين كار شما را به ياد مرگ مى اندازد».

و در روايت ديگر: «هر كس مى خواهد به زيارت قبرى برود، برود؛ زيرا قلب را نرم و چشم را گريان و آخرت را به ياد مى آورد...».

در روايت ديگر: «به زيارت قبور برويد؛ زيرا در زيارت قبرها عبرت است».

در كنز العمال آمده است: پيامبر صلى الله عليه و آله به زيارت قبرستان رفت و گفت: «السلام عليكم أيّها الأرواح الفانية و الأبدان البالية...».

نيز در همان كتاب است كه حضرت على عليه السلام در موقع زيارت قبرى گفت: «السلام على أهل الديار من المؤمنين و المسلمين».

نيز در مستدرك حاكم آمده است: حضرت فاطمه زهرا عليهاالسلام هر جمعه به زيارت قبر حضرت حمزه مى رفت... .

ص: 14


1- . الغدير، ج 5، ص 166.

بنابراين، اهل تسنن هم نبايد ترديد داشته باشند كه به زيارت قبور مؤمنان رفتن، كارى است مشروع و پسنديده، و آثار و بركاتى هم دارد.

و اينكه برخى از اهل تسنن يا وهابى هاى از اهل تسنن زنان را از زيارت قبور منع مى كنند و آن را حرام مى دانند از زمان هاى خيلى دور در كتاب هاى فقهى مورد بحث و بررسى و انتقاد قرار گرفته است.

مثلاً محقق حلّى متوفاى 676 در كتاب گرانقدر المعتبر مى نويسد:

زيارت قبور امامان و مؤمنان براى مردان مستحبّ مؤكد است و براى زنان مكروه است و حرام نيست [التبه كراهت در عبادات به معنى اين است كه ثواب كمترى دارد] و اين فتواى اهل علم يعنى دانشمندان و فقهاى شيعه است.

سپس بعد از نقل برخى از رواياتى كه دلالت بر استحباب زيارت قبور دارد مى نويسد:

اما جواز زيارت قبور براى زنان از اين دو روايت يكى از كتاب هاى شيعه و ديگرى از كتاب هاى اهل تسنن استفاده مى شود.

1. يونس، از اصحاب امام صادق عليه السلام ، از آن حضرت روايت مى كند:

فاطمه زهرا عليهاالسلام هر هفته روز شنبه به زيارت قبور شهدا مى رفت و كنار قبر حضرت حمزه براى او طلب رحمت و آمرزش مى كرد.

2. اهل سنت از ابى مليكة نقل كرده اند كه او به عايشه گفت: از كجا مى آيى؟ جواب داد از زيارت قبر برادرم عبدالرحمان. به او گفت: مگر پيامبر از زيارت قبور نهى نكرده بود؟ عايشه گفت: بلى نهى كرده بود اما بعدها به زيارت قبور امر كرد.

سپس محقق حلّى مى فرمايد:

زنان داخل اين رخصت و جواز و امر رسول خدا صلى الله عليه و آله هستند و كراهت براى

ص: 15

اين است كه ستر و پوشش و حفظ خود از اجانب براى زنان اولى است.(1)

زيارت قبور مؤمنان در مكتب اهل بيت

1. امام رضا عليه السلام :

هر كس قبر مؤمنى را زيارت كند و سوره «انّا انزلناه» را هفت بار نزد آن قبر بخواند خداوند او و صاحب قبر را بيامرزد.(2)

2. على عليه السلام :

رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: زيارت قبور شما را به ياد آخرت مى اندازد.(3)

3. امام صادق عليه السلام

رسول خدا صلى الله عليه و آله هر هفته شب جمعه با گروهى از اصحاب خود به قبرستان بقيع (مدينه) مى رفت و خطاب به اهل قبور سه مرتبه مى فرمود: السلام عليكم يا أهل الديار و سه بار هم مى فرمود: خدا شما را رحمت كند.(4)

4. عبداللّه بن سنان از اصحاب امام صادق عليه السلام است مى گويد: به امام صادق عليه السلام گفتم: چگونه به اهل قبور سلام كنيم؟ حضرت فرمود:

بگو: السلام على أهل الديار من المؤمنين و المسلمين، أنتم لنا فرط و نحن إن شاءاللّه بكم لاحقون.(5)

5. امام باقر عليه السلام

هر كس قبر برادر مؤمن خود را زيارت كند و دستش را روى قبر گذاشته

ص: 16


1- . المعتبر، ص 92، چاپ سنگى رحلى. روايت دوم در منتهى المطلب علامه حلى هم هست. در معتبر ابى فليكه و در منتهى ابى مليكه هست و ظاهراً دومى صحيح است.
2- . بحارالانوار، ج 79، ص 169 به نقل از هدايه شيخ صدوق.
3- . بحارالانوار، ج 79، ص 169 به نقل از دعائم الاسلام.
4- . وسائل الشيعه، ج 3، ص 224.
5- . وسائل الشيعه، ج 3، ص 225.

و سوره قدر را هفت مرتبه بخواند خداوند او و صاحب قبر را بيامرزد.(1)

6. صفوان بن يحيى از اصحاب امام هفتم عليه السلام گويد: به آن حضرت گفتم: شنيده ام كه هنگامى كه كسى به زيارت قبر مؤمنى مى رود صاحب آن قبر با او انس مى گيرد و هنگامى كه مى خواهد از قبر دور شود او وحشت زده مى شود. حضرت جمله اوّل را تصديق كرده و گفتند جمله دوم درست نيست «فقال: لايستوحش».(2)

7. در روايت ديگر از امام صادق عليه السلام آمده:

هنگامى كه به زيارت قبور مى رويد آنها با شما انس مى گيرند و هنگامى كه از نزد آنها مى رويد وحشت مى كنند.(3)

8. از امام كاظم عليه السلام روايت شده كه يكى از اصحاب ايشان از وى پرسيد: آيا مؤمن مى داند چه كسى به زيارت قبر او مى رود؟ حضرت فرمود:

بله، همواره با زائر قبر خود مأنوس است و هنگامى كه زائر از نزد قبر او برمى خيزد و برمى گردد وحشتى بر صاحب قبر وارد مى شود.(4)

صاحب كتاب وسائل الشيعه مى گويد:

اينكه در برخى روايات وحشت زده شدن صاحب قبر نفى و در برخى اثبات شده به خاطر تفاوت زائران است؛ يعنى اگر زائر مثلاً از اولياء خدا باشد صاحب قبر مايل است هميشه با او باشد و از رفتن او ناراحت مى شود و اگر از افراد معمولى باشد از رفتن او ناراحت نمى شود فقط در هنگام بودن او با او مأنوس مى شود.

9. محمد بن مسلم گويد: به امام صادق عليه السلام گفتم: هنگامى كه ما به زيارت قبور مى رويم صاحبان قبرها مى فهمند كه ما به زيارت آنان رفته ايم؟ حضرت فرمود:

«آرى، به خدا سوگند مى فهمند و خوشحال مى شوند و با شما انس مى گيرند».(5)

ص: 17


1- . وسائل الشيعه، ج 3، ص 227.
2- . وسائل الشيعه، ج 3، ص 222.
3- . وسائل الشيعه، ج 3، ص 222.
4- . وسائل الشيعه، ج 3، ص 223.
5- . وسائل الشيعه، ج 3، ص 222.

10. على عليه السلام : به زيارت مردگان خود برويد زيرا آنان به زيارت شما خوشحال مى شوند. و نزد قبر پدر و يا مادر خود علاوه بر دعاى براى ايشان حاجت خود را از خدا بخواهيد.(1)

11. يكى از اصحاب امام باقر عليه السلام گويد: با امام باقر عليه السلام در قبرستان بقيع از كنار قبر يكى از شيعيان (اهل كوفه) گذشتيم به حضرت عرض كردم فدايت شوم اين قبر يكى از شيعيان است حضرت كنار آن قبر ايستاد و اين دعا را خواند: اللهم ارحم غربته و صل وحدته و آنس وحشته و آمن روعته و اسكن اليه من رحمتك ما يستغنى به عن رحمة من سواك و الحقه بمن كان يتولاه(2)

12. رسول خدا صلى الله عليه و آله : هر كس هر جمعه قبر پدر و مادرش و يا يكى از آنها را زيارت كند خدا او را مى آمرزد و از نيكوكاران نوشته مى شود.(3)

13. امام صادق عليه السلام : يكى از حقوق مؤمن بر مؤمن اين است كه پس از مرگ او به زيارت قبرش برود.(4)

14. داورد رقّى از اصحاب امام صادق گويد: به آن حضرت گفتم: انسان كنار قبر پدرش با خويشاوندانش و غيره مى ايستد (و زيارت مى كند) آيا به حال صاحب قبر سودى دارد؟ حضرت فرمود:

آرى، او خوشحال مى شود همان طور كه يكى از شما هنگامى كه براى ديگرى هديه اى مى برد شاد مى شود.(5)

از اين روايات و روايات ديگرى كه در كتاب هاى روايى شيعه مانند كامل الزياراتِ ابن قولويه و وسائل الشيعه و مستدرك الوسائل و بحارالانوار و الغدير و غيره نقل شده مطالب متعددى استفاده مى شود:

ص: 18


1- . وسائل الشيعه، ج 3، ص 223.
2- . كامل الزيارات، ص 321.
3- . مستدرك الوسائل، ج 2، ص 365.
4- . مستدرك الوسائل، ج 3، ص 363.
5- . مستدرك الوسائل، ج 2، ص 363.

الف) استحباب زيارت قبور اهل ايمان؛

ب) اينكه اهل قبور در عالمى ديگر زنده اند و علاقه و ارتباط آنان با قبرهايشان قطع نشده و به زائران قبور خود توجه دارند؛

ج) از آمدن زائران به زيارتشان خوشحال شده، با آنان انس مى گيرند؛

د) مستحب است زائر براى صاحب قبر دعا و طلب رحمت نمايد؛

ه )زيارت قبور براى زائر هم بركاتى دارد؛ از جمله اينكه او را به ياد مرگ و سفر آخرت مى اندازد و باعث پند و عبرت او مى شود؛

و ) درباره زيارت قبر پدر و مادر تأكيد ويژه شده است؛

ز) علاوه بر همه اينها، از مجموع روايات برمى آيد كه مسلمان و مؤمن پس از مرگ زنده است و با زيارت او از او تكريم مى شود؛ زيرا همان طور كه پيشتر گفته شد واژه «زيارت» در اين قبيل روايات بار معنوى و تكريم ويژه اى دارد؛

ح) و حتماً اين احترام خاص براى كسانى كه در ميان اهل ايمان ممتاز هستند بايد مضاعف و چند برابر باشد.

از امام باقر عليه السلام نقل شده:

فاطمه زهرا عليهاالسلام قبر حضرت حمزه را زيارت مى كرد و هر شنبه (هر هفته) با گروهى از زنان به زيارت قبور شهدا مى رفت و براى آنان دعا و استغفار مى كرد.(1)

امام باقر عليه السلام :

هر كس قبور شهداى آل محمد را به قصد نيكى به رسول خدا صلى الله عليه و آله زيارت كند از گناهان خود پاك مى شود مانند روزى كه به دنيا آمده است.(2)

از همين باب است كه در طول تاريخ اسلام مسلمانان به زيارت قبور علما و بندگان

ص: 19


1- . مستدرك الوسائل، ج 2، ص 365.
2- . بحار الانوار، ج 98، ص 20.

خاص خدا بيشتر عنايت داشته و تعداد بسيارى از قبور علما و اولاد رسول اللّه صلى الله عليه و آله و غير آنان به صورت مزار و زيارتگاه عمومى درآمده است.

مثلاً در ايران قبر ميرزاى قمى و على بن بابويه قمى و غيره در قم، و قبر علامه مجلسى و پدرش و حجه الاسلام شفتى و غيره در اصفهان، و قبر شيخ بهائى و امين الاسلام طبرسى و غيره در مشهد، و قبر شيخ صدوق و قبر امام خمينى و غيره در تهران، و ده ها بلكه صدها قبر ديگر در بلاد مختلف و كشورها مورد احترام و زيارت خاص و عام است.

همچنين صدها و هزارها امامزاده كه در سراسر دنيا و بخصوص در عراق و ايران است جز موارد خاصى كه دليل ويژه اى بر استحباب زيارت آنان وارد شده، همگى از همين بابِ زيارت قبور اهل ايمان است.

شايد يكى از ادله عنايت خاص به اين گروه از مؤمنان اين روايت ها باشد:

امام هفتم عليه السلام :

هر كس نمى تواند قبرهاى ما را زيارت كند، قبور برادران صالح ما را زيارت نمايد.(1)

امام صادق عليه السلام :

هر كس نمى تواند ما را زيارت كند، دوستان صالح ما را زيارت كند، ثواب زيارت ما براى او نوشته مى شود.

باتوجه به مطالب گذشته، زيارت قبور اهل ايمان ونيز خواص ازمؤمنان دوجنبه دارد:

1. فيض بردن زائر؛

2. فيض دهى زائر به صاحب قبر.

هنگامى كه به زيارت قبر پدر خود مى رويم قصد ما اين است كه دعا و قرآن

ص: 20


1- . بحارالانوار، ج 71، ص 311.

و استغفار ما براى پدرمان سودمند، و دعاى او در حق ما و نيز انجام دادن اين عمل مستحب (يعنى زيارت قبر مؤمن و زيارت قبر پدر) براى ما سودمند باشد و در مواردى اين فيض برى و فيض دهى برترى بر يكديگر ندارند.

اما در مواردى ميان آن دو بسيار فرق است اگر امام باقر عليه السلام بر سر قبرى از قبور شيعيان مى ايستد و او را دعا مى كند اين جا فيض دهى صدها و هزارها بار از تشكر صاحب قبر از آن حضرت، بيشتر است.

اگر فاطمه زهرا عليهاالسلام به زيارت قبر شهدا و يا شهداى احد مى رود فيضى كه آن حضرت مى رساند قابل قياس با سپاس و تشكر آن شهداى عزيز از وى نيست.

همچنين هنگامى كه افراد معمولى و متوسط به زيارت قبر يكى از علما و صلحا و بندگان خاص خدا مى روند، اينجا فيض برى او بسيار بيشتر از فيض رسانى اوست و اصولاً در اين قبيل موارد زائران به قصد فيض بردن و جلب لطف الهى و استجابت دعاى خود به زيارت اين قبيل قبور مى روند.

بنابراين، جاى هيچ اشكال و ترديدى نيست اگر ببينيم زائران اين قبور ويژه، نزد آن قبرها دست به دعا برمى دارند و صاحبان قبور را وسيله استجابت دعاى خود قرار مى دهند و جاى استبعاد نيست اگر بشنويم كنار قبر فلان عالم زاهد و صالح دعا مستجاب است؛ زيرا برترى روح او و مقامات معنوى او ايجاب مى كند كه بتواند در حدى كه خداى متعال به او قدرت روحى و معنويت داده است به زائر خود كمك كرده و او را مورد مرحمت خود قرار داده و فيوضاتى نصيب او نمايد.

زيارت پيامبر و امامان عليهم السلام

در آغاز مقال گفتيم براساس رواياتى كه در كتاب هاى خود اهل تسنن هست، اهل تسنن هم بايد مانند شيعه در حسن و استحباب زيارت قبور مؤمنان ترديدى نداشته باشد.

ص: 21

همين طور در استحباب و مشروعيت زيارت رسول خدا صلى الله عليه و آله نبايد شكى داشته باشند؛ زيرا مستندات فراوانى براى استحباب زيارت قبر رسول خدا صلى الله عليه و آله در تأليفات دانشمندان اهل سنت وجود دارد كه براى هر باانصافى قانع كننده است:

1. در ده ها كتاب از كتب اهل تسنن از جمله سنن دار قطنى(1) و سنن كبرى بيهقى(2) و الشفا بتعريف حقوق المصطفى قاضى عياض(3) و الترغيب و الترهيب منذرى(4) از رسول خدا صلى الله عليه و آله روايت شده است كه فرمود:

«من زار قبري وجبت له شفاعتي»؛ هر كس قبر مرا زيارت كند شفاعت من او را واجب مى شود.

2. نيز در ده ها كتاب از جمله مختصر تاريخ دمشق ابن عساكر(5) و سنن دار قطنى(6) و كنز العمال(7) از رسول خدا روايت شده كه آن حضرت فرمود:

من حجّ فزار قبري بعد وفاتي كان كمن زارني فى حياتي؛

هر كس حجّ خانه خدا به جا آورد آنگاه (در مدينه) قبر مرا زيارت كند، مانند كسى است كه مرا در حال حيات زيارت كرده باشد.

در كتاب وفاء الوفاء سمهودى(8) از رسول خدا صلى الله عليه و آله روايت شده كه فرمود:

«من لم يزر قبري فقد جفاني؛ هر كس قبر مرا زيارت نكند به من جفا كرده است.

در كتاب شريف الغدير(9) غير از اين سه روايت حدود بيست روايت ديگر از ده ها كتاب از اهل تسنن نقل كرده است.

غزالى در احياء العلوم گويد:

ص: 22


1- . سنن دار قطنى، ج 2، ص 278.
2- . سنن كبرى بيهقى، ج 5، ص 245.
3- . الشفا بتعريف حقوق المصطفى، ج 5، ص 194.
4- . الترغيب و الترهيب منذرى، ج 2، ص 224.
5- . مختصر تاريخ دمشق، ج 2، ص 406.
6- . سنن دار قطنى، ج 2، ص 278.
7- . كنز العمال، ج 15، ص 651.
8- . وفاء الوفاء، ج 4، ص 1347.
9- . الغدير، ج 5، ص 142.

مستحب است هر روز به بقيع رفتن و زيارت قبر عباس عموى پيامبر و حسن بن على و زين العابدين و محمد باقر و جعفر صادق... .(1)

زيارت معصومان در مكتب اهل بيت

در كتاب كامل الزيارات ابن قولويه، از كتاب هاى حديثى قديمى شيعه، حدود سى روايت درباره زيارت رسول خدا صلى الله عليه و آله نقل شده كه نمونه آنها را مى آوريم:

1. حسين بن على به رسول اللّه صلى الله عليه و آله گفت: اى پدر پاداش و اجر كسى كه تو را زيارت كند چيست؟ حضرت فرمود:

هر كس مرا در حال حيات يا پس از مرگ زيارت كند، بر من لازم است روز قيامت به زيارت او بروم و او را از گناهانش خلاص كنم.(2)

2. امام باقر عليه السلام فرمود:

زيارت قبر رسول خدا صلى الله عليه و آله برابر است با حج مبرورى كه با حضرت رسول صلى الله عليه و آله انجام شده باشد.(3)

3. امام صادق عليه السلام فرمود: رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: «هر كس به زيارت من بيايد روز قيامت شفيع او خواهم بود».(4)

4. رسول خدا صلى الله عليه و آله به امام حسن عليه السلام فرمود:

هر كس مرا در حال حيات يا پس از مرگ زيارت كند يا پدرت (على عليه السلام ) را زيارت كند، لازم مى شود روز قيامت او را زيارت كرده و از گناهانش خلاص كنم.(5)

5. در امالى صدوق است رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود:

هر كس حسن را در بقيع زيارت كند قدم او بر صراط ثابت باشد روزى كه

ص: 23


1- . احياء العلوم، ج 1، ص 232.
2- . كامل الزيارات، ص 14 چاپ سنگى.
3- . كامل الزيارات، ص 15.
4- . كامل الزيارات، ص 12.
5- . كامل الزيارات، ص 39.

همه قدم ها مى لغزد.(1)

6. از امام صادق روايت شده كه فرمود:

هر كس قبر حضرت فاطمه را زيارت كند (و اين زيارت نامه را بخواند) و سپس استغفار كند خداوند او را مى آمرزد و داخل بهشت مى كند.(2)

7. على عليه السلام به رسول خدا صلى الله عليه و آله گفت: اى رسول خدا، اجر و پاداش كسى كه قبرهاى ما (اهل بيت) را زيارت كند و تعمير كند و به قبر ما سر بزند چيست؟ حضرت فرمود:

اى ابوالحسن، خداى تعالى قبر تو و قبور فرزندان تو را بقعه هايى از بقعه هاى بهشت قرار داده است... كسانى كه قبور شما را تعمير مى كنند و به قصد قربت، و براى اظهار دوستى و محبت قبور شما را زياد زيارت مى كنند از شفاعت من بهره مند مى شوند(3) و در بهشت زائران من خواهند بود.(4)

8. امام صادق عليه السلام فرمود:

هر كس يكى از ما (اهل بيت) را زيارت كند، مانند كسى است كه اماام حسين عليه السلام را زيارت كرده باشد.(5)

9. زيد شحّام گويد به امام صادق عليه السلام گفتم: براى كسى كه يكى از شما را زيارت كند چيست؟ حضرت فرمود:

مانند كسى است كه رسول اللّه صلى الله عليه و آله را زيارت كرده باشد.(6)

درباره زيارت امام حسين عليه السلام صدها روايت در كتاب هاى معتبر شيعه وارد شده

ص: 24


1- . بحارالانوار، ج 97، ص 141؛ امالى، ص 112.
2- . بحارالانوار، ج 97، ص 199.
3- . اولئك يا على المخصوصون بشفاعتى.
4- . بحارالانوار، ج 97، ص 121 با اختصار.
5- . بحارالانوار، ج 97، ص 118 به نقل از ثواب الاعمال شيخ صدوق.
6- . بحارالانوار، ج 97، ص 117 به نقل از عيون و علل شيخ صدوق.

است، از جمله:

10 از امام صادق عليه السلام روايت شده:

اگر يكى از شما هر سال به حج خانه خدا رفته باشد اما امام حسين عليه السلام را زيارت نكرده باشد حقّى از حقوق خدا و حقوق رسول خدا را ترك كرده است... .(1)

11. از امام باقر روايت شده:

شيعيان ما را امر كنيد به زيارت قبر حسين عليه السلام زيرا آمدن نزد قبر او و زيارت او فريضه است بر هر مؤمنى كه امامت امام حسين را قبول دارد.(2)

12. به امام رضا عليه السلام گفته شد: زيارت قبر پدر شما مانند زيارت قبر امام حسين عليه السلام است؟ فرمود: «آرى».(3)

13. از امام رضا عليه السلام روايت شده كه فرمود:

هر كه مرا با اين دورى قبرم زيارت كند روز قيامت در سه جا نزد او مى آيم تا او را در هول ها و ترس هاى آن سه جا نجات دهم: هنگامى كه نامه عمل به دست افراد داده مى شود و نزد صراط و نزد ميزان.(4)

از مجموع اين روايات و سائر رواياتى كه در كامل الزيارات و غيره نقل شده استحباب زيارت قبور رسول خدا و فاطمه زهرا و امامان معصوم استفاده مى شود.

اما آيا اين زيارت و ترغيب به اين زيارت ها مانند همان زيارت اهل قبور است كه پيش تر ياد شد و به همان اهدافى كه آن زيارت انجام مى شود اين زيارت ها نيز انجام مى گيرد يا تفاوت دارد؟ بله تفاوت دارد و تفاوت از زمين تا آسمان است.

ص: 25


1- . كامل الزيارات، ص 122.
2- . كامل الزيارات، ص 120.
3- . كامل الزيارات، ص 298.
4- . بحارالانوار، ج 99، ص 34 به نقل از خصال شيخ صدوق.

در زيارت رسول خدا و فاطمه زهرا و امامان معصوم عليهم السلام مطالب ويژه اى كه بسيار ارزنده و آموزنده مى باشد مقصود است:

الف) استحباب زيارت آنان، بلكه لزوم زيارت آنان، و به آنها سلام كردن و با آنها راز دل گفتن حاكى از اين است كه زائر معتقد است كه اين بزرگواران پس از مرگ مانند قبل از مرگ هستند و زنده و مرده آنها مساوى است.

ب) در اين زيارت ها از زائر خواسته شده با آداب خاصى با غسل بودن، با خواندن اذن دخول و گفتن اذكار و ... با كمال خضوع و توجه زيارت كند و از اين راه تا حد ممكن مقامات معنوى و كمالات الهى آنان را مد نظر داشته باشد و عرفان و شناخت خود را نسبت به آنان عملاً نشان داده و آن را تكميل كند.(1)

ج) در اين زيارت ها يكى از اهداف اين است كه ارتباط شيعيان بخصوص در زمان غيبت با رسول خدا و فاطمه زهرا و امامان معصوم عليهم السلام قطع نشود و همواره آن عزيزان در جامعه شيعه و ميان مسلمانان مطرح باشند.

و شايد از همين جهت است كه در روايت وارد شده:

امام صادق عليه السلام فرمود:

اگر مردم حج خانه خدا را ترك كنند بر والى لازم است كه گروهى را مجبور به رفتن به حج كند تا خانه خدا بى زائر نماند و اگر مردم زيارت قبر رسول اللّه صلى الله عليه و آله را ترك كنند بر والى لازم است كه گروهى را به اجبار به زيارت قبر رسول اللّه بفرستد و اگر آنان هزينه اين سفر را ندارند لازم است والى از بيت المال مسلمانان اين هزينه ها را بپردازد.(2)

د) در اين زيارات تجديد عهد با پيامبر و امام يكى از اهداف بسيار سازنده است.

ص: 26


1- . بحث در اينكه چرا براى زيارت اعتاب مقدّسه آداب فراوانى ياد شده، كه در زمان حيات معصومان كه به زيارت آنان مى رفتند آن آداب معمولاً مراعات نمى شد و يا خواسته نمى شد، مقالى ديگر مى طلبد.
2- . وسائل الشيعه، ج 8، ص 16، چاپ بيست جلدى.

ه ) اين زيارت ها مانند كلاس و مدرسه اى است كه سطح معارف و شناخت زائران را بالا مى برد؛ زيرا با خواندن زيارت نامه ها (كه پس از اين درباره آنها هم بحثى خواهيم داشت) در واقع درس معارف مى خوانند.

و ) مخصوصاً در زيارت امام حسين عليه السلام فداكارى در راه دين، و ارزش فراوان غير قابل تصور دين، و راه و رسم مبارزه و مقاومت در برابر ظالمان، آموخته مى شود.

ز) زيارت امام حسين مانند مرثيه خوانى و سوگوارى براى آن حضرت يكى از عوامل تضمين كننده بقاى مكتب اهل بيت است و شايد از اين جهت است كه درباره زيارت امام حسين عليه السلام صدها روايت وارد شده و گاهى تعبير به وجوب هم شده است و نيز در برخى نقل ها ديده مى شود كه اگر سفر زيارت حضرت حسين عليه السلام با خطر و ضررى هم توأم باشد تحمل آن خطرات و زيان ها مستحسن است و از انجام زيارت سيدالشهدا عليه السلام به هيچ وجه نمى شود چشم پوشيد.

زيارت نامه

اعتقاد به اينكه مردگان در عالمى ديگر زنده هستند و ارتباط آنها با قبرشان قطع نشده، موجب مى شود كه در زيارت اهل قبور احياناً زائر به صاحب قبر سلام و درودى داشته باشد. بنابراين، جاى ترديد نيست كه مى توان در زيارت اهل قبور عباراتى را به عنوان سلام به كار برد و همين مطلب در روايات نيز وارد شده است.

ابن عباس گويد رسول خدا در قبرستان مدينه خطاب به آنان فرمود:

«السلام عليكم يا أهل القبور يغفر اللّه لنا و لكم أنتم سلفنا و نحن بالاثر».(1)

صاحب كتاب عقد الفريد گويد:

هر وقت على عليه السلام وارد گورستان مى شد مى گفت: السلام عليكم يا اهل

ص: 27


1- . سنن ترمذى، ج 3، ص 369؛ الغدير، ج 5، ص 248.

الديار الموحشة و المحالّ المقفره من المؤمنين و المؤمنات... .(1)

و در بحارالانوار آمده: اين دعاى على عليه السلام براى اهل قبور است:

بسم اللّه الرحمن الرحيم. السلام على أهل لا إله إلاّ اللّه، من اهل لا اله الا اللّه، يا أهل لا إله إلاّ اللّه، بحقّ لا اله الا اللّه. كيف وجدتم قول لا إله إلاّ اللّه، من لا إله إلاّ اللّه، يا لا إله إلاّ اللّه، بحقّ لا إله إلاّ اللّه، محمد رسول اللّه صلى الله عليه و آله .(2)

و واضح است كه اگر در زيارت قبر عالمى يا زاهدى خطاب به او سلام كرده و خصوصيات و امتيازات او را يادآور شويم هيچ اشكالى ندارد؛ مثلاً در زيارت قبر شيخ طوسى بگوييم: السلام عليك يا ناصر اهل البيت، السلام عليك يا مروّج دين الاسلام، و ... .

و از اين روست كه گاهى براى برخى از علماى بزرگ زيارت نامه اى شامل ستايش از او و ايمان و اخلاص و زهد و خدمات او تدوين مى شود.

البته بايد يادآورى شود كه در اين زيارت نامه ها بايد دقت شود كه از مبالغه هاى بى وجه اجتناب و واقعيات گفته و نوشته شود.

زيارت نامه هاى پيامبر و فاطمه زهرا و امامان معصوم

داستان اين زيارت نامه ها با آنچه قبلاً گفته شد قابل مقايسه نيست؛ زيرا زيارت نامه هايى كه از معصومان براى معصومان و گاهى براى ديگران نقل و روايت شده، در حقيقت مجموعه اى است كه براى معرفى رسول خدا و اهل بيت عليهم السلام و آشنايى با مقامات الهى آنان و نيز آشنايى با فضايل و سيره و روش كلى زندگى و نيز

ص: 28


1- . العقد الفريد، ج 3، ص 11؛ الغدير، ج 5، ص 249.
2- . بحارالانوار، ج 99، ص 301.

بيان اهداف آن بزرگواران و همچنين براى بيان وظايف شيعيان در ارتباط با آن عزيزان است.

به اين نمونه ها از بخش هايى از زيارات توجه كنيد:

بكم تنبت الأرض أشجارها، و بكم تخرج الأشجار أثمارها، و بكم تنزل السماء قطرها و رزقها، و بكم يكشف اللّه الكرب، و بكم ينزل اللّه الغيث، و بكم تسبح اللّه الارض التي تحمل أبدانكم و ... ارادة الرب فى مقادير اموره تهبط إليكم و تصدر من بيوتكم... .(1)

در اين جملات و نظاير آن زائر هم مى آموزد كه اهل بيت وسائط فيض الهى هستند و هم اين اعتقاد را ابراز مى دارد.

در زيارت ديگر كه از امام صادق عليه السلام براى امام حسين عليه السلام روايت شده آمده:

صلى اللّه عليك يا أباعبداللّه، رحمك اللّه يا أباعبداللّه. أشهد أنّك قد بلغت عن اللّه ما أمرك به و لم تخش أحداً غيره و جاهدت في سبيله و عبدته مخلصاً حتى أتاك اليقين... .(2)

زائر با خواندن اين مضامين، درس اخلاص، جهاد در راه خدا و اينكه غير از خدا از هيچ كس واهمه و ترس نداشته باشد، مى گيرد و ضمناً به فضائل و امتيازات روحى امام عليه السلام اشاره مى كند. در زيارت اربعين به روايت امام صادق عليه السلام مى خوانيم:

«و بذل مهجته فيك ليستنقذ عبادك من الجهالة و حيرة الضلالة».(3)

آيابهتراز اين مى توان هدف حضرت حسين عليه السلام را بيان كرد وبه زائر وغير زائر آموخت.

از امام حسن عسكرى عليه السلام روايت شده كه در روز عيد غدير جدش اميرمؤمنان را با زيارت نامه مفصلى كه با اين جمله آغاز مى شود زيارت كرد: «السلام على محمد

ص: 29


1- . كامل الزيارات، ص 199 در زيارت امام حسين عليه السلام منقول از امام صادق عليه السلام .
2- . كامل الزيارات، ص 202.
3- . بحارالانوار، ج 98، ص 331.

رسول اللّه خاتم النبيين...».(1)

در اين زيارت تعداد زيادى از فضائل و مناقب اميرمؤمنان ياد شده كه زائر با خواندن آن هم به ساحت قدس علوى عرض ارادت و اخلاص مى كند و هم با بخشى از فضايل آن حضرت آشنا مى شود.

اين زيارت نامه هشت صفحه اى كتابى را مى طلبد كه عارفى آگاه و آشنا با مكتب اهل بيت آن را شرح كند.

در اين زيارت نامه مى خوانيم:

أنت القائل لا تزيدني كثرة الناس حولي عزّة و لا تفرقهم عنّي وحشة و لو أسلمني الناس جميعاً لم أكن متضرعاً. اعتصمت باللّه فعززت و آثرت الاخرة على الأولى فزهدت... فما تناقضت أفعالك و لا اختلفت أقوالك و لا تقلّبت أحوالك... .

كدام نوشته و كلامى به از اين مى تواند اميرمؤمنان را معرفى كند. آرى اهل بيت خود بايد معرف اهل بيت باشند.

و يكى از بهترين زيارت نامه ها كه همواره مورد سفارش و توصيه بزرگان مكتب و مذهب بوده زيارت جامعه كبيره است.

براى اينكه خواننده گرامى به اين زيارت و خواندن و استفاده از آن بيشتر راغب گردد و نيز پاسخى به كسانى باشد كه گاهى در اعتبار اين زيارت ترديد مى كنند و گاهى مى گويند اين زيارت شامل «غلو» درباره اهل بيت است، لازم است بحثى در اثبات اعتبار آن مطرح شود.

زيارت جامعه كبيره

ص: 30


1- . بحارالانوار، ج 97، ص 359 به نقل از شيخ مفيد.

زيارت جامعه از امام دهم عليه السلام در كتاب من لا يحضره الفقيه تأليف شيخ صدوق(1) و عيون اخبار الرضا(2) تأليف شيخ صدوق و تهذيب الاحكام تأليف شيخ طوسى(3) نقل شده است.

شيخ صدوق و شيخ طوسى به تصديق همه علما دو نفر فقيه و اسلام شناس و آگاه به مسائل اسلام هستند؛ يعنى اين دو بزرگوار، هم حديث و هم تفسير و هم عقايد و علم كلام را مى دانستند و آثارشان شاهد اين مدّعى است و اگر ما راجع به زيارت جامعه هيچ نداشتيم جز اينكه شيخ صدوق و شيخ طوسى اين زيارت را در دو كتاب از كتب اربعه نقل كرده و ترغيب كرده اند كه وقتى به زيارت اميرمؤمنان عليه السلام مى رويد اين زيارت را بخوانيد؛ وقتى به زيارت امام هادى عليه السلام و ساير امامان عليهم السلام مى رويد اين زيارت را بخوانيد اين خود دليل روشنى است بر اين كه محتواى اين زيارت با معارف اسلام و مكتب تشيع هماهنگ است و نبايد ما نقل اين زيارت را با بعضى از روايات ديگر مقايسه كنيم و بگوييم چه مانعى دارد كه روايتى محتوايش درست نباشد ولى در كتاب هاى شيخ صدوق و شيخ طوسى نقل شده باشد. زيرا اين روايتى است كه خطاب به امامان خوانده مى شود، اين خيلى خامى است كه كسى بگويد در عين اينكه مضامين اين زيارت درست نبوده شيخ طوسى فرموده بخوانيد و به امام رضا عليه السلام و ساير امامان عليهم السلام خطاب كنيد. خودِ اينكه اين دو بزرگوار، كه دو اسلام شناس ممتاز اسلام و مكتب تشيع هستند، اين زيارت را در دو كتاب از «كتب اربعه» شيعه نقل كرده اند بهترين دليل است كه اين مضامين با محتواى آن چه پيغمبر راجع به ائمه عليهم السلام فرموده است هماهنگ است.

ثانياً سند اين روايت اين طور است: شيخ صدوق از سه نفر از مشايخش

ص: 31


1- . من لا يحضره الفقيه، كتاب مزار حديث، شماره 3213.
2- . عيون اخبار الرضا عليه السلام ، ج 2، ص 272 «فى ذكر زيارة جامعة اخرى عن الامام الهادى عليه السلام ».
3- . تهذيب الاحكام، ج 6، ص 95.

على بن احمد بن محمد بن عمران الدّقاق، محمد بن احمد سنانى و حسين بن ابراهيم بن احمد بن هشام نقل كرده است و اين سه نفر از محمد بن ابى عبداللّه كوفى نقل كرده اند كه در كتاب هاى رجال اصيل شيعه توثيق شده و محمد بن ابى عبداللّه از محمد بن اسماعيل برمكى نقل كرده كه او هم در كتاب هاى رجال قديمى شيعه توثيق شده است.

بلى موسى بن عمران نخعى كه خودش از امام هادى عليه السلام زيارت را نقل كرده، در كتاب هاى رجال مطرح نشده است و در موردش مطلبى نيامده است، ولى بعضى از محققان گفته اند و خوب هم گفته اند كه همين كه اين شخص بتواند چنين زيارتى را با اين محتوا از امام هادى عليه السلام نقل كند - چون زيارت جامعه حتماً از امام عليه السلام است - شاهد

اين است كه مورد توجه امام هادى عليه السلام بوده است و امام هادى عليه السلام براى او و معرفت او مكانتى قائل بوده كه اين زيارت را به او تعليم فرموده است. پس زيارت، سندِ اعتبارِ اين راوى است. در هر صورت برخى از بزرگان ما گفته اند كه سند اين روايات يا بايد بگوييم اصطلاحاً صحيح يا حسنِ كالصحيح است.(1)

مجلسى اوّل ملاّ محمدتقى مجلسى از محدّثان و فقيهان و عرفاى به نام مكتب تشيع است. به كتاب هاى امام خمينى رحمه الله مراجعه كنيد. ايشان وقتى خواستند طلاب و غير طلاب را به علمايى كه اهل سير و سلوك هستند و مى توان از نوشته هاى آنها استفاده كرد ارجاع دهند، مى گويند كتاب هاى ابن طاووس را ببينيد، كتاب هاى مرحوم حاج ميرزا جواد آقا را ببينيد آنجا در رديف علماى اهل سير و سلوك مى فرمايند: «به كتاب هاى ملاّ محمدتقى مجلسى مراجعه كنيد».

اين بزرگوار در كتاب شرح فقيه، هم در فارسى هم در عربى، فرموده: علاوه بر آن سند صحيح و يا حسن كالصحيح دو سند ديگر خودم براى اين زيارت دارم.

ص: 32


1- . ر.ك: من لا يحضره الفقيه، ج 2، ص 609 ذيل صفحه.

در شرحِ فقيهِ عربى كه جلد اوّلش بايد در سال 1066 به پايان رسيده باشد فرموده:

28 سال قبل (در آن تاريخ عمر اين بزرگوار 67 سال بوده، 28 سالش را كم مى كنيم حدود 40 سال مى شود) لمّا وفقنى اللّه تعالى لزيارة اميرالمؤمنين عليه السلام و شرعت في حوالي روضته المقدسة في المجاهدات و فتح اللّه تعالى علىّ ببركه مولانا صلوات اللّه عليه أبواب المكاشفات التى لا تحتمل العقول الضعيفة؛

هنگامى كه خداوند به من توفيق داد به زيارت اميرمؤمنان عليه السلام مشرف شدم و در اطراف روضه و حرم آن حضرت مشغول مجاهده و رياضت شدم و خداى متعال به بركت اميرمؤمنان برايم مكاشفات و حالاتى پيش آورد كه اگر بخواهم بازگو كنم شايد افرادى انكار كنند.

تا اينجا از شرح عربى نقل شد.

در شرح فارسى فرموده اند:

تا آنكه شبى نشسته بودم در رواق، سنه اى دست داد؛ يعنى خواب خفيف دست داد. گويا بر در روضه مقدسه عسكريينم و خودم را گويا در مقابل قبر امام هادى عليه السلام مى بينم و حضرت صاحب الامر عليه السلام پشت بر صندوق داده اند رو به درگاه. چون نظرم به حضرت افتاد شروع نمودم در خواندن زيارت جامعه كه در حفظ داشتم به صداى بلند مانند مدّاحان. در حضور امام زمان در كنار قبر عسكريين در آن حالت مكاشفه و يا بگو بين خواب و بيدارى. فلمّا أتممتها قال (صلوات اللّه عليه): نِعمَ الزيارة؛ وقتى زيارت را به پايان بردم امام زمان عليه السلام فرمود چه خوب زيارتى است و عرض كردم و اشاره كردم به قبركه زيارت جد شماست؟ حضرت تقرير فرمودند. (يعنى عرض كردم كه زيارت منسوب به امام هادى عليه السلام است كه قبرش اينجاست؟ امام زمان عليه السلام هم تقريركردند).

سپس مرحوم مجلسى فرموده: «فالحاصل انه لا شكّ لي أنّ هذه الزيارة من أبي

ص: 33

الحسن الهادى عليه السلام ».

اين سندى بى واسطه است كه مجلسى اوّل براى زيارت جامعه نقل كرده است.

در جايى ديگر نيز فرموده: اگر مى خواهيد زيارت جامعه را بخوانيد روشى را من پيشنهاد مى كنم: يكى از ائمه را كه به او خطاب مى كنيد اصل قرار دهيد و بقيه را تبع، و بعد فرموده كه در رؤياى صادقانه و حقّه ديدم كه امام هشتم عليه السلام اين كيفيت كه من در نظر داشتم را تقرير كرد و تحسين كرد.

و رأيت فى الرّويا الحقّة تقرير الامام ابى الحسن على بن موسى الرضا صلوات اللّه عليه و تحسينه عليه.

روشن است كه اگر كيفيت را تقرير و تحسين كنند اصل زيارت هم مورد تقرير است.

تاكنون چهار مطلب گفته شد: يكى اينكه شيخ صدوق و شيخ طوسى اين زيارت را در دو كتاب مهم و معتبر خود نقل كرده اند و اين دليل صحت مضامين آن است. ديگر اينكه سند اين زيارت اصطلاحاً سندى صحيح يا حسنِ كالصحيح است. سوم اينكه مجلسى اوّل رحمه الله صحت اين زيارت را از امام زمان عليه السلام دريافت كرده. چهارم اينكه صحت اين زيارت را در روياى صادقه از امام هشتم عليه السلام استفاده كرده است.

اگر هيچ كدام از اين چهار تا هم نبود باز ما در صدور زيارت جامعه از امام عليه السلام شكى نداشتيم؛ زيرا مى دانيم براى اطمينان به صدور يك روايت از ائمه يا از رسول خدا عليه السلام راه هايى داريم كه يك راهش خودِ مضمون است؛ يعنى گاهى مضمون بعضى از روايات مهم ترين گواه است كه آن روايت از امام و معصوم است.

بسيارى از خطبه هاى نهج البلاغه اگر هيچ سندى هم نداشته باشد و مرسل باشد متنش گواهى مى دهد كه اين خطبه را نمى تواند كسى غير از اميرمؤمنان گفته باشد.

صحيفه سجاديه اگر از نظر سند اصطلاحاً مشكلى داشته باشد متن آن گواهى مى دهد كه اين دعاها را غير از امام سجاد و امام معصوم نمى تواند بگويد.

ص: 34

در آغاز كتاب كافى در كتاب عقل و جهل روايتى بس بلند و طولانى از امام كاظم عليه السلام هست كه «يا هشام يا هشام» دارد. اين روايت مضامينى بسيار پر ارج دارد. آنجا در ذيل آن روايت نوشته اند: ضعيف است يعنى اصطلاحاً ضعيف است، اما اين ضعف اصطلاحى هيچ لطمه اى به اعتبار حديث نمى زند و موجب نمى شود كه ما راجع به آن روايت ترديد به خودمان راه بدهيم. متن متنى است كه غير از امام كاظم و امام معصوم نمى تواند بگويد.

متن زيارت جامعه و عباراتش و فصاحت و بلاغتش طورى است كه همه علما و همه بزرگان را به خود جذب كرده است.

مجلسىِ دوم رحمه الله در كتاب مزار خود چهارده زيارت به عنوان زيارت جامعه نقل كرده و زيارت جامعه كبيره را قدرى بيشتر توضيح داده و فرموده است:

إنّما بسطت الكلام في شرح تلك الزيارة قليلاً و إن لم استوف حقّها حذراً من الإطالة؛ لأنّها أصح الزيارات سنداً و أعمّها مورداً و أفصحها لفظاً و أبلغها معنىً و أعلاها شأناً؛

اينكه در مورد اين زيارت توضيحاتى دادم به خاطر اينكه از حيث سند از همه زيارات اصحّ است و از حيث لفظ از تمام زيارات افصح است و از حيث معنا ابلغ است.

همين طور در جاى ديگر فرموده:

أوردت في هذا الكتاب من الجوامع بعدد المعصومين (صلوات اللّه عليهم) لكن أفضلها و أوثقها الثانية؛

در اين كتاب از زيارات جامعه چهارده تا به عدد چهارده معصوم آوردم اما بالاترين و محكم ترين آنها زيارت دوم است كه همان زيارت جامعه كبيره باشد كه در بحارالانوار به عنوان زيارت دوم نقل شده.

دانشمندان شرح هاى متعددى بر زيارت جامعه نوشته اند و شروح متعددى هم

ص: 35

چاپ شده است. يكى از شرح ها كه تأليف يكى از علماى قرن سيزدهم است در آغازش اين طور آمده:

كانت متلقاة عند جميع الشيعة بالقبول لأجل ما اشتملت عليه من الألفاظ البليغة و الأمُور البديعة و الأسرار المنيعة و الأحوال الشريفة الوضيئة التى يشهد العقل السليم بصحّتها و ورودها عن ذلك الإمام؛ فإن على كلّ حقّ حقيقة و على كلّ صواب نوراً؛

اين زيارتى است كه تمام شيعه و علماى شيعه آن را تلقّى به قبول كرده و متنش گواهى مى دهد كه حتماً از امام معصوم عليه السلام صادر شده است.

يكى از شرح ها شرحى است كه مرحوم شبر نوشته است. مرحوم سيد عبداللّه شبر همان عالم بزرگى است كه او را مجلسى دوم گفته اند. فرموده: إنّ زيارة الجامعة الكبيره أعظم الزيارات شأناً و أعلاها مكانةً و مكاناً. و إنّ فصاحة الفاظها و فقراتها و بلاغة مضامينها و عباراتها تنادي بصدورها من عين صافية نبعت عن ينابيع الوحي و الإلهام و تدعو إلى أنّها خرجت من ألسنة نواميس الدين و معاقل الأنام؛ فإنها فوق كلام المخلوق و تحت كلام الخالق. يغنى فصاحة مضمونه و بلاغة مشحونه عن ملاحظة سنده كنهج البلاغة و الصحيفة السجادية

از بهترين جملاتى كه در مورد زيارت جامعه گفته شده عبارتى است از مرحوم آية اللّه العظمى سيد عبدالهادى شيرازى رحمه الله. ايشان فقيهى وارسته و پاك بود و كسانى كه خدمتش رسيده بودند، همه اعتراف داشتند كه اين بزرگوار اهل سير و سلوك و معنويات بوده است. ايشان درباره زيارت جامعه كبيره فرموده:

من أجلّ الزيارات قدراً و أرفعها شأناً لاحتوائها على مالم يحتو عليه الزيارة الأخرى من فضائل أهل البيت و مناقبهم فكأنّما وردت لتصحيح العقائد و ثبوت الأنوار المقدّسة في صدور المؤمنين.

گويا امام هادى عليه السلام اين زيارت را فرموده كه عقيده و اعتقاد مردم نسبت به امام

ص: 36

و ائمه را تصحيح كند، و دل هاى اهل ايمان را به نور ولايت آنان روشن گرداند.

امام خمينى رحمه الله، يعنى همان بزرگوارى كه به محتواى اسلام و تشيع به معناى جامعش از همه علماى لااقل اين قرن بالاتر بود، در طول حدود پانزده سال كه در نجف مشرف بودند هر شب اين زيارت را كنار قبر اميرمؤمنان عليه السلام خطاب به اميرمؤمنان عليه السلام مى خوانده است. چه سندى از اين بالاتر و چه سندى از اين محكم تر كه اين زيارت متنى دارد كه يك

اسلام شناس به تمام معنا را اين طور به خودش جذب و جلب مى كند.

زيارت مأثوره و غير مأثوره

دعاها و زيارت هايى كه از رسول خدا و فاطمه زهرا و امامان معصوم عليهم السلام نقل شود «مأثوره» ناميده مى شوند و دعا و زيارتى كه انشاى اصحاب و علما و دانشمندان باشد «غير مأثوره» است.

واضح است كه مأثوره اگر از جهت سند قابل اعتماد باشد چون كلام معصوم است علاوه بر جواز و استحباب خواندن آن، در مباحث اسلامى هم مى توان به آن استناد كرد؛ زيرا گفتار معصوم حجت است.

نيز روشن است كه اگر دعاها و زيارت هاى مأثوره را بخوانيم بهتر از غير مأثوره ها است اما در عين حال خواندن دعا و زيارت غير مأثوره نيز اگر به دست علماى بزرگ و كسانى كه با محتواى معارف اسلام آشنا هستند انشا شده باشد مانعى ندارد. البته اين سؤال پيش مى آيدكه اصولاًساختن وانشاى دعا و زيارت ازغيرمعصومان جايزاست يانه؟

درپاسخ بايدگفته شود: از سيره علما وتأييد آنان برمى آيدكه اين عمل بى اشكال است.

مثلاً شيخ صدوق رحمه الله در كتاب فقيه - كه يكى از مهم ترين كتاب هاى حديثى شيعه است - در باب زيارت حضرت فاطمه عليهاالسلام مى نويسد:

در محل قبر حضرت فاطمه عليهاالسلام اختلاف است. برخى گويند بين قبر رسول خدا و منبر مسجد پيامبر است... برخى گويند آن حضرت در خانه خود دفن شده است... و اين قول در نزد من صحيح است و من

ص: 37

هنگامى كه از حج خانه خدا به مدينه آمدم و از زيارت قبر رسول خدا صلى الله عليه و آله فارغ شدم به طرف خانه فاطمه زهرا رفتم... و گفتم: السلام عليك يا بنت رسول اللّه... .

سپس زيارت نامه اى را كه حدود دو صفحه است نقل مى كند و مى افزايد:

در روايات زيارتى براى حضرت صديقه نيافتم و براى كسانى كه به اين كتاب رجوع مى كنند درباره زيارت نامه آن حضرت پسنديدم همان زيارتى را كه براى خود پسنديده بودم.(1) (و در كنار قبر حضرت فاطمه خوانده بودم)

مرحوم آيه اللّه حاج ميرزا ابوالحسن شعرانى در يكى از آثار خود گويد:

مقصود شيخ صدوق اين است كه اين زيارت انشاى خود من است و آن را در روايات نيافته ام.

البته از برخى از روايات استفاده مى شود كه كسى دعايى اختراع كرده بود و امام عليه السلام به او گفتند: «اختراع خود را كنار بگذار».(2)

اما در عين حال در آثار مرحوم سيد بن طاووس و ديگران دعا و زيارت كه انشاى معصوم نباشد كم نيست؛ مثلاً محدث قمى در مفاتيح الجنان از استادش نقل مى كند كه دعاى عديله انشاى برخى از علما است.(3)

نيز مى توان اين طور گفت كه اگر عالمى آگاه به مكتب اسلام و اهل بيت درباره رسول خدا و فاطمه زهرا و امامان معصوم مطالبى را به عنوان زيارت نامه مى نويسند واقعياتى است كه اظهار كرده است و نبايد مورد اشكال باشد و همچنين اگر در مناجات با خداى متعال عباراتى را انتخاب كرده است چون با مذاق معصومان آشنا بوده، در حقيقت از همان مصادر وحى و عصمت استفاده كرده و گفته بى اشكال است.

ص: 38


1- . من لا يحضره الفقيه، ج 2، ص 341.
2- . مفاتيح الجنان، ص 434 به نقل از كافى.
3- . مفاتيح الجنان، ص 86.

زيارت امامزادگان

درباره زيارت امامزاده ها تذكر چند مطلب لازم است:

چون در همه يا اغلب امامزاده ها مقبره اهل ايمان نيز هست، رفتن به اين مكان ها و خواندن قرآن و دعا و طلب رحمت و مغفرت براى اهل قبور از جمله همان امامزاده اى كه گفته مى شود در آنجا مدفون مى باشد بى اشكال است.

چون در غالب اين مكان ها در طول سال ها، اهل ايمان حاضر شده و عبادت كرده و دعا خوانده و با خداى متعال راز و نياز و با معصومان سر و سرّى داشته اند، از اين جهت هم اين مكان ها متبرك شده و با ساير سرزمين ها فرق دارد پس اگر در اين مكان ها براى اينكه مى توند محل اجابت دعا و نظر لطف الهى باشد برويم و عبادتى انجام دهيم بسيار بجا است.

چون تمام امامزاده ها به عنوان فرزندان و ذرارى رسول خدا و على مرتضى و فاطمه زهرا وائمه هدى عليهم السلام مطرح هستند به عنوان اينكه احترام به آنان و محل قبر آنان و يا محل احتمالى قبر آنان، احترام به رسول اللّه و معصومان است نيز مستحسن مى باشد. اما اگر مقصود اين است كه به عنوان آن امامزاده، به زيارت او برويم و عرض ادب نماييم براى تشخيص اينكه آنجا واقعاً امامزاده اى يا يكى از اولياى خدا دفن است چند راه داريم:

يك: خودِ ما و يا با نقل هاى مورد اعتماد، از صاحب آن قبر كرامتى ديده و يا شنيده باشيم؛ مانند اينكه درباره مثلاً امامزاده داود اطراف تهران چنين مى گويند.

دو: توجه و عنايت خاص برخى از علما و فقها و بزرگان دين به يك مزار براى ما ثابت شود؛ مانند اينكه در احوال مرحوم ملا فتح على سلطان آبادى، آن عارف و معلم اخلاق معروف، نوشته اند كه در عتبات عاليات به برخى از زائران اراكى مى گفته:

اگر به نيابت من امامزاده محمد عابد (كه در دو فرسخى اراك است) را زيارت كنى من به نيابت تو در كربلا امام حسين عليه السلام را زيارت مى كنم (يا اميرمؤمنان

ص: 39

را در نجف دو جور نقل شده است).(1)

سه: اين كه آن مكان مزار آن امامزاده است از چنان شهرتى برخوردار باشد كه نياز به تحقيق و پى گيرى (دست كم در زمان ما) نداشته باشد مانند مزار حضرت شاه چراغ فرزند موسى بن جعفر عليهم السلام در شيراز.

اگر از اين قبيل راه ها احراز نشد كه فلان مكان قبر يكى از امامزادگان و يا يكى از اولياء خدا است، محدث قمى گفته است:

امامزاده اى كه انسان با اطمينان خاطر، محض درك فيوضات و كشف كربات بار سفر بندد و به سمت قبر شريفش شدّ رحال كند، بايد دو مطلب را اوّل درست كرده آنگاه قصدِ مقصد كند:

اوّل: جلالت قدر و عظمت شأن صاحب آن مرقد علاوه بر شرافت سيادت...

دوم: معلوم بودن و صحت نسبت آن قبر به آن جناب. جمع بين اين دو بسيار كم است؛ چه بسيارى از قبورى كه به آن بزرگواران نسبت مى دهند نه حال صاحبانش معلوم و نه مدفون بودن آنها در آنجا. و برخى هم دفنشان در آنجا معلوم و حالشان مجهول است.

برخى نيز جلالت قدرشان معلوم وليكن مرقد شريفشان مشتبه است؛ مانند سيد اجل على بن جعفر كه جلالت شأن و بزرگى مقام او بالاتر از آن است كه بر كسى پوشيده باشد، اما قبر شريفش مشتبه و سه موضع است كه به آن جناب نسبت مى دهند:

يكى در قم ديگرى در سمنان و سومى در يك فرسخى مدينه.

محدث قمى مى افزايد:

بله، تعدادى از امامزاده ها هستند كه هر دو جهت در آنها ثابت است؛ مانند قبر اسماعيل فرزند امام جعفر صادق كه در بقيع نزديك قبور ائمه بقيع است. و مانند سيد جليل عظيم القدر و الشأن احمد معروف به شاه چراغ كه در داخل

ص: 40


1- . شرح احوال آيه اللّه اراكى، ص 34.

شهر شيراز مدفون است. و مثل برادر ديگرش قاسم كه در هشت فرسخى حله مدفون است. و مثل برادر ديگرش امامزاده حمزه كه قبر شريفش در شهر رى نزديك قبر حضرت عبدالعظيم حسنى است. و مثل ابى حمزه امير على بن حمزه بن موسى الكاظم عليه السلام كه گفته اند قبر شريفش در شيراز خارج باب اصطخر است. و مثل امام زاده محمد فرزند امام جعفر صادق كه در شهر بسطام مدفون است. و مثل قبر سيد معظم جليل ابوجعفر محمد بن على الهادى كه در نزديكى «بلد» كه اسم محلى است در راه سامراء مى باشد. و مثل سيده جليله معظمه حضرت ستّى فاطمه بنت موسى بن جعفر عليهم السلام در قم، و در قبه حضرت فاطمه (معصومه) جماعت بسيارى از بنات فاطميه و سادات علويه مدفونند مانند جمله اى از دختران حضرت جواد عليه السلام و بسيارى از دختران موسى مبرقع فرزند امام محمد تقى... .

و مثل امام زاده لازم التعظيم جناب شاهزاده عبدالعظيم كه نسب شريفش به چهار واسطه به سبط جليل حضرت خير الورى امام حسن مجتبى منتهى مى شود و قبر شريفش در رى معلوم و مشهور و ملاذ و معاذ عامه مخلوق است.(1)

اما در غير مورد ابوالفضل العباس و على بن الحسين الاكبر و فرزندان پيامبر كه در كربلا شهيد شدند و نيز حضرت فاطمه معصومه كه زيارت مأثوره دارند درباره ديگران زيارت مأثوره اى براى امامزادگان به طور عام يا خصوصى در دست نيست و زيارت نامه هايى كه در بحارالانوار و كتاب هاى مزار و كتاب دعاها براى امامزاده ها نقل مى شود گويا همگى از انشاء علما است.

مرحوم علامه مجلسى مى گويد:

و اما كيفية زيارتهم فلم يرد فيها خبر على الخصوص و يجوز زيارتهم بما

ص: 41


1- . هديه الزائرين محدث قمى با تلخيص ص 338 چاپ سنگى.

ورد في زيارة سائر المؤمنين و يحوز تخصيصهم بالخطاب بما جرى على اللسان من ذكر فضلهم و التوسل و الاستشفاع بهم و بآبائهم الطاهرين.(1)

زيارت حضرت عبدالعظيم

شايان است كه در مورد ترغيب زيارت امامزاده ها و استحباب زيارت آنان برخى روايات كه به طور عام دلالت يا اشعار و يا دلالت احتمالى داشته باشد در كتاب هاى حديثى ديده مى شود اما اين كه در مورد امامزاده اى به طور خاص روايتى دال بر استحباب زيارت او وارد شده باشد تا آنجا كه اين جانب آگاهى دارم فقط در مورد حضرت عباس و شهداى كربلا (كه تعدادى از آنان امامزاده بودند) و حضرت معصومه عليهاالسلام و حضرت عبدالعظيم عليه السلام است و در مورد قاسم فرزند موسى بن جعفر هم روايتى در ميان مردم مشهور است كه محدث قمى بر بى اساس بودن آن تصريح كرده است.

در كتاب كامل الزيارات ابن قولويه آمده:

ثواب زيارت حضرت عبدالعظيم

يكى از اهالى رى خدمت امام هادى عليه السلام رسيد. حضرت پرسيد كجا بودى؟ گفت: زيارت حضرت حسين عليه السلام . امام هادى فرمود: «اما انك لو زرت قبر عبدالعظيم عندكم لكنت كمن زار الحسين عليه السلام ».(2)

و همين روايت در كتاب ثواب الاعمال شيخ صدوق با سندى ديگرى نيز نقل شده است.(3)

نيز همين روايت بدون سند در رساله صاحب بن عبّاد متوفاى 385 (رساله اى درباره معرفى حضرت عبدالعظيم) نقل شده است.(4)

ص: 42


1- . بحارالانوار، ج 99، ص 277.
2- . كامل الزيارات، ص 324.
3- . ثواب الاعمال، ص 124.
4- . ص 2 رساله. اين رساله در مجله نور علم ش 50 - 51 چاپ شده است.

مرحوم ميرداماد در كتاب رواشح خود مى نويسد:

«قد ورد من زار قبره وجبت له الجنّه».(1)

شهيد ثانى متوفاى 965 در تعليقه بر خلاصه الاقوال علامه حلى مى گويد:

برخى از علماى علم انساب روايت كرده اند كه حضرت رضا عليه السلام فرموده: هر كس قبر عبدالعظيم را زيارت كند لازم مى شود بر خدا كه او را داخل بهشت كند.(2)

روايت ديگرى هم از حضرت رضا عليه السلام نقل شده كه آن حضرت فرموده باشد:

هر كس نمى تواند مرا زيارت كند پس زيارت كند برادرم عبدالعظيم حسنى را در رى.(3)

دو زيارت نامه به نام زيارت نامه پنج حديث كبير و زيارت نامه پنج حديث صغير كه در كتاب بى اعتبارى به نام نور الآفاق چاپ شده شامل برخى احاديث ديگر در اين زمينه است كه به خاطر بى اعتبارى آنها از نقل آنها خوددارى شد.

زيارت نامه حضرت عبدالعظيم عليه السلام

در كتاب مزار تأليف عالم بزرگوار آقا جمال خوانسارى متوفاى 1125 آمده:

كلام خاصى درباره زيارت امامزاده ها كه از معصومين منقول باشد به نظر نرسيده مگر بعضى زيارات متعلقه به شهداى كربلا كه در كتاب هاى مزار مذكور است و بعضى از آنها منقول و بيشتر عباراتش مشتمل بر فضائل

ص: 43


1- . رواشح، ص 51 چاپ سنگى.
2- . روضات الجنات خوانسارى. اين روايت چون از حضرت رضا عليه السلام نقل شده از نظر تاريخ مورد خدشه است؛ زيرا حضرت عبدالعظيم سال ها پس از شهادت حضرت رضا عليه السلام زنده بوده است مگر بگوييم از اخبار غيبيه حضرت است.
3- . گفته شده اين روايت در كتيبه درب ضريح مطهر آن حضرت نوشته شده. اما مانند روايت قبل از نظر تاريخى مخدوش است.

مختصه به ايشان است. [اما] زيارت متعلقه به حضرت معصومه قم كه احتمال دارد منقول باشد، اكثر عبارات آن زيارت را در همه روضات مى توان خواند.

پس هرگاه در زيارت بعضى ديگر از امامزاده بعضى فقرات كه اختصاص به آن حضرت دارد بياندازد و فقره اى چند كه مناسب بوده باشد اضافه نمايد فضيلت زيارت به عمل مى آيد.

و همين كار را خود ايشان در مورد زيارت نامه حضرت عبدالعظيم انجام داده است يعنى همان زيارت نامه حضرت معصومه را با كم و زياد كردن در همان كتاب مزار براى حضرت عبدالعظيم ياد كرده است.(1)

محدث قمى هم در مفاتيح گفته است:

علما از براى آن بزرگوار زيارتى نقل نكرده اند مگر آن كه فخر المحققين آقا جمال الدين در مزار خود فرموده كه زيارت آن حضرت به اين نحو مناسب است.(2)

و چون متن زيارت نامه در مفاتيح محدث قمى نقل شده و در دسترس همگان است از نقل آن خوددارى شد.

زيارت نامه ديگرى توسط مرحوم آيه اللّه حاج شيخ عباس حائرى طهرانى (متوفاى 1360) تنظيم و به نام موائد الكريم لزوار عبدالعظيم چاپ شده است كه به نظر اين جانب با اصلاحاتى كه لازم است در آن انجام گيرد مى تواند جايگزين خوبى براى زيارت نامه منقول در مزار آقا جمال خوانسارى باشد.(3)

ص: 44


1- . مزار آقا جمال، چاپ قم، ص 104 و 109.
2- . مفاتيح الجنان، ص 565 چاپ اسلاميه.
3- . به مقاله اين جانب در مجله نور علم شماره 50 - 51 رجوع شود. شايان يادآورى است كه مقاله حضرت آيه اللّه استادى در شناخت نامه حضرت عبدالعظيم حسنى و شهر رى مجموعه مقالات چاپ شده مقاله اول، تجديد چاپ شده است.

(2) بررسى كلى روايات حضرت عبدالعظيم حسنى عليه السلام

اشاره

تأليف محمدكاظم رحمان ستايش

ص: 45

ص: 46

مقدمه

حضرت عبدالعظيم بن عبداللّه بن على بن حسن بن زيد بن حسن بن على بن ابى طالب عليهماالسلام كه به عبدالعظيم حسنى شهرت يافته، از جمله عالمان و راويان بزرگ حديث شمرده شده كه جايگاه والايى را در بين محدثان عصر خويش و عصر متأخر احراز كرده است.

اساتيد برجسته، و همچنين شاگردان بزرگ وى بهترين شاهد بر اين مدعا هستند.

اين جايگاه رفيع روايى موجب آن گرديده كه روايات ايشان مورد توجه مؤلفان جوامع حديثى قرار گيرد، و حتى برخى از ايشان، روايات آن حضرت را گرد آورده و مسند جامع روايات ايشان را تأليف كرده اند.

اين مقاله بر آن است كه جايگاه روايى آن حضرت را از جهات مختلف به خوانندگان بنماياند و محتواى روايات آن حضرت را به اجمال بررسى كند. لذا مباحث اين مقاله را در چهار فصل پى مى گيريم:

فصل اوّل: حضرت عبدالعظيم در منابع رجالى

فصل دوم: طبقه روايى حضرت عبدالعظيم

فصل سوم:روايات حضرت عبدالعظيم

فصل چهارم:مسانيد حضرت عبدالعظيم

ص: 47

فصل اول: حضرت عبدالعظيم در منابع رجالى

اشاره

تمامى منابع و مصادر رجالى شيعه به شرح حال حضرت عبدالعظيم پرداخته اند و به گونه اى هر يك نكاتى از زندگى و شخصيت ايشان را ذكر كرده اند. ما در اين فصل در ضمن چند گفتار، نسب و مدح و توثيق و تأليفات ايشان را ذكر خواهيم كرد.

گفتار اول: نسب حضرت عبدالعظيم

در رجال نجاشى ضمن نام بردن از آن حضرت و شرح سفر ايشان به رى و جريان فوت ايشان مى گويد:

هنگامى كه جنازه ايشان را براى غسل برهنه مى كردند، در جيب لباس ايشان نوشته اى يافت شد كه در آن نسب آن حضرت اين گونه ذكر شده بود، من ابوالقاسم، عبدالعظيم بن عبداللّه بن على بن حسن بن زيد بن على بن حسن بن على بن ابى طالب هستم.(1)

براساس اين نسخه از رجال نجاشى، شش نفر در نسب آن حضرت، واسطه بين وى و امام على عليه السلام وجود دارد. لكن در نسخه هاى معتبر از رجال نجاشى(2) و همچنين در ديگر منابع رجالى شيعى(3) بين زيد و حسن بن على شخص ديگرى واسطه نيست.

بنابراين پدر و اجداد آن حضرت تا امام على عليه السلام بالغ بر پنج نفر مى باشند كه عبارتند از:

1. امام حسن بن على بن ابى طالب عليهماالسلام امام دوم و سرسلسله سادات حسنى.

2. زيد بن حسن

ص: 48


1- . رجال النجاشى، ص 248، رقم 653.
2- . رجال النجاشى، ص 248، رقم 653.
3- . نك: نقد الرجال، مجمع الرجال، منهج المقال.

وى بزرگ ترين فرزند امام مجتبى عليه السلام است. او متصدى و متولى اوقاف رسول خدا صلى الله عليه و آله و بزرگوار و نيكوكار و داراى اخلاق نيك بوده است. برخى شاعران او را مدح گفته اند و مردمان به وى روى مى آورده اند.(1)

از آنجا كه زيد بن حسن متولى اوقاف رسول خدا صلى الله عليه و آله و اوقاف اميرالمؤمنين عليه السلام بوده، در طول تاريخ زندگى اش با حاكمان عصر خويش جريان هايى داشته كه در كتب تاريخ مسطور است.(2)

وى از ابن عباس و جابر بن عبداللّه انصارى و امام حسن بن على عليهماالسلام روايت كرده است.(3)

او در محلى به نام حاجر در شش منزلى مدينه مدفون شده است.(4)

3. حسن بن زيد

وى تنها فرزند ذكور زيد بود كه از بزرگان عصر خودش به شمار مى رفته، و به بخشش و كرم و سخاوت در بين بنى هاشم شهرت داشته است.

وى از سوى منصور عباسى به ولايت مدينه گمارده شد. او ديگر خلفاى عباسى همچون مهدى و هادى و هارون الرشيد را نيز درك كرد و به سال 168 ه . وفات يافت.

4. على بن حسن بن زيد

لقب وى «سديد» بوده و مادرش كنيز بود كه در زندان ابوجعفر منصور عباسى درگذشت.(5) على بن حسن با جماعتى از سادات حسنى بر عليه خليفه عباسى شوريدند كه با شكست اين قيام، عده اى از آنان - از جمله على بن حسن - به دستور خليفه دستگير و به بغداد منتقل شدند. على بن حسن پس از مدتى در زندان وفات يافت.(6)

ص: 49


1- . الارشاد، ج 2، ص 21.
2- . سير اعلام النبلاء، ج 4، ص 487، رقم 186؛ الارشاد، ج 2، ص 21؛ بحارالانوار، ج 44، ص 163، ح 2.
3- . تاريخ دمشق، ج 5.
4- . سر السلسلة العلويه، ص 20؛ عمدة الطالب، ص 69.
5- . عمدة الطالب، ص 70 و 71.
6- . جريان تفصيلى اين قيام در كتب تاريخ ذكر شده و در كتاب كافى نيز روايتى در همين زمينه نقل شدهاست. نك: الكافى، ج 1، ص 358 - 366.

5. عبداللّه بن على

وى در زمان حيات جدش، حسن بن زيد متولد شد و چون قبل از تولد وى، پدرش در زندان درگذشت، كفالت او به عهده جدش گذاشته شد. او را عبداللّه قافه نيز گفته اند.(1)

از عبداللّه به نقلى پنج پسر(2) و به نقلى نُه پسر(3) بر جاى ماند كه يكى از ايشان حضرت عبدالعظيم بوده است.

گفتار دوم: توصيف حال رجالى حضرت عبدالعظيم

اينك كه با آن حضرت و نسب وى آشنا شديم، وصف رجالى ايشان را در مصادر رجالى بررسى مى كنيم. در تمامى منابع رجالى شيعه، حضرت عبدالعظيم مدح و ستايش شده است. از جمله:

1. در رجال نجاشى از غضايرى به سند معتبر از احمد بن محمد بن خالد برقى، جريان ورود حضرت به رى را نقل كرده و در ضمن آن عبادت ايشان و نيز رؤيايى را كه از حضرت رسول اكرم صلى الله عليه و آله درباره آن حضرت برخى ديده بودند نقل كرده است. همه اين جريان شاهد بر مدح و ستايش آن حضرت است.(4)

2. شيخ طوسى در كتاب رجال خود در ضمن اصحاب امام هادى عليه السلام مى گويد:

عبدالعظيم بن عبداللّه الحسنى رضى اللّه عنه.(5)

ص: 50


1- . علت اين لقب گذارى، إلحاق وى به پدرش توسط قيافه شناس است. شرح ماجرا را در عمدة الطالب، ص 93 مطالعه فرماييد.
2- . عمدة الطالب، ص 94.
3- . منتهى الآمال، ج 1، ص 466.
4- . رجال النجاشى، ص 348، رقم 653.
5- . رجال الطوسى، ص 387، رقم 5706.

و همين عبارت را در ضمن اصحاب امام عسكرى عليه السلام هم آورده است.(1) و در مجمع الرجال به نقل از رجال طوسى اضافه مى كند كه «يروى عنهما».(2)

3. شيخ صدوق در مشيخه كتاب من لا يحضره الفقيه ضمن ذكر سندش به حضرت عبدالعظيم درباره ايشان مى گويد: و كان مرضياً.(3)

همچنين در كتاب صوم از كتاب من لا يحضره الفقيه نيز همين تعبير را درباره وى به كار برده است.(4)

در برخى از روايات حضرت عبدالعظيم در كتب شيخ صدوق در تعبير واسطه بين عناوين اسناد به صورت جمله معترضه تعبير «كان مريضاً» نقل شده كه به عقيده نگارنده اين موارد تصحيف «كان مرضياً» مى باشد. و شاهد بر اين مدعا آنكه اولاً - اين

نوع تعبير در كتب شيخ صدوق ديده مى شود ثانياً - تعبير «كان مريضاً» و گزارش از بيمارى راوى امرى متعارف در بين اسناد نمى باشد. لذا با توجه به اين دو قرينه ما اين موارد را نيز تأكيد بر مرضى بودن حضرت عبدالعظيم مى دانيم.(5)

مرحوم مجلسى در شرح اين عبارت مى گويد:

مراد از اين تعبير صحت دين وى مى باشد و اينكه اصحاب به حديث وى عمل مى كرده اند و از آنها راضى بوده اند.(6)

4. علامه حلى در شرح حال وى مى گويد:

كان عابداً ورعاً له حكاية تدل على حسن حاله ذكرناها فى كتابنا الكبير؛

و ى عابد و متقى بود و براى وى حكايتى است كه دلالت بر نيكويى حال وى دارد. ما اين حكايت را در كتاب بزرگمان ذكر كرديم.(7)

ص: 51


1- . رجال الطوسى، ص 401، رقم 5875.
2- . مجمع الرجال، ج 4، ص 97.
3- . من لا يحضره الفقيه، ج 4، ص 468.
4- . من لا يحضره الفقيه، ج 2، ص 80، رقم 335.
5- . مسند عبدالعظيم حسنى، ص 240، ح 95 و ص 258، ح 114.
6- . روضة المتقين، ج 14، ص 165.
7- . خلاصة الاقوال، ص 226، رقم 755.

به نظر مى رسد مراد وى از حكايت فوق، مطالب منقول از رجال نجاشى و حديث عرض دين باشد. همچنان كه مراد وى از كتاب بزرگ هم كتاب كشف المقال فى احوال الرجال مى باشد كه مفقود شده است.

5. در روايت عرض دين توسط حضرت عبدالعظيم، پس از اتمام كلام آن حضرت، امام هادى عليه السلام فرمودند: يا اباالقاسم، انت ولينا حقاً(1)

6. در روايتى كه صدوق در ثواب الاعمال با سند نقل مى كند كه زيارت حضرت عبدالعظيم همچون زيارت امام حسين عليه السلام در ثواب شمرده شده، رفعت مرتبه و جايگاه حضرت عبدالعظيم و اعتماد به وى روشن مى شود. روايت اينگونه است:

حدثنى على بن احمد، قال: حدثنى حمزة بن القاسم العلوى رحمه اللّه، قال: حدثنى محمد بن يحيى العطار عمن دخل على ابى الحسن على بن محمد الهادى عليه السلام ، من اهل الرى، قال: دخلت على ابى الحسن العسكرى عليه السلام ، فقال: اين كنت؟ قلت: زرت الحسين عليه السلام . قال: أما انك لو زرت قبر عبدالعظيم عندكم كنت كمن زار الحسين بن على عليهماالسلام؛ على بن احمد براى من حديث كرد. او گفت: حمزة بن قاسم علوى - خدايش بيامرزد - مرا حديث كرد. او گفت محمد بن يحيى عطار نقل كرد براى من، از كسى از اهل رى كه بر ابوالحسن على بن محمد هادى عليهماالسلام وارد شده بود. او گفت: بر ابوالحسن عسكرى عليه السلام وارد شدم پس حضرت فرمود: كجا بودى؟ گفتم: حسين بن على را زيارت كردم. حضرت فرمود: اما اگر تو قبر عبدالعظيم كه نزد شماست را زيارت مى كردى مثل كسى بودى كه حسين بن على عليهماالسلام را زيارت كرده است.(2)

از آنجا كه اين روايت مدح بسيار قوى اى درباره حضرت عبدالعظيم است، مستند

ص: 52


1- . التوحيد، ص 81، ح 31.
2- . ثواب الاعمال، ص 124، ح 1.

برخى در توثيق و تعديل آن حضرت شمرده شده است. اما اين روايت به جهت مجهول بودن راوى از امام عسكرى عليه السلام ضعيف مى باشد. همچنين اين روايت با گفته شيخ طوسى در رجالش كه حضرت عبدالعظيم را از اصحاب امام عسكرى عليه السلام برشمرده، منافى دانسته اند.(1)

با توجه به مصادر روايى و مرويات حضرت عبدالعظيم، هيچ دليلى بر مصاحبت آن حضرت با امام عسكرى عليه السلام وجود ندارد. و احتمالاً اشتباه از نسخه هاى رجال طوسى يا خود شيخ طوسى بوده است. كه ان شاءاللّه در فصل دوم اين مقاله تحقيق خواهد شد. بنابراين اشكال تنافى و تناقض جا ندارد.

7. محدث نورى از رساله صاحب بن عباد كه در شرح حال حضرت عبدالعظيم نگاشته شده، و به خط برخى از بنى بابويه و به سال 516 ه . نوشته شده نقل كرده كه:

روى ابوتراب الرويانى، قال: سمعت أبا حمّاد الرازى يقول: دخلت على على بن محمد عليهماالسلام بسرّ من رأى فسألته عن اشياء من الحلال و الحرام، فأجابنى فيها، فلمّا ودّعته قال لى: يا أبا حمّاد اذا أشكل عليك شى ء من امر دينك بناحيتك فسل عنه عبدالعظيم بن عبداللّه الحسنى و اقرأه منى السلام؛ ابوتراب رويانى روايت مى كند كه شنيدم ابوحماد رازى مى گفت: بر امام هادى عليه السلام در سامرا وارد شدم و مطالبى از حلال و حرام از ايشان پرسيدم كه پاسخ دادند. پس هنگامى كه خداحافظى كردم آن حضرت به من گفت: اى ابوحمّاد هنگامى كه چيزى از امور دينت در منطقه شما براى تو مشكل شد. پس از عبدالعظيم بن عبداللّه حسنى بپرس و از سوى من به وى سلام برسان.(2)

اين روايت مرسل و ضعيف مى باشد.

ص: 53


1- . معجم رجال الحديث، ج 10، ص 48.
2- . خاتمه مستدرك الوسائل، ج 4، ص 406.

8. روايتى از امام رضا عليه السلام نقل شده كه آن امام پيام خودشان به شيعيان را توسط حضرت عبدالعظيم حسنى ابلاغ فرمودند.(1)

در اين روايت امام ابلاغ سلام به شيعيان فرموده اند و توصيه هايى نيز به ايشان كرده اند.

اگرچه كه در نقل اين روايت از امام رضا عليه السلام ظاهراً اشتباهى صورت گرفته - كه در فصل بعد روشن خواهد شد - اما به هر حال صدور اين پيام و مأموريت ابلاغ آن از سوى معصوم خود گواه وثاقت حضرت عبدالعظيم عليه السلام مى باشد.

از مجموع اين شواهد، به خصوص جريانى كه نجاشى و ديگران درباره حضرت عبدالعظيم از برقى نقل كرده اند، و نيز تعبير صدوق كه مى گويد: «كان مرضياً» مى توان وثاقت آن حضرت را احراز كرد؛ چه آنكه اين تعبير ظاهراً از آيه شريفه: «ممن ترضون من الشهداء»(2) گرفته شده كه در تفسير امام عسكرى عليه السلام از امام على عليه السلام در تفسير آن نقل مى كند كه مراد كسانى هستند كه نسبت به دين و امانت و صلاحيت، و عفاف و دقت در آنچه كه شهادت مى دهد و تشخيص مورد رضايت باشد.(3) با توجه به اين تفسير از مرضى بودن، وثاقت هم قابل احراز مى باشد.

و شيخ عبدالنبى جزائرى نيز در كتاب حاوى الأقوال خويش، حضرت عبدالعظيم را در بخش صحاح برشمرده است.(4)

گذشته از آنكه مجموعه روايات حضرت عبدالعظيم خود شهادت به معتمد بودن و وثوق ائمه به وى مى دهند؛ چه آنكه نوع روايات آن حضرت در عقايد مهم و مباحث دقيق شيعى است.

ص: 54


1- . الاختصاص، ص 247؛ بحارالانوار، ج 16، ص 63.
2- . بقره، آيه 282.
3- . تفسير امام عسكرى، ص 672.
4- . حاوى الاقوال، ج 2، ص 153 - 155، رقم 506.

با توجه به اين نكته، محقق رجالى معاصر در معجم رجال الحديث پس از نقد روايات مورد استناد در مدح آن حضرت، تصريح مى كند كه:

آنچه مشكل را آسان مى كند اينكه جلالت و بزرگى مقام حضرت عبدالعظيم و ايمان و تقواى او امرى نيست كه اثبات آن نياز به استشهاد به اين روايات ضعيف داشته باشد.(1)

همچنين شيخ عبداللّه مامقانى در تنقيح المقال تصريح مى كند كه:

علت اينكه محدثين وفقهاء تصريح به توثيق وى نكرده اند، ازاين روست كه جلالت و بزرگوارى وى مانع از اين است كه تعبير «ثقه» را درباره وى ذكر كنند.(2)

گفتار سوم: تأليفات حضرت عبدالعظيم

مرحوم نجاشى در كتاب رجالش، كه در موضوع فهرست نام مؤلفان شيعه تأليف شده، از حضرت عبدالعظيم حسنى نام برده وكتاب خطب اميرالمؤمنين عليه السلام رابه وى نسبت داده است.

وى در پايان شرح حال وى نيز سند خودش را به روايات آن حضرت، از طريق استادش ابن نوح به احمد بن محمد بن خالد و او به حضرت عبدالعظيم مى رساند، ذكر كرده است.(3) شيخ طوسى نيز كه موضوع كتاب فهرستش معرفى مؤلفان و مصنفان شيعه است از آن حضرت نام برده و مى گويد: «له كتاب» و سپس سند خودش را به احمد بن ابى عبداللّه برقى مى رساند كه او از حضرت عبدالعظيم نقل حديث مى كند.(4)

صاحب بن عباد در رساله اى كه در احوال حضرت عبدالعظيم تأليف كرده مى نويسد: «له كتاب يسمّيه كتاب يوم و ليلة»(5)

ص: 55


1- . معجم رجال الحديث، ج 10، ص 49.
2- . تنقيح المقال، ج 2، ص 157.
3- . رجال النجاشى، ص 247 و 248، رقم 653.
4- . الفهرست، ص 347، رقم 549.
5- . خاتمه مستدرك الوسائل، ج 4، ص 404.

اين عنوان غالباً براى كتاب هايى انتخاب مى شود كه اعمال عبادى بندگان در شبانه روز را بيان مى كند و اين عنوان گوياى محتواى آن است.

اما در رساله صاحب بن عباد سندى به اين كتاب، كه انتساب اسمى و محتوايى كتاب را به حضرت عبدالعظيم اثبات كند وجود ندارد. همچنان كه آثار قطعى قابل توجه درباره اين موضوع هم در روايات موجود از حضرت عبدالعظيم ديده نمى شود.

همچنين كتاب اول نيز كه شيخ طوسى عنوان آن را ذكر نكرده و مرحوم نجاشى نام آن را هم تصريح كرده، موجود نمى باشد اما با توجه اسناد ايشان به حضرت عبدالعظيم، انتساب كتاب به ايشان ثابت مى باشد.

همچنين در روايات موجود آن حضرت دو روايت به سند همگون از خطبه هاى آن حضرت نقل شده كه يكى در امالى شيخ صدوق وديگرى در امالى شيخ طوسى نقل شده است.

در روايتى كه در امالى شيخ صدوق آمده، جريان خانه خريدن شريح قاضى به 80 دينار نقل شده كه پس از آن، اميرالمؤمنين او را خواستند و ضمن مؤاخذه از خريد خانه گران او را موعظه كردند و از دنياطلبى بازداشتند.(1) اين روايت در نامه هاى نهج البلاغه موجود است.(2)

اما روايت ديگر كه در امالى شيخ طوسى آمده، در نهج البلاغه موجود نمى باشد. آن روايت نيز به نقل از شريح قاضى است كه موعظه امام على عليه السلام براى اصحابشان در ياد آخرت و دورى از مال پرستى و بيان حالات انسان پس از مرگ است.(3)

بنابراين انتساب كتاب خطب اميرالمؤمنين عليه السلام به آن حضرت، مستند و قابل اثبات است.

ص: 56


1- . الامالى، صدوق، ص 388.
2- . نهج البلاغه، نامه 3، صبحى صالح.
3- . الامالى، طوسى، ص 652.

فصل دوم: طبقه روايى حضرت عبدالعظيم

اشاره

شيخ طوسى در كتاب رجال خود حضرت عبدالعظيم را در اصحاب امام هادى عليه السلام و امام عسكرى عليه السلام برشمرده است.(1)

اما برخى به استناد روايتى كه در فصل قبل از ثواب الاعمال نقل شد مدعى شده اند كه چون امام هادى در آن روايت به راوى مى گويد: ثواب زيارت قبر عبدالعظيم همچون زيارت حسين بن على عليهماالسلام مى باشد، بنابراين حضرت عبدالعظيم پيش از عصر امام عسكرى عليه السلام فوت كرده و لذا از اصحاب امام عسكرى عليه السلام نبوده است.(2)

همچنين هيچ گونه روايتى آن حضرت از امام عسكرى عليه السلام ندارد و اين امر خود شاهد بر عدم معاصرت وى با امام عسكرى عليه السلام است. بنابراين برشمردن آن حضرت از اصحاب امام عسكرى عليه السلام نمى تواند صحيح باشد. اين اشتباد يا ناشى از نسخه هاى خطى و ناسخان آنها و يا ناشى از اشتباه خود شيخ است. از سوى ديگر به استناد روايات موجود

و نيز تصريح بسيارى از رجاليان، حضرت عبدالعظيم از اصحاب امام جواد بوده است.

امادر هيچ يك ازمصادر رجالى، آن حضرت را از اصحاب امام رضا ندانسته اند. تنها در كتاب الاختصاص منسوب به شيخ مفيد دو روايت به نقل از امام رضا عليه السلام آمده كه چنين است:

در روايت اول به صورت مرسل نقل مى كند كه:

روي عن عبدالعظيم عن ابى الحسن الرضا عليه السلام قال:ياعبدالعظيم، أبلغ عنّى اوليائى السلام و قل لهم أن لا يجعلوا للشيطان على انفسهم سبيلاً. الحديث.(3)

از اين روايت استفاده شده كه حضرت عبدالعظيم نه تنها عصر امام رضا عليه السلام را درك كرده، بلكه از جمله كسانى بوده كه مورد اعتماد و موقعيت نزد امام بوده است؛

ص: 57


1- . رجال الطوسى، ص 387، رقم 5706 و ص 401، رقم 5875.
2- . عبدالعظيم الحسنى حياته و مسنده، ص 37.
3- . الاختصاص، ص 247؛ مسند حضرت عبدالعظيم، ص 183 و 184، ح 50.

چه آنكه امام او را مأمور ابلاغ مطالبى به اولياء و دوستدارانشان كرده اند. برخى براى رفع استبعاد از مصاحبت آن حضرت با امام رضا عليه السلام به اين نكته هم استناد كرده اند كه هشام بن حكم (م 198 ه ) از جمله مشايخ حضرت عبدالعظيم بوده و رواياتى را از وى نقل كرده است. با توجه به آنكه وفات امام رضا عليه السلام در سال 203 ه اتفاق افتاده، پس حضرت عبدالعظيم به طريق اولى مى توانسته از آن امام نقل حديث كرده باشد.(1)

اما استدلال فوق تنها امكان نقل حديث از امام رضا عليه السلام را اثبات مى كند و وقوع آن را به شكل قطعى اثبات نمى كند همچنان كه منحصر بودن روايت از امام رضا عليه السلام در يك حديث و شواهدى ديگر موجب آن شده كه اين روايت را محرَّف بدانند؛ چه آنكه در روايات بسيارى حضرت عبدالعظيم از امام هادى عليه السلام با كنيه ابوالحسن نقل حديث كرده و در اين روايت نيز وى با اين كنيه نقل حديث كرده و احتمالاً كاتبان حديث اشتباهاً كنيه ابوالحسن را بر امام رضا عليه السلام تطبيق كرده اند و نام ايشان را در برابر اين كنيه افزوده اند.(2) از جمله قراينى كه مى تواند شاهدى بر اين مطلب دانست، آنكه از امام هادى عليه السلام درباره آن حضرت در حديث عرض دين نقل شده كه فرمود: «أنت ولينا حقاً؛ تو به حقيقت دوستدار ما هستى».(3) و به همين جهت امام پيامشان را به اولياى خودشان از طريق حضرت عبدالعظيم كه خود از اولياى امام است، ابلاغ كرده اند. اما روايت ديگرى نيز به صورت مكاتبه از امام رضا عليه السلام نقل شده كه در موضوع ايمان حضرت ابوطالب مى باشد در آن روايت چنين آمده كه:

ان عبدالعظيم بن عبداللّه العلوى كان مريضاً، فكتب الى ابى الحسن الرضا عليه السلام عرفنى يابن رسول اللّه عن الخبر المروى أن اباطالب فى ضحضاح من نار يغلى منه دماغه، فكتب اليه الرضا عليه السلام : «بسم اللّه

ص: 58


1- . عبدالعظيم الحسنى حياته و مسنده، ص 36.
2- . قاموس الرجال، ج 6، ص 193.
3- . الامالى، صدوق، ص 280 و 283؛ صفات الشيعه، ص 48؛ التوحيد، ص 81؛ كمال الدين، ص 379.

الرحمن الرحيم أما بعد فانك ان شككت فى ايمان ابى طالب كان مصيرك الى النار؛ عبدالعظيم بن عبداللّه علوى مريض بود، پس نامه اى به ابوالحسن رضا عليه السلام نوشت كه: اى فرزند رسول خدا صلى الله عليه و آله مرا از خبرى كه نقل شده كه ابوطالب در سردابى از آتش به سر مى برد كه مغز سرش از گرماى آن مى جوشد، آگاه سازيد. امام در جواب وى نوشتند: «به نام خداوند بخشنده مهربان، پس از حمد و ثناى خداوند چنانچه در ايمان ابوطالب شك كنى سرانجام تو جهنم خواهد بود».(1)

اما اين حديث نيز همچون حديث قبل ظاهراً تحريف شده است. شاهد بر اين مدعا گذشته از قراين سابق آنكه مصدر اين روايت كتابى غير مشهور است كه وقوع تحريف در آن بسيار قوى تر از كتب مشهور، محتمل است.

بنابراين آنچه كه نزد محدثان و رجاليان به عنوان امرى مسلّم شمرده شده، آنكه حضرت عبدالعظيم از اصحاب امام جواد عليه السلام و امام هادى عليه السلام بوده است. بر اين اساس روايات از امام رضا عليه السلام تحريف شده و كلام شيخ طوسى كه ايشان را از اصحاب امام عسكرى عليه السلام قرار داده بى اساس است.

با توجه به نكات گذشته روشن مى شود كه كلام شهيد ثانى در حاشيه خلاصة الأقوال كه امام رضا عليه السلام فرموده اند: «من زار قبره وجبت له الجنّة؛ كسى كه قبر عبدالعظيم را زيارت كند بهشت بر او واجب مى شود».(2) و از برخى از نسب شناسان نقل كرده، اشتباه بوده و قابل استناد نيست؛ چه آنكه روايات متعدد از امام جواد عليه السلام و امام هادى عليه السلام شاهد بر عدم فوت حضرت عبدالعظيم در عصر امام رضا عليه السلام است. بلكه چنان كه گذشت اصولاً روايت حضرت عبدالعظيم از امام رضا عليه السلام ثابت نيست.

ص: 59


1- . بحارالانوار، ج 35، ص 110 به نقل از كتاب الحجة على الذاهب الى تكفير ابى طالب تأليف شمس الدين ابوعلى فخار بن محمد موسوى.
2- . الرسائل، شهيد ثانى، ج 2، ص 1045 و 1046.
مشايخ حضرت عبدالعظيم عليه السلام

همچنان كه بيان شد، حضرت عبدالعظيم از دو امام نقل حديث مستقيم دارد و نقل روايت وى از امام رضا عليه السلام مشكوك است. اينك تعبيراتى كه در روايات حضرت عبدالعظيم از ائمه و ديگر اساتيدش ديده مى شود را، به جهت شناخت شيوه نام بردن از ايشان، براساس مسند رواياتشان گزارش مى نماييم:

محمد بن على بن موسى بن جعفر بن محمد بن على بن الحسين بن على بن ابى طالب عليهماالسلام (سه مورد) = محمد بن على بن موسى = محمد بن على (دو مورد) = محمد بن على الرضا عليهماالسلام (سه مورد) = ابوجعفر محمد بن على بن موسى (دو مورد) = ابوجعفر محمد بن على الرضا عليهماالسلام (5 مورد) = ابوجعفر محمد بن على (5 مورد) = ابوجعفر الثانى (4 مورد) = ابوجعفر (سه مورد).

على بن محمد بن على الرضا عليه السلام = على بن محمد بن على بن موسى (دو مورد) = على بن محمد العسكرى = ابوالحسن على بن محمد العسكرى (4 مورد) = ابوالحسن العسكرى (4 مورد) = ابوالحسن الثالث (5 مورد) = ابوالحسن.

ابوالحسن الرضا عليه السلام (دو مورد).(1)

همچنين از اين محدثان نيز ايشان نقل حديث كرده اند:

ابراهيم بن ابى محمود (6 مورد)، احمد بن عيسى العلوى، اسحاق الناصح مولى جعفر، حرب، الحسن بن الحسين العرنى (4 مورد)، الحسن بن الحسين العمرى (ظاهراً تصحيف العرنى باشد)، الحسن بن الحسين، الحسن بن الحكم النخعى (2 مورد)، الحسن بن عبداللّه بن يونس بن ظبيان، الحسن بن محبوب (سه مورد)، الحسين بن على، الحسين بن المياح، سليمان بن سفيان، سليمان بن جعفر الجعفرى، سليمان بن حفص المروزى، سهل بن سعد، صفوان بن يحيى، عبدالسلام بن صالح الهروى، على بن أسباط (هشت مورد)، على بن الحسن بن زيد بن على بن ابى طالب، مالك بن عامر (دو مورد)، محمد بن

ص: 60


1- . چنانكه قبلاً گذشت اين دو مورد ظاهراً تصحيف بوده و مراد ابوالحسن سوم يعنى امام هادى عليه السلام است.

ابى عمير، محمد بن الفضيل (دو مورد)، محمد بن على بن محمد بن كثير، محمد بن عمر بن يزيد، محمد بن عمر (دو مورد)، محمود بن ابى البلاد، موسى بن محمد (دو مورد)، موسى بن محمد عجلى، هشام بن الحكم، يحيى بن سالم.

ابن ابى عمير (سه مورد)، ابن اُذنيه، ابن محبوب، أبيه.

شاگردان حضرت عبدالعظيم عليه السلام

ابراهيم بن على، ابراهيم بن هاشم، احمد (چهار مورد)، احمد بن ابى عبداللّه البرقى (6 مورد)، احمد بن ابى عبداللّه (سه مورد)، احمد بن الحسن، احمد بن محمد بن ابى عبداللّه، احمد بن محمد بن خالد البرقى (دو مورد)، احمد بن محمد (دو مورد)، احمد بن محمد بن خالد (سه مورد)، احمد بن مهران (12 مورد)، البرقى (چهار مورد)، بعض اصحابنا، بكر بن صالح الضبى (سه مورد)، حسين بن ابراهيم العلوى (سه مورد)، حمزة بن القاسم العلوى، سهل بن زياد (پنج مورد)، سهل بن زياد الآدمى (16 مورد)، سهل بن زياد آدمى الرازى ابوسعيد، سهل بن جمهور (سه مورد)، سهل (هفت مورد)، صالح بن فيض عجلى ساوى (دو مورد)، عبداللّه بن الحسين العلوى، عبداللّه بن محمد العجلى، عبيداللّه بن موسى، عبيداللّه بن موسى الرويانى (سه مورد)، ابوتراب عبيداللّه بن موسى الرويانى (5 مورد)، ابوتراب محمد بن عبداللّه بن موسى الرويانى (ظاهراً تحريف و تصحيف شده باشد) عبداللّه بن موسى (ظاهراً تصحيف شده باشد)، ابوتراب عبداللّه بن موسى الرويانى (ظاهراً تصحيف شده باشد) محمد بن خالد (دو مورد)، محمد بن خالد البرقى، محمد العلوى العريضى، نوفلى.

تأكيد بر اين نكته لازم است كه گزارش اساتيد و شاگردان حضرت عبدالعظيم عليه السلام براساس مجموعه روايات موجود در مسند عبدالعظيم حسنى تأليف آقاى عزيزاللّه عطاردى - عليرضا هزار، ارائه شده و وحدت برخى روايات و يا تتبع جديد مورد نظر نبوده است.

ص: 61

فصل سوم: روايات حضرت عبدالعظيم

اشاره

روايات حضرت عبدالعظيم عليه السلام از نظر شناخت محتوا و مضمون مورد توجه ايشان و نيز آنچه كه ائمه اطهار ايشان را امين و مورد اعتماد در آن مطالب دانسته اند، حائز اهميت مى باشد. شناخت نيازهاى فكرى آن عصر نيز از بررسى اين روايات ممكن خواهد شد.

همچنان كه شيوه هاى تحمل حديث و نقل آن توسط حضرت عبدالعظيم هم در بازشناسى شخصيت روايى آن حضرت بسيار مؤثر و مهم است. لذا اين دو بحث مهم را در دو گفتار پى مى گيريم:

گفتار اول: بررسى موضوعى روايات حضرت عبدالعظيم عليه السلام
اشاره

موضوعات مهمى كه در روايات آن حضرت به صورت برجسته اى چهره نمايى مى كند، عبارتند از:

اول: خدا و صفات وى

پنج موضوع در حوزه صفات الهى از آن حضرت روايت شده، كه مهم ترين آنها در حديث عرض دين متبلور است. در ابتداى عقايد حضرت عبدالعظيم، آن حضرت عقيده به الوهيت و توحيد خدا، و نفى تشبيه و عدم جسم و صورت و عرض و جوهر بودن آن ذات الهى را اعتراف كرده و خداوند را خالق اجسام و صورت دهنده صورت ها و خالق همه جوهرها و عرض ها دانسته و خداوند را پروردگار هر چيز و مالك و خالق و ايجاد كننده همه چيز دانسته است.(1)

ص: 62


1- . الامالى، صدوق، ص 419؛ روضة الواعظين، ص 31؛ كفاية الاثر، ص 286؛ مسند عبدالعظيم حسنى، ص 219 و 220، ح 83.

اين تعبيرات را بايد به عنوان توحيد ناب كه آموزه مدرسه اهل بيت است، شمرد. اين مضمون و خلاصه اى براى خطبه مشهور اميرالمؤمنين عليه السلام است كه تكرار و تأكيد بر آن در آموزه هاى اكثر ائمه نيز يافت مى شود.

موضوع دوم در اين باب، نقد عقيده اهل سنت در نزول خداوند در هر شب جمعه به آسمان دنياست.

ايشان در روايتى كه با واسطه از امام رضا عليه السلام نقل كرده اند، ضمن انكار اين موضوع توسط آن امام و تحريف شمردن آن، حقيقت مطلب را نزول ملائكه در شب جمعه بيان كرده اند.(1)

اين تحريف از آنجا مشهود است كه لازمه روايات اهل سنت، جسم بودن خداوند است، در حالى كه آنچه منقول از پيامبر صلى الله عليه و آله و منقول از ائمه اطهار مى باشد، نزول ملائكه الهى به آسمان دنيا است.

موضوع سوم درباره عقيده مجبِّره و كسانى است كه قائل به جبر خداوند و مجبور بودن بندگان خداوند در اعمالشان مى باشد حضرت عبدالعظيم به واسطه از امام رضا عليه السلام و ايشان از امام صادق عليه السلام در اين باب نقل مى كنند كه هر كس قائل به اجبار خداوند بندگانش را بر گناه باشد و نيز اجبار خدا بر اعمال غير مقدور را معتقد باشد، زكات دادن به وى جايز نيست يا خوردن گوشت حيوانى را كه وى ذبح كرده جايز نيست يا شهادت وى مقبول نيست يا اقتدا به او در نماز مجاز نمى باشد. كه اين تعبيرات ظهور در فسق و گاه ظهور در عدم اسلام چنين شخصى دارد.(2)

موضوع چهارم، تبيين موارد قضا و قدر الهى است كه آن حضرت با واسطه از امام

ص: 63


1- . التوحيد، ص 176؛ الامالى، صدوق، ص 495؛ عيون اخبار الرضا عليه السلام ، ج 1، ص 116؛ من لا يحضره الفقيه، ج 1، ص 421؛ مسند عبدالعظيم حسنى، ص 200، ح 67.
2- . وسائل الشيعه، ج 8، ص 312 و ج 9، ص 417 و ج 24، ص 69؛ الشريف المعتمد شاه عبدالعظيم الحسنى حياته و مسنده، ص 54.

رضا عليه السلام نقل كرده كه موارد آن در هشت چيز است: خواب و بيدارى، قدرت و ضعف، سلامتى و بيمارى، مرگ و زندگى.(1)

چنان كه ملاحظه شد، سه موضوع اخير از جمله موارد اختلاف اشاعره و معتزله است كه در عصر حيات حضرت عبدالعظيم و ائمه آن عصر از جمله مباحث جنجال برانگيز محسوب مى شده و حتى خلفاى عباسى هم در اين موضوعات به صورت جدى داخل شده و موضع گيرى كرده بودند. لذا آن حضرت نيز در نقل اين گونه رواياتى كه مباحث كلامى آن عصر را مورد بحث قرار داده، اهتمام داشته اند.

موضوع پنجم معنى تسبيح خداوند است كه امام صادق عليه السلام آن را به تنزيه و پاك شمردن خداوند تفسير كرده اند.(2)

دوم: نبوت

حضرت عبدالعظيم در حديث مهم عرض دين به صراحت به نبوت پيامبر صلى الله عليه و آله و خاتميت و كمال شريعت وى اذعان كرده(3) همچنان كه سيره نشستن پيامبر را در حديثى مرفوع به سه گونه مختلف تشريح مى كند. كه در آن روايت چهارگوش [چهارزانو] نشستن آن حضرت كه شايد متكبرانه به نظر برسد، نفى شده است.(4)

همچنان كه اصول استناد به سنت پيامبر را در روايتى كوتاه و پرمغز تبيين مى كند كه آن حضرت از امام جواد عليه السلام و ايشان به سند تفصيلى از پدر و اجدادشان از پيامبر نقل كرده اند كه سنتى كه از ايشان در واجبات وارد شده، تمسك به آن هدايت و ترك

ص: 64


1- . مستدرك الوسائل، ج 3، ص 614، مسند عبدالعظيم حسنى، ص 172، ح 38.
2- . الكافى، ج 1، ص 118؛ التوحيد، ص 312؛ مسند عبدالعظيم حسنى، ص 125 و 126، ح 2.
3- . الامالى، صدوق، ص 419؛ روضة الواعظين، ص 31؛ كفاية الاثر، ص 286؛ مسند عبدالعظيم حسنى، ص 221 و 222، ح 83.
4- . الكافى، ج 2، ص 661؛ مسند عبدالعظيم حسنى، ص 193 و 194، ح 63.

آن ضلالت را در پى دارد و سنتى كه در غير واجبات باشد، تمسك به آن فضيلت و ترك آن خطا و اشتباه است.(1)

حضرت عبدالعظيم در نامه اى از امام جواد عليه السلام درباره ذى الكفل، نام وى، و رسول بودن وى پرسيد. آن حضرت درجواب، تعداد انبياء را صد و بيست هزار نفر دانستند كه 313 نفر از آنها رسول هم بودند و ذى الكفل چنين بود و نام و زمان و معجزه وى را نيز برشمردند.(2) همچنين ايشان روايتى را به نقل از امام هادى عليه السلام در گفتگوى حضرت نوح با فرزندانش نقل كرده كه در مقام موعظه بندگان در احترام به پدر و بزرگ داشتن وى و اهميت دعاى پدر نزد خداوند بزرگ است.(3)

سوم: امامت

اين موضوع سهم زيادى از روايات حضرت عبدالعظيم را به خود اختصاص داده است. برخى از روايات ايشان منزلت و جايگاه امامت را حكايت مى كند و برخى ديگر به امامت خاصه يعنى تصريح به امامت يكايك ائمه مى پردازد. همچنان مرجعيت علمى ائمه اطهار را نيز در اين روايات تبيين كرده اند.

مجموعه روايات حضرت عبدالعظيم عليه السلام را در اين موضوع مى توانيم در عناوين زير گزارش نماييم.

1. منزلت و جايگاه امامت

امام به عنوان حجت خدا، از ابتداى خلقت در بين بشر بوده است و پس از پيامبر عظيم الشأن اسلام، امامى واجب الاطاعة از اهل بيت در بين مردم بوده و خواهد

ص: 65


1- . الامالى، طوسى، ص 589؛ مسند عبدالعظيم حسنى، ص 158، ح 30.
2- . تفسير مجمع البيان، ج 7، ص 107؛ مسند عبدالعظيم حسنى، ص 256، ح 110.
3- . علل الشرايع، ج 1، ص 31؛ بحارالانوار، ج 11، ص 284؛ مسند عبدالعظيم حسنى، ص 248 و 250، ح 104.

بود.(1) كه هر آنكس كه اين منزلت رفيع را نشناسد و امامى را براى خود نشناسد، همچون كسانى كه اسلام را درك نكرده اند خواهد مرد.(2)

ونيز آن حضرت با واسطه از امام باقر عليه السلام نقل كرده كه تأويل نورى كه خداوند پس از ايمان به خدا و رسولش، ايمان به آن را لازم دانسته(3)، ائمه هستند؛ چه آنكه نور امام در قلب مؤمن روشنايى ايجاد مى كند وقلوب غيرمؤمنان ازآن نور بى بهره وتاريك است.(4)

2. اسامى ائمه اهل بيت

حضرت عبدالعظيم در حديث عرض دين پس از الهيت و توحيد خداوند و نبوت پيامبر اسلام به شمردن ائمه اهل بيت پرداخته و يكايك ايشان را تا امام هادى عليه السلام كه امام زمانش بوده برمى شمارد. اما امام در آن روايت هم به امامت فرزندشان حسن بن على عسكرى عليه السلام و فرزند وى امام زمان عليه السلام و اوصاف ايشان تصريح مى كنند.(5) همچنان كه آن حضرت به اِسناد جدش با واسطه از امام باقر عليه السلام نقل كرده كه آن حضرت فرزندانش را گرد آورد و نوشته اى به خط امام على عليه السلام و املاى رسول خدا صلى الله عليه و آله را به ايشان نشان داد كه در آن اسامى 12 امام و اشاراتى مختصر به حال آنها آمده بود.

حضرت عبدالعظيم خود پس از نقل اين روايت به راوى تأكيد مى كنند كه اين سرّ الهى است كه بايد بر غير اولياى خدا مخفى بماند.(6)

ص: 66


1- . ثواب الاعمال، ص 206؛ مسند عبدالعظيم حسنى، ص 240 و 242، ح 96.
2- . ثواب الاعمال، ص 205؛ مسند عبدالعظيم حسنى، ص 240، ح 95.
3- . سوره تغابن، آيه 8.
4- . الكافى، ج 1، ص 195؛ مسند عبدالعظيم حسنى، ص 212، ح 74.
5- . الامالى، صدوق، ص 419؛ روضة الواعظين، ص 31؛ كفاية الاثر، ص 286؛ مسند عبدالعظيم حسنى، ص 218 و 220، ح 83.
6- . كمال الدين، باب 28، ح 3؛ مسند عبدالعظيم حسنى، ص 160 - 164، ح 33.

بديهى است كه با توجه به آنكه در عصر حضرت عبدالعظيم هنوز برخى از ائمه متولد نشده بودند و به امامت نرسيده بودند چنين خبرى كه تصريح به نام ائمه دارد از اهميت ويژه اى برخوردار بوده و نشانگر اعتمادى است كه از سوى ائمه به آن حضرت وجود داشته است.

3. منزلت امام على اميرالمؤمنين عليه السلام

روايات حضرت عبدالعظيم به شكل هاى مختلف حاكى از منزلت و جايگاه بلند اميرالمؤمنين عليه السلام مى باشد. گاه به صورت تأويل آيات قرآن، گاه به نقل از رسول خدا صلى الله عليه و آله ، و گاه به استناد استدلال هاى كلامى در كلام اصحاب ائمه اطهار. كه اينك گزارش هر يك از اين دسته هاى مختلف روايات ايشان در اين موضوع را ملاحظه مى نماييد.

الف) آيات قرآنى

در روايات متعددى، آيات قرآنى همراه با تأويل و بيان معنايى كه آن گونه نازل شده، در نقل هاى حضرت عبدالعظيم عليه السلام آمده است.

در اين روايات در مقام بيان حقيقت و تأويل معانى الفاظ قرآنى مصداق واقعى آيه هم بيان شده و حضرت فرموده اند «اينگونه آيه نازل شده است». اما نه آن حضرت و نه هيچ كس ديگرى مدعى نيست كه الفاظ و اسامى زايد بر قرآن موجود به عنوان وحى قرآنى نازل شده اند بلكه مواردى كه لفظى زايد در آيه نقل شده و ادعا شده كه آيه اينگونه نازل شده اين مطلب اشاره به وحى بيانى و تبيين معناى آيه دارد. لذا اينگونه روايات را نمى توان دليل بر تحريف قرآن گرفت و اين اعتقاد با مذهب تشيع سازگار نيست.

