بررسی توصیفی ساختار دستوری کتاب «نقض»

مشخصات کتاب

سرشناسه : درویشانی، علی، 1353-

عنوان و نام پديدآور : بررسی توصیفی ساختار دستوری کتاب «نقض» [کتاب]/علی درویشانی؛ ویراستار حسین پورشریف.

مشخصات نشر : قم: موسسه علمی فرهنگی دارالحدیث، سازمان چاپ و نشر: کتابخانه، موزه و مرکز اسناد مجلس شورای اسلامی، 1391.

مشخصات ظاهری : 218 ص.

فروست : مجموعه آثار کنگره بزرگداشت عبدالجلیل رازی قزوینی؛ 3.

شابک : دوره:978-964-493-618-0 ؛ 978-964-493-616-6

وضعیت فهرست نویسی : فیپا

يادداشت : به مناسبت برگزاری کنگره بزرگداشت عبدالجلیل رازی قزوینی.

یادداشت : کتابنامه: ص. 193؛ همچنین به صورت زیرنویس.

موضوع : عبدالجلیل قزوینی، عبدالجلیل بن ابوالحسین، 504-585؟ق. . نقض فضائح الروافض -- نقد و تفسیر

موضوع : فارسی -- قرن 6ق -- دستور

موضوع : فارسی -- دستور

شناسه افزوده : پورشریف، حسین، 1354 -، ویراستار

شناسه افزوده : کنگره بزرگداشت عبدالجلیل رازی قزوینی (1390 : قم)

شناسه افزوده : موسسه علمی فرهنگی دارالحدیث. سازمان چاپ و نشر

شناسه افزوده : کتابخانه ٬موزه و مرکز اسناد مجلس شورای اسلامی

رده بندی کنگره : PIR2686/د4ب4 1391

رده بندی دیویی : 4فا5

شماره کتابشناسی ملی : 2764706

ص: 1

ص: 2

ص: 3

ص: 4

فهرست اجمالى

يادداشت دبير علمى.......... 7

مقدّمه.......... 13

پيش گفتار.......... 19

فصل اوّل: ويژگى ها و برجستگى هاى كتاب «نقض».......... 23

فصل دوم: جمله.......... 49

فصل سوم: فعل.......... 61

فصل چهارم: اسم.......... 85

فصل پنجم: گروه هاى اسمى و وابسته هاى آن.......... 99

فصل ششم: ضمير.......... 113

فصل هفتم: قيد.......... 123

فصل هشتم: شبه جمله.......... 133

فصل نهم: نقش نماها.......... 139

فصل دهم: انواع وندها.......... 173

فصل يازدهم: دگرگونىِ واج ها.......... 179

گزارش نهايى و نتيجه گيرى.......... 185

فهرست منابع و مآخذ.......... 193

فهرست تفصيلى مطالب.......... 197

ص: 5

ص: 6

يادداشت دبير علمى

يادداشت دبير علمى

يك. رى، يكى از كهن ترين مراكز تمدّنى ايران است كه قدمت چندين هزارساله دارد و مردمان آن را قومى با تمدن و هنر پيشرفته توصيف كرده اند. اين شهر در سال 22 هجرى به دست مسلمانان افتاد و توسعه اش از آن پس آغاز شد و تا بِدان جا گسترش يافت كه پيش از حمله مغول (سال 616 ق)، آن را يكى از بزرگ ترين و آبادترين بلاد اسلامى توصيف و جمعيت آن را بالغ بر دو ميليون نفر گزارش كرده اند.(1)

در دوره اسلامى، رى، از سده سوم و چهارم، داراى يك حوزه نسبتا توانمند علمى شد و شخصيت هاى بزرگى را، از شيعه و اهل سنّت، در خود پروراند. عالمان و انديشمندانى چون: ثقه الاسلام كلينى (م 329ق)، ابن قِبّه رازى (ق 4)، ابن مُسكويه (م

321 - 421 ق)، ابو حاتم رازى (م 322 ق)، ابن فارِس رازى (329 - 395ق)، ابو بكر رازى (325 - 385 ق)، محمّد بن زكريا رازى (م 302 ق) و ... در اين دوره مى زيسته اند.

با افول و از رونق افتادن حوزه هاى علمى بغداد و قم، رى به سرآمدِ شهرهاى علمى شيعه در آن روزگار تبديل شد و قرن پنجم و ششم، دوران بالندگى علمى رى به شمار مى رود. در اين برهه، عالمانى همچون: ابو الفتوح رازى (ق 6)، صفى الدين رازى (ق 6) صاحب كتاب تبصرة العوام، سديد الدين حمصى رازى (م 600ق) نويسنده كتاب المنقذ من التقليد، شيخ منتجب الدين رازى (504 - 585 ق) نويسنده كتاب الفهرست و قطب الدين رازى (م 696 - 766 ق) تأثيرگذار بوده اند.

ص: 7


1- . ر . ك: أشكال العالم، ص 146؛ عجايب المخلوقات، ص 226؛ آثار البلاد، ص 375؛ معجم البلدان، ج 3، ص 116؛ الكامل فى التاريخ، ج 1، ص 58؛ تاريخ آستانه رى، ص 33.

دو. از زندگى عبد الجليل رازى، اطلاعات دقيقى در دست نيست. تنها منبع براى شناخت اجمالى او، الفهرست شيخ منتجب الدين رازى است كه معاصر وى بود و نيز كتاب نقض از خود وى كه در لابه لاى آن و به مناسبت، مطالبى را در باره خود، بازگو كرده است.

منتجب الدين، او را چنين توصيف كرده است:

الشيخ الواعظ، نصير الدين عبد الجليل بن أبى الحسين بن أبى الفضل القزوينى، عالم، فصيح، دَيّنٌ.(1)

اين تعبيرها (الشيخ، الواعظ، نصير الدين، عالم، فصيح، دَين) نشان دهنده جايگاه علمى، اجتماعى و معنوى عبد الجليل است.

آثار عبد الجليل، بنا بر كتاب هاى الفهرست و نقض، عبارت اند از:

1. تنزيه عايشة عن الفواحش العظيمة (تأليف شده در سال 533 ق)؛

2. البراهين فى إمامة أمير المؤمنين (تأليف شده در سال 537 ق)؛

3. السؤالات و الجوابات (در هفت جلد)؛

4. مفتاح الراحات فى فنون الحكايات يا مفتاح التذكير؛

5. رساله اى در ردّ ملحدان؛

6. بعض مثالب النواصب فى نقض «بعض فضائح الروافض» معروف به نقض (تأليف شده بين سال هاى 556 تا 566 ق).

روزگار عبد الجليل، داراى ويژگى ها و شاخصه هايى است كه آشنايى با آنها در شناخت عبد الجليل و كتاب او بى تأثير نيست، چنان كه از روى عناوين آثار عبد الجليل نيز مى توان تا حدودى به اين تأثير و ارتباط، پى بُرد.

زمانه عبد الجليل، يعنى نيمه دوم قرن پنجم تا اواخر قرن ششم را مى توان داراى چند ويژگى عمده دانست:

1. آبادانى رى و ايران؛

ص: 8


1- . الفهرست، منتجب الدين، ص 87.

2. سست شدن پايگاه خلافت در جهان اسلام و نيز در فضاى سياسى؛

3. رواج باطنى گرى و انديشه هاى حسن صباح

4. اختلافات و منازعات شيعه و سنّى؛

5. رونق مجالس دينى با جان مايه مباحث كلامى و برگزارى مجالس مناظره؛

6. هم انديشى دينى و تفاهم مذهبى؛

7. رواج زندقه و دين گريزى.

عبد الجليل، چنان كه عناوين آثارش نشان مى دهد، عالمى است حاضر در زمان كه رخدادهاى فرهنگى زمانه اش را به خوبى درك مى كند. او به منازعات مذهبى دامن نمى زند؛ بلكه با پايبندى به باورها و اعتقادات خويش تلاش مى كند آنها را به هسته اى

استوار، باورپذير و قابل دفاع، فروكاهد. لذا نخستين كتابش تنزيه عايشه است. او مى كوشد پرسش هاى مطرح در جامعه اش را پاسخ دهد و از اين رو، كتاب السؤالات و الجوابات را در هفت جلد مى نگارد. او در كتاب نقض، اتهام هاى بى جاى يك متعصّب را پاسخ مى دهد. اين كتاب، در عين حال، از گستردگى دانش و اطلاعات عبد الجليل پرده برمى دارد و فصاحت و بلاغت و شيوايى نثر او را به نمايش مى گذارد.

سه. پس از برگزارى كنگره بين المللى كلينى در بهار 1388، انديشه برگزارى كنگره بزرگداشت عبد الجليل، به صورت جدّى شكل گرفت و از آغاز سال 1389 با برگزارى جلسات شوراى عالى سياست گذارى و نيز جلسات شوراى علمى كنگره، فعاليت هاى كميته علمى كنگره آغاز شد. محصول دو سال فعاليت هاى اين كميته را در چند بند، فهرست مى كنيم:

الف. آماده سازى مجموعه آثار كنگره (7 جلد)

1. كتاب نقض با ويرايش علمى جديد؛

2. عبد الجليل رازى قزوينى، روزگار و كتاب وى؛

3. شناخت نامه عبد الجليل و «نقض»؛

4. بررسى توصيفى ساختار دستورى كتاب «نقض»؛

ص: 9

5. مجموعه مقالات كنگره (در دو جلد)؛

6. چكيده مقالات با ترجمه عربى و انگليسى.

ب. خبرنامه كنگره (3 شماره)

ج. تهيه لوح فشرده (DVD) از مجموعه آثار كنگره

همچنين شوراى علمى، برنامه هاى ديگرى را نيز لازم و مفيد تشخيص داد كه از جهت اجرا متوقّف بر آماده سازى كتاب نقض با ويرايش جديد بود و از اين رو، انجام يافتن آنها به پس از برگزارى كنگره موكول شد. اين كارها عبارت اند از:

1. بازنويسى كتاب نقض؛

2. ترجمه متن بازنويسى شده نقض به زبان انگليسى؛

3. ترجمه متن بازنويسى شده نقض به زبان عربى.

چهار. سپاس گزارى و قدرشناسى از همه كسانى كه در شكل گيرى و به ثمر نشستن اين كنگره سهم داشتند، وظيفه اى اخلاقى و دينى است. بدين سبب، با يادكرد نام افراد

و سازمان هايى كه به شكلى در آن نقش داشته اند، كمترين وظيفه را در سپاس گزارى، به جاى مى آوريم.

الف. برگزاركنندگان

اين كنگره با مشاركت علمى، معنوى و مادّى اين مراكز به ثمر نشست كه به ترتيب حروف الفبا عبارت اند از:

1. آستان حضرت عبد العظيم حسنى عليه السلام، توليت: آية اللّه محمّد محمّدى رى شهرى؛

2. انجمن آثار و مفاخر فرهنگى، رئيس: حجّة الاسلام و المسلمين محمّد جواد ادبى؛

3. جامعة المصطفى صلى الله عليه و آله العالمية، رئيس: حجّة الاسلام و المسلمين عليرضا اعرافى؛

4. كتاب خانه، موزه و مركز اسناد مجلس شوراى اسلامى، رئيس: حجّة الاسلام و المسلمين رسول جعفريان؛

5. مجمع جهانى اهل بيت عليهم السلام، رئيس: حجّة الاسلام و المسلمين محمّد حسن اخترى؛

ص: 10

6. مجمع جهانى تقريب مذاهب اسلامى، رئيس: آية اللّه محمّدعلى تسخيرى؛

7. مركز تحقيقات كامپيوترى علوم اسلامى، رئيس: حجّة الاسلام و المسلمين حميد شهريارى؛

8. معاونت امور فرهنگى وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامى، معاون: جناب آقاى بهمن درّى؛

9. مؤسّسه علمى فرهنگى دار الحديث، رئيس: آية اللّه محمّد محمّدى رى شهرى.

يادآورى مى شود كه جلسات شوراى عالى سياست گذارى، با حضور رؤسا و مديران مراكز و نهادهاى ياد شده برگزار مى گرديد.

ب. اعضاى شوراى علمى كنگره

شوراى علمى كنگره، مركّب از شخصيت هاى علمى حقيقى و نمايندگان علمى مراكز برگزاركننده بود كه به ترتيب حروف الفبا عبارت اند از:

1. حجّة الاسلام و المسلمين على اصغر اوحدى (نماينده مجمع جهانى تقريب مذاهب اسلامى)؛

2. جناب استاد ناصر باقرى بيدهندى (نماينده جامعة المصطفى صلى الله عليه و آله العالمية)؛

3. حجّة الاسلام و المسلمين رسول جعفريان؛

4. جناب استاد قاسم جوادى (صفرى)؛

5. حجّة الاسلام و المسلمين محمّدحسين درايتى؛

6. حجّة الاسلام و المسلمين محمّدكاظم رحمان ستايش؛

7. حجّة الاسلام و المسلمين محمّد سالار (نماينده مجمع جهانى اهل بيت عليهم السلام)؛

8. حجّة الاسلام و المسلمين على صدرايى خويى؛

9. آقاى دكتر پرويز فارسيجانى (نماينده انجمن آثار و مفاخر فرهنگى)؛

10. جناب استاد ميرهاشم محدّث (فرزند مير جلال الدين محدّث اُرموى، مصحّح كتاب نقض)؛

11. حجّة الاسلام و المسلمين محمّدمهدى معراجى؛

ص: 11

12. حجّة الاسلام و المسلمين محمّدعلى مهدوى راد.

ج. گروه آماده سازى آثار، شامل: حروفچينى، ويرايش، نمونه خوانى و صفحه آرايى

1. آقاى حسين پورشريف (ويراستار)؛

2. آقاى مهدى جوهرچى (نمونه خوان)؛

3. آقاى محمّد كريم صالحى (حروفچين و صفحه آرا).

د. گروه اجرايى كنگره

1. حجّة الاسلام محمّدمهدى خوش قلب (دبير اجرايى)؛

2. آقاى اميرحسين سعيدى صابر.

ه . مشاوران علمى كنگره

1. آقاى هادى ربّانى؛

2. آقاى محمّدهادى خالقى.

همين جا بايد از نويسندگان آثار و مقالات و اساتيدى كه در مراحل مختلف ويرايش جديد كتاب نقض، تلاش و همكارى داشتند، سپاس گزارى كرد كه البته نام آنها بر روى آثار و نيز در شناسنامه كتاب ها آمده است. همچنين از همه بزرگوارانى كه

در ارزيابى آثار يا دسترسى به آنها يا برقرارى ارتباطات علمى كوشش نمودند، قدردانى مى كنم و تلاش همكاران خود را در بخش هاى مختلف معاونت ادارى - مالى مؤسّسه علمى - فرهنگى دار الحديث مى ستايم.

مهدى مهريزى

دبير كميته علمى

جمعه 18 فروردين 1391

14 جمادى الاُولى 1433

6 آوريل 2012

ص: 12

مقدّمه

مقدّمه

محقّقان حوزه زبان و ادب فارسى، با توجّه به ديدگاه خاص خود، هركدام تعاريف گونه گونى از زبان ارائه داده اند. از جمله محمّدرضا باطنى، محقّق معاصر، آن را بدين گونه تعريف مى كند:

زبان، مجموعه اى نامحدود از جمله هايى است كه دستور زبان مى تواند بزاياند يا توليد كند. دستور (grammar) نيز به مجموعه محدود قواعدى كه مى تواند مجموعه نامحدودى جمله خلق كند، اطلاق مى شود.(1)

باطنى در جاى ديگرى مى نويسد:

دستور، در دو معناى متفاوت، ولى مربوط به هم به كار برده مى شود: يكى، به مفهوم مجموعه قواعدى است كه اهل زبان در ذهن خود فراگرفته اند و به كمك آنها مى توانند جمله هاى تازه اى در زبان خود بگويند و جمله هاى تازه ديگران را درك كنند؛ دوم، توصيف صورىِ اين قواعد ذهنى است كه زبان شناس، بر روى كاغذ براى ما به تصوير مى كشد. اين تفاوت و تمايز، مثل نقشه ساختمان است با خود ساختمان. به نوعى ديگر مى توان گفت: دستور، يعنى تصويرى كه زبان شناس از قواعد زبان به دست مى دهد و اين، توصيفى است ازتوانشِ زبانىِ گوينده، نه از كُنش يا رفتار زبانى او؛ چون كنش زبانى، تحت تأثير عوامل غيرزبانى قرار مى گيرد و اغلب نابه سامان مى گردد. بنا بر اين براى دست يافتن به قواعد زيربنايى زبان بايد به

ص: 13


1- . نگاهى تازه به دستور زبان، باطنى، ص 133.

توصيف توانشِ زبانى پرداخت. از اين جاست كه گفته مى شود دستور زبان، يعنى توصيف توانش زبانى اهل زبان. براى مثال اگر كسى در حين انجام دادن يك عمل ضرب يا جمع، دچار اشتباه شود، اشتباه در انجام دادن اين اعمال است، نه در قواعد زيربنايىِ عمل.

پس به نوعى مى توان گفت كه دستور زبان ساختارى، كار توصيف زبان را بر بنياد پيكره زبانى كه مشتى جمله هاى ضبط شده باشد، قرار مى دهد. به گونه اى ديگر، مى كوشد دستور زبان را از كنش زبانى استخراج كند؛ ولى در دستور زبان زايشى، كنش زبانى، مورد اعتنا نيست و نمى تواند مبناى كشف دستور زبان باشد.(1)

خيّامپور نيز در مقدّمه دستور زبان فارسى خود مى نويسد:

مبناى هر زبان، بر اصول و قواعد مخصوصى است كه اهل زبان در محاورات خود از روى قريحه و بى آن كه خود متوجّه باشند، عموما رعايت مى كنند؛ منتها در پاره اى از زبان ها اين اصول را مدوّن ساخته و دستورى براى آن به وجود آورده اند، ولى در بعض ديگر چنين اقدامى نشده است. فرق اين دو، به اعتبار نتيجه آن است كه اگر زبانى داراى قواعد مدوّن و منظّمى باشد، مى توان آن را به آسانى فراگرفت، و نيز چنين زبانى در سايه قواعدى كه دارد، مى تواند در برابر تحريفات و مداخله هاى ناروا - كه ممكن است از خارج، آن را تهديد كند - مقاومت كند؛ ولى زبانِ بى دستور، نه اين مقاومت را دارد، نه آن سهولت را.

اگر زبان فارسى، تا كنون دوام پيدا كرده است و بر مبانى مستحكم آن، خللى راه نيافته، فقط از داشتن فردوسى، نظامى، سعدى، حافظ و شخصيت هايى مانند آنان است كه از آثار گران بهايشان سرمشق هاى بارزى به دست اخلاف خود سپردند. به عقيده نگارنده، در نوشتن دستور هر زبان، روش آده لونگ (Adelung) آلمانى را بايد پيش گرفت؛ يعنى به اصول و قواعدى

ص: 14


1- . همان، ص 136 - 137.

كه ديگران گفته و نوشته اند، پايبند نبود و توجّه خود را به خودِ زبان معطوف داشت، وگرنه ممكن است اشتباهاتى رخ بدهند، چنان كه دستورهايى كه تا كنون نوشته شده اند، از اين قبيل اشتباهات، خالى نيستند.(1)

به تعبير كوآين (Quine) يك نظريه زبان شناسى بر پايه آنچه در زبان وجود دارد، همراه با سادگى قواعدى كه اين موجودى را با آنها توصيف و برون يابى مى كنيم، توضيحى است كلّى در باره آنچه خواهد توانست در زبان وجود داشته باشد، به دست خواهد داد.(2)

با توجّه به مطالب ياد شده در باره اهمّيت زبان بايد گفت كه پاسدارى از زبان فارسى، امرى ضرورى است تا پيوند عميق گذشته با حال، گسسته نشود و نسل امروز بتواند با اين ارتباط، از ميراث بزرگان زبان خود، بهره بردارى كند.

با در نظر گرفتن اين مقدّمه، تدوين دستور توصيفى براى هر كدام از آثار ادبىِ ارزشمند به جا مانده از گذشته، در تحقّق اهداف بلندمدّت ياد شده، از اهمّيت خاصى برخوردار است. در عين حال، پرداختن به چنين موضوعى در زمينه دستور زبان، باعث گسترش سطح ارتباط با آثار پيشينيان مى شود؛ چراكه بدون آشنايى با نكات دستورى نمى توان با زبان گذشتگان خود، به خوبى ارتباط برقرار كرد و آن را فهميد. اين نكته نيز بايد مورد توجّه قرار گيرد كه دستور زبان ها يا بر اساس دستور زبان عربى

نگاشته مى شد، يا بر پايه نظريه هاى زبان شناسانى كه اصل را بر قواعد و دستور زبان هاى غربى قرار مى دادند و دستور زبان مى نگاشتند. هرچند كه شايد اشتراكاتى وجود داشت؛ امّا اين كار، زمينه هاى ارتباط نزديك با آثار بزرگان، همچنين حفظ ساختار زبان، به همراه جلوگيرى از نفوذ و رشد زبان بيگانه در زبان فارسى را كمتر و كمتر مى كرد.

ص: 15


1- . دستور زبان فارسى، خيّامپور، ص 7 - 8.
2- . ساخت هاى نحوى، چامسكى، ترجمه: احمد سميعى، ص 13.

كوروش صفوى، محقّق معاصر در مقدّمه فن دستور تراكس مى نويسد:

بر اساس مطالعات دستورى ايرانيان و سابقه اى كه از اين قوم در بررسى هاى آواشناسى، نحو، معناشناسى و ديگر موارد موجود است - كه بسيار قديمى است - و مشخّص نيست كه به چه دليل، ناگهان دستور زبان فارسى به ابزارى براى «درست نوشتن و درست گفتن» تبديل شد. گويا ميرزا حبيب اصفهانى براى نخستين بار، واژه «دستور» را براى نام كتاب مجموعه قواعد خود، در نظر گرفت. ميرزا حبيب، به دليل آشنايى با زبان فرانسه، طبقه بندى ارائه شده در كتاب خود را به نوعى، از دستورهاى آن زبان الگو مى گيرد. مثلاً اصطلاح «فرع فعل» دقيقا با وجه وصفى پريسكيانوس (participium)، تطبيق دارد كه به تقليد از فن دستور ديونوسيوس تراكس، از زبان لاتين ترجمه شده است.(1)

اين تأثيرها و سرمشق پذيرى هاى صِرف دستورنويسان، باعث شد تا كنون نتوانيم به دستور زبان واحدى، براى استفاده در حوزه آموزش و رسيدن به اهداف ياد شده برسيم.

در راستاى رسيدن به دستور زبان فارسىِ واحد، موضوع بررسى توصيفى دستور زبان، بر اساس كتاب نقض - كه از آثار ارزشمند فارسى است - ، جهت پژوهش انتخاب شد. در اين راستا، تمام جنبه هاى دستورى كتاب نقض عبد الجليل قزوينى، مورد ارزيابى و بررسى قرار گرفت. براى تحقّق اين هدف، چندين كتاب دستورى، به عنوان الگو و شاخص كار، برگزيده شد و در هر بخشى با توجّه به موضوع، پس از بررسى مطالب همه كتاب ياد شده، كامل ترين و بهترين آنها به عنوان اصل و الگو قرار گرفت. حاصل اين تلاش، در يك پيش گفتار، يازده فصل و گزارش نهايى و نتيجه گيرى فراهم آمد.

در پيش گفتار، ابتدا به دليل كمتر شناخته شده بودن اين اثر، به معرفى اثر، مؤلّف آن و مصحّح پرداخته شد. سپس در فصل اوّل، بررسى ويژگى هاى تاريخى - جغرافيايى،

ص: 16


1- . فنّ دستور، ديونوسيوس تراكس، ترجمه: كورش صفوى، ص 25 - 28.

برجستگى هاى سبكى و ارزش هاى ديگر اين اثر، مطمح نظر قرار گرفت.

فصل دوم، به دو بخش تقسيم شد كه در بخش اوّل، جملات، از جنبه هاى مختلفى چون: تعدّد فعل، بيان مفهوم و مقصود، وجود و عدم فعل، و جمله هاى ساده از حيث اركان و ترتيب اجزاى جمله، پرداخته شد. در بخش دوم، به بررسى جمله هاى مركّب و تقسيم آن به جمله هاى پايه و پيرو و همچنين، نقش جمله هاى وابسته، مورد بررسى قرار گرفت.

در فصل سوم، فعل از جنبه ساختمان و ويژگى هاى آن از قبيل: گذر، وجه، معلوم و مجهول، زمان و همچنين افعال معين، افعال غير شخصى و افعال ربطى، مورد بررسى قرار گرفت. اين بخش، تقريبا گسترده ترين قسمت اين تحقيق به حساب مى آيد و براى بيان مطالب، از كتاب دستور تاريخى فعل احمدى گيوى، بيشترين بهره برده شد.

فصل چهارم، به مبحث اسم، اختصاص دارد. در اين فصل، اسم از لحاظ: شمار، ساختمان، معرفه، نكره، اسم جنس و همچنين انواع مصدرها مورد بررسى قرار گرفت. در اين فصل، بيشتر از كتاب دستور زبان وحيديان كاميار، سود جُستيم.

فصل پنجم، گروه اسمى و وابسته هاى آن و جايگاه وابسته ها و نقش هاى آنها در جمله و چگونگى ساخت بعضى از اين وابسته ها، توضيح داده شد.

فصل ششم، انواع ضماير موجود در كتاب نقض، و كاربرد آنها در جمله، بررسى و مشخص شد.

در فصل هفتم، انواع قيد از جنبه ساختمان و از جهت مفهوم، مورد بررسى قرار گرفت. در پرداختن به بخش قيد از جهت ساختمان، تلفيقى از نظريات وحيديان و فرشيدورد، اساس كار قرار داده شد و در بخش بررسى قيد از جهت مفهوم، از ديدگاه هاى خيّامپور و انورى - احمدى گيوى بهره گرفته شد.

در فصل هشتم، به بررسى شبه جمله ها پرداخته شد و نمونه هايى از موارد موجود، بيان شد.

فصل نهم، به صورت مفصّل و گسترده، به انواع نقش نماها اختصاص يافت. در

ص: 17

قسمت معانى حروف اضافه و ربط، از كتاب دستور زبان خطيب رهبر و دستور مفصّل امروز فرشيدورد استفاده شد و در مجموع، مبحث نقش نما، طبق تقسيم بندى هاى دكتر وحيديان كاميار، صورت گرفت.

در فصل دهم، وندها و كلمات مشتق، شناسايى و توضيح داده شدند و در اين بررسى، نقطه نظرهاى فرشيدورد و انورى - احمدى گيوى، ملاك قرار گرفتند.

فصل يازدهم، به واج ها اختصاص يافت. در اين فصل، تحوّلات واج ها و تفاوت آنها با فارسى امروز در نظر گرفته شد و از آثار فرشيدورد و وفايى استفاده شد.

كتاب، با كلّياتى در باره خصوصيات دستورى كتاب نقض پايان مى پذيرد كه در واقع، نتيجه اى از يافته ها و ويژگى هاى دستورى كتاب نقض است.

در پايان، فهرستى از منابع و مآخذِ به كار رفته در اين تحقيق، به صورت الفبايى آمده است.

گستردگى كار، اين تحقيق را از نقص و كاستى مبرّا نساخته است و مطمئنا لغزش هايى به آن راه يافته است كه از نگاه تيزبين محقّقان، پوشيده نخواهد ماند.

قبا گر حرير است و گر پرنيان *** به ناچار حشوش بود در ميان!

در خاتمه سخن، لازم مى دانم مراتب سپاس و قدردانى خود را از استاد ارجمند دكتر مستعلى ابراز كنم. همچنين از ره نمودهاى استاد دكتر اورنگ ايزدى تشكّر و قدردانى كنم كه با سعه صدر فراوانشان، هميشه راه گشاى حقير در انجام يافتن اين پژوهش بوده اند.

سپاس ديگرم از استاد فرهيخته جناب آقاى دكتر مهدى محقّق است كه انگيزه تحقيق روى اين موضوع را در ذهن من برانگيخت و در طول كار پژوهشى، همواره از نظريات صائب ايشان بهره مند بوده ام.

ص: 18

پيش گفتار

عبد الجليل قزوينى رازى و كتاب «نقض»

كتاب نقض يا همان كتاب بعض مثالب النواصب فى نقض «بعض فضائح الروافض» ، تأليف نصير الدين ابو الرشيد عبد الجليل بن ابى الحسين قزوينى رازى، از دانشمندان و عالمان امامى شهررى، در سده ششم هجرى است. وى بنا بر آورده دكتر صفا، در سال 504 ق، ولادت يافته و بعد از سال 585 ق، درگذشته است.(1)

شيخ الواعظين نصير الدين عبد الجليل بن ابى الحسين بن ابى الفضل قزوينى رازى، عالم، مفسّر و متكلّم شيعى، از محضر اساتيدى همچون برادرش - اوحد الدين ابو عبد اللّه حسين - و همچنين امام ابو منصور مظفّر العبّادى - كه از مشاهير و اعاظم

علماى زمان خود بود - ، بهره برد. در عصر او، يكى از غُلات اهل سنّت و نواصب رى - كه حدس زده مى شود نامش شهاب الدين تواريخى شافعى باشد - ، پس از حدود بيست و پنج سال، بودن در زى تشيّع و بازگشت به اصل خويش، اقدام به تأليف مجموعه اى به نام بعض فضائح الروافض نمود.

ذكر كلمه «فضائح»، در اين جا به آن سبب است كه در دوره مناقشات مذهبى، هريك از فِرَق اسلامى مى كوشيد تا موارد ضعف فرقه هاى ديگر را بنا بر نظر و طريقه خود بجويد و آنها را بزرگ و واژگونه كند.

حتّى اگر لازم مى دانست پيرايه هايى نيز بر آنها ببندد و هريك از آن موارد را به عنوان رسوايى معرفى كند.

ص: 19


1- . ر.ك: تاريخ ادبيات در ايران، صفا، ج 2، ص 984 - 988.

پس از نگارش بعض فضائح الروافض، علماى شيعه، همگى اذعان داشتند كه شايسته ترين فرد براى جوابگويى به آن، همين عبد الجليل قزوينى است و حاصل اين تعامل، به تأليف كتاب نقض انجاميد. خود او در ابتداى كتاب آورده كه:

بعد از آن چنان كه ما بر امامِ حق - ضاعف اللّه دولته - ثنا گفته ايم، او سلطان سعيد محمّد بن محمود را - قدّس اللّه روحه - ، كه تأليف در عهد دولت و حيات او اتّفاق افتاده بود، مدحى و ثنايى گفته است.(1)

عبد الجليل قزوينى، آثار ديگرى نيز به نام هاى: البراهين فى إمامة امير المؤمنين عليه السلام،

مفتاح الراحات (الدرجات) فى فنون الحكايات، مفتاح التذكير، و تنزيه عايشه دارد كه هر چهار كتاب را پيش از كتاب نقض نگاشته است.(2)

زمان شروع نگارش نقض، به آورده خود مؤلّف،(3) در عهد سلطان غياث الدين محمّد بن محمود بن محمّد بن ملكشاه سلجوقى (م 555 ق) است و تا سال 559 ق، در آن اثر، دخل و تصرّف و حكّ و اصلاح مى نموده است.(4)

علاّمه قزوينى، حال خود را پيش از دستيابى به اين اثر، اين گونه ذكر مى كند:

تمام فصول و فقراتى را كه صاحب مجالس المؤمنين از نقض الفضائح

نقل كرده، از اوّل تا به آخر مطالعه كردم و بيش از پيش، به مندرجات اين كتاب دلكش آشنا شدم و يك بر هزار آتش شوق و حرص من بر اطّلاع از وجود اين گوهر شب چراغ در كتاب خانه اى از كتاب خانه هاى دنيا افروخته مى شد.(5)

در جاى ديگرى نيز ارزشمندى و برجستگى اين اثر را اين گونه يادآورى مى كند:

چيزى كه در رقيمۀ كريمه، اين جانب را از هر چيز، بيشتر خوش وقت و

ص: 20


1- . نقض، ص 12.
2- . همان، مقدّمه مصحّح، ص هفده - نوزده.
3- . همان، ص 19.
4- . همان، مقدّمه مصحّح، ص بيست و دو.
5- . همان، مقدّمه مصحّح، ص سيزده.

سراپاى وجود مرا غرق فرح و شادى و شعف نمود، خبر خبريت اثر وجودِ كتابِ بسيار بسيار نفيسِ مهمّ مفيدِ ممتّع دلكش، ضالّه منشوده چندين ساله اين حقير، يعنى مستطاب جليل القدر عظيم الشّان نادر الوجود اعزّ از كبريت احمر، بعض مثالب النواصب فى نقض «بعض فضائح الروافض» تأليف شيخ جليل عبد الجليل بن ابى الحسين بن ابى الفضل قزوينى است.(1)

اين كتاب، پس از سال ها، به پاى مردى على اصغر حكمت، و با تشويق و پيگيرى اساتيد بزرگوارى همچون عبّاس اقبال آشتيانى و علاّمه قزوينى - كه خود قصد چاپ اين اثر را داشتند، ولى بنا به دلايلى انجام نشد - توسط استاد بزرگوار مرحوم علاّمه

ميرجلال الدين محدّث اُرموى و با تلاش و پيگيرى بى حدّ وحصر ايشان در سال 1331 ش به چاپ رسيد. در سال 1336ش، مقدّمه و تعليقات وى بر اين اثر نيز چاپ شد؛ ولى سرانجام در سال 1358 ش، اين اثر، در سه مجلّد - شامل يك جلد متن و دو جلد تعليقات - توسط انجمن آثار ملّى، به چاپ رسيد.

ذبيح اللّه صفا در تاريخ ادبيات در ايران، آورده:

اين كتاب، نه تنها از حيث توضيح بسيارى از مبانى مذهب شيعه و تاريخ و اطّلاعات مربوط به رجال اين مذهب و علما و شعرا و مراكز تعليم و تدريس و كتاب خانه هاى شيعه و امثال اين مثال، كمال توجّه و عنايت است، بلكه از باب اشتمال بر بسيارى از اطّلاعات مربوط به امور تاريخى و اجتماعى زمان، از جمله كتب بسيار مهم و درجه اوّل فارسى محسوب مى شود، چنان كه نظير آن را از اين حيث در ميان كتب فارسى كمتر مى توان يافت. مؤلّف در اين كتاب، هر جا از قول صاحب كتاب بعض فضائح الروافض نقل كرده و آن گاه به ردّ آن پرداخته است. شيوه نگارش عبد الجليل در اين كتاب هم از جمله وجوه امتياز آن شده است؛ زيرا كتاب نقض با انشايى بسيار روان و پخته و در عين حال عالمانه و استوار و مستدلْ نوشته شده است.

ص: 21


1- . همان، مقدّمه مصحّح، ص يازده.

در پاره اى از موارد اين كتاب، شيوه بيان وعّاظ - كه نثرى شبيه به نثر مسجّع، و يا بهتر بگوييم، از قبيل نثر موزون است - ، به كار رفته است؛ ولى اين گونه موارد، كمياب اند، اگرچه لحن نويسنده كتاب، بر اثر استدلال و استشهاد به احاديث و اخبار و روايات، در برخى موارد خشك است؛ امّا در پاره اى موارد هم - كه در راه دفاع از همكيشان خود گرم رو مى شود - ، نَفَسى مؤثّر و كلامى جالب و دل انگيز مى يابد. بر روى هم رفته، كتاب نقض از جمله متون خوب نثر پارسى در قرن ششم هجرى و در زمره كتب درجه اوّل آن قرن است.(1)

مبحث مهم ادّعاهاى گوناگون نحله ها و فرقه هاى مختلف، در مباحث كلامى، در طول تاريخ مطرح بوده و هست كه اين امر، هرچند در اصل، ادّعا و جواب ادّعا بوده، ولى باعث ايجاد كتاب هايى بسيار ارزشمند و مؤثّر شده است. از اين جمله مى توان به فهرست عظيم كتب شيعه، يعنى فهرست الذريعة شيخ آقا بزرگ تهرانى اشاره كرد، كه فهرست 25 جلدى، از آثار تأليفى شيعه است كه شرح آن در زندگى نامه شيخ آقابزرگ تهرانى آمده است.(2)

ص: 22


1- . تاريخ ادبيات در ايران، صفا، ج 2، ص 986 - 987.
2- . ر.ك: زندگى نامه و خدمات علمى و فرهنگى شيخ آقا بزرگ تهرانى، پيش گفتار.

فصل اوّل: ويژگى ها و برجستگى هاى كتاب «نقض»

ص: 23

ص: 24

درآمد

كتاب نقض، موسوم به بعض مثالب النواصب فى نقض «بعض فضائح الروافض»، تصنيف

عبد الجليل قزوينى رازى، يكى از مهم ترين متون كلامى شيعه است كه به زبان پارسى، نگاشته شده است و ردّى است بر كتاب بعض فضائح الروافض، كه در آن كتاب، اصول و فروع و افكار و كردار شيعيان، به باد استهزا و ناسزا گرفته شده بود. كتاب نقض، علاوه بر جنبه دينى و كلامى، در ادبيات فارسى نيز از اهمّيت خاصى برخوردار است؛ چه در آن، تنها مسائل علم كلامْ مورد بررسى و تعمّق قرار نگرفته است؛ بلكه بسيارى از امور زندگى مردمِ آن روزگار از زشت و زيبا و هنجار و ناهنجار، منعكس شده اند. اين كتاب در حقيقت، آيينه اى است از روش زندگانى و افكار و كردار مردم رى و ايران مركزى در سده ششم هجرى، و كارنامه اى است از مدنيت و فرهنگ چند سده اين مرز و بوم؛ چه تازه نيم قرن از تأليف اين كتاب گذشته بود كه اقوام خونخوار و ويرانگر تاتار، از دشت هاى آسياى مركزى به سوى سرزمين هاى آباد و مهد تمدّن بشرىِ اين سوى عالم سرازير شدند، و در كوتاه زمانى، بود و نبود ما را نابود ساختند.

گرچه پيش از آنان نيز قبايل ويرانگر ديگرى نظير غزنويان و خوارزم شاهيان و غير آنان بر ما تاختند و به نوبه خود تا توانستند كشتند و نابود كردند و به تعبير عطاملك

جوينى: «آمدند و كندند و سوختند و كشتند و بردند و رفتند».(1)

به هرحال اين كتاب - كه تا اندكى پيش از آن كه اين بلايا بر سر ما فرود آيد، تأليف شده - ، برحسب معمول مى بايست چون ديگر گنج هاى علمى و ادبى ما دستخوش بوار و نابودى مى گرديد؛ امّا با آن كه چند قرن در محاق غيبت بود و گمان مى رفت كه

ص: 25


1- . گزيده «تاريخ جهانگشا»ى جوينى، شعار، ص 84.

نابود شده، خوش بختانه از گزند حوادث روزگار مصون ماند و اكنون در دست ماست.

در آن روزگاران و خصوصا در سده هاى ششم و هفتم هجرى، پيروان مذاهب و گروه هاى مختلف اسلامى، با قلم و زبان و متأسفانه در برخى موارد با شمشير، به جان يكديگر افتاده، خون يكديگر را مى ريختند و گرچه اختلاف فكرى براى رسيدن به راه درست، رحمت است، با اين حال، شدّت تعصّب و جهالت، اختلاف فكرى را در موارد بسيارى به جنگ و خونريزى مبدّل مى كرد. سرزمين ما پُر است از ميدان هاى نبرد و خونريزى كه گذشتگان ما از روى بى خردى برپا نمودند؛ و اگر چنين فضاى آكنده از دشمنى و كينه توزى بر ما چيره نشده بود، بى شك به آن آسانى، حملات تاتار و صليبيّون، ما را از پا در نمى آورد.

همان طور كه گفته شد، تأليف كتاب هاى كلامى و عقيدتى در آن چند سده، افزونى يافت، و اين گونه برخوردهاى فكرى در مناطق گوناگون، رنگ مخصوص به خود گرفت. مسلمانان در پىِ آشنايى يا برخورد بيشتر با ملل غير اسلامى، كتاب هايى در ردّ

و ابطال اديان ديگر (نظير يهود و مسيحيت) تأليف نمودند.(1) اين مباحث در شهرها و مناطق مسلمان نشين، بين گروه ها و فِرَق مختلف مسلمان درگير بود. پُر واضح است كه اختلاف عقيدتى تا آن جا كه اصولى و بر مبناى حق طلبى باشد، سازنده و مفيد است، و محصول آن، بسيارى از كتب ارجمند كلامى است كه از جمله افتخارات ما به حساب مى آيند؛ ولى متأسّفانه چنان كه گفته شد، حتّى بسيارى از مردم اهل فضل، در اثر شدّت تعصّب و جهالت، اختلافات فكرى را دامن مى زدند تا آن جا كه به خونريزى و كُشتار و آتش زدن و ويران كردن سرزمين هاى فراوانى منجر مى شده است كه مستندات تاريخى فراوانى از اين مطلب، به عنوان شاهد مثال، در كتاب نقض نيز آورده شده اند.

به هر روى، اين اثر نفيس، مزاياى بى شمارى دارد كه باعث شد در فصلى جداگانه و هر چند مجمل، به بررسى و ارائه اين ويژگى ها (شامل برجستگى ها و ويژگى هاى

ص: 26


1- . ر.ك: تاريخ الأدب العربى، فروخ، ج 3، ص 148 - 149.

سبكى، تاريخى و جغرافيايى و...) پرداخته شود كه عبارت اند از:

1. ويژگى ها و ارزش هاى تاريخى - جغرافيايى؛

2. ويژگى ها و ارزش هاى ادبى؛

3. تفاوت سبكى نثر بعض فضائح الروافض با نثر نقض.

1. ويژگى ها و ارزش هاى تاريخى - جغرافيايى

هدف اين بخش، پرداختن به زمينه هاى تاريخى و جغرافياى كتاب نقض است. هرچند كه ذبيح اللّه صفا به صورت گذرا به برخى ارزش هاى تاريخى و جغرافياى كتاب اشاره كرده، با اين حال براى دستيابى به ارزش اثر، پرداختن بيشتر به آن، لازم و

ضرورى مى نمايد. بايد يادآور شد كه محتواى اين اثر، معارضه و محاجّه اهل سنّت و شيعه است و همان طور كه مى دانيم تا كنون نيز آثارى فاخر در اين زمينه همچون نهج الحق علاّمه حلّى (648 - 726 ق) و احقاق الحق قاضى نور اللّه شوشترى (م 1019ق) و بسيارى ديگر نگاشته شده اند؛ ليكن برجستگى ها و مزاياى بسيارى كه متن اين اثر در اختيار پژوهشگران حوزه هاى تحقيقى اى چون: تاريخ، جغرافى، مردم شناسى، جامعه شناسى و دين و ديگر زمينه ها قرار مى دهد، اين اثر را در كنار آن آثار، جاى داده

است. نكته بسيار مهمّى كه حتما بايد به آن توجّه داشت، اين است كه از آن جا كه فلسفه وجودى اين اثر، استدلال و پاسخ در باب مسائل اعتقادى است، پس در بسيارى از موارد، چه ادّعايى كه طرح شده و چه پاسخى كه ارائه گرديده، در مظان سَلب و ايجاب علمى و تاريخى اند؛ ولى هدف ما، اشاره به بخش هايى از تاريخ است كه از ميان اين سؤال و جواب ها مى درخشند و خودنمايى مى كنند. برجستگى هاى تاريخى - جغرافيايى كتاب نقض را به بخش هايى زير مى توان تقسيم بندى كرد:

الف. نام شهرها، آبادى ها و مكان ها يك. كاربرد شكل قديم اسامى شهرها و آبادى ها

- آبه] : آوه / آوج(1)]: بايست كه به قم و كاشان و آبه و بلاد مازندران و سبزوار و ديگر

ص: 27


1- . مينودر يا باب الجنّه، گلريز، ج 1، ص940. مؤلّف كتاب مينودر، اين ده را از دهات الموت، آورده است.

