حب علی علیه السلام

مشخصات کتاب

سرشناسه:طباطبایی پور، سیدمهدی، 1330 -

عنوان و نام پديدآور:حب علی علیه السلام [کتاب]/ سیدمهدی طباطبایی پور.

مشخصات نشر:اصفهان: نقش نگین: کهن دژ، 1395.

مشخصات ظاهری:176ص..س م21/5×14/5؛

شابک:120000 ریال: 978-600-329-157-7

وضعیت فهرست نویسی:فاپا

يادداشت:بالای عنوان مجموعه شعر.

یادداشت:نمایه.

موضوع:علی بن ابی طالب (ع)، امام اول، 23 قبل از هجرت - 40ق. نهج البلاغه -- شعر

موضوع:Ali ibn Abi-talib, Imam I. Nahjol - Balaghah -- Poetry

موضوع:شعر فارسی-- قرن 14

موضوع:Persian poetry -- 20th century

موضوع:شعر مذهبی فارسی -- قرن 14

موضوع:Religious poetry, Persian -- 20th century

رده بندی کنگره:PIR8143 /ب526 ح2 1395

رده بندی دیویی:8فا1/62

شماره کتابشناسی ملی:4540805

ص: 1

اشاره

مجموعه شعر

حُبِّ علی علیه السلام

سید مهدی طباطبایی

انتشارات نقش نگین

ص: 2

بسم الله الرحمن الرحیم

ص: 3

ص: 4

فهرست مطالب

حُبّ على علیه السلام ... 11

فاطمه علیها سلام ... 12

آسمانی پُر از صحیفه نور ... 15

آب حیات ... 17

موی سپید ... 18

انس با نهج البلاغه ... 20

دُرِّ سخن ... 21

استاد نهج البلاغه ... 23

چه کنم؟ ... 25

بزم ... 27

نظر عنایت علی علیه السلام ... 28

حرم امیرالمؤمنین علیه السلام ... 29

علم و عمل على علیه السلام ... 31

راه بر ... 32

بهترین استاد ... 33

صاحب خانه ... 34

نسخه شفا ... 36

عندلیب عشق ... 38

گفته انسان کامل ... 39

اوراق باد برده ... 41

مَن عَلَّمَني حَرفاً ... 43

عشرت ایّام ... 44

دریغ مدار ... 46

روز شنبه ... 47

عقده گشا ... 49

بحر کرامت ... 51

استاد کتابی ... 52

عروة الوثقى ... 53

نشان ... 54

پند بوتراب ... 55

گذرد ... 57

سخن آشنا ... 59

ولای علی علیه السلام ... 61

ص: 5

چارده بهار ... 63

رفتن ... 64

خیرخواهی ... 66

روضه امام حسین علیه السلام ... 67

کعبۀ دلها ... 69

صبر زینب علیها سلام ... 71

شفاخانه حضرت ابوالفضل علیه السلام ... 72

ولادت با سعادت حضرت زهرا ... 74

بقيع ... 76

عید سعید غدیر ... 78

زیارت حضرت رضا علیه السلام ... 80

بهاری دیگر ... 81

شب قدر ... 82

سیم و زر ... 83

مستفید از حکمت 150 نهج البلاغه ... 84

بیست اندرز همچو مروارید ... 87

عبرت ... 88

سحرخیزان ... 89

ای دل ... 90

آرزو ... 91

یاد مرگ ... 92

پرستار ... 93

گنج زر ... 94

راه صواب ... 96

بی نیازی ... 97

انتظار ... 98

اخلاق بد ... 99

چشم بیدار سحر ... 101

در مقام مادر ... 102

حجاب برتر ... 103

دخترک ... 105

داستان حاکم، خرس و پینه دوز ... 108

عنایت سحر ... 117

دنیا و عقبی ... 118

قلّه عزّت ... 119

یاران بشاگردی ... 120

عبادت - اطاعت ... 122

عاشقی ... 122

طلب ... 124

جمعه ... 125

سادات طباطبائی ... 126

دعوت ديدار ... 128

مكتب صادق علیه السلام ... 129

مقام رضا ... 130

معلم ... 131

غم دیگران را غم خویش دان ... 133

محبت ... 134

ماه تابان ... 135

گناه من ... 136

گناه خود ... 137

گفتمان محبّت ... 138

موسی و عزرائیل ... 139

وضو ... 141

پخته نکرده گرمی ایّام خام ما ... 142

آماده لوازم سفر باید کرد ... 143

شاخ پربار ... 144

ص: 6

سنگ مزار ... 145

شوخ طبعی ... 146

فروردین ... 147

نصیحت ... 149

نعمت ... 151

حاجیان را گو طواف خانۀ حق با شما ... 152

والی در بشاگرد ... 153

خدمت مردم ... 158

در سینه تو نور چه جانانه زند موج ...160

خدمت مردم پیام ما است ... 162

انتظار ... 164

امام زمان عجل الله تعالى فرجه الشريف ... 166

تماشا کن ... 167

یاران بشاگرد ... 168

یا علی علیه السلام ... 169

دانش ... 170

ص: 7

مقدمه

انسان با هبوط در این عالم خاکی مواجه با مشکلات دردها و نارسائی هاست و خالق انسان برای برون رفت وی از این مسائل و معضلات از باب رحمت و لطف رسولان را مبعوث و کتب آسمانی را نازل فرمود که اعظم و اکمل آنها وجود مبارک پیامبر خاتم حضرت محمد بن عبدالله صلی الله علیه و آله و سلم و کتاب ایشان قرآن مجید است.

خداوند متعال انسانهای کاملی را نیز تحت تربیت دین مبین اسلام و پیامبر عظیم الشأن به بشریت هدیه نمود که سرآمد آنها وجود نازنین مولى الموحدين و امام المتقین حضرت علی بن ابی طالب علیه السلام می باشد. این نمونۀ بی بدیل آفرینش و این انسان کامل، بهترین و والاترین الگوئی است که میتوان به او اقتدا کرد از او پیروی کرد و از نصایح و پندها و مواعظش در راه رسیدن به رستگاری و خوشبختی دنیا و عقبی بهره جست.

نهج البلاغه مولای ما علی علیه السلام کتابی است که بدون هیچ اغراق و مبالغه نسخه شفابخشی است که انسان ره گم کرده دیروز تا امروز در

ص: 8

سرتاسر کرۀ خاکی به آن احتیاج داشته و دارد. این کتاب دردهای بشریت را شناخته موشکافی کرده و داروی آن را نیز ارائه کرده است. خطبه ها نامه ها و حکمتهای این آسمان علم که هر یک کهکشانی از معارف الهی است به همۀ سئوالات بشریت در همه ادوار پاسخ میدهد و برای هر دردی دوای مناسب ارائه میکند. بلکه چون طبیب دوّار دست او را میگیرد و به سلامت به ساحل امن و امان سعادت میرساند.

آنچه پیش روی شماست دل نوشته هائی است که هر چندگاه تحت تأثیر کلام مولای خود گفته و بر صفحه کاغذ آورده ام. داعیۀ شاعری در آن نیست و خویش را شایسته مدح علی علیه السلام و کتاب او نمیدانم اما داغی جگر سوز دارم که این کتاب بین ما هست و چرا با کمال تأسف هر روز به بیراهه میرویم و از هدایتهای آن بی خبریم. این چشمه جوشان معرفت نزد ما هست و ما تشنگان از خود بیخود شده به دنبال آب زندگی در سراب دیگر مکاتب میگردیم و هیهات! که بتوانیم جای دیگر پیمانه ای از این اقیانوس عظیم را پیدا کنیم. حرف دل بسیار است و دلتنگی بسیار تر:

درد این هجران و این خون جگر *** این سخن بگذار تا وقت دگر

از علما و روشنفکران اهل قلم و ادب انتظار می رود در هر موقعیت و به هر بهانه ای کلام حیات بخش علی علیه السلام از نهج البلاغه را برای توده های مردم بگویند و با ترجمه و تفسیر آن جامعه را با سبک زندگی علوی آشنا کنند.

ص: 9

از مداحان عزیز و آگاه متعهد و موقع شناس انتظار هست که اشعاری را که شعرای بزرگ و فرهیخته چه در زمانهای قدیم و چه جدید در رابطه با معارف بلند اسلامی و مکتب علوی سروده اند برای مستمعین خود بخوانند و از دریای سخنان نغز بزرگان بهره ببرند و بهره بدهند.

امیدوارم پیوسته در خدمت نهج البلاغه باشم و با آن محشور شوم و شرمنده مولا و مقتدای خویش نباشم. ان شاء الله.

و چون موری این دل نوشته را به مثابۀ رانِ ملخ به پیشگاه سلیمان دو عالم تقدیم میکنم.

جا دارد از سرکار خانم شقایق با خویش (محمدی) که برای به نتیجه رسیدن این اثر زحمات زیادی متحمل شده اند تشکر کنم.

این مجموعه در روز بیست و هفتم رجب سال 1437 مصادف با بعثت نبی اکرم حضرت محمد صلی الله علیه و آله و سلم و مطابق با روز پنج شنبه 1395/2/16 آماده چاپ شد و بنده این مناسبت را به فال نیک گرفتم که ان شاء الله مورد عنایت پیامبر اعظم صلی الله علیه و آله و سلم قرار گرفته باشد.

سید مهدی طباطبائی، «مهدی»

ص: 10

«حُبّ على علیه السلام »

ما حُبّ علی(ع) را به دو عالَم نفروشیم *** این گنج مراد است به دِرهم نفروشیم

از خرمن الطاف علی(ع) نان جوی را *** بر سفره گسترده حاتم نفروشیم

غرقیم به بَحرِ کَرم ساقی کوثر *** یک قطره از این ،بحر به زَمزَم نفروشیم

ما گرد و غبار قدم قنبر او را *** بر آفسر شاهنشهي جَم نفروشیم

داغی که ز مظلومی او بر جگر ماست *** زخمی است که تا حشر به مرهم نفروشیم

پروانه پر سوخته شمع ولائیم *** این سوز به صد عیش دمادم نفروشیم

گفتار علی(ع) چشمه فیاض کمال است *** یک جرعه از این چشمه به صد یَم نفروشیم

ما ره سپر راه علی(ع) بوده و هستیم *** بر عالمی این فیض مُسلّم نفروشیم

از خُمِّ غدیر این همه مستیم و به هوشیم *** ته جرعه این باده به عالَم نفروشیم

«مهدی» نخریدیم به جُزحُبَ علی (ع) را *** اين مِهْرِ ازل تا به ابد هم نفروشیم

ص: 11

«فاطمه علیها سلام »

فاطمه اى دُر یکتا درصدف *** فاطمه ای آفرینش را هدف

فاطمه ای محور اهل کسا *** مقصد حق از نزول هل اتی

فاطمه ای تاج تقوی را به سر *** فاطمه امّ ابیهای پدر

فاطمه اى كُفوّتو شیر خدا *** ای تو خود هم مصطفی هم مرتضی

هرچه ما گوئیم تو والاتری *** انبیاء واولیاء را سروری

مدح تو گوید در آیاتش خدا *** وصف تو باید شنید از مصطفی

فاطمه اى شأن توخير النساء *** بلكه خير الخلق و خير الاولياء

اعلم نِسوان در این عالم توئی *** افضل نسل بنی آدم توئی

روح تقوا در تن ایمان توئی *** عالم کون و مکان را جان توئی

فاطمه ای نور چشم انبیاء *** حبّ تو اجر رسول مصطفى

فاطمه قدر تو ناید در خیال *** کس نیارد وصف توجز ذوالجلال

فاطمه اى قُرَّةُ العَينِ رسول *** با ولای تو عبادت ها قبول

هست آزار تو آزار نبی *** سینه تو حرز اسرار نبی

اى تو تنها یادگار مصطفی *** در شدائد در کنار مرتضی

گرچه تنها گل توئی زین باغبان *** پر شده از تو گلستانِ جهان

مریم عَذرا امیدش سوی توست *** خود یکی از سائلان کوی توست

گرنبد احمد نبودی این فلک *** لطف او شد شامل جن و ملک

بعد احمد مقصد خلقت علی است *** این جهان از نور حیدر منجلی است

گشت از نور تو ای خیر الورا ***

ص: 12

روشن از نورت زمین و آسمان *** گرنبودی تو نبودی این جهان

سینه تو بوسه گاه مصطفی *** بر رخ ماهت نگاه مصطفی

بوی خوش دارد اگر باغ بهشت *** از وجود تو است ای گلبو سرشت

خانه ات منزلگه روح الامین *** کاتب رازت امير المؤمنين

چار زن بنمود ایزد عالِمه *** آسیه، مریم، خديجه، فاطمه

فاطمه گردید شمع انجمن *** او بشد جان و سه دیگر همچوتن

ای پیمبر را تو همچون پاره تن *** محفل او را تو شمع انجمن

شادی تو شادی پیغمبر است *** از غم توغم به جان حیدر است

فاطمه بنهاده نامت را خدا *** تا محبّ تو شود زآتش جُدا

گر غضب آری غضب آرد خدا *** با سرور تو رضا گرددخدا

نی فقط بر لطف تو امید ماست *** چشم عالم روز محشر بر شماست

فاطمه ای دستگیر انبیاء *** ای شفیع شیعه در روز جزا

رحمةٌ للعالمين را دختری *** ای عجب هم دختری هم مادری

زوجه شاه ولایت حیدری *** هم ورا هم سنگری، هم همسری

هم حسین و هم حسن را مادری *** هم امامان را چو تاجی بر سری

یازده برج ولایت نورتو است *** آسمان سینا و کوه طور تو است

چشم عالم در سخاوت سوی توست *** حاتم طایی گدای کوی توست

ای زکیه ای شهیده عالمه *** ای مطهر ای تقیه فاطمه

این توئی تنها و یکتا فاطمه *** فاطمه یا فاطمه یا فاطمه

نی فقط ما را امید روی توست *** چشم هر امیدواری سوی توست

عمر سر آید شود دنیا تمام *** مدح تو آخر بماند نا تمام

ریزه خوارخان تو خیل بشر *** رحمت حق از تو جاری سر بسر

ص: 13

آدم و حوا بر این فرزند پاک *** عاشق اند و واله اند وسینه چاک

کشتی نوح از تو آرامش گرفت *** ام موسی از تو آسایش گرفت

گوشه چشمی گر تو بر عالم کنی *** جمله عالم پیرو خاتم کنی

گر کُند فرعون بر تو التجا *** لطف تو او را کند از اولیاء

نسل احمد از تو عالم گیر شد *** دشمن تو ابتر و دلگیر شد

خواست احمد را دهد حق کوثری *** داد او را همچنان تو دختری

هدیه سَرمَد به احمد فاطمه است *** خير مطلق بِرِّ بی حد فاطمه است

ای شب قدر محمد فاطمه *** سوره یاسین احمد فاطمه

هَل أتى در شأن تو نازل شده *** دین حق از شوی تو کامل شده

آن که بر احمد فرستد صد سلام *** بی سلام تو سلامش ناتمام

از چه رو مخفی است قبرت فاطمه *** چون ندانستند قدرت فاطمه

ليلة القدر پیمبر بر فاطمه *** از هزاران قدر برتر فاطمه

انّما در شأن در شویت آمده *** جبرئیل وحی سویت آمده

هر چه میگوئیم از تورای کریم *** قطره ای باشد از آن بحر عظیم

قدر دریا کی شناسد یک حباب *** ما کم از ذره تو سر از آفتاب

بشکند دستی که بر آن ماه زد *** بی وضو بر روی وجه الله زد

ماه افتاد و زمین شرمنده شد *** آتش خشم خدا طوفنده شد

گر بگریم تا به محشر چون سحاب *** می نگردد سرد این قلب کباب

صبر باید تا کند مهدی قیام *** تا ز اعدایش بگیرد انتقام

ص: 14

آسمانی پُر از صحیفه نور

نیک و بد هر چه در جهان دیدم *** حاصل فکر این و آن دیدم

این یکی بس فروتر از حیوان *** و آن دگر همطراز جان دیدم

هر گروهی به حزب و مکتب خویش *** دل بدان بسته، شادمان دیدم

جستجو کردم از عقایدشان *** اختلافات در میان دیدم

رفتم از درس این به درس دگر *** هم از این ضعف و هم از آن دیدم

بس زهر مدعی فضل و هنر *** نطق بشنیدم و بیان دیدم

خسته شد روح ز آنکه هر مکتب *** خالی از معنی گران دیدم

ای دریغا که جان نشد سیراب *** تشنه چون خویش دیگران دیدم

از بهاران عمر پنجه رفت *** پیش رو موسم خزان دیدم

عمر می رفت و در پی اش دل را *** بر سرانجام، بد گمان دیدم

تا به امداد و لطف رحمانی *** مرشدی فحل و نکته دان دیدم

با نگاهش گرفت دستم را *** برد آنجا که یک نشان دیدم

چه نشانی که در زمان و مکان *** دیدنی های لامکان دیدم

درک کردم چو محضر فیضش *** سخنش را به جسم، جان دیدم

داشت نهج البلاغه را در دست *** که در آن صد جهان نهان دیدم

آسمانی پر از صحیفه نور *** از صحیفه نور که به هر صفحه کهکشان دیدم

در دل کهکشان هر سطری *** چند منظومه را عیان دیدم

بر مدار کلاس تدریس اش *** نور افشان ستارگان دیدم

چه بگویم به حرف حرف لبش *** زحل و زهره فرقدان دیدم

ص: 15

گفتم این نغز گفته ها از کیست *** که به هر لفظ نقش جان دیدم؟

لب به شکر فشاند و گفت چنین *** آنچه گویم به بیکران دیدم

رو کنی گر به مکتب علوی *** بینی آن را که من همان دیدم

گر به نهج البلاغه رو آری *** چرخ نیلوفری فرو آری

ص: 16

آب حیات

من به گنجی رسیده ام که مپرس *** گوهری ناب دیده ام که مپرس

در پی جستجوی آب حیات *** خضر راهی گزیده ام که مپرس

هست چون قطره حکمت لقمان *** من به بحری رسیده ام که مپرس

نی ز سقراط و نی زافلاطون *** پندهائی شنیده ام که مپرس

فاش گویم ز گلشن علوی *** دامنی لاله چیده ام که مپرس

بهر رفتن به قله مقصود *** پای کوهی رسیده ام که مپرس

هست نهج البلاغه آب حیات *** سخت بر این عقیده ام که مپرس

تا شدم ریزه خوار این مکتب *** تا کجا پر کشیده ام که مپرس

گلشنی دلنشین و رنگارنگ *** غنچه ای نیز چیده ام که مپرس

ز آنچه من دیده ام چه میپرسی *** خطبه هائی شنیده ام که مپرس

استادی فهیم و روشن دل *** «مهديا» برگزیده ام که مپرس

از خم عشق از شراب غدیر *** جرعه ای سر کشیده ام که مپرس

ص: 17

موی سپید

موی سپید، «نامه دعوت» رسیدن است *** پیغام ارجعی به کنایت شنیدن است

سر رشته محبت دنیا گسسته به *** هنگام دل ز مُكنتِ عالَم بُریدن است

بذری که در بهار جوانی فشانده ایم *** فصل ثَمر رسیده و هنگامِ چیدن است

غفلت زکشتِ مزرعِ عقبی به نزد عقل *** چون دام و دد به مرتع دنیا چریدن است

بودیم دلخوش از قفس تن یکی دو روز *** ای مرغ خوش خیال، زمان پریدن است

غافل دمی مباش که این عمر باد پا *** یک تیغ آفتاب به شبنم رسیدن است

دلبستگی به خانه دنیای بی ثبات *** برروی آب نقش عمارت کشیدن است

مالی که نیست خیر خلایق در آن ز تو *** انگشت کودکانه خود را مکیدن است

راه طویل و پُرخطری پیش روی ماست *** وا حسرتا که توشۀ ما لب گزیدن است

ص: 18

ما را بود چو ظلمتِ دریا و بیم موج *** فانوس راه، پند علی(ع) را شنیدن است

فرموده است توشه تقوی بر این سفر *** بستان که خَیرزاد به تقوی گزیدن است

«مهدی» کلام حضرت مولا به گوش دل *** بر جسم بی تحرک ماجان دمیدن است

ص: 19

انس با نهج البلاغه

انس با نهج البلاغه رو به مولا کردن است *** پشت بر امیال بی بنیان دنیا کردن است

خطبه هایش تشنگان علم را آب بقاست *** خواندنش در کام جان آب گوارا کردن است

رمز و رازی هست در این نامههای سر به مُهر *** محرمان را آگه از راز معما کردن است

حکمتش هادی است ما را بر صراط مستقیم *** رستگاری پیروی از امر مولا کردن است

خُطبَةُ الغَرّاى آن توحید ناب سرمدی (ص) است *** باب شهر علم را بر روی خود وا کردن است

