منتخب التواریخ: در وقایع مهمه متعلقه بحضرت خاتم النبیین و سیده نساءالعالمین و الائمه الاثنی عشر

مشخصات کتاب

منتخب التواريخ

سرشناسه : خراسانی، محمدهاشم، 1242 - 1312.

عنوان و نام پديدآور : منتخب التواریخ: در وقایع مهمه متعلقه بحضرت خاتم النبیین و سیده نساءالعالمین و الائمه الاثنی عشر صلوات الله علیهم اجمعین / من تالیفات... محمدهاشم بن محمد علی خراسانی؛ با اضافات و حواشی بقلم مروج الاسلام... و ترجمه حال او... میرزا ابوالحسن شعرانی.

مشخصات نشر : تهران: اسلامیه، 1347.

مشخصات ظاهری: 919 ص.

شابک : 964-481-007-4 ؛ 40000 ریال ( چاپ ششم ) ؛ چاپ هفتم : 978-964-481-007-7

يادداشت : چاپ ششم: 1382.

يادداشت : چاپ هفتم : 1388 ( فیپا ).

موضوع : چهارده معصوم -- سرگذشتنامه

چهارده معصوم -- احادیث

رده بندی کنگره : BP36/خ 4م 8 1341

رده بندی دیویی : 297/95

شماره کتابشناسی ملی : م 51-2543

خیراندیش دیجیتالی : انجمن مددکاری امام زمان (عج) اصفهان

ویراستار کتاب : خانم نرگس قمی

ص: 1

اشاره

منتخب التواريخ

در وقایع مهمه متعلقه محضرت خاتم النبيين و سيده نساء العالمين والائمه الاثنى عشر صلوات الله عليهم اجمعين

متضمن فوائد كثيره ومواعظ بليغه وحكايات لطیفه که مأخوذ است از اصول معتمده و تواریخ معتبره

من تاليفات العالم العامل والثقه الجليل الكامل

ركن الاسلام و المسلمين مرحوم

حاج محمد هاشم بن محمد علی خراسانی

با اضافات و حواشی بقلم جناب آقای مروج الاسلام از افاضل تلامذه مؤلف و ترجمه حال او و تصحیح کامل و مقدمه بقلم حضرت دانشمند معظم آقای حاج میرزا ابوالحسن شعرانی

که از هر حیث برچاپهای سابق ترجیح دارد

بسرمایه آقای حاج سید اسمعیل کتابچی و اخوان فرزندان مرحوم حاج سید احمد کتابچی مؤسس :

تما بفروشی اسلامیه

تهران - خیابان 15 خرداد شرقی تلفن: 5621966

( چاپ اسلامیه )

ص: 2

سرشناسه : خراسانی ، محمدهاشم ، 1242-01312

عنوان و نام پدیدآور : منتخب التواریخ : در وقایع مهمه متعلقه بحضرت خاتم النبيين وسیده نساء العالمین و الائمه الاثنى عشر صلوات الله علیهم اجمعین من تألیفات محمد هاشم بن محمد علی درانسانی : با اضافات و حواشی به قلم مروح الاسلام ..... ترجمه حال او ... میرزا ابوالحسن شعرانی

مشخصات ناشر : تهران: اسلامیه ، 1247 .

مشخصات ظاهری : 936 ص .

شابک : ISBN: 978-964-481-007 - 7

یادداشت : چاپ هفتم : 1388 (فیپا)

موضوع : چهارده معصوم - سرگذشتنامه

موضوع : چهارده معصوم - احادیث

رده بندی کنگره : 1341 4 خ 26/

رده بندی دیویی : 297/95

شماره کتابشناسی ملی : 2543 - 51م

نام اثر منتخب التواريخ

مؤلف محمد هاشم خراسانی

ناشر اسلامیه

شمارگان : 1000 جلد

نوبت و تاریخ چاپ : هفتم - 1388 هجری شمسی

چاپ اسلاميه

شابک 978 - 964 - 47-810007

ISBN: 978-964-481-007 - 7

ص: 3

ص: 4

تمثال مؤلف جناب خلد آشیان فردوس وساده حجه الاسلام آقای حاج محمد هاشم خراسانی طاب ثراه

ص: 5

بسم الله الرحمن الرحيم

مقدمه

بقلم دانشمند معظم حضرت آقای حاج میرزا ابوالحسن شعرانی

الحمد لله رب العالمين والصلواه على محمد و آله اجمعين

اما بعد مورخین و داستان سرایان را در نقل وقائع اغراض مختلف است و هر يك اسلوبی خاص بخود دارند مخالف اسالیب دیگران ، و روشی برگزیده اند که در انجام مقصد خویش موثرتر بوده است ، آنکه مقصودش تنها نقل وقائع باشد و هیچ غرض دیگر بکار برده بسیار نادر افتد و برای عامه مردم هم فائده این گونه تواريخ اندك است چه دانستن قضایا اگر متضمن عبرت یا فائده دیگری نباشد کمال مطلوب نیست و رنج خواندن و صرف وقت عزیز در حفظ آن برای غیر اهل تحقیق کار عبث و بیفائده است. طریقه که قرآن کریم در حکایت گذشتگان و انبیا و امم سلف بکار برده بهترین سرمشقی است که باید دیگران تعلید کنند یعنی موضع عبرت هر واقعه بیان نمایند چنانکه خداوند در باره عده اصحاب كهف برای تعلیم مسلمانان فرمود: فلا نمار فيهم الامراء ظاهراً ، چون مردم در عده آنها خلاف کردند که سه تن بودند با پنج تن یا هفت تن ، خدا فرمود در این باب مجادله مکن که دانستن شماره آنان مفید نیست یا در مدت خواب آنان که اختلاف کردند فرمود قل الله اعلم بما لبثوا خدا داند که چه مدت درنك كردند و على الاصح معین نفرمود چند سال، که فائده در آن نبود با آنکه در خرق عادت متفق بودند و در قصه حضرت يونس على نبينا و آله وعلیه السلام فرمود و ارسلناه الى مائه الف او یزیدون چه مردم نینوا از صدهزار افزون بودند و معین نفرمود چه اندازه که اگر میفرمود عده آنان مثلا دو هزار هشتصد و هفتاد و شش تن بیش از صد هزار بود موجب طول کلام میشد بی فائده و مخل بفصاحت بود.

اما مورخین عرب و بنی اسرائیل طبعاً بضبط وقایع و حفظ تواریخ و نظم انساب و ترتیب حوادث علاقه بسیار دارند و اجتهادات عجیب می کنند و سایر امم اندك و بسیار مقلد ایشانند . هر چند دانا این طریقه برای عوام مفید نیست اما نقل ایشان مدرک معتبری است برای اهل تحقیق هر کس خواهد نتیجه اجتماعی و اخلاقی و امثال آن در مطالعه این قضایا بگیرد بتواریخ آنان رجوع کند

ص: 6

اغراضی که مورخین در نقل وقائع دارند چنانکه گفتیم بعضی ممدوح است و بعضی مذموم، گروهی تنها قصدشان اظهار مکارم و فضائل قومی است و از ذکر مثالب آنان زبان فرو می بندند و گروهی بالعکس با آنکه خردمندان دانند هیچکس جز معصومين جامع همه محاسن و منزه از همه عیوب نیست و راه برای مورخ باز است اگر خواهد سلسله یا قومی را رسوا کند آن قدر قضایا تواند یافت که برای فضیحت آنان کافی باشد و اگر خواهد همان طائفه را مدح کند باز آنقدر از محاسن آنان تواند ذکر کرد.

مورخ هر گاه متعصب بود هر چه مقتضای طبع او باشد انجام می دهد اما خداوند نهی فرموده است قوله تعالى ولا يجر منكم شنان قوم على ان لا تعدلوا اعدلوا هو اقرب التقوى دشمنی شما با قومی شما را آن ندارد که از عدل منحرف شوید، عدل ورزید که به پرهیز کاری نزدیکتر است.

یکی از علمای معروف عجم درباره مسعودی صاحب مروج الذهب گوید او شیعی نبود بعلت آنکه در اخبار خلفای بنی عباس وغيرهم اقتصار بر مثالب و عیوب و طعن و لعن نکرده است و از محاسن اعمال آنان لختی بر شمرده با آنکه مسعودی مردی شیعی و امامی بود و در نقل تاریخ وظیفه مورخ را انجام داده است نه ابر از تعصب مذهبی کرده، و هر کس داند که شقی ترین مردم روزگار نیز بدن صفات نيك داشتند.

بعض مورخین مقصودشان فصاحت و ادب است و تاریخ نوشتند تا در ضمن حكايت امثال وحكم و اشعار وعبارات شیرین و الفاظ مسجع و مقعی ایراد کنند گوئی داستان را آلتی برای تعلیم ادب گرفته اند و گروهی تصدشان محاضر است و از حکایات آنرا اختیار می کنند که نشاط انگیز و شیرین و دلاویز باشد و ملال از خاطر بزداید. گروهی نیز قصدشان ترویج مکارم اخلاق و موعظه و بند و عبرت و تهذیب اخلاق و ترغیب بدین و خدا پرستی است و بعضی برعکس ترویج بدعت ها و دعوت مردم بفساد و زندقه و ایجاد شك و نفاق است و چون طبایع مردم با دانستن وقائع و شنیدن حکایات راغب است ملاحده فرصت را غنیمت شمرده در ضمن نقل اخبار مطالبی مؤيد الحاد و زندقه می آورند و مردم را گمراه می کنند و از این قبیل تواریخ بعهدما بسیار است و در دست جوانان منتشر و اگر گوئیم علت ضعف عقاید مردم امروز همین تواریخ است گزافه نگفته ایم چون مضمون این تواریخ است تعظیم عهد جاهلیت و افتخار بدولت فرعون و نمرود و کینه با قوم عرب است دشمنی مؤلفین این کتب با پیغمبر بزرك اسلام (صلی الله علیه وآله وسلم) از خلال سطور کتب آنان هویدا است.

یکی از تواریخ نیکو و شیرین که برای غرض ممدوح یعنی ترویج دین و پند و موعظه وعبرت وحكايات صالحين تالیف شده است کتاب منتخب التواريخ است ترجمه مؤلف آنرا یکی از فضلای دوستان آن مرحوم نوشته است و در آخر این مقدمه نقل خواهد شد.

مؤلف کتاب در اختیار مطالب و تنسیق وقایع وحوادث ذوق و سلیقه بکار برده است و تالیفی کرده که هیچکس از خواندن آن ملول نمی گردد و در تقویت ایمان و تأیید اعتقاد و عظمت مقام الله دین علیهم السلام و بزرگان صالحین و عبرت از حال گذشتگان و ترویج مکارم اخلاق اتری بس نیکو دارد شكر الله سعيه ووفقنا وجميع المسلمين بالاستفاده منه ومن امثاله واگر در سرد قصص و تواریخ حدیثی ضعیف یا حکایتی مرسل با روایتی بی اسناد توی ذکر کرده باشد نباید توحش نمود یا مؤلف را ملامت کرد و او را مقصر شرد چون نقل بسیاری از قضایای مجهول برای عبرت و تایید مطلبی معلوم ضرور است

ص: 7

چنانکه عدالت انوشیروان وكرم حاتم طی بتواتر معلوم است اگر در نقل اخبار آنها قضیه نامعلوم محکایت کنند در تایید عدالت انوشیروان و کرم حاتم نباید گفت ناقل مقصر یا حکایت او دروغ است چون فرض اثبات آن واقعه جزئی نیست بلکه تایید عدالت نوشیروان است که خود امری ثابت و واضح است و بسیاری از مردم جاهل که از این نکته غافله بر روان و مورخین ایراد یهوده می گیرند و ندانسته طمن می زنند . اگر باید بر خبری که حتما حجت است اقتصار کنیم و نقل غیر آن حرام باشد لازم آید که نه عشر اخبار یا بیشتر را ترک کنیم .

در بین مردم کتب دینی بسیار متداول است که مؤلف آن غرض تاریخی نداشته است نظیر طرائف سید بن الماوس که احتجاجاتی است در امامت با بان مردی زهرانی که اسلام اختیار کرده بود و متغیر بود در اختیار یکی از مذاهب اربعه و نام او را عبدالمحمود گذاشته، نه این مرد وجود خارجی داشت و نه کسانیکه با او مباحثه کردند و در زمان ما كتاب رحله المدرسيه از شیخ جواد بلاغی و کتاب گفتار خوش یارقلی و مانند آنها از زبان اشخاصی که وجود خارجی نداشتند ساخته شده و نظیر این است كتاب حسنيه جاريه حضرت امام جعفر صادق علیه السلام که در مجلس هارون الرشید با علما بحث کرد و بر آنان غالب شد و کتاب سلیم بن قیس هلالی که یکنفر از شیعیان قدیم احتجاجات بسیار از زبان مردی بنام سلیم بن قیس از صحابه امیرالمومنین علیه السلام ترتیب داده است و هم کتبی در محاضرات و نصایح وحكم ومواعظ و غير آن تالیف شده حاوی قضایای بسیار از حدیث و تاریخ و آثار و اشعار و حتی حکایات موضوعه از زبان حیوانات، وهريك از مؤلفين غرضی داشتند و اینگونه مطالب برای غرض آنها مفید بوده است اما این کتب برای تحقیق وقایع تاریخی نیست تا کسی بر نقل آنها از این جهت اعتماد کند و مولفین نیز آنرا نمی خواستند مانند حکایات گلستان و مثنوی و تذكره الأولياء عطار ومحاضرات راغب و کلیله و دمنه بلکه از این بالاتر بر کتب مناقب نیز اعتماد تاریخی نباید کرد چون غرض مؤلفین آن است که هر چه دوست و دشمن شعر یا نثر ضعیف یا قوی در بارۀ بزرگان دین گفته اند جمع آوری کند حتی اگر خبر صحیح نباشد باز معتقد بودن جماعتی بدان منقبت است چنانکه گروهی أمير المؤمنین (علیه السلام) را خدا دانستند هر چند خطا کرده اند اما همین دلیل فضل او است.

در اینگونه كتب قضايا ووقائع بسیار مندرج است که وقوع آنها مشكوك است يا يقينا واقع نشده و بر مؤلف نیز ملامت نیست چون برای غرض وی مفید بوده است و آنرا تدلیس نباید شمرد چون همه خوانندگان آن کتب غرض مؤلف را می دانستند آنرا ملامت باید کرد که از غرض مؤلف آگاه نیست و مطالب کتاب او را در غیر عرض او بکار می برد و آنرا حقائق تاریخی می پندارد.

خلاصه در علم درایه

این بنده چندی پیش رساله در درایه الحدیث نوشتم چند تن از دوستان از آن نسخه گرفته اند مناسب آمد فوائدی از آن رساله ایراد کرده آید که هم خواننده از پاره اصطلاحات حدیث آگاه گردد و هم میزان دقت لازم را در هرفن از فنون شرعی که حدیث در آن وارد شده است بطریق صحیح بکار برد .

حدیث در اصطلاح اهل سنت نقل قول رسول صلى الله عليه و آله یا فعل و تقریر او است و در اصطلاح شیعه نقل از معصوم است مطلقا خواه امام و خواه پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) .

سنت باصطلاح همه عبارت است از قول وفعل و تقرير رسول صلى الله علیه و آله و فرق آن با حدیث آن است که حدیث حکایت است و سنت محکی .

اثر - منقول از صحابه و تابعین وزهاد و صلحای مسلمین است

ص: 8

خبر - هر قضیه منقول است از امام با پیغمبر با زهاد و غیر آنها

روایت - خبر است باعتبار انتساب بناقل چنانکه اگر يك خبر را چند ناقل نقل کنند گویند يك خبر است بچند روایت مثلا خبر با حديث البيعان بالخیار در روایت ابن عباس ضمیمه مالم يفترقا است و در روایت فلان با زیادت قال احدهما للاخر اختره

متواتر و آحاد -

خبر متواتر آن استکه عده روات آن در کثرت باندازه باشند که احتمال توطئه و تعاهد و اتفاق آنها بر سر دروغ عمداً یا سهواً ممکن نباشد مانند خبر از وجود مکه و سلطنت انوشیروان وجنك جمل و فتح مکه و آحاد آن است که رواه آن در کثرت باین حد نباشند و احتمال توافق و تعاهد آنها بر نشر دروغ ممکن باشد. البته مقصود در اینجا تواتر معنوی و اجمالی است نه تواتر لفظی زیرا که هيچ حديثي بيك لفظا بتواتر نقل نشده است و گروهی گویند حديث من كذب علي متعمداً فليتبوء مقعده من النار لفظا متواتر است

قرائن صدق احادیث غير تواتر وقرائن كذب نیز بسیار است که محدث محقق و متفطن بدانها متوجه می شود وضبط آنها در علم در ایه ممکن نیست الا آنکه علما برای تنبیه و توجه اذهان مثال هایی می آورند مثلا از جمله قرائن صدق است آنکه خبری از غیب باشد و واقع شود و از جمله قرائن کذب اینکه دواعی بر نقل خبر شدید باشد و متواتر نشود مثل آنکه کسی خبر دهد میان بغداد و کربلا شهری است عظیمتر از هر دو که اگر چنین بود او هم مانند بغداد مشهور بوده

خبری که احتمال صدق و کذب هر دو در آن روا باشد چهار قسم است صحیح ، موثق ، حسن ، ضعیف صحیح آن استکه رواه آن همه عادل و اما می باشند موثق آن استکه روات معروف بصدق گفتار باشند و از دروغ تحرز جویند اما امامی نباشند حسن آنستکه راویان آن از صلحا و نیکمردان امامی باشند اما وثوق و اطمینان بصحت روایت آنان معلوم نباشد و اگر کسی گوید چگونه کسی ممدوح وصالح باشد و امامی و از خبر او اطمینان حاصل نکنیم گوئیم بسیاری از نیکمردان ساده لوح و زود باور و مبتلا بنیان و مساهلت و عدم ضبطند و زوایات این گونه مردم را حسن گوینده ضعیف آنست كه هيچيك از این مزایا در آن نبوده

اقسام حدیث ضعیف

اشاره

1- معلق و تعلیق در اسناد آن استکه از اول سند نام بعض راویان سقط شده باشد.

2- مرسل آنکه نام بعض رواه از آخر اسناد ذکر نشده باشد.

3- منقطع الاسناد آن استکه از وسط آن چیزی افتاده.

4- مضر آنکه حدیث ضمیر منتهی شود که معلوم نباشد از صحابی است با معصوم یا دیگری.

5- شاذ آنکه مشهور با آن مخالفند.

6 - مجهول آنکه بعض روات آنرا نشناسیم.

7- مقطوع در مقابل مرفوع و گاه موقوف نیز گویند حدیثی استکه به پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) منتهی نشود و بر صحابی قطع گردد و مرفوع آنکه بحضرت صلی الله علیه و آله منتهی شود و گاه بین مقطوع و موقوف فرق گذارند.

8- مضطرب آنستکه در متن حدیث یا اسناد آن اختلاف موجود باشد.

9 - مقلوب آنستکه حدیثی را از کسی شنیده و بدیگری که عادلتر و مشهور تر است نسبت دهند.

10- مدلس آنستکه راوی حدیثی را طوری نقل کند که مستمع از آن خلاف واقع بفهمد.

ص: 9

11- مدرج آنستکه راوی چیزی بر عبارت منقول بیفزاید چنانکه مستمع گمان کند آن زیادت هم از حدیث است.

12- مصحف آنستکه لفظی در حدیث بلفظ مشابه آن در کتابت تبدیل گردد

در الفاظ جرح و تعديل و غير آن

1- عدل وثقه وحجه هرگاه راوی را باین الفاظ وصف کنند و امامی بودن او معلوم باشد دلیل صحت روایت او است و اگر مذهب او معلوم نباشد روایتش موثق است و مانند آن است صحیح الحديث و يحتج بحديثه و مسكون الى روايته وصدوق .

2- چون درباره راوی گویند بصير بالحديث فاضل يكتب حديثه فقیه حافظ عالم جليل من رؤساء هذه الطائفه دین ورع صالح مرضی خیر و امثال آن روایت او حسن است و از این قبيل است وجه و عین یعنی مشهور است و متقی و ضابط ثبت و هيچيك دلیل صحیح یا موثق بودن راوی نیست چون شاید ضبط و دقت را در حدیث ضعیف نیز بکار برنده

3- الفاظ ذم بسیار است مانند لين الحديث واهى الحديث منكر الحديث مختلط غال مضطرب و امثال آن .

4 - الفاظی که دلالت بر مدح و ذم نمی کند برای تشخیص و تمیز روات از یکدیگر و رفع اشتباه یا خواند دیگر ذکر می شود مانند آباء و انساب و قبایل و وطن و منشاء و اینکه از اصحاب کدام امام است و مشایخ او کیست و چه کتبی تألیف کرده است و مولی بود با اصیل از قبائل عرب و امثال آن.

در طرق تحمل حديث - ناقل حدیث که بگوید رویت واروی یعنی روایت می کنم با حدیث می گویم و امثال آن از الفاظ متداوله محدثین را بکار برد بی آنکه تحمل حدیث کرده باشد جائز نیست و طرق تحمل هفت است .

1- که اعلی از همه طرق است آنکه شاگرد کتاب حدیث را در دست بگیرد. و یکی یکی بر استاد قرائت کند و استاد بصحت آنچه او خوانده است اعنوان نماید.

2- آنکه استاد حدیث را قرائت کند و شاگرد بشنود و طریق اول بهتر است چون اطمینان صحت کتاب بطریق اول بیشتر حاصل می شود و آنکه استاد تر است بشنود و آنکه مبتدی است بخواند و اغلاط او را استاد یادآوری کند به از آن است که مبتدی بشنود و استاد بخواند.

3- آنکه استاد کتاب حدیث را بدست خود بشاگرد دهد و گوید آنچه در این کتاب باشد روایت من است و آنرا مناوله گویند.

4 - آنکه استاد بکتابی که در دست دیگری است اشاره کند و مخاطب را حضوراً بصحت آن خبر دهد و آنرا اعلام گویند .

5- آنکه استاد شاگرد را حضوراً ملاقات نکند و اجازه روایت کتاب های معین را که خود فرستاده است برای او بنویسد.

6 - آنکه استاد اجازه دهد از کتب معروف و متداولی روایت کند.

7- آنکه راوی کتاب مصحح را بخط مصنف بیابد یا بخطی که بر او قرائت شده و بی اجازه تحمل کند بلفظ وجدت في كتاب فلان و آنرا و جاده گویند و شرط جواز این قسم آن است که کتاب از مؤلف آن متواتر باشد یا بواسطه راویان موثق عین نسخه بر او قرائت شده باشد اما آنچه از کتب غير متواتر نقل می شود از نسخ نادره قدما مثل کتاب زید زراد و زید ترسی و کتاب عاصم بن حميد

ص: 10

و نوادر احمد بن محمد بن عيسى وغير آن حجت نیست و آنرا از اقسام روایت نمی توان شمرد.

اگر کسی بیکی از طرق هفت گانه تحمل حدیث نکرده باشد هر چند می تواند شنیده و خوانده خود را حکایت کند اما نقل او روایت حدیث محسوب نمی شود و منقولات او از احادیث نیست و نباید بالفاظ متداوله بين رواه تعبیر کند مانند حدثنی و اخبرنی و رویت واروی و امثال آن بلکه بعض مانند سید مرتضی روایت بطریق ششم را که اجازه است نیز جائز نشمرده و به و جاده بلفظ روایت یقیناً جائز نیست.

هر گاه کتابی متواتر باشد از مؤلفش مانند کافی و تهذیب اجازه گرفتن در تقویت احادیث آن مؤثر نیست چنانکه اگر یکی از رواه از مؤلف ضعیف باشد موجب ضعف آن کتاب نمی شود و از این جهت اگر یکی از مشایخ اجازه ضعیف باشد آنرا سبب ضعف حدیث نمی شوند مانند کتاب مشيخه ابن محبوب که در عصر نجاشی متواتر بود و آنرا احمد بن هلال روایت کرده است گویند هر چند احمد ضعیف است اما از مشایخ اجازه است وضعفش نسبت بكتاب مشيخه مؤثر نیست .

ابن شهر آشوب در معالم العلماء گفته است که رواه شیعه در زمان ائمه عليهم السلام چهار صد کتاب تألیف گردند که اصول او جمانه گویند آنها مرجع علمای شیعه است ، این سخن در السنه مشهور است اما مقصود وی برای ما مجهول، چون کتب اصحاب الله عليهم السلام که در فهرست ها ذکر شده بسیار است اگر همه آنها اصول باشند از چهارصد گذشته بلکه از چهار هزار متجاوز است و اگر اصول كتب معين و خاص باشد که نسبت بسایر کتب معتبر تر است و مدرك و اساس آنها بوده است گوئیم شیخ طوسی رحمه الله در فهرست کتب شیعه همۀ آن کتب را نام برده اصل را از غیر اصل تمیز داده ست نزديك هشتاد کتاب را اصل نامیده و ما نمیدانیم آن چهارصد اصل کدام است که شیخ نام نبرده است.

در رجال کشی هیجده نفر از رواه اصحاب ائمه را شمرده و گوید روایت آنها را علما باجماع تصحیح کرده اند باین معنی که چون اسناد حدیث باین جماعت منتهی شود آنرا می پذیرند و از ما بعد آنها تحقیق نمی کنند. اما باید این کلام را نوعی مبالغه در اعتماد شمرد و اجماع را حمل بر غیر معنی اصطلاحی کرد و الا لازم آید مراسیل این جماعت حجت باشد بالاجماع چون ما بعد آنها اگر صحیحد فيها واگر ضعیفند ضعف ایشان قادح نیست پس مراسیل آنان باتفاق حجت شود با آنکه بالاتفاق مراسیل هیچ کس حجت نیست جز بقول برقى وجماعتی که ابن ابی عمیر را استثناء کرده اند و نیز این بنده در فقه و احادیث بسیار بتتبع یافته ام که بحدیث این هیجده تن عمل نکرده بلکه متفقاً آنرا رد کردند و تحقیق این مطلب را در محل دیگر باید نمود و بچند مورد در حاشیه وافی اشارت کرده ام.

در بعضی اصطلاحات محدثین

مسند و متصل و مرفوع - این سه اصطلاح بیکدیگر نزدیکند. متصل آن است که روان اول حدیث ذکر شده باشند ولو بمعصوم نرسد، مرفوع آن استکه بمعصوم منتهی شود اگر چه بعض رواه مذکور نباشند. مسند آن استکه هم متصل باشد وهم مرفوع .

معنعن - حدیثی استکه در اسناد آن فلان عن فلان عن فلان ذکر شده باشد .

مفرد - دو قسم است مطلق و نسبی مطلق آن استكه فقط يك نفر آنرا روایت کرده و نسبی آنکه مردم يك شهر يا يك قبيله بدان منفرد باشند.

آن است که در افواه و السنه معروف باشد هر چند در اصل مفرد بوده با اصل نداشته

ص: 11

باشد و شهید در درایه از بعض علما نقل کرده است که چهار حدیث در الشبه مشهور است واصل ندارد.

من بشرني بخروج اذار بشركه بالجنه. من اذى فيا لكان خصمه يوم القيمه. يوع تحركم يوم صومكم. السائل حق و ان جاء على فرس .

عالى الاسناد - حديثى استکه وسائط آن نسبت باحادیث مشابه آن کمتر باشد .

عمليل - حديثى استكه يك عبارت نسبت بر يك از رجال اسناد تکرار شود مانند حدثنی فلان في داره من فلان في داره وكلمه فى داره در سه تکرار شود .

منكر - حدیث شاذ و مخالف مشهور است که راوی آن تقه نباشد . مقبول - حدیثی استکه بمضمون آن عمل کرده اند با قطع نظر از اسنادش.

مستفيض - حدیثی استکه بیش از دو نفر آنرا روایت کرده باشد.

در اعتماد و عمل باحاديث

علما در اعتماد بر احادیث مختلفند. گروهی از حشوبه و اخباریین هر حدیثی را راست و صادر از معصوم می دانند و رد آنها را منکر و ضلال می شمارند و می گویند همه رواه صادق بودند و گروهی گویند هر چند علم بصدور و صدق همه احاديث نداريم وليكن ظن قوى بصدق همه داریم چنانکه احتمال کذب و دروغ بسیار نادر است و گروهی چیزهای دیگر گفته اند و ما آنچه مقتضای قواعد مذهب شیعه و معتمد علماء اصول است باختصار بیان می کنیم و قبلا گوئیم همه اخبار و احادیث را می توان بشش قسم تقسیم کرد.

1- احادیث راجعه باصول دین

2- احادیث راجعه باخلاق ورقائق و عرفان

3- تواریخ انبیا و ائمه عليهم السلام

4- احادیث فقه

5- ادعیه و اذکار

6- تكوينيات

اصول دین باتفاق علمای ما اصول دین را باید از ادله یقینیه فراگرفت رمظنه در آن کافی نیست و اخبار آحاد چون مفید ظن است در اصول حجت نباشد و چون اصول مذهب شیعه مبرمان و در کتب کلام مانند تجرید خواجه نصیرالدین طوسی و غیر آن مندرج است هر حدیثی که موافق با این اصول باشد صحیح است هر چند اسنادش ضعیف باشد و هر چه مخالف باشد غیر صحیح است اگرچه رواه عادل روایت کرده باشند چون انسان قابل سیو و نسیان است و از این جهت نمی توان بر کلینی و امثال او خرده گرفت که چرا غالباً احادیث ضعیف الاسناد در اصول کافی و غیر آن ایراد کرده اند ، چون آن احادیث موافق اصول معلومه مذهب شیعه است

قرآن و قراآت آن هم مانند اصول دین است و بخبر واحد ثابت نمی شود

در اخلاق

هیچ حدیثی که در ابواب اخلاق وارد شده ترغیب بمساوی و قبائح نیست پس مضمون همه آنها صحیح است اگرچه ضعيف السند باشند اما وثائق و عرفان برای جماعتی خاص است که تشخیص صحیح و سقیم آنرا می دهند و وظیفه آنها را دیگران نباید تعیین کنند مانند لا يزال يتقرب الى عبدي بالنوافل اه

ص: 12

در تاریخ انبیای سلف

اگر غرض از ذکر وقایع و قضایای پیغمبران گذشته فقط تصدیق بوقوع آن قضايا وعلم بتحقق آن باشد البته بغير متواتر اعتماد نمی توان کرد و راه تحقیق اکثر آنها در زمان ما بسته است چون تواتر میان ما و آنها قطع شده است و کتب یهود و نصاری نیز متواتر نیست و جز بآنچه در قرآن کریم مذکور است غالباً یقین حاصل نمی شود اما اگر مقصود عبرت و تعلیم محاسن اخلاق و تادیب و تهذیب باشد باخبار احاد حتی ضعیف الاسناد می توان متوسل گشت چنانکه وارد است چون قارون بزمین فرو می رفت از حال موسی و هرون عليهما السلام پرسید خداوند فرمود زمین او را پیش از آنچه فرو برده است فرو نبرد برای صله رحم و احوال پرسی او از موسی (علیه السلام) و ذکر این قصه برای ترغیب بصله رحم خوب و جائز است و از این جهت علمای ما بسیاری از این قضایا را با اسناد ضعیف بلکه از کتب اهل كتاب و علمای آنان نیز نقل کرده اند مانند احادیث کعب الاحبار و وهب بن منبه و از بسیاری اخبار ضعیفه در این باب وحشت نباید داشت اما اخباری که بر خلاف اصول مذهب نسبت معصیت و قبائح بانبیا داده است یا مخالف ادله قطعیه است نقل آن جائز نیست مگر برای رد و تنبیه و در اموری که فائده معقولی در آن نمیتوان یافت مثل آنکه طول و عرض کشتی نوح چند ذراع بود وسك اصحاب کیف چه نام داشت توقف و سکوت اولی است.

تاریخ پیغمبر اکرم والمه عليهم السلام

اشاره

اخبار در این باب متنوع است، و بر حسب اغراض مختلف و فوائد گوناگون حکم آن نیز مختلف است: اگر مقصود اثبات اصلی از اصول دین باشد چون نبوت و امامت جز به اخبار متواتر که مفید یقین باشد اعتماد نمی توان کرد مانند اثبات امامت بمعجزه یا بنص و صفات امام و پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) مانند نفی سهو و اگر مقصود بیان حکم فقهی باشد مانند سایر اخبار فقهیه ذکر آن خواهد آمد و از برای تاریخ ولادت و وفات و مناقب و فضائل و مواعظ هر خبری که مخالف اصلی از اصول معلومه مذهب نباشد کافی است

اخباری که در تاریخ صحابه و تابعین و خلفای بنی امیه و بنی العباس و شرح فتوح و خراج و تقسیم اراضی و مواضع بلدان و جهات آنها و ضرب مسکوکات از دراهم و دنانير و اوزان و مقادیر و اینکه هر يك در چه زمان و بدست كدام يك از عمال رائج گشت و امثال این امور و نیز اقوال فقهای غامه و رسوم خلفای جور که دانستن آنها برای فقیه و محدث بسیار لازم است آنچه راجع بفقه باشد در محل خود خواهد آمد و آنچه راجع بقرائن صدق و کذب احادیث باشد یا تفسیر معانی آن باخبار ظنی از مدارك معتبر اکتفا می توان کرد.

مثلا بخاری در صحیح خود روایت کرده است در حدنث افك عائشه كه حضرت رسول (صلی الله علیه وآله وسلم) بريره کنیز عایشه را خواند و او را از حال عایشه پرسید با اینکه موافق اخبار اهل سير وتاريخ ، عایشه جريره را پس از فتح مکه خریده بود و قضيه انك قبل از فتح مکه است پس حدیث بخاری صحیح نيست يقينا بلكه حدیث ظنی را بظن مخالف رد می توان کرد و ترمذی روایت کرده است در صحیح خود که سعد بن معاذ و سعد بن عباده در باره افك عايشه با یکدیگر مکالمه می کردند با آنکه هنگام افك ، سعد بن معاذ در گذشته بود و نیز بسیاری از احادیث ما ناظر باقوال فقهای عامه و رد یا تغیید یا تخصیص آنها است که بی اطلاع بر آن اقوال تفسیر حدیث برای ما غیر ممکن است و در این امور بظن حاصل از روی مدارك معتبر اکتفا می توان کرد

اخبار ادعیه و اوراد

باحادیث ضعیفه در این باب اکتفا می توان کرد چون اصل ذکر و دعا بهر عبارت جائز است و

ص: 13

در قرآن و اخبار متواتره ترغیب بمطلق ذکر و دعا وارد شده است بلکه ادعیه و زیاراتی که ساخته خود مردم است نیز ممنوع نیست مانند دوازده امام خواجه نصیرالدین طوسی و زیارت حضرت فاطمه زهرا سلام الله عليها که شیخ صدوق ره خود ساخته و در فقیه آورده است اما بعض مردم جاهل در اسناد ادعیه مناقشه می کنند و در امثال دعای صباح و خواندن آن تردید می نمایند با آنکه اگر از حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) نباشد و ساخته دیگری باشد باز قرائت آن جائز است

اخبار تکوینیات

در این باب اخبار ضعیفه و اسرائیلیات بسیار است و راه تحقیق در آن هم مانند اخبار انبیای سلف مسدود است مگر آنچه موافق عقل یا حس باشد صحیح دانیم و آنچه مخالف عقل با حس باشد باطل شماریم و آنچه مشكوك باشد در آن توقف کنیم چون احتیاج بدانستن آنها نداریم مانند فاصله آسمان از زمین و مقدار عظمت عرش ومحل بيت المعمور و هر چه بما رسیده و یقین بصدور آن نداریم توقف باید کرد

اخبار فقه

نزديك چهار هزار مسئله منصوص است یعنی اخباری در آن وارد شده و اینها تقریبا همان مسائل است که شیخ طوسی در کتاب نهایه ایراد کرده است و اکثر آنها اجماعی است، هر مسئله که اجماع باشد حدیث موافق آن را باید پذیرفت و مخالف آنرا باطل دانست چون اجماع از قرائن قطعیه صحت مضمون حدیث است. و آنچه مختلف فيه است و دلیل قرآن و عقل بر هيچيك از اقوال منقوله قائم نباشد علمای ما خلاف کردند سید مرتضی و ابن ادریس و جماعتی از قدما گویند مسائل عموماً باجماع و تواتر و قرآن و عقل معلوم می گردد و محتاج بظن نیستیم گروه دیگر گویند باب علم در اکثر مسائل مسدود است و چاره غیر از تمسك بادله ظنیه نداریم و شاید هر دو رای مبالغه باشد و طریقه که علامه و شهید و سایر متأخرین برگزیده اند آن است که بهر خبر صحیح الاسناد عمل می کنیم، ولكن احتیاج بآن بسیار نیست چون غالباً در مسائلی که محتاج بآن هستیم یا خبر صحیح یافت نمی شود یا معارض بصحیح دیگر است یا اخبار متواتره و سنت قطعیه و قرآن و عفل در آن وارد است با اجماعی است و اگر هيچيك نباشد یا خبر در آن مسئله موافق اصل است چون برانت و اشتغال که احتیاج بخبر در مورد آن نداریم و یا اگر مخالف اصل باشد در مورد آن حدیثی خالی از طعن موجود نیست و آنچه از این اقسام خارج باشد البته اندك است.

جماعت اخبار بین نه اجماع و نه عقل را حجت میدانند و نه بقرائن صدق و کذب حدیث توجه دارند و بر فرض توجه بدان متفطن نمی شوند و متواتر وغير متواتر را تشخیص نمی دهند و دلیل آنها منحصر است در خبر چنانکه اگر اخبار حجت نباشد راه چاره بر آنها مسدود است بلکه اگر حجیت مخصوص باخبار صحيح الاسناد باشد باز دست آنها بسته است چون اینگونه خبر بسیار اندك است باین جهت همه اخبار مضبوط در کتب را معلوم الصدق می دانند

مقصود از تطویل کلام آن استکه تصور نشود امثال کتاب منتخب اگر مشتمل بر اخباری باشد که بر حسب اسناد ضعیف است موجب عدم اعتماد و ترك فرانت آن است و جماعتی که با مذاق فقها آشنا هستند تصور نکنند در همه ابواب علوم شرعی مانند فقه فقط خبر صحيح حجت است وضعیف مردود با اینکه بیش از نصف اخبار کافی ضعیف است تا بسایر کتب چه رسد و معلوم شد که در همه کتب احادیث ما حدیثی که نقل آن بیفائده باشد برای غرض و مقصود از آن حدیث بکار نیاید بسیار نادر است

ص: 14

ترجمه مولف رضوان الله عليه

این شرح حال را یکی از افاضل علمای مشهد حضرت متطاب تقه الاسلام آقای آقا شیخ علی اكبر مروج الاسلام از شاگردان مرحوم مولف فرموده و فرستاده اند

بسم الله الرحمن الرحيم جناب مروج الاحكام ملاذ الانام تقه الاسلام مرجع الخواص والعوام آقای حاج ملا محمد هاشم بن محمد خراسانی مشهدی رحمه الله ولادتش در ارض اقدس در ماه صفر سن 128 یا 1284 است در موطن خود و در نجف اشرف علوم دینیه را فرا گرفت و پس از مراجعت از هنبات ببیان احکام و تعلیم فتاوی علمای اعلام و اقامه جماعت و ودنا اشتغال داشت و اهالی شهر مشهد و سایر بلاد خراسان بدو اعتقاد تام داشتند و مراجع تقلید او را تقه می شمردند این بنده مروج نیز در اوائل زمان تحصیل در خدمت او استفاده می نمودم آن مرحوم روز یکشنبه 3 ذي الحجه 1352 : اعى حق را اجابت نمود و مردم در تشییع او ازدحام کرده بودند و بین درب دار السیاده و دار الحفاظ در معبر زوار دفن گردید و از او هفت فرزند چهار پرو سه دختر ماند پسر ارشد ایشان شریعت مآب مروج الاحكام آقا شيخ محمد هر صبح در مسجد گوهر شاد پس از نماز جماعت مردم را مستفیض می فرماید. از مؤلفات او است. کتاب وسيله الامان من تسويلات الشيمان در مشهد مقدس بسال 1340 چاپ شده است و در آخر آن اجازه است از مرحوم سیدحسن صدر بمرحوم مؤلف رساله. دو ربا رساله در رضاع. رساله در معاملات رساله در ارث و نفقات و قبله . این رسالات نیز بچاب رسیده است و از رسالات و کتبی که بچاب نرسیده کتاب غايه الامال است في حسن خواتیم الاعمال که در زمان حیات آن مرحوم بمرکب چاپ نوشته شد و موفق بطبع آن نگردید. اما این کتاب منتخب التواريخ بسیار مطبوع واقع شده و چند بار بطبع رسید و چون طبع اول آن منتشر شد مرحوم مؤلف يك جلد آنرا با حقر دادند تا مطالعه کنم وداعی حین مطالعه حواشی چند بر آن نوشتم و بآن جناب برگردانیدم و همان نسخه با حواشی در کتابخانه ایشان بود و پس از فوت مؤلف طبع تابی کتاب با بعض آن حواشی چاپ شد و از جهت بی اطلاعی در محل امضاء حاشیه بجای لفظ مروج ولد مؤلف ثبت کرده پس معلوم باشد حواشی از احقر است. خداوند بخلد آشیان مؤلف و بازماندگان و این بنده و هر کس در طبع کتاب رنج برده و مؤمنین که از این کتاب بهره برده و می برند اجر جزیل مرحمت فرماید

وانا الاحقر على اكبر مدعو بمروج الاسلام عفى عنه

ص: 15

فهرست مطالب کتاب

2 در تعداد آباء و اجداد حضرت خاتم النبیین تا جد بیستم آنحضرت که جناب عدنان باشد و رشته هایی که از هر باب از آباد پیغمبر منفصل می شود

4 در مادر و برادر و خواهر رضاعی حضرت رسول ص و در انفصال حضرت امیرو عباس و اولاد او ارجناب عبد المطلب جد اول آنحضرت و در تعداد خلفاء بني العباس اجمالا ومفصلا در خاتمه باب هشتم ذکر می شود

6 در انفصال فاطمه بنت اسد والذه حضرت امیر ع از جد دوم حضرت رسول جناب هاشم و انفصال بنی امیه از جد سوم حضرت رسول ص جناب عبدمناف و تعداد خلفاء بنی امیه اجمالا و مفصلا در خاتمه باب هفتم ذکر می شود

6 در آنکه خلافت بنی امیه در مدت هزار ماه بود و کیفیت آن

8 در استلحاق بني اميه بقريش ومناكحاتی که بین آنها و بنی هاشم بود 9 در انفصال جناب خديجه كبرى وزبير بن عوام از جد چهارم پیغمبر که جناب قصی باشد و انفصال جناب آمنه والده حضرت رسول و سعد بن ابی وقاص از جد پنجم حضرت رسول ص که جناب کلاب سلام الله علیه باشد

10 در انفصال ام سلمه و طلحه و ابوجهل از جد ششم حضرت رسول که جناب مره باشد و انفصال عمر بن خطاب وعمروعاص از جد هفتم آنحضرت که جناب کعب باشد

12 در انفصال عمرو بن عبدود از جد هشتم حضرت که جناب لوی باشد

14 در اسماء عشره مبشره و انکار حضرت امیر ع روایتش را

باب اول

16 در اسم و لقب و کنیه و نسب و تاریخ ولادت حضرت رسول ص

19 در تاریخ رحلت حضرت رسول وعلت رحلت آنحضرت

20 در ذكر زوجات محترمات حضرت خاتم النبيين ص

23 در ذکر اولاد امجاد حضرت خاتم النبيين ص

25 در رحلت مخدره مکرمه رقیه و ام کلثوم بنتی رسول الله ص

25 در حالات شریفه اعمام وعمات حضرت رسول ص

26 در ذکری از عباس بن عبد المطلب و از عبدالله بن عباس بن عبدالمطلب

30 از حواریین و اصحاب حضرت خاتم النبيين ص

ص: 16

31 در حالات شریفه جناب سلمان و جناب حذيفه بن يمان رضي الله عنهما

33 در علو همت و مواسات و ایثار بعضی از اصحاب حضرت رسول ص

34 در حکایت ابو قدامه شامی و آنزن مؤمنه و جوان او که شهید شد

35 در ذکری از حسان بن ثابت مادح حضرت رسول ص

36 در وقایع مهمه از زمان ولادت حضرت رسول ص تا زمان بعثت آنحضرت

37 در شواهد بر عدالت انوشیروان و اخلاق حسنه او

40 آنکه در ظلم بعباد مجازات دنیویه دارد و در سخاوت حاتم طائی

در وقایع مهمه از زمان بعثت تا زمان هجرت و مراتب بعثت و كيفيت نزول وحی

41 آنکه حضرت امیر المؤمنين اول من آمن بود و هجرت جمعی از مؤمنین بحیشه

43 در ولادت صديقه طاهره ورحلت خدیجه و ابو طالب و کیفیت معراج پیغمبر ص

45 وقایع مهمه از زمان هجرت تا زمان رحلت حضرت رسول ص و بیتونه امیرالمؤمنين ع بجای پیغمبر و رفتن آنحضرت بغار ثور با ابابکر

46 در وقایع سال اول هجرت منجمله وقوع عقد اخوه بين اصحاب

دوم هجرت و وقوع غزوه بدر کبری

48 در شهادت جناب عبيده بن حارث بن عبد المطلب و صدمات پیغمبر و حضرت امیر

49 در وقایع سال سوم از هجرت و تزویج فاطمه زهراء ع و وقوع غزوه احد

51 در شهادت حمزه بن عبدالمطلب و بعضی دیگر از صحابه آنحضرت

52 در وقایع سال چهارم و پنجم از هجرت و وقوع غزوه خندق وشهادت سعد

53 در قتل عمرو بن عبدود و آمدن خواهر عمرو ببالین برادرش و مرانی او

54 در وقایع سنه ششم وسنه هفتم از هجرت و وقوع غزوه خيبر

56 در قتل حارث ومرحب خیبری و ولادت ابراهيم بن رسول الله ص

57 در وقایع سنه هشتم از هجرت و وقوع غزوه موته وشهادت جناب جعفر

59 در واقع شدن فتح مکه و رفتن علی ع روی دوش پیغمبر و شکستن بت ها

60 غزوه حنين وغزوه تبوك وقصد منافقين قتل على ع را

61 در مأمور شدن حضرت امیر خواندن سوره برائت وقعه مباهله و رحلت جناب ابراهیم پسر پیغمبر ص و قصه غدیر خم و نصب حضرت امیر را

63 در عزم نمودن چهارده نفر از منافقین بقتل حضرت رسول

64 در تاریخ ولادت پیغمبر ص نسبت بتواريخ بعضی از انبیاء و بزرگان

68 از سعادات عظیم است موت بين الحرمين و اجمالی از قصه شیخ مهدی

69 در ذکری از قبور بزرگانی که در مکه معظمه مدفون هستند

73 در اطراف مکه مدفون هستند

74 خاتمه در ذکر مجددین دین اسلام در رأس هر ماه از علماء اعلام (ره)

79 از سلاطین اسلام (ره)

ص: 17

باب دوم

82 در اسم ولقب وكنيه ونسب وتاريخ ولادت صدیقه کبری (علیها السلام)

84 در تاریخ رحلت صدیقه کبری (علیها السلام) و اقوال در آن

85 در علت وفات ومحل دفن وكيفيت تزویج مخدره فاطمه زهرا (علیها السلام)

87 در خطبیکه در تزویج این مخدره خوانده شد و ذکر می شود چهار خطبه

87 در صداقيه و بعضى كيفيات ليله زفاف مخدره مکرمه (علیها السلام)

90 در وصیت خدیجه کبری باسماء و جهازیه مخدره (علیه السلام)

91 در نثار لیله زفاف مخدره و تاریخ تزویجشان و ارجوزهای لیله زفاف

92 در ذکر مجملی از حالات اولادهای حضرت صديقه طاهره (علیه السلام)

93 در ذکری از حضرت زینب و ام كلثوم ومحل دفن آن دو مخدره

96 در ذکر خدمتگذاران صدیقه طاهره وحالات ام ایمن

97 در ذکری از جناب فضه خادمه و تكلمش بآیات شریفه قرآن

98 در کیفیت ورود مخدره از مکه معظمه بمدينه طيبه

99 در شهود صدیقه طاهره (علیها السلام) بآنكه مالك فدك بوده

101 در فضیلت دفن در مدینه طیبه وفضیلت موت در آن

101 در ذکر بعضی از قبور شریفه واقعه در مدینه طیبه

104 قبور شريفه واقعه در اطراف مدینه

105 خاتمه در ذکر مخدراتی که خداوند در قرآن مجید یاد فرموده

107 در آیات کریمه که در قرآن مجید تعبیر از آن مخدره شده

108 در سه نفر زنهائی که در قرآن مجید مذمت از آنها شده

109 در زنهایی که دارای علم و مراتب عالیه بودند

110 در بعض زنهایی که دارای مراتب رذیله بودند و حکایت سه برادر

باب سوم

112 در اسم و لقب و كنيه ونسب حضرت امیر ع

114 در تاریخ ولادت با سعادت حضرت امیر ع

115 رحلت حضرت اميرع وقاتل آنحضرت

117 در اشاره اجماليه بمدفن حضرت امیر ع وكيفيت بناء قبه مبارك نجف

119 در قصه مره بن القیس و کیفیت ورود نادر شاه بنجف و ثواب تنفس در آن

120 در ذکر زوجات حضرت امیرع و کیفیت تزوج خئوله المشهوره بالحنفيه

124 اولاد امجاد حضرت امیرع وحالات محمد الحنفيه

125 در ذکری از برادران و خواهران و اقارب حضرت امیر ع

126 در میهمان نمودن عقیل حضرت امیر ع را و رفتن عقیل نزد معاویه

127 در حالات جناب جعفر بن ابیطالب وجناب عبدالله بن جعفر

ص: 18

129 در ذکر حواریین حضرت امیر و حالات عمرو بن حمق الفراعی

130 در حالات میثم تمار و گفتگوی با جناب حبيب بن مظاهر الاسدي

131 جناب محمد بن ابی بکر و کیفیت شهادت او

133 اویس بن انس قرنی و کیفیت شهادت او

134 زهاد ثمانيه وحالات ربیع بن خثیم

136 در مختصری از حالات بعضی از خواص اصحاب حضرت امیر ع

136 در حالات جناب عمار یاسر و جناب مالك اشتر و شهادتشان

138 حجر بن عدی و جناب رشيد هجری و کیفیت شهادتشان

140 کمیل بن زیاد و جناب قنبر و کیفیت شهادتشان

141 در حالات جناب عدی بن حاتم و جناب قيس بن سعد بن عباده

242 در ذکر پنج نفر از قریش که همراه حضرت امیر ع بودند

143 در ذکری از خالد بن ولید و عمرو عاص وز یاد بن ابيه ومغيره بن وليد

144 از اشعث بن قیس و ولید بن عقبه ومروان بن حكم

145 از عبدالله بن زبیر و ابو هریره و شریح قاضی و معاويه بن ابی سفیان

147 از وقایع مهمه زمان خلافت واقعی حضرت امیر ع

147 در واقعه سقیفه بنی ساعده و مخالفت دوازده نفر از مهاجر و انصار

149 در کیفیت رحلت ابابکر و کیفیت رحلت سعد بن عباده

150 در کیفیت فتح بعضی از بلاد و بناء شهر کوفه وفوت ابوعبید مجراح

152 در کیفیت قتل عمر و قرار دادن خلافت را بین شش نفر بشوری

155 در انعقاد مجلس شوری بجهت تعیین خلیفه بعد از عمر

156 در بعضی از تصرفات عثمان در زمان خلافت خود و حکایت ولید بن عقبه

157 در مطالبه نمودن عایشه حق خود را از عثمان وجواب او

158 در مقتول شدن عثمان بن عفان بدست جمعی از مسلمین

159 در بعضی از وقایع مهمه زمان خلافت واقعيه وظاهريه حضرت امیر ع وقتال آنحضرت با ناکتین که غزوه جمل باشد با عایشه و طلحه وزبیر

160 در قتل طلحه وزبير وجمع دیگر از اصحاب عایشه

162 در قبال آنحضرت با قاسطین که مسمى است بجنك صفين

163 در ذکر جمعی از شهداء صفین و جمعی از لشکر معاویه

164 در وقایع ليله الهرير وجمل حكم باغواء اشعث بن قيس

167 در قتال آنحضرت با مارتین که خوارج نهروان باشند

168 در ریختن لشگر معاويه بشهر انبار ودر فضیلت نجف و كوفه

168 در آنکه از سعادات بزرك است دفن در نجف اشرف

169 در قبور شریفه معصومین و معصوم زادگان که در نجف اشرف است

172 در قبور بعضی از صحابه و تابعین که در کوفه و نجف اشرف است و در قبور شریفه بعضی از علماء امامیه که در نجف اشرف است و در این مختصر ذکر می شود قبور بیست نفر از علماء امامیه

ص: 19

177 در قبور بعضی از سلاطین شیعه که در نجف اشرف است

178 خانه - در ذکر بعضی از علماء اعلام که بدرجه قصوی از سعادت رسیده اند مثل سید بن طاوس و ملاعبدالله شوشتری و شهید اول و شهید ثانی و مقدس اردبیلی وسید بحر العلوم

181 در آنکه بعضی از علما دارای کرامت بودند مثل سید محمد باقر قزوینی و میر شجاعت علی هندی و میرزای قمی و شیخ انصاری و شیخ مهدی ملا کتاب و آخوند ملاحسین یزدی و حاجی کلباسی

باب چهارم

188 در اسم و لقب وكنيه ونسب وتاريخ ولادت و رحلت حضرت مجتبی (علیه السلام)

190 در ذكر قاتل وسبب رحلت وعدد زوجات آن حضرت

192 اولادهای حضرت مجنبيع واسماء شريفه آنها

194 بعضی از حالات شریفه نبیره های حضرت مجتبی (علیه السلام) و بعضی از

حالات سيده نفسيه بنت حسن بن زيد بن الحسن المجتبى (علیه السلام)

199 در ذکر حضی از حالات اولادهای جناب حسن مثنی (علیه السلام)

106 ابراهيم طباطبا وجلالت قدر او

207 اولادهای حسن مثلث

208 در ذکری از حواریین و بعضی از اصحاب حضرت مجتبی (علیه السلام)

211 در بعضی از تواریخ متعلقه بزمان امامت حضرت مجتبی (علیه السلام)

213 در رفتن عبیدالله بن عباس بجانب معاویه و استقامت جناب قیس بن سعد

214 در کیفیت صلح حضرت با معاویه بعد از دیدن صدماتی از اصحاب خود

214 کیفیت ضرب ممول بران مقدس امام حسن مجتبی (علیه السلام) و عصای زهر آلود بیای ایشان

215 در شهادت جناب قسم بن عباس در سمرقند و بدرك رفتن مغيره بن شعبه

216 خاتمه - در قبور شریفه بعضی از انبیاء عظام و امامزادگان محترم

217 در فضل دریه و ابتلائات آنها بظلم حجاج بن يوسف الثقفى

218 در تسترجناب عیسی بن زید بن على بن الحسين (علیه السلام)

219 در طبقات و اصناف امامزادگان محترم و آنکه آنها چهار صنفند اول امامزاده هایی که جلالت قدر ومحل دفن و استحباب زيارتشان بالخصوص مأثور است و زیارت مخصوص هم در روایت وارد شده دوم امامزاده هایی که به جهت اول در آنها محرز است اما زیارت مخصوص ندارند سوم امامزاده هائی که دو جهت اول در آنها محرر است فقط - چهارم امامزاده هایی که به جهت اول در آنها محرز است فقط

باب پنجم

228 در اسم و لقب و کنیه و نشب و تاریخ ولادت حضرت سیدالشهداء (علیه السلام)

230 در تاریخ رحلت آن بزرگوار و تعیین روز عاشورا، از ایام هفته

233 در تعیین قاتل حضرت سیدالشهداء (علیه السلام)

ص: 20

233 در بعضی از حالات یزید بن معويه وعبيد الله بن زياد (لع)

235 عمر بن سعد لع

237 در عده لشكر ابن سعد لع

238 در مدفن جد مقدس حضرت سیدالشهداء (علیه السلام) و سر نازنینشان

240 در عدد زوجات محترمات حضرت ونسب ليلى بنت ابي مره

242 در عدد اولاد امجاد حضرت سیدالشهداء (علیه السلام)

242 در حالات جناب مخدره فاطمه بنت الحسين (علیه السلام)

243 سكينه بنت الحسين (علیه السلام) و جناب محسن بن حسين (علیه السلام)

245 در عده حواریین حضرت سیدالشهداء (علیه السلام)

246 در فضایل و ذکر می شود بیست و شش فضیلت

255 در عده شهداء روز عاشورا از بنی هاشم

256 در اولاد حضرت امیر (علیه السلام) که يوم الطف شهید شدند

256 در فضایل خاصه حضرت عباس (علیه السلام) و در آن هفت امر است و اعظم مصالب روح مقدس وجسد مطهر و سر نازنین آقا و در سن شریف و ذکر قاتل آنحضرت وذکر اولادهای ایشان

262 در شهادت عبد الله وجعفر وعثمان ابناء امیر المؤمنين (علیه السلام)

264 جناب محمد بن امیر (علیه السلام) و در فضایل خاصه حضرت قاسم (علیه السلام) و در آن چهار امر است

266 جناب عبدالله بن حسن و ابی بکر بن حسن (علیه السلام)

367 در فضايل خاصه حضرت على اكبر (علیه السلام) و در آن هفت امر است

273 جناب علی اصغر (علیه السلام) و در آن پنج امر است

275 در ذکری از دو نفر اولاد جعفر (علیه السلام) و از چهار نفر اولاد عقیل

277 جناب حبیب بن مظاهر وجابر بن عروه

277 از فضایل بعضی از شهدای غیر بنی هاشم

178 از جناب عبدالرحمن وجناب مالك بن انس و مسلم بن عوسجه

280 از فضایل جناب بریر و شهادتش

281 نافع و ابی تمامه

283 عابس و جناب شوذب

284 زهير وجناب سعد بن عبدالله

286 محمد بن بشر وحر بن يزيد الرياحي

288 وهب و جناب حنظله بن اسعد وسويد ره

287 دو جوان جابریان و از جوانی که پدرش قبلا در مصر که شهید شده

288 جون و از غلام ترکی

289 در ذکری از شهدایی که قبل از روز عاشوراء بدرجه رفیعه شهادت رسیدند

ص: 21

289 در ذکری از جناب مسلم بن عقیل (علیه السلام) و در آن شش امر است

292 هانی بن عروه

292 قيس وعبد الله يقطر وعبدالله عفيف

297 در ذکر اسامی مردانیکه در کربلا اسیر شدند بدست اشرار کوفه

298 مخدراتی که از کربلا اسیر شدند بدست اشقیاء

302 در بعضی از تواریخ متعلق زمان امامت سیدالشهداء (علیه السلام)

302 در مقتول نمودن معاويه عایشه و خروج حضرت از مدینه

308 در بعضی از فضایل زمین کربلا و افضل بودن او از مکه معظمه

308 در ذکرده فضیلت از فضایل زمین کربلای معلی

310 در آنکه از سعادات عظیم است دفن در کربلای معلی

308 در مقابر شهدای روز عاشورا

322 در سایر مقابر شریفه واقعه در کربلا و ذکر بیست و سه نفر از بزرگان

322 در مقابر شریفه امامزادگان و علمائی که واقع است در حله وذکر دوازده نفر از آنها

331 خانمه - در ذکر بزرگان از علما که بدرجه رفيعه شهادت رسیدند

337 اشعار در مرانی حضرت سیدالشهداء (علیه السلام) و بعضی از شهداء بنی هاشم و غیرهم

باب ششم

347 در اسم ولقب و کنیه و نسب حضرت امام زین العابدين (علیه السلام)

348 در تاریخ ولادت و رحلت حضرت سید الساجد بن

350 در زوجات و اولادهای آنحضرت

352 در حالات جناب زید بن على بن الحسين

352 در پنج حدیث منقول از جناب زید

352 در حالات یحیی بن زید و کیفیت شهادت و محل دفنش

352 در حکایت جناب محمد بن زیدو محمد بن هشام بن عبدالملك

353 در حالات عمر الاشرف وحسين الاصغر واعقاب آنها

359 در ذکری از حواریین و اصحاب حضرت امام زین العابدین (علیه السلام)

363 در واقعه اسیری آنحضرت با اهلبیت اطهار در کوفه و شام

366 در کیفیت ورود جناب جابر و اهل البیت در روز اربعین بکربلا

367 در خروج سليمان بن صرد با جمع توابین بجهت مطالبه خون آن مظلوم

369 در خروج جناب مختار وقتل او قتله حضرت سیدالشهداء (علیه السلام) را

373 در بعضی از وقایع زمان امامت حضرت سید الساجدین (علیه السلام)

374 در وقعه حره و مقاتله مسلم بن عقبه با اهل مدینه و شهید نمودن بعضی از اشراف مدینه را مثل جناب عبدالله بن حنظله و فضل بن عباس را

ص: 22

376 در ورود حصين بن نمير بالشكر شام بمكه و بدرك رفتن يزيد لع

377 در شهادت جناب مختار بدست مصعب بن زبير لعنه الله عليه

380 ابراهيم بن مالك و كشته شدن زیر بدست حجاج (لع)

381 در مدرک ادعا نمودن عبدالله بن زیر خلافت را

383 در رحلت نمودن جناب محمد حنفیه و بعضی از حالات حضرات کیسانیه

386 در فضیلت بیت المقدس و بعضی از قبور شریفه در آن

387 در فضیلت زمین شام و قبور متبرکه واقعه در آن

389 در شهادت سعد بن عباده و ذکری از رؤسای قبیله خزرج

391 درقصه معلم ثانی محمد بن طرخان و ابراهیم ادهم

393 در فضیلت اهل شام واهل جبل عامل و قبور شریفه آن و قبور شریفه واقعه در مصر از امامزادگان و علمای اعلام

394 در فضیلت مصر وحكايت ملك اشرف سلطان مصر

396 در قبور شريفه واقعه در حلب وطرابلس وحمص وبحرين

399 در قبور شریفه واقعه در بصره و حالات خلیل بصری

400 در کلمات سفیان ثوری وحسن بصرى ومالك بن دينار

402 در حالات محمد بن سیرین معبر و فرزدق شاعر

404 در حالات جرير شاعر و كلمات اصمعی و شیخ عبد السلام

406 خاتمه - در عدالت و اخلاق کریمه بعضی از سلاطین عجم مثل عبدالله طاهر و لیث صفار - و اسماعیل سامانی ومعز الدوله وسبكتكين وسلطان ملکشاه و سلطان سنجر و محمد شاه خدابنده و امیر تیمور و شاه اسماعیل و شاه طهماسب و شاه عباس کبیر و نادر شاه افشار

باب هفتم

415 در اسم و لقب وكنيه ونسب وتاريخ ولادت و رحلت امام پنجم حضرت امام محمد باقر (علیه السلام)

417 در ذكر زوجات وحالات اولاد و حواریین آنحضرت

418 در ظل مهای حجاج بن يوسف الثقفى لع

425 در حالات جعفر برمکی پدر خالد وجد یحیی برمکی

425 در مدرک ادعای بنی العباس خلافت را

428 در تشریف بردن حضرت باقر وحضرت صادق (علیه السلام) بشام

432 در مقابر شریفه واقعه در اکبر آباد هندوستان

434 در بنارس و حیدر آباد و لكتاهور هند

436 در افغانستان و هرات

437 در کلمات و اشعار خواجه عبدالله انصاری و بدیع الرمان همدانی

ص: 23

438 در حالات ملاحسین کاشفی و ملا عبدالرحمن جامی و امام فخر رازی

441 در قبور واقعه در بخارا و سمرقند و بلخ

442 در حالات ملای رومی و بعضی از اشعاری که دلالت دارد بر تشیمش

442 شفیق بلخی وحاتم اصم وابو جعفر منجم بلخی

444 اسمعیل فارابی جوهری و ذکری از اولیات

448 خاتمه - در بعضی از حالات و تواریخ خلفای بنی امیه (لع)

450 در صدور سه فتنه بزرگ از هر يك از معاویه و پسرش يزيد لع

451 در مذمت مروان بن حکم و اخراج پیغمبر ص پدر او را از مدینه

451 در قصه سعد الخير وعبد الملك بن مروان (لع)

453 سليمان بن عبدالملك وورود جعفر برمکی بر او

455 در حالات عمر بن عبدالعزيز وامتيازات حسنه او

458 هشام واولادهای او و اولادهای عمر بن عبدالعزیز

459 در عیب جوئی های پیرمردی از بزرگان بنی امیه نزدهشام

460 در قصه ولید فاسق و انقراض بنی امیه بدست ابو مسلم

باب هشتم

463 در اسم و لقب و كتيف و نسب و ولادت ورحلت حضرت امام جعفر صادق (علیه السلام)

464 در احوالات زوجه واولادهای آنحضرت

465 در ذکری از مذهب فطحیه و از جناب علی بن جعفر (علیه السلام)

469 حواریین و اصحاب حضرت صادق (علیه السلام)

470 اصحابی که اجماع است بر تصحيح ما يصح عنهم

472 مادحین آنحضرت وازسید حمیری (ره)

475 در اقبال بني العباس وادبار بنی امیه (لع)

475 در ذکری از ابو مسلم و نصر بن سيار و ابراهيم امام و طالب الحق

473 در ذکر کسانیکه قائلند بخلافت بني العباس و قتل ابو مسلم

479 در شهادت جناب محمد صاحب النفس الزكيه وابراهيم قتيل باخمری

480 در ذکری از فقهای سبعه و از ائمه اربعه اهل تستن

481 در نماز بمذهب حنفی و قصه ابو حنیفه و بهلول

483 در ذکری از مالك بن انس وقصه عنوان بصری

485 محمد بن ادریس و اشعار او در مناجات وغيرها

487 صاحبان صحاح سته اهل تسنن

488 ، در آنکه غالب محدثين اهل تسنن و محدثین شیعه از عجم بودند

489 در قبور متبرکه امامزادگان که در شهر قم است

ص: 24

492 در قبور شریفه بزرگان از رواتی که در شهر قم است

494 در قبور شریفه علمای اعلام که در شهر قم است

494 در ذکر مشاهیر از علمای شیعه و سنی که ملقبند بقطب

496 در حکایت میرزای قمی و ملای ده و نوشتن مار

497 در سلاطین و وزرای مدفونین در قم

498 خاتمه - در وعده خلفای بنی العباس و مدت خلافتشان

499 در حالات سفاح و برادرش منصور دوانقی

501 مهدی عباسی و موسى الهادی و هرون بن مهدی

504 محمد امین و کیفیت قتلش

505 عبدالله مأمون و معروف بودن او بتشيع

506 معتصم و نقل اعرابی ووزیر و نقل مرغ بریان

508 جعفر متوكل و شرارت نفس او

508 در اخلاص مادر متوکل به بنی فاطمه

511 در ظلم قرامطه بحاجی ها و بخانه کعبه

512 در ابتدای ترقی سلاطین آل بويه وقصه عماد الدوله

514 در حکایت المستعصم بالله وكيفيت انقراس دولت بني العباس

باب نهم

516 در اسم و لقب و کنیه و نسب و تاریخ ولادت و رحلت حضرت موسی بن جعفر (علیه السلام)

518 در ذکر قاتل آنحضرت و مدت حبسشان

520 در ذکری از اولادهای آنحضرت وعدد اولادهای ایشان

521 از قاسم بن عباس بن موسى الكاظم واختفاء او و نقل صبيه شان

522 از جناب احمدو حمزه ابنى موسى الكاظم و محل قبرشان

524 از عبدالله وزید

526 در حالات اصحاب آنحضرت مجملا و حالات على بن يقطين مفصلا

528 محمد بن ابی عمیر و جلالت قدر وصدمات وارده باو

529 در ظلم هائی که بر اقارب آنحضرت در زمان امامتشان وارد شد

530 در حالات جناب حسین صاحب فخ و يحيى بن عبد الله المحض صاحب دیلم

533 در شهادت جمعی از سادات بدست حمید بن قحطبه ملعون

534 در ذکر وقایع مهمه که در زمان امامت آنحضرت واقع شد

535 در جود و سخاوت معن بن زائده و سخاوت کسی فوق سخاوت او

536 در کلمات خلیل بن احمد بصری و بدرك رفتن مقنع ملعون

539 از سعادات عظیم است ورود جنازه بحرم مطهر كاظمين (علیه السلام)

540 در مقابر شریفه امامزادگان عظام و علمای اعلام در کاظمین

ص: 25

541 در حکایت شیخ مفید وابن قولويه وكيفيت نصب حجر الاسود

543 در ذکر حکایات غریبه از خواجه نصیر طوسی (ره)

545 در حالات سید عبدالکریم بن طاوس و علما ئیکه در طفولیت باجتهاد رسیدند

549 نقل قصه غریبه از ابا يوسف قاضي القضاه

551 در مقابر نواب خاصه حضرت حجه در بغداد وحالات آنها

554 در دعای توسل بحضرت حجه ومقبره ثقه الاسلام كلينى

556 در مقبره ابن جوزی و حکایات ظریفه او

557 شیخ عبدالقادر جیلانی و بشر حافی و جهت تسمیه اش بحافی

559 در حکایات راغب اصفهانی و ابن ابی الحدید و خواب دیدن او

560 در آنکه محمد بن جریر الطبری دو نفر بودند یکی شیعه و دیگری سنی

560 اگر کسی بخواهد یکنفر از انبیاء یا ائمه را در خواب بیند

561 خاتمه - در حالات بعضی از وزراء مثل ابو سلمه همدانی و علی بن يقطين

563 در حالات و کلمات اسمعیل بن عباد الملقب بكافي الكفات

564 ابوطاهر قمی و محمد علقمی روز پر مغربی و محمد جوینی

565 در حالات خواجه نظام الملك و حالات وزرای آل برمك

566 در سخاوت وجود یحیی برمکی و سایر بر امکه

569 در مولود فضل بن يحيى بن خالد البرمكي و نقل رفتن بحمام

571 در علت قتل هرون جعفر برمکی را و غضب او بر آل برامکه

572 در ذکر پیرمردی که همه شب مدح و ثنای آل برمك را می نمود

باب دهم

575 در اسم و لقب و کنیه و نسب و تاریخ ولادت حضرت رضا (علیه السلام)

577 در تاریخ رحلت حضرت رضا و تعیین قاتلشان وسبب خروج مأمون

بآنحضرت از مرو

579 در سبب شهید نمودن مأمون آنبزرگوار را

580 در صدمات روحانی که از ورود حضرت بمرو تا خروجش بر او وارد شد

582 در ذکری از زوجات و اولاد و اصحاب حضرت رضا (علیه السلام)

586 در حالات معروف کرخی و ساکت شدن دریا بدعای او

587 ابی تواس شاعر و بعضی از اشعار او

579 دعبل شاعر وعلى خافي و بعض از اشعار آنها

590 در تواریخ متعلق بطوس و مشهد و در آن مقدمه و چهارده امر است

592 امر اول و دوم در قضایای طوس در ماه اول و دوم هجری

593 در حکایت فضيل بن عياض و پسرش و شنیدن آیه قرآن.

595 در قصه عبيد بن ابرص ودیدن جزای احسانش را

ص: 26

597 در کشته شدن محمد امین بدست فوالبينين و قول مادرش

599 در فرستادن مأمون از مرو عقب حضرت رضا بمدينه

600 در ورود آنحضرت بنيشابور وسناباد ومشهد

602 امرسوم - در قضایای طوس و مشهد در ماه سوم هجری

605 در مقاتله اسمعیل سامانی و عمرو بن ليث وقضيه غريبه از هر يك

606 امر چهارم و پنجم در قضایای طوس و مشهد در ماه چهارم و پنجم

608 امر ششم - در قضایای طوس و مشهد در ماه ششم هجری

609 امر هفتم - هفتم

610 امر هشتم - هشتم

611 امر نهم - نهم

613 امر دهم - دهم

614 در ظلمهای عبدالله خان از بك وعبدالمؤمن خان پسرش بآستانه رضویه

616 امر یازدهم - در قضایای متعلق بمشهد مقدس در ماه یازدهم هجری

618 امر دوازدهم - دوازدهم

619 در قتل سلطان حين صفوی و جلوس نادر شاه افشار بسلطنت

622 امر سیزدهم در قضایای متعلق بمشهد مقدس در ماه سیزدهم هجری

623 نقل محمدشاه و نادرشاه و جلوس فتحعلی شاه قاجار

623 در قضيه وهابيه ومجدد مذهب آنها وظلم هایشان

626 در قضیه باییه و شقاوت میرزا علی محمد باب شیرازی

627 در قضيه قره العين وتحريك نمودن بقتل شهید ثالث

640 امر چهاردهم - در قضایای مشهد در ماه چهاردهم

632 در حکایت توپ بستن روسها بقبر مطهر حضرت رضا (علیه السلام)

637 در خدمتهای نمایانی که در این عصر بآستانه مقدسه شده

638 در بعض تواریخ روضه مقدسه و بعضی از ابنیه خیریه

638 مطلب اول - در خصوصیات قبر مطهر

639 مطلب دوم صندوق وضريح مقدس

641 مطلب سوم حرم مبارك

645 مطلب چهارم گنبد مطهر

648 مطلب پنجم رواقها

652 مطلب ششم در بهای حرم مطهر

657 مطلب هفتم صحن مطهر عتيق

660 مطلب هشتم جدید و بستين

661 مطلب نهم مسجد شریف گوهرشاد آنها

665 مطلب دهم سایر مساجد معروفه در مسجد

667 مطلب یازدهم مدارس

470 مطلب دوازدهم سورو حصار بندی مشهد

ص: 27

671 مطلب سیزدهم - در القاب خاصه مشهد مقدس رضوی (علیه السلام)

675 مطلب چهاردهم - درسه امر - امر اول وظایف زوار و مجاورین مشهد مقدس - امر دوم ۔ اگر کسی باخلاص حضرت را زیارت کند بدرجات رفیعه نائل می شود امر سوم - معجزاتی که خود حقیر حساً مشاهده کرده ام در این آستانه مقدسه

679 در آنکه از سعادات عظیمه است دفن در مشهد و ذکر سه قضیه

682 لابد است در مقام از ذکر هفت مقصد

682 مقصد اول - در ذکر بزرگان از علما که در محوطه مشهد مقدس مدفونند و ذکر می شود 25 نفر آنها

683 در قصه های غریبه مرحوم شیخ بهائی (ره) و بعضی از اشعار ایشان

685 در ذکر بعضی از مخدراتی که دارای فضل و تقوی بودند و ذکری از مرحوم شیخ حر عاملی و طریق بر آورده شدن حاجت اگر بکاغذ نوشتن از کی حاجت بخواهد

688 در مطایبه آقا جمال با آقا میرزا محمد شیروانی و در کیفیت شهادت مرحوم میرزا مهدی شهید (ره) بظلم نادر میرزا نواده نادرشاه

691 در ذکری از جناب میر محمدتقی خدائی و میر محمد تقی شاهی وقصه زائر بحرینی

693 در مباحثه ابن ابی جمهور احسانی با ملای هروی

698 در قضیه جناب ملامحمد رستمداری و جواب ایشان از علماء ازبکیه

698 در قضیه جناب آقامیرزا محمدحسین و یافت شدن سنگی در وادی شوشتر که در او کلماتی بخط قدرت نوشته بود

699 در ذکر علمائیکه در عصر خود حقیر در مشهد مقدس فوت کردند

700 مقصددوم در ذکر مشاهیر از سلاطین و وزرایی که در مشهد مقدس مدفونند

701 در قصه نادرشاه افشار و خواب سید خلخالی حضرت امیر (علیه السلام) را

703 در ذکری از فردوسی و بعضی از اشعار او

706 مقصد سوم در ذکر قبور شریفه مشاهیر از امامزادگان و از صحابه و از رواتی که در اطراف مشهد مقدس و بلدان متعلقه با و مدفونند

711 مقصد چهارم در ذکر مشاهیر از علمایی که در خاک خراسان مدفونند

713 در ذکری از قابوس وشمگیر که در گنبد قابوس مدفونست و ذکری از زمخشری صاحب کشاف

714 مقصد پنجم - درذ کر مشاهیر از علماء و بزرگانی که از خاك خراسان بودند و در غیر خراسان مدفونند

716 در ذکری از جناب خواجه نظام الملک طوسي و كيفيت قتل او

718 مقصد ششم در ذکر مشاهیر عرفاء که از خاک خراسان بودند یا در خاك خراسان مدفونند

719 در حکایت ملااحمد جامی و عبدالرحمن جامی و بعضی از اشعار آنها

720 در ذکری از قطب الدين حيدر وشيخ عطارو بعضی از اشعار نورعلیشاه

723 مقصد هفتم در ذکر مشاهیر از علماء اهل تسنن که از خاک خراسان بودند یا در خاك خراسان مدفونند یا از جای دیگر بودند و در خراسان مدفونند

726 خاتمه - در ذکر مختصری از شجره طیبه سادات رضوى (علیه السلام)

ص: 28

باب یازدهم

740 در اسم و لقبر كنیه و نسب و تاریخ ولادت حضرت جوادالائمه (علیه السلام)

741 در تاریخ رحلت و تعیین قاتل حضرت جواد الائمه (علیه السلام)

744 در ذکر زوجات و اولادهای حضرت جواد الائمه (علیه السلام)

745 در بعضی از احتجاجات و اخلاق کریمه حضرت جواد (علیه السلام)

749 در وقایع مهمه که در زمان امامت آنحضرت واقع شد

750 در قبور امامزادگان و علماء واقع در اصفهان

752 درخواب دیدن سید جزائری مرحوم مجلسی را

756 در حکایت ملامحمد مشهور براب وذکر دو قضیه از اجنه

763 در قبور شریفه بعضی از امامزادگان و علماء در شیراز

766 در ذکری از سعدی و حافظ و بعضی از اشعار آنها

771 در قبور شریفه بعضی از امامزادگان و علماء در طهران

771 در ذکری از حضرت عبدالعظیم و عرضه داشتن ایمانشان

778 خاتمه - در ذکر بیست و دو قضیه از فضایای قصار حضرت امیر (علیه السلام)

786 تتمیم - در افضلیت حضرت امیر (علیه السلام) از جمیع امت

باب دوازدهم

789 در اسم و لقبو كنيه ونسب حضرت امام علی النقی (علیه السلام)

790 در شقاوت وظلم های متوکل و بعضی مطالب مهمه

793 در مجملی از حالات اولادهای حضرت امام علی النقی (علیه السلام)

794 در بعضی از احتجاجات و اخلاق کریمه آنحضرت

797 در بعضی از تواریخ متعلق بزمان امامت آنحضرت

800 در قبور بعضی از امامزادگان و علماء در قزوین

802 در مازندران

803 از بزرگان علماء در تبریز

805 از امامزادگان و علماء در همدان

807 خاتمه - در کرامات بعضی از اولیا، غیر از سلسله علماء

812 در حکایت کسانیکه ظلم کردند و بظلم گرفتار شدند

817 احسان کردنه وجزاء خود را دیدند

820 در کسانی که مدت ها عبادت کردند و بدعاقبت شدند

823 معصیت کردند و عاقبت بخیر شدند

باب سیزدهم

827 در اسم و لقب وكيه و نسب حضرت امام حسن عسگری (علیه السلام)

829 در ذکری از ولد ارجمند آنحضرت و بعضی از اصحابشان

831 در بعضی از احتجاجات و از اخلاق کریمه حضرت عسکری (علیه السلام)

836 در قبور شریفه واقعه در کاشان و بعضی از استخارات مجربه

ص: 29

838 در قبور شریفه واقعه در شوشتر و کرمان و شاه نعمه الله

840 در یزد و قصه زردشت و ملا صادق

844 خاتمه در نقل ارواح مؤمنين در عالم برزخ بوادی السلام

849 در آنکه اموات از عمل احیاء بهره مند می شوند

853 در تجسم اعمال در عالم برزخ و در قیامت

باب چهاردهم

855 در اسم ولقب و كنيه و نسب حضرت حجه بن الحسن (علیه السلام)

857 در تاریخ ولادت و مدت غیبت و بیان زوجه و اولادهای آنحضرت

858 در ذکر و قصه از بلاد اولادهای آنحضرت وقصه جزیره خضرا

867 در ذکری از حالات سفراء و نواب خاصه حضرت حجه (علیه السلام)

868 در کسانیکه بکذب ادعا نیابت کردند مثل میرزا علی محمد باب

872 در ذکری از اصحاب حضرت حجه و علائمی که در این تاریخ واقع شده

875 خانه در آمدن شیاطین عديله ببالين محتضر

879 در آمدن حضرات معصومین (علیه السلام) ببالين محتضر

خاتمه الكتاب در فضیلت خمسه طاهره

882 فصل اول در اشاره بعلم وبحلم و بحسن خلق حضرت خاتم (صلی الله علیه وآله وسلم)

884 در اشاره بزهد و بعبادتهای حضرت خاتم النبيين (صلی الله علیه وآله وسلم)

885 در ذکر اعلا فضیلت و منقبت حضرت پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم)

886 فصل دوم در اجمالی از علم وادب و حسن خلق حضرت امیر (علیه السلام)

887 در اشاره بزهد و عبادتهای حضرت امیر (علیه السلام)

889 در ذکر اعلا فضیلت و منقبت حضرت امیر (علیه السلام)

890 فصل سوم در اجمالی از مراتب علمیه حضرت فاطمه (علیه السلام)

891 در اشاره بمراتب عفت وحياء وزهد این مخدره (علیه السلام)

894 در ذکر اعلا فضیلت این مخدره مکرمه (علیه السلام)

894 فصل چهارم در اجمالی از مراتب علمیه حضرت مجتبی (علیه السلام)

897 در اشاره بمراتب حلم و عبادتهای حضرت مجتبی (علیه السلام)

899 در ذکر اعلا فضیلت حضرت امام حسن مجتبی (علیه السلام)

900 فصل پنجم در اجمالی از مراتب علمیه حضرت سید الشهداء (علیه السلام)

900 در تعبیراتیکه در قرآن مجید از آنحضرت فرموده

902 اشاره بمکارم اخلاق وصفات آنحضرت

906 در اسباب توسل بحضرت سیدالشهداء (علیه السلام) منجمله زیارت آنمظلوم و منجمله گریستن بر مصائبشان و منجمله اقامه مجلس عزائشان ومنجمله لباس عزا پوشیدن در ایام مصیبتشان و منجمله تذکر عطش آنمظلوم و در آنکه تمام موجبات سرور و شادی از برای آنحضرت موجب غم وحزن بود

ص: 30

خاتمه الخاتمه

912 در ذکر اعلافضیلت آنحضرت و بیان آن

914 در ذکر بعضی از مراثی که بزرگان از علماء اعلام فرموده اند

والحمد لله اولا و آخر ا و ظاهر و باطنا وصلى الله على محمد و آله الطاهرين و لعنه الله على اعدائهم اجمعين

ص: 31

فایل تصویر این صفحه وجود ندارد

ص: 1

مقدمه

كتاب منتخب التواريخ

اشاره

بسم الله الرحمن الرحیم

الحمد لله رب العالمين وصلى الله على محمد و آله سادات الخلائق اجمعين ولعنه الله على اعدائهم الى يوم الدين

و بعد این مختصریست در تاریخ ولادت و وفات و بعضی از تواریخ متعلقه چهارده معصوم صلوات الله عليهم اجمعین که احقر عبادالله محمد هاشم بن محمد على الخراساني المشهدي على الله تعالى عنهما از کتاب اخبار و تواریخ معتبره جمع نموده ام و در آنچه موضوع حکمی از احکام شرعیه باشد اشاره ببدرك هم می شود و چون غالباً در تاریخ ولادت و وفات اختلاف است لذا حقير اختصار نمودم بذکر اشهر واصح اقوال وبالله التوفيق و عليه التكلان و نامیدم او را به منتخب التواريخ و در این مختصر يك مقدمه و چهارده باب است (1)

اما مقدمه - در اسماء شریفه آباء و اجداد حضرت خاتم النبيين است تا بجناب عدنان که جد بیستم حضرت پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) است چون تا بجناب عدنان در اسماء شریفه شان اختلافی نیست

واما از عدنان تا بحضرت آدم اختلاف بسیار است

و در بحار از حضرت پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) روایت شده که فرمودند : اذا بلغ نسبى الى عدنان فامسكوا و ایضاً روایت شده که فرمودند: کلب النسابون و در حاشیه باب حادیعشر از فخر الدین طریحی نقل شده:

فائده گفته شده پدرهای پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) از آدم (علیه السلام) تا بجناب عبدالله بن عبدالمطلب پنجاه و يك پدرند بعد در كمات نماز بومیه از فرائض و نوافل که هفده نفر از اینها انبیاء بودند بعدد فرائض يوميه وهفده نفر از اوصیاء انبیاء بودند و هفده نفر از ملوك وسلاطین بودند و همه اينها بمذهب حق و موحد وساجد الله بودند بدلیل قوله تعالى «الذى يراك حين تقوم وتقلبك في الساجدين» انتهى

و علامه مجلسی در مرآه العقول می فرماید حضرات امامیه اتفاق کرده اند بر اسلام و ایمان جناب ابوطالب و جناب آمنه بنت وهب وجناب عبدالله بن عبدالمطلب و سایر اجداد پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) تا بحضرت آدم (علیه السلام)

ص: 2


1- معلوم باد که رمز (ج) که در حواشی این کتاب نوشته می شود اشاره است باحقر على اكبر مروج الاسلام عفى عنه حسب الامر خود حضرت مستطاب مؤلف آنچه بنظر رسید در حاشیه ثبت گردید. المتر عند كرام الناس مقبول (ج)

و مرحوم امين الاسلام ابو علي فضل بن الحسن بن فضل الطبرسی در ذیل آیه شریفه «واذقال ابراهیم لابيه آزر» می فرماید آزر جد امی حضرت ابراهیم یا عموی حضرت ابراهیم بودمو نام پدر آن بزرگوار تاریخ است چون اجماع طایفه امامیه است که آباد پیغمبر تا بحضرت آدم کلشان موحد بوده اند.

و شیخ صدوق محمد بن على بن بابويه القمی رحمه الله در رساله اعتقادات می فرماید اعتقاد ما طايفه شیعه آنست که پدران حضرت پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) ناحضرت آدم تماما مسلم بوده اند

و روایت شده که جناب عبد المطلب حجه الهى بوده و جناب ابو طالب وصی او بوده انتهى و اسماء مقدسه آباء کرام حضرت پیغمبر خاتم (صلی الله علیه وآله وسلم) تا بجناب عدنان از اینقرار است : ( محمد بن عبدالله بن عبد المطلب بن هاشم بن عبد مناف بن قصی بی کلاب بن مره بن كعب بن لوى بن غالب بن فهر بن مالك بن نضر بن كنانه بن خزيمه بن مدركه بن الياس بن مضر بن نزار بن معد بن عدنان سلام الله عليهم اجمعين ) وبقيه اسماء خریفه آباء کرام حضرت پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) چنانچه علامه مجلسی (ره) در جلاء فرموده از اینقرار است : ( عدنان بن ارد بن يسع بن سلامان بن نبت بن چل بن قيدار بن اسمعیل بن ابراهيم الخليل بن تارخ بن ناحور بن شروع بن ارغو وهو هود النبي بن فالغ بن عابر بن شالح بن ارفخشد بن سام بن نوح بن مالك بن متوشلح بن اخنوخ و هو ادريس النبي بن بارض بن مهلائيل بن قينان بن انوش بن شيث وهو هبه الله بن آدم (علیه السلام)

بنا بر این نقل تمام آباء کرام حضرت پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) از جناب عبدالله تا حضرت آدم چهل و نه نفر می شوند و از هر يك از آباء کرام حضرت خاتم النبيين (صلی الله علیه وآله وسلم) رشته هایی از اشراف و بزرگان منفصل می شوند بغیر جناب عبدالله بن عبدالمطلب والدماجد حضرت پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) و آن بزرگوار است مراد باحد الذبيحين که حضرت پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) فرمودند « انا ابن الذبيحين»

در عیون الاخبار از حسن بن فضال روایت کرده که از حضرت رضا (علیه السلام) سؤال کرد از معنای قول پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) که فرمود انا ابن الذيحين حضرت رضا فرمود یعنی اسمعیل بن ابراهيم الخليل عليهما السلام و عبدالله بن عبد المطلب و اسمعیل بن ابراهیم وقتیکه بعد رشد رسید حضرت ابراهیم فرمود «يا بني انى ارى فى المنام اني اذبحك»

حضرت اسمعیل عرض کرد « ياابت افعل ما تؤمر » و نگفت یاابت افعل ما رأيت « ستجدني انشاء الله من الصابرين »

پس چون حضرت ابراهیم عازم شد بذبح حضرت اسمعیل خداوند قوچی از آسمان فرستاد که املح بود می خورد در سیاهی و می آشامید در سیاهی و بول و پشکل میانداخت در سیاهی و چهل سال در باغ های بهشتی چرا می کرد و از رحم انتی خارج نشده بود بلکه بامر کن موجود شده بود و او فدا شد از برای حضرت اسمعیل پس هر چه در منی قربانی می شود فدای حضرت اسمعیل است تاروز قیامت .

ذبوح دیگر جناب عبدالله بن عبدالمطلب است چون حضرت عبدالمطلب خود را بحلقه در کعبه آویخت و نذر کرد که اگر خداوند ده پسر با و مرحمت كرد يك پسرش را در راه خدا ذبح کند پس چون پسرهای او بده رسیدند گفت خداوند وفا کرد مقصود مرا، منهم وفا می کنم از برای خداوند عزوجل، پس پسرهایش را داخل کعبه کرد و بین آنها قرعه زد قرعه باسم جناب عبدالله پدر حضرت پيغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) در آمد و او محبوب ترین اولادش بود بسوی او دو مرتبه و سه مرتبه قرعه زد بازهم باسم عبدالله بیرون شد

ص: 3

پس جناب عبدالمطلب جناب عبدالله را خوابانید بروی زمین که ذبح کند قریش جمع شدند و مانع شدند او را زن های جناب عبدالمطلب همه صیحه زنان و گریه کنان آمدند خدمت جناب عبدالمطلب ها تکه دختر حضرت عبدالمطلب عرض کرد یا ابنا عذر بیاور نزد خداوند از قتل پسرت فرمود چگونه عنر آورم عرض کرد بین شترهایی که در حرم داری و بین جناب عبدالله قرعه بزن

بس شترها را حاضر کرد و بین ده شتر و جناب عبدالله قرعه زد قرعه باسم جناب عبدالله آمد ده ده زیاد کرد تا قرعه بین صدشتر و بین عبدالله زد قرعه باسم صد شتر درآمد

پس قریش از شعف چنان تکبیری گفتند که کوه های مکه بلرزه در آمد عبدالمطلب فرمود سه مرتبه قرعه می زنم اگر هر سه مرتبه قرعه باسم صد شتر درآمد آنها را ذبح میکنم عوض عبدالله پس هر سه مرتبه قرعه باسم صدشتر درآمد

پس جناب زبیر و ابوطالب برادرهای ابوینی جناب عبدالله آن بزرگوار را از زیر پاهای پدر کشیدند بقسمی که پوست صورت جناب عبدالله که روی زمین بود خراشیده شد پس برادرها آن بزرگوار را بلند کردند و بوسیدند وخاك از صورت و بدن و لباسهای او پاك نمودند

الحاصل اولاد امجاد عبدالله و جناب آمنه بنت وهب منحصر ب-ود بحضرت خاتم النبيين (صلی الله علیه وآله وسلم) و والده جناب عبدالله بن عبدالمطلب فاطمه بنت عمرو بن عائذ المخزومی بود و حضرت پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) برادر و خواهر نسبی نداشتند و اما برادر و خواهر رضاعی داشتند چون آن بزرگوار دو مرضعه داشتند علی المشهور اول ثويبه كنيز ابولهب بود و او يك پسر نسبی داشت مسمی به مروح و چند روزی جناب پیغمبر را شیر داد و قبل از آن بزرگوار جناب حمزه عموی پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) را شیر داده بود چنانچه در تاریخ گزیده است پس جناب حمزه برادر رضاعی حضرت پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) است

وثقه الاسلام قمی در منتهی الامال روایت فرموده که حضرت امير المؤمنين (علیه السلام) بحضرت پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) عرض کرد که آنحضرت دختر حمزه را تزویج نماید پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) فرمود مگر نمی دانی که او دختر رضاعی من است و جناب حمزه چهار سال قبل از حضرت بیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) متولد شده بود

و در اصابه است که ثویبه بعد از حضرت رسول (صلی الله علیه وآله وسلم) جناب ابی سلمه بن عبدالاسد را شیر داد و او شوهر جناب ام السلمه بود در خیرات حسان محمد حسن خان اعتماد السلطنه فرمود که جناب نویبه ابی سلمه و عبدالله ابن حجش را شیرداد

دوم از دو مرضعه حضرت رسول (صلی الله علیه وآله وسلم) حلیمه سعديه بنت ابی نایب و زوجه حارث ابن عبدالعزی بود .

و در در المسلوک است که آن مخدره سه اولاد نسبی داشت يك پسر و دو دختر عبدالله وانيسه وجذامه

و در اصابه است که این مخدره جناب ابو سفيان بن حارث بن عبد المطلب را هم شیر داده بود

و در ناسخ التواریخ است که جناب عثمان بن مظعون هم برادر رضاعی حضرت پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) بود و ظاهراً حضرت آمنه او را شیر نداده و حضرت هم از مادر او شیر نخورده و مادر رضاعی دیگری هم حضرت پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) نداشته پس جناب عثمان بن مظعون یا از ثویبه شیر خورده یا از حلیمه پس معلوم شد که مسروح و عبدالله و انیسه و جذامه اولاد نسبی این دو مرضعه حضرت يغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) بودند و جناب حمزه و ابوسفیان بن حارث بن عبدالمطلب و ابوسلمه و عبدالله بن جحش و عثمان بن مظعون اولاد رضاعی دو مرضعه حضرت پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) بودند وجد اول حضرت رسول (صلی الله علیه وآله وسلم) جناب عبد المطلب بن هاشم بود الملقب بشيبه الحمد و سيد البطحاء المكنى با بوحارث و مادر جناب

ص: 4

عبد المطلب سلمى بنت عمر والخزرجيه است و چاه زمزم را آن بزرگوار حفر فرمود

و در مصباح المتهجدين است که جناب عبد المطلب در مکه معظمه از دنیا رحلت فرمود در دهم ربیع المولود سال هشتم ولادت حضرت رسول (صلی الله علیه وآله وسلم) و قبر شریف ایشان و جناب عبد مناف جدشان و جناب ابوطالب و جناب خدیجه کبری در حجونست که معروفت بقبرستان ابوطالب و از جناب عبدالمطلب منفصل می شود حضرت ابیطالب واولاد امجادش

و ايضاً از جناب عبد المطلب منفصل می شود جناب عباس و اولادش و از اولاد جناب عباس است ابراهیم امام و عبدالله سفاح ومنصور دوانیقی ابناء محمد بن علی بن عبد الله بن عباس بن عبدالمطلب عبدالله سفاح اول از خلفاء بنی العباس است که در دوازدهم ربیع الاول سنه صد و سی و دو با او بخلافت بیعت نمودند و دولت بنی امیه منقرض شد و خلفاء بني العباس سی و هفت نفر بودند و مدت خلافت آنها تقریباً پانصد و بیست و چهار سال بود چنانچه در در الملوك فرموده و آخر آنها المستعصم بالله عباسی بود که او را هلاکوخان بن تولی خان بن چنگیزخان بقتل رسانید بهمراهی جناب خواجه نصیر طوسی در سنه ششصد و پنجاه و شش و دولت بني العباس را منقرض سودو ماده تاریخش کلمه خونست و سعدی می گوید :

در آن وقتیکه مارا عمر خوش بود *** ز هجرت ششصد و پنجاه و شش بود

و اسماء خلفاء بني العباس وحالات هر يك درخاتمه باب هفتم اجمالا ذکر خواهد شد

و در اسدالغابه است که جناب عباس دو سال از حضرت پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) بزرگتر بود و در جنك بدر با مشرکین مکه همراه بود مسلمین او را اسیر کردند بعد که خدمت حضرت رسول (صلی الله علیه وآله وسلم) رسید اظهار اسلام نمود و گفت کرها با مشرکین آمده ام و جناب عباس در شب جمعه دوازدهم ماه رجب سی و دو در مدینه طیبه از دنیا رحلت فرمود در سال هشتاد و هفت و در بقیع شریف دفن شد انتهی

و جناب عبدالله بن عباس سه سال قبل از هجرت متولد شد در مکه معظمه و در اواخر عمرش او را عبدالله بن زبیر از مکه اخراج نمود بطائف و در طائف از دنیا رفت و آنجا دفن شد در سن هفتاد و يك يا در سن هشتاد سالگی و جناب محمد حنفیه بر جنازه او نماز خواند وجناب علی بن عبد الله بن عباس در هفدهم رمضان سنه اربعین هجری متولد شد که حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) در نوزدهم همان ماه و همان سال ضربت بفرق نازنینشینان وارد شد لذا اسمش را علی گذاردند و کنیه اش را ابوالحسن

و در حبیب السیر است که علی کوچکترین اولادهای عبدالله بن عباس بود و اجمل آنها بود و جسدى جسيم ولحيه طويل و پاهاى بزرك داشت و طول قامتش بمرتبه بود که هرگاه طواف می کرد گمان می رفت که او سواره است و مردم پیاده و علی با طول قامتش تا منکب و شانه پدرش عبدالله بود و عبدالله تا منکب پدرش عباس بود و عباس تامنکب پدرش جناب عبد المطلب بود انتهى

و جناب محمد بن علی بن عبدالله بن عباس پدر ابراهیم امام و عبدالله سفاح و منصور دوانیقی در سنه صدو بیست و چهار از دنیا رفت

و جد دوم حضرت پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) جناب هاشم بن عبد مناف است والده ماجده جناب هاشم بنت مره سلیمیه است و او با برادرش عبدالشمس جد بني اميه توأمين متولد شدند و انگشت احدهما چسبیده بود به پیشانی دیگری در وقت جدا کردن خون جاری شد و گفته شد بین اولاد این دو برادر همیشه خونریزی خواهد بود

و در عمده الطالب است که جناب هاشم در غزه از دنیا رحلت فرمود و قبر شریفش هم در آنجا است

ص: 5

مقدمه کتاب

و غزه بالغين والزاء معجمتين از اراضی شام است و از آنجا تا عسقلان دو فرسخ است

و از جناب هاشم منفصل می شود مخدره مکرمه فاطمه بنت اسد والده حضرت على (علیه السلام) پس جناب ابو طالب و فاطمه بنت اسد پسر عمو و دختر عموی بلافاصله یکدیگر بودند

جد سوم حضرت پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) جناب عبد مناف بن قصی بن کلاب است و اسم او مغیره بود و لقبش قمر بود بجهت حسن و جمالش و والده ماجده اش جی بنت حليل بود بالمهمله المضومه و فتح اللام

و از جناب عبد مناف منفصل می شود عثمان بن عفان بن ابی العاص بن أميه بن عبد الشمس بن عبد مناف خلیفه ثالث واهل تسنن او را از عشره مبشره می دانند و مادر عثمان اروی بنت کریز بن ريعه بن حبيب بن عبدالشمس بن عبد مناف است

و مادروى بيضاء است المكناه بام الحكيم بنت جناب عبد المطلب

پس مادر عثمان عمه زاده حضرت رسول است و ولید بن عقبه بن ابی معیط بن ابان بن ابی مرو بن أميه بن عبد الشمس بن عبد مناف برادر مادری عثمان بن - و اوست مراد از فاسق در آیه شریفه يا ايها الذين آمنوا ان جالكم فاسق بنبأ فتبينوا وعثمان درسنه ششم از عام الفیل متولد شد و در روز هجدهم ذيحجه الحرام سنه سی و پنج هجری از دنیا رحلت نمود و عموی عثمان حکم بن ابی العاص پدر مروان را پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) سب فرمود و او را از مدینه طیبه اخراج فرمود حكم رفت بطائف همين قسم رانده شدۀ پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) بود تا خلافت عثمان آنوقت عثمان او را بمدینه آورد و درسته سى ويك هجرى حكم بن ابی العاص بجهنم واصل شد

و همچنین عموی دیگر عثمان بن عفان بن ابی العاص که مغيره بن ابی العاص باشد پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) خونش را مباح فرمود و تفصیلش در فصل پنجم از باب اول ذکر خواهد شد انشاء الله

وايضاً از جناب عبد مناف منفصل می شوند خلفاء بنی امیه و آنها بغير عثمان بن عفان چهارده نفر بودند اول آنها معاويه بن ابي سفيان بن حرب بن اميه بن عبد الشمس بن عبد مناف و معاويه در دهم ربیع المولود سنه چهل و يك بخلافت نشست

و در مصباح است که در دوازدهم ربیع الاول سنه صد و سی و دو مردم با ابوالعباس سفاح ابن محمد بن عبدالله بن عباس بخلافت بیعت نمودند و دولت بنی امیه و بنی مروان منقرض شد بدست ابو مسلم خراسانی جمعاً مدت دولت بنی امیه می شود نود و یکسال و دوروز که مطابق می شود با هزار و نود و دو ماه و دو روز و بعد از بدرك رفتن یزید بن معاویه که چهاردهم ربیع الاول سنه شصت وشش هجری باشد عبد الله بن زبیر مدعی خلافت شد و در سوم ماه رجب همان سال بخلافت مستقر شدو اهل مکه معظمه و مدینه طیبه و یمن و عراق باوی بیعت نمودند تا نیمه جمادی الثانیه هفتاد و سه هجری که او را در مکه معظمه حجاج بن یوسف الثقفى بقتل رسانيد

پس مدت خلافت این زبیر شش سال و یازده ماه و دوازده روز بود الباقی از ایام خلافت بنی امیه و بنی مروان هشتاد و چهار سال و بیست روز که مطابق با هزار و هشت ماه و بیست روز می شود در شرح صحیفه از تفسیر کبیر فخر رازی از قاسم بن فضل از عیسی بن بارزه روایت کرده که بعد از صلح حضرت مجتبی (علیه السلام) با معاویه عرض کرد « یا مسود وجوه المؤمنين » آخر با معاویه صلح فرمودی ؟

حضرت فرمود جدم پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) در خواب دید که بنی امیه مثل بوزینه يك يك بمنبر او بالا

ص: 6

می روند، این مطلب خیلی بر آنحضرت ناگوار آمد جبرئیل نازل شد و سوره مبارکه قدر را آورد « انا انزلناه في ليله القدر وما ادريك ما ليله القدر ليله القدر خير من الف شهر » یعنی شب قدر بهتر است از سلطنت هزار ماه بنی امیه که بدون شب قدر باشد

پس قاسم گفت حساب کرديم ملك بنی امیه را دیدیم هزار ماه است بدون زیاده و نقیصه و اسماء خلفاء بنی امیه و احوالات هر يك اجمالا در خاتمه باب هفتم ذکر می شود انشاء الله ولا بد است در مقام از تنبیه بر دوامر :

امر اول

بدانکه در بعضی از زیارات مانوره مثل زیارت عاشوراء معروف لمن فرموده اند بر بنی امیه قاطبه لكن درباره بعضی از بنی امیه در اخبار شریف مدح وارد شده .

منجمله جناب سعد الخير بن عبد الملك بن عبد العزيز بن عبد الملك بن مروان بن حكم بن ابي العاص بن أميه بن عبد الشمس بن عبد مناف

در یازدهم بحار از اختصاص شیخ مفید روایت کرده که وارد شد سعد الخیر برادر زاده عمر بن عبدالعزیز بر حضرت باقر (علیه السلام) و آن بزرگوار او را سعد الخیر نامیده بود در حالتیکه گریه می کرد.

حضرت فرمود ياسعد چراگریه می کنی ؟

عرض کرد چگونه گریه نکنم و حال آنکه از شجره ملعونه هستم که خداوند در قرآن مجید یاد فرموده است

حضرت فرمود تو از آنها نیستی « اموی منااهل البيت » آیا نشنیدی قول خداوند تعالی را که می فرماید و من تبعنى فانه منی

و منجمله محمد بن أبي حذيفه بن عتبه بن ربيعه بن عبد الشمس بن عبد مناف که عتبه جدش بان شقاوت بود که در جنگ بدر كبرى علمدار مشركين بود و بشمشير امير المؤمنين (علیه السلام) خودش و برادرش شیبه و پسرش وليد بدرك واصل شدند و عمه اش هند جگر خوار بنت عتبه و زوجه ابوسفیان و مادر معاویه بآن شقاوت معذالك جناب محمد بن أبي حذيفه بن عتبه از جمله شیعیان حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) بود و عامل آنحضرت بود در مصر و معاویه پسرعمه اش خیلی تکلیف نمود اورا بسب حضرت امیرالمؤمنين (علیه السلام) و برائت از آنحضرت محمد بن ابی حذیفه حاضر نشد

و در اصابه است که او کاغذها می نوشت از زبان زوجات حضرت پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) در طعن بر عثمان اهل مصر بیعت نمودند با محمد بن ابی حذیفه بامارت مصر بغیر جماعتی که از آنها بود معاويه بن خدیج ملعون قاتل جناب محمد بن ابی بکر و وقتی که معاویه رفت بغزوه صفين اول آمد بمصر و بخدعه جناب محمد بن ابی حذیفه را با جمعی گرفت و محبوس نمودند و بعد او را بقتل رسانید .

و منجمله ابن ابی الحدید در شرح نهج البلاغه می فرماید که جماعتی از بنی امیه قائلند بر فضيلت امير المؤمنين (علیه السلام) برخلفاء ماضين و از ایشان است خالد بن سعد بن ابی العاص بن اميه بن عبد الشمس بن عبد مناف و عمر بن عبد العزيز بن عبد الملك بن مروان بن حكم

امر دوم

در نهج البلاغه است که حضرت امیر المؤمنين (علیه السلام) مکتوبی نوشت در جواب کاغذ معاویه ومن فقراته: واما قولك انتم بنو عبد مناف فكذلك نحن ولكن ليس اميه كهاشم ولا حرب كعبد المطلب

ص: 7

ولا ابوسفیان كابيطالب ولا المهاجر كالطليق ولا الصريح كاللصيق ولا الحق كالبطل ولا المؤمن كالدخل الى آخره»

از این فرمایش معلوم می شود که نسب بنی امیه بعبد مناف نسب صحیحی نیست بلکه خود را جید مناف چسبانیده اند

وايضاً در کتاب دیگری که حضرت امیر المؤمنين (علیه السلام) بمعاويه نوشت «من فقراته: انا صنائع ربنا والناس بعد صنائع لنا»

تا آنکه می فرماید « ومنا النبي ومنكم المكتب ومنا اسدالله ومنكم اسد الاحلاف و منا سيدا شباب اهل الجنه ومنكم صبيه النار ومنا خيره نساء العالمين ومنكم حماله الحطب الى آخره»

بیان: در شرح ابن ابی الحدید می فرماید ما حاصله «قوله (علیه السلام) انا صنائع ربنا والناس بعد صنائع لنا هذا كلام عظيم عال على الكلام و معناه حال على المعانى يقول ليس لاحد من البشر علينا نعمه بل الله تعالى هو الذي انعم علينا فليس بيننا وبين الله واسطه و الناس باسرهم صنائعنا فنحن الواسطه بينهم و بين الله و هذا مقام جليل ظاهره ما سمعت و باطنه انهم عبيدالله وان الناس عبيدهم»

و مراد از مکتب ابوسفیان بن حربست که مکذب پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) بود و مراد از اسد الاحلاف عتبه بن ربیعه است پدر هند جگر خوار اصل حلف بمعنای معاقده و معاهده است بر تعاضد و تساعد قوله ع ومنكم صبيه النار :

این کلمه ایست که پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) بعقبه بن ابی معیط بن ابان بن ابی عمرو بن أميه بن عبد الشمس بن عبد مناف پدر ولید فاسق فرموده هنگامیکه او را بقتل رسانیدند گفت من للصبيه يا رسول الله یعنی بچه های مرا که کفالت کند حضرت فرمود کفیل آنها آتش جهنم است قوله (علیه السلام) و منكم حماله الحطب مراد ام جمیل دختر حرب خواهر ابوسفیان و زوجه ابولهب است

و در کامل بهائی است که امیه نه از قریش بود و نه از عرب بلکه غلام رومی بود که عبدالشمس او را تبنی نمود پس بنی امیه رومی هستند

و در بحار از الزام النواصب نقل می کند که امیه از صلب عبد الشمس نبود بلکه از رومیان بود و عبدالشمس او را استلحاق کرد

و در شرح ابن ابی الحدید است مناکحاتی که بین بنی هاشم وبين عبد الشمس واقع شد در چند مورد بود :

منها تزويج حضرت خاتم النبيين (صلی الله علیه وآله وسلم) بود صبيه مكرمه محترمه خود زینب را به ابی العاص بن ربيع بن عبدالعزى بن عبدالشمس بن عبد مناف سلام الله علیه قبل از بعثت و قبل از حرام شدن تزویح مسلمین دختران خود را بکفار

و منها تزويج حضرت خاتم النبيين (صلی الله علیه وآله وسلم) بود دو دختر مکرمتين محترمتین خود رقیه و ام کلثوم را سلام الله عليهما به عثمان بن عفان بن ابی العاص بن أميه بن عبد الشمس بن عبد مناف

ومنها تزويج ابي لهب بودام جمیل دختر حرب بن امیه را در جاهلیت

ومنها تزويیج پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) بود ام حبیبه دخترا بو سفیان را

و منها تزويج عبدالله بن عمرو بن عثمان بن عفان بود فاطمه دختر حسین بن علی بن ابیطالب را انتهی ماحاصل کلامه

ص: 8

و در تهذیب از حضرت باقر (علیه السلام) روایت کرده که به جابر جعفی فرمود « اذا انحرفت عن صلوه مكتوبه فلا تنحرف الا بانصراف لعن بني اميه»

مخفی نماند بعضی از بنی امیه ثابت قدم بودند با حضرت امیر المؤمنين (علیه السلام) و از مؤمنين و نیکان بودند مثل جناب خالد بن سعد بن عاص بن أميه بن عبد الشمس بن عبد مناف و دو برادرش ابان و عمرو که از بیعت با ابی بکر امتناع نمودند

و در مجالس المؤمنین است که خالد گفت یا امیرالمؤمنين انكم لطوال الشجر وطيبه الثمر و نحن متبع لکم و بعد از مدتی که بنی هاشم کرها با ابابکر بیعت کردند این سه برادر هم کرها بیعت کردند انتهی

و جناب خالد از اجلاء و كملين اصحاب حضرت امیر بود و یکی از آن دوازده نفریست که رفتند بمسجد برای انکار کردن بایی بکر و باوی محاجه نمودند چنانچه در بحار است و مثل جناب محمد بن ابی حذیفه بن عتبه بن ربيعه بن عبد الشمس بن عبدمناف که مادر او دختر ابی سفیان بود و او خود از خواص دوستان امیرالمؤمنین (علیه السلام) بود

و در شفاء الصدور است که سالها در زندان معویه که خالش بود بماند و با او مخالفت نمود

و ايضاً از جناب عبدمناف منفصل می شود جناب عبيده بن الحارث بن مطلب بن عبد مناف که ده سال از حضرت رسول (صلی الله علیه وآله وسلم) بزرگتر بود و در غزوه بدر کبری شهید شد

و ايضاً از جناب عبد مناف منفصل می شود محمد بن ادریس بن شافع بن سائب بن عبید بن يزيد بن هاشم بن مطلب بن عبد مناف الشهير بالامام الشافعى فوت او روز جمعه آخر ماه رجب سنه دویست و چهار هجری بود در مصر و قبرش هم در مصر معروف است و قبر جناب عبد مناف در مکه معظمه است در قبرستان معلی

و جد چهارم حضرت پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) جناب قصی بن کلاب است و قصی مصغراً اسم اوزید بود و والده اش فاطمه بنت سعد بود و جناب قصی ملقب است بمجمع چون قوم و قبیله خود را از شعب وجبال واوديه جمع کرد بمکه معظمه و قبر او در مکه نزديك قبر عبد مناف و عبد المطلب و ابوطالب است

و از جناب قصی قبیله بنی شیبه جدا می شود چون بنی الشیبه از اولاد عبد الدار بن قصی می باشند و کلید کعبه معظمه در دست آنها بوده

و ايضاً از جناب قصی منفصل می شود مخدره مكرمه خدیجه کبری بنت خویلدین اسد بن عبد العزی بن قصی و قبر جناب خدیجه نیز در قبرستان ابوطالب معروفست

و ايضاً از جناب قصی منفصل می شود برادر زاده حضرت خدیجه كبرى زبير بن عوام بن خویلد و اهل تسنن او را از عشره مبشره می دانند

وزبیر خالوزاده حضرت فاطمه زهرا و عمه زاده حضرت پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) و حضرت امیر المؤمنين (علیه السلام) است چون والده زیر صفيه بنت جناب عبد المطلب است و زیر داماد ابی بکر است چون اسماء ذو النطاقين دختر ابی بکر زوجه زبیر بود و عبدالله بن زبیر از اسماء بنت ابوبکر است و اسماء به عبدالله حامله بود که از مکه بمدینه هجرت نمود و او در سنۀ هفتاد و سه هجری چند روز بعد از فوت پسرش عبدالله از دنیا رفت در سن صد سالگی

و زبیر در جنگ جمل سنه سی وشش هجری در بصره کشته شد و عموزاده های خدیجه ورقه بن

ص: 9

نوفل بن اسد بن عبد العزى بن قصى وعدى بن نوفل وصفوان بن نوفل همه از جناب قصی منفصل شده اند وجد پنجم حضرت خاتم النبيين (صلی الله علیه وآله وسلم) جناب کلاب بن مره است و مادر او هند بنت سریر است و از جناب کلاب جمعی از اشراف جدا می شوند.