بقاع كه إلاّ شيعه نباشند، نخواندندى. (ص77)

- برَزاد [فرزاد يا فرحزاد؟]:(1) بايستى كه اين مُلحدى برداشته بودندى و ايون (اوين؟) }ونك{ و كن و برَزاد خراب كرده بودندى. (ص 421)

- صومعه چرا [: صومعه سرا؟] و كوه سندلان [: كوه سبلان]: از ولايات به زيارت آن مُغ مى شوند يا به كوه سندلان باشد يا به صومعه چرا يا به اردبيل... . (ص 578)

- گُرپايگان / جربايقان [: گُلپايگان؟]: بزرگان دهستان و مؤمنان جربايقان و امينان استراباد... (ص437)؛ در نواحى اصفاهان و كَرَه و گُرپايگان و ديه به ديه مى گشتى... . (ص 301)

- مَرج [: داى مرگ/ داى مَرج(2)]: امير يرنقش بازيار، مقدّمه لشكر بغداد بود وخوارزمشاه، مقدّمه لشكر سلطان بود. به مَرج به يكديگر پيوستند. (ص382)

- مژدغان [: مزدعان/ مزدقان(3)]: اگر شيعيان به ساوه و مژدغان زبون باشند، همه مجبّران و ناصبيان در بلاد مازندران، زبون باشند. (ص 622)

- وروجرد/ بروگرد [: بروجرد]: بپرسد از مردم وروجرد تا بداند شبهتى بنماند. (ص 119)

دو. ذكر نام محلّه ها، مساجد، مدارس، كتاب خانه ها، دروازه ها و ديگر مكان ها

ذكر اين مكان ها، بخصوص مساجد و مدارس، بسيار قابل توجّه است؛ چراكه مؤلّف در بخشى از كتاب، به تفصيل، اين مكان ها را مقدّمه و محملى براى استدلال خويش آورده و اين استدلال، منبع خوبى براى درك چگونگى شرايط پايه گذاران حكومت ها، كثرت علما و نوع فعّاليت هايشان، ذكر مكان جغرافياى در شهر و...

ص: 28


1- . نقض، حواشى ص 421 - 422. به آورده صاحب معجم البلدان، فرزاد، شهرى از حوالى رى بوده است.
2- . همان، حواشى ص 382. مراد، موضعى است در نزديكى همدان معروف به «داى مرگ» و ابن اثير به شكل «دايمرج» آورده است.
3- . همان، حواشى ص 622. ياقوت حموى در معجم البلدان آورده: «شهركى معروف است ميان رى و ساوه و جماعتى از اهل علم را بيرون داده است و همچنين شهر كوچكى از شهرهاى قهستان».

است. اكنون برخى از اين مكان ها را يادآور مى شويم:

- باروى شهر رى و قم و مسجد عتيق قم: امير ابو الفضل عراقى در عهد سلطان طغرل كبير، مقرّب و محترم بود، و باروى شهر رى و باروى قم و مسجد عتيق قم و منارها فرمود، و مشهد و قبّه ستى فاطمه بنت موسى بن جعفر عليهاالسلام او كرد و خيرات بى مر كه به ذكر همه كتاب بيفزايد. (ص 219)

- جامع جديد (رى): در آن تاريخ كه سرهنگ ساوتكين، جامع جديد مى كرد براى اصحاب الحديث كه ايشان را در رى، مسجد آدينه نبود. (ص 35)

- جامع سرهنگ، جامع طغرل و جامع عتيق (رى): خواجه امام بومنصور حفده - كه در اصحاب شافعى، معتبر و متقدّم است - ، به وقت حضور او به رى ديدند كه روز عاشورا اين قصّه بر چه طريق گفت و حسين را بر عثمان، درجه و تفضيل نهاد و معاويه را باغى خواند در جامع سرهنگ و قاضى عمده ساويى حنيفى - كه صاحب سخن و معروف است - ، در جامع طغرل با حضور بيست هزار آدمى، اين قصه به نوعى گفت و اين تعزيت به صفتى داشت از سربرهنه كردن و جامه دريدن كه مانند آن نكرده بودند و مصنّف كتاب اگر رازى است ديده و شنوده، و خواجه تاج اشعرى حنيفى نيسابورى، روز عاشورا بعد از نماز در جامع عتيق ديدند كه چه مبالغت كرد. (ص372 - 373)

- جامع عتيق همدان: مملكت و پادشاهى عضد الدّوله، خود معروف و مشهور است، و خيرات بى مر كه فرموده است و هنوز باقى است، چون مَصانع راه باديه و مشهد امير المؤمنين على عليه السلام، بند پارس و بيمارستان بغداد با عدّت و آلت و اوقاف، و جامع عتيق به همدان كه دار الملك سلاطين است. (ص 214)

- جامع قزوين: ... به گوش خواجه بونصر رسيد درخواست از امير، و روز آدينه در جامع قزوين با حضور صدهزار مرد سخن گفت و تقرير مذهب كرد و همه، مدهوش و متحيّر شدند و به سلامت باز آمد. (ص 452)

- خانقاه امير اقبالى و خانقاه على عثمان: و خانقاه امير اقبالى، نه در عهد كريم غياثى

كردند؟ و خانقاه على عثمان كه پيوسته منزل سادات عالم زاهد متديّن بوده است، در

ص: 29

آن جا نماز به جماعت و ختم قرآن متواتر و مترادف باشند. (ص 35 - 36)

- خانقاه زنان (ريان/ رييان؟) [مدرسه سادات كيسكى]: دگر مدرسه اى ميان اين دو مدرسه (مدرسه سيّد تاج الدين و مدرسه شمس الإسلام) است كه تعلّق به سادات كيسكى دارد كه آن را خانقاه زنان گويند و مصلحان در او مقيم باشند. (ص 35)

- [درِ] فيلسان و درِ شهرستان و درِ كنده: شيرمردان فيلسان باشند و سپاه سالاران درِ غايش و سادات درِ زامهران و جوان مردان درِ مصلحگاه و معتقدان درِ رشقان و... چون قماربازان درِ كنده و سوّاسان پالان گران و خركولان باطان و خردزُدان درِ شهرستان و كره. (ص 437 - 438)

- دروازه جاروب بندان: و مدرسه خواجه امام رشيد رازى، به دروازه جاروب بندان. (ص 36)

- سراى ايالت (قزوين): در سراى عميد ابو المعالى شيرزادى شيعى به مواجهه بر وى به حجّت الحاد درست كردند و بعد از آن در سراى ايالت به قزوين. (ص 126)

- عيالاناباد (رى): پدرش بوصابر المنجّم خواندندى كه دعوى نجوم كردى و مادرش زنكى جادو بود. اصلش از بابل نامش عيالانه كاهنه، ولادتش به دِهى از نواحى رى كه عيالاناباد خوانند. (ص 305)

- قبّه موسويان (قم): احمد بن موسى بن محمّد التّقى عليه السلام را نوازش كرده بود و مال و نعمت و خِلعَت فرستاد تا او ساكن قم شد و آن جا مدفون است در قبّه موسويان، و رضويان قم همه از نسل وى اند. (ص 305)

- قطب روده و برشته نرصه و...: مناقب خوانان در قطب روده و به رشته نرصه و سرِ بليسان و مسجد عتيق همان خوانند كه به درِ زادمهران و مصلحگاه. (ص 74)

- قلعه ارژنگ: در عهد سلطان سعيد مسعود رحمه الله از قلعه ارژنگ بانگ مى كردند. (ص528)

- كاروان سراى كوشك: خواجه محمود حدّادى حنيفى و غير ايشان در كاروان سراى كوشك و مساجد بزرگ، روز عاشورا چه كرده اند؟ (ص 372)

- كُتُب خانه رى و...: كتب شيعه اصوليه ظاهر و باهر است و بيرون آن كه در سراهاى

ص: 30

ايشان باشد نسخت هاى بسيار در كُتُب خانه هاى بلادِ اسلام نهاده است. به رى در كتب خانه صاحبى، و به اصفهان در كتب خانه بزرگ، و به ساوه در كُتُب خانه بو طاهر خاتونى و به همه شهرهاى عراق و خراسان معروف و مشهور. (ص 18)

- مدرسه بزرگ سيّد تاج الدين محمّد] كيكى] كيسكى (رى): مدرسه بزرگ سيّد تاج الدين محمّد كيسكى رحمه الله به كلاه دوزان كه مبارك شرفى (شرقى؟) فرموده است و قُرب نود سال است كه در آن جا ختمات قرآن و نماز به جماعت هر روز پنج بار، و مجلسِ وعظ هريك هفته دو بار و يك بار، و در اين مدرسه، موضعِ مناظره و نزول مصلحان در آن جا كه مجاوران اند از اهلِ علم و زهد و سادات و فقهاى غريب كه رسند و باشند، و معمور و مشهور است نه در عهدِ طغرل بزرگ سقاه اللّه [رحمته ]كردند؟». (ص 34)

- مدرسه شمس الإسلام حسكا بابويه (رى): و در آن جا مدرسه شمس الإسلام حسكا بابويه [از فقهاى قرن 4و5 ق] كه پير اين طايفه بود كه نزديك سراى ايالت است و در آن جا نماز به جماعت و قرائت قرآن و تعليم قرآن كودكان را و مجلسِ وعظ و طريقِ فتوا و تقوا ظاهر و معيّن بوده است و هست. (ص 34 - 35)

- مدرسه فقيه على جاسبى (رى): مدرسه فقيه على جاسبى به كوى اصفهانيان كه خواجه اميرك فرموده است كه بدان تكلّف، مدرسه اى در هيچ طايفه اى نيست و سادات دارند و در آن جا مجلسِ وعظ و ختمِ قرآن و نماز به جماعت باشد نه در عهدِ سلطان سعيد ملكشاه فرمودند؟ در آن تاريخ كه سرهنگ ساوتكين جامع جديد مى كرد براى اصحاب الحديث كه ايشان را در رى مسجد آدينه نبود. (ص 35)

- مدرسه خواجه عبد الجبّار مفيد (رى): مدرسه خواجه عبد الجبّار مفيد كه چهارصد مرد فقيه و متكلّم در آن مدرسه درس شريعت آموختند نه در عهد مباركِ ملكشاهى و روزگار بركيارق - رحمة اللّه عليهما - كردند؟ و اين ساعت معروف و مشهور است به درس علوم و نماز به جماعت و ختمِ قرآن و نزولِ اهلِ صلاح و فقها، همه به بركات شرف الدين مرتضى مقدّم سادات و شيعه است. (ص 35)

- مدرسه خواجه امام رشيد رازى (رى): مدرسه خواجه امام رشيد رازى به دروازه

ص: 31

جاروب بندان كه زيادتر از دويست دانشمند در وى درس اصول دين و اصول الفقه و علمِ شريعت خواندند كه علاّمه روزگار خويش بودند، نه در عهد دولت سلطان سعيد محمّد رحمه اللهكردند؟ و هنوز معمور و مسكون و در آن جا درس علم مى رود و هر روز ختمِ قرآن و منزلِ مصلحان و فقهاست و كُتب خانه دارد و به همه انواع مزيّن است. (ص 37)

- مدرسه سيّد زاهد بُلفتوح (رى): مدرسه اى به دروازه آهنين كه منسوب باشد به سيّد زاهد بُلفتوح هم در عهدِ دولت سلطان ملكشاهى كرده اند؟! (ص 35)

- مدرسه كوى فيروز (رى): مدرسه كوى فيروز، نه در عهد اين سلطان (ملكشاه) كردند؟! (ص 35)

- مدرسه شيخ حيدر مكّى (رى): مدرسه شيخ حيدر مكّى به در مصلحگاه، نه هم در عهدِ سلطان محمّد رحمه الله كردند؟ (ص 37)

- مدارس جامع (رى): در همه شهرهاى اسلام، جامع دو سه باشد، مثلاً شهر اعظم در عالم، يكى رى است و در او جامعى بِروده هست از آن اشعرى مذهبان، و مسجد طغرل است از آنِ حنيفيان محض بى خيانت، و مساجد عتيق سه گانه كه ديالم شيعه كرده اند گويند: يكى از آنِ حنيفيانى (حنفيانى) است كه مذهب نجّار مى گويند... (ص 551 - 552)

- مدرسه شيخ عبد الجليل رازى (صاحب نقض): مرا در شهور سنه خمسين و خمسمائه به روز آدينه به مدرسه بزرگ خود نوبت مجلس بود. (ص 137 - 138)

- مدارس جامع: در همه شهرهاى شيعت اين نماز برقرار و قاعده هست و مى كنند با خطبه و شرايط چنان كه در دو جامع به قم، و به دو جامع به آوه، و يك جامع به قاشان، و مسجد جامع به ورامين، و در همه بلاد شام و... . (ص 395)

سه. ذكر مكان هايى خاص

- خوابه و نرمين و سروهه: رؤسا و مصلحان ورامين، و شبخيزان نرمين و سروهه و معتقدان خوابه، و ملوك اصپهبدانِ سارى و... . (ص 437)

- كندان: چون از كندان و سيستان و اسفيدان و جاجرم باشند... . (ص 124)

ص: 32

- درِ مصلحگاه (مصلّى گاه، مصلحكان): كوى مجاهر به درِ مصلحگاه به پدرش بازخوانند كه رازى بود. (ص 250)

- درِ زامهران و درِ غايش: و سپهسالاران درِ غايش، و سادات درِ زامهران و جوان مردان درِ مصلحگاه و... . (ص 437)

- درِ كنده: ... طرفه تر آن است كه گمان مى برد... رندان درِ كنده و قدان پالانگران... . (ص278)

- طاقِ باجكى (ناجكى): امير قجقرشان به طاقِ باجكى برآويخت. (ص 118)

- طاقِ باجگر: بايد كه بدان هنگامه ها مى رود به زير طاق باجگر و صحراى درِ غايش. (ص 67)

چهار. توصيف شهرها

اين توصيفات، شامل بيان ويژگى هاى معمارى، تاريخى و اجتماعى و همچنين جايگاه و مأواى گروه يا فرقه خاص بودن است. البته بايد يادآور شد كه برخى از آنها، مواردى ادّعايى به شمار مى روند و سعى ما در اين جا ذكر آنهايى است كه تاريخى و مستندتر به نظر مى رسند:

- توصيف شهر قم: معلوم است كه در شهر قم - كه همه شيعت اند - ، آثار اسلام و شعار دين و قوّت اعتقاد چون باشد از جوامع كه بُلفضل عراقى كرده است بيرون شهر، و آنچه كمال ثابت كرده است در ميانِ شهر و مقصوره هاى بازينت و منبرهاى باتكلّف، و منارهاى رفيع، و كراسى علما و نوبت عقودِ مجالس و كُتب خانه هاى مِل ء از كتبِ طوايف، و مدرسه هاى معروف چون: مدرسه سعد صلب و مدرسه اثير الملك، و مدرسه شهيد سعيد عزّ الدين مرتضى - قدس اللّه روحه - ، و مدرسه سيّد امام زين الدين امير شرف شاه - كه قاضى و حاكم است - ، و آن سراى ستّى فاطمه بنت موسى بن جعفر عليهم السلامبه اوقاف و مدرّس و فقها و ائمّه و زينتِ تمام و قبولِ اعظم، و مدرسه ظهير عبد العزيز، و مدرسه استاد ابو الحسن كميج، و مدرسه شمس الدين مرتضى با عُدّت و آلت و درس، و مدرسه مرتضى كبير شرف الدين بازينت و آلت و حرمت و

ص: 33

قبول... و اخبار كه در فضيلت قم و اهل قم از رسول و ائمّه روايت شده است، بى نهايت است. (ص 196 - 198)

- توصيف شهر كاشان: و كاشان بحمداللّه و منّه، منوّر و مشهور بوده است هميشه و بحمداللّه هست به زينت اسلام و نورِ شريعت و قواعدِ آن از مساجد جامع و مساجد ديگر با آلت و عُدّت و مدارسِ بزرگ، چون مدرسه صفويه و مَجديه و شرفيه و عزيزيه، با زينت و آلت و عُدّت و اوقاف و مدرّس چون سيّد امام ضياء الدين ابو الرضا فضل اللّه بن على الحسنى، عديم النّظير در بلاد عالم... و در وى مُصلحان بى مرو حاجيان بى عدد، و عمارتِ مشهدِ امام زاده على بن محمّد الباقر به باركرز است كه مجد الدين فرموده است. (ص 198 - 199)

- توصيف شهر آبه: امّا شهر آبه، اگرچه شهرى است به صورتْ كوچك، بحمداللّه و منّه، بقعه بزرگوار است از شعارِ مسلمانى و آثار شريعتِ مصطفوى و سنّتِ علوى در جامع معمور كبير و صغير با جمعه و جماعات و ترتيب عيدين و غدير و قدر عاشورا و برات و ختماتِ قرآن متواتر، و مدرسه عزّ الملكى و عرب شاهى، معمور به آلت و عُدّت، مدرّسان چون سيّد ابو عبد اللّه و سيّد ابو الفتح الحسينى عالمان باوَرَع، مجالس

علم و وعظ متواتر، مشاهد امام زادگان عبد اللّه موسى و فضل و سليمان اولاد موسى كاظم منوّر و مشتهر... . (ص 199)

- توصيف ورامين: اگرچه دهى است به منزلت از شهرها بازنماند از آثار شريعت و انوار اسلام... از بركات رضى الدين ابو سعد - اسعده اللّه فى الدّارين - و پسران او بنيادِ مسجد جامع و خطبه و نماز و مدرسه رضويه و فتحيه با اوقافِ متعمّد و مدرّسان عالم متديّن... . (ص 200)

پنج. ذكر شهرها و مذاهب رايج و غالب در آنها

بى شك مى دانيم كه آگاهى از اين كه در هر شهرى، چه مذهب و يا فرقه اى برترى دارد، براى پژوهشگر، لازم و مفيد است. با نگاهى به نقشه رى قديم و تقسيم بندى آن شهر، ملاحظه مى شود كه به سه بخش: شيعه نشين، حنفيان و سنّى نشين، تقسيم شده بود.

ص: 34

اينك نمونه هايى از كتاب نقض را مى آوريم:

- در هيچ شهرى كه رافضيان غلبه دارند... چون قم و كاشان و آبه و ورامين و سارى و ارم كه قرينه الموت است و خير العمل، آشكارا گويند... . (ص 194)

- هر طايفه اى و مذهبى، هم غالب باشند و هم مغلوب... اين مخصوص نباشد به مذهبى و طريقى، آن عامّ است در همه طوايف باشد تا اگر شيعيان به ساوه و مژدقان زبون باشند همه مجبّران و ناصبيان در بلاد مازندران زبون باشند. (ص 194 - 198)

- اكثر بلادِ جيلان و جبال ديلمان و بعضى از بلاد مغرب [را] هم زيديان دارند و خطبه و سكّه به نام ائمّه خود كنند... از بلاد خوراسان از نيسابور تا اوژكند و سمرقند و حدودِ بلاد تركستان و غزنين و ماوراء النهر، همه حنيفى باشند يك رنگ و به توحيد و عدل خداى و به عصمتِ انبياء گويند و به منزلتِ اهل البيت، مُقرّ و به فضلِ صحابه، معترف و مُقرّ و جزا بر عمل گويند، و به خوارزم معتزليانِ عدلى مذهب باشند و به فقه، اقتدا به امام بوحنيفه كنند و در اصول، مذهبِ اهل البيت دارند مگر در دو مسئله

امامت و وعيد كه خلاف كنند و در بلاد عراق حنيفى باشند غلبه آن جا دارند. آنگه بلادِ

آذربيجان تا به درِ روم و همدان و به اصفهان و ساوه و قزوين و مانند آن، همه شافعى مذهب باشند بهرى مشبّهى، بهرى اشعرى، بهرى كُلاّبى، بهرى حنبلى. آنگه در حدود لرستان و ديار خوزستان و كَرَه و گرپايگان و هروگرد و نهاوند و آن حدود، اغلب مشبّهه و مجسّمه باشند، ... آنگه در ولايت حلب و حَرّان و كوفه و كَرخ و بغداد

و مشاهد ائمّه و مشهدِ رضا و قم و قاشان و آوه و سبزوار و گُرگان و استراباد و دهستان

و جربادقان و همه بلاد مازندران و بعضى ديار طبرستان و رى و نواحى بسيار از وى، و بعضى از قزوين و نواحى آن، و بعضى از خرقان، همه شيعىِ اصولى و امامتى باشند... . (ص 458 - 459)

شش. ذكر مشاغل و مشاغل منتسب به برخى شهرها

- كفشگران در غايش، دبّاغان آوه، و... كياكان سارى و ارم. (ص 436)

- جولاهگان ورامين و... خربندگان سبزوار و سرهنگان آبه... . (ص 593)

ص: 35

- دبّاغان نهاوند و بياعان اصفهان و خارجيان كره... . (ص 87 - 88)

- اين از ما نسزد و خداى تعالى اين كى روا دارد و تو را كه پدرت گلگيرى كردى، در آتشكده هاى گبركان آورد. (ص 583)

- محمّد دندان و سعيد قدّاح و بوزكريا شيره فروش، سخن در ميان نهادند. (ص 302)

- اسناد و اخبار از پاچه فروش و رسن تاب و جواليقى و حلاّج و شانه تراش مى برد. (ص 44)

ب. يادكرد اطّلاعاتى از حوادث و مستندات تاريخىِ مهم يك. حوادث و وقايع تاريخى

- چند را از اين مناقبيان رافضى، زبان ببريدند و در سارى، خاتون سعيده سلقم بنت ملك شاه (485 - 465ق) رحمه الله - كه زن اصفهبد على بود - ، بو طالب مناقبى را زبان بفرمود ببريدن كه اندر آن بيشه گريخته و هجو صحابه پاك و قدحِ زنان رسول خداى مى خواند. (ص 108)

- تا مُلكِ مازندران به رستم بن شهريار[حكومت از 449 - 396 ق] افتاد، بيست و هفت هزار مرد ملحد - كه در حدِّ اعتبار و التفات اند - ، به تيغ او كشته شدند بيرون از آن گروه كه به قتل ايشان التفات نباشد. (ص 110 - 111)

- و بدان جا انجاميد كه مقتدر [282 - 320ق] خليفه را بكشتند و چهار هزار ملحد و رافضى را بكشتند و بياويختند؛ و بهرى را آتش درزدند و بادشان بنشست و هميشه چنين بوده است. (ص 101)

- بو طاهر جَنّابى [م332ق] و بو سعيد جَنّابى، با آن لشكر بى منتها به مكّه راندند و به روز عرفه در عرفات، سى و هفت هزار مرد را از حاجيان بكشتند، و خلايقى خود را در آن چاه ها افكندند، و سه روز، مكّه به غارت دادند و حجر الأسود بكندند و به مصر بردند و بيست و سه سال ببرده بود[ند]. (ص 88)

- تاج الملك، رافضى بود، پاره پاره اش بكردند و آوازه ملحدى اش برآمد، سعد الملك [وزير محمّد بن ملك شاه كه در سال 500 ق عزل شد] بود كه سلطان محمّدش

ص: 36

برآويخت رافضى بود... مجد الملك قمى بود كه پاره پاره اش بكردند رافضى بود... . (ص 117)

دو. مستندات و اطّلاعات تاريخى

- رافضى بر سنّت مصريان رَوَد و دو روز پيش، نيّتِ ماه رمضان بكند، و چون دو روز به عيد مانده باشد، افطار كند، و به مصر همچنين كنند و به جدول روزه دارند، و عيد، يك روز پيش تر كنند مخالفت آل عبّاس را. (ص 568)

- اتفاق است كه آل رسول، هر دو رايت داشته است، سپيد به على داد و سياه به عبّاس، و آل على، سپيد دارند هنوز، و آل عبّاس، سياه دارند و گر بدان كه رايت سپيد،

ملحد برگرفت باطل شد، مجسّمه و مشبّهه همه سياه دارند. (ص 414)

- عوام را عادت نباشد عَلَم داشتن، و ملوك شيعت سبز و سفيد و از هر لونى دارند مگر سياه كه شِعار وُلد العبّاس است و چون خلفا دارند، دگران چگونه مشابهت كنند؟ نبينى كه ملوك و آل سلجوق اگر صد هزار مرد جمع كنند، رايت سياه در آن لشكر نباشد، سبز و زرد و سرخ دارند تا فرق باشد ميان خلفا و غير خلفا... ! (ص 560)

- عمرو بن الحجّاج كه ميمنه لشكر كوفه داشت، او بود كه در حرب صفّين، طلايه دار على بود و رئيسى بود مُطاع در لشكر على، و عمر سعد، كه امى سپه سالار بود - ، روزِ حربِ صفّين با پسر عمّش هاشم المرقال بن عتبة بن ابى وقّاص، ميسره سپاه على داشتند، و شِمر ذى الجوشن - كه سر حسين بُريد - ، صاحب وضوى على بود و او را على به رسالت به معاويه فرستاده بود؛ زيرا كه خطيبان على بودند تا در اهل

شام تقرير كنند كه معاويه، خلافت را نشايد... خولى بن يزيد - كه سرِ حسين به شام بُرد - صاحب سلاح على بود و سنان بن انس نخعى - كه انباز بود با شِمر در كشتن حسين - ، برادرزاده مالك اشتر بود و... .(ص 360 - 361)

- مال بى قياس بُلحسن فرات [وزير مقتدر عباسى] را در كتاب ها شرح هاست تا

بدان حد كه به يك دفعه، او را مصادره كردند، دوازده بار هزارهزار دينار (!) از وى گرفتند برقرار، بيرون از آن كه از سراهايش به غارت برگرفتند تا بدان حد كه هزار و

ص: 37

صد (/ پانصد) رطل كافور رباحى و هفت هزار نافه مشك بيرون از زرينه و سيمينه و فرش و غير آن، مستهلك برگرفتند و چهارپاى را خود قياس نه، و در اين پنج سال كه او وزير بود، سه بار همچنين مصادره اش مى كردند (!) و سراهايش به غارت مى دادند و باز خلعتش مى دادند و با سرِ كارش مى فرستادند. (ص 87 - 88)

2. ويژگى ها و ارزش هاى ادبى

همان طور كه در بخش پيش نيز اشاره كرديم، براى جلوه گرىِ هرچه بيشتر اين اثر برجسته، بررسى زمينه هاى مختلف اين كتاب، همچون حوزه دين و كلام اسلامى، اديان و نحله ها و... ضرورى است كه ما در اين مجال كوتاه، تنها با پرداختن به مسائل و ارزش هاى ادبى، كار را به پايان مى رسانيم.

در كتاب نقض، بجز مسائل دستورى - كه موضوع اصلى كتاب است و به طور مفصّل اراده شده است - ، برجستگى هاى ادبى و ويژگى هاى سبك شناسى اى نيز وجود دارد كه در ادامه، به بررسى آنها خواهيم پرداخت.

الف. به كار بردن جمله ها و تركيبات عربى يك. استفاده از كلمات و تركيبات عربى

كاربرد جمله هاى عربى، به منظور استشهاد به كلام خدا و حديث يا سخن بزرگان در اين دوره، امرى متداول بوده است؛ امّا استعمال جمله هاى عربى در ادامه جمله هاى فارسى، از جمله ويژگى هاى نثر مترسّلان به شمار مى رود و در كتاب نقض، هم به دليل تاريخى و هم به خاطر جوهره كلامى و استدلال دينى داشتن اثر، از تركيبات و اصطلاحات عربى، فراوان استفاده شده است كه بعضى از آنها را بيان مى كنيم.

- در حال، قدم در راهِ فرمان نهادم و بعد از استخاره تقرّبا إلى ربّ العباد و وسيله و ذخيره ليوم المعاد شروع افتاد. (ص 6)

- آن امام مفترض الطاعه كه به فضل و علم و عصمت از اهل زمانه خود مخصوص است. (ص 6 - 7)

ص: 38

- سپاس خداى را به خلق آسمان و زمين و مافيهما و مابينهما و خلقتِ ما از خاك تيره و نطفه مرده. (ص492)

- خواجه در اين منع، مأثوم و مُخطى و مستحقّ لعنت و عقوبت. (ص 105)

- بدين سخن قلة التفات اولى تر؛ كه عقل بر وى مى خندد. (ص 55)

- از اصلاب طيّبين و ارحام طاهرات، به جهان آمد. (ص 2)

- هريك را به كار و فعل و عمل خود بگذارد كه «يُضِلُّ مَنْ يَشاءُ وَ يَهْدى مَنْ يَشاءُ». (ص 17)

- چون رجوع كند، تائب باشد كه: «الإسلام يجبّ ما قبله» باشد. (ص 21)

- اگر شيعه اخبارى روايت كنند موافقِ عقل و قرآن به اسانيد صحيحه از ائمّه كه به نزديك شيعه، «مقطوعٌ على عصمتهم» اند. (ص 30)

دو. استناد به آيات و اشعار

كتاب نقض، به دليل اين كه اثرى است در حوزه دين، استناد به آيات و احاديث در آن، بى شمار و بسيار است كه ما تنها به ذكر اندكى بسنده كرده ايم.

- متنبى در اين قصيده، مدح او مى گويد. شعر:

إذا علوى لم يكن مثل طاهر

فما هو إلاّ حجّة للنّواصب.

(ص 39)

- در نصّ قرآن مجيد مذكور است كه: «فَوَ رَبِّكَ لَنَسْئَلَنَّهُمْ أجْمَعينَ». (ص 5)

- اقتدا به قرآن است آن جا كه بارى تعالى گفت: «يا أيُّها الَّذينَ آمَنُوا...». (ص 241)

- أنا و جميع من فوق التراب

فداءِ تراب نعل أبى تراب.

(ص542)

سه. به كاربردن ضرب المثل هاى عربى

- امّا بر بايد گرفتن در نظام الفاظ و اجراء كلمات و نقل بى اصل «امّا كُل اناءٍ يرشح بما فيه». (ص 22)

- ملحد، ملحد باشد و مسلمان، مسلمان و «كلام العدى ضرب من الهذيان» و بادِ كسى

ص: 39

فرونشيند كه صدوپنجاه سال باشد تا مذهبش نهاده باشند. (ص 101)

- روا نباشد كه اينان نيز دشمن دارند كه «الإنسان عبيد الإحسان». (ص 410)

- امّا چون ضرورت است برسبيل حكايت برود «العهده على من ابتدأ به». (ص 95)

- كه مبغضش هم منافق و هم شقى است كه «ولا يبغضه إلاّ منافق شقى». (ص 5)

- و نوبت هاى عقود مجالس ايشان «أظهر من الشمس» است. (ص19)

- مانند اين همه شامى و خارجى، متولّى عمر سعد، امير عبيد اللّه بى راه، سلطان يزيد پليد، «كالبحر كالسّفينة كالملاح»، و اسامى پوشيده نيست. (ص 367)

- در اين فصل «جواب الأحمق سكوت» آمده است. (ص 192)

ب. به كاربردن جمله هاى معترضه و دعايى

مقصود از جمله معترضه، آن نوع جمله اى است كه عدم استعمال آن، در پيام نويسنده، خللى وارد نمى كند. جمله هاى معترضه، بيشتر معناى دعايى دارند و گاه به گونه اى، قسمتى از جمله را توضيح مى دهند. در قرون پنجم و ششم هجرى، استعمال اين گونه جمله ها، در همه كتاب ها شايع نبوده و استعمال آن را بايد از ويژگى هاى رسائل ديوانى برشمرد. بجز تاريخ بيهقى - كه در اين شيوه، ممتاز است - ، به نظر مى رسد كه كتاب نقض را نيز بايد در كنار آن قرار داد. توضيحاتى كه در ميان جمله مى آورد، هرچند به پيچيدگىِ نثر تاريخ بيهقى نيست، با اين حال، از لحاظ كمّيت به كارگيرى، قابل توجّه است.

- بايد به اسم امام روزگار، خاتم الأبرار مهدى بن الحسن العسكرى - عليه و على آبائه الصلوة و السلام - باشد. (ص 6)

- حمزه عبد المطلّب را - كه اسد اللّه و عمّ رسول اللّه بود - بدان زارى بكُشَد. (ص 21)

- شرف الدين ملك النقباء سلطان العتره ابو الفضل محمّد بن على المرتضى - ضاعف اللّه جلاله - . (ص 5)

ص: 40

- و در آن جا مدرسه شمس الإسلام حسكا بابويه - كه پير اين طايفه بود - كه نزديك سراى ايالت است و در آن جا نماز به جماعت و قرائت قرآن و تعليم قرآن كودكان را و مجلسِ وعظ و طريقِ فتوا و تقوا ظاهر و معيّن بوده است و هست. (ص 34 - 35)

ج . نثر موزون

البتّه اين آهنگين بودن و بهره جستن از موازنه و قرينه و سجع، در مواردى خاص بروز مى كند و ويژگى اصلى نثر اين كتاب نيست - كه پيش تر در مقدّمه، در مورد آن سخن رفت - ؛ امّا هر زمان هم كه ظهور و بروز كند، شاهد نثرى زيبا، هنرى و شاعرانه هستيم.

- چون نسخه اصل به ما آوردند و تأمّل افتاد، عقل چنان اقتضا كرد كه اگرچه تقرّب در آن به خداى بى عيب و عار و به احمد مختار و به حيدر كرّار باشد، ديباچه كتاب بايد به

اسم امام روزگار، خاتم الأبرار مهدى بن الحسن العسكرى - عليه و على آبائه الصّلوة و السّلام - رئيس كبير جمال الدين على بن شمس الدين الحسينى باشد كه وجودِ عالم را حوالت به بقاى اوست و عقل و شرع، منتظرِ حضور و ظهور و لقاى او؛ و آيت: «وَعَدَ اللّهُ الَّذينَ آمَنُوا مِنْكُمْ وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ» و خبر «لو لم يبق من الدّنيا»، بر صحّت عصمت و اثباتِ امامت گواه اوست، زين اللّه الدين والإسلام بخروجه و ظهوره، و ملأ المشارق و المغارب من نوره.

چون اين عزم مصمّم شد، دل، مژده به جان داد، و جان، پيغام به زبان، و زبان، به بيان، و بنان، به بيان كه اگر مى خواهى كه اين لعل را طَرفِ كمرِ ايمان كنى، صوابْ آن

باشد كه ديباچه كتاب به نام آخرينِ امامان كنى. در حال، قدم در راه فرمان نهادم و بعد

از استخاره «تقربا إلى ربّ العباد و وسيلةً و ذخيرةً ليوم المعاد» شروع افتاد. (ص6)

- سپاس آن خداى را كه دل و سينه ما را روشن گردانيد به نور معرفت، و از ما بزدود زنگ بدعت به جلاى هُدا، تا دور باشيم از ضلالت و متابع باشيم طريق حق را. (ص14)

- به قضاى خدا رضا بايد دادن و تعريضْ ناكردن و تشنيع نازدن. (ص 77)

- با وليدِ پليد و بوجهلِ پُرجهل برابر دانسته، چگونه راست باشد؟ (ص 47)

ص: 41

- تا شبهتْ زايل باشد و مقصودْ حاصل. (ص 63)

- اگر در اين معنى مشغول شويم، كتاب ها خواهد و روزگارها بايد. (ص 63)

- بعد از وى غريب خراسان، دفين طوس، على بن موسى الرضا. بعد از وى محمّد التقى، صاحب صدق و صفا و معدنِ وفا، و بعد از وى على بن محمّد النقى زَينِ اصفيا، و بعد از وى الحسن بن على العسكرى، امام ازكيا و امروز مهدى است باقى ائمّه هدا و خاتمِ اوصيا محمّد مصطفى - عليه و عليهم صلوات ربّ العلى - . (ص 29)

- هر جواهر محامد كه غوّاصان درياى دين، به صحّت دليل از قعر بحر دل، به غوصِ ارادت به ساحل زبان آرند. (ص 1)

- نه مجبّران همه ايمانِ مؤمنان به هدايتِ سبحانى گويند؟و همه كفرِ كافران به اضلال ربّانى. پس مذهب گبركان خواجه دارد، تشنيع بر دگران چگونه مى زند؟ (ص410)

- مبارك بادا وى را هند و پسرش و ما را فاطمه و پدرش و پسران و شوهرش! (ص77)

- به گفتِ: چون او خَسى دَنَسى ناكسى شوم، رويى خسيس طبعى، غبارِ تهمت بر چهره اهل دين و دولت ننشيند. (ص 75)

د. اطناب

يكى ديگر از ويژگى هاى سبكىِ نثر عبد الجليل قزوينى، اطناب است كه فراوان در كتاب يافت مى شود.

- يك ذرّه طرفه نشايد داشتن كه توفيق و هدايت و سعادت و اقبال و نور و نورِ شريعت و كمالِ بصيرت و ضياء انصاف از آن جا مهجور گردد تا هرچه گويد و كند، همه خطا و ريا باشد. (ص22 - 23)

- الحق، عباراتى است درست و خوش و سهل؛ امّا كلماتى مشبع از سر تعصّب و جهل، حوالاتى نه بر جاده حقيقت، تشبيهاتى سقيمِ پُر شبهت، معارضاتى نامعقول، و اشاراتى نامنقولِ نامقبول، اسامى از تعريف متقدّمان صورت كنيت بديده نقلى بر اين گونه كه هر عاقلى فاضل كه به انصاف بخواند نامنصفى و نادانى مصنّف بداند و او را از

خود نداند و نخواند. (ص4)

ص: 42

- از آن ظاهرتر است و روشن تر و معروف تر و مشروح تر در تفاسير و تواريخِ طوايف مسلمانان. (ص68)

ه . به كاربردن ضرب المثل ها و اشعار فارسى

- خواجه، قصه بُلحسن فرات و جنّابيان در كتاب يادكرد و چنين حادثه ها فراموش كند كه نبايد گَردى بر چهره آل هند و بوسفيان نشيند. (ص 93)

- بط را چه زيان، اگر جهان را گيرد آب. (ص64)

- هزار مَن سركه را يك قطره چاشنى كفايت باشد بدو نهى. (ص 22)

- همه روز او و امثال او ريش پالان كرده، پياده به در سراى هاى ايشان مى گردد. (ص75)

- هركه چون خاك نيست بر در او *** گر فرشته است، خاك بر سر او!

[حديقه سنايى] (ص232)

- مثال اين ناقل چنان است كه گويند: زنگيى در آيينه نگاه كرد، روىِ سياه و زشت خود را به آئينه نسبت كرد تا از آئينه به زبان حال آواز آمد كه: گناه روى زشت خود را به من حوالت مساز، مگر كه از مادر آورده اى! (ص 75)

و. ارزش تاريخى و تاريخ ادبيات، شامل زندگى نامه و آثار علما و دانشمندان

در اين اثر، بر اساس زمينه هايى كه به وجود مى آيد، اطّلاعات بسيار ارزشمندى در زمينه آثار بزرگان ادب، دين و همچنين برخى از عُرفا و زهّاد، و عقايد و مذاهب آنها به دست مى دهد كه به برخى از آنها اشاره مى شود:

- از رُوات و ثقات ائمّه چون [بو] بصير، و زيد شحام و محمّد بن يعقوب الكلينى، و على بن يقطين و... كه همه آنها را [به] ترتيب كتابى مفرد است. و از متبحّران علماى متاخّر چون نوبختيان، چهل مرد همه مصنّف كه تأليف كتاب الآراء و الدّيانات كرده اند بسى مطوّل و مختصر؛... و آنگه على حسينان قمى صاحب كتاب الشّرايع،

سفير امام حسن عسكرى عليه السلام به قم، و محمّد بن شاذان و زكريا بن آدم و ابوجعفر الكبير البابويى - كه مصنّف سيصد مجلّد از اصول و فروع - ... و شيخ المفيد محمّد بن

ص: 43

محمّد نعمان، رئيس و عالم شيعه... و بعد شاگرد بزرگش المرتضى علم الهدى، متبحّر در فنون علم، مصنّف كتب بسيار و برادرش سيّد رضى، عالم و شاعر - كه از مختارات كلام امير المؤمنين، نهج البلاغه به هم برآورده است - ... و بعد از آن، شيخ بو جعفر طوسى، فقيه عالم و مفسّر و مُقرى و متكلّم و زيادت از دويست مجلّد در فنون علم تصنيف ساخته، و ابو يعلى الجعفرى و ابو يعلى سلّار مصنّف كتب بسيار، همه شاگردان مرتضاى بزرگ، و خواجه مظفّر حمدانى و القاضى الحسين و المفيد عبد الجبّار الرّازى - كه چهارصد شاگرد بزرگ داشت - ... و از مفسّران گذشته از تفسير محمّد باقر و حسن عسكرى عليهماالسلام ابو جعفر طوسى كه چند مجلّد تبيان كرده است در تفسير قرآن و محمّد بن مؤمن الشّيرازى - كه نزول القرآن تصنيف كرده است فى شأن امير المؤمنين - ، و بعد از آن، محمّد الفتّال النّيسابورى - كه تفسيرى مفيد ساخته است - و شيخ ابوعلى الطّبرسى صاحب التّفسير بالعربية، و خواجه امام ابوالفتوح الرّازى -

كه بيست مجلّد تفسير قرآن تصنيف اوست - و محمّد بن الحسين المحتسب - كه مصنّف كتاب رامش افزاى است چند مجلّد - و امام قطب الدين كاشى، مصنّفِ كتب بسيار از تفسير و فقه و و كلام و جمله علوم و از ائمّه لغت، خليل احمد شيعى بوده است، و ابن السكّيت صاحب اصلاح المنطق و سيبويه، و ابن سمكة القمّى. (ص 208 - 213)

- خواجه بو الفضل عميد معروف و مشهور به فضل...و بو العلاء حسّول - كه وزير شاهنشاه و شيعى و معتقد بوده است - ... و بوبكر خوارزمى معروف است و بديع همدانى... و حكيم عبد الجبّار مشكوى و... امّا از شاعران متقدّم، اوّلاً حسّان بن ثابت

بود... و كميت بن زيد الاسدى... و دعبل بن على خزاعى... و السّيد اسماعيل بن محمّد حميرى... و ابونؤاس هانى بن هانى... و بُحترى شاعر... و ابوتمّام الطّايى شيعى

بوده است... و اين جماعت را كه از طبقات النّاس اسامى و القاب و انسابى يادكرده شد، همه شيعى و معتقد و مستبصر بودند. (ص 213 - 233)

- امّا شعراى پارسيان كه شيعى و معتقد و متعصّب بوده اند، اشارتى برود به بعضى، اوّلاً فردوسى طوسى، شيعى بوده است و در شاه نامه، در مواضع به اعتقاد خود اشارت

ص: 44

كرده است، و شاعرى طوسى تفاخر مى كند آن جا كه گفت:

هر وزير و عالم و شاعر كه او طوسى بود

چون نظام الملك و غزّالى و فردوسى بود.