خطبه همّام خواندن بی خود از خود گشتن است *** وصف اهل دل شنیدن دل مصفّا کردن است

دل به اقیانوس عِلم مرتضی(ع) دادن به شوق *** قطره ناچیز را وصل به دریا کردن است

انتظار غور در عمق كلام بَحر علم *** آب دریا را درون کوزه ای جا کردن است

حُکم مولا را به مالک خوب جاری ساختن *** دولت عدل علی(ع)، جانانه برپا کردن است

جز علی (ع) و آل او زنهار مدح کس مگو *** «مهدیا» مدح کسان تعریف بیجا کردن است

ص: 20

در سخن

از دل بر آمده سخنی یافتی بگو *** دُرِّ سخن گر از دهنی یافتی بگو

در شوره زار سبزه نروید به غیر خار *** گر لاله زار در دَمنی یافتی بگو

از غیر اهل دل ننشیند سخن به دل *** از اهل دل اگر سخنی یافتی بگو

دل ، برزنی است، مهرووفا، آب و خاک آن *** در این محله هموطنی یافتی بگو

از حرف هرزه پُر شده باغ سخن دریغ *** در این چمن، چویاسمنی یافتی بگو

هم صحبتی پراست زلاف و گزافه ، چون *** همدل بجای هم سخنی یافتی بگو

ما را بدون نور محبت حیات نیست *** این نور اگر در انجمنی یافتی بگو

نقلی مکن ز حرفِ حریفان کم خِرَد *** از شاه دین علی (ع) سخنی یافتی بگو

نهج البلاغه کان دُرّ و دشت گوهر است *** گر در جهان چنان چمنی یافتی بگو

ص: 21

«مهدی» کلام حضرت مولاست پُربها *** گر در ازای آن ثَمنی یافتی بگو

ص: 22

استاد نهج البلاغه

آنکه مدیون خود از لطف گران ساخت مرا *** آشنا با سخن میر بیان ساخت مرا

مرده دل بودم و حیران و پریشان خاطر *** محضر پیر خرابات جوان ساخت مرا

نفس گرم وی و گوش دل و پند علی(ع) *** فارغ از دغدغه هر دو جهان ساخت مرا

آتشی کرد بیا در دلم از مهر علی (ع) *** شدم آن شعله که خامُش نتوان ساخت مرا

اثر صحبت عرفانی استاد بزرگ *** ایمن از توطئه کفر زمان ساخت مرا

شد بهاری دلم از نخل بلاغت، هیهات *** نتوان زرد رخ از باد خزان ساخت مرا

تا بیاموخت به من درس وفاداری و عشق *** بلبل نغمه گر نصف جهان ساخت مرا

تشنه آب بقا بودم و آن خضر زمان *** رهنوردی به سوی آب روان ساخت مرا

تا ابد حلقه بگوش سخن استادم *** او که بیدار از آن خوابگران ساخت مرا

ص: 23

به گدائی نروم جُز به در لطف علی(ع) *** این کلامی است که او ورد زبان ساخت مرا

مهر استاد نشد شامل «مهدی» تنها *** همره قافله دلشدگان ساخت مرا (1)

ص: 24


1- در تکریم از مقام شامخ استاد نهج البلاغه آقای حاج محمد فولادگر

چه کنم؟

لاله ام گر نروم دامن صحرا چه کنم *** قطره ام گر نشوم همره دریا چه کنم

شبنمی هستم و خواهم که به خورشید رسم *** همتم گر نشود یار خدایا چه کنم

مرغ روحم هوس عالم بالا دارد ب *** ال و پر کو که رسم تا به ثریا چه کنم

شیعه ام چشم و چراغ دل من مهر علی (ع) است *** نزنم دست به دامان تولّا چه کنم

خسته احوالم و از یار مدد می طلبم *** پای در راهم و بی همت والا چه کنم

همه امید من آنست که با وی باشم *** پشه ای هستم و در عرصه عنقا چه کنم

درد من را نبود چاره به جز لطف علی (ع) *** درد خود گر نبرم نزد مسیحا چه کنم

چشم امید هدایت همه از وی داریم *** نگشایم به رخش چشم تمنّا چه کنم

من نه از آتش دوزخ نه قیامت ترسم *** روی او گر نتوان کرد تماشا چه کنم

یا علی(ع) راه هدایت ز تو روشن باشد *** وای من گر نبود دیده بینا چه کنم

ص: 25

با تو یک نقطه تاریک در این عرصه نماند *** من حیرت زده با دیده اعمی چه کنم

پند مولاست برای دو جهان راه نجات *** گوش با پند علی (ع) گر نشود وا چه کنم

«مهدی» از درگه او چشم تمنا دارم *** چون مرا نیست به کف توشه فردا چه کنم

گفت غافل مشو از خدمت مردم به جهان *** نشنوم پند از آن لعل شکر خا چه کنم

ص: 26

بزم

مائیم و دمی محضر دلدار و دگر هیچ *** عمر است همان لحظه دیدار و دگر هیچ

هر شنبه در آئیم چو در منزل ساقی *** ما را بدهد باده ز دلدار و دگر هیچ

نونواست مرا هر دم از این باده حیاتی *** ورنه شب و روز است به تکرار و دگر هیچ

آزاد و رهائیم ز هر بود و نبودی *** هستیم در این بزم گرفتار و دگر هیچ

عالم همه در دایره چشم نگار است *** ما نیزیکی نقطه ز پرگار و دگر هیچ

در بحر کلامش که بود پُر ز صدفها *** بنهفته بسی گوهر شهوار و دگر هیچ

«فولادگر» آن رند خراباتی مولا *** ما را بدهد ساغر سرشار و دگر هیچ

گرنهج علی نیک بخوانی و بدانی *** دانی که تو را هست علی (ع) یار و دگر هیچ

زین باده که مَشتند از آن عالم و آدم *** کوشش کن و یک جرعه بدست آرو دگر هیچ

«مهدی» ندهد جام می از دست که در عمر *** توفیق شود یار به یکبار و دگر هیچ

ص: 27

نظر عنایت علی علیه السلام

اگر علی به عنایت کند بِمَن نظری *** زنم چو موج به دریای علم بال و پری

زبَحرِ حکمت او پر کنم ز در دامن *** چوهست در صدف هر سخن گران گهری

نشسته در گل حیرت هزار کشتی فکر *** مگر به فُلک ولایت شود کنم سفری

بیا به مکتب نهج البلاغه رو آریم *** که نیست نزد خردمند به از این هنری

ره دراز و شب تار و راهزن بسیار *** بدون مشعل ره هر قدم بود خطری

مکن به وادی فکرت بدون خضر سفر *** وگرنه راه نجوئی به هیچ بحر و بری

رسی به نفحه روحانی اش اگر داری *** دعای نیمه شبی اشک و ناله سحری

زدامَنَش نکشم دست التجا «مهدی» *** که نیست حاجت دل را اجابت از دگری

ص: 28

حرم امیرالمؤمنین علیه السلام

من کی ام موری به دربار سلیمان آمده *** ناتوان رو سیاهی سوی سلطان آمده

من کی ام دل خسته ای از حادثات روزگار *** مور با دست تهی نزد سلیمان آمده

من کی ام از روزن این گنبد زرین ببین *** ذرّه ای درسایه خورشید رخشان آمده

من کی ام موجی ز اقیانوس نا آرام عشق *** خسته و افتان و خیزان سوی عُمّان آمده

من کی ام خاری که از لطف نسیم کوی دوست *** با امید سبز گشتن، در گلستان آمده

من کی ام من نیستم شایسته نام و نشان *** بی مُسمّى سائلی برخان رحمان آمده

من کی ام در مانده ای سرگشته، کز روی نیاز *** در پناه شاه مردان شیر یزدان آمده

من کی ام دلداده ای ره برده ای در کوی دوست *** با امید گوشۀ چشمی ز جانان آمده

من کی ام محتاج بذل و بخشش شاهانه ات *** ای عزیر مصرجان، مهمان زکنعان آمده

ص: 29

من کی ام هر چند نالایق در این صحن و سرا *** ازدیار شیعیان شهر صفاهان آمده

من کی ام دلبسته دارالشفایت یا علی(ع) *** لطف فرما دردمندی بهر درمان آمده

من کی ام مظلوم تاریخی که جُرمش حُبّ توست *** آن مسلمانی که از سامان سلمان آمده

من کی ام «مهدی» ، غلام قنبرت ای ذوالکرم *** عذرخواهی نادمی با چشم گریان آمده (1)

علم و عمل على علیه السلام

روشن شود از پند علی (ع) قلب خلایق *** زیرا که در او علم و عمل هست موافق

علم نبوی شهر و علی (ع) هست در آن *** علم علی (ع) و علم نبی هست مطابق

سرچشمۀ علم علوی علم الهی است *** زین چشمه کند نوش دل طالب عاشق

علم علوی قله کوهی است که هرگز *** بر دامنه آن نرسد دست خلایق

در تربیت آدمیان نهج بلاغت *** بالاتر از آن نیست مگر مصحف خالق

تا عشق علی(ع) برد به تاراج دل ما *** با عشق علی (ع) کنده شد از قید علایق

ان پند نشیند به دل خلق که واعظ *** دارد عمل صالح و هم گفته صادق

«مهدی» نتوان یافت مگر در بر مولا *** پندی که بود با دل عشاق موافق

ص: 30


1- این غزل در آستانه ورود به حرم حضرت امیرالمؤمنین (ع) در نجف اشرف سروده شد

ص: 31

راه بر

آنچه از نهج بلاغت خبری یافته ایم *** از دم مرشد صاحب نظری یافته ایم

در قفس بی خبر از لذت پرواز بُدیم *** اینک از مرحمتش بال و پری یافته ایم

در يَم نهج علی (ع) گنج گهر بسیار است *** کرد، غواص مدد ، تا گهری یافته ایم

طی این مرحله بی همرهی خضر نشد *** ما ز الطاف خدا راه بری یافته ایم

دست کوتاه من و قامت آن نخل بلند *** لطف او بود اگر بار و بری یافته ایم

دل از این باغ رفیقان نتوان برد برون *** تا از آن غنچه دهان قندتری یافته ایم

برنداریم ز دامان علی دست نیاز *** ما که استاد چو فولادگری یافته ایم

متجلّی شود از گفته او بینش ما *** هست از این سرمه که نور بصری یافته ایم!

با ادب محضر استاد نشستیم و از او *** در خود از علم معارف اثری یافته ایم

شکر نعمت بنمایند رفیقان «مهدی» *** چون ز شکرش نعم بیشتری یافته ایم

ص: 32

بهترین استاد

همچو فولادگر که دارد یاد؟ *** آنکه ما راست بهترین استاد

اوست هم نام و پیرو احمد *** محو توحید خالق سرمد

آن ادیب اَریب با تقوا *** که فزاید به معرفت ما را

هنر او بود گهر سفتن *** سخنانی به از گهر گفتن

هست آن اوستاد با اخلاص *** بحر نهج البلاغه را غوّاص

صدف هر سخن که بشکافد *** صد گهر زان صدف برون آرد

بارها گفته از سر تحقیق *** هست نهج البلاغه بحر عميق

هان که نهج البلاغه آب بقاست *** حضرت اوستاد ما سقاست

تشنگان را بود چو آب حیات *** رهروان را چو خضر در ظلمات

چون که لب باز میکند به سخن *** می دمد روح تازه بر تن من

دل او گرم از ولای علی(ع) است *** ذکر روز و شبش ثنای علی است

خانۀ او که شمع محفل هاست *** شنبه شبها سراچۀ دلهاست

هفت سالی بود که این محفل *** برقرار است در همین منزل

لحظه هائی ز عمر مانده به یاد *** که شده طی به محضر استاد

دهدش حیّ سرمد بیچون *** عمر با صحت و ز صد افزون

گفت «مهدی» سخن به حداقل چونکه خیر الکلام قل و دَّل

ص: 33

صاحب خانه

امامی کو ز جاهل عالم فرزانه می سازد *** کتابش گرد شمع خود، ز ما پروانه می سازد

می ناب کلامش روح را مدهوش میسازد *** كفاف مستی ما را به یک پیمانه میسازد

چنان در قلّه بنشانده بلاغت را کلام او *** که در حیرت از آن هم دوست هم بیگانه می سازد

کتاب تربیت بخشی که با پند گران قدرش *** کمیل و مالک و عمارها مردانه میسازد

عدالت گستراند بین مخلوق خُدا گوئی *** همه مردم چنان دندانۀ یک شانه میسازد

چنان دریای لطف او فراگیر است در عالم *** که از هر قطرۀ قابل دُری دردانه میسازد

دل ویرانه ما را نباشد مصلحی جز او *** که او با حکمتش آباد این ویرانه میسازد

نباشد قابل تقدیم درگاهش سر و جانم *** امامی را که نهج او مرا جانانه میسازد

به قدر ظرف هر شاگرد او را میدهد درسی *** یکی را نیز چون استاد ما فرزانه میسازد

ص: 34

اگر «فولادگر باشد تو را استاد این مکتب *** ز درس دیگران، مستغنی و بیگانه می سازد

بگیر از خرمن فضلش به هر شنبه یکی دانه *** که زارع خرمن خود را از جمع دانه می سازد

به شکر آنکه ده سالی گرفتی باده از دستش *** از آن می ساز کن خود را که او مستانه می سازد

مکش از دامن مولا تو دست التجا «مهدی» *** که سائل را غنی از لطف ، صاحب خانه می سازد

ص: 35

نسخهٔ شفا

گاهی هزار صفحه توصیف نارساست *** گاهی تهی کتاب ز معنا و محتواست

گاهی هزار نسخه و داروست بی اثر *** گاهی نظر کند چو حکیمی، همان دواست

گاهی هزار گل نرساند صفا به باغ *** گاهی به غنچه ای همۀ باغ دلگشاست

گاهی روان ز ابر شود سیل بی حساب *** گاهی به قطره ای صدفی گنج پُربهاست

خواهی به نسخه ای همه دردت شود دوا *** خواهی طبابتی که مبرّا از هر خطاست

خواهی نصیحتی که سعادت دهد تو را *** خواهی شراب ناب که از چشمه بقاست

خواهی گلی که جان تو را گلسِتان کند *** خواهی سخن که فطرت پاک تو را سزاست

خواهی شود وجود تو عاری ز هر خطا *** خواهی رسد مقام تو آنجا کز اولیاست

رو کن به گنج پُر گُهر مرتضی علی(ع) *** روکن که هر گدا در این خانه پادشاست

ص: 36

رو کن به صد امید به نهج البلاغه اش *** روکن به مصحفی که تورا نسخۀ شفاست

رو کن به آن نصایح جان پرورش که گفت *** رو کن به سینه ام که در آن علم انبیاست

روکن به خطبه ها و به گفتار و نامه ها *** روکن که رهنمای سعادت همین توراست

روکن به بحر علم على «مهدیا» به شوق *** روکن که علم او همه از جانب خداست

ص: 37

عندلیب عشق

نهج البلاغه چون ز «رضی» نزد ما رسید *** از عندلیب عشق به ما هم، نوا رسید

او خوشه چین خرمنِ عِلْمِ امام شد *** یک دانه هم به دست من بی نوا رسید

معراج اهل فکر بود خطبه های آن *** «همّام» با کلام علی (ع) تا سما رسید

بُستان اهل علم کتاب است و از علی (ع) *** با هر کلام خوش به دل ما صفا رسید

آب بقاست، قطرۀ این بحر بیکران *** بنگر که موج آن ز کجا تا کجا رسید

هرگز توان رفتن دریای مان نبود *** این موهبت ز پیرِ طریقت به ما رسید

فولاد آب دیده بود اُستاد ما *** از لطف او بود که به ما این عطا رسید

من شهر علم باشم و درگاه آن علی است *** این گفته از رسول خدا، مصطفی رسید

راه علی است اقوم و راه علی (ع) است نور *** تنها از این طریق توان تا خدا رسید

«مهدی» بزن به نهج علی (ع) دست التجا *** خواهی اگر دلت به علی مرتضی (ع) رسید

ص: 38

گفته انسان کامل

نهج البلاغه، تالی قرآن نازل است *** نهج البلاغه، گفته انسان کامل است

درمان فقر خویش بجوئید از این کتاب *** نهج البلاغه نسخه درمان عائل است

بر آن زنید چنگ و به بالا روید، چون *** حبل متین و مرکب ترفیع راحل است

در این سفینه هر که درآمد نجات یافت *** فلک علی به بحر چو آرام ساحل است

هر جمله اش چوآب حیات است تشنه را *** بیچاره تشنه ای که از این آب غافل است

سیراب میکند همه عالم ز علم خویش *** برتشنگان علم چو باران وابل است

هر خشک و تر که شد به کتاب مبین بیان *** در گفته امام مبین نیز حاصل است

فرمان او به مالک اشتر الى الابد *** قانون بی بدیل امیران عادل است

زانو زده است هر که خردمند در برش *** بر خطبه هاش عقل خردمند سائل است

ص: 39

گم کرده ره، نشان ز که پرسد به جز علی؟ *** در این طریق غیر علی (ع) طفلِ جاهل است

هر متقی گرفته از آن درس زندگی *** نهج البلاغه نسخه انسان کامل است

غواص بحر نهج، بود اوستاد ما *** دامن پر از گهر کند آن را که قابل است

پند علی ز عالم عامل شنیدنی است *** حرف کسی به دل بنشیند که عامل است

شکر خدا که هشت بهار است شنبه ها *** لطفی ز اوستاد بر این جمع شامل است

فيض على رسیده دمادم به ما، از او *** چون خوشه چین خرمن آن مرد فاضل است

فولاد آبدیده شده اوستاد ما *** «فولادگر» معلم والای کامل است

یا رب نگاه دار از آسیب روزگار *** استاد ما که عارف فی الله واصل است

«مهدی» اگرچه هست کم از قطره پیش او *** یک قطره است و راهی دریا ز ساحل است

ص: 40

اوراق باد برده

بر عمر رفته از سر غفلت مکن حساب *** اوراق باد برده نگردد دگر کتاب

دامن مکن ز حسرت بگذشته، پُرزاشک *** آتش به استخوان رسد از گریه کباب

ملک جهان اگر بکف آری و عمر نوح *** آخر روی به دست تهی پای در رکاب

جان تشنه بقا و سراب است این جهان *** هان تشنه را حواله مده بر سر سراب

چشم امید نیست به عمری که چون حباب *** با یک نفس تمام بنایش شود خراب

اکنون بساز خانه فردای خویش را *** آن سان که بهر خانه دنیا کنی شتاب

موی سپید از سفرت میدهد خبر *** غافل مشوز توشه چوبندی به سرخضاب

دل گردهی به بند گهربار شاه دین *** دانی که هست عشرت دنیا، خیال و خواب

آن شه طلاق داد سه بار این عجوزه را *** تا سد شود رجوع دوباره به آن جناب

ص: 41

آه از درازی ره و - از مقصد بعید *** وز توشه قلیل و - ز هنگامه حساب

«مهدی» فرست بهر سفر زاد و توشه ای *** ز آن پیشتر که سر نهی بر تیره تراب

تقوی بود گزیده ترین توشۀ سفر *** خَتمِ کلام پند گهر بار بوتراب

ص: 42

مَن عَلَّمَني حَرفاً

آموخت مرا استاد از حرف الف تا یا *** مدیون وی ام امروز مرهون وی ام فردا

استاد گرانمایه آن بر سر ما سایه *** الله نگهدارش لطفش همه دم با ما

ای آیت رحمانی وی عارف ربانی *** بگشا و بخوان بر ما از نهج، تو حکمت ها

بحر سخن مولا دارد چو تو غواصی *** استاد ببر دریا از بهر خدا ما را

ما را چه سخن باید تا شکر تو را شاید *** از قطره همین آید گیرد اثر از دریا

«فولادگری» ز آن رو داری سخنی محکم *** الحق که نکو کردی شاگردی آن مولا

مدحت چه توان گفتن جائی که علی گوید *** «من عَلَّمنى حرفاً قد صَيَّرنى عبداً»