ص: 67

از جمله آياتى كه بدين گونه در روايات آن حضرت آمده، اين آياتند:

«و لو أنهم فعلوا ما يوعظون به - فى علىٍ - لكان خيراً لهم» اگر آنها آنچه را - درباره على - پند داده شدند را انجام دهند برايشان بهتر است.(1) آيه شريفه «ان الذين كفروا و ظلموا - آل محمد حقم - لم يكن اللّه ليغفر لهم و لا ليهديهم طريقاً * الاّ طريق جهنم خالدين فيها أبداً و كان ذلك على اللّه يسيراً * يا ايها الناس قد جاءكم الرسول بالحقّ من ربكم - من ولاية على - فآمنوا خيراً لكم و ان تكفروا - بولاية على - فان للّه ما فى السموات و الأرض»(2)

و آيه شريفه «فأبى اكثر الناس - بولاية على - الاّ كفوراً»(3)

و آيه شريفه «و قل الحق من ربكم - فى ولاية على - فمن شاء فليؤمن و من شاء فليكفر إنّا اعتدنا للظالمين - آل محمد - ناراً»(4)

و همچنين: هذا صراطُ علىٍ مستقيم، كه اصل آيه چنين است، «هذا صراطٌ عليَّ مستقيم»(5)

كه اين آيه از مصاديق اختلاف قرائت نيز مى باشد.

و آيه شريفه: «فبدّل الذى ظلموا - آل محمد حقهم - قولاً غير الذى قيل لهم، فانزلنا على الذين ظلموا - آل محمد حقهم - رجزاً من السماء بما كانوا يفسقون»(6)

گذشته از اين تأويلات قرآنى كه در متن آيه قرآنى و الفاظ قرآنى ادراج شده است، در موارد زيادى نيز معصوم در روايت، تأويل آيه را حضرت على عليه السلام و ائمه اهل بيت

ص: 68


1- . سوره نساء، آيه 66؛ الكافى، ج 1، ص 424؛ مسند عبدالعظيم حسنى، ص 130، ح 8.
2- . سوره نساء، آيه 168 - 170؛ الكافى، ج 1، ص 424؛ مسند عبدالعظيم حسنى، ص 142، ح 22.
3- . سوره اسراء، آيه 89؛ الكافى، ج 1، ص 424؛ مسند عبدالعظيم حسنى، ص 142، ح 23 و ص 244، ح 99.
4- . سوره كهف، آيه 29؛ همان.
5- . سوره حجر، آيه 41؛ الكافى، ج 1، ص 424؛ مسند عبدالعظيم حسنى، ص 142، ح 24.
6- . سوره بقره، آيه 59؛ الكافى، ج 1، ص 423؛ مسند عبدالعظيم حسنى، ص 134، ح 12.

دانسته اند. از جمله در روايتى از امام هادى عليه السلام سند به امام حسن مجتبى عليه السلام مى رساند كه پيامبر فرمود: ابوبكر همچون گوش و عمر همچون چشم و عثمان همچون قلب من است و سپس آن حضرت به استناد آيه شريفه تصريح كردند كه گوش و چشم و قلب از ولايت وصى من سؤال خواهند شد و در روز قيامت ايشان را براى سؤال و مؤاخذه نگاه خواهند داشت.(1) و در روايات ديگر «طريقه» را در آيه شريفه: «و ألّو استقاموا على الطريقة لأسقيناهم ماءً غدقاً»(2) به ولايت على بن ابى طالب و اوصياى وى تأويل كرده اند.(3)

ب) حديث رسول خدا صلى الله عليه و آله

حضرت عبدالعظيم با سند از نافع غلام عايشه جريانى را از گفتگوى عايشه با پيامبر نقل مى كند كه غذايى براى آن حضرت آوردند و ايشان مشغول خوردن از آن شدند و در آن حال از اميرالمؤمنين ياد كردند كه كجاست تا با من از اين غذا بخورد؟ پس چون عايشه پرسيد مراد شما از اميرالمؤمنين كيست؟ با سكوت آن حضرت مواجه شد و همچنان بار ديگر اين مطلب تكرار شد. در اين هنگام صداى در بلند شد پس چون عايشه در را گشود، على بن ابى طالب را بر در ديد. پس پيامبر را خبر كرد و آن حضرت به اميرالمؤمنين خوش آمد گفت و دعوت به همراهى در غذا خوردن كرد و آن گاه فرمود: خداوند قاتل تو را بكشد و دشمنت را دشمن بدارد. عايشه از هويت دشمنان پرسيد و پيامبر پاسخ دادند: دست هاى آنها با توست و تو به اين امر رضايت نخواهى داد و آن را انكار خواهى كرد.(4)

ص: 69


1- . معانى الأخبار، ص 387؛ عيون اخبار الرضا عليه السلام ، ج 2، ص 280؛ مسند عبدالعظيم حسنى، ص 128، ح 4.
2- . سوره جن، آيه 16.
3- . الكافى، ج 1، ص 220؛ مسند عبدالعظيم حسنى، ص 138 و 140، ح 18 و 19.
4- . مائة منقبة، ص 74؛ مسند عبدالعظيم حسنى، ص 242 و 244، ح 97.

در اين حديث جايگاه بلند امام على عليه السلام نزد حضرت رسول صلى الله عليه و آله به نيكى روشن مى شود.

همچنين در روايت ديگرى از حضرت عبدالعظيم به نقل از امام صادق عليه السلام چنين آمده كه عده اى از قريش ولايت على بن ابى طالب را نوعى شرك دانستند و به رسول خدا معترض شدند. جبرئيل به شكل سوارى بر آن مرد معترض ظاهر شد و گفت: اين عهدى است كه رسول خدا صلى الله عليه و آله بسته و جز كافر يا منافق آن را نمى شكند.(1)

ج) استدلال هاى كلامى

از جمله روايات طولانى كه حضرت عبدالعظيم نقل كرده، حديثى در گفتگوى امام سجاد عليه السلام با ابوخالد كابلى در اثبات اولى الامر بودن امام على و فرزندانش مى باشد.(2)

همچنين حديثى طولانى در مناظره هشام بن حكم با متكلمان در مجلس هارون الرشيد در افضليت اميرالمؤمنين على بن ابى طالب عليه السلام را ايشان نقل كرده است.(3) اين روايات استدلال هاى مختلفى را با توجه به مخاطبان گوناگون بر اثبات شأن و منزلت اميرالمؤمنين عليه السلام دربردارد.

4. منزلت اوصيا و ائمه از اهل بيت

پس از امام على عليه السلام ، يازده نفر از نسل ايشان به امامت رسيدند و منزلت و جايگاه ايشان در تأويلات قرآنى و احاديث رسول خدا صلى الله عليه و آله تبيين شده است. حضرت عبدالعظيم بخشى از اين روايات را نقل كرده است.

ص: 70


1- . مناقب آل ابى طالب، ج 2، ص 239؛ مسند عبدالعظيم حسنى، ص 252 و 254، ح 107.
2- . كمال الدين و تمام النعمة، ص 319؛ مسند عبدالعظيم حسنى، ص 234 و 236، ح 92.
3- . الاختصاص، ص 96؛ مسند عبدالعظيم حسنى، ص 226 - 232، ح 91.

در روايتى مراد از مؤمنون در آيه شريفه «مأمونون» معرفى شده كه ايشان پس از خدا و رسولش عمل امت را خواهند ديد.(1) و در روايت ديگر از امام صادق عليه السلام نقل كرده كه ما از كسانى هستيم كه مورد رحمت الهى و مصداق آيه شريفه «الاّ من رحم اللّه»(2) هستيم.(3)

همچنين تأويل «متوسمين» و «سبيل» كه در قرآن ذكر شده(4) و نيز مراد از آياتى كه در«كذبوا بآياتنا كلها»(5) تكذيب شده اند، اوصيا دانسته شده اند.(6)

گذشته از اين آيات قرآنى، رسول خدا صلى الله عليه و آله در رواياتى محبت اهل بيت را امرى لازم مى شمارد. در روايت حضرت عبدالعظيم، از امام هادى و ايشان با سند از پيامبر نقل كرده اند كه آن حضرت فرمود: خدا را براى نعمت هايش دوست بداريد و مرا براى خدا و نزديكان من را براى رضاى من دوست بداريد.(7)

صلوات بر اهل بيت نيز در روايت امام هادى عليه السلام از چيزهايى شمرده شده كه خداوند دوست داشته، و زيادى صلوات حضرت ابراهيم بر پيامبر و خاندانش موجب دوستى او با خدا شده است.(8)

از سوى ديگر دشمنان ايشان پيروان ابليس(9) و قاتلان ايشان و فرزندان انبياء، زنازادگان معرفى شده اند.(10)

ص: 71


1- . سوره توبه، آيه 105؛ الكافى، ج 1، ص 424؛ مسند عبدالعظيم حسنى، ص 128، ح 5.
2- . سوره دخان، آيه 41.
3- . الكافى، ج 1، ص 423؛ مسند عبدالعظيم حسنى، ص 128 و 130، ح 6.
4- . سوره حجر، آيه 75.
5- . سوره قمر، آيه 42.
6- . الكافى، ج 1، ص 218 و 207؛ مسند عبدالعظيم حسنى، ص 140، ح 20 و 21.
7- . علل الشرايع، ج 1، ص 599؛ مسند عبدالعظيم حسنى، ص 210 و 212، ح 73.
8- . علل الشرايع، ج 1، ص 34؛ مسند عبدالعظيم حسنى، ص 214، ح 77.
9- . علل الشرايع، ج 2، ص 598؛ مسند عبدالعظيم حسنى، ص 190 و 192، ح 59.
10- . كامل الزيارات، ص 164؛ مسند عبدالعظيم حسنى، ص 186، ح 55.

5. مرجعيت علمى اهل بيت

گذشته از عمل حضرت عبدالعظيم در عرضه عقايد دينى اش بر امام هادى عليه السلام و تأييد آن حضرت، كه خود گوياى يك درس علمى در لزوم مراجعه در امر دين به اهل بيت مى باشد، روايات متعدد نيز از طريق ايشان نقل شده كه راه شناخت دين فرا گرفتن تعاليم دينى از ائمه و ايشان باب علم الهى هستند.(1)

همچنين آيه شريفه «الذين يستمعون القول فيتبعون احسنه» نيز به عالمان حافظ حديث آل محمد كه با امانت دارى آنها را به ديگران مى رسانند تأويل شده است.(2) در برخى از احاديث حضرت عبدالعظيم به واسطه از امام صادق عليه السلام قواعدى در استفاده از حديث ائمه اطهار بيان شده است. از جمله جواز عمل به احاديث ائمه قبل از امام حاضر و نيز حجيت حديثى كه در زمان امام متأخر صادر شده و ترجيح آن بر روايت ائمه سابق و نيز تكليف بندگان خداوند و تبليغ ايشان به حد مقدورات آنها، از اين روايات استفاده مى شود.(3)

6. مهدويت

حضرت عبدالعظيم با آنكه از سادات حسنى است و كسانى از اين نسل به جهت حسادت هايى، امامت در اولاد امام حسين عليه السلام را برنمى تابيدند، اما روايات متعدد و جامعى را در موضوع مهدويت و امام مهدى عليه السلام نقل كرده است.

اين روايات در موقعيتى صادر شده اند كه هنوز آن حضرت متولد نشده بودند و خود اين امر گواه بر اعتقاد عميق حضرت عبدالعظيم به مقام شامخ امامت و تبعيت

ص: 72


1- . الكافى، ج 1، ص 377؛ مسند عبدالعظيم حسنى، ص 182، ح 48 و كتاب الغيبة، نعمانى، ص 135؛ مسند عبدالعظيم حسنى، ص 210، ح 72.
2- . الكافى، ج 1، ص 391؛ مسند عبدالعظيم حسنى، ح 10.
3- . مختصر بصائر الدرجات، ص 94؛ مسند عبدالعظيم حسنى، ص 246، ح 100 و 101.

كامل وى از ائمه مى باشد. همچنان كه در حديث عرض دين نيز آن حضرت، اعتقاد خود را به امام مهدى و قيام ايشان ابراز داشت و بر آن تأكيد ورزيد.(1)

روايات حضرت عبدالعظيم در اين موضوع، برخى در معرفى امام مهدى و وعده تولد ايشان است.(2) و برخى در وعده به قيام ايشان و خصوصيات آن(3) و دعوت مردم به انتظار فرج آن امام است.(4)

اين موضوع در مجموعه روايات حضرت عبدالعظيم از اهميت ويژه اى برخوردار است و از اين رو جاى تحقيق و تدقيق عميق دارد.

چهارم: تاريخ و زيارات و ادعيه ائمه

آن حضرت با سند از امام صادق عليه السلام نقل مى كند كه روزى ام سلمه - همسر پيامبر - از خواب برخاست در حالى كه مى گريست. از وى سبب گريه را پرسيدند، گفت حسين عليه السلام ديشب كشته شد. من پيامبر را پس از وفاتش در خواب نديدم مگر ديشب. او محزون و ناراحت بود. پس چون سببش را پرسيدم، فرمود: تمام شب براى حسين و اصحابش قبر مى كندم.(5) همچنين پيش گويى شهادت امام حسين عليه السلام توسط امام على عليه السلام (6) وگريه آسمان بر آن امام مظلوم(7) از جمله نقليات تاريخى حضرت عبدالعظيم در حادثه عاشوراست.

ص: 73


1- . الامالى، صدوق، ص 419؛ روضة الواعظين، ص 31؛ كفاية الاثر، ص 286؛ مسند عبدالعظيم حسنى، ص 218 و 220، ح 83.
2- . كتاب الغيبة، نعمانى، ح 186؛ مسند عبدالعظيم حسنى، ص 222، ح 85.
3- . كمال الدين، ج 1، ص 36؛ الاحتجاج، ج 2، ص 249؛ مسند عبدالعظيم حسنى، ص 150 و 152، ح 27؛ كمال الدين، ص 303، مسند عبدالعظيم حسنى، ص 226، ح 90.
4- . مسند عبدالعظيم حسنى، ص 224، ح 89 و ص 232 - 236، ح 92 و ص 236، ح 93؛ الشريف المعتمد شاه عبدالعظيم الحسنى حياته و مسنده، ص 101 - 106.
5- . الأمالى، مفيد، ص 319؛ الأمالى، طوسى، ص 90؛ مسند عبدالعظيم حسنى، ص 246 و 248، ح 102.
6- . كامل الزيارات، ص 186 - 187؛ بحارالانوار، ج 45، ص 212؛ مسند عبدالعظيم حسنى، ص 216، ح 81.
7- . كامل الزيارات، ص 186؛ بحارالانوار، ج 45، ص 213؛ مسند عبدالعظيم حسنى، ص 214، ح 79.

گذشته از اين نوع روايات كه در تاريخ شهادت امام حسين عليه السلام آن حضرت نقل كرده است، رواياتى نيز در فضيلت زيارت امام حسين عليه السلام و ثواب قدم زدن در اين راه از امام باقر عليه السلام (1) و امام جواد عليه السلام (2) نقل كرده است.

همچنين فضيلت زيارت امام حسين عليه السلام در شب بيست و سوم ماه رمضان، در روايات حضرت عبدالعظيم ديده مى شود.(3)

همچنين فضيلت زيارت حضرت امام رضا عليه السلام در روايات متعددى از حضرت عبدالعظيم مورد تأكيد امام جواد عليه السلام و امام هادى عليه السلام قرار گرفته است.(4)

و آنگاه كه خود حضرت عبدالعظيم از امام جواد عليه السلام درباره افضليت زيارت امام حسين عليه السلام يا زيارت امام رضا عليه السلام پرسيد، امام در جواب ضمن تصريح به ثواب هر دو، زيارت امام رضا عليه السلام را به جهت كمى زايرانش در آن عصر اولى دانست.(5) از سوى ديگر ادعيه و تعويذاتى را حضرت عبدالعظيم از ائمه نقل كرده، از جمله دعاى رؤيت هلال شب اول ماه رمضان را ايشان از امام جواد عليه السلام روايت كرده است.(6)

همچنين تعويذى(7) كه امام جواد عليه السلام در طفوليت امام هادى عليه السلام مى نوشته اند و در كنار ايشان مى گذارده اند به صورت كامل توسط حضرت عبدالعظيم نقل شده است.(8)

ص: 74


1- . كامل الزيارات، ص 256؛ مسند عبدالعظيم حسنى، ص 212 و 214، ح 76.
2- . عيون اخبار الرضا عليه السلام ، ج 1، ص 287؛ مسند عبدالعظيم حسنى، ص 224، ح 87.
3- . اقبال الأعمال، ج 1، ص 383؛ مسند عبدالعظيم حسنى، ص 244، ح 98.
4- . الأمالى، صدوق، ص 752؛ عيون اخبار الرضا عليه السلام ، ج 1، ص 286 و 291؛ مسند عبدالعظيم حسنى، ص 184، ح 53 و ص 212، ح 75 و ص 220، ح 84.
5- . عيون اخبار الرضا عليه السلام ، ج 1، ص 287، ح 87؛ مسند عبدالعظيم حسنى، ص 224، ح 87.
6- . اقبال الأعمال، ج1، ص76؛ مستدرك الوسايل، ج7، ص444؛ مسند عبدالعظيم حسنى، ص172 و 170، ح37.
7- . دعا نوشته اى كه غالباً براى حفظ كودكان از شرور مختلف نگاشته مى شود و همراه آنها نگاه داشته مى شود.
8- . بحارالانوار، ج 60، ص 266؛ مسند عبدالعظيم حسنى، ص 166 و 168، ح 35 و ص 260 و 262، ح 116.
پنجم: تفسير قرآن

در روايات حضرت عبدالعظيم گذشته از تأويل آيات، در مواردى هم نقل قول ائمه اطهار در تفسير و تبيين معانى الفاظ قرآنى و مفاهيم آيات ديده مى شود.

اين روايات تفسيرى در موضوع خلقت انسان(1) و تفسير آيات مورد استناد مجبره كه در آن عصر حضور داشتند(2) و تبيين برخى مبهمات قرآنى(3) و تبيين معنى نظر به خداوند در روز قيامت(4) و يا تعيين مراد از برخى الفاظ قرآنى.(5)

همچنين آن حضرت روايتى را با سند متصل از امام على عليه السلام نقل كرده كه آن حضرت چهار حكمت از كلماتشان را مورد تصديق قرآن و تطبيق آيات قرآنى دانسته اند كه به نوعى تفسير آن آيات شمرده مى شود.(6)

بديهى است كه اين روايات نيز بايد در جهت شناخت شيوه تفسيرى اهل بيت مورد بررسى دقيق و تحقيق قرار گيرد.

ششم: احكام شرعى

بخشى از روايات حضرت عبدالعظيم در بيان احكام شرع و حكمت برخى از آنها وارد شده است. همچنين فضايل و ثواب برخى اعمال عبادى نيز در اين روايات تبيين شده اند.

ص: 75


1- . الكافى، ج 1، ص 147؛ مسند عبدالعظيم حسنى، ص 130 و 132، ح 9.
2- . عيون اخبار الرضا عليه السلام ، ج 2، ص 113؛ مسند عبدالعظيم حسنى، ص 134 و 138، ح 14.
3- . عيون اخبار الرضا عليه السلام ، ج 1، ص 59؛ مسند عبدالعظيم حسنى، ص 138، ح 15.
4- . مسند عبدالعظيم حسنى، ص 138، ح 16.
5- . معانى الأخبار، ص 139؛ مسند عبدالعظيم حسنى، ص 156 و 158، ح 29 و 31 و ص 254، ح 109؛ بحارالانوار، ج 5، ص 201.
6- . الامالى، طوسى، ص 494؛ مسند عبدالعظيم حسنى، ص 252، ح 106.

در موضوع طهارت حديث مشهور «لا صلاة الاّ بطهور؛ هيچ نمازى بدون طهارت پذيرفته نيست»(1) را آن حضرت از امام جواد عليه السلام نقل كرده است. همچنان كه در گفتگوى حضرت موسى با خداوند، فضيلت وضو هم بيان شده(2) عدم جواز تيمم با خاك راه كه بر لباس مانده نيز از احكام فقهى در روايات آن حضرت مى باشد.(3)

در احكام نماز، سؤال حضرت موسى از ثواب كسى كه اول وقت نمازش را بخواند(4) و حكم نماز در مكانى كه در آن تصوير وجود دارد(5) در روايت آن حضرت به چشم مى خورد.

در احكام روزه نيز حكم مشهور شيعه كه در اثبات ابتداى ماه رمضان و انتهاى آن، ديدن هلال ماه ملاك است و تعبير مشهور «صم للرؤية و أفطر للرؤية»(6) و حكم روز شك در ابتداى ماه رمضان، به روايت حضرت عبدالعظيم از امام رضا عليه السلام در مصادر روايى وارد شده است.

تارك زكات را در روايت امام صادق عليه السلام به نقل حضرت عبدالعظيم همچون مانع زكات دانسته اند كه نوعى كفر در عمل دارد.(7)

بيان فريضه حج و تفسير استطاعت و تفسير آيات احكام حج از جمله مباحث مهم در احاديث فقهى حضرت عبدالعظيم به شمار مى رود(8) و نيز

ص: 76


1- . بحارالانوار، ج 8، ص 238؛ مسند عبدالعظيم حسنى، ص 262، ح 118.
2- . الأمالى، صدوق، ص 276؛ مسند عبدالعظيم حسنى، ص 176، ح 40.
3- . الكافى، ج 3، ص 62؛ تهذيب الاحكام، ج 1، ص 187؛ مسند عبدالعظيم حسنى، ص 214، ح 78.
4- . الامالى، صدوق، ص 276؛ بحارالانوار، ج 79، ص 204؛ مسند عبدالعظيم حسنى، ص 176، ح 39 و ص 178، ح 41.
5- . الكافى، ج 3، ص 369؛ مسند عبدالعظيم حسنى، ص 194، ح 63.
6- . فضايل الاشهر الثلاثة، صدوق، ص 63؛ مسند عبدالعظيم حسنى، ص 180، ح 47.
7- . الكافى، ج 3، ص 563؛ ثواب الاعمال، ص 236؛ مسند عبدالعظيم حسنى، ص 194، ح 64.
8- . بحارالانوار، ج 96، ص 110؛ مستدرك الوسايل، ج 8، ص 93؛ مسند عبدالعظيم الحسنى، ص 260، ح 115و ص 262، ح 117.

آب كشيدن از چاه زمزم و استفاده از آب آن در روايت آن حضرت مورد تأييد و ترغيب قرار گرفته است.(1)

احكام ازدواج، از جمله خطبه اجراى عقد نكاح كه از مستحبات ازدواج شمرده مى شود نيز به نقل آن حضرت از امام هادى عليه السلام به تفصيل نقل شده است.(2) همچنان كه در احكام جماع و مكروهات آن نيز امام هادى عليه السلام به نقل از امام رضا عليه السلام مطالبى فرموده اند كه در ضمن اين روايات نقل شده است.(3)

فضيلت زنان حامله و ثواب ايشان نيز به نقل رسول كريم در اين روايات نقل شده است.(4)

آنچه كه در بررسى روايات فقهى حضرت عبدالعظيم مشهود است آنكه ايشان توجه به آيات احكام و تفسير آن داشته اند از جمله گفتگوى آن حضرت با امام جواد عليه السلام در موضوع حيوان ذبح شده و ميته و احكام قرآنى آنها از نمونه هاى روشن و توجه ايشان به اين موضوع است. در روايتى كه اين گفتگو نقل شده، امام جواد عليه السلام به صورتى دقيق و مستند به كلام رسول خدا و آيات قرآنى به تشريح احكام حليت گوشت حيوانات پرداخته اند.(5)

و نمونه ديگر، گناه كبيره شمردن قتل نفس با توجه به آيه وارد شده در اين موضوع مى باشد.(6) همچنان كه حديث طولانى منقول از امام جواد عليه السلام كه از جدشان حضرت امام

ص: 77


1- . علل الشرايع، ج 2، ص 599؛ مسند عبدالعظيم حسنى، ص 184، ح 51.
2- . الكافى، ج 5، ص 327؛ مسند عبدالعظيم حسنى، ص 186 و 188، ح 56.
3- . علل الشرايع، ج 2، ص 514؛ عيون اخبار الرضا عليه السلام ، ج 2، ص 260؛ مسند عبدالعظيم حسنى، ص 200 و 202، ح 68.
4- . علل الشرايع، ج 2، ص 598؛ مسند عبدالعظيم حسنى، ص 190، ح 57.
5- . كتاب من لا يحضره الفقيه، ج 3، ص 343؛ تهذيب الاحكام، ج 9، ص 83؛ مسند عبدالعظيم حسنى، ص 122 و 124، ح 1.
6- . علل الشرايع، ج 2، ص 478؛ مسند عبدالعظيم حسنى، ص 130، ح 7.

صادق عليه السلام يك يك گناهان كبيره را به استناد آيات قرآنى در هر موضوع برشمرده اند هم نمونه توجه به تفسير آيات احكام مى باشد.(1) همين موضوع - يعنى شمارش گناهان كبيره - بدون استناد به آيات قرآنى در روايات ديگرى از ايشان نقل شده است.(2)

در مجموعه رواياتى كه در موضوع احكام فقهى از حضرت عبدالعظيم رسيده است، به خوبى اين نكته مشهود است كه غالباً به احكامى دقيق و دقت هايى در استدلال به احكام برمى خوريم و اين امر حكايت از جلالت و فقاهت حضرت عبدالعظيم دارد و اينكه ايشان در جايگاه رفيع علمى قرار داشته كه مى توانسته اينگونه استدلال ها را به دقت دريابد و استفاده نمايد.

هفتم: اخلاق

از جمله موضوعاتى كه در مجموعه روايات حضرت عبدالعظيم جايگاه مهمى را به خود اختصاص داده، احاديث اخلاقى و اجتماعى آن حضرت است.

جامع ترين حديث اخلاقى كه آن حضرت نقل كرده، از امام ابوالحسن الرضا عليه السلام (3) مى باشد كه آن حضرت پيامى اخلاقى را براى شيعيان توسط حضرت عبدالعظيم ابلاغ فرمودند كه در آن پس از ابلاغ سلام، امام شيعيان را به نفى سلطه شيطان بر خودشان، امر به صداقت و اداى امانت و ترك مجادله و اختلاف، و زيارت يكديگر و حفظ آبروى يكديگر توصيه كرده اند. و از شرك و اذيت و آزار اولياى خدا به سختى بر حذر داشته اند.(4)

ص: 78


1- . الكافى، ج 2، ص 285؛ عيون اخبار الرضا عليه السلام ، ج 2، ص 257؛ علل الشرايع، ج 2، ص 391 و 480؛ مسند عبدالعظيم حسنى، ص 144 - 148، ح 25 و ص 150، ح 26.
2- . بحارالانوار، ج 85، ص 26؛ مسند عبدالعظيم حسنى، ص 256 و 258، ح 112.
3- . تعيين مراد از امام در اين روايت، در فصل دوم اين مقاله گذشت. قوت احتمال اشتباه ناسخان و كاتبان حديث، گواه بر نقل حديث از ابوالحسن على بن محمد هادى عليهماالسلام شمرده شد.
4- . الاختصاص، ص 247؛ مسند عبدالعظيم حسنى، ص 182 و 184، ح 50.

فرازهاى بلندى از اين پيام اخلاقى - اجتماعى در روايت ديگرى از امام جواد عليه السلام به درخواست حضرت عبدالعظيم عليه السلام به نقل از اميرالمؤمنين آمده است. در آن حديث شريف، 15 كلام حكمت آموز كه همگى در حوزه اخلاقى اجتماعى است، از آن حضرت نقل شده و هر يك از اين حكمت ها پس از تكرار درخواست حضرت عبدالعظيم ذكر شده است.(1)

گذشته از اين دو روايت جامع، روايت هايى نيز در يكايك موضوعات فرعى آنها از حضرت عبدالعظيم نقل شده كه گزارش آنها به شرح زير است:

1. مسئوليت در همنشينى با اشخاص در گفتن ها و شنيدن ها.(2)

2. منشأشناسى معصيت ها(3) و لزوم دورى از آنها و اهل معصيت.(4)

3. ترك دنيا و مال پرستى(5) در موعظه اى طولانى به نقل از اميرالمؤمنين عليه السلام .

4. مدارا، ملاقات برادران ايمانى و شكرگزارى از بندگان خدا.(6)

5. ثواب بر اعمال نيك و اخلاق نيك فردى(7)

6. نصايح و مواعظ حكمت آموز در موقعيت هاى مناسب.(8)

بديهى است كه با توجه به گستردگى و اهميتى كه اين موضوع در تعاليم دينى و در

ص: 79


1- . الأمالى، صدوق، ص531؛عيون اخبارالرضا عليه السلام ، ج1، ص58؛مسند عبدالعظيم حسنى، ص202-208،ح69.
2- . مسايل على بن جعفر، ص 343؛ علل الشرايع، ج 2، ص 605؛ مسند عبدالعظيم حسنى، ص 126، ح 3.
3- . التوحيد، ص 96؛ عيون اخبار الرضا عليه السلام ، ج 1، ص 37؛ تحف العقول، ص 411؛ بحارالانوار، ج 5، ص 4؛ مسند عبدالعظيم حسنى، ص 134، ح 13.
4- . علل الشرايع، ج 2، ص 599؛ مسند عبدالعظيم حسنى، ص 192، ح 60؛ بحارالانوار، ج 68، ح 282؛ مسند عبدالعظيم حسنى، ص 256، ح 111.
5- . الأمالى، طوسى، ص 652؛ مسند عبدالعظيم حسنى، ص 152 - 156، ح 28.
6- . مسند عبدالعظيم حسنى، ص 168، ح 36 و ص 210، ح 71 و ص 182، ح 49.
7- . مسند عبدالعظيم حسنى، ص 172 - 180، ح 39 - 46.
8- . مسند عبدالعظيم حسنى، ص 184 و 186، ح 54 و ص 214، ح 80 و ص 238 و 240، ح 94 و ص 258، ح 112.

حوزه روايات اهل بيت دارد، شرح و بسط آن و دقت در مضامين روايات بسيار به جا و مناسب است و اين مقال اينك مجال آن را ندارد.

هشتم: زنان

در روايات حضرت عبدالعظيم گذشته از رواياتى كه درباره احكام زنان بود، رواياتى نيز در شأن و جايگاه زن و اشاراتى به راه سعادت و شقاوت زنان ديده مى شود.

در روايتى در شأن سيده زنان عالم حضرت فاطمه زهرا عليهاالسلام ، نام فاطمه تفسير شده، كه او را به جهت بريده شدن از هر گونه شرى چنين نام داده اند.(1)

و درباره زنان حامله دلسوز و مهربان فرموده اند: اگر مرتكب گناه نشوند، نمازگزارانشان داخل بهشت مى شوند.(2)

از مهم ترين روايات در موضوع زنان، روايتى طولانى است كه حضرت عبدالعظيم به نقل از امام جواد عليه السلام و ايشان با ذكر سند از پدران و اجدادشان از اميرالمؤمنين عليه السلام نقل كرده اند كه من و فاطمه بر پيامبر وارد شديم و ايشان مى گريستند، وقتى سبب را پرسيدم آن حضرت نقل كرد كه در معراج، زنانى از امتم را ديدم كه عذاب مى شدند و به تفصيل عذاب هاى مختلف هر دسته از زنان را شرح كردند.

پس حضرت فاطمه پرسيدند، چه اعمالى موجب اين عذاب ها بودند؟ و آن حضرت يكايك گناهانى راكه موجب عذاب آن زنان بود برشمردكه عبارت بودند از:

عدم حجاب از نامحرم، اذيت شوهر، عدم تمكين از شوهر، خروج از منزل بدون اجازه شوهر، زينت براى مردم، عدم نظافت و عدم غسل و كوچك شمردن نماز، حامله از زنا، زناكار، واسطه زنا، سخن چينى و دروغگويى، نوحه گرى و حسادت.

ص: 80


1- . علل الشرايع، ج 1، ص 178؛ الامالى، صدوق، ص 688؛ مسند عبدالعظيم حسنى، ص 218، ح 82.
2- . الامالى، صدوق، ص 85؛ مسند عبدالعظيم حسنى، ص 184 و 186، ح 54.

و در نهايت آن حضرت فرمودند: واى بر زنى كه شوهرش را ناراحت كند و خوشا به حال زنى كه شوهرش از او راضى باشد.(1)

اين حديث جامع گوياى مهم ترين موانع سعادت زنان است كه دورى از آنها موجب سعادت زن خواهد شد. حضرت رسول صلى الله عليه و آله در پايان كلامشان هم مهم ترين رهنمود به زنان را در سعادت اخروى، رضايت شوهران و در شقاوت اخروى نارضايتى ايشان برشمرده اند.

گفتار دوم: انواع احاديث حضرت عبدالعظيم عليه السلام
اشاره

روايات آن حضرت را براساس انواع تحمل حديث ايشان مى توان به چند نوع تقسيم كرد. روايات ايشان نيز مثل بسيارى از روايات شيعى در موارد نقل از واسطه ها و راويان از لفظ «عن» كه ظهور در نقل سماعى از مروى عنه دارد، در نقل حديث استفاده كرده است.

اما در مواردى كه از معصوم نقل حديث كرده اند، با لفظ «قال» و «سمعت» نوع تحمل حديث را مشخص نموده اند. از جمله موارد زير در روايات حضرت عبدالعظيم به عنوان انواع احاديث ايشان قابل ذكر است.

1. مكاتبه

چنان كه در زندگى حضرت عبدالعظيم هم نقل شده، ايشان به جهت ظلم متوكل عباسى مجبور به فرار شدند و از امام دور شدند. لذا ايشان مجبور به نقل احاديث به صورت نامه نگارى با امام شدند. اين نامه ها به امام جواد نوشته شده اند. و احتمالاً اين نامه نگارى ها قبل از استقرار ايشان در رى بوده است و پس از آن دوره به خدمت امام هادى عليه السلام هم رسيده اند.

ص: 81


1- . عيون اخبار الرضا عليه السلام ، ج 1، ص 13؛ بحارالانوار، ج 8، ص 309؛ مسند عبدالعظيم حسنى، ص 196 - 200، ح 66.

اين نوع احاديث كه به مكاتبه شهرت دارند در دو موضوع نبوت و رسالت ذى الكفل(1) و علت تعفن غايط(2) نقل شده اند.

2. مسايل

رواياتى كه مضمون آنها در جواب سؤال راوى از سوى امام بيان شده، به مسايل شهرت يافته اند غالباً اين مسايل با اضافه به سؤال كنندگان شناخته مى شوند. كه گاه اين مسايل به صورت كتاب مستقل تدوين مى شود كه به همين گونه شناخته مى شوند.

در مواردى نيز حضرت عبدالعظيم از امام جواد عليه السلام سؤالاتى را مطرح كرده است كه غالباً تفصيلى هستند. سؤال از احكام گوشت حيوانات و استناد امام به آيات در جواب(3) و سؤال از معنى آيه شريفه: «اولى لك فأولى»(4) از مصاديق اين مسايل است.

در احاديث ديگرى از ايشان جريان گفتگو با امام جواد عليه السلام نقل شده، از جمله آنكه حضرت عبدالعظيم درباره قائم آل محمد با آن امام گفتگوهايى دارد.(5)

و درگفتگوى ديگرى آن حضرت ازامام جواد عليه السلام حديث هايى به نقل ازاجدادشان طلب كردند كه همه احاديث - كه با اصرار حضرت عبدالعظيم نقل شده - در موضوع اخلاق اجتماعى است.(6) وگفتگوى ديگر به افضليت زيارت امام رضا عليه السلام از زيارت امام حسين عليه السلام

در آن عصر اختصاص دارد كه حضرت عبدالعظيم براى تصميم خودش سؤال كرد.(7)

نكته قابل توجه در روايات حضرت عبدالعظيم آنكه در بسيارى از احاديث در نقل از امام هم نسب امام را به صورت كامل بيان كرده و هم درنقل احاديث به واسطه ائمه ازاجدادشان نقل حديث كرده است واين امر نيازبه تحقيق وتحليل دارد كه در اين مقال مجال آن نيست.

ص: 82


1- . مسند عبدالعظيم حسنى، ح 34 و 110.
2- . مسند عبدالعظيم حسنى، ح 52.
3- . مسند عبدالعظيم حسنى، ح 1.
4- . سوره قيامت، آيه 34؛ مسند عبدالعظيم حسنى، ح 15.
5- . مسند عبدالعظيم حسنى، ح 27 و 93.
6- . مسند عبدالعظيم حسنى، ح 69.
7- . مسند عبدالعظيم حسنى، ح 87.

فصل چهارم: مسانيد حضرت عبدالعظيم

اشاره

يكى از اصيل ترين و علمى ترين شيوه هاى تأليف در كتاب هاى احاديث، تأليف مسندها است. اصطلاحاً مسند حديثى است كه به سند متصل به پيامبر عليهماالسلام برسد و شيعيان اتصال سند به معصوم را كافى مى دانند. مجموعه روايات اصحاب پيامبر يا اصحاب هر يك از ائمه به عنوان مسند هر يك از ايشان شناخته مى شود.(1)

تأليف احاديث براساس شيوه مسندنگارى و جمع آورى روايات متصل هر راوى، فوايدى را در بردارد كه مهم ترين آنها عبارتند از:

1. شناخت موقعيت علمى راوى نزد ائمه و مشايخ حديث؛ چه آنكه خود ائمه فرموده اند: «اعرفوا منازل الناس بقدر روايتهم عنا»(2) يا «اعرفوا منازل الرجال منا على قدر روايتهم عنا».(3) همچنين كسانى كه در حوزه علمى شيعه مورد توجه مشايخ حديث قرار گرفته اند به صورت طبيعى جايگاهى رفيع در بين محدثان خواهند يافت.

2. شناخت فضاى علمى و ذهنى راوى. بديهى است كه سؤالات و مباحثات و نقليات راوى تا حدود زيادى تابعى از ضرورات و نيازهاى فكرى عصر وى است. مجموعه احاديث هر راوى مى تواند دغدغه هاى فكرى عصر وى و شخص وى را تا حدودى معين نمايد.

ص: 83


1- . در بين محدثان اهل سنت در نام گذارى مسند اختلافى وجود دارد؛ چه آنكه برخى از ايشان اتصال سند را شرط در مصداق اين اصطلاح دانسته اند و برخى حديث منقطع را نيز در صورتى كه از پيامبر نقل كند در شمار احاديث مسند آورده اند. بديهى است كه الحاق اينگونه احاديث - بنا بر مبناى مشهور محدثان - به حديث مسند با نوعى تسامح همراه است.
2- . الكافى، ج 1، ص 50، ح 13.
3- . اختيار معرفة الرجال، ج 1، ص 5، ح 1.

3. بالأخره نگاه مجموعى و كلى به روايات هر راوى مى تواند امكان شناخت دقيق تر انديشه هاى راوى را فراهم سازد.

بر اين اساس از همان ديرزمان عده اى به تأليف مسندهايى از روايات حضرت عبدالعظيم حسنى اقدام كرده اند. كه تاكنون 4 عنوان كتاب از اين نوع شناخته شده است. و ما در ذيل به شرح و معرفى هر يك خواهيم پرداخت.

اول - جامع كتاب اخبار عبدالعظيم بن عبداللّه الحسنى

تأليف: محمد بن على بن حسين بن موسى بن بابويه قمى، ابوجعفر، مشهور به شيخ صدوق (م 381 ه .) نجاشى در كتاب رجالش از اين كتاب در ضمن تأليفات شيخ صدوق نام برده و سند خودش را نيز به تمامى كتاب هاى وى از طريق پدرش نقل كرده است.(1) و با توجه به وثاقت پدرش كه تنها واسطه بين وى و شيخ صدوق و شاگرد مستقيم صدوق است، انتساب كتاب به صدوق قطعى خواهد بود. اگرچه كه اينك اين كتاب به دست ما نرسيده است.

البته لازم به ذكر است كه برخى روايات احياناً ديده مى شود كه از روايات حضرت عبدالعظيم مى باشد و از طريق شيخ صدوق نقل شده و لكن در كتب موجود وى اين روايت وجود ندارد و احتمالاً اين احاديث از كتاب فوق گرفته شده باشد. شايد بتوان روايت ايمان ابوطالب كه در كتاب الحجة على الذاهب الى تكفير ابى طالب را از اين نوع روايات برشمرد.

ص: 84


1- . رجال النجاشى، ص 392، رقم 1049.
دوم - عبدالعظيم الحسنى حياته و مسنده يا زندگانى حضرت عبدالعظيم عليه السلام

تأليف: شيخ عزيزاللّه عطاردى قوچانى.

اين كتاب در پنج مطلب تنظيم شده كه به شرح زير است:

مطلب اول: شرح زندگانى حضرت عبدالعظيم

مطلب دوم: آباء و اجداد حضرت عبدالعظيم

مطلب سوم: اخبار و روايات حضرت عبدالعظيم

مطلب چهارم: مشايخ و اساتيد حضرت عبدالعظيم

مطلب پنجم: راويان و تلاميذ حضرت عبدالعظيم

مجموع رواياتى كه در اين كتاب از حضرت عبدالعظيم گرد آمده بالغ بر 79 حديث مى باشد كه همه آنها به فارسى ترجمه شده است.

شيوه تنظيم روايات در اين كتاب، براساس مصادر و منابع حديثى است. بدين ترتيب كه ابتدا روايات كافى و سپس محاسن برقى و كامل الزيارات و كتب شيخ صدوق و سپس كتب ديگر آمده است روايات اين كتاب با توجه به مصدر روايات به قرار زير است:

1. كتاب الكافى، محمد بن يعقوب كلينى، 17 حديث

2. المحاسن، احمد بن محمد بن خالد برقى، 2 حديث

3. كامل الزيارات، جعفر بن محمد بن قولويه، 4 حديث

4. كتاب من لا يحضره الفقيه، شيخ صدوق، 3 حديث

5. كتب صدوق (التوحيد، عيون الأخبار، معانى الأخبار)، 5 حديث

6. الاختصاص، منسوب به شيخ مفيد، 2 حديث

ص: 85

7. علل الشرايع، شيخ صدوق، 13 حديث

8. عيون الاخبار، شيخ صدوق، 12 حديث

9. الامالى، شيخ طوسى، 6 حديث

10. الامالى، شيخ صدوق، 5 حديث

11. كمال الدين، شيخ صدوق، 5 حديث

12. كتاب الغيبة، شيخ نعمانى، 1 حديث

13. بحارالانوار، محمدباقر مجلسى، 1 حديث

14. مستدرك الوسائل، محدّث نورى، 1 حديث

15. دعوات، سيد بن طاووس، 1 حديث

16. مصباح المتهجد، شيخ طوسى، 1 حديث

مؤلف در دو مطلب پايانى، براساس روايات گرد آمده، به شرح حال اساتيد و مشايخ روايى و نيز شاگردان روايى حضرت عبدالعظيم عليه السلام پرداخته است. كه در مجموع 25 نفر از مشايخ و 15 نفر از شاگردان حضرت عبدالعظيم ترجمه شان ذكر شده است.

چاپ اول اين كتاب در سال 1342 با مقدمه و تقريظ آيه اللّه سيد شهاب الدين مرعشى نجفى و آيه اللّه ميرزا ابوالحسن شعرانى با فهرست هاى مختلف و عكس در 320 صفحه منتشر شده است.

سوم: الشريف المعتمد شاه عبدالعظيم الحسنى حياته و مسنده

تأليف: عبدالزهراء عثمان محمد.

اين كتاب داراى يك بخش مقدماتى به عنوان «مدخل» است كه اطلاعات زندگى

ص: 86

حضرت عبدالعظيم حسنى را از مصادر رجالى و روايى و تاريخى نقل كرده است. بخش اصلى كتاب شامل 179 حديث مى باشد. مؤلف احاديث را در ده موضوع كلى سامان داده است. مجموع عناوين موضوعات روايات عبارتند از:

1. توحيد 2. نبوت 3. امامت 4. قائم آل محمد 5. فرايض اسلام

6. احكام 7. اخلاق 8. وصاياى ائمه 9. تفسير قرآن 10. حكمت ها

اما اين تنظيم در تمامى روايات كتاب رعايت نشده، براى نمونه پس از دو روايت در صفات خداوند، احاديث احكام نقل شده، در حالى كه در ترتيب فوق اين نوع احاديث، ششمين عنوان را به خود اختصاص داده است. مؤلف غالب روايات را از بحارالانوار گرفته و مصدر اصلى حديث را به عنوان مصدر دوم در آدرس حديث ذكر كرده است.

در اين كتاب تكرار احاديث به جهت اختلاف مصادر و نيز به جهت تناسب موضوعى بسيار چشمگير است. چاپ اول اين كتاب در سال 1422 ه . در بيروت توسط دارالهادى در 155 صفحه منتشر شده است.

چهارم: مسند حضرت عبدالعظيم حسنى عليه السلام

تأليف: عزيزاللّه عطاردى - على رضا هزار

اين كتاب از دو بخش «درآمد» در 121 صفحه و مسند عبدالعظيم حسنى در 132 صفحه، سامان يافته است نويسندگان در ابتدا بحث هاى مقدماتى: معنى مسند، تاريخچه مسندنويسى، تاريخ زندگى حضرت عبدالعظيم، معرفى 40 نفر از مشايخ و راويان حضرت عبدالعظيم را ذكر كرده اند.

و در بخش مسند، روايات منقول از حضرت عبدالعظيم عليه السلام بدون هيچ

ص: 87

نظم خاصى ذكر شده اند. در مجموع 118 حديث همراه با ترجمه فارسى آنها در اين كتاب گرد آمده اند.

مؤلفان كوشيده اند حتى الامكان روايات را از مصادر اصلى حديث نقل كنند و كمتر از بحارالانوار يا ساير جوامع روايى نقل حديث كرده اند.

در احاديث اين كتاب نيز تكرارهايى به چشم مى خورد كه غالباً ناشى از ذكر تقطيعات حديث مى باشد براى نمونه حديث 39 مسند، گفتگوى حضرت موسى بن عمران با خداوند را به تفصيل نقل مى كند و احاديث 40 تا 46 هم فقراتى از همان گفتگو را نقل مى كند.

براى تسهيل استفاده از مطالب كتاب فهرست آيات، روايات، اعلام، مصادر، موضوعات كلى احاديث نيز براى كتاب فراهم آمده است.

اين كتاب در سال 1382 توسط كنگره بزرگداشت حضرت عبدالعظيم عليه السلام در 312 صفحه ضمن منشورات كنگره منتشر مى شود.

ص: 88

(3) خورشيد رى

اشاره

(حضرت عبدالعظيم حسنى عليه السلام از منظرامامان معصوم عليهم السلام ) تأليف مهدى حسينيان قمى

ص: 89

ص: 90

مقدمه

شخصيت هاى بزرگ به گونه اى هستند كه هر چه به آنان نزديك تر شوى و ژرف تر بنگرى، بيشتر به آنان ارادت مى ورزى و ارزشمندى و ارجمندى آنان بيشتر متجلّى ميگردد، تا آنجا كه سرسپرده آنان مى شوى و عشق به آنان همه وجودت را فرا مى گيرد. حضرت عبدالعظيم حسنى عليه السلام نمونه برين از اين دست شخصيت ها است. در ابتدا مى پندارى او را شناخته اى كه اين اندازه در چشم تو بزرگ شده است، ولى هر چه بهتر كاوش مى كنى و ابعاد شخصيت وى را مى شكافى، بيشتر تحت تأثير او قرار مى گيرى، محو مقام رفيع او مى شوى و در برابرش به كرنش مى افتى و اختيار از كف مى دهى و تازه مى فهمى كه تنها تو چنين نيستى؛ هر كس كه به اين راه پا نهاده و نگاهى به اين شخصيت والا افكنده، دل داده، سرسپرده و نزديك شده است.

با كمى تأمّل در زندگى او، ارزش ها و فضيلت هاى اين راوى بزرگ در برابرت مجسم مى شود كه تو را در پيشگاه اين سلاله زهرا عليهاالسلام به تعظيم وا مى دارد.

اعتماد، ارجاع امام به او، توثيق وى از سوى امام، او را برجسته، سرآمد و نمونه ساخته است.

روايات بسيار، دين مرضى، امانتدارى، عبادت و تسليم، ارزشهايى اند كه در اين شخصيت بزرگ منزلت موج مى زنند و جلب توجه مى كنند.

هجرت، گريز، آوارگى، عمل به تقيّه، مصاحبت نزديك با امامان بدون هيچ نقطه

ص: 91

منفى و تحمل مرارتهايى كه در اين راه به جان خريد، چنان او را به اوج مى برند كه كمتر كسى توان دستيابى به آن مقام رفيع را دارد.

او از سوى امام مأموريت ابلاغ پيام مى گيرد و جايگاه ويژه اش نزد امامان عليهم السلام بر همگان روش مى گردد.

او در آغوش معصوم جا دارد و زبان معصوم به مدح وى گشوده است. دعاى معصوم دستگير او است و قبرش ملجأ همگان و زيارتش همپاى زيارت سرور شهيدان است. او كسى است كه از امام معصوم تأييد «أنت ولّينا حقّا» را گرفته و هيچ نقطه ابهام و ضعفى در زندگى او ديده نشده است.

حضرت عبدالعظيم سلام اللّه عليه به ارزشها و فضايلى آراسته است كه مجموعه آنها را در كمتر امامزاده و محدّثى مى توان سراغ گرفت.

خواستگاه پاك، مصاحبت با چند امام، هجرت و آوارگى در راه دين، كثرت روايت و عبادت و... از جمله ويژگيهاى آن بزرگوار است. در اين مجال، هر يك از اين خصوصيات را بر مى شماريم و توضيحاتى درباره آنها مى دهيم.

ص: 92

خورشيد رى

1. خاستگاه

ارتباط خويشى با نيكان و شايستگان، به ويژه اگر با پيامبر و آل پيامبر عليهم السلام باشد، از ارزشهاى مقبول همگان است البته ارزش قرابت با اهل بيت عليهم السلام ، زمانى است كه دارنده اش از آن بهره گيرد وگرنه يك ضد ارزش خواهد بود؛ همانند علمى كه اگر به آن عمل نشود و هدايت صاحب علم را تضمين نكند، ارزشى براى او ندارد؛ همچنان كه در كنار خانه خدا بودن، درك صحبت پيامبر، حضور در جبهه و جهاد، علم و آموزش و پيوند با خوبان ارزش هايى اند كه اگر پايه تكامل فرد نگردد، همه وبال او خواهند شد و او را منفورتر خواهند ساخت.

نسب حضرت عبدالعظيم با چهار واسطه به امام حسن مجتبى عليه السلام مى رسد و اين شرافت با حركت ايشان در مسير امامان معصوم و پيروى از آنان صدچندان افزوده شده است. محقق ميرداماد در اشاره به همين نكته مى نويسد:

«مع ماله من النسب الظاهر و الشرف الباهر... اذ ليس سلالة النبوة و الطهارة كأحدٍ من الناس اذا ما آمن و اتّقى و كان عند آبائه الطاهرين مرضيّا مشكورا...؛(1)

به علاوه، براى او است نسب روشن و شرافت آشكار... چرا كه سلاله نبوّت و طهارت چون يك فرد معمولى از مردم نيست اگر ايمان و تقوى پيشه سازد و در نزد پدران پاكش پسنديده و قابل تقدير باشد».

ص: 93


1- . الرواشح، ص 86.

اجداد عبدالعظيم حسنى همه بزرگ و شناخته شده اند. عبدالعظيم حسنى از سوى پدر به امام حسن مجتبى عليه السلام و از سوى مادر به امام حسين عليه السلام مى رسد و از اين رو هم حسنى و هم حسينى است.

در رجال نجاشى آمده است:«پس از ارتحال حضرت عبدالعظيم حسنى به هنگام غسل در لباسش رقعه اى يافت شد كه نسب وى در آن به اين شكل آمده است: من ابوالقاسم، فرزند عبداله، فرزند على، فرزند حسن، فرزند زيد، فرزند حسن بن على بن ابيطالب عليه السلام هستم».(1)

بنابراين پدران وى تا امام حسن مجتبى عليه السلام به ترتيب عبداللّه، على، حسن و زيد بوده اند.

2. مصاحبت با چند امام

حضرت عبدالعظيم حسنى سه امام معصوم را درك كرده است:

1. حضرت امام رضا عليه السلام ،

2. حضرت امام جواد عليه السلام ،

3. حضرت امام هادى عليه السلام .

آقا بزرگ تهرانى نوشته است:

«ادرك عصر امام الرضا عليه السلام و الجواد عليه السلام و عرض ايمانه على الامام الهادى عليه السلام و توفى فى ايامه؛ لأنّه ينقل عنه أنّه قال لبعض اهل الرىّ لو كنت زرت قبره، لكنت كمن زار قبرالحسين عليه السلام ؛(2)

حضرت عبدالعظيم حسنى امام رضا و امام جواد عليهماالسلام را درك كرده و ايمان خودش را بر امام هادى عليه السلام عرضه داشته و در زمان امام هادى عليه السلام وفات كرده

ص: 94


1- . رجال نجاشى، ص 248.
2- . معجم رجال الحديث، ج 11، ص 51.

است؛ چرا كه از امام هادى عليه السلام نقل شده كه به بعضى از مردم رى گفتند: اگر قبر عبدالعظيم را زيارت مى كردى، چونان كسى بودى كه امام حسين عليه السلام را زيارت كرده است».

شيخ در رجال خويش وى را در ميان اصحاب امام حسن عسگرى عليه السلام نيز نام برده است.

مصاحبت با چند امام كه در شرايط مختلف مى زيسته اند و همراهى با آنان كه هر كدام دوران حساس و سختى را داشته اند، بسيار ارزش ساز است.

مصاحبت آن بزرگوار ويژگيهاى زير را داشته است كه وى را ممتاز مى سازد:

مصاحبت نزديك و پيوسته، مصاحبت با چند امام با شرايط گوناگون و سخت، مصاحبت علمى، همراه با آموزش پذيرى و آموزش خواهى، مصاحبت بدون مخالفت و بى كوچك ترين نقطه منفى.

گاه مصاحبت از نزديك و يا مداوم نيست؛ امّا مصاحبت عبدالعظيم حسنى از نزديك و پيوسته بوده است.

گاه اين مصاحبت تنها با يك امام است كه اين نيز بسيار ارزشمند است؛ ولى روشن است كه مصاحبت و همراهى با چند امام، بيشتر بازگوكننده عظمت و ارزشمندى آن صحابى است.

و مصاحبتها گاه صرفا يك معيت فيزيكى است؛ ولى گاه مصاحبتى همراه با آموزش و فراگيرى است. مصاحبت علمى است كه به مصاحب ارزش ويژه اى مى بخشد.

حضرت عبدالعظيم نه صرفا در كنار امام است، بلكه در اين مصاحبت از امام مى آموزد و فرا مى گيرد همين ويژگى مصاحبت وى را ارزشمند مى سازد. در بحث از مجموعه روايى، حضرت عبدالعظيم اين حقيقت روشن تر و ملموس تر مى گردد.

اميرالمومنين عليه السلام در وصف برخى از صحابه پيامبر صلى الله عليه و آله مى گويد:

ص: 95

«و ليست كلّ أصحاب رسول اللّه صلى الله عليها من كان يسأله عن الشى و يستفهمه حتى ان كانوا ليحبّون ان يجيئ الأعرابى او الطارى فيسأله عليه السلام حتّى يسمعوا؛

همه اصحاب پيامبر چنين نبودند كه بتوانند از پيامبر بپرسند و از او ياد گيرند؛ تا آنجا كه دوست داشتند باديه نشينى يا كسى بيايد و از پيامبر بپرسد تا آنان هم چيزى بشنوند».

ولى اميرالمومنين عليه السلام درادامه اين سخن درباره مصاحبت خويش با پيامبر مى گويد:

«و كان لا يمرّ بى من ذلك شى الاّ سألته عنه و حفظته... و لقد كنت ادخل انا على رسول اللّه كل يوم دخلة و كل ليلة دخلة فيخلينى فيها خلوة أدور معه حيثما دار و قد علم أصحاب رسول اللّه أنّه لم يكن يصنع ذلك بأحدٍ من الناس غيرى و ربّما كان ذلك فى شيء يأتينى رسول اللّه صلى الله عليه و آله أكثر ذلك فى منزلى و كنت إذا دخلت عليه بعض منازله خلا بى و أقام نسائه حتى لايبقى عنده غيرى و أذا أتانى للخلوة معى فى بيتى لم تقم فاطمة و لا أحد من بنىّ و كنت اذا سألته أجابنى و اذا سكت عنه أونفدت مسائلى ابتدأنى. فما نزلت على رسول اللّه آية من القرآن فى ليل و لا نهار و لا سهل و لا جبل و لا سماء و لا ارض و لا دنيا و لا آخرة و لا جنة و لا نار و لا ضياء و لا ظلمة، الا أقرأنيها و أملاها علىّ فكتبتها بخطّى و علّمنى تأويلها و تفسيرها و ناسخها و منسوخها و محكمها و متشابها و خاصها و عامّها و كيف نزلت و اين نزلت و فيمن نزلت الى يوم القيامه. و دعا اللّه لى أن يعطينى فهمها و حفظها فما نسيت آية من كتاب اللّه منذ حفظتها و لا علما أملاه علىّ منذ دعا اللّه لى بما دعاه و ما ترك شيئا علّمه اللّه من حلال و لا حرام و لا أمر و لا نهى أو طاعة أو معصية كان أو يكون إلى يوم القيامة و لا

ص: 96

كتاب منزل على احد قبله فى امر بطاعة او نهى عن معصية الاّ علمنيه و حفظته فلم أنس منه حرفا واحدا...؛(1)

و امّا من هر چه از خاطرم مى گذشت مى پرسيدم و حفظ مى كردم... و من هر روز يك بار و هر شب يك بار، خدمت پيامبر مى رسيدم و او مرا به خلوت خويش راه مى داد و هر جا مى رفت من با او بودم و اصحاب پيامبر مى دانند كه حضرت پيامبر با ديگرى چنين نبود و چه بسا پيامبر نزد من مى آمد و بيشتر در منزلم بود و هر زمان كه خدمت پيامبر در بعضى از منزلهايش مى رسيدم، با من خلوت مى كرد و دستور مى داد كه زنهايش بروند تا تنها خودش با من باشد، ولى آن زمان كه براى خلوت با من به خانه ام مى آمدند فاطمه عليهاالسلام و فرزندانم همه حضور داشتند.

و چنين بود كه هر زمان از پيامبر مى پرسيدم، جواب مى داد و هر زمان كه ساكت مى شدم و يا سؤالهايم تمام مى شد، او خود آغاز به سخن مى كرد در نتيجه هيچ آيه اى از قرآن در روز و يا شب در دشت و يا كوه، در آسمان و يا زمين، در دنيا و يا آخرت، در بهشت و يا جهنم، در روشنايى و يا تاريكى نازل نشد جز آن كه پيامبر آن را برايم خواند و املاء كرد و من آن را با خط خويش نوشتم و پيامبر تأويل و تفسير، ناسخ و منسوخ، محكم و متشابه، خاص و عام آن و اينكه در كجا و درباره چه كسى نازل شده تا قيامت را به من آموخت و دعايم كرد كه خداوند فهم و ضبط آن را به من عنايت كند و من از زمانى كه آيه را ياد گرفتم ديگر فراموش نكردم و هر علمى را كه به من آموخت، پس از دعا فراموش نكرده ام وباز پيامبر هر چه حلال و حرام امر و نهى طاعت و معصيتى كه بود يا تا قيامت تحقق پيدا مى كرد به من آموخت و همين طور كتابى كه درباره امر به طاعتى و يا نهى از معصيتى نازل شده باشد، پيدا نمى شد جز

ص: 97


1- . نهج البلاغه، ص 576، كلام 42.

اينكه حضرت آن را به من آموخت و من همه اينها را حفظ كردم و حرفى را از آن فراموش نكرده ام».

مصاحبت حضرت عبدالعظيم با امام معصوم از اين دست هم صحبتى ها بوده است.

و باز اميرالمومنين عليه السلام درباره مصاحبت خويش با پيامبر چنين مى فرمايد:

«و لقد علم المستحفظون من أصحاب رسول اللّه محمد صلى الله عليه و آله وسلم انى لم أرد على اللّه سبحانه و لا على رسوله ساعة قط و لم أعصه في أمر قط...؛(1)

اصحاب و ياران حضرت محمد، كه حافظان اسرار او مى باشند؛ مى دانند كه من حتى براى يك لحظه هم مخالف فرمان خدا و رسول او نبودم و در هيچ موضوعى با او مخالفت نكردم...».

طاعت و پذيرش حضرت عبدالعظيم حسنى است كه مصاحبت وى را با امامان پرارزش مى سازد. بنگريد كه چگونه امام او را اين گونه مى ستايد:

«مرحبا بك أنت وليّنا حقّا؛(2)

تو به حق ولى ما هستى».

و يا پس از عرض دين به امام، امام اين گونه دريافت وى را تأييد مى كند:

«يا أباالقاسم! هذا واللّه دين اللّه الذى ارتضاه لعباده؛(3)

تو همان دينى كه پسنديده خداست از ما گرفته اى».

در ادامه امام او را چنين دعا كند كه:

«ثبتك اللّه بالقول الثابت في الحياة الدنيا و في الاخرة؛(4)

خداوند تو را با گفتار ثابت و استوار در دنيا و آخرت تثبيت كند».

ص: 98


1- . نهج البلاغه، خطبه 19، ص 248.
2- . امالى صدوق، ص 419؛ روضه الواعظين، ص 31؛ كفاية الأثر، ص 286؛ كمال الدين، ص 379، ح 1؛ توحيد صدوق، ص 81، باب التوحيد و نفى التشبيه، ح 37؛ مسند حضرت عبدالعظيم حسنى عليه السلام ، ح 83.
3- . همان.
4- . همان.

دعايى كه از ارجمندترين دعاهاست. گفتنى است كه در ميان ياران و اصحاب امامان عليهم السلام انگشت شمارند كسانى كه چند امام را از نزديك درك كرده باشند و افتخار همصحبتى با چند امام را داشته باشند. اين بدان معنى است كه او تمام عمر خويش را در خدمت امامان عليهم السلام گذرانده و هميشه سرسپرده نزديك آنان بوده باشد. برخى چهره هاى فروزنده كه چنين بودند، عبارتند از:

1. جابر بن عبداللّه انصارى: وى هفت تن از معصومان را درك كرده و مأمور ابلاغ سلام پيامبر صلى الله عليه و آله به امام باقر عليه السلام بوده است.

2. زكريا بن آدم: شيخ طوسى وى را از اصحاب امام صادق عليه السلام و امام رضا عليه السلام و امام جواد عليه السلام دانسته است.

3. ابان بن تغلب: وى به گفته نجاشى سه تن از امامان معصوم يعنى امام سجاد و امام باقر و امام صادق عليهم السلام را درك كرده و از همه روايت و نزد همه مقام و منزلت دارد.

4. جابر بن يزيد جعفى: وى، به گفته نجاشى، دو تن از امامان يعنى امام باقر و امام صادق عليهماالسلام را درك كرده است.

5. زرارة بن اعين: وى، به گفته شيخ طوسى، سه امام، يعنى امام باقر و امام صادق و امام كاظم عليهم السلام را درك كرده است.

حضرت عبدالعظيم سلام اللّه عليه امام جواد و امام هادى عليهماالسلام را قطعا درك كرده است و از آنان روايات بسيارى دارد و بر اينكه امام رضا عليه السلام را نيز درك كرده باشد، دو روايت دلالت دارد: در يك جا امام رضا عليه السلام به وى مأموريت ابلاغ پيامى را مى دهند(1) و در يك روايت ديگر، حضرت عبدالعظيم براى امام رضا عليه السلام نامه اى نوشت و سؤالى كرد و امام پاسخ وى را با نامه دادند.(2)

ولى جناب آية اللّه العظمى خويى (معجم رجال الحديث، ج 11 ص 53) نمى پذيرند

ص: 99


1- . بحارالأنوار، ج 35، ص 110؛ مسند حضرت عبدالعظيم حسنى عليه السلام ، ح 114.
2- . اختصاص، ص 247؛ مسند حضرت عبدالعظيم حسنى عليه السلام ، ح 50.

كه عبدالعظيم، امام رضا عليه السلام را درك كرده باشد همانگونه كه درك صحبت امام حسن عسگرى عليه السلام را نيز نمى پذيرند.

مؤلف كتاب گران سنگ عبدالعظيم حسنى حياته و مسنده، ص 37 آورده است:

آنچه از مطالعه حالات عبدالعظيم و تحقيق در اخبار و روايات او و تعمق درباره مشايخ اجازه وى بدست مى آيد اين است كه او زمان چهارتن از امامان عليهم السلام را درك نمود. آن گاه نويسنده محترم؛ امام موسى بن جعفر و امام رضا و امام جواد و امام هادى عليهم السلام را نام مى برد و دليل خويش را ارائه مى كند ولى ايشان تصريح دارد كه حضرت عبدالعظيم سلام الله عليه محضر امام موسى بن جعفر عليه السلام را درك نكرده است.

3. عرضه دين بر امام معصوم عليه السلام

كسانى از امام عليه السلام پرسيده اند كه دين حق چيست؟ و امام نيز برايشان توضيح داده و پايه هاى اعتقاد دينى را بيان كرده است نمونه هايى از اين قبيل پرسشها و پاسخها در بحارالأنوار آمده است كه:(1)

در اينجا يكى از آنها را مى آوريم:

«باسناده عن أبى الجارود قال: قلت لأبى جعفر عليه السلام يابن رسول الله! هل تعرف مودّتي لكم و انقطاعى إليكم و موالاتي ايّاكم؟ قال: فقال: نعم. فقلت، فَإنّي أسألك مسألة تجيبني فيها؛ فإنى مكفوف البصر قليل المشى، لا استطيع زيارتكم كلّ حين. قال: هات حاجتك قلت: أخبرني بدينك الذى تدين اللّه عزوجل به أنت و أهل بيتك، لأدين اللّه عزّوجلّ به.

قال: ان كنت أقصرت الخطبة فقد أعظمت المسألة واللّه لأُعطينّك ديني و دين آبائي الذي تدين اللّه عزّوجلّ به:

ص: 100


1- . ر.ك: بحارالأنوار، ج 69، باب 28، احاديث 2، 5، 6، 14، 15 و 16.

شهادة أن لاإله إلاّاللّه و أنّ محمدا رسول اللّه و الإقرار بما جاء من عنداللّه و الولاية لوليّنا و البرائة من عدوّنا و التسليم لأمرنا و انتظار قائمنا و الاجتهاد و الورع؛(1)

ابوالجارود گويد: به امام باقر عليه السلام گفتم: اى فرزند رسول خدا! آيا شما محبّت و سرسپردگى و دلدادگى مرا به خودتان مى دانيد؟ فرمود: آرى. ابوالجارود گويد: آنگاه به امام گفتم: من از شما سؤالى دارم كه شما به من جوابش را مى دهيد؛ من نابينا هستم و كمتر حركت مى كنم و نمى توانم هميشه به زيارت شما بيايم. حضرت فرمود: خواسته ات را بگو. گفتم: دينى را كه شما و اهل بيتت با پذيرش آن از خداوند اطاعت مى كنيد، به من معرفى كنيد تا من هم با همين دين اطاعت خداوند كنم. حضرت فرمود: اگر چه سخن كوتاه كردى، ولى پرسش بزرگى كردى.

به خدا سوگند دين خود و پدرانم را كه با آن از خداوند اطاعت مى كنم به تو خواهم داد كه عبارت است از:

شهادت به توحيد، گواهى به رسالت پيامبر، اقرار به آنچه از سوى خداوند آمده است، ولايت ولى ما و برائت از دشمن ما، تسليم در برابر امر ما، انتظار قائم ما، تلاش براى اداى واجبات و ترك گناه».

ملاحظه مى كنيد كه امام باقر عليه السلام چه ارزش والايى براى سوال ابوالجارود قائل شده اند و چگونه اين سؤال را بزرگ شمرده اند. چقدر براى امام جالب است كه فردى از امام بپرسد و بخواهد تا با دين حق آشنا شود.

از اين بالاتر، عرضه دين خويش به امام است؛ برخى از ياران امامان عليهم السلام دين و عقيده خويش را به محضر امام عرضه مى كردند و از امام گواهى بر درستى آن را مى گرفتند.

ص: 101


1- . همان، حديث 15.

از اين دسته اند:

1. حمران بن اعين (بحارالأنوار، ج 69، باب 28، ح 4)

2. عمرو بن حريث (بحارالأنوار، ج 69، باب 28، ح 7)

3. خالد بجلى (بحارالأنوار، ج 69، باب 28، ح 8)

4. يوسف (بحارالأنوار، ج 69، باب 28، ح 9)

5. حسن بن زياد عطار (بحارالأنوار، ج 69، باب 28، ح 10)

6.ابراهيم مخارقى (بحارالأنوار، ج 69، باب 28، ح 3)

7. حضرت عبدالعظيم حسنى عليه السلام (بحارالأنوار، ج 69، باب 28، ح 1)

جناب حمران بن اعين از برجسته ترين، و شايد اولين اين بزرگواران است كه دين خويش را بر امام باقر عليه السلام عرضه داشت و حضرت عبدالعظيم حسنى آخرين فردى است كه عقايدش را جامع تر و كامل تر از همه بر امام زمان خود عرضه كرد.

جا دارد كه در ابتدا، حديث حمران بن اعين و آن گاه حديث حضرت عبدالعظيم حسنى را ذكر كنيم:

«عن حمزة و محمد ابن حمران، قالا: اجتمعنا عند أبي عبداللّه في جماعة

من أجلة مواليه و فينا حمران بن أعين. فخضنا في المناظرة و حمران ساكت. فقال له ابوعبداللّه عليه السلام : مالك لا تتكلم يا حمران؟ فقال، يا سيّدي! آليت على نفسي ان لا اتكلم في مجلس تكون فيه. فقال ابوعبداللّه: انى قد أذنت لك فى الكلام، فتكلم.

فقال حمران: اشهد أن لا اله الا اللّه وحده لاشريك له، لم يتخذ صاحبة و لا ولدا.

خارج من الحدّين: حدّ التعطيل و حدّ التشبيه، و أنّ الحق القول بين القولين: لا جبر و لا تفويض، و انّ محمدا عبده و رسوله أرسله بالهدى و دين الحق ليظهره على الدين كلّه و لوكره المشركون، و أشهد أنّ الجنة

ص: 102

حق و أنّ النار حقّ و أنّ البعث بعد الموت حقّ، و أشهد أنّ عليّا حجه اللّه على خلقه لايسع الناس جهله و أنّ حسنا بعده و أنّ الحسين من بعده، ثمّ عليّ بن الحسين، ثمّ محمّد بن عليّ ثمّ أنت يا سيّدي من بعدهم.

فقال أبوعبداللّه: التر تر حمران (ثم قال: يا حمران) مُدَّ المِطمَر بينك و بين العالم قلت:

يا سيدى و ما المطمر؟ فقال: أنتم تسمّونه خيط البنّاء. فمن خالفك على هذا الأمر فهو زنديق. فقال حمران: و إن كان علويّا فاطميّا؟ فقال أبوعبداللّه: و إن كان محمديّا علويّا فاطميّا؛(1)

حمزه و محمد فرزندان حمران بن اعين گويند: همراه با گروهى از پيروان بزرگ امام صادق نزد آن حضرت اجتماع كرده بوديم و در ميان جمع ما حمران بن اعين بود. ما به بحث و مناظره پرداختيم، ولى حمران ساكت بود و چيزى نمى گفت. امام صادق به او گفت: اى حمران چرا سخن نمى گويى؟ حمران گفت: سرورم سوگند خورده ام در مجلسى كه شما حضور داريد سخن نگويم امام صادق عليه السلام فرمود:

من به تو اجازه سخن مى دهم، سخن بگو.

حمران گفت: گواهى مى دهم كه جز خدايى يگانه خدايى نيست. او همتايى ندارد، همسر و فرزندى براى خويش نگرفته است. خداوند از هر دو حد بيرون است:

مرز تعطيل(2) و مرز تشبيه(3)، و حق، ميانه بين اين دو گفته است: جبر و تفويض نيست، و گواهى مى دهم كه محمد بنده خدا و فرستاده او است. خداوند وى را همراه با هدايت و دين حق فرستاد، تا او را بر همه دينها چيره

ص: 103


1- . بحار الانوار، ج 69، ص 3، ح 4.
2- . تعطيل آن است كه به خدايى و يا به صفتى براى او قائل نباشى.
3- . تشبيه آن است كه خداوند را به سان مخلوقاتش بدانى و صفات او را چون صفت مخلوق بدانى.

سازد؛ گرچه مشركان نخواهند. و گواهى مى دهم كه بهشت حق است و آتش حق است و برانگيخته شدن پس از مرگ حق است، و گواهى مى دهم كه على حجت خدا بر خلق او است و بايد مردم او را بشناسند و حسن عليه السلام پس از او و حسين پس از حسن است و سپس على بن الحسين و محمدبن على و سپس اى سرورم شما پس از آنهاييد.

امام صادق فرمود: نخ، نخ حمران است. سپس امام افزود: اى حمران! اين مِطمر را ميان خود و عالم بكش. - حمران گويد: پرسيدم اى سرورم! مطمر كه فرموديد چيست؟ حضرت فرمود: شما آن را نخ بنّا مى ناميد. - هر كس كه تو را بر اين امر مخالفت كرد او زنديق است.

حمران گويد: گرچه آن فرد علوى و فاطمى باشد؟ حضرت صادق فرمود: گرچه او محمدى و علوى و فاطمى باشد».

مى نگريد: چگونه پس از آنكه حمران بن اعين از سوى حضرت صادق عليه السلام در آن اجتماع اجازه سخن گفتن مى گيرد دين خود را بر امام عرض مى كند و چگونه امام دين او را تأييد مى كند.

اكنون به حديث حضرت عبدالعظيم حسنى مى پردازيم. اين حديث شايد معروف ترين حديث ايشان باشد. در اين حديث وى پس از آنكه خدمت امام هادى عليه السلام مى رسد و حضرت استقبال گرمى از او مى كنند و با جمله «انت ولينا حقا» شخصيت عظيم الشأن او را مى ستايند، عبدالعظيم عليه السلام از امام اجازه مى گيرد تا دين خويش را بر امام ارائه كند كه اگر دينش مرضى و پسنديده است تا قيامت بر آن ثابت و استوار بماند. متن كامل اين حديث چنين است:

عن عبدالعظيم الحسني قال: دخلت على سيّدي عليّ بن محمد عليهماالسلام فلمّا بصر بي قال لى: مرحبا بك يا أباالقاسم أنت وليّنا حقّا. قال: فقلت له: يابن رسول الله! إنّي اُريد أن أعرض عليك ديني. فإن كان مرضيّا ثبتُّ

ص: 104

عليه، حتّى ألقى اللّه عزّو جلّ. فقال: هات يا أباالقاسم! فقلت: إنّى اقول: إنّ اللّه تبارك و تعالى واحد ليس كمثله شيء، خارج من الحدّين: حدّالإبطال و حدّ التشبيه، و انّه ليس بجسم و لا صورة و لاعرض و لاجوهر؛ بل هو مجسّم الأجسام و مصوّر الصور و خالق الأعراض و الجواهر و ربّ كلّ شيء و مالكه و جاعله و محدثه، و أنّ محمّدا عبده و رسوله خاتم النبيين؛ فلا نبيّ بعده إلى يوم القيامة، و أنّ شريعته خاتمة الشرايع فلا شريعة بعدها إلى يوم القيامة، و أقول: إنّ الإمام و الخليفة و وليّ الامر بعده أميرالمومنين عليّ بن أبيطالب عليه السلام ثمّ الحسن ثمّ الحسين ثمّ عليّ بن الحسين ثمّ محمّدبن عليّ ثمّ جعفر بن محمّد ثمّ موسى بن جعفر ثمّ عليّ بن موسى ثمّ محمّد بن عليّ ثمّ أنت يا مولاي!

فقال عليه السلام : و من بعدي الحسن ابني، فكيف للناس بالخلف من بعده؟ قال فقلت: و كيف ذاك يا مولاى؟ قال: لأنه لايرى شخصه و لا يحلّ ذكره باسمه حتّى يخرج فيملأ الأرض قسطا و عدلاً كما ملئت جورا و ظلماً. قال: فقلت: أقررت و أقول إنّ وليّهم وليّ اللّه و عدوّهم عدوّ اللّه و طاعتهم طاعة اللّه و معصيتهم معصية اللّه، و أقول إنّ المعراج حقّ و المساءلة في القبر حق و إنّ الجنة حقّ و النار حقّ و الصراط حقّ و الميزان حقّ و إنّ الساعة اتية لاريب فيها و إنّ اللّه يبعث من في القبور، و أقول إنّ الفرائض الواجبة بعد الولاية الصلاة و الزكاة و الصوم و الحج و الجهاد و الأمر بالمعروف و النهى عن المنكر. فقال عليّ بن محمّد عليهماالسلام: يا أباالقاسم !هذا و اللّه دين اللّه الذي ارتضاه لعباده. فاثبت عليه ثبّتك اللّه بالقول الثابت في الحياة الدنيا و فيالاخرة؛(1)

ص: 105


1- . بحار الانوار، ج 69، ص 1، ح 1.

عبدالعظيم حسنى گويد: خدمت سرورم امام هادى على بن محمد عليهماالسلام رسيدم. حضرت تا نگاهشان به من افتاد، فرمودند: خوش آمدى اى ابوالقاسم !تو به حق ولىّ و پيرو ما هستى. عبدالعظيم گويد: به امام هادى گفتم: اى فرزند رسول خدا من مى خواهم كه دينم را بر شما عرضه كنم تا اگر دينم پسنديده است بر آن، تا آن زمان كه خدا را ملاقات كنم، پايدار بمانم. حضرت فرمود: بگو اى ابوالقاسم! (عبدالعظيم گويد) گفتم: من مى گويم خداوند تبارك و تعالى يگانه است و مانندى براى او نيست. او از دو مرز بيرون است: مرز ابطال(1) و مرز تشبيه(2) و خداوند جسم، صورت، عرض و جوهر نيست، بلكه او به اجسام جسميت مى دهد و به صورتها او صورت مى دهد و عرضها وجوهرها را او مى آفريند. او پروردگار، مالك و آفريننده و پديدآورنده همه چيز است.

و مى گويم كه محمد بنده خدا و فرستاده او و خاتم پيامبران است و تا روز قيامت پيامبرى پس از وى نخواهد بود و شريعت پيامبر خاتم همه شريعتها است و شريعتى پس از شريعت او تا قيامت نخواهد بود.

و مى گويم كه امام و خليفه و ولى امر پس از پيامبر، اميرالمومنين على بن ابيطالب عليه السلام است، آن گاه حسن، سپس حسين، آن گاه على بن الحسين، سپس محمدبن على، آن گاه جعفر بن محمد، پس از او موسى بن جعفر، سپس على بن موسى، آن گاه محمد بن على و پس از او شما اى مولاى من!

امام هادى عليه السلام فرمود: و پس از من فرزندم حسن (آن گاه امام افزود:) مردم چگونه اند با كسى كه پس از حسن خواهد بود. عبدالعظيم گويد: پرسيدم اى مولاى من چگونه است اين؟ حضرت فرمود: چون شخص او ديده نمى شود

ص: 106


1- . ابطال آن است كه براى خدا صفتى قائل نباشى و يا حتى به خدايى قائل نباشى.
2- . تشبيه آن است كه براى خداوند به گونه اى صفت قائل باشى كه او را به مخلوقين تشبيه كنى.

و ذكر نام او جايز نيست، تا آنكه خروج كند و زمين را از عدل و قسط پر سازد، آن گونه كه از ظلم و جور پر شده باشد.

عبدالعظيم گويد: گفتم من اقرار دارم و مى گويم كه: ولى اينان ولى خدا است، دشمن اينان دشمن خدا است، طاعت اينان طاعت خدا و معصيت اينان معصيت خدا است».

و من مى گويم كه: معراج حق است، سؤال در قبر حق است، بهشت حق است، آتش حق است، صراط حق است، ميزان حق است و قيامت خواهد آمد و ترديدى در آن نيست و خداوند همه آنان را كه در قبرهايند برمى انگيزد.

و من مى گويم كه فرائضى كه پس از ولايت واجب است عبارتند از:

نماز، زكات، روزه، حج، جهاد، امر به معروف و نهى از منكر. امام هادى على بن محمد عليهماالسلام فرمود: اى اباالقاسم! به خدا سوگند اين همان دين خدا است كه آن را براى بندگانش پسنديده است: بر آن ثابت و استوار بمان! خداوند تو را با گفتار ثابت و استوار، در زندگى دنيا و در آخرت ثابت و استوار قرار دهد»!

بنابراين، باتوجه به روايت مذكور، محورهاى اصلى دين مرضى نزد معصومان از اين قرار است:

خداشناسى، پيامبرشناسى، امام شناسى، دوازده امامى بودن، غيبت و ظهور امام زمان عجل اللّه فرجه، تولى و تبرا، طاعت و معصيت امام طاعت و معصيت خداست، معراج، سؤال قبر، بهشت، آتش، صراط، ميزان، قيامت، زنده شدن مجدد مردگان و فرايض واجب ديگر پس از ولايت: نماز، زكات، روزه، حج، جهاد، امر به معروف و نهى از منكر.

4. هجرت، گريز و آوارگى

هجرت، فرار و آوارگى از نمادهاى برين حضور، انجام وظيفه و احساس مسئوليت اجتماعى و سياسى است؛ فرد بى تفاوت، با هر محيطى سازگار است. كسى كه مرگ

ص: 107

ارزشها، حكومت طاغوتها و حاكميت آلودگيها را به جان مى خرد، در هر محيطى مى تواند راحت زيست كند؛ ولى كسانى كه پاسدار ارزشها و مخالف سلطه ها و آلودگيها هستند يا بايد داوطلبانه هجرت كنند و يا مجبورند بگريزند.

هجرت يك اصل بزرگ در پديد آمدن تمدنها و پايدارى اديان است. نقش هجرت هيچ گاه كمتر از نقش جهاد در ماندگارى و گسترش دين نبوده است.

هجرت به مدينه و حبشه، از مهم ترين فصول تاريخ اسلام به شمار مى رود از اين رو است كه حضرت اميرالمومنين عليه السلام هجرت را مبدأ تاريخ قرار مى دهند و قرآن كريم پيوسته در آيات خود هجرت را بر جهاد مقدم مى دارد. بنگريد:

«إنَّ الذين آمنوا والذين هاجروا و جاهدوا في سبيل اللّه».(1)

«فالذين هاجروا و اُخرجوا من ديارهم و اُوذوا في سبيل الله و قاتلوا و قتلوا».(2)

«ان الذين آمنوا و هاجروا و جاهدوا بأموالهم و أنفسهم في سبيل اللّه و الذين اووا و نصروا اولئك بعضهم أولياء بعض».(3)

و در آيات ديگر نيز هجرت مقدم بر جهاد آمده است.(4)

براى كسانى كه مى خواهند خود يا دين خود را از زوال حفظ كنند، هجرت يك ضرورت منطقى است. هجرت فرهنگى نيز، كه براى جمع آورى روايات و استماع آن است، يكى از سيره هاى راويان در سده هاى اول اسلام و عاملى مهم در گسترش دين و فرهنگ اسلامى بود. ارزش والاى هجرت موجب شد كه مهاجران نيز چونان مجاهدان، داراى ارزش باشند و قرآن كريم به تمجيد از آنان سخن بگويد. در قرآن، مهاجران بر انصار مقدمند؛ آنگونه كه هجرت بر جهاد مقدم بود؛ از جمله در آيات ذيل:

ص: 108


1- . سوره بقره 2، آيه 218.
2- . سوره آل عمران 3، آيه 195.
3- . سوره انفال 8، آيه 72.
4- . مانند اين آيات: سوره انفال 8 آيه هاى 74 - 75: سوره توبه (9)، آيه 20؛ سوره حج (22)، آيه 58.

«والذين آمنوا و هاجروا و جاهدوا في سبيل اللّه و الذين آووا و نصروا اولئك هم المومنون حقا».(1)

«والسابقون الأوّلون من المهاجرين و الأنصار».(2)

«لقد تاب اللّه على النبي و المهاجرين و الأنصار».(3)

زندگى امامان سرشار از اين هجرت هاى اختيارى و يا اجبارى است. اميرالمومنين، امام حسن و امام حسين عليهم السلام به كوفه هجرت كردند، امام سجاد و امام باقر عليهماالسلام نيز هجرت اجبارى به شامات داشتند، امام صادق عليه السلام نيز هجرت اجبارى به كوفه كرد و امام موسى بن جعفر عليه السلام نيز هجرت اجبارى داشت و مدتها زندانى شد.

امام رضا عليه السلام و امام جواد و عسكريين عليهم السلام نيز همه به اجبار تن به هجرت دادند. مسلما هجرت نيز همانند جهاد رنجهايى دارد كه يكى از رنجهاى مهم روانى و عاطفى آن، غربت و آوارگى است.

فرارحضرت عبدالعظيم وآوارگى او درشهرهادليل برعدم پذيرش حكومت وقت است ونيزدليل برهوشيارى سياسى وقدرت مخالفت وى با حكومت است. نجاشى مى نويسد:

«قال ابوعبداللّه الحسين بن عبيداللّه: حدثنا جعفر بن محمد أبوالقاسم، قال: حدثنا عليّ بن الحسين السعدآبادي، قال: حدثنا أحمد بن محمّد بن خالد البرقي قال: كان عبدالعظيم ورد الرى هاربا من السلطان و سكن سربا في دار رجل من الشيعة في سكة الموالى و كان (فكان) يعبداللّه في ذلك السرب ويصوم نهاره و يقوم ليله و كان (فكان) يخرج مستترا فيزور القبر المقابل قبره و بينهما الطريق و يقول:«هو قبر رجل من ولد موسى بن جعفر عليه السلام ». فلم يزل يأوي إلى ذلك السرب و يقع خبره إلى الواحد بعد الواحد من شيعة آل محمّد عليهم السلام حتّى عرفه أكثرهم؛(4)

ص: 109


1- . سوره انفال 8، آيه 74.
2- . سوره توبه 9، آيه 100.
3- . همان، آيه 117.
4- . رجال نجاشى، ص 248، عنوان 653.

...احمد بن محمد بن خالد برقى گويد: عبدالعظيم در حال فرار از سلطان به رى آمد و در سرداب خانه مردى از شيعه در كوچه موالى ساكن شد. او در همان سرداب به عبادت خدا مى پرداخت. روز را روزه مى گرفت و شب را به عبادت مى گذراند. وى مخفيانه از خانه بيرون مى آمد و به زيارت قبرى كه مقابل قبر حضرت عبدالعظيم است مى رفت و بين اين دو قبر راهى بود او مى گفت: اين قبر مردى از فرزندان موسى بن جعفر عليه السلام است.

پيوسته در همان سرداب بود و خبر ورود او به شيعيان آل محمّد صلى الله عليه و آله يكى پس از ديگرى مى رسيد: تا آنكه اكثر شيعيان با او آشنا شدند».

5. روايت و درايت

امامان عليهم السلام فرموده اند:

«اعرفوا منازل الرجال منّا على قدر روايتهم عنّا(1)؛

منزلت افراد را نزد ما برپايه اندازه رواياتى كه از ما دارند بشناسيد».

و در روايتى مى خوانيم:

«اعرفوا منازل شيعتنا على قدر روايتم عنّا و فهمهم منّا(2)؛

منزلت شيعيان ما را بر پايه اندازه روايتى كه از ما مى كنند و دركى كه از ما دارند بشناسيد».

روشن است كه قدر اشاره به كيفيت و كميت دارد؛ يعنى بنگريد كه چه اندازه از ما مى گيرند و چه چيزهايى مى گيرند. در اين كه نقل روايت از امامان عليهم السلام يك ارزش است، جاى بحث و گفت وگو نيست. ارزش شيعه به آن است كه بينشها، روشها، و منش ها و خصلتهاى اخلاقى و رفتارى خويش را از امامان خود فراگيرد و به آن اندازه كه از امام فرا مى گيرد، جايگاه وى نزد امام خواهد بود.

ص: 110


1- . بحارالأنوار، ج 2، ص 150، ح 23 و 24.
2- . همان، ح 20.

بالاتر از روايت، درايت است. فهم و درك راوى در آنچه از امام مى گيرد نيز ملاك برترى وى مى گردد.

روايت و درايت دو ارزش اند كه حضرت عبدالعظيم حسنى هر دو را در خويش دارد. در نگاهى كه به مجموعه روايى حضرت عبدالعظيم خواهيم كرد، اين حقيقت روشن مى شود كه حضرت عبدالعظيم تا چه پايه اى از امامان روايت دارد و در چه محورهايى حديث مى كند و اندازه فهم و درايت او چگونه است؟

راوى با روايت خويش چون از امام مى آموزد، به ارزش تعلم دست مى يابد و از آنجا كه آموخته هايش را براى ديگران نقل مى كند، شايستگى تعليم را دارد. عبدالعظيم حسنى سلام اللّه عليه از امامان خويش علوم را مى گيرد و همانها را به ديگران آموزش مى دهد. اين ارزش بزرگ در زيارت جامعه چنين آمده است. «آخذ بقولكم؛ گفتار شما امامان را مى گيرم». از شما مى آموزم و سخن شما را مى پذيرم.

در آن زمانها كه از اين سو و آن سو مكتبها سر بر مى آوردند و انسانها را به خويش فرا مى خواندند، عبدالعظيم حسنى پاى سخن امام مى نشيند و همه چيز خود را از امام مى گيرد و شخصيت خويش را بر پايه سخن امام مى سازد و به هنگام تبليغ تلاش مى كند تا مردم را بر پايه روايات تربيت كند.

در ارزشمندى راوى فهيم همين بس كه امام، ديگران را به وى ارجاع مى دهد وتوصيه مى كندتا ازاو فراگيرند وبياموزند. حضرت عبدالعظيم حسنى ازاين دست راويان بزرگ است.

عبدالعظيم حسنى گذشته از اينكه راوى است، كثيرالروايه نيز هست و اين خود ارزشى ديگر است كه بدان خواهيم پرداخت. در روايتى از امام صادق عليه السلام مى خوانيم:

«اعرفوا منازل شيعتنا بقدر ما يحسنون من رواياتهم عنّا؛ فإنّا لا نعدّ الفقيه منهم فقيها حتّى يكون محدّثا. فقيل له: أوَ يكون المؤمن محدّثا؟ قال: يكون مفهّماً و المفهّم محدّث(1)؛

ص: 111


1- . بحارالأنوار، ج 2، ص 82، ح 1.

منزلت شيعيان ما را به اندازه آنچه از روايات ما مى دانند بشناسيد؛ چرا كه ما شيعه فقيه را فقيه نمى دانيم تا آنكه محدَّث باشد (يعنى فرشتگان با او سخن گويند). از امام سؤال شد: آيا مؤمن هم محدّث مى شود؟ حضرت فرمود: مؤمن، مفهّم است و مفهّم همان محدّث است (يعنى فهم حديث به او الهام مى شود و اين الهام از سوى فرشتگان است و در حقيقت گويا فرشتگان با او سخن مى گويند)».

«معاوية بن عمار قال: قلت لأبي عبداللّه رجل راوية لحديثكم يبثّ ذلك الى الناس و يشدّده في قلوب شيعتكم و لعلّ عابدا من شيعتكم ليست له هذه الرواية ايتهما افضل؟ قال: راوية لحديثنا يبثّ في الناس و يشدّد في قلوب شيعتنا، أفضل من ألف عابد(1)؛

معاوية بن عمّار گويد: از امام صادق عليه السلام پرسيدم: شخصى حديث شما را بسيار روايت مى كند. حديث را در ميان مردم مى گستراند و در دلهاى شيعيانتان استوار مى سازد و از آن سو، عابدى از شيعيان شما است كه ويژگى روايتگرى بسيار را ندارد؛ كدام يك از اين دو برترند؟ حضرت فرمود: آن كه حديث ما را روايت مى كند و در ميان مردم مى گستراند و حديث را در دل هاى شيعيان ما محكم و استوار مى سازد، بالاتر از هزار عابد است».

در روايتى مى خوانيم:

«قال رسول اللّه صلى الله عليه و آله : اللّهم ارحم خلفائى - ثلاث مرّات - قيل له: يا رسول اللّه و من خلفاؤك؟ قال: الذين يأتون من بعدي و يروُون أحاديثي و سنتي فيسلّمونها الناس من بعدي(2)؛

پيامبر خدا سه بار فرمود: خدايا جانشينان مرا مورد رحمت خويش قرار بده!

سؤال شد: اى رسول خدا! جانشينان شما كيان اند؟ حضرت فرمود: آنان كه

ص: 112


1- . بحارالأنوار، ج 2، ص 145، ح 8.
2- .

پس از من مى آيند و احاديث و سنّت مرا روايت مى كنند و پس از من آنها را در اختيار مردم قرار مى دهند».

ارزشمندى روايتگرى از اين روايات به خوبى بدست مى آيد. كلام و حديث امامان را آموختن و آنها را در ميان مردم گستراندن كارى، چون كار پيامبر و راوى حديث، همانند جانشين پيامبر است. پيروى راستين از پيامبر و امامان عليهم السلام همان است كه سنّت و احاديث آنان را فراگيريم و بدان عمل كنيم و بر پايه آن، خويش و جامعه را بسازيم و روايتگرى مقدمه اين فهم است.

عبدالعظيم حسنى چهره اى است كه حق را نزد امامان يافته و بر در خانه آنان مقيم شده و هر چه دارد از آنان است.

مراجعه به امام، سئوال از امام و دريافت حقيقت ها از امام، گوياى تسليم و باور درستى است كه در عبدالعظيم حسنى متجلى است. او از كسانى نيست كه نهر عظيم علم امامان را كه دست به حقائق داشته اند وانهد و سنگ ريزه هاى ديگران را كه نمى از رطوبت دارد بمكد. نهر را وانهد و نمها را بمكد. آن گونه كه امام باقر عليه السلام در حق مخالفان خود فرموده اند: «يمصون الثماد و يدعون النهر العظيم».(1)

عبدالعظيم حسنى با حضور در محضر امام و با مكاتبه و نامه نگارى، از درياى علم امامان بهره مى گيرد و با واسطه و بى واسطه به نهر عظيم علم امامان عليهم السلام وارد مى شود و سيراب مى گردد و آن گاه اين علم ناب را در ميان مردم گسترش مى دهد و طالبان حقيقت را با نشر احاديث در رسيدن به حقيقت اميدوار مى سازد.

نشر حديث ارزشى است كه عبدالعظيم در رى هم بدان اشتغال داشت و حتى در زمان اختفاى خويش، بدان همت مى گمارد. در برخى روايات، راوى متذكر مى شود كه اين حديث را از عبدالعظيم حسنى در رى شنيده است.(2)

ص: 113


1- . كافى، ج 1، كتاب الحجّة، باب 32، ح 6، ص 280.
2- . امالى طوسى، ص 494، مسند حضرت عبدالعظيم حسنى عليه السلام ، ح 106.

6. كثرت روايت

رواياتى كه روايتگرى را ارزش معرفى مى كرد، به اندازه و كثرت آن نيز توجه داشت، بنابراين كثرت روايت ارزشى مضاعف خواهد بود. در شأن جمعى از راويان احاديث آمده است كه كثير الروايه بوده اند. حضرت عبدالعظيم حسنى مجموعه اى گسترده از روايات امامان را نقل مى كند كه باواسطه و يا بى واسطه از امام شنيده است.

در مسند حضرت عبدالعظيم بيش از صد روايت از مجموعه روايى حضرت عبدالعظيم آمده است كه اين تعداد نشان از كثيرالروايه بودن اين راوى بزرگ دارد.

صاحب بن عبّاد، در رساله اش درباره شخصيت حضرت عبدالعظيم، درباره كثرت روايت وى مى نويسد:

«كثير الرواية و الحديث، يروى عن ابى جعفر محمد بن على بن موسى و عن ابنه ابى الحسن صاحب العسكر عليهم السلام و لهما اليه الرسائل و يروى عن جماعة من اصحاب موسى بن جعفر و على بن موسى عليهم السلام . له كتاب يسميه كتاب يوم و ليلة و كتب ترجمتها روايات عبدالعظيم بن عبداللّه الحسنى و قد روى عنه من رجالات الشيعه خلق كأحمد بن أبي عبداللّه البرقي و أبوتراب الروياني؛(1)

وى كثرت روايت و حديث دارد، از امام جواد و امام هادى عليهماالسلام روايت دارد.

او كتابى دارد به نام كتاب يوم و ليلة و باز كتابهايى دارد كه روايات عبدالعظيم بن عبداللّه الحسنى نام دارد و عده اى از بزرگان شيعه از وى روايت كرده اند؛ چون احمد بن ابى عبداللّه برقى و ابوتراب رويانى».

گفتنى است با توجه به شرايط سخت زمانى امامان و كمى روايت از آنان، مجموعه روايات به دست آمده از حضرت عبدالعظيم، قطعا نشان كثيرالرواية بودن ايشان است به

ص: 114


1- . سفينة البحار، واژه عبدالعظيم.

علاوه، قطعا روايات بسيارى از مجموعه روايى حضرت عبدالعظيم به دست ما نرسيده و روايات موجود، بخشى از مجموعه عظيم روايى حضرت عبدالعظيم حسنى است.

7. مجموعه روايى حضرت عبدالعظيم حسنى عليه السلام

اشاره

مجموعه روايات حضرت عبدالعظيم حسنى و مسند ارزشمند وى نشان از والائى اين شخصيت بزرگ دارد؛ چنان كه گويا همه ارزشها، بينشها و منشهاى اين راوى بزرگ در اين مجموعه تجلى كرده است. با نيم نگاهى به اين مجموعه بزرگ اين حقيقت روشن خواهد شد.

شيخ صدوق قدس سره مجموعه روايى حضرت عبدالعظيم را با عنوان «اخبار عبدالعظيم» گردآورى كرده است.

در حدود چهل سال پيش مولف گرانقدر كتاب عبدالعظيم الحسنى حياته و مسنده، 78 روايت را با عنوان مسند حضرت عبدالعظيم جمع آورى كرده است و همراه با ترجمه و مقدمه و مؤخره اى بسيار استوار و گويا به چاپ رسانده است.

مؤلفى ديگر، كتابى با نام الشريف المعتمد شاه عبدالعظيم الحسنى حياته و مسنده را در سال 1422ق به چاپ رسانده كه در آن، مجموعه روايات حضرت عبدالعظيم همراه با تبويب ارائه شده است.

كنگره حضرت عبدالعظيم حسنى عليه السلام نيز در تلاش است تا مسند حضرت را كامل تر و جامع تر با فهرستى موضوعى فنى در اختيار علاقه مندان قرار دهد. در اين مسند تاكنون 118 روايت جمع آورى شده و چون نوزده روايتش تقطيعى و تكرارى است، در نتيجه حدود 99 روايت بدون تكرار در اين مسند كنگره گرد آمده است. اين مسند حدود بيست روايت، بيش از مسندهاى قبلى ارائه كرده است. بايد سه روايت ديگر را به اين نود و نه روايت افزود:

ص: 115

يك روايت از كتاب عبدالعظيم حياته و مسنده و دو روايت از كتاب الشريف المعتمد شاه عبدالعظيم الحسنى حياته و مسنده.

حضرت عبدالعظيم در مجموعه روايى اش كه ميراث وى محسوب مى شود، 26 روايت از امام جواد عليه السلام و نُه روايت از امام هادى عليه السلام و دو روايت از امام رضا عليه السلام نقل مى كند.

اينها رواياتى است كه ايشان بى واسطه از امامان عليهم السلام نقل كرده است. مجموع اين دسته 37 روايت مى شود:

اما روايات با واسطه وى، در حدود 65 روايت است.

مجموعه روايات حضرت عبدالعظيم، كه تاكنون ما به 102 روايت از اين مجموعه دست يافته ايم، همه برگرفته از كتابهاىِ معتبر روايىِ شيعه است. گذشته از قرائنى بر درستى اين مجموعه روايى، كه اعتبار ويژه اى به اين مجموعه مى بخشد، اعتبار سندى مجموعه روايات وى نيز در حد بسيار بالايى است. بنابراين بر مبناى حجيت خبر موثوقٌ به كه مورد قبول اكثريت قريب به اتفاق عالمان و فقيهان شيعه است، روايات حضرت عبدالعظيم با توجه به مضمون، حضور در منابع معتبر روايى شيعه و با توجه به معاضدتهاى بسيار، اعتبار مطلوبى پيدا مى كند. ما بيش از اين درباره اين مجموعه روايى سخن نمى گوييم و تنها به ارائه فهرستى از اين مجموعه بسنده مى كنيم.

الف) روايات بى واسطه از امام

1. كبائر در قرآن

2. چند روايت تفسيرى

3. چند روايت درباره غيبت و ظهور حضرت مهدى (ارواحنا فداه)

4. چند روايت در شأن زيارت حضرت رضا عليه السلام

5. جايگاه امامت و ولايت در اسلام

6. حديث معراج و دسته هاى گوناگون زنانِ معذب

ص: 116

7. شانزده حكمت از كلمات اميرالمومنين عليه السلام

8. ميهمانى سلمان از ابوذر (دو مورد)

9. نهى از افراط در غضب

10. كراهت ازدواج و آميزش جنسى در برخى زمانها

11. دليل خلت حضرت ابراهيم عليه السلام

12. علت بوى بد مدفوع انسان

13. معناى رجيم

14. پيام حضرت امام رضا عليه السلام

15. خطبه ازدواج

16. انتساب گناه به بنده

17. توصيه هاى پيامبر صلى الله عليه و آله به امام على عليه السلام در هنگام يمن رفتن

18. رعايت سطح عقل مردم و مدارا با مردم

19. سنت واجب و سنت مستحب

20. مريضى و آمرزش گناهان

21. مناجات موسى عليه السلام با خداوند

22. عرض دين بر امام هادى عليه السلام

23. دعاى رؤيت هلال ماه رمضان

24. دعاى تعويذ فرزند

25. تأويل يك آيه

26. ديدار با دوستان

27. چهار گفته حضرت على عليه السلام كه قرآن در تأييد آن نازل شده است.

28. مكاتبه حضرت عبدالعظيم حسنى

29. ايمان ابوطالب

ص: 117

30. داستان نوح عليه السلام و فرزندانش

31. داستان نوح عليه السلام و ابليس

ب) روايات با واسطه از امام

1. چند دستور دينى همراه با استناد قرآنى

2. تفسير برخى آيات:

- سبحان الله.

- يوم لايغنى مولى عن مولى شيئا و لاهم ينصرون الا من رحم اللّه.

- أوَلا يذكر الإنسان أنّا خلقناه من قبل و لم يك شيئا.

- هل أتى على الإنسان حين من الدهر لم يكن شيئا مذكورا.

- فبشر عباد الذين يستمعون القول فيتبعون أحسنه.

- و اُوحى الى هذا القرآن لاُنذركم به و من بلغ.

- و تركهم فى ظلمات لايبصرون.

- ختم اللّه على قلوبهم و على سمعهم.

- وجوه يومئذٍ ناضرة إلى ربّها ناظرة.

- الّو استقاموا على الطريقة لأسقيناهم ماءً غدقا.

- إنّ فى ذلك لايات للمتوسّمين و إنّها لبسبيل مقيم.

- أولى لك فأولى ثمّ أولى لك فأولى.

- ثمّ ليقضوا تفثهم.

- لئن أشركت ليحبطن عملك.

- كذّبوا باياتنا كلّها.

- فآمنوا باللّه و رسوله و النور الذي أنزلنا.

- قل للذين آمنوا يغفروا للذين لايرجون أيّام اللّه.

ص: 118

3. بيان شان نزول و قرائت در چند آيه:

- و لو أنّهم فعلوا ما يوعظون به.

- فبدّل الذين ظلموا قولاً غير الذي قيل لهم.

- و تعيها اُذن واعية.

- إنّ الذين كفروا و ظلموا.

- يا ايها الناس قد جاءكم الرسول بالحق من ربكم.

- فأبى أكثر الناس إلاّ كفورا.

- قل الحق من ربكم.

- هذا صراط عليٍّ مستقيم.

- قل اعملوا فسيرى اللّه عملكم و رسوله و المؤمنون.

4. خطبه موعظه اى اميرالمومنين عليه السلام .

5. حديث لوح.

6. امور وابسته به قضا و قدر الهى.

7. وجوب روزه رمضان با رؤيت هلال و حكم روزه يوم الشك.

8. پذيرش از امامان صادق عليهم السلام .

9. شكر مخلوق.

10. مدح آب كشى از چاه زمزم.

11. سكوت از لغو

12. كشندگان پيامبران

13. درباره زنان

14. كشتن شتر مريض

15. علت مخالفت با شيعه

16. انواع نشستن

ص: 119

17. نماز در مكان تصوير دار

18. زكات نگرفتن مستحق

19. تحريف زدائى از يك خبر

20. محبت به خدا، پيامبر و خويشان وى

21. نور امام در دلهاى مؤمنان

22. فضيلت زيارت با معرفت حضرت رضا عليه السلام در توس.

23. يك گام در راه زيارت امام حسين عليه السلام

24. تيمم با خاك راه

25. گريه آسمان و زمين بر امام حسين عليه السلام

26. گريه آسمان و زمين بر يحيى سلام اللّه عليه و امام حسين عليه السلام

27. نُه نام از نامهاى حضرت زهرا عليهاالسلام

28. موسى بن جعفر عليه السلام فرزندشان على را رضا ناميدند

29. ارزش انتظار

30. چند شعر پندآموز در پاسخ به نامه مأمون

31. اولى الامر

32. قباله خريد خانه براى شريح

33. بروز ارزش عقيده به امامت در هنگام مرگ

34. وجوب اطاعت از امام واجب

35. پيامبر صلى الله عليه و آله و خوردن غذا با امام على عليه السلام

36. وظيفه ما، گفته امام زنده است

37. ترجيح حديث امام اخير

38. خواب ديدن ام سلمه

39. خواب امام رضا عليه السلام

ص: 120

40. درباره قم وا هل قم

41. گفتارى از ابوذر

42. تفسير آيات حج

43. نماز

44. مؤمن واقعى

ج) مهمترين روايات حضرت عبدالعظيم

1. كبائر در قرآن

2. جايگاه امامت در اسلام

3. حديث معراج و دسته هاى گوناگون زنان معذب

4. شانزده حكمت از كلمات اميرالمومنين عليه السلام

5. پيام حضرت رضا عليه السلام به شيعه

6. مناجات موسى عليه السلام با خدا و سؤالهايش از خداوند

7. عرض دين بر امام هادى عليه السلام

8. خطبه پندآميز اميرالمومنين عليه السلام در جمع ياران

9. روايت لوح

10. دعاى امام جواد عليه السلام در شب اول ماه مبارك رمضان پس از نماز مغرب

11. روايت امام زين العابدين عليه السلام درباره امامت، نام بردن تك تك امامان و درباره خصوص حضرت امام زمان سلام اللّه عليه در زمان غيبت

12. روايت چهار گفتار اميرالمومنين عليه السلام كه در قرآن آمده است.

13. روايت تفسير اضطرار و اقسام غير مذكّى

8. توثيق امام عليه السلام از وى

بسيارى از رجال و راويان، از سوى رجاليّونى چون نجاشى توثيق گرفته اند،

ص: 121

ولى راويان بزرگى چون حضرت عبدالعظيم حسنى چنان برجسته اندكه از امامان عليهم السلام توثيق دارند.

امام هادى عليه السلام با ديدن عبدالعظيم مى گويد: «مرحبا بك يا ابوالقاسم أنت ولّينا حقّاً»(1) و پس از آنكه عبدالعظيم دين خويش را بر امام عرض كرد، امام در تأييد دين وى مى گويد: «هذا واللّه دين اللّه الذى ارتضاه لعباده فاثبت عليه(2)؛ به خدا سوگند اين همان دين خداست كه براى بندگانش پسنديده است، بر آن پايدار بمان». و آنگاه او را دعا مى كند كه «ثبتك اللّه بالقول الثابت في الحياة الدنيا و في الآخرة».(3)

باز هنگامى كه نزد امام حسن عسگرى عليه السلام ، از عبدالعظيم حسنى صحبتى به ميان آمد، وى را چنين مى ستايد: «اگر عبدالعظيم نبود مى گفتم كه على بن حسن بن زيد بن حسن فرزندى از خود باقى نگذاشته است».(4) مى نگريد كه توثيق حضرت عبدالعظيم، توثيق معمولى و عادى رجالى نيست؛ اين توثيق از سوى امام معصوم عليه السلام و در اوج آن است. بنابر اين رواياتى كه عبدالعظيم در سند آن باشد، از جهت وى موصوف به صحت خواهد بود.

حال بنگريد كه محقق ميرداماد، چگونه از اين حقيقت دفاع مى كند و اين سخن را كه عبدالعظيم توثيق رجالى ندارد و بدين جهت رواياتش را وصف صحت نمى گيرد، چگونه مى كوبد! وى مى نويسد:

من الذايع الشايع أنّ طريق الراوية من جهة أبي القاسم عبدالعظيم بن عبداللّه الحسنى المدفون بمسحد الشجرة بالرى رضى اللّه تعالى عنه و أرضاه من الحسن؛ لأنّه ممدوح غيرمنصوص على توثيقه.

و عندي أنّ الناقد البصير و المتبصّر الخبير يستهجنان ذلك و يستقبحانه جدّا و لو

ص: 122


1- . مسند كنگره، ح 83.
2- . مسند كنگره، ح 83.
3- . مسند كنگره، ح 83.
4- . عزيزاللّه عطاردى قوچانى، عبدالعظيم حسنى حياته و مسنده، ص 25.

لم يكن له الاّ حديث عرض الدين و ما فيه من حقيقة المعرفة و قول سيّدنا الهادى أبي الحسن الثالث عليه السلام :«يا أباالقاسم! أنت وليّنا حقّاً». مع ماله من النسب الظاهر و الشرف الباهر لكفاه؛ اذ ليس سلالة النبوة و الطهارة كأحد من الناس اذا ما آمن و اتقى و كان

عند آبائه الطاهرين مرضيّا مشكورا... .(1)

معروف و مشهور است كه سند روايت از جهت ابوالقاسم عبدالعظيم بن عبداللّه حسنى كه در مسجد شجره در رى مدفون است، حَسَن خواهد بود؛ چون عبدالعظيم ممدوح است، ولى تصريحى به وثاقت وى نشده است. من بر اين باورم كه ناقد بينا و روشن دل آگاه، اين سخن را زشت مى دانندو جدا تقبيح مى كنند و اگر نبود جز همان روايت عرض دين و حقيقت شناختى كه در آن آمده و گفته سرور ما امام هادى ابوالحسن ثالث عليه السلام او را كافى بود. امام هادى عليه السلام فرمود: اى ابوالقاسم! تو به حق، ولىّ ما هستى به علاوه، حضرت عبدالعظيم نسبى آشكار و شرافتى روشن دارد؛ چرا كه سلاله نبوت و طهارت چون يك فرد معمولى از مردم نيست، اگر ايمان و تقوى پيشه سازد و در نزد پدران پاكش پسنديده و قابل تقدير باشد.