و فخر جرجانى، شاعرى بوده است و در كسايى، خود خلافى نيست كه همه ديوان او مدايح و مناقب مصطفى و آل مصطفى - عليه و عليهم السّلام - ، و عبد الملك بنان رحمه الله مؤيّد بوده است به تأييد الهى و مذهب اصوليه شيعه. (ص231)

ز. تركيبات و اصطلاحات خاص

- اتّفاق حضور (= همعصرى؛ ديدار): او محمّد بن [ابى] زينب را كجا ديد و كجا بدو رسيد؟ و اتّفاق حضور شرط است در وضع مذهب و طريقت. (ص 24)

- اجرا بايست كردن (= دوباره خوانى؛ درك كردن؛ برداشت كردن): و بر مذهب جبر و تشبيه اين لفظ چنين اجرا بايست كردن كه: اين مجموعه اى است در فضايح و قبايحى كه خدا آفريده است و خالقش اوست و رافضيان بر آن قادر نباشند. (ص 9)

- اجماع بر كسى منعقد شدن (= با او بيعت كردن؛ او را انتخاب كردن؛ خليفه و حاكم شدن): بعد از آن كه به روزگار عبد الملك مروان رسيد كه خليفه روزگار شد و اجماع بر وى منعقد شد. (ص 93)

- اصلى (= اصيل؛ درست؛ واقعى): ديگر باره خواجه نومسلمان كه بيست و پنج ساله رافضيى اعتراف داده است بر تركان غازى و سنّيان اصلى تشنيع مى زند. (ص 63) همچنين: مغازى هاى به دروغ و حكايات بى اصل وضع كردند. (ص 67)

- اعلام گفتن (= نشان دادن): و چون بر پشت مجموعه نام مصنّف نبود و اصل معتمد از نام و لقب و فعل و نسب او اعلام گويد كه كيست و غرضش از جمعِ اين كتاب چيست. (ص 5)

- بر كسى غرامت نبودن (= گناهى نيست؛ بر كسى وزر وبالى ندارد): بعضى از صحابه بر وى انكار مى كردند، بارى تعالى آيت فرستاد كه بر وى هيچ غرامت نيست. (ص 19)

- به اعتقاد كردن (= معتقد شدن؛ از روى اعتقاد كارى كردن؛ از روى قصد انجام

ص: 45

دادن): نامش در بانگ بدعت است و به اعتقاد كردن معصيت، و گوينده اين در لعنت و غضب خداى باشد. (ص 97)

- به صورت كسى كردن (= مثل چيزى را ساختن؛ همشكل كسى را خلق كردن): بارى

تعالى صخر جنّى را به صورت سليمان كرد. (ص 10 - 11)

- به طفيل كسى افتادن (= بى ارزش شدن): چون هيچ دستاربند را هنوز لقب نبود، ابو القاسم عبّاد را - كه در شيعه عَلَم بود - صاحب [الكفاة] كافى نوشتندى و بعد از وى لقب صاحبى، وزرا را به طفيل اوفتاد. (ص 32)

- بيگانه افتادن (= دور شدن؛ درك نكردن): بيچاره از معنى اين آيت، بيگانه افتاده كه حق تعالى فرموده... . (ص 4 - 5)

- تشريف فرمودن (= مقام دادن؛ لباس و خلعت دادن): سلطان محمّد خواجه ابو

اسماعيل را «ناصر الدين» لقب داد و تشريف فرمود و مدرسه اش در فتنه خراب كرده بودند بفرمود تا عمارتش كردند. (ص 36)

- جايگير شدن (= جانشين): وزير موسى، هارون، و جايگير يعقوب، يوسف، و قائم مقام زكريا، يحيى. (ص 53)

- انباز گفتن (= شريك قائل شدن): مشرك آن باشد كه خداى را انباز گويد و انكار وحدانيت كند. (ص14)

- درس علم رفتن (= مجلس درس برقرار بودن): و در آن جا (مدرسه خواجه امام رشيد رازى) درس علم مى رود و هر روز، ختم قرآن و منزلِ مصلحان و فقهاست. (ص 36)

- طريقى نهادن (= راهى تازه بنا نهادن؛ روشى نو ايجاد كردن): پس ائمّه و بزرگان خواجه در اين مسئله، طريقى نهاده اند به خلاف خداى و نصّ قرآن و قول رسولانِ خداى. (ص 21)

- فرموده است (= دستور [ساخت] آن را داده است): مدرسه بزرگ سيّد تاج الدين محمّد كيسكى رحمه الله، به كلاه دوزان كه مبارك شرفى فرموده است. (ص 34) همچنين:

ص: 46

چهارطاق عثمان عفّان به بقيع هم او فرموده است كه هيچ سنّى را حميت آن نيست كه درش درنهد. (ص 83)

- اسم مكان + كردن (= ساختن؛ بنيان نهادن): در آن تاريخ كه سرهنگ ساوتكين، جامع جديد مى كرد براى اصحاب الحديث كه ايشان را در رى مسجد آدينه نبود. (ص 35)

- نام كتاب + كردن (= تأليف كردن): اخوف شمشير سلطان بود كه كتابى كه آن را زلّة الانبياء خوانند ابو الفضائل مشّاط كرده است ردّ بر كتاب تنزيه الأنبياء كه سيّد علم الهدى مرتضى كرده است. (ص 11)

- گوش داشتن (= قبول داشتن؛ توجّه كردن؛ تمكين): اگر حنفى را محفلى باشد كه شافعى مذهبى را آن جا تمكين نكنند و يا در محفل شافعيان، حنفى را گوش ندارند، نقصانِ مذهب و اعتقاد نكنند. (ص 33)

- مادر آورده (= موروثى؛ مادرزاد): خواجه از بُغض مادرآورده، روا ندارد گفتن كه: اين بهتر است از عثمان. (ص 21) همچنين: گناه روى زشتِ خود به من حوالت مساز، مگر كه از مادرآورده اى! (ص 75)

- مستقصى برود (= توضيح كامل و روشن بيان خواهد شد؛ به طور كامل): و تكرار و تطويل، ملال افزايد به موضعش مستقصى برود، ان شاء اللّه تعالى! (ص 14) همچنين: سخن بو زكريا بدان فصلِ مخصوص كه در آخر كتاب اشارت كرده است، مستقصى برود، ان شاء اللّه! (ص 24)

در پايان بايد اين نكته را يادآور شد كه اصطلاحات، تعبيرات و كنايات موجود در كتاب نقض، بسيار زيادند و باعث اطاله كلام مى شوند.

3. تفاوت سبكى نثر «بعض فضائح الروافض» با نثرِ «نقض»

ذبيح اللّه صفا در تاريخ ادبيات در ايران، آورده است:

از كتاب [بعض] فضائح الروافض، نسخه مستقل جداگانه اى در دست نيست؛ ليكن شيخ عبد الجليل رازى، قسمت اعظم اين كتاب را از اوّل تا

ص: 47

آخر براى ردّ و نقض در كتاب بعض مثالب النواصب [فى نقض «بعض فضائح الروافض»] خود آورده است و اگر كسى اين قسمت هاى منقول را - كه همه جا مصرّح و معلوم است - جدا كند، يك كتاب مستقل پارسى با سقط هاى جزيى به دست خواهد آمد. مؤلّف بعد از ذكر مقدّمه اى در سبب تأليف كتاب خود، به بيان تاريخى از كيفيت پيدايش مذهب تشيّع پرداخته و آن گاه به ذكر دلايلى در ردّ بعضى از اصول مذهب تشيّع مبادرت كرده و بسيارى از خوى هاى شيعه را كه در آن روزگار داشته اند، آورده و معايب آن را به نظر خود شرح داده. سپس به ذكر فضايح شيعه [البتّه به نظر خود]

پرداخته و شصت و هفت فضيحت براى آنان برشمرده و كتاب خود را به ذكر شصت و هفتمين فضيحتْ ختم كرده است. شيوه انشاى نويسنده، خوب و نثر متوسط او پخته و خالى از عيب است.(1)

نكته ديگر كه بجز تأكيد صفا و جدا ذكر كردن نام دو كتاب به عنوان دو مدخل، در تاريخ ادبيات ايران، ما را به تقويت اين مطلب سوق مى دهد، مطلبى است كه عبد الجليل قزوينى در مورد عذر ذكر عين مطالب بعض فضائح الروافض آورده است:

مى گويم بار خدايا! مرا عفو كن از اين كلمات كفر و زندقه و بدعت و ضلالت كه به ضرورت در اين فصل به قلم آوردم كه خواندن و نوشتن و ديدن آن همه، نقصانِ دل و جان و ايمان است؛ امّا چون ضرورت است بر سبيل حكايت مى رود و العهدة على من ابتدا به.(2)

در عين حال، اختلاف سبكى بين دو متن، ما را برآن داشت كه نظر ذبيح اللّه صفا مبنى بر جدا بودن دو متن و نثر را بپذيريم؛ امّا اين مبحث، از سلسله مباحثى است كه به كارى مجزّا و خاصّ خود نيازمند است كه آن در اين مجال نمى گنجد.

ص: 48


1- . تاريخ ادبيات در ايران، صفا، ج2، ص 984 - 985.
2- . نقض، ص 67.

فصل دوم: جمله

ص: 49

ص: 50

تعريف جمله

جمله در دستورهاى سنّتى و جديد، به گونه هاى زير توصيف شده است:

جمله، صورتى است از زبان كه داراى آهنگى خاص و درنگى پايانى و معنايى كلّى باشد و در ساختمان صورت زبانىِ وسيع ترى به كار نرود.(1)

جمله، به واحدى از زبان گفته مى شود كه از يك يا چند گروه ساخته شده باشد و به دو قسمت نهاد و گزاره، بخش پذير باشد. جمله، ممكن است مستقل باشد يا وابسته.(2)

جمله، يك يا مجموع چند كلمه است كه بر روى هم، پيام كاملى را از گوينده به شنونده برساند.(3)

جمله، عمده ترين واحد نحوى است.(4)

جمله، مجموعه اى منطقى و نظام يافته از واژه هاست كه انديشه ها، خواست ها، عواطف و احساس هاى ما را نشان مى دهد.(5)

هرگاه چند كلمه با يكديگر مركّب شوند و ميان آنها اسناد باشد آن را: جمله (گفتار) گويند و در صورتى كه جمله چنان باشد كه براى شنونده، مفيد باشد و اگر گوينده خاموش شود، شنونده در انتظار نماند، آن را كلام و سخن يا جمله تام نامند.(6)

ما از حاصل اين تعاريف و تقسيم بندى ها، پايه را بر نظر دكتر فرشيدورد قرار داديم.

ص: 51


1- . دستور مفصّل امروز، فرشيدورد، ص 110.
2- . دستور زبان فارسى 1، وحيديان كاميار، ص 9.
3- . دستور زبان فارسى، ناتل خانلرى، ص 10.
4- . دستور زبان فارسى بر پايه نظريه گشتارى، مشكوة الدينى، ص 34.
5- . دستور زبان فارسى 2، انورى و احمدى گيوى، ص 11.
6- . دستور زبان فارسى پنج استاد، قريب و همكاران، ص 261.

انواع جمله

جمله هاى كتاب نقض از حيث تعدّد فعل، دو گونه هستند: جمله هاى ساده و مركّب.

1. جمله ساده

جمله اى است كه يك فعل دارد.(1)

خسرو فرشيدورد، جمله ساده را بسيط ناميده است و آن را جمله اى مى داند كه فقط داراى يك مسند يا يك فعل باشد.(2)

در اين جا نمونه هايى از جملات ساده در كتاب نقض را مى آوريم:

- در اين فصل به انصاف نظر كند. (ص 61)

- اين خواجه، خداى را بدين منزّهى نداند. (ص 65)

- گرسنه در خواب، همه خورش هاى لذيذ خورد. (ص 205)

انواع جمله هاى ساده، از حيث داشتن و نداشتن فعل

فعل از اين جنبه، به دو گونه تقسيم مى شود: جمله فعلدار و بى فعل.(3)

الف. جمله فعلدار

جمله فعلى، جمله اى است كه داراى فعل است. بيشتر جمله هاى كتاب نقض، فعلى

است و با توجّه به مشخّص بودن، نيازى به توضيح و ارائه مثال ندارد.

ب. جمله بى فعل

وحيديان كاميار، جمله هاى بى فعل را به سه دسته يك جزيى بى فعل، دوجزيى بى فعل و سه جزيى بى فعل تقسيم مى كند.(4) انورى و احمدى گيوى نيز آورده اند كه جمله بى فعل به جمله اى گفته مى شود كه در ظاهر، فعل نداشته باشد و فعل آن در

ص: 52


1- . دستور مفصّل امروز، فرشيدورد، ص 119.
2- . همان، ص 112.
3- . دستور زبان 1، وحيديان كاميار و عمرانى، ص 23.
4- . همان، ص 23 - 24.

ژرفْ ساخت جمله باشد.(1)

در كتاب نقض، تنها جمله هاى يك جزيى بى فعل به كار رفته است.

جمله هاى يك جزيى بى فعل

واژه هايى هستند كه گاهى به تنهايى، كار يك جمله را انجام مى دهند و خود دو نوع هستند:(2)

يك. صوت

- عايشه گفت: آه! درست شد مرا كه آن واقعه است كه رسول مرا خبر داده است. (ص 379)

- زهى! مذهب و اعتقاد و طريقه كه ابليس، مطيع خداى باشد و موسى و محمّد و ابراهيم، عاصى باشند. (ص 500)

دو. غير صوت

- جايى مى گويد: عُمَر، به فضل از على بهتر است، و جايى مى گويد: در صلابت با بوجهل همبر است. دريغا! سُنّيان به تعصّب! (ص 176)

- بار خدايا! امّت را به على سپردم و على را به تو. (ص 643)

- دريغا! مسلمانى كه به طريق شفقت و انصاف، اين حال، برين وجه بر خلفا و سلاطين و اُمرا عرض كردندى تا خواجه را افتادى. (ص 52)

انواع جمله هاى ساده از حيث اركان

جمله هاى كتاب نقض از اين حيث، به جمله هاى عادى، فشرده و گسترده تقسيم مى شوند.

الف. جمله هاى عادى

آن است كه گسترده يا فشرده نباشد و در آن، تمام عناصر اصلى جمله (يعنى:

ص: 53


1- . دستور زبان 2، انورى و احمدى گيوى، ص 309.
2- . دستور زبان امروز، فرشيدورد، ص 112.

مسنداليه، فعل، مفعول، مسند و غيره) آمده باشند.(1)

- الحق! عباراتى است درست و خوش و سهل. (ص 4)

- از ثوابِ آمين آن مبتدع محروم باشد كه چيزى در قرآن افزايد كه نه از قرآن باشد. (ص 597)

- اين نقل بر اين وجه، در هيچ كتابى از كتب اصوليان شيعت، مسطور نيست. (ص 281)

ب. جمله هاى فشرده يا كوتاه

آن است كه يا يكى از عناصر اصلى ژرف ساخت آن حذف شده باشد، مثل: پاينده ايران، و يا يكى از عناصر آن در عناصر ديگر ادغام شده باشد، مانند: برو! (= تو برو)؛ و يا كلمات جانشين به كار برود، همچون: واى، به به و بله. البته بايد يادآورشد كه جمله

نمونه اى كه بتوان حدّفاصل و تفاوتى با جمله هاى دعايى يافت، به دست نيامد.

ج. جمله هاى گسترده

آن است كه علاوه بر عناصر اصلى، داراى عناصر گسترنده هم باشد.عناصر گسترنده، عبارت اند از: وابسته ها و همسان ها. وابسته ها: قيد و متمّم و صفت؛ همسان ها: همپايه

و بدل و تأكيد و تفسير.(2) البته مى توان گفت كه بيشتر جملات كتاب نقض، جمله هاى گسترده به حساب مى آيند كه در اين جا به مواردى اشاره مى گردد:

- هركس كه به انصاف برخواند، نامنصفىِ اين مصنّف بداند كه هرچه گفته است همه دروغ و بهتان و تعصّب و كذب است. (ص 255)

- امّا جواب اين كلمات كه حوالت كرده است به ابن البرقى و به كتاب او، و اين مايه بندانسته است كه مُخبِر و مُحدِّث، مانند غوّاص باشد كه به دريا فروشد، هرچه به دستش افتد برآرد و دلالتِ مذهبِ او نباشد، تا در كتب اخبار از مخالف و مؤالف، از هرگونه اى آورند از مناقب و مساوى؛ و به اعتقادِ محدّث تعلّق ندارد، و اين خبر، خود

معروف نيست. (ص 255)

ص: 54


1- . همان، ص 113.
2- . همان، ص 114.

- بدين غايت جسارتى و نهايت خسارتى، قلم در ميدان هَذَيان افكنده، مُثبتانِ توحيد را و مُقرِّان نبوّت را و امامت را و متابعانِ شريعت را به تهمتِ كذبْ منسوب كرده و

ساداتِ بزرگوار و مشايخ كبار را بى حجّتى، معيوب دانسته و مصنّفان امين و راويان معتمد را خائن و مُخطى پنداشته، و متكلّمانِ محقّق و مفتيانِ متديّن و مُقريانِ عارف

را مَساوى گفته و نوشته، و وزيرانِ عادل و خواجگانِ ديندار را به بدى ياد كرده، و از

معنىِ اين آيت نيز دورافتاده كه در نصّ قرآن مجيد مذكور است. (ص 5)

- بدان اى برادر! كه مذهب اين مصنّف انتقالى نوسنّى رافضى بُده سُنّى شده، مانند است به سرايى كه اساسش از جبر است، و بنيادش از تشبيه، و ديوارش همه از قَدَر است، و قفل هايش از بغض آل مصطفى است، و درش در كوى جفا و تعصّب و هواست، و در آن سراى چهار صُفّه است: يك صُفّه، صفت جهودى دارد، و دوم صُفّه، صفتِ ترسايى و سيوم صُفّه، صفت گبركى و چهارم صُفّه، صفت ملحدى دارد، اگر حدود سراى مختلّ باشد چنان كه او خود در رافضيى گفته است آن نقصان نكند كه اندرون سراى بدين مخلّى باشد چنان كه بيان شود. (ص 446)

ترتيب اجزاى جمله

در كتاب نقض، ترتيب اجزاى جمله، آزاد است و بيشتر به دليل كلامى و استدلالى بودن متن، اجزاى جمله، جابه جا و حذف شده اند.

الف. جايگاه نهاد يك. نهاد، شناسه يا ضمير مستتر

- البتّه بر خليفه و سلطان خطبه نخوانند و سكّه ننهند. (ص458)

- مى بايد كه صحّت اين دعوى بداند. (ص 522)

دو. نهاد، به شكل ضمير ظاهر

- چنان كه گفته اند: دست و جوز از خُنبره هر دو برون نايد به هَم. (ص 331)

- گفته اند: نون، آن ماهى است كه مدار زمين بر اوست. (ص 279)

- گفته اند: اهل كفر و شرك و بدعت و ضلالت اند از بت پرستان و فلك پرستان و صابئه

ص: 55

و يهود و مجوس و نصارى و منكران توحيد و عدل و نبوّت از براهمه و سوفسطائيه. (ص 456)

سه. نهاد، بعد از قيد

- بعد از آن قزوينيان مى گفتند: خوار باشد به بغداد و اصفهان و رى و همدان تقرير مذهب اعتزال و رفض كردن. (ص 451)

- گر با حسين چنان معامله به آخر رافضيان كردند، با عثمان چنين معامله به اوّل ناصبيان كردند. (ص 362 - 363)

ب. جايگاه مفعول يك. مفعول، پس از نهاد

- بارى تعالى ايشان را به نكال هاى مختلف عقوبت كرد. (ص447)

- همه شيوخ معتزله، على را بر بوبكر و عمر تفضيل نهند در علم و سبقت. (ص 254)

دو. مفعول، پس از فعل

- شيعت منكر نباشند آن را و موضع نزاع نيست. (ص 261)

- و مجبّره و مشبّه مى گويند ببينم خداى را بدين چشم سر. (ص 447)

ج. حذف اجزا و عناصر جمله

ما در اين جا به حذف اركان اصلى جمله توجّه كرده ايم، نه اركان فرعى اى چون: حروف و متمّم اختيار و ... .

يك. حذف فعل 1. حذف فعل ربطى

- كُتُب خانه هاى ايشان مملو باشد از كتب اصولى و فروعى كه تعديد و تحصير آن، متعذّر باشد... و كتب صغار و مسائل خرده كه آن را حدّى نيست، همه به شرح و بسط تمام، همه منقول و مسند از ائمّه طاهرين به اسناد معتمدان و ناقلان ثقه از علما و فقها،

و هريك از اين كُتب را هزاران نسخه در اطراف عالم. (ص 38 - 39)

ص: 56

2. حذف شناسه از فعل به قرينه لفظى

- در اين معنى، كتبِ مطوّل و مختصر كرده اند و دلالات عقلى و سمعى انگيخته[اند ]. (ص 520)

3. حذف فعل معين به قرينه لفظى

حذف فعل معين ماضى نقلى به قرينه ماقبل

- بدين غايت جسارتى و نهايت خسارتى، قلم در ميدان هَذَيان افكنده، مُثبتانِ توحيد را و مُقرّان نبوّت را و امامت را و متابعانِ شريعت را به تهمتِ كذب، منسوب كرده. (ص5)

- آن كلمه كه در حقّ زيدِ على بن الحسين عليهم السلام گفته[است]، در ميانه اين مجموعه،

فصلى گفته ايم و تكرار و تطويل ملال افزايد. (ص 14)

حذف فعل معين ماضى التزامى به قرينه ماقبل

- معلوم شد كه ايشان در اختيار اسامى، تَبَع وضع و فال بوده باشند، نه تَبَع اعتقاد [بوده باشند]. (ص 517)

حذف فعل معين ماضى بعيد به قرينه ماقبل

- اين خبر علماى سنّت با سلطان سنجر نگفته بودند و خيانت كرده تا او بر شرف بوطاهر وزير قمى، و بر معين الدين ابو نصر كاشى اعتماد كرده بود. (ص 261)

4. حذف فعل معين به قرينه معنوى

- پدرش وليد مُغيره بود؛ مخزومى كافر بود كه مكّه به مصطفى عليه السلام چون حلقه ميم كرده بود و منكر بعث و رسالت بود و بر قرآن فسوس داشته [بود] و بر صحابه استهزاء كرده [بود]، اگرچه مصنّف او را در اين كتاب، ريحان قريش خوانده است. (ص 290)

- آن كه به طبيب يهودى بايست نمود، به شافعىِ مُقرى نموده[است]. (ص 254)

دو. حذف نهاد

حذف نهاد به قرينه لفظى

- چون از خون يحياى زكرياى بى گناه عالَم مِل ء مى شود[خداوند] توقف مى كند؟ (ص 322)

ص: 57

سه. حذف مفعول

حذف مفعول به قرينه معنوى

- هر ملحدى كه در حدود گردكوه و... ناپديد شد، چون [اورا] بازجستند، سرش در سارى يا ارم برسر نيزه شاه شاهان يافتند. (ص 110)

- در فصلى كه او تشنيع زده است كه اماميه، بوبكر و عمر را دوست ندارند و بد[آنها را ]گويند. (ص 254)

2. جمله مركّب

جمله مركّب، جمله اى است كه در آن بيش از يك فعل به كار رفته باشد. جمله هاى ساده اى كه جمله مركّب را تشكيل مى دهند، از حيث بار مفهوم و نقش، دو گونه اند: جمله پايه و جمله پيرو.

جمله پايه: آن قسمت از جمله مركّب است كه غالبا غرض اصلى گوينده يا نويسنده را در بردارد و قابل تأويل به غير جمله نيست.

جمله پيرو: آن جزء از جمله مركّب است كه غالبا همراه جمله پايه مى آيد و وابسته به جمله پايه است؛ يعنى مفهومى از قبيل زمان، شرط، علّت و جز آن را به مفهوم جمله پايه مى افزايد و قابل تأويل به مصدر يا صفت است.(1)

جمله مركّب، با بيش از يك جمله اصلى پديد مى آيد و بر دو نوع است: جمله مركّب هم پايه و جمله مركّب ناهم پايه.(2)

جمله مركّب، جمله اى است كه دست كم از تركيب دو جمله ساده، به كمك يكى از پيوندهاى وابستگى ساخته شده است، و مطلب به هم وابسته اى را مى رساند. جمله هاى مركّب، دست كم از دو فراكرد ساخته مى شوند كه يكى را پايه و ديگرى را پيرو مى نامند.(3)

مثال: او به دانشگاه رفت (كه) ادامه تحصيل دهد و در آينده، شغل مناسبى داشته باشد.

ص: 58


1- . دستور زبان فارسى 2، انورى و احمدى گيوى، ص 310.
2- . دستور زبان فارسى بر پايه نظريه گشتارى، مشكوة الدينى، ص 116 - 118.
3- . دستور زبان فارسى امروز، ارژنگ، ص 194 - 195.

جمله مركّب يا جمله بزرگ، آن است كه در داخل آن، جمله وارد شده باشد و بيش از يك مسند يا فعل داشته باشد و در آن، حروف ربط و گروه هاى ربطى و ادوات دستورى به كار رفته باشد و به دو دسته پيوسته يا همسانى و هم بسته يا وابستگى تقسيم مى شود.(1)

در كتاب نقض، جمله هاى مركّب دوبندى، سه بندى، چهاربندى، و پنج بندى به كار رفته اند كه به نمونه هايى اشاره مى شود.

الف. جمله هاى مركّب دوبندى يك. پايه + وابسته

- بر هيچ دانشمند و دانا پوشيده نماند كه بهتان و زور و كذب است. (ص 262)

- عجب است كه در تواريخ، بنديده است. (ص 518)

دو. وابسته + پايه

- اگر عجز و توقّف به مصلحت، نقصان امامت على كند، عجز و توقّف همه انبيا در اوّل بعثت، نقصان رسالت ايشان كند. (ص 333)

- اگر عبّاس را قدرى و منزلتى و مرتبتى بودى به نزديك نواصب، امامت در غيرِ وى دعوى نكردندى. (ص 514)

سه. قرار گرفتن وابسته، درون پايه

- هر آيت كه نه در حقّ على باشد بر وى بستن، بدعت و تهمت و ضلالت باشد. (ص179)

چهار. جمله هاى هم پايه + حرف ربط هم پايگى

- همه اعمامش از وى تبرّا كردند، بوطالب او را برگرفت و به خانه برد و تربيت كرد. (ص 510)

- صفّه چهارم كه صفت ملحدى دارد، آن است كه ملحد، موجب و موثّر در معرفت بارى تعالى، قول پيغمبر گويد و از عقل و نظر تبرّا كند. (ص 448)

ص: 59


1- . دستور مفصّل امروز، فرشيدورد، ص 119و120.

ب. جمله هاى مركّب سه بندى

تركيبى است از يك جمله پايه و دوجمله وابسته غيرهم پايه.

- البتّه آب ريخته با كوزه نرفت و خشتِ از قالب بيفتاده، باز جاى خويش نيفتاد كه به همدان در حضرت اشرف انور مسعودى، با حضور ملكان بزرگ محمّدشاه و ديگران، آن قاعده را هدم كرده بودند، و آن طريقت، بى ران كرده بودند. (ص450)

ج. جمله هاى مركّب چهاربندى

از يك جمله پايه و سه جمله وابسته غيرهم پايه ساخته شده است.

- معلوم است كه در عهد اين خلفا در بيشتر اوقات، راه ها ناايمن بوده است، و مسلمانان رنجور، و خراج ها و باج ها نهاده اند، و خمر و زَمر آشكارا كرده، و ظلم و عدوان بى اندازه رفته، و اين خلفا يا منع مى توانستند كردن يا نه؟ (ص334)

د. جمله هاى مركّب پنج بندى

از يك جمله پايه و چهار جمله وابسته غيرهم پايه ساخته شده است.

- بدان اى برادر ! كه اين فصلى است مبتدا به معارضه آن فصل كه خواجه نوسنّى آورده است كه مذهبِ رافضى، به خانه اى مانَد كه آن را چهارحدّ باشد و ما بنوشتيم و جواب گفته شد و اين فصل به بدل آن نوشته آمد تا هركس مى خواند مى داند. (ص 446)

- آنچه گفته است كه: مجبّره را با معتزله در امامتْ موافقت است، نيست؛ كه مخالفتى تمام است، اگرچه به اوّل، مُقر باشند؛ امّا در آخر، مجبّره را خلاف كند و خلاف باشد

در اوّل؛ خاصّه در امامت. (ص 254)

ص: 60

فصل سوم: فعل

ص: 61

ص: 62

دسته بندى فعل بر اساس زمان

گذشته (ماضى)؛ حال (مضارع)؛ آينده (مستقبل).

نكته: زمانِ تقويمى، همان زمان اصلى است؛ يعنى گذر لحظه ها كه درك مى كنيم و به طور كلّى به گذشته، حال و آينده تقسيم مى شود؛ امّا مراد از زمانِ دستورى، نامى است كه فعل ها با آن ناميده شده اند. مثلاً «رفتم» را ماضى مطلق (گذشته ساده) مى نامند. ماضى مطلق، نام اين فعل است؛ امّا دليلِ آن نيست كه اين فعل، هميشه بر گذشته دلالت كند؛ اين فعل گاهى بر حال يا آينده دلالت مى كند.(1)

1. فعل ماضى

فعل هايى كه زمان گذشته را نشان مى دهند، ماضى ناميده مى شوند. براى فعل ماضى، گونه هايى بيان شده است كه در اين جا به چند نمونه از آنها اشاره مى شود:

الف. حسن احمدى گيوى، فعل ماضى را به دوازده نوع تقسيم كرده است:

1. ماضى ساده (مطلق)؛ 2. ماضى استمرارى؛ 3. ماضى نقلى؛ 4. ماضى نقلى مستمر؛ 5. ماضى بعيد؛ 6. ماضى بعيد مستمر؛ 7. ماضى ابعد؛ 8. ماضى ابعد مستمر؛ 9. ماضى التزامى؛ 10. ماضى التزامى مستمر؛ 11. ماضى مستمر (جارى)؛ 12. ماضى نقلى مستمر ملموس.(2)

ب. تقى وحيدان كاميار در تقسيم بندى ديگرى، نُه گونه فعل ماضى در نظر گرفته است:

1. ساده؛ 2. استمرارى؛ 3. بعيد؛ 4. مستمر؛ 5. ساده نقلى؛ 6. استمرارى نقلى؛

ص: 63


1- . دستور زبان فارسى 2، انورى و احمدى گيوى ص 44 - 45.
2- . دستور تاريخى فعل، احمدى گيوى، ج 1، ص 257.

7. بعيد نقلى؛ 8. مستمر نقلى 9. التزامى.(1)

ج. حسن انورى و حسن احمدى گيوى، در دسته بندى ديگرى، فعل ماضى را نه قسم دانسته اند.(2)

د. در تقسيم بندى پرويز ناتل خانلرى، فعل ماضى به پنج گونه، تقسيم مى شود كه ما در اين جا، اين تقسيم بندى را توضيح مى دهيم.(3)

الف. ماضى ساده

ساختار اين نوع فعل به صورت: «بن ماضى + شناسه»هاست.

اين گونه، از جمله پركاربردترين نوع فعل ماضى در كتاب نقض است كه در اين

كتاب به دو گونه به كار رفته است:

يك. همچون دوره معاصر از بن ماضى + شناسه ها استفاده شده است.

دو. پيش از آن جزء صرفى، «ب» افزوده شده است. اين «ب» گاهى تأكيدى به مفهوم فعل مى افزايد و در مواردى، هيچ بار معنايى خاصّى از آن دريافت نمى شود.

- از هارون برگشتند و او را تنها رها كردند. (ص 446)

ب. ماضى استمرارى

ساختار اين فعل، به صورت: مى + گذشته ساده است.

گونه هاى ماضى استمرارى كه در كتاب نقض استفاده شده، عبارت اند از:

يك. مى + گذشته ساده

براى بيان عملى است كه در گذشته، استمرار و ادامه داشته باشد:

- همه اعمام و خويشان از وى تبرّا كردند. بوطالب، ميانِ نصرت ببست و شرّ كفّار قريش و صناديدِ مكّه ظاهرا و باطنا از وى دفع مى كرد تا او به قوّتِ بوطالب دعوى مى كرد. (ص 510)

ص: 64


1- . دستور زبان فارسى 1، وحيديان كاميار، ص 37.
2- . دستور زبان فارسى 1، انورى و احمدى گيوى، ص 47.
3- . دستور زبان فارسى، ناتل خانلرى، ص 36.

دو. ماضى استمرارى + «ياىِ» استمرار

براى بيان وقوع فعلى است كه در گذشته، به صورت مستمر انجام مى شده است:

- سعيد قدّاح، بر شكل طبيبان مى گشت در نواحى اصفهان و كره و گرپايگان و ديه به ديه مى گشتى و مردم را به الحاد دعوت مى كردى. (ص 300)

- چون رسول در تابستان، عزم غزا كردى، مى گفتندى: ما به گرماگرم شمشير نتوانيم زدن تا آيت مى آمد. (ص 350)

ج. ماضى نقلى

ساختار اين نوع فعل به اين صورت است: صفت مفعولى + ام، اى، است، ايم، ايد، اند.

يك. به منظور قول غيرمستقيم از يك حكايت، حديث، ضرب المثل و يا موضوعى در گذشته، در مفهوم مجهول و سوم شخص جمع:

- آورده اند: كه چون قوم جمع آمدند، طلحه - كه از جمله عشيره ناجيه است - به نزديك خواجه، بر در سراى عثمان با حضور قوم، با عُديس سرّى مى گفت. عثمان از بالا مى گويد: هذا طلحة. (ص362)

- در بعضى از تفاسير اهل البيت عليهم السلام آورده اند كه مراد از تين، سوگند است به حسنِ على. (ص 265)

دو. بيان وقوع فعلى در گذشته به طور مطلق كه زمانى از آن گذشته، امّا اثر آن هنوز باقى است:

- اين سوره، به مكّه مُنزَل بوده است. (ص 279)

- ايشان را مذهب نيست و نبوده است. (ص528)

كاربرد فعل ماضى نقلى، در كتاب نقض، آمار بسيار بالايى را داراست و از پُركاربردترين افعال است.

د. ماضى بعيد

ساختار اين فعل چنين است: صفت مفعولى + ماضى مطلق «بودن».

يك. براى بيان عملى كه در گذشته، پيش از عمل ديگرى اتّفاق افتاده باشد:

ص: 65

- هريك را اندبار حدّ قذف زده بودند و سر و روى سياه بكرده. (ص184)

دو. براى بيان عملى در گذشته به طور مطلق، كه زمانى از آن گذشته است:

- روايت كرده اند كه همان شب كه قالب خالى كرده بود، به خوابش ديدند. (ص 185)

سه. گاهى ماضى بعيد به اين شكل مى آيد: ب + دانسته بود + «ى» استمرار.

- مى بايست كه در آن بيست و پنج سال كه رافضيى دعوى كرده است، حقيقتِ اين يك مسئله بدانسته بودى. (ص 504)

- در اين مدّت دراز و عهد طويل، بايستى و شايستى كه اين مايه بدانسته بودى كه شيعه، امام به نسبت نگويند. (ص49)

ه. ماضى التزامى

اين نوع فعل، انجام كارى يا بودن حالتى را در زمان گذشته با شك، آرزو، لزوم و امثال آن مى رساند. ساختار اين نوع فعل، به اين صورت است: صفت مفعولى + فعل معين «باشد».

- ايشان گفتند: موسى را قبول كرديم و هارون را نخواهيم تا هر دو هم انكار وحدانيت كرده باشند و هم انكار رسالت، و هم انكار ولايت. (ص 447)

- اگر براى رغبت چنان پيوند، آن كلمه گفته باشد، دور نباشد كه نه معصوم بود. (ص 262)

2. فعل مضارع

مضارع، فعلى است كه بر انجام گرفتن كارى يا بودن حالتى در زمان حال يا آينده دلالت مى كند. در كتاب هاى مختلف دستور، دو يا سه گونه ساخت براى مضارع آمده و در هيچ كتاب دستور، مضارع ساده به عنوان ساختى مستقل نيامده است. در اين جا چند مورد از اين تقسيم بندى بيان مى شود:

احمدى گيوى، مضارع را سه قسم مى داند:

الف. مضارع اخبارى؛ ب. مضارع التزامى؛ ج. مضارع مستمر (ملموس).

مضارع ساده، نوع مستقلّى از اقسام چندگانه مضارع نيست.(1)

ص: 66


1- . دستور زبان فارسى فعل، احمدى گيوى، ص 172.

ناتل خانلرى، مضارع را دو قسم مى داند:

الف. مضارع اخبارى؛ ب. مضارع التزامى.(1)

وحيديان كاميار، مضارع را به سه قسم تقسيم كرده است:

الف. مضارع اخبارى؛ ب. مضارع التزامى؛ ج. مضارع مستمر (ملموس).(2)

خيّامپور، فعل مضارع را به دو دسته تقسيم مى كند:

الف. مضارع اخبارى؛ ب. مضارع التزامى (احتمالى).(3)

مشكوة الدينى، فعل مضارع را سه قسم مى داند:

الف. حال ساده - كه همان مضارع اخبارى است - ؛ ب. حال استمرارى (مستمر)؛ ج. حال التزامى.(4)

با توجّه به جمع بندى كلّى اى كه از تقسيم بندى كتاب هاى دستور و نظر ديگر استادان معاصر، و يافته هاى كتاب نقض انجام شد، مى توان مضارع را به سه شكل تقسيم كرد: مضارع اخبارى؛ مضارع التزامى؛ مضارع ساده.

الف. مضارع اخبارى

اين گونه از مضارع، پس از مضارع التزامى، بيشترين كاربرد را در ميان افعال مضارع دارد. مضارع اخبارى در اين كتاب، به گونه هاى زير به كار رفته است:

يك. مضارع اخبارى مجرّد از پيشوند صرفى

اين گونه از مضارع اخبارى، بيشترين كاربرد را در بين ديگر گونه هاى مضارع دارد و بيشتر به صورت سوم شخص مفرد به كار رفته است.

- گويند: ذوالفقار على از آسمان آوردند. (ص527)

- گويند: سلاطين، شحنگان ايشانند. هرچه اينان كنند، حكم ايشان را باشد. (ص 335)

ص: 67


1- . دستور زبان فارسى، ناتل خانلرى، ص 40.
2- . دستور زبان فارسى 1، وحيديان كاميار، ص 33.
3- . دستور زبان فارسى، خيّامپور، ص 80.
4- . دستور زبان فارسى بر پايه نظريه گشتارى، مشكوة الدينى، ص144.

دو. مضارع اخبارى با «مى»

اين ساخت، پس از ساخت اوّل (مجرّد از پيشوند)، پركاربردترين گونه مضارع است.

1. براى بيان امرى كلّى و مسائل حكمى

- به خلاف آن كه حنيفيان مى گويند كه: رؤيتى معقول است و از طريق علم اثبات مى كنند. (ص 447)

2. بيان وقوع فعل به صورت تكرار و استمرار

- چون دعوى فضل و علم تواريخ مى كند، بايد كه كرم و تفضّل كند و به علماى اهل سنّت و جماعت رود و كتابى كه خواجه امام محمّد بن محمّد الفراوى السنّى كرده است كه آن را طيب القلوب خوانند و در دوم فصل از آن كتاب بخواند. (ص 462)

3. بيان وقوع فعلى در آينده

- وعده مؤمنان را مى دهد و به اتّفاق لفظ مؤمنى در شيعت مستعمل تر است، از بهر آن كه حنيفى، خود را موحّد خواند. (ص 269)

- اين فصل، به بدل آن نوشته آمد تا هركس مى خواند، مى داند. (ص 448)

4. مضارع اخبارى در معنى مضارع التزامى

- على، عالم تر نبود از مصطفى، تا اين فصل با آن فصل قياس مى كنند (= بكنند) و مى دانند (= بدانند) كه اين مصنّف، بيشتر بهتان نهاده است. (ص 259)

- از آنچه على كرد از ده يكى، بلكه از صد يكى، عمر كجا كرد؟ و قوّت آن كجا داشت؟ تا اين فصل با آن قياس مى كند (=كند/ بكند) و جواب جنگ نباشد. (ص 173)

ب. مضارع التزامى

ساختار اين فعل، به صورت پيشوند «ب» + بن مضارع + شناسه هاست. احمدى گيوى، آن را «تبعى» نيز ناميده است كه از وقوع كار يا بودن حالتى، همراه با احتمال، آرزو، خواست، شرط و مانند آنها، در زمان آينده و به ندرت در زمان حال، خبر مى دهد.(1)

ص: 68


1- . دستور تاريخى فعل، احمدى گيوى، ج 1، ص 518.

اين زمان پس از ماضى اخبارى، پُركاربردترين زمان در كتاب نقض به شمار مى آيد.

مضارع التزامى در كتاب نقض، به صورت هاى زير آمده است:

يك. مضارع التزامى مجرّد از پيشوند

اين ساخت، از تركيب بن مضارع و شناسه ها، ساخته مى شود:

- اگر شيعت اماميه خواهند كه از مفسّران خود لافى زنند، از جماعتى نامعتبرِ نامعروف نزنند. (ص 285)

دو. مضارع التزامى با پيشوند «ب»

اين ساخت از فعل مضارع، كاربرد كمترى دارد كه عبارت است از:

1. در جمله هاى وابسته مبيّن غرض

- گفتند: خداى را به مجاهره به ما نماى تا بدين چشم سرش ببينم. (ص 447)

2. در جمله هاى شرطى

- اگر خواجه همان مذهب دارد، دست از مجبّرى و مشبّهى ببايد داشتن. (ص455)

- و اگر خواجه را سخت آيد بايد كه دست از آن بدارد. (ص257)

سه. بايد + مصدر، در معناى مضارع التزامى

- جواب اين كلمات را اوّل به وجه گوش بايد داشتن (= داشت) تا فايدت حاصل شود. (ص 282)

- او را قياس بايد كردن با عيسى پيغمبر و يحيى زكريا در شرفِ فضل كه در فصلى ديگر گفته ايم. (ص 177)

ج. مضارع ساده

اين نوع مضارع، مانند ديگر فعل هاى مضارع، استقلال و كاربرد عمومى ندارد. در متون نظم و نثر قديم، گاه به جاى ساخت مضارع اخبارى و التزامى آمده است و

ص: 69

امروزه در برخى از فعل هاى مركّب و پيشوندى و نيز از مصدر «خواستن» و «داشتن» به كار مى رود.(1)

فعل «است» و هم خانواده هاى آن (هست، نيست) و شكل مخفف آنها در كتاب نقض، كاربرد زيادى دارد.