ص: 43

عشرت ایام

در مجلس ما تا سخن از نهج امام است *** ما را به جهان عشرت ایام به کام است

تا میشنوم پندعلی از لب استاد *** پند دگران در نظرم گفته خام است

از مدح علی گوی که در محفل عشاق *** هر قول دگر جز سخن عشق حرام است

هر شنبه که در منزل آن یار در آئیم *** چون صبح وصال است اگر مغرب و شام است

ما دلشدگانیم که در محضر ساقی *** مستیم از آن باده، که پیوسته به جام است

از خُمّ على باده بنوشیم پیاپی *** تا ساقی و خم هست مرا شُرب مدام است

روشن شود از بادۀ حيدر دل عشّاق *** ای دوست بگو بهتر از این باده کدام است؟

در محفل مستان چویکی تازه درآید *** بر مقدم او از همه آمین و سلام است

هر کس که در این جمع شد و باده بنوشید *** دانست چنین باده فقط نزد امام است

ص: 44

اینجا سخن از یاسر و عمّار و سمیه است *** اینجا سخن قنبر و مولا و غلام است

اینجا سخن از میثم و عرفان کمیل است *** هم از ادب مالک و تقوای همام است

گفتار علی (ع) تالی آیات مبین است *** با اوست که دین کامل و نعمت به تمام است

از مکتب او درس بیاموز و عمل کن *** آن را که عمل نیست سلاحش به نیام است

بر سرچه نهی مصحف و بردل نسپاری *** روشن نکند خانه چراغی که به بام است

«مهدی» به چه سان شکر یکی جرعه توان کرد *** ز آن باده که در جام توده سالِ تمام است

ص: 45

دریغ مدار

الا كلام على (ع) را ز ما دریغ مدار *** «ز آشنا سخن آشنا دریغ مدار »

تو را به میکده ره داده اند نوشت باد *** زکات باده از این بینوا دریغ مدار

دوای درد من بینوا کلام علی(ع) است *** ز ما به جان علی(ع) این دوا دریغ مدار

به پادشه چو توانی پیام ما برسان *** که لطف و مرحمت از این گدا دریغ مدار

دعای نیمه شبی دفع صدبلا بکند» *** به ما به وقت نماز از دعا دریغ مدار

به شکر آنکه خدا دست خیر داده تو را *** مدد ز خلقِ فتاده ز پا دریغ مدار

تو را که نسخه به دست از طبیب آگاه است *** طبابت از سر لطف و وفا دریغ مدار

کلام حضرت مولا کلید مشکل هاست *** کلید فطرت ما را ز ما دریغ مدار

رسیده ای تو به سرچشمۀ حیات ای دوست *** ز تشنه کام، شراب بقا دریغ مدار

به جُرعه ای شده «مهدی» خراب ، لطفی کن *** از او شراب خُم خطبه ها دریغ مدار

ص: 46

روز شنبه

دیدار روز شنبه از ایّامم آرزوست *** هر صبح شنبه آمدن شامم آرزوست

من آرزوی دیدن آن شب کنم از آنک *** گفت و شنود یار نکونامم آرزوست

از گفته های یاوه سرایان دلم گرفت *** زآن (میر هر کلام) یک الهامم آرزوست

از قیل و قال مدرسه گردیده ام ملول *** نهج البلاغه و سخن تامم آرزوست

پیگیری مکاتب بی محتوا خطاست *** من پیروی ز مکتب اسلامم آرزوست

پیرایه بسته اند چونا بخردان به دین *** از دین زدودن همه اوهامم آرزوست

حکم خدا شنیدن از این جاهلان مخواه *** از عارفان شنیدن احکامم آرزوست

از دست روزگار نخواهم گرفت جام *** از کوثر ولای علی(ع) جامم آرزوست

باشم اسیر دام هوی و هوس چرا؟ *** آزادی و رهایی از این دامم آرزوست

ص: 47

پند علی(ع) کلام گهربار فطرت است *** نهج البلاغه خطبه همّامم آرزوست

مال و منال و مکنت دنیا به هیچ گیر *** از کردگار حسن سرانجامم آرزوست

خوش گفت مولوی و منم آنم آرزوست *** از دیو و دد ملولم و انسانم آرزوست

ص: 48

عقده گُشا

به خطبه ای بگشا دیدگانِ خواب مرا *** به نامهای بیر از سینه اضطراب مرا

تو را که نهج بلاغت بیان و حکمت داد *** به حکمتی بنواز این دل خراب مرا

تو را که دست به جام است از معارف آن *** به قدر تشنگی ام لطف کن شراب مرا

رسیده ای تو به سرچشمه بقا ای دوست *** مکن دریغ از آن چشمه سهم آب مرا

ببین که آتش عشق علی(ع) کبابم کرد *** خنک زپند علی(ع) کن دل کباب مرا

تو ماه مجلسی و از علی (ع) است انوارت *** خدا به لطف کند حفظ ماهتاب مرا

ز عهد نامۀ مالک بگو که این منشور *** هزار عقده گشاید زپیچ و تاب مرا

منم که باده سِتانم دمادم از دستت *** به دست غیر مده این شراب ناب مرا

به لطف حضرت مولا دوازده سال است *** گشوده ای تو در این خانه شنبه باب مرا

ص: 49

کنون که پا به رکاب کلاس درس توام *** به مشق عشق دو چندان نما شتاب مرا

امید آنکه خدای علی (ع) به حق علی (ع) *** به روز حشر دهد دست او کتاب مرا

دگر ز آتش دوزخ نباشدم ترسی *** اگر خدا به علی (ع) بِسپُرد حساب مرا

چوانتظار صله دارد از شما «مهدی» *** به خنده ای بنواز این دل خراب مرا

ص: 50

بحر كرامت

در سینه ما یاد خدا هست و دگر هیچ *** تنها به خدا دل شده پا بست و دگر هیچ

مخموری ما را نبرد باده اغیار *** مائیم زجام می حق مست و دگر هیچ

جز مأمن او نیست دگر ملجأ و مأوا *** بر رأفت او هست مرا دست و دگر هیچ

فردا که صراط است و به پا بند گناه است *** با برگ براتش بتوان رَست و دگر هیچ

صد دام نهادست بَرَم نَفْسِ تبهکار *** زین دام به لطفش بتوان جست و دگر هیچ

خواهم ز خدا پیروی و مهر علی را *** خیر دو جهان نزد علی هست و دگر هیچ

ما غرق گناهیم و امید است که مولا *** گیرند زما بهر خدا دست و دگر هیچ

ما جمله گدائیم و توئی شاه، علی جان *** امید گدا بخشش شاه است و دگر هیچ

«مهدی» نکشد دست از این بحر کرامت *** این جاست که گوهر بدهد دست و دگر هیچ

ص: 51

استاد کتابی

هر پند علی(ع) دل را احیای دگر باشد *** هر جُرعه از این باده صهبای دگر باشد

هر نکته ز نهج او گنجی است معانی را *** در عمق کلام او معنای دگر باشد

هر صفحه بُستانش یک نفخه رحمانی است *** بُستان بلاغت را صحرای دگر باشد

ما ساحل دریائیم غافل از تماشائیم *** هر قطره از این دریا دریای دگر باشد

هرکس به علی (ع) دل داد، دل از دو جهان بُبرید *** دلدادۀ مولا را دنیای دگر باشد

هرگز نبود سودی آن را که در این گردون *** جز عشق علی (ع) در سر سودای دگر باشد

استاد کتابی چون شاگردی مولا کرد *** در هر نفس گرمش غوغای دگر باشد

گر بشنوی از استاد شرح حکم مولا *** دانی که محال است او شیدای دگر باشد

«مهدی» دِل و جان داده یکجا به ره مولا *** کی این دِل شیدائی در جای دگر باشد

ص: 52

عروة الوثقى

میکشاند در دل گرداب خود دنیا مرا *** میکند هر لحظه دور از ساحل عُقبی مرا

میزنم هر چند دست و پا کز آن گردم رها *** میکشد افزون به کام خویشتن دنیا مرا

هر چه بر فریاد می سازم دهان را بازتر *** سخت تر گردد نجات از ضجّه بیجا مرا

ناجی ناصح کجا یابم که با اندرز و پند *** با کلام خویش گیرد دست بی پروا مرا

بود این اندیشه ام تا پیرِ استادی فَهیم *** کرد با نهج البلاغه آشنا زیبا مرا

گشت تا نهج البلاغه رهنما در کار من *** عُروة الوثقى شده هر حکمت مولا مرا

تاز مولا پند گیرم صرف کردم نقد عمر *** شد نصیبم سود بی پایان از این سودا مرا

بحر علم مرتضی(ع) را نیست آرامی زموج *** جنّت المأوی بود هر موج از این دریا مرا

همچو من مجنون نباشد در پی لیلی خویش *** روز و شب اندیشه مولاست در هر جا مرا

کی رَوَد از یادِ «مهدی» لطف استادی که او *** طبع شیرین داد و نطقی این چنین گویا مرا

ص: 53

نشان

ذره گر از عالم بالا نشان گیرد خوش است *** قطره ناچیز از دریا نشان گیرد خوش است

عاشقان را آرزوئی جز وصال یار نیست *** از گلستان بلبل شیدا نشان گیرد خوش است

این تن خاکی اگر چه میل دارد بر زمین *** جای اگر در قلّه چون عنقا نشان گیرد خوش است

با امام خویش محشور است فردا هر کسی *** شیعه بتواند که از مولا نشان گیرد خوش است

گرچه باید دلخوشی ها را به دریا داد و رفت *** مادر موسی چو از موسی نشان گیرد خوش است

نیست دل را روشنائی بهتر از پند علی (ع) *** راه را گم گشته از دانا نشان گیرد خوش است

از طلب هرگز نباید دست را کوتاه کرد *** هر زمان مجنونم از لیلی نشان گیرد خوش است

دلبر ما گرچه در جمع است هرجا هر زمان *** دل اگر در شب از او تنها نشان گیرد خوش است

وقت خوش «مهدی» اگر داری به کار خیرکوش *** هر که از خیرات خود فردانشان گیرد خوش است

ص: 54

پند بوتراب

کلام خلق کجا پند بوتراب کجا *** چراغ مرده کجا نور آفتاب کجا

مرا به موعظۀ غیر مُتّعِظ مسپار *** زُلال چشمه حیوان ،کجا سراب کجا

دلم ز ناصِحِ حرّافِ بی عمل خون است *** زبانِ وَعظ ،کجا پیشه صواب کجا

چه نسبت است دل پاک را به حرف گزاف *** کجاست مرد عمل حرف با حساب کجا

از این طریق به مقصد نمیرسی واعظ *** به راه ریب و ریا میکنی شتاب کجا

مشو به جلوۀ صحبت ز صدق نیّت باز *** به بحر لؤلؤ و مرجان کجا، حباب کجا

از آن شنو که نباشد نقاب بر سخنش *** سحاب تیره کجا مهر بی حجاب کجا

سخن چونهج بلاغت کجا توانی یافت *** کجاست چشمه حیوان شراب ناب کجا

علی است باب نجات و علی است حِصن حَصین *** کجا رویم از این در بده جواب کجا؟

بهشت من دو جهان روی او بود «مهدی» *** بهشت و حور کجا روی بوتراب کجا

ص: 55

گذرد

هر که اینجا ز سَرِ جیفه دنیا گذرد *** راحت آنجا ز صراط و پُل عُقبی گذرد

کنج زندان و کف چاه نه چندان مشکل *** یوسف آنست که از وصلِ زلیخا گذرد

از سرخاک به افلاک سفر خواهد کرد *** هر که بیبار تعلق چو مسیحا گذرد

گذر از نیل به همراهی موسی نه عجب *** مادر آنست که بر نیل ز موسی گذرد

لب فرو بند اگر همرهی خضر کنی *** پیرو آنست که از چون و چراها گذرد

قدرت آن نیست که بر خاک زنی دشمن خویش *** مرد آنست که با حلم ز اعدا گذرد

پای ابلیس به کم کردن امیال ببند *** ورنه ابلیس نه از آدم و حوا گذرد

طاقتت نیست به همراهی سیمرغ مشو *** همره آنست که از رأی من و ما گذرد

سفر بحر تو بی رهبری نوح مکن *** کشتی نوح تواند که ز دریا گذرد

ص: 56

پیرو راه علی(ع) باش که دربان به غلام *** میدهد راه اگر همره مولا گذرد

«مهدی» از دامن مولا نکشد دست نیاز *** تا تواند ز سر جیفۀ دنیا گذرد

ص: 57

سخن آشنا

زهر سخن، سخن آشنا عزیزتر است *** به گوش صحبت اهل وفا عزیزتر است

اگر چه نغمۀ بلبل خوش است و منظر گل *** کلامِ غنچه لب دلربا عزیزتر است

مکدّر آینه دل شود ز حرف گزاف *** به نزد ،آینه صدق و صفا عزیزتر است

چه نسبت است دلم را به حرف بیگانه *** بر آشنا سخن آشنا عزیزتر است

در آن زمان که تلاوت کنند قرآن را *** ز هر کلام دگر این نوا عزیزتر است

بگیر پند علی(ع) را که حرف میر کلام *** ز هرچه بعد کلام خدا عزیزتر است

از آن کلام علی خوش نشسته بر دل و جان *** که بر گدا صله پادشا عزیزتر است

به جُز ولایت مولا کجاست حِصن حَصین *** برای کاه چه از کهربا عزیزتر است؟

بصیرت ار طلبی سرمه کن غبار رهش *** به دیده همه این توتیا عزیزتر است

ص: 58

به نزد اهل طریقت که شیعیان وِیند *** ز تخت پادشهی بوریا عزیزتر است

مدار دست ز درگاه حضرت مولا *** که در سرای کریمان گدا عزیزتر است

عزیز گرچه بود هفت شهر عشق اما *** برای ما نجف و کربلا عزیزتر است

نسیم روح فزا در سحر غنیمت دان *** که این شمیم ز باد صبا عزیزتر است

کنون که نهج علی (ع) را «کتابی» است استاد *** ز خاک پاک صفاهان کجا عزیزتر است؟

برای کسب معارف در این زمان «مهدی» *** کجا ز محضر استاد ما عزیزتر است؟

ص: 59

ولاى على علیه السلام

شد از ولای علی(ع) کعبه قبله گاه نماز *** و گرنۀ خانه بت بود سالیان دراز

رضای صاحب خانه چوشرط مهمانی است *** بدون اذن ولایت مکن سفر به حجاز

شُد آبهای جهان چون صداق همسر او *** بود رضای علی (ع) شرط هر وضوی نماز

بلند کرد ولی را نبی (ص) به روز غدیر *** که دست غیر نگردد به این مقام دراز

بود محبّت مولا کلید باب بهشت *** گمان مبرکه کند دیگری به رویت باز

زلال میشود آیینه دل از سخنش *** چوآب چاه که بشنیده از علی (ع) بس راز

من و ولای تو یا مرتضی علی(ع) تا حشر *** که پرورانده به مهر تو مادرم ز آغاز

اگر که لایق همراهیت نمیباشم *** عنایتی که غلامت به من شود دمساز

فدای یک نَفَسَت باد نَفْسهای جهان *** که بی ولای تو عالم نمیکند دم باز

ص: 60

زجور دهر شده شیعه این زمان تنها *** کجاست دست عنایاتت ای یتیم نواز؟

نشسته بر سرکویت به سائلی «مهدی» *** به حق فاطمه ات (س) یک نظر براو انداز

ص: 61

چارده بهار

شکر خدا که محفل ما چارده بهار *** از فیض خُمّ و ساغر و ساقی است برقرار

ساقی پیاله بخش و ندیمان به دست جام *** لبریز خم ز باده ناب است در کنار

یا رب چه حکمتی است که در طول سالیان *** نوشید هر که باده فزون گشت هوشیار

این باده از کجاست که در دست می فروش *** با جهل نابکار کند کار ذوالفقار

جانها فدای باده فروشی که باده اش *** بنموده سائل دَر میخانه شهریار

صد آفرین به تاک نشانی که تاک او *** در عرش ریشه دارد و بر فرش شاخسار

كأساً دهاق باشد و لا يسمعون لغو *** جز فیض یافت می نشود در حضور یار

یا رب به لطف خود نظر از بزم ما مگیر *** پیوسته شمع و محفل ما مستدام دار

صدها هزار نکته باریک تر ز مو *** نهج البلاغه دارد و مائیم ریزه خوار

«مهدی» زحق بخواه کزین گنج شایگان *** پیوسته قسمت تو کند فیض بیشمار

ص: 62

رفتن

ز رفتن آنکه رود در جنان ندارد باک *** که بلبل از سفر بوستان ندارد باک

سفرز خاک به افلاک کن چوشاخه تاک *** که دانه ز آنکه رود آسمان ندارد باک

مباش خائف اگر کرده ای حسابت پاک *** طلای پاک که از امتحان ندارد باک

مسافری که مهیا نموده بار سفر *** چو بشنود جَرَس کاروان ندارد باک

نظير يوسف صدیق پاک دامن باش *** که کودک ار بگشاید زبان ندارد باک

تو راچه باک زمردن که دانه در دل خاک *** چوسبز میشود از خاکدان ندارد باک

برای خلق جهان چون گیاه مثمر باش *** که با امید بهار از خزان ندارد باک

کسی که پند علی (ع) را به زندگی آموخت *** زهیچ خشک و تری در جهان ندارد باک

مکن ز عمرکم اندیشه ز آنکه تیر هدف *** از آنکه زود رود از کمان ندارد باک

ص: 63

ز جور دهر گذر کن که در مرام علی (ع) *** ز خصم چون گذرد قهرمان ندارد باک

مباش غرّه ز طاعات پیریت «مهدی» *** که از حساب قیامت جوان ندارد باک

ص: 64

خیرخواهی

خیرخواهی خانه ای از مهر بر پا کردن است *** کار خیر در به روی خستگان واکردن است

می بَرَد زین جا به آنجا توشه خود خیرخواه *** خیرخواهی توشه عُقبی مهیا کردن است

شکر امنیت، امان دادن به جانهای حزین *** شکر صحت درد بیماران مداوا کردن است

فکر آسایش بدون راحت مردم خطاست *** راحتی در زندگانی از مدارا کردن است

همنشینی با فقیران شاهکاری از علی ست (ع) *** دستگیری پیروی از خط مولا کردن است

درد بی دردی ز درد مردمان دردمند *** زخم ناسور تن خود را تماشا کردن است

دیگران را سهم دادن از نعیم خویشتن *** شکر نعمتهای بی پایان یکتا کردن است

مدح هر کس راکنی «مهدی» در این وادی بدان *** جز علی (ع) و آل او تعریف بیجا کردن است

ص: 65

روضه امام حسین علیه السلام

ما روضه ات به روضه رضوان نمیدهیم *** این خیمه را به قصر سلیمان نمی دهیم

ما بسته ایم دل به ولای تو یا حسین (ع) *** این موهبت به عالم امکان نمیدهیم

ما آبروز کرب و بلایت گرفته ایم *** این آبرو به چشمه حیوان نمیدهیم

عشق تو با متاع دل و جان خریده ایم *** این دل به حسن یوسف کنعان نمیدهیم

در سوگ توست دیده ما را بهار اشک *** یک قطره اش به گوهر غلطان نمیدهیم

پیراهن سیاه شمیمش ز کربلاست *** این پیرهن به خلعت سلطان نمیدهیم

سربند «یا حسین(ع) بود تاج افتخار *** ما این نشان به افسر شاهان نمیدهیم

سینای معرفت دل عشاق کربلاست *** آن را به طور موسی عمران نمیدهیم

دعوت زما به پرچم مشکی کند حسین (ع) *** ما روضه حسین(ع) به رضوان نمیدهیم

ص: 66

ما کفش زائران تو را جفت میکنیم *** این هم سعادتی است که ارزان نمیدهیم

ما افتخار سینه زدن در عزای تو *** برجاه و مال و منصب و عنوان نمیدهیم

حُبّ حسين (ع) نخل سعادت بود که ما *** آبش به جُز به دیده گریان نمیدهیم

دردِ غم تو گوهرجان است «یا حسین (ع) *** این درد را به مرهم و درمان نمیدهیم

هان! گریه بر عزای حسین (ع) است دلگشا *** «مهدی» ز دست دیده گریان نمیدهیم

ص: 67

كعبه دلها

آبرو، بی منتها نزد خدا دارد حسین(ع) *** چون به راه دوست سر از تن جدا دارد حسین (ع)

عاشقان را درس باید از شهید کربلا *** سربه نی در زیر لب ذکر خدا دارد حسین (ع)

شمع جان افروخت تا روشن کند، میدان عشق *** در طواف مرقدش پروانه ها دارد حسین(ع)

گفت پیغمبر؛ حسین از من بود، من از حسین *** این مدال افتخار از مصطفی دارد حسین(ع)

اوست کشتی نجات و اوست مصباح الهدی *** بر غريقان ناجی و نور هدی دارد حسین(ع)

این شرافت بس بود او را که در روز کسا *** پنجمین کرسی از آل عبا دارد حسین(ع)

جوشش خونهای ملتهای مستضعف از اوست *** افتخار ،نامی خون خدا دارد حسین(ع)

