شناخت نامه عبد الجليل و «نقض»

مشخصات کتاب

سرشناسه : ربانی، هادی، 1342 -، گردآورنده

عنوان قراردادی : نقض . شرح

عنوان و نام پديدآور : شناخت نامه عبدالجلیل و «نقض» [کتاب]/به کوشش هادی ربانی؛ ویراستار زهرا اجرایی.

مشخصات نشر : قم: موسسه علمی فرهنگی دارالحدیث، سازمان چاپ و نشر: کتابخانه، موزه و مرکز اسناد مجلس شورای اسلامی، 1391.

مشخصات ظاهری : 440ص.

فروست : مجموعه آثار کنگره بزرگداشت عبدالجلیل رازی قزوینی؛ 2.

شابک : دوره:978-964-493-617-3 ؛ 90000 ریال 978-964-493-616-6:

وضعیت فهرست نویسی : فاپا

يادداشت : به مناسبت برگزاری کنگره بزرگداشت عبدالجلیل رازی قزوینی.

یادداشت : کتابنامه.

موضوع : عبدالجلیل قزوینی، عبدالجلیل بن ابوالحسین، 504 - 585؟ ق . نقض فضائح الروافض -- نقد و تفسیر -- مقاله ها و خطابه ها

موضوع : شیعه -- دفاعیه ها و ردیه ها

موضوع : اهل سنت -- دفاعیه ها و ردیه ها

شناسه افزوده : عبدالجلیل قزوینی، عبدالجلیل بن ابوالحسین، 504 - 585؟ ق . نقض فضائح الروافض . شرح

شناسه افزوده : کنگره بزرگداشت عبدالجلیل رازی قزوینی (1390 : قم)

شناسه افزوده : موسسه علمی فرهنگی دارالحدیث. سازمان چاپ و نشر

شناسه افزوده : کتابخانه ٬موزه و مرکز اسناد مجلس شورای اسلامی

رده بندی کنگره : BP212/5/ع2ن7042214 1391

شماره کتابشناسی ملی : 2764713

ص: 1

اشاره

ص: 2

شناخت نامه عبد الجليل و «نقض»

به كوشش

هادى ربّانى

مجموعه آثار كنگره بزرگداشت عبد الجليل رازى قزوينى - 3

ص: 3

ص: 4

فهرست اجمالى

سخن سردبير......... 7

مقدّمه......... 13

1. عبدالجليل قزوينى/ على دوانى......... 15

2. كتاب نقض و مؤلف آن / محمّد قزوينى......... 39

3. كتاب نقض / عبدالحسين زرين كوب......... 49

4. بعض فضائح الروافض / ذبيح اللّه صفا......... 55

5. اهميت كتاب نقض / محمّدكاظم رحمتى......... 61

6. بررسى جايگاه كتاب نقض در فرهنگ ايرانى - اسلامى / باقر قربانى زرّين......... 71

7. معرفى و بررسى كتاب نقض / سيد مرتضى حسينى شاه ترابى......... 89

8. بازتاب شهادت امام حسين عليه السلام در كتاب نقض / محسن ناجى نصرآبادى......... 111

9. نقد حديثِ بز قرآن خوار از ديدگاه عبدالجليل قزوينى و محدّث ارموى / احمد بهشتى......... 119

10. منزلت اجتماعى و جايگاه سياسى نخبگان شيعه اماميه... / سيده سوسن فخرائى، دكتر على محمّد ولوى و دكتر فاطمه جميلى كهنه شهرى......... 137

11. عبدالجليل قزوينى رازى و انديشه تفاهم مذهبى / رسول جعفريان......... 173

12. وحدت گرايى اسلامى در انديشه شيعه اصوليه / على معمورى......... 211

13. النقض و اسلوب نقد / محمّدمهدى ناصح......... 237

14. دانشگاه قم و دانشگاه هاى ديگر ايران / سيد فخر الدين شادمان......... 245

15. رجال رى در كتاب نقض / على صدرايى خويى......... 251

ص: 5

16. تاريخ و فرهنگ رى در آينه كتاب نقض / على صدرايى خويى......... 299

17. رجال قم در كتاب نقض / على صدرايى خويى......... 321

18. تحقيق در زبان كتاب نقض شيخ عبدالجليل رازى / دكتر على اشرف صادقى......... 339

19. بررسى ويژگى ها و برجستگى هاى سبكى و ادبى كتاب نقض / على درويشانى......... 345

20. بررسى سطح زبانى و ادبى كتاب نقض / طاهره احمدى......... 375

21. استاد علاّمه محدّث ارموى در پژوهشگاه تحقيق و حفظ امانت و معرفى كتاب نقض / عبّاس كى منش......... 399

22. نقش محدّث ارموى در دفاع از حقانيت مذهب تشيّع... / طاهره خوشحال دستجردى......... 409

فهرست تفصيلى......... 427

ص: 6

يادداشت دبير علمى

يادداشت دبير علمى

يك. رى، يكى از كهن ترين مراكز تمدّنى ايران است كه قدمت چندين هزارساله دارد و مردمان آن را قومى با تمدن و هنر پيشرفته توصيف كرده اند. اين شهر در سال 22 هجرى به دست مسلمانان افتاد و توسعه اش از آن پس آغاز شد و تا بِدان جا گسترش يافت كه پيش از حمله مغول (سال 616 ق)، آن را يكى از بزرگ ترين و آبادترين بلاد اسلامى توصيف و جمعيت آن را بالغ بر دو ميليون نفر گزارش كرده اند.

دو. از زندگى عبد الجليل رازى، اطلاعات دقيقى در دست نيست. تنها منبع براى شناخت اجمالى او، الفهرست شيخ منتجب الدين رازى است كه معاصر وى بود و نيز كتاب نقض

از خود وى كه در لابه لاى آن و به مناسبت، مطالبى را در باره خود، بازگو كرده است.

منتجب الدين، او را چنين توصيف كرده است:

الشيخ الواعظ، نصير الدين عبد الجليل بن أبى الحسين بن أبى الفضل القزوينى، عالم، فصيح، دَيّنٌ.

2. سست شدن پايگاه خلافت در جهان اسلام و نيز در فضاى سياسى؛

3. رواج باطنى گرى و انديشه هاى حسن صباح

4. اختلافات و منازعات شيعه و سنّى؛

5. رونق مجالس دينى با جان مايه مباحث كلامى و برگزارى مجالس مناظره؛

6. هم انديشى دينى و تفاهم مذهبى؛

7. رواج زندقه و دين گريزى.

عبد الجليل، چنان كه عناوين آثارش نشان مى دهد، عالمى است حاضر در زمان كه رخدادهاى فرهنگى زمانه اش را به خوبى درك مى كند. او به منازعات مذهبى دامن نمى زند؛ بلكه با پايبندى به باورها و اعتقادات خويش تلاش مى كند آنها را به هسته اى

استوار، باورپذير و قابل دفاع، فروكاهد. لذا نخستين كتابش تنزيه عايشه است. او مى كوشد پرسش هاى مطرح در جامعه اش را پاسخ دهد و از اين رو، كتاب السؤالات و الجوابات را در هفت جلد مى نگارد. او در كتاب نقض، اتهام هاى بى جاى يك متعصّب را پاسخ مى دهد. اين كتاب، در عين حال، از گستردگى دانش و اطلاعات عبد الجليل پرده برمى دارد و فصاحت و بلاغت و شيوايى نثر او را به نمايش مى گذارد.

سه. پس از برگزارى كنگره بين المللى كلينى در بهار 1388، انديشه برگزارى كنگره بزرگداشت عبد الجليل، به صورت جدّى شكل گرفت و از آغاز سال 1389 با برگزارى جلسات شوراى عالى سياست گذارى و نيز جلسات شوراى علمى كنگره، فعاليت هاى كميته علمى كنگره آغاز شد. محصول دو سال فعاليت هاى اين كميته را در چند بند، فهرست مى كنيم:

الف. آماده سازى مجموعه آثار كنگره: (7 جلد)

1. كتاب نقض با ويرايش علمى جديد؛

2. عبد الجليل رازى قزوينى، روزگار و كتاب وى؛

3. شناخت نامه عبد الجليل و «نقض»؛

4. بررسى توصيفى ساختار دستورى كتاب «نقض»؛

ص: 9

5. مجموعه مقالات كنگره (در دو جلد)؛

6. چكيده مقالات با ترجمه عربى و انگليسى.

ب. خبرنامه كنگره (2 شماره) ج. تهيه لوح فشرده (DVD) از مجموعه آثار كنگره

همچنين شوراى علمى، برنامه هاى ديگرى را نيز لازم و مفيد تشخيص داد كه از جهت اجرا متوقّف بر آماده سازى كتاب نقض با ويرايش جديد بود و از اين رو، انجام يافتن آنها به پس از برگزارى كنگره موكول شد. اين كارها عبارت اند از:

1. بازنويسى كتاب نقض؛

2. ترجمه متن بازنويسى شده نقض به زبان انگليسى؛

3. ترجمه متن بازنويسى شده نقض به زبان عربى.

چهار. سپاس گزارى و قدرشناسى از همه كسانى كه در شكل گيرى و به ثمر نشستن اين كنگره سهم داشتند، وظيفه اى اخلاقى و دينى است. بدين سبب، با يادكرد نام افراد

و سازمان هايى كه به شكلى در آن نقش داشته اند، كمترين وظيفه را در سپاس گزارى، به جاى مى آوريم.

الف. برگزاركنندگان

اين كنگره با مشاركت علمى، معنوى و مادّى اين مراكز به ثمر نشست كه به ترتيب حروف الفبا عبارت اند از:

1. آستان حضرت عبد العظيم حسنى عليه السلام ، توليت: آية اللّه محمّد محمّدى رى شهرى؛

2. انجمن آثار و مفاخر فرهنگى، رئيس: حجّة الاسلام و المسلمين محمّد جواد ادبى؛

3. جامعة المصطفى صلى الله عليه و آله العالمية، رئيس: حجّة الاسلام و المسلمين عليرضا اعرافى؛

4. كتاب خانه، موزه و مركز اسناد مجلس شوراى اسلامى، رئيس: حجّة الاسلام و المسلمين رسول جعفريان؛

5. مجمع جهانى اهل بيت عليهم السلام ، رئيس: حجّة الاسلام و المسلمين محمّد حسن اخترى؛

ص: 10

6. مجمع جهانى تقريب مذاهب اسلامى، رئيس: آية اللّه محمّدعلى تسخيرى؛

7. مركز تحقيقات كامپيوترى علوم اسلامى، رئيس: حجّة الاسلام و المسلمين حميد شهريارى؛

8. معاونت امور فرهنگى وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامى، معاون: جناب آقاى بهمن درّى؛

9. مؤسّسه علمى فرهنگى دار الحديث، رئيس: آية اللّه محمّد محمّدى رى شهرى.

يادآورى مى شود كه جلسات شوراى عالى سياست گذارى، با حضور رؤسا و مديران مراكز و نهادهاى ياد شده برگزار مى گرديد.

ب. اعضاى شوراى علمى كنگره

شوراى علمى كنگره، مركّب از شخصيت هاى علمى حقيقى و نمايندگان علمى مراكز برگزاركننده بود كه به ترتيب حروف الفبا عبارت اند از:

1. حجّة الاسلام و المسلمين على اصغر اوحدى (نماينده مجمع جهانى تقريب مذاهب اسلامى)؛

2. جناب استاد ناصر باقرى بيدهندى (نماينده جامعة المصطفى صلى الله عليه و آله العالمية)؛

3. حجّة الاسلام و المسلمين رسول جعفريان؛

4. جناب استاد قاسم جوادى (صفرى)؛

5. حجّة الاسلام و المسلمين محمّدحسين درايتى؛

6. حجّة الاسلام و المسلمين محمّدكاظم رحمان ستايش؛

7. حجّة الاسلام و المسلمين محمّد سالار (نماينده مجمع جهانى اهل بيت عليهم السلام )؛

8. حجّة الاسلام و المسلمين على صدرايى خويى؛

9. آقاى دكتر پرويز فارسيجانى (نماينده انجمن آثار و مفاخر فرهنگى)؛

10. جناب استاد ميرهاشم محدّث (فرزند مير جلال الدين محدّث اُرموى، مصحّح كتاب نقض)؛

11. حجّة الاسلام و المسلمين محمّدمهدى معراجى؛

ص: 11

12. حجّة الاسلام و المسلمين محمّدعلى مهدوى راد.

ج. گروه آماده سازى آثار، شامل: حروفچينى، ويرايش، نمونه خوانى و صفحه آرايى

1. آقاى حسين پورشريف (ويراستار)؛

2. آقاى مهدى جوهرچى (نمونه خوان)؛

3. آقاى محمّد كريم صالحى (حروفچين و صفحه آرا).

د. گروه اجرايى كنگره

1. حجّة الاسلام محمّدمهدى خوش قلب (دبير اجرايى)؛

2. آقاى اميرحسين سعيدى صابر.

ه . مشاوران علمى كنگره

1. آقاى هادى ربّانى؛

2. آقاى محمّدهادى خالقى.

همين جا بايد از نويسندگان آثار و مقالات و اساتيدى كه در مراحل مختلف ويرايش جديد كتاب نقض، تلاش و همكارى داشتند، سپاس گزارى كرد كه البته نام آنها بر روى آثار و نيز در شناسنامه كتاب ها آمده است. همچنين از همه بزرگوارانى كه

در ارزيابى آثار يا برقرارى ارتباطات علمى كوشش نمودند، قدردانى مى كنم و تلاش همكاران خود را در بخش هاى مختلف معاونت ادارى - مالى مؤسّسه علمى - فرهنگى دار الحديث مى ستايم.

مهدى مهريزى

دبير كميته علمى

جمعه 18 فروردين 1391

14 جمادى الاُولى 1433

6 آوريل 2012

ص: 12

مقدّمه

مقدّمه

عبدالجليل قزوينى رازى از عالمان مشهور قرن ششم هجرى است. موطن اصلى او قزوين بوده است، ولى در شهر رى مى زيسته است. عبدالجليل در علم كلام تبحر داشته و از سرآمدان اين علم در عصر خويش به شمار مى آمده است. مهم ترين اثر وى كه به دست ما رسيده كتاب نقض نام دارد.

كتاب نقض از معدود آثار برجاى مانده از قرن ششم هجرى قمرى است كه از زواياى گوناگون از اهميت برخوردار است. در اين اثر، اطلاعات منحصر به فردى در اختيار ما قرار مى گيرد كه در حوزه موضوعات مختلف اهميت ويژه دارد. برخى از ويژگى هاى كتاب نقض عبارت اند از:

1. اشتمال كتاب بر اطلاعات تاريخى و جغرافيايى مناطقى از ايران در قرن پنجم و ششم هجرى كه پاره اى از اين اطلاعات، منحصر به فرد اند و در منابع ديگر نمى توان بدانها دست يافت؛

2. تاريخ افكار و عقايد دينى و پاره اى از آداب و رسوم كه مؤلّف مستقيما آنها را گزارش كرده است؛

3. نثر فارسى اديبانه كتاب نقض كه مربوط به هشت قرن پيش (قرن ششم هجرى) است.

افزون بر ويژگى هاى ياد شده، اطلاعات فراوان ديگرى در كتاب آمده است كه از جنبه هاى مختلف، ارزش بررسى دارد. ارزش ديگر اين كتاب، تصحيح و تعليقات و حواشى فاضل دانشمند مرحوم محدّث اُرموى بر كتاب است كه با آوردن مدارك و

ص: 13

منابع معتبر، متن كتاب نقض را تقويت كرده است. همچنين با افزودن مطالب ديگرى از آثار عالمان شيعه در تعليقات كتاب، مطالب كتاب نقض را كامل تر كرده است و گاه نيز به تصحيح محتوايى برخى مطالب آن اهتمام ورزيده است.

در اين مجموعه 22 نوشتار منتشره درباره عبدالجليل قزوينى رازى و كتاب نقض

گرد آمده است كه هر يك از زواياى مختلف به زندگانى عبدالجليل و محتواى كتاب نقض پرداخته اند. به جهت اهميت كتاب نقض، تنى چند از عالمان برجسته نيز به جايگاه و اهميت محتواى آن پرداخته اند. در ميان نويسندگان اين مجموعه، نوشته هاى بزرگانى همچون علاّمه محمّد قزوينى، عبدالحسين زرّين كوب و ذبيح اللّه صفا و ... نيز وجود دارد كه نشان از جايگاه و منزلت كتاب نقض دارد.

هادى ربانى

ص: 14

عبدالجليل قزوينى /(زنده در 556ق)

1 عبدالجليل قزوينى(1) (زنده در 556ق)

على دوانى

چكيده

عبدالجليل قزوينى رازى - كه اصالتا قزوينى است - در شهر رى زيسته و باليده است و از عالمان نام آور اين شهر به شمار مى آيد. در آغاز اين نوشتار، گزارشى از زندگانى عبدالجليل به نقل از مآخذ تراجم ارائه شده است. در ادامه، به سكونت وى در شهر رى و اوضاع رى پرداخته است. سپس به كتاب بعض فضائح الروافض و پاسخگويى به شبهات اين كتاب از سوى عبدالجليل اشاره رفته و برخى از مطالب آن، بررسى شده است.

كليدواژه: عبدالجليل قزوينى رازى، كتاب نقض، كتاب بعض فضائح الروافض، رى.

شيخ عبدالجليل قزوينى اصلاً از مردم قزوين است ولى در شهر «رى» مى زيسته و از دانشمندان سرشناس شيعه آن شهر به شمار مى رفته است. به همين جهت گاهى او را عبدالجليل رازى هم مى گويند.

دو تن ديگر از علماى مشهور شيعه رى كه از معاصرين وى بوده اند نيز عبدالجليل

ص: 15


1- دوانى، على. مفاخر اسلام، تهران: امير كبير، چاپ اوّل، 1363، ج 3، ص 437 - 452.

نام داشته اند. نخست عبدالجليل ابن ابى الفتح و ديگر عبدالجليل بن عيسى و هر دو از رؤساى علماى شيعه شناخته مى شدند؛ و اينان نيز معروف به «عبدالجليل رازى» مى باشند. ولى مسلم است كه اگر اين دو نفر گاهى با هم مشتبه شوند (چنان كه برخى آنها را يكى مى دانند) اما شيخ عبدالجليل قزوينى رازى نظر به عللى كه از لحاظ خوانندگان خواهد گذشت؛ مشخص و معلوم و معروف تر از آنها است، به همين علت هم موجب اشتباه نمى گردد.

شيخ منتجب الدين رازى از عبدالجليل نخست بدين گونه در فهرست خود ياد مى كند:

محقق رشيد الدين ابوسعيد عبدالجليل بن ابى الفتح مسعود بن عيسى، متكلم رازى، استاد علماى عراق در اصول اعتقادى و اصول فقه، استاد در مناظره و ماهر و حاذق بود. داراى تصنيفاتى است كه از جمله نقض التصفح ابوالحسن بصرى، الفصول فى الاصول على مذهب آل الرسول، جوابات على بن ابى القاسم استرآبادى معروف به «بلقمران»، جوابات شيخ مسعود صوابى، مسألة فى المعجز، مسألة فى الاماتة، مسألة فى المعدوم، مسألة فى الاعتقاد، مسألة فى نفى الرؤية. من او را ديده ام و بعضى از اين كتاب ها را بر وى قرائت نموده ام.(1). همان.

شيخ حر عاملى پس از نقل سخن شيخ منتجب الدين درباره او مى نويسد:

اين شيخ جليل از استادان ابن شهر آشوب است، و از شيخ ابوعلى طوسى

ص: 16


1- . امل الآمل، ج 2، ص 144. و از عبدالجليل دوم اين طور نام مى برد: شيخ عالم ابوسعيد عبدالجليل بن عيسى بن عبدالوهاب رازى، متكلم فقيه متبحر، استاد پيشوايان عصر خويش بود. او را است مقامات و مناظرات مشهور با مخالفين (علماى عقايد و مذاهب غير شيعه). تصنيفاتى در اصول دارد.

روايت مى كند. ابن شهر آشوب در معالم العلماء از وى نام برده و نوشته است: «استاد رشيد من عبدالجليل بن عيسى بن عبدالوهاب رازى، او را است كتاب مراتب افعال، و نقض كتاب التصفح ابوالحسين كه ناتمام مانده است».(1). امل الآمل، ج 2، ص 144.

به نظر نويسنده اين سطور حدس صاحب امل الآمل درست است. زيرا اگر عبدالجليل بن ابى الفتح با آن شخصيت و شهرت و تأليفات شخص ديگرى بود، جا داشت كه ابن شهر آشوب در معالم العلما از وى نام ببرد حال آن كه نبرده است. ولى چرا بقيه تأليفات استادش را كه «شيخى الرشيد» مى خواند و بايد همان رشيد الدين ابوسعيد عبدالجليل بن ابى الفتح باشد،ذكر نكرده، و چرا شيخ منتجب الدين به دوگونه به صورت دو نفر از وى نام برده است، درست روشن نيست.

ص: 17


1- . معالم العلماء، ص 145. سپس شيخ حر عاملى مى گويد: قبلاً از كتاب التصفح ابوالحسين در مؤلفات عبدالجليل بن ابى الفتح نام برديم، و اين منافات ندارد كه هر كدام از آنان نقضى بر آن نوشته باشد، و مؤلفات استاد كسانى مانند ابن شهر آشوب و منتجب الدين بر آنها پوشيده نمانده است. آن گاه مى افزايد: به نظر مى رسد كه اين دو تن يك نفر باشند. به اين معنى كه در عبدالجليل بن ابى الفتح جدّ او، وى را «عيسى» دانسته، و در عبدالجليل دوم پدرش را ذكر كرده اند. عليهذا اين كه منتجب الدين دو بار از وى نام برده است مورد پيدا نمى كند، به خصوص كه در فهرست هر دو را بدون فاصله نام مى برد؛ اتحاد اين دو شخص در كنيه و نسبت و اين كه هر دو كتاب التصفح را نقض كرده اند و جز اينها، نظر ما را به ذهن نزديك مى گرداند.

عبدالجليل قزوينى در رى

«رى» كه هم اكنون در كنار آن شهر «تهران» مركز كشور ايران قرار دارد، پيش از فتح آن به دست مسلمانان (سال 22 هجرى قمرى) و بعد از آن تا حمله مغول يكى از آبادترين و مهم ترين شهرهاى ايران به شمار مى رفته است. شكوه و عظمت اين شهر در تاريخ اسلام از موقعى بالا گرفت و بر اعتبار و اجتماع مردم آن افزود كه ركن الدوله ديلمى و سلاطين بعد از وى آنجا را پايتخت خود قرار دادند.

ساكنين اين شهر نخست از عامه بودند ولى بعدها و مخصوصا در روزگار پادشاهان «آل بويه» يكى از مراكز شيعه به شمار آمد، اما قسمت هاى عمده آن در دست اهل تسنن بود.

دانشمندان بسيارى از شيعه و سنى از «رى» برخاسته اند كه در رديف علماى درجه اول اسلام به شمار مى آيند. مانند ابوحاتم رازى، و فرزندش عبدالرحمن ابن ابى حاتم، محمّد زكرياى رازى، فخر رازى، ابوالفتوح رازى و غيره. دانشمندان ديگرى هم در رى مى زيسته يا پرورش يافته و معروف به رازى بوده اند كه از جمله بايد از شيخ اجل و دانشمند گرانقدر، نويسنده چيره دست، واعظ متتبع سخن گستر عبدالجليل قزوينى رازى نام برد. دانشمند بلند قدرى كه هم اكنون در صدد شناختن او هستيم. عبدالجليل قزوينى هم عصر شيخ منتجب الدين رازى و ابن شهر آشوب و ابوالفتوح رازى و ديگران بوده، و همين معنى اهميت مقام او را با توجه به نگارش كتاب نقض به خوبى آشكار مى سازد.

در عصر شيخ عبدالجليل قزوينى، يكى از علماى متعصب عامه كتابى به فارسى به نام بعض فضايح الروافض در رد مذهب شيعه مى نويسد و با استفاده از آزادى كه داشته اند و محدوديتى كه شيعيان آن عصر (عهد سلجوقيان) با آن دست به گريبان بودند، سخت بر شيعيان تاخته علماى بزرگ شيعه همچون شيخ صدوق، شيخ مفيد، سيد مرتضى، شيخ طوسى و راويان مشهور شيعه را كه از شاگردان امام محمّد باقر و امام جعفر صادق و ديگر ائمه عليهم السلام بوده اند، مورد نكوهش و تهمت قرار داده و تا

ص: 18

آنجا كه قدرت داشته در تخطئه مذهب و معتقدات شيعه مى كوشد. شيخ عبدالجليل آن موقع در رى در مدرسه بزرگ خود به درس و بحث اشتغال داشته و روزهاى جمعه به موعظه خلق مى پرداخته، و چنان كه به دست مى آيد عالمى بزرگ و در علوم گوناگون بالاخص علم كلام مهارتى بسزا داشته و از مردان بلند آوازه شيعه بوده است.

به همين جهت چون كتاب فضائح كه عالم سنى در رد شيعه نوشته بود مشتمل بر تهمت ها و دروغ ها و مطالب بى اساس بوده و تا آن تاريخ كتابى بدان گونه از روى تعصب بى جا و خارج از نزاكت كم تر در رد شيعه نوشته شده بود، لذا سيّد مرتضى قمى كه از مفاخر و اعيان شيعه و مرد با نفوذ رى بوده از ميان علماى شيعه، فقط شيخ عبدالجليل قزوينى را نامزد مى كند كه ردى بر آن بنويسد!

الحق شيخ عبدالجليل هم به خوبى از عهده اين كار مهم برآمده و با نگارش ردى بر كتاب مزبور كه آن را بعض مثالب النواصب ناميده اند و ما نقض مى ناميم حقى بزرگ بر

گردن تمام شيعه دارد. زيرا نه تنها اين مرد دانشمند عاليقدر آن روز دست رد بر سينه دشمن زد و حملات آنها را از حريم تشيّع دور ساخت و شيعيان ضعيف الايمان را از خطر گمراهى حفظ نمود، بلكه اصولاً كتاب نقض وى مشتمل بر بسيارى از مطالب مهم تاريخى و رجالى و جغرافى و علمى و كلامى است كه بايد فقط از آن كتاب گرفت. به همين علت تاكنون بسيارى از علماى بزرگ شيعه مانند قاضى نور اللّه شوشترى در موارد بسيارى از كتاب احقاق الحق و مجالس المؤمنين و علاّمه مجلسى در جلد يازدهم بحارالأنوار و شيخ محمّد حسن نجفى صاحب جواهر در كتاب صلات جواهر الكلام و صاحب روضات الجنات و ديگران از مطالب و نكات جالب آن استفاده نموده و به نقل آن پرداخته اند.

ديباچه كتاب نقض و شيوه نثر آن

اكنون براى نمونه و توضيح بيشتر، قسمتى را از آغاز كتاب نقض شيخ عبدالجليل كه بعد از حمد و ثناى الهى و درود بر حضرت رسالت پناهى و اولاد طاهرين آن حضرت

ص: 19

شروع مى شود مى آوريم و سپس به شرح تاريخ تأليف آن مبادرت مى ورزيم:

اما بعد بدانند منصفانى كه اين مجموعه برخوانند كه در ماه ربيع الاول پانصد و پنجاه و شش سال از هجرت صاحب شريعت (عليه الصلاة و السلام) به ما نقل افتاد كه كتابى به هم آورده اند، و آن را بعض فضايح الروافض نام نهاده اند.

در محافل كبار و حضور صغار بر طريق تشيّع مى خوانند و مردم غافل از استماع آن دعاوى بى بيّنت و معانى متحيّر مى مانند.

مگر دوستى مخلص نسختى از آن به امير سيدِ رئيس كبير، جمال الدين على بن شمس الدين الحسينى (ادام اللّه علوّه و سيادته) كه رئيس شيعه است برده است و او آن را مطالعه به استقصاء تمام كرده و آن را به برادر مهترم اوحد الدين حسين كه مفتى و پير طايفه است (مد اللّه عمره و انفاسه) فرستاد و او نيز از سر كمال و فضل مطالعه كرده و از من پوشيده داشت، از خوف آن كه مبادا من در جواب نقض تعجيلى بكنم. مدتى دراز در بند و طلب آن نسخت بودم و ميسر نمى شد و چون دانستم كه گروهى از علماى هر طايفه به استقصاء تمام تفحص اوراق آن كتاب نموده اند و بر كلمات نيك و بدش وقوفى يافته اند، استبعاد و تعجب نموده اند... .

سپس مى گويد:

مصنّف مزبور كتاب خود را در سه نسخت كرده يكى به خزانه امير معروف فرستاده، و يكى مصنّف دارد و به خفيه بر عوام الناس مى خواند، و يكى به قزوين فرستاده تا هر كس آن را بخواند به زندقه و فساد افتد و وزر و وبال آن به گردن مصنّف بماند.

اتفاق را نسخه اصل به دست سيّد امام شهاب الدين محمّد بن تاج كيسكى افتاد كه معتبر شيعه است و او آن را از سر صفاى دل و كمال فضل و اعتماد نيكو مطالعه كرد و به ما فرستاد، و ما را در آن فصول و كلمات چند روز تأمّلى شافى به احتياطى كافى كرده شد. الحق عباراتى درست و خوش و سهل است،

ص: 20

اما مجموع آن هذيان، كلماتى مشنع از سر تعصب و جهل، حوالاتى نه بر جاده حقيقت، تشبيهاتى سقيم پر شبهت، متعارضاتى نامعقول، و اشاراتى نامقبول، نقلى بدين گونه كه هر عاقلى فاضل آن را به انصاف بخواند بى انصافى و نادانى و جهل مصنّف به حقيقت بداند و آن را از خود نداند و نخواند.

بيچاره از معنى اين آيت بيگانه افتاده كه حق تعالى فرموده: «وَ لا تَقْفُ ما لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ إنَّ السَّمْعَ وَ الْبَصَرَ وَ الْفُؤ'c7دَ كُلُّ اُولئِكَ كانَ عَنْهُ مَسْؤلاً»(1). يعنى به زشتى ياد كرده است. گفته و نوشته از معنى اين آيت دور افتاده است كه در نص قرآن مجيد مذكور است كه: «فَوَ

رَبِّكَ لَنَسْئَلَنَّهُمْ أجْمَعينَ* عَمّا كانُوا يَعْمَلُونَ»


1- . اسراء 17: 36. و بدين غايت جسارت و نهايت خسارت قلم در ميدان هذيان افكنده، مثبتان توحيد و عدل را، و مقربان نبوت و امامت را، و متابعان سنت و شريعت را، به تهمت كذب منسوب كرده، و راويان معتمد را خائن و مخطى پنداشته، و متكلمان محقق و مفتيان متدين و مقريان عارف را مساوى

كتاب به اسم امام روزگار، خاتم الابرار: مهدى بن الحسن العسكرى عليه السلام باشد، كه وجود عالم را حوالت به بقاى او است و عقل و شرع منتظر حضور و ظهور لقاى او... .

كتاب نقض كى نوشته شده؟

كتاب نقض به همت آقاى سيّد جلال الدين ارموى مشهور به «محدّث» منتشر شده.

مدتى دراز) يعنى قريب يك سال كه عادتا براى چنين موضوعى آن هم در يك شهر مدتى دراز خواهد بود، آن را به دست مى آورد و پس از مطالعه به رد آن مى پردازد.

بنابراين تاريخ تأليف نقض آخر سال 556 بوده است نه حدود 560 كه ناشر محترم انتخاب كرده است.

مؤيد اين مطلب عبارت شيخ عبدالجليل در صفحه 48 است كه مى نويسد «و عجب است كه اين به سمع خواجه نرسيده است كه در شهور سنه خمسمائه كه پنجاه و شش سال است كه به قزوين فتنه اى پديد آمده» چنان كه ملاحظه مى شود، فتنه اى در قزوين پديد آمده بود كه از سال 500 شروع و تا موقع نگارش كتاب نقض پنجاه و شش سال بوده كه ادامه داشته است.

چيزى كه ممكن است مطلب را همچنان مبهم باقى گذارد، واقعه شكست و انهزام فرنگيان و فتح مسلمين است، كه آن هم معلوم نيست منظور فتح قلعه حارم باشد كه ابن اثير در سال 559 نوشته، بلكه ممكن است واقعه اى ديگر باشد كه ابن اثير و ديگران ننوشته اند، يا اين كه همان واقعه بوده ولى تاريخ آن را اشتباه ثبت كرده باشد، چنان كه نظاير آن در تاريخ ابن اثير و ديگر تواريخ ديده مى شود.

مؤيد ديگر اين كه مرحوم عبّاس اقبال كه مردى متتبّع بوده است نيز طبق نوشته آقاى محدّث در كتاب مقدّمه تعليقات صفحه 61 در شماره اول سال دوم مجله يادگار نوشته است:

در يك كتاب بسيار نفيس قديمى به نام بعض مثالب النواصب فى نقض بعض فضائح الروافض تأليف نصير الدين عبدالجليل قزوينى كه در حدود 556 به زبان فارسى بسيار فصيح نوشته شده... .

بنابراين گفته مؤلف رياض العلماء و الذريعه كه تأليف نقض را بعد از سال 556 دانسته اند و نظريه آقاى محدّث كه در حدود 560 مى دانند، دليل روشنى ندارد، بلكه شروع تأليف آن در اواخر سال 556 بوده است.

ص: 23

شيخ عبدالجليل كتاب هاى ديگر هم به فارسى و عربى نوشته است كه از جمله اين كتاب ها است: البراهين فى امامة اميرالمؤمنين، السؤالات و الجوابات در هفت جلد، مفتاح التذكير، ولى معروف ترين كتب او همان كتاب نقض است.

برادر وى، اوحد الدين حسين نيز از فقها و رؤساى شيعه بوده چنان كه در چند مورد كتاب نقض از وى نام مى برد.

شيخ منتجب الدين رازى، رافعى قزوينى شافعى، قاضى نور اللّه شوشترى، ميرزا عبداللّه اصفهانى مؤلف رياض العلماء، و ديگران شيخ عبدالجليل را به عظمت و مقام شامخى كه داشته است ستوده اند. شيخ عبدالجليل با اين كه در رد ناصبى مزبور جرأت و شهامت قابل تحسينى نشان داده ولى پيداست كه باز ملاحظه محدوديت شيعه و نفوذ حكومت وقت را نموده و با ناراحتى بسيار به رد كتاب فضايح او پرداخته است.

اين مرد بزرگ كتاب خود را با اين عبارت پايان مى دهد:

و الحمدللّه رب العالمين كه ما را عمر داد و توفيق و تمكين تا جواب اين خارجى ناصبى بدين وجه كه مؤمنان شرق و غرب بخوانند تا قيامت داده شد و شبهات و دعاوى همه مجبّران باطل و مضمحل كرده آمد، و از بارى تعالى خواسته مى آيد كه اگر خللى يا زللى يا سهوى در قول و قلم آمده باشد ما را عفو كند كه هر تعصب و سخنان سخت كه نوشته آمد بر سبيل جواب بود نه بر سبيل ابتدا.(1). فهرست منتجب الدين رازى، تصحيح دكتر محدّث ارموى، تعليقات مصحح، با تلخيص.

رافعى متوفاى سال 623 كه تلميذ منتجب الدين بوده تاريخ ولادت و وفات وى را ضمن ترجمه حال وى چنين ضبط كرده است:

ص: 24


1- . مقاله ما تحت عنوان «عبدالجليل قزوينى» در 7 صفحه در ارديبهشت سال 1339 شمسى در شماره 4 سال دوم مجله مكتب اسلام چاپ شده كه با اندك اضافه اى عينا تجديد چاپ مى شود. عبدالجليل قزوينى رازى

و كانت ولادته سنة اربع و خمسمائة و توفى بعد سنة خمس و ثمانين و خمسمأئة.(1). نقض، ص 102.

ص: 25


1- . التدوين، ص 416. و چون شيخ عبدالجليل و منتجب الدين هر دو هم مذهب و هم شهرى و عالم و صاحب تأليف و تصنيف بوده، و جهات جامعه ديگر نيز داشته اند، به ظن متأخم به علم (بلكه به طور قطع و يقين) باهم معاشر و مصاحب بوده، و آمد و رفت و نشست و برخاست داشته اند، و بلكه از ملاحظه مطالب تدوين رافعى و فهرست منتجب الدين برمى آيد كه منتجب الدين از نوشتجات شيخ مذكور استفاده مى كرده، و از خصوصيات احوال و آثار او به خوبى اطلاع داشته است، از اين روى مى توان گفت اين چند سطر كه منتجب الدين در ترجمه او نوشته آينه تمام نماى حال او و يگانه حاكى و معرّف واقعى از مراتب علمى و تصانيف او است، و از اين جا است كه معاريف علماى ما كه به ترجمه احوال علما پرداخته اند، مانند علاّمه مجلسى در بحار و شيخ حر عاملى در امل الآمل و محمّد بن على اردبيلى در جامع الرواة و شيخ فرج اللّه حويزى در ايجاز المقال و آقا رضى قزوينى در ضيافة الاخوان و ميرزا عبداللّه افندى در رياض العلماء و سيّد محمّد باقر خوانسارى در روضات الجنات و... در ترجمه حال اين عالم آن را مستند خود قرار داده اند، و احيانا اگر مطلبى هم از خارج به دست آورده باشند آن را بعد از نقل اين ترجمه حال ذكر مى كنند، و چون اهميت اين ترجمه معلوم شد و زمينه شروع مطلب فراهم گرديد به چند امر مهم در اين مورد اشاره مى كنيم: 1. اين كه منتجب الدين را به لفظ «الواعظ» موصوف داشته است براى آن است كه اين عالم از وعاظ بسيار معروف زمان خود بوده است و اين مطلب از ملاحظه دو مورد از كتاب نقض به خوبى ثابت مى شود. در جايى گفته است: مرا در شهور سنه خمسين و خمسمائة به روز آدينه بعد از نماز به مدرسه بزرگ خود نوبت مجلس بود، و در آن به مذهب اباحتيان طعن مى رفت.

و در جاى ديگر گفته:

روزى كه مرا به سراى سيّد فخر الدين (رحمه اللّه) نوبت مجلس بود... ما مجلس به آخر آورديم.

آنچه گفته شد از عبارت اول منقوله از همين كتاب معلوم مى شود؛ زيرا كلام وى صريح است كه او مدرسه داشته است، و تدريس مى كرده است، و بلكه بيشتر از يك مدرسه داشته است، چنان كه تقييد «مدرسه» به وصف «بزرگ» دال بر اين مطلب است، و بالاتر از همه اينها در دلالت بر اين مقصود كلمه «الشيخ» در صدر ترجمه است؛ زيرا مطابق مثل «كلّ الصيد فى جوف الفراء» اين لفظ كلمه جامعه اى است كه كشف از تضلّع او در كمالات و علوم مى كند، و اين معنى در نظر اهل فن روشن تر از آفتاب است.

2. تقديم منتجب الدين كتاب بعض مثالب النواصب را بر ساير آثار مصنّف در ذكر اِشعار به اين دارد كه آن كتاب معروف ترين اثر او بوده است، و ساير تصانيف او به اين درجه شهرت نداشته است.

3. چنان كه در مقدّمه و تعليقات نقض بيان كرده ايم شيخ عبدالجليل كتاب خود را به نام بعض مثالب النواصب موسوم نداشته است و از طرفى هم مى بينيم كه منتجب الدين كه اوثق و اضبط و ابصر اهل زمان خود به اين قبيل امور بوده است آن را به اين اسم معرفى مى كند، و از ضمّ اين دو مقدّمه علمى به همديگر مى توان نتيجه گرفت كه اين اسم وضع تعيينى نداشته است، پس به حسب وضع تعيّنى اين اسم براى آن كتاب پديد آمده است، و با تأمّل در وضع مردم آن زمان و اهالى محيط مصنّف اين مطلب مسلّم مى شود.

بيان آن اين كه مردم آن زمان علاقه مفرطى به دين و مذهب خود داشتند، چنان كه وظيفه دينى و مذهبى هر فرد همان است، و نظر به رقابت سنى و شيعى با همديگر اين علاقه بيشتر ظهور بلكه تظاهر پيدا مى كرده، پس چون كتاب بعض فضائح الروافض

تأليف و منتشر شده است در واقع به مثابه يك نوع تعدّى و تخطى فاحش به حريم ناموس مذهب شيعه تلقى شده است، و چون كتاب نقض تصنيف و منتشر شده است به طور حقيقت سوز دل شيعيان برطرف شده، و با كمال ميل آن را مى خوانده و نشر مى كرده، و با شوق و شعف زياد نسخه آن را دست به دست مى گردانيده، و از محله اى به محله ديگر و از ديهى به ديهى ديگر بلكه از شهرى به شهر ديگر هديه و تحفه

ص: 27

مى فرستاده اند، پس ظرفاء جماعت شيعه به منظور معارضه به مثل از عمل مؤلف بعض فضائح الرّوافض آن را بعض مثالب النواصب فى نقض بعض فضائح الروافض ناميده اند و اين اطلاق در زبانها داير شده، و در ميان مردم معروف گرديده است، و در اين تسميه غايت مهارت را به كار برده اند؛ زيرا از آن سه مطلب زيرين مستفاد مى شود:

الف) اين كه در اين كتاب پاره اى از مطاعن ناصبيان مندرج است.

ب) اين كه اين كتاب در جواب كتابى نوشته شده است پس مصنّف آن امر خلاف ادب و خارج از صواب را مرتكب نشده است، بلكه طبق مثل و حديث معروف «ردّوا الحجر من حيث أتى» چنان كه به فارسى نيز گويند: «كلوخ انداز را پاداش سنگ است» از حريم خود دفاع كرده است، ليكن نگارنده اصل كه ابتدا به ذكر فضائح رافضيان به گمان خود كرده مطابق مثل معروف «و البادى أظلم» مرتكب عمل زشت گرديده است.

ج) كلمه «نقض» راكه نام تعيينى كتاب برحسب وضع مصنّف بوده است در ميان اسم اين دو كتاب آورده اند، تا هم دلالت بر اين كند كه كتاب اول اساس، كتاب دوم را ريشه كن و خراب و نابود و ويران مى كند،چنان كه معنى لغوى «نقض» همان است و هم ايما و اشاره به نام اصلى كتاب كه مصنّف اختيار كرده بوده است باشد.

4. اين كه كتاب البراهين فى امامة اميرالمؤمنين اگرچه از نامش به نظر مى آيد كه بايدفقط مشتمل بر ذكر دلائل امامت آن حضرت باشد، ليكن از اين عبارت كه مصنّف در كتاب نقض (صفحه 459) گفته و مشتمل بر تاريخ تصنيف آن نيز مى باشد: «و ما اسامى و القاب همه خلفاء و عدد ايشان را در كتاب البراهين فى امامة اميرالمؤمنين بيان كرده ايم به تاريخ سنه سبع و ثلاثين و خمسمائة» برمى آيد كه تا حدى اعم بوده است.

و نيز در اواخر كتاب نقض گفته است (صفحه 731):

و چون كتاب (يعنى كتاب نقض) نه در امامت است آنچه در مواضع برفت از اين معنى كفايت است و در كتاب البراهين فى امامة اميرالمؤمنين(ع) بيان آيه و وجه خبر و دلالت بر امامت مشبع گفته ايم.

ص: 28

از اين عبارت به خوبى معلوم مى شود كه كتاب نقض مربوط به همه شؤون مذهبى شيعه اثنى عشريه است، نه تنها به موضوع امامت، پس آنچه كه صاحب رياض العلماء ضمن ترجمه مؤلف در معرفى آن كتاب گفته: «ثمّ انّ كتابه المذكور كتاب لطيف فى الامامة» مبنى بر قلت تتبع بوده است.

همچنين است آنچه صاحب روضات الجنات در ترجمه حال عالم بزرگ ابوعبداللّه جعفر دوريستى گفته:

و فى كتاب مثالب النواصب الذى كتبه الشيخ العالم العارف المتبحّر الجليل عبدالجليل بن محمّد القزوينى فى تنقيح مسألة الامامة و ردّ أباطيل العامة بالفارسية ينقل صاحب المجالس عنه أنّه قال... .

مطعونان و مدعيان را داده ايم، چون بخوانند بدانند» قرينه مؤكّده بر وجود چنين اثر از وى تواند بود.

6. اين كه گويا مراد به كتاب مفتاح التذكير همان است كه مصنّف خود از آن به كتاب مفتاح الراحات فى فنون الحكايات تعبير كرده است، چنان كه در جايى از كتاب نقض گفته (صفحه145):

و من در كتاب مفتاح الراحات فى فنون الحكايات شرح ايمان عمر به نوعى لطيف بيان كرده ام، و بعضى از معروفان فريقين آن را نسخه كرده اند، و ديده و خوانده.

و نيز در جاى ديگر گفته:

و اعتقاد شيعه در حق زهاد و عبّاد و مفسران چنين بغايت نيكو باشد، و چون مفصل خواهد بداند كتاب مفتاح الراحات كه ما جمع كرده ايم در فنون حكايات بربايد گرفتن و مطالعه كردن

و من در شهور سنه ثلاث و ثلاثين و خمسمائة كتابى مفرد ساخته ام در «تنزيه عايشه» در دولت امير غازى عبّاس (رحمة اللّه عليه)، به اشاره رئيس و مقتداى سادات و شيعه سيّد سعيد فخرالدين بن شمس الدين الحسينى (قدّس اللّه ارواحهما)، و قاضى القضاة سعيد عماد الدين حسن استرآبادى (نوّر اللّه قبره) به استقصاء برخوانده اند، و بر پشت آن فصلى مشبع نوشته اند، و نسخه اصل به خزانه امير غازى عبّاس (رحمة اللّه عليه) بردند، و نسختهاى ديگر دارند اگر خواهد طلب كند و بداند.(1). نقض، ص 314.

8. از اين كه مصنّف در مقدّمه كتاب نقض گفته:

اين كتاب بر وجهى مرتب شد كه خواص را دافع شبهات باشد، و عوام را مثمر دلالات به عبارتى سهل و آسان، نه بر قاعده ديگر مصنّفات ما كه دقتى و رقتى

ص: 31


1- . نقض، ص 83. از اين عبارت برمى آيد كه مثل عمادالدين حسن استرآبادى كه معروف ترين قاضى معروف به علم و فضل در ميان شيعه و سنى بوده است، و با آن كه حنفى بوده است جماعتى از علماى شيعه از او نقل روايت كرده اند، براى اين كتاب تقريظ نوشته است، و مثل امير عبّاس غازى ملحد كش معروف كه از سرهاى اباحتيان مناره ها ساخت در زمان حكومت خود در رى اين نسخه را طالب شده است، بنابراين به خزانه او برده اند، و هر دو مطلب از معروفيت و عظمت مصنّف كشف مى كند. و نظير عبارت گذشته است اين عبارت ديگر مصنّف: و هر كس از فريقين خواهد كه اعتقاد شيعه در حق عائشه و ام سلمه و ديگر زنان رسول اللّه (ص) بداند بايد كه كتاب فى تنزيه عائشة كه ما در دولت امير غازى عبّاس و عهد قاضى القضات سعيد حسن استرآبادى به اشارت امير سيد شمس الدين الحسينى (رحمة اللّه عليهم) ساخته ايم برگيرد و بخواند، تا بداند كه چنين تهمت بر شيعه اصوليه راه نيابد.

دارد كه قبول چنين كتاب نه از رقت عبارت باشد، بلكه از شرف حوالت و دلالت باشد، تا هر خواننده و شنونده و نويسنده كه بخواند و بشنود و بنويسد از آن بهره تمام برگيرد، و فائده بسيار حاصل گرداند.

به خوبى واضح مى شود كه مصنّف در اين كتاب همت گماشته كه تا بتواند آن را به قلم ساده و عبارت عوام فهم بنويسد و مطالب عاليه و مضامين بلند و معانى لطيفه را به بيان سهل ادا كند، تا هر عامى و عارف اعم از مبتدى و متوسط و منتهى هر يك از آن به فراخور فهم و طبق استعداد خود استفاده كند، و به عقيده نگارنده اين امر كه شرط عمده و غرض اصلى از تأليف اين قبيل كتب است در اين كتاب به درجه عاليه و مرتبه قصوا رعايت شده است، و چندان واضح و عيان است كه حاجت به هيچ گونه شرح و بيان ندارد و واضح ترين دليل و اجلى شاهد بر اين امر مقايسه تفسير ابوالفتوح رازى و كتاب نامبرده و نقض با همديگر است؛ زيرا اين دو اثر هر دو نمونه نثر فارسى يك قرن و تأليف دو عالم متعاصر است (به دليل اين كه شيخ ابوالفتوح نيز مانند مصنّف از قاضى ابومحمّد حسن استرآبادى نقل روايت مى كند، و تفصيل مطلب به كتب تراجم محول است) و تبصرة العوام نيز از آثار اين زمان است، و از مقايسه كتاب نقض با آن نيز همين نتيجه مذكور به دست مى آيد. پس، از عبارت مذكور مصنّف دو مطلب اساسى فهميده شد:

1. اين كه مصنّف تعمّد داشته است كه اين كتاب (يعنى نقض) ساده تر و روان تر باشد، و هيچ گونه تقيّد به آراستن عبارت نداشته است، بلكه مقصود او اداى مطالب بوده است به طور وضوح.

2. كتب ديگر مصنّف چنين نبوده است، بلكه به لسان علمى و بيان خاص عالم فهم بوده است؛ به عبارت ديگر در آن تصانيف نظر به يك دسته خاص كه علما و فضلا باشند بوده است، به خلاف كتاب نقض كه هدف آن استفاده خواص و عوام بوده است، پس در عين حال كه مشتمل بر مطالب عاليه علمى است به لسان عوام فهم گفته شده، و به قلم ساده تأليف يافته است، و اين حسنى است كه بالادست ندارد، و شايد سبب اشتهار كتاب و بلكه بقاى آن تاكنون در نتيجه رعايت اين حسن بوده است. و اللّه اعلم.

ص: 32

9. اين كه منتجب الدين مصنّف را به قزوين منسوب نموده، براى آن است كه اصلاً قزوينى بوده است، ليكن در رى توطّن داشته است چنان كه از ملاحظه عبارات چند مورد از كتاب برمى آيد، از آن جمله عبارت منقوله در سابق است كه دلالت داشت كه مصنّف در رى مدرسه داشته است، و عنقريب از رافعى نيز تصريح به توطن مصنّف در رى نقل خواهد شد.

10. بايد دانست كه چون كتاب نقض به منظور نقل روايت با بيان ترجمه حال و ذكر طرق روايات وضع و تصنيف نشده است، تا مشايخ مصنّف از آن فهميده شود، بنابراين اساتيد و مشايخ او بر ما مجهول است، در صورتى كه قرائنى به نظر مى رسد كه عده اى از آن علما كه مصنّف ادراك زمان ايشان كرده و نام ايشان را در آن كتاب برده است، و مخصوصا علماى شهر «رى» از مشايخ او بوده باشند، بلى آنچه صريحا از اين كتاب فهميده مى شود آن است كه برادر بزرگ تر مصنّف اوحدالدين شيخ روايت او است؛ زيرا در اواسط كتاب به روايت خود از وى تصريح كرده است، و نصّ عبارت او اين است: «حدثنا الأخ الامام أوحد الدين أبو عبداللّه الحسين بن أبى الفضل القزوينى سماعا و قراءةً...».

القزوينى كلّهم فقهاء، صلحاء.

اما آنچه مصنّف گفته است: «أخبرنا الأمير الامام أبومنصور المظفّر العبادى» نقل قول است به همين عبارت از كتاب مراسم الدين امير عبادى و تعبير كننده شاگردان امير عبادى هستند، از قبيل، قال: محمّد بن يعقوب الكلينى در اول كافى چنان كه صدر عبارت مذكور دلالت بر آن دارد (رجوع شود به صفحه 561 نقض).

رافعى متوفى به سال 623 در كتاب التدوين فى ذكر اخبار قزوين نظر به قزوينى بودن اين عالم به ترجمه حال او پرداخته است به اين عبارت:

عبدالجليل بن أبى الحسين بن (أبى) الفضل أبو الرشيد القزوينى يعرف بالنصير، واعظ أصولى له كلام عذب فى الوعظ و مصنّفات فى الأصول توطّن الرى و كان من الشيعة.

ليكن از برادرش اوحد الدين حسين و فرزندان او قطب الدين محمّد، و جلال الدين محمود، و جمال الدين مسعود، نامى نبرده است، با آن كه ايشان نيز قزوينى و از علما بوده اند، و شايد سبب آن كثرت اشتهار مصنّف بوده است، و اين احتمال را تأييد مى كند كه هيچ يك از اين چهار نفر صاحب تصنيف و تأليف نبوده اند، و اگر هم تأليفى يا تأليفاتى داشته اند معروف نبوده است، و از اين روى بوده است كه منتجب الدين فقط به ترجمه حال شخصى ايشان پرداخته است.

تبصره

چنان كه ملاحظه مى شود در هيچ يك از اين دو ترجمه حال كه منتجب الدين، و رافعى براى اين عالم نوشته اند، هيچ گونه تصريح و اشارتى به تاريخ وفات وى نشده است، و از جاى ديگر نيز هيچ گونه اطلاعى در اين باب به دست نياورده ايم، لعلّ اللّه يحدث بعد ذلك أمرا.

سيد سند و محقق مدقق معتمد قاضى نور اللّه شوشترى در مجالس المؤمنين در اواسط مجلس پنجم كه در ذكر بعضى از اكابر متكلمين و افاضل مفسرين، و محدثين،

ص: 34

و اعاظم و اشراف فقهاء، و مجتهدين، و اعيان قرّاء،و نحات، و لغويين، از تبع تابعين (رضى اللّه عنهم اجمعين) نسبت به اين عالم جليل و معرفى كتاب نقض چنين اظهار عقيده كرده است:

الشيخ الأجل عبدالجليل القزوينى الرازى، از ازكياى علماى اعلام، و اتقياى مشايخ كرام بوده، و در زمان خود به علوّ فطرت و جودت طبع از سائر اقران امتياز داشته است، تا آن كه چون بعضى معاصران او از غلات سنّيان شهر رى و ناصبيان وادى ضلالت و غىّ مجموعه اى در رد مذهب شيعه تأليف نمود، علماى شيعه كه در رى و آن نواحى بودند، به اتفاق قرار دادند كه شيخ عبدالجليل اولى و احقّ است به آن كه متصدى دفع و نقض آن شود، و آخر او تأليف كتابى شريف در نقض آن مجموعه اى ساخت و عنوان آن را به نام نامى و اسم سامى حضرت صاحب الزمان محمّد بن الحسن المهدى صاحب الامر مزين ساخت، و عبارت او در خطبه كتاب مذكور اين است.

اگر چه در مجموعه نام مصنّف نبود، ليكن فقرات كلام او از نام و لقب و فعل و نسب او اعلام كند، كه كيست و غرضش از جمع كتاب چيست.

آن گاه عبارت مصنّف را تا قول او «و صلى اللّه على خاتم النبيين محمّد و آله الطاهرين اجمعين» (رجوع شود صفحه 3-4) با اندك تغييرى در بعضى موارد نقل كرده، و در خاتمه كتاب گفته: «الحمدللّه رب العالمين كه ما را توفيق و عمر و تمكين

بخشيد»، پس قول مصنّف را تا عبارت «برحمتك يا ارحم الراحمين» كه آخرين تعبير مصنّف است نقل كرده و گفته است:

مخفى نماند كه لطائف فوائد و اخبار و نقائض فوائد و اسرار در كتاب مذكور بسيار است، و ما در مواضع متعدده از اين مجالس از لطائف كلمات او به استشهاد مذكور ساخته ايم، و آن را زينت كتاب خود شناخته ايم، و چون وجود آن نسخه بغايت نادر است و مع هذا آنچه از نسخ آن به نظر اين قاصر رسيده به غايت سقيم است لاجرم ذكر شهرى از لطائف او را كه بعد از

ص: 35

تأمل و فكر بسيار تصحيح نموده، يا محصلى از آن فهميده مغتنم دانسته به آن اشتغال مى نمايد.

آن گاه به ذكر لطائف مستخرجه كه اشاره كرده پرداخته است.

نگارنده گويد: اشاره به چند امر در اين جا ضرور است:

پرواضح است كه قاضى شوشترى يكى از اجله علماى اعلام و مشاهير عالم اسلام است، و مقام او در جامعيت به علوم اسلامى و احاطه به معارف حقه، و كمالات دينى از آفتاب معروف تر و دو اثر بزرگ او احقاق الحق و مجالس المؤمنين كه دو آيت و برهان مقام تحقيق و تتبع هستند در معرفى قدر و مرتبه او كافى مى باشند، پس بدون شك او از مهره اين فن و از اهل خبره اين صناعت و از اصحاب بصيرت در اين امر است، از اين روى اظهار نظر او طبق مضمون «كلام صدر من أهله و وقع فى محلّه» مورد اعتنا و مناط اعتبار خواهد بود،و چون اين زمينه فراهم شد مى گوييم:

اين كه فرموده است «لطائف فوائد و اخبار و نقائض فوائد و اسرار در كتاب مذكور بسيار است»، بيان واقع و عين حقيقت و صدق محض است؛ زيرا جامعيتى در اين كتاب نسبت به مطالب مختلفه متنوعه ديده مى شود كه سائر كتب كه در اين زمينه نوشته شده است، آن جامعيت را فاقد است، و سرّ آن يك امر مهم قابل توجهى است كه به طور اجمال ذكر مى شود.

سبب جامعيت كتاب نسبت به مطالب ممتعه مهمه مختلفه موضوع بحث در كتاب بعض فضائح الروافض مانند موضوعات ساير كتب كلامى امر خاص محدود به حدود معينه و معهود به عناوين معلومه مشخصه نبوده است تا از يك رشته واحد بالخصوص بحث شود، بلكه موضوع آن يك امر عام بى سر و ته و يك كلى منطبق بر موضوعات متفرقه مختلفه بوده است كه مى توان از آنها به يك سلسله شعائر و شؤون و قواعد و رسوم و مراكز و مواطن و مآثر و مفاخر محققه يا منسوبه به شيعه (اعم از معارف و عقائد و شرايع و احكام و آرا و افكار و آداب و اخلاق و اماكن و رجال غير

ص: 36

اينها، از مقومات مذهب يا مظاهر اجلى و مفاخر برجسته و نقاط حساس آن) تعبير نمود، و چون شيخ عبدالجليل نيز نظر به آن كه هدفش نقض اين كتاب (يعنى بعض فضائح الروافض) بوده است ناچار ممشاى خود را در سراسر اين تأليف و تصنيف نقض

معروف به بعض مثالب النواصب بر روى خط سير مؤلف كتاب بعض فضائح الروافض قرار داده، و قدم به قدم و جمله به جمله به نقض يا ابرام به رد يا قبول آن مطالب مختلفه پرداخته است، لاجرم در نتيجه اين رد و قبول و در اثر اين نقض و ابرام مطالب بسيار سودمند علمى و ادبى و تتبعى و تحقيقى مربوط به تفسير و كلام و حديث و رجال و تاريخ و جغرافيا و غير ذلك تنقيح شده است، در صورتى كه پاره اى از اين امور در هيچ كتابى مورد بحث قرار نگرفته است، تا چه رسد به تنقيح مبحث و سرّ جامعيت كتاب مذكور (يعنى نقض) كه سبب مزيد نفاست و موجب كثرت عنايت به آن شده است اين امر بوده است و بس.

كتابنامه

1. امل الآمل، حر عاملى، تحقيق سيّد احمد حسينى، دارالكتاب الاسلامى، قم: 1362ش.

2. التدوين فى اخبار قزوين، عبدالكريم رافعى قزوينى، تحقيق شيخ عزيزاللّه عطاردى، تهران: مركز فرهنگى خراسان، 1376 ش.

3. روضات الجنات فى احوال العلماء و السادات، ميرزا محمّد باقر موسوى خوانسارى، بيروت: الدار الاسلاميه، چاپ اول، 1411 ق.

4. الفهرست، منتجب الدين على بن بابويه رازى، تحقيق سيّد جلال الدين محدّث ارموى، بيروت: دار الاسلاميه، 1411 ق.

5. معالم العلماء، محمد بن على ابن شهرآشوب، نجف، [بى جا]، المطبعه الحيدرية،

1380ق.

6. مجله مكتب اسلام، قم: چاپخانه حكمت، سال دوم، شماره 4، 1339.

7. كتاب نقض، عبدالجليل قزوينى رازى، به تصحيح جلال الدين محدّث ارموى، تهران: انجمن آثار ملّى، چاپ دوم، تهران، 1358 ش.

ص: 37

ص: 38

كتاب نقض و مؤلف آن /محمّد قزوينى

2 كتاب نقض و مؤلف آن(1)

محمّد قزوينى

چكيده

نوشتار ذيل نامه اى است از علاّمه محمّد قزوينى به على اصغر حكمت. در زمان نگارش نامه، هنوز كتاب نقض به چاپ نرسيده بوده است. علاّمه قزوينى بر اساس مطالبى كه در كتاب مجالس المؤمنين قاضى نور اللّه شوشترى به نقل از كتاب نقض مى بيند، بر اهميت مطالب متنوّع كتاب اشاره مى كند و از منابعى كه شرح حال مؤلّف را در بردارند، ياد مى كند. همچنين بر ضرورت و اهميت يافتن نسخه دست نوشت كتاب و انتشار آن پيش از نابودى آن به على اصغر حكمت تأكيد مى ورزد.

كليدواژه: عبدالجليل قزوينى رازى، كتاب نقض.

علاّمه فقيد ميرزا محمّدخان قزوينى رحمه الله در نامه جوابيه خود كه به شخص دانش پرور جناب آقاى على اصغر حكمت فرستاده است درباره كتاب حاضر و مؤلف آن چنين

ص: 39


1- مقالات علاّمه قزوينى. گردآورنده: عبدالكريم جربزه دار، تهران: اساطير، چاپ اوّل، 1366، ج 5، ص 1123-1133.

اظهار عقيده كرده است:

چندين سالۀ اين حقير - يعنى كتاب مستطاب جليل القدر عظيم الشان نادر الوجود أعز از كبريت احمر بعض مثالب النواصب فى نقض بعض فضائح الروافض تأليف شيخ جليل عبدالجليل بن ابى الحسين بن ابى الفضل قزوينى است - در شيراز در كتابخانه آقاى محمّد حسين شعاع حفظه اللّه من شر كل همج رعاع و متّعنا اللّه بطول بقاء وجوده النفاع كه از قرار تقرير بعضى دوستان كتابخانه حضرت معظم له داراى بسيارى از نفايس كتب نادره فارسى و عربى است. خداوند امثال اين اشخاص فاضل محب فضل و ادب و عشاق كتب و آثار قدماء را كه از بركات وجود آنان ثمره زحمات اسلاف به اعقاب و اخلاف منتقل مى گردد و از تلف شدن به الكلى نجات مى يابد زياد كناد و عمر و سعادت و مكنت اين گونه افراد خير نيك خواه نوع و حفاظ و خزان ثروت معنوى جامعه را به اقصى درجات ممكنه امتداد دهاد بمنّه وجوده.

كتاب مزبور يعنى بعض مثالب النواصب فى نقض بعض فضائح الروافض كه از اين به بعد حبا للاختصار در طى اين عريضه هميشه از آن به كتاب نقض الفضائح تعبير خواهيم نمود، از جمله كتب بسيار مهمه شيعه است كه اين جانب سال هاى دراز است از وجود آن در سوابق ايام الى قرن يازدهم هجرى به توسط قاضى نوراللّه شوشترى صاحب مجالس المؤمنين و ميرزا عبداللّه اصفهانى معروف به افندى صاحب رياض العلماء باخبر بودم، صاحب مجالس المؤمنين، فصول مطول در تضاعيف كتاب خود به عين عبارت از كتاب نقض الفضائح نقل كرده است و تا آنجا كه اين جانب تتبع نموده ام 24 يا 25 مرتبه از آن مطالبى اقتباس نموده؛ گاه بسيار مطول قريب شش هفت صفحه بزرگ و گاه يكى دو صفحه و گاه يكى دو سه جمله و شرح حال خود مؤلف آن را نيز در اواسط مجلس پنجم از كتاب خود مشروحا مفصلاً با نقل مبلغ عظيمى از متن خود كتاب نقض الفضائح ذكر كرده است و اين جانب از مطالعه اين فوائد بسيار مفيد تاريخى و جغرافيايى و ملل و نحلى يعنى راجع به مناقضات بين شيعه و اهل سنت و جماعت كه هر دو فرقه از اهالى خاك پاك ايران و عموما از سكنه رى و قزوين و قم و كاشان و آوه و ساوه و طبرستان و آن صفحات بوده اند يعنى از همان نقاط و بلادى كه امروزه

ص: 41

(اقلاً از حيث دين و مذهب) همه با هم برادر و برابر ولى در آن اعصار به آن درجه با هم ضد و نقيض و به خون يكديگر تشنه بوده اند كه اين همه كتب نفيسه از قبيل همين كتاب نقض الفضائح عبدالجليل قزوينى و نهج الحق علاّمه حلى و ابطال الباطل فضل اللّه بن روزبهان خنجى شيرازى و احقاق الحق قاضى نور اللّه شوشترى و مجالس المؤمنين همان مؤلف و صدها كتب ديگر از همين جنس از تصادم افكار آنها و از ردود و ابطالات و معارضات و مناقضات آنها با يكديگر به عمل آمده است.

بارى اين جانب از مطالعه اين همه فوائد لاتعد و لا تحصاى تاريخى و جغرافيايى و ملل و نحلى منقول از اين كتاب نقض الفضائح چنان كه عرض شد مدت هاى متمادى است كه از دل و جان از عشاق دل باخته شيداى مفتون اين كتاب از جان عزيزتر بودم، ولى در عرض اين مدت طويل از هر جا و هر كس كه مى پرسيدم و جويا مى شدم و در جميع فهارس كتابخانه هاى عمومى و خصوصى مشهوره كه تفحص مى كردم مطلقا و اصلاً و به وجه من الوجوه اثرى و نشانى و خبرى از اين درّ يتيم بحر فضائل نمى يافتم

و دائما با خود مى گفتم:

با هيچ كس نشانى زان دلستان نديم *** يا من خبر ندارم يا او نشان ندارد

و سپس در چند سال قبل كه به فرمان لازم الاذعان حضرت مستطاب عالى مشغول تربيت مقدّمه براى تفسير الفتوح رازى شدم، چون مى دانستم كه مؤلف كتاب نقض الفضائح ما نحن فيه با ابوالفتوح رازى معاصر و به ظن قوى نيز با او معاشر و از دوستان او بوده است، مجددا به احتمال به دست آوردن بعضى معلومات در خصوص احوال ابوالفتوح رازى تمام فصول و فقراتى را كه صاحب مجالس المؤمنين از نقض الفضائح نقل كرده از اول تا به آخر به دقت تمام مطالعه كردم و بيشتر از پيشتر به مندرجات اين كتاب دلكش آشنا شدم و يك بر هزار آتش شوق و حرص من بر اطلاع از وجود اين گوهر شبچراغ در كتابخانه اى از كتابخانه هاى دنيا افروخته تر مى شد ولى باز كما فى السابق هر چه بيشتر جستم كم تر يافتم و در هيچ نقطه اى از نقاط دنيا اثرى و نشانى از آن نيافتم. لكن مع ذلك كله به احتمال اين كه شايد در گوشه يكى از كتابخانه هاى ايران

ص: 42

يا عتبات عاليات يا هندوستان و نحو ذلك نسخه اى از اين كتاب موجود باشد كه ما از وجود آن خبر نداشته باشيم در ص 626 از خاتمة الطبع تفسير ابوالفتوح رازى حاشيه ذيل را نوشتم كه ذيلاً محض استحضار خاطر مبارك به احتياط اين كه شايد فعلاً در شيراز به تفسير مذكور دسترسى نداشته باشيد عينا تكرار مى كنيم و هى هذا:

مابين علماى شيعه عده اى بوده اند موسوم به اين اسم و نسبت يعنى عبدالجليل رازى ولى مقصود به ذكر در اين جا در كلام صاحب مجالس المؤمنين بدون شك نصيرالدين عبدالجليل بن ابى الحسين بن ابى الفضل قزوينى رازى صاحب كتاب بعض مثالب النواصب فى نقض بعض فضائح الروافض است كه صاحب مجالس المؤمنين بسيار مكرر در تضاعيف كتاب خود از آن نقل كرده است و غالبا محض اختصار از آن به كتاب نقض تعبير مى نمايد و شرح احوال مؤلف آن را نيز به عنوان «عبدالجليل قزوينى رازى» در مجلس پنجم از همان كتاب يعنى مجالس المؤمنين مشروحا ذكر كرده است و از آنجا بر مى آيد كه عبدالجليل مذكور در سنه پانصد و پنجاه در حيات بوده و بنابراين به كلى معاصر با ابوالفتوح رازى بوده است و شرح احوال اين عبدالجليل قزوينى به علاوه مجالس المؤمنين در فهرست منتجب الدين مطبوع در اول جلد 25 بحارالأنوار، ص 9 و أمل الآمل شيخ حر عاملى مطبوع در آخر منهج المقال، ص 379 و روضات الجنات، ص 350-351 نيز مسطور است و در كتاب التدوين فى ذكر اخبار قزوين رافعى قزوينى (نسخه اسكندريه، ص 342) نيز شرح حال مختصرى از او مذكور است كه عين عبارت او اين است: «عبدالجليل بن ابى الحسين بن [ابى]الفضل ابوالرشيد القزوينى يعرف بالنصير واعظ اصولى له كلام عذب فى الوعظ و مصنّفات فى الاصول توطن الرى و كان من الشيعة (انتهى)».

و مخفى نماند كه كتاب نقض الفضائح ما نحن فيه چنان كه صريح روضات الجنات است ص 144 به زبان فارسى بوده و از فقراتى كه صاحب مجالس المؤمنين در مواضع عديده كتاب خود از آن كتاب نقل كرده، معلوم مى شود كه

ص: 43

به فارسى بسيار شيرين سليس دلكشى بوده است و علاوه بر موضوع اصلى آن كه رد بر كتابى بوده موسوم به بعض فضائح الروافض، تأليف يكى از علماء عامه حاوى اطلاعات بسيار نفيس مهمى راجع به تاريخ و جغرافياى رى و نواحى آن بوده است و اين كتاب تا عهد صاحب رياض العلماء ميرزا عبداللّه اصفهانى معروف به افندى يعنى تا اوايل قرن دوازدهم هجرى موجود بوده است (روضات الجنات، ص 351) و هيچ بعيد نيست كه هنوز نيز در يكى از كتابخانه هاى ايران يا عتبات عاليات موجود باشد.

حضرت مستطاب عالى در رقيمه كريمه اشاره فرموده ايد كه اطلاع حضرت مستطاب عالى به طور اتفاق بر شرح احوال مؤلف اين كتاب در روضات الجنات، يكى از تصادفات عجيب بوده و آن را از راه لطف حمل بر صفاى باطن اين جانب فرموده ايد.

حالا پس از ملاحظه جمله اخيره اين حاشيه كه روى آنها با مركب سرخ خط كشيده ام

را به اين جانب مرقوم داريد و مرا از وجود آن (بدون اين كه بدانيد من تشنه چندين ساله اين آب زلال روحانى بوده و هستم) مستحضر فرماييد. آيا كرامت و صفاى باطن غير از اين چيز ديگرى مى تواند باشد...؟! بدون هيچ شك و شبهه اين تصادف فوق العاده عجيب يا فى الواقع از كرامات يكى از ما دو نفر يا هر دو بوده است يا از آن تواردات بسيار غريب نادرى است كه انسان را مدت ها غرق درياى بهت و حيرت مى نمايد.

در هر صورت اين جانب از صميم قلب حضرت مستطاب عالى را بر اكتشاف اين كتاب عزيز الوجود نفيس دلكش كه در كمال سكونت خاطر و آرامى حال در منزل امن و امان خود در شيراز جنت طراز از اقتطاف ثمرات اين «جنات عدن تجرى من تحتها الأنهار» مستفيد و مستفيض مى گرديد تهنيت مى گويم و اين بيت مجنون عامرى

نظيفة... اوله: هر جواهر محامد كه غواصان درياى دين به صحت دليل از قعر بحر دل به ساحل زبان از لاثنائى (ظ: آرند نثار) حضرت واجب الوجودى الخ.

پس چنان كه ملاحظه مى فرماييد از اين كه عبارت اول اين كتاب را كه عينا مطابق است با آنچه حضرت مستطاب عالى براى اين جانب مرقوم داشته ايد، به دست مى دهد واضح مى شود كه اين كتاب را خود او شخصا معاينه كرده بوده است؛ نه آن كه اسم آن كتاب از متقدمين نقل كرده بود. پس معلوم مى شود كه نسخه اى از اين كتاب الى حدود سنه 1280 كمابيش در هندوستان وجود داشته و شايد هم اصلاً اين نسخه آقاى محمّد حسين شعاع عين همان نسخه اعجاز حسين بوده كه از هندوستان به ايران رسيده و ايشان يا خانواده ايشان ابتياع كرده بوده اند.

حضرت مستطاب عالى در اواخر مرقومه شريفه اظهار تأسف فرموده بوديد كه اين نسخه بسيار مغلوط و حذف و اسقاط بسيار دارد و عبارات و آيات و اشعار عربى تماما مغلوط و آميخته به سهو و اشتباه كاتب است و مرقوم داشته بوديد كه اگر نسخه ديگرى از اين كتاب به دست آيد جا دارد كه با تحقيق و تصفح و مطالعه در اسامى رجال و اعلام و اماكن و بلاد و كتب كه در آن به حد وفور ذكر شده به طبع رسد. حقير عرض مى كند كه در خصوص اين نوع نسخ نادره بلكه منحصر به فرد اگر كسى بخواهد منتظر پيدا كردن نسخه ديگرى براى به طبع رسانيدن آن بشود، ممكن است هيچ وقت اين خيال از حين قوه به فعل نيايد و صورت خارجى پيدا نكند؛ زيرا چنان كه عرض كردم در هيچ يك از كتابخانه هاى دنيا كه فهارس مطبوعه دارند، اثرى و نشانى از اين كتاب مطلقا و اصلاً نيست و اين نسخه آقاى محمّد حسين شعاع يا به كلى منحصر به فرد است و همان نسخه سيّد اعجاز حسين است كه هشتاد سال قبل در هندوستان بوده و بعدها به ايران آورده شده يا دومين نسخه اى است كه از آن كتاب ظاهرا در تمام دنيا موجود است.

پس خيال به دست آوردن نسخه ديگرى را براى طبع اين كتاب بايد فعلاً به كلى كنار گذارد و فقط درصدد پيدا كردن بانى اى براى تكفل مخارج طبع آن بايد برآمد و

ص: 46

اگر فى الواقع وقتى بانى اى براى طبع آن پيدا شد، بايد فورى و بدون تأمل و ترديد از روى همين نسخه يگانه بدون تفويت وقت مشغول طبع آن شد و تصحيح آن را به عهده بعضى از فضلاى ايران كه عربى هم خوب بدانند و از اخبار و احاديث و آرا و مقالات ارباب ملل و نحل هم به خوبى آگاه باشند واگذارد و اين نوع اشخاص البته در ايران كمياب نيستند والا بيم آن است كه خداى نخواسته اين نسخه در اثر بعضى حوادث زمانه و آفات ارضى و سماوى از غرق و حرق و برق و سرقت و تلف و ضياع به انحاء ديگر كه هميشه نسخ منحصر به فرد در معرض آن اند، به كلى از ميان برود و در آن صورت تا قيامت حسرت و ندامت بر آن سودى نخواهد داشت. خواجه مى فرمايد: «كه آفت هاست در تأخير و طالب را زيان دارد». زياده دوام سلامتى مزاج و هاج كثير الابتهاج آن دوست عزيز محترم معظم را از صميم قلب از خداوند متعال خواهان است.

ص: 48

كتاب نقض/عبدالحسين زرين كوب

3 كتاب نقض(1)

عبدالحسين زرين كوب

چكيده

اين نوشتار، معرفى كتاب نقض با تصحيح سيّد جلال الدين حسينى اُرموى را بر عهده دارد. مؤلّف بر سه ويژگى مهم كتاب تأكيد دارد: 1. اشتمال كتاب بر اسامى گروهى از رجال، شعرا و علماى قرن ششم كه در رى خصوصا و در ايران عموما مى زيسته اند و در بر داشتن اسامى بلاد، محلاّت، قراء و اطلاعات جالبى درباره آنها؛ 2. تاريخ افكار و عقايد دينى آن زمان كه براى محقّقان در تاريخ ايران و يافتن علل زوال و انحطاط تمدّن در اين سرزمين، سند گران بهايى است؛ 3. ويژگى ديگر كتاب، زبان فارسى آن است كه براى حدود هشتصد سال پيش است و به نثر روان و دلكشى نوشته شده است و منبع نفيسى است براى لغات و اصطلاحات و امثال و كنايات زبان فارسى. در ادامه نوشتار نيز برخى ملاحظات درباره مطالب كتاب آمده است.

كليدواژه: كتاب نقض، رجال نقض، تاريخ عقايد نقض، نثر نقض.

كتاب نقض معروف به بعض مثالب النواصب فى نقض بعض فضائح الروافض، تأليف

عبدالجليل بن ابى الحسين بن ابى الفضل القزوينى الرازى، از علماى شيعى قرن ششم هجرى ساكن رى، با مقدّمه و تعليق و مقابله و تصحيح سيّد جلال الدين حسينى

ص: 49


1- سخن. دوره چهارم، شماره 3 بهمن 1331، ص 239-241.

ارموى معروف به محدّث، طبع طهران، 1371 هجرى قمرى مطابق با 1331 هجرى شمسى در 743 صفحه به قطع وزيرى.

اين كتاب از چند جهت اهميت دارد: يكى از جهت اشتمال آن بر اسماء عده اى از رجال و شعرا و علماى قرن ششم هجرى كه در رى خصوصا و در ايران عموما مى زيسته اند، و بر اسامى بلاد و محلات و قراء و اطلاعات بسيار جالبى درباره آنها. و

ديگر از جهت تاريخ افكار و عقايد دينى آن زمان كه مخصوصا براى محققين در تاريخ ايران و پيدا كردن علل زوال و انحطاط تمدن در اين سرزمين، سند گران بهايى است و نشان مى دهد چگونه ساكنان يك مملكت و حتى يك شهر و حتى يك محله به علل دينى با هم خصومت مى ورزيده اند و چگونه تشنه مال و جان هم بوده اند.

اهميت ديگر آن، از جهت زبان فارسى است؛ زيرا اين كتاب متعلق به هشتصد سال پيش است و به نثر بسيار روان و دلكشى نوشته شده است. و منبع نفيسى است براى لغات و اصطلاحات و امثال و كنايات زبان فارسى.

آقاى سيّد جلال محدّث به حق مى بايستى عهده دار تصحيح و طبع اين كتاب باشند، زيرا اطلاعات ايشان درباره مذهب شيعه و اخبار و احاديث و اصول و رجال آن، به اندازه يك متخصص فن مى باشد. اين است كه پاورقى هاى كتاب مملو است از اطلاعات بسيار گرانبها و نفيس كه محشى فاضل پس از تحمل رنج بسيار به دست آورده و در آن ثبت كرده است.

با وجود اين، هنوز قسمت هاى تاريك و مبهم زياد مانده است كه مصحح محترم قول داده در تعليقات كتاب - كه مجلد ديگرى خواهد بود - بياورد و علاقه مندان با بى صبرى تمام، منتظر طبع آن هستند.

در مطالعه اجمالى كه از بعضى قسمت هاى اين كتاب به عمل آمد، به چند نكته بر خوردم كه شايد ذكر آن خالى از فايده نباشد و مورد توجه مصحّح محترم در طبع تعليقات قرار گيرد:

ص 47: مدرسه فقيه على جاستى: صحيح بايد جاسبى باشد منسوب به جاسب از

ص: 50

قراء قم كه خود محشى فاضل در صفحه 185 به تفصيل بدان اشاره كرده است. و مقصود از اين فقيه على، همان است كه در صفحه 188 از وى به الفقيه المتدين ابوالحسن على الجاسبى و در صفحه 529 به الشيخ الفقيه ابوالحسن على بن الحسين الجاسبى ياد كرده است و در همين صفحه به نقل محشى فاضل، تمام نسخه جاستى بوده است و ايشان تصحيح كرده اند.

ص 55، س 10: پسران سنگلائى در پاورقى خ. ل. پسر سنگلا و در سطر 12 پسران سنگلا.

صحيح پسران سنگلا است: يكى به نام ابوالحسن سعيد بن عمرون و ديگرى به نام ابوالعلاء. رجوع شود به تحفة الامراء فى تاريخ الوزراء، صابى و به تجارب الامم، ابوعلى مسكويه.

ص 55، س 10 و 13: پسران ابوالفضل: صواب، ابوالبغل است؛ چنان چه به عنوان نسخه بدل در حاشيه ذكر شده است. يكى از آنان به نام ابوالحسن على بن احمد بن يحيى بن ابى البغل، ديگرى برادرش ابوالحسين است. رجوع كنيد به تحفة الامراء فى تاريخ الوزراء، صابى.

ص 59، س 14: «ابوالحسن فرات رافضى بود و وزير مقتدر خليفه بود و مقتدر سه ساله بود.»

اشتباه فاحش است از مصنّف كتاب. تولد مقتدر هشتم رمضان 282 بود و خلافت او در 259، و هنگام خلافت به تصريح ابن الاثير 13 ساله بود. و در صفحه 54 كه قتل مقتدر را در 323 نوشته شده نيز اشتباه كرده است؛ زيرا قتل او به سال 320 بوده است.

ص 61، س 18 و 19: كافور رباحى. محشى فاضل در پاورقى از آنندراج نقل كرده است كه «رباح به حاى حطى در آخر، كسحاب جانورى است مانند گربه، كه كافور از وى گيرند و كافور رباحى بدان منسوب است». و اين غلط است، چه كافور صمغ درختى است. علاوه بر اين رباح را اسم شهرى دانسته اند كه كافور مزبور از آنجا آمده و نيز منسوب به پادشاهى دانسته كه به اين نوع كافور توجه داشته است. و براى

ص: 51

تفصيل رجوع شود به لسان العرب و مخزن الادويه و ذيل قواميس العرب، دوزى.

ص 9، س 9: كندان: محشى فاضل در پاورقى احتمال داده كه كلمه مزبور مصحف كيندان يا كندران باشد.

صواب در: گنبدان است. رجوع شود به: نزهت القلوب، حمداله مستوفى.

ص 91، س 9: و خانه در دوده داشت در شهرى. صحيح روده يا روذه است كه به قول اصطخرى يكى از معمورترين بازارهاى رى بوده است و داراى ابنيه و كاروانسراهاى متعدد بوده و دور آن نيز حصنى بوده است.

ص 179، س 4: محمّد بن شاذان.

محشى فاضل در پاورقى، عبارتى از مولى عناية اله قهبائى ذكر كرده است كه در آن شاذان را غلط پنداشته، صحيح آن را شادان (با دال) دانسته است. و خود محشى فاضل - چنان كه از سياق عبارتش پيداست - شادان و شاذان را دو كلمه عليحده پنداشته است؛ در صورتى كه اين دو كلمه يكى است، بنابر قاعده مشهور فرق ميان دال و ذال در زبان فارسى.

ص 227: دهخدا فخرآور هشيوردى. محشى فاضل در پاورقى پس از ذكر عبارتى از فهرست منتجب الدين گويد: «گويا هشيجرد قريه اى از قراى قزوين باشد» و پس از آن عباراتى از التدوين رافعى نقل كرده كه در آن همه جا هشجردى يا هشجرد آمده است.

هشيجرد ظاهرا غلط است. و صحيح همان هشجرد است كه امروز به نام هشتجرد جزو ساوجبلاغ كرج است و كنار راه شوسه كرج به قزوين واقع است (به فرهنگ جغرافيايى ايران از انتشارات دايره جغرافيايى ستاد ارتش، ج 1، ص 238 رجوع شود).

ص 459 - در حاشيه: ثعالبى در السامى فى الاسامى ...

اشتباه فاحش است. السامى فى الاسامى، تأليف ابوالفضل احمد بن الميدانى است نه ابومنصور عبدالملك بن احمد بن محمّد الثعالبى. و اين اشتباه براى محشى محترم از آن جا ناشى شده است كه در حاشيه السامى فى الاسامى، طبع تبريز، كتاب سرّ الادب فى مجارى كلام العرب، تأليف ثعالبى چاپ شده و موجب اشتباه و تخليط گشته است.

ص: 52

ص 492، س 12: و نصيريه. در پاورقى نوشته شده است: «خ ل: نصارينه و شايد «ديصانيه» باشد. به نظر مى رسد كه صحيح غير اين دو است.» در صورتى كه صحيح همان نصيريه است به ضم نون و فتح صاد و سكون ياء كه به نقل سمعانى، فرقه اى بوده اند از غلاة شيعه (الانساب، چاپ عكسى، ورق 563) و اكنون طائفه اى به همين نام در شام در جوار لاذقيه و جبل نصيريه زندگى مى كنند و آئين آنها شعبه اى از آئين

اسماعيلى است و در حدود پنجاه سال پيش قريب 40000 نفر بوده اند (قاموس الاعلام، 640، ج 6، ص 458) و در زمان سمعانى، اهل حديثة الفرات نصيرى بوده اند (براى تفصيل رجوع به دائرة المعارف السلامى، ج 3، ص 1030).

ص 522: اذا لم تستح فاصنع ماشئت. و در پاورقى نوشته شده است كه «مثل معروف است».

گمان مى كنم صحيح لم تستحى باشد كه صورت مجزوم از تستحيى است. در صحيح بخارى «كتاب الانبياء» در حديث ابومسعود عقبه آمده است كه «قال النبى صلى اللّه عليه و سلم: ان مما ادرك الناس من كلام النبوة اذا لم تستحى فاصنع ماشئت».

ص 694: و اين همه غوغا به غارت كردند

در پاورقى نوشته شده: «مراد غوغاى قتل عثمان است».

مقصود از غوغا در اين جا اراذل و اوباش است. در لسان العرب ذيل لغت غوغ

گويد: «اصل الغوغاء الجراد حين يخف للطيران ثم استعير للسفلة من الناس و المتسرعين الى الشرّ...».

ص: 53

ص: 54

بعض فضائح الروافض /ذبيح اللّه صفا

4 بعض فضائح الروافض

مسلمين هر يك از فرق مى كوشيد تا موارد ضعف فرقه هاى ديگر را بنا بر نظر و طريقه خود بجويد و آن گاه آنها را بزرگ و واژگونه كند و اگر لازم مى دانست پيرايه هايى بر آنها ببندد و هر يك از آن موارد را به عنوان فضيحت (= رسوايى) در كتاب ها معرفى كند. اين است كه در كتب مربوط به مذاهب اسلامى به ذكر فضايح بسيار باز مى خوريم و استعمال اين اصطلاح در مورد فوق تازه نيست.

مؤلف كتاب كه به قول صاحب كتاب نقض، اول شيعى بوده و بعد سنى و مجبّرى و مشبّهى گشته بود. بعد از تغيير مذهب، كه آن هم در آن روزگاران نظاير بسيار داشت، در سال 555 كتاب خود را در ذكر فضائح الروافض (شيعه) به پايان برده و در پايان كتاب خود گفته است: «وفرغت من هذا فى المحرم سنة خمس وخمسين وخمس مأئة من الهجرة»(1). كتاب نقض، ص 2. و كتاب خود را در عهد سلطنت سلطان محمّد بن محمود سلجوقى (547 - 554) نوشته(2). همان، ص 105. ؛ ليكن در كتاب خود به ذكر نام خويش نپرداخته و تنها در كتاب رياض العلما نام وى «شهاب الدين تواريخى شافعى» و از بنى مشاط بوده كه در رى توطن داشته اند.


1- . كتاب نقض، ص 739. آقاى سيّد جلال الدين محدّث به قرائنى در برابر نص مؤلف سال تأليف كتاب را متأخرتر از آنچه او گفته است تشخيص داده. در اين باره رجوع شود به مقدّمه نقض و تعليقات آن، ص 3. . مؤلف كتاب در شهر رى اقامت داشته
2- . همان، ص 7. و كتابى ديگر به نام تاريخ الايام والانام نيز داشته است

مذهب تشيّع مبادرت كرده و بسيارى از خوى هاى شيعه را كه در آن روزگار داشته اند آورده و معايب آن را به نظر خود شرح داده، سپس به ذكر فضايح شيعه پرداخته و شصت و هفت فضيحت براى آنان بر شمرده و كتاب خود را به ذكر شصت و هفتمين فضيحت ختم كرده است.

شيوه انشاء نويسنده خوب و نثر متوسط او پخته و خالى از عيب است. وى در ابتداى كتاب بعد از خطبه اى كه بر سبيل اختصار به عربى كرده بود، چنين گفته است: «بدان اى برادر كه اين مجموعه اى است اندر او شرح بعضى از فضائح و قبايح رافضيان است. ابتدا كرده شد به نام خداى بى همتا و ثنا و درود بر رسولان خدا، خاصه بر محمّد مصطفى سيّد انبياء و ثنا بر خلفاى راشدين ... رضى اللّه عنهم، بدان كه اين جماعت رافضيان كه خود را شيعه مى خوانند، رسول خدا محمّد مصطفى از ايشان خبر داده است و اميرمؤمنان على را گفته است: اى على! جماعتى خواهند بود در اين امت كه دعوى دوستى تو كنند، ايشان را لقبى باشد كه به آن بازخوانندشان، و اين دو وزير مرا - يعنى ابوبكر و عمر را - دشمن دارند. يا على! چون ايشان را دريابى، بكش كه ايشان از جمله مشركان اند. و چون زيدِ على خروج كرد روافض او را بفريفتند و به دست تيغ باز دادند، و هم چنين گفت ايشان رافضيان اند كه رسول خدا از ايشان خبر داده است كه در خزى دنيا و نكال آخرتند و اشقاق رفض به موضعش كه لايق باشد گفته شود ان شاء اللّه ...».

كتاب نقض

يك سال بعد از آن كه كتاب بعض فضائح الروافض نگاشته و منتشر شد، شيعيان رى بر آن وقوف يافتند و در انديشه نقض آن افتادند و از اين راه چند سال بعد كتاب معتبرى به نام كتاب نقض و مشهور به بعض مثالب النواصب فى نقض بعض فضائح الروافض پديد آمد. مؤلف اين كتاب نصيرالدين ابوالرشيد عبدالجليل بن ابوالحسين بن ابوالفضل قزوينى رازى از بزرگان وعاظ و علماى مذهبى شيعه در رى بوده و تأليفات ديگرى

ص: 57

غير از كتاب مذكور داشته است مانند كتاب البراهين فى امامة اميرالمؤمنين، كتاب السؤالات والجوابات، مفتاح التذكير، كتاب تنزيه عائشة، كه هر چهار را پيش از كتاب نقض نوشت. وى بنا بر نقل رافعى در التدوين فى ذكر اخبار قزوين در سال 504 ولادت يافته و بعد از سال 585 در گذشته است.

عين حال عالمانه و استوار و مستدل نوشته شده است. در پاره اى از موارد اين كتاب، شيوه بيان وعّاظ كه نثرى شبيه به نثر مسجع، و يا بهتر بگوييم، از قبيل نثر موزون است، به كار رفته، ولى اين گونه موارد كمياب است. اگر چه لحن نويسنده كتاب بر اثر استدلال و استشهاد به احاديث و اخبار و روايات در برخى موارد خشك است، اما در پاره اى موارد هم كه در راه دفاع از همكيشان خود گرم رو مى شود، نفسى مؤثر و كلامى جالب و دل انگيز مى يابد. بر روى هم كتاب نقض از جمله متون خوب نثر

پارسى در قرن ششم و در زمره كتب درجه اول آن قرن است؛ اما به حكم عادت اهل زمان نفوذ زبان عربى و حتى قواعد دستورى عرب از قبيل استعمال صفات مؤنث براى موصوف جمع مانند «كتب اصوليه اثنى عشريه» در اين كتاب بسيار مشهود است.

نويسنده كتاب علت و سبب تأليف آن را در مقدّمه بدين عبارت آورده است: «اما بدانند منصفانى كه اين مجموعه برخوانند كه در ماه ربيع الاول پانصد و پنجاه و شش از هجرت صاحب شريعت عليه الصلوة والسلام به ما نقل افتاد كه كتابى به هم آورده اند و آن را بعض فضائح الروافض نام نهاده اند. در محافل كبار و حضور صغار بر طريق تشنيع مى خوانند و مردم غافل، از استماع آن دعاوى بى بينت و معانى متحيّر مى مانند. مگر دوستى مخلص نسختى از آن به او مى رسيد رئيس كبير جمال الدين على بن شمس الدين الحسينى ادام اللّه علوه و سيادته كه رئيس شيعه است برده است و او آن را مطالعه به استقصاء تمام كرده و آن را به برادر مهترم اوحد بن الحسين كه مفتى و پير طايفه است، مد اللّه عمره و انفاسه، فرستاده و او نيز از سر كمال و فضل مطالعه

كرده و از من پوشيده داشت، از خوف آن كه مبادا من در جواب نقض تعجيلى بكنم. مدتى دراز در بند و طلب آن نسخت بودم و ميسر نمى شد ... .

اتفاق را نسخه اصل به دست سيّد امام شهاب الدين محمّد بن تاج كيكى افتاد كه معتبر شيعه است و او آن را از سر صفاى دل و كمال فضل و اعتقاد نيكو مطالعه كرد و به ما فرستاد و ما را در آن فصول و كلمات چند روز تأملى شافى به احتياطى كافى كرده

ص: 59

شد. الحق عباراتى درست و خوش و سهل است اما مجموع آن هذيان، كلماتى مشنع از سر تعصب و جهل، حوالاتى نه بر جاده حقيقت، تشبيهاتى سقيم پر شبهت، معارضاتى نامعقول، و اشاراتى نامقبول ... و پيش از وصول اين كتاب به ما زمره اى از خواص علماى شيعه كه آن كتاب را مطالعه كرده بودند در حضرت مقدس مرتضى

اهميت كتاب نقض /محمّدكاظم رحمتى

5 اهميت كتاب نقض

مؤلف كتاب نقض

شيخ نصير الدين عبدالجليل قزوينى از عالمان مشهور قرن ششم هجرى است. نكات اندكى در مورد شرح حال وى وجود دارد. قديمى ترين گزارش در باب شرح حال عبدالجليل، گفته هاى منتجب الدين على بن بابويه است. منتجب الدين در معرفى وى ضمن آن كه او را از جمله عالمان شيعى دانسته كه به پرهيزگارى شهره بوده اند، به مهارت و استادى قزوينى در علم كلام اشاره و آثار وى را اين گونه ذكر كرده است:

1. بعض مثالب النواصب فى نقض بعض فضائح الروافض [بعضى از زشت هاى نواصب (دشمنان اهل بيت) در ردّ كتاب برخى زشتى هاى شيعيان]؛

2. كتاب السؤالات والجوابات (در هفت جلد)؛

3. مفتاح التذكير؛

4. تنزيه عايشه؛

5. البراهين فى امامة اميرالمؤمنين؛

6. رساله اى در رد اسماعيليه.

در كتاب نقض، عبدالجليل در چند مورد از ديگر اثرش به نام مفتاح الراحات (درجات) فى فنون الحكايات سخن گفته است. اين نيز محتمل است كه مفتاح التذكير همان مفتاح الراحات باشد كه اشارتى به اين كتاب در نقض آمده است. به جز اين آثار، اين را مى دانيم كه عبدالجليل در علم كلام تبحر خاصى داشته و از سرامدان اين رشته در عصر خويش بوده است. بعد از منتجب الدين، رافعى مؤلف التدوين فى اخبار اهل العلم بقزوين از عبدالجليل قزوينى چنين ياد كرده است:

عبدالجليل بن ابوالحسين مشهور به ابورشيد قزوينى، واعظ، اصولى، داراى كلامى شيوا در وعظ است. تأليفاتى در علم كلام دارد. در رى سكونت دارد و از شيعيان است.

به غير از اين دو تن، تمامى كسانى كه شرح حال اين عالم شيعى را آورده اند، به كلام منتجب الدين يا رافعى اشاره كرده اند. متن كتاب نقض، اطلاعات ديگرى از

ص: 62

حيات و زندگى عبدالجليل در بر دارد. براى مثال از كتاب نقض در مى يابيم كه اوحد الدين حسين قزوينى برادر بزرگ تر عبدالجليل، يكى از اساتيد وى بوده است. عبدالجليل اين برادر را از بزرگان و مفتيان جامعه شيعه معرفى كرده است.