تبصره: در كتاب نقض، موارد فراوانى هست كه شناسه ها، نقش همين مضارع ساده را گرفته اند:

- امّا زبان، نگاه بايد داشتن كه ايشان صدرِ اوّل و جمهور اعظم اند. (ص355)

- ايشان همه منزّه و مبرّا اند. (ص506)

د. فعل امر

فعلى كه براى دستور دادن و درخواست به كار مى رود. ساختار آن جز در دوم شخص، با ساختار مضارع التزامى مطابقت دارد.

از افزودن «ب» بر سر بُن مضارع و شناسه، ساخته مى شود. ساخت دوم شخص مفرد امر، داراى شناسه صفر است.(2)

صورت فعل امر، تنها يكى است، با شناسه صفر و با معناى دوم شخص مفرد.(3)

فعل امر در كتاب نقض، به صورت هاى زير به كار رفته است:

يك. با پيشوند «ب»

- بنگر! كه در اين يك فصل، چند سخن متناقض است. (ص13)

- بپرس، اى محمّد! (ص 179)

دو. با ساخت بايد + مضارع التزامى

- چون دعوى فضل و علم تواريخ مى كند بايد كه كرم و تفضّل كند و به علماى اهل سنّت و جماعت رود. (ص 463)

ص: 70


1- . دستور زبان فارسى 2، انورى و احمدى گيوى، ص 61.
2- . دستور تاريخى فعل، احمدى گيوى، ج 1، ص 659 .
3- . دستور زبان فارسى بر پايه نظريه گشتارى، مشكوة الدينى، ص 153.

- خواجه ناصبى، چون اين طعن زند بايد مذهبِ بد خود فراموش نكند. (ص 611)

ه . فعل نهى

امر منفى را نهى گويند. نشانه نهى «م» يا «ن» است. در حقيقت، «م» نشانه شكل قديم فعل نهى است و امروزه با پيشوند «ن»، فعل نهى مى سازند.

به چند نمونه از فعل نهى، در كتاب نقض اشاره مى شود:

- آن دعوى نكند و دست از اين طريقت بدارد كه هردو دعوى به هم راست نيايند. (ص331)

- بايد كه آن را با قتل جرجيس و يحيى قياس نكند. (ص342)

3. آينده (مستقبل)

فعلى كه از بن ماضى فعل اصلى، با افزودن مضارع ساده فعل معين «خواستن» بر سر آن ساخته مى شود.

فعل مستقبل، در كتاب نقض به شكل هاى زير آمده است:

الف. صرف مضارع ساده «خواستن» + بن ماضى (مصدر مرخّم)

- گفته بودى كه: اى على! جماعتى خواهند بود. (ص12)

نكته بسيار مهم اين كه در كتاب نقض، اين شكل كاربرد، مصداق بسيار كمى داشت.

ب. صرف مضارع ساده «خواستن» + مصدر تام

- اين حقّ توست و من رد خواهم كردن. (ص 340)

ج. صرف مضارع ساده «خواستن»

- بايد كه به مشيت افكند تا خود خداى چه خواهد؟ (ص 370)

وجوه فعل

فعل را به اعتبار كيفيت بيان مفهوم آن كه خبرى را برساند يا وقوع و حالت آن را با احتمال يا شرط يا جز آن همراه كند يا فرمانى را برساند، به چند وجه تقسيم كرده اند.

ص: 71

در كتاب هاى دستور زبان فارسى خيّامپور، وحيديان كاميار و انورى - احمدى گيوى، سه وجه (اخبارى، التزامى و امرى) بيان شده است؛ امّا دكتر فرشيدورد، در دستور مفصّل امروز، شش وجه (اخبارى، التزامى، امرى، مصدرى، وصفى و تأكيدى) را بيان كرده است. خانلرى در دستور تاريخى، چهار وجه (اخبارى، التزامى، شرطى، تمنّايى) و در دستور زبان پنج استاد، به شش وجه (اخبارى، التزامى، شرطى، امرى، وصفى و مصدرى) اشاره شده است.

با جمع بندى مطالب گفته شده در سطور بالا، در اين نوشتار، سه وجه براى افعال در نظر گرفتيم.

1. وجه اخبارى

وجهى است كه دلالت فعل را بر مبناى آن، به صورت قطعى خبر مى دهد.(1)

زمان هاى وجه اخبارى در كتاب نقض عبارت اند از:

1. ماضى مطلق؛ 2. ماضى نقلى؛ 3. ماضى استمرارى؛ 4. ماضى بعيد؛ 5. مضارع اخبارى؛ 6. مستقبل.

در اين جا مثال هايى از وجه اخبارى مى آوريم:

- اين فصل را با آن فصل خود قياس مى كند و آنچه به دروغ يادكرده است، به راستى جواب مى ستاند. (ص 190)

- آن را عطايا و ارزاق نخوانند. حقّ ايشان بود كه به غصب به دست فرو گرفته بودند، بدان طريق كه توانند، بازستانند. (ص 337)

- چون رسول در تابستان عزم غزا كردى، مى گفتندى: ما به گرماگرم شمشير نتوانيم زدن تا آيت مى آمد. (ص 350)

2. وجه التزامى

وجهى از فعل است كه دلالت فعل را بر معناى آن با التزام ( همراهى) به امرى چون:

ص: 72


1- . دستور تاريخى فعل، احمدى گيوى، ج 1، ص 638.

آرزو، ميل، اميد، شرط، ترديد و امثال آنها بيان كند. در وجه التزامى، گوينده، در واقع تفسيرى و تعبيرى همراه فعل مى آورد.(1)

ماضى التزامى و مضارع التزامى، فعل هايى هستند كه در اين وجه قرار مى گيرند.

- اگر شيعت اماميه خواهند كه از مفسّران خود لافى زنند، از جماعتى نامعتبر نامعروف نزنند. (ص 285)

- اگر خواجه را سخت آيد بايد كه دست از آن بدارد. (ص257)

3. وجه امرى

اين وجه، وقوع فعل يا داشتن و پذيرفتن حالتى را طلب مى كند. وجه امرى، داراى دو ساختار امر و نهى است.

- بنگر! كه در اين يك فصل، چند سخن متناقض است. (ص13)

- بدان اى برادر! كه اين فصلى است مبتدا به معارضه آن فصل كه خواجه نوسنّى آورده است. (ص446)

گذرا و ناگذر

اين ويژگى فعل را در بعضى كتاب هاى دستور، «گذر» نام گذارى كرده اند.

1. افعال ناگذر (لازم)

فعلى است كه تنها با نهاد، كامل مى شود.

- موسى از ميقاتگاه باز آمد. (ص446)

- چون قوم جمع آمدند. (ص362)

- به دست تيغ ملاحده ملاعينش باز دادند تا كشته آمد. (ص371)

2. افعال گذرا (متعدّى)

فعلى است كه علاوه بر نهاد، به مفعول، متمّم و مسند نيز نياز دارد.

ص: 73


1- . همان، ج 2، ص 219.

- روزى مرا گفت: دو درم به من ده. گفتم: تا آن را چه كنى؟ گفت: تا عصايى بخرم و بدان سگان را از شهر به دَر كنم. (ص599)

- سبب نهادن، نه آن است كه اين ناصبى آورده است. (ص618)

- خواجه آورده است و در آخر آن فصل گفته است. (ص335)

برخى از افعال گذرا، افعالى هستند كه با افزودن پسوند «ان» به آخر بن مضارع، متعدّى شده اند و اصطلاحا به آنها «متعدّى سببى» مى گويند.

- به همه حال چاره اى بسازيم و اين سيّد را از دست او بجهانيم. (ص356)

- با حضور صدهزار مرد سخن گفت و تقرير مذهب كرد و بطلان تعليم و تقليد، به غايت رسانيد و همه مدهوش و متحيّر شدند. (ص452)

- و آن هيبت اندر دل ها نه او زايل گردانيد؟ (ص168)

افعال معلوم و مجهول

فعلى را كه به فاعل نسبت مى دهند، فعل معلوم مى نامند و فعلى كه به مفعول نسبت داده مى شود، فعل مجهول ناميده مى شود.(1)

در كتاب نقض، بيشتر فعل ها با استفاده از فعل معين «شد» مجهول شده اند.

- مذهب مرتضى اين است كه گفته شد و باكى نباشد. (ص617)

- چنان كه در فصلِ اوّل بيان كرده شد. (ص257)

- اعتقاد اين است كه گفته شد در اين معنى. (ص456)

گاهى هم در كتاب نقض، فعل با «آمد» در معناى «شد» مجهول شده است.

- لوا و رايت كافران به دست طلحة بن ابى طلحه بود كه به تيغ على كشته آمد. (ص169)

- بر اين وجه كه نوشته آمد، طبع را ملالتى پديد آمد، و جان را از آن ثقلى ظاهر شد. (ص185)

ص: 74


1- . دستور زبان فارسى 1، وحيديان كاميار، ص 50.

فعل هاى خاص و ربطى

فعل خاص، به فعلى گفته مى شود كه بر كارى يا مفهومى مشخص دلالت مى كند كه به نهاد جمله نسبت داده مى شود.

فعل ربطى، به فعلى اطلاق مى شود كه معناى كاملى ندارد و فقط براى اثبات يا نفى نسبت به كار مى رود و حالتى يا نسبت چيزى را به نهاد يا مفعول، اسناد مى دهد.(1)

فعل هاى خاص، پيش از اين، بررسى شده اند و آنچه در اين جا توضيح داده مى شود، فعل هاى ربطىِ: بود، گشت، شد، آمد، و است، با زمان هاى مختلف آنهاست.

افعال ربطى ياد شده، در بعضى موارد، كاربرد خاص نيز داشته اند.

1. بود

اين فعل، در هر دو حالت ربطى و خاص به كار رفته است:

الف. كاربرد ربطى «بود»

- بولعلاء مَعَرّى، جبرى مذهب بود كه بر قرآن و محمّد انكار كرد. (ص188)

- اين خبر پندارى به نظام الملك ابو على الحسن ابن على بن اسحاق نرسيده بود كه سرِ همه سنّيان بود. (ص261)

ب. كاربرد خاص «بود»

- همان شب كه قالبْ خالى كرده بود. (ص185)

- طايفه قليل كه ايشان را قدرى و محلّى نبوده است. (ص188)

- نمى دانم تا بوطالب در دوزخ چرا بُوَد؟ (ص512)

2. است و مشتقّات آن الف. كاربرد مثبت با حروف آغازى «همزه»

در مفهوم ربطى، بيشترين كاربرد آن در صيغه سوم شخص مفرد است و در صيغه هاى

ص: 75


1- . دستور زبان فارسى 2، انورى و احمدى گيوى، ص 70.

اوّل شخص و دوم شخص، كاربرد كمترى دارد و چه در مفهوم ربطى و چه خاص، به صورت مخفّف يا ناقص به كاررفته است.

يك. كاربرد ربطى «است»

- از همه سنّيان، عالم تر و فاضل تر و متعصّب تر است. (ص262)

دو. كاربرد خاص «است»

- و نگويى تا او را بر مسلمانان و مسلمانى چه حقّ است؟(ص345)

ب. كاربرد مثبت با ابدال همزه به «ه»

اين ساخت، بيشتر در صيغه سوم شخص به كار رفته و بيشتر آنها در مفهوم خاص است.

- آرى هست و چنان است كه حكايت كرده است. (ص 349)

- در قرآن، آياتى هست كه مُنزَل است در امامت و عصمت و منقبت و فضيلتِ على و آل وى. (ص178)

- مصحفى به خطّ عثمان بن عفّان در جامعِ دمشق هست بر سر تربتِ اُمّ كلثوم. (ص612)

ج. كاربرد منفى «است» به صورت «نيست»

اين ساخت، در حالت خاص و ربطى در صيغه سوم شخص مفرد به كار رفته است و بيشتر در مفهوم ربطى است.

يك. كاربرد ربطى «نيست»

- اگر گويد: امامت از اصول دين نيست، هر دو يكى حكم دارد. (ص174)

- اين معنى در هيچ كتابى نيست از كتب شيعه اصوليه. (ص257)

دو. كاربرد خاص «نيست»

- شيعت، منكر نباشند آن را و موضع نزاع نيست. (ص261)

- طرفه نيست كه هر طايفه اى را مذهب و طريقت اين است. (ص462)

- شك نيست كه به مذهب شيعت، امامت، از اصول ديانت است. (ص468)

ص: 76

3. شد

- در سرِ او نگاه كرد و بر وى عاشق شد. (ص256)

- سوره القلم، بعد از إقرا مُنزَل شد ابتداء بعثت. (ص279)

4. آمدن

- چون همه صحابه و اهل البيت، به خواستنِ فاطمه زهرا آمدند. (ص170)

- هرگز نه براى فتحى و ظفرى و قمع دشمنى و قلع قلاعى به در نيامده اند. (ص344)

5. گشت

الف. كاربرد ربطى «گشت»

- چون اين معارضات گفته آمد و اين جوابات، بر اين وجوه ايراد افتاد، شبهات، زايل و باطل و مضمحل گشت. (ص369)

ب. كاربرد خاص «گشت»

- فرشته بگفت و باز گشت. (ص522)

- در شهور سنه ثلاث و خمسين و خمسمائه، قافله اى كه از سفر حجاز بازگشت با عدّت و آلت و برگ و ساز، همه حنيفيانِ نيكواعتقاد و سنّيان عدلى نه جبرى اند. (ص 344)

- خوارج امّت رسول را گفتند: قبول كرديم و برادرش و وصيّش را قبول نكردند و از او بر گشتند. (ص446)

افعال معين

فعل هايى از قبيل: بودن، شدن، باشيدن، خواستن، و استن را كه به صَرف فعل ها كمك مى كنند، افعال معين مى گويند. افعال معين موجود در كتاب نقض - كه براى صَرف فعل ها در زمان هاى مختلف و يا ساخت مجهول، مورد استفاده قرار گرفته اند - ، عبارت اند از:

ص: 77

1. است

از فعل «است» براى ساخت فعل ماضى نقلى استفاده شده است.

- اين سوره، به مكّه منزل بوده است. (ص 279)

- عبد الجبّار مفيد رحمه الله، بيعت سقيفه را منكر بوده است. (ص288)

2. بود و مشتقّات آن

از فعل «بود» و مشتقّات آن در ساخت دو زمان استفاده شده است:

الف. با صرف آن در ماضى ساده، براى ساخت ماضى بعيد

- مى بايست كه مصنّف نوناصبى از براى حرمت مهاجر و انصار، اين فصل را انكار نكرده بودى و بر ايشان تشنيع نزده بودى. (ص350)

- روزى خرما آورده بودند تا رسول بر فقرا خرج كند. (ص620)

ب. با استفاده از بن مضارع «باش»، براى ساخت ماضى التزامى

- خواجه ناصبى خوانده باشد و شنوده كه در عهدِ خلافت بو بكر، بو هريره سوار بر استرى بر درِ سراى عايشه صدّيقه بگذشت. (ص629)

- دانيم كه اين كلمه، روزِ حربِ جمل گفته باشند يا در حرب صفّين. (ص175)

3. خواست

از صرف مضارع اين كلمه براى ساخت فعل مستقبل، استفاده مى شود.

- چون خواهد كه اين لفظ اجرا كند و اين تقرير، مقرّر و مقنّن گردانَد. (ص8)

- گفته بودى كه: اى على! جماعتى خواهند باشند. (ص12)

4. شد

براى ساخت فعل مجهول، در زمان هاى مختلف، استفاده مى شود.

- چنان كه در فصلِ اوّل بيان كرده شد. (ص257)

- اعتقاد اين است كه گفته شد در اين معنى. (ص456)

ص: 78

افعال غير شخصى

فعل هاى شبه معين (توانست، بايست، شايست) گاهى فعلى مى سازند كه بر شخص معيّنى دلالت كند. به اين گونه فعل ها، فعل غير شخصى مى گويند.(1)

- امّا اين نيز معلوم بايست كردن كه چون عبد اللّه عامر و دگر بزرگان، فتح ها كردند. (ص177)

- اجماعِ شيعه مُحقّه است و در اين كتاب، همه دلائل، شرح نتوان داد. (ص609)

- گبركان گفتند: يزدان مطبوع است برخير و هرگز شرّ نتواند كردن. (ص448)

- كور است و نابينا به مطالعتِ مصباح، بينا نتواند كردن. (ص644)

نشانه هاى نفى در افعال

به فعلى كه بر انجام نگرفتن كار يا نداشتن حالتى دلالت مى كند، يا به عبارت ديگر، انجام گرفتن و يا داشتن حالتى را نفى مى كند، فعل نفى مى گويند. نشانه هاى نفى در افعال، حرف «ن» است.

1. متّصل بودن حرف «ن» به فعل

- خواجه نوسنّى را اگر اين قصّه عجب آمده است و در مقدور خداى صحيح و لايق نمى داند، مصطفى را و آلش را اين قدر و منزلت نمى شناسد. (ص463)

- آنچه رضا عليه السلام او را امير المؤمنين خوانده است، نقصانى نكند درجه رضا را نمى بينى كه بارى تعالى در قُرآن، بتان را خدا و اله مى خواند!؟ (ص340)

2. قرار گرفتن علامت نفى بر سر فعل هاىِ با پيشوند «مى»

بايد يادآور شد كه اين امر در افعال غيرشخصى نيز صادق است و در كتاب نقض، كاربرد زيادى دارد.

- بعد از آن مجبّر شده و تصنيف بر اين وجه بكرده پس از سنّيى رجوع نمى يارد كردن و حرمت حنيفيان مى دارد. (ص460)

- نمى يارست در مدينه آمدن تا آيت آمد كه رواست تقيّه كردن. (ص461)

ص: 79


1- . دستور زبان فارسى 1، وحيديان كاميار، ص 20.

- خواصّ و عوامّ، حنيفى و شفعوى و شيعى بدانند كه سخن اوّلش به آخر نمى ماند. (ص349)

3. آمدن حرف نفى، پيش از فعل و با فاصله، براى تأكيد بر نفى

- آخر نه محمّد بِه از حسن بود؛ امّا زبان نگاه بايد داشتن كه ايشان صدر اوّل و جمهور اعظم اند. (ص350)

- امّا آن ايمان و آن طاعت، نه ايمان و طاعتى باشد حقيقى و بر آن ثواب دادن عبث باشد و مستحقِّ مدح نباشند بر آن. (ص499)

4. آمدن حرف نفى بر سر افعال معين، در فعل هاى مستقبل و مجهول

- اگر خداى خواهد كه به جبر در او آفريند، تواند؛ امّا نخواهد، و خواهد كه بنده به كسب و اختيار فعلِ خويش مؤمن و مطيع باشد. (ص499)

- صحابه را - رضى اللّه عنهم - گفتن و نوشتن بر مذهب مجبّره، خطا باشد؛ كه رضاى خداى چون در مشيت باشد، اگر نخواهد، راضى نباشد تا در اجراى الفاظ مذهبِ بد فراموش نكند. (ص12)

ساختمان افعال

تقسيم بندى فعل از حيث ساختمان، در كتاب هاى دستور، به گونه هاى مختلفى آمده است. احمدى گيوى، آن را به هفت دسته،(1) وحيديان و مشكوة الدينى به سه دسته،(2) ارژنگ به چهاردسته،(3) خانلرى به پنج دسته(4) و فرشيدورد به دو دسته(5) تقسيم مى كنند.

ص: 80


1- . دستور زبان فارسى 2، انورى و احمدى گيوى، ص 123.
2- . يك. ساده؛ دو. پيشونددار؛ سه. مركّب دستور زبان فارسى (1، ص 56؛ دستور زبان فارسى بر پايه نظريه گشتارى، ص 158).
3- . يك ساده؛ دو. پيشوندى؛ سه. مركّب؛ چهار. گروهى دستور زبان فارسى امروز، ص 153.
4- . يك. ساده؛ دو. پيشوندى؛ سه. مركّب؛ چهار. عبارت فعلى؛ پنج. فعل هاى ناگذر دستور تاريخى زبان فارسى، ص 153.
5- . يك. بسيط؛ دو. غيربسيط. غيربسيط نيز به دو قسمت پيشوندى و مركّب تقسيم مى شود دستور مفصّل امروز، ص 413.

با توجّه به بررسى كتاب نقض، افعال اين كتاب به پنج دسته تقسيم مى شوند:

1. فعل ساده؛ 2. فعل پيشوندى؛ 3. فعل مركّب؛ 4. عبارت فعلى؛ 5. پيشوندى مركّب.

1. فعل ساده

فعلى است كه بن مضارع آن، تنها يك تك واژ باشد. به عبارت ديگر، ملاك ساده بودن فعل، بن مضارع است.(1) تعاريف ديگرى نيز در كتاب هاى دستور براى فعل ساده گفته شده است كه چند مورد از آنها در اين جا بيان مى شود.

فرشيدورد: فعل بسيط (ساده) آن است كه از يك جزء، تشكيل شده باشد.(2)

خانلرى: فعل هاى ساده، به فعل هايى مى گوييم كه از يك مادّه حاصل شده اند؛ يعنى اجزايى نيستند كه بتوان آنها را جدا كرد.(3)

احمدى گيوى: فعل ساده، فعلى است كه مصدر آن، صرف نظر از نشانه مصدرى، از يك كلمه بيشتر نباشد؛ يعنى از دو يا چند جزء، تركيب نيافته باشد.(4) تبصره: افعال

ساده، در تركيب با فعل هاى معين، مركّب به حساب نمى آيند.(5)

بيشتر فعل هاى ساده اين كتاب، از حيث كاربرد، پويا و زنده هستند؛ يعنى فعل هايى هستند كه امروزه نيز در فارسى معيار به كار مى روند، مانند:

- فرشتگان به ديدارِ ايشان آرزومند شدند، بارى تعالى گفت كه: من محمّد را بيارم كه شما او را ببينيد. (ص610)

- اين مصنّف بداند كه هرچه گفته است، همه دروغ و بهتان و تعصّب و كذب است. (ص255)

ص: 81


1- . دستور زبان فارسى 1، وحيديان كاميار، ص 56.
2- . دستور مفصّل امروز، فرشيدورد، ص 413.
3- . دستور زبان فارسى، ناتل خانلرى، ص 176.
4- . دستور زبان فارسى فعل، احمدى گيوى، ص 267.
5- . دستور تاريخى فعل، احمدى گيوى، ج 1، ص 839.

2. فعل پيشوندى

اگر به اوّل بعضى از فعل هاى ساده، يك «وند» افزوده شود، تبديل به فعل پيشوندى مى گردند. اين قاعده، قياسى نيست.(1) با مراجعه به بيشتر كتاب هاى دستورى، تفاوت چندانى براى تعريف فعل هاى پيشوندى در نوشته هاى دستورنويسان ديده نشد.(2) البته با توجّه به توضيحات دكتر وحيديان كاميار، گاهى پيشوندها در معناى فعل ساده تأثير مى گذارند و فعلى با معناى جديد مى سازند و گاهى هيچ معناى تازه اى به فعل ساده نمى افزايند. در اين مورد، نظر دكتر وحيديان كاميار، معيار اين نوشته قرار مى گيرد.

امروزه، فعل پيشوندى با يكى از پيشوندهاى: باز، بر، در، فرا، فرو، فرود، وا، و ور ساخته مى شود؛ ولى در گذشته، پيشوندهاى ديگرى مانند: فراز، با، فا، ها، و اندر هم بوده اند كه به مرور زمان برافتادند.(3)

نمونه هايى از فعل هاى پيشوندى كتاب نقض در اين جا آورده مى شود.

- امام به فراست دريافت بدانست كه چه افتاده است. (ص254)

- رافضى او را به اسيرى و عاجزى و مظلومى و محرومى و مرحومى فرانهاده است. (ص331)

- مُخبِر و مُحدِّث، مانند غوّاص باشد كه به دريا فروشده، هرچه به دستش افتد، برآرد. (ص255)

- خداى فرعون و هامان را هلاك برآورد، اكنون قارون را؛ يعنى عثمان را فروبُرد به زمين. (ص267)

در كتاب نقض، بيشترين آمار افعال پيشوندىِ به كار رفته، به «بر» و «در» اختصاص دارد.

ص: 82


1- . دستور زبان فارسى 1، وحيديان كاميار، ص 57.
2- . دستور زبان فارسى بر پايه نظريه گشتارى، مشكوة الدينى، ص 158؛ دستور زبان فارسى امروز، ارژنگ، ص153؛ دستور تاريخى فعل، احمدى گيوى، ص848؛ دستور زبان فارسى، ناتل خانلرى، ص 176.
3- . دستور تاريخى فعل، احمدى گيوى، ج 1، ص848.

3. فعل مركّب

دستورنويسان، در باره فعل مركّب، نظر مشتركى ندارند. فعل مركّب، فعلى است كه از پيوند يك فعل «همكرد» مانند: كردن، نمودن، دادن، داشتن، ساختن، زدن و جز آنها با اسم يا صفت يا بن فعل و يا جزء ديگرى كه «فعل يار» ناميده مى شود، پديد مى آيد.(1)

اگر پيش از فعل ساده يا پيشوندى، يك يا چند تك واژ مستقل بيايد و با آن تركيب شود، كلمه حاصل، فعل مركّب است.(2)

فعل مركّب، از دو سازه نحوى تشكيل مى شود: پايه و عنصر فعلى.(3)

اصطلاح فعل مركّب را به افعالى اطلاق مى كنيم كه از دو كلمه مستقل، تركيب يافته اند. كلمه اوّل، اسم يا صفت است و تغيير نمى پذيرد؛ يعنى صَرف نمى شود. كلمه دوم، فعلى است كه صرف مى شود و آن را «همكرد» مى خوانيم.(4)

در اين نوشته، ملاك تشخيص فعل مركّب، تلفيقى از نظريات احمدى گيوى و وحيديان كاميار است.

- پس شيعت، اين تمكين را حوالت كنند به وقت خروج مهدى و نزول عيسى از آسمان. (ص267)

- همه جهان، خداى را عبادت كردند و شرك نياوردند. (ص270)

- گفت: تا على را ديدم كه قوم كوفه را به قتالِ معاويه دعوت مى كرد، كينه وى هنوز در دل من است. (ص599)

- گفتند: موسى را قبول كرديم؛ امّا از هارون برگشتند و او را تنها رها كردند. (ص446)

- وگرنه به قدر معصيت عِقاب بفرمايد و با بهشت فرستد. (ص275)

برخى از همكردهاى به كاررفته در ساختار فعل مركّب در كتاب نقض عبارت اند

ص: 83


1- . دستور زبان فارسى امروز، ارژنگ، ص 153.
2- . دستور زبان فارسى 1، وحيديان كاميار، ص 57.
3- . دستور زبان فارسى بر پايه نظريه گشتارى، مشكوة الدينى، ص 158.
4- . دستور تاريخى زبان فارسى، ناتل خانلرى، ص 48.

از: كردن، آوردن، نهادن، گذاشتن، ديدن، خوردن، نمودن، فرمودن، دادن، بستن، افتادن، گفتن و داشتن. پركاربردترين همكرد در كتاب نقض «كردن» است.

4. عبارت فعلى

عبارت فعلى، به دسته اى از كلمه هاى وابسته به هم گفته مى شود كه از مجموع آنها، معناى واحدى حاصل مى شود و آن اغلب معادل يك فعل ساده يا يك فعل مركّب است.(1)

عبارت فعلى، افزون بر تعريف گفته شده، بايد شرايط زير را نيز داشته باشد:

1. دست كم، سه كلمه باشد؛

2. كلمه نخست، حرف اضافه باشد؛

3. عنصر غير فعلى، اسم باشد.

خانلرى و انورى نيز همين مفهوم را بيان كرده اند.(2)

- روز اُحد كه بوبكر و عمر و همه صحابه به هزيمت شدند و رسول را تنها رها كردند. (ص168)

5. پيشوندى مركّب

اين فعل ها گاهى با كلمه اى (معمولاً اسم) تركيب مى شوند و معناى واحدى را بيان مى كنند. اين معنا نسبت به معناى لغوى كلمه هاى سازنده، غالبا مجازى است و به جاى تركيب از فعل مركّب و فعل ساده مى توان استفاده كرد.(3) شاهد مثالى براى اين نمونه در كتاب، يافت نشد.

ص: 84


1- . دستور تاريخى فعل، احمدى گيوى، ج 2، ص1123.
2- . دستور تاريخى زبان فارسى، ناتل خانلرى، ص 68؛ دستور زبان فارسى 2، انورى و احمدى گيوى، ص29.
3- . دستور تاريخى فعل، احمدى گيوى، ج 2، ص1117.

فصل چهارم: اسم

ص: 85

ص: 86

تعريف اسم

اسم، كلمه اى است كه مى تواند مستقيما و جداگانه، نهاد جمله باشد و براى ناميدن شخص، حيوان و يا مفهومى به كار رود. اين تعريف از اسم، تعريفى است كه در كتاب هاى دستور انورى، احمدى گيوى، خيّامپور، فرشيدورد و ارژنگ بيان شده است. تعريف ديگرى نيز با اين مشخّصه كه اسم، آن عنصر زبانى اى است كه هسته گروه اسمى واقع مى شود، در كتاب ساخت زبان فارسى غلامعلى زاده آمده است.

با توجّه به تعريف هاى ارائه شده، مى توان نتيجه گرفت كه اسم در جمله، جايگاه گسترده اى دارد و به تنهايى يا همراه وابسته هايى در نقش هاى نهادى، مفعولى، متمّمى، مسندى، قيدى، بدلى و منادايى به كار مى رود.

اسم از جهت شمار در كتاب «نقض»

اسم از اين جنبه، به چهار دسته تقسيم مى شوند: مفرد، جمع، اسم جمع و مثنّى.

1. مفرد

اين اسم ها به دليل مشخّص بودن ساخت و فراوانى آن، در اين بحث مورد بررسى قرار نگرفت.

2. جمع

اسم در كتاب نقض به شيوه هايى كه در ادامه مى آيد، جمع بسته شده است:

ص: 87

الف. جمع با «ان»

اين نشانه در كنار جمع هاى عربى، پُركاربردترين نشانه جمع در كتاب نقض به حساب مى آيد.

يك. اسامى در زمينه هاى گوناگون انسانى

ناصبيان (ص256)؛ مداهنان (ص133)؛ مجبّران (ص256)؛ باطنيان (ص128)؛ زاهدان (ص455)؛ داعيان (ص160)؛ امامان (ص455)؛ مبطلان (ص472)؛ بدويان (ص478)؛ اصحابان (ص463)؛ تعليميان (ص367).

دو. اسم هاى مختوم به «ه» بيان حركت

- هر دو را به كرمانشاهان شحنگان اميراسفهسالار بدان بزرگى بكشتند. (ص128)

سه. آوردن «ى» ميانجى براى جمع بستن كلمات مختوم به مصوّت «ا» يا «و»

- قياس بايد كرد با آن كه جهودان و ترسايان، اهل لا اله الّا اللّه اند. (ص183)

- مصرّح گفت: «أجعلنا من دون الرّحمن آلهةً يعبدون» كه آيا نكرديم به الف استفهام، يعنى بكرديم جز از خداى خدايانى؟! تا ايشان بپرستند. (ص179)

چهار. جمع بستن كلمات مختوم به «ى»

- از پنجاه فرسنگى رى بى خبر است كه ملاحده و تعليميان - كه معرفت خداى از طريق سمع و قول پيغمبر اثبات كنند قلعه اى ساخته بودند نامش مهرين نهاده. (ص344)

- قافله اى كه از سفر حجاز بازگشت با عدّت و آلت و برگ و ساز، همه حنيفيان نيكواعتقاد و سنّيان عدلى نه جبرى اند. (ص344)

- نفى و تبرّا از آن و از ايشان در كتب اصوليان اثنى عشريه، ظاهر است. (ص3)

- مفتيانِ متديّن و مُقريانِ عارف را مساوى گفته و نوشته. (ص5)

ب. جمع با «ها»

كاربرد اين نشانه، در مقايسه با «ان»، بسيار محدود است و در موارد زير به كار رفته است:

ص: 88

يك. اسم هاى جمادات

- تيغى كه مرتضى براى نصرتِ شريعت مصطفى بدان حصن هاى بدعت گشود و گردن گردنان زد. (ص528)

دو. كلمات مختوم به «ه» بيان حركت

- تفسير او كه نسخت هاى بى مر و بى عدد است. (ص228)

- شبهت هاى غُلاة و اخباريه و ديصانيه است كه آورده است و نه مذهب اُصوليان شيعت است. (ص282)

سه. جمع بسته شدن جمع مكسر

- نسخت هاى بسيار در كُتُب خانه هاى بلاد اسلام نهاده است. (ص18)

- در مسجد مدينه، زنده ندانستى كه بر بازار چه مى كنند و احوال هاى دگر تا جبرئيل نيامدى، معلوم وى نشدى. (ص286)

ج. جمع با «ات»

با اين نشانه، اسم ها و مصدرهاى عربى و اسم هاى خاص، جمع بسته شده اند كه نمونه هايى از آنها را در اين جا مى آوريم:

خراسانات (ص133)؛ معارضات (ص128)؛ دلالات قاطعات (ص574)؛ طومارات (ص128)؛ منزلات و غايبات (ص529)؛ سباعيات (ص315)؛ مهملات (ص520)؛ اوقات و درجات (ص529).

د. جمع مكسّر

اسم هاى عربى اى كه هيچ يك از نشانه هاى جمع را ندارند، گاهى با تغيير حركت و گاهى با افزودن و كم كردن حرف يا حروفى از آن، به صورت جمع در مى آيند.(1)

كاربرد اين گونه از جمع ها در كتاب نقض، به دليل مضمون و جوهره كلامى و

ص: 89


1- . دستور زبان فارسى 2، انورى و احمدى گيوى، ص 91.

قرآنى داشتن اثر، بسيار زياد است كه با توجّه به وزن آنها بيان مى شود.

افعال: انساب (ص27)؛ القاب (ص32).

فُعَلا: علما (ص504).

فَعائل: فواحش (ص256)؛ كبائر (ص256)؛ منابر و مساجد (ص37)؛ محافل و مجامع (ص133).

فواعل: توابع و لواحق (ص188).

فواعله: بواطنه (ص472)؛ ملاحده (ص367).

فعاعيل: تصانيف (ص389).

مفاعيل: معاصى (ص256)؛ مناكير (ص646).

افعلاء: اوليا (ص504)؛ اشقيا (ص504).

فِعال: عِقاب (ص502)؛ قلاع (ص354).

فعول: فصول (ص472)؛ فحول (ص127).

فعّال: حجّاج (ص528).

فُعُل: كُتُب (ص25).

3. اسم جمع

پاره اى از اسم هاى فارسى و عربى وجود دارند كه نه مفردند و نه علامت جمع دارند؛ امّا بر بيشتر از يكى و گاهى بر گروه بى شمارى دلالت مى كنند و خود با نشانه هاى جمع فارسى يا عربى و يا به صورت جمع مكسّر، جمع بسته مى شوند.(1)

- شبهت نيست در آن كه شيعت، ائمّه را عند دعوى امامت و انكارِ قوم معجزات گويند و هر يك را أظهر من الشّمس بوده است. (ص531)

4. مثنّى

از اين نوع اسم، در كتاب نقض، نمونه كمى وجود دارد كه با نشانه «ين» عربى و در مفهوم مثنّى آمده است.

ص: 90


1- . همان، ص 86.

- ائمّه عراقين و خوراسانات در محافل و مجامع خلفا و سلاطين بزرگ، به مناظره و محاوره به درست كردند. (ص133)

اسم از جهت ساخت

بين دستورنويسان، اسم از جهت ساخت نيز مانند مقوله هاى ديگر، به چند دسته تقسيم مى شود؛ برخى همچون وحيديان كاميار، اسم را از اين جنبه، به چهار دسته(1) و برخى همچون فرشيدورد، به دو دسته و اين دو دسته را نيز به بخش هاى ديگر تقسيم مى كنند(2) و برخى نيز همچون احمدى گيوى و انورى، براى آن، دو ساخت در نظر گرفته اند.(3)

در اين جا، اسم را از جهت ساخت، به چهار دسته: ساده، مشتق، مركّب، مشتق - مركّب، تقسيم مى كنيم و نمونه هايى را مى آوريم.

1. اسم ساده

اسم ساده، آن است كه فقط از يك تك واژ، ساخته شده است.

اسم هاى ساده در كتاب نقض، فراوان هستند و براى جلوگيرى از اطاله كلام، فقط چند نمونه، بيان مى شود.

- پسر نوح و زن لوطِ مرسل، كافر بودند. (ص178)

- شكر آن خداى را كه على مرتضى از بيم تيغ كسى، ايمان نياورد. (ص515)

- عجوزه اى روستايى را دختركى بناليد. او را گفتند: تو را آب دختر به طبيب شهر بايد نمود. (ص254)

2. اسم مشتق

اسم مشتق، آن است كه در ساختمان آن، يك تك واژ آزاد و دست كم يك «وند» وجود دارد.(4)

ص: 91


1- . دستور زبان فارسى 1، وحيديان كاميار، ص 93.
2- . دستور مفصّل امروز، فرشيدورد، ص 193.
3- . دستور زبان فارسى 2، انورى و احمدى گيوى، ص 93.
4- . دستور زبان فارسى 1، وحيديان كاميار، ص 93.

اسم هاى مشتق، در كتاب نقض، به شكل هاى زير به كار رفته اند:

الف. مشتق از اسم

بنگاه (ص474)؛ دهليز (ص109)؛ دبيرستان (ص368)؛ همبر (ص320)؛ گرماوه (ص582)؛ دشخوار (ص138)؛ گاهواره (ص530).

ب. مشتق از صفت

لعّانى (ص369)؛ معصومى (ص66)؛ نرمى (ص338).

ج. مشتق از فعل يك. مشتق از بن مضارع

كنش (ص477)؛ مويه (ص347)؛ خورش و پوشش (ص419).

دو. مشتق از بن ماضى

ديده (ص67)؛ پوشيده (ص367)؛ ايستاده (ص76).

3. اسم مركّب

اسم مركّب، از دو يا چند تك واژ آزاد ساخته مى شود.(1)

اسم هاى مركّبى كه در كتاب نقض، به كار رفته اند، داراى ساخت هاى زيرند:

الف. اسم + اسم

خيل خانه (ص82)؛ روزنامه (ص122)؛ سرمايه (ص17)؛ گاوريش (ص73).

ب. اسم + بن مضارع

پست جو (ص627)؛ باى خوان (ص402)؛ پاى افزار (ص589)؛ دستاربند (ص81)؛

ص: 92


1- . همان جا.

فضائل خوان (ص65).

ج. صفت + اسم

سنگين دل (ص674)؛ تنگ دل (ص69)؛ گنددهن (ص64)؛ سياه پاى (ص381).

4. اسم مشتق - مركّب

اسم، ممكن است هم مركّب باشد و هم «وند» داشته باشد كه به آن، «مشتق - مركّب» مى گويند.(1) اسم هاى مشتق - مركّب به كار رفته در كتاب نقض، اين گونه اند:

الف. اسم + صفت + وند

زعفران جاى (ص373)؛ دوهوايى (ص479)؛ حرام خواره (ص113).

ب. اسم + بن مضارع + «ى» مصدرى

گلگيرى (ص385)؛ ژاژخايى (ص135).

ج. صفت + اسم مصدر

محترم ديدار (ص545).

د. اسم + وند + بن مضارع

دستاره بند (ص81).

اسم از لحاظ معرفه، نكره، و اسم جنس

برخى دستورنويسان، اسم را از اين جنبه، فقط به معرفه و نكره تقسيم كرده اند.(2) برخى نيز اسم جنس را در اين تقسيم بندى، جاى داده اند.(3)

ص: 93


1- . همان، ص 94.
2- . دستور مفصّل امروز، فرشيدورد، ص 189؛ دستور زبان فارسى 2، انورى و احمدى گيوى، ص 83؛ دستور زبان پنج استاد، ص 37.
3- . دستور زبان فارسى 1، وحيديان كاميار، ص 90؛ دستور زبان فارسى امروز، ارژنگ، ص 24.

1. معرفه (شناس)

اسمى است كه براى مخاطب يا خواننده، شناخته و آشنا باشد. اسم هاى معرفه در كتاب نقض، به گونه هاى زير وجود دارد:

الف. اسم هاى خاص

- اللّه اكبر گفتن، نشانه دوستى جبرئيل و حسين و جعفر است. (ص562)

- روز اُحد كه بوبكر و عمر و همه صحابه به هزيمت شدند و رسول را تنها رها كردند اگر مصنّف، دعوىِ علمِ تواريخ مى كند، بايد داند كه على كه بود و چه كرد و كجا بود؟

(ص168)

تبصره: گاهى اسم هاى خاص، با احترام يا توضيح و معرفى بيشتر، با صفت همراه هستند.

- شيعه گويند: على مرتضى و آلش ائمّه هدى هريك بهترند از يك فرشته، به دليل و حجّت. (ص521)

- وقتى يزيدِ خمّير را خواهد، و وقتى وليدِ پليد را خواهد، و وقتى مروانِ سست ايمان را. (ص266)

ب. اسم هاى معرفه به عهد ذهنى يا حضورى

- سلطان بگريست و شاعر را سيم و خلعت فرمود. (ص120)

- امّا خواجه را چون عداوت پسر بوطالب پيش آيد، چنين تاريخ ها فراموش كند. (ص112)

ج. اسم هاى معرفه به عهد ذكرى

- خواجه نوسنّى را مى بايد كه صحّت اين دعوى بداند بايد كه كتاب مراسم الدين فى مراسم اليقين طلب كند كه امير امام عبّادى رحمه الله جمع كرده است در اخبار، و اين خبر، بدين اسناد ببيند و بخواند از آن امام اصحاب سنّت تا عجبش نيايد. (ص522)

- گويد: وقتى ناصبيى مجبّر قاضى بوتراب بن رُؤبة القزوينى را گفت: خواجه! ما شما

ص: 94

را كافر دانيم، شيخ جواب داد كه: اى مرد! از آبه تا به ساوه هم چندان راه است. (ص 237)

د. اسم هاى معرفه به وسيله صفت اشاره

- اين برادر بايد كه فاعل و مخيّر باشد. (ص8)

- اين مصنّف، از خود حكايت كرده است. (ص 462)

ه . اسم هاى معرفه به وسيله مضافٌ اليه

- فرزندان زهرا و نايبان مرتضى، راسخان علم، مفتيان احكام شريعت و متولّيان دين بوده اند. (ص343)

و. اسم هاى معرفه به وسيله صفت بيانى

- جماعتى مقريان متديّنِ عارف، سال ها از سرِ علم و ديانت در كتاب خداى تعالى رنج برده و استخراجِ معانى كرده از حروف و كلمات و وقوف، مسلمانان ايشان را به كدام حجّتْ كافر دانند؟ (ص525)

- اين نامنصف دروغگو را تاريخ، فراموش نبايد كردن. (ص268)

- آن را بعض فضائح الروافض نام نهاده اند و در محافل كبار و حضورِ صغار، بر طريقِ تشنيع مى خوانند و مردمِ عامِ غافل، از استماعِ آن دعاوىِ بى بيّنت و معانى، متحيّر

مى مانند. (ص2)

ز. اسمى كه در جمله پيرو همراه «ى» و پيش از «كه» مى آيد و جمله پايه در باره آن خبر مى دهد

- هر تيغى كه خواهى مى گير، در اين منازعتى نيست. (ص528)

- اسامى جماعتى معتقدان و معتمدان با گروهى كه به فلسفه و زندقه منسوب بوده اند، برابر كرده و در يك سلك كشيده اند. (ص185)

2. نكره (ناشناس)

اسمى است كه براى شنونده يا گوينده، ناشناخته باشد. اسم هاى نكره در كتاب نقض، با نشانه هاى زير به كار رفته اند:

ص: 95

الف. «ى» نكره در آخر اسم

اين نشانه، رايج ترين نشانه در ساخت اسم هاى نكره است.