نهضتش پیوسته ویران میکند بنیان ظلم *** چون خمینی رهروی صاحب لوا دارد حسین (ع)

شور عاشورای او تا روز محشر برقرار *** کل ارض کربلا در هر کجا دارد حسین(ع)

ص: 68

تربت پاکش به هر دردی خلایق را شفا *** داخل هر خانه ای دارالشفا دارد حسین (ع)

نهضت جاوید او سرلوحۀ دیوان عشق *** چون سخندان زینب (س) ، بنت الهدی دارد حسین (ع)

بارگاهش کعبه دلها و دلها خانه اش *** زائرانی جمله لبریز از وفا دارد حسین(ع)

تشنه کی مانند طفلان حرم در کربلا *** تا علمدار رشیدی مه لقا دارد حسین(ع)

گر نبد در نینوا یارانش از هفتاد بیش *** صد هزاران راهیان کربلا دارد حسین(ع)

سعی کن تا بشنوی از کربلا فریاد او *** «کیست تا یاری کند دینم» ندا دارد حسین (ع)

«مهدیا» مدحش نگنجد در کتاب و در بیان *** بی عدد مداح در ارض و سما دارد حسین (ع)

ص: 69

صبر زینب علیها سلام

صابران را نقل مجلس گفتگوی زینب (س) است *** غمگساران را صبوری از سبوی زینب (س) است

حضرت ایوب تا یابد تسلّی از بلا *** رو به سوی کربلا در جستجوی زینب (س) است

در فراق فاطمه (س) دلتنگ چون گردد علی (ع) *** دیده اش بهرِتَسلّی روی به سوی زینب (س) است

جانِ جانان جهان، یعنی حسین بن علی (ع) *** عاشق و شیدای حُسنِ خُلق و خوی زینب (س) است

تا قمر میگیرد از خورشید نور خویش را *** دیده عباس هم روشن زروی زینب (س) است

دارد او کوه مصائب باشد او دریای صبر *** صبر خود یک موج از طوفان جوی زینب (س) است

دختران را نیست تاب درد و رنج مادران *** ناله زهرا (س) دریغا روبروی زینب (س) است

بانوان را بهترین الگو به عالم زینب (س) است *** ای خوش آن با نوکه رنگش ، رنگ و بوی زینب (س) است

روز محشر آنچه باشد بر گنهکاران شفیع *** پیشگاه حق تعالی آبروی زینب (س) است

باش «مهدی» در صبوری پیرو بانوی عشق *** صابران دهر را منزل به کوی زینب (س) است

ص: 70

شفاخانه حضرت ابوالفضل علیه السلام

از فضل پدر چون شده سرشار ابوالفضل *** دارد کرم و بذل على وار ابوالفضل

او زاده ی شیر حق و خود شیرژیان است *** باشد پسر حیدر كرّار ابوالفضل

در دفع بلا از حرم آل محمد (ص) *** بیش از همه کس بوده وفادار ابوالفضل

اهل حرم آسوده بخوابند که تا صبح *** دارد همه شب دیده بیدار ابوالفضل

عباس بود حمزۀ سالار شهیدان *** در کرب و بلا هست علمدار ابوالفضل

چون داد دو دست و سروجان در ره محبوب *** شد در دو جهان اسوه ایثار ابوالفضل

هر انجمنی یاد کند ذكر ابوالفضل *** پیوسته به آن هست مددکار ابوالفضل

آنجاست شفا خانه دهد صحت کامل *** با یک نظر لطف به بیمار ابوالفضل

هر کس متوسل شده بر باب حوائج *** وا کرده ز کارش گره بسیار ابوالفضل

ص: 71

با دست یدالهی خود از ره احسان *** گیرد چو پدر دست گرفتار ابوالفضل

«مهدی» مکش از دامن او دست توسل *** تا دست بگیرد ز تو هر بار ابوالفضل

ص: 72

ولادت با سعادت حضرت زهرا علیها سلام

ای گل سرسبد آدم و حوا، زهرا (س) *** وی امید همه در عالم عُقبی، زهرا (س)

ما سِوَى الله به تو محتاج و به یُمن توخدا *** خلق بنموده همه کون و مکان را زهرا (س)

داد پیغمبر خاتم به تو ای گوهر پاک *** خَلعَت مادري امِّ ابيها، زهرا (س)

افتخار همه امروز به احمد (ص) باشد *** مفتخر هست محمد (ص) به تو فردا زهرا (س)

توئی در هر دو جهان سرور و سالار زنان *** خادم درگه تو مریم عذرا، زهرا (س)

ای تو همتای علی (ع) در همه جا یار علی (ع) *** کی بود غیر علی (ع) لايق زهرا، زهرا (س)

حلّ هر مشکل پیچیده به دستان علی (ع) است *** ای تو حلّال همه مشکل مولا، زهرا (س)

قدر و شأن تو که دانست بجزذات خدا؟ *** هست پوشیده مقام تو به دنيا، زهرا (س)

چون توسّل به تو جُستند به درگاه خدا *** توبه مقبول شد از آدم و حوّا، زهرا (س)

ص: 73

دست بر دامَن لطف تو هر آن کس بزند *** زده بر حبل متین چنگ به مولا زهرا (س)

من نالایق و مدح تو سرودن هیهات! *** چشم شبنم چه کند درک ز دریا، زهرا (س)

روز مادر که مبارک شده از مولد تو *** برتر از این چه بود فخر به زنها، زهرا (س)

مادرم مهر تو را در دل من کاشته است *** ز آن سبب در دِل ما هست صفا یا زهرا (س)

دارد از جدّۀ خود میل شفاعت «مهدی» *** تا شده وِرد زبانش همه زهرا (س)، زهرا (س)

ص: 74

بقيع

پرستاره دامنی چون کهکشان دارد بقیع *** خاک پاکش فخر بر هفت آسمان دارد بقیع

در کجا باشد چنین منظومه ای در آسمان *** چار خورشید ولایت در میان دارد بقیع

حسن عالمگیر دارد گرچه بی پیرایه است *** در بغل حُسنِ حَسَن را همچوجان دارد بقیع

سید سجاد، زین العابدین، چارم امام *** زینت محراب، در این خاکدان دارد بقیع

باقر (ع) علم پیمبر پنجمین نور ولا *** با اب و ابنش عزیز و میهمان دارد بقیع

صادق آل محمد (ص) پیشوای شیعیان *** عالم علم همه کون و مکان دارد بقیع

سایبان آن نباشد گنبد و صحن و رواق *** از پر و بال ملائک آستان دارد بقیع

نیست خاموشی در این زائرسرای اولیا *** بر رواقش چلچراغ از کهکشان دارد بقیع

میکند عباس بر خاکش نظر با احترام *** حرمت ام البنين بي جوان دارد بقيع

ص: 75

در کنار پنجره هم ناله ب-ا ام البنين *** اشک چشم و سوز و آه بانوان دارد بقیع

گوبه وهابی ملعون ، قفل بیهوده مزن *** از ملائک خادم و هم پاسبان دارد بقیع

زیر لب عرض ارادت کن کزین قوم دعا *** یادها از ضرب و شتم شیعیان دارد بقیع

این حرم را احتیاج عطر و مشک و عود نیست *** تا گلاب اشک چشم مؤمنان دارد بقیع

گرچه آرام است و خلوت ، زائرانی فوج فوج *** همره صاحب زمان از انس و جان دارد بقیع

میشود دلها کباب از غصه «مهدی» در بقیع *** بس که از تاریخ غمهای گران دارد بقیع

ص: 76

عید سعید غدیر

هست بر لطف علی (ع) عالم امکان محتاج *** نیست مولای جهان غیر به رحمان محتاج

شده از نور علی (ع) ارض و سما نورانی *** همه باشند به خورشید درخشان محتاج

ریزه خوار کرم خادم او حاتم طی *** مور این خانه نباشد به سلیمان محتاج

سائل درگه او از دگران مستغنی است *** نیست بر آب سبو تشنه باران محتاج

هر که از نهج بلاغت گل حکمت چیند *** نیست برجای دگر برگل و ریحان محتاج

حکمت از نهج بلاغت زِ دل و جان بشنو *** هست بر کسب معارف دل انسان محتاج

پند مولاست بَرِ اهل ادب آب بقا *** هست هر تشنه بدین چَشمۀ حیوان محتاج

میزبان است علی خلق جهان را زِ کَرم *** خانۀ اهل کرم هست به مهمان محتاج

دست بخشنده محال است دمی بسته شود *** نیست این ملک سخا بر در و دربان محتاج

ص: 77

چون بُوَد عُقده گشا دست یدالهی او *** نشود شیعه به غیر شه مردان محتاج

داد حق امر خلافت به علی روز غدیر *** حق نمود است به او خلق مسلمان محتاج

هست میزان عمل روز جَزا حُبّ على *** اهل محشر همه باشند به میزان محتاج

دامن لطف علی را مده از کف «مهدی» *** هست بر لطف على عالم امكان محتاج

ص: 78

زیارت حضرت رضا علیه السلام

سفر هر آن که به کوی رضا تواند کرد *** ز جان خسته دو صد عقده وا تواند کرد

طبیب حاذق و درد آشنا بود شه طوس *** نگفته درد نهان را دوا تواند کرد

به گرد کعبه اگر منعمان طواف کنند *** طواف مرقد او هر گدا تواند کرد

بگیرد امن آن مهربان امام رئوف *** که درد ظاهر و باطن شفا تواند کرد

گدای درگه آن پادشاه خوبان باش *** که او گدای درش پادشا تواند کرد

قدم بدون ریا در حریم او بگذار *** که او نظر به دل پاک ما تواند کرد

متاب روی ز درگاه او که با نظری *** مس وجود تو را او طلا تواند کرد

ز درگه کرمش حسن عاقبت طلبیم *** که جمله خلق خدا را دعا تواند کرد

ز دامنش نکشد دست التجا «مهدی» *** که او ز هر غم و دردش رها تواند کرد

ص: 79

بهاری دیگر

شد بهاران و مرا شوق بهاری دیگر است *** گشت عالم سبز و دل در سبز زاری دیگر است

از چمن دل می برد زیبائی گلهای باغ *** این چمن در آرزوی گلعذاری دیگر است

گرچه نوروز است و جان ها با طراوت گشته اند *** جان ما را روز نو در روزگاری دیگر است

مینوازد چشم را در دشت و صحرا لاله ها *** دیدۀ ما را نوازش لاله زاری دیگر است

بوستان پر شد زیاران در کنار جویبار *** جویبار دیده ام مشتاق یاری دیگر است

می وزد باد خوش از طرف چمن هر صبح و شام *** جان فزا باشد نسیمی کز دیاری دیگر است

چشم عالم منتظر می بود تا آید بهار *** چشم من در انتظار انتظاری دیگر است

دلخوشم «مهدی» که بینم روز نوروز بهار *** روزگاری را که هر روزش بهاری دیگر است

ص: 80

شب قدر

چو نازل گشت قرآن در شب قدر *** هزار افزود قدر ليلة القدر

که داند تا چه باشد آن شب پاک *** هزاران ماه کمتر از شب قدر

در آن شب روح با دیگر ملائک *** شود نازل به اذن حق به هر امر

مبارک باشد آن شب بر خلائق *** سلام هِيَ حتّى مطلع الفجر

بگیرم دامن مهرش در این شب *** که در عالم نباشد به از این فخر

نگاهم گر کند از راه احسان *** همه عمرم شود روشن از آن بدر

مشو «مهدی» ز دیدارش تو مأیوس *** که هم مهرش به مالطف است و هم قَهر

ص: 81

سیم و زر

تا به کی این سان نفس در جمع سیم و زر زنیم *** یک نفس بنشین که حرف دل به یکدیگر زنیم

يا حوادث می بَرَد یا وارث این سرمایه را *** سود آن باشد که با آن خیمه در محشر زنیم

می بَرَد سیل حوادث آرزوها را چوگاه *** از قناعت ساحلی دریاب تا لنگر زنیم

ساده اندیشی است شبنم را بقا، دامان خویش *** تر مکن تا خیمه از خورشید بالاتر زنیم

زود فرصت میرود از دست چون ابر بهار *** خیز تا قبل از خزانِ گل به بستان سرزنیم

آتش دوزخ به میل ما نمی گردد خموش *** کوش تا آبی بر این آتش ز چشم تر زنیم

می توان با مرکب دنیا به عقبی راه یافت *** گرتوان «مهدی»، هوای نفس خود افسر زنیم

ص: 82

مقام على علیه السلام

کاش ای علی (ع) مقام تورا می شناختیم *** در زندگی مرام تو را میشناختیم

درمان درد را همه فرموده ای و کاش *** یک نسخه از کلام تو را می شناختیم

میشد جهان بهشت برین ای امام نور *** گر هر خط از پیام تو را میشناختیم

نام علیست سرخط حلال مشکلات *** ای کاش سِرِّ نام تو را می شناختیم

بر دیده می زدیم برای شفا اگر *** گردی ز خاکِ گام تو را میشناختیم

شرمنده می شدیم ز عمری نماز اگر *** یک رکعت از قیام تو را میشناختیم

پندت چه میکند به دل پاک مؤمنان *** ای کاش ما همامِ تو را میشناختیم

ما را هزار پله به حق میرساند اگر *** یک پله از مقام تو را می شناختیم

مولا چو نیست درک مقام توحدّ ما *** کاش ارزش غلام تو را میشناختیم

گفتند عارفان به تو «مهدی» به صد زبان *** ای کاش ما امام تو را می شناختیم

ص: 83

مستفید از حکمت 150 نهج البلاغه

گفت مردی با ولی کردگار *** موعظه فرما مرا ای حق مدار

چونکه حیدر دید او را اهل حال *** داد او را پندهای ماندگار

هان مشو ز آنان که یرجوا الاخره *** بی تلاش و کوشش و بیکرد و کار

توبه را تأخیر اندازد از آنک *** آرزو دارد که باشد ماندگار

تارک دنیا است در وقت سخن *** در عمل هم شیفته هم بیقرار

گردهندش، سیر کِی گردد زمال *** با قناعت نیست او را هیچ کار

نیست شاکر ز آنچه او را داده اند *** هست او را بیش از حد انتظار

نهی از منکر کند بر دیگران *** لیک منکر را کند خود آشکار

میدهد فرمان به دستورات حق *** خویش سر پیچد ز امر کردگار

دوست دارد مرد نیکوکار را *** لیکن از اعمال او خود برکنار

با گنهکاران زبانی دشمن است *** لیک با آنها است او را کار و بار

دشمن مرگ است و از فرط گناه *** در گنهکاری ست کارش بر قرار

چون شود بیمار نادم میشود *** چون شود سالم همان در ننگ و عار

در سلامت هست او مغرور و مست *** در گرفتاری شود نومید و زار

در مصیبت زار میخواند خدا *** در گشایش دور از پروردگار

در گمان بر نفس خود چیره بود *** بر عمل نفسش بر او باشد سوار

برگناهِ اندکی از دیگران *** میشود ترسان، هراسان، بی قرار

لیک در کار خودش غافل بود *** از گناهانی که آورده به بار

در غنا مغرور و شادان میشود *** فقر مأیوسش کند، از سعی و کار

ص: 84

در عمل دارد قصور بی حساب *** در جزا خواهد فزون تر از قرار

وقت شهوت پیش میاندازد گناه *** میکند تأخير، وقت اعتذار

سخت نالد چون به او رنجی رسد *** وقت رنج دیگران او الفرار

هست عبرت بهر ابنای بشر *** خود نباشد لیکن اهل اعتبار

هست دائم پندگوی دیگران *** لیک خود از پند میگیرد کنار

در سخن بسیار میبالد به خویش *** لیک در کردار نیکو کم عیار

همتش دنیای دونِ بیبها *** نیست در فکر سرای پایدار

سود خسران داند و خسران سود *** بهر وارث هست او انباردار

با وجود ترس از مرگ و اجل *** میرود فرصت ز دستش بیشمار

هر گنه از دیگران خواند کبیر *** هر گناه خویش داند از صغار

بندگی از دیگران پیشش صغیر *** طاعت خود را شمارد از کبار

جوئی میکند بر دیگران *** نفس خود را داند از آن بر کنار

گر عمل دارد ریاکارانه است *** زین سبب دارد عمل در آشکار

همنشین با مترفین بیخدا است *** نی به درویشی که گوید ذکریار

حکم راند بر زیان دیگران *** منفعت جوئی نماید بی شمار

نیست انصاف و مروّت چون که او *** نافع خویش است و دارد این شعار

او هدایت خواهد از افراد و خود *** گمره است و از ره حق برکنار

اطاعت خواهد او از دیگران *** هم مخالف هست با هر راهکار

می ستاند حق خود را او تمام *** میکند ضایع حقوق حق مدار

خلق را ترساند از روز عقاب *** خویش ترسان نیست از پروردگار

***

مسئلت دارم ز درگاه خدا *** زین جماعت من نیایم در شمار

ص: 85

بود این حکمت گلی از لاله زار *** از گلستانی هزاران در هزار

گر نبودش هیچ گل جزاین به شاخ *** باغبان را بود بی حدّ افتخار

اشک ریزان گفت «مهدی» این کلام *** پاک باید باغ گردد از غبار؟!

تا هر آن کس لایق دیدار شد *** گل ببوید زین گلستان هر بهار

باغبان پیر ما «فولادگر» *** دامن ما پر کند زین لاله زار

هست امیدی که با پندعلی *** گردد از ما هر رذیلت برکنار

قطره ای بگرفتم از بحری عظیم *** گفته ام این نظم را با اختصار

«آب دریا را اگر نتوان کشید» *** قطره ای بتوان گرفتن از بِحار

در خفا هفتاد پند آمد به نظم *** گرچه در ظاهر نیامد در شمار

ص: 86

بیست اندرز همچو مروارید

(1)

بیست اندرز همچو مروارید *** داد غواص عرصۀ توحید

تو نگهدار در خزانۀ دل *** بهره بسیار از آن توانی دید

رحمت حق به هر که چون بشنید *** صادقانه به گوش جان بخرید

چون وِ را دعوت به حق کردند *** بپذیرفت و تابعش گردید

دست خود زد به دامن ناجی *** خوش ز گرداب مهلکه برهید

شد مراقب به پیشگاه خدا *** از گناهان ز ربّ خود ترسید

در ره حق قدم به صدق گذاشت *** همه اعمال وی حسن گردید

بهر فردای خویش از دنیا *** توشه از کار نیک خود بگزید

اجتناب از گناه کرد و خطا *** در رضای خدای خود کوشید

جمله اغراض دنیوی بنهاد *** عافیت بهر عاقبت بخرید

با هواهای دل مبارزه کرد *** سفرۀ کذب و آرزو برچید

راهی راه استقامت شد *** زادِ تقوی به دوش خویش کشید

گام در راه روشن حق زد *** سود خود در صراط داور دید

چند روز جهان غنیمت داشت *** تا مهیای آخرت گردید

توشه برداشت «مهدی» از خیرات *** شد حیاتش سعید و مات سعید

ص: 87


1- خطبه 76 نهج البلاغه

عبرت

(1)