اهميت كتاب نقض

كتاب نقض يكى از معدود منابعى است كه از وضعيت تشيّع در رى و قرن ششم اطلاعات منحصر به فردى در اختيار ما قرار مى دهد. از طريق اين كتاب مى توانيم به مشكلات فردى و سياسى شيعه در اين قرن آگاهى يابيم. هم چنين اين كتاب نمونه اى است از نثر فارسى قرن ششم كه مى توان مراحل تحول آن را دريافت كه از اين حيث اهميت خاص خود را دارد. در بعضى موارد عبدالجليل اطلاعاتى در مورد فرهنگ، عقايد و وضعيت سياسى زمان خود به ما مى دهد كه بسيار مهم مى باشند.

روش عبدالجليل در ذكر مطالب اين گونه است كه نخست مطالبى از اصل كتاب بعض فضائح نقل مى كند و بعد پاسخ هاى خود را بيان مى كند. بخش عمده اى از مباحث كتاب، بحث هاى كلامى است كه اينك اهميت خود را از دست داده اند، براى خواننده امروزى دشوار است كه بتواند محورى بودن اين مطالب را در قرن ششم دريابد. به عنوان مثال رؤيت بارى تعالى در جهان واپسين يكى از اين مسايل است كه در اين دوره نزاع ها و خشونت هاى فراوانى به دنبال داشته است.

يكى از مباحث اين كتاب ارتباط شيعيان با اسماعيليان است. سواى اختلاف هاى جدى ميان اين دو، نفرت عمومى از اسماعيليه بدان حد است كه عبدالجليل نيز متأثر از چنين فضايى هيچ تمايلى براى نقد مطالب متداول در باره اسماعيليه نشان نداده است. خواننده امروز مى بايد به اين نكته توجه داشته باشد كه امكان هم دلى عبدالجليل با اسماعيليه نبوده است. اما بسيارى از اين گونه ادعاها نادرست است و در اين تلخيص تنها از باب آشنايى، از اين مطالب سخن رفته است و بيشتر اين مطالب صحت نداشته و بايد براى دريافت واقعيت به آثار تحقيقى نوشته شده در اين موضوع رجوع نمود.

ص: 63

كتاب نقض به «ادبيات جدلى» تعلق دارد. خاستگاه اين ادبيات به اختلاف بر سر مسئله امامت باز مى گردد. بعد از وفات پيامبر ميان امت بر سر آن كه چه كسى بعد از آن بزرگوار عهده دار امور امت خواهد شد، اختلاف در گرفت. عده اى به سخنان پيامبر استناد كرده و از نص يا انتخاب صريح پيامبر در اين باره سخن گفتند و از على عليه السلام به عنوان فرد منصوص سخن گفتند. گروه ديگر اين مسئله را نفى كردند يا از عدم دلالت كافى تصريحات سخن گفتند. اين دو جريان به تشيّع و تسنن معروف شدند. اين اختلافات در طى زمان باعث پديد آمدن ادبيات خاصى به نام «ادبيات جدلى» شد. هر يك از افراد اين دو گروه به نگارش كتاب هايى در رد دعاوى ديگرى پرداختند؛ مثلاً اديب معتزلى جاحظ (متوفى 255 ق) آثارى با عنوان الرد على الروافض نگاشت و در آنها به نقد ديدگاه هاى شيعه در مسئله امامت پرداخت. از متكلمان امامى، مى توان به هشام بن حكم، و فضل بن شاذان نيشابورى اشاره كرد كه آثارى در دفاع از انديشه امامت از منظر شيعه تحرير كردند. فهرست كردن اين آثار در اين جا ميسر نيست، ولى مى توان به مشهورترين آثار در اين حوزه اشاره كرد. قاضى عبدالجبّار معتزلى (متوفى 416 ق) دو جلد از كتاب المُغنى را به نقد آراء شيعه در امر امامت اختصاص داد. در همان زمان سيّد مرتضى (متوفى 436 ق) كتاب الشافى فى الامامة را در نقد المغنى نگاشت. كتاب الشافى را شيخ طوسى تلخيص كرد. در قرن هشتم علاّمه حلى كتاب منهاج الكرامه در اثبات امامت نوشت كه متكلم جدل گر اهل سنت، ابن تيميه كتاب منهاج السُنّة را در نقد آن نگاشت. در روزگار ما نيز نگارش اين چنين آثارى متداول است.

اهميت تاريخى كتاب نقض

كتاب نقض يكى از معدودترين متون شيعى است كه نماينده دو جريان اَخبارى و اصولى گرى در تاريخ فكرى شيعه است. اين دو جريان حاصل رويكردهاى متفاوت

ص: 64

به حديث و اولويت دادن به عقل يا نقل است. هم چنين حاوى مواردى از اختلافات كلامى ميان شيعه و اشاعره است؛ مثلاً در آغاز كتاب، قزوينى روايت شقِّ صدر (داستانى كه در آن گفته شده است، سينه پيامبر را در سنين كودكى، فرشته اى باز كرده و

قلب آن حضرت را شستشو داده است) را رد مى كند و يا در مسئله عصمت انبيا - كه بر طبق عقيده شيعه، انبيا قبل از بعثت نيز معصوم هستند - به نگارش كتاب زَلّة الانبياء (خطاهاى انبيا) از سوى يكى از عالمان اهل سنت اشاره كرده و آن را رد مى كند.

از حيث جغرافيايى، كتاب نقض، متنى منحصر به فرد است كه اطلاعات گرانبهايى از محلات شهر رى در قرن ششم به دست مى دهد. دكتر حسين كريمان به حدود اين محلات در كتاب ارزشمند رى باستان به تفصيل اشاره كرده است. يكى از اين محلات مشهور، «مصلحگاه» بوده است. راوندى مؤلف راحة الصدور از شمس الدين لاغرى شعر ذيل را نقل كرده است:

خسروا هست جاى باطنيان *** قم و كاشان و آبِه و طَبْرِش

آبروى چهار يار بدار *** واندرين چار جاى زن آتش

پس فراهان بسوز و مصلحگاه *** تا چهارت ثواب گردد شش

وضعيت علمى شيعه و مدارس مشهور آنها يكى از مطالب مورد توجه قزوينى است و او اطلاعات ارزشمندى در اين باره آورده است. نكته جالب توجه، نحوه اداره و شيوه تحصيل علم در اين مدارس است. قزوينى اشاره كرده كه هر يك از اين مدارس، موقوفاتى داشته كه از محل درآمد آنها خرج اهل علم تأمين مى شده است. در اين مدارس عده اى قرآن ختم مى كردند و در هر روز نماز به پنج وقت خوانده مى شده است. مجلس وعظ نيز به طور منظم هر هفته يك يا دو بار بر قرار بوده است. در اين ادوار، واعظان به لقب مذكر مشهور بوده اند. يكى از عادت هاى جالب و رايج در اين مدارس، وجود محلى به نام موضع مناظره بوده كه عالمان به بحث و جدل در باب عقايد خود مى پرداختند و طبعا مردم عادى ناظر اين بحث ها بودند.

ص: 65

در زمانى كه كتاب نقض به رشته تحرير درآمد، جامعه اسماعيليه در دوران جديدى به سر مى برد. بعد از مرگ المستنصر باللّه (در سال 478 ق) اسماعيليه به دو گروه تقسيم شدند؛ اسماعيليان نزارى و مستعلويه. اسماعيليان ايران به هوادارى نزار برخاستند و مصر مقر فاطميان، امامت مستعلى را پذيرفت. حسن صبّاح رهبرى نزاريان ايران را بر عهده گرفت و توانست با تسلط بر مناطق مهم، اسماعيليه را به يك جريان مهم در عرصه سياست تبديل كند.

كتاب نقض علاوه بر اشارت هاى فراوان به درگيرى كلامى ميان شيعيان امامى با اسماعيليه به فعاليت هاى نظامى امراى شيعه در مقابله با اسماعيليه نيز اشاراتى دارد.

از جهت پراكندگى گروه هاى مذهبى، متن كتاب نقض اهميت فراوانى دارد. قزوينى در اشاره به اوضاع دينى، مطالبى عرضه كرده كه از طريق آن مى توانيم به شدت اين درگيرى ها پى ببريم. فى المثل سلطان محمود غزنوى به فتواى يكى از عالمان اهل سنت به جنگ اسماعيليه رفت.

ادبيات عوامانه رايج در ميان شيعيان يكى ديگر از مطالب جالب توجه است كه قزوينى به نقل از مؤلف بعض فضائح به آن اشاره كرده است. همين گونه اشارت هاى متعدد به كرامات منقول از شيوخ صوفيه در نقد و دفاع از كراماتى كه شيعيان از براى ائمه نقل مى كنند، جالب توجه است.

از حيث اوضاع سياسى شيعه در عهد سلجوقيان، با وجودى كه قزوينى به روابط حسنه بين اين دو اشاره مى كند، مى توان گفت كه دشوارى هايى براى شيعه وجود داشته است.

برپايى مراسم عاشورا و ذكر مصائب اهل بيت عليهم السلام در ميان شيعيان امرى متداول بوده است. نكته قابل توجه در كتاب نقض، اشاره به برگزارى اين مراسم توسط عالمان حنفى و شافعى است. از ديگر عادات رايج در ميان شيعيان در مجالس وعظ، ذكر و ياد فضايل خاندان پيامبر بوده كه به فضايل خوانى شهره بوده است. قزوينى

ص: 66

ضمن اشاره به اين نكته، خاطر نشان مى كند كه عده اى براى مقابله با شيعيان به نقل افسانه هاى پهلوانان ايران باستان مى پرداخته اند كه قزوينى به صراحت اين عمل را نكوهش مى كند.

انديشه هاى قزوينى

يكى از خصوصيات مهم كتاب قزوينى، انديشه هاى تقريبى

كتاب نقض در نگاه بزرگان

محدّث اُرموى كه كتاب نقض به كوشش همو به چاپ رسيده است، نكات جالبى از شهرت و اعتبار اين كتاب نقل كرده است. محدّث ارموى از جمله نوادر روزگار ما بود كه تمام عمرش را در راه تحقيق و تصحيح آثار پيشينيان نهاده بود. مقدّمه آن مرحوم با اندكى تغيير در ذيل آورده مى شود كه خود شرحى است گويا از اعتبار و اهميت اين كتاب:

در حدود پنجاه و هفت سال پيش كه هنوز عمر نگارنده (مقصود محدّث ارموى است) به سر حد بيست نرسيده بود، در شهر اروميه كه زادگاه من است به تحصيل مشغول بودم و در اوقات فراغت به خواندن بعضى از كتاب هاى ادبى و تاريخى مى پرداختم. از ميان اين كتاب ها با كتاب مجالس المؤمنين، نوشته قاضى نور اللّه شوشترى بيشتر مأنوس بودم. اين كتاب موجب آشنايى من با كتاب نقض شد و به اهميت علمى آن واقف گشتم. نام كتاب در خاطرم ماند و علاقه شديد نسبت به آن در من پديد آمد. با خود مى گفتم كاشكى اگر يك بار هم مى شد اين كتاب را ديده و به مطالعه آن مى پرداختم.

جنگ جهانى دوم آغاز گرديد و اوضاع آشفته تبريز مرا مجبور به مهاجرت از آن شهر كرد و من به تهران آمدم. در اين اوضاع و احوال بود كه علاّمه قزوينى كه در پاريس اقامت داشت به تهران آمده بود. من به زيارت علاّمه توفيق يافته و در حلقه دوستان وى قرار گرفتم.

در همين اوقات شنيدم كه نسخه اى از كتاب نقض در دست علاّمه است و ايشان قصد چاپ و تصحيح آن را دارند. روزى در محضر ادب پرور آن مرحوم، حكايت آرزومندى خود را در ديدن آن كتاب باز گفته و قصه شوق و علاقه خويش را كه سال ها حسرت ديدن و خواندن آن را داشتم، شرح دادم. آن مرحوم پس از آن كه با حوصله تمام سخنان مرا گوش داد با خوشرويى گفت: كتابى كه شما منظور نظر

ص: 68

داريد، اينك در اختيار على اصغر خان حكمت است و قرار بود اين كتاب را با يكديگر چاپ كنيم و در اين كار عبّاس اقبال نيز قصد همكارى با ما داشت. اما اين كار هنوز صورت نگرفته است. (دليل اصلى براى عدم چاپ اين كتاب اين گمان بود كه انتشار آن روابط ايران و مصر را مى تواند تحت الشعاع قرار دهد. دليل آن موضوع ازدواج شاه سابق با خواهر پادشاه مصر بود).

بعد از آن علاّمه قزوينى با عبّاس اقبال تماس گرفت و قرار شد كه ايشان نسخه و برخى يادداشت ها كه فراهم كرده اند، در اختيار من بگذارند. و اين گونه من كار تصحيح كتاب را شروع كردم.

يكى از كسانى كه به چاپ اين كتاب علاقه نشان مى داد، هانرى كُربَن بود. وى پيشنهاد داده بود تا اين كتاب در ذيل انتشارات مؤسسه ايران و فرانسه به چاپ برسد و قول آن داد كه متن هاى حاضر شده براى چاپ كتاب در مراحل بعد از حروف چينى، از فرانسه به ايران آورد، تا من آنها را بررسى كنم. من اين ماجرا را با علاّمه قزوينى در ميان گذاشتم و ايشان ضمن آن كه چنين كارى را مصلحت ندانستند، گفتند:

اين كتاب چهره مذهبى دارد، پاى معارضه شيعه و سنى در ميان است. مؤلف آن كه يك عالم شيعى است در مقام رد تهمت هايى است كه يك عالم سنى مذهب به جهل به آيين تشيّع وارد مى كند، با اين وضع اگر در پاريس و يا در ديگر شهرهاى بلاد فرنگ به

چاپ برسد و انتشار يابد ناچار رنگ سياست به خود خواهد گرفت و از ارزش و اعتبار واقعى آن خواهد كاست.

قرار بود كه در تصحيح اين كتاب كمك ها و يارى هاى علاّمه قزوينى و عبّاس اقبال مرا ياور و كمك باشد. اما مرگ مرحوم قزوينى و سفر عبّاس اقبال به فرنگ موجب گرديد تا خود تنهايى به چاپ آن مشغول شوم.

بعد از آن كه كتاب منتشر گرديد، مرحوم محدّث كار جمع آورى و يادداشت هاى خود را در باره اين كتاب ادامه داد و تا پايان عمر، كتاب نقض دل مشغولى ايشان بود. در

ص: 69

دايرة المعارف ايرانيكا، اسلام شناس نامدار ويلفرد مادلونگ در ضمن مدخل عبدالجليل قزوينى به اين كتاب و اهميت آن اشاره كرده است. براى مطالعه تفصيلى مى توان به كتاب تاريخ تشيّع در ايران نوشته حجة الاسلام رسول جعفريان مراجعه كرد كه مطالب مفصلى در اين باب ارايه كرده است.

ص: 70

بررسى جايگاه كتاب نقض در فرهنگ ايرانى - اسلامى/باقر قربانى زرّين

6 بررسى جايگاه كتاب نقض در فرهنگ ايرانى - اسلامى(1)

باقر قربانى زرّين

چكيده

در اين نوشتار، برخى از ويژگى هاى بارز كتاب نقض، در چند محور، نقد و تحليل مى شوند: 1. مباحث كلامى طرح شده در كتاب، تبيين اصول مذهب شيعه را به صورت مستدل در بردارد؛ 2. تفسير برخى از آيات قرآن و مضامين برخى سوره ها تبيين شده و ديدگاه هاى مفسّران شيعه طرح شده و گاه اين مباحث به شكل تطبيقى با تفاسير اهل سنّت، صورت پذيرفته است؛ 3. معرفى برخى مكتب هاى كلامى و عقايد آنان؛ 4. ويژگى هاى ادبى كتاب؛ 5. مباحث رجالى ، تاريخى، جغرافيايى و اجتماعى؛ 6. مباحث فقهى طرح شده در كتاب؛ 7. از نظر نقد و نقّادى و از حيث استدلال و در مقام جدل، كتاب نقض، متقن و استوار است.

كليدواژه: كتاب نقض، مباحث كلامى نقض، مباحث تفسيرى نقض، مكتب هاى كلامى نقض، ويژگى هاى ادبى نقض، مباحث تاريخى نقض، مباحث فقهى نقض، نقد و نقّادى نقض.

ص: 71


1- هديه بهارستان به زنده ياد استاد ميرجلال الدّين محدّث ارموى احياگر ميراث مكتوب شيعى. به كوشش عبدالحسين طالعى، تهران: خانه كتاب و كتابخانه، موزه و مركز اسناد مجلس شوراى اسلامى، چاپ اوّل، 1386، ص 353-367.

كتاب نقض معروف به بعض مثالب النواصب فى نقض بعض فضائح الروافض از تصانيف حدود 560 ه .ق تأليف نصيرالدين ابورشيد عبدالجليل قزوينى رازى (در گذشته سده 6 ه .ق) است.

قديم ترين كسانى كه به شرح حال و آثار او اشاره كرده اند يكى شيخ منتجب الدين على بن بابويه رازى (درگذشته سده 6 ه .ق) در كتاب معروف خود الفهرست(1). رافعى قزوينى، عبدالكريم، التدوين فى اخبار قزوين، تحقيق شيخ عزيزاللّه عطاردى، مركز فرهنگى خراسان، 1376 ش، ج 2، ص 536.

شيخ منتجب الدين، علاوه بر ذكر شرح حال عبدالجليل قزوينى رازى - كه در برخى از كتاب هاى علم رجال و شرح احوال، همچون تنقيح المقال فى علم الرجال(2). خوئى، ابوالقاسم، معجم رجال الحديث، قم، 1403 ق / 1983 م، ج 9، ص 255-256. از مرحوم علاّمه خوئى و رياض العلماء(3) از مرحوم افندى اصفهانى بعينه آمده - در شرح حال برخى ديگر از دانشمندان، از عبدالجليل قزوينى رازى مطالبى در الفهرست نقل كرده است. از جمله در شرح حال معين الدين عجلى،(4). همان، ص 36. قاضى قم. جالب آن كه در شرح حال حسينى جبلى گفته كه وى نخست زيدى مذهب

ص: 72


1- . منتجب الدين، على بن بابويه رازى، الفهرست، تحقيق و مقدّمه از دكتر سيّد جلال الدين محدّث ارموى، چاپ كتابخانه آيت اللّه مرعشى، قم، 1366 ش، ص 87. و دو ديگر، عبدالكريم رافعى قزوينى (درگذشته 623 ه .ق) در التدوين فى اخبار قزوين است كه شيرين سخنى او را ستوده و تصريح كرده كه واعظى شيعى و ساكن رى است.
2- . مامقانى، عبداللّه، تنقيح المقال فى علم الرجال، چاپ سنگى، نجف اشرف، 1350 ق. ج 2، ص 134. از مرحوم علاّمه مامقانى و معجم رجال الحديث
3- . افندى اصفهانى، عبداللّه، رياض العلماء و حياض الفضلاء، تحقيق سيد احمد حسينى، قم، 1401 ق، ج 3، ص 71.
4- . منتجب الدين، همان، ص 35. استاد عبدالجليل و زين الدين اميره بن شرف شاه حسينى،

بوده و به دست عبدالجليل، مستبصر گشته است.(1). قزوينى رازى، عبدالجليل، كتاب نقض، به تصحيح جلال الدين محدّث ارموى، از انتشارات انجمن آثار ملّى، چاپ دوم، تهران، 1358 ش، ص 2-5. سپس در بخش ديگرى از ديباچه كتاب مى گويد:

عقل چنان اقتضا كرد كه اگر چه تقرّب در آن به خداى بى عيب و عار و به احمد مختار و حيدر كرّار باشد، ديباچه كتاب بايد به اسم امام روزگار، خاتم الأبرار مهدى بن الحسن العسكرى - عليه و على آبائه الصلاة و السلام - باشد كه وجود عالم را حوالت به بقاى اوست و عقل و شرع منتظر حضور و ظهور و لقاى او... و به اقبال آن امام همام عليه السلام اين كتاب بر وجهى مرتّب شد كه خواص را دافع شبهات باشد و عوام را مثمر دلالات، به عبارتى سهل و آسان نه بر قاعده ديگر مصنَّفات ما... تا هر خواننده كه بخواند و هر نويسنده كه بنويسد و هر شنونده كه بشنود از آن بهره تمام برگيرد و فايده بسيار حاصل كند.


1- . همان، ص 128. براى ديگر موارد ن. ك: همان، بخش فهارس، ص 510 ذيل عنوان «عبدالجليل بن... رازى»، و ص 562، ذيل عنوان «النقض». مؤلف در ديباچه كتاب نقض اشاره مى كند كه پس از ربيع الاوّل سال 556 ه .ق به دنبال نسخه اى از كتاب بعض فضائح الروافض، بود كه در ردّ بر مذهب شيعه نگاشته شده و تحريفات و مطالب نادرست به شيعه نسبت داده بود، تا اين كه پس از مدتى دراز، يكى از بزرگان شيعه، نسخه اى از كتاب را بيافت و براى عبدالجليل فرستاد و او از آن هنگام به تأليف كتاب نقض مشغول گشت.

تأليف آن، چند دهه پيش از حمله مغول بوده است، و از معدود آثارى است كه پس از حمله ويرانگر مغول بر جاى مانده است.

آشنايى برخى از دانشمندان معاصر نظير مرحوم علاّمه محمّد خان قزوينى پيش از انتشار كتاب نقض، از طريق كتاب مجالس المؤمنين بوده است. قاضى نور اللّه شوشترى (شهيد به سال 1019 ه .ق) پس از ذكر شرح حال كوتاهى(1). از جمله ن. ك: همان، ج 1، ص 484-489، ج 2، ص 113-114، 530 و موارد ديگر. كه بنابر تتبّع مرحوم علاّمه قزوينى 24 يا 25 مرتبه از كتاب نقض اقتباس نموده، گاه بسيار مطوّل، قريب شش هفت صفحه بزرگ و گاه يكى دو صفحه و گاه يكى دو سه جمله.(2). براى معرفى نسخه ها نك: نقض، ص 27-45. و فهرست هاى 12 گانه مشتمل بر 802 صفحه به ضميمه دو جلد تعليقات نقض، مجموعا در 2470 صفحه به چاپ رسيد.


1- . شوشترى، نوراللّه، مجالس المؤمنين، كتابفروشى اسلاميه، تهران 1354 ش، ج 1، ص 482-483. از عبدالجليل قزوينى رازى، قسمت هاى گوناگونى را از كتاب نقض بازگو مى كند و در موارد متعددى به گفته هاى آن كتاب استشهاد مى جويد،
2- . قزوينى، محمّد، مقالات قزوينى، به كوشش عبدالكريم جربزه دار، انتشارات اساطير، تهران 1366، ج 5، ص 1126. چاپ نخست كتاب نقض در سال 1331 خورشيدى در 740 صفحه متن، 15 صفحه مقدّمه و سه صفحه خاتمه و از روى 5 نسخه خطى به كوشش و با تعليقات مرحوم محدّث ارموى به چاپ رسيد و چاپ دوم آن در سال 1358 خورشيدى و با مقابله 8 نسخه

شده است، و در طىّ آن اصول مذهب شيعه به طور مستدل، تبيين گشته است؛ از جمله مباحث ذيل:(1). صفا، ذبيح اللّه، تاريخ ادبيات در ايران، تهران، 1363 ش، ج 2، ص 266.

ص: 75


1- . ارجاع صفحات در اين بخش، به كتاب نقض، چاپ پيش گفته است. اى كاش براى مباحث كتاب نيز فهرستى تنظيم مى شد. اين جانب براى يافتن مباحث كتاب، تمام آن را مطالعه و يادداشت بردارى كردم. 1/1. مبحث جبر و تشبيه (ص 8 -10) 2/1. مبحث تقيّه (ص 19-20 و 461-462) 3/1. مبحث اجماع (ص 58-60) 4/1. بحث جنّ و شيطان (ص 71-73) 5/1. مسأله امامت حضرت مهدى عليه السلام و قيام آن حضرت (ص 267-271، ص 343-346 و 463-472) 6/1. صفات بارى تعالى (ص 483-485) 7/1. مسأله رؤيت پروردگار (ص 485-486) 8/1. كفر و ايمان (ص 489) 9/1. قضا و قدر (459-498) 10/1. توفيق و خذلان (ص 501 -503) 11/1. ايمان حضرت ابوطالب، عموى پيامبر صلى الله عليه و آله (ص 510 -514) 12/1. مبحث زيارت (ص 588 -590) 13/1. مبحث شفاعت (ص 596 -597) 14/1. مبحث امامت پس از وفات پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله (ص 602-610) با ملاحظه اين مباحث كه مشتى از خروار است و عشرى از اعشار، مى توان حكم كرد كه «اين كتاب حقا از جمله كتب پر ارزش در كلام شيعه محسوب مى تواند شد».

2. تفسير برخى آيات قرآن:

در كتاب نقض، چندين آيه قرآن و مضامين كلّى برخى سوره ها تفسير و تبيين گشته و ديدگاه هاى مفسّران شيعه مطرح شده است، و گاه طرح اين مباحث در كتاب نقض به شكل تطبيقى و مقارنه اى با تفاسير اهل سنّت صورت پذيرفته است كه براى تفصيل مى توان به بخش فهارس كتاب، فهرست آيات قرآنى(1). برخى مقالات مستقل نيز در اين زمينه با استفاده از كتاب نقض تأليف شده است، از جمله ن.ك: صفا، ذبيح اللّه، مقاله «فرق شيعه در ايران»، مجله دانشكده ادبيات تهران، سال 4، ش 2، دى ماه 1335، ص 1-41. كه در حوزه «ملل و نحل» جاى دارد از جمله:

1/3. اسماعيليه و باطنيان (ص 77، 80 -81، 128، 309-317 و 433)

2/3. اخباريان (ص 3، 282، 529 و 568)

3/3. زيديّه (ص 27، 458، 483، 557، 560 و 586)

4/3. مذاهب اهل سنّت (حنبلى، حنفى، شافعى، مالكى؛ ص 236، 449-451، 457، 459، 460، 461، 552 و بسيارى صفحات ديگر)

5/3. اشاعره (ص 143، 449، 457، 506، 550 و 552)

6/3. حشويه (ص 3 و 529)

7/3. كلابيّه (ص 457 و 550)

8/3. كرّاميّه (ص 26 و 272)

9/3. خوارج (ص 264، 308، 439، 550، 572 و 592)

10/3. حلوليه (ص 18 و 545)

ص: 76


1- . كتاب نقض، ص 651-656. و صفحات مربوط به آنها در كتاب مراجعه كرد. 3. مباحث مربوط به ملل و نحل: مؤلّف در ضمن طرح مباحث كلامى، به معرّفى برخى مكتب هاى كلامى و عقايد آنان نيز پرداخته است

11/3. مجبّره و مُشبّهه (ص 18، 457، 550 و 596)

12/3. معتزله (ص 26-27، 253-254، 458 و 482-483)

4. جايگاه ادبى كتاب نقض:

اين كتاب، يادگارى از نثر فارسى سده ششم هجرى است كه به قول مؤلّف آن «به عبارتى سهل و آسان»(1). زرّين كوب، عبدالحسين، مقاله «كتاب نقض»، مجله سخن، دوره چهارم، ش 3، بهمن 1331، ص 239. از اين رو در تنظيم لغت نامه دهخدا به متن كتاب نقض و واژه هاى آن اشارت رفته است.(2). عثمان مختارى، ديوان، با تصحيح و تعليقات جلال الدين همايى، تهران، 1341 ش، ص 4، پاورقى 2. كتاب نقض در شرح حال برخى شاعران از قديم ترين منابع موجود به شمار مى رود، از جمله در شرح حال بندار رازى، سنائى غزنوى و قوامى رازى.(3). اقبال آشتيانى، عبّاس، مقاله «بندار رازى يكى از قديم ترين شعراى پهلوى زبان»، مجله مهر، سال 7، مهرماه 1321، ص 31. اقبال آشتيانى در جاى ديگر، زبان كتاب را «فارسى بسيار فصيح»


1- . كتاب نقض، ص 7. تأليف يافته است. به تعبير زنده ياد استاد دكتر زرّين كوب «اين كتاب منبع نفيسى است براى لغات، امثال و كنايات زبان فارسى».
2- . براى نمونه ن.ك: دهخدا، على اكبر، لغت نامه، مؤسسه انتشارات و چاپ دانشگاه تهران، ج 8، ذيل واژه «شاعى». مرحوم استاد جلال الدين همايى نيز در تعليقات ديوان عثمان مختارى، به كتاب نقض، استشهاد جسته است.
3- . براى برخى اطلاعات درباره بندار رازى ن.ك: نقض، ص 219، 225؛ براى سنائى غزنوى ن.ك: ص 232؛ براى قوامى رازى ن.ك: ص 224-225، 232 و 577. به تعبير استاد زنده ياد عبّاس اقبال آشتيانى: «اين كتاب اگرچه مذهبى و در نقض يكى از علماى سنّت است كه بر شيعه تاخته، ليكن از آن لحاظ كه يكى از متون قديم فارسى است كه فقط چند سالى بعد از چهار مقاله نظامى عروضى و مقامات حميدى تأليف شده و مشتمل بر بسيارى از مطالب مهم تاريخى و ادبى است، نسخه اى بسيار نفيس و گرانبهاست».

معرفى كرده است. مرحومان علاّمه قزوينى و سعيد نفيسى نيز كتاب نقض را «داراى فوايد بسيار و به زبان فارسى بسيار شيرين سليس، روان و دلكش» دانسته و وصف كرده اند.(1). صفا، تاريخ ادبيات در ايران، پيش گفته، ج 2، ص 881.

از جمله در اين عبارت از كتاب نقض: «شيعت دعوى ظهور رايت مهدى امّت، صاحب الزمان از مكّه و كعبه گويند كه حرم خدا و قبله انبياست، و مولودگاه سيّد اوصياست كه پديد آيد، و مسيح مريم از آسمان به زمين آيد، و آوازه آيت «و قل جاء الحق و زهق الباطل» از آسمان هفتمين آيد، و ناصرش ربّ العالمين و جبرئيل امين آيد، و آن محمّدى عصمت علوى شجاعت، تيغ برگيرد و عالم بگشايد.»(2). صفا، همانجا، ج 2، ص 986-987.

ص: 78


1- . ن.ك: مقالات قزوينى، پيش گفته، ج 5، ص 1129؛ نفيسى، سعيد، تاريخ نظم و نثر در ايران و در زبان فارسى، كتاب فروشى فروغى، تهران، 1344 ش، ج 1، ص 125. در بحث از سبك نگارش كتاب نقض نيز بايد گفت كه اين كتاب حدّ فاصل ميان نثر مرسل و نثر مصنوع است، بدين معنا كه تركيب كلمات، دور از دشوارى هاى نثر مصنوع است، ليكن از خصائص آن اطناب و ايراد مترادفات و آوردن سجع هاى ساده و گاه مكرّر است.
2- . كتاب نقض، ص 477؛ صفا، همان، ج 2، ص 884. در پاره اى از موارد هم شيوه بيان كتاب نقض چونان شيوه بيان وعاظ گشته كه نثرى شبيه به نثر مسجّع و يا نثر موزون است ولى اين گونه موارد كمياب است. اگرچه لحن نويسنده كتاب بر اثر استدلال و استشهاد به احاديث و اخبار و روايات در برخى موارد خشك است، اما در پاره اى موارد هم كه در راه دفاع از هم كيشان خود گرم رو مى شود، نفسى مؤثّر و كلامى جالب و دل انگيز مى يابد. ولى به حكم عادت اهل زمان، نفوذ زبان عربى و حتى قواعد دستورى عرب از قبيل استعمال صفات مؤنّث براى موصوف جمع، در اين كتاب بسيار مشهود است، مانند «كتب اصوليه اثنى عشريه».

ديگر نكته بارز در كتاب نقض، استشهاد مؤلّف آن به اشعار و امثال تازى و فارسى است كه شامل ده ها بيت و ضرب المثل است.(1). كتاب نقض، ص 543 -544. و از اين حيث گنجينه اى ارزشمند است. به تعبير استاد دكتر صفا: «از جمله متون خوب نثر پارسى در قرن ششم و در زمره كتب درجه اوّل آن قرن است».(2). مينوى، مجتبى، يادداشت هاى مينوى، جلد اوّل: رجال - روش تحقيق، به كوشش مهدى قريب و محمّد على بهبودى، پژوهشگاه علوم انسانى و مطالعات فرهنگى، تهران، 1375 ش، ص 245. عبدالجليل قزوينى رازى از عبّادى با عنوان «امير عبّادى» نام برده و دفاع او را از عزادارى روز عاشورا و نفرين بر خاندان معاويه در حضور خليفه المقتفى لأمر اللّه بيان كرده است.


1- . براى آگاهى از آنها، ن.ك: كتاب نقض، بخش فهرست ها، ص 662-670. و در اين ميان برخى ابيات نيز براى نخستين بار در اين كتاب آمده اند، از جمله دو بيت از متنبّى كه در ديوان او نيست، ولى در اين كتاب به چشم مى خورد.
2- . صفا، همان، ج 2، ص 987. 5. مباحث رجالى، تاريخى، جغرافيايى و اجتماعى در كتاب نقض: از مباحث جالب كتاب، اطلاعات قابل توجهى است كه درباره رجال و شاعران و عالمان سده ششم هجرى، چه در منطقه رى، و چه در ايران زمين به دست مى دهد، و به علاوه مشتمل بر اسامى بلاد و محلات و اطلاعات جالبى درباره آنهاست. از جمله اين مباحث، توضيحاتى است كه مؤلّف كتاب نقض درباره قطب الدين ابومنصور مظفّر بن اردشير عبّادى، واعظ مشهور و در گذشته سال 547 ه .ق داده است: قوّه نطق او تا بدان حدّ بود كه خليفه عباسى المقتفى لأمر اللّه را مجذوب خود ساخت. زنده ياد استاد مجتبى مينوى در شرح حال عبّادى در يادداشت هاى خود از كتاب نقض نيز استفاده كرده است.

رضى الدين ورامينى.(1). ن.ك: همان، ص 52.

اتابيك (= اتابك) لقبى بود كه از اوايل دوره سلجوقى به كسانى كه مأمور تربيت و مراقبت و تمشيت امور شاهزادگان بودند، داده مى شد و اين اتابكان، حمايت آن كودكان را از هر حيث برعهده مى گرفتند، و همين امر به تدريج موجب دخالت آنان در امور مى شد.(2). همايى، جلال الدين، تاريخ علوم اسلامى تقريرات استاد همايى، نشر هما، تهران، 1363 ش، ص 40-41.(3). براى تفصيل ن.ك: كتاب نقض، بخش فهارس، فهرست امكنه، ص 715-717، ذيل عنوان «كتب خانه» و «مدرسه».(4). ن.ك: همان، ص 194-202. به دست مى دهد.

از ديگر فوايد جغرافيايى كتاب ذكر باروها، قلعه ها، دژها، كاروانسراها و برخى

ص: 80


1- . ن.ك: همان، ص 200، 222، 451، 579. اطلاعات تاريخى كتاب نيز در خور توجه است؛ از جمله اطلاعاتى كه درباره اتابكان به دست مى دهد.
2- . صفا، همان، ج 2، ص 26. از ديگر اطلاعات ارزشمند كتاب نقض، معرفى مدارس و كتابخانه هايى است كه در مراكز مختلف علمى داير بوده است. افزون بر مدارس اهل سنّت و جماعت، شيعه نيز در مناطق رى، قزوين، قم، آوه، مازندران، كاشان و نيز در نواحى بيهق و سبزوار، مدارس و كتابخانه هاى معتبرى داشتند. به تعبير استاد همايى
3- بهترين سندى كه در اين باره اطلاع صحيح به ما مى دهد، كتاب نقض است كه به قسمتى از مدارس شيعه اماميه در بلاد اسلامى از خراسان و ماوراءالنهر و عراق و شام و غيره اشاره كرده است.
4- اطلاعات جغرافيايى كتاب نيز بسيار ارزشمند و سندى ارجمند است؛ از جمله اطلاعاتى كه درباره شهرهايى چون قم، كاشان، آبه، ورامين، سارى، اُرم و سبزوار

قريه ها و مناطق است؛ از جمله:(1). كتاب نقض، ص 207-233.

با مطالعه كتاب نقض، برخى مسائل اجتماعى سده ششم و چگونگى زيستن مردم، فرهنگ عامّه (فولكلور) و آداب و سنن آنان روشن مى گردد كه از اين حيث نيز اين كتاب منبعى بس ارزشمند است. در سخنان زنده يادان استادان علاّمه قزوينى، دكتر صفا و دكتر زرّين كوب، اشارت هاى زيبايى بر اين مسأله رفته كه به جهت پرهيز از اطاله، جويندگان را بدان سخنان ارجاع مى دهيم.(2)

6. مباحث فقهى در كتاب نقض:

از آنجا كه كتاب نقض در پاسخ ايرادات و اتّهامات متعصّبانه بر شيعه نگاشته شده و بخشى از آن ايرادات درباره مباحث فقهى بوده است، كتاب نقض هم حاوى بسيارى از مباحث فقهى گشته و از اين جهت نيز منبعى قابل مراجعه است. از جمله اين مباحثند: جهر به بسم اللّه؛ انگشتر در دست كردن (= تختّم)؛ تكبير نماز ميّت؛ فرو گذاردن دست در نماز؛ وضو و... .


1- . ارجاع به صفحات در اين قسمت به كتاب نقض است. باروى قم و رى (ص 219)، قلعه ارژنگ (ص 548)، دژ باليس (ص 480)، كاروانسراى كوشك (ص 372)، برزاد (قريه اى در رى، ص 421) و چال گاوانان (ص 305). عبدالجليل قزوينى رازى در صفحاتى از كتاب نقض به ذكر بزرگان، اعيان و دانشمندان شيعه در شعب مختلف علمى پرداخته و از اصحاب، راويان، مصنّفان و مؤلّفان، مفسّران، متكلّمان، فقيهان، ائمه قرائت، زاهدان، عابدان، اهل اشارت و موعظت، ائمه لغت و ادبيات، شاعران، سلاطين و جهانبانان، وزيران، خواجگان (= بزرگان و رئيسان)، سادات و نقيبان نام برده است.
2- . به ترتيب ن.ك: قزوينى، همان منبع، ج 5، ص 1126؛ صفا، همان، ج 2، ص 986؛ زرّين كوب، همان، ص 239.

مرحوم محدّث قمى پس از آوردن شرح حال كوتاهى از عبدالجليل قزوينى رازى،(1). نجفى، محمّد حسن، جواهر الكلام فى شرح شرايع الاسلام، به تحقيق عبّاس قوچانى، بيروت، 1981، ج 10، ص 409؛ نيز ن.ك: تعليقات نقض، ج 2، ص 1265-1266.

7. نقد و نقّادى:

و بالاخره از مباحث بسيار مهم، بررسى جايگاه كتاب نقض در حوزه «نقد و نقّادى» است. عبدالجليل قزوينى رازى كوشيده تا مطالب خود را به طور مستدل و استوار بيان كند و به اصطلاح، «دعوى بى نيّت» نكند و در اين راه، نكته جويى ها و ژرف بينى هاى فراوانى نيز از خود نشان داده و باعث شده كه كتاب نقض از حيث استدلال و در مقام جدل، متقن و استوار و در سير نقدنويسى در زبان فارسى نيز اثرى تأثيرگذار باشد.(2). محدّث ارموى، ميرجلال الدين، تعليقات نقض، انجمن آثار ملى، تهران، 1358 ش، ج 1، ص 21. به تعبير استاد زرين كوب: «آقاى سيّد جلال محدّث بحق مى بايستى عهده دار تصحيح و طبع اين كتاب باشند؛ زيرا اطلاعات ايشان درباره مذهب شيعه و اخبار و احاديث و اصول و رجال آن به اندازه يك متخصّص فن مى باشد. اين است

ص: 82


1- . قمى، عبّاس، فوائد الرضوية، از انتشارات كتابخانه مركزى [بى تا]، ج 1، ص 223-224. عباراتى را از صاحب جواهر نقل كرده است. صاحب جواهر الكلام (شيخ محمّد حسن نجفى) در بحث استحباب تكبيرهاى سه گانه در تعقيب نمازها به جمله اى از كتاب نقض استشهاد كرده است.
2- . براى تفصيل در اين زمينه ن.ك: ستّارى، جلال، مقاله «نگاهى به نقدنويسى در ايران» چاپ شده در مجموعه مقالات، به كوشش محسن باقرزاده، انتشارات توس، تهران، 1369 ش، ص 208-209. پس از چاپ كتاب نقض و همراه با چاپ دوم متن كتاب، تعليقات مرحوم مير جلال الدين محدّث ارموى نيز به چاپ رسيد كه به گفته فرزند مؤلّف، آقاى على محدّث، نتيجه تحقيقات و تتبّعات بيش از 30 سال از عمر مؤلّف ارجمند آن مى باشد.

كه پاورقى هاى كتاب، مملوّ است از اطلاعات بسيار گرانبها و نفيسى كه محشّى فاضل پس از تحمّل رنج بسيار به دست آورده و در آن ثبت كرده است.»(1). همان، ص 239-241. كه در چاپ دوم كتاب نقض، جملگى اصلاح و اعمال شده اند و چه خوب بود كه نامى هم از دكتر عبدالحسين زرين كوب در چاپ دوم كتاب و تعليقات برده مى شد، ولى افسوس كه چنين نشد. به هر حال سخن از تعليقات نقض بود كه تأليفى سترگ است و در اين نوشتار بخشى از مطالب فراوان و ارزشمند آن معرّفى مى گردد.


1- . زرين كوب، همان، ص 239. استاد زرّين كوب نكاتى را نيز به مصحّح محترم تذكّر داده و اصلاحاتى را پيشنهاد كرده و برخى اغلاط متن و حواشى را تذكّر داده بودند

4. در بيان معنى «كتامه» و «لاعه» و «سجلماسه» (ج 1، ص 231-239)

5. واژه «انزله كردن» (ج 1، ص 370-371)

6. خوضه مفرَّد (ج 2، ص 1128-1129)

7. معدّل و مزكّى (ج 2، ص 1128-1129)

8. عبره كردن = عبر كردن (ج 2، ص 1199)

ج) مباحث ادبى

1. تحقيق در مصراع «وشتّان ما بين البصيرة و العمى» (ج 1، ص 307-309)

2. قطعه ابياتى از اميرالمؤمنين عليه السلام (ج 1، ص 367-370)

3. «شعراء متقدمان و متأخران از تازيان و پارسيان» (ج 2، ص 858 -1012)

4. بحث در چند شعر (ج 2، ص 1233-1234)

5. بررسى ابياتى از متنبّى (ج 2، ص 1250-1251)

6. «عند» در كتب قديمه (ج 2، ص 1345-1346)

د) تحقيق در امثال كتاب نقض

1. اذا لم تستحى فاصنع ماشئت (ج 1، ص 123-124)

2. بغداد كم زنبيلى گير (ج 1، ص 203-204)

3. ريش پالان كردن (ج 1، ص 204-206)

4. پست خوردن و ناى زدن به هم راست نيايد (ج 1، ص 383-384)

5. مار شدن مور (ج 2، ص 1168-1169)

ه) مباحث تفسيرى

1. تفسير آيه «وَعَدَ اللّهُ الَّذينَ آمَنُوا مِنْكُمْ وَ...» (ج 1، ص 18-23)

2. تفسير آيه «بَلِّغْ ما اُنْزِلَ إلَيْكَ» (ج 1، ص 371-382)

3. تفسير آيه «فَفَريقا كَذَّبْتُمْ وَ فَريقا تَقْتُلُونَ» (ج 2، ص 1034-1035)

4. تفسير آيه «اُحِلَّ لَكُمْ...» (ج 2، ص 1225-1226)

ص: 84

و) مباحث كلامى

1. بحث در صفات خدا (ج 1، ص 23-29)

2. تنزيه انبياء (ج 1، ص 29-43)

3. درباره مشبّهه و مجسّمه (ج 1، ص 271-275)

4. ايمان حضرت ابوطالب (ج 1، ص 190-202)

5. علم غيب انبياء و ائمّه عليهم السلام (ج 2، ص 1037-1040)

6. مسأله حالت و احوال (ج 2، ص 1183-1196)

ز) مباحث حديث شناسى

1. تحقيق در مجعول بودن چند حديث (از جمله در ج 1، ص 44-50)

2. حديث منزلت و اخوّت (ج 1، ص 354-362)

3. حديث سواءٌ على من خالف... (ج 2، ص 1021-1026)

4. حديث كانا امامين سيّدين... (ج 2، ص 1034)

5. حديث من كذب علىّ متعمّدا... (ج 2، ص 1126-1127)

6. حديث «ما ابطأ عنّى الوحى...» (ج 2، ص 1134-1135)

7. حديث قضا و قدر (ج 2، ص 1181-1183)

8. مجعولاتى منسوب به پيامبر درباره بنى عبّاس (ج 2، ص 1196-1198)

9. حديث «انا شجرة الهدى...» (ج 2، 1235-1236)

ح) مباحث كتاب شناسى

1. شرح برخى كتاب هاى شيعه (ج 1، ص 101-123)

2. كتاب فتوح اعثم كوفى (ج 1، ص 202-203)

3. كتاب الدرجات شيخ ابوعبداللّه بصرى (ج 1، ص 253-256)

4. كتاب موافقة الصحابة (ج 2، ص 1394)

ص: 85

ط) مباحث مربوط به ملل و نحل

1. فرقه لاسكيان (ج 1، ص 175-177)

2. فاطميان مصر (ج 2، ص 1064-1067)

3. مفوّضه (ج 2، ص 1244)

4. غرابيه (ج 2، ص 1084-1085)

ى) مباحث جغرافيايى

1. ايلاق (ج 1، ص 127-128)

2. سُر و طهران (ج 2، ص 1028-1029)

3. برزاد، فرزاد، فرح زاد (ج 2، ص 1129-1131)

4. دژ باليس = فاليس (ج 2، ص 1169-1174)

5. قلعه ارژنگ (ج 2، ص 1258-1259)

6. چال گاوانان (ج 2، ص 1390)

و بسيارى از مباحث رجالى و تاريخى كه برشمردن آنها موجب اطاله سخن مى شود و با مراجعه به متن كتاب نقض و تعليقات نقض، بزرگى كار مؤلّف و مصحّح دانسته مى شود.

هر كس ز ديار آشنايى است *** داند كه متاع ما كجايى است

با ذكر اين دو بيت مشهور از باخرزى، نوشتار را به پايان مى برم:

يا رُبّ حىٍّ ميّت ذكره *** و ميّت يحيى بأخباره

ليس بميّت عند اهل النّهى *** من كان هذا بعض آثاره

كتابنامه

1. تاريخ ادبيات در ايران، ذبيح اللّه صفا، تهران: فردوسى، 1363 ش.

2. تاريخ علوم اسلامى (تقريرات استاد همايى)، جلال الدين همايى، نشر هما، تهران، 1363 ش.

ص: 86

3. تاريخ نظم و نثر در ايران و در زبان فارسى، سعيد نفيسى، تهران: كتاب فروشى فروغى، تهران، 1344 ش.

4. التدوين فى اخبار قزوين، عبدالكريم رافعى قزوينى، تحقيق شيخ عزيزاللّه عطاردى، مركز فرهنگى خراسان، 1376 ش.

5. تعليقات نقض، ميرجلال الدين محدّث ارموى، تهران: انجمن آثار ملى، 1358ش.

6. تنقيح المقال فى علم الرجال، عبداللّه مامقانى، نجف اشرف: چاپ سنگى، 1350ق.

7. جواهر الكلام فى شرح شرايع الاسلام، محمّد حسن نجفى، به تحقيق عبّاس قوچانى، بيروت: مؤسّسة التاريخ العربى، 1981.

8. «فرق شيعه در ايران»، ذبيح اللّه صفا، مجله دانشكده ادبيات تهران، سال چهارم، شماره 2، دى ماه 1335.

9. ديوان، عثمان مختارى، با تصحيح و تعليقات جلال الدين همايى، تهران: 1341ش.

10. رياض العلماء و حياض الفضلاء، عبداللّه افندى اصفهانى، تحقيق سيّد احمد حسينى، قم: 1401 ق.

11. «كتاب نقض»، سخن، عبدالحسين زرّين كوب، دوره چهارم، شماره 3، بهمن 1331.

12. فوائد الرضوية، عبّاس قمى، انتشارات كتابخانه مركزى [بى تا].

13. الفهرست، على بن بابويه رازى منتجب الدين، تحقيق و مقدّمه از دكتر سيّد جلال الدين محدّث ارموى، قم: كتابخانه آيت اللّه مرعشى، 1366 ش.

14. لغت نامه، على اكبر دهخدا، تهران: مؤسسه انتشارات و چاپ دانشگاه تهران.

15. مجالس المؤمنين، نوراللّه شوشترى، تهران: كتابفروشى اسلاميه، 1354 ش.

16. «نگاهى به نقدنويسى در ايران»، جلال ستّارى، مجموعه مقالات، به كوشش محسن باقرزاده، انتشارات توس، تهران، 1369 ش.

ص: 87

17. معجم رجال الحديث، ابوالقاسم خوئى، قم: 1403 ق / 1983 م.

18. مقالات قزوينى، محمّد قزوينى، به كوشش عبدالكريم جربزه دار، تهران: اساطير، 1366.

19. «بندار رازى يكى از قديم ترين شعراى پهلوى زبان»، عبّاس اقبال آشتيانى، مهر، سال هفتم، مهرماه 1321.

20. كتاب نقض، عبدالجليل قزوينى رازى، به تصحيح جلال الدين محدّث ارموى، تهران: انجمن آثار ملّى، چاپ دوم، 1358 ش.

21. يادداشت هاى مينوى، مجتبى مينوى، جلد اوّل: رجال - روش تحقيق، به كوشش مهدى قريب و محمّد على بهبودى، تهران: پژوهشگاه علوم انسانى و مطالعات فرهنگى، 1375 ش.

22. «قوامى رازى»، عبّاس، اقبال آشتيانى، يادگار، سال دوم، شماره اول، شهريور 1324.

ص: 88

معرفى و بررسى كتاب نقض /سيد مرتضى حسينى شاه ترابى

7 معرفى و بررسى كتاب نقض(1)

سيد مرتضى حسينى شاه ترابى

چكيده

بررسى كتاب نقض، از آثار كلامى شيعه از نوع ردّيه نويسى، موضوع اين مقاله است. اين كتاب در قرن ششم هجرى در شهر رى و در پاسخ به كتاب بعض

فضائح الروافض نگاشته شده كه با سخنان ناشايست و موضع گيرى هاى خود، درصدد ايجاد تفرقه ميان شيعيان و سنّيان بوده است. كتاب نقض با روى كرد كلامى تدوين يافته، اما با توجه به اطلاعات تاريخى پراكنده اى كه در آن به چشم مى خورد، اهميت تاريخى مهمى يافته است. اطلاعات تاريخى منعكس شده در نقض سه دسته؛ تاريخ صدر اسلام، اوضاع سياسى - اجتماعى عصر نويسنده و تاريخ تشيّع مى باشد.

عبدالجليل قزوينى رازى نويسنده كتاب نقض، از متكلمان، عالمان

و سخن وران نام دار رى به شمار مى آيد. اهميت تاريخى كتاب به اخبار و گزارش هايى برمى گردد كه درباره اوضاع سياسى - اجتماعى آن زمان نگاشته است.

كليدواژه: كتاب نقض، عبدالجليل قزوينى رازى، محدّث ارموى، تاريخ اسلام، رى.

ص: 89


1- سخن تاريخ، شماره 3 تابستان 1387، ص 56 - 73.

مقدّمه

تاريخ، تجربه گذشتگان در جهت بهتر زيستن است و كتاب، انتقال دهنده اين تجربه از نسلى به نسل ديگر، بايد با كتاب قرين شد، آن را شناخت و به ديگران شناساند. آشنايى با كتاب يعنى آشنا شدن با دنيايى ديگر و تجربياتى ديگر كه نويدبخش فردايى بهتر است.

در ميان كتاب ها برخى ارزش مندند و به سان دُرّى ثمين، چشم نوازند و دل را شيفته هم نشينى خويش مى كنند.كتابى كه در نوشتار حاضر بررسى و معرفى مى شود، از جمله همين كتاب هاست. اين نگاشته، كه مخاطبان خويش را در حدّ توان، با اين اثر ارزش مند و نفيس تاريخى آشنا مى كند.

عصر نگارش كتاب

كتاب نقض يادگار عصرى است كه تمدن اسلامى رو به زوال نهاد، امپراطورى عباسى از هم پاشيد و قدرت سياسى در دست تركان سلجوقى بود. خلفاى عباسى از مقام خلافت، فقط نام و تشريفات آن را داشتند و كاركردى بيش از اعطاى خلعت و تأييد امارت سلسله هاى حاكم نداشتند. سرزمين هاى اسلامى، بستر رقابت هاى سياسى و اختلافات سلجوقيان بر سر قدرت بود. هركدام از آنان در بخشى از قلمرو پهناور سرزمين اسلامى، قدرت يافته و آن را به طريق وراثت، در خاندان خويش تداوم بخشيده و حكومت هاى سلاجقه روم، شام، كرمان و سلاجقه عراق و كردستان را شكل داده بودند.

سلسله هاى كوچك جديدى با عنوان اتابكان، در دل اين دولت ها رشد كنند و سلسله هاى اتابكيّه متعددى را با نام هاى اتابكان آذربايجان و همدان، اتابكان فارس، اتابكان شبانكاره فارس، اتابكان لرستان كبرا و اتابكان لرستان صغرا به وجود آوردند.(1). عبدالجليل قزوينى رازى، نقض، تصحيح جلال الدين محدّث ارموى، چاپ دوم، ص 175، انجمن آثار ملى، تهران 1358 ه . ش. يعنى مردم ابتدا شيعه امامى مى شوند، سپس از اين مجرا به مذهب اسماعيلى مى پيوندند.

در اين عصر، علاوه بر جريان اسماعيليان، تنش ها و اختلافات مذهبى متعددى دامن گير جامعه اسلامى شد كه اختلاف فراگير مذهبى ميان حنفيان و شافعيان از آن جمله بود. برخى نيز در اين بحبوحه، سعى مى كردند تا به اختلاف بين شيعيان و سنّيان دامن بزنند كه كتاب بعض فضائح الروافض نمونه اى از اين تلاش تفرقه انگيز است.

كتاب نقض بازمانده چنين عصرى به شمار مى آيد و تعارضات و تنش هاى مذهبى آن زمان را نشان مى دهد. اقدام نويسنده، تلاشى است عالمانه و مسالمت آميز در جهت كاهش اين تنش ها و زدودن برخى توهمات موجود ميان سنّيان و شيعيان.

ص: 91


1- . سلسله هاى اسلامى، چاپ اول، ص 187 - 193؛ رسول جعفريان، تاريخ ايران اسلامى، ج 2، ص 298 چاپ سوم: تهران، مؤسسه فرهنگى دانش و انديشه معاصر، 1381. با آغاز جنگ هاى صليبى و حملات صليبى ها به جهان اسلام، قلمرو اسلامى دچار هرج و مرج سياسى و از هم گسيختگى شديدى شد كه جريان سياسى - مذهبى اسماعيليان نزارى ايران، نمونه بارزى از اين پراكندگى بود. آنان در دژها و قلعه هاى مستحكم مناطق كوهستانى مأوا گرفتند و با در پيش گرفتن سياست ترور، عرصه را براى كارگزاران دولت سلجوقى و مخالفان مذهب خويش نا امن كردند. شدت عمل آنان به قدرى بود كه اين اقدام آنان، شيعيان امامى را نيز كه در كنار اهل سنت مى زيستند، دچار مشكل كرد. سنّيان در همين جهت، اسماعيليان را ملاحده و كافر مى خواندند و براى اعمال فشار بر شيعيان مى گفتند: «رافضى دهليز ملحدى است.»؛

اين كتاب در امتداد سير رشد يافته نگارش كتاب هاى كلامى و عقيدتى شيعه در سده هاى پنجم تا هفتم قمرى و نمونه اى از كلام عقلى شيعه است كه در ادامه شرح و بسط آراى شيخ توسى ، سيّد مرتضى و شيخ مفيد قلمداد مى شود.

نويسنده كتاب

نصير الدين عبدالجليل بن ابى الحسين بن ابى الفضل قزوينى(1). اسماعيل باشا بغدادى، هدية العارفين، ج 5، ص 500، دارالكتب العلميه، بيروت، 1413 ق. وى شخصى دانش مند، فصيح و دين دار(2). قاضى نور اللّه شوشترى، مجالس المؤمنين، چاپ چهارم، ج 1، ص 482، انتشارات اسلاميه، تهران، 1377ش.

او از سخن وران و وعاظ معروف زمان خود به شمار مى آيد(3). الفهرست، ص 87. اين ويژگى را بيان مى كند. شيخ عبدالجليل، سخنانى نافذ و گيرا


1- . منتجب الدين على بن بابويه رازى، الفهرست، تحقيق سيّد جلال الدين محدّث ارموى، كتاب خانه عمومى آيت اللّه العظمى مرعشى نجفى، ص 87، قم، 1366 ش. رازى، نگارنده اين كتاب است كه از عالمان شيعى و متكلمان برجسته سده ششم قمرى از ديار رى به شمار مى آيد.
2- . همان، ص 87؛ حر عاملى، امل الآمل، تحقيق سيّد احمد حسينى، ج 2، ص 143، دارالكتاب الاسلامى، قم، 1362 ش. بود و به تعبير قاضى نور اللّه شوشترى: از ازكياى علماى اعلام و اتقياى مشايخ كِرام بوده و در زمان خود به علوّ فطرت و جودتِ طبع از ساير اقران امتياز داشته است.
3- . ميرزا عبداللّه افندى، رياض العلماء و حياض الفضلاء، به اهتمام سيّد محمود مرعشى، تحقيق سيّد احمد حسينى، ج 3، ص 72، چاپ خانه خيام، قم، 1401 ق. و توصيف شيخ منتجب الدين رازى(م 585 ق.) از او با عنوان «الشيخ الواعظ»

يكى از اين مجالس اشاره مى كند و مى نويسد:

در شهور سنه خمسين و خمسمائه، مرا روز آدينه به مدرسه بزرگ خود نوبت مجلس بود. در آن ميانه، بر مذهبِ صبّاحيان طعنى مى رفت و مردم به لعنت و نفرين آن قوم شوم، زبان ها دراز كرده، در آن ميانه مجبّرى متعصب برخاست و گفت: «خواجه امام!اين قوم در «خيرالعمل» سر به گريبان تو برآورده اند.» گفتم: «در خير العمل سر به گريبان من برآورده اند، اما در وجوب معرفت، زبان به دهان توبه در كرده اند؛ پس من پيرهن بركنم تا گريبان بنماند كه او سر بركند، تو را دشخوارتر است كه آن دهان باشد، در آن دهان زبان نباشد.»(1). همان، ص 143. و منزلش محفل عالمان و دانش مندان بوده، نوبت مجلس و وعظ براى او تعيين مى شده است.(2). ج 3، ص 72.

اساتيد و مشايخ او بر ما ناشناس مانده و آگاهى چندانى از آنها نداريم؛ فقط از برخى قراين، استنباط مى شود كه عده اى از علما كه نويسنده، زمانشان را درك كرده و نامشان را در نقض آورده، به ويژه عالمان شهر رى، از مشايخ اويند و برادر بزرگ تر

ص: 93


1- . نقض، ص 137. در جايى ديگر نيز اشاره مى كند كه در سراى سيّد فخرالدين كه از بزرگان شيعه و رؤساى سادات رى
2- . همان، ص 451. نام و نسب او به طور مشهور، نصيرالدين عبدالجليل بن ابى الحسين بن ابى الفضل قزوينى است، نويسنده رياض العلما مى نويسد: از بعضى مواضيع نسب وى به گونه اى ديگر برداشت مى شود و من خودم بر پشت كتاب المثالب ياد شده توصيف او را چنين ديده ام: «اين كتاب را صدر الامام نصيرالدين ركن الاسلام سلطان العلماء ملك الوعاظ عبدالجليل بن الحسين ابى الفضل القزوينى تأليف كرده است».

وى، اوحد الدين، شيخ روايت اوست،(1). نقض، ص 3، 211 و 495.

از تاريخ تولد و وفات او اطلاعى در دست نيست، اما از پاره اى قراين مشخص مى شود كه تولد وى در اواخر قرن پنجم و وفاتش در نيمه دوم سده ششم قمرى يعنى پس از سال 560 بوده است.(2). الفهرست، ص 87، ميرزا محمّد باقر موسوى خوانسارى، روضات الجنات فى احوال العلماء و السادات، ج 4، ص 186، چاپ اول، الدارالاسلاميه، بيروت، 1411 ق.

اين كتاب هم چنان كه از عنوان آن استفاده مى شود، براى اثبات پاك دامنى عايشه و مبرّا نمودن از نسبت ناشايست آلوده دامانى است؛ هم چنان كه نويسنده روضات الجنات تصريح مى كند:

كتاب تنزيه عايشه يعنى] پاك نمودن عايشه] از فواحش عظيمه، همان سان كه محل وفاق اماميه است.(3). رياض العلماء، ج 3، ص 72.

اين كتاب همان مجموعه اى است كه به تصريح نويسنده آن، در سال 533 قمرى در زمان حكومت امير عبّاس غازى، حاكم رى، به دستور سيّد سعيد فخرالدين بن شمس الدين حسينى، رئيس و مقتداى سادات و شيعيان، نوشته شده و قاضى القضات

ص: 94


1- . الفهرست تعليقات محقق، ص 264. زيرا در اواسط كتاب به روايت خويش از او تصريح مى كند.
2- . همان، مقدّمه مصحح، ص 23. شيخ عبدالجليل علاوه بر كتاب نقض، آثار ديگرى هم داشته است كه عبارتند از: الف. تنزيه عايشه
3- . ج 4، ص 186. نويسنده رياض العلما نيز خاطرنشان مى كند: پوشيده نماند كه منظور او از تنزيه عايشه، تنزيه او از زناست نه از معاصى؛ زيرا نزد شيعه، او مبراى از زناست البته و هم چنين تمامى همسران پيامبر خدا صلى الله عليه و آله و هم چنين همسران ديگر انبياء.

سعيد عماد الدين حسن استرآبادى حنفى(1). نقض، ص 115. به توصيه شيخ عبدالجليل قزوينى:

هركس از فريقين كه خواهد كه اعتقاد شيعه در عايشه و ام سلمه و همه زنان مصطفى بداند، بايد كه كتاب فى تنزيه عايشه كه ما در دولت امير عبّاس غازى و عهد قاضى القضات، سعيد حسن استرآبادى، به اشارت امير سيّد شمس الدين الحسينى - رحمة اللّه عليه - ساخته ايم، برگيرد و بخواند.(2). آقا بزرگ طهرانى، الذريعه الى تصانيف الشيعه، ج 21، ص 330، دارالاضواء، بيروت.

در نام اين كتاب، اختلاف شده است و در برخى منابع از آن، با عنوان مفتاح التذكير ياد كرده اند(3) كه به نظر مى رسد دليل اختلاف اين باشد كه كتاب مذكور نظر به تنوع موضوعش، مطلوب فضلاى آن دوره و غالبا براى مذاكرات سودمند بوده است؛ بنابراين، در نتيجه كثرت اطلاق مفتاح التذكير بر آن كتاب، نام اصلى آن يعنى مفتاح الراحات فى فنون الحكايات مهجور شده و نام دوم كه به جهت اختصار مطلوب تر

بوده، وضع تعينى يافته است.(4). نقض، ص 177. و اعتقاد شيعه در حق زهّاد و عبّاد و مفسران، چنين به غايت نيكو باشد و چون مفصل خواهد كه بداند، كتاب مفتاح الراحات كه ما جمع

ص: 95


1- . الفهرست، تعليقات محقق، ص 261. بر آن تقريظ نوشته و نسخه اصل آن به خزانه امير عبّاس اهدا شده است.
2- . همان، ص 295. ب. مفتاح الراحات فى فنون الحكايات
3- . هدية العارفين، ج 5، ص 500؛ روضات الجنات، ج 4، ص 186؛ امل الآمل، ج 2، ص 143؛ رياض العلماء، ج 3، ص 71.
4- . الفهرست، تعليقات محقق، ص 261. اين كتاب مى گويد: من در كتاب مفتاح الراحات فى فنون الحكايات شرح ايمان عمر به نوعى بيان كرده ام لطيف و بسى از معروفان فريقين آن را نسخه كرده اند و ديده و برخوانده اند؛

كرده ايم در فنون حكايات، سى پاره كاغذ است، مطالعه بايد كردن تا فايدت حاصل شود و شبهت زايل گردد.(1). الفهرست، ص 87؛ هدية العارفين، ج 5، ص 500؛ روضات الجنات، ج 4، ص 186؛ امل الآمل، ج 2، ص 143؛

رياض العلماء، ج 3، ص 71؛ الذريعه، ج 21، ص 330.

اين كتاب در سال 537 قمرى نگاشته شده و گرچه از نام آن چنين انتظار مى رود كه فقط در برگيرنده ادلّه امامت امام على عليه السلام باشد، اسامى همه خلفا و القاب آنان، به ويژه خلفاى عباسى را شامل مى شود.(2). الفهرست، ص 87؛ هدية العارفين، ج 5، ص 500؛ روضات الجنات، ج 4، ص 186؛ امل الآمل، ج 2، ص 143،رياض العلماء، ج 3، ص 71.(3). الفهرست، تعليقات محقق، ص 260.

معرفى كتاب

نام كامل اين اثر بعض مثالب النواصب فى نقض بعض فضائح الروافض، يعنى برخى از معايب ناصبيان، در ردّ كتاب برخى از رسوايى هاى رافضيان است كه بنابر اختصار، آن را كتاب نقض مى خوانند.

اين مجموعه، از آثار ارزش مند كلامى - تاريخى شيعه به شمار مى آيد كه به زبان فارسى شيواى سده ششم قمرى نگارش يافت. موضوع آن، پاسخ گويى و ردّ تهمت ها

ص: 96


1- . همان، ص 239. ج. البراهين فى امامة اميرالمؤمنين
2- . نقض، ص 376. د . السؤالات والجوابات
3- اين كتاب حاوى سؤالاتى است كه به طور كتبى از نويسنده پرسيده شده و او به آنها پاسخ مى گويد. اين كتاب هفت جلدى، به خوبى مشخص مى كند كه او در زمان خود، از معاريف و مشاهير علما بوده و از مراجع حل مشكلات به شمار مى رفته است.

و نسبت هاى ناروايى است كه يكى از نويسندگان سنى مذهب ساكن رى در كتابى با نام بعض فضائح الروافض به شيعيان ايراد ساخته است.

بعض فضائح الروافض نيز به فارسى بود و در سال 555 قمرى نگارش يافت.(1). الذريعه، ج 24، ص 284. بنابر گزارش نقض، اين نويسنده

مطالب سست و بى اساسى را به شيعيان نسبت مى دهد و چنين وانمود مى كند كه در ابتدا شيعه مذهب بوده و پس از روى گردانى از تشيّع، به عقايد اهل سنت گرويده است.(2). همان، ص 5.

عبدالجليل پس از اطلاع از نشر اين اثر، نسخه اى از آن را تهيه نمود و پس از مطالعه و بررسى دقيق، كتاب بعض مثالب النواصب فى نقض بعض فضائح الروافض را در ردّ آن نگاشت.

او پاسخ خويش را بر استدلالات زيبا و تعبيرات روان بنا گذاشت و دراين باره مى نويسد:

چون اين عزم مصمم شد، دل مژده به جان داد و جان، پيغام به زبان و زبان به بَنّان و بَنّان، به بيان كه اگر مى خواهى كه اين لعل را طرفِ كمرِ ايمان كنى، صواب آن باشد كه ديباچه كتاب به نام آخرين امامان كنى. در حال، قدم در راه فرمان نهادم و بعد از استخاره - تقرّبا الى ربّ العباد و وسيلةً و ذخيرةً ليوم المعاد - شروع افتاد. در اين جوابِ ملزم به نام و تأييد صاحب الزمان، مهدى بن الحسن بن على بن محمّد بن على بن موسى بن جعفر بن محمّد بن على بن الحسين بن على بن ابى طالب - عليهم الصلوة و السلام - آن امام مفترض الطاعة

ص: 97


1- . نقض، مقدّمه مصحح، ص 21. برخى بر اين باورند، نويسنده اين كتاب، شهاب الدين تواريخى شافعى رازى از بنى مشاط بوده كه سعى در پنهان داشتن نام خود داشته است.
2- . نقض، ص 15. او كوشيده، تشيّع را مذهبى ضالّه، دور شده از اسلام و ناآشناى با منطق و استدلال جلوه دهد. نويسنده مذكور، نام و لقب خويش را بر روى كتاب ننوشته و نوشته اش به شكل مجموعه اى مجهول المؤلف منتشر شده است.

كه به فضل و علم و عصمت، از اهل زمانه خود مخصوص است و به فرضِ طاعت، از حق تعالى منصوص است و به اقبال آن امام همام عليه السلام اين كتاب بر وجهى مرتّب شد كه خواص را دافع شبهات باشد و عوام را مثمر دلالات؛ به عبارتى سهل و آسان، نه بر قاعده ديگر مصنفات ما كه دقتى و رقتى دارد كه قبول چنين كتاب، نه از رقّت عبارت باشد، بل از شرف حوالت و دلالت باشد تا هر خواننده كه بخواند و هر نويسنده كه بنويسد و هر شنونده كه بشنود، از آن بهره تمام برگيرد و فايده بسيار حاصل كند - و ما توفيقى الا باللّه عليه توكلت و هو حسبى و نعم الحافظ و المعين و الحمد للّه رب العالمين و صلى اللّه على محمّد و آله الطاهرين.(1). الفهرست، تعليقات محقق، ص 264.

گفتنى است، نقض معروف ترين اثر شيخ عبدالجليل بوده و ديگر آثار او، شهرت كم ترى دارد.(2). نقض، ص 12. كه در اواخر سال 547 قمرى بر تخت نشست و در ذى القعده 554 از دنيا رفت. زمان اتمام آن نيز طبق بيان خود نويسنده در محرم سال 555 بود(3). همان، مقدّمه مصحح، ص 21.

ص: 98


1- . همان، ص 6 - 7. از اين عبارت، روشن مى شود كه نويسنده كوشيده تا كتاب را به قلمى ساده و عباراتى همگان فهم بنويسد و مطالب عاليه و مضامين بلند و معانى دل نشين را با بيانى روان ادا كند تا هركس به فراخور فهم و استعداد خويش، بهره ببرد. به تعبير محدّث ارموى: واضح ترين دليل و اجلى شاهد بر اين امر، مقايسه تفسير ابوالفتوح رازى و كتاب نقض با هم ديگر است؛ زيرا اين دو اثر، هر دو نمونه نثر فارسى يك قرن و تأليف دو عالم متعاصر است.
2- . همان، ص 257. آغاز نگارش نقض بنابر تصريح نويسنده آن در زمان سلطنت محمّد بن محمود سلجوقى بوده
3- . همان، ص 646. و در سال 556 هم منتشر شد.

اهميت كتاب

اين تأليف در وهله نخست، اثرى كلامى از نوع رديه نويسى است، اما به سبب گزارش ها و اخبارى كه از اوضاع سياسى - اجتماعى عصر نگارش خود مى دهد و آداب و رسوم و موارد مختلفى از جنبه هاى زندگانى مردم و جامعه انسانى ديار رى منعكس مى كند، اهميت تاريخى دارد. به همين دليل، در زمره آثار مهم و كليدى تاريخ كهن رى، به ويژه سده هاى پنجم و ششم قرار گرفته است.

نويسنده ضمن پاسخ به تهمت ها و ردّ اكاذيبِ بعض فضائح الروافض، نام شهرها و محله هاى متعدد شيعى نشين جغرافياى امروزين ايران را در سده هاى نخستين قمرى ذكر مى كند، به اسامى محله هاى شيعى نشين و سنى نشين، اسامى مدارس، مساجد و كتاب خانه هاى رى و نيز نام بسيارى از بقاع متبركه و زيارتگاه هاى مربوط به اخلاف و اعقاب معصومان در نقاط مختلف كه در سده ششم داير بوده است، اشاره مى كند. هم چنين نام علما، بزرگان، خيّران، دانش مندان، نويسندگان، شاعران، وزيران و دولت مردان شيعى و غير شيعى را بيان مى نمايد. بدين ترتيب، مجموعه اى رجالى، تاريخى، كلامى، جغرافيايى و ادبى در اختيار ما قرار مى دهد.

شيخ عبدالجليل هم چنين در لابه لاى نوشتار خويش، حوادث و رويدادهاى مهمى از صدر اسلام را بازگو مى كند كه اين امر نيز بر ارزش و اهميت كتاب مى افزايد. صرف نظر از همه اين توصيفات، كه اين اثر، از مهم ترين آثار در زمينه ادبيات منثور شيعه به شمار مى آيد و به سبب نثر شيوا و دل نشين، اديبان و هنردوستان به آن عنايت دارند.

مرحوم عبّاس اقبال آشتيانى، نويسنده، اديب و دانش مند فارسى، از اين كتاب به گوهر گرانبها و درّ ناياب تعبير كرده،

قديم فارسى است كه فقط چند سالى بعد از چهار مقاله نظامى عروضى و مقامات حميدى تأليف شده و مشتمل بر بسيارى از مطالب مهم تاريخى و ادبى است، نسخه اى بسيار نفيس و گران بهاست.(1). همان، ص 11. و مى نويسد:

كتاب مزبور يعنى بعض مثالب النواصب فى نقض بعض فضائح الروافض كه از اين به - بعد حبّا للاختصار - در طى اين عريضه، هميشه از آن به كتاب نقض الفضائح تعبير خواهم نمود، از جمله كتب بسيار مهم شيعه است.(2). همان، ص 16.

تلاش پى گير مصحح ادامه يافت و وى در همين زمينه، كتاب كوچكى با نام مقدّمه نقض و تعليقات آن در 160 صفحه به سال 1335 شمسى و نيز نوشته ديگرى با عنوان كليد نقض و تعليقات آن به سال 1336 منتشر كرد.


1- . همان، ص 10. مرحوم علاّمه ميرزا محمّد خان قزوينى، در نامه اى كه براى استاد على اصغر حكمت نگاشته، از اين اثر با تعبير «كتاب بسيار بسيار نفيس مهم مفيد ممتّع دل كش، ضالّه منشوده چندين ساله اين حقير، يعنى كتاب مستطاب جليل القدرعظيم الشأن نادر الوجود اعزّ از كبريت احمر» ياد مى كند
2- . همان، ص 11 - 12. شادروان دكتر سيّد جلال الدين حسينى، معروف به محدّث ارموى، با تلاش چشم گير و خستگى ناپذير، پس از قريب به سى سال تحقيق و پژوهش، در سال 1328 شمسى، امر تصحيح اين اثر بى بديل را به اتمام رساند و سپس به نشر آن اقدام نمود. نتيجه اين تلاش هاى بى شائبه، چاپ و انتشار اين كتاب در جلد وزيرى، با حجم 743 صفحه به ضميمه پانزده صفحه مقدّمه مصحح بود كه به سال 1331 انجام شد.

كه مشتمل بر يك جلد متن كتاب و دو جلد تعليقات آن بود، آماده نشر نمود، اما اجل به او فرصت نداد و هنگام تنظيم مقدّمه كتاب، عمرش پايان يافت.

عوام نگاشت و نسخه اى از آن را به قزوين فرستاد كه غالب جمعيت آن سنى مذهب بودند و نسخه ديگرى را براى خود نگه داشت و به صورت پنهانى براى مردم عوام مى خواند تا آنها را عليه شيعيان برانگيزاند.(1). همان، ص 7.

او تمام سطرهاى كتاب مورد نظر خود را نقل مى كند و برايش چندين سطر پاسخ مى نويسد؛ عقايد خويش را عقايد اصوليه اماميه مى شمارد و مطالب بعض فضائح الروافض را برخى لعن و شتم، برخى را بهتان و بى پايه، برخى را آراى اخبارى هاى

ص: 102


1- . همان، ص 3. عبدالجليل در مقابل، كتاب بعض مثالب النواصب فى نقض بعض فضائح الروافض را به زبانى ساده و به دور از تكلفات علمى و ادبى، اما بر پايه استدلالات محكم نگاشت تا فتنه وى را پاسخ داده باشد. او نقض را با خطبه اى فارسى، مشتمل بر حمد و سپاس خدا، آغاز مى كند و در ادامه، به سبب نگارش آن اشاره مى نمايد و سپس به ارائه پاسخ به ادعاهاى بعض فضائح الروافض مى پردازد. بدين شيوه، جملات كتاب مذكور را از "بسم اللّه" آغازين تا عبارت پايانى آن مجموعه كه دربرگيرنده تاريخ پايان نگارش آن است، ذكر و اشاره مى كند و به نقد آن مى پردازد و چنين آغاز مى كند: در اول كتاب، اين مجبّر ابتدا كرده است به بسم اللّه الرحمن الرحيم و چون به مذهب مجبّر، اسم و مسمى يكى باشد، فايده "بسم اللّه" معلوم نشود و فرقى ظاهر نباشد ميان خدا و نام خدا. پس نمى توان دانستن كه ابتدا به خداى كرده است يا به نام خداى؛ چنان كه در اثبات صفات، نه قديم لازم است، بلكه به عدد اسامى هزار و يك خدايش لازم باشد و چون نام را منكر است و خداى خود قديم است به اجماع، به مذهب بد مجبّران، اين اجرا خطا باشد كه خود فرقى نمى داند كه "بسم اللّه" خداست يا نام خداست. آن گه بعد از تسميه، ابتدا كرده است به خطبه اى به تازى و اين مايه از عرف معلوم نكرده كه كتاب به پارسى را خطبه به تازى معهود و معتاد نباشد.

امامى و برخى را ساخته نويسنده مى داند و مى گويد:

گروهى از علماى هر طايفه، به استقصاى تمام تفحص اوراق آن كتاب نموده اند و بر كلمات نيك و بدش وقوفى يافته اند و استبعاد و تعجب نموده كه اصول و فروع مذاهب، بر علما و فضلا پوشيده نباشد و شتم و لعن و زور و بهتان در كتب، معتاد و معهود نبوده است بى دليل و الزام. و در اثناى آن مؤلف حوالاتى و اشاراتى به متقدمان اماميه اصوليه كرده كه پرى از آن مذهب غلات و اخباريه و حشويه است على اختلاف آرائهم؛ و نفى و تبرّا از آن و از ايشان در كتب اصوليان اثنا عشريه ظاهر است و بعضى خود وضع و تمويل كرده كه مذهب كسى نبوده است.

محور خلاصه مى شود:

نخست، اوضاع سياسى - اجتماعى عصر نويسنده: وى در اين زمينه، به اسامى شهرها، مناطق مهم اهل سنت (اصفهان، همدان، ساوه، قزوين و آذربايجان)(1). همان، ص 77 و 111. اشاره مى كند؛ اوضاع سياسى نامناسب گذشته شيعيان را يادآور مى شود؛ از اوضاع نسبتا مطلوب عصر خويش سخن مى گويد؛ قدرت و توانايى سياسى - اقتصادى شيعيان رى، عالمان و بزرگان آنان، رويارويى مردم و حكومت با فتنه اسماعيليان الموت، فِرَق و مذاهب اسلامى موجود در رى، محله هاى شيعه نشين و سنى نشين رى، مساجد، كتاب خانه هاى رى مانند كتاب خانه صاحبى و ديگر شهرها مانند كتاب خانه بزرگ اصفهان، كتاب خانه بوطاهر خاتونى ساوه(2). همان، ص 35 - 36. كتاب هاى فقهى متداول آن زمان (مقنعه، عويص، فرائض، مصباح مرتضى، شرايع على حسينان، من لا يحضره الفقيه، علل الشرايع، عمل يوم و ليله، هداية المسترشد، المراسم العلويه فى الاحكام النبويه، الجمل و العقود، المغنى فى الفقه، فقه القرآن، مناسك الزيارات، عروض العدوى، وفاق العامه و الخاصه، المهذب، تهذيب الاحكام، المبسوط)(3). همان، ص 77، 108. و امثال آن را برمى شمارد. بدين ترتيب، آگاهى هاى بسيار ارزش مندى در اختيار ما قرار مى دهد. براى مثال، از سنتى به نام «منقبت خوانى» در ميان شيعيان ياد مى كند كه

ص: 104


1- . همان، ص 111. و در مقابل، شيعيان آن روز (قم، كاشان، آبه، مازندران و سبزوار)
2- . نقض، ص 18. و مدارس معروف شيعى (مدرسه بزرگ سيد تاج الدين محمّد كيسكى در كلاوه دوزان، مدرسه شمس الاسلام حسكا بابويه، مدرسه خانقاه زنان، مدرسه بُلفتوح، مدرسه فقيه على جاسبى در كوى اصفهانيان، مدرسه خواجه عبدالجبار مفيد، مدرسه كوى فيروز، مدرسه خواجه امام رشيد رازى در دروازه جاروب بندان، مدرسه شيخ حيدر مكى در مصلحگاه)،
3- . همان، ص 38 - 39. ، آداب و رسوم مردم

عده اى با عنوان «منقبت خوان»، در كوچه و بازار و مناطق پرعبورو مرور حاضر مى شدند، مناقب و فضايل اميرالمؤمنين عليه السلام را مى خواندند و با استقبال و تكريم بزرگان و متمولان شيعى مواجه مى شدند. در مقابل، جمعى از اهل سنت با عنوان «فضايل خوان» در كوى وبرزن به راه مى افتادند و به فضيلت خوانى خلفاى سه گانه و لعن و شتم ديگران مى پرداختند.(1). همان، ص 59، 288، 289، 297 و 602. واقعه ردّ الشمس، تشيع جنازه امام حسن عليه السلام .

سوم. تاريخ تشيّع: تاريخ تشيّع را نمى توان جداى از آن دو محور پيشين دانست؛ اما از آن جايى كه برخى از موارد، روى دادهاى تاريخى بين دو مقطع تاريخى ذكر شده را شامل مى شود، مى توان آن را عنوانى جدا و قسيم دو عنوان مذكور قرار داد؛ به ويژه

كه نويسنده، مطالبى را درباره تاريخ پيدايش شيعه(2). همان، ص 209. و دانش مندان و عالمان شيعى


1- . همان، ص 64 - 65، 77 و 108. دوم. حوادث صدر اسلام: شيخ عبدالجليل به مناسبت هاى مختلف، موارد متعددى از رويدادهاى صدر اسلام را نقل مى كند كه برخى از آنها عبارت اند از: غزوه خيبر، ماجراى سقيفه،
2- . همان، ص 27. و امثال آن ذكر مى كند. براى مثال، به نام برخى از راويان ثقه ائمه (ابو بصير، زيد شحام، على بن يقطين، سدير الصراف، معلى بن خنيس، معاوية بن عمار، جابر جعفى، عمار الدهنى، محمّد بن الصلت، هشام بن حكم، ابوجعفر بصرى و امثالهم)

دوره، بر برخى از آراى تاريخى و كلامى علماى شيعه آن زمان تأثير گذاشته كه عبدالجليل يكى از آنان است.(1). سوره نور، آيه 23. تا اين همه تهمت و شبهت - بحمد اللّه و منّه - از اسلام و اسلاميان زايل شد.(2). همان، ص 285.

عبدالجليل پاسخ مى دهد:

و حديث زنده شدن حسين و شهداى كربلا به دنيا، مذهب محققان شيعت خود آن است كه هم در آن حال كه كشته شدند، زنده شدند به دلالت قرآن كه

ص: 106


1- . به همين جهت، برخى از پژوهش گران شيعه در مورد كتاب مفتاح الراحات وى گفته اند: «او اين كتاب را از روى تقيه نوشته است و تقيه او از احكام بوده است». الذريعه؛ ج 24، ص 285 البته عقايد مذكور در نقض، به نويسنده آن اختصاص ندارد، بلكه گروهى از علماى شيعه، به ويژه عالمان رى، در اين عقايد با وى هم انديشه بوده اند و همين امر، ادعاى ياد شده را در فراگير بودن اين انديشه تأييد مى كند. براى نمونه، وى حديث «افك» را كه بنا بر شواهد، قراين و باورهاى شيعى، به ماريه قبطيه معروف است، طبق باور اهل سنت بر عايشه تطبيق مى كند و مى گويد: و اگر جماعتى منافقان در عهد رسول صلى الله عليه و آله چون مسطح بن اثاثه بن عبّاد بن عبد المطلب و حسان بن ثابت و عبداللّه بن ابى، عايشه را تهمت نهادند - حاشا عنها - هفده آيت محكم از قرآن بيامد به برائت ذمّت وى و كذب ايشان و در آخر آيت بگفت كه «لعنوا فى الدنيا و الاخرة»
2- . نقض، ص 115. نمونه ديگر اين جريان، موضع گيرى وى در برابر اعتقاد به رجعت است. نويسنده سنى از قول «مؤمن الطاق» مى گويد: و حسين بن على و شهيدان كربلا پيش از قيامت به چهار صد سال زنده شوند و يزيد و ابن زياد و قاتلان ايشان، همه زنده شوند تا حسين و شهيدان ايشان را بكشند و به قيامت، به دوزخ فرستند.

«وَ لا تَحْسَبَنَّ الَّذينَ قُتِلُوا فى سَبيلِ اللّهِ أمْواتا بَلْ أحْياءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ * فَرِحينَ بِما آتاهُمُ اللّهُ مِنْ فَضْلِهِ»،(1). نقض، ص 286 - 287.

وقتى كه نويسنده بعض فضائح الروافض از زبان شيعيان نقل مى كند:

عمر در بر شكم فاطمه زد و كودكى را در شكم او كشت كه رسول او را محسن نام نهاده بود.(2). نقض، ص 298.

او درباره پرچم هاى رسول اللّه در غزوات اظهار مى دارد كه به باور شيعيان، رسول خدا سه رنگ پرچم داشت:

سياه به عبّاس داد و اولاد او، اقتدا به پدر خود كردند؛ و سبز به عثمان عفان داد،

ص: 107


1- . آل عمران: آيه 169 - 170. وجوه تأويلات آيت (را) اين موضع احتمال نكند. چون خواهند، رجوع با تفاسير و كتب شيعت مى كنند تا شبهت زايل مى شود و مقصود به حاصل مى آيد. اما آن چه گفته است كه «پيش از قيامت، يزيد و زياد و خوارج باز زنده كنند و بكشند» اصلى ندارد و از جمله خرافات و ترّهات باشد و با اصول راست نيست، بلكه به قيامت زنده شوند و جزاى اعمال بد خود بستانند و با فرعون و قارون، ابد در عقوبت دوزخ بمانند.
2- . همان، ص 298. چنين پاسخ مى گويد: اين خبرى است درست؛ و بر اين وجه نقل كرده اند و در كتب شيعى و سنى مذكور و مسطور است.اما خبر مصطفى است كه «إنما الأعمال بالنّيّات». اگر غرض عمر آن باشد كه على را به دربرد تا بيعت كند بر خلافت بوبكر، نه آن بوده باشد كه جنين سقط شود و يمكن كه خود نداند كه فاطمه در پس در ايستاده است، اگر چنين باشد، آن قتل را خطا گويند و اگر عمدا كرده باشد هم نه معصوم است، حاكم خداست در آن نه ما؛ و در اين فصل بيش از آن نتوان گفت - و اللّه اعلم باعمال عباده و بضمائرهم و بسرائرهم.

ملوك و سلاطين اقتدا بدو كردند؛ و سفيد و زرد در روز فتح مكه از سعد عباده انصارى بازستد و به اميرالمؤمنين على داد.

2. تاريخ ايران اسلامى، رسول جعفريان، تهران: مؤسسه فرهنگى دانش و انديشه معاصر، 1381ش.

3. تاريخ دولت آل سلجوق، عماد الدين محمّد بن محمّد حامد الاصفهانى، مقدّمه يحيى مراد، بيروت: دارالكتب العلميه، 1425 ق.

4. تاريخ سلاجقه الروم فى آسياى الصغرى، سهيل طقوش، بيروت: دارالنفائس، 1423ق.

5. الذريعه الى تصانيف الشيعه، آقا بزرگ طهرانى، بيروت: دار الاضواء [بى تا].

6. روضات الجنات فى احوال العلماء و السادات، ميرزا محمّد باقر موسوى خوانسارى، بيروت: دار الاسلاميه، اول، 1411 ق.

7. رياض العلماء و حياض الفضلاء، ميرزا عبداللّه افندى، به اهتمام سيّد محمود مرعشى، تحقيق سيّد احمد حسينى، قم: چاپ خانه خيام، 1401 ق.

8. سلسله هاى اسلامى، كليفورد ادموند بوسورث، ترجمه فريدون بدره اى، تهران: مؤسسه مطالعات و تحقيقات فرهنگى، 1371 ش.

9. الفهرست، منتجب الدين على بن بابويه رازى، تحقيق سيّد جلال الدين محدّث ارموى، قم: كتاب خانه عمومى آيت اللّه العظمى مرعشى نجفى، 1366ش.

10. مجالس المؤمنين، قاضى نور اللّه شوشترى، تهران: انتشارات الاسلاميه، 1377ش.

11. نقض، عبدالجليل قزوينى رازى، تصحيح جلال الدين محدّث ارموى، تهران: انجمن آثار ملى، 1358 ش.

12. هدية العارفين، اسماعيل باشا بغدادى، بيروت: دارالكتب العلميه، 1413 ق.

ص: 109

ص: 110

بازتاب شهادت امام حسين (ع) در كتاب نقض /محسن ناجى نصرآبادى

8 بازتاب شهادت امام حسين عليه السلام در كتاب نقض(1). نقض: معروف به بعض مثالب النواصب فى نقض بعض فضائح الروافض، تأليف نصيرالدين ابوالرشيد عبدالجليل قزوينى رازى، تصحيح ميرجلال الدين محدّث، تهران، انجمن آثار ملى، 1358 ش. معروف به بعض مثالب النواصب فى نقض بعض فضائح الروافض، نگاشته

عبدالجليل قزوينى رازى در حدود سال 560 ق يكى از مهم ترين متون كلامى شيعه به شمار مى رود. از شرح احوال عبدالجليل رازى اطّلاع چندانى در دست نيست، تنها مى توان گفت كه او در اواخر قرن پنجم به دنيا آمده و تحصيلات خويش را در قزوين و رى گذرانده و از محضر اساتيدى چون اوحدالدين ابوعبداللّه حسين بن ابوالحسن

ص: 111


1- مشكوة. شماره 76 - 77 پاييز و زمستان 1381، ص 134 - 138. محسن ناجى نصرآبادى چكيده در ميان مباحثى كه عبدالجليل رازى در نقد كتاب بعض فضائح الروافض طرح كرده است، اشاراتى به پاره اى از پسندهاى برخى از شيعيان غالى و برخى شبهات غير واقعى درباره امام حسين عليه السلام و واقعه عاشوراست كه عبدالجليل رازى با دلايل متقن بدانها پاسخ داده است. اين نوشتار، بررسى اين شبهات و پاسخگويى بدانها را بر عهده دارد. كليدواژه: كتاب نقض، امام حسين عليه السلام ، عاشورا. كتاب نقض

بن ابوالفضل قزوينى، برادر بزرگ خويش(1). همان، ص 522. ، از مشاهير و بزرگان علماى اسلام بهره برده است. از آثار او مى توان به تنزيه عايشه در اعتقاد شيعه در مورد عايشه، امّ سلمه و همه زنان رسول خدا صلى الله عليه و آله اشاره كرد كه در زمان حكومت امير عبّاس غازى و عهد قاضى القضات سعيد حسن استرآبادى، به اشاره امير سيّد شمس الدين الحسينى در سال 533 نوشته است(2). همان، ص 376 و 641.

كتاب السؤالات و الجوابات هفت مجلد،(3). نقض، ص 239. و رساله اى مختصر در جواب ملاحده و ردّ شبهه هاى ايشان


1- . نقض، ص 459. و ابومنصور مظفّر عبّادى
2- . همان، ص 115 و 295. . عبدالجليل رازى در سال 537 نيز كتاب البراهين فى امامة اميرالمؤمنين را در اثبات امامت على بن ابى طالب عليه السلام و عدد اسامى همه خلفا و القاب ايشان به رشته تحرير درآورده است.
3- . منتجب الدين، فهرست، ص 128. مفتاح الرّاحات كه در آن به اعتقاد شيعه در حق زهّاد و عبّاد و مفسّران پرداخته است،

به موضعگيرى هاى عجولانه و سست نپرداخته و در نهايت ادب بدون هيچ پرخاش و لجاجتى خردمندان را به تفكّر و تدبّر فرا خوانده است. با مطالعه دقيق مناظرات و مشاجرات كتاب در مى يابيم كه عبدالجليل با درايت به اعتراضات و شبهات وارده به گونه اى منطقى پاسخ داده، چنان كه به اندك زمانى، كتاب بعض فضائح الروافض به فراموشى سپرده شده است. كتاب نقض تا قرن ها پس از تأليف و پس از آن، مورد استفاده و استناد بسيارى از عالمان و دانشمندان قرار گرفته است.

در ميان مباحثى كه صاحب بعض فضائح الروافض مطرح مى كند اشاراتى به پسندهاى بعضى از شيعيان غالى و برخى شبهات غير واقعى در مورد امام حسين بن على عليه السلام و حادثه عاشورا وجود دارد كه عبدالجليل رازى با دلايل محكم به آنها پاسخ گفته است. عالم ياد شده در خصوص كشندگان حسين على بر اين باور است كه حسين را روافض به زارى بكشتند...،(1). همان، ص 367. كشندگان حسينِ على، شامى نبودند.(2). رافضه / روافض: در آغاز فرقه اى از شيعيان كوفه و از پيروان زيد بن على بن حسين بودند كه چون او به امامت مفضول با وجود فاضل قائل گشت، و از لعن ابوبكر و عمر و عثمان خوددارى كرد، از وى روى گردانيده، او را رفض و ترك كردند و به همين جهت رافضه خوانده مى شوند. اهل سنّت و جماعت، عموم فرق شيعه را به سبب اين كه خلفاى سه گانه را ترك نمودند، «رافضه» مى خوانند. صاحب تبصرة العوام مى نويسد: بدان چون زيد خواست خروج كند قومى از شيعه بر وى جمع شدند و ظن ايشان اين بود كه خروج زيد به اذن امام است، چون معلوم شد كه حضرت صادق عليه السلام وى را از خروج منع كرده از او روى گردانيدند. زيد آنان را گفت: «رفضتمونى»؛ آيا مرا ترك مى كنيد؟ از اين جهت ايشان را رافضه خواندند.

فخر رازى گويد: زيد بن على... گفت: «رفضتمونى»؟ پاسخ دادند: آرى و اين نام بر شيعه بماند و آنان چهار طايفه اند كه زيديه، اماميه، كيسانيه و اسماعيليه باشند. محمّد جواد مشكور، فرهنگ فرق اسلامى، ص201. او را بكشتند پندارم باطل نباشد بر آن قياس كه

ص: 113


1- . همان، ص 156. كشندگان حسينِ على شيعت بودند...
2- . همان، ص 366. و عبدالجليل چنين دفع شبهه مى كند: «آن كه گفته است كه «حسينِ على را خود روافض بكشتند»، جواب آن است كه امامتِ حسين از بهر آن را كه روافض

عثمان را نه نواصب(1) بكشتند؟ و امامتش را به شهادت خللى نبود، پس حسين تا زنده بود امام و مطاع او بود به حصول شرايط كه گفته شد و به دلالتِ خبر رسول كه بيان كرده آمد، و مى پندارم كه يزيد و عبيداللّه مرجانه و عمرِ سعد و مسلمِ عمرو باهلى و منقذ مرّه عبدى و شمرِ ذى الجوشن حليفِ بنى اميه و خولى يزيد رافضى نبودند و كشندگانِ حسينِ على اينان اند كه همه اموى و مبغض و خارجى بودند و چون مصنّفِ كتاب در اوّل گفته است كه «واضع مذهبِ رفض ابن مقفّع بوده است» در اين روزگارِ حديث، نمى دانم كه در عهدِ حسين رافضيان از كجا آمدند، بلكه همه حوالاتش دروغ و بهتان است و همه معارضات از سرِ شبهت و نسيان است و هر كس كه چنين حوالت كند مبغض و عاصى و كذّاب و بى ايمان است...»