منها مخدره مکرمه آمنه بنت وهب بن عبد مناف بن زهره بن كلاب والده ماجده حضرت رسول (صلی الله علیه وآله وسلم) و برادر زاده حضرت آمنه سعد بن ابی وقاص بن وهب بن عبد مناف بن زهره بن كلاب که اهل تسنن او را از عشره مبشره می دانند

وسعد وقاص سنۀ پنجاه و پنج هجری در سن هفتاد و چهار یا در سن هشتاد سالگی از دنیا رفت. و او آخر کسی بود که از عشره مبشره از دنیا رفت و او بنای شهر کوفه را گذاشت و عمر بن سعد وقاص قاتل حضرت سیدالشهداء (علیه السلام) است

و برادر زاده سعد وقاص جناب هاشم بن عتبه بن ابی وقاص است الملقب به هر قال که در جنگ صفين در رکاب حضرت امیر المؤمنين على بن ابى طالب صلوات الله علیه شهید شد

ومنها عبد الرحمن بن عوف بن عبد الحارث بن زهره بن كلاب است که اهل تسنن او را از عشره مبشره می دانند و او شوهر ام کلثوم بنت عقبه بن ابي معيط و خواهر امی عثمان بن عفان و خواهر ابوینی ولید بن عقبه بود وعبد الرحمن به قارون الامه ملقب بود و حضرت رسول (صلی الله علیه وآله وسلم) بین او وبين عثمان عقد اخوت بست و ده سال از حضرت پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) کوچکتر بود

و در کلمه طيبه مرحوم ثقه الاسلام نوری از کتاب اسد الغابه نقل کرده که از عبدالرحمن عوف هزار شتر وصد اسب و سه هزار گوسفند متخلف شد و آنقدر طلا از او باقی ماند که آنرا با تبر قطع کردند بنحویکه دستهای جماعتی آبله کرد و چهار زن داشت حق یکی از آنها را مصالحه کردند بهشتاد هزار و همشیره عبدالرحمن بن عوف که هاله نام بود زوجه جناب عبدالمطلب بود و از آنمخدره متولد شد جناب حمزه بن عبدالمطلب

و جماعتی از اصحاب پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) گفتند ما برعبدالرحمن می ترسیم جهت آن مال ها که گذاشته پس کعب الاحبار گفت چرا میترسید کسب کرده بپاکیزگی و خرج کرده بپاکیزگی

پس این کلام به ابوذر رحمه الله علیه رسید خشمناك بطلب كعب بيرون شد و استخوان چانه شتری بدست گرفت و در جستجوی کعب بر آمد

پس بکعب گفتند که ابوذر ترا می طلبد

کعب فرار کرد و بعثمان پناه برد و قصه را بجهت او نقل کرد

پس ابوذر براغ او رفت تا بخانه عثمان رسید چون داخل شد کعب برخاست و پشت سر عثمان نشست از ترس ابوذر

پس ابوذر گفت دور شو ای پسر زن یهودیه گمان میکنی که باکی نیست بآنچه عبدالرحمن گذارده دروغ گفتی و دروغ گفت آنکه گفت پس کسی سخن او را رد نکرد تا آنکه بیرون شد

و جد ششم حضرت رسول (صلی الله علیه وآله وسلم) جناب مره بن كعب است و مادر او محشيه بنت شيبانمت و برادر اوعدی جد عمر بن الخطابت

و از جناب مره دو قبيله بزرك منفصل می شود یکی قبیله بنی مخزوم و دیگر قبیله تیم و از قبیله بنی مخزوم است جناب ام السلمه بنت اميه بن مغيره بن عبدالله بن عمر بن مخزوم بن يقضه بن مره زوجه محترمه حضرت رسول (صلی الله علیه وآله وسلم) و دو پسر هم این مخدره یکی ابو جهل بن هشام بن

ص: 10

مغیره و دیگری خالدبن ولید بن مغیره بودند

و از قبیله بنی تیم است ابو بکر بن عبدالله بن ابی قحافه عثمان بن عامر بن عمرو بن كعب بن سعد بن تیم بن مره

وايضاً از این قبیله است مادر ابا بكر سلمى المكناه بام الغير بنت صخر بن عمرو بن كعب بن سعد بن تیم که نسب ابا بكر ابا واما در جناب مره با نسب جناب پیغمبر خاتم (صلی الله علیه وآله وسلم) متحد می شود و اهل تسنن او را از عشره مبشره می دانند

و در مصباح المجتهدین است که ابابکر روز بیست و هفتم جمادى الاخره سنه سيزده هجری از دنیا رفت انتہی

و نیز از این قبیله است طلحه بن عبدالله بن عثمان بن عمرو بن كعب بن سعد بن تیم بن مره که اهل تسنن او را از عشره مبشره می دانند

پس طلحه پسر هم بواسطه ابابکر می شود و پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) بین او و بين كعب بن مالك عقد اخوت بست وزوجه طلحه حميمه بنت جحش دختر امینه عمه پيغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) و خواهر حيمه زينب بنت جحش زوجه حضرت پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) بود کذا فی تاریخ گزیده

و در جامع اللطيف في فضل مكه والبيت الشریف است که طلحه و زیر روز پنجشنبه دهم جمادى الاخر سنه سی وشش هجری در بصره در جنگ جمل هر دو از اصحاب عایشه بوده اند و کشته شدند .

و جد هفتم پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) جناب كعب بن لوی هست و مادر او ماریه بنت کعب قضاعیه است و سال فوت او ماده تاریخ بود تا عام الفیل که پانصد و بیست سال گذشته بود و از جناب کعب جمعی از اشراف منفصل می شوند:

منهم جناب عثمان بن مظعون بن حبيب بن وهب بن حذافه بن جمع بن عمرو بن مصيص بن كعب و او برادر رضاعی حضرت پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) بود چنانچه در ناسخ است لکن ذکر نکرده که از کدام يك از دو مادر رضاعی پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) شیر خورده از تویبه یا از حلیمه سعدیه چون ولد نسبی این دو مخدره نبوده و والده ماجده اش سخیله نام بوده و عثمان بن مظمون اول کسی هست از مهاجرین که با مر آنجناب در بقیع دفن شد در سال اول هجرت و ایشان از بزرگان صحابه بود

و در اصابه است وقتیکه لبید بن ربیعه این مصرع شعر را انشاد کرد :

«الاكل شيئي ماخلا الله باطل»

عثمان بن مظعون گفت صدقت بس لبید گفت : و كل نعيم لا محاله زائل فرمود کذبت چون نعمت بهشت زوال ندارد

منهم عمر بن خطاب بن نفیل بن عدى بن عبد العزى بن رياح بن عبدالله بن قرط بن زراح بن عدی بن کعب که اهل تسنن او را از عشره مبشره می دانند

و علامه مجلسی (ره) مي فرمايد على المشهور در یوم بیست و ششم ذى الحجه الحرام سنه بیست و سه هجری خنجر بشکم عمر زدند در روز بیست و نهم بعد از سه روز از دنیا رفت و مادر عمر حنتمه بنت هاشم بن مغيره بن عبد الله بن عمرو بن مخزوم بن يقظه بن مره است که نسب عمر از جانب پدر بانسب پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) در جناب کعب متحد می شود و از جانب مادر با نسب آنجناب (صلی الله علیه وآله وسلم) در جناب مره متحد می شود

و قتل عمر بن الخطاب بدست ابولولو السمی به فیروز غلام مغيره بن شعبه واقع

ص: 11

شد چنانچه ذکر خواهد شد انشاء الله

و منهم سعيد بن زيد بن عمرو بن نفیل بن عدى بن عبد العزى بن رياح بن عبدالله بن قرط رزاح بن عدی بن کعب که اهل تسنن او را از عشره مبشره می دانند

پس سعید بن زید نوه عموی عمر بن خطاب بن نفیل می شود چنانچه طلحه نوه عموی ابابکر می شود و فوت او در سنه پنجاهم از هجرت بود در وادی عقیق و جنازه اش را حمل نمودند بمدينه طيبه و او شوهر خواهر عمر بن خطاب بود و اسم زوجهاش فاطمه بود

و منهم عمرو بن عاص بن وائل بن هاشم بن سعيد بن سهم بن عمرو بن مصيص بن كعب و فوت عمرو عاص در سنه چهل و سه هجری در مصر بود و مادر عمروعاص نابغه بود معروفه بز ناپس عجبی نیست که اینقدر دشمن خانواده نبوت باشد

وجد هشتم پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) جناب لوی بن غالب بود و لوی تصغير الاى وهو النور ومادر لوى عاتكه بنت نجدل بن نضر بوده و از او جمعی از اشراف منفصل می شود :

مکرمه سوده بنت زمعه زوجه حضرت رسول (صلی الله علیه وآله وسلم)

و منهم عمرو بن عبدود که او را فارس پلیل می گفتند و در غزوه احزاب بدست حضر امیر المؤمنین (علیه السلام) کشته شد

وجدنهم بيغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) غالب بن فهر است و مادر اوليلى بنت الحرث بود و از او قبیله بی الادرم منفصل می شوند

و جددهم بيغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) جناب فهر بن مالك است بكسر الفاء و مادر او جندله بنت عامر الجرهميه بوده و از او منفصل می شود ابي عبيده بن عبد الله بن جراح بن هلال بن اهب بن ضبه بن حارث بن فهر بن مالك

و اسم ابو عبیده عامر است و اهل تسنن او را امين هذه الامه و بعضی از عشره مبشره می دانند و بعضی بعوض او عبدالله بن مسعود را از عشره مبشره می دانند

و ابی عبیده در سنه هجدهم هجری در بلده حمص بمرض و با از دنیا رحلت کرد و معاذ بن جبل پسرش عبدالرحمن بن معاذ نیز در همان سنه در بلده مزبوره برض و با از دنیا رفت

و جد یازدهم پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) جناب مالك بن نضر است والده او عاتکه بنت عدوان است و از مالك اولادى غير جناب فهر مشهور نیست چنانچه از برای نضر بن کنانه که جد دوازدهم آن جناب است و ملقب است بقريش اولادى غير جناب مالك مشهور نیست

و لنعم ماقيل قریش خیار بنی آدم و خير قريش بني هاشم * وخير بني هاشم كلهم * سراج الوجود ابو القاسم * نبى الاله رسول الهدى * و واسطه الخلق للعالم

و گفته شده که اسم نضر قريش است و بجهه نضاره وجهش او را نضر نامیدند والده او بره بنت مر بن ادبن طابخه است

و جد سیزدهم آنحضرت جناب كنانه بن خزیمه است و مادر او عوانه بنت سعد است و از جناب کنانه قبيله بنى الليث وقبيله بني عامر منفصل می شود

وايضا از جناب کنانه رهط جناب ابی ذر غفاری جندب بن جناده منفصل می شود

و در اسدالغابه نسب جندين جناده را منتهی کرده بجناب كنانه بن خزيمه بن مدركه بن الياس وايضاً از کنانه منفصل می شود ابو فراس شاعر

و جد چهاردهم آن بزرگوار جناب خزيمه بن مدرکه است تصغير خزمه و مادر او سلمی

ص: 12

بنت اسلم است و از خزیمه قبیله بنی اسد منفصل می شوند

و ايضاً مکرمه زينب بنت جحش زوجه آنحضرت و برادرش عبدالله بن جحش منفصل می شوند و والده مکرمه زینب و جناب عبدالله اميمه بنت جناب عبدالمطلب است که این دو اولاد عمه حضرت رسول (صلی الله علیه وآله وسلم) می شوند

و جد پانزدهم حضرت رسول (صلی الله علیه وآله وسلم) جناب مدركه بن الياس است و مادر او خندف است و بنوخندف منو بست بآن و اینست مراد یزید بن معاویه در این شعر که می گوید

لست من خلف ان لم انتقم *** من بني هاشم ما كان فعل

و از جناب مدركه جناب عبد الله بن مسعود منفصل می شود که بعضی از اهل تسنن ایشان را بعوض ابی عبیده جراح از عشره مبشره می دانند و حضرت رسول (صلی الله علیه وآله وسلم) بین او و بین زبیر بن عوام عقد برادری بست

و جناب عبدالله در قرائت قرآن کم نظیر بوده و از شمشیر او در غزوه بدر کبری ابوجهل بدرك واصل شد

و اخبار وارده در مدح عبدالله بن مسعود زیاد است و اصرح تمام روایات وارده در حق او روایتی است که در خصال از امیر المؤمنين (علیه السلام) نقل کرده که فرمود « خلقت الارض لسبعه بهم يرزقون و بهم يمطرون و بهم ینصرون ابوذر و سلمان و مقداد و عمار و حذیفه و عبدالله بن مسعود قال علی (علیه السلام) «و انا امامهم وهم الذين شهدوا الصلوه على فاطمه (علیه السلام)»

لكن بعضی از اخبار در قدح او نقل شده

در تفسیر صافی از حضرت صادق (علیه السلام) روایت کرده که از آن بزرگوار سؤال نمودند که آیا معوذتین از قرآنست ؟

فرمود بلی.

آنشخص عرض کرد در قرائت ابن مسعود این دو سوره از قرآن نیست و در مصحف این مسعود هم نیست

حضرت فرمود این مسعود خطا کرده یا فرمود دروغ گفته این دو سوره در قرآن است

و در کتاب حق الیقین است که دو مرتبه عثمان او را آزرده کرد یکی آنکه چون بجنازه جناب اباذر نماز کرد چهل تازیانه بر او زد و مرتبه دیگر چون مصحف را از او طلبید که با مصحف خود موافق کند و او نداد آنقدر او را زد که استخوان پهلوی او را شکست و سه روز بعد رحلت فرمود در سنه سیودو هجری

وجد شانزدهم آن بزرگوار جناب الیاس بن مضر است و مادر الیاس و با بست وزوجه جناب الياس مخدره خندف است که یزید بن معاویه در اشعارش می گوید: ( لست من خندف ان لم نتقم - من بنى هاشم ما كان فعل ) الى آخر ودرحيوه الحيوان است وقتیکه جناب الیاس از دنیا رفت زوجه او خندف خیلی مهموم و متأسف شد و برخود حرام کرد رجال و بوی خوش را و نذر کرد در آن بلدی که جناب الیاس از دنیا رفته نماند و میان خانه سکنی نکند و چون جناب الیاس روز پنجشنبه از دنیا رفته بود جناب خندف نذر کرد که هر پنجشنبه از از صبح تا شام بشوهر گریه کند - انتهى

و در در المسلوك است که قبیله بنی تمیم و قبیله بنی ضبه از او مفصل میشوندو از بني الضبه وقبيله است شمر بن ذی الجوشن الضیابي

ص: 13

و در تاریخ ابن خلکان است که از جناب الياس منفصل می شود ثعبان بن سعيد بن مسروق الثورى و اين الياس غیر از الیاس پیغمبر است که خداوند در قرآن فرموده و ان الياس لمن المرسلين

چون الیاس پیغمبر پر الیماذار بن هرون است که نواده برادر حضرت موسی کلیم الله بوده باشد

و جد هفدهم جناب رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) جناب مضر بن نزار است بضم الميم و فتح الضاد و مادر مضر سوده بنت عك است و از او قبيله بنو ذبيان وبني هلال وقبيله بني ثقيف منفصل می شوند و از قبیله بنوذبیان است نابغه ذیانی شاعر و از قبیله بنی هلال است سلیم بن قیس الهلالی و از قبیله بنی ثقیف است مختار بن ابی عبیده ثقفی و حجاج بن یوسف ثقفی

و جد هيجدهم آن بزرگوار جناب نزار بن معد است بكر النون من النزراي القليل وامه معانه بنت حوشم

و دو قبيله بزرك عرب از ایشان منفصل میشوند یکی قبیله ربیعه دیگری قبیله مضر که ريعه و مضر بران جناب نزار بودند

و ايضاً قبیله بجیله از جناب نزار منفصل می شود و از آن قبیله است جریر بن عبدالله البجلی که او از صحابه بود

و ایضاً از جناب نزار منفصل می شود قبیله بگرین وائل و از این قبیله است قبیله قس بن ساعده که در جود و سخاوت ضرب المثل است و او اول کسی است که در مکه معظمه اظهار توحید نمود با ورقه بن نوفل وزيد بن عمرو بن نفیل چنانچه از جوهری نقل شده

ايضاً و از این قبیله است مسيلمه الكذاب

و جد نوزدهم خاتم النبيين (صلی الله علیه وآله وسلم) جناب معد بن عدنان است معد بتشديد الدال على وزن مرد والده او مهده بود و از او نعمان بن منذر که آخر ملوك حبره است و جود و سخاوت مشهور است منفصل می شود

و جد بیستم حضرت خاتم النبيين (صلی الله علیه وآله وسلم) جناب عدنان است و بنو العدنان قبیله هستند از ولد اسمعیل بن ابراهیم (علیه السلام) و عرب عدنانیه منسوب بایشان هستند

خاتمه

بدانکه حضرات اهل تسنن میگویند ده نفر از صحابه را پیغمبر خاتم (صلی الله علیه وآله وسلم) بشارت بهشت داده و اسم آنها راعشره مبشره گفتند و بترتیبی که آنها شماره می کنند

اول ابا بكر بن ابی قحافه است دوم عمر بن خطاب سوم عثمان بن عفان چهارم علی بن ابیطالب (علیه السلام) پنجم طلحه بن عبدالله ششم زبیر بن عوام هفتم سعد بن وقاص هشتم سعید بن زید نهم عبد الرحمن بن عوف دهم ابو عبيده بن جراح و بعضی بعوض ابو عبیده جناب عبدالله بن مسعود را میشمارند و نسب هر يك سابقاً معلوم شد و دانستی که همه از قریش منفصل می شوند مگر جناب عبدالله مسعود که از فوق قريش منفصل می شود و سعد و قاص آخر کسی بود از عشره مبشره که از دنیا رفت و نزد طائفه شیعه این حدیث مقبول نیست . بلی حضرت امیر المؤمنين على بن ابيطالب (علیه السلام) خود قسيم الجنه والنار است

و در بحار از احتجاج از سلیم بن قیس هلالی روایت کرده که چون در جنگ جمل

ص: 14

امیر المؤمنين (علیه السلام) مقابل اهل بصره شد زبیر را فریاد نمود زبیر با طلحه آمدند حضرت فرمود والله شما می دانید که اصحاب جمل ملمونند بلسان پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم)

زبیر عرض کرد چگونه ما ملعونیم و حال آنکه ما از اهل بهشتیم

حضرت فرمود اگر من شمارا اهل بهشت می دانستم مقاتله باشمارا حلال نمی دانستم

زبیر عرض کرد آیا نشنیده اید حدیث سعيد بن عمرو بن نفیل را که از پیغمبر شنید که ده نفر از قریش از اهل بهشتند ؟

حضرت فرمود بلی شنیدم که سعید این حدیث را در خلافت عثمان جهت او نقل کرده .

زبیر گفت آیا دروغ گفته ؟

حضرت فرمود من چیزی نخواهم گفت تا اسم آنها را نبری

پس زبیر اسم نه نفر را برد

حضرت فرمود دهم آنها کیست؟

زبیر عرض کرد شما هستید

حضرت فرمود پس تو اقرار کردی که من از اهل بهشتم و اما آنچه تو ادعا کردی از برای خود و برای اصحابت من منکرم

زیر گفت آیا گمان کردی که سعد دروغ گفته به پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم)

حضرت فرمود از من گمان نیست بلکه قسم بخدا یقین است که دروغ است والله که بعضی از اینها در تابوتی هستند در چاهی که در اسفل در کات جهنم است و بر سر آنچاه سنگی هست که وقتیکه خداوند بخواهد اهل جهنم را عذاب فرماید آن سنك را از روی جهنم بردارد این مطلب را از پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) شنیدم

پس زبیر برگشت در حالتی که گریه می کرد

ص: 15

باب اول : در اسم و لقب و كنيه ونسب و تاریخ ولادت و وفات حضرت خاتم النبيين (صلی الله علیه وآله وسلم)

و در تعیین زوجات و اولاد و اقارب و حواریین آنحضرت و در بعضی از تواریخ متعلقه بآن بزرگوار و در ذکر قبور متبرکه واقعه در مکه معظمه و اطراف آن و در این باب دوازده فصل و يك خاتمه است

فصل اول : در اسم و لقب و کنیه و نسب آن بزرگوار

اشاره

بدانکه اشهر اسماء مقدسه آن بزرگوار محمد (صلی الله علیه وآله وسلم) است و اشهر القاب شريفه اش (مصطفى و خاتم النبيين) است و اشهر کنای آنحضرت ابو القاسم است و والد ماجدش جناب عبدالله بن عبدالمطلب است و این بزرگوار قبل از ولادت حضرت پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) در مدینه طیبه از دنیا رحلت فرمود در سن بیست و پنجسالگی یا بیست و هشت سالگی و در مدینه طیبه در دار النابغه جعدی دفن شد و والده جناب عبدالله و جناب ابیطالب و جناب زبیر بن عبد المطلب فاطمه بنت عمروبن عائذ بن عبد بن عمران بن مخزوم بن يقظه بن مره بن كعب است

و والده حضرت پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) آمنه بنت وهب بن عبد مناف بن زهره بن كلاب بن مره است که جد ششم آنجناب است

و والده جناب آمنه مره بنت عبد العزى بن عثمان بن عبدالدار بن قصی بن کلاب است

و در مقدمه کتاب گفته شد که حضرت رسول (صلی الله علیه وآله وسلم) برادر و خواهر نسبی نداشتند چنانچه خال و خاله نسبی هم نداشتند و اما برادر و خواهر رضاعی داشتند چنانچه سابقاً گفته شد و کسیکه حضانت نمود وجود مقدس پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) را جناب ام ایمن بركه بن ثعلبه بود . و در اصابه از حضرت پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) روایت کرده که فرمودام ایمن امی بعد امی و جناب ام ایمن کنیز عبدالله پدر آنحضرت یا آمنه بنت وهب والده آنحضرت بود و بوراثت بپیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) رسید و بعد از تزویج خدیجه او را آزاد فرمود و تزویج فرمود او را بعبید بن زید الحبشه پس متولد شد از او ایمن و در غزوۂ خیبر ایمن شهید شد و بعد از عبید حبشيه و بعد از بعثت تزویج شد به زید بن حارثه که غلام خدیجه کبری بود و او را بخشیده بود بجناب پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) آنحضرت او را آزاد کرد بعد ام ایمن را با و تزویج فرمود پس متولد شد از او

اسامه بن زيد

و در اسد الغابه است که بعد از حضرت يغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) بفاصله پنج ماه ام ایمن از دنیا رحلت فرمود .

ص: 16

فصل دوم : در تعیین ساعت ولادت آن بزرگوار و یوم آن از ایام هفته و در تعیین ماه ولادت و یوم آن از ایام ماه و در تعیین سال ولادت و در آن سه امر است

امر اول : در ساعت ولادت و یوم ولادت آنحضرت از ایام هفته

علامه مجلسی (ره) می فرماید مشهور بين علمای امامیه و مداول اخبار آنستکه که آنجناب بعد از طلوع فجر روز جمعه متولد شد و مشهور بین مخالفین آنست که بعد از طلوع فجر روز دوشنبه متولد شد .

و کلینی فرموده وقت زوال روز جمعه در شعب ابیطالب (علیه السلام) در خانه محمد بن یوسف ثقفی متولد شد .

امر دوم : در تعیین ماه ولادت باسعادت و روز آن از ایام ماه

در بحار الانوار فرموده اتفاق نمودهاند امامیه الاشانی از آنها که ولادت با سعادت خاتم انبیاء (صلی الله علیه وآله وسلم) در هفدهم ربیع الاول بوده و اکثر مخالفین در دوازدهم آن ماه گفته اند

و در اصول کافی این قول را اختیار فرموده و محتمل است تقیه باشد نه اختياراً و حامله شد والده ماجدهاش بآن بزرگوار در ایام تشریق در نزد جمره وسطی انتهی و بعضی اشکال فرموده اند که اگر حمل در ایام تشریق باشد و ولادت در هفدهم ربیع الاول باید مدت حمل سه ماه و چند روز باشد یا یکسال و سه ماه و چند روز با آنکه اتفاق نموده اند که مدت حمل از شش ماه کمتر و از یکسال زیادتر نمی شود و جواب از این اشکال چنانستکه مرحوم امین الاسلام طبرسی در مجمع البیان در ذیل آیه شریفه « انما النسيء زياده في الكفر » از مجاهد نقل فرموده که مشرکین در هر دو سالی در یکماه حج میکردند تا آنکه اتفاق شد سال حجه الوداع در ماه ذیحجه الحرام انتهى

پس ممکن است حج درسنه ولادت در ماه جمادی الاخره واقع شده باشد

و شاهد بر این فرمایش مرحوم مجلسی (ره) در تحفه الزائرین استکه جناب آمنه در 19 جمادی الاخره بحضرت خاتم الانبياء صلى الله علیه و آله حامله شد بنابر این مدت حمل نه ماه الا دوروز می شود.

و مخفی نماناد که خانه محمد بن یوسف مال حضرت رسول (صلی الله علیه وآله وسلم) بود آن بزرگوار مرحمت فرمود به عقیل بن ابيطالب بعد اولاد جناب عقیل او را فروختند بمحمد بن یوسف ثقفی برادر حجاج و مشهور شد بخانه محمد بن یوسف و در زمان هرون الرشيد مادرش خيزران او را گرفت و مسجد کرد والان معروف وزیارتگاه است.

امر سوم : در سال ولادت آن بزرگوار

در کافی و بعضی کتب معتبره دیگر میفرمایند ولادت آن بزرگوار در عام الفیل چهل سال

ص: 17

قبل از مبعث شریف بوده

و در بحار استکه باتفاق امامیه مبعث شریف در بیست و هفتم ماه رجب بوده انتهی

و ظاهراً مبعث شریف در بین سال چهل و یکم از ولادت بوده پس بنا بر این اگر مراد سال قری باشد نه سال شمسی از روز ولادت تا یوم مبعث چهل سال و چهار ماه و ده روز می شود و این تفاوتش از چهل سال تقریباً چهار ماه و قدری می شود و اگر گفته شود در بین سال چهل بوده از روز ولادت تا روز مبعث سی و نه سال و چهار ماه و ده روز می شود و تفاوتش تقریباً هشتماه می شود پس احتمال اول اقرب مجازاً هست از احتمال دوم

و در بحار استکه ولادت آنحضرت در عهد سلطنت کسری انوشیروان عادل بوده بعد از گذشتن چهل و پنجسال از سلطنت او و بعد از گذشتن پنجاه و پنج روز یا چهل روز از قصه اصحاب الفيل انتهى

مخفی نماناد که عام الفیل سالی بود که نجاشی سلطان حبشه وزیر خود ابرهه بن صباح را بالشگر زیادی و چهارصد فیل روانه نمود بجانب مکه معظمه که آنجا را خراب کنند و احجار آنجا را بدریای مکه اندازند پس خداوند منان قهار بحجاره از سجیل آنها را معذب فرمود و در سوره مبارکه فیل اشاره باین قصه فرموده و در این قضیه بود که جناب عبد المطلب فرمود « انا رب الابل وان للبيت رباً »

فصل سوم : در تعیین ساعت رحلت حضرت خاتم انبیاء (صلی الله علیه وآله وسلم) و یوم آن از ایام هفته و در تعیین ماه رحلت و یوم آن از ایام ماه و در تعیین سال رحلت آن بزرگوار و در علت رحلت آنحضرت و در این چهار امر است

امر اول: در تعیین ساعت رحلت و یوم آن از ایام هفته

اما ساعت رحلت در بحار از مناقب نقل فرموده و قبض قبل ان تغيب الشمس و اما يوم رحلت: مرحوم مجلسی می فرماید اشهر بین علمای خاصه و عامه آنستکه روز دوشنبه بوده

أمر دوم : در تعیین ماه رحلت پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) و روز آن ار ایام

علامه مجلسی در جلاء العیون میفرماید اکثر علمای شیعه را اعتماد آنکه رحلت آن بزرگوار روز بیست و هشتم ماه صفر بوده و اکثر علمای عامه دوازدهم ربیع الاول گفته اند

و کلینی از خاصه باین قول قائل است و قول اول اصح و اشهر است انتهى

و در بحار از امالی شیخ طوسی (ره) نقل کرده و سومی رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم) في اثنى عشر مضت من ربيع الاول يوم الاثنين ودفن ليله الاربعاء انتهى

و محتمل است فرمایش کلینی و شیخ طوسی عليهما الرحمه نقيه باشد نه اختياراً

ص: 18

امر سوم : در تعیین سال رحلت آنحضرت

علامه مجلسی (ره) در جلاء العیون می فرماید خلافی نیست که وقت رحلت از سن شریفش شصت و سه سال گذشته بود .

و در اصول کافی و بعضی از کتب معتبره رحلت را در سال دهم از هجرت فرموده اند

و در تهذیب و بعضی کتب معتبره دیگر سال یازدهم از هجرت فرموده اند

و ممکن استکه گفته شود اختلاف بین سنه ده و بازده لفظی و صوری باشد نه واقعی چون اگر سنه هجرت از زمان هجرت که غره ربیع المولود است اعتبار شود رحلت در سنه دهم می شود و اگر از اول محرم سال هجرت اعتبار شود رحلت درسنه یازدهم می شود

و در اصول کافی استکه ولادت شریف چهل سال قبل البعثه بوده و بعد از بعثت سیزده سال در مکه معظمه اقامت فرموده و دهسال در مدینه طیبه انتهى

و در بحار نقل فرموده اتفاق امامیه را بر آنکه مبعث شریف در بیست و هفتم ماه مبارك رجب بود و سابقا گفته شد که ظاهراً مبعث شریف در ماه رجب بين سال چهل و يك بوده پس از روز ولادت تا روز بعثت چهل سال و چهار ماه و ده روز می شود و ظاهراً هجرت در غره ربیع المولود بین سال سیزدهم از بعثت واقع شده بهمان علنی که در امر سوم از فصل دوم گفته شد که اقرب مجازاً باشد پس از روز بعثت تاروز هجرت دوازده سال و هفت ماه و سه روز می شود تقریبا که از سیزده سال چهارماه و بیست و هفتروز کمتر می شود و اگر گفته شود بین سال چهارده بوده از زمان بعثت تا هجرت سیزده سال و هفتماه و سه روز می شود پس احتمال اول اقربست بسیزده تمام از دوم و ظاهراً رحلت نیز در بین سال دهم از هجرت واقع شده بهمان علت که گفته شد که از روز هجرت تا روز رحلت بنا مختار دهسال الاسه روز می شود تقریبا پس از روز ولادت تا روز رحلت بنا بر مختار شصت و دو سال و یازده ماه و ده روز می شود تقریبا .

امر چهارم : در علت رحلت حضرت خاتم انبیاء (علیه السلام)

شيخ الطایفه در تهذیب می فرماید « قبض مسموما»

و در بحار از بصائر الدرجات محمد بن الحسن الصفار از حضرت صادق (علیه السلام) روایت می کند فرمود زن یهودیه آنحضر ترا مسموم نمود در ذراع ذبیحه و آن جناب ذراع وشانه ذبیحه را دوست می داشت و کراهت می داشت گوشت سرین ذبیحه را چون نزديك است بمحل بول حیوان و چون حاضر نمود آن زن یهودیه ذراع مسموم را پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) قدری میل فرمود

پس آن ذراع بسخن آمد عرض کرد یارسول الله من مسموم می باشم

آنحضرت واگذارد آنر او آن زهر در وجود مقدس آن بزرگوار اثر کرد آنحضرت از دنیا رحلت فرمود و در ناسخ التواریخ است که آنزن یهودیه دختر حارث یهودی خیبری و برادر زاده مرحب خیبری بود که هر دو را امیرالمؤمنین (علیه السلام) کشت حضر ترا بگوشت و شد و بر غاله مسموم نمود.

ص: 19

فصل چهارم : در ذکر زوجات محترمات آن بزرگوار و در این دو امر است

امر اول : در ذکر اسماء زوجاتیکه قبل از حضرت پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) از دنیا رفتند و آنها دو نفر بودند

الاولى که نسبش با پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) در قصی متحد می شود و اول زوجه که پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) تزویج فرمود آن محتر. بود و تا آن مخدره در دنیا بود آنحضرت زوجه دیگری اختیار نفرمود چنانکه تا صدیقه کبری سلام الله علیها در دنیا بود حضرت امیر المؤمنین (علیه السلام) زوجه دیگری اختیار نفرمود

و جناب خدیجه افضل زوجات آنحضرت بود و تمام اولادهای حضرت مخدره مکرمه جناب خدیجه کبری بنت خویلد بن اسد بن عبد العزى بن قصی بود

رسول (صلی الله علیه وآله وسلم) از آن مخدره بود غیر جناب ابراهیم که از کنیزی بود مسماه به ماريه قبطيه

و در مصباح المتهجدی است که تزویج آن مخدره در دهم ربیع الاول بود و در آنحال از سن شریف حضرت پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) بیست و پنج سال گذشته بود

و احمد (محمدظ) بن الحسن الحر العاملی (ره) در در المسلوک فرموده که در آنحال از سن شریف جناب خدیجه چهل سال گذشته بود انتهی

و در کافی است که آن مخدره یکسال قبل الهجره از دنيا رحلت فرمود

و مجلسی (ره) در مرآه العقول فرموده که اشهر آنستکه رحلت آن مخدره سه سال قبل الهجره بوده که سال دهم از بعثت باشد

چنانچه سید مؤمن شبلنجی در نور الابصار و جزری در اسدالغابه فرموده اند که وفات حضرت ابیطالب در اول ذیقعده در سال دهم از بعثت بوده

و در اخبار خاصه استکه وفات خديجه كبرى سه روز بعد از وفات حضرت ابیطالب بوده پس بنابراین روز رحلت آن مخدره در چهارم ذیقعده الحرام خواهد بود در سن شصت و شصت و پنج سالگی

و در مصباح شیخ استکه وفات جناب ابیطالب در بیست و ششم ماه رجب بود پس رحلت آن مخدره در بیست و نهم ماه رجب خواهد بود و از زوجات حضرت پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) همین مکرمه در مکه معظمه رحلت فرمودند و در قبرستان معلی دفن شدند و قبل از حضرت رسول این مخدره دو شوهر اختیار کرده بود چنانچه در اصابه است شوهر اولش ابی هاله بن زراره بود و شوهر دومش عقیق بن عائذ بود بعد از ایند و پیغمبر این مخدره را تزویج فرمود

الثانيه زينب بنت خزيمه المكناه بام المساكين بود که حضرت پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) او را در سال سوم از هجرت در مدینه طیبه تزویج فرمود و اول زوجه عبدالله جحش بود بعد که عبدالله در غزوه احد شهید شد حضرت پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) او را تزویج فرمود و آن مخدره بعد از چندماه از دنیا رحلت کرد و در بقیع دفن شد

ص: 20

امر دوم : در ذکر زوجاتی که بعد از پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) از دنیا رفتند معروف و مشهور آنستکه آنها نه نفر بودند

الاولى سوده دختر زمعه بود و این مخدره را حضرت رسول (صلی الله علیه وآله وسلم) یکسال بعد از رحلت خدیجه کبری و قبل از هجرت تزویج فرمود و سابقاً گفتیم نسب جناب سوده منتهی می شود بجناب لوی بن غالب جد هشتم حضرت خاتم انبیاء و این مخدره در مدینه طیبه در اواخر حکومت وخلافت عمر بن الخطاب از دنیا رحلت فرمود و قبل از حضرت رسول این مخدره زوجه سكران بن عمرو بود و سکران در حیشه از دنیا رفت

الثانيه عايشه دختر ابابکر بود و مادر عایشه و عبد الرحمن بن ابی بکر ام رومان بنت عامر بن عمیر بود و پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) در مکه معظمه بعد از رحلت خدیجه کبری و قبل از تزویج سوده در ماه شوال او را تزویج فرمود و زفافش بعد از تزویج سوده در ماه شوال سال اول هجرت در مدینه طیبه واقع شد در حالتیکه عایشه ده ساله بود پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) پنجاه و سه ساله بودند و در میان زوجات آن بزرگوار همین یکزن باکره بود و باقی تیبه بودند که زوجه آنحضرت شدند و عایشه درسته پنجاه و هفت هجری در مدینه از دنیا رفت و در بقیع دفن شد

الثالثه حفصه دختر عمر بن الخطاب بوده مادر حفصه و عبدالله بن عمر و عبدالرحمن بن عمر زينب بنت مظمون خواهر جناب عثمان بن مظعون بود پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) او را در سال سوم از هجرت در مدینه تزویج فرمود و قبل از حضرت رسول (صلی الله علیه وآله وسلم) حفصه زوجه خنيس بن عبدالله بن السهمی بود و حفصه در سنه چهل و پنج هجری در مدینه طیبه از دنیا رفت

الرابعه مخدره محترمه ام السله دختر ابیراميه حذيفه بن مغيره بن عبدالله بن عمرو بن مخزوم بن يقظه بن مره جد ششم حضرت رسول (صلی الله علیه وآله وسلم) بود والده ماجده آن محترمه عاتکه است و در اعلام الوری است که مخدره ها تکه بنت عبدالمطلب بوده

و بعضی گفتند بنت عامر بن ربيعه بن مالك بوده و این مخدره بعد از خدیجه کبری افضل سائر زوجات آن بزرگوار بود و اول آن مخدره زوجه پسر عمش ابوسلمه بن عبد الاسد بن مغيره بن عبد الله بود . پس جناب ابوسلمه و ام سلمه پسر عمو و دختر عموی یکدیگر بودند

و از اعلام الوری معلوم می شود که پسر خاله و دختر خاله یکدیگر هم نیز می باشند چون می فرماید مادر ابوسلمه بره بنت جناب عبدالمطلب بوده و آنحضرت او را بسال چهارم از هجرت در مدينه طيبه تزویج فرمود و درسنه شصت و يك هجری در مدینه طیبه از دنیا رفته و در بقیع دفن شد و گفته شد که این مخدره آخر بن زوجات آنحضرت بود که از دنیا رحلت فرمود

الخامسه زینب دختر جحش بن رباب المكناه بام الحكم بود و والده ماجده آن مخدره اميه بنت جناب عبد المطلب است و این مکرمه خواهر ابوینی عبدالله بن جحش است پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) آن محترمه را در سال پنجم از هجرت تزویج فرمود و قبل از حضرت پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) جناب زینب زوجه زید بن حارثه بود

و در بحار استکه پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) اور اخطبه نمود از برای غلامش زید بن حارثه آنمخدره حاضر نشد و گفت من دختر عمه تو باشم وزوجه غلام شما بشوم

ص: 21

برادرش جناب عبدالله هم راضی نشد آیه شریفه نازل شد « وما كان لمؤمن ولا مؤمنه اذا قضى الله و رسوله امراً ان يكون لهم الخيره من امرهم الى ان قال تعالى فلما قضى زيد منها وطراً زوجناكها لكيلا يكون على المؤمنين حرج في ازواج ادعبائهم »

چون زید را مردم بر پیغمبر میخواندند و جناب زینب بنت جحش در سال بیستم هجرت از دنیا رحلت فرمود و در بقیع دفن شد

السادسه جویر به دختر حارث بن ابی ضرار است که در سنۀ پنجم از هجرت نیز او را تزویج فرمود و درسنۀ پنجاه و شش هجری در مدینه از دنیا رحلت فرمود و قبل از آنحضرت زوجه مالك ابن صفوان بود.

السابعه رمله المكناه بام حبيبه بنت ابی سفیان و خواهر معاویه است و بعضی اسم او را هند گفته اند و او اول زوجه عبدالله بن جحش بن رباب بود و در سال هفتم از هجرت آن جناب او را تزویج فرمود و در سال چهل و چهارم هجری در مدینه از دنیا رحلت فرمود

الثامنه صفیه دختر حیین اخطب که از سبایای خیبر و از اسباط لاوی بن یعقوب و از ذراری جناب هارون برادر حضرت موسی است و در سال هفتم هجری نیز حضرت رسول (صلی الله علیه وآله وسلم) او را تزویج فرمود و قبل از آنحضرت زوجه سلام بن مسلم بود و بعد زوجه كنانه بن ربیع شد بعد زوجه حضرت پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) و در سال پنجاهم هجری از دنیا رحلت فرمود و در بقیع دفن شد

التاسعه مکرمه میمونه بنت حارث بن جون بود و قبل از حضرت رسول زوجه عمير بن عمرو الثقفي بود بعد زوجه ابي زيد بن عبدالعامری شد و بعد زوجه حضرت رسول (صلی الله علیه وآله وسلم) شد و این مخدره دو خواهر ابوینی داشت بكى لبابه الكبرى زوجه عباس بن عبد المطلب و مادر فضل و عبدالله و عبيدالله وقتم ومعبد وعبد الرحمن است که تمام اینها اولادهای عباس ولبابه الكبرى میباشند و کنیه لبا به ام الفضل است و دیگر لبابه الصغری است که زوجه وليد بن مغيره بن عبدالله بن مخزوم ووالده خالدبن ولید است

و ايضاً این مکرمه سه خواهر امی داشتند یکی جناب اسماء و جناب سلمی و جناب سلامه که بنات عمیس بودند

و اسماء اول زوجه جناب جعفر بن ابیطالب (علیه السلام) و عبد الله بن جعفر از او متولد شد بعد زوجه ابابكر ومحمد بن ابا بكر از او متولدش و بعد زوجه حضرت امير المؤمنين (علیه السلام) شد و یحیی بن علی از او متولد شد

وسلمى بنت عميس زوجه جناب حمزه بن عبدالمطلب است

وسلامه زوجه جناب عبدالله بن كعب است و والده این شش مخدره هند بنت عوف بن زهر بن حرب بود که در بارۀ او پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) فرمود «انها أكرم الناس اصهاراً»

الحاصل جناب میمونه بعد از خدیجه کبری و جناب ام السلمه افضل زوجات پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) بود و در سنه هفتم هجری تزویج شد به پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) و در سنه پنجاه و يك هجری از دنیا رحلت فرمود و قبر شریفش در ارض سرف است که از نواحی مکه است

وزوجات دیگر هم از برای حضرت پیغمبر گفته اند

پس معلوم شد که این زوجات حضرت در مدینه طیبه تزویج شدند بخیر خدیجه و عایشه و سوده که این هر سه در مکه معظمه تزویج شدند

ص: 22

و ايضاً معلوم شد که زوجات آن بزرگوار بعد از رحلت آنحضرت از دنیا رفتند غیر از جناب خدیجه و جناب زینب بنت خزیمه

و ايضاً معلوم شد که زوجات آنحضرت در مدینه از دنیا رفتند غیر از جناب خدیجه و جناب میمونه که جناب خدیجه در مکه و جناب میمونه در سرف از دنیا رحلت فرمودند و همانجا دفن شدند

و در اصول کافی از حضرت صادق (علیه السلام) روایت می کند که صداق پیغمبر ( ص ) زوجاتش را دوازده اوقیه و نیم بوده و اوقیه چهل در هم است که مجموع پانصد در هم می شود و اما ماریه قبطیه بنت شمعون کنیز آن حضرت بود که صاحب اسکندر به مقوقس آن مخدره را با بغله شهبا و اشیاء دیگر برسم هدیه خدمت آن بزرگوار فرستاد و جناب ابراهیم از آن مکرمه متولد شد و آن محترمه ده سال هجدهم هجری از دنیا رحلت فرمود و قبرش در بقیع است

فصل پنجم : در ذکر اولاد امجاد آنحضرت

از اصول کافی مستفاد می شود که آن بزرگوار از خدیجه کبری سه پسر داشت و چهار دختر جناب قاسم و زینب و رقیه و ام کلثوم که قبل از بعثت متولد شدند و جناب الطيب والطاهر و فاطمه زهرا (علیها السلام) که بعد از بعثت متولد شدند

و از مناقب ابن شهر آشوب مستفاد می شود که حضرت پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) از خدیجه کبری دو پسر داشت و چهار دختر قاسم وعبد الله وهما الطاهر والطيب و از این عبارت معلوم می شود که الطاهر لقب جناب قاسم است والطيب لقب جناب عبدالله

و در بحار از منتقی گازرانی نقل فرموده که الطاهر والطيب هر دو لقب جناب عبدالله است و از سایر زوجات آنحضرت ابدا اولادی نداشت و جناب ابراهیم از ماریه قبطیه بود پس حضرت چهار دختر داشتند و اما سه یا چهار پسر داشتند

و بدانکه تمام اولادهای پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) در مکه متولد شدند مگر جناب ابراهیم که در مدینه منوره متولد شد

و ايضاً تمام اولادهای آنحضرت قبل از آنجناب از دنیا رفتند غیر از فاطمه زهراء (علیها السلام) که چندی بعد از آن بزرگوار از دنیا رحلت فرمود

اما جناب قاسم قبل از بعثت در مکه متولد شد و قبل از بعثت هم از دنیا رحلت فرمود با بعد از هفت شب یا بعد از دو سال از ولادتش

و در اصابه است که قاسم اول مولودی بود که از آن مخدره متولد شد و بواسطه او مکنی شد آن بزرگوار به ابوالقاسم

واما جناب عبدالله در مکه متولد شد و در کودکی از دنیا رفت

واما جناب ابراهیم در سال هشتم هجری متولد شد

و در مصباح المتهجدین است که جناب ابراهیم در هیجدهم ماه رجب از دنیا رحلت فرمود و در اسدالغابه از واقدی نقل کرده که جناب ابراهیم هیجده ماهه بود که از دنیا رحلب فرمود و قبر شریف آنجناب در بقیع معروفست

و اما مکرمه زینب در سال پنجم از تزویج جناب خدیجه کبری به یغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) متولد شد و

ص: 23

در سال هشتم هجری در مدینه طیبه از دنیا رحلت فرمود در سن سی و یکساله و این مکرمه زوجه ابو العاص بن ربيع بن عبدالعزى بن عبد الشمس بن عبدمناف بود که از جناب عبد مناف رشته او با پیغمبر خاتم منفصل می شود و تزویج آن مخدره بابی العاص قبل از بعثت و قبل از حرام شدن دختران بکفار بود .

و نقل شده که ابو العاص درجنك بدر اسير شد و زینب قلاده که حضرت خدیجه کبری باو داده بود نزد پدر بزرگوارش فرستاد بجهت فدای شوهر خود

چون حضرت نظرش بقلاده افتاد یاد کرد خدیجه کبری را و رقت فرمود و از صحابه طلب فرمود که فدای او را ببخشند و او را بدون فدا آزاد کنند اصحاب چنین کردند حضرت بابی العاص شرط کرد چون بمکه برود زینب را خدمت پدر بزرگوارش فرستد و بشرط خود وفا نمود و زینب را فرستاد و بعد خود بمدینه آمد و اسلام اختیار نمود و چندی بعد از رحلت جناب زینب شوهرش ابو العاص از دنیا رفت

و مادر ابو العاص هاله بنت خویلد است که ابو العاص و جناب زینب دختر خاله و پسر خاله بودند و از آنها دختری مخلف شد مسماه با مامه که حضرت فاطمه زهراء (علیها السلام) بحضرت امير المؤمنين (علیه السلام) وصیت فرمود که بعد از وفات من امامه دختر خواهرم را تزویج فرما وجناب امامه درسته پنجاه هجری از دنیا رحلت فرمود

و اما رقیه (علیها السلام) بعد از ولادت حضرت زینب متولد شد و در سال سوم هجری در مدینه شهید شد در سن بیست و سه سالگی

و علت شهادتش این بود که این مخدره زوجه عثمان بن عفان بن ابی العاص بود و پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) خون مغيره بن أبي العاص عموى عثمان را مباح فرمود

عثمان مغیره را در خانه خود پنهان نمود وحی نازل شد که مغیره در خانه عثمان است حضرت پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) بحضرت امیر المؤمنين (علیه السلام) فرمودند شمشیر بردار برو بخانه عثمان و مغیره را بقتل برسان عثمان دانست و او را بخدمت حضرت پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) آورد و سه روز مهلت گرفت که از مدینه خارج شود. بعد که عثمان از خدمت حضرت بیرون شد حضرت رسول (صلی الله علیه وآله وسلم) فرمود « اللهم العن مغيره بن ابی العاص والعن من يؤوبه والعن من يحمله والعن من يطعمه والعن من يسقيه والعن من يجهزه والعن من يعطيه سقاء او حذاء اورشاء او رعاه » و یکنفر از منافقین مرتكب تمام آن اموری که مورد لمن آن بزرگوار شده بود گردید و مغیره را برد در منزل خود جای داد و غذا و آب داد و اسباب سفر برای مغیره فراهم کرد و روز چهارم او را از شهر مدینه خارج کرد

پس وحی نازل شد حضرت رسول (صلی الله علیه وآله وسلم) حضرت امیر المؤمنين (علیه السلام) و عمار یا سر را فرستادند و مغیره را بقتل رسانیدند

عثمان بتهمت اینکه جناب رقیه بیدر بزرگوارش خبر داده بمكان مغیره آن مخدره را بسیار زد و آن مخدره بیدر بزرگوارش خبرداد

پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) فرمود «ما اقبح بالمرئه ذات حسب و دين في كل يوم تشكو زوجها»

الحاصل چهار مرتبه عثمان آن مخدره را صدمه زد در مرتبه چهارم پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) حضرت امیر (علیه السلام) را فرستادند و فرمودند شمشیر بردار و برو بخانه عثمان و دختر هم خود را گرفته بیاور و اگر همان مانع شود او را بقتل برسان

ص: 24

حضرت امير المؤمنين (علیه السلام) بخانه عثمان تشریف آورده و جناب رقیه را آورد خدمت پیغمبر آن مخدره مظلومه پشت خود را برهنه کرد چشم پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) بجراحت های پشت آن مخدره افتاد فرمود : « قتلك قتله الله » و روز چهارم جناب رقیه از دار دنیا رحلت فرمود

و در روایت است که حضرت پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) بر سر قبر رقیه ایستاد و دعا کرد و فرمود: «الحقی بلغنا عثمان بن مظعون پس فرمود من دانستم ضعف و ناتوانی او را و از خدا خواستم که او را از فشار قبر ایمن نماید

و در اعلام الوری است که این مخدره اول زوجه عتبه بن ابي لهب بود و او خیلی این مخدره را ظلم کرد و مطلقه نمود پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) فرمود : « اللهم سلط على عتبه كلبا من كلابك فتناوله الاسد و بعد عثمان آن مخدره را تزویج کرد و از او عبدالله بن عثمان متولد شد و در صغیری از دنیا رفت چون خروسی بچشم آن طفل منقار زد پس مریض شد و از دنیا رفت

و رحلت این مخدره در سال دوم هجرت بود چون در اصابه است وقتیکه زیدین حارثه آمد و بشارت داد بفتح بدر عثمان سر قبر رقیه بود و معلوم است که جنك بدر در سال دوم هجرت بود

واما مخدره مکرمه ام كلثوم اسم شریفش آهنه بود و بعد از جناب رقیه بعثمان تزویج شد لذا عثمان را ذوالنورین میگویند

و جناب ام کلثوم در شعبان سال هفتم یا سال نهم از هجرت از دنیا رحلت فرمود

و در اصابه است که ام کلثوم با همشیره مکرمه اش فاطمه زهراء (علیه السلام) و غير او از عيالات پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) وارد مدینه شدند و بعد از شهادت همشیره مکرمهاش رقيه عثمان او را تزویج نمود در سال سوم از هجرت و در شعبان سنه نهم از هجرت در مدینه از دنیا رحلت فرمود و اولادی نیاورد در خانه نشمان

فصل ششم : در ذکر بعضی از حالات شريفه اعمام و عمات حضرت خاتم النبيين (صلی الله علیه وآله وسلم) و بعضی از حالات اولاد آنها مجملا

بدانکه آن بزرگوار برادر و خواهر نسبی نداشتند نه ابوینی نه ایی و نه امی و اما برادر و خواهر رضاعی داشتند یعنی برادر و خواهری که اولاد نسبی مرضعه آنحضرت بوده مثل مسروح که از ثویبه بود و مثل عبدالله و انیه و جذامه که از حلیمه سعدیه بودند و این چهار نفر اولاد های نسبی تویبه وحليمه سعديه مرضعه آن جناب بودند و برادر و خواهری که اولاد رضاعی مرضعه آن بزرگوار بودند مثل جناب اباسلمه زوج اول ام السلمه که او را بعد از حضرت رسول شیر داده ومثل حضرت حمزه عموی آنجناب ومثل عبدالله بن جحش که این سه اولاد رضاعی تویه بودند که کنیز ابی لهب ومرضعه حضرت پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) بود و مثل ابوسفیان بن حارث بن عبدالمطلب که اولاد رضاعی حلیمه سعدیه بود و مثل جناب عثمان بن مظعون چنانچه سابقا در مقدمه گفته شد

وايضاً آنحضرت خال و خاله نداشتند نه نسبی و نه رضاعی و اما اعمام وعمات متعدد داشتند چون حضرت عبدالمطلب ده پسر داشت و شش دختر اما پسران عبدالمطلب :

اول حارث ياحرث است دوم زیر سوم حجل چهارم ضرار پنجم مقوم ششم ابولهب

ص: 25

هفتم جناب عبدالله هشتم جناب ابو طالب نهم جناب حمزه دهم جناب عباس و بعضی دوازده پسر گفتند و بعضی سیزده

و اما دختران عبدالمطلب شش نفر بودند و زیادتر گفته نشده

الاولى اميمه الثانيه بره الثالثه عاتكه الرابعه صفيه الخامسه اروى السادسه ام الحكم الملقبه به بيضاء

و از پسرهای عبدالمطلب از شش نفرشان اولاد عقب افتاد

اول از حارث یا حرث که بزرگترین فرزندان جناب عبد المطلب بود و بآن سبب آنحضرت را ابو الحارث می گفتند و او پنج پسر داشت

منجمله ابوسفیان بن حرث بود که برادر رضاعی حضرت پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) و از شعراء معروف بود و در سنه بیستم از هجرت در مدینه طیبه از دنیا رحلت فرمود

ومنجمله جناب عبيده بن حارث که در غزوه بدر کبری شهید شد

دوم از زیر در کتاب اسعاف الراغبين که در حاشیه نور الابصار شبلنجی طبع شده نوشته «واما الزبير فولد له عبد الله وضباعه وام الحكم»

و در مجالس المؤمنین است که عبدالله بن زبیر بن عبدالمطلب در غزاء روم شربت شهادت چشید دخترش ضباعه زوجه جناب مقداد بن اسود الكندي بود

و در کافی است که پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) تزویج فرمود ضباعه بنت زبیر بن عبدالمطلب را بجناب مقداد تا مردم تأسی بنمایند و بدانند که اکرم خلق در نزد خداوند متقین می باشند

ودرعمده الطالب است که اولادزبیر بن عبدالمطلب منقرض شدند

سوم از جناب عبدالله که حضرت خاتم الانبیاء (صلی الله علیه وآله وسلم) از آن بزرگوار متولد شد

چهارم از جناب ابو طالب که چهار پسر داشت طالب و عقیل و جعفر و امير المؤمنين على بن ابیطالب (علیه السلام) و مابين هر يك از این چهار پسر ده سال فاصله بود و دو دختر داشت یکی امهانی که اسم شریفش فاخته بود که زوجه ابي وهب هبيره بن عمرو بن عائذ بن عمران بن مخزوم القريشي بود و دیگر جمانه که زوجه ابی سفیان بن حارث بن عبدالمطلب ووالده عبدالله بن ابی سفیان حرث بن بودو تمام اینها از جناب فاطمه بنت اسد بودند

پنجم از ابولهب و او سه پسر داشت عتبه و عتیبه و معتب و مادر اينها ام جميل بنت حرب خواهر ابوسفیان است که خداوند در سوره مبارکه تبت او را توصیف بحماله الحطب فرمود

و در مجالس المؤمنین استکه فضل بن عباس بن عتبه بن ابي لهب شاعر معروفی بود و او است صاحب قصیده معروفه در حق امیر المؤمنين (علیه السلام) که مطلع آن اینست ماكنت احسب هذا الامر منصر فات عن هاشم ثم منها عن ابي الحسن اليس اول من صلى بقبلتهم وأعلم الناس بالايات والسنن و آخر الناس عهداً بالنبي ومن جبريل عون له في الغسل والکفن و بعضی گفتند که این اشعار از حسان بن ثابت است بعد میفرماید واصح آنستکه این اشعار از ربيعه بن حرث بن عبدالمطلب است انتهى

ششم از جناب عباس که مکنی بود به ابی الفضل و او نه برداشت و سه دختر :

واول از پسرهای جناب عباس فضل بن عباس بود و بواسطه او عباس مکنی شد به ابا الفضل و در حجه الوداع با پيغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) بود و هنگام غر آنحضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) را امداد نمود و در غزوه فتح مکه و در غزوه حنین با پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) بود و درس بیست و دو سالگی از دنیا رحلت کرد بمرض طاعون

ص: 26

دوم از پسرهای جناب عباس عبدالله بود که افضل اولادهای او بود (1) وروز فوتش محمد بن الحنفيه فرمود: «اليوم مات رباني هذه الامه»

و تاریخ رحلت و مدفن ایشان در مقدمه گذشت که در طائف رحلت فرمود و در آنجا دفن شد و قبرش در طائف معلوم است

و در مدح عباس وعبدالله بن عباس روایات زیادی وارد شده و بعضی از روایات هم در قدح ایشان وارد شده

منجمله در ششم بحار از تفسیر علی بن ابراهیم از حضرت باقر (علیه السلام) روایت کرده که شخصی خدمت حضرت زین العابدین (علیه السلام) رسید عرض کرد ابن عباس گمان می کند که هر آیه که در قرآن مجید نازل شده میداند که در چه روز نازل شده و در باره که ناز ل شده

پس پدر بزرگوارم با و فرمود که بابن عباس بگو که آیه « ومن كان في هذه اعمى فهو في الآخره اعمى واضل سبيلا » دربارۀ که ناز شده و همچنین آیه « ولا ينفعكم نصحى ان اردت ان انصح لكم ان كان الله يريدان بقويكم» و همچنین آیه «یا ایها الذین آمنوا اصبروا وصابرو او رابطوا».

پس آن شخص آمد نزد ابن عباس وسؤالکرد از او این آیات را

ابن عباس گفت آنکسی که بتو امر کرده میخواهم مرا با او مقابل نمانی تا از او سؤال نمایم که عرش را خداوند از چه خلق فرموده و طول و عرض او چقدر است و او چگونه است؟

پس آنمرد خدمت پدر بزرگوارم رسید فرمود آیا جوابداد؟

عرض کرد نه

فرمود لكن من جواب میدهم بعلم وبنور اما قوله تعالى « ومن كان في هذه اعمى فهو في الآخره اعی و اصل سبیلا » دربارۀ ابن عباس و پدرش ناز لشده و اما قوله تعالى «ولا نفعكم نصحى ان اردت ان انصح لکم» درباره پدرش نازلشده الى آخر الروايه

و منجمله احمد بن محمد بن عبد ربه اندلسی در جلد سوم عقد الفريد نوشته وقتیکه ابن عباس والی بصره بود امير المؤمنين (علیه السلام) كاغذ عتاب آمیزی نوشت با و و او در جواب کاغذ جسورانه نوشت بحضرت امیر المؤمنين (علیه السلام) و از فقراتش اینست « وايم الله لئن القى الله بما في بطن هذه الارض من عقيانها ومخبتها و بما على ظهرها من طلاعها ذهبا احب الى من القى الله وقد سفكت دماء هذه الامه لانال بذلك الملك والامره وابعث الى عملك من احببت فانى ظاعن والسلام» في منتهى الارب عقيان بالكسر زر خالص که در زمین پیدا گردد و خباء پنهان کرده

و منجمله در کامل بهائی از حضرت امام محمد باقر (علیه السلام) روایت کرده که حضرت امیر المؤمنین (علیه السلام) در زمانی که خلافت در دست دیگران بود دائما می فرمود : «والله لو كان حمزه وجعفر حبين ما طمع فينا ابو بكر ولكن ابتليت بجلفين جافين عقيل وعباس

و در منتهی الامال از شیخ صدوق روایت کرده که روزی جبرئیل بر پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) نازل شد و قبای سیاهی پوشیده بود و کمر بندی بروی آن بسته بود و خنجری بر آن زده بود

حضرت فرمود جبرئیل این چه زی است

عرض کرد اینزی فرزندان عمتو عباس است یا محمد وای بر فرزندان تو از فرزندان عم تو عباس

ص: 27


1- وكان يسمى البحر لسعه عمله ويسمى حبر الامه ، و در استیعاب اسنکه حضرت پیغمبر (علیها السلام) در حق او فرموداللهم علمه الحكمه وتأويل القرآن و در اسدالغا به استاد ابن عباس روایت کرده انه رای جبرئیل مرتین

پس حضرت پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) از خانه بیرون آمد و بعباس فرمود ای هم وای بر فرزندان من از فرزندان تو عباس مر ضکرد یارسول الله اگر رخصت می دهی آلت مردی خود را قطع می کنم

حضرت فرمود قلم جاری شده در آنچه واقع خواهد شد

سوم از اولاد جناب عباس بن عبدالمطلب عبيد الله بن عباس است و او یکسال از عبد الله بن عباس کوچکتر بود

و در بحار از این ابی الحدید نقل کردم و حاصلش آنستکه بعد از شهادت حضرت امیر المؤمنين (علیه السلام) مصوبه متوجه تسخیر عراق گردید بحضرت امام حسن مجتبی (علیه السلام) خبر رسید در کوفه تشریف برد بمنبر وخطبه خواند و مردم را ترغیب فرمود که خارج شوند به نخیله تا تکلیف معین شود احدی جواب بآ نحضرت نداد جناب عدی بن حاتم ایستاد و گفت من پسر حاتم طالی هستم سبحان الله چقدر قبیح است که امام شما شما را بخواند و شما جواب ندهید و کلماتی گفت در تهییج مردم

حضرت متوجه او شد و درباره او دعا فرمود

بعد قیس بن سعد بن عباده با بعضی دیگر حرکت نمودند و مثل کلمات عدی بن حاتم عرض کردند حضرت درباره آنها هم دعا فومود

پس آنبزرگوار از کوفه بیرون شد و بجانب نخيله روانه شد مغيره بن نوفل بن حرث را بجای خود در کوفه نشانید و در نخیله سه روز اقامت نمود تا آنکه جمعیت زیادی از مسلمین در نخیله جمع شدند بعد حضرت امام حسن مجتبی (علیه السلام) عبیدالله بن عباس را امیر بر لشگر قرار دادو اورا بادوازده هزار نفر روانه فرمود بجهت جلوگیری از لشگر معویه و فرمود اگر اور احادثه روی دهد امیر بر لشگر جناب قیس بن سعد بن عباده باشد

پس عبیدالله بن عباس رسید بلشکر معويه و چون فردای آنروز شد مصوبه کسی را فرستاد نزد عبیدالله بن عباس و گفت حضرت امام حسن (علیه السلام) فرستاده نزدمن و حاضر شده بجهه صلح و تسلیم امر را بمن پس اگر توهم اطاعت نمائی از من تو متبوع خواهی بود و الاداخل خواهی شد در حالتی که تابع باشی و اگر داخل شوی هزار هزار درهم بتو خواهم داد نصف آنرا نقداً میدهم و نصف دیگر را وقتیکه داخل کوفه شدم

عبید الله بن عباس بان فریفته شدو شبانه ملحق شد بعسكر معويه

پس چون صبح شد و مسلمین منتظر بودند که عبیدالله بن عباس حاضر شود و با او نماز گذار ندخبر شدند که او ملحق شده بلشگر معويه

پس قيس بن سعد بن عباده با مسلمین نماز خواند و بعد از نماز خطبه خواند و مسلمین را امر بصبر و تثبیت نمود مسلمین اطاعت نمودند و جمعاً حرکت نمودند بجانب لشگر معويه

پس بسر بن ارطاه ملعون از لشگر معاویه خارج شد و صیحه زد وای بر شما ای اهل عراق چرامقاتله کنید و حال آنکه امیر شما با معاویه بیعت نموده و امام شما صلح نموده و معو به کاغذی نوشت بجناب قیس

و او را بجانب خود دعوت کرد در جواب نوشت لا و الله مرا ملاقات نخواهی کرد مگر با نیزه

ص: 28

چون مصوبه مأیوس شد از متابعت قیس نوشت :

اما بعد «فانك يهودى بن يهودى تشقى نفسك وتقتلها وآخره»

جناب قيس در جوابش نوشت :

اما بعد «فانك و أن بن و تن دخلت في الاسلام كرها واقمت فيه فرقاً وخرجت منه طوعاً الى آخره.»

چهارم از اولادهای عباس جناب قشم بن عباس بود

در اصابه است که لبابه الكبرى الملقبه بام الفضل زوجه عباس بن عبدالمطلب به پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) عرض کرد من در خواب دیدم گویا عضوی از اعضاء شما در خانه من است

حضرت رسول (صلی الله علیه وآله وسلم) فرمود متولد می شود از دخترم فاطمه پسری که تو او را تیر می دهی به فرزندت قتم پس متولد شد حضرت مجتبی (علیه السلام) و عبد الله بن عباس گفت که او آخر العهد بحضرت پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) بود چون او آخر کسی بود که از قبر پیغمبر بیرون آمد

و در زمان مصویه جناب قثم بن عباس با سعد بن عثمان بن عفان بجانب سمر قند رفت و در آنجا شهید شد

و قبر جناب قشم در سمرقند معروف است

واما بقیه اولادهای عباس که معبد و عبدالرحمن وكثير وصبيح وسمير و تمام باشند حالاتشان را حقیر در جایی ندیدم

و در اصابه است که تمام بن عباس خوردترین اولاد عباس واشد قریش بود در بطش و شجاعت و جناب عباس می فرمود تموا بتمام فصاروا عشره ومادر تمام امولد بودانتهی

و از پنج نفر عمات پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) که دخترهای حضرت عبدالمطلب باشند اولاد متخلف شد

اول امیمه که زوجه جحش بن رباب بود و از آن مخدره متولد شد جناب عبدالله که در بدر و احد حاضر بود

وايضاً از امیمه متولد شد زینب بنت جحش زوجه حضرت رسول (صلی الله علیه وآله وسلم) دوم بره که زوجه عبد الاسد بن هلال المخزومی بود و از آن مخدره متولد شد ابو سلمه بن عبد الاسد که قبل از جناب پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) زوج جناب ام السلمه بود

سوم عاتکه زوجه ابى اميه بن مغيره المخزومی بود و از او متولد شد ام السلمه على نقل

و در اسد الغابه است که از آنمخدره متولد شد زهیر و عبدالله ابنی ابی امیه که این دو برادران ابی ام السلمه زوجه پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) بودند

مخفی نماناد که از اسدالغابه و کتاب الاصابه چنین معلوم می شود که والده جناب ام السلمه عاتكه زوجه ابى اميه بن مغیره بود و نوشته اند که والده عاتکه عامر بن ربیعه بوده

وايضاً نوشته اند که عاتکه بنت عبدالمطلب عمه بيغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) زوجه ابى اميه بن مغيره والدجناب ام السلمه زوجه پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) بوده

پس بنابر نقل ایندو مورخ بصير ابى اميه بن مغيره دو زوجهاش مسماه بما تکه بوده و یکی از این دو عاتکه دختر عامر بن ربيعه بوده و از او متولد شده ام السلمه و دیگری دختر عبدالمطلب بود و از او متولد شد عبدالله وزهير

چهارم صفيه زوجه عوام بن خویلد و از آن مخدره متولد شد زبیر بن عوام

پنجم ام حکیم كه زوجه كريز بن ربيعه بن حبيب بن عبد شمس بن عبد مناف است وام حكيم

ص: 29

مادر اروی بنت کریز مذکور است و اروی مادر عثمان بن عفان و ولید بن عقبه است

واما از اروی بنت عبدالمطلب اولادی نشد که مانده باشد

و مخفی نماناد که از اعمام پغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) کسانیکه مشرف بایمان شدند جناب ابوطالب (علیه السلام) وحمزه و عباس بود و از عمات آن جناب هم صفیه واروی و عاتکه بود چنانچه از مناقب ابن شهر آشوب مستفاد می شود

وايضاً استفاده می شود که اصغر اعمام آنحضرت سنا جناب عباس بود مو آخر کسیکه از اعمام پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) از دنیا رفت جناب عباس بود و آخر کسیکه از عمات آن بزرگوار از دنیا رفت مخدره صفیه والده زبیر بن عوام بوده

وايضاً استفاده می شود که جناب عبدالله و جناب ابو طالب و جناب زبیر والده این سه بزرگوار فاطمه بنت عمرو بن عائد بوده

و در کافی از حضرت صادق (علیه السلام) روایت فرموده دو کان زبیر بن عبدالمطلب اخا عبدالله ابی طالب (علیه السلام) لا بيهما وامهما ؟

و در مناقب استکه حضرت رسول (صلی الله علیه وآله وسلم) سه ریبه داشتند هندین ابی هاله الاسدی که والده اش جناب خدیجه بود و عمرو بن ابو سلمه وزینب که ایندو از جناب ام السلمه بودند

فضل هفتم : در ذکر حواریین وحالات بعضی از اصحاب وشعراء ومادحين آنحضرت و در این سه امر است

امر اول : در ذکر حواریین حضرت رسول (صلی الله علیه وآله وسلم) و آنها سلمان وایی نروم ندادند

و در ثامن بحار الانوار از اختصاص شیخ مفید (ره) از حضرت موسی بن جعفر (علیه السلام) روایت کرده که فرمودند: اذا كان يوم القيمه نادى مناد این حواری محمد بن عبدالله رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم) الذين لم ينقضوا العهد ومضوا عليه فيقوم سلمان والمقداد بن اسود و ابوذر قال ثم ينادى این حواری علی بن ابی طالب وصی رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم) فيقوم عمرو بن الحمق الخزاعی و محمد بن ابی بکر و میثم بن التمار مولا بنی اسد و اویس القرنى قال ثم ينادى المنادی این حواری حسن بن علی و ابن فاطمه يحيى بنت محمد رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم) فيقوم سفيان بن ابى ليلى الهمداني و حذيفه بن اسيد الغفارى قال ثم ينادى این حوارى الحسين بن على (علیه السلام) فيقوم كل من استشهد معه ولم يتخلف عنه ثم ينادى این حواری علی بن الحسين (علیه السلام) فيقوم جبير بن مطعم و يحيى بن ام الطويل و ابو خالد الكابلی و سعید بن المسيب تم ینادی این حواری محمد بن علی (علیه السلام) و حواری جعفر بن محمد (علیه السلام) فيقوم عبدالله بن شريك العامري و زراره بن اعين و بريد بن معوبه المجلى و محمدن مسلم الثقفى وليث بن البختري المرادي و عبدالله بن ابی یعقوب و عامر بن عبدالله بن خزاعه و حجر بن زائد و حمران بن اعين ثم ينادى سائر الشيعه مع سائر الائمه يوم القيمه فهؤلاء أول الشيعه الذين يدخلون الفردوس وهؤلاء أول السابقين و اول المقربين و اوز المحبورين التابعين

و در عیون الاخبار الرضا (علیه السلام) از حضرت امیر المؤمنين (علیه السلام) روایت کرده فرمودند : خلفت الارض لسبعه بهم يرزقون و بهم بمطرون و بهم ينصرون ابوذر وسلمان و مقداد و عمار و حذیفه و عبدالله بن مسعود قال على (علیه السلام) و انا ام ..... هم الذين شهدوا الصلوه على فاطمه عليها السلام

ص: 30

بدانکه جناب سلمان افضل همه صحابه وحواريون آن بزرگوار می باشد

و در بحار از مجالس مفید از حضرت صادق (علیه السلام) روایت کرده للايمان عشر درجات فالمقداد في الثامنه وابوذر فى التاسعه والسلمان في العاشره

و از رجال کشی روایت کرده که خدمت حضرت باقر (علیه السلام) ذکر جناب سلمان شد فرمودند ذاك سلمان المحمدى ان سلمان منا اهل البيت

و از شیخ صدوق روایت کرده که اسم جناب سلمان روز به بن جیشوزان بود و او وصی وصی حضرت عیسی(علیه السلام) بود

و از اختصاص از حضرت رسول (صلی الله علیه وآله وسلم) روایت کرده که فرمود سلمان بحر لا ينزف و کنز لا ينفد سلمان منا اهل البيت سلسل يمنح الحكمه ويؤتى البرهان

یعنی سلمان دریائیست تمام شدن ندارد و گنجی است که قطع شدن وفنا ندارد سلمان از ما اهلبیت است و آب شیرینی است که عطا می کند حکمت را و می آورد حجت را

و شاید از این عبارت استفاده شود که جناب سلمان مشمول آیه تطهير است و شاید نظیر این عبارت باشد آنچه در بحار در زیارت حضرت سلمان نقل فرمود که یکی از فقراتش اینست :

«السلام عليك يا من خلط ايمانه باهل البيت الطاهرين»

و در زیارت دیگر می فرماید «السلام عليك يا من تميز من اهل الايمان»

بعد مجلسی می فرماید در بعضی از سخ مصححه است «يا من لم يتميز من اهل الايمان»

پس مراد از اهل ایمان اهل البيت عليهم السلام اند

ولنعم ما قيل لعمرك ما الانسان الا بدينه * فلا تترك التقوى اتكالا على النسب * لقد رفع الاسلام سلمان فارس * وقد وضع الشرك القريب ابالهب * اذا الغصن لم ينموا وان كان شعبه * من الثمرات اعتده الناس في الحطب

و بفارسی گفته :

قطع نظر کنید ز فرزند ناخلف *** عضوی که فاسد است علاجش برید نست

و در اسدالغابه است که وفات سلمان در آخر خلافت عثمان سنه سی و پنج هجری بوده

و مجلسی در بحار میفرماید در بعضی از تواریخ است که اقل آنچه از سن جناب سلمان گفته شده است دویست و پنجاه سال است و اکثر سیصد و پنجاه سالست و قبر شریف آن جناب در مدائن است که از آنجا تا بغداد نفریبا هشت فرسخ است

و در نزدیکی قبر آنجناب قبر حذيفه بن یمان است اول که از بغداد می روند بزیارت حضرت سلمان مشرف می شوند بعد بفاصله ربع فرسخ تقریباً بطاق کسری می رسد بعد بفاصله ربع فرسخ تقریباً قبر جناب حذيفه بن اليمانست

و در بحار از مجالس مفید از حضرت صادق (علیه السلام) روایت کرده « ما من اهل بيت الاوفيهم نجيب وانجب النجباء من اهل بيت السوء محمد بن ابي بكر» قال رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم) حذيفه بن اليمان من اصفياء الرحمن وابصركم بالحلال والحرام و عمار بن ياسر من السابقين والمقداد بن الاسود من المجتهدين ولكل شيئى فارس و فارس القرآن عبدالله بن عباس (ره)

و مخفی نماناد که اسم جناب یمان حسل یا حسیل است که در غزوه احد شهید شد و دو برش جناب صفوان بن حسل و جناب سعيد بن حسل که دو برادر حذيفه بودند و در غزوه صفين در رکاب حضرت امیر المؤمنين (علیه السلام) شهید شدند

ص: 31

و جناب حذیفه از بزرگان اصحاب خاتم الانبیاء (صلی الله علیه وآله وسلم) و ساکن کوفه بودند و در بحار است که جناب حذیفه چهل روز بعد از بیست مردم بحضرت امير المؤمنين ( ع ) مهر مدائن از دنیا رفت

و در اسدالغابه است که رحلتشان بعد از شهادت عشان بود چهل شب در سنه سی و شش مجری

وظاهراً بعد از جناب سلمان افضل صحابه وحوار بين حضرت رسول (صلی الله علیه وآله وسلم) جناب ابی در غفاری باشد

و در بحار از مجالس مفید (ره) از حضرت پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) روایت می کند که فرمودند:

« ما اظلت الخضراء ولا اقلت الغبراء على ذى لهجه اصدق من أبي ذر يعيش وحده ويموت وحده ويبعث وحده ويدخل الجنه وحده»

یعنی سایه نینداخت آسمان سبز و برنداشت زمین غبار آلود سخنگوئی را که راستگوتر باشد از ابی ذر غفاری (ره)

و قال رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم) « من اراد ان ينظر الى زهد عيسى بن مريم فلينظر الى ابی ذر»

و از کشف الیقین سید بن طاوس (ره) از معويه بن ثعلبه روایت شده گفت رفتم بعیادت ابی ذر در مرض فوتش گفتیم وصیت بنما

فرمود وصیت کرده ام با امیر المؤمنین (علیه السلام)

گفتیم به عثمان

گفت نه بلکه بامير المؤمنين (علیه السلام) بحق « والله انه لمربى الارض وانه لربانى هذه الامه ولوقد فقد تموه لا نكر تم الارض ومن عليها »

يعني امير المؤمنين (علیه السلام) بهار زمین است و زمین باو آباد است و او عالم ربانی است در این امت و اگر او از میان شما برود کارهای قبیح و منکر در زمین بسیار خواهید دید

و در بحار می فرماید در اکثر روایات است « انه لزر الارض بالزاء المكسوره المعجمه ثم الراء المشدده المهمله وفى النهايه وررها الذى تسكن اليه اى قوامها »

و در تفسیر علی بن ابراهیم از دختر اباذر نقل کرده که من شبی در نزد قبر پدرم اباذر خوابیده بودم در خواب شنیدم که پدرم تهجد می کند بقر آن چنانچه در حیوتش تهجد می کرد

عرض کردم پدرجان خداوند با شما چه معامله کرد ؟

هرمود دخترك من وارد شدم بپروردگار کریم رضی غنی و رضیت عنه و اگرمنی و حیانی فاعملى ولا تختری

و در اسدالغابه است که جناب ابی ذر درسنه می ودو در ربذه از دنیا رحلت فرمود و جناب عبد الله بن مسعود بجنازه اش نماز کرد و در همان موضع دفن شد در ربذه و ربذه بين ينبوع ومدينه طيبه است

و معلوم است که بعد از جناب سلمان و ابی در در میان صحابه احدى جلالت قدر مقداد بن اسود الکندی نمیرسد

چنانچه مرحوم مجلسی (ره) در بحار از اختصاص مفید از حضرت صادق (علیه السلام) روایت کرده که فرمود « انما منزله المقداد بن اسود في هذه الامه كمنزله الالف في القرآن لا يلزق بها شيئي »

یعنی منزلت مقداد در این است مانند منزلت الف است در قرآن که حرف دیگر باو نمی چسبد

ص: 32

و دیگران در کمال بلو نمی رسند و هیچ آلایشی ندارد

و از رجال کشی روایت کرده « مابقی احد الا وقد جال جوله الا المقداد بن الاسود فان قلبه كان مثل زبر الحديد »

یعنی هيچيك از صحابه نماند مگر آنکه بعد از پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) قلبش حرکتی کرد مگر مقداد بن الاسود که او در تصلب در حق مثل باره آهن بود

و از حضرت باقر (علیه السلام) روایت شده که فرمودند و ارتد الناس الا ثلاثه سلمان و ابوذر و مقداد قال قلت فصار قال قد كان حاص حيصه ثم رجع والذي لم يشك و لم يدخله شيئى فالمقداد. قوله (علیه السلام) حاص حيصه: یعنی میل کرد یکنوع میل کردنی و بعد برگشت و پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) تزویج فرمود ضباعه بنت زیر بن عبدالمطلب را بقداد برای آنکه مردم در کفویت رعایت حسب ها و نسب ها نکنند و بهر که مؤمن است دختر بدهند

و در اسدالغابه استکه جناب مقداد پر عمرو بن ثعلبه بن مالك البهرانی است و اینکه معروف شده است بمقداد بن اسود این اسود ابن عبد يغوث زهری است که اسود بن عبد يغوث او را تینی نمود پس نسبت داده شد باو

و در اصابه این حجر عسقلانی است « اتفقوا على انه مات سنه ثلاث وثلثين في خلافه عثمان وهو ابن سبعين سنه »

و در بحار از جامع الاصول ابن اثیر نقل کرده جناب مقداد در سنه سی و سه هجری در جرف كه يك فرسخی مدینه طیبه است از دنیا رحلت فرمود در سن هفتاد سالگی و مردم جنازه آنجناب را بر روی دوش ها آوردند بمدینه طیبه و در بقیع دفن کردند

امر دوم : در علو همت و مواسات بعضی از اصحاب کبار حضرت رسول (صلی الله علیه وآله وسلم)

منجمله در بحار از تفسیر علی بن ابراهیم روایت کرده و حدیث مفصل است و محل شاهد آنست که عمرو بن جموح رضی الله عنه با ایی جهل در غزوه بدر کبری مقاتله نمودند پس عمرو بن جموح ضربتی بران ابوجهل زد و ابو جهلهم ضربتی بدست عمرو بن جموح زد که دست او از بازو قطع شد و پیوست آویخته شد . پس عمر و دست بریده اش را بزیر پای خود گذارد و قوت نمود و دسترا جدا کرد باز مشغول جنگ شد

و منجمله ایضا در بحار از تفسیر علی بن ابراهیم از حضرت صادق (علیه السلام) روایت کرده که حنظله بن ابی عامر دختر عبد الله بن ابی سلول را تزویج نمود در لیله که صبحش غزوه احد بود و از حضرت پیغمبرص اجازت خواست که شبرا نزد عیالش بسر برد این آیه نازل شد «انا المؤمنون الذين آمنوا بالله ورسوله فاذا استأذنوك لبعض شأنهم فاذن لمن شئت منهم»

پس پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) اذن داد او را و رفت مزد زوجه اش و با او مواقعه نمود صبح در حال جنابت بیرون شد و حاضره هر که قبال گردید و شید شد و قبل از خروجش بسعر که قتال زوجه اش فرستاد نزد چهار نفر از انصار وشهد گرفت آنها را بموانعه نمودن شوهرش

با او گفتند چراچنین کردی»

ص: 33

گفت دیشب در خواب دیدم که گویا آسمان شکافته شد و حنظله رفت بآسمان دو مرتبه آسمان آمد دانستم که حنظله شهید خواهد شد و ترسیدم که مبادا حامله شده باشم و شاهدی نداشته باشم و او را ملائکه غسل دادند لذا ملقب شد بغسیل الملائکه و پدرش ابی عامر فاسق بود و به اتفاق قریش در احد بجنك پيغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) آمده بود

و منجمله در مجمع البیان در ذیل آیه شریفه « ويؤثرون على انفسهم ولو كان بهم خصاصه » فرموده و گفته شده این آیه شریفه نازل شده درباره هفت نفر که در غزوه احد تشنه بود بی آبی آوردند که کفایت یکنفر از آنها را می کرد

پس نزدیکی از آنها بردند گفت بده بفلان نزد او بردند گفت بده بدیگری تا آنکه آب بتمام هفت نفر دور زد و همه از تشنگی مردند چون آب را ایثار کردند و هيچيك نياشاميدند .

و گفته شده فقیری آمد خدمت پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) عرض کرد یارسول الله « اطعمنی فانی جائع »

پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) فرستاد نزد زوجاتش بخانه هيچيك غذائی یافت نشد فرمود آیا کسی هست که این مرد را امشب مهمان کند

پس مردی از انصار او را مهمان نمود و برد بمنزل خود و حال آنکه در منزلش بغیر قوت اطفالش چیزی یافت نمی شد همان غذا را حاضر کرد بجهت آن مهمان و چراغ خانه خود را خاموش کرد و زوجهاش اطفالرا مشغول نمود تا آنها را خواب ر بود و مرد و زن دهان خود را طعم می کردند که مهمان گمان کند که اینها غذا میخورند تا وقتیکه میهمان سیر شد و مرد وزن گرسنه خوابیدند پس چون صبح شد هر دو آمدند خدمت حضرت پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) آن بزرگوار نظر فرمود بآنها و تبسم فرمود و این آیه را تلاوت کرد:

« ويؤثرون على انفسهم ولو كان بهم خصاصه » انتهى

و در کلمه طیبه از مشکوه الانوار سبط شیخ طبرسی روایت کرده که نزد کسی کله گوسفند بریان کرده بود آورد نزدیکی از صحابه آن صحابی گفت برادر من با عیالش احوج از من هستند پس هدیه را برد نزد آن دیگری و هکذا برد نزد هفت نفر یا نه نفر از صحابه پس آیه نازل شد مخفی نماناد که ظاهراً این تفاسیر از اهل سنت باشد چون مسلم است نزد شیعه که آیه شریفه در شأن حضرت امیر المؤمنين (علیه السلام) نازل شده

و منجمله در انوار نعمانی از ابی قدامه شاهی رو ایت کرده که گفت من امیر جیش بودم در بعضی از غزوات

پس رفتم بشهری و مردم را ترغیب نمودم بجهاد و ذکر نمودم فضیلت جهاد و شهادت در راه خدارا و اسب خود را سوار شدم و آمدم بمنزل خود ناگاه دیدم زنی آمد و فریاد زد یا ابا قدامه پس من اعتنائی بنداء آن زن نکردم گفت « ما هكذا افعال الصالحين»

پس من توقف کردم آن زن آمد نزد من ورقعه بابسته داد بمن و با چشم گریان برگشت من آنکاغذ را باز کردم دیدم نوشته : ای ابی قدامه تو دعوت نمودی مردم را بجهاد و ثواب آنرا بجهه مردم بیان نمودی و من قدرت بر جهاد ندارم لکن دو گیسوی خود را قطع نمودم و فرستادم که آنهارا قید اسب خود قرار دهی شاید خداوند باینجهت که من گیسوانم رابند اسم مجاهد فی سبیل الله قراردادم مرا بیامرزد

ص: 34

پس چون صبيحه روز قتال شد دیدم جوان خردسالی بدون زر مو خود و سیر پیاده مبارزت میندک من نزد او رفته و گفتم ای جوان خوف آنستکه اسبها تاخت و تاز نمایند و ترا پایمال کنند برگرد بمحل خود

پس آن جوان گفت آیا بمن میگویی برگردم و حال آنکه خداوند در قرآن مجید فرموده «یا ایها الذین آمنوا اذا لقيتم الذين كفروا زحقاً فلاتولوهم الادبار »

پس گفت ای ایی قدامه سه تیر بقرض من بده گفتم ای جوان حال وقت قرض دادنست ؟

پس التماس زیادی کرد گفتم من بقرض تو می دهم بشرط آنکه اگر خداوند منت گذارد بتو شهادت را مرا روز قیامت شفاعت نمائی قبول کرد من سه تیر باو دادم رها کرد کافری کشت تیر دیگری رها کرد کافر دیگری کشت بعد رو کرد بمن گفت السلام عليك سلام مودع ناگاه ظالمی تیری به پیشانی آن جوان زد جوان سرش را بفرپوس زین گذارد من رفتم نزد او گفتم ای جوان وعده که بمن کردی فراموش نکنی

گفت بلی و من بتو حاجتی دارم وقتی که بشهر وارد شوی خورجین مرا بمادرم بده و مادر من همان زنی هست که گیسویش را بتو داد که قید اسب خود بنمائی اینرا گفت و از دنیا رفت

پس من قبرى حفر نمودم و او را دفن کردم ناگاه زمین او را بیرون انداخت اصحاب گفتند شاید این بی اذن مادر آمده بجهاد

پس من دور کعت نماز خواندم و دعا کردم ناگاه صدائی شنیدم که گفت «یا ابا قدامه اتر كولى الله» الى آخر الروايه

و منجمله در مجمع البیان در ذیل آیه شریفه «لقد تاب الله على النبي والمهاجرين والانصار الذين اتبعوه في ساعه الصره من بعد ما كاد يزيغ قلوب فريق منهم الخ»

فرموده که این آیه شریفه نازل شد در غزوه تبوك و در آن غزوه ده هر از مسلمین بودند که يك شتر داشتند و هر ساعتی یکنفر سوار میشد و نه نفر دیگر پیاده بودند و غذای آنها جوسبوس نگرفته بود و خرمای کرم خورده بود و هرگاه گرسنگی بر یکی از آنها شدت مي كرد يك خرما بدهان می گذارد و می مکید باندازه که طعم خرما را می چشید و برفیقش می داد و هكذا او هم می چشید و برفیقش می داد تا آخرشان در آخر هسته اش باقی می ماند

و منجمله در روضه الانوار محقق سبزواری از حذيفه بن یمان روایت کرده که در غزوه تبوك بسيار کس از تشنگی شهید شدند من آبی بدست آوردم و بر هم خود را طلبیدم که آب بیاشامد و نفس آخرین او بود از تشنگی گفت آنرا بده بهشام نزديك هشام رفتم او نیز حواله بدیگری كرد نزديك سومی رفتم دیدم او از تشنگی هلاک شده بود نزديك هشام رفتم دیدم او نیز از تشنگی هلاك شده بود نزديك پسر عمم رفتم دیدم او هم هلاک شده بود و هر سه از تشنگی مردند و آبرا ایثار کردند

امر سوم : در ذکری از شعراء و مادحین حضرت رسول (صلی الله علیه وآله وسلم)

بدانکه اشهر آنها حسان بن ثابت بن منذر بن حزام الانصاری بود و حضرت پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) درباره اش فرمود لازلت مؤيداً بروح القدس ما كان شعرك فينا اهل البيت .

و گفته شده اصدق بيت قالته العرب قول حسان بن ثابت في حق رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم)

ص: 35

وما حملت من ناقه فوق كورها *** ابر واوفي ذمه من محمد (صلی الله علیه وآله وسلم)

و نظیر این بیت است شعر دیگر حسان که در مدح آن بزرگوار گفته :

وما فقد الماضون مثل محمد (صلی الله علیه وآله وسلم) *** وما مثله حتى القيمه يفقد

چنانچه گفته شد اصدق كلمه قالها لبيد : الاكل شيئى ما خلا الله باطل وكل نعيم لامحاله زائل و در روضات از شیخ مفید نقل کرده که حسان بعد از حضرت رسول (صلی الله علیه وآله وسلم) انحراف زیادی نمود از حضرت امیر المؤمنین (علیه السلام) و مردم را دعوت میکرد بیاری نمودن از معاویه

و از بعض تألیفات اصحاب نقل کرده «ان حسان من الهمج الرفاع الذين كانوا يميلون مع كل ريح وان عناده لعلی (علیه السلام) ظاهر »

و از تقریب ابن حجر نقل کرده که وفات حسان بن ثابت سنۀ پنجاه و چهار بود و او معاصر بود با نابغه داعشی

فصل هشتم : در بعضی از تواریخ مهمه متعلقه بحضرت خاتم الانبیاء (صلی الله علیه وآله وسلم) از زمان ولادت تازمان بعثت

اما وقایع مهمه سال اول ولادتشان

در کافی است که آنحضرت دوماهه بود که والد ماجدشان حضرت عبدالله بن عبدالمطلب از دنیا رحلت فرمود در مدینه طیبه

و قطب راوندی و بعضی دیگر از بزرگان فرمودند که آنبزرگوار در حمل بود که جناب عبد الله رحلت فرمود و در بحار از منتقی گازرانی نقل کرده که جناب عبدالله در سن هفده سالگی تزویج فرمود جناب آمنه را و در سن بیست و پنج سالگی آن بزرگوار از دنیا رحلت فرمود در حالتیکه حضرت پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) در حمل بود

و قبر شریف جناب عبدالله در میان شهر مدینه طیبه در دار النابغه است

واما وقایع مهمه سال چهارم از سن شریف آن بزرگوار

اشاره

در کافی است والده ماجده آن بزرگوار آمنه بنت وهب از دنیا رحلت فرمود در حالتی که حضرت پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) چهار ساله بود

و قبر شریفش در ابواء است و آن موضعی است بین مکه و مدینه و بعضی گفته اند جنازه شریفش را حمل کردند بمکه معظمه

و در بحار میفرماید صواب قول اول است

و در سال هشتم از سن شریفش بود چنانچه در اصول کافی استکه جناب عبد المطلب از دنیا رحلت فرموده

و در هر آت العقول از محمد بن اسحق روایت کرده که هست سال و دو ماه و ده روز از سن شریف پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) گذشته بود که جناب عبد المطلب جد بزرگوارش از دنیا رحلت فرمود

و مخفی نماناد که اگر مراد سال قمری باید روز رحلت حضرت عبدالمطلب روز بیست و هفتم جمادی الاول می شود

ص: 36

و اگر مراد سال شمسی باشد نه قمری تقریباً بیست و هفتم ماه شعبان می شود

و در مصباح المتهجدین است که حضرت عبدالمطلب دردهم ربیع المولود از دنیا رحلت فرمود و این منافی است با روایت محمد بن اسحق بنا بر هر دو احتمال

و در ناسخ استکه در سنه وفات جناب عبد المطلب بود ظهور حاتم طائی ابن عبدالله که در جود و سخا ضرب المثل بود

و در جلاء العیون استکه نه سال از سن شریف پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) گذشته بود که انوشیروان عادل از دنیا رفت

و در روایت استکه پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) فرمود ولدت في زمن الملك العادل انوشيروان انتهى

و بیست و پنج سال از سن شریف پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) گذشت علی ما فی المصباح که جناب خدیجه کبری را تزویج فرمود در دهم ربیع المولود

و در بحار از منتقی کازرانی نقل فرموده که در آنحال جناب خدیجه کبری چهل ساله بودند و قبل از حضرت رسول (صلی الله علیه وآله وسلم) این مخدره دو شوهر کرده بود اول ابوهاله یمنی بود دوم عتيق بن عائذ مخزومی یا بالعکس

و بیست و هشتسال یاسی سال از سن شریفش گذشته بود که حضرت امیر المؤمنين (علیه السلام) متولد شد

تنبيه - در بعضی از قصص و شواهد بر عدالت انوشیروان و سخاوت حاتم طائی ذکری از آنها شد و ذکر می شود در ضمن دو امر :

امر اول : در شواهد بر عدالت انوشیروان

منجمله در کتاب خريده العجالب استکه سلطان روم رسولی فرستاد بجانب سلطان عجم انوشیروان چون چشمش بر عظمت سلطان عجم و بزرگی طاق کسری افتاد دید سلطان به سریر سلطنت نشسته و ملوك در خدمتش حاضرند و دید در یکی از اطراف ایوان اعوجاجی است سبب پرسید؟

گفتند این اعوجاج خانه مجوزی بود که راضی نشد بفروشش انوشیروان هم راضی نشد باجبار او وخانه آن عجوز باعث اعوجاج این ایوان شد.

پس آن سفیر قسم یاد کرد که «هذا الاعوجاج احسن من الاستقامه» و اينعمل سلطان را نه در گذشته کسی دیده و نه در آینده کسی خواهد دید

جزای حسن عمل بین که روزگار هنوز **** خراب می نکند بارگاه کسری را

ومنجمله محقق سبزواری در روضه الانوار روایت کرده که مأمون در زمان خلافت خود روزی به مدائن رفت و در اطراف ایوان کسری گردش میکرد و بنظر اعتبار بآن عمارت های عالی نظر میکرد یکی از علماء در مجلس او روایتی از حضرت پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) نقل کرد که فرموده بدن سلطان عادل در قبر نمی پوسد

مامون گفت اگر چه در صدق این روایت نبوی شبهه و شکی نیست لکن می خواهم حال انوشیروان را بدانم

پس تفحص نمودند تا قبر او را یافتند و سر قبر را شکافتند دیدند آن سلطان عادل تر و تازه پس درمیان قبر مثل کسی استکه میان قبر خوابیده باشد

ص: 37

مأمون تعجب کرد روی او را بوسید و در انگشتان او چند انگشتر دید و بر نگین هر يك از آنها پندی نوشته بود:

بريك نگین نوشته بود با دوست و دشمن مدارا کنید

و برنگین دیگری نوشته بود در کارها مشورت کنید تا مقصود حاصل شود

و برنگین دیگری نوشته بود قناعت کنید تاعیش خرم یابید

پس مأمون امر کرد که آن خاک را با عطر بیالودند و سر قبر را پوشانیدند

و منجمله در در المسلوك نوشته است که روزی کسری انوشیروان رفت بمكان مرتفعی چشمش بزن خوش صورتی افتاد پرسید شوهر این زن کیست ؟

گفتند زن بعضی از خدمه خودتان هست کاغذی بآن خادم داد و او را روانه یکی از قراء اطراف نمود

کسری رفت بمنزل آن زن چشم آن زن بسلطان افتاد از جای خود حرکت نمود و زمین را بوسید پس کسری آنزن را بسوی خود دعوت نمود

زن امتناع نموده گفت ای سلطان اگر من این عمل را بجهت خود بپسندم بجهت شما نخواهم پسندید چون شما سلطان السلاطين هستيد وفعل قبیح لائق بمقام سلطنت نیست آیا نشنیده اید قول شاعر را

ساترك مالكم من غير ورد *** و اذكر كثره الوراد فيه

اذا وقع الذباب على طعام *** رفعت بدی و نفسی تشتهیه

وتجتنب الاسود ورود ماء *** اذا كان الكلاب ولغن فيه

ويرتجع الكريم خميص بطن *** ولا يرضى مواكله السفيه

باز هم کسری اصرار کردزن این شعر را خواند

تا الله ما قال قائل ابداً *** قد يأكل الليث فضله الذئب

پس کسری از منزل آنزن خارج شد بعد شوهر آنزن آمد و وارد منزل شد آثار ورود کسری را در منزل دید زن را بمنزل پدرش فرستاد

پدر زن داماد خود را برد نزد کسری و گفت ایسلطان اینمرد از من بوستانی خریده و آنرا تصرف نموده و از میوه آن خورده او را بوئیده حال بدون علت و سببی بمن بر گردانیده

داماد عرض کرد سلطان من در این بوستان اثر پای شیر رادیدم لذا با و برگردانیدم که مباد امر اهلاك كند

کسری مطلب را فهمید فرمود بلی شیر داخل بستان تو شد لکن استفاده نکرده مأیوسانه برگشت پس آنمرد آنزن را بمنزل خود برد و محبتش بآن زن زیاد شد

و منجمله در مجموعه ورام است که روزی کسری انوشیروان بقصد شکار اسب دوانید پس از غلامان خود دور افتاد بکوخی رسید دید زنی دم آن کوخ نشسته زن کسری را تکلیف کرد کسری پیاده شد و داخل کوخ شد بعد از لمحه دختر آنزن از بیابان آمد و با او گاوی بود

آنزن برخاست و گاو را دوشید شیر بسیاری از پستان او آمد و کسری نظر می کرد در قلب خیال کرد که از برای هر گاوی خراجی بسته شود چون شیر زیادی از آنها دوشیده می شود

چون قدری از شب گذشت آنزن بدختر خود گفت گاورا بدوش

دختر مشغول دوشیدن شد دید پستان گاو شیر ندارد فریاد زد مادر والله سلطان نيت ظلم

ص: 38

کرده چون پستان گاو شیر ندارد

کسری نزد خود تعجب نمود که ایندختر نمی داند من کسری هستم و نیت ظلم کرده ام و الله چنین ظلمی نخواهم کرد

پس قدری گذشت مادر فریادزد دختر خود را که برخیز گاورا بدوش دختر مشغول دوشیدن پستان گاو شد شیر فراوانی داد دختر فریاد زد مادر را گفت و الله نیت سلطان برگشت

چون صبح شد غلامان آمدند بسراغ کسری و او را بردند بقصر خود کسری امر کرد آنزن را با دخترش حاضر کردند و بآنها احسان زیادی نمود بعد بدختر فرمود از کجا دانستی که سلطان نیت ظلم کرده بود؟

آنزن گفت من مدتی است در اینمکان هستم هر وقت سلطان قصد عدالت می کند بیابان ها سبز و تعيش ما زیاد می شود و هر وقت نیت ظلم می کند بیابان های ما خشك و معیشت بماضیق می شود و مواد نفع از ما قطع می شود

و نظیر این در حيوه الحیوان از ابن خلکان در ترجمه جلاء الدوله ملکشاه سلجوقی حکایت کرده که واعظی داخل شد بر او و از جمله مواعظش گفت یکنفر از اکاسره در مقام تفرج از عاکرش جداشد رسید بدر باخی داخل شد دید دختر کی آنجا هست از او آب طلبید که بیاشامد دختر آب شکری بايخ جهه سلطان حاضر نمود سلطان آشامید خوشش آمد گفت این شکر را از کجا آوردی دختر گفت در این باغ فی بعمل میآید آن نی هارا فشار می دهیم و از آنها این آب شکر فشرده می شود سلطان گفت برو بفشار به بینم دختر سلطانرا نمی شناخت رفت آن نی ها را فشار داد از او آب شکر جاری شد سلطان گفت خوب است ما عوض این باغ ملك ديگرى باين ها بدهیم و این باغ را برای خود نگهداریم بعد از ساعتی دید دختر گریه کنان بر می گردد گفت نیت سلطان تغییر کرده سلطان گفت از کجا دانستی دختر گفت ما از این نی ها آنچه می خواستیم آب شکر می فشاردیم بدون زحمت والان هر چه کردیم آب شکر نیامد سلطان نیتش را برگردانید گفت حالا برو نظر کن چون رفت فشرد آنچه خواست از آنها آب شکر فشرد خوشحال برگشت نزد سلطان

و منجمله در زینه المجالس است که بادشاهی از عالمی سؤال کرد که سبب عدالت انوشیروان چه بود؟ آن عالم فرمود که انوشیروان گفت مر ایکنظر اعتبار متنبه کرد:

روزی در عنفوان جوانی بشکار رفته بودم و سواران بهر طرف می تاختند ناگاه پیاده سنگی بیای سگی زد پای آن سك بشكست چند قدم آن پیاده رفت اسبی لگد بوی زد پای آن پیاده بشکست چند قدم آن اسب رفت پایش بسوراخی فرو رفت پای آن اسب بشکست من بخود آمدم و گفتم دیدی که چه کردند و چه دیدند

مخفی نماناد که از بعضی آیات و اخبار استفاده می شود که ظلم بعباد از معاصی است که مجازاتش دردار دنیا بشخص می رسد و روایات و حکایات در این باب زیاد است و حقیر بعضی از آنها را در كتاب غايه الامال في موجبات حسن خواتيم الاعمال ذکر کرده ام و در اینجا قناعت می کنم بذكريك حكايت

در کلمه طیبه از کتاب عشریه نقل کرده که مردی با عیالش مشغول غذا خوردن بودو غذایشان مرغ بریانی بود و از آن می خوردند پس سائلی در خانه اظهار جوع و گرسنگی کرد پس آنمرد بآن سائل صیحه زد و او را از در خانه اش دور کرد زمانی نگذشت که آنمرد فقیر شد و نعمت از او سلب شد و از پریشانی زوجه خود را طلاق داد

پس آنزن زوجه دیگری شد روزی باشوهر دومی مشغول غذا خوردن بود و اتفاقاً غذای ایشان مرغ بریانی بود ناگاه سائلی درخانه اظهار جوع و گرسنگی نمود مرد بزوجه اش گفت قدری نان با قدری از

ص: 39

آن مرغ بریان شده بدست آنسائل بدهد

چونزن درب منزل بآنسائل نظر کرد دید سائل شوهر اولی او است گریه کنان آمد نزد شوهر دومی از سبب گریه سؤال نمود

زن گفت این مسائل شوهر اول من بود وقصه خود را که با شوهر اول غذا می خورده وسائل را رد کرده از برای شوهر دومش نقل کرد

پس شوهرش گفت و الله من بودم آنسائل اولی که آمدم در منزل و سؤالی نمودم و شوهرت صیحه بروی من زد

امر دوم : در شواهد بر سخاوت حاتم بن عبدالله بن سعدطائی

منجمله در مواعظ المتقین است که روایت شده است جماعتی حمله آوردند به طائفه طی پس حاتم سوار بر اسب شد و نیزه در دست گرفت با قبیله طی رفت بجانب آنها و دشمن را منهزم نمود پس بزرك آنها گفت ای حاتم نیزه ات را بده بمن نیزه اش را داد بوی

طائفه طی گفتند چرا خود را بمعرض هلاکت در آوردی و هرگاه دشمن روی آورد نیزه در دست نداری ترا بقتل میرساند

گفت می دانم ولکن چه بگویم در جوابش وقتی که گفت بمن ببخش بغیر آنکه باو بدهم

و منجمله روایت شده وقتیکه حاتم از دنیا رفت برادرش خواست جانشین او بشود مادرش گفت هیهات که تو جانشین او بشوی و الله چقدر فرق است بین خلقت شما دو نفر وقتی که حاتم بدنیا آمدهفت روز شیر نخورد تا وقتیکه طفل دیگری که در همسایگی ما بود يك پستان مرا بدهان گرفت آنوقت حاتم دهان بپستان دیگر من گذارد اما تو وقتیکه بدنیا آمدی يك پستان مرا بدهان گرفتی و پستان دیگر مرا بدست چگونه می توانی تو بجای او بنشینی

و منجمله در مواعظ المتقین استکه در حدیث است يحصن في النار من النار انوشیروان بعدالته و حاتم بسخائه

و در کلمه طیبه از حضرت رضا (علیه السلام) روایت کرده که حضرت رسول (صلی الله علیه وآله وسلم) به عدی بن حاتم فرمود که خداوند برداشت از پدر تو عذاب سخت را بسخاوت نفس او

و چون دختر حاتم را اسیر کردند و نزد پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) آوردند حال پدر خود را عرض کرد پس حضرت رسول (صلی الله علیه وآله وسلم) بوی احسان و اکرام نمود و خلعت و راحله بخشید و او نزد برادرش عدی که بشام فرار نموده بود رفت و او را ترغیب نمود که خدمت پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) مشرف شود

چون عدی خدمت آنحضرت رسید حضرت رداى مبارك را از دوش نازنین برداشت و برای عدی پهن کردو خود بروی زمین نشست و جناب عدی بن حاتم در رکاب حضرت امیر المؤمنين (علیه السلام) خدمت ها کرد و اینهمه از نتایج جود پدر بود - انتهى

فصل نهم : در بعضی از تواریخ مهمه متعلقه بحضرت پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) از زمان بعثتشان تا زمان هجرتشان از مکه معظمه بمدينه منوره

اشاره

بدانکه در اصول کافی و مصباح شیخ است که آنبزرگوار روز بیست و هفتم ماه رجب مبعوث به نبوت شد

و در بحار از مناقب ابن شهر آشوب نقل می کند که خداوند مبعوث فرمود بیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) را بعد از چهل سال از عمر شریفش و نازل شد « یا ايها المدثر قم فانذر»

و از این عباس روایت شده که خداوند عالم وحی فرستاد باوروز دوشنبه بیست و هفتم رجب در حالتیکه از سن شریفش چهل سال گذشته بود

و فرموده که اتفاق امامیه است که آنحضرت در بیست و هفتم رجب مبعوث به نبوت و رسالت

ص: 40

گردید و سابقا گفتیم که ظاهراً مبعث شریف در بین سال چهل و چهل و يك واقع شده پس از روز ولادت تا روز مبعث اگر مرادسال قمری باشد كما هو الظاهر چهل سال و چهار ماه و ده روز می شود بهمان بیانی که مکرراً گفته شده ولا بد است در این مقام از ذکر دو امر

امر اول

در بحار از مناقب نقل می کند و حاصلش آنستکه از برای بعثت پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) درجات و مراتبی است. منها منامات صادقه که آنبزرگوار می دید

و شاهد بر این در اصول کافی است که چون آنحضرت سی و هفت سال از عمر شریفش گذشت در خواب می دید که گویا کسی نزد او می آید و می گفت یارسول الله در حالتی که در آنحال شبانی می کرد

پس آنبزرگوار نظر می فرمود بسوی آنکس می فرمود تو کیستی؟ عرض می کرد من جبر نیلم که خداوند عالم مرا فرستاده بسوی تو که ترا پیغمبر خود گرداند

ومنها جبرئیل تا سه سال خدمت آنحضرت می رسید و صدای جبرئیل را می شنید و تعلیم می کرد باو يك يك از احکام خداوند عالم را ولكن خود جبرئیل را نمی دید و قر آن هم نازل نشده بود و در این مدت پیغمبر مبشر بود لكن مبعوث نشده بود

و در روایت است که بیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) خلوت در غاری کرده بود پس شنید که منادی فریاد می کند یا محمد یا محمد پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) غش کر دروز دوم هم همین نداراشنید تشریف آورد بمنزل خدیجه کبری فرمود «ز ملونی زملوني فوالله لقد خشيت على عقلی» پس خدیجه کبری آنحضرت را دلداری داد .