- بدانند مصنّفانى كه اين مجموعه برخوانند. (ص2)

- چگونه باشند جماعتى كه تيغ در روى امام كشند و او را دُشنام دهند! (ص331)

ب. اسم هاى همراه با صفات مبهم

- هر عاقلى و عالمى منصف داند كه قدرت، چون به منزله آلت است بايد كه قبل الفعل باشد كه در شاهد معلوم و مصوّر است. (ص507)

- تا هركه بخواند بداند و حديث فضل و منقبتِ عمر و فتح هاى بلاد و آثار اسلام، همه معلوم است و شيعه، آن را انكار نكرده اند. (ص177)

3. اسم جنس

اسمى است كه نه شناس است نه ناشناس، و بدون هيچ نشانه اى به كار مى رود و منظور از آن، تمام افراد طبقه خودش است، نه يك يا چند عضو مشخّص.(1) اين نوع اسم در كتاب نقض، بسيار به كار رفته است.

- و امام يگانه و شجاع فرزانه، در آن ميانه، بدين بهانه تيغ از نيام جدا كرد و سرها از شخص ها و دست ها از تن ها چگونه تنها كرد. (ص182)

- زفان و قلم در ميدان عداوت او افكندى و تُهمت ها نهادى و بُهتان ها گفتى. (ص330)

انواع مصدر 1. مصدر اصلى يا تام (بن ماضى + ن)

اين گونه مصدرها در كتاب نقض، بسيار به كار رفته اند و خود به چند گونه تقسيم مى شوند:

ص: 96


1- . دستور زبان فارسى 1، وحيديان كاميار، ص 90.

الف. مصدر ساده

- از قول مصنّف است كه بسى توبه و استغفار ببايد كردن از گفتن و نوشتن چنين الفاظ. (ص267)

ب. مصدر مركّب

- خواجه ناصبى را غريب و بديع نبايد شناختن و قبول بايد كردن. (ص266)

- چگونه روا دارد گفتن كلماتى كه در معنى و عبارت و اجراى آن چندگونه خطا باشد؟! (ص276)

- مطلقِ اين كلمت روا نباشد گفتن كه مؤمنان و مسلمان بايد كه اميد به رحمت خداى تعالى دارند؛ كه منعمِ بر حقيقتْ اوست. (ص530)

2. مصدر مرخّم

مصدرى را كه بدون «ن» به كار مى رود، «مرخّم» مى گويند. اين شكل مصدر در كتاب نقض، بسيار محدود است.

- اگر به زعم و انداخت رافضى گوييم، درست نباشد. (ص165)

- به گفتِ چون او خسى دنسى ناكسى شوم، رويى خسيس طبعى غبارِ تهمت بر چهره اهلِ دين و دولت ننشيند. (ص75)

3. مصدر جعلى عربى با پسوند «يت»

- خداى را انباز گويد و انكارِ وحدانيت كند. (ص14)

- خارج نيست از دو قسمت: يا دلش بگرفتند و از كفر و ضلالت بشستند، يا بى قطعيت به نور توفيق و لطف و هدايت، روشن گردانيدند. (ص14)

- و اثباتِ ذرّه اوّليت از مذهبِ خواجه معلوم است كه همه موجود گويد و اثبات كند. (ص506)

ص: 97

ص: 98

فصل پنجم: گروه هاى اسمى و وابسته هاى آن

ص: 99

ص: 100

گروه اسمى

گروه اسمى، از يك اسم به عنوان هسته درست مى شود كه مى تواند يك يا چند وابسته نيز بگيرد.

وابسته هاى گروه اسمى

وابسته ها دوگونه هستند: وابسته هاى پيشين و وابسته هاى پسين.(1)

1. وابسته هاى پيشين

وابسته هاى پيشين، گونه هاى مختلفى دارد كه عبارت اند از:

الف. شاخص

شاخص ها، عناوين و القابى هستند كه بدون نشانه يا نقش نما، پيش از اسم مى آيند. از اين وابسته ها در كتاب نقض، فراوان به كار رفته است.

- كتاب مراسم الدين فى مراسم اليقين طلب كند كه امير امام عبّادى رحمه الله جمع كرده است در اخبار. (ص522)

- پس اگر به امير المؤمنين على مرتضى با فضل و سبقت او و با وفور عصمت و شرف منزلت او سوگند ياد كند، خواجه خارجى را طرفه نبايد داشتن. (ص279)

ب. صفت اشاره

صفت هاى اشاره اى كه در كتاب نقض، به كار رفته، عبارت اند از: اين؛ آن؛ همين؛ چنان؛ چنين.

ص: 101


1- . دستور زبان فارسى 1، وحيديان كاميار، ص67.

- ندانم تا چرا عمر را چنين معصوم و مطهّر مى دانند؟ پندارى هم به خصومت رافضيان باشد. (ص256)

- على همان على بود كه به بدر و حُنَين و اُحُد و خندق بود؛ امّا رسول در ميانه نبود. (ص182)

- عمر در دين چنان متين بود كه بوجهل در كفر. (ص175)

- در آن كتاب، اين خبر رد مى كند. (ص254)

ج. صفت پرسشى

صفتى است كه با آن از نوع يا چگونگى يا مقدار موصوف، پرسش مى شود. صفت هاى پرسشىِ به كار رفته در كتاب نقض، عبارت اند از: كدام؛ چه؛ چند؛كه.

- چند كس به تيغ على كشته شدند؟ (ص170)

- بنگر كه در حقّ على كدام گروه است؟ (ص37)

- مجاهده و مجادله او را چه اثر؟ (ص16)

- ايمانِ بى كفر و طاعتِ بى معصيت از همه صحابه بنگر تا كه را بود؟ (ص171 - 172)

د. صفت تعجّبى

واژه هاى «چه» و «عجب»، صفت هاى تعجّبى به شمار مى روند.

- عجب است از شخصى كه دعوى دوستى بو بكر و عمر كند و چندينى قلم به مساوى ايشان براند و گرچه برسبيل نقل و حكايت نوشته است! (ص273)

ه . صفت مبهم

صفت هاى: هر، هيچ، همه، ديگر، چندين، چندان، اين، آن، بسيار، كمى، چند، بهرى و چندينى، از جمله صفت هاى مبهم به كار رفته در كتاب نقض هستند.

- به حقيقت، هر كس كه به قيامت و حساب ايمان دارد، چندين بهتان بر مسلمانان ننهد. (ص185)

- بهرى خامل ذكر و نامعروف كه به فضل و علمشان التفاتى نباشد. (ص192)

ص: 102

- هر آيت كه از تورات موسى بر ايشان خواند، گفتند: موسى از قِبَل خويش مى گويد. (ص447)

- به ديگر موضع گويد: زنكى بود، و جاى ديگر گويد: ابن المقفّع بود. (ص349)

- در حقّ اين رافضيان كه از حسنِ على برگشتند، هيچ آيتى نازل نشد؛ امّا در حقّ آنها كه رسول را بر آن حال بگذاشتند و بگريختند، اين آيت آمد. (ص355)

تبصره: در چند موضع، واژه چند، بعد از هسته آمده است.

- امّا تنى چند را كه معروف ترند به مذهب جبر، ياد كرده شود به توفيق خدا! (ص 188)

و. صفت شمارشى

صفت هاى شمارشى اى كه در كتاب نقض به كار رفته اند، به دسته هاى زير تقسيم مى شوند:

يك. صفت شمارشى اصلى

همان اعداد هستند كه بدون پيشوند و پسوند مى آيند و شماره اصلى معدود خود را بيان مى كنند. پُركاربردترين نوع صفت شمارشى، گونه اصلى آن است.

- چهل فرسنگ از قفاى ايشان مى رفتند و مى كشتند. (ص343)

- او صدهزار خارجى و باغى را از اعداى آل و اولاد مصطفى بكشت. (ص355)

- علما را كه مختلف و مخالف اند، يكى داند و آن دو مذهب را يكى خواند. (ص613)

دو. صفت شمارشى ترتيبى

اين صفت، ترتيب قرار گرفتن موصوف (معدود) را مى رساند، بدين صورت كه به آخر عدد اصلى، پسوند «ُم» و «ُمين» مى افزايد.

- اوّلين گواهى بر صحّت رسالت ولى خدا و وصى مصطفى از اوست. (ص173)

- اوّل، قرآن مجيد؛ دوم، مرغ بريان؛ سيوم، ميوه بهشتى؛ چهارم، طبخ جنّتى. (ص527)

سه. صفت شمارشى كسرى

آن است كه يك يا چند جزء از يك يا چند واحد را برساند.

ص: 103

- از آنچه على كرد از ده يكى، بلكه از صديكى عمر كجا كرد؟ (ص173)

- هزار ماه كم پنجاه ماه، در عهد خلفاى بنى اميه و مروانيان، نهارا جهارا ظاهرا على رؤوس الملأ بر سر منبرها امير المؤمنين را لعنت مى كردند و بر منبرهايى كه خطبه به نام بو بكر و عمر و عثمان مى كردند. (ص 263)

چهار. صفت شمارشى توزيعى

اين صفت، موصوف را به بخش هاى برابر تقسيم مى كند و آن، از تكرار عدد اصلى به دست مى آيد.(1)

- ختمات قرآن، هر روز پنج بار و مجلس وعظ، هر يك هفته دوبار و يكبار. (ص34)

- از اين كتاب ها يكى و دو در آن سراها باشد. (ص17)

تبصره: در كتاب نقض، كلمه «اند» براى شمارش نامحدود و بسيار - كه معمولاً به همراه هزار مى آيد - و در جاهايى پس از عدد براى مقدار اندكى، به كار رفته است.

- او بيست و اند بار تيغ در روى على كشيد. (ص371)

- نباشد روا باشد كه صادق عليه السلام با شخصى كه اندهزار فاطمى را در ديوار گرفته باشد، و با امامى چون بوحنيفه روا دارد چنان معامله بى مجامله كردن، سخنى نرم گويد به وجه مصلحت. (ص338)

ز. صفت عالى

- كجاست آن شقى ترينِ شما تا موى محاسن من به خون من رنگ كند؟ (ص348)

- گويند: جعفر صادق را پرسيدن كه بترين قوم كدام باشند؟ (ص278)

- مهترين فرزندان سلطان محمّد را بگرفت و به حدود شام رفت. (ص479)

- اتّفاق است كه بيشترينِ ايشان، خود شيعى مذهب اند: كوفيان و مدنيان و مكّيان و بصريان چنان كه ابن كثير و نافع از حرمين اند. (ص525)

- پس او را چگونه بهترين خلق گويند؟! (ص531)

ص: 104


1- . دستور زبان فارسى 2، انورى و احمدى گيوى، ص 165.

تبصره: در جايى از كتاب نقض، بهتر، كاربرد صفت عالى را پيدا كرده است.

- بو بكر، روز بيعت مى گويد: دست از من بداريد كه با وجود على در ميان شما، بهترِ شما نيستم. (ص113)

2. وابسته هاى پسين

اين وابسته ها در كتاب نقص، عبارت اند از: «ى» نكره؛ نشانه هاى جمع؛ صفت شمارشى ترتيبى نوع دوم؛ مضافٌ اليه؛ صفت بيانى؛ جمله ربطى توضيحى.(1)

الف. «ى» نكره

اين نشانه، پس از اسم عام مى آيد و اسم را ناشناس مى كند يا آن را در جايى، از شناس بودن، دور مى سازد. اين مورد در بحث معرفه و نكره و اسم جنس بررسى شد و در اين جا چند نمونه بيان مى شود.

- بدانند مصنّفانى كه اين مجموعه برخوانند. (ص2)

- دوستى مخلص، نسختى از آن به امير سيّد رئيس كبير جمال الدين على بن شمس الدين الحسينى - ادام اللّه علوّه - كه رئيس شيعه است، بُرد. (ص3)

ب. نشانه هاى جمع

در كتاب نقض، كلمات با نشانه هاى: ها، ان، ات، جمع بسته شده اند كه اين وابسته ها در بحث اسم، از جهت شمار، توضيح داده شدند.

ج. صفت شمارشى نوع دوم با «-ُ م»

اين صفت ها اعدادى هستند كه با افزودن «-ُ م» به اعداد اصلى، ساخته مى شوند.

- امّا جواب دوم بر اين فصل آن است كه: امام براى آن مى بايد، تا حقّ ضعفا را از اقويا بستاند. (ص334)

ص: 105


1- . دستور زبان فارسى 1، وحيديان كاميار، ص72.

د. مضافٌ اليه

اگر پس از اسمى، نقش نماى اضافه بيايد، كلمه پس از آن، اگر اسم يا در حكم اسم باشد، مضافٌ اليه است. مضافٌ اليه در كتاب نقض، به دو شكل آمده است.

يك. مضافٌ اليه به صورت اسم

- ديگرى مى گويد: از پوست گوسفندانِ شعيب بود. (ص528)

- لوا و رايت كافران، به دست طلحة بن ابى طلحه بود كه به تيغ على كشته آمد. (ص169)

دو. مضافٌ اليه به صورت ضمير

- ابو العلاء با بزرگىِ فضل و شهرتِ او مرثيه شريف طاهر پدرِ او مى گويد و مدحِ او و برادرش در قصيده اى كه معروف است در ايوان او. (ص191)

- پس آيت را به نام ايشان تأويل كردن و تفسير دادن، جهل و خطا باشد. (ص263)

- اگر على را به صفّين روزى ظفر نبود، نقصان شجاعت و امامت او نباشد. (ص183)

ه . جمله ربطى توضيحى

اين جمله ها نيز از وابسته هاى پسين اسم هستند و هميشه پس از پيوند وابستگى «كه» مى آيند و به همين دليل، مستقل نيستند. فعل جمله هاى ربطىِ توضيحى، به صفت، مضافٌ اليه يا بدل هسته، قابل تأويل هستند.

- جماعتى كه تيغ در روى امام كشند و او را دُشنام دهند. (ص331)

- تو نه آنى كه تو را از كوچكى و طفلى بپرورانيديم و سال هاى دراز، پيش ما بودى! (ص338)

و. صفت هاى بيانى

صفت هاى بيانى، از وابسته هاى پسين اسم هستند كه يكى از ويژگى هاى اسم، از قبيل: چگونگى، رنگ، مزه، مقدار، نسبت، لياقت و... را بيان مى كنند.(1) در كتاب نقض، اين صفت ها به شكل هاى زير به كار رفته اند:

ص: 106


1- . همان، ص 81.

يك. صفت بيانى ساده

تنها چگونگى خصوصيت موصوف را مى رساند، بدون بيان معناىِ فاعلى، مفعولى، نسبى و لياقت.(1)

تبصره: وحيديان كاميار، اين نوع صفت هاى بيانى را «عادى» ناميده است.(2)

مانند: قوى (ص320)؛ مل ء (ص480)؛ صعب (ص320).

دو. صفت بيانى مشتق، مركّب و مشتق - مركّب

اين صفت ها از حيث ساختمان، به انواع مشتق، مركّب و مشتق - مركّب تقسيم مى شوند.

صفت هاى فاعلى مشتق: در اين جا ساخت هايى كه در نقض، نمونه هايى براى آنها يافت شده، بيان مى شوند:

1. بن مضارع + نده: ترسنده (ص476)؛ نگرنده (ص255)؛ رانده (ص337)؛ افكنده (ص5).

2. بن مضارع + ا: بينا (ص630)؛ توانا (ص468).

3. بن مضارع + گار: سازگار (ص340).

4. پيشوند + بن مضارع يا صفت: نابينا (ص630)؛ نامعروف (ص285)؛ نامعتمد (ص260)؛ نامعصوم (ص275).

5. اسم + بان: دربان (ص480).

6. اسم + ناك: غمناك (ص356).

7. اسم آلت + گر: غربالگر (ص429)؛ درزنگر (ص429).

8. بن مضارع + ان: گريان (ص356).

صفت هاى فاعلى مركّب: اين صفت ها، ساخت هاى گوناگونى دارند كه به آنها اشاره مى شود:

ص: 107


1- . دستور زبان فارسى 2، انورى و احمدى گيوى، ص 133.
2- . دستور زبان فارسى 1، وحيديان كاميار، ص 71.

1. اسم + بن مضارع: دستاربند (ص32)؛ جامه دار (ص450)؛ دنيادار (ص650).

2. اسم + اسم: سنگ دل (ص430)؛ گاوريش (ص578).

3. صفت + اسم: سياه پاى (ص381)؛ سياه قفا (ص437)؛ گنددهن (ص594)؛ گنده بغل (ص594)؛ بزرگ صورت (ص545)؛ بددين (ص190)؛ خامل ذكر (ص192)؛ پاك نسبت (ص466).

4. اسم معنى + بن مضارع: مهمل گو (ص190)؛ فضائل خوان (ص65)؛ مناقب خوان (ص67)؛ حرام خواره (ص113).

5. اسم آلت + بن مضارع: بربط ساز (ص190)؛ چنگ نواز (ص190).

صفت هاى فاعلى مشتق - مركّب: اين صفت ها در كتاب، كاربرد بسيار كمى دارند.

مَنبَل بى نماز (ص189)؛ غلام باره بى نفس خام (ص190).

سه. صفت بيانى مفعولى

صفت هاى بيانى مفعولى كتاب نقض، بيشتر با استفاده از ساخت بن ماضى+ پسوند «ه» بيان حركت، شكل گرفته اند.

مفعولى مشتق:

1. بن ماضى + ه: نشانده (ص344)؛ ماننده (ص354)؛ شكافته (ص278).

2. بن ماضى + ار: رستگار (ص274)؛ خدمتگار (ص178).

صفت مفعولى مشتق - مركّب: درمانده (ص330)؛ ميخ ديده (ص284).

چهار. صفت بيانى نسبى

نمونه هاى بيان شده در قسمت ساخت صفت، صفت هاى نسبى را هم دربر مى گرفت. در اين جا به صورت كلّى، ساختمان اين صفت ها بررسى مى شوند.

1. اسم يا گروه اسمى + ه: هفت ساله (ص282)؛ بيست و دو ساله (ص358).

2. اسم / صفت + ى: عوّانى (ص79)؛ عيابى (ص369)؛ غوغايى (ص143)؛ فصّادى (ص616)؛ حجّامى (ص616)؛ شتّامى (ص369).

3. صفت + انه: مردانه (ص182)؛ دوگانه (ص175)؛ يگانه (ص182).

ص: 108

بايد يادآور شد كه در نقض، گروهى از صفات نسبى، داراى معناى پرداختن و اشتغال هستند:

علويى (ص315) (=علوى گرى)؛ رافضيى (ص301)؛ (= رافضى گرى)؛ دهريى (ص430) (= دهرى گرى)؛ حنفيى (ص122) (= حنفى گرى).

پنج. صفت بيانى لياقت

اين نوع صفت، شايستگى موصوف را بيان مى كند و نشانه آن «ى» است كه به آخر مصدر فارسى اضافه مى شود. در كتاب نقض، از اين نوع ساخت ديده نشد؛ امّا كلماتى چون بزرگوار (ص281) در معناى لياقت، به كار رفته است.

به طور كلّى صفت هاى بيانى در كتاب نقض، به چهار دسته تقسيم مى شوند:

1. ساده: فقط يك تك واژ دارد. اين دسته از صفت ها در كتاب نقض، بسيار به كار رفته اند كه به چند نمونه اشاره مى شود.

بد (ص254)؛ كذب (ص262)؛ حسن و قبح (ص449).

2. مشتق: صفتى است كه در ساختمان آن، دست كم يك تك واژ وابسته بيايد كه دو دسته هستند:

الف. مشتق پيشوندى: نامعروف (ص192)؛ نابينا (ص630)؛ باعدّت (ص 479)؛ نامعتمد (ص260)؛ نامعصوم (ص275).

كاربرد اين گونه از صفات به نسبت صفات مشتق پسوندى، بسيار محدودتر است.

ب. مشتق پسوندى: خدمتگار (ص178)؛ نشانده (ص344)؛ ماننده (ص354)؛ ترسنده (ص476)؛ رانده (ص337)؛ افكنده (ص5)؛ پراكنده (ص340)؛ گريان (ص 356).

3. مركّب: از دو يا چند تك واژ آزاد يا مستقل ساخته مى شود. گونه هاى مختلف اين صفت كه در كتاب نقض، مورد استفاده قرار گرفته، به شرح زير است:

الف. اسم + اسم: سنگ دل (ص430)؛ گاوريش (ص578).

ب. صفت + صفت: پاره پاره (ص194).

ص: 109

ج. صفت + اسم: گردبازو (ص450)؛ تنگ روزى (ص460)؛ جوان مرد (ص465).

د. اسم + بن مضارع: بت پرست (ص456)؛ كفرآفرين (ص503)؛ دستاربند (ص32)؛ قمارباز (ص506)؛ فلك پرست (ص456).

4. مشتق - مركّب: اين صفت، ويژگى مشتق و مركّب را با هم دارد.

درمانده (ص330)؛ گنددهنى (ص112)؛ حرام زاده (ص466)؛ دستاره بند (ص81)؛ حلال زاده (ص466).

كاربرد صفت بيانى

صفت هاى بيانى، گاهى در گروه اسمى به عنوان وابسته اسم و در نقش صفت يا وصف، به كار مى روند؛ گاهى در جايگاه مسند يا قيد قرار مى گيرند؛ و گاهى هم به عنوان جانشين اسم، نقش هاى اسم از جمله: نهادى، مفعولى، متمّمى، منادايى و مضافٌ اليهى را مى پذيرند. در اين جا فقط به كاربرد صفت بيانى در جايگاه وابسته اسم مى پردازيم.

1. آمدن علامت نكره، همراه موصوف در صورت نكره بودن گروه

- بر فلان كوه، زاهدى هست مبارك. (ص 456)

- روزى امير المؤمنين عليه السلام نشسته بود با قومى بسيار. (ص 48)

2. مطابقت موصوف با صفت

- امام ايشان را نه امام اصحاب فريقين باشد. (ص459)

- از اين جاست كه شيعه، ائمّه را اصحاب معجزات گويند و دلالات قاطعات بر اين معنى، بسيار است. (ص574)

3. يك موصوف، داراى چند صفت الف. تعدّد صفت با مكث

- اين مذهب جبر هيچ عالمى فاضلى عابدى عفيف نفسى اختيار نكند مگر مشتى دروغ بازى لَتَنبان مَنبَل بى نماز بربط ساز چنگ نواز زرق فروش، خمّار قمّار،

ص: 110

مهمل گوى، مروانى صورت، اموى صفت، مشتى غلام باره بى نفس، خام ناتمام عام، اولئك كالأنعام كه خداى را عادل ندانند. (ص 189 - 190)

- به انكار مبتدعى مداهنى ژاژخاى، حق، باطل نشود. (ص77)

- اين معنى از طريق عقل و نقل بر مؤمنِ عاقلِ مستبصر پوشيده نماند و إلاّ احمقى، خربطى ناصبيى انكار نكند و بر باطل اصرار نكند. (ص478)

ب. تعدّد صفت با كسره اضافه

- پس خواجه نوسنّىِ كهن رافضى، نمى دانم كه تاختن چرا به در سراى علويان آورده؟ (ص456)

- در حضرت چنان سلطانِ سائسِ مهيب چنين قطعه نيارستى گفتن. (ص120)

ص: 111

ص: 112

فصل ششم: ضمير

ص: 113

ص: 114

تعريف ضمير

ابتدا به چند نمونه از تعاريفى كه در كتاب هاى دستور آمده، اشاره مى شود. ضمير، كلمه اى است كه معمولاً به جاى اسم مى نشيند و نقش هاى مختلف مى پذيرد.(1) ضمير، اسمى است كه جانشين اسم ديگر شود و تعريف گردد.(2) عنصر ضمير در

جايگاه گروه اسمى، در يك جمله و يا جمله هاى پياپى، به جاى اسم ظاهر مى شود.(3) ضمير، اسم كنايه اى است كه اسم صريحى را مى گيرد.(4)

ضمير، آن عنصر واژگانى است كه جايگزين يك گروه اسمى مى گردد.(5) خيّامپور و

فرشيدورد، ضمير را از اقسام اسم مى دانند.

ضماير موجود در كتاب نقض، عبارت اند از: شخصى، شمارشى، مبهم، مشترك و اشاره اى.

1. ضماير شخصى

اين ضميرها، خود به دو دسته تقسيم مى شوند: ضميرهاى شخصى منفصل و ضميرهاى شخصى متّصل.

ص: 115


1- . دستور زبان فارسى 2، انورى و احمدى گيوى، ص 185.
2- . دستور مفصّل امروز، فرشيدورد، ص 244.
3- . دستور زبان فارسى بر پايه نظريه گشتارى، مشكوه الدينى، ص 153.
4- . دستور زبان فارسى، خيّامپور، ص 31.
5- . ساخت زبان فارسى، غلامعلى زاده، ص 41.

الف. ضميرهاى شخصى منفصل

ضميرهاى شخصى منفصل، عبارت اند از: من، تو، او (وى)، ما، شما، ايشان.

- همه صحابه و اهل البيت را بعد از رسول، رجوع با وى بوده است. (ص172)

- آن كس كه بر جايگاه او بخفت، نه على مرتضى بود كه نفس بذل كرد و جان فدا كرد مصطفى را؟! (ص168)

- نه شما مرا به خلافت بنشانده ايد و بر من بيعت بستده ايد. (ص363)

- خطبه و سكّه به نام خود بكردند و ايشان را مغلوب و محروم رها كردند. (ص371)

- اكنون خود را حنفى سنّى مى خواند و گر در بازار يا در لشكرگاه گويند: خواجه اشعريى؟ گويد: من سنّى ام يا حنفى؟! (ص461)

چگونگى كاربرد و نقش ضماير شخصى منفصل، از قرار زير است:

يك. مخفّف شدن ضمير «من» هنگام اتصال به «را»

- روزى كه مرا به سراى سيّد فخر الدين رحمه الله نوبت مجلس بود، امير حاجبى از آنِ امير عبّاس بيامد با جماعتى تركان. (ص451)

- او گفت: أقعدونى، أسندونى؛ مرا با راست گيريد، و راست بنشانيد. (ص273)

دو. مخفّف شدن ضمير «او» و «ايشان» هنگام قرار گرفتن بعد از حرف «به»

- قريش بدو اعتبار نكردند. (ص177)

- ثواب و محمدت آن، بديشان راجع باشد. (ص469)

سه. كاربرد ضمير شخصى منفصل براى غير انسان

- مدرسه خواجه امام رشيد رازى به دروازه جاروب بندان كه زيادتر از دويست دانشمند در وى درس اصول دين و اصول الفقه و علمِ شريعت خواندند كه علاّمه روزگار خويش بودند. (ص36)

چهار. كاربرد در نقش نهادى

- ما ايشان را فرستاديم پيش از تو از رسولان. (ص179)

ص: 116

- او از سر شرمسارى آن كه به دفع مضرّت از خداى و رسول تبرّا كرده بود، نمى يارست در مدينه آمدن. (ص461)

پنج. كاربرد در نقش متمّمى

- خراسان بر وى مقرّر گشت. (ص479)

- بر ما هيچ غرامتى و ملامتى نيست. (ص347)

شش. كاربرد در نقش مفعولى

- چه منع كند او را از مواسات با من. (ص170)

- او را معلوم شود كذّابى و بى امانتى اين مصنّف مجبّر. (ص179)

هفت. كاربرد در نقش مضافٌ اليهى

- عمر را بسى پسر، عمان بودند كه فرمانِ او نمى بردند. (ص173)

- خطبه و سكّه به نامِ او كنند تا داند كه او نيز با وجود چنين شحنگان، در توقّفْ معذور است. (ص470)

- اعتقادِ تو در حقّ على و آل على، معلوم اوست. (ص356)

ب. ضميرهاى شخصى متّصل

به طور كلّى، كاربرد ضماير شخصى متّصل در كتاب نقض، بيشتر از ضماير منفصل است و همه ضماير متّصل در اين كتاب، كاربرد داشته است.

يك. افزودن «ى» بين كلمه و ضمير هنگام پيوستن ضميربه كلمات مختوم به «الف» و «ى»

- ديوارش همه از قَدَر است، و قفل هايش از بغض آل مصطفى است. (ص446)

- بوجهل سنگ بر پايش مى زند و مجروح مى كند. (ص332)

دو. حذف شدن شناسه در بعضى موارد

- الزام نكنند كه ايمان بيارى و دست از مجبّرى بداريد. (ص42)

سه. در نقش مفعولى

گاهى به آخر فعل متعدّى اضافه مى شود.

ص: 117

- ايشان را لقبى باشد كه بدان بازخوانندشان. (ص 12)

- بفرمود تا عمارتش كردند. (ص 36)

گاهى نيز به دنبال متمّم مى آيد.

- زين الملك بود كه به ساوه اش برآويختند. (ص 117)

چهار. در نقش متمّمى

در بعضى موارد، متمّم متّصل به فعل است.

- از مجلس داشتنشان منع كرد. (ص 42)

- او از من است و من از اويم. (ص 170)

گاهى نيز به حرف ربط بيان شرط «اگر» متصل شده است.

- اگرشان بكشتندى، شهيد بودندى. (ص340)

پنج. در نقش مضافٌ اليهى

- امويان و مروانيان و عبّاسيان با پدرانش چه معامله كردند. (ص 473)

2. ضماير مشترك

ضمير مشترك، كلمه اى است تغييرناپذير كه به اسمى مفرد يا جمع، يا به يكى از ضميرهاى شخصى شش گانه برمى گردد.(1) سه واژه: خود، خويش و خويشتن، ضماير مشترك اند.

كاربردهاى گوناگون ضماير مشترك، از قرار زير است:

الف. مفعول

- خود را فاعل و مكتسب فعل خود گويد. (ص 369)

- اكنون به تقيّه، خود را حنفى سنّى مى خواند. (ص 461)

ص: 118


1- . دستور تاريخى زبان فارسى، ناتل خانلرى، ص 192.

ب. متمّم

- اگر بر فضل بندد، بر خود خندد. (ص 389)

- خود را به خود هلاك كرد. (ص 342)

- مانند اين الفاظ اجرا كردن در حقّ صحابه و حوالت كردن به خود و به غير، إلاّ بى نفسى و بى حميتى و بى امانتى نباشد. (ص256)

ج. بدل

- ابو العيناء، خود معروف است كه مجبّر و مشبّهى بود، آنگه فلسفى شد. (ص 188)

د. مضافٌ اليه

- از پدران خويش احوال طفل شنيده باشد. (ص464)

- آن هفت گانه خود را بر اين سه گانه بسته اند. (ص 457)

نكته قابل توجّه اين كه در جاهايى از كتاب، تركيب «به خودى خود»، به كار رفته است.

- هركه نياورد گويند: به خودى خود، مخذول است. (ص501)

3. ضماير اشاره

ضميرهاى اشاره، در حقيقت، دو كلمه «اين» و «آن» است كه اوّلى براى اشاره به نزديك و دومى براى اشاره به دور به كار مى روند و گونه هاى ديگر، صورت هاى تركيبىِ اين و آن هستند. ضميرهاى اشاره در كتاب نقض، عبارت اند از: اين، آن، آنچه، اينچه، همين، همان، همچنان، چنان، چندان، چنين، همچنين، اين چنين كه در نقش هاى زير به كار رفته اند:

الف. نهاد

- اينان مگر از جهل و بى حميتى، آن طريقت را ترك كرده اند. (ص 31)

ب. مفعول

- اگر معنى اين كلمات دانستى، از عقل شرم داشتى، اين اجرا كردن. (ص 483)

ص: 119

- كتابى بزرگ كه آن را زلّة الأنبياء خوانند بوالفضائل مشّاط كرده است ردّ بر كتاب تنزيه

الأنبياء كه سيّد علم الهدى مرتضى كرده است. (ص11)

ج. متمّم

- اين بدتر و سخت تر از آن است كه خواجه انتقالى بر قائم، حوالت كرده است. (ص 476)

- بنگر! كه در اين چند سخن متناقض است. (ص13)

د . مضافٌ اليه

- دشمنان اينان را توبه مقبول نيست. (ص21)

ه . مسند

- اين دعوى، مخالفِ آن است كه در پيش گفته است. (ص 25)

- جواب اين كلمه، آن است. (ص22)

- رأى من در اين كار، آن است كه تو تنها پنهان پيش عمّت شوى. (ص356)

و. جمع بسته شدن ضمير اشاره «اين» با علامت «ان»

- اينان و مانند اينان مشتى اوباش فجّار[ند]. (ص 368)

- همه طوايف اسلام به نوشتن و خواندن آن راغب اند و غير اينان. (ص 41)

ز . مخفّف شدن به صورت «بدين» و «بدان» با اضافه شدن حرف «به»

- بدين اشاره مجمل، شبهت زايل است. (ص31)

- ايشان را لقبى باشد كه بدان بازخوانندشان. (ص 12)

نكته: كاربرد فراوان از اين ضماير در كتاب نقض، بسيار مشهود است.

4. ضماير شمارشى

اين ضماير در كتاب نقض، به دو شكل ضميرهاى شمارشى اصلى و ترتيبى، به كار رفته اند.

ص: 120

الف. ضميرهاى شمارشى اصلى يك. نهاد

- يكى آن كه خدا در او آفريند و يكى آن كه با خود مجاهده و مجادله كند. (ص17)

دو. مسندٌ اليه

- يكى توحيد است و دوديگر هست نبوّت و امامت. (ص 16)

- از اين كتاب ها يكى و دو، در آن سراها باشد. (ص 17)

ب. ضميرهاى شمارشى ترتيبى

در كتاب نقض، اين گونه ضميرها، كاربرد زيادى ندارند.

- اوّل، دروغ بر رسول خدا نهادن؛ دوم، بى فرمانى على مصطفى را ظاهر بكردن؛ سيوم، بوبكر و عمر. (ص 11)

5. ضماير مبهم

كاربرد اين گونه از ضماير، در كتاب نقض، فراوان است و نمونه هايى كه شناسايى شده اند، عبارت اند از: كس، كسى، همه كس، هيچ كس، هركس، برخى، هركه، هيچ، فلان، ديگر، هرچه، هرچند، يكى، همه، اندكى و ديگرى.

از ميان آنها، برخى ساده و برخى مركّب اند و در بيشتر نقش هاى اسم، از جمله: نهاد، مفعول، متمّم، منادا، و قيد به كار رفته اند.

الف. نهاد

- دگران پوشيده مى داشتند. (ص 478)

- اگر دگر كس كرد امير المؤمنينِ مطلق آن كس باشد، نه على. (ص 172)

ب. مفعول

- كس را از امّت، زهره چنين دعوى نباشد. (ص 172)

- سيّد عليه السلام همه را به امّت خود برخوانده است. (ص 456)

ص: 121

- يكى را از مجبّره مى گويد: تو اشعريى؟ (ص 20)

ج. متمّم

- مرتضاى بغداد رضى الله عنه را چهارصد شاگرد فاضل متبحّر بوده اند دون از دگران. (ص39)

د. بدل

- جهان همه، به حكم ايشان باشد. (ص 475)

- بهرى را همه نرينه بوده است و بهرى را همه مادينه. (ص468)

ه . مضافٌ اليه

- در مواضعِ بسيار و بيشتران ايشان همه تجريد و تفريدْ طلب كرده اند. (ص 468)

- نفى و تبرّا از آن و از ايشان در كتب اصوليان اثنى عشريه، ظاهر است، و بعضى خود وضع و تمويه كه مذهب كسى نبوده است. (ص 3)

و. منادا

- پير بزرگوار، شيخ المهاجرين و الأنصار مى گفت: اى مسلمانان! از من چه خيانت ديده ايد نه شما مرا به خلافت بنشانده ايد و بر من بيعت بستده ايد؟ اى طلحه!اى زبير!

اى عبد الرّحمان! اى فلان و فلان! زنهار! البتّه التفات نكردند. (ص 363)

ص: 122

فصل هفتم: قيد

ص: 123

ص: 124

تعريف قيد

قيد، كلمه يا گروهى است كه به مفهوم فعل و نيز به مفهوم صفت، مسند، قيد ديگر و يا مصدر، مفهومى مى افزايد و توضيحى در باره آنها مى دهد و آنها را با مفهوم جديد، مقيّد مى كند.(1)

قيد، كلمه يا كلمه هايى است كه فعل يا شبه فعل يا قيدى را بالفعل مى كند.(2)

قيد، كلمه اى است كه مضمون جمله يا فعل يا صفت يا قيد يا گروه وصفى يا قيدى يا فعلى و يا هر كلمه ديگرى به جز اسم و جانشين اسم را مقيّد كند و چيزى به معناى آن بيفزايد.(3)

ما در اين بخش، قيد را از دوجنبه ساخت و مفهوم، مورد بررسى قرار مى دهيم. در قسمت ساخت تلفيقى، از ديدگاه هاى فرشيدورد و وحيديان كاميار استفاده شده و در قسمت مفهوم، از آراى خيّامپور و انورى - احمدى گيوى، بهره برده ايم.

قيد از جهت ساخت

تقسيم بندى قيد از جهت ساخت و نوع، از نظر دكتر وحيديان كاميار، عبارت است از:

1. گروه هاى قيدى نشانه دار، كه خود چهار نوع است: الف. كلمات تنوين دار عربى؛ ب. متمّم هاى قيدى (حرف اضافه + گروه اسمى)؛ ج. پيشوند + اسم؛ د. واژه هاى مكرّر.

2. گروه هاى قيدى بى نشانه، كه خود سه نوع است: الف. قيدهاى مختص؛

ص: 125


1- . دستور زبان فارسى 2، انورى و احمدى گيوى، ص 221.
2- . دستور زبان فارسى، خيّامپور، ص 90.
3- . دستور مفصّل امروز، فرشيدورد، ص 459.

ب. اسم هاى مشترك؛ ج. صفت هاى مشترك با قيد.

فرشيدورد، قيد را اين گونه تقسيم بندى مى كند: 1. بسيط؛ 2. غير بسيط. غير بسيط، خود بر دو قسم است: الف. مشتق؛ ب. مركّب.

1. تقسيم بندى اوّل الف. گروه هاى قيدى نشانه دار يك. كلمات تنويندار عربى

- خواجه سنّى خداى تعالى مقدّرا از فرعون و بوجهل يا كفر مى خواهد يا ايمان. (ص500)

- اوّلاً دروغ بر رسول نهاده است و عمر را در صلابت با بوجهل مشاركت داده است. (ص176)

دو. واژه هاى مكرّر

- جواب اين كلمات نيك نيك فهم بايد كردن تا شبهتى بنماند. (ص354)

- چنين چنين بسيار كردند تا همه را به زارى بكشتند. (ص82)

ب. گروه هاى قيدى بى نشانه يك. قيدهاى مختص

- اتّفاق است كه اين حق، هرگز نگاه نداشته اند و ضايع مانده است و هَدَر شده است. (ص335)

- اميران بزرگ و سپهسالاران باعُدّت را بر اين قلعه الموت فرستاد و صبّاح كَل، هنوز در قيد حيات بود. (ص479)

دو. اسم هاى مشترك با قيد

- دانيم كه اين كلمه، روزِ حربِ جمل گفته باشند يا در حرب صفّين. (ص175)

- ديگرباره به حساب كورتر است و به احوال روزِ سقيفه جاهل تر؛ كه اگر دانستى نگفتى. (ص602)

ص: 126

سه. صفت هاى مشترك با قيد

- هارون الرّشيد از بى وفايى، او را بر دست سِندى بن شاهك هلاك فرمود تا اينان همه صابر و مظلوم و شهيد باشند و ايشان همه متعدّى و ظالم و غاصب. (ص339)

- اين كلمتى است بى وزن و بى اصل. (ص 118)

چهار. ضمير در نقش قيد

گاهى ضميرهاى پرسشى «كى» و «كجا» و ضمير تعجّبى «چه» در نقش قيدى به كار مى روند.(1)

- اگر مصنّف، دعوى علم تواريخ مى كند بايد داند كه على كه بود و چه كرد و كجا بود؟ (ص168)

2. تقسيم بندى دوم

قيدها را مى توان از جهت ساخت، به ساده، مشتق، مركّب، مشتق - مركّب، گروه قيدى و جمله تقسيم كرد. نمونه هايى از اين گونه تقسيم بندى در اين جا ذكر مى شود.

الف. ساده

- جواب اين كلمات، نيكْ استماع بايد كردن كه اين مصنّف مجبّر بر خود چه گواهى داده است. (ص176)

ب. مشتق

- مردمِ عامِ غافل از استماعِ آن دعاوى بى بيّنت و معانى متحيّر مى مانند. (ص2)

ج. مركّب

- اين معنى در عهدِ عمر و على و تا اين روزگار نبوده است كه همه جهان، خداى را عبادت كردند و شرك نياوردند، پس در آخر الزّمان باشد. (ص270)

ص: 127


1- . دستور زبان فارسى 2، انورى و احمدى گيوى، ص 225.

د. مشتق - مركّب

- پس دگر باره، چون تره و اشنان با خريد و فروخت افتاد. (ص336)

- تقرير كرده باشد دگرباره كه: صحابه بهترند از خدا و رسول؛ كه منكران خدا و رسول را توبه مقبول است و دشمنان اينان را توبه مقبول نيست. (ص21)

ه . گروه قيدى

- خواجه بعد از چهارصد سال باز مى نمايد در تصنيف نيكوعهدى امامان خويش. (ص339)

- بعد از سه روز، سنّيانِ عوام به فتواى علماى سنّى از گورش برآوردند و پاره پاره بكردند و در سرايش متفرّق كردند. (ص194)

و. قيد مؤوّل يا جمله اى

- در اين وقت كه من اين مجموعه مى نوشتم، جامعى به خطّ قمى نسّاخ بگرفتند. (ص282)

(= موقع نوشتن مجموعه: قيد زمان)

- جواب اين كلمات را اوّل به وجه گوش بايد داشتن تا فايده حاصل شود. (ص282)

(= براى حصول فايده: قيد علّت)

تبصره: برخى از گروه ها و تركيب هاى عربى در فارسى، در نقش قيد به كار مى روند كه به نمونه هايى از آنها اشاره مى شود: على الدّوام؛ آخر الزّمان؛ الحقّ؛ بحمداللّه.

قيد از جهت مفهوم

يعنى اين كه مكان، زمان، و چگونگى يا مفهوم هايى جز آنها را برساند.(1)

1. قيد زمان

- چون جهودان دون طلب مسيح مى آيند، او را به شب پنهان به آسمان مى گريزاند. (ص332)

ص: 128


1- . همان، ص 229.