1- . نواصب: جمع ناصبى، يعنى كسانى كه بغض و دشمنى با حضرت على عليه السلام دارند. صاحب تبصرة العوام گويد: بدان كه اصل اين هفتاد و سه فرقت، دو است و هر يك را دو نام است، يكى را محمود و ديگرى را مذموم. امّا اصل اول قومى كه ايشان خود را اهل سنّت و جماعت خوانند و اين نام محمود است و خصم، ايشان را نواصب خوانند. شيعه گويد: امام بايد منصوص عليه باشد به خلافِ نواصب كه گويند امام بايد به اختيار مردم باشد. مختصر آن كه نواصب در مقابل روافض است؛ زيرا اهل تسنن براى اهانت به شيعيان آنان را روافض خوانند و شيعه نيز در مقابل، ايشان را نواصب خوانند و اين هر دو اسم براى ذم و نكوهش است. همان، ص 451.

چنانكه سنانك انسِ خارجى و خولى يزيد مأبون و زرعه شريك مطعون و شمرِ پيسِ ملعون و مرّه منقذ كل، اينان و مانند اينان مشتى اوباش فجّار، كفّار اشرار، دين به دوغبا(1). دبيرستان: مكتبخانه. كفر لوح بدعت آموخته...»


1- . دوغبا: دوغبا با غين نقطه دار بر وزن شوربا، آش ماست و ماستانه را گويند. برهان قاطع، ذيل دوغبا. بفروخته، در دبيرستان

از تندروى ها و خرافاتى كه در ميان گروهى از شيعيان است تقبيح مى كند:

رافضى روزِ عاشورا خاك بر سر كند از دستِ كرده پدران خود... در كوفه، چنان كه گفتيم حسين را به نامه بخواندند، آنگه بكشتند و علماى بدِ ايشان بر ديرى شوند و مقتل به دروغ و راست لختى مى گويند و تشنيع بر خود و اسلاف خود مى زنند و لختى مُنكَرها مى كنند و زنكان مويه گوى نوحه ها مى كنند و عالمان رافضى مويه باز مى كنند و زن و مردم بهم وَر شده باشند... و رسول گفته است: «لا عزاء فوق ثلاث» و جامه دريدن و خاك پاشيدن و نوحه كردن خود از مناكير است. اين باشد عبادت رافضيان و گر تعزيت بايستى داشتن بر مصطفى اولى تر، و عمر و عثمان و على را نه هم به ظلم بكشتند! بر كسى شيون نمى كنند. اين بزرگان را به حق بكشتند، حسين را به ظلم كشتند؟! كشتنِ عثمان زارتر بود، حسين بارى جنگى كرد و قومى را كشت و آمده بود تا ملكى را مقرّر كند... .

حفده و قاضى ساوه و سمعانيان و خواجه ابوالمعالى جوينى و نزارى و علماى رفته و باقيان از فريقين در موسمِ عاشورا اين تعزيت با جزع و نوحه و زارى داشته اند و بر شهداى كربلا گريسته و اين معنى از آفتاب ظاهرتر است و گر خواجه انتقالى را بابت نيست بايد كه به ولايت لرستان و خارجيان شود كه اين سنّت آنجا بدعت دانند كه بر على و حسين لعنت كنند و بر معاويه و يزيد صلوات فرستند، اگر نه در بلاد اسلام اگر كور و كر نيست مى شنود و مى بيند كه حنيفى و سنّى و شيعى آن تعزيت دارند و آنچه «تعزيتِ عمر و بوبكر و عثمان ندارند» از آن است كه ظلم اين جا صريح تر است و شهادت اين جا بليغ تر است و اخبار وارد است و گر خواجه بر عثمان نوحه نكند از آن نكند كه كشندگانِ او مهاجر و انصارند، اين جا كشندگان حسين مروانى و سفيانى و اموى اند. شيعت دليرتر باشند و حديث آنچه «زنان و مردان بهم بر شده باشند» در همه مجالس برين نوع باشد و نيتِ علما طاعت باشد. اگر مُفسدى در آن ميانه معصيتى كند مستحقِّ لعنت و عقوبت باشد و عايد نباشد به علما و صلحا، و اين فصل را در فصولِ ما تقدّم جواب هاى اشگرفِ مطوّل با حجّت بگفته ايم، چون به اوّل آن خوانده باشند به آخر مستغنى باشند و الحمد للّه ربّ العالمين».

كتابنامه

1. برهان قاطع، محمّد بن حسين خلف تبريزى، تصحيح دكتر محمّد معين، تهران 1341 ش.

2. تبصرة العوام، مرتضى بن داعى، تهران: كتابفروشى علميه اسلاميه، [بى تا].

3. الفهرست، منتجب الدين على بن بابويه رازى، تحقيق سيّد جلال الدين محدّث ارموى، بيروت: دار الاسلاميه، 1411 ق.

4. نقض: معروف به بعض مثالب النواصب فى نقض بعض فضائح الروافض، تأليف

نصيرالدين ابوالرشيد عبدالجليل قزوينى رازى، تصحيح مير جلال الدين محدّث، تهران: انجمن آثار ملى، 1358 ش.

ص: 117

ص: 118

نقد حديثِ بز قرآن خوار از ديدگاه عبدالجليل قزوينى و محدّث ارموى /احمد بهشتى

9 نقد حديثِ بز قرآن خوار

از ديدگاه عبدالجليل قزوينى و محدّث ارموى(1)

احمد بهشتى

چكيده

يكى از فضايحى كه عبدالجليل رازى در كتاب نقض به پاسخ آن پرداخته است، حديث بز قرآن خوار است. مؤلّف، افزون بر طرح و بررسى نقد اين حديث از سوى عبدالجليل و تعليقات محدّث اُرموى بر آن، نكات ديگرى در نقّادى از اين حديث افزوده است.

كليدواژه: حديث بز قرآن خوار، عبدالجليل قزوينى، محدّث ارموى.

مقدّمه

به سال 555 هجرى كتابى به دست عالمى بزرگ و محققى سترگ، يعنى عبدالجليل قزوينى رسيد به نام بعض فضائح الروافض از عالمى ناشناخته از علماء اهل سنّت و جماعت.

ص: 119


1- . هديه بهارستان به زنده ياد استاد ميرجلال الدين محدّث ارموى احياگر ميراث مكتوب شيعى. به كوشش عبدالحسين طالعى، تهران: خانه كتاب و كتابخانه، موزه و مركز اسناد مجلس شوراى اسلامى، چاپ اوّل، 1386، ص 218 - 253.

نويسنده كتاب مزبور گفته است:

سپاس باد آن خداى را كه دل و سينه ما روشن گردانيد به نور معرفت و از ما بزدود زنگار بدعت به جلاى هدايت، تا دور باشيم از ضلالت و متابع باشيم طريق حق را و آن مذهب اهل سنّت و جماعت است، چه ما از گاه طفوليت تا 25 سالگى بر مذهب رفض بوديم و نشو و نما و تربيت ما با ايشان بود و چون از خبث عقيدت ايشان آگاه شديم و از منكرها و بدعت ها كه ايشان كنند، چون شتم اجلاّء صحابه و ترحّم بر ابولؤلؤ ترسا، كشنده عمر و امامان دين و بزرگان سلف را بد گفتن و وقيعت زنان رسول خدا صلى الله عليه و آله و در نماز منكرها كردن، چنان كه شرح هر يكى به جاى خود داده آيد.(1). ن.ك: همان، ص 738. آن گاه گفته است:

اين است بعضى از فضائح و قبائح روافض، أعاذَنَا اللّه ُ وَ إيّاكُم مِن شَرِّهِم وَ وَقانا وَ إيّاكُم مِن كَيدِهِم... وَ فَرَغتُ مِن هذا فِى المحَرَّمِ سنةَ خَمسٍ و خَمسينَ وَ خَمسَ مِأَةَ مِنَ الهِجرَةِ.(2). مقصود سيّد مرتضى نيست كه در 436 وفات كرده، بلكه ظاهرا مقصود، صاحب تبصرة العوام است كه معاصر غزالى است. ن.ك: سفينة البحار، ج 1، ص 526. ضاعَفَ اللّه ُ جَلالَهُ، گفته بودند و بر لفظ گهربار سيّد السّادات رفته كه عبدالجليل قزوينى مى بايد كه در جواب اين كتاب بر وجه

ص: 120


1- . نقض، ص 9. وى بنابر آن چه از كتاب نقض قزوينى استفاده مى شود، 67 فضيحت برشمرده است.
2- . همان، ص 739. به نظر اين نويسنده گمنام، فضائح روافض بيش از عدد فوق است؛ ولى معلوم نيست چرا او به همان بعض اكتفا كرده و از ذكر بقيه خوددارى كرده است. علاّمه عبدالجليل قزوينى مى گويد: زمره اى از خواصّ علماء شيعه كه آن كتاب را مطالعه كرده بودند، در حضرت مقدس مرتضى...

حق شروعى كند، چنان كه كسى انكار آن نتواند كرد.(1). همان، ص 3 و 4.

عبدالجليل قزوينى، كتاب خود را بعض مثالب النّواصب فى نقض بعض فضائح الروافض مى نامد و به محضر مشتاقان حقيقت و طالبان معرفت تقديم مى دارد.

كتاب مزبور از دسترس علماء و فضلاء خارج بود و تنها در مجالس المؤمنين قاضى نوراللّه شوشترى و فهرست منتجب الدين و امل الآمل شيخ حرّ عاملى و روضات الجنات و كتاب التدوين فى ذكر اخبار قزوين رافعى قزوينى نام آن آمده بود.


1- . همان، ص 3. او سپس مى گويد: چون نسخه اصل به ما آوردند و تأمّل افتاد، عقل چنان اقتضا كرد اگرچه تقرب به خداى بى عيب و عار و به احمد مختار و حيدر كرّار باشد، ديباچه كتاب بايد كه به اسم امام روزگار خاتم الابرار، مهدىّ بن الحسن العسكرى - عَلَيهِ و عَلى آباءِهِ السَّلامُ - باشد... چون اين عزم مصمّم شد، دل مژده به جان داد و جان پيغام به زبان و زبان به بيان و بيان به بنان... در حال قدم در راه فرمان نهادم، بعد الاستخارةِ تَقَرُّبا إلى رَبِّ العِبادِ وَ ذَريعَةً وَ ذَخيرَةً إلى يَومِ المَعادِ، شروع افتاد در اين جواب ملزم، به نام و تأييد صاحب الزّمان... و به اقبال آن امام همام، اين كتاب بر وجهى مرتب شد كه خواص را دافع شبهات باشد و عوام را مثمر دلالات، به عبارتى سهل و آسان، نه بر قاعده ديگر مصنّفات ما.

مرحوم علاّمه محمّد خان قزوينى مى نويسد:

كتاب مزبور، يعنى بَعضُ مَثالِب النَّواصِبِ فى نَقضِ بَعضِ فضائحِ الرّوافِضِ كه از اين به بعد... نَقضُ الفَضائحِ تعبير خواهم نمود، از جمله كتب بسيار مهم شيعه است كه اين جانب، سال هاى دراز است از وجود آن در سوابق ايام، الى قرن يازدهم هجرى... باخبر بودم. اين جانب، مدت هاى متمادى است كه از دل و جان از عشّاق دل باخته شيداى مفتون اين كتابِ از جان عزيزتر بودم، ولى در عرض اين مدت طويل... اثرى و نشانى و خبرى از اين دُرّ يتيم بحر فضائل نمى يافتم.(1). همان، ص 100.

پاسخ قزوينى

علاّمه عبدالجليل قزوينى، به هر دو ادعايى كه در عبارت فوق مطرح شده، پاسخ داده است. آن دو ادعا اين است:

1. نسبت دادن داستان بز عايشه به شيعه.

2. اصلاح قرآن توسّط امام زمان عليه السلام بعد از ظهور.

ص: 122


1- . همان، مقدّمه، ص 8-9. طرح مسأله چنان كه از عنوان اين نوشتار پيداست، مسأله ما اين است كه آيا داستان يا حديث بز قرآن خوار، از لحاظ سند و محتوا قابل قبول است يا نه؟ با اين كه چنين مطلبى در هيچ يك از كتب روايى و تفسيرى شيعه، ذكر نشده است و تنها در برخى از منابع روايى و تفسيرى اهل سنت آمده است؛ مع ذلك، از روى عناد يا غفلت، آن را به شيعه و احيانا به ملاحده نسبت داده اند. صاحب كتاب بعض فضائح روافض گفته است: به مذهب شيعه چنان است كه قرآن، بز عايشه بخورد. پس چون قائم بيايد، به شرح و راستى اعلام كند.

قزوينى قبل از آن كه به دو مطلب فوق پاسخ دهد، مى گويد:

عجب آن است كه اين مزوّر انتقالى، دعوى كرده است كه بيست و پنج سال رافضى بوده است و اين قدر، بندانسته است كه اين، نه مذهب شيعه است و كسى نگفته است و از عالمى از علماى شيعه مذكور نيست و در كتابى از كتب ايشان مسطور، نه.(1). حجر: آيه 9. معنى آن است كه ما فرو فرستاديم قرآن را و ما نگاه دارنده ايم آن را. پس عايشه جاهل باشد و محمّد صلى الله عليه و آله غافل و خداى تعالى دروغ زن. نَعُوذُ بِاللّه ِ مِن هذا المَقالِ.(2). انعام: آيه 115.

اكنون كه در پانزدهمين قرن نزول قرآن به سر مى بريم، رمز آيه 9 سوره حجر را

ص: 123


1- . همان، ص 100. پاسخ ادعاى اول او مى گويد: و بر اين اصل بد كه نهاده است، بارى تعالى را دروغ زن مى دارد، بيرون از غفلت رسول و عايشه. چه نه حق تعالى گفته: «إنّا نَحْنُ نَزَّلْنا الذِّكْرَ وَ إنّا لَهُ لَحافِظُونَ».
2- . همان، ص 100. حاصل اين پاسخ، سه نكته است: 1. اگر داستان بز عايشه راست باشد، اين كه خداوند در سوره مباركه حجر، آيه 9 وعده كرده كه قرآن را حفظ مى كند، دروغ است و بنابراين، خداى متعال دروغگوست و اگر خداى متعال دروغگو باشد، به هيچ يك از اخبار و وعده هاى او نمى توان اعتماد كرد. هيچ مسلمانى نيست كه كلام خدا را عين صدق و عدل نداند. چنان كه خود فرموده است: «وَ تَمَّتْ كَلِمَةُ رَبِّكَ صِدْقا وَ عَدْلاً لا مُبَدِّلَ لِكَلِماتِهِ وَ هُوَ السَّميعُ الْعَليمُ» و تمام شد كلمه پروردگارت از روى صدق و عدالت و تبديل كننده اى براى كلماتش نيست و او شنواى داناست.

بهتر از گذشتگان درك مى كنيم. آرى:

مصطفى را وعده كرد الطاف حق *** گر بميرى تو نميرد اين سبق

من كتاب و معجزت را حافظم *** بيش و كم كن را ز قرآن رافضم

هست قرآن مر تو را همچون عصا *** كفرها را در كشد چون اژدها

تو اگر در زير خاكى خفته اى *** چون عصايش دان تو آن چه گفته اى(1)

اگر داستان بز عايشه راست باشد - نعوذ باللّه - سخن خدا دروغ است. و اگر سخن خدا راست است - كه هست - داستان بز عايشه دروغ و مجعول است. كدام مسلمان عاقل و دانا، اعم از شيعه و سنى، به خود اجازه مى دهد كه مطلبى بگويد كه لازمه آن، تكذيب كلام حق و صدق خداى متعالى باشد؟

2. طبق رواياتى كه در مورد بز قرآن خوار از عايشه نقل شده است، بايد او را جاهل به قرآن و كلام خدا بشماريم. عايشه هر كه هست و هر چه كرده، سال ها در بيت وحى زيسته و كلام خدا را از زبان همسر بزرگوار خود شنيده و بسيار بعيد است كه از آيه 9 سوره حجر بى خبر باشد و به خود اجازه دهد و مدعى شود كه آيه زناى شيخ و شيخه و آيه رضاع كبير را بز شكم باره او خورده و مسلمانان را از فيض آنها محروم كرده است. وانگهى بايد شخص پيامبر خدا كه گوهر بى همتاى عصمت و منزّه از سهو و نسيان و غفلت است،(2). تاريخ قرآن كريم، ص 202-203. در كتابت يك نسخه به هم كمك مى كرده اند يا

ص: 124


1- . مثنوى، دفتر سوم، 242.
2- . ن.ك: كشف المراد، ص 156-157. در مورد تجاوز بز همسرش به قرآن دستخوش غفلت شده باشد و لااقل - در حالت بيمارى - به عايشه هشدار نداده باشد كه بز خود را به بند كشد يا قرآن را از دسترس وى خارج گرداند. آيا چنين چيزى معقول است؟ آيا در آن زمان، نسخه قرآن منحصر به فرد بود؟ آيا كاتبان وحى، تنها يك نسخه از قرآن را مى نوشتند يا هر كدام نسخه اى على حده نوشته بودند و در اختيار داشتند؟ آيا چهل كاتب وحى و به قولى چهل و سه يا چهل و پنج نفر،

هر كدام نسخه اى جداگانه كتابت كرده اند؟ مگر نه امام على عليه السلام پس از رحلت پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله به جمع مكتوبات قرآن پرداخت و به گونه اى كه مطابق ترتيب نزول بود، مرتب و منظم كرد و به حضرات ارايه داد و آنها از قبول آن خوددارى كردند؟(1). نقض، ص 100.

در حقيقت، وى دليل بر ردّ مدّعا را از زبان و قلم خود مدّعى گرفته و با ذكر چند موضع، نشان داده است كه وى گرفتار تناقض گويى شده است.

او چند موضع فوق را اين گونه ذكر كرده است:

1. «رافضيان، بعد از مصطفى دوازده امام، گويند و همه را معصوم دانند».(2). همان.

3. سپس مى گويد: «پس - عَلى زَعمه - اگر بعضى از اين كلام، بز عايشه بخورده بودى، اميرالمؤمنين على عليه السلام املاء كردى و حسن و حسين عليه السلام املاء كردندى تا به حسن عسكرى عليه السلام ، و مختلّ و ناقص نماندى تا قائم بيامدى و املاء كردى. و هر عاقلى كه نظر كند در اين فصل، غايت بهتان و دروغ اين مصنّف بداند».


1- . همان، ص 288-294؛ ن.ك: همان، 225. آيا اين مطلب، دليل بر تعدد نسخه هاى قرآن در حيات پر بركت پيامبر اعظم نيست؟ پاسخ ادعاى دوم قزوينى مى گويد: آن كه گفته: تا قائم نيايد، درست نشود. اين، طرفه تر و دروغ تر و بهتان تر است، بدان دليل كه به چند موضع در اين كتاب اشاره كرده است.
2- . همان. 2. «على بزرگ تر امامى است به نزديك رافضيان».

خوددارى كرده و جوابى ناب كه عقل اطياب را پسند آيد، به آن داده است بدين قرار:

و حديث تقيّه و باطنى كه به هم مانند كرده است، بايستى كه بدانسته بودى كه باطنى كدام باشد و متّقى كدام، كه باطنى مذهب حسن صبّاح است و بيان كرده شد كه آن ملعون چه مذهب داشته به اوّل، تا مگر به حبّ مذهب جبر، متّقى را باطنى نخواندى.(1). همان، ص 101.

سپس درباره تقيّه و تقيّه كننده گويد:

امّا تقيّه دفع مضرّت باشد از نفس و دگر مؤمنان، اگر مضرّت، معلوم باشد و اگر مضنون، به ترك حركتى يا لفظى كه نقصان ايمان نكند، چنان كه عمّار ياسر كرد در عهد هجرت صاحب شريعت و ديگر صحابه، و شيعه بدان مخصوص و متفرد نباشند. نه خواجه بيش از اين خود را سنّى مطلق خواندى. اكنون از بيم تركان، خود را مركَّب كرده است و خود را حنفى سنّى مى خواند و تقيه همين باشد.


1- . همان، ص 100-101. سپس فرق ميان متّقى يا تقيه كننده و باطنى را بيان كرده و نشان داده است كه ميان آنها بَون بعيد و فرق بَيِّن است. درباره باطنى ها مى گويد: آن ملاعين را نماز باطن روى به مصر و الموت آوردن است و مولانا و سيّدنا را خدمت كردن، نماز ظاهر، اين حركات و سكنات بر وجهى كردن است كه آن را رياضَةُ الجَسَدِ وَعادَةُ البَلَدِ وَ رِعايَةُ الأَهلِ وَ الوَلَد خوانند. نماز ملحدان و فرادكه و دهريّه و فلاسفه و اباحتيان اين است. روزه باطن گويند سرّ معلّم نگاه داشتن است و روزه ظاهر، امساك از طعام و شراب و غير آن و شرح هر يك بدادمى. امّا خواجه مصنّف خود بهتر داند. شرح، حاجت ندارد.

كه معناى تقيّه در نزد همه مسلمانان آگاه، روشن است و هيچ كس به تفسير وى روى نياورده است؟ وانگهى خود وى روزگارى دم از تشيّع مى زده و روزگارى خود را سنّى مطلق خوانده و از گرايش به مذهب خاصّى امتناع ورزيده و سرانجام سنّى حنفى شده تا خود را از خطر تركان متعصّب حفظ كند؟ آيا اين چرخش هاى متعدد، همه از روى تقيه نبوده است؟ آيا در بيست و پنج سال اوّل عمر واقعا شيعه بوده يا از ترس كسان و محيط اظهار تشيّع كرده است؟ آيا روزگارى كه خود را سنّى مطلق مى خواند، در حال تقيّه بود يا دورانى كه به مذهب تركان وابسته شد و خود را حنفى ناميد؟ چرا تقيه كننده، تقيّه خود را فراموش مى كند و تقيه امامان و شيعيان را با باطنى گرى يكى مى داند؟

عبدالجليل رازى در ضمن پاسخ خود اشاره اى به تقيّه عمار ياسر كرده است. بد نيست بدانيم كه مشركان، او و پدر و مادرش را دستگير و اسير كردند و آنها را ميان بقاى بر اسلام و مرگ يا بازگشت به شرك و رهايى از قيد اسارت، مخيّر كردند. پدر و مادر وى تقيّه نكردند و به صورت فجيعى به قتل رسيدند. عمّار تقيّه كرد و رها شد و با ديدگان گريان به محضر پيامبر خدا صلى الله عليه و آله تشرّف يافت؛ نگران از اين كه مبادا در انتخاب راه تقيّه، دچار اشتباه شده باشد؛ ولى با نزول آيه زير، بر راه و روش او و همه تقيّه كنندگان مهر تأييد زده شد:

«مَنْ كَفَرَ بِاللّهِ مِنْ بَعْدِ إيمانِهِ إلاّ مَنْ اُكْرِهَ وَ قَلْبُهُ مُطْمَئِنُّ بِالإْيمانِ وَ لكِنْ مَنْ شَرَحَ بِالْكُفْرِ صَدْرًا فَعَلَيْهِمْ غَضَبٌ مِنَ اللّهِ وَ لَهُمْ عَذابٌ عَظيمٌ».

هر كه بعد از ايمانش كافر شود (مرتدّ است) مگر آن كه اكراه شود و قلبش به ايمان مطمئن باشد. ولى آن كس كه سينه خود را براى كفر بگشايد، گرفتار غضب خداست و برايش عذابى بزرگ است.

با نزول آيه فوق، قلب عمّار آرام گرفت و تمام عمر را در راه خدمت به اسلام ناب سپرى كرد.

فَذَهَبَ مِنَ القُرآنِ جميعَ ما كانَ فى تِلكَ الصَّحيفَةِ.(1). ن.ك: همان، ص 332.

آيه رجم و رضاع كبير براى ده بار، نازل شد و آن در صحيفه اى زير سرير من بود. هنگامى كه پيامبر خدا از دنيا رفت و ما سرگرم ارتحالش شديم، بزى داخل خانه شد و آن را خورد.

مضمون فوق در سنن ابن ماجه و مسند احمد حنبل نيز آمده است.(2). در برخى از منابع آيه رجم از قول عايشه، چنين نقل شده است: الشَّيخُ وَ الشَّيخَةُ إذا زَنَيا فارجُمُوهُما... تفسير صافى، ذيل تفسير آيه 2، سوره نور. و اگر زنى انسان كبير يا بالغى را ده مرتبه شير دهد، با يكديگر محرم مى شوند. جالب اين است كه سيوطى در درالمنثور، آيه 23 سوره نساء


1- . تعليقات نقض، ج 1، ص 331 - 332. مطابق متن فضل بن شاذان، بز بى حفاظ قرآن خوار، در دستگاه بى حصار و بى حفاظ عثمان و عبدالرحمان، فاجعه آفريده و قسمتى از قرآن كريم را بلعيده و به هاضمه خود فرستاده و مسلمانان را براى هميشه يا براى مدتى طولانى از آن محروم ساخته است؛ ولى ارموى در تعليقه خود بر كتاب فضل گفته است كه چنان مطلبى را تا آنجا كه به خاطر دارد، در هيچ كتابى نديده است؛ ولى شبيه آن در كتاب هاى اهل سنت، ذكر شده است. از جمله اين كه راغب در كتاب محاضرات از عايشه نقل كرده است كه آيه رجم و آيه رضاع كبير نازل شد و هر دو در رقعه اى نگاشته شده و زير سرير من بود. زمانى كه ما سرگرم پرستارى پيامبر خدا صلى الله عليه و آله بوديم، بزى آمد و آن را خورد. در صحيح مسلم از قول عايشه چنين آمده است: نَزَلَت آيَةُ الرَّجمِ وَ رِضاعةُ الكَبيرِ عَشَرا وَ لَقَد كانَت فى صَحيفَةٍ تَحتَ سَريرى، فَلَمّا ماتَ رَسُولُ اللّه ِ وَ تَشاغَلنا بِمَوتِه دَخَلَ داجِنٌ فَأَكَلَها.
2- . ن.ك: همان، ص 333. به مقتضاى آيه يا آيات بزخورده فوق، زانى را به طور مطلق يا مطابق برخى از شرايط بايد سنگسار كرد

را تفسير آن گرفته و - على الظاهر - فرقى ميان مرتضع صغير و كبير قائل نشده است، همان فتوايى كه اخيرا شيخى از شيوخ الازهر مصر صادر كرد و به واسطه آن جنجالى به پا شد و برخى خواستار محاكمه وى شدند.

برخى از علماى برجسته اهل سنت كه به خود اجازه نقد متنىِ حديث داده اند و جداى از نقد سندى - كه ممكن است ممهور به مهر تأييد گردد يا نگردد - متن را بررسى كرده اند، به اين جا رسيده اند كه حديث بز قرآن خوار هم مخالف قرآن و هم مخالف عقل است.

مرحوم محدّث ارموى از ميان آنها ابن قتيبه دينورى را برگزيده است. او در اواخر كتاب تأويل مختلف الحديث مردود بودن حديث مزبور را به علماى ديگر نسبت داده و از قول آنها نقل كرده است كه قرآن، كتابى است عزيز و شكست ناپذير و مصون از بطلان از همه جوانب.(1). الّذى لا يعادله شى ء أو الغالب الّذى لا يغلب مجمع البحرين، ص 298؛ العزّ خلاف الذلّ (صحاح جوهرى، ج 3، ص 885). - باشد و در عين حال، طعمه حيوان ناتوانى - چون بز - گردد و فرض آن، باطل و حجيّت آن، ساقط شود؟ اگر قرآن مجيد، به وسيله يك بز قابل ابطال است، حتما هر كسى مى تواند آن را ابطال كند. چگونه خداوند آيه اكمال دين را نازل كرد(2). ن.ك: تعليقات نقض، ص 333.

ص: 130


1- . «وَ إنَّهُ لَكِتابٌ عَزيزٌ * لا يَأْتيهِ الْباطِلُ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَ لا مِنْ خَلْفِهِ» فصلت: آيه 41 - 42. چگونه ممكن است كه قرآن، كتابى عزيز - يعنى نيرومندى كه قابل شكست نيست
2- . «الْيَوْمَ أكْمَلْتُ لَكُمْ دينَكُمْ وَ أتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتى وَ رَضيتُ لَكُمُ اْلإِسْلامَ دينا»مائده: آيه 3. و امّت اسلامى را دل گرم نمود كه دينشان را كامل و نعمت خدادادشان را تتميم ساخته است؛ حال آن كه گوسفندى قرآن را بلعيد و او براى حفظ و صيانت كتابى كه كمال دين و تمام نعمت به آن وابسته بود، هيچ اقدامى نكرد؟! اگر او نمى خواست كه قرآن باقى بماند و دستورالعمل زندگى مردم مسلمان تا ابد الآباد باشد، چرا آن را نازل كرد و چرا پيامبرش را مكلف ساخت كه به مردم ابلاغ كند؟!

اگر انسان گرفتار جمود و تنگ نظرى نباشد، به خود جرأت مى دهد كه صرف نظر از اين كه در سلسله سند حديث بز قرآن خوار، افرادى چون عثمان، عبدالرحمان، ابن عبّاس، عايشه، عبداللّه بن ابوبكر، عمره، محمّد بن اسحاق باشند و صرف نظر از اين كه

برخى از كتب معتبر اهل سنت - يعنى صحيح مسلم و الدّرّ المنثور و مسند احمد - آن را با آب و تاب نقل كرده اند، به نقد متن آن بپردازد و با توجه به مخالفت آن با خرد ناب و كتاب عزيز حضرت ربّ الارباب، بر آن مهر باطل بزند و خيال مسلمانان را راحت كند و دغدغه تحريف و كاهش قرآن را براى هميشه از دل و جان مسلمانان جهان تا قيام قيامت بزدايد و باب تهمت و افتراى به شيعه را هم مسدود سازد.

با اين همه جاى تعجب و تأسّف و تألّم است كه برخى از عالم نمايان خشك مغز، قلم به كف گيرند و بگويند: از اين كه قرآن را بز خورده و امت را محروم كرده باشد، نبايد تعجب كرد. كسانى كه چنين ماجرايى را تقبيح كرده اند، سخت در اشتباه بوده اند.

مگر مانعى دارد كه قرآنى كه در عصر پيامبر بر سنگ و خزف و جريده و چوب نخل و چيزهاى ديگر نوشته مى شد، طعمه بز شود و آن مكتوباتى كه براى حيوانات گياه خوار، خوردنى است، به وسيله آنها خورده شود؟!

اين قبيل افراد جامد و سبك سر، چنين استدلال كرده اند كه در خانه عايشه، صندوق و كمد و وسائلى از اين قبيل نبود كه قرآن را در آن قرار دهند. بنابراين ناگزير بودند كه آن را زير سرير بگذارند تا لگدمال كودكان و پايمال اين و آن نشود. زندگى پيامبر بزرگ اسلام بسيار ساده بود. پيامبران ديگر نيز چنين بودند. حتى سليمان كه سلطنتى استثنايى و افسانه اى داشت، نان جو مى خورد و پشمينه پوش بود و در نهايت زهد و سادگى زندگى مى كرد. موسى نيز چنين بود. او در وادى مقدس نعلينى به پا داشت كه از پوست الاغ مردار بود. از اين رو به او دستور داده شد كه نعلين را از پاى خارج كند.

اين صورت چه مانعى دارد كه قرآن را بزى خورده و آياتى از آن را معدوم كرده باشد؟!

از نام بز نبايد تعجب كرد. بز از بهترين چارپايان است. عزيز نبى كبوتر و گوسفند را ستايش كرده است. پيامبر اسلام نيز در وصف آن داد سخن داده است. چگونه است كه قرآن را موش و موريانه مى خورد و بر كسى گران نمى آيد، ولى اگر گوسفندى قرآن را خورده باشد، مورد قبول واقع نمى شود؟! چگونه است كه قرآن به دست كفار و منافقان مى افتد يا طعمه آتش مى شود و كسى تعجب نمى كند، ولى اگر خوراك حيوان پاك و حلال گوشتى چون گوسفند شود، مورد انكار برخى قرار مى گيرد؟!

مى گويند: قرآن قابل ابطال نيست. مگر خداى تعالى قادر نيست؟ او كه بسيارى از اقوام را به قورباغه و باد و طوفان و سنگ و مگس و موش، هلاك و دربه در كرده است، قادر است كه خود، قرآن را نازل كند و خود به ابطالش پردازد. همان گونه كه مخلوقاتى را پديد آورده و خود آنها را ابطال كرده است.

مى گويند: دين در حجة الوداع، تامّ و كامل شده و محال است كه مخلوقى چون گوسفند، آن را ضايع و باطل كرده باشد. حال آن كه آيه اكمال دين و اتمام نعمت به مناسبت اعزاز اسلام و اذلال شرك و اخراج مشركان از مكه نازل شده است و مقصود از اكمال، همين است، نه تكامل فرايض و سنن. به خصوص كه بعد از نزول آيه اكمال تا روز ارتحال پيامبر اعظم، همچنان آياتى نازل مى شد و فرايض و سننى بيان مى گشت.

وانگهى ممكن است ابطال قرآن به معناى ابطال تلاوت آن باشد نه ابطال محتواى

ص: 132

آن. عقيده عمر درباره آيه رجم همين بوده است. چه مانعى دارد كه تلاوت نسخ شود و عمل به محتوا بماند يا به عكس، تلاوت بماند و عمل به محتوا نسخ گردد؟!

به علاوه نسبت وحى و قرآن، عموم و خصوص مطلق است. هر آيه اى از آيات قرآنى وحى است، ولى لازم نيست كه هر وحى اى آيتى از آيات قرآن باشد. بسيار است احكامى كه پيامبر آنها را به عنوان وحى ابلاغ كرده، نه به عنوان قرآن. تحريم نكاح عمه و خاله بر برادرزاده و خواهرزاده و قطع يد سارقى كه ربع دينار دزديده و عدم قصاص پدر و مولا بر قتل فرزند و عبد و محروميت قاتل از ميراث، از اين قبيل است. پيامبر خدا اعلام كرده است كه آنچه به او وحى شده و از قرآن نيست، به اندازه قرآن است.

و اما قضيه رضاع مرتضع كبير كه به ده بار با مرضعه محرم مى شود، از اشتباهات محمّد بن اسحاق است و شايد قضيه رجم هم درست نباشد؛ چراكه رهبر بزرگ اسلام قبل از آن افرادى را سنگسار كرده بود. سپس نويسنده مطالب موهوم فوق به تخطئه و تفسيق محمّد بن اسحاق پرداخته است.

است كه آيا چنين ماجرايى - در صورت وقوع - ممكن است آيه يا آياتى را به طور كلى معدوم كرده و مسلمانان را از آن، محروم كرده باشد، يا نه؟ مخالفين - به حق - مى گويند: به حكم عقل و نقل، چنين چيزى ناممكن است.

3. كسى بز بى زبان قرآن خوار را تخطئه نكرده است كه نويسنده مزبور، از آن به دفاع برخيزد و به تعريف و تمجيد آن پردازد.

4. آيا مى توان از يك سو طبق آيه اكمال دين(1). ن.ك: مجمع البيان، ج 1 و 2، ص 337.

در مورد نسخ تلاوت بدون نسخ حكم، خبر واحدى از عمر نقل شده كه آيه رجم شيخه و شيخه از نظر تلاوت، نسخ شد و از نظر حكم باقى ماند. آيا خبر واحد در چنين مسأله بسيار مهمى حجت است؟ در مورد نسخ حكم و تلاوت با هم، به روايت عايشه در مورد رضاع استناد شده كه از ده بار به پنج بار كاهش يافته است و نيز به روايتى در مورد كاهش سوره احزاب كه به اندازه سوره هاى طوال بوده و كاهش يافته است.


1- . مائده: آيه 3. معتقد شويم كه قرآن دين اسلام را كامل كرده و از سوى ديگر معتقد شويم كه اين مكمّل دين، به وسيله دندان بزى جويده شده و در هاضمه آن جذب شده است. 5. مسأله نسخ تلاوت برخى از آيات قرآن و بقاى حكم آن، جاى گفت وگو دارد. آنچه مسلّم است عكس آن است، يعنى زوال حكم و بقاى تلاوت، چنان كه در آيه 234 و 240 سوره بقره اتفاق افتاد و عدّه زنان شوهر مرده از يك سال به چهار ماه و ده روز تقليل يافت. هر چند آيه 234 در تلاوت، مقدم است، ولى در عمل ناسخ ديگر است.

سخن آخر ارموى

سرانجام مرحوم ارموى پس از نقل اقوال مختلف مى گويد: «اين است سخن علماى عامه و مجالى براى نقل بيشتر نيست. جالب و از همه عجيب تر اين كه آنها با اين كه به ركاكت داستان بز قرآن خوار، اعتقاد راسخ دارند، آن را به شيعه نسبت مى دهند. چه رفتار نازيبايى! جاراللّه زمخشرى - كه از اعاظم علماست - در تفسير كشاف راجع به سوره احزاب كه 73 آيه است، نقل كرد كه به اندازه سوره بقره يا بزرگ تر بوده است. يكى از آياتى كه در اين سوره بوده، آيه رجم است كه مى گويد: «الشَّيخ وَ الشَّيخَةُ إذا زَنَيا فارجموهُما اَلبَتَّةَ نَكالاً مِنَ اللّه ِ وَ اللّه عَليمٌ حَكيمٌ» ولى نسخ شده است. اما اين كه گفته اند آيات منسوخه سوره احزاب در خانه عايشه بوده و خوراك بز شده است، از مجعولات ملاحده و رافضيان است».

6. زنان نامدار در قرآن و حديث و تاريخ، احمد بهشتى، تهران: شركت چاپ و نشر بين الملل، چاپ اول، 1386.

7. سفينة البحار و مدينة الحكم و الآثار، عبّاس قمى، نجف: مطبعة علمية، 1355ق.

8. الصحاح، اسماعيل بن احمد جوهرى، تحقيق احمد عبدالغفور عطار، بيروت: دارالعلم، چاپ چهارم، 1407 ق.

9. الكشاف، جاراللّه زمخشرى، قم: دفتر تبليغات اسلامى حوزه علميه قم، چاپ اول، 1416 ق.

10. كشف المراد، علاّمه حلى، قم: مؤسسه امام صادق عليه السلام ، چاپ اول، 1375.

11. كليات مثنوى، جلال الدين محمّد بلخى رومى، تهران: كتابفروشى اسلاميه، 1338.

12. مجمع البحرين و مطلع النيّرين، فخرالدين الطريحى النجفى، تهران: دارالطباعة ميرزا حبيب اللّه، 1314 ق، چاپ سنگى.

13. مجمع البيان فى تفسير القرآن، فضل بن حسن طبرسى، تصحيح سيّد هاشم رسولى محلاتى، تهران: مكتبة علمية اسلامية، [بى تا].

14. نورالثقلين، عبدعلى بن جمعة عروسى حويزى، قم: مطبوعاتى اسماعيليان، چاپ چهارم، 1370.

ص: 136

منزلت اجتماعى و جايگاه سياسى نخبگان شيعه اماميه.../سيده سوسن فخرائى، دكتر على محمّد ولوى و دكتر فاطمه جميلى كهنه شهرى

10 منزلت اجتماعى و جايگاه سياسى نخبگان شيعه اماميه

در قرون چهارم تا ششم قمرى بر اساس گزارش كتاب نقض(1)

سيده سوسن فخرائى، دكتر على محمّد ولوى و دكتر فاطمه جميلى كهنه شهرى

چكيده

بر اساس مطالب نقل شده از قول نويسنده كتاب بعض فضائح الروافض، نخبگان شيعى، اقليتى درمانده و مطرود به تصوير كشيده مى شوند كه منزلت و پايگاه اجتماعى و موقعيت سياسى مناسبى در جامعه اسلامى نداشته اند. عبدالجليل رازى با آوردن مستندات تاريخى، اين ادعاهاى نادرست را رد كرده است. همچنين وى مدّعى است كه نخبگان شيعى، از منزلت اجتماعى و سياسى والايى برخوردار بوده اند و در تغييرات سياسى و اجتماعى جامعه، نقش فعّال، مؤثّر و مخفى ايفا نموده اند و با وجود آزارها و تعقيب ها و تكذيب ها، گاه و بيگاه، طيفى مقبول و محبوب در جامعه اسلامى محسوب شده اند. در اين نوشتار، با توجّه به شاخص هايى نظير: داشتن قدرت، ثروت، شهرت، الگوسازى، شركت در تصميم گيرى ها و ... - كه در كنش اجتماعى و نظريات مربوط به گروه نخبگان مطرح است - منزلت اجتماعى و جايگاه سياسى نخبگان شيعه، عمدتا مستند به كتاب نقض مورد بررسى قرار گرفته است.

كليدواژه: كتاب نقض، شيعه، نخبگان، منزلت اجتماعى، جايگاه سياسى.

ص: 137


1- شيعه شناسى، سال هفتم، شماره 32 زمستان 1389، ص 103 - 138.

مقدّمه

قضاوت مورخان در باره منزلت اجتماعى و جايگاه سياسى نخبگان شيعه و ميزان مشاركت آنها در اداره حكومت، پس از غيبت كبرى متفاوت است. برخى (مانند صاحب فضائح الروافض)(1). مانند اشاره بعضى از نويسندگان اهل سنت. به وزارت ابن علقمى و نفوذ خواجه نصير طوسى بر سران مغول در زمان سقوط بغداد ر.ك به: ابن تيميه، 1409 ق، ج 5، ص 155، ج 6، ص 374، ج 7، ص 414؛ احمد بن عيسى، 1409 ق، ج 1، ص 362.

اما تصويرى كه عبدالجليل قزوينى رازى (شوشترى، 1377 ش، ج 1، ص 482 - 488)


1- . قزوينى، به نقل از نويسنده فضائح الروافض: «و چون دولت در دست خلفا بود و اميران عالمان بودند روافض را زبون داشتندى و به تقيه ايشان فريفته نشدندى و به دين اسلام، ايشان را لقب ننوشتندى و در مجالس و مناظره ايشان را تمكين نكردندى» قزوينى، 1358. ، شيعيان را اقليتى منفعل و كنار گذاشته شده معرفى كرده اند (قزوينى، 1358 ش، ص 31). برخى آن را دوره انفعال سياسى - نظامى شيعه اماميه و همسازگرى آنان با حاكميت دانسته اند (آقاجرى، 1376 ش، ص 181). گروهى نيز ايشان را جماعتى مخالف حاكميت و عمدتا معاند و برانداز قلمداد نموده اند كه در نهايت با دعوت از مغول، موجب سقوط خلافت عباسى شدند.

نفوذى گسترده داشته اند و بسيارى از پايگاه هاى اجتماعى و فرهنگى چون مدارس، مساجد، كتابخانه ها و ... در اختيار آنان بوده است و به لحاظ سياسى، هم حضورى كم و بيش فعال در حاكميت سياسى داشته اند و هم هيچ گاه فرصت مخالفت با حاكميت را از خود سلب نكرده است.

قزوينى در كتاب نقض بنا بر مستندات تاريخى، سخن نويسنده فضائح الروافض در مطرود و منزوى بودن شيعه را رد كرده، مدعى است شخصيت هاى شيعه اماميه - كه از آنها با عنوان شيعه اصوليه (همان، ص 99، 235، 236، 568 و...) ياد كرده است - از منزلت اجتماعى و سياسى والايى برخوردار بوده، در تغييرات سياسى و اجتماعى جامعه نقش فعال و محققى(1). براى نمونه: «آن دولت كه بنى العباس را بود، هنوز بر آن قرار و قاعده است و اميران و ولاة اكنون عالم تر و زيرك ترند و هميشه تا بوده است، سادات و علما و رؤسا در حضرت خلافت و بارگاه سلاطين و پيش امرا موقّر و محترم و ممكّن بوده اند و مقبول القول و مشار اليه، اكنون امرا و ولاة بر آن سنّت و طريقه مرضيه مى روند و تا به قيامت چنين باشد و آن كه نتواند ديد كور شود».

كتاب نقض در سال 566 ق به درخواست سيّد شرف الدين محمّد بن على مرتضى (همان، ص 5 و 6) نقيب شيعيان كه از اعيان بانفوذ شهر رى بوده، در جواب بعض فضائح الروافض نوشته شده است. نويسنده فضائح الروافض احتمالاً شهاب الدين شافعى رازى از بنى مشاط (آقا بزرگ تهرانى، 1408 ق، ج 3، ص 130) بوده كه نام خود را در كتاب قيد نكرده است. قزوينى هم على رغم اشاره ضمنى به دانستن نام مؤلف، ترجيح داده نام او را در كتاب نقض نياورد. محتواى اصلى كتاب، عمدتا بر

ص: 139


1- . نقش هاى اجتماعى دو نوع اند: نقش محوّل و نقش محقق. نقش محوّل، از طرف جامعه و بر اساس هنجارهاى اجتماعى موجود به فرد واگذار و محول مى شود و فرد ناگزير از آن است؛ مانند زن يا مرد بودن. نقش محقق يا اكتسابى، نقشى است كه جامعه بر اساس لياقت و يا كارآيى به فرد واگذار مى كند و بر عهده او مى گذارد؛ مى توان آن را انتخاب و كسب كرد يا به چنگ آورد (ر.ك به: قرائى مقدم، 1382، ص 268). داشته اند. قزوينى در ردّ ادعاى نويسنده فضائح الروافض، توجه خلفاى بنى العباس به شخصيت هاى شيعه را در موارد بسيارى گوشزد كرده است (همان، ص 31).

محور عقايد كلامى شيعه است كه قزوينى جمله به جمله مطالب مخالف را نقل كرده، پاسخ داده است. عبدالجليل قزوينى در جواب، علاوه بر مسائل كلامى، به شهرهاى شيعه نشين، علما و بزرگان شيعه و مقام و منزلت علمى، سياسى و اجتماعى آنان، مراسم و آداب و رسوم شيعى، اميران صاحب نفوذ شيعه، اسماعيليه، قرامطه، زيديه و بسيارى مسائل ديگر مربوط به شيعيان، اشاره كرده است.

واكاوى نظرى و شاخص يابى

شاخصه هاى پيگيرى شده در اين مقاله، با تلفيق نظريه گردش نخبگان «پاره تو» و تعاريف جامعه شناسانى چون وبر، موسكا و كولابينسكا از نخبه و تأثيرگذارى آنان بر كنش اجتماعى به دست آمده است. نخبگان اشخاص و گروه هايى هستند كه در نتيجه قدرتى كه به دست مى آورند و تأثيرى كه بر جاى مى گذارند، يا به وسيله تصميماتى كه اتخاذ مى نمايند و يا ايده ها، احساسات و هيجاناتى كه به وجود مى آورند، در كنش هاى تأثيرگذار در تاريخ جوامع، نقش هاى فعال و محققى ايفا مى كنند؛ به عبارت ديگر نخبه فردى است كه با برخوردارى از استعدادها، ويژگى ها و يا صلاحيت هاى فردى، در شأنى از شئون قدرت اجتماعى (سياسى، اقتصادى، فرهنگى، نظامى و...) مؤثر بوده، بالقوه امكان دخالت در تغييرات اجتماعى را دارد.

براى بررسى و تشخيص جايگاه سياسى و منزلت اجتماعى نخبگان شيعى مؤثر در حكومت ها در دوران مورد نظر، ابتدا مفهوم اين كلمات و شاخص هاى ارزيابى آنان را مطرح و سپس مصاديق آنها را در كتاب نقض معرفى خواهيم نمود.

منزلت اجتماعى (social status)

منزلت از نظر لغوى، در فرهنگ معين به معنى مقام و درجه و حرمت و احترام آمده است. در جامعه شناسى گاهى معادل «Status»

گاهى مترادف «Prestige»(1). معناى اقتدار، بنا به توصيفى كه «دارند روف» با الهام گرفتن از ماكس وبر آورده، چنين است: «اتوريته اقتدار عبارت است از: شانس و موقعيتى مبتنى بر نظمى خاص با محتواى معين كه باعث اطاعت گروهى از مردم مى گردد و بدين ترتيب اقتدار از قدرت متمايز مى شود» (روشه، 1381، ص 100). يا قدرتى


1- 1. Pars Dictionery. است كه به حيثيت و ميزان احترامى گفته مى شود كهديگران براى يك فرد قائل اند و يا بلند مرتبگى، شرافت، محبوبيت و مقبوليت فردى در ميان اجتماع است (نيك گهر، 1373 ش، ص 45). از نظر پاره تو، نخبگان تنها به كسانى اطلاق مى شود كه داراى اقتدار

پاره تو، برگزيدگان حكومتى را به دو گروه تقسيم مى كند: گروهى كه حاكم اند و مستقيم يا غير مستقيم نقش قابل ملاحظه اى در حكومت ايفا مى كنند و عملاً قدرت را در دست دارند و نخبگان حكومتى غير حاكم (منتظر يا به تعبيرى پشت در) كه در شرايط مناسب جاى گروه حاكم را خواهند گرفت، و توده مردم يا غير نخبگان كه دنباله رو حاكمان خود هستند (برزگر، 1383، ص 63).

پاره تو معتقد است: «نخبگان حاكم» كه مى توانند مستقيما بر تصميمات سياسى تأثير بگذارند، طى يك دوره زمانى، گاه به طور عادى و گاه از طريق گرفتن اعضاى جديدى از قشرهاى پايين تر جامعه، مناصب فرماندهى سياسى را اشغال كرده اند و هيئت حاكمه، گاهى با داخل شدن گروه هاى اجتماعى جديد و گاه با جانشين شدن يك «گروه نخبه مخالف» به جاى «گروه نخبه مستقر»، نظير انقلاب ها، دستخوش تغييراتى مى شود. جوهره و كنه انقلاب هاى سياسى از نظر پاره تو، جابه جايى يك دسته از نخبگان جديد با نخبگان فرسوده اى است كه استعداد و لياقت هاى گذشته را براى استمرار حاكميت خويش از كف داده اند (باتامور، همان، ص 55 - 82؛ برزگر، همان، ص 10).

نظر به اين كه تعريف نخبگان بر اساس دو ملاك اتوريته (اقتدار) و نفوذ (1). براى مطالعه بيشتر در باره نخبگان كاريزمايى و فرهمند، ر.ك به: آثار وبر مانند دين، قدرت، جامعه،ترجمه احمد تدين، ص 65 - 60 و نيز كتاب هايى چون: على محمّد ولوى، ديانت و سياست در قرون نخستين اسلامى و برزگر، تاريخ تحول دولت در اسلام و ايران.

ص: 142


1- . در اصطلاح جامعه شناسى شامل توانايى ايجاد تغيير از طريق وسايل غير مستقيم و نيز ظرفيت تأثير يا تأثر نيروهاى اجتماعى از قبيل هنجارها، انتظارات نقش و ساير شرايط شركت در نهادهاى اجتماعى و گروه هاى فرهنگى است (http://sociology.Myblog.ir). (InFluence) تفسير مى شود، به منظور طبقه بندى انواع نخبگان مى توانيم از دو ملاك فوق، استفاده كنيم. ماكس وبر بر اساس اين ملاك، از سه نوع حاكميت (اقتدار) سخن به ميان آورده است: حاكميت سنتى، حاكميت عقلايى - قانونى، و حاكميت دينى (روشه، همان، ص 120 - 121)، نخبگان ايدئولوژيكى يا كاريزمايى نقش آفرينان اصلى حاكميت دينى هستند.

از نظر پاره تو، هنجارى كه با آن مى توان نخبگان را تعريف و مصداقش را مشخص كرد، هنجارى جامعه شناختى و نه فلسفى يا اخلاقى است؛ بنابراين مراد از نخبگان، تقسيم آدم ها به آدم خوب يا بد نيست، بلكه نخبگان افرادى هستند كه عملاً وجهى از قدرت را در دست دارند. در اين ميان، نخبگان ايدئولوژيكى اشخاص يا گروه هايى هستند كه در اطراف ايدئولوژى معينى شكل گرفته، يا در به وجود آوردن ايدئولوژى خاصى سهيم اند؛ همچنين مى توانيم اشخاص يا گروه هايى را در اين رده بندى قرار دهيم كه ايدئولوژى مشخصى اشاعه مى دهند يا سخنگو و معرف آن اند (همان، ص 123). نخبگان كاريزمايى و نخبگان ايدئولوژيكى، لزوما جزيى از نخبگان حاكم نيستند. اين ها مى توانند نخبگان صاحب نفوذ، ولى بدون اقتدار و حاكميت رسمى باشند. در اين مورد مى توان از مخالفانى سخن راند كه قدرت حاكم را نفى نموده يا مورد اعتراض قرار مى دهند. اين ها اغلب گروه هايى هستند كه دگرگونى هاى ساختارى آينده را سبب مى شوند و موجب جهت گيرى مجددى از كنش تاريخى مى گردند و به دليل منزلت اجتماعى بالايى كه دارند، در تغييرات اجتماعى مؤثر واقع مى شوند. مهم ترين شاخصه نخبگان داراى منزلت اجتماعى، نقش داشتن و شركت در تصميم گيرى هاى درون جامعه و نيز الگوسازى است (همان، ص 128 - 124). در اين ميان، قاعده هرم جامعه كه اكثريت غير نخبه در آن جاى گرفته اند، غالبا در صحنه غايب اند، مگر آن كه از درون آن، اقشارى بتوانند به نوعى به طيف نخبگان موجود نفوذ كنند يا با تحرك طبقاتى، به مثابه «نخبگان نو ظهور» جلوه گر شوند.

نظريه پاره تو از آن جهت با شرايط سياسى، اجتماعى جامعه ايران انطباق دارد كه به بررسى مسئله دست به دست شدن قدرت ميان «نخبگان» پرداخته است. اين نظريه در ايران و جهان اسلام، از قدرت تبيين خوبى برخوردار است. رقابت قبيله اى در دوران خلفاى اموى و عباسى بين قبيله قريش و ساير قبايل، بين اعراب قحطانى و عدنانى (شمالى و جنوبى) بين بنى هاشم و بنى اميه، رقابت ميان تيره هاى درونى بنى هاشم، يعنى بنى عبّاس (عباسيان) و بنى على (علويان) و جز آن، از نمونه هايى است كه بر مبناى گردش نخبگان تحليل شدنى است (برزگر، همان، ص 65 - 63).

با استناد به نظريه گردش نخبگان پاره تو، مى توان بزرگان شيعه را در دو دسته نخبگان حكومتى و نخبگان غير حكومتى، مورد بررسى قرار داد.

احساس عمومى و قضاوت بعضى از نويسندگان، آن است كه نخبگان شيعى در اقليت بوده و در ساختار قدرت سياسى و تغييرات اجتماعى حضور نداشته اند؛ اما در ادوار مختلف تاريخ اسلام، به قدرت رسيدن خاندان هاى نخبه شيعى بى سابقه نيست؛

اجتماعى دانسته شده است (قنادان، 1383، ص 183). بر اساس رويكرد ديگرى، حيثيت، رجحان و مقبوليت از شاخصه هاى منزلت اجتماعى محسوب شده اند (ملوين، 1373، ص 45).

در اين مقاله، سعى در تلفيق شاخص هاى مطرح شده، بررسى آنها در نخبگان شيعه اماميه واجد اين شاخص ها، با توجه به متن نقض است، لذا شاخص هاى نفوذ و منزلت اجتماعى نخبگان شيعى، در عناوين زير بررسى خواهند شد:

- فرهنگ سازى: سطح تحصيلات و فعاليت هاى فرهنگى (ساختن كتابخانه، مدرسه، مسجد و...)؛

- شركت در آبادانى و توسعه اجتماعى (راهسازى، حفر چاه و ...)؛

- تأثيرگذارى در برقرارى امنيت و عدالت اجتماعى؛

- اصالت خاندان و وابستگى به شخصيت هاى كاريزماتيك؛

- دخالت در تصميم گيرى ها و الگوسازى ها؛

- شهرت، مقبوليت؛

- ثروت و درآمد.

بنا به توضيحاتى كه در واكاوى نظرى، در باره نظريات مربوط به نخبگان داده شد، جايگاه سياسى نخبگان شيعه با توجه به شاخص هاى زير بررسى خواهد شد:

شاخص هاى موقعيت سياسى:

- در اختيار داشتن اقتدار سياسى (مانند سلطنت و يا وزارت)؛

- تصدى مناصب كليدى در اداره حكومت (مانند نيابت سلطنت، خزانه دارى، دبيرى و ...)؛

- دخالت در تصميم گيرى هاى مهم حكومتى و طرف مشورت حكام قرار داشتن؛

- داشتن نيروى نظامى در اختيار به عنوان ضابط اجراى فرامين (سپاهى گرى)؛

- تصدى مناصب قضايى.

ص: 145

موقعيت سياسى نخبگان شيعه

در فاصله قرن هاى چهارم تا ششم هجرى قمرى، خصوصا در دوره سلجوقيان سنى مذهب، تاريخ شاهد سختگيرى بسيارى در باره شيعيان

ديگر سكه اى است كه اقتدار نخبگان شيعه را در عرصه سياست و حكومت، نشان مى دهد؛ چه اين كه در دوران اقتدار افرادى چون نظام الملك كه به تعصب در سنى گرى و تعقيب مخالفان مشهور است، نفوذ ديوانسالاران شيعى در دستگاه خلافت، امرى بارز و مشهود بوده است (همان، ص 32، 142، 144، 214، 399).

نخبگان شيعى حكومتى

عبدالجليل قزوينى در جواب مخالف، به مناسبت، اميران، وزيران، دبيران و قاضيان و صاحب منصبان مختلفى را نام برده كه در دوره هاى مختلف در زمره حاكمان محسوب مى شده اند و در رويدادهاى سياسى و اجتماعى جامعه، نقش داشته اند؛ نيز اقتدار سياسى آنان را متذكر شده است. بعضى از شخصيت هاى سياسى شيعى مطرح شده در نقض به قرار زير است:

ناصر اطروش (علويان طبرستان)

حكومت علويان طبرستان به خصوص ناصر كبير را مى توان نمونه اى از نخبگان شيعى حاكم و غلبه اقتدار كاريزماتيك نخبگان ايدئولوژيك دانست كه در نفى مشروعيت خلافت عباسى و مبارزه با آنان، مدتى حكومت را در ناحيه ديلم و جبال به دست گرفتند و جنگ هايى نيز با سامانيان داشته اند.

ناصر كبير با ناصر اطروش

اسلام را با گرايش شيعى از او ياد نموده است. مردم ديلم و طبرستان به واسطه او اسلام را با گرايش شيعه پذيرفتند و در متون تاريخى به نيك سيرتى و عدالت و عمران و آبادانى شهرت دارد. ناصر كبير علم دوست و طالب فضل و كمال بوده است. او بعد از در دست گرفتن حكومت، رعايت حال رعيت را مى نمود و در گرفتن ماليات به گرفتن عشريه اكتفا مى كرد. وى از اعقاب امام سجاد عليه السلام و جد مادرى سيّد رضى و سيّد مرتضى است. او را عالم و زاهد و اديب و شاعر و پادشاه جبال و ديلم دانسته اند و محدّث قمى به واسطه كتاب هايى كه او در باره امامت صغير و انساب ائمه نوشته، او را از اماميه محسوب كرده است.

مى نمودند(1). ابن خلدون، همان، ج 2، ص 611 و 650 - 711 و ج 3، ص 128 - 368، 131 - 398، 531 - 538 و 602 - 720؛ زركلى، 1989 م، ج 4، ص 104 و 239؛ بلعمى، 1378، ص 14؛ ابن العبرى، 1992 م، ص 435 - 436؛ ابن طقطقى، 1360، ص 270 - 280 و 378 - 393؛ ابن اثير، همان، ج 19، ص 290 و ج 20 و 22؛ ابن كثير، 1407 ق، ج 11، ص 295؛ مسكويه، 1379، ج 6، ص 488).

اوج قدرت آل بويه در دوران عضد الدوله (366 ق - 372 ق) بوده است. در دوران آل بويه، خليفه مسئول مذهبى يا به گفته ابن ادريس، حق اللّه سنّيان بود و فقيهان شيعه از صدوق تا مفيد و مرتضى، مسئول حق اللّه شيعيان بودند و سياست يا حق الناس همگان در اختيار اهل حل و عقد آل بويه بود كه وزيرانشان آن را اداره مى كردند (مسكويه، 1379 ش، ج 5، ص 33).

سلاطين آل بويه نمونه بارزى از نخبگان شيعى حكومتى قدرت مندى هستند كه با تكيه بر مذاهب شيعه و داعيه ترويج شعائر شيعى، از ميان توده مردم برخاستند و حكومت را در اختيار گرفتند و خلافت را به صورت مقامى تشريفاتى و مطيع در آوردند.

خاندان مَزيَد

خاندان مزيد از قبايل عرب، از طايفه بنى اسد بن خزيمه ناشره (ابن اثير، همان، ج 10، ص 447؛ ابن خلكان، [بى تا]، ج 2، ص 265؛ كحاله، 1414 ق، ج 1، ص 23 و ج 3، ص 1167) در قرن چهارم هجرى قمرى در زمان معز الدوله قدرت يافتند. بيشتر مورخان به شيعه بودن آنها تصريح كرده اند (قزوينى، همان، ص 125؛ ابن كثير، همان، ج 12، ص 63؛ ابن خلدون، 1408 ق، ج 4، ص 33). از حاكمان بنى مزيد مى توان نور الدوله دبيس، بهاء الدين منصور و سيف الدوله صدقه (قزوينى، همان، ص 125 - 126؛ زركلى، 1989 م، ج 7، ص 212) را نام برد.

ص: 149


1- . براى مثال به دستور معز الدوله، المستكفى باللّه از خلافت عزل و به چشمانش ميل كشيده شد ذهبى، 1413 ق، ج 1، ص 123؛ ابن خلدون، همان، ج 4، ص 300. و 27 سال سلطنت كردند.

ابوالحسن على بن مزيد به فرمان وزير ابومحمّد مهلبى، مأمور حفاظت و سيادت بر شهر «سورا» در عراق و اطراف آن شد (ابن جوزى، 1412 ق، ج 17، ص 207؛ زركلى، همان، ج 5، ص 22) و پس از آن به چنان قدرتى رسيد كه در اختلافات امرا و حكام شهرهاى ديگر مداخله كرده، در عزل و نصب و حمايت از آنان و يا شفاعت مغضوبان نزد سلطان، كلامش مؤثر شنيده شده بود(1). جنگ با راهزنان بنى خفاجه از آن جمله است ابن خلدون، 1408 ق، ج 9، ص 36؛ ابن خلدون، همان، ج 3، ص 144.

دبيس تا سال 474 قمرى به مدت 66 سال حكومت كرد (ابن اثير، همان، ج 10، ص 121؛ زركلى، همان، ج 2، ص 336 - 337). جانشين او بهاء الدين منصور با خليفه عباسى و سلطان سلجوقى مراودت دوستانه داشت و از خليفه، خلعت امارت دريافت كرد و در لشكركشى ها، آنان را همراهى مى نمود (ابن اثير، همان، ص 150). بعد از او سيف الدوله صدقه، قدرتمندترين امير خاندان مزيد بود كه به او لقب ملك عرب، امير حله و باديه عراق، داده بودند. وى از ملكشاه خلعت دريافت كرد و خليفه و سلطان در آشوب ها و درگيرى ها، خود را نيازمند كمك نظامى او مى ديدند. ثروت بسيار، سخاوت، بلند طبعى و جوانمردى، از خصايص زبانزد او بود. وى شهر حله را در سال 495 قمرى بين كوفه و بغداد بر پا نمود و كوفه و هيت و واسط و بصره را نيز تصرف كرد و مدتى آنها را در اختيار داشت.


1- . براى مثال در آشوبى كه در بغداد بين شيعه و سنى روى داد، شيخ مفيد از بغداد تبعيد شد كه با شفاعت ابن مزيد به بغداد بازگشت. (ابن اثير، همان، ج 9، ص 134 و 208؛ ابن جوزى، همان، ج 9، ص 100). از سلطان الدوله خلعت دريافت كرد (ابن اثير، همان، ج 9، ص 242) و در بعضى از جنگ ها، حكومت از آنان كمك نظامى مى گرفت.

شاخصه هاى اقتدار و نفوذ سياسى و منزلت اجتماعى اين خاندان در سطور بالا به خوبى مشهود است. قدرت خاندان مزيد اگر چه با مرگ سيف الدوله كاستى يافت. اما همچنان حاكميت حلّه در دست آنان بود. على رغم ارتباطات خويشاوندى و دوستانه با سلاطين سلجوقى و خلفا، درگيرى با آنان بر سرِ پناه دادن و يا حمايت از رقيبان مدعى و رقابت هاى درون خاندانى، موجب تضعيف و در نهايت سقوط خاندان مزيد و قتل و اخراج بنى اسد از حلّه، آن هم به دست امير يزدن شيعى شد (ابن جوزى، همان، ج 10، ص 392؛ ابن اثير، 1385 ق، ج 11، ص 152 و 296 - 297).

زركلى در الاعلام، اميران مزيدى را با صفت شجاعت، هيبت، فضل دوستى و عارف به ادب و شعر ياد كرده است (زركلى، 1989 م، ج 7، ص 299، ج 2، ص 336 - 337 و ج 3، ص 348).

وزيران معروف شيعه صاحب بن عبّاد (326 - 385 ق)

ابوالقاسم اسماعيل بن عبّاد ملقّب به صاحب و مشهور به صاحب بن عبّاد به سال 326ق در اصفهان ديده به جهان گشود (ابن خلكان، همان، ج 1، ص 206). صاحب در دانش هايى چون علوم قرآن و تفسير، حديث، كلام، لغت، نحو، عروض، نقد ادبى، تاريخ و طبّ تسلط و تبحّر داشت (حموى، 1995 م، ج 6، ص 252 و 278). هنگامى كه صاحب به مقام وزارت رسيد، درصدد اصلاح امور برآمد و در اوّلين گام، بدعت هاى ناپسند و رسوم ظالمانه را بر انداخت. او در اجراى عدالت و رفع ستم از مردم بسيار كوشا بود. وى مرمت و بازسازى ويرانى ها و آباد ساختن شهرها، و بناى آثار نيك را نيز مورد عنايت قرار مى داد كه مى توان از رونق يافتن شهرهاى قم،

ص: 151

اصفهان، قزوين و كاشان ياد كرد. لقب او «كافى الكفاه» بود و در دولت آل بويه نزديك به بيست سال با اقتدار وزير بود.

قزوينى از او به بزرگى و فضل و عدل و علم ياد كرده است و كتابخانه عظيم و تأليفات او را مى ستايد كه از آن جمله كتابى در باره امامت دوازده معصوم است

علت اصلى عزل و نصب هاى مكرر، جداى از رقابت صاحب منصبان و بدگويى آنها، مسائل مالى بوده است.

عبدالجليل قزوينى، نخبگان شيعه را در هر شغل و پيشه و كسوت (اميرى، وزيرى، قضاوت، علم و...) نام برده، به احتجاج با مخالف پرداخته است. به تبع مناصب سياسى و اجتماعى كه اين افراد داشته اند، آبادى و عمران شهرها و مساجد و امكنه زيارتى و فعاليت هاى علمى و جنگ و جهاد با عوامل ناامنى و بى ثباتى جامعه نيز به آنها منتسب بوده است كه به صورت فهرست وار از همه اصناف نام برده است.

تاريخ شيعه با فراز و نشيب هاى پى در پى دست به گريبان بوده و هر گاه عرصه بر آنها تنگ تر مى شده، حداقلِ مقام نخبگان شيعه، دبيرى و اداره مدارس و مساجد و برگزارى جلسات وعظ و خطابه و تدريس بوده است كه با كم ترين مجالى مجددا به عرصه سياست و قدرت وارد شده، در كسوت مشاور، وزير يا امير، نقش آفرينى كرده اند.

نخبگان شيعه غير حكومتى

ابتدا به معرفى بعضى از خاندان هاى نخبه پرور شيعه اماميه مى پردازيم:

اشعريان قم

قزوينى در ذكر شهرهاى شيعه نشين، بارها از قم ياد كرده است.

مركزى، دوره درخشش علمى و فقهى دو قرنه آنان در قرن چهارم رو به افول نهاد. از مجموع 83 نفر محدّث اشعرى، هفت نفر در قرن چهارم مى زيسته اند. مكتب حديثى قم به شدت متأثر از شيعه اماميه بود و نسبت به غالى گرى در حد افراطى واكنش شديد نشان مى دادند (همان، ص 176 - 177).

خاندان نوبختى

نوبختيان (قزوينى، همان، ص 24) در شمار خاندان هاى اصيل ايرانى تبارند كه از اواخر قرن اول تا اوايل قرن پنجم هجرى مى زيسته اند. نوبخت پيش از اسلام آوردن زردشتى بوده، به دست منصور، دومين خليفه عباسى اسلام آورد و از منجمان برجسته دربار و نديمان منصور شد (حموى، همان، ص 182 - 183)، فرزندان نوبخت از عالمان، اديبان و فرهيختگان بودند و تأثير بسزايى در شكوفايى و توسعه فرهنگ اسلامى داشته اند. فضل بن سهل ذوالرياستين وزير مأمون بود (قزوينى، همان، ص 184 و 217) «و از متبحّران علماى متأخران چون نوبختيان چهل مرد همه مصنّف كه تأليف كتاب الآراء و الديانات كرده اند ...» (همان، ص 290؛ حسينى ارموى، همان، ج 1، ص 460).

اين كه چه وقت خاندان نوبختى شيعه شدند معلوم نيست و در خدمت خليفه بودن، شاهدى بر عدم تشيّع آنان نيست؛ زيرا مجموعه افراد اين خاندان، در سطح عالى حكومتى و به ظاهر در خدمت خلفا بودند و شيخ مفيد همگى آنان را شيعه مى خواند.

نوبختيان پس از غيبت امام، به عقل گرايى روى آوردند؛ در حدّى كه شيخ مفيد عقل گرا، آنها را افراطى دانسته، در كتاب اوائل المقالات خود، به اين موضوع نيز پرداخته است (شيخ مفيد، 1413 ق، ص 64، 65 و 69).

ميان اين خاندان با ديگر خاندان هاى شيعى، چون بابويه و اشعريان نيز در جهت گسترش فرهنگ شيعى تبادل و تعامل وجود داشته است (حسينى ارموى، همان، ص 190 و نيز ص 185).

ص: 155

ابوسهل اسماعيل بن على بن اسماعيل نوبختى (م 311 ق) در دستگاه عباسى نفوذ و مناصب بالايى داشت كه نزديك به مقام وزارت بود. كاتب و شاعرى بليغ بوده، تصانيف بسيارى در حقانيت شيعه و رد مخالفان داشته است. رياست شيعيان بغداد نيز به عهده او بود. خاندان نوبختى از عالمان و كاتبان و مصنفان بزرگ، و به شجاعت و مهارت در سواركارى معروف بوده اند و در دوره وزارت ابن فرات نيز از شوكت و عزّت برخوردار بودند (همان، ص 198). از ديگر بزرگان اين خاندان، ابوالقاسم حسين بن روح نوبختى (م 326 ق) نايب سوم امام زمان (عجل اللّه تعالى فرجه الشريف) بوده است (قزوينى، همان، ص 80، 84 و 86؛ حسينى ارموى، 1358، ج 1، تعليقه 42، ص 206 - 226؛ مسكويه، همان، ج 5، ص 31؛ امين، 1406 ق، ج 1، ص 135، ج 2، ص 94 و 136، ج 3، ص 384).

خاندان بابويه

آل بابويه (قزوينى، همان، ص 28 و 144؛ حسينى ارموى، ج 1، ص 103، ش 24) از خاندان هاى معروف شيعه اماميه اند كه از سده دوم تا ششم هجرى در قم و رى درخشيدند. نخستين آنان، على بن بابويه قمى (پدر شيخ صدوق)، درگذشته به سال 329 هجرى و آخرين آنان شيخ منتجب الدين، نويسنده كتاب فهرست بوده است. خاندان شيخ صدوق با خاندان نوبختى و نايب سوم امام زمان (عجل اللّه تعالى فرجه الشريف) در ارتباط بودند و از خاندان با نفوذ شهر قم محسوب مى شدند (مسكويه، همان، ص 186). بر خلاف نوبختيان كه گرايش فكرى و عقلى داشتند، خاندان بابويه به داشتن مشرب حديثى و فقهى مشهورند. يكى از مهم ترين كتاب هاى حديثى مرجع اماميه، من لا يحضره الفقيه نوشته شيخ صدوق است. از بزرگان اين خاندان كه قزوينى از آنها ياد كرده است، حسن بن حسين بن بابويه، معروف به حسكا و ملقب به شمس الاسلام، ساكن رى بوده كه در ساخت مدارس شيعى، از او نام برده است (قزوينى، همان، ص 34، 38، 209 و 210؛ حسينى ارموى، 1358، ج 1، ص 101،

ص: 156

تعليقه 24، حسكا و ابوطالب، ص 146 - 150).

وى خاندان بابويه را از نخبگان فرهنگى و غير حكومتى شيعه دانست كه در ارتباط با دولتمردان و دخالت در امور سياسى، احتياط و حزم بيشترى داشتند.

بررسى شاخصه هاى منزلت اجتماعى نخبگان شيعه

نخبگان شيعى در ساخت كتابخانه و مدرسه و مسجد بسيار فعال بودند. عبدالجليل قزوينى در هر كدام از شاخص هاى نفوذ و منزلت اجتماعى و فرهنگى، مثال هايى زده و نام شخصيت هايى را آورده است كه مطرح و مقبول بوده، در جامعه تأثير مثبت داشته اند. از همان ابتداى كتاب چندين كتابخانه بزرگ را نام برده كه مؤسس آنها شيعه اماميه بوده اند (قزوينى، همان، ص 18 - 19).

كتابخانه نقيب النقباى رى، همان كتابخانه شريف الدين محمّد است كه شيخ عبدالجليل قزوينى كتاب نقض را به امر او نگاشته است (حسينى ارموى، 1358، ج 1، ص 61) ابوطاهر خاتونى ملقب به معين الدين و موفق نيز از بزرگان دولت سلجوقى در دوران سلطنت محمّد بن ملكشاه سلجوقى بود كه عماد كاتب در تاريخ سلاجقه نام اين شخص را به طور مكرر آورده و مطالب او مبتنى بر يادداشت هاى انوشيروان بن خالد كاشانى وزير معاصر و آشنا و همكار خاتونى (منظور الاجداد، 1383، ص 15) بوده است. و شايد همين كتابخانه ساوه است كه ياقوت در معجم البلدان در باره آن مى گويد: «در دنيا كتابخانه اى بزرگ تر از آن وجود نداشت و چنين اطلاع يافتم كه مغول آن را سوختند» (حموى، همان، ج 2، ص 24؛ محدّث، همان، ص 63).

صاحب فضائح الروافض آورده است: «و به روزگار سلطان ملكشاه و سلطان محمّد قدّس اللّه روحهما نگذاشتندى كه اينان مدرسه و خانقاه سازند». (قزوينى، همان، ص 33).

در پاسخ، قزوينى، با نام بردن از شهرهاى شيعه نشين، براى نمونه مدارس شيعى رى را كه در عهد اين سلاطين ساخته شده اند، فهرست كرده است:

- مدرسه بزرگ سيّد تاج الدين محمّد كيسكى رحمه الله به كلاه دوزان ...؛

ص: 157

- مدرسه شمس الاسلام حسكا بابويه كه پير اين طايفه بود كه نزديك سراى ايالت است ... (قزوينى، همان، ص 34)؛

- و دگر مدرسه اى ميان اين دو مدرسه است كه تعلق به سادات كيسكى دارد كه آن را خانقاه زنان (يا ريان منسوب به رى) گويند و مصلحان درو مقيم باشند ...؛

- و مدرسه اى به دروازه آهنين كه منسوب باشد به سيّد زاهد بلفتوح ...؛

- و مدرسه فقيه على جاسبى به كوى اصفهانيان كه خواجه اميرك فرموده كه بدان تكلّف، مدرسه اى در هيچ طايفه اى نيست و سادات دارند ... كه در عهد اين سلاطين ساخته شده اند (همان، ص 35)؛

- مدرسه خواجه عبدالجبّار مفيد كه چهار صد مرد فقيه و متكلم در آن مدرسه، درس شريعت آموختند ... همه به بركات شرف الدين مرتضى كه مقدّم سادات و شيعه است ...؛

- مدرسه كوى فيروز، كه در عهد اين سلاطين بنياد كردند (همان)؛

- مدرسه خواجه امام رشيد رازى به دروازه جاروب بندان كه زيادتر از دويست دانشمند در وى درس اصول دين و اصول الفقه و علم شريعت خواندند كه علاّمه روزگار خويش بودند كه در عهد دولت سلطان محمّد رحمه الله كردند...؟!؛

- مدرسه شيخ حيدر مكّى به در مصلحگاه ... همه به اشاره امثله سلاطين و به مدد نواب و شحنگان ايشان ...؛

- خانقاه امير اقبالى ... خانقاه على عثمان كه پيوسته منزل سادات عالم زاهد و متدين بود ... (همان، ص 36)؛

«و بيرون از اين كه شرح داده آمد، در رى چند مدرسه معمور هست ... كه در عهد اين سلاطين كرده اند كه خواجه اشارت كرده است «شيعه مدرسه نيارستند كردن» و مساجد و منابر سادات شيعه را خود حدّى نيست از بزرگ و كوچك ...» (همان، ص 37).

در ادامه كتاب در پاسخ مخالف كه مقام علمى و فقهى و اجتهاد شيعيان را انكار

ص: 158

كرده است (همان، ص 39) عالمان بزرگ و كتاب هاى مهم شيعه در فقه و اصول را نام برده است (همان، ص 38).

قزوينى، سيّد مرتضى در بغداد و چهارصد شاگرد فاضل متبحّر او را در عهد خلفاى عباسى، شاهد آورده است (همان، ص 39) و بعد شيخ مفيد ابو عبداللّه محمّد بن نعمان حارثى عكبرى بغدادى، مشهور به ابن المعلم متكلم شيعى (336 - 413 ق) از جمله شاگردان او مى توان سيّد مرتضى علم الهدى (م 436 ق)، سيّد رضى (م 406ق)، شيخ طوسى (م 460 ق) و ... اشاره كرد (صابرى، ص 239 - 240. به نقل از: الفهرست طوسى و سير اعلام النبلاء ذهبى) و شاگردان و تصنيفات او، و ديگر شيخ كبير بو جعفر بابويه (قزوينى، همان، ص 226) و نوبختيان و محمّد بن شاذان كه فضل ايشان در جهان ظاهر است و ذوالفخرين مرتضى قمى (همان، ص 244) كه فضلاى عالم را از خطب و تصانيف او سرمايه است و شيخ ابوجعفر طوسى (همان، ص 248) و ابويعلى سالار و ابن برّاج و... خواجه بوجعفر دوريستى و ابوالفرج حمدانى و الحسين بن المظفر الحمدانى و خواجه مفيد عبدالجبار رازى و فقيه اميركا قزوينى و... و خواجه امام ابوالفتوح عالم كه مصنّف بيست مجلّد است از تفسير قرآن و... (همان، ص 40).

عبدالجليل قزوينى در اين قسمت، افراد بسيارى از بزرگان و عالمان و مؤلفان و فقهاى معروف شيعى را نام برده، ثابت كرده است: «... شيعه را هم مدرسه بوده است و هم مدرس و هم فقيه و هم فقه ...» (همان، ص 41).

يكى از معيارهايى كه از نشانه هاى شركت فعال در كنش اجتماعى است، مقبول بودن در ميان مردم و نيز ديگر برگزيدگان است. مخالف ادعا كرده است: «در جهان هرگز رافضى اى نبوده است كه او را در دين و در دولت قدرى يا قدمى يا جاهى يا منزلتى يا حرمتى يا نامى بوده است» (قزوينى، همان، ص 31).

قزوينى در ردّ سخن مخالف كه مدعى است شيعه از نظر خلفا و امرا ذليل و زبون بوده و خوار شده است. تعدادى از بزرگان صاحب نفوذ شيعه را معرفى نموده،

ص: 159

مقبوليت آنان را به رخ رقيب كشيده است و سخنان مخالف را طعن و سرزنش خلفايى مى داند كه با نخبگان شيعه تعامل داشته اند. وى در چند صفحه، فقط بزرگان فرهنگ ساز شيعه و مؤلفان و مدرسان را نام برده كه شرح مدارس شيعى و كتابخانه ها و بزرگان و علماى شيعى بنابر نام هايى كه قزوينى آورده است، علاوه بر آن كه در تعليقاتِ نقض (محدّث ارموى) آمده، در كتاب هاى بسيار ديگرى نيز شرح داده شده است.

قزوينى در پاسخ، از حضرت ابراهيم و لقب شيعه دادن به يارانش آغاز مى كند و اين كه پيروان و ياران حضرت على عليه السلام و شيعيان اوليه، جزء برترين صحابه و مسلمانان نامدار، چون ابوذر، سلمان، عمار، مقداد و... بوده اند و در عهد هر امامى نيز

پيروان آنان بسيار محقق و معتمد بوده اند (همان، ص 144 و 207 - 213). وى افراد بسيارى از نخبگان فرهنگى شيعه را نام مى برد و قدر و مقام و منزلت اجتماعى و علمى و فقهى آنان را يادآورى مى كند (همان، ص 145، 225، 226 و 233). مخالف ادعا كرده است: «اين جماعت را به دين و اسلام لقب ننوشتندى ... و علماى شيعه را از مجالس منع كردند ...».

قزوينى در پاسخ، لقب هاى نخبگان شيعه را ذكر كرده است و كافى الكفاه، باقر، صادق، رضا، علم الهدى، ذوالفخرين، ذوالمجدين، و مانند آنها را مثال آورده است (همان، ص 32، 33، 42 و 43).

قزوينى معتقد است بعضى از سخت گيرى هاى سلاطين و اُمرا براى جلوگيرى از آشوب و فتنه در ميان مردم، رويدادهايى طبيعى و اقتضاى جوامع بوده است كه شامل همه مذاهب مى شده و باعث شده است تا در مواقعى، مجالس درس بزرگان شيعه را لغو كنند.

«... ما بيان كرديم كه شيعه را هم در دين و هم در دنيا قدرى و منزلتى بوده است به دلالات و حجّت ...» (همان، ص 233).

ص: 160

محدّث ارموى در تعليقات نقض در توضيح هر يك از شخصيت هايى كه ذكر شد، با تكيه بر تذكره ها و آثار علمى و ادبى و منابع تاريخى، زندگى آنان را توضيح داده است؛ به ويژه در تعليقه 29، 30، 87، 88، 101 و ... .

شواهد تاريخى نشان مى دهند با وجود فراز و نشيب هايى كه شيعيان در رويارويى با حاكميت سياسى شاهد آن بوده اند و درگيرى هاى گاه و بى گاه با اهل سنت - كه قدرت اجتماعى و سياسى را در دست داشته اند - نخبگان شيعى در زمينه ها و شاخه هاى مختلف علمى و اجتماعى و سياسى و اقتصادى، على رغم بعضى مخالفت ها، از درجه مقبوليت بالايى برخوردار بوده اند.

شاخصه ديگرى كه از نظر قزوينى نيز جزء معيارهاى منزلت اجتماعى است، اصل و نسب و شرافت خاندان نخبگان در بين مردم است. و از عوامل الگوسازى در جامعه محسوب مى شود. مخالف شيعه گفته است: «و دين به نسبت نيست و آن گبركان بودند كه ملك به نسبت داشتند ...».

در پاسخ، قزوينى آورده است: از نظر علماى اسلام، ملاك، برترى تقواست، اما اگر فرد مؤمنى شريف نسب هم باشد، بر ديگر مؤمنان ترجيح خواهد داشت، او از قرآن كريم شاهد آورده است:

... و اگر كور نيست از قرآن بر خواند ... كه وارث آدم عليه السلام شيث است؛ چون

استحقاق و اهليت دارد ... و وارث نوح سام است، دون كنعان ... و وارث زكريا يحيى است ... و امثال اين كه هست و اين انبيا را عليهم السلام هم صحابه بوده اند هم ياوران هم خدمتكاران، و هم چاكران مؤمن مصلح و اين كار با وجود فرزند و برادر بديشان نرسيد. خواجه مجبّر مى بايست كه آن اعتراض بر خداى تعالى كند ... (همان، ص 45 - 48).

از اين جملات بر مى آيد كه عالمان و زاهدان و بزرگان شيعى، هم به سبب استعداد، لياقت و شايستگى و هم به سبب نسبت داشتن با ائمه عليهم السلام ، از مرتبه اى بالاتر در بين مؤمنان برخوردار بوده اند (نخبگان كاريزمايى) و احترام سادات به واسطه

ص: 161

شرافت نسب و وابستگى به پيامبر صلى الله عليه و آله ، هنوز هم از عوامل منزلت اجتماعى و مايه عزت و احترام در بين مردم است و خاندان رسالت و اهل بيت نبوّت در طى قرون متمادى، اهميت و احترام خود را حفظ كرده اند اكثر بزرگان شيعه در هر زمان، به نوعى به سادات آن دوره مرتبط بوده اند. بنى عبّاس نيز با ادعاى نسبت داشتن با پيامبر صلى الله عليه و آله حاكم شدند.

قزوينى در ادامه تأكيد مى كند: منظور از خويشان شايسته، هر كسى نيست و امامت و خلافت به صرف نسبت درست نيست. اما منسوبان شايسته، بهتر از ديگران هستند و شايستگى امامت به واسطه عصمت و نص و وصيت و علم است (همان، ص 49، 50 و 51).

شاخص بعدى، ثروت و درآمد است. صاحب بن عبّاد و مال و دارايى او و تعداد زياد كتاب هايش كه چهارصد شتر لازم داشتند، پيشتر ذكر شد. ابوالحسن فرات نيز در كتاب نقض از قول مخالف، اينگونه معرفى شده است:

مال بى قياس بلحسن فرات را در كتاب ها شرح هاست تا بدان حد كه به يك دفعه او را مصادره كردند، دوازده بار هزار هزار دينار از وى گرفتند برقرار، بيرون از آن كه از سراهايش به غارت بر گرفتند ... درين پنج سال كه او وزير بود، سه بار هم چنين مصادره اش مى كردند و سراهايش به غارت مى دادند و باز خلعتش مى دادند و باز سر و كارش مى فرستادند (همان، ص 84 - 88).

هم چنين ابوالفضل عميد كه در دوره وزارتش سيصد برده آزاد كرده بود و املاك فراوانى در عراق به وى منسوب بوده است (همان، ص 217 و نمونه هاى بسيار ديگر در صفحات كتاب، از آن جمله: ص 223، 224 و 225)، از آن جمله است.

در وصف مجد الملك براوستانى نيز جايى كه وصف خيرات و احسان او را نموده، بديهى است قدرت و ثروت و درآمد او را ستوده است (همان، ص 89 و 120) و بعد از آن كه به دليل بدگويى حسودان و به غوغاى لشكر كشته شد، برادرش

ص: 162

اثيرالملك ابوالمجد سعد بن محمّد بن موسى را به دستور سلطان، عزيز و گرامى داشتند و مال فراوان بخشيدند (همان، ص 121). هم چنين اموال فراوانى در مصارف خمس و زكات و صدقات (همان، ص 196) در اختيار عالمان شيعه بوده است.

در دنباله كتاب و در پاسخ مخالف، قزوينى كسانى را كه شيعه دانسته اند، اما قرامطى يا اسماعيلى و يا غالى بوده اند، نام بعضى را آورده و ايشان رد كرده است؛ بعضى را هم به كتاب غرر سيّد مرتضى حواله داده است كه بد دينان و مشبهان را معرفى كرده است (همان، ص 190).

شاخص بعدى، مشاركت در آبادانى و توسعه شهرهاست:

معلوم است كه در شهر قم همه شيعت اند، آثار اسلام و اشعار دين و قوت اعتقاد چون باشد از جوامع كه بلفضل عراقى كرده است بيرون شهر و آنچه كمال ثابت كرده است در ميان شهر و مقصوره هاى با زينت و منبرهاى با تكلّف و منارهاى رفيع و كراسى علما و نوبت عقود مجالس و كتابخانه هاى مملو از كتب طوايف، و مدرسه هاى معروف چون مدرسه صعد صلب و مدرسه اثير الملك و مدرسه شهيد سيّد عزالدين مرتضى ... و مدرسه سيّد امام زين الدين اميره شرفشاه كه قاضى و حاكم است و... (همان، ص 195).

به همين ترتيب، قزوينى مدارس، مجالس، مساجد و ساير آثار عمران و آبادانى را كه نخبگان شيعه احداث كرده اند، نام برده است: براى مثال در شهرهاى قم، كاشان، آبه، ورامين، سارى، اُرَم،

وزراى آل بويه و ديلمان به تصوير كشيده شده است (همان، ص 214).

بنا بر مثال هايى كه تاكنون زده شد، به خوبى مى توان از نظر قزوينى در باره منزلت اجتماعى نخبگان شيعه آگاه شد و نقش محقق آنان را در برقرارى امنيت و عدالت اجتماعى و الگوسازى و طرف مشورت بودن و مشاركت در تصميم گيرى شاهد بود.

با توجه به تفكيك معنايى قدرت و اقتدار در مباحث قبلى، اگر قدرت را توانايى شخصى افراد در تغيير اوضاع اجتماعى، آنگونه كه مى خواهند يا اعتقاد دارند، بدانيم، با توجه به تعداد وزراى شيعى و مشاوران و قضات و دبيران كه مورد اعتماد دستگاه خلافت بوده اند، نظير ابن فرات،(1). براوستانى يا بلاسانى يا آلب ارسلانى، تاريخ ابن خلدون، همان، ج 3، ص 596 و 605، ج 4، ص 365، ج 5، ص 16، 25، 26، 44 و 156، ج 8، ص 410 و ترجمه: ج 2، ص 746، 750 و 758 و ج 4، ص 37 و 53 و 67. صاحب بن عبّاد


1- . طبرى، 1375، ج 16، ص 6808 - 6904. تا زمان كشته شدن ابن فرات در سال 312 بارها از ابن فرات نام برده است. مسكويه نيز در تجارب الامم 1379، ج 5، ص 6 - 204 و 205 بارها به نام ابن فرات و داستان وزارت او اشاره كرده است. نيز ابن طقطقى، در الفخرى (1360، ص 362 - 364) به وزارت ابن فرات پرداخته است. مجدالملك براوستانى،

در جاى ديگر كه مخالف مى گويد: «... اكنون كدخدايان همه تركان و حاجب و دربان و مطبخى و فراش بيشتر رافضى اند و بر مذهب رفض مسئله مى گويند و شادى مى كنند، بى بيمى و تقيّه اى» قزوينى اين سخن را اعترافى دال بر اثبات قدرت و منزلت بالاى شيعه مى گيرد.

نتيجه

با توجه به مثال ها و نمونه هايى كه عبدالجليل قزوينى آورده است معلوم شد حتى در متعصب ترين حكومت هاى سنى، باز هم تعداد زيادى از شيعيان در امور اجتماعى، سياسى و فرهنگى جامعه، تأثيرگذار و صاحب نفوذ بوده اند و با وجود همه مخالفت ها و درگيرى ها و كشمكش هاى فرقه اى، بسيارى از مسلمانان به شيعيان، به خصوص زيديه و اماميه به ديده احترام نگريسته اند.

بنا بر تعريفى كه در واكاوى نظرى ارائه شد، از نشانه هاى شاخص نفوذ اجتماعى، دخالت در تصميم گيرى و الگوسازى است. برخى نخبگان به دليل داشتن نقش هاى محقق، در مجموعه تصميم گيرى هاى درون جامعه، در كنش تاريخى آن مشاركت دارند و به همين دليل اثر آنها مستقيما ظاهر مى شود. همين جنبه است كه به ويژه در تحليل نخبگان قدرت، مورد توجه و بررسى قرار مى گيرد؛ در واقع مى توان تغيير اجتماعى يا مقاومت در مقابل تغيير را به عنوان نتيجه مجموع تصميمات اتخاذ شده توسط بازيگران اجتماعى فوق العاده قدرتمندى در نظر گرفت كه سمت هاى مهم و حساس را اشغال مى كنند و اين خود به هر حال، جنبه اى بسيار با اهميت يا اساسى از كنش تاريخى است (روشه، 1381، ص 126 - 127).

در بحث مورد نظر ما در اين مقاله، با توجه به شواهدى كه ارائه شد، ديديم كه شيعيان در رده هاى بالاى حكومتى و در ساختار قدرت از مرتبه سلطنت گرفته تا اميرالامرايى و امارت، وزارت، فرماندهى لشكر، قاضى القضاتى و ... حضور مؤثرى داشتند و افراد قدرتمند و مطرحى بودند كه طرف مشورت خلفا و سلاطين و رؤسا

ص: 165

قرار مى گرفتند؛ از جمله: امير ابوفراس و امير سيف الدوله حمدانى كه در واقع اداره كامل حكومت را با تأييد خليفه به دست داشتند و ابن فرات و مجد الملك براوستانى و سعدالملك ... و سلاطين آل بويه و آل مزيد و اصفهبد رستم على شهريار، شاه غازى داماد ملكشاه و قاضى القضات سعيد عماد الدين الحسن استرآبادى و...

در كتاب نقض، بيشترين حجم مطالب، به بزرگان و اميران شيعى اختصاص دارد و مجادله با «مخالف» بر سر اثبات حقانيت شيعه، از آن جمله مقابله با اين ادعا كه سلاطين و خلفا هيچ التفاتى به شيعه نداشته اند. قزوينى در رأس هرم قدرت، برگزيدگان و نخبگانى از شيعه نام مى برد كه در صفحات پيش بعضى از آنان مثال زده شد. قزوينى شهرهاى شيعه نشين و اوضاع اجتماعى و فرهنگى آنان را نيز توضيح داده است؛ از آن جمله قم، كاشان و آوه (همان، ص 197، 198 و 199). مدارس بسيارى را نام برده، تلاش شيعيان در ساخت مساجد، مشارف و راه ها را دليلى بر نفوذ و تأثير شيعه اماميه - كه از آنها با نام اصوليه ياد كرده است - مى داند.

در حيطه زمانى قرن هاى چهارم تا ششم قمرى، على رغم شهرتى كه به شيعه آزارى و دور كردن آنان از مصادر قدرت دارد، شواهدى دال بر حضور پر قدرت نخبگان شيعى در رأس قدرت و در مقام هاى بالاى حكومتى با ثروت و مكنت بالاى اقتصادى و منزلت اجتماعى وجود دارد، و قزوينى بارها بر اين مسئله اشاره و تأكيد كرده است.

«پاره تو» بين نخبگان دولتى و نخبگان غير دولتى تفكيك قائل شده است، ولى دسته اى را كه وى نخبگان غير دولتى نام نهاده، گر چه فاقد اقتدار سياسى هستند. اما در بخش هاى ديگر خصوصا از لحاظ اقتصادى، صاحب قدرت اند و دسته اى نيز به دليل نفوذشان، جزئى از نخبگان محسوب مى شوند (روشه، 1381، ص 120). نيز در نظريه گردش نخبگان، شيعيان در زمره گروه منتظرى بوده اند كه در اولين فرصت ممكن جاى حاكمان قبلى را گرفته اند و در نقش هاى محققى كه به دست مى آورده اند اعمال نفوذ و قدرت مى كرده اند.

ص: 166

اسلام، انقلابى سياسى و فرهنگى بود كه به دنبال خود، منازعه بر سر قدرت و جنگ هاى داخلى به همراه آورد. منازعه براى قبضه قدرت سياسى در بين مسلمانان، مهم ترين ويژگى تاريخ سياسى اسلام به شمار مى رود. پس از آن كه اشرافيت قبيله اى عرب به وسيله دولت اسلامى در هم شكسته شد، نخبگان عقيدتى جديد از درون جامعه اسلامى پيدا شدند. منازعه ميان اين دو، بُعد عمده اى از منازعات سياسى صدر اسلام به شمار مى رود. ميراث اسلام در زمان امويان و عباسيان به دست اليگارشى ثروتمندى افتاد و ميان اشرافيت قديم عرب (در قالب بنى اميه) و گروه برگزيده برخاسته از جنبش دينى اسلام، نزاع هايى در گرفت كه از آن جمله بايد از جنگ صفين و جنگ كربلا نام برد. رفتار تحقيرآميز اشرافيت عرب با نخبگان شيعه و موالى، زمينه منازعات سياسى گسترده اى را ايجاد كرد. خلفاى راشدين به موجب تشكيل شورا و نصب و بيعت و به عنوان خليفه رسول اللّه، زمام امور را به دست گرفته بودند، در حالى كه امويان و عباسيان با احياى نظريه سلطان به عنوان «ظل اللّه في الارض» خود را خليفة اللّه مى خواندند (بشيريه، 1384، ص 234)؛ در واقع عباسيان با سوء استفاده از نفوذ و اقتدار معنوى و ايدئولوژيكى شيعه و نيز نفوذ اجتماعى سياسى بالاى آنان، توانستند به قدرت برسند و بعد از به قدرت رسيدن، سعى كردند رقيب اصلى را از صفحه اجتماع و سياست حذف كنند.