ومنها در حين نزول قرآن باوامر و نواهی آنبزرگوار مبعوث گردید به پیغمبری و نازل شد يا ايها المدثر ولكن مأمور نشد باجهار و اعلان بنبوت خود و در آنوقت اسلام آوردند حضرت علی بن ابي طالب (علیه السلام) وخديجه كبرى وزيد بن حارته وجعفر بن ابی طالب

ومنها بعد از سه سال از بعثت مأمور شد بعموم انداز واجهار بنبوت و ناز شد «فاصدع بما تؤمر و اعرض عن المشركين» و نزل قوله تعالى «وانذر عشيرتك الاقربين»

ومنها عبادات مشروع نشد در مدت اقامت آنحضرت در مکه معظمه بغير طهارت و نماز که برخود پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) فرض و بر امت سنت شد

و در سنه نهم از بعثت بعد از معراج نماز برامت واجب شد و بعد از تشریف آوردن بمدینه طيبه يك يك از احکام الهی فرض شد برایشان

و مراد از بعثت در سن چهل سالگی همان مرتبه از بعثت است که قرآن و اوامر و نواهی نازل شد و خطاب شد يا ايها المدثر قم فانذر

امر دوم

با تفاق فریقین اول کسی که از مردان ایمان بآ نحضرت آورد حضرت امير المؤمنين (علیه السلام) بود و اول کسی که از زنان اسان بآنبزرگوار آورد خدیجه کبری بود

و از سن شریف حضرت امیر المؤمنين (علیه السلام) در آنوقت دوازده سال یا ده سال گذشته بود

و از سن شریف خدیجه کبری پنجاه و پنجسال گذشته بود

و در مرآت العقول در باب مولد امیرالمؤمنین (علیه السلام) از فصول شیخ مفید نقل فرموده

ص: 41

که اجماع نموده اند امت بر آنکه امیرالمؤمنین (علیه السلام) اول مردی بود که تصدیق و اجابت کرد پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) را و اختلاف نکرده در این احدی از اهل علم حتی عثمانیه که طعن زدند در ایمان آن حضرت و گفتند بواسطه صغر سن وعدم بلوغ بعد تکلیف ایمان او از روی معرفت نبوده بلکه از روی تلقین و تقلید بوده

و اما ایمان ابابکر و عمر در حال کمال عقل و از روی یقین و معرفت بوده و ایمان عن تقلید مساوی نیست با ایمان عن معرفه بجهت آنکه امیرالمؤمنین در روز بعثت پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) هفتساله بود و کسیکه باین سن باشد کامل العقل نخواهد بود

و بعد شیخ مفید (ره) جواب داده اولا بمقتضای اخبار كثيره سن شریف حضرت امیر المؤمنين (علیه السلام) در وقت بعثت یازده سال بوده یا دوازده ساله چون در بعضی از اخبار است که حضرت پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) بیست و هشت ساله بود که علی بن ابیطالب (علیه السلام) متولد شد

و در بعضی از اخبار استکه سی و سه سال از عمر شریفشان گذشته بود و لذا اختلاف استکه امیرالمؤمنین در وقت شهادت شصت و پنج ساله بود یا شصت و سه ساله چون مسلم است که درسته چهلم از هجرت رحلت فرموده و این اختلاف بجهت اختلاف در وقت ولادتشان هست

وثانياً بلوغ بحد تکلیف معتبر است در احکام شرعیه نه در احکام عقليه ومنافاتی ندارد صفر سن با کمال چنانچه در قصه یحیی فرموده «و آتيناه الحکم صبيا»

و در قصه عیسی (علیه السلام) فرموده «فاشارت اليه قالوا كيف نكلم من كان في المهد صبيا قال اني عبدالله آتانی الکتاب و جعلنی نبیا»

و مفسرین فرموده اند فى قوله تعالى «وشهد شاهد من اهلها» که آن شاهد طفلی بود در مهد که شهادت داد بر برائت یوسف و تهمت را از او زائل نمود و گفته نشود که معلوم نیست ایمان علی (علیه السلام) از روی معرفت باشد بلکه محتمل است که از روی تلقین و تقلید باشد چون در جواب می گوئیم که ایمان تلقینی و تقلیدی قابل نیست که مورد فخریه و مدح باشد نزد دوست و دشمن و احتجاج بشود باو نزد دشمن و از مناقب جلیله و فضایل عظیمه شمرده شود چنانچه پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) بفاطمه زهراء سلام الله عليها فرمود « اما ترضین انى زوجتك اقدمهم اسلاما»

وايضاً بيغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) فرمود «لقد صلت الملائكه على وعلى على (علیه السلام) سبع سنين وذلك انه لم يكن احد يصلى من الرجال غيرى وغير على»

و حضرت امیر المؤمنين (علیه السلام) در مواقع عديده بسبفت در ایمان فخریه کرد

منجمله قوله (علیه السلام) « اللهم انى لا اعرف من هذه الامه عبداً عبدك قبلى»

و منجمله قوله (علیه السلام) « انا الصديق الاكبر آمنت قبل ان يؤمن ابو بكر واسلمت قبل ان يسلم»

و منجمله قوله (علیه السلام) : «لعثمان انا خيره نك ومنهما عبدت الله قبلهما وعبدت الله بعدهما»

ومنجمله قوله (علیه السلام) «سبقتكم الى الاسلام طرأ على من كان من فهمى و علمى»

الحاصل اگر ایمان تقلیدی باشد صدق دین و ایمان و اسلام نخواهد کرد وصدق عبادت نمی کند و در مقام محاجه و مخاصمه گفته نخواهد شد انتهی حاصل ما نقل عن المفيد رفع الله مقامه

و چهل و پنج سال از سن شریف پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) گذشته بود که اشاره فرمود بجمعی از مؤمنین که هجرت بنمایند بجانب حبشه

ص: 42

جمعی از مؤمنین مثل بلال بن رياح و جناب عمار بن یاسر وارد ساختند و جناب یاسر پدر عمار را اینقدر زدند که از دنیا رحلت کرد

و والده جناب عمار جناب سمیه از طعن حربه ابوجهل بن هشام شهید شد و آنمکرمه و شوهرش جناب یاسر اول شهید و شهیده در اسلام بودند بعد بامر پيغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) جمعی از مؤمنین رفتند بحبشه، نجاشی سلطان حبشه آنها را خیلی اکرام کرد و این هجرت در ماه رجب سنه ينجم بعثتواقع شد و این هجرت اولی است

و هجرت ثانیه هجرت بزرگی بود که جناب رسولخدا (صلی الله علیه وآله وسلم) با اصحاب بسوى مدينه طيبه کوچ فرمودند و مهاجرین حبشه را هشتادوسه مرد شمردند علاوه بر زنان و اطفال و از مهاجرین حبشه بود عثمان بن عفان بازوجه اش جناب رقیه بنت خاتم النبيين (صلی الله علیه وآله وسلم) و جناب جعفر بن ابیطالب با زوجه اش اسماء بنت عمیس و در ارض حبشه از او پسری آورد مسمی بعبد الله و جناب عبد الله جحش بازوجه اش ام حبیبه دختر ابی سفیان، و از آن جمله بودا بوسلمه با زوجه اش ام السلمه وجناب عبد الله بن مظعون و جمعی دیگر از مسلمین

و در کافی استکه پنج سال بعد البعثه صديقه طاهره (علیها السلام) متولد شد انتهى

و ولادت آن مخدره در بیستم جمادی الثانیه بوده چنانچه در باب سوم ذکر خواهد شد انشاء الله ظاهراً از روز بعثت تاروز ولادت مخدره چهار سال و ده ماه و بیست و سه روز بوده بهمان جهت که مکرر گفته شد

و پنجاه سال از سن شریف پیغمبر صلی الله علیه و آله گذشته بود که جناب خدیجه کبری از دنیا رحلت فرمود

چنانچه در مرآت العقول استکه اشهر آنستکه خدیجه کبری سه سال قبل از هجرت از دنیا رحلت فرمود انتهی

بنابراین سن جناب خدیجه کبری در وقت رحلت شصت و پنج سال بود چون سابقا گفتیم که وقت تزویج پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) این مخدره را آن بزرگوار بیست و پنجساله بود و جناب خدیجه کبری چهل ساله بود

وايضاً پنجاه سال از سن شریف پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) گذشته بود که جناب ابو طالب از دنیا رحلت فرمود

و در بحار از منتقی کازرانی نقل فرموده که سه سال قبل از هجرت جناب ابو طالب از دنیا رحلت فرمود و سن شریفش زیاده بر هشتاد سال بود و در همان سال هم جناب خدیجه کبری از دنیا رحلت فرمود و سن شصت و پنج سالگی

و از كتاب المعرفه نقل فرموده كه وفات خدیجه کبری سه روز بعد از رحلت حضرت ابوطالب (علیه السلام) بود و اغلب فاصله رحلت این دو بزرگوار را سی و پنج روز نوشته اند انتهی

و در اصول کافی است که یکسال قبل از هجرت جناب خدیجه کبری از دنیا رحلت فرمود انتهی

و فرمایش مرحوم کلینی مخالف است با آنچه از کتب تواریخ نقل شده

و در مصباح المتهجدین است که روز بیست و ششم ماه رجب جناب ابو طالب ارد نیا رحلت فرمود

و در اسدالغابه است که در اول ذیقعده سال دهم از بعثت جناب ابو طالب از دنیا رحلت کرد و گفته شده در نیمه شوال از آن سال بود و سه روز بعد جناب خدیجه کبری از دنیا رحلت فرمود

ص: 43

الحاصل پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) از فوت ایندو بزرگوار خیلی محزون شد لذا آن سال را عام الحزن نامیدند و قبر شریف جناب ابو طالب و جناب خدیجه کبری در مکه معظمه در قبرستان معلی معروفست

و پنجاه و دو سال از سن شریف حضرت پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) گذشته بود که بمعراج تشریف بردند قبل الهجره

و در بحار از تفسیر واقدی نقل کرده که در شب شنبه هفدهم ماه رمضان ششماه قبل از هجرت آن حضرت بمعراج تشریف بردند

و در تفسیر مجمع البیان در ذیل آیه شریفه «سبحان الذي اسرى بعبده ليلا من المسجد الحرام» فرموده «قالوا كان ذلك الليل قبل الهجره بسنه »

ونعم ماقيل

سبحان من خص بالاسرآء رتبته *** بقربه حيث لا كيف و تمثيل

بالجسم اسرى وان الروح خادمه *** له من الله تعظيم و تبجيل

و در مدح براقش بفارسی گفته شده

براقی شتابنده مانند برق *** سنانش چوخورشید در نور فرق

و دیگری بفارسی گفته

برق رفتار بر براق نشست *** تازیش زیرو تازیانه بدست

هر چه را دید زیر گام کشید *** شب لگد خوردومه لگام کشید

و جامی می گوید

گلی بردند ز آن دهلیزه پست *** بان درگاه بالادست بر دست

قدم زنك حدوث از جان اوشست *** وجوب آلایش امکان اوشست

و در اصول کافی است که راوی از حضرت صادق (علیه السلام) سؤال کرد که چند مرتبه پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) بمعراج تشریف بردند؟

فرمودند دو مرتبه

و صدوق در خصال از حضرت صادق (علیه السلام) روایت کرده که فرمود «عرج بالنبي الى السماء مائه وعشر بن مره وما من مره الأوقد أوحى الله عز وجل فيها النبي بالولايه لعلى (علیه السلام) والائمه (علیه السلام) اكثر مما أوصاه بالفرائض» انتهى

و ممکن است گفته شود منافاتی بین ایندو روایت نیست بآنکه معراج پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) دو مرتبه باجد شریف بود و بقیه باروح شریف بود یا گفته شود دو مرتبه در مکه معظمه بمعراج تشریف بردند و بقیه را در مدینه طیبه با گفته شود دو مرتبه تا عرش عروج فرمودند و بقیه را تا آسمان

و مرحوم مجلسی میفرماید توجیه اول اظهر است و از این بیان ظاهر می شود مراد از عبارت دعاء ندبه بنابر بعضی از نسخ دعا که میفرماید و عرجت بروحه الى سمائك

فصل دهم : در بعضی از تواریخ مهمه متعلقه بحضرت پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) از زمان هجرت از مکه معظمه بمدينه طيبه تازمان رحلتشان

اشاره

در فصول المهمه ابن صباغ مالکی نوشته بعد از آنکه در مکه معظمه جمعی به یغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) ايمان آوردند مشرکین مکه بآنها اظهار عداوت می کردند مسلمین طاقت نیاوردند از پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) اسیدان نمودند در هجرت نمودن بمدينه

ص: 44

حضرت اذن داد و مسلمين خفاء تك تك هجرت نمودند بمدینه طیبه و اولشان على ماقيل ابوسلمه بن عبد الاسد المخزومی بوده شوهر جناب ام السلمه وقيل مصعب بن عمیر بوده و بعد از ورود مسلمین بمدينه طيبه انصار آنها را بمنزل خود می بردند یاری می کردند و با آنها مواساه می نمودند پس مشرکین خبردار شدند که جمعی از مسلمین هجرت نموده اند بمدينه طيبه رؤساء قريش شدند به دارالندوه که محل مشورتشان بود که با پیغمبر چه باید کرد و آنها ده نفر بودند که از آنها بودشیبه و عتبه ابنی ربیعه وابي واميه ابنى خلف وابو جهل بن هشام وعقبه بن ابر معط و هر يك رایی دادند مقبول نیفتاد مگر رأی ابو جهل که گفت از هر يك از قبایل قریش یکنفر انتخاب شود و با شمشیر بدست یکمرتبه هجوم آورند به پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) و هر کدام شمشیری بآنحضرت بزنند که خونش در میان قبائل عرب متفرق شود و بنی هاشم نمی توانند با همۀ قریش طرفیت کنند و راضی می شوند بدیه گرفتن این رأی را سائرین پسندیدند

پس جبرئیل آمد خدمت پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) و آن حضرت را خبر دار نمود از عزم قریش و عرض کرد امشب بمكان خود نخواید و علی (علیه السلام) را بجای خود بخوابانید

پس بیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) علی را خبر دار کرد و مشتی خاک برداشت و دعانی خواند و آن خاک را پاشید بجانب مشرکین گویا چشم مشرکین از دیدن پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) کورشد و پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) از مکه معظمه خارج شد و رفت بغار ثور وابو بكر هم ملحق شد بآن حضرت و هر دو داخل غار شدند عنکبوت ها آمدند دم غار را تارزدند و دو کبوتر هم آمدند دم غار و آنجا تخم گذاردند و روی تخم نشستند

چون شب شد علی (علیه السلام) بجای پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) خوابید مشرکین با شمشیرهای برهنه بقصد کشتن پیغمبر آمدند دیدند علی(علیه السلام) بجای پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) خوابیده

پس بیرون شدند بطلب پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) و در شعب و جبال مکه هر قدر نفحس کردند بیغمبر (علیها السلام) را ندیدند حتی آنکه دم غار هم آمدند دیدند عنکبوت ها تار زده اند و کبوترها تخم گذارده اند عقبه بن ربيعه گفت اگر پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) اینجا می رفت تار عنکبوت سالم نمی ماند و کبوترهای وحشی می پریدند در آن حین ابا بكر ترسید و مضطرب شد پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) فرمود « لا تحزن ان الله معنا »

و در روایت است که در شبی که امیر المؤمنين (علیه السلام) بجای پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) خوابید خطاب رسید بجبرئیل و میكائیل که من بین شما دو نفر اخوت قرار دادم وعمر يك كدام از شما را بیشتر قراردادم از عمر دیگری آیا كدام يك ایثار می کنید عمر طولانی را به برادرتان

پس هر يك اختيار نمودند عمر طولانی را

خطاب رسید نظر نمائید بوی زمین و به بینید چگونه علی (علیه السلام) حیوه خود را ایثار نموده ببرادرش پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) و بجای او خوابیده و جان خود را فدای جان پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) نموده بروید بسوی زمین و حفظ کنید او را از دشمنان

پس آمدند بسوی زمین و جبرئیل بالای سر امیرالمؤمنین (علیه السلام) نشست و میکائیل سمت پاهای آن حضرت وندا مي كرد بخ بخ من مثلك يابن ابی طالب خداوند مباهات فرمود بتو در مجمع ملائکه بس نازل فرمود این آیه شریفه را « ومن الناس من بشرى نفسه ابتغاء مرضات الله والله رؤف بالعباد »

الحاصل پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) سه شبانه روز میان غار بود تا مشركين مأیوس شدند از آن حضرت و در این سه شبه اسماء ذو النطاقين دختر ابى بكر وزوجه زبیر بن عوام از برای آن حضرت آب ونان در غار حاضر می کرد بعد از سه شبانه روز پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) بتوسط اسماء پیغام داد بامير المؤمنين (علیه السلام)

ص: 45

که امشب سه شتر در فلان موضع حاضر باشد

پس امیرالمؤمنین (علیه السلام) سه شتر با اریقط بن عبدالله الليثى بآن موضع فرستاد نیم شب چهارم حضرت پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) و ابابكر سوار شده آمدند بجانب مدينه طيبه

در مصباح المتهجدين و بعضی از کتب معتبره فرموده اند که آن بزرگوار در شب پنجشنبه غره ماه ربیع الاولى سنه سیزدهم از بعثت از مکه معظمه تشریف برد بغار ثور و امیرالمؤمنين (علیه السلام) بفراش پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) خوابید و جانش را فدای جان آن حضرت فرمود و در شب چهارم همان ماه از غار ثور حرکت فرمود بجانب مدینه طیبه و روز دوشنبه دوازدهم همان ماه هنگام زوال وارد شد بمحله قبا و در آنجا پنج شبانه روز توقف نمود و فرمود که تا برادرم علی (علیه السلام) بمن ملحق نشود وارد مدینه نشوم

و سابقا گفته شد ظاهراً هجرت آن حضرت در ربیع الاول سال سیزدهم از بعثت بود که از مبعث مقدس تا هجرت از سن شریف حضرت پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) دوازده سال و هفت ماه و سه روز بوده تقریباً بنابر این در وقت هجرت از سن شریف حضرت پیغمبر پنجاه و دو سال و یازده ماه و سیزده روز گذشته بود

و در ناسخ التواریخ است که در سنه هجرت از هبوط حضرت آدم (علیه السلام) شهزار و دویست و شانزده سال شمسی گذشته بود و هرسی و دو سال شمسی سی و سه سال قمری می شود چون سال شمی سیصد و شصت و پنج روز و ربعی می شود تقریبا و سال قمری سیصد و پنجاه و چهار روز می شود تقریباً بس سال قمری از هبوط تا هجرت مقدس ششهزار و چهارصد و ده سال قمری و سه ماه می شود تقریباً

الحاصل چند روز بعد از ورود حضرت رسول (صلی الله علیه وآله وسلم) بمحله قبا حضرت امیر المؤمنين (علیه السلام) و حضرت فاطمه زهراء (علیه السلام) و جناب ام کلثوم بنت رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم) وجناب فاطمه بنت اسدو جناب سوده بنت زمعه زوجه آن حضرت و ام ایمن مادر اسامه بن زيد بن حارثه از مکه معظمه وارد شدند بر پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) آن وقت همه با هم وارد مدینه طیبه شدند و مسلم است که حضرت رسول (صلی الله علیه وآله وسلم) بعد الهجره تقريباً ده سال در مدينه طيبه تشریف داشتند

و اما وقایع مهمه که در این ده سال واقع شده

در سال اول تشریح شد جمعه و زیاد شد عدد رکعات نماز و روز دوازدهم (1) ماه ربیع الاول سال اول از هجرت مستقر شد فرض نماز حضری و سفری و مسجد قبا در این سال بنا نهاده شد

وايضاً در این سال عقد مواخات بین مهاجر و انصار بسته شد

وايضاً در این سال جناب عثمان بن مظمون و جناب اسعد بن زراره از دنیا رحلت فرمودند و در بقیع دفن شدند

و گفته شده اول کسی که از مهاجرین در بقیع دفن شد عثمان بن مظعون بود و اول کسی که از انصار در بقیع دفن شد اسعد بن زراره بود رحمه الله عليها

و در حموه القلوبست که در ذیحجه سال دوم عثمان بن مظعون که از زهاد و ربیب حضرت رسول (صلی الله علیه وآله وسلم) بود از دنیا رحلت فرمود

و مخفی نماناد که معنی ریب درست معلوم نیست شاید که مراد تربیت شده باشد چون دیده نشده در نقلی که مادر جناب عثمان بن مظعون زوجه حضرت پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) باشد

و کلینی از حضرت صادق (علیه السلام) روایت کرده که زوجه عثمان بن مظمون خدمت حضرت رسول (صلی الله علیه وآله وسلم) آمد گفت یا رسول الله عثمان روزها روزه می دارد و شب ها مشغول عبادت می شود و بنزديك من نمی آید

ص: 46


1- در انوار نعمانيه وتقويم المحسنين و اختیارات دهم ع 2 و کفعمی و شیخ مفید وصاحب جنات در 120 ع 2 و در عجائب المخلوقات در 2ع14 ذکر نموده اند و در اینجا شاید کاتب اشتباه کرده باشد (ج)

حضرت رسول (صلی الله علیه وآله وسلم) غضبناك از خانه بیرون آمد و نعلین خود را بدست گرفته بود تا بخانه عثمان آمد و او را در نمازدید عثمان چون از نماز فارغ شد بخدمت حضرت آمد حضرت باو فرمود که ای عثمان حقتعالی مرا برهبانیت نفرستاده است بلکه مرا بشریعت سهل و آسانی فرستاده روزه می دارم و نماز می کنم و بازنان خود نزدیکی می کنم پس هر که فطرت و دین مراخواهد باید بسنت و طریقت من باشد و از سنت مت نکاح

وايضاً در سال اول واقع شد زفاف عایشه به پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم)

و ايضآ در این سال عبد الله بن زبیر بن عوام از مادر خود اسماء ذو النطاقين بنت ابا بكر متولد شد.

و در مصباح المتهجدين استکه عبدالله بن زبیر در نیمۀ جمادی الآخر سنه هفتادوسه هجری در مکه معظمه مقتول شد

وايضاً در این سال زیاد بن ابیه از مادرش متولد شد و مادرش سمیه است که معروف بود بزنا و پدر زیاد مجهول بود لذا او را نسبت بمادر می دادند و زیاد بن سمیه می نامیدند

و ایضاً در این سال ولید بن مغيره بن مخزوم بن يقظه بن مره بن كعب بجهنم واصل شد و این ولید پدر خالد بن ولید است که از شجعان قریش بود و ولید بن مغیره عموی ابو جهل بن هشام بن مغیره است وايضاً عموی جناب ام السلمه بنت اميه بن مغیره است وزوجه او که مادر خالد بن وليد باشد لبابه الصغرى دختر حارث بن جونست و لبا به خواهر ابوینی میمونه بنت حارث زوجه حضرت رسول (صلی الله علیه وآله وسلم) است

در این سال اخوت قرارداد بین مهاجرین و انصار

و اما وقایع سال دوم از هجرت مقدسه

و در این سال فرض شد روزه و جهاد با کفار

و در اصابه ابن حجر وخلاصه الوفا استکه در اینحال رقیه دختر پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) از دنیا رحلت فرمود و وقتیکه زید بن حارته آمد خدمت حضرت رسول (صلی الله علیه وآله وسلم) و بشارت داد بوقه بدر عثمان بر قبر رقیه بود که اور ادفن می کردند

و ایضاً در این سال جناب زینب (علیها السلام) دختر پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) از مکه بمدينه طيبه وارد شد

و در این سال در ماه شعبان روزه واجب شد و پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) امر فرمود بزكوه فطره

و در این سال غزوه بدر کبری واقع شد با کفار قریش

بدانکه در روایتی وارد شده که هر گاه کسی نذر کند که در اهم کثیره تصدق کند باید هشتاد در هم تصدیق کند زیرا که حقتعالی فرمود ولقد نصركم في مواطن كثيره ومواطن كثيره که پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) جهاد کرد و خدا او را یاری نمود هشتاد موطن بود

و در مجمع البیان فرموده غزواتیکه خود پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) بنفس نفیس تشریف بردند سی و شش غزوه بود و در نه غزوه از این سی وشش غزوه آن بزرگوار خود جهاد فرمود

اول غزوه بدر کبری دوم غزوۂ احد سوم غزوه خندق چهارم غزوه بني قريطه پنجم غزوه بني المصطلق ششم غزوه خيبر هفتم غزوه فتح مکه هشتم غزوه حنين نهم غزوه طائف، وغزوه بدر كبرى اعظم فتوحات اسلام بود و این جنگ با كفار قريش بود

و در تفسیر فخر رازی استکه در این غزوه عده مسلمين ثلث عده کفار بودند چون عده

ص: 47

مسلمین سیصد و سیزده نفر بودند موافق عدد اصحاب طالوت که بر جالوت غالب شدند و علم اسلام بدست امير المؤمنين (علیه السلام) بود و عده کفار قریب هزار نفر بودند

پس خداوندیاری کرد مسلمین را بملائکه و در آن غزوه نه نفر از مسلمین شهید شدند

منهم جناب عبيده بن حارث بن عبد المطلب بن هاشم و آن بزرگوار ده سال از حضرت پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) سنا بزرگتر بود و از كفار قريش جمعی بدرک واصل شدند از آنها بود عتبه بن ربيعه بن عبد الشمس بن عبدمناف و عتبه پدرهند مادر معاویه است و ولید بن عتبه و برادرش شيبه بن ربيعه که هر سه بشمشیر حضرت امير المؤمنين بدرك واصل شدند

چنانچه در روایت علی بن ابراهیم استکه وقتیکه عتبه و برادرش شیبه و پسرش ولید بمیدان آمدند

از اینطرف هم علی بن ابیطالب وحمزه بن عبد المطلب وعبيده بن حارث بن عبدالمطلب هم بمیدان رفتند پس عبیده بر عتبه حمله کرد و ضربتی بر سر عتبه زد که سرش بدونیم شد و عتبه ضربتی بیاهای عبیده زد که هر دو پایش قطع شد و هر دو بزمین افتادند و حمزه و شیبه چندان حمله بیکدیگر کردند

که شمشیرهایشان کند شد و امیر المؤمنين ضربتی بدوش راست و لیدزد که از زیر بغلش بیرون آمد حضرت فرمود که ولید بدست چپ دست بریده را چنان بر سر من زد که گمان کردم آسمان بر سر من

وارد آمد و گریخت بجانب پدرش عتبه

پس حضرت از عقب او رفت و ضربت دیگر برران اوزد و او را انداخت بر زمین مسلمانان فریاد زدند یا علی ببین چگونه شیبه بحمزه چسبیده امیرالمؤمنين (علیه السلام) متوجه اوشد و چون حمزه بلندتر بود از شیبه فرمود باعم طأطأ رأسك حمزه سرخود را میان سینه شیبه برد امیر المؤمنين (علیه السلام) ضربتی بر سر شیبه زد که نصف سرش را پراند

پس آمد نزد عتبه و هنوز رمقی از او باقی بود و او را بقتل رسانید

بس حمزه و امیرالمؤمنین (علیه السلام) عبیده را برداشتند بردند نزد حضرت پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) و بهمان ضربت عتبه جناب عبيده بدرجه شهادت رسید

وعتبه بن ربيعه ملعون سبطی داشت مسمی بمحمد بن ابي حذيفه بن ربيعه و از موالیان و شیعیان حضرت امير المؤمنين (علیه السلام) بود و عامل آن بزرگوار بود در مصر و معويه پسرعمه محمد بود او را تکلیف نمود که حضرت امیر رادشنام دهد و از او بیزاری جو بد محمد امتناع نمود آخر معويه او را ایذاء بسیار نمود محبوس ساخت تاشاید بدشنام امام اقدام نماید مؤثر نیفتاد

ومنهم حنظله بن ابو سفيان بن حرب بود برادر معويه

ومنهم ابو جهل بن هشام بن مغیره بود و در سادس بحار استکه جناب عمرو بن جموح ضربنی و رانش زد و او ضربتی بدست عمروزد که دستش از باز و جداشد و بیوست آو بخته شد

پس عمرو دست بریده را بزیر پا گذاشت و قوت کرد و دست را جدا کرد باز مشغول جنگ شد آخر الامر ابو جهل ملعون بشمشیر جناب عبد الله بن مسعود که سد و جناب عمرو بن جموح در عزوه احد - هیدسن

و منهم نوفل بن خو بلد بود که شمشیر حضرت امیر المؤمنين (علیه السلام) درك واصل شد

و منهم عاص بن أميه بن عبد شمس بن عبد مناف و که ايضاً ه ايضا تشير امير المؤمنين (علیه السلام) کشته شد

ص: 48

و در انوار العلويه از واقدی نقل کرده که شیطان بشكل سراقه بن جشعم مدلجي بر آمد و تحریص می کرد کفار را برقتال و خبر داد غلبه آنها را بمسلمين

پس بشارت داد پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) مؤمنین را بجنودی از ملائکه که جبرئیل در یمین آن جند بود و میکائیل در یسار و اسرافیل در قلب آنها پس ابلیس ندا داد «انی بری منكم اني ارى مالا ترون»

الحاصل مجلسی (ره) در حيوه القلوب می فرماید مقتولین از كفار در جنگ بدر هفتاد نفر بودند که نصف از آنها بشمشیر امیرالمؤمنین (علیه السلام) کشته شدند و نصف دیگر بتیغ ملائکه و بشمشیر سایر صحابه هلاک شدند و هفتاد نفر از کفار را هلاك كردند

ومنهم نضر بن حارث بن عبدالمطلب

و منهم عقبه بن ابي معط

و منهم ولید بن مغیره که عبد الله بن جحش او را اسیر کرد و آن ملعون استکه در مکه جسارت نمود و آب دهن بصورت نازنین پیغمبر انداخت و بعد از غزوه بدر بامر پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) این دو نفر را بدرك واصل نمودند و بعد از مراجعت کفار از غزوه بدر بمکه معظمه جناب ام الفضل زوجه جناب عباس بن عبد المطلب ضربتی به ابولهب زد که مبتلی بمرض عدسه شد و بآن مرض از دنیا رفت

و بدر اسم موضعی است در بين مكه و مدينه طيبه

و در مصباح المتهجدین است که روز هفدهم ماه رمضان روز فتح بدر است

و در انوار العلویه است که غزوه بدر کبری هیجده ماه بعد از ورود حضرت رسول (صلی الله علیه وآله وسلم) مدینه طیبه بود

و در بحار از منتقی کازرانی نقل کرده که در سال دوم از هجرت تحویل شد قبله مسلمین از بیت المقدس بكعبه معظمه و در روز سه شنبه نیمه شعبان (1) پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) در مسجد قبلتین که مسجد قبا می گویند نماز ظهر بجای می آوردند در رکوع رکعت دوم بودند که مامور شد استقبال نماید بکعبه پس منحرف شد بجانب كعبه معظمه لذا آنرا مسجد القبلتين ناميدند بعد مؤمنین پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) عرض کردند یا رسول الله آیا نمازهای ما تا بحال ضایع بوده آیه نازل شد و ما كان الله ليضيع ايمانكم و در سال سوم از هجرت جناب فاطمه زهراء (علیها السلام) تزويج شد بامير المؤمنين (علیه السلام) واصح اینستکه این مطلب در شب پنجشنبه بیست و یکم محرم الحرام واقع شده چنانچه در جلاء العیون علامه مجلسی (ره) از شیخ مفید (ره) و ابن طاوس واكثر اعاظم علماء نقل فرموده اند پس سن آن مخدره در وقت زفاف نه سال و هفت ماه و يك روز بوده تقريباً

و مرحوم شیخ در مصباح و ابن شهر آشوب در مناقب فرموده اند که روز اول ذیحجه الحرام بيغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) تزویج نمود فاطمه زهراء (علیها السلام) را بامير المؤمنين (علیه السلام)

و از کافی و دروس و تهذیب استفاده می شود که زفاف حضرت زهراء (علیها السلام) قبل از سال سوم از هجرت بود چون ولادت حضرت امام حسن مجتبی (علیه السلام) را در نیمه رمضان سال دوم از هجرت نوشته اند

و مخفی نماناد استبعاد این قول چون در کافی و دروس ولادت مخدره را در سال پنجم از بعثت فرموده اند بنابر این باید در بین هشت سال یا نه سال مخدره تزویج شده باشد

و ایضاً در این سال تزویج شد حفصه دختر عمر بن الخطاب بحضرت رسول (صلی الله علیه وآله وسلم)

ص: 49


1- هر چند در منتظم ناصری نیمه شعبان ذکر کرده و احتمال می رود که اشتباه شده باشد چه آنکه کفعمی و ناسخ وغيرهما در نیمه رجب نقل کرده اند و در عجائب المخلوقات 16 شعبان گفته (ج)

وايضاً تزویج شد زینب بنت خزيمه بخاتم انبیاء (صلی الله علیه وآله وسلم)

وايضاً در این سال نازل شد آیه تیمم

و ايضاً در این سال واقع شد غزوه احد با کفار قریش و ظاهراً غزوه احد اصعب از تمام غزوات بود بر آن بزرگوار در تفسیر فخر رازی است که عده مسلمین حاضر غزوه احد هزار نفر بودند و عده کفار سه هزار نفر بودند ورئيس مشرکین در غزوه احد ابوسفیان بن حرب بود

و در بحار از اعلام الوری شیخ طبرسی نقل فرموده که عده مسلمین در این غروه هفتصد نفر بودند و عده کفار دوهزار نفر بودند علی ای حال در غزوه احد مثل غزوه بدر عده مسلمين ثلث عده كفار بودند تقریباً

و در ارشاد مفید است که لواء مسلمین در آن غزوه بدست مصعب بن عمیر بود که شهید شد ولواء كفار بدست طلحه بن أبي طلحه بن عبد العزى بن عبد الدار بن قصی بن کلاب بود که او را کبش الكتبيه مي ناميدند آن ملعون آمد میان ،میدان امیر المؤمنين (علیه السلام) مقابلش آمد فرمود تو کیستی گفت من طلحه بن ابی طلحه هستم شما کیستید فرمود من علی بن ابیطالب هستم پس آن حضرت بيك ضربت

آن ملعون را جهنم فرستاد

پس علم را برادرش مصعب برداشت آمد میان میدان جناب عاصم بن ثابت تیری بجانب او روانه کرد و او را بجهنم فرستاد بعد علم را غلامش صواب که خیلی شجاع و دلاور بود برداشت و آمد بمیدان هر دو دستش از شمشیر امیر المؤمنين (علیه السلام) قطع شد و علم را بدو بازوی خود چسبانید امیر المؤمنين (علیه السلام) ضربتی بفرق آن ملعون زد و او را بجهنم فرستاد

پس لشگر کفار منهزم شدند و مسلمین مشغول جمع نمودن غنیست شدند و امیرالمؤمنین (علیه السلام) و بعضی از خواص صحابه در اطراف پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) بودند و اصحاب شعب که رئیستان جناب عبدالله بن عمرو بن حزام پدر جناب جابر بود گفتند ماهم می خواهیم غنیمت جمع کنیم چنانکه باقی جمع می کنند جناب عبدالله فرمود که پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) بمن امر کرده که از مکان خود حرکت نکنم سخن او را گوش نکردند و مشغول شدند بجمع غنیمت و جناب عبدالله را تنها گذاردند

پس خالد بن ولید بآن جناب حمله کرد و او را شهید نمود بعد خالد بن ولید روی کرد بكفار و اشاره نمود به پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) و گفت اینست آنکسی که شما می خواهید بيك مرتبه كفار حمله آوردند پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) با شمشير وتير و نیزه و سنك اصحاب هم دست از غنیمت جمع نمودن کشیدند و مشغول جنگ شدند تا هفتاد نفر از اصحاب کشته شدند و اصحاب روی بفرار گذاردند بخیر از امیر المؤمنين (علیه السلام) که متصل شمشیر میزد و کفار را از پیغمبر دور می کرد و جناب ابودجانه انصاری و جناب سهل بن حنیف نیز که این دو نفر هم شمشیر بدست گرفته بالای سر پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) ایستاده بودند بغیر مخدره نسيبه جراحه المكناه بايي عماره بنت كمي مازنیه و امیر المؤمنين (علیه السلام) اینقدر جنك كرد كه شمشيرش شکست، آمد خدمت پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) آن حضرت ذوالفقار را باو دادند باز مشغول محاربه و مدافعه از پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) شدند، ندایی از آسمان رسید «لاسیف الاذو الفقار و لا فتى الاعلى (علیه السلام)» و در آن غزوه نود جراحت بیدن امیر المؤمنين (علیه السلام) وارد شد

و این شهر آشوب از کتب معتبره عامه روایت کرده که در غزوه احد شانزده ضربت عظيم بيمن مبارك حضرت امیر وارد شد و در هر ضربتی بزمین می افتاد و جبرئیل آن حضرت را بلند می کرد و در این غزوه مغيره بن عاص کافر سنگی به پیشانی و سنگی بدست نازنین پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) زد و عتبه بن ابي وقاص كافر برادر سعید بن ابی وقاص سنگی بر لب و دندان نازنین حضرت پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) زد و

ص: 50

گفته شد که دندان رباعی آنحضرت از طرف زیرین شکست

و خطاب رسید با رسول الله ياد کن علی را باین کلمات « ناد عليا مظهر العجائب تجده عونا لك فى النوائب كلهم وهم سينجلى بولايتك ياعلي ياعلي ياعلي» وشيطان ملعون در مدینه صیحه زد قتل محمد (صلی الله علیه وآله وسلم) و جناب ابودجانه انصاری اینقدر جنك كرد و جراحت بر بدن او وارد شد که جراحت ها بدن او را ضعیف نمود و شجاعت و جلادت قدر او معروف و معلوم است و در جنگ یمامه شهید شد

و بروایتی زنده بود و در صفین در رکاب حضرت امیر المؤمنين (علیه السلام) حاضر شد واسم ابودجانه سماك بن خرشه است و از قبیله خزرج بوده و در آن غزوه جمعی از مسلمین شهید شدند

منجمله جناب حمزه بن عبدالمطلب و او برادر رضاعی حضرت پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) بود که از ثويبه الاسلمیه که مرضعه پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) بود شیر خورده بود و سنا چهار سال از حضرت پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) بزرگتر بود بنا بر این جناب حمزه در غزوه احد تقريبا شصت ساله بوده والده ماجده اش هاله بنت اهیب بن عبد مناف بن زهره بن كلاب بن مره بود که دختر عم جناب آمنه بنت وهب بن عبدمناف بن زهره بن كلاب بود

و قاتل جناب حمزه وحتى غلام جبير بن مطعم بود به تطمیع هند جگرخوار بنت عتبه بن ربیعه مادر معوبه بن ابی سفیان چون عتبه پدر هند و ولید برادرش و شیبه عمش در غزوه بدر کبری بدرک واصل شدند از شمشیر حضرت امير و جناب حمزه بن عبدالمطلب و بعد از شهادت جناب حمزه و حتی شکم آن بزرگوار را بشکافت و جگرش را بیرون آورد و برد نزديك هند

آن ملعونه او را گرفت و بمکید و بینداخت و گوشواره و گردن بند و دستبند خود را بوحشی داد وحشی هند را بر سر نعش جناب حمزه آورد هند کارد کشید گوش و بینی و بعضی از اعضاء دیگر جناب حمز مرا برید و آن بزرگوار را مثله نموده و آن اعضاء را با خود برد و وقتی که پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) آمد ببالین حمزه و چشمش بجسد همش افتاد و دید او را مثله کرده اند فرمود « والله ما وقفت موقفاً اغيظ على من هذا المكان لان مكننى الله من قريش لامثلن سبعين رجلا منهم »

پس جبرئیل نازل شد و این آیه را آورد «فان عاقبتم فعاقبوا بمثل ما عوقبتم به و لئن صبرتم فهو خير للصابرين» بس پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) فرمود من صبر می کنم

و چه خوب گفته در این مقام حکیم سنائی غزنینی

داستان پسر هند مگر نشنیدی *** که از او و سه کس او بپیمبر چه رسید

پدر او لب و دندان پیمبر بشکست *** پسر او سر فرزند پيمبر ببريد

او بناحق حق داماد پیمبر بستاد *** مادر او جگر عم پیمبر بمكيد

بر چنین قوم تو لعنت نکنی شرمت باد *** لعن الله يزيدا و على آل يزيد

و در اصابه است وقتیکه وحشی قاتل حضرت حمزه ایمان آورد و تو به کرد حضرت پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) فرمود «غيب وجهك عني ياوحشى لا اراك»

و در روایت استکه وحشی غلام جبیر گفت من در جاهلیت بهترین مردم را کشتم که جناب حمزه باشد و در حال مسلمانی بدترین خلق خدا را کشتم که مسیلمه کذاب باشد که مدعی نبوت شد

و از جمله شهداء احد بود جناب عبد الله بن جحش بن رباب پسر امیه بنت عبدالمطلب و برادر ابوینی

ص: 51

ومنهم مصعب بن عمير بن هاشم بن عبد مناف بن عبدالدار بن قصی بن کلاب

ومنهم عمرو بن الجموح که دستش در غزوه بدر قطع شد

و منهم يمان پدر حذیفه که یکی از مسلمین بگان آنکه از مشرکین است در اثنای گرمی جنك اوراشهيد كرد

ومنهم عبد الله بن عمرو بن حزام انصاری پدر جناب جابر

و منهم عمرو بن ثابت که در همان اوقات مسلمان شد و شهید شد که فرمودند او يك ركعت نماز نکرده است و داخل بهشت می شود

ومنهم خارجه بن زيد

ومنهم حنظله بن ابی عامر که ملائکه او را غسل دادند و غسیل الملائکه او را لقب نهادند

ومنهم سعد بن ربیع که پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) فرمودند از سعد بن ربیع که خبر دارد ؟ چون من دیدم در فلان موضع دوازده نفر نیزه دار اطرافش را گرفته اند

یکی از اصحاب رفت و دید در میان قتلی افتاده ندا کرد او را جواب نداد گفت پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) از تو سؤال کرده پس مثل جوجه از جای جستن کرد گفت آیا پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) هست؟

آن صحابی گفت بلی پیغمبر در حيوه است

گفت: الحمد لله بعد گفت سلام مرا بقومم از انصار برسان و بگو بآنها والله شما نزد خداوند عذری ندارید اگر به بینید يك خاری بیدن پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) بخلد و حال آنکه شمازنده باشید بعد نفسی کشید و از دنیا رفت

پس آن صحابی آمد خدمت پیغمبر آنچه دیده بود عرض کرد پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) فرمود « رحم الله سعداً نصرنا حياو اوصی بناميتا»

و در حيوه القلوب مجلسی می فرماید که حضرت پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) در روز جمعه چهاردهم شوال در احد نزول اجلال فرمود و در شنبه پانزدهم قتال واقع شد و شهادت جناب حمزه را بعضی از معتمدین در هفدهم شوال نوشته اند و قبر جناب حمزه و سایر شهداء دراحد است كه يك فرسخی مدينه طیبه باشد .

و در سال چهارم از هجرت خمر حرام شد بحكم آيه شريفه « يسئلونك عن الخمر والميسر قل فيهما اثم كبير ومنافع للناس وانمهما اكبر من نفعهما» بعد از نزول آيه « ومن ثمرات النخيل والاعناب تتخذون منه سكراً ورزقا حسنا»

و ایضاً در این سال فاطمه بنت اسد والده ماجده جناب امير المؤمنين (علیه السلام) و جناب زینب بنت خزیمه زوجه حضرت رسول ص از دنیا رحلت فرمودند و قبر شریف هر دو در بقیع است

و ایضاً در این سال حضرت پیغمبر ص جناب ام السلمه را تزویج فرمودند

و در بحار از منتقی گازرانی نقل کرده که در سوم شعبان سال چهارم متولد شد حضرت سیدالشهداء ودر اول ذیقعده الحرام همین سال واقع شدغزوه بدر صغری

و در سال پنجم از هجرت مقدسه آن بزرگوار زینب بنت جحش بن رباب عمه زاده خود را تزویج نمودند که همشیره جناب عبد الله بن جحش باشد

و در آن سال آیه شریفه حجاب نازل شد

ص: 52

و در آن سال غزوه خندق واقع شد که او را غزوه احزاب هم می گفتند و این جنگ با كفار قریش و جهودان بنو نضیر و بنو قريظه وقبيله بني غطفان بود وعده مسلمین سه هزار نفر بودند وعده کفار ده هزار وتقريباً عده مسلمين ثلث عده كفار بود مثل جنگ بدر واحد از مسلمین در آن غزوه شش نفر شهید شدند

منهم جناب سعد بن معاذ بن نعمان که کافری در غزوه خندق تيرى برك اكحل او زد و در غزوه بنی قریظه زخم او منفجر شد اینقدر خون آمد که بدحال شد و بعد بهمان صدمه از دنیا رحلت فرمود و پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) بجنازه او نماز خواند و او را بخاك سپرد و بواسطه سوء خلقش با اهلش پیغمبرص فرمودند قبر بدن سعد را فشاری داد

و از مشرکین هم جمعی کشته شدند

منهم عمرو بن عبدود که او را فارس بلیل می گفتند و با هزار سوار مقابلی می کرد و اسب خود را بجولان آورد و آمدمیان میدان و این اشعار را انشاء کرد:

ولقد بححت من النداء بجمعكم هل من مبارز *** و وقفت اذ جبن الشجاع موقف البطل المناجز

انى كذلك لم ازل متسرعاً نحو الهزاهز *** ان الشجاعه والسماحه في الفتى خير الغرائز

امير المؤمنين (علیه السلام) بعد از استیذان از خاتم النبیین (صلی الله علیه وآله وسلم) آمدمیان میدان و در جواب عمرو فرمود

لا تعجلن فقد اتاك مجيب صوتك غير عاجز *** ذونيه وبصيره والصدق منجى كل فائز

انى لارجو ان اقيم عليك نائحه الجنائز *** من ضربه نجلاء يبقى ذكرها عند الهزاهز

ولقد دعوت الى البرازفتى يجيب الى المبارز *** يعلوك بيضا صارماً كالملح حتفاً للمناجز

و در این وقت پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) فرمود برز الایمان كله الى الشرك كله

و در ارشاد و غیر اوست که در هر مرتبه که عمر و مبارز می طلبید امیرالمؤمنین علیه السلام از جای خود حرکت می کرد بجهت مبارزت پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) می فرمود بنشین بانتظار آنکه دیگری حرکت کند باقی مسلمین همه ساکت كان على رؤسهم الطير از خوف عمرو بن عبدود پس چون عمرو مکرر طلب مبارز نمود و آن اشعار خواند پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) علی را طلبید و عمامه از سرخود برداشت و بسر علی پیچید و شمشیر خود بکمر علی بست و درباره اودعا فرمود

امیر المؤمنين (علیه السلام) آمد مقابل عمرو آن اشعار را انشاد کرد و فرمود ای عمر و تو در جاهلیت می گفتی هر که از من سه حاجت بخواهد من يك حاجت او را برآورده می کنم

حاجت اول من آنست که شهادت دهی بوحدانیت خدا و بر سالت حضرت خاتم النبيين (صلی الله علیه وآله وسلم)

عمر و گفت از این حاجت بگذر

حضرت فرمود حاجت دوم من آنست که برگردی بجای خود و با مسلمین جنك نكنی

عمر و گفت نخواهد شد که زن های قریش بنشینند و بایکدیگر حدیث بنمایند

حضرت فرمود حاجت سوم من آنستکه تو هم مثل من پیاده شوی و با من مقاتله نمائی

عمر و خنده کرد و گفت من گمان نمی کردم که احدی از عرب این تکلیف را بمن بنماید و من میل ندارم که با شخص کریمی مثل تو مقاتله کنم و حال آنکه پدر تو با من رفیق بوده

حضرت امیر (علیه السلام) فرمود من میل دارم با تو مقاتله نمایم

پس عمرو از اسب پیاده شد و شمشیرش را مثل شعله آتشی کشید و غضبناك رو كرد بامير المؤمنين (علیه السلام) آن حضرت سپر حایل کرد آن ملعون شمشیر وارد نمود که سپر را دو نیم کرد و سر نازنین آن حضرت

ص: 53

راهم مجروح نمود

و در انوار العلويه استکه حضرت امیر المؤمنين (علیه السلام) فرمود ای عمرو تو فارس عرب هستی خودت کافی نیستی بجهت مقابلی با من که استعانت جسته و از برای خود كمك خواسته

پس عمرو نظر بیشت سرخود نمود امیرالمؤمنین (علیه السلام) در کمال سرعت با شمشیر آبدار هر دو پای او را قطع نمود عمر و افتاد برروی زمین امیرالمؤمنین (علیه السلام) نشست بالای سینه اش بیکدست محاسنش را گرفت و بدست دیگر سرش را جدا کرد و سرش را آورد خدمت پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) فرمود يا على مكرته قال نعم يارسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم) الحرب خديعه

و پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) فرمود ( ضربه على يوم الخندق افضل من عباده التقلين يا افضل من اعمال امتی الى يوم القيمه )

و در ارشاد مفید و غیر اوست که چون عمر و کشته شد و خبر قتلش را بخواهرش دادند آمد سر نمش عمرو دید زره و خودش را از بدنش بیرون نیاورده اند گفت «كانت منيته على يد كفو كريم » بعد انشاه کرد:

لو كان قاتل عمرو غير قاتله *** لكنت ابكي عليه آخر الابد

لكن قاتل عمرو لا يعاب به *** من كان يدعى قديماً بيضه البلد

و غزوه احزاب در هفدهم شوال واقع شد و مدت محصور بودن مسلمین را بعضی نیست روز و بعضی زیاده نوشته اند

و این غزوه در نزدیکی مدینه طیبه در طرف مسجد فتح واقع شد

وايضاً در این سال و بعد از غزوه خندق غزوه بني قريظه واقع شد که در آن لغزوه مسلمین با یهودان بنی قریظه مقاتله نمودند

و این قتال وجنك نيز در ماه شوال سنه پنجم هجرت واقع شد

و در این غزوه ابی لبابه بن عبد المنذر الانصاری بواسطه خیانت به پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) پانزده شبانه روز خود را بستون مسجد پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) بست تا آنکه آنحضرت او را بشارت بقبول تو به داد و او را از ستون مسجد باز نمود

و در این غزوه بنی قریظه، مسلمین مردان بنی قریظه را اسیر نمودند و بحکم پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) با دست بسته وارد مدینه کردند آنگاه خندق حفر نمودند و ایشان را که نهصد نفر بودند حضرت امير المؤمنين (علیه السلام) وزبیر بن عوام بر لب خندق سر بریدند

و از جمله آنها بود کعب بن اسد که رئیس قبیله بود وحی بن اخطب پدر صفيه زوجه حضرت رسول (صلی الله علیه وآله وسلم) که امیر المؤمنین(علیه السلام) هر دو را با شمشیر گردن زدند

و در سال ششم از هجرت مقدسه فرض شد حج بیت الله الحرام و آيه كريمه « و اتموا الحج والعمره الله » نازل شد

وايضاً در این سال حضرت رسول (صلی الله علیه وآله وسلم) با جمع کثیری تشریف بردند بجانب مکه معظمه كفار قریش جدا مانع شدند آنحضرت را از ورود بمکه

پس آن جناب چند نفر رسول فرستاد بسوی کفار که مقصود نه جنك است بلکه مقصود ورود بجهت طواف و تشرف بخانه کعبه است

رسولان آمدند نزد کفار آنچه نصیحت کردند اثری نکرد

ص: 54

پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) عثمان بن عفان را باده نفر دیگر روانه فرمودند بعد از مدتی خبر آوردند که کفار عثمان و آن ده نفر را بقتل رسانیدند

آن بزرگوار فرمود از اینجا نروم تا سزای قریش را ندهم

و در آنجا درختی بوده اصحاب حضرت در پای آندرخت با آنحضرت بیعت نمودند و آن یعت رابيعه الرضوان نامیدند

و اشاره بهمین بیعت فرموده در قرآن مجید « لقد رضي الله عن المؤمنين اذ يبايعونك تحت الشجره الخ »

و در این مبایعه هزار و پانصد نفر از مسلمین حاضر بودند آخر الامر قضیه با اهل مکه بمصالحه انجامید

وايضاً در این سال پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) نامه نوشت بخسرو پرویز کری پادشاه عجم که او بدین مجوس بود و او را دعوت بدین اسلام فرمودند

این نامه مبارکه یکسری رسید درخشم شد و از غرور سلطنت نامه مبارکه آنحضرت را پاره کرد و این خبر به پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) رسید فرمودند مزق کتابی مزق الله ملکه

وايضاً آنحضرت نامه نوشتند بنجاشی پادشاه حبشه و اورا بدین اسلام دعوت فرمودند و آن شاه با سعادت نامه آنجناب را بر سر و چشم نهاد و مشرف بدین اسلام شد

وايضاً نامه بقيصر روم که هر قل نام بود نوشتند و او را بدین اسلام دعوت فرمودند قیصر در آنوقت به بیت المقدس بود چون نامه را برای او خواندند بعد از تحقیق حقانیت پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) معلومش گردید لكن جرئت نکرد اسلامش را ظاهر کند

وايضاً نامه نوشتند به مقوقی والی اسکندریه که سلطان قبطیان بود و او را بدین اسلام دعوت فرمودند

اوهم نامۀ شریفه را تلاوت نمود و عریضه بآن بزرگوار عرض کرد و دو کنیز که یکی ماریه نام داشت و دیگری شیرین و هر دو خواهر بودند با يك استر سفید که دلدل نام داشت بعنوان تحفه خدمت پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) روانه نمود

آنحضرت هم ماریه را بعد از تشرف بدین اسلام تصرف فرمود و از او بری عطا شد مسمی با براهیم و شیرین را عطافرمود بحسان بن ثابت

و بدانکه در حیوه القلوب استكه تمام سلاطين روم لقبشان قيصر است و تمام سلاطين فارس لقبشان کسری است و تمام سلاطين ترك لقبشان خاقان است و تمام سلاطين قبطیان لقبشان فرعون است و تمام سلاطين يمن لقبشان تبع است و تمام سلاطين حبثه لقبشان نجاشی است

و در سال هفتم از هجرت مقدسه تزویج فرمود آنحضرت ام حبیبه دختر ابوسفیان را که اول زوجه عبد الله بن جحش بود

و ايضاً در این سال جناب میمونه بنت حارث را تزویج فرمود

و ایضاً در این سال غزوه خیبر واقع شد بعد از غزوه بنی المصطلق وغزوه حديبيه و علم پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) در دست امیرالمؤمنین (علیه السلام) بود و آن بزرگوار را درد چشی عارض شد و مسلمانان از بیرون قلعه با یهودان محاربه میکردند و یهودان خندقی بردور قلعه خود کندند که مشکل بود گرفتن قلعه يكروز مرحب یهودی که بشجاعت مشهور بود با لشگر زیادی از قلعه بیرون آمدند و متعرض جنگ شد

ص: 55

پس حضرت رسول (صلی الله علیه وآله وسلم) علم را بدست ابابکر دادند و با گروه مهاجر و انصار او را بجنك فرستادند او رفت و شکست خورد و برگشت روز دیگر علم را بدست عمر بن الخطاب دادند اوهم قدری راه رفت گریخت و برگشت حضرت فرمودند اینها صاحب علم نیستند

فرمود لاعطين الرايه غداً رجلا كراراً غير فرار يحب الله و رسوله و يحبه الله و رسوله و علم را بامير المؤمنین (علیه السلام) سپردند و اول کسی که از یهودان خیبر بمیدان جنك امير المؤمنين (علیه السلام) آمد حارث جهود برادر مرحب بود حضرت امیر المؤمنین (علیه السلام) او را بيكضربت بدرك فرستاد

چون مرحب برادر خود را کشته دید مانند دیوی بمیدان آمده در حالتی که دو زره پوشیده بود و دو عمامه بسر گذارده و سنگی مانندسنك آسيا سوراخ کرده و اور اسپر خود قرارداده بود مانند اژدهائی آمد و این رجز را می خواند

انا الذي سمتنی امی مرحب *** شاكي السلاح بطل مجرب - الخ

پس حضرت امیر المؤمنين (علیه السلام) فرمود:

انا الذي سمتني أمي حيدره *** ضرغام آجام وليث قوره - الخ

آن بزرگوار باذو الفقار چنان ضربتی بفرق او زدند که خود آهنين وسنك آسيا كه سپر خود قرار داده بود و بدن نحسش را دوباره کردند و ملائکه در صوامع ملکوت فریاد زدند:

لاقتي الاعلى لاسيف الاذو الفقار الخ

پس مسلمین حمله آوردند و از جهودان بسیار کشتند بعد عنتر خیبری و یاسر بمیدان آمدند حضرت امیر المؤمنین مثل شیر بر آنها حمله فرمود آنها را از دم شمشیر آبدار بدرك روانه فرمود

پس آنحضرت خود را بکنار خندق رسانید و آنطرف خندق جستن فرمود و درب قلعه خیبر را که از آهن بود بدست مبارك گرفت و بقوت بداللهی حرکتی داد که تمام آن قلعه بلرزه در آمد و از آن لرزه صفیه دختر حی بن اخطب از روی تخت خود بزیر افتاد و در صورتش جراحتی واقع شد

پس امير المؤمنين (علیه السلام) آن درب آهنرا کند و بر روی خندق پل قرار داد و چون قد آن از پهنای خندق کوتاه تر بود آنحضرت آن در را روی دست نازنین گرفت و بطرف خندق می آورد جمعیت که گنجایش داشت برروی آن در قرار می گرفتند امیرالمؤمنین آنها را بآنطرف خندق می رساند و خود آنحضرت در یوم شوری فرمودند

قد انشدكم بالله هل فيكم احد احتمل باب خیبر حين فتحها فمشی به مائه ذراع ثم عالجه بعده اربعون رجلا فلم يطيقوه غيرى قالو الا ابن ابی الحدید در یکی از قصائدش چه خوب گفته

( يا قالع الباب التي عن هزها *** عجزت اكف اربعون واربع )

و در ارشاد مفید استکه اصحاب و اهل تواریخ نوشتند که چون مسلمین از خیبر مراجعت نمودند هفتاد نفر جمع شدند تا توانستند در خیبر را حمل نمایند

و در مصباح المتهجدين استكه فتح خیبر و قتل مرحب در یوم بیست و چهارم ماه رجب بود و در روز فتح خیبر جناب جعفر بن ابی طالب با زوجه اش اسماء بنت عمیس از حبشه مراجعت فرمود بجانب مدينه منوره و پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) فرمود ما ادری بایه ما انا اشد فرحا بفتح خيبر ام بقدوم جعفر

و در غزوه خیبر بوده که زینب بنت حارث خیبری برادر زاده مرحب که پدر و عمویش امیر المؤمنين (علیه السلام) کشته شدند حضرت پیغمبر را مسموم نمود و گفتند که از اثر زهر بوده که آنحضرت شهید شد

ص: 56

و از جمله اسراء خیبر بود صفیه دختر حی بن اخطب و اورا پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) از برای خود اختیار فرمود و او سیده قوم بنی نضیر و قبیله بنی قریظه بود

و از ذراری لاوى بن يعقوب و از اسباط هرون برادر حضرت موسی بن عمران بود

و در سنه هشتم هجری بود که پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) تزویج فرمود میمونه بنت حرث را در سرف و او آخر زوجه بود که تزویج فرمود کمافی البحار

و در سال هشتم از هجرت مقدسه جناب ابراهيم بن رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) از مادر خود ماریه قبطیه متولد شد

و در این سال منبر جهه حضرت رسول (صلی الله علیه وآله وسلم) ساختند و ستون حنانه که سابقا تکیه گاه پیغمبر بود از مفارقت آنحضرت ناله کرد که همه اصحاب ناله او را شنیدند

و در سادس بحار از جابر روایت کرده که پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) وقت خطبه خواندن بدرخت خرمائی تکیه می کرد پس زنی از انصار عرض کرد یا رسول الله غلامی دارم که نجار است اذن میدهی بگویم منبری بسازد که بر روی آن خطبه بخوانی پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) اذن داد

پس منبر سه پایه ساختند و آن بزرگوار روز جمعه خطبه را بالای منبر خواند

و در این سال زينب بنت رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم) از دنیا رحلت فرمود

و در این سال عمرو بن عاص و خالد بن ولید بمدينه طيبه وارد شدند و اظهار ایمان نمودند

و ايضاً در این سال غزوه موته واقع شد و موته از اراضی شام است و از آنجا تما بیت المقدس دو منزل مسافت است و در این غزوه جنگ مسلمین با هر قل سلطان روم و شرحبيل بن عمرو غانی بود

و علتش این بود که حضرت پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) درسنه هشت هجری کاغذی فرستاد نزد ملك روم قيصر بدست حارث بن امير الازدی چون حارث بارض موته رسید شرحبيل بن عمروغانی او را ملاقات نموده سئوال نمود کجا می روی گفت میروم بشام گفت تو قاصد محمدی گفت بلی امر کرد که دستهای او را بستند و گردنش را زدند خبر بحضرت پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) رسید خیلی بر آن بزرگوار ناگوار آمد و بمسلمين خبر قتل حارث را دادند پس مسلمین بهیجان آمدند و رفتند بجانب شام در ماه جمادی الثانيه

و در این غزوه حضرت رسول (صلی الله علیه وآله وسلم) خودشان تشریف نبردند بلكه تاثنيه الوداع كه نزديك مدینه است لشگر مسلمین را مشایعت فرمودند و بعد برگشتند بمدينه وحضرت اميرالمومنين (علیه السلام) هم در آن غزوه تشریف نداشت و ظاهراً بعد از غزوه احد اشد تمام غزوات بر وجود نازنین پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) وسایر مسلمین این غزوه موته بود و آن بزرگوار در ارض جرف که لشگر اسلام را تعداد فرمود سه هزار نفر بودند و عده لشکر کفار که سردارشان شرحبیل بود و از بزرگان رجال قیصر روم بود علاوه بر صدهزار نفر بودند و در آن غزوه امیر لشکر جناب جعفر را قرارداد و فرمود که اگر او کشته شود امیر زید بن حارثه باشد و اگر او هم کشته شود امیر عبدالله بن رواحه باشد و در آن غزوه هر سه بزرگوار شهید شدند

اما جناب جعفر پس از قطع نمودن دو دست نازنینش او را شهید کردند در حالی که سال از حضرت امیر (علیه السلام) اسن بودند و جناب جعفر پنجاه یا نود جراحت بر بدن ناز نینش وارد شده بود

ص: 57

و در مجالس المؤمنین است همینکه جعفر در معرکه قتال بیفتاد هيچيك از كفار بواسطه هیبت و سطوتیکه از او در میدان مشاهده کرده بودند گرد او نتوانستند گشت تا سرمبارك او را بریدند لشکر دشمن حمله کردند و او را بنیزه از زمین دور بودند و در آن هنگام پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) در مدینه بر منبر بود و رفع حجاب شد آن معرکه را مشاهده کرد همینکه جعفر را از زمین ربودند پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) روى مبارك بآسمان کرد عرض کرد الهی پسر عمم را رسوا مساز در آن ساعت حقتعالی اور ادو بال بخشید تا از سرنیزه ها پرواز نمود و بروضۀ فردوس پرید و از اینجهه او را ذوالجناحین و طیار گفتند که امیر المؤمنين (علیه السلام) در مقام فخریه می فرماید ؛

محمد النبي اخي و صهری *** و حمزه سيدالشهداء عمى

و جعفر الذي يصبح ويمسى *** يطير مع الملائكه ابن امى

و بنت محمد سکنی وعرسی *** مشوب لحمها بدمى و لحمى الخ

و در روایتی است که خداوند دو بال از زمرد بوی کرامت فرمود که با ملائکه در بهشت طیران می کند

و در وقت شهادت جعفر من مبارکش چهل و یکسال بود تقریبا و ایشان شوهر اسماء بنت عمیس بودند و جناب عبدالله بن جعفر شوهر حضرت زینب بنت امیرالمؤمنین (علیه السلام) از او متولد شد

واما زيد بن حارثه غلام خدیجه کبری بوده و او را به پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) بخشید و حضرت او را آزاد فرمود و جناب ام ایمن را با و تزویج فرمود و اسم آن مخدره بر که است و اول آن مخدره زوجه عبيد حبشی بود و از او ایمن متولد شد و ایمن در غزوه حنین شهید شد و بعد از عبید حبشی ام ایمن زوجه زید بن حارثه شد و از او اسامه متولد شد و در روایت است وقتیکه خبر قتل جناب جعفر بن ابیطالب و جناب زید بن حارثه بن شراحيل بيغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) و به آن بزرگوار گریه کرد فرمود اخوای و مونسای و محدنای و خداوند در قرآن مجید اسم هيچيك از اصحاب حضرت خاتم النبيين و سایر انبیارا نبرده بغير اسم جناب زید را که فرموده ( فلاقضى زيد منها و طراً الخ )

و در حبیب السیر است که جناب زید در وقت شهادت پنجاه و پنج ساله بود

واما عبدالله بن رواحه وقتیکه روانه شد بجانب موته زید بن ارقم را که طفل یتیمی بود و عبدالله بن رواحه او را در حجر خود ترتیب داده بود روی شتر ردیف خود سوار کرده بود در ضمن چند شعری خبر مرك خود را بزید بن ارقم گفت زید گریه کرد و قبر جناب جعفر طیار و زید بن حارثه و عبدالله بن رواحه در موته است

ودر عمده الطالب است که هر سه بزرگوار در يك قبر دفن شدند وقتیکه خبر شهادت جعفر و زید بن حارثه را به پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) دادند آن بزرگوار گریه کرد و فرمود اخوای و مونسای و محدثای

و در بحار از شعبی روایت کرده که جناب عبدالله بن جعفر فرمود که هرگاه از عمم امیرالمؤمنین (علیه السلام) چیزی می خواستم و از من منع میکرد او را بحق پدرم جعفر قسم می دادم بمن مرحمت می فرمود وقتی که پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) خبر قتل جعفر را شنید و آمد بمنزل جعفر بزوجه آن اسماء فرمود کجا هستند اولادهای جعفر آنها را حاضر کرد پس پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) آنهارا بوئید و از چشم های نازنینشان اشک جاری شد اسماء عرض كرد یارسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم) مگر خبری از جعفر (علیه السلام) بشما رسیده فرمود بلی

پس اسماء مشغول صیحه و ناله شد بعد پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) آمد بمنزل فاطمه زهراء عليها السلام آن مخدره هم خبر مرك جعفر را شنید فریاد زد و اعماه پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) فرمود على مثل جعفر (علیه السلام) فلتبك الباكيه و امر کرد که از برای اولاد جعفر طعامی مهیا نمائید چون آنها مشغول عزاداری هستند و فکر

ص: 58

غذائی برای خود نیستند

و ايضاً در بیستم رمضان سال هشتم فتح مکه معظمه واقع شد که خداوند در قرآن مجید فرموده:

لتدخلن المسجد الحرام انشاء الله آمنین معلقين رؤسكم ومقصرين لا تخافون

پس پیغمبر خاتم (صلی الله علیه وآله وسلم) و امیر المؤمنين (علیه السلام) با دوازده هزار نفر از مسلمین روانه شدند بجانب مکه و ابوسفیان بن حرب آمد بجانب مدينه طيبه بتوسط عباس بن عبدالمطلب خود را خدمت پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) رسانید و اظهار ایمان نمود پس مراجعت نمود بمکه معظمه و قریش را تهدید بکثرت لشگر اسلام نمود

پس جناب رسولخدا (صلی الله علیه وآله وسلم) با مسلمین آمدند تا بذی طوی رسیدند آنگاه خالد بن ولید با جمعی از ابطال را مامور فرمود که برود بجانب مکه و لواها و علمهای اسلام را بمنتهای عمارات مکه نصب نماید عكرمه بن ابى جهل با جمعی از قریش آمدند و سر راه بر خالد و مسلمین گرفتند خالد هفتاد نفر از کفار را بقتل رسانید

پس ابوسفیان و حکیم بن حزام فریاد زدند که ای معشر قریش بیهوده خویشتن را عرضه شمشیر نکنید پس بعضی گریختند و بعضی بخانه خود پنهان شدند پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) با مسلمین وارد مکه معظمه شدند و بخانه امهانی همشیره امیر المئومنین (علیه السلام) نزول اجلال فرمودند

بعد از صرف طعام تشریف برد بجانب مسجد الحرام در حالتیکه سوره مبارکه « انا فتحنا » را تلاوت می فرمود از ناقه بزیر آمد و قصد تخریب اصنام و اوثان را فرموده در آن هنگام سیصد و شصت بت در اطراف خانه کعبه معظمه نصب نموده بودند در موضعی که دسترس نبود و آنها را فرود آوردند و بزرگ تمام بتان هبل نام داشت آن بزرگوار بهر يك از بتان که می رسید با چوبی که در دست داشت اشاره می فرمود و می خواندند «قل جاء الحق وزهق الباطل ان الباطل كان زهوقاً » و آن بتان بيك اشاره برو می افتادند و چند بت بزرگ را در دیوار خانه کعبه نصب نموده بودند

امیر المومنین سلام الله عليه عرضكرد يارسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم) پاى مبارك بردوش من بگذارید و بتان را بزیر افکنید پیغمبر فرمودند تو پای بر کتف من بگذار پس علی (علیه السلام) پای برکتف آن جناب گذارد و بتان را بزیر انداخت.

ولنعم ماقيل:

قيل لي قل لعلى (علیه السلام) مدحاً *** مدحه يخمد ناراً موقده

قلت لا اقدم في مدح امره *** ضل ذو اللب الى ان عبده

والنبي المصطفى قال لنا *** ليله المعراج لما صعده

وضع الله بظهري يده *** فاحس القلب ان قد برده

و على واضع اقدامه *** في محل وضع الله يده

بعد پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) بلال بن ریاح فرمود برود بیام خانه کعبه معظمه واذان بگوید

و در مزار بحار در مقام ذکر ایام زیارت حضرت امیر المئومنین (علیه السلام) فرموده

ويوم صعوده على كتف النبي لحطه الاصنام وهو العشرون من شهر رمضان

و ايضاً در این سال بعد از فتح مکه معظمه غزوه حنين واقع شد و در این غزوه مسلمین با قبیله کفار هوازن جنگ كردند و خداوند یاری فرمود مسلمین را به قبیله از ملائکه

ص: 59

مسلمین ابابکر عجب نمود و لذا مسلمین شکست خوردند و گریختند و باقی نماند با پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) مگر که نه نفر از بنی هاشم بودند عباس بن عبد المطلب وفضل بن عباس بن عبدالمطلب و ابوسفیان و نوفل و ربيعه بنو حرث بن عبدالمطلب و عبدالله بن زبیر بن عبدالمطلب و عتبه و معتب ابني ابي لهب بن عبد المطلب وامير المؤمنين (علیه السلام) هم در مقابل پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) شمشیر می زد و یکنفر هم از غیر بنی هاشم باقی ماند که ایمن پسر ام ایمن باشد و او در آن غزوه شهید شد بشمشير مالك بن عوف رئيس قبيله هوازن و این آیه شریفه ناز لشد

« لقد نصركم الله في مواطن كثيره ويوم حنين اذا عجبتكم كثرتكم الى آخر الايه »

پس حضرت رسول (صلی الله علیه وآله وسلم) شمشیر کشید و بکفار حمله کرد و می فرمود:

انا النبي لا كذب *** انا ابن عبد المطلب

و بجناب عباس بن عبدالمطلب فرمود ندا کند یا معشر الانصار با اصحاب بيعه الشجره يا اصحاب سوره البقره پس اصحاب از دور و نزديك عرض كردند لبيك لبيك يا رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم) و در اطراف آن حضرت جمع شدند حضرت امیر المؤمنين (علیه السلام) جمعی از کفار طایفه هوازن و ثقیف را بقتل رسانیدند

منجمله چهار نفر از شجاعان را بقتل رسانید که هر يك را بدونیم فرمود حتى ذكر و بيضتين شان را بدونیم فرمود و چهار هزار نفر از کفار و دوازده هزار شتر و غنیمت زیادی از کفار بدست مسلمین آمد و بقیه کفار فرار نمودند و غزوه حنین در آخر ماه رمضان یا اول شوال سنۀ هشتم هجری بوده و حنين اسم وادی می باشد بین مکه وطائف

و در سال نهم از هجرت غزوه تبوك واقع شد و در این غزوه مسلمين رفتند بجنگ لشكر روم وعده مسلمين بیست و پنج هزار نفر بودند و پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) درماه رجب متوجه جنك تبوك شد و در ماه شعبان به تبوك رسید و بقیه از شعبان را با چند روز از ماه رمضان در تبوك توقف فرمود و در آن غزوه امير المؤمنين (علیه السلام) را در مدینه گذاردند و دشمنان گفتند علی را نبرد چون بردن او را شوم دانست

امير المؤمنين (علیه السلام) شمشیر و سلاح خود را برداشت و روانه شد در جرف خدمت پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) رسید فرمودند یا علی چرا آمدی حضرت (علیه السلام) سخن منافقین را عرض کرد فرمودند

« يا على الاترضى ان تكون منى بمنزله هرون من موسى الا انه لا نبى بعدى وانت خليفتي في امتي واخي في الدنيا والآخره » ومنافقین که در مدینه مانده بودند قصد کردند که علی را بقتل رسانند لذا حفره کندند طولانی در بین راه مدینه و روی او را بحصیری پوشانیدند که وقتیکه علی سلام الله علیه از خدمت حضرت رسول (صلی الله علیه وآله وسلم) مراجعت فرماید میان آن حفره بیفتد و بر سرش بریزند و او را هلاک نمایند

پس در مراجعت اسب آن حضرت و اصحاب گرامش از روی حصیر عبور ننمودند کید منافقین فاسد و ضایع گردید پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) با عسکر اسلام تشریف بردند به تبوك وفوائدی در آن سفر از برای مسلمین حاصل شد

اولا نخبه بن رویه که پادشاه ایله بود قبول جزیه نمود و حضرت رسول (صلی الله علیه وآله وسلم) نامه ورقم امان برای او نوشت

ثانياً خالد بن ولید با جمعی از مسلمین مأمور شدند بگرفتن دومه الجندل واكيدر پادشاه آنجا را گرفتند و داخل در دومه الجندل شدند اكيدر التماس نو در او را رها کردند و غنیمت زیادی خدمت

ص: 60

پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) فرستاد و خواهش صلح نمود

ثالثاً چون خبر ورود آن حضرت به تبوك به هر قل سلطان روم رسید و معلومش گردید که صفاتیکه باید در پیغمبر خاتم موجود باشد در آن بزرگوار موجود است بقوم خود ایمان و اسلام را عرضه نمود ابا و امتناع نمودند و خود او در باطن ایمان و اسلام آورد و چون از سلطنت خود می ترسید اظهار ایمان و اسلام خود را نکرد و پيغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) مامور جنك آنها نشد و معاودت بمدینه فرمود

رابعاً چهل نفر از منافقین که همراه پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) بودند عزم نمودند وقتی که شتر آن بزرگوار بالای عقبه برسد کدوها پر از ريك نمايند و بزیر دست و پای شتر آن جناب بریزند تارم کند و پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) بزیر افتد و صدمه بر وجود مبارکش وارد آید چون چنین کردند ناقه آن حضرت قدم از قدم بر نداشت و مکر منافقین فاسد گردید و خداوند حافظ آن وجود مبارك بود و تبوك موضعی است در بین شام و مدینه و از آنجا تا مدینه چهارده منزل است و تا شام پانزده منزل

و در این سال حضرت پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) عمالی معین فرمود برای اخذ زکوه

و ایضاً در این سال مأمور شد ابابکر با چهل نفر که برود بسکه و آیات سوره برائه وا بمردم بخواند جبرئیل نازل شد بر پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) و سلام خداوند رحمن را بر آن حضرت عرض کر دو عرض کرد یارسول الله لا يؤديها عنك الا انت او رجل منك

پس آن بزرگوار امیرالمؤمنین (علیه السلام) را روانه فرمود که آیات برائه را از ابابکر بگیرد و بر اهل مکه بخواند

و در هزار بحار از ایام زیارتی حضرت امیر (علیه السلام) فرموده ويوم نصبه لتبليغ آيات برائه و عزل ابى بكر عنه وهو اول ذیحجه الحرام و گویا در آخر همین سال قصه مباهله حضرت پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) با نصارای نجران واقع شد چون وارد شد که این امر در ماه ذیحجه بعد از فتح مکه معظمه واقع شد لابد در ذیحجه حجه الوداع که سال دهم است نبوده که حکایت غدیر خم واقع شده

پس در ذیحجه سال قبلش بوده که سید و عاقب و حارثه و جمعی از نصاری نجران حاضر شدند که با پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) مباهله نمایند و پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) هم با امیر المؤمنين (علیه السلام) و فاطمه زهراء و حسنين عليهم السلام بعد از بعد از چهار مجلس که مباحثه نمودند با اهل نجران و فرمایشات پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) را قبول نکردند حاضر شدند بجهه مباهله نمودن و ایشان یکدیگر را منع نمودند از مباهله نمودن با پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) و آیه شریفه در این باب نازل شد

« قل تعالو اندع ابنائنا و ابنائكم ونسائنا ونسائكم وانفسنا وانفسكم الى آخره» و از این آیه استفاده می شود که علی نفس پیغمبر است و حسنین فرزندان حضرت رسولند

و ایضاً در این سال ام کلثوم بنت رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم) زوجه عثمان بن عفان از دنیا رحلت فرمود

و در سال دهم از هجرت مقدسه نبوی (صلی الله علیه وآله وسلم) در هیجدهم ماه رجب جناب ابراهیم پسر پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) از دنیا رحلت فرمود و سن شریفش هیجده ماه بود و قبر شریفش در بقیع معلوم است و آن سنه را حجه الوداع نامیدند که پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) بحجه الوداع تشريف فرما شدند و در مراجعت از مکه آن حضرت با جمعیت زیادی بغدیر خم رسیدند در هیجدهم شهر ذيحجه الحرام و آن موضعی است در نزدیکی جمعه

ص: 61

پس در آن منزل جبرئیل نازل شد بر پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) و این آیه مبارکه را آورد

يا ايها الرسول بلغ ما انزل اليك من ربك و ان لم تفعل فما بلغت رسالته والله يعصمك من الناس

پس آنحضرت امر فرمود منبری ترتیب دادند از سنگ از جهاز شتر و تشریف بردند بالای آن وخطبه طولانى انشاء فرودند در حضور هفتاد هزار نفر یا صد و بیست هزار نفر از مسلمین و امير المؤمنين سلام الله علیه را روی منبر بالای دست بلند فرمودند و او را منصور فرمود از جانب مالی :- وصی و جانشین خود قرارداد

دوباره جبرئیل در شد بر آن بزرگوار و از جانب خداوند این آیه شریفه را آورد «اليوم يئس الذين كفروا من دينكم فلا تخشوهم و اخشون اليوم اكملت لكم دينكم واتم نعمه ورضيت لكم الإسلام دينا»

پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) فرمود الحمد لله على كمال الدين و تمام النعمه و رضى الرب برسالتي و الولايه لعلى من بعدی و جبرئیل فرمود

« والله ما رأيت كاليوم قط ما اشد و ما اكد لابن عمه انه يعقدله عقداً لا يحله الا كافر بالله العظيم ورسوله الكريم ويل طويل لمن حل عقده - - عمر بن الخطاب گفت بخ بخ لك يابن ابيطالب اصبحت مولاى مولا كل مؤمن ومؤمنه

و در کنز الفوائد از هناد بن سری نقل کرده گفت امیرالمؤمنین را در خواب دیدم فرمود بخوان اشعار کمیت را این اشعار خواندم :

و يوم الدوح يوم غديرخم - الى آخره

حضرت فرمودند

و لم ارمثل ذلك اليوم يوماً *** ولم ارمثله حقاً اضيعا

و عمرو عاص بفرمان پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) بیعت کرد با امیر المؤمنین (علیه السلام) و این اشعار را انشاء کرد

بآل محمد عرف الصواب *** و في اياتهم نزل الكتاب

و هم حجج الاله على البرايا *** بهم و بجدهم لا يستراب

ولا سيما ابو حسن على *** له في الحرب مرتبه تهاب

طعام سيوفه مهج الاعادی *** وفيض دم الرقاب له شراب

على الدرو الذهب المصفى *** و باقي الناس كلهم تراب

هو البكاء في المحراب ليلا *** هو الضحاك اذا اشتد الضراب

هو النباء العظيم وفلك نوح *** و باب الله وانقطع الخطاب

وحسان بن ثابت این اشعار را انشاء کرد :

يناديهم يوم الغدير نبيهم *** بخم و اسمع بالرسول مناديا

وقال فمن مولاكم ووليكم *** فقالوا ولم يبدو اهناك التعاديا

بعد که حسان اشعارش را تمام کرد پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) فرمود لا تزال باحسان مؤيداً بروح القدس ما نصرتنا بلسانك، حارث بن نعمان فهری ملعون سینه اش تنگ شد و تعرضاتی پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) کرد آن گاه سربسوی آسمان نمود و گفت:

« اللهم ان كان ماقا محمد حقا فامطر علينا حجاء " من السماء يكو. قمه في اولنا وآيه في آخرنا ان كل ماقال محمد كذبا فانهار به نقينك

ص: 62

پس سنگی برسرش آمد و از دبرش خارج شد و بدرک واصل شد جبرئیل نازل شد و این آیات را آورد «سأل سائل بعذاب واقع» الى آخرها

بعد که از غدیر خم پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) حرکت فرمود بجانب مدینه طیبه در بین راه منافقین اتفاق نمودند که پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) را بقتل برسانند و آنها بروایت حذيفه بن یمان چهارده نفر بودند طلحه بن عبدالله وعبدالرحمن بن عوف و سعد بن ابی وقاص پدر عمر بن سعد وأبي عبيده بن جراح که اینها باعتقاد اهل تسنن از عشره مبشره هستند و معويه بن ابی سفیان و عمرو بن عاص که اینها از قریش بودند و ابو موسى اشعرى ومغيره بن شعبه و اوس بن حدثان و ابوهریره و ابوطلحه انصاری و این پنج نفر از غیر قریش بودند و بعضی دیگر از منافقین در بین راه بمقصود خود نرسیدند

پس وارد مدینه طیبه شدند و در منزل یکی از اینها چهارده نفر جمع شدند و صحیفه میشومه نوشتند که خلافت امیرالمؤمنین (علیه السلام) را بر هم زنند و باطل نمایند و این صحیفه میشومه بخط سعد بن عاص بود و جمعی هم که آنجا حاضر بودند شاهد بر صحیفه شدند

منجمله ابوسفیان بن حرب بود و عكرمه بن ابي جهل و صفوان بن امیه و خالد بن ولید و جمعی دیگر از منافقین و این صحیفه در محرم سنه یازدهم از هجرت مقدسه نوشته شد و او را بدست ابو عبيده بن جراح که ملقب بامین قریش بود سپردند و اثر و نتیجه این صحيفه ميشومه همان ظلمها و بدعتهایی بود که در دین پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) گذاردند

وايضاً در این سال ذوالکلام که از اسباط حسان بن تبع بود و ادعای خدایی داشت بتوسط جرير بن عبدالله البجلی اسلام آورد

و ایضاً در این سال مسیلمه کذاب ابن كثير بن حبيب بن حارث بن عبد الحارث مدعی نبوت شد و قریب صدهزار نفر در اطراف او جمع شدند و در زمان مسیله دو نفر دیگر هم مدعی نبوت شدند یکی سجاح دختر حارث بن سوید بود که در کذب بوی مثل زنند فيقال اكذب من سجاح و شيث بن ربعی ملعون موذن او بود و مسیلمه کذاب سجاح را بزوجیت اختیار نمود و دیگر اسود بن کعب عنسی که ملقب بذى الحمار بود، اما مسیلمه در زمان خلافت ابی بکر خالد بن ولید بایست هزار نفر از مسلمین مأمور شد بدفع او مسلمین ثبات قدم نمودند و مسیلمه با اصحابش رو بفرار گذاردند وحشی که قاتل حضرت حمزه بود حربه بمسیلمه زد و او را بدرك فرستاد لذا از وحشی نقل شده که گفت قتلت في الكفر خير الناس وفي الاسلام شر الناس

و اما سجاح گفته شده که در زمان ممویه اسلام اختیار کرد و اما اسود بن کعب در آخر امر با ابوموسی اشعری بحضرموت گریختند و فیروز دیلمی که خواهر زاده نجاشی بود با جمعی از اهل صنعاء او را بقتل رسانیدند .

و در سال یازدهم از هجرت مقدسه چون حضرت پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) نزديك رحلتش بود اراده که منافقین را از مدینه بیرون فرستد چون خلافت امیرالمؤمنین (علیه السلام) بر آنها خیلی خیلی ناگوار بود

پس در ماه صفر که ماه آخر عمر شریف آن بزرگوار بود امر فرمود که مسلمین آماده جنگ بالشگر روم شوند و باسامه بن زيد بن حارثه امارت لشگر داد و فرمود جهزواجيش اسامه لعن الله من تخلف عن جيش اسامه

پس آن بزرگوار بشدت مریض شد و اسامه هم با جمعی از لشگر از مدینه بیرون شدند بعضی

ص: 63

از منافقین با سامه گفتند كجا مي رويم اينك پيغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) ازدنیا میرود و اگر مدینه را خالی بگذاریم خلافت امير المؤمنين (علیه السلام) مستقر خواهد شد

پس کسی نزد عایشه فرستادند و از حال پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) استبصار نمودند عایشه پیغام فرستاد که پیغمبر را از این مرض بهبودی نخواهد بود منافقین که این پیغام را شنیدند بمدینه مراجعت نمودند خبر بآن بزرگوار دادند فرمود آگاه باشید که من از این مردم و از اینقوم برائت میجویم و در بیست و هشتم صفر همان سال یازدهم هجری حضرت پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) از دنیا رحلت فرمود چنانچه در فصل سوم ذکر شد

فصل یازدهم : در تاریخ ولادت با سعادت خاتم الانبیاء (صلی الله علیه وآله وسلم) نسبت بتواريخ ولادت بعضی از انبیاء عظام و بعضی از بزرگان اهل عالم چنانچه از بعضی کتب تواریخ معتبره مستفاد می شود

بدانکه ولادت با سعادت آن بزرگوار شهزار وصد و شصت و سه سال بعد از هبوط حضرت آدم (علیه السلام) بوده بسته شمسی

واما بسنه قمری تقریباً شش هزار و سیصد و پنجاه و پنج سال قمری و هفت ماه می شود چون هر سی و دو سال شمسی تقریباً سی و سه سال قمری می شود و حضرت آدم (علیه السلام) نهصد و سی سال در دنیا زندگانی کرد

و در درالمحلوك استكه مدفن آن بزرگوار در مسجد خیف است و گفته می شود در جبل ابوقبیس است

و از اخبار معتبره استفاده می شود که در نجف اشرف است و حضرت حواء بعد از فوت حضرت آدم (علیه السلام) فوت شد و قبرش ايضا در جبل ابو قبیس است

و ولادت حضرت پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) پنج هزار و هشتصد و هشتاد و سه سال بعد از ولادت شيث هبه الله بن آدم بود و حضرت شیث نهصد و دوازده سال در دنیا زندگانی کرد و قبر جناب شیث در خارج شهر موصل است چنانچه قبر جرجیس پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) در خود شهر مزبور است و قبر جناب دانیال پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) در شوش است و شوش از توابع شوشتر است و پنجهزار و سیصد و سی و سه سال بعد از ولادت حضرت ادریس (علیه السلام) بود و اسم شریف ادریس اخنوخ بن یارد بن مهلائيل بن قينان بن انوش بن شيث بن آدم صفی الله که بین حضرت ادریس و حضرت آدم (علیه السلام) شش پدر فاصله بود و جناب ادریس (علیه السلام) مسمی بود بمثلث چون هم پیغمبر بود و هم سلطان و هم حکیم و او اول کسی بود که استخراج کرد علم حکمت و علم نجوم وعلم رياضيات و حکمت طبیعی و الهی را و او اول کسی بود که بقلم خط نوشت و معروف است که اول کسی بود که خیاطی کرد

و جناب ادریس در سن سیصد و شصت و پنج سالگی بآسمان عروج فرمود و چهار هزار و پانصد و يك سال بعد از ولادت حضرت نوح نجى الله بن ملك بن ادريس بود ادریس بود که بین حضرت نوح (علیه السلام) هشت پدر بود کذا فی الناسخ

و در كتاب سبائك الذهب است که اجماع علماء هست که خداوند قرار د بعد طو

ص: 64

جميع خلقتش را از صلب حضرت نوح و عمر آن جناب را مختلف فرموده اند

و در در المسلوك از ابن عباس (ره) روایت کرده که عمر آنجناب هزار و چهارصد سال بوده و دویست و پنجاه سال قبل از بعثت و نهصد و پنجاه سال بعد البعثه وقبل الطوفان و دویست سال بعد از طوفان و قبر جناب نوح در نجف اشرف است و دو هزار و هشتصد و چهل سال بعد از ولادت حضرت ابراهیم خلیل الله (علیه السلام) بود

و عمر شریف حضرت ابراهیم صد و هشتاد سال بود و قبر شریف آن بزرگوار و قبر حضرت اسحق بن ابراهیم و جناب ساره خاتون زوجه ابراهیم در شهر الخلیل استکه نزدیکی بیت المقدس معروف است و از شهر مزبور تا کنعان قریب نیم فرسخ است

و حضرت ابراهیم پسر تارخ بود بالحاء المهمله وقيل بالمعجمه و تارخ بن شاروح بن ارغو بن فالغ بن عامر بن شانح بن ارفخشد بن سام بن نوح بود که بین حضرت ابراهیم و حضرت نوح نه پدر فاصله بود کذا فی الناسخ

پس بین حضرت ابراهیم و حضرت آدم ابوالبشر هیجده پدر فاصله بود

و در فقیه و غیر اوست که قبر حضرت اسمعیل بن ابراهيم و والده اش حضرت هاجر و جمعی از انبیاء، درمیان حجر اسمعیل است در مکه معظمه و در نزدیکی ز نجانست قبریکه منسوبست بابو العرب قیدار بن اسمعیل بن ابراهیم و دو هزار و ششصد سال بعد از ولادت حضرت یعقوب بن اسحق بن ابراهيم بود و عمر حضرت یعقوب صدوچهل و هفت سال بود و قبر حضرت یعقوب و حضرت يوسف بن يعقوب نیز در شهر الخليل معلوم است

و دو هزار و پانصد و چهل و هفت سال بعد از ولادت حضرت شعیب پیغمبر ابوالزوجه حضرت موسی بوده و عمر شعیب پیغمبر دویست و بیست سال و قبر شریف آن بزرگوار در بیت المقدس است و بلعم باعور برادرزاده شعیب بود

و دو هزار و چهار صد و پانزده سال بعد از ولادت موسی کلیم الله (علیه السلام) بود و حضرت موسی و برادرش هرون پسران عمران بن مصهر بن ناهث بن لاوى بن يعقوب بن اسحق بن ابراهیم خلیل الله بودند

و در مجمع البیان استکه حضرت موسی (علیه السلام) شش ماه از هرون کوچکتر بود وعمر شریف حضرت موسی صدو بیست سال بود و قبر شریفش در شش فرسخی بیت المقدس است وعوج بن عنق بدست موسى بدرك رسيد

و دو هزار و سیصد و نود سال بعد از ولادت حضرت یوشع بن نون وصی حضرت موسی (علیه السلام) و خواهر زاده حضرت موسی بود و عمر شریف یوشع صد و بیست سال بود و قبر شریف آن جناب در کفر حارس است که دهی است از شام و در خارج کاظمين قبله مسجد برانا نیز قبر پست منسوب به یوشع

و هزار و هشتصد و سی سال بعد از ولادت حضرت داود پیغمبر (علیه السلام) بود و عمر شریف حضرت داود هفتاد سال بود

و هزار و هفتصد و هفتاد و دو سال بعد از ولادت حضرت سلیمان پیغمبر (علیه السلام) بود و عمر شریف آنبزرگوار پنجاه و یکسال بود و قبر شریف حضرت داود وسليمان (علیه السلام) در بیت المقدس است

و هزار و هفتصد و نود سال بعد از ظهور حضرت لقمان بود و مدت عمر شریفش دویست سال بود و قبر شریعش در ایله است که شهری است در کنار دریای قلزم و گفته شده که اواخر حجاز واول شاماتست و او شهر یهودیانست و از عمال فلسطین است

ص: 65

و در روضاتست که قبر حضرت لقمان در طبریه است که سه منزلی شام باشد

و ایضاً در روضاتست که از تلامذهٔ لقمانست جاماسب برادر گشتاسب و جاماسب در علم نجوم ماهر بود و در فارس مدفونست

و ايضاً از تلامذه لقمانست فیثاغورث و در علم موسیقی او بسیار ماهر بود و بقراط حکیم شاگرد جاماسب است و سقراط حكيم تلميذ بقراطست و افلاطون حكيم تلميذ سقراطست و ارسطو تلمیذ افلاطونست و بليناس حکیم تلمیذ ارسطو است و جالینوس حکیم تلميذ بليناس و بطلمیوس حکیم تلميد جالینوس است - انتهى

و هزار و چهر صد و سی و پنج سال بعد از ظهور یونس بن متی بوده و متی اسم مادر حضرت یونس (علیه السلام) بود و احدی از انبیاء مشهور باسم مادرشان نبود مگر جناب یونس و حضرت عیسی بن مریم کذافی در السلوك و تاریخ گزیده لکن در ناسخ نوشته که منی اسم پدر یونس است

و شیخ صدوق (ره) از حضرت صادق (علیه السلام) روایت کرده که داود عرض کرد پروردگار اخبر بده مرا از قرین و رفیقم در بهشت وحی رسید که قرین تو در بهشت متی پدر یونس است داود «ع» اذن گرفت که دیدن کند او را پس داود (علیه السلام) با سلیمان فرزندش رفتند بسراغ متی دیدند منزلش از سقف خرما است سؤال کردند از وی گفتند در بازار هیزم فروشان است آمدند دیدند جمعی حاضر و منتظرند سؤال کردند از متی آن جماعت گفتند ما هم منتظر ایشان می باشیم نشستند تا وقتیکه جناب متی آمد و بالای سرش پشته هیزمی بود فریاد زد که کیست بخرد از من جنس طبیبم را به پول طيب بعضی از آن جماعت او را خریداری نمودند.

بعد حضرت داود و حضرت سلیمان بوی سلام کردند جناب متی این دو بزرگوار را برد بمنزل خود و در بین راه قدری طعام خرید و برد بمنزل و آرد کرد و نان پخت و بجهت این دو بزرگوار حاضر نمود با قدرى نيك و يك مطهره آبی و خود هم نشست و با ایشان مشغول غذا خوردن شد در هر وقت بر داشتن بسم الله می گفت و بعد از فرو بردن الحمد لله می گفت بعد عرض کرد پرودگارا بکه نعمت داده بمثلی که بمن نعمت کرامت فرمودی چشم و گوش و قوت دادی تا آنکه رفتم بسوی گیاهی نگاشته بودم و محافظت نکرده بودم او را آوردم فروختم و از تمن او نانیکه من نه زراعت او را کرده بودم و نه زحمت او را کشیده بودم او را غذای من فرمودی و بیل و شهوت آن غذا را خوردم این را گفت و گریه کرد حضرت داود بسلیمان گفت ای پسر برخیز برویم که من بنده شاکر تر از این ندیده ام سزاوار است که منزلت بلندی در بهشت داشته باشد و قبر جناب یونسی معلوم نیست چون در شریعه کوفه قبه ایست منسوب باشان، و ابن طاوس در ضمن آداب کوفه زیارتی برای ایشان ذکر کرده و در شرقی دجله کنار شهر موصل در بالای تپه صحن و مسجد و قبه وقبر و ضریحی است منسوب بایشان و در تحيه الزائر حاجی نوری نور الله مضجعه میفرماید مظنون همین است و در بیت المقدس نیز قبه و قبری است منسوب بایشان :

وهزار وسیصد و چهل و دو سال بعد از ظهور عدن بن ادد بن از در بن هميع بن نبت بن حمل بن قيدار بن اسمعیل بن ابراهیم خلیل بود که بین جناب عدنان و حضرت ابراهیم هفت پدر واسطه بود کذافی الناسخ وعدنان جدیستم حضرت پیغمبر است و بين عدنان و حضرت آدم بیست و شش پدر فاصله بوده و هزار وصد و چهل سال بعداز ظهور زردشت حکیم بود که مجوسیان او را پیغمبر می دانند و بعضی گفتند که اصل زردشت از

ص: 66

آذربایجان بوده و در علم نجوم مهارت تامی داشت و مدتی از آنجا مسافرت اختیار نمود باحکماه هند و روم و مصر صحبت نمود و از ایشان نیرنجات و طلسمات آموخت و در زمان گشتاسب ادعای پیغمبری کرد کتاب نوشت دبستان نام نهاد که هیچکس آن را نمی فهمد و مدعی آن بود که سخن خدا را کسی نمی فهمد بغیر رسول خدا و بعد او را تفسیر نمود مسمی بزند دو مرتبه او را تفسیری نمود مسمی به پازند و در سال سوم از سلطنت گشتاسب ظاهر شد

و نهصد و هشتاد و چهار سال بعد از ظهور افلاطون حکیم بود و عمر افلاطون هشتاد و يك سال بود و در ماکارونیه که از بلدان یونانست مدفونست و او استاد ارسطو است که ارسطو طالیس نامند و او را معلم اول گویند و عمر ارسطو شصت و هشت سال بود قبرش در اصطاغیر است که از اراضی یونانست

و هشتصد و هشتاد و یکسال بعد از ظهور نضر بن کنانه جددوازدهم پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) الملقب بالقريش بود و پانصد و هشتاد و شش سال بعد از ظهور حضرت زکریای پیغمبر (علیه السلام) بود و قبر زکریا در شهر حلب معروف است چنانچه قبر پسرش یحیی بن زکریا در بیروت است.

و پانصد و هفتاد و هشت سال بعد از ولادت حضرت عیسی بن مریم روح الله (علیه السلام) بود و مریم دختر عمران بن ماتان بود و ماتان به بیست و هفت پدر میرسد به یهود بن يعقوب بن اسحق بن ابراهيم خليل الرحمن و بین عمران پدر مریم و عمران پدر موسی کلیم الله هزار و هشت سال فاصله بود كذافي تفسير الصافي

و پانصد و چهل و هفت سال بعد از عروج حضرت عیسی بن مریم بود بآسمان و قبر حضرت مریم در بیت المقدس معروف است چنانچه محراب مریم و محراب حضرت زکریا و کرسی حضرت سلیمان که در آنجا خدارا یاد می کردند در بیت المقدس است و در دو فرسخی بیت المقدس دهی است که او را ناصره الجليل می نامند ولادت حضرت عیسی (علیه السلام) آنجا بود و ترسایان را از اینجهت نصرانی گویند ،

و پانصد و نوزده سال بعد از وفات حضرت کعب بن اوى جد حضرت پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) بود.

و سیصد و بیست و دو سال بعد از ظهور اصحاب کهف بود.

و سیصد و شانزده سال بعد از جلوس شاپور ذوالاکتاف بن هرمز بن ترسی بن بهرام بن هرمز بن شاپور بن اردشیر بود که اردشیر اول سلطان از طبقه چهارم از سلاطین عجم است که آنها را ساسانیان گویند

و چهل و يك سال بعد از ظهور مزدك بود و او در زمان سلطنت قباد دعوی پیغمبری نمود و مال و زن همه را مشترک گردانید. کذا فی تاریخ گزیده و انوشیروان بن قباد او را بقتل رسانید و چهل و پنج سال بعد از جلوس انوشیروان عادل بن قباد بود و بلاش و جاماسب هر سه پسران فیروزند فیروزو هرمز پسران یزدجرد بن بهرام گور ابن یزدجرد بن بهرام بن شاپور ذوالاکتاف می باشند

و مخفی نماناد که جمیع این سنوات سنه شمسی است نه سنه قمری و سنه شمسی عبارت است از سیصد و شصت و پنج روز و پنج ساعت و چهل و هشت دقیقه و پنجاه و يك ثانيه كه از شش ساعت، بازده دقیقه و نه ثانیه کمتر است و سنه قمری غالباً سیصد و پنجاه و چهار روز است چون غالباً سنه قمرى شش ماه سلخ دارد و شش ماه سلخ ندارد و ممکن است چهار ماه متوالی سلخ داشته باشد و زیاده بر این دیده نشده و نیز ممکن است سه ماه متوالی سلخ نداشته باشد و زیاده بر این دیده نشده

پس هر سی و سه سال قمری سی و دو سال شمسی می شود تقریباً

ص: 67

فصل دوازدهم : در ذکر قبور شریفه معصومین و بزرگان از علماء که در مکه و طائف موجود است

اشاره

بدانکه از سعادات عظیمه است دفن در حرم الله و مکه معظمه شرافت مکه معظمه برهمه مسلمین معلوم است چون مکه منسوب است بذات مقدس احدیت و حرم الله است و از اول مرکز شیعه بوده . ابن حجر مکی در اوایل کتاب صواعق می گوید در ماه رمضان سنه نهصد و پنجاه در مکه معظمه شیعیان و رافضه زیاد بودند .

و در بعضی از مجامع است ان الشرفاء كانوا من قديم الايام في الحرمين الشريفين وما بينهما من الشيعه الاماميه ولم يوجد من غيرهم الا الشاذ النادر

در مزار بحار از محاسن برقی روایت کرده از عبدالله بن هرون بن خارجه گفت شنیدم از حضرت صادق (علیه السلام) که می فرمود من دفن في الحرم امن من الفرع الاكبر يوم القيمه قلت من بر الناس وفاجرهم قال (علیه السلام) من بر الناس وفاجرهم

وايضاً از محاسن از حضرت صادق (علیه السلام) روایت کرده قال (علیه السلام) من مات بين الحرمين بعثه الله في الامنين يوم القيمه اما ان عبد الرحمن بن حجاج و اباعبيده منهم (اقول) عبد الرحمن بن حجاج ظاهر أعبد الله الرحمن بن حجاج البجلي الكوفي است

و در رجال كبير استو كان ثقه تبنا وجيها وكان وكيلا لابي عبدالله الصادق (علیه السلام) وكان ابو عبد الله (علیه السلام) يقول يا عبد الرحمن كلم اهل المدينه فانى احب ان يرى في رجال الشيعه مثلك

و در دار السلام نقل کرده که جناب علام فهام شیخ مهدی ملا کتاب که از معاریف و بزرگان علماء نجف اشرف و صاحب کرامات و خوارق عادات بود عزم زیارت بیت الله الحزام نمود شخصی از بزرگان علماء بایشان عرض کرد اگر روز عرفه بزیارت حضرت سیدالشهداء (علیه السلام) مشرف شوید ثواب حج وزیارت را درک خواهید فرمود

جناب شیخ مهدی در جواب فرمود مرا وادار نگرد بر این عزم مگر دو امر

اول اشتیاق بباغ بهشتی که در اخبار وارد است که آن باغ بهشتی مختص است بکسی که در راه مکه از دنیا برود و شاید من در ذهاب یا ایاب از دنیا بروم و بآن قصر بهشتی فائز شوم، دوم اشتیاق فائز شدن بملاقات حضرت بقيه الله في الارضين حضر ت حجه بن الحسن (علیه السلام) و مجتمع شدن با آنحضرت در مکان واحد در عرفات چون در اخبار وارد است که آن بزرگوار همه ساله حاضر می شود در عرفات الی آخر و انصافاً بزرگتر از همه فیض های حج درک در عرفات است هم مجلس شدن با حضرت حجه الله (علیه السلام) را

و بدانکه روایت بسیار غریبی در باب و قوف در عرفات وارد شده

و در فروع کافی از حضرت صادق (علیه السلام) روایت کرده که شخصی از پدر بزرگوارم سؤال کرد در حالتی که از عرفات مراجعت می کرد عرض کرد یا بن رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم) آیا خداوند دعای تمام این خلق را اجابت میفرماید پدر بزرگوارم فرمود احدی باین موقف توقف نمی کند مگر آنکه خداوند او را بیامرزد اعم از آنکه مؤمن باشد یا کافر و آنها سه درجه هستند مومنی هست که خداوند گناهان گذشته و آینده او را بیامرزد و او را از آتش جهنم آزاد فرماید و این است قوله تعالی ربنا آتنا في الدنيا حسنه وفي الآخره حسنه وقنا عذاب النار أولئك لهم نصيب مما كسبوا والله سريع الحساب

و مومنی هست که خداوند گناهان گذشته او را بیامرزد و گفته شود باو که در مابقی از عمرت عمل نیکوی بجای آور و اینست قوله تعالی « فمن تعجل في يومين فلا اتم عليه و من تأخر فلا اثم عليه لمن اتقى الى ان قال (علیه السلام)» و کافری هست که باین موقف توقف بنماید بجهت طلب زینت دنیا اگر تو به

ص: 68

كند از شرك خداوند گناهان او را بیامرزد و اگر توبه نکند از شرك خداوند اجر او را خواهد داد در دنیا و او را محروم از اجر و قوف در این موقف نخواهد فرمود و این است قوله تعالى من كان يريد الحيوه الدنيا وزينتها نوف اليهم وهم فيها لا يبخون اولئك ليس لهم في الآخره الا النار وحبط ما صنعوا فيها وباطل ما كانوا يعملون

اما قبور بزرگانی که در مکه معظمه وحوالی و اطراف آنست

منها قبر جناب اسمعیل بن ابراهيم خليل است و قبر والده ماجده اش جناب هاجر که قبر هر دو در مسجد الحرام میان حجر اسمعیل است و اولا هاجر درمیان حجر اسمعیل دفن شد بعد جناب اسماعیل نزد مادرش مدفون شد

و منها قبور شریفۀ هفتاد نفر از انبیاء بین رکن یمانی و رکن عراقی است که رکن حجر الاسود باشد چنانچه در هديه الزائرين است « وفي التالي الاخبار عن ابی عبدالله (علیه السلام) قال دفن ما بين الركن اليماني والحجر الاسود سبعون نبياً اماتهم الله جوعا »

و در ناسخ است که قبر جناب صالح پیغمبر (علیه السلام) در مکه معظمه بين رکن و مقام است

ومنها قبور شريفه جناب عبدمناف و جناب عبد المطلب و جناب ابو طالب و جناب خدیجه کبری و قبور مقدسه این چهار بزرگوار در مکه معظمه در قبرستان محلی است که معروف است به قبرستان ابو طالب ومعلوم و معین است

و در مصباح المتهجدين است که حضرت عبدالمطلب در روز دهم ربیع المولود از دنیا رحلت فرمود و جناب ابو طالب در روز بیست و ششم رجب المرجب از دنیا رحلت فرموده انتهی

و در اخبار خاصه است که وفات جناب خدیجه کبری سه روز بعد از وفات جناب ابو طالب است پس وفات مخدره در روز بیست و نهم رجب المرجب بوده سه سال یا یکسال قبل از هجرت

و بدانکه فرقه حقه شیعه اتفاق فرموده اند بر طهارت این بزرگواران از نجاست شرك و كفر وخدمات جناب ابو طالب وجناب عبد المطلب وجناب خدیجه کبری بوجود مقدس پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) معلوم و کوشش های ایشان در ترویج دین اسلام بر همه کس واضح است

و بدانکه در نزدیك مقبره جناب خدیجه کبری بنای عالی و مقبره و ضریحی است که اهل مکه او را نسبت میدهند بقبر جناب آمنه بنت وهب والده ماجده حضرت پيغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) ولیکن معلوم نیست که قبر آن مخدره در آن موضع باشد بلکه ظاهراً در ابواء است که بین مکه و مدینه است

و علامه مجلسی (ره) در بحار الانوار می فرماید مدفن جناب عبدالله و آمنه ابوین حضرت پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) معلوم نیست در این از منه و ما مطلع نشدیم بر مدفن ایندو بزرگوار

و منها قبر الشيخ المعظم الشيخ محمد مصنف شرح استبصار ابن المحقق الشيخ حسن صاحب المعالم ابن شيخ زين الدين الشهيد الثانى ولادتشان در سنه نهصد و هشتاد بود و رحلتشان شب دو شنبه دهم ذيقعده الحرام سنه هزاروسی بوده و در قبرستان معلی دفن شد نزديك قبر خديجه كبرى (علیها السلام)

و در مستدرک است که از زوجه اش نقل شده که در لیله رحلت از جنازه شان صوت قرآن تا صبح می شنیدند و فرمود سلطان عراق مکرر کاغذ نوشت و ایشان را از مکه طلب کرد که برود بعراق در کمال لطف و تواضع مخارج بجهت راه معین کرد که بایشان بدهند و ایشان آباء فرمودند بعضی از اصحابشان عرض کردند اگر نمی روید اقلا جواب کاغذشان را بنویسید فرمود اگر کاغذ بدون دعا بنویسم لايق بشأن او نیست و اگر دعا بنویسم نهی داریم از دعا کردن با مثال او بعد که خیلی الحاح و التماس کردند جوابی بنویسند بعد التأمل فرمود حدیثی وارد شده که جائز است دعا نمودن از برای این اشخاص بطلب هدایت کردن و کاغذی در جواب سلطان نوشت و از برای او طلب هدایت فرمود

ص: 69

ومنها قبر جناب شیخ زین الدین بن شیخ محمد بن شیخ حسن بن الشهيد الثاني

و در مستدرک است که ایشان سنه هزار و نه متولد شد و در سنه هزار و هفتاد و سه در مکه معظمه از دنیا رحلت فرمود و در نزدیکی قبر والد ماجدش در قبرستان معلی دفن شد

و ایشان برادر شیخ علی بن شیخ محمد است صاحب حاشیه بر شرح لمه که از تلامذه مرحوم شیخ بهایی است

و در روضات در ضمن ترجمه شیخ زین الدین فرموده « كان عالماً فاضلا متبحراً ثقه صالحاً عابداً ورعاً شاعراً »

و تلمذ او خدمت پدرش محمد و خد معمولی محمد امین استر آبادی بودم و تصنیفی ابدآ ننوشت از شدت احتیاط و از خوف شهرت

و مخفی نماناد که جناب شیخ حسن صاحب معالم که پدر شیخ محمد و پسر شیخ زین الدین شهید ثانی است هم و خال گرام جناب آقا سید محمد صاحب مدارکست چون پدر صاحب مدارك السيد الزاهد العابد على الحسيني الموسوی دختر شهید ثانی را تزویج کرد و از آن مخدره متولد شد سید محمد صاحب مدارك وشهيد ثاني والده آقاسیدعلی را مرحوم شهیدثانی تزویج فرمود و از او متولد شد جناب شیخ حسن و این دو بزرگوار خدمت مقدس اردبیلی و ملاعبدالله یودی تلمذ نمودند

و جناب شیخ حسن در قر به جمع که محل تولدش بود در اول محرم سنه هزار و یازده هجری از دنیا رفت در سن پنجاه و دو سالگی و همانجا دفن شد

و جميع از قراء جبل عامل است و ایندو بزرگوار بزیارت مشهد مقدس مشرف نشدند که مبادا مکلف شوند بدیدن شاه عباس اول و حال آنکه اعدل سلاطین شیعه بود

واما شیخ زین الدین شهید ثانی را در مملکت قسطنطنیه با در طريق قسطنطنيه جهت عناد مذهبی شهید نمودند درسته نهصدو شصت و شش در سن پنجاه و چهار سالگی

و بعضی از معتمدین نوشتند که شهید ثانی را در مکه معظمه بامر سلطان سلیم گرفتند در پنجم ربيع الاول سنه خمس وستين وتسع ماه و چهل روز او را در مکه معظمه حبس نمودند بعد از راه دریا بردند بقسطنطنیه و درمیان دریا او را کشتند و سه روز بدنش افتاده بود بعد بدن شریفش را میان دریا انداختند

و بدانکه در بیت شهید ثانی سه نفر مسمی به شیخ زین الدین بودند و سه نفر مسمی به شيخ على الكبير والاوسط والصغير و تمامشان از مبرزین علماء و فضلا بودند

اما شيخ زين الدين الكبير اسم خود مرحوم شهید ثانیست و شیخ زین الدین اوسط شیخ زین الدین محمد بن الحسن بن الشيخ زين الدين الشهيد بود المدفون مع ايه فى المكه المعظمه وشيخ زين الدين الصغير شيخ زين الدين بن شیخ علی بن محمد بن حسن بن زین الدین الشهيد بود

و اما شيخ على كبير الشيخ على بن شيخ حسن بن زین الدین الشهيد برادر شیخ محمد بن شیخ حسن بود و شیخ علی اوسط الشيخ على بن محمد بن الشيخ حسن بن الشيخ زين الدين الشهيد بود صاحت مصنفات كثيره مثل كتاب در المنظوم و در المنثور و حاشیه بر شرح لمعه و ایشان در اصفهان از دنیا رفته در سن نود سالگی درسنه هزار و صد و سه

و شیخ علی صغیر شیخ علی بن زین الدین بن محمد بن شیخ حسن بن شيخ زين الدين الشهيد

ص: 70

الثاني رحمه الله عليهم

ومنها قبر العالم المتبحر آقامیرزا محمد بن علی بن ابراهيم الاسترابادی صاحب رجال كبير المسمى بمنهج المقال ورجال متوسط ورجال صغير وصاحب آیات الاحكام

و مرحوم استاد اکبر آقای بهبهانی تعلیقه بر رجال کبیرشان نوشته رحلتش در سیزدهم ذیقعده سنه هزار و بیست و هشت بود و در قبرستان معلی دفن شد

و در مستدرك از مرحوم مجلسی در اول بحار و از مرحوم آقای بهبهانی در تعليقه شان بكتاب منهج المقال و جمعی دیگر نقل می کند که از ایشان تعبیر بسید کرده اند

و از شیخ سلیمان بحرانی نقل کرده قال هو مولاناخاتم المحدثين ميرزا محمد بن علی استرابادی الحسيني قدس سره

و مجلسی در سیزدهم بحار نقل میکند که جماعتی از سید سند آقا میرزا محمد استرآبادی نقل کرده اند که گفت شبى من مشغول طواف بیت الله بودم ناگاه جوان خوش سیما و صبيح المنظری آمد و مشغول طواف شد پس چون نزديك شد بمن دسته گل قرمزی در غیر اوانش بمن لطف کرد من گرفتم و بوئیدم عرض کردم ایندسته گل از کجاست ایسید و مولای من؟ فرمود از خرابات است بعد غایب شد آقا از من و اورا من ندیدم

و بعضی اسناد اینواقعه را بشیخ محمد سبط شهید ثانی می دهند که سابقاً ذکر شد و شاید از برای هر دو اینواقعه واقع شده باشد

ومنهم محمد امين بن محمد شريف الاخبارى الاسترابادى صاحب كتاب فوائد المدنيه شاگرد جناب آقامیرزا محمد استرابادی سابق الذکر و صاحب مدارك وصاحب معالم بود و درسنه هزار و سی و شش در مکه معظمه از دنیا رحلت فرمود و در قبرستان معلی دفن شد

و صاحب روضات از ایشان تعبیر خوبی نمی کند لکن علامه نوری بر تعبیر سید صاحب روضات ایراد می کند

ومنهم السيد الجليل النبيل المحدث الامين محمد مؤمن بن دوست محمد الحسيني الاسترابادی الشهيد المجاور بمكه المعظمه صاحب كتاب الرجعه

و در امل الامل است که ایشان عالم و فاضل ومحقق وفقيه ومحدث بودند و شهید شدند و ساکن مکه بودند

و در فیض القدسی استکه ایشان داماد محدث خیبر محمد امین استرآبادی بودند و از سادات عقیلیه هستند و شهادتشان درسته هزار و هشتاد و هشت بود در مکه معظمه بدست اعداء دین و ایشان استاد علامه مجلسی (ره) بودند و علت شهادتشان این بود که در آن سالی که شیخ حر عاملی هم مشرف بود بمکه معظمه جماعتی از اتراك خیلی از اعاجم شیعه را کشتند بجهه اتهامشان العياذ بالله بتلويث بيت الله الحرام

و اجمالش آنستکه بعضی از خدمه بیت الله الحرام ملتفت شد بتلويث بيت الله الحرام پس اطلاع داد باهل مکه خواص اهل مکه و سرفایشان جمع شدند و گفتند این جسارت از احدی صادر نشده مگر از رفضه و بایکدیگر عهد کردند که هر که معروف است به تشیع او را بکشند پس اتراك و بعضی از اهل مکه

ص: 71

جمع شدند در مسجد الحرام و در مسجد آنوقت پنج نفر از معارف شیعه بودند که از آنها بودسید محمد مؤمن استرآبادی تمام آن پنج نفر را بقتل رسانیدند و شیخ حر عاملي بتوسل بعضی از شرفاء مکه نجات یافت

و در مستدرك استکه سیدهو من شخص من متعبد متزهد بود

و منهم السيد الشهيد بايدى اهل السنه آقامیرزا زین العابدین بن نور الدین الحسینی الکاشانی و این سید تقيه ومحدث و از جمله تلامذه ملا محمد امین استرآبادی بود و در مکه معظمه بعلت تشیع او را شهید کردند

و او را در قبری که در حال حیوه خود مهیا کرده بود در قبرستان معلی در نزد قبر آقامیرزا محمد الاسترابادی و مولا محمد الاسترابادی دفن کردند و ایشان مؤسس بيت الله الحرام بودند بعداز انهدام

و خلاصه اینواقعه چنانچه در مستدرك است آنست که روز چهار شنبه نهم شعبان سنه هزار و سی و نه سیل عظیمی در مکه معظمه داخل شد و آن سیل داخل جوف کعبه معظمه شد و بقدر يكقامت و یکوجب و دو انگشت مضموعه آب در خانه کعبه ایستاد و بواسطه آن سیل در مکه معظمه چهار هزار و دو نفر مردند

از آنجمله بود معلمی و سی طفل که در میان مسجد بودند و همه هلاک شدند و در فردای آن که روز پنجشنبه بود اطرافخانه کعبه منهدم شد

و مرحوم آمیرزازین العابدین گفت من متفکر بودم که هر گاه مخالفون اساس بیت الله را بنهند هر آینه افتخار شیعه از بین می رود چون اساسش اولا از حضرت خلیل الله بود بعد از خاتم النبيين (صلی الله علیه وآله وسلم) بعد از حضرت زین العابدین (علیه السلام) در زمان حجاج چنانچه در حج کافی است پس من تضرع نمودم بدرگاه الهی که محروم نفرماید اهل ایمان را از این سعادت پس در آن ایام شخصی در خواب دید که جناز محضر سیدالشهداء (علیه السلام) را در مقابل کعبه گذارده اند و حضرت پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) بجنازه آن بزرگوار نماز می خواند با جميع انبياء و من هم خدمت حضرت پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) حاضر بودم پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) رو کرد بمن و فرمود جناز مرا بردار و در جوف کعبه معظمه دفن کن اینخواب را که برای من نقل کرد فهمیدم امام را دفن نمی کند مگر امام و منصب دفن امام حسين (علیه السلام) حق امام زین العابدین است

و این اشاره استکه وضع اساس بیت الله که از مناصب آن بزرگوارانست تفویض بین شده و قلبم مطمئن شد و در روز سه شنبه سوم جمادی الثانیه هزار و چهل شروع کردند بخراب کردن تتمه بناء و از عجائب الطاف الهی بمن این شد که وکیل و مباشرینی که سلطان روم فرستاده بود مرید من شدند که هر چه من می گفتم از اطاعت من خارج نبودند و تمام اطراف خانه کعبه را خراب نمودند مگر ر کنی که در او حجر الاسود است و درشب یکشنبه بیست و دوم جمادى الثانيه سنه هزار و چهل رأيشان قرار گرفت که اساس بیت را در صبیحه آن بنیاد نمایند

پس تضرع نمودم و از پروردگار سوال نمودم که مرا موفق نماید و موسس خانه خود بنماید و من متفکر بودم که با حضور شریف مکه و شیخ حرم وقاضی و وکیل و علماء مکه و خدام بیت چگونه من موفق خواهم شد وقت سحر غل نمودم و داخل مسجد الحرام شدم و چون وقت نماز صبح شد یکنفر از آنها بامر الهی حاضر نشدند مگر مباشر بعضی از عملجات

ص: 72

پس چون مباشر مرا دید گفت یاسید زین العابدين « اقره الفاتحه فقرأتها و دعوت بعدها بدعاء الموسوم بدعاء سريع الاجابه المروى فى الكافى اوله اللهم انى اسئلك باسمك العظيم الاعظم الاجل الاكرم المخزون المكنون الخ و دعوت السلطان ظاهراً و نويت به الحجه عجل الله فرجه واخذت الحجر المبارك للركن الغربى و ناولني محمدحين الابرقوئى وهو من الصلحاء اول طاس فيه الساروج فطرحته في زاويه الركن الغربي وانتشرته وقلت بسم الله الرحمن الرحيم ووضعت الحجر عليه في موضع اساس ابراهيم (علیه السلام) وقد باشرت بنفسى مقدار ثلثه اذرع من جهه الارتفاع من تمام الاوض الذى فيه الميزاب والحمدلله الى آخر ما ذكره من كيفيه البناء»

و از مدفونین در قبرستان معلی است عبدالله بن عمر بن الخطاب « وهو من العبادله الخمه المطلحه عند اهل التسنن » وهم عبد الله بن عمر و عبدالله بن زبیر و عبدالله بن عباس و عبدالله بن مسعود وعبدالله بن جعفر

واما مدفونین در حوالی مکه معظمه

منهم جناب میمونه بنت حارث بن جون زوجه حضرت يغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) که در قبرستان سرف است و آن در دو فرسخی مکه معظمه است

و منهم جناب آمنه بنت وهب والده ماجده حضرت پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) و قبر ایشان در ابواء است و آن موضعی است بین مکه و مدینه

و حضرت پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) چهار ساله بود که این مخدره از دنیا رفت

و منهم جناب عبدالله بن عباس بن عبدالمطلب قبر ایشان در طائف است و عبدالله بن زبیر او را از مکه اخراج کرد رفت بطائف و در سنه هفتاد و هفت هجری از دنیا رحلت فرمود در سن هشتاد سالگی

و منهم جناب عبد الله بن اسمعیل بن بزیع که از اصحاب حضرت باقر (علیه السلام) وحضرت صادق (علیه السلام) و موسی بن جعفر (علیه السلام) و حضرت امام رضا (علیه السلام) بود و قبر ایشان در فیل است وفيل قريه است در نزدیکی مکه

و در جامع اللطيف في فضل مكه والبيت الشریف از زهیر نقل کرده که قبر جناب حواء و شيث بن آدم در کوه ابوقبیس است و نقل شده که اینکوه افضل جبال مکه است و اقرب جبال است بمکه

و در کتاب عجائب المخلوقات است که از خواص کوه ابوقبیس آنست که کسیکه در آن سر بریان شده ذبیحه بخورد از دردسر ایمن گردد

و بعد از جبل ابو قبیس افضل جبل حراء است که کوه ثور بوده باشد و در آن جبل و پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) مبعوث شد بنبوت ورسالت

و بعد از آن افضل غار تور است که پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) با ابابکر در آن پنهان شدند سه شبانه روز از کید کفار قریش و از غار ثور تا مکه معظمه دو میل راه است

و در ارض فخ که اسم چاهی است در يك فرسخی مكه مكه معظمه تقریبا کشته شد جناب حسین بن علی بن حسن بن حسن بن حسن بن علی بن ابیطالب (علیه السلام)

و این بزرگوار بعد از موت مهدی بن منصور دوانیقی خروج فرمود در مدینه طیبه در ذیقعده سنه صدو شصت هجری

و در مقاتل الطالبیین است که سبب خروج حسین بن علی صاحب فخ این بود که خلیفه هادی

ص: 73

ابن مهدی شخصی را والی مدینه کرد و او جانشینی داشت از اولاد عمر بن الخطاب و آن ملعون بسیار با اولاد علی بن ابیطالب (علیه السلام) اسامه و بدی کرد و حکم کرد که همه روزه حاضر شوند در مسجد . جامع و با خلیفه نماز بخوانند

پس شیعیان اجتماع نمودند خدمت حسین بن علی صاحب فخ و آن بزرگوار خروج فرمود و مدینه را تصرف نمود با جمعی از سادات علوی و جمعی از اهل بیت خود بقصد مکه معظمه خارج شد .