میرفت علی همای رحمت *** با جمع صحابۀ ولايت

در راه چو دید قبر اموات *** فرمود غنیمت است فرصت

تا آنکه دهم به جمع یاران *** از اهل قبور درس عبرت

فرمود به ساکنان وحشت *** وحشت زدگان کوی غربت

خوابیده به گورهای تاریک *** محبوس به تنگنای تربت

تنها شده از عیال و فرزند *** هم ساکن خانه های خلوت

رفتید شما ز پیش و ما نیز *** آییم پس از شما نهایت

داریم برایتان خبرها *** از خانه و همسروز مکنت

کردند پس از شما کسانی *** در منزلتان همی سکونت

بردند زنانتان به خانه *** اموال شما شده است قسمت

این بود خبر ز جانب ما *** در نزد شما چه هست صحبت؟

پس گفت علی به یاورانش *** گیرید از این دیار عبرت

گر اذن دهند مردگان را *** گویند به صاحبان فکرت

تقوی است برای اهل ایمان *** ارزنده ترین متاع هجرت

ص: 88


1- حکمت 130 نهج البلاغه

سحرخیزان

آسمان مَجْمَرِ رخشان سحر خیزان است *** کهکشان، شمع شبستان سحر خیزان است

در نظربازی مردان خدا در دل شب *** ماه چون گوی به چوگان سحر خیزان است

گرعیان است تبسم به لب خلق به روز *** از شب و گریه پنهان سحر خیزان است

غنچه گرپردۀ عصمت بِدَرَد وقت سحر *** از مناجات خوش الحانِ سحرخیزان است

می دهد گرنفس باد صبا بوی بهشت *** اثر خواندن قرآنِ سحر خیزان است

گلشن اهل نَظَر صحبت بی رنگ و ریاست *** خلوت اُنس، گلستانِ سحر خیزان است

شبنمِ اشک که حاصل شود از شوق وصال *** گوهر دیدۀ گریان سحر خیزان است

ز آنچه ناچیز شود خدعۀ شیطان بزرگ *** نفس پیرِ جمارانِ سحرخیزان است

این جواب غزل صائب تبریز که گفت *** دل پر داغ گلستانِ سحرخیزان است

ص: 89

ای دل

عمرِ کوتاه و آرزوی بلند *** پای لنگ است و قلّه الوند

ای دل این آرزوی تو امروز *** بوده دیروز نزد خلقی چند

عاقبت بگذری و بگزاری *** گرچه یابی چو نوح عمر بلند

چند از آن میخوری و میپوشی *** گنج قارون اگر بری به کمند

همه کوشی به جمع مال و منال *** که نهی بهرِ همسر و فرزند

توشه بهرِ سفر مهیّا کن *** که شوی در سفرتو، حاجتمند

هست آزاده آن که بتواند *** نفس اماره را کُند در بند

گر طلب میکنی سعادت را *** بشنو از شاه دین علی (ع) این پند

از قناعت توانگری آید *** با قناعت شوی سعادتمند

«مهدی» آن کس بود به حشر آزاد *** که به پند علی (ع) بود پابند

ص: 90

آرزو

از خلق دیده پوش و امید سوی او کن *** دریای آب خواهی اِمساک از سبو کن

آنجا که آرزوها ریزند آبرو را *** یا ترک آرزو کن یا ترک آبرو کن

هر آرزو طنابی است برپای خویش بستن *** گر قصد راه داری رو ترک آرزو کن

چون در سرای سینه مهر دو کس نگنجد *** این خانه را ز اغیار پیوسته رُفت و رو کن

خواهی به دست آری گنجی ز بی نیازی *** در ترک آرزوها این گنج جستجو کن

دانی که نفس سرکش سیری نمی پذیرد *** در حد اعتدالش یک لقمه در گلو کن

سخت است پیش مردم راز نهان گشودن *** در خلوت شبانگاه با یار گفتگو کن

از یار خُرده گیری شرط ادب نباشد *** ای مدعی اطاعت از یار مو به موکن

«مهدی» مَخواه چیزی غیر از رضای دلبر *** در سر هر آنچه داری بیرون ز غیر او کن

ص: 91

یاد مرگ

آدمی را واعظی برتر زیاد مرگ نیست *** عارفان را گوش دل بهتر از این آهنگ نیست

مینمایاند به ما امیال مُردن را بعید *** ليك ما را فاصله جُز يك نفس با مرگ نیست

عمر ما چندان نباشد بیش از عمر حباب *** این نفس دائم درون سینه های تنگ نیست

میرسد هردم به ما از کاروان بانك رحيل *** از چه ما را عبرتی از این صدای زنگ نیست؟

نیست این دنیا بَرِ باغ جنان جُزيك قفس *** بلبل شیدای بُستان بر قفس دلتنگ نیست

هر که اینجا دست زد بر دامن اهل ولا *** روز محشر همنشین شرم و عار و ننگ نیست

مرد مردم دار و خادم، خیر و کار آفرین *** با ولایت شاد و غمگین از هجوم مرگ نیست

گرچه از دنیا رود، دائم میان جمع ماست *** مرد حق زندانی گور و اسیر سنگ نیست

می رسد «مهدی» به مقصد زود رهپیمای عشق *** رهرو راه علی (ع) پابسته فرسنگ نیست

ص: 92

پرستار

اگر مدام اطاعت کنی به هشیاری *** تمام عمر بخوانی دعا به بیداری

به روز، روزه بگیری کنی عبادتها *** ز شام تا به سحر سر به سجده بگذاری

طواف کعبه کنی، از صفا به مروه روی *** به مستجار بری التجا به صد زاری

به اعتکاف نشینی به مسجد نبوی *** شوی به خواندن قرآن چو بهترین قاری

به پیشگاه خدا قدر آن نخواهد داشت *** که در شبی ز مریضی کنی پرستاری

ص: 93

گنج زر

پادشاه است فقیری که ز خود نان دارد *** گنج زر گندم زردی است که دهقان دارد

کلبۀ کوچک تو کاخ گلستان تو است *** مور در لانه خود قصر سلیمان دارد

آنکه از بافته خویش کتان میپوشد *** کی طمع خلعت زر بفت ز سلطان دارد

هر که با نقد قناعت کند امرار معاش *** پادشاهی است که گنجینه پنهان دارد

منّت از حاتم طائی نبرد خار کنی *** که به کف نان خود از خار بیابان دارد

بوریا بستر آرامش درویشان است *** رنج با خود هوس مخمل کاشان دارد

دل به دنیا مده ، وز درد و غمش راحت باش *** دل وابسته به آن غصّه فراوان دارد

هر که از مصرف خود بیش به کاشانه نهفت *** روزی خلق تهی دست به انبان دارد

آنکه در خواب کند ساعد خود بالش خویش *** خاطر آسوده از رؤیای پریشان دارد

ص: 94

در دو عالَم بود آزاد ز هر رنج و اَلَم *** از علی (ع) هر که نصیحت به دل و جان دارد

گفت کمتر ز جنان خویشتن خود مفروش *** کمترین قدر بهشت است که انسان دارد

«مهدی» از دغدغۀ بود و نبود آزاد است *** هان که دیدار شتر خواب پریشان دارد

ص: 95

راه صواب

بیا قدم نگذاریم جز به راه صواب *** بیا زبان نگشائیم جز به حرف حساب

بیا که گوش و دل خود به حرف حق بدهیم *** به جان و دل بپذیریم امر و نهی کتاب

کنون که فرصت دیدار هست و گفت و شنود *** مده ز دست برادر تو صحبت اصحاب

ز شوم عهدی دنیا ببین که از شاهان *** نمانده هیچ اثر غیر کاخهای خراب

به خوش زبانی کس اعتماد نتوان کرد؟ *** کجاست یار وفادار یا اولی الالباب؟

به آرزوی بلندت مكن تلف عمری *** که کوته است زمان حباب و کف، بر آب

برون کن از دل خود مهر این جهان «مهدی» *** که نیست غیر سرابی که دیده ای در خواب

ص: 96

بی نیازی

بی نیازی از جهان را در قناعت یافتیم *** حرص و آز خویشتن دادیم و ثروت یافتیم

آرزویِ ما همیشه بوده ترک آرزو *** آرزو بی آرزو گردید و عزّت یافتیم

بردن پیش کسان، دست تمنّا ذلّت است *** عزّت خود را ز اکسیر مِناعت یافتیم

نیست مُنعم آنکه از خود گنج سیم و زر نهاد *** ما ز ترک سیم و زر گنج قناعت یافتیم

چون نشد پیش کسان دست نیاز ما دراز *** همچو سرو، آزادی از سنگ ملامت یافتیم

دیگران را ما شریک نعمت خود ساختیم *** از مساوات است اگر شور اخوّت یافتیم

با قناعت ذلّت از ما دور شد، این شیوه را *** ما گدایان از شه مُلک ولایت یافتیم

اهل اسراف از تهی دستی شود خار و خفیف *** ما بزرگی را به دست با کرامت یافتیم

نزد ما خَيرُ الامورات است حدّ اعتدال *** از تعادل پیشه کردن ما سلامت یافتیم

از تمنّا خم نشد مهدی مگر وقت رکوع *** زین طریقت ما به عالم راست قامت یافتیم

ص: 97

انتظار

چه خوش است حالِ عاشق که امیدوار باشد *** شب هِجر چون سحر شد به کنار یار باشد

همه تلخی فِراقش بشود چو شهد شیرین *** به خیال آن که او هم سر این قرار باشد

نه فقط منم چو مجنون که اسیر زلف اویم *** به خدا که لیلی من چو منش هزار باشد

سر و جان من چه ارزد که کنم فدای راهش *** به رهش هزار چون من سرشان به دار باشد

چو نقاب هجر روزی بکشد ز روی ماهش *** نه دِگر غمی بماند نه که شام تار باشد

گل من شود هویدا، چو ز واد غیر ذی زرع *** ز طراوت وجودش همه جا بهار باشد

به امید دیدن او بروم طواف کعبه *** که حرم به شوق رویش همه انتظار باشد

همه گشته کار «مهدی» که به انتظار باشد *** من و اشک و آه و ناله دگرم چه کار باشد؟

ص: 98

اخلاق بد

چنان شدیم به اخلاق بَد دچار امروز *** که میکنیم چو دشمن ز هم فرار امروز

دروغ مایه فخر است و راستی ننگ است *** که راستی نکند چهره آشکار امروز

نزول خواری اگر جنگ با رسول و خداست *** به کار زار چرا رفته بانکدار امروز

برابرند چرا مُحسن و مُسئ در شهر *** چراست خادم و خائن به یک قرار امروز

چرا به سائل درمانده نیست مرحمتی *** چرا شریف و عزیزست رشوه خوار امروز

به سر نهیم کتاب خدا و صد افسوس *** ز یاد برده فرامین کردگار امروز

دم از محبّت مولا همی زنیم و دریغ *** نهاده امرِ وِرا جمله در کنار امروز

به حقِ حق که علی (ع) داده نسخۀ درمان *** به شرط آنکه بری نسخه را بکار امروز

شود مدینۀ آمال در جهان ایران *** اگر که نهج بلاغت شود مدار امروز

ص: 99

کجا بَرَم غم دل را که پیروان علی (ع) *** شدند غافل از پند آن نگار امروز

اگر به صدق کنی طی ره علی «مهدی» *** علی (ع) ترا شود از لطف، غمگسار امروز

ص: 100

چشم بیدار سحر

چشم بیدار سحر گوهر شب افروز است *** گرچه از دیده اغیار نهان در روز است

هر که جان تازه کند از نفحات سحری *** شب او قدر بود صبح دمش نوروز است

با تضرع بگشا دیده تسلیم، سحر *** چشم روشن به سحر، روز چو شد پیروز است

بخت با ماست که خواب سحر از چشم پرید *** شاه بازی که از این دام جهد بهروز است

غافل از کشت مشوگر ثمری می طلبی *** آنچه فردا دِروی از عمل امروز است

اشک گرمی که روان است زما در دل شب *** آب سردی ست که برسینه آتش سوز است

«مهدی» از شیوه مردان خدا درس بگیر *** «شب مردان خدا روز جهان افروز است »

ص: 101

در مقام مادر

توتیای دیده من خاک پای مادر است *** مرغ دل پروازش از شوق هوای مادر است

نغمه شادی که دل را مینوازد پند اوست *** خوشترین آواز در گوشم نوای مادر است

دین و ایمانم بود از تربیتهای پدر *** پاکی روح و روانم از صفای مادر است

دست او دست خدا و پای او درب بهشت *** بوسه هایم روز و شب بر دست و پای مادر است

صد هزاران درد و آلام است در دوران عمر *** گر سلامت بوده ام این از دعای مادر است

فاطمه (س) نامیده شد ام ابیها ز آن سبب *** گفت پیغمبر که جنت زیر پای مادر است

می نبخشد عاق مادر را خدای مهربان *** چون رضای حق تعالی در رضای مادر است

چشم امیدم همه باشد به مهر مادری *** گرببخشندم به محشر از ثنای مادر است

ص: 102

حجاب برتر

گوهر شود آن قطره که در لاک حجاب است *** ایمن نبود آب که در چشم حُباب است

پنهان بنمایند جواهر که ثَمین است *** گوهر ز صدف باشد و عفت به حجاب است

در دُرج گذارند جواهر که گران است *** در گنج هدایا بود و ترمه به قاب است

مهلت ندهد باد به آن لاله که وا شد *** ایمن بود آن غنچه که با برگ و حجاب است

چادر که بود سنّت زهرای مطّهر (س) *** بر قامت زن شیک ترین نوع حجاب است

زین فخرچه برتر که توئی پیرو زهرا (س) *** ارزان مده از دست که این گوهر ناب است

من بهر خدا پند دهم دخت مسلمان *** ای دختر من این دِل من در تب و تاب است

دشمن که به جنگ آمد و مغلوب شد از ما *** در جبهۀ فرهنگ کنون پا به رکاب است

ای وای که با ما چه کند غرب سیه روی؟ *** آنجا که خود از ظلمت خود غرق عذاب است

ص: 103

گر آب بقا میطلبی راه عوض کن *** این آب نباشد به خدا خواب و سراب است

مستور کن از تیر گنه چهرۀ خود را *** بس تیر گناه است که در چشم شباب است

غیرت چه تحمل کند آنجا که مسلمان *** تقلید کند ز آنکه خودش کفر مآب است

«مهدی» نشود خاطری آزرده از این شعر *** پندی که تو دادی همه اش عین صواب است

بر غرب مکن تکیه که خود خانه خراب است *** از پایه خراب است بنائی که بر آب است

ص: 104

دخترک

(1)