بدين دليل است كه حضرت آيه اللّه العظمى خويى قدس سره، فقيه و رجالى بزرگ، كه در پذيرفتن توثيق رجال بسيار سختگير است، پس از نپذيرفتن روايتى كه عبدالعظيم بى واسطه از حضرت رضا عليه السلام نقل كرده، مى نويسد:

«والذى يهوّن الخطب أنّ جلالة مقام عبدالعظيم و إيمانه و ورعه غنيّة عن التشبث في إثباتها بأمثال هذه الروايات الضعاف(2)؛ آنچه كه مشكل را آسان مى سازد، اين است كه والايى مقام عبدالعظيم و ايمان و ورع وى نياز ندارد كه براى اثبات آن به اين روايات ضعيف تمسك جوييم».

هم اكنون شايسته است در اين جمله امام هادى عليه السلام درباره حضرت عبدالعظيم

ص: 123


1- . الرواشح، ص 86.
2- . معجم رجال الحديث، ج 11، ص 54.

تأمل كنيم كه فرمود: «مرحبا بك أنت وليّنا حقّا؛ خوش آمدى آغوشم براى تو گشوده است تو به راستى ولىّ مايى».

براى توضيح اينكه ولى امامان بودن چه مفهوم و محتوايى دارد، نگاهى بيفكنيد به گفتار امام باقر عليه السلام با جابر بن يزيد جعفى. امام باقر عليه السلام در وصيت طولانى خويش به جابربن يزيد جعفى مى فرمايد:

«واعلم بأنّك لاتكون لنا وليّا حتّى لو اجتمع عليك أهل مصرك و قالوا: إنّك رجل سوء لم يخزنك ذلك ولو قالوا إنّك رجل صالح لم يسرّك ذلك ولكن اعرض نفسك على كتاب اللّه. فإن كنت سالكا سبيله زاهدا في تزهيده راغبا في ترغيبه خائفا من تخويفه.فاثبت و بشر؛ فإنّه لايضرك ما قيل لك و إن كنت مبائناً للقرآن فما ذاالذي يغرك من نفسك. إنّ المومن معنّى بمجاهدة نفسه ليغلبها على هواها. فمرّة يقيم أودها و يخالف هواها في محبه اللّه و مرّة تصرعه نفسه فيتّبع هواها فينعشه اللّه فينتعش و يقيل اللّه عثرته فيتذكّر و يفزع إلى التوبة و المخافة فيزداد بصيرة و معرفة لما زيد فيه من الخوف و ذلك بأنّ اللّه يقول:

«إنّ الذين اتّقوا إذا مسّهم طائف من الشيطان تذكّروا فإذا هم مبصرون»(1)؛

اى جابر !بدان كه تو ولى ما نيستى تا آنكه اگر همه مردم ديارت بر ضد تو اتفاق كنند و همه درباره تو بگويند كه تو مرد بدى هستى، اين تو را محزون نسازد و اگر بگويند كه تو فرد شايسته اى هستى، اين هم تو را شاد نسازد (سخن مردم ملاك نيست)؛ بلكه بايد خويش را بر قرآن عرضه كنى. اگر راه قرآن را مى روى و آنجا كه قرآن دعوت به زهد مى كند زهد مى ورزى و در موردى كه ترغيب مى كند تمايل نشان مى دهى و از بيم دهى قرآن بيم مى گيرى، پس ثابت و استوار باش و بشارت باد تو را؛ چرا كه آنچه درباره تو گفته شده است، آسيبى به تو نمى رساند و امّا اگر از قرآن جدا افتاده اى، پس اين چه است كه تو را درباره خودت مغرور ساخته است.

ص: 124


1- . تحف العقول، باب ماروى عن أبيجعفر الباقر عليه السلام ، حديث اوّل.

مؤمن به جهاد با خويش اهتمام مى ورزد تا بر هواى خويش پيروز گردد. گاه كجى خود را راست مى كند. و در راه محبت خدا با هواى خويش مخالفت مى ورزد و گاه نفس وى او را زمين مى زند و او در پى هواى خود حركت مى كند، ولى خداوند او را زنده مى سازد و او زنده مى شود و خداوند لغزش وى را جبران مى كند و مؤمن متوجه مى شود و توبه مى كند و از عقاب خداوند به هراس مى افتد و بينايى و معرفت او به دليل فزونى يافتن ترس در او، فزونى مى يابد. و اين حقيقت بر پايه آن است كه خداوند مى گويد: پرهيزكاران هنگامى كه گرفتار وسوسه هاى شيطان مى شوند متذكر مى گردند و ناگهان بينا مى شوند».

بنابر گفته امام باقر عليه السلام ولىّ امامان عليهم السلام كسى است كه حرف مردم كوچك ترين تأثيرى در او نگذارد. و تنها خويش را بر پايه كتاب خدا ساخته باشد و در اين راه پيوسته در جهاد با نفس باشد از اين سخن امام باقر عليه السلام ، فهميده مى شود كه شخصيت حضرت عبدالعظيم چه تعالى و اوجى دارد!

ولىّ واژه اى است كه هم به خدا و پيامبر صلى الله عليه و آله و امامان عليهم السلام اطلاق ميشود و هم از اين سو درباره مردمى ويژه. در آن سو، معناى مطاع بودن را مى رساند و در اين سو، معناى مطيع بودن را.

حضرت عبدالعظيم ولىّ امامان است؛ يعنى دوست نزديك و مطيع و پيرو امامان عليهم السلام است و آنان را مطاع خود مى داند.

در روايتى ديگر، ولىّ امامان چنين تفسير مى شود:

«... من كان للّه مطيعا فهو لنا وليّ و من كان للّه عاصيا، فهو لنا عدوٌ. ما تنال ولايتنا الا بالعمل و الورع(1)؛

در اين روايت امام به جابر مى گويد، هر كس مطيع خداوند است او ولىّ ما است

ص: 125


1- . كافى، ج 2، باب الطاعة و التقوى، ح 2.

و هر كس خدا را عصيان مى كند، او دشمن ما است ولايت ما جز با عمل و ورع دست يافتنى نيست».

باز در روايتى مى خوانيم: «يا جابر! من أطاع اللّه و أحبّنا فهو وليّنا؛ اى جابر كسى كه خدا را اطاعت كند و ما را دوست بدارد، ولىّ ما است».

از آنچه گفته شد؛ فهميده مى شود كه جمله «انت ولينا حقّا» و ارجاع و اعتماد امام به وى، تا چه ميزان وثاقت حضرت عبدالعظيم را مى رساند.

9. دعاى معصوم عليه السلام در حق او

دعاى امام معصوم مستجاب است و اگر در حق كسى دعاكند به استجابت مى رسد. اين يك نكته درباره اصل دعا از سوى امام معصوم. نكته ديگر اينكه امام چه دعايى در حق عبدالعظيم حسنى كرده است. توجه به مضمون و محتواى دعاى امام نيز بسيار مهم است و ارجمندى حضرت عبدالعظيم را در نگاه امام ترسيم مى كند. به علاوه، مورد دعاى معصوم قرار گرفتن خود از ارزشهايى ويژه است؛ چون دعا نشانه رضايت دعاكننده از كسى است كه دعا مى شود.

بنگريد: «ثبتك اللّه بالقول الثابت في الحياة الدنيا و الآخرة؛ خداوند تو را با گفتار ثابت و استوار در دنيا و آخرت استوار و ثابت سازد».

در آيه 27 از سوره ابراهيم مى خوانيم:

«يثبّت اللّه الذين آمنوا بالقول الثابت في الحياة الدنيا و في الآخرة»؛ خداوند كسانى را كه ايمان آورده اند به خاطر گفتار و اعتقاد ثابتشان استوار ميدارد، هم در اين جهان و هم در سراى ديگر».

اين تثبيت الهى و اين دعاى معصوم است كه كار مومن را كامل مى سازد و او را مصونيت مى بخشد. باقيماندن بر اين دين پيراسته و اين ايمان آراسته و پايدارى بر آن، چيزى است كه بالاتر از آن تصور نمى شود لذا امام عليه السلام به حضرت عبدالعظيم

ص: 126

مى فرمايد: بر اين دين استوار بمان و آن گاه وى را دعا مى كند كه خداوند او را در دنيا و آخرت با اين ايمان استوار و پايدار بدارد.

يافتن دين حق و پسنديده و پايدارى بر آن تا قيامت ارزشمندترين ارزشها است.

و حضرت عبدالعظيم حسنى اين دين حق و پسنديده را يافته و امام عليه السلام او را در اين جهت تأييد كرده واز آن سو براى اينكه بر اين دين پايدار بماند؛ دعاى حضرت همراه او است.

10. دين مرضى

امام هادى عليه السلام درباره دين حضرت عبدالعظيم فرمود: هذا و اللّه دين اللّه الذي ارتضاه لعباده؛ به خدا سوگند اين دين، دين مرضى خداوند است.

صاحب بن عباد درباره حضرت عبدالعظيم مى نويسد: «ذو ورع و دين... عالم بامور الدين...».(1)

دين دارى و دين شناسى از ارزشهاى شخصيت عظيم الشان حضرت عبدالعظيم است.

دين مرضى دين تكميل شده با ولايت است. قرآن بر اين سخن تصريح دارد:

«اليوم اكملت لكم دينكم و اتممت عليكم نعمتى و رضيت لكم الاسلام دينا»؛(2) «امروز دين شما را كامل كردم و نعمت خود را بر شما تمام نمودم و اسلام را به عنوان آيين شما پذيرفتم».

دين مرضى دين تكميل شده با ولايت و حاكميت امام است.

بنگريد: «وليمكّن لهم دينهم الذى ارتضى لهم»؛(3) «و دين و آيينى را كه براى آنان پسنديده، پابرجا و ريشه دار خواهد ساخت».

ص: 127


1- . خاتمه مستدرك به نقل از رساله صاحب بن عباد.
2- . سوره مائده 5، آيه 3.
3- . سوره نور 24، آيه 55.

مهم اين است كه حضرت عبدالعظيم دين مرضى را برگزيده است؛ چون دين غيرمرضى، يعنى دين منهاى ولايت و امامت، حتى براى سخت كوشترين ناسكان ارزش ندارد.

دردين غيرمرضى ناسك ومتهتك همسانند وتنهابراى ناسك رنجى بيهوده مانده است.

11. تسليم بودن

حقيقت دين همان تسليم بودن در برابر خدا و حجتهاى الهى است: «إنّ الدين عنداللّه الإسلام»؛(1) «دين در نزد خدا اسلام (و تسليم بودن در برابر حق) است.» اين تسليم بودن برخاسته از فهم درست و سرشت پاك فرد است. هر قدر كه فرد فهيم تر و پاك تر باشد، خصلت تسليم وى در برابر خداوند و حجتهاى او بيشتر خواهد شد.

دين باوران فهيم كه از طهارت و پاكى ويژه اى برخوردارند به اين خصلت دست مى يابند و روح تسليم در آنان موج مى زند. برخى مى پندارند كه تعبّد و تسليم نشان ضعف فكرى و نارسايى درك فرد است؛ ولى چنين نيست؛ تعبّد و تسليم در برابر خداوند و حجتهاى الهى نشان اوج فهم و پاكى است.

قدرت فهم و شناخت بالاى خدا و حجت هاى الهى انسان را به كرنش وا مى دارد و پايه هاى تسليم را در او محكم مى سازد.

در آيه 7 از سوره آل عمران مى خوانيم: «والراسخون في العلم يقولون آمنا باللّه كلّ من عند ربّنا».

اينكه اعتراف مى كنند و اقرار دارند، نشان رسوخ و عمق علم آنان است. دانشمندان پس از به اوج رسيدن در علم تازه اقرار به جهل مى كنند و اين اقرار نشان اوج علم و دركشان خواهد بود.

ص: 128


1- . سوره آل عمران 3، آيه 19.

حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام مى فرمايد:

«واعلم أنّ الراسخين فى العلم، هم الذين أغناهم عن اقتحام السدد المضروبة دون الغيب الإقرار بجملة ما جهلوا تفسيره من الغيب المحجوب. فمدح اللّه تعالى اعترافهم بالعجز عن تناول ما لم يحيطوا به علما و سمّى تركهم التعمق فيما لم يكلفهم البحث عن كنهه رسوخا؛(1) بدان، آنان كه در علم دين استوارند، خدا آنها را از فرو رفتن در آنچه كه بر آنها پوشيده است و تفسير آن را نمى دانند و از فرو رفتن در اسرار نهان، بى نياز ساخته است و آنان را از اين رو كه به عجز و ناتوانى خود در برابر غيب و آنچه كه تفسير آن را نمى دانند اعتراف مى كنند، ستايش فرموده و ترك ژرف نگرى آنان در آنچه كه خدا بر آنان واجب نساخته را راسخ بودن در علم شناسانده است. پس به همين مقدار بسنده كن و خدا را با ميزان عقل خود ارزيابى مكن».

آرى، رها كن كسانى را كه مى پندارند همه چيز را مى فهمند و يا مى توانند بفهمند؛ اينان واقعا نمى فهمند.

اين از درك بالاى فرد است كه مى فهمد همه حقائق دست يافتنى نيست و ما حقائق مافوق علم و عقل داريم كه با تسليم در برابر وحى به دست مى آيد اينان مى فهمند كه بايد در برابر خدا و حجت هاى وى تسليم باشند. تسليم نشان معرفت و شناخت است.

الامام الباقر عليه السلام :

«أحقّ من خلق اللّه بالتسليم لما قضى اللّه من عرف اللّه؛(2)

كسى كه خدا را شناخت، از همه به تسليم در برابر قضاى الهى سزاوارتر است».

عبدالعظيم حسنى سرشار از اين روح تسليم است و اساسا مشخصه ارزش آفرين و ويژگى مشهود اين راوى بزرگ همان تسليم و تعبّد او در برابر خداوند و حجتهاى

ص: 129


1- . نهج البلاغه، خطبه 91.
2- . ميزان الحكمة، ج 2، ص 1354، ح 8869.

الهى است. اين ويژگى را با كمترين نگاه به زندگى اين عبد بزرگ همه مى يابند. ما به برخى از آنچه اين را تسليم مى نماياند، اشاره مى كنيم:

الف) درك محضر امام و دانش پذيرى از امام

ب) پرسش از امام چه حضورا و چه كتبا

پ) عرض دين خويش بر امام

ت) تأييد ويژه امام از او و شهادت امام بر اينكه حضرت عبدالعظيم حسنى به حق ولىّ امام است.

ث) ارجاع و اعتماد امامان به وى

مناسب است به اسوه ديگرى از تسليم منشان اشاره كنيم:

امام صادق عليه السلام درباره عبداللّه بن ابى يعفور فرمود: «ما وجدت أحداً يقبل وصيّتي و يطيع أمري إلاّ عبداللّه بن أبي يعفور(1)؛ كسى را كه سفارش مرا بپذيرد و دستورم را اجرا كند، جز عبداللّه بن ابى يعفور نمى شناسم».

در روايتى آمده است كه عبداللّه بن ابى يعفور به امام صادق عليه السلام گفت: اگر يك انار را دو نيم كنيد و شما بگوييد كه اين نيم حرام و اين نيم حلال است مى پذيرم كه همان را كه شما حلال گفته ايد حلال و همان را كه حرام گفته ايد حرام است. امام صادق عليه السلام دو مرتبه فرمود: خداوند تو را رحمت كند.(2)

شناخت ژرف و عميق از حجت خدا، زمينه ساز چنين تسليم و تعبدى است.

12. عبادت

نجاشى درباره حضرت عبدالعظيم حسنى عليه السلام از احمد بن محمدبن خالد برقى نقل مى كند كه عبدالعظيم پس از آن كه از چنگ سلطان زمان فرار كرد و به رى آمد، در

ص: 130


1- معجم رجال الحديث، ج 11، ص 104-105.
2- . همان.

خانه مردى از شيعيان در سكّة الموالى ساكن شد و در آنجا به عبادت اشتغال ورزيد. روزها روزه داشت و شبها را به عبادت مى پرداخت؛ چنان كه نقل شده است: «و كان (فكان) يعبد اللّه في ذلك السرب و يقوم نهاره و يقوم ليله»(1) صاحب بن عباد نيز در شرح حال حضرت عبدالعظيم به اين ويژگى حضرت اشاره دارد و مى نويسد: «... عابد... و كان يعبداللّه عزّوجلّ في ذلك السرب يصوم النهار و يقوم اللّيل»(2)؛ عبادت خدا و روزه دارى و شب زنده دارى كار مردان خدا است؛ آنان كه در سويداى قلبشان حبّ خدا جا دارد و شور و هوايى ديگر به سر دارند. جّد اعلاى ما حضرت آيه اللّه العظمى شيخ محمدعلى صفائى حائرى قمى براى فرزندشان نقل كردند كه شبى از شبها براى نماز شب بيدار شدم ولى گويا حال برخاستن از بستر را نداشتم. در اين هنگام از بادگير خانه صدايى شنيدم كه مى گفت: برخيز! عاشقى شيوه رندان بلاكش باشد.

عبادت سلوك صراط مستقيم است، خداوند مى فرمايد: «و أن اعبدوني هذا صراط مستقيم»؛(3) و مرا بپرستيد كه راه مستقيم اين است حضرت عبدالعظيم حسنى سلام اللّه عليه با عبادتى كه با كيفيت «احمزها(4)» و با كميت استمرار زينت يافته بود ره پوى صراط مستقيم بوده است.

13. امانتدارى

امانتدارى از خصلتهاى بنيادينى است كه ريشه بسيارى از فضيلتها و ارزش ها است. تأكيد بر اين فضيلت در آيات و روايات نشان ارزشمندى فوق العاده اين فضيلت است. شخيصتهاى بزرگى چون پيامبر صلى الله عليه و آله با اين وصف بزرگ ستوده شده اند.

برخى از احكام اسلام خاص مردان يا زنان است. حجّ از احكام خاص مستطيع

ص: 131


1- . رجال نجاشى.
2- . خاتمه مستدرك به نقل از رساله صاحب بن عباد.
3- . سوره يس 36، آيه 61.
4- . «افضل الاعمال احمزها».

است و بعضى از احكام مقيد به اسلام و ايمان است؛ ولى امانتدارى جزء قوانين بين المللى اسلام است؛ يعنى امانت را بايد به صاحب آن بازگرداند گرچه كافر حربى باشد و هيچ قيدى مانع از پرداخت امانت نمى شود، نه كفر امانت دهنده و نه فسق و نه چيز ديگرى.

پيامبر صلى الله عليه و آله ، اميرالمؤمنين عليه السلام را در مكه گذاشتند تا امانتهاى حضرت را باز پردازند و امين از نخستين و افتخار آميزترين القاب پيامبر صلى الله عليه و آله است.

اين تخصيص نخوردن در امانتدارى و دقتهايى كه دين مقدس اسلام در پرهيز از افراط و تفريط درباره امانت كرده است، عظمت امانتدارى و ارزش شخص امين را مشخص مى كند. البته امانت، قلمرو گسترده ترى از حوزه مالى دارد.

از ويژگيها و صفات بارز و شهرت يافته حضرت عبدالعظيم حسنى امانتدارى است.

صاحب بن عبّاد در وصف كوتاه و پرمحتواى خود درباره شخصيت حضرت عبدالعظيم آورده است كه: «معروف بالأمانة»؛ امانتدارى آن حضرت از خصلتهاى شناخته شده و مشهورشان بوده است.

اعتماد و ارجاع امامان به وى حاكى از امين بودن اين شخصيت بزرگ است.

14. عمل به تقيّه

تقيّه يك عملكرد خردمندانه و محتاطانه براى پاسدارى از دين و دين مداران است. نقش تقيّه در گسترش دين و در پاسدارى از دين باوران چونان نقش هجرت و جهاد است. ما جلوه هاى گوناگون تقيّه را در گفتار و كردار پيشوايان دين مى نگريم و به نقش پوياى آن در سخت ترين شرايط ممكن پى مى بريم.

در زمان سلطه نيزه ها و بستن دهانها و شكستن قلمها و نابودى حقيقتها، تنها تقيّه است كه على رغم فشار، حقيقتها و حقيقت باوران را پاس مى دارد و زيركانه قلم را بر نيزه، حق را بر شمشير و حقيقت را بر سلطه پيروز مى گرداند.

ص: 132

روند تقيّه را مى توان از آغاز بعثت بررسى كرد. پنهان بودن دعوت، افشا نكردن حقايق و اسرار، همشكلى و همزيستى ظاهرى؛ اهل اديان و مكاتب، ابرازِ تبرّى نكردن، نفوذ و حضور در حلقه اى مخالف، از جلوه هاى تقيّه است.

زندگى حضرت عبدالعظيم با اين ارزش همراه بوده است؛ صاحب بن عبّاد مى نويسد:

«و خاف من السلطان فطاف البلدان على أنّه قيج ثمّ ورد الرىّ و سكن بساربانان في دار رجل من الشيعة في سكّة الموالي و كان يعبداللّه عزّوجلّ في ذلك السرداب يصوم النهار و يقوم الليل و يخرج مستترا فيزور القبر الّذى يقابل الآن قبره و بينهما

الطريق و يقول هو خير رجل من ولد موسى بن جعفر عليه السلام و كان يقع خبره إلى الواحد بعد الواحد من الشيعة حتّى عرفه أكثرهم؛(1)

حضرت عبدالعظيم حسنى سلام اللّه عليه از بيم سلطان به گردش در شهرها به عنوان پيك پرداخت. آن گاه به رى آمد و در محله ساربانان در خانه مردى شيعى در سكة الموالى سكونت كرد و در آن سرداب به عبادت خدا مشغول شد. روز را روزه مى گرفت و شب خيزى داشت و پنهان و ناشناس از خانه بيرون مى آمد و به زيارت قبرى مى رفت كه امروز روبه روى قبر خود ايشان است و ميان اين دو قبر راه است و مى فرمود: اين قبر مردى از فرزندان حضرت موسى بن جعفر عليه السلام است و اين چنين خبر حضرت عبدالعظيم حسنى به شيعيان تك تك مى رسيد تا آنكه اكثر شيعيان از حضور ايشان باخبر شد».

15. اعتماد و ارجاع امام به وى

«و أمّا الحوادث الواقعة فارجعوا فيها إلى رواة حديثنا؛ فإنّهم حجّتى عليكم و أنا حجه اللّه عليهم؛(2)

ص: 133


1- . خاتمه مستدرك، به نقل از رساله صاحب بن عبّاد.
2- . وسائل الشيعه، ج 18، ص 101، چاپ اسلاميه، كتاب القضاء، باب 11 از ابواب صفات القاضى، ح 9.

در حوادثى كه پيش مى آيد، به راويان حديث ما مراجعه كنيد؛ چرا كه آنان حجّت من بر شما و من حجّت خدا بر آنان هستم».

«روى ابوتراب الرويانى قال: سمعت أبا حمّاد الرازى يقول: دخلت على عليّ بن محمّد عليه السلام بسرّ من رأى. فسألته عن أشياء من الحلال و الحرام. فأجابنى فيها. فلمّا ودّعته، قال لي: يا حمّاد! إذا اشكل عليك من أمر دينك بناحيتك، فسل عنه عبدالعظيم بن عبداللّه الحسنى و اقرأه منّي السلام؛(1)

ابو حماد رازى گويد: در سرّ من رأى به خدمت امام هادى7 رسيدم و سؤالاتى درباره حلال و حرام از ايشان كردم و ايشان جواب دادند چون با ايشان وداع كردم حضرت به من فرمود: اى حمّاد هر زمان كه در منطقه ات چيزى از امور دينى بر تو مشكل شد درباره اش از عبدالعظيم بن عبداللّه الحسنى بپرس و سلام مرا نيز به او برسان».

ارجاع هاى امامان حاكى از آن است كه آن شخصيت كاملاً شايسته بوده و اهليّت آن را داشته كه شيعه در مشكلات دينى اش به او مراجعه كند.

با يك بررسى ساده، روشن مى شود كه ارجاعهاى امامان به چه گونه افرادى است؛ بنگريد به: ارجاع به زكريّا بن آدم، ارجاع به ابان، ارجاع به يونس بن عبدالرحمن، ارجاع به زراره، ارجاع به محمّدبن مسلم ثقفى، ارجاع به ابابصير.

«امام رضا عليه السلام در پاسخ به سؤال على بن مسيّب كه مى پرسد: فاصله ام دور است و هر زمان نمى توانم محضرتان شرفياب شوم، معالم دينم را از چه كسى بپرسم؟ مى فرمايد: از زكريّا بن آدم قمى كه بر دين و دنيا مأمون است، بپرس».(2)

امين بر دنيا و امين بر دين بودن اوج اخلاق و علم زكريّا بن آدم قمى را مى رساند و از اين حديث به دست مى آيد كه چه شخصيتهاى برجسته اى و با چه شرايطى مورد ارجاع امامان قرار مى گرفته اند.

ص: 134


1- . خاتمه مستدرك به نقل از رساله صاحب بن عباد.
2- . وسائل الشيعه، ج 18، ص 106، باب 11 از ابواب صفات القاضى، ح 27.

حضرت صادق عليه السلام فيض بن مختار را به زراره ارجاع مى دهد و به او مى گويد:

«"إذا أردت حديثا فعليك بهذا الجالس" و أومأ إلى رجل من أصحابه. فسألت أصحابنا عنه. فقالوا: زرارة بن أعين؛(1)

اگر حديث خواستى، بر تو باد به اين فردى كه نشسته است و اشاره فرمود به يك نفر از ياران خويش فيض گويد: از يارانمان پرسيدم اين كيست؟ گفتند: زرارة بن اعين است».

ارجاع در ميان فقيهان معناى والايى دارد. اينكه يك فقيه بزرگ حتّى مسئله اى را به فقيه ديگرى ارجاع دهد، از چنان ارزشى برخوردار است كه اعلميّت و برترى وى را در رتبه بعد از خود اثبات ميكند.

هم اكنون اگر امام معصومى به طور مطلق كسى را به عبدالعظيم حسنى ارجاع دهد و بگويد كه در مشكلات دينى به عبدالعظيم مراجعه كن؛ آيا شخصيّت ارزشمند و والاى او را نمى رساند؟ اين چنين است كه نجاشى پس از نقل ارجاع حضرت رضا عليه السلام به يونس بن عبدالرحمن مى نويسد: و هذه منزلة عظيمة(2)؛ اين موقعيت بس بزرگى است» براى يونس كه امام عليه السلام به وى ارجاع داده است.

عبدالعزيز بن المهتدى گويد:

«إنّي سألته فقلت انّي لا اقدر على لقائك في كل وقت فعمّن آخذ معالم ديني؟ فقال: خذ عن يونس بن عبدالرحمن؛(3)

عبدالعزيز بن مهتدى گويد: از امام رضا عليه السلام پرسيدم من هميشه نمى توانم به ديدارتان نايل شوم؛ پس از چه كسى معالم دينم را بگيرم؟ حضرت فرمود: از يونس بن عبدالرحمن».

ارجاع مكرّر امام صادق عليه السلام به ابان بن تغلب، شخصيتى كه سه امام را درك

ص: 135


1- . وسائل الشيعه، ج 18، ص 104، باب 11 از ابواب صفات القاضى، ح 19.
2- . رجال نجاشى، ص 447.
3- . رجال نجاشى، ص 447.

كرده و سى هزار حديث تنها از امام صادق عليه السلام روايت كرده است، نيز حكايت از منزلت ابان دارد.

گفتنى است ارجاعهاى مطلق، اوج و ارج بيشترى دارد و شخصيت عبدالعظيم حسنى سلام اللّه عليه از چنين ارجاعى بهره مند است و او را در رديف راويان بزرگ و بى مانند قرار مى دهد.

16. مأموريّت پيام رسانى

در قلمرو اديان الهى سفارت يكى از مأموريّتهايى بوده است كه در كنار رسالت و پا به پاى رسالت براى گسترش پيام در رساندن حقيقت جلوه كرده است. حضرت عيسى عليه السلام سفير به انطاكيه مى فرستد. پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله براى رساندن پيام آن حضرت به مراكز قدرت و هر كدام از امامان نيز سفيرانى داشته اند.

از سويى هم چنان كه وارد شده: «رسولك ترجمان عقلك»(1) سفير و فرستاده تو نشان دهنده خردورزى تو است. از اين رو، گزينش سفير به وسيله امام معصوم نشان لياقت و نمود عظمت مُرسِل است؛ آن گونه كه پيامبران و اوصياى الهى نشان عظمت خداوند متعال بوده اند و با عظمت خويش عظمت او را بازگو كرده اند.

گزينش حضرت عبدالعظيم حسنى سلام اللّه عليه از سوى حضرت رضا عليه السلام جلوه دگرى از عظمت و ارزشمندى او است. در روايتى از حضرت رضا عليه السلام مى خوانيم:

«يا عبدالعظيم! أبلغ عنّي أوليائي السلام و قل لهم أن لا يجعلوا للشيطان على أنفسهم سبيلاً، و مرهم بالصدق في الحديث و اداء الأمانة، و مرهم بالسكوت و ترك الجدال فيما لا يعنيهم و إقبال بعضهم على بعض و المزاورة؛ فانّ في ذلك قربة إلىّ، و لا يشتغلوا أنفسهم بتمزيق بعضهم بعضا؛ فانّى آليت على نفسى أنه من فعل ذلك و أسخط

ص: 136


1- . نهج البلاغه، حكمت 301.

وليّا من أوليائى دعوت اللّه ليعذّبه في الدنيا أشدّ العذاب و كان في الآخرة من الخاسرين، و عرّفهم أنّ اللّه قد غفر لمحسنهم و تجاوز عن مسيئهم إلاّ من أشرك به أو آذى وليّا من أوليائى أو أضمر له سوءً؛ فإنّ اللّه لا يغفر له حتّى يرجع عنه فإن رجع و إلاّ نزغ روح الإيمان عن قلبه و خرج عن ولايتى و لم يكن له نصيبا فى ولايتنا و أعوذ باللّه من ذلك؛(1)

عبدالعظيم حسنى از حضرت رضا عليه السلام روايت كرده كه آن حضرت فرمودند: اى عبدالعظيم! دوستان مرا از جانب من سلام برسان و به آنان بگو: شيطان را به دلهاى خويش راه ندهند و آنان را به راستگويى در گفتار و اداى امانت امر كن. و نيز آنان را به سكوت، ترك منازعه و جدال در كارهاى بيهوده، توجه به يكديگر و به ديدار يكديگر رفتن دستور بده؛ چرا كه اين كار مايه قرب به من است. دوستان من نبايد به مخالفت و دشمنى با يكديگر خود را مشغول سازند؛ چون من با خويش پيمان بسته ام كه هر كس چنين كارى كند و يكى از اولياى مرا خشمگين سازد دعا كنم و از خداوند بخواهم تا او را در دنيا به شديدترين عذاب مجازات كند و او در آخرت از زيانكاران باشد. دوستان مرا متوجه ساز كه خداوند نيكوكاران آنان را آمرزيده و از بدكاران آنان درگذشته است، مگر كسى كه براى خداوند شريك گيرد و يا ولى اى از اولياى مرا آزار دهد و يا در دل كينه و عداوت او را نهان دارد و تا از اين كار برنگردد خداوند او را نمى بخشد و اگر بازنگردد، خداوند روح ايمان را از قلبش در آورد و از ولايت من بيرون رود و بهره اى از ولايت ما را نداشته باشد. من از اين امر به خداوند پناه مى برم».

17. بى شبهه بودن شخصيّت حضرت عبدالعظيم

برخى از اصحاب امامان على رغم تقرّب، نجابت، صداقت و پيشينه افتخارآميز، در

ص: 137


1- . مسند حضرت عبدالعظيم حسنى عليه السلام ، ح 50، به نقل از اختصاص شيخ مفيد، ص 247.

بعضى از عملكردها مورد نقد شديد برخى از امامان عليهم السلام قرار مى گرفته اند؛ مثلاً با اينكه على بن يقطين يك عامل محبوب، نفوذى، كاردان و كارساز در دربار عباسى بود، هنگامى كه به مدينه آمد و اجازه تشرّف خواست، به او اجازه ندادند. همچنين گويا احمدبن اسحاق، با داشتن عنوان وكالت، صداقت و پيشينه اعتمادآميز، هنگامى كه به محضر مقدّس امام حسن عسكرى عليه السلام رسيد به او اجازه ورود ندادند. ابوالاسود دوئلى با كمال قرب وى به اميرالمؤمنين عليه السلام از سوى حضرت عزل مى شود. عثمان بن مظعون از سوى پيامبر توبيخ شده؛ چرا كه او لذّت برى از زنان را ترك كرد. همسرش به رسول خدا شكايت برد و پيامبر عثمان را از اين كار باز داشت.(1)

برخى ديگر ازاصحاب پيامبر وامامان عليهم السلام ، گاه به عملكردمعصوم انتقاد مى كردند و به زعم خويش در فكر تصحيح بودند كه اين باز نشان پايين بودن معرفت و بينش آنان بود.

حضرت عبدالعظيم حسنى در هيچ كدام از اين دو گروه نبود؛ او در زمره تسليمان محض امامت بود و در طول مصاحبت و همراه اش با چند امام، نقطه منفى از او ديده نشد كه اين نشان اوج معرفت و اوج تسليم او است.

18. اختفا و شهادت احتمالى

باتوجّه به تعقيب و مراقبت مأموران عباسى از حضرت عبدالعظيم و با توجه به هجرت، آوارگى و اختفاى ايشان از دست سلطه عباسى در رى و با توجه به نقش عظيم ايشان، شهادت آن حضرت دور از گمان نيست. شاهدى كه اين گمان را تقويت مى كند، شهادت همگنانان ايشان است. به علاوه، تشبيه زيارت حضرت عبدالعظيم حسنى سلام الله عليه به زيارت حضرت سيدالشهداء عليه السلام ، كه سمبل مظلوميت و شهادت است، احتمال به شهادت رسيدن ايشان را تقويت مى كند.

ص: 138


1- . معجم رجال الحديث، ج 12، ص 140.

در كتاب الشجرة المباركة فى الانساب الطالبية، (ص 64) آمده است كه: عبدالعظيم در رى كشته شد و مزار او بدان جا معروف و مشهور است.(1)

به هر حال هجرت نيز، همچون جهاد امرى مقدس است و اجر فراوانى دارد. خداوند عزوجل مى فرمايد: «و من يخرج من بيته مهاجرا إلى اللّه و رسوله ثمّ يدركه الموت فقد وقع أجره على اللّه»؛(2) «و هر كس به عنوان مهاجرت به سوى خدا و پيامبر او از خانه خود بيرون رود و سپس مرگش فرا رسد پاداش او بر خدا است».

گفتنى است كه نجاشى و صاحب بن عباد، مرگ اين راوى بزرگ را در پى مريضى ايشان گفته اند و اشاره اى به شهادت ايشان نداشته اند.(3)

19. ملجأ بودن قبر حضرت عبدالعظيم حسنى

در ميان قبور فراوانى كه زيارت مى شوند، قبر عبدالعظيم حسنى پس از امام معصوم موقعيت بسيار ويژه اى را دارا است، چون:

الف) وى پس از امام معصوم، از بزرگ ترين امامزاده هايى است كه زيارت شده اند.

ب) بسيارى از صالحان، سالكان و عالمان بزرگ تشيّع وصيت كرده اند كه در جوار حضرت عبدالعظيم به خاك سپرده شوند و آرزوى اين همجوارى نشان عظمت حضرت عبدالعظيم است.

پ) در تاريخ سياسى ايران، بسيارى از گلايه مندان از حكومتها و يا كسانى كه مورد تعقيب سلطه ها بوده اند، در حرم عبدالعظيم حسنى بست مى نشسته اند و شكوه حرم عبدالعظيم و احترام و حرمت آن مانع از تعقيب و شكنجه وآزار آنان مى شد.

ت) عنايت يافته گان و توسل جسته گان به قبر عبدالعظيم حسنى در طول تاريخ بسيارند و اين عنايتها و كرامتها نشان مقام عظيم حضرت عبدالعظيم است.

ص: 139


1- . به نقل از مقاله (عظمت و شخصيت حضرت عبدالعظيم از ديدگاه امامان و عالمان) نوشته دكتر سيد جعفر شهيدى.
2- . سوره نساء 4، آيه 100.
3- . رجال نجاشى و خاتمه مستدرك.

حضرت عبدالعظيم حسنى از معدود ساداتى است كه هم جلالت قدر فوق العاده اى داشته و هم قبرشان مشخص و معروف بوده است؛ چرا كه عده اى از نوادگان امامان عليهم السلام چندان برجسته نيستند و عده اى كه شخصيت فوق العاده دارند قبرشان مشخص نيست و در محل قبر آنان اختلاف است، چون على بن جعفر. ولى حضرت عبدالعظيم هم شخصيت بلندمرتبه اى دارد و هم قبرش قطعى، مشخص و معين است اين دو جهت، قبر اين سلاله پيامبر را برجسته و ملجأ ساخته است.

20. زيارت حضرت عبدالعظيم حسنى عليه السلام

صاحب بن عبّاد درباره فضيلت زيارت حضرت عبدالعظيم مى نويسد:

«دخل بعض أهل الري على أبي الحسن صاحب العسكر عليه السلام فقال: أين كنت؟ فقال: زرت الحسين صلوات الله عليه.

فقال: أما إنّك لو زرت قبر عبدالعظيم عندكم. لكنت كمن زار الحسين عليه السلام ؛(1)

فردى از اهل رى خدمت امام هادى عليه السلام رسيد. حضرت از او پرسيد: كجا بودى؟ پاسخ گفت: به زيارت قبر امام حسين عليه السلام رفته بودم. حضرت فرمود: آگاه باش! اگر قبر عبدالعظيم را كه نزد شما است زيارت كنى، چون كسى هستى كه حسين عليه السلام را زيارت كرده باشد».

محقق ميرداماد در الرواشح مى نويسد:

«و فى فضل زيارته روايات متظافرة قد ورد من زار قبره و جبت له الجنة؛(2) درباره فضيلت زيارت عبدالعظيم روايات بسيارى آمده است. در روايت است كه هركس به زيارت قبر وى برود، بهشت بر او واجب مى شود».

اينكه زائر قبر حضرت عبدالعظيم حسنى بهشتى مى شود و زيارت قبر آن

ص: 140


1- . سفينة البحار، واژه عبدالعظيم.
2- . سفينة البحار، واژه عبدالعظيم.

حضرت چونان زيارت قبر سيد شهيدان حسين بن على عليه السلام ارزش مى يابد، نشان شخصيت ارجمند و ارزشمند صاحب قبر است.

بى جهت نيست كه تشبيه زيارت او به زيارت حضرت سيد الشهداء عليه السلام اين حدس را در انسان قوى مى سازد كه اين بزرگ مرد از سلاله آل محمد عليهم السلام در نهايت به فوز شهادت نائل آمده است، آنگونه كه برخى بدان اشاره كرده اند.

شخصيتى كه دارنده ارزشهاى فراوان است، پاره تن پيامبر است، نسب او با چهار واسطه به حضرت امام حسن مجتبى عليه السلام مى رسد، از مدينه و ديار خويش هجرت مى كند، آواره شهرها مى گردد و مدتها در رى مخفيانه به سر مى برد و شيعه كم كم با او آشنا مى شود و به محضرش راه مى يابد؛ چنين شخصيت بزرگ و شناخته شده اى كه از سوى حكومت وقت به جرم دوستى با خاندان پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله مورد تعقيب است و در شهرها به عنوان نامه رسان مى چرخد، تا از دشمن در امان بماند؛ آيا با اين همه، احتمال نمى رود كه وى پس از شناخته شدن در رى و اقبال شيعه به وى، از سوى حكومت و به دست ظالمان به شهادت رسيده باشد.

و آيا تشبيه زيارت او به زيارت سيدالشهداء عليه السلام اشاره تلميحى به اين پايان فوزبخش شهادت نيست.

او كه هم حسنى و هم حسينى است از جد بزرگوار خويش امام حسين عليه السلام فرار و آوارگى را به ارث برده است.

چون امام حسين عليه السلام كه مأمنى نداشت و از سوى دشمن در تعقيب بود، تا آنجا كه خانه خدا و مكه نيز براى او امن نبود، از شهر و ديار خويش مى گريزد و در شهرها آواره مى شود. و هيچ بعيد نيست كه در پايان نيز چون سيدالشهداء عليه السلام به شهادت برسد.

آيا با وجود اين همه فضائل، تشبيه زيارت او به زيارت سيدالشهداء عليه السلام استبعادى

ص: 141

دارد؟ و چنانكه در برخى از گفته ها ديده شده، اين تشبيه براى ايشان سنگين است؟ آيا اگر گفته شود كه زيارت قبر پاره تن پيامبر، چونان زيارت قبر پيامبر است، چنين تشبيهى درست نيست؟ وجه شباهت در اين تشبيه بسيار روشن است:

همين كه بهشت براى زائر او واجب مى شود، مى تواند وجه شباهت در اين تشبيه باشد. همچنين اينكه او از نسل پيامبر است و نسبش به فرزندان بلافصل پيامبر صلى الله عليه و آله مى رسد، مى تواند وجه شبه در اين تشبيه باشد. همين فرار، آوارگى و شهادت احتمالى او مى تواند وجه شباهت در اين تشبيه بلند باشد.

سه عنصر در زيارت بايد در نظر گرفته شود:

يك) مقام و عظمت مزور (صاحب مزار).

دو) كرم معطى.

سه) رنج، معرفت و محبت زائر.

بى ترديد با توجه به مقام عظيم حضرت عبدالعظيم عليه السلام كه مورد زيارت قرار گرفته و كرم بى كران و نامحدود خداوند كريم و معرفت و محبتى كه بايد در هر زائرى در نظر گرفت، جاى هيچ استبعادى را براى پاداش زيارت حضرت عبدالعظيم همانند پاداش زائر امام حسين عليه السلام باقى نمى گذارد.

پروردگارا! زيارت قبر اين راوى بزرگ ولى امامان عليهم السلام سيد بزرگوار محمّدى، علوى، فاطمى، حسنى و حسينى را روزى ما بفرما، و ما را با راه و رسم اين عزيزان خدا آشنا بفرما، و بر سرسپردگى و دلدادگى ما نسبت به آنان روز به روز بيفزا.

ص: 142

(4) اسوه تقوا

اشاره

بررسى روايات اخلاقى - اجتماعى حضرت عبدالعظيم حسنى عليه السلام تأليف: على مختارى

ص: 143

ص: 144

مقدمه

از اساسى ترين توصيه هاى قرآن كريم، سفارش به تقوا و تهذيب است و آيات فراوانى در اين باره نازل شده و گاه يك آيه، دو بار بر تقوا تأكيد دارد.(1)

مكتب انسان ساز انبياء عليهم السلام اين امتياز را دارد كه به كلى گويى نمى پردازد، بلكه اسوه هاى عينى و نمونه هاى خودساخته اى را ارائه مى دهد؛ چنان كه با بسيارى از چهره هاى خودساخته و شاخص در قصه هاى قرآن كريم آشنا مى شويم.

سيد الكريم عبدالعظيم حسنى، نمونه زيبايى از اسوه هاى علم و عمل در اين مكتب توحيدى است. با تأسف بسيار بايد گفت: در عصر او و دوران پس از او شرايطى فراهم نشد تا فضايل امثال ايشان ثبت گردد، از اين رو بسيارى از مكارم عالى اخلاقى اين سيد كريم، از حافظه تاريخ محو شده است و اكنون ناگزيريم به اشارات تذكره نويسان بسنده كنيم و يا با بهره گيرى از روايات مسندش، دغدغه هاى علمى و عملى و سمت و سوى سيره اخلاقى اش را بررسى كنيم. اى كاش شرايط و زمينه هاى كنونى، چند قرن پيش تر پديد آمده بود.

در عظمت خُلق عظيم و قلب سليمِ اين سيد كريم همين بس كه امامان معصوم معاصرش و تمامى تذكره نويسان، او را ستوده اند و تاريخ نگارانِ دوست و دشمن حتى يك مورد انحراف و اعوجاج و يك نقطه سياه در زندگانى اش نيافته اند و در طول تاريخ، او را به جلالت قدر ستوده اند.

ابو حمّاد رازى گويد: در شهر سامرا به محضر امام هادى عليه السلام رسيدم و از احكام و مسائل حلال و حرام پرسيدم و مرا پاسخ گفت و به هنگام وداع فرمودند: «حمّاد! اگر براى تو مشكلى در دين پيش آيد، از عبدالعظيم بن عبداللّه حسنى بپرس و سلامم را به او برسان».(2)

ص: 145


1- . حشر 59، آيه 19: «يا ايّها الذين آمنوا اتقوا اللّه و لتنظُر نفسٌ ما قدّمت لغدٍ و اتقوا اللّه إنّ اللّه خبير بما تعملون».
2- . روضات الجنات، ج 4، ص 208.

نيز شيخ صدوق رحمه الله آورده است: مردى بر حضرت ابوالحسن على بن محمد هادى عليه السلام

وارد شد، حضرت پرسيد: كجا بودى؟ گفت: به زيارت حسين عليه السلام رفته بودم. فرمودند: «اگر قبر عبدالعظيم را كه نزد شماست زيارت مى كردى، چون كسى بودى كه قبر حسين عليه السلام را زيارت كرده است».(1)

عالمان رجالى و تذكره نويسان، همگى او را به تقوا و پارسايى ياد كرده اند.(2)

آنچه باعث توثيق و اعتمادِ اصحاب سير و سلوك به آئين اخلاقى حضرت عبدالعظيم مى گردد، اين امتياز اوست كه شهد معرفت و حكمت را از زلال ترين سرچشمه آن نوشيده است. چه افتخارى بالاتر از اين كه اين شخصيت، هم در اوج شرافت نسبى و هم دست پرورده امامان معصوم معاصر خويش است. حضرت امام اميرالمؤمنين عليه السلام با مباهات به معاويه مى نويسد: «إنّا صنائع ربّنا و الناس بَعدُ صنائع لنا؛(3) ما دست پرورده پروردگارمان هستيم و در مرحله بعد، مردمِ مؤمن، دست پرورده مكتب ما هستند».

با تمسك به عروة الوثقى هاى وادى اخلاق، از اعوجاج ها و يك سونگرى ها و افراط و تفريط هاى مكتب هاى بشرى نظير عرفان بودايى، معنويت مسيحى، سير و سلوك هاى صوفيانه و ... در امان است.

اهميت درستى راه در اين است كه اخلاق، چهره و ماهيت جان را شكل مى دهد و روح و فطرت پاك الهى را مى سازد؛ بنابراين اگر راه درست باشد، آدمى به سوى ملكوت، وگرنه به سراشيبى بهيميّت، سبعيّت و شيطنت سقوط مى كند و سيرتش از انسانيت بيرون مى شود.

از آنجا كه بيشتر مسائل اخلاقى در ارتباط انسان با خداى تعالى يا انسان با ديگران و يا انسان با خودش جا مى گيرد، جلوه هاى اخلاقى رفتار و گفتار حضرت عبدالعظيم در همين سه فصل تقديم مى شود.

ص: 146


1- . ثواب الاعمال، ص 60؛ قاموس الرجال، ج 5، ص 346؛ روضات الجنات، ج 4، ص 211.
2- . ر.ك: مقاله هاى «عظمت شخصيت عبدالعظيم» و شرح حال هاى عبدالعظيم به قلم عطارى و رازى و ... .
3- . نهج البلاغه، ترجمه محمد دشتى، ص 154، نامه 28.

فصل اول: انسان و خداوند

1. عبادت و عبوديت
اشاره

احمد بن محمد بن خالد برقى كه معاصر و راوى آن حضرت است، مى گويد: عبدالعظيم در حال خوف و فرار از خليفه، وارد شهر رى گرديد و در سرداب منزل يكى از شيعيان ساكن شد. وى در آن زيرزمين كه مخفيگاه او بود، روزها روزه دار بود و شب ها به نماز مى پرداخت.(1) در وصف پارسايان آمده است: ««كانُوا قَلِيلاً مِنَ اللَّيْلِ ما يَهْجَعُونَ وَ بِالْأَسْحارِ هُمْ يَسْتَغْفِرُونَ»؛(2) اندكى از شب را مى خوابند و در سحرگاهان به دعا و استغفار مى پردازند».

دلا بسوز كه سوز تو كارها بكند *** نياز نيم شبى دفع صد بلا بكند

عتاب يار پرى چهره عاشقانه بكش *** كه يك كرشمه تلافى صد جفا بكند

ز ملك تا ملكوتش حجاب بردارند *** هر آن كه خدمت جام جهان نما بكند(3)

مرحوم رازى مى نويسد: «در عبادت آن حضرت رسيده است كه در مدت عمرش بيشتر روزها بلكه غالب ايام را روزه و شب ها را به عبادت و نيايش خداوند متعال مى گذرانيده است».(4)

عبوديت و بندگى

برنامه هاى عبادى مثل نماز و روزه و دعا و زيارت، همه براى ايجاد روحِ بندگى و كوبيدن انانيت و خودپرستى است كه سرلوحه دعوت همه انبيا و از بزرگ ترين

ص: 147


1- . زندگانى حضرت عبدالعظيم بن عبداللّه حسنى، ص 27.
2- . ذاريات 51، آيه 17-18.
3- . حافظ.
4- . زندگانى حضرت عبدالعظيم بن عبداللّه حسنى، ص 32.

مدال هاى افتخارى است كه قرآن كريم به پيامبر خاتم مى دهد: «وَ لَقَدْ بَعَثْنا فِي كُلِّ أُمَّةٍ رَسُولاً أَنِ اعْبُدُوا اللّهَ وَ اجْتَنِبُوا الطّاغُوتَ»(1)

همچنين پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله را با عنوان هايى نظير «عبده»(2) مى ستايد، زيرا عبوديت و فناى در اراده خدا، سكوى پرستش به ملكوت معنويت است و نقطه مقابل آن كه خودپرستى و انانيّت است، بزرگ ترين مانع صراط مستقيم و يكى از مهم ترين مشخصه هاى گمراهان است؛ همان گونه كه ابليس گويد: ««أَنَا خَيْرٌ مِنْهُ»(3)؛ من بهتر از آدمم، پس نبايد من سجده كنم».

قارون نيز گويد: «إِنَّما أُوتِيتُهُ عَلى عِلْمٍ عِنْدِي»(4)؛ اين ثروت را تنها به دليل دانش اقتصادى خودم، به دست آوردم، پس چرا زكاتش را بدهم. و فرعون هم فرياد برمى زند: ««أَنَا رَبُّكُمُ الْأَعْلى»(5)؛ من برترين پروردگار شمايم».

حضرت عبدالعظيم كه دريايى از علم است، در برابر اقيانوس بى كران عصمت، خود را از قطره اى كمتر مى بيند و با اتصال به ولايت امامت، از حضرت امام هادى عليه السلام

درخواست عرضِ ايمان دارد تا انديشه و عقايد خويش را در برابر آينه عصمت و حقيقت محك زند، اگر مرضىّ خدا بود، بر آن ثابت قدم بماند و اگر احياناً چيزى جز آنچه خدا مى خواهد در عقايدش بود، كنار بگذارد.

عجيب آن كه تمامى معتقداتش مطابق حقّ و بى اعوجاج بوده و امام عليه السلام او را تشويق فرموده است.(6)

نيز حضرت عبدالعظيم تفسير آيه شريفه: ««الَّذِينَ يَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَيَتَّبِعُونَ

ص: 148


1- . نحل 16، آيه 36.
2- . مثل «سُبْحانَ الَّذِي أَسْرى بِعَبْدِهِ لَيْلاً مِنَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ إِلَى الْمَسْجِدِ الْأَقْصَى الَّذِي بارَكْنا حَوْلَهُ...»؛ اسراء 17، آيه 1.
3- . اعراف 7، آيه 12.
4- . قصص 28، آيه 78.
5- . نازعات 79، آيه 24.
6- . مسند عبدالعظيم حسنى، ح 83.

أَحْسَنَهُ»(1)؛ به بندگان خودم مژده بده، كسانى كه سخن را مى شنوند و از بهترينش پيروى مى كنند» را از امام صادق عليه السلام چنين نقل مى كند: «هم المسلِّمون لآلِ محمّد، الذين إذا سمِعوا الحديث لم يزيدوا فيه و لم ينقصوا منه، جاؤوا به كما سمعوه؛ مصداق بارز اين آيه شريفه، كسانى هستند كه از هر جهت تسليم آل محمدند عليهم السلام همان كسانى كه به هنگام استماع حديثِ معصوم عليه السلام بر آن نمى افزايند و از آن نمى كاهند و همان گونه كه دريافت كرده اند به ديگران مى رسانند».

نمونه ديگرى از مسند حضرت عبدالعظيم در اين زمينه، بسيار گويا و زيباست. وى از امام جواد عليه السلام و او از پدر بزرگوارش از امام كاظم عليه السلام نقل مى كند: عمرو بن عبيد نزد پدرم حضرت صادق عليه السلام آمد، پس از سلام و نشستن، آيه شريفه: «الَّذِينَ يَجْتَنِبُونَ كَبائِرَ الاْءِثْمِ وَ الْفَواحِشَ»(2) را تلاوت كرد و ساكت شد. حضرت پرسيد: چرا ساكتى؟ عرض كرد: دوست دارم گناهان كبيره را از كتاب خداى عزيز و جليل بشناسم. آن گاه امام عليه السلام فرمود: آرى اى عمرو! بزرگ ترين گناهان كبيره، شريك قرار دادن براى خداست، كه مى فرمايد: «مَنْ يُشْرِكْ بِاللّهِ فَقَدْ حَرَّمَ اللّهُ عَلَيْهِ الْجَنَّةَ»(3)؛ هركه براى خدا شريك قرار دهد، بهشت را براى او ممنوع و حرام مى كند». آن گاه ساير گناهان كبيره را با شاهدى از قرآن به او معرفى فرمود. در پايان روايت آمده است: «فَخَرج عمرو و له صراخ من بكائه و هو يقول: هلك من قال برأيه و نازعكم فى الفضل و العلم؛ يعنى عمرو از منزل امام با فرياد و گريه بيرون شد و مى گفت: نابود است هر كه از پيش خود عقيده اى برگزيند و در فضل و علم با شما درافتد».

منظورش مكتب ها و فرقه هاى انحرافى است كه همواره بر محور خودخواهى و انانيّت بوده و هست.

نيز از امام باقر عليه السلام در تفسير آيه شريفه: «كَذَّبُوا بِآياتِنا كُلِّها»(4) چنين نقل مى كند:

ص: 149


1- . زمر 39، آيه 18.
2- . شورى 42، آيه 37.
3- . مائدة 5، آيه 72.
4- . قمر 54، آيه 42.

«يعنى الأوصياء كلّهم»(1) منظور از تكذيب آيات خدا، نپذيرفتن اولياى خداست، تمامى آنان.

طرد هوا و خودپرستى و تسليم رضاى خدا شدن حضرت عبدالعظيم، ما را به ياد حضرت ابراهيم عليه السلام و امثال او مى اندازد، كه در تمامى امتحان ها، خدا را برگزيد و هوا و اميال نفسانى را زير پا نهاد. به ويژه هنگامى كه دستور ذبح حضرت اسماعيل آمد، پدر و پسر هر دو تسليم حق شدند. قرآن كريم با تجليل از اين حالت درونى مى فرمايد: «فَلَمّا أَسْلَما وَ تَلَّهُ لِلْجَبِينِ...»(2)و اسماعيل به پدر عرض مى كند: دستور خدا را انجام بده: «يا أَبَتِ افْعَلْ ما تُؤمَرُ سَتَجِدُنِي إِنْ شاءَ اللّهُ مِنَ الصّابِرِينَ»(3).

آرى، خودخواهى بدترين صفات است؛ چنان كه حضرت على عليه السلام مى فرمايد:

«شرّ الأمور الرضا عن النفس؛(4) بدترين كارها، خشنودى از خود است».

اى شهان كشتيم ما خصم برون *** ماند خصمى زو بتر در اندرون

كشتن اين، كار عقل و هوش نيست *** شير باطن، سخره خرگوش نيست

قَدْ رَجَعْنا مِن جهادِ الاْصغريم *** با نبى اندر جهاد اكبريم

قوّتى خواهم ز حق دريا شكاف *** تا به ناخن بركند اين كوه قاف

سهلْ شيرى دان كه صف ها بشكند *** شير آن را دان كه خود را بشكند

2. محبت الهى
اشاره

خاك درت بهشت من *** مهر رخت سرشت من

عشق تو سرنوشت من *** راحت من رضاى تو

سير زندگانى عبدالعظيم و مهاجرتش از زادگاه و ديار آبا و اجدادى و دست شستن

ص: 150


1- . مسند عبدالعظيم حسنى، ح 21.
2- . صافات 37، آيه 103.
3- . همان، آيه 102.
4- . غرر الحكم.

از نعمت ها و امتيازهاى وطن و ايثار و فداكارى هاى فراوان در راه خدا، انسان را به ياد ياران مخلص پيامبر صلى الله عليه و آله مى اندازد كه براى خدا هجرت كردند و با دست خالى و پاى برهنه و دل كندن از كسب و كار و خانه و زندگى در جمع خويشان و گزينش آينده اى پرخوف و خطر، نقد جان بر كف اخلاص نهادند و دل در گروِ محبت خدا نهادند. راستى اگر ايمان و محبت خدا نبود، چگونه قابل تصور بود كه ايشان خود را به آب و آتش زند و از مدينه به عراق از آن جا به رى برسد.

اينك نگاهى به برخى از روايات مسند حضرت عبدالعظيم مى اندازيم.

قال رسول اللّه صلى الله عليه و آله للناس و هم مجتمعون عنده: «أحبّوا اللّه َ لِما يَخْدُوكم به مِن نِعَمه، و أحبّوني للّه تعالى، و أحبّوا قرابتي لي؛(1) به خدا عشق بورزيد، زيرا هر روزه به شما نعمت مى دهد و مرا براى خدا دوست بداريد و به نزديكانم براى من محبت كنيد».

اين روايت، تفسير آيه هاى شريفه قرآنى در باب محبت است؛ مانند: «قُلْ إِنْ كُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللّهَ فَاتَّبِعُونِي يُحْبِبْكُمُ اللّهُ»(2) و آيه شريفه: «وَ الَّذِينَ آمَنُوا أَشَدُّ حُبًّا لِلّهِ»(3)

حضرت عبدالعظيم تنها و غريب نبود، چون پروانه قلبش در طواف شمع محبت حق گردش مى كرد؛ همان گونه كه جد بزرگوارش امير مؤمنان على عليه السلام از خداى تعالى

در دعا عرضه مى دارد:

(اللَّهُمَّ إِنَّكَ آنَسُ الآنِسِينَ لِأَوْلِيَائِكَ وَ أَحْضَرُهُمْ بِالْكِفَايَةِ لِلْمُتَوَكِّلِينَ عَلَيْكَ تُشَاهِدُهُمْ فِي سَرَائِرِهِمْ وَ تَطَّلِعُ عَلَيْهِمْ فِي ضَمَائِرِهِمْ وَ تَعْلَمُ مَبْلَغَ بَصَائِرِهِمْ فَأَسْرَارُهُمْ لَكَ مَكْشُوفَةٌ وَ قُلُوبُهُمْ إِلَيْكَ مَلْهُوفَةٌ إِنْ أَوْحَشَتْهُمُ الْغُرْبَةُ آنَسَهُمْ ذِكْرُكَ وَ إِنْ صُبَّتْ عَلَيْهِمُ الْمَصَائِبُ لَجَاُوا إِلَى الإِسْتِجَارَةِ بِكَ عِلْماً بِأَنَّ أَزِمَّةَ الْأُمُورِ بِيَدِكَ وَ مَصَادِرَهَا عَنْ قَضَائِكَ)(4)؛ بار خدايا، تو براى دوستانت برترين مونس و همدمى، و هم براى آنان كه بر تو توكل

ص: 151


1- . مسند عبدالعظيم حسنى، ح 73؛ علل الشرائع، ج 2، ص 599.
2- . آل عمران 3، آيه 31.
3- . بقره 2، آيه 165.
4- . نهج البلاغه، كلام 218.

دارند بهترين كارسازى. تو آنان را در آينه دلشان مى بينى و از نهانشان باخبرى و بر ميدان ديد و بصيرتشان دانايى، پس رازهايشان نزد تو هويدا و دل هايشان براى تو شيفته و شيداست. اگر غربت و تنهايى آنان را به وحشت اندازد به ياد تو انس گيرند و اگر از هر سو بر سرشان بلا ببارد، به حضرتت پناه آرند و سر بر آستانت نهند، چون مى دانند كه سررشته كارها به دست توان مند تو و در حوزه فرماندهى و تدبيرت است».

پرتويى از مناجات موسى با خدا

اين روايتِ مسند حضرت عبدالعظيم در سيره دلدادگان وادى عشق الهى بسيار آموزنده است وى از حضرت جوادالائمه، از پدرانش از امام باقر عليهم السلام نقل مى كند:

موسى بن عمران در مكالمه اش با خداى عزيز و جليل پرسيد: «إلهي فما جزاء من قام بين يديك يصلّى؟ پاداش كسى كه در پيشگاهت به نماز بايستد چيست؟».

خداوند فرمود: «اُباهي به ملائكتي راكعاً و ساجداً و قائماً و قاعداً و من باهَيتُ به ملائكتي لم اُعذّبه؛ به حالتى كه در ركوع و سجود و قيام و قعود دارد، بر ملائكه ام مباهات و افتخار مى كنم و به هر كه من مباهات كنم، عذابش نمى كنم».

موسى پرسيد: «إلهي فما جزاءُ من كفّ أذاه عن الناس و بَذَل معروفه لهم؟؛ چيست پاداش كسى كه آزارش را از مردم بازدارد و خوبى ها و خيراتش را بر مردم ارزانى دارد؟».

قال: يا موسى! «تناديه النار يوم القيامة: لا سبيل لي عليك؛ پاسخ داد اى موسى، روز قيامت آتش ندايش كند: من به هيچ وجه به تو دسترسى ندارم».

پرسيد: پروردگارا! «فما جزاء من ذكَرَكَ بلسانه و قلبه؟؛ چيست پاداش آن كسى كه با دل و زبان به ياد تو باشد؟».

فرمود: اى موسى! «اُظِلُّهُ يومَ القيامة بظلّ عرشي و أجعلُه في كنفي؛ روز قيامت او را در سايه عرشم و در كنف حمايت خودم قرار مى دهم».

ص: 152

پرسيد: پروردگارا! «فما جزاء من تلا حكمتك سرّاً و جهراً؟؛ چيست پاداش كسى كه حكمت تو را در عيان و نهان تلاوت كند؟».

فرمود: اى موسى! «يَمُرُّ على الصراط كالبرق؛ بسان برق از پل صراط بگذرد».

پرسيد: الهى! «فما جزاءُ مَنْ صبر على أذى الناس و شَتْمِهم فيك؟؛ پاداش كسى كه در راه رضاى تو بر آزار و بدزبانى مردم صبر كند چيست؟».

فرمود: اى موسى! «اُعينه على أهوال يوم القيامة؛ بر هول وهراس قيامت ياريش مى كنم».

پرسيد: پروردگارا! «فما جزاء مَن دَمَعَت عيناه مِن خَشْيَتِك؟؛ پاداش كسى كه از خوف و خشيت تو اشك بريزد چيست؟».

پاسخ داد: اى موسى! «أقي وجْهَهُ من حرّ النّار و اُومنه يوم الفزع الأكبر؛ چهره اش را از گرماى آتش نگه مى دارم ودر روزقيامت كه فزع اكبر و دهشتناك است، او را امان مى دهم».

پرسيد: پروردگارا! «فما جزاء من ترك الخيانة حياءً منك؛ كسى كه به جهت حيا و خجالت از تو، خيانت به ديگران را رها كند، چه پاداشى دارد؟».

فرمود: «له الأمان يوم القيامة؛ در روز قيامت در امن و امان است».

پرسيد: پروردگارا! «فما جزاء مَنْ صلّى الصلوات لوقتها؟؛ چيست پاداش كسى كه نمازها را در وقتش بخواند؟».

فرمود: «أعطيه سُؤلَه و أبيحُه جنّتي؛ خواسته اش را مى دهم و بهشتم را حلالش مى كنم».

پرسيد: پروردگارا! «فما جزاء من صام شهر رمضان يريد به الناس؛ چيست پاداش روزه گير رياكار؟»

فرمود: اى موسى! «ثوابُه كَثَواب مَنْ لم يَصُمهُ(1)؛ ثوابش مثل كسى است كه ماه رمضان را روزه نداشته است».

ص: 153


1- . مسند عبدالعظيم حسنى، ح 39-47.
3. معصيت الهى
اشاره

خداى تعالى به انسان اختيار و آزادى داده است، زيرا زندگى دنيوى، دورانِ خودسازى است و خودسازى در صورتى ممكن است كه تمام تلاش ها با اراده و نيّت و دخالت دل و جان و روح باشد. تربيت و تكامل و تحصيلِ شخصيت انسانى، همچون تربيت بدنى و يا رژيم چاقى و لاغرى نيست كه با اجبار هم امكان پذير باشد. از آنجا كه تربيت با شخصيت و روح آدمى مرتبط است، لازمه اش آزادى و اراده است و خداوند اين آزادى اراده را به انسان عطا كرده است. متأسفانه افراد نادان از اين فرصت آزادى سوء استفاده كرده، خود را گم مى كنند و در برابر خالق هستى به سركشى و عناد و لجاح مى ايستند، غافل از آن كه تمامى دستورات الهى، به سود انسان و براى خودسازى و تأمين مصالح دنيوى و اخروى و فرد و اجتماع و جسم و جان است. و هر كارى آثارى و هر گناهى خسارت و كيفرى در پى دارد، گرچه ميدان ظهور و بروز كيفرها، قيامت و جهنّم است؛ همان گونه كه امير بيان، حضرت على عليه السلام در وصف اهل عصيان و عذاب مى فرمايد: «و امّا اَهل المعصية فأنزلهم شرَّ دار...؛ و اما گنه كاران را در بدترين منزلگاه درآوَرَد و دست و پاى آنان را با غُل و زنجير به گردنشان درآويزد، چنان كه سرهايشان به پاها نزديك گردد. جامه هاى آتشين بر بدنشان پوشاند و در عذابى كه حرارت آتش آن بسيار شديد است و در، بر روى آنها بسته و صداى شعله ها هراس انگيز است، قرار دهد. جايگاهى كه هرگز از آن خارج نشوند... مدّتى براى عذاب آن تعيين نشده تا پايان پذيرد و نه سرآمدى تا تمام شود».(1)

ص: 154


1- . نهج البلاغه، خطبه 119.
عذاب برخى زنان معصيت كار

روايت معراج را حضرت عبدالعظيم از امام جواد از پدران بزرگوارش از اميرالمؤمنين عليه السلام چنين بيان مى كند:

من و فاطمه به ديدار رسول خدا صلى الله عليه و آله رفتيم، ديدم او به شدت مى گريد، گفتم: پدر و مادرم به قربانت، چه چيز شما را به گريه آورده است؟

آن گاه فرمود: اى على! شبى كه مرا به معراج آسمان ها بردند - در عالم غيب و ملكوت - برخى از زنان امّتم را در عذاب و شكنجه اى شديد ديدم و وضعشان را بد دانستم و اينك از ديدن منظره دشوارى عذابشان گريه مى كنم.

زنى را ديدم كه به موى خود آويزان بود و مغز سرش مى جوشيد.

ديگرى را ديدم كه به زبانش آويزان شده بود وشربت داغ جهنمى درگلويش مى ريختند.

زنى را ديدم كه آويخته به پستان هايش بود.

زنى را ديدم كه گوشت پيكر خود را مى خورد و آتش از زير او شعله ور بود.

زنى راديدم كه پاهايش به دستانش بسته بودوماروعقرب ها براوچيره ومسلط شده بودند.

ديگرى را مشاهده كردم در حالتى كه گنگ، كر و لال بود و در ميان تابوتى از آتش قرار داشت و مغز سرش از دو سوراخ بينى او بيرون مى ريخت و بدنش بر اثر جذام و برص تكه تكه شده بود.

زنى را ديدم كه به پا آويزان در تنورى از آتش بود.

زنى را ديدم كه با قيچى هاى آتشين، گوشت اندامش را از پس و پيش مى چيدند.

زنى را ديدم كه صورتش مى سوخت و روده هاى خود را مى خورد.

ديگرى را ديدم كه سرش مانند سر خوك و بدنش مانند بدن الاغ و او را هزاران هزار انواع عذاب فرا گرفته بود.

زنى را ديدم به شكل سگ در حالى كه آتش از عقب او داخل و از دهانش خارج مى شد و فرشتگان با عمود به سر و بدن او مى زدند.

ص: 155

آن گاه حضرت زهرا عليهاالسلام عرض كرد: اى حبيب من و اى نور ديدگانم! بگو بدانم روش و عمل آنان چه بوده كه خداوند اين عذاب ها را بر آنان مقرر كرده است؟

پس حضرت در توضيح علت عذابشان فرمود: اى دخترك من، آن زنى كه به موها آويزان بود، زنى بود كه موى خود را از نامحرم نمى پوشانيد.

زنى كه به زبانش آويزان بود، همسرش را آزار مى داد.

آن كه به پستانش آويخته بود، از همبسترى با شوهرش خوددارى مى كرد.

زنى كه به پا آويزان بود، بى اجازه شوهرش بيرون مى رفت.

زنى كه گوشت بدن خود را مى خورد، خود را براى مردم آرايش مى كرد.

آن كه دست هايش به پاهايش بسته بود و مارها و عقرب ها بر او مسلط بودند، نظافت و پاكى بدن و لباس را رعايت نمى كرد و از جنابت و حيض خويش را پاك نمى كرد و نماز را سبك مى شمرد.

زنى كه گنگ و كر و كور بود، فرزندان نامشروعش را به شوهرش نسبت مى داد.

اما آن كه گوشت هايش با قيچى هاى آتشين چيده مى شد، زنى بود كه خود را بر مردان عرضه مى كرد.

اما زنى كه چهره و اندامش مى سوخت و روده هاى خود را مى خورد، دلاّل فساد و فحشا بود.

آن كه سرش مانند خوك و بدنش مانند الاغ بود، سخن چين و بسيار دروغگو بود.

اما آن كه صورتش بسان سگ بود و آتش از عقبش وارد و از دهانش خارج مى شد، زنى ترانه خوان و حسود بود.

سپس حضرت فرمود: واى بر زنى كه شوهرش را به خشم آورد و خوشا به حال زنى كه همسرش از او خشنود باشد.(1)

ص: 156


1- . مسند عبدالعظيم حسنى، ح 66؛ عيون اخبار الرضا عليه السلام ، ج 1، ص 13.

فصل دوم: رابطه انسان با اجتماع

اشاره

انسان، يا به دليل طبيعت و فطرت اجتماعى و يا به دليل نياز، مدنى و اجتماعى است، اگر بين افراد انسان اخلاق حسنه حاكم باشد، محيط زندگى بهشت وگرنه دردآور و دوزخى بيش نخواهد بود.

اقوام روزگار به اخلاق زنده اند *** قومى كه گشت فاقد اخلاق، مردنى است

اسلام به حُسن روابط اجتماعى بسيار اهميت مى دهد. با نگاهى به فهرست ابواب احاديث جلد دوم كتاب شريف اصول كافى و كتاب الجهاد و كتاب العشرة وسائل الشيعة و ديگر كتاب هاى روايى، اين نكته به خوبى نمايان مى شود. اگر بين مردم يك جامعه صفا و صميميت و محبت و خيرخواهى حاكم باشد، زمينه بسيارى از گناهان فردى نيز نابود خواهد شد؛ همان گونه كه بين والدين و فرزند - از آن بابت كه محبت حاكم است - زمينه اى براى غيبت، تهمت، حسادت، كارشكنى، خيانت و ... پديد نمى آيد، زيرا گناه نظير بيمارى و ميكروب است كه در محيط آلوده بيشتر رشد مى كند.

در آثار روايى حضرت عبدالعظيم نيز نكات سازنده و ارزنده شايانى به چشم مى خورد؛ چنان كه در سيره عملى آن حضرت نيز جز تمجيد و ثنا چيزى ديده نمى شود. در اين جا به نمونه هايى اشاره مى شود.

دورى از اختلاف هاى جناحى

حضرت رضا عليه السلام خطاب به عبدالعظيم: سلام مرا به دوستانم برسان و به آنان بگو: «أن لا يجعَلوا للشيطان على أنفسهم سبيلاً، و مُرهُمْ بالصدق في الحديث و أداء الأمانة، و مُرْهُم بالسكوتِ و تركِ الجدال فيما لا يعينهم، و إقبالِ بعضهم على بعض و المزاورة؛

ص: 157

فإنّ في ذلك قربة إليّ، و لا يشتغلوا انفسهم بتمزيق بعضهم بعضاً، فإنّي آليت على نفسي أنّه مَن فعَل ذلك و أسخَط وليّاً من أوليائي دعوت اللّه ليعذّبه في الدنيا أشدّ العذاب و كان في الآخرة من الخاسرين، و عرِّفهم أنّ اللّه َ قَد غفر لمحسِنهم و تجاوزَ عن مُسِيئِهم إلاّ مَن أشرَك به أو آذى وليّاً مِن أوليائي، أو أضمر له سوءاً؛ فإنّ اللّه لا يغفر له حتى يرجع عنه فإن رجع و إلاّ نزَع روح الإيمان عن قلبه و خرَج عن ولايتي، و لم يكن له نصيباً فى ولايتنا و أعوذ باللّه من ذلك؛(1)

براى شيطان در دل هاى خود راهى باز نكنند و امر كن آنان را به راست گويى و اداى امانت و سكوت و ترك جدال و كشمكش در كارهاى بيهوده. و به آنان امر كن با همديگر آمد و شد و همكارى و دوستى كنند، زيرا اين كارها باعث نزديكى به من است. و خود را مشغول نكنند به درگيرى و كوبيدن همديگر كه من با خود پيمان بسته ام كه هر كس مرتكب اين گونه كارها شود و يا يكى از دوستانم را مورد خشم و غضب قرار دهد، از خدا بخواهم تا وى را در دنيا به سخت ترين عذاب گرفتار سازد و در آخرت از زيان كاران خواهند بود. دوستان مرا متوجه كن كه خداوند نيكوكارانشان را آمرزيده و از بدكارانشان درگذشته است، مگر كسانى كه شرك بورزند يا يكى از دوستان مرا برنجاند و آزار دهد يا درباره او نقشه و توطئه اى در نظر گيرد كه به راستى خدا چنين كسى را نمى آمرزد، مگر از راه زشت خود برگردد. و اگر دست از اين كار برندارد، خداوند روح ايمان را از دلِ او بگيرد و از ولايت من بيرون شود و در دوستى ما اهل بيت هم بى بهره ماند. به خدا پناه مى برم از چنين لغزش هايى.

ص: 158


1- . مسند عبدالعظيم حسنى، ح 50؛ الاختصاص، ص 247؛ چون تخاطب حضرت رضا عليه السلام با عبدالعظيم، از جهت معاصرت بعيد مى نمايد، احتمال داده اند در سند اصلى «ابوالحسن» يعنى امام هادى عليه السلام بوده و راوى نقل به معنا كرده و ابوالحسن الرضا، تفسير شده است؛ ر.ك: معجم رجال الحديث، ج 10، ص 49.
تشكر از يكديگر

قال الامام الرضا عليه السلام : «من لم يشكر المُنْعِم من المخلوقين لم يشكر اللّه عزوجل(1)؛ آن كه از مردمِ نعمت رسان سپاس گزارى نكند، از خداى عزيز و جليل شكرگزارى نكرده است».

گرچه نعمت دهنده اصلى خداست و همه نعمت ها هم از او است: «بر سرِ هر سفره بنشستم خدا رزّاق بود»، ولى از اين روايت برمى آيد كه خدا تشكر از واسطه هاى فيض و فضل خود را نيز شكر خويش مى داند و بر انجام دادنش اصرار دارد.

از امام سجاد عليه السلام نقل است: «يقول اللّه تبارك و تعالى لعبدٍ مِن عبيده يَوْم القيامة: أشَكَرتَ فلاناً؟ فيقول: بل شَكَرتُك يا ربِّ، فيقول: لَمْ تشكُرني إذ لَمْ تَشكُرهُ(2)؛ خداى تبارك و تعالى در قيامت به بنده اى از بندگانش مى فرمايد: آيا از فلانى تشكر كردى؟ جواب مى دهد: پروردگارا! بلكه از تو سپاسگزارى كردم، آن گاه خدا مى فرمايد: چون از او تشكر نكردى، از من هم سپاس گزارى نكرده اى».

شايد راز اين مطلب، همان نكته اى باشد كه در مقدمه اين فصل گفته شد كه اصولاً اسلام بر تشكيل جامعه اى كه روح صفا و صميميت و مهر و محبت بر آن حاكم باشد تأكيد مى كند تا زمينه بسيارى از مفاسد منتفى شود. از طرفى ترك تشكر، باعث بستن راه احسان و نيكوكارى مردم است و از مصاديق «منّاعٌ للخير»(3) محسوب مى گردد، زيرا بسيارى از مردم انتظار دارند از خدماتشان تشكر شود وگرنه دلسرد مى شوند.

چراغ هاى راه

حضرت عبدالعظيم به امام جواد عليه السلام عرض مى كند: از احاديث جدّتان برايم بگوييد. حضرت از قول اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: «... لو تكاشفتم ما تدافنتم؛ اگر بدى هاى پوشيده شما بر همديگر افشا و آشكار مى شد، يكديگر را دفن نمى كرديد».

توضيح: رحمت گسترده الهى، گناهان و بدى ها را مى پوشاند، درمجازات وعقاب تعجيل

ص: 159


1- . مسند عبدالعظيم حسنى، ح 49؛ عيون اخبار الرضا عليه السلام ، ج 1، ص 27.
2- . اصول كافى، ج 2، ص 99، ح 30.
3- . قلم 68، آيه 12.

نمى كند و فرصت توبه مى دهد و براى زندگى شرافت مندانه افراد جامعه اسلامى هرگونه

آبروريزى را ممنوع مى كند، به كسى اجازه غيبت، تهمت، قذف و پرده درى نمى دهد و از همه برتر، گاهى خداوند آبروى تصنعى و غير استحقاقى براى انسان فراهم مى آورد؛ همان گونه كه امام على عليه السلام در دعاى كميل عرضه مى دارد: «و كَمْ مِن ثناءٍ جميلٍ لَستُ أهلاً له نشرتَهُ(1)؛ چه بسا ثنا و تمجيد زيبا كه برايم منتشر كردى با اين كه شايسته اش نبودم».

شايد منظور از حديث مذكور نيز همين باشد كه اگر شما از باطن همديگر باخبر مى شديد، حاضر نمى شديد به تجهيز و تدفين يكديگر بپردازيد، زيرا مرده را شخصى فاسق و فاجر و ... مى دانستيد.

ترجمه ديگر روايت چنين است: اگر شما از نهان همديگر آگاه مى شديد، اسرارتان را پوشيده نگاه نمى داشتيد و بر اثر كم ظرفيتى، يكديگر را بى آبرو مى كرديد.

حضرت عبدالعظيم گويد: از امام خواستم بيشتر برايم بگويد. فرمود: «قال اميرالمؤمنين عليه السلام : إنكم لن تسعوا الناس بأموالكم فسعوهم بطلاقة الوجه و حسن اللقاء...؛

شما هرگز نمى توانيد با دارايى هايتان مردم را به خود متوجه سازيد، پس بكوشيد آنان را با چهره گشاده و خندان و برخوردى خوش جذب كنيد، زيرا شنيدم از رسول خدا صلى الله عليه و آله كه مى فرمود: شمانمى توانيد مردم را بااموالتان جذب كنيد، پس آنان را بااخلاقتان جذب كنيد».

به امام جواد عرض كردم: اى فرزند رسول خدا بيشتر برايم بفرماييد. از قول امام على عليه السلام فرمود: «مَنْ عَتَب على الزمان طالَتْ مَعْتَبَتُه؛ كسى كه به زمان خود خشمگين گردد ناراحتى اش طولانى خواهد شد».

عرض كردم: اضافه بفرماييد. فرمود: قال اميرالمؤمنين عليه السلام : «مجالَسَةُ الأشرار تُورثُ سُوءَ الظّنِ بالأخيار؛ همنشينى با افراد پست، باعث بدگمانى به خوبان است».

توضيح: تمام تلاش و كوشش انسان ناشى از نيت و اهداف و اغراض او است.

شاكله تصميم و نيت هم از قلب و درون دل شكل مى گيرد. اين جاست كه آگاهى هاى

ص: 160


1- . مفاتيح الجنان، دعاى كميل.

پيشين، عقيده و مرام انسان، تذكرات، القائات و گزارش ها، نقش مهمى در شكل دهى طرز فكر و تصميمات درونى دارند و واردات ذهنى بر تصميم قلبى اثر مى گذارد و از آن جا كه به قول معروف: «از كوزه همان برون تراود كه در اوست» اعمالِ صادره از جوارح و اعضاى انسان نيز ناشى از همان ديدگاه و اعتقادات انسان خواهد بود. و بدين سان آگاهى هايى كه از راه كتاب، روزنامه و مجله و رسانه هاى سمعى بصرى و مهم تر از همه، دوستان، به انسان منتقل مى شود، سازنده طرز تفكر و جهت دهنده به سمت و سوى تلاش هاى اجتماعى انسان است.

بديهى است همنشينى با بدان، دريچه دل را به روى تبليغات، فكر و فرهنگ و خلق و خوى آنان باز كرده و پس از مدتى آن فطرت پاكى كه دست خلقت خداوندى آفريده است، از بدآموزى هاى اشرار سياه مى شود و بسان سطل زباله شياطين انس و خنّاس درمى آيد. ثمره آگاهى هاى غلط و بد، جز بدانديشى و بدبينى به نيكان نخواهد بود و اين، آغاز سقوط از صراط مستقيم و افتادن در دام دشمنان خداست، زيرا:

كبوتر با كبوتر باز با باز *** كند همجنس با همجنس پرواز

از حضرت امير عليه السلام نقل است كه زبير همواره با ما بود تا آن گاه كه عبداللّه زبير پا به عرصه سياست نهاد و پدر را منحرف كرد.

حضرت عبدالعظيم از حضرت امام جواد عليه السلام درخواست حديث بيشتر دارد و آن حضرت از قول امام على عليه السلام نقل مى فرمايد: «بئس الزاد إلى المعاد العدوان على العباد؛ زور و ستم بر مردم، بد توشه اى است براى فرداى قيامت».

توضيح: بنا بر تعاليم اعتقادى اسلام تمام اعمال خرد و كلان و ريز و درشت انسان ماندگار است و هيچ صغيره و كبيره اى از پرونده حذف نمى گردد و يوم الحساب كه هر روزش بسان هزار سال است، براى رسيدگى به همين اعمال است. در آن هول و هراس محشر، سخت ترين حالت ها هجوم طلب كاران و حق داران است. همه

ص: 161

مى دانيم كه آمرزش حقوق الهى سريع تر و آسان تر از بخشايش حق الناس است، زيرا آن مدّعى ندارد ولى اين دارد. در همين دنيا مردم تنگ نظر به دشوارى گذشت مى كنند چه رسد به روز تغابن و تنگ دستى آخرت. اگر خداوند رزق و روزى ما را در اين عالم در اختيار مردم قرار داده بود، براى لقمه نانى خوار و ذليل و پست مى شديم؛ همان گونه كه در دعاهاى ماه مبارك رمضان مى خوانيم:

«الحمدللّه الذى ء وكَلَني إليه فَأكرَمَني و لم يَكِلْني إلى الناسِ فَيُهِينُوني؛ سپاس مخصوص خدايى است كه مرا به خودش وانهاد و از اين نظر باعث اكرام و احترام و آقايى من شد و مرا به مردم وانگذاشت كه به من اهانت كنند».

پس از درخواست بيشتر، اين جمله را از امام على عليه السلام نقل مى فرمايد: «قيمة كلّ امرى ءٍ ما يُحْسِنُه؛ ارزش هر كس به اندازه چيزى است كه آن را خوب مى داند و در آن مهارت دارد».

گويند: نظامى شاعر در نصيحتى به فرزندش گفت: «اگر پالان دوزِ ماهرى باشى بهتر است از آن كه خياط بدى باشى». اگر كسى حتى در مشاغل عادى و متوسط، به مهارت و خوبى خوشنام و مشهور شود، بهتر از كسى است كه مراحل دانشگاهى را هم طى كرده و در پى اشتغال سرگردان است يا شغلى را هم برگزيده ولى كارش كساد است. امروزه معماران كم سوادى را مى بينيم كه خدمت رسانى و رونق كارشان، از بسيارى از دارندگان مدارك و معارج سطح بالا، بهتر و بيشتر است.

نيز از امام على عليه السلام نقل مى فرمايد: «المرءُ مَخبوءٌ تحتَ لسانِه؛ مرد در زير زبان خود پنهان است».

توضيح:

تا مرد سخن نگفته باشد *** عيب و هنرش نهفته باشد

چو در بسته باشد چه داند كسى *** كه گوهرفروش است يا پيله ور

شخصيت، روحيات و هنرها، ملموس و مجسّم نيست تا مثل ظواهر با

ص: 162

نگاهى ديده شود و هر كدام به نوعى در زمينه ها و مناسبت هايى بروز مى كند. يكى از آينه هاى نشان دهنده درون، زبان است. گرچه اهل ريا و نفاق و حيله و دروغ مى كوشند تا ظاهرى زيبا و متفاوت با باطن خود را به نمايش بگذارند، ولى باز هم دير يا زود نهانشان عيان مى گردد و گفته اند: «في تقلُّب الأحوال يُعْرَفُ جواهر الرجال»، «و كلُّ إناءٍ بالّذي فيه يترشحُ؛ از كوزه برون همان تراود كه در اوست».

به هر حال بهتر است انسان هر چه بيشتر عنان زبانش را در اختيار بگيرد تا از گناهان و لغزش هاى زبانى در امان بماند، از طرفى، قلب را نيز سرگرم و مشغول نسازد تا لحظه اى آسوده خاطر به ياد خدا افتد.

اين دهان بستى دهانى باز شد *** كو خورنده لقمه هاى راز شد

اگر الهام ها وخطورات شيطانى، مانع حضور قلب و صفاى دل مى شود وبه قول شاعر:

در اندرونِ منِ خسته دل ندانم كيست *** كه من خموشم و او در فغان و در غوغاست

بهتر است با ترنم به اذكار و اوراد و تلاوت قرآن كريم، نفسِ چموش را لگام زند و به سوى معنويات سوق دهد.(1)

از امام جواد درخواست كردم بيشتر بگويد. فرمود: «... قال اميرالمؤمنين عليه السلام : التدبير قبل العمل يؤمنك من الندم؛ تدبير و دورانديشى قبل از شروع كار، مانع پشيمانى تو است».

گفتم: بيشتر بفرماييد. اظهار داشتند: «قال اميرالمؤمنين عليه السلام : من وَثِقَ بالزمانِ صُرِعَ؛ كسى كه به روزگار خود اعتماد كند، محكم به زمين خواهد خورد».

گفتم: زيادتر بيان فرماييد. فرمود: «قال اميرالمؤمنين عليه السلام : قِلّة العِيال إحدى اليسارين؛ كم اهل و عيالى، يكى از دو آسانى است».

ص: 163


1- . در كتاب هاى اخلاقى و روايى، بابى در فضيلت سكوت آمده است.

گفتم: بيشتر بفرماييد. بيان داشت: «قال اميرالمؤمنين عليه السلام : مَنْ دَخَلَهُ العُجب هَلَك؛ هر كه دچار خودپسندى شود، نابود خواهد شد».

خواستم اضافه فرمايد. فرمود: «قال اميرالمؤمنين عليه السلام : مَنْ أيقن بالخَلَف جادَ بالعطيّة؛ هر كه يقين داشته باشد خدا جاى انفاق ها را پُر مى كند و به مالش بركت مى دهد، خوب بذل و بخشش مى كند».

عرض كردم بيشتر بفرماييد. فرمود: «قال اميرالمؤمنين عليه السلام : مَن رضِىَ بالعافية ممّن دُونَه رُزِق السّلامَة ممّن فوقَه؛ هر كه در فكر عافيت و تندرستى و آسايش زيردستانِ خود باشد، از طرف فرادستان خود آسايش ببيند».

حضرت امير عليه السلام در حديثى ديگر مى فرمايد: «كلّ امرى ءٍ يلقى ما عمِل و يُجزى بما صنَع(1)؛ هر كس نتيجه كار خود را مى بيند و پاداش تلاش خود را مى گيرد».

در پايان، حضرت عبدالعظيم به حضرت امام جواد عليه السلام عرض مى كند: از اين سخنان كمال بهره را بردم و همين اندازه برايم بس است.(2)

برخورد با ديگران
الف) توده مردم:

قال رسول اللّه صلى الله عليه و آله : «إنّا أُمِرنا معاشِرالأنبياء أن نكلّم الناس بقدرعقولهم(3)؛ رسول خدا صلى الله عليه و آله مى فرمايد: ماجماعت پيامبران وظيفه داريم به اندازه فهم ودرك مردم باآنان سخن بگوييم».

توضيح: چون مردم در يك سطح نيستند، سخن گفتن در اندازه فهم شنونده - و نه گوينده - با پذيرش پيام از طرف مخاطب مواجه مى شود و مانع انكار او مى شود. يك مادر دلسوز هنگام تغذيه فرزندان، بين كودك و خردسال و جوانِ خويش تفاوت مى گذارد به همه يك خوراك نمى دهد، زيرا هاضمه آنان متفاوت است. اگر به كودك

ص: 164


1- . غرر الحكم و درر الكلم، ح 6918.
2- . مسند عبدالعظيم حسنى، ح 69؛ عيون اخبار الرضا عليه السلام ، ج 1، ص 58؛ أمالى صدوق، ص 531.
3- . مسند عبدالعظيم حسنى، ح 36؛ أمالى طوسى، ص 481.

غذاى سنگين بدهند هم خورنده بيمار مى شود و هم غذا ضايع مى شود ضرر مى رساند. غذاى فكرى و روحى نيز چنين است.

نيز حضرت رسول صلى الله عليه و آله مى فرمايد: «أمرني ربّي بمداراة الناس، كما أمرني بإقامة الفرائض(1)؛ پروردگارم به من فرمان داده است با مردم مدارا كنم؛ همان گونه كه فرمان داده است واجبات را اقامه كنم».

آسايش دو گيتى تفسير اين دو حرف است *** با دوستان مروت با مردمان مدارا

نه با دشمنان.

ب) برخورد با منحرفان:

قال على بن الحسين عليه السلام : «ليس لك أن تَقعُدَ معَ مَن شِئت، لِأنّ اللّه تبارك و تعالى يقول: «إِذا رَأَيْتَ الَّذِينَ يَخُوضُونَ فِي آياتِنا فَأَعْرِضْ عَنْهُمْ حَتّى يَخُوضُوا فِي حَدِيثٍ غَيْرِهِ وَ إِمّا يُنْسِيَنَّكَ الشَّيْطانُ فَلا تَقْعُدْ بَعْدَ الذِّكْرى مَعَ الْقَوْمِ الظّالِمِينَ».(2)

و ليس لك أن تتكلّم بما شئت، لأنّ اللّه تعالى قال: «وَ لا تَقْفُ ما لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ».(3) و لأنّ رسول اللّه صلى الله عليه و آله قال: «رحم اللّه عبداً قال خيراً فَغَنِم أو صمتَ فَسَلِم».

و ليس لك أن تَسمَع ما شئت، لأنّ اللّه تعالى يقول: «إِنَّ السَّمْعَ وَ الْبَصَرَ وَ الْفُؤدَ كُلُّ أُولئِكَ كانَ عَنْهُ مَسْؤلاً».(4)

امام زين العابدين عليه السلام مى فرمايد: حق ندارى با هر كه بخواهى نشست و برخاست و معاشرت كنى، زيرا خداى تبارك و تعالى مى فرمايد: «هر گاه ديدى كسانى به باطل در آيات ما گفت وگو مى كنند، از آنان روى گردان تا در سخنى غير از آن درآيند و اگر شيطان اين را از ياد تو برد، پس از تذكّر، با قوم ستمكار منشين».

وحق ندارى هرچه دلت خواست بر زبان آورى، زيراخداوند مى فرمايد: «از چيزى كه

ص: 165


1- . مسند عبدالعظيم حسنى، ح 36؛ أمالى طوسى، ص 481.
2- . انعام 6، آيه 68.
3- . اسراء 17، آيه 36.
4- . همان.

علم ندارى پيروى مكن» و براى اين كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرمود: «خدا رحمت كند بنده اى را كه خوب تر و بهترين را بگويد و غنيمت و بهره ببرد يا ساكت شود و سالم بماند».

و براى تو روا نيست به هر چيزى گوش فرا دهى، زيرا خداى تعالى مى فرمايد: «به راستى گوش و چشم و دل، همگى در پيشگاه پروردگار مسئولند».

توضيح: حضرت امام سجاد عليه السلام با استناد به كتاب و سنت، برخى از حدود روابط با منحرفان را بيان مى فرمايد و نشان مى دهد كه صميميت و دوستى و رفت و آمد و نشست و برخاست با هر كسى جايز نيست، بلكه بايد با ترك مراوده و نهى از منكر عملى، با كسانى كه آيات الهى را مسخره مى كنند مبارزه كنيم و صف خويش را از آنان جدا سازيم. حتى اگر استماع و گوش دادن به سخن و رسانه آنان به هر نحوى تأييد بيگانه باشد، بايد از آن پرهيز شود. و از همه مهم تر خداوند طراز تولاّ و تبرّا را بر فؤاد و دل نهاده و اجازه نداده است در درون دل نيز به غير خودى دل ببنديم و حتى اگر محبت نهان انسان به بيگانگان از راه حق، غير اختيارى هم تصور شود، باز به جهت كنترل نكردن صادرات و واردات قلب و چشم و گوش و ... مسئول خواهيم بود.

نكته مهم در اين جا، تأثير زمان و مكان و لوازم زندگى مدرن بر مسئوليت هاست. اگر در عصر نبوت و امامت، چند نفر از قريش در گوشه اى از مسجد الحرام مى نشستند و در آيات الهى خوض و غور مى كردند و به تمسخر دين مى پرداختند و هر مسلمانى موظف بود مرز خود را از آنان جدا و با دشمنان حق مبارزه كند، امروزه تمام جهانِ ارتباطات به منزله يك دهكده است و اگر يك سلمان رشدى در اروپا، آيات شيطانى بنويسد، همه مسلمانان جهان بايد فرياد بزنند وگرنه با «الذين يخوضون فى آياتنا» همراهى، همدلى و همنشينى كرده اند؛ چنان كه در روايات، اين مضمون آمده است: «الراضى بفعلِ قومٍ كالداخل معهم».

امام على عليه السلام شنونده سخن هذيان گونه و يا كلام بى فايده را شريك جرم سخن گو

ص: 166

مى داند(1)، و سخن زشت را بسان تيرى مى داند كه بايد سر را از ميدان آن به در برد و جان را حفظ كرد.(2) آيه شريفه 140 سوره نساء نظير آيه شريفه 68 سوره انعام است كه امام سجاد به آن استشهاد فرموده است. خداوند تعالى در اين آيه روشن تر مى فرمايد: «وَ قَدْ نَزَّلَ عَلَيْكُمْ فِي الْكِتابِ أَنْ إِذا سَمِعْتُمْ آياتِ اللّهِ يُكْفَرُ بِها وَ يُسْتَهْزَأُ بِها فَلا تَقْعُدُوا مَعَهُمْ حَتّى يَخُوضُوا فِي حَدِيثٍ غَيْرِهِ إِنَّكُمْ إِذاً مِثْلُهُمْ إِنَّ اللّهَ جامِعُ الْمُنافِقِينَ وَ الْكافِرِينَ فِي جَهَنَّمَ جَمِيعاً»؛ و در اين كتاب بر شما چنين نازل كرد كه چون شنيديد كسانى آيات خدا را مسخره و انكار مى كنند. با آنان منشينيد تا به سخنى ديگر درآيند وگرنه شما نيز مثل آنان خواهيد بود. خداوند همه منافقان و كافران را در دوزخ گرد هم مى آورد».

حضرت عبدالعظيم از امام صادق عليه السلام روايت مى فرمايد: «... مَن زعم أنّ اللّه تعالى يُجْبِر عبادَه بالمعاصي أو يكَلّفُهم ما لا يطيقون فلا تأكلوا ذبيحته و لا تقبلوا شهادته و لا تصلّوا ورائه و لا تُعطوه من الزكاة شيئاً(3)؛ كسانى كه به غلط مى پندارند خداى تعالى بندگان را بر گناه اجبار مى كند يا تكليف فوق طاقت دارد، - از زمره مسلمانان خارج اند و از اين رو - ذبيحه آنان را نخوريد و شهادتشان را نپذيريد و پشت سر آنها نماز نخوانيد و چيزى از زكات و صدقه به آنان ندهيد».

از اين گونه آيات و روايات، تزوير و حيله گرى ايادى بيگانگان برملا مى شود كه با تمام توان در ترويج جامعه چند صدايى و آزادى بيان و تحمل دشمن خدا و بى غيرتى و تساهل در برابر آنان مى كوشند و ميدان دادن به دشمنان خدا را در پوششى از دموكراسى و ... پنهان مى دارند.

امام صادق عليه السلام از رسول خدا صلى الله عليه و آله روايت مى كند: «إذا رأيتُم أهلَ الريبِ و البِدَعِ من بعدي فأظهِرُوا البَراءَةَ مِنهُم و أكثِروا من سَبِّهم وَ القولَ فيهم و الوقيعة، و باهِتُوهُمْ كَيلا يَطمَعُوا في الفَسادِ في الإسلام و يَحْذَرُهُمُ الناسُ و لا يَتعلّموا مِن بِدَعِهِم، يَكتُبِ اللّه ُ لكُمْ

ص: 167


1- . ر.ك: غرر الحكم و درر الكلم، ح 5581.
2- . همان، ح 4166.
3- . مسند عبدالعظيم حسنى، ح 14؛ عيون اخبار الرضا عليه السلام ، ج 2، ص 113.

بِذلِكَ الحَسَنات و يَرْفَعْ لَكُم به الدَّرجاتِ في الآخرة(1)؛ پس از من هرگاه اهل ريب و معاصى را ديديد، از آنها بيزارى جوييد و بسيار به آنها دشنام بدهيد تا به فساد و خرابكارى در اسلام طمع نكنند و مردم از آنها برحذر شوند و از بدعت هاى آنها نياموزند تا خدا براى شما در برابر اين كار حسنات نويسد و درجات آخرت را براى شما بالا برد».

ج) برخورد با برادران:

حضرت عبدالعظيم گويد: از حضرت امام جواد عليه السلام شنيدم كه مى فرمود: «ملاقاة الإخوان نَشْرَةٌ و تلقيحٌ للعقل و إن كان نزراً قليلاً(2)؛ ديدار با برادران ايمانى باعث شكوفايى و بارورى عقل است، هرچند اندك و كم باشد».

امام صادق عليه السلام طبق روايتى مى فرمايد: «تزاوَرُوا فأنّ في زيارتكم إحياءٌ لِقُلُوبِكُم و ذِكراً لاَحاديثنا...؛ به ديدن همديگر برويد، زيرا ديدار شما، زنده كردن دل هاى شما و يادآورى احاديث ما است و احاديث ما، شما را به هم مهربان مى كند. اگر بدان عمل كنيد، راه راست و نجات يابيد و اگر آنها را واگذاريد، گمراه و نابود شويد؛ به آنها عمل

كنيد كه من ضامن نجات شمايم».(3)

بسيارى از احاديث اهل بيت عليهم السلام كه به جوامع روايى و از آن كتاب ها به ما رسيده است، در عصر خفقان، از راه ديدارهاى شيعيان، ثبت و ضبط و حفظ مى شد، زيرا شيعه آزادى نداشت تا مدرسه و كتابخانه و ... تشكيل دهد. خود حضرت عبدالعظيم در شهر رى به صورت نيمه مخفى در سردابى زندگى مى كرد و شخصيت هاى متعددى كه از او استفاده برده اند، عمدتاً بر اثر مراوده و ديدارهاى خصوصى بوده است.

ص: 168


1- . اصول كافى، ترجمه شيخ محمدباقر كمره اى، ج 5، ص 378-379، باب مجالسة اهل المعاصى، ح 4.
2- . مسند عبدالعظيم حسنى، ح 71؛ امالى مفيد، ص 328؛ أمالى طوسى، ص 94.
3- . اصول كافى، ترجمه شيخ محمدباقر كمره اى، ج 4، ص 553، باب تذاكر الاخوان، ح 2.

فصل سوم: جلوه اى از مسائل اخلاق فردى

1. سريره و نيت پاك

حضرت على عليه السلام مى فرمايد: در بيمارى اجر و پاداشى نيست، ولى گناهان را مى ريزد و اجر و پاداش تنها و تنها [در برابر كار و تلاش و ] گفتار زبانى و كار با جوارح و اعضا است: «و إنّ اللّه بكَرَمِه و فضلِه يُدخِل العبد بصدق النيّة و السريرة الصالحة الجنّة(1)؛ و به راستى خدا با فضل و كرمش، بنده اش را به بهشت مى برد به دليل نيت صادقانه و خالصانه و باطن شايسته او».

از اين روايت 4 نكته برداشت مى شود:

1. برخى بيمارى ها، همه گناهان انسان را پاك مى كند. 2. اجر و پاداش در برابر كوشش است نه در برابر بيمارى يا بلا. 3. ورود به بهشت در سايه فضل و رحمت پروردگار است و اگر پاى عدل الهى يا مزد اعمال ما در ميان بيايد؛

دست ما كوتاه و خرما بر نخيل *** پاى ما لنگ است و منزل بس دراز

4. نيت و باطن پاك، زمينه جذب رحمت الهى و استحقاق تفضّل حق تعالى است و تمامى برنامه هاى اخلاقى و عبادى براى ساختن درون دل و نهان انسان است؛ از اين رو خداوند بر نيت صالح اجر مى دهد، چرا كه نيت مرد بهتر از عمل(2) اوست. محور و معيار ارزش همه كارها به نيت است كه در روايت نبوى آمده است: «إنّما الأعمال بالنيّات و إنّما لكلّ امرى ءٍ ما نَوى...».(3)

در پيام حضرت امام رضا [يا امام هادى] به حضرت عبدالعظيم نيز آمده است: «...

ص: 169


1- . مسند عبدالعظيم حسنى، ح 65؛ امالى طوسى، ص 602.
2- . «نيّةُ المرء خيرٌ من عمله»؛ اصول كافى، ج 2، ص 84.
3- . منية المريد، ص 132-133.

دوستانم را آگاه كن كه خداوند آنان را مى آمرزد، مگر كسى را كه شرك ورزد يا يكى از دوستانم را آزار دهد يا در دل و نيت، بدخواهِ او باشد. پروردگار از اين گونه افراد نخواهد گذشت و آن ها را نمى بخشايد، مگر اين كه از نيت خود برگردد و اگر در اين حال بماند، خداوند روح ايمان را از دل او خارج خواهد ساخت و از ولايت من نيز بيرون مى رود و از دوستى ما اهل بيت هم بهره اى نخواهد داشت».(1)

يكى از طلاب از مشكلات معيشتى خويش نزد آيه اللّه بهجت - دام ظلّه - سخن مى گفت، آقا ضمن توصيه هايى به او فرمودند: «از هم اكنون نيت كن كه در آينده مشكلات مردم را حل كنى، حتى با قرض، خداوند مشكلات تو را حل مى كند.

در روايات نيز بر تأثير نيّت خير و شرّ در رزق و روزى انسان تأكيد شده است.

2. اغتنام از فرصت ها

امام باقر عليه السلام مى فرمايد: «يا محمد بن مسلم! لا يَغُرَّنَكَ الناسُ مِن نفسِك فإنّ الأمر يَصِلُ إليك دونَهُم و لا تقطعَنّ النهارَ عنك بكذا و كذا فإنّ معك من يحصى عليك و لا تستصغرنّ حسنة تعملها فإنّك تراها حيث تسرّك و لا تستصغرنّ سيئةً تعمل بها فإنّكَ تراها حيث تسوءك و أحسِن فإنّي لم أر شيئاً قطّ أشدُّ طلباً و لا أسرعُ دركاً من حسنةٍ محدثةٍ لذنبٍ قديمٍ(2)؛ اى محمد بن مسلم! مردم فريبت ندهند، زيرا مسئوليت كارها به عهده توست نه به عهده آنها. روزت به اين كار و آن كار بيهوده نگذران، زيرا همراه تو كسى هست كه كارهاى روزانه تورا حساب وشمارش مى كند و هيچ كار نيكى را كوچك مشمار، زيرا تو آن را خواهى ديد در جايى كه تو را شادمان مى كند و هيچ كار زشتى را نيز كوچك مشمار كه آن را در جايى خواهى ديد كه تو را اندوهگين كند. نيكى نما كه من چيزى را نديدم كه در پى چيزى باشد و به آن برسد مثل حسنه جديدى كه در پى گناه قديم است.

ص: 170


1- . معجم رجال الحديث، ج 10، ص 49؛ مسند، ح 50.
2- . وسائل الشيعة، ج 1، ص 117، ح 292.

موعظه مفصلى را حضرت عبدالعظيم از امام على عليه السلام نقل مى فرمايد كه به دليل طولانى بودن، قسمتى از آغاز و پايان خطبه را مى آوريم: «ترصَّدوا مواعيد الآجال و باشروها بمحاسن الأعمال... [و پايانش چنين است: ]مِن مِثل هذا فليَهْرَب الهاربون، إذا كانت الدار الآخرة لها يعمل العاملون(1)؛ منتظر و مترصد وعده هاى اجل باشيد و آن را با اعمال حسنه همراه سازيد... آنان كه اهل فرارند، براى روزى مثل صحنه پرهراس قيامت فرار كنند و اهل عمل، براى خانه آخرت تلاش كنند».

3. كيفر كردار

ورود انسان هاى صالح به بهشت برزخى و انسان هاى بدكار به دوزخ برزخى، از هنگام مرگ شروع مى شود و پس از حشر و نشر و حساب و كتاب، زمان ورود به بهشت و جهنم در قيامت كبرى فرا مى رسد؛ همان گونه كه حضرت امير عليه السلام مى فرمايد: «طوبى لِمَنْ ذَكَر المَعاد و عمِلَ للحِساب...».(2)؛ خوشا به حال كسى كه به ياد معاد باشد و براى حسابرسى قيامت كار كند». نيز مى فرمايد: «اليومَ عملٌ و لا حِساب و غَدَاً حِسابٌ و لا عَمَل(3)؛ امروز وقت كار است نه محاسبه و فرداى قيامت هنگام حساب است نه عمل».

از آنجا كه هر كارى اثرى دارد و نتايج و آثار كردارها حقيقى، عينى و تكوينى است نه صرفاً اعتبارى و قراردادى، در همين دنيا نيز شمّه اى از نتايج اعمال ظاهر مى شود و مكافات و بازتاب كارها دامنگير ما مى گردد.

آنقدر گرم است بازار مكافات عمل *** گر به دقت بنگرى هر روز روزِ محشر است

همين ديدگاه، امتياز بسيار مهمى است در فلسفه اخلاق اسلامى كه آن را از فلسفه اخلاق در ساير مكتب ها جدا مى كند.

ص: 171


1- . مسند عبدالعظيم حسنى، ح 28؛ امالى طوسى، ص 652.
2- . نهج البلاغه، كلمات قصار، ش 44.
3- . همان، خطبه 42.

اينك به نمونه هايى از بازتاب اعمال انسان اشاره مى شود.

حضرت موسى عليه السلام در مناجات مى پرسد: «الهي فما جزاء مَنْ أطعَمْ مسكيناً ابتغاء وجهِك؟؛ پاداش كسى كه فقط براى تو به بپچاره اى كمك كند چيست؟».

خداوند پاسخ مى فرمايد: «آمر منادياً يُنادي يوم القيامة على رؤوس الخلائق: إنّ فلان بن فلان مِن عتقاء اللّه من النّار؛ دستور مى دهم به يك منادى كه روز قيامت بر فراز تمامى آفريدگان و بندگانم فرياد زند: به راستى فلانى در زمره كسانى است كه خدا از آتش آزادش كرده است».

موسى مى پرسد: «الهي فما جزاءُ من وصلَ رحمه؟؛ چيست پاداش كسى كه به خويشاوندانش نيكى كند؟».

خداوند مى فرمايد: «أنسأ له أجله و اُهوّن عليه سكرات الموت و يناديه خزنة الجنّة: هَلُمّ إلينا فادخُلْ مِن أيّ أبوابها شئت؛(1) مرگش را به تأخير مى اندازم و سكرات مرگ را بر او آسان مى كنم و خزانه داران بهشت به او فرياد مى زنند: به سوى ما بشتاب و از هر درى مى خواهى وارد بهشت شو...».

على عليه السلام مى فرمايد: «من أيقن بالخَلَف جادَ بالعطيّة؛(2) هر كه باور كند خداوند جاى انفاق را پر مى كند بهتر عطا مى كند». اين روايت، شرح و تفسير اين بخش از آيه شريفه است كه: «وَ ما أَنْفَقْتُمْ مِنْ شَيْءٍ فَهُوَ يُخْلِفُهُ وَ هُوَ خَيْرُ الرّازِقِينَ».(3)

و نيز مى فرمايد: هنگامى كه پيامبر صلى الله عليه و آله وسلم مرا به سوى يمن فرستاد، سفارش مى كرد: «ما حار من استخار و لا ندم من استشار؛ هر كه از خداوند خير خود را بخواهد، سرگردان و متحير نخواهد ماند و هر كه از ديگران نظرخواهى و مشورت كند پشيمان نخواهد شد».