و در این سال بعضی از عباسین با لشگر و جیش زیادی بقصد حج کردن خارج شده بودند پس چون بارض فخ رسیدند جيش عباسيين با آنها تلافی نمودند و وقت نماز صبح روز ترویه سال صدو شصت و نه هجری مشغول محاربه شدند

پس لشگر عباسيين حمله نمودند بلشگر حسين بن على صاحب الفخ و در آن حمله اکثر اصحاب آن بزرگوار را بقتل رسانیدند و بعد بخود آن بزرگوار حمله کردند تا آن بزرگوار را نیز شهید نمودند با جمعی و سرهای نازنینشان را از بدن جدا کردند و سرها را آوردند نزد موسی بن عیسی و عباس بن محمد العباسيين در حالتی که جمعی از اولادهای امام حسن (علیه السلام) و امام حسین (علیه السلام) حاضر بودند و حضرت موسی بن جعفر (علیه السلام) در آن مجلس تشریف داشتند

پس موسی بن عیسی از آنحضرت سؤال نمود که این سر حسین بن علی است ؟

فرمود بلی « انا لله و انا اليه راجعون مضى والله مسلما صالحاً صواماً آمراً بالمعروف ناهياً عن المنكر ما كان في اهل بيته مثله »

ودر عمده الطالب از حضرت جواد (علیه السلام) روایت کرده که فرمود « لم يكن لنا بعد الطف مصرع اعظم من فخ »

و از تاریخ بیهقی نقل شده که در وقعه فخ جناب حسین بن علی صاحب فخ با صد نفر از اصحابش کشته شد

و دعبل خزاعی در قصیده طولانی خود اشاره بهمین قضیه می کند

قبور بكوفان واخرى بطيبه *** و اخرى بفخ نالها صلواتی

و در بحار از حضرت باقر (علیه السلام) روایت می کند که پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) در زمین فخ نازل شدند و نماز خواندند و در رکعت دوم گریان شدند اصحاب هم گریان شدند

چون پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) از نماز فارغ شد فرمود بعد از رکعت اول جبرئیل نازل شد عرض کردیا محمد ان رجلا من ولدك يقتل في هذا المكان و اجر الشهيد معه اجر شهيدين ایضاً در روایت است که حضرت پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) باین مقام که رسید نماز خواند و فرمود « يقتل هيهنا رجل من اهل بيتى فى عصابه تسبق ارواحهم اجسادهم الى الجنه » الحاصل ظاهراً قبر شریف تمام مقتولین در فخ در همان زمین فخ باشد

خاتمه

اشاره

در مستدرك از جامع الاصول ابن اثیر نقل می کند از حضرت پیغمبر ( ص) که فرمودند « ان الله يبعث لهذه الامه فى رأس كل مأه سنه من يجدد لها دينها »

شاید مراد آنست که در سر هر صد سالی از برای تجدید و ترویج دین محمدی یکنفر از علماء و از سلاطین بر انگیخته می شود و لا بد است در مقام از ذکر دو امر

ص: 74

امر اول : در مجدد دین در رأس هرمانه از علماء اعلام

اما مجدد مأه اولى حضرت امام اولی حضرت امام محمد باقر (علیه السلام) بودند و رحلت ایشان على الاصح روز دوشنبه ماه ذیحجه سنه صد و چهارده هجری بود

و مجدد مائه ثانيه حضرت امام رضا (علیه السلام) بودند و رحلت ایشان سلخ ماه صفر سنه دویست و سه و یا دویست و دو بود و احوالات ایند و بزرگوار در ابواب آتیه ذکر خواهد شد انشاء الله

و مجدد مائه ثانيه جناب ثقه الاسلام محمد بن يعقوب الكليني بود و آن جناب اخبار و احادیث اصول اربع مائه وغیره را مرتب نمود و از اول کتاب طهارت تا آخر دیات هر حدیثی را در جای خود ذکر فرمود و احادیث اصول را نیز در ابوایی جدا ذکر فرمود و در مدت بیست سال کتاب کافی را جمع آوری فرمود و آن کتاب اضبط واتقن کتب شیعه شد

و ایشان در زمان سلاطین آل بویه بوده اند که سلطنت عمادالدوله باشد و او اول سلاطین آل بویه بود

و در مستدرك از نجاشی نقل فرموده که رحلت جناب کلینی در بغداد سنه سیصد و بیست و نه بود سنه تناثر نجوم ومقبره شریفه شان در بغداد و در نزديك جسر معروفت

و در روضات استکه رحلت ایشان در ماه شعبان سنه مذکور بود

و در این سال جناب علی بن محمد المصری که آخر نواب خاصه حضرت صاحب الامر عجل الله فرجه بود از دنیا رحلت فرمود

و ایضاً در این سال علی بن بابویه القمی پدر شیخ صدوق ازدنیا رحلت فرمود

و مجدد مائه رابعه جناب علم الهدى السيد المرتضى المسمى به علی بن حسین بن موسی بن محمد بن ابراهيم بن موسی بن جعفر (علیه السلام) بوده ولادت ایشان در سنه سیصد و پنجاه و پنج بود و رحلتشان در بیست و پنجم ربیع المولود سنه چهارصد و سی وشش بود و محل دفنشان گفته خواهد شد

و در شرح ابن ابی الحدید استکه شیخ مفید در خواب دید که صدیقه طاهره وارد شده براو و با آن مخدره بود دونور دیده اش حسنين (علیه السلام) و تسلیم کرد ایند و فرزندش را بشنيخ مفید و فرمود علمهما الفقه

از خواب متعجبا بیدار شد چون صبيحه روز بعد شد داخل شد بر او در مسجد فاطمه بنت الناصر و کنیزان در اطرافش جمع بودند با دو پسرش محمد رضى وعلى مرتضى

پس شیخ مفید از جای خود حرکت کرد و بمخدره سلام کرد

مخدره فرمود باشيخ « هذان ولدان قد احضرتهما اليك لتعلمهما الفقه »

پس شیخ گریه کرد و خواب خود را بجهت مخدره نقل کرد و تعلیم داد این دو آقازاده را و مفتوح شد برایشان از انواع علوم و فضایل آنچه مشهور است در آفاق دنیا .

مرحوم ثقه الاسلام نوری میفرماید والده ماجدۀ این دو آقا فاطمه بنت الحسين بن احمد بن حسن الناصر الاصم صاحب دیلم ابن علی بن حسن بن علی بن حسین بن علی بن ابیطالب (علیه السلام) بوده و این سه بیت را در روح و ریحان از سید مرتضی نقل کرده :

ص: 75

عتبت على الدنيا فقلت الى متى *** اكابد هما بؤسه ليس ينجلي

اكل شريف قد على بجدوده *** حرام عليه العيش غير محلل

فقالت نعم يا بن الحسين رميتكم *** بسهم عنادى حين طلقني على (علیه السلام)

و بعضی از علماء نوشته اند که مجدداً رأس مائه رابعه شيخ مفيد المكنى به ابی عبدالله والسي بمحمد بن محمد بن نعمان است که حضرت امام زمان (علیه السلام) دو یا سه توقیع شریف از برای او ارسال فرمودند

و در عنوان يك توقيع نوشته بود « للاخ السديد والولى الرشيد الشيخ المفيد ابي عبدالله محمد بن محمد بن نعمان ادام الله اعزازه »

و کتبیکه این بزرگوار تألیف فرمودند و مناظراتشان با علماء اهل خلاف در کتب رجال مسطور است

و در روضات استکه تولدشان در یازدهم ذیقعده الحرام سنه سيصد و سی و شش یا سی و هشت بوده و رحلتشان در شب جمعه سوم ماه رمضان سنه چهارصد و سیزده بوده و سید مرتضی بجنازه شان نماز خواند و در رواق مطهر کاظمین دفن شد

و جناب سید مرتضی و شیخ مفید نیز در زمان سلطنت عضدالدوله دیلمی این رکن الدوله این عماد الدوله بود که از سلاطین آل بویه بوده اند

و مجدد مانه خامه امین الاسلام ابى على فضل بن الحسن الطبرسی بود صاحب کتاب مستطاب مجمع البيان في تفسير القرآن المجيد

و ایشان در عصر سلاطین سلجوقیه بودند مثل الب ارسلان وطفر لبيك و نحو آنها رحلتشان در شب عید قربان سنه پانصد و چهل و هشت بوده در سن نود سالگی و مدفنشان در میان قتلگاه مشهد مقدس معلوم است

وفى الروضات نقل انه دفن في مغتسل الرضا وجهت تسمیه آن محل بقتلگاه آنستکه در اواخر دولت صفويه باشاره عبدالله خان افغان آنجا قتل عام واقع شد لذا آن محل را قتلگاه نامیدند و پسر ایشان رضی الدین ابو نصر حسن بن فضل صاحب مکارم الاخلاق است سبط ایشان ابو الفضل علی بن حسن بن فضل صاحب کتاب مشکوه الانوار است

و مجدد مائه سادسه سلطان المحققين محمد بن محمد بن الحسن الطوسى المعروف به خواجه نصير الطوسی بود که وزیر هلاکوخان بن تولی خان بن چنگیز خان بود و چنگیزخان اول سلاطين مغولیان بود که اینها بعد از سلاطین خوارزم شاه در ایران سلطنت کردند و ترویج نکرده احدی از علماء اعلام مذهب حقه امامیه را بمثل مرحوم خواجه نصیر تولدشان در شنبه یازدهم جمادی الاولى سنه پانصد و نود و هفت بود و رحلتشان در آخر روز دوشنبه يوم الغدير سنه ششصد و هفتاد و دو بود و قبرشان در رواق بالاسر حرم کاظمین معلومست

و مجدد مائه سابعه العلامه على الاطلاق حسن بن يوسف بن مطهر الحلى بود الملقب به آيه الله العلامه

و از مستدرك استفاده می شود که علامه همشیره زاده مرحوم محقق اول بوده

و ايضاً در علم اصول و فقه تلميذ محقق بوده و در علم حکمت و کلام تلمذ نزد مرحوم خواجه نمود

و مرحوم علامه سبب شد از برای تشیع سلطان محمد الملقب به شاه خدا بنده این

ص: 76

غازان خان این ابا قاخان این هلاکو خان ابن تولی خان این چنگیز خان و از ریاض العلماء نقل شده که جناب آیه الله از تمام مردم ازهد و اتقی بود

و بدانکه ولادت علامه حلی در شهر حله بیست و دوم ماه رمضان سنه ششصد و چهل و هشت بود و رحلتشان در شنبه یازدهم محرم الحرام سنه هفتصد و شش بود و قبرشان در نجف اشرف معلومست

و مجدد مائه ثامنه الشيخ الشهيد السعيد محمد بن جمال الدین المعروف به الشهيد الاول بوده که تلمیذ فخر المحققين بسر علامه حلی بوده در اوایل امرش و شهادتشان در نهم جمادی الاولی سنه هفتصد و هشتاد و شش بود او در عصر سلطنت امیر تیمور خان بود که اول سلاطین تیموریان است

و مجددمائه تاسعه الشيخ على بن عبد العال الكركى العاملی بود شارح قواعد الاحكام المدعو بمروج المذهب الاماميه

و بعضی از اهل تسنن اور امخترع مذهب شیعه می دانند

و در حقش گفته شده که بعد از مرحوم خواجه نصیر طوسی (ره) احدی مثل محقق ثانی اعلاء اعلام مذهب جعفری را نکرد

و حکایت شده که در عهد شاه طهماسب بن شاه اسمعیل یکروز مرحوم محقق باسفير روم که سنی بسیار متعصبی بود در مجلس سلطان حاضر بودند

سفير بمحقق عرض کرد تاریخ اختراعی مذهب شیعه مذهب ناحق است که سنه نهصدو شش می شود که در آن سنه شاه اسمعیل صفوی که اول سلاطین صفویه بود بسلطنت نشست که نبش بحضرت امام موسی کاظم (علیه السلام) می رسد

و مقصود سفیر روم این بود که اختراع مذهب شیعه از زمان سلاطین صفویه بود

مرحوم محقق بداهتا در جواب فرمود ما عرب هستیم و لسان ما بر لغت عرب جاریست نه لغت عجم و در لغت عرب باید مذهب را اضافه کرد بضمیر متکلم و باید گفت مذهبنا حق نه مذهب ناحق که عجمی بشود

و در روضات الجنات از تاریخ جهان آرا نقل کرده که جناب محقق ثانی در نجف اشرف در روز غدیر سنه نهصد و چهل از دنیا رفته در زمان شاه طهماسب و تاریخ رحلتشان مقتدای شیعه است وظاهراً قبرشان در نجف اشرف است و محلش معلوم نیست

و پسرشان شیخ عبدالله کرکی تاریخ رحلتشان سنه نهصد و نود و سه بوده و تاریخ آن ابن مقتدای شیعه است

و در روضات استکه محل دفنشان در مشهد مقدس درمیان دارالسیاده مبار که است

و مجدد مائه عاشره شيخ الاسلام و المسلمين بهاء المله والدين محمد العاملي الشهير بالشيخ البهائى بود ولادتش در بعلبك روز پنجشنبه هفدهم محرم سنه نهصد و پنجاه و سه بود و رحلتشان دوازدهم شوال سنه هزار و سی و يك بوده و قبر شریفش در مشهد مقدس معروف است

و ایشان وزیر مرحوم شاه عباس اول این سلطان محمد بن شاه طهماسب بن شاه اسمعیل بود

و مجدد ماته حادى عشر البحر المواج مولانا محمد بن باقربن محمدتقی بن مقصود علی الاصفهاني الشهير بالمجلسي بود

و این بزرگوار خیلی ترویج فرمود مذهب شیعه را بلکه شاید ترویج ایشان کمتر از ترویج

ص: 77

خواجه نصیر الدین طوسی و محقق ثانی نبوده

و در مستدرك از تحفه عبدالحق ناصبی نقل کرده که گفته « لوسمی دین الشیعه بدین المجلسي لكان في محله »

و در دار السلام از مرحوم صاحب جواهر نقل کرده که فرمود مجلس بسیار بزرگی را در خواب دیدم که در آن جماعتی از علماء حاضر بودند و بر درب او جمعی از اصحاب ایستاده بودند من اذن گرفتم و داخل شدم ناگاه دیدم جمعی از علماء متقدمین و متأخر بن در آنمجلس حاضرند و در صدر مجلس علامه مجلسی است تعجب کردم سؤال نمودم از بواب چرا علامه مجلسی از همه مقدم تر نشسته ؟

جواب دادند چون در نزد ائمه معروف است به باب الائمه

و جهت آنکه باین منزلت رسیده آنستکه در میان شیعه سنت نمود چاوش را از برای زوار و از آقا احمد بن آقا محمد علی بن آقا باقر البهبهانی در کتاب مرآت الاحوال نقل کرده که نیست بلدی از بلاد کفر که خالی باشد از تصانیف مرحوم مجلسی

و نقل کرده یکوفتی جمعی میان کشتی نشسته بودند که کشتی شان طومانی شدیس اهل کشتی خود را بتعب زیادی بجزیره از جزایر کفار رسانیدند که در آن جزیره ابدا اثری از آثار اسلام نبود

پس شخصی آنها را مهمان کرد و معلوم شد که اینمرد مسلمانت

گفتند جميع اهل بلد کفارند چه شد شما مسلمان شدید ؟

آنمرد رفت میان خانه اش و کتاب حق الیقین را آورد و گفت من و اهل بیتم ببرکت این کتاب مسلمان شدیم

ولادتشان سنه هزار و سی و هفت موافق جامع کتاب بحار الانوار ورحلتشان روز بیست و هفتم ماه رمضان سنه هزار وصد و یازده بود موافق با این مصراع :

ماه رمضان که بیست و هفتش کم شد *** تاریخ وفات باقر اعلم شد

و قبر شریفش در اصفهان معروف است

و ایشان در عهد شاه سلطا نحسین بود که آخر سلاطین صفویه است

و مجدد ماله ثانى عشر معلم الفقهاء والمجتهدين مولانا آقا محمد باقربن محمد اکمل البهبهانی بود تولدش در اصفهان در سنه هزار و صد و هفده یا هیجده بود و رحلته 200 بلای معلی سنه هزار و دویست و هشت بود و مرقد شریفش در رواق مطهر حضرت سید الشهداء (علیه السلام) سمت پائين پای مقدس شهداء معلوم است

و ایشان در عصر سلطان محمدخان قاجار ملقب به اخته این محمد حسنخان بن فتحعلی خان قاجار بود

و مجدد مائه ثالث عشر آيه الله الحاج ميرزا محمد حسن الشازی این میرزا محمود الحسینی بود رحلتشان در سامراه در شب چهار شنبه بیست و چهارم ماه شعبان سنه هزار و سیصد و دوازده بود

و قبر شریفشان در نجف اشر ف جنب باب طوسی معروفست

و ایشان در عصر مرحوم ناصرالدین شاه قاجار ابن محمد شاه ابن عباس مینا این فتحعلی این حسینقلی خان این محمد حسنخان ابن فتحعلی خان قاجار بود

ص: 78

امر دوم : در مجدد و مروج دین اسلام در راس هر ماله از سلاطین

بدانکه در کتاب تیمور نامه از میرسید شریف که در عصر امیر تیمور بود مکتوبی نقل اتفاق علماء خلف بر اینست که در هر صد سالی بعد از حضرت ختمی مرتبت (صلی الله علیه وآله وسلم) از برای رواج دین محمدی (صلی الله علیه وآله وسلم) مجددی می انگیزد

در سرمائه اولی مجدد دین محمدی (صلی الله علیه وآله وسلم) عمر بن عبدالعزیز بود که چون دین اسلام بواسطه لعن و طعن خوارج بامير المؤمنين (علیه السلام) ضعیف شده بود او بر طرف کرد و تجدید دین نمود

و در سرمایه ثانیه مجدد دین محمدی (صلی الله علیه وآله وسلم) مأمون الرشید بود که هفتاد و دو مذهب باطل را بر طرف و منسوخ نمود و حضرت علی ابن موسی الرضا (علیه السلام) را بخراسان طلبید و ویرا ولیعهد خود قرار داد و باذن او در مملکت تصرف نمود

و در سرمایه ثالثه مجدد دین محمدی (صلی الله علیه وآله وسلم) مقتدر بالله عباسی بود چون قوم قرامطه که رئیس ایشان ابوطاهر بود بمکه معظمه مستولی شدند و سی هزار محرم را در روز عرفه بقتل رسانیدند و حجر الاسود را از رکن خانه کعبه بر کندند و بلاد اسلام را خراب نموده قتل و غارت نمودند با بنجهه دين اسلام ضعیف شد مقتدر بالله عباسی شمشیر کشید و ایشان را برانداخت ودین اسلام را رواج داد

و در سرمایه رابعه مجدد دین محمدی (صلی الله علیه وآله وسلم) عضد الدوله دیلمی این رکن الدوله این عمادالدوله بود که بواسطه فسق و فجور مطبع لامر الله عباسی وظلم های وی و اتباعش دین اسلام ضعیف شده بود و در بلاد اسلام انواع فسق و منهیات شیوع یافته بود عضدالدوله او را معزول نمود و پسر وی الطايع بالله را ولیعهد خود گردانید عضدو الدوله خود مرج دین شد و رفع بدع را نمود .

و در سرمانه خامسه مجدد دین محمدی (صلی الله علیه وآله وسلم) سلطان سنجر بن ملکشاه بود که شیخ احمد جامی وحكيم سنائی معاصر وی بودند و سلطان مرید آنها بود

و در آن ایام ملاحده دین اسلام را ضعیف نموده بودند سلطان بقلع و قتل آنها مبادرت نمود و در اطاعت و متابعت دین اسلام مبالغه نمود

و در سرمایه سادسه مجدد دین محمدی (صلی الله علیه وآله وسلم) هلاکوخان بن تولی خان بن چنگیز خان بود و او درسته ششصد و پنجاه و سه دولت اسمعیلیه را منقرض نمود بعد عازم تسخیر بغداد شد و بهمراهی مرحوم خواجه نصیر طوسی بواسطه عداوتی که با خلفای عباسی داشت بدستیاری محمد بن که وزیر مستعصم عباسی بود با هلاکوخان همدست شدند و هلاکوخان بغداد را تصرف نمود و مستعصم بالله خليفه را ششم ماه صفر سنه ششصد و پنجاه و شش که مطابق است با هندسه لفظ خون بقتل رسانید و سلطنت بني العباس را منقرض نمود و دین محمدی (صلی الله علیه وآله وسلم) را ترویج کرد و بدعت را از بین زایل نمود

و در سرمایه سابعه مجدد دین محمدی (صلی الله علیه وآله وسلم) سلطان محمد بن ارغون خان ابن ابغا خان این هلاکوخان ابن تولی خان این چنگیز خان الملقب به خدابنده بود که در اول شوال سنه هفتصد و نوزده از دنیا رفت (1)

و چون بگوشش رسید که دین محمدی (صلی الله علیه وآله وسلم) بمرتبه ضعیف شده که در نماز بعد از شهادتین صلوات بر محمد و آل محمد نمی فرستند بمسجد جامع سلطانیه رفت و حکم کرد باحضار علماء اسلام

ص: 79


1- در 716 بوده چنانکه در منتظم ناصری و غیره است و شاعر گفته: (از هفتصد و شانزده چونه ماه گذشت از تاج و کلاه و سروری شاه گذشت) (ج)

و از فضایل صلوات بر محمد و آل محمد سؤال کرد

علماء باتفاق گفتند بحکم خداى تعالى صلوات بر محمد و آل محمد باید فرستاد

و جمعی از علما گفتند که امام شافعی نماز را بدون صلوات بر محمد و آل محمد فاسد می داند و جمعی گفتند که امام اعظم بدون صلوات مکروه می داند آنوقت از علماء سوال کرد که چرا بر آل سائر انبیاء صلوات نمی فرستند و بر آل خاتم النبيين باید صلوات فرستاد علماء از جواب عاجز شدند سلطان گفت مرا دو جواب بنظر می رسد

اولا چون دشمنان گفتند که پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) ابتر است خداوند خود آنها را ابتر فرمود که نسل ایشان منقطع شد و اگر هم باشد کسی ایشانرا نمی شناسد و نام ایشان را نبرد واما ذریه پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) اینقدر شدند که تعداد ایشان را جز خداوند کسی نداند و در صلوات بر ایشان بمتابعت پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) اثبات وجود ذریه ایشان است

ثانیاً چون ادیان همه انبیاء در معرض نسخ و تبدیل بود بخلاف دین محمدی (صلی الله علیه وآله وسلم) که تا قیامت تغيير و تبدیل در آن نیست پس بر متابعان آن حضرت لازم است که در صلوات بر آن حضرت اولاد اورا نیز ذکر کنند تا بر امت معلوم شود که حامیان دین محمد و حافظان شریعتش و وارثان علوم انبیاء ایشانند که متابعت وحرمت ایشان را لازم دانند

چون سلطان این کلمات فرمود همه زبان بصلوات بر پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) و آل او گشودند

آنگاه سلطان فرمود چون اول آل محمد علی است و آخر ایشان محمد مهدی موعود است مارا استکه در ملك محمد (صلی الله علیه وآله وسلم) بدون اذن اولادش تصرف نکنیم و اگر کنیم غاصبیم پس اذعان نمودند

پس سلطان محمد امر کرد که باید خطبه بنام اهل بیت بخوانند و سکه بنام ایشان بزنند

و در سرمایه ثامنه مجدد دین محمدی (صلی الله علیه وآله وسلم) امیر تیمور صاحب قران است که در امصار و اقطار عالم شریعت را رواج داد و سادات و علماء را اعزاز و احترام نمود و باذن او ذریه آل رسول در مملکت تصرف کردند انتهی اقول

و در مائه تاسعه مجدد دین محمدی (صلی الله علیه وآله وسلم) شاه اسمعيل الصفوى الموسوی است که اول سلاطین صفویه باشد و درسته نهصد و شش که مطابق با هندسه مذهبنا حق خروج بسيف فرمود

و مرحوم محقق ثانی شیخ علی کرکی مدد این سلطان دین محمدی را تزویج نمود

و در مائه عاشره مجدد دین محمدی (صلی الله علیه وآله وسلم) شاه عباس الصفوى الموسوى ابن سلطان محمد بن شاه طهماسب بن شاه اسمعیل بود که شر از بکیه را که عبدالله خان ازبك و پسرش عبدالمؤمن خان از يك واتباعشان باشد دفع نمود.

و بعدد دو وزیر عالم زاهد متقی مرحوم میرداماد و مرحوم شیخ بهائی دین محمدی (صلی الله علیه وآله وسلم) را ترویج نمودند

و این سلطان درسنه نهصد و هشتاد و نه بسلطنت نشست

و بعضی گفتند تاریخ جلوسش ظل الله است که نهصد و نود و هفت باشد و درسنه هزاروسی و هشت در مازندران از دنیا رحلت فرمود

و در ماه حادی عشر مجدد دین محمدی (صلی الله علیه وآله وسلم) نادر شاه افشار بود که درسنه هزار و صد

ص: 80

و چهل و سه نادر شاه کلات را فتح نمود و در یازدهم جمادى الاخر سنه هزار وصدو شصت و يك (1) در فتح آباد قوچان مقتول شد و جنازه اش را در مشهد مقدس دفن کردند

و او بسیار دین را ترویج نمود و اسباب روسفیدی مسلمین و ایرانیان شد حتی هندوستان و ترکستان و افتح نمود و بسیاری از تشریفات بقاع مطهره را نادرشاه نمود

و در ماته ثانی عشر مجدد دین محمدی (صلی الله علیه وآله وسلم) فتحعلی شاه قاجار ابن حسینقلی خان این محمد حسنخان ابن فتحعلی خان قاجار بود که بعد از عمش محمد شاه اخته بتخت سلطنت نشست و گفتند تصرفاتش در امور سلطنتی باجازه مرحوم میرزای قمی بود

ودرسنه هزار و دویست و یازده بسلطنت نشست و در سنه هزار و دویست و پنجاه در سفر اصفهان از دنیا رحلت نمود و مدفنش در قم معلوم است و یادگاری های زیادی در مشاهد مشرفه دارد خصوص در مشهد مقدس

ص: 81


1- سال کشته شدن نادر مسلم است که شصت بوده چنانکه در کتب تواریخ مضبوط است و در نیمه شهر ج 2 بوده و در روضه الصفا که 11 ذکر شده ظاهراً اشتباه از کاتب است (ج)

باب دوم : در اسم و لقب و کنیه و نسب و تاریخ ولادت حضرت فاطمه زهراء (علیها السلام) و در علت وفات و محل دفن مخدره و در تعیین اولاد و اقارب و در بعضی از تواریخ متعلقه بآن مخدره و در بعضی از قبور متبرکه واقع در مدینه طیبه و حوالی آن و در این باب نه فصل و یک خاتمه است

فصل اول : در اسم و لقب و کنیه و نسب آن مخدره

بدانکه اسم شریفشان فاطمه است و اشهر القابشان زهراء است و اشهر کنای آن مخدره ام الائمه النجباء النقباء و ام ابیها میباشد والد ماجدشان حضرت خاتم النبيين (صلی الله علیه وآله وسلم) بود والده ماجده شان جناب خدیجه کبرى ام المؤمنين بنت خویلد بن اسد بن عبد العزى بن قصی و جانب قصی جد حضرت پيغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) است

ووالده خديجه كبرى فاطمه بنت زائده بن اسم بن رواحه بن حجر بن عبد بن معيض بن عامر بن لوی بن غالب بن فهر است و جناب خدیجه کبری خواهر ابوینی عوام پدر زیر است که اهل تسنن زبیر را از عشره مبشره می دانند

و جناب صفيه بنت عبدالمطلب زوجه عوام و مادر زبیر بود که زیر عمه زاده جناب پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) وحضرت امير المؤمنين (علیه السلام) وخالوزاده حضرت فاطمه زهراء (علیها السلام) است

و جناب خدیجه کبری اول زوجه عتيق بن عائد مخزومی بود و دختری آورد جاریه نام داشت و بعد از آن تزویج شد به ابوهاله بن منذر الاسدی و از اوهم پسری آورد هند نام و بعد از این دو شوهر زوجه حضرت پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) شد و مسلماً از پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) چهار دختر آورد

و اما پسرهای آن مخدره از بعضی از اخبار مستفاد می شود که سه پسر آورده

و از بعضی از روایات دو پسر و شرح حالات آن بزرگواران در باب اول مذکور شد شد فراجع

وجناب ورقه بن نوفل بن اسد ی بن نوفل بن اسد بني هم جناب خدیجه کبری بودند و مادر ورقه و عدی بن نوفل آمنه دختر جابر بن سفیان و خواهر تابط شراً می باشد و عدی بن نوفل از جنانب عمر وعثمان حاکم حضر موت بود

ص: 82

و در کتاب اصابه از عایشه رو ایتکرده که گفت حضرت پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) از خانه بیرون نمی شد مگر آنکه توصیف میکرد خدیجه کبری را

يكروز غيرت مرا وادار کرد عرض کردم یارسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم) خدیجه دن پیری بود خداوند او را از تو گرفت و تبدیل فرمود بزن جوان بهتر از او

پيغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) غضبناك شد فرمود « لا والله ما ا بدلني الله خيراً منها آمنت از کفر الناس و صدقتنی اذ كذبني الناس وواستنى بما لها اذر منى الناس ورزقنى منها الولد دون غيرها من النساء»

عایشه گفت نزد خود عهد کردم ابداً یاد از آن مخدره نزد پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) نکنم

فصل دوم : در تعیین یوم ولادت باسعادت آن مخدره از ایام هفته و در تعیین ماه ولادت ویوم آن از ایام ماه و در تعیین سال ولادت و در این دو امر است

امر اول : در یوم ولادت از ایام هفته و ماه ولادت آن از ایام ماه

ظاهراً خلاف معتد به نباشد که آن مخدره در مکه معظمه روز جمعه بیستم ماه جمادی الثانیه متولد شده بلی در هزار بحار فرموده « ويستحب زيارتها في الاوقات الشريفه مثل يوم ولادتها و هو يوم العشرين من جمادى الآخره او العاشر منه على قول

امر دوم : در سال ولادت باسعادت این مخدره

مرحوم کلینی (ره) در کافی و علی بن شهر آشوب در مناقب و شهید در دروس و طبرسی در دلائل الامامه و بعضی دیگر از علماء فرموده اند آن مخدره پنج سال بعد البعثه متولد شد که چهل و پنج سال از سن شریف حضرت پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) گذشته بود

و در بحار از شیخ مفید در حدائق الرياض و از شیخ طوسی و کفعمی در مصباحین نقل فرموده که دو سال بعد البعثه آن مخدره متولد شد که از سن شریف حضرت پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) چهل و دو سال گذشته بود

و از هامه روایت شده که ولادت آن مخدره پنجسال قبل البعثه بوده که در آنوقت حضرت پیغمبر صلى الله عليه و آله سی و پنج ساله بوده

و علامه مجلسی در جلاء العیون می فرماید اصح واشهر قول اول است

و سابقا گفتیم که بعثت شریف روز بیست و هفتم ماه رجب بوده و ظاهر آنستکه ولادت مخدره در جمادی الثانیه اواخر سال چهارم از بعثت بوده نه جمادی اواخر سال پنجم چون اول اقرب است به پنجسال تمام از یوم بعثت از دوم

بنابر این روز ولادت مخدره چهار سال و دو ماه و بیست و سه روز بعد از یوم بعثت بوده تقریباً و سابقاً گفته شد از بعثت شریف تا روز هجرت مقدس که غره ربیع المولود باشد دوازده سال و هفت ماه و سه روز : تقریباً پس سن مخدره در روز هجرت هفت سال و هشت ماه و ده روز می شود تقریباً

ص: 83

فصل سوم : در تاریخ رحلت مخدره مکرمه ظاهراً مسلم است نزد علماء و مورخینوايضاً مسلم از اخبار است که رحلت مخدره در سال رحلت حضرت پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) بود و سابقاً گفتیم که اصح آنست که رحلت حضرت پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) درسنه یازدهم از هجرت مقدسه بود پس رحلت مخدره هم یازدهم از هجرت بوده

اشاره

وايضاً ظاهراً خلاف معتد به نباشد که رحلت مخدره روز سه شنبه بوده چنانچه در روایت طبرسی ذکر خواهد شد

و اما ماه وفات و یوم آن از ایام ماه بين خاصه و عامه اختلاف بسیار است

ابو الفرج اصفهانی در مقاتل الطالبین فرموده از هشت ماه زیاد گفته نشده و از چهل روز کمتر گفته نشده و اقتصار می کنیم بذکر چهار قول که اصح از باقی اقوال است

اول - شیخ طوسی و کفعمی در مصباحین رسید بن طاوس در اقبال و حاجی نوری در تحيه الزائرين و جمع کثیری از متأخرین علماء میفرمایند که وفات آن مخدره در سوم جمادی الثانيه بوده و بعضی از روایات هم باین مضمون وارد شده

منجمله در بحار از کتاب دلائل الامامه لمحمد بن جرير الطبرى الامامی از ابو بصیر از حضرت صادق (علیه السلام) روایت فرموده « قال (علیه السلام) قبضت فاطمه في جمادى الآخره يوم الثلثاء لثلث خلون منه سنه احدى عشر من الهجره»

دوم - مرحوم کلینی (ره) در کافی میفرماید آنمخدره بعد از پدر بزرگوارش هفتاد و پنج روز زندگانی کرد

و باین مضمون روایت هم واردشده و بنابر مختار کلینی که رحلت حضرت پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) را دوازدهم ربیع الاول میداند و رحلت حضرت زهراء (علیها السلام) را هفتاد و پنج روز بعد از رحلت حضرت پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) می داند باید رحلت مخدره را در اواخر ماه جمادی الاولی بدانند نه در اواسط آن و همین هم استفاده می شود از روایتی که از اختصاص نقل شده که حضرت صادق (علیه السلام) می فرماید بعد از ذکر قضیه گرفتن نامه فدك را از صديقه طاهره (صلی الله علیه وآله وسلم) در بین راه و پاره کردن نامه را می فرماید « فرضت و مكثت خمسه وسبعين يوماً مريضه لماضر بها فلان ثم قبضت »

سوم - شهید در دروس می فرماید « وقبضت (علیه السلام) بعد ابيها (صلی الله علیه وآله وسلم) بنحو مائه يوم»

چهارم - ابوالفرج اصفهانی در مقاتل الطالبين مي فرمايد « الا ان الثبت في ذلك ماروى عن ابی جعفر محمد بن على (علیه السلام) انها توفيت بعده بثلاثه اشهر » و اقوال نادره دیگر هم هست که داعی بتعرض آنها نیست و ظاهراً اصح اقوال قول اول باشد و ممکن است تطبیق آن سه قول دیگر را هم بر این قول

اما قول دوم که قول کلینی باشد از بعضی از بزرگان نقل شده که در زمان سابق رسم الكتابه سبعين و تمین بر نهج واحده نوشته می شد پس محتمل است که اصلا نسخه خمس و تمین بوده تقریباً مطابق می شود باسوم جمادی الاخره

ص: 84

اما قول سوم و چهارم هم تقریباً مطابق با همین قول باینکه گفته شود بنا بر قول سوممتعرض نقص چند روز نشده اند و بنا بر قول چهارم متعرض چندروز زیاده نشده اند

پس اقوی این شد که آن مخدره روز سه شنبه سوم جمادى الاخره سنه یازدهم هجری از دنیا رحلت فرموده و در وقت رحلت از سن شریف مخدره بنا بر مختار هفده سال و یازده ماه و سیزده روز گذشته بود تقریباً

و اما ساعت رحلت مخدره

در کشف الغمه روایتی نقل می فرماید و در آخر آن روایت است « و ماتت عليها السلام بعد العصر »

و در بحار از حضرت صادق (علیه السلام) روایت می کند « قال (علیه السلام) ماتت فاطمه ( ع) ما بين المغرب والعشاء » پس بنابر مختار در باب ولادت و رحلت مخدره سن شریفشان در وقت رحلت هفده سال و یازده ماه و سیزده روز بوده

فصل چهارم : در علت وفات ووصیت های مخدره و محل دفنشان

اشاره

اما علت وفات مخدره را علمای اعلام مفصلا و مشروحاً نوشته اند و حقیر عذر می خواهم از ذکر آنها

و اما وصیت های آن مخدره

در بحار از روضه الواعظین روایت کرده که بامیر المؤمنين (علیه السلام) وصیت کرد که بعد از او امامه دختر خواهرش زینب را تزویج کند و از برای او نعشی ترتیب دهد و آنکه حاضر نشوند بجنازه اش کسانیکه با و ظلم کرده اند و حقش را غصب کرده اند و نماز نخواند بر جنازه او احدی از آنها و از اتباعشان و او را در شب دفن کند وقتیکه همه چشم ها بخواب برود

و در انوار البهيه ثقه الاسلام محدث قمی از مصباح الانوار از حضرت صادق (علیه السلام) روایت کرده که صديقه طاهره (سلام الله علیها) بامير المؤمنين (علیه السلام) وصیت کرد که وقتی که من از دنیا بروم خردت مرا غسل بده و کفن کن و نماز بخوان و وارد میان قبر بنما وخاك بروى من بريز و نزد سر من بنشين مقابل صورت من و زیاد قرآن تلاوت بنما و دعا کن بجهت آنکه آنساعت ساعتی است که میت محتاج است بانس گرفتن با زنده ها ووصیت میکنم در بارۀ اولادم خیر را، بعد مخدره ام کلثوم را بخود چسبانید فرمود وقتیکه بالغ بشود اثاثیه منزل را امیرالمؤمنين (علیه السلام) باو بدهد بعد خداوند کفیل او خواهد بود

و در روایت است که در وقت ارتحال صدیقه طاهره (سلام الله علیها) امير المؤمنين (علیه السلام) و حسنين در منزل نبودند حسنین که وارد شدند دیدند مادرشان رو بقبله خوابیده حضرت سیدالشهداء (علیه السلام) مادر را حرکت داد دید از دنیا رفته رو کرد ببرادرش حضرت امام حسن (علیه السلام) فرمود « يا اخا آجرك الله فی الوالده » بعد از منزل بیرون شدند پدر بزرگوارشان را خبردار نمودند

حضرت امیر (علیه السلام) بمحض شنیدن غش کرد آب بصورت نازنینش پاشیدند تا بهوش آمد رفت بمنزل دید کاغذی بالای سر مبارك صديقه طاهره است نوشته بود

« بسم الله الرحمن الرحيم هذا ما اوصت به فاطمه بنت رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم) اوست وهى تشهد

ص: 85

ان لا اله الا الله و ان محمداً عبده ورسوله و ان الجنه حق والنار حق وان الساعه آتيه لا ريب فيها و ان الله يبعث من فى القبور باعلى انا فاطمہ بنت محمد (صلی الله علیه وآله وسلم) زوجنى الله منك لاكون لك في الدنيا والآخره انت اولی بی من غیری حنطنى ونغسل و کفنى بالليل وصل على و ادفنى بالليل ولا تعلم احد أو استودعك الله واقره على ولدى السلام الى يوم القيمه

و در فتن ومحن بحار از اختصاص از عبدالله بن سنان روایت کرده « لما حضرتها الوفاه دعت عليا ( ع ) اما ان تضمن والا اوصيت الى ابن الزبير فقال على (علیه السلام) انا اضمن وصيتك يا بنت محمد (صلی الله علیه وآله وسلم) قال سئلتك بحق رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم) اذا انامت ان لا يشهدانى ولا يصليا على الى آخره »

اقول محتمل است که مراد پر زبیر بن عوام باشد و محتمل است که مراد پر زبیربن عبدالمطلب عموی حضرت پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) باشد و هو الاقرب.

و اما محل دفن آن مخدره

مرحوم علامه مجلسی در مزار بحار میفرماید اصح آنستکه آن مخدره در خانه خود مدفونست

و در اصول کافی از محمد بن محمد بن ابی نصر روایت می کند « قال سئلت ابا الحسن (علیه السلام) عن قبر فاطمه (علیه السلام) فقال دفنت في بيتها فلما زادت بنياميه في المسجد صارت في المسجد »

مخفی نماناد که بیت مخدره که موضع قبر اوست همان موضعی که فعلا پشت سر قبر حضرت رسول (صلی الله علیه وآله وسلم) است و ضریحی دارد که منسوبت بقبر شریف آن مخدره »

و در عاشر بحار از کشف الغمه نقل میکند که فرمود الظاهر والمشهور ما نقله الناس و ارباب التواريخ والسير انها دفنت في البقيع

و شاهد بر این روایتی است که در بحار در باب دفن حضرت مجتبی (علیه السلام) روایت فرموده که حضرت سیدالشهداء (علیه السلام) بنی هاشم فرمود « الله الله لا تضيعوا وصيه اخى واعدلوا به الى البقيع فانه اقسم على ان انا منعت من دفته مع جده ان لا اخاصم فيه احداً وأن ادفنه بالبقيع مع امه »

و بعضی گفتند که مدفن آن مخدره در روضه مقدسه میان قبر و منبر است

الحاصل چون آن مخدره را بنا بوصیت خودشان شب غسل داد کسانیکه باو ظلم کردند در پای جنازه اش حاضر نشوند و جنازه اش را تشییع نکنند

و بعضی از موثقین روایتی نقل کرده اند که از جمله وصایای این مخدره بود که قبر شریفش را مساوی با زمین قرار دهد

و در بعضی از روایات است که حضرت امیر المؤمنين (علیه السلام) چهل صورت قبر ترتیب داد باین جهت کسی مطلع بر محل دفن آن مخدره نشد مفاد اكثر اخبار ومذهب اکثر علماء شیعه آنستکه مدفن شریفشان در خانه شان میباشد که واقع است میان روضه مطهره

و بعید نیست که این قبری که در حرم مطهر ائمه بقیع است منسوب به فاطمه زهراء (علیها السلام) قبر فاطمه بنت اسد (علیه السلام) باشد و آن بقعه که در آخر بقیع است منسوب به فاطمه بنت اسداست قبر سعدبن معاذ باشد چنانچه در کتاب خلاصه الوفا فى اخبار دارالمصطفی همین را اختیار نموده ،

ص: 86

فصل پنجم : در کیفیت تزويج فاطمه زهراء (سلام الله علیها) بامير المؤمنين (علیه السلام) و ذکر می شود اجمالا در ضمن هفت امر

امر اول : بدانکه زوج حضرت فاطمه (علیه السلام) در دنیا و آخرت منحصر است بامير المؤمنين (علیه السلام)

چنانکه آنها نقل شد که فرمود « یا على انا فاطمه بنت محمد (صلی الله علیه وآله وسلم) زوجنى الله منك لاكون لك في الدنيا و الآخره الى آخره »

و خداوند در قرآن مجید فرموده « هو الذى خلق من الماء بشراً فجعله نسباً و صهراً و كان ربك قديراً »

و در بحار از کنز کراچکی از ابن عباس روایت کرده قال ص نزلت الايه في النبي (صلی الله علیه وآله وسلم) حيث زوج عليا ابنته وهو ابن عمه فكان له نسيا وصهراً »

و در عیون اخبار باسناد خود از پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) روایت کرده که فرمود جبرئیل برمن نازل شد و گفت یا محمد (صلی الله علیه وآله وسلم) خداوند می فرماید لولم اخلق علياً (علیه السلام) لما كان لفاطمه ابنتك كفو على وجه الارض آدم فمن دونه »

و در بحار باین مضمون و قریب باین مضمون روایات زیادی نقل فرموده و از این روایات استفاده می شود افضلیت این مخدره بر تمام انبیاء و مرسلین و اولوالعزم از آنها

وايضا در بحار از امالی شیخ صدوق از موسی بن جعفر (علیه السلام) روایت کرده که یکروز پیغمبر نشسته بود که ملکی داخل شد که بیست و چهار سرداشت پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) فرمود یا جبرئيل من هرگز ترا اینصورت ندیده ام

عرض كرد من جبرئيل نيستم من محمود ملك هستم خداوند مرا فرستاد سوی شما که تزویج کنی نور را بنور فرمود که را به که ؟

عرض کرد فاطمه را به علی (علیه السلام)

ملك كه مراجعت کرد پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) ديد بين كتفين او نوشته محمد رسول الله على وصيه

فرمود از چه وقت بین کفین تو این نوشته شده ؟

عرض کرد قبل از خلقت آدم به بیست و چهار هزار سال

امر دوم : در خطبیکه در تزویج این مخدره خوانده شده

منها خطبه حضرت احدیث الحمد ردائى والعظمه كبريائي والخلق كلهم عبیدی وامائي زوجت فاطمه امتى من على صفوتی اشهدوا ملائکتی ومنها خطبه راحیل در آسمان

در بحار از مناقب از ام سلمه از حضرت پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) روایت کرده اند که خداوند امر فرمود بهشت و حوریان را زینت کنند و بدرخت طوبی امر فرمود که حلی و حلل بخود بردارد و

ص: 87

بملائکه امر فرمود که در آسمان چهارم در بیت المعمور جمع شوند و برضوان خازن بهشت امر فرمود منبر کرامت را در بیت المعمور نصب کند و براحیل که احسن منطقاً و احلى لغه از تمام ملائکه ها بود امر فرمود که بالای منبر برود و خطبه بخواند پس رفت بالای منبر و در مجمع ملائکه هفت آسمان این خطبه را خواند :

الحمد لله الاول قبل اوليه الأولين الباقي بعد فناء العالمين الى آخره ومنها خطبه حضرت خاتم النبيين (صلی الله علیه وآله وسلم) در حضور جمعی از اصحاب : « الحمد لله المحمود لنعمته المعبود بقدرته المطاع بسلطانه المرهوب من عذابه المرغوب اليه فيما عنده النافذ امره في ارضه و سمائه الى آخره»

بعد فرمود من شاهد میگیرم شما را که تزویج کردم فاطمه را بعلی چهار صد مثقال نقره اگر علی (علیه السلام) راضی بشود

و در آنوقت علی (علیه السلام) حاضر نبود در مجلس بعد که تشریف آورد پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) فرمود من مأمور شده ام که دخترم فاطمه را تزویج نمایم بتو و تزویج کردم بچهار صد مثقال نقره آیا تو هم راضی شدی؟ عرض کرد راضی شدم یارسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم) پس پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) بسجده افتاد فرمود : جعل الله فيكم الخير الكثير الطيب وبارك فيكما

ومنها خطبه خود حضرت امیر المؤمنين (علیه السلام)

ایضاً در مناقب استکه پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) بامير المؤمنين (علیه السلام) فرمود ياعلی خطبه بخوان ؟ پس این خطبه را خواند :

« الحمد لله الذى قرب من حامديه ودني من سائليه و وعد بالجنه من يتقيه و انذر بالنار من يعصيه الى ان قال والنكاح مما أمر الله به ويرضيه و اجتماعنا مما قدره الله واذن فيه وهذا رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم) زوجنى ابنته فاطمه على خمس مائه درهم وقدرضيت فاسئلوه وإشهدوا

امر سوم : در صداق زهراء (علیها السلام)

از خطبه حضرت رسول (صلی الله علیه وآله وسلم) استفاده شد که صداق فاطمه زهراوع چهارصد مثقال نقره بوده است و چهارصد مثقال شرعی هیجده نخودی سیصد مثقال صیرفی بیست و چهار نخودی می شود و بقران بیست و چهار نخودی سی تومان می شود

واز خطبه حضرت امير المؤمنين (علیه السلام) و بعضی روایات دیگر استفاده می شود که صداق آن مخدره پانصد در هم بوده و در هم شرعی دوازده نخود و سه خمس نخود است پس هر چهل درهمی بیست و درهم درهم يك مثقال صیرفی می شود که پانصد درهم شرعی دویست و شصت و دو مثقال و نیم مثقال صیرفی می شود و بقران بیست و چهار نخودی بیست و شش تومان و دو قرآن و نیم می شود

و از بعضی روایات استفاده می شود که صداق مخدره خمس دنیا و ثلث بهشت و چهار نهر از نهرهای دنیا است.

در بحار از مناقب از حضرت باقر (علیه السلام) روایت کرده که جبرئیل به پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) عرض کرد وجعلت فعلتها من على (علیه السلام) خس الدنيا وثلث الجنه وجعلت لها في الارض اربعه انهار الفرات ونيل مصرو نهروان و نهر بلخ وزوجها انت يا محمد (صلی الله علیه وآله وسلم) بخمس مائه درهم تكون سنه لامتك

و در بحار از مصباح الانوار از حضرت پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) روایت کرده که فرمود یا علی خداوند

ص: 88

تزویح فرمود فاطمه را بتوو قرارداد صداقش را تمام زمین پس هر کس راه برود بروی زمین و دشمن تو باشد راه رفتنش حرام است

و در بحار از امالی طوسی از حضرت صادق (علیه السلام) روایت کرده که فرمود خداوند مهر قرار داد از برای فاطمه ربع دنیا را و مهر قرارداد بهشت و جهنم را که دشمنانش را داخل جهنم کند و دوستانش را داخل بهشت کند بعد فرمود « و هي الصديقه الكبرى و على معرفتها دارت القرون الاولى »

و مخفی نماناد که از آخر این روایت بعضی از شئونات این مخدره في الجمله معلوم می شود و ممکنست گفته شود تمام اینها مهریه آنسخدره بوده و در هر روایتی يك جزء از آن گفته شده

و از مناقب نقل فرموده که اصح آنستکه مهر به مخدره علی الظاهر پانصد درهم بوده

امر چهارم : در بعضی از کیفیات ليله زفاف مخدره

در بحار از امالی شیخ طوسی از جابر بن عبدالله روایت کرده که گفت چون شب زفاف صديقه طاهره (سلام الله علیها) شد پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) ناقه شهبا را آورد و بر روی آن قطیفه کشید بفاطمه زهراء (علیه السلام) فرمود سوار شو و بسلمان فرمود مهار ناقه را بگیرد و پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) هم در پای ناقه راه میرفت در بین راه دید جبرئیل با هفتاد هزار ملک و میکائیل با هفتاد هزار ملك آمدند بسوی زمین پیغمبر ص فرمود بجهت چه آمده اید؟

عرض کردند بجهت زفاف فاطمه زهرا، پس جبرائیل و میکائیل وسائر ملائکه تکبیر گفتند و از آنشب تکبیر در عروسی ها سنت شد

و در روایت کشف الغمه استکه جبرئیل مهار نامه را گرفت و اسرافیل رکاب گرفت و میکائیل ناقه را می راند

و در مناقب استکه پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) فرمود دختران عبدالمطلب و زن های مهاجر و انصار با فاطمه (علیه السلام) همراهی کنند در رفتن بخانه امیرالمؤمنین (علیه السلام) و اظهار مسرت نمایند و رجز بخوانند و تکبیر بگویند و آنمخدره را بناقه یا بغله شهبا سوار کرد و خود حضرت پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) و حمزه و عقیل و جعفر و اهلبیت با شمشیرهای برهنه از پشت سر می رفتند و زوجات پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) از پیش روی ناقه رجز می خواندند

جناب ام سلمه می گفت :

سرن بعون الله يا جارات *** و اشكر نه في كل حالات

و اذكرن ما انعم رب العلى *** من کشف مکروه و آفات

فقد هدانا بعد كفر وقد *** انعثنا رب السموات

و سرن مع خير نساء الورى *** تغدى بعمات و خالات

يا بنت من فضله ذو العلى *** بالوحى منه و الرسالات

بعد عایشه گفت :

يا نسوه استرن بالمعاجر *** و اذكرن ما يحسن في المحاضر

و اذكرن رب الناس اذقد خصنا *** بدينه مع كل عبد شاكر

والحمد لله على افضا له *** و الشكر الله العزيز القادر

سرن بها فالله اعلی ذکرها *** وخصها منه بطهر طاهر

ص: 89

بعد حفصه گفت :

فاطمه خير نساء البشر *** ومن لهاوجه كوجه القمر

فضلك الله على كل الورى *** بفضل من خص باى الزبر

زوجك الله فتى فاضلا *** اعنى علياً خير من في الحضر

و در کشف الغمه از اسماء روایت کرده که گفت وقت رحلت خدیجه کبری من حاضر بودم دیدم آن مخدره گریه می کند عرض کردم چرا گریه می کنی و حال آنکه مثل پیغمبر خاتم (صلی الله علیه وآله وسلم) شوهری داری که ترا بشارت بهشت داده ؟

فرمود گریه من بجهت آنستکه در شب زفاف دختر بايد يك زنی همراهش باشد که اسرار و دردهای دل خود را باو بگوید و حوائجش را بر آورد و دختر من تازه سن است و میترسم کسی نباشد در شب زفاف با او همراهی کند

عرض کردم با سیدتی اگر من تا آنوقت زنده بودم عهد می کنم که در عوض شما این کار را تحمل نمایم

چون شب زفاف مخدره شد پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) امر فرمود که زنها بیرون شوند همه بیرون شدند بغیر از من پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) مرادید فرمود تو کیستی؟

عرض کردم اسماء

فرمود نشنیدی که گفتم زنها بیرون روند

عرض کردم چرا لکن من خواستم بعهدی که با جناب خدیجه کبری کرده ام و فاکنم پس قصه را نقل کردم پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) گریستند

و مجلسی میفرماید اسماء بنت عمیس در وقت زفاف صدیقه طاهره در حبشه بوده و در روز فتح خیبر وارد مدینه شده و این اسماء که حاضر بوده وقت زفاف صدیقه طاهره اسماء بنت يزيد انصاری بوده انتهی مخفی نماناد که اسماء بنت عمیس دروقت رحلت خدیجه کبری هم در مدینه نبوده و ممکن است گفته شود که جناب اسماء بنت عمیس در وقت رحلت خدیجه کبری و اوقات زفاف صدیقه طاهره مشرف شده بمدينه از حبشه و بعد دو مرتبه مراجعت کرده بحبشه و با شوهرش درروز فتح خیبر آمده باشد بمدینه طیبه چون در بعضی از اخبار تصریح شده باسماء بنت عمیس

واما اسماء بنت يزيد الانصاريه در خیرات حسان استکه دختر یزید الاشهلی است و پدرش از صحابه و خود نیز صحابه بوده و بفصاحت بیان موصوف است

روزی از طرف سائر زنان صحابیه خدمت حضرت رسالت پناهی (صلی الله علیه وآله وسلم) مشرف شد عرض کرد «بایی انت وأمى يارسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم) انا وافده النساء اليك ان الله عز وجل بعثك الى الرجال والنساء كافه فآمنا بك وبالهك وانا معاشر النساء محصورات قواعد بيوتكم و مقضى شهواتكم وحاملات اولادكم وانكم معشر الرجال فضلتم علينا بالجمع والجمعات وعباده المرضى و شهود الجنائز و الحج بعد الحج و أفضل من ذلك الجهاد في سبيل الله عز و جل و ان الرجل منكم اذا خرج حاجاً و معتمراً او مجاهداً حفظنا لكم اموالكم و عزلنا اتوابكم و ربينا لكم اولادكم افلانشارككم في هذا الاجر و الخير » پس حضرت رسول (صلی الله علیه وآله وسلم) روی باصحاب کرد فرمود مقاله در این خصوص بهتر از آنکه این زن بیان نموده شنیده اید؟

عرض کردند گمان نمی کنیم هیچ زنی باین حسن محاضره رسیده باشد

ص: 90

بعد پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) فرمود ای خاتون بدان و بزنهای دیگر برسان که اگر نسوان با ازواج خود خوشرفتاری کنند و آنها را از خود خوشنود دارند همین عمل آنها با تمام اصال خیر به که گفتی معادل می باشد

امر پنجم : در جهازيه فاطمه زهراء (علیه السلام)

در بحار از امالی طوسی از حضرت صادق (علیه السلام) روایت کرده از جدش امیر المؤمنين (علیه السلام) که فرمود حضرت رسول (صلی الله علیه وآله وسلم) بمن فرمود یاعلی برخیز و زره خود را بفروش و قیمت آنرا بیاور پس برخاستم وزره خود را فروختم و قیمت آنرا آوردم خدمت حضرت رسول (صلی الله علیه وآله وسلم)

پس يك كف از آن در اهم را به بلال داد و گفت از برای فاطمه بوی خوش خریداری کن و دو کف از آن دراهم را داد به ابو بکر که برو بیازار و از برای فاطمه بگیر آنچه را با و محتاج است از جامه واثاث البيت وعمار بن یاسر و بعضی از صحابه را از پی او فرستاد

پس همگی رفتند بیازار و هر يك از ایشان آنچه را اختیار می کردند به ابی بکر نشان می دادند و بمصلحت او می خریدند

پس پیراهنی خریدند بهفت درهم و مقنعه خریدند بچهار درهم و قطیفه خیبریه و سریری گرفتند که میانش از لیف خرما بود و دو فراش از جامه های مصری گرفتند که یکی را از لیف خرما بر کرده بودند و دیگری را از پشم و چهار متکی گرفتند از پوست طائف که میانش را از علف اذخر پر کرده بودند و پرده از پشم و حصیر هجری و دست آسیایی و بادیه مسی وظرفی برای آب خوردن از پوست و کاسه چوبی از برای شیر و مشك آبی و مطهره بقیراندوده و سبوی سبزی و کوزه هایی از پس آوردند خدمت حضرت رسول (صلی الله علیه وآله وسلم) حضرت اینها را بدست می گرفت و ملاحظه می نمود و می فرمود خداوندا مبارك گردان اینرا بر اهلبیت من

و بروایتی آب از دیدگان شریفش ریخت و سر بجانب آسمان بلند کرد و فرمود خداوندا برکت ده بگروهی که بیشتر ظرف های ایشان سفالست

و در روایت استکه ام ایمن عرض کرد بارسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم) اگر خدیجه می بود هر آینه دیده او روشن می شد بزفاف فاطمه زهراء (علیها السلام)

امر ششم : در نثار لیله زفات فاطمه زهراء (علیها السلام)

در بحار از امالی روایت کرده که ام ایمن به پیغمبر عرض کرد یا رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم) فاطمه را تزویج کردی و چیزی بسر او نثار نکردی

فرمود ای ام ایمن وقتیکه فاطمه تزویج شد بامیر المؤمنين (علیه السلام) خداوند امر فرمود باشجار بهشتی که نثار نمایند از حلی وحلل و یاقوت و زمرد و استبرق بهشتی

و سید حمیری فرمود :

نصب الجليل الجبرئيل منبرا *** في ظل طوبی من متون زبرجد

شهد الملائكه الكرامور بهم *** و کفی بهم و بر بهم من شهد

و تناثرت طوبى عليهم لؤلؤاً *** و زمرداً متتابعاً لم يعقد

و شیخ بهائی در کشکول از والدش شیخ حسین عاملی نقل کرده که در مسجد کوفه در

ص: 91

قرمزی دیدم که بر او نوشته بود

انا در من السماء نثرونی *** يوم تزويج والد السبطين

كنت اصفى من اللجين بياضاً *** صبغتنى دماء نحر الحسين

و در بحار از مناقب روایت کرده که خداوند وحی فرمود بدرخت طوبی که نثار نماید در و یاقوت را پس حور العین مبادرت می نمودند جمع کردن آنها و فخریه می کردند که هذا تحفه خير النساء

امر هفتم : در تاریخ تزویج و زفاف فاطمه زهراء (علیها السلام)

بدانکه اول و اشرف تمام زوجات حضرت امیر المؤمنين (علیه السلام) صديقه طاهره (علیها السلام) بود

و در بحار از خزازقی روایت کرده که پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) در حیوه خدیجه کبری زوجه دیگر اختیار نکرد نه حره و نه کنیز و همین قسم بود امیر المؤمنين (علیه السلام) در حيوه فاطمه زهرا (علیها السلام)

و در تهذیب از ابی بصیر از حضرت صادق (علیه السلام) روایت کرده که خداوند حرام فرمود زنهارا بامیر المؤمنین(علیه السلام) مادامی که فاطمه زهراء در حیوه بود

ابو بصیر عرض کرد چگونه ؟ فرمود چون فاطمه زهراء (علیها السلام) طاهره بود وحیض نمی دید انتهی چون فاطمه زهراء عذری نداشتکه علی زوجه دیگر اختیار کند یا مراد این باشد که فاطمه زهراء (علیها السلام) ممتاز بود در جلالت قدر و عظمت شان از تمام زنها برتر بود و لذا سزاوار نبود که زنی

همری با او بنماید

و در مصباح المتهجدين استکه روز اول ذيحجه الحرام پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) تزویج فرمود فاطمه را بحضرت امیر المؤمنين (علیه السلام)

و علامه مجلسی در جلاء العیون می فرماید شیخ مفید و ابن طاوس و اکثر اعاظم علما، ذکر کرده اند که این مزاوجت با سعادت در شب پنجشنبه بیست و یکم ماه محرم از سال سوم از هجرت واقع شد و منافات ندارد که تزویج مخدره در اول ذی الحجه باشد و زفاف در بیست و یکم محرم باشد

و گفته شد ولادت مخدره در جمادی الاخره پنج سال بعد البعثه و ظاهراً در آخر سال چهارم بعثت بوده که از روز بعثت تا روز ولادت مخدره چهار سال و ده ماه و بیست و سه روز گذشته سن مخدره در وقت هجرت هفتسال و هشتماه و ده روز بوده چون گفته شد که از روز بعثت تا روز هجرت بنابر مختار دوازده سال و هشتماه و ده روز بوده پس در حین زفاف مخدره بنابر مختار نه سال و هفتماه و يك روز می شود

و از سن شریف حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) چنانچه گفته خواهد شد بیست و پنجسال و ششماه و هشت روز گذشته بود تقریباً

و در اصول کافی و تهذیب و دروس ولادت مخدره را در سال پنجم از بعثت نوشته و ولادت حضرت مجتبی (علیه السلام) را در نیمه ماه رمضان سال دوم از بعثت نوشته اند بر اين غايه ما يمكن باید وقت زفاف مخدره هشت سال و هفت ماه داشته باشد و این بعید است

فصل ششم : در ذکر مجملی از حالات اولاد امجاد این مخدره

بدانکه اولاد این مخدره منحصر است بحضرت امام حسن مجتبی و حضرت امام حسين

ص: 92

عليهما السلام و بجناب محسن سقط شده و بحضرت زینب کبری و بحضرت ام کلثوم کبری سلام الله عليهم اجمعين

اما احوالات حضرت امام حسن و حضرت سید الشهداء سلام الله عليهما در باب چهارم و پنجم ذکر خواهد شد انشاء الله تعالی

و اما جناب محسن شهید شد و قاتل آن مظلوم را در اخبار مفصلا نوشته اند که از ذکر آنها عذر می خواهم .

و در کتاب احتجاج روایت مفصلی نقل فرموده و از فقرات آن روایت است که حضرت مجتبی (علیه السلام) به مغيره بن شعبه فرمود ( واما انت يا مغيره فانك الله عدد ولكتابه نابد و لنبيه مكتب و انت الزاني وقد وجب عليك الرجم الى ان قال ع وانت ضربت فاطمه بنت رسول الله ص حتى ادميتها والقت مافي بطنها الخ»

و در سیزدهم بحار از مفضل بن عمر از حضرت صادق (علیه السلام) روایت مفصلی نقل کرده و در آن روایت استکه روز قیامت خديجه كبرى وفاطمه بنت اسد جناب محسن سقط شده را روی دست گرفته صیحه زنان وارد محشر میشوند و فاطمه زهراه می گوید « هذا يومكم الذي كنتم توعدون اليوم تجد كل نفس ما عملت من خير محضراً وما عملت من سوء تو دلو ان بينها و بينه امداً بعيداً»

بعد حضرت صادق (علیه السلام) اینقدر گریه کرد که محاسن شریفش ترشد و فرمود روشن میاد چشمی که این مصیبت را بشنود و گریان نشود مفضل عرض کرد چه می فرمایی در قوله تعالی « واذا الموؤده سئلت بای ذنب قتلت » فرمود يا مفضل موؤده والله محسن است و کسیکه غیراین بگوید او را تکذیب کنید

واما جناب زينب الكبرى بسیار مجلله و مکرمه بود و این مخدره ملقبه بود بعقیله بنی هاشم چنانچه ابوالفرج در مقاتل الطالبین درباره عون بن عبدالله بن جعفر بن ابیطالب میفرماید د و امه زينب المقيله بنت علي بن ابيطالب و امها فاطمه بنت رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم) الى ان قال والعقيله هى التي روى ابن عباس عنها فقال حدثتني عقيلتنا زينب بنت علی (علیه السلام)»

بعد نقل می کند از آن مخدره خطبه حضرت فاطمه زهراء (علیها السلام) را در امر فدك و عجب است که آن مخدره در آن زمانیکه صديقه كبرى خطبه فدك را خواند با صغر سن شریفش چگونه آن خطبه را ضبط فرموده

و در احتجاج طبرسی از حزام اسدی رو اینکرده که وقتیکه اهلبیت را وارد کوفه نمودند اومات زینب بنت على بن ابيطالب (علیه السلام) الناس بالسكوت قال حزام الاسدى لم اروالله خفره قط انطق منها كانها تنطق و تفرغ على لسان امیر المؤمنين (علیه السلام) وقد اشارت الى الناس بان انصتوا فارتدت الانفاس وسكنت الاجراس

پس خطبه غرائی خواند تا آنکه بعد از فراغ از خطبه حضرت امام زین العابدین (علیه السلام) درباره اش فرمود «انت بحمد الله عالمه غير معلمه وفهمه غير مفهمه»

از این خطبه شریفه و فرمایش حضرت زین العابدين ع جنبه ولايت و علمیت و جلالت قدر و رفعت شأن و کمال عقل و دانش و علو منزلت و طلاقت لسان و فصاحت بیان حضرت زینب (علیها السلام) معلوم می شود و همچنین از خطبه که در مجلس یزید این مخدره انشاء فرمود

و در اثبات الوصيه مسعودی نقل می کند از خديجه بنت محمد بن على الرضا (علیه السلام) ان الحسين (علیه السلام) اوصي الى اخته زينب بنت على (علیه السلام) فى الظاهر فكان ما خرج من علي بن الحسين في زمانه من علم ينسب

ص: 93

الى زينب بنت على (علیه السلام) ستر أعلى على بن الحسين ع وتقيه و اتقاء عليه انتهي و هذا فضيله عظيمه للمخدره سلام الله عليها

و از مناقب عظیمه این مخدره آنستکه علی الظاهر چهار مرتبه حفظ وجود مبارك امام را نمود چنانکه ذکر خواهد شد انشاء الله تعالی و این مخدره تزویج شد به پسر عمش جناب عبدالله بن جعفر الطيار

و در بحار از خزازقی نقل فرموده که از پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) روایت کرده که نظر فرمود باولاد على وجعفر طيار وفرمود « بناتنا لبنينا وبنونا لبناتنا»

و جناب زینب از جناب عبدالله چهار پسر داشت و يك دختر علی و عون و عباس و محمد وام كلثوم

و در مقاتل ابو الفرج استکه عون بن عبد الله بن جعفر الطيار که والده ماجده او زينب الكبرى عقیله بنی هاشم بود در کربلا شهید شد در رکاب خال گرامش حضرت سیدالشهداء (علیه السلام)

و در کامل بهائی استکه در کربلا دو پسر از حضرت زینب شهید شد جناب عون و جناب محمد ابنی عبدالله بن جعفر الطيار و مسلما حضرت زینب (علیها السلام) در وقعه طف تشریف داشتند و باسیری بشام تشریف بردند

و در کتب معتبره تاریخ ولادت و رحلت و محل دفن این مخدره دیده نشده بجز اینکه معلوم است درحيوه حضرت رسول (صلی الله علیه وآله وسلم) متولد شد

و از اخبار مستفاد می شود که حضرت زینب بعد از حضرت سیدالشهداء (علیه السلام) متولد شده و جناب ام کلثوم بعد از حضرت زینب و ظاهراً قبر حضرت زینب در شام است و معروفست به زینبیه و زیارتگاه عامه مسلمین است

و در هديه الزائرین از علامه نوری ره نقل فرموده که در مدینه طیبه قحطی وغلا شد جناب عبدالله بن جعفر با مخدره جناب زینب خاتون تشریف بردند بشام بجهت فرار از قحطی و در همان موضعی که فعلا مزار و مرقدشان هست و معروفست بزینبیه توقف فرمودند پس مخدره مریضه شد و از دنیا رحلت فرمود و در همان موضعی که منزلشان بود دفن شد

و اما آنکه دو مرتبه اسیر شده باشد چنانچه بعضی گفته اند معلوم نیست

و در قناطر السباع مصر مزاری است معروف بمزار حضرت زینب خاتون و ممکنست که مزار مصر محل دفن یکی از بنات این مخدره یا محل دفن یکی از اسباط ائمه اطهار (علیه السلام) بوده باشد که مسمی بوده باین اسم و قریب بهمین مضامین در خیرات حسان است

و از ابن بطوطه نقل فرموده كه در يك فرسخی دمشق مشهدام كلثوم بنت امير المؤمنين (علیه السلام) است و اسم اسمخدره زینب بود و پیغمبر ص او را مکنی فرمود به ام کلثوم بجهت شباهتش بخاله اش ام کلثوم دختر حضرت پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) انتهی

و معلوم استکه در حیوه حضرت پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) دختری زینب نام از حضرت امیر (علیه السلام) بغير عقيله بنی هاشم نبوده

و در کامل بهائی استکه مخدره ام کلثوم خواهر حضرت سید الشهداء عليه السلام وفات شود در دمشق

واما جناب ام كلثوم بنت فاطمه (علیها السلام) این مخدره اسم شريفش رقیه الکبری بود چنانچه در عمده الطالب است و او نیز خیلی جلالت قدر داشت و زوجه عمر بن الخطاب بود

ص: 94

و در بحار از سید ابن طاوس در طرالف روایت کرده از حضرت صادق (علیه السلام) چون خواستگاری نمود عمر از ام کلثوم حضرت امیر ع عذر آورد که او بچه است عمر آمد نزد عباس بن عبدالمطلب گفت آیا در من عیبی هست ؟

عباس گفت مگر چه شده گفت خواستگاری نموده ام نزد پسر برادرت و او مرا رد کرده قسم بخدا از برای شما کرامتی نخواهم گذارد و دو شاهد اقامه می کنم انه سرق ولا قطعن يمينه پس عباس آمد خدمت حضرت امیر (علیه السلام) و او را خبر داد بگفته عمر و استدعا کرد که امر را واگذار باو نماید امیر المؤمنين (علیه السلام) امر مخدره را واگذار عباس فرمود و مرحوم اعتمادالسلطنه در کتاب حجه السعاده می نویسد زمانی که اسراء را وارد مجلس یزید کردند سفير ملك روم حاضر بود گفت یزید اینها از چه طایفه و از چه قبیله اند؟

یزید گفت از قبیله بنی هاشم و نام صاحب این سر حسین بن علی است

گفت کدام علی ؟

یزید گفت داماد پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم)

سفیر گفت یکی از دختران علی زوجهٔ عمر بن الخطاب بود ؟

یزید گفت مگر تو زوجه عمر دختر علی بن ابیطالب را می شناسی؟

سفیر گفت آری آنوقت این مخدره را من دیدم از زوجه امپراطور با شأن تر بود الخ و این مخدره در وقعه طف حاضر نبود چنانچه در همین کتاب حجه السعاده مي فرمايد نقله حدیث از طرق معتبره نقل نموده اند که جناب ام كلثوم دختر امير المؤمنين (علیه السلام) و فاطمه زهراء (علیها السلام) والده زيد بن عمر و رقيه بنت عمر درحيوه حضرت مجتبی ع در مدینه طیبه از دنیا رحلت فرمود و رحلت او و فرزندش زید در یکروز اتفاق افتاد و تقدم و تأخر موت احدهما معلوم نشد الى ان قال و ام کلثوم بنت علی که نام شریفش در وقعه طف در همه جا مذکور می شود و خطب و اشعار با و منسوب می گردد ام کلثوم دیگریست از سایر زوجات امیر المؤمنين عليه السلام چون على القول الصحيح امیرالمؤمنین (علیه السلام) را از بنات دو زینب بود و دو ام كلثوم زينب كبرى زوجه عبد الله بن جعفر بود و ام كلثوم كبرى زوجه عمر بن الخطاب بود و هر دو از صدیقه طاهره بودند و زینب الصغرى و ام کلثوم آمدند الصغری از سایر امهات بوجود آمدند

و شیخ حر در وسائل الشیعه از عمار یاسر روایت کرده اخرجت جنازه ام كلثوم بنت على وابنها زيد بن عمر وفي الجنازه الحسن والحين وعبدالله بن عمر و عبدالله بن عباس و ابوهریره فوضعوا جنازه الغلام مما يلى الامام والمرئه ورائه وقالوا هذا هو السنه

پس معلوم شد که جناب ام کلثوم بنت فاطمه در وقعه طلف اصلا در دنیا نبوده و مستفاد از روایت مذکوره آنکه جناب ام کلثوم کبری در مدینه طیبه از دنیا رفت و ظاهراً قبر شریفشان هم در مدینه طیبه باشد

واما تاریخ ولادت و رحلتشان معلوم نیست همینقدر معلوم شد که این مخدره در حیوه حضرت رسول (صلی الله علیه وآله وسلم) بدنیا آمد و در حيوه حضرت مجتبی (علیه السلام) از دنیا رفت

ص: 95

فصل هفتم : در ذکر خدمت گذاران صدیقه طاهره (علیها السلام)

منجمله جناب ام ایمن بود و اسم او بركه اطلبيه است و این مخدره حبشيه بود و حاضه حضرت رسول (صلی الله علیه وآله وسلم) بود

و در اصابه است که پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) فرمود ام ایمن امى بعد امي ويقول (صلی الله علیه وآله وسلم) لام ايمن يا امه و هر وقت باو نظر می کرد می فرمود او بقیه اهل بيت من است

و روایت کرده که در یکی از اسفارش ام ایمن تشنه شد در حالتی که صائمه بود و آب هم نداشت و عطش او شدت کرد

پس ناگاه از آسمان دلو سفیدی نازل شد ام ایمن او را گرفت و آشامید و می فرمود بعد از آن هرگز من تشنگی ندیدم حتی روزهای بلند روزه می گرفتم و ابداً تشنه نمیشدم

و گفته: ام ایمن در خلافت عثمان از دنیا رفت و بعضی گفتند پنج ماه بعد از پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) از دنیا رفت بعد در مقام جمع بین دو قول می فرماید بدانکه آنکه پنجماه بعد از پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) از دنیا رفت ام ایمن حاضنه پیغمبر صلی الله علیه و آله بود و آنکه در خلافت عثمان از دنیا رفت او کنیز ام حبیبه بود چون اسم هر دو برکه و کنیه هر دو ام ایمن بود و هر دو حبشیه بودند انتهی آنمخدره اول زوجه عبید حبشی بود و ایمن از او متولد شد بعد از او زوجه زید بن حارثه شد و از او اسامه بن زيد بن حارثه متولد شد و ام ایمن کنیز حضرت عبدالله بدر حضرت رسول (صلی الله علیه وآله وسلم) بود یا کنیز آمنه والده حضرت پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) و علی ای حال ام ایمن به پیغمبر منتقل شد و زوج او زید بن حارثه در جاهلیت اسیر شد و حکیم بن حزام او را در بازار عکاظان خرید و برای جناب خدیجه آورد و خدیجه او را به رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) بخشید و مردم او را زید بن محمد می خواندند و آیه شريفه وما جعل ادعيآتكم ابنائكم ذلكم قولكم بافواهكم الخ در باره او نازل شد

و جناب زید در جنگ موته شهید شد و اسامه بن زید از کسانی بود که از امیر المؤمنین (علیه السلام) عزلت جست و از جهاد با آنحضرت تفاصل ورزید و در روز رحلت حضرت پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) ام ایمن خیلی گریه میکرد از سبب گریه اش سئوال کردند گفت پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) که از دنیا رفت من میدانستم ارتحال پیغمبر را وكريه من بر انقطاع وحی الهی است که همیشه بخانه ما نازل میشد کذافی کتاب الاصابه وكتاب خيرات حسان

و بدانکه در روز وفات حضرت پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) اسامه بیست ساله بود

و در مجالس المؤمنین از علامه حلی روایت نموده از حضرت باقر (علیه السلام) که آن حضرت فرمود اسامه آخر امر رجوع بحق نمود پس نگوئید درباره او مگر خیرانتهی

بعد میفرماید و روایت نموده اند که عمر بن خطاب بجهه اسامه بن زید پنج هزار دینار از بیت المال مقرر کرده و از برای پسر خود عبدالله دو هزار دینار

عبدالله گفت اسامه را بر من ترجیح دادی و حال آنکه من از غزوات حضرت پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) دیده ام آنچه را که او ندیده

عمر گفت بجهت آنکه پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) او را از پدر تو بیشتر دوست می داشت

ص: 96

مؤلف گوید که خلیفه جهت تفضیل دادن او را نفرموده جهتش این بود که اسامه را بسیم وزرو وعده امارت منصرف نماید از متابعت بنی هاشم

و بعد از وفات رسولخدا (صلی الله علیه وآله وسلم) اسامه در دار القرى سکونت اختیار کرد و در آخر خلافت مصوبه در ارض حرف از دنیا رفت .

ومنجمله جناب فضه نوبیه کنیز آنمخدره بود

در مصباح کفعمی استکه فضه باب فاطمه (علیها السلام) بود

و از اصول کافی استفاده می شود فضه روز عاشورا در کربلا بود وقتیکه لشکر کفر اراده کردند اسب بر جسد طاهره بتازند فضه خاتون از حضرت زینب استیذان نمود که شیری را که در آن سرزمین بود بمددکاری بخواهد رفت و فضه بآن شیر گفت و آنشیر آمد بقتلگاه ابن سعد گفت فتنه لا تثيروها انصرفوا

و جناب فضه بیست سال ابداً تکلمی نکرد مگر بآیات کریمه قرآنیه

در عاشر بحار از مناقب روایت کرده از ابوالقاسم قمری گفت در بیابان از قافله دور افتادم بزنی افتاد گفتم تو کیستی این آیه را تلاوت کرد و قل سلام فسوف يعلمون پس سلام کردم گفتم چه می کنید در این بیابان این آیه را تلاوت كرد من يهدى الله فلا مضل له گفتم از جنی یا از انس این آیه را تلاوت کرد :

یا بنی آدم خذوا زينتكم عند كل مسجد گفتم از کجا میآئی این آیه را تلاوت کرد ينادون من مكان بعید گفتم قصد کجا داری این آیه را تلاوت کرد والله على الناس حج البيت گفتم چندوقت است از قافله دور افتاده گفت ولقد خلقنا السموات والارض في سته ايام گفتم آیا طعامی میل داری گفت و ما جعلناهم جداً لا يأكلون الطعام

پس باو طعام خورانیدم گفتم تعجیل کن در رفتن گفت لا يكلف الله نفساً إلا وسعها گفتم ترا بردیف خود سوار کنم گفت لو كان فيهما الهه الا الله لفسدتا

پس من پیاده شدم و آنزن را سوار کردم گفت الحمد لله الذي سخر لنا هذا

پس چون بقافله رسیدیم گفتم شما در قافله کی را دارید گفت با داود انا جعلناك خليفه فى الارض وما محمد الارسول يا يحيى خذ الكتاب بقوه ياموسى انى انا الله بس من آن چهار اسم را ندا کردم دیدم چهار جوان آمدند بطرف آنزن گفتم ای زن اینها کیانند گفت المال والبنون زينه الحيوه الدنيا

پس چون رسیدند بآن زن گفت یا ابت استأجره ان خير من استأجرت القوى الامين پس آن جوانها بمن احسان نمودند گفت و الله يضاعف لمن يشاء

پس زیاده احسان کردند پس از آنها سؤال کردم این زن کیست گفتند این زن مادر ما فضه کنیز حضرت زهراء (علیها السلام) است و مدت بیست سالست که تکلمی نمی کند مگر بآيات قرآنیه

و اعجب از این آنستکه سبط آن مخدره مستجاب الدعوه بوده

در مناقب از مالک دینار روایت کرده گفت در بیابان مکه زن ضعيفه ديدم که بر دابه لاغری سوار است

پس چون بوسط راه رسیدیم دابه آن زن از راه رفتن بازماند دیدم آن زن سر به آسمان بلند کرد و عرض کرد الهی لافي بيتي تركتني ولا الى بيتك حملتني فوعزتك وجلالك لو فعل بي هذا

ص: 97

غيرك لما شكونه الا اليك

پس ناگاه دیدم شخصی را که از بیابان آمد ناقه در دست گرفته گفت سوار شو

پس پس آنزن سوار شد و آن ناقه مثل برق حرکت کرد پس چون بطوافگاه رسید دیدم آن زن طواف میکند

پس قسم دادم او را که تو کیستی گفت اناشهره بنت مسكه بنت فضه خادمه الزهراء

و در روایت استکه ام ایمن و فضه بعد از صدیقه طاهره نتوانستند در مدینه طیبه توقف نمایند و رفتند بمکه معظمه

وجناب اسماء بنت عمیس هم خدمت زیادی کرد بانمخدره مکرمه مخصوصاً در حال زفاف مخدره و در سر جنازه آنمخدره شق جیب کرد و گریه کرد و بعضی از خصوصیات جناب اسماء در ضمن حالات میمونه زوجه حضرت پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) گفته شد

و در مناقب استکه در هنگام وصیت صديقه طاهره اسماء و ام ایمن حاضر بودند و حضرت صديقه فاطمه زهراء باسماء وصیت فرمود که اگر از دنیا برود غسل ندهد او را مگر اسما و امیر المؤمنين علیه السلام و حضرت صدیقه باسماء فرمودند که من قبیح می دانم بدن زنرا بنوعی حمل کنند که مردم او را بر روی سریر ببینند اسماء عرض کرد من در ارض حبشه دیده ام کیفیت سریر و تابوت را از برای برروی مخدره تابوتی بهمان نحو ساختند :

فصل هشتم : در بعضی از تواریخ و وقایع متعلقه بصديقه طاهره (علیها السلام)

واقعۀ اولی در سال اول هجرت چون پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) وارد مدينه طيبه شدند نامه نوشتند بامير المؤمنين (علیه السلام) در مکه معظمه که حرکت بفرماید بجانب مدینه و نامه را دادند به اباواقد اللیثی چون نامه بآن بزرگوار رسید امیر المؤمنين (علیه السلام) با جمعی مخفیانه از مکه بیرون شدند و فاطمه زهراء و فاطمه بنت اسد و فاطمه بنت زبیر بن عبد المطلب را با خود از مکه حرکت دادند و از برای این فواطم هودجی ترتیب داد و ابو واقد و ایمن پر ام ایمن را برشتر فواطم گماشت و فواطم را بسرعت سوق می نمودند بجانب مدینه طیبه امير المؤمنين (علیه السلام) فرمود ارفق بالنسوه اباواقد انهن من الضعائف واينمخدرات اول المهاجرات بودند از مکه معظمه بمدينه طيبه.

و در ناسخ التواریخ استکه چون رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) بمدينه طيبه اقامت فرمود پانصد درهم و دو شتر دادند بابورافع و زید بن حارثه که بروند بمکه معظمه و حضرت فاطمه زهراء (علیها السلام) و جناب ام کلثوم بنتی رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم) و جناب سوده بنت زمعه زوجه رسول الله ص و جناب ام ایمن و اسامه بن زيد بن حارثه را حرکت دهند و بیاورند بمدينه طيبه چون وارد مکه معظمه شدند عبدالله بن ابی بکر هم مادر خود امرومان و دو خواهر خود عايشه واسماء ذو النطاقين زوجه زبیر را در حالتیکه حامله بود بعبد الله بن زبیر کوچ داد و باتفاق طلحه بن عبدالله و جمعی دیگر وارد مدینه طیبه شدند و بعد از ورود بقبا اسماء ابوبکر عبدالله زبیر را وضع حمل نمود :

واقعه ثانیه در شب پنجشنبه بیست و یکم ماه محرم از سال سوم هجرت واقع شد تزویج

ص: 98

امير المؤمنين وفاطمه زهراء عليهما السلام چنانچه سابقا گفته شد.

واقعه ثالثه در عقد الفرید استکه بعد از آنکه با ابابکر بیعت کردند امیر المؤمنین (علیه السلام) و عباس وزیر در خانه فاطمه نشستند ابابکر عمر را فرستاد که اینها را از خانه بیرون آورد که با ابابکر بیعت کنند و گفت اگر حاضر نشدند آنها را بقتل برسان عمر آتش حاضر کرد که خانه را آنها بوزاندیس صدیقه طاهره فرمود يا بن خطاب اجنت لتحرق دارنا عمر گفت بلی یاداخل شوید در بیعت ابا بكر الى آخر الروايه

و تفصیلش را علماء شیعه وسنی در کتب خود نوشته اند

و در بعضی از اخبار استکه خالدبن ولید ملعون شمشیر کشید که گردن آن بزرگوار را بزند آن بزرگوار حمله کرد بآن ملعون آن مامون آقارا قسم داد و دست از او برداشت جناب مقدادو و سلمان و ابوذر وعمار ياسر وبريده بن حبیب اسلمی داخل خانه شدند که یاری کنند امیر المؤمنين (علیه السلام) را نزديك بود فتنه بزرك شود فرمودند دعوهم و ایای فان الله امرنى الا اجاهدهم في هذا الوقت

پس ریسمانی بگردن آن بزرگوار انداختند تا بمسجد ببرند حضرت فاطمه زهراء (علیها السلام) حامل شد بین علی ع و آن جماعت که بعضی از مصائب و آلام بر آن مخدره واردشد و حضرت صادق ع فرمودند وماتت حين ماتت وان في عضدها مثل الدملج الخ.

واقعه رابعه چند روز بعد از واقعه سابقه آدم فرستادند بسوی فدك که وکیل مخدره را بیرون کنند و فدك را تصرف کنند

پس مخدره آمد نزد آنها و فرمود چرا میراث مرا از پدرم منع كرديد و وكيل مرا از فدك خارج نمودید گفتند شهود خود را که شهادت بدهند که فدك مال تو هست حاضر کن

مخدره گفت شهود من شوهر من امير المؤمنین (علیه السلام) است و دو فرزندم حسنین (علیه السلام) وام ایمن و اسماء بنت عمیس که در آن وقت زوجه ابابکر بود

پس آن بزرگواران شهادت دادند بفرموده مخدره

گفتند اما على (علیه السلام) فزوجها وفي روايه قال اما على (علیه السلام) فيجر النار الى قرصه واما الحسن والحسين ابناها وفي روايه قال انهما صغيران

واما ام ایمن فمولاتها وفي روايه قال انت امرأه ولا نجيز شهاده مرأه وحدها و في روايه قال لا تقبل شهاده عجميه لا تفصح

واما اسماء بنت عميس كانت تحت جعفر بن ابیطالب فهى تشهد لبنی هاشم وقد كانت تخدم فاطمه وكل هؤلاء يجرون الى انفسهم. صديقه طاهره مهموماً مراجعت نمود و بعد مکرر مخدره رفت نزد آنها آخر الامر روایت است که کاغذی نوشته دادند بمخدره که فدک را بوی رد نمایند الخ.

مخفی نماناد فدك موضعی است بخیبر بین او و مدینه دو منزل است و تاخییر کمتر از يك منزلست و فدك را که غصب کردند در دست غاصبین بود و در زمان خلافت عثمان بن عفان عثمان او را طیول داد بر عمش مروان بن حکم و در دست آل مروان بود تا زمان خلافت عمر بن عبدالعزیزبن مروان بن حکم بس عمر بن عبدالعزیز اقرار نمود بحقانیت مخدره و فدك را رد کرد بحضرت امام محمد باقر (علیه السلام) تا وقتیکه عمر بن عبدالعزیز از دنیا رفت باز فدك را

ص: 99

يزيد بن عبد الملك غصب نمود تا زمان سفاح سفاح قدك وارد کرد بحسن بن حسن بن علی بن ابیطالب (علیه السلام) باز منصور فدك را غصب کرد مهدی عباسی او را رد کرد به بنی فاطمه بازهادی بن مهدی او را غصب کرد بعد مامون او را رد کرد باولادهای فاطمه زهراء (علیها السلام) و تا زمان متوکل دست اولاد های آن مخدره بود و آنها در آن زمان مستغنی بودند زمان متوکل که شد باز او غصب نمود

و در مناقب ابن شهر آشوب استکه هرون بحضرت موسی بن جعفر (علیه السلام) گفت حدود فدك را بفرما تا من رد کنم برای شما فرمودند يك حداوعد نست حد دوم سمرقند است حد سوم افريقيه است حد چهارم سیف البحر است

هرون گفت پس از برای ما چیزی باقی نمیماند یعنی ای هرون تمام مملکتی که در دست تو می باشد در حكم فدك است و غصب است و حق ما خاندان است.

الحاصل بعد امير المؤمنين (علیه السلام) در حضور اصحاب اتمام حجت فرمود و حقانیت خود و مخدره مکرمه فاطمه زهرا را بر ابابکر و عمر و سایرین از صحابه ثابت فرمود بعضی گفتند دیدی علی باما چه کرد اگر یکمرتبه دیگر چنین احتجاج بفرماید امر ما فاسد خواهد شد تکلیف چیست؟

گفتند تکلیف آنستکه و اداریم بقتل امیر المؤمنین گفتند که این تکلیف را بنمائیم؟

گفتند بخالد بن ولید

پس فرستادند خالد بن ولید را حاضر نمودند گفتند ما تکلیف بزرگی بتو داریم

خالد گفت آنچه امر کنید اطاعت می کنم و لو بقتل على بن ابيطالب (علیه السلام)

گفتند مطلب همین است برو بمسجد وقت نماز صبح پهلوی او بایست چون سلام نماز داده شد گردن امیرالمؤمنین را بزن

در احتجاج طبرسی استکه جناب اسماء بنت عمیس که زوجه ابابکر بود این سخن را شنید وخادمه اش را فرستاد بخانه امیر المؤمنين (علیه السلام) و گفت ان الملاء يأتمرون بك ليقتلوك

پس جاریه آمد و این آیه را خواند امیر المؤمنين (علیه السلام) فرمود

رحمها الله قولى لمولاتك فمن يقتل الناكثين والقاسطين و المارقين آمدند مسجد بجهت اداء نمودن نماز صبح در حال تشهد پشیمان شد و قبل از سلام دادن سه مرتبه گفت يا خالد لا تفعل ما امرتك السلام عليكم ورحمه الله وبركاته

امير المؤمنين (علیه السلام) ملتفت شد بخالد بن ولید فرمود اگر نهیت نکرده بود تو مرا می کشتی گفت ای والله لوضعته في اكثرك شعراً حضرت فرمودند كذبت لاام لك من يفعله اضبق حلقه است منك .

و در روایت ابی ذر غفاری است که امیرالمؤمنین ع بانگشت سبابه و وسطی خالد را چنان فشار داد که خالد جامه اش را نجس کرد و صیحه کشید و با بزمین می زد

پس ابو بکر عمر را فرستاد نزد عباس بن عبد المطلب که شفاعت بنماید و خالد را از ید امیر المؤمنين (علیه السلام) نجات دهد

عباس آمد خدمت امیر المؤمنين (علیه السلام) و قسم داد بحق القبر و من فيه و بحق دونور دیده اش و فاطمه زهراء (علیها السلام) که دست از خالد بر دارد و پیشانی آن بزرگوار را بوسید امیرالمؤمنین دست از خالد بر داشت

بيان لوضعته فى اكثرك شعراً یعنی شمشیر را بر سر تو می نهادم چون سر از همه اعضای بدن مویش بیشتر است و است بکسر همزه بمعنای دبر است یعنی کسی که شمشیر بر سر من بزند حلقه دبرش از دبر تو تنگ تر است و كفى بهذاذ لا والذما

ص: 100

فصل نهم : در ذکر بعضی از قبور متبرکه و بقاع شریفه واقعه در مدینه طیبه و اطراف آنست

اشاره

بدانکه می توان گفت در مدینه طیبه و اطراف آن زمینی نیست مگر آنکه معصومی قدم بر آن زمین گذارده و هوائی نیست مگر آنکه معصومی در آن هوا تنفس فرموده و این ادعا را در باره غیر این زمین مقدس نمیتوان نمود و اغلب معصوم زادگان و اصحاب کرام در آن زمین مقدس مدفونند

و در هزار بحار از کامل الزياره روایت کرده که پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) فرمود من مات في احد الحرمين مكه والمدينه لم يعرض الى الحساب ومات مهاجراً الى الله وحشر يوم القيمه مع اصحاب بدر

و در خلاصه الوفاء فى اخبار دار المصطفی از پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) روایت کرده که فرمود المدينه مهاجرى فيها مضجعى ومنها مبعثى حقيق على امتى حفظ جيرانى ما اجتنبوا الكبائرو من حفظهم كنت له شفيعاً او شهيداً يوم القيمه و من لم يحفظهم سقى من طينه الخبال قيل للمزني وماطينه الخبال قال عصاره اهل النار

و در آن کتاب اخبار زیادی نقل کرده در فضیلت دفن در مدینه طیبه و بقیع

و از مالک روایت نموده که در مدینه طیبه ده هزار نفر از صحابه کرام مدفونند لکن قبور شريفه اغلب معلوم و معین نیست چون در سابق رسم نبوده بناء ساختن و قبه قرار دادن برقبور ولوح بر روی قبر گذاشتن لذا با این طول زمان فعلا قبر اغلب مخفی مانده و بعضی از قبور شریفه فعلا معلوم است و از برای آنها قبه و بنایی ساخته شده و لابد است در مقام از ذکر دو امر :

امر اول : در قبور شریفه که در مدینه و در بقیع است

منها قبور شریفه شش نفر معصومی که در مدینه طیبه مدفونند

قبر مقدس حضرت رسول ص وقبر مقدس صديقه طاهره و قبو مقدس حضرت امام حسن مجتبی و قبر مقدس حضرت امام زین العابدين وقبر مقدس حضرت امام محمد باقر و قبر مقدس حضرت امام جعفر صادق صلوات الله عليهم اجمعين و موضع قبر مقدسشان معلوم و معین است مگر موضع قبر حضرت صدیقه طاهره (علیها السلام) که در چند جا محتمل است و ظاهر واصح آنست که قبر مقدس ایشان در میان حرم مقدس حضرت پیغمبر است که ضریح مطهرشان خلف ضریح حضرت پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) واقع می شود

در روح و ریحان است که قبه مطهره ائمه بقیع را جناب مجد الملك ابوالفضل اسعد بن محمد بن موسی اردستانی بنا نمود و ایشان مستوفی مملکت سلطان برکیارق بن ملکشاه بن الب ارسلان بن طغرل بيك بن میکائیل سلجوقی بود و مجد الملك در چهارصد و و نود و دو بدست لشگر بر کیارق مقتول شد که لشگریان بدنش را پاره پاره کردند چنانچه در مجالس المؤمنین است فرموده و او شیعه خالص بود و آثار خیریه او زیاد است

منجمله بقعه مباركه ائمه بقیع صلوات الله عليهم اجمعين

و در بعضی از تواریخ است که اصل آن بقعه را الناصر لدین الله عباسی بسر المستضى بالله بنا نمود در حدود سنه پانصد و شصت و متحمل است که بناء الناصر بالله بعد از تخریب بناء مجد الملك بوده باشد

و منجمله بنای چهار طاق جناب عثمان بن مظعون در بقیع و اهل تسنن گمان می کنند

ص: 101

که آن مقام عثمان بن عفان است

ومنجمله بناء حرم و رواق مطهر كاظمين (علیه السلام) و گویا آن آثار تا زمان سلاطین صفویه بوده بعد بفرمان شاه عباس صفوی دو گنبد مطهر را بنا نمودند و طلای دور گنبد شریف را مرحوم آقا محمد شاه شهید نمود و بعضی از تعمیرات آن بقعه مبارکه را مرحوم شیخ عبدالحسين شيخ العراقين بامر مرحوم ناصرالدینشاه نمود

و منجمله بناء قبه حضرت عبدالعظیم چنانچه در مجالس المؤمنین است که از آثار مجد الملك مشهد سيد عبدالعظیم است در ری

ومنها قبر شريف عبدالله بن عبدالمطلب که در میان شهر مدینه معروف است و حضرت رسول (صلی الله علیه وآله وسلم) دوماهه بود که والدشان از دنیا رحلت فرمود

و در بحار می فرماید مدفن جناب عبدالله و جناب آمنه معلوم نیست در این ازمنه و ما مطلع نشدیم بر مدفن این دو بزرگوار انتهی

و منها قبر جناب ابراهيم بن رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم) که در بقیع معلوم است و یوم وفاتشان هیجدهم ماه رجب سنه دهم از هجرت بوده

ومنها قبور شريفه بنات رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم) که جناب زینب و جناب ام کلثوم و جناب رقیه باشد و قبر شریفشان در بقیع معلوم است

و در کتاب خلاصه الوفاء سيد على سمهودی نقل کرده که اینمخدرات در بقعه عثمان بن مظعون مدفونند

ومنها قبور شريفه زوجات پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) در بقیع معروف است و در آن قبه است قبر مالك بن انس بن مالك که از ائمه اربعه اهل تسنن است ومنها قبر فاطمه بنت اسد والده ماجده حضرت امیر (علیه السلام) و اقرب آنستکه قبر شریف ایشان در حرم ائمه بقیع وصل بدیوار حرم مطهر باشد و رحلتشان سال چهارم هجرت بوده و سن شریفشان در حدود هفتاد بوده

و منها قبر جناب عباس بن عبدالمطلب که روز جمعه دوازدهم ماه رجب سنه سی و دو هجری از دنیا رحلت فرمود و قبر جناب عباس متصل است بقبور ائمه بقيع و يك ضريح محيط بهمه است و قبر ایشان در یمین کسی است که میان حرم مطهر روی بقبله بایستد و قبور مطهره ائمه اطهار در یسار است

و منها قبر جناب صفيه بنت جناب عبد المطلب والده زبیر بن عوام که در بقیع نزديك بباب بقیع معروف است

ومنها قبر جناب حليمه سعديه مرضعه حضرت رسول ص که در بقیع معروف است

ومنها قبر جناب عقیل بن ابیطالب در بقیع معروف است و در سنه پنجاه هجری در سن نودوشش سالگی از دنیا رحات فرمود و بعضی گفتند قبر جناب عقیل در شام است و در آنجا وفات یافته ومنها در بقعه منسوب بجناب عقیل است قبر جناب عبدالله بن جعفر شوهر جناب زینب خاتون بنت امير المؤمنين (علیه السلام) که در جود مشهور آفاق بوده و در سال هشتاد هجری وفات یافت در سن نود سالگی

و در عمده الطالب است که عبدالله بن معاویه بن عبد الله بن جعفر بن ابیطالب را

ص: 102

ابو مسلم مروزی در هرات محبوس کرد تا از دنیا رفت و قبر ایشان در هرات معروف است

ومنها قبر محمد بن الحنفیه که در بقیع نوشته اند و درسنه هشتاد و سه هجری از دنیا رحلت فرمود و در بقیه دفن شد کمافی مجالس المؤمنين

ودر وفیات الاعیان است که گفته شده که آن بزرگوار از ترس عبدالله بن زبیر گریخت به طائف و آنجا از دنیا رحلت فرمود و گفته شده در ایله از دنیا رفته وایله آخر خاک حجاز و اول خاك شام است

ومنها قبر مخدره جناب زینب بنت علی ع زوجه جناب عبدالله بن جعفر و بعضی قبر ایشان را در زینبیه شام نوشته اند و مرحوم حاجی نوری ره همین را ترجیح داده ومنها قبر جناب حسن بن حسن المجتبى (علیه السلام) شوهر جناب فاطمه بنت الحسين (علیه السلام) که در مدینه طیبه از دنیا رفت در سن سی و پنج سالگی و قبرش در بقیع است

ومنها قبر جناب اسمعيل بن جعفر الصادق (علیه السلام) که مرقد شریفشان در سور بلد مقابل قبور ائمه بقیع است و طریقش از میان مدینه طیبه است و جماعت اسمعیلیه قائلند بامامت این بزرگوار و در حيوه پدر بزرگوارشان از دنیا رحلت فرمود

ومنها قبر جناب عبد الله بن محمد بن یوسف بن موسى بن عبد الله المحض بن الحسن بن الحسن بن المجتبی (علیه السلام) که در بقیع است

ومنها قبر جناب مقداد بن اسود و سابقا گفتم که این بزرگوار درسنه سی و سه هجری در هفتاد سالگی در حرف که یکفر سخی مدینه است از دنیا رحلت فرمود و جنازه اش را بر روی دست ها بمدینه طیبه آوردند و در بقیع دفن نمودند

و در شهروان قبری استکه معروف است بقبر مقداد وشاید او قبر بعضی از مشایخ عرب باشد و احتمال میرود که قبر شیخ جلیل فاضل مقداد بن عبدالله الحلی صاحب شرح باب حادی عشر باشد چون در روضات وفات ایشان را در شهروان احتمال داده

ومنها قبر جناب جابر بن عبدالله الانصاری که در سنۀ هفتاد و چهار یا هفتاد و هفت هجری در مدینه از دنیا رحلت فرمود و بعضی گفته اند جناب جابر آخر صحابه است که از دنیا رحلت فرمود و این سخن صواب نیست چون عمرو بن حریث قرشی که در کوفه ساکن بود در سال هشتاد و پنج هجری از دنیا رحلت نمود در سن ود و هفت سالگی و همچنین سهل بن سعد ساعدی انصاری درسنه هشتاد و هشت هجری وفات نمود در سن نود و شش سالگی

و در اسد الغابه استکه او آخر کسی بود که از اصحاب حضرت رسول در مدینه باقی مانده بود و خودش گفت لومت لم تسمعوا من احد يقول قال رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم) وانس بن مالك خادم حضرت رسول (صلی الله علیه وآله وسلم) در سنه هجرت ده ساله بود و در سنه نود و يك هجری در دو فرسخی بصره از دنیا رفت و همانجا دفن شد و او آخر کسی بود از صحابه که در بصره از دنیا رفت کذافی اسد الغابه همچنین ابوطفيل عامر بن وائله در عام احد متولد شد و در سنه صد هجری در مکه معظمه از دنیا رفت و در اسد الغابه است که او آخر کسی بود از صحابه که پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) را دیده بود و از دنیا رفت چنانچه خود گفت ما علی وجه الارض اليوم رجل رأى النبي غيرى.

و در عاشر بحار است که روز عاشوراء حضرت سید الشهدءا (علیه السلام) بلشگر مخالف خود را معرفی می فرمود

فرمود و ان كذبتمونى فان منكم من ان سئلتموه عن ذلك اخبر كم اسئلوا جابر بن عبدالله

ص: 103

الانصارى وابو سعيد الخدري وسهل بن سعد الساعدى وزيد بن ارقم وانس بن مالك يخبر و كم انهم سمعوا من رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم) هذه المقاله لي ولاخي

و مخفی نماناد که زید بن ارقم در کوفه سنه شصت و هشت وفات نمود و یتیمی بود در حجر عبدالله بن رواحه و با او بود درغزوه موته کذافی اسد الغابه .

ومنها قبر جنب مالك اشتر در مجالس المؤمنین است که آن بزرگوار در حوالی قلزم بعسل مسموم شهید شد و جنازه شان را حمل نمودند و در مدینه طیبه دفن نمودند

و منها قبر جناب عثمان بن مظعون و او اول کسی است از مهاجرین که در بقیع دفن شد

ومنها قبر جناب اسعد بن زراره که در شوال سال اول هجرت از دنیا رحلت فرمود و او اول کسی است از انصار که در بقیع دفن شده و قبر شریف این دو بزرگوار در روحاء است و او مقبره ایست دروسط بقیع

و منها قبر جناب سعد بن معاذ که در اقصاء بقیع است و گفتند قبر شریف سعد در همان قبه ایست که منسوب بجناب فاطمه بنت اسد است

ومنها قبر جناب عبدالله بن مسعود که درسنه سی و دو هجری در مدینه طیبه از دنیا رحلت فرمود و در بقیع دفن شد.

ومنها قبر جناب شیخ احمد بن زین الدین الاحسائي البحرانی است که در سنه هزار و دویست و چهل و سه هجری از دنیا رفت در منزل حدیه که سه منزلی مدینه است و سنش قریب به نود سال بود

و منها قبر ابابكر و عمر بن الخطاب در مدینه طیبه معلوم است و قبر عثمان بن عفان در بقیع است

و قبر سعد بن وقاص که او بنیاد کوفه را نمود و درسنه پنجاه و پنج هجری در سن هفتاد و چهار سالگی از دنیا رفت در بقیع است و قبر سعد بن زید که پسر هم عمر بن خطاب بود و خواهرش عاتکه که زوجه عمر بود و خواهر عمر فاطمه زوجه سعيد بود و در سال پنجاه و يك هجری در سن هفتاد و چهار سالگی از دنیا رفت در بقیع است و قبر عبدالرحمن بن عوف هم در بقیع است

و این شش نفر را اهل تسنن از عشره مبشره می دانند و نسبت اینها در مقدمه گفته شد و تاریخ فوت آنها هم فی الجمله در مقدمه گفته شد که این روایت را شیعه قبول ندارند و در باب سوم هم انشاء الله تعالی تاریخ فوت بعضی را مفصلا ذکر خواهیم نمود و در مدینه طیبه قبر بسیاری از امام زادگان عظام است

امر دوم : در قبور شریفه که در حوالی و اطراف مدینه طیبه است

منها قبور شریفه که در احد يكفر سخی مدینه طیبه است مثل قبر جناب حمزه بن عبد المطلب و جناب عبدالله بن جحش خواهرزاده جناب حمزه و این دو در يك قبر و يك بقعه هستند که او را والده ناصر الدین الله العباسی بناء نموده درسته پانصد و هشتاد و این عبدالله جحش برادر زینب بنت جحش زوجه حضرت پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) بود

و ايضاً در احد است مدفن جمعی از شهداء احد که سابقاً در وقایع سنه سوم از هجرت گفته شد.