دخترکی گفت به مادر چرا؟ *** مانده چنین سفره ما بی غذا

روزی مخلوق اگر با خداست *** سهم فقیران و ضعیفان کجاست؟

کشور ایران که پر از گنج هاست *** از چه سبب قسمت ما رنج هاست؟

چیست که پستان تو را نیست شیر؟ *** چون نشود خواهرم از شیر سیر؟

درد فراوان تو ای مادرم *** زرد نموده است رخ خواهرم

از چه بشاگرد غلام فقیر *** در همه عمرش نخورد نان سیر؟

سفرۀ هرکس تُهی از نان شده *** قسمت او در شکم خان شده

غربت ما گرچه در این روستاست *** «مار شب» و عقرب آن آشناست

شد پدرم کشته به شمشیر خان *** او پدرم را ز چه بگرفت جان؟

هست خُدا خالق ما بندگان *** ما ز چه باشیم همه عبد خان؟

مادر من باز که تب کرده ای *** چند به تب روز تو شب کرده ای؟

دوش که ارباب مرا می فروخت *** تن ز من و جان تو را می فروخت

دست خریدار چو بر من رسید *** اشک تو از دیده به دامن رسید

مقنعه چون از سر من افتاد *** وای تو را لرزه به تن افتاد

خان که همه خرمن ما را بسوخت *** از چه ز تو شاخۀ گل می فروخت؟

صبح مرا از وطنم میبرند *** جان من اینجاست تنم میبرند

کاش نباشد شب ما را سحر *** کاش که خورشید نیاید دگر

درد فراق تو مرا میکشد *** گر نروم، خان تو را میکشد

ص: 105


1- درد دل دختر کوچک بشاگردی با مادر خود در آستانه ورود «عبداله» به بشاگرد

شمع وجودم به دلم خانه کن *** گریه بر این سوخته پروانه کن

صبح که خورشید فلک سرزند *** مرغ خوش الحان تو پرپر زند

گو که مرا مرد کجا می برد؟ *** غنچه از این شاخه چرا می بُرد؟

دوری من با تو چه ها میکند؟ *** مرد چه ها با تن ما میکند؟

نالۀ آن بلبل شیرین زبان *** کرد بسی گریه مادر روان

گفت بسی دختر و در خواب شد *** مادر او هم جگرش آب شد

خستگی و خواب چودختر گرفت *** آتش غم دامن مادر گرفت

اشک همی ریخت بر آن بینوا *** لیک نَبد چاره به غیر از دعا

مادر دلسوخته از ظلم خان *** دیده و دل کرد سوی آسمان

گفت خدایا تو ببین حالِ من *** مرحمتی کن تو به احوال من؟

این من و این دختر و این کودکان *** این گپر سوخته این ظلم خان

صبح ز من پارۀ تن میبرند *** جسم از او جان ز من میبرند

نیست به غیر از توکسی یار کس *** یار ضعیفان تو به فریادرس

ماز تو خواهیم که یاری فرست *** بهر «بشاگرد» قراری فرست

زخم بسی ما ز شهان خورده ایم *** ضربه شلاق ز خان خورده ایم

ثروت ما را به جفا شاه برد *** قسمت ما را همه ارباب خورد

درد تنم هست ز رنج زمان *** زخم دلم سفره بی آب و نان

دست علی کو که مداوا کند؟ *** با من بیچاره مدارا کند

بر سر ایتام کشد دست مهر *** یا بِبَرَد از سر ما دست غیر

میشود آیا که نجاتم دهی *** زین همه غم برگ براتم دهی

گر شده خورشید «خمینی» عیان *** نوری از آن مهر به اینجا رسان

گشت دعایش دل شب مستجاب *** لحظه ای آن سوخته دل شد به خواب

ص: 106

دید به رؤیا کپرش روشن است *** وادی «بشگرد» همه گلشن است

دید جوانی خوش و خوش گفتگو *** آمد و آمد به نزدیک او

گفت که ای خواهر من ناله بس *** گریه بر این شاخه آلاله بس

گفت که هستی تو که بعد از دعا؟ *** حال بپرسی ز من بینوا

هان! بَشَری یا که تو هستی ملک؟ *** آمدی از خاک و یا از فلک؟

گفت: منم بنده پروردگار *** بهرِ شما «والی» خدمت گزار

آمده ام تا که به اذن خدا *** جمله شما را کنم از غم رها

گفته امامم که در این سرزمین *** یار شوم با همه مؤمنین

میشوم اینک همه جا یارتان *** تا بگشایم گره از کارتان

تا کنم آباد بشاگردتان *** شود آزاد بشاگردتان

ص: 107

داستان حاکم، خرس و پینه دوز

با وزیرش حاکمی دِرهم پرست *** گفت آن عیاش بی ایمان مست

مال مردم را تو از بالا و پست *** جمله آور در خزانه هر چه هست

جیب مردم بهرِ ما خالی کنید *** عيش ما با سیم و زر عالی کنی

کی جدائی بین ما و ملت است *** حکم از ما کار مردم طاعت است

من ندانم از کجا و از چه کس *** خود تو مختاری بگیری بیش و بسر

یا عوارض گیر یا حق العبور *** یا که حقّ دفن از اهل قبور

گفت: قربان! امرتان را برده ام *** خون دلهائی در این ره خورده ام

نیست در بازار دیگر یک ریال *** یا به دربار است یا نزد رجال

حاکم ار گیرد ز فردی یک قِران *** صد قِران گیرند ازو اطرافیان

حاکم از این گفتگو مأیوس شد *** رفت و باشيطان دون مأنوس شد

ص: 108

گفت شیطان جان ، به فریادم برس *** نیست ما را یار بهتر از تو کس

نیست امیدی به این درباریان *** تو ز الطافت بمن سودی رسان

حق پرستان را بود حق رهنما *** ظالمان را هم تو هستی پیشوا

بعد لَختی فکر، شیطان خنده کرد *** روح حاکم را ز طرحش زنده کرد

گفت اینک میکنم طرحی بیان *** تابَری انگشت حیرت بر دهان

حقه ای گیرم به کار اکنون عجیب *** تا زند حاکم دِرم ها را به جیب

چشمِ حاکم سوی او معطوف شد *** خنده آمد بر لبش مشعوف شد

گفت: شیطان جان ، بگو این حقه چیست؟ *** هست ما را چاره آخریا که نیست؟

گر تو تدبیری برای ما کنی *** از تجمل پر سرای ما کنی

گفته فرمان ده که خرسی آورند *** کهنه و فرسوده جنسی آورند

از برای حقه خرسی لازم است *** هر دکان را تازه جنسی لازم است

ص: 109

خرس را در سوق جولان میدهی *** بهر شاگردیش فرمان میدهی

میدهی فرمان که این خرس تمیز *** نزد ما بسیار میباشد عزیز

هر که را باشد فنی و حرفه ای *** باید آموزد به حیوان شمّه ای

آفتاب سال نو چون اوفتاد *** خرس گردد کاردان و اوستاد

هست حُكم حاكم عادل چنین *** چاره مردم را نباشد غیر از این

لاجرم چون هست این کار محال *** حَلّ مُشکل می شود با صد ریال

یا به شاگردی نمایندش قبول *** یا دهندش صد ریال نقد، پول

خرس را هرکس به شاگردی بَرَد *** در حقیقت قاتل خود میخَرَ

آن وزیر سود جو هم یار شد *** مجرى آن حکم بی زِنهار شد

رفت در بازار و حکم اعلام کرد *** در پی اجرای حکم اقدام کرد

کارگر افتاد این مکر عجیب *** پول خلق الله زد حاکم به جیب

ص: 110

تاجر و بزاز و عطّار و خَبُوز *** جُرم خود پرداخت الّا پینه دوز

چون همه آن خرس میدیدند و شاه *** او توکّل داشت بر لطف اله

گفت مأمور این ز شاگردان تست *** روز و شب مهمان و در دکان تست

گر نمیخواهی تو را گردد وبال *** زود برگردان به ما یکصد ریال

پیر گفتا: شُکرِ دادار جهان *** آرزویم حق برآورد این زمان

سالیان سال بودم بی رفیق *** این زمان دارم رفیقی بس شفیق

هست تنهائی بلائی جانگداز *** همدمی خواهم ولو باشد گراز

چون که خالی جیب من از درهم است ***لاجرم خرسم انیس و همدم است

میخ آن را گوشۀ دکان بکوب *** پینه دوزی میدهم یادش چه خوب

سخت باشد تربیت نا اهل را *** چون نمائی خَم درخت نخل را؟

کیسۀ من چون بودخالی ز پول گر چه باشد زور بنمایم قبول

ص: 111

«در بر شیر نر خون خواره ای » *** جز به تسلیم و رضا کو چاره ای

سوی حاکم چون که میگردی روان *** خدمت ایشان سلام ما رسان

گو که الطاف شما بادا مزيد *** شاد گردیدم ز شاگرد جدید

خرس شد شاگرد و پیرش اُستاد *** حربه از دستان شيطان افتاد

پینه دوز آن راد مرد با خدا *** داشت بر الطاف یزدان اتکا

چون توکل داشت بر ربّ کریم *** گشت غالب او به شیطان رجیم

با خبر شد حاکم از این ماجرا *** خدعه شد بر آب بی چون و چرا

گفت حاکم با وزیر این پینه دوز *** در دل ما شد عجب آتش فروز

او نباشد ساده و بی اطلاع *** بر علیه ما کند این اجتماع

هرکه را با او بود تدبیرها *** وا رهاند خویش از تزویرها

او یقین باشد ز مردان خدا *** حال او باشد ز حال ما جُدا

ص: 112

گرچه با شیطان شود تدبیر کرد *** مرد حق را کی توان زنجیر کرد

کس ندیده خرس فراشی کند *** پینه دوزی یا که کفاشی کند

کی بَرَد خرسی ز انسانی حساب *** این چه تدبیر است پیر لاکتاب؟

آورید آن پیر مرد پینه دوز *** تا دهد اسرار کار خود بروز

کینه او گوئی ز ما دارد به دل *** که فرو برده چنین ما را به گِل

نوکران رفتند تا پیر آورند *** خدمت روباه، آن شیر آورند

چون که آمد نزد حاکم پیر مرد *** داد تعظیم و سلامی چاق کرد

پادشه بر تخت و او در پای تخت *** تا چه راند حکم بر آن تیره بخت

حاکم از تدبیر او افروخته *** پیر از لقمان چه ها آموخته

گفت حاکم با غضب ای پینه دوز *** شد دلت از حکم حاکم کینه توز

این چه تدبیر است و چه رسم و قرار *** خرس شاگردیش کی آید به کار؟

ص: 113

از تو این تدبیر میباشد شگفت *** خرس حیوان است و وحشی و خرفت

گوبدانم حکمتش ای پیر چیست؟ *** رمز کار تو از این تدبیر چیست؟

گر نگوئی میبُرم از تن سَرَت *** تا شود بیوه از این پس همسرت

چون سر و تن را جدائی اوفتاد *** میشود شاگرد سیر از اوستاد

پیر گفتا گر که باشم در امان *** مینمایم حکمت کارم بیان؟

گفت حاکم در امان هستی بگو *** هر چه میخواهی از الطافم بجو

این بصیرت از کجا آموختی؟ *** کاین چنین آمال ما را سوختی

هم من و شیطان و هم درباریان *** پا به گل ماندیم در این امتحان

گفت من از لطف دادار خبير *** گشته ام در کارهای خود بصیر

آگه از اسرار حقّم گر خموش *** امر حق را کرده ام آویز گوش

«هر که را اسرار حق آموختند *** قفل کردند و دهانش دوختند »

ص: 114

بشنو اینک حکمت این کار ما *** تا که گردی آگه از اسرار ما

حکم تواین است تا سال دگر *** خرس از ما یاد گیرد این هنر

این زمان تا سال دیگر فرصت است *** تا شود استاد سالی مهلت است

نیست اکنون نزد ما عسر و حرج *** زین ستون تا آن ستون باشد فرج

نیک در این کار اندیشیده ام *** از بزرگان پندها بشنیده ام

هر که گیرد گوش پند دیگران *** عقل و تدبیرش شودچون مهتران

من مُسن و خرس پیر و تو علیل *** نیست باقی عمر ما الّا قليل

يا تو يا من یا که آن حیوان پیر *** چون بمیرد فتنه خوابد ناگزیر

گر یکی از ما شود راهی به گور *** مشكل من حل شود زين حكم زور

تا چه پیش آرد مدار چرخ پیر *** تا که راه گور پوید ناگزیر

ای بسا قول و قرار یک عمل *** خط بطلان میکشد بر آن اجل

ص: 115

صبر باید تا که ناهنجارها *** بگذرد هنجار گردد کارها

صبر باید تا درختی نو نهال *** میوه آرد بهر فرزند و عیال

من امیدم هست بر لطف خدا *** شک ندارم غالب آیم برشما

گفت حاکم عقل پیر پینه دوز *** برتر از شیطان و شاه تیره روز

من که مردم را نمایم خون به دل *** در بَر پیری شدم این سان خجل

پیر گفت از حق بصیرت کن طلب *** استواری در دیانت کن طلب

روز و شب از درگه آن ذو الجلال *** كن طلب وقت خوش و رزق حلال

هر که «مهدی» دیده و دل پاک کرد *** جان خود از خاک بر افلاک کرد

ص: 116

عنایت سحر

هر آنچه هست مرا از عنایت سحر است *** نشاط روز و شب من ز نِكهَتِ سحر است

اگر چه مرحمت یار میرسد شب و روز *** ولی عنایت مخصوص فُرصت سحر است

به غفلت از چه بری راز دل به نزد کسان *** زمان صحبت با یار خلوت سحر است

نمیتوان همه حرفی به هر زبان گفتن *** به رمز و راز بگو آنچه صحبت سحر است

مده نسیم سحر را به خورد و خواب زدست *** که خواب و خوردن بسیار آفت سحر است

بگو به ،یار سحر درد خویش را «مهدی» *** که وقت عرضه حاجت به نوبت سحر است

ص: 117

دنیا و عقبی

کاه دنیا مَخَر و گندم عُقبی مفروش *** بِخردی آر و طلا را به مُطلّا مفروش

با هوائی مشو از بحر جدا همچو حباب *** خود نمائی مَطلب پهنۀ دریا مفروش

خانۀ عاریه آخر ز تو خواهند گرفت *** دل به این خانه مده خانۀ عُقبی مفروش

چند روزی که تو را فرصت سودائی هست *** هرچه خواهی بخر و توشۀ فردا مفروش

گرچه سیم و زر بسیار کند جلوه گری *** سامری را مخر و مذهب موسى مفروش

نیست کمتر ز جنان ارزش جان من و تو *** گوهر خود، به کم از جنّت و طوبی مفروش

تا خدا هست خریدار مطاع دل و جان *** جُز به این مشتری نقد تو کالا مفروش

گوش «مهدی» مده الّا به سخنهای علی (ع) *** حرف دیگر نخر و گفتۀ مولا مفروش

ص: 118

قلّه عزّت

آنان که دل ز لذّت دنیا بریده اند *** عنقا صفت به قله عزّت رسیده اند

شادند زآنکه از قفس تن به بالِ جان *** زین خاکدان، به اوج فلک پرکشیده اند

در این جهان مقیم بهشت برین شدند *** آنان که خانه در دل مردم گزیده اند

دلدادگانِ جنس وفا در دیار عشق *** در شهر غربتند و به مقصد رسیده اند

از آفتاب عشق که شرط حیات ما است *** پیوسته جان تازه به تنها دمیده اند

لب، شیعیان به باده دیگر نمی زنند *** چون از می محبت حیدر چشیده اند

«مهدی» چگونه وصف کند حال عاشقان *** زیرا ندیده آنچه که عشاق دیده اند

ص: 119

یاران بشاگردی

عمری است که در دایره فردی خویشم *** سرگشته در این حلقه به ولگردی خویشم

پرگار قضایم کَشَد آنجا که بخواهد *** هر چند که دلخوش به خردمندی خویشم

استاد بسی دیدم و استاد نگشتم *** بازیچۀ مدرسه و شاگردی خویشم

عبرت زجهان دیدم و بیدار نگشتم *** غفلت زده خنده و خُرسندی خویشم

بیگانه نیَم از غم و درد دل مسکین *** بیگانه ز بیماریِ بی دردی خویشم

بس اشکِ روان دیدم و اندیشه نکردم *** صد وای که سرگرم به لبخندی خویشم

با آنکه بهشت است مرا مقصد دیدار *** دلبسته به ویرانه در بندی خویشم

چون یاد کنم همت مردانۀ «والی» *** خجلت کَش آن یار بشاگردی خویشم

«والی» به ره دوست گذشت از سر عالَم *** افسوس که من بستۀ پا بندی خویشم

ص: 120

صد شکرِ خداوند که در حلقۀ یاران *** آگاه ز نومیدی و دلسردی خویشم

در جمع رفیقانِ بشاگردم و گویم *** من مخلص یاران بشاگردی خویشم

«مهدی» شده ام معتکف حلقه یاران *** مشعوف به این شعر شکر قندی خویشم

ص: 121

عبادت - اطاعت

ای که عمری را عبادت کرده ای *** لحظه ای آیا اطاعت کرده ای؟

حق چه خواهد از قیام و از صیام *** خواهد او تو بنده باشی و السّلام

ای بسا خواب نکوتر از نماز *** چون در آن باشد رضای بی نیاز

چند بفروشی نمازت را به خلق *** چند ضالینت ادا سازى زحلق

چند ویران شد عبادت با ریا *** چند روزی با خلوصش کن بنا

بود شيطان عابد ربّ رحيم *** با تخطی گشت شیطان رجیم

تو عبادت روی عادت میکنی *** نی عبادت بهر طاعت میکنی

تاجری ، اما خسارت کرده ای *** ترس داری و عبادت کرده ای

در عبادت باش چون آزادگان *** ذات حق شایستۀ طاعت بدان

هان تأسّی کن به مولایت علی (ع) *** تا شود جانت زطاعت مُنجلی

ص: 122

عاشقی

اگر عاشقی عاشقی ساز کن *** دل و دیده سوی خدا باز کن

چو پروانه از سوختم دم مزن *** همان سو که خواهد تو پرواز کن

چه دانی که معشوق چون خواهدت؟ *** به تقدير او خویش همساز کن

زبان از گله نزد اغیار بند *** نه چون نی همی شکوه آغاز کن

غمش از دل و جان خریدار باش *** ز ابرو گره با رضا باز کن

مکن کبک امیال خود زیر برف *** تن آماده بر چنگ شهباز کن

چو ایوب لب از شکایت ببند *** چو داوود شکرش به آواز کن

گدائی کن از درگه پادشاه *** به پایان گدائی ز آغاز کن

چو آرام دل نیست جز ذکر یار *** به یادش همی سینه دمساز کن

اگر «مهدیا» لطف خواهی به شعر *** تأمل به اشعار شیراز کن

ص: 123

طلب

آنکه از دهر جفا پیشه وفا می طلبد *** دردمندی است که از درد دوا می طلبد

هر که اکسیر قناعت ز تکاثر جوید *** غافل از آب بقا، سیل فنا می طلبد

مال و فرزند بود فتنه به آن دل ندهد *** عافیت هر که در این دار بلا می طلبد

مرد رندی که به مردم بودش چشم طمع *** ساده لوحی است که از فقر غنی می طلبد

آبرو آنکه طلب میکند از غیر خدا *** جامۀ عاریه از جنس ریا می طلبد

مال بسیار نباشد سبب رفع نیاز *** پادشه نیز ز درویش دعا می طلبد

میدهد چند برابر به عوض حضرت حق *** در همی را که فقیری ز سخا میطلبد

شود از ناز طبیبان جهان مستغنی *** صحّت خویش هر آن کس ز خدا می طلبد

نوش اگر می طلبی در حذر از نیش مباش *** چون در این بادیه ره ، آبله پا می طلبد

همنشین با فقرا گشت به دنیا «مهدی» *** بعد خود ذکر و دعا از فقرا می طلبد

ص: 124

جمعه

صبح های جمعه دل را شور و حالِ دیگری ست *** دیدۀ دل بر جمال بی مثال دیگری ست

گرچه جوشد چشمۀ چشمم بیادش روز و شب *** جمعه ها این چشمه را آب زلال دیگری ست

آسمانی میشود دل در سحر با یاد یار *** آن زمان در آسمانِ دل هلال دیگری ست

قامت او در نظر دارم نه سرو بوستان *** سرو ناز باغ دل را اعتدال دیگری ست

چون شب قدر است ما را لحظه دیدار او *** در کنار یار، ما را ماه و سال دیگری ست

حرف دل را کی توان گفتن به الفاظ و بیان *** فکر عاشق روز و شب در قیل و قال دیگری ست

آتش عشقش به جمعه شعله ور تر میشود *** قلب عاشق را ز آتش اشتعال دیگری ست

چون شود «مهدی» به جمعه عهد هجرانت تمام *** صبح های جمعه ما را شور و حال دیگری ست

ص: 125

سادات طباطبائی

منم ز نسل حسن سبط احمد (ص) مختار *** گلی ز گلشن زهرا (س) و حیدر کرّار (ع)

ز بوستان پیمبر ز شاخه حَسنَين *** که از عنایت شان شد سیادتم، سرشار

مرا چه فخر از این نیک ترکه نسبت من *** رَسَد به حضرت امّ الائمه اطهار

طباطبائی ام از دوده حسن (ع) و حسین (ع) *** سزد که فخر کنم من به جدّ و ایل و تبار

ز حُسن خُلق حَسَن ارث میبرم که مباد *** نباشدم به مثل همچنان پدر کردار

منم زنسل مُثنّى حسن که عاشورا *** به پیشگاه عمو کرد جان خویش نثار

ولی به لطف خدا زنده ماند آن فرزند *** که از حسن نشود گلشن جهان بی بار

به شام همسفر کاروان شد آن جانباز *** اگرچه داشت به تن زخم از عدو بسیار

نمود زینب کبری (س) از او پرستاری *** شفا گرفت ز درگاه حضرت دادار

ص: 126

چو کاروان به مدینه رسید با تزویج *** وصال دخت عمو شد نصیب آن بیمار

شکفت ز آن دو گلی نو به نام ابراهیم *** که در سخن نمکی داشت موقع گفتار

چوخواست نام قبا و عبا برد به زبان *** نمود نام عبا را طباطبا تکرار

از آن زمان شده جدّم بدین لقب مشهور *** سلام حضرت داور بر آن گل بی خار

کنون که فخر کنم بر پدر به شکرانه *** سزا بود که مرا چون پدر بود رفتار

بکوش چون پدرانت عمل کنی سید *** چنان که هست ره و رسم سید ابرار

خدا کند که قیامت به روی خوش «مهدی» *** کنی ز حُسنِ عمل والدین خود دیدار

ص: 127

دعوت دیدار

من که باشم که از او دعوت دیدار کنم؟ *** از طبیبی طلب دیدن بیمار کنم

او حکیم است و ز حال دل من باخبر است *** مصلحت نیست که من این همه اصرار کنم

در نهان خانۀ دل سرّ رخ یار بماند *** راز دل را چه نیازی است که اظهار کنم

من نی ام آنکه بود لایق همراهی یار *** این حدیثی است که صد مرتبه تکرار کنم

نیست همسایگی گل به غزل خوانی و مدح *** آنقدر هست که خود هم قدر خار کنم

گر بدانم به وصالش نرسم جز به ممات *** پیشکش جان و سرم در قدم یار کنم

گرچه آزرده بود خاطر «مهدی» ز فراغ *** از ادب نیست که این شکوه به اغیار کنم

ص: 128

مكتب صادق علیه السلام

صد شکر که با پیروی از جعفر صادق (ع) *** راضی شود از بندۀ خود حضرت خالق

احکام خدا سنّت و آئین محمد (ص) *** تبیین شده در مذهب و در مکتب صادق (ع)

جعفر (ع) ششمین اختر از برج ولایت *** دانش همه جمع است در او سابق و لاحق

در فقه و اصول از تر و خشک آنچه که فرمود *** باشد همه با سنّت و آیات موافق

در محضر درسش به ادب عالِم و عارف *** هستند به هر نکتۀ آن واله و عاشق

در دانش و در معرفت ذات الهی *** او را نبود در همه ادوار مطابق

از بحر علومش که بُوَد مخزن درها *** گوهر ببرد هر که بود لایق و شایق

در معرفت و علم و هنر تا به قیامت *** دانشکده اش باز بود بهر خلایق

«مهدی» که بود رهروئی از خط ولایت *** با صدق کند پیروی از جعفر صادق (ع)