«يا على! عليك بالدلجة، فإنّ الأرض تطوي بالليل ما لا تطوى بالنهار؛ اى على!

ص: 172


1- . مسند عبدالعظيم حسنى،، ح 39 و 43؛ بحارالانوار، ج 71، ص 382.
2- . مسند عبدالعظيم حسنى؛ عيون اخبار الرضا عليه السلام ، ج 2، ص 53، ح 214.
3- . سبأ 34، آيه 39.

ملتزم باش به شبروى و سير در آخر شب، زيرا مسافتى كه در شب پيموده مى شود در روز طى نمى شود».

توضيح: در هواى گرم حجاز، از مهتاب شب بيشتر بهره مى برند تا روزها و از اين رو قمرى بودن تاريخ بر شمسى بودن اولويت دارد. امروزه نيز براى مسافرت شبها اولويت دارد و باعث صرفه جويى در وقت است.

نويسنده كتاب «سنگفرش هر خيابان از طلاست» مى نويسد: بيش از دو سوم سال را در حال سفر به اطراف دنيا هستم، ولى برنامه ريزى مى كنم كه شب باشد و وقت خواب را از هواپيما استفاده مى كنم.

«يا على! اُغدُ على اسمِ اللّه ِ؛ فإنّ اللّه تعالى بارك لاُِمّتي في بُكُورها؛(1) در سحرگاه و سپيده دم با نام خدا حركت كن، زيرا خداى تعالى براى امتم بركت را در صبح زود قرار داده است».

متأسفانه سنت اسلامىِ سحرخيزى رو به افول است و بسيارى از مردم مسلمان به پيروى از غربيان تا نيمه هاى شب به بطالت بيدارند و در ثلث آخر شب كه هنگام نزول بركات است، خوابند.

4. پرهيز از تجملات و تشريفات
اشاره

ساده زيستى حضرت عبدالعظيم نشان مى دهد كه چقدر دقت داشته است به آموزه هاى دينى عمل كند و نوعى زندگى كم مصرف و پرسود و ثمر را براى ما ترسيم كند. پس از خودش، آثار معنوى و علمى و شاگردان فراوانى به جا گذارد، ولى از درهم و دينار و مال و منال و حتى خانه و كاشانه شخصى وى هيچ خبرى نيست.

پاس نعمت ها

حضرت عبدالعظيم عليه السلام از اجداد بزرگوارش عليهم السلام نقل مى كند: سلمان ابوذر را ميهمان

ص: 173


1- . مسند عبدالعظيم حسنى، ح 32؛ امالى طوسى، ص 136.

كرد و دو قرص نان در سفره ضيافت نهاد. ابوذر آن دو گرده نان را برداشت و پشت و رو مى كرد. سلمان پرسيد: براى چه نان ها را بررسى مى كنى؟ ابوذر پاسخ داد: ترسيدم خوب پخته نشده باشند. سلمان به شدت خشمگين شد و گفت:

به چه جرأتى بر اين دو نان بهانه مى گيرى؟ به خدا قسم بر همين دو قرص نان بسيارى از مخلوقات الهى كار كرده اند تا به ما رسيده است به قول سعدى:

ابر و باد و مه و خورشيد و فلك در كارند *** تا تو نانى به كف آرى و به غفلت نخورى

همه از بهر تو سرگشته و فرمانبردار *** شرط انصاف نباشد كه تو فرمان نبرى

سلمان توضيح داد: آبى كه در تحت عرش الهى است، ملائكه اى كه آب را به باد و ابر رسانده اند، ابرهايى كه آن را به باران تبديل كرده اند و به زمين رسانده اند، در اين آب، رعد و برق و فرشتگانى كه اين قطرات را به جايگاهشان رسانده اند، همه دخيل بوده اند؛ پس از آن، زمين و چوب خيش و آهن كشاورز و چهار پايان شخم زننده و خرمن كوب و در مرحله بعد هيزم و نمك و ... و ايادى پيشتر الهى كه نشمردم كوشيده اند تا اين لقمه در اختيار ما قرار گرفته است، چگونه شكر اينها را به جا مى آورى؟

ابوذر گفت: «إلى اللّه أتوب و أستغفر إليه مما أحدثت و إليك أعتذر مما كرهت؛ از اين حركتى كه از من سر زد، به درگاه خدا توبه و استغفار مى كنم و از شما نيز كه ناراحت شدى عذر مى خواهم».

ضيافتى ديگر

روزى سلمان ابوذر را ميهمان كرد، هنگام پذيرايى، نان خشكى از انبان درآورد و آن را خيس و مرطوب كرد و در سفره نهاد. ابوذر گفت: اگر نمك هم بود كه با نان مى خورديم و نان خورش مى كرديم خوشمزه تر بود. سلمان برخاست و مشربه آبش را برد و گرو نهاد و قدرى نمك تهيه كرد و در سفره نهاد.

ابوذر نان و نمك را مى خورد و چنين شكر مى كرد: «الحمد للّه الذي رزقنا هذه القناعة؛ سپاس ويژه خدايى است كه توفيق اين قناعت را به ما مرحمت فرمود».

ص: 174

سلمان - به طنز - گفت: اگر قناعت بود ظرف آبِ من به گرو نرفته بود.(1)

اگر همين يك سنت اسلامى، يعنى قناعت، در جهان اسلام مراعات مى شد، امروزه ملل اسلامى ذليل و اسير بيگانگان نبودند. اگر بزرگان جامعه به وادى تجملات و تشريفات نمى غلطيدند، فساد و فحشا و بى عدالتى و فاصله هاى طبقاتى به كمترين حدّ خود مى رسيد؛ همان گونه كه در آغاز انقلاب اسلامى ايران تجربه شد.

تشريفات

شريح قاضى گويد: خانه اى خريدم به هشتاد دينار و برايش سند و قباله اى نوشتم و چند نفر از افراد عادل را گواه گرفتم. اين خبر به گوش على بن أبى طالب عليه السلام رسيد. قنبر غلامش را در پى من فرستاد. هنگامى كه پيش او رفتم، فرمود: اى شريح! شنيده ام كه خانه اى خريده اى و برايش سندى نوشته اى و شاهد و گواهانى گرفته اى و مبالغى داده اى؟

گفتم: آرى.

فرمود: «يا شريح! إتّق اللّه َ، فإنّه سيأتيك مَن لا ينظر في كتابك و لا يسأل عن بيّنتك حتى يُخرجك مِن دارك شاخصاً، و يُسلّمك إلى قبرك خالصاً، فانظُر أنْ لا تكون اشتريت هذه الدار مِن غير مالِكها، و وَزِنتَ مالاً مِن غير حِلّه، فإذاً أنت قد خسرت الدارين جميعاً؛ الدنيا و الآخرة...؛ اى شريح! از خدا بترس، زيرا به زودى كسى نزد تو مى آيد كه به سند تو نگاه نمى كند و از شاهدان تو نمى پرسد تا تو را دست خالى و برهنه از خانه ات بيرون مى اندازد و تو را تنها به دست قبر مى سپارد؛ بنابراين خوب بررسى كن مبادا اين خانه را از غير مالك واقعى خريده باشى و پول غير حلال بابت آن پرداخته باشى، كه اگر چنين باشد زيان كار دو جهانى؛ هم دنيا و هم آخرت.

اى شريح! اگر هنگام معامله، پيش من آمده بودى، سندى برايت نوشته بودم كه حاضر نمى شدى به دو درهم نيز اين خانه را بخرى.

پرسيدم: چگونه مى نوشتى يا اميرالمؤمنين؟

ص: 175


1- . مسند عبدالعظيم حسنى، ح 70؛ عيون أخبار الرضا عليه السلام ، ج 1، ص 57.

فرمود: اين چنين قباله مى نوشتم:

بسم اللّه الرحمن الرحيم

اين خانه اى است كه بنده ذليلى از مرده اى كه آماده رفتن است خريدارى كرده است. از او خريده است خانه اى را در دار الغرور و جايگاه فريب از طرف فانى شوندگان به سوى لشگر نابود شوندگان.

اين خانه چهار حدّ دارد: مرز و حدّ اوّلش، منتهى به دعوت كننده آفت هاست، و حدّ دومش منتهى مى شود به انگيزه و خواهان مصيبت ها، و حدّ سوم آن منتهى است به خواننده شكنجه ها، و حدّ چهارمش مى رسد به ديو گمراه كننده و شيطان فريبنده.

و درب اين خانه از همين جا به فريب شيطان شروع مى شود. اين فريفته آرزو خريد از آن برانگيخته به مرگ، تمامى اين خانه را به قيمت خروج از عزتِ قناعت و ميانه روى و ورود به ذلت گدايى و سؤال. پس آنچه اين خريدار به دست آورد براى عزرائيل است.... كه رباينده جان هاى ستم كاران است مثل كسرى و قيصر و پادشاهان تُبّع و سلطان حمير و كسانى كه مال را بر هم انباشته مى كنند و بر ثروت مى افزايند.

و ساخت و محكم كرد و سخت برافراشت ساختمان هاى دنيا را و ذخيره كرد از ثروت ها و دل بر آن بست به اين گمان كه براى فرزندان خويش گذاشته در حالى كه تمامى آنها را نهاده براى جايگاه داورى و بازخواست و آنجاست كه زيان كنند تبه كاران.

و گواه اين داستان است عقل و وجدان، آن هنگام كه از اسارت آرزوها بيرون رود و با ديده زوال و فنا به اهل دنيا بنگرد و بشنود ندا كننده زهد را كه صدا مى زند ميدان هاى دنيا كه چقدر روشن است راستى و حقيقت براى صاحب دو ديده ظاهر و باطن.

به راستى وقت كوچ يكى از دو روز است: يا روزى كه در آن است و يا روز ديگرش، پس توشه برگيريد از بهترين كارها و نزديك كنيد آرزوها را به مرگ. پس واقعاً كوچ و رفتن و نابودى نزديك شده است.(1)

ص: 176


1- . مسند عبدالعظيم حسنى، ح 94، امالى صدوق، ص 388.

(5) عراضة الاخوان

اشاره

سفرنامه معلم حبيب آبادى به آستانه حضرت عبدالعظيم و شهر رى

(شرح حال امام زادگان و برخى از مدفونين رى)

تأليف

محمد على معلم حبيب آبادى

به كوشش صادق برزگر

ص: 177

ص: 178

مقدمه

در ميان رساله ها و كتاب هاى فراوانى كه مرحوم معلم حبيب آبادى نگاشته يكى نيز شرح سفر ايشان به مشهد مقدس است اين سفرنامه بر خلاف سفرنامه هاى ديگر گزارش طى طريق و حوادث بين راه نيست بلكه به هر شهرى رسيده عالمان و مدفونين آن شهر را بر شمرده و درباره آنها سخن گفته است.

بخش قم اين سفرنامه در جلد دهم ميراث اسلامى ايران به چاپ رسيده است و در اينجا به مناسبت كنگره بزرگداشت حضرت عبدالعظيم عليه السلام ، بخش حضرت عبدالعظيم عليه السلام ارائه مى شود.

ان شاءالله در فرصتى مناسب كليه كتاب به دست چاپ سپرده خواهد شد. اصل كتاب در اختيار حضرت آية الله حاج سيد محمد على روضاتى (دام ظله العالى) بود كه آن را با سعه صدر در اختيار ما قرار دادند.

كتاب افزون بر متن دو نوع حواشى دارد:

1. حاشيه هايى كه مؤلف در كناره كتاب ذكر كرده و با كلمه «منه» ختم مى شود كه به صورت پاورقى به همراه كلمه «منه» آمده است.

2. حاشيه هايى كه انتهاى آنها كلمه «متن» اضافه شده و مؤلف پس از تصحيح اوليه به خاطر كمبود جا آنها را در حاشيه آورده است كه در اين نگارش به متن اضافه شده و كلمه متن از انتهاى آن حذف شده است.

ص: 179

... پنجاه دقيقه از روز (سيم) بر آمده حركت كرده و هفت از روز گذشته وارد رباط باقر آباد قم شديم و هفت و سه ربع از شب رفته روانه شده، و يك و نيم از روز (چهارم) برآمده وارد ديه على آباد شاه عبدالعظيم عليه السلام شديم كه به نام مرحوم ميرزا على اصغرخان(1) صدراعظم(ره) بناء شده و چهار و هفده دقيقه از روز گذشته به راه افتاده و هفت و سى و شش دقيقه از روز برآمده به قلعه محمّد عليخان شاه عبدالعظيم عليه السلام رسيديم. و نه از شب رفته حركت كرديم و سه و ده دقيقه از روز 5 بر آمده به رباط حسن آباد شاه عبدالعظيم عليه السلام فرود آمديم. و چهار و ده دقيقه از روز بر آمده به راه افتاده و ربع به غروب مانده به قصبه طيّبه و زاويه مقدّسه حضرت شاه عبدالعظيم عليه السلام رسيديم و پس از اداء نماز مغرب و عشاء شرف اندوز زيارت مرقد محترم آن شاه زاده بزرگوار كه گويى بهشت عنبر سرشت را از آن كسب طراوت و گرمى بازار است و شاه حمزة بن الامام موسى الكاظم عليه السلام شده و به منزل معاودت كرديم و شرح حال اين بزرگواران بر اين وجه است:

[ حضرت عبدالعظيم حسنى عليه السلام ]

حضرت شاه عبدالعظيم عليه السلام از سادات محترم جليل القدر و روات معظّم عظيم الشّأن است. مقام علم و عمل و زهد و ورع و عبادت و بزرگوارى و مناعت و نامدارى و صدق لهجه و امانت و كثرت حديث و روايت و كرامات بسيار و خارق عادات بى شمار آن ولىّ حضرت پروردگار نه چنان مشهور است كه محتاج به بيان باشد. شرح احوال و مزاياى او را در كتب چند نوشته اند كه بهتر از آن ها رساله اى است كه مرحوم صاحب(2) بن عبّاد(3) عليه الرحمة مخصوص احوال او تأليف كرده و آنچه از آن ها

ص: 180


1- . او فرزند مرحوم امين السلطانره است كه گذشت تولدش سنه 1274، كشته شدنش 1 شنبه 22 رجب سنه 1325 در تهران. منه.
2- . او مرحوم وزير ابوالقاسم اسمعيل آقا است. تولدش 16 ذى القعده 326، مدت عمرش 58 سال و سه ماه و 8 روز، وفاتش شب جمعه 24 صفر 385، قبرش در بقعه مشهور در محله طوقچى اصفهان. منه.
3- . او است ابوعبدالله محمد بن عبدالله منصور بن محمد بن عيسى بن عبدالله بن عباس به عبدالمطّلب عليه السلام كه بيايد تولدش سنه 127، مدت عمرش 42 سال، وفاتش سنه 169، قبرش در ديه ماسفيدان. منه.

برمى آيد آنكه او است حضرت شاه سيّد ابوالقاسم بن عبداللّه بن ابوالحسن علىّ بن زيد بن الامام حسن المجتبى عليه السلام .

شرح احوال پدران آن جناب در اينجا موقع نگارش ندارد. اجمالاً زيد مرقوم روايت مى كند از پدرش حضرت مجتبى عليه السلام و از او فرزندش حسن مرقوم و ابومحمد حسن الامير مرقوم از اصحاب حضرت صادق است [...(1)] و عبدالله پدر آن جناب كه او را عبدالله قافه مى گويند چه از جانب جدش حسن الامير كه والى مدينه بوده، حاكم قافه شده كه نام مكانى است، پس روايت مى كند از ابان مولى زيد بن على از عاصم بن بهمدلة از شريح قاضى از حضرت امير عليه السلام و روايت مى كند از او فرزندش صاحب عنوان. و بالجمله حضرت شاه عبدالعظيم كه كنيه اش ابوالقاسم و ابوالفتح نيز بوده در روز پنج شنبه چهارم ماه ربيع الاخر سنه 173 (صد و هفتاد و سه) هجرى قمرى مطابق 25 تيرماه قديم سنه 158 يزدگردى در زمان هارون الرشيد در مدينه در خانه جدش حضرت امام حسن مجتبى متولد شده و در سلك صحابه حضرت امام محمّد تقىّ و امام علىّ النّقىّ عليهما السّلام منسلك بوده و ايشان او را بسيار معزّز و محترم و دوست داشتندى و هم او در تعظيم و احترام آن دو بزرگوار چيزى فرو نگذاشتى.

و وقتى اعتقاد خود را در اصول و فروع دين خدمت حضرت هادى عليه السلام عرضه داشته واز آن جناب تصحيح و تصديق آن صادر شد. لهذا اغلب عبارات آن را علماء مضبوط و در تكاليف به كار مى برند و جناب آقا حاجى شيخ محمّد حسين سيستانى شرحى بر آن نوشته.

ص: 181


1- . چند خط از اين مطلب كه در حاشيه به متن اصلى اضافه شده بود، در تكثير افتاده است.

و بالجمله آن جناب وقتى از سلطان زمان ترسيده به صورت قاصد در اطراف بلاد به گردش در آمده تا اينكه بدينجا رسيد كه در آن زمان شهر رى و قاعده آن مملكت مى بود و در خانه يكى از شيعيان در محلّه سكّة الموالى در زيرزمينى مسكن گرفت و شبها را به نماز و روزها را به روزه به سر مى آورد و هرگاه خلوت مى كرد، به طور استتار بيرون شده به زيارت قبر شاه حمزه مرقوم مى رفت و مى فرمود اين قبر يكى از فرزندان موسى بن جعفر عليه السلام است تا اينكه شيعيان يك يك فهميده به يكديگر خبر دادند و اكثر روات شيعه آن حدود او را شناخته به خدمتش مى رسيدند.

ابوحمّاد رازىّ گويد در سامره(1) خدمت حضرت هادى عليه السلام رسيده و مسائلى از حلال و حرام از آن جناب پرسيدم. پس از اينكه جواب دادند و خواستم آن بزرگوار را وداع كنم، فرمودند: اى ابوحمّاد هرگاه چيزى از امر دين بر تو دشوار شود، در آن حدود از عبدالعظيم بن عبداللّه حسينى عليه السلام بپرس و او را از من سلام رسان.

و آن جناب را تأليفاتى است:

اوّل: كتاب خطب حضرت امير عليه السلام (2)دوّم: كتاب روز و شب.

سيّم: كتب بسيار كه عنوان آنها روايات عبدالعظيم بن عبداللّه حسينى عليه السلام است.

و پاره اى از رجاليّون رواياتى را كه در طريق آنها آن بزرگوار وارد است، حسن شمرده اند چه گويند او اگر چه ممدوح است لكن نصّى بر توثيق او نشده و مرحوم ميرداماد قدّس سرّه در كتاب رواشح السّماويّه بسيار تهجين و تقبيح اين رأى نموده فرمايد: اگر اين بزرگوار را هيچ نبود جز همان عرض دين بر امام زمان خود و حقيقت

ص: 182


1- . بناء آن سنه 220. منه.
2- . او حضرت ابوالحسن على بن ابوطالب عليه السلام است كه بيايد تولدش روز جمعه 13 رجب سنه 6193، مدت عمرش 63 سال و 12 ماه و 8 روز، وفاتش شب 2 شنبه 21 رمضان سنه 40 در نجف. منه.

معرفتى كه از عبارات آن لائح است و قول حضرت هادى عليه السلام كه: اى ابوالقاسم حقّا كه تو ولىّ مايى واين نسب طاهر و شرف باهر، هر آينه او را بس بود. چه سادات عالى درجات و فرزندان ائمه عليهم السلام هرگاه ايمان و تقوى داشته باشند، چون ديگران نخواهند بود؛ با اينكه حكايت آمدن او به رى تا آخر به جلالت قدر و علوّ درجه او فرياد مى زند

و عبارات مرحومين جليلين ابن بابويه و نجاشى(ره) كه درباره او گفته اند (كان عابدً اورعًا مرضيّا) در تصحيح حديث او بس است؛ پس به نظر اصحّ ارجح اصوب أقدم، روايات از جهت او صحيح بلكه در أعلا درجه صحّت است. انتهى.

[ مشايخ روايت حضرت عبدالعظيم عليه السلام ]

و آن بزرگوار از جماعتى روايت مى كند:

اوّل، حضرت ابو جعفرامام محمّد جواد بن الامام رضا صلوات اللّه عليهما. تولّدش روز جمعه 10 رجب سنه 195، مدّت عمرش 25 سال و 4 ماه و 20 روز، وفاتش روز شنبه سلخ ذى القعده سنه 220، قبرش در حرم كاظمين عليهماالسلام.

دوّيم، فرزندش حضرت ابوالحسن علىّ هادىّ عليه السّلام، تولّدش روز جمعه 15 ذى الحجّه سنه 212، مدّت عمرش 41 سال و 6 ماه و 11 روز، وفاتش روز 2 شنبه 26 ج 2 سنه 254، قبرش در حرم سامره.

سيّم، مرحوم شيخ ابراهيم بن ابومحمود خراسانى رضى اللّه عنه.

چهارم مرحوم شيخ ابوالحسن علىّ بن اسباط بن سالم كوفه اى(ره) كه او از حضرت رضا عليه السلام روايت مى كند.

پنجم، مرحوم شيح بكار بن حروم كوفه اى، كه از اصحاب حضرت صادق عليه السلام است.

ششم، مرحوم شيخ ابوعلى حسن بن محبوب سرّاد بحيله كوفه اى(ره) در سنه 224 وفات شد.

ص: 183

هفتم، حضرت ابوالحسن امام على رضا بن الامام موسى الكاظم عليهماالسلام. تولّدش روز 2 شنبه 11 ذى القعده سنه 153، مدّت عمرش 49 سال و 3 ماه و 6 روز، وفاتش روز 2 شنبه 17 صفر سنه 203.

هشتم، مرحوم ابن ابوعميره.

نهم، پدر بزرگوارش عبداللّه.

دهم، عمرو بن رشيد(ره) از داود رقّى از حضرت صادق عليه السلام .

يازدهم، مرحوم صفوان بن يحيى(ره).

دوازدهم، محمد بن عمر بن يزيد از حمّاد بن عثمان.

[ شاگردان و راويان حضرت عبدالعظيم عليه السلام ]

و جمعى هم از آن جناب روايت مى كنند:

اوّل، مرحوم سهل بن زياد ادمى رضى اللّه عنه.

دوّيم، مرحوم ابوتراب عبيد اللّه حارثى.

سيّم، مرحوم شيخ ابو جعفر احمد برقىّ اعلى اللّه مقامه، وفاتش سنه 274.

چهارم، مرحوم شيخ ابو تراب عبيد اللّه بن موسى رؤيايى مازندرانى رضى اللّه عنه كه روايت مى كند از او علىّ بن فضل و از او حسن بن بن حمزة بن على و از او ابن نوح سيرافى كه گذشت.

پنجم، مرحوم سيّد عبيداللّه بن حسين علوى و روايت مى كند از او ابوالفضل شيبانى.

ششم، مرحوم احمد بن مهران و روايت مى كند از او كلينى.

هفتم، مرحوم ابراهيم (رحمه اللّه) بن على(ره) و از او عيّاشى و از او كشّى(ره)

هشتم، مرحوم سيد حسن علوى و از او فرزندش عبدالله و از او ابو المفضل شيبانى.

ص: 184

نهم، مرحوم شيخ عبدالله بن محمد عجلى(ره) و از او محمد بن فرج اجحى كرمانى و از او محمد بن محمد بن عيسى و از او صالح (عن) صدوق.

[ سال وفات حضرت عبدالعظيم حسنى عليه السلام ]

و چون ايّام و فات آن جناب نزديك شد شبى يكى از شيعيان حضرت رسول صلى الله عليه و آله رادر خواب ديد كه بدو فرمود كه نعش مردى از فرزندان مرا از سكّه الموالى بر مى دارند و در نزد شجره سيب در باغ عبدالجبّار بن عبد الوّهاب دفن مى كنند و بدين مكان كه امروز قبر آن جناب است اشاره نمود. آن مرد از خواب بيدار شده در نزد صاحب آن باغ رفت كه درخت و آن مكان را خريدارى كند. او گفت: براى چه مى خواهى؟ خواب رانقل كرد. صاحب درخت گفت: من هم به عينه اين خواب را ديدم و جاى آن درخت و تمام باغ را وقف بر شرفاء و شيعه نمود كه در آن مدفون شوند.

پس آن بزرگوار بيمار شدو پس از مدّت هفتاد و نه سال و شش ماه و يازده (11) روز قمرى عمر، در روز آدينه پانزدهم (15) ماه شوال المكرم سنه (252) دويست و پنجاه و دو هجرى قمرى مطابق 13 مهر ماه قديم سنه 235 يزدگردى در زمان المعتزّ باللّه عباسى به سراى آخرت رحلت نمود.

پس بعد از دفن آن جناب در اين محلّ در آنجا مسجدى بنا كردند و به نام همان درخت مسجد شجره و كم كم مشهد شجره مى گفتند و در قديم به همين نحو اسم ها موسوم بود و بعد از آن كه شهر رى خراب شده و غير از اين مقام مقدّس و اطراف آن چيزى از آن باقى نماند، به مرور دهور اسم مبارك آن جناب را بر اينجا نهاده در اين ازمنه اين زمين شريف را كه اكنون شهرى معتبر به اسم قصبه است (چون نزديك تهران واقع شده) شاه عبدالعظيم مى خوانند و هر يك از بزرگان ادوار و اسخياى اعصار بر بناء اين مقام محترم افزوده تا

ص: 185

بدين پايه كه اكنون ديده مى شود رسيده كه فى الحقيقه از طراوت صحن در رواق تنها عمارت افاق است.

اميدوار از حضرت كردگار چنانم كه دوباره، فيض تشرّف زيارت آن بزرگوار را روزى فرمايد. بلكه اسباب مجاورت آن تربت شريف را فراهم نمايد. حضرت رضا عليه السلام فرمودند: هر كه او را زيارت كند، بر خدا واجب مى شود كه او را به بهشت ببرد و ظاهر است كه حضرت، اين حديث را قبل از قدوم آن جناب بدين زمين فرموده و اين هم دلالت بر عظمت و بزرگوارى او دارد. چنانچه ثواب زيارت حضرت فاطمه معصومه عليهاالسلام را هم آن حضرت قبل از قدوم او به قم فرموده و شخصى از مردم رى بر حضرت هادى عليه السلام وارد شده فرمودند: كجا بوده اى؟ عرض كرد به زيارت حضرت سيّد الشّهدا عليه السلام . حضرت فرمود: اگر قبر عبدالعظيم عليه السلام را كه نزد شما است زيارت مى كردى، مثل آن بود كه قبر حسين(1) را زيارت كرده باشى.

و آن جناب را فرزندى به نام سيّد محمد بوده كه در كثرت زهد اقتدا به سيرت پدر بزرگوار نموده و نسل آن جناب بدو منقطع شده.

[ حضرت امام زاده حمزه عليه السلام ]

و حضرت شاه حمزه كه در نزد آن جناب، حرم و صحن مخصوص دارد فرزند ارجمند حضرت كاظم عليه السلام و كنيه اش ابوالقاسم است كه با حضرت شاه چراغ و مير سيد محمد، كه نيز در شيراز دفن است، از ام ولدى باشند و شرح احوالش در كتاب انوار المشعشعين(2) در شرافت قم و قميين تأليف جناب شيخ محمد على قمى(3) نوشته و

ص: 186


1- . او ابوعبدالله بن حضرت امير عليه السلام است. تولدش 3 شعبان سنه 4، مدت عمرش 56 سال و 5 ماه و 7 روز. شهادتش عصر جمعه، 10 محرم سنه 61، قبرش در حرم حسينىره در كربلا.
2- . تأليفش سنه 1325. منه.
3- . او است فرزند حسين بن على بن بهاء الدين. منه.

در آن جا مدّعى است كه در قم دفن است، بلكه غير از اين موقع در تبريز و شيراز و ترشيز هم امامزاده هايى را به نام او مى خوانند.

در طرائق الحقائق مسطور است كه چون او جدّ سلاطين صفويّه(ره) است، ايشان هر جا امامزاده اى به اين عنوان بوده، دستگاهى برايش ساخته اند. انتهى.

لكن اين بزرگوارى كه در اين جا دفن است، هركس باشد همان زيارت كردن حضرت شاه عبدالعظيم عليه السلام او را دلالت بر بزرگوارى و فيض زيارت او مى كند.

و شاه حمزهّ معهود را فرزندانى است:

اوّل، ابومحمد قاسم كه نژاد سلاطين صفويه(ره) و مرحوم حجه الاسلام آقاحاجى سيّد محمد باقر بيدآبادى اعلى اللّه مقامه بدو مى رسد.

دويّم على كه در بيرون دروازه اصفهان شيراز مزارى معروف دارد.

و روز (ششم) پس از اداى فريضه بامداد و زيارت اين دو شاهزاده عالى نژاد به زيارت اولياى امجاد و عرفاى اوتاد مرحوم طاووس العرفا و حاجى ملاّ على گنابدى و بهمن عليشاه لنجانى قدّس اللّه اسرارهم الشّريفة مشرّف شدم و شرح احوال ايشان چنين است.

[ شرح حال طاووس العرفا ]

امّا مرحوم طاووس العرفاء عليه الرّحمه، پس او است مرحوم سعادت عليشاه حاجى محمّد كاظم اصفهانى (قدّس اللّه روحه) كه شرح حالش در جلد سيّم طرائق الحقائق وغيره نوشته و آنچه از آنها بر مى آيد آنكه او از معاريف عرفا و مرشدين طالبان طريقت بوده و جذبه نفس مغناطيس اثرش هر مادّه مستعدّى را ربوده.

اصلش از سلسله مرحوم شيخ زين الدّين بن عينعلى خوانسارى رحمه اللّه است و او در دار السّلطنه اصفهان متولّد شده و در آغاز جوانى به تجارت اشتغال داشته و

ص: 187

چون توفيق او را نعم الرّفيق و ميل صحبت ارباب حال در دل او حاصل شده، به صحبت جمعى از بزرگان رسيد و آخر الامر از خدمت مرحوم مستعليشاه(1) عليه رحمه اللّه به شرف توبه و تلقين مشرّف شد و در بعضى اسفار به ملازمت آن حضرت مستسعد بود و در آن ايام چون با لباسى خوش و سيمايى دلكش در مجالس فقراء قيام به انجام مقاصد و مرام آن داشته، لهذا، مرحوم محمدشاه ايشان را طاوس العرفاء لقب دادند.

و بعد از مرحوم مستعليشاه به فيض شرافت حضور مرحوم رحمتعليشاه حاجى ميرزا كوچك زين العابدين بن حاجى محمّد معصوم شيرازى قدّس اللّه تعالى سرّه العزيز كه در 14 ع1 سنه 1208 متولّد و پس از 69 سال و 11 ماه و 3 روز قمرى عمر، در شب 1 شنبه 17 صفر سنه 1278 وفات كرده و در قبرستان باب السّلام شيراز مدفون است و در زمان خود، قطب سلسله عليّه نعمت اللهيّه بود، رسيد و از فيوضات انفاس قدسيّه آن ولىّ عصر و عارف دهر به درجات واصلين و مقامات عارفين نائل شد و در اواخر شوّال سنه 1271 اجازه تلقين ذكر انفاسىّ و أوراد آن را به طالبين خطّه اصفهان يافته و در سنه 1272 ثانيا به اجازه تلقين ذكر حيات و اوراد آن به نهجى كه معهود است، در هر جا طالبى باشد سرافراز شد و در سنه 1276 به لقب سعادتعلى و اجازه تعليم اذكار قلبيّه مشرّف گرديد و پس از فوت آن مرحوم بنابر آنچه سلسله طاووسيّه گويند، منصب قطبيّت يافته شهرتى فوق الوصف پيدا كرد. چنانچه نامش در تمام ايران منبسط گرديد و زمانى دراز دستگيرى ها و سرسپردگى ها همه به اختيار و اعتبار او به وقوع مى رسيد و عجب در اين است كه او اصلاٌ علم صورى كسب ننموده، بلكه امّى صرف بود. لكن در معانى حقايق و دقايق سيرو سلوك كمتر كسى با او برابر بوده.

ص: 188


1- . او مرحوم حاجى ميرزا زين العابدين تمكين بن اسكندر شمّاخى شروانىره است. تولدش 15 شعبان سنه 1194، وفاتش سنه 1253، قبرش در شهر جدّه، نزد حضرت حوا عليه السلام . منه.

حافظ:(1)

نگار من كه به مكتب نرفت و خط ننوشت *** به غمزه مسأله آموز صد مدرّس شد

خلاصه در سال هزار و دويست و هشتاد و اندى براى آن جناب ناملايماتى روى داد كه [ از ] توقف در اصفهان متعذّر شد.

ناچار جلاى وطن كرده به تهران متوطّن شد و در سنه 1289 از راه بادكوبه و تفليس و اسلامبول به مكّه معظمّه شرفياب شده و در ع 1 سنه 1290 از راه جبل به نجف اشرف و كربلاى معلّى رسيد و چون به تهران عود نمود، مزاج مبارك ضعيف شده، تا در سنه 1293 هزار و دويست و نود و سه هجرى قمرى مطابق سنه 1876 عيسوى، در زمان مرحوم ناصرالدّينشاه وفات كرد. و مرحوم ملا محمّد صادق(2)

روشن رحمه اللّه در تعزيه او اين اشعار را سروده كه هم بر سنگ قبرش منقود است.

گنج اسرار و مشرق الانوار *** بحر ايمان و معدن عرفان

مهبط فيض و مظهر رحمت *** صورت روح و معنى انسان

سيّمى شاه و هفتمين كاظم *** طائف كعبه، كعبه ايمان

به سعادتعلى، ولى معروف *** گشته در ملك عارفان زمان

آيه ارجعى الى ربك *** از نبى خواند و باخت نقد روان

از خرد خواستم چو تاريخش *** پى تعليم من گشود زبان

كه سعادت على چو با رحمت *** باز پيوست در رياض جنان

على و رحمت و سعادت را *** جمع كن سال رحلتش ميدان

1293= 535+648+110

ص: 189


1- . او است مرحوم خواجه شمس الدين محمد بن كمال الدين بن غياث الدين شيرازى، وفاتش سنه 791، قبرش در تكيه خودش، بيرون شيراز. منه.
2- . او مرحوم روشنعلى جناب ملامحمد طاهر بن ملا محمد صادق اردستانى اصفهانى است. وفاتش اواخر سنه 1305، قبرش در عتبات. منه.

و قبرش در حجره مخصوص در صحن امامزاده حمزه(ره) در پاى ديوار شرقى است و سنگى مرمر بر آن افتاده و او را فرزندان چند از امّهات عديده بوده.

ارشد آنها جناب معارف نصاب آقا ميرزا مهدى ساكن اصفهان و ديگر حاجى ميرزا على محمّد و آقا ميرزا على رضا آقا ميرزا آقا، ساكنين در تهران بوده اند.

و جماعتى از بزرگان آن زمان دست ارادت بدان مرحوم داده، لكن پس از وى مرحوم حاجى ملاّ سلطانعلى گنابدى عليه الّرحمه قطب آن سلسله گرديد. امّا مرحوم حاجى ملاّ علىّ عليه الرّحمة پس او است مرحوم نور عليشاه ثانى ابن سلطان محمد بن حيدر محمد بن سلطان محمد بن ملاّ دوستمحمد بن ملاّ نور محمد بن حاجى محمد بن حاجى قاسمعلى بيدختى رحمة اللّه عليه كه شرح احوالش هم در جلد سيّم طرائق و غيره نوشته.

ص: 190

(6) حضرت عبدالعظيم حسنى عليه السلام از نگاه حضرت آيه اللّه مرعشى نجفى رحمه الله

اشاره

تأليف ابوالفضل حافظيان بابلى

ص: 191

ص: 192

حضرت عبدالعظيم حسنى عليه السلام از نگاه حضرت آيه اللّه مرعشى نجفى رحمه الله(1)

1. زائر حضرت عبدالعظيم عليه السلام

اشاره

آستان مقدّس سيّد الكريم حضرت عبدالعظيم حسنى عليه السلام ، بارگاه رفيعى است كه همواره زيارتگاه اهل دل و دوستداران اهل بيت عصمت و طهارت بوده و اميد به نيل ثواب زيارت سيدالشهداء عليه السلام خيل مشتاقان را به ديار رى مى كشانده است.

يكى از زائران دلسوخته اين حرم، عالم جليل القدر، فقيه، نسّابه، مورّخ و فرهنگ بان بزرگ جهان اسلام مرحوم آيه اللّه مرعشى نجفى رحمه الله بوده كه بارها از فيض زيارت حرم حضرت عبدالعظيم عليه السلام بهره مند شده است؛ از جمله در سال 1343 ق و قبل از آن در سال 1341 ق - آن گاه كه مبتلا به بيمارى قلبى بود - عازم بيمارستان فيروزآبادى در شهر رى شد و با اينكه مردم تا كهريزك به استقبال ايشان آمده بودند، ابتدا به زيارت حرم مطهر حضرت عبدالعظيم تشرف يافت و آن گاه در بيمارستان بسترى شد.(2)

ص: 193


1- . دست مايه اصلى اين مقاله كوتاه رساله آيه اللّه مرعشى رحمه الله در شرح حال حضرت عبدالعظيم عليه السلام است، به جهت تكميل و تتميم فايده چند نكته بر آن افزوديم: از جمله «منصب افتخارى خادم آستانه» و «كرامت واقع شده در حرم حضرت عبدالعظيم درباره آيه اللّه مرعشى» و نيز «وقف نسخه هاى خطى به كتابخانه آستانه» و ... اين مقاله در چهار بند تقديم مى شود: 1. زائر حضرت عبدالعظيم عليه السلام ؛ 2. خادم آستانه حضرت عبدالعظيم عليه السلام ؛ 3. نگارش شرح حال حضرت عبدالعظيم عليه السلام ؛ 4. واقف عمده كتاب به كتابخانه آستانه حضرت عبدالعظيم عليه السلام .
2- . گنجينه شهاب، زير نظر دكتر سيد محمود مرعشى نجفى، دفتر دوم، ص 465.

در يكى از سفرهاى زيارتى، كرامتى رخ داد و از جانب حضرت عبدالعظيم عليه السلام عنايتى به آيه اللّه مرعشى شد.

شرح اين ماجرا در كتاب سرزمين كرامت(1) بدين نحو آمده است:

هديه سيد الكريم

يكى از علماى بزرگ(2) پس از آنكه مقطعى از درسش را در نجف به پايان مى برد، به تهران مى آيد و مقدمات ازدواج ايشان فراهم مى گردد. دخترى معرفى مى شود و به خواستگارى مى روند. مسائل مطابق سليقه طرفين طى مى شود، جز اينكه پدر دختر شرطى را براى داماد مطرح مى كند، تا پس از تحقق آن دختر به خانه بخت برود. شرط پدر دختر تهيه اين اقلام بود: يك جفت گوشواره، چهار عدد النگو، دو عدد پيراهن، دو قواره چادرى و دو جفت كفش.

اگرچه درخواست خانواده عروس چندان سخت و چشمگير نبود، لكن براى آن عالم بزرگوار تهيه همين قدر هم مقدور نبود. ايشان نااميد از انجام شرط، عازم قم مى شود، اما قبل ازحركت به سمت قم به قصد زيارت حضرت عبدالعظيم عليه السلام درشهر رى توقف مى كند.

آن عالم بزرگوار قبل از آنكه به حرم مشرف شود، دقايقى را در حياط صحن و مقابل ايوان مى ايستد. تمام حواسش به شرطى است كه از عهده انجام آن برنيامده است. در اين لحظه كاملاً متوجه آن حضرت مى شود و مشكل را با آن وجود مقدس در ميان مى گذارد. در حالتى دلشكسته زار زار مى گريد و براى آنكه كسى متوجه نشود، عبايش را روى صورتش مى گيرد.

ص: 194


1- . سرزمين كرامت (20 سرگذشت از كرامات سيد الكريم حضرت عبدالعظيم حسنى عليه السلام )، تهيه و تنظيم: معاونت فرهنگى آستان مقدّس حضرت عبدالعظيم عليه السلام ، انتشارات دارالحديث، 1375 ش، ص 43 - 44.
2- . اين عالم جليل القدر مرحوم آيه اللّه العظمى مرعشى نجفى بود و اين ماجرا مربوط به دوران طلبگى ايشان است.

چند لحظه بعد، كسى دست روى شانه اش مى گذارد و آرام به گوشش مى خواند كه: آقا! بسته تان را برداريد تا خداى نكرده كسى آن را نبرد! و ايشان ناراحت از اينكه او را از چنين حالى بيرون آورده اند، مكثى مى كند و بعد چشم مى اندازد، بسته اى جلوى پايش افتاده است! ابتدا اعتنا نمى كند، اما بلافاصله طنين صدايى را، كه لحظاتى قبل او را متوجه اين بسته كرده بود، در ذهنش مى نشيند. نگاه جست وجوگرش كسى را نمى يابد. بسته را مى گشايد. درون بسته اين اشيا به طور مرتب چيده شده بود:

دو جفت كفش زنانه، دو قواره چادرى، دو عدد پيراهن، چهار عدد النگوى طلا و يك جفت گوشواره.

2. خادم آستانه حضرت عبدالعظيم عليه السلام

اشاره

عشق و محبّت مرحوم آيه اللّه مرعشى به خاندان رسالت و اهل بيت عصمت و طهارت عليهم السلام از لابه لاى گفته ها، نوشته و رفتارشان به خوبى نمايان بود؛ به طورى كه با دارا بودن مقام مرجعيّت، هميشه خود را كوچك ترين خادم خاندان پيامبر صلى الله عليه و آله معرّفى مى كرد و در نوشته هايش همواره جمله زيباى «خادم علوم اهل البيت عليهم السلام » به چشم مى خورد.

علاقه شديد ايشان به ساحت مقدّس امامان طاهر و اولاد گرامى شان باعث شد تا در بسيارى زيارتگاه ها سمت افتخارى «خادم» آن آستانه ها را به خود اختصاص دهد و به آن مباهات نمايد.

برخى از مناصب افتخارى خدمتگذارى ايشان در تعدادى از بقاع متبركه و در آستانه هاى بعضى از امامزادگان و مشاهد مشرفه در ذيل آورده مى شود.

مناصب افتخارى

يك. منصب افتخارى خدمتگذارى در حرم سيدالشهدا عليه السلام در كربلاى معلاّ كه به وسيله توليت حرمين شريفين امام حسين عليه السلام و حضرت ابوالفضل العباس و سركشيك و چند تن از خدام مهر و امضا شده است.

ص: 195

دو. مناصب پرافتخار نقيب الساداتى و تدريس در حرم حسينى و حضرت ابوالفضل العباس عليه السلام .

سه. منصب افتخارى خدمتگذارى حرم ابوالفضل العباس عليه السلام در كربلاى معلّى كه به امضاى رئيس خدام و چند تن از ديگر خدمتگذاران آن حرم شريف رسيده است.

چهار. مقام مدرّسى آستانه حضرت فاطمه معصومه عليهاالسلام در قم كه به تاريخ 14 آذر 1348 صادر و به وسيله توليت آستانه امضا شده است.

پنج. منصب افتخارى نسّابه آستانه مقدسه حضرت فاطمه معصومه عليهاالسلام در قم كه به تاريخ 13 تير 1316 به وسيله توليت آستانه امضا و صادر شده است.

شش. منصب پرافتخار امام جماعت مادام العمرى آستانه مقدسه حضرت فاطمه معصومه عليهاالسلام كه در 17 شهريور 1360 به وسيله توليت آستانه مقدسه، آقاى احمد مولائى، امضا و صادر شده است.

هفت. منصب خادم افتخارى آستانه مقدسه حضرت فاطمه معصومه عليهاالسلام .

هشت. منصب افتخارى خدمتگذارى بقعه متبرّكه حضرت سلطان سيد جلال الدين اشرف در آستانه اشرفيه گيلان كه توليت وقت آستانه مقدّسه، در تاريخ اول شوال 1380، مطابق 28 اسفند 1339، امضا و صادر شده است.

نه. منصب خدمت افتخارى در حرم حضرت عبدالعظيم حسنى در شهر رى.

ده. منصب خدمت افتخارى حرم على بن امام محمدباقر در مشهد اردهال كاشان.

يازده. منصب افتخارى خدمتگذارى در حرم احمد بن امام موسى بن جعفر عليه السلام ، معروف به شاهچراغ، در شيراز.

دوازده. منصب خدمت افتخارى در حرم ثامن الحجج، على بن موسى الرضا عليه السلام در مشهد مقدس.(1)

ص: 196


1- . شهاب شريعت، ص 284 - 286؛ گنجينه شهاب، دفتر دوم، ص 467 - 468.

احكام صادره اين مناصب افتخارآميز هم اكنون در ميان اسناد زندگينامه ايشان موجود است.

3. نگارش شرح حال حضرت عبدالعظيم عليه السلام

اشاره

مرحوم آيه اللّه مرعشى، شوق به زيارت خاندان عترت را نه تنها با زيارت مراقد آنان، بلكه با نگارش آثار متعدّد درباره زيارت و اماكن زيارتى و شرح حال امامزادگان نيز نشان داد.

معظم له با بهره گيرى از تبحّرى كه در علم انساب داشت، به نحوى كه به حق سرآمد تبارشناسان معاصرش خواندند، بيش از ده اثر درباره تعيين مراقد امامزادگان و شرح حال آنان نگاشت.(1)

از جمله آثار ارزنده ايشان در علم انساب، حاشيه مفصّل و عالمانه اى است كه بر «عمدة الطالب» نگاشتند.(2) در متن اين كتاب، ضمن معرّفى اعقاب «على الشديد»، اشاره كوتاهى به شرح حال حضرت عبدالعظيم عليه السلام شده است. مرحوم آيه اللّه مرعشى حاشيه مفصّلى بر اين بخش نگاشته و به شرح حال آن حضرت و روايات رسيده از ايشان، با استفاده از منابع گوناگون، پرداخته است. مى توان اين بخش از كتاب را رساله اى مستقل در شرح حال حضرت عبدالعظيم عليه السلام به قلم آيه اللّه مرعشى رحمه الله برشمرد.(3)

ص: 197


1- . ر.ك: گنجينه شهاب، دفتر دوم، ص 466 - 467.
2- . حواشى مرحوم آيه اللّه مرعشى با عنوان التعاليق الشريفه على العمدة، با تحقيق حجة الاسلام سيد مهدى رجايى، تحت اشراف آيه اللّه زاده دكتر سيد محمود مرعشى، در چند جلد آماده طبع و نشر است.
3- . با تشكّر از آقاى سيد مهدى رجايى كه جهت آگاه ساختن ما از محلّ بحث و همچنين تقدير و تشكّر از آقاى دكتر مرعشى كه متن برگزيده از كتاب را پيش از انتشار در اختيار نهادند.
أعقاب على الشديد

و امّا علي الشديد(1) بن الحسن بن زيد بن الحسن بن علي بن ابى طالب، ويكنّى أبا الحسن، و اُمّه اُمّ ولد، و عقبه من ابنه عبداللّه بن علي، اُمّه اُمّ ولد.

قال أبونصر سهل بن داود البخاري: يقال: إنّ عبداللّه بن علي استلحقه الحسن بن زيد - و هو جدّه - بعد موت ابنه(2) علي بالقافة، و ذلك انّ اباه عليّاً هلك في حياة أبيه الحسن بن زيد، و اُمّ ابنه عبداللّه جارية بيعت و لم يعلم انّها حامل، فلمّا توفّي علي بن الحسن بن زيد ردّها المشتري إلى ابيه الحسن بن زيد، فولدت عبداللّه، فشكّ فيه، فدعا

بالقافة فألحقوه به، و اسم الجارية هيفاء.(3)

فولّد عبداللّه بن علي الشديد: عبدالعظيم السيّد الزاهد(1) المدفون في مسجد الشجرة بالري، و قبره يزار. و أحمد.

* * *

(1) قوله: «عبدالعظيم السيّد الزاهد».

أقول: يروي عن عبدالعظيم الحسني جماعة، منهم: عبيداللّه بن موسى.

و في كتاب اعلام الورى، لشيخنا القدوة ابي علي الفضل بن الحسن الطبرسي المتوفّى شهيداً سنة (548): رواية شيخنا الصدوق عن علي بن عبداللّه الورّاق، عن محمّد بن هارون الصوفي، عن عبيداللّه بن موسى، عن عبدالعظيم بن عبداللّه الحسني، عن صفوان بن يحيى، عن ابراهيم بن ابيزياد، عن ابي حمزة الثمالي، عن ابي خالد الكابلي، عن السجّاد عليه السلام النصّ الدالّ على امامة الائمّة عليهم السلام .(4)

و في ذلك الكتاب ايضاً: رواية الصدوق، عن ابي العبّاس محمّد بن ابراهيم بن اسحاق الطالقاني، عن الحسن بن اسماعيل، عن سعيد بن محمّد القطّان، عن عبيداللّه بن موسى الروياني، عن عبدالعظيم بن عبداللّه الحسني، عن علي بن الحسن بن زيد بن علي بن الحسين، عن عبداللّه بن محمّد بن جعفر الصادق حديث اللوح، فراجع.(5)

و في ذلك الكتاب ايضاً: و ممّا روي عن ابي جعفر الثاني عليه السلام في مثله، ما رواه عبدالعظيم بن عبداللّه

الحسني، قال: دخلت على الحديث.(6)

و فيه ايضاً: و ممّا روي عن ابي الحسن علي بن محمّد العسكري عليهماالسلام في ذلك، ما رواه عبدالعظيم بن عبداللّه الحسني، قال: دخلت على سيّدي ابي الحسن على بن محمّد العسكري.(7)

ص: 198


1- . قوله: «عبدالعظيم السيّد الزاهد».
2- . في سرّ السلسلة: ابيه.
3- . سرّ السلسلة العلويّة، ص 24.
4- . اعلام الورى، ص 384.
5- . اعلام الورى، ص 374.
6- . اعلام الورى، ص 408.
7- . اعلام الورى، ص 409.

و في كتاب التوحيد، لشيخنا الحافظ الصدوق رحمه الله في باب معنى سبحان اللّه، ما لفظه: حدّثنا محمّد بن موسى بن المتوكّل، قال: حدّثنا علي بن الحسين السعدآبادي، عن احمد بن ابي عبداللّه البرقي، عن عبدالعظيم بن عبداللّه الحسني، عن علي بن اسباط، عن سليم مولى طربال، عن هشام الجواليقي، قال: سألت اباعبداللّه عليه السلام عن قول اللّه عزّوجلّ «سبحان اللّه» ما يعنى به؟ قال: تنزيهه.(1)

و في ذلك الكتاب ايضاً: في باب معنى التوحيد و العدل، ما لفظه: حدّثنا محمّد بن احمد بن السناني المكتب، قال: حدّثنا محمّد بن ابي عبداللّه الكوفي، قال: حدّثنا سهل بن زياد الآدمي، عن عبدالعظيم بن عبداللّه الحسني، عن الامام علي بن محمّد، عن ابيه محمّد، عن ابيه علي الرضا عليه السلام الخبر.(2)

و في كتاب شرح مشيخة الفقيه، للعلاّمة مولانا التقي المجلسي، ما محصّله: انّ عبدالعظيم الحسني هذا عظيم الشأن، جليل القدر، و يظهر جلالة قدره من رواياته، و في النجاشي بعد ذكر النسب: ابوالقاسم، له كتاب خطب اميرالمؤمنين عليه السلام ، ثمّ نقل عن الأمالي لشيخنا الصدوق بسنده الى عبيداللّه بن موسى الروياني، عن عبدالعظيم روايات فراجع.

و كذا روى الصدوق بسنده عن محمّد بن يحيى العطّار، عمّن دخل على مولانا ابي الحسن الهادى عليه السلام من أهل الري، قال: فقال: أين كنت؟ قلت: زرت الحسين عليه السلام ، قال: اما لو أنّك زرت قبر عبدالعظيم عندكم

لكنت كمن زار الحسين بن علي عليه السلام ، و قال الصدوق في حقّه: و كان مرضيّاً.

أقول: و في فهرست شيخ الطائفة أنّه يروي عنه سهل بن زياد، و ابوتراب الحارثي.(3)

و في كتاب علل الشرائع، لشيخنا الصدوق: رواية سهل بن زياد الآدمي، عن سيّدنا عبدالعظيم، و السند هكذا، قال الصدوق: حدّثنا احمد بن محمّد الشيباني، قال: حدّثنا محمّد بن احمد الأسدي الكوفي، عن سهل بن زياد، عن عبدالعظيم بن عبداللّه الحسني، قال: سمعت علي بن محمّد العسكري عليهماالسلامالحديث.(4)

و في كتاب الأمالي ايضاً، روايته بهذا السند، قال: حدّثنا محمّد بن موسى بن المتوكّل، قال: حدّثنا علي بن الحسين السعدآبادي، عن احمد بن ابيعبداللّه البرقي، عن عبدالعظيم بن عبداللّه الحسني، عن الامام ابيجعفر محمّد الجواد عليه السلام الحديث.(5)

و في ذلك الكتاب ايضاً: حدّثنا علي بن احمد، قال: حدّثنا محمّد بن ابي عبداللّه الكوفي، عن سهل بن زياد الآدمي، عن عبدالعظيم بن عبداللّه الحسني، عن الامام علي الهادي عليه السلام الحديث.(6)

و في ذلك الكتاب ايضاً: حدّثنا علي بن احمد بن موسى، قال: حدّثنا محمّد بن هارون الصوفي، قال:

ص: 199


1- . التوحيد للشيخ الصدوق، ص 312، ح 2، طبع مؤسّسة النشر الاسلامي قم.
2- . التوحيد للشيخ الصدوق، ص 96، ح 2.
3- . روضة المتّقين، ج 14، ص 163 - 165.
4- . علل الشرائع، ص 34، طبع النجف الأشرف.
5- . الأمالى للشيخ الصدوق، ص 71 - 72، به رقم: 39، طبع مؤسّسة البعثة قم.
6- . الأمالى، ص 276، به رقم: 307.

حدّثنا عبيداللّه بن موسى الروياني، قال: حدّثني عبدالعظيم بن عبداللّه الحسني، عن ابراهيم بن ابي محمود، عن الامام علي الرضا عليه السلام الحديث.(1)

و في ذلك الكتاب ايضاً: حدّثنا احمد بن محمد بن احمد السناني المكتب، قال: حدّثنا محمّد بن ابي عبداللّه الكوفي، قال: حدّثنا سهل بن زياد الآدمي، عن عبدالعظيم بن عبداللّه الحسني، عن الامام علي الهادي عليه السلام الحديث.(2)

و في ذلك الكتاب ايضاً: حدّثنا علي بن احمد بن موسى، قال: حدّثنا محمّد بن هارون الصوفى، قال: حدّثنا عبيداللّه بن موسى الروياني، قال: حدّثنا عبدالعظيم بن عبداللّه الحسني، عن الامام علي الهادي عليه السلام الحديث.(3)

و في ذلك الكتاب بالسند المذكور، و قد أنهاه إلى عبدالعظيم، عن الامام ابيجعفر الجواد عليه السلام الحديث.(4)

و فيذلك الكتاب ايضاً: عن علي بن احمد بن موسى، عن محمّد بن هارون، عن عبيداللّه بن موسى، عن عبدالعظيم الحسني، عن عليبن محمّدالهادي، عن آبائه عليهم السلام ، قال قال اميرالمؤمنين عليه السلام : من دخله العجب هلك.(5)

و في ذلك الكتاب ايضاً: حدّثنا محمّد بن موسى بن المتوكّل، قال: حدّثني علي بن الحسين السعدآبادي، عن احمد بن ابيعبداللّه البرقي، قال: حدّثني عبدالعظيم بن عبداللّه الحسني، قال: حدّثني الحسن بن عبداللّه بن يونس، عن يونس بن ظيبان، عن الصادق عليه السلام الحديث.(6)

و في ذلك الكتاب ايضاً: حدّثنا علي بن احمد بن موسى الدقّاق، قال: حدّثنا محمّد بن ابي عبداللّه الكوفي، قال: حدّثنا ابوسعيد الحسن بن ابيزياد الآدمي الرازي، قال: حدّثنا عبدالعظيم بن عبداللّه الحسني، عن الامام ابيجعفر محمّد الجواد عليه السلام الحديث.(7)

و في كتاب معاني الأخبار، لشيخنا الصدوق ايضاً، ما لفظه: حدّثنا محمّد بن احمد الشيباني، قال: حدّثنا محمّد بن ابي عبداللّه الكوفي، قال: حدّثنا سهل بن زياد، عن عبدالعظيم بن عبداللّه الحسني، عن الامام علي الهادي عليه السلام الحديث.(8)

و فيه ايضاً: رواية المؤلّف، عن السيّد المظفّر بن جعفر بن المظفّر العلوي العبّاسي، عن جعفر بن محمّد بن مسعود، عن ابيه، عن ابراهيم بن علي، عن عبدالعظيم بن عبداللّه الحسني، عن الحسن بن محبوب، عن معاوية بن عمّار، عن الصادق عليه السلام الخبر.(9)

و في ذلك الكتاب ايضاً: حدّثنا ابوالقاسم علي بن احمد بن موسى بن عمران الدقّاق، قال: حدّثنا محمّد بن ابيعبداللّه الكوفي، قال: حدّثنا سهل بن زياد الآدمي، عن عبدالعظيم بن عبداللّه الحسني، عن الامام علي الهادي عليه السلام الحديث.(10)

ص: 200


1- . الأمالى، ص 494، به رقم: 672 و رقم: 307.
2- . الامالى، ص 495، به رقم: 675.
3- . الأمالى، ص 419، به رقم: 557.
4- . الأمالى، ص 527، به رقم: 715.
5- . الأمالي للشيخ الصدوق، ص 531، به رقم: 718.
6- . الأمالي، ص 688، به رقم: 945.
7- . الأمالي، ص 752، به رقم: 1010.
8- . معاني الاخبار، ص 139. طبع طهران.
9- . معاني الأخبار، ص 322.
10- . معاني الأخبار، ص 387.

و في كتاب كفاية الأثر، للحافظ شيخنا علي بن محمّد بن علي الخزّاز القمّي الرازي، رواية سندها كذا:... حدّثنا محمّد بن ابي عبداللّه الكوفي، عن سهل بن زياد الآدمي، عن عبدالعظيم بن عبداللّه الحسني، عن ابيجعفر الامام محمّد الجواد عليه السلام الحديث.(1)

و في ذلك الكتاب هكذا: حدّثنا هارون الصوفي، قال: حدّثنا ابوتراب عبيداللّه بن موسى الروياني، عن عبدالعظيم بن عبداللّه الحسني، عن الامام علي الهادي عليه السلام الحديث.(2)

و في كتاب ثواب الاعمال، لشيخنا الصدوق ابيجعفر محمّد بن علي بن موسى بن بابويه القمُي، ما لفظه: حدّثني علي بن احمد، قال: حدّثني حمزة بن القاسم العلوي، قال: ثنا محمّد بن يحيى العطّار، عمّن دخل على ابي الحسن علي بن محمّد الهادي عليه السلام من اهل الري، قال: دخلت على ابي الحسن العسكري عليه السلام ، فقال: اين كنت؟ قلت: قد زرت الحسين عليه السلام ، فقال: اما انّك لو زرت قبر عبدالعظيم عندكم كنت كمن زار الحسين بن على عليهماالسلام.(3)

و قال النعماني في كتاب الغيبة، ما لفظه: عن الكليني، عن بعض رجاله، عن عبدالعظيم بن عبداللّه الحسني، عن مالك بن عامر، عن المفضّل بن عمر، عن الصادق عليه السلام .(4)

و في كتاب المحاسن للبرقي، ما لفظه: عنه، عن عبدالعظيم بن عبداللّه العلوي، عن الحسن بن علي، عن بعض اصحابنا، عن الصادق عليه السلام الخبر.(5)

و فيه ايضاً، ما لفظه: عنه، عن عبدالعظيم بن عبداللّه و كان مرضيّاً، عن محمّد بن عمر، عن حمّاد بن عثمان، عن عيسى بن السري، قال: قلت لأبي عبداللّه الخبر.(6)

و في كتاب الأمالي للشيخ الطوسي: عن جماعة، عن ابي المفضّل، عن عبيداللّه بن الحسين العلوي، عن ابيه، عن عبدالعظيم بن عبداللّه الحسني، عن ابيجعفر، عن آبائه، عن اميرالمؤمنين عليه السلام في حديث، قال: إنّ اللّه بكرمه و فضله يدخل العبد بصدق النيّة و السريرة الصالحة الجنّة.(7)

و فيه ايضاً: رواية المؤلّف، عن الحسين بن عبيداللّه، عن علي بن محمّد بن محمّد العلوي، عن محمّد بن موسى الرقّي، عن علي بن محمّد بن ابيالقاسم، عن احمد بن ابيعبداللّه البرقي، عن عبدالعظيم بن عبداللّه الحسني، عن ابيه، عن أبان مولى زيد الشهيد، عن عاصم بن بهدلة، عن شريح القاضى، عن على عليه السلام الخبر.(8)

و قال العلاّمة المولى محمّد بن المولى علي اللاهيجي تلميذ السيّد المحقّق الداماد فيكتابه خير الرجال المخطوط: إنّ من تآليف شيخنا الصدوق كتاب جامع كتاب اخبار عبدالعظيم بن عبداللّه الحسني.

ص: 201


1- . كفاية الأثر للخزّاز، ص 277، طبع قم.
2- . كفاية الأثر، ص 282.
3- . ثواب الأعمال، ص 124، طبع مكتبة الصدوق طهران.
4- . كتاب الغيبة النعماني، ص 135، طبع مكتبة الصدوق طهران.
5- . المحاسن، ج 1، ص 88.
6- . المحاسن، ج 1، ص 92.
7- . الأمالي للشيخ الطوسي، ص 602، به رقم: 1245، طبع مؤسّسة البعثة قم.
8- . الأمالي للشيخ الطوسى، ج 2، ص 652، به رقم: 1353.

و أولد عبدالعظيم: محمّد بن عبدالعظيم، كان زاهداً كبيراً، و انقرض محمّد بن عبدالعظيم و لا عقب له.

و امّا احمد بن عبداللّه بن الشديد، فقال العمري الكبير النسّابة: أعقب.(1) و قال أبواليقظان: ما أعقب.(2)

و قال شيخنا أبوالحسن العمري: و الذي عليه العمل أنّه أعقب من ولده: السبيعي، و هو أبومحمّد القاسم بن الحسين نقيب الكوفة(1) بن القاسم بن احمد بن عبداللّه بن علي الشديد(3)، نسب إلى محلّة بالكوفة يقال لها: السبيعيّة، و له عقب بها يقال لهم: السبيعيّون.

و كان القاسم السبيعي من أعيان العلويّين، و من ولده: يحيى بمصر، ولي قضاء بعض تلك البلاد.

* * *

(1) قوله: «الحسين نقيب الكوفة».

أقول: ذكره الحافظ الخطيب في تاريخ بغداد، و أنّه ولّد أبامحمّد القاسم الشهير بالسبيعي، و سرد النسب هكذا: السبيعي و هو ابومحمّد القاسم بن الحسين نقيب الكوفة بن القاسم بن احمد بن عبداللّه بن علي بن الحسن بن زيد بن الحسن، و قال: إنّ الحسين النقيب المذكور، حدّث عن أبي الوليد محمّد بن احمد بن برد الأنطاكي، روى عنه محمّد بن إسماعيل الورّاق.(4)

ص: 202


1- . المجدي، ص 35.
2- . سرّ السلسلة العلويّة، ص 24 عنهما.
3- . المجدي، ص 35.
4- . تاريخ بغداد، ج 8، ص 87.

4. واقف عمده كتاب به كتابخانه آستانه حضرت عبدالعظيم عليه السلام

خدمات آيه اللّه مرعشى در حوزه كتاب و فرهنگ بر كسى پوشيده نيست. همّت عالى ايشان به حدّى بود كه حتى با نماز و روزه استيجارى ميراث فرهنگى شيعه را حفظ نمود و امروز بحمداللّه كتابخانه بزرگ ايشان همچون خورشيدى در جهان اسلام مى درخشد و از بزرگ ترين گنجينه هاى مخطوطات اسلامى در عالم است. عشق به كتاب و كتابخانه و دانش پژوهان، موجب شد تا معظم له سفارش كند در كتابخانه، زير پاى افرادى كه براى مطالعه علوم آل محمد صلى الله عليه و آله به اين كتابخانه مى آيند، دفن شود.

ايشان از سال هاى آغازين سكونت در قم، به فكر تشكيل كتابخانه هاى مختلف و كمك به كتابخانه هاى موجود و مراكز علمى و دانشگاهى افتادند. از اين رو، از مجموعه كتاب هايى كه با رنج زياد فراهم كرده بود، تعداد 278 نسخه خطّى نفيس را به كتابخانه دانشكده الهيات و معارف اسلامى دانشگاه تهران اهدا كرد كه تفصيل آن در مقدمه جلد اول فهرست نسخه هاى خطى كتابخانه آمده است. همچنين شمار زيادى از نسخه هاى خطّى و كتب چاپى را به كتابخانه هاى آستان قدس رضوى، آستانه حضرت معصومه عليهاالسلام ، آستانه احمد بن موسى (شاهچراغ)، مدرسه فيضيه و ... اهدا كردند.(1)

نسخه هاى خطى وقفى آيه اللّه مرعشى به كتابخانه آستانه حضرت عبدالعظيم عليه السلام رونق بخشيد.

فهرست تفصيلى نسخه هاى خطى آستانه حضرت عبدالعظيم عليه السلام را نگارنده سطور در دو جلد تنظيم كرده و به زودى ضمن منشورات كنگره حضرت عبدالعظيم عليه السلام به چاپ مى رسد. در آن فهرست، كتاب هاى وقفى آيه اللّه مرعشى مشخص شده است و جا دارد فهرستى از كتاب هاى وقفى ايشان به كتابخانه هاى مختلف تهيه شود.

ص: 203


1- . گنجينه شهاب، دفتر دوم، ص 427.

ايشان در دو مرحله در سال هاى 1338 و 1339 ش تعداد 400 نسخه خطى به كتابخانه آستانه حضرت عبدالعظيم عليه السلام اهدا نمودند؛ از جمله آنها نسخه اى نفيس از تحرير الاحكام علامه حلى است كه به خط احمد بن حسن بن يحيى فراهانى در روز جمعه 23 ربيع الثانى 721 كتابت آن به پايان رسيده و در چند جاى نسخه بلاغ از فخر المحققين مشاهده مى شود.

همچنين دوره جواهر العقول فى شرح فرائد الاصول از سيد ابوالقاسم اشكورى به خط مؤلف در بين كتاب هاى وقفى مذكور است.

نسخه اى از شرح ابن ناظم بر الفيه ابن مالك به خط ابراهيم بن يونس جوازرى با تاريخ كتابت 2 ربيع الثانى 1084 در ميان اين موقوفات است. صفحه آخر اين نسخه، افتاده بوده و مرحوم آيه اللّه مرعشى به خط مبارك خود آن را تكميل نموده اند.

و نيز مجموعه اى شامل دو رساله از مير محمد بن ابى طالب استرآبادى به نام هاى: 1. ترجمه دعاى صنمى قريش، 2. ترجمه نفحات اللاهوت، در بين موقوفات پيش گفته به چشم مى خورد. اين نسخه در 1036 ق كتابت شده و رساله اول آن ظاهراً منحصر به فرد است.

علاوه بر اينها، نسخه هاى متعدد و ارزنده اى از كتب اربعه حديثى شيعه و كتاب هاى تاريخى و فقهى و اصولى و كلامى و در يك جمله كتاب هاى حوزوى و اسلامى در بين نسخه هاى وقفى آيه اللّه مرعشى به كتابخانه مذكور مشاهده مى شود.

ص: 204

(7) كوچ مسافر رى

اشاره

تحقيقى جامع پيرامون تولد و شهادت حضرت عبدالعظيم حسنى عليه السلام

تأليف:

سيد صادق حسينى اشكورى

ص: 205

ص: 206

بسم اللّه الرحمن الرحيم

الحمد للّه رب العالمين ، والصلاة والسلام على رسوله و آله الميامين وأصحابه الذين ثبتوا على دينه المبين .

مقدمه

مقاله اى كه از نظر خوانندگان گرامى مى گذرد ، بررسى تاريخى - روايى درباره تاريخ تولد و وفات حضرت عبدالعظيم حسنى عليه السلام و كيفيت رحلت آن بزرگوار است.

بر عزيزان پوشيده نيست ، امروزه تاريخ تحليلى و تحليل تاريخى از اهميت ويژه اى برخوردار است . البته شايد بررسى هاى گوناگون نسبت به زمانهاى نزديك ما گر چه حائز اهميت است ولى بسيار دشوار نباشد ؛ چرا كه منابع مختلفى كه توسط ملل گوناگون نگاشته شده است كار تفحص و نتيجه گيرى را آسان مى كند . اما اين امر در مورد تاريخهاى قديم كه در هاله اى از ابهام قرار دارد به همان اندازه كه اهميت دارد ، داراى دشوارى هاى مخصوص به خود نيز هست . از بين رفتن هزاران هزار كتاب اصيل از گنجينه هاى نياكان ما ، و در فشار بودن هميشگى سادات و شيعيان - بالخصوص - بررسى هاى تاريخى شيعه را با دشواريهايى مواجه نموده است .

اما به حكم « ما لا يدرك كله لا يترك كله » در اين مقال گوشه اى از زواياى موضوع را بررسى كنيم تا دوستان و آيندگان با تكميل نواقص و ضعفهاى آن ان شاء اللّه دريچه اى جديد و تحقيقى لايق براى آينده فراهم آورند.

در ابتداى گفتار بايد تصريح كرد : در اين مقال بر آن نيستيم تا با اثبات تاريخى - ولو غير قابل اعتماد - و يا اثبات شهادت سيد بزرگوار حسنى ، تاريخ سازى كنيم يا به

ص: 207

تحريك عواطف بپردازيم ، بلكه غرض فقط بررسى تاريخى و روايى و نقل اقوال مختلف است با آنچه از شواهد و قرائن وجود دارد و نهايتاً قضاوت را به خواننده مى سپاريم .

اينك گفتار حاضر را در سه بخش تدوين كرده توضيح خواهيم داد :

بخش اول : تاريخ تولد

بخش دوم : تاريخ رحلت

بخش سوم : كيفيت رحلت

از نظر نگارنده ، بخش سوم از اهميت بيشترى برخوردار است ؛ زيرا درباره آن كمتر گفته شده و شايد ثمره بيشترى نيز داشته باشد .

ص: 208

بخش نخست: تاريخ تولد

اشاره

درباره تولد حضرت عبدالعظيم عليه السلام اطلاع روشنى در دست نداريم .

جناب آقاى عزيزاللّه عطاردى در كتاب خود كه درباره حضرت عبد العظيم عليه السلام نگاشته(1) مى گويد :

از تاريخ تولد حضرت عبدالعظيم اطلاع درستى نيست و در مصادر ترجمه او از اين موضوع ذكرى بميان نيامده ، ما هر چه در اين مورد تحقيق كرديم به اين مطلب برنخورديم ، ولى آنچه مسلم است وى در زمان حضرت موسى بن جعفر عليهما السلام حيات داشته .

اكثر ترجمه نويسان نيز درباره تولد حضرت يا اشاره اى نكرده اند و يا تصريح نموده اند كه از تولد آن حضرت اطلاع دقيقى در دست نيست .

قول اول : تولد در سال 173 :
اشاره

اولين منبع فارسى كه تاريخ دقيق تولد آن حضرت را بيان داشته كتاب نور الآفاق حاج شيخ جواد شاه عبدالعظيمى است كه در سال 1343 ه . ق تأليف شده و در سال 1344 در 130 صفحه جيبى به چاپ رسيده است .

قبل از نقل كلام نور الآفاق بايد درباره اعتبارمؤلف وكتاب وى گفتگويى كرد.

مرحوم رازى دراختران فروزان رى(2) درباره وى مطالبى نگاشته كه خلاصه اش اين است:

شيخ جواد كنى فرزند دوم حاج شيخ مهدى لاريجانى و سبط علامه كنى در شهر رى به دنيا آمد . پس از خواندن سطوح راهى نجف شد و از محضر آخوند خراسانى

ص: 209


1- . عبد العظيم الحسنى حياته و مسنده زندگانى حضرت عبدالعظيم عليه السلام ، ص 63 .
2- . اختران فروزان رى، ص 79.

و حاج ميرزا حسين خليلى تهرانى بهره برد . سپس به رى مراجعه و در مسجد صحن به اقامه جماعت و ترويج دين پرداخت و منبرى شيرين داشت . تصنيفاتى مانند نور الآفاق و چيزهاى ديگر مانند خصائص عظيميه در شرح حال حضرت عبدالعظيم عليه السلام دارد كه چندان مفيد نيست . در سال 1358 قمرى رحلت كرده در ايوان مطهر حضرت عبدالعظيم كنار برادرش دفن شد .

يكى از مدرّسين محترم حوزه هم در مقاله خود(1) با عنوان آشنايى با حضرت عبدالعظيم و مصادر شرح حال او اين مطلب را نقل كرده و سپس مى نويسد:

در كتاب نور الآفاق مطالب تازه اى ديده مى شود كه هر كدام دليل بر بى اعتبارى اين كتاب مى تواند باشد .

سپس به نقل بعضى از مطالب بى اساس آن كتاب پرداخته و آنگاه مى گويد :

نگارنده اين رساله پس از نگاه كردن كتاب نور الآفاق و آگاهى بر محتواى آن به اين نتيجه رسيده كه مطالب تازه اين كتاب بى اساس و غير معتبر است ، و حمل بر صحت آن اين است كه حاج شيخ جواد در نقل اين مطالب به كسانى اعتماد مى كرده است كه قابل اعتماد نبوده اند و احياناً از كتابهاى جعلى و مخترع و مختلق مطالبى را ياد مى كرده اند . و مطالبى كه از آن كتاب نقل شد براى اهل فضل و اطلاع مى تواند بهترين گواه بر بى اعتبارى آن كتاب باشد .

نگارنده اين سطور عرض مى كند : مطالبى كه نويسنده محترم فرموده به نحو موجبه جزئيه صحيح است ، ولى نمى توان درباره تمامى آنچه از او نقل كرده نسبت جعل داد . البته در اين مقام درصدد بيان آن مطالب و بررسى صحت و سقم آن نيستيم مگر آنچه مربوط به تاريخ حضرت عبدالعظيم عليه السلام مى شود .

در اين باره بايد گفت : آنچه از ظاهر كلام صاحب مقاله برمى آيد آن است كه كتابهاى مورد استناد نور الآفاق جعلى هستند ، عرض نگارنده آن است كه : در صحت اسامى كتب و حتى انتساب آنها به مؤلفاتشان احتمال صحت مى رود بلكه در بعضى مواضع اين

ص: 210


1- . چاپ شده در مجله نور علم، ش 50 و 51.

صحت يقينى است ، لكن آنچه مهم است آن است كه آيا اين مؤلفين در كتابهاى مذكوره مطلب مذكور را نقل كرده اند يا نسبت مطلب به آنها جعلى مى باشد .

و اگر صحت كتابها و انتسابشان ثابت شد آنگاه براى اثبات كذب حاج شيخ جواد ، بايد آن كتاب را ملاحظه نموده و كاملاً جستجو كرد ، و چه بسا اگر تشكيك بيشترى بنمائيم بايد بگوئيم به نسخه هاى خطى آنها بايد مراجعه نمود چرا كه در بسيارى از چاپهاى دوران معاصر از آفت تحريف و سقط ! مصون نمانده ايم .

به هر حال تصور نگارنده آن است كه تواريخ مذكور در كتاب نور الآفاق اگر هم جعلى باشد ولى با دقت و رعايت جوانب تاريخى گفته شده است ، از اين رو انسان را در نسبت جعل دادن به تأمل واداشته و به تحقيق و تفحّص بيشترى وامى دارد .

مثلاً در نور الآفاق(1) مى نويسد :

چون تاريخ تولد و وفات حضرت معصومه عليهاالسلام تا اين زمان بر عامه خلق مكتوم و غير معلوم بود جناب حجة الاسلام آقاى حاج شيخ جواد مجتهد ( يعنى مؤلف ) در مسافرت مكه معظمه زاده ها اللّه شرفاً و تعظيماً در مدينه طيبه در كتابخانه مباركه به زحمت زياد به دست آورده و در كتاب « نزهة الابرار فى نسب أولاد الأئمة الأطهار » و در كتاب لواقح الأنوار فى طبقات الأخيار كه كتاب مفصلى است نقل مى نمايد : ولدت فاطمة بنت موسى بن جعفر فى المدينة المنورة غرة ذى القعدة ( در اصل : ذوالقعدة ) الحرام سنة 173 و توفيت فى العاشر من ربيع الثانى سنة 201 .

حال بايد در مورد دو كتابى كه نام برده بررسى نمود :

كتاب اول : نزهة الأبرار فى نسب أولاد الأئمة الأطهار اين كتاب به تصريح خود مؤلف از سيد موسى موسوى برزنجى شافعى مدنى است(2) .

نگارنده درباره اين كتاب مطلبى به دست نياورد جز آنكه صاحب ذريعه(3) مى فرمايد : مطبوعٌ كما حُكِىَ عنه .

ص: 211


1- . نور الآفاق، ص 82 .
2- نور الآفاق، ص 13 .
3- . ذريعه، ج 24، ص 107 .

بنا بر اين خود صاحب ذريعه اين كتاب را نديده و براى او نقل شده كه اين كتاب به چاپ رسيده است .

بعيد نيست مستند صاحب ذريعه همان نور الآفاق يا كتابى ديگر باشد كه از وى اخذ كرده است ، و تعجب است از صاحب ذريعه كه چطور نام اين كتاب را با تصريح بر شافعى بودنش در ذريعه كه در ذكر تصانيف شيعه مى باشد آورده است !

كتاب دوم : لواقح الأنوار فى طبقات الاخيار است . ظاهر صاحب مقاله انكار وجود اين كتاب است چرا كه در تعريض به بى اساسى مطالب نور الآفاق عباراتى دارد از جمله :

تاريخ تولد و وفات حضرت معصومه عليهاالسلام را از كتاب « لواقح الأنوار » ؟ !

و علامت سؤال و دو تعجب ظاهراً حاكى از انكار وجود چنين كتابى است .

كتاب لواقح الأنوار در كشف الظنون معرفى شده و از كيفيت مباحث آن نيز - كه در طبقات اولياء و زهّاد و عرفاء نگاشته شده - برمى آيد كه ممكن است چنين مطلبى در آن يافت شود . ( دقت شود كه عرض نگارنده فقط در امكان ثبوتى است و در مقام اثبات و جزم به مطلب نيست ) .

در كشف الظنون(1) مى گويد :

لواقح الأنوار فى طبقات السادة الأخيار فى مجلد للشيخ أبى المواهب عبدالوهاب بن احمد الشعرانى الشافعى المتوفى سنة 973 ، قال : لحضت طبقات جماعة من الأولياء الذين يقتدى بهم فى طريق اللّه تعالى إلى آخر القرن التاسع وبعض العاشر .

سپس حاجى خليفه مى افزايد : در اين كتاب 24 نفر از صحابه ، 95 نفر از تابعين و 17 نفر از زنان ذكر شده و به ذكر دويست شيخ پرداخته و از مشايخ عصر خويش 86 نفر را بيان كرده است كه مجموعاً 422 نفر مى شود .

خوشبختانه با رجوع به كتاب معجم المطبوعات العربية والمعربة تأليف يوسف اليان سركيس(2) مشخص شد اين كتاب در بولاق به سال 1276 و 1286 و 1292 در دو جزء چاپ شده ، و نيز چند چاپ ديگر در همان كشور .

ص: 212


1- . كشف الظنون، ج 2، ص 1567 .
2- معجم المطبوعات العربية والمعربة، ج 1، ص 1132 .

وى مى افزايد : اين كتاب با نام طبقات الشعرانى الكبرى معروف است .

در خلاصه عبقات الأنوار(1) نيز مطالبى از آن نقل كرده است .

بايد توجه داشت كه عبدالوهاب بن احمد شعرانى غير از كتاب فوق ، دو كتاب ديگر نيز با اسمائى مشابه دارد كه مربوط به موضوع مورد بحث نيستند : يكى : لواقح الأنوار القدسية فى بيان العهود المحمدية است در مأمورات و منهيات شريعت نبويّه كه به سال 1393 در مصر ، مطبعة مصطفى البابى حلبى و اولاده به چاپ رسيده است .

و ديگرى : تلخيصى است از فتوحات مكيه ابن عربى در تصوف با عنوان لواقح الأنوار القدسية المنتقاة من الفتوحات المكية كه آن را به سال 960 نگاشته وسپس همان را دوباره تلخيص كرده وبه نام الكبريت الأحمر من علوم الشيخ الأكبر خوانده است.(2)

به هر حال ، با مشخص شدن مصدرى كه نور الآفاق از آن نقل كرده كار آسان مى شود . مى توان با رجوع به لواقح الأنوار - كه متأسفانه در اختيار نگارنده نيست - به صحت يا سقم كلام شاه عبدالعظيمى جزم پيدا كرد .

اما در مورد تولد حضرت عبدالعظيم : صاحب نور الآفاق(3) ، تولد آن حضرت را روز پنجشنبه 4 ربيع الآخر 173 دانسته است . اين مطلب را به نقل از نزهة الأبرار فى نسب أولاد الأئمة الأطهار تأليف سيد موسى موسوى برزنجى شافعى مدنى و كتاب طبقات الأشراف تأليف نورالدين مكى حنفى كه در مصر قاضى القضاة بوده ، و كتاب مناقب العترة تأليف احمد بن محمد بن فهد حلى نقل كرده است .

از فحواى كلام صاحب نور الآفاق نيز چنين برمى آيد كه بر اين كتابها در سفر مكه ومدينه كه درخدمت جناب والدش حاج شيخ مهدى بوده بر اين كتابها دست يافته است.

اما در مورد سه كتابى كه نامى از آنها برده است :

1. نزهة الأبرار كه قبلاً درباره آن گفتگويى كرديم .

ص: 213


1- . عبقات الأنوار، ج 1، ص 44 و 156 و جز آن.
2- كشف الظنون، ج 2، ص 1238؛ معجم المطبوعات العربية والمعربة، ج 1، ص 1131 - 1132 .
3- . نور الآفاق، ص 13 و 16 و 19.

2. طبقات الأشراف ، نورالدين مكى حنفى .

اين نورالدين على بن سلطان بن محمد هروى مكى حنفى معروف به ملا على قارى مى باشد . مولدش در هرات و وفاتش به سال 1014 در مكه بود . از علماى عرب و عجم آموخت و در علوم مختلف نگاشت و در مصر نفوذ زيادى داشت . هنگامى كه علماى مصرى خبر وفاتش را شنيدند در جامع ازهر جماعتى فراوان گردآمده و بر او نماز غايب خواندند به جهت بزرگى علمى و دينى او.(1)

گرچه نام مذكور طبقات الأشراف را در ميان مؤلفات او نيافتم ولى بعيد نيست كه وى با توجه به كثرت تأليفاتش چنين كتابى را داشته كه در مكه - محل وفات وى - موجود بوده و صاحب نور الآفاق هنگام تشرف به مكه آن را ديده باشد . البته در نور الآفاق(2) از اين كتاب به عنوان « طبقات الشرفا فى الاشراف » نام برده شده وبر روى لفظ «الشرفا» علامت «خ» گذاشته ، يعنى نسخه بدل .

3. مناقب العترة ، ابن فهد . در ميان تأليفات ابن فهد به چنين عنوانى بر نخورديم مگر اينكه صاحب ذريعه(3) به نقل از ابوالحسن مرندى در كتابش دلائل براهين الفرقان كه معاصر با شيخ آقا بزرگ تهرانى بوده از اين كتاب و مؤلفش نام برده است . با توجه به هم عصر بودن وى با صاحب ذريعه ، بعيد نيست مأخذ مرندى نيز كلمات شاه عبدالعظيمى در نور الآفاق بوده باشد .

به هر حال اين كتاب نيز جاى بررسى بيشترى دارد ، در نتيجه كلام نور الآفاق قابل ردّ و قبول نيست تا مصدرى قابل اطمينان آن را تأييد يا تكذيب كند ، و صرف اينكه ما از اين كتابها اطلاعى در دست نداريم نمى تواند ردّ قول صاحب نور الآفاق نمايد ، خصوصاً اينكه از جهت تاريخى ، كلام وى مشكل ساز نيست چون بنا بر اينكه تولد حضرت عبدالعظيم را در سال 173 ووفاتش را به سال 252 دانسته حضرت 79 ساله بوده كه دار دنيا را وداع

ص: 214


1- . بنگريد به: مقدمه شرح مسند ابى حنيفه، ملا على قارى، ص 13، دار الكتب العلمية، بيروت؛ معجم المطبوعات العربية والمعربة، ج 2، ص 1791 - 1794.
2- نور الآفاق، ص 15.
3- ذريعه، ج 22، ص 330، ش 7316 .

گفته است ، و با توجه به شهادت امام كاظم عليه السلام در سال 183 كودكى خويش مقارن با دهه آخر عمر حضرت كاظم عليه السلام بوده ، و در زمان امام رضا عليه السلام كه وفات حضرت سال 202 يا 203 بوده - ، زمان آن حضرت را درك كرده و سپس حضور حضرت امام جواد و امام هادى عليهماالسلام رسيده و از آنها روايت نقل كرده و در دو سال قبل از شهادت حضرت هادى عليه السلام ( در سال 254 ) به سال 252 از دنيا رفته است ، و حضرت هادى عليه السلام نيز تشويق و تحريض بر زيارت ايشان نموده اند .

درك حضور حضرت رضا عليه السلام

اما اينكه از حضرت رضا عليه السلام روايت نقل كرده يا نه محل بحث و كلام است ، ولى بهر حال از جهت تاريخى مشكلى ندارد كه از آن حضرت روايتى نقل كرده باشد ، يعنى در مقام امكان ثبوتى اين احتمال هست ولى هنگامى كه در مقام اثبات برمى آييم مى بينيم كتابهاى حديثى از روايت حضرت عبدالعظيم از امام ثامن عليه السلام خالى است مگر يك روايت .

نگارنده گويد : در بعضى از مقالات مشاهده كردم كه : تنها روايتى را كه عبدالعظيم از حضرت رضا عليه السلام روايت كرده ، حديثى است كه عبدالعظيم در باب صوم به واسطه سهل بن سعد از حضرت نقل كرده و مرحوم صدوق در من لا يحضره الفقيه آنرا بيان داشته است(1) .

روايت چنين است :

و روى عبدالعظيم بن عبداللّه الحسنى عن سهل بن سعد ، قال : سمعت الرضا عليه السلام يقول : «الصوم للرؤية والفطر للرؤية ، وليس منا من صام قبل الرؤية وأفطر قبل الرؤية للرؤية». قال : قلت له : يابن رسول اللّه ! فما ترى فى صوم يوم الشك ؟ فقال : « حدّثني أبي عن جدي عن آبائه عليهم السلام قال : قال أميرالمؤمنين عليه السلام : لئن أصوم يوماً من شهر شعبان أحب إليّ من أن أفطر يوماً من شهر رمضان».

ص: 215


1- . من لا يحضره الفقيه، ج 2، ص 128، ح 1929 .

سپس صدوق روايت را غريب دانسته و مى گويد :

قال مصنف هذا الكتاب رحمه الله : وهذا حديث غريب لا أعرفه الا من طريق عبدالعظيم بن عبداللّه الحسنى المدفون بالرى في مقابر الشجرة ، وكان مرضياً رضى اللّه عنه .

بديهى است كه اين روايت دلالت بر درك عبدالعظيم حضور حضرت رضا عليه السلام را نمى كند چون عبدالعظيم روايت را از سهل بن سعد نقل كرده و او حديث را از امام رضا عليه السلام شنيده است . چنانچه روايتى نيز عبدالعظيم از هشام بن حكم نقل كرده كه او از امام صادق عليه السلام شنيده است.(1) پس آيا مى توان گفت : حضرت عبدالعظيم امام صادق عليه السلام را نيز درك كرده است ؟ ! !

بله تنها روايتى كه عبدالعظيم بدون واسطه از امام رضا عليه السلام نقل كرده موعظه نافعه اى است كه مرحوم شيخ مفيد در اختصاص نقل كرده است. لكن آن روايت مرسله است به جهت ارسالش قابل اعتماد نيست گرچه مضمون بسيار بالايى دارد.(2)

از طرفى ديگر ، بعضى چنين گفته اند كه : حضرت عبدالعظيم عليه السلام براى زيارت حضرت رضا عليه السلام به ايران آمد . بنابراين خدمت حضرت نرسيده است . واعظ تهرانى در ابتداى روح و ريحان دهم از كتاب خود جنة النعيم مى گويد :

و بعضى نقل كرده اند : به عزم زيارت مرقد منوّره مطهر حضرت رضا عليه السلام از سرّ من رأى بيرون آمد و به بلاد خراسان متوجه گرديد . چون به شهر رى وارد شد زمانى به جهت زيارت قبر مطهر حضرت حمزة بن موسى بن جعفر عليهماالسلام توقف فرمود ، و امر آن بزرگوار مخفى بود ، و كسى آن جناب را نمى شناخت تا آنكه دوستان و شيعيان در خفاء خدمتش رسيدند ، و اطلاع از حالات حسنه اش پيدا كردند ، و مسائل حلال و حرام خودشان را سؤال نمودند ، و كمال تقرّب آن جناب را به امامين همامين عليهماالسلاميافتند و بر ارادت و خلوص ايشان افزود . پس نگذاردند آن جناب حركت نمايد .

ص: 216


1- درباره اين روايت بنگريد به : اصول كافى، ج 1، ص 424، كتاب الحجة، ح 63 باب فيه نكت ونتف من التنزيل فى الولاية .
2- . بنگريد به : الاختصاص، ص 247؛ بحار الأنوار، ج 71، ص 230، ح 27.

و اگر اين قول اخير را تصديق نمائيم بعيد نيست ؛ از آنكه حضرت عبدالعظيم عليه السلام به زيارت لقاء حضرت رضا عليه السلام مشرف نشده بود و خواست اداء حق امام ثامن ضامن را نموده باشد .

سائرين از ائمه طاهرين بنا بر حديث مشهور كه فرمودند : « هر امامى بر اين امت حقّى دارد ، اگر كسى خواهد حق ايشان را ادا نمايد بايد به زيارت ايشان رود » .

لكن پس ازآن توجيهى درباره تنصيص حضرت رضا عليه السلام برزيارت عبدالعظيم نقل كرده كه قابل قبول نيست و بزودى وجه آن را نقل خواهيم كرد. وى در ادامه گفتارش مى گويد:

وبيايد در اقوال علماء قولى كه در كتاب رجال داعى ديده است : حضرت رضا عليه السلام تنصيص فرمود به زيارت حضرت عبدالعظيم و ثوابى براى زائران بزرگوار بيان نمود .

پس حسن حالت آن جناب مقتضى بوده است كه به زيارت حضرت رضا عليه السلام رود و آن جناب هم قبل از وفات و ملاقات حضرت عبدالعظيم زيارتش را از دوستانش بخواهد .

قول دوم : سال 180 يا قبل از آن

صرف نظر از قول شاه عبدالعظيمى در « نور الآفاق » بنا به گفته برخى تولد آن حضرت بايد سال 180 يا قبل از آن باشد چون عبدالعظيم عليه السلام روايتى بدون واسطه از هشام بن الحكم نقل كرده(1) ، و وفات هشام بن حكم در سال 199 رخ داده(2) ، وهنگام نقل

روايت گمان مى رود كه حضرت عبدالعظيم در سنى بوده كه تحمل حديث مى كرده وكمتر از بيست سال نداشته است بنابراين بايد تولدش سال 180 يا قبل از آن باشد .

ص: 217


1- درباره اين روايت بنگريد به : اصول كافى، ج 1، ص 424، كتاب الحجة ح 63 باب فيه نكت ونتف من التنزيل فى الولاية .
2- . بنگريد به : عبدالعظيم الحسنى حياته ومسنده، ص 208 و 218 به نقل از خلاصه و رجال كشى .

اشكال :

البته دليل مذكور كلّيت ندارد چون أوّلاً : ممكن است كسى در سنّ كودكى يا دوران تميز حديثى را شنيده و پس از بلوغ آنرا نقل كند .

ثانياً : اگر تعيين سن بلوغ و سالى كه تحمل حديث ممكن باشد مدخليّت داشته باشد سنّ 15 سالگى نيز چنين امرى ممكن است و مواردى هم داشته و لازم نيست مقيد به 20 سالگى كنيم . بله غلبه اين امر صحيح است ولى چون كلّيت ندارد در مقام براى اثبات تاريخى كفايت نمى كند .

بهر حال نويسنده محترم پس از قدح كتاب نور الآفاق مى نويسد :

« متأسفانه اين تاريخها از اين كتاب به كتابهايى از قبيل بدائع الأنساب لاهوتى و تذكره عظيميه كلباسى و كتاب آقاى صادقى اردستانى نفوذ كرده است .

در بدائع الأنساب ص 39 مى نويسد :

يكى از معاصرين اين حقير نقل كرد از كتاب نزهة الأبرار سيد موسى شافعى و مناقب العترة احمد بن محمد بن فهد حلى و تاريخ نورالدين محمد السمهودى كه ولادت عبدالعظيم پنجشنبه 4 ربيع الثانى سال 173 در مدينه ووفاتش در رى 15 شوال 252 است ، و اين حقير هيچ كدام از كتابهاى مذكور را نديده ام .

در تذكره عظيميه ص 102 - 106 (چاپ قديم) مطالب نور الآفاق را بتمامه نقل نموده است و از مؤلف به عنوان محدث عليم ؟ ! ! ياد كرده است » .

نگارنده اين سطور گويد : آنچه در اين كلمات قابل بررسى است - علاوه بر آنچه سابقاً گفتيم - نسبت تولد و وفات حضرت عبدالعظيم به كتاب سمهودى است . كتاب تاريخى سمهودى همان وفاء الوفاء است كه به چاپ رسيده و با مراجعه به آن مى توان به صحت يا سقم اين نقل دست يافت .

حقير ، پس از اين يادداشت به وفاء الوفاء سمهودى مراجعه نمود . اين كتاب در تاريخ مدينه منوره در عصر نبوى صلى الله عليه و آله نگاشته شده است و ربطى به موضوع مورد بحث ندارد ، و با تورق نسبى كتاب ، مطلب مذكور را در آن نيافتم .

ص: 218

البته سمهودى صاحب كتاب جواهر العقدين فى فضل الشرفين نيز مى باشد كه مراجعه بدان نيز سودى نبخشيد . از كتابهاى تاريخى ديگر وى اقتفاء الوفاء است كه قبل از پايان تأليف ، در اثر سوختن از بين رفته است . بقيه كتابهاى سمهودى غالباً فقهى مى باشد .

آخرين كلام اينكه براى بررسى صحت و سقم كلام نور الآفاق راه ديگرى نيز وجود دارد و آن اينكه وى ولادت حضرت را روز پنجشنبه چهارم ربيع الثانى ذكر كرده است . مى توان از جهت نجومى و تقويمى بررسى كرد كه آيا چهارم ربيع الثانى 173 مقارن با روز پنجشنبه بوده يا نه كه البته اين تحقيق از تخصص نگارنده خارج است .

قول سوم : تولد در سال 202
اشاره

جناب آقاى عطاردى مى گويد(1) : يكى از فضلاى معاصرين در رساله اى كه در شرح زندگى حضرت عبدالعظيم به نگارش درآورده گويد : عبدالعظيم حسنى در سال 202 هجرى متولد شده ، ليكن مأخذ اين گفتار خود را ذكر نكرده است . اين گفته مدرك درستى ندارد ؛ زيرا حضرت عبدالعظيم راوى هشام بن حكم است و او در سال 198 درگذشته(2) ، و نيز عبد العظيم محضر مبارك حضرت رضا عليه السلام را درك نموده در حالى كه آن جناب در سال 203 به شهادت رسيده است .

جستجويى ديگر براى راهيابى به تاريخ تولد عبدالعظيم عليه السلام

راه ديگرى كه براى شناختن تاريخ تولد و نيز تاريخ وفات بزرگان و اشخاصى مانند عبدالعظيم حسنى عليه السلام كه از رواة اخبار و حاملان علوم اهل بيت عليهم السلام بوده اند ، وجود دارد بررسى رواتى است كه شخص از آنها نقل كرده و نيز راويانى كه از وى نقل كرده اند با دقّت در ارتباط احاديث به يكديگر و نظر در موقعيتهاى تاريخى و جغرافيايى .

ص: 219


1- . عبد العظيم الحسنى حياته و مسنده زندگانى حضرت عبدالعظيم عليه السلام ، ص 63 .
2- بلكه 199، چنانچه جناب آقاى عطاردى در صفحات 208 و 218 از كتابش بدان تصريح كرده است .

منتها تاريخ دقيق نشان نمى دهد ، بلكه ممكن است تاريخى تقريبى دست دهد.

و در مورد حضرت عبدالعظيم عليه السلام كه ما تاريخ تقريبى زيست آن حضرت را مى دانيم شايد اين راه چندان مفيد ننمايد ، ولى جهت بررسى بيشتر افرادى كه از حضرت عبدالعظيم روايت نقل كرده اند و نيز افرادى كه حضرت از آنها حديث شنيده و نقل كرده بيان مى كنيم ، و چه بسا خواننده گرامى ، با تحقيق و تفحّص بيشتر به مطالب تازه تاريخى دست يابد.

راويان از عبدالعظيم حسنى عليه السلام

راويان از عبدالعظيم حسنى عليه السلام (1)

1. احمد بن ابى عبداللّه برقى ، درگذشته 274 يا 280(2) .

2. ابوتراب عبيداللّه بن موسى حارثى رويانى .

3. سهل بن زياد آدمى .

4. احمد بن مهران .

5 . سهل بن جمهور .

6. نوفلى .

در مسند حضرت عبدالعظيم(3) پانزده راوى و شاگرد براى حضرت بدين گونه

ص: 220


1- بنگريد به : تنقيح المقال، ج 2، ص 157 - 158 ، و با اختلافاتى در جنة النعيم، ج 3، ص 188 - 190 چاپ محقَّق .
2- . ذريعه، ج 7، ص 190 . البته در اينكه مراد از برقى احمد است يا محمد اختلاف است . واعظ تهرانى در جنة النعيم، ج 3، ص 189 - 190 مى گويد : كلام در اين است برقى كدام است : آيا احمد است يا محمد ؟ شيخ طوسى و نجاشى احمد بن خالد را برقى نوشته اند نه پسرش محمد بن احمد را ، و اگر هر دو برقى باشند صحيح است ، و صدوق رحمه الله فرمود : ما كان فيه عن عبدالعظيم بن عبداللّه الحسنى فقد رويته عن محمد بن موسى المتوكل ، عن على بن الحسين السعدآبادى ، عن احمد بن ابى عبداللّه البرقى ، عن عبدالعظيم بن عبداللّه الحسنى من لا يحضره الفقيه، ج 4، ص 468 . مراد اين است : مرحوم صدوق در طريق روايت خود ضبط احمد فرموده است نه محمد ، و حق همين است .
3- عبد العظيم الحسنى حياته و مسنده زندگانى حضرت عبدالعظيم عليه السلام ، ص 275 .

برشمرده شده است : 1. سهل بن زياد رازى 2. احمد بن مهران قمى 3. سهل بن جمهور 4. ابراهيم بن على 5 . محمد بن خالد برقى 6. صالح بن فيض عجلى 7. عبداللّه بن محمد عجلى 8 . عبيداللّه بن موسى رويانى 9. حسن بن ابى زياد 10. حسن بن ابراهيم علوى 11. حسين بن يزيد نوفلى 12. احمد بن حسن 13. حمزة بن قاسم علوى 14. ابراهيم بن هاشم قمى 15. احمد بن محمد بن خالد برقى .

مشايخ حضرت عبدالعظيم عليه السلام

كجورى در جنة النعيم(1) چنين گفته است :

طريق روايت حضرت عبدالعظيم عليه السلام از جماعتى ثقات است ، اجمالاً دوازده نفر از ايشان را ياد مى نمايم :

اول : پدر بزرگوارش عبداللّه قافه است .

دوم : جدّ والا تبارش على شديد است .

سوم : معمّر بن خلاّد است .

چهارم : سليمان بن ابى حفص مروزى است .

پنجم : موسى بن محمّد است .

ششم : ابى عمير است .

هفتم : محمّد بن محمّد است .

هشتم : ابن ابى عمير است .

نهم : حرب است .

دهم : على بن اسباط صاحب اصلى از اصول اربعمائه است ، و در زمان حضرت صادق عليه السلام بود ، وهو اوثق الناس واصدقهم لهجةً، و كتاب نوادر از اوست .

يازدهم : محمّدبن فضيل است ، و محمّدبن فضيل چند نفرند، و از القاب و نسب تميز داده مى شوند: يكى ازرق ، و يكى ازرقى ، و يكى كوفى ، و يكى ازدى است .

ص: 221


1- . جنة النعيم، ج3، ص186-187 چاپ محقَّق.

دوازدهم : ابراهيم بن ابى محمود خراسانى است ، نجاشى و كشى او را توثيق كرده اند و همان است كه حضرت جواد عليه السلام برايش بهشت را ضمانت فرمود ، و وى از اصحاب حضرت رضا عليه السلام است ، و كتابى بعد از رحلت آن بزرگوار خدمت حضرت جواد عليه السلام آورد . .(1)

جناب آقاى عطاردى مشايخ و اساتيد حضرت عبدالعظيم را چنين برشمرده است : 1. على بن جعفر 2. هشام بن حكم 3. محمد بن ابى عمير 4. حسن بن محبوب 5 . صفوان بن يحيى 6. سليمان بن جعفر جعفرى 7. سليمان بن حفص مروزى 8 . يحيى بن سالم 9. على بن اسباط 10. ابراهيم بن أبى محمود 11. محمد بن فضيل 12. موسى بن محمد عجلى 13. مالك بن عامر 14. سهل بن سعد 15. حسن بن حسين عرنى ( عمرى ) 16. بكار بن كردم 17. عمر بن محمد بن اذينه 18. حسن بن مياح 19. حسن بن عبداللّه بن يونس 20. حسن بن حكم 21. حرب بن طحان 22. محمد بن عمر بن يزيد 23. حسن بن على 24. محمود بن ابى البلاد 25. سليمان بن سفيان(2) .

ص: 222


1- . بنگريد به: اختيار معرفة الرجال، ج2، ص838، ح 1073.
2- . عبد العظيم الحسنى حياته و مسنده زندگانى حضرت عبدالعظيم عليه السلام ، ص 199 .
بخش دوم: تاريخ رحلت
اشاره

براى بررسى تاريخ رحلت حضرت عبدالعظيم عليه السلام ابتدا بدين موضوع مى پردازيم كه آيا حضرتش درك زمان امامت حضرت عسكرى عليه السلام را نموده يا نه ؟ امامت يازدهمين پيشواى شيعه حضرت عسكرى عليه السلام ، پس از شهادت امام هادى عليه السلام به تاريخ جمادى الآخره 254 شروع مى شود و تا شهادت آن حضرت در سامرا به تاريخ 8 ربيع الأول 260 ادامه مى يابد .

پس از اين بررسى و تعيين قول حق ، به ذكر اقوال و بررسى آنها مى پردازيم :

درك زمان عسكرى عليه السلام

بعضى حضرت عبدالعظيم عليه السلام را از اصحاب امام عسكرى عليه السلام برشمرده اند مثلاً : مرحوم ميرداماد متوفاى سال 1040 هجرى در شرعة التسمية(1) مى گويد :

عبدالعظيم المدفون بمشهد ( بمسجد ) الشجرة بالرى . . وقد أدرك من الأئمة الجواد والهادى والعسكرى عليهم السلام .

البته مستند اصلى اين قول ، مرحوم شيخ طوسى عليه الرحمه است كه در رجال خود(2) عبدالعظيم را از اصحاب ابى محمد حسن عسكرى عليه السلام دانسته است .

رجالى كبير علامه مامقانى در تنقيح المقال(3) پس از اينكه از ابن بابويه در ثواب الأعمال حديث فضيلت زيارت حضرت عبدالعظيم عليه السلام از امام هادى عليه السلام را نقل كرده(4) مى گويد :

ص: 223


1- . شرعة التسمية، ص 45 .
2- . رجال الشيخ الطوسى، ص 433 ؛ نيز بنگريد به : الكلينى والكافى، ص 142 .
3- . تنقيح المقال، ج 2، ص 157 .
4- . حديث را ابن قولويه در كامل الزيارات، ص 537 ح 828 چنين نقل كرده است : حدثنى على بن الحسين بنموسى بن بابويه ، عن محمد بن يحيى العطار عن بعض أهل الرى قال : دخلت على أبى الحسن العسكرى عليه السلام فقال : « أين كنت ؟ » فقلت : زرت الحسين بن على عليهماالسلام . فقال : « أما لو زرت قبر عبدالعظيم عندكم لكنت كمن زار الحسين عليه السلام » .

وفيه دلالة على فضل زيارته وعلى كونه في زمان الهادى عليه السلام ميّتاً .

يعنى اين حديث دلالت مى كند كه حضرت عبدالعظيم در زمان امام هادى عليه السلام از دنيا رفته ، لذا حضرتش امر به زيارت او مى كند ، سپس علاوه براينكه قول به حيات عبدالعظيم در زمان عسكرى عليه السلام را ردمى كند ، نسبت دادن زيارت عبدالعظيم را به امام رضا عليه السلام بى معنا مى داند ومى گويد :

فعدّ الشيخ رحمه الله اياه من أصحاب أبى محمد الحسن العسكرى عليه السلام لا معنى له كما لا معنى لما حكى عن ثانى الشهيدين من نقله عن بعض النسابين نسبة الى الرضا عليه السلام التنصيص على زيارته .

آنگاه عبارت شهيد ثانى را در تعليقهاش بر خلاصه نقل كرده و مى گويد :

وهو اشتباه غريب ضرورة أن عبدالعظيم لم يكن متوفياً فى زمان الرضا عليه السلام حتى ينص على زيارته .

عبدالعظيم در زمان امام رضا عليه السلام از اين دنيا نرفته بود تا حضرت بر زيارتش تصريح كند .

سپس علامه مامقانى التفات جالبى درباره منشأ اين اشتباه فرموده و مى گويد : گمانم آن است كه روايت تنصيص ابوالحسن عليه السلام بر زيارت عبدالعظيم بوده ، و مراد راوى از ابوالحسن ، ابوالحسن ثالث بوده كه امام هادى عليه السلام است ، شهيد ثانى گمان كرده مراد از ابوالحسن ، امام رضا عليه السلام مى باشد ، و ابوالحسن را تبديل به رضا كرده است(1) .

مرحوم آية اللّه خوئى نيز مى گويد(2) :

ص: 224


1- . عبارت تنقيح المقال، ج 2، ص 157 چنين است : وظنى أن الراوى روى تنصيص أبى الحسن عليه السلام على زيارته مريداً بأبى الحسن عليه السلام الثالث وهو الهادى عليه السلام ، فاشتبه الشهيد الثانى وزعمه الرضا عليه السلام فأبدله به ، فتدبّر جيداً .
2- . معجم رجال الحديث، ج 10، ص 54 .

ان جلالة مقام عبدالعظيم عليه السلام وايمانه وورعه غنيّة عن التشبّث فى اثباتها بالروايات الضعاف مثل ما روى عن بعض النسابين عن الرضا عليه السلام قال : « من زار قبره وجبت له الجنة » مع أن المتحصّل من كلمات أصحابنا أن عبدالعظيم لم يدرك الرضا عليه السلام فضلاً عن أن يكون متوفى فى حياته ، فما ذكره بعض النسابين وهم جزماً ، فهذه المرسلات غير قابلة للتصديق .

يعنى جلالت مقام وايمان وورع عبدالعظيم عليه السلام ما را از تمسك به روايات ضعيفه بى نياز مى كند مثل آنچه بعضى از نسابين روايت كرده اند كه حضرت رضا عليه السلام فرمود : كسى كه قبرش را زيارت كند بهشت بر او واجب است . علاوه بر اينكه ماحصلِ كلمات اصحاب ما اين است كه عبدالعظيم عليه السلام درك حضور حضرت رضا عليه السلام را ننمود تا چه رسد به اينكه در زمان حضرتش وفات يافته باشد . پس مطلب بعضى از نسابه قطعاً اشتباه بوده و اين گونه مرسلات قابل قبول نيستند .

البته مرحوم تسترى در قاموس الرجال(1) توجيهى ديگر فرموده و آن اينكه :

روايات منقوله از حضرت رضا مربوط به زيارت قبر حضرت معصومه است و ناقل اشتباهاً آن را در مورد حضرت عبدالعظيم دانسته است .

ولى اين توجيه خالى از اشكال نيست :

أولاً : اگر نسبت چنين اشتباهاتى به ناقلان و راويان اخبار بدهيم ديگر هيچ چيزى مورد اعتماد باقى نمى ماند و اساساً نسبت اشتباه دادن دليل مى خواهد .

ثانياً : در ارجاع ضمير به حضرت معصومه عليهاالسلام « قبرها » و در ارجاع به حضرت عبدالعظيم « قبره » بكار مى رود و اين دو براى عرب زبان قابل اشتباه نيست .

به هر حال التفاتى كه علامه مامقانى در مقام فرموده و آية اللّه خوئى نيز در عباراتش آن را تأييد فرموده قابل قبول مى باشد .

ص: 225


1- قاموس الرجال، ج 5، ص 345 - 347 .

مرحوم كجورى در جنة النعيم(1) بعيد ندانسته كه حضرت رضا عليه السلام به زيارت حضرت عبدالعظيم عليه السلام تنصيص فرموده باشد و مى گويد :

و استبعاد و استيحاشى ندارد اخبار آن بزرگوار به امر مستقبل و تشويق اهل رى بر زيارت حضرت عبدالعظيم ؛ از آنكه امام عليه السلام به عقيده شيعه اثناعشريه به ما كان و ما يكون و ما هو كائن عالم است و آنچه الى يوم القيام از كتم عدم به فضاء شهود و بروز مى رسد و احاديث صحيحه كتاب اصول كافى شهادت بر صدق مقصود و مراد البته دلالت دارد.