ص: 104

و ایضاً گفته شد که جناب حمزه روز هفدهم شوال سنه سوم هجری شهید شد

ومنها قبر جناب حسن امیر بن زيد بن الحسن المجتبی (علیه السلام) جد حضرت عبدالعظیم بن عبد الله بن على الشديد ابن حسن امیر و قبر حسن امیر در جاخر است و آن موضعی است بین مکه و مدینه و محتمل است قبر جناب زید پدر حسن امیر در جاخر باشد و محتمل است که در بقیع باشد و سن جناب من امیر هشتاد و پنجال بود و سن جناب زید بن الحسن المجتبى زیاده بر نود سال بود

ومنها قبر جناب محمد بن ابراهیم بن حسن بن امیر بن زید بن الحسن المجتبى و قبر شریف ایشان در صفراء استکه از محال مدینه است ومنها قبر جناب شريف محمد ذى النفس الزكيه بن عبد الله المحض بن الحسن بن الحسن بن علی بن ابیطالب (علیه السلام) که بامر منصور دوانقی آن بزرگوار را در نیمه رمضان سنه صد و چهل و پنج هجری شهید نمودند و مرقد شریفش در مسجد کبیر است در طرف شرقی جبل سلع و آن جبل معروفی است در مدینه طیبه

و در عمده الطالب است که بر جناب محمد جناب عبدالله بن محمد در کابل شهید شد

ومنها قبر جناب علی اصغر بن علی بن الحسين الشهيد بن علی بن ابیطالب (علیه السلام) وقبر جناب احمد بن عون بن محمد الحنفيه بن على بن ابیطالب که قبر شریف این دو بزرگوار در ينبوع شش منزلی مدینه کنار دریاست

ومنها قبر شريف جناب علی بن جعفر الصادق (علیه السلام) الملقب به عریضی که در عریض یکفر سخی مدينه طيبه معروف است و در خارج شهر قم مقبره ایست منسوب بایشان و همچنین در خارج شهر سمنان لكن اصح واشهر اولست چنانچه مختار علامه نوریست در خاتمه مستدرك و آن بزرگوار را برادرشان موسى بن جعفر (علیه السلام) تربیت کرد و از برای ایشان تصانیف کثیره است و ادراك خدمت چهار امام با پنج امام را فرمود

و منها قبر جناب ابوذر غفاری که در ربذه است و آن موضعبت بين ينبوع

و مدینه طیبه

ومنها قبر جناب عبيده بن حارث بن عبدالمطلب كه در ربذه نزديك قبر جناب ابوذر است و آن بزرگوار بود که در غزوه بدر كبرى عتبه بن ربيعه بن عبد الشمس بن عبد مناف را بجهنم داخل نمود که در سابق گفته شد

ودر حيوه الحيوان استکه در ربذه قبر يحيى بن اكثم قاضي القضاه وفيه ايضا و روى ان رجلا قال ليحيى ايها القاضي كماكل فقال فوق الجوع و دون الشيع قال فكم اضحك قال حتى يسفر وجهك ولا يعلو صوتك قال فكم ابكي قال لاتمل من البكاء من خشيه الله قال فكم اخفى عملى قال ما استطعت قال فكم اظهر منه قال ما يقتدى بك البر ويؤمن عنك قول الناس

ومنها قبر جناب محمدبن اسمعیل بن بزیع که در فید است بالدال المهمله و او منزلی است بين مكه و مدينه

و در رجال كبير است که او و احمد بن حمزه در عداد وزراء بودند و از اصحاب حضرت موسی بن جعفر (علیه السلام) بود و گویازمان حضرت صادق و حضرت رضا و حضرت جواد را هم درك كرده است

خاتمه

بدانکه زنهایی را که خداوند در قرآن مجید صراحتا يا كناينا مدح فرموده یازده زن است،

ص: 105

الاولى - جناب حواما در آدمیان است قال تعالى « في سوره البقره خطاباً لادم يا آدم اسكن انت وزوجك الجنه»

الثانيه - جناب ساره زوجه حضرت ابراهيم قال الله تعالى « في سوره الذاريات قالو الاتخف انا رسل ربك و بشروه بغلام عليم فاقبلت امرأته في صره فصكت وجهها و قالت عجوز عقيم »

یعنی وقتیکه ابراهیم را بشارت دادند با سحق ساده زوجه ابراهیم روی آورد بجماعت پس لطمه زد صورتش را از روی تعجب و گفت من پیری هستم که اولاد نمی زایم و این مخدره سییء الخلق بود .

چنانچه در جواهر السنیه از حضرت امام جعفر صادق (علیه السلام) روایت کرده که حضرت ابراهیم شکایت نمود بسوی پروردگار خود از سوء خلق زوجه اش جناب ساره پس وحی رسید با براهیم که مثل زن مثل ضلع و استخوان پهلو که کج است اگر بخواهی او را راست نمائی می کشند و اگر بحال خود بگذاری بهره مند می شوی صبر کن بسوء خلق ساره

الثالثه جناب ام كلثوم زوجه حضرت زكريا قال تعالى « کیهعص ذكر رحمه ربك عبده زكريا از نادی و به نداء خفياً قال رب انى وهن العظم منى واشتعل الرأس شيباً ولم اكن بدعائك رب شقبا واني خفت الموالى من ورائي و كانت امرأتى عاقراً فهب لي من لدنك ولياً يرثنى و يرث من آل يعقوب و اجعله رب رضیا»

الرابعه - جناب بلقيس زوجه حضرت سليمان قال الله تعالى في سوره « النمل اني وجدت امرأه تملكهم واوتيت من كل شيء ولها عرش عظيم» الخامسه - رحمه بنت مزاحم بن يوسف بن يعقوب زوجه حضرت ایوب قال الله تعالى في سوره ص« وهبناله اهله ومثلهم معهم رحمه منا وذكرى الاولى الالباب »السادسه - صفوراء زوجه حضرت موسی بن عمران قال الله تعالى « في سوره القصص قال اني اریدان انكحك احدى ابنتي هاتين على ان تأجرني ثماني حجج فان اتممت عشراً فمن عندك »

السابعه - زليخا زوجه حضرت يوسف قال الله تعالى « في سوره يوسف وقال الذي اشتراه من لامرأته اكر مى مثواه عى ان ينفعنا او نتخذه ولداً و قال الله تعالى حكايه عن لسانها الان حصحص الحق انار اودته عن نفسه»

در جلد پنجم بحار از علل الشرایع از حضرت صادق (علیه السلام) روایت کرده که فرمود زلیخا استیذان نمود که داخل بشود بحضرت یوسف غلامان گفتند بزلیخا که ما می ترسیم ترا ببریم نزد یوسف گفت من نمی ترسم از کسی که از خدا می ترسد

پس چون داخل شد یوسف فرمود میبینم ترا که رنگت تغییر کرده ؟

زلیخا گفت « الحمد لله الذي جعل الملوك بمعصيتهم عبيداً وجعل العبيد بطاعتهم ملوكا»

یوسف فرمود تراچه وادار نمود که با من چنین کردی؟

عرض كرد « حسن وجهك »

فرمود چه خواهی کرد اگر ببینی پیغمبر آخرالزمان را که اسمش محمد (صلی الله علیه وآله وسلم) است و جمالش از من بهتر است و اخلاقش از من نيكوتر وسخاوت وجودش از من زیادتر؟

زلیخا گفت راست می گوئی

فرمود از کجا دانستی که من راست می گویم؟

گفت همچنانکه اسم شریفش را بردی محبتش در قلب من جای گرفت

ص: 106

وحی الهی رسید ای یوسف زلیخا راست می گوید و من زلیخا را دوست می دارم چون او محمد (صلی الله علیه وآله وسلم) را دوست میدارد پس خدا امر فرمود بیوسف که زلیخا را تزویج کن

الثامنه - جناب آسیه بنت مزاحم زوجه فرعون قال الله تعالى « في سوره القصص و قالت امرأت فرعون قره عين لى ولك لا تقتلوه على ان ينفضا او تتخذه ولداً وهم لا يشعرون وقال تعالى فى سوره التحريم ضرب الله مثلا للذين آمنوا امرأت فرعون اذ قالت رب ابن لي عندك بيتا في الجنه و نجني من فرعون وعمله و نجني من القوم الظالمين »

و در خصال از پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) روایت کرده که فرمود سه نفر کافر نشدند بخداوند بقدر طرفه العيني مؤمن آل يسن وعلی بن ابیطالب (علیه السلام) و آسيه زوجه فرعون

و در عاشر بحار از ابن بابویه از پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) روایت کرده فرمود بهشت مشتاق است چهار زن مریم بنت عمران آسیه زوجه فرعون وهي زوجه النبي (صلی الله علیه وآله وسلم) في الجنه وخديجه بنت خويلد زوجه يغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) دردنیا و آخرت و فاطمه بنت محمد (صلی الله علیه وآله وسلم)

التاسعه مريم بنت عمران والده حضرت عیسی (علیه السلام) و خداوند در چند موضع از قرآن مجید از این مخدره یاد فرموده و اصرح آیات شریفه در مدح این مخدره قوله تعالى في سوره آل عمران واذ قالت الملائكه يا مريم ان الله اصطفاك وطهرك و اصطفاك على نساء العالمين يا مريم اقنتي لربك واسجدى و اركعى مع الراكمين ، و بالصراحه در قرآن مجید اسم زنی برده نشده بغیر حضرت مریم

وفي البحار من الطبرسي قال ابو جعفر (علیه السلام) معنى الآيه اصطفاك من ذريه الانبياء و طهرك عن من السفاح واصطفاك لولاده عيسى من غير فحل وخرج بهذا من ان تكون تكراراً

العاشره - خديجه بنت خويلد زوجه خاتم النبيين (صلی الله علیه وآله وسلم) قال تعالى « في سوره اضحى و وجدك عائلا فاغنى فى معانى الاخبار عن ابن عباس وجدك عائلا يعني فقيراً عند قومك يقولون لا مال لك فاغناك الله بمال خدیجه » و این مخدره اول کسی هست از زنان که ایمان آورد به پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم)

در امالی طوسی از پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) روایت کرده که فرمود اول کسیکه ایمان آورد بپیغمبری من از مردان علی بن ابیطالب (علیه السلام) بود و از زنان خدیجه کبری بوده

و در بحار از تفسیر عیاشی از حضرت باقر (علیه السلام) از پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) روایتکره که فرمود در شب معراج وقتیکه خواستم از آسمان ها بوی زمین مراجعت نمایم گفتم جبرئیل آیا تو بزمین حاجتی داری گفت حاجت من آنستکه سلام خداوند و سلام مرا بخدیجه برسان

الحادي عشر - فاطمه بنت رسول (صلی الله علیه وآله وسلم) و خداوند در چند موضع از قرآن مجید مدح فرموده این مخدره مکرمه را

منها سوره مباركه هل اتى

در عاشر بحار از مناقب نقل کرده که از حضرت موسی بن جعفر (علیه السلام) سئوال کردند که خداوند سوره مباركه هل اتی را نازل فرمود درشان اهلبیت و تمام نعت های بهشتی را در او یاد کرده بغیر حور العين فرمود این بجهت اجلال اطمه زهرا (علیها السلام) است

ومنها تأويل ليله القدر باین مخدره شده

چنانچه در عاشر بحار از تفسیر فرات بن ابراهیم از حضرت صادق (علیه السلام) روایت کرده که فرمود « انا انزلناه فى ليله القدر الليله فاطمه والقدر الله فمن عرف فاطمه حق معرفتها فقد ادرك ليله القدر » و شاید استفاده شود از این روایت شریفه که مثل فاطمه زهراء مثل ليله القدر است

ص: 107

و چنانچه کسی لیله القدر را نمیداند چه شب است همچنین کسی فاطمه زهراء (علیها السلام) را نمی داند چه مخدره مکرمه ایست .

ومنها تأويل شده لیله مبارکه باین مخدره

در یازدهم بحار است که یهودی سئوال کرد از حضرت موسی بن جعفر (علیه السلام) چه چیز است تفسير باطنى حم والكتاب المبين انا انزلنا في ليله مباركه الخ؟

فرمود اما حم محمد است که حروفش ناقص شده و اما کتاب مبين امير المؤمنين است و اما ليله مبارکه فاطمه زهراه است و اما قوله تعالى ( وفيها يفرق كل امر حكيم اى يخرج منها خير كثير فرجل حكيم رجل حكيم ورجل حكيم »

ومنها تعبير فرموده از این مخدره بشكوه و بزجاجه

در تفسیر علی بن ابراهیم از حضرت صادق (علیه السلام) روایت کرده فرمود « الله نور السوات والارض مثل نوره كمشكوه فاطمه فيها مصباح الحسن (علیه السلام) المصباح الحسين (علیه السلام) في زجاجه الزجاجه كانها کوکب دری فاطمه كانها كوكب درى بين نساء اهل الدنيا يوقد من شجره مباركه توقد من براهيم (علیه السلام) لا شرقيه ولا غربيه ولا يهوديه ولا نصرانيه يكاد زيتها يضى يكاد العلم ينفجر منها ولولم تمسسه نار نور علی نور امام بعد امام يهدى الله لنوره من يشاء يهدى الله بالائمه من يشاء »

ومنها تعبير فرموده از مخدره باحدى الكبر

در عاشر بحار از تفسیر فرات بن ابراهیم از حضرت باقر (علیه السلام) روایت کرده في قوله تعالى انها لاحدى الكبر نذيراً للبشر قال (علیه السلام) يعنى فاطمه

ومنها تعبير فرموده از مخدره به بحر

در یازدهم بحار از مناقب از این عباس روایت کرده که فاطمه از گرسنگی و برهنگی گریه میکرد پیغمبر فرمودند فاطمه قناعت کن بشوهرت بخدا قسم که علی سید است در دنیا و آخرت پس پیغمبر اصلاح فرمود بین علی و فاطمه خداوند این آیه را نازل فرمود «مرج البحرين يلتقيان يقول انا الله ارسلت البحرين على بن ابيطالب (علیه السلام) بحر العلم وفاطمه بحر النبوه يلتقيان يتصلان انا الله اوقعت الوصله بينهما ثم قال بينهما برزخ مانع يمنع على بن ابيطالب ان يحزن لاجل الدنيا و يمنع فاطمه ان تخاصم بعلها لاجل الدنيا فبای آلاء ربكما يا معشر الجن والانس تكذبان بولايه امير المؤمنين (علیه السلام) او حب فاطمه الزهراء واللؤلؤ الحسن والمرجان الحسين لان اللؤلؤ الكبار والمرجان الصغار

ومنها تعبير فرموده از آن مخدره به نسائنا در آیه مباهله

در بحار از طبرسی نقل کرده در قوله تعالی و نسائنا فرموده اتفاق کردند که مراد بنائنا فاطمه زهراء است بجهت آنکه حاضر نبود در قضیه مباهله از زنها بغیر آنمخدره و فرموده در ضمن قوله تعالی و انفسنا که احدی ادعاه نکرده که در مباهله بغیر علی و فاطمه و دو پسرش (صلی الله علیه وآله وسلم) حاضر بوده اند و لابد داعی غیر مدعو است

پس مراد بانفسنا امير المؤمنين است که نفس پیغمبر است

و سه زن را هم خداوند در قرآن مجید مذمت فرموده یکی زوجه نوح پیغمبر دوم زوجه لوط يغمبر قال الله تعالى في سوره التحريم ضرب الله مثلا للذين كفروا امرئه نوح و امرأه لوط كاننا تحت عبدين من عبادنا صالحين فخانتاهما

در تفسیر مجمع است که زوجه نوح کافره بود بمردم می گفت که نوح مجنون است و اگر کسی نوح انسان می آورد خبر می داد بخار از قوم نوح وزوجه لو طخ- مدار قوم لوط و

ص: 108

های او این بود خیانت این دو والا زوجه هیچ پیغمبری هرگز بخیه نمی شود گفته شده که اسم زوجه نوح واغله واسم زوجه لوط و اهله بود

سوم زوجه ابولهب قال تعالى تبت یدا ابی لهب وتبما اغنى عنه ماله وماكسب سيصلي ناراً ذات لهب وامرأته حماله الحطب في جيدها حبل من مد و اسم او ام جمیل بود خواهر ابوسفیان بن حرب ومادر عتبه ومعتب ولابد است در مقام از ذکر مطلب مهمی و آنستکه از سعادت عظیمه است زوجه عفيفه صالحه

چنانچه در فروع کافی از حضرت پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) روایت کرده که خداوند در حدیث قدسی فرموده که اگر بخواهم از برای بنده مسلم خیر دنیا و آخرت را جمع کنم قرار می دهم از برای او قلبی خاشع و لسانی ذاکر و بدنی در بلاصابر وزوجه صالحه که مرور نماید او را وقتی که نظر نماید باوو حفظ نماید جان و مال او را وقتیکه غائب شود از او

و بدانکه عفاف و صلاحیت زوجه درجات و مراتبی دارد و اعلا درجات آن آنستکه زوجه عالمه و عارفه و عفیفه باشد و این نعمت عظمی از برای بعضی بزرگان موجود شده در حالتیکه آن زوجه از غیر اهلبیت عصمت و طهارت بوده چون آنها عفاف و صلاحیتشان معلوم است

منجمله زوجه مولى العالم الفاضل ملا مقصود على المتخلص بالمجلسى والده مولى محمد تقى المجلسى وجده مولى محمد باقر المجلسی و دختر مولی کمال الدین درویش محمد بن الشيخ حسن العاملي

در کتاب فیض قدسی استکه آن مخدره عارفه و مقدسه وصالحه بود وقتی از برای شوهرش جناب المولى مقصود علی مسافرتی اتفاق افتاد دو فرزندش جناب ملا محمد تقی و ملا محمد صادق را برد نزد جناب العالم العابد الزاهد المولى عبدالله الشوشتری بجهت تحصیل علم و خواهش نمود که مواظبت بفرماید در تعلیم این دو فرزندش و رفت بسفر نزديك عيدى شد جناب المولى عبدالله سه تومان داد بمولی محمد تقی المجلسی که در ضرور با نشان صرف کنند

ملا محمد تقی عرض کرد من نمی توانم این وجه را بدون اذن والده صرف کنم بعد که از والده اجازه خواست مخدره گفت پدر شما از برای مخارجتان معین فرموده روزی چهارده غاز بیکی و مدتی است بهمین اندازه مخارج کرده اید و اگر این مبلغ را اضافه صرف کنید و حال شما بوسعت بگذرد این مبلغ تمام می شود و شما هم عادت اولیه تان را فراموش خواهید کرد

پس لا بد می شویم برویم نزد مولانا ملا عبدالله وغير او و اظهار فقر و پریشانی نمائیم و این سزاوار نیست بعد که جناب ملا عبد الله شنید در حقشان دعا فرمود

منجمله المخدره المكرمه آمنه بيكم زوجه مولانا محمد صالح مازندرانی شارح کافی بنت مولی محمدنقی المجلسی و همشیره مولانا العلامه المجلسى ووالده آقای محمد هادی مترجم قرآن مجيد و صاحب تصنيفات كثيره

در فیض قدسی از ریاض العلماء نقل کرده که آن مخدره فاضله و عالمه ومتقیه بود و شوهرش ملا محمد صالح باغایت فضلیکه داشت گاهی حل بعضی از عبارات قواعد را از او سؤال میکرد و فرمود يكروز جناب ملا محمد تقی رفت بمنزل و دخترش الفاضله المقدسه المجتهده البالغه في العلوم حد الكمال آمنه بیگم را طلبید فرمود من اراده کرده ام تر اتزویج نمایم بمردیکه در غایت فقر ومنتهای فضل و صلاح است و این موقوف است باذن شما

مخدره عرض کرد فقر عیب مرد نیست جناب ملا محمد تقی مجلس عالی ترتیب داد و مخدره

ص: 109

را تزویج فرمود بمولا محمد صالح

چون شب زفاف شد جناب مولا محمد صالح داخل شد بر مخدره و برقع از صورت مخدره برداشت و جمال مخدره را دید رفت بگوشه حجره و حمد و شکر الهی را بجای آورد و مشغول مطالعه شد

اتفاقاً مسئله حلش بر او مشکل شد هر قدر فکر کرد نتوانست آن مسئله را حل نماید مخدره آمنه بیگم بحسن فراستی که داشت ملتفت شد وقتی که مولی محمد صالح رفت بجهه تدريس مخدره مسئله را در کمال خوبی حل نبود و نوشت و گذارد در محل مطالعه زوجش

چون شب شد ملا محمد صالح نشست بجهه مطالعه دید کاغذی آنجا افتاده برداشت دید مخدره مسئله را در کمال خوبی حل فرموده سجده شکر بجا آورد و تا صبح مشغول عبادت شد بشکرانه این موهبت كبرى جناب المولى محمد تقی بدامادش گفت اگر این زن پسند شما نیست غیر او را بشما تزویج کنم

عرض کرد مطلب این نیست که شما گمان کرده اید بلکه من در مقام شکر الهی باین موهبت عظمی و چنین زوجه عالمه صالحه هر قند خود را بتعب اندازم در عبادت نمیتوانم يك ذره از این عنایت الهی را شکر گذاری نمایم

مخفی نماناد که در این حکایت از این مخدره بمجتهده تعبیر شده

ومنجمله زينت اهل الفضل والاخلاص وشيخه الشيعه فاطمه المدعوه بست المشايخ چنانچه در روضات الجنان تعبیر فرموده معنی ست المشايخ يعنى سيده رواه اخبار ورئيسه نقله الاثار وكنيه این مخدره ام الحسن بود بنت الشيخ الشهيد السعيد ابو عبدالله محمد بن شیخ جمال الدین المکی المدعو بالشهيد الاول

و در روضا تست که این مخدره عالمه وفاضله وفقيهه و عابده بود و خدمت والد ماجدش جناب شهید اول تلمذ نموده بود و والدش از او مدح می کرد و امر می فرمود مردم را رجوع نمودن با نمخدره در مسائل حيض واحكام نماز

و در هستدر کست که سید تاج الدین بن معيه استاد شهید اول اجازه داد باین مخدره و بوالد ماجد و به برادرش محمد و علی

وهكذا فاسد بودن زوجه نیز درجات و مراتبی دارد و اعلی درجات و مراتب فساد زوجه آنست که جاهله و بد اخلاق وغير عفیفه باشد

چنانچه در کتاب من لا يحضره الفقیه از حضرت صادق (علیه السلام) روایت کرده که فرمود اغلب اعداء المؤمن زوجه السوء

در تفسیر علی بن ابراهیم است که هود پیغمبر زارع بود و زراعتش را آبیاری می کرد قومش آمدند در خانه و ..ق الباب کردند عیالش آمد پشت در گفت شما کیستید ؟

گفتند ما اهل فلان بلد هستیم که زراعتهای ما خشك شده آمده ایم که حضرت هود دعا کند و خداوند باران رحمت برما نازل فرماید

زن هود گفت اگر او مستجاب الدعوه می بود درباره خود دعا می کرد که زراعتش از خشکی نسوزد گفتند هود کجا است؟

گفت در فلان موضع آن جماعت آمدند خدمت حضرت هود عرض کردند یا نبی الله زراعت های ما از بی آبی خشک شده از خدا بخواه که باران رحمت برما نازل فرماید

ص: 110

حضرت هود دورکعت نماز کرد و دعا کرد و فرمود بروید بمنزلتان که باران برشما نازل شود عرض کردند یا نبی الله درب منزل شما رفتیم زنی آمد و بما چنین و چنان گفت

فرمود او عيال منست و من از خدا خواسته ام که خداوند او را باقی بدارد عرض کردند چراچنین دعا میفرمائی فرمود بجهت آنکه خداوند مؤمنی را خلق نکرده مگر آنکه از برای او عدوی است که او را اذیت می کند و اگر دشمن من کسی باشد که من مالك او باشم بهتر است که دشمنی باشد که او مالك من باشد .

و در لئالی الاخبار است که جمعی رفتند درب منزل شیخ ابوالحسن خرقانی که او را دیدن نمایند چون دق الباب کردند عیالش آمد پشت درب گفت که را می خواهید ؟

گفتند شیخ را می خواهیم که از او دیدن کنیم عیالش آنچه نسبت به بود بشیخ داد آنجماعت تعجب کردند گفتند خود شیخ کجا هست ؟ گفت رفته بیابان هیزم هست؟ گفت رفته بیابان هیزم جمع کند آنجماعت آمدند به بیابان دیدند شیخ هیزمها را بار بريك شیری کرده و خودش هم بالای آن هیزم ها نشسته و يك مساوى هم در دست گرفته عوض تازیانه.

آنجماعت تعجب نمودند از آنچه دیدند و از آنچه زنش در باره اش گفته بود مطلب را بشیخ عرض کردند که زنت درباره تو چنین و چنان گفت

شيخ فرمود من باين مقام نرسیدم مگر بصبر کردن و تحمل نمودن اذیت های این عیال .

و در جلد پنجم بحار از کتاب قصص الانبياء روایت کرده باسانید خود از حضرت باقر (علیه السلام) که فرمود در بنی اسرائیل مرد عاقل متمولی بود و يك زن عفیفه داشت و از او پسری خداوند مرحمت فرمود که شبیه بود باو در شکل و شمایل و يك زن غیر عفیفه داشت از اوهم دو پسر داشت چون وقت احتضارش رسید گفت اموال من مال یکی از شماها باشد چون از دنیا رفت هر يك از آن پر مدعی شدند که من آن بسری هستم که پدر مالش را برای من داده با یکدیگر مخاصمه کردند پس ترافع نمودند خدمت قاضی او گفت بروید نزد سه برادری که از آل بنی غانم هستند از آنها سؤال کنید

رفتند نزد یکی از آنها دیدند پیرمرد افتاده ایست از او سئوال کردند او گفت بروید نزد برادرم که اسن و اکبر از من است از او سؤال کنید آمدند نزد برادر وسطی دیدند مرد میانه سالی است گفت بروید نزد برادرم که اسن و اکبر از من است و از او سئوال کنید رفتند نزد او دیدند او بنظر کوچک تر از هر دو اینها هست تعجب کردند گفتند اولا از حال خود اینها سؤال کنیم سئوال کردند که شما را بزرگتر از آن دو برادر دیگر معرفی نمودند و حال آنکه از هر دوی آنها کوچک تر بنظر ما هستید

گفت بلی اما برادر اولی که نزدش رفتید از هر دوی ما سنش کمتر است لکن زوجه بداخلاقی دارد و صبر می کند باخلاق بد او از ترس آنکه مبادا مبتلا بیلای اعظمی بشود که نتواند صبر بر آن می کند و سوء اخلاق زوجه اش او را این قسم پیر کرده و اما برادر وسطی زوجه ای دارد که گاهی او را اذیت می کند و گاهی او را مسرور می کند و اما من زوجه دارم که همه اوقات مرا مسرور می کند و ابداً مکروهی از او بمن نرسیده اذا شباب و جوانی من محفوظ مانده الخ

والحمد لله اولا و آخراً و ظاهراً وباطناً وصلى الله على محمد و آله الطاهرين

ص: 111

باب سوم : در اسم و لقب و کنیه و نسب و تاریخ ولادت با سعادت و رحلت حضرت امیر المؤمنين (علیه السلام) و در تعیین زوجات و اولاد و اقارب و حواریین و بعضی از تواریخ متعلقه بآن بزرگوا و در ذکر قبور متبرکه واقعه در کوفه و نجف اشرف و حوالی و اطراف آن و در این باب مقدمه و دوازده فصل و یکخاتمه است

اما مقدمه

بدانکه اوصیاء حضرت پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) دوازده نفر بودند که اول آنها حضرت امیر المؤمنين علی بن ابیطالب (علیه السلام) است و آخر آنها حضرت حجه بن الحسن (علیه السلام) است و علماء از برای انحصار عدد ائمه بدوازده مناسباتی بیان کرده اند .

منجمله آنکه این عدد مطابق است با حروف لا اله الا الله و با عدد حروف محمد رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم) و باعدد حروف امير المؤمنين (علیه السلام) و با عدد حروف علی بن ابیطالب (علیه السلام) و با عدد حروف بعضی از اسماء الحسنی و با عدد حروف محبهم في الجنه و با عدد حروف عدوهم في النار

و منجمله آنکه این عدد مطابقت با عدد قباء بنی اسرائیل که در سوره مائده می فرماید « ولقد اخذ الله میثاق بنی اسرائیل و بنا منهم اثنى عشر نقيباً »

و در مجمع البیان فرموده نقیب قوم مثل کفیل وضمین است که می شکافد اسرار را و از این قبیل است نقاب المرئه ومناقب که بمعنی فضائل است

و منجمله آنکه این عدد مطابق است با عدد اسباط بنی اسرائیل که در سوره اعراف می فرماید «و قطعناهم اثنتى عشره اسباطاً امما و أوحينا الى موسى اذ استفاه قومه ان اضرب بعصاك الحجر فا نبجست منه اثنتا عشره عينا قدعلم كل اناس مشربهم »

در مجمع البیان فرموده و صحیح آنتکه اسباط در اولاد اسحق بمنزله قبائل است در اولاد اسماعیل یعنی متفرق گردانیدیم اولاد یعقوب را بدوازده فرقه چون اولاد یعقوب دوازده نفر بودند و از برای هر يك از آنها اولاد و نسلی بود پس هر فرقه از آنها سبط و امتی شدند

و منجمله اینکه این عدد مطابق است با برجهای آسمان و ماه های سال و با عدد ساعات شب و روز

و منجمله آنکه پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) فرمود الائمه من قريش و قريش لقب نضر بن کنانه است و هر کس از اولاد نضر بن کنانه باشد او قرشی است

پس اول کسیکه متصف شد بصفت قرشی بودن جناب مالك بن نصر بن کنانه است که جدد و از دهم پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) است چنانچه در مقدمه کتاب گفته شد و مرکز دائره شرافت وجود نازنین پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) است که از او سلسله قرشیه و سلسله امامت منفصل می شود و هر يك مانند دو خطند که از مرکز محمدی (صلی الله علیه وآله وسلم)

ص: 112

منفصل می شوند و هرگاه آخر خط خارج از مرکز بطرف قرشی دوازده باشد لا بد از طرف خط امامت هم دوازده خواهد بود چون محال است دو خط خارج از مرکز دائره بطرف محیط متفاوت باشد

فصل اول : در اسم و لقب کنید و نسب آن بزرگوار

بدانکه اسم شریف آنجناب علی است و اشهر القاب شریفه امیرالمؤمنین (علیه السلام) است و اشهر کنیه های آنحضرت ابوالحسن است

و در بعضی از روایاتست که چون حضرت امیر المؤمنين (علیه السلام) متولد شد ابوطالب او را بسینه چسبانید و دست فاطمه بنت اسد را گرفت و بسوی ابطح آمدو ندا کرد :

يارب ياذا الفق الدجى *** و القمر المبتلج المضىء

بين لنا من حكمك المقضى *** ماذا ترى في اسم ذا الصبي

ناگاه مثل ابر چیزی از روی زمین پیدا شد نزديك ابو طالب آمد ابوطالب او را هم نیز بسینه خود چسبانید و بخانه برگشت چون صبح شد دید که لوح سبزیست و در آن نوشته شده :

خصصتها بالولد الزكي *** والطاهر المنتجب المرضى

فاسمه من شامخ من شامخ على *** على اشتق من العلي

پس ابو طالب اسم نور دیده اش را علی نامید و آن لوح را در زاویه راست کعبه آویخت و چنان آویخته بود تا زمان هشام بن عبد الملك كه او را فرود آورد و بعد از آن ناپیدا شد

و والد ماجد آن بزرگوار ابو طالب بن عبدالمطلب است و والد ماجده جناب ابو طالب و جناب عبدالله پدر پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) و جناب زبير بن عبدالمطلب فاطمه بنت عمرو بن عائذ بن عمران بن مخزوم بن يقظه بن مره بن كعب است و اسم جناب ابوطالب عمرانت و سایر اولادهای عبدالمطلب با این سه بزرگوار برادر و خواهر ابی بودند نه ابوینی

و والده ماجده حضرت امیر (علیه السلام) جناب فاطمه بنت اسد بن هاشم بن عبد مناف است

و والده ما جده فاطمه بنت اسد فاطمه بنت رواحه بن حجر بن عبد الله بن معيض بن وهب بن ثعلبه بن وائله بن عمرو بن شهاب بن مهارب بن فهر است

و فاطمه بنت اسد با جناب ابو طالب دختر عم و پسرعم اصلی بودند و اول هاشمیه ایست که در خانه هاشمی اولاد آورد و پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) او را مادر خطاب می کرد

در امالی صدوق است وقتیکه امیرالمؤمنين (علیه السلام) خبر فوت والده اش را به پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) عرض کرد پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) فرمود او والده من بود بعد عمامه و جامه اش را داد که فاطمه را بآنها کفن کنند و خود پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) بجنازه اش نماز خواند و چهل تكبير بجنازه اش گفت فرمود چون چهل صف از ملک بجنازه اش نماز خواندند و پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) در قبر فاطمه بنت اسد خوابید و او را تلقین فرمود و درباره اودعا کرد

و در مرآت العقول است که امامیه اتفاق نموده اند بر اسلام جناب ابو طالب

و شیخ صدوق در رساله اعتقادیه میفرماید و روایت شده که جناب عبد المطلب حجه الهى بود و جناب ابو طالب وصی ایشان بوده

و در تاسع بحار در حق جناب ابو طالب فرموده « وقد اجمعت الشيعه على اسلامه وانه قد آمن

ص: 113

بالنبي في اول الامر ولم يعبد صنما قط بل كان من اوصياء ابراهيم واشتهر اسلامه من مذهب الشيعه حتى ان المخالفين كلهم نسبوا ذلك اليهم وتواترت الاخبار من طرق الخاصه والعامه في ذلك وصنف كثير من علمائنا ومحدثينا كتاباً مفرداً في ذلك كما لا يخفى على من تتبع كتب الرجال»

و ابن ابی جمهور احسالی در کتاب مجلی در بارۀ حضرت ایطالب فرموده: والذي ثبت عن ائمه الهدى وعن جميع علماء أهل البيت انه كان مسلماً موحداً مصدقاً بوحدانيه الله و رساله نبیه چنانچه از اشعار جناب ایطالب هم معلوم می شود که فرمود :

ولقد علمت بان دین محمد *** من خير اديان البريه دينا

و در مجالس المؤمنین از جامع الاصول ابن اثیر جزری شافعی نقل کرده که گفت اجمع اهل البيت على ايمانه واجماع اهل البيت حجه

و در فصل نهم از باب اول گفته شد که جناب ابو طالب سه سال قبل از هجرت از دنیا رحلت فرمود در مکه معظمه در حالتی که سن شریفش زیاده بر هشتاد سال بود و قبر شریفش در مکه معظمه دو قبرستان معلی معروفت وايضاً گفته شد که فاطمه بنت اسد در سال چهارم از هجرت در مدینه طیبه از دنیا رحلت فرمود لكن من شريفشان راضبط نکرده اند و قبر شریفش علی الاصح در میان حرم ائمه بقیع است و معروف است

فصل دوم : در تاریخ ولادت باسعادت حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام)

مرحوم مجلسی می فرماید مشهور بين محدثين ومورخين خاصه و عامه آنست که آنحضرت در روز جمعه سیزدهم ماه رجب بعد از سی سال از عام الفیل در جوف خانه کعبه متولد شد

و شیخ طوسی در مصباح بسند صحیح از حضرت صادق (علیه السلام) روایت کرده که ولادت با سعادت آن بزرگوار روز یکشنبه هفتم ماه شعبان واقع شد و قول اول اشهر است انتهي

و در باب اول گفته شد که مختار در تاریخ ولادت حضرت پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) آنست که حضرت در عام الفیل متولد شد

پس بنابر این هنگام تولد حضرت امیر (علیه السلام) از سن شریف حضرت پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) سی سال و سه مام و بیست و شش روز گذشته بوده تقریبا چون ظاهر آنست که ولادت حضرت امیر المؤمنين (علیه السلام) در رجب بعد از سنه سی از ولادت حضرت رسول (صلی الله علیه وآله وسلم) بوده

و در مصباح المتهجدين از این عیاش نقل فرموده که در آنحال حضرت رسول (صلی الله علیه وآله وسلم) بیست و هشت ساله بود

و در بحار از مناقب موفق خوارزمی نقل می کند که متولد نشد در جوف خانه کعبه قبل از حضرت امیر (علیه السلام) احدى و در آنوقت از سن شریف پیغمبر بیست و هشت سال گذشته بود لکن نزد مشهور اصح همان قول اولست

و این فضیلت ولادت در جوف کعبه از خصائص حضرت امیر (علیه السلام) است چون اشرف اماکن حرم الله است و اشرف بقاع حرم مکه معظمه است و اشرف مواضع مکه معظمه مسجد الحرام است واشرف مواضع مسجد کعبه است

پس امير المؤمنين (علیه السلام) در سید ایام که روز جمعه باشد در شهر حرام که ماه رجب باشد در

ص: 114

جوف بيت الله الحرام متولد شد و سوای امیرالمؤمنین(علیه السلام) در آن مکان شریف کسی متولد نشده

و نعم ماقال حجه الاسلام الحاج سيد اسمعيل الشیرازی (ره) :

ان يكن يجعل الله البنون *** و تعالى الله عما يصفون

لا عزير ولالا ابن مريم *** فوليد البيت احرى ان يكون (1)

وقال السيد الداماد قدس سره :

در کعبه قل تعالوا از مام که زاد *** از بازوی باب حطه خیبر که گشاد

بر ناقه لا يؤدى الا که نشست *** بردوش شرف پای گرامی که نهاد

وله :

در مرحله علی نه چونست و نه چند *** در خانه حق زاده جانش سوگند

بی فرزندی که خانه زادی دارد *** شک نیست که باشدش بجای فرزند

و له :

گویند که نیست قادر از عین کمال *** بر خلقت شبه خویش حق متعال

نزديك شد آنکه رنگ امکان گیرد *** درذات على صورت این امر محال

و حکیم سنائی گفته:

اسدالله در وجود آمد *** در پس پرده آنچه بود آمد

و سید حمیری فرموده:

ولدته في حرم الاله وامنه *** والبيت حيث فنائه والمسجد

بيضاء طاهره النياب تقيه *** طابت وطاب وليدها والمولد

في ليله غابت نحوس نجومها *** و بدت مع القمر المنير الاسعد

مالف في خرق القوابل مثله *** الا ابن آمنه النبي محمد (صلی الله علیه وآله وسلم)

فصل سوم : در تاریخ رحلت حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) و اشاره اجماليه بذکر قاتل آن بزرگوار و مدفن شریفشان ولا بد است در این مقام از ذکر سه امر امر اول در تاریخ رحلت آن بزرگوار

اشاره

علامه مجلسی می فرماید مشهور میان علماء شیعه آنستکه آن حضرت در شب جمعه نوزدهم ماه مبارك رمضان در وقت طلوع فجر صادق ضربت بفرق نازنینش خورد از دست عبد الرحمن بن ملجم مرادی بمعاونت وردان بن خالد و شبيب بن بجره و اشعث بن قيس و قطامه بنت اخضر عليهم لعنه الله و چون تلتی از شب بیست و یکم ماه رمضان در گذشت روح مقدسش برياض قدس پرواز نمود

واقوال نادره دیگر هم هست و مشهور آنستکه عمر شریف آن حضرت در وقت رحلت شصت و سه سال بوده

و از حضرت امام محمد باقر و امام محمد تقی (علیه السلام) روایت کرده اند که عمر شریفشان شصت و پنج سال بود انتهی

مخفی نماناد که مشهور بلکه شاید متفق علیه باشد که رحلت حضرت امیر المؤمنين (علیه السلام)

ص: 115


1- لولى البيت حفا ولدا (ج)

در ماه مبارك رمضان سنه چهلم از هجرت بود

پس این اختلاف در سن مبارك آن حضرت منشاش همان اختلاف در تاریخ ولادتست که در فصل دوم گفته شد نه آنکه درسته رحلت اختلافی باشد

پس حاصل آنچه مشهور است در باب ولادت و رحلت حضرت پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) و در باب ولادت و رحلت حضرت امیر (علیه السلام) آنستکه علی المشهور درحین ولادت حضرت امیر (علیه السلام) از سن شریف حضرت پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) سی سال و سه ماه و بیست و شش روز گذشته بود تقریباً و در حین بعثت حضرت رسول (صلی الله علیه وآله وسلم) از سن شریف آن حضرت ده سال و چهارده روز گذشته بود و در حین هجرت حضرت پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) از سن شریف حضرت امیر (علیه السلام) بیست و دو سال و هفت ماه و هفده روز گذشته بود تقریباً و گفته شد که از بعثت شریف تا هجرت مقدس دوازده سال و هفت ماه و سه روز بوده و در روز رحلت حضرت پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) از سن شریف حضرت امیر (علیه السلام) سی و دو سال و هفت ماه و چهارده روز گذشته تقریباً چون گفته شد که از هجرت مقدسه تاروز رحلت حضرت پیغمبر ده سال الا سه روز بود تقریباً و از روز رحلت پیغمبر تا روز رحلت حضرت امیر (علیه السلام) پست و نه سال و شش ماه و پیست و سه روز بوده تقریباً چون گفته شد که ظاهراً رحلت حضرت رسول (صلی الله علیه وآله وسلم) در بیست و هشتم ماه صفر سنه یازده هجری بوده و رحلت حضرت امیر (علیه السلام) در بیست و یکم رمضان سنه چهل هجری بوده پس از سن شریف حضرت امیر (علیه السلام) در حین رحلت شصت و دو سال و دوماه و هفت روز میگذرد تقریباً و در این مدت که حضرت امیر (علیه السلام) بعد از پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) در دنیا بود بیست و چهار سال و نه ماه و بیست روز خلفاء ثلاثه خلافت نمودند باین کیفیت که دو سال و چهار ماه ابابکر خلافت نمود با آن سه روزیکه از رحلت پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) گذشته بود که خلیفه شد چون در مصباح المتهجدين است که روز بیست و هفتم جمادی الآخر سنه سيزده ایا بکر از دنیا رحلت کرد وده سال و شش ماه و دوروز عمر بن الخطاب خلافت نمود.

و در زاد المعاد است که روز بیست و نهم ذيحجه الحرام سنه يست و سوم هجرى عمر از دنیا رفت و بعد از عمر یازده سال و یازده ماه و هیجده روز عثمان خلافت نمود با آن سه روزیکه بعد از عمر عثمان بن عفان خلیفه شد

و مرحوم مجلسی از کتاب عدد القويه على بن يوسف بن مطهر الحلی نقل فرموده که در هیجدهم ذى الحجه الحرام سنه سي و پنج هجری عثمان کشته شد در سن هشتاد و دو سالگی و او را در بقیع دفن کردند الباقی از مدت زندگانی حضرت امیر (علیه السلام) بعد از پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) چهار سال و نه ماه و سه روز بود تقریباً که حق بمرکز قرار گرفت و خلافت ظاهر یه منتقل شد بحضرت علی بن ابیطالب (علیه السلام)

امردوم در اشاره اجمالیه بذکر قاتل آن بزرگوار

بدانکه حاصل آنچه معتمدین از مورخین نوشته اند آنستکه عبد الرحمن بن ملجم مرادی وبركه بن عبد الله و دادو به این سه تن از خوارج بودند و بجنگ نهروان نرفته بودند و هر يك بعهده گرفتند که یک نفر را بقتل برسانند عبدالرحمن بن ملجم مرادی بعهده گرفت قتل امیر المؤمنين ( ع) را وبركه بن عبد الله بعهده گرفت کشتن معويه بن ابی سفیان را و دادو یه غلام عمرو بن بکر تمیمی عهده گرفت قتل عمرو بن العاص را و قرار گذاردند وقت نماز صبح نوزدهم ماه مبارك رمضان هر سه اقدام نمایند بر آنچه عهده گرفته اند.

ص: 116

پس بركه بن عبدالله در لیله موعود رفت بسجد شام و شمشيرى بمعاويه بن ابي سفيان زد و قدری از گوشت پای مصوبه از استخوان جداشد بعد او را گرفتند و شکرانه مژده دادن بقتل امیر المؤمنين (علیه السلام) معوبه اورارها نمود

و دادویه در لیله موعود رفت بمسجد مصر و در آنشب بعلت مرضی که عارض عمر وعاص شده بود خود بمسجد نیامد و خارجه بن ابی حنیفه را که قاضی بلد بود بجای خود بنماز فرستاد و دادویه اشتباهاً او را بقتل رسانید اهل مصر او را گرفتند و در عوض قاضی کشتند

و اما عبدالرحمن بن ملجم مرادى لعنه الله عليه در كوفه بمنزل قطاعه ملعونه بنت اخضر بود و اوزنی بود بسیار صبيح المنظر و پدر و برادرش از خوارج بودند و در جنگ نهروان بدست مسلمین کشته شده بودند قطامه ملعونه مزاوجت خود را بابن ملجم مرادی وعده نمود بكابين قتل امير المؤمنين (علیه السلام)

و ابن ملجم با مجاشع بن وردان و شبيب بن بحره واشعث بن قیس که هر چهار نفر از خوارج بودند و در کشتن حضرت امیر (علیه السلام) بایکدیگر مواضعه نموده بودند درشب نوزدهم ماه مبارك رمضان سنۀ چهلم از هجرت بسجد کوفه حاضر شدند امیرالمؤمنین (علیه السلام) آمد میان مسجد و مشغول نماز شد چون سر از سجده رکعت اول برداشت شبیب بن بجره فریاد زد يا على الله الحكم لا لك ولا لاصحابك پس شمشیرش را فرود آورد بطاق مسجد فرود آمد ناگاه عبدالرحمن ملجم فرياد زدبا على الله الحكم لالك ولا لاصحابك شمشیرش را فرود آورد بغرق نازنین حضرت امیر (علیه السلام) وارد شد بهمان موضعی شمشیر عمرو بن عبدود وارد شده بود

پس آن زرگوار فرمود فزت برب الكعبه

بدانکه از اخبار معتبره استفاده می شود که ابن ملجم ملعون را صبح روز بیست و یکم بامر حضرت امام حسن (علیه السلام) بجهنم فرستادند بهمان قسم که حضرت امیر المؤمنین (علیه السلام) وصیت فرمود و اینکه نزد عوام معروفت که روز بیست و هفتم کشته شد اصلی ندارد

و اشعث بن قيس همان ملعو نیست که مخالفت نمود امير المؤمنين (علیه السلام) را و نصب کرد ابوموسی اشعری را برای حکمیت بین لشگر حضرت امیر (علیه السلام) و لشگر معويه وباين سبب فتنه خوارج بر پا باشد

و در اصول کافی از حضرت صادق (علیه السلام) روایت می کند که اشعث بن قيس شريك شد در قتل حضرت امیر ع و دخترش جمده مسموم نمود حضرت مجتبی (علیه السلام) را و پسرش محمد شريك شد در قتل حضرت سیدالشهداء (علیه السلام) وزوجه اشمت ام فروه خواهر ابی بکر بن ابی قحافه بود و اشمت چهل روز بعد از شهادت حضرت امیر (علیه السلام) بدرك واصل شد

ام رسوم در اشاره اجمالیه بمدفن شریف آنحضرت

علامه مجلسی ره در بحار الانوار می فرماید اجماع شیعه و متواتر نزد ایشانست خلفا عن سلف تا میرسد به ائمه اطهار (علیه السلام) که امیر المؤمنين (علیه السلام) مدفونست درغری در همین موضعی که فعلا معروفت نزد خواص و عوام لیکن در بعضی از از منه بين مخالفين في الجمله اختلافی بوده و سبب این اختلاف مخفی بودن قبر شریف بوده و معروف نبود مگر نزد خاص الخاص از شیعه تا زمان سفاح که حضرت صادق (علیه السلام) وارد شد بحیره پس ظاهر نمود قبر مقدس را برای شیعیان و از آن روز تا این زمان مزار کافه شیعه است

و مرحوم سید اجل عبد الكريم بن احمد بن طاوس کتابی نوشته در تعیین قبر شریف حضرت

ص: 117

امير المؤمنين (علیه السلام) مسمى به فرحه الفرى و در آن کتاب اخبار متواتره در اینخصوص جمع فرموده انتهى حاصل ما في البحار

و در کلمه طیبه از ارشاد القلوب دیلمی از عبدالله بن حازم روایت کرده گفت روزی باهرون از کوفه بیرون شدیم بجانب غربین پس آهوانی را دیدیم، بازها و سگان شکاری را بجانب آنها روانه کردیم ساعتی آهوان را دوانیدیم آهوان پناه بردند به پشته بازها و سگان معلم برگشتند رشید متعجب شد

پس آهوان از پشته بیرون آمدند دو دفه بازها و سگان را بسوی آنها مراجعت دادند دفعه دیگر نیز آهوان پناه بردند رشید خیلی تعجب کرد گفت بروید بجانب کسی که عمرش از همه بیشتر است او را حاضر کنید پس پیرمردی را از بنی اسد آوردند رشید گفت خبر بده مرا که این پشته چیست پیرمرد گفت خبرداد بمن پدرم از پدرانش که در این پشته قبر حضرت علی بن ابیطالب (علیه السلام) است و خداوند اور احرم قرار داده هیچ چیز باوپناه نمی برد مگر اینکه در امانست

و بروایت ابن خلکان پیرمرد گفت پدرم مرا باین موضع می آورد و زیارت می کرد و می گفت من باحضرت صادق (علیه السلام) بزیارت این مکان آمدیم و آنجناب می فرمود من با پدرم حضرت باقر (علیه السلام) بزیارت این مکان آمدیم و پدرم حضرت باقر می فرمود من با پدرم حضرت على بن الحسين (علیه السلام) بزيارت این مکان آمدیم و علی بن الحسین میفرمود من با پدرم حسین بن علی (علیه السلام) بزیارت اینکان آمدیم و حسین بن علی می فرمود در اینمکان موضع قبر امیر المؤمنين (علیه السلام) است

پس هرون فرود آمد از اسب خود و آب طلبید و وضو گرفت و در آن پشته نماز کرد و دعا کرد و گریست و خود را به خاک مالید و امر کرد قبه در آنجا بنا کنند که چهار در داشته باشد

و محدث قمی نقل کرده که بعضی گفته اند که رشید امر کرد از خشت پخته بنائی بر قبر آنحضرت نهادند و ازطین احمرقبه بر او زدند و از پس او الناصر لدین الله كره بعد كره بزيارت قبر مطهر آنحضرت رفت و مستنصر عباسی ضریحی ساخت

و از ابن خلکان نقل کرده که اول اساسی که بر قبر مقدس حضرت امیر (علیه السلام) واقع شد بنای رشید بود و امر کرد آنموضع را تحجیر کنند و در ایام دولت سامانیه و بنی حمدان در بنای آن ازدیادی شد و در ایام دیالمه و بنی بویه امر آن بالا گرفت و عضدالدوله دیلمی (ره) تعمیر مشهد شریف نمود و خدمت نیکوئی بعمل آورد انتهی

و در تاریخ گزیده است که مشهد امیر المؤمنين ع وحسين ع و باروی مدینه را عضدالدوله دیلمی ساخت و عاقبت بمرض صرع در گذشت و بمشهد امیرالمؤمنین علی دفن شد

و مخفی نماناد که جهت اختفاء قبر مقدس آنحضرت خوف از خوارج و دشمنان بود که مبادا نبش قبر کنند و اهانتي بجد مطهر بنمایند لکن خوارج تلافی از جسد مطهر فرزندش حضرت سید الشهداء (علیه السلام) نمودند

و در دار السلام است که چون سلطان مراد که از سلاطین آل عثمانست مشرف شد بزیارت نجف اشرف در سر چهار فرسخی که چشمش بقیه شریفه افتاد از اسب پیاده شد امراه دولت از سبب پیاده شدنش سئوال کردند گفت چون چشمم به به شریفه افتاد اعضایم بلرزه آمد بحینی که قدرت سواری نداشتم لذا پیاده گفتند راه دور است خوبست تغال نمائید بقرآن مجید تفال نمود و قرآن مجید را باز کرد اول شدم

ص: 118

صفحه آمد «فاخلع نعليك انك بالواد المقدس طوى»

پس پیاده با پای برهنه رفت تا مشرف شد بحرم مطهر حضرت امیر (علیه السلام) چون چشمش بموضع دو انگشت مبارك افتاد سؤال كرد از حکایت او بجهتش نقل کردند قصه مره بن قيس را پس یکی از دشمنان گفت این از جعلیات روافض است و اصلی ندارد.

پس سلطان مراد گفت از خود حضرت می خواهم ظهور کذب و صدق او را چون روز دیگر شد مطلب گویا باو منکشف شد و امر کرد زبان آن مرد را قطع کردند.

قصه مره بن قیس چنانچه در دار السلام از عالم جلیل سید نصر الله حائری نقل کرده آنستكه مره بن قيس مرد کافری بود مال و خدم و حشم زیادی داشت یکروز صحبت آباء اجداد طایفه اش شد گفتند تمام آنها را علی بن ابیطالب (علیه السلام) بقتل رسانیده سؤال کرد که قبر علی بن ابیطالب (علیه السلام) کجاست گفتند بنجف اشرف آنملعون با دو هزار سوار و چند هزار پیاده آمد. بسمت نجف اشرف بعد از شش روز که با اهل نجف محاربه نمود داخل بلد شد و آن خبیث رفت میان روضه مقدسه گفت یا علی تو پدران و اجداد مراکشتی و قصد کرد که قبر مطهر را نبش کند دو انگشت مثل ذو الفقار از میان ضریح مطهر بیرون شد و بکر آن ملعون زد و او را دو نیم کرد و آن دو نیمهمان ساعت سنك سياه شد اهل نجف آنها را بردند و پشت شهر انداختند که هر کس بزیارت نجف میرفت آنها را لگد می کرد و از خواصش این بود که هیچ حیوان بر او نمی گذشت مگر آنکه بر او بول می کرد بعد بعضی از جهال او را بردند بمسجد کوفه و بمرور ایام از بین رفت یکی از علماء فرمود خذل الله من اخرج هذا الملعون من تلك القبه المقدسه وابطل هذه المعجزه الباهره

و گنبد مطهر نجف اشرف را نادرشاه طلا نمود و زنجیر طلا را از سقف ایوان آویزان کرد در حدود سنه هزار و صد و پنجاه و نه .

و در انوار العلويه است وقتیکه نادرشاه خواست داخل صحن مقدس حضرت امیر (علیه السلام) بشود جرئت نکرد امر کرد زنجیر طلایی بگردنش بیندازند و او را مثل سك بكشند و ببرند بدرب صحن مقدس احدى جرئت نکرد که اقدام باین عمل بنماید ناگاه دیدند شخصی از بیابان آمد و زنجیر طلا را بگردن نادر انداخت و او را کشید بدرب صحن مقدس نادر شاه مشرف شد و زیارت کرد و برگشت بعد هر قدر تجسس کردند که آنشخص را بیابند یافت نشد و وقتی که گنبد مقدس را تذهیب نمودند سؤال کردند از نادر که فوق قبه مقدس چه نقش کنند

گفت نقش کنید یدالله فوق ايديهم

فردای آن روز وزیر نادرشاه گفت سلطان سواد نداشته و این کلام بزبانش الهام شده و اگر قبول ندارید از او سؤال کنید سؤال کردند که چه فرمودید نقش کنیم در فوق قبه مقدسه ؟

گفت همان چیزی که دیروز گفتم

بعد گفتند بمنارۀ شریفه چه نقش کنیم؟ چهار مرتبه گفت الله اکبر وقتیکه میرزامهدی خان نظر کرد باعداد این حروف دید مطابقت با تاریخ مناره

و در سنه هزار و دویست و چهار بامر محمدشاه اخته در طهران ضریح نقره ساختند وتقديم آستان مقدس حضرت امیر (علیه السلام) نمود

و در سنه هزار و دویست و شش ايضاً محمدشاه امر کرد که گنبد مطهر حضرت سیدالشهداء (علیه السلام) را طلا کردند

ص: 119

در غايه الامال (1) محدث قمی از كتاب فلك النجاه عالم جليل آقا سیدمهدی قزوینی نقل فرموده که گفت شنیدم از مشایخ خود که تقه بودند يك نفس کشیدن نزد امیرالمؤمنین (علیه السلام) معاد است با عبادت چهار صدسان

و نیز از مزار علام فهام شیخ خضر نقل فرموده که از حضرت رضا (علیه السلام) روایت شده كه يك روز در جوار امیرالمؤمنین (علیه السلام) بودن بهتر از عبادت هفتصد سال تمام و بیتوته نزد قبر حضرت امام حسین (علیه السلام) مقابل عبادت هفتاد سالست انتهی

فصل چهارم : در ذکر زوجات محترمات حضرت امیر (علیه السلام)

بدانکه مسلم و معلومست که مقدم از همه زوجات آنحضرت و افضل و اشرف آنها صديقه طاهره فاطمه زهراء (علیها السلام) می باشد و حالات این مخدره اجمالا در باب دوم گفته شد

و در بحار از خزازقی روایت کرده که پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) در حيوه خديجه كبرى زوجه دیگر اختیار نفرموده نه حره و نه امه و همین قسم بود امیرالمؤمنین (علیه السلام) درحيوه فاطمه زهراء (علیها السلام)

و در تهذیب از ایی بصیر از حضرت صادق (علیه السلام) روایت کرده که خداوند حرام فرمود زنها را بامیر (علیه السلام) مادامی که فاطمه زهراء در حيوه بود

ابو بصیر عرض کرد چگونه ؟ فرمود چون فاطمه زهراه طاهره بود و حیض نمیدید انتهی الثانيه جناب امامه بنت أبي العاص والده مكرمهاش زینب دختر حضرت رسول (صلی الله علیه وآله وسلم) بود و جناب زینب خواهر ابوینی حضرت زهراه بود چنانچه جناب خدیجه کبری خواهر ابوینی هاله مادر ابی العاص بود

پس جناب زینب وایی العاص دختر خاله و پسر خاله یکدیگر بودند و امیرالمؤمنین (علیه السلام) این مخدره را حسب الوصيت فاطمه زهراء تزویج نمود و در بحار از کتاب قوت القلوب روایت کرده که حضرت امیر (علیه السلام) نه شب بعد از وفات صديقه طاهره امامه را تزویج نمود

و در اصابه ابن حجر عسقلانی است که تزویج امامه سه شب بعد از رحلت حضرت صديقه طاهره عليها السلام بود

وفى الصحيحين ان النبي كان يصلى وهو حامل امامه بنت زينب و ابی العاص بن ربیع انتهی الثالثه خوله بنت جعفر بن قيس المشهوره بالحنفيه واو از اولاد بكر بن وائل است و در خلافت ابی بکر این مخدره اسیر شد

و در تاسع بحار از خرائج روایت کرده که حاصل بعضی از فقراتش اینست که جابر بن یزید جمعی از جابر بن عبدالله انصاری روایت کرده که گفت وقتیکه اسراء یمامه را وارد نمودند به ابی بکر در آنها بود خوله حنفیه چون چشم خوله بجمعیت افتاد رو کرد بقبر مقدس پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) و ناله کرد و صدا را بگریه بلند کرد عرض كرد السلام عليك يارسول الله و على اهلبيتك من بعدك هؤلاء امتك سبو ناسبي النوب والديلم والله ما كان لنا من ذنب الا الميل باهل بيتك

آنوقت رو کرد بجمعیت فرمود شما چرا ما را اسیر کردید و حال آنکه ما اقرار داریم بشهادت لا اله الا الله محمد رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم)

گفتند چون شماز کوه نمی دهید فرمود بر فرضی که مردها زکوه نمی دهند ما زنها چه تقصیر

ص: 120


1- منتهی الامال است (1)

داریم از جوابش عاجز شدند

پس طلحه و خالد هر يك جامه انداختند بجانب او

فرمود من برهنه نیستم که جامه بجانب من انداختید گفتند مقصود آنست که هر کدام زیادتر بدهد ترا باو بدهند

فرمود والله كسى مالك من نمی شود و کسی مرا بزوجیت اختیار نخواهد کرد مگر کسیکه خبر بدهد که من در اول ولادتم چه سخن گفتم

مردم متحیر شدند و زبان هایشان لال شد ابو بکر گفت چه شد شما را گفتند جهت مطلبی که از این زن شنیدیم

ابوبکر گفت چون این زن سیده قوم خود هست و چنین روزی را ندیده لذا مبهوتست و نفهمیده سخن میگوید

جناب حنفیه گفت والله ماقلت الاحقا وقسم بحق صاحب این قبر که دروغ نگفتم و سکوت کرد پس طلحه و خالد جامه های خود را برداشتند و جناب حنفیه در گوشه مجلس نشست

پس امير المؤمنين (علیه السلام) وارد شد و قصه را بجهت آن بزرگوار نقل کردند فرمود حنفیه صادقه است و سخن حنفیه را در وقت ولادتش نقل فرمود و گفت این نوشته است در لوحی که با خود حنفیه است

پس جناب حنفيه لوح را بیرون آورد دیدند مطلب همانست که امیر المؤمنين (علیه السلام) فرموده بدون کم وزیاد

ابابكر گفت خذها يا ابا الحسن بارك الله لك فيها الى آخر الروايه

و در مقاصد العلويه است که امیر المؤمنین (علیه السلام) فرمودند وقتیکه از مادر زائیده شدی ندا كردى لا اله الا الله محمد رسول الله عما قليل سيملكني سيد سيكون له ولد منى

پس مادرت همین سخن را در لوحی از رصاص نوشت و او را دفن کرد در همان موضعی که از مادر زائیده شدی و در آن شبی که مادرت خواست از دنیا برود وصیت کرد بتو باین امر و چون وقت اسیری تو شد همی نداشتی مگر آنکه همان لوح را دست آوری پس تو آن لوح را گرفتی و بیازوی راست خود بستی آن لوح را بده که من صاحب آن لوح هستم و من پدر آن پر هستم که اسمش محمد است الخ .

الرابعه جناب ام البنين بنت حزام بن خالد بن ربیعه که از قبیله بنی الكلاب بود و از این جهه بود که در کربلا وقتیکه شمر ملعون که از قبیلهٔ بنى الكلاب بودامان خط از این زیاد برای حضرت اباالفضل العباس و برادرانش آورد فریاد زد این بنواختی و مقصودش اولاد ام البنین بود که اطلاق بنو اختی کرد

در عمده الطالب است که امیر المؤمنين (علیه السلام) ببرادرش عقيل فرمود برای من زنی خطبه کن که برادرانش از شجعان عرب باشند که من او را تزویج نمایم و براى من يك پسر شجاعی بزايد چون جناب عقيل عالم باحساب و انساب عرب بود عرض کرد ام البنین کلابیه را تزویج فرمائید که در میان قبایل عرب کسی شجاع تر از پدران او نیست حضرت امیر (علیه السلام) هم آن مخدره را تزویج فرمود

الخامسه اسماء بنت عمیس که اول زوجه جناب جعفر بن ابيطالب بود و از او سه پسر آورد اول جناب عبدالله بن جعفر شوهر حضرت زينب بنت علی (علیه السلام) دوم عون سوم محمد

و این سه پسر در حیشه متولد شدند و بعد که جناب جعفر در موته شهید گردید ابی بکر بن

ص: 121

ابی قحافه اسماء را تزویج نمود و جناب محمد بن ابی بکر از او متولد شد و بعد از رحلت ابو بکر حضرت امیرم او را تزویج نمود و جناب یحیی متولد شد و نسب جناب اسماء در باب اول در مقام ذکر جناب میمونه زوجه حضرت پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) گفته شد

السادسه لیلی بنت مسعود بن خالد الدارميه التميميه .

السابعه ام السعيد بنت عروه بن مسعود الثقفى عمه جناب ليلى بنت ابي مره بن عروه بن مسعود الثقفى زوجه حضرت سیدالشهداء (علیه السلام)

الثامنه محياه بنت امره القيس بن عدى الكلبيه و اين غير امره القيس بن عابس است که از شعراء معروف بود

در اصابه استکه امیرالمؤمنین (علیه السلام) ملاقات فرمودند امرء القيس بن عدی را و فرمود من على بن ابيطالب برهم پیغمبر هستم و اینها پسران من هستند از دختر پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) وما ميل کردیم در مزاوجت باتو

پس امره الفيس دخترش محياه را تزویج نمود بامیر المؤمنين (علیه السلام) و از او دختری آورد که در صغیری از دنیا رفت و دخترش سلمی را تزویج نمود بحضرت امام حسن (علیه السلام) و دخترش رباب را تزویج نود بحضرت سیدالشهداء (علیه السلام)

التاسعه صهباء بنت عباد بن ربيعه

العاشره ام حبيبه بنت ربیعه .

و در منتهی الامال استکه از این زوجات مكرمات حضرت امیر (علیه السلام) چهارزن بعد از رحلت حضرت امیر (علیه السلام) حيوه داشتند جناب امامه وجناب ام البنين و جناب ليلى التميميه و جناب اسماء وبقيه زوجات درحیات حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) از دنیا رحلت نمودند و بعد از حضرت امیر (علیه السلام) این مخدرات شوهری اختیار نکردند

حتی نقل شده که مغيره بن نوفل وابوالهیجاء بن ابی سفیان بن حارث خواستار تزویج امامه شدند آن مخدره از حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) حدیث کرد که فرموده جایز نیست زنان انبیاء و اوصیاء را بعد از ایشان کسی تزویج نماید

فصل پنجم : در ذکر اولاد امجاد حضرت امیر المؤمنين (علیه السلام)

بدانکه در عدد اولاد آن بزرگوار اختلافست و اصح چنانچه در ارشاد شیخ مفید است آنستکه آن بزرگوار بیست و هشت اولاد داشتند دوازده پسر و شانزده دختر :

اول از آنها که اکبر اولادهای آن حضرت بود حضرت امام حسن مجتبی (علیه السلام) بود

دوم حضرت امام حسین (علیه السلام)

سوم حضرت محسن

چهارم حضرت زينب الكبرى

پنجم حضرت ام كلثوم الكبرى و این پنج بزرگوار از حضرت صديقه كبرى فاطمه زهراء (علیها السلام) متولد شدند و احوالات حضرت امام حسن (علیه السلام) در باب چهارم و احوالات حضرت سید الشهداء در باب پنجم ذکر خواهد شد انشاء الله واحوالات جناب محسن و حضرت زینب و حضرت ام کلثوم در باب دوم گفته شد .

ص: 122

ششم جناب محمد بن الحنفيه والده ماجده شان خوله بنت جعفر بن قيس الحنفيه است المكني بابو القاسم و این بزرگوار بعد از حضرت امام حسن (علیه السلام) و امام حسين (علیه السلام) اكبر ذکور از اولاد حضرت امیر المؤمنين (علیه السلام) بودند

و در عمده الطالب است که ایشان در ماه ربیع الاول سنه هشتاد و يك از دنیا رحلت فرمود در سن شصت و پنجسالگی انتهی

بنابر این ولادتشان درسنه شانزده هجری بوده و فرموده لم يجتمع اسم رسول الله و كنيته لاحد غيره والده ماجده اش خوله است المعروفه بالحنفيه وجماعت كيسانيه او را مهدی آخر الزمان میدانند و میگویند آن بزرگوار در کوه رضوی غایب شده و بعضی از کیسانیه اعتقادشان این بود که بعد از امام حسن و امام حسين (علیه السلام) او خليفه بود

و ابن ابی الحدید از جاحظ نقل می کند قال و اما محمد الحنفيه فقد اقر الصادر والوارد فقداقر والحاضر والبادى انه كان واحد دهره ورجل عصره وكان اتم الناس تماما و كمالا انتهى

و از آن بزرگوار در غزوه صفین شجاعتهای نمایانی بروز کرد

و در کشف الغمه است که بجناب محمد گفتند که پدر بزرگوارت ترا بمیدان روانه می کند و بغل می کند در فرستادن حسن و حسین را بمیدان جنگ ، فرمود « هما عيناه وانا يده والانسان يقى عينيه بيده »

و مرتبه دیگر این سخن را بوی گفتند فرمود انا ولده وهما ولدا رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم) و سابقاً گفته شد که قبر ایشان در بقیع یادر طائف است

هفتم و هشتم و نهم و دهم جناب عباس و جعفر وعثمان و عبدالله این چهار بزرگوار از جناب ام البنين بنت حزام بن خالد متولد شدند و هر چهار نفر در کربلا بیاری حضرت سیدالشهداء (علیه السلام) شهید شدند و احوالات والده ماجدهشان و کیفیت شهادتشان و بعضی از فضائلشان در باب پنجم ذکر خواهد شد انشاء الله

یازدهم جناب يحيى بن على ع والده ما جده اش اسماء بنت عمیس بود و در مناقب است که این بزرگوار در حیات حضرت امیر (علیه السلام) از دنیا رفت دوازدهم و سیزدهم جناب محمد الاصغر المكنى بابی بکر و جناب عبيدالله والده ما جده این دو بزرگوار لیلی بنت مسعود الدارميه التيميه است

و در ارشاد است که این دو بزرگوار هم در کربلا بیاری حضرت سیدالشهداء (علیه السلام) شهید شدند و کیفیت شهادتشان در باب پنجم ذکر خواهد شد انشاء الله تعالی

و در زيارت ناحيه مقدسه از اولادهای حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) که در کربلا شهید شدید اسم پنج نفر را ذکر می کند جناب عباس و جعفر وعثمان و عبدالله و محمد را واسم عبیدالله برده نشده چهاردهم و پانزدهم جناب عمر الاطرف و جناب رقیه و این دو توأمين متولد شدند والده ماجده شان ام حبیبه بنت ربعه است

اما جناب عمر الاطرف در تذکره سبط بن جوزی است که آنجناب هشتاد و پنجسال زندگانی کرد و نصف ميراث امير المؤمنين (علیه السلام) را حیازت نمود شخص فاضلی بود و تزویج اسماء بنت عقیل بن ابیطالب را پس متولد شد از او محمد و موسی وام حبیب وجناب عمر الاطرف از تمام پسرهای امیرالمؤمنین (علیه السلام) کوچکتر بود و بعد از تمام اولادهای آنحضرت از دنیا رفت

ونسل حضرت امیر المؤمنین (علیه السلام) در اولاد ذکور از پنج نفر باقی ماند از حضرت مجتبی

ص: 123

و حضرت سيدالشهداء وجناب محمد حنفیه و حضرت عباس وجناب عمر الاطرف

و از سایر اولاد ذکور آنحضرت نسلی باقی نماند وجهه آنکه آن بزرگواررا عمر الاطرف گفتند در مقابل عمر الاشرف ابن على بن الحسين است چون فضیلت جناب عمر الاطرف از طرف پدر بزرگوارش بود چون از حضرت صدیقه طاهره نبود

واما عمر بن علی بن الحسین هم از نسل امیرالمؤمنین (علیه السلام) بودوهم از فاطمه زهرا (علیها السلام)

و عمر بن علی بن ابیطالب در ينبوع از دنیا رفت و جناب محمد بن عمر الاطرف آمد خدمت على بن الحسين (علیه السلام) و بزمین افتاد و دست آنحضرت را بوسید حضرت زین العابدین (علیه السلام) دختر خود خدیجه را تزویج باو فرمود

و در عمده الطالب است که فرزند او جناب عبیدالله بن محمد بن عمر الاطرف قبرش در بغداد معروفست و صاحب نذوراتست

واما رقيه بنت اميرالمؤمنین (علیه السلام) که خواهر ابوینی عمر الاطرف بود

در مناقب است که او زوجه جناب مسلم بن عقیل بود و از او متولد شد جناب عبدالله بن مسلم و از زيارت ناحيه مقدسه استفاده می شود که جناب عبدالله بن مسلم وابي عبدالله بن مسلم هر دو در کربلا شهید شدند.

شانزدهم و هفدهم ام الحسن و رمله والده ماجده این دو مخدره ام سعيد بنت عروه بن مسعود الثقفيه بود

و در منتهی الامال است که ام الحسن زوجه جمده بن هبيره پسر عمه اش امهانی بود و بعد از او جعفر بن عقیل او را نکاح کرد

و از زیارت ناحیه مقدسه معلوم می شود که جعفر بن عقیل در کربلا شهید شد

ودر عمده الطالب است که رمله زوجه هياج عبیدالله بن ابی سفیان بن حارث بن عبدالمطلب بود هيجدهم نفیسه در عمده الطالب است که کنیه این مخدره ام کلثوم الصغرى بود و این مخدره زوجه كثير بن عباس بن عبدالمطلب بود

نوزدهم زينب الصغرى در عمده الطالب است که این مخدره زوجه جناب محمد بن عقیل بود يستم رقيه الصغری در اعلام الوری است که این مخدره زوجه عبدالرحمن بن عقيل است و از زیارت ناحیه مقدسه استفاده می شود که جناب عبد الرحمن بن عقیل در کربلا شهید شد

بیست و یکم امهانی در عمده الطالب است که او زوجه عبدالله بن عقیل بود

بیست و دوم امامه که زوجه صلت بن عبدالله بن نوفل بن حرث بن عبد المطلب بود

بیست و سوم فاطمه در عمده الطالبت که او زوجه محمد بن ابی سعید بن عقیل بود

و از زیارت ناحیه استفاده می شود که او در کربلا شهید شد

و در بحار از قرب الاسناد از عنبسه العابد روایت کرده که فاطمه دختر اميرالمؤمنين (علیه السلام) اینقدر عمرش طولانی شد که حضرت صادق (علیه السلام) او را دید

و از امالی شیخ صدوق استفاده می شود که فاطمه بنت امیر المؤمنين (علیه السلام) در کربلا بوده و باسیری بشام رفته روایتش در باب پنجم ذکر می شود

بیست و چهارم خدیجه و در عمده الطالبت که او زوجه عبدالرحمن بن عقیل بود

و در ذخيره الدارين سيد عبد المجید حایری ذکر نموده که فاطمه و خدیجه بنتی

ص: 124

امیرالمؤمنین (علیه السلام) هر دو در کربلا بودند و از شدت عطش و دهشت روز عاشورا شهید شدند

بیست و پنجم میمونه در عمده الطالبست که آن مخدره زوجه عبدالله الاكبر بن عقيل بود

بیست و ششم ام الكرامه

بیست و هفتم جمانه

بیست و هشتم ام سلمه

و این بازده مخدره از مادرهای متفرقه بودند پس معلوم شد که صبایای حضرت امیر المؤمنین (علیه السلام) زوجه بنی اعمامشان بوده اند

چنانچه در بحار الانوار از خزازقی روایت کرده که پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) نظر فرمود باولاد على وجعفر پس فرمود بناتنا لبنينا وبنونا لبناتنا

و در خرائج راوندی است که امیرالمؤمنین (علیه السلام) پسرهای خود را جمع کرد و آنها دوازده پر بودند فرمود خداوند دوست داشته که قرار بگذارد در من سنتی را از یعقوب پیغمبر (علیه السلام) زیرا که او هم پسرانش را جمع کرد و آنها هم دوازده نفر بودند و فرمود من شمارا وصیت می کنم بحضرت یوسف پس بشنوید و از او اطاعت کنید و من هم وصیت می کنم شما را بحسن و حسین پس بشنوید از این دو و اطاعت کنید این دو را

فصل ششم : در ذکر اجمالی از احوالات اقارب و خویشان حضر امیر المؤمنين (علیه السلام)

در باب اول اشاره اجمالیه بذکر اعمام و عمات آن بزرگوارشد

بدانکه آن حضرت سه برادر داشت و دو خواهر طالب و عقيل وجعفر و ام هانی که اسمش فاخته بود و جمانه

اما طالب اسن از همه و از او اولادی نماندو سه سال قبل الهجره از دنيا رحلت فرمود در سن پنجاه سالگی و ده سال از عقیل بزرگتر بود

ودر عمده الطالبست که کفار قریش مجبور نمودند طالب را برفتن بجنك بدر پس آن بزرگوار مفقود شد و خبری از او ظاهر نشد و گفته شده که اسب خود را تاخت میان دریا و در دریا غرق شد

و اما عقيل ده سال اسن بود از جعفر و از همه مردم اعلم بود با نساب عرب و از مدینه رفت بمکه و از مکه رفت بشام و در شام حکایات زیادی دارد بامعويه .

منجمله مصوبه امر کرد که برود بالای منبر و برادرش امیرالمؤمنين (علیه السلام) راسب کند پس عقيل رفت بالای منبر فرمود ايها الناس ان معويه أمرنى ان العن عليا الا فالنوم

و منجمله در تاریخ ابن خلکانست که روزی مصوبه بجلاء مجلس خود که عقیل هم تشریف داشت گفت آیا می شناسید ابی لهب را که خداوند در قرآن مجید فرموده تبت یدا ابی لهب اهل شام گفتند نه. معویه گفت او هم این مرد است و اشاره کرد بعقيل فوراً عقيل فرمود ای مردم آیا می شناسید زن ابولهب را که خداوند در قرآن مجید فرمود وامراته حماله الحطب في جيدها حبل من مسد نه. گفت او همه این مرد است و اشاره کرد بمعويه چون ام جمیله که زوجه ابي لهب بود دختر حرب بن امیه و خواهر ابوسفیان بود بعد گفت ای عمویه وقتیکه بآتش جهنم در آتی خواهی دید که عم من

ص: 125

ابولهب همه تزا درزیر انداخته پس انصاف خواهی داد که کدامیک بهترند

و در عقد الفرید استکه روزی مصوبه گفت دلیل بر حقانیت من آنکه عقیل با ما هست عقیل گفت بلی در غزوه بدرهم من با شما بودم

و اما جهه آنکه عقیل از مدینه بشام رفت

در عمده الطالبست که امیر المؤمنين (علیه السلام) هر روز بعقيل بتدر قوت خود و عیالش جو مرحمت می کرد جناب عقیل هم چندروز از جوها قدری ذخیره کرد تا اندازه ای که بشود قدری خرما و قدری روغن و قدری نان مهیا کند برای عیالاش بعد که آن طعام را ترتیب داد گواراشان نبود آن طعام تا امير المؤمنين (علیه السلام) از اومیل بفرماید

پس حضرت را دعوت نمود آن حضرت تشریف برد

پس طعام را حاضر کرد فرمود این طعام را از کجا مهیا کردی عرض کرد تفصیلش را. فرمود آیا بعد از عزل آنچه عزل کردی بقبه شمارا کافی بود عرض کرد بلی فردا که مستمری همه روزه اش را از جو داد همان مقدار که چند روز کم کرده بود تا تهیه این طعام را دیده بود کم کرده و فرمود اگر این مقدار ترا کافیست حلال نیست که من زیادتر بدهم

جناب عقیل غضبناکند پس آنحضرت آهنی را بآتش قرمز کرد و در حالتیکه عقیل غافل بود برد نزد صورت عقیل چون ملتفت شد بفرع در آمد و آهی کشید فرمود چه شد که تو از این حدیده جزع می کنی و مرا در معرض آتش جهنم می داری عقیل گفت والله میروم نزد کسی که بمن طلا و خرما بدهد این بود که آمد بشام نزد معاویه .

و در شرح این ابی الحدید استکه اولیکه وارد شد بسعویه مصوبه امر کرد از برای او کرسی نصب کردند برروی آن کرسی نشست و جلسائش اطرافش نشستند و امر کرد صد هزار درهم بوی دادند يك روز ممويه بعقيل عرض کرد خبر بده بمن از لشگر من و لشگر برادرت امیر المؤمنين (علیه السلام) فرمود گذشتم بعسکر برادرم امیر المؤمنين شبشان مثل شب پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) بود و روزشان مثل روز پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) بود و من در میان آنها ندیدم مگر نماز گذار و نشنیدم مگر قرائت قرآن و بعسکر تو گذشتم جمعی از منافقین دیدم بعد فرمودای معویه این کیست که بست راست تو نشسته مصوبه گفت این عمرو عاص است فرمود اینست آن کسی که درباره اوشش نفر مخاصمه کردند

بس غالب شد بر آنها جزار قریش گفت این دیگری کیست معویه گفت این ضحاك بن قيس فهری است عقیل گفت و الله پدرش از برای جهانیدن حیوان نر برماده خیلی مسلط بود بعد فرمود این دیگر کیست مصوبه گفت ابوموسی اشعریست عقیل گفت این پسر زن دزد است که مادرش خیلی دزدی می کرد معوبه گفت درباره من چه می گوئی خواست در بارۀ او آنچه می داند از بدی بگوید که غضب جلساء اوفرو بنشیند.

جناب عقیل فرمود مرا معذور بدار معويه گفت باید بگوئی عقیل گفت حمامه را می شناسی معویه گفت حمامه کیست چیزی نگفت برخاست و روانه شد مصویه فرستاد نزدزن نسابه و او را حاضر کرد گفت حمامه کیست زن نا به گفت در امان هستم گفت در امانی گفت حمامه جده تو مادر ابوسفیانست که در جاهلیت زانیه و صاحب رایت و علم بود معویه گفت من از شما زیاد شدم غیظ نکنیدو غضبناك نباشيد

و بس است در سعادت و فضیلت جناب عقیل آنکه شش نفر از اولاد او در نصرت حضرت سيد الشهداء شهید شدند جناب مسلم بن عقيل وجعفر بن عقیل و عبدالرحمن بن عقیل که این سه داماد

ص: 126

حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) بودند و جناب عبدالله بن مسلم بن عقیل و ابی عبدالله بن مسلم بن عقیل و محمد بن ابی سعید بن عقیل چنانچه در فصل سابق گفته شد و حضرت ایطالب بیلی عقیل را دوست می داشت

ايضاً در شرح ابن ابی الحدید است که یکسالی در مدینه قحط بر غلا شد حضرت پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) بعمش جناب حمزه و جناب عباس فرمود خوبست ما زحمت جناب ابو طالب را کم کنیم در اینزمان قحطی و بعضی از عیالات او را کفالت کنیم آمدند نزد جناب ابو طالب (علیه السلام) و گفتند خوبست از این اطفال بعضی را با بدهید که ما کفالت بکنیم

جناب ابیطالب فرمود عقیل را بجهت من بگذارید و آن سه نفر را شما کفالت نمائید چون آن بزرگوار خیلی محبت داشت بعقیل پس عباس طالب را کفالت نمود و حمزه جعفر را وحضرت پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) حضرت امیر المؤمنين (علیه السلام) را

پس پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) امیر المؤمنین را مربی و کفیل بود بسن شش سالگی و جناب عقیل در سنه پنجاه هجری از دنیا رحلت فرمود در سن نود و سه سالگی و بعضی فوت و مدفن این بزرگوار را در مدینه می دانند و بعضی در شام

و در کامل بهائی از حضرت باقر (علیه السلام) رو اینکرده که حضرت امیر در ایامیکه خلافت بدست دیگران بود می فرمود والله لو كان حمزه و جعفر حيين ما طمع فينا ابوبكر ولكن ابتليت بجلفين جافين عقيل وعباس.

واما جعفر الطيار ده سال اسن بود از حضرت امیر و در سنۀ هشتم از هجرت در غزوه موته شهید شد بعد از آنکه هر دو دستش در راه خدا قطع شد و در عوض خداوند دو بال باو مرحمت و کرامت فرمود که در بهشت با ملائکه پرواز می کند و در وقت شهادت تقريباً من شريفش چهل و يك سال بود

و در عمده الطالبست که جناب جعفر هشت پسر داشت و مادر همه اسماء بنت عمیس بود لكن عقب جناب جعفر منحصر شد از جناب عبدالله بن جعفر زوج حضرت زینب و جناب عبدالله در سنه هشتاد یا در سنه نود در مدینه یا درا بوا از دنیا رفت و در بقیع دفن شد

و در انوار العلويه است وقتي كه سيد الشهداء خواست برود جانب عراق عبدالله بن جعفر عازم شد با آن بزرگوار بیرون شود سیدالشهداء (علیه السلام) راضی نشد چون عبدالله مكفوف البصر بود و چشم هایش نابینا بود عرض کرد باسیدی حال که راضی نمی شوی من در خدمتت باشم اذن بده دو پر من در رکابت حاضر شوند

حضرت قبول فرمودند و چون خبر شهادت حضرت سیدالشهداء بمدينه رسید جناب عبدالله بن جعفر و غلامش از وقعه کربلا سؤال کردند خبر شهادت دو فرزندش را شنید غلامش که مربی این دو طفل بود گفت اینست آنچه از سیدالشهداء بما رسید.

عبدالله گفت این سخن را بیدالشهداء جسارت کردی خواست عصا بر آن غلام بزند فرار کرد بعد ابداً او را در منزل خود راه نداد

و از زیارت ناحیه مقدسه استفاده می شود که دو پسر جناب عبدالله بن جعفر در کربلا شهید شدند یکی جناب عون بن عبد الله بن جعفر و دیگری محمد بن عبد الله بن جعفر و محتمل است که هر دو از حضرت زینب سلام الله علیها بودند.

و روایت شده که پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) بعبد الله بن جعفر گذشت و او بعادت اطفال چیزی از گل ساخته

ص: 127

بود فرمودند چه میکنی باین عرض کرد می خواهم بفروشم فرمودند پولش را چه میکنی عرض کرد خرما بخرم و بخورم پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) فرمود اللهم بارك في صفقه يسينه بعد از این چیزی نخرید مگر اینکه فائده می نمود

و در عقد الفرید استکه جناب عبدالله بزن فقیره مال زیادی داد عرض کردند این زن ترا نمی شناخت و بعطاء قليل راضی بود فرمود اگر او مرا نمی شناخت من خودم را می شناسم و اگر او بعطاه کم راضی بود من راضی نبودم مگر بعطاء زیاد.

و از بعضی از تواریخ نقل شده که فرزدق شاعر آمد نزد مروان بن حکم و از او عطيه طلبید پس او اباه کرد از اعطاء جناب عبدالله بن جعفر فرمود چه مقدار متوقع بودی که مروان بتو بدهد گفت سالی هزار اشرفی؟ فرمود چند سال امید داری که زندگی بنائی گفت چهل سال عبدالله بغلامش فرمود وكيل مرا حاضر کن او را حاضر کرد فرمود چهل هزار اشرفی بفرزدق بده گرفت و خوشنود مراجعت کرد .

و گفته شده که مردی قدری شکر آورد بمدينه طيبه که او را بفروشد کساد شد و کسی شکر از او نخرید گفتند اگر بروی نزد عبد الله بن جعفر او خواهد خرید و پول شکرت را خواهد داد آمد خدمت آن بزرگوار عرض کرد جناب عبدالله شکرها را از او گرفت و نثار کرد بفقراء چون آن مرد که دید فقراء آن شکرها را می برند عرض کرد فدایت شوم خود من هم بردارم فرمود بردار فرمود پول شکرت چه می شود عرض کرد چهار هزار فرمود باو دادند و دو مرتبه آمد مطالبه پول شکرش را کرد باز امر کرد چهار هزار بوی دادند سه مرتبه مطالبه کرد باز امر کرد چهار هزار بوی دادند بعد فرمود این دوازده هزار :

پس آنمرد متعجبا برگشت و انشاد کرد

لا خير في المجتدى في الخير تسئله *** فاستمطروا من قريش خير مختدع

تخسال فيه اذا حاورته بلها *** من جوده وهو وافي العقل والورع

که او

و از اولاد جناب عبدالله بن جعفر طیار است جناب عبدالله بن معويه بن عبدالله بن جعفر را بامر ابو مسلم مروزی در هرات حبس نمودند تا درسته صد و هشتاد و سه از دنیا رفت و قبرش در هرات مزار معروفیت.

و در مجالس المؤمنین است از استیعاب نقل فرموده که جناب محمد بن جعفر بن ابیطالب و جناب عون بن جعفر هر دو در شوشتر شهید شدند و قبر جناب محمد در یک فرسخی دزفول است که از توابع شوشتر است و بنای عالی دارد انتهی .

و در بین ری و قزوین جناب محمد بن عبدالله بن اسمعیل بن ابراهيم بن محمد بن عبدالله بن ابی الکرام ابن محمد بن علی بن عبد الله بن جعفر بن ابیطالب (علیه السلام) کشته شده و در بالنجه حبشه است قبر قاسم بن احمد بن عبدالله بن قاسم بن اسحق بن عبدالله بن جعفر الطيار.

واما ام هانی بنت ابو طالب زوجه هبيره بن أبي وهب بن عمرو بن عائذ بن عمران بن مخزوم القرشي بود و اسم آنمخدره فاخته بود و از هبیره چهار پسر آورد جمده و هانی وعمرو يوسف ودر فصل پنجم ذکر شد که جناب جمده بن هبيره زوج ام الحسن بن امیر المؤمنین بود و در فصل نهم ذکر خواهد شد که جناب جمده بن هبیره یکی از آن پنج نفر از قریش است که با حضرت امیر (علیه السلام) بود.

ص: 128

و در رجال كبير است که عتبه بن ابی سفیان بجناب جعده بن هبيره گفت که این اظهار شجاعتی که در جنگها میکنی از قبل خالویت امیرالمؤمنین است جناب جعده فرمود اگر خالوی تومثل خالوی من می بود از پدرت فراموش می کردی ، و حضرت امیرالمؤمنین جعده را امارت خراسان داد

و اما جمانه بنت ابو طالب زوجه جناب ابی سفیان بن حارث بن عبد المطلب برادر رضاعی حضرت پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) بود و والده جناب عبدالله بن ابی سفیان بود و تمام این چهار پسر و دو دختر خداوند بجناب ابو طالب دادهمه از جناب فاطمه بنت اسد بودند و امیرالمؤمنین (علیه السلام) برادر با خواهر ایی تنها یا امی تنها نداشتند و همچنین اخوه رضاعی هم نداشتند

و در مناقب است که خال آن بزرگوار حنین بن اسد بن هاشم بود وخاله آنحضرت خالده بنت اسد بود و ربیب آن بزرگوار محمد بن ابی بکر بود.

فصل هفتم : در ذکر حواریین حضرت امیر (علیه السلام)

بمقتضای بعضی از اخبار معتبره که سابقاً ذکر شد آنها چهار نفر بودند.

اول جناب عمرو بن حمق الخزاعي

فی البحار ان عمرو بن الحمق كان صاحب رسول الله ص ثم صاحب امیر المؤمنين (علیه السلام)

وفى الانوار العلويه و لما قتل امير المؤمنين (علیه السلام) طلبه معويه ليقتله فكان لا يأوى الكوفه فبعث له معويه الامان والمواثيق والعهود ان لا يتعرض له بوه فدخله فقبض عليه وقتله

و در روایت است انه كان من امير المؤمنين (علیه السلام) بمنزله سلمان من رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم) و زیاد بن ابینه آن بزرگوار را از کوفه خارج کرد تشریف برد بموصل و در خارج موصل از ترس دشمن میان غاری پنهان شد و ماری او را گزیده و از دنیا رحلت فرمود لشگر از شهر موصل خارج شدند بطلب او و بعد از تفحص ميت او را میان غار دیدند سر نازنین او را از بدن جدا کردند و برنیزه نصب نمودند و بشام برای مقویه هدیه بردند و این اول سری بود که در اسلام بنیزه نصب شد و بدن نازنین اور اغلامش که زاهر نام داشت در ظهر شهر موصل دفن نمود و قبرشان نزد شیعه مزار معروفیست و زاهر غلام آنجناب همانست که در کربلا در رکاب حضرت امام حسین شهید شد

و در زیارت ناحيه مقدسه است السلام على زاهر مولى عمرو بن الحمق الخزاعي

در مجالس المؤمنین است که جناب عمرو بن الحمق در سنه پنجاه هجری از دنیا رحلت فرمود .

دوم از حواریین آن بزرگوار جناب میثم بن یحیی التمار است که از بزرگان تابعین و خواص اصحاب حضرت امیر (علیه السلام) است و صحبت پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) رادرك نكرد

و در منهج المقال از رجال کشی روایت می کند که جناب میثم ملاقات نمود حبيب بن مظاهر اسدی را که هر دو سوار اسب بودند جناب حبیب به میثم فرمود گویا می بینم مردی را که موی پیش سر ندارد و شکمش بر گوشت است و در بازار از کوفه بطیخ می فروشد و او را بدوستی اهل بیت پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) بدار زده اند و شکمش بر روی دار شکافته می شود .

پس میثم فرمود منهم می شناسم مردی را که رنگش مایل بحمره است و از برای او دو گیسوی بافته شده است و بیرون می شود بیاری پسر دختر پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) و کشته می شود و سرش را در بازارهای کوفه

ص: 129

120

می گردانند اینرا بیکدیگر خبر دادند و از هم جدا شدند.

پس کسانیکه حاضر بودند گفتند مادروغ گوتر از این دو نفر ندیدیم هنوز آنجماعت متفرق نشده که جناب رشید هجری از راه عبور فرمود و از آن جماعت از حبیب و میثم سئوال فرمود آن جماعت گفتند ما احدی را اکذب از این دو نفر ندیدیم و اینها بیکدیگر چنین و چنان گفتند و رشید گفت خدا رحمت کند میثم را فراموش کرد بگوید صد در هم زیادتر جایزه میدهند بحامل سر حبیب بن مظاهر این سخن را فرمود و تشریف برد

آنجماعت گفتند والله این شخص از هر دوی آنها کاذبتر بود .

پس نگذشت زمانیکه دیدند جناب میثم بدرب خانه عمرو بن حريث بدار کشیده شد و نگذشت زمانیکه دیدند سرجناب حبیب بن مظاهر را بنیزه نصب کردند و او را در رکاب حضرت سیدالشهداء (علیه السلام) شهید کردند و آنچه را که خبر داده بودند بچشم خود دیدند .

و در اصابه ابن حجر است که حضرت امير المؤمنين (علیه السلام) روزی بمیثم تمار فرمود که تورا بعد از من بگیرند وحربه بتو بزنند چون روز سوم بشود از دماغ و دهان تو خون جاری شود و محاسن تو خون آلود شود و تو را بدرب منزل عمرو بن حریث بدار آویزند و بتو نشان دهم آن نخله را که تو بشناخۀ آن بدار آویزان شوی .

پس حضرت امیر (علیه السلام) نشان داد باو نخله را و میثم میرفت پای آن نخله و آنجا نماز می خواند و می گفت مبارك باد تو را و ملاقات کرد عمرو بن حریث را و فرمود من مجاور تو هستم پس نیکو مجاورت کن مرا

عمرو بن حریث گفت اراده داری خریداری کنی خانه ابن مسعود را یاخانه ابن حکیم را واو نفهمید مقصود میثم را

و جناب میثم در سال اخیر بحج مشرف شد و داخل شد بام سلمه ام المؤمنين فرمود تو کیستی ؟

گفت من میثم تمارم فرمود پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) خیلی وصیت تو را بامير المؤمنين (علیه السلام) مي كرد پس عرض کرد حضرت سیدالشهداء (علیه السلام) کجا هست فرمود در حائط خود هست عرض کرد من میل داشتم سلام با و برسانم لكن ملاقات من با او نزد پروردگار عرش است انشاء الله

بعد ام سلمه عطر طلبید جناب میثم محاصل خود را معطر نمودام السلمه فرمود عنقریب این محاسن بخون خضاب می شود بعد آمد بكونه ابن زیاد او را طلبید گفت امیر المؤمنين بتو چه خبر داده که من باتو معامله میکنم.

جناب میثم گفت بمن فرموده که ابن زیاد تو را بدار آویزان می کند و فرمود تو اول کسی هستی که تو را لجام می کنند

ابن زیاد گفت من مخالفت می کنم او را و جناب میثم را با مختار محبوس نمود پس میثم بمختار گفت تو از حبس بیرون می شوی و طلب خون سید الشهداء (علیه السلام) می نمائی و می کشی این کی را که می خواهد ترا بقتل برساند الخ انتهى ما عن اصابه

و در انوارا العلويه از خالد تمار روایت کرده گفت من با میثم تمار در فرات بکشتی نشسته بودم پس بادی وزیدن کرد جناب میثم نظر بیاد نمود فرمود سرکشتی را محکم ببندید این باد عاصف است و الساعه معويه در شام از دنیا رفت هفته بعد قاصد از شام آمد و خبر مرك مصوبه را در شام در همان ساعت آورد.

و در ارشاد مفید است که جناب میثم را بامر عبید زیاد بدار زدند و بالای دار مناقب و فضائل حضرت امیرالمؤمنين (علیه السلام) را بیان می فرمود با بن زیاد خبر دادند که میثم تو را رسوا کرد پس امر کرد جناب میثم والجام نمودند و اول کسی را که در اسلام لجام نمودند این مظلوم بود .

و ایضاً در ارشاد فرمود که جناب میثم ده روز قبل از ورود حضرت سید الشهداء (علیه السلام) بكربلا

ص: 130

شهید شد بامر عبیدالله بن زیاد بنابر این قتل جناب میثم در عشره آخر ذى الحجه الحرام سنه شصت هجری بوده

سوم از حواربین حضرت اميرع جناب محمد بن ابی بکر بن ابی قحافه بوده و مادر جناب محمد اسماء بنت عمیس بود و مادر عایشه وعبد الرحمن و اسماء ذو النطاقين ام رومان بنت عامر بن عمير بن عبد شمس بود و جناب محمد در سنه حجه الوداع متولد شد و از شیعیان خاص امیر المؤمنين (علیه السلام) بود با مادرش اسماء بنت عمیس در خانه آنحضرت بود و مربی تربیت آن بزرگوار بود و از پستان تشیع شیر خورده بود و در مروج الذهب است که او را عا بد قریش می گفتند.

و در رجال کبیر از امیرالمؤمنین (علیه السلام) روايت كرده ان المحامده تأبى ان بعض الله قلت المحامده قال محمد بن جعفر و محمد بن ابی بکر و محمد بن ابی حذیفه و محمد بن امیر المؤمنين (علیه السلام)

و بدانکه در زمانیکه امیر المؤمنين بغزوه صفين تشریف داشت جناب محمد بن ابی بکر در مصر والی بود و جناب مالك اشتر در رکاب حضرت امیر بصفین بود و بعد از اختتام غزوه صفین حضرت امیر (علیه السلام) حکومت مصر را بمالك تفویض فرمود و بعد از آنکه جناب مالك اشتر در حوالی قلزم شهید شد امیرالمؤمنین (علیه السلام) حکومت مصر را ثانياً بجناب محمد بن ابی بکر تفویض فرمود و مصوبه هم بعد از فوت مالك تصميم نمود بجهت فتح مصر و عمروعاص را با ششهزار نفر از ابطال روانه نمود بجانب مصر چون نزديك مصر رسيدند معويه بن خدیج با جمعی از عثمانیه که در مصر و حوالی بودند ملحق شدند بعمرو خاص وطلب خون عثمان بن عفان را از جناب محمد نمودند و جناب محمد بن ابی بکر نامه نوشت بکوفه و از حضرت امیر المؤمنين (علیه السلام) استمداد نمود کاغذ محمد بن ابی بکر که بحضرت امیر رسید حضرت خطبه خواندند و مردم را ترغیب فرمودند بجهاد ومالك بن كعبرا بادو هزار نفر مأمور فرمود بروند بیاری جناب محمد بن ابی بکر و عدد اصحاب جناب محمد بن ابی بکر دو هزار نفر بود و جناب كنانه بن بشر هم با دو هزار نفر از مصر بیرون شدند بیاری جناب محمد و آنها مشغول محاربه بودند بالشكر عمروعاص و جناب محمد بن ابی بکر با دو هزار نفر دیگر بجای ماندند و لشگر عمروعاص واصحاب معويه بن خديج بر كنانه بن بشر حمله آوردند و او را بدرجه شهادت رسانیدندو جمعیت زیادی از اصحاب او راهم بقتل رسانیدند.

چون خبر شهادت جناب کنانه و اصحاب او بجناب محمد رسید اصحاب جناب محمد از اطراف او متفرق شدند و جناب محمد ماند با جمعیت قلیلی

پس عمر وعاص و معويه بن خديج قصد او را نمودند جناب محمد باهمان عده قلیلی که باقی مانده بود بیرون شدو قتال شدید نمود.

پس اصحاب محمد کشته شدند و آنبزرگوار تنها ماند خود را در میان خرابه انداخت معويه بن خدیج دانست داخل خرابه شد و جناب محمد را با دست بسته جلب نمود و عبدالرحمن بن ابی بکر که در میان لشکر عمروعاص بود فریاد زد لا والله هرگز نمیگذارم برادرم را باینقسم بقتل آورند عمر وعاص بسعويه بن خدیج پیغام داد که محمد را بقتل نرسان معويه بن خديج اطاعت نکرد و گفت كنانه بن بشر را بقتل برسانید و من دست از محمد بردارم هیهات اكفاركم خير من اولئكم ام لكم برائه فى الزبر وجناب محمد اظهار عطش فرمود آن ملعون گفت خدا مرا سیراب نکند اگر بتو يك قطره آبی بدهم شما عثمان را از آب منع كرديد و الله من ترا بقتل میرسانم تا از حمیم جهنم بیاشامی آن بزرگوار فرمود يابن اليهوديه النساجه ليس ذلك اليك اما والله لو كان سيفى يدى ما باختم منى هذا.

پس آن ظالم نزديك رفت و سر نازنین محمد را از بدن جدا نمود وجد نازنین او را در شکم

ص: 131

حمار مرده کرد و بآتش سوزانید.

و در انوار العلویه است که گفته شده آنبزرگوار را سوزانیدند در حالتی که در او رمقی بود چون خبر شهادت محمد بخواهرش عایشه رسید جزع شدیدی کرد و گفت هذا جزاء من عقه اهله

و در شرح ابن ابی الحدید است وقتیکه عایشه خبر فوت برادرش محمد را شنید خیلی جزع و اضطراب کرد و در قنوت و تعقیب هر نمازی لعن مي كرد معويه بن ابي سفيان وعمرو عاص و معويه بن خديج راو عيال محمد و اولادش را برد نزد خود و قسم خورد که تازنده است گوشت بریان شده نخورد و وقتی که حجاج بن عزيمه الانصاری از شام آمد خدمت حضرت امیر المؤمنين (علیه السلام) گفت من هیچوقت اهل شام را مرور ندیدم بمثل آن روزی که خبر قتل محمد بن ابی بکر بشام رسید حضرت فرمود آگاه باش که حزن ما بقتل محمد باندازه سرور اهل شام بلکه چندین مقابل زیادتر بود و بامير المؤمنين عرض کردند که شما خیلی جزع می فرمائيد بقتل محمد فرمود چگونه جزع نکنم و حال آنکه او ربیب من بود و برادر اولاد من بود و منهم پدر او بودم و او را اولاد خود محسوب می نمودم انتهی .

و اما مالك بن كعب را که امیرالمؤمنین با دوهزار نفر از کوفه بیاری محمد روانه فرمود چون پنج منزل از کوفه بیرون شدند خبر قتل وحرق محمد را شنیدند بکوفه مراجعت کردند و چون خبر قتل محمد را بامير المؤمنين ع دادند خطبه خواند و از فقرات آن خطبه است الاوان محمد بن ایی بکر قد استشهد و قتل فعند الله نحتسبه ثم استعبر باكياً و قال (علیه السلام) رحم الله محمداً لقد كان لي باراً فعلى مثل محمد نحزن الى آخر

و در روایتی فرمود كان الله عبداً صالحاً ولنا ولداً صالحا

و از تاریخ طبری استفاده می شود که قتل محمد بن ابی بکر رضی الله عنه در ماه صفر سنه سی و هشت هجری در سن بیست و هشت سالگی بود و در مصر قبریست منسوب بجناب محمد بن ابی بکر و شاید مدفن بعضی از اعضاء او یا محل قتل او باشد و عادت سنیان اینست که چون بقبر جناب محمد می رسند پشت بقبر آنجناب می کنند و فاتحه بجهت پدر او می خوانند و حضرت امير المؤمنين (علیه السلام) درباره او فرمود محمد ابنی من صلب ابی بکر

و در روایت استکه انجب النجباء من اهلبيت السوء محمد بن ابي بكر

و در مجالس المؤمنین استکه حضرت باقر (علیه السلام) فرمودند محمد بن ابی بکر با حضرت امیر بیعت نمود به برائت از شیخیص و مؤید اینست اشعار او

یا ابانا قد وجدنا ماصلح *** خاب من انت ابوه وافتضح

انما اخرجني منك الذى *** اخرج الدر من الماء الملح

انسيت العهد في خم وما *** قاله المبعوث فيه و شرح

تا آنکه می گوید :

يا بني الزهراء انتم عدتى *** وبكم في الحشر ميزانى رجح

و اذا صح ولائي لكم *** لا ابالی ای کلب قد نبح

عجب است که اهل تسنن معاویه را چون برادر ام الحبيب زوجه پیغمبر و دختر ابو سفیان و خواهر معاویه بود خال المؤمنين گفتند و محمد بن ابی بکر را که برادر عایشه است خال المؤمنين نگفتند .

ص: 132

و ایضاً شیعه را چون منکر خلافت شیخین می باشند کافر ورافضی خوانند

اما معاویه را که منکر خلافت حضرت امیر و دشمن او هست مسلمان دانند با آنکه شمشیر بر روی خلیفه پیغمبر کشید و جناب محمد فرزندی داشت مسمی بقاسم و ام فروه والده حضرت صادق دختر قاسم بن محمد بن ابی بکر است و جناب قاسم بن محمد بن ابی بکر از فقهاء سبعه مدينه طيبه بود و مادر جناب قاسم دختر یزدجرد و همشیره شهر بانو بود که جناب قاسم باحضرت امام زین العابدین پسر خاله یکدیگر بودند چنانچه در بحار از هشام کلبی روایت کرده

و در اصول کافی از حضرت صادق (علیه السلام) روایت کرده که فرمود کان سعيد بن مسيب وقاسم بن محمد بن ابی بکر وابو خالد الكابلى من ثقات على بن الحسين (علیه السلام) چهارم از حواريين حضرت امیر المؤمنين (علیه السلام) جناب اویس بن انیس القرني الیمنی بود . و در مجالس المؤمنین فرموده که حضرت پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) در شأن او نفس الرحمن و خير التابعين فرمود و فرمود انى لانشق روح الرحمن من طرف اليمن

و منقولت که سلمان از حضرت پیغمبر سئوال نمود که آن شخص کیست حضرت فرمود ان باليمن شخصاً يقال له اويس القرني يحشر يوم القيمه امه واحده يدخل في شفاعته مثل ربيعه ومضر الامن رآه منكم يقرأه مني السلام

و منقولت که اویس در بعضی از شبها میگفت هذا ليله الركوع و در بعضی از شبها می گفت ليله السجود وتا صبح مشغول رکوع یا سجود بود یکی گفت ای اویس چون طاقت داری که شبهای باین درازی برکوع یا سجود بپردازی گفت کجاست شب دراز کاشکی از ازل تا ابد یکشب بودی به رکوع یا بسجود آخر بردمی و در آن ناله های زار زار کردمی

به نیمه شب که همه مست خواب خوش باشند *** من و خیال تو و گریه های درد آلود

و اویس در یمن شتربانی کردی و از اجرت شتربانی مادر صالحه صادقه خود را نفقه دادی روزی از مادر اجازت خواست تا به مدینه بزیارت حضرت رسول (صلی الله علیه وآله وسلم) رود مادرش گفت برو لكن اگر پیغمبر صلى الله عليه و آله در خانه نباشد توقف نکنی چون بزیارت رفت حضرت پیغمبر بخانه نبودند بجانب یمن برگشت چون پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) بخانه آمد نوری در خانه دید که هرگز ندیده بود فرمود بدر خانه کسی آمده عرض کردند بلی از بس شتربانی آمده اسم او اویس بود تحیتی فرستاد و برگشت حضرت فرمود آری این نور اویس است که در خانه ماهد یه گذاشته و رفته

و در ارشاد است که امیر المؤمنين (علیه السلام) وقتیکه می خواستند بغزوه صفين وارد شوند بمحلی که ذی قار می نامیدند نشست بجهت اخذ بیعت از لشگر خود فرمود از جانب کوفه هزار نفر نه کم و نه زیاد بیایند که با من بیعت کنند بر مردن ابن عباس مضطرب شد که مبادا کم و زیاد شود

پس عده کسانیکه از کوفه آمدند برای بیعت شمردند نهصد و نود و نه نفر بودند

ابن عباس گفت انا لله وانا اليه راجعون چه باعث شد که امیرالمؤمنین چنین فرمایشی فرمود بر این بینها شخصی آمد که قبای صوف در بر داشت با شمشیر و سیر نزديك شد عرض کرد یا علی دستت را بده بیعت کنم فرمود بچه قسم بیعت می کنی

عرض کرد بسمع و طاعت و قتال در مقابل شما تا شهید شوم یا آنکه خداوند فتح بدهد فرمود اسم تو چیست؟ عرض کرد اویس است فرمود تو اویس قرنی هستی

عرض کرد بلی فرمود الله اکبر شنیدم از پسر عمم پيغمبر خاتم (صلی الله علیه وآله وسلم) فرمود یا علی تو درک می کنی مردی را از امت من که اسم او اویس قرنی است که بشهادت از دنیا می رود و داخل می شود در شفاعت او مثل قبيله ربيعه ومضر

پس ابن عباس گفت چشم من روشن شد و مسرور شدم و جناب اویس در غزوه صفین در ركاب امیرالمؤمنین شهید شد و در شماره زهاد ثمانیه است و جناب ثقه الاسلام نهاوندی در کتاب

ص: 133

بنیان رفیع حالات ایشان را مفصلا مرقوم فرموده اند و این احقر هم اجمالا ذکر می کنم

بدانکه چهار نفر آنها صاحب زهد و ورع و پرهیزکاری و از اصحاب امیرالمؤمنین (علیه السلام) بودند و چهار نفر دیگر از اصحاب معاویه بودند

اما چهار نفر از اصحاب امیرالمؤمنین بودند

اول اویس قرنی بود که فی الجمله ذکر احوالشان شد

دوم جناب ربیع بن خثيم الاسدي الكوفي بود

و در روضات الجنات نقل فرموده که جناب ربیع بن خثیم بیست سال در امور دنیوی تکلم نفرمود مگر آنکه یکی از تلامذه اش گفت در قریه شما مسجدی هست عرض کرد بلی فرمود آیا پدرت زنده است عرض کرد نه فوراً پشیمان شد و بخود گفت ای ربیع صحیفه عملت را سیاه کردی و دیگر ابداً در امور دنیوی تكلم نکرد تاخیر قتل حضرت سیدالشهداء را شنید

پس یکی از لشگریان که درواقعه کربلا حاضر فرمود «جئتم بها ای بروس شهداء معلقات على اسنه الرماح فوالله لقد قتلتم صفوه لوادر كهم رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم) لقبل افواههم وأجلسهم في حجره ثم قره اللهم فاطر السموات والارض عالم الغيب والشهاده انت تحكم بين عبادك فيما كانوا فيه يختلفون و بعد از آن ابداً تكلم نکرد تا از دنیا رفت »

و از مرحوم شیخ بهائی (ره) در جواب سئوال شاه عباس نقل شده که نوشت بسلطان عصر بعرض می رساند که خواجه ربیع علیه الرحمه از اصحاب امیر المؤمنین (علیه السلام) بود و در نزد آن حضرت بسیار مقرب بود و در کشتن عثمان بن عفان هم نیز دخلی داشت و در وقتیکه لشگر اسلام بخراسان بجهاد کفار می رفتند جناب خواجه همراه بود و در آنجا فوت شد و از حضرت رضا (علیه السلام) منقولست که فرمود ما را از آمدن خراسان فائده نرسید بغیر زیارت خواجه ربیع

و جناب خواجه ربیع ابن خثیم در حدود سنه شصت و سه هجری از دنیا رحلت فرمود و قبر شریفش در يك فرسخی مشهد مقدس معروف است بمزار خواجه ربيع انتهى مافي الروضات

و در کتیبه بقعه خواجه بخط علی رضای عباسی نوشته شده قال الرضا (علیه السلام) ما حصل لى من القدوم بخراسان الازياره ربيع بن خثيم

و در مجمع البحرین از ابن ابی الحدید نقل می کند « فی شرح خطبته (علیه السلام) عند توجههم الى صفين قال نصر فاجاب عليا جل من الناس الاان اصحاب عبدالله بن مسعود اتوه و فيهم الربيع بن ختيم وهم يؤمنذ اربعمأه رجل فقالوا يا امير المؤمنين (علیه السلام) انا قد شككنا في هذا القتال على معرفتنا بفضلك ولا غنابنا ولا بك وبالمسلمين عمن يقاتلوا العدو فولنا بعض هذه الثغور نكن تم تقاتل من اهله فوجه على (علیه السلام) بالربيع بن خثيم على ثغر الرى فكان أول لواء عقده على (علیه السلام) بالكوفه لواء ربيع بن خثیم انتهی» روایتی که در قدح ایشان هست همین روایت است استفاده می شود که ایشان هم العیاذ بالله از مشککین بوده اند و جواب ممکنست گفته شود اولا از این روایت معلوم نمی شود که جناب رییم قائل باین کلام یاراضی بگفتن اینکلام بود

وثانياً از اصحاب خاصه ائمه اطهار که مسلم است مراتب تقوی و دیانتشان از این قبیل کلمات زیاد دیده شده که در مقام صلاح گفته اند نه از دوی تعرض و ایراد و انکار بآن حضرت بوده متن کلمات سفیان بن ابی لیلی که از حواریین حضرت مجنبی (علیه السلام) بود و کلماتی که بنظر خیلی از ایشان غیر مناسب بود بحضرت مجتبی (علیه السلام) عرض کرد مثل قوله يا مذل المؤمنين وقوله يا مسود الوجوه ونحواينها و مثل كلمات حجر بن عدی که از خواص اصحاب حضرت امیر (علیه السلام) بود و عرض كرد اما و الله لوددت انك

ص: 134

مت و متنامعك ولم نر هذا اليوم

چون ممکنست که این کلمات را بلحاظ دشمنان گفته باشد یا بفهم خود بعضی محذورات را در صلح و مقاتله دیده باشند لهذا ائمه اطهار ترتیب آثار کفر و فسق باین کلمات نمی دادند .