- روز آدينه در جامع قزوين با حضور صدهزار مرد سخن گفت و تقرير مذهب كرد و بطلان تعليم و تقليد به غايت رسانيد. (ص452)

2. قيد مكان

- چون است كه آن جا كه سلمان و بوذر و مقداد و عمّار و جابر و بوايّوب و خُزيمه و زيد بر امامت على متّفق شدند، آن قلّت را قدرى نباشد. (ص454)

- آخر اين جا اعتراف داده است كه بيست هزار ناكثين را به يك روز هلاك كرد. (ص330)

3. قيد مقدار (كمّيت)

- در لشكر ايشان مانند اين و بيش از اين بوده اند. (ص349)

- آن كس كه از لغت و تفسير، اندك مايه بهره دارد، اين حوالت چگونه روا دارد؟ (ص180)

4. قيد كيفيت (چگونگى)

- جواب اين كلمات، نيك استماع بايد كردن كه اين مصنّف مجبّر بر خود چه گواهى داده است. (ص176)

- آلت افعال نيك و بد خداى تعالى دهد. (ص502)

5. قيد تمنّا

- در اين معنى، فصلى مفرد بيايد در آخر كتاب، ان شاء اللّه تعالى! (ص262)

6. قيد حالت

- مردمِ عامِ غافل، از استماعِ آن دعاوى بى بيّنت و معانى، متحيّر مى مانند. (ص2)

7. قيد تأسّف

- فرزندانش را به بردگى ببردند، و واويلاه و واحزناه در روز عاشورا دربستند. (ص347)

ص: 129

- جايى مى گويد: عُمَر به فضل، از على بهتر است، و جايى مى گويد: در صلابت با بوجهل همبر است، دريغا سنّيان به تعصّب. (ص176)

8. قيد تعجّب

- عجب است از شخصى كه دعوى دوستى بوبكر و عمر كند و چندينى قلم به مساوى ايشان براند! (ص273)

- اى عجب! اگر متقدّمان خود رافضى بودند، آمدن و اختيارِ ابن المقفّع كردن، باطل و بى فايده باشد. (ص26)

9. قيد تدريج

- امّا جواب اين فصل مشنّع به انصاف گوش بايد داشتن و واحد به واحد برخواندن. (ص 118)

10. قيد تفسير

- ما تمكين دهيم ايشان را يعنى به وقت خروج قائم، شيعت را، تا جهاندارى كنند و قائم، پادشاهى كند. (ص267)

- بزرگانِ اجدادِ مصطفى، اين اسامى مُضاف به بتان اختيار مى كردند تا بدان شبهت آن نور منقطع نشود؟ و اين معنى أظهر من الشّمس است. (ص 517)

11. قيد پرسش

- خبرى بى اصل است و حديثى بى نقل نادرست، نمى دانم تا بوطالب در دوزخ چرا بود؟ (ص512)

- اگر مصنّف دعوى علم تواريخ مى كند بايد داند كه على كه بود و چه كرد و كجا بود؟ (ص168)

12. قيد استثنا

- اين مذهب جبر، هيچ عالمى فاضلى عابدى عفيف نفسى اختيار نكند مگر مشتى دروغ بازى لَتَنبان مَنبَل بى نماز بربط ساز چنگ نواز زرق فروش. (ص189)

ص: 130

- هيچ عاقل اين وجه را انكار نتواند كردن و إلاّ مگر به جحودِ محض. (ص502)

13. قيد نفى

- پس اتّفاق است كه اين حق، هرگز نگاه نداشته اند و ضايع مانده است و هَدَر شده است. (ص335)

14. قيد تصديق

- به مذهب شيعه اخبار آحاد البتّه ايجاب علم و عمل نكند، و خبر چون صحيح و متواتر باشد، مسموع و مقبول باشد و ايجاب علم و عمل كند. (ص39)

- مردى را گفتند: از كجايى؟ گفت: از ماورامين. گفتند: الحق سر و ريشى رنگين دارى، از دو جاى باشد. (ص640)

15. قيد تشبيه

- پس مذهبِ سنّت را آويختنِ چنان قاضى در دار السنّه، خللى و نقصانى بنكرد، مانا كه آويختن خليفه زاهد مذهبِ شيعه را نقصانى نكند. (ص193)

16. قيد تبرّى و ادب

- از اين الزام بر قول وى دانم كه مفرّى نباشد و هركس كه اين فصل به استقصا برخواند، كذّابى و نامعتمدىِ او بداند نعوذ باللّه من شرّ الضّلال و من سوء المقال!

(ص22)

- خواجه گويد: در صلابت با بوجهل برابر است. نعوذ باللّه من هذا المقال! (ص176)

17. قيد علّت

- شيعت از اين هفتاد و دو طايفه، هيچ را كافر ندانند و كافر نخوانند؛ زيرا كه هم مقرّند به خداى و رسول و از امّت رسول اند. (ص462)

- زيرا كه دين هر دو متين بودند خداى تعالى دعاوى رسول اجابت كرد و عمر را هدايت داد. (ص175)

ص: 131

18. قيد اختصار

- گر ثابت بُنانى پير روزگار بود و نايب و پسر حيدر كرّار بود، اگر بهتر از عيسى نيست، بارى بهتر از ثابت است. (ص464)

- من بارى على مرتضى را با اوصياى انبيا برابر دانم و از همه ائمّه اش بهتر دانم. (ص176)

ص: 132

فصل هشتم: شبه جمله

ص: 133

ص: 134

تعريف شبه جمله

منظور از شبه جمله، كلمه يا گروهى از كلمات هستند كه غالبا براى بيان حالات عاطفى گوينده به كار مى روند(1) و همچون جمله، پيامى را از گوينده به خواننده منتقل مى سازند؛ امّا چون برخلاف جمله، از دو بخش نهاد و گزاره، تشكيل نشده اند، «شبه جمله» ناميده مى شوند.

خسرو فرشيدورد، صوت را كلمه اى مى داند كه: نقش فعل يا جمله را بازى مى كند، بى آن كه شكل آنها را داشته باشد و براى بيان عواطف و احساسات، به كار رود.(2)

تبصره: در برخى از كتاب هاى دستورى، شبه جمله، اصوات ناميده شده است.(3)

شبه جمله ها از جهت مفهوم در كتاب نقض، به انواع زير تقسيم شده اند:

1. شبه جمله ندا

منظور از شبه جمله ندا، عباراتى هستند كه به كمك حرف ندا، در نقش منادا به كار رفته اند.

الف. پس از حرف نداى «اى»

- اى معشر الخلايق! اين است على. (ص598)

- خواجه مى بايست كه گفته بودى كه: اى على! جماعتى خواهند باشند كه خداى تعالى به قهر اعتقاد رفض در ايشان آفريند و ايشان قادر نباشند بر ترك و منع و ردّ آن. (ص13)

ص: 135


1- . دستور زبان فارسى 2، انورى و احمدى گيوى، ص 143.
2- . دستور مفصّل امروز، فرشيدورد، ص 510.
3- . دستور زبان پنج استاد، قريب و ديگران، ص 221؛ دستور زبان فارسى، ناتل خانلرى، ص77.

- اى عجب! اگر متقدّمان، خود رافضى بودند، آمدن و اختيارِ ابن المقفّع كردن، باطل و بى فايده باشد. (ص26)

- اى مسلمانان! اگر منكر امامت بوبكر، رافضى باشد، منكر امامت على، چرا سنّى و بهشتى باشد؟ (ص331)

ب. پس از حرف نداى «يا»

- جبرئيل گفت: يا رسول اللّه! تعجب منماى! (ص611)

ج. شبه جمله ندا با «ا»

- بارخدايا! تو قدرتِ موجبه و ادراك بيافرين تا برادرانِ سنّى من اين معنى بدانند و بشنوند. (ص8)

- بارخدايا! توفيق ده تا از عهده گفته به درآييم و قول و قلم إلاّ به صواب نگردانيم. (ص531)

2. شبه جمله اميد و آرزو

- جواب اين ترهات و خرافات و طامات مطوّل - كه به موضعِ خويش اين خارجى بيان كرده است - ، مُستقصى برود، إن شاء اللّه تعالى! (ص625)

- هركس اين فصل برخواند، كذّابىِ اين مُشَنِّع بداند، إن شاء اللّه! (ص257)

3. شبه جمله مبيّن تنبيه و تحذير

- زنهار ايشان را رافضى نشايد خواندن! (ص362)

4. شبه جمله تأسّف

- جايى مى گويد: عُمَر به فضل، از على بهتر است، و جايى مى گويد: در صلابت، با بوجهل همبر است. دريغا سنّيان به تعصّب! (ص176)

- فرزندانش را به بردگى ببردند، و واويلاه و واحزناه! در روز عاشورا دربستند. (ص347)

ص: 136

5. شبه جمله تحسين و تشويق

- آفرين و ثنا از اهلِ زمين و سما بر آل محمّد و پاكان و برگزيدگان و احباب و ازواج و اصحابِ او باد! (ص2)

6. شبه جمله تعجّب

- عجب است كه مصنّف انتقالى كه دعوى علم تواريخ مى كند، اين قصّه نشنيده است! (ص341)

- اى سبحان اللّه! جماعتى مقريان متدينِ عارف، سال ها از سرِ علم و ديانت در كتاب خداى تعالى رنج برده و استخراجِ معانى كرده از حروف و كلمات و وقوف، مسلمانان ايشان را به كدام حجّت كافر دانند؟ (ص525)

7. شبه جمله تكذيب و نفى

- حاشا كه آن مذهب شيعه نيست؛ بلكه گويند: او شاگرد مصطفى و وصى او و خليفه او بعد از اوست. (ص257)

- سبحان اللّه، چه ماننده است اين سخن به بيعت شورى! (ص352)

تبصره 1: ممكن است صوتى در چند معنى به كار رود. از اين رو، تقسيم بندى اصوات برحسب معنى، مانند ديگر تقسيم بندى هاى معنوى، قاطع و دقيق نيست.(1)

تبصره 2: برخى از تركيب ها در كتاب نقض، به شكل صوت به كار رفته اند كه تعداد اين نمونه ها زياد نيستند و به چند نمونه اشاره مى شود.

إن شاء اللّه! (ص347)؛ بحمداللّه! (ص364)؛ الحمد للّه! (ص347)؛ نعوذ باللّه! (ص330).

ص: 137


1- . دستور مفصّل امروز، فرشيدورد، ص 515.

ص: 138

فصل نهم: نقش نماها

ص: 139

ص: 140

تعريف نقش نما(حرف)

در بيشتر كتاب هاى دستور، از نقش نماها با عنوان «حروف» ياد شده است. براى نمونه، در كتاب دستور زبان فارسى احمدى گيوى و انورى، براى حروف، چنين تعريفى آمده است: «حرف ها، واژك ها يا گروه هايى هستند كه معنى مستقلّى ندارند و فقط براى پيوند دادن كلمه اى به كلمه اى يا كلمه اى به جمله اى يا نمودن نقش كلمه اى

در جمله به كار مى روند».(1)

اين مقوله به صورت دقيق و مشخّص در كتاب دستور وحيديان كاميار، بررسى شده است. تشخيص نقش كلمات در جمله، با نقش نماها صورت مى گيرد.(2)

انواع نقش نماها

در اين بخش، وضع و معانى هر دسته از نقش نماها را بر اساس كاربرد آنها در جمله، مورد بررسى و مطالعه قرار مى دهيم.

1. حروف اضافه

در اين جا به چند تعريف از كتاب هاى دستور در باره حروف اضافه اشاره مى شود. حرف اضافه يا متمّم ساز، كلمه اى است كه گروه اسمى يا اسمى را وابسته و متمّم كلمه ديگر مى كند.(3)

ص: 141


1- . دستور زبان فارسى 2، انورى و احمدى گيوى، ص 246.
2- . دستور زبان فارسى 1، وحيديان كاميار، ص 112.
3- . دستور مفصّل امروز، فرشيدورد، ص 448.

حروف اضافه، ادواتى هستند كه به اوّل اسم در مى آيند تا آن را با يكى از معانى: ابتدا، انتها، استعلا، ظرفيت، علّيت و امثال آنها به فعل يا شبه فعل نسبت دهند.(1)

حرف اضافه يا وابستگى، كلمه اى است كه پيش از اسمى يا پس از اسمى يا هم پيش و هم پس از آن آورده مى شود تا وابستگى اسم يا جانشين اسم را به كلمه ديگر نشان دهد.(2)

حروف اضافه از نظر ساختمان، به دسته هاى زير تقسيم مى شوند:

يك. حروف اضافه ساده: حروف اضافه ساده اى كه در كتاب نقض، به كار رفته اند، عبارت اند از: به، با، بر، جز، چون، در، را، كه، مانند، مگر، نزديك، الاّ، اندر.

دو. حروف اضافه مركّب: حروف اضافه مركّب، آن است كه بيش از يك كلمه باشد. حروف اضافه مركّب، بيشتر از به هم پيوستگى حرف هاى اضافه و گاه از به هم پيوستن حرف ربط و اضافه ساخته مى شود.(3)

تبصره: خطيب رهبر در دستور خود، گروهى به نام «شبه حرف هاى اضافه» را آورده و اين گونه تعريف كرده است: اين حروف، بيشتر از به هم پيوستن يك يا دو حرف اضافه ساده با يك اسم و گاهى با يك صفت يا ضمير اشاره ساخته مى شود.(4)

حروف اضافه مركّبى كه در كتاب نقض، به كار رفته اند، عبارت اند از: از بهر، از بهر آن كه، از براى، از روى، از طرف، از قِبَل، از جانب، از جهت، از طريق، از جمله، به جز، به نزد، به جاى، با اين همه، بعد از، بيرون از، پس از، تا به، در پى، در حقّ، در سر، در ميان، و بر سبيل.

معانى حروف اضافه ساده الف. حرف اضافه «از» يك. ابتدا و غايت در زمان و مكان

- چون بوبكر از دنيا برفت. (ص257)

ص: 142


1- . دستور زبان فارسى، خيّامپور، ص104.
2- . دستور زبان فارسى كتاب حروف اضافه و ربط، خطيب رهبر، ص 3.
3- . همان، ص 13.
4- . همان، ص 15 .

- پس شيعت، اين تمكين را حوالت كنند به وقت خروج مهدى و نزول عيسى از آسمان. (ص267)

- مذهب و اعتقاد اهل حق، آن است كه برگ از درخت بنيفتد إلاّ به فرمان خداى تعالى. (ص506)

- چون رسول صلى الله عليه و آله از مكّه هجرت كرد به مدينه، آن كس كه بر جايگاه او بخفت، نه على مرتضى بود كه نفس بذل كرد و جان فدا كرد مصطفى را؟ (ص168)

دو. احتوا و تضمّن

- چون بام كعبه از اصنام پاك مى بايست كردن، آن نه على بود كه قدم بر كتفِ نبوّت نهاد و بتان را از بام كعبه بينداخت ؟! (ص170)

- اگر بوبكر و عمر با وى همان كردندى كه معاويه كرد از انكار فضل، و تيغ در روى او كشيدن، و مال مسلمانان مستهلك كردن، و بر ضعفا ظلم كردن] او هم با ايشان همان

مى كرد كه با معاويه [چون نكردند نكرد. (ص330)

سه. انتساب

- او از من است و من از اويم. (ص170)

- در كتب اخبار از مخالف و مؤالف از هرگونه اى آورند از مناقب و مساوى. (ص255)

چهار. تبعيض

- خود على، عالم تر از همه جهان بود به جاى صلح و توقّف، و جاى حرب و خصومت. (ص330)

- على بهتر نيست از مصطفى، و نه برابر مصطفى هست، و دختر على بهتر نيست از دختر مصطفى، و عمر به اتّفاق سنّيان، بهتر است از عثمان عفّان. (ص259)

پنج. تعليل

- اين جا اعتراف داده است كه بيست هزار ناكثين را به يك روز هلاك كرد و از بُغض على و عداوتِ او ايشان را از «أفاضل النّاس» خوانده است. (ص330)

ص: 143

- مردمِ عامِ غافل از استماعِ آن دعاوى، بى بيّنت و معانى، متحيّر مى مانند. (ص2)

شش. از جانب، از سوى

- صدهزار درود و تحيّات از خداى تعالى و از همه احبّا بر زمره انبيا و رسل باد! (ص1)

- اين خبر از صادق عليه السلام بر اين وجه و اين تأويل كه بيان كرده است. (ص255)

هفت. فصل و تميز

- او نيز مطالعه نسخه تمام كرد و از من پوشيده داشتند از خوف آن كه مبادا من در جواب كتاب و نقض آن، تعجيلى كنم. (ص3)

- بهره اوفر و نصيب او از آن كافه امّت را باشد و فرق ننهد در شفقت از ميان يكى و ديگرى. (ص117)

- خاله را از چهارگونه سهو افتاده است: اوّل آن كه به بيمارستان بايد رفتن؛ نه به جامع آمده است. دوم آن كه به طبيب يهودى بايست نمود؛ به شافعى مُقرى نموده؛ سيّوم، آن كه بول عادت باشد، نه غايط؛ چهارم، آن كه در شيشه كنند نه در دبّه. (ص254)

هشت. مترادف «بر»

- از دروازه بغداد درآمد و از گرد شهر بگشت و أنالحق بزد. (ص70)

نُه. تبيين جنس

- عجوزه از جهل و خرافت، دبّه اى از پوست خر برداشت. (ص254)

ده. توضيح

- گروهى از علماى هر طايفه، به استقصاى تمام، تفحّص اوراقِ آن كتاب نموده اند. (ص3)

- امّا در آخر الحمد كه روا ندارند گفتن، از آن است كه نه از الحمد است. (ص597)

- در بعضى از تفاسير اهل البيت عليهم السلام آورده اند كه مراد از تين، سوگند است به حسنِ على، و مراد از زيتون، سوگند به حسينِ على، و طورسينين، فاطمه الزّهرا، و هذا البلد

الأمين، بقيه ائمّه طاهرين اند. (ص265)

ص: 144

يازده. همراه متمّم تفضيلى

- نه مذهبِ خواجه ناصبى رافضى سنّى حنفى چنان است كه: بلال حبشى بهتر است از بوطالب قرشى. (ص637)

- گر ثابت بُنانى پير روزگار بود و نايب و پسر حيدر كرّار بود، اگر بهتر از عيسى نيست، بارى بهتر از ثابت است. (ص464)

دوازده. استعانت و واسطه

- ممكّن كند ايشان را از دينى كه برايشان پسنديده است. (ص269)

ب. حرف اضافه «الاّ» يك. حرف اضافه براى استثنا، مترادف «جز»

- اوّلين گواهى بر صحّت رسالت، ولى خدا، و وصى مصطفى و آن نبود إلاّ على مرتضى. پس دين را كمال از او بود. (ص173)

- اجماع است كه الاّ على مرتضى بنمانده بود. (ص355)

- اين معنى از طريق عقل و نقل بر مؤمن عاقل مستبصر پوشيده نماند و الاّ احمقى خربطى ناصبيى انكار نكند و بر باطل اصرار نكند. (ص478)

دو. حرف اضافه براى استثنا، مترادف «مگر» و «مگر اين كه»

- پس بايد كه در عثمان و غير وى اين طريق هم با مشيت خداى گذارد كه قطع نتوان كردن بر نجات و هلاك غير، الاّ به قيامت تعلق دارد، وگرنه دست از مذهب بد نامعقول بداشتن، و اعتماد بر ايمان و طاعت كردن. (ص256)

- برگ از درخت بنيفتد الاّ به فرمان خداى تعالى. (ص506)

ج. حرف اضافه «به» يك. الصاق الصاق حقيقى

- از اصلابِ طيّبين و ارحامِ طاهرات به جهان آمد. (ص2)

ص: 145

- چون رسول عليه السلام از مكّه هجرت كرد به مدينه. (ص168)

الصاق مجازى

- هر جواهرِ محامد كه غوّاصان درياى دين به صحت دليل از قعرِ بحرِ دل، به غوصِ ارادت به ساحل زبان آرند. (ص1)

دو. انتهاى غايت

- او آن را مطالعه كرد به استقصاى تمام و پيش برادرِ مهترم اوحد الدين الحسين - كه مفتى و پير طايفه است - . (ص3)

سه. استعانت و واسطه

- هركس كه به انصاف برخواند، نامنصفىِ اين مصنّف بداند كه هرچه گفته است، همه دروغ و بهتان و تعصّب و كذب است. (ص255)

چهار. حال

- كتاب به پارسى را خطبه به تازى معهود و معتاد نباشد. (ص7)

پنج. ظرفيت مكانى و زمانى

- بيشتر وزر و وبال آن و نكال آن به دنيا و آخرت در گردن مؤلّف بماند. (ص4)

- چون رسول عليه السلام از مكّه هجرت كرد به مدينه. (ص168)

- پاره اى از غايطِ دختر در او كرد و به شهر آمد و به جامع بُرد و بر پيرى امام مُقرى عرض كرد. (ص254)

شش. سوى و جانب

- امّا جواب اين كلمات كه حوالت كرده است به ابن البرقى و به كتاب او و اين مايه بندانسته است كه مُخبِر و مُحدِّث، مانند غوّاص باشد. (ص255)

- ماه ربيع الأوّل پانصد و پنجاه و شش سال از هجرتِ صاحبِ شريعت - عليه الصّلوة و السّلام - به ما نقل افتاد كه كتابى به هم آورده اند و آن را بعض فضائح الروافض نام نهاده اند. (ص2)

ص: 146

- اتّفاق را نسخه اصل به دست سيّد امام شهاب الدين محمّد بن تاج الدين كيكى افتاد كه معتبر شيعه است. (ص4)

هفت. مترادف «با»

- ما را در آن فصول و كلمات چند روزى تأمّلى شافى رفت به احتياطى كافى به عشق مذهبِ جبر و هواى طبع و حبّ النّشو فراهم آورده، الحق عباراتى است درست و خوش و سهل؛ امّا كلماتى مشبع از سر تعصّب و جهل. (ص4)

- لوا و رايت كافران به دست طلحة بن ابى طلحه بود كه به تيغ على كشته آمد. (ص169)

هشت. مترادف «در»

- لوا و رايت كافران به دست طلحة بن ابى طلحه بود كه به تيغ على كشته آمد. (ص169)

- خود درجه عمر به مذهب ناصبيان، بيشتر و رفيع تر است. (ص256)

- مدرسه خواجه امام رشيد رازى به دوازه جاروب بندان. (ص 36)

نُه. موافقت و مطابقت

- نُه زن است به يكجا و اين بر همه امّت، حرام است. (ص614)

ده. مترادف «به دليل»

- با وجود امير المؤمنين على - عليه السلام - بوبكر را و غير بوبكر را، استحقاقِ امامت نيست به فقدِ شرايط موجبه. (ص257)

- آن جماعت را كه در عهدِ خلفا و سلاطين به الحاد بكشتند. (ص128)

يازده. مترادف «از»

- مستغنى از آن كه او بدان حوالت و اشارت كند به سراى كسى، همه مملوّ به حجّت عدل خداى، و مشحون از براهين توحيد. (ص18)

ص: 147

د. حرف اضافه «با» يك. اختصاص

- پس با ثبوت مذهبِ جبر و تشبيه اين اجرا بر اطلاق مرضى و محمود نباشد. (ص10)

- به ضرورت خواجه نوسنّى را قبول بايد كرد كه رگى با جان دارد. (ص169)

دو. مترادف «به»

- على او را گفت: محراب پدرت بازشكاف و بتى زرّين برگير و با وام پدرت ده. (ص257)

- وزر و وبال آن با گردن اين خليفه باشد. (ص89)

- مناقب و فضيلت مى خواند تا در آن نيكونامى، با جوار خداى شد. (ص110)

سه. سوى و جانب

- تا سلطنت با آل سلجوق افتاد تا إلى يومنا هذا. (ص52)

- همه صحابه و اهل البيت را بعد از رسول، رجوع با وى بوده است. (ص172)

چهار. تعديه

- از آنچه على كرد از ده يكى، بلكه از صد يكى عمر كجا كرد؟ و قوّت آن كجا داشت؟ تا اين فصل با آن قياس مى كند و جواب جنگ نباشد. (ص173)

پنج. معيّت و مصاحبت

- بوبكر و عمر را با خداى تعالى مشاركت و برابرى دادن، كه به اتّفاقِ مسلمانان، مشركْ آن باشد كه خداى را انباز گويد و انكارِ وحدانيت كند. (ص 13 - 14)

- بزرگا مرد است كه با سيّد اوّلين و آخرين در هدايت مشاركت دارد. (ص14)

شش. موافقت و مطابقت

- راعى را با آفتاب مشابهت كرده اند. (ص64)

- خالد وليد، آن روز هنوز با لشكر كافران بود و راه او بگرفته بود و ناگاه بر مسلمانان زد. (ص169)

ص: 148

هفت. مترادف «درحق» و «نسبت به»

- داوود با زنِ اوريا همچُنان كرد. (ص10)

هشت. مترادف «بر»

- چون غزالان رفتند و مسلمانان در بلادِ اسلام با سرِ قاعده خود رفتند. (ص43)

- سرايش به غارت مى دادند و باز خلعتش مى دادند و با سر كارش مى فرستادند. (ص88)

ه . حرف اضافه «بر» يك. استعلا

- همه شيوخ معتزله، على را بر بوبكر و عمر تفضيل نهند در علم و سبقت. (ص254)

- آن نه على بود كه قدم بر كتفِ نبوّت نهاد و بتان را از بام كعبه بينداخت؟ (ص170)

دو. الصاق

- اگر عمر شايد كه بر گبركان صلح كند، حسن شايد كه با باغيان صلح كند. (ص499)

سه. عهد و ذمّه

- بر خلفا باشد كه توليتِ كارى كنند كه از عهده آن به در نتوانند آمدن. (ص334)

چهار. مترادف «در»

- آن كس كه بر جايگاه او بخفت، نه على مرتضى بود كه نفس بذل كرد و جان فدا كرد مصطفى را؟ (ص168)

- پندارم كه بر لفظ جبرئيل غير على را گفت: «لافتى إلاّ على و لا سيف إلاّ ذوالفقار». (ص170)

پنج. مترادف «به»

- اين كتاب بر وجهى مرتّب شد كه خواص را دافع شبهات باشد و عوام را مثمر دلالات. (ص7)

- كس را بر وى اعتراض نرسد، كه مالك الملك است. (ص256)

ص: 149

- پاره اى غايطِ دختر در او كرد و به شهر آمد و به جامع بُرد و بر پيرى امام مُقرى عرض كرد. (ص254)

شش. مترادف «براى»

- مال بر دوستى توحيد و عدل و عصمتِ رُسل و وجوبِ معرفتِ به عقل و نظر بذل مى كنند. (ص 105 - 106)

- پس بايد كه در عثمان و غير وى اين طريق هم با مشيت خداى گذارد كه قطع نتوان كردن بر نجات و هلاك غير. (ص256)

هفت. مترادف «نسبت به» و «در حقّ»

- وى را برآويخت و بر آن پشيمان شد و سه روز بار نداد. (ص119)

هشت. مجاوزت

- امّا سعد الملك رازى، شيعى امامى اصولى بود و چون خواجگانِ دولت بر وى به در آمدند و تعرضش كردند. (ص119)

و. حرف اضافه «تا»

يك. در معناى انتهاى غايت

- پس بايست كه محمّدِ بوبكر از آن تركه ردِّ دِينِ پدرش بكردى تا بدان بتِ مدفون حاجت نيفتادى. (ص257)

- پس بايست كه فتح مكّه مصطفى، روز اوّل بكردى تا شبهتى بنماند. (ص330)

- امير المؤمنين آن باشد كه باشد نه آن كه خوانندش، تا بر يكديگر قياس مى كند تا شبهت زايل شود. (ص340)

دو. مترادف «كه»

- ندانم تا چرا عمر را چنين معصوم و مطهّر مى دانند؟ (ص256)

- لعنت هفت آسمان و زمين بر همه نزاريان و صبّاحيان و باطنيان باد تا چرا وجوب معرفت را حوالت به سمع و پيغمبر و معلّم صادق كردند؟ (ص128)

ص: 150

ز. حرف اضافه «جز» براى استثنا

- اندرين مختصر، جز اشاراتى نرود؛ زيرا كه شرح تطويل احتمال نكند. (ص18)

- مصرّح گفت: «أجعلنا من دون الرّحمن آلها يعبدون» كه آيا نكرديم به الف استفهام؛ يعنى بكرديم جز از خداى خدايانى تا ايشان بپرستند؟! (ص179)

ح. حرف اضافه «چون»

يك. در معنى مشابهت

- البتّه وقوع ايمان و طاعت محال باشد، و نيز واجب نباشد بر مكلّف اختيار آن كردن، و آن چون عقل است و تمكين و نصبِ ادلّت، و ازاحتِ علّت، و فعل آلت، و اثبات دلالت، آلت چون دل و ديده و بعثتِ رُسل و بيان شرعيات و انزال كتب و غير آن، همه الطاف است. (ص502)

دو. در معناى قيد زمان «زمانى كه»

- چون على، مُحِق باشد چنان كه گفته است معاويه، مُبطِل باشد و مُبطِل هالك. (ص183)

- در اين فصل، چون انديشه به انصاف رود، فايدت به حاصل آيد از وجوه. (ص184)

ط. حرف اضافه «در» يك. ظرفيت زمانى و مكانى

- در مواضعِ اين كتاب بيان كرده ايم. (ص506)

- چهارم آن كه، در شيشه كنند نه در دبّه. (ص254)

- در آن وقت كه نامه مى نويسد بوطالب به اهل حبشه بدين عبارت در حقِّ مصطفى مى نويسد ابيات غرّاءِ نيكو. (ص510)

دو. سوى و جانب

- رايت رسول در آن غزاة كه داشت؟ (ص168)

- پس ايمان برحقيقت، آن باشد كه مكلّف در سراى تكليف به نظر بر وجه در دليل به مشقّت حاصل كند به فعل خويش. (ص499)

ص: 151

سه. مترادف «به» و «بر»

- وگر نادانى مانند اين گويد و نويسد، در عهده او باشد. (ص256)

- وزر و وبال آن و نكال آن به دنيا و آخرت، در گردن مؤلّف بماند. (ص4)

- در ميان سراى خويش سر شانه مى كرد. داوود در سرِ او نگاه كرد و بر وى عاشق شد. (ص256)

- آدم در خداى عصيان كرد. (10)

چهار. مترادف «در باره» و «در خصوص»

- اين نه در حقّ على آمد؟ (ص170)

- پس بايد كه در عثمان و غير وى اين طريق هم با مشيت خداى گذارد كه قطع نتوان كردن بر نجات و هلاك غير. (ص256)

پنج. مترادف «براى»

- هر جواهرِ محامد كه غوّاصان درياى دين به صحّت دليل از قعرِ بحرِ دل به غوصِ ارادت به ساحل زبان آرند، نثار حضرت واحب الوجودى باد كه موثّر در معرفت او به ابقاء تكليف تفكّر و نظر است. (ص1)

ى. معانى حرف اضافه «اندر» يك. مترادف «به» و «در»

- آن هيبت اندر دل ها نه او زايل گردانيد؟ (ص168)

دو. مترادف «در باره»

- و همچنين اندر اين آيت كه: «وَعَدَ اللّهُ الَّذينَ آمَنُوا مِنْكُمْ وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ لَيَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فى الأَْرْضِ»، الآيه تا به آخر، گفته است: بدين امامان

شيعت را مى خواهد كه در آخر الزّمان، قائم بيايد و همه زمين او را مسلّم شود. (ص268)

ص: 152

ك. حرف اضافه «را» يك. اختصاص

- وجودِ عالم را حوالت به بقاى اوست و عقل و شرع منتظرِ حضور و ظهور و لقاى او. (ص6)

دو. مترادف «به»

- او را گفتند: تو را آب دختر، به طبيب شهر بايد نمود. (ص254)

- پندارم آن روز، مصطفى غير على را گفت: «الإسلام تَحت قدميك». (ص168)

سه. نشان مفعولى

- همه شيوخ معتزله، على را بر بوبكر و عمر، تفضيل نهند در علم و سبقت. (ص254)

- هر عاقلى فاضل كه به انصاف بخواند، نامنصفى و نادانى مصنّف بداند و او را از خود نداند و نخواند. (ص4)

- مُثبتانِ توحيد را و مُقرّان نبوّت را و امامت را و متابعانِ شريعت را به تهمتِ كذب منسوب كرده و ساداتِ بزرگوار و مشايخ كبار را بى حجّتى، معيوب دانسته. (ص5)

چهار. مترادف «براى»

- خاله را از چهارگونه سهو افتاده است. (ص254)

- ما را در آن فصول و كلمات، چند روزى تأمّلى شافى رفت به احتياطى كافى. (ص4)

- آن كس كه بر جايگاه او بخفت، نه على مرتضى بود كه نفس بذل كرد و جان فدا كرد مصطفى را؟ (ص168)

ل. حرف اضافه «مانند» براى مشابهت

- اين، حوالتى بى اصل است مانندِ ديگر حوالات كه كرده است. (ص179)

- مانند اين آيات بسيار است كه همه دلالت است بر آن كه مكلّف، فاعل و مخيّر و مختار است در فعل. (ص502)

ص: 153

م. حرف اضافه «مگر»، مترادف «جز»

- علماءِ شيعت را خلافى نيست با يكديگر، مگر عوام را از قلّت علم گفتگويى باشد وگرنه، مثبتان و نافيان همه ناجى اند. (ص505)

- اين مذهب جبر، هيچ عالمى فاضلى عابدى عفيف نفسى اختيار نكند مگر مشتى دروغ بازى لَتَنبان مَنبَل بى نماز بربط ساز چنگ نواز زرق فروش. (ص189)

ن. حرف اضافه «نزديك»، مترادف «پيش»

- آن خداى كه موصوف بودى به صفات نقص، مستحقّ حمد و ثنا بودى به نزديك عقلا يا نه؟ (ص10)

- دروغ و نقل بى اصل را به نزديك علما جواب لازم و واجب نيست. (ص274)

س. حرف اضافه «براى» به معنى اختصاص و قصد

- سرهنگ ساوتكين جامع جديد مى كرد براى اصحاب الحديث كه ايشان را در رى، مسجد آدينه نبود. (ص35)

- اشعار او كه دلالت است بر نجات او بى نهايت است، و ما را اين قدر براى دفع اين شبهت كفايت است. (ص186)

معانى حروف اضافه مركّب الف. حرف اضافه «از بهر» در مفهوم اختصاص و مترادف «براى» و «به خاطر»

- تا او اين مذهب از بهر ايشان اختيار كرد. (ص25)

- مصنّف آورده است كه به مردى برابر بودند با على هر يكى در آن روز به دست كمينه كس كشته شدند تا امير المؤمنين كشنده زبير را مى گويد: قاتل ابن صفيه فى النّار؛ از

قول محمّد مختار، از بهر آن كه او نيز خارجى بود و دشمن على بود. (ص182)

تبصره: اين حرف اضافه، گاه به شكل «از بهر آن را كه» براى افاده معناى تعليل و تأكيد به كار رفته است.

- به قدرت ايمان، كفر توان كرد، و به قدرت كفر، ايمان توان كرد از بهر آن را كه قدرت

ص: 154

آلت است در فعل. (ص502)

- از بهر آن را كه مدار بعثت رُسل و انزال همه كُتُب، بر قبول توبه است. (ص20)

ب. حرف اضافه «از پسِ» مترادف «به دنبال» و «از پى»

- آنگه گفت: «وَ لَيُبَدِّلَنَّهُمْ مِنْ بَعْدِ خَوْفِهِمْ أمْنا»؛ و بدل كند ايشان را از پس خوف و ترس ايشان ايمنى. (ص270)

- آن فصل كه از پس اين فصل گفته است برود مشبع به شرح، به توفيق خداى تعالى و به بركات سيّد انبيا محمّد مصطفى و سيّد اوصيا على مرتضى، ان شاء اللّه! (ص347)

ج. حرف اضافه «از سرِ» مترادف «از» و «به دليل»

- همه طوايف، به وقت نزول مضرّت، از سرِ ضرورت اين مايه به رخصت عقل براى دفع مضرّت بكنند. (ص461)

- از سرِ سياست و سلطنت، او را تهديد و وعيد كردى. (ص337)

- تا بداند كه آن تقرير، نه از سر دانش و علم و انصاف كرده است كه از مشرق و مغرب بر اين گونه است كه بيان كرده شد، و خواجه مصنّف از دو مذهب، لاف نتواند زدن. (ص460)

د. حرف اضافه «از طريق» مترادف «با»

- حنيفيان مى گويند كه: رؤيتى معقول است و از طريق علم اثبات مى كنند چنان كه امير المؤمنين عليه السلامگفت: «لا أعبد ربّا لم أره» و مجبّره و مشبّه مى گويند: ببينم خداى را بدين چشم سر، و مشابهتى از اين عظيم تر نباشد. (ص447)

- امير بدر الدين قشلق ايشان را به تيمارى مى داشت از طريق حمايت، نه از طريق مذهب. (ص451)

ه . حرف اضافه «از قِبَل» مترادف «از جانب»

- مانندگى ايشان به يهودان است كه هر آيت كه از تورات موسى بر ايشان خواند گفتند: موسى از قِبَل خويش مى گويد و اين نه كلام خداست تا بارى تعالى ايشان را به

ص: 155

نكال هاى مختلف، عقوبت كرد. (ص447)

و. حرف اضافه «از براى» در مفهوم اختصاص و مترادف «براى» و «به خاطر»

- عقيل، فرمان على برد و به معاويه كه رفتى از براى ابلاغ حجّت رفتى تا فضايل و مناقب مرتضى در شام منتشر مى گرداند. (ص174)

- مذهبِ خواجه و همه مجبّران چنان است كه آدم در خداى عصيان كرد، و نوح از براى پسرِ كافر از خداى تعالى، طلبِ امان كرد. (ص10)

ز. حرف اضافه «از ميان» مترادف «از»

- روا باشد كه ثابت بُنانى را از ميان خاك ببرند چنان كه كس نبيند و دخترش غيب داند و امام سنّى در تصنيف شرح دهد و بديع و غريب نباشد. (ص467)

ح. حرف اضافه «از غايتِ» در مفهوم «نهايت»

- بعد از اين حجّت، انكارِ اين حالت كردن، از غايتِ جهل و بى خردى باشد. (ص473)

- آنچه گفته است از غايت عداوت على مرتضى كه: «ايشان اهل لا إله إلاّ اللّه بودند»، قياس بايد كرد با آن كه جهودان و ترسايان، اهل لا إله الاّ اللّه اند؛ امّا چون دشمنان

رسول اند، آن گفت را منزلتى نباشد. اين جماعت اگرچه معترف اند به قول شهادتين، چون دشمنان على اند، به دنيا باغى اند و به قيامت هالك. (ص183)

ط. حرف اضافه «به نزديكِ» مترادف «در نظرِ» و «به عقيده»

- همه فضايح و قبايح، از فعل او باشد، به بيان بايست كردن تا مذهب قائل در اثبات خداى پوشيده نبودى، و آن خداى كه موصوف بودى به صفات نقص، مستحقّ حمد و ثنا بودى به نزديكِ عقلا يا نه؟ (ص10)

- چون على اقتدا به مصطفى كرد در نماز امام محمّد و مأموم على؛ مدّتى بر اين رفت تا بوطالب، روزى جعفر را مى گويد: «يا جعفر! صِل جَناحَ ابنِ عمّك»؛ تا او نيز اقتدا كرد،

مگر علامت سيوم از ظهورِ كفر بوطالب به نزديك خواجه اين باشد. (ص510)

ص: 156

ى. حرف اضافه «به ضرورت» در مفهوم قيدى

- اين چهار فضيلت، عبد اللّهِ عبّاس مى گويد غير على را نبود، به ضرورت خواجه نوسنّى را قبول بايد كرد كه رگى با جان دارد. (ص169)

- هر كس كه يكى را كافر خواند از آن دوگانه، به ضرورت، يكى كافر باشد. (ص175)

ك. حرف اضافه «بر سبيل» در مفهوم «طريق و روش»

- آنچه گفته است بر سبيل حكايت، امّا از فرط ِ خبثِ عقيده كه: «از آن لشكر بانگ مى آمد: ألا إنّ أبا الحسن قد أشرك ؛ على كافر شد»، رحمت بر مسلمانى و مفتيى و صاحب حكمى باد كه جوابِ اين كلمه، فهم كند. (ص175)

ل. حرف اضافه «به اوّل» و «به آخر» در مفهوم قيد، مترادف «در اوّل» و «در آخر»

- اگرچه به اوّل مُقر باشند، امّا در آخر، مجبّره را خلاف كند و خلاف باشد در اوّل؛ خاصّه در امامت. (ص254)

- اوّل به شيعيى گفتند پس به آخر، غالى و ملحد شدند. (ص187)

م. حرف اضافه «به خلافِ» مترادف «على رغم»

- با آن كلمت قياس مى كند تا شبهت برخيزد چنان كه مذهب اهل عدل است و عقل بر آن گواه است؛ به خلاف آن كه مذهب اهل جبر است كه درست شد. (ص 501)

ن. حرف اضافه «در حق»

- مقابله باشد آنچه مختلفٌ فيه باشد در حقّ على با آياتى كه اصحاب سنّت و جماعت، تأويل كنند در حقّ صحابه. (ص180)

س. حرف اضافه «به بدلِ» مترادف «به جاىِ» و «مثل»

- اگر تو اينان را طلاق دهى، من تو را به بدلِ اينان، بهتر از اينان بدهم. (ص520)

- اين فصل به بدل آن نوشته آمد تا هركس مى خواند، مى داند. (ص446)

ص: 157

ع. حرف اضافه «به عينه» با مفهوم قيدى «عينا»

- مجبّره را به عينه، مذهب اين است كه نفى عقل و نظر نكنند. (ص448)

ف. حرف اضافه «جز از» در مفهوم استثنا

- مصرّح گفت: «أ جَعَلْنا مِنْ دُونِ الرَّحْمنِ آلِهَةً يُعْبَدُونَ» كه آيا نكرديم به الف استفهام، يعنى بكرديم جز از خداى خدايانى ؟! (ص179)

2. حروف ربط يا پيوند

ابتدا به چند تعريف از كتاب هاى دستور اشاره مى شود: حرف ربط يا پيوند، كلمه اى است كه دو كلمه، دو تركيب يا دو گروه مركّب از چند كلمه يا دو جمله را به هم پيوند مى دهد. اين حروف بر دو قسم هستند: 1. پيوند عطف ساز؛ 2. پيوند تابع ساز.(1)

نقش نماى پيوند، پيوند ميان دو جمله را برقرار مى سازد و بعضى از انواع آن براى پيوند بين دو واژه نيز به كار مى رود. اگر پيوند در جمله به كار رود، يا نشانه وابستگى

است يا هم پايگى.(2)

پيوند يا حرف ربط، كلمه اى است كه دو يا چند كلمه يا گروه يا جمله واره را به هم مى پيوندد يا آنها را همسان و هم پايه يكديگر مى سازد و يا جمله واره اى را وابسته جمله واره هاى ديگر مى كند. دو نوع حرف ربط مهم داريم: 1. حرف ربط هم پايگى؛ 2. حرف ربط وابستگى.(3)

حرف ربط هم پايگى

اين دسته از حروف ربط در كتاب نقض، به سه گونه زير به كار رفته اند:

الف. حروف ربط هم پايگى ساده كه عبارت اند از: امّا، بارى، پس، اگر، آخر، باز، نه، نيز، هم، هنوز، و، يا.