با توجه به آنچه از علامه مامقانى نقل كرديم و خود كجورى نيز بدان معترف است ، حضرت عبدالعظيم عليه السلام درك حضور حضرت رضا عليه السلام را نكرده است . بنابراين ، اين امر بايد حالت « اخبار به غيب » داشته باشد ، و ائمه معصومين عليهم السلام بنايشان در حالات عادى ، اخبار به غيب نبوده است و فقط در مواردى كه مى خواسته اند اتمام حجّت نمايند يا اعجازى نشان دهند ، اخبار به مغيّبات مى نموده اند .

در مقام وجهى ظاهر كه حضرت به جهت آن ، اين تشويق را نموده باشد وجود ندارد ، خصوصاً با توجه به اينكه امامان بعدى مى توانسته اند ترغيب به زيارت حضرت عبدالعظيم را بيان كنند .

علاوه بر اينكه لسان خبر « من زار قبره وجبت له الجنة » لسان اخبار به ماضى است نه اخبار به مستقبل . يعنى در مورد كسى كه از دنيا رفته است .

اشكال نشود كه : در مورد حضرت معصومه عليهاالسلام نيز روايات مشابه داريم و ممكن است در مورد حضرت عبدالعظيم نيز به همان گونه باشد .

چون در مورد حضرت معصومه اخبار به نحو آينده است يعنى در خبر « سَتُدْفَنُ » دارد كه صريح است در اينكه در آينده دفن خواهد شد .

بنا بر آنچه تا بحال گفته شد معلوم مى شود حضرت عبدالعظيم عليه السلام از اصحاب امام

ص: 226


1- . جنة النعيم، ج 3، ص 398 چاپ محقَّق .

حسن عسكرى عليه السلام نبوده اند و در زمان امام هادى عليه السلام وفات يافته است ، و مستند اين قول كه مرحوم شيخ رحمه الله است صحيح نمى باشد .

در مقام ممكن است وجه نسبت دادن بعضى ، حضرت عبدالعظيم را به اصحاب امام عسكرى ، تشابهى باشد كه در لقب « عسكرى » بين امام هادى و امام حسن عليهماالسلام وجود داشته چون هر دوى آن بزرگواران در سامرا و محصور در عسكر بوده اند ، لذا به « صاحب العسكر » يا « عسكرى » معروف شده اند . لذا در بعضى از روايات كه عسكرى داشته به عبارت قبل كه « ابو الحسن » بوده توجهى نشده و « حسن » خوانده شده يا ممكن است در بعضى از نسخه هاى خطى كه توسط كتّاب كتابت مى شده « ابو » حذف شده .

بنا بر اين بجاى امام دهم كه « ابو الحسن العسكرى » مى باشد ، امام يازدهم « حسن العسكرى » تصور شده است . به طور نمونه به روايت كامل الزيارات در فضل زيارت حضرت عبدالعظيم عليه السلام كه در جاى ديگر نيز نقل كرديم توجه شود . در ابتداى روايت چنين آمده است :

دخلت على أبى الحسن العسكرى عليه السلام ...(1) .

تاريخ رحلت

اما درباره تاريخ رحلت آن حضرت به سه قول بر مى خوريم :

1. حدود سال 250 كه واعظ تهرانى صاحب جنة النعيم بدان قائل شده است .

2. سال 254 كه بعضى از متأخرين بدان تصريح كرده اند .

3. سال 252 كه شاه عبدالعظيمى و به نقل از وى در ديگر منابع آمده است .

ص: 227


1- . بدين احتمال حضرت آيه اللّه استادى در مقاله « آشنايى با حضرت عبدالعظيم و مصادر شرح حال او » اشاره كرده اند .

بلكه مى توانيم قول چهارمى در مسأله قرار دهيم و آن « سكوت » مى باشد ؛ چرا كه اكثر منابع شرح حال وى در اين باره اشاره نكرده اند يا تصريح به معلوم نبودن تاريخ رحلت آن جناب نموده اند .

قول اول : سال 250

واعظ كجورى در جنة النعيم(1) مى فرمايد :

و بدان به ترتيبى كه ابوالحسن على بن الحسين مشهور به مسعودى كه در سنه سيصد و سى معاصر خلفاء بنى عبّاس بوده است در كتاب مروج الذهب و عقد الجواهر

ترتيب خلفاى بنى عباس را نوشته است : بعد از مأمون ملعون معتصم باللّه ، و بعد از وى معتز باللّه را ذكر كرده تا خليفه معاصر زمانش مطيع باللّه را بيان نموده است . چون ادراك زمان حضرت جواد و حضرت هادى و حضرت عسكرى عليهم السلام را حضرت عبدالعظيم نمود معلوم مى شود كه آن بزرگوار با اين هفت نفر خلفاء جائرين معاصر گرديد :

اگر چه معتزّ ايّام خلافتش اندك بود(2) در زمان وى در رى وفات يافت يا كشته شد . و داعى ديده ام سلطان جائرى كه در حديث است حضرت عبدالعظيم از رى هجرت كرد و فرار نمود معتزّ باللّه است .

و بدان كه معتز موسوم به زبير بود و پسر متوكّل است و مادرش موسومه به قبيحه(3) و شانزده ساله بود كه بر سرير خلافت نشست و چهار سال و شش ماه بعد از

ص: 228


1- جنة النعيم، ج 3، ص 265 - 266 چاپ محقق .
2- . درباره احوال معتزّ عباسى رجوع شود به : سير اعلام النبلاء، ج 12، ص 532 ترجمه 207؛ تتمة المنتهى، ص 251 - 255 .
3- . وى از زنان رومى و زيبا روى بوده و از باب نامگذارى به اسم ضد ، او را قبيحه ناميدند . نقل از حاشيه رياض المسائل، ج 2، ص 15.

مستعين باللّه خلافت نمود و مدّتى هم خود را از خلافت خلع كرد ، امّا به روايتى كه مسعودى نقل كرده است بيست و چهار ساله بوده است و در سرّ من رأى مدفون شد ، يك ماه قبل از تولّد حضرت حجّة اللّه امام عصر عليه السلام يعنى : در ماه رجب دويست و پنجاه و پنج ، و متوكل هم در زمان حضرت امام على النقى عليه السلام به درك واصل شد ، و خلافت اين سه نفر امتدادى نداشت .

پس بنا بر اخبارى كه حضرت عبدالعظيم از اين سه بزرگوار روايت كرده است و خدمت ايشان عريضه نگار شده است و جواب مسائل وى را نوشته اند معلوم است كه معاصر با ايشان بوده است .

و بنا بر خبر ابا حماد رازى معلوم مى شود حضرت عبدالعظيم عليه السلام زمان حضرت امام على النقى عليه السلام در رى تشريف داشتند تا زمان معتز باللّه ، چنانكه مرحوم شيخ فخر الدّين طريحى ذكر فرمود قاتل حضرت هادى معتز باللّه است آن بزرگوار هم قبل از شهادت آن جناب در رى وفات يافت .

بنابراين چندان توقف حضرت عبدالعظيم در رى طول نكشيد كه از دنيا رحلت فرمود ، و حديثى كه در زيارت حضرت عبدالعظيم مرويست از امام على النقى عليه السلام است ، و آن مطابق با مقصود است ؛ از آنكه آن بزرگوار در سرّ من رأى بودند كه حضرت عبدالعظيم رحلت نمودند ، و اين حديث بعد از وفات ذكر شد .

خلاصه از اين اقوال اين است كه حضرت عبدالعظيم حسنى به روايتى در زمان معتز باللّه به رى آمد ، يعنى : در وقتى كه حضرت عبدالعظيم هنوز شهيد نشده بودند و در زمان آن بزرگوار هم وفات يافتند كه فرمودند : « زيارت نمائيد حضرت عبدالعظيم را در رى » . پس بايد سال وفات حضرت عبدالعظيم اوايل دويست و پنجاه ، چند سال قبل از شهادت حضرت امام النقى عليه السلام باشد ، و شهادت آن جناب هم در سال دويست و پنجاه و چهار به روايت اصول كافى بود .

و هلاك معتز باللّه هم يك سال بعد از شهادت آن جناب بود كه دويست و پنجاه

ص: 229

و پنج مى شود(1) از آن جائى كه روايتى صريحاً داعى در سنه وفات حضرت عبدالعظيم نديده بود ؛ لهذا از قراين و نظاير اخبار بدين گونه استنباط نمود ، واللّه العالم بحقايق الاحوال و إليه المبدأ والمآل .

خراسانى، صاحب منتخب التواريخ(2) نيز ، اين قول را نقل كرده و مى نويسد : از روح و ريحان چنين استفاده مى شود كه ايشان در حدود سنه 250 از دنيا رحلت فرموده اند .

قول دوم : سال 254

محقق خبير سيد عبدالعزيز طباطبائى قدس سره نيز به سال 254 در رحلت آن جناب تصريح كرده است(3) ولى مستند قول خويش را نقل نكرده است .

با توجه به مطالب قبل ، بعيد است در همان سالى كه حضرت هادى عليه السلام شهادت يافته ، در همان سال هم امر به زيارت حضرت عبدالعظيم عليه السلام كرده باشد با توجه به اين نكته كه بايد آن جناب در رى صاحب مزارى بوده باشد .

قول سوم : سال 252

قول شاه عبدالعظيمى در نور الآفاق است كه نيمه شوال سال 252 باشد . اين قول را به كتابهاى نزهة الابرار برزنجى و طبقات الاشراف مكى و مناقب العترة ابن فهد نسبت داده بود ، چنانچه در تاريخ تولد آن حضرت نيز از اين سه كتاب نام برديم .

از نزهة الأبرار نيز نقل كرده كه حضرت عبدالعظيم عليه السلام درك محضر امام رضا و امام جواد و امام هادى عليهم السلام را نموده و از اصحاب آنها بوده و از آنان روايت نقل كرده است ، و امام حسن عسكرى عليه السلام را نيز در كودكى آن حضرت درك كرده است .

ص: 230


1- چنانچه مرحوم شيخ عباس قمى در تتمة المنتهى، ص 253 - 254 بدان اشاره كرده است .
2- منتخب التواريخ، ص 688 .
3- . تراثنا ، ش 5 ، ص 31، چاپ مؤسسه آل البيت - قم .

نگارنده گويد : ولادت حضرت عسكرى عليه السلام - مانند حضرت هادى عليه السلام - در مدينه

بوده به تاريخ ربيع الآخر 232 ، لذا بنا بر قول شاه عبدالعظيمى كه تاريخ وفات عبدالعظيم را سال 252 دانسته ، يعنى هنگام وفات عبدالعظيم حضرت بيست ساله بوده است و اين دوران كودكى نيست ، مگر اينكه بگوئيم : امام حسن عسكرى عليه السلام را در دوران كودكى آن بزرگوار در مدينه درك كرده و سپس راهى رى شده است .

مرحوم شيخ آقا بزرگ تهرانى در ذريعه(1) خطب اميرالمؤمنين عليه السلام را از عبدالعظيم

نقل كرده و مى گويد :

عرض ايمانه على الهادى عليه السلام وتوفى فى ايامه لأنه ينقل عنه انه قال لبعض أهل الرى « لو كنت زرت قبره لكنت كمن زار قبر الحسين عليهماالسلام ».

سپس مى گويد :

ونقل عن بعض الكتب أنّ وفاته فى نصف شوال 252 . صاحب ذريعه نيز ظاهراً نظر به نور الآفاق داشته است .

صاحب نور الآفاق(2) پس از نقل قول شهادت حضرت در بيانى كه آنرا «تحقيق جواديه» نام نهاده مى گويد :

بدين قاعده سن مبارك آن حضرت هفتاد و نه سال ونوزده روز مى شود و از وفات آن حضرت تابحال كه هزار وسيصد وچهل وسه است يك هزار و سيصد وچهل وسه است يك هزار وهشتاد ويك سال مى شود كه در اين مكان مبارك مدفون است . ودر شهادت حضرت امام رضا عليه السلام كه دويست وسه هجرى بوده آن حضرت سى ساله بوده است ودر شهادت حضرت امام محمد تقى عليه السلام كه دويست وبيست وسه بوده است آن حضرت چهل وهفت ساله بوده است و سى و دو سال حضور مبارك حضرت امام على النقى عليه السلام بوده است ودو سال قبل

ص: 231


1- ذريعه، ج 7، ص 190 .
2- . نور الآفاق، ص 19 - 20 .

از آن حضرت وفات فرموده در زمان خلافت معتز باللّه كه سيزدهم از خلفاء بنى عباس [ بوده و ]نتيجه هارون ملعون .

صاحب نور الآفاق سپس در صفحه 43 مى نويسد:

چون وفات حضرت عبدالعظيم عليه السلام از زمان وفات آن حضرت تا سال 1309 هجرى معلوم نبوده ، آقاى والد ( حاج شيخ مهدى ) و اين خادم شرع انور در سفر مكه معظمه و تشرف مدينه منوره از كتب معتبره به دست آورده و از آن سال تا كنون در آستان قدس آن حضرت و تهران اقامه عزادارى را معمول نموده كه چون روز قتل اصناف محترم مخصوص اصناف زاويه مقدسه دكاكين را تعطيل نموده با دسته سينه زن و زنجير زن به صحن مبارك مشرف شده . . .

نكته ديگر اينكه : بنا بر اقوال گذشته ، بهر حال حضرت عبدالعظيم قبل از سال 254 رحلت فرموده اند . بنا بر سند تاريخى ديگرى وفات حضرت حتماً قبل از سال 258 هجرى بوده كه طبعاً مؤيد همه اقوال سابقه است - ولى معيِّن ( تعيين كننده ) هيچكدام نيست . بدين گفتار توجه كنيد :

قوامى رازى كه از سرايندگان نيمه اول سده ششم هجرى است در آغاز ديوانش(1) در طى قصيده اى مفصل كه در مواعظ و نصايح است مى گويد :

زان زلزله كه بود گه يحيى بن معاذ *** رى شد خراب اگر چه ترا اعتبار نيست

بيجان شدند سيصد و پنجه هزار خلق *** معلوم كن چه قول منت استوار نيست

دارنده زمانه تواناست همچنان *** در كارهايش هيچ كس آموزگار نيست

مرحوم جلال الدين محدث ارموى در تعليقات مفصل خود كه در پايان ديوان قوامى رازى بچاپ رسيده وقوع زلزله هاى متعدد شهر رى را از منابع تاريخى نقل كرده است . تكيه ايشان به سال 241 هجرى است كه وقوع زلزله اى سخت در رى بوده

ص: 232


1- ديوان قوامى رازى، ص 1 .

كه پس لرزه هاى آن نيز تا چهل روز ادامه داشته است . وى به نقل از كامل ابن اثير(1) و تاريخى كه گويا جامع التواريخ حافظ ابرو باشد به وقوع اين زلزله در سال 241 اشاره كرده و سپس مى گويد :

پس قضيه انطباق تمام با مضمون شعر مذكور دارد و بدون شبهه مراد همين زلزله است و بس .

سپس مى گويد : ناگفته نماند : اگر چه سائر مورخين ضمن ذكر حوادث 242 چنين حادثه اى را به رى نسبت نداده اند ليكن ضمن حوادث 242 زلزله اى را به رى نسبت داده اند و بعضى ها هم اگر چه آن را بالاستقلال ياد نكرده اند ليكن وقوع زلازل هائله را بطور كلى ياد كرده اند كه رى هم مشمول آن كلى مى شود . سپس از يعقوبى در تاريخ خود(2) زلازل سال 242 ، وطبرى در تاريخش(3) در وقايع همين سال ، و سيوطى در تاريخ الخلفاء(4) از وقوع زلزله هاى عظيم خبر داده و به گفتار شذرات الذهب نيز در همين مورد اشاره مى كند(5) .

با توجه به وفات يحيى بن معاذ در سال 258 ، وفات حضرت عبدالعظيم حتماً قبل از اين تاريخ بوده است .

اما درباره وفات يحيى بن معاذ منابع تاريخى فراوانى به مرگ وى در اين سال تصريح كرده اند :

خاتون آبادى در وقايع السنين والاعوام(6) در وقايع سال 258 به نقل از ابن خلكان مى گويد : يحيى بن معاذ رازى واعظ صوفى معاصر جنيد بغدادى در 258 مرد - ابن خلكان . و در مجالس او را شيعه شمرده .

ص: 233


1- . الكامل، ج 7، ص 53 چاپ ليدن .
2- تاريخ يعقوبى، ج 3، ص 215 چاپ نجف .
3- . تاريخ طبرى، ج 11، ص 54 - 55 چاپ اول مصر .
4- . تاريخ الخلفاء، ص 138 - 139 مطبعه ميمنيّه مصر .
5- بنگريد به تعليقات ديوان قوامى، ص 175 - 176 .
6- وقايع السنين والاعوام، ص 181 .

پس از سطورى به نقل از نفحات مى گويد :

يحيى بن معاذ در 258 مرد - نفحات .

در تقويم التواريخ نيز كه از حاجى خليفه مؤلف كشف الظنون مى باشد نيز بدين مطلب

در حوادث سال 258 اشاره شده است(1) ، البته به استناد ترجمه آن كه از مترجمى است ناشناخته ، وتوسط نشر ميراث مكتوب به چاپ رسيده است .

محدث ارموى نيز در تعليقات خود بر ديوان قوامى رازى به نقل از ابن اثير و ابن خلكان تاريخ وفات يحيى را سال 258 نقل كرده است .

از طرفى ديگر بنا بر نسخه اى از اختيارات الايام كه در كتابخانه حضرت آيه اللّه مرعشى محفوظ است استفاده مى شود كه : در زمان يحيى بن معاذ صوفى مشهور ، عبدالعظيم حسنى عليه السلام از دنيا رحلت كرده است(2) .

لكن آنچه در مقام مهم است اين است كه : محدث ارموى ، تطبيق شعر قوامى را كه با توجه به «گَهِ يحيى بن معاذ » بوده حتماً زلزله سال 241 مى داند ، وحال آنكه احتمال مى رود زلزله سال 249 بوده باشد كه در بخش پايانى كتاب بدان اشاره خواهيم كرد . و بديهى است كه اگر دو زلزله مهيب در رى به سالهاى 241 - يا 242 - و 249 روى داده باشد مصراع قوامى كه مى گويد «گه يحيى بن معاذ » به سال دوم نزديكتر است ، مگر آنكه بتوانيم به سندى تاريخى ثابت كنيم كه زلزله سال 241 تلفات آن 000/350 نفر بوده كه در شعر قوامى نيز به اين تعداد نفوسِ تلف شده تصريح شده است .

ص: 234


1- ترجمه تقويم التواريخ، ص 68 .
2- . مطلب اخير را دو دوست فاضل و بزرگوار ، حجج اسلام ، جناب آقاى حافظيان و زمانى نژاد تذكر دادند و نگارنده به «اختيارات الايام» مراجعه نداشته ام . شايان ذكر است كه مطلب اختيارات الايام ضمن گفتارهاى پراكنده پيرامون حضرت عبدالعظيم حسنى عليه السلام ، در مجلد شناخت نامه حضرت عبدالعظيم حسنى عليه السلام و شهر رى به چاپ رسيده است.
بخش سوّم: كيفيت رحلت
اشاره

درباره كيفيت رحلت حضرت عبدالعظيم عليه السلام دو قول در مقام وجود دارد و با احتمال ضعيفى كه وجود دارد جمعاً سه احتمال مى شود، در اين بخش اين اقوال و احتمالات بررسى شده و درباره مقدار قوت و ضعف آنها بحث مى كنيم :

احتمال اول : موت طبيعى پس از بيمارى

احتمال دوم : شهادت

احتمال سوم : وفات در اثر وقوع زلزله

احتمال اول : موت طبيعى پس از بيمارى

ابو العباس نجاشى در رجال خود(1) قضيه مهاجرت حضرت عبدالعظيم عليه السلام به رى و طريقه وفاتش را چنين نقل مى كند :

( ترجمه اين روايت را در صفحات بعدى به نقل از جنة النعيم خواهيم نگاشت ) :

قال ابو عبداللّه الحسين بن عبيداللّه ، حدّثنا جعفر بن محمد أبوالقاسم ، قال : حدّثنا على بن الحسين السعدآبادى ، قال حدّثنا احمد بن محمد بن خالد البرقى ، قال : كان عبدالعظيم ورد الرى هارباً من السلطان ، وسكن سرباً فى دار رجل من الشيعة فى سكة الموالى ، وكان يعبد اللّه فى ذلك السرب ويصوم نهاره ويقوم ليله .

وكان يخرج مستتراً فيزور المقابل قبره ، وبينهما الطريق ، ويقول : هو قبر رجل من

ص: 235


1- رجال النجاشى، ص 248 - 249 رقم 653 ، همچنين بنگريد به : خاتمة المستدرك، ج 4، ص 405 و ج 5، ص 230؛ بحار الأنوار، ج 99، ص 268 ح 3 ؛ ثلاثيات الكلينى، ص 74؛ نقد الرجال، ج 3، ص 68 رقم 2944؛ جامع الرواة، ج 1، ص 460 - 461؛ معجم رجال الحديث، ج 11، ص 51 .

ولد موسى بن جعفر عليه السلام . فلم يزل يأوى إلى ذلك السرب ويقع خبره الى الواحد بعد الواحد من شيعة آل محمد عليهم السلام حتى عرفه أكثرهم ، فرأى رجل من الشيعة فى المنام رسول اللّه صلى الله عليه و آله قال له : إن رجلاً من ولدى يحمل من سكة الموالى ويدفن عند شجرة التفاح فى باغ عبدالجبار بن عبدالوهاب - وأشار إلى المكان الذى دفن فيه - فذهب الرجل ليشترى الشجرة ومكانها من صاحبها فقال له : لأى شى ء تطلب الشجرة ومكانها ؟

فأخبر بالرؤيا ، فذكر صاحب الشجرة أنه كان رأى مثل هذه الرؤيا ، وأنه قد جعل موضع الشجرة مع جميع الباغ وقفاً على الشريف والشيع ( الشيعة ) يدفنون فيه .

فمرض عبدالعظيم ومات رحمه الله ، فلمّا جرّد ليغسل وجد فى جيبه رقعة فيها ذكر نسبه ، فإذا فيها :

أنا ابوالقاسم عبدالعظيم بن عبداللّه بن على بن الحسن بن زيد بن الحسن بن على بن ابى طالب عليهم السلام .

اين روايت را ديگران نيز به نقل از نجاشى در كتب خود نقل كرده اند چنانچه در پانوشت ، برخى از آنها را ذكر كرديم .

روايت فوق صريح است در آنكه حضرت عبدالعظيم

عليه السلام بيمار شده و سپس وفات يافتند.

احتمال دوم : شهادت
اشاره

قبل از آنكه به بررسى شهادت حضرت عبدالعظيم عليه السلام بپردازيم درباره واژه « شهيد » و معانى آن به گفتگو مى نشينيم :

درباره شهيد سه نوع معنا متصور است :

1 - معناى لغوى .

2 - اصطلاح فقهى و حديثى .

3 - معناى توسّعى .

ص: 236

معناى لغوى شهيد :

« شهيد » از اسماء مبالغه است به معناى شاهد و حاضر(1) يعنى كسى كه چيزى از او پنهان نيست ، و شهيد در اسماء الهى به همين معناى لغوى است يعنى همه چيز براى او آشكار است و لا يخفى عليه شى ء(2) .

همچنين شَهِدَ به معناى « نَطَقَ بالشهادة ، أى أشهد ان لا اله الا اللّه » نيز آمده است(3) .

استشهاد نيز به معناى شهادت و قتل فى سبيل اللّه است و به صيغه مجهول ( اسْتُشْهِدَ ) گفته مى شود ، گرچه عوام آنرا به صيغه معلوم مى خوانند .

اما معناى اصطلاحى كه احكام فقهى بر آن بار مى شود(4) « من قتل مجاهداً فى سبيل اللّه » مى باشد يعنى كسى كه در راه جهاد فى سبيل اللّه كشته شود . و جمع آن « شهداء » مى باشد(5) .

وجه تسميه شهيد :

در وجه تسميه شهيد نيز چند وجه گفته شده :

1. خداوند و ملائكه شهادت مى دهند كه او اهل بهشت است .

2. شهيد زنده است و نمرده پس كأنه شاهد و حاضر است .

3. ملائكه رحمت شاهد او هستند .

4. شهيد در راه خدا به حق شهادت داده تا كشته شده است .

ص: 237


1- البته بنا بر بعضى از وجوهى كه در معناى شهيد خواهيم گفت شهيد به معناى مشهود يعنى اسم مفعول است نه شاهد كه اسم فاعل باشد .
2- . بنگريد به : النهاية، ابن اثير، ج 2، ص 513 ماده شهد .
3- تكملة المعاجم العربية، ج 6، ص 367 به نقل از محيط المحيط .
4- . درباره احكام فقهى شهيد مانند عدم غسل و كفن ، علاوه بر كتابهاى فقهى ، به احاديث مرويه در ابتداى بحار الانوار، ج 82 رجوع شود .
5- . النهاية، ج 2، ص 513.

5 . شهيد شاهد مقامات و كرامتى است كه خداوند براى او آماده كرده ، و آن مقامات را با كشته شدن به او مى دهد(1) .

اما معناى سوم كه معناى توسّعى شهيد است ، آن افرادى هستند كه در معركه جنگ كشته نشده اند ولى خداوند به آنها ثواب شهيدان را عطا مى كند ، و ذكر اين دسته افراد در احاديث و روايات منقول از پيامبر و اهل بيت عليهم السلام آمده است كه بيان و توضيح همه آنها رساله اى مستقل مى طلبد . لذا در اين مقام فقط بدانچه مرحوم محدث قمى در سفينة البحار(2) ذكر كرده و بيان چند حديث ديگر اكتفا مى كنيم . محدث قمى ذيل عنوان « ذكر من كان موته في حكم الشهادة » مى فرمايد :

النبوى صلى الله عليه و آله : « اذا جاء الموتُ طالبَ العلم وهو على هذه الحال مات شهيداً »(3) .

الصادقى عليه السلام : « إنّ الميتَ منكم على هذا الأمر شهيد »(4) .

الصادقى عليه السلام : « من قُتل دون ماله فهو شهيد »(5) .

« جعل الطاعون لهذه الأمة شهادة »(6) .

« من قرأ الجحد والتوحيد فى فريضة من الفرائض بعثه اللّه شهيداً »(7) .

النبوى صلى الله عليه و آله : « يا أنس ! أكثر من الطهور يزيد اللّه فى عمرك وإن استطعت أن تكون بالليل والنهار على طهارة فافعل ، فإنّك تكون إذا متَّ على طهارة شهيداً »(8) .

عن النبى صلى الله عليه و آله : « من نام على الوضوء إن أدركه الموت فى ليله فهو عند اللّه

شهيد »(9) .

ص: 238


1- . النهاية، ج 2، ص 513؛ فيض القدير، ج 4، ص 238؛ مجمع البيان، ج 3، ص 126؛ لسان العرب، ج 3، ص 342.
2- . سفينة البحار، ج 4، ص 513 ماده شهد .
3- . بحار الانوار، ج 1، ص 186 .
4- بحار الانوار، ج 6، ص 245 و نيز قريب به آن در ج 27، ص 138 .
5- . بحار الانوار، ج 10، ص 226 .
6- بحار الانوار، ج 16، ص 350 .
7- . بحار الانوار، ج 7، ص 298 .
8- . بحار الانوار، ج 69، ص 396 .
9- . بحار الانوار، ج 76، ص 183 .

عن النبى صلى الله عليه و آله : « من سأل اللّه الشهادةَ بصدقٍ بلّغه اللّه منازل الشهداء ، وإن مات على فراشه »(1) .

ذكر رسول اللّه صلى الله عليه و آله من شهداء أمته غير الشهيد الذى قتل فى سبيل اللّه مقبلاً غير مدبر : الطعين والمبطون وصاحب الهدم والغرق والمرأة تموت جمعاً . قالوا : وكيف تموت جمعاً يا رسول اللّه ؟ قال : يعترض ولدها فى بطنها(2) .

كلام محدث قمى پايان يافت .

ابن اثير در نهايه(3) مى گويد :

قد تكرر ذكر الشهيد والشهادة فى الحديث ، والشهيد فى الأصل من قتل مجاهداً فى سبيل اللّه ، ويجمع على شهداء ، ثم اتسع فيه ، فاطلق على من سماه النبى صلى اللّه عليه [ وآله ]وسلم من المبطون والغرق والحرق وصاحب الهدم وذات الجنب وغيرهم .

شيخ طبرسى هم در مكارم الاخلاق(4) در حديثى نبوى كه زنى درباره جهاد زنان پرسيده ، از حضرت نبى اكرم صلى الله عليه و آله نقل كرده كه فرمود :

« للمرأة ما بين حملها إلى وضعها ثم إلى فطامها من الأجر كالمرابط فى سبيل اللّه ، فان هلكت فيما بين ذلك كان لها مثل منزلة الشهيد » .

همچنين روايت : « من مات على حبّ آل محمد مات شهيداً » از طرق عامه و خاصه بسيار وارد شده است(5) .

نيز از حضرت نبوى صلى الله عليه و آله روايت شده كه فرمود : « من مات على وصية حسنة مات شهيداً »(6) .

در رواياتى نيز تصريح شده كه شيعيان اهل بيت و مواليان آن حضرت مرگشان

ص: 239


1- بحار الانوار، ج 70، ص 201.
2- . بحار الانوار، ج 81، ص 245.
3- النهاية، ج 2، ص 513 .
4- . مكارم الاخلاق، ص 234 .
5- . بنگريد به : ينابيع المودة، قندوزى، ج 1، ص 91؛ كشف الغمة، ج 1، ص 104 و منابع فراوان ديگر .
6- . الدعوات، راوندى، ص 231 ح 643 .

گرچه طبيعى باشد به منزله شهيد هستند .

در روايتى كه برقى در محاسن نقل كرده و صحبت از كشته شوندگان در حدود و مرزها به ميان مى آيد حضرت صادق عليه السلام قسم ياد مى فرمايد و مى گويد :

« واللّه ما الشهداء الاّ شيعتنا وإن ماتوا على فراشهم »(1) .

قسم به خدا شهيد محسوب نمى شود مگر شيعيان ما گر چه بر سر بالش از دنيا بروند .

با توجه به مواردى كه ذكر شد اگر « منزله شهادت » يا معناى توسّعى شهيد را در نظر بگيريم موارد چندى به حضرت عبد العظيم عليه السلام تعلّق مى گيرد :

اولاً : كشته شدن بر ولايت اهل بيت عليهم السلام و محبت آل محمد صلى الله عليه و آله . حضرت عبدالعظيم همان است كه دينش را بر امام هادى عليه السلام عرضه كرده و حضرت تصديقش فرمودند ، و در زمانى كه بسيارى از سادات ، داعيه خلافت را پيش گرفتند او تسليم محض اهل بيت بود با اينكه موقعيت اجتماعى ، علمى و مذهبى وى به گونه اى بود كه مى توانست موقعيت دنيوى براى خويش ايجاد كند .

در روايتى امام صادق عليه السلام به مالك جهنى فرمودند :

« يا مالك ! إنّ الميت منكم على هذا الأمر شهيد بمنزلة الضارب فى سبيل اللّه »(2) .

اى مالك ! كسى كه از شما بر اين امر - يعنى ولايت ما اهل بيت - بميرد شهيد مى باشد و به منزله جنگجوى در راه خداست .

و نيز فرمودند :

« ما يضرّ رجلاً من شيعتنا أيّة ميتة مات : أكله السبع أو احرق بالنار أو غرق أو قتل ، هو واللّه شهيد »(3) .

چه ضررى دارد ( چه فرقى دارد ) شيعيان ما چگونه بميرند : خوراك درندگان شوند يا طعمه حريق يا غرق شوند يا كشته شوند ؟ آنان قسم به خداوند شهيد هستند .

ص: 240


1- . المحاسن، ج 1، ص 164، ح 118 .
2- المحاسن، ج 1، ص 164 باب 32 ح 119 .
3- المحاسن، ج 1، ص 164 باب 32 ح 119 ادامه حديث سابق .

ثانياً : موت در غربت و دورى از وطن مألوفش بطورى كه از خوف سلطان وقت مجبور به ترك وطن و هجرت به سرزمين ايران شد .

چه خوش گفته است جامى :

صوفى چه فغان است كه من اَين إلى اَين *** اين نكته عيان است من العلم إلى العين

ما الحاصل فى البين چه گوئى سفرى كن *** چون خضر بجوى اين گهر از مجمع بحرين

بر ذمّه ما دين تو از پرتو هستى *** كو جذب فنائى كه مؤدى شود اين دين

در مشرب توحيد بود و هم دوئى كفر *** در مذهب تقليد بود نفى دوئى شين

اين وحدت محض است كه از كثرت تكرار *** گاه اربعه و گاه ثلاث است و گه اثنين

جامى مكن انديشه نزديكى و دورى *** لا قرب و لا بعد و لا وصل و لا بين

و اين بيت را نيكو سروده اند :

تا دسته گل زخار نگريخت *** در گردن دلبران نياويخت

مرحوم واعظ تهرانى در روح و ريحان(1) اين موضوع را به خوبى بررسى كرده است.

او در روح و ريحان دهم مى گويد :

بدان حضرت عبدالعظيم به بياناتى كه در رحلت آن بزرگوار مذكور مى شود - و عبارتش را در سطور بعدى مى خوانيد - معلوم است در زمان معتز باللّه كه از خلفاى بنى عباس و معاصر زمان حضرت امام على النقى عليه السلام بود ، از سرّ من رأى نهضت و هجرت فرمودند، و به خطّه رى نزول اجلال كردند، و جهت حركت ايشان هم به امر و حكم امام عليه السلام بوده است، و چون اخصّ اصحاب حضرت جواد عليه السلام و از خيار و كبار محبّين و مقرّبين حضور مهر ظهور ابوالحسن الثالث امام على النقى عليه السلام بود خليفه معاصر مسطور نهايت خوف از آن بزرگوار داشته ، لهذا در مقام اذيت و قتل وى برآمد . ناچار به فرموده آن سيّد بزرگوار

از جوار فيض آثار ايشان مهاجرت نمودند و از عيالات خود مفارقت كردند .

و بعضى نقل كرده اند :

ص: 241


1- روح و ريحان جنة النعيم ، ج 3، ص 131 چاپ محقَّق .

به عزم زيارت مرقد منوّره مطهر حضرت رضا عليه السلام از سرّ من رأى بيرون آمد و به بلاد خراسان متوجه گرديد . چون به شهر رى وارد شد زمانى به جهت زيارت قبر مطهر حضرت حمزة بن موسى بن جعفر عليهماالسلام توقف فرمود ، و امر آن بزرگوار مخفى بود ، و كسى آن جناب را نمى شناخت تا آنكه دوستان و شيعيان در خفاء خدمتش رسيدند ، و اطلاع از حالات حسنه اش پيدا كردند ، و مسائل حلال و حرام خودشان را سؤال نمودند ، و كمال تقرّب آن جناب را به امامين همامين عليهماالسلام يافتند و بر ارادت و خلوص ايشان افزود . پس نگذاردند آن جناب حركت نمايد .

و اگر اين قول اخير را تصديق نمائيم بعيد نيست ؛ از آنكه حضرت عبدالعظيم عليه السلام

به زيارت لقاء حضرت رضا عليه السلام مشرف نشده بود و خواست اداء حق امام ثامن ضامن را نموده باشد .

سپس در روح و ريحان سيزدهم(1) آيه اى درباره مهاجرت و رواياتى در همين مضمون نقل كرده و سپس هجرت حضرت عبدالعظيم و موت حضرت را در هجرت توضيح داده است . عبارت او چنين است :

قال اللّه تعالى : « وَمَن يَخْرُجْ مِن بَيْتِهِ مُهَاجِراً إِلَى اللّه ِ وَرَسُولِهِ ثُمَّ يُدْرِكْهُ الْمَوْتُ فَقَدْ وَقَعَ أَجْرُهُ عَلَى اللّه ِ »(2) .

وعن النبى صلى الله عليه و آله وسلم : « موت الغريب شهادة »(3) .

وفى الحديث النبوى صلى الله عليه و آله وسلم : طوبى للغرباء(4) .

و فى الفقيه(5) - فى الحج باب الموت فى الغربة - عن ابى عبداللّه عليه السلام : « ما من ميّت

ص: 242


1- روح و ريحان جنة النعيم ، ج 3، ص 357 چاپ محقَّق .
2- . نساء : 100 .
3- . الدعوات، ص 242، ح 679؛ من لايحضره الفقيه، ج 1، ص 139، ح 379؛ وسائل الشيعة، ج 11، ص 347، ح 14981.
4- مسند احمد، ج 2، ص 177 ، به نقل از معجم احاديث الامام المهدى عليه السلام ، ج 1، ص 71 ، اين مضمون از امام باقر عليه السلام در محاسن برقى، ج 1، ص 272 ح 366 و بحار، ج 2، ص 204 ح 84 نيز منقول است .
5- . من لا يحضره الفقيه، ج 2، ص 299 ح 2510 .

يمُوت فى الأرض غربة تغيب عنه فيها بواكيه الاّ بكته بقاع الارض الّتى كان يعبد اللّه عزّوجلّ : عليها وبكته ابوابه وبكته ابواب السّماء التى كان يصعد فيها عمله وبكاه الملكان الموكلان به » .

وقال عليه السلام : « انَّ الغريب إذا حضره الموت التفت يُمنة ويسرة ولم ير احداً يرفع رأسه فيقول اللّه عزّوجلّ الى من تلتفت ؟ الى من هو خير لك منّى ؟ ! وعزتى وجلالى ! لئن اطلقتك عن عقدتك لأصيرنّك فى طاعتى وان قبضتُك لأصيرنّك الى كرامتى »(1) .

و آنگاه مى فرمايد :

بدان يكى از بندگان خاص خداوند سبحان كه هجرت به سوى خدا و رسول صلى الله عليه و آله وسلم فرمود و در راه مهاجرت وفات يافت و خداوند بر هجرت و رحلت وى اجر عظيم مرحمت نمود حضرت عبدالعظيم عليه السلام است . پس آن بزرگوار تأسّى به انبياى سابقين و ائمه دين عليهم السلام نمود چنانكه در باب هجرت گذشت(2) .

ص: 243


1- من لا يحضره الفقيه، ج 2، ص 299 ح 2511 .
2- . مرادش از باب هجرت ، روح و ريحان دهم است . در اين روح و ريحان مسأله هجرت را به نحوى مفصلتر بيان داشته و مى گويد : و در حديث نبوى صلى الله عليه و آله است : « من فرّ بدينه من أرض إلى أرض وإن كان شبراً من الأرض استوجب الجنّة وكان رفيق ابراهيم عليه السلام » بنگريد به : مجمع البيان، ج 3، ص 172؛ جوامع الجامع، ج 1، ص 433 و در پايان آن چنين است : وكان رفيق ابراهيم ومحمد عليهماالسلام . نيز بنگريد به : كشاف زمخشرى، ج 1، ص 555 ؛ نور الثقلين، ج 1، ص 541؛ مجمع البحرين، ج 4، ص 499 ماده وسع . يعنى : « هر كس بواسطه حفظ دين خود از زمينى به زمين ديگر فرار كند اگر چه يك وجب باشد بهشت بر او واجب است و در آن رفيق ابراهيم عليه السلام است » . سپس مى گويد : هجرت دو قسم است : يكى حرام و يكى واجب . اما هجرت حرام آن رفتن به بلاد كفر است با عدم اكراه و اجبار و ميل خاطر . و مراد از بلاد كفر آن شهرهائى است كه مهاجر به واسطه توقف در آن از واجبات شرعيه و مستحبات مليّه مانند صوم و صلات و خمس و زكات و حج و اذان و غير آنها باز ماند ، و متمكن از اظهار آثار شرع نباشد به واسطه تسلّط و استيلاء و غلبه كفر . و همين طور است تعرّب بعد از هجرت ، يعنى بعد از اينكه شخص از بلاد كفر هجرت كرد به بلاد مسلمانان ، باز به بلاد كفر عود كند . پس مسلم نبايد از بلد اسلام به بلاد كفر هجرت نمايد مگر آنكه مضطر باشد و اگر تاجرى بقصد تجارت رود در بلاد كفر نتواند دين خود را نگاهدارد نيز همين قسم است ، و بر اوست ترك تجارت كرده به سوى دين خود آيد . اما هجرت واجب كه ممدوح است در نزد خدا و رسول صلى الله عليه و آله عبادتى است كه فضيلت و ثواب بسيار دارد و ترك آن موجب عقاب و گناه است ، و خداوند سبحان در چند جاى از كتاب مجيد مدح مهاجرين و ذمّ تاركين او را فرموده است ، از آن جمله فرمود : « وَمَن يَخْرُجْ مِن بَيْتِهِ مُهَاجِراً إِلَى اللّه ِ وَرَسُولِهِ ثُمَّ يُدْرِكْهُ الْمَوْتُ فَقَدْ وَقَعَ أَجْرُهُ عَلَى اللّه ِ » ( نساء : 100 ) . از آن جمله : « يَا عِبَادِىَ الَّذِينَ آمَنُوا إِنَّ أَرْضِى واسِعَةٌ فَإِيَّاىَ فَاعْبُدُونِ » ( عنكبوت : 56 ) . از آن جمله : « وَالَّذِينَ هَاجَرُوا فِى سَبِيلِ اللّه َ ثُمَّ قُتِلُوا أَوْ مَاتُوا لَيَرْزُقَنَّهُمُ اللّه ُ رِزْقاً حَسَناً وَإِنَّ اللّه َ لَهُوَ خَيْرُ الرَّازِقِينَ »( حج : 58 ) . از آن جمله : « وَالَّذِينَ هَاجَرُوا فِى اللّه َ مِن بَعْدِ مَا ظُلِمُوا لَنُبَوِّئَنَّهُم فِى الدُّنْيَا حَسَنَةً وَلَأَجْرُ الاْخِرَةِ أَكْبَرُ لَوْ كَانُوا يَعْلَمُونَ * الَّذِينَ صَبَرُوا وَعَلَى رَبِّهِمْ يَتَوَكَّلُونَ » ( نحل : 41 - 42 ) . از آن جمله : « فَالَّذِينَ هَاجَرُوا وَأُخْرِجُوا مِن دِيَارِهِمْ وَأُوذُوا فِى سَبِيلِى وَقَاتَلُوا وَقُتِلُوا لَأُكَفِّرَنَّ عَنْهُم سَيِّآتِهِمْ وَلَأُدْخِلَنَّهُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِى مِن تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ ثَوَاباً مِنْ عِندِ اللّه ِ وَاللّه ُ عِندَهُ حُسْنُ الثَّوَابِ » ( آل عمران : 195 ) . از آن جمله : « إِنَّ الَّذِينَ تَوَفَّاهُمُ الْمَلاَئِكَةُ ظَالِمِى أَنْفُسِهِمْ قَالُوا فِيمَ كُنْتُمْ قَالُوا كُنَّا مُسْتَضْعَفِينَ فِى الْأَرْضِ قَالُوا أَلَمْ تَكُنْ أَرْضُ اللّه ِ وَاسِعَةً فَتُهَاجِرُوا فُيهَا فَأُولئِكَ مَأْوَاهُمْ جَهَنَّمُ وَسَاءَتْ مَصِيراً * إِلاَّ الْمُسْتَضْعَفِينَ مِنَ الرِّجَالِ وَالنِّسَاءِ وَالْوِلْدَانِ لاَ يَسْتَطِيعُونَ حِيلَةً وَلاَ يَهْتَدُونَ سَبِيلاً * فَأُولئِكَ عَسَى اللّه ُ أَنْ يَعْفُوَ عَنْهُمْ وَكَانَ اللّه ُ عَفُوَّاً غَفُوراً »( نساء : 97 - 99 ) . و اين آيه كريمه صريح است در مذمت كسانى كه قدرت بر هجرت دارند ، معهذا هجرت نمى نمايند به خلاف آنان كه متمكّن و قادر نيستند . اما حديث نبوى صلى الله عليه و آله بسيار است به يك حديث قناعت مى شود كه حضرت ختمى مرتبت صلى الله عليه و آله فرمودند : « هجرت قطع نمى شود تا اينكه توبه قطع شود ، و توبه قطع نمى شود تا اينكه آفتاب از مغرب طلوع نمايد ، و آفتاب نزديك به ظهور قيامت از مغرب طلوع مى نمايد » ( بنگريد به : مسند احمد بن حنبل، ج 1، ص 192 و ج 4، ص99؛ سنن الدارمى، ج 2، ص 240 ؛ سنن ابى داود، ج 1، ص 555 ح 2479 ؛ بحار الانوار، ج 69، ص 230 ) . و اگر طالب رجوع به بعضى از اخبار نمايد مى داند ائمه طاهرين عليهم السلام و فرزندان ايشان هر يك كه مهاجرت فرمودند آن را عبادتى دانستند و تكليف الهى را بر آن فهميدند مانند حضرت اميرمؤمنان و امامين همامين جناب امام حسن و جناب امام حسين و حضرت على بن موسى الرضا عليهم السلام وسائرين از ائمه كه مجبور در هجرت از وطن مألوف شدند با دوستى كه در مجاورت قبر حضرت رسالت صلى الله عليه و آله داشتند ، و در عراق عرب متحصن گشتند تا شهيد شدند نيز براى ايشان عبادت بوده . و در اين مهاجرتها ثمرات و آثارى مترتب شد ، و تا قيامت يوماً فيوماً آن آثار زياد مى شود .

و در كتاب عمدة الطالب فى نسب آل ابى طالب، و در كتاب منهج المقال فى تحقيق احوال الرجال كه از مصنّفات عالم فاضل محقق متحبّر مولانا ميرزا محمد استرآبادى است ،

ص: 244

و در كتاب مستطاب نقد الرّجال كه از تأليفات سيّد جيّد فاضل مير مُصطفى قدس سرهاست ، و كتب معتبره ديگر از علم درايه و رجال و انساب(1) شرح وفات حضرت عبدالعظيم عليه السلام را به اين نهج ذكر فرموده اند كه :

احمد بن محمّد بن خالد برقى گفت : حضرت عبدالعظيم عليه السلام فرار كرد از سلطان جائر زمان و در شهر رى وارد شد و در سردابى كه زير زمين بوده است مخفى گرديد ، در خانه مردى از شيعيان در كوچه اى كه معروف به « سكّة الموالى » بوده منزل گرفت .

و گويا سكة الموالى ناميدند كوچه را براى آنكه حضرات شيعه كه دوست داران اهل بيت بودند در آن منزل و مأوى داشتند و در كوچه هاى ديگر حضرات حنفيّه و شافعيّه خانه هاى عاليه بنا نموده بودند ، و حضرت عبدالعظيم عليه السلام در همان سرداب روزها روزه مى گرفت و شبها به عبادت پروردگار مشغول بود ، وقتى كه از محلّ شريف خود حركت مى كرد و بيرون مى آمد از آن سرداب به طريق مخفى و پنهان به زيارت قبرى كه اكنون مقابل قبر اوست و قبله مرقد شريف آن بزرگوار است مى رفت و مى فرمود : اين قبر مردى از اولاد موسى بن جعفر عليه السلام است .

و ديگر در اين حديث مذكور نيست كه آن جناب فرموده باشد كه اين قبر حمزة بن موسى عليه السلام است ، پس به يك يك از شيعيان و دوستان كه در آن محل بودند خبر وجود فيض اثرش منتشر گرديد تا آنكه اكثرى آن بزرگوار را شناختند و خدمتش شرفياب مى شدند و اخذ دين و مسائل و احكام مى نمودند .

پس مردى از شيعه در خواب حضرت رسول صلى الله عليه و آله وسلم را زيارت كرد كه فرمود : يكى از اولاد من از سكة الموالى حمل و نقل مى شود و در نزديكى درخت سيبى كه در خانه عبدالجبّار بن عبدالوهّاب است دفن خواهد شد ، پس به دست شريف خويش اشاره به همان مكان نمود . آن گاه از خواب برخاسته و رفت به نزد صاحب باغ و درخت تا آنكه آن درخت و مكان را بخرد .

ص: 245


1- بنگريد به : رجال النجاشى ، ص 248 - 249 رقم 653؛ خاتمة المستدرك، ج 4، ص 405 و ج 5، ص 230؛ بحار الانوار، ج 99، ص 268 ح 3؛ ثلاثيات الكلينى، ص 74؛ نقد الرجال، ج 3، ص 68 رقم 2944 .

سؤال نمود : از براى چه مى خرى اين باغ را ؟

پس خواب خود را نقل كرد .

صاحب باغ گفت كه : من هم به مانند تو همين خواب را ديده ام .

پس صاحب باغ آن راوقف برحضرت عبدالعظيم وتمام شيعه نمودكه درآن مدفون شوند.

پس حضرت عبدالعظيم مريض شد و از دنيا رحلت فرمود . چون آن بزرگوار را برهنه كردند كه غسل دهند در گريبان آن جناب رقعه اى يافتند كه ذكر نسب خود را فرموده بود به اين گونه : انا عبدالعظيم بن عبداللّه بن على بن حسن بن زيد بن حسن بن على بن ابى طالب عليه السلام .

و در كتاب فهرست(1) علاّمه اعلى اللّه مقامه است :

مات عبدالعظيم بالرّى وقبره هناك .

يعنى : حضرت عبدالعظيم مُرد در رى و قبر وى در رى است .

و در كتاب مستطاب منتخب كه مجموعه اى از مراثى و خطب است و مؤلّف آن مرحوم شيخ فخر الدين طريحى نجفى عليه الرّحمه است مذكور است :

قيل : ممّن دفن من الطالبيّين حيّاً عبدالعظيم الحسنى بالرّى ومحمّد بن عبداللّه بن الحسن ، ولم يبق فى بيضة الاسلام بمدّة الاّ قتل فيها طالبى او شيعى .. الى آخره .

يعنى: از اولاد ابى طالب كسى كه در رى زنده مدفون شد حضرت عبدالعظيم حسنى است و محمّد بن عبداللّه، ومراد از طالبيّين اولاد ابوطالبند كه پدر حضرت امير مؤمنان عليه السلام باشد ، والاّ طالبيّين را نسبت به طالب برادر آن بزرگوار دهند صحيح نيست چنانكه خواجه فرموده است در وصف حضرت امير عليه السلام : « ليث بنى طالب » همانا مراد ابوطالب است ، براى اختصار و اقتصار حضرات اهل فضل و لسان حذف نمودند كلمه « ابى » را .

و محمد بن عبداللّه بن حسن غير از صاحب نفس زكيّه است كه نزديك مدينه شهيد شد كه برادرش قتيل باخمرى است .

ص: 246


1- . الفهرست، ص 121 شماره 548؛ نقد الرجال، ج 3، ص 70 .

بنا بر اين چنين نتيجه گرفته مى شود كه : حضرت عبدالعظيم عليه السلام بنا بر معناى توسّعىِ شهيد ، بطور يقين از شهداء محسوب مى شوند .

اما در اين مقام ، بالاتر از مطلب مذكور ، مى خواهيم با بررسى اقوال قدماء ، بدين نتيجه برسيم كه حضرت عبدالعظيم به شهادت رسيده ، يعنى همان معناى اصلى كه « القتل فى سبيل اللّه » باشد علاوه بر معناى توسعى مذكور .

شهادت حضرت عبدالعظيم عليه السلام

در منابع متأخرين، مهمترين منبعى كه به شهادت حضرت عبدالعظيم عليه السلام اشاره كرده است منتخب طريحى مى باشد ، وپس از وى ديگران به گفتار وى استناد نموده اند :

علامه اديب شيخ فخرالدين طريحى در كتاب المنتخب فى جمع المراثى و الخطب(1)

مى گويد : قيل : وممن دفن حيّاً من الطالبيين عبدالعظيم الحسنى بالرى . ولى مستندى براى گفتار خود ذكر نفرموده است .

در منابع معاصر و قريب بدان ، غالباً اين مطلب از منتخب طريحى نقل شده است مانند كجورى در جنة النعيم(2) . وى زحمت زيادى براى يافتن خبر شهادت حضرت كرده ولى چيزى نيافته جز خبر فوق كه آن را نقل كرده و بعضى از ستمهاى حكّام جور را بر اهل بيت و علويان مذكور داشته و مى نويسد :

مخفى نماند آنچه در كتب رجال و انساب از احوال حضرت عبدالعظيم عليه السلام

تفحّص و تجسّس نمودم از شهادت آن جناب خبرى صحيح و موثق نيافتم جز اين قول كه قائل و ناقل آن مجهول است(3) .

ص: 247


1- . منتخب طريحى، ص 8 چاپ نجف ، سال 1369 ه ق ، همچنين براى اطمينان بيشتر از وجود واژه « قيل » در كلام طريحى ، به نسخه اى كه با خط زيبا توسط اسماعيل بن محمد على بروجردى بتاريخ 15 رجب 1276 نگاشته شده است و تحت تملك سيد مرتضوى در مشهد قرار دارد ، مراجعه شد . تصويرى از اين نسخه در مركز احياء ميراث اسلامى - قم به شماره 2606 نگهدارى مى شود .
2- جنة النعيم، ص 3، چاپ محقق .
3- . نگارنده در حال نگاشتن مقاله اى مستقل در تحقيق اين مطلب است كه خوانندگان عزيز را در صورت بقاى عمر بدان ارجاع مى دهم .

و آنچه از مرحوم شيخ فخرالدّين در اوّل همين كتاب اشاره به شهادت آن بزرگوار شد نيز منقول از آن كتاب بود .

و جمعى از اهل علم و فضل از داعى خواهش نمودند كه مراجعه در كتب بيشتر شود شايد خبرى جز آنكه در كتاب سابق الذكر مسطور است به دست بيايد و راوى آن هم معين باشد ، تاكنون به قدر وسع جد و جهد كرده خبرى نيافتم كه صريحاً دلالت بر شهادت آن بزرگوار نمايد و الاّ در اين اوراق مى نوشتم ، بلكه مى توان گفت : عبارت صحيح كه فرمودند : « مَرض ومات » معارض است با قول قيل ، چون آن قول معلوم است و راوى هم موثق و ضابط و عادل تعارض مى كند با اين قول مجهول .

بلى ، اگر مرحوم شيخ اين قول را مجهولاً نسبت نمى داد و خبرى محذوف الاسناد ذكر مى فرمود مى توان گفت : در اين گونه موارد تسامح جايز است اگر چه قول مجهول هم چنين است فرقى چندان نمى كند ، پس اعتناء مرحوم شيخ دلالت بر جواز ذكر اين گونه اخبار مى كند .

على اىّ حال، بنابر اين قول مى توان گفت: يك جهت درعلوّ رتبت عبدالعظيم شهادت

اوست و بر حسب اخبار وآثار وحكومت عقل ونقل هر يك از اخيار كه به درجه شهادت فايز گرديدند و درك ثواب شهادت نمودند مقام و مرتبه ايشان اعلى و اوفى شد .

و به اين بيان توان ثابت كرد علوّ مقامات و درجات ائمّه دين عليهم السلام را كه به روايت صحيحه مقتول يا مسموم شدند(1) چنانكه شيخ طريحى در اول كتاب مذكور بيانى ذكر فرموده است ، خوب است بعينها بنويسد :

عن الصدوق عليه الرّحمة : انّ جميع الائمّه خرجوا من الدنيا على الشهادة ، قتل علىّ فتكاً ، وسمّ الحسن سرّاً ، وقتل الحسين جهراً ، وسمّ الوليد عبدالملك زين العابدين ،

ص: 248


1- در بحار، ج 50، ص 238 ذيل حديث 8 نيز بدين مطلب اشاره شده است ، و در روايتى منقول از امام ثامن ضامن حضرت رضا عليه السلام آمده كه فرمودند : «واللّه! ما منا إلاّ مقتول شهيد » . بنگريد به : من لا يحضره الفقيه، ج 2، ص 585 ح 3192؛ عيون اخبار الرضا، ج 1، ص 287 ح 9 .

وسمّ ابراهيم بن الوليد الباقر ، وسمّ ابو جعفر الدوانيقى الصّادق عليه السلام ، وسمّ الرشيد الكاظم ، وسمّ المأمون الرضا ، وسمّ المعتصم محمداً الجواد ، وسمّ المعتز على بن محمد الهادى ، وسمّ المعتمد الحسن بن على العسكرى و هرب المتوكّل خوفاً من المتوكّل(1).. الى آخره .

و عجب است از شيخ طريحى كه متوكل را معاصر حضرت قائم عليه السلام دانسته است ، و عجب تر آن است كه نقل از مرحوم صدوق فرمود ، و آنچه معلوم است متوكل از بعد از واثق باللّه است و متوكّل در سال دويست وچهل بوده است و بسيار فاصله دارد تا زمان آن بزرگوار .

عجالةً به نحو اجمال ظلمى كه به خيار رجال و آل عصمت وارد آمد اشاره شود خوب است : اما اخيار از اولاد اميرالمؤمنين عليه السلام در وقعه عاشورا با چهار نفر اولاد امام حسن عليه السلام و فرزندان سيّد الشهداء و نه تن از اولاد عقيل بواسطه و بلا واسطه و سه نفر از اولاد جعفر طيّار شهيد شدند .

و از فرزندان على بن الحسين عليه السلام زيد در كوفه به امر نضر بن خديمه(2) اسدى ، يوسف بن عمر [ را ] بر دار آويخت و چهار سال مصلوب بود ، و احدى از هاشميين قدرت نداشت بر وى ندبه كند ، عاقبت او را سوزانيدند .

و يحيى بن زيد را به سنّ شانزده سالگى به چه قسم شهيد نمودند ، و به امر منصور دوانيقى بنيان و اساس جامع بغداد را از بدنهاى سادات بنا كردند ، و هزار نفر از فاطميّين و علويّين را از عبداللّه بن حسن و فرزندانش مانند ابراهيم و محمد و ديگران

از اين خاندان را به قتل رسانيدند ، و زندان آن منبع خذلان مملوّ از سادات بود كه به درك رفت .

ص: 249


1- نگارنده اين مطلب را در كتابهاى چاپ شده صدوق نيافتم ولى عين اين عبارات را ابن شهرآشوب در مثالب النواصب نسخه خطى از شيخ صدوق نقل كرده است . احتمال مى رود اين عبارت نيز از جمله مطالب شيخ صدوق است كه در ضمن كتابهايى مانند «مدينة العلم» در سده هاى بعدى از بين رفته ، ولى ابن شهرآشوب از آنها بهره گرفته است .
2- كذا . ظاهراً «خزيمه» صحيح است .

و بعضى در زندان و زير زمين و چاههاى عميق از گرسنگى خاك خوردند و مردند .

و وقعه فخ نيز مشهور است كه جماعتى از بنى هاشم به اشدّ عقوبت شهادت يافتند .

و اولاد حضرت موسى بن جعفر عليه السلام به دست خلفاء جور چگونه از اوطان خويش جلا و هجرت فرمودند و در كهوف و مغارات جبال و به وادى شهادت فايز گرديدند .

و مأمون ملعون چگونه محمّد بن اسماعيل بن حسن را شهيد كرد تا آنكه خلافت منتهى شد از اين خانواده به متوكّل ملعون ، پس آن ملعون امر نمود به معتز بن جهم وابن سكيت و آل ابى حفص اهل بيت رسول صلى الله عليه و آله وسلم را در مجالس عامه هجو نمايند و زبان يعقوب بن اسحاق بن سكيت كه اديب بى بدل بود براى آنكه حسنان عليهماالسلام را بر دو پسرش معين و مؤيد تفضيل داد از قفاء كشيدند و بريدند . پس آن خبيث از قتل و صلب و حرق و ضرب و حبس و سبى چيزى باقى نگذارد چنانكه گفته اند : ولم يزل السّيف يقطر من دمائهم والسّجون مشحونة باحرارهم وامائهم(1) .

عاقبت امر نمود مقابر قريش را بسوزانند و قبر مطهّر جناب سيّد الشهدا عليه السلام را خراب نمايند چنانكه هبة اللّه گفته است :

قام الخليفة من بنى العبّاس *** بخلاف امر الهه فى الناسِ

ضاهى بهتك آل محمّد *** سفها فعال امية الارجاسِ

واللّه ما فعلت اميّة فيهم *** معشار ما فعلت بنو العبّاسِ(2)

ما قتلهم عندى بأعظم مأتماً *** من حرقهم من بعد فى الارماسِ

اى واللّه ! آنچه بنى عبّاس كردند عشر آن را بنى اميّه ننمودند براى امتداد زمانشان با آنكه هر يك از ائمه طاهرين بر حسب حكمت ها و مصالحى كه مى دانستند مى كردند

ص: 250


1- بنگريد به : المسترشد، طبرى ، ص 674 - 675 ح 347؛ شرح ابن ابى الحديد، ج 13، ص 219 .
2- . بيت سوم در منابع زيادى نقل شده ، و در حياة الامام الرضا عليه السلام ، سيد جعفر مرتضى ، ص 96 از شرح ميمية ابى فراس ، ص 119 نقل شده ، نيز بنگريد به : الدرجات الرفيعة، ص 8 .

و هيچ يك از ايشان خروج به سيف ننمودند حتى مأمون حضرت رضا عليه السلام را سه ماه تكليف به قبول امامت كرد بر حسب مأموريتى كه از خداوند داشتند اباء فرمودند . مع هذا از ابناء و احفاد اين سلسله جليله به قدرى كه توانستند به قتل رسانيدند .

بناء على هذا ، استبعادى نمى رود حضرت عبدالعظيم به امر سلطان جائر و خليفه معاصر مقتول شده باشد ، و اين بعد از اجتماع شيعيان و محبّين و نشر احوال و فضايل و مآثر شريفش بوده است با آنكه مخفى بوده و عزلت و استتار را خوش داشته و از محلّ و مكان خود به ملاحظه تقيّه بيرون نمى آمده ، به نهجى كه سابقين از ابناء دين را

شهيد كردند آن بزرگوار را هم شهيد كرده باشند تا درجه شهادت و درك اين فضيلت به تبعيّت به ائمه هدى و اولاد طاهرين ايشان كرده باشد ، و براى حفظ دين چون جناب خامس آل - عليه التحيه والثناء - در قبّه ساميه اش چه آثار و انوار مخصوصه خداوند سبحان هويدا و پيدا نمود .

و در ميان اعراب و بعضى اعاجم مرسوم و معمول شده است كه به قبر آن شهيد التجا مى آورند و حاجت مى خواهند چنانكه به روايت على بن اسباط كه از اصحاب حضرت رضا عليه السلام است در سال اوّل شهادت جناب سيد الشهدا يك صد هزار نفر زن عقيم از احياء عرب و بلدان و نواحى قريبه و بعيده التجا آوردند و همگى حامله شدند . و اين خبر اگر

چه غرابتى داشت امّا تأسّى به مرحوم مجلسى نمودم و ذكر كردم(1) .

گر چه شأن مرحوم طريحى اجلّ از آن است كه مطلبى را بدون مصدر و منبع معينى نقل كند ولى به هر حال چون مستند آن معلوم نبود در هاله اى از ابهام قرار داشت ، و طبيعى است كه به صرف مصدرى مجهول نمى توان حكم به شهادت حضرت كرد ، لذا افرادى نيز كه اين قول را نقل كرده اند با بى اعتنايى از آن عبور كرده اند .

از تفضّل خداوندى و منن الهى ، روزى از مؤلف عاليقدر و پرتوان ، حضرت حجة الاسلام والمسلمين حاج شيخ محمد رضا مامقانى دام عزه العالى در اين موضوع پرسش نمودم. فرمودند: بنظرم هست ابن شهر آشوب در مثالب النواصب اين مطالب را گفته اند .

ص: 251


1- . بنگريد به : جنة النعيم، ج 3، ص 363 - 364 .

مطلب بسيار مهم مى نمود ، چون ابن شهر آشوب متولد - متوفاى ( 588 ) - از اعاظم رجال و مفاخر شيعه است . علاوه بر قدمت وى ، شيخ الاجازه بودن و اساتيد فراوان و شاگردان او - از شيعه و سنى - بسيار در خور توجه است .

گر چه كتاب پر ارجش مثالب النواصب تاكنون به زيور طبع آراسته نشده ولى كتاب مناقب آل ابى طالب از مصادر مهم شيعه و داراى مطالب بكر فراوان و از منابع مهم مجلسى در بحار الأنوار و سايرين مى باشد .

از اين كتاب پر ارج دو نسخه خطى تا كنون يافت شده كه يكى در كتابخانه مدرسه سپهسالار تهران به شماره ( 1841 ) و ديگرى در كتابخانه ناصريه لكهنو در كشور هند موجود است ، و خوشبختانه نسخه عكسى آن دو در مركز احياء ميراث اسلامى قم نگهدارى مى شود .

با مراجعه به هر دو نسخه مطلب همانطور بود كه ايشان فرموده بود ، بلكه برايم يقينى شد كه عبارات طريحى كلاًّ مأخوذ از عبارات ابن شهر آشوب مازندرانى است ، به نحوى كه بدون واسطه مثالب در نزد وى بوده و يا از منبعى با واسطه نقل كرده است.

اينك به جهت روشن تر شدن موضوع گفتارى كوتاه درباره ابن شهر آشوب نموده و سپس عبارات او را بعينه نقل مى كنيم .

شرح حالى مختصر از ابن شهر آشوب

ابو جعفر رشيد الدين محمد بن على بن شهرآشوب بن أبى جيش سروى ( ساروى ) مازندرانى معروف به ابن شهرآشوب .

ازمهمترين علماى شيعه درسده ششم هجرى بوده است كه درسال 588 هجرى رحلت فرموده است(1). شيخ سروى ، ايام اقامت در عراق ونيز اواخر عمر خويش در حلب ، مجلس درسى داشته وشاگردان فراوانى داشتند كه عده اى از آنها از فحول علماء بوده اند . از جمله اين شاگردان مى توان به اين افراد اشاره كرد : منتجب الدين ، ابن أبى البركات ، ابن

ص: 252


1- الثقات العيون في سادس القرون، ص 273 .

أبى طى ، ابن إدريس ، محمد بن جعفر ابن المشهدى ، ابن بطريق ، ابن زهرة حلبى ، على بن جعفر جامعانى، حسن دربى، ومحمد بن محمد - فرزند ابن شهرآشوب - .

با مرورى كوتاه ولى دقيق در مناقب اين شخصيت بزرگ شيعه ، كثرت مشايخ ووسعت سلسله اجازات ابن شهرآشوب ، جلب نظر مى كند . همچنين تنوع شيوخ وى از عامه وخاصه بر اهميت آن مى افزايد .

افندى در رياض(1) بدين مطلب اشاره كرده مى گويد :

وهذا الشيخ كثير الرواية والإجازة عن جماعة كثيرة من الخاصة والعامة كما يظهر من المناقب .

خودش نيز در اوائل مناقب(2) بدين مطلب اشاره كرده ومى گويد :

وأما أسانيد التفاسير والمعانى فقد ذكرتها فى الأسباب والنزول وهى تفسير البصرى والطبرى والقشيرى والزمخشرى والجبائى والطائى والسدى والواقدى والواحدى والماوردى والكلبى والثعلبى والوالبى وقتادة والقرطى ومجاهد والخركوشى وعطاء بن رباح وعطاء الخراسانى ووكيع وابن جريح وعكرمة والنقاش وأبى العالية والضحاك وأبى عيينة وأبى صالح ومقاتل والقطان والسمان ويعقوب بن سفيان والأصم والزجاج والفراء وأبى عبيد وأبى العباس والنجاشى والدمياطى والعوفى والنهدى والثمالى وابن فورك وابن حبيب . .

تأليفات ابن شهرآشوب

ابن شهرآشوب ، تأليفات مهمى در علوم مختلف داشته است كه متأسفانه بعضى از آنها از بين رفته وتعدادى نيز هنوز چاپ نشده اند . كتابهاى وى مورد توجه واعتماد علماى شيعه بوده است . محدث نورى در خاتمه مستدرك(3) مى فرمايد :

ص: 253


1- . رياض العلماء، ج 5، ص 126 .
2- . مناقب ابن شهرآشوب، ج 1، ص 32 - 34 چاپ بيروت .
3- . خاتمة المستدرك چاپ سنگى ، ج 3، ص 485 .

ولابن شهرآشوب مؤلفات حسنة - غير المناقب - اعتمد عليها الأصحاب . .

مهمترين اثر ابن شهرآشوب مناقب آل أبى طالب است كه از مصادر مهم بحار الانوار مجلسى نيز بوده است . در شهرت اين اثر همان بس كه ابن شهرآشوب در بسيارى از نقلها با عنوان «صاحب مناقب» معروف گشته است .

از ديگر تأليفات وى إعلام الطرائق فى الحدود والحقائق مى باشد كه در علم لغت است(1) .

همچنين أسباب نزول القرآن ، المواليد ، الفصول في النحو ، متشابه القرآن ومختلفه ، معالم العلماء از ديگر تأليفات اوست .

ابن شهرآشوب در معالم العلماء كه از تأليفات رجالى وى مى باشد شرح حالى از خود را نيز درج كرده است(2) .

از ديگر كتابهاى وى ، مى توان به مثالب النواصب اشاره كرد كه از تحفه كتابهاى شيعى است كه متأسفانه هنوز به چاپ نرسيده است(3) .

نقل عبارات ابن شهرآشوب

ابن شهرآشوب در اوائل كتاب ارجمندش مثالب النواصب فصلى دارد با عنوان «فصل فى مصائب اهل البيت» . در آغاز اين فصل مى فرمايد(4) :

تبرّكت العامة بآثار النبي صلى اللّه عليه وآله تقليداً لا تحقيقاً وجعلت تقول : هذه شعرته وهذه قصعته وهذا نعله ، وافتخرت العباسية فقالت : عندنا قضيبه وبردته ونازعت عايشة عثمان وسألت قميصاً عليه فقالت : هذه لم تبل وقد أبلى عثمان سنّته وتطاولت عليه مرة أخرى وسألت نعلاً وقالت : تركت سنة صاحب النعل .

ولا أراهم يتقربون بأولاده فيقولوا : هؤلاء عترته وذريته بل لم يعرف فى نسل بنى آدم من نبى أو ذمي أو ملك أو سوقى أصاب واحداً منهم ما أصاب أولاد

ص: 254


1- رياض العلماء، ج 5، ص 124 .
2- معالم العلماء، ص 119 .
3- . درباره اين كتاب بنگريد به : أمل الآمل، ج 2، ص 285؛ إيضاح المكنون، ج 2، ص 427 .
4- . مثالب النواصب، ص 11 نسخه خطى هند ، ص 22 - 23 ( نسخه خطى سپهسالار ) .

المصطفى من القتل والصلب والنفى والضرب والفتك والحق والغيلة والرمي والحبس والجوع والمثلة والسبي وضروب النكال .

وبني على كثير منهم الأبنية وغرق بعضهم فى الاودية وبقية السيف ( الضيف أو الصنف ) صاروا مستترين؟ كانوا منفضّين أيادى سبا ، فتفرقوا فى البلاد وتركوا الأهلين والأولاد وارتحلوا عن ديارهم وكتموا أنسابهم من أحبائهم فضلاً عن أعدائهم وجزّوا ذوائبهم ولم تزل السيوف تقطر من دماء آل محمد وشيعتهم ولم تزل السجون مشحونة بدعاتهم ومظهري فضلهم وراوى الحديث عنهم .

وكانوا بين قتيل وأسير مستخفّ وطريد .

قال ابن بابويه القمي : إن جميع الائمة خرجوا من الدنيا على الشهادة قتل علىّ فتكاً ، وسمّ الحسن سرّاً ، وقتل الحسين جهراً ، وسمّ الوليد زين العابدين ، وسمّ ابراهيم بن

الوليد الباقر ، وسمّ المنصور الصّادق عليه السلام ، وسمّ الرشيد الكاظم ، وسمّ المأمون الرضا ، وسمّ المعتصم التقى ، وسمّ المعتز النقى ، وسمّ المعتمد الزكى صلوات اللّه عليهم .

سپس از ابتداى غصب خلافت حضرت رسول اللّه صلى اللّه عليه وآله شروع كرده ومواردى از ستمهاى عاملان زور و قدرت را بيان داشته مى گويد :

وكان أول ما استفتح به من الظلم ما أخّر على عليه السلام عن الخلافة وغصبت فاطمة ميراث أبيها وقتل المحسن فى بطن أمه . .

وموارد فراوانى را برشمرده كه ذكر آنها در اين مقال نمى گنجد ، تا اينكه مى گويد :

وممن دفن من الطالبيين حياً عبدالعظيم الحسنى بالرى ومحمد بن عبداللّه بن الحسن(1) .

غرض ما از نقل عبارات قبل از عبارت مورد نظر آن بود كه دقيقاً سير گفتار ابن شهر آشوب مشخص گردد كه قطعاً مراد ايشان بيان شهادت حضرت است ، و از سياق عبارات بسيار واضح است كه در مقام بيان شهداى اهل بيت از صدر اسلام تا عصر بعدى به ترتيب سير تاريخى مى باشد .

ص: 255


1- . مثالب النواصب، ص 13 ( نسخه خطى هند ) ، ص 27 ( نسخه خطى سپهسالار ) .

بنابراين به گفتار برخى(1) كه گويند : ظاهراً مراد اين است كه به اجل خودش مرد و او را نكشته اند ، بى وجه بنظر مى رسد و نبايد اعتنايى كرد .

زنده بگور كردن !

بلكه از عبارت ابن شهر آشوب چنين بر مى آيد كه حضرت عبدالعظيم عليه السلام را زنده زنده درون قبر جا داده اند كه در تعبيرات عاميانه از آن « زنده به گور » تعبير مى شود .

نگارنده چون تا بحال ، جز اشارات مختصرى در اين باره(2) ، به تفصيلاتى

ص: 256


1- مانند صاحب منتخب التواريخ، ص 221 . البته بنا بر قول صاحب مقاله « آشنايى با حضرت عبدالعظيم و مصادر شرح حال او » ، ولى نگارنده نمى داند مراد از اين منتخب التواريخ كدام كتاب است ؟ ظاهراً مراد كتاب منتخب التواريخ ملا هاشم خراسانى است . نگارنده با مراجعه بدين كتاب مطلب مذكور را نيافت . در منتخب التواريخ خراسانى ص 688 چاپ انتشارات جاويدان تهران مطلب طريحى را نقل كرده و هيچ نظرى نداده است . نصّ گفتار وى چنين است : قيل ممن دفن من الطالبيين حياً عبدالعظيم . . الحسنى ومحمد بن عبداللّه بن الحسن المجتبى ( ع ) . سپس بدون فاصله مى گويد : از روح و ريحان استفاده مى شود كه ايشان در حدود سنه 250 از دنيا رحلت فرموده اند .
2- . در مسند آقاى عطاردى ، ص 63 مى گويد : در روح و ريحان نوشته : حضرت عبدالعظيم را دشمنانش زنده در زير خاك دفن كردند و او به اجل طبيعى خود از دنيا نرفت . مؤلف اين كتاب مأخذ گفتار خود را ذكر نكرده است و ما در مصادرى كه در دست داشتيم به اين مطلب برنخورديم ، والعلم عند اللّه . نگارنده گويد : مراد از روح و ريحان همان جنة النعيم ملا محمد باقر كجورى معروف به واعظ تهرانى است . البته انصاف آن است كه وى مأخذ گفتار خويش را مشخص كرده وآن منتخب طريحى است ، لكن مأخذى كه طريحى بدان استناد نموده مشخص نكرده است . ضمناً عبارت جنة النعيم را همانگونه كه نقل كرديم چنين بود : وممن دفن من الطالبيين حياً عبدالعظيم الحسنى . سپس عبارت را بدين گونه ترجمه كرده است : از اولاد ابى طالب كسى كه در رى زنده مدفون شد حضرت عبدالعظيم حسنى است . . بنابراين مطلبى كه جناب آقاى عطاردى ذكر فرموده اند گر چه معناى واضحى مى باشد ، ولى عبارت كجورى با آن متفاوت مى باشد ، وچه بسا چنين برداشتى كه آقاى عطاردى نموده ، نتيجه التفات خود وى باشد نه كجورى . در جاى ديگرى نيز وجوه شباهت زيارت سيد الشهداء عليه السلام را به عبدالعظيم نقل كرده جنة النعيم، ج 3، ص 390 ومى گويد : در صورتى كه تمسّك به قول مرحوم شيخ طريح عليه الرّحمه بجوئيم به آنچه در كتاب منتخب فرموده است : و دفن حيّاً ، كه ظاهر از اين عبارت آن است كه زنده آن جناب را در خاك دفن كردند مى توان گفت : جهت مشابهت همانا شهادت است . . .

برنخورده ، لذا در اين مقام توجهى بيشتر به عبارت منقول مى دهد .

عبارت ابن شهرآشوب چنين است : « وممن دُفِنَ حيّاً » .

« دُفِنَ » صيغه مجهول و « حيّاً » حال از آن مى باشد يعنى : « از جمله كسانى كه دفن شد در حالى كه زنده بود » .

و اين همان معناى « زنده بگور كردن » است .

وتعجّب است كه مرحوم كجورى در « جنة النعيم » با اينكه عبارت طريحى را در منتخب نقل كرده و ترجمه تحت اللفظى نيز نموده ولى بدين مطلب التفاتى نفرموده است .

زنده به گور كردن كه معادل انگليسى آن « defossion » است بيشتر براى محكومين به اعدام براى اجراى حكم عقوبتى بكار مى رود(1) .

فاروقى در «المعجم القانونى»(2) ذيل واژه فوق مى نويسد :

الوأد : دفن المحكوم حيّاً تنفيذاً لعقوبة الاعدام فيه .

و ماده « وأد » مشترك با « موؤود » يا « موؤودة » است كه خداوند در قرآن كريم ياد كرده و مى فرمايد : « وَإِذَا الْمَوْءُودَةُ سُئِلَتْ * بِأَيِّ ذَنبٍ قُتِلَتْ » . هنگامى كه از دختر زنده بگور شده پرسيده شود كه : به كدامين گناه كشته شد؟!

علامه مجلسى در «بحار الانوار»(3) مى فرمايد : والموؤد الذى دفن فى الأرض حيّاً كما كان المشركون يفعلون فى الجاهلية ببناتهم(4) .

موؤود كسى را گويند كه زنده در زمين دفن شود آن گونه كه مشركان در زمان جاهليت با دختران خود مرتكب مى شدند .

و البته اين حكم - يعنى زنده به گور كردن - موارد مشابه دارد خصوصاً در بين علويان .

ص: 257


1- . لغت عمومى آن در انگليسى « burying alive » مى باشد . بنگريد به : المورد، روحى بعلبكى ، ص 1217، واژه وَأْد .
2- . المعجم القانونى، ج 1، ص 205 .
3- . بحار الانوار، ج 3، ص 64 .
4- نيز بنگريد به : فيض القدير، ج 6، ص 480 .

ابوالفرج اصفهانى از جمله كسانى كه بدين طريق كشته شده اند ابراهيم بن حسن را ذكر كرده است . وى در « مقاتل الطالبيين »(1) مى گويد :

وذكر محمد بن على بن حمزة انه سمع من يذكر أن يعقوب واسحاق و محمداً و ابراهيم بنى الحسن قتلوا فى الحبس بضروب من القتل ، وإن ابراهيم بن الحسن دفن حيّاً و طرح على عبداللّه بن الحسن بيت .

يعنى : ابن حمزه گفته كه از كسى شنيد كه مى گفت : يعقوب و اسحاق و محمد و ابراهيم ، فرزندان امام حسن مجتبى عليه السلام ، به انواع قتلها در حبس كشته شدند : ابراهيم بن حسن زنده به گور شد و بر سر عبد اللّه بن حسن خانه خراب كردند !

در زمان منصور دوانيقى كه خلافتش بين سالهاى 136 - 158 هجرى بود و در زمان او شهر رى تجديد بنا شده و « محمديه » نام گرفت ، علويان زيادى در حبس وى بودند . عده اى از محبوسين در « هاشميه » كنار پل كوفه در زير زمين هولناك و تاريكى

بسر مى بردند كه شب را از روز تشخيص نمى داند . اين رجال كه هفت يا پانزده نفر بوده اند به طرق مختلف كشته شده اند كه يكى از آنها زنده به گور كردن بوده است ، بدين عبارت توجه كنيد :

كانوا خمسة عشر رجلاً ، وقيل سبعة ، حبسوا بالهاشمية . . ثم قتلوا : بعضهم دفن حياً وبعضهم بُنىِ عليه اسطوانة ، وبعضهم سُقى السم ، وبعضهم خنق ، وقبرهم فى موضع الحبس ، و تعرف قبورهم بالسبعة(2) .

ابن عنبه نيز درباره كيفيت قتل عبيداللّه نوه عمر اطرف مى گويد :

واما عبيداللّه بن محمد بن عمر الاطرف ، وهو صاحب مقابر النذور ببغداد ، وقبره مشهور بقبر عبيداللّه ، وكان قد دفن حيّاً .

در قضيه سليمان بن عبدالملك - خليفه اموى - نيز هنگامى كه عمر بن عبدالعزيز ( حكومت 99 - 101 ) با سه تن از فرزندان سليمان بر سر قبرش آمدند و او را بلند كردند ، سليمان روى دست آنها حركتى كرد . فرزندان سليمان قسم ياد كردند كه پدر

ص: 258


1- . مقاتل الطالبيين، ص 153 .
2- . حاشيه عمدة الطالب، ابن عنبه، ص 182 .

ما زنده است ، و عمر جواب داد : بل عوجِلَ أبوكم وربِّ الكعبة ، پس از آن بعضى بر عمر بن عبدالعزيز طعنه مى زدند كه : دفن سليمان حياً(1) .

اينك مائيم و دو قول مخالف : قول اول كه مى گويد : « مرض و مات » و قول دوم كه مى گويد : « دفن حيّاً » .

قول فخر رازى

علاوه بر قول ابن شهرآشوب ( در گذشته 588 ) كه قديمترين مصدر قابل استناد در مورد شهادت حضرت عبدالعظيم مى باشد به قول صاحب كتاب «الشجرة المباركة» نيز برخورد مى كنيم . عبارت وى چنين است :

عبدالعظيم . . . وقتل بالرى ، و مشهده بها معروف و مشهور . .

نويسنده مقاله « آشنايى با حضرت عبدالعظيم و مصادر شرح حال او » احتمال داده كه شايد بجاى « وقتل » ، عبارت « وقيل » بوده است كه در اين صورت ، صاحب كتاب «الشجرة المباركة» از قائلين به شهادت حضرت عبدالعظيم عليه السلام نمى باشد .

نگارنده گويد : اى كاش ، نويسنده محترم عبارت قبل از « وقتل بالرى » را نيز نقل مى فرمودند تا مشخص شود كه واو بر چه چيزى عطف شده است . ظاهر عبارت با توجه به احتمال مذكور آن است كه در مدفن يا محل زندگى حضرت عبدالعظيم عليه السلام دو قول است ، قول اول كه قويتر است ومحل آن در عبارت نيامده است ، وقول دوم كه ضعيفتر است آن است كه حضرت در رى زندگى مى كرده و يا دفن شده اند .

اما اگر مدفن مراد باشد : تا جايى كه نگارنده مى داند هيچ كس در مدفن آن حضرت تشكيك نكرده است ، وهمه بر يك قول متفّق جازمند كه مدفن وى در رى همان بارگاه فعلى مى باشد .

و اگر محل زندگى باشد : بنا به گفته مورخان ، آن حضرت در مدينه و عراق درك

ص: 259


1- تاريخ اليعقوبى، ج 2، ص 299 - 300 .

حضور اهل بيت عليهم السلام را كرده و سپس در اواخر عمر به رى آمده است ، پس قول قيل چه معنايى مى تواند داشته باشد .

بنابراين گر چه مقدارى از عبارت در نقل مذكور نيامده ، ولى مقدار موجود نيز دلالت دارد كه «و قتل» صحيح باشد .

مؤيد واضح اين مطلب كلمه پس از آن است كه فرموده : « ومشهده بها معروف » وكلمه « مشهد » اسم مكان است ، يعنى محل شهادت . بنابراين مراد صاحب « شجره مباركه » آن است كه حضرت عبدالعظيم در رى به شهادت رسيده است ، و محل شهادت وى در رى معروف و مشهور است .

پس از اين گفتار ، با جست وجويى درباره كتاب «الشجرة المباركة» معلوم شد اين كتاب از فخر رازى درگذشته 606 هجرى است ، وآنرا در انساب طالبيان نگاشته است(1) . وى در صفحه 63 مى گويد :

اعقاب على بن الحسن بن زيد بن الحسن عليه السلام : اما على بن الحسن بن زيد بن الحسن عليه السلام فعقبه من رجل واحد : عبداللّه .

سپس در صفحه 64(2) مى گويد :

وأعقب - يعنى عبداللّه - من رجلين : عبدالعظيم بطبرستان ، وقتل بالرى ، ومشهده بها معروف ومشهور ؛ وأحمد ، له عقب كثير أجمع على صحتهم العلماء إلا البخارى . أما عبدالعظيم فلا أعرف من عقبه إلا ابنه محمد .

بنا برعبارت مذكور، گرچه محتمل است بجاى «وقتل» دراصل نسخه هاى مخطوط «وقيل» بوده تا «بالرى» عطف بر «بطبرستان» باشد ولى اين احتمال بعيداست به چند وجه:

الف - ظاهر عبارت اين است كه عبدالعظيم ساكن طبرستان بوده و در رى كشته شده است ، و مشهد وى در رى معروف و مشهور است .

ص: 260


1- . كتاب فخر رازى با عنوان «الشجرة المباركة فى انساب الطالبية» تحقيق سيد مهدى رجائى ، توسط كتابخانه حضرت آيه اللّه مرعشى در سال 1409 ه ق بچاپ رسيده است .
2- در مقاله مذكور صفحه 46 درج شده است .

ب - با توجه به اينكه فخر رازى خود اهل رى بوده و نيز قرب عهد وى به عبدالعظيم ، بسيار بعيد است كه در محل زندگانى حضرت عبدالعظيم تشكيك كرده و آن را مردّد بين طبرستان و رى بداند .

ج - عبارت «مشهده» چنانچه اشاره كرديم ظاهر بلكه نصّ صريح است در اينكه مراد محل كشته شدن و شهادت است ، و بنابراين عبارت «وقتل» صحيح بنظر مى رسد .

اينك مائيم و دو قول مخالف : قول اول كه مى گويد : « مرض و مات ، مريض شد و وفات يافت » ، و قول دوم كه مى گويد : « دفن حيّاً ، زنده به گور شد و به شهادت رسيد » .

امكان جمع بين دو قول

ممكن است كسى بگويد : منافاتى ندارد كه درباره شخص بيمارى هم موت صدق كند و هم شهادت ، چنانچه مشهور است درباره حضرت رسول اكرم صلى الله عليه و آله كه توسط زنى يهوديه مسموم شد و به سبب آن مريض و سپس شهيد شد(1) ؛ يا حضرت صديقه كبرى و شفيعه محشر فاطمه زهرا عليهاالسلام كه از ضربه قنفذ ملعون در بستر بيمارى افتاده و پس از اندكى به شهادت رسيد و حضرت كاظم عليه السلام در باره او فرمود : « فاطمة صديقة شهيدة »(2) .

ولى در مقام ، اين گفتار صادق نيست چون ظاهر عبارت قول اول آن است كه حضرت در حال بيمارى وفات يافته است ، و عبارت قول دوم نيز فقط مقاله شهادت

ص: 261


1- قول ديگرى نيز درباره شهادت نبى مكرم اسلام صلى الله عليه و آله منقول است . به روايت ابن شهر آشوب در مثالب النواصب ص 517 از نسخه خطى كتابخانه سپهسالار : عن عبدالصمد بن بشير ، عن أبى عبداللّه عليه السلام : أتدرون مات رسول اللّه أو قتل ؟ فإن اللّه تعالى يقول فى كتابه «أفان مات أو قتل . .» فنسخ القتل الموت ، إنّما سمّتاه وقتلتاه ، وإنهما وأبوهما شرّ خلق اللّه .
2- . مسائل على بن جعفر، ص 325 ح 811؛ كافى، ج 1، ص 458 ح 2 .

را نمى گويد بلكه شهادتى است كه حضرت را در حال زنده بودن ، در تيره خاك سپرده اند .

مگر فقط به گفتار فخر رازى - منهاى قول ابن شهر آشوب - توجه شود كه فقط مسأله قتل آن حضرت را مطرح كرده وگفته است : « قُتِلَ بالرى » . در اين صورت مقوله بيمارى و شهادت قابل جمع و توجيه است .

بهر حال در ترجيح هر يك از دو قول سابق ، دو بررسى لازم است :

1. بررسى سندى

2. بررسى تاريخى و تكيه بر شواهد و قرائن

الف - بررسى سندى

مستند قول اول :

مستند قول اول كتابهاى رجالى بيان مى شود :

سند رجال نجاشى چنين بود(1) :

قال ابو عبداللّه الحسين بن عبيداللّه ، حدثنا جعفر بن محمد ابوالقاسم ، قال : حدثنا على بن الحسين السعد آبادى ، قال : حدثنا احمد بن محمد بن خالد البرقى قال : كان عبدالعظيم .

در جامع الرواة(2) بجاى « جعفر بن محمد ابوالقاسم » « حفص بن احمد ابوالقاسم » ذكر شده و به نقل از نسخه بدلى حفص بن محمد را ثبت كرده است . در معجم رجال الحديث(3) مانند آنچه از رجال نجاشى ثبت كرديم مذكور است .

1. ابوعبداللّه حسين بن عبيداللّه :

وى همان ابن الغضائرى مشهور است كه علامه در خلاصه(4) از او تعبير به شيخ الطائفه

ص: 262


1- رجال النجاشى، ص 248 - 249 رقم 653 ، همچنين بنگريد به : خاتمة المستدرك، ج 4، ص 405 و ج 5، ص 230؛ بحار الأنوار، ج 99، ص 268 ح 3 ؛ ثلاثيات الكلينى، ص 74 ؛ نقد الرجال، ج 3، ص 68 رقم 2944 .
2- جامع الرواة، ج 1، ص 460 .
3- . معجم رجال الحديث، ج 11، ص 50 .
4- . خلاصة الاقوال، ص 50 شماره 11 .

نموده است . ودر رجال نجاشى(1) او را شيخ الاجازة دانسته است . شيخ نيز به شيخ الاجازه بودن ابن غضائرى تصريح مى كند(2) .

بنا بر مبناى جمعى از رجاليين ، شيخ الاجازه بودن در وثاقت شخص كفايت مى كند . علاوه بر اينكه مجلسى و ابن طاووس وجماعتى ديگر وى را توثيق نموده اند . وهمين افتخار براى وى بس كه افرادى مانند ذهبى در ميزان الاعتدال(3) او را شيخ الرافضة خوانده است .

2. جعفر بن محمد ابوالقاسم :

وى همان ابن قولويه است كه از مشايخ روات و اجازات مى باشد . تمامى كسانى كه شرح حال وى را ذكر نموده اند او را توثيق كرده اند ، بلكه ابن قولويه از اجلاء ثقات اصحاب ما در فقه و حديث مى باشد چنانچه نجاشى از وى بدين گونه تعبير نموده سپس مى گويد : كل ما يوصف به الناس من جميل وفقه فهو فوقه(4) .

3. على بن حسين سعدآبادى :

وى مؤدّب ابن قولويه بوده و از وى روايت مى كند . شيخ طوسى حديثش را در نزد اكثر از نوع حسن مى داند . وحيد نيز در تعليقه اش بر منهج المقال(5) مى گويد : لا يبعد عدّ حديثه حسناً .

بلكه بعضى از متأخرين - مانند محدّث نورى - قائل به وثاقت او شده اند ، چرا كه از مشايخ اجازه مى باشد. به شيخ الاجازه بودن سعدآبادى در وجيزه مجلسى اشاره شده است(6)، وهمو درروضة المتقين(7) مى گويد: سعدآبادى به كثرت روايت شناخته شده است.

ناگفته نماند : كثرت نقل روايت نيز در نزد برخى از مرجّحات شمرده مى شود .

ص: 263


1- رجال النجاشى، ص 69 ش 166 .
2- . الخلاصة، ص 470 ش 52 .
3- ميزان الاعتدال، ج 1، ص 541 ش 2023 .
4- . بنگريد به : رجال الشيخ، ص 458 ش 5؛ رجال العلامة، ص 31 ش 26؛ فهرست الشيخ، ص 42 ش 13 .
5- تعليقة الوحيد على منهج المقال، ص 229 .
6- الوجيزة، ص 259 .
7- . روضة المتقين، ج 14، ص 43 و 395 .

4. احمد بن محمد بن خالد برقى :

نجاشى در رجالش(1) درباره برقى مى گويد : وكان ثقة فى نفسه . . وطعن بروايته عن الضعفاء واعتماده المراسيل ، والطعن فى القميين . .(2) .

يعنى برقى فى حد نفسه شخص ثقه ومورد اعتمادى است ، الا اينكه بعضى در روايت او از ضعفاء و تكيه وى بر مرسلات خرده گيرى كرده اند و همچنين وى بر قمى ها طعنه مى زده است .

بايد گفت(3) : اگر ثقه بودن شخص را پذيرفتيم ، ديگر روايت شخص از ضعفاء موجب ضعف او نمى شود ؛ چون مبناى بعضى از روات اين بوده كه فقط آنچه را صحيح مى دانسته اند نقل كنند ، ومبناى عده اى ديگر - با اينكه خود افراد مطمئنى بوده اند - اين بوده كه هر چه حديث شنيدند نقل كنند ، و اين بدان معنا نيست كه هر آنچه را كه نقل كرده اند پذيرفته اند و يا بر نقل ضعفاء اعتماد كرده اند . بنابراين نهايت اشكالى كه مى توان بر برقى كرد اين است كه چرا از ضعفاء روايت مى كند ؟ نه اينكه حال كه از ضعفاء روايت كرد پس حديث او نيز ضعيف است !(4)

از آنچه گفتيم نتيجه گرفته مى شود : روايت مذكور بنا بر قول رجالى ها از روايات

حسنه به حساب مى آيد ، بلكه با توجه به اينكه تمامى راويان اين روايت از مشايخ اجازه

شيعه هستند و بعضى از آنها به كثرت روايت مشهورند ، بنا بر مبناى بعضى از متأخرين -

مثل مبناى ميرزاى نورى صاحب مستدرك الوسائل - از جمله روايات موثقه مى باشد .

مستند قول دوم :

بررسى كلام طريحى :

«منتخب» طريحى مطالب را ظاهراً از ابن شهر آشوب گرفته و مصدر مستقلى نيست ،

ص: 264


1- . رجال النجاشى، ص 76 ش 182 .
2- . نيز بنگريد به : خلاصة الاقوال، ص 14 ش 7 .
3- . چنانچه استاد محقق ، شيخ محمدرضا مامقانى حفظه اللّه تصريح فرموده اند .
4- نيز بنگريد به : منتهى المقال، ج 1، ص 321 .

علاوه بر اينكه خودش نيز اين مطلب را به قول قيل نسبت داده است كه مشعر به ضعف قول است .

به عبارت ديگر : با توجه به دو نسخه از «مثالب» كه عبارت مذكور در آن واقع است و نسبت به «قيل» داده نشده بلكه جزما نسبت شهادت به حضرت عبد العظيم عليه السلام داده شده ، ولى صاحب منتخب در نقل عبارات شهر آشوب به اين مطلب كه رسيده لفظ « قيل » را اضافه كرده است . بنابراين طريحى نظر به قول علماى رجال مانند نجاشى و شيخ داشته و مى توان گفت : خود طريحى قائل به موت طبيعى بوده و شهادت را به نحو قولى قيل كه خود بدان قائل نيست نقل كرده است .

بررسى كلام ابن شهر آشوب :

اما ابن شهر آشوب ، قدمت و قول او حجّيّت بلا كلام دارد ، منتها تنها مطلبى كه در بين هست اين است كه ابن شهر آشوب مطلب تاريخى مذكور را از كجا نقل كرده است و مستند وى چه كتاب يا كتابهايى بوده است ؟

بايد بدين نكته توجه داشت كه موارد زيادى در مثالب و مناقب وى ديده مى شود كه مطالب روايى يا تاريخى متضاد را به نقل از منابع گوناگون گرد آورده است البته به جهت حفظ تاريخى و استناد به برخى از مطالب آن . به عبارت ديگر همان گونه كه مرحوم مجلسى و ديگر محدثان ، روايات فراوانى نقل كرده اند كه تضاد ظاهرى يا واقعى با يكديگر دارند و مراد آنها حفظ احاديث بوده نه اقرار به تمامى آنها ، ابن شهر آشوب نيز همين حكم را دارد . بنا بر اين اگر شهادت حضرت عبدالعظيم معتَقَد ابن شهر آشوب باشد ما نيز مى توانيم آن را بپذيريم ولى اگر صرف نقل از ديگران باشد آنگاه بايد آن مصدر نيز مورد توجه قرار گيرد .

در مقام ، ابن شهر آشوب قبل و پس از اين عبارت نام « تاريخ » را آورده كه از آن متأسفانه اطلاعى در دست نداريم و احتمال مى رود مطلب مربوط به حضرت

ص: 265

عبدالعظيم نيز از آن كتاب مأخوذ باشد . البته با توجه به سياق عبارت نمى توان به اخذ از آن كتاب جزم كرد . عبارت قبل و پس از آن چنين است :

وقتل عدة من الشيعة ذكره القاضى ابوالحسن في صفوة التاريخ فجلس اهل العراق كلهم فى التعازى حتى اعادوا القبر وسموا ظهره .

وممن دفن من الطالبيين حياً عبدالعظيم الحسنى بالرى ومحمد بن عبداللّه بن الحسن .

قال الصفوانى : وجد فى برج انهدم رؤوس آل الرسول عليهم السلام(1) .

ابن شهرآشوب در عبارات قبل و پس از عبارت مورد نظر از دو نفر نام برده و به نام يك كتاب نيز تصريح كرده است :

1. قاضى ابوالحسن در صفوة التاريخ.

2. صفوانى .

سياق عبارت به گونه اى نيست كه بتوان تشخيص داد عبارت مورد نظر را از يكى از دو منبع مذكور نقل كرده باشد ، بلكه احتمال مى رود مصدر ديگرى غير از آنچه ذكر شد داشته است ، خصوصاً با توجه به سياق مثالب النواصب كه مطالب را در بسيارى از موارد سلسله وار نقل مى كند بدون اينكه مصادر آنها مربوط به يكديگر باشند .

در مورد «قاضى ابوالحسن» بايد گفت : بياضى در «الصراط المستقيم»(2) از او مطلبى نقل كرده و مى گويد : فى صفوة التاريخ لابى الحسن الجرجانى .

محمد طاهر قمى شيرازى نيز در اربعين(3) خود از صفوة التاريخ قاضى ابوالحسن جرجانى ياد كرده است .

سركيس در معجم المطبوعات(4) از او ياد كرده و مى گويد : قاضى ابوالحسن على بن عبدالعزيز بن حسين بن على جرجانى شافعى ( 366 - 390 ) قاضى جرجان بود و به قضاوت رى نيز دست يافت . سپس از شيخ ابواسحاق نقل مى كند كه او فقيهى شاعر

ص: 266


1- . مثالب النواصب، ص 13 نسخه لكهنو .
2- . الصراط المستقيم، ج 3، ص 47 .
3- . الاربعين، ص 94 .
4- . معجم المطبوعات العربية والمعربة، ج 1، ص 682 .

بود واز خود كتاب الوكالة و تفسير كبيرى بجاى گذاشته است ، و از جمله كتابهاى او صفوة التاريخ است كه اختصارى از تاريخ ابوجعفر طبرى مى باشد . اين مطلب را به نقل از ثعالبى در يتيمة الدهر نگاشته است .

بنابراين بايد به دو نكته توجه كرد :

1. اين كتاب گزيده اى از تاريخ طبرى است. بنابراين بايد در تاريخ طبرى گشت وگذارى

نمود تا بتوان درباره نقل ابن شهرآشوب از اين مصدر يا عدم نقل او ، جزم حاصل نمود .

2. چنانچه مصدر ابن شهرآشوب در نقل شهادت حضرت عبدالعظيم عليه السلام كتاب «صفوة التاريخ» باشد ، مى تواند منبع مورد اطمينانى باشد از اين جهت كه وى به تصريح سركيس ، مدتى در رى قاضى بوده است ، و اطلاعات محلّى افراد درباره تواريخ مربوط به آن محل بيشتر قابل اعتماد است .

اما شافعى بودن او ضررى بدين نقل نمى زند چرا كه شافعيان از ميان اهل سنت ، به شيعه نزديكترند خصوصاً كه براى سادات احترام قائل هستند .

بررسى كلام فخر رازى

اما فخر رازى ، بطور كلى گفتارش در مطالب اعتقادى يقيناً مورد استناد و احتجاج نيست ؛ چرا كه در تأليفاتش بسيار معاند ، متعصّب و مبغض شيعه و پيروان محمد وآل محمد صلوات اللّه عليهم مى باشد .

ولى در مانند مقام كه كتابش را در علم انساب نگاشته اقوالش اگر مخالفى نداشته باشد مى تواند مورد قبول قرار گيرد ، و يا لااقل ، قول وى مؤيِّد اقوال موافق باشد .

با توجه به مطالب گفته شده در بررسى سندى ، مى توان به قول مرحوم نجاشى با توجه به سند گفتارش كه حسنه يا موثقه است اعتماد بيشترى نمود ، و عبارات منقول از ابن شهرآشوب و فخر رازى - در مقابل آن نمى تواند اعتبار فوق العاده اى نشان دهد ؛

زيرا مأخذ ابن شهرآشوب دقيقاً معلوم نيست ، و كلام فخر رازى نيز احتمال خلاف دارد ( بنا بر قرائت « وقيل » بجاى « وقتل » ) .

ص: 267

تأييدى ديگر بر قول نجاشى

در تأييد قول نجاشى كه درباره حضرت عبد العظيم عليه السلام فرموده بود : « مرض و مات » ، قول شيخ طوسى نيز در فهرست بدان ضميمه مى شود . عبارت فهرست(1) چنين است : مات عبد العظيم بالرى ، و قبره هناك .

ظاهر اين عبارت مرگ طبيعى است و الاّ بجاى آن ، عبارت « استشهد » را بكار مى برد ، و همچنين در ادامه كلامش فرمود : « قبره هناك » و تعبير از « قبر » كرد نه « مشهد » چنانچه فخر رازى تعبير كرده بود .

و كلام شيخ طوسى با توجه به اينكه يكى از مشايخ رجال شعيه است حائز اهميت فراوان است و همچون نجاشى(2) ، قابل استناد مى باشد . شيخ طوسى نسبت به كلامى كه فرموده جزم داشته و هيچ گونه ترديدى در كلماتش ديده نمى شود .

ب - بررسى تاريخى و تكيه بر شواهد و قرائن

در اين بررسى قول دوم كه شهادت حضرت عبدالعظيم باشد بسيار قوت مى يابد و براى قول اول هنگامى كه تكيه بر شواهد و قرائى مى كنيم چيزى نمى توان گفت جز آنكه سن حضرت به قرائن روايات و مطالب منقوله كه پيش از اين بدانها اشاره شد بين هفتاد تا هفتاد و نه سال بوده ، و در اين سن مرگ طبيعى احتمالش قوى است .

اولين مؤيد شهادت

ولى اوضاع و جوّ حاكم بر آن زمان و علّت يابى مهاجرت حضرت از مدينه يا عراق به رى قضيه شهادت را قوّت مى بخشد .

ص: 268


1- . الفهرست، ص 121 ش 548 ، نيز بنگريد به : نقد الرجال، ج 3، ص 70 .
2- در مواردى كه تعارضى بين كلام نجاشى و شيخ وجود داشته باشد ، علماى رجال كلام نجاشى را مقدم مى كنند ؛ زيرا وى متمحض در علم رجال بوده و مطالبش اضْبَط واَدَقّ مى باشد ، بخلاف شيخ كه ذوفنون بوده و بجهت كثرت مشاغل و تأليفات و تصنيفات ، احتمال اشتباه در كلمات وى وجود داشته است . بهرحال در مقام بين كلام شيخ و نجاشى تعارضى نيست .

ستم و بيدادى كه از سوى بنى العباس بر علويان وارد مى شد طيف وسيعى از شورشها و نهضتهاى ضد حكومتى براه انداخت بطورى كه در طول نيم قرن يعنى از آغاز خلافت معتصم تا آخر خلافت معتمد عباسى حد اقل 18 قيام سراغ داريم كه فقط از سادات علوى سرزده و اين حاكى از فشار فوق العاده دستگاه حاكمه است كه به تناسب ، نهضتهاى زيادترى را همراه داشته ؛ لذا مى بينيم در زمان منتصر - فرزند متوكل - كه على رغم پدرش متوكل ، خصومتى به اهل بيت نشان نمى داد نهضت بوقوع نپيوست و هيچ علوى به شهادت نرسيد و در زندان قيد و بند نشد ولى خلافت اين خليفه شش ماه بيشتر بطول نيانجاميد .

در بين نهضتهاى علوى آن دوره كه زمان حيات حضرت عبدالعظيم بوده است سه تا از اين شورشها در رى بوده است و حدود رحلت حضرت عبدالعظيم ، لذا ارتباط داشتن اين قيامها و سركوبى دستگاه حاكمه و طبعاً شهادت حضرت عبدالعظيم خالى از وجه نيست .

اينك به اين قيامها اشاره مى كنيم(1) :

1. قيام ابوجعفر محمد بن قاسم بن على بن عمر بن على بن حسين بن على بن ابى طالب ملقب به صوفى كه زمان معتصم در طالقان قيام كرده ، سال 219 عبداللّه بن طاهر او را گرفت و پيش معتصم برد . دسته اى معتقد شدند كه نمرده و مهدى اين امت است .

2. نهضت ابوالحسين يحيى بن عمر بن يحيى بن حسين بن زيد بن على بن حسين بن على بن ابى طالب كه از ستم متوكل و اتراك سال 250 در كوفه قيام كرد .

3. نهضت حسن بن زيد بن محمد بن اسماعيل بن حسن بن زيد بن حسن بن حسن بن على بن ابى طالب ، در سال 250 در طبرستان قيام كرد و سال 270 پس از وفات وى برادرش محمد بن زيد جانشين او گرديد .

4. نهضت حسن بن على حسنى معروف به اطروش در طبرستان .

ص: 269


1- . بنگريد به : امام هادى و نهضت علويان، ص 218 - 224 .

5 . نهضت محمد بن جعفر بن احمد بن عيسى بن حسين صغير بن على بن حسين بن على بن ابى طالب در سال 251 در خراسان .

6. نهضت ادريس بن موسى بن عبداللّه بن موسى بن عبداللّه بن حسن بن حسن بن على بن ابى طالب كه در رى به اتفاق محمد بن جعفر در سال 251 قيام كرد . به اين تاريخ ( 251 ) و محل آن كه رى بوده توجه كنيد .

7. نهضت احمد بن عيسى بن على بن حسن بن على بن حسين بن على بن ابى طالب كه پس از محمد بن جعفر بپا خاست و با محمد بن طاهر جنگيد و بر رى استيلا يافت . وى مردم را به رضاى آل محمد صلى الله عليه و آله فرا مى خواند . اين قيام هم مربوط به رى بوده است .

8 . نهضت حسن بن اسماعيل [ بن ] محمد بن عبداللّه بن على بن حسين بن على بن ابى طالب ملقب به كركى . گويند : وى همان حسن بن احمد بن محمد بن اسماعيل است كه در قزوين قيام كرد و موسى بن بغا با او جنگ كرد و كركى به ديلم فرار كرد .

9. قيام حسين بن محمد بن حمزة بن عبداللّه بن حسن بن على بن ابى طالب ( يا حسين بن احمد بن حمزة . . ) سال 251 در كوفه .

10. نهضتى به رهبرى محمد بن جعفر بن حسن بن جعفر بن حسن بن على بن ابى طالب جانشين حسين بن محمد سابق الذكر كه پس از وى در كوفه قيام كرد .

11. نهضت اسماعيل بن يوسف بن ابراهيم بن عبداللّه بن موسى بن عبداللّه بن حسن بن حسن بن على بن ابى طالب در سال 252 در مدينه .

12- نهضت على بن عبداللّه طالبى معروف به مرعشى در سال 251 در آمل .

13. نهضت انسان علوى سال 251 در نينوا .

14. نهضت حسين بن احمد بن اسماعيل بن محمد بن اسماعيل ارقط معروف به كوكب . وى سال 251 در ناحيه قزوين و زنجان قيام كرد و عمال حاكمه را از آنجا بيرون كرد و تا 252 آنجا حكومت كرد ، سپس به اتفاق « جستان » صاحب ديلم و عيسى بن احمد علوى به رى يورش بردند و كشتند و تبعيد و اسير كردند و بالاخره

ص: 270

بر آنجا تسلط يافتند . سپس مردم رى با آنها به دو ميليون درهم مصالحه كردند كه دست از آنجا برداشته و آنها هم قبول كردند و در سال 253 موسى بن بغا با وى جنگيد و با يك حيله جنگى آتش در لشكر او انداخت و بر وى پيروز شد و قزوين را به تصرف خود در آورد .

اين قيام نيز دقيقاً در سال 252 مربوط به رى مى شده و در آنجا قتل و غارت صورت گرفته است .

15. نهضت ابراهيم بن محمد بن يحيى بن عبداللّه بن محمد بن على بن ابى طالب معروف به ابوالصوفى سال 256 در مصر .

16. قيام على بن زيد علوى در سال 256 در كوفه .

17. شورش عيسى بن جعفر علوى كه با على بن زيد در كوفه قيام كرد و معتز لشكرى عظيم را به فرماندهى سعيد بن صالح معروف به حاجب به نبرد با آنها ارسال كرد و آن دو شكست خوردند . اين قيام در سال 255 بود .

18. نهضت پسر موسى بن عبداللّه بن موسى بن حسن بن على بن ابى طالب ، كه پس از اسماعيل بن يوسف در مدينه ظاهر گشت .

بنابراين شكى نيست سالهاى اخير عمر حضرت عبدالعظيم و حضور مهر قرين ايشان ، رى صحنه تحولات فراوان و درگيريهاى متعدد بوده است ، لذا احتمال مى رود در يكى از اين درگيريها حضرت به شهادت رسيده باشد و به آن وضع اسف بار حضرت را زنده به گور كرده باشند .