در تاریخ گزیده است که ربیع بن خثیم الکوفی والی قزوین بود از قبل مرتضی علی (علیه السلام) و اینبزرگوار عموی همام بن عباده بن خثیم بود که وقتی که از امیرالمؤمنین صفات شیعه را شنید صیحه کنید و مغشيا عليه افتاد بر روی زمین اور احرکت دادند دیدند از دنیا رفته

سوم از زهاد ثمانیه که از اصحاب امیر المؤمنين (علیه السلام) بودهرم بن حیان بن قیس است و در رجال است و كان زاهداً تقيامع على عليه السلام

چهارم جناب عامر بن عبد قیس است و در رجال است عامر بن عبد القيس من الزهاد الثمانيه على (علیه السلام) وعن الكشي عن علي بن محمد بن قتیبه قال سئل ابو محمد من الزهاد الثمانيه فقال بن خنیم وهرم بن حيان واويس القرني وعامر بن عبدقيس كانوامع على (علیه السلام) ومن اصحابه وكانوا زهادا اتقياء الخ انتهى مافي الرجال

اما آن چهار نفر که از اصحاب و یاران علی (علیه السلام) نبودند

اول حسن بن ابی الحسن البصری بود که رئیس قدریه است که با هر طایفه بمقتضای میل او رفتار می کرد و او را وسیله کسب و ریاست خود قرار داده بود و او روز اول ماه رجب سنه صد وده از دنیا رفت در سن هشتاد و هشت سالگی و گویند مادرش خیره کنیز امسلمه بودم و گاهی حسن شیر از پستان ام سلمه آشامیده و از برکت پستان او حکمت و فصاحت لسان نصیب او شده و ابن سیرین بصری هم که علم تعبیر داشت بعد از او بفاصله صدروز از دنیا رفت و قبر هر دو در بصره است مقابل یکدیگر و بس است در مذمت او که در وقعه جنك جمل وجنك صفين وجنك نهروان یاری نکرد حضرت امیرالمؤمنین را و در وقعه طف یاری نکرد حضرت سیدالشهداء علیه السلام را بلکه دارد که در وقعه طف باقتيبه بن مسلم فراراً رفت بطرف خراسان بجهه فرار از این بليه كبرى وفتنه عظمى.

در روضات می فرماید که حضرت امیر (علیه السلام) حسن بصری رادید که وضو می سازد و اسراف می کند در آب وضو حضرت فرمود (لا تسرف في وضوتك) حسن بصری جسارت نمود عرض کردشما اسراف نکردید که اینقدر خون مسلمین را در وقعه جمل و صفین و نهروان ریختید؟

حضرت فرمود گویا تو محزونی بریختن خون آنها ای شیطان عرض کرد بلی! حضرت نفرینش کرد که همیشه اوقات محزون باشد، این بود که بعد از نفرین حضرت همه وقت محزون بود مثل کسیکه از دفن یکنفر از اقاربش برگشته باشد یا مثل کسیکه مرکبش را گم کرده باشد.

و از امیر سید حسین سبط محقق کرکی از حال حسن بصری سؤال کردند فرمود «لاشك في ان هذا السن ليس بحسن ويجب لعنه وهو اعدا عدو لامير المؤمنين (علیه السلام) السمى على لسانه بسامرى هذه الامه»

و حضرات اهل تسنن وقتیکه اسم او را می برند بالام تعظیم اسم می برند و وقتیکه اسم مقدس حسنین عليهما السلام را میبرند بدون لام تعظیم یاد می کنند

دوم ابا مسلم خولانی بود که از اصحاب مصوبه است و مردم را تحریص می نمود بقتال امير المؤمنين (علیه السلام) سوم مسروق بن الاجدع بود که عشار بود از جانب ممویه و بعمل عشاری مرد در رصافه که موضعی است پائین واسط و قبرش هم در رصافه است

چهارم اسود بن یزید النخصی بود

ص: 135

فصل هشتم : در مختصری از حالات بعضی دیگر از خواص اصحاب امیر المؤمنين (علیه السلام)منجمله جناب عمار بن یاسر بود که از بزرگان صحابه حضرت پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) و بعد ملازم خدمت حضرت امیر (علیه السلام) شد

و در انوار العلویه است در ایام عمر والی کوفه شد و در کوفه فضایل امیر (علیه السلام) را نشر می داد خبر بعمر بن الخطاب رسید او را عزل نمود چون بمدینه آمد عمر گفت آیا محزون شدی از عزل شدن از کوفه؟

فرمود مسرور نبودم بمنصوب بودن از جانب تو چگونه محزون می شوم بعزل نمودن

و جناب عمار در خلافت عثمان در میان بازار بآواز بلند فضایل حضرت امیر (علیه السلام) را نقل می کرد عثمان او را طلبید و امر کرد او را اینقدر زدند که استخوان پهلوی او شکست و مراعات نکرد پس مصاحبت او را با پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) انتهى

و در رجال كبير است که در غزوه بدر و سایر غزوات خدمت حضرت پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) حاضر بود و دو هجرت کرد یکی بحبشه و دیگری بمدينه طيبه و در صفین در رکاب حضرت امیر المؤمنین (علیه السلام) شهید شد در سن نودوسه یا نود و چهار

و از حمران بن اعین روایت کرده که از حضرت باقر (علیه السلام) سؤال کرد چه می فرمائید در باره عمار سه مرتبه فرمرد رحم الله عماراً قاتل مع اميرالمؤمنين (علیه السلام) و قتل شهيداً بعد گفت من نزد خودم گفتم منزلتی اعظم از این نمی شود

پس حضرت متوجه بمن شد فرمود شاید تو می گوئی که عمار مثل سلمان و ابی ذر و مقداد است هیهات عرض کردم از کجا دانست که آن روز شهید می شود فرمود چون جنگ صفين شدت كرد آمد خدمت حضرت امیر المؤمنين (علیه السلام) عرض کرد یا علی هو هو یعنی امروز همان روز موعور است حضرت فرمود برگرد بصف قتال دو مرتبه عرض کرد همان جواب را شنید مرتبه سوم عرض کرد حضرت فرمود بلی امروز است روزه وعود

عمار برگشت بصف قتال و می گفت «اليوم القي الاحبه محمداً وحزبه»

وكنيه عمار ابو اليقظان بود و در غزوه صفین ابو العاديه فزاری با نیزه خود زخمی بجناب عمارزد و او را از اسب انداخت و سر نازنین او را از بدن جدا کرد خبر بامير المؤمنين (علیه السلام) دادند بسیار محزون شد و آمد بیالین عمار نشستم هموما ومضموماً این اشعار را فرمود :

الا ايها الموت الذي هو قاصدى *** ارحمنى فقد اغنيت كل خليل

اراك بصيراً بالذين احبهم *** كانك تنحو نحوهم بدليل

بعد فرمود انا لله وانا اليه راجعون و فرمود هر که بر قتل عمار غمگین نباشد او را از مسلمانی بهره نیست

و پدر جناب عمار یاسر بن عامر را در مکه معظمه بقتل رسانیدند و او اول مردی است که در اسلام در راه دین شهید شد

و مادر عبار مخدره سمیه است که در مکه معظمه کفار او را اذیت بسیار نمودند و او صبر کرد آخر الامر ابوجهل ملعون نیزه بر آن مخدره زد و او را شهید نمود و او اول زنی است که در

ص: 136

اسلام در راه دین شهید شد

و در وقت شهادت شیر بجهت عمار آوردند پس تبسم کرد و گفت پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) فرموده آخر شرابی که در دنیا میاشامی شیر است

حنظله بن خویلد گفت من نزد معاویه نشسته بودم دو نفر آمدند و هر يك مدعی بودند که من قاتل عمارم عبدالله بن عمر گفت من شنیدم از پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) كه فرمود تقتله الفئه الباغيه

و منجمله جناب مالك بن حرث الاشتر النخعی بود و اختصاص او بامير المؤمنين (علیه السلام) اظهر من الشمس است

و در رجال است که امیرالمؤمنین (علیه السلام) وقتی که مالك شهید شد فرمود « لقد كان لي كما كنت لرسول الله» و کلماتی فرمود:

منجمله فرمود والله در مالك وما مالك لو كان من جبل لكان فنداً ولو كان من حجر لكان صلد اما والله ليهدن موتك عالما وليفرحن عالما على مثل مالك فلتبك البواكي وهل مرجو كمالك هل موجود كمالك وهل قامت النساء على مثل مالك يعنى اجر مالك باخدا باد اگر مالك كوهی بود کوه عظیمی بود و اگر سنگی بود سنك صلب سخت بزرگی بود تا آنکه فرمود اما و الله هلا که قد اعز اهل المغرب واذل اهل المشرق وقال عليه السلام لاارى مثله بعده ابداً

و این بزرگوار در مقام حلم احلم ناس بود

چنانچه در روایتت که روزی جناب مالک از میان بازار می گذشت در حالتیکه لباس های فاخر پوشیده بود یکنفر از اهل بازار که جناب مالك را نمی شناخت جسارتی بوی کرد جناب مالك ابداً متعرض نشد و تشریف برد آن مرد شناخت که مالك اشتر است بسیار واهمه کرد و گفت مادر من بعزای من بنشیند که او را نشناختم رفت بطلب جناب مالك كه از او عذر خواهی نمایددید که در میان مسجد نماز می خواند بعد از فراغ از نماز رفت که عذر خواهی نماید جناب مالك فرمود والله داخل مسجد نشدم مگر بجهه آنکه از برای توطلب مغفرت نمایم

و کیفیت شهادت جناب مالک چنانچه در اخبار معتبره است آنستکه بعد از فراغ حضرت امیر ع از غزوه صفین درسته سی و هشت هجری حکومت مصر را تفویض فرمود بجناب مالك اشتر و محمد بن ابی بکر را از حکومت عزل فرمود و جناب مالك تشریف برد بجانب مصر بشهر قلزم که سه منزلی مصر است رسید نافع غلام عثمان ابن عفان سمی در میان عمل نمود و بآن بزرگوار خورانید و بان سبب شهید شد

مسعود بن دحرجه این خبر را بمعويه فرستاد او از شنیدن این خبر خیلی شاد و خرم گردید پس میان جماعت آمد و فریاد کرد اما بعد فانه كان لعلى بن ابیطالب (علیه السلام) بدان يمينان قطعت أحدهما يوم صفين وهو عمار بن ياسر وقد قطعت الاخرى اليوم وهو مالك .

و ابن ابی الحدید در شرح نهج البلاغه فرمود اگر کسی سوگند یاد کند که خداوند تعالی در عرب و عجم خلق نکرد مانند مالك اشتر مگر استاد او علی بن ابیطالب را گمان ندارم در سوگند خود گناهی کرده باشد و حضرت امیر (علیه السلام) درباره او فرمرد که اشتر برای من چنان بود که من برای حضرت پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) بودم بعد گفته و كان فارساً شجاعاً رئيساً من اكابر الشيعه وعظمائها شديد التحقق بولاء امير المؤمنين (علیه السلام)

و گفته شده که حضرت امیر پنج نفر را لعن میکرد مهویه و عمرو عاص و ابواعور سلمی و حبیب بن مسلمه و برس بن بسر بن ارطات را

ص: 137

ومعويه هم پنج نفر را لعن میکرد آنحضرت و دو نور دیده اش و عبدالله بن عباس و مالك اشتر را

و در مجالس المؤمنین است که جناب مالك اشتر در حوالی قلزم بصل مسموم شهید شد و جنازه شریفش راحیل نمودند بمدینه طیبه و در آنجا دفن کردند و بعد از شهادت مالك باز دو مرتبه حکومت مصر را بمحمد بن ابی بکر تفویض فرمود

منجمله بود جناب حجر بن عدی

كان من ابرار اصحاب امير المؤمنين و كان ذا علم و حلم وشجاعه و كرم وفصاحه وكان من الزهاد والعباد وزهد وعبادتش معروف بود و در هر شب و روزی هزار رکعت نماز جای می آورد و حضرت امیر (علیه السلام) از کیفیت قتلش باو خبر داده

مسعودی در مروج الذهب فرموده که درسته پنجاه و سه هجری مصوبه حجر بن عدی کندی را بقتل رسانید و او اول کسی است که بقتل صبر در اسلام کشته شد و در هنگام گرفتاری جناب عمروبن حمق حجر بن عدی در کوفه محبوس بود بامر زیادین اینه و بعد از فوت عمرو بن حمق زیاد بن ايه ایشان را با نه نفر از اصحابش از اهل کوفه و چهار نفر از غیر اهل کوفه مغلولا روانه کرد بشام نزد معويه .

پس چون چند میل از کوفه دور شد دختر حجر این اشعار را انشاد کرد :

ترفع ايها القمر المنير *** لملك ان ترى حجراً يسير

يسير الى معويه بن حرب *** ليقتله كذا زعم الامير

ويصلبه الی بایی دمشق *** و تأكل من محاسنه النسورالا يا حجر حجر بني عدي *** تلقتك السلامه و السرور

جربنی الا ياليت حجراً مات موتاً *** ولم ينحر كما تحر البعير

فان تهلك فكل عميد قوم *** الى هلك من الدنيا يسير

و چون نزديك دمشق رسیدند خبر بسعویه دادند و او مرد امور يك چشمی را باستقبالشان فرستاد چون نزديك حجر آمد یکنفر از اصحاب حجر گفت نصف از ما کشته خواهند شد و نصف دیگر نجات خواهند یافت بقیه اصحاب گفتند از کجا می گوئی؟

گفت نمی بینید که این مرد يك چشم دارد .

پس چون آنمرد رسید به حجر و اصحابش گفت مصوبه مرا امر کرده تو را با اصحاب بقتل برسانم يا رأس الضلال ومعدن الكفر والطفیان مگر اینکه از کفر خود برگردید و علی را لعن کنید و از او برائت جوئید جناب حجر ونصف اصحاب فرمودند الصبر على حد السيف لاير علينا مما تدعونا اليه ثم القدوم على الله على نبيه ووصيه احب الينا من دخول النار

و نصف دیگر برائت جستند از امیرالمؤمنین (علیه السلام) بعد آن ملعون آمد که جناب حجر را بقتل برساند فرمود بگذار تا دورکعت نماز بخوانم بعد از فراغ نماز آن ملعون گفت آیا از کشته شدن می ترسی فرمود چگونه می ترسم و حال آنکه من قبر محفوری و سیف مشهوری و کفن منشوری ندیده ام

پس آن ملعون نزديك آمد و آن بزرگوار را با کسانیکه با او موافقت کرده بودند از اصحابش بقتل رسانید و بعضى قتل جناب حجر بن عدی را درسنه پنجاه و يك نوشته اند و قبر جناب حجر در شام معروفست .

و در اصابه است وقتی که مصوبه امر کرد بقتل جناب حجر آن بزرگوار وصیت کرد که قید و آهن را از من بر ندارید و خون بدن مرا نشوئید که روز قیامت همین قسم با معاویه

ص: 138

مخاصمه بنمایم

و در بعضی از کتب است حجر بن عدی برادر طرماح بن عدی است صاحب این اشعار

یا ناقتى لا تزعرى من زجرى وشرى قبل طلوع الفجر بخير ركبان وخير سفر الخ

و این اشتباه است چون حجر بن عدی کندی کوفی بود و طرماح بن عدی طالی بود.

و منجمله بو در شید هجری بضم الراء در رجال گبیر است که امیر المؤمنين (علیه السلام) فرمود ای رشید چگونه است صبر تو اگر دهی بنی امیه را بخواهد و هر دو دست و هر دو پا و زبان ترا قطع کند عرض کرد یا امیر المؤمنین عاقبت آمرزش و بهشت است؟ فرمود ای رشید تو در دنیا و آخرت با من خواهی بود .

راوی گفته و الله چندی نگذشت که عبیدالله زیاد فرستاد و او را دعوت کرد بوی خود و تكليف نمود با و برائت جستن از امیر المؤمنین را جناب رشید امتناع نمود از برائت جستن ابن زیاد گفت مولای تو بتو خبر داده که بچه قدم کشته خواهی شد؟ فرمود خلیل من بمن خبر داد که تو مرا می طلبی و تکلیف میکنی به برائت از مولایم و من اباه می کنم پس تو دست ها و پاها و زبان مرا قطع می کنی

عبید زیاد گفت والله من تکذیب می کنم او را

پس امر کرد که دست ها و پاهای او را قطع کردند و زبانش را باقی گذارد

پس مردم اطراف او جمع شدند فرمود بیاورید کاغذ و دوات تا بگویم برای شما اخبار آتیه را تا روز قیامت

پس ابن زیاد حجام فرستاد و زبان او را قطع نمودند و از دنیا رفت و حضرت امیر المؤمنين او را رشید البلایا نامیده بود و با و علم بلایا و منایا تعلیم کرده بود و یکی که می رسید می گفت تو بردن كذا می میری و بدیگری می گفت تو بقتل گذاری کشته می شوی و بهمان قسم که می فرمود همان قسم می شد .

و در روایتست که یکروز امیر المؤمنين (علیه السلام) با اصحابش تشریف برد بنخلستانی و در زیر نخله نشستند و قدری رطب از آن چیدند و خدمت حضرت گذاردند که میل فرماید رشید هجری عرض کرد یا امیرالمؤمنین چقدر رطب خوبی است فرمودند رشید آگاه باش که ترا بهمین درخت آویزان می کنند .

پس رشید روزها می رفت نزد آن درخت و او را آب میداد تا امیر المؤمنين از دنیا رفت یك- روزی رشید رفت در نزد آن درخت دید شاخه آن درخت را بریده اند گفت اجل من نزديك شده تا اینکه غلام ابن زیاد آمد گفت اجابت کن امیر را رشید تشریف برد نزد ابن زیاد گفت از دروغ های مولایت امیر المؤمنين (علیه السلام) بجهت من نقل كن رشید گفت والله من دروغ نمی گویم و مولایم دروغ نفرموده و بمن خبر داده که دست ها و پاها و زبان مرا قطع خواهی کرد این زیاد گفت والله الآن ما او را تکذیب می کنیم

پس امر کرد دست ها و پاهای او را قطع نمایند و اما زبان او را قطع نکنند بس او را با دست و پای قطع شده آوردند میان بازار و از امور عظیمه بمردم خبر می داد خبر بابن زیاد دادند امر کرد زبان او را قطع کردند و او را بهمان شاخه نخله بدار آویختند وسابقاً قصه او با میثم تمار و حبیب بن مظاهر گذشت .

و منجمله کمیل بن زیاد النخعی که از کبار تابعین بود و در سنه هشتاد و سه هجری این بزرگوار را بامر حجاج بقتل رسانیدند در سن نود سالگی

و در ارشاد مفید است وقتی که حجاج والی کوفه شد کمیل بن زیاد را طلبید جناب کمیل

ص: 139

گریخت حجاج عطایای طایفه وقوم کمیل را منع نمود چون کمیل چنین دید گفت من مرد پیری هستم و عمر من گذشته و سزاوار نیست که قوم من از عطایاشان ممنوع شوند بواسطه من

پس کمیل خود را بدست خود تسلیم حجاج نمود آنملعون کمیل را که دید گفت من خیلی میل که راهی بتو بیابم

کمیل گفت از عمر من چیزی باقی نمانده لكن موعد خداوند است و بعد از قتل حسابست و امير المؤمنين سلام الله عليه بمن خبر داده که تو قاتل من خواهی بود .

حجاج گفت بلی توشريك بوده ای در قتل عثمان بن عفان و امر کرد سر آن مظلوم را با شمشیر از بدن جدا نمودند و دعای کمیل که در شب های جمعه و شب نیمه شعبان خوانده می شود منسوب بایشانست

وايضاً در امالی صدوق است که امیرالمؤمنین دست کمیل را گرفت و برد بصحرا و آهی کشید و فرمود الناس ثلاثه عالم رباني ومتعلم على سبيل النجاه وهمج رعاع اتباع كل ناعق يميلون مع كل ريح لم يستضيؤا بنور العلم ولم يلجاؤا الى ركن وثبق با كميل العلم خير من المال العلم يحرمك وانت تحرس المال والمال تنقصها النفقه والعلم يزكوا بالانفاق ياكميل العلم دين يدان الله به يكسب الانسان الطاعه فى حياته وجميل الاحدوثه بعد وفاته يا كميل مات خزان الاموال والعلماء باقون ما بقى الدهر اعيانهم مفقوده وامثالهم فى القلوب موجوده آه آه ان هيهنا واشار بيده الى صدره لعلما جماً لو اصبت له حمله بل اصيب له لقناً غير مامون يستعمل آله الدين فى الدنيا الى آخره

و منجمله بود جناب قنبر مولى امير المؤمنین در ارشاد مفید است که روزی حجاج بن یوسف ثقفی گفت من میل دارم که یکنفر از محبین ابو تراب را بیابم و تقرباً الى الله خون او را بریزم

اصحابش گفتند ما کسی را که قدیمی تر باشد از قنبر غلامش سراغ نداریم

پس فرستاد عقب قنبر و او را آوردند حجاج گفت تو قنبری فرمود بلی گفت کنیه ات ابو همدان است فرمود بلی گفت تو بنده علی بن ابیطالب هستی فرمود بنده خدا هستم و علی ولسی نعم من است گفت از دین علی تبری و بیزاری بجوی فرمود و مرا راهنمائی کن بدینی که افضل از دین علی باشد.

گفت حال که تبری از دین او نمی جوئی پس هر قسم کشتن را اختیار میکنی بگو تاترا بآن قسم بقتل برسانم فرمود اختیار باخود تو بهرقسم که تو مرا بقتل برسانی من هم ترا بهمان قسم بقتل می رسانم و بتحقیق که خبر داده بمن امیر المؤمنین (علیه السلام) که موت من بذبح است ظلماً

پس حجاج امر کرد بذبح او

و از حضرت صادق (علیه السلام) روایت شده که از برای امیرالمؤمنین (علیه السلام) غلامی بود مسمی بقنبر و خیلی آن حضرت را دوست می داشت و وقتی که آقا از منزل بیرون می شد قنبر هم باشمشیر پشت سر آنحضرت بیرون می شد یکشب حضرت فرمود قنبر چرا پشت سر من می آید ؟

عرض كرد بجهه آنکه مبادا صدمه بوجود مبارکت وارد شود فرمود تو از اهل آسمان مرا محار ست میکنی یا از اهل زمین عرض کرد از اهل زمین فرمود اهل زمین نمی توانند بمن صدمه برسانند مگر باذن خداوند عزوجل برگرد پس قنبر بر گشت.

و در انوار العلویه از بعضی کتب نقل کرده که قنبر از اولاد پادشاهان بود و چون حضرت امیر (علیه السلام) شهید گردید قنبر می رفت و هیزم جمع می کرد و می فروخت و از وجه او تحصیل قوتی می کرد .

و در رجال كبير روایت شده که از او سئوال کردند تو غلام کیستی گفت مولای من کسی

ص: 140

است که ضرب بسیفین و طعن بر محين وصلى القبلتين وبايع البيعتين وهاجر الهجرتين ولم يكفر بالله طرفه عين انا مولى صالح المؤمنين ووارث النبيين و خير الوصيين واكبر المسلمين ويعسوب المؤمنين و نور المجاهدين ورئيس البكائين وزين العابدين الخ

ومرحوم ثقه الاسلام نوری می فرماید که تویه تل کوچکی است بین نجف اشرف و از بزرگان اصحاب حضرت امیر (علیه السلام) در او مدفونند مثل جناب کمیل که قبر ایشان معلوم است و از ما بقی اتری نیست و فرموده گمانم رشید هجری که جلالت قدرش خیلی از کمیل بیشتر است قبرش در تویه باشد و همچنین محتمل است که قبر جناب قنبر غلام حضرت امیر (علیه السلام) که او را بامر حجاج که حاکم کوفه بود گردن زدند در تویه باشد.

و در مجالس المؤمنین است که قبر قنبر غلام حضرت امیر (علیه السلام) در حمص است که بین كونه وجمعی شام و حلب است .

ومنجمله بود جناب عدی بن حاتم طائى وجهه اسلام عدی بن حاتم این بود که چون لشگر اسلام زنان قبیله طی را اسیر نمودند و بمدینه آوردند از جمله اسراء بود دختر حاتم طائی چون او را نزد پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) آوردند آنزن عرض کرد من دختر حاتم طائی هستم برادر من عدی بن حاتم فرار کرد بر من منت گذار و مرا آزاد کن روز اول پیغمبر با وجوابی نفرمود. روز دوم باشاره امير المؤمنين (علیه السلام) باد این عرض را کرد حضرت او را بخشید و او را بمحل خود بر گردانید باین سبب عدی بن حاتم رغبت با سلام نمود و مشرف شد خدمت رسول (صلی الله علیه وآله وسلم) حضرت و سادۀ خود را برای وی گسترد و در با روایتی رداء مبارك را برای او پهن کرد و فرمود :

« اذا اتاكم كريم فاكرموه » و در حرب جمل و صفین و نهروان ملازم رکاب حضرت امیر (علیه السلام) بود و در حرب جمل يك چشم او ضایع شد. در مروج الذهب مسعودی فرموده که عدی بن حاتم داخل شد بمعویه گفت اولادت را چه کردی گفت آنها در رکاب امیر المؤمنین شهید شدند معويه گفت آیا از انصاف است که اولاد خودش زنده بمانند و اولاد تو کشته شوند

عدی بن حاتم فرمود آیا از انصاف است که علی کشته شود و تو زنده بمانی معویه گفت هنوز از قصاص خون عثمان باقی مانده و او را بر طرف نمی کند مگر خون شریفی از اشراف یمن غرضش خون عدی بود

عدی بن حاتم فرمود والله قلب های ما که مبغوض دارد ترا در سینه های ما هست و شمشیرهای ما که با تو مقاتله کردیم بشانه های ما هست و بدرستی که قطع حلقوم و رسیدن جان بسینه آسان تر است برما از شنیدن سخن سوئی دربارۀ مولامان امير المؤمنين (علیه السلام) الخ

و در اصابه است که عدی بن حاتم در سنه نهم هجری اسلام اختیار کرد و حاضر شد جنك جمل و جنگ صفین را با امیر المؤمنين (علیه السلام) بعد ساکن کوفه شد و عمرش بصدو بیست رسید و بعد از سنه شصت هجری از دنیا رحلت فرمود بسیار جواد بود و شخصی آمد نزد او و از او صد درهم طلب کرد عدی گفت من پسر حاتم طائی هستم از من صددر هم تمنی می کنی والله بتو نخواهم داد .

و منجمله بود قیس بن سعد بن عباده و او در جنگ جمل و صفین از امیر المؤمنين (علیه السلام) مفارقت نكرده ودرجنك صفين كوشش ها نمود و بعد از حضرت امیر با امام حسن مجتبی (علیه السلام) بود و چون مصوبه عبيد الله بن عباس را بفریفت و او رفت نزد مصوبه جناب قیس بن سعد برخاست و خطبه خواند و کوشش زیادی کرد دریاری حضرت مجتبی (علیه السلام) بعد که حضرت مجتبی صلح فرمود با معويه جناب قيس رفت بمدينه طيبه وانزواء اختيار نمود تا در سنه شصت از دنیا رحلت فرمود

و از رجال کشی نقل شده که سعد بن عباده ده پسر داشت و هر يك در نصرت پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم)

ص: 141

کوشیدند و طول قامت سعد و هر يك از پسرانش ده شیر بود باشبار خودشان و سعدابا و جداً در جاهلیت و در اسلام بزرك قوم خود بود.

و در اسدالغابه است که سعد بن عباده با ابابکر و عمر بیعت نکرد و چون خلافت به عمر رسید بسعد بن عباده گفت یا بیعت کن یا از مدینه بیرون شو سعد گفت در شهری که تو امیر باشی بودن من در آن شهر حرامست لذا از مدینه رفت بشام و او را قبیلهٔ بسیار در اطراف دمشق بود هر هفته در قریه میرفت نزد قبیله و خویشان خودروزی در بین راه تیری بوی زدند و او را شهید نمودند.

و در مجالس المؤمنین است که خالد بن ولید تیری بوی زد و او را شهید کرد و از خوف مردم گفتند اجنه او را کشتند و اینشهر را از زبان اجنه ساختند

قد قتلنا سيد الخزرج سعد بن عباده *** فر میناه بسهمين فلم نخط فؤاده

و قبر سعد بن عباده در غوطه دمشق مشهور و معروف است.

فصل نهم : در ذکر بعضی از منافقین که خیلی عداوت و دشمنی داشتند با حضرت امیر المؤمنین سلام الله عليه

در رجال کبیر از حضرت صادق (علیه السلام) روایت کرده که در زمان حضرت امیر (علیه السلام) پنج نفر از قریش همراه حضرت امیر (علیه السلام) بودند و سیزده قبیله همراه معویه بودند و آن پنج نفر جناب محمد بن ابی بکر و جناب هاشم ابن عتبه بن ابي وقاص المرقال وجناب جعده بن ابى هبيره المخزومي همشیره زاده حضرت امیر (علیه السلام) ومحمد بن ابي حذيفه بن عتبه بن ربیعه و ابن ابی العاص بن ربیعه داماد حضرت پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) انتهى

اقول جناب هاشم ابن عتبه ابن ابی وقاص پسر عموی عمر سعد ملعون بود ببین سعادت شقاوت چه می کند که هر دو از اصل واحد بودند و جناب هاشم بآن حد از سعادت بود و عمر سعد بآن حد از شقاوت

و در مجمع البحرین است که در غزوه صفین که حضرت امیر (علیه السلام) علم را بوی داد سرعت کرد در محاربه با کفار و ارقلت في سيرها اي اسرعت لذا او را مرقال گفتند

و در اصابه است که در جنگ صفين علم امير المؤمنين (علیه السلام) بدست هاشم مرقال بود و گفته چون خبر قتل عثمان بكوفه رسيد جناب هاشم به ابو موسی گفت بیا بیعت کن با بهترین این امت علی بن ابی طالب (علیه السلام) ابوموسی گفت تعجیل مکن جناب هاشم دست خود را بدست دیگر گذارد گفت ایندست مال من وایندست مال علی (علیه السلام) و این اشعار را انشاد کرد

ابايع غير مكترث علياً *** ولا اغشى اميراً اشعريا

ابايعه و اعلم ان سارضی *** بذاك الله حقا والنبيا

و این بزرگوار و جناب عمار یاسر در وادی از اودیه های صفین شهید شدند

واما جناب محمد بن ابی حذيفه بن عتبه بن ربيعه برادر زاده هندزوجه ابی سفیان و مادر معويه بود

ص: 142

و این بزرگوار مردم را تحریم می کرد بخلع عثمان

و در اصابه است که او کاغذها مینوشت از زبان زوجات حضرت پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) در طعن بر عثمان و اهل مصر بیست نمودند با جناب محمد بامارت مصر بغیر جماعتی که از آنها بود معويه بن خديج ملعون قاتل جناب محمد بن ابی بکرد وقتی که مصوبه می رفت بغزوه صفین اول آمد بمصر و بخدعه جناب محمد بن ابی حذیفه را با جمعی گرفت و اور امحبوس نمود و بعد آن بزرگوار را بقتل رسانید

و اما جعده ابن ابى هبيره المخزومي والده ماجده اش ام هانی بنت حضرت ابی طالب بود و اسم امهانی فاخته بود کذافی الاصابه

و اما ابن ابی العاص در سابق گفته شد که ابو العاص مادرش هاله بنت خویلد بود خواهر جناب خدیجه کبری و پيغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) تزویج فرمود دختر بزرگ خود را که زینب باشد بایی الماس و از مخدره دختری آورد امامه که زوجه حضرت امیر (علیه السلام) بود و پسر ابی العاص همراه حضرت امیر (علیه السلام) بود

و بدانکه چند نفر از قریش و غیر قریش از منافقین با حضرت امیر (علیه السلام) عداوت زیادی داشتند

اول از آنها خالد بن ولید بن مغيره بن عبدالله بود که پسر هم جناب ام السلمه بنت اميه بن مغيره زوجه حضرت پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) بود و مادر خالد لبابه الصغرى دختر حارث مود و خالد ملعون بسیار دشمن حضرت امیر (علیه السلام) بود و بفاطمه زهراء (علیها السلام) هم خیلی دشمنی کرد و بسیار مرد شجاعی بود و درسنه بیست و یکم هجری بجهنم واصل شد در شهر حمص و نسب او در مقدمه کتاب گفته شد

دوم از آنها عمر و بن عاص بن وائل بن هاشم بن سعيد بن عمر بن همص بن کعب بن لوی بن غالب بود که مرد بسیار محیلی بود و عمده جنك جمل وجنك نهروان وجنك صفين از حیل او بود و مادر او نابغه بنت حرمله بود و بسیار زناکار بود ولید بن مغیره و عثمان بن حارث و نصر بن حارث بن کلده و ابوسفیان بن حرب و عاص بن وائل در طهر واحد با او زنا کردند و به مرو آبستن شد بعد که وضع حمل نمود تمام این جماعت مدعی شدند که فرزند ما می باشد بعد خود نابغه عاص بن وائل را اختیار کرد

و حضرت مجتبی (علیه السلام) در مجلس مصوبه بعد از کفریات و جساراتی را که شنید در جواب عمرو عاص فرمود « اما انت يا عمرو عاص الثانى اللعين الابتر فانما انت كلب أول امرك امك البغيه وانك ولدت على فراش مشترك فتحاكمت فيك رجال قريش منهم ابوسفیان بن حرب و ولید بن مغيره وعثمان بن الحارث والنصر بن الحارث بن كلده والعاص بن وائل كلهم يزعم انك ابنه فقلبهم عليك من قريش الامهم حباو اخبثهم نسبا وقال العاص بن وائل ان محمداً رجل ابتر لاولد له فلو قدمات انقطع ذكره فانزل الله تعالى ان شائنك هو الابتر الخ »

وعاص پدر عمرو از جمله مستهزئین به پیغمبر ص بود و آيه شريفه انا كفيناك المستهزئين در باره این ملمون نازل شد و عمرو عاص درسنه چهل و سوم هجری در مصر بجهنم واصل شد در سن نود سالگی سوم از آنها زیاد بن ابی سفیان بود که او را زیاد بن ایه و زیاد بن سمیه و زیاد بن عبید الثقفی هم می گفتند و مادر او سمیه بود و او را بز نازائید

ولهذا بدرش معلوم نبود آخر الامر از جانب معويه حاکم کوفه بود و حکم کرد که تمام مردم از حضرت امیر (علیه السلام) برائت جویند و آنبزرگوار را العیاذ بالله لعن و سب کنند و هر کس امتناع

ص: 143

می کرد او را بقتل می رسانید و خانه اش را خراب می کرد همان وقت آنملمون بمرض طاعون گرفتار شد و روز سه شنبه چهارم ماه مبارك رمضان سنۀ پنجاه و سه هجری در كونه بدرک واصل شد و عداوتهائی که در ضمیر خود داشت و میخواست بحضرت امیر (علیه السلام) اظهار کند پسر ملمونش عبید زیاد بنور دیده اش سيدالشهداء اظهار نمود

چهارم مغيره بن شعبه بن ابي عامر بن مسعود بن معتب الثقفی بود که خیلی مکار بود و در اصابه از قبیصه روایت کرده که گفت اگر مدینه هشت در داشته باشد و ممکن نباشد بیرون شدن از دری از آن درها مگر بمکر و خدعه هر آینه مغیره از تمام آن درها بمکی و خدعه بیرون می شود انتها

و او یکی از چهار نفری است که از مکارین شمرده شده اند معويه بن ابي سفيان و عمروعاص و مغيره بن شعبه و زیاد بن ابيه (لع)

و حاضر شدن ابابکر و عمر در سقيفه بني ساعده واخذ بیمت از مردم بمکر او بود

و در زمان عمر بن الخطاب در کوفه بمنبر رفت و حضرت امیر ع را لعن کرد و مغیره حاکم بصره بود و با ام جمیل در سنه هجدهم هجری ز ناکرد و بعد با جنابت رفت میان مسجد و مقدم ایستاد که نماز بگذار دا بو بکره غلام حضرت پیغمبر ص دست بر سینه اوزد و او را عقب کشانید خبر بعمر بن خطاب دادند او را عزل کرد و ابوموسی را بحکومت بصره نصب کرد

و حضرت مجتبی (علیه السلام) در مجلس میشوم معويه بمغیره فرمودند «و اما انت يا مغيره بن شعبه فانك لله عدو و لكتابه نابذ ولنبيه مكذب وانت الزانى وقد وجب عليك الرجم و شهد عليك العدول البرره الانميا، الى ان قال (علیه السلام) وانت ضربت فاطمه بنت رسول (صلی الله علیه وآله وسلم) حتى ادميتها والفت مافي بطنها استدلالا منك لرسول الله ص ومخالفه منك لامره وانتها كالحرمته»

و در سال پنجاهم هجری از جانب مصوبه دو مرتبه حاکم کوفه شد و در آن سال در کوفه بدرک واصل شد

پنجم اشعث بن قيس الكندى بود فتنه حکمین در صفین و خروج خوارج در جنك هروان آن ملعون شد زوجه آن ملمون ام فروه خواهر ابی بکر بود و دخترش جعده بنت اشعث قاتل حضرت مجتبی (علیه السلام) و پسر او محمد بن اشعث بجنك حضرت سيد الشهداء (علیه السلام) حاضر شد وخود آن ملمون شريك ابن ملجم بود در قتل امیرالمؤمنين (علیه السلام) و چهل روز بعد از شهادت حضرت امیر (علیه السلام) در کوفه بجهنم و اصل شد در سن شصت و سه سالگی

و درفتن بحار از ابن ابی الحدید نقل کرده کل فساد كان في خلافه امير المؤمنين (علیه السلام) وكل اضطراب حدث فاصله الاشعث بن قيس

ششم ولید بن عقبه بن ابي معط بن ابان بن ابی عمرو بن اميه بن عبد الشمس بن عبد مناف بود و در حال مرضش حضرت امام حسن مجتبی (علیه السلام) با جمعی بعیادتش آمدند بحضرت مجتبی عرض کرد اتوب الى الله تعالى مما كان بينى و بين جميع الناس الا ما كان بينى وبين ابيك اني لا اتوب منه

و مادر ولید اروی بنت کریز بن ربیعه است

پس ولید با عثمان بن عفان برادر مادری هستند و ولید برادرش خالد بن عقبه در یوم فتح مکه اظهار اسلام نمودند پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) وليدرا بقبيله بني المصطلق فرستاد و بدروغ خبر آورد که ایشان مرتد شده اند این آیه ناز لشد ان جائكم فاسق بنبأ فتبينوا

ص: 144

وقعه امارت او در کوفه و شرب خمر او و نماز صبح بجماعت چهار رکعت گذاردن در مسجد کوفه در قضایای سال سیام هجری گفته می شود انشاء الله

ولذا او بوليد فاسق معروف بود و بعد از قتل عثمان ببصره رفت و از آنجا برقه رفت و در رقه بدرک واصل شد .

و حضرت مجتبی در مجلس می شوم معویه بولید فرمودند:

واما انت ياوليد بن عقبه فوالله ما ألومك ان تبغض عليا وقد جلدك في الخمر ثمانين جلده وقتل اباك صبراً بيده يوم بدر ام كيف تسبه وقد سماه الله مؤمناً فى عشر آيات من القرآن و سماك فاسقاً وهو قول الله افمن كان مؤمناً كمن كان فاسقاً لايستون و قوله تعالى ان جائكم فاسق بنبأ فتبينوا الخ .

و عقبه بدر ولید بن عقبه بن محط در مکه جسارت کرد و آب دهان نجسش را بصورت نازنین پیغمبر انداخت و بعد از غزوه بدر بامر پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) او را بدرك واصل نمودند .

هفتم مروان بن حکم بن ابی العاص بود و این ملمون پسر عم عثمان بن عفان ابن ابی العاص بود و وزیر وديير وكاتب عثمان بود

و مادر مروان اميه بنت علقمه بن صفوان بن امیه است .

و مروان در سال دوم هجری متولد شد و در ماه رمضان در سنه شصت و پنج هجرى بدرك واصل شد و پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) پدر او حکم بن ابی العاص را از مدينه طيبه اخراج نمود و از آنجا رفت بطائف و در آنجا بود تا زمان خلافت عثمان او را طلب نمود بمدينه و مروان راخیط باطل می نامیدند چون بلند قامت و لاغر اندام بود و عداوت های او و اولادش مثل عبد الملك بن مروان و ابراهیم بن وليد بن عبدالملك بن مروان با حضرت امیر (علیه السلام) و با اولاد طاهرینش معلومت و حضرت مجتبی (علیه السلام) در آن مجلس می شوم معویه فرمودند:

واما انت يا مروان فلست انا سببتك ولا سببت اباك ولكن الله لعنك ولعن اباك و اهل بيتك وذريتك وماخرج من صلب ابيك الى يوم القيمه على لسان نبيه محمد (صلی الله علیه وآله وسلم) الى ان قال (علیه السلام) و صدق الله و صدق رسوله يقول الله تبارك وتعالى والشجره الملعونه فى القرآن و تخوفهم فما يزيدهم الاطغياناً كبيراً وانت يا مروان وذريتك الشجره الملعونه في القرآن الخ .

هشتم عبدالله برزبیر بن عوام بود که بیالای منبر درحق حضرت امیر (علیه السلام) سخن ناشایسته گفت و چهل جمعه صلوات فرستاد بعذر آنکه اولاد آنحضرت هنگام ذکر او بعجب می افتند و تکبر می نمایند

و این عبدالله بر اسماء ذو النطاقين بنت ابی بکر است و مادر اسماء ام رومان بود که زوجه ابابكر ومادر اسماء ذو النطاقين وعايشه وعبد الرحمن بن ابی بکر بود

و از امیرالمؤمنین (علیه السلام) روایت شده که فرمود ما زال الزبير منا اهل البيت حتى نشاء ابنه عبدالله فاقده .

و در جنگ جمل با خاله خود عایشه و پدر خود زبیر با حضرت امیر مقاتله نمود و او مرد شجاعی و فصیحی بود لكن بخيل و بد خو بود و در سال شصت و پنج هجری بعد از بدرك رفتن یزید مردم با او بخلافت بیعت کردند و بر حجاز و یمن و عراق و خراسان دست یافت و روز شنبه هفدهم جمادی الاولى يا جمادى الاخره در مکه معظمه کشته شد در سنه هفتاد و سه هجری در سن هفتاد و سه سالگی چون تولدش سنه اول هجرت بود

ص: 145

نهم ابو هريره الدوسی بود و مصوبه جماعتی از صحابه و تابعین را تکلیف نمود که در توهين امير المؤمنين جمل حديث بنمایند و اصحاب ابو هريره ومغيره بن شعبه و عمرو عاص قبول این ملعنت را نمودند و از تابعین عروه بن زيير قبول نمود و ابو هریره معروفت بدروغ بستن بر پيغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم)

واز امیر المؤمنين (علیه السلام) روایت شده که فرمود الا ان اكذب الناس على رسول الله أبو هريره الدوسي وبسیار مرد احمقى بود در زمانیکه حاکم مدینه بود میان کوچه راه می رفت خودش می گفت الطريق الطريق قدجاء الامير و در سال پنجاه و هشت هجری بجهنم واصل شد در سن هفتاد و هشت سالگی و دوس قبیله ایست در یمن •

دهم شریح بن حارث الکندی بود و عمر بن الخطاب اورا بقضاوت کوفه فرستاد و منصوب نمود و شصت سال در کوفه قضاوت کرد مگر سه سال از زمان خلافت عبدالله بن زبیر که او را از قضاوت عزل نمود و بعد از فوت عبدالله بن زبیر تازمان حجاج بن يوسف الثقفى باز قضاوت کوفه را داشت و حجاج او را از قضاوت عزل نمود و عمر او را بعضی صد سال نوشتند و بعضی زیاده برصد سال وفوت او را در بين منه هفتاد و هشتاد از هجرت مختلف نوشته اند

و مخفی نماناد که اعدا عدد آن بزرگوار معويه بن ابو سفیان بود و قصه های عداوت او را علما در کتب خود مبسوطاً ومشروحاً مرقوم فرموده اند که محتاج بذکر آنها نیست خصوصاً اهل مملکت خود را فرمان داد که امیرالمؤمنین (علیه السلام) راسب کنند و از او برائت جویند .

و در شرح این ابی الحدید است که از بني اميه بسعويه گفتند یا امیرالمؤمنین تو بمقصود خود رسیدی دیگر خوست كه ترك كنى لعن و سب آنبزرگورر. معويه گفت نه والله ما اتركه حتى يربو عليها الصغير ويهرم عليها الكبير و لا يذكر له ذاكر فضلا يعنى قسم بخدا ترک نمیکنم سب آنبزرگوار را تا آنکه اطفال صغیر بعداوت آنحضرت بزرك بشوند و بهمین قسم تربیت بیابند و بزرگان بعداوت آنحضرت پیر شوند واحدی فضلی از برای آن بزرگوار ذکر نکند.

و در روضات است که معویه در قنوتات نمازش سب میکرد امیر المؤمنين (علیه السلام) را و در خطبش اظهار می کرد برائت از آنحضرت را .

و از ابن ابی الحدید نقل کرده که مصوبه به سمره بن جندب صد هزار درهم وعده کرد که روایت کند که ایه و من الناس من يعجبك قوله فى الحيوه الدنيا ويشهد الله على ما في قلبه و هو الد الخصام واذا تولى سعى فى الارض ليفسد فيها و يهلك الحرث والنسل والله لا يحب الفساد در باره امیر المؤمنين نازل شده و آیه و من الناس من يرى نفسه ابتغاء مرضات الله والله رؤف بالعباد در باره معويه

سمره قبول نکرد تا آنکه چهارصد هزار درهم داد و آن ملعون قبول کرد .

و از این اثور نقل کرده که حریز بن عثمان رجبی ملعون ناصبی از دشمنان امیرالمؤمنین بود و اینملعون همه روز و شب هفتاد مرتبه سب می کرد حضرت امیر را و فرموده است و كانت بنوا امیه اذاسمعوا بمولود اسمه على قتلوه انتهى .

و برادر ملعون معويه عتبه بن ابي سفيان در بنی امیه احدى افصح از او نبود و در مجلس مصوبه بحضرت مجتبی (علیه السلام) گفت وان اباك شر قریش و سخنهای زشت دیگر هم گفت و حضرت مجتبی (علیه السلام) از او جواب ها دادند :

ص: 146

منجمله فرمود انك عندى لست بكفو عبد عبد على فارد عليك واعاتبك ولكن الله عز وجل لك ولا بيك وامك واخيك لبالمرصاد.

و انصافا هیچ فضیلتی از این بزرگتر و بالاتر نمی شود که بنی امیه با آن قدرت و سلطنتی که داشتند هشتاد سال از امیرالمؤمنین تبری می جستند و مردم را امر بسب آنبزرگوار می نمودند و امر بجمل احادیث در دم آن حضرت می نمودند و هر کس از محبین امیر المؤمنین و شیعیان آنبزرگوار را که می دیدند یا کسی را که محبت علی متهم می نمودند گردن می زدند معذلك اینقدر فضایل حضرت امیر (علیه السلام) آفاق را بر کرده و رذالت طبع و خباثت نفس و کفر سریره جماعت بنی امیه را بر همه مردم واضح و آشکارا کرده است اینست که شاعر می گوید:

لقد كتموا آثار آل محمد (صلی الله علیه وآله وسلم) *** محبيهم خوفا و اعدائهم بغضا

فابرز من بين الفريقين نبذه *** بها ملا الله السموات والارضا

و این مضمون کلام و اقدیست که گفت ما بین الكتمانين قدملاء الخافقين

و بعضی دیگر از مبغضی حضرت امیر (علیه السلام) بودند که اعتنائی بذکر آنها نیست

منهم سمره بن جندب ملمون ومنهم انس بن مالك ومنهم زيد بن ارقم ومنهم جرير بن عبدالله البجلي ومنهم كعب الاحبار که عالم جهودان و خبر ایشان بود و در یمن بدست حضرت امیر اسلام اختیار کرد ظاهراً در زمان خلافت عمر بن خطاب بمدینه آمد و در زمان خلافت امیر المؤمنين (علیه السلام) در حمص بود آمد نزد مصوبه و او را تحریص نمود بجنك امير المؤمنين (علیه السلام)

و مبهم حسن بن ابی الحسن البصری بود که در سنه صدوده هجری در سن هشتاد و هشت سالگی از دنیا رفت و با پنج نفر از ائمه معصومین (علیه السلام) هم عصر بود ودرجنك جمل حاضر نشد بسیاری حضرت امیر (علیه السلام) و همچنین در کربلاهم حاضر نشد درباری حضرت سیدالشهداء (علیه السلام) و این حسن بصری از زهاد ثمانیه است و از آن چهار نفریست که دشمن امیرالمؤمنین (علیه السلام) بودند

فصل دهم : در بعضی از وقایع مهمه و تواریخ متعلقه بزمان خلافت واقعی حضرت امیر (علیه السلام) از سنه یازده هجری که سنه رحلت حضرت پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) بود و تا آخر سنه سی و پنج هجری که عثمان بن عفان از دنیا رفت

بدانکه در اوایل سنه یازدهم هجری پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) مسلمین را برداری اسامه بن زید متوجه فرمود بجانب روم و فرمود خدا لعنت کند هر که تخلف کند از جیش اسامه و شاید مقصود آنبزرگوار این بود که چون می دانست رحلتش نزديك شده خواست منافقین در مدینه طیبه نباشند که مبادا اخلال در خلافت امیر المؤمنين (علیه السلام) بنمایند

پس بعضی از منافقین ملتفت شدند بشدت مرض پیغمبر ص و آن که اگر آن بزرگوار از دنیا برود و اینها در مدینه نباشند امر خلافت حضرت امیر مستقر و ثابت خواهد شد لذا از جیش اسامه تخلف ورزیدند و همان اوقات پیغمبر از دنیا رحلت فرمود بعد از سه روز از رحلت آن حضرت انصار جمع شدند

در سقیفه بنی ساعده که خلیفه برای پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) تعیین نمایند و انصار دو قبیله بودند یکی قبيله خزرج و دیگری قبیله اوس حباب بن منذر بن جموح که از قبیله خزرج و از انصار بود بمهاجرین گفت منا امیر و منکم امیر بعضی از مهاجرین گفتند نحن المهاجرون اول الناس اسلاما و اكرمهم احسابا و اوسطهم دارا و احسنهم وجوها و امهم برسول الله ص رحما و انتم اخواننا في الاسلام

ص: 147

وشركائنا في الدين نصرتم وواستيم فجزاكم الله خيراً فنحن الامراء وانتم الوزراء

بعضی از انصار سعد بن عباده را که رئیس قبیله خزرج بود تعیین کردند و ابوالنعمان که رئیس قبیله اوس بود راضی بخلافت سعد نشد مغيره بن شعبه در آن مجلس حاضر بود فوراً این خبر را بابی بکر و عمر رسانید پس این دو نفر باعبيده بن جراح وارد شدند بسقیفه بنی ساعده و در همان روز و همان مجلس بعد از مذاکرات زیادی اول عمر بایی بکر بیعت نمود بعد ابی عبیده جراح و بعد قبیله اوس و بعد مشهور نمودند که اجماع امت شد برخلافت ابی بکر و پیغمبر فرموده لا تجتمع امتی علی خطاه و حال آنکه اجماع امت نبود چنانچه در بحار از ابان بن تغلب از حضرت صادق (علیه السلام) روایت کرده که بعد از تقریر امر خلافت برا بابکر دوازده نفر از صحابه علانیه انکار خلافت ابی بکر را نمودند شش نفر از دوازده نفر از مهاجرین بودند و شش نفر از انصار خالد بن سعد بن العاص و سلمان فارسی و ابوذر غفاری و مقداد بن اسود و عمار بن ياسر وبريده بن الخصیب الاسلمی و ابو الهيثم بن تيهان وخزيمه بن ثابت الملقب بذى الشهادتين وسهل بن حنيف وعثمان بن حنيف وابي بن كعب و ابوایوب انصاری

و این دوازده نفر از مهاجر و انصار علانیه انکار نمودند خلافت ابی بکر را و بنی هاشم و زبیر بن عوام و عتبه بن ابی لهب و براء بن عازب هم با ابی بکر بیعت نکردند تمام اینها مايل بحضرت (علیه السلام) بودند و همچنین سعد بن عباده که رئیس قبیله خزرج بود با جمعی از قبیله خزرج نیز با ابی بکر بیعت نکردند و قیس پسر سعد بن عباده گفت اگر خلافت حق ابابکر بود چرا باید پیغمبر اسامه ابن زید را بر او و عمر بن خطاب امیر نماید

الحاصل آن دوازده نفر از مهاجر و انصار اراده نمودند بروند مسجدوا بابکر را از منبر فرود آورند با او مقاتله نمایند حضرت امیر مانع شد و فرمود بروید میان مسجد و آنچه از پیغمبر شنیده اید بایی بکر بگوئید تا تأکید حجتی بشود باو

پس آن دوازده نفر روز جمعه پنجم رحلت حضرت پیغمبر می آمدند میان مسجد و سخنانی که از پیغمبر درباره حضرت امیر (علیه السلام) شنیده بودند بابی بکر گفتند و او را موعظه زیادی نمودند ابابکر گفت وليتكم و لست بخیر کم اقیلونی اقیلونی

و حضرت امیر (علیه السلام) در خطبه شقشقیه اشاره بهمین می فرماید :

فيا عجباً بيناهو يستقيلها في حياته اذعقدها لاخر عدوفاته

پس عمر بن خطاب اقاله ابابکر را از خلافت شنید غضبناك از جای خود برخاست و فریاد زد : انزل عنا بالكع (لكم) یعنی ناکس و احمق اذا كنت لا تقوم بحجج القريش لم اقمت نفسك هذا المقام و الله لقد همت ان اخلعك واجعلها في سالم مولا ابي حذيفه

پس ابابکر از منبر فرود آمد و رفت بمنزل خود و سه روز بمسجد نیامد روز چهارم عمر بن خطاب و خالدبن ولید و معاذ بن جبل و سالم مولا ابی حذیفه با سه هزار نفر دیگر شمشیرهای خود را برهنه کردند آمدند درب خانه ابی بکر و او را بمسجد بردند و باین اسباب خلافت را از امیر المؤمنین گرفتند

و در سنه دوازدهم هجری ابابکر ابوعبيده بن جراح را بر تمام لشگر سپهسالار نمود و عمرو عاص را سردار لشگر نمود و هرقل سلطان روم لشگر زیادی فرستاد جهت دفع عرب پس بین مسلمين و سپاه روم قتال واقع شد و جمعی از مسلمین کشته شدند.

وايضاً در اینحال ابابکر لشگر زیادی سرداری خالد بن ولید روانه نمود به يمامه جهت

ص: 148

قتال با مسیلمه کذاب که مدعی نبوت شده بود و جمع کثیری دور او جمع شده بودند وجنك شديدى واقع شد و صد و پنجاه نفر از اصحاب پیغمبر ص در آن جنگ شهید شدند و مسیلمه گذاب بدست وحشی قاتل جناب حمزه سيد الشهداء بدرک واصل شد که خود و حتی گفت قتلت خير الناس في الجاهليه وشرهم في الاسلام مرادش از خير الناس جناب حمزه بن عبدالمطلب است و از شر الناس مسیلمه کذا به است وايضاً در اینسال ابو العاص بن ربیع شوه جناب زینب بنت رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم) که خواهرزاده جناب خدیجه کبری بود از دنیا رحلت فرمود و مادر ابو العاص هاله بنت خویلد بود

و در سنه سیزدهم هجری ابو بکر تجهیز لشگری نمود بجانب شام بسپهسالاری ابو عبيده بن جراح و در هفتم جمادی الآخر سنه سیزده هجری ابو بکر مریض شد و در آن حال عمر بن الخطاب را جانشین و خلیفه خود نمود و از دنیا رفت و اغلب اهل تسنن وفات ابابکر را در شب چهارشنبه بیست و دوم جمادی الاخر سنه سيزدهم نوشته اند که مدت مرخش پانزده روز طول کشید و در سن شصت و سه سالگی از دنیا رفت.

و در مصباح شیخ طوسی می فرماید روز بیست و هفتم جمادی الاخر از دنیا رفت درسنه سیزدهم هجری و بنابر قول شیخ مدت خلافت ابابکر دو سال و سه ماه و بیست و هفت روز بوده چون سه روز بعد از رحلت حضرت پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) بخلافت نشست و پدر ابا بكر ابی قحافه بن عثمان بن عامر بن كعب بن سعد بن تیم بن مره بن كعب است و در مقدمه بعضی از خصوصیات نسبيه ابابکر ذکر شد و در جناب مره بن كعب نسب ابابکر با نسبخاتم انبیاء ص متحد می شود ابأواماً

و بعد از فوت ابابکر بلافاصله عمر بمسند خلافت نشست بنص ابابکر و در ابتداء خلافت عمر جنك مسلمين باعجم واقع شد و سردار لشگر اسلام ابو عبیده ثقفی پدر جناب مختار بود که از بزرگان اصحاب حضرت پیغمبر بود و در آن جنك ابو عبيده ثقفی و جمعی از مسلمین و صد هزار نفر از اعاجم کشته شدند و آخر الامر فتح بامسلمین شد

و درسنه چهاردهم هجرى عتبه بن عروه المازني بامر عمر از مدینه آمد بعراق وشهر بصره را بنا نمود و در اینحال ابو عبيده بن جراح فتوحاتی در بلاد روم نمود و شهر شام و حمص را فتح نمود و خالدبن ولید را بر حصار حمص بگذارد و خود بجانب بعليك روانه شد و آنجا را هم فتح نمود

و ايضاً در اینسال عمر بن الخطاب پسر خود را که شراب خورده بود در حضور اصحاب بقانون شرع حد زد

وايضاً در ماه رمضان همین سال عمر نماز تراویح را بدعت نمود و آن چنانست که نمازهای نافله که در لیالی ماه رمضان وارد است و از عهد پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) مردم آنها را فرادی بجامی آوردند عمر گفت خوبست مردم این نماز را بجماعت بخوانند مقرر نمود که هر چهار رکعت را مردم بايك پيش نمازی بعمل آورند از برای راحت آن پیش نماز از این جهت نماز تراویح نامیدند

و در سنه پانزدهم هجری هر قل سلطان روم لشگر خود را طلب نمود برای جنك مسلمين وعمرهم لشگر زیادی بسرداری ابو عبيده بن جراح فرستاد و در آن جنك ماهان كافر عمودی بفرق جناب مالك اشتر زدو قدری از چشم مالك چاك خورد و از آن روز مالك ملقب به اشتر شد

و در اینسال وقعه قادسیه در عراق واقع شد که مسلمین بایزدجرد مجوس سلطان ایران

ص: 149

جنك كردند عده مسلمین که حاضر بجنك شدند هفت هزار نفر بودند و سردارشان سعد بن ابی وقاص بود و عده مجوسیان هفتاد هزار نفر بودندو رئیس ایشان دستم مجوسی بود ممذلك لشگر اسلام غلبه نمودند و رستم را بقتل رسانیدند باسی هزار از مجوسیان و در آن جنك جناب عمرو بن ام مکتوم مؤذن حضرت رسول (صلی الله علیه وآله وسلم) شهید شد و بعد از فتح نمایان مسلمین و سعد وقاص رفتند بسمت مدائن و داخل ایوان کسری شدند و آنچه زینت در آنجا بود بغنیمت بردند و یزدجرد پادشاه عجم از آنجا فرار نمود

و در آنسال ابو قحافه پدر ابابکر و سعد بن عباده رئیس قبیله خزرج از دنیا رفتند

و در عقد الفرید است که عمر شخصی را فرستاد بشام که دعوت نماید سعد بن عباده را به بیعت نمودن باوی پس آن شخص وارد شد دعوت نمود او را به بیعت باوی سعد امتناع نمود پس او تیری بجانب سعد بن عباده رها کرد و او را بقتل رسانید و بعضی گفتند که میان حمام تیری باو زدند و او را بقتل رسانیدند پساجنه بر او گریه کردند و گفتند:

نحن قتلنا سيد الخزرج سعد بن عباده *** ورمیناه بسهمين فلم تخط فؤاده

و در سنه شانزدهم هجرى عمر بن الخطاب حکومت مدائن را بجناب سلمان واگذار نمود

و ایضاً در اینسال مسلمین شهر حلوان را فتح نمودند و آن شهر آبادی بود که در عراق بعد از کوفه و بصره و بغداد شهری بآبادی او نبود و ضلا حلوان مخروبه است در نزديك قصر شیرین واقع است و معروفت به پل ذهاب و گفته شد که در اوست قبر جناب احمد بن اشعری که از اکابر اصحاب ائمه اطهار و از وکلای امام زمان عجل الله تعالی فرجه بود

و در سنه هفده هجری سعد وقاص پدر عمر سعد بامر عمر بن الخطاب بناء شهر کوفه و مسجد آنرا نهاد

و در اینسال بیت المقدس بدست لشگر اسلام فتح شد و کعب الاحبار که در بیت المقدس میان علماء یهود بسیار خبر نامداری بود بدست عمر بن الخطاب اسلام اختیار نمود وايضا در اینسال مسلمین بسر کردگی ابو عبيده بن جراح شهر حلب را فتح نمودند و هرقل از انطاکیه فرار نمود بجانب قسطنطنیه

و در سنه هجده هجری ابو عبيده بن جراح در شهر حمص بمرض وراء از دنیا رفت و از او نسلی نماند و سنش پنجاه و هشت سال بود و معاذ بن جبل را نایب خود نمود و امارت لشگر را باو واگذار نمود وجد ابوعبیده را در شهر اردن بخاک سپردند واردن ناحیه ایست و در او است طبريه وصور وعنا و بعد از چندروز عبدالرحمن بن معاذ بن جبل نیز بمرض و باه از دنیا رفت و بعد خود معاذ نیز بمرض وباء از دنیا رفت

و در اصابه است که در تمام غزوات معاذ خدمت حضرت پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) بود و در غزوه بدر کبری در سن بیست و یکساله بود و وقتی که معاذ خواست از دنیا برود عمر و عاص را نایب خود نمود وعمروعاص بر جنازه معاذ نماز خواند

وايضا در اینسال بلاد جزیره از قبیل رقه وعين الورد وحران وخابور وقرقيسار رأس العين ونصيبين و سنجار و میافارقین و آمد و عسقلان بدست لشگر اسلام بسر کردگی عیاض بن غنم فتح شد

و ايضاً در اینحال عمر بن الخطاب حکومت شام را بمعويه بن ابو سفیان داد و حکومت بصره را با بوموسی اشعری و قضاوت کوفه را بشريح قاضی

و ايضاً عمر الخطاب در اینسال مسجد الحرام را وسیع نمود و در مدینه طیبه خانه عباس

ص: 150

ابن عبدالمطلب وخانه مروان بن حکم را خرید و جزء فضاء مسجد پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) نمود

و ایضاً در اینسال عمر بن الخطاب تاریخ هجری را وضع نمود

و در سنه نوزده هجری اهواز بشمشیر ابو موسی اشعری فتح شد و اهواز از بلاد خوزستان است که مشهور است بعربستان و آن ناحیه بزرگیست بین واسط بصره و شیراز و پایتخت اهواز بلده شوشتر است

و ايضا در اینسال شهر تکریت و موصل بششير عبدالله بن منعم فتح شد

وايضاً در اینسال یزید بن ابی سفیان برادر معویه از دنیا رفت و در سنه بیستم هجری شهر شوشتر بدست ابوموسی اشعری فتح شد و شهر مصر و اسکندریه بشمشير عمر و غاص فتح شد و مدتی عمرو عاص در مصر حکومت نمود و فسطاط مصر را عمرو عاص بنا نمود

وايضاً در اینحال عمر بن الخطاب سعد بن ابی وقاص را از حکومت کوفه عزل نمود و جناب عمار یاسر را حاکم کوفه نمود وسعد وقاص را سپهسالار کل لشگر اسلام نمود

و ايضا در اینسال زینب بنت جحش بن رباب زوجه حضرت رسول (صلی الله علیه وآله وسلم) از دنیا رحلت نمود در مدينه طيبه وقبر او در بقیع است

و در سنه بيست و يكم هجرى عمر بن الخطاب سعد بن ابی وقاص را از سپهسالاری لشگر اسلام عزل نمود این خبر به یزدجرد بن شهریار سلطان عجم رسید وصد و پنجاه هزار مرد دلاور در شهر نهاوند به سپهسالاری فیروزان حاضر نمود و جناب عمار یاسر که حاکم کوفه بود چون این مطلب راشنید بعمر بن الخطاب خبر رسانید عمر خواست لشگر اسلام را از شام و مصر و سایر شهرها جمع آوری نماید و بجنك يزد جرد روانه نماید و خودش هم همراه لشگر برود امير المؤمنين (علیه السلام) صلاح ندانست عمر از مدینه حرکت نماید فرمود چون مدینه مرکز مملکت و پایتخت اسلام است و حراست او واجب است

وايضا صلاح ندانست که لشگر از شام بطلبد و فرمود مملکتی را که بزحمت زیادی گرفته شده سزاوار نیست که از لشگر خالی بماند مبادا هر قل سلطان روم بفهمد و از کمین بیرون شود و مسلمانان را بقتل برساند و دو مرتبه شام را تصرف نماید عمر عرض کرد یا علی پس رای چه چیز است ؟

فرمود رأی اینست که تو در مدینه بمانی و مرد شجاعی و دلیری را امیر لشگر اسلام کنی و بجنك اعاجم روانه نمایی که اگر مغلوب شوند تو در جای خود بمانی که دوباره تجهیز لشگر نمائی و فرمودند از مسلمانان کسیکه لایق امارت لشگر اسلام را دارد نعمان بن مقرن مزنی است

پس عمر بن الخطاب این رأی را پسندید و نامه بنعمان نوشت و او را مأمور نمود که بسپهسالاری لشگر اسلام برود بجنك اعاجم

و او که نامه را خواند بازیاده از سی هزار مرد جنگی روانه شد بجانب نهاوند و پس از مقاتله زیادی آخر الامر فتح بالشگر اسلام شد

و این جنگ را مسلمین فتح الفتوح نامیدند و یزدجرد فرار کرد و سلطنت عجم منقرض شد

و ایضا در اینسال شهر اصفهان بشمشیر مسلمین و سرداری ابو موسی اشعری فتح شد

وايضا در اینسال جناب بلال بن رياح الحبشى مؤذن حضرت رسول (صلی الله علیه وآله وسلم) در شهر شام بمرض طاعون در سن هفتاد سالگی از دنیا رحلت فرمود و قبر شریفش در باب الصغير دمشق معروفت

ص: 151

و جناب بلال درغزوه بدر واحد وسایر غزوات حاضر بود در رکاب حضرت پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم)

و در اصابه است که اسم مادر بلال حمامه بود و حضرت پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) بين او و بين ابو عبيده ین جراح اخوت قرار داد و اول غلام اميه بن خلف بود و او خیلی ظلم می کرد باین بزرگوار و در روزهای بسیار گرم او را در بطحاء مکه به پشت می خوابانید و سنگ بزرگی روی سینه اش می گذاشت و می گفت یا باید باین حال بمیری یا کافر شوی بمحمد (صلی الله علیه وآله وسلم) و او در اینحال می گفت احد احد پس ابوبکر با و گذشت و او را خرید و آزاد کرد پس ملازم شد حضرت رسول (صلی الله علیه وآله وسلم) را و در جمیع غزوات در رکاب حضرت رسول (صلی الله علیه وآله وسلم) مشرف بود

و ایضا در اینسال حسن بصری متولد شد و خالد بن ولید بن مغيره بن عبدالله مخزومی وفات یافت و قبر او در حمص است

و این خالد بن وليد مادرش لبابه الصغرى بنت حارث همشیره ابوینی جناب میمونه زوجه پيغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) بود و همشیره امی جناب اسماء بنت عمیس بود

و خالد از شجعان قریش بود و خیلی از بلدان مسلمین بشمشیر او فتح شد و خالد بر عم ابوجهل و جناب ام سلمه زوجه پیغمبر است وجد خالد مغيره بن عبدالله است و او غير مغيره بن شعبه ملعون است که بسیار محیل و مكار بود وفتنه سقیفه بنی ساعده را او بریا نمود

و در سنه بیست و دوم هجری شهر همدان و دماوند و گرگان و طبرستان و قومس و دامغان و بسطام را مسلمين فتح نمودند برداری نعیم بن مقرن برادر نعمان

و ایضاً در اینسال مسلمین شهر آذربایجان و باب الابواب و بلنجر و خزر را فتح نمودند بسر داری بکر بن عبدالله

و ایضا در اینسال ابی بن کعب که کاتب وحی و استاد عبدالله بن عباس بود از دنیا رحلت نمود .

و ايضا در اینسال فارس را که شیراز باشد با توابع آن برداری ابو موسی اشعری و حکم بن ابی العاص برادر عثمان بن ابی العاص الثقفي و مجاشع عمرى مختار ثقفی مسلمین فتح نمودند .

و ایضا در اینسال مسلمین خراسان را برداری احنف بن قيس فتح نمودند

و در سنه بیست و سوم هجری مسلمین کرمان را بسرداری عبدالله بن ابی و سهیل بن عدی فتح نمودند

و ایضا در اینسال مسلمین سجستان را که سیستان باشد تا سرحد قندهار برداری عمروعاص و عبدالله بن عمر بن الخطاب فتح نمودند

وايضا در اینسال عمر بن الخطاب عزم سفر بیت الله نمود و زوجات مطهرات پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) را نیز با خود برد و عبد الرحمن بن عوف همه جا پیش روی هودج ایشان بود و عثمان بن عفان پشت سر هودج ایشان

و چون عمر بمدينه طيبه مراجعت نمود مغيره بن شعبه كه حاكم كوفه بود با غلامش ابولولو المسمى به فیروز آمدند بمدینه

يكروز ابو لو لو از دست مغیره آمد بشكايت نزد عمر بن الخطاب که مولای من مغیره از من ماهی صددر هم می خواهد و تحصیل این وجه بر من گران است فرمان بده تامغیره بر من تخفیف دهد. عمر گفت صنعت تو چیست ؟

ص: 152

ابولؤ لو صنایع خود را اظهار کرد و گفت من از همه این صنایع آسیای بادی را نیکوتر میسازم عمر گفت با این صنایع که داری ماهی صددرهم بر تو گران نیست خواست از نزد او بیرون شود عمر گفت میتوانی آسیای بادی برای من بسازی؟

گفت آسیائی بسازم که آوازه آن بتمام دنیا برسد و از نزد عمر بیرون شد عمر گفت اینفلام مرا تهدید بقتل نمود

روز بعد از مسجد خارج شد و دست جناب عبد الله بن عباس را گرفت و گفت اجل من گویا نزديك شده نمیدانم این امر خلافت را بکه تفویض نمایم ؟

گفت چه می گوئی در حق علی (علیه السلام) و حال آنکه قرابت و شجاعت و فضیلت و سبقت در اسلامش معلوم است ؟

عمر گفت راست می گوئی لکن در طبع او مزاحی است و خیلی مایل است بخلافت

ابن عباس گفت چه می گوئی دربارۀ عثمان بن عفان ؟

عمر بن الخطاب در جواب ابن عباس گفت اگر او والی امر بشود بنی امیه را بر رقاب مردم مسلط می نماید و بروایتی گفت و اما تو ای عثمان والله سرگین بهتر است از تو

گفت چه می گوئی دربارۀ طلعه گفت او مردیست متکبر و بروایتی گفت تو رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم) را آزرده کردی بسبب کلمه که روز نزول آیه حجاب گفتی

ابن ابی الحدید میگوید که چون آیه حجاب نازل شد طلحه گفت چه فایده دارد که امروز زنان پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) حجاب کنند چون از دنیا برود ماز نانش را نکاح می کنیم آیه شریفه نازل شد وماكان لكم أن تؤدوا رسول الله ولا ان تنكحوا ازواجه من بعدها بدأ

گفت چه می گویی درباره زبیر بن عوام گفت او مرد شجاعی است لکن او بسیار بخیل است از تا بشام در بقیع بجهت يكصاع جو سخن میگوید و بروایتی گفت تو بد خو و مفسدی گاهی انسانی گاهی شیطانی

گفت چه می گوئی در بارۀ سعد وقاص ؟

عمر گفت او مرد لشکر کشی است لکن قابل خلافت نیست و بروایتی گفت تو مرد متکبر و متعصبی و بکار خلافت نمی آئی واگر ریاست دهی با تو باشد از عهده آن بر نمیایی

گفت چه می گونی دربارۀ عبدالرحمن بن عوف گفت او مرد ضعیف القلبی است

بعد گفت ای ابن عباس اگر معاذ بن جبل با سالم مولی حذیفه یا ابو عبيده بن جراح زنده می بودند لایق و شایسته خلافت بودند

اقول ايها المسلمین ببینید که بیوفائی دنیا و بی اعتباری آن چه می کند که امیر المؤمنین (علیه السلام) با این فضایل از معاذ بن جبل وسالم وابو عبیده پست تر شد نزد ایشان الحاصل بعد از چند روز عمر در مسجد مشغول نماز بود که ابولولو با کارد دو سره شش زخم خنجر براوزد و یکی از آن زخمها بزیر ناف عمر واقع شد عمر بر زمین افتاد و این قضیه در بیست و ششم ذى الحجه الحرام سنه بیست وسه هجری بود

پس عمر ابو طلحه انصاری را نزد خود طلبید و گفت بعد از فوت من باید تو باپنجاه نفر از انصار باشمشیرهای کشیده شش نفر را در خانه عايشه حاضر کنید علی و عثمان و طلحه و زبیر و سعد وقاص و عبدالرحمن بن عوف راو سه روز آنها را مهلت دهید بعد اگر چهار نفر

ص: 153

یا پنج نفر بطرفی رفتند و دو نفر یا یکنفر بطرفی آن دو نفر با یکنفر مخالف را بقتل رسانید و اگر سه نفر بطرفی رفتند و سه نفر بطرفی دیگر صواب با آن طرفیست که عبدالرحمن بن عوف در اوست و آن سه نفر دیگر را گردن بزنید و اگر بعد از سه روز بر امری اتفاق نکردند هر شش نفر را گردن بزنید و بقتل برسانید

و در روز آخر ذى الحجه الحرام پیست و به هجری عمر از دنیا رفت در سن شصت و سه سالگی وروز اول محرم او را دفن کردند پس مدت خلافت عمر ده سال و شش ماه و سه روز بوده تقریباً

مخفی نماناد که ابولؤلؤ نامش فیروز بود و بعضی از بزرگان گفتند که ابو لولو از اسراء نهاوند بود

و در روضات است که عبدالرحمن المكنى بابن جوزی گفته زن های عجم وقتی که می خواهند اولادشان را بترسانند می گویند لولو آمد اصل کلمه ابولولو بوده چون وقتی که خلیفه را کشت رعبی از او در قلوب مردم افتاد بعد از کثرت استماع لولوشد

و نسب عمر ابا واما در مقدمه کتاب گفته شد

عجب است که چرا سلمان و اباذر و مقداد و عمار را که از بزرگان صحابه و مسلم بین الفريقين بودند داخل مشورت نکرد اگر در جواب گفته شود که چون اینها از قریش نبودند جزء نکرد در مشورت چون روایت شده که پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) فرمود الناس تبع لقريش في الخير والشر

وايضا اتفاق کردند عامه وخاصه على ان الامامه لا تكون الا في قريش

گفته خواهد شد اولا معاذ بن جبل و سالم مولا حذیفه هم از قریش نبودند چرا گفت اگر آنها زنده می بودند لایق خلافت بودند

وثانيا چرا عباس که هم پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) بود و از قریش هم بود جزء مشورت نکرد اگر گفته شود که این شش نفر که جزء کرد همه از عشره مبشره بودند گفته خواهد شد که سعد بن زید هم از مبشره بود چرا او را جزء و دخیل در مشورت نکرد و حال آنکه در آنوقت حیات داشت و در ارشاد مفید است وقتیکه عمر خلافت را شوری قرار داد میان شش نفر بکیفیتی که آنها ذکر شد

امير المؤمنين (علیه السلام) دست عبدالله بن عباس را گرفت فرمود پسر عباس قوم دشمنی نمودند با ما و باشما چنانچه باخود پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) در حیاتش دشمنی کردند قسم بخدا اینها را بسوی حق برنمی گرداند مگر شمشیر ابن عباس عرض کرد چه شده فرمود مگر نشنیدی که عمر گفته اگر دو نفر از این شش نفر بیعت کردند یا یکنفر و دو نفر دیگر بیمت کردند بایکدیگر پس بوده باشید با آن سه نفریکه عبد الرحمن میان آنها هست و بکشید آن سه نفری را که عبدالرحمن میان آنها نیست

ابن عباس عرض کرد بلی شنیده ام فرمود آیا نمیدانی که عبدالرحمن پر عم سعد وقاص است و عثمان صهر عبد الرحمن است گفت بلی عمر می دانست که سعد وقاص و عبدالرحمن و عثمان مختلف نمی شوند در رأی و اگر هر کدام از اینها با کسی بیعت کردند آن دو نفر دیگر هم با او هستند و مخالفشان را بقتل می رسانند و باکی ندارند که طلحه وزبیر کشته شوند وقتیکه منهم کشته شوم بخدا که اگر عمر زنده بماند با و می فهمانم سوء رایش را قديماً وحديثاً واگر بمیرد روز قیامت با او مخاصمه خواهم کرد

اقول اینکه فرمود عثمان صهر عبدالرحمن است چون عبدالرحمن شوهر ام کلثوم خواهر

ص: 154

امی عثمان و خواهر ا بوینی ولید فاسق بن عقبه بن ابي معط بود

و بعضی گفتند که خواهر عبدالرحمن هم زوجه عثمان بود

و بعد از فوت عمر مجلس شورائی ترتیب دادند و اینشش نفر حاضر مجلس شدند عبدالرحمن بن عوف گفت کیست از شما که حق خود را بدیگری بدل کند طلحه بن عبد الله حق خود را بعثمان بخشید و ز بیر بن عوام حق خود را بامير المؤمنين (علیه السلام) پسرخال خود بخشید

چون زبیر پسر صفيه بنت عبدالمطلب بود و سعد وقاص حق خود را بعبد الرحمن بن عوف بخشید

چون هر دو اولاد زهره بن كلاب بن مره بودند.

پس حق منحصر باین سه نفر شد

و عبدالرحمن آمد بمسجد و در مجمع اصحاب بامير المؤمنين (علیه السلام) عرض كرد انا ابا يعك لتعمل بكتاب الله و سنه رسوله و سيره ابي بكر وعمر حضرت امیر المؤمنين (علیه السلام) فرمود بل على كتاب الله وسنه رسوله (صلی الله علیه وآله وسلم) و اجتهادرایی بعد عبدالرحمن این مکلمات را بعثمان گفت و او قبول کرد تا سه مرتبه عبدالرحمن گفت و عثمان قبول کردمرتبه سوم عبدالرحمن با عثمان بیعت کرد و دیگران هم بیعت کردند بغیر بنی هاشم و جمعی از کبار صحابه مثل عمار بن ياسر و مقداد بن اسود و جمعی دیگر از بزرگان و هريك در حضور مردم سخن ها گفتند بعثمان و این قضیه سه روز بعد از قتل عمر بن خطاب بود.

و در سنه بیست و چهارم هجری عثمان عمال خود را مأمور بشهرها نمود

و در اینسال مرض رعاف در مدینه طیبه شایع شد و سراقه بن مالك بهمین مرض از دنیا رفت و لذا آن سال را سنه الرعاف نامیدند

و در اینسال عثمان بمروان بن حکم پسر عمش منصب وزارت داد وفدك را كه ملك طلق فاطمه زهراء (علیها السلام) بود به مروان واگذار نمود و در دست آل مروان بود تا زمان عمر بن عبد العزيز

و در سنه بیست و پنجم هجری عثمان سعد وقاص را از حکومت کوفه عزل نمود و برادر مادریش وليد بن عقبه بن ابي معطرا بحکومت کوفه نصب نمود و آیه شریفه یا ایها الذين آمنوا ان جائكم فاسق بنیاء در بارۀ اینملعون نازل شد و بعد از فوت عثمان مصوبه را تحریص بقتل حضرت امیر (علیه السلام) می نمود آخر الامر در شهر رقه که از بلاد بین النهرین است بجهنم واصل شد و عقبه پدر ولید آن ملعونست که در مکه معظمه آب دهن بصورت نازنین پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) انداخت و درجنك بدر با مشركين بود و بدرك واصل شد

وايضاً در اینسال عثمان بمکه معظمه مشرف شد و اراضی که عمر بن خطاب در اطراف مسجد الحرام خریده بود که مسجد را وسیع کند و اجل او را مهلت نداد عثمان آن اراضی را جزء مسجد الحرام نمود.

و در سنه بیست و ششم هجری عثمان بن عفان عثمان بن ابی العاص بن بشیر ثقفی را مأمور بحکومت فارس نمود و این عثمان بن ابی العاص را پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) بحکومت طائف فرستاد وعمر بن الخطاب او را از حکومت طائف معزول کرد و حکومت عمان و بحرین را بوی داد

و در سنه بیست و هفتم هجری مسلمین افریقیه را فتح نمودند بسرداری عبدالله بن سعد بن ابی سرح که حاکم مصر بود و مملکت اندلس را فتح نمودند بسرداری عثمان بن عبدالله بن نافع وعبد الله بن حصين و در سنه بیست و هشتم هجری عثمان ابوموسی اشعری را از حکومت بصره معزول نمود

ص: 155

و عبدالله بن عامر را حاكم بصره نمود و عبدالله بن عمر بن الخطاب را از حکومت سجستان عزل نمود و برادرش عاصم بن عمر را بجای او نصب نمود

و ایضا در اینسال عثمان بن احنف بن قیس را حاکم مملکت خراسان نمود

و ايضا در اینسال بزيد بن معويه لع متولد شد

چون در مصباح المتهجدينت که روز چهاردهم ربیع الاول سنه شصت و شش هجری یزید بن معويه بدرک واصل شد در سن سی و هشت سالگی

در سنه بیست و نهم هجری عثمان مشرف به بیت الله شد و سراپرده سلطنتی درمنی نصب کرد و این از آداب جاهلیت بود و نماز عصر را درمنی و عرفات چهار رکعت بجای آورد و این بر مسلمین خیلی ناگوار آمد

و در سنه سی ام هجری عثمان بن عفان برادر مادريش وليد بن عقبه بن ابی معط را از حکومت کوفه عزل نمود و سعد بن عاص را بحکومت کوفه نصب کرد و جهت عزل ولید این شد که یکروز ولید مست بمسجد آمد و نماز را چهار رکعت بجای آورد اهل کوفه شکایت او را بعثمان نمودند عثمان صبع ولید را با دو نفر که شاهد برفقش بودند بهدینه طلبید پس عثمان بآن دو نفر شاهد گفت شما دیدید که ولید شرب خمر کند گفتند ما ندیدیم لکن دیدیم که خبرقی کرد و ریشش آلوده بخمر بود؟

پس آن دو شاهد را حدزد و متعرض ولید نشد خبر بامير المؤمنين (علیه السلام) دادند فرمودند توای عثمان حدود الهی را معطل نمودی و شاهد را بجای فاسق حد زدی پس عثمان حد شرب بولید زد و او را از حکومت کوفه عزل نمود.

و در مواعظ المتقين از انسان العيون حلبي شافعي قل کرده که ولید بن عقبه هر شب تا بصبح شرب خمر می کرد در یکشب چون مؤذن اذان صبح را گفت آمد بمسجد کوفه و نماز را بجماعت چهار رکعت بجای آورد و در رکوع و سجودش می گفت اشرب واسقی بعد در نماز قبل از سلام شراب راقی کرد و سلام داد و گفت زیادتر بخوانم ابن مسعود گفت لا زادك الله خيراً ولا من معنك الينا

وايضا در اینسال عثمان تمام مصاحف را از امصار و بلدان طلبید و مصحفی را که ابوبکر بجهت خود نوشته بود و بعد آن مصحف بدست عمر بن خطاب رسید و بعد آن مصحف بدست حفصه دختر عمر بود آن مصحف را گرفت و به زید بن ثابت گفت از روی این مصحف مصحفی بنویسند و باقی مصاحف را امر کرد بآتش سوختند

و در سنه سی و یکم هجری ابو طلحه انصاری در سفر دریا وفات نمود

و ایضا در اینسال ابوسفیان بن حرب پدر معاویه که اسمش صخر بود در مدینه طیبه از دنیا رفت و در بقیع دفن شد در سن نود و چهار سالگی چون تولدش ده سال قبل از عام الفیل بوده

و ايضا در اینسال حکم بن ابی العاص که پدر مروان و عموی عثمان بن عفان و پسرعم ابوسفیان بود در مدینه طیبه بدرک واصل شد و پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) او را سب نمود و از مدینه اخراج کرد و رفت بطائف و همین قسم در آنجا بود تا زمان خلافت عثمان که او را بمدینه آورد

و در اینسال یزدجرد که آخر سلاطین فرس و عجم بود هلاک شد و مملکت فرس از اکبر ممالک اسلام شد

و در سنه سی و دوم هجری جناب عباس بن عبدالمطلب عموی حضرت پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) از دنیا

ص: 156

رحلت فرمود در روز جمعه دوازدهم ماه رجب در سن هشتاد و هفت سالگی

و در مجالس المؤمنین فرموده در ماه رمضان سنه سیودو از دنیا رحلت فرموده و ولادتش دو سال قبل از ولادت پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) بوده و در بقیع دفن شد

و ايضادر این سال جناب عبدالله بن مسعود از دنیا رحلت فرمود در سن شصت سالگی

وايضا در اینسال عبدالرحمن بن عوف از دنیا رحلت کرد در سن هفتاد و پنج سالگی

و ايضا در اینسال ابوالدردا که قاضی شهر شام بود در شام وفات نمود

و ايضا در اینسال مسلمین، نیشابور را فتح کردند

و در سنه سی و سوم هجری زبان های مردم بلعن و طعن وذكر قبائح اعمال عثمان گشوده شد و مشغول ببد گوئی او شدند

و ایضا در اینسال جناب مقداد بن اسود الكندی در حرف که یکفرسخی مدینه طیبه است از دنیا رحلت فرمود در سن هفتاد سالگی و مردم جنازه او را بروی دست ها بمدينه طيبه آوردند و در بقیع دفن کردند كذا نقل عن جامع ابن اثير

و در دارالسلام فرموده است که در اینال عایشه مطالبه نمود از عثمان میراثش را از پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) عثمان گفت آیا تو وحفصه ومالك بن اوس شهادت نداده اید که پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) فرمود نحن معاشر الانبياء لانورث و بهمین روایت حق فاطمه زهراء دختر پیغمبر را باطل نمودید و حال آمده مطالبه ارث مینمائی عایشه سخن های زشت زیادی گفت بعثمان عثمان رفت بالای منبر گفت ان هذه الزعراء عدوه الله ضرب الله مثلها ومثل صاحبتها حفصه في الكتاب فقال امرأه نوح وامرأه لوط كانتا تحت عبد بن من عبادنا صالحين فخانتاهما الى قوله وقيل ادخلا النار الداخلين فقالت له يا عدو الله انما سماك رسول الله نعثل اليهود الذى باليمن ولاعنته ولاعنها وحلفت ان لا تسكنه بمصر ابداً و خرجت الى مكه وقالت اقتلوا نعثلا قبل الله نعثلا الى آخره

اقول قوله زعراء بروزن حمراء زن کم موو تنك موى نعثل بالثاء المثلثه مردیکه بسیار موی ریش و بدنش باشد منتهی الارب

و در سنه سی و چهارم هجری اصحاب پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) قبایح اعمال عثمان را بر ورقه نوشتند و آن ورقه را بعمار یاسر دادند که ببرد نزد عثمان عمار آورد و عثمان چند سطر آنرا خواند و بغضب درآمد و بغلامان خود امر کرد اینقدر جناب عمار را زدند که افتاد پس خود پیش آمد اینقد لگد و کفش برشکم و اسافل اعضای اوزد که علت فتق بهم رسانید و بیهوش شد و تا نصف شب بیهوش بود و نماز ظهر و عصر و مغرب وعشاء از جناب عمار فوت شد

وايضاً در اينسال عثمان مال زیادی به بنی امیه بذل نمود و بمروان بن حکم و زید بن ثابت زیاده برصد هزار دینار از بیت المال مسلمین داد جناب اباذر که شنید بآواز بلند قرائت می کرد والذين يكنزون الذهب والفضه ولا ينفقونها في سبيل الله فبشرهم بعذاب اليم خبر بعثمان دادند بسیار خشمناك شد يكروز عثمان در مجلسی که جمعی حاضر ما ضير بودند رو کرد بمردم گفت آیا جائز است که والی از بیت المال مسلمین چیزی بفرضیه بردارد؟ کعب الاحبار گفت لا بأس بذلك جناب ابوذر فرمود يابن اليهوديتين اتعلمنا ديننا و جناب ابوذر غفاری عصائیکه در دست داشت چنان بر سر کعب الاحبار زد که سرش شکست عثمان بغضب شده و اباذر را اخراج نمود بشام و در شام بسیار طعن میزد بمعويه تا اینکه کار بجائی رسید که معوبه او را در زندانی حبس کرد و نامه بعثمان نوشت و از او تکلیف پرسید عثمان بمعويه نوشت که اباذر را روانه نماید بدنه بايك قائد درشتی که شب وروز او را امان ندهد

ص: 157

پس جناب ابوذر را با بنقسم بمدینه آوردند ابوذر که چشمش بعثمان افتاد بین ایشان مذاکرات زیادی شد عثمان متغیر شد گفت ای اباذر کدام موضع را از همه جا دشمن ترداری گفت ربذه را عثمان حکم کرد به مروان که ابوذر را با زوجهاش امذر بر بده روانه کند و بعد از چند روز جناب ابوذر در ربده مریض شد و از دنیا رحلت فرمود

و در سنه سی و پنج هجری قریب بهزار نفر از مصر آمدند بمدينه و همچنین از بصره و كوفه و جمعی از مهاجر و انصار جمع شدند و تعرض نمودند بعثمان که چرا عم خود حکم بن ابی عاص را که پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) از مدینه طرد فرمود و خارج نمود بمدینه پس آوردی و چرا عبدالله بن ابی سرح را که پیغمبر خونش را هدر کرده بود والی مصر نمودی و دختر خود را بمروان بن حکم تزویج کردی و عبدالله بن عامر را والی بصره نمودی وولید بن عقبه را والی کوفه نمودی و حال اینکه اینها معلن بفسق و فجور بودند و چرا کتاب خدا را پاره نمود و او را سوختی و چرا دوستان خدا و پیغمبر را بنقدر زجر و اذیت نمودی و از مدینه اخراج نمودى و در جنگ احد چرا پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) را تنها گذاردی و گریختی و چرا در جنك بدر حاضر نشدی و امثال این تعرضات را بسیار نمودند

پس روز جمعه عثمان رفت بمنبر مردم شورش کردند و بسر او ریختند پس عثمان مغشياً علیه افتاد برزمین وحضرت مجتبى وسعد بن ابی وقاص وزید بن ثابت مردم را از عثمان دفع نمودند و عثمان را بمنزلش رسانیدند عثمان در منزل خود محصور شد

بعد از آن رأی مسلمین بر آن قرار گرفت که عبدالله بن ابی سرح را از مصر عزل نماید و جناب محمد ابن ابی بکررا والی مصر بگرداند عثمان قبول نمود و چنین کرد جناب محمد بن ابی بکر روانه شد با جمعی از مهاجر و انصار بجانب مصر در بین راه دیدند قاصدی از مدینه بتعجیل می رود بطرف مصر او را تفتیش نمودند دیدند با او کاغذی است بمهر عثمان و در او نوشته بود بعبد الله بن ابی سرح که در حکومت خود ثابت هستی سخن محمد بن ابی بکر را قبول منما او را غفلتاً بقتل برسان

پس محمد بن ابی بکر با مهاجر و انصاری که همراهش بودند بمدینه مراجعت فرمود و صحابه را جمع نمود و کاغذ عثمان را بآنها نشان داد عثمان مغيره بن شعبه وعمر وعاص را نزد آن جماعت فرستاد که ترضیه خاطر آنها را بدست آورد کشته شدند و پس مردم دشنام زیادی به آن دو نفر و بعثمان دادند و اهل مصر و مهاجر و انصار جمعیت نمودند و درخانه عثمان را سوختند و آنوقت مروان بن حکم وسعد بن عاص ومغيره بن حارث وعبد الله بن عبد الرحمن و سایر خویشان و اقارب عثمان با پانصد مرد مشغول قتال با آن جماعت شدند و جمعی آن بوم را یوم الدار گفتند

پس جناب محمد بن ابی بکر داخل شد وريش عثمان را گرفت وكنانه بن بشر عمودى بفرق عثمان زد و سودان بن عمران تیغی بوی زد و جناب عمرو بن حمق بروى سينه عثمان نشست و او را نه طمن زد تا از دنیا رفت در سن هشتاد و دو سالگی

پس یکنفر از زن های او که نائله نام داشت فریاد کشید و لطمه بصورت می زد و مردم ریختند ميان منزل عثمان وخانه او را غارت نمودند

و روز قتل عثمان صبيحه عيد اضحى (1) ياعيد غدير بود سنه سی و پنج هجری

ص: 158


1- عید اضحی مأخذش را هنوز حقیر نیافته ام و اگر ذکر سود بجا است

و تا سه روز نعشش بروی زمین ماند آخر الامر او را در مقبره جهودان دفن کردند و مدت خلافت عثمان یازده سال و یازده ماه و نه روز یا هفده روز بود غیر آن سه روزی که بین قتل عمر و نصب عثمان فاصله بود

و نسب عثمان ابأواماً در مقدمه کتاب گفته شد

فصل یازدهم : در بعضی وقایع مهمه که در خلافت ظاهر یه حضرت امیر (علیه السلام) خلیفه بلافصل حضرت پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) واقع شد از سنه سی وشش هجری تا سنه چهل هجری که حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) از دنیا رحلت فرمود

بدانکه در روز جمعه بیست و پنجم ذى الحجه الحرام همان سال مردم میان مسجد پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) با حضرت امير المؤمنين (علیه السلام) بیعت نمودند

و در ارشاد مفید است که بعد از قتل عثمان کسانی که در ظاهر از بیعت بامير المؤمنين (علیه السلام) تخلف نمودند عبدالله بن عمر بن الخطاب بود و سعد بن ابی وقاص و حسان بن ثابت و اسامه زید بن حارثه

و در سنه سی و شش هجری مسلمین با ناکثین قتال نمودند و مسمى شد بجنك جمل

و در ارشاد مفید است که امیرالمؤمنین (علیه السلام) بعد از بیعت مردم فرمودند امرت بقتال الناكثين والقاسطين والمارقين و مراد از قتال ناكثين همان جنك جمل است و مراد از قتال قاسطين جنك صفين است و مراد از قتال مارقین جنگ نهروان است

وابتداء قتال ناكثین در سنه سی وشش هجری برد و تفصیلش چنانست که چون امیر المؤمنین (علیه السلام) بیت المال را بين مسلمين بالسويه قسمت فرمودند لذا طلحه و زبیر و سعد بن عاص و مروان بن حکم از قریش کینه قلبی خود را ظاهر کرده و آغاز مخالفت نمودند عایشه بنت ابو بکر روانه شد بجانب مکه معظمه که مردم را بشوراند بر امیر المؤمنين (علیه السلام) بسبب قتل عثمان و این مطلب نه از جهه محبتی بود که بعثمان داشت چنانچه در وقایع سنه سی و سوم معلوم شد بلکه از جهت عداوتی بود که با امیر المؤمنین (علیه السلام) داشت

معویه از شام کاغذی نوشت به زبیر بن عوام در مدینه طیبه که من از اهل شام بیعت گرفتم که من خلیفه باشم و بعد از من تو خلیفه باشی و بعد از تو طلحه بن عبدالله و چون بصره و کوفه بشما نزدیکت ایندو شهر را بفرمان خود در آورید و سوق عسکر نمائید و بخونخواهی عثمان مردم را بوی خود دعوت کنید که علی بر شما سبقت نگیرد

پس زبیر کاغذ معویه را خواند و مضمونش را بطلحه گفت و بعنوان بهانه جوئی از امیرالمؤمنین (علیه السلام) خواهش نمود امارت کوفه را برای خود و امارت بصره را برای طلحه آن بزرگوار بمشورت ابن عباس اباء فرمود در حالتی که اهل بصره و کوفه خبر قتل عثمان را شنیده بودند و با امیرالمؤمنین (علیه السلام) بیعت کرده بودند

پس طلحه وزبیر و جمعی دیگر از منافقین از مدینه حرکت کردند بجانب مکه معظمه و بهمراهی عایشه از مکه عازم بصره شدند بجهه فتنه انگیزی و مقاتله با امیر المؤمنين (علیه السلام)

ص: 159

و چون آنحضرت آگاه شد از حرکت ماشه و طلحه و زبیر بجانب بصره آنبزرگرار هم با جمعی از مدینه حرکت فرمود و تشریف برد بجانب بصره و سهل بن حنیف برادر جناب عثمان بن حنیف را در مدینه خلیفه خود گردانید

چون طلحه وزبیر خبردار شدند از حرکت آن بزرگوار بجانب بصره آنهاهم تعجیل نمودند در سیر نمودن چون نزديك بصره رسیدند جناب وزان بن حنیف که از جانب امیرالمؤمنين (علیه السلام) حاكم بصره بود مردم بصره را حاضر نمود بجهت مقاتله با طلحه و زیر آنها هم شبیخون زده وارددار الاماره بصره شدند و جمعی از مستحفظین را مقتول نمودند و جناب عثمان بن حنیف را هم گرفتند و محاسن و شارب و ابروهای او را تراشیدند و خود او را رها نمودند

امير المؤمنين (علیه السلام) وارد شد بگونه و از آنجا با جمعی از مسلمین تشریف بردند ببصره وهر قدر نصیحت فرمود طلحه و زبیر و همراهان آنها را ابداً اثر نکرد آخر الامر روز پنجشنبه نوزده جمادی الاولی سنه سی وشش هجری لشگر امیر المؤمنین (علیه السلام) با ناکثین که لشکر طلحه وزبیر و عایشه باشند مشغول مقاتله شدند

و در مناقب است که بر میمنه لشگر امیر المؤمنين (علیه السلام) مالك اشتر نخعی و سعد بن قیس بود و بر میسره عمار یاسر و شریح بنهانی بود و بر قلب لشكر محمد بن ابی بکر وعدی بن حاتم بود و بر جناح زیاد بن کعب و حجر بن عدی بود و بر کمین عمرو بن حمق و جندب بن زهیر بود و بر رجاله ابوقتاده انصاری بود و علم در دست محمد حنفیه بود

و در مجالس است که در جنگ جمل يك چشم جناب عدی بن حاتم ضایع شد

و زمخشری در ربیع الابرار نوشته که مصوبه کاغذی نوشت بعدی بن حاتم و او را بمتابعت خود دعوت نمود پس عدی در جواب ایندو بیت را نوشت :

تجادلني معوبه بن صخر *** وليس الى الذي يبغى سبيل

يذكرني اباحسن عليا *** وحظى فى ابى الحسن جليل

و جناب عدى در جنگ صفین و نهروان هم در رکاب حضرت امیر (علیه السلام) بود

و در روایت است وقتی که عدی خدمت پیغمبر ص آمد و اسلام آورد آن بزرگوار خوشحالی تمامی فرمود ورداى مبارك خود را جهت او بگسترانید و فرمود اذا اتاکم کریم فاكرموه

واز مروج الذهب مسعودی نقل شده که در غزوه جمل علمدار لشکر امير المؤمنين (علیه السلام) جناب محمد بن الحنفیه بود امیرالمؤمنین (علیه السلام) فرمود احمل على القوم بس محمد حمله کرد در حالتی که از لشگر مخالف تیر و نیزه می بارید

پس قدری محمد تأمل فرمود امير المؤمنين (علیه السلام) باقائمه شمشیر بر بدن محمد ز دو فرمود در كك عرق امك و علم را از دست محمد گرفت و حمله فرمود بلشگر جمل و اصحاب آنبزرگوار هم حمله آوردند بأنها فما كان القوم الاكر ما داشتدت به الريح في يوم عاصف

الحاصل در همان روز اول جنك مروان بن حکم تیری بجانب لشگر امیرالمؤمنین (علیه السلام) رها نمود و خطاء برك اكحل طلحه بن عبدالله واردشد و طلحه بآن سبب از دنیا رفت در سن شصت و چهار سالگی وزیر آنروز از جنك بجانب وادی السباع گریخت و در آنجا عمرو بن جر موز در حالتی که زیر درخواب بود چند زخم بوی زد و سر او را جدا نمود و بدن او را در وادی السباع بزيرخاك نمود و سر او را آورد در بصره نزد امیرالمومنین (علیه السلام) بر زمین گذارد حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) غمگین شد و فرمود چرا زبیر را کشتی علی شمشیر زیر را گرفت و جنبش داد و فرمود :

ص: 160

سيف طال ماجلي به الكرب عن وجه رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم)

عمروبن جرمور عرض کرد با علی جایزه مرا عطا کن فرمود اني سمعت رسول الله من يقول بشر قاتل ابن صفيه بالنار

عمروبن جرموز از نزد امیر المؤمنین (علیه السلام) بیرون شد گفت نمیدانم باشما بنی هاشم چگونه توان معاشرت نمود اگر کسی در راه شما تیغ بکشد و کسی را بکشد بشارت بدوزخ دارد و اگر بروی شما تیغ بکشد کافر گردد

الحاصل من زبیر در آنوقت شصت و هفت سال یا هفتاد و پنجال بود و زیر پر صفیه عمه يغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) بود و برادر زاده خدیجه کبری و داماد ابابکر بود عبدالله و معصب و عاصم د عروه و هنذر اولاد زبیر بودند از اسماء دختر ابابکر و كانت ملقبه بذى النطاقين

و در جامع اللطيف است که طلحه وزیر هر دو روز پنجشنبه دهم جمادی الاخر سنه سی و شش هجری کشته شدند و قبر طلحه وزبیر در بصره است

و در مصباح شیخ طوسی است که در نیمه جمادى الاولى فتح شد بصره بدست امیر المؤمنين (علیه السلام) و بنابر نقلى عمروبن جرموز قاتل زبیر با جماعتی از خوارج در نهروان بشمشیر اصحاب امير المؤمنین (علیه السلام) کشته شدند

الحاصل در جنگ جمل سرداران لشگر امير المؤمنين (علیه السلام) مثل محمد بن الحنفیه و محمد بن ابی بکر و مالك اشتر نخعی و خزیمه بن ثابت الملقب به ذى الشهادتين و جناب عمار یاسر و جناب عمرو بن حمق خزاعی و هانی بن عروه کوفی عدی بن حاتم طائی اسبهارا جولان آورده و همت نمودند که علم صریان را که شتر عایشه باشد دستگیر نمایند

و در آن غزوه از انصار عایشه تقریباً دست نود و هشت نفر که مهار ناقه عایشه را گرفته بودند قطع شد

آخر الامر لشگر امیرالمؤمنین (علیه السلام) شتر عایشه را عفر نمودند و آن شتر سینه بر زمین نهاد وعايشه امان آورد

پس امير المؤمنين (علیه السلام) نزديك هودج عایشه آمد و فرمود : « یا عايشه اهكذا امرك رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم) ان تفعلى »

عایشه عرض کرد یا اباالحسن ظفرت فاحسن و ملكت فاسجح یعنی یا علی حالا که ظفر یافتی احسان بفرما وحال كه مالك شدى جود بفرما

و در روضه الصفا است که در حرب جمل مالك سه مرتبه بر جماعتی که در اطراف شتر عایشه بودند حمله آورده و در هر مرتبه یک پای شتر عایشه را قطع نمود و در آن غزوه لشگر امیرالمؤمنین (علیه السلام) بیست هزار نفر بودند و هزار و هفتصد نفر از پیاده و سواره شهید شدند

منجمله جناب زید بن صوحان عبدی و سبحان بن صوحان که هر دو برادرهای صعصعة بن صوحان و از بزرگان لشگر امیرالمؤمنین (علیه السلام) بودند شهید شدند

و منجمله بود مسلم مجاشعی

و در مجالس المؤمنین است که در روز حرب جمل چون شاه ولایت تصميم وعزم بر قتال نمود مصحف مجید را طلبید و بدست مبارك خویش گرفت و فرمود کیست که این مصحف را از من بگیرد و مردم را بمضمون آن دعوت کند ؟

ص: 161

مسلم مجاشعی دست برد که مصحف را بگیرد حضرت فرمود بر من معلوم است که هر کس او را بگیرد دستش را قطع می کنند و بعد باید مصحف را بدست چپ بگیرد او را نیز قطع کنند و بعد باید بسینه چسباند آخر الامر سرش را جدا کنند

مسلم بعد از دو مرتبه که حضرت امیر (علیه السلام) فرمود عرضكرد « لا عليك يا امير المؤمنين فهذا قليل في ذات الله » و مصحف را گرفت همان که حضرت امیر (علیه السلام) فرموده بود چنان شد و آخر الامر بدرجه شهادت فائز گرد.