نظريه سياسى شيعه در نتيجه تحولات سياسى پس از وفات پيامبر و اختلاف بر سر مسئله جانشينى تكوين يافت. شيعه خود ماهيتا سياسى بود. نظريه سياسى شيعه بر اساس انديشه لطف الهى نسبت به خاندان بنى هاشم قرار داشت. از نظر شيعه، ائمه عليهم السلام ، شايسته رهبرى روحانى و دنيوى مسلمانان بودند. پس از عصر غيبت امام عليه السلام به طور كلى اعتقاد بر اين شد كه حكومت هاى مستقر ذاتا نامشروع اند (همان).

ائمه عليهم السلام و پس از ايشان نخبگان شيعه، الگوهاى اصلى شيعيان در هر حركت و تصميمى بودند. با توجه به اين كه آنها نمادهاى زنده اى از طرز تفكر، وجود و عمل

ص: 167

هستند و با قدرت جاذبه اى كه دارند، مورد تقليد قرار گرفته، ديگران سعى مى كنند خود را با آنان همانند سازند. ارزش الگو قرار گرفتن نخبگان، مبتنى بر ارزش هايى است كه پيشنهاد نموده و يا آنها را به صورت نهادى در مى آورند. اين الگو سازى مى تواند بر اساس ارزش هايى كه قبلاً در جامعه ارائه شده است، قرار گيرد و يا بر عكس بر اساس ارزش هاى نو و يا در حال ايجاد شدن، رخ دهد.

كثرت نخبگان، تعدد ايدئولوژى ها و ارزش ها و در نتيجه افزايش تضادها را در پى خواهد داشت كه خمير مايه هاى فراوانى از كنش تاريخى و تغيير اجتماعى ايجاد مى نمايد (همان، ص 127 - 128).

كتابنامه

1. آينده بنيان گذاران جامعه شناسى، غلام عبّاس توسلى، تهران: قوس، چاپ دوم، 1381.

2. اسد الغابه، عز الدين ابوالحسن على بن محمّد الجزرى معروف به ابن اثير (م 630)، بيروت: دارالفكر، 1409 ق / 1989 م.

3. اعيان الشيعه، سعيد محسن امين، 11 ج، بيروت: دارالتعارف للمطبوعات، 1406ق.

4. الاعلام، خيرالدين (م 1396) زركلى، بيروت: دارالعلم للملايين، 1989م.

5. الانساب، ابوسعيد عبدالكريم بن محمّد (م 562) سمعانى، تحقيق عبدالرحمن بن يحيى المعلمى اليمانى، حيدرآباد، مجلس دائرة المعارف العثمانية، 1382 ق.

6. اوائل المقالات، شيخ مفيد، قم، كنگره شيخ مفيد، 1413 ق.

7. البداية والنهاية، اسماعيل ابن كثير (م 774 ق)، 15 ج، بيروت: دارالفكر، 1407 ق / 1986 م.

8. بعض مثالب النواصب في نقض بعض فضائح الروافض، نصيرالدين ابورشيد عبدالجليل قزوينى رازى، تصحيح مير جلال الدين ارموى (محدّث)، تهران: انجمن آثار ملّى، اسفند، 1358 ش.

ص: 168

9. تاج العروس، زبيدى (1205)، بيروت: دارالفكر، 1414 ق / 1994 م.

10. تاريخ ابن خلدون، عبدالرحمن بن محمّد ابن خلدون، (م 808)ترجمه عبدالمحمد آيتى، تهران: مؤسسه مطالعات و تحقيقات فرهنگى، 1363 ش.

11. تاريخ الطبرى، محمّد بن جرير طبرى، تحقيق محمّد ابوالفضل ابراهيم، بيروت: دارالتراث، چاپ دوم، 1378 ق / 1967 م.

12. تاريخ الطبرى، محمّد بن جرير طبرى، ترجمه ابوالقاسم پاينده، تهران، اساطير، چاپ پنجم، 1375.

13. تاريخ تحول دولت در اسلام و ايران، ابراهيم برزگر، تهران: سمت، 1383.

14. تاريخ تشيّع 1 و 2، احمدرضا خضرى، قم: پژوهشگاه حوزه و دانشگاه و سمت، 1384.

15. تاريخنامه طبرى، بلعمى، تحقيق محمّد روشن، ج 1 و 2، تهران: سروش، چاپ دوم، 1378، و ج 3، 4 و 5، تهران: البرز، چاپ سوم، 1373.

16. تعليقات نقض، مير جلال الدين حسينى ارموى (محدّث)، 2 ج، تهران: انجمن آثار ملى، اسفند، 1358 ش.

17. تغييرات اجتماعى، گى روشه، ترجمه دكتر منصور وثوقى، تهران، نى، چاپ سيزدهم، 1381.

18. توضيح المقاصد و تصحيح القواعد في شرح قصيدة الامام ابن القيم، احمد بن ابراهيم بن عيسى (م 1329)، تحقيق زهير الشاويش، بيروت: المكتب الاسلامى، چاپ سوم، 1409 ق.

19. جامعه شناسى، منصور قنادان، ناهيد مطيع و هدايت اللّه ستوده، مفاهيم كليدى، تهران، آواى نور، چاپ پنجم، 1383.

20. جامعه شناسى سياسى: نقش نيروهاى اجتماعى در زندگى سياسى، حسين بشيريه،

تهران، نى، چاپ يازدهم، 1384.

21. جامعه شناسى قشربندى و نابرابرى هاى اجتماعى، ملوين تامين، ترجمه عبدالحسين

ص: 169

نيك گهر، تهران: تونيا، 1373.

22. الذريعة الى تصانيف الشيعه، آغا بزرگ تهرانى، قم: اسماعيليان، تهران: كتابخانه اسلاميه، 1408 ق.

23. سيماى فكرى ماكس وبر، بنديكس راينهارد، ترجمه محمود رامبد، تهران: هرمس، 1382.

24. شرح احوال و آثار صاحب بن عبّاد، احمد بهمنيار، تهران: دانشگاه تهران: 1344.

25. الصحاح، جوهرى (م 393 ق)، تحقيق احمد عبدالغفور العطار، بيروت، دارالعلم للملايين، چاپ چهارم، 1407 ق / 1987 م.

26. الطبقات الكبرى، محمّد ابن سعد، تصحيح محمّد عبدالقادر عطا، بيروت: دارالكتب العلميه، 1410 ق.

27. العبر، ديوان المبتدأ والخبر في تاريخ العرب والبربر ومن عاصرهم من ذوى الشأن الاكبر، عبدالرحمن بن محمّد ابن خلدون، (م 808)تحقيق خليل شحاده، بيروت: دارالفكر، چاپ دوم، 1408 ق / 1988م.

28. الفخرى في الاداب السلطانيه ودول الاسلاميه، صفى الدين محمّد بن طباطبا ابن طقطقى (660 - 709 ق)، ترجمه محمّد وحيد گلپايگانى، تهران: بنگاه ترجمه و نشر كتاب، چاپ دوم، 1360 ش.

29. فرهنگ لاروس، خليل جُرّ، عربى به فارسى، ترجمه سيّد حميد طبيبيان، تهران: اميركبير، 1365.

30. الكامل (تاريخ بزرگ اسلام)، عز الدين ابوالحسن على بن محمّد الجزرى معروف به ابن اثير (م 630)، بيروت: دار صادر، 1385 ق / 1965 م.

31. مبانى جامعه شناسى، امان اله قرائى مقدم، تهران: ابجد، چاپ چهارم، 1382.

32. مجالس المؤمنين، نوراللّه شوشترى، 2 ج، تهران: اسلاميه، چاپ چهارم، 1377 ش.

33. آقاجرى، هاشم، «مبانى رفتار سياسى عالمان شيعى امامى در سده هاى چهارم تا هفتم»، مجموعه مقالات علمى در بزرگداشت آيت اللّه حاج سيّد روح اللّه خاتمى

ص: 170

اردكانى؛ به اهتمام محمّد تقى فاضل ميبدى، قم: معارف اسلامى امام رضا 7، چاپ اوّل، 1376.

34. معجم قبائل العرب القديمه والحديثه، عمر رضا كحاله، بيروت: مؤسسه الرساله، 1414 ق / 1994 م.

35. مقالات الاسلاميين واختلاف المصلين، ابوالحسن على بن اسماعيل اشعرى (260 - 324 ق)، تحقيق محيى الدين عبدالمجيد، قاهره: مكتبة النهضة المصيرته، 1369 ق / 1950 م.

36. المقالات والفرق، سعد بن عبداللّه اشعرى قمى، تهران: علمى و فرهنگى، 1360 ش.

37. مقدّمه، عبدالرحمن بن محمّد ابن خلدون، (م 808)، دار الاحياء التراث العربى، ترجمه محمّد پروين گنابادى، تهران: علمى و فرهنگى، چاپ هشتم، 1375 ش.

38. الملطى، غريغورس ابن العبرى (م 685)، تحقيق انطون صالحانى اليسوعى، بيروت: دارالشرق، چاپ دوم، 1992 م.

39. الملطى، غريغورس ابن العبرى (م 685)، تحقيق انطون صالحانى اليسوعى، ترجمه عبدالمحمد آيتى، تهران: علمى، فرهنگى، 1337 ش.

40. الملل والنحل، ابوالفتح محمّد بن عبدالكريم بن ابى بكر احمد (479 - 548 ق) شهرستانى، تحقيق محمّد سيّد گيلانى، بيروت: دارالمعرفة، 1404 ق.

41. المنتظم، ابوالفرج عبدالرحمن بن على بن محمّد ابن جوزى، (م 597)،تحقيق محمّد عبدالقادر عطا و مصطفى عبدالقادر عطا، بيروت: دارالكتب العلميه، 1412 ق / 1992 م.

42. منهاج السنة النبويه، ابوالعباس احمد بن عبدالحليم بن تيميه الحرانى معروف به ابن التيميه، (661 - 728)؛ تحقيق محمّد رشاد سالم، [بى جا]: مؤسسة قرطبه، 1409ق.

43. موسوعة طبقات الفقهاء، شيخ جعفر سبحانى، قم: مؤسسه امام صادق عليه السلام ، 1418 ق.

ص: 171

44. نخبگان و جامعه، تى بى باتامور، ترجمه و تحقيق عليرضا طيب، تهران: شيرازه، 1377 ش.

45. نظريه هاى جامعه شناسى، غلام عبّاس توسلى، تهران: سمت، چاپ هشتم، 1380.

46. وبر و اسلام با پانوشت هاى انتقادى و مقدّمه اى بر جامعه شناسى ماكس وبر، برايان اس. ترنر، ترجمه حسين بستان، على سليمى و عبدالرضا عليزاده، قم: پژوهشكده حوزه و دانشگاه، 1380.

47. وفيات الاعيان وانباء ابناء الزمان (م 681)، ابن خلكان، تحقيق احسان عبّاس، لبنان: دارالثقافه، [بى تا].

48. «شهرستانى: سنى اشعرى يا شيعى باطنى»، مهدى فرمانيان، هفت آسمان، سال دوم، شماره 7، پاييز، 1379، ص 135 - 180.

ص: 172

عبدالجليل قزوينى رازى و انديشه تفاهم مذهبى /رسول جعفريان

11 عبدالجليل قزوينى رازى و انديشه تفاهم مذهبى(1)

رسول جعفريان

چكيده

آنچه اين نوشتار در پى آن است، ارائه تصويرى از تفكّر شيعى معتدل در قرن ششم هجرى در شهر رى است. كتاب نقض و مؤلّف آن در نشان دادن اين نگرش بسيار راه گشاست. با نگاهى به كتاب نقض، نشان مى دهد كه مؤلّف، راه انصاف را پيموده و با شيوه هاى علمى و بر اساس عقل و شرع، پاسخ اتّهامات را داده است. حتى اگر اتّهامى را وارد دانسته، آن را پذيرفته است و همزمان نظير همان را كه اهل سنّت بدان اعتقاد دارند و يا در كتب آنان آمده، آورده است. همچنين عبدالجليل كوشيده است تا صرف نظر از اصول و مبانى فكر شيعه، در آنچه در اخبار و آثار آمده، به ديده عقل بنگرد و تشيّع را از آنچه حشويه و غُلات بر آن افزوده اند، پيراسته سازد. آشنايى با اين تفكّر، نه لزوما پذيرش جزئيات آن، مى تواند براى اصلاحگران و بويژه كسانى كه در پى هموارسازى امر وحدت اسلامى و گسترش تفكّر اهل بيت عليهم السلام و شيعه هستند، كمك شايسته اى مى كند.

كليدواژه: كتاب نقض، عبدالجليل قزوينى رازى، وحدت، تفاهم مذهبى، تقريب.

ص: 173


1- نور علم، دوره چهارم، شماره 11 شماره پياپى: 47، مهر - آبان 1371، ص 101 - 133.

مقدّمه

نگاهى به سير تفكر شيعه از آغاز تاكنون به خوبى مى تواند نشان دهد كه در درون اين مذهب گرايشات مختلفى بوده است. اين گرايش ها در نحوه بهره گيرى از احاديث، استفاده از عقل در تفسير متون دينى ، به كارگيرى شيوه تأويل در آيات و اخبار و نيز تأثيرپذيرى از محيط هاى متفاوت فرهنگى در عراق ، خراسان ، رى، قم و ديگر شهرها قابل ارزيابى است. دو گرايش اخبارى و عقلى بر نوع گرايشات محدودتر سايه افكنده است. اين بعد از آن است كه اصول نگرش شيعى در ميان تمامى اين گرايشات حضور دارد. دريافت درست مقاطع مختلفى كه از حيث زمان و مكان اين گرايش ها را نشان دهد، كارى است بس دشوار كه تنها با مطالعات گسترده در متون كلامى ، فقهى ، رجالى ، تفسيرى و بويژه حديثى شيعه و نحوه تنظيم و تبويب احاديث ، نوع تقسيم بندى آنها به ضعيف و غير ضعيف و... بايد صورت گيرد.

شهرهاى مختلف در دوره هاى مختلف هر كدام حال و هواى خاصى داشته و حتى گاه شيعه يك شهر به شيعيان شهر ديگر به دليل داشتن برخى از گرايشات، حمله مى كرده است. نظير آنچه سيّد مرتضى رحمه اللهدر باره قمى ها اظهار داشته است(1) بايد بر اين

نكته نيز تأكيد كرد كه مقدار نفوذ انديشه هاى غلات نيز در هر دوره و در هر شهر يكى از معيارهاى اساسى گرايشات مختلف در درون تشيّع بوده است. بهره گيرى از متون تفسيرى ، كلامى و حديثى اهل سنت نيز از جمله معيارهاى ديگر در همين زمينه است بويژه نسبت به معتزله كه زمانى قرابت خاصى با شيعه داشتند و حتى خواستار وحدت كامل سياسى و اعتقادى - جز در بحث امامت - با شيعه شدند.


1- . رسائل الشريف المرتضى ، ج 3 ، ص 310. همين طور متهم كردن قمى ها برخى از محدثان را به داشتن تفكرات غالى ، ر ك : كتاب تنزيه القميين در ردّ اين اتهام ، نسخه خطى آن به شماره 5459 در كتابخانه آيت اللّه مرعشى موجود است.

گرايش هاى علمى شيعه در قرن پنجم ويژگى هاى خاص خود را در بغداد دارد شهرى كه مركز نقل نيروهاى علمى شيعه در اين قرن بوده و چهار چهره روشن شيخ مفيد، سيّد مرتضى ، سيّد رضى و شيخ طوسى و هزاران شاگرد آنان ، در آن مى زيسته اند. اين نگرش به ديگر شهرهايى كه شيعه در آن سكونت داشت كشيده شد. از جمله اين شهرها ، شهر رى است كه تعدادى از مهم ترين عالمان آن كسانى بودند كه در بغداد نزد اين بزرگان تحصيل كرده بودند.(1). ن.ك: المنتظم ابن جوزى و كامل ابن اثير و البداية و النهاية كه گزارش درگيرى ها را طى سنوات فراوان در قرن چهارم و حتى پنجم آورده اند. و انديشه عقلانى در شيعه مى توانست زمينه يك نوع تعادل را در اين باره به وجود آورد.

اين بويژه در ارتباط با عالمان معتزلى كه در عين حال خود را از اهل سنت به شمار مى آوردند اما علاقه مند به اميرمؤمنان عليه السلام و خاندان رسول اللّه صلى الله عليه و آله بودند، ضرورت بيشترى داشت. مشتركات آنان در مسائل عقلى نيز در مجموع به قرابت آنان كمك مى كرد.

ديدگاه هايى كه در اين مدت مطرح گرديد به نحوى بود كه بتواند شيعه را در محيطى كه اهل سنت نيز در آن زندگى مى كنند ، حفظ كند. بنا براين مى توان گفت كه به ضرورت برخى از مسائل فكرى و نيز شرايط سياسى ، حداقل كسانى كه برخى از آنان از بزرگان شيعه بودند. نگرش تعديل شده اى را كه همزمان ، هويت تشيّع را نيز حفظ كند، مطرح كردند. حاصل اين مسائل به شهر رى نيز كه موقعيت مشابهى داشت منتقل

ص: 175


1- . ن.ك : الفهرست منتجب الدين در ذيل شرح حال برخى از اعلام شيعه رى. طبعا بايد با توجه به چنين پيوند علمى ، آنچه را كه در رى مى گذرد به بغداد نسبت داد و اين انتظار را نيز داشت كه شاگردان،دانشى را كه از اساتيد خود فرا گرفته اند در اين شهر نشر كنند. يكى از مسائلى كه شيعه بغداد در اين قرن مورد توجه قرار داد تنظيم نوع جديدى از ارتباط با جامعه تسنن بود كه سال ها با خشونت همراه بود

گرديد و در برخى از مهم ترين آثار علمى شيعه در قرن ششم بوضوح و با حدت بيشتر انعكاس يافت.

در اين جا ما به معرفى نمونه انديشه اى كه در اين راستا شكل گرفته مى پردازيم گر چه مى دانيم هم استثناء وجود دارد و هم اين كه اين نمونه ها نمى تواند دقيقا منعكس كننده شرايطى باشد كه در آن روزگار وجود داشته است. آنچه مى ماند اين كه به هر حال چنين نگرشى مطرح بوده و ريشه در مسير تفكر شيعه داشته است. اين خود نكته اى است بس مهم كه ارزش تحقيق و جستجوى فراوان براى شناخت كليت تفكر شيعه را دارد.كتاب نقض از بهترين آثارى است كه در اين جهت مى تواند مورد بررسى و ارزيابى قرار گيرد.

كتاب نقض و مؤلف آن

اثر پر ارج و گرانبهاى نقض از مهم ترين آثار فارسى شيعى باقيمانده از قرن ششم هجرى بوده و در بعد تاريخ ، فرهنگ ، كلام و ادب شيعى ، حاوى اطلاعات بسيار سودمند و در بسيارى از موارد منحصر به فرد است. در اين ميان ارزش آن براى شناخت وضعيت فرهنگى شهر رى از هر جهت برتر بوده و براى نشان دادن موقعيت شيعه و ديگر مذاهب و نيز تفاهمات و تعارضات اين فرقه ها،از بهترين منابع موجود به شمار مى رود.نويسنده آن نصير الدين عبدالجليل قزوينى رازى است كه بنا به اظهار مصحح كتاب ، نقض را در حدود سال 560 هجرى تأليف كرده است. اين كتاب ردى است بر كتابى ديگر كه بر ضد شيعه بوده و نامش به اظهار عبدالجليل بعض فضائح الروافض مى باشد. عبدالجليل نيز از كتابش با عنوان نقض ياد كرده و منتجب الدين از كتاب وى با عنوان بعض مثالب النواصب فى نقض بعض فضائح الروافض ياد كرده است. در همين جا بايد اظهار كرد كه در كنار زحمت پر ارج مؤلف بايد از تلاش بى حدّ مصحح و محقق آن مرحوم ميرجلال الدين محدّث اُرموى ستايش كرد كه الحق در احياى اين اثر و ديگر آثار شيعى تلاش كرده و از نام آوران متدين اين مرز و بوم

ص: 176

شناخته مى شود. مقدّمه وى بر كتاب نقض حاوى مجموعه اطلاعاتى است كه در شرح زندگى عبدالجليل گفته شده به ضميمه اطلاعات سودمند ديگرى در باره اين كتاب.

روايتگر انديشه وى كه فصلى از تاريخ تفكر شيعى است هستيم. فصلى كه نظير آن را در ديوان قوامى رازى نيز مشاهده مى كنيم، در اين برهه انديشه اصولى بر جريان فكرى شيعه غلبه كرده ، تأويل گرايى هاى بى دليل ، مورد انكار قرار گرفته. (نقض، ص 433 - 434) و اخبارى گرى منزوى شده و تشيّع نه به عنوان مميزات خود از ديگران بلكه به عنوان مشتركات خود نيز با ديگران شناخته مى شود. آشنايى با اين تفكر نه لزوم پذيرش جزئيات آن ، مى تواند براى اصلاحگران و بويژه كسانى كه در پى هموارسازى همزمان امر وحدت اسلامى و گسترش تفكّر اهل بيت و شيعه هستند كمك شايسته اى بكند.

شيعت اصوليه و طايفه حَشْوى

عبدالجليل ، كتاب خود را به دفاع از تشيّع امامى نگاشته و اتهاماتى را كه صاحب فضائح الروافض بر اين مذهب وارد كرده پاسخ داده است و در برابر اين اتهامات دو موضع اتخاذ كرده است ، در مقابل برخى از آنها به دفاع برخاسته و آنها را عقيده شيعت دانسته ولى برخى ديگر را انكار كرده است. آنچه انكار شده يا از نمونه مسائلىِ است كه اساسا بهتان بوده و كوچك ترين ارتباطى با هيچ فرقه اى از فرق شيعه ندارد ، و يا مسائلى است كه به عقيده عبدالجليل از برخى از شيعه بوده كه وى آنها را طايفه حشويه و غالى و اَخبارى مى نامد. در اين موارد او مى پذيرد كه اين گروه چنين مطالبى را اظهار كرده اند ، امّا در مقام دفاع ، اصل مشروعيت اين تفكر را نپذيرفته و اصرار بر آن دارد كه اينها عقيدت شيعه اصوليه نيست. چنين دفاعى به نظر معقول و طبيعى مى آيد ؛ چرا كه در درون فرق شيعه ، گرايشات مختلفى وجود دارد وليكن نبايست همه مسائل را به همه نسبت داد. اين امر هزار مرتبه بيشتر در باره اهل سنت كه از آغاز تاكنون ده ها گرايش مختلف در درون خود داشته ، مطرح است در آنجا نيز بايد توجه داشت كه وقتى كسى به مجبّرى و مشبّهى متهم مى شود ، طبعا مقصود همه اهل سنت نيستند. عبدالجليل خود در مقام مقايسه شيعت و سنت در اين باب به وضوح بر همين

ص: 178

امر تكيه كرده است ، وى در باره عقيده به نقصان قرآن مى گويد:

امّا در اصل قرآن زيادت و نقصان روا دانستن ، بدعت و ضلالت باشد كه نه مذهب اصوليان است و گر غالبى يا حشويى ، خبرى نقل كند ، مانند آن باشد كه كراميه در اصحاب بوحنيفه و مشبّهه در اصحاب شافعى ، و بر شيعت حجت نباشد. (ص 272)

تقسيم دو تفكر به اصولى و حشوى ، در تشيّع سابقه دار است . غلات از آغاز هم اهل تأويل برخى اخبار بوده اند و هم اهل جعل خبر ، نسل بعدى اينان با كمى تعديل ، اخباريانى هستند كه به آنچه جعل شده عنايت كرده و بى توجه به مبانى عقلى و اصولى ، گرايش حشوى شيعى را بنياد گذاشته اند. اين تقسيم بندى نه با عنوان اصولى و حشوى بلكه تنها از جهت حمله به حشويه در آثار شيخ مفيد ، سيّد مرتضى و پس از آن ديده شده است

ايشان انكار كرده اند در مسائلى كه اين يكى از آن است و ايشان را قمع و قهر كرده اند و تظاهر نيارند كردن و نيارند گفتن و مگر اين انتقالى،

اصولى را نشان دهد. صاحب فضايح به نقل از تفسير قمى آورده است كه وى آيه : «رَبَّنا أرِنا الَّذَيْنِ أضَلاّنا مِنَ الْجِنِّ وَ الإِْنْسِ نَجْعَلْهُما تَحْتَ أقْدامِنا لِيَكُونا مِنَ اْلأَسْفَلينَ»(1). ن.ك : البرهان ، قم ، اسماعيليان ، ج 4 ، ص 109 - 110. - وى مى كوشد تا اصولاً امكان تفسير آيه را به چنين امرى نادرست نشان دهد:

«اولاً بدين جهت كه خداوند اين مطلب را «از كافران حكايت مى كند» و قال الذين كفروا... بنابراين اين افراد «نه از امت محمّد باشند ، كافران باشند كه اين خواهش مى كنند».

و ثانيا آيه يكى را جنّى و ديگرى را انسى دانسته در حالى كه «و بوبكر و عمر هر دو انسى اند» ولى به تلويح خاطر نشان مى كند كه بر اين گونه كتاب ها و اخبار نبايد وقعى نهاد ؛ زيرا:

«بر شيعت ، آن حجت باشد كه در تفسير محمّد باقر عليه السلام و در تفسير الحسن العسكرى عليه السلام باشد و در تفسير شيخ بو جعفر طوسى و محمّد فتّال نيشابورى و ابوعلى طبرسى و خواجه ابوالفتح رازى باشد رحمة اللّه عليهم كه معروف و معتبر و معتمدند». (ص 263 - 262)

در موارد ديگرى نيز در اين باب به دادن جواب نقضى اكتفا مى كند و اين شيوه را در موارد زيادى از جمله جاهايى كه صورتا پاسخ روشنى نمى خواهد بدهد يا اصولاً به نظر،انتقادى وارد است،به كار مى گيرد. صاحب فضايح گفته است كه در تفاسير

شيعه «تين» و «زيتون» به نام محمّد صلى الله عليه و آله و على عليه السلام آمده است.

عبدالجليل در پاسخ اظهار مى دارد كه «شيخ عبدالوهاب حنفى آورده است كه مراد

ص: 181


1- . فصّلت: آيه 29. را به ابوبكر و عمر تطبيق داده كه «بناى خلافت به ظلم،ايشان نهادند» عبدالجليل هيچ اشاره اى به اين كه اين مطلب در تفسير قمى آمده است يا نه ، ندارد - و البته مى دانيم كه چندين روايت در اين باب وجود دارد

از تين بوبكر باشد و مراد از زيتون عمر و طور سنين عثمان است و هذا البلد الامين على عليه السلام است». در اين صورت اگر در كتابى آمده كه مراد محمّد صلى الله عليه و آله و على عليه السلام است براى اين مصنّف كه وى او را «خواجه ناصبى» مى خوانده نبايد «غريب و بديع» بنمايد و لزوما «قبول بايد كردن» جز آن كه «خواجه ناصبى را هر جمله اى با كار راست باشد الاّ جمله اى كه على عليه السلام در ميان آن باشد.» (ص 265 - 266).

در باره آيه «أطيعُوا اللّهَ وَ أطيعُوا الرَّسُولَ وَ اُولى اْلأَمْرِ مِنْكُمْ»(1). قصص: آيه 6. را آورده كه ضمن تفسير آن به ظهور حضرت مهدى (عج) ، فرعون و هامان را بر خليفه اوّل و دوم تطبيق داده شده است.

عبدالجليل با اشاره به درستى مسئله ظهور مهدى (عج) نزد تمامى فرق اسلامى ، در باره فرعون و هامان مى گويد كه «تفسير فرعون و هامان از قرآن ، خود فرعون و هامان است» بدين معنى كه منطبق بر ديگرى نمى باشد ، پس از آن نيز هجمه اى بر على

ص: 182


1- . نساء: آيه 59. نيز پاسخ قريب به همين مضمون است.اگر از نظر شيعه و بر اساس تفسير اولى الامر به ائمه عليهم السلام ، طاعت اين سه ، مقرون به يكديگر باشد و روايت آن را على بن ابراهيم قمى آورده باشد ، چگونه روا نيست؛ در حالى كه به عقيده خواجه ناصبى اطاعت «يزيد خِمّير و وليد پليد و مروان سست ايمان» را شامل مى شود ، بنابراين «اگر من بگويم كه مراد از اولى الامر ، على مرتضى است كه سيّد اوصياء است و حسن مجتبى است و حسين شهيد به كربلا است و زين العابدين است كه زين اتقياء است و محمّد باقر است كه وارث علم انبياء است و..» ، خواجه گويد «كه دروغ است و خطا است»، در حالى كه در نگاه او «امام جاهل و جايز الخطاء ، رواست.» (ص 266) چنين تفسيرى از سوى مصنّف نسبت به آيه ، بسيار در شكل طبيعى و در شكل تطبيق گزارش شده ، نه به صورت يك تأويل دشوار. صاحب فضايح تفسير آيه: «وَ نُمَكِّنَ لَهُمْ فى اْلأَرْضِ وَ نُرِيَ فِرْعَوْنَ وَ هامانَ وَ جُنُودَهُما مِنْهُمْ ما كانُوا يَحْذَرُونَ»

بن ابراهيم - يا تفسير منتسب به او - دارد كه «على بن ابراهيم بن هاشم چه دانست؟» (ص 268)

عبدالجليل در باره تعجب صاحب فضايح نسبت به تفسير آيه «وَعَدَ اللّهُ الَّذينَ آمَنُوا مِنْكُمْ وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ لَيَسْتَخْلِفَنَّهُمْ»(1). مؤمن : آيه 11. اعتقاد شيعت را به رجعت، مورد انكار قرار مى دهد.

عبدالجليل ، از اعتقاد به رجعت دفاع مى كند و ضمن تطبيق دو آيه «يَوْمَ نَحْشُرُ مِنْ كُلِّ اُمَّةٍ فَوْجا(2). مجادله : آيه 6. دو حشر را اثبات مى كند. امّا اين نكته صاحب فضايح را كه از قول شيعت آورده كه بوبكر و عمر را زنده كنند تا از آنان انتقام بگيرند ، انكار مى كند ؛ چرا كه «به مذهب شيعت اميرالمؤمنين بهتر است از مهدى ، و على رغم المصنف اگر ايشان حقى به دست فرو گرفتند ، از آن على بود و على زنده بود ايشان زنده بودند ، چون على كه بهتر است ، در حال حيات انتقام نكشيد ، مهدى كه به درجه از او كم تر است ، انتقام چگونه كشد؟ و شيعت از آن مبرّااند. (ص 271).

آيه بعدى كه مورد تذكار قرار گرفته آيه: «ألْقِيا فى جَهَنَّمَ كُلَّ كَفّارٍ عَنيدٍ»


1- . نور: آيه 55. كه در باره زمان ظهور حضرت حجت(عج) دانسته شده ، مى كوشد در اثبات درستى آن دلايلى را اقامه كند. (ص 268 - 270) اين دلايل ضمن تفسير دقيق خود آيه و ارائه شواهدى از آن ارائه شده است. صاحب فضايح در باره آيه «قالُوا رَبَّنا أمَتَّنا اثْنَتَيْنِ وَ أحْيَيْتَنا اثْنَتَيْنِ فَاعْتَرَفْنا بِذُنُوبِنا فَهَلْ إلى خُرُوجٍ مِنْ سَبيلٍ»
2- . نمل: آيه 83. و آيه «يَوْمَ يَبْعَثُهُمُ اللّهُ جَميعا»

وى آنگاه روايت اعمش را از حسن بن على عليه السلام آورده كه آيه را تطبيق بر كافرانى كه نبوت را انكار كرده و معاندانى كه حق على عليه السلام را انكار كرده اند ، نموده است. سپس مى گويد «معلوم است كه جاحدين ، قوم جمل و صفين بودند كه با على حرب كردند و هر جاحد كه حقّ على را بود، در اوّل و آخر هم ، اين حكم دارد و به تعيين حوالت نيست نه به ابوبكر و نه به عمر ، شيعت از اين حوالت مبرااند.» (ص 273 - 274)

عبدالجليل در پى يك تطبيق تفسيرى از لحاظ معنى آيه و مفاهيم آن است نه آن كه اساسا آيه را از آغاز در شأن نزول كسى بداند ، چنين اقدامى در تفسير همانگونه كه گذشت شكل طبيعى و تطبيقى دارد.

صاحب فضايح ، مورد بعدى را تفسير آيه : «وَ الْقَلَمِ» قرار داده كه شيعه مى گويند در قسم است به محمّد و على.

پاسخ عبدالجليل بر اين مبتنى است كه چنين تطبيقى درست نيست ؛ زيرا «اولين سورتى به قولى بهرى [تعدادى] مفسران كه به مصطفى آمد اِقرأ بود و سوره القلم بعد از اقرأ منزل شد ابتداء بعثت»در اين صورت «چگونه قسم باشد به على عليه السلام ». عبدالجليل پس از اين مطلب،اين تصور را كه با نفى اينها مناقب امام نفى مى شود ، رد كرده و مى گويد: «و شرف و منقبت على مرتضى به نزديك خداى تعالى بيش از اين است كه خواجه ناصبى گمان مى برد» شاهد اين مطلب را نيز نزول والعاديات در شأن امام على مى داند كه «اكثر مفسران طوايف اسلام را مذهب اين است [كه] والعاديات قسم است به سم مركب على مرتضى.» (ص 279)

به همين منوال صاحب فضايح روايتى به نقل از زراره آورده كه در باره آيه: «فَيَوْمَئِذٍ لا يُعَذِّبُ عَذابَهُ أحَدٌ * وَ لا يُوثِقُ وَثاقَهُ أحَدٌ»

عبدالجليل در پاسخ مى گويد: «اين نقل بر اين وجه در هيچ كتابى از كتب اصوليان شيعت نيست و صادق عليه السلام از آن بزرگوارتر است كه در تفسير قرآن خطا گويد» (ص281). به دنبال آن فصلى در باره برخى از فضايل منسوب به ابوبكر آورده است تا نشان دهد كه اصولاً اين آيه نمى تواند در باره چنين فردى باشد،اين استدلال بواقع در

نفى كسانى است كه به عقيده وى اين تفسير نادرست را اظهار كرده اند. عبدالجليل مى گويد: «اين آيت از سوره الفجر است كه بارى تعالى مى گويد: «كَلاّ بَلْ لا تُكْرِمُونَ الْيَتيمَ»(1). فجر: آيه 18. و اين نيز نه هم صفت بوبكر است كه معلوم است بذل مال كرد... پس اين آيت وعيد است در عقوبت آن جماعت كه اين صفات دارند.» (ص 281 - 282)

آنگاه به نكته مهمى اشاره كرده و آن اين كه اين گونه اخبار از «غالى و اخبارى و حشوى» است «نه مذهب اصوليان شيعت.» (ص 282).

صاحب فضايح ضمن حمله به مفسران اين چنينى براى روافض، آنها را مورد نكوهش قرار مى دهد.

عبدالجليل در پاسخ بر اساس همان ايده اصولى خود اظهار مى دارد: «وگر شيعت اماميه خواهند كه از مفسران خود لافى زنند از جماعتى نامعتبر نامعروف نزنند كه خواجه آورده است، از تفسير محمّد باقر لاف زنند و از قول جعفر صادق و از تفسير حسن عسكرى عليهم السلام و بعد از آن از تفسير شيخ كبير ابوجعفر طوسى و تفسير شيخ شهيد محمّد فتّال و از تفسير خواجه بوعلى طبرسى و تفسير شيخ بُلفتوح رازى رحمة اللّه عليهم و غيرهم همه متدين و عالم؛ اولينان همه معصوم، و آخرينان همه عالم و امين و معتمد، هيچ نه مجبّر و نه مشبّهى و مهم تر از همه اين كه نه غالى و نه اخبارى و نه حشوى.» (ص 285)

ص: 185


1- . فجر: آيه 17. و اين نه صفت بو بكر است كه او خدمت سر همه يتيمان كرده بود، آنگه گفت: «وَ لا تَحَاضُّونَ عَلى طَعامِ الْمِسْكينِ».

وى در جاى ديگر از صاحب فضايح نقل كرده كه: «به شيعه نسبت داده در آيه «وَ سْئَلْ مَنْ أرْسَلْنا مِنْ قَبْلِكَ مِنْ رُسُلِنا»

نمونه هايى را عبدالجليل آورده و با توجه به آغاز و انتهاى خود آيه نشان داده كه نمى توان آنها را بدين صورت تأويل كرد.

اين تصور در قرن ششم هجرى و پيش از آن نزد شيعت اصوليه در بغداد كاملاً مطرح بود كه ديدگاه هاى حشويه بايد كنار گذاشته شود. اصطلاح حشويه الشيعة در تصحيح الاعتقاد شيخ مفيد آمده است.(1). جواب المسائل الطرابلسيات، به نقل از: مجمع البيان، ج 1، ص 15.

به پيروى از وى، شيخ طوسى نيز رواياتى را كه در اين باب از خاصه و نيز عامه نقل شده، رد كرده است.(2). ر ك: مقدّمه تفسير مجمع البيان.

عبدالجليل نيز در چند مورد، در اين باره اظهار عقيده كرده، و به طور روشنى نگرش حشوى و غالى را مورد انكار قرار داده است. صاحب فضايح گفته است:

بدان اى برادر كه رافضى چنان فرو نهاده است كه محمّد رسول اللّه با بزرگى مرتبت او حاجب على بوده و خداى كه او را فرستاده و قرآنم بدان بزرگوارى كه انزله كرد مقصود همه آن است كه على را و يازده از فرزندان او، كه امامانشان اند مردمان مولى و يار خداى خود خوانند.

عبدالجليل از اين انتقاد بر آشفته و پاسخ خود را «بى تعصب و بى تقيه» عنوان مى كند. وى جز آنچه در باره موقعيت امام نسبت به پيامبر صلى الله عليه و آله مى گويد - و ما بعد از اين نقل خواهيم كرد - در باره قرآن مى گويد:

و قرآن كه آمده است كلام خداى است تبارك و تعالى و وحى و تنزيل او، و معجز

ص: 187


1- . تصحيح الاعتقاد، ص 65. سيّد مرتضى پس از وى با رد مسئله تحريف، آن را به حشويه نسبت داده است.
2- . تبيان، ج 1، مقدّمه. مرحوم طبرسى در حد بيشترى خط اعتدال را دنبال كرد كه تفسير وى گواه روشنى بر اين امر است. وى در مقدّمه تفسير خود، قول به تحريف را به «برخى از اصحاب ما و جمعى از حشويه عامه» نسبت داده است.

است بر صدق دعوى مصطفى، و از براى بيان شرعيات و اداء عبادات آمده است و قصص انبياء و اخبار و آيات امر و نهى و وعد و وعيد و ترهيب و ترغيب» اينها اصول دعوت قرآنى است كه اساس دعوت اسلام است. در كنار اين آيات، «آياتى هست كه منزل است در امامت و عصمت و منقبت و فضيلت على و آل او» اعتبار اين آيات در حد آيات مربوط به قسم پيشين است و «انكار بعضى انكار همه باشد در تنزيل دون تأويل، چنانكه مذهب همه مسلمانان است حنفى و شفعوى و زيدى و معتزلى، مذهب و اعتقاد شيعه اصوليان اين است در اين مسئله» طبيعى است كه كسانى از شيعه قرآن را صرفا بر محور دوم ملاحظه مى كنند. اين گرايش در غلات و نيز اسماعيليه وجود دارد اما به نظر عبدالجليل «اگر مخالفى به تعصب، غير اين حوالتى كند هيچ متوجه نشود بر شيعه.» (ص 178 - 179).

صاحب فضايح نزول آيه «يا أيُّها الرَّسُولُ بَلِّغْ ما اُنْزِلَ إلَيْكَ ...»

عبدالجليل بر فرض درستى اين قصه آن را به چند صورت مى داند، يكى اين كه سهو القلم باشد كه در اين صورت «بر گوينده وزرى و وبالى نباشد» بويژه آن كه در مذهب اين خواجه ناصبى «سهو و غلط بر همه انبياء و ائمه» روا باشد!(1). ر ك: تأويل مختلف الحديث، ص 310: مسند احمد، ج 6، ص 269. متأسفانه با اين كه اين روايت در منابع اهل سنت آمده از قديم شيعه متهم شده كه گفته است بز عايشه برخى آيات قرآن را خورد. عين همين اتهام را قاضى نيز بر برخى از شيعه وارد كرده كه چنين نقلى دارند.


1- . واقعا اين امر تأسف بار است كه ابوجعفر مشاط از رؤساى سنت رى «زلّة الانبياء» نوشته ر .ك: نقض، ص 11، 244. در حالى كه سيّد مرتضى تنزيه الانبياء نگاشته است. وجه دوم آن كه «به جهل و بى علمى نبشته باشد» كه در اين صورت «مستحق ملامت باشد» وجه سوم «آن باشد كه به اعتقاد نبشته باشد.» در اين صورت، از نظر عبدالجليل، چنين شخصى «ملحد و كافر و ضالّ باشد به هر مذهب كه تظاهر كند و از هر كه باشد.» (ص 282 - 283) همچنين به نقل صاحب فضايح آورده است كه: «مذهب شيعه چنانست كه قرآن، بز عايشه بخورد پس چون قائم بيايد بشرح و راستى املا كند.» قبل از آوردن پاسخ عبدالجليل، تذكر اين نكته مفيد است كه به نقل منابع اهل سنت - نه شيعه - از عايشه نقل شده است كه گفت: ده آيه در باره رجم و رضاع كبير نازل شد و در صحيفه اى زير تخت من بود، زمانى كه رسول خدا رحلت كرد و ما مشغول وى بوديم بزى آمد و آنها را خورد.

وَ إنّا لَهُ لَحافِظُونَ»

شيخ بلفتوح عالم رازى همه حوالات و اشارات در اين باب [قراءات]در تفاسير حوالت بديشان كرده و ايشان را به رحمت و ثنا ياد كرده اند.

نگاهى به تفسير مجمع البيان اين گفته را تأييد مى كند.

عبدالجليل سپس مى گويد:

چه شبهت بماند شيعه را در وجوه قرائت با آن كه بر هر كلمتى از طريق لغت و نحو و اصول، دلايل معلوم شده. (ص 526)

آنچه كه شيخ طوسى آورده اين است كه مذهب اصحاب و آنچه كه در ميان آنها شايع بوده اين كه قرآن نَزَلَ بِحَرْفٍ واحدٍ عَلى نَبِىٍّ واحِدٍ در اين صورت در اصل، يك قرائت بوده اما وى بلافاصله افزوده كه «البته آنان اجماع دارند كه مى توان بر اساس قراءات مشهور، قرآن را خواند.»(1). حجر: آيه 15. بگوييم «پس كجا آدميان تصرفى كنند در عبارت و معنى كلمات و حروف خللى نكند» (ص 526) لذاست كه على رغم اين مقدار كتب قراءات؛ توده مسلمانان و حتى عالمان هميشه همين قرآن موجود، با همين قرائت را خوانده اند جز موارد بسيار معدود و محدود.

ص: 191


1- . تبيان، ج 1، ص 7. متأسفانه بسيارى از اين قراءات نه بر اساس سماع از گذشتگان بلكه ساخته برخى از ادبا و مدعيان ادبيت است كه وجوه جديدى را اختراع كرده اند. حق آن است كه با توجه به عقيده درست شيعه كه در اصل يك قرائت بيشتر نبوده، بايد تا سر حد امكان از وجوه بى پايه احتراز كرد. و قرآن را همانگونه كه تا به حال قرائت كرده اند بايد خواند كه ائمه هم فرموده اند: إقرَؤا كما يَقرءُ النّاس. آمدن قراءات متعدد در متون تفسيرى ما و آنچنان كه مؤلف نيز بر آن پايه سخن گفته، تا حدودى بر خلاف روال اصلى شيعه و امرى بوده كه به تعبير شيخ طوسى «در عرف اصحاب ما شايع بوده است.» حق اين است كه همانگونه كه عبدالجليل نيز گفته، ما بر اساس آيه «إنّا نَحْنُ نَزَّلْنا الذِّكْرَ وَ إنّا لَهُ لَحافِظُونَ»

عبدالجليل در جاى ديگرى نيز در رد عقيده تحريف و اين كه اين از طايفه غلات و حشويه است سخن گفته:

امّا در اصل قرآن زيادت و نقصان روا داشتن، بدعت و ضلالت باشد و نه مذهب اصوليان است وگر غاليى يا حشويى، خبرى نقل كند مانند آن باشد كه كرّاميّه در اصحاب بوحنيفه، و مشبّهه در اصحاب شافعى، و بر شيعت حجت نباشد. (ص 272)

عقيده شيعت اصوليه در باره صحابه و خلفا شدت تعصب اهل سنت در باره صحابه و اصرار در عادل دانستن هزاران صحابى، بدون استثنا، اين مشكل را براى شيعه پديد آورده كه جرأت كوچك ترين انتقادى را نسبت به صحابه نداشته باشد بويژه اگر اين انتقادها نسبت به صحابه شناخته شده و احيانا خلفا باشد. اين در حالى است كه در هر حال تشكيل مذهب شيعه بر اين اساس است كه روال حكومت پس از رسول اللّه صلى الله عليه و آله دچار نواقصى بوده و خلفاى سه گانه اوّل، شرايط لازم را نداشته اند. اساسى بودن اين انتقاد براى شيعه در كنار شدت دفاع اهل سنت از صحابه - كه گاه در حد عصمت نيز مى رسد - تعارضى را ميان اين دو مذهب به وجود آورده و بعدها در بيشتر كتاب ها مورد بحث قرار گرفته است. آنچه كه علاوه بر اصل بحث، از ناحيه مخالفين شيعه مطرح شده، اين است كه اينان دشمنى با صحابه داشته و احيانا به شتم و سبّ صحابه مى پردازند. اين امر براى تحريك توده اهل سنت بر ضد شيعه امرى طبيعى بوده است؛ در برابر، شيعت اصولى اصرار دارد كه صرف نظر از انتقادها، چنين برخوردى را قبول نداشته و اصولاً مسئله سب و شتم در كار نيست و اين تبليغات سوء مخالفان شيعه بر عليه آنهاست. اين دفاع همواره از طرف شيعه صورت مى گرفته و با اين حال اكنون هم در كتاب هاى ضد شيعه اين مسئله همچنان در رأس مسائل قرار دارد. آنها دشمنى با صحابه را «مذهب رافضه» مى شمردند و در بيان مذهب شيعه، آنچه را كه به نحوى در انكار برخى از مسائل

ص: 192

پذيرفته شده اهل سنت بود عنوان مى كردند. عبدالجليل با درايت و عقل تمام در برابر اين سخن كه «اصل مذهب رافضى همين است كه صحابه را دشمن دارند» مى گويد:

اصل مذهب شيعه اصوليه اماميه اثنى عشريه آن است كه آسمان و زمين و هر چه در ميان آسمان و زمين است... همه را خداى تعالى آفريده است و صانع عالم خداست و قديم است و لا قديم سِواه... قرآن، كلام اوست، از اوّل تا آخر همه صدق و حق،... كفر و ظلم و معصيت نخواهد و نيافريند... پيغمبران او از آدم تا به محمّد صلّى اللّه عليه و عليهم همه صادق و امين... و بعد وى امام نصّ و معصوم، على مرتضى است نصّ از قِبَل خداى... (ص 415 - 416)

پس از شرحى اين چنين از جنبه هاى اثباتى اسلام به رد كلام صاحب فضايح مى پردازد كه: «از اصول مذهب شيعت اماميه اصوليه اثنى عشريه نه دشنام و بغض بو بكر، عمر و عثمان... كه شتم و عداوت بوبكر و عمر پندارم نجات آخرت را بنشايد» وى بويژه بر اين نكته تأكيد مى كند كه صاحب فضايح اين مسائل را «به تعصب و خصومت» گفته و هدف وى «تهييج عوام و اوباش و رذال الناس» بوده است. (ص 416)

در مورد ديگرى صاحب فضايح نوشته است كه:

شيعت همه، دشمنان صحابه رسول و سلف صالح و زنان رسول باشند و همه اهل اسلام ترحم كنند مگر رافضيان كه از همه بيزارى كنند.

عبدالجليل در اين جا نيز تفاوتى ميان آراى شيعت اصوليه با حشويه و غلات گذاشته ابراز مى دارد كه:

شيعه اصوليه مرتبت هر يك از اين جماعت] صحابه] به اندازه گويند؛ گويند: على بهتر از ابوبكر، حسن از عمر، حسين از عثمان و فاطمه از عايشه و خديجه از حفصه و صادق از ابوحنيفه و كاظم از شافعى و امامت بوبكر و عمر اختيار خلق گويند و امامت على و اولادش نص دانند از فعل خدا، و عاقلان دانند كه اين نه دشمنى بوبكر و عمر باشد و نه دشنام و بد گفتن صحابه و

ص: 193

تابعين اين عقيده شيعت اصوليه است و اگر به خلاف اين حوالتى هست، بر حشويه و غلات است نه بر اصوليان (ص 235 - 236)

عبدالجليل در جاى ديگرى نيز در برابر اتهام دشمنى با صحابه و تابعين تأكيد مى كند كه:

شيعت اصوليه بحمداللّه بدين تهمت متهم نبوده اند و هر صحابه را و تابعين را كه خداى و رسول دوست داشته اند و قبول كرده اند، شيعت مريد باشند. (ص 481 و ر ك: ص 595)

صاحب فضايح مدعى شده است كه «هيچ قوم، محتشم تر از آن قوم نبودند كه مصاحبت رسول بيافتند.»

عبدالجليل چنين مطلبى را نپذيرفته و اظهار مى دارد كه «اين مطلق گفتن خطاست و روا نباشد كه بهترى، از مصاحبت رسول باشد مجردا؛ بهتر، بهتر باشد و گر چه مصاحبت رسول هرگز در نياورد.» (ص 637)

در موارد ديگرى نيز، وقتى صاحب فضايح نسبت به شيعيان تندى مى كند برخى از خطاهاى صحابه را كه قرآن بدانها اشاره كرده، آورده است يكى از اين موارد فرار اصحاب در جنگ احد است كه به همين دليل شديدا مورد نكوهش قرار گرفته اند. (ص 355).

صاحب فضايح از كتاب الارشاد مرتضاى بغداد آورده است كه گفته «ارتدّ النّاس [بعد رسول اللّه] إلاّ سبعة، از پس رسول خدا همه صحابه مرتد شدند الاّ هفت نفس».

عبدالجليل گفته است كه: اولاً كتاب الارشاد تأليف شيخ مفيد است نه سيّد مرتضى، و اين كتاب نيز آنقدر فراوان است كه «در ديار عالم هيچ فقيه و متعلّم و عالمت نباشد كه نسخه آن كتاب ندارد.»

و ثانيا اين كه اساسا چنين حديثى كه صاحب فضايح نقل كرده در اين كتاب نيامده است. به علاوه «مذهب شيعت آن است كه كس مرتد نشد و ارتداد به مذهب شيعت

ص: 194

بعد از ثبوت ايمان روا نباشد؛ پس چون رسول عليه السلام بگذشت همه همان بودند كه بودند.» (ص 296)

ايمان عبدالجليل به عترت، او را به اين مسئله در باره صحابه رهنمون كرده كه در پاسخ اعتراض صاحب فضايح نسبت به موضع شيعه با صحابه به اين امر پافشارى كند كه «چون به صحابه و زنان آيى، هر كه را كه با ذرّيت و عترت خصومت است دينى، شيعت بى شبهت از ايشان تبرّا كنند و هر كه را محبّت و موالات است بديشان تولاّت كنند.» (ص 571) اين تولاّ و تبرّا نيز به معناى شرك نيست؛ زيرا وى به صراحت مى گويد «و مذهب شيعت در حق صحابه، كفر و شرك نيست، آن است كه با وجود اميرالمؤمنين على عليه السلام ، بوبكر را و غير بوبكر را استحقاق امامت نيست بفقد شرايط موجبه.» (ص 257)

به علاوه عبدالجليل بر اين باور است كه سخن صاحب فضايح كه «و مذهب رافضيان چنان است كه همه امت كافرند» تنها يك «بهتان و كذب و تهمت به دروغ» است چرا كه «شيعت از اين هفتاد و دو طايفه، هيچ را كافر ندانند و كافر نخوانند؛ زيرا

كه همه مقرّند به خداى و رسول و از امت رسول اند» گر چه شيعه به اين عقيده است كه از اين هفتاد و سه فرقه «ناجى خود را دانند».(ص 462)

در اين جا نكته ظريفى را عبدالجليل آورده و آن اين كه اگر «خواجه سنى همه شيعيان عالم را رافضى خواند و كافر داند» نبايد طمع آن داشته باشد كه «ايشان او را مؤمن خوانند» چرا كه «از آبه تا ساوه هم چند راه است كه از ساوه تا به آبه» مى دانيم كه اين دو شهر يكى شيعه و ديگر بر مذهب سنت بوده و با يكديگر دشمنى داشته اند. مشكل قضاوت در باره اعمال صحابه وقتى دشوارتر مى شد كه پاى خلفا در ميان مى آمد. طبعا حساسيت بر روى خلفا از هر دو طرف بيشتر است. در اين جا نيز مطالب قابل توجهى عرضه شده كه مرور آنها براى شناخت ديدگاه هاى عبدالجليل جالب است.

ص: 195

در اين باره كه شيعه معتقد باشند كه «صحابه در كتب اوايل(1). وا = با، وا او = با او، به او. ] ابوبكر [كردندى و او را حرمت داشتندى از مكارم اخلاق وى».

عبدالجليل بلافاصله تصريح مى كند كه اين نه «منقبت» بلكه «منقصت» است چرا كه «مؤمن آن رفيع قدر باشد كه كافرانش دوست ندارند». (ص 246)

صاحب فضايح از قول شيعه آورده كه در باب رفتن ابوبكر به غار، به همراهى رسول اللّه معتقدند كه «بوبكر را بدان به غار برد كه از شر او ايمن نبود» و نيز در جنگ

ص: 196


1- . مقصود كتب آسمانى پيشين است. خوانده بودند كه محمّد هاشمى قوت يابد و دولت او را شود» و لذا ايمان آوردند، عبدالجليل آن را نادرست مى شمرد؛ چرا كه كسان ديگرى نيز اين مطلب را خوانده بودند و ايمان نياوردند. تازه عمر خود از كسانى بود كه تا پس از جهل مسلمان هنوز «تيغ كشيده بود و مى آمد تا محمّد را هلاك كند پس اگر از كتب اوايل اين معنى را خوانده بودى» بايد زودتر ايمان مى آورد و «نگذاشتى تا چهلم باشد». وى به دنبال آن مى نويسد كه در باره بوبكر و عمر «شيعت الاّ درجه خلافت و امامت كه شيعه انكار كنند در ايشان كه درجه امامت نداشتند و آن به فقد عصمت و نصوصيّت و كثرت علم است، اما صحابه رسولشان دانند و از درجه خودشان نگذرانند.» (ص 242 - 243) صاحب فضايح از شيعه نقل كرده كه به نقل از رسول اللّه آورده اند انّ اللّه ليؤيد هذا الدّين بِرجُلٍ لا خَلاق له فى الآخرة، عبدالجليل در پاسخ اين خبر را از «اخبار آحاد» دانسته كه «به نزديك شيعه مقبول و معروف نيست.» (ص 245) او پيش از اين نيز (ص 235) صريحا گفته است كه «اگر اخباريى يا حشويى يا غالبى چيزى گويد و نقلى نادرست افتد، بر اصوليه بستن غايت بى امانتى و نامسلمانى باشد.» در اين ميانه، اگر صاحب فضايح منقبتى بر ابوبكر نقل كند كه با موازين عقلى عبدالجليل راست آيد، مى پذيرد و الاّ نفى مى كند. صاحب فضايح در جايى آورده كه «و كفار عهد رسول وا او

بدر «رسول او را با خود در عريش برده بود. او را به دست نگاه مى داشت تا نگريزد.»

عبدالجليل در پاسخ اظهار مى دارد كه «اين نه مذهب علماى شيعت است» بلكه اين «اوباش و عوام» هستند كه «بر طريق مزاح» چنين مى گويند.

عبدالجليل بويژه از اين اتهام صاحب فضايح به شيعه كه گفته اند ابوبكر در طى مسير به سوى غار «ريشه دستار مى انداخت و به روايتى جاورس(1). محدّث ارموى در پاورقى نوشته است كه شيخ در فهرست و نجاشى در رجال، چنين كتابى از برقى ياد نكرده اند و اين دليل بر آن است كه اين نسبت كذب است. او نقل كرده كه «ابو بصير از جعفر الصادق عليه السلام روايت كرده كه او گفت: اطّلع عثمان فقال رسول اللّه صلى الله عليه و آله : هذا الطّالع من اهل النار. اين فرو نگرنده از اهل دوزخ است».

عبدالجليل در مقام پاسخ يك نكته كلى در باره رواياتى كه در كتاب هاى حديثى آمده بيان مى كند و آن اين كه «مُخبِر و محدِّث مانند غوّاص باشد كه به دريا فرو شود، هر چه به دستش افتد برآرد. و دلالت مذهب او نباشد، تا در كتب اخبار از مخالف و مؤالف از هر گونه اى آورند از مناقب و مساوى؛ و به اعتقاد محدّث تعلّقت ندارد.» (ص 255)

ص: 197


1- . ارزن. مى ريخت تا مشركان بر اثر آن بروند» برآشفته و مى گويد: «عالم الاسرار گواه است كه به سمع من شيعى نرسيده است.» آنگاه خود عقلاً چنين گمان هايى را در باره ابوبكر نادرست مى شمرد كه آخر در آن شب «آن همه گاورس از كجا آورد» در باره آوردن وى در عريش نيز مى نويسد اگر مقصود آن است كه مى ترسيد به مكه گريزد كه بعدا يا هر وقت مى خواست مى توانست بگريزد اما اگر مقصود گريختن به مدينه است، اين كه مهم نبود؛ زيرا «نه روز احد هم از گريختگان بود كه گريختن بوبكر و عمر بس طرفه نيست كه بدان شجاعى نبودند كه بنگريزند». (ص 247) صاحب فضايح از ابن البرقى و از كتاب الواحده

در اتهامى ديگر كه صاحب فضايح از قول ابن البرقى آورده كه «وثب عمر الى اتانٍ فنكحها» عبدالجليل از «بى نفسى و بى حميتى و بى امانتى» صاحب فضايح بر مى آشوبد كه چرا اين قدر پست است كه به خود اجازه مى دهد چنين مطالبى را نقل كند گر چه در ضمن بر او طعنه مى زند كه «خواجه، خود انبياء را هم معصوم نداند» چه رسد به ديگران در هر حال بشدت اين نسبت را انكار مى كند. (ص 256)

اتهام ديگر آن است كه شيعه گفته: «عمر بر بام خويشتن برآمدى و در سراى همسايگان خود به خيانت مى نگريدى».

عبدالجليل در مقام پاسخ مى گويد كه اين «نه مذهب شيعت است» پس از آن در مقام نقض مى گويد پس چگونه است كه راويان مجبّر در باره پيغمبر خدا حضرت داود عليه السلام نقل مى كنند كه «بر بام رفت، زن اوريا در ميان سراى سر شانه مى كرد،داود در سر او نگاه كرد و بر وى عاشق شد».

از اين عجيب تر دقت عبدالجليل در روايات نقل شده در منابع اهل سنت مربوط به رفتن پيغمبر صلى الله عليه و آله به خانه زيد بن حارثه و ديدن همسر وى است. آنجا كه مى گويد: «و محمّد مصطفى صلى الله عليه و آله بر زن زيد حارثه فتنه شده» در اين صورت عبدالجليل اين مسئله را مطرح مى كند كه «درجه عمر بزرگ تر نيست از درجه داود و مصطفى عليهماالسلام» چه «اگر خواجه ناصبى شايد كه در حق انبياء روا دارد على زعمه] نه عقيده شيعت [شيعيان نيز در حق عمر روا دارند.» (ص 256 - 257)

مسئله ديگر كه در منازعات شيعى و سنى جايگاهى داشته وصلت دختر امام على عليه السلام با عمر است. صاحب فضايح از مرتضاى بغداد - بدون آن كه نام كتابى به ميان آرد - نقل كرده كه عمر به زور دختر على عليه السلام بگرفت و تهديد كرد كه اگر ندهد شاهد خواهد گرفت كه - نعوذ باللّه - على زنا كرده است و بدين ترتيب او مجبور شد كه تن به

اين ازدواج دهد.

عبدالجليل نسبت اين نقل را به سيّد مرتضى انكار كرده آنچنان كه اين حديث

ص: 198

منسوب به حضرت صادق عليه السلام را كه «تلك فرج غصبوها» اما در باره اصل مطلب، به نظر وى امر طبيعى بوده كه كسى با منزلت على عليه السلام دختر به كسى دهد كه به مراتب از وى رتبت كم ترى دارد؛ چرا كه «على بهتر نيست از مصطفى و نه برابر مصطفى هست و دختر على بهتر نيست از دختر مصطفى و عمر به اتفاق سنّيان بهتر است از عثمان عفّان» با اين حال «شيعت انكار نكنند كه سيد عليه السلام دو دختر به عثمان داد پس چون آن روا باشد و بوده است، اين نيز روا باشد و هر نقصان كه اين جا باشد، آنجا باشد و هر مصلحت كه آنجا بوده باشد اين جا نيز در اين مناكحت بوده باشد» مهم تر اين كه پيغمبر دختر به فرزند ابولهب داده تا «بداند كه انبياء و ائمه، دختران داده به كسانى كه درجت و مرتبت ايشان نداشته اند.»

در اين صورت اين افتخار، براى عمر بايد باشد نه براى على كه «بنى هاشم دگراند و بنى عدى دگراند و مرتبه بو طالب دگرست و مرتبه خطّاب دگر.» (ص 259 - 260)

مى توان گفت كه در مواردى عبدالجليل زياده از حد به توجيه مى پردازد اما در اين ميانه نگرشى را ترويج مى كند كه علاوه بر آن كه كوشيده تا مبانى عقلانى و تاريخى براى آن بيابد، بلكه سر جمع بتواند تنش ها و تعارضات را كاهش دهد. روايتى را صاحب فضايح آورده از قول شيعه كه حضرت صادق عليه السلام فرمود: بدترين قوم كسانى هستند كه «دعوى خدايى»، «دعوى نبوت» و «دعوى امامت» كرده اند نظير «بوبكر و عمر» و غير ايشان «الى يومنا هذا».

عبدالجليل خبر را از آحاد مى داند و گويد اين گونه اخبار «به مذهب ما ايجاب علم و عمل نكند اگر هم روايت درست باشد، در باره «ائمه ضلال» است «كسى كه نه به حق دعوى امامت كرده همچون معاويه و يزيد و مروان و يزيد ناقص و وليد ماجن» وى در اين باره اعلام مى كند كه «اين است مذهب شيعت بى تقيه و تعصب». (ص 287 - 288)

با اين حال در موارد حساس عبدالجليل حاضر نيست موضع خويش را به عنوان

ص: 199

يك شيعت اصولى انكار كرده و مشروعيت خلافت را بپذيرد. زمانى كه صاحب فضايح نقلى از عبدالجبار مفيد شيعى مى آورد كه در باره سقيفه روايت كرده «عمر خالد وليد را بفرستاد تا دستار در گردن على كرد و او را به زور به سقيفه كشاند و...»

عبدالجليل مى گويد اگر مقصود از انكار صاحب فضايح «آن است كه عبدالجبار مفيد بيعت سقيفه را منكر بوده» چنين امرى تعجب ندارد؛ زيرا «كافه شيعت خَلَفا عَنْ سَلَف بيعت سقيفه را منكر بوده اند» چرا كه آنان «امامت نص گويند دون اختيار» و ديگر شرايطى كه براى امامت قائل هستند. اما در باره رفتن خالد نظر عبدالجليل اين است كه «رفتن خالد به اجازت عمر به طلب على، معروف و مذكور است» و اين مطلبى است كه «نه عقل او را منكر است و نه سمع» و در نهايت نيز «والعهدة على الراوى». (ص 288 - 289)

يكى از حساس ترين انتقادهايى كه نسبت به خليفه دوم مطرح شده، برخورد وى با فرزند رسول اللّه صلى الله عليه و آله يعنى فاطمه زهرا سلام اللّه عليها است. صاحب فضايح به طعنه و به عنوان انتقاد از شيعه آورده كه «گويند كه عمر در بر شكم فاطمه زد و كودكى را در شكم او كشت كه رسول او را محسن نام نهاده بود.»

توجيه عبدالجليل در عين پذيرش اصل خبر، توجيه كاملاً جديدى است، اما اصل خبر به نظر وى «خبرى است درست» كه «در كتب شيعى و سنى مذكور و مسطور است». آنچه مهم است اين كه اين اقدام از روى چه نيتى انجام شده، وى دو فرض را براى تحليل اين واقعه آورده، يكى آن كه «اگر غرض عمر آن باشد كه على را به در برد تا بيعت كند بر خلافت بوبكر» اما در اصل، هدف وى «نه آن بوده باشد كه سقط جنين كند»، در اين صورت توان گفت كه عمر در آن حالت ندانسته «كه فاطمه در پس در ايستاده است». اگر چنين باشد اين مسئله را «قتل خطا» مى نامند. اما اگر از روى «عمد» چنين اقدامى كرده باشد به هر حال او «نه معصوم است»، قضاوت كننده و حاكم نيز «خداست در آن نه ما». وى پس از آن مى گويد كه در اين جا بيش از اين چيزى نتوان

ص: 200

گفت. او در اين برخورد حكم صورت واقعه را از نيت پشت سر آن تفكيك كرده است. (ص 298)

از اين توجيه تازه تر پاسخ اين انتقاد صاحب فضايح است كه از قول شيعت آورده «گويند: عمر و عثمان، فاطمه زهرا را منع كردند كه بر رسول خداى بگريد و گفتند: ما آواز تو نمى توانيم شنودن».

عبدالجليل در پاسخ گويد آنچه در كتب شيعت آمده اين كه «بعض صحابه» منع كردند اما از كسى نام مشخص به ميان نيامده؛ بعلاوه به نظر بعيد است كسى پيدا شود كه دخترى را كه پدرش رحلت كرده از گريه منع كند، آنچه توجيه درستى به نظر وى مى آيد اين كه دليل اين منع «از آن بود كه طاقت نداشتند كه جگر گوشه رسول خداى زارى كند و بر خود خوارى كند» خود عبدالجليل نيز اين را يك برداشتى مى داند كه «اولى تر» از وجوه ديگر است و البته وى همين را مى پذيرد. (ص 298 - 299)

از نظر عبدالجليل اين امور كوچك ترين ارتباطى با عدم مشروعيت خلافت خلفا ندارد، وى با وجود اين گونه تحليل ها اين باور را دارد كه «در اخبار ما نيست كه او ]على عليه السلام ] ايشان را اميرالمؤمنين خواند» (ص 323 - 324) پس از آن نيز به تفصيل متن عربى خطبه اى را كه امام در «يوم الشورى» خوانده و خود را برتر خلفا و اولاى به خلافت دانسته، آورده است.به نظر وى «على بر قوم انكار مى كرد و اظهار و ابلاغ حجت بر جماعت و حقّى خويش». (ص 327)

در اين صورت در امر خلافت جاى كوچك ترين توجيه نيست. وى در عين حال كه مى كوشد توهين به خلفا نشود، اما در باره امامت ذره اى كوتاهى ندارد.

زمانى كه صاحب فضايح مى نويسد «اگر نه حرمت و منزلت رسول بودى، بوبكر و عمر و على چون ديگر شتربانان بودندى». عبدالجليل مى نويسد «و آن لفظ در حق بوبكر و عمر اجرا كردن بى ادبى و سفاهت است و در حق اميرالمؤمنين على، كفر و ضلالت و بدعت باشد كه معرفت اميرالمؤمنين ركنى از اركان دين و ديانت است و

ص: 201

بعد از مصطفى زينت ملت و نور ديده شريعت است.» (ص 164)

در جاى ديگر در رد اتهام صاحب فضايح گويد: «شيعه اصوليه، ايشان را صحابه و ياران رسول دانند و مذهب همين است كه پايه و منزلت و مرتبتِ على ندارند و هر حوالت كه بيش از اين است دروغ است». (ص 514)

در جاى ديگرى صاحب فضايح گله كرده كه «ما فرزندان را حسن و حسين نام نهيم و شيعت، بوبكر و عمر و عثمان نام ننهند.»

عبدالجليل اين مسئله را تكذيب كرده كه «دروغ محض است و بهتان بى اصل» چرا كه «بسيارى از شيعت فرزندان را بوبكر و عمر و عثمان نام نهاده اند در بلاد عراق و خوراسان» بعلاوه كه «از معروفان شيعت از راويان ائمه بوده اند كه نامشان يزيد و معاويه بوده» حتى از فرزندان ائمه نيز كسانى بوبكر و عثمان بوده اند البته وى مى پذيرد كه مردمان از «عرف و عادت و طبيعت» آن چيزى را كه بيشتر دوست دارند، بيشتر مى خورند و مى پوشند و در اين جا نيز. و اين هيچ دليل براى نگرانى ديگران نبايد باشد. وى سؤال مى كند كه اگر كسى كه مذهب بوحنيفه دارد نام فرزندش بوحنيفه بگذارد «بايد شافعى مذهبان سلاح برگيرند... و گويند كه اين اختيار دلالت است بر دشمنى شافعى»؟ (ص 404) البته بايد دانست كه اسامى صحابه و خلفا در اوائل فراوان در ميان شيعه بوده اما به مرور اين اسامى كم شده و همانگونه كه عبدالجليل اشاره كرده چنين امرى كاملاً طبيعى و عرفى است. وى در جاى ديگر كه از ابوبكر خوارزمى شيعى سخن مى گويد به طعنه اين سخن صاحب فضايح را كه گفته: «شيعى هرگز بوبكر نام نبوده» را مورد انتقاد قرار مى دهد.(ص 218)

عقيده عبدالجليل در باره همسران رسول اللّه صلى الله عليه و آله نيز همانند ديگر ديدگاه هاى وى مى باشد. در اين باره نيز شدت تعصب موجود در ميان اهل سنت باعث شده تا اتهامات تندى بر ضد شيعه مطرح شود از جمله آن كه صاحب فضايح آورده كه شيعت «زنان پيغمبر را دشنام مى دهند».

ص: 202

عبدالجليل در پاسخ اظهار مى دارد كه «مذهب اماميه اصوليه، خَلَفا عَنْ سَلَف چنان است كه زنان رسولان خداى، طاهرات و مطهرات اند» وى سپس به حديث افك اشاره كرده و اين كه خداوند در تطهير عايشه «هفده آيت» نازل كرد. وى اظهار مى دارد كه خود «كتابى مفرد» در اين موضوع به اشارت يكى از رؤساى سادات و شيعه نگاشته و نسخه اصل آن نيز در خزانه امير عبّاس موجود است «اگر خواهد طلب كند و بخواند تا اعتقاد شيعه اماميه در حق ازواج رسول بداند» از ديد وى اگر كسى تهمت زنا بر عايشه يا حفصه يا يكى ديگر از زنان رسول بندد «ملحد و كافر و ملعون باشد و خون و مالش حلال» سپس به اشارت، اهل سنت را به دليل نقل روايات اسرائيلى در باب انبياء و متهم كردن آنان و نيز رواياتى كه در باب دل سپردن رسول به همسر زيد بن حارثه دارند مى گويد: چنين اتهامى «به مذهبى لايق تر باشد كه انبياء خداى را تهمت عشق و فسق و عصيان نهند»، «پس چون داود و يوسف و محمّد را عاشق و فاسق و متهم روا دارند» از آنها رواست كه در باره زنان رسول اللّه نيز - نعوذ باللّه - چنين بپندارند اما در باره شيعه چنين اتهامى نمى گنجد چرا كه آنها «انبياء را معصوم گويند».

(ص 114 - 116)

عبدالجليل در جاى ديگرى نيز نسبت به اتهامى كه صاحب فضايح بر شيعه زده كه نسبت هاى ناروا به زنان رسول داده مى گويد: «صد هزار لعنت خداى و لعنت اهل زمين و آسمان و همه فرشتگان و آدميان و جنّيان بر آن كس باد كه اين مذهب دارد و اين اعتقاد كند كه غبار فواحش بر دامن زنان رسولان خداى نشيند... خصوص بر دامن زنان مصطفى كه امهات المؤمنين اند.» در اين جا نيز مجددا وى به سراغ نقد روايات موجود در كتب اهل سنت در باره برخورد رسول اللّه با همسر زيد بن حارثه رفته و مى گويد: «چنين حوالتى به مذهبى لايق تر باشد كه مصطفى را معصوم بدارند يا به مذهبى كه عاشقش خوانند؟»، و چون خواجه مجبّر محمّد را عاشق گويد بر زن زيد حارثه، اگر عايشه را گويد روا باشد كه نه عايشه بهتر از محمّد؛ و به مذهب شيعه اماميه

ص: 203

هر دو اعتقاد، كفر است». (ص 293 - 295). وى سپس به كتاب خود كه پيش از اين ياد كرديم يعنى كتابٌ في تنزيه عايشه اشاره كرده و دعوت به خواندن آن مى كند تا معلوم شود «چنين تهمت به شيعت اصوليه راه نياورد». (ص 295 - 296)

وى در جاى ديگرى نيز تأكيد مى كند كه «به مذهب شيعه زنان رسول همه امهات المؤمنين اند و مؤمنات و عابدات اند» وقتى صاحب فضايح اظهار مى دارد كه عالمى شيعى را در سارى ديده كه بر منبر مى گفته «جبرئيل آمد به سيّد و گفت: اين زنك را طلاق بده» عبدالجليل اظهار مى دارد كه «آن عالم بر خود خنديده باشد، كه زن مصطفى را زنك خواندن غايت جهل باشد»، با اين حال اصل مسئله را كه در تفسير آيه «عَسى رَبُّهُ إنْ طَلَّقَكُنَّ ...»

صحابه و امكان درستى همه آنها، همين حكم را دارد.

توجيه همه خطاهاى عجيب و غريب برخى صحابه - كه در طول بيش از 50 سال پس از رسول اللّه - سر زده توسط اهل سنت نيز از اين قبيل است.

عبدالجليل در اين جا نيز بى تقيه و بى تعصب موضع شيعى اصولى خود را ابراز مى كند و در برابر حشويه و اخباريه موضع مى گيرد. براى او بالاترين عظمت در اسلام، از آن رسول اللّه صلى الله عليه و آله است. پس از آن حضرت، اميرالمؤمنين عليه السلام قرار دارد كه به نصّ رسول، جانشين اوست و در همه صفات برتر از ديگر صحابه است. تصور مؤلف در باره اميرالمؤمنين عليه السلام در چارچوبه همين نگرش امامت منصوص است، امامتى كه البته براى دعوى آن نياز به انجام كارى خارق العاده دارد. وقتى صاحب فضايح اشكال مى كند كه اينان «معجزات رسولان در حق على اثبات مى كنند». عبدالجليل اشاره به نقل كرامات براى برخى از شيوخ عارف و صوفى اهل سنت در كتب آنها كرده و مى گويد: «پس اگر شيعه اماميه به وقت حاجت امام را براى اظهارِ حجت معجزى اثبات كنند بديع نبايد داشتن.» (ص 66) اما در برابر اين اشكال كه «گويند آنچه على كرد مقدور آدميان نبود»، مى گويد: چنين سخنى را «هر كه را از عقل و علم اندك مايه و بهره اى باشد» اظهار نمى كند به عقيده عبدالجليل آنچه على كرده است همه از امثال آن است كه دگر آدميان كرده اند و بر امثال آن قادر باشند» استثناء در اين باره خلق اجسام است كه همه انسان ها حتى امام قادر بر آن نيستند؛ چرا كه «جنس آن تحت مقدور بشر» نيست. (ص 78) البته در مورد آنچه كه نسبت به خيبر نقل شده خبر آن را «روشن تر و معروف تر و مشروح تر» از آن مى داند كه كسى بخواهد به انكارش بپردازد، اين خبر تا بدان پايه شهرت يافته كه «شعراى عرب و عجم» آن را به نظم درآورده اند. (ص 67 - 68)

آنگاه كه مؤلف فضايح برخى از اعمال فاطميان مصر را در باره عقايد و رفتارشان در حق صحابه ياد كرده و مى گويد كه معد حاكم فاطمى را به نبوت ياد مى كنند و على

ص: 205

را به ولايت. عبدالجليل از اين مطالب برآشفته كه «خاك بر سر ايشان كه چگونه امام را بر رسول مقدم كردند» وى آنان را به الحاد متهم مى كند و در سرتاسر كتاب از اين كه ميان آنان و اماميه ارتباطى باشد، انكار دارد و حتى از مبارزات علمى و نظامى شيعيان با ملحدان اسماعيلى در جاى جاى كتاب سخن مى گويد. (ر ك:ص 96 - 98، 110، 111، 131، 132)

صاحب فضايح به شيعت چنين نسبت داده است كه معتقدند «محمّد رسول اللّه با بزرگى مرتبت او حاجب على بوده است» آشكار است كه اين عقيده منسوب بر برخى از غلات است، عبدالجليل در اين باره معتقد است كه «مذهب شيعه اصوليه اين است كه بارى تعالى جمله مخلوقات از انواع جمادات و حيوانات همه به دوستى محمّد مصطفى آفريده است و همه طفيل اوست.» اين عظمت رسول اللّه است. اما «على مرتضى با بزرگى درجت و رفعت منزلت، شاگرد و خدمتكار و مقتدى و تابع و فرمانبردار اوست» و اين على مرتضى است كه حاجب رسول اللّه مى باشد. (ص 178 و ر ك: ص 240 - 241، 525) آنگاه نيز كه صاحب فضايح روايتى از قول شيعه آورده كه بعد از درگذشت ابوبكر، طلبكاران وى آمدند و امام به فرزند بوبكر بفرمود تا بتى زرين را كه پدر در جايى پنهان كرده در آورد و بفروشد و جواب طلبكاران را بدهد، عبدالجليل با اشاره به اين كه چنين مطلبى «در هيچ كتابى نيست از كتاب شيعه اصوليه» راجع به امام مى نويسد: «و ديگر آن كه على غيب نداند» از اين رو از كجا فهميد «كه بتى جايى پنهان است» اگر هم چنين بتى بود تنها «بر سبيل گنج و ذخيره بود و در باره خبر آن نيز» پيغمبر مگر خبر داده باشد على را» و در نهايت نيز «و اللّه اعلم.» (ص257)

وى در جاى ديگرى نيز نسبت به غيب دانستن امامان معتقد است كه بر اساس «نقل و شرع» و آنچه كه از «نص قرآن و اجماع مسلمانان» به دست مى آيد «غيب الاّ خداى تعالى نداند» آنگاه با ذكر چند آيه مى نويسد: «و مصطفى صلى الله عليه و آله با جلالت و رفعت و درجه نبوت در مسجد مدينه، زنده، ندانستى كه بر بازار چه مى كنند.» تنها وقتى

ص: 206

خبردار مى شد كه جبرئيل وى را خبر مى كرد. در اين صورت «ائمه كه درجه انبياء ندارند و در خاك خوراسان و بغداد و حجاز و كربلا خفته و از قيد حيات برفته، چگونه دانند كه احوال جهانيان بر چه حدّ است؟ اين معنى هم از عقل دور است و هم از شرع بيگانه.» از نظر عبدالجليل اين حشويه هستند كه خود را «بر اين طايفه بستند» و چنين مطالبى را ابراز كرده اند و بحمد اللّه از ايشان بسى نمانده و اصوليان شيعت، از ايشان و چنين دعاوى تبرا كرده اند و بر خلاف و بطلان اين دعاوى تصنيف كرده و حجت انگيخته تا هيچ مشبّهى مجبّر خارجى را طعنى بنماند». (ص 286)

صاحب فضايح در مورد ديگرى آورده است كه «رافضى تفضيل نهد على را بر ملائكه و انبياء» عبدالجليل ميان انبياء كبار و ملائكه فرق مى گذارد. در مورد انبياء عقيده اش بر اين است كه «اصحاب وحى خداونداند» و على «را اين درجه نيست» اما در باره ملائكه، با استناد به دليل عقل و «از بهر كثرت ثواب و قبول مشقت» و نيز روايات، توان گفت كه موقعيت على برتر از فرشتگان است. در حديث آمده: مثل المؤمنين عنداللّه كَمَثل مَلَك مقرّب. وقتى «مؤمنى بهتر باشد از فرشته اى، اميرالمؤمنين كه اولى تر است، كه نص است از قِبَل خدا، و معصوم است از همه خطا» (ص 317 - 318). عبدالجليل باز هم تأكيد مى كند كه موقعيت رسول اللّه برتر از همه و از جمله امام على عليه السلام است؛ چرا كه رسول اللّه «صاحب كتاب و قبله و سنت و شريعت است و على را اين درجت نيست» در باره كسى كه على عليه السلام را شريك نبوت رسول صلى الله عليه و آله بداند، گويد: «كافر و مبطل و ضال و گمراه و مبتدع باشد، و مذهب شيعت اين است.» (ص 319).

وى در اين باره كه امام براى اثبات دعوى خود معجزه مى آورد اصرار دارد. با اين حال تصريح دارد كه «معجز به دعوى امامت، غير معجز باشد بر دعوى نبوت و رسالت.» (ص 322) در اين باره نيز كه صاحب فضايح متهم كرده شيعت معتقدند «رافضيان همه در بهشت» مى روند ولو آن كه «خمّار و بى نماز بوده باشند» عبدالجليل

ص: 207

موضع گرفته و مى گويد كه بهشت و جهنم رفتن «به قمى و آوى و ساوى و قاشى و اصفاهانى تعلق ندارد.» بلكه «نجات قيامت به ايمان درست و به عمل صالح باشد» گرچه خداوند بنده عاصى را به تفضّل خود يا شفاعت يا توبه مى بخشايد. (ص 274 - 275) و مجددا تأكيد مى كند كه «به بهشت مؤمنى رود مطيع خداى را، اگر چه رومى و حبشى باشد و به دوزخ، منكران عدل و توحيد و عصمت انبياء و ائمه و شريعت روند و گر چه مكّى و تهامى و قرشى باشند.» (ص 278)

صاحب فضايح در جاى ديگرى نيز اين اتهام را آورده كه شيعت بر اين اعتقادند كه «على صحابه و تابعين را به دوزخ فرستد و كفشكران درعايش

اهل بيت عليه السلام را نيز داشته اند ستايش مى كند. (455) وى بر اين شعار نيز تكيه مى كند كه: الجبر و التّشبيه امويان؛ العدل و التوحيد علويان. (ص 393، 430)

كتابنامه

1. البداية والنهاية، اسماعيل ابن كثير (م 774 ق)، 15 ج، بيروت، دارالفكر، 1407 ق / 1986 م.

2. البرهان ، هاشم بن سليمان بحرانى، قم: اسماعيليان.

3. بعض مثالب النواصب فى نقض بعض فضائح الروافض، عبدالجليل قزوينى، تهران: انجمن آثار ملى، چاپ اول، 1331.

4 . تأويل مختلف الحديث ،أبو محمّد عبداللّه بن مسلم بن قتيبه (ت 276 ق)، بيروت: دار الكتب العلميّة، [بى تا].

5. التبيان فى تفسير القرآن، محمّد بن حسن طوسى، قم: دفتر تبليغات اسلامى، 1409ق.

6 . تصحيح الاعتقادات، محمّد بن محمّد بن نعمان، المؤتمر العالمى بمناسبة ذكرى ألفيّد الشيخ المفيد، قم 1413 ق (مطبوع ضمن المجلّد الخامس من مصنّفات الشيخ المفيد) .

7. رجال النجاشى ، أبو عباس احمد اسدى كوفى (قرن 5ق) ، جامعه مدرسين ، قم ، 1407 ق .

8. رسائل الشريف المرتضى، على بن الحسين علم الهدى، به كوشش: سيد احمد حسينى، قم: دار القرآن الكريم، 1410ق.

9. شرح اصول الخمسه، عبد الجبار بن احمد همدانى، بيروت: دار احياء التراث العربى، 1422ق.

10. فضل الاعتزال، عبد اللّه بن احمد بلخى، گردآورنده: سيّد فواد، تونس: دار التونسية، 1393ق.

ص: 209

11. الفهرست، على بن بابويه رازى منتجب الدين، تحقيق و مقدّمه از دكتر سيّد جلال الدين محدّث ارموى، چاپ كتابخانه آيت اللّه مرعشى، قم، 1366 ش.

12. الكامل (تاريخ بزرگ اسلام)، عز الدين ابوالحسن على بن محمّد الجزرى معروف به ابن اثير (م 630)،بيروت، دار صادر، 1385 ق / 1965 م.

13. مجمع البيان فى تفسير القرآن، فضل بن حسن طبرسى، تصحيح: سيّد هاشم رسولى محلاتى، تهران: مكتبة علمية اسلامية، [بى تا].

14 . مسند أحمد ، احمد بن حنبل (ت 241 ق) ، بيروت: دار صادر، [بى تا] .

15. المنتظم، ابوالفرج عبدالرحمن بن على بن محمّد ابن جوزى، (م 597)،تحقيق محمّد عبدالقادر عطا و مصطفى عبدالقادر عطا، 19 ج، بيروت، دارالكتب العلميه، 1412 ق / 1992 م.

ص: 210

وحدت گرايى اسلامى در انديشه شيعه اصوليه /الگويى از جريان اعتدالى شيعه با تكيه بر كتاب «نقض عبدالجليل قزوينى رازى»

12 وحدت گرايى اسلامى در انديشه شيعه اصوليه

در اين نوشتار، مؤلّف كوشيده تا مهم ترين شاخص هاى ديدگاه وحدتگرايانه عبد الجليل رازى را با بيان نمونه هايى از عبارات كتاب نقض بيان نمايد.

كليدواژه: كتاب نقض، عبد الجليل رازى، وحدت، تفاهم مذهبى، تقريب.

اديان ابراهيمى، در سير تاريخى پيدايش و شكوفايى شان، مى توانند در سه مرحله طبقه بندى شوند:

1. نبوت هاى خانوادگى، كه پيامبرى حضرت آدم، نوح، ابراهيم و... را تا پيش از حضرت موسى شامل مى شود؛

2. نبوت هاى قومى كه پيامبران بنى اسرائيل را در بر مى گيرد؛

3. نبوت هاى جهانى، كه مسيحيت و اسلام، با گذر از قوميت اسرائيلى و عربى، به سرحد آن رسيدند.(1). در اين باره ر ك: توماس آرنولد، تاريخ گسترش اسلام، چاپ دانشگاه تهران. بنابراين، هرچند اين دين نيز به طور طبيعى، شاهد تقسيمات و تفرقه هاى بسيار بوده است، همواره عناصر هم گرايى را در خويش حفظ كرده است.

وحدت اسلامى، امروزه در برابر دو خطر بزرگ قرار دارد:

1. رويكردهاى سكولار و لائيك، كه در جوامع اسلامى، در مسير ايجاد وحدتى جهانى يا قومى - در برابر وحدت اسلام - گام برمى دارند. احزاب ملى گرا و تمايلات جهانى سازى در قلمرو گسترده جهان اسلام، به رغم افت و خيز بسيار، هنوز رونق قابل توجهى داشته و مانع بزرگى در برابر ايجاد و بازسازى وحدت اسلامى به شمار مى روند.

ص: 212


1- . براى تفصيل بيشتر در اين باره ر ك: محمّدابوالقاسم حاج حمد، العالمية الاسلامية الثانية، دارابن جزم، بيروت، 1996. دين اسلام با تنوع پذيرى بسيار و برخوردارى از جاذبه هاى انسانى و جهانى، و نه صرفا قومى و نژادى، زمينه مناسبى براى ايجاد هم گرايى در ميان پيروان خويش دارد؛ همان گونه كه توماس آرنولد به موارد متعددى از اين جاذبه ها توجه كرده است.

2. رويكردهاى فروكاهنده وحدت اسلامى به وحدت طايفه اى و مذهبى، كه نمود روشن آن در گرايش هاى افراطى سلفى گرى در ميان اهل سنت، و غلو شيعى گرى در جوامع بسته شيعى و برخى عوام شيعى به چشم مى خورد.

در اين ميان، سه گونه مختلف از جريان هاى وحدت گرايانه در تاريخ جهان اسلام قابل شناسايى است:

نگاه تاكتيكى و سياسى به مقوله وحدت

حاكمان و سياستمداران معمولاً به هنگام رويارويى با دشمنان خارجى يا بحران هاى اجتماعى به مقوله وحدت مى انديشيدند. اين وحدت تنها تا زمانى كه منافع داعيه داران آن را برآورده سازد، استمرار مى يابد و هرگز به صورت يك جريان اصيل اجتماعى و فرهنگى رخ نمى نمايد. سياست هاى وحدت گرايانه سلجوقيان،(1). ن.ك: سيّد احمد موثقى، دايرة المعارف بزرگ اسلامى، مقاله «اصلاح طلبى»؛ استراتژى وحدت در انديشه سياسى اسلام، دفتر تبليغات اسلامى، ص 195 - 280 و 330 - 372. دعوت تقريب نادرشاه افشار(2). اين مطلب را على الوردى در لمحات اجتماعية من تاريخ العراق الحديث، انتشارات رضى، ج 1، ص 120 به نقل از روضات الجنات خوانسارى آورده است. شخصيت مورد نظر اين

ص: 213


1- . ن.ك: عبدالهادى حائرى، ايران و جهان اسلام، آستان قدس، ص 22 - 31. تلاش هاى سلطان سليم و سپس عبدالمجيد عثمانى،
2- . ن.ك: رسول جعفريان، «نادرشاه و مسئله تقرب»، كنفرانس هشتم وحدت اسلامى. و... نمونه هاى روشنى از اين قبيل هم گرايى ها هستند. رويكرد عقيدتى و مبتنى بر پايه هاى كلامى اين رويكرد از سوى مجامع علمى و حوزه هاى فرهنگى مذاهب مختلف مورد توجه قرار مى گيرد. البته عوامل اجتماعى و سياسى نيز در شكل گيرى و تقويت اين رويكرد بى تأثير نيست و در دوره هاى مختلف اسلامى، جريان هاى اصلاح طلب و با رويكرد بيشتر عقل گرايانه، نمايندگان اين رويكرد هستند. سيّد مرتضى با تلاش براى به رسميت شناساندن مذهب جعفرى به عنوان مذهب پنجم،

نوشتار در تأليف كتاب نقض، و سيّد جمال الدين اسدآبادى(1). براى تفصيل بيشتر در اين باره ر. ك: استراتژى وحدت درانديشه سياسى اسلام، ج 2، ص 216 - 223. در دوره جديد، نمونه هاى بارزى از اين جريان هستند.

بينش عرفانى به دين و مذهب

بسيارى از عارفان مسلمان با صرف نظر كردن از اختلافات عقيدتى و فقهى مذاهب، و حتى گاه اديان، در مسير اعتقاد به نوعى تكثرگرايى دينى گام برداشته اند و گونه اى وحدت را در اين سير نشانه گرفته اند. اين شعر معروف ابن عربى:

لقد صار قلبى قابلاً لكل صورة *** فمرعى لغزلان و دير لرهبان

و بيت لأوثان و كعبة طائف *** و ألواح تورات و مصحف قرآن

ادين بدين الحب أنى توجهت *** ركائبه فالحب دينى و ايمانى(2)

و داستان معروف «انگور و عنب و اُزوم»


1- . براى تفصيل بيشتر در اين باره ر. ك: استراتژى وحدت در انديشه سياسى اسلام، ج 1، ص 287 - 372؛ ايران و جهان اسلام، ص 125 - 144. و شيخ محمود شلتوت،
2- . مغنيه، محمّد جواد، نظرات فى التصوف و الكرامات؛ المكتبة الاهلية، بيروت، ص 18.

جماعت مسلمانان در عين حفظ كليت شيعى، كه در عباراتى همچون «اقرؤوا كما يقرأ الناس»

تمام، تفحص اوراق آن نموده اند و استبعاد و تعجب نموده اند كه اصول و فروع مذاهب بر علما و فضلا پوشيده نباشد و شتم و لعن و زور و بهتان، در كتب، معتاد و معهود نبوده است بى دليل و الزام. و در اثناى آن، مؤلف حوالاتى و اشاراتى به متقدمان اماميه اصوليه كرده كه بخشى از آن مذهب غلاة و اخباريه و حشويه است على اختلاف آرائهم، و نفى و تبرا از آن و از ايشان در كتب اصوليان اثناعشريه ظاهر است و بعض خود وضع و تمويه، كه مذهب كسى نبوده و سه نسخت كرده، يكى به خزانه اميرك معروف و ديگرى مصنّف مى دارد و در خفيه بر عوام الناس مى خواند و نسخى از آن نقل كرده به قزوين، كه هرگز علماى منصف بدان مقام نكنند مگر سبب تهييج عوام الناس و آلت پاى خوانان و دست آويز فتانان».(1). در اين باره به طور مفصل ر ك: ترجمه مؤلف كتاب نقض در مقدّمه كتاب و تعليقه 204 محدّث ارموى.

در دوره حيات او، جامعه اسلامى شاهد تهاجم هاى متعددى از شرق و غرب جهان اسلام بوده است. هجوم صليبيان از غرب و حملات پياپى تركان از شرق، ثبات و آرامش را از جامعه اسلام ربوده بود. نهاد خلافت، به عنوان نماد وحدت سياسى مسلمانان، عملاً فروپاشيده و غير از تفكيك سلطنت از خلافت، سه دستگاه خليفه گرى (عباسيان بغداد، فاطميان مصر و امويان اندلس) در گستره جهان اسلام حضور داشتند. از سوى ديگر، قوم ايرانى اسلامى از هم فروپاشيده و جبهه بندى هاى

ص: 216


1- . قزوينى رازى، عبدالجليل، نقض، ص 2 - 4. مؤلف كتاب نقض در دوره پايانى حكومت سلجوقيان مى زيسته و كتاب خود را در نيمه قرن ششم (حدود 560 ه ق.) نگاشته است. او از سوى بيشتر سيره نويسان، فهرست نويسان و علماى بزرگ شيعه، همچون منتجب الدين رازى در الفهرست، قاضى نوراللّه شوشترى در مجالس المؤمنين، افندى در رياض العلماء، مجلسى در بحار الأنوار، محقق تهرانى در الذريعه و سيّد محسن امين عاملى در اعيان الشيعه، توثيق و تجليل شده است.

مذهبى شهرهاى ايران، اين كشور را به صحنه كشاكش شديد مذهبى، فرهنگى، سياسى و اجتماعى تبديل كرده بود كه البته سياست خشونت مذهبى غزنويان، در اين وضعيت بى تأثير نبود. قم، كاشان، كرج، سارى، نيشابور، سبزوار و ورامين در اختيار شيعيان، و قزوين، اصفهان، همدان، گلپايگان و خوزستان در اختيار اهل سنت قرار داشت.(1). مقدسى، احسن التقاسيم؛ وزارت الثقافة، دمشق، ص 236 - 238 و 266 - 267. در چنين فضايى و با توجه به روابط خشونت آميز ديرين ميان اهل سنت و شيعيان، به طور طبيعى احساس نياز به رفع تخاصم را در ميان عقلا پديد مى آورد. بر همين اساس، سلجوقيان به رغم تعصب مذهبى، به اقتضاى سياست حكومت دارى، از استمرار اين روند ناخشنود بودند و شواهدى تاريخى بر تمايل آنان به ايجاد نوعى هم گرايى اسلامى وجود دارد كه البته در اين ميان، نقش خواجه نظام الملك طوسى، در دوره وزارت سى ساله خويش، بسيار مؤثر بوده است.

قلمرو گسترده تحت نفوذ سلجوقيان و حمايت و پشتيبانى آنان از مذاهب فراگير اهل سنت، مبارزه شديد با اقليت هاى طاغى، چون اسماعيليان، تأسيس سازمان اطلاع رسانى واحد به نام «بريد» براى زير نظر داشتن مستقيم امور كشور و نيز تأسيس مدارس زنجيره اى نظاميه، كه نوع خاصى از تفكر اسلامى را در نقاط مختلف جهان اسلام ترويج مى كردند، زمينه هاى اصلى وحدت گرايى را فراهم آورده بود.