ص: 158


1- . همان، ص 31.
2- . دستور زبان فارسى 1، وحيديان كاميار، ص 113.
3- . دستور مفصّل امروز، فرشيدورد، ص525.

ب. حروف ربط همپايگى مركّب كه عبارت اند از: آنگه، بلكه، وانگه، همچنين، و نيز.

ج. حروف ربط هم پايگى مزدوج كه عبارت اند از: هم... هم، نه...نه.

الف. حروف ربط هم پايگى ساده يك. حرف ربط «امّا» براى استدراك، مترادف «ليكن»

- آنچه از طلحه روايت كرده است به غايت دروغ است؛ امّا غرضِ مصنّف، آن است كه چون در اوّل كتاب بگفته است كه زبير از على شجاع تر بود، خواسته است كه به رمز در آخر كتاب بگويد كه: طلحه، از مصطفى سخى تر بود. (ص628)

دو. حرف ربط «بارى» براى تلخيص و وصل

- من بارى على مرتضى را با اوصياى انبيا برابر دانم و از همه ائمّه اش بهتر دانم. (ص176)

- على امام است به اجماع امّت بعد از عثمان، بارى چنان كه بوبكر امام است به اجماع امّت بعد از رسول صلى الله عليه و آله و مخالفت هر دو، بر يك حد است و موافقت هر دو، بر يك حد. (ص174)

سه. حرف ربط «نه» براى عطف

اين حرف ربط، حكمى را براى ماقبل خود اثبات مى كند و از مابعد خود نفى مى نمايد.

- به انصاف ببايد ديدن تا اگر دگر كس كرد امير المؤمنينِ مطلق آن كس باشد نه على، و اين فضائل كه بيان كرده شد، همه فرع است بر عصمت و نصّيت به حجّتِ عقل و آيات قرآن و اخبار رسول. (ص172)

- پس معلوم شد كه ايشان در اختيار اسامى، تَبَع وضع و فال بوده باشند نه تَبَع اعتقاد، تا نيك فهم كند. (ص517)

چهار. حرف ربط «نيز» براى عطف

- پس اين نيز كه پنداشته است ناصبى كه منقبت است هم منقبت نيست كه بنده بايد كه

ص: 159

مخيّر باشد در فعل ايمان، و ايمان كسب و فعل بنده باشد تا مستحقِّ مدح و ثواب باشد. (ص176)

- به مذهب شيعه امام نصّ است ايشان نيز منكرِ نص را خارجى و هالك دانند. (ص519)

پنج. حرف ربط «هم» در معناى «نيز» براى عطف

- شايد اگر نمازش فائت شود هم روا باشد. (ص524)

- وزر و وبال آن هم به گردنِ آن كس كه ابتدا كرده است. (ص190)

شش. حرف ربط «واو» 1. پيوند جمله هاى هم پايه

- آن كس كه بر جايگاه او بخفت، نه على مرتضى بود كه نفس بذل كرد و جان فدا كرد مصطفى را؟ (ص168)

- اسماعيل بن ابى خالد روايت مى كند كه روزى مرا گفت: دو درم به من ده. گفتم تا آن را چه كنى؟ گفت: تا عصايى بخرم و بدان، سگان را از شهر به در كنم. (ص599)

2. عطف يا پيوند كلمات هم نقش

- موثّر در معرفت او به ابقاء تكليف، تفكّر و نظر است. (ص1)

- نان و نفس و تيغ و انگشترى و جان از همه صحابه، نمى دانم كه بذل كرد؟ (ص171)

- اُمّ سلمه، فاضل تر است و بزرگ تر از بسيارى از زنان رسول، مگر بدان مردود باشد كه او را با على و فاطمه و آل ايشان خصومتى و عداوتى نبوده است. (ص600)

3. استيناف

- از وى شنيده اند كه گفت: تا على را ديدم كه قوم كوفه را به قتالِ معاويه دعوت مى كرد، كينه وى هنوز در دل من است و نيز ديوانه بوده است اين قيس بن ابى حازم الخارجى. (ص599)

- امّا آن روز كه دندانِ رسول شكسته شد به ضرورت دانم كه سيف اللّه نبوده باشد و لوا

ص: 160

و رايت كافران، به دست طلحة بن ابى طلحه بود كه به تيغ على كشته آمد و صُواب بنده قوم كه رايت بستد هم به تيغ على كشته آمد و مبارزان مكّه، آن روز، چند كس به تيغ على هلاك شدند. (ص169)

4. فوريت و عدم تراخى

- هر جواهرِ محامد كه غوّاصان درياى دين، به صحّت دليل از قعرِ بحرِ دل به غوصِ ارادت به ساحل زبان آرند، نثار حضرت واجب الوجودى باد كه موثّر در معرفت او به ابقاء تكليف، تفكّر و نظر است، و لال باد آن مدبر كه گفت: موجب آن معرفت تقليد و تعليم و خبر است! (ص1)

5. تخمين و تقريب

- مشابهت دارند به طبايعه كه به چهار اركان گفتند، و دو و سه و چهار نُه باشد، و مجبّره، نُه قديم اثبات كردند تا به هر سه گروه، مشابهت كرده باشند و به تأمّل در اين

كلمات، فايدت حاصل شود. (ص448)

هفت. حرف ربط «يا» 1. تخيير

- ميانِ خدا و نام خدا پس نمى توان دانستن كه ابتدا به خدا كرده است يا به نام خداى. (ص7)

- جواب آن است كه مخالفت على يا كفر و معصيت است، يا ايمان و طاعت است. (ص174)

2. مترادف «واو» عطف

- تا آن با اين قياس كند يا دست از مذهبِ بد بدارد و چنين مُحالات نگويد. (ص611)

ب. حروف ربط هم پايگى مركّب يك. حرف ربط «آنگه» براى عطف، مترادف «پس»

- آنگه بعد از آن چنان كه ما بر امام حقّ - ضاعف اللّه دولته - ثنا گفته ايم، او سلطانِ سعيد

ص: 161

محمّد بن محمود را - قدّس اللّه روحه - كه تأليف در عهدِ دولت و حيات او اتّفاق افتاده بود، مدحى و ثنايى گفته است. (ص12)

- آنگه چون دو سال برآمد برين حادثه، دگرباره در گوش ها فرا گفتگوى گرفتند. (ص449)

دو. حرف ربط «بلكه» براى اضراب

- در هيچ كتابى از كتب شيعت، مذكور نيست؛ بلكه در اخبار و تواريخ و آثار و ملاحم آورده اند. (ص465)

- از آنچه على كرد از ده يكى، بلكه از صد يكى، عمر كجا كرد؟ و قوّت آن كجا داشت؟ (ص173)

سه. حرف ربط «و نيز» در معناى «همچنين»

- و گر بارى تعالى آلت بندهد و توفيق و لطف در باب تكليفِ عقلى و شرعى بنكند، البتّه وقوع ايمان و طاعت محال باشد، و نيز واجب نباشد بر مكلّف، اختيار آن كردن. (ص502)

ج. حروف ربط هم پايگى مزدوج يك. حرف ربط «هم....هم» براى عطف

- على و عمر به مدينه بودند و شاگردان علىّ مرتضى در آن صحبت بودند و به مشاركت على كردند، هم به رأى و تربيت و هم به مدد و لشكر. (ص178)

- تا بداند كه بى مصطفى هم مردى نموده است، و هم لشكر شكسته، و هم دشمن بكشته، و حرب صفّين را قياس بايد كردن با حرب حنين. (ص183)

دو. حرف ربط «نه...نه» براى نفى

- هيچ كس امامت و زعامت بحق نكرده است؛ زيرا كه معلوم است همه عقلا و فضلا را كه تا امامت به مروانيان و امويان و عبّاسيان افتاد تا إلى يومنا هذا، حقّ ضعفا از اقويا

بازنستدند، و نه حقّ مسلمانان به مسلمانان رسانيدند، و نه حقّ خود بر خود نگاه داشتند. (ص334)

ص: 162

حروف ربط وابستگى

حروف ربط وابستگى يا پيروى، حروفى هستند كه در كلمات و گروه ها نقشى ندارند و فقط دو جمله واره را به هم مى پيوندند.(1) اين حروف از حيث ساختمان، به سه دسته تقسيم مى شوند:

الف. حروف ربط وابستگى ساده كه عبارت اند از: اگر، تا، چون، كه.

ب. حروف و شبه حروف ربط وابستگى مركّب كه عبارت اند از: اگرچه، با آن كه، از بهر آن كه، چنان كه، از بهر آن را كه، همچنين، چندان كه، زيرا كه.

ج. حروف ربط وابستگى مزدوج، مانند: بهرى...بهرى، هم....هم.

الف. حروف ربط وابستگى ساده يك. حرف ربط «اگر» 1. در مفهوم «استدراك»

- يا بهرى از آن فعلِ خداست و بهرى فعلِ رافضيان است، اگر همه فعل خداست، پس خطاى عظيم باشد كه خواجه، فعلِ خداى را منسوب كند به رافضيان. (ص 9)

- امروز اگر شيعت و امام ايشان نيست كه ممكّن نه اند، ديگران همه بر سر كار خود داند. (ص269)

2. در مفهوم «شرط»

- چون اين عزم مصمّم شد، دل، مژده به جان داد، و جان، پيغام به زبان، و زبان، به بيان، و بنان، به بيان كه اگر مى خواهى كه اين لعل را طَرفِ كمرِ ايمان كنى، صوابْ آن باشد كه ديباچه كتاب به نام آخرينِ امامان كنى. (ص6)

- اگر مصنّف دعوى علم تواريخ مى كند، بايد داند كه على كه بود و چه كرد و كجا بود؟ (ص168)

3. در مفهوم «جزم و تحقيق»

- اگر مالك اشتر را - كه شمشير شير خداى بود - برادرزاده اى خارجى باشدش، پس

ص: 163


1- . همان، 527.

نقصان نكند شيعت را. (ص365)

دو. حرف ربط «تا» 1. براى انتها و غايت

- چون مقتدر به در آمد، به دستش باز دادند تا كشته شد، و چون مسترشد به در آمد، بگريختند تا او شهيد شد، و گر راشد به در آمد، به دست تيغ ملاحده ملاعينش باز دادند تا كشته آمد تا ديگر بيرون نيايند كه خواجه تيغ نمى تواند خوردن. (ص 370)

2. براى ابتداى غايت

- اين معنى در عهدِ عمر و على و تا اين روزگار نبوده است. (ص270)

3. براى بيان قصد و غرض از انجام دادن فعل

- آن را كه مذهب و اعتقاد اين باشد، روا نباشد كه در مذهب مسلمانان طعن زند؛ بايد كه به مشيت افكند تا خود خداى چه خواهد؟ (ص370)

- اين احوال در تاريخ و تفسير محمّد جرير طبرى ببايد ديدن كه امامى است از ائمّه اصحاب الحديثِ معتمد و امين، نه خارجى است نه انتقالى، تا فايدت حاصل شود و شبهت زايل. (ص181)

4. براى تفسير و شرح

- پس اين نيز كه پنداشته است ناصبى كه منقبت است هم منقبت نيست كه بنده بايد كه مخيّر باشد در فعل ايمان، و ايمان كسب و فعل بنده باشد تا مستحقِّ مدح و ثواب باشد، و به تركِ آن، مستحقِّ ذمّ و عقاب. (ص176)

- بايد كه مذهب نو را دست بدارد و با سرِ مذهبِ اوّلين شود و مى گويد و مى نويسد؛ تا خلاف ساقط باشد و شبهت زايل و وفاق حاصل. (ص370)

سه. حرف ربط «چون» 1. براى علّت آورى

- امّا چون حرب صفّين، شاهد آورده است كه در آن جا به مصلحت وقت، امام ساكتى

ص: 164

مى كرد، اوّل حرب جَمَل بود، فراموش نبايست كرد كه بى حضورِ مصطفى صلى الله عليه و آله آن شيرِ مردانه و امام يگانه و شجاع فرزانه، در آن ميانه، بدين بهانه تيغ از نيام جدا كرد و سرها از شخص ها و دست ها از تنها چگونه تنها كرد. (ص182)

- جواب اين كلمه آن است كه: بدين نقد و عيار و معيار كه خواجه دارد از جبر و تشبيه و قدر و تمويه و فقد عدل و توحيد و نبوّت و امامت، الاّ دغل نباشد؛ امّا چون به مذهب خواجه، تلبيس ادلّه رواست، روا بايد داشتن كه اين دغل نيست، سره است؛ امّا خداى تعالى به صورت دغل بدو مى نمايد. (ص372)

2. براى مقارنت زمانى، مترادف «همين كه» و « هنگامى كه»

- نسخت ها به اطراف فرستادند و أئمّه خوراسان و ماوراء النّهرحنيفيان همه بخواندند و اين خبر، فاش و منتشر شد. آنگه چون دو سال برآمد بر اين حادثه، دگرباره در گوش ها فراگفتگوى گرفتند. (ص449)

- و چون مقتدر به در آمد، به دستش باز دادند تا كشته شد، و چون مسترشد به در آمد، بگريختند تا او شهيد شد. (ص371)

چهار. حرف ربط «كه» 1. براى علّت آورى

- بر مذهبِ جبر و تشبيه، اين لفظ چنين اجرا بايست كردن كه: اين مجموعه اى است در فضايح و قبايحى كه خدا آفريده است و خالقش اوست و رافضيان بر آن قادر نباشند. (ص9)

2. براى تفسير و شرح

- اگر همه فعل خداست، پس خطاى عظيم باشد كه خواجه، فعلِ خداى را منسوب كند به رافضيان. (ص9)

- بدين نقد و عيار و معيار كه خواجه دارد از جبر و تشبيه و قدر و تمويه و فقد عدل و توحيد و نبوّت و امامت، الاّ دغل نباشد. (ص372)

ص: 165

3. مترادف «واو» عطف

- تعليم و تقليد، باطل است كه آن، طريقت ملحدان و باطنيان است. (ص451)

4. براى بيان مقصود

- جواب اين شبهتْ آن است كه اين مصنّف اگر دعوى مذهب شافعى مى كند، بايد كه سؤالگو را بدين سِر منكر نباشد تا او را در تفسير اين آيت، شبهتى بنماند كه دوبار زندگى باشد. (ص270)

5. براى مفاجاة

- جواب اين شبهتْ آن است كه اين مصنّف اگر دعوى مذهب شافعى مى كند، بايد كه سؤالگو را بدين سِر منكر نباشد تا او را در تفسير اين آيت، شبهتى بنماند كه دوبار زندگى باشد. (ص270)

نكاتى در مورد كاربرد حرف اضافه «كه»

يك. گاهى جمله بعد از «كه» توضيح دهنده تركيبى وصفى، مركّب از صفت اشاره است كه قبل از آن به كار رفته است:

- امّا جواب اين كلمات كه بايستى كه با بوبكر وعمر همان كردى كه با معاويه كرد، آن است كه لازم نيست از وجوه... (ص330)

دو. حرف ربط «كه»، بعد از اسمى كه داراى حرف تعريف «ى» است، به كار رفته:

- بوطالبِ قرشى كه مربّى مصطفى باشد، و ناصرِ دين خدا باشد، و پدرِ على مرتضى باشد، به قول خواجه انتقالى، كافر نشود. (ص514)

- مذهب اين مصنّف انتقالى نوسنّى رافضى بُده سُنّى شده مانند است به سرايى كه اساسش از جبر است، و بنيادش از تشبيه، و ديوارش همه از قَدَر است. (ص446)

سه. گاهى حرف ربط «كه»، بعد از اسم بدون حرف تعريف «ى» آمده است:

- هر آيت كه نه در حقّ على باشد بر وى بستن، بدعت و تهمت و ضلالت باشد و اين حوالتى بى اصل است. (ص179)

ص: 166

چهار. گاهى، حرف ربط «كه»، بعد از ضمير مبهم، به كار رفته است:

- چون جواب است عيبى نباشد تا هركه بخواند بداند و حديث فضل و منقبتِ عمر و فتح هاى بلاد و آثار اسلام، همه معلوم است و شيعه، آن را انكار نكرده اند. (ص177)

- سادات عالم، ميخِ ديده ناصبيان اند، از فرزندان على اند، و هركه نه از فرزندان على باشد گويند: علوى نباشد و نشايد خواند. پس بدين دلالات و حجّت ها معلوم شد كه اين معنى به مذهب شيعت اماميه اصوليه، لايق نباشد كه نويسند و به اعتقاد كنند. (ص284)

ب. حروف ربط وابستگى مركّب يك. حرف ربط «پيش از آن» براى تقدّم زمانى

- چه ماننده است اينچه كوفيان و رافضيان با حسين كردند، بدانچه مكّيان و مدنيان از مهاجر و انصار پيش از آن با عثمان عفّان كردند؛ جمع كننده قرآن، داماد سيّد پيغمبران.

تو آن قوم را هر نام خواهى مى نه! (ص361)

- جماعتى حشويان كه پيش از اين خود را بر اين طايفه بستند، اين معنى گفته اند. (ص281)

دو. حرف ربط «اگر چه» براى استدراك

- اگرچه مصنّف خود جزا بر عمل را منكر است. (ص5)

- اين جماعت اگرچه معترف اند به قول شهادتين، چون دشمنان على اند، به دنيا باغى اند و به قيامت هالك. (ص183)

سه. حرف ربط «با آن كه» براى استدراك، مترادف «بر سر آنچه»

- آنچه گفته است از غايت عداوت على مرتضى كه: «ايشان اهل لا إله الاّ اللّه بودند»، قياس بايد كرد با آن كه جهودان و ترسايان، اهل لا إله الاّ اللّه اند؛ امّا چون دشمنان

رسول اند، آن گفت را منزلتى نباشد. (ص183)

- آمديم با آن كه نمى دانم كه اين مجبّر، از اين رفض چه مى خواهد؟! (ص 187)

ص: 167

چهار. حرف ربط «از بهر آن را كه» براى بيان علّت

- اين جماعت اگرچه معترف اند به قول شهادتين، چون دشمنان على اند، به دنيا باغى اند، و به قيامت هالك؛ از بهر آن را كه اجماع امّت، حاصل است بر امامت على بعد از عثمان، و حاصل نيست بر امامت معاويه. (ص183)

- باز مى نمايد كه بزرگان و ائمّه خواجه عالم ترند از خداى و از مصطفى و از همه انبياى خداى؛ از بهر آن را كه مدارِ بعثتِ رسل و انزالِ همه كتب، بر قبولِ توبه است و رجوع، از طريق كفر و ضلالت. (ص20)

پنج. حرف ربط «از بهر آن كه» براى تعليل

- به اتّفاق، لفظ مؤمنى در شيعت، مستعمل تر است؛ از بهر آن كه حنيفى، خود را موحّد خواند، و شفعوى، خود را سنّى گويد، و شيعت، خود را مؤمن خواند. (ص269)

- غير ايشان همه به دوزخ روند؛ از بهر آن كه منكر امامت بوبكر و عمرند. (ص278)

شش. حرف ربط «زيرا كه» در معناى تعليل

- بار خدايا! اين دين را به عمر عزيز كن يا به ابوجهل؛ زيرا كه در دين، هر دو متين بودند. خداى تعالى دعاى رسول اجابت كرد و عمر را هدايت داد. (ص175)

- هيچ كس امامت و زعامت بحق نكرده است؛ زيرا كه معلوم است همه عقلا و فضلا را كه تا امامت به مروانيان و امويان و عبّاسيان افتاد تا إلى يومنا هذا، حقّ ضعفا از اقويا

بازنستدند. (ص334)

هفت. حرف ربط «و اگرنه» در معناى استثناى منفى

- يا دست از مذهب جبر ببايد داشتن و بنده مكلّف را فاعل و مختار مى گفتن و اين تقرير مى كردن موافقِ مذهبِ اهلِ توحيد و عدل، به خلاف مذهب و قاعده اهل جبر و تشبيه، و اگرنه، دست از آن مذهبِ بد بتواند داشتن، كه بس گران خريده است. (ص8)

- تا اين فصل را با آن قياس مى كند، بلكه عقيل فرمان على برد و به معاويه كه رفتى، از براى ابلاغ حجّت رفتى تا فضايل و مناقب مرتضى، در شام منتشر مى گرداند، واگرنه به ذكر ماجراى عقيل و معاويه مشغول شويم، كتاب دراز گردد. (ص174)

ص: 168

هشت. حرف ربط «چنان كه» براى مقايسه

- امّا در شرايع و فروع اگر خواهد كه بداند كه واضع مذهب شيعه كه بوده است، اوّل خداى تعالى او كتاب به جبرئيل امين داده و به محمّد فرستاده، و از اين جاست كه شريعت منصوص گويند اين طايفه چنان كه حق تعالى مى فرمايد: «وَ ما آتاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهاكُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا». (ص 27)

- بنده بايد كه مخيّر باشد در فعل ايمان، و ايمان، كسب و فعل بنده باشد تا مستحقِّ مدح و ثواب باشد، و به تركِ آن، مستحقِّ ذمّ و عقاب، چنان كه مذهبِ اهل توحيد و عدل است به خلاف آن كه مذهب اهل جبر و تشبيه است چنان كه به دليل در مواضع اين كتاب و دگر كتب، بيان كرديم. (ص176)

- همه ناصبيان بودند سبلت ها به سوهان بكرده، چنان كه اين جماعت كه مى گويند: ما سنّيان زاهديم. (ص363)

نُه. حرف ربط «همچنين» در مفهوم تأكيد

- همچنين اين بيچاره از شرع و عرف آگاه نبود، و در تصنيف و تشنيع هم معذور نباشد. (ص616)

- اگر گويد: مخالفت على معصيت است نه كفر، همچنين باشد مخالفت امامت بوبكر و اجماع امّت، معصيت باشد دونِ كفر. (ص174)

ده. حرف ربط «چندان كه» براى مقايسه، مترادف «به اندازه اى كه» و «هرقدر كه»

- چندان كه روز حكمين، على را مى گفتند، ده چندان روز بيعت شورى عمر را مى گفتند؛ امّا ما روا نداريم كه زبان و قلم بر چنان الفاظ بجنبانيم كه مصنّف در حقّ امير المؤمنين اجرا كرده است. (ص353)

ج. حروف ربط وابستگى مزدوج يك. حرف ربط «بهرى...بهرى»، براى بيان تقسيم

- يا بهرى از آن فعلِ خداست و بهرى فعلِ رافضيان است. اگر همه فعل خداست، پس خطاى عظيم باشد كه خواجه، فعلِ خداى را منسوب كند به رافضيان. (ص 9)

ص: 169

دو. حرف ربط «هم ... هم»، براى بيان اشتراك

- مبغضش هم منافق و هم شقى است. (ص5)

- شيعه را هم مدرسه بوده و هم مدرّس، و هم فقيه، وهم فقه بوده است. (ص41)

3. حروف ندا

در كتاب نقض، براى منادا از نشانه هاى «اى» پيش از اسم و «الف» در آخر اسم، استفاده شده است، كه بيشترين كاربرد با «اى» است.

الف. منادا با «اى»

- بدان اى برادر! كه در اين فصل كه ايراد كرده است. بر اين وجه كه نوشته آمد، طبع را ملالتى پديد آمد. (ص185)

- اى سبحان اللّه! جماعتى مقريان متديّنِ عارف، سال ها از سرِ علم و ديانت در كتاب خداى تعالى رنج برده و استخراجِ معانى كرده از حروف و كلمات و وقوف. مسلمانان، ايشان را به كدام حجّت، كافر دانند؟ (ص525)

- مى گفت: اى مسلمانان ! از من چه خيانت ديده ايد؟ نه شما مرا به خلافت بنشانده ايد و بر من بيعت بستده ايد. اى طلحه! اى زبير! اى عبد الرحمان! اى فلان و فلان! البتّه

التفات نكردند. (ص363)

ب. منادا با نشانه «الف» در پايان «اسم»

- بارخدايا! توفيق ده تا از عهده گفته به درآييم و قول و قلم، الاّ به صواب نگردانيم. (ص531)

- بارخدايا! تو قدرتِ موجبه و ادراك بيافرين تا برادرانِ سنّى من اين معنى بدانند و بشنوند تا معترض نبودى در صورت. (ص8)

4. نشانه مفعول

نشانه مفعول، حرف «را» است كه به دنبال مفعول مى آيد. در كتاب نقض، مفعول بدون نشانه «را» نيز آمده است.

ص: 170

- او آن را از سرِ صفاى دل و كمال فضل و اعتقادِ نيكو مطالعه كرد و به ما فرستاد و ما را در آن فصول و كلمات، چند روزى تأمّلى شافى رفت به احتياطى كافى. (ص4)

- مجبّران و خوارج امّت رسول را گفتند: قبول كرديم و برادرش و وصيش را قبول نكردند و از او برگشتند ؛ و به آخرش كشتند. (ص446)

- عمر را بسى پسر عمان بودند كه فرمان او نمى بردند و نه مذهب سنّيان است كه عمر پسر را بكشت كه فرمانش نمى برد؟ (ص173)

5. كسره اضافه

كسره اضافه، نشانه اضافه و اتّصاف است؛ يعنى مضاف به مضافٌ اليه و اتّصاف موصوف به صفت.

الف. اضافه مضاف به مضافٌ اليه

- او را قياس بايد كردن با عيسى پيغمبر و يحيى زكريا در شرفِ فضل كه در فصلى ديگر گفته ايم. (ص177)

- پس بايست كه محمّدِ بوبكر از آن تركه ردِّ دِينِ پدرش بكردى تا بدان بتِ مدفون حاجت نيفتادى. (ص257)

ب. اتّصاف موصوف به صفت

- بهرى از كبارِ فقها در اين مسئله موافقت كرده اند شيعت را، و به قول ناصبى نومسلمان، التفات كمتر باشد. (ص597)

- البتّه آبِ ريخته، با كوزه نرفت و خشتِ از قالب بيفتاده، باز جاى خويش نيفتاد. (ص450)

- خواجه كافر بدين الزام شايد كه مسلمانان را به دعوى بى حجّت، رافضى و ملحد نخواند، و هر كس كه به انصاف اين فصل برخواند، بطلان دعوى اين مجبّر بداند. (ص264)

ص: 171

ص: 172

فصل دهم: انواع وندها

ص: 173

ص: 174

تعريف «وند»

وندها - كه عبارت اند از: پيشوندها، ميانوندها و پسوندها - واژك هايى هستند كه به ترتيب، در اوّل، وسط و آخر تك واژه ها يا واژه ها مى آيند و مفهوم جديدى به آنها مى بخشند و در برخى موارد، طبقه دستورى آنها را عوض مى كنند؛ يعنى از طبقه اى به طبقه ديگر مى برند.(1)

فرشيدورد، وندها را به سه قسم: فعّال، غير فعّال و نيمه فعّال تقسيم مى كند.(2)

1. پيشوند الف. پيشوند «بى» + اسم: صفت بيانى

بى اصل (ص67).

ب. پيشوند «بى» + اسم+ ى: صفت بيانى

بى بيمى (ص113)؛ بى فرمانى (ص13)؛ بى نفسى و بى حميتى و بى امانتى (ص256).

ج. پيشوند «نا» + صفت فاعلى

نامنصف (ص478).

د. پيشوند «فرا» + فعل: فعل پيشوندى

فرا آب كردند (ص389)؛ فرا آب دادند (ص416)؛ فرا ساختن (ص323)؛ فرا پذيرفتن (ص599).

ص: 175


1- . دستور زبان فارسى 2، انورى و احمدى گيوى، ص 272.
2- . دستور مفصّل امروز، فرشيدورد، ص145.

ه . پيشوند «هم» + اسم

همبر (ص176)؛ همپشت (ص377)؛ همسرايه (ص403).

و. پيشوند «وا» + فعل: فعل پيشوندى

وادادن (ص375)؛ وا خود نهادن (ص534)؛ وا سر گرفتن (ص348).

ز. پيشوند «ها» + فعل: فعل پيشوندى

ها داشتن (ص302)؛ ها نمودن (ص629)؛ ها دادن (ص438)؛ ها بريدن (ص547)؛ ها پذرفتن (ص302).

2. ميانوند

ميانوندها، تك واژه هايى هستند كه بين دو اسم مكرّر و گاهى نيز بين دو اسمى كه با هم سنخيت دارند، مى آيند و از اجتماع آنها واژه جديدى ساخته مى شود.(1) با در نظر گرفتن اختلاف نظر بين اساتيد دستور در مورد ماهيت اين زمينه، در كتاب نقض، نمونه اى براى اين مورد پيدا نشد.

3. پسوند الف. پسوند «الف» يك. براى مبالغه، تأكيد و كثرت دادن بار عاطفى

دريغا (ص445)؛ بارخدايا! (ص644).

دو. پسوند اتّصاف و صفت ساز

دانا (ص262).

ب. بن ماضى + پسوند «دار»: اسم مصدر

گفتار (ص328).

ص: 176


1- . دستور زبان فارسى 1، وحيديان كاميار، ص 126.

ج. اسم + پسوند «دار»: صفت فاعلى

جهاندار (ص194)؛ طلايه دار (ص362)؛ ديندار (ص5).

د. پسوند «ان»: براى نسبت به مكان و سرزمين

ديلمان (ص46).

ه . اسم + پسوند «گاه»: اسم مكان و زمان

مصلى گاه (ص551)؛ بنگاه (ص474)؛ ميقاتگاه (ص446).

و. اسم + پسوند «باره»: براى نسبت و اتّصاف

غلام باره (ص190).

ز. اسم + پسوند «گير»: براى تعيين شغل

گلگير (ص385).

ح. اسم + پسوند «گر»: براى تعيين شغل

غربالگر (ص394)؛ كفشگر (ص310).

ط. تبديل «ه» بيان حركت به «گ»، هنگام اتصال به «ى»

بى مايگى و كم سرمايگى (ص 21)؛ پيادگى (ص 54)؛ مانندگى (ص 133).

ى. اسم + پسوند «بند»: براى بيان صفت فاعلى و شغل

دستاربند (ص81).

ك. اسم + پسوند «ك» يك. براى تحبيب

بهترك (ص373)؛ بيتك (ص150).

دو. براى بيان تصغير

لوحك (ص160).

ص: 177

ل. پسوند «تر»، و «ترين»: براى ساخت صفت برتر و عالى

بيشتر و رفيع تر (ص256)؛ كورتر (ص19)؛ مذكورتر (ص32)؛ اولى تر (ص256)؛ عايدتر (ص80).

م. بن مضارع + پسوند «نده»: صفت فاعلى

كشنده (ص362)؛ خواننده (ص224).

ن. اسم + پسوند «وار»: براى بيان دارندگى و شايستگى

بزرگوار (ص635).

س. اسم + پسوند «واره»: براى بيان شباهت

گاهواره (ص531).

ع. اسم + پسوند «ناك»: صفت

غمناك (ص356).

ف. پسوند «ه»

يك. بن مضارع + پسوند «ه»: اسم

خنده (ص508)؛ بنده (ص176).

دو. بن ماضى + پسوند «ه»: صفت فاعلى

ايستاده (ص145)؛ خفته (ص508).

سه. بن ماضى متعدّى + پسوند «ه»: صفت مفعولى

برخوانده (ص177)؛ آفريده (ص178)؛ خريده (ص337).

ص: 178

فصل يازدهم: دگرگونىِ واج ها

ص: 179

ص: 180

گاهى در كلمه يا سخنى، دگرگونى آوايى پديد مى آيد؛ به اين معنا كه واج يا واج هايى از آن حذف مى شود يا تغيير مى يابد. دگرگونى و حذف واج هاى كلمه و سازه، گروه و اقسامى دارد مانند: قلب، ابدال؛ افزايش؛ تخفيف؛ ترخيم؛ نحت؛ و تصحيف.(1)

در اين بخش، با توجّه به گستردگى موضوع و براى جلوگيرى از اطاله كلام، فقط به مهم ترين مباحث آنها مى پردازيم و به نمونه هايى كه در باره آنها در كتاب نقض آمده اند، اشاره مى كنيم.

1. ابدال واج ها

گاهى طبق قواعد زبان شناسى، پاره اى از حروف و واج ها به خصوص آنها كه مخرج و واجگاهشان مجاور و نزديك يكديگرند، به هم بدل مى شوند. گاهى اين تبديل، بين واج هايى كه هم واجگاه نيستند نيز صورت مى گيرد. سنگينىِ حروف و هجاها و دشوارىِ تلفّظ نيز از عوامل ابدال هستند.(2)

ابدال، اقسامى دارد، از جمله مى توان آن را به دو قسم عمده تقسيم كرد: 1. ابدال مصوّت ها؛ 2. ابدال صامت ها.(3) با توجّه به تداخل و نزديكى نمونه هاى ابدال و تخفيف مصوّت ها، اين قسم در همان بخش تخفيف مصوّت ها، بررسى مى شود.

نمونه هايى از ابدال صامت ها

نبشتن (ص356)؛ زفان (ص372)؛ فرهنج (ص469)؛ گرماوه (ص582)؛ چفسيدن (ص569)؛ بدتر/ بتر (ص287)؛ بربيختن/ برپيختن (ص251)؛ پراكنده/براكنده

ص: 181


1- . دستور مفصّل امروز، فرشيدورد، ص 517.
2- . همان، ص 572.
3- . همان، ص 572.

(ص348)؛ ويرانه / بيرانه (ص73)؛ افكندن/ اوكندن (ص249)؛ تراويدن/ تلاويدن (ص437)؛ هژبر/ هزبر (ص182)؛ ياوه /يابه (ص507)؛ نيابد / نياود (ص296)؛ با خود نهادن/ وا خود نهادن (ص534)؛ سرنوشت/ سرنبشت (ص395).

2. تخفيف واج ها

تخفيف يا سبك سازى، حذف واج يا واج هايى از سازه يا كلمه يا كلام است به منظور كوتاه و سبك كردن آن. تخفيف، اقسامى دارد كه از آن جمله است: 1. تخفيف آغازين؛ 2. تخفيف ميانى؛ 3. تخفيف پايانى؛ 4. تخفيف و ابدال؛ 5. تخفيف تاريخى.

تخفيف در لغت به معناى: سبك كردن، سبك، سبك كردگى، ملايمت و تسكين، كمى و كم كردگى و كاستگى است و در اصطلاح، اختصار كلمه براى سهولت تلفّظ و برداشتن تنوين و تشديد از آن است. تخفيف، خلاف تشديد است. همچنين حذف بعضى از حروف يك كلمه براى كوتاه كردن آن را تخفيف مى گويند. اين عمل، در اثر تحوّلات زبان و لهجه اى صورت مى گيرد. تخفيف يا كاهش آوايى، بيشتر در نظم فارسى صورت گرفته است و آن به خاطر تقيّدى است كه نظم فارسى به رعايت كمّيت هجاهاى منظم داشته است.(1)

الف. تخفيف مصوّت ها يك. تخفيف و تبديل مصوّت بلند آ/ a به مصوّت كوتاه اَ/ a

آن گاه/ آنگه (ص7).

دو. تخفيف مصوّت بلند ايى/i به مصوّت كوتاه اِ / e

بازايستادن / بازاستادن (ص150).

سه. تخفيف مصوّت بلند ايى/i به مصوّت كوتاه اُ/o

فراپذيرفتن / فراپذرُفتن (ص599)؛ پذيرفتن / پذرُفتن (ص470).

ص: 182


1- . «تخفيف مصوّت هاى بلند و كوتاه در زبان فارسى»، عباسعلى وفايى، مجله زبان و ادب، ش 12، ص 47.

چهار. تخفيف مصوّت وَ/ W در ميان كلمه

شود / شَد (ص255).

پنج. تخفيف مصوّت بلند ايى/i

سنگين / سنگى (ص131).

ب. تخفيف صامت ها

يك. تخفيف ميانى

دشوار / دشخوار (ص138).

دو. تخفيف پايانى

كنيد / كنى (ص405)؛ بياريد / بيارى (ص42).

تبصره: تخفيف تاريخى، به دليل فاصله زمانى بين فارسى درى قرن ششم و فارسى پهلوى ايجاد شده است(1) كه نمونه اى از اين گونه در كتاب نقض، يافت نشد.

3. افزايش واج ها

گاهى واج ها و حروفى در آغاز يا ميان يا پايان كلمه يا سازه يا گروهى، به آن افزوده مى شود.(2)

الف. افزايش «الف» به اوّل كلمه

شگرف/ اشگرف (ص593)؛ شنويدن/ اشنويدن (ص395)؛ برشماردن/ بر اشماردن (ص148).

ب. افزايش «واو» به اوّل كلمه

اُميد / اوميد (ص233).

ص: 183


1- . «تخفيف صامت ها در زبان فارسى»، عباسعلى وفايى، فصل نامه علوم انسانى دانشگاه الزهرا، ش 34 و 35، ص 156.
2- . دستور مفصّل امروز، فرشيدورد، ص 604.

ج. افزايش «واو» به وسط كلمه

شنيدم / شنويدم (ص481).

تبصره: در اين ميان، برخى كلمات نيز هستند كه هم به آنها واج اضافه شده و هم ابدال در آنها صورت گرفته است.

باز كردن / وا كردن (ص374)؛ چسبيدن / چفسيدن (ص569).

4. قلب واج ها

در كتاب نقض، از فرايند قلب، چيزى يافت نشد.

ص: 184

گزارش نهايى و نتيجه گيرى

ص: 185

ص: 186

در پايان اين نوشتار، به ويژگى هاى زبانى كتاب نقض، با توجّه به بررسى صورت گرفته در بخش هاى پيشين اشاره مى شود، و در حقيقت، اشاره اى گذرا به دستاوردهاى اين تحقيق است. ضمنا ويژگى هاى خاص هر مبحثِ بررسى شده، در همان فصل بيان شده است و اين نتيجه گيرى، به صورت كلّى است.

در فصل اوّل، بررسى ويژگى هاى تاريخى - جغرافيايى، برجستگى هاى سبكى و ارزش هاى ديگر اين اثر، مطمح نظر قرار گرفت، البتّه تا حدّى كه لازمه اين تحقيق بود.

فصل دوم، به دو بخش تقسيم شد، كه در بخش اوّل، جملات را از جنبه هاى مختلف از قبيل: تعدّد فعل، بيان مفهوم و مقصود، وجود و عدم فعل، جمله هاى ساده از حيث اركان و ترتيب اجزاى جمله، واكاوى كرديم. در بخش دوم، به بررسى جمله هاى مركّب و تقسيم آن به جمله هاى پايه و پيرو و همچنين، نقش جمله هاى وابسته پرداختيم.

جمله هاى كتاب نقض از حيث تعدّد فعل، دو گونه هستند: جمله هاى ساده و جمله هاى مركّب كه در كتاب نقض بيشتر جمله هاى مركّب دوبندى، سه بندى، چهاربندى، و پنج بندى به كار رفته اند. انواع جمله از حيث بيان مفهوم و مقصود، تقسيم مى شدند به: جمله هاى خبرى، پرسشى، امرى، و عاطفى كه در اين كتاب، جمله هاى خبرى و پرسشى در جايگاه بالاترى قرار گرفته اند. انواع جمله هاى ساده، از حيث وجود و عدم وجود فعل، به جمله فعلدار و جمله بى فعل تقسيم شدند كه بيشتر جمله ها، جمله هاى فعلى هستند. جمله هاى ساده از حيث اركان دركتاب نقض، به جمله هاى عادى، فشرده و گسترده تقسيم مى شوند، كه در اين ميان، سهم جمله هاى فشرده و گسترده بيشتر است.

ص: 187

در كتاب نقض ترتيب اجزاى جمله، آزاد است و بيشتر به دليل كلامى و استدلالى بودن متن، اجزاى جمله جا به جا و حذف شده اند.

در فصل سوم، فعل از جنبه ساختمان و ويژگى هاى آن از قبيل: زمان، گذر، وجه، معلوم و مجهول و همچنين افعال معين، افعال غير شخصى و افعال ربطى، مورد بررسى قرار گرفته است. اين بخش، تقريبا گسترده ترين قسمت اين تحقيق به حساب مى آيد.

در ميان زمان ها، ماضى استمرارى، آن هم به شكل «بن ماضى + شناسه ها + پسوند ى»، و سپس مضارع التزامى، بيشترين كاربرد را در ميان افعال، در كتاب نقض دارند. فعل امر در كتاب نقض، به صورت هاى زير به كار رفته است: مجرد از پيشوند صرفى، با پيشوند «ب» با ساخت «بايد + مضارع التزامى»؛ با پيشوند «مى». فعل مستقبل، در كتاب نقض نيز كاربرد زيادى دارد.

افعال گذرا (متعدّى) در كتاب نقض بر دوگونه است: الف. فعل هايى كه در اصل، متعدّى هستند. اين گروه از فعل هاى متعدّى، بالاترين تعداد فعل را شامل مى شوند. ب. افعالى كه با افزودن پسوند «ان» به آخر بن مضارع، متعدّى شده اند و اصطلاحا به آنها «متعدّى سببى» مى گويند. در كتاب نقض، فعل ها با استفاده از فعل معينِ «شد»، مجهول شده اند. افعال معين موجود در كتاب نقض كه براى صرف فعل ها در زمان هاى مختلف و يا ساخت مجهول، مورد استفاده قرار گرفته اند، عبارت اند از: است، بود و خواست.

فصل چهارم به مبحث اسم، اختصاص دارد. در اين فصل، اسم ها از لحاظ شمار، ساختمان، معرفه و نكره و اسم جنس و نيز انواع مصدرها مورد بررسى قرار گرفت. اسم از جهت شمار در كتاب نقض، به چهار دسته: مفرد، جمع، اسمِ جمع و مثنّى، تقسيم مى شوند. اسم در كتاب نقض به شيوه هاى مختلف جمع بسته شده كه «ان»، پُركاربردترين نشانه جمع در آن به حساب مى آيد. در عين حال، كاربرد جمع هاى مكسّر، در كتاب نقض، به دليل مضمون و جوهره كلامى و قرآنى داشتن اثر، بسيار فراوان است. اسم را از جهت ساخت، به چهار دسته: ساده، مشتق، مركّب، و

ص: 188

مشتق - مركّب تقسيم مى كنند كه اسم هاى ساده در كتاب نقض، كاربرد فراوان ترى دارند.

فصل پنجم، گروه اسمى و وابسته هاى آن، مورد بررسى قرار گرفت. در اين فصل، جايگاه وابسته ها و نقش هاى آنها در جمله و چگونگى ساخت بعضى از اين وابسته ها، همچون: شاخص، صفت اشاره، صفت پرسشى، صفت تعجّبى، صفت مبهم، صفت شمارشى اصلى، ترتيبى، كسرى و توزيعى و صفت عالى، توضيح داده شده اند. صفت هاى اشاره كه در كتاب نقض، به كار رفته، عبارت اند از: اين، آن، همين، چنان، چنين و صفت هاى پرسشى كتاب، عبارت اند از: كدام، چه، چند و كه.

صفت هاى هر، هيچ، همه، ديگر، چندين، چندان، اين، آن، بسيار، كمى، چند، بهرى و چندينى، از جمله صفت هاى مبهمى هستند كه در كتاب نقض به كار رفته اند. صفت هاى شمارشىِ كتاب، به سه دسته تقسيم مى شوند: اصلى، ترتيبى و كسرى. به طور كلّى، صفت هاى بيانى در كتاب نقض، به چهار دسته: ساده، مشتق، مركّب و مشتق - مركّب تقسيم مى شوند.