و اصحاب جمل که لشگر عایشه باشند سی هزار نفر بودند و از آنها سیزده هزار نفر کشته شدند که منجمله بود طلحه وزبیر

بعد عایشه مراجعت نمود بسمت مدینه طیبه و امير المؤمنين (علیه السلام) عبدالله بن عباس را والی بصره فرمود وخود مراجعت فرمود بجانب كونه

و ايضا در اینسال جناب سلمان فارسی و جناب حذيفه بن اليمان بقول بعضی در مدائن از دنیا رحلت فرمودند و قبر شریف هر دو بزرگوار در نزدیکی طاق کسری معروف است و اسم بمان حتیل بن جابر است حسیل بالحاء والسين المهملتين وياء بعده لام كذا في الاصابه

وايضاً از اواخر ماه ذی القعده الحرام سنه سي و شش هجری تاماه صفر سنه سی و هشت مجرى حضرت امیر (علیه السلام) با جمع کثیری از مسلمین حاضر بودند در صفین بجهت قتال با قاسطین که لشگر معویه باشند

چون مدت چهارده ماه غزوه صفين طول کشید و عدد لشکر امیرالمؤمنين (علیه السلام) صدو بیست هزار نفر بودند و عدد لشگر معویه از سیصدهزار نفر زیادتر بودند

و در این مدت چهارده ماه بین لشگر امير المؤمنين (علیه السلام) و لشگر مصوبه صد و ده رزم واقع شد

در سنه سی و هفتم هجری ماه محرم عسکرین در صفین بودند لكن ترك جنك كرده بودند

و چون روز چهار شنبه غره شهر صفر سنه سی و هشت شد عسکرین و بودند عسکرین مشغول مقاتله شدند و در هر روز از ایام عشر اول این ماه جنك نمایانی بین عسکرین واقع شد تا روز پنجشنبه نهم صفر قتال شديدي بين العسكرين واقع شد و جمع كثيری از جانبین کشته شدند و او را جنك يوم الخميس ناميدند

الحاصل جنك طفين بطول انجاميد

و گاهی خود امیر المؤمنين (علیه السلام) میان میدان حمله می کرد و لشگر معوبه از دم شمشیرش مثل تكرك بخاك ميريختند و مثل مور و ملخ فرار می کردند تا کار از شدت مقاتله و محاربه بجایی رسید که سعویه عزم فرار نمود

و در یکی از حملات امیر المؤمنين (علیه السلام) چشم عمروعاص بعلی (علیه السلام) افتاد اندامش مرتعش شد امير المؤمنين عنيزه باو حواله نمود بدامن زره او آمد از پشت اسب بروی زمین افتاد امیر المؤمنين چون شیر خشمناك بسر او آمد او را بجهنم واصل کند عمروعاص مکار بود هر دو پای خود را باز نمود و عورت نجس خود را منکشف کرد

ضرت صورت مبارك خود را بر گردانید آن ملعون برخاست فرار نمود آمد نزد معاویه و قصه را نقل نمود و معو به گفت عورت خود را تشکر نما که تو آزاد شد مو بنده عورت خود هستی

ایضاً در یکی از حملات امیرالمؤمنین (علیه السلام) نیزه حواله کرد به بسر بن ارطاه که از شجعان لشگر معوبه بود او نیز اقتداء بعمرو عاص نمود و همین حیله را بکار برد امیر المؤمنين (علیه السلام) صورت

ص: 162

نازنین برگردانید او هم برخاست و فرار نمود

الحاصل عسکرین همین قسم در ضفین بودند گاهی جنگ می کردند و گاهی مکاتیب بیکدیگر می نوشتند و گاهی وسائطی بجهت اصلاح بين العسكرین سعی می نمودند تا سنه سی و هشت هجری شد ماه محرم عسکرين ترك مقاتله نمودند چون از اشهر حرام بود

و چون ماه صفر سی و هشت هجری شد باز عسکرین صف آرائی کردند بجهت محاربه و مقاتله نمودن

و خاتمه جنگ صفين جنك ليله الهرير بود که شب جمعه یازدهم ماه صفر سنه سی و هشت باشد که در آنشب سپاه شام از شدت سرما مانند کلب صدا می کردند ( چون هر یر صدای کلب را می گویند )

و از صبح پنجشنبه عسكرين مشغول جنك و محاربه شدند و در شب جمعه مجار به شدت کرد و ساعت بساعت شدت جنك زيادتر میشد امير المؤمنين (علیه السلام) ذوالفقار در دست گرفت و بر اسب رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) سوارشد و شمشیر می زد و بهر شمشیری که میزد تکبیر می گفت و شجاعی را بخاک می افکند

و علامه مجلسی می فرماید که مقتولین بدست امیرالمؤمنین (علیه السلام) در آن شب از پانصد نفر علاوه بودند و تاصبح مشغول جنگ بودند و چند مرتبه ذو الفقار خمیده شد و آن بزرگوار بازانوى مبارك راست میکرد

و در مجالس المؤمنین است که حضرت امیر (علیه السلام) در جنگ صفین این اشعار را میخواند :

انا على صاحب الصمصامه *** و صاحب الحوض لدى القيمه

اخو نبی الله ذو العلامه *** قد قال اذ عنى العمامه

انت اخي ومعدن الكرامه *** ومن له من بهدى الامامه

الحاصل در غزوه صفین از لشگر امیرالمؤمنین(علیه السلام) جمعی شهید شدند

منجمله جناب عمار بن یاسر بوده که ابو العاديه فزاری با نیزه خود زخمی بآن بزرگوار زد و او را از اسب انداخت و آن ملعون سرمبارکش را از تن جدا نمود خبر بامیر المؤمنین (علیه السلام) دادند بسیار محزون شد حضرت آمد بیالین عمار و سر او را برانو نهاد و بر فوت او بسیار افسرده شد و این اشعار را بیالین عمار انشاء کرد :

الا ايها الموت الذي هو قاصدى *** ارحنى فقد اغنيت كل خليل

اراك بصيراً بالذين أحبهم *** كانك تنحو نحوهم بدليل

بعد فرمود: انا لله و انا اليه راجعون و فرمود هر که بر قتل عمار غمگین نباشد او را از مسلمانی بهره نیست

و در وقت شهادت عمار من او را از نود و یکسال کمتر ضبط نکرده اند و پدر جناب عمار جناب ياسر بن عامر استکه در مکه معظمه او را مشركين بقتل رسانیدند و او اول مردی است در اسلام که در راه دین شهید شد

و مادر عمار جناب سمیه است که کفار او را در مکه معظمه اذیت بسیار نمودند و او صبر کرد آخر الامر ابوجهل ملعون نیزه بران او زد و او را شهید نمود و او اول زنی است که در اسلام در راه دین شهید شد

و منجمله از شهدای صفین بود جناب اویس بن انیس القرنی که سابقا در ضمن حوار بين امير المؤمنين (علیه السلام) اجمالا از احوالانشان ذکر شد

ص: 163

و منجمله جناب هاشم بين عتبه بن ابي وقاص بود برادر زاده سعد بن ابی وقاص که ملقب بود بمرقال وازشجاعان معروف بود و این بزرگوار در صفین مجاهدۀ زیادی کرد حرث بن منذر ملعون بر آن جناب حمله کرد نیزه بآن بزرگوار زد و او را از اسب انداخت در حالتی که شکمش شق شده بود در آن حال دید عبیدالله بن عمر خطاب که از لشگر معاویه بود کشته شده و افتاد به پهلویش جناب هاشم خود را بروی او انداخت و چنان پستان های او را بدندان گرفت که اثر دندان هایش در پستان او ظاهر شد بعد هاشم بروی سینه عبیدالله از دنیا رحلت فرمود اصحاب حضرت امیر جزع زیادی نمودند و جمعی از اصحاب قراء در اطراف بدن کشته شده بروی زمین افتادندپس امیرالمؤمنین (علیه السلام) بآنها عبور کرد چشمش باین شهداء افتاد فرمود (جزى الله خيراً عصبه اسلميه صباح الوجوه صر هو احول هاشم)

و منجمله پسرش عتبة بن هاشم مرقال بود که بعد از پدرش علم را برگرفت وحمله کرد به اهل شام عاقبت شهید شد

و منجمله بود محمد بن جعفر بن ابی طالب و در هدایت الانام محدث قمی فرموده از حضرت رضا (علیه السلام) منقول استکه محامده ابادارند از معصیت خداوند عزوجل و اراده فرمود محمد بن جعفر بن ابی طالب مقتول در صفین را و محمد بن ابی بکر و محمد بن ابی حذیفه پسردائی معاویه و مقتول بامر او را و محمد بن امیر المؤمنين (علیه السلام) را

و منجمله خزيمه بن ثابت بن فاكهه بن ثعلبه الانصاري بود كنيه او ابو عماره است و لقبش ذوالشهادتين است چون پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) گواهی او را بمنزله دو گواه اعتبار فرمود

و منجمله عبدالله بن بدیل بن ورقاء بود با برادرش عبدالرحمن بن بدیل وایندو برادر از بزرگان اصحاب امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) بودند و قصه شجاعت عبدالله و حمله نمودن او تا خیمه مصوبه در صفين معروفست

ومنجمله مالك بن التيهان الانصاری بود المکنی با بوالهثيم

و منجمله صفوان بن حذيفه بن يمان وسعيد بن حذيفه بن یمان بود که بوصیت پدر بزرگوارشان با حضرت امیر (علیه السلام) بیعت نمودند و در جنگ صفين شهيد شدند

و از لشگر معویه هم خیلی بدرک واصل شد

منجله عبيد الله بن عمر بن الخطاب بود و مادر او ملیکه بنت جرول بود و این غیر عبدالله بن عمر است چون مادر عبدالله زینب بنت مظعون خواهر عثمان بن مظعون بود ومنجمله ذو الكلام بود که از اکابر یمن بود و پسر عم كعب الاحبار است

و منجمله حریث غلام مصوبه بود که بشمشیر امیرالمؤمنين (علیه السلام) بدرک واصل شد

و منجمله حرب غلام دیگر ممویه بود که بنیزه قنبر غلام امیر المؤمنين (علیه السلام) بدرك واصل شد و منجمله همام بن قبیصه بود که بدست عدی بن حاتم طائي بدرك واصل شد

و منجمله مرقع بن منصور بود و در آن غزوه جناب ابوایوب انصاری شمشیر کشید و خود را بصفوف لشگر زد و جمعی را بدرك فرستاد و خود را بخيمه معاويه زد معويه ملعون از طرف دیگر بگریخت ابو ایوب مراجعت نمود اصحاب خود را سرزنش زیادی نمود آنوقت مرقع بن منصور آمد بميدان و جناب ابوایوب را بمبارزت طلبيد ابو ایوب مثل شیر دلاور بمیدان تاخت بینشان چند ضربت شمشیر و نیزه ردو بدل شد از یکدیگر جدا شدند لشگریان گمان کردند که ایندو سوار از یکدیگر بسلامت جدا شدند و مرقع بن منصور سواره از میدان مراجعت نمود چون نزديك لشكر معويه رسيد

ص: 164

سر یک طرف بخاك افتاده و بدن بطرف دیگر امیرالمؤمنین (علیه السلام) فرمود والله لانا من ثبات رأس الرجل اشد تعجبا منى لضربته وان كان اليها ينتهى وصف الضارب يعنى قسم بخدا هر آینه من از سر بریده این مرد بر بدنش تعجیم بیشتر است از ضربت دست ابو ایوب اگرچه اینهم از قوت بازوی زننده است . و ابوایوب انصاری در زمان معويه بجنك روم رفت و در اثناء وصول بآن دیار مریض شد و از دنیا رحلت فرمود و نزديك سور شهر استنبول اور ادفن نمودن دو مرقد او محل استقاء مسلمین و نصاری میباشد كذا في مجالس المؤمنين

الحاصل در آن عزوه مخصوصا دو ليله الهرير خود وجود مقدس حضرت امير المؤمنين (علیه السلام) و اصحابشان مخصوصاً مالك اشتر و محمد حنفیه خیلی از اصحاب معویه را کشتند

وفرداى ليله الهرير كه جمعه یازدهم ماه صفر سنه سی و هشت باشد معاویه عمروعاص را طلبید و علاج فرونشستن آتش حرب را از او سؤال نمود عمرو خاص گفت علاج پیشرفت در اینکار آنستکه امركني بهريك از لشکر شام که قرآنی همراه دارند بر سر نیزه ها نصب کنند و بلشکر عراق بگوئیم که باما بکتاب خدا رفتار کنند که باینوسیله بین لشگر اسلام مخالفت افتد

معويه این رأی را پسندید و امر کرد لشگر قرآن ها را بر سر نیزه ها نصب کردند و آنچه از مصاحف حاصر بود پانصد قرآن بود و قرآن خط عثمان را بر سر چهار نیزه نصب کردند و قرآنها را مقدم صفوف نگاه داشتند

چون صبح دوازدهم ماه صفر شد لشگر عراق مهیای جنگ شدند دیدند لشگر شام چنان تمهیدی کرده اند و فریاد میزدند یا معشر العرب الله الله في دينكم هذا كتاب الله بيننا وبينكم

امير المؤمنين (علیه السلام) فرمودند اللهم انك تعلم انهم ما الكتاب يريدون فاحكم بيننا و بينهم پس فرمود ای لشگر مسلمین بدانید که اهل شام خود را مغلوب شما دیدند و بر جان خود ترسیدند و توسلشان بقرآن از مکر و حیله و خدعه است و من همه روزه آنها را بکتاب خدا دعوت می کردم و اجابت نمی کردند و من اولی هستم باجرای احکام قرآن و متابعت آن و معويه وعمرو عاص مطیع و تابع قرآن نیستند

ناگاه اشعث بن قیس کندی با بیست هزار نفر از میان لشگر امیر المؤمنين (علیه السلام) حرکت کردند در حالتی که پیشانی های ایشان از کثرت سجود پینه بسته بود و بعضی از آنها حافظ قرآن مجید بودند فریاد زدند یا علی اجابت کن اهل شام را بحكميت خدا والاما تورا بقتل میرسانیم همان قسم که عثمان بن عفان را کشتیم با دست بسته تو را تسلیم اهل شام خواهیم نمود

امیر المؤمنین (علیه السلام) فرمود وای بر تو ای اشعث اینگونه سخنان مگو و اختلاف کلمه میان مسلمین میفکن سزاوار نیست کسی مرا بكتاب خدا بخواند و من اجابت نکنم معويه و اصحابش قصدشان کتاب خدا نیست بلکه مقصودشان فرار از دست مسلمین است و کتاب خود را بهانه نموده اند و بدانید که هر که اطاعت و متابعت من بنماید اهل بهشت خواهد بود و هر که مخالفت نماید مرا مستحق نیران خواهد بود الحاصل آنچه نصیحت فرمود بآن قلوب قاسیه اتری نکرد

و مقالات و مکاتیب بین لشگر عراق و شام زیاد واقع شد تا آخر الامر قرار بر این شد که هر يك از عسکرین حکمی از جانب خود منصوب و معین نماید و آنچه آندو نفر صلاح می دانند و حکم کنند طرفین بآن راضی باشند معويه و لشگر شام عمرو عاص را بجهت حکمیت معین کردند

ص: 165

امير المؤمنين (علیه السلام) فرمود ان كان ولا بد اولا حكم عبدالله بن عباس باشد و اگر راضی باو نمی شوید مالك اشتر نخعی باشد

اشعث بن قیس کندی و جماعت قراه لشگر امیرالمؤمنین (علیه السلام) که بعد از این از جمله خوارج شدند گفتند ماراضی بحکمیت این دو نفر نیستیم بلکه ماراضی هستیم حکمیت عبدالله بن قيس المكني ایندو به ابوموسی اشعری حضرت امیرالمؤمنين ع لخضبناك شد و فرمود لا رأي لمن لا يطاع پس اطاعت فرمایش حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) را نکردند

وابو موسی اشعری با عمرو عاص در دومه الجندل که قلعه ایست بین مدینه و شام جمع شدند که حکم بنمایند بین العسكرين

عمرو عاص گفت معلوم است که معویه طلیق بن طلیق است و حضرت امير المؤمنين (علیه السلام) هم قاتل عثمان را در جوار خود پناه داده منم و یه را از امارت خلع می کنم و تو هم علی را خلع کن و بعد از خلع ایندو اگر صلاح بود عبدالله بن عمر را نصب بخلافت بنمائیم و اگر صلاح بود امر را بشوری گذرانیم

ابو موسی این رأی را پسندید و گفت فردا حاضر شویم و اینسخن را بگوئیم

پس عمرو عاص دوستان خود را خبر داد که فردا حاضر شوند و بگفته ابو موسی شاهد باشند

چون فردا جمعیت زیادی در مجلس حاضر شدند ابو موسى بعمر وعاص گفت تو برپا بایست و معويه را از امارت خلع کن تامنهم علی را خلع کنم

عمرو عاص مکار گفت من هرگز بر توسبقت نجویم و حال آن که تو مقاسم ابوبکر و عامل عمر بن الخطاب هستی و در ایمان و هجرت از من اسبق هستی

عبدالله بن عباس گفت ای ابو موسی ابن نابغه تو را فریب می دهد

ابو موسی بسخن ابن عباس گوش نکرد و گفت ايها الناس انى قد خلعت عليا و معويه فاستقبلوا امركم وولوا من رأيتم لها اهلا و انگشتر خود را از دست بیرون کرد و گفت من علی را از خلافت خارج کردم و ساکت شد . بعد عمرو عاص مکار ملعون گفت ايها الناس شنیدید که ابوموسی چه گفت منهم علی را از خلافت خلع نمودم و ثابت نمودم خلافت را برای معويه بن ابی سفیان که او احق است بخلافت از علی و چنانچه ابو موسی انگشتر خود را از دست بیرون کرد در خلع علی (علیه السلام) من انگشتر خود را در انگشت می کنم در نصب معویه

پس ابوموسی و عمر و عاص فحش و دشنام بسیاری بیکدیگر گفتند و دست بگریبان یکدیگر شدند و اصحاب امير المؤمنين (علیه السلام) مضطرب شدند و شریح قاضی تازیانه بر سر عمرو عاص کشید از ترس اصحاب امير المؤمنين ع وشماتت مردم بیرون شد و بر ناقه خود سوار ابو موسى شد و رفت بمکه معظمه و مجاور بيت الله الحرام شد

و مخفی نماناد که صفین موضعیت کنار شط فرات واقعت بين موصل و حلب و نزدیکت به رقه

و بدانکه مصوبه دو سال قبل البعثت متولد شد و در سنه شصت هجری نیمه ماه رجب از دنیا رفت در سن هفتاد و پنج در شهر شام

و عمرو عاص اول مکار در دنیا بود و نسبش در فصل سابق گفته شد و خطایی هم که حضرت

ص: 166

امام حسن (علیه السلام) در مجلس معويه بعمروعاص فرمود ذکر شد و درسنه چهل و سه هجری درسن نود بجهنم واصل شد و ابوموسی اشعری اسمش عبدالله بن قيس بن سلیم بود و او در سنه چهل و سه هجری یا پنجاه و سه از دنیا رفت در سن شصت و سه یا هفتاد و سه و اختلاف نموده اند که در مکه از دنیا رفته یا در کوفه

واشعث بن قيس ملمون در فصل سابق گفته شد که خودش تصمیم قتل امیر المؤمنين و را نمود و پسرش محمد بن اشعث تصميم قتل سيد الشهداء (علیه السلام) را نمود و دخترش جمده تصميم قتل حضرت مجتبی (علیه السلام) را نمود و اشعث بن قیس شوهر فروه خواه را با بکر بود و این ملعون چهل روز بعد از شهادت امیر المؤمنین (علیه السلام) در كوفه بدرك واصل شد

الحاصل در وقتيكه امير المؤمنين عليه السلام مشغول جنك صفين بود جناب محمد بن ابی بکر در مصر حکومت داشت

و در سنه سی و هشت جناب مالك اشتر و محمد بن ابی بکر شهید شدند چنانچه در فصل هفتم و هشتم ذکر شد

و همچنین جناب محمد بن ابن حذيفه بن ربيعه بن عبد شمس از دنیا رحلت فرمود چنانچه در تاریخ طبری است و جناب محمد بن ابی بکر و محمد بن ابی حذيفه از آن پنج نفر قریشی هستند که از اول امر با حضرت امیر (علیه السلام) بودند چنانچه در اول فصل نهم همین باب ذکر شد

و درسنه سی و نهم هجری امیر المؤمنين با مارتین که خوارج باشند مقاتله فرمودند

بدانکه بعد از فراغ حضرت امیر المؤمنين (علیه السلام) از غزوه صفين حرقوص بن زهیر که او را ذو الشديه می گفتند و رئیس خوارج بود با زرعه بن مالك و اشعث بن قيس کندی مواضعه نمودند که اگر فرصت پیدا کنند با امیرالمؤمنین (علیه السلام) مقاتله نمایند و در آنحال امير المؤمنين (علیه السلام) هزم جيش و تجهيز لشکر فرموده که برود بشام و با معويه مقاتله نماید

پس آن بزرگوار وحسنین و سایر فرزندان آن بزرگوار و بزرگان بنی هاشم و جمعی از مسلمین از کوفه بجانب نخیله (1) روانه شدند و جمعیت لشگر امیرالمؤمنین (علیه السلام) بیست هزار نفر بودند و عبدالله بن عباس که والی بصره بود با احنف بن قيس وهزارو پانصد نفر از اهل بصره ملحق شدند بامير المؤمنين (علیه السلام)

چون جماعت خوارج شنیدند که علی (علیه السلام) با لشگر خود روانه نخیله شدند خوارج هم در حروراء جمع شدند و رأی دادند بامارت و ریاست عبدالله بن وهب که در خوارج بکثرت عبادت وزهد معروف بوده و حرقوص بن زهير البجلي المعروف بذى النديه جد احمد حنبل و حرکت نمودند بجانب نهروان که از آنجا بروند بمدائن. امیر المؤمنین (علیه السلام) مکتوبی نوشت به عبدالله بن وهب امیر خوارج ، به یزید بن حصین و پیروان ایشان و آنها را دعوت فرمود بجنك با معويه

عبد الله بن وهب مكتوب امیرالمؤمنین (علیه السلام) راخواند و مقاصد امیر المؤمنين (علیه السلام) گفت بعلی بگو تو برای خداوند غضب نکردی آنوقت که بر حکمین راضی شدند حال تو به کن نادعوت تو را تورا اجابت نمائیم

و خوارج روانه شدند بجانب نهروان در بین راه مسلمین را خیلی اذیت و آزار نمودند

منجمله عبدالله بن حباب را که عامل امیرالمؤمنین (علیه السلام) بود در نهروان او را کشتند

خبر بامير المؤمنین (علیه السلام) رسید دانست که خیال خوارج آنستکه چون مسلمین کوفه را خالی

ص: 167


1- نخيله تصغير نخله موضع قرب الكوفه على سمت الشام وحروراء بفتحتين و سکون الواو و راء آخری والف ممدوده قريه بظاهر الكوفه وقبل موضع على ميلين منها مراصد.

گذارند و بجانب شام میروند آنها هم بروند و کوفه را تصرف نمایند

لذا امیرالمؤمنین (علیه السلام) از رفتن بشام منصرف شدند و روانه شدند بجانب نهروان

در بین راه اشعث بن قيس وعمرو بن حریث و شبث بن ربعی و جريرين عبدالله البجلی و بعضی دیگر از منافقین از عسکر امیر المؤمنين (علیه السلام) تخلف ورزیدند و با سوسماری بیعت کردند

و قبلا امير المؤمنين (علیه السلام) بآنها فرموده بود که شما چنین خواهید کرد و بشبث بن ربعی و بعمرو بن حریث فرموده بود که شما با فرزند من حسین (علیه السلام) قتال خواهید کرد

و در بحار از تفسیر نجاشی از مردی از انصار روایت کرده گفت من واشعث بن قيس کندی وجرير بن عبدالله البجلی در پشت شهر کوفه بودیم سوسماری بر ما گذشت اشمت وجرير باو گفتند السلام عليك يا امیر المؤمنين بجهت اظهار نفاق وعداوت با حضرت امیر المؤمنين (علیه السلام)

الحاصل چون امير المؤمنين (علیه السلام) نزديك نهروان رسید دو فرسخ از خوارج دور تر فرود آمدند و آن بزرگوار جناب عبدالله بن عباس و جناب صعصعه بن صوحان و جناب قنبر را فرستاد نزد خوارج آنچه نصیحت کردند اثری نکرد خود امیر المؤمنین (علیه السلام) تشریف بردند و احتجاجاتی فرمود اثر نکرد

آخر الامر تصمیم فرمود بر مقاتله و عده خوارجی که حاضر نهروان بودند دوازده هزار نفر بودند که اینها از کثرت سجود و عبادت پیشانی هایشان پینه بسته بود و شبها تا بحر عبادت می کردند وروزها روزه می گرفتند و تلاوت قرآن می نمودند لکن چون بجهالت عبادت می کردند کافر شدند و بر امام زمان خود خروج کردند

و در هنگام جنك امير المؤمنين (علیه السلام) رایت امان را داد بدست جناب ابو ایوب انصاری و آن رایت را بگوشۀ رزمگاه نگاه داشت که هر که بخواهد از خوارج امان آورد

و هشت هزار نفر از خوارج ملحق شدند بلشگر امیرالمؤمنین (علیه السلام) و چهار هزار دیگر بشمشیر امیر المؤمنين (علیه السلام) و اصحابش کشته شدند مگر نه نفر که سالم ماندند و از لشگر امیرالمؤمنین(علیه السلام) همه سالم ماندند مگر نه نفر که شهید شدند و امیر المؤمنين (علیه السلام) قبلا باصحاب خود فرموده بودند نقاتلهم ولا يقتل منا عشره ولا يلم منهم عشره

و مخفی نماناد که نهروان ناحیه وسیعه ایست بین واسط و بغداد و در آن چند بلد است منها اسکاف که موطن جناب محمد بن احمد اسکافی است

و در سنه چهلم هجری که سال آخر عمر حضرت امیر (علیه السلام) بود سفیان بن عوف با جمعی از اهل شام بحكم معويه شهر انبار را غارت نمودند

و جناب حسان بن حسان را که از قبل امیر المؤمنين حاکم انبار بود با جمعی دیگر از محبين امير المؤمنين (علیه السلام) بقتل رسانیدند و گوشواره و دست برنجن و خلخال از گوش و دست و پای زنان کشیدند

اينخبر بامير المؤمنین (علیه السلام) رسید مضموم شد و جناب سعید بن قیس همدانی را با هشت هزار نفر عقب سفيان بن عوف روانه فرمود بسرعت تاقنسرین وارض صفین رفتند او را نیافتند مراجعت نمودند بکوفه و به امیرالمؤمنین (علیه السلام) خبر دادند در آنوقت آن بزرگوار بسیار محزون بود چنانچه قدرت بر قیام نداشت

یکروز درمیان مسجد نشست و سعید بن قیس را طلب فرمود و امر کرد این خطبه را بر مردم بخوان خطبه جهادیه را خواند و از فقرات آن خطبا است:

ص: 168

« قوله (علیه السلام) هذا اخو غامد قد وردت خيله الانبار وقد قتل حسان بن حسان البكرى و ازال خيلكم عن مسالحها وقد بلغنى ان الرجل منهم كان يدخل على المراه المسلمه و الاخرى المعاهده فينتزع حجلها وقلبها وقلائدها ورعاتها ما تمنع منه الا بالاسترجاع و الاسترحام ثم انصرفوا وافرين مانال رجلا منهم كلم ولا اريق له دم فلو ان امرء مسلماً مات من بعد هذا اسفاً ما كان به ملوما الخ »

بیان - انبار شهری بود در کنار شریعه فرات در غربی بغداد که او را شاپور ذوالاکتاف بنا نمود و ابو العباس سفاح در آنجا اقامت نمود تا از دنیا رفت و در او قصور وابنيه ساخت كذا في مراصد الاطلاع

قوله (علیه السلام) اخو غامد یعنی مصوبه برادر سفیان بن عوف غامدی

قوله (علیه السلام) وازال خيلكم عن مصالحها یعنی زایل گردانید سواران شمارا از حدیکه سلاح داران نگه می دارند آنرا از تاخت دشمن

قوله (علیه السلام) حجلها وقلبها ، حجل خلخال است و قلب دست برنجن است و قلائد گردن بند است ورعاث گوشواره

قوله (علیه السلام) مانال رجلا منهم كلم ، كلم یعنی جراحت

و مخفی نماناد که در ماه مبارك رمضان همان سال چهلم هجری و در صبح نوزدهم بود که ضربت بفرق نازنین حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) زدند و در شب بیست و یکم ماه بود که آن بزرگوار از دنیا رحلت فرمود چنانچه سابقاً گفته شد

فصل دوازدهم : در ذکر قبور متبركه معصومین و معصوم زادگان و صحابه و تابعین و بزرگان از علماء وسلاطین که در نجف اشرف و کوفه و حوالی این دو بلد شریف موجود است و در این فصل شش امر است: امر اول در فضیلت کوفه و نجف اشرف

اشاره

در مجالس المؤمنین است که چون سلطنت از بنی امیه به بنی العباس انتقال یافت همه اهل کوفه بواسطه تشيع و محبتشان بخاندان امیر المؤمنین (علیه السلام) راضی بخلافت اولاد عباس نبودند و در ایامی که منصور دوانیقی کوفه را مقر سلطنت خود قرار داده بود نزديك شد که کوفیان لشکر او را بر او عاصی نمایند ناچار منصور از آنجا بیرون آمد و طرح بنای بغداد را نمود و آنجارادار الخلافه خود نمود

و از احتجاج طبرسی نقل کرده که چون معوبه از وفات حضرت امام حسن مجتبی (علیه السلام) مطلع شد در مقام انتقام از شیعیان برآمد بهیچکس از او آنقدر بلیه نرسید که باهل کوفه رسید زیرا که اکثر اهل کوفه شیعه بودند و زیاد بن ابیه ملعون اهل کوفه را می شناخت

لذا مصوبه حکومت عراقین کوفه و بصره را با و داد و آن ملعون شیعیان را بدست آورد در زیر هر سنك وكلوخى بقتل می رسانید بعضی را گردن میزد و بعضی را دست و پا می برید و بعضی را بدار میکنید و بعضی را چشم می کند و بعضی را از خانمان آواره می ساخت و چنان کرد که در آنجا کسی از شیعیان ظاهر نماند

و از شیخ طوسی در کتاب امالی از عبدالله بن ولید روایت کرده که گفت در زمان بنی مروان خدمت حضرت صادق (علیه السلام) رفتم آنحضرت از من و رفیقانم پرسید که شما چه کسانید؟ گفتند از اهل کوفه ایم

ص: 169

حضرت فرمود در هیچ بلدی اینقدر دوست نداریم که در کوفه داریم بعد فرمود ايتها العصابه ان الله هديكم با مرجهله الناس فاحببتمونا وابغضنا الناس وبا يعتمونا وخالفنا الناس و وافقتمونا وكذبنا الناس فاحياكم الله محيانا واماتكم مماتنا الخ انتهى مافى المجالس

و در ناسخ التواريخ از کتاب فرحه العزى سيد عبد الكريم بن طاوس روایت کرده که حضرت امیر المؤمنين (علیه السلام) اراضی بین کوفه و نجف را تا بحیره خرید از دهقانان آن حدود چهل هزار درهم و جماعتی را بر آن معامله شاهد گرفت

بعضی از اصحاب عرض کردند چنین زمینی که نه آب دارد و نه گیاه گران ابتیاع فرمودید

فرمود شنیدم از رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) که فرمود «كوفان يحشر من ظهرها سبعون الفا يدخلون الجنه بغير حساب فاشتهيت ان يحشروا في ملكي» بدانکه از سعادات عظیمه است دفن در نجف اشرف

ثقه الاسلام ثوری در کلمه طیبه از کتاب حبل المتين سيد شمس الدين رضوى سركشيك روضه مقدسه رضویه (علیه السلام) نقل کرده از جناب مولی محمد تقی خادم روضه علویه که شبی کلیددار حضرت امیر (علیه السلام) آن حضرت را در خواب دید فرمودند جنازه می آورند بر استری که يك چشم آن استر و صاحب جنازه کور است مگذار او را در حریم من دفن کنند صبح که شد کلید دار خواب خود را برای خدام نقل کرد همه بیرون رفتند و منتظر جنازه شدند ناگاه جنازه بهمان علامت دیدند او را مانع شدند از دخول در نجف اشرف

کلیددار دفعه دیگر حضرت امیر (علیه السلام) را در خواب دید فرمودند آیا منع نکردم تو را عرض کرد مولای من منهم منع کردم فرمودند فلان شخص چند درهم رشوه گرفت و او را دفن کرد

بروایتی چون صبح شد قبر او را شکافتند دیدند در گردنش زنجیر محکمی استکه طرف دیگر او وصل است بزیر صندوق مرقد شریف حضرت امیر المؤمنين (علیه السلام)

و در دار السلام از ارشاد دیلمی از جماعتی از صلحاه نجف اشرف نقل کرده که شخص صالحی در خواب دید از هر قبریکه در نجف اشرف است چه در شهر نجف و چه در اطراف و خارج آن ریسمانی کشیده شده بقیه مطهره حضرت حبل المتین امیر المؤمنين (علیه السلام) پس این اشعار را انشاد کرد :

اذامت فادفني الى جنب حيدر *** ابی شبر اکرم به و شبیر

فلیس اخاف النار عند جواره *** ولا اتفى من منكر ونكير.

فعار على حام الحمى وهو في الحمى *** اذا ضل في البيداء عقال بعير

و مخفی نماناد لطف این شعر اخیر یعنی عار وننك است بر نگهبان و بزرك يك حوزه و حال آنکه خود او در میان آن حوزه و آن جمعیت باشد پس گم بشود در بیابان زانوبند شتری و این اشعار را در روضات نسبت به شیخ ابراهیم کفعمی داده و حال آنکه عصر او خیلی متأخر بوده از عصر دیلمی

وايضاً در دار السلام از قاضی همدانی نقل کرده که شخص صالحی گفت شب باران باری من در مسجد کوفه بودم دیدم جمعی درب حرم جناب مسلم را می کوبند و با آنها جنازه بود او را بردند و درصفه مقابل قبر جناب مسلم گذاردند بعد یکنفر از آن جماعت در خواب دید که گویا شخصی بدیگری می گوید ماصورت این میت را ببینیم که بدانیم حساب او را باید بخواهیم یا نه چون صورتش را باز کردند گفتند بلی قبل از گذشتن از رصافه بجانب نجف اشرف باید حساب او را می خواستیم لكن حال باقی نماند از برای ما حق پرسشی ، از خواب بیدارشد و خوابش را نقل کرد و جنازه را زود حمل نمودند بجانب نجف اشرف

ص: 170

امر دوم : در قبور معصومین که در نجف اشرف و کوفه موجود است

الاول قبر مقدس حضرت امیر المؤمنین (علیه السلام) که معلوم است رزقنا الله تعالى زيارته

الثاني والثالث قبرین شریفین حضرت آدم صفی الله و حضرت نوح نجی الله که هر دو ضجيعين حضرت امیر المؤمنین عاند چنانچه در زیارت شریفه است السلام عليك وعلى ضجيعيك آدم و نوح

در ناسخ التواریخ است که حضرت آدم روز هشتم نیسان مطابق یازدهم محرم در مکه معظمه وفات نمود و حضرت حواء بعد از یکسال در مکه معظمه وفات نمود وقبر هر دو در غار ابو قبیس است

و در هنگام طوفان نوح جسد مبارك حضرت آدم را در سفینه سوار کرد و بعد از فرود آمدن از کشتی در نجف اشرف مدفون ساخت

و مدفن حضرت نوح را هم در نجف اشرف نوشتهاند مطابق اخبار وارده و زیارات مأثوره الرابع و الخامس جناب هود و صالح که در زیارت است : وعلى جاريك هود و صالح وقبر شریف ایندو بزرگواردر وادی السلام است

و لکن در ناسخ التواریخ است که جناب هود چهار صد و شصت و چهار سال در دنیا زندگانی کرد و در غاری از جبل حضرموت تختی از سنگ مرمر است و جد مبارك حضرت هود را بر روی او نهادند

و حضرت صالح (علیه السلام) بعد از دویست و هشتاد سال زندگانی در مکه معظمه از دنیا رحلت فرمود و مدفن شریفش میان رکن و مقام است انتهی

و مرحوم ثقه الاسلام نوری در تحيه الزائرين می فرماید و آنچه در وادی السلام نسبت می دهند بایشان سند درستی ندارد

السادس در شریعه كوفه بقعه ایست منسوب بحضرت یونس پیغمبر (علیه السلام) و در شرقی دجله در مقابل شهر موصل صحن وقبه و ضریح و قبری است منسوب بآنجناب و در بیت المقدس نیز قبه و قبری است منسوب بایشان

السابع در کنار شط فرات چند فرسخی کوفه مرقدی است که معروف است. به قبر حضرت ذي الكفل

امر سوم : در قبور شريفه معصوم زادگانی که در نجف اشرف و کوفه و حوالی ایندو بلد موجود است

منهم جناب زیدبن علی بن الحسین (علیه السلام) که آن بزرگوار را در روز دو شنبه دوم ماه صفر سنه صد و بیست هجری در کوفه بقتل رسانیدند و در کناسه کوفه چهار سال بالای دار بود و در روز هفتم از قتل آن بزرگوار اذن الله تعالى فى هلاكت بنی امیه و طایفه زید به منسوب بآن بزرگوارند .

و در بعضی از اخبار است که آن بدن نازنین را بعد که از دار فرود آوردند سوزانیدند و خاکسترش را بر باد دادند بنابر این از برای آنیز رگوار قبری نخواهد بود

ومنهم جناب مسلم بن عقیل بن ابیطالب که نائب خاص حضرت سيد الشهداء (علیه السلام) بود

ص: 171

و از شهداء در راه آن بزرگوار بود و قبر شریفش در جنب مسجد کوفه معروفست

و منهم جناب آقا سید ابراهیم که قبرشان مقابل قبر میثم تمار است در سمت راست کسیکه از کوفه بنجف اشرف مشرف می شود

و در هديه الزائرین است که بعضی احتمال دادهاند که این قبر جناب ابراهيم بن عبدالله المحض بن حسن بن حسن المجتبی (علیه السلام) باشد که او را قتیل باخمری می نامند

و از شعر دعبل خزاعی معلوم می شود که قبر جناب ابراهیم مرقوم در خود باخمری می باشد و اشاره بهمین است که دعبل در قصیده طويله اش می گوید :

واخرى بارض الجوز جان محلها *** و قبر بیا خمرى لدى القربات

و با خمراء قريه ايست نزديك كوفه و از آنجا تا کوفه شانزده فرسخ است و محتمل است که قبر جناب ابراهيم الغمر (1) بن حسن بن الحسن المجتبى (علیه السلام) باشد برادر جناب عبدالله المحض

و در عمده الطالب در ترجمه ابراهيم الغمر می فرماید: و هو صاحب الصندوق بالكوفه يزار قبره و محتمل است که این قبر جناب ابراهيم الطباطبا ابن اسمعيل الديباج ابن ابراهيم الغمر بن حسن بن حسن المجتبى (علیه السلام) باشد .

ومنهم جناب حسن جناب حسن مثلث ابن حسن بن حسن المجتبى (علیه السلام)

ومنهم جناب ابراهيم بن حسن بن حسن المجتبى (علیه السلام)

و منهم جناب عبدالله محض ابن حسن بن حسن المجتبى (علیه السلام) كه والد ماجد این هر سه حسن مثنی بوده و والدهشان فاطمه دختر حضرت سیدالشهداء بود

و منهم جناب على الزاهد ابن حسن بن حسن المجتبى (علیه السلام) که پدر جناب حسین صاحب فخ باشد و جناب حسین در فخ که دو فرسخی مکه معظمه است با جمعی از سادات شهید شدند بامر موسی الهادی بن محمد مهدی بن ابی جعفر المنصور الدوانيقى

ومنهم عيسى بن اسمعيل بن جعفر بن ابراهيم بن محمد بن علی بن عبدالله بن جعفر الطياركه این پنج نفر با جمعی دیگر از سادات در زندان هاشمیه بظلم منصور دوانقی از دنیا رحلت نمودند و قبرشان هم در همان میان زندان هاشمیه است و هاشمیه شهری بود در حوالی کوفه که منصور دوانیقی او را بنا نموده و بعضی احتمال داده اند که زندان هاشمیه همان مقبره سیدابراهیم باشد که مقابل مقبره جناب میثم تمار است

امر چهارم : در مقابر صحابه و تابعین که در نجف اشرف و کوفه و حوالی آنها معلوم می باشد

بدانکه کوفه از اول مقر شیعیان بوده و در سماء و العالم از حضرت امیر المؤمنين (علیه السلام) روایت کرده فرموده مدينتنا و محلنا ومقر شيعتنا . و از حضرت صادق (علیه السلام) روایت کرده فرمود قريه تحبنا ونحبها و در خطبه نهج البلاغه است می فرماید وانی لا علم انه ما اراد بك جبار سوء الا ابتلاه الله بشاعل و رماء بقاتل

و از شرح نهج البلاغه کیدری نقل شده که فرمود از جمله جبابره که خداوند آنها را مبتلی کرد زیاد بن ابیه بود که مبتلا شد بفلج و پسرش عبید زیاد بود که مبتلاشد بجذام وحجاج بن يوسف بود که در شکمش تولید مار شد تا هلاک گردید و پسرش یوسف بود که مبتلا شد به برص و پیسی. و از

ص: 172


1- غمر بفتح النين المعجمه آب بسیار و جوانمرد بسیار احسان سخى - منتهی الارب

رواه احاديث واخبار اهل البيت زياد مدفونند و موضع قبر اغلب آنها معلوم نیست

و در هديه الزائرين از كتاب صراط المستقیم از تاریخ ابن جوزی نقل کرده که ابوالغنائم که از عباد و محدثین اهل سنت است گفت که در کوفه سیصد نفر از صحابه پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) از دنیا رفتند و مدفون در کوفه گشتند و قبر هيچ يك از ایشان معلوم نیست انتهی

در روضاتست که اول کسیکه از اصحاب حضرت پیغمبر دفن شد در نجف اشرف خباب بن ارت بود که در غزوه بدر هم حاضر بود و در جنگ صفین و نهروان هم با حضرت امیر (علیه السلام) حاضر بود و در کوفه از دنیا رفت و امیر المؤمنين عليه السلام بجنازه اش نماز خواند و فرمود رحم الله خبابا اسلم راغباً وهاجر طائعاً وعاش مجاهداً و ابتلى فى جسمه احوالا ولن يضيع الله اجر من احسن عملا

و قبر جناب کمیل بن زیاد النخعی الیمانی که از کبار تابعین و از اصحاب سر امیر المؤمنين (علیه السلام) بود در تویه است و ان تل کوچکی است نزديك مسجد حنانه واقع در بین کوفه و نجف اشرف

و در تحيه الزائرین علامه نوری فرموده گمانم آنست که قبر جناب رشید هجری که قدر جلالت قدرش خیلی از کمیل بالاتر است در تویه باشد

وقبر احنف بن قيس که در حلم باو مثل میزنند نیز در تویه است بلکه قبر جبار عنيد زیاد بن ابيه پدر عبيد زياد وقبر يره بن شعبه و نیز قبر ابو موسی اشعرى لعنه الله عليهم در تویه باشد انتهی

و در سابق اجمالی از حالات جناب کمیل و جناب رشید و جناب قنبر گفته شد

امر پنجم : در مقابر بزرگان از علماء اعلام که در نجف اشرف مدفونند

الأول رئيس الاعاجم وشيخ الطائفه الحقه على الاطلاق ابو جعفر الثالث محمد بن الحسن الطوسي تولدش در طوس ماه رمضان سنه سيصد و هشتاد و پنج بود ورحلتش شب بیست و دوم محرم الحرام سنه چهارصد و شصت بوده مطابق با کلمه شفیع

و قبر شریفش در نجف اشرف میان مسجد طوسی فعلا واقع شده وجهه آنکه ایشان را ابوجعفر تالت گفتند چون شیخ کلینی ثقه الاسلام و شیخ صدوق رئيس المحدثین و شیخ طوسی شیخ الطائفه اسم هر سه محمد بوده و کنیه هر سه ابو جعفر وشیخ طوسی در سن بیست و سه سالگی از طوس ببغداد رفت و مدتی خدمت شیخ مفید و سید مرتضی مشغول تلمذ بود و بعد از رحلت سید مرتضی در سنه چهارصد و سی وشش مدتی در بغداد زندگانی کرد و مدتی در نجف اشرف تا از دنیا رحلت فرمود

الثاني مجدد مذهب الاماميه على رأس المائه السابعه آيه الله العلامه على الاطلاق حسن بن يوسف بن مطهر الحلی تولدش در حله نوزدهم ماه رمضان سنه شش صد و چهل و هشت بود و رحلتش ایضا در حله شب شنبه یازدهم محرم الحرام سنه هفتصد و بیست و شش بود و مدفنشان در حجره ایست میان ایوان طلای صحن نجف اشرف در سمت راست کسیکه داخل رواق مقدس مطهر می شود

و در کتاب هدايه الائمه در لفظ علم از بعضی از افاضل نقل کرده که یافت پنج صد جلد از مؤلفات علامه بخط خود علامه غیر آنچه بخط خودشان نیست از تصنیفاتشان

الثالث المقدس على الاطلاق احمد بن محمد الاردیلی رحلتش در نجف اشرف سنه نهصد و نود و سه بود و مدفنش در حجره میان ایوان طلای صحن مطهر در سمت چپ کسیکه داخل رواق مطهر می شود

الرابع بحر العلوم على الاطلاق السيد مهدى بن سيد مرتضى الطباطبائي البروجردی تولدش در کربلای معلی شب جمعه از ماه شوال سنه هزار وصد و پنجاه و پنج بود و رحلتش در نجف اشرف

ص: 173

سنه هزار و دویست و دوازده بود مطابق با فریب و مدفنش در نجف اشرف نزديك مسجد طوسی است

الخامس فخر الدين الطريحي صاحب مجمع البحرين رحلتش در نجف اشرف سنه هزارو هفتاد (1) و پنج بود و قبرش در نجف اشرف محله براق معروف است السادس فقيه اهل البيت الشيخ جعفر بن شيخ خضر النجفي رحلتش در نجف اشرف اواخر ماه رجب سنه هزار و دویست و بیست و هفت بود و مدفنشان در نجف اشرف معروفت و قبه عالیه دارد و در مقبره آن مرحوم است قبر اولادهای ایشان جناب شیخ موسی وشیخ على وشيخ حسن

السابع فحل الفحول الحاج ملا احمد بن مهدى النراقى استاد الشيخ الاجل خاتم المجتهدين الشيخ مرتضى الانصاري رضوان الله عليهما رحلتش در قصبه نراق بود که ده فرسخی کاشان است در ماه ربیع الاول سنه هزار و دویست و چهل و چهار بمرض و با مرحوم شد و جنازه شریفش را نقل نمودند بنجف اشرف

و در روضات از یکی از فضلاء تلامذه اش نقل میکند که گفت در یکی از منازل جنازه اش را در مکان نزیهی گذارده بودند و در اطرافش قراء مشغول تلاوت بودند و چون هوا گرم بود و ایشان هم جسیم بودند من خائف بودم که مبادا جنازه شریف متعفن شده باشد چون نزديك رفتم و استشمام کردم دیدم از جنازه بوی خوشی ساطع است نظیر بوی مشک از فرو تا جنازه اش را وارد نجف اشرف نمودند اصلا بدن شریف تغییر نکرده بود و در میان صحن مطهر پشت سر مبارك دفن شد وسنك ممتازی هم در بالای قبرشان مفروش است

الثامن السيد الاجل صاحب المقامات و الكرامات السيد محمد باقر القزوینی خواهرزاده سید بحر العلوم رحلتش در ليله عرفه سنه هزار و دویست و چهل و شش است و مزارش در نجف اشرف معروف است و گنبد عالی دارد

التاسع السيد الزاهد العابد التقى السيد محمد مهدى القزوینی ابن سید حسین بن احمد برادرزاده مرحوم سید محمد باقر سابق الذکر و ایشان چون مهاجرت نمودند محله و مشغول هدايه مردم شدند از برکت انفاس ایشان قریب بصد زار نفر شیعه امامی مخلص شدندر حلتش دوازدهم ربیع المولود سنه هزاروسیصد ومدفنش در نجف اشرف مقابل مقبره شیخ محمد حسن صاحب جواهر و گنبد عالی دارد

العاشر الشيخ الامام والعلامه الفهام فخر المجتهدين مولانا الشيخ محمد حسن بن شیخ باقر صاحب جواهر الكلام رحلتش غره شعبان المعظم سنه هزار و دویست و شصت و شش بوده دو سال بعد از سنه جلوس مرحوم ناصر الدينشاه بتخت سلطنت و مقبره مرحوم شیخ در نجف اشرف محله عماره معروفت و گنبد عالی دارد (2)

الحادى عشر خاتم الفقهاء و المجتهدين المنتهى اليه رياسه الاماميه الحاج شیخ مرتضى بن المرحوم العيد المولى محمد امين الانصاري المنتهى نسبه الشريف الى جابر بن عبدالله الانصارى ولادتش سنه هزار و دویست و چهارده هجری بود مطابق با غدیر و رحلتش شب شنبه هیجدهم هم ماه جمادى الآخره سنه هزار و دویست هشتاد و يك بود مطابق با فراغ و برادرشان شیخ منصور د تاریخ شیخ انصاری گفته غدیر سال ولادت فراغ سال وفات و ايضاً مطابق است با ظهر الفساد وبغار سی سال عمر شیخ

ص: 174


1- هشتاد و پنج بوده چنانکه در فوائد الرضويه وهديه ا حباب (ج)
2- مخفی نماند که وفات آنبزرگوار در غره شعبان (1266) بوده است چنانکه در نخبه القال و فوائد الرضويه و غيرهماست و در اینجا دو سال کمتر ذکر شده و در مآثر دو سال زیاد تر ذکر شده و (1268) نوشته و هر دو اشتباه است (ج)

و تاریخ وفاتش شصت و هفت ورحلتش شب شنبه هيجدهم ماه جمادى الآخره سنه هزار و دویست و هشتاد و يك بود و قبرشان در باب القبله صحن حضرت امیرالمؤمنين (علیه السلام) است طرف چپ کسیکه از بازار داخل صحن مطهر می شود و در جوار عالم زاهد شیخ حسین نجف طاب ثراه دفن شد و در مستدرك است که شیخ حسین در زهد و کثرت عبادت ضرب المثل وهم عصر باسید بحرالعلوم بوده

الثانى عشر مجدد مذهب الاماميه على رأس المائه الرابعه عشر الحاج میرزا محمد حسن الشيرازي ابن میرزا محمود الحسيني رحلتش در شب بیست و چهارم شعبان سنه هزار و سیصد و دوازده یکسال قبل از رحلت ناصر الدينشاه قاجار و مدفن شریفش در نجف اشرف معلوم است

الثالث عشر السيد المحقق التحرير السيد صدر الدین محمد بن سید صالح الموسوى العاملي والدهشان دختر شیخ علی بن محی الدین ابن شیخ علی ابن شیخ محمد بن شیخ حسن بن الشهيد الثاني بوده و زوجهشان دختر شیخ جعفر كبير بوده و تصنیفات زیادی دارد توطنشان در اصفهان بود آخر الامر مشرف شد بنجف اشرف و در شب جمعه چهاردهم محرم الحرام سنه هزار و دویست و شصت و دو از دنیا رحلت فرمود و در یکی از حجرات صحن مقدس نجف اشرف طرف بالا سر مبارك دفن شد و ایشان والدماجد حجه الاسلام آقاسید اسماعیل صدرند و در آن مقبره دفن است مرحوم میرزا مسیح مجتهد طهرانی که چندروز بعد از وفات سید مرحوم از دنیا رفت

و مخفی نماناد که آقا سید صدر الدین الموسوى صاحب عنوان غیر سید صدر الدین رضوی صاحب شرح وافيه است و مقابل مقبره مرحوم شیخ انصاری حجره ایست که مقبره مرحوم حاج سید اسدالله ولد مرحوم آقاسید محمد باقر حجه الاسلام که در سنه هزار و دویست و نوداز دنیا رحلت فرمود و او از اجله تلامذه صاحب جواهر بود

الرابع عشر ابن بقیه محمد بن ابی جعفر قاسم بن حسين بن بقيه الحسيني الحلى صاحب كتاب معرفه الرجال ونهايه الطالب فى نسب آل ابیطالب وسید احمد نابه كتاب عمده الطالب را از ایشان اخذ کرده و ایشان در هشتم ربیع الثانی سنه هفتصد و هفتاد و شش از دنیا رحلت فرمود در حله و جنازه شان را آوردند بنجف اشرف دفن کردند

الخامس عشر السيد الجليل النبيل عمید الدین عبد المطلب بن سید مجد الدین ابی الفراس محمد بن علی بن الاعرج الحسيني الحلى المشتهر بعميدى واثنى عليه الشهيد الاول كثيرا، شارح تهذيب و همشیره زاده علامه حلی و از احفاد جناب حسين الاصغر بن علی بن الحسین (علیه السلام) بودند تولدشان شب نیمه شعبان سنه ششصد و هشتاد ويك بود ورحلتش در بغداد سنه هفتصد و پنجاه و چهار بوده و نعش او را از بغداد حمل نمودند و در نجف اشرف دفن کردند

السادس عشر العالم الجليل مقداد بن عبدالله الحلى الاسدى صاحب كنز العرفان في فقه القرآن و التنقيح و شرح باب حادى عشر و شرح نهج الستر شدين و كان فراغه منه سنه هفت صدو نود و يك و در روضاتست که ایشان مجاور نجف اشرف بودند حیا و میتا و در امر حالات ایشان می فرماید و احتمال قوی میرود که بقعه واقعه در نزديك نهروان و بغداد مدفن این مرد جلیل باشد که وصیت فرموده باشد او را در کنار راه زوار دفن نمایند

السابع عشر مجدد مذهب الاماميه في رأس مائه التاسعه المحقق الثاني و الشهيد الثالث علی بن عبد العال الکرکی که در عهد سلطان طهماسب اول مسموما شهید شد در نجف اشرف يوم الغدير نهصدو چهل تاریخ فوته مقتدای شیعه

ص: 175

الثامن عشر السيد محمد باقر الداماد ابن سید شمس الدين الاستر آبادی رحلتشان سنه هزار و چهل و يك بود و بعضی از اجله گفته اند قبرشان در زیر عتبه درب رواق مطهر حضرت امير المؤمنين (علیه السلام) است وقتی که از ایوان داخل رواق می شوند

التاسع عشر الشيخ الفاضل الجليل مولانا الشيخ ابراهيم بن سليمان القطیفی و ایشان از علمای مائه تاسعه و از تلامذه مرحوم محقق کرکی بودند

در روضات است المجاور حياً وميتاً بالفرى

و در لؤلؤ است که حضرت امام زمان سلام الله علیه واردشد بر او بصورت مردی که می شناخت او را آقا فرمودند چه آیه است در قرآن که ابلغ واعظم است در موعظه شیخ عرض کرد ان الذين يلحدون في آياتنا يخفون علينا افمن يلقى فى النار خير ام من ياتي اينا يوم القيامه اعملوا ما شئتم انه بما يعملون بصير آنجناب فرمود راست گفتی ای شیخ و بیرون تشریف برد شیخ از اهلبیت خود پرسید که آیا این شخص بیرون رفت گفتند ما کسی را ندیدیم که وارد شود یا خارج شود

العشرون حسين بن ميرزا رفيعا الملقب بسلطان العلماء مات في حدود سنه أربع وستين بعد الالف في بلده الاشرف ونقل جنازته الى النجف الاشرف

الحادى والعشرون مفخر الشيعه و نجم الائمه رضی الدین محمد بن حسن الاسترابادى وهو من اعاجيب الزمان الذى به افتخار العجم على العرب ومباهات الشيعه على سائر فرق الاسلام مات سنه ست وثمانين وست مائه

الثاني والعشرون رضی الدین ابوالحسن علی بن جمال الدین احمد بن یحیی الحلی که از آیه الله علامه روایت می کند و شهید اول از او روایت می کند وفاتش غروب روز عرفه سنه هفتصد و پنجاه و هفت و قبرش در نجف اشرف است و مزیدی بطنی است از بنی اسد معروف و از قدیم شیعه بوده اند الثالث والعشرون نجيب الدين محمد بن جعفر بن محمد بن نما الحلی استاد محقق الاول والشيخ يوسف والد العلامه و ایشان صاحب کتاب مثیر الاحزانند رحلتش در نجف اشرف بود سنه شش صد و چهل و پنج

الرابع والعشرون در روز بیست و هفتم ماه صفر سنه هزار و سیصد وسه مرحوم حاج شیخ جعفر شوشتری در کرند از دنیا رحلت فرمود و در اوائل همان شب تناثر نجوم شد که خودم بچشم خود دیدم و قبرش در یکی از حجرات صحن حضرت امیر طرف بالای سر واقع شده ودرهمان حجره است قبر مرحوم حاجی میرزا حسن آشتیانی

الخامس والعشرون السيد اسمعيل البهبهاني الطهرانی پدر مرحوم آقا سید عبدالله شهید وجد جناب آقاسید محمد بن عبدالله وفات آقاسید اسمعیل در شب ششم ماه صفر سنه هزار و دویست و نود و پنج بود در طهران و جنازه شان را حمل نمودند بنجف اشرف و آنجا دفن نمودند و پسرشان جناب آقاسید عبدالله در طهران مقتول شدسنه هزار و سیصدو بیست و نه

السادس والعشرون مخفی نماناد این چند نفر از اعلام را که محل دفتشان معلوم نبود متاخر ذکر نمودیم

و بدانکه قبور شریفه بسیاری از اعلام و علماء عصر در نجف اشرف موجود است و چون بنای این کتاب بر اختصار بود لذا ذكر نكردیم مثل آيه الله الخراساني محمد کاظم بن شيخ حسين الهروى رحلتشان بیستم ذیحجه الحرام هزار و سیصد و بیست و نه بود و مثل آيه الله سید محمد محمد کاظم یزدی وحلتشان بیست و هشتم ماه رجب هزار و سیصد و سی و هفت بود و مثل حجه الاسلام حاجى ميرزا حسين

ص: 176

این میرزا محمدتقی نوری ولادتشان در هیجدهم ماه شوال سنه هزار و دویست و پنجاه و چهار بود و رحلتشان هزار و سیصد و بیست و محل دفنشان معلوم است .

ومثل حاجی شیخ محمد علی نجف صاحب كتاب اتقان المقال في احوال الرجال که روز جمعه 17 رمضان در سنه هزار و سیصدو بیست و دو در نجف اشرف برحمت الهی پیوست

ومثل آقا شیخ حسن ممقانی وفاتش روز بیستم ماه محرم سنه هزار و سیصد و بیست و سه و قبرش در نجف معروف است

ومثل مرحوم حاجی سید اسدالله اصفهانی پسر مرحوم حاجی سید محمد باقر حجه الاسلام سنه هزار و دویست و نود و قبرش در نجف معروف است

و مثل مرحوم حاجی میرزا فتح الله مشهور باقای شریعت اصفهانی وفاتش روز نهم ربیع الاول سنه هزار وسیصدوسی و نه و قبرش در نجف معروف است .

ومثل مرحوم حاجی سید حسین کوهکمری وفاتش بیست و چهارم ماه رجب سنه هزار و دویست نود و موقبرشان در نجف مشهور است .

و مثل مرحوم آخوند ملاعلی نهاوندی صاحب تشريح الاصول وفاتش سوم ربيع الثاني سنه هزار و سیصد و بیست و دو و قبرشان در نجف معروف است .

و مثل مرحوم آخوند ملا محمد فاضل البزدانی وفاتش روز ششم ربيع الثاني سنه هزار وسیصد وشش قبرش در نجف اشرف .

و مثل مرحوم آقا شیخ موسی ولد مرحوم آقا شیخ جعفر صاحب کشف الغطاء و پدرشان مرحوم شیخ جعفر فرمود لم يزل الفقه على بكارته لم يمسه احد الا الشهيد الاول وانا وولدى موسى وفاتش در روز یازدهم ماه شعبان سنه هزار و دویست و چهل و يك و قبرشان در نجف معروف است

و مثل مرحوم حاجی میرزا حبیب الله رشتی رحلتش در نجف اشرف درسنه هزار وسیصدو دوازده و مقبره اش مقابل مقبره مرحوم آخوند ملا محمد کاظم خراسانی است .

و مثل حاجی میرزاحسین حاجی میرزا خليل المتوفي سنه هزارو سیصدو بیست وشش

امر ششم : در سلاطین مدفونین در نجف اشرف

منهم عضد الدوله ابن رکن الدوله دیلمی و او از سلاطین دیالمه است و او اول کسی استکه ملقب شد شاهنشاه چنانکه در تاریخ گزیده است و سلاطین دیالیه شیعه مذهب بودند و عضدالدوله معاصر بود باشیخ مفید و خیلی از مرحوم شیخ تجلیل می کرد و از آثار خیریه او است تجدید عمارت حرم حضرت امیر (علیه السلام) و در بغداد هشتم شوال سنه سیصد و هفتاد دو و یاسه از دنیا رحلت فرمودو وصیت رد که او را در نجف اشرف در روضه مبارکه دفن نمایند

ومنهم مرحوم شاه عباس الاول الصفوى الموسوی ابن سلطان محمد بن شاه طهماسب الاول ابن شاه اسماعیل سر سلسله سلاطین صفویه و جمعی از بزرگان گفتند که جنازه ایشان را از فرح آباد مازندران که در آنجا از دنیا رحلت فرموده در سنه 1038 حمل نمودند بنجف اشرف و در رواق مطهر حضرت امیر (علیه السلام) تحت عتبه مقدسه درب حرم مطهر سمت پائین پاى مبارك دفن کردند

ومنهم محمد شاه قاجار الملقب باخته ابن محمد حسن خان ابن فتحعلی خان قاجار ومحمد شاه اخته اول سلسله سلاطین قاجاریه است .

و در سنه 130 از دنیا رفت و جنازه اشرا حمل نمودند بنجف اشرف و در حجره میان روان بالاسر مطهردفن کردند .

ص: 177

(خاتمه) بداته بعضی از مشاهیر علماء اعلام بدرجه قصوری از سعادت فائض گردیدند بطوریکه ممکن است که گفته شود در حقشان که ایشان مرتکب فعل مكروه بلکه مرتکب فعل مباح نشدند فضلا از ارتکاب حرام و آنها چند نفر بودند

الاول السيد الاجل على بن موسى بن طاوس ، مرحوم ثقه الاسلام نوری در مستدرك فرموده ما اتفقت كلمه الاصحاب على اختلاف مشاربهم و طريقتهم على صدور الكرامات عن احمد ممن تقدمه او تأخر عنه غيره و در موضع ديگر مي فرمايد يظهر من مواضع من كتبه خصوصاً كتاب كشف المحجه ان باب لقائه اياه الى الحجه صلوات الله عليه كان له مفتوحاً قد ذكرنا بعض كلماته فيها في رسالتنا جنه المأوى انتهى

و در دار السلام فرموده قال السيد الاجل رضى الدين على بن طاوس في كتاب فتح الابواب اعلم انني اعتبرت الذي ربما ذكروا بانه مباحات كالاكل و الشرب وليس الشباب والنوم و عد اشياء من المباحات الى ان قال فما وجدت شيئا من هذه التي يسمونها مباحاه الا وعليه ادب من الاداب الى ان قال وانما وجدت المباحاه الخاليه من الادب مختصه بغير المكلفين من العبادو الدواب والحيوانات انتهى و معلوم است کسیکه این مقاله را بگويد لابد تارك مباحاتست .

ودر عمده الطالبت وقتیکه هلاکوخان وارد بغداد شد و معتصم عباسی را بقتل رسانید منصب نقابت النقباتی را داد بجناب سید رضی ایشان خواستند استعفاء نمایند مرحوم خواجه نصیر طوسی منع که کرها این منصب را قبول کرد تا آنکه فرموده و يقال انه كان يعرف اسم الله الاعظم و بد و پسرش می فرمود که من مکرر استخاره کرده ام که بشما تعلیم بدهم اسم اعظم را پس نهی کرده شده ام و اسم اعظم در کتب من نوشته شده بر شما باد بمطالعه آنکتب انتهى

و در مستدرك از مجموعه شهید نقل کرده که وفات او صبح دوشنبه پنجم ذيقعده الحرام سنه ششصد و شصت و چهار بوده و مولد او روز پنجشنبه نيمه محرم سنه پنجصد و هشتاد و نه بوده و قبرشان محتمل است در نجف اشرف باشد و لکن در خارج حله قبه عاليه است منسوب باو وجناب سید علی بن موسی بن طاوس برادر سید احمد بن موسى بن طاوس است و سید احمد پدر سید عبد الكريم و مادر ތ والد سیدین دختر شیخ الطائفه است و والده سید علی وسید احمد بنت شیخ سعید ورام بن ابی فراس است پس سیدین سبط این دو بزرگوارند و ابناء طاوس از احفاد داود بن حسن بن حسن المجتبى (علیه السلام) هستند که داود رضیع حضرت صادق (علیه السلام) بود وعمل ام داود منسوبست باو .

الثانى العالم الجليل المولى عبدالله التسترى الزاهد .

در دار السلام است که پسرش المولی حسنعلی در مقام موعظه فرمود یا بنی انی بعدما امرنی مشائخی رضوان الله عليهم بالعمل برائى ما ارتكبت مباحاً ولا مندوبا الى الان حتى الاكل و الشرب والنوم والنكاح اوقال الجماع وكان بعد ذلك باصابعه وكان لفظ النكاح او لفظ الجماع دابع ما عده باصبحه انتهى .

و هو أصدق من ان بتقوه في مقالته غير مخ الحقيقه

و در روضات بعد از نقل این قضیه از خط جدش فرموده آنچه در بعض از مواضع دیده می شود که بعضی از علماء فرموده اند مدت سی سال است که از من صادر نشده از احکام خمسه بغير واجب ومندوب اشاره باین جناب است

و در تاریخ عالم امر است که وفات ایشان در اصفهان شب یکشنبه بیست و ششم محرم الحرام

ص: 178

سنه هزار و بيست و يك بوده و ایشان از تلامده مولانا احمد الاردبیلی بودند و جنازه شان را اولا دفن نمودند در مقبره جناب اسماعيل بن زيد بن الحسن بعد از اصفهان بردند بکر بلای معلا و در آن بقعه شریفه دفن کردند

و در دارالسلام از شرح صحیفه سید نعمت الله نقل کرده که بعد از فوت مرحوم آخوند ملاعبدالله بعضی از مجتهدین ایشان را در خواب دیدند بهیئت نیکی و مکان بلندی پس سئوال کرد از سبب آن فرمود سبب آن آنستکه در دست من يك سیبی بود و از مسجد جامع اصفهان بیرون شدم در بین راه بطفلی رسیدم آن سیب را بآن طفل دادم آنطفل خوشحال شد باین واسطه من باين درجه و مقام رسیدم بعد می فرماید بگمانم که فرمود آنطفل یتیم بود

و نظیر این حکایت در دار السلام از خزائن نراقی از مرحوم مجلسی نقل کرده که یکی از علماء که شاید امیر محمد صالح خاتون آبادی داماد مرحوم مجلسی بوده نقل میکند که یکسال بعد از فوت مجلسی او را در خواب دیدم و گله کردم که با آنکه تعاهد کرده بودی که بخواب من درائی چرا بعد یکسال بخواب من در آمدی گفت ابتلا آتی داشتم و الان فى الجمله از آنها فارغ شدم گفتم بشما چه گذشت گفت مرا در موقف خطاب الهی و اداشتند ندا رسید چه آورده عرض کردم عمرم را صرف نمودم در تصنيف وتأليف احاديث واخبار و تفسیر خطاب رسید بلی مصدر کردی کتبت را باسم سلاطین و خوشنود بودی که مردم آنها را مدح می کنند مدح مردم و رضاء سلاطين اجر تو خواهد بود از آنها عرض کردم عمرم را صرف نمودم در امامت جماعت خطاب رسید بلى لكن خوشحال مي شدي وقتی که جماعت زیاد بودند و بد حال میشدی اگر جماعه كم بودند این عمل هم لايق ما نیست حاصل هر چه عرض کردم رد کردند تا آنکه تمام حسناتم ردشد پس خطاب رسید که تو در نزد ما يك عمل مقبول داری و آن آنستکه يك روز گلابی در دستت بود زنی بر تو گذشت و طفل صغیری پشت سرش چشم آنطفل بان گلابی افتاد بمادرش گفت من گلابی میخواهم پس آن گلابی را بدست آنطفل دادی طلباً لمرضات الله آنطفل خوشحال شد بهمین یکعمل خدا از من در گذشت و تجاوز کرد

الثالث الشيخ الشهيد السعيد محمد بن جمال الدين المكى العاملي المعروف بالشهيد الاول ودر روضات الجناتست وكان بعد مولانا المحقق على الاطلاق افقه جميع فقهاء الافاق موتوحد ایشان در حدودفقه وقواعد احکام مسلم است مثل تفرد شيخنا الصدوق در نقل احادیث اهل بیت کرام و مثل تسلم شیخ مفید و سید مرتضی در اصول و کلام و شیخ طوسی در سعه دائره و کثرت اساتید و تلامذه .

ومرحوم ثقه الاسلام نوری در دار السلام فرموده قال الشهيد رحمه الله عليه في قواعده و من الخسران صرف الزمان في المباح وان قل لانه ينقص من الثواب ويخفض من الدرجات وناهيك خرانا بان تتعجل ما یفنی و تخر زياده نعيم يبقى انتهى

و معلوم است صدور این کلام از چنین عالم جلیل کاشف است از علو مراتب کمالش و آنکه او عمل می کرده بآنچه فرموده

و در روضات است که شهادت ایشان در نهم جمادى الاولى سنه هفصد و هشتاد و شش بود و آن بزرگوار را حضرات اهل تسنن در دمشق اولا بشمشیر کشتند بعد بدنش را بدار زدند بعد سنك بارانش کردند.

و در مستدرکست بعد بدنش را سوختند

وعدل او بود در جهات فضل وورع و تقوی و وصول بدرجه شهادت الشيخ زين الدين الملقب

ص: 179

بالشهيد الثاني

در مستدرك از شیخ علی بن محمد بن شیخ حسن بن شيخ زين الدين الشهيد نقل کرده که جدش شیخ شهید در خواب دید یکجائی را که گویا بهشت است و در آنمکان کرسی ها گذارده اند بالای بر کرسی یکی از مشاهیر علماء نشسته اند و پهلوی کرسی شهید کرسی خالی است که بر او کسی ننشسته پس سئوال کرد که این کرسی از آن کیست گفتند مهیا شده بجهه شما از آنوقت دانستکه شهید خواهد شد

و در معام شرح بر کتب شهید بر آمد مثل لمعه والفيه ونغليه

و در روضات از تلمیذ ایشان شیخ محمد عودی نقل کرده که بعد از ذکر جمله از مدائح او فرموده لم يصرف لحظه من عمره الافن اكتساب فضيله ووزع اوقاته فيما يعود نفعه في اليوم والليله اليه، بعد صاحب روضات می فرماید ولم اجد الى هذا الزمان الذى هو من حدود ثلث وستين وماتين بعد الالف احدا من العلماء الاجله يكون بجلاله قدره وسعه صدره و عظم شانه وارتفاع مكانه و شهادت شهید ثانی در شهر اسلامبول بود بجهه تشیع شان در سنه نهصد و شصت و شش در سن پنجاه و چهار و سه روز بدن نازنین او افتاده بود روی زمین بعد از سه روز بدن نازنین او را انداختند میان دریا

و در روضات از کتاب مقامات سید نعمه الله جزائری نقل کرده که برخطهای خون نازنین او دیدند رسم شده الله الله پس در خارج شهر بنائی نهادند و نامیدند بمقبره میرزا زین الدین

و از بعضی از مؤلفات شیخ بهائی نقل کرده که یکروز مرحوم شهید ثانی از مصرع خود با شیخ گذشت همینکه چشمش بانمکان افتاد رنگش پرید فرمود در این مکان خون شخص بزرگی ریخته می شود بعد معلوم شد که مراد خودشان هست و در بعضی از مواضع است که دیده شد که در آن شب یکه او را بقتل رسانیدند از بدنش نوری ساطع است بسمت آسمان و در آن نور رقعه دیدید که در یکطرف آن نوشته است رب انی مغلوب فانتصر و بر طرف دیگر آن رقعه نوشته است انکنت عبدی فاصطبر

الرابع العالم الرباني المولى احمد بن محمد الاردبیلی

در جلد اول بحار ميفرمايد والمحقق الاردبيلى فى الورع والتقوى والزهد والفضل بلغ الغايه القصوى ولم اسمع بمثله في المتقدمين والمتاخرين

ودر لؤلؤه البحرين است انه لم يسمع بمثله في الزهد والورع له مقامات و کرامات ذكره الشيخ المجلسى ره فى البحار في جمله من رأى القائم صلوات الله عليه و در روضات می فرمایند امره فى الثقه والجلاله والفضل و النباله والزهد و الديانه و الورع و الامانه اشهر من ان نؤدى مكانه او نتصدی بیانه وكيف وقدسيه ذاته و ملكوتيه صفاته مما يضرب به الامثال فى العالم كالخلق الجميل من النبى والشجاعه من الوصى والسماحه من الحاتم انتهى

و در كلمه طيبه از سید جزائری نقل کرده که مرحوم مقدس اردبیلی در سال گرانی تقسیم می کرد با فقراء آنچه داشت از اطعمه و می گذارد بجهه خود باندازه یکی از ایشان در یکی از سالهای گرانی چنین کرد عیالش درخشم شد و گفت مرا و فرزندان مرا در چنین سالی واگذاشتی که از مردم سئوال کنیم پس رفت بمسجد کوفه برای اعتکاف چون روز دوم شد مردی در خانه آمد و با او بود

ص: 180

چند بار گندم پاك و آرد نرم نیکو و بسیار خوبی

گفت این را صاحب منزل فرستاده برای شما و او معتکف است در مسجد کوفه چون مقدس پس از اعتکاف برگشت زنش گفت طعامیکه فرستادی با اعرابی طعام نیکوئی بود

پس حمد الهی را بجای آورد و او را از آنطعام خبری نبود

و در مستدرك از سید جزائری نقل کرده ان المولى احمد الاردبيلي كان له من العلم رقبه قاصيه و من الزهد والتقوى والورع درجه اقصى الى ان قال :

که بعضی از مجتهدین مرحوم مقدس اردبیلی را بعد از فوتشان در خواب دیدند بزی حتی و لباس زیبایی که از حرم مطهر حضرت امیر المؤمنين (علیه السلام) خارج شد

پس سئوال کردند چه عمل شما را باین مرتبه و درجه رسانید تا ما هم مرتکب شویم در جواب گفت بازار اعمال کساد است و نفع نبخشید ما را بغیر ولایت و محبت صاحب این قبر

و معلوم است کسیکه شهادت این بزرگان دارای ایندرجه از مقامات باشد مرتکب مکروه بلکه مباح نمی شود فضلا از ارتکاب حرام

ودر لئالی الاخبار است انه لم يمد برجله للنوم فى اربعين سنه ولم يصدر عنه فيها فعل مباح فضلا عن الحرام والمكروه

و در انوار نعمانیه است که از ورعش این بود که حیوانی اجاره می کرد که از نجف برود بزيارت کاظمین وقت مراجعت بعضی از شیعیان کاغذ می دادند که ببرد بنجف اشرف کاغذ ها را بجيب خود می گذارد و پیاده می رفت بنجف اشرف می فرمود از صاحب حیوان اجازه حمل این کاغذ را ندارم

و دمیری در حيوه الحيوان نقل کرده که عبدالله بن مبارك در شام فلمی عاریه کرد پس سفری برای او اتفاق افتاد چون بانطاکیه رسید یادش آمد که قلم عاريه نزد او مانده پس پیاده مراجعت کرد بشام و قلم را رد کرد و برگشت

و شیخ بهائی در کشکول نقل کرده که مخلوط شد گوسفند حرامی میان گوسفندان کوفه پس یکنفر از اهل ورع که از عباد کوفه بود تا هفت سال اجتناب کرد از خوردن گوشت گوسفند چون پرسید که گوسفند چند مدت در دنیا می ماند گفتند هفت سال

و در کلمه طیبه نقل کرده از سید بن طاوس که احتیاط فرموده از خوردن طعامیکه برای غير خدا ترتیب داده شد بجهه نهی از خوردن حیوانیکه بغیر نام خداي تعالی کشته شده باشد و نقل شده که جناب مقدس اردبیلی در سفر زیارت مخصوص حضرت سیدالشهداء که از نجف اشرف مشرف می شد بکربلای معلی نماز خود را جمع می نمود و می فرمود می ترسم سفرم سفر معصیت باشد چون طلب علم واجب است و زیارت امام حسين (علیه السلام) مستحب

و از مکارم اخلاق آن جناب نقل شده که در یکی از اسفار او یکنفر از زوارها که آنجناب را نمی شناخت گفت جامه های مرا ببر لب آب آنها را بشور چرکشان را بگیر آن بزرگوار قبول کرد و جامهای اوراشست و شو داد آورد که تسلیم وی کند آنمرد آنجناب را شناخت و خجالت کشید و مردم او را توبیخ نمودند آن بزرگوار فرمود چرا او را ملامت می کنید مطلبی نشده حقوق برادران مؤمن زیاده از این است

و رحلتشان در نجف اشرف بوده سنه ثلث وتسعين وتسعماه و ايشان معاصر بودند با میر داماد و با شیخ بهائی و قبر شریفشان در حجره ایوان نجف اشرف است بسمت دست چپ کسیکه از ایوان

ص: 181

برواق مطهر مشرف می شود و در آن حجره است خزانه حضرت امیر (علیه السلام) واتفاقاً این گوهر گران بها مضبوط شد در خزانه حضرت امیر (علیه السلام)

الخامس بحر العلوم والعلامه السيد محمد مهدی بن سید مرتضی الطباطبائی و آن بزرگوار کسی استکه کرامات و ملاقاتش حضرت حجه ع را بتواتر ثابت شدم و بعد از مرحوم سید علی بن طاوس احدی در این فضیلت سبقت نگرفته است ایشان را و کافی است در مراتب و مقامات ایشان کم شیخ فقيه اكبر الشيخ جعفر النجفى صاحب كاشف الغطاء با آن رابت فقاهت وزهد و ریاست كه داشت خاك كفش سید بحر العلوم را بحنك عمامه اش میمالید و معلوم است کسیکه باین درجه و مرتبه باشد لابد مجتنب از مکروهات خواهد بود

در دار السلام است که والد ماجد سید در شب ولادت سید در خواب دید که حضرت رضا (علیه السلام) شمعی با محمد بن اسمعيل بن بزيع فرستاد در پشت بام خانه سیدروشن گردند

و در کلمه طیبه از مرحوم حاجی شیخ جعفر شوشتری ره نقل کرده که حاکم بروجرد روزی بدیدن عالم جلیل سید مرتضی پدر بحر العلوم رفت بعد از مراجعت چون بصحن خانه رسید بحر العلوم را که در آن وقت بحسب سن در شمار اطفال محسوب می شد ملاقات کرد ایشان را محاکم شناسانیدند حاکم ایستاد و اظهار مهربانی زیادی کرد و رفت

پس سید بوالدش عرض کرد باید مرا از اینشهر بیرون فرستی که می ترسم هلاك شوم فرمود چرا گفت بجهت آنکه قلبم را از آن ساعتیکه حاکم اظهار مهربانی کرد مائل باو می بینم و آن بغضی که باید حاکم ظالم داشته باشم ندارم دیگر در اینجا نباید ماند

پس این شد سبب هجرت ایشان از آن بلد انتهی

و ایضاً در آن کتاب از آخوند ملازین العابدین سلماسي تلميذ بحر العلوم نقل می کند که: شبی فقیه اجل سید جواد عاملى صاحب مفتاح الكرامه فرمود که کسی در خانه را کویید دانستم که خادم بحر العلومت خود شتابان رفتم در خانه خادم گفت شام سید را پیش روی او گذارده اند و منتظر شما هستند بتعجیل روانه شدم چون چشم سید بمن افتاد فرمود آیا از خداوند نمیترسی وحیا نمی کنی عرض کردم که چه روی داده

فرمود مردی از برادران و همسایگان تو از بقال همه روزه برای خود و عیال خود خرمای زاهدی قرض میگرفته و بغیر او متمکن نبود و هفت روز برایشان گذشته که گندم و برنج نچشیده اند و بغیر خرمای زاهدی نخورده اند و امروز رفت که از آن بقال خرما بگیرد بجهت شامشان بقال گفت قرض تو بغلان مبلغ رسیده پس حیا کرد و از او چیز نگرفت و خود و عیالش امشبه گرسنه هستند و بی شام بسر می برند و تو خوش می گذرانی و می خوری و خانه او بخانه تو متصلت و می شناسی او را

پس مرحوم سیدجواد گفت والله مطلع نبودم باحوال اوسید فرمود اگر مطلع بودی بحال اورشام می خوردی والتفات باو نمی کردی هر آینه یهودی بودی و غضب من بتو بجهت تجسس نکردن تست از حال برادران و همسایگانت بگیر این مجموعه را و خادم من بر میدارد اورا و در خانه بدستت می سپارد باو بگو خوش داشتم با تو شام بخورم و این کیسه پول را در زیر فرش او بگذار و مجموعه را برای او بگذار و برنگردان و سید فرمود من شام نمی خورم تا تو برگردی و خبر دهی که او شام خورده و سیر شده

ص: 182

پس جناب سید جواد با آن خادم رفتند بخانه آن مؤمن و مجموعه از دست آن خادم گرفت و در را کوبید و وارد شد بر آنشخص و گفت خوش داشتم امشب با تو غذا بخورم مؤمن فقیر گفت این غذا طبخ نفیسی استکه عرب نمی تواند این قسم طبخ کند و من نمی خورم تاخیر ندهی مرا بامر او واصرار کرد از کیست سید قضیه را نقل کرد مؤمن گفت والله مطلع نشد برقصه من احدی از همسایگان من چه رسد بدورها

معلوم شد که سید بکرامت مطلع شده و اسم آن مؤمن شیخ محمد عاملی بود و آنچه در کیسه بود شصت عدد شوس بود که اسم پول های آن زمان بود انتهی

و در مستدرك از شیخ ورع شيخ محمد تقی تلمیذ سید نقل کرده که سید بحرالعلوم از نجف اشرف روانه شد بکربلای معلی و با او بود جماعتی و يك مردی بود که تنها میرفت و هرجا سید فرود می آمد او هم نازل می شد و همینکه سید حرکت میکرد اوهم حرکت می کرد در بین راه سید اشاره کرد با و نزديك آمد و دست سید را بوسید بعد سید احوال چند نفر مرد و چند بچه و چند زن را واسمهم از اهل بیت و از همسایه های او قریب بچهل نفر سؤال كرد آن مردهم يك يك جواب می داد و آن مرد از اهل عراق نبود و لهجه او هم لهجه اهل عراق نبود

پس ما از سید سؤال کردیم که اینمرد کیست؟

فرمود از اهل بمنست عرض کردیم شما چه وقت به یمن تشریف برده اید که ایشان را می شناسید

سید فرمود : سبحان الله لو سألتني من الارض شبرا شبراً لاخبرتك بها تولد سید بحر العلوم در کربلا در ماه شوال شب جمعه سنه هزار وصد و پنجاه و پنج بوده و رحلتشان در سنه هزار و دویست و دوازده بود تاریخش هر يك از چهار فقره استکه در این مصراع از شعرا واقعست يغرب غربی غریب بغری

و جناب سید بحر العلوم علاوه بر فضائلیکه داشت اشعار بسیار ملیحی در مراثی و در فقه فرموده و دره سید معروفت خیلی میل کردم بعضی از اشعار ملیح دره را نقل کنم

منجمله در باب غسل جمعه بعد از ذکر جو از تقدیمش در روز پنجشنبه می فرماید:

وان تمكنت اداء فاعد *** ولو قضاء و قضاء لاتعد

منجمله در احكام جنائز می فرماید :

لاتنس ذكر هادم اللذات *** ان لم تجبه فهو جاءات

منجمله در نماز صبح که یکر کفتش در وقت واقع شود می فرماید :

وهى اداء لااداء و قضاء *** ولا قضى كما ارتضاء المرتضى

منجمله در ذکر سجده می فرماید:

والذكر فيه كالركوع الا *** ان العظيم مبدل بالاعلى

و بدانکه بسیاری از علماء دارای کرامات باهره بودند و ما بعضی از آنها را که قریب بعصر بودند ذکر می کنیم تیمنا

منجمله السيد الجليل صاحب المقامات والكرامات السيد محمد باقر القزوینی که سابقاً در مدفونین نجف اشرف تاریخ فوت و محل دفنشان گفته شد

در مستدرك از سیدمهدی قزوینی برادرزاده شان نقل کرده که من با هم گرامی و جمعی در کشتی نشسته بودیم ناگاه باد شدیدی وزیدن گرفت که کشتیمان خیلی متلاطم شد و در میان جماعت مردی بود که خیلی ترسان و هراسان شد و حالش منقلب شد و گریه می کرد و متوسل بابی الائمه امیر

ص: 183

المؤمنين (علیه السلام) بود وسيد محمد باقر مثل کوهی نشسته ابدا اضطرایی نداشت

پس چون سید ملتفت باضطراب و جزع او شد فرمود یا فلان چرا مضطرب شدی مگر نمیدانی باد و رعد و برق همه منقاد و مطیع امر الهی هستند بعد طرف عبایش را جمع کرد و اشاره کرد بیاد گویا مگی بود که برید و بعد فرمود قریهان آن کشتی آرام شد

و گفته شده ایشان در سنه هزار و دویست و چهل و شش از دنیا رفتند و این سید جلیل و برادرزاده اش سید مهدی قزوینی و خال گرامش سید بحرالعلوم هر سه از کسانی بودند که مکرر فائز شدند بملاقات حضرت حجه الله ارواحنا فداه وعجل الله تعالى فرجه الشريف ومنجمله العالم المؤيد السيد الشريف المسجد مير شجاعت علی الموسوی الرضوى النجفى المعروف بالهندی که در عصر سید بحر العلوم وشيخ جعفر كبير بوده

غلامش گفت من خدمت سید بودم که از هند می آمد بنجف اشرف بعضی از اوقات میان کشتی عقدی از جیبش بیرون می آورد که در او بود انواع جواهرات ساعتی بآنها نظر می کرد دو مرتبه میان گذاشت و مسافرها ملتفت نمی شدند لکن ناخدا از بالای کشتی ملتفت شد و آن جواهرات را نشان کرد و سید ملتفت نبود که او ملتفت شده

پس ناخدا خواست حيله بنماید و آن مقدرا از سید بگیرد فریاد زد میان کشتی که با من عقدی بوده از جواهر علامت و نشانیش این و این و دیشب از من سرقت شده باید من لباس ها و اسباب های شمارا تفتیش نمایم و مشغول تفتیش شد

جناب سید دانستکه اگر این عقد از جیب او بیرون شود اهل کشتی تصدیق ناخدا را خواهند نمود و خواهند گفت سید دزدی کرده این عقد را پس سید آن عقد را انداخت میان دریا و عرض کرد :

يا امير المؤمنين این امانت من است نزد شما واحدی مطلع نشد باین عمل سید پس چون نا خدا دیگران را تفتیش نمود مشغول تفتیش سید شد چیزی نیافت پس مأیوسانه مراجعت کرد و چون کشتی بجزیره از جزائر رسید اهل کشتی فرود آمدند سید فرمود بمن خیلی من میل بماهی دارم رفتم یکماهى بزرك متعفنی در دست کسی دیدم بسید عرض کردم چنین ماهی متعفنی من در بازار دیدم فرمود همانرا بخر

پس او را خریدم چون شکمش را چاك دادم دیدم آن عقد بهمان علامت ها از شکم ماهی بیرون شد آوردم نزد سید و سید شکرالهی را بعمل آورد

و فرزند ارجمندش میرهاشم النجفی هم دارای کرامات زیادی بود که علام فهام شیخ محمود عراقی در دار السلام نوشته

و منجمله العالم الجليل والمحقق النبيل جناب آقا میرزا ابو القاسم الجيلاني القمى صاحب قوانين

در دار السلام عراقی از آقاحسین کزازی نقل کرده که بعد از وفات میرزای قمی شخصی از اهل شیروان قفقاز یه همیشه ملازم و خدمتگذار مقبره مرحوم میرزا بود بدون توقع اجر و عوضی یکروز از او سؤال کردند که چه چیز وادار کرده ترابر این خدمت مجانی؟

گفت من از اعزه اهل شیروان بودم و ثروت زیادی داشتم پس بقصد زیارت بیت الله الحرام

ص: 184

وزيارت قبور ائمه انام از بلد خود حرکت نمودم و بعد از فراغ از حج و از زیارت قبور مدينه منوره بقصد زیارت ائمه عراق بکشتی نشستم در حین سوار شدن کشتی همیان من افتادمیان در یا امید من قطع شد و حیران ماندم که چه کنم بعضی از اثاثیه خود را فروختم و گذران کردم تا خودم را بنجف اشرف رسانیدم رفتم میان حرم مطهر حضرت امير المؤمنين (علیه السلام) ومتوسل بآن بزرگوار شدم

درخواب دیدم آن بزرگوار بمن فرمود غصه مخور برو بقم وهميانت را از عالم جلیل میرزا ابو القاسم قمی مطالبه کن .

بیدار شدم و تعجب نمودم که همیان من بدریای عمان افتاده چگونه بمن میرسد رفتم بهم درب منزل میرزای قمی خادمش گفت آقا در خواب است صبر کن تا از خواب بیدار شود گفتم من مرد غریبی هستم و اراد شرکت دارم خادم بطریق تعرض گفت خودت درب خانه را بزن چون درب را کوبیدم صدای میرزا بلند شد یا فلان صبر کن الساعه آمدم و مرا باسم من خواند تعجب من زیاد شد ناگاه جنابش در را باز کرد و عین همیان سربسته مرا از زیر عبا بیرون کردو بمن داد و فرمود برو بولایت خود و تازنده هستم باحدی خبر ندهی پس همیان را گرفتم و دستش را بوسیدم و رفتم بشیروان

يكروز قصه خود را بجهت عيالم نقل کردم تعجب زیادی کرد گفت اگر چنین شخص جلیلی را دیدی باید مادام الحيوه ملازم خدمتش می شدی بر گشتم بقم شنیدم که از دنیا رحلت فرموده پس قصد کردم همیشه ملازم و خادم قبر شریفش باشم

ومنجمله رئيس الشيعه و شيخ الطائفه الحقه الشيخ مرتضی انصاری ابن محمد امين الدزفولى الشوشترى

وايضاً در دار السلام از شیخ محمد طه نجفی از شیخ جواد المعروف بابن النجف نقل کرده که گفت شنیدم از بعضی از همسایگان که در محله خویش بودند گفت مردی از رفقاء من يكروز آمد نزد من گفت من خیلی مبتلا بضيق معیشت هستم و از برای شیخ مرتضی انصاری وجوهات زیادی آوردند با من همراهی کن برویم وحظ وافری از آن مال سرقت نمائیم ؟

من حاضر نشدم التماس زیادی کرد گفتم من میآیم لكن داخل خانه نمی شوم ومباشر سرقت خود را نمیکنم آنچه تو برداشتی قسمت می کنیم راضی شد چون نیمه شب رفتیم بدرب منزل شيخ من آنجا توقف کردم و رفیقم بحیله وارد منزل شد بعد از هنيئه بر گشت مضطربا و انگشتانش را بدندانش می گرید گفت امر عجیبی دیدم که تا نبینی تصدیق نخواهی کرد

گفتم چه دیدی گفت رفتم بیام بیرونی که از آنجا بروم بیام اندرونی و داخل اندرونی شوم ديدم يك شیر بسیار مهیبی بالای بام اندرونی ایستاده و سرش را بزیر انداخته ترسیدم و مراجعت کردم

رفیقش گفت قوه واهمه بر تو غالب شده و من تصدیق نمی کنم تو را مگر آنکه مشاهده کنم با یکدیگر رفتیم به پشت بام خارج و آن جا خواستیم برویم به پشت بام داخل دیدیم شیر مهیبی لب بام داخل ایستاده هر دو ترسان و لرزان مراجعت نمودیم

ومنجمله العالم الجليل الشيخ مهدى المعروف به ملا کتاب النجفی

مرحوم ثقه الاسلام نوری فرموده نماند عبادتی از واجبات و مستحبات مگر آنکه بجای آورد آنرا حتی آنکه یکروز ملتفت شد بروزه سه روزی که حضرت امیر (علیه السلام) وفاطمه زهرا و حسنين

ص: 185

بجای آوردند و نانشان را به یتیم و مسکین و اسیر دادند و سوره هلاتی در مدحشان نازل شد پس عزم کرد که چنین روزه بگیرد مخفیاً از اهل و عیالش چون بعد از زوال روز سوم شد حالت غشوه بر ایشان عارض شد و اهل و عیالش گمان کردند که شیخ از دنیا رفته مردم خبر دار شدند و آمدند بجهه تشیع جنازه

پس طبیبی آمد و نبض آنمرحوم را گرفت گفت شیخ زنده است و مرضی ندارد بغیر ضعف گرسنگی تا وقتیکه غذا مهیا کردند و بدهان شیخ ریختند اول مغرب شد بحال آمد

یکوقتی شیخ جواد عاملی که از تلامذه شیخ بود آمد بمجلس درس شیخ در وجناتش آثار حزن و اندوه مشاهده کرد فرمود چرا اینقسم محزونی

عرض کرد مردی که از من سی شاهی طلبکار بود مرا میان بازار دید و از من مطالبه کردو بعضی از سخن های نالایق بمن گفت

شيخ فرمود على دينك غصه مخور ترا حواله میکنم بصراف حقیقی بعد فرمود یا شیخ جواد برخیز ترا حواله کردم بحضرت امیر (علیه السلام) و از آنحضرت مطالبه کن

شیخ جواد برخاست و مشرف شد میان حرم مطهر حضرت امیر المؤمنين (علیه السلام) و حواله شیخ را عرض کرد هنوز سخنش تمام نشده بود که کیه میشاهی داشت میان مشتش گذارده شد مجلس درس متفرق نشده بود که شیخ جواد کیسه را شیخ نشان داد ذلك فضل الله يؤتيه من يشاء

ومنجمله در قصص العلماء است جناب آخوند ملاحسن یزدی که از معاریف و مشاهیر عباد ومتقین بود و ایشان در بدو امر ساکن یزد بود و حاکمی از جانب فتحعلی شاه آمد نیز دو بسیار متعدی و ظالم بود و جناب آخوند بعد از یاس دادرسی سلطان برعیت امر فرمود که او را بافتضاح از یزد اخراج نمودند

خبر بفتحعلی شاه رسید آن مرحوم آخوند را از یزد طلبید لدى الورود آخوند سلطان از واقعه يزد سئوال کرد و میل داشت که آخوند این انتساب را از خود سلب کند

آخوند فرمود که حاکم ظالم بود و من خواستم شر او را رفع کنم لذا امر کردم باخراجش سلطان متغیر شد و امر کرد بآوردن چوب وفلك كه آخوند را سیاست کرده باشد

پس در حضور سلطان پاهای آخوند را بغلك كردند سلطان بامين الدوله گفت آخوند يقيناً تقصیر ندارد و این کار را رعایا بدون اخازه آخوند کرده اند

مقصود سلطان تلقين جواب بود بآخوند، ایشان با آنکه پاهاشان بفلك بود متغيرانه فرمود چرا دروغ بگویم من حاکم را بیرون کردم بسبب ظلم بمردم ورعایا تقصیری ندارند

سلطان اشاره کرد بامین الدوله که توسط کند امین الدوله توسط کرد پای آخوند را از فلکه باز کردند آخوند رفت بمنزل خود شب شد مرحوم سلمان در عالم رو با رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) را دید دو انگشت پای مبارکش را بسته اند

عرض کرد پاهای مبارك شما را که بسته ؟ فرمود توبستی

سلطان عرض کرد من چنین بی ادبی نکرده ام

فرمود حکم نکردی که پاهای آخوند ملاحسن را بستند

پس پادشاه با خوف از خواب بیدار شد خدمت آخوند خلعت فاخری فرستاد و اذن داد برجوع ایشان بوطن آخوند بر نگشت رفت بکر بلای معلی و آنجا بود تا از دنیا رحلت فرمود و فرموده

ص: 186

مرحوم فتحعلی شاه خواست که دختر خود ضیاءالسلطنه را تزویج پر آخوند ملا حسن بکند مرحوم آخوند راضی نشد

و منجمله مرحوم حاجی محمد ابراهیم کلباسی همسایه داشت مشغول لهو و لعب بود حاجی کسی را فرستاد که موعظه اش کند این قبايع را ترك كند

آن شقی در جواب گفت بحاجی بگو غل بخايه من بگذارد

آن شخص همین مضمون را بحاجی عرض کرد حاجی عرض کرد خداوندا منکه نمی توانم فل بخايه او بگذارم فوراً بیضه آنمرد فاسق ورم کرد و همانشب از دنیا رفت

و منجمله جناب مستطاب آقا سید عبدالله توسلی نقل کرد قریب باین مضمون که زواری از اهل خراسان دو الاغ خرید و با عیال و اطفالش پیاده و سواره مشرف شد بکر بلای معلی یعقوبیه كه رسيد يك الان با خورجینش را دزد برد و مؤنه سفرش هم میان خورجین بود این بیچاره اطفال را يك الاغ سوار کرد و خودش و عیالش پیاده مشرف شدند بسامری بعد از زیارت حضرت عسکر بین عليهما السلام مشرف شد خدمت مرحوم آیه الله حاجی میرزا حسن شیرازی (ره) درب منزل آخوند ملا عبدالكريم ملازم مرحوم میرزا فرمود تو فلانکس خراسانی هستی که الاغت را دزد برده

گفت بلی و رفت خدمت مرحوم میرزا در حالتیکه جمعیت زیادی خدمت آن مرحوم بودند میرزا نگاه تندی باو کرده و او را نزديك طلبید و بیست و پنج قرآن باو داد و فرمود پسرت بمکه مشرف شده و شنیده که تو با عیال و اطفال مشرف شده بکربلای معلی جهت مخارج تو صد تومان بدست حاجی خراسانی داده مشرف میشوی بکربلای معلی و میان ایوان حضرت سیدالشهداء (علیه السلام) آنشخص خراسانی را ملاقات خواهی کرد و صد تومان را بنو خواهد داد و این بیست و پنج قرآن بجهت مخارجت از اینجا تا کربلا

آنشخص خراسانی متعجبانه از خدمت مرحوم میرزا بیرون شد و رفت بکربلای معلی میان ایوان شخصی را از اهل خراسان دید بعد از مصافحه با و گفت الان میان حرم مطهر یکی از حاجیهای خراسانی که از مکه مراجعت نموده سراغ ترا میگیرد حرف او تمام نشده بود که آن حاجی از حرم مطهر بیرون شد و میان ایوان اینشخص را ملاقات کرد وصد تومان را که پرش فرستاده بود با و داد آنمرد خراسانی نزديك شد که از کثرت تحیر دیوانه بشود

منجمله حکایت شیخ محمد حسین اصفهانی که حالاتش در آخر تفسیر سوره بقره نوشته شده و ایشان این شعر را در وقت فوتشان مکرر می کرد :

آنکه دایم هوس سوختن ما می کرد *** کاش میبود دم مرك و تماشا می کرد

مخفی نماناد که غالب از علماء اعلام (رض) صاحب کرامات و مکاشفات بودند لكن حقير در این مختصر کرامات بعضی از متأخرین از علمای اعلام را تيمناً ذکر نمودم

والحمد لله اولا وآخراً وظاهراً وباطناً

ص: 187

باب چهارم : در اسم و لقب و کنیه و نسب و تاریخ ولادت و وفات حضرت مجتبی (علیه السلام) و در تعیین اولاد و اقارب و در بعضی از تواریخ مهمه متعلقه بزمان امامت آن بزرگوار و در بعضی از قبور متبرکه سادات حسنی (علیه السلام) و در این باب هشت فصل و يك خاتمه است

فصل اول : در اسم و لقب و کنیه و نسب آن بزرگوار بدانکه اسم شریفش حسن است و اشهر القاب شریفه زکی و مجتبی است و کنیه شریفش ابو محمد است پدر بزرگوارشان علی بن ابیطالب (علیه السلام) است والده ماجده شان فاطمه زهراء سلام الله علیها می باشد

فصل دوم : در تعیین یوم ولادت آن بزرگوار از ایام هفته و در تعیین ماه ولادت ویوم آن از ایام ماه و در تعیین سال ولادت

علامه مجلسی (ره) در جلاء العیون میفرماید شیخ مفید و شیخ طوسی (ره) واکثر اعاظم علماء ذکر کرده اند که ولادت شریف امام حسن (علیه السلام) در شب سه شنبه نيمه ماه مبارك رمضان سال سوم هجرت بود انتهی

و مرحوم کفعمی (ره) در مصباح و کمال الدین بن طلحه در مطالب السئول و سبط ابن جوزی در تذکره و ابو الفرج اصفهانی در مقاتل الطالبین تصریح فرموده اند که ولادت با سعادت آنحضرت در سال سوم هجرت نبوی (صلی الله علیه وآله وسلم) بوده

اقول ظاهراً اختلافی نباشد که ولادت حضرت مجتبی (علیه السلام) در مدينه طيبه سه شنبه نیمه ماه رمضان المبارك بوده اما آنکه در شب سه شنبه بوده یا روز سه شنبه محل اختلافست

در ارشاد و مناقب فرموده اند در شب سه شنبه بوده

و در دروس فرموده که روز سه شنبه بوده

و همچنین محل اختلاف است که در چه سال بوده؟ اکثر فرموده اند که در سال سوم

ص: 188

و در کافی و تهذیب و دروس است که سال دوم هجری بوده

و بملاحظه آنچه گفته شد در تاریخ ولادت و زفاف صدیقه طاهره (علیه السلام) معلوم می شود که اصبح قول اولست

و اقوال نادره دیگر هم هست که دامی برذکر آنها نیست

فصل سوم : در تعیین یوم رحلت حضرت مجتبی (علیه السلام) از ایام هفته و در تعیین ماه رحلت و یوم آن از ایام ماه و در تعیین سال رحلت و سبب

اشاره

آن

علامه مجلسی (ره) در جلاء العیون فرموده اشهر میان علمای امامیه آنستکه شهادت آنحضرت در آخر ماه صفر واقع شد و عمر شریف آنحضرت در آنوقت بچهل و هفت سال رسیده انتهى

و بدانکه خلافی نیست که وفات آنحضرت روز پنجشنبه بوده

و ايضاً خلاف معتد به نیست که وفات آن بزرگوار در ماه صفر بوده و لكن اختلاف در دو امر است:

امر اول - آنکه آیا در کدام روز از ایام صفر بوده و در این سه قول است :

اول آنکه در آخر ماه صفر بوده

و مجلسی (ره) فرموده است که این قول اشهر است

و در اصول کافی است و مضى في شهر صفر في آخره .

دوم آنکه در هفتم صفر بوده چنانچه در دروس و مصباح کفعمی است و قبض مسموماً يوم الخميس سابع صفر

سوم آنکه دوشب بآخر ماه صفر باقی بوده چنانچه در مناقب ابن شهر آشوب است و اصح قول اولست

امر دوم - درسته رحلت حضرت مجتبی (علیه السلام) و در آن نیز اقوالی است :

منها آنکه در سال پنجاه رحلت فرمود چنانچه از مجلسی معلوم شد که فرمود عمر شریف آنحضرت در وقت رحلت بچهل و هفت رسیده بود و اشهر در باب ولادت هم که فرمودند سنه سوم هجرت بوده بس رحلت سنه پنجاه می شود

و در ارشاد مفید است و مضی لسبيله في شهر صفر سنه خمسين من اللهجره

و در کافی از ابی بصیر از حضرت صادق (علیه السلام) روایت می کند قبض الحسن بن على و هو ابن سبع واربعين سنه في عام خمسين

ومنها آنکه در سال چهل و نهم هجری بوده چنانچه در اصول کافی است و مضى في شهر صفر في آخره من سنه تسع واربعين ومضى وهو ابن سبع واربعين سنه واشهر

و در دروس فرموده وقبض بها مسموماً يوم الخميس سابع صفر سنه تسع و اربعين

و اقوال نادره دیگر هم هست واصح قول اولست

ص: 189

پس مختار این شد که ولادت آنحضرت روز سه شنبه نیمه ماه رمضان سال سوم از هجرت بوده

و رحلت آنحضرت روز پنجشنبه آخر ماه صفر سال پنجاهم از هجرت بوده پس بنابر این سن شریف آنحضرت در وقت رحلت چهل و شش سال و پنجماه و نیم بوده

و از سن شریف حضرت صديقه طاهره (علیها السلام) در وقت ولادت حضرت مجتبی (علیه السلام) ده سال و دو ماه و بیست و پنج روز گذشته بود تقریباً

و از سن شریف حضرت امیر المؤمنين عليه السلام بیست و پنجسال و دو ماه و دو روز گذشته بود تقریباً روز بود .

و در حين رحلت حضرت پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) سن حضرت مجتبی (علیه السلام) هفت سال و پنج ماه و سیزده روز بود.

و در حین رحلت پدر بزرگوارش سن شریفش سی و هفت سال و شش روز بوده پس مدت امامت آنحضرت بنابر مختار نه سال و پنج ماه و نه روز بوده تقریباً

و اما قاتل آن بزرگوار و سبب رحلتش

چنانچه در ارشاد مفید است این بود که چون معویه عزم نمود که از برای پسرش یزید اخذ بیعت نماید سمی روانه نمود نزد جعدہ بنت اشعث بن قيس زوجه حضرت مجتبی (علیه السلام) با هزار درهم ووعده کرد که اگر آن بزرگوار را بقتل برساند او را تزویج نماید بفرزندش یزید پلید پس آن ملعونه آن سم را بحضرت مجتبی (علیه السلام) خورانید حضرت چهل روز مریض بود و بعد از دنیا رحلت فرمود

مخفی نماناد که جعده پدرش اشعث بن قیس بود و مادرش ام فروه خواهر ابو بکربن ابی قحافه بود .

فصل چهارم : در عدد زوجات حضرت مجتبی (علیه السلام) و سبب کثرت تزویج آن بزرگوار

اشاره

از این شهر آشوب و بعضی دیگر از محدثین نقل شده که حضرت امام حسن (علیه السلام) دویست و پنجاه زن تزویج فرموده و گفته شد سیصد زن تزوج فرموده

و در بحار از کتاب عدد نقل کرده : تزوج سبعين حره وملك مأه وستين امه في ساير عمره

و در محاسن برقی از حضرت صادق (علیه السلام) روایت کرده که مردی آمد خدمت حضرت امیر المؤمنين (علیه السلام) عرض کرد یا امیرالمؤمنین (علیه السلام) آمده ام بمشورت کردن چون امام حسن (علیه السلام) و امام حسين (علیه السلام) وعبدالله بن جعفر خطبه نمودند دختر مرا حضرت فرمود : « المستشار مؤتمن اما الحسن فانه مطلاق النساء ولكن زوجها للحسين (علیه السلام) فانه لابنتك خير »

و در بحار از مناقب روایت کرده که حضرت امام حسن (علیه السلام) خواستگاری فرمود دختر عبد الرحمن بن حارث را

عبدالرحمن سرش را بزیر انداخت گفت و الله کسی روی زمین عزیز تر نیست نزد من از شما و شماخیلی زن طلاق می دهید و می ترسم که دختر مرا طلاق بدهید قلبم از شما بر گردد و حال آنکه

ص: 190

شما پاره تن پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) هستید پس اگر شرط فرمائی که دختر مرا طلاق ندهی بشما تزویج می کنم حضرت سکوت فرمود و برخاست و بیرون شد و فرمود عبدالرحمن خیال دارد دخترش را طوقی کند و بگردن من اندازد

و اما سبب کثرت تزویج آن بزرگوار

در کامل بهائی استکه مخدره شهر بانو هر شبه بکر بودی چون حوران بهشت و پیغمبر خبر داده بود که در میان حسن و حسین هر كرا زنی افتد که هر شبه بکر بود ائمه از صلب و ذریه او باشند امام حسن (علیه السلام) از این سبب زن بسیار کردی و چون سبب نیافتی طلاق دادی

حسین (علیه السلام) روزی به حسن (علیه السلام) گفت ای برادر خاطر مرنجان و آنچه که طلب داری از تو در گذشت و من یافتم حسن (علیه السلام) دانستکه ائمه از صلب او نیستند انتهی

و ممکن است سببش این باشد که مردم افتخار میکردند که یکشب دخترشان ضجيع آن بزرگوار بشود

چنانچه در اصول کافی از حضرت صادق (علیه السلام) روایت کرده که حسن بن علی پنجاه زن طلاق داد پس امیر المؤمنين (علیه السلام) در کوفه بیا ایستاد و فرمود « يا معشر اهل الكوفه لا تنكحوا الحسن فانه رجل مطلاق » پس شخصی از جای خود برخاست و گفت بلی « والله لتنكحنه انه ابن رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم) وابن فاطمه فان اعجبه امك وان كره طلق

و مؤید اینست آنچه در مناقب ابن شهر آشوب روایت کرده که تمام این رنها پشت سر جنازه حضرت مجتبی (علیه السلام) با پای برهنه حاضر شدند و اگر مکرهه می بودند در طلاق خود این قسم تشییع نمی کردند

و در روایتستکه آن بزرگوار دختر مردی را خطبه نمود « قال له انى مزوجك و اعلم انك ملق طلق فلق ولكنك خير الناس نسباً وارفعهم جداً وابا»

و ممکنست علت کثرت طلاق آن بزرگوار بیان جواز این امر باشد چون نفوس ایه عالیه در اوائل اسلام آباء داشتند از طلاق زوجات خود بلکه اعتقاد حرمت این امر را داشتند

و ممکنست سبب کثرت تزویج آن حضرت این باشد که مأمور بود من الله بكثرت تزویج و این اکبر و اعظم امتحانات آن بزرگوار بود چون عمده اطاعت و انقیاد بنده آنستکه اطاعت بنماید در آنچه مخالف بامیل و طبع بنده است و میل اولیه نفوس مقدسه معصومین (علیها السلام) مخالفت باهوای نفس است و معاشرت بانسوان و کثرت مزاوجت در آنها مخالف با هوای نفس است مثلا باطاعت نمودن بخوردن و آشامیدن شکر و شربت انقیاد بنده معلوم نمی شود و اما باطاعت نمودن در اکل حنظل کمال امتحان حاصل می شود و از اینستکه عقل کل خاتم النبيين (صلی الله علیه وآله وسلم) نه زن اختیار فرمود و همچنین بزرك امتحان عقل امتثال قوله تعالی بود که فرمود: ادبر فادیر آن وقت خطاب رسید : « ما خلقت خلقاً هو احب الى منك بك اتيب و بك اعاقب واياك آمر واياك انهى »

ص: 191

فصل پنجم : در ذکر اولادهای حضرت مجتبی (علیه السلام) واسماء شريفه آنها بدانکه در ارشاد مفید استکه آن حضرت هشت پسر داشت و هفت دختر اما پسرهای آن حضرت

اشاره

الاول - زید بن الحسن که اکبر اولادهای آن بزرگوار بود و شریف بنی هاشم بود و صدقات حضرت رسول (صلی الله علیه وآله وسلم) در دست این بزرگوار بود تا حیوه داشت و در سن صد سالگی از دنیا رحلت فرمود

ودر عمده الطالب است عاش مأه سنه ومات بين مكه و مدينه بموضع يقال له جامز و مادر ایشان و مادر ام الحسن وام الحين ام بشر بنت ابی مسعود انصاری بود و نام ابی مسعود عقبه بن عمرو يا عقبه بن ثعلبه خزرجیه است و ایشان مدعی امامت نشدند و هيچيك از شیعیان هم مدعی امامت ایشان نشد

الثاني - حسن بن الحسن والد ماجده شان خوله بنت منصور الفزاریه است و این بزر رگوار. بسيار جليل وفاضل وصاحب ورع بود و گویا حضرت مجتبی (علیه السلام) خیلی علاقه خاطر داشت باین بزرگوار لذا اسم شریف خود را در حیوتش بوی مرحمت فرمود و صدقات حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) در دست این بزرگوار بود و در وقعه کربلا حاضر بود و جراحات هم در آن وقعه پیدنشان رسید و از کثرت جراحت میان میدان افتاده و بعد که سرهای شهداء را خواستند از بدن جدا کنند سر آن آن بزرگوار را خواستند جدا کنند اسماء بن خارجه ملعون وساطت نمود که سر آن بزرگوار را از بدن جدا نکنند چون اسماء بن خارجه نسبتی داشت با والده حسن مثنى بعدهم با اهل البیت ایشان را اسیر کردند و اسماء بن خارجه در کوفه او را از لشکر ابن سعد گرفت و زخمهای بدن او را مداوا نمود تا روی بالتیام نهاد و آن بزرگوار را روانه مدينه طيبه نمود

آخر الامر بعد از چند سال ولید بن عبدالملك بن مروان شخصی از منافقین را نزد آن بزرگوار چندسال روانه کرد و آنحضرت را مسموم نمود و در مدینه طیبه در سن سی و پنجسالگی از دنیا رحلت فرمود قبل از برادرش جناب زید و در بقیع دفن شد

و در اعلام الوری روایت شده که آن بزرگوار از عمش سیدالشهداء (علیه السلام) یکی از دخترانشان را خطبه نمود

سيد الشهداء (علیه السلام) فرمود من اختیار مینمایم دخترم فاطمه را چون شبیه است بمادرم فاطمه زهراء (علیها السلام) و آنمخدره در منزل جناب حسن مثنی سه پسر آورد :

اول - جناب عبدالله محض دوم - جناب ابراهيم الغمر سوم - حسن مثلث

و در عمده الطالب است که حسن بن الحمن خواستگاری کرد دختر مصوره بن محزمه را در حالتيكه فاطمه بنت الحسین (علیه السلام) زوجه اش بود عرض کرد هرگاه تو تزویج کنی دختر مرا ببند نعلینت هر آینه من قبول تزویج می کنم ولکن پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) فرمود: انما فاطمه بضعه مني يرضيني ما ارضاها و يسخطني ما اسخطها و من میدانم که اگر فاطمه زهراء حيوه مي داشت و تو بر دختر او زوجه دیگر می گرفتی موجب سخط آن مخدره می شد

ص: 192

حاصل آنستکه مسوره گفت من میترسم که اگر دخترم را بشما تزویج کنم و حال آنکه فاطمه بنت الحسين زوجه شما هست موجب سخط والغضب فاطمه زهراء (علیها السلام) بشود

و جناب فاطمه شوهرش جناب حسن مثنی را بسیار دوست می داشت

و وقتی که جناب حسن مثنی از دنیا رفت جناب فاطمه بر سر قبر او خیمه زد و یکسال بر سر قبر شوهرش مشغول گریه و ناله بود و بعد از یکسال مراجعت نمود بمنزل خود ناگاه ندائی شنید که گوینده می گوید هل وجدوا ما فقدوا و دیگری در عقب سر او گفت بل ينسوا فانقلبوا

و در تذکره سبط است که بعد از رحلت جناب حسن مثنی جناب عبد الله بن حسن والده ما جده اش فاطمه را بزوجیت داد به عبدالله بن عمرو بن عثمان بن عفان بفرمان والده آن مخدره پس از او متولد شد جناب محمد دیباج

الثالث - از اولادهای حضرت مجتبی (علیه السلام) عمر بن الحسن المجتبى (علیه السلام)

الرابع - قاسم بن الحسن المجتبى (علیه السلام)

الخامس عبدالله بن الحسن المجتبى (علیه السلام)

و در اعلام الوری مرحوم طبرسی فرمود؟ كان عبدالله بن الحسن قد زوجه الحسين ابنته سكينه فقتل قبل ان يبنى بها و والده ماجده ابن سه کنیزی بود ام ولد و هر سه در کربلا شهید شدند چنانکه در ارشاد است

و در لهوف فرموده که زیدین حسن و عمر بن حسن و حسن بن حسن (علیه السلام) از جمله سبایاتی بودند که با اهل البیت اسيراً وارد کوفه شدند

و در زیارت ناحیه مقدسه بجای عمر بن الحسن ابو بكرين حسن الزکی را جزء شهداء فرموده .

السادس - عبد الرحمن بن حسن

فى الارشاد خرج مع عنه الحسين (علیه السلام) الى الحج فتوفى بالابواء و هو محرم - وابواء منزلی است بین مکه و مدینه و مادر ایشان هم کنیزی بوده ام ولد

السابع - حسين بن الحسن الملقب بالاثرم وجهت آنکه آن بزرگوار را اترم نامیدند چون دندان جلو دهان مبارکش شکسته بود

الثامن - طلحه بن الحسن که او را طلحه الجواد می نامیدند و مادر جناب حسين بن الحسن وطلحه بن الحسن وفاطمه بنت الحسن ام اسحق بنت طلحه بن عبدالله التيمي بود كذا في عمده الطالب و تقه الاسلام قمي

در منتهی الامال فرموده طلحاتیکه معروف بجود بودند شش تن بودند.

اول - طلحه بن عبدالله التيمي واورا طلحه الفیاض می نامیدند که باعتقاد اهل تسنن از عشره مبشره است

دوم - طلحه بن عمر بن عبد الله بن معمر التيمي واورا طلحه الجود مي گفتند

سوم - طلحه بن عبد الله بن خلف واور اطلحه الطلحات می گفتند یعنی اجود از تمام جوادها چون اسم طلحه بواسطه شهرت داشتن مسمی بآن بجود مثل اسم حاتم است و این طلحه الطلحات قبرش در سیستان است که شاعر می گوید

رحم الله اعظما دفنوها *** بجستان طلحه الطلحات

چهارم طلحه بن عبدالله بن عوف و اورا طلحه الخير مي ناميدند

پنجم طلحه بن عبدالرحمن بن ابی بکر واو معروف بود بطلحه الدراهم

ششم طلحه بن الحسن المجتبی (علیه السلام) و او ملقب بود بطلحه الجواد انتهى

ص: 193

واما بنات آن بزرگوار

ام الحسن و ام الحسین که ایندو مخدره خواهر ابوینی جناب زید بن الحسن بودند

و فاطمه که این مخدره خواهر ابوینی جناب حسين اثرم وطلحه بن الحسن بود

وام عبدالله و فاطمه و ام سلمه ورقيه هر يك از مادرهای متعدد بودند

و ام الحسن زوجه عبدالله بن زبیر بن عوام بود كذافى عمده الطالب

وام عبدالله بنت الحسن زوجه حضرت زين العابدين (علیه السلام) والده ما جده امام محمد باقر (علیه السلام) وحسن وحسين وعبد الله الباهر بود و این مخدره در صبایای حضرت مجتبی (علیه السلام) بجلالت قدر و بزرگواری ممتاز بود

و بعضی گفتند که والده امام محمد باقر ام الحسن بنت الحسن المجتبى بوده

واما ام سلمه زوجه جناب عمر الاشرف ابن زین العابدین بود

واما رقيه بنت الحسن زوجه عمرو بن منذر بن زبیر بن عوام بود چنانچه در عمده الطالبست و در ذخيره الدارين سيد عبدالمجید حائری نوشته ام الحسن و ام الحسين دختران امام حسن مجتبى والدهشان ام بشر بنت مسعود الانصاري بود و ایندو مخدره با عاتكه بنت مسلم بن عقيل که هفت ساله بود در کربلا بودند وقتیکه لشگریان بخیام طاهرات ریختند هر سه در زیر سم ستوران هلاک شدند

و در عمده الطالب است که از اولادهای حضرت مجتبی (علیه السلام) از هيچيك عقبی باقی نماند مگر از دو پسر و یکدختر که جناب زید و جناب حسن مثنی و جناب ام عبدالله که والده مكرمه حضرت باقر (علیه السلام) باشد چنانچه از اولادهای حضرت سید الشهداء از هيچيك عقبی باقی نماند مگر از يك پسر و یکدختر که حضرت امام زين العابدين (علیه السلام) وفاطمه بنت الحسين باشد که زوجه حسن مثنى و والده جناب عبدالله محض و ابراهیم و حسن مثلث بود

فصل ششم : در ذکر بعضی از حالات شریفه نبیره های حضرت امام حسن مجتبی (علیه السلام)و گفته شد که از پسرهای بلاواسطه آن بزرگوار دو نفر عقب داشتند یکی جناب زید و یکی جناب حسن بن حسن المثنی و بقیه پسرهای آنحضرت بلا عقب بودند و لابد است در این مقام از ذکر دو مقصد :

مقصد اول : در حالات شریفه بعضی از اولادهای جناب زیدین حسن بن علی بن ابیطالب (علیه السلام)

و در عمده الطالب است که آن بزرگوار يك پسر داشت مسی به حسن امیر و یکدختر داشت مسماه به نفيسه و مادر حسن امیر و نفیسه لبابه بنت عبدالله بن عباس بن عبد المطلب بود و اول لبابه زوجه جناب عباس بن علی بن ابیطالب (علیه السلام) بود و چون حضرت عباس در کربلا شهید شد جناب زید بن حسن او را تزویج فرمود و از او جناب حسن امیر و مخدره نفيه متولد شد

ص: 194

و حسن بن زید بن حسن المجتبى (علیه السلام) از قبل منصور امير وحاکم مدینه بود و عقب جناب زید منحصر بود از او

و او بسیار عاقل و بزرگوار بود و با بنی العباس کمال خلطه و آمیزش را داشت و بلباس ایشان که جامۀ سیاه بود ملبس می شد

چون شعار بني العباس لباس سیاه بود و شعار بنی هاشم لباس سبز و جناب حسن امیر در سنه صدو شصت در سن هفتاد و پنج سالگی در حاجز كه نزديك مدينه طيبه است از دنیا رفت و در همان حاجز دفن شد و زمان منصور و مهدی و هادی و رشید را دریافت و ایشان با بنی هم خود عبد الله محض و پسرانش محمد و ابراهیم بینو نتی داشت

وقتیکه ابراهیم قتیل باخمری را شهید کردند و سرش را میان طشتی گذارده برابر منصور گذاردند حسن امیر حاضر بود منصور گفت صاحب این سر را می شناسی؟

گفت بلی می شناسم و گریه کرد

واما مخدره نفیسه او را ست نفیسه نامند و ست بمعنی خانم است و آن مخدره بسیار زاهد و متقیه بود .