1- . ن.ك: كتاب نقض، ص 276 - 278، 436 - 438، ص577 و تعليقه نقض، ص 1309. مقدس نيز در احسن التقاسيم از تعدد و تشتت مذاهب و فرق، در شهرهاى ايران خبر داده است.

گزارش هاى عبدالجليل رازى، در كتاب نقض در كنار ديگر شواهد تاريخى نشان مى دهد كه شيعه، در دوره مذكور، بر خلاف دوره نخست حكومت سلجوقيان، از عزت و اقتدار نسبتا خوبى برخوردار بوده و در عرصه هاى مختلف سياست، علم و تبليغ، به طور جدى فعاليت مى كرده است. ازدواج خاتون سلقم، دختر سلطان ملك شاه، با اسفهبد على شيعى و نيز ازدواج دختر خواجه نظام الملك با پسر سيّد مرتضى قمى، عالم بزرگ شيعه در شهر رى،(1). شيخ عبدالجليل در صفحه 5 نقض مى نويسد: «بر پشت مجموعه نام مصنّف نباشد.» اما ميرزا افندى در رياض العلماء باب العين در شرح حال عبدالجليل رازى بر مبناى قرائتى حدس زده است كه مؤلف بعض فضائح الروافض، شهاب الدين تواريخى رازى از خاندان بنى مشاط است. جالب توجه آن كه ابوالفضل مشاط مؤلف زلة الانبياء در برابر تنزيه الانبياء سيّد مرتضى نيز از اين خاندان است. البته مؤلف بعض فضائل الروافض خود در كتاب خويش از اثر ديگرش به نام تاريخ الايام و الانام ياد مى كند كه شيخ عبدالجليل نيز با آن آشنا بوده است؛ در عين حال مؤلف مزبور از آوردن نام خوش بر جلد كتاب اجتناب ورزيده است. در كنار ناليدن او از زمان و تأسف بر دوره اقتدار خلافت اموى و عباسى،(2). ن.ك: نقض، پيشين، ص34، 41 - 42، 44، 78 - 79. در كنار تشديد اختلافات و نزاع هاى قومى و ايجاد نوعى شكاف عميق اجتماعى، عقل گرايان شيعه را به تقويت جريان اعتدالى شيعه فراخواند و تا اندازه اى با موج احساس نياز شديد گروه هاى مذهبى به انتساب فراگير به گذشته، در قالب كنفدراسيون اهل سنت و جماعت، همراه ساخته بود. شيعيان در اين دوره، پس از گذار از مراحل مختلف تاريخى و در پى افول جريان اعتزال و در نتيجه، فروپاشى ائتلاف شيعه - معتزله كه بالاترين حد شكوفايى خويش را در دوره ديلميان شاهد بود، گويا به دنبال تشكيل جبهه گسترده تر و نيرومندترى در برابر مخالفان

ص: 218


1- . نقض، پيشين، ص 108، 261. و همچنين گمنامى مؤلف بعض فضائح الروافض،
2- . نقض، پيشين، ص 31 و 63. نشانه هايى بر اين امر است. وضعيت بد شيعيان در دوره هاى پيشين، به ويژه در عصر غزنويان و آغاز حكومت سلجوقيان،

بودند. از اين رو، آنان از يك سو در انديشه هم گرايى با عموم فرق معتدل اسلامى بودند و از سوى ديگر، تلاش مى كردند گرايش هاى افراطى را در ميان خويش و اهل سنت كنار زنند. بر همين اساس، عناوينى همچون حشويه و غلات - كه كم و بيش در آثار متقدمان شيعه، مانند شيخ مفيد در تصحيح اعتقادات الامامية،(1). الشريف المرتضى، رسائل المرتضى؛ دارالقرآن، 1405، ج 1، ص 157 و ج 3، ص 310. و شيخ صدوق در من لايحضره الفقيه،(2). البته احمدبن حنبل در خصوص محبت اهل بيت تلاش هايى ستودنى در تعديل عثمانى گرى افراطى برخى اهل سنت از خود نشان داده كه در فضايل فراوان اهل بيت در دو مجمعه مسند و فضائل الصحابة نموده يافته است. با اين حال جبهه حنبلى تا سال ها بعد از وى يكى از محورهاى دشمنى با شيعه و به خصوص عدليه در خصوص مباحث جبر و تشبيه بوده است. براى مطالعه در باره تأثير ابن حنبل در تعديل اهل سنت ر. ك: رسول جعفريان، «نقش احمدبن حنبل در تعديل اهل سنت» در مجموعه مقالات تاريخى دفتر ششم، نشر الهادى، قم 1378. تأكيد بر عدل، توحيد، نفى جبر، تنزيه انبيا و دوستى اهل بيت، با همين هدف دنبال مى شود. به نمونه اى در اين باره، از خطبه كتاب نقض توجه كنيد:

هر جوهر محامد... نثار حضرت واجب الوجودى باد كه مؤثر در معرفت او بقاى تكليف نظر است و لال باد آن مدبر كه گفت: موجب آن معرفت، تقليد و تعليم و خبر است. آن ملك متعال... منزه از آن كه غبار تهمت جبرى و مشبهى و معطلى، جمال كمال او بيالايد تعالى عمّا تقوله المجبره و تقدس عما تظن

ص: 219


1- . شيخ مفيد، تصحيح اعتقادات اسلامى؛ دارالمفيد، بيروت، ص 81، 86، 113 - 114، 133. سيدمرتضى در مجموعه رسائل
2- . شيخ صدوق، من لا يحضره الفقيه؛ جامعه مدرسين، ج 1، ص 359، و ج 4، ص 549. به كار مى رفت - مورد توجه ويژه مؤلف كتاب نقض قرار گرفته است و وى با قرار دادن آنها در برابر اصطلاح نصب و ناصبى، درصدد دفع و سركوب هر دو، به طور يك جا، بر مى آيد. وى با توجه خاص به اصول و مبانى اسلام، كه ميان بسيارى از فرق اسلامى مشترك است، تلاش مى كند در كنار معتزليان، حنفيان، شافعيان و زيديه، جبهه قدرتمندى در برابر اشعريان و حنبليان، تحت عنوان عام مجبره و حشويه و اهل بيت و عداوت پديد آورد.

المبتدعه ... حاشا چنان كه مذهب مجبران است كه سينه پاك او بشكافتند تا بشستند. از اصلاب طيبين و ارحام طاهرات به جهان آمد... آفرين و ثنا از اهل زمين و سما بر آل محمّد و پاكان و برگزيدگان و احباب و ازواج و اصحاب او باد ما دار فلك و سبح ملك.

شيخ عبدالجليل در همين زمينه، با توجه به پيروى سلجوقيان از مذهب حنفى(1). نقض، پيشين، ص 459. محل سكونت وى، تلاش مى كند پيروان اين مذهب را به دو گروه وفادار به مذهب اعتقادى ابوحنيفه و گروه خيانت كار تقسيم كرده و در نتيجه، غير از تضعيف جبهه مخالف، به تقويت جبهه خويش بپردازد. تعبير «حنفيان نيكو اعتقاد» و «حنفيان محض بى خيانت»،(2). استاد محترم جناب آقاى دكتر پاكتچى براى نخستين بار مفهوم اين اصطلاح را در مقاله ابوحنيفه دايرة المعارف بزرگ اسلامى توضيح داده اند.


1- . ايران و جهان اسلام، ص 22و24. و رواج نسبى اين مذهب در شهر رى،
2- . براى نمونه ن.ك: نقض، پيشين، ص 344 و 551. در اصطلاح كتاب نقض، به آن دسته از حنفيان اطلاق مى شود كه در اعتقادات نيز همچون فقه، پيرو ابوحنيفه ماندند. مى دانيم كه مذهب اعتقادى ابوحنيفه، با ابتنا بر پايه هاى عقلانى، به ديدگاه اهل عدل و توحيد و در ضمن آنان، شيعه نزديك بوده است. اين گروه از حنفيان، در ايران و بيشتر در منطقه عراق عجم و خراسان متمركز بودند. در برابر آنان، حنفيان عراق، در اثر سياست هاى برخى از شاگردان ابوحنيفه و به ويژه، ابويوسف در نزديك شدن به حكومت و پيوستن به ديدگاه رسمى و رايج اهل سنت و جماعت، از مذهب اعتقادى ابوحنيفه دست كشيدند و به پيروى از مذهب فقهى وى بسنده كردند. متأسفانه حنفيان گروه نخست، در اثر عوامل گوناگونى، از جمله حمله مغول به ايران، به تدريج از ميان رفتند و امروزه خبرى از آنان در دست نيست. از همين رو، مصحح محترم كتاب نقض، به معناى اصطلاح مزبور دست نيافته است.

در دوره مزبور، شاهد شكل گيرى دو اصطلاح جديد، در فرهنگ شيعه هستيم. تقسيم شيعه به دو جناح اصولى و اخبارى، گويا نخستين بار در كتاب نقض صورت گرفته است.(1). براى نمونه ن.ك: نقض، پيشين، ص 263. و از جماعتى گمنام - ولى قابل حدس از گزارش اعتقاداتشان در سرتاسر كتاب تحت عنوان حشويه و غلاة و اخباريان ياد مى كند كه در دوره او مضمحل و نابود شده اند.(2). نقض، پيشين، ص 147. در ضمن، او از اتهام تكفير و تفسيق و القاى تهمت هاى مذهبى، سخت بيزار است و آن را بدعتى بر خلاف سنت نيكوى اهل علم مى شمارد:

پندارى از عهد خلافت ابوبكر الى هذا اليوم در همه اصحاب سنت، از اين

ص: 221


1- . براى نمونه ن.ك: نقض، پيشين، ص 3، 235، 282، 529. شيخ عبدالجليل، شيعه اصوليه را استمرار عقل گرايان پيشين، از جمله شيخ مفيد، سيّد مرتضى، شيخ طوسى، طبرسى و ابوالفتوح رازى، مى داند
2- . براى نمونه نك: نقض، پيشين، ص 286 و 529 و 568 - 569. شاخص هاى تفكر مورد نظر وى، به روشنى، در نهج البلاغه، كتاب حديثى مورد پذيرش فقهى اهل سنت، المبسوط، نخستين كتاب فقهى شيعه كه به طور گسترده به بررسى ديدگاه هاى مذاهب فقهى اهل سنت نيز مى پردازد و التبيان و مجمع البيان، تفاسيرى از سنخ جامع البيان كه جامع همه آرا و ديدگاه هاى تفسيرى رايج مى باشند و البته با تلاش عملى محتاطانه در اثبات ديدگاه مذهبى مورد نظر خويش همراهند، مشاهده مى شود. در بخش پايانى اين نوشتار، به بررسى بيشتر مكتب شيعه اصوليه خواهيم پرداخت؛ اما در اين جا مهم ترين شاخصه هاى ديدگاه وحدت گرايانه عبدالجليل رازى را با ذكر نمونه هايى از عبارات كتاب نقض بيان مى كنيم: الف. نهى و پرهيز از خشونت مذهبى شيخ عبدالجليل خصم خود را از هرگونه خشونت مذهبى بر حذر مى دارد؛ زيرا «اعرف الحق تعرف اهله و جواب جنگ نباشد».

مصنّف فاضل تر و عالم تر و متعصب تر و مشفق تر نبوده است كه كتابى بسازد و آن را بعض فضائح الروافض نام نهد. پس فرا مى نمايد كه او عالم تر و فاضل تر از همه متقدمان و متأخران است تا چندين تشنيع و دروغ و بهتان بعد از پانصد سال جمع كند و مسلمانان را ملحد خواند و تهمت نهد.(1). نقض، پيشين، ص 63 - 64.

همچنين وى به اصل نجات پيروان و بزرگان مذاهب مختلف اسلامى در قيامت، به شرط اعتقاد به اصول كلى عدل و توحيد و تنزيه و دوستى اهل بيت و پرهيز از جبر و تشبيه و تعطيل اعتقاد داشته و غير از آن، براى گسترش مفهوم شيعه و گنجاندن مصاديق بيشترى در ذيل آن تلاش مى كند:

امام بوحنيفه كوفى رضى الله عنه ... فضلاى اصحاب او را معلوم است كه او را منصور كشت به سبب دوستى و پيروى آل رسول... از بزرگان تابعين است و چند صحابى را ديده است؛ چون جابر عبداللّه و انس مالك... و همه روايت از

ص: 222


1- . نقض، پيشين، ص 162. ب. ايجاد جبهه مشترك با ديگر مذاهب اسلامى و پذيرش نوعى تكثرگرايى مذهبى، براساس اصول مشترك عدل و توحيد و دوستى اهل بيت عليهم السلام «بحمداللّه هيچ مسلمان، منقبت و مدح آل رسول را منكر و جاحد نباشد و بشنوند و دوست ندارد، مگر كسى كه مجبر و انتقالى باشد». او بر همين اساس، به نوعى تكثرگرايى به معناى هم زيستى مسالمت آميز مذاهب اسلامى مى رسد: ... مثالش در اين امر به معروف، چنان است كه در حكايت مى آيد كه جهودى مسلمان شد و هم در ساعت در بازار مى گذشت و مى گفت: راه به مسلمان بازدهى... و بندانسته است كه مذهب و مقالت اسلاميان مختلف است و پادشاه، راعى و رعيت باشد و راعى را با آفتاب مشابهت كرده اند كه بر همه بقاع به نيك و بد به دنيا به حجت ظاهر شود و به قيامت پديد آيد محق از مبطل و تقى از شقى و موافق از منافق.

محمّد باقر و جعفر صادق كند و موحد و عدلى مذهب بوده است و به آل مصطفى تولا كرده است... و با رحمت و جوار خداى باشد. و حديث شافعى محمّد بن ادريس المطلبى و خويش و دوستدار و پيرو آل مصطفى بود عليه السلام و در كتاب اسامى الرجال شيعت چنين است كه او شيعى بوده و اشعار و ابيات پديد آمده است كه مردم در مذهب بوحنيفه و شافعى خلاف كردند... تقرير خلافت ولدالعباس، بومسلم شيعى كرد.(1). نقض، پيشين، ص 212 - 232.

از ديگر تلاش هاى عبدالجليل رازى براى تقريب مذاهب اسلامى، نشان دادن مجموعه بزرگ و روايات مشترك ميان آنها است، كه زمينه مناسبى را براى تفاهم

ص: 223


1- . نقض، پيشين، ص 159 - 160. «و ائمه قرائت، بيشتر عدلى مذهب باشند كه قرآن بر اثبات توحيد و عدل منزل است نه بر جبر و تشبيه و تعطيل. اما جماعتى كه بى شبهه شيعى مذهب بودند، عاصم است و كسايى و حمزه و باقيان از حجازى و شامى، همه عدلى مذهب بودند؛ نه مجبر بوده اند و نه مشبّهى، كه در آن روزگار، مذهب مجبرى هنوز نيافته بودند. و اما زهاد و عبّاد و اهل اشارت و اهل موعظت، همه عدلى مذهب بوده اند و مذهب سلف صالح گفته اند و از جبر و تشبيه تبرا كرده اند؛ چون عمر و عبيد و واصل عطا و حسن بصرى و شيخ بوبكر شبلى و جنيد و شيخ روزگار، بايزيد بسطامى، و بوسعيد بوالخير. و شيعه در اين جماعت، ظن نيكو دارند از بهر آن كه عدلى و معتقد بوده اند و جماعتى از آن طايفه، كه بلاشبهه شيعى مذهب منصور عمار... و از ائمه لغت، خليل احمد شيعى بوده است و ابن السكيت، صاحب اصلاح المنطق و سيبويه و عثمان جنى... و شيخ بوجعفر طوسى در كتاب اسماء الرجال آورده است: و كان محمّدبن ادريس الشافعى من اصحابنا... زبيده زن هارون الرشيد - رحمة اللّه عليها - شيعه و معتقد بوده است... فضل بن سهل ذوالرياستين، كه وزير مأمون بود، ... فردوسى طوسى شيعى بوده است... و در كسايى خود خلافى نيست... و خواجه نسايى غزنوى...».

برقرار كرده است و اگر اختلافى نيز در كار باشد، از نظر تأويل روايات است كه آن نيز پذيرفتنى است:

هيچ خبر نباشد كه شيعه از ائمه خود روايت كنند و الا در آن روايات، بسيارى از اصحاب بوحنيفه و شافعى ايشان را موافق باشند در آن الفاظ و در بيشتر معانى. اگر خلافى باشد در بهرى، در تأويل خبر باشد نه در لفظ و اگر بدان اخبار كه متفق عليهاست مشغول شويم، احتمال نكند.(1). نقض، پيشين، ص 11. و اما ترحم بولؤلؤ و شتم صحابه، كه در مواضع اين كتاب به تشنيع ياد كرده است، دعوى بى حجت است و حالتى بى برهان و نقلى نادرست... سرمايه مذهب رافضيان، بيشتر از دو چيز نيست: بهتان بر سلف صالح و تبرا از ايشان... نمى دانم كه اين حوالت به كدام ناقل است و اين اشارت به كدام كتاب است...».


1- . نقض، پيشين، ص 31. جمع آورى روايات مشترك شيعه و سنى از مهم ترين عوامل ايجاد وحدت فرهنگى ميان مذاهب اسلامى است كه متأسفانه چندان مورد توجه دست اندركاران اين امر قرار نگرفته است؛ جز بخش مختصرى از آن كه توسط شيخ محمود قانصوه و به سفارش مرتضى عاملى تهيه شده و روابط بين الملل سازمان تبليغات اسلامى آن را منتشر كرده است. ج. احترام به صحابه و خلفا و پرهيز از لعن و ناسزا گفتن به آنان «اما ثنا بر خلفا بر آن انكارى نيست، بزرگان دين اند؛ از مهاجر و انصار و السابقون الاولون من المهاجرين و الانصار و الذين اتبعوهم باحسان رضى اللّه عنهم ...

شيعه است و خداى تعالى عالم است كه برين وجه، نه مذهب اماميتان اصولى است و اگر اخبارى يا حشوى اى يا غالى اى چيزى بگويد و نقلى نادرست افتد، بر اصوليه بستن غايت بى امانتى و نامسلمانى باشد... . اما شبهت نيست كه شيعه اصوليه مرتبت هر يك از اين جماعت به اندازه گويد. گويند: على بهتر است از ابوبكر و حسن از عمر و حسين از عثمان و فاطمه از عايشه و خديجه از حفصه و صادق از ابوحنيفه و كاظم از شافعى و امامت ابوبكر و عمر اختيار خلق گويند و امامت على عليه السلام و اولادش نص دانند از فعل خدا، و عاقلان دانند كه اين نه دشمنى بوبكر و عمر است و نه دشنام و بد گفتن صحابه و تابعين و اگر بر خلاف اين حوالتى هست بر حشويه و غلات است؛ نه بر اصوليان.(1). نقض، پيشين، ص 257. وى با اين طرز تفكر، به تأليف كتابى تحت عنوان تنزيه عايشه مى پردازد كه احتمالاً در باره رفع اتهام قذف از عايشه در قرآن بوده است، اما بر خلاف نظر ميرزا عبداللّه افندى،(2). نقض، پيشين، ص 639. جالب آن كه وى شعرى

ص: 225


1- . نقض، پيشين، ص 235 - 236. همان گونه كه از بخش پايانى اين سخن بر مى آيد، عبدالجليل به رغم احترام به صحابه و خلفا موضع شيعى خويش را به طور كامل حفظ مى كند و مشروعيت خلافت آنان را نمى پذيرد: «مذهب شيعت در حق صحابه، كفر و شرك نيست؛ آن است كه با وجود اميرالمؤمنين على عليه السلام بوبكر و غير بوبكر را استحقاق امامت نيست به فقد شرايط موجبه».
2- . افندى، رياض العلما؛ باب العين، شرح حال عبدالجليل رازى. هرچند شيخ عبدالجليل رازى تنها به رفع اتهام قذف از عايشه نمى پردازد، بلكه در خطبه كتاب و همچنين در صفحه 296 بر وى در زمره زنان پيامبر صلى الله عليه و آله درود مى فرستد و در صفحه 519 او را مى ستايد. با اين حال، توبه را بر عايشه در ماجراى مخالفت با على عليه السلام واجب مى شمارد و او را در جريان ممانعت از دفن امام حسن عليه السلام كنار پيغمبر صلى الله عليه و آله مورد مذمت قرار مى دهد.

در مدح خلفا از يكى از بزرگان شيعه نقل مى كند؛ بى آن كه نقدى يا اعتراضى بر آن وارد آورد:

و اما خواجه بوتراب دوريستى قدس سره پسر خواجه حسن بود... و اين خواجه حسن با نظام الملك حق خدمت و صحبت و الفت داشته و در حق او مدح گفته و به شتامى و لعانى چون موسوم باشد آن را كه قصيده ها باشد در فضايل صحابه كبار:

من قال فيك أبابكر خنى فأنا *** منه برى و القاه من اللعنا

صهر النبى و ثانيه و صاحبه *** والمستعان به فى كل ما امتحمنا

قد كان شيخا لأهل الدين معتمدا *** و صاحبا لرسول اللّه مؤتمنا

كانا معا و هما حيان و اصطحبا *** فى الغارثم هما فى موضع دفنا

أم من يقول لفاروق الهدى قذعا *** والقرم عثمان على من اتى بزنا

والالمعى على فى ماثره *** كالشمس تبهر أعلام النجومه سنى

أثنى عليهم و أوصى من أرى بهم *** حتى الحسين ابنه و المجتبى حسنا

هذاك دينى الذى القى الاله به *** يوم الجزاء فقل لى ان ترى حسنا(1)

شيخ عبدالجليل تنها از اين عادت مخالفان به خشم مى آيد كه گاهى به دشمنان اهل بيت اظهار محبت كرده و يا از ذكر فضايل اهل بيت اجتناب مى كنند:

آنچه گفته است كه فتح ديار گبركان و ديار كافران در عهد عمر خطاب بود، چنين است و بر اين قول انكار نيست؛ اما از ذكر اسامى مبارزان و نياكان كه جهاد كرده اند و غزوات و فتح ها به دست و تيغ ايشان بر آمده است، همچنين است و بوده است جزاهم اللّه عن الاسلام و المسلمين خيرا ... و از غايت ناصبى اى خارجى اى اميرالمؤمنين را ياد نكرده است... اما خالد، پسر وليد مغيره، كه دشمن مصطفى است و سعد پدر عمر است كه سر حسين على بريده است و شرحبيل مشير معاويه است، در كشتن حسن على و خواجه فريضه

ص: 226


1- . نقض، پيشين، ص 145 - 146.

شناسد نام ايشان به نيكى ياد كردن و اما نوبت چون به على و آل او رسد، بغض مادرآورش رها نكند.(1). نقض، پيشين، ص 177.

د. نقد يا توجيه روايات و معتقدات اختلاف برانگيز شيعه

شيخ عبدالجليل در مقام دفاع از اتهام خصم، به نقد برخى از روايات و معتقدات و احكام فقهى شيعه مى پردازد كه يا اسناد آنها به شيعه دروغ محض است و يا اعتبار و درستى آنها از نظر شيعه اصوليه مردود است. روايات همراهى ابوبكر با پيامبر صلى الله عليه و آله به هنگام هجرت از مكه، به دليل هراس پيامبر صلى الله عليه و آله از خيانت وى؛ مشاركت عمر، ابوبكر و برخى از صحابه در ماجراى ترور پيامبر صلى الله عليه و آله در عقبه؛ تأويل برخى از آيات عذاب كافران در باره ابوبكر و عمر؛ احاديث ارتداد همه مسلمانان پس از پيامبر صلى الله عليه و آله به جز چند نفر معدود؛ گواهى «اشهد ان عليا ولى اللّه » در اذان و... از اين قبيل است كه نمونه هايى از آن را مى آوريم:

«آنگه گفته است... على بن ابراهيم، كه از روافض متقدم بوده است، مى گويد در تأويل اين آيت كه «رَبَّنا أرِنا الَّذَيْنِ أضَلاّنا مِنَ الْجِنِّ وَ الإِْنْسِ نَجْعَلْهُما تَحْتَ أقْدامِنا لِيَكُونا مِنَ اْلأَسْفَلينَ» اين دو كس... يكى بوبكر است و يكى عمر، كه بناى خلافت به ظلم ايشان نهادند. اما جواب اين كلمات آن است كه بر هيچ دانشمند و دانا پوشيده نماند كه

بهتان، زور و كذب است كه حوالت كرده است از چند وجه... و بر شيعت آن حجت باشد كه در تفسير محمّد باقر عليه السلام و در تفسير الحسن العسكرى عليه السلام باشد و در تفسير شيخ بوجعفر طوسى و محمّد فتال نيشابورى و ابوعلى طبرسى و خواجه

ص: 227


1- . نقض، پيشين، ص 149 - 150. و حديث فضل و منقبت عمر و فتح هاى بلاد و آثار اسلام همه معلوم است و شيعه آن را انكار نكرده اند؛ اما اين مصنّف را ممكن نيست كه در اين كتاب فصلى در فضل صحابه بگفته باشد؛ بى منقصتى از آن علىّ مرتضى.

بوالفتح رازى باشد - رحمة اللّه عليهم - كه معروف و معتبر و معتمدند و اين قول خطا است و حوالتى به دروغ است».(1). نقض ، پيشين ، ص 262 - 263 و ص 97.

اين ديدگاه را شيخ محمّد خالصى از علماى اصلاح طلب و معاصر در نجف نيز داشته است.(2). نقض، پيشين، ص 298.

ص: 228


1- . نقض ، پيشين ، ص 262 - 263 و ص 97. جالب آن كه وى در سرتاسر كتاب، هيچ گاه از تفسير على بن ابراهيم قمى و تفسير عياشى، كه شامل مجموعه اى از اين قبيل تفاسير و روايات هستند، ذكرى به ميان نمى آورد و از آنها در زمره منابع معتبر شيعه اصوليه ياد نمى كند. اما نمونه اى از احكام فقهى: به مذهب شيعت، اگر چه على عليه السلام را نصّ و معصوم و بهتر از هر يك از امت گويند، مذهب ايشان چنين است كه اگر در ميان فصول بانگ نماز، بعد از شهادتين كسى گويد: اشهد ان عليا ولى اللّه ، بانگ نمازش باطل باشد و با سر بايد گرفت و نام على عليه السلام در بانگ نماز بدعت است و به اعتقاد كردن معصيت... .
2- . ابراهيم حيدرى، تراجيديا كربلا سوسيولوجياالخطاب الشيعى، دارالساقى، 1999، ص 457. توجيه عبدالجليل رازى از ماجراى حمله به خانه حضرت فاطمه عليهاالسلام تا حدى، شگفت انگيز و بى سابقه است: ... اين خبرى است درست و برين وجه نقل كرده اند و در كتب شيعى و سنى مذكور و مسطور است. اما خبر مصطفى است كه انما الاعمال بالنيات... يمكن كه خود نداند كه فاطمه در پس ايستاده است. اگر چنين باشد، آن را قتل خطا گويند و اگر هم عمدا باشد، نه معصوم است. حاكم خداست در آن؛ نه ما و در اين فصل، بيش از اين نتوان گفت واللّه اعلم باعمال عباده و بضمائرهم و بسرائرهم.

البته نوعى تاريخ گريزى در اين سخن شيخ عبدالجليل مشهود است كه نمونه آن در ميان علماى اصلاح طلب متأخر نيز به چشم مى خورد.(1). نقض، پيشين، ص 528 - 529.

وى در برابر اين ايراد خصم كه شيعه معتقدند «امامان همه غيبت دانان باشند، در گور همه غيبت دانند تا بدان حد كه كسى به زيارت ايشان شود، بدانند كه موافق كيست و منافق كيست و عدد نام ها و گام ها همه دانند...»، چنين پاسخ مى دهد: «جواب اين كلمات، كه خالى است از معنا و دور است از عقل و بر خلاف نقل و شرع، آن است كه از نص قرآن و اجماع مسلمانان معلوم كه غيب الا خداى نداند... و مصطفى با جلالت و درجه نبوت، در مسجد مدينه زنده ندانستى كه بر بازار چه مى كنند و احوال هاى دگر تا جبرئيل نيامدى معلوم وى نشدى. پس ائمه، كه درجه انبيا ندارند، در خاك خوراسان و بغداد و حجاز و كربلا خفته و از قيد حيات برفته، چگونه دانند كه احوال جهانيان بر چه حد است. اين معنا هم از عقل دور است و هم از شرع بيگانه و جماعتى حشويان، كه پيش از اين خود را بر اين طايفه بستند، اين معنا گفته اند و بحمداللّه از

ص: 229


1- . براى نمونه ن.ك: شوكانى، الرسائل السلفية؛ رساله «ارشاد السائل الى دليل المسائل». ه . نقد غلو شيعى عبدالجليل رازى در مقام دفاع از موضع شيعه اصوليه، در بسيارى از موارد، به نقد برخى اعتقادات گروهى از شيعيان مى پردازد كه به نظر وى عقائدى غاليانه به شمار مى روند. وى در باره مقام و درجه امام على عليه السلام مى نويسد: از كتب شيعه اصوليه معلوم است كه ايشان را مذهب نيست و نبوده است كه درجه اميرالمؤمنين چون درجه انبياست... و بهرى از حشويه و اخباريه را در سلف مذهب بوده است كه على بهتر است از بهرى انبيا كه غير اولوالعزمان و مرسلان اند، و آن مذهبى مردود است و نامقبول و سخن بى دليل و بى فايده و نه مذهب اصوليان شيعه است.

ايشان بسى نمانده اند و اصوليان شيعت از ايشان و از چنين دعاوى تبرا كرده اند».(1). نقض، پيشين، ص 287.

بررسى نسبت مكتب شيعه اصوليه با ديگر مكاتب و ديدگاه هاى مطرح در تاريخ تشيّع، خود نياز به بحث مفصلى دارد كه در اين جا به اختصار در اين باره بحث مى كنيم: مطالعه شرح حال علماى رى در كتاب الفهرست منتجب الدين رازى، نشان مى دهد كه ميزان حضور علماى بغداد در ميان اساتيد آنان، به حدى بوده كه مى توان مدرسه رى را در دوره مذكور، استمرار مكتب بغداد دانست و مى دانيم كه در دوره هاى پيشين دو مكتب بغداد و قم در جهان تشيّع، دو نقطه مقابل به شمار مى رفتند. شيخ صدوق به بغداديان اتهام غلو و اعتقاد به تفويض وارد مى ساخت(2). ن.ك: شيخ مفيد، تصحيح اعتقادات الامامية؛ دار المفيد، بيروت، 135 - 136 و همو، المسائل السروية؛ كنگره شيخ مفيد، ص46 و 72 - 73 و رساله ابطال العمل باخبار الاحاد در مجموعه رسائل سيدمرتضى، ج 3، ص 310.(3). منابع پيشين.

ص: 230


1- . نقض، پيشين، ص 285 - 286. همچنين وى به رغم پذيرش اصل رجعت، به نقد رواياتى مى پردازد مبنى بر اين كه دشمنان اهل بيت در عهد امام زمان(عج) زنده شده و عذاب خواهند گشت: «اما آن چه گفته شد كه پيش از قيامت، يزيد و زياد و خوارج باز زنده كنند و بكشند، اصلى ندارد و از جمله خرافات و ترهات باشد و با اصول راست نيست، بلكه به قيامت زنده شوند...»
2- . شيخ صدوق، من لا يحضره الفقيه؛ جامعه مدرسين، قم، ج 1، ص 259 - 360. و در مقابل، شيخ مفيد و سيّد مرتضى، قمى ها را اهل تقصير در حق پيامبر صلى الله عليه و آله و امامان خوانده و از آنان به حشويه و گاه مشبّهه و مجبره ياد مى كردند.
3- ديدگاه هاى ويژه قمى ها در مسأله سهوالنبى، علم اكتسابى امام و عالم ذر، كه مبتنى بر برخى روايات بود، بر علماى عقل گراى بغداد سنگين مى آمد و آنان را به رد يا تأويل احاديث مزبور وا مى داشت.

غير از اين دو مكتب، ديدگاه هاى ديگرى نيز در ميان شيعيان نخستين وجود داشته است. شهيد ثانى با استناد به كتاب ابى عمرو كشى به ديدگاه رايج ميان بسيارى از شيعيان و راويان احاديث در عصر حضور، اشاره مى كند كه اعتقادى به عصمت امامان نداشته و آنان را فقط عالمانى واجب الاطاعه مى شمردند.(1). ن.ك: مقدّمه الايضاح فضل شاذان، تصحيح محدّث ارموى، ص 7، 16 - 18 و26. دو كتاب الرد على الغاليه و الرد على الحشويه نيز در زمره تأليفات وى ذكر شده است.(2). الايضاح، ص 301 - 304 و همچنين ن.ك: تعليقه 11 محدّث ارموى بر كتاب نقض. افزون بر اين، شيخ صدوق وى را به پذيرش اعتبار قياس متهم ساخته و بر او در اين باره خرده مى گيرد.(3). مقدّمه الايضاح، پيشين، ص 17. ديدگاه اعتبار قياس پيش از فضل، نزد يونس بن عبدالرحمان نيز مطرح بوده و پس از وى نيز به وسيله ابن جنيد دنبال شد؛ تا آن جا كه او در ميان فقهاى شيعه، به عنوان نظريه پرداز حجيت قياس در

ص: 231


1- . ن.ك: بحرالعلوم، الفوائد الرجالية، مكتبة الصادق، تهران، ج 3، ص 220. عقايد ديگرى نيز به فضل بن شاذان، متكلم بزرگ شيعى در نيشابور، نسبت داده شده كه از ديدگاه بسيارى از شيعيانِ آن روز، عقايدى انحرافى به شمار مى رفت. همچنين از وى مخالفت هاى تند و شديدى با عقايد غاليانه شيعيان نيشابور گزارش شده است. بنابراين گزارش ها، كه البته برخى از علماى بعدى شيعه در باره درستى آنها سخن دارند، وى علم امامان عليهم السلام را اكتسابى، و جانشين حضرت ابراهيم عليه السلام را از جانشين حضرت محمّد صلى الله عليه و آله افضل مى دانست.
2- . رجال نجاشى، جامعه مدرسين قم، ص 307. همچنين وى در كتاب الايضاح، اختلاف شيعه و سنى را در باره خلفا، تنها در حد برترى دادن حضرت على عليه السلام بر شيخين تصوير مى كند و هرگونه اتهام لعن و ناسزا را نمى پذيرد.
3- . من لا يحضره الفقيه، پيشين، ج4، ص270. جالب آن كه وى خود را بازمانده مدرسه هشام بن حكم از طريق يونس بن عبدالرحمان معرفى مى كند.

فقه شيعه شناخته شد و به همين علت، در معرض حملات شديد فقهاى پس از خود قرار گرفت.(1). براى آگاهى بيشتر در اين باره ر ك: جعفريان، رسول، دين و سياست در دوره صفوى. جلوه هاى اجتماعى اين نوع تفكر شيعى نيز به اندازه اى است كه توجه برخى پژوهشگران اجتماعى معاصر را به خود جلب كرده است.(2). براى آگاهى بيشتر در اين باره ر ك: فصلنامه كتاب هاى اسلامى، مقاله «بستر تاريخى عزادارى امام حسين عليه السلام در اهل سنت». همچنين در كتاب نقض نيز ص 370 - 373 گزارش هاى ارزشمندى از رواج عزادارى امام حسين عليه السلام در ميان اهل سنت آمده است. و از ميان رفتن جريان هاى افراطى اهل تسنن، تحت عنوان اهل نصب

ص: 232


1- . اشتهاردى، مجموعه فتاواى ابن الجنيد، جامعه مدرسين قم، ص 12. به هر رو، از اين بحث مختصر، مشخص مى شود كه برخى ديدگاه هاى شيعه اصوليه، چندان نيز تازه و بى سابقه در تاريخ تشيّع نبوده است. انتقاد عبدالجليل رازى از غلو و حشويت - كه علماى بغداد و قم، هر يك ديگرى را به يكى از آن دو متهم مى كردند - در كنار تسامح مذهبى او در برخى معتقدات شيعه، نشان از اين واقعيت دارد كه اصوليان مورد نظر وى، در عين هماهنگى فراوان ديدگاه هايشان با مكتب بغداد، در برخى ديگر از اين مسائل، مانند علم امام، از مكتب قم و گاه ديدگاه هاى ديگر در حوزه جهان تشيّع تأثير پذيرفته اند. همان گونه كه عبدالجليل رازى از هر دو گرايش غلو بغدادى و حشويت و اخباريگرى قمى گريزان بوده، اين دو جريان، در دوره صفويه، در يكديگر ادغام شدند و تحت تأثير نزاع مستمر صفويان شيعى مذهب با عثمانيان سنى مذهب، چهره اى ويژه به تفكر شيعى بخشيدند كه آثار خود را تا كنون در حوزه هاى مختلف انديشه شيعى بر جاى گذاشته است.
2- . ن.ك: شريعتى، على، تشيّع علوى تشيّع صفوى. ديدگاه منطقى، منصفانه و هم گرايانه شيعه اصوليه، بدون شك، در جريان تقريب مذاهب اسلامى و راه يافتن برخى آداب و رسوم شيعى، مانند عزادارى امام حسين عليه السلام به جوامع سنى

و عداوت، كه مؤلف بعض فضائح الروافض از ايشان بود،(1). براى آگاهى بيشتر در اين باره ر ك: كسروى، احمد، شيخ صفى و تبارش؛ تهران، 1355.

در پايان، گفتنى است كه آثار ديگرى از اصوليان شيعه در دوره مزبور و پس از آن، در دسترس است كه آقاى رسول جعفريان در كتابى تحت عنوان انديشه تفاهم مذهبى در قرن هفتم و هشتم، به معرفى برخى از آنها پرداخته است.

ص: 233


1- . براى نمونه ن.ك: نقض، پيشين ص 141، 150 - 153، 178، 572. بى تأثير نبوده است؛ همان گونه كه پس از اين دوره، شاهد شكل گيرى پديده اى تحت عنوان «دوازده امامى» در ايران هستيم كه در آثار بسيارى از بزرگان پيش از صفويه، مانند حمداللّه مستوفى (دق 8) در تاريخ گزيده، فضل بن روزبهان بقلى (دق 10) در وسيلة الخادم الى المخدوم، در شرح صلوات چهارده معصوم و جامى، شاعر معروف (د 898) در اشعارش و ملاكاشفى، (د 910) صاحب روضة الواعضين به روشنى نمود دارد. اين پديده، حتى در ديگر مناطق جهان اسلام نيز رواج داشته است كه از باب نمونه مى توان به كتاب هاى تذكرة الخواص سبط ابن جوزى (دق 7)؛ مطالب السؤول فى مناقب آل الرسول محمّد بن طلحه شافعى (د 652 ق)، كفايت الطالب گنجى شافعى (د 658 ق) معالم العشرة النبوية و معارف اهل البيت الفاطميه، در شرح حال امامان تا امام دوازدهم، از ابومحمّد مبارك حنبلى جنابذى (د 611 ق)؛ الفصول المهمة فى معرفة احوال ابن صباغ مالكى (د 855 ق) و الشذرات الذهبية فى تراجم الائمة اثنى عشرية عند الامامية از محمّد بن طولون (د 953ق) اشاره كرد. بى ترديد در اين دوره، جريان اعتدالى شيعه جدا از صحت و سقم اعتقاداتشان در گسترش مذهب تشيّع در ايران و فراهم آوردن زمينه مناسبى براى رسميت بخشيدن صفويه به آن، نقش و تأثير داشته است. جالب آن كه خاندان صفوى، خود نيز مرحله دگرديسى از تسنن را طى كرده اند.

كتابنامه

1. احسن التقاسيم، محمّد بن احمد مقدسى، دمشق: وزارت الثقافة، 1980م.

2. استراتژى وحدت در انديشه سياسى اسلام، سيد احمد موثقى، قم: دفتر تبليغات اسلامى حوزه علميه قم.

3. الايضاح، فضل بن شاذان، تصحيح محدّث ارموى، تهران: دانشگاه تهران.

4. اوائل المقالات، شيخ مفيد، بيروت: دارالمفيد.

5. ايران و جهان اسلام، عبدالهادى حائرى، مشهد: بنياد پژوهش هاى آستان قدس رضوى.

6. البيان، سيد ابو القاسم خويى، بيروت: دارالزهراء.

7. تاريخ گسترش اسلام، توماس آرنولد، تهران: دانشگاه تهران.

8. تراجيديا كربلا سوسيولوجيا الخطاب الشيعى، ابراهيم حيدرى، دارالساقى، 1999م.

9. تشيّع علوى تشيّع صفوى، على شريعتى، بيروت: دار الامير.

10. تصحيح اعتقادات اسلامى، شيخ مفيد، بيروت: دارالمفيد.

11. تعليقات نقض، ميرجلال الدين محدّث ارموى، تهران: انجمن آثار ملى، 1358ش.

12. تفسير صافى، فيض كاشانى، تهران: مكتبة الصدر.

13. دايرة المعارف بزرگ اسلامى، زير نظر كاظم موسوى بجنوردى، تهران: مركز دايرة المعارف بزرگ اسلامى.

14. دين و سياست در دوره صفوى، جعفريان، رسول، قم: انصاريان، 1370.

15. رجال النجاشى ، أبو عباس احمد اسدى كوفى (قرن 5ق) ، جامعه مدرسين ، قم ، 1407 ق .

16. الرسائل السلفية، شوكانى، رساله «ارشاد السائل الى دليل المسائل».

17. رسائل المرتضى، شريف مرتضى، قم: دارالقرآن، 1405ق.

18. رياض العلماء و حياض الفضلاء، عبداللّه افندى اصفهانى، تحقيق سيّد احمد حسينى، قم، 1401 ق.

ص: 234

19. شيخ صفى و تبارش، احمد كسروى، تهران: 1355.

20. العالمية الاسلامية الثانية، محمّدابوالقاسم حاج حمد، بيروت: دارابن جزم، 1996م.

21. الفوائد الرجالية، بحرالعلوم، تهران: مكتبة الصادق.

22. فصلنامه كتاب هاى اسلامى، «بستر تاريخى عزادارى امام حسين عليه السلام در اهل سنت».

23. كليات مثنوى، جلال الدين محمّد بلخى رومى، تهران: كتابفروشى اسلاميه، 1338.

24. لمحات اجتماعية من تاريخ العراق الحديث، على الوردى، قم: انتشارات رضى.

25. مجموعه فتاواى ابن الجنيد، على پناه اشتهاردى، قم: دفتر انتشارات اسلامى.

26. مجموعه مقالات تاريخى دفتر ششم، قم: نشر الهادى، 1378.

27. المسائل السروية، شيخ مفيد، قم: كنگره شيخ مفيد.

28 من لا يحضره الفقيه، شيخ صدوق، قم: دفتر انتشارات اسلامى.

29. نظرات فى التصوف و الكرامات؛ المكتبة الاهلية، محمّد جواد مغنيه، بيروت: مكتبة الهلال.

ص: 235

ص: 236

النقض و اسلوب نقد /محمّدمهدى ناصح

13 النقض و اسلوب نقد(1)

محمّدمهدى ناصح

چكيده

يكى از روش هاى درست نقد از نظرگاه مؤلّف كتاب نقض، استدلال درست و اجتناب از سخن متناقض و نيز توجّه به عدل و انصاف و ايضاح مطالب و رفع شبهات و التفات به اسناد و مدارك و كتب معتبر و شواهد صحيح و نص درست و اشارات تاريخى دقيق است. در كار نقد، مهم ترين نكته، مقابله اسناد و اقوال و يافتن مطالبى است كه متضاد مى نمايد. همچنين بيان شواهد درست و آمار دقيق و اطلاعات صحيح است. از ويژگى هاى ديگر كتاب نقض در كار نقد، بيان روشن و فصيح و ساده و پيرايه مؤلّف است و دورى گزيدن وى از بيان يكسويه و طرح مسائل شبهه آميز. در مجموع از شيوه نقد ديدگاه هاى مخالف در كتاب نقض، مى توان فهرستى از واژگان مرتبط با علم نقد را يافت و بر وسعت و غناى اصطلاحات وابسته به اين حوزه افزود.

كليدواژه: كتاب نقض، نقد، اصول نقد.

يكى از عمده ترين آثار برگزيده در مورد نقد و ادب در باب آراء و عقايد دينى و

ص: 237


1- مجموعه مقالات بزرگداشت استاد دكتر محدّث ارموى، زير نظر محمّد باقر سپهرى، به كوشش انجمن مفاخر فرهنگى آذربايجان غربى، با همكارى اداره كل فرهنگ و ارشاد اسلامى آذربايجان غربى، اروميه: نشر پيك سبحان، چاپ اول، 1381، ص 423 - 429.

مذهبى و در فرهنگ اسلامى - ايرانى، كتاب گران سنگ نقض عبدالجليل قزوينى است. كتاب «النقض / نقض» در بر دارنده بحث هايى است پراكنده و متنوع در جواب كتابى موسوم به بعض فضائح الرّوافض كه در مذمت شيعه در اوايل قرن ششم هجرى در رى تأليف يافته بوده است. اين كتاب نقض در حكم دفاعيه اى است در قبال آن كتاب ديگر و طرد آن با تكيه بر باور دينى مبتنى بر روش انتقادى - اجتهادى كه در آن درك و فهم و علم و درايت و معرفت فردى مطرح است به روشى كه در حقيقت مبين نوعى جواب دندان شكن است، و امتناع كننده، هم چنان كه مؤلف نقض در اين مورد به «شهر دندان كنان»(1). بايد نقد علم كلام و مجادلات و مناظرات را نيز از اين قبيل دانست، هم چنين است آثار بلاغى، بحث در باب وجوه بلاغت و اعجاز قرآن، نقد شعر و نثر به صورت عملى و نظرى. نمونه عملى نقد شعر، كتاب تنبيه الغافلين است تأليف سراج الدين على خان «آرزو» در باب نقد شعر حزين لاهيجى، ر.ك: محمّد مهندى ناصح مجله تحقيق، سيرى در كتاب تنبيه الغافلين، انتشارات دانشگاه پنجاب، سال 1992، ص 125 به بعد. كه مراد از طرح عمده مسايل نوعى رويارويى با صاحبان آثار است به نيروى قلم و توان نويسندگى و قوه ادراك و اجتهاد.

واژه «نقض» از جهتى مترادف «نقد» است، با اين قيد كه در نقد يك اثر، نقاد مى كوشد تا به جنبه هاى مختلف هر اثرى بپردازد و بكوشد تا سره را از ناسره باز شناسد، هر چه در گذشته ها هدف نقاد و غرض از نقادى تحقيق و موازنه و گاه مشاغبه بوده است


1- . نصيرالدين ابوالرّشيد عبدالجليل قزوينى رازى، نقض بعض مثالب النواصب فى نقض بعض فضائح الروافض، تصحيح دكتر مير جلال الدّين محدّث ارموى، انتشارات انجمن آثار ملى، تهران سال 1358، ص 252. اشاره مى كند از باب اسكات فهم، همين گونه از نقد ديده مى شود، در پاره اى ديگر از آثار مربوط به فرهنگ ايرانى - اعم از شعر و نثر - با عناوينى از نوع: «نقد» و «طرد و رد» و «تنبيه» و ...

در كار نقد و نقض و حكم و رأى و نظر، شيوه هاى مختلفى مطرح است كه همراه است با نوعى نقادى و سخن سنجى و بررسى معنايى و لفظى، روانى و ...، و در هر حال ناقد هم از جنبه علم و نظر صاحب رأى است، و هم از جهت فن و آگاهى. نقد ذوقى و سليقه اى نيز همپاى نقد احساسى و عاطفى بسيار مهم است، به ويژه آن جا كه نقد به امورى اعتقادى، باورها، سياست و اخلاق مربوط مى شود.

بايد توجه داشت كه در نقد آثارى از نوع آثار اخلاقى و مذهبى، اطلاعات و آموخته ها و عرف و عادات و مشرب فكرى ناقد، بسيار مؤثر است. چنان كه زمان و مكان و حال و مقام و بالاخره هر يك از اين ها وابسته به توسعه و تكاملى است كه وابسته به جريان فرهنگ بشرى است، در يك دوره معين و حساسيت هاى روحى و اعتقادى مردم.

آنچه در كتاب نقض آمده است، از جهاتى چند محل تأمل است، به ويژه آنچه موجب مى شود تا منتقد را با اثر مورد نظرش آشنا سازد، و ديگر آن كه آن اثر را چنان كه مى بايد و شايد معرفى نمايد. صاحب نقض كتاب بعض فضائح الرّوافض را به دقت تمام ديده است، و بنا بر شواهد مختلف و اشارات خاصى كه نقل مى كند، اهليت لازم را در كار نقد و داورى داشته و شايستگى پرداختن به اين مهم را در خود مى ديده است. از اين روى، آنچه عبدالجليل قزوينى در كتاب نقض مى آورد، با اسلوب نقد صحيح سازگار است. يعنى آنچه اين منتقد مى گويد، نمودار علم و آگاهى درست اوست از زواياى مختلف در آنچه كه ادعا مى كند.

خود مصنّف اشاره مى كند كه: كتاب فضائح الروافض را به هم آورده بودند بر سبيل تشنيع، و نزد مردم غافل مى خوانده اند، مگر دوستى نسختى از آن نزديكش از امرا و رؤساى شيعه مى برد، و او نسخه اى از كتاب مورد نظر را پيش برادر مصنّف اين كتاب - يعنى نقض - مى فرستد. آن برادر مهتر مدتى كتاب را از مصنّف پنهان نگاه مى دارد، از خوف آن كه مبادا در جواب تعجيلى برود

نسخه اى اصيل (نسخه درست كاملى = نسخه اساسى) دست مى يابد و در آن باب تأملى شافى مى كند و چنين مى پندارد كه كتاب از انصاف علمى به دور مى باشد، خاصه كه نام و نسب و لقب صاحب آن كتاب هم معلوم نبوده است، علاوه بر همه اين ها، آنچه به قلم آمده، از دلايل و صحبت ها عارى بوده است و نمودار تعصب و تقشّف نويسنده مى باشد.

شايد كه اين كتاب فضائح روافض را زمره اى از خواص علماى شيعه در قرن ششم خوانده بوده اند، اما عجبا كه همگى به اتفاق بر آن مى شوند تا مگر اين را، عبدالجليل قزوينى مى بايد كه در جواب بر وجه حق مشروعى كند(1). همان، ص 320، 439، 452، 463، 478، 522.

و در واقع عبدالجليل قزوينى، از سر اعتقاد به نقد مى پردازد، و از روى انصاف نظر مى دهد، به ويژه كه در تعظيم سخن خصم و مذهب او سخن مى گويد، لكن او را رافضى بر مى شمارد كه پس از 25 سال، حال به تازگى يك «نوسنّى»


1- . همان، ص 6. ، چنان كه كسى انكار آن نكند. از فحواى عبارات فوق چنين استنباط مى شود كه عبدالجليل قزوينى از معدود كسانى بوده است كه اهليت و شايستگى و ذوق و شوق اين جواب گويى را داشته است، و انتقاد او مورد تأييد اكثريت بوده است. خود مصنّف اشاره مى كند كه: چون اين عزم مصمم شد، دل مژده به جان داد و جان پيغام به زبان و زبان به بَنان (انگشتان) و بنان به بيان.

مصطفى آورده است.(1). همان، ص 74. مى زند و بد دينى، از اين جهت بر آن است كه جواب سفيهان و جاهلان سكوت است.(2). همان، ص 16. و حوالت بى برهان و نقل به صورت نادرست و اداى مطلب بى بيّنت.(3). همان، ص 18. هم چنين است نقل شواهد درست و آمار دقيق و اطلاعات صحيح.


1- . همان، ص 53. عبدالجليل قزوينى، ظاهرا كتاب فضائح الروافض را كه مؤلف آن تفكر جبرى مسلكى دارد به دقت مطالعه كرده، بر آن است كه صاحب كتاب از مجبّره است و خود را به اهل سنت نزديك كرده، لكن به شيعه تهمت گبركى
2- . همان، ص 11. اما آن جا كه اقتضاى سخن ايجاب مى كند، در هر باب مطلبى وافى و شافى مى آورد و در برابر سخنان و دعاوى، معقول خصم به دلايل و شواهد و استدلال درست دست مى يازد و بر آن است كه دعوى بى حجت نبايد داشتن
3- . همان، ص 107. يكى از روش هاى درست نقد از نظرگاه صاحب نقض همان استدلال درست است و دورى كردن از سخن متناقض و نيز توجه به عدل و انصاف و ايضاح مطالب و رفع شبهات و التفات عمدى به اسناد و مدارك و كتب معتبر و شواهد صحيح و نصّ درست و اشارات تاريخى دقيق. در كار نقد، مهم ترين نكته مقابله اسناد است و اقوال و پيدا كردن آنچه متضاد مى نمايد.

بتوانيم مقابله اى از آنچه او انجام داده است، مجددا صورت بدهيم، ديگر آن كه معلوم نيست كه مآخذ و مستندات كتاب خصم بر چه نوع منابع و مآخذى متكى بوده است. اما آنچه از فحواى كلام صاحب نقض دريافت مى شود، يكى آن است كه كتاب چه بوده، جنبه تبليغى داشته و صبغه عناد و خصومت و بهتان و قول زور و تهمت ناروا بر آن غلبه داشته است، و انتساب فضاحت هاى شصت و پنج گانه.(1). همان، ص 266.

ظاهرا در عهد مناقشات مذهبى در دوران سلطنت محمّد بن محمود سلجوقى، اين كتاب فضائح در خفيه از باب تحقير شيعيان پيش عوام النّاس خوانده مى شده، تا همگى از شيعيان نفرت جويند و تبرا كنند. در عمده اين كتاب كه از روى جهل و ستم و ناروايى فراهم آمده، مبنا بر حوالات دروغ است كه از سر عناد نوشته شده، بدين گونه كه گويى آن خواجه ناصبى را هر مطلبى و جمله اى با كار راست باشد، الا جمله اى كه على عليه السلام در ميان آن باشد.


1- . همان، ص 235. قصد عمده صاحب كتاب بعض فضائح الروافض طعن بر شيعه است و ايجاد يك مجادله مذهبى، و نظر منتقد آن است كه: جواب چنين فصل بى اصل و نقل بى مغز چگونه توان نوشتن چنين حوالات محال و بهتان و اثم و افك كه به تشنيع بر ايما طايفه زده است.

مذهب بد خود خبر دارد، نه از مذهب نيك مسلمانان آگاه باشد. نه عرف داند نه شرع، نه لغت نه اشتقاقات و معانى تا از سر بُغض على مرتضى قلم در ميان هذيان افكند(1). همان، ص 201.

از اين ديدگاه ها مى توان فهرستى از واژگان مربوط به علم نقد را در اين كتاب جست، و بدين ترتيب بر وسعت و غناى مصطلحات وابسته به اين معانى، بيش از پيش افزود، وانگهى حق را از ناحق تشخيص داد، چنان كه نص قرآن مجيد و كتاب عزيز مى گويد: «فَبَشِّرْ عِبَادِ الَّذِينَ يَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَيَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ»


1- . همان، ص 544. ، نعوذ باللّه من سوء المقال.

ص: 244

دانشگاه قم و دانشگاه هاى ديگر ايران /سيد فخر الدين شادمان

14 دانشگاه قم و دانشگاه هاى ديگر ايران(1)

سيد فخر الدين شادمان

چكيده

مدارس قديم فقط فقيه پرور نبوده اند. بزرگان علم و ادب ايران، حكما، شعرا، اطبّا، منجّمان، دبيران، مستوفيان، و مفسران، همه پروردگان اين مدارس اند. مؤلّف براى اثبات ادعاى خود به بخش هايى از كتاب نقض استناد جسته است كه عبد الجليل از وضعيت مدارس آن زمان و دروسى كه در آنها مى خوانده اند، گزارش كرده است.

كليدواژه: مدارس قديم، دانشگاه قم.

... طلاب قم و قزوين و اصفهان و شيراز و يزد و ساير شهرهاى ايران نيز هموطن شما و من اند و اين مدرسه هاى قديم، اين دارالعلم هاى كهن، همه ميراث و مايه فخر و عزت ماست و هيچ معلوم نيست كه به چه عذرى و بهانه اى دانشگاه هاى موجود و شاگردان و استادانشان را ناديده گرفته ايم و اسم و عددشان را در سالنامه ها و گزارش هاى و كتاب هاى فرهنگى درج نمى كنيم.

به خلاف تصور مشتى جاهل كوتاه نظر، اين مدرسه هاى قديم فقط فقيه پرور نيست. حكما، شعرا، اطبا، منجمان، دبيران، مستوفيان، مفسران، هر مؤلف دانشمند،

ص: 245


1- . تراژدى فرنگ، تهران: كتابخانه طهورى، 1346، ص 63 - 67.

هر مترجم زبردست، هر مصنّف بزرگ، هر مورخ عالى مقام، خلاصه، بزرگان علم و ادب ايران همه پروردگان اين مدارس اند. راست است كه فقه با جميع مقدمات و توابع و لواحقش، يكى از دروس مهم به شمار است؛ اما هم از ابتدا يعنى قرن ها در اين دارالعلم ها هر موضوع مربوط به شعب علوم و فنون از قبيل رياضيات، طبيعيات، فلسفه، طب، نجوم، ادبيات نيز تدريس شده و آداب و سنن و طريقه تعليم و تعلم اين دانشگاه ها حجره به حجره، شاگرد به شاگرد، مدرس به مدرس، به ما رسيده است.

بى مناسبت نيست كه در اين جا خطى چند از كتاب دراز اسم بعض مثالب النواصب فى نقض بعض فضائح الروافض، تصنيف عبدالجليل قزوينى رازى درج گردد. اين كتاب نفيس هشتصد سال پيش از اين نوشته شده و امسال با مقدّمه فاضل محقق آقاى سيّد جلال الدين حسينى ارموى معروف به محدّث در تهران منتشر گشته است:

«آنگه گفته: به روزگار سلطان ملكشاه و سلطان محمّد قدس سره نگذاشتندى كه شيعيان مدرسه و خانقاه بسازند.

اما جواب اين كلمه كه از وجوه دفع مضرت گفته است، آن است كه نمى دانم كه به كدام بقعه اشارت مى كند. اگر به تعداد مدارس سادات مشغول شويم، در بلاد خراسان و مازندران و شهرهاى شام از حلب و غير آن و بلاد عراق چون قم و آبه و كاشان كه مدارس چند است و كى فرموده است و اوقاف چند دارد طومار است و كتاب خواهد اما از براى دفع شبهت اشارتى برود. به شهر رى كه منشأ و مولد اين قائل است، اوّلاً مدرسه بزرگ سيّد تاج الدين محمّد كيسكى رحمه الله به كلاه دوزان كه مبارك شرفى فرموده است و قريب نود سال است كه معمور و مشهور است ... نه در عهد طغرل بزرگ سقاه اللّه رحمته كردند و در آن جا مدرسه شمس الاسلام حسكا بابويه كه پير اين طايفه بود كه نزديك است به سراى ايالت ... . نه در عهد اين دو سلطان كردند و ديگر مدرسه اى كه ميان اين دو مدرسه است كه تعلق به سادات كيسكى دارد ... . نه هم در عهد سلطان محمّد نوّر اللّه قبره فرموده اند و مدرسه اى به دروازه آهنين كه منسوب است به سيّد

ص: 246

زاهد ابوالفتوح نه هم در عهد دولت ملكشاهى ساختند و مدرسه فقيه على جاستى به كوى اصفهانيان كه خواجه ميرك فرموده است كه بدان تكلف مدرسه در هيچ طايفه اى نيست و سادات دارند ... نه در عهد سلطان سعيد ملكشاه فرمودند ... و مدرسه خواجه عبدالجبار مفيد كه چهار صد مرد فقيه و متعلم و متكلم از بلاد عالم در آن مدرسه شريعت آموختند. نه در عهد مبارك سلطان ملكشاهى و روزگار بركيارقى رحمه اللهكرد بد؟ ... و مدرسه كوى فيروزه نه در عهد اين سلاطين بنياد كردند ... و مدرسه خواجه امام رشيد رازى به دروازه جاروب بندان كه در وى زياده از دويست دانشمند معتبر درس دين و اصول فقه و علم شريعت خواندند كه علاّمه روزگار خويش بودند نه در عهد دولت سلطان سعيد محمّد - رحمة اللّه عليه - كردند كه هنوز معمور است و مسكون و در آن جا درس علوم مى خوانند و هر روز ختم قرآن و منزل صلحا و فقها هست و كتب خانه ها دارد و به همه انواع مزين است و مدرسه شيخ حيدر مكى به در مصلى گاه نه هم در عهد سلطان محمّد - رحمة اللّه عليه - كردند و همه به اشاره امثله سلاطين و مدد نواب و شحنگان ايشان بود؟ ... و بيرون از اين كه شرح داده آمد در شهر رى چند مدرسه معمور هست ... كه در عهد سلاطينى كرده اند كه خواجه اشارت كرده است در كتاب كه شيعه نيارستند كردن مدارس و مساجد در زمان ايشان و مساجد و منابر سادات شيعه را خود حدى نيست از بزرگ و كوچك كه به ذكر همه كتاب مطول شود...» .

طوايف و مدرسه هاى معروف معمور چون مدرسه سعد صلت و مدرسه اثير الملك و مدرسه سيّد سعيد عز الدين مرتضى - قدّس اللّه روحه - و مدرسه سيّد امام زين الدين اميره شرف شاه الحسينى كه قاضى و حاكم است ... و مدرسه ظهير الدين عبدالعزيز و مدرسه استاد ابوالحسن كميج و مدرسه شمس الدين مرتضى با عدت و آلت و مدرس و درس و مدرسه مرتضى كبير شرف الدين با زينت و آلت و حرمت و قبول و غير آن كه به ذكر همه كتاب مطول شود و مساجد بى مر و مقريان فاخر عالم به قرآن و مفسران عارف به منزلات و مؤولات و ائمه نحو و لغت و اعراب و تصريف و شعراى بزرگ و فقها و متكلمان از اسلاف به اخلاف رسيده و زهاد متعبد ...» .

مدرسه رضويه و فتحيه با اوقاف معتمد و مدرسان عالم متدين و فقهاى طالب مجد و خيرات ايشان.

«اما سبزوار بحمد اللّه و المنه ملأ از اسلام و شريعت است و آراسته به مساجد نورانى و مدارس نيكو و علما كه خلفا عن سلف طريقه شريعت آموخته ...».(1). ص 12.

ص: 249


1- . ص 168 - 174. «... و آنچه گفته است «ما در كتب ايشان ديده ايم و خوانده ايم» بحمد اللّه تعالى كتب شيعه اصوليه ظاهر و باهرست و بيرون از آن كه در سراى هاى ايشان باشد، نسخت هاى بسيار در كتب خانه هاى بلاد اسلام نهاده است. به رى در كتب خانه صاحبى و به اصفهان در كتب خانه بزرگ و به ساوه در كتب خانه بو طاهر خواتونى و به همه شهرهاى عراق و خراسان و بغداد معروف و مشهور، مستغنى از آن كه بدان حوالت و اشارت كنند به سراى كسى ... .»

ص: 250

رجال رى در كتاب نقض /على صدرايى خويى

15 رجال رى در كتاب نقض

على صدرايى خويى

چكيده

شهر رى از پيش از اسلام، جايگاه والايى داشته است. همچنين پس از اسلام به مركز تمدّن و فرهنگ اسلامى تبديل گشته است و آثار دينى و فرهنگى متعددى در آن بنا شده است و دانشمندان بسيارى در اين شهر باليده اند. عبد الجليل رازى، در لابه لاى مطالب متنوّع كتاب نقض، به برخى از اعلام تاريخى شهر رى نيز پرداخته است كه پاره اى از آنها منحصر به اين كتاب اند. مؤلّف در اين مقاله، 62 نفر از رجال شهر رى را كه در كتاب نقض از آنان ياد شده، استخراج كرده و همراه با مطالب ديگرى درباره آنها از ساير كتب تراجم آورده است.

كليدواژه: كتاب نقض، رجال رى.

مقدّمه

شهر رى پيش از اسلام و بعد از اسلام تا پيش از حمله مغول اهميت فراوانى داشت. بعد از اسلام اين شهر مركز تمدن و فرهنگ اسلامى بوده و آثار دينى و فرهنگى متعددى در آن بنا گرديد و دانشمندان بسيارى در آن شهر ظهور كردند. اين نوشتار به

ص: 251

مناسبتِ كنگره گرامى داشت شخصيت سيّد عبدالعظيم حسنى - مدفون در رى - نظرى دارد بر رجال رى، مذكور در كتاب نقض عبدالجليل قزوينى رازى.

كتاب نقض

آفريننده اين اثر گرانسنگ و سرمايه علمى عظيم، نصيرالدين عبدالجليل بن ابى الحسين بن ابى الفضل قزوينى رازى از دانشمندان شيعى سده ششم هجرى است.

رى در عصر تأليف كتاب نقض

چنان كه ذكر شد، كتاب نقض در حدود سال 566ق تأليف شده و اين دوره نزديك به حمله مغول بوده است كه آثار تمدن در رى و ديگر شهرها دچار خسارت هاى جبران ناپذيرى گرديد.

تصويرى كه از شهر رى در سده ششم در كتاب نقض ترسيم شده شهرى بزرگ و به تعبير امروزى (كلان شهر) داراى آبادى و عمران بسيار، كه در آن انديشه و مذاهب مختلف رواج دارد. عبدالجليل در نقض، وجود و رونق چهار مذهب (شافعى، حنفى، حنبلى و شيعه) و شيعه زيديه را در رى متذكر شده كه هر كدام از آنها دانشمندان سرشناس و مساجد و مدارس متعدد در رى داشتند.

البته وسعت و توسعه شهر رى در كتاب هاى ديگر نيز ذكر شده است. براى نمونه، فزونى استرآبادى در آخر بحيره تحت عنوان «خاتمه: در اظهار معمورى بلدان» گفته:

آبادانى رى در زمان ملك الشعراء خواجه بندار رازى در آن مرتبه بوده كه مدارس و خوانق شش هزار و هفتصد و هشتاد عدد، مساجد چهار هزار و هفتصد و شصت و شش، قنات خانه نهصد و بيست و هشت، يخ چاه هزار و هفتصد و بيست و پنج، محلات نود و شش محله و در هر محله چهل و شش كوچه و در هر كوچه چهل هزار خانه و هزار مسجد و در هر مسجدى هزار چراغدان از طلا و نقره و غيره.

1. مدرسه بزرگ سيّد تاج الدين محمّد كيسكى؛

2. مدرسه شمس الاسلام حسكا بابويه؛

3. مدرسه اى ميان دو مدرسه مذكور كه به سادات كيسكى تعلّق داشته؛

4. مدرسه منسوب به سيّد زاهد بلفتوح؛

5. مدرسه فقيه على جاسبى به كوى اصفهانيان؛

6. مدرسه خواجه عبدالجبار مفيد؛

7. مدرسه كوى فيروز؛

8. مدرسه خواجه امام رشيد رازى؛

9. مدرسه شيخ حيدر مكى.

مشخصات چاپ دوم كتاب چنين است:

تهران، انتشارات انجمن آثار ملى، قطع وزيرى، 1358ش در سه جلد:

جلد اوّل: متن كتاب، همراه با فهارس آيات، احاديث، امثال، اشعار، لغات و اصطلاحات، اشخاص، فرق، امكنه و كتاب ها، در 730 صفحه + 70 صفحه مقدّمه.

جلد دوم: تعليقات نقض جلد نخستين، در 608 صفحه + فهرست اشخاص و كتب در 45 صفحه.

جلد سوم: تعليقات نقض جلد دوم، از ص 609 تا 1400 صفحه + فهرست اشخاص و كتب از ص 1401 تا 1469.

در تهيه اين مقاله از چاپ دوم نقض و تعليقات آن استفاده شد و ما در اغلب تحقيقات آن از تلاش هاى علمى مرحوم محدّث ارموى بهره مند بوده ايم. روانش شاد و روحش با ائمه طاهرين محشور باد.

1. ابوسعد ورامينى(1)

صاحب نقض درباره وى مى نويسد:

و از خواجگان و رؤسا كه در عداد و التفات آيند چون... رضى الدين أبوسعد ورامينى معمار حرم خداى و رسول، به چند موقفِ حج باستاده، عمارات مشاهد فرموده و مدارس كرده و فرزندان وى با خيرات و احسان بى مر، عماد الحاج و الحرمين الحسين بن أبى سعد عالم و زاهد و محسن و خيّر و صفى الدين احمد بن أبى سعد.


1- . نقض، ص 200 و 222 و 451 و 579؛ تعليقات نقض، ج 2، ص 793؛ انساب سمعانى، ماده «ورامين»؛ ديوان قوامى رازى، ص 7 - 12 و 17 - 20.

رضى الدين ابوسعد ورامينى را توفيق تعمير حرم مكه معظمه و مدينه منوره حاصل شده و اموال خود را در اين راه صرف نمود و اين مطالب در كتاب نقض و انساب سمعانى ذكر شده است. فرزند وى منتجب الدين حسين بن ابى سعد ورامينى نيز به تعمير حرمين پرداخته و بدين سبب به لقب معمارالحرمين ملقّب گشته است. قوامى رازى در دو قصيده چهل و چهار بيتى و صد و شانزده بيتى به مدح وى پرداخته كه چند بيت آن چنين است:

اختيار كعبه كرده سخت نيك *** بختيارى كاختيار اين كرده اى

چون توانى شد به كعبه كز سخا *** كعبه عالم ورامين كرده اى

***

تاج آزادگان امير حسين *** كه ندارد نظير در كونين

صدر نيكو خصال گردون قدر *** بدر خورشيد زاد آزاده

سجده ها برده از سياستِ او *** شير نر پيش آهوى ماده

از پى شاعران به راه و به در *** چشم بگشاده گوش بنهاده

وز پى زائران به روز و به شب *** خوان نهادست و دست بگشاده

به ورامين ز بهر خدمتِ او *** دولت از رى مرا فرستاده(1)

2. ابوطالب بابويه(2)

ابوطالب اسحاق بن محمّد بن حسن بن حسين بن بابويه رازى، وى پسر عموى منتجب الدين صاحب الفهرست است و در كتاب مذكور، شرح حال وى چنين درج شده:

الشيخ الثقة ابوطالب اسحاق بن محمّد بن الحسن بن الحسين بن بابويه قرأ على الشيخ الموفق ابى جعفر قدّس اللّه روحه جميع تصانيفه و له روايات الأحاديث و مطولات و مختصرات فى الاعتقاد عربية و فارسية. اخبرنا بها

ص: 256


1- . نقض، ص 451.
2- . نقض، ص 41، 142، 144، 184، 293، 294، 405، 444، 605؛ تعليقات نقض، ج 1، ص 150؛ الفهرست، منتجب الدين، ص 33؛ امل الآمل، ص 462؛ روضات الجنات، ص 557.

الشيخ الوالد موفق الدين عبيداللّه بن الحسن بن الحسين بن بابويه، عنه.(1). نقض، ص 144.

شيخ بوطالب بابويه (رحمه اللّه عليه) بزرگ و متديّن بوده است، اما معلوم است كه آن درجه نداشت در علم كه تصنيف سازد... .(2). كلمه «حسنى» در برخى نسخه هاى نقض «حسنى» و در برخى «حسينى» ضبط شده و مرحوم محدّث ارموى احتمال داده كه اصل آن «حسين» بوده كه به صورت حسنى و حسينى تصحيف شده است. (امام زاده عبداللّه)(3). نقض، ص 211.

علاّمه قزوينى در نسخه اى از كتاب نقض كه در اختيار داشته در حاشيه آن چنين نوشته كه: «اين بايد همان امام زاده عبداللّه باشد به احتمال قوى». و مرحوم محدّث ارموى بر اساس همين احتمال - كه گويا قريب به يقين است - نسب امام زاده عبداللّه را از كتب انساب ذكر نموده كه در اين جا درج مى شود:

در فصول الفخريه ضمن ذكر اعقاب عبداللّه الشهيد بن الحسن الافطس درباره او گفته:

و نسل عبداللّه الشهيد در مداين بودند و از دو پسرند العباس و محمّد و معتصم عباسى زهر به اين محمّد داد و نسل العباس اندك است از ايشان

ص: 257


1- . الفهرست، ص 33. عبدالجليل رازى در چند مورد نقض از بوطالب بابويه ياد كرده از جمله در اين موارد: و بوطالب بابويه سال ها واعظ و مذكّر مسلمانان بوده است و امانت و فضل او ظاهر و باهر.
2- . همان، ص 294. 3. ابوعبداللّه زاهد حسنى
3- . نقض، ص 211، تعليقات نقض، ج 1، ص 513. يكى از بزرگان شيعه كه در رى ساكن بوده و در جنب قبر منوّر عبدالعظيم حسنى مدفون است. وى را پسر زاده اى بوده به نام سيّد قطب الدين ابوعبداللّه، ياد ايشان در نقض با اين عبارت آمده: والسيد ابوعبداللّه الزاهد الحسنى كه در جنب عبدالعظيم مدفون است و پسرزاده او سيّد قطب الدين ابوعبداللّه.

الابيض الشاعر ابوعبداللّه [الحسين بن عبداللّه ]بن العباس المذكور.(1). عمدة الطالب، ص 341 - 342 چاپ نجف و 315 - 316 چاپ بمبئى.

4. ابوالعلاء حسّول رازى(2) مشهور به ابن بطه رازى

در نقض درباره وى چنين آمده:

و بوالعلاء حسّول كه وزير شاهنشاه بود شيعى و معتقد بوده است و در آخر قصيده بائى اين بيتها او راست كه:

سيشفع لابن بطة يوم يبلى *** محاسنه التراب أبوتراب(3)

ثعالبى در كتاب تتمة اليتيمة شرح حال وى را چنين آورده است:

هو الأستاذ أبوالعلاء محمّد بن على بن الحسن (كذا في الاصل ولى گويا سهو است و بايد حسول باشد) صفى الحضرتين أصله من همدان و منشأه الري و أبوه أبوالقاسم مَن يضرب به المثل في الكتابة و البلاغة... و أبوالعلاء اليوم من أفراد الدهر و النظم و النشر و طالما تقلّد ديوان الرسائل و تصرّف فى الأعمال الجلائل... و هو الان فى الري فى اجل حال و أنعم بالٍ.


1- . الفصول الفخريه، ابن عنبه، ص 196. و در عمدة الطالب آمده است: أمّا العباس بن عبداللّه الشهيد فعقبه قليل منهم الأبيض الشاعر و هو ابوعبداللّه الحسين بن عبداللّه بن العباس المذكور و قال الشيخ ابوالحسن العمرى الابيض هو عبداللّه بن العباس و اما ابونصر البخارى فقال: إنّه الحسين بن عبداللّه بن العباس و قال: مات بالري سنة تسع عشرة و ثلاثمائة و قبره ظاهر يزار.
2- . نقض، ص 217؛ تعليقات نقض، ج 2، ص 673 - 681؛ راحة الصدور، راوندى، ص 208 و تعليقات آن مرحوم عبّاس اقبال، ص 480 - 483.
3- . نقض، ص 217.

ثلاث و اربعين و أربعمائة.(1). معالم العلماء، ابن شهرآشوب، ص 139. و سيد محسن امين شرح حال وى را درج و اين ابيات را درباره شيعه بودن وى ذكر نموده است:

عليٌّ إمامي بعد الرسول *** سيشفع في عرصة الحقّ لي

ولا أدعى لعلىٍ سوى *** فضائل في العقل لم تشكل

و لا أدّعى أنّه مرسل *** و لكن إمام بنصٍ جلي

و قول الرسول له إذ أتى *** له شبه الفاضل المفضل

ألا انّ من كنت مولىً له *** فمولاه من غير شكٍ علي(2)

در تاريخ بيهق نيز چنين آمده:

و وزير ابوالعلاء محمّد بن على بن حسّول كه وزير مجدالدوله بود و چون سلطان محمود بن سبكتكين بر ولايت رى مستولى گشت او را دبيرى فرمود و او عمرى دراز يافت بدين خواجه كه جدّم بود نامه اى نويسد جواب نامه او.(3). نسائم الاسحار من لطائم الأخبار، ناصرالدين منشى كرمانى، ص 55 - 56. و مجالس المؤمنين


1- . دمية القصر، باخرزى، به تصحيح دكتر محمّد التونجى، ج 1، ص 169. ابن شهرآشوب او را جزء شاعران شيعى ذكر نموده
2- . اعيان الشيعه، محسن امين عاملى، ج 9، ص 444 - 447.
3- . تاريخ بيهق، ابوالحسن بيهقى، ص 109 - 113. سپس تمام نامه او را ذكر نموده است. همچنين ياد وى در نسائم الاسحار

ابوالعميد الرازى.(1). نقض، ص 41.

در جاى ديگر مى نويسد:

و به رى كه از امّهات عالم است معلوم است كه شيخ ابوالفتوح نصرآبادى و خواجه محمود حدادى حنيفى و غير ايشان در كاروانسراى كوشك و مساجد بزرگ روز عاشورا چه كرده اند؟ از ذكر تعزيت و لعنت ظالمان.(2). نقض، ص 217؛ تعليقات نقض، ج 2، ص 669.

8. ابوالفتوح رازى


1- . نقض، ص 222. در ديگر مصادر يادى از ابوعميد به چشم نمى خورد. 6. ابوالفتوح نصرآبادى وى از عالمان حنفى مذهب مقيم رى بوده و در نقض در دو مورد نام وى آمده، ولى در مصادر ديگر يادى از وى نشده است. عبارت صاحب نقض چنين است: و به رى در عهد قشقر و اميرعبّاس كه اصحاب بوحنيفه را به محفل پادشاه حاضر كردند به كرات كه به ديدار خداى تعالى بگوى و بنويسى كه قرآن قديم و ايشان امتناع مى كردند چون شيخ ابوالفتوح نصرآبادى و خواجه محمود حداد حنيفى و غير ايشان كه در آن مدت ايشان را اين مذهب نبود.
2- . همان، ص 372. 7. ابوالفتح بن العميد ابوالفتح بن العميد على بن محمّد بن الحسين بن العميد قمى، ملقّب به ذوالكفايتين. وى از وزيران با كفايت ركن الدوله حسن بن بويه است و صاحب نقض نام وى را همراه با نام پدرش ابن عميد در شمار وزيران شيعى ياد كرده است.

كتاب نقض در مورد اين فقيه گرانسنگ شيعى را درج مى كنيم:

و خواجه امام ابوالفتوح عالم كه مصنّف بيست مجلد است از تفسير قرآن و مؤلف كتاب شرح شهاب نبوى كه همه طوايف اسلام به نوشتن و خواندن آن راغبند.(1). اين نسخه به خط نظرعلى در رجب سال 1060ق تحرير شده و مشتمل بر 380 صفحه است. فهرست نسخه هاى خطى كتابخانه دانشگاه تهران، ج 5، ص 1333. ولى تاكنون چاپ نشده است.

و از مفسران بعد از متقدمان... و خواجه امام ابوالفتوح الرازى كه بيست مجلد تفسير قرآن تصنيف اوست كه ائمه وعلما همه طوايف طالب و راغب اند آن را.(2). تعليقات نقض، ج 1، ص 151. بر اساس تحقيق ايشان، وفات ابوالفتوح رازى در سال 544ق اتفاق افتاده است.

9. ابوالفتح ونكى


1- . نقض، ص 41. شرح ابوالفتوح بر شهاب الاخبار قاضى قضاعى به فارسى است و به نام روح الأحباب و روح الألباب موسوم است. نسخه اى از اين گوهر نفيس در كتابخانه مركزى دانشگاه تهران به شماره 127 موجود است
2- . نقض، ص 212. شيخ ابوالفتوح رازى از خفتگان حرم شريف عبدالعظيم حسنى است و سوگمندانه با كمال اشتهار نام و آثارش در بين عامه و خاصه، تاريخ وفاتش ضبط نشده است. دانشمند فرزانه مرحوم دكتر سيّد جمال الدين محدّث ارموى تحقيقات ارزنده اى در تعليقات نقض نموده و تاريخ وفات ابوالفتوح را مبرهن ساخته است. براى مزيد اطلاع و كمال استفادت از تحقيق ايشان به تعليقات نقض مراجعه شود.

الونكى: بفتح الواو و النون و في آخرها الكاف. هذه النسبة إلى ونك و هي إحدى قرى الرّي. اجتزت بها في خروجي إلى القصر الخارج، منها: السيد ابوالفتح نصر بن المهدى بن نصر بن المهدي بن محمّد بن علي بن عبداللّه بن عيسى بن أحمد بن عيسى بن علي بن الحسين بن علي بن الحسين بن أبيطالب الحسيني الونكي.

كان علويّاً فاضلاً عالماً متميّزاً، حسن المظهر، زيدي المذهب. سمع الحديث الكثير من... قرأت على دكانة بباب مصلحكان و كان دكّانه مجمع الفضلاء. و كانت ولادته في شعبان سنة ثمان و ستين و اربعمائة بالري.(1). نقض، ص 420.

10. ابوالفضل عميد معروف به ابن عميد

ابوالفضل محمّد بن الحسين بن العميد قمى معروف به ابن عميد. وى و فرزندش ابوالفتح از وزيران ديالمه بودند و صاحب نقض درباره آنها مى نويسد:

... و بعد از آن خواجه بوالفضل عميد معروف و مشهور به فضل واصل سيصد برده آزاد فرموده در عهد دولت خويش و املاك وى در عراق هنوز به وى منسوب است و او شيعى و معتقد بوده است و بعد از وى پسرش خواجه بلفتح بن أبى الفضل كه وزير عضدالدوله شد و متنبى را در مدح او قصايد است و از آن جمله اين بيتها است:

و من يصحب اسم ابن العميد محمدٍ *** يصر بين أنياب الأساود و الاُسدِ(2)

ص: 262


1- . انساب سمعانى، ج 5، ص 616. در نقض نيز درباره ايشان چنين آمده: و در رى سادات بسيارند از نقيبان و رئيسان كه اين مذهب دارند و مقبول الشهادة و العدالة بوده اند پيش قاضى القضاة الحسن الاسترآبادى (رحمه اللّه عليه) چنان كه سيّد امام ابوالفتح ونكى.
2- . نقض، ص 217.

11. ابوالقاسم عبدويه

صاحب بعض مثالب النواصب درباره وى چنين نوشته:

در شهر رى رستم خادم و بلقسم عبدويه و بلقسم شواء و غيرهم كه امير قجقرشان به طاق باجكى برآويخت همه رافضيان شتّام بودند.(1). همان، 121 - 122.

در ديگر مصادر يادى از وى نيامده است.

12. سيّد ابومحمّد موسوى رازى(2). نقض، ص 211.

منتجب الدين در الفهرست، نسب سيادت وى را چنين آورده است:

السيد نجيب الدين أبو محمّد الحسن بن محمّد بن الحسن بن محمّد بن الحسن بن علي بن محمّد بن علي بن القاسم بن موسى الكاظم بن جعفر الصادق بن محمّد الباقر بن علي زين العابدين بن الحسين سيّد الشهداء بن علي بن أبيطالب أميرالمؤمنين (سلام اللّه عليهم).

ص: 263


1- . نقض، ص 118. و صاحب نقض در رد وى مى گويد: اما ابوالقاسم عبدويه رحمه الله اصولى مذهب و شيعى بود. پادشاه وقت او را به سبب فتنه و غوغاى برآويخت و چون او را معلوم شد كه طالويه خاك روب و دگران از حنفى و شفعوى در حقّ وى خوابهاى نيك ديدند و معتمدان طوايف بر ايمان او گواهى دادند پشيمان شد و رخصت داد كه او را در مقابل تربت سيّد عبدالعظيم حسنى (رضى اللّه عنه) دفن كردند در داخل مشهد و امير قجقر بفرمود تا بندارى هنار فروش كه قصد بو القاسم عبدويه كرده بود از طاق باجكى درآويختند.
2- . نقض، ص 211؛ تعليقات نقض، ج 1، ص 519 - 520. صاحب نقض از صاحب ترجمه در شمار سادات صاحب نام شيعى با اين تعبير ياد كرده است: و السيد ابومحمّد الموسوى الرازى يگانه روزگار خويش.

صالح، فقيه، دين مقرى، قرأ على السيد الاجل المرتضى ذي الفخرين المطهر (رفع اللّه درجتهما).(1). نقض، ص 138 و 139 و 143 و 372 و 449 و 452 و 592؛ تعليقات نقض، ج 2، ص 1098.

شرف الائمة ابونصر هسنجانى، شرح حال اين دانشمند در كتاب ها ذكر نشده ولى در نقض در موارد متعدد اسم وى ذكر شده كه عبارتند از:

چون شرف الائمه بو نصر هِسِنْجانى پرده نفاقِ خواجه از درِ خانه بخواست برداشتن در دولتِ سلطان مسعود (نوّر اللّه قبره) با حضور اركانِ دين و دولت از وزرا و امرا و سپاه سالاران و خادمان حضرت و ده هزار نفس از عوام و خواص و از هر مذهبى و طايفه اى به حضورِ سلطان او تقرير مى كرد اين مذهب مجبران بامذهب باطنيان برابر است در وجوبِ معرفتِ خدا، فضولى برخاست و گفت: مولانا چه فرق است ميانِ ملحدان و اين جماعت؟ خواجه گرم و بلند گفت: اى خواجه، فرق در دوگانگى باشد و اين جا يگانگى است در يگانگى فرقى نباشد.(2). همان، 372.

و مفتّنان و اوباش سراىِ خواجه بو نصر هسنجانى به غارت بربخته و در حال خواصِّ سلطان و غلامان امير عباسى غازى برفتند و بسيارى را بگرفتند و سه غوغائى قزوينى را درآويختند.


1- . الفهرست، منتجب الدين، ص 41 و 100. 13. ابونصر هسنجانى
2- . نقض، ص 138 - 139. و درين روزگار آنچه هر سال خواجه امام شرف الائمه أبو نصر الهنسجانى كند در هر عاشورا به حضور امرا و تركان و خواجگان و حضور حنيفيان معروف و همه موافقت نمايند و يارى كنند و اين قصه خود به وجهى گويد كه دگران خود ندانند و نيارند گفتن.

هسنجانى، به هسنجان منسوب است كه از قراى رى بوده است. سمعانى در انساب گفته:

الهسنجاني بكسر الهاء و السين المهملة و سكون النون و فتح الجيم و في آخرها النون بعد الألف، هذه النسبة إلى قريةٍ من قُرى الري، يقال لها: هسنگان: فعرّبت و قيل لها هسنجان.(1). نقض، ص 231 و 577. ولى در مصادر اطلاعى از احوال و اشعار آنها ذكر نشده است.

15. خواجه اميرك شيعى رازى(2). نقض، ص 3.

و مدرسه فقيه على جاسبى به كوى اصفهانيان كه خواجه اميرك فرموده است كه بدان تكلّف مدرسه اى در هيچ طايفه اى نيست.(3). همان، ص 222.

ص: 265


1- . تعليقات نقض، ج 2، ص 1098 به نقل از انساب سمعانى. 14. احمدچه رازى صاحب نقض وى را از شاعران فارسى گوى ياد كرده
2- . نقض، ص 3، 35، 364، 222؛ تعليقات نقض، ج 1، ص 12 - 13. صاحب نقض در چند مورد از وى ياد كرده بدين ترتيب: در مقدّمه كتاب در توضيح كتاب مثالب النواصب مى گويد: [مؤلف آن كتاب را] سه نسخت كرده، يكى به خزانه اميرك معروف فرستادى و ديگرى مصنّف مى دارد و در خفيه بر عوام الناس مى خواند و نسختى از آن نقل كرده به قزوين.
3- . همان، ص 35. و از خواجگان و رؤسا كه در عدادِ اعتبار و التفات آيند چون... خواجه اميرك شيعى رازى.

در ديگر مصادر يادى از وى نشده است.

16. فقيه بُلمعالى امامتى رازى

از عالمان بلند مرتبه شيعى است كه صاحب نقض وى را در شمار شمس الاسلام

حسكا و بوطالب بابويه و قبل از نام آنها ذكر نموده است.

عبارت صاحب نقض چنين است:

... و چون حال بدين انجاميد شيعت اين حال رفع كردند بر خواجه على عالم و فقيه بلمعالى امامتى و شمس الاسلام حسكا... .(1). براى شرح حال وى ر.ك: دانشنامه جهان اسلام مدخل: «بندار رازى».

از شاعران شيعى است كه يادش دو بار در نقض آمده و غير از آن اطلاعى از وى در دست نداريم.

صاحب نقض مى نويسد:

و استاد ابومنصور و برادرش ابوسعد وزيران محترم بودند از آبه... و بندار رازى را در مدح اين دو وزير بيست و هفت قصيده غرّاست و اين ابياتِ مسمى وراست كه در حق ايشان گويد:

جليل مملكت داراى گيتى *** ابو منصور آن درياى مفخر

هم زاى دولت و همشيره عزّ *** هم نام مصطفى هم دين حيدر

بفرّ دولتِ استاد بو سعد *** بماناد اين چنين دولت معمر

همايون دو برادر چونكه دو شير *** دو خورشيد كرم دو بحر اخضر(2)

و از متملّكان و رؤسا و سادات رى و قزوين... و سيد حمزه شعرانى كه بندار رازى را در مدحِ ايشان قصايد است كه چون بخوانند بدانند.


1- . نقض، ص 405 و 444. 17. بندار رازى
2- . نقض، ص 219.

18. امام بو جعفر گيل

صاحب نقض درباره وى آورده:

و در رى سادات بسيارند از نقيبان و رئيسان كه اين مذهب دارند. چنان كه خواجه امام بو جعفر گيل كه بر بلاى همه اصحاب بو حنيفه نشيند در حضرت مجلس حكم و مُعدل و مزكى باشد، با اين همه در بانگ نماز و قامت خير العمل زنند و والى و قاضى و پادشاه دانند و علما را معلوم باشد و نه نقصانِ عدالتشان كند و نه كس را زهره باشد در ايشان طعنى زند.(1). نقض، ص 345.

ص: 267


1- . نقض، ص 421. 19. تاج الدين كيسكى وى فرزند سيّد محمّد كيسكى است و شرح حالش در ضمن شرح حال وى ذكر گرديد. 20. حسام الدين اتابك اينانج بيگ سنقر صاحب رى (مقتول در 564ق) وى مدتى فرمانروايى رى (از سال 548 تا 564ق) را در دست داشته و صاحب نقض داستان بدرقه حاجيان خراسان را از رى تا بسطام هنگام بازگشت از حج ذكر كرده كه چون وى بازگشت دزدان بر قافله زده و متجاوز از چهارصد و اندى حاجى را كشتند. عبارت صاحب نقض چنين است: تا در شهور سنه ثلاث و خمسين و خمسمائة قافله اى كه از سفر حجاز بازگشت با عدّت و آلت و برگ و ساز همه حنيفيان نيكو اعتقاد و سنّيان عدلى نه جبرى اند هزار مرد از ماوراء النهر و غزنين و بلخ و بخارا و خوارزم و بلاد آن ديار با بدرقه اميرغازى اينانج اتابك مى رفتند تا به بسطام، چون بدرقه بازگشت ملحدان از مهريان شبيخون آوردند و چهارصد هزار دينار صامت و ناطق ببردند و چهارصد و هشتاد واند مسلمان حاجى و غير حاجى را شهيد كردند.

21. ابومنصور حفده طوسى نيشابورى (م 571 ق)(1). نقض، ص 372.

شرح حال وى در وفيات الاعيان(2). روضات الجنان، حافظ حسين كربلائى تبريزى، ج 1، ص 285 - 290. ، مسطور است و خاقانى شروانى قصيده اى در رثاى وى سروده است با اين عنوان:

«در مرثيه شيخ الاسلام عمدة الدين محمّد بن اسعد طوسى نيشابورى».(3). نقض، ص 34 و 41 و 142 و 144 و 210 و 299 و 300 و 364 و 405 و 444 و 605؛ تعليقات نقض، ج 1، ص 146؛ أمل الآمل، ص 467؛ روضات الجنات، ص 557؛ تنقيح المقال، ج 1، ص 273؛ مستدرك الوسائل، ج 3، ص 466.

شمس الاسلام حسن بن حسين بن بابويه قمى معروف به حسكا ساكن رى.

وى جدّ منتجب الدين صاحب فهرست است كه در آنجا وى را چنين ترجمه كرده است:

الشيخ الامام الجدّ شمس الاسلام الحسن بن الحسين بن بابويه القمى نزيل الرى المدعو حسكا.

ص: 268


1- . نقض، ص 372 و 592؛ تعليقات نقض، ج 2، ص 1098 - 1100. ابو منصور محمّد بن اسعد بن محمّد بن حسين بن قاسم عطارى طوسى متوفاى 571 و مدفون در چرنداب تبريز. وى مدتى در رى بوده كه مصادف با ايام عاشورا و عزادارى شيعيان بوده و صاحب نقض، كلمات وى را در تفضيل امام حسين عليه السلام بر عثمان چنين نقل كرده است: و خواجه امام بومنصور حفده كه در اصحاب شافعى معتبر و متقدّم است به وقت حضور او به رى ديدند كه روز عاشورا اين قصه بر چه طريق گفت و حسين را بر عثمان درجه و تفضيل نهاد و معاويه را ياغى خواند در جامعِ سرهنگ.
2- . وفيات الاعيان، ابن خلكان. و روضات الجنان
3- . ديوان خاقانى، تصحيح على عبدالرسولى، ص 303 - 308. 22. شمس الاسلام حسكا بابويه

فقيه، ثقة، وجه، قرأ على شيخنا الموفق أبي جعفر (قدّس اللّه روحه) جميع تصانيفه بالغري (على ساكنه السلام) و قرأ على الشيخين سلار بن عبدالعزيز و ابن براج جميع تصانيفه و له تصانيف فى الفقه منها كتاب العبادات و كتاب الاعمال الصالحة و كتاب سيّد الانبياء و الائمه عليهم السلام ، أخبرنا بها الوالد عنه (رحمهم اللّه).(1). نقض، ص 34 - 35.

و علم و امانت و زهد و ورع شمس الاسلام حسكا بابويه همه طوايف اسلام را معلوم است.


1- . الفهرست، منتجب الدين، ص 46 - 47. صاحب نقض در موارد متعدد از شمس الدين حسكا رازى ياد كرده كه مطالب قابل توجه آن چنين است: و در آنجا (رى) مدرسه شمس الاسلام حسكا بابويه كه پير اين طايفه بود كه نزديك سراى ايالت است و در آنجا نماز به جماعت و قرائتِ قرآن و تعليم قرآن كودكان را و مجلس وعظ و طريقِ فتوى و تقوى ظاهر و معين بوده است و هست.

عالم مقدم نهادن كه سيرت و طريقت شمس الاسلام حسكا رحمه اللههمه علماى فريقين را معلوم باشد كه عفت نفس و كوتاه زبانى و پاك نفسى.(1). نقض، ص 53 و 115 و 143 و 190 و 295 و 399 و 400 و 420 و 422 و 449 و 558 و 584 و 585 و 606؛ تعليقات نقض، ج 1، ص 398 - 412.(2). ديوان قوامى رازى، ص 81 - 86.


1- . همان، ص 299 - 300. 23. حسن استرآبادى (قاضى رى)
2- قاضى القضات عماد الدين ابومحمّد حسن استرآبادى (متولد 455ق در استرآباد و متوفاى 541ق در رى). وى از دانشمندان بزرگ و قاضيان مشهور رى بوده و در مذهب حنفى سلوك مى كرده، ولى با دانشمندان شيعه مراودات نيكو داشته به طورى كه دانشمندان شيعه كتاب غرر و درر سيّد مرتضى را از طريق وى روايت مى كنند و همين امر موجب شده كه دانشمندان شيعه را به حسن سلوك بستايند چنان كه شاعر شيعى قوامى رازى، قصيده اى در مدح وى سروده كه بيش از صد بيت است. چند بيت از اين قصيده كه دلالت بر عظمت صاحب ترجمه دارد چنين است: اى قوامى چون معانى شد عماد لفظ تو *** جهد آن كن تا به نزديك عماد الدين برى آن عمادالدين حق اقضى القضاة شرق وغرب*** كش رسد بر مهتران دين و دولت مهترى پادشاه شرع و ملت خواجه درگاه و دين *** كاسمان را نيست در پهلوى پهناورى از فصاحت هاى پندارى كه در تذكير تو *** جبرئيلت مقرئى كردست و عرشت منبرى

صاحب نقض در چندين مورد از وى ياد نموده كه نشانِ عظمت وى و مقبوليش در نزد عامه و خاصه دارد. براى نمونه چند مورد آن چنين است:

و من در شهور سنه ثلاث و ثلاثين و خمسمائة كتابى مفرد ساخته ام در تنزيه عايشه در دولت امير غازى عبّاس رحمه الله به اشارت رئيس و مقتداى سادات و شيعه سيّد سعيد فخرالدين بن شمس الدين الحسينى (قدّس اللّه روحهما) و قاضى القضاة سعيد عماد الدين الحسن استرآبادى (نوّر اللّه قبره) به استقصا خوانده و بر پشت آن فصلى غرا نوشته به استحسان تمام و نسخه اصل آن به خزانه اميرعبّاس بردند و ديگر نسخت ها دارند... .(1). همان، ص 422.