استبعاد تأييد مذكور

مى توان گفت : اولاً : چنين مسأله اى - يعنى شهادت - اگر بوده حتماً تاريخ در اين باره مسكوت نمى ماند چون با جلالت شأنى كه حضرت داشته و بزرگ علويان بوده اين مطلب مخفى نمى ماند ، و ظاهر حال اين است كه حضرت به حال انزوا در آنجا زندگى مى كرده است .

ص: 271

ثانياً : در تمامى رخدادهاى آن هنگام نامى از حضرت و شركت او در قيام علويان نمى بينيم . گويا از طرف امام زمان خويش مأمور به سكوت بوده و طبعاً تسليم محض او در برابر اوامر و نواهى حضرات معصومين عليهم السلام او را به درجه اى رسانده كه اكنون حاجتمندان بى شمار از پناه بردن به آستانش رفع مشكلات و دفع غموم و رفع هموم مى نمايند . اينك براى روشن تر شدن موضوع گوشه هايى از تاريخ آن زمان رى را كه مربوط به اواخر زندگانى حضرت عبدالعظيم عليه السلام است به نقل از ترجمه تاريخ طبرى با مطالبى كه خانم نيك طبع افزوده نقل مى كنيم(1) .

در 195ه با آنكه مأمون را پدرش به حكمرانى رى نشانده بود و از امين خواسته بود كه تا زنده است فرمانرواى آنجا باشد امين نام مأمون را از خطبه انداخت و به او نامه نوشت ، كه از رى برود . مأمون از اين امر سرپيچى كرد . امين ، على بن عيسى بن ماهان را با سپاهى به فرماندهى هرثمة بن اعين به قصد جنگ با مأمون روانه رى كرد ، مأمون نيز طاهر بن الحسين بن مصعب بن زريق بن حمزه رستمى را برگزيد و با لشكر عظيمى پيش فرستاد . اين دو لشكر در پنج فرسنگى رى به هم رسيدند و جنگ عظيمى درگرفت و على بن عيسى كشته شد . پس از اين جنگ امين ، عبدالرحمن بن جبله انبارى را به جنگ طاهر بن حسين فرستاد و ما بين رى و همدان جنگ كردند و عبدالرحمن شكست يافت و طاهر در رى باقى ماند ( 195ه ) .

از حوادث پر اهميت رى در دوران طبرى ، مبارزه علويان طبرستان با طاهريان و سپس با سرداران ترك و تصرّف اين شهر به دست اسماعيل سامانى را مى توان ذكر كرد .

ص: 272


1- بنگريد به : يادنامه طبرى ، مقاله اى با عنوان « رى در زمان طبرى » پروانه نيك طبع ، ص 515 - 527 . محمد بن جرير طبرى متولد 224 يا 225 در شهر آمل طبرستان مازندران بود . نخستين سفر وى به رى و نواحى آن بود و محضر صدها راوى و دانشور را درك كرد . فنون زيادى را از محمد بن حميد رازى آموخت و به مجلس درس احمد بن حماد دولابى كه ساكن دولاب از قراء نزديك رى بود حاضر مى شد . وى در سال 310 درگذشت . با توجه به سوابق وى ، مطالب تاريخى او درباره رى حائز اهميت مى باشد .

اهالى طبرستان كه از مظالم عمال زمان خويش مخصوصاً تعديات محمد بن اوس به جان آمده بودند چاره اى جز اين نديدند كه دست توسل به دامن دعاة علوى دراز كنند . ايشان را كه به دشمنى بنى عباس و عمّال آنها برخاسته بودند به يارى خود بخوانند ، به همين جهت يكى از سادات مقيم رويان را كه از اولاد زيد بن حسن مجتبى بود به قبول بيعت خواندند . امّا علوى مزبور چون خود را براى اين امر خطير شايسته نمى دانست تكليف ايشان را نپذيرفت و خواهرزاده خويش حسن بن زيد را كه در رى اقامت داشت لايق معرفى كرد و اهل رويان را به دعوت او هدايت كرد . شورشيان به رياست عبداللّه بن وندا اميد نامه اى به حسن بن زيد معروف به حالب الحجاره(1) به رى فرستادند و او را به رويان دعوت كردند . در تاريخ طبرى آمده است :

« با رفتن سليمان به گرگان كار همه طبرستان بر حسن بن زيد فراهم آمد و چون كار طبرستان بر او فراهم آمد و سليمان بن عبداللّه و ياران وى را از آنجا برون راند ، سپاهى سوى رى فرستاد به همراه يكى از مردم خاندان خويش به نام حسن پسر زيد كه سوى آن رفت و عامل رى را كه از جانب طاهريان بود بيرون راند . همينكه فرستاده طالبيان به رى درآمد عامل آن گريخت و او يكى از طالبيان را به نام محمد پسر جعفر بر رى گماشت و از آنجا برفت و با طبرستان ، رى نيز تا حد همدان بر حسن بن زيد فراهم آمد . وقتى محمد بن جعفر طالبى در رى استقرار يافت چنانكه گويند ، كارهايى از او سرزد كه مردم رى آنرا خوش نداشتند . محمد بن طاهر يكى از سرداران خويش را به نام ميكال كه برادر شاه پسر ميكال بود با جمعى سوار و پياده سوى رى فرستاد كه با محمد بن جعفر طالبى بيرون شهر تلاقى كرد .

گويند : محمد بن ميكال ، محمد بن جعفر طالبى را اسير گرفت و سپاه وى را بشكست و وارد رى شد و در آنجا بماند و دعاى سلطان گفت . اما ماندن وى در آنجا دير نپائيد كه حسن بن زيد سپاهى فرستاد با يكى از سرداران خويش به نام واجن از مردم لارز . وقتى واجن به رى رسيد محمد بن ميكال به مقابله وى بيرون شد و پيكار

ص: 273


1- . در بعضى از نقلها : جالب الحجاره ، به جيم .

كردند كه واجن و يارانش محمد بن ميكال و سپاه را هزيمت كردند . محمد بن ميكال به رى رفت و آنجا را پناهگاه كرد ، واجن و يارانش از دنبال وى برفتند و او را بكشتند و رى را از آن ياران حسن بن زيد كردند . پس از كشته شدن محمد بن ميكال وقتى روز عرفه آن سال رسيد ، احمد بن عيسى و ادريس بن موسى ، هردوان علوى ، در رى قيام كردند و احمد بن عيسى با مردم رى نماز عيد كرد و سوى شخص مورد رضايت از خاندان محمد دعوت كرد و او سوى قزوين رفت »(1) .

حسن بن زيد در سال 250 به قصبه كلار از آباديهاى سرحدى بين گيلان و طبرستان ( كلاردشت ) آمد و مردم با وى بيعت كردند ، ولقب داعى كبير را به او دادند و به عنوان مؤسس سلسله علويان طبرستان شناخته شد . در تاريخ طبرى آمده است :

« وهم در اين سال نامه محمد بن طاهر آمد با خبر مرد طالبى كه به رى و اطراف آن قيام كرده بود و سپاهيانى كه براى نبرد وى فراهم كرده بود و جنگاورانى كه به مقابله وى فرستاده بود و همينكه او به محمديه رسيده بود ، حسن بن زيد فرار كرده بود و او به هنگامى كه وارد محمديه شده بود ، كسان بر راهها گماشته بود و ياران خويش را فرستاده بود و خدا وى را بر محمد بن جعفر ظفر داده بود كه اسير شده بود بى پيمان و قرار .

كسانى كه از علويان بار دوم پس از اسارت محمد بن جعفر به رى رفته بودند ، احمد بن عيسى بن على بن حسين صغير بن على بن حسين بن ابى طالب بود با ادريس بن عبداللّه بن موسى بن عبداللّه بن حسن بن على بن ابى طالب و همين ادريس بود كه به وقت رفتن حج گزاران قيام كرده بود »(2) .

حسن بن زيد پس از استيلا بر رويان و چالوس و رى جمعى از دعاة علوى را به عنوان دعوت به اطراف طبرستان و ديلم فرستاد و مردم گروه گروه به او پيوستند . حسن بن زيد در مدت سه سال تمام طبرستان و قسمت مهم ديلم و رى را به تصرف خويش درآورد . در تاريخ طبرى آمده است :

ص: 274


1- ترجمه تاريخ طبرى، ج 14، ص 6139 - 6140 .
2- ترجمه تاريخ طبرى، ج 14، ص 6180 .

« در اين سه سال پسر جستان فرمانرواى ديلم با احمد بن عيسى علوى و حسن بن احمد كوكبى به رى هجوم بردند و كشتار كردند و اسير گرفتند . وقتى آهنگ رى كردند عبداللّه بن عزيز عامل آنجا بود كه بگريخت . مردم رى بر دو هزار هزار درم با آنها صلح كردند كه بدادند و پسر جستان از رى برفت . ابن عزيز سوى آنجا بازگشت و احمد بن عيسى را اسير گرفت و وى را به نيشابور فرستاد »(1) .

در اين حال قارن عاصى شد و حسن بن زيد به دفع او قيام كرد و در 254 تصميم گرفت گرگان و خراسان را نيز مسخر سازد ، ولى معتزّ خليفه عباسى دو تن از سرداران ترك خود را با سپاهى فراوان به طبرستان فرستاد . آنها رى و قزوين و سارى و آمل را گرفتند . تا سال 271 رافع بن هرثمه در خراسان مدعى عمرو ليث بود و در اين سال مغلوب عمرو شد و متوارى مى زيست ، تا سال 272 كه شنيد محمد بن زيد از حاكم رى كه تركى بود از دست نشاندگان بنى عباس شكست يافته ، موقع را مغتنم شمرد و به تحريك اسپهبد رستم بن قارن به گرگان حمله برد . در اين تاريخ از مردم ديلم كمك گرفت و رافع بن هرثمه را از طبرستان بيرون كرد ، ولى به علت تعداد زياد دشمنان كه به رافع ملحق شده بودند حريف او نشد ، تا وقتى كه رافع چند بار از لشكريان خليفه در رى و از سپاهيان عمرو ليث شكست خورد .

چنانچه ملاحظه كرديد در اين تواريخ نامى از جناب عبدالعظيم حسنى به ميان نيامده است و با توجه به موقعيت عظيم آن حضرت ، سكوت تاريخ و كتب رجال درباره شهادت قابل توجيه نيست .

دومين مؤيد شهادت

ممكن است در باره شهادت حضرت عبدالعظيم به كلام امام هادى عليه السلام نيز درباره وى استناد شود كه حضرت ترغيب فرموده كه به زيارت او برويد ، و اين به جهت مظلوميت و شهادت حضرت در رى بوده است .

ص: 275


1- . ترجمه تاريخ طبرى، ج 14، ص 6262 .

ولى اين استدلال ضعيف است چون :

اوّلاً : درباره حضرت معصومه عليهاالسلام نيز شبيه اين نص وارد شده با اينكه حضرت به شهادت نرسيده است .

ثانياً : حضرت عبدالعظيم عليه السلام علاوه بر اينكه بزرگ طالبيان عصر خويش بوده از جلالت و قدر بالايى برخوردار بوده به نحوى كه روايت عرضه دين او نمايانگر است ، و امر به زيارت وى مى تواند بدين لحاظ يعنى موقعيت بالاى علمى و تقواى او بوده باشد . علاوه بر اينكه عبدالعظيم عليه السلام به مقام بلند «تسليم در برابر اهل بيت عليهم السلام » رسيده بود ، به نحوى كه با موقعيت وافرى كه داشت زمانى كه بسيارى از علويان قيام كرده و ادعاهايى نمودند او همچنان در ربقه اطاعت از امام معصوم خويش گردن نهاد و بدين مقامات بلند نائل گشت .

سومين مؤيد شهادت

از مؤيدات ديگر بر شهادت آن حضرت به رازى بودن فخر رازى نيز بايد اشاره كرد . با توجه به اينكه فخر رازى از قائلين به شهادت ( قتل ) حضرت عبدالعظيم مى باشد وخود اهل رى بوده و نيز قرب زمانى كه به حضرت عبدالعظيم داشته است ( حدود 300 سال ) ، لذا بعيد نيست با منابعى كه در دست وى بوده است براى وى قتل حضرت عبدالعظيم مسلّم بوده است .

چهارمين مؤيد شهادت

همچنين مرحوم واعظ تهرانى در «جنة النعيم» براى تأييد شهادت آن حضرت ، مسأله آثار و بركات و معجزات آن مزار كثير الانوار را مطرح كرده مى نويسد :

اكنون اين آثارى كه از مزار كثير الانوار حضرت عبدالعظيم عليه السلام ظاهر است - قطع نظر از جهت سيادت و علم و عمل و ديانت و تقوا - همانا از اثر شهادت اوست اگر چه هر كس در غربت بميرد شهيد است ، و هر كس به محبّت اهل بيت بميرد شهيد است ،

ص: 276

و هر كس به طريق هدايت نفوس و تعليم احكام سيّد انام بميرد شهيد است ، و هر مؤمنى كه به بعضى از امراض خاصّه بميرد شهيد است .

علاوه از اين مثوبات متداوله كه ازهاق روح است از بدن ظلماً و قهراً وجبراً ثواب معيّن و اجر معلومى دارد كه خداوند سبحان مى داند و اوليائش كه جملتى از آن در عالم برزخ از مزار قتيل شهيد بر زائر و مجاور وى ترشّح مى شود .

و از اين جهت است بعضى از دعاها در مزار حضرت عبدالعظيم و امامزاده هاى ديگر به هدف اجابت مقرون مى گردد كه در اماكن و موارد ديگر به اجابت نمى رسد .

و دليل بر مراد نذورات كثيره اى است كه لائذين و زائرين قبور ايشان در سنين متواتره و اعوام متواليه مى آورند ؛ تا حاجات محتاجين بر حسب نذرهائى كه مى نمايند برآورده نشود وفا به آن نمى كنند ، و نفوس كافّه خواص و عوام به مقتضاى نذرى كه بر مقبره كردند و حاجات ايشان روا شد براى جلب نفع خودشان باز در حوائج و امور ديگر تكرار وتجديد مى نمايند .

و اين بقعه ساميه عظمى و عتبه عاليه كبراى حضرت عبدالعظيم عليه السلام همين طور است . اگر بخواهيد طبقات ابناء هر زمانى را تا زمان شهادت حضرت عبدالعظيم از خواستن حاجات و اجابت دعوات و اهداء تحف و نذورات و بذل موقوفات ذكر نمائيم البته از مراد خارج مى شويم(1) .

در عين حال ، كجورى خود در جاى ديگرى از كتابش ، احتمال شهادت حضرت عبدالعظيم عليه السلام را از متفرّدات شيخ طريحى دانسته و با توجه به اينكه صاحب مقاتل

الطالبيّين كه شهادت اولاد ابوطالب را نقل كرده و اسمى از شهادت عبدالعظيم نبرده ، مسأله شهادت را غريب مى شمارد . وى در جنة النعيم مى گويد :

شيخ مرحوم در ذكر شهادت حضرت عبدالعظيم عليه السلام بدين گونه منفرد است اخبار بر خلاف عقيده ايشان مرويست . و صاحب كتاب مقاتل الطالبيين ابوالفرج اصفهانى در ذكر و شهادت اولاد ابى طالب عجب اشعار و اشاره نكرده است ، بلى هر كس در راه

ص: 277


1- جنة النعيم، ص 4 چاپ محقق .

دين بميرد براى او ثواب شهيد است ، و هر كس در غربت بميرد براى وى ثواب شهيد است ، و هر كس بر دوستى آل محمّد صلى الله عليه و آله بميرد نيز ثواب شهيد را دارد ، ليكن معنى شهيد مصطلح كه قتل و زهاق روح است از روى ظلم به طريق تحقيق در كتب معتمده اهل علم و حق ديده نشده است(1) .

پنجمين مؤيِّد شهادت

در رساله اى كه صاحب مستدرك به نقل از صاحب بن عباد در خاتمة المستدرك(2) ذكر كرده و تاريخ آن مربوط به سال 516 هجرى مى شود چنين مندرج است :

سألتَ عن نسب عبد العظيم الحسنى - المدفون بالشجرة ، صاحب المشهد قدّس اللّه روحه - وحاله واعتقاده و قدر علمه و زهده ، وأنا ذاكر ذلك على اختصار .

صاحب بن عبّاد ، وزير معتقد شيعى ، به سائل مى گويد : درباره عبدالعظيم كه در شجره مدفون است وصاحب مشهد مى باشد و شرح حال و اعتقادات ومقدار دانش و زهد وى سؤال كردى ، من نيز براى تو بگونه اى گزيده بيان مى كنم .

در اين نقل واژه « صاحب المشهد » آمده كه ظاهر از مشهد آن است كه اسم مكان باشد به معناى محل شهادت . بنابراين عبارت صاحب بن عباد ظهور دارد در شهادت حضرت عبدالعظيم عليه السلام .

اشكال بر تأييد مذكور

با دقت در مطالبى كه ذيلاً مى گوييم احتمال فوق ضعيف بنظر مى رسد ، لذا ما هنگام نقل اقوال در شهادت حضرت عبدالعظيم عليه السلام ، نامى از صاحب بن عباد به ميان نياورديم ، ولى چون به هر حال ظاهر عبارت وى دلالت بر شهادت مى كند بايد گفت :

واژه « مشهد » همانطور كه بر « مكان شهادت » اطلاق شود ، بر « محل حضور و گرد هم آمدن مردمان » نيز اطلاق شده است .

بستانى در البستان مى گويد :

ص: 278


1- . جنة النعيم، ج 3، ص 390 .
2- خاتمة المستدرك، ج 4، ص 404 .

المشهد بالفتح مكان استشهاد الشهيد ، والمشهد : مجتمع الناس ، والمشهد : محضرهم ، جمعه : مشاهد .

تا اينكه مى گويد :

مشاهد مكة : المواطن التى يجتمعون فيها .

حتى در منابع قديمتر به معناى « محل شهادت » اشاره نشده ومعناى دوم بيشتر ذكر كرده ، و اين بدان علت است كه در آن معنا استعمال بيشترى دارد . فيروزآبادى در القاموس المحيط(1) مى گويد :

والمَشَْهد والمَشْهَدَة والمَشْهُدَة : محضر الناس .

طريحى نيز در مجمع البحرين(2) مى گويد :

المَشْهَد : محضر الناس ، ومنه المشهدان .

بنابراين شايد بتوان گفت : استعمال مشهد براى محل شهادت بيشتر در سده هاى اخير رايج شده است و در متون متأخر اين معنا ذكر شده است .

واگر ذهنيت ايرانى و فارسى خود را از اين كلمه كه دلالت بر محل شهادت مى كند كنار بگذاريم ، در متون و لغت عربى بيشتر براى محل گردهمايى مردم و انجمن بكار رفته است . حال اگر با اين ذهنيّت به عبارت مذكور بنگريم خواهيم ديد كه صاحب بن عباد ، مدفن حضرت عبدالعظيم را محل گردهمايى مردمان و رجوع زوّار ومحبّان دانسته و از وى به كسى كه « صاحب المشهد » است تعبير كرده ، يعنى صاحب مدفنى كه مردم را به دور خود جمع كرده و زيارتگاه وى محل اجتماع مردم مشتاق مى باشد .

على الخصوص در ادامه عبارات صاحب بن عباد باز واژه « مشهد » را مى بينيم ، ولى اين بار پس از عبارت « مرض و مات » . وى چنين مى گويد :

« فمرض عبدالعظيم رحمة اللّه عليه و مات ، فحمل فى ذلك اليوم الى حيث المشهد »(3) .

ص: 279


1- . القاموس المحيط، ص 373 مادة شهد ، چاپ مؤسسة الرسالة ، تك جلدى .
2- مجمع البحرين، ج 3، ص 82 .
3- خاتمة المستدرك، ج 4، ص 405 .

وقبلاً توضيح داديم كه عبارت « مرض و مات » با شهادت قابل جمع نيست . بنابراين مى توان از مجموع عبارات صاحب بن عباد قطع حاصل كرد كه وى قائل به شهادت حضرت عبدالعظيم عليه السلام نبوده است .

علاوه بر اينكه مناسب بود در صورت قائل بودن به شهادت حضرت ، نحوه آن را نيز توضيح مى داد .

احتمال سوم: موت در اثر وقوع زلزله

تا كنون دو احتمال درباره كيفيت رحلت سيد عبدالعظيم حسنى عليه السلام والتكريم ذكر كرديم :

1. مرگ طبيعى، پس از بيمارى .

2. شهادت .

احتمال سومى كه در مقام هست آن است كه : شهر رى از دير باز به علت آنكه بر روى گسلى زلزله خيز واقع شده ، زلزله هاى مهيبى در آن روى داده است . از جمله آن زلزله ها يكى در سال 241 هجرى بوده است كه ابن اثير در الكامل مى گويد : يك زلزله سخت در شهر رى واقع شد كه خانه ها را ويران كرد و بسيارى از مردم كه عده آنها بى شمار بود زير

آوار كشته شدند ، مدت چهل روز آن زلزله تكرار شد و زيان بسيارى رسانيد(1) .

چند سال بعد ، زلزله مهيب ديگرى در سال 249 هجرى روى داد . ابن اثير در حوادث اين سال مى نويسد : يك زلزله بسيار سخت در شهر رى واقع شد . بسيارى از خانه ها با زمين لرزه ويران و بسيارى از مردم آن سامان كشته شدند . كسانى كه زنده ماندند از درون شهر خراب شده گريختند ، به خارج شهر رفته و زير آسمان زيست كردند(2) .

ص: 280


1- كامل تاريخ بزرگ اسلام و ايران ، على بن اثير ، ابوالقاسم حالت، ج 11، ص 246 ( نقل از : رى عروس البلاد ، تدوين فرماندارى شهر رى ، سال 1373 ص 5 . همچنين الكامل ( عربى )، ج 7، ص 53 چاپ ليدن به نقل از تعليقات ديوان قوامى رازى ص 174 - 175 .
2- . كامل ابن اثير، ج 11، ص 291 ، نقل از : رى عروس البلاد، ص 5 .

مى توان گفت : به احتمال قوى در سال 249 حضرت عبدالعظيم در رى تشريف داشته اند و ممكن است يكى از كسانى باشند كه زير آوار زلزله رحلت كرده باشند .

البته در سالهاى 241 و 242 نيز در رى زلزله هاى مهيبى رخ داده چنانچه قبلاً به چند سند تاريخى اشاره كرديم ولى قطعاً اين زلزله ها ربطى به تاريخ رحلت آن بزرگوار ندارد چرا كه :

اولاً : در آن تاريخ معلوم نيست حضرت عبدالعظيم در رى تشريف داشته اند بلكه شايد بتوان گفت : قطعاً در آن زمان در رى شرف حضور نداشته اند .

ثانياً : قطعاً تا پس از آن تاريخها حضرت زنده بوده و از محضر امامان بزرگوار بهره برده و سپس به رى منتقل شده است .

ثالثاً : با توجه به اقوالى كه در تاريخ رحلت آن حضرت بين سالهاى 250 تا 254 نقل كرديم ، احتمال سالهاى 241 - 242 بسيار بعيد بلكه ناصحيح مى نمايد .

بهرحال احتمال وفات حضرت عبدالعظيم بر اثر وقوع زلزله در مقام هست ، لكن اين احتمال بسيار بعيد مى باشد به چند وجه :

اولاً : نصى بر آن وارد نشده است و صرف احتمال اگر مقرون با قرائن نباشد قابل قبول نيست .

ثانياً : اين احتمال با دو وجه اول كه نص بر آنها داريم منافات كلى دارد . در وجه اول خواب آن شيعه را نقل كرديم كه در رؤيا ديد پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمودند : مردى از اولاد من از « سكة الموالى » جنازه اش حمل مى شود و كنار شجره سيب در باغ عبدالجبار دفن مى شود . عبدالجبار نيز همان خواب را ديده بود ، بقيه عبارت چنين است كه « فمرض عبدالعظيم رحمة اللّه عليه و مات ، فحمل فى ذلك اليوم الى حيث المشهد »(1) .

در همان نقل چنين است كه عبدالجبار باغش را وقف بر شيعيان و اهل شرف نمود تا اموات خود را در آن دفن كنند .

ص: 281


1- . خاتمة المستدرك، ج 4، ص 405 و مصادر ديگر .

علامه مجلسى نيز در بحار(1) نقل كرده كه وقتى حضرت عبدالعظيم عليه السلام را براى غسل دادن برهنه نمودند در جيب مباركش رقعه اى يافتند كه در آن نسب خويش را ذكر كرده بود .

با تأمّلى كوتاه در اين نقل ، منافات آن با احتمال درگذشت بر اثر وقوع زلزله كاملاً مشخص مى شود .

واما منافات احتمال زلزله با احتمال دوم ( شهادت ) نيز مشخص است . عبارت ابن شهر آشوب آن بود كه : ممن دفن من الطالبيين حياً عبدالعظيم . . و چنانكه گفتيم سياق عبارت وى در اثبات اين است كه اصحاب اهل بيت كه به شهادت رسيدند يا در حبس و ظلم اعداى آل محمد عليهم السلام بسر بردند بيان كند ، و بديهى است چنانچه وفات حضرت بر اثر زلزله - كه امرى است خارج از اختيار بشر - صورت گرفته بود ابن شهر آشوب او را در عداد آن افراد محسوب نمى كرد .

ثالثا : بر فرض كه حضرت در آن هنگام به رى تشريف فرما شده باشد ، معلوم نيست هنگام زلزله حتما در شهر تشريف داشته اند ، و حتى بنا بر اينكه حضرت در شهر هم تشريف داشته است ممكن است جزء كسانى بوده اند كه زلزله به آنها آسيب نرسانده است .

بنابراين احتمال مذكور ، بى اساس و غير قابل قبول است .

ص: 282


1- . بحار الأنوار، ج 1، ص 165 .
نتيجه گيرى

با بى اساس بودن احتمال اخير كه موت در اثر وقوع زلزله مى باشد ، در مقام دو قول بيشتر نيست :

1. قول نجاشى و شيخ طوسى كه دلالت بر رحلت طبيعى حضرت عبد العظيم عليه السلام

مى باشد كه از جهت سندى قابل قبول مى باشد .

2. قول ابن شهرآشوب و فخر رازى و طريحى مبنى بر شهادت آن حضرت .

اين قول با بررسى شواهد تاريخى و قرائن مذكور ، فى حد نفسه قابل قبول مى باشد لكن در مقابل قول اول ، از ديد تاريخى - رجالى نمى تواند مقاومت كند ، علاوه بر اينكه بايد طريحى را - با اينكه اكثر استنادها به او بازمى گردد - از دائره اين قول بيرون دانست ؛ چرا كه او نسبت « قيل » به اين قول داده است كه مشعر به ضعف آن مى باشد چنانچه در جاى خود توضيح داديم .

در عين حال ، با بيان ابعاد گوناگون قضيه ، خوانندگان محترم را به قضاوت نهائى دعوت مى كنيم . شايد آن گراميان ، از مطالب مذكور به گونه اى ديگر استفاده كنند و يا

با يافتن مطلبى جديد ، يكى از اقوال مذكور را تحكيم نمايند ، ان شاء اللّه .

ص: 283

فهرست منابع و مآخذ

1 . قرآن كريم.

2 . آشنايى با حضرت عبدالعظيم و مصادر شرح حال او ، رضا استادى ، مجله نور علم .

3 . الاختصاص ، شيخ مفيد ، تحقيق على اكبر غفارى ، جماعة المدرسين ، قم .

4 . امام هادى و نهضت علويان ، محمد رسول دريايى ، نشر رسالت قلم ، 1361ش .

5 . بحار الانوار ، ملا محمد باقر مجلسى ، مؤسسة الوفاء - بيروت ، 1403ق .

6 . البستان ، شيخ عبداللّه بستانى ، مكتبة لبنان ، بيروت ، اول ، 1992م .

7 . تاريخ اليعقوبى ، احمد بن ابى يعقوب ، دار صادر ( افست مؤسسه و نشر فرهنگ اهل بيت عليهم السلام - قم ) .

8 . تراثنا ، مؤسسه آل البيت عليهم السلام ، قم .

9 . ترجمه تاريخ طبرى ، ابو على محمد بلعمى ، به اهتمام دكتر جواد مشكور ( قسمت مربوط به ايران ) ، تهران ، چاپ حيدرى ، سال 1337ش .

10 . ترجمه تقويم التواريخ ، مترجمى ناشناخته ، متن از حاجى خليفه ، ميراث مكتوب ، تهران .

11 . تعليقة الوحيد على منهج المقال ، وحيد بهبهانى.

12 . تنقيح المقال ، شيخ عبداللّه مامقانى ، چاپ سنگى ، الطبقة المرتضوية ، نجف .

13 . ثلاثيات الكلينى ، شيخ امين ترمس العاملى ، دار الحديث ، 1417ق .

14 . جامع الرواة ، محمد بن على اردبيلى ، مكتبة المحمدى - قم .

15 . جنة النعيم ، ملا محمد باقر كجورى واعظ تهرانى ، تحقيق سيد صادق حسينى اشكورى ، كنگره بزرگداشت حضرت عبدالعظيم عليه السلام ، 1382 ه ش ؛ و نيز چاپ سنگى ، 1298ق .

16 . خاتمة المستدرك ، ميرزا حسين نورى طبرسى ، تحقيق مؤسسة آل البيت ، قم 1416ق .

17 . خلاصة الأقوال ، علامه حلى.

18 . خلاصة عبقات الأنوار ، سيد حامد نقوى ، تلخيص سيد على ميلانى ، مؤسسة البعثة - قم .

19 . الدعوات ، قطب الدين راوندى ، تحقيق مدرسة الامام المهدى عليه السلام ، 1407 ه ق .

20 . ديوان قوامى رازى ، قوامى رازى ، به كوشش و تصحيح مير جلال الدين حسينى ارموى مشهور به محدث ، چاپخانه سپهر ، سال 1374ق/1334ش.

21 . رجال الشيخ الطوسى ( اختيار معرفة الرجال ) .

ص: 284

22 . رجال النجاشى ، ابو العباس احمد بن على نجاشى ، تحقيق سيد موسى شبيرى زنجانى ، مؤسسة النشر الاسلامى - قم ، 1416ق .

23 . رى در زمان طبرى ( مقاله ) ، پروانه نيك طبع ، چاپ شده در كتاب يادنامه طبرى .

24 . رى عروس البلاد، روابط عمومى فرماندارى شهرستان رى، چاپ بهرام، بهار 1373.

25 . سفينة البحار ، شيخ عباس قمى ، دار الاسوة ، 1414ق .

26 . الشجرة المباركة فى انساب الطالبية ، فخر رازى ، تحقيق سيد مهدى رجائى ، كتابخانه حضرت آيه اللّه مرعشى ، 1409ق .

27 . شرعة التسمية ، ميرداماد ، تصحيح رضا استادى قم .

28 . عبد العظيم الحسنى حياته و مسنده ( زندگانى حضرت عبدالعظيم عليه السلام ) ، عزيزاللّه عطاردى ، انتشارات عطارد ، سوم ، 1373ش.

29 . عمدة الطالب فى انساب آل ابى طالب ، ابن عنبه ، تحقيق محمد حسن آل الطالقانى ، مطبعة الحيدرية ، نجف ، 1380ق .

30 . فيض القدير فى شرح الجامع الصغير ، محمد عبدالرؤوف المناوى ، تحقيق احمد عبدالسلام ، دار الكتب العلمية - بيروت ، 1415ق .

31 . قاموس الرجال ، شيخ محمد تقى تسترى ، چاپ اول .

32 . القاموس المحيط ، مجد الدين فيروزآبادى ، مؤسسة الرسالة ، بيروت ، چهارم ، 1415ق، در يك جلد .

33 . الكافى ، ثقة الاسلام كلينى ، تحقيق على اكبر غفارى ، دار الكتب الاسلامية 1388ق .

34 . كامل الزيارات ، جعفر بن محمد قمى ابن قولويه ، تحقيق شيخ جواد فيومى ، مؤسسة النشر الاسلامى ، قم ، 1417ق .

35 . كشف الظنون ، حاجى خليفه ، دار احياء التراث العربى - بيروت .

36 . كشف الغمة ، على بن عيسى اربلى ، دار الاضواء ، بيروت ، 1405ق .

37 . الكلينى والكافى ، عبدالرسول غفارى ، مؤسسة النشر الاسلامى ، قم ، 1416ق .

38 . لسان العرب ، ابن منظور ، دار احياء التراث العربى ( افست نشر ادب الحوزة ) ، 1405ق .

39 . لواقح الأنوار المحمديه فى بيان العهود المحمديه ، عبدالوهاب شعرانى ، مصطفى البابى الحلبى واولاده - مصر .

40 . مثالب النواصب ، محمد بن على بن شهر آشوب سروى مازندرانى ، مخطوطه مدرسه سپهسالار تهران به شماره 1841 و كتابخانه ناصريه لكنهو - هند .

ص: 285

41 . مجمع البيان ، ابو على طبرسى ، الأعلمى - بيروت ، 1415ق .

42 . المحاسن ، احمد بن محمد بن خالد برقى ، تحقيق سيد جلال الدين حسينى ، دار الكتب الاسلامية .

43 . مسائل على بن جعفر، على بن الامام جعفر الصادق عليه السلام ، مؤسسة آل البيت عليهم السلام ، اول 1409ق .

44 . معجم المطبوعات العربية والمعربة، اليان سركيس ، كتابخانه حضرت آيه اللّه مرعشى.

45 . معجم رجال الحديث، سيد ابوالقاسم خوئى ، لجنة التحقيق ، چاپ پنجم ، 1413ق .

46 . المعجم القانونى، حارث سليمان فاروقى ، مكتبة لبنان ، بيروت ، 1410ق .

47 . مقاتل الطالبيين، ابوالفرج اصفهانى ، تحقيق كاظم المظفر ، المكتبة الحيدرية ، نجف ( افست دار الكتاب قم ) .

48 . مكارم الاخلاق، طبرسى ، شريف رضى - قم ، 1392ق .

49 . منتخب التواريخ، ملا هاشم خراسانى ، انتشارات جاويدان ، تهران .

50 . المنتخب فى جمع المراثى و الخطب، فخرالدين طريحى ، نجف ، سال 1369ق ؛ همچنين نسخه خطى آن موجود در كتابخانه مرتضوى - مشهد ( نسخه عكسى 2606 مركز احياء ميراث اسلامى - قم ) .

51 . منتهى المقال، أبوعلى حائرى.

52 . من لا يحضره الفقيه، شيخ صدوق، تحقيق على اكبر غفارى، جماعة المدرسين، 1404ق.

53 . المورد ( قاموس عربى - انكليزى ) ، دكتر روحى بعلبكى ، دارالعلم للملايين .

54 . ميزان الاعتدال ، ذهبى.

55 . نقد الرجال ، سيد مصطفى تفرشى ، تحقيق و چاپ مؤسسة آل البيت - قم ، 1418ق .

56 . نور الآفاق ، حاج شيخ جواد شاه عبدالعظيمى ، چاپ سنگى ، 1344ق .

57 . النهاية فى غريب الحديث والأثر ، مبارك بن محمد جزرى ابن اثير ، المكتبة الاسلامية ، چاپ اول ، 1383ق .

58 . الوجيزة ، علامه محمدباقر مجلسى.

59 . وقايع السنين والاعوام ، سيد عبدالحسين خاتون آبادى ، كتابفروشى اسلاميه ، تهران .

60 . ينابيع المودة، شيخ سليمان قندوزى حنفى، تحقيق سيد على حسينى ، دار الاسوة، 1416ق.

ص: 286

(8) رجال رى در كتاب النقض

اشاره

تأليف: على صدرايى خويى

ص: 287

ص: 288

مقدمه

شهر رى پيش از اسلام و بعد از اسلام تا پيش از حمله مغول اهميت فراوانى داشت. بعد از اسلام اين شهر مركز تمدن و فرهنگ اسلامى بوده و آثار دينى و فرهنگى متعددى در آن بنا گرديد و دانشمندان بسيارى در آن شهر ظهور كردند. اين نوشتار به مناسبتِ كنگره گرامى داشت شخصيت سيد عبدالعظيم حسنى - مدفون در رى - نظرى دارد بر رجال رى، مذكور در كتاب نقض عبدالجليل قزوينى رازى.

كتاب نقض

اشاره

آفريننده اين اثر گرانسنگ و سرمايه علمى عظيم، نصيرالدين عبدالجليل بن ابى الحسين بن ابى الفضل قزوينى رازى از دانشمندان شيعى سده ششم هجرى است.(1)

انگيزه عبدالجليل رازى در خلق اين اثر، آن است كه يكى از عالمان شافعى مذهب رى كه به رازى مشهور بوده، اقدام به نوشتن كتابى در ردّ مذهب شيعه نمود و آن را بعض فضائح الروافض نام نهاد. عبدالجليل با مطالعه آن كتاب، متوجه عناد مؤلّف و دادن نسبتهاى ناروا به شيعيان مى گردد و به همين دليل، اقدام به تأليف كتاب نقض مى كند كه

ص: 289


1- . شرح حال عبدالجليل رازى در ادامه همين مقاله در حرف عين ذكر خواهد شد و در مصادر ذيل نيز قابل دسترسى است: فهرست منتجب الدين، ص 77؛ التدوين فى ذكر اخبار قزوين، رافعى قزوينى، باب عين؛ مجالس المؤمنين، قاضى نوراللّه شوشترى، ج 1، ص 482، بحارالانوار، ج 25، ص 9؛ امل الآمل، شيخ حر عاملى، ج 1، ص 40، روضات الجنّات چاپ قديم، ص 350 - 351؛ مقدمه كتاب نقض، ص 17 - 23.

نام كامل آن بعض مثالب النواصب في نقض بعض فضائح الروافض است و به اختصار به كتاب نقض شهرت يافته است.

وى اين اثر را در حدود سال 566ق تأليف كرد و در آن مطالب بسيارى درباره اوضاع شيعيان، آداب و رسوم مذهبى، نسبتهاى نارواى مخالفان به تشيع و فشارهاى روحى و روانى آنها به شيعيان درج نمود. همچنين فارسى بودن كتاب، ارزش آن را دو چندان نموده است.

چون عبدالجليل (مؤلّف كتاب) ساكن رى بوده، در لابلاى كتاب مطالب بسيارى مربوط به آداب و رسوم در رى، فرهنگ و اعلام جغرافيايى، اعلام تاريخى درج نموده كه بخشى از آنها منحصر به كتاب نقض است.

رى در عصر تأليف كتاب نقض
اشاره

چنان كه ذكر شد، كتاب نقض در حدود سال 566ق تأليف شده و اين دوره نزديك به حمله مغول بوده است كه آثار تمدن در رى و ديگر شهرها دچار خسارتهاى جبران ناپذيرى گرديد.

تصويرى كه از شهر رى در سده ششم در كتاب نقض ترسيم شده شهرى بزرگ و به تعبير امروزى (كلان شهر) داراى آبادى و عمران بسيار، كه در آن انديشه و مذاهب مختلف رواج دارد. عبدالجليل در نقض، وجود و رونق چهار مذهب (شافعى، حنفى، حنبلى و شيعه) و شيعه زيديه را در رى متذكر شده كه هر كدام از آنها دانشمندان سرشناس و مساجد و مدارس متعدد در رى داشتند.

البته وسعت و توسعه شهر رى در كتابهاى ديگر نيز ذكر شده است. براى نمونه، فزونى استرآبادى در آخر بحيره تحت عنوان «خاتمه: در اظهار معمورى بلدان» گفته:

آبادانى رى در زمان ملك الشعراء خواجه بندار رازى در آن مرتبه بوده كه مدارس و خوانق شش هزار و هفتصد و هشتاد عدد، مساجد چهار هزار

ص: 290

و هفتصد و شصت و شش، قنات خانه نهصد و بيست و هشت، يخ چاه هزار و هفتصد و بيست و پنج، محلات نود و شش محله و در هر محله چهل و شش كوچه و در هر كوچه چهل هزار خانه و هزار مسجد و در هر مسجدى هزار چراغدان از طلا و نقره و غيره.(1)

شيعيان رى در سده ششم

در سده ششم، شيعيان در رى جايگاه فرهنگى و پايگاه مذهبى عمده اى داشته اند كه بخشى از آن در كتاب نقض بيان شده است. براى نمونه، مدارس شيعى كه در آن دوره در رى وجود داشته در كتاب نقض چنين ذكر شده:

1. مدرسه بزرگ سيد تاج الدين محمد كيسكى؛

2. مدرسه شمس الاسلام حسكا بابويه؛

3. مدرسه اى ميان دو مدرسه مذكور كه به سادات كيسكى تعلّق داشته؛

4. مدرسه منسوب به سيد زاهد بلفتوح؛

5. مدرسه فقيه على جاسبى به كوى اصفهانيان؛

6. مدرسه خواجه عبدالجبار مفيد؛

7. مدرسه كوى فيروز؛

8. مدرسه خواجه امام رشيد رازى؛

9. مدرسه شيخ حيدر مكى.(2)

همچنين در كتاب نقض دانشمندان شيعى در رى و موقعيت اجتماعى هر كدام به خوبى بيان شده كه نشانگر اهميت تاريخى اين كتاب است.

ص: 291


1- . تعليقات فهرست منتجب الدين، از محدث ارموى، ص 308، به نقل از كتاب بحيره، فزونى استرآبادى، ص 626.
2- . نقض، ص 34 - 36.
تصحيح و انتشار كتاب نقض
اشاره

كتاب نقض توسط روان شاد دكتر سيد جلال الدين محدث ارموى به جامعه علمى عرضه شده است و آن مرحوم با تلاش خستگى ناپذير تصحيح اين اثر بزرگ را در مدت حدود سى سال به كمال رسانيد. آن مرحوم با علاقه وافرى كه به اين كتاب داشتند پس از تصحيح آن با تعليقات مختصر در سال 1331ش در يك جلد وزيرى در 743 صفحه، همراه با دو جزوه تعليقات نقض و كليد نقض منتشر نمودند. و پس از آن در صدد تصحيح مجدد و تعليقات مفصل بر آن برآمدند تا اين كه كتاب را در سه جلد در سال 1358ش آماده انتشار نمودند ولى اجل مهلت نداد و هنگامى كه آخرين بخشهاى كتاب زير چاپ بود ايشان دارفانى را وداع گفتند و عالم علم را به سوگ نشاندند.

مشخصات چاپ دوم كتاب چنين است:

تهران، انتشارات انجمن آثار ملى، قطع وزيرى، 1358ش در سه جلد:

جلد اوّل: متن كتاب، همراه با فهارس آيات، احاديث، امثال، اشعار، لغات و اصطلاحات، اشخاص، فرق، امكنه و كتابها، در 730 صفحه + 70 صفحه مقدمه.

جلد دوم: تعليقات نقض جلد نخستين، در 608 صفحه + فهرست اشخاص و كتب در 45 صفحه.

جلد سوم: تعليقات نقض جلد دوم، از ص 609 تا 1400 صفحه + فهرست اشخاص و كتب از ص 1401 تا 1469.

در تهيه اين مقاله از چاپ دوم نقض و تعليقات آن استفاده شد و ما در اغلب تحقيقات آن از تلاشهاى علمى مرحوم محدث ارموى بهره مند بوده ايم. روانش شاد و روحش با ائمه طاهرين محشور باد.

ص: 292

1. ابوسعد ورامينى

1. ابوسعد ورامينى(1)

صاحب نقض درباره وى مى نويسد:

و از خواجگان و رؤسا كه در عداد و التفات آيند چون... رضى الدين أبوسعد ورامينى معمار حرم خداى و رسول، به چند موقفِ حج باستاده، عمارات مشاهد فرموده و مدارس كرده و فرزندان وى با خيرات و احسان بى مر، عماد الحاج و الحرمين الحسين بن أبى سعد عالم و زاهد و محسن و خيّر و صفى الدين احمد بن أبى سعد.(2)

صاحب نقض در چند مورد (ص 200، 222، 451، 579) از رضى الدين ابوسعد ورامينى ياد كرده است.

رضى الدين ابوسعد ورامينى را توفيق تعمير حرم مكه معظمه و مدينه منوره حاصل شده و اموال خود را در اين راه صرف نمود و اين مطالب در كتاب نقض و انساب سمعانى ذكر شده است. فرزند وى منتجب الدين حسين بن ابى سعد ورامينى نيز به تعمير حرمين پرداخته و بدين سبب به لقب معمارالحرمين ملقّب گشته است. قوامى رازى در دو قصيده چهل و چهار بيتى و صد و شانزده بيتى به مدح وى پرداخته كه چند بيت آن چنين است:

اختيار كعبه كرده سخت نيك *** بختيارى كاختيار اين كرده اى

چون توانى شد به كعبه كز سخا *** كعبه عالم ورامين كرده اى

***

تاج آزادگان امير حسين *** كه ندارد نظير در كونين

صدر نيكو خصال گردون قدر *** بدر خورشيد زاد آزاده

سجده ها برده از سياستِ او *** شير نر پيش آهوى ماده

ص: 293


1- . نقض، ص 200 و 222 و 451 و 579؛ تعليقات نقض، ج 2، ص 793؛ انساب سمعانى، ماده «ورامين»؛ ديوان قوامى رازى، ص 7 - 12 و 17 - 20.
2- . نقض، ص 222 - 223.

از پى شاعران به راه و به در *** چشم بگشاده گوش بنهاده

وز پى زائران به روز و به شب *** خوان نهادست و دست بگشاده

به ورامين ز بهر خدمتِ او *** دولت از رى مرا فرستاده(1)

2. ابوطالب بابويه

2. ابوطالب بابويه(2)

ابوطالب اسحاق بن محمد بن حسن بن حسين بن بابويه رازى، وى پسر عموى منتجب الدين صاحب الفهرست است و در كتاب مذكور، شرح حال وى چنين درج شده:

الشيخ الثقة ابوطالب اسحاق بن محمد بن الحسن بن الحسين بن بابويه

قرأ على الشيخ الموفق ابى جعفر قدس اللّه روحه جميع تصانيفه و له روايات الأحاديث و مطولات و مختصرات فى الاعتقاد عربية و فارسية. اخبرنا بها الشيخ الوالد موفق الدين عبيداللّه بن الحسن بن الحسين بن بابويه، عنه.(3)

عبدالجليل رازى در چند مورد نقض از بوطالب بابويه يادكرده از جمله دراين موارد:

و بوطالب بابويه سالها واعظ و مذكّر مسلمانان بوده است و امانت و فضل او ظاهر و باهر.(4)

شيخ بوطالب بابويه (رحمه اللّه عليه) بزرگ و متديّن بوده است، اما معلوم است كه آن درجه نداشت در علم كه تصنيف سازد... .(5)

ص: 294


1- . نقض، ص 451.
2- . نقض، ص 41، 142، 144، 184، 293، 294، 405، 444، 605؛ تعليقات نقض، ج 1، ص 150؛ الفهرست، منتجب الدين، ص 33؛ امل الآمل، ص 462؛ روضات الجنات، ص 557.
3- . الفهرست، ص 33.
4- . نقض، ص 144.
5- . همان، ص 294.
3. ابوعبداللّه زاهد حسنى

3. ابوعبداللّه زاهد حسنى(1) (امام زاده عبداللّه)(2)

يكى از بزرگان شيعه كه در رى ساكن بوده و در جنب قبر منوّر عبدالعظيم حسنى مدفون است. ورا پسر زاده اى بوده به نام سيد قطب الدين ابوعبداللّه، ياد ايشان در نقض با اين عبارت آمده:

والسيد ابوعبداللّه الزاهد الحسنى كه در جنب عبدالعظيم مدفون است و پسرزاده او سيد قطب الدين ابوعبداللّه.(3)

علاّمه قزوينى در نسخه اى از كتاب نقض كه در اختيار داشته در حاشيه آن چنين نوشته كه «اين بايد همان امام زاده عبداللّه باشد به احتمال قوى». و مرحوم محدث ارموى بر اساس همين احتمال - كه گويا قريب به يقين است - نسب امام زاده عبداللّه را از كتب انساب ذكر نموده كه در اينجا درج مى شود:

در فصول الفخريه ضمن ذكر اعقاب عبداللّه الشهيد بن الحسن الافطس درباره او گفته:

و نسل عبداللّه الشهيد در مداين بودند و از دو پسرند العباس و محمد و معتصم عباسى زهر به اين محمد داد و نسل العباس اندك است از ايشان الابيض الشاعر ابوعبداللّه [الحسين بن عبداللّه] بن العباس المذكور.(4)

و در عمدة الطالب آمده است:

أمّا العباس بن عبداللّه الشهيد فعقبه قليل منهم الأبيض الشاعر و هو ابوعبداللّه الحسين بن عبداللّه بن العباس المذكور و قال الشيخ ابوالحسن العمرى الابيض هو عبداللّه بن العباس و اما ابونصر البخارى فقال: إنّه

ص: 295


1- . كلمه «حسنى» در برخى نسخه هاى نقض «حسنى» و در برخى «حسينى» ضبط شده و مرحوم محدث ارموى احتمال داده كه اصل آن «حسين» بوده كه به صورت حسنى و حسينى تصحيف شده است.
2- . نقض، ص 211، تعليقات نقض، ج 1، ص 513.
3- . نقض، ص 211.
4- . الفصول الفخريه، ابن عنبه، ص 196.

الحسين بن عبداللّه بن العباس و قال: مات بالري سنة تسع عشرة و ثلاثمائة و قبره ظاهر يزار.(1)

4. ابوالعلاء حسّول رازى

4. ابوالعلاء حسّول رازى(2) مشهور به ابن بطه رازى

در نقض درباره وى چنين آمده:

و بوالعلاء حسّول كه وزير شاهنشاه بود شيعى و معتقد بوده است و در آخر قصيده بائى اين بيتها او راست كه:

سيشفع لابن بطة يوم يبلى *** محاسنه التراب أبوتراب(3)

ثعالبى در كتاب تتمة اليتيمة شرح حال وى را چنين آورده است:

هو الأستاذ أبوالعلاء محمد بن على بن الحسن (كذا في الاصل ولى گويا سهو است و بايد حسول باشد) صفى الحضرتين أصله من همدان و منشأه الري و أبوه أبوالقاسم مَن يضرب به المثل في الكتابة و البلاغة... و أبوالعلاء اليوم من أفراد الدهر و النظم و النشر و طالما تقلّد ديوان الرسائل و تصرّف فى الأعمال الجلائل... و هو الان فى الري فى اجل حال و أنعم بالٍ.(4)

باخرزى در دمية القصر گفته:

أنشدني الوزير ابوالعلاء محمد بن على بن حسّول بالرى فى دارالكتب سنة ثلاث و اربعين و أربعمائة.(5)

ص: 296


1- . عمدة الطالب، ص 341 - 342 چاپ نجف و 315 - 316 چاپ بمبئى.
2- . نقض، ص 217؛ تعليقات نقض، ج 2، ص 673 - 681؛ راحة الصدور، راوندى، ص 208 و تعليقات آن مرحوم عباس اقبال، ص 480 - 483.
3- . نقض، ص 217.
4- . تتمة اليتيمة، ثعالبى، ج 1، ص 107 - 112.
5- . دمية القصر، باخرزى، به تصحيح دكتر محمد التونجى، ج 1، ص 169.

ابن شهرآشوب او را جزء شاعران شيعى ذكر نموده(1) و سيد محسن امين شرح حال وى را درج و اين ابيات را درباره شيعه بودن وى ذكر نموده است:

عليٌّ إمامي بعد الرسول *** سيشفع في عرصة الحقّ لي

ولا أدعى لعلىٍ سوى *** فضائل في العقل لم تشكل

و لا أدّعى أنّه مرسل *** و لكن إمام بنصٍ جلي

و قول الرسول له إذ أتى *** له شبه الفاضل المفضل

ألا انّ من كنت مولىً له *** فمولاه من غير شكٍ علي(2)

در تاريخ بيهق نيز چنين آمده:

و وزير ابوالعلاء محمد بن على بن حسّول كه وزير مجدالدوله بود و چون سلطان محمود بن سبكتكين بر ولايت رى مستولى گشت او را دبيرى فرمود و او عمرى دراز يافت بدين خواجه كه جدّم بود نامه اى نويسد جواب نامه او.(3)

سپس تمام نامه او را ذكر نموده است.

همچنين ياد وى در نسائم الاسحار(4) و مجالس المؤمنين(5) آمده است.

5. ابو عميد رازى

صاحب نقض در ذكر صاحب منصبان شيعى نام وى را چنين ذكر نموده:

و از خواجگان و رؤسا كه در عدادِ اعتبار و التفات آيند چون... و استاذ ابوالعميد الرازى.(6)

در ديگر مصادر يادى از ابوعميد به چشم نمى خورد.

ص: 297


1- . معالم العلماء، ابن شهرآشوب، ص 139.
2- . اعيان الشيعه، محسن امين عاملى، ج 9، ص 444 - 447.
3- . تاريخ بيهق، ابوالحسن بيهقى، ص 109 - 113.
4- . نسائم الاسحار من لطائم الأخبار، ناصرالدين منشى كرمانى، ص 55 - 56.
5- . مجالس المؤمنين، قاضى نوراللّه شوشترى، ج 2، ص 455.
6- . نقض، ص 222.
6. ابوالفتوح نصرآبادى

وى از عالمان حنفى مذهب مقيم رى بوده و در نقض در دو مورد نام وى آمده، ولى در مصادر ديگر يادى از وى نشده است. عبارت صاحب نقض چنين است:

و به رى در عهد قشقر و اميرعباس كه اصحاب بوحنيفه را به محفل پادشاه حاضر كردند به كرات كه به ديدار خداى تعالى بگوى و بنويسى كه قرآن قديم و ايشان امتناع مى كردند چون شيخ ابوالفتوح نصرآبادى و خواجه محمود حداد حنيفى و غير ايشان كه در آن مدت ايشان را اين مذهب نبود.(1)

در جاى ديگر مى نويسد:

و به رى كه از امّهات عالم است معلوم است كه شيخ ابوالفتوح نصرآبادى و خواجه محمود حدادى حنيفى و غير ايشان در كاروانسراى كوشك و مساجد بزرگ روز عاشورا چه كرده اند؟ از ذكر تعزيت و لعنت ظالمان.(2)

7.ابوالفتح بن العميد

ابوالفتح بن العميد على بن محمد بن الحسين بن العميد قمى، ملقّب به ذوالكفايتين.

وى از وزيران با كفايت ركن الدوله حسن بن بويه است و صاحب نقض نام وى را همراه با نام پدرش ابن عميد در شمار وزيران شيعى ياد كرده است.(3)

8. ابوالفتوح رازى

8. ابوالفتوح رازى(4)

دانشمند بزرگ و مفسر كبير شيعه ابوالفتح رازى، شرح حالش با توجه به اشتهار وى

ص: 298


1- . نقض، ص 41.
2- . همان، ص 372.
3- . نقض، ص 217؛ تعليقات نقض، ج 2، ص 669.
4- . نقض، ص 41 و 212 و 263 و 280 و 281 و 300 و 526؛ تعليقات نقض، ج 1، ص 151.

و ذكر آن در اغلب كتابهاى شرح حال نياز به تكرار ندارد. فقط در اينجا عبارت هاى كتاب نقض در مورد اين فقيه گرانسنگ شيعى را درج مى كنيم:

و خواجه امام ابوالفتوح عالم كه مصنف بيست مجلد است از تفسير قرآن و مؤلف كتاب شرح شهاب نبوى كه همه طوايف اسلام به نوشتن و خواندن آن راغبند.(1)

شرح ابوالفتوح بر شهاب الاخبار قاضى قضاعى به فارسى است و به نام روح الأحباب و روح الألباب موسوم است. نسخه اى از اين گوهر نفيس در كتابخانه مركزى دانشگاه تهران به شماره 127 موجود است(2) ولى تاكنون چاپ نشده است.

و از مفسران بعد از متقدمان... و خواجه امام ابوالفتوح الرازى كه بيست مجلد تفسيرقرآن تصنيف اوست كه ائمه وعلما همه طوايف طالب و راغب اند آن را.(3)

شيخ ابوالفتوح رازى از خفتگان حرم شريف عبدالعظيم حسنى است و سوگمندانه با كمال اشتهار نام و آثارش در بين عامه و خاصه، تاريخ وفاتش ضبط نشده است. دانشمند فرزانه مرحوم دكتر سيد جمال الدين محدث ارموى تحقيقات ارزنده اى در تعليقات نقض نموده و تاريخ وفات ابوالفتوح را مبرهن ساخته است. براى مزيد اطلاع و كمال استفادت از تحقيق ايشان به تعليقات نقض مراجعه شود.(4) بر اساس تحقيق ايشان، وفات ابوالفتوح رازى در سال 544ق اتفاق افتاده است.

ص: 299


1- . نقض، ص 41.
2- . اين نسخه به خط نظرعلى در رجب سال 1060ق تحرير شده و مشتمل بر 380 صفحه است. فهرست نسخه هاى خطى كتابخانه دانشگاه تهران، ج 5، ص 1333.
3- . نقض، ص 212.
4- . تعليقات نقض، ج 1، ص 151.
9. ابوالفتح ونكى

9. ابوالفتح ونكى(1)

سيد ابوالفتح نصر بن مهدى ونكى

شرح حال ونكى در انساب سمعانى چنين درج شده است:

الونكى: بفتح الواو و النون و في آخرها الكاف. هذه النسبة إلى ونك و هي إحدى قرى الرّي. اجتزت بها في خروجي إلى القصر الخارج، منها: السيد ابوالفتح نصر بن المهدى بن نصر بن المهدي بن محمد بن علي بن عبداللّه بن عيسى بن أحمد بن عيسى بن علي بن الحسين بن علي بن الحسين بن أبيطالب الحسيني الونكي.

كان علويّاً فاضلاً عالماً متميّزاً، حسن المظهر، زيدي المذهب. سمع الحديث الكثير من... قرأت على دكانة بباب مصلحكان و كان دكّانه مجمع الفضلاء. و كانت ولادته في شعبان سنة ثمان و ستين و اربعمائة بالري.(2)

در نقض نيز درباره ايشان چنين آمده:

و در رى سادات بسيارند از نقيبان و رئيسان كه اين مذهب دارند و مقبول الشهادة و العدالة بوده اند پيش قاضى القضاة الحسن الاسترآبادى (رحمه اللّه عليه) چنان كه سيد امام ابوالفتح ونكى.(3)

10. ابوالفضل عميد معروف به ابن عميد

ابوالفضل محمد بن الحسين بن العميد قمى معروف به ابن عميد. وى و فرزندش ابوالفتح از وزيران ديالمه بودند و صاحب نقض درباره آنها مى نويسد:

... و بعد از آن خواجه بوالفضل عميد معروف و مشهور به فضل واصل سيصد ورده آزاد فرموده در عهد دولت خويش و املاك وى در عراق هنوز به وى

ص: 300


1- . نقض، ص 420؛ تعليقات نقض، ج 2، ص 1127؛ انساب سمعانى، ج 5، ص 616.
2- . انساب سمعانى، ج 5، ص 616.
3- . نقض، ص 420.

منسوب است و او شيعى و معتقد بوده است و بعد از وى پسرش خواجه بلفتح بن أبى الفضل كه وزير عضدالدوله شد و متنبى را در مدح او قصايد است و از آن جمله اين بيتها است:

و من يصحب اسم ابن العميد محمدٍ *** يصر بين أنياب الأساود و الاُسدِ(1)

11. ابو القاسم عبدويه

صاحب بعض مثالب النواصب درباره وى چنين نوشته:

در شهر رى رستم خادم و بلقسم عبدويه و بلقسم شواء و غيرهم كه امير قجقرشان به طاق باجكى برآويخت همه رافضيان شتّام بودند.(2)

و صاحب نقض در رد وى مى گويد:

اما ابوالقاسم عبدويه (رحمة اللّه عليه) اصولى مذهب و شيعى بود. پادشاه وقت او را به سبب فتنه و غوغاى برآويخت و چون او را معلوم شد كه طالويه خاك روب و دگران از حنفى و شفعوى در حقّ وى خوابهاى نيك ديدند و معتمدان طوايف بر ايمان او گواهى دادند پشيمان شد و رخصت داد كه او را در مقابل تربت سيد عبدالعظيم حسنى (رضى اللّه عنه) دفن كردند در داخل مشهد و امير قجقر بفرمود تا بندارى هنار فروش كه قصد بو القاسم عبدويه كرده بود از طاق باجكى درآويختند.(3)

در ديگر مصادر يادى از وى نيامده است.

12. سيد ابو محمد موسوى رازى

12. سيد ابو محمد موسوى رازى(4)

صاحب نقض از صاحب ترجمه در شمار سادات صاحب نام شيعى با اين تعبير ياد

كرده است:

ص: 301


1- . نقض، ص 217.
2- . نقض، ص 118.
3- . همان، 121 - 122.
4- . نقض، ص 211؛ تعليقات نقض، ج 1، ص 519 - 520.

«و السيد ابو محمد الموسوى الرازى يگانه روزگار خويش».(1)

منتجب الدين در الفهرست، نسب سيادت وى را چنين آورده است:

السيد نجيب الدين أبو محمد الحسن بن محمد بن الحسن بن محمد بن الحسن بن علي بن محمد بن علي بن القاسم بن موسى الكاظم بن جعفر الصادق بن محمد الباقر بن علي زين العابدين بن الحسين سيد الشهداء بن علي بن أبيطالب أميرالمؤمنين (سلام اللّه عليهم).

صالح، فقيه، دين مقرى، قرأ على السيد الاجل المرتضى ذي الفخرين المطهر (رفع اللّه درجتهما).(2)

13. ابو نصر هسنجانى

13. ابو نصر هسنجانى(3)

شرف الائمة ابو نصر هسنجانى، شرح حال اين دانشمند در كتابها ذكر نشده ولى در نقض در موارد متعدد اسم وى ذكر شده كه عبارتند از:

چون شرف الائمه بو نصر هِسِنْجانى پرده نفاقِ خواجه از درِ خانه بخواست برداشتن در دولتِ سلطان مسعود (نور اللّه قبره) با حضور اركانِ دين و دولت از وزرا و امرا و سپاه سالاران و خادمان حضرت و ده هزار نفس از عوام و خواص و از هر مذهبى و طايفه اى به حضورِ سلطان او تقرير مى كرد اين مذهب مجبران بامذهب باطنيان برابر است در وجوبِ معرفتِ خدا، فضولى برخاست و گفت: مولانا چه فرق است ميانِ ملحدان و اين جماعت؟ خواجه گرم و بلند گفت: اى خواجه، فرق در دوگانگى باشد و اينجا يگانگى است در يگانگى فرقى نباشد.(4)

ص: 302


1- . نقض، ص 211.
2- . الفهرست، منتجب الدين، ص 41 و 100.
3- . نقض، ص 138 و 139 و 143 و 372 و 449 و 452 و 592؛ تعليقات نقض، ج 2، ص 1098.
4- . نقض، ص 138 - 139.

و درين روزگار آنچه هر سال خواجه امام شرف الائمه أبو نصر الهنسجانى كند در هر عاشورا به حضور امرا و تركان و خواجگان و حضور حنيفيان معروف و همه موافقت نمايند و يارى كنند و اين قصه خود به وجهى گويد كه دگران خود ندانند و نيارند گفتن.(1)

و مفتّنان و اوباش سراىِ خواجه بو نصر هسنجانى به غارت بربخته و در حال خواصِّ سلطان و غلامان امير عباسى غازى برفتند و بسيارى را بگرفتند و سه غوغائى قزوينى را درآويختند.(2)

هسنجانى، به هسنجان منسوب است كه از قراى رى بوده است. سمعانى در انساب گفته:

الهسنجاني بكسر الهاء و السين المهملة و سكون النون و فتح الجيم و في آخرها النون بعد الألف، هذه النسبة إلى قريةٍ من قُرى الري، يقال لها: هسنگان: فعرّبت و قيل لها هسنجان.(3)

14. احمدچه رازى

صاحب نقض وى را از شاعران فارسى گوى ياد كرده(4) ولى در مصادر اطلاعى از احوال و اشعار آنها ذكر نشده است.

15. خواجه اميرك شيعى رازى

15. خواجه اميرك شيعى رازى(5)

صاحب نقض در چند مورد از وى ياد كرده بدين ترتيب:

ص: 303


1- . همان، 372.
2- . نقض، ص 449.
3- . تعليقات نقض، ج 2، ص 1098 به نقل از انساب سمعانى.
4- . نقض، ص 231 و 577.
5- . نقض، ص 3، 35، 364، 222؛ تعليقات نقض، ج 1، ص 12 - 13.

در مقدمه كتاب در توضيح كتاب مثالب النواصب مى گويد:

[مؤلف آن كتاب را] سه نسخت كرده، يكى به خزانه اميرك معروف فرستادى و ديگرى مصنف مى دارد و در خفيه بر عوام الناس مى خواند و نسختى از آن نقل كرده به قزوين.(1)

و مدرسه فقيه على جاسبى به كوى اصفهانيان كه خواجه اميرك فرموده است كه بدان تكلّف مدرسه اى در هيچ طايفه اى نيست.(2)

و از خواجگان و رؤسا كه در عدادِ اعتبار و التفات آيند چون... خواجه اميرك شيعى رازى.(3)

در ديگر مصادر يادى از وى نشده است.

16. فقيه بُلمعالى امامتى رازى

از عالمان بلند مرتبه شيعى است كه صاحب نقض وى را در شمار شمس الاسلام حسكا و بو طالب بابويه و قبل از نام آنها ذكر نموده است.

عبارت صاحب نقض چنين است:

... و چون حال بدين انجاميد شيعت اين حال رفع كردند بر خواجه على عالم و فقيه بلمعالى امامتى و شمس الاسلام حسكا... .(4)

17. بندار رازى

17. بندار رازى(5)

از شاعران شيعى است كه يادش دو بار در نقض آمده و غير از آن اطلاعى از وى در دست نداريم.

ص: 304


1- . نقض، ص 3.
2- . همان، ص 35.
3- . همان، ص 222.
4- . نقض، ص 405 و 444.
5- . براى شرح حال وى ر.ك: دانشنامه جهان اسلام مدخل: «بندار رازى».

صاحب نقض مى نويسد:

و استاد ابو منصور و برادرش ابو سعد وزيران محترم بودند از آبه... و بندار رازى را در مدح اين دو وزير بيست و هفت قصيده غرّاست و اين ابياتِ مسمى وراست كه در حق ايشان گويد:

جليل مملكت داراى گيتى *** ابو منصور آن درياى مفخر

هم زاى دولت و همشيره عزّ *** هم نام مصطفى هم دين حيدر

بفرّ دولتِ استاد بو سعد *** بماناد اين چنين دولت معمر

همايون دو برادر چونكه دو شير *** دو خورشيد كرم دو بحر اخضر(1)

و از متملّكان و رؤسا و سادات رى و قزوين... و سيد حمزه شعرانى كه بندار رازى را در مدحِ ايشان قصايد است كه چون بخوانند بدانند.(2)

18. امام بو جعفر گيل

صاحب نقض درباره وى آورده:

و در رى سادات بسيارند از نقيبان و رئيسان كه اين مذهب دارند. چنان كه خواجه امام بو جعفر گيل كه بر بلاى همه اصحاب بو حنيفه نشيند در حضرت مجلس حكم و مُعدل و مزكى باشد، با اين همه در بانگ نماز و قامت خير العمل زنند و والى و قاضى و پادشاه دانند و علما را معلوم باشد و نه نقصانِ عدالتشان كند و نه كس را زهره باشد در ايشان طعنى زند.(3)

درست نشده است.

19. تاج الدين كيسكى

وى فرزند سيد محمد كيسكى است و شرح حالش در ضمن شرح حال وى ذكر گرديد.

ص: 305


1- . نقض، ص 219.
2- . همان، ص 225.
3- . نقض، ص 421.
20. حسام الدين اتابك اينانج بيگ سنقر صاحب رى (مقتول در 564ق)

وى مدتى فرمانروايى رى (از سال 548 تا 564ق) را در دست داشته و صاحب نقض

داستان بدرقه حاجيان خراسان را از رى تا بسطام هنگام بازگشت از حج ذكر كرده كه چون وى بازگشت دزدان بر قافله زده و متجاوز از چهارصد و اندى حاجى را كشتند. عبارت صاحب نقض چنين است:

تا در شهور سنه ثلاث و خمسين و خمسمائة قافله اى كه از سفر حجاز بازگشت با عدّت و آلت و برگ و ساز همه حنيفيان نيكو اعتقاد و سنيان عدلى نه جبرى اند هزار مرد از ماوراء النهر و غزنين و بلخ و بخارا و خوارزم و بلاد آن ديار با بدرقه امير غازى اينانج اتابك مى رفتند تا به بسطام، چون بدرقه بازگشت ملحدان از مهريان شبيخون آوردند و چهارصد هزار دينار صامت و ناطق ببردند و چهارصد و هشتاد واند مسلمان حاجى و غير حاجى را شهيد كردند.(1)

21. ابو منصور حفده طوسى نيشابورى (م 571 ق)

21. ابو منصور حفده طوسى نيشابورى (م 571 ق)(2)

ابو منصور محمد بن اسعد بن محمد بن حسين بن قاسم عطارى طوسى متوفاى 571 و مدفون در چرنداب تبريز.

وى مدتى در رى بوده كه مصادف با ايام عاشورا و عزادارى شيعيان بوده و صاحب نقض، كلمات وى را در تفضيل امام حسين عليه السلام بر عثمان چنين نقل كرده است:

و خواجه امام بو منصور حفده كه در اصحاب شافعى معتبر و متقدّم است به وقت حضور او به رى ديدند كه روز عاشورا اين قصه بر چه

ص: 306


1- . نقض، ص 345.
2- . نقض، ص 372 و 592؛ تعليقات نقض، ج 2، ص 1098 - 1100.

طريق گفت و حسين را بر عثمان درجه و تفضيل نهاد و معاويه را باغى خواند در جامعِ سرهنگ.(1)

شرح حال وى در وفيات الاعيان(2) و روضات الجنان(3)، مسطور است و خاقانى شروانى قصيده اى در رثاى وى سروده است با اين عنوان:

«در مرثيه شيخ الاسلام عمدة الدين محمد بن اسعد طوسى نيشابورى».(4)

22. شمس الاسلام حسكا بابويه

22. شمس الاسلام حسكا بابويه(5)

شمس الاسلام حسن بن حسين بن بابويه قمى معروف به حسكا ساكن رى.

وى جدّ منتجب الدين صاحب فهرست است كه درآنجا وى را چنين ترجمه كرده است:

الشيخ الامام الجدّ شمس الاسلام الحسن بن الحسين بن بابويه القمى نزيل الرى المدعو حسكا.

فقيه، ثقة، وجه، قرأ على شيخنا الموفق أبي جعفر (قدس اللّه روحه) جميع تصانيفه بالغري (على ساكنه السلام) و قرأ على الشيخين سلار بن عبد العزيز و ابن براج جميع تصانيفه و له تصانيف فى الفقه منها كتاب العبادات و كتاب الاعمال الصالحة و كتاب سيد الانبياء و الائمه عليهم السلام ، أخبرنا

بها الوالد عنه (رحمهم اللّه).(6)

صاحب نقض در موارد متعدد از شمس الدين حسكا رازى ياد كرده كه مطالب قابل توجه آن چنين است:

ص: 307


1- . نقض، ص 372.
2- . وفيات الاعيان، ابن خلكان.
3- . روضات الجنان، حافظ حسين كربلائى تبريزى، ج 1، ص 285 - 290.
4- . ديوان خاقانى، تصحيح على عبد الرسولى، ص 303 - 308.
5- . نقض، ص 34 و 41 و 142 و 144 و 210 و 299 و 300 و 364 و 405 و 444 و 605؛ تعليقات نقض، ج 1، ص 146؛ امل الامل، ص 467؛ روضات الجنات، ص 557؛ تنقيح المقال، ج 1، ص 273؛ مستدرك الوسائل، ج 3، ص 466.
6- . الفهرست، منتجب الدين، ص 46 - 47.

ودرآنجا (رى) مدرسه شمس الاسلام حسكا بابويه كه پيراين طايفه بودكه نزديك سراى ايالت است و در آنجا نماز به جماعت و قرائتِ قرآن و تعليم قرآن كودكان را و مجلس وعظ و طريقِ فتوى و تقوى ظاهر و معين بوده است و هست.(1)

و علم و امانت و زهد و ورع شمس الاسلام حسكا بابويه همه طوايف اسلام را معلوم است.(2)

صاحب مثالب النواصب در نسبت دروغى به حسكا بابويه چنين نوشته:

حسكاى بابويه گفت: من هيچ شب نخسبم تا صد بار لعنت به معاذ جبل نكنم و معاذ جبل (رضى اللّه عنه) امين و كاردار رسول بود بر اعمال يمن و تعليم شرعيات و رسول عليه السلام در حق گفته بود: أعلمكم بالحلال و الحرام معاذ بن جبل، نمى شايد كه يك شب بر پير دانشمند رافضى بازگردد تا او را چند بار لعنت بنكند فكيف بر آنها كه خلافت و امامت كردند.

و صاحب نقض در جواب افتراى وى چنين مى نويسد:

اما جواب اين كلمات همان است كه در مواضع گفته آمد كه دروغ و بهتان است و وزر و وبال به گردنِ آن كس كه گويد و روا دارد دروغى بر پيرى زاهد عالم مقدم نهادن كه سيرت و طريقت شمس الاسلام حسكا (رحمة اللّه عليه) همه علماى فريقين را معلوم باشد كه عفت نفس و كوتاه زبانى و پاك نفسى.(3)

23. حسن استرآبادى

23. حسن استرآبادى (قاضى رى)(4)

قاضى القضات عماد الدين ابو محمد حسن استرآبادى (متولد 455ق در استرآباد و متوفاى 541ق در رى).

ص: 308


1- . نقض، ص 34 - 35.
2- . همان، ص 144.
3- . همان، ص 299 - 300.
4- . نقض، ص 53 و 115 و 143 و 190 و 295 و 399 و 400 و 420 و 422 و 449 و 558 و 584 و 585 و 606؛ تعليقات نقض، ج 1، ص 398 - 412.

وى از دانشمندان بزرگ و قاضيان مشهور رى بوده و در مذهب حنفى سلوك مى كرده، ولى با دانشمندان شيعه مراودات نيكو داشته به طورى كه دانشمندان شيعه كتاب غرر و درر سيد مرتضى را از طريق وى روايت مى كنند و همين امر موجب شده كه دانشمندان شيعه را به حسن سلوك بستايند چنان كه شاعر شيعى قوامى رازى، قصيده اى در مدح وى سروده كه بيش از صد بيت است.

چند بيت از اين قصيده كه دلالت بر عظمت صاحب ترجمه دارد چنين است:

اى قوامى چون معانى شد عماد لفظ تو *** جهد آن كن تا به نزديك عماد الدين برى

آن عمادالدين حق اقضى القضاة شرق وغرب *** كش رسد بر مهتران دين و دولت مهترى

پادشاه شرع و ملت خواجه درگاه و دين *** كاسمان را نيست در پهلوى پهناورى

از فصاحتهاى پندارى كه در تذكير تو *** جبرئيلت مقرئى كردست و عرشت منبرى(1)

صاحب نقض در چندين مورد از وى ياد نموده كه نشانِ عظمت وى و مقبوليش در نزد عامه و خاصه دارد. براى نمونه چند مورد آن چنين است:

و من در شهور سنه ثلاث و ثلاثين و خمسمائة كتابى مفرد ساخته ام در تنزيه عايشه در دولت امير غازى عباس (رحمة اللّه عليه) به اشارت رئيس و مقتداى سادات و شيعه سيد سعيد فخرالدين بن شمس الدين الحسينى (قدس اللّه روحهما) و قاضى القضاة سعيد عماد الدين الحسن استرآبادى (نور اللّه قبره) به استقصا خوانده و بر پشت آن فصلى غرا نوشته به استحسان تمام و نسخه اصل آن به خزانه اميرعباس بردند و ديگر نسختها دارند... .(2)

«قاضييى چون حسن استرآبادى كه در مشرق و مغرب مانند نداشت».(3)

و در اين ديار بزرگترين مفتى در اصحاب بو حنيفه در عراق قهستان قاضى

ص: 309


1- . ديوان قوامى رازى، ص 81 - 86.
2- . نقض، ص 115.
3- . همان، ص 422.

عماد الدين حسن استرآبادى بود هميشه اين سنت نگاه داشتى و در جامع مسلمانان كه خطبه و نماز كردى باز نكردى و اقتدا بدو خطا نباشد و او را بى علم نپندارم كه هفتاد سال بر عملى متواتر مداومت بنمايد... .(1)

«و پوشيده نيست كه عماد الدين حسن سادات و شيعت را چگونه مكرم و محترم داشتى».(2)

سيد اجل مرتضى در كتاب غرر نام هر يك برده است و شرح داده و علماى اصحاب ما آن كتاب را از امام سعيد عماد الدين حسن استرآبادى (نور اللّه قبره) سماع كرده اند كه او را از پسر قدامه سماع بود و پسر قدامه را از سيد علم الهدى.(3)

پس از قاضى حسن استرآبادى فرزندش بر جايگاه وى قرار گرفته و قضاوت رى را عهده دار شده است.

همچنان كه صاحب نقض تصريح نموده وى حنفى مذهب بوده ولى با توجه به روايت عالمان شيعى از وى، عده اى از دانشمندان شيعى وى را شيعه قلمداد نموده اند.(4)

شرح حال وى در كتابهاى شيعه و حنفيه مندرج است.(5)

24. ابو تراب بن حسن درويستى

24. ابو تراب بن حسن درويستى(6)

در ضمن شرح حال پدرش (حسن درويستى) ذكر شده است.

ص: 310


1- . همان، ص 558.
2- . همان، ص 585.
3- . همان، ص 190.
4- . طبقات اعلام الشيعه النابس، ص 65 - 66؛ مستدرك الوسائل، ج 3، ص 492.
5- . براى تفصيل حالات وى به تعليقات نقض، ج 1، ص 398 - 412 و ديوان قوامى رازى، ص 243 - 247 مراجعه شود.
6- . نقض، ص 142 و 145 و 444.
25. خواجه حسن دوريستى

25. خواجه حسن دوريستى(1)

حسن بن جعفربن محمددوريستى رازى،در نقض چندين مورداز وى يادشده بدين عبارت:

و خواجه حسن پسر شيخ جعفر دوريستى مشهور در فنون علم و مصنّف كتب و راوى اخبار بسيار و از بزرگان اين طايفه و علماى بزرگ، در هر دو هفته نظام الملك از رى به دوريست رفتى و از خواجه جعفر سماعِ اخبار كردى و بازگشتى از غايت فضل و بزرگىِ او، و اين خاندانى است به علم و عفت و امانت مذكور، خلفاً عن سلف.

و اين خواجه حسن كه پدر بو تراب است با نظام الملك حقّ خدمت و صحبت و الفت داشته و در حقّ او مدح گفته و از آن يكى كه تخلّص كرده به مدح خواجه نظام الملك (رحمة اللّه عليه) و آن اين است... .(2)

پس از آن نه بيت از آن قصيده را نقل كرده است.

و خواجه حسن بن جعفر الدوريستى عالم و شاعر بوده است و او را در مناقب و مراثى قصايد بسيار است كه به شرح همه نتوان رسيد و بهرى بيان كرده شد و اين قطعه لطيفه در حق رضا عليه السلام او راست:

يا معشر الزوار طاب مزاركم *** حيّوا بطوس معالماً و رسوما

و اذا رأيتم قبر مولانا الرضا *** صلّوا عليه و سلّموا تسليما(3)

و خواجه الحسن بن جعفر اين معنى را از قول صادق عليه السلام به نظم آورده است بر اين وجه:

بغض الوصى علامة معروفة *** كُتِبَتْ على جَبَهات أولاد الزنا

من لم يوال من الانام وليّه *** سيّان عنداللّه صلّى ام زنا(4)

ص: 311


1- . نقض، ص 145 و 231 و 241؛ تعليقات نقض، ج 1، ص 132 و ج 2، ص 981؛ الفهرست، منتجب الدين، ص 189 - 191.
2- . نقض، ص 145 - 146.
3- . همان، ص 231.
4- . همان، ص 241.

وى را فرزندى بود به نام ابو تراب دوريستى كه در نقض در چند مورد از وى ياد شده است.(1)

دوريست در لغت نامه دهخدا، چنين معرفى شده:

دوريست قريه اى از قراى رى، ظاهراً همان درشت يا ترشت يا طرشت تهران است. قريه درشت يا ترشت فعلى كه در غرب تهران واقع است و عده كثير فقيه و عالم از آن قريه برخاسته اند.(2)

26. اوحد الدين حسين بن ابى الحسين بن ابى الفضل قزوينى

26. اوحد الدين حسين بن ابى الحسين بن ابى الفضل قزوينى(3)

وى برادر مهتر صاحب نقض بوده و منتجب الدين در الفهرست از وى چنين ياد كرده است:

الشيخ الامام اوحد الدين الحسين بن ابى الحسين بن ابى الفضل القزوينى فقيه صالح ثقة واعظ.(4)

وى را سه پسر بوده كه در كتاب مذكور چنين ياد شده اند:

المشايخ قطب الدين محمد و جلال الدين محمود و جمال الدين مسعود أولاد الشيخ الإمام أوحد الدين الحسين بن أبي الحسين ابن أبي الفضل القزويني، كلّهم فقهاء صلحاء.(5)

صاحب نقض در چند مورد از اين برادرش ياد كرده بدين عبارت:

... و پيش برادر مهترم اوحد الدين الحسين كه مفتى و پير طايفه است (مدّ اللّه عمره و أنفاسه) فرستاد. او نيز مطالعه نسخه تمام كرد و از من پوشيده داشتند از خوفِ آن كه مباد من در جواب كتاب و نقض آن تعجيلى بكنم.(6)

ص: 312


1- . نقض، ص 142 و 145 و 444.
2- . لغت نامه دهخدا، ماده «دوريست».
3- . نقض، ص 3 و 211 و 495؛ تعليقات نقض، ج 1، ص 515.
4- . الفهرست، منتجب الدين، ص 54.
5- . همان، ص 124.
6- . نقض، ص 3.

«حدّثنا الأخ الإمام أوحد الدين أبو عبداللّه الحسين بن أبي الحسين بن أبي الفضل القزوينى سماعاً و قراءةً...».(1)

27. سيد زكى نقيب رى

27. سيد زكى نقيب رى(2)

خاندان سيد زكى از سادات اهل علم و بلند مرتبه بودند و كسانى از اين خاندان سمت نقابت را در رى و قم و ديگر شهرها عهده دار بوده اند. از اين خاندان اين افراد در رى

سمت نقابت عهده دار بوده اند:

1. ابو الحسن على الزكى بن أبى الفضل محمد الشريف.

2. عز الدين يحيى بن أبى الفضل محمد بن على بن محمد بن السيد المطهر ذى الفخرين على الزكى.

3. مرتضى كبير شرف الدين محمد بن على المرتضى.

28. شمس رازى

صاحب نقض مى نويسد:

اما سعد الملك رازى (رحمة اللّه عليه) شيعى امامتى اصولى بود و چون سلطان... وى را برآويخت و بر آن پشيمان شد و سه روز بار نداد. روز چهارم كه بر تخت بنشست شمس رازى شاعر در حضرت شد و به استاد و به آوازى بلند اين قطعه بر سلطان خواند:

ترا سعد و بو سعد بودند يار *** چو تاج از برِ سر درآويختى

درآويخت بايست بدان هر دوان *** تو آن هر دوان را برآويختى

سلطان بگريست و شاعر را سيم و خلعت فرمود.(3)

ص: 313


1- . همان، ص 495.
2- . نقض، ص 224؛ تعليقات نقض، ج 2، ص 809 - 825؛ ديوان قوامى؛ تعليقات، ص 193 - 237.
3- . نقض، ص 119.
29. شهاب مشاط

29. شهاب مشاط(1)

يكى ديگر از عالمان خاندان بنى مشاط كه در نقض نام وى آمده، از اين عالم - كه مذهب عامه دارد - جز آنچه در كتاب نفض ياد شده مطلب ديگرى در كتابها ذكر نشده است، عبارت صاحب نقض در مورد وى چنين است:

و اگر خواجه به مجلس حنيفيان و شيعيان نرفته باشد آخر به مجلس شهاب مشاط رفته باشد كه او هر سال كه ماه محرم درآيد ابتدا كند به مقتل عثمان و على و روز عاشورا به مقتل حسين على آورد تا سال پيراى به حضور خاتونانِ اميران و خاتون امير أجل اين قصه به وجهى گفت كه بسى مردم جامه ها چاك كردند و خاك پاشيدند و عالم سر برهنه شد و زارى ها كردند كه حاضران مى گفتند: زيادت از آن بود كه به زعفران جاى كنند شيعت.(2)

30. شهاب الدين محمد كيسكى

وى سبط سيد محمد كيسكى است كه شرح حالش در ذيل شرح حال وى ذكر گرديد.

31. صاحب بن عبّاد

31. صاحب بن عبّاد(3)

وزير معروف ديالمه كه مدت هيجده سال سمت وزارت را عهده دار بود و مقرر حكومتش در رى بود. شرح حال وى طولانى و در اغلب مصادر زندگى نامه ها ضبط شده است. آنچه صاحب نقض درباره وى - كه از شيعيان معتقد بوده - ذكر كرده چنين است:

و در عجم دستاربندى به فضل و عدل از صاحب كافى بزرگتر نبوده است. ابوالقاسم ابن العباد بن العباس كه هنوز وزرا را به حرمت او صاحب نويسند و توقيعات و خطوط و رسوم او هنوز مقتداى اصحاب دولت است و كتب خانه صاحبى بروده(4) او نصب فرموده است در تشيع به صفتى بوده

ص: 314


1- . نقض، ص 372؛ تعليقات نقض، ج 2، ص 1103.
2- . نقض، ص 372.
3- . نقض، ص 18 و 217 و 316 - 600.
4- . روده محله اى در رى بوده است.

است كه كتابى مفرد تصنيف اوست در امامت دوازده معصوم و ابيات و اشعار او كه دلالت بر مذهب او بسى است و يك بيت از او اين است كه:

إنّ علي بن أبي طالب *** امامنا فى سورة المائدة

فقل لمن لامك فى حبّه *** خانتك في مولدك الوالدة(1)

صاحب بن عباد كتابخانه مفصلى در رى داشته كه قريب دويست و هفده هزار جلد كتاب در آن نگهدارى مى شده است.(2)

صاحب نقض دو بيت شعر نقل كرده با عبارت «چنانكه شاعر رازيان گفته» و آن دو بيت چنين است:

لعمرك ما الانسان الا بدينه *** فلا تدع التقوى اتكالاً على الحسب

لقد رفع الاسلام سلمان فارسٍ *** و قد وضع الشرك الشريف أبا لهب(3)

مرحوم محدث ارموى احتمال داده كه منظور از «شاعر رازيان» همان صاحب بن عباد بوده به دليل آنكه اين دو بيت در ديگر مصادر از اشعار وى ذكر شده است. و سنايى نيز در معنى آن به پارسى چنين سروده:

بو لهب از زمين يثرب بود *** ليك قد قامت الصلا نشنود

بود سلمان خود از ديار عجم *** بر در دين همى فشرد قدم(4)

32. شيخ صدوق

32. شيخ صدوق(5)

ابو جعفر محمد بن على بن بابويه قمى، معروف به شيخ صدوق و ساكن و مدفون در

ص: 315


1- . نقض، ص 217.
2- . براى توضيح بيشتر درباره اين كتابخانه به تعليقات نقض، ج 1، ص 50 - 55 مراجعه شود.
3- . نقض، ص 45.
4- . همان.
5- . نقض، ص 23 و 24 و 29 و 40 و 184 و 191 و 209 و 257 و 364 و 444 و 531 و 534 و 593 و 595 و 597 و 601؛ تعليقات نقض، ج 1، ص 502.

رى. شرح حال وى در اغلب كتابهاى رجال و شرح حال درج شده، در اينجا عباراتى را كه صاحب نقض درباره وى آورده درج مى كنيم:

ابو جعفر بابويه فقيهى است مقدّم.(1)

و فضل و بزرگى شيخ كبير بو جعفر بابويه (رحمة اللّه عليه) را خود چگونه انكار توان كرد از تصانيف و وعظ و درس و از رى تا بلاد تركستان و ايلاق اثر علم و فضل ايشان در جهان ظاهرست.(2)

و بو جعفر بابويه شخصى بزرگوار و استاد همه اصحاب.(3).

و ابو جعفر الكبير البابويى مصنف سيصد مجلد از اصول و فروع.(4)

33. قاضى القضات ظهير الدين

33. قاضى القضات ظهير الدين(5)

در نقض در چهار مورد نام وى آمده ولى معين نيست مقصود از اين عنوان كيست عبارت نقض چنين است:

و در عهد سيد شمس الدين رئيس شيعت كه در همه محافل و مجامع سال هاى دراز از اصحاب بو حنيفه و شافعى كس بر بالاى او ننشست و نتوانست نشستن كه عماد الدين كبير خود منزوى بود و قاضى القضاة ظهير الدين به دگر جانب نشستى.(6)

و در رى سادات بسيارند كه اين مذهب دارند و مقبول الشهادة و العدالة بوده اند پيش قاضى القضاة الحسن الاسترآبادى (رحمة اللّه عليه) چنان كه سيد امام ابو الفتح ونكى و در پيش قاضى ظهير الدين.(7)

و چون ظهير الدين كه مفتى مسلمانان است بارى اين مداهنه نكردى.(8)

ص: 316


1- . نقض، ص 29.
2- . همان، ص 40.
3- . همان، ص 191.
4- . همان، ص 209.
5- . نقض، ص 400 و 420 و 422 و 451.
6- . نقض، ص 400.
7- . نقض، ص 420.
8- . همان، ص 422.

گويا اين شخص - چنان كه مرحوم مرحوم محدث ارموى احتمال داده اند - همان فرزند قاضى القضات عماد الدين حسن استرآبادى است كه پيش از اين ياد شد.

34. اميرعباس صاحب رى (مقتول در 541 ق)

34. اميرعباس صاحب رى (مقتول در 541 ق)(1)

اميرعباس والى رى و شيعى مذهب از امراى بسيار متديّن و عادل و باكفايت بوده و به شهامت و جلادت و عظمت و مروت شهرت داشته است. در نقض در موارد متعدد يادى از وى شده كه يك مورد آن چنين است:

و من در شهور سنه ثلاث و ثلاثين و خمسمائه كتابى مفرد ساخته ام در تنزيه عايشه در دولت امير غازى عباس (رحمة اللّه عليه) و نسخه اصل به خزانه امير عباس بردند.(2)

35. عبد الجبار مفيد رازى

35. عبد الجبار مفيد رازى(3)

المفيد عز العلماء ابو الوفاء عبد الجبار بن عبيداللّه بن على رازى، از دانشمندان بزرگ شيعى در سده پنجم و ششم هجرى بوده و مدرسه اى در رى ساخته كه مجمع ارباب علم و دانش بوده است.

در نقض ياد وى و مدرسه اش آمده، بدين عبارتها:

و مدرسه خواجه عبد الجبار مفيد كه چهار مرد فقيه و متكلم در آن مدرسه درس شريعت آموختند و اين ساعت معروف و مشهور است به درس علوم و نماز به جماعت و ختم قرآن و نزول اهل صلاح و فقهاء.(4)

و المفيد عبد الجبار الرازى كه چهارصد شاگرد بزرگ داشت.(5)

ص: 317


1- . نقض، ص 41 و 115 و 130 و 142 و 143 و 202 و 295 و 421 و 449 و 451؛ تعليقات نقض، ج 2، ص 1138 - 1142.
2- . نقض، ص 115.
3- . نقض، ص 35 و 40 و 210 و 288 و 289 و 364 و 444؛ تعليقات نقض، ج 1، ص 95.
4- . نقض، ص 35.
5- . همان، ص 210.
36. عبد الجليل رازى

36. عبد الجليل رازى(1)

ابو سعيد عبد الجليل بن عيسى بن عبد الوهاب الرازى، منتجب الدين در فهرست از وى چنين ياد كرده است:

الشيخ العالم أبو سعيد عبد الجليل بن عيسى بن عبد الوهاب الرازي، متكلم، فقيه متبحّر، أستاذ الائمة في عصره، و له مقامات و مناظرات مع المخالفين مشهورة و له تصانيف أُصوليه.(2)

اما اينكه صاحب ترجمه غير از رشيد الدين عبد الجليل بن مسعود رازى است، مطالب منتجب الدين در الفهرست و صاحب نقض دليل كافى و متقنى است؛ زيرا منتجب الدين بعد از ذكر ترجمه رشيد الدين عبد الجليل بن مسعود، شرح حال صاحب ترجمه را آورده است كه دليل بر آن است كه آنها دو نفرند و صاحب نقض در دو مورد كه از صاحب ترجمه ياد كرده، از رشيد الدين نيز ياد كرده كه عبارت وى چنين است:

«و فقيه عبد الجليل و خواجه امام رشيد محقق».(3)

«و الفقيه عبد الجليل بن عيسى العالم و الإمام الرشيد عبد الجليل بن مسعود المتكلّم...».(4)

37. خواجه امام رشيد الدين عبد الجليل رازى

37. خواجه امام رشيد الدين عبد الجليل رازى(5)

رشيد الدين ابو سعيد عبد الجليل بن أبى الفتح مسعود بن عيسى رازى، از متكلمان

ص: 318


1- . نقض، ص 400 و 211؛ تعليقات نقض، ج 1، ص 144.
2- . الفهرست، منتجب الدين، ص 77.
3- . نقض، ص 211.
4- . همان، ص 40.
5- . نقض، ص 36 و 40 و 68 و 211 و 253 - 255 و 433 و 471 و 577؛ تعليقات نقض، ج 1، ص 144.

بزرگ شيعى در سده ششم هجرى است. صاحب نقض در چند مورد از وى به بزرگى ياد كرده و به مطالب وى در كتابهايش استناد نموده است كه عبارتند از:

و خواجه امام رشيد الدين رازى كه استادِ اهل زمانه خود بود در علمِ اصول.(1)

اما جواب آنچه گفته است كه: «شريعت را ظاهرى و باطنى هست» اين مذهب باطنيان و صباحيان است نه مذهب مسلمانان و ايشان را از اينجا باطنى گويند و بيان اين مسئله و دگر مسائل كه ردّ است بر ملاحده و بواطنه و دهريه و غلات و غير ايشان از اصناف مبطلان خواجه امام سعيد رشيد رازى (قدس اللّه روحه) در كتاب فصول بيان كرده است به وجهى روشن بر بايد گرفتن و بر خواندن تا اين شبهت زايل شود.(2)

و منتجب الدين در الفهرست در شرح حال وى مى نويسد:

الشيخ المحقق رشيد الدين أبو سعيد عبد الجليل بن أبي الفتح مسعود بن عيسى المتكلّم الرازي أُستاد علماء العراق في الأُصولين، مناظر ماهر حاذق له تصانيف؛ منها نقض التصفّح لأبي الحسن البصري، الفصول في الأُصول على مذهب آل الرسول، جوابات على بن القاسم الاسترآبادي المعروف ببلقمران، جوابات الشيخ مسعود الصوابي، مسالة فى المعجز، مسألة فى الاعتقاد، مسألة فى نفى الرؤية، شاهدته و قرأت بعضها عليه.(3)

و الامام الرشيد عبد الجليل بن مسعود المتكلم كه عديم النظير بود در عهد خويش

و شاگردان وى از سادات و علما همه عالم و متبحر كه به ذكر كتاب بيفزايد.(4)

رشيد الدين رازى مدرسه اى در رى داير نموده كه در نقض از آن چنين ياد شده:

و مدرسه خواجه امام رشيد رازى به دروازه جاروب بندان كه زيادتر از

ص: 319


1- . نقض، ص 68.
2- . همان، ص 433.
3- . الفهرست، منتجب الدين، ص 77 و 245 - 247.
4- . نقض، ص 211.

دويست دانشمند در وى درس اصول دين و اصول الفقه و علم شريعت خواندند كه علامه روزگار خويش بودند... و هنوز مَعمور و مسكون و در آنجا درسِ علم مى رود و هر روز ختم قرآن و منزل مصلحان و فقهاست و كتبخانه دارد و به همه انواع مزيّن است.(1)

شايان ذكر است كه صاحب ترجمه غير از ابو سعيد عبد الجليل بن عيسى بن عبد الوهاب الرازى است كه شرح حالش بعد از اين خواهد آمد.

38. عبد الجليل قزوينى رازى (صاحب نقض)

نصير الدين عبد الجليل بن ابى الحسين ابن الفضل قزوينى رازى، مؤلف كتاب نقض،

منتجب الدين از وى چنين ياد كرده:

الشيخ الواعظ نصير الدين عبد الجليل بن ابى الحسين ابن أبي الفضل القزويني، عالم، فصيح، ديّن، له كتاب بعض مثالب النواصب فى نقض بعض فضايح الروافض، كتاب البراهين فى إمامة أميرالمؤمنين، كتاب السؤالات و الجوابات سبع مجلّدات، كتاب مفتاح التذكير، كتاب تنزيه عايشه.(2)

رافعى در التدوين في ذكر اخبار قزوين، درباره وى چنين مى گويد:

عبد الجليل بن ابى الحسين بن ابى الفضل ابو الرشيد القزوينى يعرف بالنصير، واعظ اصولى له كلام عذب فى الوعظ و مصنفات فى الاصول، توطن الرى و كان من الشيعة.(3)

صاحب نقض در چند مورد از خود و آثارش ياد كرده كه به دليل اهميت آنها در روشن شدن حيات علمى وى عين عبارتش درج مى شود:

ص: 320


1- . همان، ص 36.
2- . الفهرست، منتجب الدين، ص 87 و تعليقات آن از محدث ارموى، ص 255 - 285.
3- . تعليقات الفهرست، منتجب الدين، از محدث ارموى به نقل از التدوين فى ذكر اخبار قزوين.

مرا در شهور سنه خمسين و خمسمائة به روز آدينه بعد از نماز به مدرسه بزرگ خود نوبت مجلس بود و در آن به مذاهب اباحتيان طعن مى رفت.(1)

روزى كه مرا به سراى سيد فخر الدين رحمة اللّه نوبت مجلس بود... ما مجلس به آخر آورديم.(2)

و من در كتاب مفتاح الراحات فى فنون الحكايات شرح ايمان عمر به نوعى لطيف بيان كرده ام و بعضى از معروفان فريقين آن را نسخه كرده اند و ديده و خوانده.(3)

و اعتقاد شيعه در حق زهّاد و عباد و مفسّران چنين به غايت نيكو باشد و چون مفصّل خواهد بداند كتاب مفتاح الراحات كه ما جمع كرده ايم در فنون حكايات بر بايد گرفتن و مطالعه كردن.(4)

و من در شهور سنه ثلاث و ثلاثين و خمس مائة كتابى مفرد ساخته ام در تنزيه عايشه در دولت امير غازى عباس (رحمة اللّه عليه) به اشاره رئيس و مقتداى سادات و شيعه سيد سعيد فخر الدين بن شمس الدين الحسينى (قدس اللّه ارواحهما) و قاضى القضاة سعيد عماد الدين حسن استرآبادى (نور اللّه قبره) به استقصاء برخوانده اند و بر پشت آن فصلى مشبع نوشته اند و نسخه اصل به خزانه امير غازى عباس (رحمة اللّه عليه) بردند و نسختهاى ديگر دارند.(5)

حدثنا الأخ الإمام أوحد الدين أبو عبداللّه الحسين بن أبي الفضل القزويني سماعاً و قرأةً.(6)

أخبرنا الأمير الإمام أبو منصور المظفر العبادي.(7)

و عددِ اسامى همه خلفا و القابِ ايشان ما در كتاب البراهين فى امامة أميرالمؤمنين بيان كرده ايم در تاريخ سنه سبع و ثلاثين و خمسمائة.(8)

ص: 321


1- . نقض، ص 102.
2- . همان، ص 488.
3- . نقض، ص 177.
4- . همان، ص 239.
5- . همان، ص 115.
6- . همان، ص 495.
7- . همان، ص 522.
8- . نقض، ص 376.

... و ما در كتاب البراهين فى امامة أميرالمؤمنين بيان آيت و وجه خبر و دلالت بر امامت به سمع گفته ايم در اين كتاب احتمال نكند.(1)

بار خدايا توفيق رفيق گردان و از عصمت خود ما را بهره ده تا آن گوئيم و كنيم و نويسيم كه به قيامت بر ما ملامت نباشد و به دنيا ما را غرامت نباشد كه طاقت آن نداريم انك انت الهادى الحافظ المعين.(2)

39. مفيد عبد الرحمن بن احمد نيشابورى رازى

39. مفيد عبد الرحمن بن احمد نيشابورى رازى(3)

وى از فقهاى شيعى مقيم رى بود و صاحب نقض در موارد متعدد از وى يا كرده و در موردى مى گويد:

و خواجه فقيه عبدالرحمن نيشابورى كه به كتب و قول و قلم و تصانيف او التفات بسيار است طوايف اسلام را.(4)

منتجب الدين در الفهرست از وى چنين ياد كرده:

الشيخ المفيد أبو محمد عبد الرحمن بن أحمد بن الحسين نيشابوري الخزاعي، شيخ الأصحاب بالري، حافظ، واعظ، ثقة، سافر في البلاد شرقاً و غرباً و سمع الاحاديث عن المخالف و المؤالف، و له تصانيف... .(5)

40. خواجه عبد الرحمن رازى

صاحب نقض در ذكر نام بزرگان شيعه از وى ياد كرده بدين عبارت:

و از خواجگان و رؤسا كه در عداد اعتبار و التفات آيند چون... خواجه عبد الرحمن رازى وزير بدان بزرگى.(6)

ص: 322


1- . همان، ص 641.
2- . همان، ص 422.
3- . نقض، ص 40 و 144 و 210 و 295؛ تعليقات نقض، ج 1، ص 141.
4- . نقض، ص 144.
5- . الفهرست، منتجب الدين، ص 75.
6- . نقض، ص 223.
41. عبدالعظيم حسنى

41. عبدالعظيم حسنى(1)

سيد عبدالعظيم حسنى، صاحب بارگاه مشهور در رى كه اين مقالت به مناسبت بزرگداشت ياد و نام آن بزرگوار تنظيم گرديده و در ديگر مقالات اين كنگره عظيم الشأن شرح حالات و كرامات وى ذكر شده و نيازى به تكرار ندارد.

صاحب نقض در چند مورد از وى ياد نموده كه عباراتش چنين است:

اما ابوالقاسم عبدويه (رحمة اللّه عليه)... او را در مقابل تربت سيد عبدالعظيم الحسنى (رضى اللّه عنه) دفن كردند در داخل مشهد.(2)

و السيد ابو عبداللّه الزاهد الحسنى كه در جنب عبدالعظيم مدفون است.(3)

اهل رى به زيارت سيد عبدالعظيم شوند و به زيارت السيد ابو عبداللّه الابيض و به زيارت السيد حمزة الموسوى كه شرف و نسب و جزالتِ فضل و كمال عفت ايشان ظاهرست.(4)

و در ساخت مشهد عبدالعظيم حسنى به دست فخر الملك براوستانى گويد:

آنكه وزير شهيد سعيد فخرالملك اسعد بن محمد بن موسى البراوستانى القمى (قدس اللّه روحه)... خيرات بسيار فرموده چون قبه امام الحسن بن على... و مشهد سيد عبدالعظيم الحسنى به شهر رى.(5)

42. على بن مجاهر رازى

42. على بن مجاهر رازى(6)

نام اين دانشمند دو بار در نقض آمده: يكى از قول دانشمند عامه كه در مثالب النواصب آورده:

ص: 323


1- . نقض، ص 121 و 211 و 220 و 588.
2- . نقض، ص 121.
3- . همان، ص 211.
4- . همان، ص 588.
5- . همان، ص 220.
6- . نقض، ص 249 و 250؛ تعليقات نقض، ج 2، ص 1029.

و در كتاب على بن مجاهد الكذاب آورده است و او از روافض متقدّم بوده است و كتاب را مناقب اميرالمؤمنين و مثالب المنافقين نام نهاده است در آن حكايت كند كه ليلة العقبة چهارده تن بودند... .(1)

و صاحب نقض در جواب وى مى نويسد:

اما جواب اين كلمات آن است كه:

اولاً على مجاهد نبود، علىِ مجاهر بود و كوىِ مجاهر بدرِ مصلحگاه به پدرش باز خوانند كه رازى بود و على از رى به رفته بود به تعلّم و با احمد حنبل بارى آمد و مدتى به رى بماند و مذهب حنبل گفتى.

و آنچه او را كذاب خوانند عيب نباشد بر شيعت كه همه اهل سنت خليفه اولين را از ولد العباس ابو العباس سفّاح خوانند و سفّاحى بدتر است از كذّابى و اگر آن خلل مذهب سنيان نيست اين نيز نقصان مذهب شيعت نكند.

و حديث كتابى كه آورده است نام كتاب نه اين است در آن كتاب بابى است كه آن را باب مناقب اميرالمؤمنين و مثالب المنافقين خوانند.(2)

نام و طريق روايت على بن مجاهد رازى در كتب اهل سنت ذكر شده ولى از على بن مجاهر رازى يادى در كتابها نشده است.

43. على جاسبى رازى

43. على جاسبى رازى(3)

الشيخ الفقيه ابو الحسن على بن الحسن الجاسبى ساكن رى، وى از مردمان جاسب از قراى قم بوده و ساكن رى بوده و مدرسه مجللى در آن بنا كرده كه در نقض ياد شده بدين عبارت:

ص: 324


1- . نقض، ص 249.
2- . همان، ص 250.
3- . نقض، ص 25 و 211 و 295؛ تعليقات نقض، ج 1، ص 520 - 524.

حدّثنا الأخ الإمام أوحد الدين أبو عبداللّه الحسين بن أبي الحسين بن أبي الفضل القزويني سماعاً و قراءةً، قال حدثنا الشيخ الفقيه أبو الحسن علي بن الحسن الجاسبي نزيل الري قال: حدثنا الشيخ المفيد ابو محمد عبد الرحمن بن أحمد بن الحسين نيشابورى (رحمة اللّه عليه) املاءً من لفظه بالري في مسجده سنة ست و سبعين و أربع مائة.(1)

و الفقيه المتدين أبو الحسن على الجاسبي.(2)

و در ذكر مدارس رى مى نويسد:

و مدرسه فقيه على جاسبى به كوى اصفهانيان كه خواجه اميرك فرموده است كه بدان تكلّف مدرسه اى در هيچ طايفه نيست و سادات دارند و در آنجا مجلس وعظ و ختم قرآن و نماز به جماعت باشد.(3)

و منتجب الدين در الفهرست از وى چنين ياد كرده:

الفقيه الدين ابو الحسن على بن الحسين بن على الحاستى، صالح، حافظ، ثقة، رأى الشيخ ابا على بن الشيخ ابى جعفر و الشيخ الجد شمس الاسلام حسكا ابن بابويه و قرأ عليهما تصانيف الشيخ جعفر رحمهم اللّه.(4)

44. خواجه على متكلم رازى

44. خواجه على متكلم رازى(5)

شيخ زين الدين ابو الحسن على بن محمد الرازى المتكلم، او از عالمان متكلم و شاعران پارسى گوى بوده و صاحب نقض در ذكر عالمان شيعى و شاعران پارسى شيعى نام وى را ذكر و چند اثر وى را ياد كرده است.

عبارات صاحب نقض چنين است:

ص: 325


1- . نقض، ص 495.
2- . همان، ص 211.
3- . همان، ص 35.
4- . الفهرست، منتجب الدين، ص 79.
5- . نقض، ص 212 و 231 و 539 و 545و 577 و ؛ تعليقات نقض، ج 1، ص 534 و ج 2، ص 1010.

اما شعراء پارسيان كه شيعى و معتقد و متعصب بوده اند... و خواجه على متكلم رازى عالم و شاعر.(1)

و خواجه على متكلم مستبصر (رحمة اللّه عليه) از آن عالمتر و بزرگتراند كه بديشان چنين حوالت شايد كردن و اشعار و اقوال ايشان ظاهرست.(2)

و منتجب الدين از وى و آثارش چنين ياد كرده:

الشيخ زين الدين أبو الحسن علي بن محمد الرازي المتكلّم، أُستاد علماء الطائفة في زمانه، و له نظم رائق في مدائح آل الرسول صلى الله عليه و آله وسلمو مناظرات مشهورة مع المخالفين و له مسائل في المعدوم و الأحوال و كتاب الواضح و دقائق الحقائق، شاهدته و قرأت عليه.(3)

45. عماد الدين ابو المعالى

عماد الدين ابو المعالى فرزند كيا مختص الدين رازى. صاحب نقض از وى و پدرش در ذكر وزرا و صاحب منصبان شيعى ياد نموده و در ديگر مآخذ يادى از وى نشده است. عبارت نقض چنين است:

و كيا مختص الدين رازى و پسرش عماد الدين ابو المعالى با فضل و رفعت و مروت و امانت و شمس الدين محمد بنيمان تفرشى همه مستوفيان معتبر.(4)

46. عميد بركه رازى

يكى از وزرا و صاحب منصبان شيعى است كه صاحب نقض از او ياد كرده و اطلاعى ديگر از وى در دست نيست.(5)

ص: 326


1- . نقض، ص 231.
2- . همان، ص 525.
3- . الفهرست، منتجب الدين، ص 79.
4- . نقض، ص 221؛ تعليقات نقض، ج 2، ص 750 و 785.
5- . نقض، ص 221؛ تعليقات نقض، ج 2، ص 740 و 783.
47. عميد ابو الوفاء

47. عميد ابو الوفاء(1)

نام وى در نقض در دو مورد ياد شده: يكى در آنجا كه صاحب مثالب النواصب بر شيعيان خرده گرفته كه سرشناسان شما را حاكم اعدام نموده و صاحب نقض در جواب وى از يك يك افراد نام برده شده دفاع كرده و سبب قتل آنها را بيان نموده و درباره صاحب ترجمه چنين نوشته:

و عميد ابو الوفاء شيعى را نه به حوالت مذهب و اعتقاد هلاك كردند و اين معنى در روزنامه هاى ديوانى ظاهر است، چون مطالعه كنند اين شبهت و تهمت ساقط شود.(2)

مرحوم محدث ارموى درتعليقات نقض احتمال داده كه صاحب ترجمه گويا همان است كه مرحوم عباس اقبال در كتاب وزارت در عهد سلاطين بزرگ سجلوقى از او چنين ياد كرده:

«عميد الدوله جمشيد بن بهمنيار وزير فارسى كه در 476 كور شد».(3)

48. قوامى رازى

شرف الشعراء بدر الدين قوامى رازى از گويندگان نيمه اول سده ششم هجرى است. شرح حال وى را مرحوم محدث ارموى در مقدمه ديوانش كه به طبع رسانيده، مفصلاً درج نموده است.