در فصل ششم، انواع ضماير موجود در كتاب نقض، و كاربرد آنها در جمله،

بررسى و مشخّص شد. ضماير موجود در كتاب نقض، هفت گونه اند، كه عبارت اند از: ضماير شخصى؛ شمارشى؛ مبهم؛ تعجّبى؛ مشترك؛ پرسشى؛ و اشاره اى. و به طور كلّى، كاربرد ضماير شخصى متّصل در كتاب نقض، بيشتر از ضماير منفصل است و همه ضماير متّصل در اين كتاب، كاربرد داشته اند. در عين حال در كتاب نقض، از ضماير مشترك نيز به وفور استفاده شده است.

ضميرهاى اشاره: اين، آن، آنچه، اين چه، همين، همان، همچنان، چنان، چندان، چنين، همچنين، و اين چنين، در كتاب نقض كاربرد داشته اند كه اين و آن، پُركاربردترين آنها هستند. كاربرد ضماير مبهم، در كتاب نقض، بسيار است و نمونه هايى كه شناسايى شده اند، عبارت اند از: كس، كسى، همه كس، هيچ كس، هركس، برخى، هركه، هيچ، ديگر، هرچه، هرچند، يكى، همه، اندكى و ديگرى.

در فصل هفتم، انواع قيد از جهت ساختمان و مفهوم، مورد بررسى قرار گرفت.

ص: 189

تقسيم بندى قيد از جهت ساخت و نوع قيد، عبارت است از: گروه هاى قيدى نشانه دار (كه خود به چهار نوع تقسيم مى شود) و گروه هاى قيدى بى نشانه (كه خود به سه نوع: مختص، اسم هاى مشترك و صفت هاى مشترك، تقسيم مى شود).

در فصل هشتم، به بررسى شبه جمله ها پرداختيم و نمونه هايى از انواع موجود در كتاب نقض را - كه شامل: شبه جمله ندا، تحذير، اميد و آرزو و... مى شود - بيان كرديم.

فصل نهم، به صورت مفصّل و گسترده، به انواع نقش نماها اختصاص يافت كه عبارت بودند از: 1. حروف اضافه: نشانه متمّم در جمله است؛ 2. حروف ربط يا پيوند، كه خود بر دو دسته تقسيم شده است: الف. حروف ربط وابسته ساز (كه عامل پيوند دو جمله و نشانه جمله وابسته است)، ب.حروف ربط همپايه ساز (كه دو كلمه يا دو جمله را هم نقش و همپايه مى سازد)؛ 3. حروف نشانه ندا: كه نشانه نقش مناداست؛ 4. حروف نشانه مفعول: كه نقش مفعول را در جمله نشان مى دهد؛ 5. كسره اضافه: كه نشانه اضافه و اتّصاف است.

حروف اضافه از نظر ساختمان، به دو دسته تقسيم مى شوند: 1. حروف اضافه ساده كه عبارت اند از: به، با، بر، جز، چون، در، را، كه، مانند، مگر، نزديك، الاّ، اندر؛ 2. حروف اضافه مركّب: آن است كه بيش از يك كلمه باشد. حروف اضافه مركّب، بيشتر از به هم پيوستگى حرف هاى اضافه و گاه از به هم پيوستن حرف ربط و اضافه ساخته مى شود. حروف اضافه مركّب كه در كتاب نقض، به كار رفته اند، عبارت اند از: از بهر، از بهر آن كه، از براى، از روى، از طرف، از قبل، از جانب، از جهت، از طريق، از جمله،

به جز، به نزد، به جاى، با اين همه، بعد از، بيرون از، پس از، تا به، در پى، درحقّ، در سر، در ميان، و بر سبيل.

در ادامه، حروف ربط بيان شده اند كه شامل: حرف ربط همپايگى و حرف ربط وابستگى است. حرف ربط همپايگى در كتاب نقض، به سه گونه به كار رفته است: 1. حروف ربط همپايگى ساده كه عبارت اند از: امّا، بارى، پس، اگر، آخر، باز، نه، نيز،

هم، هنوز، و، يا؛ 2. حروف ربط همپايگى مركّب كه عبارت اند از: آنگه، بلكه، وانگه،

ص: 190

همچنين، و نيز؛ 3. حروف ربط همپايه مزدوج كه عبارت اند از: هم... هم، نه...نه.

فصل دهم، به بررسى پيشوندها، ميانوندها و پسوندهاى موجود در كتاب نقض

پرداخته شد و پس از شناسايى، معرفى شدند.

فصل يازدهم، به بررسى واج ها اختصاص يافت. در اين فصل، تحوّلات واج ها و تفاوت آنها با فارسى امروز در نظر گرفته شد كه شامل ابدال و تخفيف در صامت ها و مصوّت ها و بيشترين سهم از آن، ابدال و تخفيف صامت ها بود. در عين حال، مواردى هم از افزايش واج و ابدالِ همراه افزايش ديده شد.

ص: 191

ص: 192

فهرست منابع و مآخذ

1. آواشناسى زبان فارسى، يداللّه ثمره، تهران: مركز نشر دانشگاهى، اوّل، 1371ش.

2. از كلمه تا كلام، على سلطانى گردفرامرزى، تهران: چاپ خانه حيدرى، سوم، 1363ش.

3. اسم جنس و معرفه و نكره، محمّد معين، تهران: اميركبير، 1363ش.

4. اسم مصدر - حاصل مصدر، محمّد معين، تهران: اميركبير، 1363ش.

5. اضافه، اسم مصدر - حاصل مصدر، محمّد معين، تهران: اميركبير، 1363ش.

6. الايضاح، فضل بن شاذان ازدى نيشابورى، تصحيح: سيّد جلال الدين محدّث اُرموى، تهران: دانشگاه تهران: 1351ش.

7. تاريخ ادبيات در ايران (ج 2)، ذبيح اللّه صفا، تهران: فردوس، دهم، 1372ش.

8. تاريخ الأدب العربى، عمر فروخ، بيروت: دار العلم للملايين، 1392ق.

9. «تخفيف صامت ها در زبان فارسى»، عباسعلى وفايى، فصل نامه علوم انسانى، دانشگاه الزهرا، سال دهم، شماره 34 و 35، تابستان و پاييز 1379ش.

10. «تخفيف مصوّت هاى بلند و كوتاه در زبان فارسى»، عباسعلى وفايى، زبان و ادب، مجله دانشكده ادبيات و زبان هاى خارجى دانشگاه علاّمه طباطبايى، سال سوم، شماره 12، تابستان 1379ش.

11. تعليقات نقض، ميرجلال الدين مُحدّث اُرموى، تهران: انجمن آثار ملّى، اوّل، 1358ش.

12. تنقيح المقال فى أحوال الرجال، شيخ عبد اللّه مامقانى، سنگى.

ص: 193

13. توصيف ساختمان دستورى زبان فارسى، محمّدرضا باطنى، تهران: اميركبير، پنجم، 1372ش.

14. دستور تاريخى زبان فارسى، محسن ابوالقاسمى، تهران: سمت، چهارم، 1383ش.

15. دستور تاريخى زبان فارسى، پرويز ناتل خانلرى، به كوشش: عفّت مستشارنيا، تهران: توس، ششم، 1386ش.

16. دستور تاريخى فعل، حسن احمدى گيوى، تهران: قطره، اوّل، 1380ش.

17. دستور زبان پنج استاد، عبد العظيم قريب و همكاران، زير نظر: سيروس شميسا، تهران: فردوس، سوم، 1387ش.

18. دستور زبان فارسى (2)، حسن احمدى گيوى و حسن انورى، تهران: فاطمى، بيست و دوم، 1382ش.

19. دستور زبان فارسى، عبد الرسول خيّامپور، تبريز: ستوده، چهاردهم، 1388ش.

20. دستور زبان فارسى، محمّد جواد شريعت، تهران: اساطير، دوم، 1366ش.

21. دستور زبان فارسى، شهرزاد ماهوتيان و مهدى سمايى، تهران: نشر مركز، 1387ش.

22. دستور زبان فارسى، پرويز ناتل خانلرى، تهران: توس، بيست و يكم، 1386ش.

23. دستور زبان فارسى (1)، تقى وحيديان كاميار و غلامرضا عمرانى، تهران: سمت، نهم، 1386ش.

24. دستور زبان فارسى امروز، غلامرضا ارژنگ، تهران: قطره، چهارم، 1385ش.

25. دستور زبان فارسى برپايه نظريه گشتارى، مهدى مشكوة الدينى، مشهد: دانشگاه فردوسى مشهد، سوم، 1373ش.

26. دستور زبان فارسى فعل، حسن احمدى گيوى، تهران: قطره، اوّل، 1384ش.

27. دستور زبان فارسى (كتاب حروف اضافه و ربط)، خليل خطيب رهبر، تهران: مهتاب، چهاردهم، 1379ش.

28. دستور مفصّل امروز، خسرو فرشيدورد، تهران: سخن، دوم، 1384ش.

ص: 194

29. الذريعة إلى التصانيف الشيعة، محمّدمحسن بن على منزوى (آقا بزرگ طهرانى)، قم: اسماعيليان، 1408ق.

30. راحة الصدور و آية السرور (در تاريخ آل سلجوق)، محمّد بن على بن سليمان راوندى، به كوشش: محمّد اقبال، تهران: كتاب فروشى على اكبر علمى، دوم، 1363ش.

31. رى باستان، حسين كريمان، تهران: انجمن آثار ملّى، 1345ش.

32. زندگى نامه و خدمات علمى و فرهنگى پرفسور توشى هيكو ايزوتسو، تهران: انجمن آثار و مفاخر فرهنگى، 1379ش.

33. زندگى نامه و خدمات علمى و فرهنگى شيخ آقا بزرگ تهرانى، به كوشش: انجمن آثار و مفاخر فرهنگى، تهران: انجمن آثار و مفاخر فرهنگى، 1387ش.

34. زندگى نامه و خدمات علمى و فرهنگى شيخ ابوعبد اللّه زنجانى، به كوشش: انجمن آثار و مفاخر فرهنگى، تهران: انجمن آثار و مفاخر فرهنگى، 1388ش.

35. ساخت زبان فارسى، خسرو غلامعلى زاده، تهران: احياى كتاب، پنجم، 1386ش.

36. ساخت هاى نحوى، نوام چامسكى، ترجمه: احمد سميعى، تهران: خوارزمى، 1368ش.

37. سبك شناسى نثر، سيروس شميسا، تهران: ميترا، هشتم، 1383ش.

38. سبك شناسى يا تاريخ تطوّر نثر فارسى، محمّدتقى بهار، تهران: زوّار، اوّل، 1381ش.

39. طبقات أعلام الشيعة، محمّدمحسن بن على منزوى (آقا بزرگ طهرانى)، تحقيق: على نقى منزوى، تهران: دانشگاه تهران، 1372ش.

40. فرهنگ اصطلاحات دستورى زبان فارسى، اى. ريچارد اسپيرز، ترجمه: احمد صدارتى، تهران: نشر نى، 1373ش.

41. فنّ دستور، ديونوسيوس تراكس، ترجمه: كورش صفوى، تهران: نشر هرمس، دوم، 1385ش.

ص: 195

42. فوائد الرضويه فى أحوال علماء المذهب الجعفريه، شيخ عبّاس قمى، تهران: كتاب خانه مركزى، 1327ش.

43. كتاب شناسى دستور زبان فارسى، محمّد مهيار، تهران: فرهنگستان زبان و ادب فارسى - نشر آثار، اوّل، 1381ش.

44. گزيده «تاريخ جهانگشا» ى جوينى، جعفر شعار، تهران: قطره، پنجم، 1387ش.

45. گفتارهايى در باره دستور زبان فارسى، خسرو فرشيدورد، تهران: چاپ خانه سپهر، دوم، 1378ش.

46. لغت نامه، على اكبر دهخدا، زير نظر: محمّد معين و سيّد جعفر شهيدى، تهران: دانشگاه تهران.

47. مبانى علمى دستور زبان فارسى، احمد شفايى، تهران: نشر نوين، 1363ش.

48. مجالس المؤمنين، قاضى نور اللّه شوشترى، تهران: كتاب فروشى اسلاميه، سوم، 1365ش.

49. معجم البلدان، ابوعبد اللّه ياقوت الحموى، تحقيق: فريد العزيز الجندى، بيروت: دار الكتب العلمية، 1410ق.

50. معجم رجال الحديث، سيّد ابوالقاسم خويى، قم: نشر آثار الشيعة، 1410 ق.

51. مفرد و جمع، اسم مصدر - حاصل مصدر، محمّد معين، تهران: اميركبير، 1363ش.

52. مينودر يا باب الجنّة، محمّد على گلريز، تهران: طه، دوم، 1368ش.

53. نقض (بعض مثالب النواصب فى نقض «بعض فضائح الروافض»)، نصير الدين ابو الرشيد عبد الجليل قزوينى رازى، تصحيح: ميرجلال الدين محدّث اُرموى، تهران: انجمن آثار ملّى، 1358ش.

54. نگاهى تازه به دستور زبان، محمّدرضا باطنى، تهران: نشر آگاه، 1366ش.

55. ويژگى هاى نحوى زبان فارسى در نثر قرن پنجم و ششم هجرى، مهين دخت صديقيان، تهران: فرهنگستان زبان و ادب فارسى، اوّل، 1383ش.

ص: 196

فهرست تفصيلى مطالب

فهرست اجمالى.......... 5

يادداشت دبير علمى.......... 7

مقدّمه.......... 13

پيش گفتار.......... 19

عبد الجليل قزوينى رازى و كتاب «نقض».......... 19

فصل اوّل: ويژگى ها و برجستگى هاى كتاب «نقض»

درآمد.......... 25

1. ويژگى ها و ارزش هاى تاريخى - جغرافيايى.......... 27

الف. نام شهرها، آبادى ها و مكان ها.......... 27

يك. كاربرد شكل قديم اسامى شهرها و آبادى ها.......... 27

دو. ذكر نام محلّه ها، مساجد، مدارس، كتاب خانه ها، دروازه ها و............. 28

سه. ذكر مكان هايى خاص.......... 32

چهار. توصيف شهرها.......... 33

پنج. ذكر شهرها و مذاهب رايج و غالب در آنها.......... 34

شش. ذكر مشاغل و مشاغل منتسب به برخى شهرها.......... 35

ب. يادكرد اطّلاعاتى از حوادث و مستندات تاريخىِ مهم.......... 36

يك. حوادث و وقايع تاريخى.......... 36

ص: 197

دو. مستندات و اطّلاعات تاريخى.......... 37

2. ويژگى ها و ارزش هاى ادبى.......... 38

الف. به كار بردن جمله ها و تركيبات عربى.......... 38

يك. استفاده از كلمات و تركيبات عربى.......... 38

دو. استناد به آيات و اشعار.......... 39

سه. به كاربردن ضرب المثل هاى عربى.......... 39

ب. به كاربردن جمله هاى معترضه و دعايى.......... 40

ج . نثر موزون.......... 41

د. اطناب.......... 42

ه . به كاربردن ضرب المثل ها و اشعار فارسى.......... 43

و. ارزش تاريخى و تاريخ ادبيات، شامل زندگى نامه و آثار علما و دانشمندان.......... 43

ز. تركيبات و اصطلاحات خاص.......... 45

3. تفاوت سبكى نثر «بعض فضائح الروافض» با نثرِ «نقض».......... 47

فصل دوم: جمله

تعريف جمله.......... 51

انواع جمله.......... 52

1. جمله ساده.......... 52

انواع جمله هاى ساده، از حيث داشتن و نداشتن فعل.......... 52

الف. جمله فعلدار.......... 52

ب. جمله بى فعل.......... 52

جمله هاى يك جزيى بى فعل.......... 53

يك. صوت.......... 53

دو. غير صوت.......... 53

انواع جمله هاى ساده از حيث اركان.......... 53

الف. جمله هاى عادى.......... 53

ص: 198

ب. جمله هاى فشرده يا كوتاه.......... 54

ج. جمله هاى گسترده.......... 54

ترتيب اجزاى جمله.......... 55

الف. جايگاه نهاد.......... 55

يك. نهاد، شناسه يا ضمير مستتر.......... 55

دو. نهاد، به شكل ضمير ظاهر.......... 55

سه. نهاد، بعد از قيد.......... 56

ب. جايگاه مفعول.......... 56

يك. مفعول، پس از نهاد.......... 56

دو. مفعول، پس از فعل.......... 56

ج. حذف اجزا و عناصر جمله.......... 56

يك. حذف فعل.......... 56

1. حذف فعل ربطى.......... 56

2. حذف شناسه از فعل به قرينه لفظى.......... 57

3. حذف فعل معين به قرينه لفظى.......... 57

4. حذف فعل معين به قرينه معنوى.......... 57

دو. حذف نهاد.......... 57

سه. حذف مفعول.......... 58

2. جمله مركّب.......... 58

الف. جمله هاى مركّب دوبندى.......... 59

يك. پايه + وابسته.......... 59

دو. وابسته + پايه.......... 59

سه. قرار گرفتن وابسته، درون پايه.......... 59

چهار. جمله هاى هم پايه + حرف ربط هم پايگى.......... 59

ب. جمله هاى مركّب سه بندى.......... 60

ج. جمله هاى مركّب چهاربندى.......... 60

ص: 199

د. جمله هاى مركّب پنج بندى.......... 60

فصل سوم: فعل

دسته بندى فعل بر اساس زمان.......... 63

1. فعل ماضى.......... 63

الف. ماضى ساده.......... 64

ب. ماضى استمرارى.......... 64

يك. مى + گذشته ساده.......... 64

دو. ماضى استمرارى + «ياىِ» استمرار.......... 65

ج. ماضى نقلى.......... 65

د. ماضى بعيد.......... 65

ه. ماضى التزامى.......... 66

2. فعل مضارع.......... 66

الف. مضارع اخبارى.......... 67

يك. مضارع اخبارى مجرّد از پيشوند صرفى.......... 67

دو. مضارع اخبارى با «مى».......... 68

1. براى بيان امرى كلّى و مسائل حكمى.......... 68

2. بيان وقوع فعل به صورت تكرار و استمرار.......... 68

3. بيان وقوع فعلى در آينده.......... 68

4. مضارع اخبارى در معنى مضارع التزامى.......... 68

ب. مضارع التزامى.......... 68

يك. مضارع التزامى مجرّد از پيشوند.......... 69

دو. مضارع التزامى با پيشوند «ب».......... 69

1. در جمله هاى وابسته مبيّن غرض.......... 69

2. در جمله هاى شرطى.......... 69

سه. بايد + مصدر، در معناى مضارع التزامى.......... 69

ج. مضارع ساده.......... 69

ص: 200

د. فعل امر.......... 70

يك. با پيشوند «ب».......... 70

دو. با ساخت بايد + مضارع التزامى.......... 70

ه . فعل نهى.......... 71

3. آينده (مستقبل).......... 71

الف. صرف مضارع ساده «خواستن» + بن ماضى (مصدر مرخّم).......... 71

ب. صرف مضارع ساده «خواستن» + مصدر تام.......... 71

ج. صرف مضارع ساده «خواستن».......... 71

وجوه فعل.......... 71

1. وجه اخبارى.......... 72

2. وجه التزامى.......... 72

3. وجه امرى.......... 73

گذرا و ناگذر.......... 73

1. افعال ناگذر (لازم).......... 73

2. افعال گذرا (متعدّى).......... 73

افعال معلوم و مجهول.......... 74

فعل هاى خاص و ربطى.......... 75

1. بود.......... 75

الف. كاربرد ربطى «بود».......... 75

ب. كاربرد خاص «بود».......... 75

2. است و مشتقّات آن.......... 75

الف. كاربرد مثبت با حروف آغازى «همزه».......... 75

يك. كاربرد ربطى «است».......... 76

دو. كاربرد خاص «است».......... 76

ب. كاربرد مثبت با ابدال همزه به «ه».......... 76

ج. كاربرد منفى «است» به صورت «نيست».......... 76

ص: 201

يك. كاربرد ربطى «نيست».......... 76

دو. كاربرد خاص «نيست».......... 76

3. شد.......... 77

4. آمدن.......... 77

5. گشت.......... 77

الف. كاربرد ربطى «گشت».......... 77

ب. كاربرد خاص «گشت».......... 77

افعال معين.......... 77

1. است.......... 78

2. بود و مشتقّات آن.......... 78

الف. با صرف آن در ماضى ساده، براى ساخت ماضى بعيد.......... 78

ب. با استفاده از بن مضارع «باش»، براى ساخت ماضى التزامى.......... 78

3. خواست.......... 78

4. شد.......... 78

افعال غير شخصى.......... 79

نشانه هاى نفى در افعال.......... 79

1. متّصل بودن حرف «ن» به فعل.......... 79

2. قرار گرفتن علامت نفى بر سر فعل هاىِ با پيشوند «مى».......... 79

3. آمدن حرف نفى، پيش از فعل و با فاصله، براى تأكيد بر نفى.......... 80

4. آمدن حرف نفى بر سر افعال معين، در فعل هاى مستقبل و مجهول.......... 80

ساختمان افعال.......... 80

1. فعل ساده.......... 81

2. فعل پيشوندى.......... 82

3. فعل مركّب.......... 83

4. عبارت فعلى.......... 84

5. پيشوندى مركّب.......... 84

ص: 202

فصل چهارم: اسم

تعريف اسم.......... 87

اسم از جهت شمار در كتاب «نقض».......... 87

1. مفرد.......... 87

2. جمع.......... 87

الف. جمع با «ان».......... 88

يك. اسامى در زمينه هاى گوناگون انسانى.......... 88

دو. اسم هاى مختوم به «ه» بيان حركت.......... 88

سه. آوردن «ى» ميانجى براى جمع بستن كلمات مختوم به مصوّت «ا» يا «و».......... 88

چهار. جمع بستن كلمات مختوم به «ى».......... 88

ب. جمع با «ها».......... 88

يك. اسم هاى جمادات.......... 89

دو. كلمات مختوم به «ه» بيان حركت.......... 89

سه. جمع بسته شدن جمع مكسر.......... 89

ج. جمع با «ات».......... 89

د. جمع مكسّر.......... 89

3. اسم جمع.......... 90

4. مثنّى.......... 90

اسم از جهت ساخت.......... 91

1. اسم ساده.......... 91

2. اسم مشتق.......... 91

الف. مشتق از اسم.......... 92

ب. مشتق از صفت.......... 92

ج. مشتق از فعل.......... 92

يك. مشتق از بن مضارع.......... 92

دو. مشتق از بن ماضى.......... 92

ص: 203

3. اسم مركّب.......... 92

الف. اسم + اسم.......... 92

ب. اسم + بن مضارع.......... 92

ج. صفت + اسم.......... 93

4. اسم مشتق - مركّب.......... 93

الف. اسم + صفت + وند.......... 93

ب. اسم + بن مضارع + «ى» مصدرى.......... 93

ج. صفت + اسم مصدر.......... 93

د. اسم + وند + بن مضارع.......... 93

اسم از لحاظ معرفه، نكره، و اسم جنس.......... 93

1. معرفه (شناس).......... 94

الف. اسم هاى خاص.......... 94

ب. اسم هاى معرفه به عهد ذهنى يا حضورى.......... 94

ج. اسم هاى معرفه به عهد ذكرى.......... 94

د. اسم هاى معرفه به وسيله صفت اشاره.......... 95

ه . اسم هاى معرفه به وسيله مضافٌ اليه.......... 95

و. اسم هاى معرفه به وسيله صفت بيانى.......... 95

ز. اسمى كه در جمله پيرو همراه «ى» و پيش از «كه» مى آيد و............. 95

2. نكره (ناشناس).......... 95

الف. «ى» نكره در آخر اسم.......... 96

ب. اسم هاى همراه با صفات مبهم.......... 96

3. اسم جنس.......... 96

انواع مصدر.......... 96

1. مصدر اصلى يا تام (بن ماضى + ن).......... 96

الف. مصدر ساده.......... 97

ب. مصدر مركّب.......... 97

ص: 204

2. مصدر مرخّم.......... 97

3. مصدر جعلى عربى با پسوند «يت».......... 97

فصل پنجم: گروه هاى اسمى و وابسته هاى آن

گروه اسمى.......... 101

وابسته هاى گروه اسمى.......... 101

1. وابسته هاى پيشين.......... 101

الف. شاخص.......... 101

ب. صفت اشاره.......... 101

ج. صفت پرسشى.......... 102

د. صفت تعجّبى.......... 102

ه . صفت مبهم.......... 102

و. صفت شمارشى.......... 103

يك. صفت شمارشى اصلى.......... 103

دو. صفت شمارشى ترتيبى.......... 103

سه. صفت شمارشى كسرى.......... 103

چهار. صفت شمارشى توزيعى.......... 104

ز. صفت عالى.......... 104

2. وابسته هاى پسين.......... 105

الف. «ى» نكره.......... 105

ب. نشانه هاى جمع.......... 105

ج. صفت شمارشى نوع دوم با «-ُ م».......... 105

د. مضافٌ اليه.......... 106

يك. مضافٌ اليه به صورت اسم.......... 106

دو. مضافٌ اليه به صورت ضمير.......... 106

ه . جمله ربطى توضيحى.......... 106

ص: 205

و. صفت هاى بيانى.......... 106

يك. صفت بيانى ساده.......... 107

دو. صفت بيانى مشتق، مركّب و مشتق - مركّب.......... 107

سه. صفت بيانى مفعولى.......... 108

چهار. صفت بيانى نسبى.......... 108

پنج. صفت بيانى لياقت.......... 109

كاربرد صفت بيانى.......... 110

1. آمدن علامت نكره، همراه موصوف در صورت نكره بودن گروه.......... 110

2. مطابقت موصوف با صفت.......... 110

3. يك موصوف، داراى چند صفت.......... 110

الف. تعدّد صفت با مكث.......... 110

ب. تعدّد صفت با كسره اضافه.......... 111

فصل ششم: ضمير

تعريف ضمير.......... 115

1. ضماير شخصى.......... 115

الف. ضميرهاى شخصى منفصل.......... 116

يك. مخفّف شدن ضمير «من» هنگام اتصال به «را».......... 116

دو. مخفّف شدن ضمير «او» و «ايشان» هنگام قرار گرفتن بعد از حرف «به».......... 116

سه. كاربرد ضمير شخصى منفصل براى غير انسان.......... 116

چهار. كاربرد در نقش نهادى.......... 116

پنج. كاربرد در نقش متمّمى.......... 117

شش. كاربرد در نقش مفعولى.......... 117

هفت. كاربرد در نقش مضافٌ اليهى.......... 117

ب. ضميرهاى شخصى متّصل.......... 117

يك. افزودن «ى» بين كلمه و ضمير هنگام پيوستن ضمير به............. 117

دو. حذف شدن شناسه در بعضى موارد.......... 117

ص: 206

سه. در نقش مفعولى.......... 117

چهار. در نقش متمّمى.......... 118

پنج. در نقش مضافٌ اليهى.......... 118

2. ضماير مشترك.......... 118

الف. مفعول.......... 118

ب. متمّم.......... 119

ج. بدل.......... 119

د. مضافٌ اليه.......... 119

3. ضماير اشاره.......... 119

الف. نهاد.......... 119

ب. مفعول.......... 119

ج. متمّم.......... 120

د . مضافٌ اليه.......... 120

ه . مسند.......... 120

و. جمع بسته شدن ضمير اشاره «اين» با علامت «ان».......... 120

ز. مخفّف شدن به صورت «بدين» و «بدان» با اضافه شدن حرف «به».......... 120

4. ضماير شمارشى.......... 120

الف. ضميرهاى شمارشى اصلى.......... 121

يك. نهاد.......... 121

دو. مسندٌ اليه.......... 121

ب. ضميرهاى شمارشى ترتيبى.......... 121

5. ضماير مبهم.......... 121

الف. نهاد.......... 121

ب. مفعول.......... 121

ج. متمّم.......... 122

د. بدل.......... 122

ص: 207

ه . مضافٌ اليه.......... 122

و. منادا.......... 122

فصل هفتم: قيد

تعريف قيد.......... 125

قيد از جهت ساخت.......... 125

1. تقسيم بندى اوّل.......... 126

الف. گروه هاى قيدى نشانه دار.......... 126

يك. كلمات تنويندار عربى.......... 126

دو. واژه هاى مكرّر.......... 126

ب. گروه هاى قيدى بى نشانه.......... 126

يك. قيدهاى مختص.......... 126

دو. اسم هاى مشترك با قيد.......... 126

سه. صفت هاى مشترك با قيد.......... 127

چهار. ضمير در نقش قيد.......... 127

2. تقسيم بندى دوم.......... 127

الف. ساده.......... 127

ب. مشتق.......... 127

ج. مركّب.......... 127

د. مشتق - مركّب.......... 128

ه . گروه قيدى.......... 128

و. قيد مؤوّل يا جمله اى.......... 128

قيد از جهت مفهوم.......... 128

1. قيد زمان.......... 128

2. قيد مكان.......... 129

3. قيد مقدار (كمّيت).......... 129

4. قيد كيفيت (چگونگى).......... 129

ص: 208

5. قيد تمنّا.......... 129

6. قيد حالت.......... 129

7. قيد تأسّف.......... 129

8. قيد تعجّب.......... 130

9. قيد تدريج.......... 130

10. قيد تفسير.......... 130

11. قيد پرسش.......... 130

12. قيد استثنا.......... 130

13. قيد نفى.......... 131

14. قيد تصديق.......... 131

15. قيد تشبيه.......... 131

16. قيد تبرّى و ادب.......... 131

17. قيد علّت.......... 131

18. قيد اختصار.......... 132

فصل هشتم: شبه جمله

تعريف شبه جمله.......... 135

1. شبه جمله ندا.......... 135

الف. پس از حرف نداى «اى».......... 135

ب. پس از حرف نداى «يا».......... 136

ج. شبه جمله ندا با «ا».......... 136

2. شبه جمله اميد و آرزو.......... 136

3. شبه جمله مبيّن تنبيه و تحذير.......... 136

4. شبه جمله تأسّف.......... 136

5. شبه جمله تحسين و تشويق.......... 137

6. شبه جمله تعجّب.......... 137

7. شبه جمله تكذيب و نفى.......... 137

ص: 209

فصل نهم: نقش نماها

تعريف نقش نما(حرف).......... 141

انواع نقش نماها.......... 141

1. حروف اضافه.......... 141

معانى حروف اضافه ساده.......... 142

الف. حرف اضافه «از».......... 142

يك. ابتدا و غايت در زمان و مكان.......... 142

دو. احتوا و تضمّن.......... 143

سه. انتساب.......... 143

چهار. تبعيض.......... 143

پنج. تعليل.......... 143

شش. از جانب، از سوى.......... 144

هفت. فصل و تميز.......... 144

هشت. مترادف «بر».......... 144

نُه. تبيين جنس.......... 144

ده. توضيح.......... 144

يازده. همراه متمّم تفضيلى.......... 145

دوازده. استعانت و واسطه.......... 145

ب. حرف اضافه «الاّ».......... 145

يك. حرف اضافه براى استثنا، مترادف «جز».......... 145

دو. حرف اضافه براى استثنا، مترادف «مگر» و «مگر اين كه».......... 145

ج. حرف اضافه «به».......... 145

يك. الصاق.......... 145

الصاق حقيقى.......... 145

الصاق مجازى.......... 146

ص: 210

دو. انتهاى غايت.......... 146

سه. استعانت و واسطه.......... 146

چهار. حال.......... 146

پنج. ظرفيت مكانى و زمانى.......... 146

شش. سوى و جانب.......... 146

هفت. مترادف «با».......... 147

هشت. مترادف «در».......... 147

نُه. موافقت و مطابقت.......... 147

ده. مترادف «به دليل».......... 147

يازده. مترادف «از».......... 147

د. حرف اضافه «با».......... 148

يك. اختصاص.......... 148

دو. مترادف «به».......... 148

سه. سوى و جانب.......... 148

چهار. تعديه.......... 148

پنج. معيّت و مصاحبت.......... 148

شش. موافقت و مطابقت.......... 148

هفت. مترادف «درحق» و «نسبت به».......... 149

هشت. مترادف «بر».......... 149

ه . حرف اضافه «بر».......... 149

يك. استعلا.......... 149

دو. الصاق.......... 149

سه. عهد و ذمّه.......... 149

چهار. مترادف «در».......... 149

پنج. مترادف «به».......... 149

شش. مترادف «براى».......... 150

ص: 211

هفت. مترادف «نسبت به» و «در حقّ».......... 150

هشت. مجاوزت.......... 150

و. حرف اضافه «تا».......... 150

يك. در معناى انتهاى غايت.......... 150

دو. مترادف «كه».......... 150

ز. حرف اضافه «جز» براى استثنا.......... 151

ح. حرف اضافه «چون».......... 151

يك. در معنى مشابهت.......... 151

دو. در معناى قيد زمان «زمانى كه».......... 151

ط. حرف اضافه «در».......... 151

يك. ظرفيت زمانى و مكانى.......... 151

دو. سوى و جانب.......... 151

سه. مترادف «به» و «بر».......... 152

چهار. مترادف «در باره» و «در خصوص».......... 152

پنج. مترادف «براى».......... 152

ى. معانى حرف اضافه «اندر».......... 152

يك. مترادف «به» و «در».......... 152

دو. مترادف «در باره».......... 152

ك. حرف اضافه «را».......... 153

يك. اختصاص.......... 153

دو. مترادف «به».......... 153

سه. نشان مفعولى.......... 153

چهار. مترادف «براى».......... 153

ل. حرف اضافه «مانند» براى مشابهت.......... 153

م. حرف اضافه «مگر»، مترادف «جز».......... 154

ن. حرف اضافه «نزديك»، مترادف «پيش».......... 154

ص: 212

س. حرف اضافه «براى» به معنى اختصاص و قصد.......... 154

معانى حروف اضافه مركّب.......... 154

الف. حرف اضافه «از بهر» در مفهوم اختصاص و مترادف «براى» و «به خاطر».......... 154

ب. حرف اضافه «از پسِ» مترادف «به دنبال» و «از پى».......... 155

ج. حرف اضافه «از سرِ» مترادف «از» و «به دليل».......... 155

د. حرف اضافه «از طريق» مترادف «با».......... 155

ه . حرف اضافه «از قِبَل» مترادف «از جانب».......... 155

و. حرف اضافه «از براى» در مفهوم اختصاص و مترادف «براى» و «به خاطر».......... 156

ز. حرف اضافه «از ميان» مترادف «از».......... 156

ح. حرف اضافه «از غايتِ» در مفهوم «نهايت».......... 156

ط. حرف اضافه «به نزديكِ» مترادف «در نظرِ» و «به عقيده».......... 156

ى. حرف اضافه «به ضرورت» در مفهوم قيدى.......... 157

ك. حرف اضافه «بر سبيل» در مفهوم «طريق و روش».......... 157

ل. حرف اضافه «به اوّل» و «به آخر» در مفهوم قيد، مترادف «در اوّل» و............. 157

م. حرف اضافه «به خلافِ» مترادف «على رغم».......... 157

ن. حرف اضافه «در حق».......... 157

س. حرف اضافه «به بدلِ» مترادف «به جاىِ» و «مثل».......... 157

ع. حرف اضافه «به عينه» با مفهوم قيدى «عينا».......... 158

ف. حرف اضافه «جز از» در مفهوم استثنا.......... 158

2. حروف ربط يا پيوند.......... 158

حرف ربط هم پايگى.......... 158

الف. حروف ربط هم پايگى ساده.......... 159

يك. حرف ربط «امّا» براى استدراك، مترادف «ليكن».......... 159

دو. حرف ربط «بارى» براى تلخيص و وصل.......... 159

سه. حرف ربط «نه» براى عطف.......... 159

چهار. حرف ربط «نيز» براى عطف.......... 159

ص: 213

پنج. حرف ربط «هم» در معناى «نيز» براى عطف.......... 160

شش. حرف ربط «واو».......... 160

1. پيوند جمله هاى هم پايه.......... 160

2. عطف يا پيوند كلمات هم نقش.......... 160

3. استيناف.......... 160

4. فوريت و عدم تراخى.......... 161

5. تخمين و تقريب.......... 161

هفت. حرف ربط «يا».......... 161

1. تخيير.......... 161

2. مترادف «واو» عطف.......... 161

ب. حروف ربط هم پايگى مركّب.......... 161

يك. حرف ربط «آنگه» براى عطف، مترادف «پس».......... 161

دو. حرف ربط «بلكه» براى اضراب.......... 162

سه. حرف ربط «و نيز» در معناى «همچنين».......... 162

ج. حروف ربط هم پايگى مزدوج.......... 162

يك. حرف ربط «هم....هم» براى عطف.......... 162

دو. حرف ربط «نه...نه» براى نفى.......... 162

حروف ربط وابستگى.......... 163

الف. حروف ربط وابستگى ساده.......... 163

يك. حرف ربط «اگر».......... 163

1. در مفهوم «استدراك».......... 163

2. در مفهوم «شرط».......... 163

3. در مفهوم «جزم و تحقيق».......... 163

دو. حرف ربط «تا».......... 164

1. براى انتها و غايت.......... 164

2. براى ابتداى غايت.......... 164

ص: 214

3. براى بيان قصد و غرض از انجام دادن فعل.......... 164

4. براى تفسير و شرح.......... 164

سه.

حرف ربط «چون».......... 164

1. براى علّت آورى.......... 164

2. براى مقارنت زمانى، مترادف «همين كه» و « هنگامى كه».......... 165

چهار.

حرف ربط «كه».......... 165

1. براى علّت آورى.......... 165

2. براى تفسير و شرح.......... 165

3. مترادف «واو» عطف.......... 166

4. براى بيان مقصود.......... 166

5. براى مفاجاة.......... 166

نكاتى در مورد كاربرد حرف اضافه «كه».......... 166

ب. حروف ربط وابستگى مركّب.......... 167

يك. حرف ربط «پيش از آن» براى تقدّم زمانى.......... 167

دو. حرف ربط «اگر چه» براى استدراك.......... 167

سه. حرف ربط «با آن كه» براى استدراك، مترادف «بر سر آنچه».......... 167

چهار. حرف ربط «از بهر آن را كه» براى بيان علّت.......... 168

پنج. حرف ربط «از بهر آن كه» براى تعليل.......... 168

شش. حرف ربط «زيرا كه» در معناى تعليل.......... 168

هفت. حرف ربط «و اگرنه» در معناى استثناى منفى.......... 168

هشت. حرف ربط «چنان كه» براى مقايسه.......... 169

نُه. حرف ربط «همچنين» در مفهوم تأكيد.......... 169

ده. حرف ربط «چندان كه» براى مقايسه، مترادف «به اندازه اى كه» و............. 169

ج. حروف ربط وابستگى مزدوج.......... 169

يك. حرف ربط «بهرى...بهرى»، براى بيان تقسيم.......... 169

دو. حرف ربط «هم ... هم»، براى بيان اشتراك.......... 170

ص: 215

3. حروف ندا.......... 170

الف. منادا با «اى».......... 170

ب. منادا با نشانه «الف» در پايان «اسم».......... 170

4. نشانه مفعول.......... 170

5. كسره اضافه.......... 171

الف. اضافه مضاف به مضافٌ اليه.......... 171

ب. اتّصاف موصوف به صفت.......... 171

فصل دهم: انواع وندها

تعريف «وند».......... 175

1. پيشوند.......... 175

الف. پيشوند «بى» + اسم: صفت بيانى.......... 175

ب. پيشوند «بى» + اسم+ ى: صفت بيانى.......... 175

ج. پيشوند «نا» + صفت فاعلى.......... 175

د. پيشوند «فرا» + فعل: فعل پيشوندى.......... 175

ه . پيشوند «هم» + اسم.......... 176

و. پيشوند «وا» + فعل: فعل پيشوندى.......... 176

ز. پيشوند «ها» + فعل: فعل پيشوندى.......... 176

2. ميانوند.......... 176

3. پسوند.......... 176

الف. پسوند «الف».......... 176

يك. براى مبالغه، تأكيد و كثرت دادن بار عاطفى.......... 176

دو. پسوند اتّصاف و صفت ساز.......... 176

ب. بن ماضى + پسوند «دار»: اسم مصدر.......... 176

ج. اسم + پسوند «دار»: صفت فاعلى.......... 177

د. پسوند «ان»: براى نسبت به مكان و سرزمين.......... 177

ص: 216

ه . اسم + پسوند «گاه»: اسم مكان و زمان.......... 177

و. اسم + پسوند «باره»: براى نسبت و اتّصاف.......... 177

ز. اسم + پسوند «گير»: براى تعيين شغل.......... 177

ح. اسم + پسوند «گر»: براى تعيين شغل.......... 177

ط. تبديل «ه» بيان حركت به «گ»، هنگام اتصال به «ى».......... 177

ى. اسم + پسوند «بند»: براى بيان صفت فاعلى و شغل.......... 177

ك. اسم + پسوند «ك».......... 177

يك. براى تحبيب.......... 177

دو. براى بيان تصغير.......... 177

ل. پسوند «تر»، و «ترين»: براى ساخت صفت برتر و عالى.......... 178

م. بن مضارع + پسوند «نده»: صفت فاعلى.......... 178

ن. اسم + پسوند «وار»: براى بيان دارندگى و شايستگى.......... 178

س. اسم + پسوند «واره»: براى بيان شباهت.......... 178

ع. اسم + پسوند «ناك»: صفت.......... 178

ف. پسوند «ه».......... 178

يك. بن مضارع + پسوند «ه»: اسم.......... 178

دو. بن ماضى + پسوند «ه»: صفت فاعلى.......... 178

سه. بن ماضى متعدّى + پسوند «ه»: صفت مفعولى.......... 178

فصل يازدهم: دگرگونىِ واج ها

1. ابدال واج ها.......... 181

نمونه هايى از ابدال صامت ها.......... 181

2. تخفيف واج ها.......... 182

الف. تخفيف مصوّت ها.......... 182

يك. تخفيف و تبديل مصوّت بلند آ/ a به مصوّت كوتاه اَ/ a.......... 182

دو. تخفيف مصوّت بلند ايى/i به مصوّت كوتاه اِ / e.......... 182

ص: 217

سه. تخفيف مصوّت بلند ايى/i به مصوّت كوتاه اُ/o.......... 182

چهار. تخفيف مصوّت وَ/ W در ميان كلمه.......... 183

پنج. تخفيف مصوّت بلند ايى/i.......... 183

ب. تخفيف صامت ها.......... 183

يك. تخفيف ميانى.......... 183

دو. تخفيف پايانى.......... 183

3. افزايش واج ها.......... 183

الف. افزايش «الف» به اوّل كلمه.......... 183

ب. افزايش «واو» به اوّل كلمه.......... 183

ج. افزايش «واو» به وسط كلمه.......... 184

4. قلب واج ها.......... 184

گزارش نهايى و نتيجه گيرى.......... 185

فهرست منابع و مآخذ.......... 193

فهرست تفصيلى مطالب.......... 197

ص: 218

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109