و در اين ديار بزرگترين مفتى در اصحاب بو حنيفه در عراق قهستان قاضى عماد الدين حسن استرآبادى بود هميشه اين سنت نگاه داشتى و در جامع مسلمانان كه خطبه و نماز كردى باز نكردى و اقتدا بدو خطا نباشد و او را بى علم نپندارم كه هفتاد سال بر عملى متواتر مداومت بنمايد... .(2). همان، ص 585.

سيد اجل مرتضى در كتاب غرر نام هر يك برده است و شرح داده و علماى اصحاب ما آن كتاب را از امام سعيد عماد الدين حسن استرآبادى (نوّر اللّه قبره) سماع كرده اند كه او را از پسر قدامه سماع بود و پسر قدامه را از سيد علم الهدى.


1- . نقض، ص 115. قاضيى چون حسن استرآبادى كه در مشرق و مغرب مانند نداشت.
2- . همان، ص 558. و پوشيده نيست كه عماد الدين حسن سادات و شيعت را چگونه مكرم و محترم داشتى.

همچنان كه صاحب نقض تصريح نموده وى حنفى مذهب بوده ولى با توجه به روايت عالمان شيعى از وى، عده اى از دانشمندان شيعى وى را شيعه قلمداد نموده اند.(1). براى تفصيل حالات وى به تعليقات نقض، ج 1، ص 398 - 412 و ديوان قوامى رازى، ص 243 - 247 مراجعه شود.(2). نقض، ص 142 و 145 و 444.

در ضمن شرح حال پدرش (حسن دوريستى) ذكر شده است.

25. خواجه حسن دوريستى(3)

حسن بن جعفر بن محمّد دوريستى رازى، در نقض چندين مورد از وى ياد شده بدين عبارت:

و خواجه حسن پسر شيخ جعفر دوريستى مشهور در فنون علم و مصنّف كتب و راوى اخبار بسيار و از بزرگان اين طايفه و علماى بزرگ، در هر دو هفته نظام الملك از رى به دوريست رفتى و از خواجه جعفر سماعِ اخبار كردى و بازگشتى از غايت فضل و بزرگىِ او، و اين خاندانى است به علم و عفت و امانت مذكور، خلفاً عن سلف.

و اين خواجه حسن كه پدر بو تراب است با نظام الملك حقّ خدمت و صحبت و الفت داشته و در حقّ او مدح گفته و از آن يكى كه تخلّص كرده به مدح خواجه نظام الملك رحمه الله و آن اين است... .


1- . طبقات اعلام الشيعه النابس، ص 65 - 66؛ مستدرك الوسائل، ج 3، ص 492. شرح حال وى در كتاب هاى شيعه و حنفيه مندرج است.
2- 24. ابوتراب بن حسن دوريستى
3- . نقض، ص 145 و 231 و 241؛ تعليقات نقض، ج 1، ص 132 و ج 2، ص 981؛ الفهرست، منتجب الدين، ص 189 - 191.

و خواجه حسن بن جعفر الدوريستى عالم و شاعر بوده است و او را در مناقب و مراثى قصايد بسيار است كه به شرح همه نتوان رسيد و بهرى بيان كرده شد و اين قطعه لطيفه در حق رضا عليه السلام او راست:

يا معشر الزوار طاب مزاركم *** حيّوا بطوس معالماً و رسوما

و اذا رأيتم قبر مولانا الرضا *** صلّوا عليه و سلّموا تسليما(1)

وخواجه الحسن بن جعفر اين معنى را از قول صادق عليه السلام به نظم آورده است بر اين وجه:

بغض الوصى علامة معروفة *** كُتِبَتْ على جَبَهات أولاد الزنا

من لم يوال من الانام وليّه *** سيّان عنداللّه صلّى ام زنا(2)

وى را فرزندى بود به نام ابوتراب دوريستى كه در نقض در چند مورد از وى ياد شده است.(3). لغت نامه دهخدا، ماده «دوريست».

26. اوحد الدين حسين بن ابى الحسين بن ابى الفضل قزوينى(4). الفهرست، منتجب الدين، ص 54.

ص: 273


1- . همان، ص 231.
2- . همان، ص 241.
3- . نقض، ص 142 و 145 و 444. دوريست در لغت نامه دهخدا، چنين معرفى شده: دوريست قريه اى از قراى رى، ظاهراً همان درشت يا ترشت يا طرشت تهران است. قريه درشت يا ترشت فعلى كه در غرب تهران واقع است و عده كثير فقيه و عالم از آن قريه برخاسته اند.
4- . نقض، ص 3 و 211 و 495؛ تعليقات نقض، ج 1، ص 515. وى برادر مهتر صاحب نقض بوده و منتجب الدين در الفهرست از وى چنين ياد كرده است: الشيخ الامام اوحد الدين الحسين بن ابى الحسين بن ابى الفضل القزوينى فقيه صالح ثقة واعظ.

وى را سه پسر بوده كه در كتاب مذكور چنين ياد شده اند:

المشايخ قطب الدين محمّد و جلال الدين محمود و جمال الدين مسعود أولاد الشيخ الإمام أوحد الدين الحسين بن أبي الحسين ابن أبي الفضل القزويني، كلّهم فقهاء صلحاء.(1). نقض، ص 3.

حدّثنا الأخ الإمام أوحد الدين أبو عبداللّه الحسين بن أبي الحسين بن أبي الفضل القزوينى سماعاً و قراءةً... .(2). نقض، ص 224؛ تعليقات نقض، ج 2، ص 809 - 825؛ ديوان قوامى؛ تعليقات، ص 193 - 237.

خاندان سيّد زكى از سادات اهل علم و بلند مرتبه بودند و كسانى از اين خاندان سمت نقابت را در رى و قم و ديگر شهرها عهده دار بوده اند. از اين خاندان اين افراد در رى

سمت نقابت عهده دار بوده اند:

1. ابوالحسن على الزكى بن أبى الفضل محمّد الشريف.

2. عز الدين يحيى بن أبى الفضل محمّد بن على بن محمّد بن السيد المطهر ذى الفخرين على الزكى.

3. مرتضى كبير شرف الدين محمّد بن على المرتضى.

28. شمس رازى

صاحب نقض مى نويسد:

اما سعد الملك رازى رحمه الله شيعى امامتى اصولى بود و چون سلطان... وى را

ص: 274


1- . همان، ص 124. صاحب نقض در چند مورد از اين برادرش ياد كرده بدين عبارت: ... و پيش برادر مهترم اوحد الدين الحسين كه مفتى و پير طايفه است (مدّ اللّه عمره و أنفاسه) فرستاد. او نيز مطالعه نسخه تمام كرد و از من پوشيده داشتند از خوفِ آن كه مباد من در جواب كتاب و نقض آن تعجيلى بكنم.
2- . همان، ص 495. 27. سيّد زكى نقيب رى

برآويخت و بر آن پشيمان شد و سه روز بار نداد. روز چهارم كه بر تخت بنشست شمس رازى شاعر در حضرت شد و به استاد و به آوازى بلند اين قطعه بر سلطان خواند:

ترا سعد و بو سعد بودند يار *** چو تاج از برِ سر درآويختى

درآويخت بايست بدان هر دوان *** تو آن هر دوان را برآويختى

سلطان بگريست و شاعر را سيم و خلعت فرمود.(1). نقض، ص 372؛ تعليقات نقض، ج 2، ص 1103.

يكى ديگر از عالمان خاندان بنى مشاط كه در نقض نام وى آمده، از اين عالم - كه مذهب عامه دارد - جز آنچه در كتاب نقض ياد شده مطلب ديگرى در كتاب ها ذكر نشده است، عبارت صاحب نقض در مورد وى چنين است:

و اگر خواجه به مجلس حنيفيان و شيعيان نرفته باشد آخر به مجلس شهاب مشاط رفته باشد كه او هر سال كه ماه محرم درآيد ابتدا كند به مقتل عثمان و على و روز عاشورا به مقتل حسين على آورد تا سال پيراى به حضور خاتونانِ اميران و خاتون امير أجل اين قصه به وجهى گفت كه بسى مردم جامه ها چاك كردند و خاك پاشيدند و عالم سر برهنه شد و زارى ها كردند كه حاضران مى گفتند: زيادت از آن بود كه به زعفران جاى كنند شيعت.(2). نقض، ص 18 و 217 و 316 - 600.

وزير معروف ديالمه كه مدت هيجده سال سمت وزارت را عهده دار بود و مقرحكومتش در رى بود. شرح حال وى طولانى و در اغلب مصادر زندگى نامه ها

ص: 275


1- . نقض، ص 119. 29. شهاب مشاط
2- . نقض، ص 372. 30. شهاب الدين محمّد كيسكى وى سبط سيّد محمّد كيسكى است كه شرح حالش در ذيل شرح حال وى ذكر گرديد. 31. صاحب بن عبّاد

ضبط شده است. آنچه صاحب نقض درباره وى - كه از شيعيان معتقد بوده - ذكر كرده چنين است:

و در عجم دستاربندى به فضل و عدل از صاحب كافى بزرگتر نبوده است. ابوالقاسم ابن العباد بن العباس كه هنوز وزرا را به حرمت او صاحب نويسند و توقيعات و خطوط و رسوم او هنوز مقتداى اصحاب دولت است و كتب خانه صاحبى بروده(1). نقض، ص 217.(2). براى توضيح بيشتر درباره اين كتابخانه به تعليقات نقض، ج 1، ص 50 - 55 مراجعه شود.

صاحب نقض دو بيت شعر نقل كرده با عبارت «چنانكه شاعر رازيان گفته» و آن دو بيت چنين است:

لعمرك ما الانسان الا بدينه *** فلا تدع التقوى اتكالاً على الحسب

لقد رفع الاسلام سلمان فارسٍ *** و قد وضع الشرك الشريف أبا لهب(3)

مرحوم محدّث ارموى احتمال داده كه منظور از «شاعر رازيان» همان صاحب بن عبّاد بوده به دليل آن كه اين دو بيت در ديگر مصادر از اشعار وى ذكر شده است. و سنايى نيز در معنى آن به پارسى چنين سروده:

بو لهب از زمين يثرب بود *** ليك قد قامت الصلا نشنود

بود سلمان خود از ديار عجم *** بر در دين همى فشرد قدم(4)

ص: 276


1- . روده محله اى در رى بوده است. او نصب فرموده است در تشيّع به صفتى بوده است كه كتابى مفرد تصنيف اوست در امامت دوازده معصوم و ابيات و اشعار او كه دلالت بر مذهب او بسى است و يك بيت از او اين است كه: إنّ علي بن أبي طالب *** امامنا فى سورة المائدة فقل لمن لامك فى حبّه *** خانتك في مولدك الوالدة
2- صاحب بن عبّاد كتابخانه مفصلى در رى داشته كه قريب دويست و هفده هزار جلد كتاب در آن نگهدارى مى شده است.
3- . نقض، ص 45.
4- . همان.

32. شيخ صدوق(1)

ابو جعفر محمّد بن على بن بابويه قمى، معروف به شيخ صدوق و ساكن و مدفون در رى. شرح حال وى در اغلب كتاب هاى رجال و شرح حال درج شده، در اين جا عباراتى را كه صاحب نقض درباره وى آورده درج مى كنيم:

ابو جعفر بابويه فقيهى است مقدّم.(2). همان، ص 40.

و بو جعفر بابويه شخصى بزرگوار و استاد همه اصحاب.(3). همان، ص 209.

33. قاضى القضات ظهيرالدين(4). نقض، ص 400.

و در رى سادات بسيارند كه اين مذهب دارند و مقبول الشهادة و العدالة بوده اند پيش قاضى القضاة الحسن الاسترآبادى رحمه الله چنان كه سيّد امام ابوالفتح

ص: 277


1- . نقض، ص 23 و 24 و 29 و 40 و 184 و 191 و 209 و 257 و 364 و 444 و 531 و 534 و 593 و 595 و 597 و 601؛ تعليقات نقض، ج 1، ص 502.
2- . نقض، ص 29. و فضل و بزرگى شيخ كبير بو جعفر بابويه رحمه الله را خود چگونه انكار توان كرد از تصانيف و وعظ و درس و از رى تا بلاد تركستان و ايلاق اثر علم و فضل ايشان در جهان ظاهرست.
3- . همان، ص 191. و ابو جعفر الكبير البابويى مصنّف سيصد مجلد از اصول و فروع.
4- . نقض، ص 400 و 420 و 422 و 451. در نقض در چهار مورد نام وى آمده ولى معين نيست مقصود از اين عنوان كيست عبارت نقض چنين است: و در عهد سيّد شمس الدين رئيس شيعت كه در همه محافل و مجامع سال هاى دراز از اصحاب بو حنيفه و شافعى كس بر بالاى او ننشست و نتوانست نشستن كه عماد الدين كبير خود منزوى بود و قاضى القضاة ظهير الدين به دگر جانب نشستى.

ونكى و در پيش قاضى ظهير الدين.(1). همان، ص 422.

گويا اين شخص - چنان كه مرحوم محدّث ارموى احتمال داده اند - همان فرزند قاضى القضات عماد الدين حسن استرآبادى است كه پيش از اين ياد شد.

34. اميرعبّاس صاحب رى (مقتول در 541 ق)(2)

اميرعبّاس والى رى و شيعى مذهب از امراى بسيار متديّن و عادل و باكفايت بوده و به شهامت و جلادت و عظمت و مروت شهرت داشته است. در نقض در موارد متعدد يادى از وى شده كه يك مورد آن چنين است:

و من در شهور سنه ثلاث و ثلاثين و خمسمائه كتابى مفرد ساخته ام در تنزيه عايشه در دولت امير غازى عبّاس رحمه الله و نسخه اصل به خزانه امير عبّاس بردند.(3). نقض، ص 35 و 40 و 210 و 288 و 289 و 364 و 444؛ تعليقات نقض، ج 1، ص 95.

المفيد عز العلماء ابوالوفاء عبدالجبار بن عبيداللّه بن على رازى، از دانشمندان بزرگ شيعى در سده پنجم و ششم هجرى بوده و مدرسه اى در رى ساخته كه مجمع ارباب علم و دانش بوده است.

در نقض ياد وى و مدرسه اش آمده، بدين عبارتها:

و مدرسه خواجه عبدالجبار مفيد كه چهار مرد فقيه و متكلم در آن مدرسه درس شريعت آموختند و اين ساعت معروف و مشهور است به درس علوم و نماز به جماعت و ختم قرآن و نزول اهل صلاح و فقهاء.


1- . نقض، ص 420. و چون ظهير الدين كه مفتى مسلمانان است بارى اين مداهنه نكردى.
2- . نقض، ص 41 و 115 و 130 و 142 و 143 و 202 و 295 و 421 و 449 و 451؛ تعليقات نقض، ج 2، ص 1138 - 1142.
3- . نقض، ص 115. 35. عبدالجبار مفيد رازى

و المفيد عبدالجبار الرازى كه چهارصد شاگرد بزرگ داشت.(1). نقض، ص 400 و 211؛ تعليقات نقض، ج 1، ص 144.

ابوسعيد عبدالجليل بن عيسى بن عبدالوهاب الرازى، منتجب الدين در فهرست از وى چنين ياد كرده است:

الشيخ العالم أبو سعيد عبدالجليل بن عيسى بن عبدالوهاب الرازي، متكلم، فقيه متبحّر، أستاذ الائمة في عصره، و له مقامات و مناظرات مع المخالفين مشهورة و له تصانيف أُصوليه.(2). نقض، ص 211.

و الفقيه عبدالجليل بن عيسى العالم و الإمام الرشيد عبدالجليل بن مسعود المتكلّم... .(3). نقض، ص 36 و 40 و 68 و 211 و 253 - 255 و 433 و 471 و 577؛ تعليقات نقض، ج 1، ص 144.

رشيد الدين ابوسعيد عبدالجليل بن أبى الفتح مسعود بن عيسى رازى، از متكلمان بزرگ شيعى در سده ششم هجرى است. صاحب نقض در چند مورد از وى به بزرگى

ص: 279


1- . همان، ص 210. 36. عبدالجليل رازى
2- . الفهرست، منتجب الدين، ص 77. اما اين كه صاحب ترجمه غير از رشيد الدين عبدالجليل بن مسعود رازى است، مطالب منتجب الدين در الفهرست و صاحب نقض دليل كافى و متقنى است؛ زيرا منتجب الدين بعد از ذكر ترجمه رشيد الدين عبدالجليل بن مسعود، شرح حال صاحب ترجمه را آورده است كه دليل بر آن است كه آنها دو نفرند و صاحب نقض در دو مورد كه از صاحب ترجمه ياد كرده، از رشيد الدين نيز ياد كرده كه عبارت وى چنين است: و فقيه عبدالجليل و خواجه امام رشيد محقق.
3- . همان، ص 40. 37. خواجه امام رشيد الدين عبدالجليل رازى

ياد كرده و به مطالب وى در كتاب هايش استناد نموده است كه عبارتند از:

و خواجه امام رشيد الدين رازى كه استادِ اهل زمانه خود بود در علمِ اصول.(1). همان، ص 433.

و منتجب الدين در الفهرست در شرح حال وى مى نويسد:

الشيخ المحقق رشيد الدين أبو سعيد عبدالجليل بن أبي الفتح مسعود بن عيسى المتكلّم الرازي أُستاد علماء العراق في الأُصولين، مناظر ماهر حاذق له تصانيف؛ منها نقض التصفّح لأبي الحسن البصري، الفصول في الأُصول على مذهب آل الرسول، جوابات على بن القاسم الاسترآبادي المعروف ببلقمران، جوابات الشيخ مسعود الصوابي، مسالة فى المعجز، مسألة فى الاعتقاد، مسألة فى نفى الرؤية، شاهدته و قرأت بعضها عليه.(2). نقض، ص 211.

رشيد الدين رازى مدرسه اى در رى داير نموده كه در نقض از آن چنين ياد شده:

و مدرسه خواجه امام رشيد رازى به دروازه جاروب بندان كه زيادتر از دويست دانشمند در وى درس اصول دين و اصول الفقه و علم شريعت خواندند كه علاّمه روزگار خويش بودند... و هنوز مَعمور و مسكون و در

ص: 280


1- . نقض، ص 68. اما جواب آنچه گفته است كه: «شريعت را ظاهرى و باطنى هست» اين مذهب باطنيان و صباحيان است نه مذهب مسلمانان و ايشان را از اين جا باطنى گويند و بيان اين مسئله و دگر مسائل كه ردّ است بر ملاحده و بواطنه و دهريه و غلات و غير ايشان از اصناف مبطلان خواجه امام سعيد رشيد رازى (قدّس اللّه روحه) در كتاب فصول بيان كرده است به وجهى روشن بر بايد گرفتن و بر خواندن تا اين شبهت زايل شود.
2- . الفهرست، منتجب الدين، ص 77 و 245 - 247. و الامام الرشيد عبدالجليل بن مسعود المتكلم كه عديم النظير بود در عهد خويش و شاگردان وى از سادات و علما همه عالم و متبحر كه به ذكر كتاب بيفزايد.

آنجا درسِ علم مى رود و هر روز ختم قرآن و منزل مصلحان و فقهاست و كتبخانه دارد و به همه انواع مزيّن است.(1). الفهرست، منتجب الدين، ص 87 و تعليقات آن از محدّث ارموى، ص 255 - 285.

رافعى در التدوين في ذكر اخبار قزوين، درباره وى چنين مى گويد:

عبدالجليل بن ابى الحسين بن ابى الفضل ابوالرشيد القزوينى يعرف بالنصير، واعظ اصولى له كلام عذب فى الوعظ و مصنّفات فى الاصول، توطن الرى و كان من الشيعة.(2). نقض، ص 102.

روزى كه مرا به سراى سيّد فخرالدين رحمة اللّه نوبت مجلس بود... ما مجلس

ص: 281


1- . همان، ص 36. شايان ذكر است كه صاحب ترجمه غير از ابوسعيد عبدالجليل بن عيسى بن عبدالوهاب الرازى است كه شرح حالش بعد از اين خواهد آمد. 38. عبدالجليل قزوينى رازى (صاحب نقض) نصير الدين عبدالجليل بن ابى الحسين ابن الفضل قزوينى رازى، مؤلف كتاب نقض، منتجب الدين از وى چنين ياد كرده: الشيخ الواعظ نصير الدين عبدالجليل بن ابى الحسين ابن أبي الفضل القزويني، عالم، فصيح، ديّن، له كتاب بعض مثالب النواصب فى نقض بعض فضايح الروافض، كتاب البراهين فى إمامة أميرالمؤمنين، كتاب السؤالات و الجوابات سبع مجلّدات، كتاب مفتاح التذكير، كتاب تنزيه عايشه.
2- . تعليقات الفهرست، منتجب الدين، از محدّث ارموى به نقل از التدوين فى ذكر اخبار قزوين. صاحب نقض در چند مورد از خود و آثارش ياد كرده كه به دليل اهميت آنها در روشن شدن حيات علمى وى عين عبارتش درج مى شود: مرا در شهور سنه خمسين و خمسمائة به روز آدينه بعد از نماز به مدرسه بزرگ خود نوبت مجلس بود و در آن به مذاهب اباحتيان طعن مى رفت.

به آخر آورديم.(1). نقض، ص 177.

و اعتقاد شيعه در حق زهّاد و عبّاد و مفسّران چنين به غايت نيكو باشد و چون مفصّل خواهد بداند كتاب مفتاح الراحات كه ما جمع كرده ايم در فنون حكايات بر بايد گرفتن و مطالعه كردن.(2). همان، ص 115.

حدثنا الأخ الإمام أوحد الدين أبو عبداللّه الحسين بن أبي الفضل القزويني سماعاً و قرأةً.(3). همان، ص 522.

و عددِ اسامى همه خلفا و القابِ ايشان ما در كتاب البراهين فى امامة أميرالمؤمنين بيان كرده ايم در تاريخ سنه سبع و ثلاثين و خمسمائة.(4). همان، ص 641.

بار خدايا توفيق رفيق گردان و از عصمت خود ما را بهره ده تا آن گوئيم و كنيم

ص: 282


1- . همان، ص 488. و من در كتاب مفتاح الراحات فى فنون الحكايات شرح ايمان عمر به نوعى لطيف بيان كرده ام و بعضى از معروفان فريقين آن را نسخه كرده اند و ديده و خوانده.
2- . همان، ص 239. و من در شهور سنه ثلاث و ثلاثين و خمس مائة كتابى مفرد ساخته ام در تنزيه عايشه در دولت امير غازى عبّاس رحمه الله به اشاره رئيس و مقتداى سادات و شيعه سيّد سعيد فخر الدين بن شمس الدين الحسينى (قدّس اللّه ارواحهما) و قاضى القضاة سعيد عماد الدين حسن استرآبادى (نوّر اللّه قبره) به استقصاء برخوانده اند و بر پشت آن فصلى مشبع نوشته اند و نسخه اصل به خزانه امير غازى عبّاس رحمه الله بردند و نسخت هاى ديگر دارند.
3- . همان، ص 495. أخبرنا الأمير الإمام أبو منصور المظفر العبادي.
4- . نقض، ص 376. ... و ما در كتاب البراهين فى امامة أميرالمؤمنين بيان آيت و وجه خبر و دلالت بر امامت به سمع گفته ايم در اين كتاب احتمال نكند.

و نويسيم كه به قيامت بر ما ملامت نباشد و به دنيا ما را غرامت نباشد كه طاقت آن نداريم انك انت الهادى الحافظ المعين.(1). نقض، ص 40 و 144 و 210 و 295؛ تعليقات نقض، ج 1، ص 141.

وى از فقهاى شيعى مقيم رى بود و صاحب نقض در موارد متعدد از وى ياد كرده و در موردى مى گويد:

و خواجه فقيه عبدالرحمن نيشابورى كه به كتب و قول و قلم و تصانيف او التفات بسيار است طوايف اسلام را.(2). الفهرست، منتجب الدين، ص 75.

40. خواجه عبدالرحمن رازى

صاحب نقض در ذكر نام بزرگان شيعه از وى ياد كرده بدين عبارت:

و از خواجگان و رؤسا كه در عداد اعتبار و التفات آيند چون... خواجه عبد الرحمن رازى وزير بدان بزرگى.(3). نقض، ص 121 و 211 و 220 و 588.

سيد عبدالعظيم حسنى، صاحب بارگاه مشهور در رى كه اين مقالت به مناسبت بزرگداشت ياد و نام آن بزرگوار تنظيم گرديده و در ديگر مقالات اين كنگره عظيم الشأن شرح حالات و كرامات وى ذكر شده و نيازى به تكرار ندارد.

ص: 283


1- . همان، ص 422. 39. مفيد عبدالرحمن بن احمد نيشابورى رازى
2- . نقض، ص 144. منتجب الدين در الفهرست از وى چنين ياد كرده: الشيخ المفيد أبو محمّد عبدالرحمن بن أحمد بن الحسين نيشابوري الخزاعي، شيخ الأصحاب بالري، حافظ، واعظ، ثقة، سافر في البلاد شرقاً و غرباً و سمع الاحاديث عن المخالف و المؤالف، و له تصانيف... .
3- . نقض، ص 223. 41. عبدالعظيم حسنى

صاحب نقض در چند مورد از وى ياد نموده كه عباراتش چنين است:

اما ابوالقاسم عبدويه رحمه الله... او را در مقابل تربت سيّد عبدالعظيم الحسنى (رضى اللّه عنه) دفن كردند در داخل مشهد.(1). همان، ص 211.

اهل رى به زيارت سيّد عبدالعظيم شوند و به زيارت السيد ابوعبداللّه الابيض و به زيارت السيد حمزة الموسوى كه شرف و نسب و جزالتِ فضل و كمال عفت ايشان ظاهرست.(2). همان، ص 220.

42. على بن مجاهر رازى(3). نقض، ص 249.

و صاحب نقض در جواب وى مى نويسد:

اما جواب اين كلمات آن است كه:

اولاً على مجاهد نبود، علىِ مجاهر بود و كوىِ مجاهر بدرِ مصلحگاه به پدرش

ص: 284


1- . نقض، ص 121. و السيد ابوعبداللّه الزاهد الحسنى كه در جنب عبدالعظيم مدفون است.
2- . همان، ص 588. و در ساخت مشهد عبدالعظيم حسنى به دست فخرالملك براوستانى گويد: آن كه وزير شهيد سعيد فخرالملك اسعد بن محمّد بن موسى البراوستانى القمى (قدّس اللّه روحه)... خيرات بسيار فرموده چون قبه امام الحسن بن على... و مشهد سيّد عبدالعظيم الحسنى به شهر رى.
3- . نقض، ص 249 و 250؛ تعليقات نقض، ج 2، ص 1029. نام اين دانشمند دو بار در نقض آمده: يكى از قول دانشمند عامه كه در مثالب النواصب آورده: و در كتاب على بن مجاهد الكذاب آورده است و او از روافض متقدّم بوده است و كتاب را مناقب اميرالمؤمنين و مثالب المنافقين نام نهاده است در آن حكايت كند كه ليلة العقبة چهارده تن بودند... .

باز خوانند كه رازى بود و على از رى به رفته بود به تعلّم و با احمد حنبل بارى آمد و مدتى به رى بماند و مذهب حنبل گفتى.

و آنچه او را كذاب خوانند عيب نباشد بر شيعت كه همه اهل سنت خليفه اولين را از ولد العباس ابوالعباس سفّاح خوانند و سفّاحى بدتر است از كذّابى و اگر آن خلل مذهب سنّيان نيست اين نيز نقصان مذهب شيعت نكند.

و حديث كتابى كه آورده است نام كتاب نه اين است در آن كتاب بابى است كه آن را باب مناقب اميرالمؤمنين و مثالب المنافقين خوانند.(1). نقض، ص 25 و 211 و 295؛ تعليقات نقض، ج 1، ص 520 - 524.

الشيخ الفقيه ابوالحسن على بن الحسن الجاسبى ساكن رى، وى از مردمان جاسب از قراى قم بوده و ساكن رى بوده و مدرسه مجللى در آن بنا كرده كه در نقض ياد شده بدين عبارت:

حدّثنا الأخ الإمام أوحد الدين أبو عبداللّه الحسين بن أبي الحسين بن أبي الفضل القزويني سماعاً و قراءةً، قال حدثنا الشيخ الفقيه أبو الحسن علي بن الحسن الجاسبي نزيل الري قال: حدثنا الشيخ المفيد ابومحمّد عبدالرحمن بن أحمد بن الحسين نيشابورى رحمه الله املاءً من لفظه بالري في مسجده سنة ست و سبعين و أربع مائة.(2). همان، ص 211.

و در ذكر مدارس رى مى نويسد:

و مدرسه فقيه على جاسبى به كوى اصفهانيان كه خواجه اميرك فرموده است

ص: 285


1- . همان، ص 250. نام و طريق روايت على بن مجاهد رازى در كتب اهل سنت ذكر شده ولى از على بن مجاهر رازى يادى در كتاب ها نشده است. 43. على جاسبى رازى
2- . نقض، ص 495. و الفقيه المتدين أبو الحسن على الجاسبي.

كه بدان تكلّف مدرسه اى در هيچ طايفه نيست و سادات دارند و در آنجا مجلس وعظ و ختم قرآن و نماز به جماعت باشد.(1). الفهرست، منتجب الدين، ص 79.

44. خواجه على متكلم رازى(2). نقض، ص 231.

و خواجه على متكلم مستبصر رحمه الله از آن عالم تر و بزرگتراند كه بديشان چنين حوالت شايد كردن و اشعار و اقوال ايشان ظاهرست.(3). الفهرست، منتجب الدين، ص 79.

ص: 286


1- . همان، ص 35. و منتجب الدين در الفهرست از وى چنين ياد كرده: الفقيه الدين ابوالحسن على بن الحسين بن على الحاستى، صالح، حافظ، ثقة، رأى الشيخ ابا على بن الشيخ ابى جعفر و الشيخ الجد شمس الاسلام حسكا ابن بابويه و قرأ عليهما تصانيف الشيخ جعفر رحمهم اللّه.
2- . نقض، ص 212 و 231 و 539 و 545و 577 و... ؛ تعليقات نقض، ج 1، ص 534 و ج 2، ص 1010. شيخ زين الدين ابوالحسن على بن محمّد الرازى المتكلم، او از عالمان متكلم و شاعران پارسى گوى بوده و صاحب نقض در ذكر عالمان شيعى و شاعران پارسى شيعى نام وى را ذكر و چند اثر وى را ياد كرده است. عبارات صاحب نقض چنين است: اما شعراء پارسيان كه شيعى و معتقد و متعصب بوده اند... و خواجه على متكلم رازى عالم و شاعر.
3- . همان، ص 525. و منتجب الدين از وى و آثارش چنين ياد كرده: الشيخ زين الدين أبو الحسن علي بن محمّد الرازي المتكلّم، أُستاد علماء الطائفة في زمانه، و له نظم رائق في مدائح آل الرسول صلى الله عليه و آله وسلمو مناظرات مشهورة مع المخالفين و له مسائل في المعدوم و الأحوال و كتاب الواضح و دقائق الحقائق، شاهدته و قرأت عليه.

45. عماد الدين ابوالمعالى

عماد الدين ابوالمعالى فرزند كيا مختص الدين رازى. صاحب نقض از وى و پدرش در ذكر وزرا و صاحب منصبان شيعى ياد نموده و در ديگر مآخذ يادى از وى نشده است. عبارت نقض چنين است:

و كيا مختص الدين رازى و پسرش عماد الدين ابوالمعالى با فضل و رفعت و مروت و امانت و شمس الدين محمّد بنيمان تفرشى همه مستوفيان معتبر.(1). نقض، ص 221؛ تعليقات نقض، ج 2، ص 740 و 783.

47. عميد ابوالوفاء(2). نقض، ص 122.

مرحوم محدّث ارموى در تعليقات نقض احتمال داده كه صاحب ترجمه گويا همان است كه مرحوم عبّاس اقبال در كتاب وزارت در عهد سلاطين بزرگ سلجوقى از او

ص: 287


1- . نقض، ص 221؛ تعليقات نقض، ج 2، ص 750 و 785. 46. عميد بركه رازى يكى از وزرا و صاحب منصبان شيعى است كه صاحب نقض از او ياد كرده و اطلاعى ديگر از وى در دست نيست.
2- . نقض، ص 122 و 221؛ تعليقات نقض، ج 2، ص 783. نام وى در نقض در دو مورد ياد شده: يكى در آنجا كه صاحب مثالب النواصب بر شيعيان خرده گرفته كه سرشناسان شما را حاكم اعدام نموده و صاحب نقض در جواب وى از يك يك افراد نام برده شده دفاع كرده و سبب قتل آنها را بيان نموده و درباره صاحب ترجمه چنين نوشته: و عميد ابوالوفاء شيعى را نه به حوالت مذهب و اعتقاد هلاك كردند و اين معنى در روزنامه هاى ديوانى ظاهر است، چون مطالعه كنند اين شبهت و تهمت ساقط شود.

چنين ياد كرده:

عميد الدوله جمشيد بن بهمنيار وزير فارسى كه در 476 كور شد.(1). نقض، ص 224.

49. سيّد الامام مانگديم رضى(2). الفهرست، منتجب الدين، ص 102 و 415 و 416.

و مانگديم مركب است از لفظ مانگ به معنى ماه و ديم به معنى روى (= ماه روى) است.


1- . تعليقات نقض، ج 2، ص 783 به نقل از وزارت در عهد سلاطين بزرگ سلجوقى، عبّاس اقبال، ص 101 - 102. 48. قوامى رازى شرف الشعراء بدر الدين قوامى رازى از گويندگان نيمه اول سده ششم هجرى است. شرح حال وى را مرحوم محدّث ارموى در مقدّمه ديوانش كه به طبع رسانيده، مفصلاً درج نموده است. اما آنچه صاحب نقض درباره وى آورده عبارت است از: ... و تأييد ملك الامراء السادات عالم مرتضى كبير شرف الدين محمّد بن على... و قوامى رازى تخلص از قصيده توحيد و مناقب بدو نيكو كرد كه گفت: تا صاحب الزمان برسيدن به كار دين أولى ترين كسى شرف الدين مرتضاست.
2- . نقض، ص 40 و 210 و 405؛ تعليقات نقض، ج 1، ص 139. از عالمان و دانشمندان شيعى است و صاحب نقض در سه مورد از وى ضمن بزرگان شيعى ياد كرده و منتجب الدين در الفهرست از او چنين ياد نموده: السيّد الإمام رضي الدين مانگديم بن إسماعيل بن عقيل بن عبداللّه بن الحسين بن جعفر بن محمّد بن عبداللّه بن محمّد بن الحسن بن الحسين بن علي بن الحسين بن علي بن أبي طالب عليهم السلام، فاضل ثقة.

50. سيّد مجتبى بن داعى رازى

صاحب نقض در يك مورد از وى و برادرش سيّد مرتضى ياد كرده است و منتجب الدين در الفهرست از هر دو برادر ياد كرده كه عبارت وى در ذيل شرح حال سيّد مرتضى ذكر گرديد.

سمعانى در معجم الشيوخ از سيّد مرتضى رازى به عنوان يكى از مشايخ خود ياد نموده و چنين آورده است:

شيخ آخر و هو أبو حرب المجتبى بن الداعي بن القاسم العلوي الحسني من أهل الري؛ سمع أبا محمّد عبدالرحمن بن أحمد بن الحسين المفيد الحافظ... كتبت عنه و كانت ولادته في شهر ربيع الآخر سنه ثمان و ستين و أربعمائة بالري و وفاته بها.(1). نقض، ص 21، 34، 405؛ تعليقات نقض، ج 1، ص 515 و 520.

منتجب الدين در الفهرست از وى چنين ياد كرده:

السيد الرئيس تاج الدين محمّد بن الحسين بن محمّد الحسينى الكيسكى، وجه السادة في الري، فاضل، فقيه، له نظم حسن و خطب لطيفة، أخبرنا بها الوالد عنه. (رحمهم اللّه).

سبطه الإمام شهاب الدين محمّد بن تاج الدين بن محمّد الحسيني الكيسكي. عالم، ورع، واعظ.

ولداه السيد عماد الدين المرتضى و كمال الدين المنتهى.

سبطه السيد صدر الدين مهدي بن المرتضى. عالم، واعظ.


1- . تعليقات نقض، ج 1، ص 516 به نقل از نسخه عكسى معجم الشيوخ. 51. السيد الرئيس محمّد كيسكى

1. السيد الرئيس محمّد الكيسكى الرازي: كه در سه مورد از وى ياد كرده است.(1). نقض، ص 34.

و منتجب الدين در اربعين در ضمن حكايات چهارده گانه كه در آخر كتاب ايراد كرده سند حكايت دهم را چنين ذكر كرده:

أخبرنا شيخنا الفقيه الدين ابوالحسن علي بن الحسين بن علي الجاسبي (رحمه اللّه) من لفظه إملاءً أخبرنا السيد الرئيس العالم تاج الدين أبو جعفر محمّد بن الحسين بن محمّد الحسنى الكيسكي إملاءً من لفظه سنة سبع و سبعين و اربع مأئة، أخبرنا السيد الرئيس جدى أبو محمّد زيد بن على بن الحسين الحسني.(2). نقض، ص 4 و 210.

ص: 290


1- . نقض، ص 21 و 34 و 405. و از مدرسه بزرگى كه وى در رى ساخته، چنين ياد كرده: ... اشارتى برود به شهر رى كه منشأ و مولد اين قائل است: اولاً مدرسه بزرگ سيّد تاج الدين محمّد كيسكى رحمه الله به كلاه دوزان كه مبارك شرفى فرموده است و قُرب نود سال است كه در آنجا ختمات قرآن و نماز به جماعت هر روز پنج بار و مجلسِ وعظ هر يك هفته دو بار و يك بار و در اين مدرسه موضعِ مناظره و نزول مصلحان در آنجا كه مجاوران اند از اهلِ علم و زهد و سادات و فقهاى غريب كه رسند و باشند و معمور و مشهور است.
2- . تعليقات نقض، ج 1، ص 527. 2. شهاب الدين كيسكى: كه از وى در دو مورد ياد كرده و در مقدّمه كتاب عنوان نموده كه نسخه اصل كتاب مثالب النواصب را وى برايش فرستاده است. عبارت وى چنين است: اتفاق را نسخه اصل به دست سيّد امام شهاب محمّد بن تاج الدين كيسكى افتاد كه معتبر شيعه است و او آن را از سرِ صفاىِ دل و كمالِ فضل و اعتقادِ نيكو مطالعه كرد و به ما فرستاد.

3. تاج الدين كيسكى

منتجب الدين در الفهرست از وى چنين ياد كرده است:

السيد سراج الدين المسمى تاج الدين بن محمّد بن الحسين الكيسكي، صالح، محدّث.(1). نقض، ص 211؛ تعليقات نقض، ج 1، ص 515.

منتجب الدين در الفهرست از افراد مشهور به كيسكى غير از شخصيتهاى مذكور افراد ذيل را نام برده است.

1. ابراهيم بن محمّدحسينى كيسكى(2). همان، ص 56.

3. حسين بن حسن بن تاج الدين حسينى كيسكى(3). همان، ص 71.

5. على بن تاج الدين كيسكى(4). نقض، ص 40 و 211 و 231؛ تعليقات نقض، ج 1، ص 143.

صاحب نقض سه مورد از وى ياد كرده و منتجب الدين در الفهرست از وى چنين ياد كرده:

الفقيه ابوالنجم محمّد بن عبدالوهاب بن عيسى السمان، ورع، فقيه له كتب فى الفقه.


1- . الفهرست، منتجب الدين، ص 44. و صاحب نقض نام وى را در ضمن شمردن اسامى «متبحران علماى متأخران» شيعى بعد از نام السيد الرئيس محمّد الكيسكي و قبل از نام السيد امام شهاب الدين محمّد الكيسكى ياد كرده است.
2- . الفهرست، منتجب الدين، ص 37. 2. حسن بن تاج الدين حسينى كيسكى
3- . همان، ص 56. 4. شروانشاه بن حسن حسينى كيسكى
4- . همان، ص 89. 52. ابوالنجم محمّد بن عبدالوهاب سمان رازى

شيخ جليل عماد الدين ابوجعفر محمّد طبرى در بشارة المصطفى در دوازده مورد

از وى نقل حديث نموده و نص عبارت او در مورد نهم چنين است:

أخبرنا الشيخ الفقيه أبو نجم محمّد بن عبدالوهاب بن عيسى الرازي بالري في درب زامهران بالمشهد المعروف بالغري قراءة عليه في صفر سنة عشرة و خمسمائة... .(1). نقض، ص 40؛ تعليقات، ج 1، ص 141.

وى برادر عبدالرحمن نيشابورى است و منتجب الدين درباره وى چنين آورده است:

الشيخ المفيد ابوسعيد محمّد بن احمد بن الحسين النيشابورى ثقة، عين، حافظ، له تصانيف منها: الروضة الزهراء فى تفسير فاطمة الزهراء، الفرق بين المقامين و ... أخبرنا بها شيخنا الإمام جمال الدين ابوالفتوح الرازي الخزاعي سبطه عن والده عنه.(2). نقض، ص 41 و 372. نام وى آمده، اما در ديگر مصادر ذكرى از وى به چشم نمى خورد.

عبارت صاحب نقض همان است كه در ترجمه ابوالفتوح نصرآبادى ذكر شد.

55. سديد الدين محمود رازى

صاحب نقض از وى با عنوان «السديد محمود بن أبى المحاسن»(3). الفهرست، منتجب الدين، ص 109. ياد كرده و فريد خراسان در تاريخ بيهقى به مناسبتى از وى با عنوان «و امام سديد الدين

ص: 292


1- . تعليقات نقض، ج 1، ص 143 به نقل از بشارة المصطفى. 53. ابوسعيد محمّد بن احمد نيشابورى
2- . الفهرست، منتجب الدين، ص 102. 54. خواجه محمود حدادى حنيفى از عالمان حنفى مذهب مقيم رى بوده و در نقض در دو مورد
3- . نقض، ص 211؛ تعليقات نقض، ج 1، ص 527. ياد كرده و منتجب الدين با عبارت: «الشيخ سديد الدين محمود بن أبى المحاسن بن أميرك عالم فاضل»

محمود بن اميرك الرازي المتكلم»(1). نقض، ص 110؛ تعليقات نقض، ج 1، ص 528 و ج 2، ص 1381.

از دانشمندان به نام شيعى است و صاحب نقض او را ضمن عالمان شيعى ياد كرده است. منتجب الدين در احوال وى چنين مى نويسد:

الشيخ الإمام سديد الدّين محمود بن على بن الحسن الحمصى الرازي، علاّمة زمانه فى الأُصولين، ورع، ثقة، له تصانيف، منها: التعليق الكبير، التعليق الصغير، المنقذ من التقليد و المرشد الى التوحيد المسمى بالتعليق العراقى، المصادر فى اصول الفقه... حضرت مجلس درسه سنين و سمعت أكثر هذه الكتب بقراءة من قرأ عليه.(2). نقض، ص 221؛ تعليقات نقض، ص 750 و 785.

در ديگر مصادر يادى از اين دو نشده است.

ص: 293


1- . تعليقات نقض، ج 1، ص 527 به نقل از تاريخ بيهقى، ابوالحسن بيهقى، ص 230. ياد كرده است. 56. سديد الدّين محمود حمصى رازى
2- . الفهرست، منتجب الدين، ص 107 و 427. معروف ترين كتاب وى همان المنقذ من التقليد مشهور به تعليق عراقى است كه چاپ شده است اما وجه تسميه آن به تعليق عراقى آن است كه مؤلف آن را هنگام بازگشت از حج در عراق و شهر حله تأليف نموده، چنان كه خود در مقدّمه كتاب متذكر شده است. 57. مختص الدين رازى صاحب نقض از وى و فرزندش در ذكر وزيران و صاحب منصبان شيعى ياد كرده بدين عبارت: و كيا مختص الدين الرازى و پسرش عماد الدين ابوالمعالى با فضل و رفعت و مروت و امانت و شمس الدين محمّد بنيمان تفرشى همه مستوفيان معتبر.

58. سيّد مرتضى بن داعى رازى

وى و برادرش سيّد مجتبى از دانشمندان شيعى در سده ششم هجرى هستند و صاحب نقض در يك مورد در ذيل «متبحران علماى متأخران» شيعى از آنها ياد كرده است.

منتجب الدين در الفهرست از آنها چنين ياد كرده است:

السيّدان الأصيلان، مقدم السادة، أبو تراب المرتضى و شيخ السادة أبو حرث المجتبى ابنا الداعي ابن القاسم الحسني محدّثان، عالمان صالحان، شاهدتهما و قرأت عليهما و رويا لي جميع مرويات الشيخ المفيد عبدالرحمن النيسابوري.(1). نقض، ص 11 و 134 و 143 و 244 و 449 و 451 و 592؛ تعليقات نقض، ج 2، ص 1104 - 1106.

در نقض درباره وى چنين آمده:

... كه كتابى بزرگ كه آن را زلّة الانبياء خوانند ابوالفضائل مشاط كرده است رد بر كتاب تنزيه الانبياء كه سيّد مرتضى علم الهدى كرده است (قدّس اللّه روحه).(2). همان، ص 134.

وى از رؤساى شافعيان در رى بوده و مناظرات و مجادلات كلامى داشته و در رد كتاب سيّد مرتضى علم الهدى كه در تنزيه انبياء نوشته، كتاب زلة الانبياء را نگاشته است.

ص: 294


1- . نقض، ص 211؛ تعليقات نقض، ج 1، ص 516. از تأليفات سيّد مرتضى رازى تا كنون كتاب تبصرة العوام فى مقالات الأنعام و بستان الكرام چاپ شده است. 59. مشاط رازى
2- . نقض، ص 11. و امامى بزرگ از ائمه اصحاب خواجه مصنّف به رى كتابى ساخته است و آن بوالفضائل مشاط است براى عزالدين عين الدوله خوارزمشاه در آن تاريخ كه او پادشاه قزوين بود و آن را كتاب في معرفة الالهية فى دولة الخوارزمشاهية نام نهاده.

سمعانى در معجم مشايخ خود شرح حال وى را چنين نگاشته:

هو أبو الفضايل سعد بن محمّد بن محمود المشاط الرازي من أهل الرى له يد باسطة فى علم الكلام و معرفة تامة بذلك النوع من العلم و كان يعظ و يتكلم فى مسائل الخلاف، و له قبول بين أصحابنا من عوام الري و أهل قزوين... و سمعت أنّ طريقته ليست بمرضية و لما دخلت داره لم أرسمت الصالحين و كانت ولادته في شهر ربيع الاول سنه تسع و سبعين و أربعمائة بالري و وفاته بها ليلة الثلثاء من شهر رمضان سنة ست و أربعين و خَمسمائة و دفن فى مدرسته بالري.(1). نقض، ص 211 و 451؛ تعليقات نقض، ج 1، ص 525.

صاحب نقض در دو مورد از وى ياد كرده و در موردى گويد كه در مجلس مناظره اى كه در حضور امير عبّاس غازى ترتيب داده شد وى و دو نفر ديگر از عالمان به عنوان ناظر انتخاب شدند، عبارت نقض چنين است:

... و قاضى ظهيرالدين و خواجه بو نصر هسنجانى و نجيب الدين بُلمكارم متكلم را كه متبحر بود در علم اصولين به ناظرى اختيار كردند... .(2). سديد الدين محمود حمصى رازى نقضى بر اين كتاب الموجز نوشته است. .


1- . تعليقات نقض، ج 2، ص 1105، به نقل از نسخه عكسى معجم مشايخ سمعانى، ص 109. 60. نجيب ابوالمكارم متكلّم رازى
2- . نقض، ص 451. منتجب الدين نيز در الفهرست ياد كرده و مى نويسد: الشيخ معين الدين ابوالمكارم سعد بن ابى طالب بن عيسى المتكلم الرازى المعروف بالنجيب. عالم، مناظر، له تصانيف منها سفينة النجاة فى تخطئة الثقاة، كتاب علوم العقل، مسأله الاحوال، نقض مسأله الروية، لابى الفضائل المشاط، الموجز

61. نور الدوله رازى

صاحب نقض وى را جزء صاحب منصبان شيعى ذكر نموده، ولى در مصادر يادى از وى نشده است.(1). نقض، ص 213؛ تعليقات نقض، ج 1، ص 580.

صاحب نقض نام وى را جزء زهّاد و عبّاد شيعى ياد كرده است. مرحوم قاضى نور اللّه شوشترى در مجالس المؤمنين شرح حال وى را ذكر نموده و نقل كرده كه:

يوسف بن الحسين الرازى گفت به صد و بيست شهر رسيدم به ديدار علما و مشايخ هيچ كس نديدم كه قادرتر باشد بر سخن از يحيى بن معاذ رازى و وى گفته:

انكسار العاصين احب الىّ من صولة المطيعين و وى گفته:

حقيقت محبت آن است كه به بِرّ بيفزايد و به جفا نكاهد.


1- . نقض، ص 221. 62. يحيى معاذ رازى (متوفاى 258)

7. تتمة اليتيمة، عبد المالك بن محمّد ثعالبى، بيروت: دار الكتب العلمية، 1403ق.

8. التدوين فى اخبار قزوين، عبدالكريم رافعى قزوينى، تحقيق: شيخ عزيزاللّه عطاردى، تهران: مركز فرهنگى خراسان، 1376 ش.

9. تعليقات نقض، ميرجلال الدين محدّث ارموى، تهران: انجمن آثار ملى، 1358ش.

10. تنقيح المقال فى علم الرجال، عبداللّه مامقانى، تحقيق: محيى الدين المامقانى، قم: مؤسسة آل البيت عليهم السلام ، 1423ق.

11. دانش نامه جهان اسلام، تهران، بنياد دائرة المعارف اسلامى، 1375.

12. دمية القصر، على بن حسن باخرزى، به تصحيح دكتر محمّد التونجى، بيروت: دار الجيل، 1414ق.

13. ديوان خاقانى شروانى، بديل بن على خاقانى، تصحيح: على عبدالرسولى، تهران: 1316

14. ديوان شرف الشعرا بدر الدين قوامى رازى، بدر الدين قوامى رازى، تهران: سپهر، 1334.

15. راحة الصدور، محمّد على راوندى، تهران: اميركبير، 1365.

16. روضات الجنات فى احوال العلماء و السادات، ميرزا محمّد باقر موسوى خوانسارى، بيروت: الدارالاسلاميه، 1411ق.

17. روضات الجنان، حافظ حسين كربلائى تبريزى، تبريز: ستوده، 1383.

18. طبقات اعلام الشيعة، محمّد محسن آقا بزرگ تهرانى، مشهد: دار المرتضى، 1404ق.

19. عمدة الطالب فى أنساب آل أبى طالب، احمد بن على بن عنبه (م 828ق)، نجف: حيدريه، چاپ دوم، 1380.

20. الفصول الفخريه، احمد بن على بن عنبه، تهران: دانشگاه تهران، 1347.

21. الفهرست، منتجب الدين على بن بابويه رازى، تحقيق: سيّد جلال الدين محدّث ارموى، بيروت: دار الاسلاميه ، 1411ق.

ص: 297

22. فهرست كتاب خانه مركزى دانشگاه تهران، محمّد تقى دانش پژوه، تهران: دانشگاه تهران، چاپ اوّل، 1340.

23. لغت نامه دهخدا، على اكبر دهخدا، تهران: مؤسسه لغت نامه دهخدا، 1352.

24. مجالس المؤمنين، نوراللّه شوشترى، تهران: كتابفروشى اسلاميه، 1354 ش.

25 . مستدرك الوسائل، ميرزا حسين نورى (م 1320 ق ) ، قم: مؤسّسه آل البيت عليهم السلام ، 1407 ق.

26. معالم العلماء، محمد بن على ابن شهرآشوب، نجف: المطبعه الحيدريه، 1380ق.

27. معجم مشايخ سمعانى، نسخه عكسى.

28. نسائم الاسحار من لطائم الأخبار، ناصرالدين منشى كرمانى، مصحح: سيّد جلال الدين محدّث ارموى، تهران: اطلاعات، 1364.

29. كتاب نقض، عبدالجليل قزوينى رازى، به تصحيح جلال الدين محدّث ارموى، تهران: انجمن آثار ملّى، چاپ دوم، 1358 ش.

30. وزارت در عهد سلاطين بزرگ سلجوقى، عبّاس اقبال، به كوشش: محمّد تقى دانش پژوه و يحيى ذكاء، تهران: دانشگاه تهران، 1338.

31. وفيات الاعيان، احمد بن محمّد بن خلكان، مصحح: عباس احسان، قم: رضى، 1364.

ص: 298

تاريخ و فرهنگ رى در آينه كتاب نقض /على صدرايى خويى

16 تاريخ و فرهنگ رى در آينه كتاب نقض(1)

على صدرايى خويى

چكيده

در لابه لاى پاسخ هاى عبد الجليل رازى به مؤلّف كتاب بعض فضائح الروافض، مطالب فراوانى درباره تاريخ، جغرافيا، فرهنگ، آداب و رسوم مذهبى، حاكمان و دانشمندان رى آمده است. رى در سده هاى پنجم و ششم هجرى، مركز تمدّن و فرهنگ ايران زمين بوده است و انديشه ها و مذاهب متعدّد در آن رواج داشته است و دانشمندان و مذاهب مختلف در كنار هم در اين شهر به فعّاليت هاى اجتماعى اشتغال داشته اند. در اين نوشتار، مطالب كتاب نقض در ذيل اين موضوعات گرد آمده اند: شيعيان رى در سده ششم؛ عزادارى بر امام حسين عليه السلام ؛ مدارس شيعيان در رى؛ مساجد؛ كتابخانه ها؛ زيارتگاه ها؛ خانقاه ها؛ جدال هاى مذهبى؛ محلاّت قديم رى؛ اسماعيليه در رى؛ زيديه در رى؛ لاسكيان در رى، دانشمندان و رجال رى.

كليدواژه: كتاب نقض، تاريخ رى، فرهنگ رى.

شهر رى در سده پنجم و ششم مركز تمدن و فرهنگ ايران زمين بوده و انديشه ها و مذاهب متعدد در آن رواج داشته و دانشمندان مذاهب مختلف در كنار هم در اين شهر به فعاليت هاى اجتماعى و مذهبى مشغول بوده اند.

ص: 299


1- آينه پژوهش، سال چهاردهم، شماره دوم خرداد - تير 1382، ص 63 - 70.

لكن تندرُوان مذهبى با اقدامات نسنجيده خود، موجب تعارض مذاهب مى شدند. يكى از اين اقدامات تند، تأليف كتابى به نام بعض فضائح الروافض بود. مؤلفِ اين كتاب از دانشمندان اشعرى مذهب رى بوده و با تهمت هاى ناروا و ناسزاگويى ها به ساحت شيعه مرتكب گناه نابخشودنى شده است، زيرا آنچه وى به شيعه نسبت داده اصلاً واقعيت ندارد و اطلاعات اندك وى درباره شيعه همراه با سوءنظرى كه وى نسبت به شيعيان داشته موجب گشته كه مرتكب اشتباهات فاحشى گردد.

به هرحال تأليف اين كتاب، يكى از دانشمندان شيعى رى را بر آن داشته كه در ردّ آن كتابى تأليف نمايد كه حاصل آن پديد آمدن كتاب بعض مثالب النواصب فى نقض بعض فضائح الروافض معروف به كتاب نقض گرديده است.

در لابلاى ايرادات دانشمند اشعرى و جواب هاى صاحب نقض به وى، مطالب زيادى درباره تاريخ، جغرافيا، فرهنگ، آداب و رسوم مذهبى، حاكمان و دانشمندان رى ذكر گرديده كه اغلب آنها منحصر به كتاب نقض است.

اين مقال نظرى دارد بر مطالبى كه در اين كتاب، درباره تاريخ و فرهنگ رى ذكر شده است. و من اللّه التوفيق ومنه الاعانة.

شيعيان رى در سده ششم

عبدالجليل رازى در كتاب نقض، گزارش هاى متعددى از اوضاع شيعيان رى به دست داده كه چند مورد آن عبارتند از:

و از متمكّنان و رؤسا و ساداتِ رى و قزوين از متقدمات چون سيّد ابوالقاسم دوگيس از كلار و كجور به رى آمد و امير و پادشاه رى شد. از اولاد الحسن بن على عليهماالسلامو پسرش سيّد حسين عيار و منزلت او و سيّد ابوابراهيم و سيّد حمزه شعرانى كه بُندار رازى را در مدح ايشان قصايد است.

و از متأخران چون خاندان سيّد علوى رئيس و حاكم و خاندان سيّد كامل نقيب و برادرش سيّد ابوالعباس و درجه و مرتبت سيّد كبير شمس الدين

ص: 300

الحسنى خود پوشيده نماند از عقل و تواضع و رأى زرين و قبول او پيش امرا و سلاطين و پسرش امير سيّد كبير جمال الدين على عديم النظير با فضل و فتوت و كمال و مروت و سيّد عمادالدين شرف نقيب و رئيس مقبول و محترم و برادرش عزالدين پادشاه.(1). همان، ص145.

و درباره پراكندگى جمعيتى شيعيان مى نويسد:

و بعضى از ديار طبرستان و رى و نواحى بسيار از وى و بعضى از قزوين و نواحى آن و بعضى از خرقان همه شيعى و اصولى و امامتى باشند.(2). همان، ص142.

ص: 301


1- . نقض، ص225. و درباره احترام عالمان شيعى نزد حاكمان مى نويسد: در هر دو هفته نظام الملك از رى به دوريست رفتى و از خواجه سماع اخبار كردى و بازگشتى.
2- . همان، ص459. سخت گيرى حاكمان بر شيعه در نقض چند نمونه از سخت گيرى حاكمان وقت بر دانشمندان شيعه در رى از قول مؤلف بعض فضائح الروافض نقل شده كه اغلب آنها با تحريك بزرگان مذاهب حنفى و شافعى صورت گرفته است. چند نمونه از آن عبارت است از: نظام الملك ابوعلى الحسن بن على بن اسحاق... در رى هر كه دعوى دانشمندى از اينها كردى چون حسكا بابويه و بوطالب بابويه... و جز اينها از رافضيان شتام همه را بفرمود تا بر منبرها بردند سرها برهنه كرده به بى حرمتى و استخفاف كه مى كردند برايشان و مى گفتند: شما دشمنان دينيد و سابقانِ اسلام را لعنت مى كنيد و شعارتان شعار ملحدان است. ايمان بياوريد تا اگر خواستند و اگر نه ايمان مى آوردند و از مقالتِ رفضى بيزار مى شدند.

وى در جاى ديگر كتاب اين مسئله را به طور كلى بيان كرده با اين عبارت:

و در روزگار سلطان ملكشاه در رى چه استخفاف ها رفت بر رافضيان و همه را بر منبرها بردند كه ايمان بيارى.

حنيفى نيسابورى روز عاشورا بعد از نماز در جامع عتيق ديدند كه چه مبالغت كرد در سنه خمس و خمسين و خمسمائة، باجازت قاضى با حضور كبرا و امرا.

و اگر خواجه به مجلس حنيفيان و شيعيان نرفته باشد آخر به مجلس شهاب مشاط رفته باشد كه او هر سال كه ماه محرم درآيد ابتدا كند به مقتل عثمان و على و روز عاشورا به مقتل حسين على آورد تا سال پيرار به حضور خاتونان اميران و خاتون امير أجل اين قصه به وجهى گفت كه بسى مردم جامه ها چاك كردند و خاك پاشيدند و عالم سر برهنه شد و زارى ها كردند كه حاضران گفتند: زيادت از آن بود كه به زعفران جاى كنند شيعت.(1). همان، ص370.

و صاحب نقض در اين كه تعزيه بر حضرت سيدالشهداء امام حسين عليه السلام مختص شيعيان نيست بلكه تمام فرق در آن عزادارى مى كنند چنين نوشته:

اما جواب اين است كه تعزيت حسين على داشتن متابعت فرمان رسول صلى الله عليه و آله است كه گفت: من بكى الحسين او أبكى وجبت له الجنة و شيعه بدين جزع و فزع مخصوص نيستند در همه بلاد اصحاب شافعى و بلاد اصحاب بوحنيفه فحول علما چون محمّد منصور و امير عبادى و خواجه على غزنوى و صدر خجندى و ابومنصور ماشاده و مجد همدانى و... علما رفته و باقيان از فريقين در موسم عاشورا اين تعزيت با جزع و نوحه و زارى داشته اند و بر شهداى كربلا گريسته و اين معنى از آفتاب ظاهرترست.


1- . همان، ص372 - 373. و نويسنده بعض فضايح در نقد بر شيعيان چنين مى گويد: اين طايفه روز عاشورا اظهار جزع و فزع كنند و رسم تعزيت را اقامت كنند و مصيبت شهداى كربلا تازه گردانند بر منبرها و قصه گويند و علما سر برهنه كنند و عوام جامه چاك كنند و زنان روى خراشند و مويه كنند.

مدارس شيعيان در رى

در سده ششم، شيعيان در رى فعاليت علمى و فرهنگى چشم گيرى داشتند و مراكز فرهنگى متعددى داير بود كه از جمله آنها مدارس است. در كتاب نقض نام چندين مدرسه كه مركز فعاليت علمى شيعيان بوده ذكر گرديده كه عبارتند از:

1. مدرسه تاج الدين محمّد كيسكى

اولاً مدرسه بزرگ سيّد تاج الدين محمّد كيسكى رحمه الله به كلاه دوزان كه مبارك شرفى فرموده است و قرب نود سال است كه در آنجا ختمات قرآن و نماز جماعت هر روز پنج بار و مجلس وعظ هر يك هفته دو بار و يك بار، و درين مدرسه موضع مناظره و نزول مصلحان در آنجا كه مجاوران اند از اهلِ علم و زهد و سادات و فقهاى غريب كه رسند و باشند و معمور و مشهور است.(1). همان، ص34 35.

3. مدرسه سادات كيسكى

اين مدرسه ميان دو مدرسه سابق قرار داشته و خوابگاه دانشجويان و طالبان علم بوده است.(2). همان.

ص: 304


1- . همان، ص34. 2. مدرسه شمس الاسلام حسكا بابويه مدرسه شمس الاسلام حسكا بابويه كه پير اين طايفه بود كه نزديك سراى ايالت است و در آنجا به جماعت و قرائت قرآن و تعليم قرآن كودكان را و مجلس وعظ و طريق فتوى و تقوى ظاهر و معين بوده است و هست.
2- . همان، ص35. 4. مدرسه فقيه على جاسبى و مدرسه فقيه على جاسبى به كوى اصفهانيان كه خواجه اميرك فرموده است كه بدان تكلف مدرسه اى در هيچ طايفه اى نيست و سادات دارند و در آنجا مجلس وعظ و ختم قرآن و نماز به جماعت باشد.

5. مدرسه خواجه عبدالجبار مفيد

و مدرسه خواجه عبدالجبار مفيد كه چهارصد مرد فقيه و متكلم در آن مدرسه درس شريعت آموختند و اين ساعت معروف و مشهور است به درس علوم و نماز به جماعت و ختم قرآن و نزول اهل صلاح و فقها.(1). همان، ص36.

7. مدرسه خواجه امام رشيد رازى

و مدرسه خواجه امام رشيد رازى به دوازه جاروب بندان كه زيادتر از دويست دانشمند در وى درسِ اصول دين و اصول فقه و علم شريعت خواندند كه علاّمه روزگار خويش بودند و هنوز معمور و مسكون و در آنجا درس علم مى رود و هر روز ختم قرآن و منزل مصلحان و فقهاست و كتبخانه دارد و به همه انواع مزين است.(2). همان.

9. مدرسه عبدالجليل رازى «صاحب نقض»

عبدالجليل در اين مدرسه وعظ مى كرده و در اين باره مى گويد:

در شهور سنه خمسين و خمسمائة مرا روز آدينه به مدرسه بزرگ خود نوبت مجلس بود.


1- . همان. 6. مدرسه كوى فيروز
2- . همان. 8. مدرسه شيخ حيدر مكى اين مدرسه در محله «درِ مصلحگاه» رى قرار داشته است.

ذكرى به ميان آورده با اين عبارت:

مثلاً شهر اعظم در عالم يكى رى است و درو جامعى به روده هست از آن اشعرى مذهبان و مسجد طغرل است از آنِ حنيفيان محض بى خيانت و مساجد عتيق سه گانه كه ديالمِ شيعه كرده اند گويند يكى از آن حنيفيانى است كه مذهب نجار گويند.(1). همان، ص580.

شايان ذكر است كه مقصود از اين آرامگاه همان برج طغرل است كه هم اكنون نيز در رى پابرجاست. اين برج مدفن طغرل اول سلجوقى (درگذشته به سال 455ق) و برخى ديگر از افراد اين خاندان است.(2). درباره اين كتابخانه، به لغت نامه دهخدا ماده صاحب بن عبّاد مراجعه شود. صاحب نقض از اين كتابخانه به كتابخانه

ص: 306


1- . همان، ص552. قبر طغرل (برج طغرل) از جمله بناهايى كه رازى از آن ياد كرده قبر طغرل است كه داراى تجملات و زينت زياد بوده و عبارت نقض چنين است: گورخانه سلطان كبير سعيد طغرل رحمه الله به رى نديده است با چندين زينت و آلت بعد از صد سال.
2- . براى آگاهى بيشتر از بناى برج طغرل و تاريخ آن به دايره المعارف بزرگ اسلامى، ج11، ص674، ماده برج طغرل مراجعه شود. ديگر مكان هاى فرهنگى غير از مدرسه ها، مكان هاى فرهنگى ديگرى نيز در رى داير بوده نظير كتابخانه ها، زيارت گاه ها و خانقاه ها كه در نقض نام چند مركز فرهنگى ذكر شده است. كتابخانه ها 1. كتابخانه صاحب بن عبّاد در رى: اين كتابخانه بزرگ ترين كتابخانه در رى بلكه در جهان اسلام در عصر خود بوده است.

صاحبى تعبير نموده است.(1). همان، ص36.(2). همان، ص588.(3). همان، ص36.

ص: 307


1- . نقض، ص18 و217 با اين تعبير: ... و كتب خانه صاحبى به روده او نصب فرموده است. 2. كتابخانه مدرسه خواجه امام رشيد رازى،
2- كه مدرسه شيعى بوده است. زيارتگاه ها در رى زيارتگاه هاى متعددى وجود داشته ولى آنچه مشهور و مورد توجه عامه بوده و صاحب نقض آنها را ياد نموده سه زيارتگاه است كه عبارتند از: 1. مزار سيّد عبدالعظيم حسنى؛ 2. زيارتگاه سيّد ابوعبداللّه ابيض (امام زاده عبداللّه)؛ 3. مزار سيّد حمزه. عبارت نقض چنين است: اهل رى به زيارت سيّد عبدالعظيم شوند و به زيارت السيد ابوعبداللّه الأبيض و به زيارت السيد حمزه الموسوى كه شرف و نسب و جزالتِ فضل و كمال عفت ايشان ظاهرست.
3- خانقاه ها صاحب نقض از دو خانقاه ياد كرده كه محل اجتماع شيعيان بوده است بدين نام ها: 1. خانقاه امير اقبالى 2. خانقاه على عثمان و خانقاه علىِ عثمان كه پيوسته منزل سادات عالم زاهد و متدين بوده است در آنجا نماز جماعت و ختم قرآن متواتر و مترادف باشد و هنوز معمور و مشهور است.

جدال هاى مذهبى

كتاب نقض گزارش كامل و جامعى از وضع مذهب در رى در سده ششم ارائه نموده است. بنا به تصريح وى چهار مذهب شافعى، حنفى، شيعه اماميه و شيعه زيديه در رى رواج كامل داشته و هركدام از آنها داراى مراكز فرهنگى و مذهبى و دانشمندان بلند پايه اى در رى بوده اند.

اين سده مصادف با ظهور و رواج اسماعيليه و پيروان آنان در ايران بوده كه پيروان مذاهب ديگر از آنها «ملحد» تعبير مى كردند. در كتاب نقض گزارش هاى متعددى از درگيرى اسماعيليه با حاكمان و پيروان مذاهب منعكس شده است.

تعدد مذهب در رى هر از گاهى موجب مناقشات مذهبى و مناظرات كلامى بين دانشمندان آنها شده كه كتاب نقض يكى از اين موارد است. در اين كتاب موارد متعدد از درگيرى هاى كلامى و جدال هاى اعتقادى بين پيروان مذاهب گزارش شده كه جالب توجه است. اين مناقشات نوعا هميشه با طرفدارى حاكم وقت از مذهبى به نفع آن مذهب تمام شده است. نمونه هايى از اين منازعات كه در نقض ذكر شده عبارت است:

مناظره جلال الدين خراسانى با علماى اشعرى

عبارت صاحب نقض در اين مورد چنين است:

بعد از آن هم در حيات سلطان مسعود به روزگار اميرعبّاس نمازى، علويى از بلخ به رى آمد جلال الدين لقب كه عزم سفر حجاز داشت محترم از اصل فضل، روزى كه مرا به سراى سيّد فخرالدين رحمه الله نوبت مجلس بود امير حاجبى از آن اميرعبّاس بيامد با جماعتى تركان و رضى الدين بوسعد ورامينى و مكين الدين بُلفخر قمى در مجلس بودند سيّد فخرالدين را گفتند: امير مى فرمايد كه علما و متكلمان مذهب خود را بياوريد كه سيّد جلال الدين خوراسانى با امام اهل سنت بلفضائل مشاط در وجوب معرفت سخن خواهد گفت. ما مجلس

ص: 308

به آخر آورديم و علما در خدمت سيّد فخرالدين به سراى ايالت رفتند و قاضى ظهيرالدين و خواجه بونصر هسنجانى و نجيب الدين بلمكارم متكلم را كه متبحر بود در علم اصولين به ناظرى اختيار كردند.

و علوى سخن گفت تا به حدى كه امرا و همه تركان بدانستند كه حق اينست كه معرفت بارى تعالى به عقل و نظر دانند نه به تعليم و خبر.

دگرباره خط ها تازه كردند و امير بدرالدين قشقلق ايشان را به تيمارى مى داشت از طريق حمايت نه از طريق مذهب، چون مسئله به آخر رسيد برخاست و گفت: بر باطلى بيش ازين يارى نتوان كرد و سيّد بلحسين ونكى مقوى حاضر بود در حال اين آيت برخواند:

«وَ قُلْ جَآءَ الْحَقُّ وَزَهَقَ الْبَاطِلُ إِنَّ الْبَاطِلَ كَانَ زَهُوقًا»(1). همان، ص451.

رازى در جاى ديگر كتابش از اين واقعه به نحو ديگرى گزارش داده كه مكمل گزارش بالا است و گويا اشاره به واقعه ديگرى نيز هست:

در آن عهد كه سلطان سعيد مسعود بن محمّد انار اللّه برهانه به رى آمد در عهد امير غازى عبّاس رحمه اللّه رؤساى اصحاب سنت و ائمه آن طايفه را كه مفتى و مقتداى اهل سنت و جماعت بودند و ايشان رئيس الائمه بوسعد وزان و بُلفضائل مشاط و شرف الائمه بونصر هسنجانى اسرار مذهب خواجه بر سلطان و امرا و وزير و خواجگان و خادمان ظاهر گردانيدند و در سراى اميرعبّاس آن دو معروف را محبوس كردند و سنّيان و اشاعره غوغا كردند و در آن حادثه دو سه مفتّن و غوغايى را درآويختند و بعد از سه ماه حبس و رنج و خرج رئيس سادات و شيعه سيّد فخرالدين رحمه اللّه عليه به همكارى ايشان سعى ها كرد و شفقت ها نمود و قاضى القضاة كبير حسن استرآبادى رحمه الله منزوى بود، تا به آخر كار خواجه بونصر هسنجانى به حضور سادات و علما و قضات

ص: 309


1- . اسراء: 81. . و جماعت برخاستند و بيرون آمدند و اين مجملى است از آن مفصل.

و رؤسا و معتمدان طوايف در حضرت سلطان و امرا حاضر شدند و مسائلى كه خلاف مذهب اهل عدل است و ايشان بدان منفرد بودند چون وجوب معرفت به نظر و عصمت انبيا و قبح تكليف مالايطاق و جزا بر عمل و مانند اين بنوشتند و بر ايشان عرض كردند و رجوع كردند و به خط خويش بطلان مذهب خويش بنوشتند بر وجهى كه شرم دارم شرح آن دادن.(1). همان، ص449 و41 با اين عبارت: (و به رى درعهد قشقر و اميرعبّاس كه اصحاب بوحنيفه را به محفل پادشاه حاضر كردند).

مناقشات مذهبى و نامگذارى فرزندان

در كتاب نقض در چند مورد درباره نام شيعيان بحث به ميان آمده. اين بحث براى متهم كردن حاكمان شيعى و شيعيان به دشمنى با اهل سنت به ميان آورده شده است.

مورد اول آن است كه نويسنده بعض فضائح الروافض ادعا مى كند كه شيعيان از طريق دشمنى با خلفا در رى و ديگر شهرها، نام فرزندان خود را عمر و ابوبكر و عثمان نمى گذارند و صاحب نقض از آن چنين پاسخ مى دهد:

و اما آنچه در رى و قم و كاشان و دگر مواضع نام بوبكر و عمر و عثمان بر

ص: 310


1- . همان، ص142 - 143. صاحب نقض در جاى ديگر نيز گذرا به اين مسئله پرداخته، با اين عبارت: و در عهد سلطان سعيد مسعود بن محمّد بن ملكشاه رحمه الله به شهر رى با حضور رايت سلطان درين مسئله و در مسائلى دگر كه مجبّر بدان منفرد است، ماجراهاى بسيار رفت در پيش تخت سلطان و به حضور اركان دولت و به حضور ائمه عراق و خوراسان و از مذهب خواجه اين معنى درست شد و علما و رؤسا آن طايفه به خط خويش بنوشتند و تبرّا كردند از مذهب به تقيه و خوف سلطان رجوع كردند و گواه گرفتند و نسخت هاى آن در عالم منتشر شده و مفتى روزگار قاضى الحسن الاسترآبادى به صحت تأثير عقل و نظر و ردّ تعليم و تقليد فصول غرّا مشبع نوشت.

فرزندان كم تر نهند، شبهتى نيست و آن را سبب نزولى هست و آن عجبست كه در عهد سلطان ملكشاه و بركيارق... آن پير دانشمند سنى متعصب چنين فتوا كرد كه اين رافضيان از غايتِ بغض صحابه مى شوند و نام پسران را بوبكر و عمر و عثمان برمى نهند و فرزندان را به نيت ايشان كافر و ملحد و حرامزاده مى خوانند و نامشان مى برند و اشارت به فرزندان خود مى كنند و غرضشان صحابه بزرگوارند... .

چون حال بدين انجاميد شيعت اين حال رفع كردند بر خواجه على عالم و فقيه بلمعالى امامتى و شمس الاسلام حسكا و بوطالب بابويه و سيّد رئيس محمّد كيسكى و سيّد امام مانگديم رضى، ايشان گفتند چون درين اختيار بر شما تشنيع مى زنند ترك اين تبرك كنيد و اين اسامى كه سنت است بر فرزندان منهيد تا كس را بر شما سخن نباشد تا به بركات گفت و فتواى پير دانشمند سنى اين طريقت زايل شد و منقطع گشت.(1). همان، ص82.

و صاحب نقض در جواب وى مى نويسد:

من نيز شنيدم از رئيس شيعت سيّد فخرالدين گفت: روزى در پيش مجدالملك بودم در خدمت پدرم حاضر بودم سيّد على علوى دو بازرگان

ص: 311


1- . همان، ص404. مورد دوم از ايراد نويسنده بعض فضائح آن است كه ابوالفضل براوستانى را كه شيعه مذهب و در رى حاكميت و وزارت داشت را متهم مى كند كه افرادى را كه نام خلفا را داشتند دستور به كشتن آنها داده است. متن عبارت وى چنين است: ... تا به حدى كه چون بُلفضل براوستانى در رى بود گازرى را از درعايش به حوالتى بگرفتند و نام گازر بوبكر بود اما رافضى بود تا پيش مجدالملك براوستانى افتاد گفت: ببرى او را و برآويزى به حوالتى كه قتل بر او واجب نبود. گفتند: اى خداوند او مردى مؤمن است يعنى رافضى است. گفتى شما گفتى بوبكر نام است و هرآينه بوبكر كشتنى باشد تا دست ازو بداشتند.

غريب درآمدند يكى از حلب و ديگرى از ماوراءالنهر، ماوراءالنهرى عمر نام و حنيفى بود و حلبى على نام و شيعى بود. مجدالملك به فرمود تا ماوراءالنهرى را كه عمر نام بود از خزانه زر بدادند و على حلبى را حوالت ساختند با شهر، مردكى فراش حاضر بود گفت: خداوند عجب نيست عمر را نقد مى دهد و على را نسيه گفت مى دانم اما تا جهانيان بدانند كه در پادشاهى و معامله تعصب روا نباشد.

باطان رى (ص577 ،437 و595)

درعايش (ص، 82، 276، 436، 437)

دوازه جاروب بندان (ص36)

دوريست (ص145)

روده (ص ،124، 217، 551 و 552)

سراى ايالت (ص 35، 126 و 451)

سراى سيّد فخرالدين (ص451)

صحراى درعايش (ص67 و437)

طاق باجكى (ص118 و121)

طاق باجگر (ص67)

كره بودلف (ص 43، 278، 301، 304 - 307، 438 و 459)

زعفران جاى (ص373)

اسماعيليه در رى

يكى از موارد جالب در كتاب نقض گزارش هايى است كه در رابطه با اسماعيليه و پيروان حسن صباح ارايه شده. از اين گزارش ها معلوم مى گردد كه اسماعيليه نزد هيچ يك از مذاهب رسمى، مقبوليت نداشته اند و در نزد سران و پيروان مذاهب به ملحد مشهور بودند.

ولى مسئله جالب توجه اين كه هركدام از پيروان مذاهب سعى داشتند كه مذهب مقابل را به ارتباط داشتن با اسماعيليه متهم كنند.

و اينك چند نمونه از گزارش هاى مربوط به اسماعيليه در رى:

و در اين سال هاى نزديك كودكى را ملحدان از راه بگرفتند از رى معروف زاده اى و به الموت بردند. پدرش بسى رنج ها كشيد و خرج ها كرد و ملحدى گرفته را بخريد و بفرستاد با كسان امير جمال الدين قيماز و آن مسلمان بچه را

ص: 313

بعد از دو سال به رى باز آوردند.(1). همان، ص117.

موفق نشدن حسن صباح در تبليغ اسماعيليه در رى

و حسن صباح عليه اللعنة در حدود الموت پديد آمد... و چون خبر او به قزوين و رى فاش شد از رى با محمّد زعفرانى رحمه اللّه عليه كه رئيس اصحاب بوحنيفه بود حشر انگيخت و روى بدان حدود آورد و چون از خليفه و پادشاه مددى نيافت نامظفر بازگشت.(2). همان، ص128.

زيديه در رى

در سده ششم زيديه در رى داراى پيروان قابل توجهى بوده و سادات و دانشمندان زيادى از زيديه در اين شهر وجود داشته است. براى نمونه در موردى رادى درباره زيديه چنين مى نويسد:

زيديان طايفه اى اند از مسلمانان و از امت محمّد صلى الله عليه و آله ... و در شهر رى

ص: 314


1- . همان، ص425. اعدام پيروان اسماعيليه در رى در شهر رى رستم خادم و بُلقسم عبدويه و بُلقسم شوّاء و غيرهم كه امير قجقرشان بطاق باجكى برآويخت همه رافضيان شتّام بودند... و از قلعه هاى ولايت رى آن خواجگان را كه به زير آوردند، چون بوجعفر عيلان و بورضا وبُلفتوح اسدآبادى و غيرهم من الملاحده لعنهم اللّه نه همه رافض بودند و از رفض در الحاد شدند.
2- . همان، ص314. و در جايى در مورد گرايش يكى از عالمان اهل سنت به اسماعيليه چنين مى نويسد: احمد جمشاده كه از رى به الموت شد معلوم است كه چه مذهب گفتى و كجا خانه داشتى، معلوم است كه رافضى نبود.

مدرسه هاى معروف دارند و فقهاى بسيار برين مذهب و در رى سادات بسيارند از نقيبان و رئيسان كه اين مذهب دارند... چنانكه سيّد امام ابوالفتح ونكى و خواجه امام بوجعفر گيل كه بر بالاى همه اصحاب بوحنيفه نشيند در حضرت مجلس حكم و معدل و مزكى باشد.(1). همان، ص41.

از اين عبارت معلوم مى شود كه لاسكيان فرقه اى بودند كه مورد سياست ديالمه قرار گرفته اند. مرحوم ارموى در تعليقات خود بر نقض از تتمة اليتيمة ثعالبى در ترجمه ابوبكر احمد بن على الصبغى، نقل نموده كه:

وقوله فى انسانٍ رازى كان يدّعى انّه من اللاسكية وينتحل شعر ابن بابك:

أم الذى يزعم أنّى لاسكى *** حجّامه تزوّجت بحائك

و كلّ ماينشد من أشعاره *** فى شعر عبدالصمد بن بابك.(2)

همچنين مرحوم ارموى از دو دانشمند لاسكى به نام هاى قاضى ابوبكر لاسكى و فرزندش على ياد كرده كه از دومى در سال 473ق. روايت نقل شده است.(3). لغت نامه دهخدا، ماده لاسك.

ص: 315


1- . همان، ص420. لاسكيان رى صاحب نقض در يك مورد از كتابش از برخورد ملوك ديالمه كه شيعى مذهب بودند با لاسكيان در شهر رى خبر داده با اين عبارت: چنانكه در عهد ملوك ديالم برى با لاسكيان و علماى مجبّران رفت.
2- . تعليقات نقض، ج1، ص175 به نقل از تتمة اليتيمة ثعالبى، ج2، ص24.
3- . ر.ك: تعليقات نقض، ج1، ص177. ولى در لغت نامه دهخدا در اين مورد چنين آمده: لاسكى، منسوب به لاسك و آن گمان برم نوعى از جامه باشد به مازندران ابوعبداللّه طاهر بن احمد... بدين نسبت مشهور است؛ لاسكى، منسوب به لاسك كه دهى است از توابع شفت فومن به گيلان.

ولى به نظر مى رسد كه با توجه به توضيحات بالا، توضيحات لغت نامه دهخدا كامل نيست.

دانشمندان و رجال رى

رازى در كتاب نقض به مناسبت هاى مختلف از دانشمندان و حاكمان رى ياد كرده كه در مقاله مستقلى با عنوان «رجال و دانشمندان رى در كتاب نقض» به آن پرداخته شده، و در اين جا فقط نام آنها درج مى گردد:

ابوسعد ورامينى

ابوطالب اسحاق بن بابويه رازى

ابوعبداللّه زاهد حسينى

ابوالعلاء حسّول رازى متخلص به ابن بطه

ابوعميد رازى

ابوالفتوح نصرآبادى

ابوالفتح بن العميد قمى ملقب به ذوالكفايتين

ابوالفتوح رازى

ابوالفتح بن مهدى ونكى

ابوالفضل محمّد بن حسين قمى

ابوالقاسم عبدويه

سيد ابومحمّد موسوى رازى

ابونصر هسنجانى

احمدچه رازى

اميرك شيعى رازى

بلمعالى امامتى رازى

بندار رازى

ص: 316

بوجعفر گيل

تاج الدين كيسكى

حسام الدين اتابك اينانج بيگ سنقر

ابومنصور حفده

شمس الاسلام حسكا بابويه

حسن استرآبادى

ابوتراب بن حسن درويستى

خواجه حسن دوريستى

اوحدالدين حسين قزوينى

سيد زكى نقيب رى

شمس رازى

شهاب مشاط

شهاب الدين محمّد كيسكى

صاحب بن عبّاد

شيخ صدوق

قاضى القضاة ظهيرالدين

اميرعبّاس صاحب رى

عبدالجبار مفيد رازى

عبدالجليل رازى

رشيدالدين عبدالجليل رازى

عبدالجليل قزوينى رازى

عبدالرحمن نيشابورى رازى

خواجه عبدالرحمن رازى

ص: 317

عبدالعظيم حسنى

على بن مجاهر رازى

على جاسبى رازى

خواجه على متكلم رازى

عمادالدين ابوالمعالى

عميد بركه رازى

عميد ابوالفواء

قوامى رازى

سيد الامام مانگديم رضى

سيد مجتبى بن داعى رازى

سيد رئيس محمّد كيسكى

محمّد سمان رازى

ابوسعيد محمّد نيشابورى

خواجه محمود حدادى حنفى

سدالدين محمود رازى

سدالدين محمود حمصى رازى

مختص الدين رازى

مرتضى بن داعى رازى

مشاط رازى

نجيب ابوالمكارم متكلم رازى

نورالدوله رازى

يحيى معاذ رازى

بلمعالى امامتى

ص: 318

ابوالمعالى نگارگر

حيدر زيارتى مكى

على عالم

ابوالحسين ونكى

سيد فخرالدين شمس الاسلام حسن

وآخر دعوانا ان الحمد للّه رب العالمين

كتابنامه

1. دايرة المعارف بزرگ اسلامى، زير نظر كاظم موسوى بجنوردى، تهران: مركز دايرة المعارف بزرگ اسلامى.

2. لغت نامه دهخدا، على اكبر دهخدا، تهران: مؤسسه لغت نامه دهخدا، 1352.

3. كتاب نقض، عبدالجليل قزوينى رازى، به تصحيح جلال الدين محدّث ارموى، تهران: انجمن آثار ملّى، چاپ دوم، 1358 ش.

4. تعليقات نقض، ميرجلال الدين محدّث ارموى، تهران: انجمن آثار ملى، 1358ش.

5. تتمة اليتيمة، عبد المالك بن محمّد ثعالبى، بيروت: دار الكتب العلمية، 1403ق.

ص: 319

ص: 320

رجال قم در كتاب نقض /على صدرايى خويى

17 رجال قم در كتاب نقض(1)

على صدرايى خويى

چكيده

در كتاب نقض، مطالب فراوانى درباره شيعيان، آداب و رسوم مذهبى، نسبت هاى نارواى مخالفان به تشيع و فشارهاى روحى و روانى آنها به شيعيان گرد آمده است. عبد الجليل رازى از آنجا كه سخت به شهر قم علاقه مند بوده، اطلاعات گران بهايى درباره دانشمندان و شخصيت هاى قم نيز در اين كتاب فراهم آورده است. در اين نوشتار، مطالب گردآمده درباره رجال قم از كتاب نقض استخراج شده و در ذيل 24 نفر از نام آوران قم آمده است.

كليدواژه: كتاب نقض، رجال قم.

آفريننده كتاب گرانسنگ نقض ، نصيرالدين عبدالجليل بن ابى الحسين بن ابى الفضل قزوينى رازى ، از دانشمندان شيعى سده ششم هجرى است.


1- فاطمه معصومه عليهاالسلام و تاريخ و فرهنگ قم. قم: زائر، چاپ اوّل، 1384، ص 62 - 76.

در ردّ مذهب شيعه نمود و آن را بعض فضائح الروافض نام نهاد. عبدالجليل با مطالعه آن كتاب، متوجه عناد مؤلّف و دادن نسبتهاى ناروا به شيعيان مى گردد و به همين دليل، اقدام به تأليف كتاب نقض مى كند كه نام كامل آن بعض مثالب النواصب في نقض بعض فضائح الروافض است و به اختصار به كتاب نقض شهرت يافته است.

وى اين اثر را در حدود سال 566 ه ق. تأليف كرد و در آن مطالب بسيارى درباره اوضاع شيعيان، آداب و رسوم مذهبى، نسبتهاى نارواى مخالفان به تشيّع و فشارهاى روحى و روانى آنها به شيعيان درج نمود. همچنين فارسى بودن كتاب، ارزش آن را دو چندان نموده است.

چنان كه ذكر گرديد ، عبدالجليل سخت علاقه مند به شهر قم بوده و در كتابش اطلاعات گرانبهايى از دانشمندان و شخصيت هاى قم به دست داده كه در اين جا تقديم مى گردد .

ابن سمكه قمى

احمد بن اسماعيل بن سمكه قمى، از مشايخ شيعه بوده و شرح حال وى در كتب رجال ، از جمله فهرست شيخ طوسى و رجال نجاشى و رجال شيخ طوسى ، مندرج است. عبدالجليل او را در ضمن ائمه ادب ياد كرده است.

خلعت فرستد تا او ساكن قم شد و آنجا مدفون است و در قبه موسويان و رضويان قم همه از نسل وى اند.(1). نقض، ص 231 و 577.

مرحوم محدّث ارموى عنوان نموده كه شرح حال اسعدى قمى به دست نيامد.(2). نقض، ص 81. همچنين در صفحه هاى 32، 82، 83، 219، 435، 120، 117، 130، 261 از وى ياد كرده است.

محدّث ارموى در تعليقات خود، شرح حال مفصلى از اين وزير و مستوفى قمى

ص: 323


1- . نقض، ص 305؛ تعليقات نقض، ص 1369 - 1373. مراد، همان شخصيت بزرگوار، ابواحمد موسى المبرقع بن امام محمّد تقى - عليه السلام - است كه در قم، مدفون است و مزارش تاكنون مورد احترام و زيارت مردم قم و ديگر شيعيان است. همان طور كه محدّث ارموى در تعليقات متذّكر شده اند، كلمه ابو احمد موسى، در نسخه هاى نقض به احمد بن موسى تبديل شده كه درست نيست. اسعدى قمى عبدالجليل رازى در دو جا از وى ياد كرده است: امّا شعراى پارسيان كه شيعى و معتقد و متعصّب بوده اند، هم اشارتى برود به بعضى. اولاً فردوسى طوسى شيعى بوده است.... و اسعدى قمى... شيعى و معتقد بوده است.
2- . تعليقات نقض، ج 2، ص 1010. مجد الملك ابوالفضل اسعد بن محمّد براوستانى قمى عبدالجليل رازى در نقل كلمات دانشمند اهل سنّت كه بر شيعيان اعتراض نموده، از كتاب وى چنين نقل نموده است: و در عهد بركيارق سلطان و محمّد سلطان - رضى اللّه عنهما - ، ابوالفضل براوستانى و بوسعد هندوى قمى مستوفى بودند... .

آورده، چنين مى نويسد:

ياقوت در معجم البلدان گفته:

براوستان از دهات قم است. و از آنجاست وزير، مجدالملك ابوالفضل اسعد بن محمّد براوستانى، وزير سلطان بركيارق، پسر ملكشاه وزيرى مقتدر بود، به طورى كه بر سلطان بركيارق مسلط بود. سپاهيان بركيارق او را متهم داشتند به اين كه موجب تباهى حال ايشان مى باشد و خواستار مجدالملك از او شدند. پادشاه، مجبور شد وزير را به ايشان به اين تسلط تسليم كند كه او را نكشند ؛ ليكن سپاهيان فرمان او را نبردند و وى را كشتند، به سال 492 ه ق.(1). همان، ج1 ، ص265 . به نقل از تواريخ آل سلجوق، عماد كاتب، ص 87.

مجدالملك قمى، مدتى مستوفى كل سلطان ملكشاه سلجوقى بود و پس از آن به مدت دو سال (488 - 490 ه ق) وزير بركيارق بود و عاقبت در هيجدهم شوال 492 ه ق. به دستور وى كشته شد.


1- . تعليقات نقض، ج 1، ص 264، به نقل از معجم البلدان، ياقوت حموى. عماد كاتب در تواريخ آل سلجوق ، مجدالملك را چنين ستوده است: و كان رجلاً مواظبا على الخيرات و الصيام و القيام و اقامة الصلاة و ايتاء الزكوة مديما للصلات و الصدقات، لم يسع قطّ فى دمٍ و لم يخط إلى مضرة أحدٍ بقدمٍ . مجد الملك مردى نيكوكار و مواظب بر خيرات و مبرات و اهل نماز و روزه و شب بيدارى بود و حقوق واجب اموال خود را مى پرداخت. جوايز و صدقات بر خيرات و احسان هاى بسيار مى كرد و هرگز در ريختن خون كسى سعى نكرد، و به ضرر احدى قدمى برنداشت .

رازى خدمات وى را متذكّر شده و جفاى دشمنان را در حق وى يادآورى كرده است ، از جمله:

... و زين الملك ابوسعد هندو قمى كه به ده شهر و قلعه هر روز نوبت زدندى و مدرسه قاضى محمّد وزّان او فرموده و به همه سنّيان تا به قيامت دست منّت و نعمت يافته... .(1). نقض، ص 120.

امير ابوالفضل عراقى

گرچه قمى بودن وى محرز نيست، ولى خدمات شايانى در قم انجام داده است. رازى درباره وى چنين مى نويسد:

و امير ابوالفضل عراقى در عهد سلطان طغرل كبير ، مقرّب و محترم بود و باروى شهر رى و باروى قم و مسجد عتيق قم و منارها فرمود و مشهد و قبه ستى فاطمه بنت موسى بن جعفر عليهاالسلام او كرد و خيرات بى مر كه به ذكر همه كتاب بيفزايد.


1- . نقض، ص 220. همچنين ياد وى در صفحات 81، 82، 84، 117، 120، 130، 220 و 435 درج شده است. بعد از به دار آويختن بو سعد قمى، ظاهرا جنازه وى بر بالاى دار مانده بود تا اين كه شمس رازى در حضور سلطان اين دو بيتى بخواند: تو را سعد و بو سعد بودند يار *** چو تاج از برِ سر در آويختى در آويخت بايست بدان هردوان *** تو آن هر دوان را برآويختى كه منظور از سعد، سعد الملك رازى و بو سعد، بو سعد هندوى قمى است كه هر دو را در يك روز در ساوه به دار زدند. بعد از اين شعر شمس رازى، سلطان دستور داد تا آن دو را با احترام دفن كردند.

امير شمس الدين ابوالفضل رضوى(1). نقض، ص 231، 327، 539، 545 و 577. و او را شاعرى پارسى سراى و شيعى مذهب و مؤيد با تأييد الهى معرفى كرده است و از او اين دو بيت رادر مدح مولاى متقيان على بن ابى طالب - عليه السلام - نقل نموده است:

جمله گفتند: اى على الا تو را كس را نبود *** سيّد سادات عصرى قبله اهل تقا

هر چه گفتى، راست گفتى يا اميرالمؤمنين *** لال باد آن كو به گفتار تو در گويد كه: لا

اديب ابوعبداللّه افضل الدين حسن بن فادار قمى

وى از اديبان سرشناس است و عبدالجليل رازى او را همرديف خليل نحوى ذكر كرده(2). تعليقات نقض، ج 1، ص 588. ياد كرده است.

شيخ آقا بزرگ نيز اجازه اى را از شيخ حسين بن فادار بن حسين ، به نقل از رياض العلماء نقل نموده است.


1- . در صفحات 225 و 399 كتاب نقض از وى ياد شده است . او و برادرش ، تاج الدين ، از سادات بزرگوار رضوىِ قم در سده ششم هجرى و برادرِ نقيب عراق ، سيّد مرتضى ابوالحسن على بن مطهر هستند . پوربنان قمى خواجه عبدالملك بنان قمى مشهور به پوربنان قمى، يكى از شاعران پارسى زبان قم در سده پنجم هجرى است. از آثار و احوال اين شاعر جز مطالبى كه در كتاب نقض آمده، در هيچ جا مطلبى ذكر نشده است. عبدالجليل در پنج مورد از وى ياد كرده
2- . همان، ص 213. و منتجب الدين در الفهرست از او با عبارت: الشيخ الاديب، افضل الدين الحسن بن فادار القمى امام اللغة.

سيد حسن زكى

رازى در موارد متعدد از وى ياد كرده و گفته است:

آن گه خاندان سيّد زكى به رى و به قم و به كاشان و حرمت جاه و رفعت او در مال و نعمت و فضل نسب و پسرش سيّد اجل المرتضى ذوالفخرين ابوالحسن على بن المطهر بن على...(1). نقض، ص 212 .