اما آنچه صاحب نقض درباره وى آورده عبارت است از:

... و تأييد ملك الامراء السادات عالم مرتضى كبير شرف الدين محمد بن على... و قوامى رازى تخلص از قصيده توحيد و مناقب بدو نيكو كرد كه گفت: تا صاحب الزمان برسيدن به كار دين أولى ترين كسى شرف الدين مرتضاست.(4)

ص: 327


1- . نقض، ص 122 و 221؛ تعليقات نقض، ج 2، ص 783.
2- . نقض، ص 122.
3- . تعليقات نقض، ج 2، ص 783 به نقل از وزارت در عهد سلاطين بزرگ سلجوقى، عباس اقبال، ص 101 - 102.
4- . نقض، ص 224.
49. سيد الامام مانگديم رضى

49. سيد الامام مانگديم رضى(1)

از عالمان و دانشمندان شيعى است و صاحب نقض در سه مورد از وى ضمن بزرگان شيعى ياد كرده و منتجب الدين در الفهرست از او چنين ياد نموده:

السيّد الإمام رضي الدين مانگديم بن إسماعيل بن عقيل بن عبداللّه بن الحسين بن جعفر بن محمد بن عبداللّه بن محمد بن الحسن بن الحسين بن علي بن الحسين بن علي بن أبي طالب عليهم السلام، فاضل ثقة.(2)

و مانگديم مركب است از لفظ مانگ به معنى ماه و ديم به معنى روى (= ماه روى) است.(3)

50. سيد مجتبى بن داعى رازى

صاحب نقض در يك مورد از وى و برادرش سيد مرتضى ياد كرده است و منتجب الدين در الفهرست از هر دو برادر ياد كرده كه عبارت وى در ذيل شرح حال سيد مرتضى ذكر گرديد.

سمعانى در معجم الشيوخ از سيد مرتضى رازى به عنوان يكى از مشايخ خود ياد نموده و چنين آورده است:

شيخ آخر و هو أبو حرب المجتبى بن الداعي بن القاسم العلوي الحسني من أهل الري؛ سمع أبا محمد عبدالرحمن بن أحمد بن الحسين المفيد الحافظ... كتبت عنه و كانت ولادته في شهر ربيع الآخر سنه ثمان و ستين و أربعمائة بالري و وفاته بها.(4)

ص: 328


1- . نقض، ص 40 و 210 و 405؛ تعليقات نقض، ج 1، ص 139.
2- . الفهرست، منتجب الدين، ص 102 و 415 و 416.
3- . تعليقات نقض، ج 1، ص 139.
4- . تعليقات نقض، ج 1، ص 516 به نقل از نسخه عكسى معجم الشيوخ.
51. السيد الرئيس محمد كيسكى

51. السيد الرئيس محمد كيسكى(1)

منتجب الدين در الفهرست از وى چنين ياد كرده:

السيد الرئيس تاج الدين محمد بن الحسين بن محمد الحسينى الكيسكى، وجه السادة في الري، فاضل، فقيه، له نظم حسن و خطب لطيفة، أخبرنا بها الوالد عنه. (رحمهم اللّه).

سبطه الإمام شهاب الدين محمد بن تاج الدين بن محمد الحسيني الكيسكي. عالم، ورع، واعظ.

ولداه السيد عماد الدين المرتضى و كمال الدين المنتهى.

سبطه السيد صدر الدين مهدي بن المرتضى. عالم، واعظ.(2)

صاحب نقض از چند تن از اين خاندان ياد كرده كه عبارتند از:

1. السيد الرئيس محمد الكيسكى الرازي: كه در سه مورد از وى ياد كرده است.(3)

و از مدرسه بزرگى كه وى در رى ساخته، چنين ياد كرده:

... اشارتى برود به شهر رى كه منشأ و مولد اين قائل است:

اولاً مدرسه بزرگ سيد تاج الدين محمد كيسكى رحمة اللّه عليه به كلاه دوزان كه مبارك شرفى فرموده است و قُرب نود سال است كه در آنجا ختمات قرآن و نماز به جماعت هر روز پنج بار و مجلسِ وعظ هر يك هفته دو بار و يك بار و در اين مدرسه موضعِ مناظره و نزول مصلحان در آنجا كه مجاوران اند از اهلِ علم و زهد و سادات و فقهاى غريب كه رسندو باشند و معمور و مشهور است.(4)

ص: 329


1- . نقض، ص 21، 34، 405؛ تعليقات نقض، ج 1، ص 515 و 520.
2- . الفهرست، منتجب الدين، ص 103.
3- . نقض، ص 21 و 34 و 405.
4- . نقض، ص 34.

و منتجب الدين در اربعين در ضمن حكايات چهارده گانه كه در آخر كتاب ايراد كرده سند حكايت دهم را چنين ذكر كرده:

أخبرنا شيخنا الفقيه الدين ابو الحسن علي بن الحسين بن علي الجاسبي (رحمه اللّه) من لفظه إملاءً أخبرنا السيد الرئيس العالم تاج الدين أبو جعفر محمد بن الحسين بن محمد الحسنى الكيسكي إملاءً من لفظه سنة سبع و سبعين و اربع مأئة، أخبرنا السيد الرئيس جدى أبو محمد زيد بن على بن الحسين الحسني.(1)

2. شهاب الدين كيسكى: كه از وى در دو مورد ياد كرده و در مقدمه كتاب عنوان نموده كه نسخه اصل كتاب مثالب النواصب را وى برايش فرستاده است. عبارت وى چنين است:

اتفاق را نسخه اصل به دست سيد امام شهاب محمد بن تاج الدين كيسكى افتاد كه معتبر شيعه است و او آن را از سرِ صفاىِ دل و كمالِ فضل و اعتقادِ نيكو مطالعه كرد و به ما فرستاد.(2)

3. تاج الدين كيسكى

منتجب الدين در الفهرست از وى چنين ياد كرده است:

السيد سراج الدين المسمى تاج الدين بن محمد بن الحسين الكيسكي، صالح، محدث.(3)

و صاحب نقض نام وى را در ضمن شمردن اسامى «متبحران علماى متأخران» شيعى بعد از نام السيد الرئيس محمد الكيسكي و قبل از نام السيد امام شهاب الدين محمد الكيسكى ياد كرده است.(4)

منتجب الدين در الفهرست از افراد مشهور به كيسكى غير از شخصيتهاى مذكور افراد ذيل را نام برده است.

ص: 330


1- . تعليقات نقض، ج 1، ص 527.
2- . نقض، ص 4 و 210.
3- . الفهرست، منتجب الدين، ص 44.
4- . نقض، ص 211؛ تعليقات نقض، ج 1، ص 515.

1. ابراهيم بن محمدحسينى كيسكى(1)

2. حسن بن تاج الدين حسينى كيسكى(2)

3. حسين بن حسن بن تاج الدين حسينى كيسكى(3)

4. شروانشاه بن حسن حسينى كيسكى(4)

5. على بن تاج الدين كيسكى(5)

52. ابو النجم محمد بن عبد الوهاب سمان رازى

52. ابو النجم محمد بن عبد الوهاب سمان رازى(6)

صاحب نقض سه مورد از وى ياد كرده و منتجب الدين در الفهرست از وى چنين ياد كرده:

الفقيه ابو النجم محمد بن عبد الوهاب بن عيسى السمان، ورع، فقيه له كتب فى الفقه.(7)

شيخ جليل عماد الدين ابو جعفر محمد طبرى در بشارة المصطفى در دوازده مورد از وى نقل حديث نموده و نص عبارت او در مورد نهم چنين است:

أخبرنا الشيخ الفقيه أبو نجم محمد بن عبد الوهاب بن عيسى الرازي بالري في درب زامهران بالمشهد المعروف بالغري قراءة عليه في صفر سنة عشرة و خمسمائة... .(8)

53. ابو سعيد محمد بن احمد نيشابورى

53. ابو سعيد محمد بن احمد نيشابورى(9)

وى برادر عبدالرحمن نيشابورى است و منتجب الدين درباره وى چنين آورده است:

ص: 331


1- . الفهرست، منتجب الدين، ص 37.
2- . همان، ص 56.
3- . همان، ص 56.
4- . همان، ص 71.
5- . همان، ص 89.
6- . نقض، ص 40 و 211 و 231؛ تعليقات نقض، ج 1، ص 143.
7- . الفهرست، منتجب الدين، ص 104.
8- . تعليقات نقض، ج 1، ص 143 به نقل از بشارة المصطفى.
9- . نقض، ص 40؛ تعليقات، ج 1، ص 141.

الشيخ المفيد ابو سعيد محمد بن احمد بن الحسين النيشابورى ثقة، عين، حافظ، له تصانيف منها: الروضة الزهراء فى تفسير فاطمة الزهراء، الفرق بين المقامين و ... أخبرنا بها شيخنا الإمام جمال الدين ابو الفتوح الرازي الخزاعي سبطه عن والده عنه.(1)

54. خواجه محمود حدادى حنيفى

از عالمان حنفى مذهب مقيم رى بوده و در نقض در دو مورد(2) نام وى آمده، اما در ديگر مصادر ذكرى از وى به چشم نمى خورد.

عبارت صاحب نقض همان است كه در ترجمه ابو الفتوح نصرآبادى ذكر شد.

55. سديد الدين محمود رازى

صاحب نقض از وى با عنوان «السديد محمود بن أبى المحاسن»(3) ياد كرده و منتجب الدين با عبارت: «الشيخ سديد الدين محمود بن أبى المحاسن بن أميرك عالم فاضل»(4) ياد كرده و فريد خراسان در تاريخ بيهقى به مناسبتى از وى با عنوان «و امام سديد الدين محمود بن اميرك الرازي المتكلم»(5) ياد كرده است.

56. سديد الدين محمود حمصى رازى

56. سديد الدين محمود حمصى رازى(6)

از دانشمندان به نام شيعى است و صاحب نقض او را ضمن عالمان شيعى ياد كرده است. منتجب الدين در احوال وى چنين مى نويسد:

ص: 332


1- . الفهرست، منتجب الدين، ص 102.
2- . نقض، ص 41 و 372.
3- . نقض، ص 211؛ تعليقات نقض، ج 1، ص 527.
4- . الفهرست، منتجب الدين، ص 109.
5- . تعليقات نقض، ج 1، ص 527 به نقل از تاريخ بيهقى، ابو الحسن بيهقى، ص 230.
6- . نقض، ص 110؛ تعليقات نقض، ج 1، ص 528 و ج 2، ص 1381.

الشيخ الإمام سديد الدين محمود بن على بن الحسن الحمصى الرازي، علاّمة زمانه فى الأُصولين، ورع، ثقة، له تصانيف، منها: التعليق الكبير، التعليق الصغير، المنقذ من التقليد و المرشد الى التوحيد المسمى بالتعليق العراقى، المصادر فى اصول الفقه... حضرت مجلس درسه سنين و سمعت أكثر هذه الكتب بقراءة من قرأ عليه.(1)

معروف ترين كتاب وى همان المنقذ من التقليد مشهور به تعليق عراقى است كه چاپ شده است اما وجه تسميه آن به تعليق عراقى آن است كه مؤلف آن را هنگام بازگشت از حج در عراق و شهر حله تأليف نموده، چنان كه خود در مقدمه كتاب متذكر شده است.

57. مختص الدين رازى

صاحب نقض از وى و فرزندش در ذكر وزيران و صاحب منصبان شيعى ياد كرده بدين عبارت:

و كيا مختص الدين الرازى و پسرش عماد الدين ابو المعالى با فضل و رفعت و مروت و امانت و شمس الدين محمد بنيمان تفرشى همه مستوفيان معتبر.(2)

در ديگر مصادر يادى از اين دو نشده است.

58. سيد مرتضى بن داعى رازى

وى و برادرش سيد مجتبى از دانشمندان شيعى در سده ششم هجرى هستند و صاحب نقض در يك مورد در ذيل «متبحران علماى متأخران» شيعى از آنها ياد كرده است.

ص: 333


1- . الفهرست، منتجب الدين، ص 107 و 427.
2- . نقض، ص 221؛ تعليقات نقض، ص 750 و 785.

منتجب الدين در الفهرست از آنها چنين ياد كرده است:

السيّدان الأصيلان، مقدم السادة، أبو تراب المرتضى و شيخ السادة أبو حرث المجتبى ابنا الداعي ابن القاسم الحسني محدّثان، عالمان صالحان، شاهدتهما و قرأت عليهما و رويا لي جميع مرويات الشيخ المفيد عبدالرحمن النيسابوري.(1)

از تأليفات سيد مرتضى رازى تا كنون كتاب تبصرة العوام فى مقالات الأنعام و بستان الكرام چاپ شده است.

59. مشاط رازى

59. مشاط رازى(2)

در نقض درباره وى چنين آمده:

... كه كتابى بزرگ كه آن را زلّة الانبياء خوانند ابو الفضائل مشاط كرده است رد بر كتاب تنزيه الانبياء كه سيد مرتضى علم الهدى كرده است (قدس اللّه روحه).(3)

و امامى بزرگ از ائمه اصحاب خواجه مصنف به رى كتابى ساخته است و آن بو الفضائل مشاط است براى عز الدين عين الدوله خوارزمشاه در آن تاريخ كه او پادشاه قزوين بود و آن را كتاب في معرفة الالهية فى دولة الخوارزمشاهية نام نهاده.(4)

وى از روساى شافعيان در رى بوده و مناظرات و مجادلات كلامى داشته و در رد كتاب سيد مرتضى علم الهدى كه در تنزيه انبياء نوشته، كتاب زلة الانبياء را نگاشته است.

سمعانى در معجم مشايخ خود شرح حال وى را چنين نگاشته:

ص: 334


1- . نقض، ص 211؛ تعليقات نقض، ج 1، ص 516.
2- . نقض، ص 11 و 134 و 143 و 244 و 449 و 451 و 592؛ تعليقات نقض، ج 2، ص 1104 - 1106.
3- . نقض، ص 11.
4- . همان، ص 134.

هو أبو الفضايل سعد بن محمد بن محمود المشاط الرازي من أهل الرى له يد باسطة فى علم الكلام و معرفة تامة بذلك النوع من العلم و كان يعظ و يتكلم فى مسائل الخلاف، و له قبول بين أصحابنا من عوام الري و أهل قزوين... و سمعت أنّ طريقته ليست بمرضية و لما دخلت داره لم أرسمت الصالحين و كانت ولادته في شهر ربيع الاول سنه تسع و سبعين و أربعمائة بالري و وفاته بها ليلة الثلثاء من شهر رمضان سنة ست و أربعين و خَمسمائة و دفن فى مدرسته بالري.(1)

60. نجيب ابو المكارم متكلّم رازى

60. نجيب ابو المكارم متكلّم رازى(2)

صاحب نقض در دو مورد از وى ياد كرده و در موردى گويد كه در مجلس مناظره اى كه در حضور امير عباس غازى ترتيب داده شد وى و دو نفر ديگر از عالمان به عنوان ناظر انتخاب شدند، عبارت نقض چنين است:

... و قاضى ظهير الدين و خواجه بو نصر هسنجانى و نجيب الدين بُلمكارم متكلم را كه متبحر بود در علم اصولين به ناظرى اختيار كردند... .(3)

منتجب الدين نيز در الفهرست ياد كرده و مى نويسد:

الشيخ معين الدين ابو المكارم سعد بن ابى طالب بن عيسى المتكلم الرازى المعروف بالنجيب.

عالم، مناظر، له تصانيف منها سفينة النجاة فى تخطئة الثقاة، كتاب علوم العقل، مسأله الاحوال، نقض مسأله الروية، لابى الفضائل المشاط، الموجز.(4)(5)

ص: 335


1- . تعليقات نقض، ج 2، ص 1105، به نقل از نسخه عكسى معجم مشايخ سمعانى، ص 109.
2- . نقض، ص 211 و 451؛ تعليقات نقض، ج 1، ص 525.
3- . نقض، ص 451.
4- . سديد الدين محمود حمصى رازى نقضى بر اين كتاب الموجز نوشته است.
5- . الفهرست، منتجب الدين، ص 68.
61. نور الدوله رازى

صاحب نقض وى را جزء صاحب منصبان شيعى ذكر نموده، ولى در مصادر يادى از

وى نشده است.(1)

62. يحيى معاذ رازى (متوفاى 258)

62. يحيى معاذ رازى (متوفاى 258)(2)

صاحب نقض نام وى را جزء زهّاد و عباد شيعى ياد كرده است. مرحوم قاضى نور اللّه شوشترى در مجالس المؤمنين شرح حال وى را ذكر نموده و نقل كرده كه:

يوسف بن الحسين الرازى گفت به صد و بيست شهر رسيدم به ديدار علما و مشايخ هيچ كس نديدم كه قادرتر باشد بر سخن از يحيى بن معاذ رازى و وى گفته:

انكسار العاصين احب الىّ من صولة المطيعين و وى گفته:

حقيقت محبت آن است كه به بِرّ بيفزايد و به جفا نكاهد.(3)

ص: 336


1- . نقض، ص 221.
2- . نقض، ص 213؛ تعليقات نقض، ج 1، ص 580.
3- . مجالس المؤمنين، قاضى نوراللّه شوشترى، ج 2، ص 25.

(9) حضرت عبدالعظيم عليه السلام و شهر رى در سفرنامه ها

اشاره

تأليف: محسن صادقى

ص: 337

ص: 338

مقدمه

گفته شده است: «تاريخ راستين هر سرزمين را در سطر سطر صفحات جهانگردان واقع بين و يا در لابه لاى كلمات خاطرات و يادداشتهاى اشخاص و دولتمردان بى غرض بايست جست و جو كرد». البته بايد در نظر داشت كه اين گونه نوشته ها، بخصوص سفرنامه ها از اطلاعات ناقص و داوريهاى ناروا خالى نيست و تنها پس از پژوهش و تطبيق منابع مختلف موجود با اين آثار، مى توان اظهار نظر كرد. خلاصه آنكه بايد آنها را از اسباب و مآخذ تحقيق به شمار آورد، نه از كتب مبتنى بر پژوهش.

اما يك نكته را نبايد از نظر دور داشت و آن اينكه بدانيم نظر ديگران در مورد اوضاع سياسى - اجتماعى شهر و ديار ما چيست و آنها ما را چگونه مى بينند.

قديم ترين سفرنامه به جامانده در مورد شهر رى از ابودلف است كه در سال 341 نوشته شده است. و البته قديم ترين سفرنامه فرنگى نيز از آنِ كلاويخو است كه در سال 1404م / 806ق از رى گذشته و در سفرنامه خود از آنجا سخن گفته است.

سفرنامه هايى كه ملاحظه مى كنيد، بيشتر متعلق به فرنگيان است و معدودى هم از آنِ ايرانيان. فرنگيان در سفرنامه هاى خود بيشتر از آثار باستانى رى و عظمت و شكوه گذشته رى دادِ سخن داده اند. و البته گاهى هم نيم نگاهى به حضرت عبدالعظيم و چهره مذهبى رى داشته اند.

سفر نامه ها به ترتيب تاريخ مرتب شده اند و ابتداى هريك شما و دورنمايى از مطالب آنها ارايه شده است.

ص: 339

در اين پژوهش بيش از دويست سفرنامه بررسى شد كه از ميان آنها تنها بيست و سه سفرنامه مطالب مفيدى درباره حضرت عبدالعظيم و شهر رى داشتند. و بقيه يا هيچ مطلبى نداشت يا مفيد نبود. البته بديهى است كه نگارنده به بسيارى از سفرنامه ها دسترسى نداشته و تتبع او ناقص است.

ظاهرا تاكنون پژوهشى موازىِ اين كار صورت نگرفته، البته يك عنوان پايان نامه كارشناسى ارشد باعنوان «رى از ديدگاه سياحان» تدوين شده كه به نظر مى رسد كار شتابزده اى است. اين پايان نامه در دفتر كتابخانه حضرت عبدالعظيم رؤيت شد.

اين پژوهش در دو بخش عرضه مى شود: بخش اول، شامل سفرنامه هايى است كه عين مطالب آنها نقل شده؛ و در بخش دوم تنها مشخصات كتابشناختى سفرنامه ها آمده است. بعضى از سفرنامه هاى بخش دوم را نگارنده ديده است اما فرصت و امكان استفاده از آنها را نيافت. و بعضى ديگر از كتاب مأخذشناسى حضرت عبدالعظيم و شهر رى نقل شد.

در اينجا از نويسنده محترم و پرتلاش، جناب آقاى گلى زواره كه كريمانه كتابخانه اش را در اختيارم نهاد، صميمانه سپاسگزارم.

ص: 340

بخش اول

(1) سفرنامه ابودلف

(1) سفرنامه ابودلف(1)

341 ق / 952 م

سفرنامه ابودلف قديم ترين سفرنامه اى است كه درباره شهر رى مطالبى دارد. او در سال 341ق از رى ديدار كرده است. ابودلف مسجد جامع شهر و دژ محكمى كه «رافع بن هرثمه» آن را بنا نموده و آن وقت ويران شده بوده را وصف مى كند. همچنين تعجب خود را از زندان بزرگ و هولناكى كه اطراف آن را درياچه بسيار عميقى قرار گرفته، ابراز مى دارد.

ابودلف هوش مردم رى را مى ستايد و از جريش بن احمد از دانشمندان

ثروتمند رى كه يك هزار قريه ملك داشته ياد مى كند. نيز از آبهاى گوارا اما آلوده رى و پارچه هاى معروف آنجا و قريه اى به نام قصران كه شامل كوههاى بسيار بلند است و مردم آنجا از فرستادن خراج براى شاه خوددارى مى كنند ياد مى كند.

در وسط رى نيز شهر عجيبى با دروازه هاى آهنى و باروى عظيم وجود دارد. اين شهر يك مسجد جامع دارد و نيز در وسط آن كوه بلندى است كه بر فراز آن دژ محكمى بر پا مى باشد كه «رافع بن هرثمه» آن را بنا نموده و اكنون ويران شده است. در نزديكى اين شهر كوهى به نام «طبرك» واقع است. اين كوه مشرف بر

ص: 341


1- . سفرنامه ابو دلف در ايران در سال 341 هجرى، ابو دلف، ترجمه سيد ابوالفضل طباطبائى، تعليقات و تحقيقات: ولاديمير مينورسكى، چاپ اول، تهران، زوّار، 1354، ص 72-76.

شهر است و در آن ساختمانهاى قديم ايرانى و تابوتهاى سنگى(1) موجود است، و نيز در آن معدنهاى طلا و نقره يافت مى شود، ولى درآمد آن كفاف هزينه اش را نمى نمايد.

در جهت شرقى رى مكانى است به نام جيل آباد كه ساختمانها و ايوانها و تاقهاى بلند واستخرها و گردش گاه هاى زيبا و عجيبى دارد و مرداويژ (مرداويج) آن را بنا نموده است. هر كس اين آثار را مى بيند بدون ترديد گمان مى كند از ساختمانهاى قديم خسروى مى باشد.

در اين مكان زندان بزرگ و هولناكى وجود دارد كه اطراف آن را درياچه بسيار عميقى فراگرفته و بر بالاى آن يك دژ محكم گلى بر روى يك ايوان خاكى بر پا مى باشد. اين دژ به قدرى محكم است كه نقب آن براى راه يافتن به خارج غير ممكن است و هيچ تباهكارى نمى تواند با توسل به هر گونه حيله از آنجا رهايى يابد. من هيچ ساختمانى از اين نوع و مانند آن نديده ام.

از رى چند تن از دانشمندان و شعرا و نويسندگان بيرون آمده اند و در ميان ايشان عده اى ثروتمند بودند و رياست مى نمودند. از جمله «جريش بن احمد» بود كه يك هزار قريه ملك داشت و يك جريب از املاك او هم غصب يا تيول و يا واگذارى نبود. وى هر زمان به بغداد مى رفت تنها خزانه هاى پزشكى كه همراه داشت با يكصد شتر حمل مى گرديد و چون به مجلس وزير حاضر مى شد برايش جانماز مى گستردند. اين كار براى هيچ يك از پادشاهان ديگر انجام نمى شد.

آبهاى رى گوارا و در عين حال آلوده است. در آنجا شهرى است به نام «سورين» و شخصا ديدم مردم از آن كراهت دارند و آن را به فال نيك نمى گيرند

ص: 342


1- . نواويس جمع ناووس به معناى تابوت سنگى است و مينورسكى به اشتباه آتشكده ها Fere _ temples ترجمه نموده است.

و بدان نزديك نمى شوند. سبب را پرسيدم، پيرمردى از اهالى آن سامان گفت: علت آن است كه شمشيرى كه با آن يحيى بن زيد (بن على بن الحسين) عليه السلام كشته شد در اين آب شسته شده.

در رى پارچه هاى معروف به «رازى» مى بافند. اين پارچه مخصوص آنجا است و در هيچ جاى ديگر مانند آن بافت نمى شود. من يك توپ از آن را به اندازه دويست وجب ديدم كه به مبلغ ده هزار درهم فروخته شد. مردم رى باهوشند. آنها در نقب زدن زمين مهارت دارند و هيچ كس در اين كار به پاى ايشان نمى رسد. مى گويند يك نفر از آنها مى تواند چندين فرسخ زير زمين و زير رودهايى مانند دجله و رودهاى بزرگ ديگر را نقب بزند و راه باز كند. راه روهاى زير زمينى رازى ضرب المثل شده است.

در رى قريه اى است به نام قصران كه شامل كوه هاى بسيار بلند و مرتفع است و چنانچه مردم آن از فرستادن خراج براى شاه خوددارى كنند نسبت به آنها كارى نمى تواند بكند. در عين حال نزد فرمانرواى رى وثيقه هايى دارند.

بيشتر ميوجات رى از اين كوهستان تهيه مى شود. در رى فصل گل چهار ماه است. در آنجا زرد آلو و گوجه بيش از اندازه مصرف مى شود. در رى چشمه هاى معدنى كوچك كه براى معالجه جَرَب مفيد است و همچنين معدنهاى نهانى و استفاده نشده موجود است.

زمين رى به كوههاى «بنى قارن» و «دنباوند» (دماوند) و كوههاى ديلم و طبرستان متصل است.

در يكى از كوههاى آن درياچه اى ديدم كه محيط آن در حدود يك جريب است و در زمستان و بهار آب رودخانه ها و سيل كوههاى آنجا در آن مى ريزد. در عين حال آب اين درياچه در زمستان و تابستان كم و زياد نمى شود. مقدار آبى كه در يك روز زمستان يا بهار به اين درياچه مى ريزد به اندازه اى است كه اگر

ص: 343

روى زمين ريخته شود درياى خروشانى را تشكيل مى دهد. اطراف اين درياچه را نرگس زارها و چمنهاى پر از بنفشه و گل سرخ فرا گرفته. در نزديكى آن بقاياى يك كاخ قديمى ديده مى شود كه فقط قسمتى از ديوارها و گنبد دروازه آن باقى مانده است و من كسى را كه درباره اين كاخ اطلاعاتى بدهد نيافتم.

(2) سفرنامه كلاويخو

(2) سفرنامه كلاويخو(1)

1404م / 806 ق

كلاويخو شايد قديم ترين سياح فرنگى است كه از رى ديدار كرده است. او رئيس تشريفات سلطنتى اسپانيا و سفير هانرى سوم، پادشاه كاستيل در اسپانيا است. او به هنگامى كه به سفارت نزد تيمور مى رفت، در روز سه شنبه هشتم ژوئيه 1404 ميلادى - مطابق با روزهاى آخر سال 806 هجرى - رى را ديده است. او درباره تهران مى نويسد:

«تهران در ناحيه اى واقع است كه به نام رى معروف است. اين ناحيه فوق العاده پهناور و حاصلخيز است و در قلمرو حكومت داماد تيمور است».

كلاويخو درهنگام عبور از رى، بناهاى شهرى عظيم را مى بيند كه متروك مانده و ويران گشته است. اما بسيارى از برجهاى آن هنوز هم برپاست و خرابه هاى چند مسجد هم در آن ديده مى شود. سپس مى گويد:

«اين آثار همان شهر رى است كه در گذشته بزرگ ترين شهر همه آن منطقه بود. اما اكنون ديگر اين شهر به كلى خالى از سكنه است».

شهر تهران محلى است بسيار پهناور و بر گرد آن ديوارى نيست و جايگاهى

ص: 344


1- . سفرنامه كلاويخو، كلاويخو، ترجمه مسعود رجب نيا، ويرايش دوم، چاپ دوم، تهران، علمى و فرهنگى، 1366، ص 176.

خرم و فرح زا است كه در آن همه وسايل آسايش يافته مى شود. اما آب و هواى آنجا چنان كه مى گويند ناسالم و در تابستان گرماى آن بسيار زياد است. تهران در ناحيه اى واقع است كه به نام رى معروف است. اين ناحيه فوق العاده پهناور و حاصلخيز است و در قلمرو حكومت داماد تيمور است. راه ما از سلطانيه از دشتى مى گذشت كه پر جمعيت است و آب و هواى آن نسبتا گرم.

سه شنبه بعد به هنگام غروب آفتاب از تهران به راه افتاديم و پس از پيمودن دو فرسخ در جانب راست، بناهاى شهرى عظيم را ديديم كه متروك مانده و ويران گشته بود. اما بسيارى از برجهاى آن هنوز هم بر پا بود و خرابه هاى چند مسجد را ديديم. اين آثار همان شهر رى است كه در گذشته بزرگ ترين شهر همه آن منطقه بود. اما اكنون ديگر اين شهر به كلى خالى از سكنه است.

(3) سفرنامه شاردن

(3) سفرنامه شاردن(1)

1671م به بعد

شاردن فرانسوى در زمان پادشاهى شاه عباس دوم و پسر و جانشينش شاه سليمان سه بار به ايران سفر كرد و افزون بر دوازده سال در اين كشور به سر برد.

او نيز مانند بعضى سياحان ديگر، مبهوت عظمت رى باستان شده، آنجا را عظيم ترين شهرها، عروس جهان و باب الابواب زمين مى نامد. به تفصيل درباره تاريخ بنا و بانى اين شهر و از شكوه و آبادانى و نيز خرابى اين شهر در دوره هاى مختلف سخن مى گويد و در پايان مى نويسد:

ص: 345


1- . سفرنامه شواليه شاردن، ترجمه اقبال يغمايى، چاپ اول، تهران، توس، 1372، ج 2، ص 516 - 518.

«شهر رى زادگاه دانشمندان بزرگى بوده، و طى قرون علماى بزرگى در دامان خود پرورده است كه مايه افتخار و سرافرازى مشرق زمين بل جامعه بشرى است. و نيز آورده اند در دوران عظمت اين شهر در مسجدهاى بزرگش پانصد چراغ فلزى از انواع مختلف تا بامداد روشن بوده، و در مساجد كوچك نيز صد شعله چراغ مى سوخته است».

در چهار فرسخى ساوه، در جانب مغرب و روبه روىِ شهر، زيارتگاهى است كه مردم به آن اعتقادِ زياد دارند. اين زيارتگه به نام شموئيل پيغمبر - ساموئل - است. اين آرامگاه كه ميانِ مسجدى است، ضريحى عالى دارد. در نه فرسخى طرفِ مشرقِ ساوه، درست موازى با روبه روىِ مقبره شموئيلِ پيغمبر، خرابه هاى شهرِ رى، بزرگ ترين امصارِ آسيا، ديده مى شود. عجايب و غرايبى كه درباره اين شهر آورده اند باور كردنى نيست؛ ولى همه مورّخان و محقّقان بر عظمت آن گواهى مى دهند و برخى نيز بزرگى آن را به چشم ديده اند.

جغرافى دانانِ ايران مى گويند: در زمان خلافتِ محمدِ مهدى دوانيقى، كه در قرنِ نهم ميلادى مى زيسته، شهرِ رى به نود و شش بخش تقسيم مى شده، هر بخش چهل و شش خيابان داشته، و هر خيابان داراى صد خانه و ده مسجد بوده است. همچنين در اين شهر شش هزار و چهارصد مدرسه، شانزده هزار و ششصد گرمابه، پانزده هزار مناره مسجد، دوازده هزار آسياب، هزار و هفتصد كاريز، سيزده هزار كاروانسرا وجود داشته است. من جرأت ندارم كه شماره خانه هاى شهر رى را در آن زمان ياد كنم، زيرا باورم نمى شود عده شهروندان آن بيش از نيمِ آنچه نوشته اند بوده باشد. با اين همه، جغرافى دانان و محققانِ اروپايى در اين مورد با مورّخانِ مشرق زمين هم عقيده و بر اين باورند كه در قرنِ سومِ هجرى، كه درست مقارنِ قرنِ نهمِ ميلادى است، شهر رى بزرگ ترين و پرجمعيت ترين شهرهاىِ آسيا بوده است. تاريخ گواهى مى دهد كه به روزگاران كهن از پسِ بابل هيچ

ص: 346

شهرى به عظمت و آبادانى و ثروت، همتاىِ رى نبوده است؛ از اين رو،عظيم ترين شهرها، عروسِ جهان، باب الابوابِ زمين، و امثالِ آن لقب داشته است.

تاريخ بنا و بانى رى به درستى معلوم نيست، و بعضى مورّخانِ مجوس بر اين اعتقادند كه اين شهر را شيث نوه نوح به طالعِ عقرب بنا نهاده، اما عقيده عموم بر آن است كه رى را هوشنگ، پادشاهِ سلسله پيشداديان بنيان نهاده است. مورخانِ مشرق زمين، نخستين سلسله پادشاهانِ ايران را به اين نام مى خوانند. زيرا پادشاهان اين سلسله، نخستين شهريارانند كه واضعِ قوانين دادگسترى بوده اند، و اساس و پايه سلطنت خويش را بر عدل و داد نهاده اند، هوشنگ دومين پادشاهِ سلسله پيشداديان، و منوچهر پنجمين شهريار اين سلسله است. اين پادشاه پس از هوشنگ به گستردگى و آبادانى و بزرگى و شكوهِ رى كوشيد. در دوره هاى بعد، مهدى باللّه مقلب به منصور(1) سومين خليفه بغداد به آبادانى رى كوشيد، و آن را بزرگ تر از زمانهاى پيشين كرد، و در زمانهاى بعد اين شهر چندان عظمت يافت كه وصف آن در سطور پيش گذشت.

واپسين ويرانيهاى اين شهر در زمان تسلّطِ تاتارها، و وقوع جنگ هاى مكرّر داخلى به ظهور رسيد، در آن زمان چنان كه در اين عهد نيز آثارش به جا است، پيروان دين اسلام به دو شعبه شيعه و سنّى تقسيم مى شدند. ايرانيان شيعه و پيروانِ حضرت على، و تركها پيرو تسنّن و سنتِ پيغمبر بودند و اين دو فرقه براى بسط قلمرو و نفوذ خود مدام با هم مى جنگيدند. به هر روى، بر اثر وقوع اين سلسله جنگها، و هجوم وحشيانه و بنيان كن مغولان، شهر با عظمت رى يكسره ويران شد. شصت سال پس از فاجعه حمله مغولان، فخرالدين سلطان كه با غازان خان به آشتى بود، به ترميمِ رى كوشيد اما موفّق نشد.

ص: 347


1- . مهدى پسر ابو جعفر منصور بوده است.

بطلميوس رى را راكاژا (Raquaga) ناميده، و ديگر محقّقانِ يونان باستان نيز اين شهر را به نامى خوانده اند كه مى نمايد از لفظ رى اشتقاق يافته است. عرض جغرافيايى رى سى و پنج درجه و سى و پنج دقيقه، و طولِ جغرافيايى اش هفتاد و شش درجه و بيست دقيقه است. اراضى اين شهر در نهايت حاصل خيزى است، و در آن انواع ميوه به دست مى آيد. امّا هوايش ناسالم است، پوست را زرد، و آدمى را دچارِ تب مى كند. با اين همه، مردمانِ اين شهر مى گويند كه عمرشان كوتاه تر از عمرِ مردمانِ ديگر شهرها نيست، و اين قول عجيب و باور نكردنى مى آيد، و اين مفهوم بيتى است كه بيانگر بدى هواى اين شهر است: سحرگهان در عالم خواب ديدم كه ملك الموت پا برهنه و يكتا پيرهن از ناسازگارى و بدىِ هواىِ رى مى گريخت.

اين نكته گفتنى است كه شهر رى زادگاه دانشمندان بزرگى بوده، و طىّ قرون علماى بزرگى در دامان خود پرورده است كه مايه افتخار و سرافرازى مشرق زمين بل جامعه بشرى است. و نيز آورده اند در دوران عظمت اين شهر در مسجدهاى بزرگش پانصد چراغ فلزى از انواع مختلف تا بامداد روشن بوده، و در مساجد كوچك نيز صد شعله چراغ مى سوخته است.

ص: 348

(4) سفرنامه اوليويه

(4) سفرنامه اوليويه(1)

1796م

سفرنامه اوليويه يكى از متون مهم تاريخ ايران در مقطع حساس تغيير سلطنت آغا محمد خان قاجار به فتحعلى شاه است. اصل آن به زبان فرانسه و در شش جلد است. جلد سوم همين اثر مربوط به ايران است كه محمد طامر ميرزا، پسر اسكندر ميرزاى وليعهد آن را به فارسى ترجمه كرده است.

اوليويه به دنبال خرابه هاى شهر «رى» يا «رايا» مى گردد وآنها را نمى يابد. او از محمد بن زكريا رازى نام مى برد كه در قرن دهم ميلادى در رى مى زيسته است.

نيز به گل و گياه نيز علاقه مند است؛ چندين نوع از آنها را كه در رى ديده، مى چيند و باخود مى برد.

وجود خستگى زياد كه شانزده ساعت در پشت اسب بوديم، سبب شد كه در اواخر روز بيرون آييم كه قدرى رفع خستگى كنيم. بيشتر از فرسخى به طرف شرق رفتيم، به اميد آنكه آثارى از خرابيهاى شهر «رى» يا «رايا» بيابيم كه استرابو آن را «راژيا» [راگايا] ناميده است. در محل اين شهر قديمىِ دنيا كه در ده فرسخى و تقريبا دورتر، از جانب جنوبى «دروازه هاى درياى خزر» قرار دارد، هيچ چيز نيافتيم. گويا بسيار دورتر رفته بوديم. شاردن محل اين شهر را در نه فرسخ به طرف شرق ساوه گفته و بنابر قول او در جهت غربى «پل دلاّك» بايد

ص: 349


1- . سفرنامه اوليويه: تاريخ اجتماعى - اقتصادى ايران در دوران آغازين عصر قاجاريه، اوليويه، تصحيح و حواشى: غلامرضا ورهرام، ترجمه محمد طاهر ميرزا، چاپ اول، انتشارات اطلاعات، 1371، ص 104-105.

باشد. اگر تحريرات شاردن را در دست مى داشتيم، ممكن و محتمل بود كه تخمينات اين سيّاح را محقّق مى كرديم. راهنماى ما كه شاگرد مكارى بود و مى گفت كه كمال بلديّت از اين نواحى را دارد، در اين باب آنچه سؤال كرديم، چيزى به ما نتوانست بگويد و اطلاعى بدهد.

معروف است كه شهر رى مولد طبيب مشهور رازى(1) است كه در قرن دهم ميلادى وفات يافت. اين شهر در قرن نهم كمال آبادى و شهرت را داشت. آبادترين و بزرگ ترين شهر از ممالك ايران بود و جمعيت بى شمارى داشت و در قرن دوازدهم مسيحى به كلى از صدمه تاتارها خراب گرديده بود.

بارى، در آنجا، كشت بسيارى از تخم نباتات، و گياهانى چند با غنچه و گل ديديم و چيديم. اين گلها عبارت بودند از يك «فاگونيا»(2)، چند عدد«سالسولا»(3)، چند عدد «كلئومس»(4) خاردار كه يكى ساده و بقيه خاردار و بابرگهاى پنج پر نازك و با دو عدد گل خاردار بود و همچنين گل «هلييو تروپ»(5).

ص: 350


1- . ابوبكر محمد ابن زكريا بن يحيى رازى، دانشمند و طبيب مشهور 313-251ق/925-865م در شهر رى به تحصيل فلسفه و رياضيات و نجوم و ادبيات پرداخت. در كبر سن به تعليم طب مشغول شد و پس از شهرت در اين علم به خدمت ابو صالح منصور بن اسحاق سامانى حاكم رى درآمد و به زودى رياست بيمارستانى را كه در آن شهر تأسيس شده بود، بر عهده گرفت. بعدها چندى در بغداد به همين شغل اشتغال داشت. وى قسمت بزرگى از زندگانى خود را در رى گذرانيد. از آثار فلسفى او: القوانين الطبيعه فى الحكمة الفلسفيه،الطب الروحانى و...، و مهم ترين تأليفات او: الحاوى،المنصورى، الشكوك، من لا يحضره الطبيب، برء الساعه، الفاخر فى الطب، دفع مضار الاغذيه، المدخل الصغير، الفصول فى الطب است.
2- 1. fagonia.
3- 2. salsolas.
4- 3. cleomes.
5- 4. heliotrop.
(5) سفرنامه اصفهان و كاشان و قم و طهران

(5) سفرنامه اصفهان و كاشان و قم و طهران(1)1227 ق

ميرزا صالح شيرازى به همراه سرگور اوزلى و هيأت همراه او در اوايل سال 1227ق از شيراز به اصفهان آمد و پس از آنجا به كاشان و قم و تهران رسيد. او گزارش سفر و وضع شهرهاى مذكور را در رساله اى نوشت كه بعدها سرگور اوزلى چكيده آن را در روزنامه سفر خود به انگليسى مندرج ساخت. جناب ايرج افشار اصل اين رساله را يافته و چاپ كرده است.

ميرزا صالح در اينجا درباره بنا و بانى شهر رى و تعداد جمعيت و آثار باستانى آنجا سخن گفته است. او از شيخ نجم الدين دايه در مرصاد العباد نقل مى كند كه «در فتنه چنگيزى از رى هفتصد هزار مردمان معتبر شهيد شدند» و همين را در وصف آبادىِ رىِ قديم كافى مى داند.

وصف رى

و اما دارالخلافه طهران از اقليم چهارم است. از بلاد عظيمه ايران است و از عراق عجم محسوب مى شود و در بانى آنجا اختلاف كرده اند. بعضى گويند هوشنگ بنا كرده و برخى شيث نبى را بانى آنجا مى دانند و [درباره] آبادى رى حرفها گفته و نوشته اند كه خالى از غرابتى نيست و ولايت مزبوره چندين بار به قتل عام و زلزله خراب شده. از قرار تحقيق حمداللّه مستوفى قزوينى شصت(2)

ص: 351


1- . سفرنامه اصفهان و كاشان و قم و تهران، ميرزا صالح شيرازى، به كوشش ايرج افشار، چاپ شده در ميراث اسلامى ايران، به كوشش رسول جعفريان، قم، كتابخانه بزرگ آيه اللّه العظمى مرعشى، 1377، ج 7، ص 277 - 278.
2- . اصل: حشرات.

هزار هزار و شش صد و نود و شش خانه مسكون داشته و در كمال آراستگى بوده است. چنانچه گويند در ملك رى اگر اتفاقى يا آنكه خبر تازه باشد ممكن نمى شود كه همه مردم از آن مخبر شوند. برج بسيار بلند عظيمى بنا كرده اند [129] و آن برج را علم قرمزى زده كه مجموع مردم آن علم قرمز را ديده به خانه پادشاه جمع شوند. اهلش در نهايت ثروت و سامان بوده و العهدة على الراوى. و شيخ نجم الدين دايه در مرصاد العباد نقل كرده كه در فتنه چنگيزى از رى هفتصد هزار مردمان معتبر معروف شهيد شدند. همين قدر در وصف آبادى آن كافى است. و قلعه رى سابقاً نزديك به شاه عبدالعظيم بوده، حال آثار علامت آن هست و منار مذكور كه علم قرمز در بالاى آن مى زدند حال بر سر پاست. از آثار شهر رى همين باقى است و شهر رى بعد از خرابى تيمورى يوماً فيوماً رو به ويرانى نهاده تا آنكه با خاك يكسان شده.

(6) سفرنامه بارون فيودور كروف

(6) سفرنامه بارون فيودور كروف(1) 1834 - 1835م

فيو دوركروف بيشتر مبهوت عظمت گذشته شهر رى شده و با ناباورى آمار و ارقام خيابانها و خانه ها و مساجد و حمامها و مناره ها و كاروانسراهاى رى را ارايه مى دهد.

در پايان نيز داستان نقش باستانى در روى تخته سنگى در اطراف شهر رى را نقل مى كند كه فتحعلى شاه آن را محو كرده و به جاى آن نقش خود را سوار بر اسب حكاكى كرده است!

ص: 352


1- . سفرنامه بارون فيودور كروف، 1834-1835، بارون فيودور كورف، ترجمه اسكندر ذبيحان، چاپ اول، تهران، فكر روز، 1372، ص 214-216.

در طرف ديگر تهران، يعنى در هشت ورستايى جنوب شرقى باروى شهر، خرابه هاى شهر معروف رى واقع است.

آنچه راجع به عظمت و بزرگى پيشين اين شهر تعريف مى كنند، بيشتر به افسانه شباهت دارد. ولى هيچ جاى شبهه نيست كه رى يكى از بزرگ ترين شهرهاى آسيا بوده است. جغرافياى ايران كه آقاى شاردن اطلاعات خود را از آن اقتباس كرده است، حكايت از آن دارد كه:

رى به 96 برزن تقسيم شده بوده، در هر برزن 46 خيابان، در هر خيابان 400 باب خانه و 10 باب مسجد بوده، مضافا اينكه شهر داراى 6400 خيابان، 1600 حمام، 15000 مناره، 12000 آسياب، 1700 كانال آب و 13000 كاروانسرا بوده است.

آقاى شاردن مى گويد كه جرأت نمى كند رقم خانه هاى تمام شهر را از روى آمار بالا ارائه دهد؛ زيرا نمى تواند باور كند كه جمعيت شهر حتى به اندازه نصف رقم خانه ها باشد؛ زيرا بر طبق اين محاسبه تعداد خانه ها بالغ بر 400/766/1 باب خواهد بود.

به هر حال، با اين كه خرابه هاى رى در مسافتى بسيار زياد پراكنده است، ولى كمتر ويرانه اى به صورتى باقى مانده است كه بتواند معرّف عظمت شهر در ادوار گذشته باشد. فقط يك برج بيست و چهار گوشه، نسبتا سالم مانده است و نمى توان فهميد اين برج به درد چه كارى مى خورده است، زيرا از بالا تا پايين آن حتى يك پنجره هم وجود ندارد.

در يكى از صخره هاى مشرف به شهر سنگ بزرگى جلب توجه مى كند. زمانى روى آن سنگ نقش برجسته اى حجّارى شده بوده كه آن را به عهدى خيلى قديم نسبت مى داده اند. اكنون آن نقش برجسته ديگر وجود ندارد و تصوير ديگرى جايگزين آن شده است. فتحعلى شاه مغفور روزى به ويرانه هاى شهر رى سير و

ص: 353

سياحتى مى كرده، چشمش به آن سنگ مى افتد و فكر بكرى به مغزش خطور مى كند كه نقش باستانى را بتراشد و حذف كند و به جاى آن نقش خود را سوار بر اسب حكّاكى كند، تا از اين راه در حق علاقه مندان اشياء عتيقه كه در خاك ايران سفر مى كنند، خدمتى انجام داده باشد!

هنگامى كه از حومه تهران سخن به ميان مى آيد، نمى توان درباره باغ بسيار زيبايى كه درست چسبيده به شهر است، سخنى نگفت. به اين باغ لاله زار مى گويند. در اين باغ چيزى جز گل رز وجود ندارد، ولى در عوض هر نوع گل رزى كه بخواهيد به هر رنگ و به هر اندازه در اين جا خواهيد يافت. هنگامى كه اين «معشوقه هاى بلبلان» در اوج شكوفايى هستند، چشم و شامه انسان آرزوى چيز ديگرى ندارد.

قصبه شاه عبدالعظيم و دهات ديگرى كه در نزديك تهران هستند، منظره اى فوق العاده شاعرانه دارند، ولى جنبه اى كه بتواند توجه و نظر بيننده را جلب كند، در آنها ديده نمى شود.

(7) خاطرات ليدى شيل

(7) خاطرات ليدى شيل(1) 1850م

خانم ليدى شيل، همسر وزير مختار انگليس در اوايل سلطنت ناصرالدين شاه، در اكتبر 1850 م در ايران بوده است، او بيشتر به آثار باستانى شهر رى از قبيل برج فخرالدوله، برج طغرل، حجاريهاى چشمه على، قلعه گبرى پرداخته است. البته در پايان نيم نگاهى هم به بارگاه شاه عبدالعظيم دوخته «كه از نوادگان

ص: 354


1- . خاطرات ليدى شيل، ترجمه حسين ابو ترابيان، ص 123 - 125، چاپ دوم، تهران، نشر نو، 1368.

حضرت محمد صلى الله عليه و آله و زيارتگاه مشهورى است كه مورد توجه فراوان مردم تهران بوده و براى مجرمين نيز محل تحصّن شمرده مى شود».

اول اكتبر 1850 - فصل گرما تمام شد و همه كسانى كه به ييلاق رفته بودند به شهر مراجعت كردند. منطقه شميران نيز طورى از سكنه خالى شد كه براى نمونه حتى يك چادر هم در آنجا بر جاى نماند. ما هم فردا به اقامت تابستانى خود خاتمه مى دهيم و رو به شهر خواهيم آورد و از اينكه تابستان طاقت فرسايى را به پايان برده ايم واقعا خوشحالم. پاييز ايران خيلى از فصل بهار دلچسب تر است و خوشبختانه به قدرى طولانى است كه غالبا تا اواسط ماه دسامبر ادامه دارد. هوا در اين فصل آنقدر صاف و پاكيزه است كه همه به وجد مى آيند و بشّاش و با نشاط مى شوند، و تميزى هوا باعث مى گردد كه اجسام مختلف در فواصل دور به خوبى قابل رؤيت باشند.

در اطراف تهران محلهاى مخصوص براى گردش و سوارى خيلى محدودند كه از ميان آنها، شهر رى در فاصله اى چهار مايلى تهران - كه از بقاياى شهر قديمى «رى» به جا مانده - بيشتر از همه مورد استفاده قرار مى گيرد. به طورى كه ظواهر موجود نشان مى دهد، اين شهر در زمانهاى پيشين عظمتى داشت و مشاهده بقاياى خاك ريزهاى مختلف و ديوارهاى شكسته و ساير آثار برجاى مانده از زيست انسانها، دليل بارزى بر اثبات اين امر است. از ميان آنها دو برج كه روى آنها عباراتى به خط كوفى نوشته شده و احتمالاً مناره هاى مسجدى بوده اند(1) و قسمتهايى از يك باروى قديمى بسيار بزرگ و همچنين تكه هايى از

ص: 355


1- . يكى از اين دو برج، معروف به برج گنبد فخرالدوله است كه مدفن «فخرالدوله بويه» پدر «مجدالدوله» و تا حدود سال 1841 بر پا بوده است. اين برج مسلما در زمان «ليدى شيل» وجود نداشته و او بدون اطلاع از واقعيت امر، صرفا به خاطر مطالبى كه در كتاب سياحتنامه «سررابرت كارپورتر» از اين برج مطالعه كرده، از وجود آن خبر مى دهد. (كارپورتر، سياح انگليسى است كه در سالهاى 1817 تا 1820 - در عهد سلطنت فتحعلى شاه - به ايران آمد و دو جلد كتاب بسيار جالب و تحقيقى درباره ايران نوشت ).اما برج دوم، معروف به «برج طغرل » است كه در سمت مشرق بقعه «ابن بابويه» قرار دارد و مدفن «طغرل سلجوقى» است. اين برج بعدا در سال 1883 ميلادى (1301هجرى) به دستور ناصرالدين شاه مرمت شد. ولى متأسفانه در جريان تعمير، كتيبه هاى خط كوفى اطراف آن از بين رفت. - مترجم.

حصار شهر را مى توان نام برد. شنيده ام،اين شهر از آثار اسلامى است كه در حدود سى مايلى شهر «راگس» - كه احتمالاً از دوران باستان در غرب آن قرار داشته - بنا گرديده است.(1) بنا به نوشته آقاى «موريه»(2): وجود حجاريهايى در تخته سنگهاى اين محل [چشمه على] كه هنوز هم باقى مانده، دليلى بر اثبات نظريه فوق و وجود شهر «رى» در دوران پيش از اسلام مى باشد.(3) 600 سال پيش شهر رى به دست سربازان قشون چنگيزخان به كلى ويران شد و تقريبا تمام سكنه آن را از دم تيغ گذراندند. و البته همين تهاجمات و فجايع ناگوار كه ايران دائما با آنها روبه رو بوده - مى تواند علت اساسى كمبود جمعيت اين مملكت را توجيه كند. گرماى هواى «رى» در تابستان بيشتر از تهران است و ايرانيها

ص: 356


1- . شهر باستانى « راگس» يا «راگا» پايتخت ماد قديم، و يكى از كهنسال ترين مراكز تمدن ايران باستان بوده است، كه عده اى آن را زادگاه زرتشت نيز مى دانند و همان محلى است كه به «خرابه هاى رى» معروف است.- مترجم.
2- . اين شخص همان «جيمز موريه» نويسنده كتاب معروف «حاجى باباى اصفهانى» است كه مأمور سفارت انگليس در تهران بود و دو سفرنامه از ايران يكى در سال 1812 و ديگرى در سال 1818 در لندن از او انتشار يافته است. - مترجم.
3- . مسلما خانم «شيل» اين حجاريها را كه بر تخته سنگى واقع در چشمه على نقش شده، به چشم خود نديده است. زيرا اگر آنها را از نزديك مشاهده مى كرد، بلافاصله متوجه مى شد كه اين حجاريها با آنچه كه «موريه» در كتابش نقل كرده تفاوت دارد. زيرا در زمان فتحعلى شاه قاجار و به دستور او، نقشى كه بر اين تخته سنگ بود - و يكى از پادشاهان ساسانى را نيزه به دست و سوار بر اسب در حال تاخت نشان مى داد - تراشيدند و محو كردند و به جايش تصوير فتحعلى شاه را در حالى كه شكارى را با نيزه تعقيب مى كند نقش نمودند. و علاوه بر آن، در بالاى صخره نيز شمايل ديگرى از او كنده اند كه اين جناب بر تخت نشسته و پسران و درباريانش اطراف او را گرفته اند. - مترجم.

داستانى در اين باره ساخته اند كه به خوبى نشان دهنده آب و هواى نامساعد اين منطقه است. مى گويند: يك روز كه عزرائيل براى انجام مأموريتى گذارش به «رى» افتاد، چنان از خرابى و ناسازگارى هواى آن ناراحت شد كه بلافاصله فرار را بر قرار ترجيج داد و به قدرى در اين كار شتاب كرد كه كفشهايش را جا گذاشت.

مشرف بر شهر رى تپه اى است كه «گبر»ها جنازه مردگان خود را برفراز آن در معرض مرغان هوا قرار مى دهند و كنار آن، بارگاه «شاه عبدالعظيم» بنا شده كه يكى از نوادگان حضرت محمد صلى الله عليه و آله است و زيارتگاه مشهورى است كه مورد توجه فراوان مردم تهران بوده و براى مجرمين نيز محل تحصّن شمرده مى شود.

عنوان «شهر رى» در حقيقت به همين محل اطلاق مى شود، كه بر روى خرابه هاى «رى» قرار گرفته و همراه با تپه هايى كه مشرف برآن بوده و تقريبا صورت زوايد كوهستان البرز را دارند، رويهمرفته منظره قابل توجهى را در منتهى إليه شرقى دشت تهران به وجود مى آورد.

(8) روزنامه وقايع سفر كربلاى معلّى

(8) روزنامه وقايع سفر كربلاى معلّى(1)

1272 ق / 1855م

نويسنده كه نامش معلوم نشده، از نزديكان ناصرالدين شاه است كه در

1272ق نگارش يافته است. نويسنده، كه مقصدش كربلا است، از تهران به سمت شاه عبدالعظيم به راه مى افتد، از سرِكوه شعاع گنبد مبارك را مى بيند و به عمر و دولت شاه دعا مى كند كه چنين علامتى بنا كرده است. همچنين در

ص: 357


1- . روزنامه وقايع كربلاى معلاّ، به كوشش على مختارى رضوان شهرى، چاپ شده در ميراث اسلامى ايران، به كوشش رسول جعفريان، دفتر اول، ص 74، قم كتابخانه آية الله مرعشى، 1373.

وصف شهر رى، آنجا را قصبه اى با چهارصد خانوار مى داند، در جلگه و صحرايى كه اطراف آن زراعت و آبادى و بعض قلعه جات است.

در وصف بارگاه عبدالعظيم هم مى نويسد: «زياده از حد صفا و روح دارد كه هر كس داخلِ آنجا مى شود فرحناك مى شود، خودِ گنبد هم طلا است، بهشت برين است».

صبح راه افتاده، به سمت حضرت شاه عبدالعظيم عليه السلام از سر كوه شعاع گنبد مبارك مى زد، دعا و ثنا بر عمر و دولت شاهنشاه عالم پناه نمودم كه چنين علامتى بنا فرموده اند. طرف عصرى وارد شديم در خانه ميرزاى متولّى باشى منزل نموديم. انصافا باز ترجيح بر اكثر مردم دارد احوالاً و خلقا، متصل مشغول توصيف و دعاگويى حضرت اعلى حضرت شهريار است، هيچ شغلى ندارد سواى اين، از اين بهتر شغلى و حُسنى نمى شود؛ اين بنده سابقِ بر اين هم [او را] اين طور ديده بودم.

دو ساعت به غروب مانده به حمّام رفتم، بيرون آمدم به زيارت مشرّف شدم، مرخّص شده به خانه متولّى باشى آمدم، شب نشسته، صحبت مى داشتند، آقا مير هم در مجلس هست ديگر كسى نيست. گنبد مبارك امامزاده حمزه را سركار شهريارى (روحنا فداه) مقرّر فرموده اند بسازند، چوب بست بود، كاشى كارى خوب مى كنند، بسيار مستحسن و منقّح خواهد شد و لازم هم بود.

شاه عبدالعظيم قصبه اى است چهارصد خانوار و يا پنجاه علاوه، كمتر از پانصد است، در جلگه و صحرايى است كه اطراف، زراعت و آبادى است وبعضى قلعه جات است. قلعه نُوى ديدم مى ساختند، پرسيدم؟ گفتند: ميرزا فتحعلى خان بنا مى كند، نهرى احداث مى كردند براى آن قلعه. شاه عبدالعظيم در وسط است، سمت جنوبى آن مكان شريف كه مشرِف به شرق است كوهى است چندان بزرگ و كشيده نيست. اصلِ بقعه مبارك بسيار صحن خوبى دارد، خيلى با روح

ص: 358

است. ايوان آيينه كار و طاق نماهاى خوبِ خوب و پرده هاى مرغوب و نو و حوضهاى پاكيزه و ساعتى بزرگ در فوق آويزان است كه صدايش به همه آبادى مى رسد؛ زياده از حد صفا و روح دارد كه هر كس داخلِ آنجا مى شود فرحناك مى شود، خود گنبد مبارك هم طلا است، بهشتِ برين است. اينها همه از توجّه و نيّت مقدس حضرت شهريار (روحنا فداه) شده. متولّى باشى مى گفت: چند سال پيش از اين اثرى از اين اوضاع نبود، از ابتداى سلطنت سركار شهريارى (روحنا فداه) كه توجه فرمودند اين بساط به ظهور رسيده.

فردا تا عصرى در شاه عبدالعظيم مانديم. نصر اللّه خان شقاقى در فوجِ حسن خان كه در آذربايجان بود، ياور بود، در شاه عبدالعظيم ديدم، عيالِ خود را آورده بود، [وى را] بسيار مفلوك و پريشان ديدم، به طورى كه شبها گرسنه مى خوابيدند. از قرارى كه مى گفتند در اين شهر از او گرسنه تر كسى نيست؛ جوانِ به آن خوبى و شجاعت و رشادت به اين حالت افتاده، رفت كه در تكيه دولت بست نشيند بلكه در نظام لقمه نانى بخورد و يا گذرانى به او بدهند.

(9) سفرنامه عضدالملك به عتبات

(9) سفرنامه عضدالملك به عتبات(1)

1283 ق / 1866م

عضدالملك در زمان ناصرالدين شاه حامل خشتهاى طلاى اهدايى به عتبات

عاليات است. در بين راه به آستانه مقدسه حضرت وارد مى شود. او در وصف آستانه عبدالعظيم مى نويسد:

«آستانه مقدس حضرت عبدالعظيم عليه السلام مستغنى ازوصف است ؛ زيرا در جلالت

ص: 359


1- . سفرنامه عضد الملك به عتبات، عليرضا عضد الملك، به كوشش حسن مرسلوند، تهران، مؤسسه پژوهش و مطالعات فرهنگى، 1370، ص 25-26.

قدر آن بزرگوار اين يك بيان كافى است كه «من زار عبدالعظيم برى كمن زار الحسين عليه السلام بكربلا». و همچنين آبادى آنجا از تعريف مستغنى است كه از كثرت جمعيت و وفور نعمت و صفاى آب و لطافت هوا، از توجهات خاطر خطير همايونى، بعد از عتبات عاليات ،امروز از تمام بقاع بارونق تر است».

به سعادت و مباركى بعد از خاكبوسى پيشگاه آسمان جاه، و شمول مراحم و عواطف همايونى خسروانه و حصول مباهات به تشريف ميمون خديوانه، رخصت يافته به سبز ميدان دارالخلافه الباهره آمده، بارهاى خشت سعادت سرشت را از قورخانه مباركه حمل نموده. تشريفاتى كه از جانب سنى الجوانب به مشايعت هديه و نذر همايونى مقرر شده بدين نهج حضور به هم رسانيدند: در جلو بارهاى حامل انوار نايبان اصطبل مباركه با جنيبت هاى هلال نعل و ساختهاى مرصّع به پيروزه و لعل و فوجى از سواره و گروهى از پياده نظام با احتشام روانه گرديده، پس از آن بارهاى خشت مبارك را روانه داشته، خود اين خانه زاد آستان كيوان نشان با مخصوصان خلوت و مستوفيان حضرت و چاكران عقيدت بنيان دولت در حالتى كه عموم خلق از صغير و كبير، اعلى و ادنى، اناث و ذكور، بومى و غريب، همه جا در كوچه و بازار نظاره كنان و دعاگويان ايستاده بودند، از ميان بازار جنوبى امير به پاى عمارت گردون مسير شمس العماره گذشته، از دروازه مباركه ناصريه بيرون شديم.

از حسن اتفاق، چندى قبل جناب مستطاب سيدالمسلمين و سندالمجتهدين آقا سيد صادق (سلمه الله تعالى) به زيارت حضرت ثامن الائمه و ضامن الاُمة (عليه وعلى آبائه و أبنائه آلاف التحية والثنا) رفته، معاودت فرموده بود و همان روز به دارالخلافه عزّ ورود ارزانى مى داشتند؛ در بين راه نزديك آب انبار قاسم خان، شرف ملاقات جناب معظم اليه حاصل آمد و قلب از ادراك اين فوز تفأل نمود.

از آنجا بعضى اصحاب مشايعت استقبال جناب معظم اليه را به مشايعت اين

ص: 360

فدوى اتصال داده، مراجعت نمودند و بعضى ديگر همراهى كردند. دو ساعت به غروب مانده به آستانه مقدسه حضرت عبدالعظيم عليه السلام وارد گرديده، صندوقهاى خشت مبارك را در پهلوى باغ نواب والااعتضاد السلطنه، در زير چادرهاى مخصوص، از دواب به زير آورده، قراولان دولتى را به قانون نظام به مقام مراقبت واداشته، خود به باغ مزبور فرود آمدم و مقرّب الخاقان آقا ابراهيم آبدارباشى، به اقتضاى فطرت پاك كه در خدمت دين و دولت اختيار ندارد و بذل مال و جان را واجب مى شمارد، به تهنيت نذر همايونى تهيه ضيافتى شايسته كرده و مضيفى در خور آراسته بود. دو شبانه روز شرايط مهمان دارى به عمل آورد، چنان كه مرحوم قايم مقام از زبان جلاير گويد:

خورش هاى ترش مازندرانى *** كباب و قيمه و بورانى

پلوهاى بروجرد و نهاوند *** گلاب و بيد مشك و شربت قند

قطاب و قرص و نقل آب دندان *** نزاكتهاى نغز باب دندان

اشخاصى كه به مشايعت تا آستانه مقدسه آمده بودند همگى شب چهارشنبه سيزدهم (ذى القعده) توقف نموده و روز چهارشنبه بعد از صرف ناهار مقرّب الخاقان آقاعلى مراجعت كرده، چند نفر ديگر هم رفتند، ولى به رعايت حقوق مودّت شب را باز آمدند.

آستانه مقدسه حضرت عبدالعظيم عليه السلام مستغنى از وصف است، زيرا كه در جلالت قدر آن بزرگوار اين يك بيان كافى است كه «من زار عبدالعظيم برى، كمن زار الحسين عليه السلام بكربلا» و همچنين آبادى آنجا از تعريف مستغنى است كه از كثرت جمعيت و وفور نعمت و صفاى آب و لطافت هوا، از توجهات خاطر خطير مرحمت همايونى، بعد از عتبات عاليات ائمه انام (عليهم السلام) امروز از تمام بقاع با رونق تر است و از هيچ جهت محتاج توصيف نيست؛ در واقع از

ص: 361

حيث شهرت، ديباچه دارالخلافة الباهره است و عنوان دارالسلطنه مباركه.

نواب والااعتضاد السلطنه وزير علوم، درب دروازه آن بقعه شريفه احداث باغى نموده كه نهايت تعريف دارد؛ اگر باغ بساتين عالم از اثر بهار كمال و نقص گيرند،در هر گوشه آن روضه ربيعى به وجد است و در هر جدولى از آن باغ بهارى در رقص و در آن باغ يكى از نوادر فواره اى است در آب نما، آبى كه از آن مى جهد چون سخنان منصورابن خاقان (طاب الله ثراهما) با جزر و مد است و مانند بذل وجود دست خاقان منصور(خلدالله ملكه) متواتر و ممتد.

(10) سفرنامه بنجامين

(10) سفرنامه بنجامين(1)

1882 - 1885م

بنجامين سفير امريكا در ايران (1882-1885م) نيز چون ديگر سياحان فرنگى از رى باستان و جمعيت يك ميليونى آن در گذشته ياد مى كند. درادامه از برج طغرل سخن مى گويد و آن را آرامگاه خليل سلطان، نواده تيمور لنگ و معشوقه اش شادالملوك مى داند. همچنين به گورستان زردشتيان يا همان قلعه گبرها اشاره مى كند.

در پايان مزارها و بقعه حضرت عبدالعظيم را «مورد احترام خاص شيعيان» مى داند و مى نويسد:

«بزرگ ترين زيارتگاههاى ايران بقعه حضرت امام رضا در مشهد است و بعد از

ص: 362


1- . سفرنامه بنجامين، نخستين سفير ايالات متحده امريكا در ايران، س - ج. و. بنجامين، ترجمه محمد حسين كردبچه، چاپ دوم، تهران، جاويدان، 1369، ص 52 -55. همين كتاب با مشخصات زير هم ترجمه و چاپ شده است: ايران و ايرانيان: خاطرات و سفر نامه ساموئل گرين ويلز بجامين، ترجمه آوانس خان مساعد السلطنه، به اهتمام رحيم رضا زاده ملك، چاپ اول، تهران، گلبانگ، 1363.

مشهد معروف ترين زيارتگاهها شاه عبدالعظيم است كه نزديك پايتخت است و هرساله در حدود سيصد هزار نفر از مردم تهران به زيارت آنجا مى روند.

اغلب مردم تهران عادت دارند كه روزهاى جمعه به زيارت شاه عبدالعظيم بروند. بقعه حضرت عبدالعظيم داراى گنبدى طلايى است كه از فواصل دور دست در زير اشعه خورشيد مى درخشد و چشم را خيره مى كند».

البته چنان كه مترجم نيز به درستى تذكر داده است، گويا بنجامين آستانه حضرت معصومه عليهاالسلام در قم را از نظر انداخته است.

كوهستانها در جنوب غربى تهران يك قوس و خط منحنى را طى كرده و به يك سلسله تپه ماهورهايى ختم مى شود كه در پاى اين تپه ها شهر باستانى و تاريخى «راگيس» قرار داشته است كه روزگارى اهمّيّت زيادى داشته و جمعيت آن در زمان داريوش به يك ميليون نفر مى رسيده است. در قرون بعدى اين شهر به نام رى ناميده شد كه هنوز هم ايرانيان آن را به همين نام مى شناسند. از اين شهر باستانى در كتب مذهبى قديمى ياد شده است ولى در تواريخ كمتر درباره سابقه آن مطلبى وجود دارد.

در هر حال، رى در زمان پارتها و اشكانيان از مراكز مهم ايران به شمار رفته و بعدها در زمان آلب ارسلان در قرن دوازدهم (ميلادى) به اوج شهرت و عظمت رسيد و در قرون بعدى در حمله مغولها به ايران به دست هلاكوخان افتاده و كاملا ويران گرديد.(1) بقايا و آثار شهر رى هنوز در جلگه هاى جنوبى

ص: 363


1- . در يكى از كتب قديمى از نجم الدين نامى از اهالى رى كه در زمان حمله هلاكوخان و قتل عام مردم شهر در آنجا بوده و موفق به فرار شده است چنين نقل قول گرديده: «قتل عامى فجيع تر و بدتر از قتل عام رى يعنى شهرى كه من بدبختانه در آنجا متولد شده و از اهالى آن هستم، تاريخ به ياد ندارد. سپاهيان مغول در اين حمله تمام شهر را آتش زده و با خاك يكسان كردند و 500 هزار نفر اهالى آنجا را يا كشته و يا به اسارت بردند...». براى ما كه در عصر امنى زندگى مى كنيم واقعا تصور چنين قتل عام و نابودى يك شهر هم مشكل است.

تهران به صورت ويرانه ها و خرابه هاى قلعه و حصار آن ديده مى شود و مهم ترين آثار اين شهر بناى استوانه اى شكل و برج(1) مانندى است كه نماى خارجى آن داراى بريدگيها و زوايايى مى باشد. اين برج ظاهرا آرامگاه خليل سلطان نواده تيمور لنگ است كه به خاطر عشق افسانه اى به دخترى بسيار زيبا به نام شاد الملوك شهرت پيدا كرده بوده است.

اين شاهزاده مغول بر اثر حوادث مختلفى از معشوقه خود جدا مانده بود و بعد از زحمات و مشقّات زياد بالاخره اين دو دلداده به هم رسيدند ولى طولى نكشيد كه خليل سلطان را از تخت سلطنت به زير كشيده و تبعيد نمودند و او در تبعيدگاه خود دور از همسرش شاد الملوك مرد. وقتى خبر مرگ خليل سلطان به شاد الملوك رسيد، همسر با وفا، كاردى را در قلب خود فرو برد و به شوهرش پيوست و اجساد اين عاشق و معشوق را در اين برج به خاك سپردند. قسمتهاى پايين اين برج نيمه ويران اخيرا به وسيله ناصرالدين شاه تعمير شده است. كشاورزانى كه در فصل بهار در اين منطقه زمين را شخم مى زنند گاه به گاه سكه ها و زينت آلات طلايى و يا ظروف سفالى قديمى «رى» را از زير خاك به دست مى آورند ولى تا كنون حفاريهاى منظم باستان شناسى در خرابه هاى اين شهر(2) باستانى انجام نشده است.

ص: 364


1- . مقصود نويسنده بنايى است كه در نزديكى ابن بابويه شهر رى واقع بوده و به «برج طغرل» معروف است و اغلب معتقدند كه آرامگاه طغرل اول سلجوقى است.- مترجم.
2- . در اينجا بايد خاطر نشان كرد كه «راولينسون» معتقد است كه «راگيس» و «رى» دو شهر كاملاً جداى از يكديگر بوده و يك شهر نيستند. به عقيده راولينسون شهر «راگيس» در محل شهر ورامين و در سى ميلى جنوب شرقى تهران واقع بوده است و خرابه هاى آن در شهر ورامين هنوز به چشم مى خورد. ولى تصورات راولينسون به نظر صحيح نمى آيد؛ زيرا اشيايى كه در طى كاوشها در شهر ورامين از زير خاك بيرون آورده شده است به هيچ وجه قدمت زيادترى از اشياى به دست آمده از خرابه هاى «رى» ندارند و به علاوه وسعت خرابه هاى رى نشان مى دهد كه شهر بسيار بزرگى در آنجا وجود داشته است. در حالى كه خرابه هاى شهر ورامين داراى وسعت زيادى كه حاكى از وجود يك شهر بزرگ باشد نيست.

در دامنه يكى از كوههاى مجاور «رى» در جنوب شرقى تهران قبرستان گبرها زرتشتى ها واقع است. اين قبرستان به صورت يك نقطه سفيد رنگ در دامنه قهوه اى و خاكسترى رنگ كوه از فاصله چندين ميلى ديده مى شود. قبرستان گبرها داراى حصار بلند و دايره اى شكل است كه از سنگ و گل ساخته شده و آن را سفيد رنگ كرده اند و سقف ندارد و كاملاً به طرف آسمان باز است؛ اجساد مرده ها را در اين گورستان در قبرهاى كم عمقى قرار داده ولى روى آن خاك نمى ريزند و در معرض تابش نور خورشيد و عوامل ديگر مى گذارند. البته در مراحل اول لاشخورها و كلاغها به اجساد حمله مى كنند و اگر اول چشم راست جسد را درآورند به عقيده زرتشتيها دليل بر آن است كه روح مرده به بهشت مى رود و اگر اول به چشم چپ حمله كردند روح به جهنم مى رود.

به فاصله شش ميلى تهران و در نزديكى خرابه هاى رى، مزار و بقعه حضرت عبدالعظيم كه مورد احترام خاص شيعيان است قرار دارد. ايرانى ها بر خلاف ترك ها شيعه هستند و معتقدند كه جانشين حقيقى پيغمبر اسلام حضرت على و اولاد او هستند و در اين مورد با سنيها اختلاف دارند.بزرگ ترين زيارتگاه هاى ايران بقعه حضرت امام رضا در مشهد است و بعد از مشهد معروف ترين زيارتگاه ها شاه عبدالعظيم است كه نزديك پايتخت است(1) و هر ساله در حدود سيصد هزار نفر از مردم تهران به زيارت آنجا مى روند. اغلب مردم تهران عادت دارند كه روزهاى جمعه به زيارت شاه عبدالعظيم بروند. بقعه حضرت عبدالعظيم داراى گنبدى طلايى است كه از فواصل دور دست در زير اشعه خورشيد مى درخشد و چشم را خيره مى كند.

ص: 365


1- .گويا نويسنده بقعه حضرت معصومه عليهاالسلام خواهر امام رضا را كه در قم مى باشد از نظر انداخته. - مترجم.
(11) يك سال در ميان ايرانيان

(11) يك سال در ميان ايرانيان(1)

1887 - 1888م

ادوارد براوان در «يك سال در ميان ايرانيان» برخلاف سياحان ديگر، تنها به حضرت عبدالعظيم پرداخته است. او در اين باره مى نويسد:

«شاه عبدالعظيم يكى از اماكن متبركه، و هم بست مى باشد. يعنى مقصرين اگر وارد آن مكان مقدس شوند از تعقيب مصون هستند».

سپس درباره انواع بست نشينى و اينكه بست نشينى تنها مخصوص جرمهاى سبك است نه جرايمى مثل قتل. اين سياح وقتى مى خواهد وارد حرم عبدالعظيم شود، مانعش مى شوند و جلوش را مى گيرند.

كاروان ما سبكبار بود و لذا با سرعت راه پيمايى مى كرديم و چهار ساعت بعد از ظهر به شاه عبدالعظيم كه قبل از ورود به تهران گنبد آن را ديده بودم رسيديم. شاه عبدالعظيم يكى از اماكن متبركه، و هم بست مى باشد؛ يعنى مقصرين اگر وارد آن مكان مقدس شوند از تعقيب مصون هستند. در ايران چند نوع بست وجود دارد كه بعضى از آنها با اهميت تر و برخى كم اهميت تر است. مثلا يك نفر قاتل اگر بست بنشيند او را از آنجا خارج مى كنند ولى اگر كسى مقروض باشد مى تواند در هر نقطه بست بنشيند و خود سكنه محلى حامى او هستند و نمى گذارند كه او را از بست بيرون بياورند.

بعد از ورود به شاه عبدالعظيم من مصمّم شدم كه نظرى به مكان مقدس آن بيندازم و گرچه مى دانستم كه اروپاييها حق ورود به آن امكنه را ندارند ولى فكر

ص: 366


1- . يك سال در ميان ايرانيان، ادوارد برون، ترجمه ذبيح الله منصورى، چاپ دوم، دو جلد، تهران، كانون معرفت، 1344، ص 227 - 228.

مى كردم كه تماشاى آن از خارج اشكالى ندارد، ولى هنوز به دروازه آن مكان مقدس نزديك نشده بودم كه جلو مرا گرفتند.

به اتفاق برادرزاده نواب كه تا شاه عبدالعظيم مرا بدرقه كرده بود از راه ديگرى به صحن نزديك شديم و در خارج از آن محوطه ايستادم و مشغول تماشا بودم و ناگهان عده اى رسيدند و باز مانع از ايستادن ما شدند. برادرزاده نواب اعتراض كرد و گفت: اگر او فرنگى است من كه مسلمان هستم و براى چه نمى گذاريد من اينجا بايستم؟ ولى مردم گفتند: تو هم مثل او هستى؛ براى اينكه اگر مثل او نباشى با يك فرنگى نجس معاشرت و دوستى نمى كنى. و ما كه اصرار را بدون فايده بلكه خطرناك ديديم ناچار مراجعت كرديم.

در بازگشت به كاروانسراى شاه عبدالعظيم ديدم كه حاجى صفر با... كاروانى كه مالهاى ما هم جزو آن است، وارد شدند و يكى از دوستان حاجى صفر نيز او را بدرقه كرده بود و همين كه وارد شد به زيارت مكان مقدس رفت؛ زيرا منظورش اين بود كه هم حاجى صفر را بدرقه نمايد و هم زيارتى كرده باشد.

روز ديگر از شاه عبدالعظيم به طرف قم به راه افتاديم.

ص: 367

(12) ايران و قضيه ايران
اشاره

(12) ايران و قضيه ايران(1)

1889م

لرد كرزن با همه طنز و كنايه هايى كه نسبت به ايرانيان آورده، پاره اى اظهار نظرهاى منصفانه نيز دارد، از جمله در فصل آخر نوشته:

«ايرانيان كه قوم و مردمى ممتازند و در سرزمين خود از روزگاران بسيار دراز شهريارى و زبان و دين و آداب و شخصيت خاص به خود داشته اند، دليل ندارد آزادى خويش را از دست بدهند و فرمان دولتى بيگانه را گردن نهند».

بارگاه شاه عبدالعظيم و ويرانه هاى رى براى لرد كرزن جالب توجه اند. كرزن علاقه زايد الوصف مردم ايران به امامزادگان را چنين تصوير كرده است:

«هر شهر ايرانى اگر با داشتن بقعه امامزاده اى سرافراز و بنابراين محل زيارت و مورد علاقه مردم نباشد كارش لنگ خواهد بود. از اين بابت، خوشبختانه تهران بقعه شاه عبدالعظيم را دارد».

كرزن زائران حضرت عبدالعظيم را در سال، سيصد هزار نفر مى داند. و از اينكه حضرت عبدالعظيم مورد توجه خاص زنان است احتمال داده كه «ديرزمانى پيش از ظهور اسلام هم آنجا محل باحرمتى به شمار مى رفته و مزار بانويى از زمره مقدّسان بوده».

كرزن سپس به تفصيل به بحث درباره خرابه هاى رى مى پردازد و آن را «قابل توجه تر از زيارتگاه» مى داند.

اينك به شرحى درباره نواحى جنوبى تهران مى پردازم و اين فصل را با

ص: 368


1- . ايران و قضيه ايران، جرج .ن. كرزن، ترجمه غلامعلى وحيد مازندرانى، چاپ اول، تهران، علمى و فرهنگى، 1373، دو جلد، ج 1، ص 457 - 465.

مطالبى اجمالى راجع به تنها نقاطى كه در آن حدود جالب توجه است به پايان مى رسانم؛ مانند بارگاه شاه عبدالعظيم عليه السلام و ويرانه هاى رى و جلگه ورامين.

هر شهر ايرانى - خاصّه پايتخت ايران - اگر با داشتن بقعه امامزاده اى سرافراز و بنابراين محل زيارت و مورد علاقه مردم نباشد كارش لنگ خواهد بود. از اين بابت خوشبختانه تهران بقعه شاه عبدالعظيم عليه السلام را دارد.

اين مزار كه در زير گنبدى زرّين واقع گرديده و من موقع ورودم به تهران از دور زرق و برق آن را ديده بودم، مى گويند هر ساله سيصد هزارنفر زائر دارد. استنباط من اين است كه بيشتر نويسندگان درباره هويت اين امامزاده راه سهل انگارى پيموده و آن را فقط به نام يكى از مقدّسان اسلام ياد كرده اند، ولى به نظر مى رسد كه ديرزمانى پيش از ظهور اسلام هم آن جا محل با حرمتى به شمار مى رفته و مزار بانويى از زمره مقدّسان بوده كه شايد هم به همين مناسبت هنوز شاه عبدالعظيم عليه السلام مورد علاقه و توجه خاصّ زنان است. بعد از فتح اسلام در اينجا امامزاده حمزه فرزند امام موسى كاظم عليه السلام دفن گرديده و بعد يكى از مقدّسان به نام ابوالقاسم عبدالعظيم عليه السلام را كه از خطر خليفه المتوكّل فرار كرده بود و پنهانى در رى مى زيسته تا در حدود سال 861 هجرى قمرى در گذشته و رفته رفته شهرت وى نام امامزاده را تحت الشعاع قرار داد.

چند تن از پادشاهان بخصوص از خاندان سلطنتى فعلى بر عمارات آنجا و زينت مزار نيك افزوده اند و در اثر همين توجه و اقبال عامّه اطراف آنجا به صورت قصبه عمده اى در آمده است. مسجد در جلگه در گوشه جنوب شرقى پايتخت بالاتر از خرابه هاى رى و در انتهاى برآمدگى كوهستانى كه تهران را به دشت جنوب شرقى مربوط مى سازد واقع گرديده است .

يك رشته باريك خط آهن قراضه كه تنها راه آهن داير در ايران است از ايستگاه نزديك دروازه جنوبى شهر به مقصد امامزاده كشيده شده است، به

ص: 369

علاوه راه درشكه رو نسبتا خوبى هم دارد. راجع به راه آهن ايران بعدا صحبت خواهم كرد. به فاصله كمى در انتهاى اين خط - چون از آنجا جلوتر نمى رود - ما به مدخل راسته سرپوشيده اى كه بازار باشد وارد مى شويم و زنجيرى در جلو دروازه حاكى است كه آن بازار بست يا نقطه مقدّسى است و مسلمانان را به آنجا حقّ پناه است. از اين رو عبور عيسويان مجاز نيست.

با انحرافى از حدود بازار مى توان از طرف ديگر حياط مجاور مسجد را

تماشا و ملاحظه كرد كه بارگاه در مجاورت آنجا است و آن چند گلدسته و يك گنبد طلا دارد. در اين قسمت، كسى مانع ورود ما نشده بود و از لحاظ يك نفر غير مسلمان تنها چيزى كه در آنجا جالب توجه مى نمود فقط انبوه جمعيت بود.

خرابه هاى رى

قابل توجه تر از زيارتگاه يا كثرت عده زائران آن، خرابه هاى معروف رى است كه در نزديكى آنجا است و با سرعت رو به ويرانى تام است. من در اينجا به شرح اين نكته نمى پردازم كه آيا خرابه هاى فعلى رى همان است كه به «راجس» معروف نسبت مى داده اند و آيا همانجا است كه در كتابهاى عربى مذكور شده است. در اين باره شك و شبهه بسيار مختصرى وجود دارد، اما اينكه رى كنونى در همان محل و مكانى است كه در عهد اشكانى و هخامنشى بوده موضوعى است كه بيشتر سزاوار بحث و استدلال مى باشد.

آنچه به نظر دارم عقيده سر هنرى رالينسن اين است كه رى باستانى با قسمتى از خرابه هاى مجاور دشت ورامين قابل تطبيق است. به علاوه، با سنت بيشتر شهرهاى بزرگ شرقى نيز سازگار مى نمايد كه در دوران عمران و گذران خويش در زمانهاى مختلف مواضع متعدد داشته است. بارى، بااحاله نمودن اين مسأله غامض به اهل فضل ودانش دربيان سرگذشت رى، من فرض را چنين قرار مى دهم كه هر دو رى يكى است.

ص: 370

رى قديم

ابتدا به دوره اساطيرى مربوط مى شود كه بنا بر افسانه اساس آن را رئيس طايفه سزيان(1) نهاده، و چنان كه در تاريخ آمده است، بزرگان ديگر به اصلاح و شكوهآن پرداخته اند. اين نظريه را مى توان ناديده انگاشت، ولى در كتاب ونديداد در فصل سير و مهاجرت قوم آريايى نام را گاو وارنا ذكر گرديده كه شباهت غير قابل انكارى با رى و ورامين دارد. سپس دوره ناشناخته تاريخ است كه راجع به آن اطلاعات درستِ كمى در دست است، ولى حتى انعكاس مطالب كم صحّتِ آن نيز در دهليز زمان مانده است.

رى اين دوره همزمانِ نينوا و بابل است و مى گويند شهرى عظيم داراى يك ميليون سكنه و همان رى بوده كه به عزم آن توبياس(2) از نينوا حركت كرد وملكى در جامه مبدّل راهنمايى او را بر عهده داشت تا ده تالان وجهى را كه پدر گابيل نزد او به امانت گذاشته بود باز ستاند. اين نقطه همان رى پاراگان يوديت مى باشد كه در آنجا بخت النّصر ارفا كساد را در كوهستان شكست داد و شرحش در كتيبه بيستون هست.

و همانجا است كه لشكر داريوش فرزند هيستاسپ عنصر سركش ماد، يعنى فرورتيس، را دستگير كرد. اسكندر در تعقيب داريوش در هفتمين روز سفر خود از همدان به آنجا آمد، و گفته اند كه نيكاتور از طايفه سلوكوس آن شهر را تجديد بنا كرد و در قرن بعد اشك سرسلسله اشكانى به سال 250 قبل از ميلاد رى را پايتخت خود قرار داد.

سرانجام، دوره سوم يا عصر تاريخى است كه از فتوحات اعراب آغاز مى شود.

ص: 371


1- 1. Seth.
2- 2. Tubias.

در همان دوره اى كه اگربه قول مورّخان عرب و ايرانى اعتماد نماييم بايستى كه محلّ بسيار شگفت انگيزى بوده باشد. يكى از تاريخ نويسان كه خود اهل رى بوده با غرور وطن پرستى و پس و پيش كردن ارقام چنان كه دلخواه او بوده نوشته است كه شهر 96 محله داشته و هر كدام 46 بخش و هر بخش چهل هزار خانه مسكونى و هزار مسجد و هر مسجد هم هزار چراغ زرّين و سيمين و مجموع سكنه آن 396/000/8 نفر بوده است.

نويسندگان ديگر گفته اند كه سرآمد بلاد و عروس عالم و بازار جهان بوده. از مسائل قطعى تر اين است كه زادگاه هارون الرشيد بوده و سلطان محمود غزنوى آنجا را از آل بويه در سال 1027 ميلادى گرفت و رى يكى از دو شهر عمده خاندان سلجوقى به شمار مى رفته و اقامتگاه و سپس مزار طغرل بيك و يكى از پايتختهاى الب ارسلان يا شيركلان(1) بوده است.

در قرن دهم، اصطخرى نوشته است كه بعد از بغداد آبادترين بلاد مشرق بوده و از مهمان نوازى و ادب مردم آنجا تعريف فراوان نموده است، اما از ستايشهاى سنجيده او مى توان بيهودگى لافهاى گزافى را دريافت كه شرحش را باز نمودم. سپس دو فاجعه بزرگ روى داد كه در سراسر شرق هرجا كه جمعيت وافر و غرور محلى و وفور نعمت داشته حال و وضع بدين منوال بوده است و با نام فتنه انگيز چنگيز و تيمور قرين.

در سال 1221 ميلادى قشون چنگيز خان سيل آسا بر آن شهر ريخت و مورّخى محلى نوشته است كه درآن تاريخ موقع مخوف 700000 نفرافراد شريف شهر به خاك هلاك افتادند. قرن بعد هم شاهد لشكركشى تيمور شد و او

ص: 372


1- . رى از جمله نقاطى بود كه ديوژن امپراتور روم پيش از شروع مذاكره صلح با الب ارسلان براى تسليم شدن به او خواسته بود، پاسخ سلطان نبرد شديدى بود كه زود پيش آمد و باعث تسليم شدن خود امپراتور سبك سر گرديد.

آن خرابيها را تكميل كرد، دون روى كلاويخو كه در سال 1404 از آنجا عبور نموده نوشته است شهر عظيمى را سراسر ويران يافته، ولى برجها و مساجدى داشته و نامش شهر رى بوده و تا آن پايه تجديد حيات كرده بود كه فرزند جوان تر تيمور يعنى شاهرخ آنجا را پايتخت خود ساخت و نواده او خليل سلطان بى غيرت كه قلمروى را در مقابل عشق شادالملك دلنواز از دست داد و با عيش و نوش تمام در آنجا زيست و در گذشت. از مرگ شاهرخ تا انحطاط نهايى رى مراحلى متعدد و معلوم هست كه چگونه طى قرون، انحطاط كامل رى حاصل شد و به وضع و حالى افتاد كه اكنون ديده مى شود.

خرابه هاى آن

كامل ترين و صحيح ترين شرح را در باب خرابه هاى فعلى رى در كتاب كرپورتر مى توان يافت كه نقشه اى دقيق هم ضميمه دارد. بعضى از ديوارها و برجهايى كه وى تشخيص داده بود ديگر به صورت وضوح معلوم نيست. مرور زمان و ساختمان راه آهن و رفتار غير قابل عدول تهرانى ها كه هر وقت براى ساختن خانه به آجر احتياج دارند از اين خرابه هاى رى به رايگان به دست مى آورند، همه اين موجبات سبب نابودى آن بقاياى انبوهى شده است كه در اين محل وجود داشته.

پورتر خرابه ارگ مستحكمى را بر قسمت پيش آمدگى سنگى مشرف به جلگه كشف كرده بود و اين بدون ترديد همان آركس(1) يا اكروپليس بوده كه محيط آن هنوز به طرز رضايت بخش قابل تميز است. در پايين آن هم ارگ مستحكم كوتاه ترى بوده و در حوالى اين قسمت در جلگه محوطه وسيعى كه در

ص: 373


1- 1. Arx.

محيط آن برج و باروهاى مستحكمى وجود داشته و تماما به صورت مثلثى مى نمود كه آركس رأس آن به شمار مى رفت.

آنچه اجمالاً در فوق بيان شد ظاهرا وضع قسمت مستحكم رى قديم بود. در حال حاضر حدّ ديوارها به صورت تل حيرت آورى از خاك و آجر پاره ها درآمده است و در آنجا مرتبا قطعاتى به دست مى آيد و تهرانيها عادت كرده اند كه با بيل و خاك انداز به عزم اكتشاف خصوصى به آن حدود بروند و غالبا با مقدارى كاشيهاى عالى كه در كمال شفافيت و داراى جلاى درخشانى است و رازش از اسرار مفقود گذشته به شمار مى رود، ولى به طرز وصف ناپذيرى حتى به صورت قطعات شكسته و لب پريده كه در نتيجه استعمال بيل معمولاً عايد جويندگان مى شود زيبا و دلپذير است برگردند. من اطلاعى ندارم كه تا حال در خرابه هاى رى هيچ گونه كاوش و اكتشاف علمى معمول شده باشد و آن كار سزاوارى است كه احتياج تام به اهتمام باستان شناسان دارد.

برج يزيد

آثار عمده قديمى ديگر نيز از آن شهر باستانى هنوز باقى مانده است كه عجيب ترين آنها برج مدور بزرگى است كه اهل محل نقارخانه يزيد مى نامند و نويسندگانى آتشين مزاج بدون دليل و شاهد آن را مقبره طغرل بيك و همچنين آرامگاه دو دلداده، خليل سلطان و شادالملك نوشته اند و آن ساختمان با هيبتى است با آجر و درونش به كلى خالى و بدون سقف است در حدود 60 تا 70 پا ارتفاع دارد و محيط خارجى آن صد و بيست پا است و پهلوهاى آن به صورت شكسته و از هم گسيخته درآمده است مثل برج هايى كه سابقا در جرجان و بسطام ديده بودم.

در حاشيه رأس آن گچ برى كتيبه دارى هست به خط كوفى كه بايد گفت كم و

ص: 374

بيش از بين رفته است. بدبختانه اين بنا را در سالهاى اخير چنان كاملاً تعمير كردند كه به صورت ساختمانى به كلى نو در آمده است. زمين اطرافش را باغ ساخته اند، داراى حوض و درختان و پله كانى هم تا بالاى برج بر ديوار تعبيه شده است و از آنجا مى توان وضع و حدود شهر قديمى را تخمين زد.

در فاصله كمى به سمت شرق و در دامنه كوه برج مخروب ديگرى هست با كتيبه اى كمربندى كه تعمير نشده است، و مشرف برآنجا ارگ ديگرى بر تخته سنگى وجود داشته است.

كنده كارى بر سنگ

در رى يادگار ديگرى نيز از دوره مشهور پادشاهان ساسانى وجود داشته و آن چهره نيمه محو شده اى سواربر اسب و نيزه در دست بوده كه روى سنگ نرم و صافى كنده شده بود و در بالاى محلى است كه من آركس ناميده ام. تاج كره مانندى كه اسب سوار بر سر دارد و نوع اين كار جاى انكار باقى نمى گذارد كه كنده كارى آن به چه دوره اى متعلّق است؛ هرچند كه از اين بابت با چهره هايى كه از پادشاهان در نقش رستم و شاپور هست و من شرح آن را بيان خواهم كرد از لحاظ تأييد وجه تشابهى ديده نمى شود، ولى در اواخر دوره پادشاهى فتحعلى شاه اين نقش برجسته بنا بر عادتى كه در كار تعميرات از اخلاق خاص ايرانيان است محو و به جاى آن چهره برجسته شهريار ريش دراز را نقش كرده اند كه دارد شيرى را با نيزه هدف مى سازد و مثل اين است كه حالا كسى از سابقه اين كنده كارى چرند اخير آگاه نيست.

در مسافتى پايين تر از آنجا سطح نرم و صاف تخته سنگ ديگرى مشرف بر چشمه دلاويزى به نام چشمه على هست كه فتحعلى شاه را در حال جلوس و بزرگان دربارى را در پيرامون وى نشان مى دهد. اين كار قرن نوزدهم تقليدى از

ص: 375

نمونه هاى عهد ساسانيان است كه ناصرالدين شاه هم در جبال البرز در راه مازندران از آن پيروى كرده و دشوار است اظهار نظر كرد كه اقدامى دال بر شكوه و جلال مى توان ناميد و يا عمل عبثى انجام يافته باشد، رواقى هم وصل به اين محل شاه مزبور را در زير سايبانى نشان مى دهد كه شاهينى برمچ دست خود گرفته است. اينها مجموع آثارى است كه در ناحيه رى مى توان مشاهده نمود.

در يك محوطه دورافتاده نزديك كوهستان و بر دامنه، بناى بسيار بلند گرد جالب توجهى است به نام برج خاموشى يا دخمه اى كه جسد زردشتيان تهران را در آنجا قرار مى دهند و مانند دخمه نظير آن در شهر بمبئى شامل برجى است درون خالى كه جنازه عور را بر تخته سنگ مى نهند تا طعمه طيور شود، ولى بر خلاف بناى همنام آن در بمبئى در اينجا مى توان بر ارتفاعات مجاور صعود و داخل دخمه را تماشا كرد.

(13) بيست سال در ايران

(13) بيست سال در ايران(1)1891 - 1910م

جان ويشارد، شهر رى را «به خاطر آثارى كه از رى باستان دارد و ديگر به لحاظ اينكه زيارتگاه مسلمانان، مقبره شاه عبدالعظيم در آنجا است و نيز تنها برج خاموشى (دخمه) كه در مركز ايران در شش ميلى جنوب تهران هنوز برپا ايستاده، از اهميت ويژه اى برخوردار»مى داند.

ازتهران تا شهر رى را باقطار (ماشين دودى) طى مى كند ومشاهدات خودرا از درون قطار شرح مى دهد. تا به «مزار شاه عبدالعظيم، قبله گاه هزاران زائر مسلمان»

ص: 376


1- . بيست سال در ايران، جان ويشارد، ترجمه على پيرنيا، چاپ اول، تهران، نوين، 1363، ص 114 - 118.

مى رسد. در آنجا در باغ ييلاقى طبيب پاكنهادى ميهمان مى شود. درپايان نيز به برج خاموش (قلعه گبرها) سرى مى زند و به شرح مشاهداتش مى پردازد.

اكنون اجازه مى خواهم به شاه عبدالعظيم بپردازم.

اين قسمت به خاطر آثارى كه از رى باستان دارد و ديگر به لحاظ اينكه زيارتگاه مسلمانان مقبره شاه عبدالعظيم در آنجا است و نيز تنها برج خاموش (دخمه) كه در مركز ايران در شش ميلى جنوب تهران هنوز بر پا ايستاده، از اهميت ويژه اى برخوردار است.

براى رفتن به اين محل بايد از واگنهاى راه آهن كه در نزديكى دروازه شهر قرار گرفته استفاده كرد و اين فاصله كوتاه را پيمود. ايستگاه گارى اسبيها و درشكه ها در توپخانه نزديك اداره پست خانه است و بعد از خيابانهاى پرپيچ و خم عبور مى كنند تا به ايستگاه ماشين دودى(1) برسند.

گارى اسبيها تقسيم بندى شده اند، بى در و پنجره ها براى مردان و آنها كه پنجره هاى مسدود دارند، مخصوص زنان است. اغلب توقفى در كافه هاى بين راهها مى شود، به اندازه اى كه مسافران استراحتى داشته باشند و با كشيدن قليان خستگى را بر طرف سازند، قليان براى زنان و مردان هميشه آماده است.

همين كه از كوچه ها و خيابان هاى جنوب شهر عبور مى كنيم، با تعجب از خود مى پرسم در پشت اين ديوارهاى بلند گلى چه حوادثى در جريان است. و گاه شاخه هاى بلند درخت توت يا چنار كه از ديوارها به كوچه كشيده شده اند و هزاران پرنده در آنها به ترنّم مشغولند نشان مى دهد كه اين خانه يكى از اعيان است، و گاهى خانه اى آجرى از ميان ساختمان هاى گلى قد بر افراشته و حدس مى زنيم خانه يك تاجر ثروتمند ايرانى و يا اقامتگاه يك اروپايى است .

ص: 377


1- . اصطلاحى كه تا اين اواخر بر راه آهن تهران شهر رى اطلاع مى شد - مترجم.

در گذر گاهى ديگر درى باز مى شود و هيكلى نقاب بر چهره به واگن اسبى وارد مى شود. خواه جوان باشد يا پير، زيبا يا زشت، به ديگران ارتباطى ندارد، زيرا از سر تا پا خود را در پارچه اى سياه كه چادر مى گويند پوشانده است. اگر كالسكه توقف كند تا كاروانى از خط بگذرد، چيز غير معمولى نيست كه مى بينيم شترها با گردن دراز و هيكل بى قواره به تماشا ايستاده اند، تا اين موجود از خود بزرگ تر كه سريع تر از آنها مى رود، و آدم هايى در آن نشسته اند نظاره كند. ايستگاه قطار ساختمان خوبى است كه بيشتر سبك روسى دارد. مردم با رئيس ايستگاه خيلى مؤدّبانه و محترمانه برخورد مى كنند، همان توجه رفتارى كه ما در نيويورك با مسافران هواپيما داريم. عجيب اما واقعى است كه سرتاسر دنيا دكمه برنجين را نشانه قدرت و حاكميت مى دانند.

اين راه آهن سه درجه دارد، اول و دوم و سوم، وتفاوت قيمت هردرجه قطار هفت سنت است. جالب است كه ناظرباشيم هفت سنت اضافى چه مرتبه اجتماعى عجيبى به وجود مى آورد. چون تفاوت وسايل رفاهى بين واگنها بسيار زياد است. درست نيست اگر شخص را سرزنش كنيم كه با پرداخت هفت سنت به گروه اشراف مى پيوندد، بلكه صحبت بر سر آن همه تفاوت ميان واگنها است. واگن درجه يك خيلى راحت است و علاوه از حجره جداگانه اى كه دارد، به هر مسافر يك فنجان چاى هم مجانا مى دهند. حال توجه كنيد كه با هفت سنت چه امتيازاتى به شخص تعلق مى گيرد.

ترن كوچك كه به اسباب بازى بيشتر شبيه بود در ميان بيابان و پستى و بلنديهاى دامنه جنوبى البرز، پيچ و تاب مى خورد و پيش مى رفت. گويى تپه هاى دامنه البرز تهران را از سه طرف در محاصره گرفته اند. ما چهار يا پنج ميل را به طرف جنوب طى كرديم. بعضى قسمتها چون خاكريزهاى مصنوعى به نظر

ص: 378

مى آمد كه بايد بقاياى شهر قديمى راجس(1) پايتخت سلسله پارتيان باشد، كه گويا روزگارى يك ميليون نفر جمعيت داشته است. هيچ اثر و حتى رديف ستونى بر جاى نمانده است كه نشان دهنده اميدهاى اين ملت قدرتمند باشد، «كه سالها خاطره ابتداى تاريخ را زنده نگه داشته اند» و يا مسافر رهگذر را به انديشه بكشاند. جايى كه خيابانهاى وسيع و در اطراف آنها خانه هاى زيباى پارتيان مغرور قرار داشت، اكنون كشاورزان درمانده اى زندگى مى كنند كه براى بازار تهران سبزى مى كارند.

از آن شهر عظيم هيچ بر جاى نبود و حتى آثار مختصرى كه موقعيت شهر را نشان دهد ديده نمى شود، مگر تپه هاى جاودانه، كه در حاشيه يكى از آنها آثار خرابه يك برج ديده بانى را ديديم، كه بر جاده هكمتانه قديم چشم دوخته بود.

براى هيچ كس مشكل نبود كه مجسّم كند، نگهبان متهوّر و تنهايى كه بر فراز برج مراقبت ايستاده و چشم بيدار را بر جاده هكمتانه كه چون مارى بر دشت پهناور و بى درخت پيچ و تاب مى خورد، دوخته است. آن روزگاران شناسايى افراد اهميتى بسيار داشت، بايد روشن مى شد حتى مسافرى كه مى گذرد دوست است يا دشمن، و امروز با شرايط ديگرى مواجه هستيم.

كم كم به باغها و تاكستانها نزديك مى شويم و پس از آن به مزار شاه عبدالعظيم، قبله گاه هزاران زائر مسلمان مى رسيم. در يكى از باغهاى اطراف شهر طبيبى زندگى مى كند كه دو پسرش در مريض خانه ما تحصيل مى كنند. اين مرد پاك نهاد و خوب و فرزند خلف بوعلى، يك روز ما را به باغ ييلاقى اش براى صرف ناهار دعوت كرد. گرچه تعداد زيادى زنهاى اروپايى و امريكايى نيز حضور داشتند، هيچ كدام از بانوان اندرون آن طبيب در جلسه ما شركت

ص: 379


1- . راجس يا رايس، نام قديمى شهر رى بوده است يا (نام يكى از شهرهاى ماد شرقى كه تا اكباتان، 55 روز راه بوده است)، لغت نامه دهخدا.

نكردند. او اظهار داشت كه زنش بيمار است، اما درباره آن دو ديگر سخنى نگفت. غذا را بر روى ميز بلندى چيده بودند و ما ايستاده صرف كرديم، اول دسر آوردند و صورت غذا تقريبا از اين قرار بود:

ليموناد، چاى، گلاب، گردو، بستنى، شيرينى، ماست و خيار، سوپ و ماهى، مرغ پلو، گوشت قيمه، چغندر پخته، برنج با چاشنى، اسفناج، كاهو، كبك، پرتقال، سيب، خربزه اى كه شش ماه مانده بود (خربزه را براى ماههاى بعد نگهدارى مى كنند)، نان و پنير، چاى.

بعد از ناهار به طرف برج خاموش رفتيم، قبرستان پارسيان (زردشتيان) يا آتش پرستان. ما از تپه مجاور برج بالا رفتيم تا بتوانيم داخل دخمه را تماشا كنيم. اجسادى را ديديم كه در برابر هجوم لاشخورها قرار گرفته بودند، و گويى هزاران لاشخور در ميان صخره هاى كوهستان زندگى مى كردند. اين برج يا دخمه، ديوارى به ارتفاع چهل فوت دارد و در ميان آن چاه عميقى حفر شده است. در قسمت بالاى آن نرده هايى است كه جسد مرده را قرار مى دهند و بعد تركش مى كنند. وقتى لاشخورها كار خود را آغاز مى كنند، كه پوشش مرده به كنارى افتاده است و در پايان كه گوشتى باقى نماند، اسكلت به چاه ته دخمه فرو مى افتد.

در مراجعت، از مزرعه اى عبور كرديم كه مردى در حال شخم زدن بود. سه پسرش به او كمك مى كردند و خيش را شش گاو قوى بنيه مى كشيدند. در امريكا يك پسر بچه پانزده ساله در نصف روز، بيش از تمامى اين نيروهايى كه در تمام روز فعالند، مى تواند كار ارائه دهد، چون اينها از وسايل ابتدايى استفاده مى كنند. اما دستمزدها ارزان است، چون پسرها حداكثر روزى پنج سنت و مردها دو برابر آن دريافت مى كنند. خاك بسيار حاصلخيز است و كشاورزان تقريبا هر چيزى كه در آريزونا(1) و نيومكزيكو(2) به دست مى آيد، كشت مى كنند.

ص: 380


1- 1. Arizona.
2- 2. New Mexico.
(14) تصويرهايى از ايران
اشاره

(14) تصويرهايى از ايران(1)

1892م

گرترودبل به تاريخ ايران از ورود آراييها وبناى شهر رى اشاره كرده و بسيار هنرمندانه و اديبانه رى باستان وبخصوص قلعه گبرها و به تعبير خودش «برج خاموشى» را به تصوير كشيده است. به بخشى از نوشتارش توجه كنيد:

«از دورترين قله هاى مقابل، برج خاموشى نمايان است، گويى درخششى طنزآميز است كه بيهودگى دوران شور و اشتياق را به زندگان يادآورى مى كند. زيرا اين برج نخستين منزل سفر توان فرساى مردگان است؛ در اينجا آنان پوشش گوشتين را به دور مى افكنند تا استخوانهايشان فارغ از بيم آلوده ساختن خاك در اين عنصر مقدس بيارامد، و روانشان با گذشتن از هفت دروازه سيارات به آتش مقدس خورشيد برسد.

برج سقف ندارد، و در داخل آن در ده يا دوازده پايى از لبه بالاى ديوار، سكويى گچى ساخته شده است كه بدن مردگان را بر آن مى گذارند تا آفتاب و لاشخورها آنها را از ميان ببرند».

و هنگام ترك قلعه گبرهايا «برج خاموشى» مى نويسد:

«همچنان كه مى تاختيم، باد همهمه گر و زمين بارور فرياد مى زدند: «زندگى! زندگى!» زندگى! بخشنده! باشكوه! پيرى از ما دورباد، مرگ دورباد؛ مرگ را بر فراز كوههاى خشكش رها كرده بوديم تا ارزانى شهر ارواح و اعتقادات كهنه

ص: 381


1- . تصويرهايى از ايران، گرترود بل، ترجمه بزرگمهر رياحى، چاپ اول، تهران، خوارزمى، 1363، ص 24 - 28.

باشد. از آنِ ما است دشت پهناور و بيكران، از آنِ ما است زيبايى و تازگى صبحگاه، از آنِ ما است جوانى و شادى زندگى».

برج خاموشى

صدها سال پيش، هنگامى كه نژاد ايرانى از باكترياى(1) ناشناخته و جنگلهاى ترسناك هيركانى(2) خارج شد، پس از عبور از دروازه خزر(3) به سرزمين حاصلخيزى رسيد كه در شمال غرب ايران كنونى قرار داشت، و بعدها ماد ناميده شد. درآنجا، در مرز ناحيه اى كه امروز خراسان ناميده مى شود، شهرى را بنياد نهاد كه با گذشت قرنها به عظمت، ثروت و قدرت رسيد؛ يونانيان اين شهر را (كه شهرتش در قلمرو دنياى متمدن نفوذ كرده بود) راگس(4)(رى) ناميدند. موقع جغرافيايى اين شهر مادى كه كليد هيركانى وپارت(5) بود اهميت بسيار به آن مى بخشيد. يهوديان نيز آن را به خوبى مى شناختند: گابلوس(6)، كه طوبيت(7) پرهيزگار ده تالان نقره خود را در دوران اسارتبه او سپرده بود در رى سكونت داشت، و طوبياس(8) كه براى باز گرفتن نقدينهپدر به آنجا سفر كرده بود به ديدار رفائيل ملك مقرب نايل آمد و خواص شفابخش ماهيها را از او آموخت؛ و به طورى كه نويسنده كتاب يهوديت(9)

ص: 382


1- .Bacteria يا باختر نام باستانى ناحيه واقع در ميان رشته كوههاى هندوكش و آمودريا.
2- . Hyrcanie ناحيه جنوب شرقى درياى خزر كه گرگان كنونى را در بر مى گرفته است.
3- . گذرگاهى در البرز، كه آن را باسر دره خوار تطبيق كرده اند.
4- 1. Rages.
5- .Parthe سرزمين باستانى مطابق با خراسان كنونى.
6- 2. Gabelu.
7- 3. Tobit.
8- 4. Tobias.
9- 5. Judith.