ص: 129

مقام رضا

کسی سفر به مقام رضا تواند کرد *** که ترک مرکب چون و چرا تواند کرد

ز پا فتاده در این راه هر که وارد شد *** سفر به تندی باد صبا تواند کرد

به ره زدست دهد خضر خویش چون موسی *** اگر سئوال ز هر ماجرا تواند کرد

چوچشم و گوش ببندد ز صحبت اغیار *** به گوش جان سخن آشنا تواند کرد

کسی رسد به مقام خلیل درگه یار *** که سر بلند ز هر ابتلا تواند کرد

رَهَد ز غیض سلیمان، چو هدهد قاصد *** چو با خبر ز سبا پادشا تواند کرد

توان رسید به مقصد در این سفر آن کس *** که طی راه به خوف و رجا تواند کرد

کجا به مجلس رندان حق دهندش راه *** کسی که راز درون بر ملا تواند کرد

کجا چو شاه شهیدان کسی تمامی خویش *** فدای یار به کرب و بلا تواند کرد

مکن شفا طلب از غیر دوست ای «مهدی» *** که آنکه درد دهد خود دوا تواند کرد

ص: 130

معلم

معلم آفتاب عالم افروز *** معلم شمع جمع دانش آموز

معلم سوختن را کرده پیشه *** معلم جهل را داس است و تیشه

معلم عاشق علم و فضیلت *** معلم دشمن جهل و جهالت

معلم را بود کاری خدائی *** ندارد از تلامیذش جدائی

معلم بذر دانش میفشاند *** نهال علم و ایمان می نشاند

معلم ره گشای رهرو علم *** معلم بردبار و صاحب حلم

معلم باغبان گلشن جان *** معلم پاسبان مرز ایمان

معلم خوش خصال و خوش، سرشت است *** معلم جایگاهش در بهشت است

معلم هست چوپانی پر از مهر *** معلم پیشوائی خالی از کبر

ص: 131

معلم صادق و پاک و امین است *** که شغلش همچو خیرالمرسلین است

معلم هادی طبع سخنور *** دعا گویش بود «مهدی» مکرّر

ص: 132

غم دیگران را غم خویش دان

محبّت شفاي دل ریش دان *** غم دیگران را غم خویش دان

بشکرانه نعمت جان و تن *** در اموال سهمی ز درویش دان

مگو با درشتی سخن با ضعیف *** زبان گزنده چُنان نیش دان

مشو غرّه بر چند روز حیات *** سفر سوی عُقبی تو در پیش دان

ز کار مسلمان گره باز کن *** ورا هم مسلمان و هم کیش دان

مبادا برانی فقیری ز در *** به محشر تو دولت ز درویش دان

به تحقیر منگر به طفل یتیم *** یتیمان چو فرزند، از خویش دان

همه اهل عالم عیال خداست *** به نیت خلائق خوش اندیش دان

به درگاه حق گرچه داری مقام *** ولی دیگران را ز خود بیش دان

ص: 133

محبّت

شیرازۀ جهان طبیعت محبّت است *** انگیزۀ خدای ز خلقت محبّت است

حق را به آفرینش انسان چه بُد نیاز؟ *** بر او اگر سپرد خلافت محبّت است

ارسال انبیا همه از روی مرحمت *** اکمال دین تمامی نعمت محبّت است

لطف خداست نصب امامت برای ما *** طاعت ز امر و نهی ولایت محبت است

برپا بنای عشق ز مهر و محبت است *** این خانه را بقا و سلامت، محبّت است

شیرین به مهر هستی فرهاد را ربود *** چیزی که دل برد به غنیمت محبّت است

آن زر که میتوان دل مردم بدان خرید *** در پرده گویمت که محبّت، محبّت است

اینک رسیده موسم شادی کنید شکر *** چیزی که گشته موجب بهجت محبّت است

«مهدی» اگر چه یار کند ناز بی حساب *** نازش بِخر كه فن تجارت محبت است

ص: 134

ماه تابان

روی لیلی دیده را با ماه تابانش چه کار *** در سرِ مجنون او اندرز لقمانش چه کار

آتش عشقی که پنهان است ما را در وجود *** دیگرش با خشم طوفان باد و بارانش چه کار

شیشۀ نشکسته میترسد زسنگ اتهام *** این دل بشکسته، خوف سنگ سارانش چه کار

نیست ما را ترس از پایان این آشفتگی *** سالک در راه را با خط پایانش چه کار

پای استدلالیان لنگ است در وادی عشق *** در طریقت عقل را با پای لنگانش چه کار

در ره معشوق علم تو حجاب اکبر است *** دیدۀ مستور را با مهر تابانش چه کار

در طریقت با پریشانی، ندامت هیچ نیست *** کشتی نوح است اینجا ترس طوفانش چه کار

هست عاجز علم از حلۀ معماهای عشق *** مکتب عشاق را با علم ابدانش چه کار

کی بود عشّاق را اندیشه از زندان و چاه *** یوسف معصوم را با خوف زندانش چه کار

می شود طی در شبی «مهدی» ره صد ساله کرد *** ره رو این راه را با ساربانانش چه کار

ص: 135

گناه من

خیال دوست که محبوب و دلبخواه من است *** دو کون مایه ی فرّ و شکوه و جاه من است

از این خوشم که ره عشق شاهراه من است *** گر از طریق شوم منحرف، گناهِ من است

منم که در شب تاریک و وادی ظلمات *** فروغ آن مه تابان چراغِ راه من است

مهی که روشنی عالمی ز جلوۀ اوست *** به شام تیرۀ من مهر صبحگاه من است

در آن نفس که ببینم جمال ماهش را *** شوم چو آینه حیران، خدا گواه من است

چه حاجت است ز دنیا مقام و جاه مرا *** غلامی درِ آن شه مقام و جاه من است

گدائی سرِ کویش ز کف نخواهم داد *** گرش به شاهی دنیا دهم گناه من است

زنم به حبل متین روز حشر «مهدی» چنگ *** چنانچه حِصنِ ولایت کنون پناه من است

ص: 136

گناه خود

گناه خود به حساب کسی حواله مکن *** ثواب کار کسی بهر خود قباله مکن

ز عیب کوچک اشخاص، چشم پوشی کن *** یکی کلام خطا را دو صد مقاله مکن

ز کار خیر طلب کن رضای رحمان را *** به مِنّت و به اَذا اجر خود اِقاله مکن

مکن به پیش کسان دست احتیاج دراز *** سئوال خویش ز غیر از رسول و آله مکن

ره رهائى ما ألنّجاةُ فِي الصّدق » است *** پس انتخاب ره پُر ز چاه و چاله مکن

چو نیست بهرۀ انسان به جُز ز سعی مدام *** نبرده رنج پی گنج، آه و ناله مکن

بکوش و بهر رضای خدا قدم بردار *** ز غیر درگه یزدان ، طلب جُعاله مکن

به لاله زار شهیدان اگر گذر کردی *** زِ غیر عشق مگوی و جفا به لاله مکن

نصیحتم بشنو دست خویش در دو جهان *** جُدا ز دامنِ پیغمبر و سُلاله مکن

کلام موجز خود «مهدیا» به خاطر دار *** کلام نغز شنیدی، سخن اطاله مکن

ص: 137

گفتمان محبّت

فزون محبّت یاران ز گفتمان گردد *** چو گل که بین دو آیینه گلستان گردد

چو گل بگوئی و گل بشنوی به باغ سخن *** نسیم گفت و شنود تو گل فشان گردد

کلام خام و سبك مایه را بهائی نیست *** ز عطر و طعم بَهای رطب گران گردد

مکن به خارِ تمسخر دل حریفان ریش *** که زخم گرچه نبینی به دل نهان گردد

مَزَن چو غنچه به ابرو گره که در بُستان *** چو گل شکفته شود عطر آن عیان گردد

مَبَر ز یاد دمی یاد دوستان «مهدی» *** که دل زیاد عزیزان چو بوستان گردد

ص: 138

موسی و عزرائیل

گفت عزرائیل را رب رحیم *** تا بگیرد جان موسیِ کلیم

چون به نزد موسی عمران رسید *** گفت کارت چی است ای اهل نوید

گفت عزرائیل هستم ای نبی *** آمدم نزد تو باشم یک دمی

گفت کارت را بگو ای ذوالمنن *** بی جهت ناید ملک در نزد من

گفت مأمورم بگیرم از تو جان *** تا برم روح تو را سوی جنان

گفت روحم را بگیری از کجا *** جمله اعضایم بود بهر خدا

گفت جانت را بگیرم از دهان *** گفت ذکر حق بسی گفتم به آن

گفت پس جانت بگیرم از دو دست *** گفت آن تورات کرده باز و بست

گفت از پایت بگیرم ای صبور *** گفت با آن رفته ام در کوه طور

هرچه طرح خود بیان مأمور کرد *** او به حرفی خویشتن معذور کرد

گفت پس من میروم نزد رحیم *** تا بگویم حال و احوال کلیم

رفت عزرائیل و موسی کلیم *** شد روان با ذکر یا رب رحیم

در مسیرش دید مردی را به صبر *** با کلنگ و بیل او میکَند قبر

دید موسی چون تلاش مرد را *** رفت تا یاری کند آن فرد را

گفت خواهی تا کنم من یاریت *** نیست طاقت تا ببینم زاریت

گور کن گفتا که ای مرد کریم *** می دهد پاداش تو رب کلیم

چون کمک موسی بر آن آزاده کرد *** بعد لَختی گور را آماده کرد

وارد قبر آن زمان آزاده شد *** تا یقین گردد که آن اندازه شد

چون برون شد گفت موسی ای بلد *** من بخوابم تا ببینی تو لحد

ص: 139

رفت و موسی در کف آنجا قنود *** جایگاهش را خدا بر او نمود

دید در جنّت که از لطف خدا *** همنشین باشند با او انبیا

حور و قلمان و ملک صف بسته اند *** بهر دیدارش همه بنشسته اند

گفت ای بخشنده ای رب رحیم *** گو به عزرائیل رو نزد کلیم

بهر جان دادن کنون آماده ام *** گوبیا فوری که من خوابیده ام

گورکن گفتا که موسی کلیم *** من خودم باشم رسول آن رحيم

رفت و در دم روح او را بر گرفت *** روح موسی سوی جنّت پَر گرفت

ای برادر آنچه را نادیده ای *** کی بود با آنچه تو بشنیده ای

گر ببینی جای خود را در بهشت *** بگذری از کاخ های هشت بهشت

ارزش مؤمن بود کاخ بهشت *** کی سزاوارست او را خاک و خشت

گفت مولا ارزشت باشد بهشت *** کم فروشی هست از اعمال زشت

هر که پند حضرت مولا شنید *** «مهدیا» از دام این دنیا رهید

ص: 140

وضو

در محضر خداوند پیوسته با وضو باش *** با جسم و جان طاهر با یار روبرو باش

هر صبح و ظهر و هر عصر، هم مغرب و به هر شام *** رو کن به سوی قبله با او به گفتگو باش

آئینۀ دل تو، زنگار غم چو گیرد *** با ذکر و یاد دلبر دائم به شستشو باش

لطفش چو آفتابی، دائم به ما بتابد *** وا كُن دریچه دِل روشن روان از او باش

در سینه غم نهان کن، لبخند لب عيان کن *** چون لالۀ جگر خون ، خرّم به رنگ و رو باش

داند به علم غیبش، هر نیّتی که داری *** در محضرش چوهستی ، بی حرف و های و هوی باش

«مهدی» نشو تو غافل از ذکر و یاد دلبر *** پیوسته پیش مردم، با عِزُّ و آبرو باش

ص: 141

پخته نکرده گرمی ایّام خام ما

موی سپید پخته نشان داد خام ما *** غافل که آفتاب رسیده به بام ما

سردی چشیده ایم ز دنیای بی وفا *** پخته نکرده گرمی ایام خام ما

عبرت ز سرنوشت کسان کم ندیده ایم *** پیری عوض نکرد دریغا مرام ما

از مستی جوانی خود آمدم به هوش *** دیدم که عمر رفته و خالی است جام ما

عمری به صید آهوی آمال شد تلف *** ای کاش نفس سرکش ما بود رام ما

تا بود قوّتی قدمی بر نداشتیم *** آوخ که پیری آمد و شد سست گام ما

حیران بُدیم تا که به لطف خدای خویش *** آمد به گوش موعظه ای از امام ما

فرمود یاد مرگ بود ناصحی امین *** شد زین سخن امید بقا و دوام ما

آری به یادِ رفتن خود باش «مهدیا» *** تا روز خود به خوش به رسانی به شام ما

ص: 142

آماده لوازم سفر باید کرد

هر کس به دیار خود سفر باید کرد *** از غیر وطن قطع نظر باید کرد

هر چند کند جلوه دیار غربت *** از مکر و فریب آن حذر باید کرد

چون زنگ رحیل ناگهان خواهد خورد *** آماده لوازم سفر باید کرد

این خانۀ عاریت که دست من و توست *** تحویل به ساکن دگر باید کرد

ما را خبر از حوادث فردا نیست *** از حادثه احساس خطر باید کرد

لا بد به وطن حساب ما را برسند *** از پیش حساب این سفر باید کرد

تا ابر بهار عمر بارش دارد *** ظرف صَدَفت پُر از گهر باید کرد

گر آتشی از گناه روشن شده است *** خاموش ز گریۀ سحر باید کرد

«مهدی» ز چُنانی سفر خوف مدار *** مؤمن به امید حق سفر باید کرد

ص: 143

شاخ پربار

خدمت خلق کن و راحتی خود مطلب *** کین صفت عادت مردان نکو آئین است

خاکساری کن اگر خدمت محتاج کنی *** شاخ پربار مفید است و سرش پائین است

بر بدی صبر کن و در عوضش خوبی کن *** صبر تلخ است ولی میوۀ آن شیرین است

آنکه بیگانه بود با غم و درد دگران *** چه ثمر دارد اگر سفرۀ او رنگین است

ما غم خویش نداریم و ز ابنای بشر *** زخم ها بر جگر ما است گر او غمگین است

از خدا خواست که «مهدی» بشود خادم خلق *** که رضامندی او در دو جهانش این است

ص: 144

سنگ مزار

یاران ز ما بپرسید احوال زار ما را *** زان پیشتر که جوئید سنگ مزار ما را

پیمان ما چنین بود احوال هم بپرسیم *** بر هم زنید از چه قول و قرار ما را؟

اکنون بَرید گرد از آیینه دل ما *** فردا چه سود از سنگ شستن غبار ما را

الهكم التّكاثر تا زُرتُم المقابر *** كلّا، بدان نسنجید یاران عیار ما را

خاری اگر در آری اکنون ز پای این دل *** به ز آن که گُل فشانی فردا مزار ما را

داغی که بر دل ماست پیداست در گِل ما *** یاران نشان بجوئید زان لاله زار ما را

دست آوری چو یک دل از مردمان «مهدی» *** دست آوری رضای پروردگار ما را

ص: 145

شوخ طبعی

میهمان را به قدم لاله و ریحان باید *** بر سر سفره او برّۀ بریان باید

تا که بنشست و بزد تکیه به دیوار اطاق *** بی تأمل به برش چائی و قندان باید

میوه هفت رنگ بود در خور و شایسته او *** ز شمیران و کرج یا که ز لبنان باید

گر بود اهل دخان تیر فکن بر دو لبش *** یا چپق یا که نی و غرغر قلیان باید

نه فقط کشمش و بادام و کمی تخمه کدو *** دوسه مشتی به برش پسته خندان باید

گر نماید هوس خواب که چرتی بزند *** تشک از قو و پتو مخمل کاشان باید

چون در آید به سرا رحمت رحمان برسد *** رحمت حق سبب دوری شیطان باید

لیک اگر بست نشیند به ضیافت دو سه روز *** بر فلک ز اهل حرم شیون و افغان باید

شعر «مهدی» است حقیقت که چنین طنز سرود *** شوخ طبعی هنر اهل صفاهان باید

ص: 146

فروردین

نسیم صبح بهار و هوای فروردین *** سفید کرده شکوفه ردای فروردین

شمیم روح فزا می وزد ز بستانها *** معطر است از آن رو فضای فروردین

تمام فصل بهاران بود مصفّا لیک *** بود صفای دگر در صفای فروردین

به روزهای نخستش که عید ایرانی است *** طراوتی است دو چندان برای فروردین

نهال عشق که بهمن نشاند روح اله *** شکوفه داد و ثَمر، ابتدای فروردین

رَسَد به اوج تکامل جلالت این ماه *** دوازده چو شود روزهای فروردین

بیا حکومت اسلام شد ز «آری» ما *** چوسرو ناز که باشد عطای فروردین

شکست هیبت طاغوت و بت زپا انداخت *** قيام ملت ما پا به پای فروردین

مبارک است کنون روز عيد و يوم اله *** کنید تازه نفس در هوای فروردین

ص: 147

هوای کشور ایران ز سال پنجا هشت *** تمام سال بود چون هوای فروردین

کنون که دیو برون رفته و فرشته رسید *** کنیم شکر و سپاس خدای فروردین

بکوش تا که کنی شکر نعمتش «مهدی» *** که داد نعمت عُظما ، خدای فروردین

ص: 148

نصیحت

شبانی ز صحرا بیامد به ده *** که گیرد یکی دختر از دهکده

حکیمی به آن مرد پرپشم و ریش *** نظافت نکرده همه عمر خویش

بگفتا که قصد کجا کرده ای؟ *** که رسم نظافت رها کرده ای

بگفتا روم منزل کد خُدا *** که دارد یکی دختر مه لقا

بدو گفت با این سرو پشم و ریش *** نرفته به حمام از سال پیش

نباشد مروّت که با این قبا *** کنی خواستگاری از آن مه لقا

به حمام باید روی ابتدا *** سپس میروی خدمت کد خدا

لباسی بپوشی نظیف و تمیز *** که در چشم دختر بگردی عزیز

شبان گفت برگو که حمام چیست؟ *** که در کوه و صحرا چنین چیز نیست!

بدو گفت اکنون پی من بیا *** بَرَم سوی حمام اینک تو را

وِ را بُرد دکّان عطّار ده *** که دارو و سدر و حنایش بده

سپس بُرد او را به حمام ده *** که بهر نظافت مهیا شده

بدو داد هر بستهای را جُدا ک *** ه مصرف کند هر یکی را بجا

مبادا که دارو و سِدر و حَنا *** ندانسته مصرف شود جابجا

تو بگذار دارو و سِدر و حَنا *** دو تا را به سر دیگری را به پا

شبان گفت بس کن نصیحت که من *** یکی را زنم بر سر آن دو به تن

قضا را که دارو به سر کرد و ریش *** حنا را بمالید برپشت و پیش

سپس شستشو کرد خود را در آب *** بفهمید ز آن گل که داده بر آب

بدن همچو میمون سر آئینه گون *** به حیرت از این قصۀ واژگون

ص: 149

چوآمد سربینه و رختکن *** شُد انگشت ابهام او بردهَن

در آئینه خود دید و هورا کشید *** که داروی پائین به بالا کشید

تو که از پند و اندرز باشی بری *** بدین روز خود آبرو می بری

سعادت کسی را بود در جهان *** که گیرد نصیحت هم از دیگران

ز «مهدی» شنو این نصیحت پسر *** مرو راه نا رفته بی راهبر

ص: 150

نعمت

ای خداوند قادر عادل *** منم آن بنده ز خود غافل

غرق در نعمتم ولی غافل *** همچو ماهی در آب بی ساحل

گرچه فرموده ای تلاش کنیم *** غیر لطف تو کی شود حاصل

به امیدی که در قیامت نیز *** بخشش تو شود به ما شامل

جزبه درگاه تو کجا برویم *** تو همه لطف و ما همه سائل

خیر و شرم را تو میدانی *** که توئی عالم و منم جاهل

من به امید توبه آمده ام *** گرچه لطف تو را نِیم قابل

با عنایات تو روم به بهشت *** ورنه باشم به اسفل سافل

نیست کس را به قدر جو فضلی *** گرچه باشد به زعم خود فاضل

تو ببخشا مرا به حق علی *** آنکه دین تو را بود کامل

عشق ما با حسین افزون کن *** که مبادا گنه شود حائل

کن به فضلت نظر به ما ای دوست *** که مرا نیست طاقت ای عادل

بار الها به حق صدیقه (س) *** آنکه کوثر به شأن او نازل

مادرم را ز من بکن راضی *** تا شفاعت شود مرا شامل

چشم امید من به بخشش توست *** من که نه عالمم و نه عامل

دفع فرما ز من عذاب اليم *** لطف خود کن به سوی من نازل

ص: 151

حاجیان را گو طواف خانۀ حق با شما

نیست ممکن خم کند زخم بلا ابرو مرا *** ترکش تیر جفا افزون کند نیرو مرا

گرنشیند بر تنم صد زخم از پیکان خصم *** نیست پای رم از این صحرا ، چنان آهو مرا

از غم مستضعفان بر استخوانم هست تیغ *** فکر همدردی ، فزاید زور در بازو مرا

تا غم «بشگردیان» در روز آزارد مرا *** کی بود بر بستر آرام شب پهلو مرا

کی قَدَم از وادی خدمت به مردم وا کشم *** گر خورد سنگ ملامت بر سر از هر سو مرا

حاجیان را گو طواف خانۀ حق با شما *** سعی در خدمت به خلق بینوای او مرا

گیرد از سرچشمه دریای لطف ذوالجلال *** مختصر آبی که از همّت بود در جو مرا

در قیامت میکند حفظ آبروی من یقین *** آن که اینجا از کرم دادست آبرو مرا

چون نباشد غیر لطف او به «مهدی» کارساز *** جز رضای حق تعالی نیست جستجو مرا!

ص: 152

والی در بشاگرد

تقدیم به روح بلند حاج عبدالله والی

راد مردی که همه عمر خویش را برای راحت خلق محروم و رضای خداوند متعال صرف کرد.