خاندان دعويدار از خاندان هاى مهم قم در سده پنجم و ششم هجرى بودند و بزرگان آن خاندان پيشه قضاوت داشتند. از بزرگان اين خاندان ، اين افراد در كتب تراجم ياد شده است:

قاضى احمد بن حسين بن احمد بن محمّد بن دعويدار قمى؛

قاضى تاج الدين ابوالحسن على بن هبة اللّه بن دعويدار قمى؛

قاضى ظهير الدين ابوالمناقب على بن هبة اللّه بن دعويدار قمى؛

قاضى علاء الدين محمّد بن اسعد بن على بن هبة اللّه دعويدار قمى؛


1- . نقض، 224 و 311. شرح حال اين سيّد بزرگوار و فرزندانش را كه عده اى آنها نقيب قم و رى بوده اند، مرحوم محدّث ارموى در تعليقات نقض و مقدّمه ديوان قوامى رازى به تفصيل آورده است. خاندان دعويدار قمى رازى درباره اين خاندان جليل القدر شيعى قمى چنين مى نويسد: و خاندان دعويدار به قم خلفا عن سلف همه علما و زهّاد و اهل فتوى و تقوى.

كه به فارسى شعر مى سروده و ديوان اشعارش موجود است.(1). نقض، ص 41 و 212 و 444. وى از فقها و محدّثان شيعى بود . پسرش ، نصرة الدين ابومحمّد حسن قمى ، نيز از دانشمندان و فقها بود .(2). نقض، ص 209.

شرف الدين ابوطاهر مهيسه قمى

وى يكى از وزيران عهد سلجوقى است و در نسائم الاسحار من لطائم الاخبار نام وى الوزير شرف الدين ابوطاهر سعد بن على بن مهيسه القمى درج شده و در شرح حالش چنين گفته است:

... و به غاية، متدين و متصوّن و متشرع بوده است و حلمى وافر و وقارى متكاثر و خاندان نامدار و اقارب و عشاير بسيار داشته و هنوز در عقابيل مرض بود كه متقلّد وزارت گشت و بر سر سه ماه از دولت درگذشت و در جوار مشهد امامى رضوى به طوس - على ساكنه التحية و الرضوان - مدفون است.

منبت نهال و مسقط رأس او ده ويدهند است از رستاق قم، و دهى بر آن وقف كرده كه منال و ارتفاع آن در وجه وقود و شموعست.

ص: 328


1- . ديوان وى با تصحيح و مقدّمه سيّد على محدّث به چاپ رسيده است. رشيد على زيرك قمى عبدالجليل رازى نام وى را هنگام ذكر فقيهان شيعى با وصف «الامام على زيرك القمى» آورده است.
2- . تعليقات نقض، ص 150 . زكريا بن آدم قمى وى از محدثان والا مقام شيعى است و قبرش در قم تاكنون مورد زيارت و احترام مردم و محل روايى حاجات و شفاى دل ها بوده است. شرح حال وى در بيش تر كتاب هاى رجالى و تراجم ، آمده است. رازى از وى در ضمن محدّثان شيعى ياد كرده است.

وفات وى در روز چهارشنبه بيست و پنجم محرم سال 516 ه ق. اتفاق افتاده و امير معزى در مدح وى چنين سروده است:

صاحب عادل ابوطاهر سعد بن على *** كه شد از سعد و علو در همه آفاق علم

آن كه گشت از هنرش فرع معالى عالى *** و آن كه گشت از سخنش اصل معانى محكم

* * *

اى بر سر خلق سايه اقبالت *** آراسته اخلاق تو چون احوالت

بى بهره نماندى كسى از افضالت *** گر در خور همت تو بودى مالت(1)

برادرش ، اوحد الدين ابوثابت مهيسه ، وزير فارسى بود.(2). همان، ص 220 و 261. براى شرح حال وى ر. ك: تعليقات نقض، ج 2، ص 734 - 737.

استاد على قمى

رازى يك بار هنگام ياد كرد از بزرگان شيعه، از وى ياد كرده(3). تعليقات نقض، ج 2، ص 733.

قائمى قمى

رازى هنگام ذكر شاعران پارسى گوى شيعى مذهب و معتقد ، در دو جا از وى ياد كرده؛ ولى از شرح حال وى از اشعارش چيزى ذكر نكرده و در كتاب هاى ديگر نيز در اين مورد چيزى به دست نيامده است.

ص: 329


1- . تعليقات نقض، ج 2، ص 734، به نقل از نسائم السحار، منشى كرمانى، ص 59 - 60.
2- . نقض، ص 220. رازى در چند مورد از ابوطاهر مهيسه قمى ياد كرده است.
3- . نقض، ص 220. ؛ ولى هيچ توضيحى درباره مهارت و حرفه وى نداده و در ديگر كتاب ها نيز يادى از وى وجود ندارد.

كمال ثابت قمى

رازى هنگام ياد كرد از مساجد قم، از دو مسجد جامع ياد مى كند: يكى در ميان شهر كه كمال ثابت قمى ايجاد كرد و ديگرى در بيرون شهر كه ابوالفضل عراقى ساخته است.(1). تربت پاكان، مدرّسى طباطبايى، ج 2، ص 109.

كمال الدين ثابت قمى در عهد سلطان مسعود سلجوقى، ديوان استيفا را عهده داشته و به همين جهت با لقب مستوفى شناخته مى شده است. در مصادر شرح حال، در وصف وى چنين آمده است:

الثابت الكامل الباسل، و كان شهما ناقدا و سهما نافذا فأنس السلطان بروائه و ركن الى رائه و استغنى به عن وزرائه.(2). تعليقات نقض، ج 1، ص 416 - 417 به نقل از ديوان قاضى ابوبكر ارجانى، ص 63 - 66.


1- . نقض، ص 195 و 221. نويسنده تربت پاكان، معتقد است كه اين مسجد همان مسجد جمعه فعلى است (البته بناى موجود، بنايى است كه در دوره قاجاريه تعمير و باز سازى شده است) و از خلاصة البلدان نقل مى كند كه طبق كتيبه آن، تاريخ بناى آن سال 528 ه ق. است.
2- . تعليقات نقض، ج 1، ص 415 به نقل از تواريخ آل سلجوق عماد كاتب، ص 182. قاضى أرّجانى قصيده اى در مدح كمال ثابت قمى سروده كه با عنوان «وقال يمدح كمال الدين ثابت المستوفى» در ديوانش به چاپ رسيده است. اين قصيده در 56 بيت است: فبين صلاة لا يزال يقيمها *** و بين طلات منه قسم المواقت اليك كمال الدين جاءت بركبها *** ركائب ألوت بالفيا فى الأمارت فلا حلّت الا حداث منك بساحة *** و لا رمت الأعداء الا بساحت ... أثابت أنت الدهر كاسمك فى العلى *** فحيّيت من باق على العهد ثابت فتى مجده حيث الثوابت رفعة *** ما سيره فى الجود سير الثوابت

عزالملك بروجردى - كه دست ظلم و ستمش بر رعيت گشوده بود - با رويه وى به مخالفت برخاست و عريضه به سلطان نوشت كه آن عريضه موجب شد كه وزير، كمال الدين ثابت را در سال 533 ه ق. در قلعه همدان زندانى و به قتل برساند.

بنابراين، كمال ثابت قمى، مسجد جامع قم (مسجد جمعه فعلى) را در سال 528 ه ق. به پايان رسانيد و در سال 533 ه ق. دار فانى را وداع گفته است.

هم اكنون، مسجدى كه او بنا نهاده، يكى از افتخارات شهر قم و بناهاى فرهنگى و مذهبى اين شهر است و شايسته است كه مسئولان اين شهر، براى بزرگداشت و ياد خير او، بزرگداشتى را ترتيب دهند كه چنين خدمتى را بدين شهر نموده است.

ابوالحسن مرتضى مطهر بن ابى القاسم على ديباجى قمى

رازى در موارد متعددى از وى ياد كرده است:

السيد ذوالفخرين المرتضى القمى كه فضل او از كلام و خطب او معلوم شود.(1). همان، ص 33.

... و اين خبر، پندارى به نظام الملك ابوعلى الحسن بن على بن اسحق نرسيده بودكه سرهمه سنّيان بود تا به شفاعت دختر خويش را به پسر سيّد مرتضى قمى مى داد.

... سيّد اجل المرتضى ذوالفخرين ابوالحسن على بن المطهر بن على - رضى اللّه عنه - كه بيرون از آن كه سلاطين آل سلجوق و خواجه نظام الملك به وصلت با وى تقرب و تبرك نمودند، چهار صد [من] خوضه مفرّد در تركه او آمد و فضل و علم او از كتب و خطب او معلوم شود و هنوز شرف و فضل نقابت در خاندان او در عراق باقى است.


1- . نقض، ص 210. ... اگر استاد مسلم راثهة الملك نوشتند، سيّد مرتضاى قم را ذوالفخرين نوشتند.

سرمايه است.(1). همان، ص 399.

منتجب الدين در الفهرست، ذوالفخرين را چنين ستوده است:

السيد الاجل المرتضى.... من كبار سادت العراق و صدور الاشراف انتهى منصب النقابة و الرياسة فى عصره السيد و كان علما فى فنون العلم. له خطب و رسائل لطيفه.(2). براى شرح حال مفصل وى ر. ك: تعليقات نقض، ص 128 - 132. همين اندازه معلوم است كه باخرزى ، نويسنده دمية القصر در سال 434 ه ق. با وى ملاقات نموده است.(3). نقض، ص 221 و 451.. نام كامل وى المكين مؤيد الدين ابوالحسن محمّد بن محمّد بن عبدالكريم بن برز مقدادى قمى است.

ص: 332


1- . همان، ص 40. ... در عهد مرتضاى قم كه بود كه بر وى طلب تقدّم رياستى كردن؟ و معلوم است كه علماى فريقين هر آدينه به سلام مرتضى رفتندى و از وى عطا ستدندى و سلطان در وقت انزواى او به سراى او رفت و نظام الملك با عظمت هر سال بار به سراى او رفتى.
2- . تعليقات نقض، ج 2، ص 128. ذوالفخرين، سيّد مرتضى مطهر ديباجى قمى آن چنان كه رازى و منتجب الدين تصريح كردند، رسايل و خطب و منشأتى داشته كه متأسفانه به دست ما نرسيده است. از منشأت وى اين دو بيت در كتاب ها ياد شده است: جانب جناب البغى دهرك كلّه *** واسلك سبيل الرشد تسعد و الزم من وسّخته غدرة او فجرة *** لم يُنقِه بالرّخص ماء القلزم متأسفانه سيدى با اين فضل و قدر و دانش تاريخ وفاتش و محل دفنش در هيچ كتابى ذكر نشده است.
3- . تعليقات نقض، ص 132. مكين الدين بلفخر قمى رازى در نقض دو جا از وى ياد كرده است

هندوشاه در شرح احوال وى چنين مى نويسند:

مؤيد الدين محمّد بن محمّد بن عبدالكريم قمى، اصل او از قم است و مولد و منشأ بغداد و نسب او به مقداد بن أسود كندى مى رسد ، او مردى كاردان و عاقل بود و اصطلاحات دواوين و كيفيت محاسبات و متصرفات نيكو مى دانست و بلاغت و فصاحت و آداب مستوفى داشت و هر دو فن كتابت درج و دستور خوب نوشتى و در دوش شيوه ماهر بود، تدبيرات لطيف و رأى هاى درست و مبرّات و صدقات بسيار داشت. به مشهدِ كاظم عليه السلام بيمارستانى ساخت و ادويه و اشربه و معاجين مرتب گردانيد و آن را بر اهل مشهد وقف كرد و هم آنجا مكتبى و دارالقرآنى بنا فرمود جهت ايتام علويان مشهد تا خط و قرآن آموزند و بر اين ابواب البرّ چندان ملك وقف كرد كه به شروط او وفا نمايد و تا اكنون آن مبرّات برقرار است.(1). نقض، ص 222 . ولى دركتاب ها ذكرى از وى ديده نشده است.

يونس بن عبدالرحمن قمى

وى از محدّثان والا مقام شيعى است و در بيش تر كتاب هاى رجالى شرح حال وى آمده است. در كتاب نقض ، در چند مورد از وى ياد شده است .

آراء وى در ميان دانشمندان اهل سنت نيز بازتاب داشته و چند مورد از آن را

ص: 333


1- . تعليقات نقض، ج 2، ص 776. اين وزير با كفايت، عاقبت گرفتار دسيسه درباريان گشت و همراه پسرش ، فخرالدين احمد ، در سال 626 ه ق. دستگير و در بغداد محبوس شد و پسرش نزد او در گذشت. و او نيز اندكى پس از آن، دارفانى را وداع گفت. مهذب مستوفى قمى عبدالجليل رازى در ذيل عنوان «از خواجگان و رؤسا كه در عداد اعتبار و التفات آيند» از وى ياد كرده؛

عبدالجليل رازى در كتاب نقض به نقل از دانشمندان اهل سنت ذكر نموده كه نمايانگر عنايت مخالفان به دشمنى با وى به عنوان يكى از بزرگان شيعه است. براى نمونه عبدالجليل رازى ، از دانشمند اهل سنت نقل نموده است:

در كتاب تأييد النبوة و تسديد الامامة كه يونس بن عبدالرحمن القمى الرافضى كرده است. هر خبرى كه رسول، در حق يكى از صحابه گفته است، او آن را تأويلى نهد تا اندر آن خبر كه رسول گفته است:

«ان الشيطان ليفّر من ظل عمر»، گويد: اين نه خبر رسول است كه شيطان خود از رسول نمى گريزد، از عمر چگونه بگريزد؟!(1). نقض، ص 252 - 253 همچنين براى معنى حديث ر. ك: تعليقات نقض، ج 2 ص 1033.

ص: 334


1- . نقض، ص 252. رازى پس از نقل اين مطلب، جواب اين دانشمند سنى را داده و گفته است: اوّلاً ، وقتى قمى گفتى، كلمه رافضى معنا ندارد، زيرا برابر با شيعى است و در قم غير شيعى وجود ندارد و بعد مى گويد، كه اين عالم، خبر را از تأويل تشخيص نمى دهد ؛ سپس خبرى را كه وى نقل كرده پاسخ مى دهد و مى گويد: پس اين خبر را كه رسول در حقّ عمر گفته است، سبب نزولى است؛ چون مفهوم شود شيعى و سنّى را در آن شبهتى بنماند و آن چنان بود كه در عهد اول اسلام عمر پيش رسول آمد و گفت: يا رسول اللّه! شيطان مرا در نماز وسوسه مى كند و من پناه دادم با سايه تو بدين كه: التجأت الى ظلك من وسوسته. رسول - عليه السلام - گفت: چون چنين است: ان الشيطان ليفرمن ظل عمر. تا خبر راست باشد و شيطان در سايه مصطفى گريخته باشد و عمر در پناه شهنشاه باشد و خواجه سنى از خبر و تأويلش نه آگاه. و الحمد اللّه رب العالمين.

ابو جعفر نيشابورى قمى

رازى هنگام ذكر بزرگان شيعه از وى چنين ياد كرده است:

والامام ابوجعفر النيسابورى نزيل قم بافضل و درجه كامل.

محدّث ارموى در تعليقات نقض، احتمال داده كه اين عالم، همان كسى باشد كه منتجب الدين در الفهرست از وى چنين ياد كرده است:

الشيخ الامام قطب الدين ابوجعفر محمّد بن على بن الحسن المقرى النيسابورى ثقه عين، استاذ السيد الامام أبى الرضا و الشيخ الامام ابى احسين له تصانيف منها: التعليق، الحدود، الموجز فى النحو، اخبرنا بها الامام ابوالرضا فضل اللّه بن على الحسن الراوندى.(1). نقض، ص 209.(2). براى شرح حال وى، ر. ك: تعليقات نقض، ج 1، ص 459 - 460.

محمّد بن حسن صفار قمى

رازى از صفار قمى (صاحب بصائر الدرجات) نيز ياد كرده است. كه به جهت اشتهار وى ، از شرح حالش خوددارى مى شود.

ص: 335


1- . تعليقات نقض، ج 1، ص 564. ابن ماجيلويه قمى عبدالجليل رازى، هنگامى كه از بزرگان شيعه ياد كرده تا خصم را متوجه عظمت مذهب شيعه بنمايد، از ابن ماجيلويه قمى ياد كرده است.
2- محمّد بن ابى القاسم عبيد اللّه عمران بن جنابى برقى ، ملقب به ماجيلويه ، از بزرگان شيعه و صاحب آثار و تأليفات بوده كه در كتاب هاى رجالى از جمله رجال نجاشى ، نام آنها ذكر شده است. او داماد احمد بن ابى عبداللّه برقى، محدّث مشهور ، است.

على بن حسينان قمى، صاحب كتاب الشرايع (ابن بابويه)

ابوالحسن بن الحسين بن موسى بن بابويه قمى مشهور ، به ابن بابويه ، پدر شيخ صدوق، و قبر شريفش در قم مورد زيارت و احترام مردم قم طى بيش از هزار بوده و هست.

توقيعاتى از ناموس العصر و الزمان، مهدى الزمان - عجل اللّه تعالى فرجه - خطاب به ابن بابويه قمى صادر گشته، كه براى تبرّك، يكى از آنها نقل مى شود:

بسم اللّه الرحمن الرحيم

الحمد للّه ربّ العالمين، و العاقبة للمتّقين، و الجنّة للموحّدين و النّار للملحدين، و لا عدوان الاّ على الظالمين و لا اله الاّ اللّه أحسن الخالقين، و الصّلو ة على خير خلقه محمّد و عترته الطّاهرين .

اما بعد اوصيك يا شيخى و معتمدى أبا الحسن علىّ بن الحسين القمّى - وفّقك اللّه لمرضاته، و جعل من صلبك أولادا صالحين برحمته - بتقوى اللّه و اقام الصّلوة و ايتاء الزّكوة فانّه لا يقبل الصّلوة من مانع الزّكوة ، و اوصيك بمغفرة الذّنب و كظم الغيظ، و صلة الرّحم، و مواساة الاخوان، و السّعى فى حوائجهم فى العُسر و اليُسر، و العلم عند الجهل، و التّفقّه فى الدّين و التّثبت فى الامور، و التّعاهد للقرآن، و حسن الخلق، و الأمر بالمعروف، و النّهى عن المنكر، قال اللّه عزّ و جلّ: لا خير فى كثير من نجويهُم إلاّ مَن أمر بصدقة او معروف او اصلاح بين النّاس، و اجتناب الفواحش كلّها، و عليك بصلوة اللّيل .

فانّ النّبى- صلّى اللّه عليه و آله و سلّم - أوصى عليّا - عليه السّلام - فقال: يا علىّ عليك بصلوة اللّيل ، عليك بصلوة اللّيل ، و من استخفّ بصلوة اللّيل فليس منّا .

فاعمل بوصيّتى و أمُر جميع شيعتى حتّى يعملوا اليه و عليك بالصّبر و انتظار الفرج، و لا تزال شيعتنا فى حزن حتّى يظهر ولدى الّذى بشّر به النّبى - صلّى اللّه عليه و آله و سلّم - انّه يملأ الارض قسطا و عدلاً كما مُلِئت ظلما و جورا، فاصبر يا شيخى وَ أمُر جميع شيعتى بالصّبر فانّ الأرض للّه و بركاته، و حسبنا اللّه و نعم الوكيل، نعم المولى و نعم النّصير.

كتابنامه

1. امل الآمل، حر عاملى، تحقيق سيّد احمد حسينى، قم: دارالكتاب الاسلامى، 1362ش.

2. بحار الأنوار، محمّد باقر بن محمّد تقى مجلسى، تصحيح: سيّد إبراهيم ميانجى و محمّد باقر بهبودى، بيروت: دار إحياء التراث العربى و مؤسسه وفاء، 1403ق.

3. التدوين فى اخبار قزوين، عبدالكريم رافعى قزوينى، تحقيق شيخ عزيزاللّه عطاردى، تهران: مركز فرهنگى خراسان، 1376 ش.

4. تربت پاكان، حسين مدرسى طباطبائى، قم: مهر، 1335.

5. الذريعه الى تصانيف الشيعه، آقا بزرگ طهرانى، بيروت: دار الاضواء، [بى تا].

6. روضات الجنات فى احوال العلماء و السادات، ميرزا محمّد باقر موسوى خوانسارى، بيروت: الدارالاسلاميه ، 1411ق.

7. الفهرست، منتجب الدين على بن بابويه رازى، تحقيق سيّد جلال الدين محدّث ارموى، بيروت: دار الاسلاميه، 1411ق.

ص: 337

ص: 338

تحقيق در زبان كتاب نقض شيخ عبدالجليل رازى /دكتر على اشرف صادقى

18 تحقيق در زبان كتاب نقض شيخ عبدالجليل رازى

دانشمند ما مرحوم دكتر جلال الدين محدّث ارموى دو بار آن را با حواشى و تعليقات مفصل چاپ كرد، يكى از نفيس ترين كتاب هايى است كه در زبان فارسى باقى مانده است. اطلاعاتى كه اين كتاب درباره تاريخ اجتماعى، فرهنگى و مذهبى و جغرافياى شهر رى در قرون پنجم و ششم به دست مى دهد، در هيچ متن ديگرى موجود نيست. نام بسيارى از دانشمندان شيعه و نام شمارى از معاريف رى فقط در اين كتاب آمده است و بس. نام بسيارى از تأليفات علمى و مذهبى دانشمندان شيعه را نيز در اين كتاب مى بينيم كه در جاى ديگر به آنها اشاره نشده است. همچنين نام بسيارى از محله ها و كوچه هاى رى فقط و فقط در اين كتاب باقى مانده است. نام بسيارى از مدارس رى، قم، ساوه و كاشان نيز در كتاب آمده كه در جاى ديگر نيست. اينها خود موضوع تحقيقات جداگانه اى هستند كه قصد من در اين جا پرداختن به آنها نيست.

در اين گفتار من به ويژگى هاى زبانى كتاب نقض مى پردازم. مى دانيم كه مؤلف اين كتاب اهل رى بوده است. در آن زمان ها هنوز در رى به گويش خاصى صحبت مى شده كه زبان رازى ناميده مى شده است. البته اين گويش به سبب آن كه رى بر سر راه هاى اصلى ايران قرار داشته، با فارسى رسمى تفاوت عميقى نداشته است. شمس قيس مؤلف كتاب المعجم كه خود رازى بوده درباره زبان اشعار بندار رازى مى نويسد: «زبان او به لغت درى نزديك تر از فهلوى است». (المعجم به چاپ مدرس رضوى، تهران، 1338، ص 175) اين زبان با زبان شهرهاى اطراف مثل قم و قزوين و غيره از يك خانواده بوده است. نمونه هايى كه از زبان مردم قزوين در دوره هاى گذشته باقى مانده است تقريبا مشابه زبان اشعار بندار است.

مؤلفانى كه زبان مادرى آنها يكى از گويش هاى ديگر غير از فارسى است معمولاً در نگارش - به ويژه در استفاده از واژه ها - تحت تأثير زبان مادرى خود قرار مى گيرند.

شيخ عبدالجليل نيز از اين قاعده مستثنى نيست. در نقض گاهى به لغات و شكل هايى بر مى خوريم كه در متون ديگر فارسى - به ويژه آنهايى كه در خراسان نوشته شده اند - ديده نمى شود. از اين جهت حدس زده مى شود كه اين واژه ها و شكل ها مربوط به

ص: 340

زبان مادرى شيخ عبدالجليل يا زبان رازى باشد. در اين گفتار اين گونه واژه ها و صورت ها را از نقض استخراج و دسته بندى كرده ايم و گاه آنها را با واژه ها و شكل هايى كه در متون ديگر كه در رى نوشته شده است مقايسه كرده ايم.

يكى از كاربردهاى خاص گويش قديم رى كه در گويش هاى مجاور و هم خانواده و نيز در گيلكى و مازندرانى و سمنانى هم ديده مى شود كاربرد پيشوند فعلى «ها» است. اين پيشوند در اصل صورتى از پيشوند «فرا» است در افعال گاهى مى توان به جاى آن «فرا» و «ب» گذاشت. مثال هاى اين پيشوند در نقض عبارتند از:

ها افتادن (ص 116)

ها بريدن (547)

ها پذيرفتن (302)

ها دادن (438، 440)

ها داشتن (302، 565، 566)

ها نمودن (430، 443، 629)

ها نهادن (576، 581)

ديگر اضافه شدن آواى «ه» hبه آغاز بعضى كلمات است كه با مصوت a شروع مى شوند، مانند «هَما» به معنى «ما» كه از پهلوى a m a «اما» گرفته شده و در ص 339 ح. (مأخوذ از نسخه ع كه قديم ترين نسخه كتاب است) به كار رفته است.

مى شود و ظاهرا از مختصات زبان مردم رى بوده است.

ديگر از ويژگى هاى زبان اين كتاب كاربرد پسوند «- ان» نسبت با بنوّت است كه به دنبال نام پدر اشخاص الحاق مى شود، مانند موارد زير: محمّد چهار بختان 23؛ علىِ حسينان 38، 209؛ حسين وكيلان 125؛ محسنِ خالدان 129؛ اسماعيل احمدان 129؛ اسماعيل با احمدان 207؛ بوجعفرِ عيلان 118؛ على بوطاهران 223؛ بختيار زيدان 223؛ بوبكر طاهران 321؛ على ابوالقمران 253. معلوم مى شود اين پسوند در قرن ششم هنوز در رى زنده بوده است. امروز در قاين اين پسوند به صورت u-زنده است: رضاى حَسَنو.

كتابنامه

1. تفسير روح الجنان و روض الجنان، جمال الدين ابوالفتوح رازى، تهران: كتابفروشى اسلاميه، 1352.

2. شرح فارسى شهاب الاخبار، تصحيح محمّدتقى دانش پژوه، تهران: دانشگاه تهران، 1349.

3. فارسى المدخل الى علم احكام النجوم، چاپ جليل اخوان زنجانى، نشر ميراث مكتوب)،

4. محمّد مهدى ناصح - محمّد جعفر ياحقى، «اصلى در تصحيح انتقادى تفسير ابوالفتوح رازى»، مشكوة، شماره هشتم، زمستان 1363، ص 9-25).

5 النهاية، محمّد حسن طوسى، تصحيح محمّد تقى دانش پژوه، تهران: دانشگاه تهران، [بى تا].

6. نهج البلاغه، به قلم عزيزاللّه جوينى، تهران: دانشگاه تهران، 1377.

ص: 344

بررسى ويژگى ها و برجستگى هاى سبكى و ادبى كتاب نقض /على درويشانى

19 بررسى ويژگى ها و برجستگى هاى سبكى و ادبى كتاب نقض

در سال 504 ولادت يافته و بعد از سال 585 درگذشته است.

علاّمه قزوينى، حال خود را پيش از دستيابى به اين اثر اين گونه ذكر مى كند: "تمام فصول و فقراتى را كه صاحب مجالس المؤمنين از نقض الفضائح نقل كرده از اوّل تا به آخر مطالعه كردم و بيشتر از پيشتر به مندرجات اين كتاب دلكش آشنا شدم و يك بر هزار آتش شوق و حرص من بر اطّلاع از وجود اين گوهر شبچراغ در كتابخانه اى از كتابخانه هاى دنيا افروخته مى شد(1). امّا ديگر منابع - بجز مقدّمه خود اثر - كه مى توان در آنها به مطالبى در مورد مؤلف و اثر دست يافت ، از اين قرارند: تاريخ ادبيات در ايران ج 2، ص 975؛ تنقيح المقال مامقانى (ج 2، ص134)؛ الذريعه (ج3 ، ص78، 130 و ج 4، ص 457 و ج 12 ، ص251 و ج 21 ، ص322 ،330 و ج24 ، ص 283 - 284)؛ رياض العلماء (ج3 ، ص71 - 73)؛ طبقات اعلام الشيعه (قرن 6، ص 154 - 155)؛ فهرست منتجب الدّين (ص 129)؛ فوائد الرضويه (ص 223 - 224)؛ معجم رجال الحديث خوئى (ج 9، ص 274 - 275 ؛ لغت نامه دهخدا (ذيل، «نصير الدين»).

اين كتاب، پس از سال ها، به پايمردى على اصغر خان حكمت، و با تشويق و پيگيرى اساتيد بزرگوارى همچون عبّاس اقبال آشتيانى و علاّمه قزوينى - كه خود قصد چاپ اين اثر را داشتند و بنا به دلايلى نشد - توسط استاد بزرگوار مرحوم علاّمه ميرجلال الدّين محدّث اُرموى (رضى اللّه عنه) و با تلاش و پيگيرى بى حدّ و حصر ايشان در سال 1331 شمسى به چاپ رسيد. در سال هاى بعد نيز، مقدّمه و تعليقات

ص: 347


1- . نقض، مقدّمه مصحح، ص سيزده. ." و در جاى ديگر نيز كه ارزشمندى و برجستگى اين اثر را يادآورى مى كند؛ چنين آورده:" چيزى كه در رقيمه كريمه، اين جانب را از هرچيز بيشتر خوشوقت و سراپاى وجود مرا غرق فرح و شادى و شعف نمود خبر خبريّت اثر وجودِ كتابِ بسياربسيار نفيس مهمّ مفيد ممتّع دلكش، ضالّه منشوده چندين ساله اين حقير يعنى مستطاب جليل القدرعظيم الشّان نادرالوجود اعزّ از كبريت احمر بعض مثالب النّواصب فى نقض بعض فضائح الرّوافض تأليف شيخ جليل عبدالجليل بن ابى الحسين بن ابى الفضل قزوينى است." (نقض، مقدّمه مصحح، ص يازده)

مختصرى توسط وى، بر اين اثر نگاشته و چاپ شد، ولى بالاخره در سال 1358 شمسى اين اثر، در سه مجلد - شامل يك جلد متن و دو جلد تعليقات - توسط انجمن آثار ملّى (انجمن آثار و مفاخر فرهنگى) به چاپ رسيد. جناب آقاى دكتر مهدى محقق، رئيس هيأت مديره انجمن آثار و مفاخر فرهنگى، با تيزبينى و دقّت نظر خاصّ خود و با سائقه بهره مندى اهل علم و تحقيق از اين اثر سترگ، چاپ مجدّد آن را، از اولويت هاى چاپى انجمن، قرار داده است.

آنچه مرا به نگاشتن اين مقاله برانگيخت، برجستگى ها، ويژگى ها و مزاياى بسيارى است كه متن آن در اختيار پژوهشگران حوزه هاى تحقيقى همچون زبان و ادبيات فارسى، تاريخ، جغرافى، مردم شناسى و جامعه شناسى و دين و ديگر زمينه ها قرار مى دهد، بود. در اين مقاله، قصد ما پرداختن به زمينه هاى ادبى و زبانى اين اثر است. دكتر ذبيح اللّه صفا در تاريخ ادبيات در ايران، آورده: "اين كتاب نه تنها از حيث توضيح بسيارى از مبانى مذهب شيعه و تاريخ و اطّلاعات مربوط به رجال اين مذهب و علما و شعرا و مراكز تعليم و تدريس و كتابخانه هاى شيعه و امثال اين مثال كمال توجه و عنايت است، بلكه از باب اشتمال بر بسيارى از اطّلاعات مربوط به امور تاريخى و اجتماعى زمان از جمله كتب بسيار مهم و درجه اوّل فارسى محسوب مى شود، چنانكه نظير آن را از اين حيث در ميان كتب فارسى كم تر مى توان يافت. مؤلّف در اين كتاب هرجا قسمتى از قول صاحب كتاب بعض الفضائح الروافض را نقل كرده و آنگاه به ردّ آن پرداخته است. شيوه نگارش عبدالجليل درين كتاب هم از جمله وجوه امتياز آن شده است، زيرا كتاب نقض با انشائى بسيار روان و پخته و در عين حال عالمانه و استوار و مستدلّ نوشته شده است. در پاره يى از موارد اين كتاب شيوه بيان وعّاظ كه نثرى شبيه به نثر مسجع، و يا بهتر بگوئيم، از قبيل نثر موزون است، به كار رفته، ولى اين گونه موارد كمياب است، اگرچه لحن نويسنده كتاب، بر اثر استدلال و استشهاد به احاديث و اخبار و روايات در برخى موارد خشك است، امّا در پاره يى

ص: 348

موارد هم كه در راه دفاع از همكيشان خود گرم رو مى شود، نَفَسى مؤثر و كلامى جالب و دل انگيز مى يابد. بر روى هم رفته كتاب نقض از جمله متون خوب نثر پارسى در قرن ششم و در زمره كتب درجه اوّل آن قرن است."

الف. ويژگى هاى زبانى 1. فعل الف) عدم مطابقت زمان:

* اگر اين عالم امير عبّادى باشد خواجه ميان دربندد و بر ضلالتِ او عوام را تحريض مى دهد كه آنچه او گويد بنتواند شنودن. (ص105)

* چون گويند: از خراسان مذكّرى رسيده است خواهند كه بشنوند. (ص 105)

* بر منبرى كه جبر و تشبيه و خصومتِ اهل البيت شنيده باشند هم بر آنجا توحيد و عدل و عصمت انبياء و مناقب آل رسول شنوند دستارها مى اندازند و از درخت حنظل شكر مى چينند كه خرق عادت را ماند. (ص 105)

* در آنجا مدرسه حسكا بابويه كه پير اين طايفه بود كه نزديك سراى ايالت است و در آنجا نماز به جماعت و قرائت قرآن و تعليم قرآن كودكان را و مجلس وعظ و طريق فتوى و تقوى ظاهر و معّين بوده است و هست. (ص35)

* آنها پيش ابن المقفّع شدند تا او اين مذهب از بهر ايشان اختيار كرد و گفت: شما هرچه بر كارتان راست باشد، مى گوئيد. (ص 25)

ب) فعل مركّب:

دستورنويسان، در باره فعل مركب نظر مشتركى ندارند. فعل مركّب، فعلى است كه از پيوند يك فعل همكرد مانند: كردن، نمودن، دادن، داشتن، ساختن، زدن و جز آنها با اسم يا صفت يا بن فعل و يا جزء ديگرى كه فعليار ناميده مى شود، پديد مى آيد. (دستور تاريخى فعل، جلد اوّل ، ص 839)

اگر پيش از فعل ساده يا پيشوندى يك يا چند تك واژ مستقل بيايد و با آن تركيب شود، كلمه حاصل "فعل مركّب" است. (وحيديان كاميار، تقى، با همكارى عمرانى،

غلامرضا، دستور زبان فارسى(1)، ص 57)

فعل مركّب از دو سازه نحوى تشكيل مى شود: پايه و عنصر فعلى. (مشكوة الدّينى،

ص: 350

مهدى، دستور زبان فارسى بر پايه نظريه گشتارى، ص 158، ارژنگ، غلامرضا، دستور زبان فارسى امروز، ص153؛ احمدى گيوى، دستور تاريخى فعل، ص848؛ ناتل خانلرى، پرويز، دستورزبان فارسى، ص 176)

اصطلاح فعل مركب را به افعالى اطلاق مى كنيم كه از دو كلمه مستقل تركيب يافته اند. كلمه اوّل، اسم يا صفت است و تغيير نمى پذيرد، يعنى صرف نمى شود. كلمه دوّم، فعلى است كه صرف مى شود و آن را "همكرد" مى خوانيم. (احمدى گيوى، حسن، دستور تاريخى فعل، جلد اوّل ، ص848)

* پس شيعت اين تمكين را حوالت كنند به وقت خروج مهدى و نزول عيسى از آسمان. (ص267)

* همه جهان خداى را عبادت كردند و شرك نياوردند.(ص270)

* گفت: تا على را ديدم كه قوم كوفه را به قتالِ معاويه دعوت مى كرد كينه وى هنوز در دل منست. (ص599)

* گفتند موسى قبول كرديم امّا از هارون برگشتند و او را تنها رها كردند. (ص446)

* وگرنه به قدر معصيت عِقاب بفرمايد و با بهشت فرستد. (ص275)

برخى از همكردهاى به كاررفته در ساختار فعل مركّب در كتاب نقض عبارتند از:

كردن، آوردن، نهادن، گذاشتن، ديدن، خوردن، نمودن، فرمودن، دادن، بستن، افتادن، گفتن و داشتن. "كردن" پركاربردترين همكرد در كتاب نقض است.

ج) فاصله بين اجزاى فعل مركّب:

آمدن اجزاى جمله بين دو جزء فعل مركب يا پيشوندى از ويژگى هاى نحوى اين دوره است و اين نوع استعمال بيشتر در تاريخ بيهقى و اسرار التوحيد، ديده مى شود.

* حق تعالى مى بايست كه او را گفتى. (ص 51)

* بايستى كه اين مايه بدانسته بودى. (ص 49)

* مدرسه اى ميان اين دو مدرسه است كه تعلق به سادات كيسكى دارد. (ص 35)

ص: 351

* دست از مذهب جبر ببايد داشتن.(ص 8)

* از مانند اين تهمت مسلّم داشتى و زبان فتّان در حقّ رسولان خداى تعالى بخطا نجنبانيدى. (ص 11)

د) فعل پيشوندى:

اگر به اوّل بعضى از فعل هاى ساده يك "وند" افزوده شود، تبديل به فعل پيشوندى مى گردند. اين قاعده قياسى نيست. (دستور مفصّل امروز، ص 413). با مراجعه به اكثر كتاب هاى دستورى، تفاوت چندانى براى تعريف فعل هاى پيشوندى در نوشته هاى دستورنويسان ديده نشد. (ناتل خانلرى، پرويز، دستور زبان فارسى، ص 176) البته با توجه به توضيحات دكتر وحيديان كاميار، گاهى پيشوندها در معناى فعل ساده تأثير مى گذراند و فعلى با معناى جديد مى سازند و گاهى هيچ معناى تازه اى به فعل ساده نمى افزايند.دراين مورد نظر دكتر وحيديان كاميار، معيار اين نوشته قرار مى گيرد.

امروز فعل پيشوندى با يكى از پيشوندهاى: باز، بر، در، فرا، فرو، فرود، وا، ور ساخته مى شود؛ ولى در گذشته، پيشوندهاى ديگر مانند: فراز، با، فا، ها، اندر، بوده اند

كه به مرور زمان برافتادند. (احمدى گيوى، حسن، دستور زبان فارسى فعل، ص 267) در زبان هاى هند و اروپائى، كه زبان قديم ايرانى نيز از مشتقّات آن است، صورت خاص صرفى اسم، رابطه آن را با اجزاى ديگر جمله، مشخص مى كرد و به حروف اضافه، مانند امروز نيازى نبوده است. بعد از منسوخ شدنِ صرفِ اسم، روابط، يعنى حروف اضافه و ربط و موصول و غيره، به وجود آمده است. اين كلمات در آغاز معنى خاص مستقلى داشته اند كه به تدريج معنى اصلى خود را از دست داده اند. حروف اضافه فارسى در زبان هاى باستانى غالبا قيد و ظرف بوده اند. تحوّل زبان، اين حروف را به تدريج ضعيف كرده، به اندازه اى كه براى افاده مقصود، كفايت نكرده است به اين جهت، دو نوع تغيير در حروف اضافه رخ داده؛ در بعضى موارد حروف اضافه تبديل به حرف اضافه ديگرى شده و در بعضى موارد، براى تقويت حرف اضافه ضعيف،

ص: 352

كلمه ديگرى افزوده شده مثل: به وسيله، بر طبق، در ظرف و غيره.

و) نشانه هاى نفى در افعال :

فعلى كه بر انجام نگرفتن كار يا نداشتن حالتى دلالت مى كند، يا به عبارت ديگر انجام گرفتن و يا داشتن حالتى را نفى مى كند، فعل نفى گويند. نشانه هاى نفى در افعال

" ن " است.

1. حرف "ن" متصّل به فعل نوشته شده است.

* خواجه نوسنّى را اگر اين قصّه عجب آمده است و در مقدور خداى صحيح و لايق نمى داند، مصطفى را و آلش را اين قدر و منزلت نمى شناسد.(ص463)

* آنچه رضا عليه السلام او را اميرالمؤمنين خوانده است نقصانى نكند درجه رضا را نمى بينى كه بارى تعالى در قُرآن بتان را خدا و إله مى خواند. (ص340)

2. علامت نفى در فعل هايى كه با پيشوند "مى"آغاز مى شوند، بر سر پيشوند" مى" قرار گرفته است.

بايد متذكر شد كه اين امر در افعال غيرشخصى نيز صادق است و در كتاب نقض، كاربرد زيادى دارد.

* بعد از آن مجبّر شده و تصنيف برين وجه بكرده پس از سنّيى رجوع نمى يارد كردن و حرمت حنيفيان مى دارد. (ص460)

* نمى يارست در مدينه آمدن تا آن آيت آمد. (ص461)

* خواصّ و عوامّ، حنيفى و شفعوى و شيعى بدانند كه سخن اوّلش به آخر نمى ماند. (ص349)

3. در برخى مواضع، به قصد تأكيد بر نفى، حرف نفى، قبل از فعل و بافاصله نوشته شده است.

* آخر نه محمّد بِه از حسن بود، امّا زبان نگاه بايد داشتن كه ايشان صدر اوّل و جمهور اعظم اند. (ص350)

* امّا آن ايمان و آن طاعت نه ايمان و طاعتى باشد حقيقى و بر آن ثواب دادن عبث باشد و مستحقِّ مدح نباشند بر آن. (ص499)

ص: 354

4. در افعال مستقبل و افعال مجهول، حرف نفى، بر سر فعل معين قرار مى گيرد.

* اگر خداى خواهد كه به جبر درو آفريند تواند؛ امّا نخواهد، و خواهد كه بنده به كسب و اختيار فعلِ خويش مؤمن و مطيع باشد.(ص499)

* صحابه را " رضى اللّه عنهم" گفتن و نوشتن بر مذهب مجبّره خطا باشد كه رضاى خداى چون در مشيّت باشد، اگر نخواهد راضى نباشد تا در اجراى الفاظ مذهبِ بد فراموش نكند. (ص12)

2. جمله

در اين زمينه مى توان به مواردى چون تقديم فعل بر متعلقات و يا مسند بر مسنداليه و كاربرد مصدرهاى مرخّم و برخى ديگر موارد اشاره كرد كه در اين اثر زمينه غالب مى باشد كه مى توان به نوعى از ويژگى هاى سبكى اين دوره تلقى كرد كه در اكثر آثار بزرگ اين قرن به چشم مى خورد. جمله هاى كتاب نقض از حيث تعدد فعل دو گونه هستند:

الف - جمله هاى ساده، ب - جمله هاى مركّب

الف) جمله ساده:

خسرو فرشيدورد، جمله ساده را بسيط ناميده است و آن را جمله اى مى داند كه فقط داراى يك مسند يا يك فعل باشد.(1). همه نمونه ها از كتاب نقض، تصحيح استاد ميرجلال الدّين محدّث ارموى ، انتشارات انجمن آثار ملّى ، 1358 است.

اين خواجه، خداى را بدين منزّهى نداند.(ص 65)

گرسنه در خواب همه خورش هاى لذيذ خورد.(ص 205)

ص: 355


1- . دستور مفصّل امروز ، ص 110. نمونه هايى از جملات ساده: 1. درين فصل به انصاف نظر كند. (ص 61)

ب) جمله مركّب:

جمله مركب، جمله اى است كه در آن بيش از يك فعل به كار رفته باشد. جمله هاى ساده اى كه جمله مركّب را تشكيل مى دهند از حيث بار مفهوم و نقش دو گونه اند: جمله پايه و جمله پيرو.

جمله پايه: آن قسمت از جمله مركب است كه غالبا غرض اصلى گوينده يا نويسنده را در بردارد و قابل تأويل به غير جمله نيست.

جمله پيرو: آن جزء از جمله مركب است كه غالبا همراه جمله پايه مى آيد و وابسته به جمله پايه است. يعنى مفهومى از قبيل زمان، شرط، علّت و جز آن را به مفهوم جمله پايه مى افزايد و قابل تأويل به مصدر يا صفت است.(1). دستور زبان فارسى بر پايه نظريه گشتارى، ص 116 - 118.

جمله مركّب، جمله اى است كه دست كم از تركيب دو جمله ساده به كمك يكى از پيوندهاى وابستگى ساخته شده است، و مطلب به هم وابسته اى را مى رساند. جمله هاى مركّب دست كم از دو فراكرد ساخته شده است كه يكى را پايه و ديگرى را پيرو مى نامند.(2)

جمله مركّب يا جمله بزرگ آن است كه در داخل آن جمله وارد شده باشد و بيش از يك مسند يا فعل داشته باشد و در آن حروف ربط و گروه هاى ربطى و ادوات دستورى به كار رفته باشد و به دو دسته پيوسته يا همسانى و هم بسته يا وابستگى تقسيم مى شود.


1- . دستورزبان فارسى انورى/گيوى، ج2 ، ص 310. جمله مركّب، با بيش از يك جمله اصلى پديد مى آيد و بر دونوع است: جمله مركب همپايه و جمله مركب ناهمپايه.
2- . دستور زبان فارسى امروز، ص 194 - 195.

نمونه هايى از جمله هاى مركّب

الف) پايه + وابسته

1. بر هيچ دانشمند و دانا پوشيده نماند كه بهتان و زور و كذب است.(ص 262)

2. عجب است كه در تواريخ بنديده است.(ص 518)

ب) وابسته + پايه

1. اگر عجز و توقّف به مصلحت، نقصان امامت على كند؛ عجز و توقّف همه انبيا در اوّل بعثت، نقصان رسالت ايشان كند. (ص 333)

2. اگر عبّاس را قدرى و منزلتى و مرتبتى بودى به نزديك نواصب؛ امامت در غيرِ وى دعوى نكردندى. (ص 514)

ج) وابسته، درون پايه قرار مى گيرد.

هر آيت كه نه در حقّ على باشد بر وى بستن بدعت و تهمت و ضلالت باشد. (ص 179)

د) هركدام از بندهاى جمله هاى مركّب ، ممكن است جمله هاى همپايه با حرف ربط همپايگى داشته باشد.

1. همه أعمامش از وى تبرّا كردند، بوطالب او را برگرفت و به خانه برد و تربيت كرد. (ص 510)

2. صفّه چهارم كه صفت ملحدى دارد آن است كه ملحد موجب و موثّر در معرفت بارى تعالى قول پيغمبر گويد و از عقل و نظر تبرّا كند.(ص 448)

ه ) جمله هاى مركّبى كه يك جمله پايه و دوجمله وابسته غيرهمپايه است.

البتّه آب ريخته با كوزه نرفت و خشتِ از قالب بيفتاده بازجاى خويش نيفتاد كه به همدان در حضرت اشرف انور مسعودى با حضور ملكان بزرگ محمّدشاه و ديگران، آن قاعده را هدم كرده بودند، و آن طريقت بيران كرده بودند. (ص450)

ص: 357

و) جمله هاى مركّبى كه از يك جمله پايه و سه جمله وابسته غيرهمپايه ساخته شده است.

معلوم است كه در عهد اين خلفا در بيشتر اوقات راه ها نا ايمن بوده است، و مسلمانان رنجور، و خراج ها و باج ها نهاده اند، و خمر و زَمر آشكارا كرده، و ظلم و عدوان بى اندازه رفته، و اين خلفا يا منع مى توانستند كردن يا نه؟ (ص334)

3. حذف اركان جمله

حذف يكى از اركان جمله از جمله ويژگى هاى نثر اين كتاب به شمار مى رود كه گاهى با قرينه در حوزه فعل صورت مى گيرد و گاه بدون قرينه و همچنين اين موضوع گاهى در اجزاى ديگر جمله صورت مى گيرد كه قابل توجه است و از ويژگى هاى سبكى اثر به حساب مى آيد.

* مثبتان توحيد و عدل را و مقرّان نبوّت و امامت را و متابعان شريعت را به تهمتِ كذب منسوب كرده و سادات بزرگوار و مشايخ كبار را بى حجتى معيوب دانسته و... (ص 5)

* در آنجا نماز بجماعت و قرائت قرآن و تعليم قرآن كودكان را و مجلس وعظ و فتوى و تقوى ظاهر و معين بوده و هست. (ص35)

* پدرش سيّد اجل طاهر نقيب الساده در مدينة الاسلام حاكم و در جنب دارالخلافه و متنبى درين قصيده مدح او مى گويد. (ص39)

* مال بى قياس بُلحسن فرات را در كتاب ها شرح هاست تا بدان حد كه بيك دفعه اورا [اموال او را ]مصادره كردند. (ص87)

* كُتب صغار و مسائل خرده كه آن را حدى نيست همه به شرح و بسط تمام، همه منقول و مسند از ائمّه طاهرين، به اسنادِ معتمدان و ناقلان ثقه از علماء و فقهاء، و هر يك ازين كُتب را هزاران نسخه در اطراف عالم. (ص39)

* و نه مذهبِ خواجه ناصبى رافضىِ سنّى حنيفى چنان است كه بلال حبشى بهتر

ص: 358

است از بوطالب قرشى. (ص637)

* سلطان محمّد خواجه ابواسماعيل را "ناصرالدين" لقب داد و تشريف فرمود و مدرسه اش در فتنه خراب كرده بودند بفرمود تا عمارتش كردند. (ص 36)

* اگر حنفى را محفلى باشد كه شافعى مذهبى را آنجا تمكين نكنند و يا در محفل شافعيان، حنفى را گوش ندارند نقصانِ مذهب و اعتقاد نكنند. (ص 33)

4. اسم الف) شكل خاص كاربرد اضافه بنوّت:

* در عهد جعفرِ صادق عليه السلام بوده است. (ص 24)

* حمزه عبدالمطلّب را كه اسداللّه و عمّ رسول اللّه بود. (ص 21)

* مروانيان بعد از قتلِ حسينِ با فضيلت و منقبت على طاقت نمى داشتند. (ص67)

ب) استعمال ضمير شخصى براى غير انسان:

* در عهد جعفر صادق عليه السلام بوده است، و از وى روايات بسيار است، او را بدين جماعت كه رسانيده است؟ (ص 24)

* چگونه ممكن باشد كه در قلعه اى رَوَد كه در وى اند هزار آدمى باشد. (ص 76)

* آن را خانقاه زنان[رييان] گويند و مصلحان درو مقيم باشند. (ص 35)

* سراى هاى محكم بكرده اند و بيگانه را در وى رها بكنند. (ص 52)

ج) جمع بستن غير فارسى:

* تو را بدان فرستاده ايم كه تا توبه كفّار و عُصاة قبول باشد. (ص 21)

* عصيان و مقبّحات نيافريند و بدان راضى نباشد و تلبيس ادلّه نكند و تكليف مالايطاق نكند. (ص 9)

* اين كتاب بر وجهى مرتب شد كه خواصّ را دافع شبهات و عوام را مُثمر دلالات. (ص 7)

ص: 359

* ناقلانى اند معتمد و مستنبطانى اند امينِ كافى . (ص 29)

* گروهى بددينان را بهم جمع كردند تا مغازى هاى بدروغ و حكايات بى اصل وضع كردند. (ص 67)

* فرزندان و دختران و دامادان و بنى عمّان را باشد. (ص 49)

* جواب اين محالات و ترّهات كه از سر ركاكت عقل و بى مايگى ياد كرده است. (ص101)

* و حكايات برين وجه و شبهات بى دليل دلالات نقصان مذهب نشايد. (ص 33)

د) مطابقت صفت با موصوف:

* در بلاد اسلام و شهرهاى معظم هزاران كراسى و منابر و مدارس و مساجد است. (ص 19)

* خوانندگان بر اين مربّعات اسواق بلاد ممكّن كردند. (ص 67)

* از اصلاب طيّبين و ارحام طاهرات به جهان آمد. (ص 2)

* كى بوده است و اوقافِ چند دارد طومارات كتب خواهد. (ص 34)

* به اضعاف آن تحيّات مترادفات بر شخص پاكيزه و روح لطيف محمّد مصطفى صلى الله عليه و آله باد. (ص 2)

* در كتب معروفان مذكور نيست. (ص 68)

* به مخاطبت و مكاتبت كم ترينه ايشان را مخدوم خواند. (ص 75)

* تاج الدوله ديلم كه او را به ساوه درآويخت در عهد سلطان سعيد محمود، و قوام الدّين ابوالقاسم انسابدى بفرمود تا برآويختندش قَتلت قتلتَ و سيقتَل قاتلك. (ص84)

* اكنون امرا ولاه برآن سنّت سنيّه و طريقه مرضيّه مى روند. (ص 32)

ه ) كاربرد انواع صفت شمارشى:

صفت هاى شمارشى كه در كتاب نقض به كار رفته است، به دسته هاى زير تقسيم مى شوند:

ص: 360

1. صفت شمارشى اصلى

همان اعداد هستند، بدون پيشوند و پسوند مى آيند و شماره اصلى معدود خود را بيان مى كنند. پركاربردترين نوع صفت شمارشى، گونه اصلى است.

الف. چهل فرسنگ از قفاى ايشان مى رفتند و مى كشتند. (ص343)

ب. او صدهزار خارجى و باغى را از اعداء آل و اولاد مصطفى بكشت. (ص355)

ج. علما را كه مختلف و مخالفند يكى داند و آن دو مذهب را يكى خواند. (ص613)

2. صفت شمارشى ترتيبى

ترتيب قرار گرفتن موصوف (معدود) را مى رساند به اين ترتيب كه به آخر عدد اصلى پسوند ( ُم) و ( ُمين) مى افزايد.

الف. اوّلين گواهى بر صحّت رسالت ولى خدا و وصىّ مصطفى از اوست. (ص173)

ب. اوّل قرآن مجيد، دوم مرغ بريان، سيوم ميوه بهشتى، چهارم طبخ جنّتى. (ص527)

3. صفت شمارشى كسرى

آن است كه يك يا چند جزء از يك يا چند واحد را برساند.

الف. از آنچه على كرد از ده يكى بلكه از صديكى عمر كجا كرد؟ (ص173)

ب. هزار ماه كم پنجاه ماه در عهد خلفاء بنى اميه و مروانيان نهارا جهارا ظاهرا على رؤوس الملأ بر سر منبرها أميرالمؤمنين را لعنت مى كردند و بر منبرهايى كه خطبه به نام بوبكر و عمر و عثمان مى كردند.(ص 263)

4. صفت شمارشى توزيعى:

اين صفت، موصوف را به بخش هاى برابر تقسيم مى كند و آن از تكرار عدد اصلى به دست مى آيد. (ص1)

ص: 361

ختمات قرآن هر روز پنج بار و مجلس وعظ ، هريك هفته دوبار و يكبار.(ص34)

ازين كتاب ها يكى و دو در آن سراها باشد.(ص17)

تبصره: در كتاب نقض، كلمه " اند " براى شمارش نامحدود و بسيار، كه معمولاً به همراه هزار مى آيد و در جاهايى پس از عدد براى مقدار اندكى به كار رفته است.

الف. او بيست و اند بار تيغ در روى على كشيد.(ص371)

ب. نباشد روا باشد كه صادق عليه السلام با شخصى كه اندهزار فاطمى را در ديوار گرفته باشد، و با امامى چون بوحنيفه روا دارد چنان معامله بى مجامله كردن سخنى نرم گويد به وجه مصلحت. (ص338)

ب. ويژگى هاى ادبى و كاربرد آرايه ها و صنايع

در اين بخش متن نقض را از لحاظ شيوه نگارش و كاربرد آرايه ها و صنايع ادبى مورد بحث قرار مى دهيم.

1) تكرار:

در ادبيات پيش از اسلام، تكرار يكى از اجزاى جمله و گاه تكرار خود جمله يكى از صنايع معنوى به حساب مى آمده است. در ادبيات قديم درى نيز كم و بيش اين قاعده معمول بوده است، اما از قرن پنجم هجرى به بعد، به تدريج متروك شد. ترك تكرار، شايد تحت تأثير ادبيات عرب صورت گرفته باشد؛ زيرا، تكرار سخن نزد آنان دلالت بر ضعف و كندى و عدم قدرت نويسنده مى كرده است و آن را مُخلِ بلاغت و فصاحت به حساب مى آورده اند. برخى ازين تكرارها براى تأكيد معنى كلمه و يا جلب توجه شنونده است و برخى به علت دراز بودن جمله و شايد ترس از فراموشى خواننده است. تكرار فعل و برخى حروف ربط و اضافه مانند كه، تا ... از ويژگى هاى نحوى دوره كتاب نقض است.

* از آن ظاهرتر و روشن تر و معروف تر و مشروح تر در تفاسير و تواريخ طوايف مسلمانان [نيست. ](ص68)

* آنجا مجاورانند از اهلِ علم و زهد و سادات و فقهاى غريب كه رسند و باشند و معمور و مشهور است. (ص34)

* خبر چون صحيح و متواتر باشد مسموع و مقبول باشد و ايجاب علم و عمل كند. (ص34)

* اين اجرا بر اطلاق مرضى و محمود نباشد و اين ثنا مقبول و مسموع نباشد. (ص10)

* بحمداللّه كُتب شيعه اصوليه ظاهر و باهر است. (ص18)

* دعويى بى حجّت است و حوالتى بى برهان و نقلى نادرست. (ص16)

* حديث زين الملك هندو هيچ نقصان نكند آويختن او اعتقاد شيعه را كه هركس كسى را بكشد و بياويزد روزى كشته شود. (ص 84)

* يك ذره طرفه نشايد داشتن كه توفيق و هدايت و سعادت و اقبال و نور شريعت و كمال بصيرت و ضياء انصاف از آنجا مهجور گردد. (ص22 - 23)

* شرح ها داديم واضع مذهب رفض را كه كه بوده است. (ص 22)

* دليل براين آن است كه اگر غرض اين بود. (ص 77)

* آنگه در خاتمه اين فصل كلماتى عجيب گفته است و آن آن است كه نوشته. (ص20)

2) نثر موزون:

از ديگر ويژگى هاى اين اثر، استعمال جمله هايى با وجه وصفى است؛ جمله هايى كه به جاى فعل به صفت مفعولى ختم مى شود. اين جمله ها عهده دار توصيف جزئى از اجزاى جمله هستند. اين استعمال براى كوتاه كردن مطلب است، يعنى، به جاى اين كه معنى مقصود در چند جمله بيان شود و با واو عطف به هم ارتباط يابد، يك يا چند

ص: 363

جمله را وصف جمله ديگر قرار مى دهد و از مجموع آنها، جمله اى واحد مى سازند. از سوى ديگر جمله هاى حالى نيز ديده مى شود؛ مواردى كه معادل جمله هاى حاليه عربى است، و اينها با جمله هاى وصفى تفاوتى ظريف دارد، به اين شكل كه در آخر جمله هاى حالى، صفت مفعولى نمى آيد و از نظر معنى بيشتر معادل قيد است نه صفت.

البته اين آهنگين بودن و بهره جستن از موازنه و قرينه و سجع، در مواردى خاص بروز مى كند و ويژگى اصلى نثر اين كتاب نيست - كه پيشتر در مقدّمه، در مورد آن سخن رفت. - امّا هر زمان هم كه ظهور و بروز كند، شاهد نثرى زيبا، هنرى و شاعرانه هستيم. اينك نمونه هايى چند:

* بگفت: چنو خَسى دَنَسى ناكسى شوم روئى خسيس طبعى، غبار تهمت بر چهره اهل دين و دولت ننشيند. (ص 55)

* سپاس آن خداى را كه دل و سينه مارا روشن گردانيد بنور معرفت ، و از ما بزدود زنگ بدعت بجلاى هدى تا دور باشيم از ضلالت و متابع باشيم طريق حق را. (ص14)

* بقضاى خدا رضا بايد دادن و تعريض ناكردن و تشنيع نازدن. (ص 77)

* با وليدِ پليد و بوجهلِ پُرجهل برابر دانسته، چگونه راست باشد؟(ص 47)

* تا شبهت زايل باشد و مقصود حاصل. (ص 63)

* اگر درين معنى مشغول شويم كتاب ها خواهد و روزگارها بايد. (ص 63)

* بعد از وى غريب خراسان دفين طوس على بن موسى الرضا بعد از وى محمّد النقى صاحب صدق و صفا و معدنِ وفا و بعد از وى على بن محمّد النقى زَينِ اصفيا و بعد از وى الحسن بن على العسكرى امام ازكيا و امروز مهدى است باقى ائمّه هدى و خاتمِ اوصياء محمّد مصطفى عليه و عليهم صلوات ربّ العلى. (ص 29)

* هر جواهر محامد كه غوّاصان درياى دين بصحّت دليل از قعر بحر دل بغوصِ ارادت بساحل زبان آرند. (ص 1)

ص: 364

* نه مجبّران همه ايمانِ مؤمنان بهدايتِ سبحانى گويند؟و همه كفرِ كافران باضلال ربّانى، پس مذهب گبركان خواجه دارد تشنيع بر دگران چگونه مى زند؟(ص 410)

* مبارك بادا وى را هند و پسرش و ما را فاطمه و پدرش و پسران و شوهرش. (ص 77)

* مدرسه بزرگ سيّد تاج الدّين محمّد كيسكى رحمة اللّه عليه به كلاه دوزان كه مبارك شرفى (شرقى؟) فرموده است و قُرب نود سال است كه در آنجا ختمات قرآن و نماز بجماعت هر روز پنج بار، و مجلسِ وعظ هريك هفته دو بار و يك بار، و درين مدرسه موضعِ مناظره و نزول مصلحان در آنجا كه مجاوران اند از اهلِ علم و زهد و سادات و فقهاى غريب كه رسند و باشند و معمور و مشهور است. (ص 34)

* وحشى كافر غلامِ هندِ جگرخواره كه مادر خال المؤمنين است. (ص21)

* مصنفان امين و راويان معتمد را خائن و مُخطى پنداشته و متكلّمان محققّ و مفتيان متدين و مقريان عارف را مساوى گفته و نوشته و... (ص 5)

* فاعل همه اجسامِ عالم و اعراض مخصوصه، عادلى منزّه، موصوف به صفات كمال، دانا و توانا، زنده و هست، خواهان طاعت و كاره از همه قبائح و معاصى، مدرك همه مدرَكات، سميع وغنى و بى حاجت. (ص 16 - 17)

* در ميانِ شهر و مقصوره هاى با زينت و منبرهاى باتكلّف، و منارهاى رفيع، و كراسى علما و نوبت عقودِ مجالس و كُتبخانه هاى مِل ء از كتبِ طوايف، و مدرسه سعد صلب و مدرسه اثيرالملك، و مدرسه شهيد سعيد عزّالدّين مرتضى قدس اللّه روحه، و مدرسه سيّد امام زين الدين اميره شرفشاه كه قاضى و حاكم است، و آن سراى ستّى فاطمه بنت موسى بن جعفر عليهماالسلام به اوقاف و مدرّس و فقها و ائمّه و زينت تمام و قبولِ اعظم، و مدرسه ظهير عبدالعزيز، و مدرسه استاد ابوالحسن كميج، و مدرسه شمس الدين مرتضى با عدّت و آلت و درس، و مدرسه مرتضى كبير شرف الدين با زينت و آلت و حرمت و قبول... و اخبار كه در فضيلت قم واهل قم از رسول و ائمّه روايت شده است بى نهايت است. (ص 194 - 198)

ص: 365

3) استعمال جمله ها و تركيب هاى عربى الف) به كاربردن و استفاده از كلمات و تركيب هاى عربى:

استعمال جمله هاى عربى به منظور استشهاد به كلام خدا و حديث يا سخن بزرگان در اين دوره، امرى متداول است. اما استعمال جمله هاى عربى در ادامه جمله هاى فارسى از جمله ويژگى هاى نثر مترسّلان به شمار مى رود و در كتاب نقض هم به اين شكل بر مى خوريم.

* در حال قدم در راهِ فرمان نهادم و بعد از استخاره تقربا الى رب العباد و وسيلة و ذخيرة ليوم المعاد شروع افتاد. (ص 6)

* آن امام مفترض الطاعه كه به فضل و علم و عصمت از اهل زمانه خود مخصوص است. (ص 6 - 7)

* سپاس خداى را به خلق آسمان و زمين و مافيهما و مابينهما و خلقتِ ما از خاك تيره و نطفه مرده. (ص492)

* خواجه درين منع مأثوم و مُخطى و مستحقّ لعنت و عقوبت. (ص 105)

* اگر به تحصير و تعديد مدارس سادات مشغول شويم. (ص 34)

* بدين سخن قلة التفات اولى تر كه عقل بروى مى خندد. (ص 55)

* از اصلاب طيبين و ارحام طاهرات به جهان آمد. (ص 2)

* هريك را به كار و فعل و عمل خود بگذارد كه "يضلّ من يشاء و يهدى من يشاء". (ص 17)

* چون رجوع كند تائب باشد كه: "الاسلام يجبّ ما قبله" باشد. (ص 21)

* اگر شيعه اخبارى روايت كنند موافقِ عقل و قرآن باسانيد صحيحه از ائمّه كه به نزديك شيعه مقطوعٌ على عصمتهم اند. (ص 30)

ب) استناد به آيات، احاديث و اشعار:

كتاب نقض بدليل اين كه اثرى است مذهبى و در حوزه دين، لذا استناد به آيات و احاديث در آن بى شمار و بسيار است كه ما تنها به ذكر اندكى بسنده كرديم.

ص: 366

* و متنبى درين قصيده مدح او مى گويد، شعر

اذا علوىّ لم يكن مثل طاهر *** فما هو الاّ حجّه للنّواصب

(ص 39)

* در نصّ قرآن مجيد مذكور است كه: "فوربّك لنسئلنّهم اجمعين". (ص 5)

* اقتدا بقرآن است آنجا كه بارى تعالى گفت: يا ايّها الّذين آمنوا.. (ص241)

* انا و جميع من فوق التراب *** فداءِ تراب نعل ابى تراب

(ص 542)(1)

* انَّ على بن ابى طالب *** امامنا فى سورة المائده

(ص 217)(2). از صاحب بن عبّاد.

ج) به كاربردن امثال سائر و اشعار فارسى:

* خواجه قصه بُلحسن فرات و جنّابيان در كتاب يادكرد و چنين حادثه ها فراموش كند كه نبايد گَردى بر چهره آل هند و بوسفيان نشيند. (ص 93)

* پس نمى دانم كه خون او بگَردن كه باشد؟ (ص54)

* بط را چه زيان اگر جهان را گيرد آب. (ص64)

* مثال اين ناقل چنان است كه گويند: زنگيى در آيينه نگاه كرد روى سياه و زشت خود را به آئينه نسبت كرد تا از آئينه به زبان حال آواز آمد كه گناه روى زشت خود را به من حوالت مساز مگر كه از مادر آورده اى. (ص 75)

* هزار مَن سركه را يك قطره چاشنى كفايت باشد بدونهى. (ص 22)

ص: 367


1- . از ابوالعلاء حسّول.
2- . از امروءالقيس. * حبّ على علوّ همه *** لانّه سيّد الائمّه (ص 230)

* همه روز او و امثال او ريش پالان [بالان] كرده پياده به در سراهاى ايشان مى گردد. (ص75)

4. جمله هاى معترضه و دعايى

مقصود از جمله معترضه، آن نوع جمله اى است كه عدم استعمال آن، در پيام نويسنده خللى وارد نمى كند. جمله هاى معترضه بيشتر معنى دعائى دارد و گاه به نحوى، قسمتى از جمله را توضيح مى دهد.در قرون پنجم و ششم هجرى استعمال اين نوع جمله، در همه كتاب ها شايع نيست و استعمال آن را بايد از ويژگى هاى رسائل ديوانى برشمرد. بجز تاريخ بيهقى كه در اين مورد ممتاز است، به نظر مى رسد كه كتاب نقض را نيز بايد در كنار آن قرار داد. توضيحاتى كه در ميان جمله مى آورد هرچند به پيچيدگى نثر تاريخ بيهقى نيست، اما از لحاظ كميّت به كارگيرى، قابل توجه است.

* به جهل اعتقاد شعرا خبر دادن، كه از افعال قلوب است و الاّ خداى تعالى بدان مطّلع نباشد، از غايت جهل است. (ص 74)

* بايد باسم امام روزگار خاتم الابرار مهدى بن الحسن العسكرى، عليه و على آبائه الصلوة و السلام، باشد. (ص 6)

* حمزه عبدالمطلّب را كه اسداللّه و عمّ رسول اللّه بود، بدان زارى بكشد. (ص 21)

* شرف الدين ملك النقباء سلطان العتره ابوالفضل محمّد بن على المرتضى ضاعف اللّه جلاله. (ص 5)

* و در آنجا مدرسه شمس الاسلام حسكا بابويه كه پير اين طايفه بود كه نزديك سراى ايالت است و در آنجا نماز به جماعت و قرائت قرآن و تعليم قرآن كودكان را و مجلسِ وعظ و طريقِ فتوى و تقوى ظاهر و معين بوده است و هست. (ص 34 - 35)

* حسّان ثابت كه شاعر مصطفى بود. (ص 68)

5. ذكر اطلاعاتى از زندگى نامه و آثار علماء و دانشمندان

در اين اثر، بنابر محمل هايى كه به وجود مى آيد، اطّلاعاتى در زمينه آثار بزرگان علم،

ص: 368

ادب و دين و همچنين برخى از عُرفا و زهّاد، مى دهد كه بسيار ارزشمند است كه به برخى از آنها اشاره مى شود:

* از رُوات و ثقات ائمّه چون [بو] بصير، و زيد شحام و محمّد بن يعقوب الكلينى، و على بن يقطين و.... كه همه آنها را [به] ترتيب كتابى مفرد است. و از متبحرّان علماى متأخّر چون نوبختيان چهل مرد همه مصنّف كه تأليف كتاب الآراء و الدّيانات كرده اند بسى مطوّل و مختصر؛ ... و آنگه على حسينان قمى صاحب كتاب الشّرايع سفير امام حسن عسكرى عليه السلام به قم، و محمّد بن شاذان و زكريا بن آدم و ابوجعفر الكبير البابوئى كه مصنّف سيصد مجلّد از اصول و فروع و شيخ المفيد محمّد بن محمّد نعمان رئيس و عالم شيعه ... و بعد شاگرد بزرگش المرتضى علم الهدى متبحرّ در فنون علم، مصنّف كتب بسيار و برادرش سيّد رضى عالم و شاعر كه از مختارات كلام اميرالمؤمنين نهج البلاغه به هم برآورده است ... و بعد از آن شيخ بوجعفر طوسى فقيه عالم و مفسّر و مُقرى و متكلّم و زيادت از دويست مجلّد در فنون علم تصنيف ساخته، و ابويعلى الجعفرى و ابويعلى سلاّر مصنّف كتب بسيار، همه شاگردان مرتضاى بزرگ، و خواجه مظفّر حمدانى و القاضى الحسين و المفيد عبدالجبار الرّازى كه چهارصد شاگرد بزرگ داشت ... و از مفسّران گذشته از تفسير محمّد باقر و حسن عسكرى عليهماالسلامابوجعفر طوسى كه چند مجلد تبيان كرده است در تفسير قرآن و محمّد بن مومن الشّيرازى كه نزول القرآن تصنيف كرده است فى شأن اميرالمؤمنين، و بعد از آن محمّد الفتّال النّيسابورى كه تفسيرى مفيد ساخته است و شيخ ابوعلى الطّبرسى صاحب التّفسير بالعربيّه، و خواجه امام ابوالفتوح الرّازى كه بيست مجلد تفسير قرآن تصنيف اوست و محمّد بن الحسين المحتسب كه مصنّف كتاب رامش افزاى است چند مجلّد و امام قطب الدّين كاشى مصنّفِ كتب بسيار از تفسير و فقه و كلام و جمله علوم... و از ائمّه لغت خليل احمد شيعى بوده است، و ابن السّكيت صاحب اصلاح المنطق و سيبويه، و ابن سمكه القمّى. (ص 208 - 213)

ص: 369

* خواجه بوالفضل عميد معروف و مشهور بفضل ...و بوالعلاء حسّول كه وزير شاهنشاه و شيعى و معتقد بوده است ... و بوبكر خوارزمى معروف است و بديع همدانى ... و حكيم عبدالجبار مشكوى و ... امّا از شاعران متقدّم اولاً حسّان بن ثابت

بود ... و كميت بن زيد الاسدى .. و دعبل بن على خزاعى... و السّيد اسماعيل بن محمّد حميرى... و ابونواس هانى بن هانى... و بحترى شاعر ... و ابوتمّام الطّائى شيعى

بوده است ... و اين جماعت را كه از طبقات النّاس اسامى و القاب و انسابى يادكرده شد

همه شيعى و معتقد و مستبصر بودند. (ص 213 - 233)

معتمد از نام و لقب و فعل و نسب او اعلام گويد كه كيست و غرضش از جمعِ اين كتاب چيست. "(ص 5)

* بر كسى غرامت نبودن (= گناهى نيست، بر كسى وزر و وبالى ندارد): "بعضى از صحابه بر وى انكار مى كردند، بارى تعالى آيت فرستاد كه بر وى هيچ غرامت نيست. "(ص 19)

* به اعتقاد كردن (= معتقد شدن، در اعتقادات كردن، از روى قصد انجام دادن): "نامش در بانگ بدعت است و باعتقاد كردن معصيت، و گوينده اين در لعنت و غضب خداى باشد." (ص 97)

* به صورت كردن (= مثل و همشكل چيزى يا كسى را ساختن و خلق كردن): "بارى تعالى صخر جنّى را بصورت سليمان كرد." (ص 10 - 11)

* به طفيل افتادن (= بى ارزش شدن؟): "چون هيچ دستار بند را هنوز لقب نبود، ابوالقاسم عبّاد را كه در شيعه عَلَم بود صاحب كافى نوشتندى و بعد از وى لقب صاحبى وزرا را بطفيل اوفتاد. "(ص 32)

* بيگانه افتادن (= دور شدن، درك نكردن): "بيچاره از معنى اين آيت بيگانه افتاده كه حق تعالى فرموده." (ص 4 - 5 )

* تشريف فرمودن (= مقام دادن ،لباس و خلعت دادن): "سلطان محمّد خواجه ابواسماعيل را "ناصرالدين" لقب داد و تشريف فرمود و مدرسه اش در فتنه خراب

كرده بودند بفرمود تا عمارتش كردند." (ص 36)

* جاى گير (= جانشين): "وزير موسى هارون، و جايگير يعقوب يوسف، و قائم مقام زكريا يوسف." (ص 53)

* انباز گفتن (= شريك قائل شدن): "مشرك آن باشد كه خداى را انباز گويد و انكار وحدانيّت كند." (نقض، ص14)

* درس علم رفتن (= مجلس درس برقرار بودن): "و در آنجا [مدرسه خواجه امام

ص: 371

رشيد رازى ]درس علم مى رود و هر روز ختم قرآن و منزلِ مصلحان و فقهاست."

(ص 36)

* طريقى نهادن (= راهى تازه بنا نهادن، روشى نو ايجاد كردن): "پس ائمه و بزرگان خواجه در اين مسأله طريقى نهاده اند بخلاف خداى و نصّ قرآن و قول رسولانِ خداى. "(ص 21)

* فرموده است (= دستور }ساخت{ آن را داده است): "مدرسه بزرگ سيّد تاج الدين محمّد كيسكى رحمة اللّه على به كلاه دوزان كه مبارك شرفى فرموده است. "

(ص 34) و "چهارطاق عثمان عفّان ببقيع هم او فرموده است كه هيچ سنّى را حميت آن نيست كه درش درنهد."(ص 83)

* اسم مكان + كردن (= ساختن، بنيان نهادن): "در آن تاريخ كه سرهنگ ساوتكين جامع جديد مى كرد براى اصحاب الحديث كه ايشان را در رى مسجد آدينه نبود." (ص 35)

* نام كتاب + كردن (= تأليف كردن): "اخوف شمشير سلطان بود كه كتابى كه آن را زلة الانبياء خوانند ابوالفضائل مشّاط كرده است ردّ بر كتاب تنزيه الانبياء كه سيّد علم الهدى مرتضى كرده است. "(ص 11)

* گوش داشتن (= قبول داشتن، توجه كردن، تمكين): "اگر حنفى را محفلى باشد كه شافعى مذهبى را آنجا تمكين نكنند و يا در محفل شافعيان، حنفى را گوش ندارند نقصانِ مذهب و اعتقاد نكنند."(ص 33)

* مادر آورده (= موروثى، مادرزاد): "خواجه از بُغض مادر آورده روا ندارد گفتن كه: اين بهترست از عثمان."

(ص 21) و "گناه روى زشتِ خود بمن حوالت مساز مگر كه از مادر آورده اى." (ص 75)

* مستقصى برود (= توضيح كامل و روشن بيان خواهد شد، بطور كامل): "و تكرار و تطويل ملال افزايد به موضعش مستقصى برود انشاءاللّه تعالى." (ص 14)

ص: 372

و همچنين "سخن بوزكريا بدان فصلِ مخصوص كه در آخر كتاب اشارت كرده است مستقصى برود، انشاء اللّه. (ص 24)

* نقل افتاد (منتقل شد، }خبرش{ به ما رسيد) :"بعد از آن كه رسول صلى الله عليه و آله به اميرالمؤمنين على و همه صحابه و اهل البيت به گفته و نقل افتاده بصحّتِ اسانيد از معتمدان بما. " و همچنين در جاى ديگرى آورده: " به ما نقل افتاد كه كتابى به هم آورده اند."(ص 2 و 27 - 28)

تبصره: مؤلّف برخى كلمات عربى را به صورت خاصى به كار برده است كه ظاهرا در رى متداول بوده است مثل تركيب "انزله كردن" (ص178) به معنى نازل كردن و

فرو فرستادن و همچنين تركيب "حثه كردن" (ص248) از كلمه "حث" در معنى برانگيختن. (مجموعه مقالات همايش دكتر محدّث ارموى، ص85)

در پايان بايد اين نكته را يادآور شد كه كتاب نقض از جمله آثار ارزشمندى است كه هرچند به دلايلى همچون اختلاف راى و عقيده فرقه هاى گوناگون و بسيارى مسائل ديگر، مغفول مانده است؛ امّا هيچكدام ازين زمينه ها باعث كم تر درخشيدن اين اثر نشده است، و سعى نويسنده مقاله، همان طور كه در مقدّمه آمد، بازشناساندن و نمايش وجوه مختلف اين اثر به اهل تحقيق و پژوهشگران و علاقه مندان بود.

كتاب نامه

1. تاريخ ادبيات در ايران، ذبيح اللّه صفا، تهران: فردوس، چاپ سيزدهم، 1372.

2. دستور زبان فارسى(2)، حسن انورى، حسن احمدى گيوى، ويرايش دوّم، تهران: فاطمى، چاپ بيست و دوّم.

3. دستور زبان فارسى، خليل خطيب رهبر، تهران: سعدى، 1361.

4. دستور زبان فارسى، پرويز ناتل خانلرى، تهران: بنياد فرهنگ ايران، 1351.

5. دستور زبان فارسى امروز، غلامرضا ارژنگ، تهران: قطره، چاپ چهارم، 1385.

6. دستور زبان فارسى برپايه نظريه گشتارى، مهدى مشكوة الدّينى، مشهد: دانشگاه فردوسى مشهد، چاپ سوّم، 1373.

ص: 373

7. دستور مفصّل امروز، خسرو فرشيدورد، تهران: سخن، چاپ دوّم، 1384.

8. الذريعه الى التصانيف الشيعه، آقا بزرگ طهرانى، قم: مؤسسه اسماعيليان، 1408 ق.

9. رى باستان، حسين كريمان، تهران: انجمن آثار ملى، 1345.

10. سبك شناسى يا تاريخ تطوّر نثر فارسى، محمّد تقى بهار «ملك الشعرا»، تهران: مؤسسه چاپ و انتشارت اميركبير، چاپ دوم، 1337.

11. طبقات اعلام الشيعه، آقا بزرگ طهرانى، به تحقيق على نقى منزوى، تهران: دانشگاه

تهران، 1408 ق.

12. مجالس المؤمنين، قاضى نوراللّه شوشترى، تهران: كتابفروشى اسلاميه، چاپ سوم،

1365.

13. مجموعه مقالات همايش دكتر محدّث ارموى، انجمن آثار و مفا خر فرهنگى آذربايجان غربى با همكارى اداره فرهنگ و ارشاد اسلامى، اروميه: نشر پيك سبحان، 1381.

14. تعليقات نقض، ميرجلال الدّين مُحدّث ارموى، تهران: انجمن آثار ملّى، 1358.

15. مينودر يا باب الجنه، محمّد على گلريز، تهران: انتشارات طه، چاپ دوم، 1368.

16. نقض معروف به بعض مثالب النواصب فى نقض"بعض فضائح الرّوافض"، نصيرالدّين ابوالرشيد عبدالجليل قزوينى رازى، تصحيح: ميرجلال الدّين مُحدّث، تهران: انجمن آثار ملّى، 1358.

ص: 374

بررسى سطح زبانى و ادبى كتاب نقض /طاهره احمدى

20 بررسى سطح زبانى و ادبى كتاب نقض(1)

طاهره احمدى

چكيده

كتاب نقض هر چند در دوره زمانى ابوالمعالى نصراللّه منشى نگاشته شده است، امّا ويژگى هاى زبانى خاص خود را دارد كه آن را از سبك نصراللّه منشى متمايز مى سازد؛ زيرا كاربرد زبان با دگرگون شدن موقعيت، تغيير مى يابد و اين دو كتاب از نظر مضمون و محتوا با يكديگر متفاوت اند و هر كدام براى بيان مقصود خود زبان خاصى را مى طلبد. از سوى ديگر، هر كدام از اين متنها به حوزه جغرافيايى خاصى تعلّق دارند و علاوه بر زبان معيار، از زبان حوزه اى نيز بهره گرفته اند. مؤلّف كوشيده است با معرفى كتاب و نشان دادن ارزش كار محدّث اُرموى با بررسى متن، از دو ديدگاه زبان ادبيات، و زبان خاص به كتاب بپردازد. عالمان فارسى زبان معتقدند كه نكات گوناگون تفسيرى، ادبى، لغوى و تاريخ تحوّل زبان يك ناحيه و گونه ها و گويش هاى آن در يك عصر و مقايسه آن با دگرگونى هاى زبانى در ناحيه ها و زمان هاى مختلف مى تواند نتايج ارزنده اى به بار آورد. در اين نوشتار، متن كتاب نقض از دو ديدگاه سطح زبانى (بررسى زبان نوشتارى نقض بر اساس موازين

ص: 375


1- مجموعه مقالات بزرگداشت استاد مرحوم دكتر محدّث ارموى. زير نظر محمّدباقر سپهرى، به كوشش انجمن آثار و مفاخر فرهنگى آذربايجان غربى، با همكارى اداره كل فرهنگ و ارشاد اسلامى آذربايجان غربى، اروميه: نشر پيك سبحان، چاپ اول، 1381، ص 82 - 61.

زبان شناختى) و سطح ادبى (ويژگى هاى ادبى متن كتاب) بررسى شده است.

كليدواژه: كتاب نقض، محدّث ارموى، سطح زبانى نقض، ويژگى هاى ادبى نقض.

مقدّمه

«هر جواهر محامد كه غوّاصان درياى دين به صحّت دليل از قعر بحر دل به غوص ارادت به ساحل زبان آرند، نثار حضرت واجب الوجودى باد كه مؤثر در معرفت او به ايفاى تكليف كفر و نظر است ... و صد هزار درود و تحيّات از خداى تعالى و از همه احبّا بر زمره رسل و انبياء باد، سفيران عالم غيب، عرض ايشان مبرّا و مصفّا از همه عار و عيب، و به اضعاف آن تحيّات مترادفات بر شخص پاكيزه و روح لطيف و محمّد مصطفى باد ( صلى الله عليه و آله ) آن مهترى كه شريعت و شفاعت به نقد و به وعد بر فتراك بعثت او باز بستند و حاشا كه چنان كه مذهب مجبّران است، سينه پاك او بشكافتند تا بشستند از اصلاب طيّبين و ارحام طاهرات، به جهان آمد كفر و بدعت و ضلالت از هيبت تيغ او در جهان نهان آمد و هم چندان آفرين و ثنا از اهل زمين و سما، بر آل محمّد و همه پاكان عترت و احباب و برگزيدگان ازواج و اصحاب او باد، مادار فلك و سبّح ملك».

هم آورده اند و آن را بعض فضائح الروافض نام نهاده اند. در محافل كبار و حضور صغار بر طريق تشيّع مى خوانند و مردم غافل از استماع آن دعاوى بى بيّنت و معانى متحيّر مى مانند. اتفاق را نسخه اصل به دست سيّد امام شهاب الدين محمّد بن تاج الدين كيسكى افتاد كه معتبر شيعه است و او آن را از سر صفاى دل و كمال فضل و اعتقاد نيكو مطالعه كرد و به ما فرستاد و ما را در آن فصول و كلمات چند روز تأملى شافى به احتياطى كافى كرده شد؛ الحق عباراتى درست و خوش و سهل است اما مجموع آن هذيان، كلماتى مشنّع از سر تعصب و جهل، ... و اشاراتى نامعقول، اسامى از تعريف متقدمان در صورت كتب نديده نقلى بدين گونه كه هر عاقلى فاضل كه آن را به انصاف بخواند بى انصافى و نادانى و جهل مصنّف به حقيقت بداند و آن را از خود نداند و نخواند ... چون نسخه اصل به ما آوردند و تأمل افتاد عقل چنان اقتضا كرد اگر چه تقرّب به خداى بى عيب و عار و به احمد مختار و حيدر كرّار باشد ديباچه كتاب بايد كه به اسم امام روزگار خاتم الابرار مهدى بن الحسن العسكرى (عليه وعلى آبائه السلام) باشد ...

بعد الاستخاره تقربا الى ربِّ العباد وذريعة وذخيرة الى يومِ المعاد، شروع افتاد در اين جواب ملزم ... اين كتاب بر وجهى مرتّب شد كه خواص را دافع شبهات باشد و عوام را مثمر دلالات، به عبارتى سهل و آسان، نه بر قاعده ديگر مصنّفات ما كه دقّتى و رقّتى دارد كه قبول چنين كتاب، نه از رقّت عبارت باشد بلكه از شرف حوالت و دلالت باشد تا هر خواننده و شنونده و نويسنده اى كه بخواند و بشنود و بنويسد از آن بهره تمام و فايده بسيار حاصل كند ... .

غايت و تعب و مشقت بى نهايت»(1). همان.

در اين گفتار ما كوشيده ايم ضمن معرّفى كتاب به دوستداران علم و ادب و نشان دادن ارزش كار بزرگ استاد محدّث ارموى با بررسى متن، از دو ديدگاه زبان و ادبيات، با زبان خاص اين متن ارجمند آشنا شويم؛ چرا كه دانشمندان و عالمان فارسى زبان نكات گوناگون تفسيرى، ادبى، لغوى و تاريخ تحوّل زبان يك ناحيه و گونه ها و گويش هاى آن در يك عصر و مقايسه آن با دگرگونى هاى زبانى در ناحيه ها و زمان هاى مختلف مى تواند نتايج ارزنده اى به بار آورد.

سخنى كوتاه در باره پيشينه تاريخى دوره مورد مطالعه

پس از فتح رى و اصفهان به دست سلطان محمود و مسعود غزنوى (220 ه ق) مردم عراق به وسيله فتوحات طغرل و آلب ارسلان سلجوقى يك باره با مردم خراسان محشور شدند و لشكر خراسان تا بغداد و آذربايجان پيش رفتند. اين انقلاب موجب آميختگى ادبى و ارتباط علمى نيز گرديد و موجب شد كه تغيير آشكارى در نظم و نثر درى به وجود آيد. چنين تغييرى را در شعر، سبك دوره سلجوقى و در نثر، سبك ابوالمعالى نصر اللّه منشى ناميده اند


1- . همان، مقدّمه، ص 4. به مقابله و تصحيح كتاب، همّت گماشتند و به تاريخ 8 رمضان المبارك سال 1371 ه ق مطابق با 11 خرداد سال 1331 ه ش تصحيح آن را به پايان بردند.

بيان مقصود خود زبان خاصى را مى طلبد؛ از سوى ديگر هر كدام از اين متن ها به حوزه جغرافيايى خاصى تعلق دارد و علاوه بر زبان معيار از زبان حوزه اى نيز بهره گرفته است.

در اين مقاله متن كتاب نقض از دو ديدگاه سطح زبانى (بررسى زبان نوشتارى نقض

بر اساس موازين زبان شناختى) و سطح ادبى (ويژگى هاى ادبى متن فوق) و تنها در حد يك مقاله بررسى شده است.

بخش 1: سطح زبانى

در سطح زبانى ويژگى هاى ساختارى، واژگانى و آوايى متن را مورد بررسى قرار مى دهيم.

ويژگى هاى ساختارى

الف. ساختمان جمله:

به طور كلى جمله هاى اين متن را به دو بخش جمله هاى مستقيم و جمله هاى غير مستقيم مى توان تقسيم كرد:

الف - 1 - جمله هاى مستقيم: منظور از جمله هاى مستقيم جمله هايى هستند كه اركان و اجزاى جمله در جايگاه خاص خود قرار گرفته اند، مانند:

«... اما چون خواجه دعوى بصيرت و دانايى مى كند بايد كه از هر طرفى كه فتحى برآيد خبر داشته باشد ...» (ص 367)

«... فضايل خوانان را نديدى كه بيكار و خاموش نباشند و هر كجا خمارى و قمارى باشد كه در جهانش بهره اى نباشد ... براى دام نان و نام بيتى چند در دشنام رافضيان از بر كرده است ...» (ص 33)

الف - 2 - جمله هاى غير مستقيم يا مقلوب: جمله هايى كه در آن، نظم طبيعى جمله به هم خورده و اجزا و اركان در جاى خاص خود نيامده باشند.

ص: 379

تغيير مكان فاعل يا نهاد

در متن نقض در بسيارى از جملات شاهد جابجايى فاعل يا نهاد با ديگر عناصر نحوى هستيم، مانند:

«بوبكر را حضرت رسول از آن جهت به غار برد ...» (ص 266)

«... پس جهان رود ببرده باشد ...» (ص 366)

«... و نيك مانندگى دارد اين طريقه به گبرگى» (ص 485)

تغيير جايگاه متمم و مفعول

«... و از ما بزدود زنگار بدعت به جلاى هدايت ...» (ص 9)

«... عالم تر از همه امّت بود به احكام دين و شريعت ...» (ص 26)

«... اگر على عليه السلام را خداى تعالى و رسول به قومى بسيار فرستادند آن تهلكه نباشد ...» (ص 42)

«... او مقتصد و قانع بوده است در نفقه» (ص 300)

«... كفار مكه بوبكر را دوست داشتندى از مكارم اخلاق وى» (ص 265)

حذف افعال و اركان جمله

حذف افعال و اركان جمله در متن مورد مطالعه، با قرينه و گاهى بدون قرينه به وفور ديده مى شود و از ويژگى هاى سبكى آن به شمار مى آيد:

«... روزى گرسنگى خواهد و روزى سيرى ...» (ص 711)»

«... بهرى از آن فعل خداست و بهرى فعل رافضيان» (ص 5)

«... از ايشان هم مؤمن باشند و هم كافر، هم مقر و هم منكر ...» (ص 39)

«... و به بعث و نشور و ثواب و عقاب مقرّ باشند و آنچه توابع و لواحق اين است از اصول و فروع ...» (ص 157)

«... و به توحيد و عدل خداى تعالى و به عصمت انبيا گويند؛ و به منزلت اهل بيت مقرّ و به فضل صحابه معترف.» (ص 493)

ص: 380

ب . بسامد بالاى ساخت هاى مصدرى:

ساخت هاى مصدرى متن كتاب نقض را كه غالبا به كمك مصدر كامل به كار مى روند به دو دسته مى توان تقسيم كرد:

ب - 1 - ساخت هاى مصدرى با افعال تام: «... در هر شهرى اند هزار معتقد چگونه كنند و بعد از آن ژاژ نخاييدن ...» (ص 738)

«... و اگر نه درود به دروغ در باقى نهادن ...» (ص 7)

ب - 2 - ساخت هاى مصدرى با افعال ناقص كه بسامد بالايى دارد:

«يارستن»

«... رجوع نمى يارد كردن ...» (ص 495)

«... شيعه نيارستند كردن مدارس ...» (ص 49)

«شايستن»

«... زبان طعن در ايشان دراز نمى شايد كردن» (ص 382)

«... يك ذره طرفه نشايد داشتن ...» (ص 15)

«... اگر شيعه را در آن خلافى باشد حراست نشايد كردن ...» (ص 32)

«بايستن»

«... تا به طفيل غيرى زندگانى ببايد كردن ...» (ص 698)

«... تفسير جرير طبرى بر بايد گرفتن ...» (ص 269)

«... دست از مذهب جبر ببايد داشتن ...» (ص 5)

«... بيان بايست كردن ...» (ص 6)

«... اين كلمات را به وجه گوش بايد داشتن ...» (ص 301)

«توانستن»

«... چشم نابينا به مطالعه كتب بينا نتوان كردن ...» (ص 738)

«... مسأله فرو نتوان گذاشتن» (ص 738)

ص: 381

«... انكار چگونه توان كردن ...» (ص 7)

«... اگر نمى تواند ديدن كور مى باشد» (ص 45)

«... دست با كافران باز نمى توان نهادن ...» (ص 366)

«... هرگز نتواند دانستن ...» (ص 5)

«... هرگز ايمان نتواند آوردن ...» (537)

«... بدان تيشه هم در مسجد توان تراشيدن و هم طنبور توان ساختن.» (ص 537)

علاوه بر ساخت هاى مصدرى، ساخت هاى ديگرى از افعال ناقص نيز در متن فراوان به چشم مى خورد:

«و اما خواجه مى شايست كه با گوشت مار و موش برابر كردى ...»

«... اگر احتراز كرده بودى شايستى ...» (ص 641)

«... خواجه را ديگر باره نمى شايد دايه مشفق تر باشد كه مادر ...» (ص 54)

«... با حصول شرايط موجبه امارت را شايد ...» (ص 26)

«... در پيش تخت شاه مازندران نيارند و...» (ص 52)

«... و از خوف نيارسته باشد كه دفع كند ...» (ص 54)

ج . كاربرد افعال منفى با جزء پيشين «ب»:

يكى از ويژگى هاى زبانى متن نقض به كار بردن فعل منفى با جزء پيشين «ب» است كه از بسامد نسبتا بالايى برخوردار است. در زير به نمونه هايى اشاره مى شود:

«... كتاب دلالت مذهب و اعتقاد را بنشايد» (ص 264)

«... صفات او را بنگردد ...» (ص 518)

«... روافض به توفيق و خذلان بنگويند ...» (ص 536)

«... و مجاهدان اسلام حق بنديده اند ...» (ص 648)

«... تا پيغمبر بنيايد واجب نباشد خداى را ...» (ص 640)

«... صحت قول هيچ يك بنشايد دانستن ...» (ص 11)

ص: 382

«... صحابه پاك كه مجاوران حضرت نبوت صلى الله عليه و آله بودند حق بنديده اند ...» (ص 649)

«... پندارى بندانسته است ...» (ص 585)

د. كاربرد ضماير:

- به كار بردن ضمير «ش» فاعلى از ويژگى هاى ساختارى اين متن است:

«... خواجه نو سنّى را لقب بد عمر از مفيد سختش آمده است ...» (ص 264)

«... سختش نمى آيد تا آدم را ظالم خوانند ...» (ص 264)

«و خود آن را شكرش مى كنند ...» (ص 477)

- به كار بردن ضمير سوم شخص مفرد (وى) براى غير جاندار

«... و مدرسه خواجه امام رشيد الدين رازى به دروازه جاروب بندان كه در وى زياده از دويست دانشمند معتبر درس خواندند». (ص 48)

«... در بغداد سراهاى محكم كرده اند و بيگانه را در وى رد نكنند» (ص 22)

«... قلعه اى ساخته بودند ... و سلاح هاى گران در وى جمع كرده و مردان جنگى در وى نشانده ...» (ص 367)

ه . كاربرد حروف و نقش نماها (حروف نشانه):

حرف، نقش اساسى در ابلاغ معنى به عهده دارد و از آن جا كه همچون ديگر ابزار زبان دچار دگرگونى است، عدم شناخت اين دگرگونى ها معنى را پيچيده و خواننده را سر در گم مى كند.

در متن ياد شده تحولات حروف را از جنبه جا به جايى مى توان بررسى كرد. البته ملاك اين جا به جايى ها در مقايسه با زبان امروز صورت گرفته است:

«در» به جاى «به».