نقل مى كند فرورتيش(1) در آنجا فرمانروايى مى كرد كه بخت نصر(2) او راشكست داد و نابود كرد.

رى، پير روزگاران، در عمر دراز خود فراز و نشيبهاى بسيارى را از سر گذرانده است. داريوش سوم كه از مقابل سربازان اسكندر كه در اربل(3) او را شكست داده بود در دشتهاى وسيع خراسان مى گريخت از پاى ديوارهاى آن گذشت، و در طلب سرنوشت بدفرجامى نزد ساتراپ بيرحم باكتريها به كوههاى خزر فرار كرد. شايد اسكندر جوانمرد در رى بر مرگ نابهنگام حريف خود سوگوارى كرده، و از كاخهاى آن شهر تير انتقامش را متوجه بسوس(4)نموده، وساتراپ خائن را در حال كشيده شدن به سوى قتلگاه تماشا كرده باشد.

شهر دوبار دچار ويرانى شد، يك بار از زمين لرزه و بار ديگر به دست مهاجمان پارتى، و هر بار با نامهاى جديد از نو به پاخاست. ولى سرانجام در قرن دوازدهم، دشمنى بسيار ويرانگرتر از قبايل پارتى، و بسيار كينه جوتر از زمين لرزه، سراسر خراسان را درهم نورديد و آن سرزمين حاصلخيز را به صورت بيابان كنونى در آورد. مغولان، كه از دور دست ترين نقاط كره زمين آمده بودند، در رى هيچ سنگى را بر سنگى باقى نگذاشتند و شهر بزرگ مادى را از صفحه تاريخ آدميان زدودند.

شهر تهران در چند ميلى شمال غرب رى سر بر آورده است تا پايتخت ايران جديد شود - ايرانى كه سنتهاى شكوهمند گذشته را به همانسان از ياد برده است كه استحكام ديوارهاى فرورتيش را.

ص: 383


1- 6. Phraortes.
2- . Nebuchadnezzar پادشاه بابل در قرن ششم پيش از ميلاد.
3- . Arbela از شهرهاى آشور قديم، مزابق با اربيل كنونى، كهدر نزديكى آن در گوگمل داريوش سوم از اسكندر شكست خورد.م
4- 1. Bessus.

آن قصر كه جمشيد در او جام گرفت *** آهو بچه كرد و شير آرام گرفت

و اينك آثار ساختمانهاى رى - مادر شهرهاى ايران - را جز از راه گمان نمى توان رديابى كرد.

بامدادى از ميان ويرانه هاى غم زده، سواره رو به شهر و قلعه مردگان نهاديم. هنوز چنان زود بود كه خورشيد از كوهسارهاى شرقى سر بر نزده بود. از تهرانى كه هنوز در خواب بود خارج شديم، و راه متروكى را كه ديوارهاى شهر را دور مى زند در پيش گرفتيم. در سمت چپ ما بيابان را سايه اى شفاف فرو گرفته بود، كه با شيبى تدريجى به تپه هايى مى پيوست كه راه پرپيچ وخم مشهد از فراز آنها مى گذرد. پيش از آنكه راه چندانى رفته باشيم، خورشيد با برق و درخششى ناگهانى از قله هاى برف پوش تيغ زد، و روز به دشت هجوم آورد ؛ روزى خشن و زننده، بى هيچ اثرى از فراوانى پربركت كشتزارها و علفزارهايى كه زمانى رى را در خود گرفته بودند؛ تا چشم كار مى كرد خاك و سنگ و بوته هاى صحرايى بود و كوههاى برهنه مهيب، با شكنهايى كه گذشت زمستانهاى پياپى بر چهره دشت نهاده بود.

براى ما، كه فرار شتابان داريوش و جشن پيروزى اسكندر فاتح را در پيش چشم داشتيم، پست و بلنديهاى زمين اطراف محل شهر قديمى، به صورت برج و باروى ويران شده و در خندق نيمه ويران فرو ريخته اى در آمد. در جايى كه تصور مى كرديم باروها بايد در آنجا بوده باشند، قطعه مكعب شكلى از مصالح ساختمانى پيدا كرديم و اين فكر از ذهنمان گذشت كه چه بسا چشم اسكندر نيز بر اين ديوار آجرى افتاده باشد. گذشت زمان دروازه هايى در ميان باروها پديد آورده، ولى بيابان هنوز قانون مسلّم خود را بر آنها تحميل نكرده است. در پاى ديوار به استخرى دايره اى در پناه سايه چنارى بر خورديم. به دور چنين استخرى بيماران بيت صيدا گرد مى آمدند و انتظار جنبشى در آب را مى كشيدند؛ اما در رى فقط تنهايى بود، «و فرشته موعود ديگر نيامد.»

ص: 384

در سمت شرق، دو رشته موازى از تپه ها در ميان بيابان سر بر آورده اند و بيابان را از پهنه وسيع ترى كه در جنوب به اصفهان مى رسد جدا مى كنند. در بين تپه ها دره اى سنگى قرار دارد كه ما آغاز به بالا رفتن از آن كرديم، و به قلب ويرانى و پايان همه چيز رسيديم. در نيمه راه دامنه تپه برجى برپا است كه ديوار سفيدش نشانه اى راهنما براى تمام منطقه است. از دورترين قله هاى مقابل نيز، برج خاموشى(1) نمايان است، گويى درخششى طنزآميز است كه بيهودگى دوران شور و اشتياق را به زندگان يادآورى مى كند. زيرا كه اين برج نخستين منزل سفر توان فرساى مردگان است؛ در اينجا آنان پوشش گوشتين را به دور مى افكنند تا استخوانهايشان فارغ از بيم آلوده ساختن خاك در اين عنصر مقدس بيارامد، و روانشان با گذشتن از هفت دروازه سيّارات به آتش مقدس خورشيد برسد.

برج سقف ندارد، و داخل آن در ده يا دوازده پايى از لبه بالايى ديوار، سكويى گچى ساخته شده است كه بدن مردگان را بر آن مى گذارند تا آفتاب و لاشخورها آنها را از ميان ببرند. اين مكان هولناك در اين هنگام مستأجرى نداشت. دين زردشتى از سرزمين ماد، كه زمانى مركز فرمانروايى آن بود، رخت بر بسته است؛ و امروز اندكند يزدان پرستانى كه زير آسمان گشاده اهورامزدا را نيايش كنند، و پس از مرگ اجسادشان به بالاى اين تپه برده و در برج خاموشى نهاده شود. از اسبها پياده شديم و بر دامنه تپه نشستيم. دشت در زير پايمان همچون اقيانوسى يكدست گسترده بود كه روزگارى در برابر دامنه هاى كوه موج مى زد، و اكنون براى هميشه ثابت مانده بود؛ دامنه كوهها را مى توانستيم ببينيم كه به استوارى در امواج خاك نشسته بودند، و قله هاى درخشنده شان را كه در آسمان بى ابر سر بر افراشته بودند؛ استخوانهاى زمين لخت نيز ديده مى شد و طرز ساختمان آن آشكار بود.

ص: 385


1- . اين برج به دخمه گبرها و يا قلعه گبرها نيز معروف است.- مترجم.

هنوز خاموشى دنيايى مرده بر ما سنگينى مى كرد كه راه خود را به سوى انتهاى بالاتر دره ادامه داديم، ولى آنجا در دروازه هاى دشت، زندگى به پيشوازمان آمد. ميان سنگها يك خطمى وحشى به نگهبانى ايستاده بود؛ بعضى از گلبرگهاى زرد خود را مانند پرچم گشوده بود، و روى نيزه هاى بر افراشته اش غنچه هاى درشت و پر شهدى در آستانه شكفتن بود. شب پيش باران باريده و كوه و صحرا را به زندگى خوانده بود، و خارها پوششى ارغوانى از گلهاى ريز در بر كرده بودند؛ آفتاب مطبوعى روى شانه هايمان مى تابيد؛ و نسيم سبك با نشاطى رايحه مرطوب و خوشايند تجديد حيات زمين را به سويمان مى آورد. اسبها بو كشيدند، و آلودگى آن لحظه را دريافتند، دهنه ها را كشيدند و بر زمين نرم شده از باران شروع به تاختن كردند. ما نيز خاموشى را پشت سر گذاشتيم و به ياد آورديم كه زنده ايم. زندگى مارا در بر گرفت و احساس خوشى ديوانه وارى در ما دميد. همچنان كه مى تاختيم، باد همهمه گر و زمين بارور فرياد مى زدند:«زندگى!زندگى!» زندگى!بخشنده، باشكوه! پيرى از ما دور باد، مرگ دور باد، مرگ را بر فراز كوههاى خشكش رها كرده بوديم تا ارزانى شهر ارواح و اعتقادات كهنه باشد. از آنِ ما است دشت پهناور و دنياى بيكران، از آن ما است زيبايى و تازگى صبحگاه، از آنِ ما است جوانى و شادى زندگى!

ص: 386

(15) سفرنامه سرپرسى سايكس

(15) سفرنامه سرپرسى سايكس(1)

1893م

ژنرال سرپرسى سايكس از خرابه هاى رى در سه ميلى تهران بازديد كرده و «جز ديوارهاى مخروب و بى ريخت و بدقواره» چيز ديگرى در آنجا مشاهده نكرده؛ البته به دنبال آن چنين استدراك مى كند: «ولى اگر در اين خرابه ها حفارى نمايند اشياى نفيس و آثار خوبى به دست خواهد آمد».

سايكس در آخر اشاره اى به طمع عمرِ سعد به حكومت رى مى كند و سه بيت از اشعار او در هنگامى كه به امر يزيد كمر به قتل امام حسين عليه السلام بسته بود، آورده است.

از خرابه هاى رى كه در سه ميلى جنوب تهران واقع شده بازديد به عمل آمد. اين ايام جز ديوارهاى مخروب و بى ريخت و بد قواره چيز ديگرى در آنجا مشاهده نمى شود ولى اگر در اين خرابه ها حفارى نمايند اشياى نفيس و آثار خوبى به دست خواهد آمد. رى همانجايى است كه «اپو كريفا» آن را «راگز» نامده و «توبياس» به راهنمايى رفائيل فرشته از نينوا بدانجا رفته است. مضامين كتاب توبيت اكثر شبيه مضامين كتب زرتشتيان است و براى نگاهدارى سگ كه در نظر يهوديان پليد و ناپاك بوده در هر دو كتاب سفارش شده. چون اين كتاب را در قرن دوم قبل از ميلاد نوشته اند لذا مسلّم است كه رى در آن ايام شهر بزرگى بوده و در قدمت آن، ولو اين كه نسبت بناى آن به كورش نيز صحّت نداشته باشد، ترديدى نمى رود. پرفسور برون به نگارنده اطلاع داده است كه رى

ص: 387


1- . سفرنامه ژنرال سر پرسى سايكس يا ده هزار ميل در ايران، سر پرسى سايكس، ترجمه حسين سعادت نورى، چاپ اول، تهران، لوحه، 1363، ص 208.

را در بخش دوم ونديداد و در سنگ نوشته هاى هخامنشيان راگا ناميده اند.

مسلمانها به واسطه اينكه مى گويند عمر سعد به طمع حكومت رى و به امر يزيد كمر قتل حسين را بسته است از آنجا نفرت دارند و خودِ عمرِ سعد در اين موضوع چنين مى گويد:

فو اللّه ما أدرى و إنّى لحائر *** أفكّر في أمرى على خطرين

أأترك ملك الري والريّ منيتي *** أم أصبح مأثوما بقتل حسين

حسين بن عمّي والحوادث جمّة *** لعمري و لي في الريّ قرّة عيني

رى پس از ظهور اسلام فوق العاده رو به آبادى و عمران گذارده است،

چنان كه اصطخرى مى نويسد: در مشرق زمين هيچ شهر ديگرى جز بغداد از رى آبادتر، نيست. در ايام استيلاى مغول اين شهر دچار غارت و يغماى اردوى مهاجم شده و 700 هزار نفر سكنه رى به قتل رسيده اند و از آن تاريخ به بعد تهران جاى گزين آن شده است.

(16) سفرنامه جكسن
اشاره

(16) سفرنامه جكسن(1)

1903م

جكسن بيشتر به رى باستان و آثار تاريخى آن پرداخته و به تفصيل عبارات اصطخرى و ابن حوقل را از روزگار آبادانى شهر رى نقل كرده است. همچنين عبارات كرپورتر، سياح انگليسى در توصيف خرابه هاى شهر رى - كه يك قرن پيش از جكسن به رى آمده - را نقل كرده است.

جكسن درباره حضرت عبدالعظيم به اشاره اى مى گذرد و مى نويسد:

ص: 388


1- . سفرنامه جكسن، ايران در گذشته و حال، ابراهم و. ويليام جكسن، ترجمه منوچهر اميرى و فريدون بدره اى، چاپ دوم، تهران، خوارزمى، 1357، ص 482 - 495.

«براى ايرانيان، رى امروز يعنى محلى كه كنار آستانه حضرت عبدالعظيم قرار گرفته است. سالانه هزاران نفر به زيارت حضرت عبدالعظيم مى روند كه در حرم آن ناصرالدين شاه فقيد را در 1896 ميلادى (1313 ق) به قتل رساندند».

در ميان سفرنامه هايى كه نگارنده تاكنون ديده، اين سفرنامه بيشترين مطالب را درباره رى باستان آورده است و از اين نظر اهميت دارد.

ويرانه هاى رى، شهر باستانى رگا

شايد جا داشت كه ارميائى ايرانى نيز برفراز ويرانه هايى كه در 6 ميلى (حدود ده كيلومترى) جنوب شرقى تهران واقع است، نوحه سر مى داد؛ زيرا اين ويرانه ها زمانى شهر رگا يا راگس را به وجود مى آورده اند كه پايتخت ماد قديم، و يكى از كهنسال ترين مراكز تمدن ايران بوده است. آن را بزرگ مى داشتند، چون زادگاه زرتشتش مى دانستند؛ مقدس مى شمردند، چون فرشته مقرّب خدا، رافائيل(1)، روزگارى در آنجا ظاهر گشته بود؛ شهرياران آن را بركشيدند؛ و فاتحان به خاك هلاكش افكندند.

اين شهر كه زمانى از شهرهاى بسيار بزرگ بود، اكنون جز مشتى ديوارهاى فروريخته، تلها، گوديها، و راه آبهاى ويران نيست، و در ميان اين ويرانه هاى قرون، آثار حيات به ندرت يافت مى شود. اگر در روى نقشه هاى جغرافيايى نامش را ذكر كنند از آن به عنوان خرابه هاى رى نام مى برند. جويندگان گنج به دنبال سكه ها و كوزه ها، پشته هاى متروك آن راكاويده اند، و دزدان آجر، ديوارهايش را ويران ساخته اند تا آجرها و مصالح ساختمانى آن را براى ساختن

ص: 389


1- .Raphael نام يكى از فرشته هاى مقرب در ادبيات يهود.مترجم.

بناهاى جديد به تهران ببرند. درست است كه در بعضى جاها قناتى را لاروبى يا آب انبارى را تعمير كرده و پشته اى شنى را به صورت قطعه زمينى مزروع در آورده اند، ولى از اين كه بگذريم، ويرانى و تباهى بر همه جا حكمفرما است.

براى ايرانيان امروز رى يعنى محلى كه كنار آستانه حضرت عبدالعظيم قرار گرفته است. سالانه هزاران نفر به زيارت حضرت عبدالعظيم مى روند كه در حرم آن ناصرالدين شاه فقيد را در سال 1896 ميلادى (1313 هجرى قمرى) به قتل رساندند. در ميان محدوده رى چشمه معروفى نيز هست كه به چشمه على مشهور است، و اين چشمه كه به نام داماد و پسر عموى پيغمبر نامگذارى شده است كم و بيش محترم تلقى مى شود. در سمت جنوب شرقى رى، برفراز تپه اى دخمه زرتشتيان قرار دارد كه گبران در آنجا مردگان خويش را به خورد پرندگان مى دهند. بعضى از ويرانه هاى رى جالب توجه مى باشند، و از اين رو من به تفصيل به توصيف آنها مى پردازم. امابايد متذكر شوم كه يكى از امتيازات عمده رى امروز آن است كه در منتهى إليه تنها راه آهنى كه ايران دارد قرار گرفته است. اين راه آهن بى اهميتْ تهران را به حضرت عبدالعظيم متصل مى سازد، و بر روى مسير نه كيلومترونيمى آن، بدون كوچكترين توجهى به نظم يا وقت شناسى، لوكوموتيوى با چند واگن حركت مى كند كه ايرانيان خود بدان «ماشين» [دودى] مى گويند. معهذا تجربه نشان مى دهد كه براى تماشاى رى بهتر است آدمى از اسب استفاده كند تا سوار اين وسيله نقليه غير قابل اطمينان شود، خاصه كه مسافت بين تهران و رى را با اسب يك ساعته مى توان پيمود. جاده، كه در آن كاروان پشت كاروان در حال رفتن به پايتخت يا آمدن از آن است، خالى از تماشا نيست، و براى من جز زمان كوتاهى طول نكشيد كه خود وياران را كنار ارگ ويران، و ديوارهاى فروريخته و تپه مانندى يافتم، كه حد شمالى شهر باستانى را مشخص مى ساختند. از اسب پياده شديم و چاى صبحگاهى را آنجا خورديم.

ص: 390

تاريخ بناى شهر رگا يا رى در بوته فراموشى گم شده است، اما روايات موجود تأسيس آن رابه هوشنگ، نخستين پادشاه ايران در هزاره چهارم پيش از مسيح نسبت مى دهند. بنابر مندرجات كتاب مقدس(1) كه در آن رى راگس(2) يا راگو(3) ناميده شده است، شهر بايستى در قرن هفتم ياهشتم پيش از ميلاد بسيار پررونق بوده باشد؛ زيرا در كتابهاى طوبيت و يهوديت از آن به عنوان يكى از شهرهاى مهم و معاصر با نينوا و اكباتان نام برده شده، و داستان شگفت انگيز ظاهر شدن رافائيل در رى نزد تمام كسانى كه با نوشته هاى آپوكريف آشنا هستند، معروف است. در اوستا دو بار هنگام ذكر نام زرتشت، از رى (رگها) نام برده شده است، و نيز متون پهلوى و روايات، رى را زادگاه مادر پيغمبر باستانى ايران شمرده اند.

در سنگ نبشته هاى فارسى باستان از سرزمين و شهر رگا اسم برده شده است. و آثار كلاسيك يونانى و رومى در ذكر وقايع اسكندر و جانشينانش، از رى نام برده اند. نوشته هاى متأخر فارسى و عربى مطالب بسيار از اهميت آن دارند، و يكى از اسباب شهرتش در واقع آن بود كه هارون الرشيد در سال 763 ميلادى (146 هجرى)در رى متولد شد(4) تقريباً به طور كم و بيش كامل تاريخچه آن را تا قرن پانزدهم (قرن نهم هجرى) مى توانيم ذكر كنيم، زيرا كلاويخو، سفير اسپانيا در دربار امير تيمور، در 1404 ميلادى (807 هجرى) آن را«شهر بزرگى كه سراسر ويران است» مى شمارد. تاريخ مفصل شهر را براى چاپ در جاى ديگر

ص: 391


1- . عنوان فارسى كتاب آسمانى مسيحيان، مشتمل بر عهد جديد (قسمتى كه مختص مسيحيان است، و شامل 27 كتاب يا رساله به تفاصيل مختلف و مربوط به قديم ترين ادوار مسيحيت مى باشد) و عهد قديم يا عهد عتيق (ميثاق خداوند با يهوديان، مشتمل بر شريعت موسى، مطالب تاريخى، پيشگوييها، اشعار، و نوشته هاى ديگر، جملگى پيش از تولد مسيح).- مترجم.
2- 2. Rages.
3- 3. Ragau.
4- . تولد هارون الرشيد، بنابر مأخذ جديد (چاپ جديد دايره المعارف اسلام،بريتانيكا، چاپ 1969، و لاروس)، فوريه 766 م برابر محرم 149 ق است .- مترجم.

نگه مى دارم. ولى در اينجا شرحى درباره رى، دروازه ها، و بازارهاى آن از منبعى عربى نقل مى كنم. اين منبع، نوشته جغرافيدان مسلمان اصطخرى است كه در كتاب مسالك الممالك خود چنين مى آورد:

رى بزرگ ترين شهر ناحيه اى است كه در آن قرار دارد؛ بر سر راه عراق به مشرق واقع است، و در دنياى اسلام شهرى آبادتر، پرجمعيت تر، و بزرگ تر از آن يافت نمى شود مگر نيشابور. نيشابور وسيع تر است و بناهاى مشبك، يك كاخ و مزيت هاى ديگرى دارد. ولى رى از آن برتر است. طولش (مانند نيشابور) يك فرسخ و نيم، و عماراتش اغلب از خشت مى باشد، هر چند بناهاى گچى و آجرى هم دارد. شهر رى داراى چند دروازه معروف است، از آن جمله است دروازه طاق كه از آن به سمت جبل و عراق مى روند؛ دروازه بليسان، به سوى قزوين؛ دروازه كوهكين، به سوى طبرستان؛ دروازه هشام، به سوى قومس و خراسان؛ و دروازه سين به سمت قم. بازارهاى عمده شهر عبارتند از روذ، بليسان، دهك نو، نصرآباد، ساربانان، باب جبل، باب هشام، و باب سين. مهم ترين اين بازارها روذ است كه تجارت و كاروانسراهاى بزرگ دارد ؛ شارعى است فراخ با كاروانسراها و عمارات مشبك. قلعه يا ارگ در يكى از محلات شهر قرار گرفته، و مسجدى درون آن است. بيشتر قسمتهاى شهر ويران است، و كوشك در داخل بارو است. آب شهر از چاه و قنات تأمين مى شود. يكى از دو نهرى كه در شهر جارى است و آب آشاميدنى دارد سور قنى نام دارد، و به محله روذه جارى مى شود ؛ نهر ديگر جيلانى (گيلانى) نام دارد، و به سوى محله ساربانان روان مى گردد. اين نهرها آب آشاميدنى شهر را تأمين مى كنند،اما چون قناتهاى فراوانى هم در شهر هست، مردم قسمتى از آب نهرها را كه براى آشاميدن لازم ندارند، به مزارع خود مى اندازند. پولهايى كه در شهر رايج است درهم و دينار مى باشد. مردم رى در ظاهر مانند مردم

ص: 392

عراقند، و طرز رفتار و كردارشان پسنديده است. اكثر باهوش و مجرب هستند.(1)

ابن حوقل نيز كه نوشته اش مبتنى بر تأليف اصطخرى است درباره رى شرحى آورده است، ولى توصيف او، خاصه در مورد دروازه ها تاحدى مستقل از قول اصطخرى مى باشد، و لذا جا دارد كه به نقل تمام آن بپردازيم:

مهم تر از همه اين شهرها كه ذكر كرديم رى است. بعد از بغداد در همه نواحى مشرق شهرى آبادتر از رى نيست. دروازه هاى آن بسيار معروف است. يكى از آنها دروازه ناتان(2) است كه مقابل ايالت قهستان عراق واقع است؛ ديگرى به قزوين راه مى برد ؛ يكى ديگر دروازه گرهك نام دارد، و از آن به سمت قم مى روند. نيز در اين شهر شوارع و محلات معتبرى وجود دارد مانند روذه، قليسان(3)، دهك نو(4) نصرآباد، ساربانان، باب الجبل، در هشام، در آهنين، و

ص: 393


1- . متن نوشته اصطخرى چنين است: و اعظم هذه المدن الرى و هى مدينة اذاجاوزت العراق الى المشرق فليس مدينة اعمر و لااكبر و لاايسر اهلاًمنها الى آخر الإسلام إلاّ نيسابور فإنّها فى العرصة اوسع فاما اشتباك الابنية و العمارة واليسار فإنّ الرى تفضلها و طولها فرسخ و نصف فى مثله و بناؤها طين و قد يستعمل فيها الجص والاجر، ولها ابواب مشهورة منها باب طاق يخرج منه الى الجبل والعراق و باب بليسان يخرج منه الى قزوين وباب كوهكين يخرج منه الى طبرستان و باب هشام يخرج منه الى قومس و خراسان و باب سين يخرج منه الى قم، و من اسواقها المشهورة روذة و بليسان و دهك نو و نصراباذ و ساربانان و باب الجبل و باب هشام و باب سين و اعمرها الروذة فان بها معظم التجارات و الخانات و هو شارع عريض مشتبك الخانات والابنية و لها مدينة عليها حصن و فيها مسجدالجامع و اكثر المدينة خراب والعمارة فى الربض و مياههم من الابار و لها ايضاً قنى و لهم فى المدينة تهران للشرب احدهما يسمى سور قنى يجرى على الروذة والاخر الجيلانى يجرى على ساربانان و منهما شربهم و لهم قنى كثيرة ما يفضل عن مشربهم و يتفرع الى ضياعهم و نقودهم الدراهم و الدنانير وزى اهلها زى العراق و يرجعون الى مروة و لهم دهاء و تجارب. مسالك الممالك، چاپ دخويه، صفحات 207 و208
2- . صحيح كلمه «باطان» يا «باطاق» است. رى باستان، تأليف آقاى دكتر حسين كريمان. ج 1 ص 237و264.م
3- .صحيح كلمه «بليسان» است.
4- . در صوره الارض «دهك بر» نوشته شده است.

باب سين. اما بزرگ تر و پر رونق تر از همه اينها روذه است. در اين محل (رى) بازارها، كاروانسراها، فروشگاههاى بسيار هست. در حومه شهر مسجدى قرار دارد. قلعه شهر آباد است، و در اطراف شهر ديوارى است كه رو به ويرانى و خرابى دارد. رى هم آب رود دارد و هم آب كاريز،يكى از اينها كاريز شاهى نام دارد، و از ساربانان مى گذرد؛ ديگرى گيلانى خوانده مى شود، و آن نيز در ساربانان است. اهالى اغلب از آب اين كاريزها مى نوشند. علاوه بر اينها نهرهاى فراوانى در شهر هست. مردم اينجا به زراعت و دامدارى اشتغال دارند، و در داد وستد طلا و درهم به كارمى برند. مؤدب و جوانمرد هستند. از صادرات شهر رى پنبه است كه به عراق و غيره مى رود، و ديگر لباسهاى الوان و شفاف، برد، و عبا.(1)

ص: 394


1- . متن نوشته ابن حوقل به شرح زير است: و اعظم مدينة فى هذه الناحية الرى و قد مرذكرها [و ذلك أن طولها فرسخ و نصف فى مثله و هى مدينة بناؤها من طين و يستعمل فيها الآجر و الجص] ولها حصن حسن مشهور، له أبواب مشهورة منها باب ماطاق يخرج منه الى الجبال والعراق و باب بليسان يخرج منه الى قزوين و باب كوهك يخرج منه الى طبرستان و باب هشام يخرج منه الى قومس و خراسان و باب سين يخرج منه الى قم، و من أسواقها المشهورة روذه و بليسان و دهك بر و نصرآباذ و ساربانان و باب الجبل و باب هشام و باب سين و أعظمها الروذه و بها معظم التجارات و الخانات و هو شارع عريض مشتبك الأبنية والعقارات و المساكن، و لها مدينة عليها حصن و فيها مسجدالجامع و أكثر المدينة خراب والعمارة فى الربض و مياههم من الابار و لهم ايضاً قنى، و فى المدينة تهران للشرب يسمى أحدهما سورينى و يجرى على روذه و الاخر الجيلانى يجرى على ساربانان و منها شربهم [ و لهم قنى كثيرة مايفضل عن مشربهم] و يتفرع الى ضياعهم. و نقودهم الدراهم والدنانير وزى أهلها زى اهل العراق و يرجعون الى مروؤه و لهم دهاء و فيهم تجارب، و بها قبر محمدبن الحسن الفقيه الكوفى قبر الكسايى والفزارى المنجم. و مدينة خوارزمى مدينة لطيفة صغيرة نحو ربع ميل و هى عامرة و بها ناس يرجعون الى مروؤات و سرو و علم و ديانات و فيها ماء جار يخرج من ناحية دنباوند و لها ضياع و رساتيق و حال حسنة، و اما ويمه و شلنبه فهما من ناحية دنباوند و هما مدينتان صغيرتان اصغر من خوارالرى و اكبرهماويمه و لهمازروع و مياه بساتين و اعناب كثيرة و خوار اشد تلك النواحى برداً، و للرى سوى هذه المدن قرى تزيد فى قدرها و جلالتها [ على هذه المدن ]كثيراً و لامنابر فيها مثل سد و ورامين و ارنبويه و ورزنين و دزك و قوسين و غير ذلك من القرى التى بلغنى ان فى احدها مايزيد من اهلها على عشرة الف رجل. و من رساتيقها المشهورة القصر الداخل والقصر الخارج و بهنان و الشبر و بشاويه و دنبا و رستاق قوسين و غير ذلك، و يرتفع من الرى بالجلب منها الى غيرها من البلاد القطن المحمول الى العراق و اذربيجان و غيرهما و الثياب المنيرة والابراد والاكسية.( صوره الارض، چاپ دخويه، صفحات 380-378

ديوار شمالى كه من قبلاً از آن نام بردم سالم ترين قسمتى است كه از تمام بارو و حصار شهر باقى مانده است، و پشته اى كه در برابر آن قرار دارد جاى ارگ يا قلعه قديمى است. اهالى اين تل را «قلعه رى» مى گويند،و از قرار معلوم همين برآمدگى است كه ياقوت از آن به نام «رى - بندى» ياد مى كند. به موجب نوشته ياقوت، كه آزادانه از نوشته هاى پيشينيان در نوشتن مقاله مفصل خود درباره رى استفاده كرده است، ارگ يا قلعه بيرون شهر واقع بود، و قسمتى از شهر بيرونى يا حومه را به نام محمديه مى خواندند. ياقوت مى گويد كه بارو و خندق آنجارا مهدى(1)، خليفه عباسى، در سال 775 ميلادى (158 هجرى) تكميل، و مسجد بزرگ را نيز همو بنا كرد. توصيف ياقوت از «شهربيرونى»، «قلعه» و «خود شهر» شايسته آن است كه تماماً نقل شود، زيرا گفته هاى او، به ما در كوششمان براى يافتن مشخصات عمده طرح اصلى بناى شهر كمك خواهد كرد. ولى متأسفانه در اين كتاب جايى براى نقل تمام آن نيست. بارى، تا آنجاكه من مى دانم بهترين توصيفى كه از اين ويرانه ها شده توصيف كرپورتر، سياح انگليسى، در يك قرن پيش است. گفتار وى با نقشه بسيار خوبى همراه است كه تاوقتى كه تحقيقات و نقشه كشيهاى باستانشناسى نشان ندهد چه تغييراتى از زمان او بر اثر گذشت ايام و كاوشهاى اهالى، و ساختن راه آهن در وضع رى داده شده است، معتبر خواهد بود. توصيف كر پورتر به حدى عالى است، و كتابش امروز چنان ديرياب و نادر است كه من فكر مى كنم جادارد قسمت اصلى آن را، باتغييراتى در كيفيت

ص: 395


1- . مهدى 126-169 ه.ق، سومين خليفه (158-169 ه.ق) عباسى: پسر منصور دوانيقى.- مترجم.

نقطه گذارى اش، به انضمام نقشه عالى او از رى كه به بازيافتن موقعيت دروازه هايى كه جغرافيدانان مسلمان ذكر كرده اند كمك مى كند نقل كنم، و هر جاتوضيحى لازم باشد در پاورقى بيفزايم:

خرابه هاى رى در هشت كيلومترى جنوب شرقى تهران واقع است، و از دامنه كوههاى هلالى شكلى امتداد مى يابد و در همان امتداد به خط موربى در دل دشت به سمت جنوب غربى پيش مى رود. سطح زمين در تمام اين پهنه از گودالها، تلها، برجها و جرزهاى ويران، قبور، و چاه ها، پوشيده است. مصالح ساختمانى اين بناهاى ويران بيشتر از آن خشتها و آجرهايى است كه گويى واپسين ضربه به فراموشى افكننده زمان را به مبارزه مى خوانند. بر روى دماغه سنگى مرتفعى، كه در مسافتى آن سوى خاكريزهاى عظيم، طبيعى سر بر آورده ظاهراً زمانى قلعه عظيمى بر پابوده است. در امتداد مستقيم و قائم پهلوهاى اين برجستگى، به آسانى پايه و شالوده سنگر بنديها و ساختمانهاى استحكاماتى را مى يابيم. از پاى قلعه يك رشته باروى جسيم كه ظاهرا حفاظ جبهه شرقى شهر بوده است به سمت جنوب امتداد مى يابد، و به خاكريز عظيم چهارگوشى منتهى مى شود كه پهلوهاى آن را جرزها و برجهايى چند محافظت مى كند، و خود، قلعه اى را به وجود مى آورده است. در آنجا بارو مى پيچد ودر امتداد خط نامنظم و كجى به سمت شمال غربى مى رود تا اينكه به برج چهارگوش ديگرى، مانند خاكريز عظيم پيشين، مى رسد كه شش برج مدور آن را در ميان گرفته است. اين برج نه تنها نقطه اختتام اين ديوار است بلكه منتهى إليه ديوارى هم كه از پايه دماغه سنگى شروع مى شود وجبهه شمالى شهر را تشكيل مى دهد، نيز مى باشد. فضاى محصور بين سه ديوار به شكل مثلثى است كه رأس آن [A] به دماغه اى مى رسد كه قلعه بر فرازش واقع است، و قاعده اش [DD]از خاكريز يا برج مربع بزرگ در امتداد جنوب غربى

ص: 396

به برج چهارگوش ديگر كشيده مى شود. اين ديوارها هنوز چندين متر ارتفاع دارند؛ بسيار ستبر و ضخيم هستند؛ و به وسيله جرزهايى، به اندازه هاى متناسب كه در طول ديوار به خط مستقيم و به فاصله پرتاب يك تير از يكديگر ساخته شده اند،بر استحكام و دوام آنها افزوده اند. دو برج عظيم دژ مانند سابق الذكر]DD]، كه منتهى إليه جنوب شرقى و جنوب غربى مثلث را به وجود مى آورند،با ديوارها در يك رديف قرار گرفته اند ؛ ولى در امتداد قسمت بيرونى ضلع بلندتر، كه از اين برج چهارگوش تا آن برج امتداد دارد، برج سومى هست كه تقريباً در وسط ديوار است، اما مسافتى از آن فاصله دارد و در بيرون آن واقع شده است. اين برج هم به ابعاد دو برج ديگر است، و چون آنها به وسيله چند جرز و برج مدور كوچك تر پشتيبانى مى شود، احتمالاً بين اين برج بزرگ و دروازه اصلى شهر خندق و پلى وجود داشته است، و اين دروازه تقريباً با قلعه در يك خط مستقيم قرار داشته اند. باقيمانده و ويرانه هاى باروى ديگرى در نزديكى آن ديده مى شود. واين باروى اخير گويى براى آن بوده است كه اين راه ورودى را، كه به طرف جنوب غربى دشت باز مى شده است، بهتر محافظت كند. ترديد ندارم كه اين برج چهارگوش [DDD]مشرف و مسلط بر سه دروازه عظيم شهر بوده است كه از دروازه شمالى با آذربايجان و مازندران ارتباط حاصل مى شده است؛ از دروازه جنوبى به سمت خراسان، و از دروازه جنوب غربى به سوى همدان، يعنى اكباتان قديم، مى رفته اند. بنابراين، احتمال دارد كه از همين دروازه اخير بوده كه قاصد آسمانى طوبيت براى گزاردن سفارت به نزد گابائه(1) وارد شدهاست. در پاى بر آمدگى مرتفع (A) كه رأس باروهاى سه گانه را تشكيل

ص: 397


1- 1. Gaba(a)e.

مى دهد ودر حيطه آنها سر برافراخته است، يك رشته ديوارهاى محكم ديگر هست كه محوطه نسبتاً وسيعى را در بر گرفته اند و يك ارگ يا قلعه پايينى (B) را تشكيل مى دهند كه در داخل آن به احتمال بسيار زياد كاخ شاهى و عمارات دولتى ديگر قرار داشته است. ديوار ديگرى كه بيرون باروى شهر قرار دارد پشته اى را كه قلعه بزرگ نخستين بر روى آن واقع است به برآمدگى سنگى كوه، آنجاكه تمام نقاط سست و قابل تصرف به وسيله حفاظها حفاظهاى محكم ايمن داشته شده است، متصل مى سازد. اين از اين سوى تنگ دره عميقى به طرف قلعه سوم كه بر قله يك صخره عظيم مشرف بر تمام پهنه جنوب با سنگ ساخته شده است، چون زنجير كشيده شده اند.

از عكسى كه من برداشته ام مى توان وسعت و مسير ديوارهاى عظيم را مجسم ساخت. در چند جا ارتفاع ديوارهاى پوسيده و ويران به پانزده متر مى رسد، و خشتهايى كه در بناى آنها به كار رفته است هنوز طرح خود را حفظ كرده اند. اين خشتها مرا به ياد آجرهايى مى افكندند كه در آتشگاه قديمى نزديك اصفهان ديده بودم، هر چند اين خشتها بزرگ تر بودند، و اندازه بعضى از نمونه هاى آن در جبهه ديوار حدود 44 سانتيمتر در 18 سانتيمتر بود. بعداً در تهران شنيدم كه به آنها آجر گبرى مى گويند، و اين نام حدس مرا در كهنگى و قدمت آنها تقويت مى كند.

همه جا در اطراف ديوارها و در ميان محوطه هاى متروكى كه زمانى شهر را به وجود مى آورده اند، قطعات ظروف سفالى و شكسته پاره هاى ظروف گلى پراكنده شده است. چند قطعه اى كاملا شبيه پاره هاى ناهنجار كوزه زرد رنگى بودند كه من از دامنه تپه آتشگاه نزديك اصفهان برداشته بودم، و احتمالاً متعلق به همان دوران بودند. نيز چند نمونه سفال ظريف پيدا كردم كه جلا و درخشندگى لطيفى داشتند، جلايى كه نزد سفال شناسان به جلاى فلزى معروف است. من اين پاره سفالهاى

ص: 398

درخشان و ظريف را بر مجموعه اشياء يادگارى خود افزودم. اهالى از ارزش اين اشياء نادر آگاه هستند، و قطعاتى راكه ارزش هنرى بيشترى دارند و در هنگام حفر چاههاى جديد يا تعمير قناتها و كاريزهاى قديم كه هنوز آب در آنها جارى است به دست مى آيند، جمع مى كنند و در معرض فروش مى گذارند.

در داخل حصار شهر قديمى، و تقريباً در نيمه راه بين قلعه و مركز آن برجى آجرى و رفيع سر بر افراشته است كه مردم بدان برج «قديم» مى گويند،ولى قدمت آن از هزار سال افزون نيست. بعضى از نويسندگان تصور مى كنند كه آنجا آرامگاه خليل سلطان(1)، نواده امير تيمور، و همسر محبوب او شادملك است كه در قرن پانزدهم ميلادى (قرن نهم هجرى) مى زيسته اند. عده اى آن را به زمانى در حدود چهار قرن پيش تر نسبت مى دهند. و آن را مقبره طغرل بيگ(2) كه در سال 1063 ميلادى (456 هجرى) وفات يافته است مى شمارند. من اكنون آن آمادگى را ندارم كه بگويم كدام يك از اين دو نظر مطابق حقيقت است، تنها مى توانم بگويم كه از اين برج در كتاب اصطخرى، ابن حوقل، و ياقوت نام برده نشده است. و از ديدن آن من به ياد برجهايى كه در همدان ديدم مى افتم.

ص: 399


1- . خليل سلطان تيمورى ياگوركانى، 786 - 814 ق، پادشاه سلسله تيموريان؛ پسر ميرانشاه گوركانى و نوه امير تيمور. بعد از وفات (807 هق) امير تيمور به دعوى سلطنت برخاست؛ پسرعموى خود، پير محمد جهانگير را شكست داد، و بر سمرقند دست يافت. مردى هنرمند و اهل ذوق و عشرت بود؛ به عشق مطربه اى، نامش شاد ملك، گرفتار شد و يكسره تسليم عشق او گشت. امرا بر او بشوريدند، و خليل سلطان به درگاه شاهرخ تيمورى رفت. پس از مرگ وى، شاد ملك نيز خود را با خنجرى هلاك كرد، و آن هردو را در يك مقبره در رى به خاك سپردند.- مترجم.
2- . طغرل بيگ، مؤسس و اولين پادشاه 429 - 455 ق سلسله سلاجقه بزرگ است كه در سن 70 سالگى در رى وفات يافت و گويند در برج طغرل مدفون است. برج طغرل بناى آجرى عظيمى به بلندى 20 متر، و از بناهاى نيمه اول قرن پنجم هجرى مى باشد. ضمن تعميراتى كه در سال 1300 ق در آن به عمل آمد كليه علائم و آثار تاريخى و معمارى عصر سلجوقى (از قبيل كتيبه كوفى و نقش و نگار آجرى سبك سلجوقى) از بين رفت - مترجم.

اين برج كه به شكل استوانه، ولى به خاطر داشتن زواياى متعدد از اطراف كنگره كنگره است، حدود 70 پا (حدود 5،21 متر) ارتفاع و 40 پا (حدود 20/12 متر) قطر دارد؛ ميانش تهى، و بالاى آن باز است. آجرهاى پوشش خارجى برج طورى كار گذاشته شده اند كه يك رشته منشورهاى عظيم قائم به وجود مى آورند. تعداد اين منشورها بيست تا است، و ساروج را با دقت تمام به صورت آرايشهاى شش گوش كنگره دار ساخته اند. سالها قبل، يك مبلّغ مسيحى از مردم كشورهاى متحده، يعنى آقاى دكتر ج. پركينز(1) در نامه اى كه به انجمنشرقى امريكا(2) نوشت توجه دانشمندان را به اين نكته جلب كرد. اما نامه آقاىپركينز هرگز چاپ نشد. وى در قسمتى از «يادداشت ديدار تهران، پايتخت ايران» خود(صفحه 58 دستنويس) كه در دوم دسامبر سال 1845 نوشته است، به طور خلاصه برج را وصف مى كند، و سخن خود را چنين خاتمه مى دهد: «نكته خاص ديگرى كه متوجه شدم آن بود كه ملاط درز انتهاى آجرها بادقت به صورت آرايشهاى شش گوشه اى چين داده شده است كه بر روى هم، علاوه بر دوام و استحكام، نوعى ظرافت و زيبايى به ساختمان بخشيده است». راه ورودى برج از طريق درگاه طاقدار مرتفعى است كه سردر و قاب بندى مستطيل شكلى آن را در بر گرفته است، و اين نكته در عكسى كه قبل از تعمير، در پانزده يا بيست سال پيش از برج گرفته شده، كاملاً هويدا است. اين عكس نشان مى دهد كه چرا كتيبه اى كوفى كه كرپورتر مى گويد در اطراف قسمت بالاى برج نوشته بوده است، اينك وجود ندارد، زيرا در هنگامى كه قرنيز تازه را در بالاى برج مى ساخته اند، به احيا و تعمير آن توجه نكرده اند. بارى، تا اين حد توجه شده است كه در اطراف برج باغچه اى احداث كنند، و در آن تعدادى قلمه (چنار) كاشته اند كه

ص: 400


1- 1. J.Perkins.
2- 2. American Oriental Society.

قامت بلند و باريك آنها به نحو شايسته اى با طرحها و آرايشهاى عمودى ساختمان هماهنگى دارد.

بالا رفتن از برج به زحمتش مى ارزد، زيرا از فراز بام آن منظره رى به بهترين صورت پديدار است. در سمت شمال، از دور قله شامخ دماوند ديده مى شود، و در نزديك آن طرح شكسته ديوار شمالى رگاى باستانى را به آسانى مى توان از شرق تا غرب دنبال كرد. چون آدمى به ارتفاعاتى كه در سمت شمال شرقى واقعند مى نگرد، دخمه گبران مانند نقطه سفيدى در زمينه تيره صخره به چشم مى خورد؛ و بر روى تپه ديگرى كه در سمت مشرق قرار دارد برج كوچكى كه راهنماى من آن را برج «گبر كهنه» مى ناميد، پديدار است. باز آن سوتر از آن، در جهت شرق، جنوب شرقى ديوارهاى يك قلعه رفيع ديده مى شود. در جنوب و جنوب شرقى از دور ميان دشت يك رشته تلها و بلنديها به چشم مى خورد كه گويند يك فرسخ از هم فاصله دارند، و چون دانسته نيست كه چه هستند، آنها را برجهاى راهنما يا نشانه مى گويند بدان تعبير كه راهنماى زائرانى هستند كه از كربلا مى آيند، يا به قصد زيارت كربلا مى روند. در جانب جنوب و جنوب غربى، نزديك تر به محل ديد، دهكده حضرت عبدالعظيم در آغوش درختان سرسبز آرميده است، و در جانب مغرب، راه آهنى كه به مزار حضرت عبدالعظيم مى رود كشيده شده است.

هنگامى كه در نزديكى دروازه اى كه مدخل باغچه برج را تشكيل مى دهد استراحت مى كرديم و ناهار مى خورديم فرصتى دست داد تا با اهالى محل گفت وگو كنيم و از آنها سؤالهايى بكنيم يا ببينيم آيا چيزى درباره زرتشت مى دانند، يا حتى با نام او كه امروز در فارسى زردشت مى گويند آشنا هستند يانه. در مقابل اين سؤال كه آيا مى دانيد پيغمبر گبرها كيست؟ دو نفر از مسلمانان كاملاً مستقل و بدون اطلاع از پاسخ يكديگر جواب دادند«پيغمبر آتش پرستان

ص: 401

ابراهيم است.» اين پاسخها جالب توجه است، زيرا مسلمانان اغلب به ارتباط بين زرتشت و ابراهيم اشاره مى كنند. اندكى بعد ملايى سپيد روى و جوان كه عمامه سفيدى بر سر داشت سر رسيد، و چون از وى همين سؤال را كرديم بلافاصله جواب داد: «پيغمبر گبران زرتشت است، و او حدود شش هزار سال پيش مى زيسته است. براى اطلاعات بيشتر درباره او بايد به كتب گبران مراجعه كرد، زيرا آنها كتابهايى در اين باره دارند».

با اينكه هنوز وقت باقى بود كه به تماشا وديدار مزار حضرت عبدالعظيم برويم، ترجيح دادم كه وقت باقى مانده را صرف بررسى و مشاهده ويرانه هاى باستانى رى كنم. از اين رو به قسمت علياى رى بازگشتم و ابتدا به بررسى نقشى كه از صخره واقع در مشرق ارگ قديم، به عرض حدود سه متر و بلندى شش متر كنده بودند پرداختم. اين نقش براى خود تاريخچه اى دارد؛ زيرا بر اين صخره قبلاً حجارى ديگرى بوده است كه در نيمه اول قرن نوزدهم ميلادى (قرن سيزدهم هجرى) آن را تراشيده و پاك كرده و به جاى آن نقش جديدى كنده اند. اين نقش فتحعلى شاه را در حالى كه دارد شيرى را با نيزه مى زند نشان مى دهد، و چندان ارزش تاريخى ندارد. ولى حجارى قديم كه شاه دستور داده است آن را محو كنند و به جاى آن نقش وى را حجارى كنند، واقعاً ارزش تاريخى داشته و متعلق به دوران ساسانى بوده است. خوشبختانه موريه(1) (1809)، پرايس(2) (1811)، وسرويليام اوزلى(3) (1811-1812) تصاوير و طرحهايى از آن برداشته اند، وكرپورتر(1818)نيز آن را وصف كرده است؛ بنابراين، اثر مذكور به كلى از بين نرفته، و من در اينجا تصويرى را كه اوزلى كشيده است به علت ارزش باستانشناسى آن نقل مى كنم: حجارى سوارى جنگى را نشان مى دهد كه با سرعت

ص: 402


1- 1. Morier.
2- 2. Price.
3- 3. Ouseley.

تمام در حال تاختن است و نيزه اى را به طرف رقيب و مبارز خود، كه سر اسبش به صورت محو در روى سنگ ديده مى شود، پايين آورده است. شخصى كه نيزه در دست دارد بدون ترديد يكى از شاهنشاهان ساسانى است، و اين امر از كلاه حبابى شكل و ديگر لباسها و تجهيزات وى كه خاصّ دوران ساسانى است به خوبى مشهود است. ولى به هيچ وجه نمى دانيم و ديگر هم نخواهيم دانست كه مراد از اين نقش كدام يك از شاهنشاهان ساسانى بوده است. كرپورتر فكر مى كند شايد اين سوار جنگجو، اردشير مؤسس سلسله ساسانى باشد كه در حال جنگ با آخرين پادشاه پارت نشان داده شده است. سر ويليام اوزلى، بر عكس، ميل دارد كه آن را نقش پسر اردشير، يعنى شاپور، بداند. ولى هر دو محقق متّفق القولند كه حجارى ناتمام است. ما متأسفيم كه ديگر حل كردن اين مسأله امكان ندارد، و از شور و شوق تباهى آور فتحعلى شاه نيز كه مارا از وجود اثرى تاريخى و قديمى محروم ساخته است، جز ابراز تأثّر كارى نمى توانيم بكنيم.

اقدامات فتحعلى شاه در ايجاد حجاريها و نقشها از خويشتن تنها به محو كردن و تراشيدن آثار قديمى منحصر نيست؛ از وى نقش برجسته ديگرى، بر سطحه بزرگى كه به خصوص براى اين كار بر جبهه صخره آتشفشانى بالاى چشمه على فراهم شده، كنده شده است. اين حجارى، پادشاه ريش دراز را نشان مى دهد كه بر بالاى تختش نشسته است و پسران و وزيرانش، به همان شيوه كه بر ديوارهاى تالار نگارستان در تهران نقاشى شده اند، اطراف او را گرفته اند. مسافتى آن سوى خندقهاى رى، در دامنه ارتفاعاتى كه ويرانه هاى شهر را در جانب شرقى و شمال شرقى در بر گرفته است، از تپه لختى كه بر جانب سنگى آن دخمه قديمى زرتشتيان قرار گرفته است، بالا رفتم. به علت ارتباطى كه رى با دين زرتشتى دارد احتمال داده مى شود كه اينجا يكى از قديم ترين جايگاه هاى دخمه هاى زرتشتى باشد. خاصه كه موقعيت آن طورى است كه با شرايطى كه

ص: 403

ونديداد براى جاى دخمه مقرر مى دارد كاملاً تطبيق مى كند. به موجب دستور ونديداد دخمه بايد برفراز تپه اى ساخته شود كه از آبادى و محل سكونت مردمان دور باشد، ولى «سگان و پرندگان لاشه خوار» بدان دسترسى داشته باشند. محل دخمه مرا به ياد دخمه اجمير(1) در هند افكند، و خود ساختمان دخمه ماننددخمه پارسيان در بمبئى مدوّر است؛ سى پا(حدود نه متر و 14 سانتيمتر) ارتفاع دارد و با ساروجى اندود شده است كه مانند دخمه هاى بمبئى سفيد رنگ است.

اين دخمه را، مانند دخمه هاى يزد، از محل اعانه پارسيان هند براى رفاه بهبود زرتشتيان ايران چند سال پيش تعمير كرده اند. بر عكس دخمه هاى بمبئى، اين دخمه در ندارد، و علت اين امر، چنان كه زرتشتيان تهران مى گفتند، آن است كه مى ترسند مسلمانان آنجا را بى حرمت كنند. جسد را چنان كه از آقاى ل.ف.اسلستاين(2)، مبلغى كه كمك كرده بود تا جسد يكى از نوكران زرتشتى اش را به درون دخمه بكشند، شنيدم با نردبان يا طناب و يا زنجير بالا مى برند.

من از تپه بالاتر رفتم تا به جايى رسيدم كه مى توانستم درون دخمه را ببينم، «پاوى»ها يا محلهايى كه براى گذاشتن اجساد درست كرده بودند به صورت چهارگوش ترتيب داده شده بود، نه مانند «پاوى»هاى دخمه هاى بمبئى به صورت شعاعهاى چرخ. هر آنچه نگاه كردم از بندار(3) يا گودال مركزى كه اسكلتها رابعد از آنكه از گوشت و پوست عارى شدند، در آن مى گذارند اثرى نيافتم. اما آنها كه به درون دخمه رفته بودند مى گفتند كه در آنجا زيرزمينى هست كه چند پله مى خورد. شايد اين زيرزمين به منزله استودان يعنى جايگاه استخوانها باشد. ساختمان و تشكيلات آن بر روى هم به نظر من تقريباً ابتدايى و از دخمه هاى بمبئى نامنظم تر و عقب مانده تر آمد. اين را هم بيفزايم كه اثرى از سگرى يعنى

ص: 404


1- 1. Ajmere.
2- 2. L.F. Esselstyn.
3- 1. Bhandar.

محلى براى گذاشتن چراغى كه بايد دائم در نزديك جايگاه مردگان بسوزد، نبود.

هنگامى كه به سوى تهران اسب مى تاختيم خورشيد سايه هاى طويلى از كوه دماوند، بلندترين قله سلسله جبال البرز، كه در اوستا هرابرزئيتى(1) ناميدهمى شود، بر جهان مى افكند. دماوند، باقله پوشيده از برف و چهره اخم كرده اش، قريب 6000 متر از زمين سربرافراشته و جلو آسمان را سد كرده بود. از چهره عبوس و اخم كرده آن نبايد تعجب كرد؛ زيرا بنابر افسانه ها، وظيفه سنگينى برعهده دارد و بايد در زير قامت جسيم و گران خود قرنها ضحاك يا اژى دهاك، آن هيولاى غول پيكر، را بر هم بفشارد تا مبادا از زنجير اسارت بگريزد و دنيا را از ظلم و ستم بياكند.تنها در هزاره پانزدهم است كه كوه ازاين وظيفه سنگين آزاد مى شود؛ زيرا در آن زمان پهلوان بزرگ سام كرساسپ(2) (كرشاسب) از خواب برانگيخته خواهد شد، و ضحّاك را خواهد كشت، و دوران جديدى آغاز خواهد

گشت.

اما ديرى نگذشت كه وارد دروازه پايتخت شديم، و افكار من از اسطوره هاى قديمى و ويرانه هاى باستانى به موضوعهاى جديد و امروزى باز آمدند.

ص: 405


1- 2. Hara Berezaiti.
2- . گرشاسب يا گرشاسپ صورت محرف گرشاسب يا كرشاسپ اوستايى كرساسپ، از پهلوانان شاهنامه است كه نژادش به جمشيد مى رسد، و نريمان (نياى بزرگ رستم) پسر او است. بنا بر تحقيقات ابوريحان بيرونى و مستشرقين كرشاسب و سام و نريمان هر سه يك تنند، كه روايات ايرانى از كرشاسب (نام پهلوان) و سام (نام خاندان او) و نريمان (صفت او) سه نام و سه پهلوان ساخته است .- مترجم.
(17) به سوى اصفهان

(17) به سوى اصفهان(1)

1904م

سفرنامه پير لوتى، رمان نويس فرانسوى، در سال 1904م منتشر شده است .

شعاع گنبد زرين و درخشان حضرت عبدالعظيم نويسنده را به ياد گنبد حضرت معصومه مى اندازد. در همين جا بست نشينى مقصران و بزهكاران و كشته شدن ناصرالدين شاه در حرم عبدالعظيم را يادآورى مى كند و از شهر رى مى گذرد.

در فاصله دو رگبار شديد، يك شعاع آفتاب گنبد زرين درخشانى - شبيه گنبد حضرت فاطمه عليهاالسلام - را به ما نشان مى دهد. اينجا حرم معروف شاه عبدالعظيم و جايگاه مقدّسى است كه براى بزهكاران و مقصّران «بست» و پناه به حساب مى آيد و در همين جا بوده كه در حدود ده سال پيش، شخصى به ضرب كارد(2) ناصرالدين شاه را از پاى درآورد.

ص: 406


1- .سفرنامه به سوى اصفهان، پير لوتى1923م، ترجمه بدرالدين كتابى، مقدمه محمد مهريار، تهران، اقبال، 1372، ص 261.
2- . به طورى كه همه مى دانند، ناصرالدين شاه در سال 1313 قمرى، 1274 شمسى و 1895 ميلادى يعنى پنج سال پيش از سفر نويسنده به ضرب گلوله از پاى در آمده است. بنابراين، آگاهى مؤلف در مورد رويداد مزبور پايه درستى ندارد.م
(18) ايران امروز

(18) ايران امروز(1)

1906-1907م

اوژن اوبن وزير مختار دولت فرانسه در ايران در سالهاى 1906-1907 م در ايران بوده است. او هنگامى كه از تهران به سوى اصفهان مى رفته از «قلعه گبرى» كه آن را «برج سكوت» ناميده، خرابه هاى رى باستان و «بى بى شهربانو» سخن گفته است. آن گاه درباره حضرت عبدالعظيم مى نويسد:

«در ميان سبزيها و درختانى كه از آبهاى جارى از «توچال» سيراب مى شوند،

مناره هاى كاشى پوش و گنبد طلايى «شاهزاده عبدالعظيم» مشاهده مى شود. اين شخصيت مقدس از اعقاب امام حسن است. او هم مانند صدها سيد ديگر، از دست شكنجه و آزارى كه عليه اولاد على (عليه السلام ) در سرزمين اعراب آغاز شده بود، به ايران گريخته... و براى خود پناه جسته و در همان جا نيز به قتل رسيده است».

از تهران تا اصفهان چهارصد و هشتاد كيلومتر راه است. چون ترتيبى داده اند كه پست با درشگه ها حمل شود، مسافرت پنج روز طول مى كشد. صاحب امتياز آن يك نفر ترك ]زبان [تبريزى است به نام «حاجى مشهدى محمد آقا». تمامى ارتباطات با جنوب را از جاده هايى كه از پايتخت به شهرهاى همدان، كرمانشاه، شيراز يا كرمان منشعب گرديده است، فراهم مى كند. هر ايستگاهى هشت اسب دارد. عبور پيكها از اين راه تنها علت تأخير در ايستگاهها است.

جاده از پايين شهر، آنجا كه كوره هاى آهك پزى و گورستان ها قرار دارد، بعد

ص: 407


1- . ايران امروز، اوژن اوبن، ترجمه و حواشى و توضيحات: على اصغر سعيدى، چاپ اول، تهران، كتاب فروشى زوّار، 1362، ص 270 - 271.

از گذشتن از ميان خاكهاى دستى و خندق حصار شهر، از دروازه اى كه سردر آن كاشيكارى شده و بر بالاى چند ستون كوچك دوكى شكل بنا شده است، به جنوب ادامه پيدا مى كند. پشت سرِ ما، جلگه با شيب ملايم به سوى كوهستان هاى بلند كشيده مى شود. خانه هاى تهران زير شاخ و برگ درختان، پنهان شده اند.

از آن قسمتها، پيش از مناظر شميران، در بالاى زمين بلند «قصر قاجار» ديده مى شود. «توچال» سراسر پوشيده از برف است. در فاصله اى دور، در سمت شرق، قله مخروطى شكل دماوند، تنها و با شكوه، سر برافراشته است. سلسله كوههاى البرز به صورت طاق هاى سياه رنگ دائره وار، دور فلات ايران را احاطه كرده اند. «برج سكوت» كه توسط «گبر»ها بنا شده، در پشت صخره ها پنهان مانده است. خرابه هاى رى يا «راگس»(1) باستان، آخرين قسمت هاى شيب زمينرا پوشانده است.

در انتهاى زمين نيمه بلندى، امامزاده «بى بى شهر بانو» قرار دارد. مردم به سائقه اعتقادات مذهبى علاقه دارند آنجا را مدفن دختر يزدگرد، آخرين پادشاه ساسانى، همان خانمى كه به همسرى امام حسين انتخاب شد، بدانند. در پايين، در ميان سبزيها و درختانى كه از آبهاى جارى از «توچال» سيراب مى شوند، مناره هاى كاشى پوش و گنبد طلايى «شاهزاده عبد العظيم» مشاهده مى شود. اين شخصيت مقدس از اعقاب امام حسن است. او هم مانند صدها سيد ديگر، از دست شكنجه و آزارى كه عليه اولاد على عليه السلام در سرزمين اعراب آغاز شده بود، به ايران گريخته و در مجاورت قبر «سيد حمزه» فرزند «امام موسى» ]كاظم] عليه السلام ، براى خود پناه جسته است و در همان جا نيز به قتل رسيده.

ص: 408


1- 1. Rages.

در گذشت غم انگيز وى، موجب آن شده كه اهالى تهران گنبد و بارگاهى برايش بسازند و قبرش را به زيارتگاه تبديل كنند. پنجشنبه و جمعه ها و روزهاى بزرگ مذهبى، بخصوص در ايام عاشورا و روز بيست و هشتم صفر، موج جمعيت در صحن و اطراف آن غير قابل تصور است. افرادى كه به دلائل گوناگون با دشوارى هايى روبه رو مى شوند، به آنجا رو مى آورند و در كنار ضريح «بست» مى نشينند. هيچ مكان مقدسى براى تهرانيها، امن تر از مزار شاه عبدالعظيم نيست.

(19) سفرنامه اصفهان

(19) سفرنامه اصفهان(1)

1332 ق / 1913م

عبدالحسين كاشانى ملك المورخين در اين سفرنامه كه در سال 1332 ق نوشته شده از تهران به سوى اصفهان حركت مى كند و در ميان راه ضريح حضرت عبدالعظيم را زيارت مى كند و به راهش ادامه مى دهد.

امروز كه جمعه هفدهم ربيع الاول هزار و سيصد و سى و دو هجرى است و روز عيد سعيد حضرت ختمى مرتبت است با نجف قليخان صمصام السلطنه بختيارى حاكم اصفهان و مضافات از طهران، از دروازه حضرت عبدالعظيم به طرف اصفهان عزيمت نموده، قبل از ظهر وارد زاويه مقدسه شديم؛ بعد از صرف نهار و زيارت با دو كالسكه و يك دليجان پستى به راه افتاديم. همسفران از قرار ذيلند:

صمصام السلطنه، سردار جنگ ايلخانى بختيارى، ميرزا حبيب اللّه خان كافى

ص: 409


1- . سفرنامه اصفهان، عبد الحسين كاشانى ملك المورخين، به كوشش رسول جعفريان و عارف رمضان، چاپ شده در ميراث اسلامى ايران، به كوشش رسول جعفريان، دفتر سوم، قم، كتابخانه عمومى آية الله مرعشى، 1375، ص 25.

الممالك خراسانى، عبداللّه زاده عالم الدوله، حاجى شيخ حسن خان، ميرزا عبداللّه خان منشى شيرازى، صفرخان بختيارى، امام الحكماى هندى، سديد الملك، غلام على خان، تقى خان آبدار، على نقى خان، فضل اللّه خان، حسين و مؤلّف عبد الحسين ملك المورّخين كاشانى.

در زاويه مقدّسه، جمعى از اهل شهر طهران، براى بدرقه آمده بودند. به زيارت نيز نائل شديم. باج راه هر اسبى يك قران گرفته شد.

(20) سفرنامه قم
اشاره

(20) سفرنامه قم(1)

1335 ق

جنگل مولى يا سفرنامه قم شرح ماجراى سفر آيه اللّه العظمى سيد احمد حسينى زنجانى در جوانى به قصد آستان بوسى حضرت معصومه عليهاالسلام است.

ايشان در ميان راه در هنگام اقامت در تهران به زيارت شاه عبدالعظيم مى رود و مختصرى در فضايل عبدالعظيم و تاريخ حيات و ممات ايشان مى نگارد. دو روز بعد باز به زيارت آن حضرت و از آنجا به زيارت مزار شيخ صدوق مى رود و در اينجا جريان كشف جسد سالم ايشان در زمان فتحعلى شاه را به نقل از روضات الجنات و استاد ايشان آقا شيخ زين العابدين زنجانى نقل مى كند.

زيارت حضرت عبدالعظيم

آقايان نيز به تدريج بيدار شده و مى شدند. آقا ميرزا ابوالقاسم تشريف آورد

ص: 410


1- . سفرنامه قم از زنجان تا قم، آيه اللّه سيد احمد شبيرى زنجانى، به كوشش سيد جواد شبيرى، چاپ شده در ميراث اسلامى ايران، به كوشش رسول جعفريان، قم، كتابخانه آيه اللّه مرعشى نجفى، 1377، دفتر نهم، ص 614 - 621.

و بعد از ساعتى قرار بر اين شد كه به زيارت حضرت شاهزاده عبدالعظيم(1) مشرف شويم. به اين قصد با واگون شهرى به پا[ىِ] ماشين آمديم. ما وقتى رسيديم كه ماشين حركت [كرده] بود. ناچار به انتظار ماشين بعدى در سالون انتظار مانديم. چون وقت حركت آن را نمى دانستيم، منتظرانه دقيقه شمارى مى كرديم كه حالا درِ سالون باز مى شود، آن قدر نمانده كه حركت كند. با اين حرفها سه ساعت تمام در حال انتظار و ناراحتى گذرانديم تا اين كه در باز شد. از حبس خلاص شديم و سوار ترن شده به راه افتاديم. نيم ساعت نشد كه به زاويه مقدسه رسيديم.

ابن بابويه و ابن قولويه از مردى از اهل رى روايت كرده اند كه من خدمت حضرت امام على نقى عليه السلام مشرف شده بودم. حضرت پرسيد كجا بودى؟ عرض كردم: به زيارت حضرت امام حسين عليه السلام رفته بودم، فرمود كه اگر زيارت مى كردى عبدالعظيم را كه قبر او نزد شماست، هر آينه مثل كسى بودى كه زيارت امام حسين عليه السلام را كرده باشد.(2)

روايت شده كه حضرت عبدالعظيم از سلطان گريخت و به رى آمد. و در سكة الموالى در خانه مردى از شيعيان پنهان شد و در سرداب آن خانه روزها روزه و شبها نماز به جا مى آورد و مخفيانه بيرون مى آمد و قبرى را كه در مقابل او است زيارت مى كرد و مى فرمود: اين قبر مردى از فرزندان موسى عليه السلام است(3)

ص: 411


1- . امامزاده واجب التعظيم حضرت شاهزاده عبدالعظيم از اولاد حضرت امام حسن مجتبى عليه السلام مى باشد به چهار واسطه به آن حضرت مى رسد، بدين ترتيب: «عبدالعظيم بن عبداللّه بن على بن حسن بن زيد بن حسن بن على ابن ابى طالب عليهم السلام از كابر محدثين و اعاظم علما بوده، از اصحاب امام محمدتقى و امام على النقى عليهماالسلام و مورد مرحمت آن دو بزرگوار بوده، زياد دوستش مى داشتند. او نيز در احترام آن امامان جليلان نهايت مى كوشيده، عقيده پاك خود را به حضرت امام على النقى عليه السلام عرض كرد. فرمود: به خدا اين دينى است كه خداوند آن را براى بندگانش پسنديده. [امالى صدوق، مج 54/24؛ كمال الدين، 379/1؛ توحيد، 81/37]
2- . كامل الزيارات، ب 107؛ ثواب الأعمال: 124/1.
3- . در روضات الجنات [4:212] نوشته كه آن قبر حمزه بن موسى بن جعفر است كه فعلاً مزار است، در قم قبرى منسوب به حضرت حمزه بن موسى بن جعفر هست، چنانكه در گزارشات (كذا) قم گذشت. احتمال قوى هست كه يكى از آنها فرزند بلاواسطه آن حضرت باشد و ديگرى مع الواسطه، چنانكه در خوشان نيز قبرى منسوب به حضرت حمزه بن موسى است. آن هم همينطور محتمل است مع الواسطه باشد (خوشان از ولايات طوس است كه بسيارى از اولاد ائمه آنجا مدفون است).

و پيوسته در آن خانه بود و يك دو نفر از شيعه خبردار بود تا اين كه اكثر مردم رى آن حضرت را شناختند. وقتى يكى از شيعيان حضرت رسول صلى الله عليه و آله را در خواب ديد، كه حضرت فرمود كه مردى از فرزندان من در سكة الموالى مدفون خواهد شد، در نزد درخت سيبى در باغ عبدالجبار بن عبدالوهاب و اشاره فرمود به همان مكانى كه آن جناب در آنجا مدفون شد. پس آن شخص رفت كه آن درخت و مكان را از صاحب آن بخرد. او گفت: از براى چه مى خرى؟ گفت: چنين خوابى ديده ام. او گفت: من نيز چنين خوابى ديده ام. محل اين درخت را با تمامى باغ وقف كرده ام بر اين سيد و شيعيان كه مرده هاى خودشان را در آنجا دفن كنند. پس حضرت عبدالعظيم بيمار شد و دار دنيا را وداع كرد. او را در همانجا به خاك سپردند و در جيب قبايش رقعه اى يافتند كه در آن نسب شريف خود را نوشته بود.

بقعه ديگر به نام امامزاده طاهر در طرف شرقى صحن عبدالعظيم زيارتگاه بود. ما نيز زيارتش كرديم. بعد به مسجد زيرزمينى كه در مقابل ايوان مبارك بود، رفتيم. واعظى در منبر بود. بيان شيواى او ما را جلب كرد، در پاى منبر نشسته تا آخر مجلس كه منتهى به ذكر مصيبت حضرت سيدالشهداء عليه السلام نمود. چنانكه رسم تمامى اهل منبر است كه مجلس را با ذكر مصائب آن حضرت خاتمه مى دهند. بعد يك و نيم به غروب مانده با ترن به طهران برگشتيم.

... ثلث روز با خواب و ثلث ديگرش را با گردش كه منتهى به سوارى ترن شد كه ما را به زاويه مقدسه رسانيد و ثلث آخر را هم در زاويه مقدسه گذرانديم،

ص: 412

ولى هنگامى كه در اطاق خط آهن بوديم همه تشنه بوديم. الاّ اين كه در ورود شاه عبدالعظيم قبل از زيارت به حمّام رفتيم. در آنجا قدرى در آب سرد شنا و آب تنى كرديم كه به كلى عطش ما زايل شد. با اين كه حمام عطش مى آورد، ولى چاله حوض حمام معامله به عكس آن كرد، يعنى عطش ما را زايل نمود. خلاصه با التهاب عطش وارد حمام شديم بى آنكه از تشنگى اثرى مانده باشد، بيرون شديم و در كمال راحتى مشرف به حرمين شريفين (شاهزاده عبدالعظيم و حمزه) شديم.

قبر ناصرالدين شاه را كه مجسمه او از سنگ مرمر روى قبر بود زيارت و تماشا كرديم و در مقبره ناصرالدين شاه قبر مرحوم ملاعلى كنى را(1) زيارت كرديم و قبور ديگر از علماء و غيره در همين بقعه بود، زيارت نموديم. در مقبره سپهسالار مجسمه او را هم تماشا كرديم. بعد در صحن مبارك لب نهر (نهر بزرگى است كه از جلو ايوان مبارك مى گذرد) نشسته منتظر شديم كه آقا سيدجواد بيايد به شهر برگرديم. آقا ميرزا قوام و آقا ميرزا محمد بنا داشتند كه شب در زاويه مقدسه باشند، ولى ما چون وعده افطار داده بوديم، مجبور بوديم كه به شهر برگرديم. اين بود كه آنها از ما جدا شدند و من و آقا سيد على اكبر به انتظار آقا سيد جواد نشستيم تا اين كه آمد ولى ما تا پاى ماشين برسيم، سوت(2) حركت ماشين را زدند. دست ما نرسيد. وسيله ديگر هم نبود، غير از الاغ آنهم

ص: 413


1- . مرحوم حاج ملاعلى كنى، از معاريف علماء دوره ناصرالدين شاه بوده، از شاگردهاى صاحب جواهر، هر سال شاه دو بار به منزل او مى رفته، تفقد از او مى كرد. احكامش را به اجرا مى گذاشت. او بعد از مراجعت از نجف دست به امر زراعت مى زند. در اين امر هم خوش اقبال بوده، زمين باير يا ده خرابى بى آب را كه براى زراعت خريده بود، در اينجا قناتى احداث كرده بود. از اقبال او قناتى كه آب پرزور داشته، در ملك او بيرون آمد، از اين ناحيه به ثروت معتنابه، دست يافته بود. علماى طهران همه احترامش كرده، خاضع بودند تا اين كه در 27 محرم سنه 1306 وفات كرد. [روزنامه خاطرات اعتماد السلطنة].
2- . اصل: سود.

اولاً بيشتر از دو تا پيدا نشد، و اگر هم پيدا مى شد، معلوم نبود كه تا موقع افطار ما را به وعده گاه ما برساند. اين بود كه از انجاز وعد معذور و ناچار ماندنى شديم. پس برگشتيم. به زحمت ميرزا قوام و ميرزا محمد را پيدا كرديم تا لوازم افطار تهيه نموده به ابن بابويه رفتيم.(1)

در آنجا نهر جارى در وسط صحن بود، هوا هم صاف و نور ماه در شب نهم از نصف دايره گذشته بود. خلاصه آخر به خير شديم و خيلى خوش گذشت. چون دم دروازه صحن قهوه خانه بود. چايى و قليان از آنجا مى آوردند. حوائج ديگر نيز از آنجا [رو] براه مى شد.

مزار ابن بابويه

بعد از افطار مشرف به مزار مبارك ابن بابويه شديم. اين محمد بن على بن الحسين است صاحب كتاب من لا يحضره الفقيه، از اجله محدثين است. قبر والد بزرگوارش را در قم زيارت كرديم و قبر خودش را در اينجا.

از مرحوم شيخ بهايى نقل نموده اند كه فرمود: وقتى كسى از من پرسيد كه صدوق افضل است يا زكريا بن آدم، من گفتم: زكريا بن آدم به جهت توافق اخبار از ائمه (عليه السلام) به مدح او، شبى مرحوم صدوق را در خواب ديدم كه به من عتاب كرد و فرمود: تو از كجا دانستى زكريا بن آدم افضل از من است، آنگاه از من روگردان شد.

جسد سالم شيخ صدوق

در كتاب روضات الجنات [6: 140] مى نويسد كه در حدود سنه هزار و دويست

ص: 414


1- . در اينجا علامت حاشيه زده شده و در حاشيه حدود پنج سطر بياض است.

و سى و هشت [1238] از شدت بارندگى و طغيان سيل رخنه در قبر شريف بروز نمود، خواستند آن را مرمت نمايند، اطراف آن را كندند، به سردابى رسيد كه مدفن آن بزرگوار بود. در آنجا جسد شريف او را سالم يافتند كه عارى از كفن شده، ولى مكشوف العورة نيست. در انگشتان وى اثر خضاب بود و در اطراف انگشتان رشته هايى از كفن پوسيده، مانند فتيله باقى مانده. در طهران اين خبر كه شايع شد جماعتى از علما و اعيان مركز داخل سرداب شده، مشاهده كردند؛ حتى فتحعلى شاه هم خودش خواسته داخل سرداب شود، ولى رجال و اركان دولت صلاح نديدند كه او به سرداب داخل شود، اما به تواتر، مطلب به مرتبه عين اليقين رسيد. پس شاه امر فرمود، آن رخنه را گرفتند و بقعه شريفه را تزيين نمودند.

استاد ما حضرت آقاى آقا شيخ زين العابدين زنجانى از استاد خود آقاى شريعت اصفهانى كه فعلاً در نجف مدرس و در عداد مراجع تقليد است(1) او هم از پدر آقاى حاج شيخ رحيم كه در كربلا فعلاً پيشنماز است، نقل كرد كه گفته بوده من خودم از جمله داخلين در سرداب بودم كه جسد شريف آن جناب را زيارت و مخصوصاً دست به بازويش زدم كه چاق و سمين بود. بارى وفات صدوق در سنه سيصد و هشتاد و يك [381] اتفاق افتاده رحمه اللّه عليه.

بعد از چند ساعت برگشته به زيارت حضرت عبدالعظيم، شب جمعه بود كه بساط سينه زنى در بالاسر حرم و دعاى كميل در بعضى از حجرات صحن برپا بود. ما نيز در گوشه و كنار استفاده مى كرديم. بعد لب حوض صحن نشسته، بعضى از مراسلات كه لازم بود، از جمله مرقومه حقير خدمت استاد محترم آقاى شيخ

ص: 415


1- . مرحوم آقاى شريعت اصفهانى بعد از وفات مرحوم آقا ميرزا تقى شيرازى كه 10 ذيحجه 1338 اتفاق افتاد مرجعيت تقليدى پيدا كرد و لكن «خوش درخشيد ولى دولت مستعجل بود» هشتم ربيع الثانى 1339 وفات كرد.

زين العابدين لازم بود كه عرض كنم، مشغول نوشتن آنها شديم. تا اين كه وقت سحر در چلوپزخانه صرف سحرى كرده و در قهوه خانه چايى خورديم و در مسجد زيرزمينى نماز صبح را خوانديم. و همانجا هم دراز كشيده تا نزديكى ظهر خوابيديم. بعد [رفقا ]مى خواستند به شهر برگرديم. ولى من دعا و زيارت عصر جمعه را مغتنم مى دانستم. اين بود اينقدر بگو بشنو كردم كه ماشين ظهر حركت كرد و آنها هم ناچار ماندنى شدند، تا اين كه بعد از تكميل نماز و دعا و زيارت با ماشين عصرى به شهر برگشتيم. ولى در پا[ى] ماشين آقا ميرزا ابوالقاسم را ملاقات نكرديم كه از شهر آمده بود. ما مى رفتيم او وارد شده بود و الاّ اگر ملاقات مى كرديم با او به صحن مراجعت مى كرديم. به هر حال شب و روز نهم را در شاهزاده عبدالعظيم گذرانديم.

شب شنبه دهم ماه مبارك

در افطار از شاه عبدالعظيم ماست آورده بوديم، دوغ درست كرديم. در اينجا حرف كسى را يادآورى كردند كه گفته بود: من كباب را فقط براى اين مى خورم كه مرا به خوردن دوغ به اشتها بياورد. من گفتم: آن شخص دوغ را خوب شناخته و لكن كباب را خوب نشناخته كه اين را مقدمه آن قرار مى داده. بعد از افطار آقا سيد جواد و آقا سيد على اكبر به منزل آقا سيد هبه اللّه رفتند كه عذر ديشبى ما را كه نتوانستيم به افطار به منزل ايشان برسيم، بخواهند. حقير هم با آقا ميرزا قوام و ميرزا محمد به منزل آقاى مجدالاسلام رفتيم. آقا ميرزا احمد و آقا ميرزا ابوالقاسم نيز آمدند. تا ساعت چهار و نيم از شب آنجا بوديم. بعد باقى شب را در مدرسه سپهسالار برگزار كرديم، تا اين كه در كافه صرف سحرى و در منزل صرف چايى كرده، نماز صبح را خوانده خوابيديم.

ص: 416

(21) سفرنامه صفاء السلطنه نائينى

(21) سفرنامه صفاء السلطنه نائينى(1)

1299 - 1300ش

صفاء السلطنه نائينى در سلخ شوال سال 1300ق در زاويه مقدسه نماز صبح را به جا مى آورد و خدا را شكر مى كند كه زنده مانده و يك بار ديگر به زيارت حضرت عبدالعظيم آمده است. آن گاه از عمارات عاليه كه در زمان ناصرالدين شاه (شاه وقت) در آنجا بنا شده سخن مى گويد.

پاسى از شب گذشته، روانه حضرت عبدالعظيم عليه السلام شدم. مسافت پنج فرسخ است.

روز پنجشنبه سلخ شهر شوال المكرم 1300: نماز صبح را در زاويه مقدسه

به جاى آورده، سجدات شكر الهى به تقديم رساندم كه زنده به اين مقام شريف رسيده ام. شرح جلالت قدر و احاديث وارده در زيارت آن حضرت و ذكر آنچه از عمارات عاليه در اين دولت ابد مدت از خرج خاصه دولت و سعى اركان سلطنت در آستانه مقدسه حضرت عبدالعظيم عليه السلام به ظهور رسيده است، زياده از آن است كه در اين مختصر روزنامه شمّه اى از آن به رشته بيان كشيده آيد.

گر بريزى بحر را در كوزه اى *** چند گنجد قسمت يك روزه اى

از مستحدثات جديد اين آستانه چيزى كه ابتدا به نظر آمد اِزاره ايوان مبارك بود كه به سنگ رخام با صيقلى تمام سمت اتمام يافته، در وسط آن بيتى چند حك شده و از بانى آن كه جناب جلالتمآب امين السلطان محمد ابراهيم خان مى باشند و تاريخ امر ذكر كرده و ماده تاريخ اين است «كرد تعمير كعبه ابراهيم سنه 1300». اگر چه تعمير به معناى عمارت كردن نيامده، اما چون از مصطلحات شايعه بين الناس است، ماده تاريخ خوبى است.

ص: 417


1- . سفرنامه صفاء السلطنه نايينى تحفة الفقراء، ميرزا على خان نائينى (صفاء السلطنه)، به اهتمام محمد گلبن، تهران، انتشارات اطلاعات، 1366، ص 96-97.
(22) سفرنامه فرد ريچاردز

(22) سفرنامه فرد ريچاردز(1)

1926م / 1305 ش

فرد ريچاردز تنها در چند سطر به توصيف بقاياى شهر رى كه «وقتى پايتخت ماد قديم بوده و زمانى يك ميليون جمعيت داشته» پرداخته است. او از روى تپه هاى خاكى بقاياى شهر رى، «گنبد طلايى زيارتگاه حضرت عبدالعظيم يا «شهر بست» را مى بيند، همان شهرى كه ناصرالدين شاه در آن به قتل رسيد و خونش را به گردن بهايى ها انداختند».

به تقريب در 5/4 كيلومترى تهران در بالاى يك جاده بسيار بد و نفرت انگيز، كه حتى از جاده هاى بيرون شهر مشهد بدتر است، يك كوه خاكى است كه بقاياى شهر رى يا «راگا» پايتخت ماد قديم است و زمانى يك ميليون تن جمعيت داشت. اين تپه هاى خاكى وقتى، محل كاوش گردآورندگان كنجكاو مجموعه هاى اشياء عتيق بوده است.

اكنون كاوش اين تپه ها براى يافتن سكه و كاشى و غيره از طرف دولت ممنوع شده است. از اين تپه هاى خاكى گنبد طلايى زيارتگاه حضرت عبدالعظيم يا «شهرِ بست» كه ناصرالدين شاه در آن به قتل رسيد و خونش را به گردن بهاييها انداختند ديده مى شود.

ص: 418


1- . سفرنامه ريچاردز، فرد ريچاردز، ترجمه مهين دخت صبا، چاپ دوم، تهران، علمى فرهنگى، 1379،ص 347.
(23) سفرنامه بلوشر
اشاره

(23) سفرنامه بلوشر(1)

1949م

بلوشر نيز چون اكثر سيّاحان فرنگى به رى نگاه باستان شناسانه دارد. او خود فاش مى كند كه:

«در ايام قديم رسم براين بود كه يكشنبه ها هيئتهاى سياسى مقيم تهران گردشهاى سواره به شهر رى ترتيب مى دادند و در آنجا بين خرده ريزها به جست و جو مى پرداختند و به صورتى تصادفى به حفارى دست مى زدند. اما از آن هنگام كه مظفرالدين شاه در سفر خود به پاريس پس از صرف ناهار لذيذى وعده امتياز انحصارى حفارى را در سراسر ايران به فرانسويها داد، هميشه سفير فرانسه با نگاههاى متجسّس خود نگران بود كه مبادا هيئت هاى سياسى در گردشهاى روز يكشنبه خود به اين حق انحصارى تخطى كند».

در زمان اقامت بلوشر، «اريش شميد» باستان شناس امريكايى با عده اى از همكارانش وارد تهران شده و در خرابه هاى رى به تفحّص و حفارى پرداخته اند. بلوشر كه خود در جريان اين كاوشها بوده مى گويد:

«تا هنگامى كه من در تهران بودم و مى توانستم جريان حفارى را تعقيب كنم، فقط اشيايى از دوره اسلامى به دست آمد - هم سفالهاى بسيار زيبا و هم سكه هاى طلا به تعداد زياد - به طورى كه معماى محلّ واقعى شهررى در زمان اشكانيان همچنان ناگشوده ماند».

ص: 419


1- . سفرنامه بلوشر، ويپرت فون بلوشر، ترجمه كيكاووس جهاندارى، چاپ دوم، تهران، خوارزمى، 1369، ص 241-243.
زندگى در تهران

تهران از زمره آن پايتختهايى است كه به علت موقع خاص روستاوار خود ممتازند. جلوه هاى دل انگيز طبيعت، كوههاى بلند و دريا، جنگل انبوه و بيابان همه يكجا جمع و دسترس قرار گرفته اند. از تهران تا كوههاى سر به فلك كشيده حدود بيست، تا دريا و جنگلهاى انبوه گيلان و مازندران تقريبا دويست تا سيصد و تا حاشيه كوير پهناور و شوره زار به زحمت هشتاد كيلومتر فاصله است. از تهران به وسيله اتومبيل در ظرف يك روز مى توان به كوهستان يا دريا، به جنگل يا كوير مسافرت كرد و اين خود چنان تنوعى به زندگى مى دهد، كه ساير شهرها فاقد آنند.

تاريخ نيز در اين نقطه از جهان آثار فراوان و مغتنمى به جاى گذارده .البته خودِ تهران شهر جديدى است، اما درست در برابر دروازه هاى آن ويرانه هاى شهر قديمى رى قرار دارد كه بر طبق روايات زادگاه زردشت بوده و در عهد عتيق نيز ذكرى از آن به ميان آمده و در قرن سيزدهم ميلادى پيش از آنكه به دست مغولان ويران شود پر جمعيت ترين و آبادترين شهر در فلات ايران به شمار مى رفته است. دروازه خزر(1) نيز كه معبر مهاجرت اقوام شرق نزديك به قاره اصلى آسيا است و اسكندر در حين تعقيب داريوش و سپاه مغول به هنگام شبيخون زدن به دنياى متمدن از آن عبور كرده اند، در فاصله چندانى از تهران قرار ندارد.

بدين ترتيب است كه جغرافيا و تاريخ دست به دست هم داده اند تا سكونت

ص: 420


1- . دره اى عميق در كوهستان البرز كه آن را به اندازه يك ارابه جنگى قابل عبور كرده بودند. براى اطلاع بيشتر رجوع شود به دائرة المعارف فارسى مصاحب، جلد اول ذيل كلمه دروازه خزر.- مترجم.

آدمى را در تهران دلچسب و قابل ملاحظه كنند و امكانات فراوانى در اختيارش بگذارند. اما اگر كسى به دنبال تفريحات اروپايى از قبيل اپرا، تئاتر، كنسرت و واريته باشد، البته به مراد خود نمى رسد.

در بين مراكز تاريخى باستانى، شهر رى كه ويرانه هاى آن در حاشيه جنوبى پايتخت قرار دارد از همه بيشتر در دسترس ساكنان تهران است. در ايام قديم رسم بر اين بود كه يك شنبه ها هيآت سياسى مقيم تهران گردشهاى سواره به شهر رى ترتيب مى دادند. ديپلماتها در آنجا بين خرده ريزها به جست و جو مى پرداختند و به صورتى تصادفى به حفارى دست مى زدند. اما از آن هنگام كه مظفرالدين شاه در سفر خود به پاريس پس از صرف ناهار لذيذى وعده امتياز انحصارى حفارى را در سراسر ايران به فرانسويها داد، هميشه سفير فرانسه با نگاههاى متجسّس خود نگران بوده كه مبادا هيأت سياسى در گردشهاى روز يك شنبه خود به اين حقّ انحصارى تخطّى كند. در دوره اقامت من ديگر از اين انحصار چندان اثرى بر جاى نبود و حفاريهاى بى بند و بار، بيشتر از طرف دلالان آثار عتيقه و هنرى، در جريان بود تا از جانب هيآت سياسى. در اين حال گاه سفالها و آبخوريهاى شيشه اى بسيارى به دست مى آمد. اما اين يافته ها همه و همه به دوره اسلامى راجع مى شد و اغلب آنها به دوره قبل از ويرانى، يعنى قرن دوازدهم مسيحى، مربوط بود. در عوض از اشياى مربوط به روزگار اشكانيان، كه شهر رى باز در حال اوج و اعتلا بوده، هيچ اثرى به دست نمى آمد. در اين باره پروفسور هر تسفلد چنين اظهار عقيده مى كرد كه احتمال دارد رى قديم در نقطه اى ديگر واقع بوده و تا كنون محلّ آن كشف نشده باشد.

براى حلّ اين معما، باستانشناس مجرب و آزموده امريكايى، اريش شميد،(1)

ص: 421


1- 1. Erich Schmidt.

دست به يك سلسله حفّارى منظم و از روى نقشه زد. براى اين كار از دولت ايران اجازه و امتياز گرفت و با ستادى از همكاران، يك هواپيما و چندين اتومبيل به تهران وارد شد. همسرم، من و مهمانمان كه يك خانم زيباى سويسى و باستانشناس به نام آنمارى شوارتسن باخ(1) بود، در مراسم افتتاح حفّارى شركتجستيم. همه بر بالاى بلندترين تپه ها ايستاده، درانتظار برآمدن خورشيد بوديم. هنگامى كه نخستين پرتو آفتاب بر عرصه اى كه مى بايست در آن حفّارى شود تابيد، دكتر شميد نخستين كلنگ را براى شروع كار رسما به زمين زد. طناب سفيدى به روى زمين كشيده بودند، به طورى كه عرصه حفارى به چهارگوشهايى تقسيم مى شد. آن گاه كارگران با احتياط ريگها را از روى مربعها كنار زدند؛ هر شيئى كه به دست مى آمد بلافاصله به ثبت مى رسيد و محل پيدا شدن آن به دقت درروى نقشه اى نشان داده مى شد.

اما تا هنگامى كه من در تهران بودم و مى توانستم جريان حفارى را تعقيب كنم فقط اشيايى از دوره اسلامى به دست مى آمد - هم سفالهاى بسيار زيبا و هم سكه هاى طلا به تعداد زياد - به طورى كه معماى محل واقعى شهر رى در زمان اشكانيان همچنان ناگشوده باقى مانده بود. اما در بين اشياى مكشوفه كاسه اى به دست آمد با دوره اى كه به خارج خم شده بود و اين خود نشانى از اصل و منشأ چينى آن به شمار مى رفت. يك كارشناس آلمانى كه كاسه را معاينه كرد، چنين نظر داد: « اين شى ء ثابت مى كند كه در قرن دوازدهم بين هنر ايرانى و آسياى شرقى ارتباطى وجود داشته است و اين خود صحّت كار حفّارى را توجيه مى كند».

ص: 422


1- 1. Annemarie Schwarzenbach.

بخش دوم:

1. ايران در 1839 - 1840 م (1255-1256 ه-.ق): سفارت فوق العاده كنت دوسرسى

كنت دوسرسى، ترجمه: احسان اشراقى، چاپ اول، تهران، مركز نشر دانشگاهى، 1362 ش، ص 150-153.

2. سفرنامه ابن حوقل: ايران در «صوره الارض»

ابوالقاسم محمد بن حوقل (م 367 ق)، ترجمه و توضيح: جعفر شعار، چاپ دوم، تهران، اميركبير، 1366 ش، ص 115 و 120-121

3. سفرنامه اوژن فلاندن به ايران

اوژن فلاندن، ترجمه: حسين نورصادقى، چاپ اول، اصفهان، انتشارات چاپخانه روزنامه نقش جهان، 1324، ص 93-99.

4. سفرنامه پولاك: ايران و ايرانيان

ياكوب ادوارد پولاك، ترجمه كيكاووس جهاندارى، چاپ دوم، تهران، خوارزمى، 1368، ص 60-61 و 324.

5. سفرنامه حاجى پيرزاده

حاجى محمدعلى پيرزاده، به كوشش: حافظ فرمانفرمائيان، چاپ اول، تهران،

انتشارات دانشگاه تهران، 1342، ج 1، ص 3-5.

6. سفرنامه سديد السلطنه: التدقيق فى سير الطريق

محمدعلى سديد السلطنه مينابى بندرعباسى، تصحيح و تحشيه: احمد اقتدارى،

چاپ اول، تهران بهنشر، 1362، ص 177-179.

ص: 423

7. سفرنامه عتبات ناصرالدين شاه قاجار

ناصرالدين شاه قاجار، به كوشش: ايرج افشار، چاپ اول، تهران، فردوسى و عطار، 1363، ص 203-204.

8. مردم و ديدنيهاى ايران: سفرنامه كارلاسرنا

كارلاسرنا، ترجمه غلام رضا سميعى، چاپ اول، تهران، نشر نو، 1363 ش، ص 244-256.

اين سفرنامه ترجمه ديگرى با اين مشخصات هم دارد:

سفرنامه مادام كارلاسرنا: آدمها و آيينها در ايران، ترجمه على اصغر سعيدى، چاپ اول، تهران، زوار، 1362، ص 202-211.

9. سفرنامه ناصرالدين شاه

ناصرالدين شاه قاجار، به قلم: ميرزا رضا كلهر، تهران، سنائى، 1355، ص 270.

10. سفرنامه اورسل

ارنست اورسل، ترجمه على اصغر سعيدى، چاپ اول، تهران، زوّار، 1353،

ص 216-226.

11. سفرى به دربار سلطان صاحبقران

هنيريش بروگش، ترجمه محمد كردبچه، چاپ اول، تهران، انتشارات اطلاعات، 1367، ج 1، ص 193-196.

12. سه سفرنامه (هرات، مرو، مشهد)

قدرت اللّه روشنى (زعفرانلو)، چاپ اول، تهران، انتشارات دانشگاه تهران، 1347، ص 69-71.

13. عراضة الاخوان (سفرنامه)

محمد على حبيب آبادى. بخش مربوط به قم اين سفرنامه در ميراث اسلامى

ص: 424

ايران چاپ شده و بخش مربوط به حضرت عبدالعظيم عليه السلام آن به كوشش صادق برزگر در همين مجلد مجموعه مقالات كنگره حضرت عبدالعظيم عليه السلام (مقاله پنجم) چاپ شده است.

14. سفرنامه سر اوزلى، 1811 - 1812م

به زبان انگليسى، چاپ 1823.

15. سفرنامه درو ويل

16. سفرنامه كرپورتر

سياح انگليسى در سالهاى 1817 - 1820م

مرحوم دكتر حسين كريمان از اين سه سفرنامه در رى باستان استفاده كرده است. همچنين اين كتاب از منابع لرد كرزن در ايران و قضيه ايران و جكسن در سفرنامه اش بوده است.

17. سفرنامه ژاك مورير

ترجمه از انگليسى به فرانسوى، چاپ 1818م. مرحوم كريمان از اين سفرنامه در رى باستان استفاده كرده است.

18. سفرنامه آرنولد آرتور، 1833 - 1902م

به زبان انگليسى با عنوان: عبور از ايران با كاروان، چاپ لندن، 1877م، ج 1، ص 249 - 266 و 267 - 286.

19. سفرنامه راجر استونس

با عنوان كشور صوفى بزرگ، به زبان انگليسى، چاپ لندن، 1962م، ص 30 - 31.

20. سفرنامه ادوارد بك هاوس، 1883م

با عنوان روزنامه اقامت سه ساله يك ديپلمات در ايران، چاپ لندن، 1864، ج 1، ص 246 - 275.

ص: 425

سه سفرنامه اخير در فهرست توصيفى سفرنامه هاى انگليسى موجود در كتابخانه ملى توصيف شده اند. البته بايد همه اين كتاب بررسى شود و موارد ديگر هم استخراج شود.

شايان ذكر است كه علاوه بر اين كتاب، فهرست توصيفى سفرنامه هاى فرانسوى و آلمانى هم در مجلداتى جداگانه چاپ شده كه نگارنده فرصت وارسى آنها را نيافت.

21. سفرنامه جيمز موريه، 1809م

خانم ليدى شيل در خاطرات خود از اين سفرنامه استفاده كرده است.

22. يادداشت ديدار تهران، پايتخت ايران

دكتر ج. پركينز. نويسنده، اين نوشتار را در قالب نامه اى براى انجمن

شرقى امريكا ارائه كرده است. اين نوشتار ظاهراً تاكنون چاپ نشده است و جكس در سفرنامه اش از صفحه 58 دستنويس آن مطالبى در باب آثار باستانى رى نقل كرده است.

23. سفرنامه پرايس، 1811م

جكسن در سفرنامه اش از اين سفرنامه استفاده كرده است.

ص: 426

فهرست تفصيلى

1. زيارت حضرت عبدالعظيم حسنى عليه السلام .......... 11

مقدمه.......... 13

زيارت قبور مؤمنان در مكتب اهل بيت.......... 16

زيارت پيامبر و امامان عليهم السلام .......... 21

زيارت معصومان در مكتب اهل بيت.......... 23

زيارت نامه.......... 27

زيارت نامه هاى پيامبر و فاطمه زهرا و امامان معصوم عليهم السلام .......... 28

زيارت جامعه كبيره.......... 30

زيارت مأثوره و غير مأثوره.......... 37

زيارت امامزادگان.......... 38

زيارت حضرت عبدالعظيم عليه السلام .......... 41

ثواب زيارت حضرت عبدالعظيم.......... 42

زيارت نامه حضرت عبدالعظيم عليه السلام .......... 43

2. بررسى كلى روايات حضرت عبدالعظيم حسنى عليه السلام .......... 45

مقدمه.......... 47

فصل اول: حضرت عبدالعظيم در منابع رجالى.......... 48

گفتار اول: نسب حضرت عبدالعظيم.......... 48

گفتار دوم: توصيف حال رجالى حضرت عبدالعظيم.......... 50

گفتار سوم: تأليفات حضرت عبدالعظيم.......... 55

فصل دوم: طبقه روايى حضرت عبدالعظيم.......... 57

مشايخ حضرت عبدالعظيم عليه السلام .......... 60

شاگردان حضرت عبدالعظيم عليه السلام .......... 61

فصل سوم: روايات حضرت عبدالعظيم.......... 62

گفتار اول: بررسى موضوعى روايات حضرت عبدالعظيم عليه السلام .......... 62

اول: خدا و صفات وى.......... 62

ص: 427

دوم: نبوت.......... 64

سوم: امامت.......... 65

چهارم: تاريخ و زيارات و ادعيه ائمه.......... 73

پنجم: تفسير قرآن.......... 75

ششم: احكام شرعى.......... 75

هفتم: اخلاق.......... 78

هشتم: زنان.......... 80

گفتار دوم: انواع احاديث حضرت عبدالعظيم عليه السلام .......... 81

1. مكاتبه.......... 81

2. مسايل.......... 82

فصل چهارم: مسانيد حضرت عبدالعظيم.......... 83

اول: جامع كتاب اخبار عبدالعظيم بن عبداللّه الحسنى.......... 84

دوم: عبدالعظيم الحسنى حياته و مسنده يا زندگانى حضرت عبدالعظيم عليه السلام .......... 85

سوم: الشريف المعتمد شاه عبدالعظيم الحسنى حياته و مسنده.......... 86

چهارم: مسند حضرت عبدالعظيم حسنى عليه السلام .......... 87

3. خورشيد رى.......... 89

مقدمه.......... 91

1. خاستگاه.......... 93

2. مصاحبت با چند امام.......... 94

3. عرضه دين بر امام معصوم عليه السلام .......... 100

4. هجرت، گريز و آوارگى.......... 107

5. روايت و درايت.......... 110

6. كثرت روايت.......... 114

7. مجموعه روايى حضرت عبدالعظيم حسنى عليه السلام .......... 115

الف) روايات بى واسطه از امام.......... 116

ب) روايات با واسطه از امام.......... 118

ص: 428

ج) مهمترين روايات حضرت عبدالعظيم عليه السلام .......... 121

8. توثيق امام عليه السلام از وى.......... 121

9. دعاى معصوم عليه السلام در حق او.......... 126

10. دين مرضى.......... 127

11. تسليم بودن.......... 128

12. عبادت.......... 130

13. امانتدارى.......... 131

14. عمل به تقيّه.......... 132

15. اعتماد و ارجاع امام به وى.......... 133

16. مأموريّت پيام رسانى.......... 136

17. بى شبهه بودن شخصيّت حضرت عبدالعظيم عليه السلام .......... 137

18. اختفا و شهادت احتمالى.......... 138

19. ملجأ بودن قبر حضرت عبدالعظيم حسنى.......... 139

20. زيارت حضرت عبدالعظيم حسنى عليه السلام .......... 140

4. اسوه تقوا.......... 143

مقدمه.......... 145

فصل اول: انسان و خداوند.......... 147

1. عبادت و عبوديت.......... 147

عبوديت و بندگى.......... 147

2. محبت الهى.......... 150

پرتويى از مناجات موسى با خدا.......... 152

3. معصيت الهى.......... 154

عذاب برخى زنان معصيت كار.......... 155

فصل دوم: رابطه انسان با اجتماع.......... 157

دورى از اختلاف هاى جناحى.......... 157

تشكر از يكديگر.......... 159

ص: 429

چراغ هاى راه.......... 159

برخورد با ديگران.......... 164

الف) توده مردم.......... 164

ب) برخورد با منحرفان.......... 165

ج) برخورد با برادران.......... 168

فصل سوم: جلوه اى از مسائل اخلاق فردى.......... 169

1. سريره و نيت پاك.......... 169

2. اغتنام از فرصت ها.......... 170

3. كيفر كردار.......... 171

4. پرهيز از تجملات و تشريفات.......... 173

پاس نعمت ها.......... 173

ضيافتى ديگر.......... 174

تشريفات.......... 175

5. عراضة الاخوان.......... 177

مقدمه.......... 179

حضرت عبدالعظيم حسنى عليه السلام .......... 180

مشايخ روايت حضرت عبدالعظيم عليه السلام .......... 183

شاگردان و راويان حضرت عبدالعظيم عليه السلام .......... 184

سال وفات حضرت عبدالعظيم حسنى عليه السلام .......... 185

حضرت امام زاده حمزه عليه السلام .......... 186

شرح حال طاووس العرفا.......... 187

6. حضرت عبدالعظيم حسنى عليه السلام از نگاه حضرت آيه اللّه مرعشى نجفى رحمه الله.......... 191

1. زائر حضرت عبدالعظيم عليه السلام .......... 193

هديه سيد الكريم.......... 194

2. خادم آستانه حضرت عبدالعظيم عليه السلام .......... 195

مناصب افتخارى.......... 195

ص: 430

3. نگارش شرح حال حضرت عبدالعظيم عليه السلام .......... 197

أعقاب على الشديد.......... 198

4. واقف عمده كتاب به كتابخانه آستانه حضرت عبدالعظيم عليه السلام .......... 203

7. كوچ مسافر رى.......... 205

مقدمه.......... 207

بخش نخست: تاريخ تولد.......... 209

قول اول : تولد در سال 173.......... 209

درك حضور حضرت رضا عليه السلام .......... 215

قول دوم : سال 180 يا قبل از آن.......... 217

قول سوم : تولد در سال 202.......... 219

جستجويى ديگر براى راهيابى به تاريخ تولد عبدالعظيم عليه السلام .......... 219

راويان از عبدالعظيم حسنى عليه السلام .......... 220

مشايخ حضرت عبدالعظيم عليه السلام .......... 221

بخش دوم: تاريخ رحلت.......... 223

درك زمان عسكرى عليه السلام .......... 223

تاريخ رحلت.......... 227

قول اول : سال 250.......... 228

قول دوم : سال 254.......... 230

قول سوم : سال 252.......... 230

بخش سوّم: كيفيت رحلت.......... 235

احتمال اول : موت طبيعى پس از بيمارى.......... 235

احتمال دوم : شهادت.......... 236

معناى لغوى شهيد.......... 237

وجه تسميه شهيد.......... 237

شهادت حضرت عبدالعظيم عليه السلام .......... 247

شرح حالى مختصر از ابن شهر آشوب.......... 252

ص: 431

تأليفات ابن شهرآشوب.......... 253

نقل عبارات ابن شهرآشوب.......... 254

زنده بگور كردن !.......... 256

قول فخر رازى.......... 259

امكان جمع بين دو قول.......... 261

الف - بررسى سندى.......... 262

ب - بررسى تاريخى و تكيه بر شواهد و قرائن.......... 268

احتمال سوم: موت در اثر وقوع زلزله.......... 280

نتيجه گيرى.......... 283

فهرست منابع و مآخذ.......... 284

8. رجال رى در كتاب النقض.......... 287

مقدمه.......... 289

كتاب نقض.......... 289

رى در عصر تأليف كتاب نقض.......... 290

شيعيان رى در سده ششم.......... 291

تصحيح و انتشار كتاب نقض.......... 292

1. ابوسعد ورامينى.......... 293

2. ابوطالب بابويه.......... 294

3. ابوعبداللّه زاهد حسنى (امام زاده عبداللّه).......... 295

4. ابوالعلاء حسّول رازى مشهور به ابن بطه رازى.......... 296

5. ابو عميد رازى.......... 297

6. ابوالفتوح نصرآبادى.......... 298

ابوالفتح بن العميد.......... 298

8. ابوالفتوح رازى.......... 298

9. ابوالفتح ونكى.......... 300

10. ابوالفضل عميد معروف به ابن عميد.......... 300

ص: 432

11. ابو القاسم عبدويه.......... 301

12. سيد ابو محمد موسوى رازى.......... 301

13. ابو نصر هسنجانى.......... 302

14. احمدچه رازى.......... 303

15. خواجه اميرك شيعى رازى.......... 303

16. فقيه بُلمعالى امامتى رازى.......... 304

17. بندار رازى.......... 304

18. امام بو جعفر گيل.......... 305

19. تاج الدين كيسكى.......... 305

20. حسام الدين اتابك اينانج بيگ سنقر صاحب رى (مقتول در 564 ق).......... 306

21. ابو منصور حفده طوسى نيشابورى (م 571 ق).......... 306

22. شمس الاسلام حسكا بابويه.......... 307

23. حسن استرآبادى (قاضى رى).......... 308

24. ابو تراب بن حسن درويستى.......... 310

25. خواجه حسن دوريستى.......... 311

26. اوحد الدين حسين بن ابى الحسين بن ابى الفضل قزوينى.......... 312

27. سيد زكى نقيب رى.......... 313

28. شمس رازى.......... 313

29. شهاب مشاط.......... 314

30. شهاب الدين محمد كيسكى.......... 314

31. صاحب بن عبّاد.......... 314

32. شيخ صدوق.......... 315

33. قاضى القضات ظهير الدين.......... 316

34. اميرعباس صاحب رى (مقتول در 541 ق).......... 317

35. عبد الجبار مفيد رازى.......... 317

36. عبد الجليل رازى.......... 318

ص: 433

37. خواجه امام رشيد الدين عبد الجليل رازى.......... 318

38. عبد الجليل قزوينى رازى (صاحب نقض).......... 320

39. مفيد عبد الرحمن بن احمد نيشابورى رازى.......... 322

40. خواجه عبد الرحمن رازى.......... 322

41. عبدالعظيم حسنى.......... 323

42. على بن مجاهر رازى.......... 323

43. على جاسبى رازى.......... 324

44. خواجه على متكلم رازى.......... 325

45. عماد الدين ابو المعالى.......... 326

46. عميد بركه رازى.......... 326

47. عميد ابو الوفاء.......... 327

48. قوامى رازى.......... 327

49. سيد الامام مانگديم رضى.......... 328

50. سيد مجتبى بن داعى رازى.......... 328

51. السيد الرئيس محمد كيسكى.......... 329

52. ابو النجم محمد بن عبد الوهاب سمان رازى.......... 331

53. ابو سعيد محمد بن احمد نيشابورى.......... 331

54. خواجه محمود حدادى حنيفى.......... 332

55. سديد الدين محمود رازى.......... 332

56. سديد الدين محمود حمصى رازى.......... 332

57. مختص الدين رازى.......... 333

58. سيد مرتضى بن داعى رازى.......... 333

59. مشاط رازى.......... 334

60. نجيب ابو المكارم متكلّم رازى.......... 335

61. نور الدوله رازى.......... 336

62. يحيى معاذ رازى (متوفاى 258).......... 336

ص: 434

9. حضرت عبدالعظيم عليه السلام و شهر رى در سفرنامه ها.......... 337

مقدمه.......... 339

بخش اول.......... 341

(1) سفرنامه ابودلف.......... 341

(2) سفرنامه كلاويخو.......... 344

(3) سفرنامه شاردن.......... 345

(4) سفرنامه اوليويه.......... 349

(5) سفرنامه اصفهان و كاشان و قم و طهران.......... 351

(6) سفرنامه بارون فيودور كروف.......... 352

(7) خاطرات ليدى شيل.......... 354

(8) روزنامه وقايع سفر كربلاى معلّى.......... 357

(9) سفرنامه عضدالملك به عتبات.......... 359

(10) سفرنامه بنجامين.......... 362

(11) يك سال در ميان ايرانيان.......... 366

(12) ايران و قضيه ايران.......... 368

خرابه هاى رى.......... 370

رى قديم.......... 371

خرابه هاى آن.......... 373

برج يزيد.......... 374

(13) بيست سال در ايران.......... 376

(14) تصويرهايى از ايران.......... 381

ص: 435

برج خاموشى.......... 382

(15) سفرنامه سرپرسى سايكس.......... 387

(16) سفرنامه جكسن.......... 388

ويرانه هاى رى، شهر باستانى رگا.......... 389

(17) به سوى اصفهان.......... 406

(18) ايران امروز.......... 407

(19) سفرنامه اصفهان.......... 409

(20) سفرنامه قم.......... 410

زيارت حضرت عبدالعظيم.......... 410

مزار ابن بابويه.......... 414

جسد سالم شيخ صدوق.......... 414

(21) سفرنامه صفاء السلطنه نائينى.......... 417

(22) سفرنامه فرد ريچاردز.......... 418

(23) سفرنامه بلوشر.......... 419

زندگى در تهران.......... 420

بخش دوم.......... 423

فهرست تفصيلى.......... 427

ص: 436

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109