هان بشنو از من یک خبر *** از ماجرائی پُر خطر

سرباز تنها در سفر *** کو بسته بر خدمت کمر

والی که بود و از کجا؟ آمد در این دشت بلا *** تا غم بگرداند ز ما آن یار با مهر و وفا

سرزد چو مهر انقلاب بیدار شد ایران ز خواب *** پیروز شد اسلام ناب تا از ستم گردد رها

روح خدا بُت را شکست بیگانه زین جا رخت بست *** شاه جنایتکار رفت آزاد شد ایران ما

آمد خمینی همچو لَیث غُريد بر زشتی و خَبث *** بَهر مکارم گشت بعث میراث دار مصطفی

سازندگی آغاز شد *** «والی» چویک سرباز شد

خدمت به ایران ساز شد *** بشگرد کارش ساز تر

سالی فزون از بیست پنج برخود تحمل کرد رنج *** تا یافت در ویرانه گنج با صد هزاران ماجرا

با خویش گفتا سر مپیچ از امر رهبر هیچ هیچ *** تا بگذری زین تاب و پیچ تا حل شود دشوارها

ص: 153

چون نفس خود را کرد ذَبح دلهای مردم کرد فتح *** آن سان که نتوان کرد شَرح قدرش که داند جُز خدا

هرگز نشد شاکی ز چرخ با آنکه کامش کرد تلخ *** شیرین طعامی کرد طبخ بر گُشتگان بی غذا

آن یار «دولابی» ما *** از شهر تهران سوی ما

آمد چوبا لطف و صفا *** شد شاد دلها سربه سر

چون «والی» بشگرد شد قلبش ز غم پر درد شد *** اما نه او دلسرد شد نی گشت از راهش جدا

در کام او خدمت لذيذ با حق عبوديت لذيذ *** از رهبرش طاعت لذیذ طوبى لَهُ در دو سرا

شد همدم و غمخوار ویار هم رهبر و هم راهدار *** تا مردمان این دیار از فقر گرداند رها

با ظالمان شد در ستیز مستضعفان پیشش عزیز *** امیدوارِ رستخیز مقبول درگاه خدا

در سینه او آئینه داشت *** عشق علی در سینه داشت

چون همتی دیرینه داشت *** بنمود عزم این سفر

او در محیطی پُر ز ژاژ (1) از مِهر بر پا کرد تاژ (2) *** تا داد بر بشگرد ماژ (3) از عشق گلشن شد بپا

ص: 154


1- ژاژ: گیاه خاردار
2- تاژ: خیمه
3- ماژ: خوشی - آسودگی

با ترک هر میل و هوس خود را رها کرد از قفس *** عبد خدا نِی عبد کس چون مرغ پرّان در سَما

خدمت به مردم راحتش چون کوه برجا قامتش *** صد آفرین بر همتش بر پشتکارش مرحبا

در فکر و پندارش خلوص در حرف و گفتارش خلوص *** در کار و کردارش خلوص بر هر چه خواهد حق رضا

میکرد او یاد از حسین *** میبود دلشاد از حسین

با آه و فریاد از حسین *** اشکش روان بود از بَصَر

با ابتلابر هر مرض هرگز نشد دور از غرض *** تا شهر شد یکسر عوض از فقر شد سوی غنا

محکم ولی با احتیاط با اهل فن در ارتباط *** بشگرد همچون یک حیاط از پی بنا شد تا نما

می برد او از کار حظّ از خدمت دشوار حظّ *** از کوشش و ایثار حظّ تا کرد محکم این بنا

روشنگر محفل چو شمع چون بارش رحمت به زرع *** تا فقر شد زین دشت رفع تابید از رحمت ضیا

او بود در خط امام *** فرمانبر او شد مدام

تا حكم حق یابد قوام *** بر بست بر خدمت گمر

بشگرد تفتیده ز داغ سرسبز و خرم شد چو باغ *** از رنج دوران شد فراغ شد دردهای آن دوا

او مرد ایمان و شرف خدمت به خلق او را هدف *** او گوهر و اینجا صدف از بحرِ پُرجود و سخا

ص: 155

درد آشنائی بس دقیق بر مستمندان او شفيق *** درویش و مسکین را رفیق بر بینوایان او نوا

مرآت روحش پاک پاک در مهر مولا سینه چاک *** شبها جبین بر روی خاک دائم به لب ذکر و دعا

با دوستانش با وفا *** با دشمنانش کی جفا؟

همچون بهاران با صفا *** خُلق خوش او مُستمر

در جبهه مرد رزم و جنگ بردشمنان همچون خدنگ *** بی زار از رنگ فرنگ ایرانی بی ادعا

دلدادۀ آل رسول از دیده بر رنج بتول *** اشکش همیشه در نزول بُد شیعۀ اهل ولا

او عاشق راه امام در پیروی از او تمام *** بر رهبر و رهرو سلام امروز تا روز جزا

والی چو شمع انجمن سوزاند از خود جان و تن *** روشن شد از او این وطن یادش بیان شد هر کجا

او عضو حزب الله بود *** هم نامش عبد الله بود

در خط روح الله بود *** تا عمر او آمد به سر

بعدش همه در جستجو کردند با هم گفتگو *** جویند یاری همچو او تا پرچمش دارد به پا

از رحمت و لطف اله محمود والی را «اخاه» *** بنشست براین جایگاه تا پر کند کمبود را

«والی» گر اینجا نیستی اینجا و باما نیستی *** بیرون ز دلها نیستی هرگز نمیرد عشقها

ص: 156

«مهدی» زصدق و با صفا گفت از الف تا حرف یا *** نظمی بدین حال و هوا لیکن نشد حقش ادا

امید آن که آن سرا *** همراه با روح خدا

«یاران» بشگردی همه *** باشند نزدیک دگر

ص: 157

خدمت مردم

خدمت مردم به دلها پنجره وا کردن است *** شادی غم دیدگان، از آن تماشا کردن است

دل به دست آوردن از بیچارگان از روی مهر *** بهر فردا چاره ای امروز پیدا کردن است

کسب آرای موافق از تُهی دستان شهر *** در مسیر سیل و طوفان خانه بر پا کردن است

آرزوی نیک بختی بی خلایق داشتن *** سوزنی در کاه دان در شام پیدا کردن است

آنچه اکنون می سپاری دست درویشان ز خیر *** توشۀ فردای خود این جا مهیّا کردن است

جمع اموالی که در آن نیست رزق صاحبش *** حفظ بهر دیگران، انبار کالا کردن است

تشنه را با جرعه ای سیراب کردن از سبو *** کوزۀ ناچیز خود وصل به دریا کردن است

وارث مال و حوادث، سهم خود را میبرند *** غفلت از سهم تو هِی امروز و فردا کردن است

شمع راه از عبرت از پیشینیان افروختن *** چشم و گوش خویش را بینا و شنوا کردن است

ص: 158

دستگیری از ضعیفان نزد مردانِ خدا *** آستین همت مردانه بالا کردن است

هست «مهدی»، خدمت مردم ز الطاف خدا *** شکر نعمت عقده ای از کارشان واکردن است

ص: 159

در سینه تو نور چه جانانه زند موج

تا پرتو شمع تو در این خانه زند موج *** برگرد تو شاگرد چو پروانه زند موج

در بحر سخن تا چوتو، غواص کند غور *** در ساحل آن گوهر یکدانه زند موج

ما دل به تو دادیم و تو دلدادۀ مولا *** این سلسلۀ عشق صمیمانه زند موج

در نهج بلاغت شده قلب تو منوّر *** در سینۀ تو نور چه جانانه زند موج

علم و ادب و حکمت و اخلاق و سیاست *** آبی است که در سینه دردانه زند موج

چون مهر که تابد به همه عالم و آدم *** بر خان علی دوست و بیگانه زند موج

انوار خداوندی خورشید ولایت *** نوری است که در کعبه و بتخانه زند موج

هر پند ز مولا که سپردی به دل ما *** گنجی است که در خلوت ویرانه زند موج

بستان ادب گر ز علی درس بگیرد *** در هر طرفش نرگس مستانه زند موج

دل عاشق و محتاج بود پند علی را *** تا عشق علی در دل دیوانه زند موج

ص: 160

بر قله عزّت قدم فخر گذاریم *** گر در سرما همت مردانه زند موج

ایوان ادب را سخنت عرش برین است *** این کنگره را نقش به دندانه زند موج

هر نکته بجا گوئی و هر بحث به تفصیل *** در بحث تو این نظم ادیبانه زند موج

فولادگرای عالم وارسته در این شهر *** رودی تو که از چشمه به پایانه زند موج

هرگز نکشم دست از این مکتب و استاد *** چون علم در آن سینه فرزانه زند موج

«مهدی» ز خدا میطلبد نور وجودش *** پیوسته چنان مهر در این خانه زند موج

ص: 161

خدمت مردم پیام ما است

خدمت به خلق و طاعت خالق مرام ماست *** این سنت پیمبر و راه امام ماست

هر کس برای راحت مردم کند قیام *** همراه او هماره دعا و سلام ماست

آسایش و رفاه ضعیفان به روز و شب *** سر لوحه ی تلاش و اصول مرام ماست

من والى خدوم بشاگردی ام که دین *** سرمنشأ تلاش و قیام و قوام ماست

صد شکر عمر ما به بشاگرد صرف شد *** این خطه سربلند ز سعی مدام ماست

خواهی رضای خالق خود یار خلق باش *** این رمز رستگاری و راز دوام ماست

ما مرغ عاشقیم که از تن رهیده ایم *** نام و نشان و خلعت و منصب نه دام ماست

ما دل به سنگ و بقعه و قبه نبسته ایم *** دلهای پاک، روضه ی دارالسلام ماست

ما در جوار رحمت حق آرمیده ایم *** شیرینی و حلاوت لطفش به کام ماست

ص: 162

«مهدی» به هر که میگذرد بر مزار ما *** پیغام ده که «خدمت مردم پیام ما است»

ص: 163

انتظار

به سال شصت و شش رفتم بشاگرد *** بدیدم آنچه نادیده جهان گرد

سفر آغاز شد، با قلب شادان *** ولی با اشک آمد رو به پایان

چنان وضعی بدیدم در بشاگرد *** که حال و روز آن نتوان بیان کرد

ز من شرح و بیان از تو شنیدن *** شنیدن کی بود مانند دیدن

بیابانی پُر از درد و بلا بود *** ز امکانات امروزی جدا بود

چنان آتش بزد بر دل بشاگرد *** که دود آن سر از سینه برون کرد

بدیدم اشک چشم کودکان را *** که خواهند از پدر یک لقمه نان را

در این صحرا نگردد یک شکم سیر *** ندارد سینه های مادران، شیر

نه مردان و زنان را آب و نانی *** نه لبخندی به لبهای جوانی

همه فقر و نداری بی پناهی *** دهد این چهره ها از آن گواهی

همه از جور شاهان خسته بودند *** همه در بند خانان بسته بودند

ز تاریکی همه رنجور بودند *** همه در انتظار نور بودند

ز الطاف خداوند تعالی *** بیامد سویشان «والی» والا

بشد هم صحبت و غمخوار آنان *** برای غم زدودن یار آنان

به سَیعَش ساختن آغاز گردید *** درِ امیدواری باز گردید

کنون شام بشاگردی سحر شد *** برای مرد و زن «والی» پدر شد

ز مهر انقلاب و یاورانش *** شده روشن دل پیر و جوانش

هم اکنون ای رفیقان نوبت ماست *** که آن «والی» والا دست تنهاست

کند یاری طلب والی در این دشت *** دهید ای اهل ایمان دست در دست

ص: 164

شود «مهدی» مدد کار بشاگرد *** ز جان و دل شود یار بشاگرد

ص: 165

امام زمان (عجل الله تعالى فرجه الشريف)

با حاجت روا شده آید ز کوی تو *** ارباب حاجتی که کند رو به سوی تو

محتاج یک نگاه توام رخ نما به من *** تا رونما دهم همه عالم به روی تو

تو هستی از منِ من نزدیک تر به من *** دیوانه من ببین که کنم جستجوی تو

غافل دلی که هست زحال توبیخبر *** در محفلی که هست پر از گفتگوی تو

من از تمام عالم و آدم بریده ام *** تا اینکه بسته ام دل خود را به موی تو

هجرتو نور چشم ز ما برگرفته است *** بینا کند دو دیده نسیمی ز بوی تو

هرجا که پا نهی برود درد و ز آن سبب *** بردیده میکشم به شفا، خاک کوی تو

«مهدی» زحق بخواه که مهدی کند ظهور *** گردد جهان به کام دل و آرزوی تو

ص: 166

تماشا كن

بیا و خلوت تنهائیام تماشا کن *** مرا که عاشق شیدائی ام تماشا کن

چگونه چشم تمنّا ببندم از در تو *** به لطف چشم تمنائی ام تماشا کن

سکوت من نه نشان رضایت است ای دوست *** فغان این دل غوغائی ام تماشا کن

به حالتی که عیان است از رخ زردم *** بیا و حالت رسوائی ام تماشا کن

چو نیست پیش تو پوشیده راز پنهانم *** تو حالِ ظاهر پیدائی ام تماشا کن

چو می رود دل «مهدی که نیست هرجائی *** بیا و این دل هر جائی ام تماشا کن

اگر شکستن آئینه ها تماشائی است *** شکستِ قلب تماشائی ام تماشاکن

ص: 167

یاران بشاگرد

چندی است که در دایره فردی خویشم *** سرگشته پرگار کمربندی خویشم

مدرسه بَسی رفتم و استاد نگشتم *** دلخوش به دبستانی و شاگردی خویشم

تلخی زجهان دیدم و عبرت نگرفتم *** مغرور چو طفلی به زبان قندی خویشم

سرگرم به دنیا شدم و غافل از خویش *** بیزار از این گرمی و هم سردی خویشم

بس تجربه کردیم ولی پخته نگشتیم *** در حسرت یک روز خردمندی خویشم

سرها به ره دوست چو منصور به داراست *** من دلخوش و دلبسته سربندی خویشم

همراه رفیقان بشاگردم و دلخوش *** در جمع اساتید به شاگردی خویشم

«والی» که مرا بُرد بشاگرد و به خدمت *** من مخلص آن یار بشاگردی خویشم

«مهدی» نکشد دست از این لطف خداوند *** شرمندۀ الطاف خداوندی خویشم

ص: 168

يا على علیه السلام

آنکه در از قلعۀ خیبر به یک بازو شکست *** قرص نان خشک خود را بر سر زانو شکست

دَر بَر اشک یتیمان لرزه بر اندام داشت *** گرچه پشت دشمنان را با خم ابرو شکست

تا به دنیا پا نِهَد از مادرش آن خانه زاد *** حق حصار خانه اش را بهر آن دلجو شکست

موسیِ عمران عصا افکند و با اذن خدا *** یا علی (ع) سرداد تا از ساحران جادو شکست

در نبرد نفس یوسف از علی (ع) امداد خواست *** او به ذکریا علی (ع) افسون آن بانو شکست

او زره بی پشت میپوشید هنگام نبرد *** پشتِ لشکر را علی (ع) پیوسته رو در رو شکست

آنکه می انداخت از پا خصم را با ذوالفقار *** خود ز پا افتاد چون از همسرش پهلو شکست

قدرت حیدر یدالّهی است گر مشکل گشاست *** درِ خیبر را علی (ع) با ذکر یک یا هو شکست

نیست پیوندی ورا در روز محشر با علی (ع) *** «مهدیا» هرکس که عهد خویش را با او شکست

ص: 169

دانش

زهی که قطره ای امواج دانش علوی *** ز علم کرده چه طوفان در امت نبوی

ز بحر دانش او سعی کن شوی سیراب *** دریغ و درد اگر بهره مند از آن نشوی

نموده سیر ز دریای علم خود مولا *** ز آب معرفت، اعرابِ تشنۀ بَدَوى

صراط حق ره مولای ماست در دو جهان *** بهوش باش که غیر از ره علی (ع) نروی

ز نور علم علی (ع) عالَمی منوّر شد *** اگر چه مانع آن گشت کافر اُموی

به شهر علم نبی (ص) کز علوم سرشار است *** درِ ورود نباشد بجز در علوی

به گوش دل تو پیام سَلونی اش بشنو *** که نیست برتر از این زیر گنبد کروی

بگیر خوشه ز نهج البلاغه اش «مهدی» *** امید آنکه تو هم ریزه خوار او بشوی

ص: 170

فهرست مطلع شعر

ما حُبّ على (ع) را به دو عالم نفروشیم ... 11

فاطمه ای در یکتا در صدف ... 12

نیک و بد هر چه در جهان دیدم ... 15

من به گنجی رسیده ام که مپرس ... 17

موی سپید «نامه دعوت» رسیدن است ... 18

أنس با نهج البلاغه رو به مولا کردن است ... 20

از دل برآمده سخنی یافتی بگو ... 21

آنکه مدیون خود از لطف گران ساخت مرا ... 23

لاله ام گر نروم دامن صحرا چه کنم ... 25

مائیم و دمی محضر دلدار و دگر هیچ ... 27

اگر علی به عنایت کند بِمَن نظری ... 28

من کی ام موری به دربار سلیمان آمده ... 29

روشن شود از پند علی (ع) قلب خلایق ... 31

آنچه از نهج بلاغت خبری یافته ایم ... 32

همچو فولادگر که دارد یاد؟ ... 33

امامی کو ز جاهل عالم فرزانه میسازد ... 34

گاهی هزار صفحه توصیف نارساست ... 36

نهج البلاغه چون ز «رضی» نزد ما رسید ... 38

ص: 171

نهج البلاغه، تالی قرآن نازل است ... 39

بر عمر رفته از سر غفلت مکن حساب ... 41

آموخت مرا استاد از حرف الف تا یا ... 43

در مجلس ما تا سخن از نهج امام است ... 44

الا كلام على (ع) را از ما دریغ مدار ... 46

دیدار روز شنبه ز ایامم آرزوست ... 47

به خطبه ای بگشا دیدگانِ خواب مرا ... 49

در سینه مایاد خدا هست و دگر هیچ ... 51

هر پند علی (ع) دل را احیای دگر باشد ... 52

میکشاند در دل گرداب خود دنیا مرا ... 53

ذرّه گر از عالم بالا نشان گیرد خوش است ... 54

كلام خلق كجا، پند بوتراب کجا ... 55

کاش ای علی (ع) مقام تو را میشناختیم ... 56

هر که اینجا ز سر جیفۀ دنیا گذرد ... 57

ز هر سخن، سخن آشنا عزیزتر است ... 59

شد از ولای علی (ع) کعبه قبله گاه نماز ... 61

شکر خدا که محفل ما چارده بهار ... 63

ز رفتن آنکه رود در جنان ندارد باک ... 64

ما روضه ات به روضه رضوان نمیدهیم ... 67

آبرو بی منتها نزد خدا دارد حسین (ع) ... 69

صابران را نُقل مجلس گفتگوی زینب (س) است ... 71

از فضل پدر چون شده سرشار ابوالفضل ... 72

ص: 172

ای گل سرسبد آدم و حوا زهرا (س) ... 74

پر ستاره دامنی چون کهکشان دارد بقیع ... 76

هست بر لطف علی (ع) عالم امکان محتاج ... 78

سفر هر آن که به کوی رضا تواند کرد ... 80

شد بهاران و مرا شوق بهاری دیگر است ... 81

چو نازل گشت قرآن در شب قدر ... 82

تا به کی این سان نفس در جمع سیم و زر زنیم ... 83

گفت مردی با ولی کردگار ... 84

بیست اندرز همچو مروارید ... 87

می رفت علی همای رحمت ... 88

آسمان مَجمَرِ رخشان سحر خیزان است ... 89

عمر کوتاه و آرزوی بلند ... 90

از خلق دیده پوش و امید سوی او کن ... 91

آدمی را واعظی برتر ز یاد مرگ نیست ... 92

اگر مدام اطاعت کنی به هشیاری ... 93

پادشاه است فقیری که ز خود نان دارد ... 94

بیا قدم نگذاریم جز به راه صواب ... 96

بی نیازی از جهان را در قناعت یافتیم ... 97

چه خوش است حال عاشق که امیدوار باشد ... 98

چنان شدیم به اخلاق بد دچار امروز ... 99

چشم بیدار سحر گوهر شب افروز است ... 101

توتیای دیده من خاک پای مادر است ... 102

ص: 173

گوهر شود آن قطره که در لاک حجاب است ... 103

دخترکی:گفت به مادر چرا؟ ... 105

با وزیرش حاکمی دِرهَم پرست ... 108

هر آنچه هست مرا از عنایت سحر است ... 117

کاهِ دنیا مَخَر و گندم عُقبی مفروش ... 118

آنان که دل ز لذت دنیا بریده اند ... 119

عمری است که در دایرۀ فردی خویشم ... 120

ای که عمری را عبادت کردهای ... 122

اگر عاشقی عاشقی ساز کن ... 123

آنکه از دهر جفا پیشه وفا میطلبد ... 124

صبحهای جمعه دل را شور و حالِ دیگری ست ... 125

منم ز نسل حسن سبط احمد (ص) مختار ... 126

من که باشم که از او دعوت دیدار کنم؟ ... 128

صد شکر که با پیروی از جعفر صادق (ع) ... 129

کسی سفر به مقام رضا تواند کرد ... 130

محبّت شفای دِل ریش دان ... 133

شیرازه جهان طبیعت محبّت است ... 134

روی لیلی دیده را با ماه تابانش چه کار ... 135

خیال دوست که محبوب و دلبخواه من است ... 136

گناه خود به حساب کسی حواله مکن ... 137

فزون محبت یاران ز گفتمان گردد ... 138

گفت عزرائیل را رب رحیم ... 139

ص: 174

رفت و موسی در کف آنجا قنود ... 140

در محضر خداوند پیوسته با وضو باش ... 141

موی سپید پخته نشان داد خام ما ... 142

هر کس به دیار خود سفر باید کرد ... 143

یاران ز ما بپرسید احوال زار ما را ... 145

میهمان را به قدم لاله و ریحان باید ... 146

نسیم صبح بهار و هوای فروردین ... 147

هوای کشور ایران ز سال پنجا هشت ... 148

شبانی ز صحرا بیامد به ده ... 149

چو آمد سربینه و رختکن ... 150

ای خداوند قادر عادل ... 151

نیست ممکن خم کند زخم بلا ابرو مرا ... 152

هان بشنو از من یک خبر ... 153

آن یار «دولابی» ما ... 154

میکرد او یاد از حسین ... 155

با دوستانش با وفا ... 156

امید آن که آن سرا ... 157

خدمت مردم به دلها پنجره واکردن است ... 158

خدمت به خلق و طاعت خالق مرام ماست ... 162

به سال شصت و شش، رفتم بشاگرد ... 164

با حاجت روا شده آید ز کوی تو ... 166

بیا و خلوت تنهائیام تماشا کن ... 167

ص: 175

چندی است که در دایره فردی خویشم ... 168

آنکه در از قلعهٔ خیبر به یک بازو شکست ... 169

ص: 176

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109