«... ما جواب در موشك دربان نتوانيم گفتن ...» (ص 516)

«به» به جاى «براى»

«و اين على از رى برفته بود به تعلّم ...» (ص 268)

ص: 383

«با» به جاى «بر»

«... و افسار با سر كنند.» (ص 611)

«به» به جاى «در»

«... به قزوين فتنه اى پديد آمد ...» (ص 48)

«... مدتى به رى بماند ...» (ص 268)

«با» به جاى «به»

«... و باز خلعتش مى دادند و باز سر كارش مى فرستادند ...» (ص 61)

«... حسن بصرى در راه باديه با رابعه عدويه رسيد ...» (ص 38)

«را» به جاى «به»

«... رابعه را گفت ...» (ص 38)

«را» به جاى «فك اضافه»

«... بسيار از اصحاب ابوحنيفه و شافعى ايشان را موافق باشند ...» (ص 45)

«به ... را» به جاى «براى»

«از فرط اعتقاد پاكيزه آستانه را بوسه دهند تقرب به خداى را» (ص 631)

«را» به جاى «براى»

«... از آنچه ايشان كرده اند چه فايده است مصنّف را ...» (ص 122)

عناصر واژگانى الف. تكرار واژگانى:

در اين بخش به پديده تكرار فعل ها، اسم ها و تكرار نقش نماها - حروف نشانه - مى توان اشاره كرد.

الف - 1 - تكرار اسم ها و فعل ها: «... كه وارث آدم شيث است و... وارث نوح سام است دون كنعان، و وارث ابراهيم اسمعيل است و وارث يعقوب يوسف است و وارث داوود سليمان است و وارث زكريا يحيى و ...» (ص 18)

ص: 384

«... و هر كس را اين سه منزلت باشد امام مفترض الطاعه او باشد اگر خويش باشد و اگر بيگانه باشد ...» (ص 21)

الف - 2 - تكرار نقش نماها و حروف اضافه: «... از مذهب شيعه معلوم است كه بوسفيان و زنش هند را پدرش صخر را و پسرش معاويه را و پسر زاده اش يزيد خمّير چگويند.» (ص 267)

ب. كاربرد واژگان و مصادر خاص حوزه اى يا گونه اى:

آزردن: «... اند هزار كافر به تيغ بيازردند ...» (ص 366)

پخشيدن: قسمت كردن.

«... اما هم دور نباشد كه مذاهب پخشنده است ...» (ص 46)

«... پس عالم پخشيده است برين گونه ...» (ص 493)

پست: آردى كه گندم و جو و نخود آن را بريان كرده باشند. (برهان)

«پست خوردن و ناى زدن به هم راست نيايد.» (ص 151 و 150 و 606)

انباز: شريك

«... مشرك آن باشد كه خداى را انباز گويد ...» (ص 8)

ژاژخايى: ياوه گويى

«... و بعد از آن ژاژ نخاييدن ...» (ص 738)

رُكو: كرباس، جامه كهنه

«... بر ركو و پشم و پوست سجده روا نباشد كردن.» (ص 639)

سرخاب: سهراب

«... حكايات بى اصل وضع كردند در حق رستم و سرخاب و اسفنديار و كاووس ...» (ص 34)

غشّ: كينه، تزوير، خيانت

«... آنچه گفته است از سر بى ديانتى و غش و خيانت ...» (ص 24)

ص: 385

خنبره: خمچه، كوزه كوچك سر تنگ

«دست و جوزار خنبره هر دو برون نايد به هم» (ص 352)

برپيختن: پيچيدن و تاب دادن (برهان)

«اين چهارده تن روى ها برپيخته بودند.» (ص 268 - پاورقى)

گرمگاه: «و هر روز به گرمگاه برفتى ...» (ص 698)

افروشه: نوعى حلوا

«... افروشه گرم در ميان بست ...» (ص 341)

ملان: مالان، پُر

«... سينه اش ملان از بغض على ...» (ص 501)

دشخوار: دشوار

«با خصم دشخوار ترك باشد كشتى گرفتن ...» (ص 52)

خربط: احمق و ابله، مرد بزرگ جثه كوچك عقل

خويش كار: ظالم

«بر يك محلّه كه دو يا سه عوّان بباشند باقى مردم خويش كار باشند و عوّانى به مذهب تعلّق ندارد ...» (ص 636)

عوّان: ظالم و زجر كننده و سرهنگ ديوان سلطان (آنندراج)

«بر يك محلّه دو يا سه عوّان بباشند ...» (ص 636)

مر: شمار

«... و آيات بى مر در قرآن ... باشد ...» (ص 21)

ب - 1 - كاربرد پاره اى لغات، اصطلاحات و تركيبات فعلى و اسمى خاص و كهنه:

بزيرتر: «... و چون بزيرتر از اهل دين و دولت اگر كسى را لقبى بودى ...» (ص 46)

بى آنِ: بدونِ

ص: 386

«... وجود هر يك بى آنِ ديگر ...» (ص 523)

جايگير: خليفه و جانشين

«... كه نايب داوود سليمان بايد، و وزير موسى هارون و جايگير يعقوب يوسف ...» (ص 23)

در باقى نهادن: رها كردن، فرو گذاشتن

«... و اگر نه درود به دروغ و در باقى نهادن ...» (ص 7)

اند: چند

«... اند ده و ولايات خراب كرده ...» (ص 366)

«... اند هزار كافر به تيغ بيازردند ...» (ص 366)

«... در هر شهرى اند هزار معتقد چگونه كنند ...» (ص 738)

احتمال كردن: تحمّل كردن، بردبارى كردن

«... شرح تطويل احتمال نكند ...» (ص 11)»

«... و اگر به ذكر آن اخبار ... مشغول شويم احتمال نكند ...» (ص 45)

عبرت كردن: عبور كردن

«... با موسى عليه السلام به دريا عبرت كردند ...» (ص 619)

زحمت كردن: ايجاد مزاحمت كردن، كشمكش كردن

«... اگر نه به فتواى خواجگان مجبّر بغراتكين زحمت كردى ...» (ص 372)

درست كردن: اثبات كردن

«... ما خود بحمد اللّه و منّه درست كرديم كه نسب نه از شرايط امامت است ...» (ص 22)

زبان جنبانيدن به ...: دشنام گويى

«... عمّار ياسر به بدى در حقّ خدا و رسول زبان جنبانيده است ...» (ص 13)

«... و زبان بر زبان رفتگان در حق رسولان خداى تعالى به خطا نجنبانيدى اولى تر بودى ...» (ص 6)

ص: 387

فرا روى داشتن:

«... و مذهب بد ايشان فرا روى ايشان مى داشتيم.» (ص 10)

«... و به گونه ديگر فرا روى ارباب دولت مى دارند ...» (ص 32)

به دست [كسى] باز دادن: در تصرف و در اختيار [او] قرار دادن

«... جهان به دست ايشان باز داده بود ...» (ص 55)

چيزى انداختن: چيزى پيش آوردن، نقشه كشيدن

«... به مشاركت يكديگر كارى بر كنند و چيزى اندازند ...»

زهره داشتن: جرأت و جسارت داشتن

«... چه زهره دارى كه توبه وحشى قبول نكنى ...» (ص 14)

لاف زدن: سخن بيهوده گفتن

«... اما جواب آن لاف كه زده است ...» (ص 9)

عناصر آوايى الف. ابدال:

يكى از ويژگى هاى آوايى متن حاضر اين است كه علاوه بر تبديل واج هاى هم مخرج و متجانس به يكديگر، به ابدال هايى بر مى خوريم كه در آنها مصوت به صامت بدل شده است و با اين كه شيوه تلفظ چنين واژگانى در آن زمان و در آن حوزه جغرافيايى اين گونه بوده است:

كره - كرج

J - e

گرپايگان - گلپايگان

L - r

«... و ديار خوزستان و كره و گرپايگان و ...» (ص 493)

ص: 388

اوزكند

اوژكند - اوزقند

q - k

«... پيكار با مردم اوزكند ...» (ص 511)

«... از نيشابور تا اوژكند ...» (ص 493)

فرنج - فرنگ

g - J

بيران - ويران

V - b

«... اولاً مصر بيران كند ...» (ص 510)

آبه - آوه

V - b

«... قم و كاشان و آوه ...» (ص 493)

سولان - سبلان (ص 456)

b - v

وا ايشان - با ايشان

b - v

«... حق وا ايشان است ...» (ص 626)

قاشان - كاشان

K - q

«... و اهل قاشان به زيارت على بن محمّد باقر كه ...» (ص 647)

جاورس - گاورس

g - J

«... به روايتى جاورس مى ريخت تا مشركان بر اثر آن بروند ...» (ص 266)

ص: 389

الف - 1 - ابدال در مصوت ها:

نزدن - نازدن

a - a

مالان - ملان

a - a

«و گرنه به نام بو حنيفه و شافعى دهل نازدن» (ص 49)

آذربايجان - آذربيجان

i - a

«... آنگه بلاد آذربيجان تا به در روم ...» (ص 693)

الف - 2 - افزايش واج:

- افزوده شدن هجاى aK به واژه (پسوند كاف با مفهوم تحقير)

«... و به قول شاعركان بد اعتقاد بى نماز مفسد ...» (ص 40)

«... بناى مذهبشان بر شعرك هاى ركيك مغازى ها باشد ...» (ص 2626)

«... ما جواب در موشك دربان نتوانيم گفتن ...» (ص 516)

«... بيچاره ناصبيك بى آلت و خام متحيّر فرو ماند.» (ص 615)

بخش 2: سطح ادبى

در اين بخش متن نقض را از شيوه نگارش و كاربرد آرايه ها بررسى مى كنيم.

الف. از نظر نگارشى

يكى از وجوه امتياز كتاب نقض شيوه نگارش نويسنده تواناى آن است. عبدالجليل قزوينى اين كتاب را با انشايى بسيار روان و پخته و در عين حال عالمانه و مستدل نوشته است. به كار گرفتن استدلالات مذهبى و كلامى و استشهاد به احاديث و اخبار و روايات سبب شده كه متن نثر، لحنى خشك داشته باشد. در مواردى اندك نيز شيوه

ص: 390

بيان واعظانه عبدالجليل، به نثر حالتى موزون و دل انگيز داده و آن را به نثر مسجع نزديك كرده است.

به طور كلى كتاب نقض از جمله متون منسجم و خوب نثر پارسى در قرن ششم و در رديف كتاب هاى درجه اول آن است.

ب. كاربرد آرايه ها و صنايع ادبى

از نظر آرايه ها و صنايع ادبى نويسنده اين متن، همان طور كه اشاره شد، به دليل سطح فكرى و محتواى كلامى و مذهبى آن كم تر به چنين صنايعى پرداخته است و اگر چنين مواردى يافت مى شود بيشتر در مواقعى است كه نويسنده در راه دفاع از هم كيشان خود گرم رو مى شود و نَفَسى مؤثر مى يابد. در چنين حالتى است كه دست به دامان تشبيه و استعاره، و تمثيل و كنايه مى شود و لحنِ كلامش را از خشكى به نرمى و لطافت مى رساند. زيرا او به اين نكته واقف بوده كه به كار بردن مثل تأثير زيادى در روشن كردن اذهان مردم دارد و استفاده از مثل علاوه بر درك لطف و زيبايى و التذاذ از

آن براى خواص، سبب نزديكى عوام به مقصود نويسنده است. و به گفته اين مقفع: «اذا جُعل الكلام مثلاً كان اوضح للمنطق واوثق للسمع واوسع لشعوب الحديث».

«پست خوردن و ناى زدن به هم راست نيايد» (ص 151)

در ديوان قوامى رازى نيز به اين مثل اشاره شده است:

ابرويى پر ز خشم، عشق مباز

دهنى پر ز پست، ناى مزن(1)

«هزار من سركه را يك قطره چاشنى كفايت باشد كه بدو نهى» (ص 15)

«سركه آن جا ترش باشد كه آب به دست نيايد» (ص 422)

«برف بسيار يك باران پست كند» (ص 422)

«از باران بگريخته است و در ناودان آويخته است.»

«كردم از باران حذر در ناودان آويختم» (ص 489)

«زغن را بخشِ سالى مادگى، سالى نرى» (ص /491)

«چون خربط روزى خشك و روزى تر.» (ص 491)

«آن كس كه بار آبگينه برد بايد سنگ بر بار كس نزند كه سرمايه جهل و احمقى باشد» (كنايه از دو مخالف برابر هم افتادن، دو ناهمتا) (ص 640)

«بط را چه زيان اگر جهان گيرد آب.» (ص 33)

امثال عربى

«وزاد فى الطنبور نغمة» (ص 626)

«كل اناء يرشح بما فيه» (ص 15)

«الجنس مع الجنس» (ص 516)

ب - 2 - كنايات فارسى:

كيله پيمودن:

«... كيله بر خود پيمايد تا دلش بنگيرد» (ص 490)

ريش پالان كردن، يا ريش بالان كردن: كنايه از ادعاى پوچ و بيهوده

ص: 392


1- . ديوان قوامى، ج 2، ص 10.

«... همه روزه او و امثال او ريش پالان كرده ...» (ص 41)

خاك بر دهان بودن: لال بودن

«... گويند خاكش به دهان كه به خلاف آن است كه نموده ...» (ص 45)

كاه نهادن:

«... و به استرآباد براى خر خداكاه ننهند» (ص 640)

به نام كسى دهل زدن: از قول وى سخن يا عقيده اى را شايع ساختن (لغت نامه)

«... به نام بوحنيفه و شافعى دهل نازدن» (ص 491)

سنگ بر شكم بستن:

«... سنگ بر شكم بسته بودى ...» (ص 693)

گاوريش: مردم ابله و احمق و طامع را گويند. (برهان)

«... چون بر سندرنن گاو ريشى را ببينند در بن غار ...» (ص 629)

زبان بريدن و زبان كشيدن:

«... زبان بريده و كشيده مى بايد داشتن» (ص 516)

تنگ قبا بودن:

«پس مذهب خواجه درين وجه قباى تنگ است ...» (ص 356)

در بن گوش ديدن: كنايه از قرب عهد و عدم نسيان (پاورقى متن)

«همه صحابه را در بن گوش و پيش ديده بودى ...» (ص 350)

گوش باز داشتن:

«... چون گوش باز ندارند ...» (ص 347)

نان و نام يافتن: (ثروت و شهرت يافتن).

«... براى دام نان و نام بيتى چند در دشنام رافضيان از بر كرده است.» (ص 33)

ب - 3 - تمثيل، درج و استشهاد:

عبدالجليل قزوينى بيشترين بهره را در انواع استفاده از آيات قرآنى و احاديث و روايات و اشعار عربى و فارسى و حكايات برده است. بيشتر عبارات و جملات وى با

ص: 393

تمثيل و درج و استشهاد و آيات و روايات و اشعار زينت يافته است.

به نمونه هايى در زير اشاره مى شود:

تمثيل:

آب دريا كزو گهر زايد *** به دهان سگى نيالايد

«و حال اين ناقل چنان است كه گويند زنگئى در آيينه اى نگاه كرد روى سياه و زشت خود را به آيينه نسبت داد ...» (ص 42)

درج و استشهاد:

«... بارى تعالى به حفظ شريعت و اسلام وعده كرده است تا به قيامت، ليظهره على الدين كله ولو كره الكافرون» (ص 324)

«... روز قيامت به ضرورت پديد آيد كه صادق كدام است و كاذب كدام، و محق كدام است و مبطل كدام؛ كلا سيعلمون ثم كلا سيعلمون.» (ص 327)

«و مرا از چند مخبر و محدّث روايت است و شعرا به شعر كرده اند ...»

ردّت عليه الشمس لمّا فاته *** وقت الصلوة وقد دنت للمغرب (ص 560)

«مگر خواجگان رافضى تلك اذًا قسمة ضيزى ...» (نجم / 22) (ص 648)

«قل: لا أسألكم عليه أجرا الا المودة فى القربى، و چنان كه شاعر گفته است:

گر طاعت هاى ثقلين جمله تو دارى *** و اندر دلت از بغض على نيم سپندان

فردا كه بر آرند حساب همه عالم *** همراه تو باشد به ره هاويه هامان

(ص 645)

آوردن سجع و موازنه:

«... مال دنيا را قدرى نباشد و نعمت دنيا را خطرى نباشد ...» (ص 710)

«... مبشّر روح الامين، پدر زن سيّد المرسلين صلى الله عليه و آله ، داماد خير الوصيين عليه السلام ، عروس

سيّدة نساء العالمين عليه السلام ، عقد خانه خلد برين، مهر نامه قرآن مبين؛ اگر كور و اگر كر

ص: 394

نه اى بشنو و ببين.» (ص 264)

«... هر كجا خمارى و قمارى باشد كه در جهانى بهره اى نباشد.»

«... آنچه مى ستاند به خرابات مى برد و به غنا و زنا مى دهد ...» (ص 33)

به كار بردن تشبيه و استعاره:

«... منقبت على مرتضى عليه السلام تير جان و خار ديده خارجيان است ...» (ص 36)

«... براى دام نان و نام بيتى چند در دشنام رافضيان از بر كرده است ...» (ص 33)

«... و بدين سخن قلب، عقل بر وى مى خندد و شرع بر خود نمى پسندد»

«... سرها در عنان آسمان كشيده دارند ...» (ص 631)

حاصل سخن آن كه:

از نظر زبانى به طور كلى دو نوع زبان را مى توان مطرح ساخت؛ يكى زبان فارسى معيار كه يكى از گونه هاى كاربردى اين زبان در هر دوره و حوزه اى است و از ساخت هاى خاص محلى و گونه اى به دور است و خواننده و شنونده فارسى زبان از هر حوزه زبانى يا منطقه جغرافيايى كه باشد، مى تواند آن زبان را دريابد.

ديگر زبان حوزه اى يا گونه هاى زبانى كه ساختارهاى متفاوتى از زبان را در حوزه هاى جغرافيايى مختلف متجلّى مى كند. در گونه هاى زبانى بر خلاف زبان معيار سعى نويسنده بر آن است تا با استفاده از ابزارهاى زبانى حوزه اى، واژگانى را به كار ببرد كه براى مردمى كه در حوزه جغرافيايى او زندگى مى كنند قابل فهم باشد.

اما در مورد زبان نوشتارى كتاب نقض بايد گفت كه: نويسنده سعى كرده است براى بيان مقاصد خود بيشتر از زبان فارسى معيار سود جويد تا براى تمام فارسى زبانان در حوزه هاى مختلف جغرافيايى قابل دريافت و فهم باشد. و خود نيز در خاتمه كتاب به اين مطلب اشاره كرده، مى گويد: «والحمد للّه رب العالمين كه ما را عمر داد و توفيق و

ص: 395

تمكين تا جواب اين خارجى ناصبى بدين وجه كه مؤمنان شرق و غرب بخوانند تا قيامت داده شود ...»(1). نقض، ص 4. .

نويسنده اين مقاله تنها به پژوهشى كوتاه پيرامون ارزش زبانى وادبى متن نثر نقض پرداخته و با اندك مايه علمى و ادبى و در حد معرفى و ارايه در يك مقاله آن را مطرح كرده است؛ با اين اميد كه زمينه ساز پژوهش هاى وسيع تر براى پژوهندگان كوشا و داناى عرصه هاى مختلف علمى، مذهبى، ادبى، تاريخى، جغرافيايى و... باشد و پژوهندگان محترم بتوانند با غور و تعمّق بيشتر در اين متن گرانبار به نكته هاى بديع و نتايج تازه دست يابند.

كتابنامه

1. نامه شهيدى، به اهتمام على اصغر محمّد خانى، تهران: طرح نو، 1374.

2. كليات سبك شناسى، سيروس شميسا، تهران: فردوس، چاپ سوم، 1374.

3. كتاب نقض معروف به بعض مثالب النواصب فى نقض بعض فضائح الروافض،

ص: 396


1- . نقض، ص 740. . با اين حال زبان نويسنده به كلّى از گونه هاى زبانى و حوزه اى (رازى) به دور نيست و واژگانى كه در متن مقاله مطرح گرديد تا حدودى اين مطلب را نشان مى دهد. از نظر ادبى، اين متن به لحاظ اشتمال بر امثال و كنايات و تأثير قرآن و حديث و روايات شايان توجه است، اما از نظر كاربرد آرايه هاى ادبى ارزش ادبى چندانى ندارد چرا كه اصلاً نويسنده شايبه چنين كارى را نداشته و خود نيز در مقدّمه اشاره كرده است كه: «اين كتاب بر وجهى مرتّب شد كه خواص را دافع شبهات باشد و عوام را مثمر دلالات، به عبارتى سهل و آسان، نه بر قاعده ديگر مصنّفات ما كه دقّتى و رقّتى دارد كه قبول چنين كتاب نه از رقّت عبارت باشد، بلكه از شرف حوالت و دلالت باشد...»

عبدالجليل قزوينى رازى، مقدّمه و تعليق و مقابله و تصحيح سيّد جلال الدين حسينى ارموى معروف به محدّث، تهران: چاپخانه سپهر، 1331.

4. زبان شناسى و زبان، جوليا اس. فالك، ترجمه خسرو غلامعلى زاده، مشهد: مؤسسه چاپ و انتشارات آستان قدس، چاپ دوم، 1372.

5. سبك شناسى، محمّد تقى بهار، تهران: انتشارات بديهه، چاپ نهم، 1376.

6. تاريخ ادبيات در ايران، ذبيح اللّه صفا، تهران: فردوس، چاپ دهم، 1369.

7. دستور زبان فارسى بر پايه نظريه گشتارى، مهدى مشكوة الدينى، مشهد: دانشگاه فردوسى مشهد، چاپ دوم، 1370.

8. دستور زبان فارسى، حسن احمدى گيوى و حسن انورى، تهران: فاطمى، چاپ دهم، 1371.

9. تأثير قرآن و حديث در ادبيات فارسى، على اصغر حلبى، تهران: اساطير، چاپ دوم، 1372.

10. قرآن قدس، پژوهش على رواقى، تهران: بنياد فرهنگى شهيد محمّد رواقى.

11. مجمع الامثال، ابوالفضل احمد بن ميدانى نيشابورى، تهران: 1290 ق.

12. ديوان قوامى رازى، بدر الدين قوامى رازى، تصحيح استاد جلال الدين محدّث ارموى؛ تهران: چاپخانه سپهر، 1334.

13. برهان قاطع، محمّد بن حسين خلف تبريزى، تصحيح محمّد معين، تهران: اميركبير، 1341.

14. لغت نامه دهخدا، تهران: دانشگاه تهران، 1372.

15. تحليل اشعار ناصر خسرو، مهدى محقق، تهران: دانشگاه تهران، چاپ ششم.

ص: 397

ص: 398

استاد علاّمه محدّث ارموى در پژوهشگاه تحقيق و حفظ امانت و معرفى كتاب نقض /عبّاس كى منش

21 استاد علاّمه محدّث ارموى

در پژوهشگاه تحقيق و حفظ امانت و معرفى كتاب نقض(1)

عبّاس كى منش

چكيده

محدّث اُرموى در علوم اسلامى و شناخت حقايق آن، يكى از استادان نامدار عصر حاضر به شمار مى رود؛ چنانكه شيخ آقا بزرگ تهرانى، مراتب دانش و فضيلت وى را در آثار خود ستوده است. نظر به اهميتى كه كتاب نقض داشته، محدّث اُرموى با مراتب دانش خود، كمر همّت به تصحيح و نگارش تعليقات و حواشى بر اين كتاب مى بندد. اظهار نظر استاد فقيد اقبال آشتيانى و علاّمه محمّد قزوينى درباره شيوه تصحيح اين كتاب، نشان دانش گسترده و حفظ امانت و صداقت و ژرف نگرى محدّث اُرموى و صلاحيت وى بر اين كار است.

كليدواژه: كتاب نقض، محدّث ارموى، روش تصحيح نقض.

علاّمه مير جلال الدين حسينى ارموى روز دوم قوس 1283 شمسى در اروميه پا به

ص: 399


1- مجموعه مقالات بزرگداشت استاد دكتر محدّث ارموى، زير نظر محمّد باقر سپهرى، به كوشش انجمن آثار و مفاخر فرهنگى آذربايجان غربى، با همكارى اداره كل فرهنگ و ارشاد اسلامى آذربايجان غربى، اروميه: نشر پيك سبحان، چاپ اول، 1381، ص 341 - 349.

عرصه وجود نهاد و در پنجم آبان ماه 1358 در تهران روى در نقاب خاك كشيد.

استاد تحصيلات ادبى خود را در اروميه آغاز كرد و صرف، نحو، معانى، بيان، بديع و عروض و علوم اسلامى مانند منطق، فلسفه، حديث و علم رجال را از استادان آن سامان چون مرحوم شيخ على ولديانى فرا گرفت. از سوى آيت اللّه سيّد حسين عرب باغى به محدّث ملقب شد.

علاّمه محدّث، در علوم اسلامى و شناخت حقايق آن، يكى از استادان نامدار عصر ما به شمار مى رفت. چنان كه عالم ربّانى و حكيم صمدانى، حاج آقا بزرگ تهرانى رحمه الله مراتب دانش و فرهيختگى و فضيلت و تقواى وى را در آثار خود از جمله طبقات اعلام الشيعه ستوده است.(1). مقدّمه نقض و تعليقات آن، گرد آورده مير جلال الدين حسينى ارموى، 1376 ق / 1335 ش، ص 3 - 4. اگر چه نويسنده آن، نام خود را در كتاب نياورده است.

هر چند شهاب الدين تواريخى در آغاز بر مذهب تشيّع فتوا مى نوشت و ليكن در نيمه راه زندگى از اين مذهب گرديده و كتاب خود را در طعن تشيّع و ذكر مطاعنى براى پيروان اين مذهب در قلم آورده است. اما موضوع اين جاست كه طعن و لعن در

ص: 400


1- . طبقات اعلام الشيعه، علاّمه شيخ آقا بزرگ طهرانى، انتشارات دانشگاه تهران، 1362، ص 157 به بعد؛ و تعليقات نقض، جلد نخستين، تأليف علاّمه فقيد مير جلال الدين حسينى ارموى، تهران 1359، ص هفت به بعد. از آثار ماندگار استاد تصحيح و تعليق كتاب نقض است. تصنيف شيخ عبدالجليل قزوينى رازى رحمه الله از علماى بزرگ شيعه در قرن ششم هجرى كه اين دانشمند، كتاب را در حدود سال 560 قمرى در جواب كتاب بَعضُ فضائح الروافض نوشته است. كتاب مذكور ظاهرا تأليف شهاب الدين تواريخى شافعى از كبار علماى سنت بوده و آن را در سال 555 تأليف نموده و تا سال 559 ق مطالبى بر آن افزوده است. شيخ عبدالجليل مؤلف را مى شناخته

ميان مذاهب مختلف اسلامى در نزد محققان هر يك از اين مذاهب رسمى بود معهود در آن روزگاران. به ويژه كه دانشمندان هر يك از مذاهب مى كوشيدند ضعف فرقه هاى ديگر را بنا بر نظر و اعتقاد و تعليمات خود بيابند و بر آنها پيرايه هاى گوناگون ببندند، و هر يك از آن موارد را به عنوان فضيحت در تأليف خود به گونه اى بحث برانگيز مطرح كنند، و ديوار بلند و مستحكم حرمت مذهب مورد نظر را فرو ريزند.

نه تنها در تاريخ اسلام، بلكه در اديان و مذاهب مختلف ديگر نيز از اين دست بحث هاى خشونت آميز به فراوانى مى توان ديد و كتاب شهاب الدين تواريخى نيز زاده همين بينش است.

كتاب نقض كه يكى از مراجع مهم پژوهندگان شيعه است، از ديدگاه بسيارى از مبانى اعتقادى تشيّع و تاريخ و اطلاعات مربوط به بزرگان شيعيان، و عالمان و شاعران و مراكز تعليم و تدريس و كتابخانه هاى آنان در خور نگرشى است قابل اعتنا و عنايت. و افزون بر آن بسيارى از اطلاعات تاريخى و اجتماعى زمان مؤلف را به آسانى مى توان از آن به دست آورد.

شيخ عبدالجليل در هر قسمت از كتابش، بخشى از كتاب بعض فضائح الروافض را آورده و آن گاه با قلمى موى شكاف به رد آن پرداخته و اين شيوه را از آغاز تا پايان كتاب دنبال كرده و هيچ گاه روش كار را از دست ننهاده است.

نثر كتاب نقض ساده و روان و پخته مى نمايد و در عين حال با شيوه اى عالمانه و استادانه تحرير يافته و جامه تصنيف پوشيده است.

نكته بسيار دقيق در اين كتاب اين كه در سبب تأليف آن مى گويد: «بما نقل افتاد كه كتابى به هم آورده اند و آن را بعض فضائح الروافض نام نهاده اند، در محافل كبار و حضور صغار بر طريق تشنيع مى خوانند و مردم غافل از استماع آن دعاوى بى بيّنت و معانى متحيّر مى مانند. مگر دوستى مخلص نسختى از آن به امير سيّد رئيس كبير

ص: 401

جمال الدين على بن شمس الدين الحسينى ... كه رئيس شيعه است برده است و او آن را مطالعه به استقصا تمام كرده و آن را به برادر مهترم اوحد الدين حسين كه مفتى و پير طايفه است ... فرستاد. او نيز از سر كمال و فضل مطالعه كرده و از من پوشيده داشت، از خوف آن كه مبادا در جواب نقض تعجيلى بكنم. مدتى دراز در بند و طلب آن نسخت بودم و ميسر نمى شد، اتفاق را نسخه اصل به دست سيّد امام شهاب الدين محمّد بن تاج كيسكى افتاد كه معتبر شيعه است و او آن را در سر صفاى دل و كمال فضل و اعتقاد نيكو مطالعه كرد و به ما فرستاد. و ما آن را در فصول و كلمات چند روز تأملى شافى به احتياطى كافى كرده شد. الحق عباراتى درست و خوش و سهل است اما ... تشبيهاتى سقيم و پر شبهت دارد» و مى افزايد كه كتاب نقض بر وجهى مرتب شد كه خواص را دافع شبهات باشد و عوام را مثمر دلالات، به عبارتى سهل و آسان، نه بر قاعده ديگر مصنّفات ما كه دقتى و رقتى دارد كه قبول چنين كتاب نه از رقّت عبارت باشد، بلكه از شرف حوالت و دلالت باشد تا هر خواننده و شنونده و نويسنده اى كه بخواند و بشنود و بنويسد از آن بهره تمام و فايده بسيار حاصل كند». در موارد نادرى كه كتاب به سجع آراسته مى گردد، نثرش به نثر واعظان مى نمايد و شيوه نگارش خواجه عبداللّه انصارى را در يادها تداعى مى كند.

از آن جا كه شيخ عبدالجليل در اثبات موضوعات ناگزير به استدلال مى شد، بدين روى كلامش گاهى خشك و سرد مى نمايد. اما فراوان است سخنان مؤثر و دل انگيز و جالب نظرى كه از گرم نفسى وى حكايت دارد و جذابيت مطلب خواننده را به دنبال خود مى كشد و تا آن جا كه خاطرخواه اوست مى برد. به ويژه آن جا كه اشارت به آيات و احاديث و اخبار در ميان است.

همان گونه كه پيش از اين گفته آمد نسخه اى از كتاب نقض، اثر نفيس نصير الدين ابو الرشيد عبدالجليل بن ابوالحسين بن ابوالفضل قزوينى رازى از بزرگان وعاظ و علماى مذهبى شيعه در رى را استاد على اصغر حكمت - رحمة اللّه عليه - در شيراز در

ص: 402

كتابخانه مرحوم محمّد حسين شعات(1). اِعجاز حسين كانپورى 1240 - 1286 ق فرزند سيّد محمّد قلى لكهنورى، از علماى نامدار شيعه در هند، نياى بزرگش كه مير سيّد شرف الدين نيشابورى نام داشت در واقعه مغول به هند كوچ كرده بود. پدرش نيز از بزرگان علماى شيعه در هند و مؤلف كتاب معروف الاخبار الاثنى عشرية المحمدية در دفاع از مذهب شيعه ورد التحفة الاثنا عشرية - الدهلوية است كه در پاسخ يكى از كتب رديه عليه شيعه نوشته شده است. اِعجاز حسين در محضر پدرش به تحصيل علوم پرداخت و فقه و اصول و كلام و حديث را از علماى شيعه هند فرا گرفت. به اتفاق برادرش حامد حسين به عتبات سفر كرد و با علماى شيعه ديدار نمود و از ميان ايشان بيش از همه به حاج ميرزا حسين نورى طبرسى (م 1320 ق) ارادت يافت. وى در مذهب شيعه چندان راسخ اعتقاد بود كه گويند هرگز حديثى را بر كاغذى كه به دست شيعيان ساخته نشده باشد نمى نوشت. اِعجاز حسين تأليفات چندى دارد كه مهم ترين آنها عبارتند از: كشف الحجب والاستار عن احوال الكتب والاسفار، در اسامى كتب شيعه كه در آن به شرح احوال اشخاص نيز پرداخته است (كلكته، 1330 ق)؛ شذور - العقيان فى تراجم الاعيان در شرح زندگى احوال بزرگان شيعه؛ القول السديد و مفاتيح المطالب در باره خلافت على بن ابى طالب عليه السلام .

منابع: الذريعة، ج 4، ص 159، ج 18، ص 27؛ طبقات اعلام الشيعة، ج 1، ص 49 - 501؛ فوائد الرضوية، ج 1، ص 53؛ مكارم الاثار، ج 1، ص 1102 - 1103، ج 5، ص 1162 - 1163؛ المأثر والاثار، ص 208 - 209. به نقل از دائرة المعارف تشيّع زير نظر احمد صدر حاج سيّد جوادى، كامران فانى، و بهاء الدين خرمشاهى، ج2، تهران 1375، از دوست دانشمندم جناب آقاى دكتر غلام محمّد از مردم فاضل هندوستان كه در ارائه مآخذ لطف ها فرموده اند سپاسگزارى مى نمايد.(2). مقدّمه نقض. و اين نكته را يادآور شده بود: «پس خيال به دست آوردن نسخه ديگر را براى طبع اين كتاب بايد

ص: 403


1- . همان، ص 28. ديده و مراتب را طى نامه اى به علاّمه محمّد قزوينى - رحمة اللّه عليه - خبر داده بود، و علاّمه قزوينى در پاسخ استاد على اصغر حكمت نوشته بود: «خداوند امثال اين اشخاص فاضل محب فضل و ادب، و عشاق كتب، و آثار قدما را كه از بركات وجود آنان ثمره زحمات اسلاف به اعقاب و اخلاف منتقل مى گردد زياد كناد ...» و اشتياق خود را از به دست آوردن اين تأليف شايان ذكر با شور و وجد بيان كرده بود، و در ضمن به وجود نسخه اى از اين كتاب در نزد سيّد اعجاز حسين كانپورى
2- متوفى به سال 1286 ق در هندوستان خبر داده.

فعلاً به كلى كنار گذارد و فقط درصدد پيدا كردن بانى اى براى تكفل مخارج طبع آن برآمد و اگر فى الواقع وقتى بانى اى براى طبع آن پيدا شد، بايد فورى و بدون تأمل و ترديد از روى همين نسخه يگانه بدون تفويت وقت مشغول طبع آن شد و تصحيح آن را به عهده بعضى از فضلاى ايران كه عربى هم خوب دانند و از اخبار و احاديث و آراء و مقالات ارباب ملل و محل هم به خوبى آگاه باشند واگذارد. و اين نوع اشخاص البته در ايران كمياب نيستند، و الاّ بيم آن است كه خداى نخواسته اين نسخه در اثر بعضى حوادث زمانه و آفات ارضى و سماوى از غَرق و حَرق و سرقت و تلف ... به انحاء ديگر كه هميشه نسخ منحصر به فرد در معرفى آنند، به كلى از ميان برود. و در آن صورت تا قيامت حسرت و ندامت بر آن سودى نخواهد داشت».

كه مخصوص به امثال او از دانشمندان است بدون هيچ گونه رنجش خاطر و كدورت قلبى، با كمال بشاشت وجه و از روى طيب نفس اين امر را امتثال و تلقّى به قبول فرموده نسخه مقابله شده را با يادداشت هاى سابق الذكر به اين جانب واگذار نمودند. براى اين كه رضايت خاطر خودش را چنان كه شايد و بايد نسبت به جريان اين پيش آمد به نگارنده بفهماند، عبارتى تعبير فرمودند كه گويا مفاد آن اين بود: «نظر به آن كه انس شما به اين قبيل مطالب كه در اين كتاب مندرج است بيشتر از من است؛ بهتر آن است كه شما مشغول انجام امر تصحيح و طبع و نشر آن باشيد و من هم در نوبه خود از هيچ گونه مساعدت ممكنه در اين باب مضايقتى نخواهم داشت». علاّمه محدّث مى نويسد: همان گونه كه استاد اقبال آشتيانى وعده فرموده بودند؛ تا زنده بودند از بذل هيچ گونه مساعدت علمى و فكرى دريغ ننمودند. و هنوز تصحيح و طبع كتاب به اتمام نرسيده بود كه علاّمه محمّد قزوينى - رحمة اللّه عليه - رحلت فرمود. و اين مصادف بود با سال 1328 شمسى و استاد عبّاس اقبال آشتيانى نيز بيشتر اوقات در خارج از ايران به سر مى بردند.

علاّمه محدّث با نهايت خضوع امانت علمى را حفظ نموده و اذعان فرموده كه قسمتى از فوايد مهم تعليقات نقض به همت و سعى و ارايه طريق و راهنمايى آن دانشمند فرهيخته، انجام پذيرفته است. و چون در 21 بهمن ماه 1334 شمسى استاد عبّاس اقبال آشتيانى در رم درگذشت؛ علاّمه محدّث ارموى عبارتى در سوگ استاد فقيد بدين مضمون نگاشته كه يادآور سخن ابوالفضل بيهقى در مرگ بو نصر مشكان است: «يك جهان فضل و هنر و ادب و كمال را با خود به زير خاك و قعر مغاك برد.» و مى افزايد: «بدون ترديد مى توان گفت كه كاخى از كاخ هاى فضل و دانش كشور ايران به مرگ او ويران شد»(1). همان، ص 60.


1- . همان، ص 59 - 60. و تمثّل بدين بيت را مناسب دانسته و آورده است: وَما كانَ قيسٌ هُلْكَهُ هُلْكَ واحِدٍ *** وَلكِنَّهُ بُنْيانُ قَوْمٍ تَهَدَّما

مضمون اين بيت نزديك است به مفاد اين دو بيت رودكى در مرثيه شهيد بلخى كه گفت:

كاروان شهيد رفت از پيش *** زان ما رفته گير و مى انديش

از شمار دو چشم يك تن كم *** وز شمار خرد هزاران بيش(1)

علاّمه محدّث مى نويسد: نظر به علاقه استاد اقبال آشتيانى هر قسمت از كتاب را كه آماده مى كرد براى اظهار نظر به رم گسيل مى داشت تا آن حضرت يادداشت ها و تعليقاتى كه ضرورى مى نمود، بدان بيفزايد؛ و بعد از آن كه كتاب آماده شد؛ نسخه اى از آن را به رم فرستاد. و استاد عبّاس اقبال آشتيانى در پاسخ، نامه اى نوشت كه سندى است مراتب فضل و فضيلت علاّمه محدّث را.

«رم، دوم اسفند ماه 1331»

دوست دانشمند معظم، چندى قبل يك جلد از كتاب نفيس نقض كه به همت و دستيارى فضل و اطلاعات واسعه آن صديق گرامى للّه ِ الحمد به زيور طبع آراسته گرديده عزّ وصول بخشيد؛ از صميم قلب اين توفيق جليل را به آن دانشمند ارجمند تبريك عرض مى كنم و از خداوند مى خواهم كه توفيق اتمام تعاليق و حواشى را به آن دوست محترم عطا فرمايد. در واقع ثبات قدم و شور و شوق سوزان و وسعت دامنه اطلاعات سركار عالى بوده است كه اين گوهر گرانبها و درّ ناياب را از حجاب خفا بيرون آورده و امروز در معرض استفاده عام قرار داده است.

كجاست كسى كه قدر امثال وجود معظم را كه در اين قحط سال علم و ادب انگشت شمار، بلكه عديم النظريد بداند؛ و بيش از پيش از اين چشمه فياض تمتع بردارد. پيش ما مثل آفتاب روشن است كه امروز از بدبختى، جمهور معاصرين ما كه از شدت جهل و غفلت همان حكم هَمَج رعاع


1- . تاريخ ادبيات در ايران، تأليف استاد فقيد ذبيح اللّه صفا، ج 1، ص 391.

و مباشرين آنها را تخطئه و تسفيه مى كنند. ليكن آنانى كه مزاجى مستقيم و مشربى صافى دارند؛ و از حقايق و معانى لذتى جاويد مى برند؛ به خوبى در مى يابند كه كار سركار در اين مرحله از زمره اعمال مسيحايى است؛ و يقين دارم كه بيش از همه روان علاّمه مرحوم قزوينى كه به اين كتاب تعلق خاطر عجيبى داشت و در حقيقت جلب توجّه همگى ما به آن از بركت اشاره آن مرحوم است؛ از بعد از چاپ كتاب مزبور غرقه در شادى و اهتزاز است. «جزاكم اللّه من العلم خيرا ... ارادتمند صميمى عبّاس اقبال».

3. تاريخ ادبيات در ايران، ذبيح اللّه صفا، تهران: فردوسى، 1363 ش.

4. الذريعه الى تصانيف الشيعه، آقا بزرگ طهرانى، بيروت: دار الاضواء [بى تا].

5. طبقات اعلام الشيعه، علاّمه شيخ آقا بزرگ طهرانى، تحقيق على نقى منزوى، تهران: دانشگاه تهران، 1362.

6. فوائد الرضوية، عبّاس قمى، تهران: انتشارات كتابخانه مركزى، [بى تا].

7. دائرة المعارف تشيّع، زير نظر احمد صدر حاج سيّد جوادى، كامران فانى، و بهاء الدين خرمشاهى، تهران: 1375.

8. مكارم الاثار، محمّد على حبيب آبادى، اصفهان: كمال، 1362.

9. المأثر والاثار، محمّد حسن بن على اعتماد السلطنه، تهران: دار الطباعة دولتى، [بى تا].

ص: 408

نقش محدّث ارموى در دفاع از حقانيت مذهب تشيّع.../طاهره خوشحال دستجردى

22 نقش محدّث ارموى در دفاع از حقانيت مذهب تشيّع

و مبارزه با قدرت هاى استكبارى در جهان معاصر(1)

طاهره خوشحال دستجردى

چكيده

برخى از اتّهام هايى كه از زمان هاى گذشته به مذهب شيعه و پيروان آن وارد مى ساخته اند، در عصر حاضر نيز مطرح مى شود. عبد الجليل رازى در كتاب نقض، پاره اى از اتّهامات وارده به شيعه را پاسخ داده است. مرحوم محدّث اُرموى افزون بر تصحيح كتاب نقض، با تعليقات و حواشى ارزشمندى كه بر آن نگاشته است، با آوردن مدارك و منابع معتبر، متن كتاب نقض را تقويت كرده است. همچنين با نقل مطالب ديگرى از آثار معتبر ديگر علماى شيعه، مطالب عبد الجليل رازى را كامل تر كرده و گاه نيز به نقد برخى مطالب طرح شده در كتاب نقض پرداخته و به تصحيح برخى مطالب نادرست آن اهتمام ورزيده است. مؤلّف در اين مقاله كوشيده تا با بررسى تعليقات و حاشيه هاى دو جلدى مصحّح كتاب، مطالبى را كه امروز نيز مى توانند پاسخگوى برخى اتّهام ها به مذهب شيعه باشند، استخراج نمايد.

كليدواژه: كتاب نقض، محدّث ارموى، پاسخ به شبهات، مذهب شيعه.

ص: 409


1- مجموعه مقالات بزرگداشت استاد مرحوم دكتر محدّث ارموى. زير نظر محمّد باقر سپهرى، به كوشش انجمن آثار و مفاخر فرهنگى آذربايجان غربى، با همكارى اداره كل فرهنگ و ارشاد اسلامى آذربايجان غربى، اروميه: نشر پيك سبحان، چاپ اول، 1381، ص 129 - 145.

افتراها و تهمت هايى كه در زمان هاى گذشته به مذهب شيعه و پيروان اين مذهب نسبت مى داده اند و نمونه هايى از آنها را در كتاب نقض معروف به بعض مثالب النواصب فى نقض بعض فضائح الروافض مى بينيم، در قرن معاصر نيز كم و بيش از طرف بعضى گروه هاى متعصب و معاند مطرح مى شود. و استكبار جهانى نيز با حمايت و تقويت اين گروه ها سعى دارد با از بين بردن وحدت و اتحاد مسلمانان و ايجاد تفرقه و دشمنى بين مذاهب مختلف به اهداف شوم استعمارى خود كه غلبه و سلطه بر كشورهاى مسلمان است دست يابد و زمينه اى را به وجود آورد كه صهيونيست به راحتى و با فراغ بال بتواند سرزمين هاى مسلمانان را فرو ببلعد و مقاصد پليد خود را عملى سازد.

هدف بنده در اين مقاله مشخص كردن اتهامات و تهمت هايى است كه عالم و محقق بزرگ شيعه سيّد جلال الدين حسينى ارموى، معروف به محدّث در حواشى و تعليقات با ارزشى كه بر كتاب نقض نوشته در باره آنها بحث كرده و به طور مستند و با دلايل عقلى و نقلى به رد آنها پرداخته است و در حقيقت با فرقه هايى كه امروزه با تمسك بدان ها در جهت اهداف شوم استكبار گام بر مى دارند به مبارزه برخاسته است.

وضع شيعه در دوره حكومت غزنوى و سلجوقى در ايران و مقايسه آن با وضع شيعه در جهان معاصر

سلسله غزنوى و سلجوقى دو سلسله ترك نژاد بودند كه بر قسمت هايى از مشرق و مركز ايران حكومت مى كردند. اين پادشاهان كه ايرانى الاصل نبودند براى مشروع جلوه دادن حكومت خود در ايران و دريافت بيرق و لوا و عهدنامه، خلفاى منافق و سفاك عباسى را به عنوان جانشين واقعى پيامبر صلى الله عليه و آله مورد حمايت و پشتيبانى قرار دادند و با مخالفان آنان از جمله فرقه هاى مختلف شيعه به مبارزه پرداختند. سلطان محمود پادشاه مقتدر غزنوى، چندين بار شهر رى را كه از مراكز شيعه نشين بود قتل

ص: 410

عام كرد.(1). نمونه هايى از اين احاديث جعلى را نظام الملك دشمن سرسخت شيعيان در سياستنامه آورده است، سياستنامه، ص 218 - 221.(2). الكامل في التاريخ، تأليف ابن اثير، ج 9، ص 372.

اشخاص مورد حمايت اين پادشاهان با نوشتن كتاب هايى مثل بعض فضائح الروافض و نسبت دادن انواع تهمت ها و افتراها و مطالب دروغ و جعلى سعى در باطل جلوه دادن اصول عقايد شيعه و ايجاد كينه و دشمنى شيعيان در دل پيروان ديگر مذاهب داشتند، اما علماى شيعه از جمله عبدالجليل رازى و ديگران با اين جريان به مبارزه برخاستند و با نوشتن كتاب هايى مثل نقض در رد تهمت هاى آنان و بيان اصول و اعتقادات شيعه اثنى عشرى آنان را رسوا و مفتضح ساختند و از حقانيت مذهب شيعه دفاع كردند.

در عصر جديد نيز نسبت دادن اين افتراها و تهمت ها از طرف بعضى از فرقه هاى متعصب و نادان نسبت به شيعه ادامه داشته است. و در سال هاى اخير با پيروزى انقلاب اسلامى و در معرض خطر قرار گرفتن منابع كشورهاى استعمارى به خصوص منابع آمريكا در كشورهاى اسلامى بازار اين تهمت ها و افتراها از طرف

ص: 411


1- . مجمل التواريخ والقصص، به تصحيح ملك الشعراى بهار، ص 404. و علما و بزرگان شيعه را بر دار كشيد و كتاب هاى آنان را زير دارهايشان سوزانيد. اين پادشاهان نه تنها به قتل و كشتار شيعيان مى پرداختند بلكه به كمك فقهاى وابسته به دربارهاى خود روايات و احاديثى
2- را عليه آنان جعل مى كردند و با عنوان رافضى و بد دين از آنها ياد مى كردند. آنان براى از بين بردن فرهنگ تشيّع و ممانعت از رواج اصول اعتقادى شيعه در بين مردم كتابخانه هاى آنان را كه در آنها بسيارى منابع و مآخذ مهم اعتقادى شيعه نگهدارى مى شد طعمه حريق مى نمودند.

بعضى گروه هاى به ظاهر مذهبى كه مورد حمايت و تشويق استكبار جهانى قرار دارند، رواج يافته است. به طورى كه در بعضى كشورها از روى دشمنى و تعصب و يا جهل و نادانى با تهمت شرك، پيروان اهل بيت پيامبر صلى الله عليه و آله را به فجيع ترين شكلى به قتل مى رسانند.

خوشبختانه علماى آگاه و متعهد شيعه از جمله علاّمه امينى با نوشتن كتاب الغدير و محدّث ارموى با نوشتن و حواشى و تعليقات بر كتاب نقض و آثار ديگر خود و هم چنين ديگر علما با آوردن احاديث و روايات و مطالبى از كتب معتبر اهل سنت براى دفاع از حقانيت مذهب تشيّع و رد اتهامات مغرضان و دشمنان تلاش كرده اند.

بنده درصدد است در باره مطالبى كه در تعليقات و حواشى كتاب نقض مطرح شده و امروزه مى تواند جوابگوى آن اتهامات باشد بحث كند.

متن كتاب نقض به صورتى بسيار عالمانه و محققانه مقابله و تصحيح انتقادى شده است. در اين كتاب اصول اعتقادى شيعه به وسيله عالم بزرگ شيعى عبدالجليل رازى مورد بحث قرار گرفته است و به بسيارى از اتهامات نادرست مخالفان و مغرضان پاسخ داده شده، بنابراين چاپ و انتشار آن در ميان مسلمانان خود گامى بزرگ در جهت دفاع از حقانيت مذهب تشيّع است.

از كارهاى بسيار با اهميت ديگرى كه محدّث ارموى در اين راستا انجام داده، نوشتن تعليقات و حواشى بر اين كتاب با ارزش است.

او در تعليقات و حواشى كه بر اين كتاب نوشته در حقيقت مطالب آن كتاب را عالمانه و با روشى بسيار محققانه در سه مرحله مورد نقد قرار داده است:

1. مطالبى كه شيخ عبدالجليل رازى گفته با آوردن اسناد و مدارك و منابع و مآخذ معتبر مورد تأييد قرار داده است.

2. سخنان او را كافى ندانسته و با نقل مطالبى از كتاب هاى معتبر و مهم علماى شيعه مطالب شيخ عبدالجليل را كامل تر و مشهورتر بيان كرده است.

ص: 412

3. مطالبى كه شيخ عبدالجليل بيان كرده، اشتباه دانسته و به طور مستند در باره آن بحث كرده و صحيح آن مطلب را از منابع مهم و معتبر فراوانى نقل كرده است. اين موارد شامل مطالب تاريخى و جغرافيايى و ترجمه حال رجال و بزرگان و شعرا و اشعار آنان و هم چنين مطالبى در زمينه كلام و فقه و حديث است.

بحث در باره ايرادها و اشكالاتى كه محدّث ارموى - اين مردى كه به حق او را بايد بزرگ و شگفت انگيز تاريخ شيعه ناميد - بر كتاب نقض گرفته نيازمند كتابى جداگانه است.

وسعت و تنوع مطالب مختلف از تاريخ اسلام و تشيّع و كلام و فقه و ترجمه حال بزرگان و علماى شيعه و سادات و كتابخانه ها و ديگر مطالب در تعليقات اين كتاب آن قدر زياد است كه بايد آن را يك دايرة المعارف شيعه ناميد و خوض در آن به منزله غرق شدن در يك درياى عميق و بى كران است.

عظمت كار اين عالم خستگى ناپذير كه تا آخرين لحظه عمر خود دست از تحقيق بر نداشت، آن قدر زياد است كه زبان از بيان آن عاجز است.

اگر بخواهيم فقط منابع و مآخذى كه او در زمينه تاريخ تشيّع و كلام و فقه شيعه و ترجمه حال علما و بزرگان و پادشاهان و وزرا و كتابخانه هاى آنان به فارسى و عربى نقل كرده، جمع آورى كنيم، مقاله اى جداگانه در باره مرجع شناسى مذهب تشيّع خواهد بود.

بنده به طور خلاصه و فهرست وار بحث خود را به مطالبى منحصر مى كند كه اين محقق بزرگ در حواشى و تعليقات كتاب نقض مطرح كرده و امروزه جوابگوى تهمت ها و افتراهايى است كه از طرف بعضى گروه ها براى به انحراف كشاندن اذهان مسلمانان و بر انگيختن كينه و دشمنى شيعيان در قلب آنان به مذهب شيعه نسبت داده مى شود.

يكى از تهمت هاى صاحب كتاب بعض الفضائح الروافض اين است كه نظريات و اعتقادات فرقه باطنيه و بعضى فرقه هاى ديگر از جمله خطابيه و غرابيه كه از نظر

ص: 413

شيعه اماميه مردود و باطل دانسته شده به شيعه اماميه نسبت داده. همان گونه كه شيخ عبدالجليل رازى در كتاب نقض(1). تعليقات كتاب نقض، ج 1، ص 83 و ج 2، ص 1085. و با استناد به كتب معتبر علماى شيعه به ردّ نظريات آنها پرداخته براى مثال سرگذشت ابوخطاب(2). همان، ج 1، ص 79.

2. اثبات جعلى بودن احاديث موضوعه اى كه شيعيان را به علت نپذيرفتن آنها مورد ملامت و سرزنش قرار داده اند با استناد به منابع اهل سنت و شيعه.

حديث موضوعه و جعلى ايى كه در باره كشتن شيعيان است و متأسفانه در كتب بعضى علماى اهل سنت راه يافته و دستاويز مخالفان و دشمنان شيعه قرار گرفته محدّث ارموى مورد بحث قرار داده است.

ابتدا منبعى كه آن حديث موضوعه در آن آمده معرفى مى كند و مى گويد «ابن

ص: 414


1- . نقض، تأليف عبدالجليل رازى، ص 2. اذعان داشته اين نظريات ضلالت آميز هيچ گونه ارتباطى با مذهب شيعه اماميه ندارد و حتى مؤسسان اين فرقه ها مورد لعن و نفرين امامان شيعه نيز قرار گرفته اند و علماى شيعه در كتب خود نسبت به آنان اظهار بيزارى و تنفر كرده اند. متأسفانه امروز بعضى از گروه ها و يا فرقه هاى مذهبى از روى جهالت و بيشتر از روى دشمنى و بغض و كينه اين نظريات كفرآميز و باطل را به شيعه اماميه نسبت مى دهند و سعى مى كنند بدين طريق كينه عامه را نسبت به آنها بر انگيزانند و جنايات خود را موجه و شرعى جلوه دهند. 1. يكى از كارهاى بسيار با ارزش محدّث ارموى اين است كه در تعليقات كتاب نقض اين فرقه ها را معرفى و نظريات آنها را مطرح كرده
2- . همان، ج 1، ص 77. مؤسس فرقه خطابيه را نقل كرده و قول محدّث قمى در هدية الاحباب و هم چنين سيّد مرتضى رازى را در تبصرة العوام در باره آنها نقل كرده و با استناد به كتب مذكور گفته است كه به سبب اعتقادات ضلالت آميز خود مورد لعن امام جعفر صادق عليه السلام قرار گرفت و بر اثر نفرين آن حضرت به قتل رسيد.

حجر(1). همان، ج 2، ص 11- 35. إلا ظنت انّه نزل على عمر» محدّث نظر سيّد مرتضى رازى را در تبصرة العوام در رد بر آن حديث و موضوعه بودن آن آورده است. هم چنين گفته ابن جوزى كه از علماى اهل سنت است در كتاب الموضوعات حديث «لو لم اُبعث فيكم لبعث عمر» را جعلى مى داند.

هم چنين اين حديث كه مؤلف فضائح الروافض نقل كرده كه خداى تعالى خلافت را در خاندان عبّاس قرار داد كه تا آخر الزمان راعى امت باشند را محدّث، مورد بحث قرار داده او بيان سيوطى را در اول تاريخ الخلفاء در باره اين حديث نقل كرده و سپس با دلايل عقلى و منطقى جعلى بودن آن را اثبات مى كند.


1- . ص 45 - 47، تعليقات، ج 1. هيثمى در مقدّمه نخستين از مقدمات صواعق المحرقه گفته «وأخرج الذهبى عن ابن عبّاس مرفوعا يكونوا في آخر الزمان قومٌ يسمّون الرافضه يرفضون الاسلام فاقتلوهم فإنّهم مشركون». او تمامى مطالب ابن حجر را نقل مى كند و سپس نظر فضل بن شاذان را در كتاب الايضاح كه با دلايل عقلى و منطقى به رد آن پرداخته به عربى نقل كرده و سپس ترجمه فارسى آن را آورده است. اين حديث جعلى كه از قول رسول خدا نقل كرده اند كه «ما أبطأ عنّى الوحى

محدّث ارموى اين حديث را كه(1). همان، ج 2، ص 1325. كما ترون القمر ليلة القدر ولا تضامون فى رؤيته» كه از قول قيس بن حازم نقل شده و مؤلف فضائح الروافض به شيعيان اعتراض كرده كه چرا آن را نپذيرفته اند محدّث در تعليقات نقل كرده و نظر بسيارى از علماى سنت را از جمله ابن ابى الحديد در شرح نهج البلاغه و ابن حجر بن حازم را دروغگو و فاسق و ديوانه ناميده اند و حديث او را نپذيرفته اند.

3. محدّث ارموى از تفاسير اهل سنت از در المنثور(2). مائده: آيه 67. در روز غديرخم در شأن على عليه السلام نازل شد و هم چنين نظر شيخ طبرسى در مجمع البيان را آورده است كه به تفاسير و احاديث راويان اهل سنت استناد كرده كه اين آيه در باره ولايت على عليه السلام نازل شد. پيامبر در روز غديرخم دست حضرت على را به دست گرفت و فرمود: «من كنت مولاه فهذا على مولاه» علاوه بر اين محدّث مراجعه به دو كتاب معروف الغدير علاّمه امينى و عبقات الأنوار را نيز در اين زمينه ضرورى دانسته است.

4. از كارهاى بسيار ارزشمند محدّث در تعليقات اين است كه احاديثى كه در منزلت و بزرگى و شأن حضرت على را نسبت به ديگر صحابه براى خلافت و جانشينى پيامبر افضل مى دانند از كتب معتبر اهل سنت نقل كرده است.

از تاريخ طبرى نقل كرده كه در جنگ احد جبرئيل فرمود: «لا سيف إلاّ ذوالفقار لا فتى إلاّ على»


1- . تعليقات، ج 2، ص 1257. محب الدين طبرى در كتاب الرياض النضرة آورده است با استناد به منابع زيادى از علماى شيعه آن را جعلى و مردود دانسته و نظر سيد مرتضى رازى در تبصرة العوام در باره اين حديث به طور مشروح نقل كرده است. هم چنين اين حديث كه «انّكم لترون ربكم يوم القيامة
2- . همان، ج 1، ص 373. سيوطى نقل كرده كه آيه «بَلِّغْ مَآ أُنزِلَ إِلَيْكَ مِن رَّبِّكَ»

بيان حديث منزلت «أنت منّى بمنزلة هارون إلاّ نبى بعدى»(1). همان، ج 1، ص 361. از كتب جامع الاصول، صحيح ترمذى، ابن حنبل در مسند كه از جابر

انصارى نقل كرده، ابن صباغ در فصول مهمه از ابن عبّاس نقل كرده و هم چنين بسيارى ديگر از علماى اهل سنت.

حديث مكتوبٌ على باب الجنة لا اله الا اللّه (2). همان، ج 2، ص 1229. «محمّد صفوتى من خلقى أيّدته بعلىّ» از قول خوارزمى در مناقب ابن مغازلى در كتاب مناقب على عليه السلام ، خطيب خوارزمى در مناقب، محب الطبرى در رياض النضرة و ذخائر العقبى، هيثمى در مجمع الزوايد، طبرانى در منتخب كنز العمال، شيخ صالح ابن محمّد الحسن در كتاب المعراج، ابن بطرق در كتاب عمده حديث «خلق الناس


1- . همان، ج 1، ص 355. از كتب و راويان اهل سنت از جمله احمد بن حنبل در مسند ابن اثير در كامل ابن حجر در كتاب فتح البارى، ابن ابى الحديد، ابن عساكر، قاضى على بن محسن تنوخى و.... حديث اخوت
2- . تعليقات، ج 1، ص 1227. محمّد رسول اللّه علىّ اخى رسول اللّه ... از خوارزمى در مناقب، ابن المغازلى در كتاب مناقب على عليه السلام ، حافظ ابونعيم در حلية الاولياء، حافظ الذهبى در ميزان اعتدال، ابن حجر عسقلانى در لسان و جمعى ديگر از علماى اهل سنت. حديث قدسى

الحديد در شرح نهج البلاغه نيز آن را بيان كرده است.

حديث «من كذب علىّ متعمدا فليتبوّأ(1). تعليقات، ج 2، ص 1326، قسمتى از اين حديث عبارت است از: «يا امّ سلمه اسمعى واشهدى هذا على بن أبى طالب وصيّى وخليفتى من بعدى وقاضى عداتى ... .» از قول پيامبر در باره مقام و منزلت حضرت على عليه السلام نقل كرده از كتب اهل سنت از جمله خوارزمى در مناقب و از علماى شيعه از جمله صدوق در معانى الاخبار و شيخ طوسى در امالى به طور مشروط و مفصل ذكر كرده است.

5. از مطالب ديگرى كه محدّث در تعليقات در مورد آن بحث كرده و امروزه مى تواند جوابگوى تهمت ها و افتراهايى باشد كه در امر خلافت حضرت على عليه السلام به شيعه نسبت مى دهند و مى گويند مسأله خلافت و جانشينى و افضليت حضرت على بر ديگر صحابه بعد از گذشت دوران خلافت خلفاى راشدين مطرح شده است، مخالفت 12 نفر از مهاجرين و انصار است با خلافت ابوبكر و محاجات آنها با او در اين مورد است. محدّث اين مسأله را از قول علماى اهل سنت از جمله ابن طاووس در اليقين و هم چنين علماى شيعه از جمله شيخ صدوق در خصال و شيخ طبرسى در كتاب الاحتجاج آورده است. هم چنين قول مجلسى را به طور مشروح از كتاب حق اليقين

نقل كرده است كه فرموده «و ايضا


1- . همان، ج 2، ص 1126. مقعده من النّار» از قول مامقانى در مقباس الهداية كه به تواتر اين حديث تأكيد كرده و قول ابن جوزى در كتاب موضوعات و هم چنين محدّث نقل كرده كه ميرداماد در الرواشح السماوية و شيخ بهايى نيز در اربعين به تواتر آن حكم كرده اند. هم چنين حديثى كه ام سلمه

از انصار ابوالهيثم بن التّيّهان و سهل بن حنيف و عثمان بن حنيف و ذو الشهادتين خزيمة ابن ثابت و ابىّ بن كعب و ابوايوب انصارى».

در متن كتاب نقض شيخ عبدالجليل(1). همان، ص 28 - 29. از جمله الاحتجاج طبرسى و بحار الأنوار مجلسى را در اين باره نقل كرده و ترجمه سخنرانى حضرت زهرا را از ناسخ التواريخ سپهر آورده است.

هم چنين محدّث ارموى مسأله بيعت نكردن حضرت على با ابوبكر(2). نقض، ص 28. بيعت نكردن حضرت على با ابوبكر را از متن كتاب فتوح به عربى نقل كرده است.

محدّث ارموى در تعليقات نقض اين مسأله را با ارايه اسناد و مدارك بسيار زياد و معتبرى از اهل سنت اثبات كرده است كه تفضيل و برترى حضرت على عليه السلام نسبت به صحابه ديگر پيغمبر اختصاص به اعتقادات شيعيان ندارد، بلكه بسيارى از علماى

ص: 419


1- . كتاب نقض، ص 28. نقل كرده كه فاطمه زهرا در روز بيعت به باب النجد آمد و سخنرانى كرد و كسانى كه روز رحلت پيامبر اهل بيت را با جنازه پيامبر تنها گذاشتند بدون اين كه به روز غدير خم كه پيامبر حضرت على عليه السلام را به جانشينى خود انتخاب كرد، توجهى كنند، با ابوبكر در سقيفه بيعت كردند، شكوه كرد و گفت خدا بين ما اهل بيت و شما حكم كند. عين آن سخنرانى را شيخ عبدالجليل به عربى نقل كرده است. محدّث ارموى در حاشيه منابع معتبرى
2- . تعليقات، ج 1، ص 203. را از ترجمه كتاب فتوح تأليف احمد بن اعثم كوفى شافعى مذهب نقل كرده است كه «صديق گفت اى ابوالحسن اگر من دانستم كه تو در اين كار منازعت كنى نكردمى اكنون كه مردمان بيعت كردند اگر تو هم موافقت نمايى خطاى ما صواب بوده باشد و اگر در حال، اجابت نكنى و تفكر و تأمل در اين كار واجب دارى بر تو حرجى نيست. على بيعت نكرده از مجلس بازگشت.» لازم به تذكر است كه شيخ عبد الجليل مسأله

اهل سنت نيز به اين امر اذعان كرده اند و حتى در اين زمينه كتاب ها نوشته اند.

او قول ابن شهر آشوب(1). همان، ج 1، ص 254. حضرت على نسبت به ديگر صحابه اين مسأله كه علما كتاب هاى جداگانه اى در اين باره نوشته اند اذعان داشته است.

محدّث ارموى در تعليقات قسمت هايى از كتاب الدرجات فى تفسير اميرالمؤمنين عليه السلام را نقل كرده است.

6. بيان عظمت و جلال ائمه از ديد علماى اهل سنت


1- . تعليقات، ج 1، ص 253. را نقل كرده است كه مى گويد كه حضرت على آن قدر مناقب داشت كه يك علم ضرورى گرديد و ايجاب كرد كه علما كتاب هاى جداگانه در اين زمينه بنويسند. چنان كه ابن جرير طبرى كتاب الغدير و ابن شاهين كتاب مناقب و ابوعبداللّه بصرى كتاب الدرجات فى تفضيل اميرالمؤمنين عليه السلام را نوشتند. لازم به تذكر كه اين علما از عالمان بزرگ و معروف اهل تسنن هستند. ابن ابى الحديد معتزلى در مقدّمه نهج البلاغه ضمن بيان تفضيل

علم غيب نمى داند، مگر اين كه خداوند از طريق وحى يا الهام به او تعليم بدهد، همان گونه كه در باره حضرت خضر فرمود: «وَ عَلَّمْناهُ مِنْ لَدُنّا عِلْما».

محدّث در پايان بحث خود در اين باره گويد «ما افراد(1). تعليقات، ج 2، ص 1067. حضرت على عليه السلام و ائمه را از انبياء بالاتر مى دانند بحث كرده و نظر علماى معتبر شيعه از جمله شيخ مفيد و مجلسى و محدّث نورى را در باره برترى ائمه بر انبياى غير از محمّد مصطفى آورده است و سپس از كتاب اوائل المقالات فى المذاهب المختارات نقل كرده كه گروهى از علماى شيعه معتقدند ائمه بر همه پيغمبران غير حضرت محمّد صلى الله عليه و آله برترى دارند. گروهى ديگر مى گويند ائمه بر پيغمبران غير از پيغمبران اولوالعزم برترند. بعضى ديگر ائمه را بر انبيا برترى نمى دهند.

9. از مسايل مهم ديگرى كه محدّث در تعليقات كتاب نقض به طور مشروح و مستوفى در باره آن بحث كرده، حضرت مهدى عليه السلام است. او آيه 55 سوره نور كه مى فرمايد: «وَعَدَ اللَّهُ الَّذِينَ ءَامَنُواْ مِنكُمْ وَ عَمِلُواْ الصَّالِحَاتِ لَيَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِى الْأَرْضِ كَمَا اسْتَخْلَفَ الَّذِينَ مِن قَبْلِهِمْ» ترجمه كرده و استدلال كرده كه در باره امام زمان است و سپس نظر مفسرين شيعه


1- . همان، ج 2، ص 1039. شيعه كه در مشاهد ائمه عليهم السلام مقابل قبر شريف هر يك از ايشان ايستاده و از روى عقيده عرض مى كنيم «أشهد أنّك تسمع كلامى وتردّ سلامى» كه مطابق نصوص زيارات و روايات است هيچ اشكالى ندارد، زيرا آن را مربوط به تعليم الهى مى دانيم و از قبيل «وَ عَلَّمْناهُ مِنْ لَدُنّا عِلْما» محسوب مى داريم وانّما الاشكال در صورتى است كه اين علم را به تعليم الهى مربوط ندانيم». 8. محدّث در ردّ اين تهمت كه شيعيان

او با استناد بر احاديث «من مات ولم يعرف إمام زمانه مات ميتة جاهلية» هم چنين حديثى كه پيامبر فرموده است كه در آخر الزمان يكى از فرزندانم كه هم نام من است ظهور خواهد كرد و دين مرا رواج مى دهد و دنيا را پر از عدل و داد مى كند و مورد قبول همۀ علماى اهل سنت و همه فرق اسلامى است و هم چنين با دلايل عقلى و استدلالى وجوب معرفت امام زمان و اين كه او مهدى فرزند امام حسن عسكرى يازدهمين امام شيعيان است را اثبات كرده است و نظر محدّث قمى در تتمة المنتهى در اين باره آورده است.

او به طور مستند و با توجه به كتب علماى شيعه زندگانى آن حضرت را در سه مرحله تولد، كودكى و غيبت كبرى شرح مى دهد. سپس اين مطلب كذب(1). همان، ج 2، ص 1296. مى خوانند كه «الغائب عن الابصار والحاضر فى الامصار الذى يظهر فى بيت اللّه ذى الاستار ويظهر الارض من لوث الكفار».

ص: 422


1- . تعليقات، ج 2، ص 1296. و دروغين كه به شيعه نسبت داده اند كه جايگاه حضرت مهدى در سرداب سامرا است و از آن سرداب ظهور خواهد كرد متأسفانه بسيارى از علماى اهل سنت در كتب خود از جمله طنطاوى در الجواهر، و ابن اثير در كامل و ابن خلكان در وفيات الاعيان، شبلنجى در نور الابصار، صفدى در الوافى بالوفيات، زكرياى قزوينى در آثار البلاد، زبيدى در تاج العروس، ابن حجر هيثمى در صواعق المحرقه و ذهبى در تاريخ اسلام آورده اند و امروزه دستاويزى براى گروه هايى شده كه سعى در باطل و بى اساس جلوه دادن اعتقادات شيعه دارند با استدلال عقلى و منطقى و نقلى رد كرده و نادرستى آن را اثبات كرده است. و «گفته است چگونه مى گويند آن جناب در سرداب است و در هر عيد و جمعه در دعاى ندبه معروفه مى خوانند كه اى كاش من مى دانستم كه تو كجا مستقر شدى آيا در رضوى يا ذى طوبى يا غير آنها؟ و رضوى كوهى است در مدينه و ذى طوبى موضعى است قريب به مكه. و در خطب خود در ذكر القاب آن جناب

او در اين زمينه بسيار شديد به مخالفانى كه چنين دروغ هاى آشكارى را به شيعه نسبت مى دهند تاخته و با بر ملا كردن مطالب دروغ و كذبى كه در كتب خود آورده اند آنان را رسوا و مُفتَضح كرده است. او در باره ذهبى چنين مى گويد «وبالجمله كاش ذهبى(1). همان، ج 2، ص 1295. الغائب عن الابصار كه به رد مطالب باطل و بى اساس ذهبى و ابن خلكان پرداخته آورده است صاحب كتاب مذكور نيز گفته است كه بعضى علماى اهل سنت كه داراى شهرت و درجه علمى هستند مطالبى بى اساس كه در هيچ كتاب قديم يا جديد شيعه نيامده به دروغ به شيعه نسبت مى دهند و موجب برانگيختن عامه جاهل و نادان عليه آنان مى شوند و بغض و كينه و عداوت را ميان مسلمانان به وجود مى آورند.

محدّث سه كتاب مهم شيعه كه در باره زندگى امام بحث كرده


1- . تعليقات، ج 2، ص 1296. با آن همه دعاوى اطلاع و دريافت به محلى از كتب اماميه نشان مى داد كه فلان عالم در كتاب فلانى نوشته چنانچه رسم اماميه است كه در مقام ايراد بر ايشان از مؤلف و كتاب و باب و فصل آن خبر مى دهد و با افترا و بهتان شيعه را نسبت دروغ گفتن مى دهد و خود را پاكدامن مى پندارد و ابدا شرم و حيايى نمى كند». محدّث مطالبى را از كتاب كشف الاستار عن وجه

گفته كه رافضيان به جاى رفتن به خانه كعبه براى حج به زيارت توس روند. محدّث مى گويد نه تنها او بلكه ديگران نيز چنين تهمت هاى ناروايى را به ما نسبت داده اند و

مطالبى را از كتاب راحة الصدور راوندى نقل كرده است كه گفته «و به حج طوس روند و هزار مرد كاشى(1). همان، ج 2، ص 1310. «كسى كه اندك مايه اى از انصاف و وجدان داشته باشد تا چه رسد به دين و ايمان و دروغ بودن اين قبيل نسبت ها را به خوبى خواهد دريافت، از اين جهت خوض در جواب آن نمى كنيم به خصوص اين كه شيخ عبدالجليل جواب كلمات صاحب بعض الروافض را چنان كه شايد و بايد داده است». او در باره منبع آن حديث گفته كمال الدين خوارزمى را از كتاب مجالس المؤمنين نقل كرده كه گفته است به موجب حديث حضرت رسول صلى الله عليه و آله زيارت امام رضا در طوس مقارن هفتاد حج مقبول است.

اى كاش جناب محدّث در اين مورد هم مانند موارد ديگر به طور مشروح و مفصل بحث مى كرد و اسناد و مدارك معتبرى در باره اين حديث و اين ردّ تهمت كه متأسفانه امروز نيز دستاويز بعضى فرقه هاى وابسته به استكبار جهانى براى گمراه كردن اذعان عامه نسبت به شيعيان و متهم كردن آنان به كفر و الحاد شده بيشتر بحث مى كرد.

بنا بر تحقيق اين جانب علماى بزرگ شيعه از جمله شيخ صدوق در كتاب امالى و

ابن فتال در كتاب روضة الواعظين از قول امام موسى بن جعفر عليه السلام اين حديث را اين گونه روايت كرده اند: «من زار قبر ولدى


1- . تعليقات، ج 2، ص 1309. را حاجى كنند كه نه كعبه ديده و نه به بغداد رسيده به طوس رفته باشد و خبرى از عايشه رضى الله عنهروايت كنند تا كس نگويد كه هر چه به زيارت طوس رسد به هفتاد حج مقبول باشد». محدّث در باره ردّ اين تهمت فرموده

نقل كرده كه حضرت رضا عليه السلام فرمودند:

هر كس كه مرا زيارت كند چنان باشد كه زيارت رسول خدا كرده باشد و بنويسد خداى تعالى از براى آن زيارت كننده ثواب هزار حج و هزار عمره اى كه مقبول درگاه الهى باشد و من و پدران من شفيعان او باشيم در روز قيامت.(1). ديوان ابى حسام خوسفى، ص 241.(2). نقض، ص 646. و عمر و عثمان و على را هم به ظلم كشتند اگر بر كسى شيون مى كنند اين بزرگان را بايد ... كشتن عثمان زارتر...» و هم چنين حديثى را نقل مى كند و مى گويد «رسول گفته است(3). همان، ص 647. أو أبكى أو تباكى وجبت له الجنة.

ص: 425


1- . حديقة الشيعه، مقدس اردبيلى، ص 666. و ابن حسام خوسفى شاعر بزرگ شيعه قرن نهم در قصيده غرايى كه در مدح حضرت رضا سروده به اين حديث اشاره كرده و گفته: تو از بلاد عرب مسكن
2- از ديار عجم *** تو از حجاز و خراسان ترا بود مدفن به هفت حج و به هفتاد حج برابر كرد *** زيارت تو رسول از كرامت ذوالمن 11. يكى از تهمت هايى كه صاحب فضائح الروافض به شيعيان نسبت مى دهد در باره عزادارى امام حسين در روز عاشورا و گريه و شيون كردن بر مظلوميت آن حضرت است او مطالب دروغين و زشتى را به شيعيان در موقع عزادارى نسبت داده و گفت است «و اگر تعزيت بايستى داشتن بر مصطفى اولى تر
3- . همان. كه لا عزاء فوق ثلاث، و جامه دريدن و خاك پاشيدن و نوحه كردن خود از مناكير است». به نظر مى رسد اين گونه مطالب، دستاويزى براى بعضى فرقه هاى به ظاهر مذهبى است كه امروزه در روز عاشورا در بعضى كشورها به عزاداران حسينى حمله مى كنند و جنايات زشتى را مرتكب مى شوند. شيخ عبدالجليل در متن كتاب پاسخ هاى قاطعى به اين مطالب داده است و اين حديث را از قول رسول اكرم صلى الله عليه و آله نقل كرده است كه: من بكى على الحسين

محدّث ارموى در ذيل همين صفحه مطالبى را از بحار الأنوار(1). تعليقات، ج 2، ص 1319. شعرا فبكى وأبكى

واحد كتب لهما الجنة». و هم چنين مى گويد احاديث ديگرى در اين زمينه در اين كتاب شريف آمده كه راويان آن ثقات و عدول هستند و احاديث آن قبلاً مورد نقد و بررسى قرار گرفته است.

كتابنامه

1 . الأمالى ، محمّد بن على ابن بابويه قمّى (شيخ صدوق) (م 381 ق ) ، تحقيق : مؤسّسه بعثت ، قم : مؤسسه بعثت ، چاپ اوّل ، 1407 ق.

2. تعليقات نقض، ميرجلال الدين محدّث ارموى، تهران: انجمن آثار ملى، 1358ش.

3. حديقة الشيعه، احمد بن محمّد مقدس اردبيلى، [تهران]: علميه اسلاميه.

4. ديوان ابى حسام خوسفى

5 . روضة الواعظين ، شيخ شهيد محمّد بن فتّال نيشابورى (ت 508) ، قم: شريف رضى .

6. سياستنامه، نظام الملك طوسى، تهران: شركت سهامى كتاب هاى جيبى، 1348.

7. الكامل فى التاريخ ، على بن أبى كرم شيبانى معروف به ابن اثير (م 638ق)، بيروت : دار صادر و دار بيروت ، 1385 ق .

8. مجمل التواريخ والقصص، به تصحيح ملك الشعراى بهار.

9. كتاب نقض، عبدالجليل قزوينى رازى، به تصحيح جلال الدين محدّث ارموى، تهران: انتشارات انجمن آثار ملّى، چاپ دوم، 1358 ش.

ص: 426


1- . همان، ص 647. مجلسى نقل كرده كه در آن حديث مذكور از قول ابن طاووس و هم چنين از امالى شيخ صدوق با كمى اختلاف نقل شده است و در تعليقات احاديثى را از ابن قولويه كه در كامل الزيارات آورده نقل كرده از جمله اين حديث كه «من أنشد فى الحسين

فهرست تفصيلى

فهرست تفصيلى

يادداشت دبير علمى......... 7

مقدّمه......... 13

1. عبدالجليل قزوينى (زنده در 556ق)/ على دوانى......... 15

چكيده......... 15

عبدالجليل قزوينى در رى......... 18

ديباچه كتاب نقض و شيوه نثر آن......... 19

كتاب نقض كى نوشته شده؟......... 22

عبدالجليل قزوينى رازى......... 24

تبصره......... 34

كتابنامه......... 37

2. كتاب نقض و مؤلف آن/ محمّد قزوينى......... 39

چكيده......... 39

3. كتاب نقض/ عبدالحسين زرين كوب......... 49

چكيده......... 49

4. بعض فضائح الروافض / ذبيح اللّه صفا......... 55

چكيده......... 55

كتاب نقض......... 57

5. اهميت كتاب نقض / محمّدكاظم رحمتى......... 61

چكيده......... 61

مؤلف كتاب نقض......... 62

ص: 427

اهميت كتاب نقض......... 63

اهميت تاريخى كتاب نقض......... 64

انديشه هاى قزوينى......... 67

كتاب نقض در نگاه بزرگان......... 68

6. بررسى جايگاه كتاب نقض در فرهنگ ايرانى - اسلامى / باقر قربانى زرّين......... 71

چكيده......... 71

1. مباحث كلامى......... 74

2. تفسير برخى آيات قرآن......... 76

4. جايگاه ادبى كتاب نقض......... 77

5. مباحث رجالى، تاريخى، جغرافيايى و اجتماعى در كتاب نقض......... 79

6. مباحث فقهى در كتاب نقض......... 81

7. نقد و نقّادى......... 82

الف) مباحث دستور زبان فارسى......... 83

ب) مباحث لغوى......... 83

ج) مباحث ادبى......... 84

د) تحقيق در امثال كتاب نقض......... 84

ه) مباحث تفسيرى......... 84

و) مباحث كلامى......... 85

ز) مباحث حديث شناسى......... 85

ح) مباحث كتاب شناسى......... 85

ط) مباحث مربوط به ملل و نحل......... 86

ى) مباحث جغرافيايى......... 86

كتابنامه......... 86

7. معرفى و بررسى كتاب نقض / سيد مرتضى حسينى شاه ترابى......... 89

چكيده......... 89

مقدّمه......... 90

ص: 428

عصر نگارش كتاب......... 90

نويسنده كتاب......... 92

الف. تنزيه عايشه......... 94

ب. مفتاح الراحات فى فنون الحكايات......... 95

ج. البراهين فى امامة اميرالمؤمنين......... 96

د . السؤالات والجوابات......... 96

معرفى كتاب......... 96

اهميت كتاب......... 99

بررسى كتاب......... 101

1. سبك و شيوه نگارش......... 101

2. بررسى محتواى تاريخى كتاب......... 103

3. تأثيرپذيرى از جوّ سياسى حاكم......... 105

نتيجه......... 108

كتابنامه......... 108

8. بازتاب شهادت امام حسين عليه السلام در كتاب نقض/ محسن ناجى نصرآبادى......... 111

چكيده......... 111

كتابنامه......... 117

9. نقد حديثِ بز قرآن خوار از ديدگاه عبدالجليل قزوينى و محدّث ارموى/ احمد بهشتى......... 119

چكيده......... 119

مقدّمه......... 119

طرح مسأله......... 122

پاسخ قزوينى......... 122

پاسخ ادعاى اول......... 123

پاسخ ادعاى دوم......... 125

تحقيق و نقد محدّث ارموى......... 128

پاسخ......... 133

ص: 429

سخن آخر ارموى......... 135

كتابنامه......... 135

10. منزلت اجتماعى و جايگاه سياسى نخبگان شيعه اماميه... / سيده سوسن فخرائى، دكتر على محمّد ولوى و دكتر فاطمه جميلى كهنه شهرى......... 137

چكيده......... 137

مقدّمه......... 138

واكاوى نظرى و شاخص يابى......... 140

منزلت اجتماعى (social status)......... 140

موقعيت سياسى نخبگان شيعه......... 146

نخبگان شيعى حكومتى......... 147

ناصر اطروش (علويان طبرستان)......... 147

شخصيت هاى بويهى......... 148

خاندان مَزيَد......... 149

وزيران معروف شيعه......... 151

صاحب بن عبّاد (326 - 385 ق)......... 151

ابن فرات......... 152

نخبگان شيعه غير حكومتى......... 154

اشعريان قم......... 154

خاندان نوبختى......... 155

خاندان بابويه......... 156

بررسى شاخصه هاى منزلت اجتماعى نخبگان شيعه......... 157

نتيجه......... 165

كتابنامه......... 168

11. عبدالجليل قزوينى رازى و انديشه تفاهم مذهبى/ رسول جعفريان......... 173

چكيده......... 173

مقدّمه......... 174

ص: 430

كتاب نقض و مؤلف آن......... 176

شيعت اصوليه و طايفه حَشْوى......... 178

شيعت اصوليه و قرآن......... 180

عقيده شيعت اصوليه در باره صحابه و خلفا......... 192

ديدگاه شيعه اماميه اصوليه در باره پيغمبر صلى الله عليه و آله و على عليه السلام ......... 204

آخرين نكته......... 208

كتابنامه......... 209

12. وحدت گرايى اسلامى در انديشه شيعه اصوليه / على معمورى......... 211

چكيده......... 211

نگاه تاكتيكى و سياسى به مقوله وحدت......... 213

رويكرد عقيدتى و مبتنى بر پايه هاى كلامى......... 213

بينش عرفانى به دين و مذهب......... 214

الف. نهى و پرهيز از خشونت مذهبى......... 221

ب. ايجاد جبهه مشترك با ديگر مذاهب اسلامى و............ 222

ج. احترام به صحابه و خلفا و پرهيز از لعن و ناسزا گفتن به آنان......... 224

د. نقد يا توجيه روايات و معتقدات اختلاف برانگيز شيعه......... 227

ه . نقد غلو شيعى......... 229

كتابنامه......... 234

13. النقض و اسلوب نقد / محمّدمهدى ناصح......... 237

چكيده......... 237

كتابنامه......... 243

14. دانشگاه قم و دانشگاه هاى ديگر ايران / سيد فخر الدين شادمان......... 245

چكيده......... 245

15. رجال رى در كتاب نقض / على صدرايى خويى......... 251

چكيده......... 251

مقدّمه......... 251

ص: 431

كتاب نقض......... 252

رى در عصر تأليف كتاب نقض......... 253

شيعيان رى در سده ششم......... 253

تصحيح و انتشار كتاب نقض......... 254

1. ابوسعد ورامينى......... 255

2. ابوطالب بابويه......... 256

3. ابوعبداللّه زاهد حسنى (امام زاده عبداللّه)......... 257

4. ابوالعلاء حسّول رازى مشهور به ابن بطه رازى......... 258

5. ابوعميد رازى......... 259

6. ابوالفتوح نصرآبادى......... 260

7. ابوالفتح بن العميد......... 260

8. ابوالفتوح رازى......... 260

9. ابوالفتح ونكى......... 261

10. ابوالفضل عميد معروف به ابن عميد......... 262

11. ابوالقاسم عبدويه......... 263

12. سيّد ابومحمّد موسوى رازى......... 263

13. ابونصر هسنجانى......... 264

14. احمدچه رازى......... 265

15. خواجه اميرك شيعى رازى......... 265

16. فقيه بُلمعالى امامتى رازى......... 266

17. بندار رازى......... 266

18. امام بو جعفر گيل......... 267

19. تاج الدين كيسكى......... 267

20. حسام الدين اتابك اينانج بيگ سنقر صاحب رى (مقتول در 564ق)......... 267

21. ابومنصور حفده طوسى نيشابورى (م 571 ق)......... 268

22. شمس الاسلام حسكا بابويه......... 268

ص: 432

23. حسن استرآبادى (قاضى رى)......... 270

24. ابوتراب بن حسن دوريستى......... 272

25. خواجه حسن دوريستى......... 272

26. اوحد الدين حسين بن ابى الحسين بن ابى الفضل قزوينى......... 273

27. سيّد زكى نقيب رى......... 274

28. شمس رازى......... 274

29. شهاب مشاط......... 275

30. شهاب الدين محمّد كيسكى......... 275

31. صاحب بن عبّاد......... 275

32. شيخ صدوق......... 277

33. قاضى القضات ظهيرالدين......... 277

34. اميرعبّاس صاحب رى (مقتول در 541 ق)......... 278

35. عبدالجبار مفيد رازى......... 278

36. عبدالجليل رازى......... 279

37. خواجه امام رشيد الدين عبدالجليل رازى......... 279

38. عبدالجليل قزوينى رازى (صاحب نقض)......... 281

39. مفيد عبدالرحمن بن احمد نيشابورى رازى......... 283

40. خواجه عبدالرحمن رازى......... 283

41. عبدالعظيم حسنى......... 283

42. على بن مجاهر رازى......... 284

43. على جاسبى رازى......... 285

44. خواجه على متكلم رازى......... 286

45. عماد الدين ابوالمعالى......... 287

46. عميد بركه رازى......... 287

47. عميد ابوالوفاء......... 287

48. قوامى رازى......... 288

ص: 433

49. سيّد الامام مانگديم رضى......... 288

50. سيّد مجتبى بن داعى رازى......... 289

51. السيد الرئيس محمّد كيسكى......... 289

52. ابوالنجم محمّد بن عبدالوهاب سمان رازى......... 291

53. ابوسعيد محمّد بن احمد نيشابورى......... 292

54. خواجه محمود حدادى حنيفى......... 292

55. سديد الدين محمود رازى......... 292

56. سديد الدّين محمود حمصى رازى......... 293

57. مختص الدين رازى......... 293

58. سيّد مرتضى بن داعى رازى......... 294

59. مشاط رازى......... 294

60. نجيب ابوالمكارم متكلّم رازى......... 295

61. نور الدوله رازى......... 296

62. يحيى معاذ رازى (متوفاى 258)......... 296

كتابنامه......... 296

16. تاريخ و فرهنگ رى در آينه كتاب نقض / على صدرايى خويى......... 299

چكيده......... 299

شيعيان رى در سده ششم......... 300

سخت گيرى حاكمان بر شيعه......... 301

عزادارى بر امام حسين عليه السلام ......... 302

مدارس شيعيان در رى......... 304

1. مدرسه تاج الدين محمّد كيسكى......... 304

2. مدرسه شمس الاسلام حسكا بابويه......... 304

3. مدرسه سادات كيسكى......... 304

4. مدرسه فقيه على جاسبى......... 304

5. مدرسه خواجه عبدالجبار مفيد......... 305

ص: 434

6. مدرسه كوى فيروز......... 305

7. مدرسه خواجه امام رشيد رازى......... 305

8. مدرسه شيخ حيدر مكى......... 305

9. مدرسه عبدالجليل رازى «صاحب نقض»......... 305

مساجد......... 305

قبر طغرل (برج طغرل)......... 306

ديگر مكان هاى فرهنگى......... 306

كتابخانه ها......... 306

زيارتگاه ها......... 307

خانقاه ها......... 307

جدال هاى مذهبى......... 308

مناظره جلال الدين خراسانى با علماى اشعرى......... 308

مناقشات مذهبى و نامگذارى فرزندان......... 310

محلات قديم رى......... 312

اسماعيليه در رى......... 313

اعدام پيروان اسماعيليه در رى......... 314

موفق نشدن حسن صباح در تبليغ اسماعيليه در رى......... 314

زيديه در رى......... 314

لاسكيان رى......... 315

دانشمندان و رجال رى......... 316

كتابنامه......... 319

17. رجال قم در كتاب نقض/ على صدرايى خويى......... 321

چكيده......... 321

ابن سمكه قمى......... 322

احمد بن موسى بن محمّد التقى عليه السلام ......... 322

اسعدى قمى......... 323

ص: 435

مجد الملك ابوالفضل اسعد بن محمّد براوستانى قمى......... 323

زين الملك ابوسعد هندو قمى......... 324

امير ابوالفضل عراقى......... 325

امير شمس الدين ابوالفضل رضوى......... 326

پوربنان قمى......... 326

اديب ابوعبداللّه افضل الدين حسن بن فادار قمى......... 326

سيد حسن زكى......... 327

خاندان دعويدار قمى......... 327

رشيد على زيرك قمى......... 328

زكريا بن آدم قمى......... 328

شرف الدين ابوطاهر مهيسه قمى......... 328

استاد على قمى......... 329

قائمى قمى......... 329

كمال ثابت قمى......... 330

ابوالحسن مرتضى مطهر بن ابى القاسم على ديباجى قمى......... 331

مكين الدين بلفخر قمى......... 332

مهذب مستوفى قمى......... 333

يونس بن عبدالرحمن قمى......... 333

ابو جعفر نيشابورى قمى......... 335

ابن ماجيلويه قمى......... 335

محمّد بن حسن صفار قمى......... 335

على بن حسينان قمى، صاحب كتاب الشرايع (ابن بابويه)......... 336

كتابنامه......... 337

18. تحقيق در زبان كتاب نقض شيخ عبدالجليل رازى / دكتر على اشرف صادقى......... 339

چكيده......... 339

كتابنامه......... 344

ص: 436

19. بررسى ويژگى ها و برجستگى هاى سبكى و ادبى كتاب نقض / على درويشانى......... 345

چكيده......... 345

الف. ويژگى هاى زبانى......... 350

1. فعل......... 350

الف) عدم مطابقت زمان:......... 350

ب) فعل مركّب:......... 350

ج) فاصله بين اجزاى فعل مركّب:......... 351

د) فعل پيشوندى:......... 352

ه) افعال غير شخصى:......... 353

ساخت فعل غير شخصى از "توانستن"......... 353

و) نشانه هاى نفى در افعال :......... 354

1. حرف "ن" متصّل به فعل نوشته شده است.......... 354

2. علامت نفى در فعل هايى كه با پيشوند "مى"آغاز مى شوند،............ 354

3. در برخى مواضع، به قصد تأكيد بر نفى، حرف نفى، قبل از فعل و............ 354

4. در افعال مستقبل و افعال مجهول، حرف نفى، بر سر فعل معين............ 355

2. جمله......... 355

الف) جمله ساده:......... 355

ب) جمله مركّب:......... 356

نمونه هايى از جمله هاى مركّب......... 357

3. حذف اركان جمله......... 358

4. اسم......... 359

الف) شكل خاص كاربرد اضافه بنوّت:......... 359

ب) استعمال ضمير شخصى براى غير انسان:......... 359

ج) جمع بستن غير فارسى:......... 359

د) مطابقت صفت با موصوف:......... 360

ه ) كاربرد انواع صفت شمارشى:......... 360

ص: 437

1. صفت شمارشى اصلى......... 361

2. صفت شمارشى ترتيبى......... 361

3. صفت شمارشى كسرى......... 361

4. صفت شمارشى توزيعى:......... 361

ب. ويژگى هاى ادبى و كاربرد آرايه ها و صنايع......... 362

1) تكرار:......... 362

2) نثر موزون:......... 363

3) استعمال جمله ها و تركيب هاى عربى......... 366

الف) به كاربردن و استفاده از كلمات و تركيب هاى عربى:......... 366

ب) استناد به آيات، احاديث و اشعار:......... 366

ج) به كاربردن امثال سائر و اشعار فارسى:......... 367

4. جمله هاى معترضه و دعايى......... 368

5. ذكر اطلاعاتى از زندگى نامه و آثار علماء و دانشمندان......... 368

6. تركيب ها و اصطلاحات خاصّ......... 370

كتاب نامه......... 373

20. بررسى سطح زبانى و ادبى كتاب نقض / طاهره احمدى......... 375

چكيده......... 375

مقدّمه......... 376

سخنى كوتاه در باره پيشينه تاريخى دوره مورد مطالعه......... 378

بخش 1: سطح زبانى......... 379

ويژگى هاى ساختارى......... 379

الف. ساختمان جمله:......... 379

تغيير مكان فاعل يا نهاد......... 380

تغيير جايگاه متمم و مفعول......... 380

حذف افعال و اركان جمله......... 380

ب . بسامد بالاى ساخت هاى مصدرى:......... 381

ص: 438

ج . كاربرد افعال منفى با جزء پيشين «ب»:......... 382

د. كاربرد ضماير:......... 383

ه . كاربرد حروف و نقش نماها (حروف نشانه):......... 383

عناصر واژگانى......... 384

الف. تكرار واژگانى:......... 384

ب. كاربرد واژگان و مصادر خاص حوزه اى يا گونه اى:......... 385

عناصر آوايى......... 388

الف. ابدال:......... 388

بخش 2: سطح ادبى......... 390

الف. از نظر نگارشى......... 390

ب. كاربرد آرايه ها و صنايع ادبى......... 391

ب - 1 - ضرب المثل ها:......... 391

امثال عربى......... 392

ب - 2 - كنايات فارسى:......... 392

ب - 3 - تمثيل، درج و استشهاد:......... 393

آوردن سجع و موازنه:......... 394

به كار بردن تشبيه و استعاره:......... 395

حاصل سخن آن كه:......... 395

كتابنامه......... 396

21. استاد علاّمه محدّث ارموى در پژوهشگاه تحقيق و حفظ امانت و معرفى كتاب نقض / عبّاس كى منش......... 399

چكيده......... 399

كتابنامه......... 407

22. نقش محدّث ارموى در دفاع از حقانيت مذهب تشيّع... / طاهره خوشحال دستجردى......... 409

چكيده......... 409

وضع شيعه در دوره حكومت غزنوى و سلجوقى در ايران و مقايسه آن با وضع......... 410

ص: 439

شيعه در جهان معاصر......... 410

كتابنامه......... 426

فهرست تفصيلى......... 427

ص: 440

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109