و قبر شریف ست نفیسه در قاهره مصر مزار معروفیست و مردم مصر بسیار از آن مخدره تعظیم می کنند و با و سوگند یاد می کنند و بسیاری از علماء نسابه گفتند: نفیسه دختر جناب حسن امیر ابن زید بن الحسن المجتبى (علیه السلام) است

و در خیرات جسان است : ست نفیسه دختر حسن بن زید بن الحسن بن علی بن ابیطالب ع که در خاك مصر مدفونست و مزارش زیارتگاه خاص و عامست و به طاهره و كريمه الدارين ملقبه می باشد در سال صدو چهل و پنج هجری در مکه معظمه متولد شده و در مدینه منوره بازهدو عبادت بسر برده با جناب اسحق المؤتمن بر حضرت امام جعفر صادق (علیه السلام) هم بالین بود و از آن صلب پاك يك بر و يكدختر آورد قاسم و ام کلثوم

پس از آن با شوهر و فرزندان خود بمصر رفته و بعد از سمت سال که آنجا بودند ماه رمضان سنه دویست و هشت از دنیا رحلت فرمود پس از ارتحال شوهرش می خواست او را بمدينه منوره حمل کند اهل مصر استدعا نمودند که آن نعش پاك را بمصر سپارد قبول فرمود بعد جناب اسحق با دو فرزندش بمدينه طيبه مراجعت فرمودند

و آن مخدره قائم الليل وصائم النهار بود

و می گویند در ظرف سه شبانه روز یک مرتبه غذا می خوردند

و در حال احتضار روزه دار بود و جمعی مسئلت نمودند که روزه را افطار کند گفت سبحان الله سی سال است که مسئلت کرده ام که صائم از دنیا بروم چگونه از آرزوی سی ساله دست بکشم

و در وقت احتضار این بیت را می خواند :

اصرفوا عنى طبيبي ودعوني و حبيبي زادنی شوقي اليه و غرامي و نجیبی

و در آنوقت که ست نفیسه در مصر بود امام شافعی ساکن مصر بود و بزیارت ست نفیسه می رفت و از پس پرده طلب ادعيه خيريه می نمود

و در آنزمان احمد بن طولون در مصر حکومت داشت و ظلم و تعدی زیادی می نمود اهالي

ص: 195

مصر بحضرت ست نفیسه شاکی شدند

فرمود چه روز احمد سوار می شود ؟

عرض کردند فلان روز مخدره در آنروز سر راه احمد آمد چون موکب او رسید او را صدا کرد احمد پیاده شد و بخدمتش شتافت مخدره صفحه بدست وی داد که در آن نوشته بود :

« ملكتم فاسرفتم و قدرتم فقهر تم فقد علمتم ان اسهام الاسحار نافده غير مخطئه لا سيما في قلوب او جعتموها واجساد أعريتموها اعملوا ماششتم فانا صابرون و جوروا فانا مستجيرون واظلموا فانا الى الله مستظلمون فيعلم الذين ظلموا أي منقلب ينقلبون »

احمد بن طولون که این کاغذ را خواند استغفار کرد و دست از تعدی وظلم خود کشید و در دار السلام از اسعاف الراغبين روایت کرده وقتیکه اهل مصر استدعا نمودند که مخدره را در مصر دفن کنند جناب اسحق مؤتمن راضی نشد پس پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) را در خواب دید فرمودند:

«یا اسحق لا تعارض اهل مصر في نفيسه فان الرحمه تنزل عليهم ببركتها »

و از عبد الوهاب شعرانی از شاذلی روایت کرده که پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) در عالم رؤیا فرمودند

« اگر ترا حاجتی باشد بسوی خداوند پس نذر کن از برای نفیسه طاهره ولو یکدرهم تا خداوند حاجتت را برآورد »

و مخدره بدست خود قبرش را حفر کرد و همه روزه می رفت میان قبرش و نماز می خواند و میان قبرش شهزار مرتبه ختم قرآن فرمود

و دروقت احتضار روزه دار بود و قرائت فرمود سوره مبارکه انعام را چون باین آیه شریفه رسید لهم دار السلام عند ربهم از دنیا رحلت فرمود

و جناب حسن امیر هفت پسر داشت

اول - جناب قاسم بن الحسن الامير بن زيد بن الحسن المجتبى (علیه السلام) و مادرش ام السلمه دختر جناب حسين اثرم بن الحسن المجتبى بود .

دوم - جناب على الشديد بن الحسن الامير سوم - جناب زید بن الحسن الامير

چهارم - جناب ابراهيم بن حسن الامير پنجم - جناب عبدالله بن حسن الامير

ششم - جناب اسحق بن حسن الامير هفتم - جناب اسماعيل بن حسن الامير

و احوالات این هفت نفر از احفاد حضرت مجتبی (علیه السلام) در ضمن هفت مطلب ذکر می شود

مطلب اول - در ذکر اولادهای جناب قاسم بن حسن امیر و او چهار پسر داشت و دو دختر.

اما پسرهای او :

اول - جناب عبد الرحمن الشجرى ابن قاسم بن الحسن الامير ومنسوبست به شجر و او قريه است از قراء مدینه طیبه و از اولادهای او است جناب علی بن عبد الرحمن بن قاسم بن الحسن الامير که در قریه از قراء ری کشته شد

وايضاً از اولادهای او است جناب محمد بن ابراهيم بن علی بن عبدالر حمن شجری که در کجور طبرستان ساکن بود و بوفور زهد و عبادت از سایر سادات ممتاز بود .

وايضاً از اولادهای اوست جناب حسن بن قاسم بن حسن بن علی بن عبدالرحمن شجری

ص: 196

الملقب به داعى صغير و او در شهر آمل شهید شد وايضاً از اولادهای اوست جناب محمد بن حسن بن عبد الرحمن الشجری که در سامری

مدفون است.

و حسن بن ابراهيم بن علی بن عبد الرحمن الهجری که در نیشابور در حبس ابن طاهر در سال دویست

و شصت هجری از دنیا رحلت فرمود

و اولاد و احفاد جناب عبدالرحمن الشجرى زیادند

دوم - جناب محمد البطحاني ابن قاسم بن الحسن الامير و بطحا نام وادئیست در مدینه طینه و از اولادهای اوست حسن بن شرفشاه ابن عباد بن محمد بن حسين الاطروش ابن علی بن محمد البطحائی که جناب حسن بن شرفشاه جد سادات گلستانه استکه ساکنند در اصفهان و ایضا از اولادهای محمد البطحائیست جناب حمزه بن عيسى بن محمد البطحالی که در طبرستان

شهیدش نمودند

سوم – جناب حمزه بن قاسم بن الحسن الامیر ابن زید بن الحسن المجتبی (علیه السلام) چهارم - جناب حسن بن قاسم بن الحسن الامير ابن زيد بن الحسن المجتبى (علیه السلام)

و امادو دختر او :

یکی خدیجه بود که زوجه پسر عمش جناب عبد العظيم مدفون درری است و دیگری عبیده

زوجه بسرعم خود طاهر بن زید بن حسن بن الحسن المجتبی است

که در حبس

مطلب دوم - در ذکر حالات اولادهای جناب علی الشديد ابن حسن الامير منصور از دنیا رفت و از احفاد این بزرگوار است جناب عبد العظيم بن عبدالله بن على الشديدا بن الحسن الأمير بن زيد بن الحسن المجتبى المكنى به ابو القاسم المدفون فی الری و احوالاتشان در خاتمه ذکر می شود (انش)) مطلب سوم - در ذکری از اولادهای جناب ابو طاهر زیدبن حسن الامیر و اولادهای او

ساکن در صنعاء بمن هستند چون مادرشان از اهل صنعاء بوده مطلب چهارم - در ذکری از اولادهای جناب ابراهیم بن حسن امیر و از اولادهای اوست جناب محمد بن حسن بن محمد بن زید بن ابراهیم بن حسن الامیر و این بزرگوار در صفراء که از محال مدینه است از دنیا رحلت فرمود.

مطلب پنجم - در ذکری از اولادهای جناب عبدالله بن حسن الامیر و از اولادهای اوست جناب زید بن عبد الله بن حسن الامیر و این امامزاده گریخت با هواز و در آنجا مأخوذ شد و کشته شد

به قتل صبر

وايضاً از احفاد اوست جناب محمد بن عبدالله بن زید بن عبد الله بن حسن الامیر که در نیشابور

میان محبس از دنیا رفت

مطلب ششم در ذکری از اولادهای جناب اسحق بن حسن الامير ابن زيد بن حسن المجتبيع و او را پسری بود هرون نام معروف بکوکبی و از احفاد اوست جناب محمد بن جعفر بن هرون بن اسحق بن حسن الامیر که در شهر آمل مازندران رافع بن الليث او را شهید کرد و قبر او در آمل مازندران زیارتگاه معروفت

مطلب هفتم در ذکری از اولادهای اسمعیل بن حسن الامیر که او را اسمعیل جالب الحجاره میگفتند و از احفاد او است جناب احمد بن اسمعیل جالب الحجاره واحمد به بخارا سفر کرد و در آنجا

ص: 197

فرزندان آورد و در بخارا کشته شد

و ایضاً از احفاد اوست جناب امير حسن الملقب بالداعى الكبير بن زيد بن محمد بن اسمعيل جالب الحجاره ابن حسن الامير و مادر مكرمه ايشان بنت عبد الله الاعرج بن حسين الاصغر ابن على بن الحسين بن على بن ابيطالب بود و در سنه دویست و پنجاه هجری در طبرستان خروج کرد و در سنه دویست و هفتاد وفات نمود و در ایام سلطنتش چند نفر از سادات حسینی را بقتل رسانيد يكي حسين بن احمد بن محمد بن اسمعیل بن محمد بن عبدالله الباهر بن على بن الحسين بن على بن ابی طالب (علیه السلام) بود دوم عبيد الله بن على بن حسين بن حسين بن جعفر بن عبيد الله بن حسين الاصغر بن على بن الحسين بن على بن ابیطالب (علیه السلام) و ایشان از جانب داعی حکومت قزوین و زنجان را داشتند و بواسطه تهاجم موسى بن بغا باین دو بلد ایشان بطبرستان گریختند و داعی کبیر هر دو تن را حاضر ساخت و در بر که آب غرق نمود تا هر دو جان بدادند آنگاه جسد ایشان را در سردایی انداخت وقتیکه يعقوب ليث بطبرستان وداعی در دیلم بود جسد ایشان را از سرداب بیرون آورد و بخاك سپرد و قتل ایندو سید جلیل درسنه دویست و پنجاه و هشت هجری بود سوم از مقتولین داعی کبیر جناب حسن بن محمد بن جعفر بن عبيد الله بن حسين الاصغر بن علی بن الحسين بود المعروف بسید عقیقی که او را دامی کبیر دست بگردن بسته حاضر نمود و گردن نازنینش را با شمشیر بزد و دیگر جمعی از اهل طبرستان را باخود دشمن دانست قصد کرد که آنها را بقتل برساند پس چندی تمارض نمود و بعد آوازۀ مرك خود را منتشر نمود پس در جنازه گذاردند و بسجد آوردند تا بوی نماز کنند چون مردم در مسجد جمع شدند آنگاه جمعی که با آنها مواضعه نموده بود از جای جستند و درهای مسجد را بستند و داعی نیز شاکی السلاح از تابوت بیرون جست و شمشیر کشید و جمعی را بقتل رسانیدند و این داعی کبیر اولادی نداشت نه ذكور وانه اناث و برادری داشت محمد بن زید الحسنی و او بعد از برادرش ملقب شد بداعی و مدتی بر ملك طبرستان سلطنت نمود آخر الامر محمد بن هرون سرخی صاحب اسمعیل بن احمد سامانی با او مبارزت نمود باغوای معتضد خلیفۀ عباسی و جمعی از لشکر بخارا در برابر او آمدند و آنجناب را از پشت زین بزمین انداختند و این قضیه درسته دویست و هشتاد و هفت در نیم فرسخی استراباد واقع شد كذا في حبيب السير

و در روح و ریحان از مجالس نقل می کند که در شرح احوالات سادات گیلان می فرماید که محمد بن زید پس از برادر بحکومت نشست و اوست اول کسی که قبه بر سر مرقد امیرالمؤمنین (علیه السلام) ساخت و محمد بن زید برادر حسن بن زید بن محمد بن اسمعيل جالب الحجاره ابن حسن امیر است که او در سال دویست و پنجاه هجری در طبرستان خروج کرد و بر آن ممالک استیلا یافت و در روز دوشنبه بیست و سوم ماه رجب سنه دویست و هفتاد بجوار مغفرت الهی پیوست و مدت سلطنتش قریب به بیست سال بود

و ابو مقاتل از شعراء زمان او بود که قصیده در مدح او گفته که مطلعش اینست

(الله فرد و این زید فرد)

چون داعی اینرا شنید بخاك تضرع افتاد گفت بگو:

(الله فرد و این زید عبد)

ص: 198

مقصد دوم : در حالات شریفه بعضی از اولادهای جناب حسن بن الحسن المجتبى (علیه السلام)

اشاره

و جناب حسن مثنی بسیار جلیل و فاضل بود و گویا حضرت مجتبی بسیار علاقه خاطر بوی داشت و لذا اسم شریفش را در حیوه خود بآن بزرگوارداد و آن بزرگوار در وقعه طف حاضر بود و جراحاتی هم بر بدنش رسید و از کثرت جراحت میان میدان افتاد بعد اسماء ابن خارجه توسط نمود او را نگشتند و در کوفه زخم های بدن او را مداوا نمودند تا ملتئم شد آن بزرگوار رفت بمدينه طيبه

آخر الامر وليد بن عبدالملك بن مروان او را مسموماً شهید نمود در مدینه در سن سی و پنج و در بقیع دفن شد و آنجناب سه پسر داشت از فاطمه بنت الحسن و دو دختر

اول - جناب عبدالله المحض دوم - جناب ابراهيم العمر سوم - جناب حسن مثلث .

و دو دختر ؛ یکی زینب بود و دیگری ام کلثوم

وسه پسر و دو دختر هم داشتند از غير فاطمه بنت الحسين

اول - داود دوم - جعفر که مادر این دو امولد بود

سوم محمد و مادر او رمله بنت سعد بن زيد بن عمرو بن نوفل عدویست و رقیه وفاطمه .

اما دخترانشان شرح حالشان معلوم نیست بغیر آنکه زینب عیال عبدالملك بن مروان بود و فاطمه زوجه معويه بن عبد الله بن جعفر طیار بود

اما پسرهای حسن مثنی

اول جناب عبدالله المحض پسر بزرك جناب حسن بن حسن المثنی بود .

و از اولادهای حسن مجتبی او اول کسیست که از حسنین متولد شد که از جناب پدر منتهی می شود بحضرت مجتبی و از جانب مادر منتهی می شود بحضرت سیدالشهداء (علیه السلام) لذا ملقب بمحض شده یعنی در علوی بودن و فاطمی بودی خالص است

چنانچه حضرت امام محمد باقر(علیه السلام) از اولاد حضرت سیدالشهداء اول کسیست که از حسنین متولد شد که از جانب پدر بحضرت سیدالشهداء منتهی می شود و از جانب مادر بحضرت مجتبی (علیه السلام) چون والده اش ام عبدالله بنت حضرت مجتبی (علیه السلام) بود

و جناب عبدالله المحض شيخ بنی هاشم بود و اجمل و اكرم واجود وافضل مردم بود .

وقتی بآن بزرگوار گفتند شما چگونه افضل مردم شدید فرمود لان الناس كلهم تمنوا ان يكونوا منا ولا نتمنى ان نكون من احد

و اجمال حالات جناب عبدالله محض آنستکه بعد از ضعف دولت بنی امیه و بنی مروان بعضی از بنی هاشم متفق شدند که با حناب محمد صاحب نفس الزكيه وجناب ابراهیم قتیل باخمری پسرهای عبدالله محض بيعت بنمایند حضرت صادق باین امر مصلحت ندید

بعد از چندی سفاح بن عبد الله بن محمد بن علی بن عبد الله بن عباس بن عبدالمطلب که اول خلفاء بني العباس بود بخلافت قرار گرفت

آنوقت جناب عبدالله محض و هر دو پسرشان در کوفه تشریف داشتند و سفاح هم در کوفه بود جناب محمد و جناب ابراهیم از ترس سفاح مخفی شدند و سفاح خیلی جناب عبدالله محض را احترام

ص: 199

می کرد گاهی سؤال میکرد که پسران تو محمد و ابراهیم کجا هستند و جناب عبد الله هم در جواب طفره میزد تا اینکه سفاح از دنیا رفت و خلافت بمنصور قرار گرفت

عازم شد برقتل محمد و ابراهیم و جواسیسی معین نمود تا ایشان را پیدا کنند

وقتی منصور عازم بیت الله شد در بین راه مشرف شد بمدينه طيبه روزی جمعی از بزرگان بنی هاشم و جناب عبدالله را بنام دعوت کرد و گفت پسرهای تو کجا هستند؟ قسم بخدا من ترا رها نکنم تا ایشانرا نزد من حاضر نکنی و حکم کرد که عبدالله و جناب ابراهیم غمرو شش نفر از فرزندان و برادران آنها را در غل و زنجیر کشیدند و بر شتران نشانیدند که آنها را ببرند بکوفه

جناب عبدالله بمنصور گفت ما هكذا فعلنا باسیر کم یوم بدر یعنی در آنروز که جدشما عباس اسیر شد پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) با و مهربانی کرد و فرمود او را مقید نکنید و توامروز مارا مقید می کنی

منصور ملعون جسارت کرد گفت اخسأ يا بن اللغناء

جناب عبدالله فرمود اى امهاتی تلخن افاطمه بنت الحسين (علیه السلام) ام فاطمه بنت رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم) ام خديجه بنت خويلد منصور در جواب چیزی نگفت و امر کرد ایشان را بجانب کوفه کوچ دهند و کسی را گماشت که جناب عبدالله را مغلول نموده و پسرهای او را دستگیر نمایند

جناب عبدالله فرمود قسم بخدا محنت من از محنت يعقوب زیادتر است چون او را از دوازده پسر يك پسر مفقود شد و از من خواهش می کنند دو پسر خود را تسلیم قاتل نمایم والله اگر آنها در زیر قدمهای من باشند قدم خویش را بر ندارم

و در روایتست وقتیکه عبدالله و برادرانش را از مدینه مغلولا می بردند از درب منزل حضرت صادق عبور دادند حضرت از شکاف در بایشان نگریست و گریه زیادی کرد و فرمود والله ما وفت الانصار لرسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم) يعتهم لقد بايعوه على ان يقوا نفسه وولده مما يقون منه نفوسهم و اولادهم والله لا يفلح قوم تخرج بهؤلاء على هذه الصوره

و ایشانرا همین قسم مغلولا بردند به ربذه در آنجا سلاسل و اغلالشان را زیاد و صعب تر کردند. منصور بجهت آزردن قلب جناب عبدالله برادر مادری او را که محمد بن عبد الله بن عمر و بن عثمان بن عفان باشد امر کرد از میان مجبس بیرون آوردند اینقدر تازیانه باو زدند که بدنش کبود و چشمش معیوب شد و دو مرتبه آوردند پهلوی عبدالله محض حبس کردند

چون جناب فاطمه بنت الحسين بعد از رحلت حسن مثنی تزویج شد بعبد الله بن عمرو بن عثمان بن عفان و از او پری آورد محمد نام. الحاصل آن بزرگوار را بهمین قسم آوردند تا وارد کوفه نمودند و آنها را در زندان هاشمیه حبس کردند

در خبر است وقتیکه جناب عبدالله محبوس بود جناب محمد و ابراهیم بلباس عرب های بادیه نشین نزد پدر آمدند عرض کردند: اگر بفرمائی آشکار شویم

فرمود: «ان منعكما ابو جعفران تعيشا كريمين فلا يمنعكما ان تموتا كريمين»

یعنی اگر مانع است منصور که شما بعزت زندگانی کنید مانع نیست که شما بعزت بمیرید

و این بزرگوار سه سال یا پنج سال در زندان هاشمه محبوس بودند تا وقتیکه محمد و ابراهیم خروج کردند و سر آنها را برای منصور آوردند آنگاه منصور امر کرد که جناب عبدالله را در میان زندان بقتل رسانیدند

ص: 200

و در روایت است که جناب عبدالله در عید اضحى سنه صد و چهل و پنج در سن هفتاد و پنج سالگی از دنیا رفت و قبر شریفش در زندان هاشمیه یادرکوفه است

دوم از اولادهای حسن مثنی جناب ابراهيم الغمر ابن الحسن بن الحسن المجتبى (علیه السلام) كه برادر اعیانی جناب عبدالله محض بود و آن بزرگوار هم مدت سه سال یا پنج سال در زندان هاشمیه با برادرانش محبوس بود و در سال صد و چهل و پنج در سن شصت و نه سالگی میان محبس از دنیا رفت

در عمدة الطالب استکه قبرش در کوفه مزار شیعیان است و صندوقی دارد و شاید قبرشان بقعه ایست که در طرف راست کی استکه از کوفه بنجف اشرف مشرف می شود مقابل قبر میثم تمار و معروف است بمزار و مرقد سیدابراهی

و جهت ملقب شدنشان بغمر در فصل دوازدهم از باب سوم ذکر شد

سوم جناب حسن بن الحسن بن الحسن المجتبی (علیه السلام) او نیز برادر اعیانی جناب عبدالله محض و ابراهيم الغمر است و در شهر ذيقعدة الحرام سنه صد و چهل و پنج در سن شصت و هشت سالگی در میان زندان هاشمیه از دنیا رحلت فرمود

و محتمل استکه قبر تمام اینادات که در زندان هاشمیه از دنیا رفته اند در همان میان زندان هاشمیه باشد

و هاشمیه شهری استکه منصور دوانیقی (لع) بنا نمود در نزدیکی شهر انبار

و بعضی احتمال دادهاند که زندان هاشمیه مقبره سید ابراهیم استکه محاذی مقبرة جناب میثم تمار است

چهارم جناب جعفر بن حسن بن حسن المجتبى (علیه السلام) او نیز در حبس منصور بود لکن او را رها کردند مراجعت بمدينة طيبه فرمود و در سن هفتاد سالگی از دنیا رحلت فرمود

پنجم جناب داود بن حسن بن حسن المجتبى (علیه السلام) المکنی با یی سلیمان او نیز در حبس منصور بود مادرش مشرف شد خدمت حضرت امام جعفر صادق (علیه السلام) والتماس کرد

حضرت دعای استفتاح را باو تعلیم فرمود که عمل ام داود باشد

و مادرش آن عمل را در نیمه رجب بجای آورد جناب داود از حبس خلاص شد و در مدینه طیبه در سن شصت سالگی از دنیا رحلت فرمود

ششم جناب محمد بن حسن بن حسن المجتبی (علیه السلام) از او عقبی نقل نشده و عقب از آن پنج نفر دیگر از اولادهای جناب حسن بن حسن المجتبی می باشد

ولا بد است در مقام از ذکر پنج مطلب ؛

المطلب الأول : در ذکری از حالات و مقابر بعضی از اولادهای جناب عبدالله المحض

بدانكه جناب عبد الله المحض شش پسر داشت :

اول جناب محمد صاحب النفس الزكيه وقتيل احجار الزيت و جناب محمد در سنه ماته متولد شد بلاخلاف كما في عمدة الطالب و در نیمه رمضان یا بیست و پنجم رجب سنه صد و چهل و پنج هجری (1)

ص: 201


1- خوبست که ماخذ این هر دو قول ذکر شود چه آنکه در یازدهم بحار و هم شرح شا فيه 14 شهر صيام ذکر شده از سال مذکور (ج)

در مدینه طیبه در سن چهل و پنجسالکی مقتول شد و قبر شریفش در نزديك حصار مدينه طيبه است و معروف است

و جهت آنکه او را صاحب نفس زکیه گفتند آنستکه وقتیکه پسرهم منصور عیسی بن موسی بن علی بن عبد الله بن عباس بن عبدالمطلب بالشكر زیادی در پشت مدینه طیبه با اصحاب و لشكر محمد صاحب نفس زکیه رزم وقتال نمودند و لشکر محمد شکست خورد آن بزرگوار دانستکه دیگر ظفر نمی یابد وظفر با او نیست داخل خانه شد و دفتر اسامی کسانی را که با او بیعت کرده بودند بآتش سوزانید تاکسی ایشانرا نشناسد از این جهت ملقب شد بنفس زکیه

و از حضرت پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) روایت شده که فرمودند يقتل باحجار الزيت من ولدى نفس زكيه

(و احجار الزيت موضعی است در مدینه که مردم بنماز استسقا در آنجا حاضر می شوند و جناب محمد را در آنجا بقتل رسانیدند)

وجناب محمد شش پسر داشت :

اول - عبدالله ملقب به اشتر که بعد از قتل پدرش جناب محمد باراضی کابل تشریف بردو در شعبه کوهی که مسمی بود به علج مقتول شد و سر او را نزد منصور حلمون آوردند

دوم - علی بن محمد که در زندان هاشمیه از دنیا رحلت فرمود

سوم - طاهر بن محمد بن عبدالله محض

چهارم - ابراهیم بن محمد

پنجم - حسن بن محمد المکنی به ابی الزفت که در یاری حسین بن على صاحب الفخ او را دست بگردن بسته سر از بدنش جدا نمودند

ششم - یحیی بن محمد بن عبد الله المحض

و از هيچيك از اولادهای محمد صاحب نفس الزكيه عقب و نسلی نماند بغیر از عبدالله اشتر

و از احفاد اوست ابوالعلى واسطى نقيب الكوفه ابن محمد بن حسن الاعور بن محمد الكابلي ابن عبدالله الاشتر ابن محمد صاحب نفس زکیه ابن عبدالله المحض ابن حسن بن حسن المجتبى (علیه السلام)

دوم - از پسرهای عبدالله المحض ، ابراهیم قتیل با خمری ابن عبد الله المحض بود

و در کتاب وافی است: باخمری بالموحدة والخاء المعجمة والراء قرية بقرب الكوفه بها قبر ابراهيم بن عبد الله بن الحسن بن علی (علیه السلام)

و در آن موضع جناب ابراهيم بالشگر منصور رزم نمایانی نمود و جمع کثیری با او بیعت کرده بودند

منجمله ابو حنيفه امام الحنفيون .

آخر الامر جناب ابراهيم بدست لشکر منصور دوانیقی شهید شد و در همان موضع دفن شد

و اشاره بقبر همین ابراهیم نموده دعبل خزاعی در حضور حضرت رضا (علیه السلام) که عرض می کند:

وأخرى بارض الجوزجان محلها *** و قبر بباخمری لدی الغربات

و سر نازنین ابراهیم را در طشت نهاده در کوفه نزد منصور ملعون حاضر نمودند شهادتش در بیست و پنجم ذیقعده سنه صدوچهل و پنج بود در سن چهل و هشت سالگی

و محتمل است قبریکه محاذی قبر میثم تمار و معروفست بقبر سید ابراهیم قتیل با خمری باشد نه قبر ابراهیم غمر ابن الحسن المثنى

ص: 202

و از اولادهای جناب ابراهیم قتیل با خمری است عبدالله بن ابراهیم قتیل با خمری ابن عبد الله المحض که در مصروفات نمود

وايضاً سادات بنی الازرق که در ینبوع هستند از احفاد ابراهيم الازرق بن عبدالله بن الحسن بن ابراهيم قتیل با خمری هستند

سوم از پسرهای عبدالله المحض موسى الجون بن عبدالله المحض بود از ابوالحسن عمری نقل شده که وقتی منصور دوانیقی جناب عبدالله المحض را در زندان حبس کرده بود گاهی جناب موسى الجون را میطلبید و با و هزار تازیانه میزد و آن بزرگوار را بمدینه فرستاد که از برادرانش خبر آورد که کجا هستند

پس موسی از مدینه گریخت بجانب مکه و در آنجا بود تا برادرانش محمدو ابراهیم کشته شدند ومنصور هم بدرک واصل شد و نوبت خلافت پسرش مهدی بن منصور رسید

در آن سال مهدی بزیارت بیت الله مشرف شد در هنگامیکه مشغول طواف بود موسى الجون نزديك رفت فرمود: ایها الخلیفه مرا امان ده تا ترا بموسى الجون بن عبدالله المحض دلالت کنم

مهدی گفت : لك الامان ان دللتني عليه

پس موسى الجون فرمود منم موسى الجون بن عبدالله

مهدی گفت ترا که می شناسد و شهادت می دهد بصدق تو :

فرمود حسن بن زید و موسى بن جعفر (علیه السلام) و حسن بن عبيد الله بن عباس بن علی بن ابی طالب (علیه السلام) پس آنها گواهی دادند و مهدی خط امان بوی داد و بود تا زمان هرون الرشید

یکروز برهرون وارد شد و در بساط رشید پای شریفش لغزید و افتاد روی زمین هرون خنده کرد موسی فرمود این سستی از ضعف روزه است نه از ضعف پیری

و آن جناب در سویقه مدينه طيبه وفات نمود

و مسعودی در مروج الذهب از مفضل بن عمر روایت میکند که عبدالله بن مصعب بن ثابت بن عبدالله بن زبیر بن عوام نزد هرون الرشید سعایت نمود از جناب موسی الجون هرون جناب موسى الجون را طلبید سخن زبیر را با و گفت فرمود من او را باین سخنش قسم می دهم عبدالله گفت قسم یاد می کنم فرمود بگو : تقلدت الحول والقوة دون حول الله وقوته الى حولى وقوتى ان لم يكن ما حكيته عنك حقا

زبیر همین قسم را یاد نمود

موسى الجون فرمود: الله اکبر فانی سمعت أبي عن جدى امير المؤمنين (علیه السلام) عن رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم) قال ما حلف احد هذا اليمين كاذباً الاعجل الله تعالى له العقوبة قبل ثلث

و در همانروز عبد الله بن مصعب بمرض جذام از دنیا رفت

و از جناب موسى الجون اولاد و احفاد زیادی متخلف شد :

منجمله عبد الله بن محمد امین بن يوسف الاخضر بن ابراهيم بن موسى الجون

و منجمله داود بن شیخ صالح بن عبد الله بن موسی الجون که این دو در محبس وفات نمودند و در بقیع دفن شدند و منجمله محمد بن صالح بن عبد الله بن موسى الجون که معروف به شهید است و قبرش در بغداد زیارتگاه است و اینکه بعضی این مقبره را قبر محمد بن اسمعیل بن جعفر الصادق (علیه السلام) می دانند درست نیست

جناب محمد بن صالح مناقب زیادی دارد و شعر بسیار نیکو می گفت و در بغداد از دنیا رحلت

ص: 203

فرمود و از اعقاب او در حجاز زیادند و ایشانرا صالحیون میگویند و از این سلسله است آل ابي الضحاك

و منجمله سید علی مهنا که سؤالاتی از مرحوم علامه حلی فرموده از احفاد موسى الجونست و صاحب کتاب عمدة الطالب فى انساب آل ابیطالب از احفاد سید مهنا میباشد و در هفدهم ماه صفر سنه هفتصد و بیست و هشت در شهر کرمان از دنیا رفت وهو احمد بن على بن حسين بن على مهنا

ومنجمله ابوالبركات حسن بن جعفر که از احفاد موسى الجونست و بسیار شجاع بود

در عمدة الطالب است که خواهرش چند درهم فرستاد نزد او که گندم در عوض باو بدهد پس در اهم را گرفت آنها را با انگشت خود مالید از قوتی که داشت سکه اش محو شد پس گندم باو داد و دراهم را رد کرد که اینها معیوب است همشیره اش یکمشت از گندم ها را میان دستش مالید از قوت دستش آرد شد گندم ها را رد کرد که معیو پست

و در بقیع است مزار ابراهیم بن موسى بن عبدالله بن موسى الجون و مزار جناب عبدالله بن محمد بن یوسف بن موسى الجون

و منجمله غالب شرفاء مکه معظمه ومدينة طيبه از احفاد الجون می باشند

چهارم از اولادهای عبدالله المحض يحيى صاحب ديلم ابن عبدالله المحض بود

و جهت آنکه ملقب شد بصاحب دیلم آنستکه آن امامزاده معظم از خوف هرون الرشید فراری شد بدیار دیلم و اهل آن حدود با وی بیعت کردند و با و گرویدند از اینجهت معروف شد صاحب ديلم

پس هرون الرشيد فضل بن يحيى بن خالد البرمکی را با جمعیت بسیاری فرستاد برای گرفتن جناب یحیی چون لشکر بطالقان رسیدند فضل مکاتبی بوالی طبرستان و سایر اعیان بعنوانی محبت آمیز نوشت و مکتوبی نیز با وعده امان برای یحیی فرستاد باتحف كثيره وقضاة ورؤساء آن بلد محفة نوشتند و او را مهر کردند که هرون صدمه به یحیی نخواهد رساند.

آخر الامر فضل بن يحيى بجناب يحيى بن عبد الله المحض امان خط داد و جناب یحیی بهمراهی فضل نزد رشید آمد و رشید بعد از ورود یحیی او را بسیار تجلیل کرد و خلعتی باو داد با دویست هزار دینار و یحیی بآن اموال قروض جناب حسین بن علی صاحب فخ را ادا نمود چون او دویست هزار دينار مقروض بود

الحاصل رشيد مدتی ساکت بود لكن كینه یحیی در قلبش بود لذا گاهی یحیی را حاضر می کرد و باو عتاباتی می کرد یحیی خط امان را بیرون کرد وهب بن وهب ابو البختری خط امان را از جناب یحیی گرفت و او را از جهاتی باطل کرد و امر کرد بریختن خون آنمظلوم

هرون از این امر خیلی خوشنود شد و امر کرد هزار هزار و ششصد هزار درهم بابو البختری دادند و او را منصب قضاوت داد و امر کرد یحیی را بزندان بردند

و بعد از چندی جناب یحیی را حاضر نمود وقضاة و شهودی طلبید که ببینند با و آسیبی نرسیده یحیی که حاضر شد هر يك با او سخنی گفتند و آنجناب ساکت بود

گفتند تو چرا سخنی نمی گویی اشاره بدهان خود کرد زبان خود را بیرون آورد دیدند از شدت زهر مثل زغال سیاه شده

ص: 204

پس آن جماعت برخاستند بروند هنوز بوسط خانه نرسیده که آن بزرگوار از شدت زهر بروی در افتاد كذافي مقاتل الطالبين

و بعضی قضیه موسی الجون را با عبدالله بن مصعب که در سابق گفته شد درباره یحیی صاحب دیلم نوشته اند که جناب یحیی عبدالله را با ينقسم سوگند داد فرمود بگو برلت من حول الله وقوته الى حولى و قوتى انكنت كاذباً

و در روایت استکه هنوز کلام زیری تمام نشده بود که هلاک شد

و در مجالس المؤمنین است که رشید امر کرد جناب یحیی را محبوس نمایند و در ایام حبس آن بزرگوار را مسموم نمودند و در آن حال از دنیا رفت

و از تاریخ طبری معلوم می شود که شهادت ایشان درسنه صدو هفتاد و شش بوده

و بعضی گفتند که جناب یحیی درمیان محبس بجوع وعطش از دنیا رفت

و بعضی گفتند رشید امر کرد او را زنده خوابانیدند و ستونی از سنگ و ساروج برروی او بنا کردند تا جان داد و اولادهای آن جناب زیاد بودند

منجمله ابراهيم ومحمد وصالح وسليمان ابناء يحيى بن احمد بن محمد بن یحیی صاحب دیلم و این چهار امامزاده را بدخان و دود مقتول نمودند و جسدانشان را در بقیع دفن کردند

و این جناب يحيى صاحب ديلم غير جناب يحيي بن زيد بن على بن الحسین است که در جوز جان که جرجان باشد شهید شد و مقصود از شعر دعبل هم که میگوید و اخری بارض الجوزجان محلها همان يحيى بن زید است که صحیفه سجادیه را روایت فرموده

پنجم از پسرهای جناب عبدالله المحض جناب سلیمان بن عبدالله المحض بود و آن بزرگوار هم از کسانی بود که با حسین بن علی صاحب فخ در سن پنجاه و سه سالگی شهید شد

و از اولادهای اوست جناب محمد بن سلیمان بن عبدالله المحض که آن بزرگوار را با پدرش در جنك فخ شهید نمودند

ششم از پسرهای جناب عبدالله المحض جناب ادریس بن عبدالله المحض بوده ایشان در غزوة فخ با لشکر عباسی قتال نمودند و بعد از قتل حسین بن علی صاحب الفخ و جناب سليمان بن عبدالله بن المحض جناب ادریس فرار نمود و از حربگاه باتفاق راشد غلام خود بشهر فاس و طنجه و مصر گریخت و از آنجا باراضی مغرب سفر کرد و آخر در آنجا بتخت سلطنت نشست

آخر الامر هرون الرشید سلیمان بن جریر را روانه کرد نزد جناب ادریس و آن بزرگوار را مسموماً شهید نمود و خود گریخت راشد خبردار شد و از قفای او بتسجیل روانه شد و او را بدرك واصل کرد

و بعد که ادریس از دنیا رحلت فرمود زنی داشت از بربریه که حاملهبود راشد غلام ادریس تاج سلطنت برشکم او نهاد و بعد از چهار ماه از فوت پدرش آن طفل متولد شد پسر او را می نمودند باسم پدرش ادریس

و از حضرت امام رضا (علیه السلام) روایت شده که فرمودند رحم الله ادریس بن ادريس فانه كان نجيب اهل البيت وشجاعهم والله ماترك فينا مثله

و جناب ادریس بن ادریس در افریقیه بر بروالی بود و مسموما شهید شد

و اولاد جناب ادریس بن ادریس در بلاد مغرب زیاد شدند مثل جزيرة حضراء و شهر سوس

ص: 205

اقصى وشهر فاس و شهر قرطیه و شهر اندلس و شهر تاهرت وشهر زيتون

و از جمله احفاد جناب ادریس بن ادریس است جناب علی بن عبدالله التاهرتي ابن المهلب بن محمد بن یحیی بن ادریس بن ادریس

و او از جانب مصر بر سالت رفت بغزنین نزد سلطان محمود غزنوی به نیشابور که رسید مردم او را بعداوت مذهب گرفتند و بحضور سلطان محمود بردند بغزنین علماء و فقهاء در مجلس حاضر شدند و در مجلس سلطان قتل جناب علی بن عبدالله را واجب دانستند و او را بقتل رسانیدند والقادر بالله خليفة عباسی شنید بسیار شاد شد

المطلب الثاني : در ذکری از حالات و مقابر بعضی از اولادهای جناب ابراهيم الغمر ابن حسن بن حسن بن علی بن ابیطالب

و او برادر اعیانی جناب عبدالله محض است ابا واما

ودر عمدة الطالب است ولقب بالغمر لجوده و یکنی بایی اسمعیل و كان سيد أشريفاً روى الحديث وهو صاحب الصندوق في الكوفه ويزار قبره وقبض عليه ابو جعفر المنصور مع اخيه عبدالله المحض و توفي في حبه سنه خس و اربعين ومأة وله تسع وستون سنه

و عقب او منحصر است از جناب اسمعيل الديباج ابن ابراهيم الغمر ابن الحسن المثنى

و عقب اسمعیل از دیباج از دو پسر بود :

اول - حسن بن اسمعیل الدیباج و او را درون الرشید بیست و دو سال در زندان محبوس نمود و بعد که نوبت خلافت بمأمون رسید او را رها نمود و در سن شصت و سه سالگی از دنیا رحلت فرمود و احفاد او زیاد هستند

منجمله محمد المصرى ابن حسن بن اسمعيل الديباج وقبر او در مصر مزار معروفیست

و منجمله علی بن محمد المصرى

و مادر جناب علی بن محمد معیه انصاریه بود و از اسباط زید بن حارثه بود و اولادهای او منسوبند به معيه مثل عبد الله بن محمد بن علی بن حسین بن علی بن معيه الملقب بالشعراني

و مثل تاج الدین محمد بن قاسم بن حسين بن على بن معيه الملقب بشعراني

و جناب محمد بن قاسم صاحب تصانیف وتأليفات زیادی بود مثل کتاب هداية الطالب في نسب آل ابی طالب و کتاب اخبار الامم وكتاب سبائك الذهب و غير اينها و آل معيه اعرف است نسبشان از غیرشان

دوم - ابراهيم بن اسمعیل الدیباج بود و جناب ابراهيم ملقب بود بطباطبا

و جهت اینکه ملقب شد باین لقب آنست که پدرش جناب اسمعیل وقتيكه جناب ابراهيم كودك بود خواست برای او جامه بدوزد فرمود پیراهن می خواهی یا قبا؟

و بواسطه آنکه زبانش دارای حروف نارسا بود گفت طباطبا

و بعضی گفته اند طباطبا بزبان نبطیه است یعنی سید السادات

و جناب ابراهيم طباطبا بسيار جليل القدر و عظيم الشأن بود و عقاید خود را بعرض

ص: 206

امام رضا (علیه السلام) رسانید

و سادات طباطبا منسوب باین بزرگوارند و اغلب آنها از اولاد و احفاد جناب قاسم بن ابراهیم طباطبائی میباشند و لقب جناب قاسم بن ابراهیم رسی بود و سادات بنى الرسي در مصر و شام و بغداد زیادند

و بعضی از سلسله سادات طباطبایی ها از اولاد محمد بن ابراهيم طباطبا میباشند مثل سید جلیل نبیل بحر العلوم علامه طباطبائي السيد مهدی بن سید مرتضی بن سید محمد البروجردی

و بعضی از سلسله طباطبا از اولاد حسن بن ابراهیم طباطبا است مثل جناب ابو محمد عبدالله بن احمد بن علی بن حسن بن ابراهيم طباطبا الحجازى الاصل المصرى الدار والوفات كان طاهر أكر يمأ فاضلا كانت ولادته سنه ست وثمانين ومائتين وتوفى فى الرابع من رجب سنه ثمان واربعين وثلث مائة ودفن بقرافة مصر الصغرى وقبره معروف و مشهور باجابة الدعا كذا في تاريخ ابن خلكان

المطلب الثالث : در ذکری از حالات و مقابر بعضی از اولادهای جناب حسن بن حسن بن الحسن المجتبى عليه السلام

منهم على الزاهد ابن الحسن المثلث بود الملقب بنى الثفنات در محبس منصور دوانیقی در سجده رفت چون او را حرکت دادند دیدند از دنیا رفته و وفات او در بیست و ششم محرم سنه صد و چهل و شش واقع شد در سن چهل و پنج

و او بمرتبه در عبادت حضور قلب داشت که در بین راه مکه مشغول نماز بود افعی داخل جامه او شد مردم فریاد زدند که افعی داخل جامهات شده آنجناب ابداً اعتنایی نکرد همچنان مشغول بنماز خود بود تا افعی از جامه او بیرون شد

روایت شده که منصور ملعون بنی الحسین را در زندانی حبس نمود که از تاریکی شب و روز را تمیز نمی دادند و وقت نماز را نمی دانستند مگر بتسبيح واوراد على بن الحسن المثلث

و از اولادهای علی الزاهد است جناب حسين بن على الزاهد و این بزرگوار با جمعی از سادات علوی و حسنی در زمین فخ شهید شد در حالتیکه بلا عقب بود و کیفیت شهادتشان مجملا در باب نه- ذکر خواهد شد

و جناب حسين بن على الزاهد صاحب فخ برادری داشت مسمی بحسن بن على الملقب بمكفوف و عقب جناب حسن مثلث از او باقی است

المطلب الرابع : در ذکری از احوالات بعضی از اولادهای جناب جعفر بن حسن بن حسن بن علی بن ابی طالب (علیه السلام)

و از اولادهای ایشان در راوند کاشان و همدان و قزوین و مراغه زیادند و از اولادهای اوست جناب فضل الله بن علی بن عبيد الله بن محمد بن عبيد الله بن محمد بن عبد الله بن حسن بن علي بن محمد السليق

ص: 207

بن حسن بن جعفر بن الحسن المثنى صاحب كتاب الدعوات

المطلب الخامس : در ذکری از حالات بعضی از اولادهای جناب داود بن حسن بن حسن بن علی بن ابیطالب (علیه السلام)

و آن بزرگوار رضیع حضرت صادق و داماد حضرت امام زین العابدین(علیه السلام) بود که جناب ام کلثوم دختر حضرت سجاد (علیه السلام) زوجة جناب داود بود

و مراد از رضیع یعنی حضرت صادق (علیه السلام) از مادر او شیر خورده دون عکس

چنانچه در بحار از اقبال سید نقل فرموده ان المنصور لما حبس عبدالله بن حسن وجماعة من آل ابيطالب وقتل لديه محمد وابراهيم اخذ داود بن الحسن بن الحسن وهو ا بن داية أبي عبدالله جعفر بن محمد الصادق (علیه السلام) لان ام داود ارضعت الصادق بلبن ولدها داود وحمله مكبلا بالحديد الخ

و در عمدة الطالب است که منصور دوانیقی جناب داود بن حسن را در زندان محبوس نمود حضرت صادق (علیه السلام) بمادرش دعاء امداود را که استفتاح باشد تعلیم فرمود و در نیمه رجب بجای آورد و از برکت آن دعا جناب داود از حبس خلاص شد و در مدینه طیبه در سن شصت سالگی از دنیا رحلت فرمود

و از احفاد جناب داود است جناب ابو الفضائل احمد و برادرش جناب رضی الدین ابنی موسی بن جعفر بن محمد بن احمد بن محمد بن محمد الطاوس بن اسحق بن حسن بن محمد بن سليمان بن داود بن حسن بن حسن المجتبى (علیه السلام)

فصل هفتم : در ذکر حواریین و بعضی از اصحاب حضرت مجتبی (علیه السلام)

اشاره

اما حواریین این بزرگوار دو نفر بودند

چنانچه در بحار از اختصاص شیخ مفید (ره) از حضرت موسی بن جعفر (علیه السلام) روایت شده قال اذا كان يوم القيمة نادى مناد اين حوارى الحسن بن علی (علیه السلام) ابن فاطمة بنت رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم) فيقوم سفيان بن ابى ليلا الهمداني وحذيفة بن اسيد الغفارى

و جناب سفیان بود که بحضرت مجتبی عرض کرد السلام عليك يامذل المؤمنين

و بعضی عذر آوردند از این سخن و گفته اند که اینخن را از روی محبت عرض کرده نه از روی جسارت و عناد :

واما حذيفة بن اسید از جملة صحابة حضرت پیغمبر ص بود و از کسانی بود که تحت شجره پا پیغمبر بیعت کرد و در کوفه از دنیا رحلت فرمود .

واما جواب حضرت مجتبی (علیه السلام)

در عاشر بحار از مناقب نقل می کند : وبوابه قيس بن ورقاء المعروف بسفينه و رشيد الهجرى ويقال ميثم التمار وقيس بن ورقاء اول غلام جناب ام سلمه بود و او را آزاه کرده بود و بعد خادم

ص: 208

حضرت پیغمبر شد و روایت شده که یکروز رسول خدا ص با اصحاب طی مسافرت فرمود متاعیکه با خود حمل داشتند سنگینی کرد پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) باو فرمود : احمل فانما انت سفينة از آن روز سفینه نام یافت و احوالات رشید هجری و میثم تمار در باب دوم ذکر شد فراجع

و در عاشر بحار از مناقب نقل کرده که از جمله اصحاب حضرت مجتبی ع بود : عبدالله بن جعفر الطيار و مسلم بن عقیل و عبدالله بن عباس و حبابة بن جعفر الوالبيه و حذيفة بن اسيد والجارود بن المنذر وسفيان بن ابي ليلا الهمدانی و عمرو بن قيس المشرقي و ابو صالح كيسان بن كليب وابو مخنف لوط بن يحيى الازدي

الى ان قال و اصحابه من خواص ابيه حجر بن عدى ورشيد الهجری و رفاعة وكميل و ميب وقیس و عمرو بن والله و عمرو بن حمق و زید بن ارقم و سليمان بن صرد الخزاعي و جابر بن عبدالله الانصاري وسلیم بن قیس و حبیب بن مظاهر و اصبغ بن نباته والاعور وغيرهم ممن لا تحصى كثرة

اقول جناب عبدالله بن جعفر الطيار سابقا گفته شد که والده اش اسماء بنت عمیس بود و زوجه مکرمهاش زینب خاتون بنت امير المؤمنين (علیه السلام) بود و او اول مولودی بود از مسلمین که در ارض حبشه متولد شد و در منتهای کرم وجود بود و او را بحر الجود می گفتند

و اما جناب مسلم بن عقیل در کوفه بیاری حضرت سیدالشهداء (علیه السلام) شهید شد

و جناب عبدالله بن عباس از بزرگان اصحاب حضرت پیغمبر ص و تلميذ جناب امیر المؤمنين (علیه السلام) بود و افضل اولاد جناب عباس بود تولدش سال قبل الهجرة بود و در سنه شصت و هفت در طائف از دنیا رحلت فرمود. و حبابة بن جعفر الوالبيه در شرطة الخميس خدمت امير المؤمنين (علیه السلام) رسید گفت چه چیز است علامت امامت بس آن بزرگوار اشاره فرمود بستگی و بخاتم شریف با و نقش کرد و فرمود اگر کسی مدعی امامت باشد و چنین علامت از او ببینی بدانکه او اما مست و بعد از امیرالمؤمنین (علیه السلام) آمد خدمت حضرت مجتبی (علیه السلام) و همین علامت را از آن بزرگوار دید ایمان آورد و همچنین خدمت حضرت سیدالشهداء (علیه السلام) آمد و همین علامت را دید ایمان آورد و خدمت حضرت امام زین العابدین حضرت باقر (علیه السلام) و حضرت صادق (علیه السلام) و حضرت موسی بن جعفر (علیه السلام) و حضرت رضا (علیه السلام) مشرف شد همین معجزه و علامت را از آنها مشاهده نمود و ایمان آورد و بعد از نقش حضرت امام رضا (علیه السلام) نه ماه که گذشت حبابه از دنیا رحلت نمود و تمام روایتش در مدينة المعاجز است

و جارودين المنذر الكندي، النحاس از اهل کوفه بود و در رجال از حضرت صادق (علیه السلام) روایت کرده : انه تقة ثقة

و عمرو بن قيس المشرقي در رجال است گفت: من و پسر عمم در قصر بنی مقاتل خدمت سیدالشهداء (علیه السلام) رسیدیم در وقتیکه تشریف می برد بکوفه سلام کردیم بآن حضرت. پسر عمم عرض کرد یا ابا عبدالله این رنگ موی محاسنتان خضابست يارنك موی شریفتان هست ؟ فرمودند خضابست وما بنی هاشم زود محاسنمان سفید می شود بعد حضرت رو نمود بما فرمود شما آمده اید جهت نصرت و یاری من ؟ گفتم من مردی هستم كبير السن وكثير الميال و در دست من اماناتیست از مردم و می ترسم امانات مردم ضایع شود پر عمم نیز همین قسم گفت، فرمود پس شما بروید از این سرزمین که صدای غربت مرا نشنوید چون هر کس صدای غربت مرا بشنود و مرا یاری نکند بر خدا حقست که او را برو جهنم اندازد

ص: 209

ابو مخنف لوط بن یحیی الازدی در مجالس المؤمنین از شیخ طوسی نقل کرده که پدرش یحیی از اصحاب امیرالمؤمنین (علیه السلام) بود و او مؤلفات زیادی دارد منجمله مقتل سی الشهداء (علیه السلام) و این مقتل که منسوب است بابی مخنف و فعلا بطبع رسیده مقتل ابی مخنف لوط بن یحیی نیست

ورفاعة بن شداد و مسیب بن نجبه از اصحاب حضرت امیر (علیه السلام) و حضرت مجتبی (علیه السلام) بودند و مسیب از بزرگان تابعین و عظماء زهاد بود

و در مناقب نجبه را بفتح نون وفتح باء موحده ضبط نموده

وقيس ظاهراً قيس بن سعد بن عباده است که از اصحاب حضرت رسول (صلی الله علیه وآله وسلم) بود و خودش و پدرش با ابوبکر بیعت نکردند

و در رجالست که او درسنه شصت هجری از دنیا رفت و او موی محاسن نداشت انصار میگفتند ما دوست داریم که از برای قیس لحية ابتیاع آنیم از اموال خودمان و معذلك بسيار جميل بودوانس مالك گفت که قس بن سعد از پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) بمنزله صاحب شرطه بود از والی و از یونس بن عبدالرحمن روایت کرده که سعد بن عباده شش اولاد داشت و همه آنها پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) را یاری کردند و جناب قیس وسعد قدهر يك ده وجب بود بوجب های خودشان ووجب هر يك از آنها مثل ذراع یکی از ما بود

وسعد همیشه اوقات سید و آقا بود هم در زمان جاهلیت و هم در اسلام و پدرش و جدش و جد جدش همه اوقات صاحب شرف و سیادت بودند

عمر و بن والله المكنى به ابو الطفيل بعضی او را از کیسانیه دانسته اند که قائلند با مامت جناب محمد بن الحنفيه ودرذيل لوای مختار در آمدند

و زیدین ارقم مدنی خزرجی در حق حضرت امیر (علیه السلام) کتمان شهادت نمود و از اینجهت کور شد و سلیمان بن صرد خزاعی از بزرگان اصحاب و تابعین بود و او درروز جنگ جمل ازجيش امير المؤمنين (علیه السلام) تخلف نمود و لکن در طلب خونخواهی حضرت سیدالشهداء (علیه السلام) خروج نمود

وسليم بن قيس الهلالى العامري الكوفى مرد بسیار بزرگی بود و کتاب سلیم بن قیس که به ابان بن ابی عیاش سپرد معروفست

واصبغ بن نباته مجاشعی الکوفی از اصحاب شرطة الخمیس است و آنها ششهزار نفریادم هزار نفر بودند که با حضرت امیر (علیه السلام) بیعت کردند که در راه او یا کشته شوند باظفر یابند

و جهت اینکه آنها را شرطة الخمس گفتند احتمال دارد که از شرط بمعنی علامت باشد چون آنها علامت مخصوصی داشتند که باو شناخته می شدند و احتمال دارد که این شرط بمعنی تهیه باشد چون آنها مهیا بودند جهت دفع خصم و خميس بمعنی جیش است و جهت آنکه آنها را خمیس نامیدند آنستکه آنها پنج گروه بودند میمنه وميسره ومقدم وساق وقلب

واعور نام او حارث همدانیست که حضرت امیر المؤمنين (علیه السلام) فرمود

باحار همدان من يمت يرني *** من مؤمن او منافق قبلا الخ

ص: 210

فصل هشتم : در بعضی از تواریخ متعلقه بزمان امامت حضرت مجتبی (علیه السلام)

اما وقایع سال چهلم هجری بعد از فوت و شهادت پدر بزرگوارش

بدانکه روز جمعه بیست و یکم ماه رمضان سال چهل هجری پدر بزرگوارش امیرالمؤمنین(علیه السلام) از دنیا رحلت فرمود و در همانروز مردم با حضرت مجتبی (علیه السلام) بیعت کردند

جناب عبدالله بن عباس فریادزد معاشر الناس هذا ابن نبيكم و وصی امامکم فبايعوه

و محمد بن جریر طبری نقل کرده که اول کسیکه با حضرت مجتبی بیعت کرد جناب قیس بن سعد بن عباده بود پس آن حضرت عمال بمن و حجاز و عراق را بر سر عمل خود باقی داشت و همچنین حکام آذربایجان و خراسان و کرمانرا و جناب عبدالله بن عباس را بایالت بصره فرستاد و زیاد بن ابیه که بفرمان امیرالمؤمنین (علیه السلام) در بعضی از محال شیر از حکومت داشت همچنانش منصوب داشت و دوماه تمام بعد از شهادت حضرت امیر (علیه السلام) حضرت مجتبی (علیه السلام) در کوفه اقامت فرمود

معویه کافر کاغذی به زیاد بن ابیه نوشت چون از او بیم مخالفت داشت و او را تهدید بقتل نمود و جاسوسی ببصره فرستاد و جاسوسی بکومه پس عبدالله بن عباس والى بصره جاسوس بصره را بقتل رسانید و نامه به حضرت مجتبی (علیه السلام) عرض کرد که با معاویه در مقام مقاتله بر آید و مکاتیبی بین معاویه و حضرت مجتبی (علیه السلام) رد و بدل شد آخر الامر معاویه آغاز جنك نمود و شصت هزار نفر لشکر در خارج شهر شام مهیا نمود و ضحاك بن قيس فهری را در شام بنیابت خود بازداشت

خبر به حضرت مجتبی (علیه السلام) رسید در مسجد جامع کوفه بمنبر تشریف برد وخطبه خواند و مردم را بجهاد دعوت فرمود مردم سکوت نمودند جناب عدی بن حاتم کلماتی گفت و بر اسب خود نشست و به نخیله که لشکر گاه حضرت مجتبی (علیه السلام) بود با جمعی روانه شدند و او اول کسی بود که حاضر لشکر گاه شد و حضرت مجتبی هم با جمعی روانه نخيله شدند و مغيرة بن نوفل بن حارث بن عبدالمطلب را در کوفه جانشین خود فرمود وعده لشكريكه بعنوان نصرت آن حضرت در نخیله جمع شدند از مواره و پیاده چهل هزار نفر بودند و عبیدالله بن عباس را که برادر كوچك عبداله بن عباس بود با دوازده هزار نفر از ابطال مقدمه فرستاد رفتند تا از فرات گذشتند و در اراضی مسکن نزول نمودند

معويه هم با لشکرش طی مسافت کرد و در اراضی مسکن فرود آمد پس عبیدالله بن عباس لشکر خود را تحریص فرمود روز دیگر از دو جانب آغاز جنگ نمودند جمعی از فئتين مقتول و مجروح شدند چون شب شد معوية ملعون نامه به عبیدالله بن عباس نوشت بدین مضمون: ان الحسين قدرا سلني في الصلح وهو مسلم الامر الى فان دخلت الان في طاعتي كنت مطبوعاً والادخلت وانت تابع ولك ان اجبتني الان ان اعطيك الف الف درهم اعجل لك في هذا الوقت بنصفها واذا دخلت الكوفة النصف الاخر

پس عبیدالله بن عباس همانشب بجانب معویه رفت آن در اهم را گرفت

چون صبح شد مردم بر آن انتظار داشتند که ابن عباس بیرون شود و نماز بگذارد او را نیافتند ناچار جناب قيس بن سعد بن عباده بالشکریان نماز گذارد و خطبه خواند و لشکر را امر بصبر در جهاد. فرمود مصوبه آنچه کاغذ نوشت بجناب قیس و وعده داد اثر نکرد و در جواب نامه آن ملعون نوشت لا و الله لا تلقاني ابدأ الابيني وبينك الرمح

ص: 211

بعد مجدداً معويه بجناب قیس نامه نوشت و مطلعش این بود اما بعد فانك يهودي ابن يهودى جناب قیس هم در جواب نوشت بدین مضمون اما بعد فانك وتن بنوتن دخلت في الاسلام كرهاً واقعت فيه فزعاً وخرجت منه طوعاً الخ و بزرگان کوفه که از اصحاب حضرت مجتبی بودند در پنهانی با معو به مراسلاتی داشتند

حضرت مجتبی (علیه السلام) بر آنها مطلع شد پس آن بزرگوار از دیر عبدالرحمن کوچ فرمود بجانب مدائن و در صبحگاهی در قریه ساباط مدائن فرود آمد و از خاطر شریفش گذشت که در این منزل لشکر را امتحان فرماید چون بآن حضرت عرض کرده بودند که معویه به عمرو بن حریث و شبث بن ربعی و گروهی از معاریف لشکریان امام حسن (علیه السلام) نوشته بود که هر کس حضرت امام حسن مجتبی را شهید بنماید او را دویست هزار درهم بدهد ورئيس لشکر شامش بنماید و دختر خود را بنکاح او در آورد از اینجهت حضرت مجتبی همیشه با درع وزره راه می رفت و خواست لشکر خود را امتحان بفرماید پس مردم را ندا دادند که الصلوة جامعة مردم جمع شدند و آن حضرت بر منبر تشریف بردند وخطبه خواندند چون از منبر فرود آمدند مردم روی یکدیگر کردند و گفتند از این سخنان چه فهمیدید واراده آن حضرت را چگونه یافتید؟ جماعتی گفتند که اراده دارد خلافت را بمعویه سپارد و با او صلح کند گروهی که در باطن مذهب خوارج داشتند گفتند کفر و الله الرجل

و بروایتی در اینوقت مردی بدروغ فریاد کرد ای مردم بدانید که لشکر عراق شکست خوردند وفيس بن سعد بن عباده بدست سپاه شام کشته شده پس مردم از غلبه حضرت مجتبى (علیه السلام) يك باره مأيوس شدند و بر آن حضرت شوریدند و بسرا پردۀ آن حضرت ریختند و هر چه یافتند بتاراج بردند و مصلی از زیر پای حضرت کشیدند و ظالمی ردا از دوش نازنین آن حضرت کشید و برد پس جمعی از خواص آن حضرت لشگریان را دور نمودند و بفرموده آن حضرت اسب حاضر نمودند آن حضرت سوار شد و طریق مدائن را پیش گرفت چون خواست از تاریکی ساباط مدائن بگذرد جراح بن سنان که از قبيلة بنی اسد بود از کمین در آمد و لجام اسب آن حضرت را گرفت و گفت الله اكبر ياحسن اشرك ابوك ثم اشركت انت و در دست او معولی بود چنان بر ران آن حضرت زد که گوشت را چاك زد و استخوان را آزرده نمود پس آن حضرت شمشیری حواله آن ملعون کرد و عبدالله بن حنظله و جمعی از اصحاب آن حضرت جمع شدند و آن ملعون را گرفتند و اینقدر بر سرش کوفتند كه بدرك واصل شد پس آن بزرگوار را بر سریری نهادند و بدائن بردند و مشغول مداوا و معالجه گردیدند در آن حال زيد بن وهب جهنی وارد شد بر آن حضرت و آن بزرگوار دردمند یافت عرض کرد یا بن رسول الله مردم متحیرند چه صلاح می بینی

فرمود ارى والله معوية خير لي من هؤلاء يزعمون انهم لى شيعة ابتغوا قتلى وانتهبوا تقلى و اخذوا مالى الخ

و از آن طرف چون معاویه شوریدن لشکر را بر امام حسن دانست کاغذی بر آن حضرت نوشت يا بن عم لا تقطع الرحم الذي بينك و بينى فان الناس قد غدروا بك وبابيك من قبلك. و مكاتيب صناديد لشکر عراق را خدمت آن حضرت فرستاد که نوشته بودند بمعويه بجانب ماکوچ نما چون راه بما نزديك كنى حسن را دست بگردن بسته نزد تو بفرستیم و اگر بخواهی او را بشمشیر بقتل برسانیم و از آن بزرگوار خواهش صلح نمود و بر عهده گرفت که آنچه حضرت مجتبی فرمان دهد اجابت نماید پس ناچار و ناگزیر آن حضرت قبول صلح با معویه نمود بشرائط معلوم وكتاب صلحنامه آن

ص: 212

حضرت نوشت و بعبدالله بن نوفل بن حارث بن عبدالمطلب که مادرش هند دختر ابو سفیان بود سپرد

و از جمله شروط مصالحه خط این بود که مردم در قنوت سب علی (علیه السلام) را ترك كنند بجای آن سلام و تحیت بر آنحضرت بفرستند ،

بالجمله در روز بیست و پنجم ربیع الاول سال چهل و یکم هجری امر مصالحه استوار شد

بعد از وقوع صلح حضرت مجتبی (علیه السلام) از مدائن بجانب كوفه طی طریق فرمود و وارد خیله شد و مصوبه هم از طرف مسکن کوچ نمود با لشگر خود وارد نخیله شد و امر کرد که مردم حاضر شوند

و معويه بر منبر بالا رفت و خطبه خواند منجمله از فقراتش این بود والله اني ما قاتلتكم لتصلوا ولا لتصوموا ولا لتحجوا ولا لتزكوا انكم لتفعلون ذلك و انما قاتلتكم لا تأمر عليكم وقد اعطاني الله ذلك وانتم كارهون الا وان كل شيء اعطيت الحسن بن على تحت قدمی هاتین لاافی به الحاصل در غرة ربیع الثانی سال چهل و یکم هجرى معويه بر اریکه سلطنت مستقر گردید و ابتداء خلافت بنی امیه از اینوقت بود

و در تاریخ الخلفاء سیوطی است که ابتداء بتخت خلافت نشستن مصوبه در ربیع الاخريا جمادى الاول سنه چهل و يك بود و انقضاء دولت بنی امیه بدست ابی مسلم خراسانی در ذیحجه سنه صدو سی و دو بوده که مروان حمار بن محمد بن مروان بن الحکم که آخر خلفاء بنی امیه و بنی مروان بود بدرک واصل شد

و گفته شده که تمام خلافت بنی امیه و بنی مروان نود و یکسال و هشت ماه بود تقریباً و از این مدت هشت سال و چهار ماه مدت خلافت عبدالله بن زیر بود الباقی از برای خلافت بنی امیه هشتاد و سه سال و چهار ماه که تحقیقاً مطابق می شود با هزار ماهی که در قرآن مجيد فرموده ليلة القدر خير من الف شهر

وابتداء خلافت بني العباس از سنه صدو سی و دو بود که با ابوالعباس سفاح عبدالله بن محمد بن على بن عبدالله بن عباس بن عبدالمطلب مردم بیعت کردند کما فی کامل ابن اثیر

و آخر خلفاء بني العباس المستعصم بالله عباسی بود و در سنه ششصد و پنجاه و شش که تاریخ خون باشد هلاکوخان قصد کرد بغداد را و مستعصم عباسی را بقتل رسانید خود مالك بغداد و عراقین شد

و مدت خلافت بني العباس تقریباً پانصد و بیست و چهار سال بود کذا في تاريخ در السلوك بنابراین مدت خلافت ظاهر به حضرت مجتبی (علیه السلام) ششماه و چند یوم بود

و معویه مدتی در کوفه بر مسند حکومت قرار گرفت و مردم کوفه با او بیعت کردندو اینال را عام الجماعت گفتند لاجماع الامة فيه على خليفة واحد لكن قيس بن سعد بن عباده با معويه بیعت نکرد آنچه مصوبه عطایا و نوید بوی داد برای بیعت حاضر نشد گفت اني حلفت ان لا القاه الا بيني وبينه الرمح والسيف

بعد معویه از حضرت مجتبی (علیه السلام) خواهش نمود که حضرت سید الشهداء (علیه السلام) با او بیعت کند حضرت مجتبی (علیه السلام) فرمود يا معوية لا تكرهه فانه لا يبايع ابدأ او يقتل ولن يقتل حتى يقتل اهل بيته وان بقتل اهل بيته حتى يقتل اهل الشام مخفی نماناد که ضرب ممول بران شریف آن بزرگوار در ربيع الاول سنه چهل و يك هجری بوده چنانچه در عاشر بحار از کشی روایت می کند ووتب اهل عسكر الحسن (علیه السلام) بالحسن

ص: 213

في شهر ربيع الاول فانتهبوا فسطاطه واخذوا متاعه وطعنه ابن البشر الاسدي في خاصرته

و در مصباح المتهجدين است وفى اليوم الثالث والعشرين من رجب طعن الحسن بن على عليهما السلام

و ایضاً در سن چهل و يك هجری بود که در کوفه مصویه صنادید قریش را جمع کرد منهم عمرو بن عثمان و عمرو بن ابی العاص و عتبة بن ابی سفیان وولید بن عقبة بن ابي معط و مغيرة بن شعبه لعنة الله عليهم اجمعين و حضرت مجتبی (علیه السلام) را هم در آن مجلس حاضر کرده بود

و هر يك از آن اشقیا سخنانی گفتند که مسلمانی سزاوار نیست بسلمانی چنین سخنها بگوید و آن بزرگوار بهريك جواب های شایسته فرمودند

بند که مهوان بن حکم ملمون هم بآن حضرت جسارتی کرد آن حضرت جواب او را فرمود در آخر معويه لعنة الله علیه تجارت بزرگی بآن بزرگوار کرد فوتب معويه فوضع يده على فم الحسن (علیه السلام) و تمام روایت در احتجاج طبرسی است

وايضاً درسته چهل و يك هجری حضرت مجتبی (علیه السلام) از کوفه عزم مسافرت مدينة طيبه را فرمود با اهل و عشیره خود و بعد از خروج آن بزرگوار از کوفه معويه ملعون به ولید بن عقبة بن ابی برادر مادری عثمان گفت یا ابا و هب هل رمت قال نعم وسموت کنایه از آنکه در طلب خون عثمان خوب تلافی نمودم و کار را با نتها رسانیدم؛ ولید گفت زیاده از آنچه می خواستیم بجای آوردی و چون ممویه بر اراضی عراق استیلا یافت و از بزرگان قبائل بیعت گرفت و حضرت مجتبی بمدینه تشریف برد آن ملعون با اطمینان خاطر روانه بجانب شام شد

و شاید در اواخر سنه چهل و يك بوده قضية عصای زهر آلود چنانچه در کامل بهائی است و حاصل آنستکه حضرت امام حسن (علیه السلام) از مدینه طیبه عزم موصل فرموده که هوای آنجا سرد است مروان بن حکم که حاکم مدینه بود کاغذی بمعو یه نوشت که حضرت مجتبی (علیه السلام) چند مرتبه زهر خورده و در او اثری نکرده از کار او غافل مباش

معويه صوفی کوری را طلبید و چند دینار در هم بوی داد و آن مرد کور موصلی با عصائی که سنانش زهر آلود بود نزد آنحضرت آمد و دعوی محبت کرد و در خدمت آن بزرگوار تردد می نمود پس روزی بعزم زیارت آنحضرت آمد و دست نازنین آنحضرت را بوسید و سنان عصارا به پشت پای حضرت گذارد بقوت تمام فشار داد مردم جمع شدند خواستند او را بکشند حضرت مانع شدند و از آنجا حضرت تشریف برد بجانب شام

و در سنه چهل و دوم هجری عمروعاص ملعون که والی مصر بود در مصر بدرك واصل شد و در در المسلوك است که در سنه چهل و سوم هجرى بدرک واصل شد

و ايضا در اینسال حجاج بن يوسف الثقفى ملمون از مادرش متولد شد

و درسته چهل و سوم هجرى مستورد بن علقمه خارجی خروج کرد با جمعی از خوارج در نزدیکی مدائن مغيرة بن شعبه که حاکم کوفه بود معقل بن قیس را با سه هزار نفر مردمان شجاع بجهة دفاع آنها روانه نمود و از آن جنك هيچيك از خوارج جان بسلامت نبردند الا عبدالله بن عقبه که شتابانه بجانب كوفه شتافت

و در سنه چهل و چهارم هجری عبدالله بن قيس المكنى به ابو موسى اشعرى بدرك واصل شد و او مردی بود خفيف اللحيه : قصير القامة ، قليل الخدعة لذا عمرو عاص ملعون اور افریب دان در خلع امیر المؤمنين (علیه السلام)

ص: 214

و ایضاً در این سال ام حبیبه بنت ابی سفیان که خواهر مصوبه و زوجه پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) بود از دنیا رفت در مدینه طیبه و مروان بن حکم که حاکم مدینه بود بر او نماز خواند

وايضاً در سنه چهل و چهارم هجری کابل فتح شد

و ايضاً در این سال مصوبه زیاد بن ابیه را ملحق پدرش ابوسفیان نمود

و درسته چهل و پنجم هجری خصه دختر عمر بن الخطاب زوجة پيغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) از دنیا رفت و مادر او و عبدالله بن عمر زینب بنت مظمونست

و نیز در اینسال زید بن ثابت انصاری در مدینه طیبه در سن پنجاه و شش سالگی از دنیا رفت

و همچنین در اینسال عبدالرحمن بن خالدبن ولید در حمص از دنیا رفت

وايضاً جناب عثمان بن حنیف برادر سعد در اینسال از دنیا رحلت فرمود و در سنه چهل و شش هجری هرم بن حیان ازدی وفات نمود که یکی از عمال عمر بن خطاب و از جمله فقهاء بصره و در شماره زهاد ثمانیه است

و نیز در اینسال عبدالله بن ابی اوفی برادر زید بن ابی اوفی در کوفه وفات نمود

و در اینسال قتم بن عباس بن عبدالمطلب در سمرقند شهید شد

و در چهل و هفت هجرى معوية بن ابی سفیان عبدالله پسر عمرو عاص را از حکومت مصر معزول کرد و حکومت آنجا را بمعوية بن خديج ملعون قاتل جناب محمد بن ابی بکر سپرد

یکوقتی معوية بن خدیج برخورد به عبدالرحمن بن ابی بکر که از اسکندریه مراجعت می کرد عبد الرحمن بوی گفت معويه حق ترا مراعات نمود در کشتن برادرم محمد وایالت مصر را بتو واگذار نمود معوية بن خدیج گفت من بطمع ایالت مصر برادرت را نکشتم بلکه او را بخون عثمان کشتم

و در سنه چهل و هشت هجرى مالك بن هبيره بالشكر قابلی از جانب معویه مأمور شد جنك كردن با سپاه روم وجنك صعبى نمود وعقبة بن عامر الجهني بالشكر زیادی بفتح جزائر مأمور شد و غنائم فراوانی بدست آورد

و درسنه چهل و هشت هجرى مغيرة بن شعبه ملعون که حاکم کوفه بود بدرك واصل گرديد در سن هفتاد سالگی بعد از وفات مغیره مصوبه حکومت کوفه را با نظام حکومت بصره بزیاد بن ايه واگذار نمود پس زیاد بن ابيه سمرة بن جندب را که از دشمنان حضرت امیر المؤمنين (علیه السلام) بود در بصره بنیابت گذارد و خودش بكوفه آمد

وايضاً در اینسال حضرت مجتبی (علیه السلام) هند دختر سهیل بن عمرو را تزویج فرمود چون ممویه به ابوهریره نوشت که هند را از برای یزید نکاح کند ابو هریره رفت بطرف منزل هند در بین راه بحضرت مجتبی (علیه السلام) رسید فرمودند کجا میروی عرض کرد بخانه هند دختر سهیل که او را برای یزید تزویج کنم آن بزرگوار فرمودند مرا هم نزد او تذکار نما که هر که را خواهد زوجه او شود ابو هریره نزد هند آمد از جانب یزید بن معويه خواستگاری نمود او را و فرمایش حضرت مجتبی (علیه السلام) را گفت هند گفت ابو هریره چه صلاح میدانی برای من ؟ ابو هریره گفت من حضرت مجتبی (علیه السلام) را اختیار می کنم، پس هند خود را بحضرت مجتبی تزویج نمود

و در ایضا در اینسال مصوبه مروان بن حکم را از حکمرانی مدینه طیبه معزول نمود بعد از

ص: 215

و درسته پنجاهم هجرى على المختار حضرت مجتبی (علیه السلام) از دنیا رحلت فرمود در آخر ماه صفر در سن چهل و هفت سالگی

خاتمه

اشاره

در قبور متبرکه بعضی از انبیاء عظام و امام زادگان ذوى العز و اللاحترام

بدانکه احترام و تکریم و تعظيم قبور متبرکه ایشان عقلا و شرعاً لازمست و علماء تصریح فرموده اند باستحباب زیارت قبور شریفه و لابد است در مقام از ذکر دو امر

امر اول - در قبور متبرکه بعضی از انبیاء عظام

بدانکه از سابق معلوم شد که قبر مقدس حضرت آدم و حضرت نوح در نجف اشرفست

و در وادی السلام قبه بقعه ایست منسوب بجناب هود و صالح وثقة الإسلام نورى فرموده سند درستی ندارد

و در شریعه كوفه بقعه وقبه ايست منسوب بحضرت یونس (علیه السلام)

و در کنار شط فرات چند فرسخی کوفه مرقد حضرت ذوالکفل است

و در بیت المقدس است قبر شریف حضرت داود و حضرت سلیمان

وايضاً در بیت المقدس است قبر حضرت مریم مادر عيسى وقبر جناب آسيه زوجة فرعون

و در نزديك بيت المقدس است قبر حضرت عزیر وجناب راحیل مادر حضرت یوسف

و در دو فرسخی بیت المقدس دهیست که او را ناصرة الخليل نامند و در او بود ولادت حضرت عیسی (علیه السلام) و ترسایان را از اینجهت نصرانی نامند

در يك منزلى بيت المقدس است شهر قدس الجليل و در اوست قبر حضرت ابراهيم خليل وقبر حضرت اسحق بن ابراهيم وقبر حضرت یعقوب بن اسحق و قبر حضرت یوسف بن يعقوب و قبر جناب ساره زوجه حضرت ابراهیم که این قبور متبر که در قدس الخلیل در مناره ایست زیر زمین و از قدس الخليل تاکنعان نیم فرسخ است

و در شش فرسخی بیت المقدس است قبر حضرت موسی کلیم الله

و در مجمع البیان است از سعید بن جبیر روایت کرده که جنازه حضرت یعقوب را از مصر حمل نمودند به بیت المقدس در میان تابوتی از چوب ساج و از اینجهت یهودیان امواتشان را نقل می دهند به بیت المقدس و بعد از فراغ از دفن حضرت یعقوب حضرت يوسف بر گشت بمصر و بعد از پدر بزرگوارش بیست و سه سال زندگانی کرد، وقتیکه از دنیا رفت وصیت کرد که او را نزد قبور پدرانش دفن کنند

و بعضی گفته اند که آنحضرت دفن شد در مصر بعد حضرت موسی (علیه السلام) استخوان های او را بیرون کرد و برد در بیت المقدس نزد پدرش دفن کرد

و بدانکه اکثر انبیاء بنی اسرائیل از بیت المقدس و شام مبعوث شدند که شریعتشان در عالم منتشر گردید .

و در شهر حلب است قبر حضرت زکریا

و در دو منزلی بیت المقدس استموته و در اوست قبر جناب جعفر بن ابی طالب و جناب زید بن

ص: 216

حارثه وقبر جناب عبدالله بن رواحه

و در سه منزلى بيت المقدس استقبر حضرت يوشع وصی حضرت موسی

و در قبلی مسجد برانا است قبر جناب يوشع (علیه السلام)

و در بیروت است قبر حضرت یحیی

و در شام مسجدی است معروف بسجد یحیی و در آن مسجد قبری است با ضریح مجتبری منسوب بآن حضرت

و در شهر موصل است قبر حضرت جرجیس پیغمبر

و در بیرون شهر موصل است قبر شيث هبة الله

و در شوش که شش فرسخی شهر شوشتر است قبر دانیال پیغمبر است و بارگاه عظیمی دارد

و در دو فرسخی شوشتر مزاریست منسوب بحضرت شعیب (علیه السلام)

و در خارج حله قبریست منسوب بایوب نبی

و در مسجد الحرام میان حجر است قبر حضرت اسمعيل بن ابراهيم و والده ماجده اش هاجر با جمعی از پیغمبران دیگر

و از حضرت باقر (علیه السلام) منقولست که ما بین رکن و مقام مملو است از قبور پیغمبران

و از حضرت صادق (علیه السلام) مرویست که ما بین رکن یمانی و حجر الاسود هفتاد پیغمبر مدفونند

و در اخبار زیارت مخصوصی برای انبیاء بنظر نرسیده مگر بجهت حضرت آدم و نوح که در باب زیارت حضرت امیر (علیه السلام) زیارت ایندو بزرگوار هم ذکر شده

امر دوم - در قبور متبرکه بعضی از امامزادگان محترم

اشاره

بدانکه تمام امامزادگان محترم لازم التعظيم اند و تعظیم آنها تعظیم آباء کرام و اجداد عظامشان هست و رعیت حق ندارند سخن ناروانی در بارۀ آنها بگویند باید از تمام آنها تجلیل و احترام نمود

و در تاسع بحار است که سید مهنا از علامه حلی سئوال نمود که چگونه جناب محمد حنفیه و جناب عبدالله بن جعفر و امثال ایشان از نصرت حضرت سید الشهداء (علیه السلام) تخلف ورزیدند

علامه در جواب فرمود که ارکان ایمان توحید و عدالت و نبوت و امامت و معاد است و این بزرگواران اجل قدراً واعظم شأنا هستند که معتقد برخلاف حق باشند وممكنست علت تخلف ایشان این بوده که علم به بلیات وارده بر آن بزرگوار نداشتند و با کاغذها و نوشتجات اهل كونه احتمال غدر ومكن در باره آنها ندادند

و شاید بعضی از آنها علت تخلفشان این بود که در حال حرکت حضرت سید الشهداء (علیه السلام) مریض بودند چنانچه دربارۀ جناب محمد حنفیه نقل شده

و در بحار از تفسیر عیاشی از مفضل بن عمر روایت کرده که سئوال کردند از حضرت صادق (علیه السلام) از قوله تعالى وان من اهل الكتاب إلا ليؤمنن به قبل موته

حضرت صادق (علیه السلام) فرمود هذه نزلت فينا خاصة ان ليس رجل من ولد فاطمه (علیه السلام) يموت ولا يخرج عن الدنيا حتى يقر لامامه بامامته كما اقرولد يعقوب ليوسف حين قالوا تالله لقد اترك الله علينا و ممکنست که از این روایت استفاده شود که جمیع سادات با ایمان و عقاید حقه از دنیا می روند

ص: 217

و فى العيون من الرضا (علیه السلام) قال النظر الى ذريتنا عبادة فقيل له يابن رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم) النظر الى الائمة منكم عبادة ام النظر الى جميع ذرية النبي (صلی الله علیه وآله وسلم) فقال بل النظر الى جميع ذرية النبي عبادة مالم يفارقوا منهاجه و لم يتلوثوا بالمعاصي و تلا ان الذين يوفون الله ورسوله لعنهم الله فى الدنيا والاخرة واعدلهم عذاباً اليما

و ممکنست گفته شود معاصی صادره از سادات اقبح واشد تأثيراً هست از معاصی صادره از غیر ایشان چون روحشان الطف است و نفوسشان اشرفت و بدنشان اطیب است و لذا در قرآن مجید میفرماید یا نساء النبي لستن كلحد من النساء و قال تعالى و من يأت منكن بفاحشة مبينة يضاعف لها العذاب ضعفين و در معانی الاخبار از حضرت زین العابدین (علیه السلام) روایت کرده که فرمود لحننا كفلان من الاجر و لمسيئنا ضفان من العذاب چون هر چیزی که خیلی لطیفست زود متأثر می شود چنانچه رنگ سفید از تمام الوان زودتر متأثر می شود چون الطف الوان است و همچنین آب چون لطیف است زود کدر می شود و بتجر به معلومت که عداوت نمودن بسادات هم زود اثر می کند

در اوائل شرح صحیفه از زید بن علی بن الحسين (علیه السلام) از حضرت امیر المؤمنين (علیه السلام) روایت کرده فرمود شنیدم از پیغمبر ص فرمود: نحن بنوا عبد المطلب ماعادانا بيت الاوقد خرب ولاها دانا كلب الاوقد جرب ومن لم يصدق فليجرب

بدانکه در غالب بلاد مسلمین قبر امامزادگان محترم موجود است که بلا واسطه يا بيك واسطه بمعصوم می رسند و قبورشان محل نزول رحمت و برکات و ملاذ درماندگانست و مکرر از بسیاری از آنها کرامات و خوارق عادات مشاهده می شود چون در زمان خلفاء بني امية مخصوصاً زمان معاویه و زیاد بن ابيه وحجاج بن يوسف تقفی و همچنین زمان خلفای بني العباس مخصوصاً زمان منصور وهرون الرشید بسیاری از امامزاده ها را شهید کردند

چنانچه در روایت شیخ صدوقت از حمید بن قحطبه دوسی که گفت او قاتيکه هرون الرشيد در طوس بود نصف شبی عقب من فرستاد و من حاضر شدم گفت كيف طاعتك لامير المؤمنين تا آنکه در مرتبه سوم گفتم بالنفس والمال والاهل والولد والدین آنملمون خنده کرد و در همان نصف شب امر کرد که شصت نفر از ذریه فاطمه و علی را بقتل رسانیدم و بسیاری از امامزادگان محترم را میان دیوار بگچ و آجر گرفتند

چنانچه در عیون روایت کرده که چون منصور دوانقی بغداد را بنا نمود سادات را طلب می کرد و بهر يك كه می رسید او را در جوف دیوار می گذارد یکروز سیدحسن الوجهی از اولاد امام حسن مجتبی (علیه السلام) را آوردند و به بناه امر کرد که اورا جوف دیوار بگذارد بناء دلش بحال آن جوان سوخت و در دیوار فرجه گذارد و عرض کرد غصه مخور نصف شب خودم می آیم و تو را از جوف دیوار خارج می کنم چون نصف شب شد بناه رفت و آن سید جلیل را از جوف دیوار خارج کرد و گفت من ترسیدم که روز قیامت جد تو پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) خصم من باشد موهای سر او را با آلت گجکاری قطع نمود و گفت خون من را حفظ کن و در این شهر زمان آقا زاده فرمود پس خبر مرا بمادرم بده و موهای مرا نشانه ببر که مادرم بداند من نجات یافته ام و خیلی جزع و اضطراب نکند و منزل مادرش را نشان داد و آن جوان رفت معلوم نشد کجا رفت بعد بناء گفت من رفتم بمنزل مادرش بهمان نشانه که داده بود دیدم صدای ضجه و گریه مثل زنبور عسل بگوشم خورد دانستم که این صدای گریه مادر این جوان است خبر سلامتی جوانش را باو دادم و موهای او را هم دادم و برگشتم و بسیاری از امام زاده های محترم جلاء وطن نمودند و مختفی بودند تا از دنیا رفتند

ص: 218

چنانچه از کتاب مقاتل الطالبین نقل شده که محمد بن محمد بن زید بن على بن الحسين (علیه السلام) پدرش گفت من دوست دارم که عمویم جناب عیسی بن زید را ببینم فرمود میروی بکوفه و بغلان محل می نشینی گندم گون از آنجا می گذرد که پیشانیش آثار سجود است و شتری دارد که دومشك آب بر او حمل کرده و قدمی بر نمی دارد مگر تکبیر و تسبیح و تهلیل و تقدیس می کند همان شخص عموی تو عیسی هست

جناب محمد بن محمد بن زید گفت من رفتم بكونه و در همان موضع نشستم دیدم شخصی متصف بهمان اوصاف از راه عبور کرد پس بر خاستم دست و پای او را بوسیدم عمویم عیسی فرمود تو کیستی گفتم برادر زاده تو محمد بن محمد هستم پس شترش را خوابانید و در سایه دیواری نشست و از احوال و اقارب و دوستانش که در مدینه بودند سئوال نمود بعد از من وداع کرد و فرمود دو مرتبه نیائی نزد من که می ترسم مشهور بشوم و مردم عارف به نسب من بشوند

واز شيخ تاج الدین نقل کرده که عیسی بن زید در اوقاتی که متستر بود در کوفه عیالی گرفت و خداوند دختری باو مرحمت فرمود دختر کبیره شد جناب عیسی از برای بعضی سقاها آب کشی می کرد و آن سقا پسر جوانی داشت خیال کرد که دختر عیسی بن زید را از برای جوان خود خطبه نماید در حالتیکه نمی دانست جناب عیسی را از چه قبیله است و نسبش بکه منتهی می شود ما در آن جوان رفت بخواستکاری منزل جناب عيسى زوجة جناب عيسی که فهمید بسیار خشنود شد که نزديك بود عقلش از شوق و شعف پرواز کند پس بشوهرش جناب عیسی اظهار کرد آن جناب متحیر شد که چه جواب بگوید

چون آن زن نسب شوهرش را نمی دانست پس جناب عیسی دعا کرد که آن دختر بمیرد و دعایش مستجاب شد و آن دختر از دنیا رفت گریه جناب عیسی شدت کرد و خیلی جزع می کرد از موت دختر خود بعد یکی از اصحاب و اصدقاء جناب عیسی گفت اگر از من سئوال میکردند که اشجع اهل زمین کیست من از تو تجاوز نمیکرم و تو از فوت دخترت چنین جزع و اضطراب می کنی عیسی فرمود والله جزع و اضطراب من نه از فوت دختر است بلکه بجهت آنست که ایندختر مرد و ندانست که بضعه و پاره تن پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) است

و در شرح صحیفه سید جلیل سید علی خان است که جناب عیسی در کوفه از دنیا رفت در سن شصت سالگی و نصف عمرش را از خوف بنی العباس مستور و پنهان بود

الحاصل وقتيكه سادات ذوى العز والاحترام شنیدند که حضرت رضا (علیه السلام) تشریف برد بخراسان و مأمون آنحضرت را ولیعهد خود نمود سادات روی آوردند بجانب عجم بقصد تشرف خدمت حضرت رضا (علیه السلام) که شاید امنیت و رفاهیتی بر ایشان حاصل شود بعد که شنیدند حضرت را در خراسان شهید کردند آقا زاده ها هر کدام بهر کجا که بودند واقف شدند تا از دنیا رحلت فرمودند

بنابر این محتمل است که غالب این بقاع و قبور شریفه منتسبه بآن بزرگان صحيح لکن چون مردم در مقام ضبط اسامی آن بزرگواران و ضبط نسبشان نبودند ورسم هم نبوده در كه سنك لوحی روی قبر بگذارند لذا غالب آن بزرگواران اسم شریفشان و موضع دفنشان برما مخفی مانده

و بدانکه امامزادگان عظام طبقات و اصنافی هستند

ص: 219

صنف اول

امامزاده هائیکه علاوه بر شرافت نسبیه شأن و جلالت قدرشان معلومست و محل دفنشان هم معلومست و استحباب زیارتشان هم بالخصوص از ائمه اطهار ماتور است و زیارت مخصوص هم جهت ایشان وارد شده مثل حضرت ابا الفضل العباس بن امير المؤمنين ومثل : خرت على اكبر بن الحسين و مثل : سيدة جليله حضرت فاطمه بنت موسی بن جعفر (علیه السلام) که در قم مدفونست و مشهور است بحضرت معصومه زیارت مخصوصی هم برای ایشان از ائمه معصومین رسیده

و مرحوم مجلسی ره در مزار بحار می فرماید مطلع نشدم بروایتی که در زیارت امامزاده گان عظام نماز زیارت وارد شده باشد و علماء در زیارت حضرت عباس بن علی (علیه السلام) نماز زیارت نوشته اند لکن بروایتی دیده نشده و بعضی از علماء منع فرموده اند از نماز در زیارت غیر معصوم مگر بقصد اهداء ثواب انتهى

و نیز در تحفة الزائرين فرموده که محتمل است زیارت حضرت معصومه جزء روایت نباشد و از تألیف علماء بوده باشد بلی یکنفر از غیر معصومین هم جلالت قدرش معلومت هم محل دفنش و هم زیارت مأثوری دارد علاوه امتیاز مخصوصی هم دارد و آنجناب حمزة بن عبدالمطلب است که در احد يك فرسخی مدينة طيبه مدفونست و امتياز مخصوص ایشان آنستکه در زیارت ایشان نماز زیارت هم وارد است

و در تحفة الزائرين از آداب زیارت معصومین فرموده که در وقت زیارت پشت بقبله وروی به معصوم بایستد

واما در زیارت غیر معصوم جمعی گفته اند که روی بقبله در عقب ضریح بایستد انتهی

و در بحار است که حضرت معصومه در سال دويست و يك هجرى بجهت شوق ملاقات برادر بزرگوارش از مدینه بجانب خراسان آمد چون آن مخدره بساوه رسید مریضه شد سئوال فرمود که تا قم چه مقدار مسافت عرض کردند ده فرسخ فرمود مرا بقم ببرید چون بسمت قم آمد طایفه اشعريين باستقبال آنحضرت آمدند و موسی بن خزرج بن سعد كه بزرك آنها بود از همه سبقت گرفت و مهار ناقه آنمخدره را بدوش خود کشید و وارد ساخت بمنزل خود در قم و بعد از هفده روز از ورودش بقم مخدره از دنیا رحلت فرمود و او را در بابلان دفن کردند

ودر هدية الزائرين از تاریخ قم از حضرت صادق (علیه السلام) روایت کرده که فرمود از برای حقتعالی که مکه باشد و برای حضرت پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) حرمیست که مدینه باشد و برای حضرت امیر (علیه السلام) حرمیت که کوفه باشد و از برای ما اهل البیت حرمیست که بلد قم باشد و بعد از این دفن می شود در آنجا زنی از اولاد من نامیده می شود بفاطمه هر که او را زیارت کند بهشت از برای او واجب است

و بدانکه درقبه حضرت فاطمه جماعت بسیاری از بنات فاطمیه و سادات علویه مدفونند مثل جمله از دختران حضرت جواد (علیه السلام) و از دختران موسی مبرقع مثل ام محمد و خواهرش میمونه دختران حضرت جواد (علیه السلام) و بریهیه دختر موسی مبرقع .

صنف دوم

امامزاده هائی که جلالت قدر و محل دفنشان معلومت و استحباب زیارتشان هم بالخصوص مأثور است لکن زیارت مخصوصی از ائمه اطهار بجهت ایشان وارد نشده مثل جناب عبد العظيم

ص: 220

ابن عبد الله بن على الشديد بن حسن بن زيد بن حسن بن علی بن ابیطالب (علیه السلام) که در ری مدفونست و از اکابر محدثين وعلماء و زهاد و عباد و از اصحاب حضرت جواد الائمه و حضرت هادی بوده

و در تحفة الزائرين از ابن بابویه بسند معتبر روایت کرده که مردی از اهل ری خدمت حضرت امام علی النقی (علیه السلام) مشرف شد حضرت از او پرسید کجا بودی ؟ عرض کرد بزیارت حضرت امام حسین (علیه السلام) فرمود. اگر زیارت می کردی حضرت عبدالعظیم را هر آینه مثل کسی بودی که زیارت حضرت امام حسین (علیه السلام) را کرده باشد

و در مزار بحار از نجاشی از احمد بن محمد بن خالد برقی روایت کرده که حضرت عبد العظيم وارد ری شد در حالتیکه گریخته بود از سلطان و در خانه یکی از شیعیان در سردایی منزل فرمود و در آنجا عبادت خدا را میکرد روزها روزه می گرفت و شب ها مشغول عبادت بود و گاهی مستتراً می رفت بزیارت قبر یکه مقابل قبر شریف خودش هست و میفرمود این قبر یکی از اولادهای موسی بن جعفر است ظاهراً مراد قبر حضرت حمزة بن موسى بن جعفر باشد و بمرور ایام خبر بشیعیان ری رسید تا آنکه اکثر آن بزرگوار را شناختند

بس یکی از شیعیان پیغمبر را در خواب دید و فرمود مردی از اولاد من جنازه اش از سکه الموالي حمل می شود و دفن می شود در نزدیکی درخت سیب در باغ عبدالجبار بن عبد الوهاب پس از خواب بیدار شدرفت نزد عبدالجبار که آندرخت و آنمکان را بخرد عبدالجبار گفت بجهت چه می خواهی خوابش را نقل کرد عبدالجبار گفت منهم آن خواب را دیده ام و من آندرخت و آن باغ را وقف کرده ام حضرت عبدالعظیم و بر شیعیان که اینجا دفن بشوند پس حضرت عبدالعظیم مریض شد و از دنیا رفت وقتیکه برهنه شان کردند که غسل بدهند در جیبش کاغذی دیدند و در آن نسب خود را نوشته بود «انا ابو القاسم عبد العظيم بن عبد الله بن على بن حسن الامير بن زيد بن الحسن المجتبى ع ابن على

بن ابیطالب (علیه السلام)»

و از منتخب طریحی نقل شده که گفته شده از کسانیکه از طالبیین زنده دفن شده جناب عبدالعظیم حسنی است درری « ظاهراً مراد اینست که یعنی باجل خودش مرد او را نکشته اند نه اینست که واقعا زنده دفن کرده باشند و الله اعلم»

و مرحوم ثقة الاسلام نوری در خاتمه مستدرك رساله صاحب عباد را که در احوالات حضرت عبدالعظیم نوشته نقل فرموده و در اوست که ایشان پسری داشتند مسمی بمحمد که بزهادت و کثرت عبادت معروف بود

و از کتاب منتقله نقل شده که ایشان منتقل شدند بسامری و در اراضی بلد و دجیل وفات نبود

و مرحوم علام آقا میرزا فتح الله شریعت اصفهانی از نقل اینقضیه از منتقله احتمال می دادند که قبر منسوب بامامزاده سید محمد در نزديك بلد منسوب باشد بجناب محمد بن عبد العظيم لكن مشهور آنستکه او قبر سید محمد بن على الهاديست

چنانچه حموی در معجم البلدان فرموده که جناب سید عبد الكريم بن احمد بن طاوس می فرماید در بلد است قبر جناب محمد بن علی الهادی و اوست که بجهت فوتش حضرت گریبان چاک زد

و در روح و ریحانست که باید رحلت حضرت عبدالعظیم در اوائل سنه دویست و پنجاه باشد چهار سال قبل از رحلت حضرت هادي و مثل جناب قاسم بن موسى الكاظم که در هشت فرسخی جله مدفونست

ص: 221

مرحوم ثقة الاسلام نوری در تحية الزائرين فرموده حدیثی در السنه معروفت قریب باین مضمون که حضرت رضا (علیه السلام) فرمود هر کس قادر بزیارت من نیست زیارت کند قاسم برادر مرا

بعد فرموده این روایت جالی دیده نشده و تاکنون کسی از اصل آن نشان نداده ولكن جلالت قدر وعلو مرتبه جناب قاسم معلومست چنانچه محل دفنشان در هشت فرسخی حله معلوسمت

ثقة الاسلام کلینی در اصول کافی از یزید بن سلیط از حضرت موسی بن جعفر (علیه السلام) روایت کرده که آنحضرت در راه مکه بود فرمود خبر دهم ترا ای ابا عماره بیرون آمدم از منزلم پس وصی قرار دادم پسرم حضرت رضا (علیه السلام) را وشريك گردانیدم با او پسران خود را در ظاهر و وصیت کردم باو در باطن و اگر امر راجع بمن بود هر آینه قرار می دادم امامت را در برم قاسم بجهة محبت من او را ولكن ابن امر راجع بخداوند است قرار می دهد او را هر کجا که می خواهد الخ

صنف سوم

امامزاده هائی که جلالت قدر و محل دفنشان معلوم است لكن استحباب زيارتشان بالخصوص وارد نشده

منهم جناب اسمعیل بن جعفر الصادق (علیه السلام) که جلالت قدرو محل دفنشان در مدینه طیبه معلومست در اکمال الدین است که چون جناب اسمیل خواست از دنیا برود حضرت صادق (علیه السلام) جزع زیادی کرد بعد که چشم های پر رابست از منزل بیرون رفت در حالیکه قبای تازه پوشیده و امر و نهی می کرد اصحاب عرض کردند یا بن رسول الله فدایت شویم از شدت جرعیکه در شما دیدیم گمان نداشتیم تا مدتی از شما منتفع شویم حضرت صادق فرمود انا اهل البيت نجزع عالم تنزل المصيبة فاذا نزل صبرنا

و در شرح صحیفه است که رحلت ایشان سنه صدو سی و سه بوده

ومنهم جناب احمد بن موسى الكاظم المعروف بشاه چراغ

و در ارشاد است : وكان احمد بن موسى رجلا كريما جليلا ورعاً وكان ابوالحسن موسى (علیه السلام) يحبه ويقدمه ووهب له ضيعة المعروفة بالبسيرة ويقال ان احمد بن موسى اعتق الف مملوك

ومنهم جناب محمد بن موسى الكاظم

در ارشاد است و كان محمد بن موسى من اهل الفضل والصلاح وكان ليلته كلها متوضأ و يصلى و این دو بزرگوار برادرابوینی بودند و جلالت قدر و محل دفنشان در شیراز معلومت و از برای هريك قبة رفيعه عاليه است

ومنهم جناب سید محمد بن علی الهادی (علیه السلام) و قبر شریف ایشان در نزدیکی بلد است يك منزلی سامری و ایشان بجلالت وقدر بروز کرامات معروفند و صورت كتيبة ضريح شريفش اينست

هذا مرقد السيد الجليل أبي جعفر محمد بن الامام ابي الحسن على الهادي (علیه السلام) عظيم الشأن جليل القدر وكانت الشيعة تزعم انه الامام بعدا بيه مع فلما توقى نم ابوه على اخيه ابی محمد الزکی و قال له احدث الله شكراً فقد احدث فيك امراً خلفه ابوه فى المدينة طفلا و قدم عليه في سامري مشتدا ونهض الرجوع الى الحجاز لما بلغ بلد على تسعة فراسخ مرض وتوفى ومشهده هناك ولما توفى شق ابو محمد (علیه السلام) ثوبه و قال في جواب من عا به عليه قدشق موسى على اخيه هرون

و رحلت آن امامزاده معظم در حدود سناً دویست و پنجاه و دو بود

ومنهم مخدره مكرمه حكيمه خاتون بنت الامام محمد بن على الجواد (علیه السلام) و همشیره حضرت

ص: 222

هادی و عمۀ حضرت عسکری (علیه السلام) و این مخدره درك خدمت چهار امامرا : مود و حضرت هادی مکرمه محترمه نرجس خاتون والدة ما جده امام زمان را بوی سپرد که احکام دینش را باو بیاموزد و بعد از وفات حضرت عسکری منصب سفارت داشت از جانب حضرت حجة و آن مخدره اول کسی است که چشمش بجمال حضرت حجة روشن شد و آن بزرگوار را بوسید و بآغوش گرفت

و قبر شریفش در پائین پای قبر حضرت عسکریين معلومست و ضریح مخصوصی دارد و بعضی از عوام که حلیمه خاتون می نامند اشتباه و غلط است.

و قبر ملیکه آفاق مخدره نرجس خاتون والدة ماجدة حضرت حجت درمیان ضریح مطهر حضرت عسکریین پشت سر قبر مقدس امامین همامین است.

وثقة الاسلام قمی در اواخر مفاتیح الجنان فرموده که معروفت در نزد قبر عسکریین قبور جمله از سادات عظام که از جمله آنهاست جناب حسين پسر امام علی نقی (علیه السلام) و فرمود من برحال او مطلع نشدم لکن آنچه بنظرم می رسد آن نکه سیدی جلیل القدر وعظیم الشان بوده زیرا که از بعضی روایات استفاده کردم که از حضرت امام حسن عسکری (علیه السلام) و برادرش جناب حسين بن على تعبير بسبطین می کردند و تشبیه می کردند ایندو برادر را بدوسبط پیغمبر امام حسن و امام حسین (علیه السلام)

و در روایت ابو الطیب است که صدای حضرت حجت (علیه السلام) شبیه بود بصدای حسین (علیه السلام)

ودر شجرة الاولياء تأليف سيد عقبه محدث سید احمد اردکانی در ذکر اولاد حضرت امام علی نقی است که حسین فرزند آن حضرت از زهاد و عباد بود و با مامت برادر خود اعتراف داشت انتهی

و منجمله جناب محسن بن ابی عبدالله الحسين (علیه السلام)

در معجم البلدان حموی است که بوش کوهیست در غربی حلب که معدن مس بوده و لیکن حال باطل شده از زمانی که عبور دادند اسراء اهل البيت حضرت سید الشهداء (علیه السلام) را و یکنفر از زوجات آنحضرت حامله بود و در آنجا فلش را سقط نمود و هر قدر مخدره طلب آب و نان فرمود جوابی ندادند و علاوه دشنام دادند پس آن خدر، نفرین فرمود از آن وقت هر که در آن کوه کار کرد ربح و منفعتی نبرد

و در قبلۀ آن کوه مقبره ایست معروف بشهد السقط و سقط نام محسن بن حسين (علیه السلام) است انتهی .

و در آن کوهست مقبره ابن شهر آشوب صاحب مناقی

و منجمله جناب محمد بن جعفر الطيار

در كتاب تحفة العالم سيد جليل و عالم نبيل سيد عبداللطيف بن ابوطالب الموسوى الشوشترى که او از دودمان جلیل سید نعمت الله جزائری است فرموده :

در محاربه شوشتر که خلیفه ثانی لشکر فرستاد بجهت تسخير ملك عجم و تسلط ایشان بر شوشتر و محاربه ایشان با هرمزان محمد بن جعفر طار زخم های منکر برداشت در مراجعت بدزفول داعی حق را لبيك گفت و در خارج شهر دزفول دفن شد

ومنجمله عبد الله بن الحسن الدكة ابن الحسين الاصغر ابن زين العابدين (علیه السلام)

ص: 223

ایضاً در كتاب تحفة العالم استکه قبر ایشان در قبله شهر شوشتر واقع است و عمارت عالی دارد که او را مستنصر عباسی بنا نموده و قاضی نور الله در مجالس المؤمنین احوالات این بزرگوار را اجمالا ذکر فرموده ومنهم جناب ابی حمزه امیر علی بن حمزة بن موسى الكاظم (علیه السلام)

درعمدة الطالب استکه قبر ایشان در شیراز خارج باب استخر است

ومنهم جناب سید علی بن الامام محمد الباقر (علیه السلام) که قبرشان در خارج شهر کاشانست و معروف است با مامزاده مشهد

و در روضات او را از قبور معلوم الانتساب فرموده

ومنهم جناب احمد بن على الامام محمد الباقر (علیه السلام) و قبر شریف ایشان در باهات اصفهان در جاده محله خواجو است

ومنهم جناب ابو عبدالله الحسين بن على بن داود بن عبدالله بن محمد الرئيس بن على الزيبي ابن عبدالله الجواد بن جعفر الطيار

در عمدة الطالب استکه قبر ایشان در قزوین است

و منجمله جناب عبدالله بن معوية بن عبد الله بن جعفر الطيار

در عمدة الطالب استکه ایشان سنه صد و بیست و پنج در زمان خلافت مروان حمار که آخر خلقاء بنی امیه بود ظهور فرموده و امرش بالا گرفت و جمعیت او زیاد شد تا در سنه صد و بیست و نه ابومسلم مروزی ایشان را گرفت و برد بهرات و در آنجا محبوس بود و همان قسم محبوس در زندان بود تا در سنه صد و هشتاد و سه در میان مجبس از دنیا رفت و قبر شریفش در هرات مزار معروفیت و در حبيب السير است كه مالك بن هشیم خرامی که والی هرات بود بامر ابو مسلم امر کرد فرشی بدهان او نهادند تا نفسش قطع شد

ومنجمله جناب يحيى بن زيد بن على بن الحسين (علیه السلام) والده ماجده اش ربطه بنت ابی هاشم عبدالله بن محمد الحنفيه (علیه السلام) بود

در شرح صحیفه استکه چون جناب زید را شید کردند جناب یحیی رفت بسوی نیشابور اهل نیشابور استدعا نمودند که آنجا بماند فرمود « بلدة لم ترفع فيها لعلى (علیه السلام) راية لاحاجة لي في المقام بها »

و از آنجا تشریف برد بسرخس و ششماه در سرخس ماند تا هشام بن عبدالملك از دنیا رفت ووليد بن عبدالملك بخلافت نشست نوشت بنصر بن سیار والی خراسان که در طلب او برآید نصر بن سیار او را در بلخ گرفت و مقید و محبوس نمود ولید نوشت بنصر بن سیار که او را رها نماید

پس جناب یحیی آمد بجوزجان و جمعی از اهل جوزجان واهل طالقان با و ملحق شدند نصر بن سیار سالم بن احور را فرستاد و سه روز با آن بزرگوار مشغول مقاتله سه روز با آن بزرگوار مشغول مقاتله بود تا آنکه عصر روز جمعه سنه صد و بیست و پنج آن مظلوم را شهید کردند در سن هیجده سالگی و سر نازنین او را فرستادند نزد ولید بن یزید آن ملعون همسر نازنین را فرستاد نزد مادر یحیی ربطه بمدينه طيبه آن سر را در آغوش

ص: 224

مادرش گذاردند مادرش بآن سر نظر کرد گفت شردتموه عنى طويلا و اهديتموه الى قتيلا صلوات الله عليه بكرة وأصيلا انتهى

و در بعضی از کتب تواریخ استکه بدن نازنین یحیی را بدار آویختند و همین قسم رویدار بود تا ابو مسلم مروزی بخراسان استیلا یافت آن بدن نازنین را فرود آورد و بر آن بدن شریف نماز خواند و دفن کرد

و اشاره بقبر شريف يحيى است شعر دعبل خزاعی

و اخرى بارض الجوزجان محلها *** و قبر یا خسرى لدى القربات

و صحيفة سجادیه که زبور آل محمد (صلی الله علیه وآله وسلم) و انجيل اهلبیت است از ایشان نقل شده

و جوزجان که مدفن جناب یحیی بن زید است در نزدیکی گنبد قابوس بین استرآباد و بجنورد واقع است .

و منجمله جناب حسين بن زید بن علی بن الحسين (علیه السلام) الملقب بذي الدمعه

در شرح صحیفه استکه در صفر من پدر بزرگوارش جناب زید را شهید نمودند و حضرت صادق (علیه السلام) او را تربیت کرد و تعلیم نمود و درسنه صدوسی و پنج یاسنه صدوچهل از دنیا رحلت فرمود و قبر شریفش درحله سیفیه مزار مشهوریست

و منجمله صاحب روضات میفرماید از جمله قبور معلومه استقبر جناب ابو الحسن الملقب بزين العابدين علی بن احمد بن عيسى الملقب بالرومى ابن محمد بن على العريضي ابن جعفر الصادق (علیه السلام) ومرقد شريفشان در اصفهان قبه عالیه و صحن وسیعی دارد

و منجمله حسین بن علی بن حسن بن حسن بن علی بن ابیطالب صاحب فخ که ایشان با از سادات در فخ که یکفر سخی مکه معظمه است شهید شدند و در همان زمین فخ هم دفن شدند و در باب نهم تفصیلش ذکر خواهد شد انشاء الله و جناب علی پدرحسین ملقب بود بعلی عابد

و در منتهی الامال روایت کرده که منصور بنی الحسن را در زندانی حبس کرد که از تاریکی شب و روز را تمیز نمی دادند

و گاهی جناب عبدالله المحض به برادر زاده اش جناب علی عابد می فرمود می بینی ابتلا و گرفتاری مارا آیا از خدا نمی خواهی که ما را از این زندان نجات دهد؟

علی گفت ای هم همانا برای مادر بهشت درجه استکه نمیرسیم بآن درجه مگر باین بلیه یا بچیزی که اعظم از این بلیه باشد و نیز از برای منصور در جهنم مرتبه ایست که نمی رسد بان مگر آنکه بجای آورد آنچه بما می بینی از بلیه پس صبر میکنیم بر این شدائد و باین زودی راحت می شویم چه مرك ما نزديك شده پس سه روز پیش نگذشت که در میان زندان از دنیا رفتند و علی بن الحسن العابد در سجده از دنیا رحلت فرمود

عبدالله عمویش بگمان آنکه در خواب است گفت فرزند برادر مرا بیدار کنید چون اور احرکت دادند دیدند از دنیا رفته

و وفات او در بیست و ششم محرم سال صد و چهل و شش واقع شد و عمر شریفش چهل و پنج سال بود

ص: 225

صنف چهارم

امامزاده هائیکه جلالت قدرشان معلومت و اما محل دفنشان معلوم نیست

مثل جناب علی بن الامام جعفر بن محمد الصادق (علیه السلام)

در اصول کافی از محمد بن حسن بن عمار روایت شده که گفت من در خدمت جناب علی بن جعفر نشسته بودم در مسجد مدینه ناگاه جناب محمد بن علی الجواد (علیه السلام) داخل مسجد شد پس علی بن جعفر بدون ردا از جا جستن کرد و دست حضرت جواد را بوسید و او را تعظیم کرد

حضرت جواد فرمود اجلس باهم رحمك الله فقال ياسيدى كيف اجلس وانت قائم

پس چون علی بن جعفر برگشت بمحل خود اصحابش او را سرزنش می کردند و گفتند تو عموی پدر آنحضرت هستی معذلك اينقسم اظهار کوچکی میکنی

گفت سکوت کنید و دست بمحاسن خود گرفت و فرمود وقتیکه خداوند قابل ندانست این پیرمرد را و این جوانرا اهل دانسته و امامت را در او قرار داده بس من منكر شوم فضل او را نعوذ بالله مما تقولون بل اناله عبد

و در رجال كبير است و كان على بن جعفر راوية للحديث سديد الطريق شديد الورع كثير الفضل ولزم اخاه موسی(علیه السلام)

واها محل دفنشان در سه موضع قبه و بقعه ایست منسوب بایشان

اول - در عریض که یکفر سخی مدینه طیبه است و قبه و بارگاهی دارد

دوم - در خارج بلدة قم که ايضاً قبه وصحن وسیع و بارگاه مرتفعی دارد سوم - در خارج شهر سمنان که ایضاً قبه و صحن و بارگاهی دارد

و مرحوم ثقة الاسلام نوری در خاتمه مستدرك تصریح فرموده که قبر ایشان در عریض است و ایشان اصلا بجم نرفته اند و محتمل است که قبری که در قم و در سمنان است قبر بعضی از احفاد ایشان باشد

ومثل جناب حمزة بن الامام موسى بن جعفر الكاظم (علیه السلام) و ایشان برادر ابوینی جناب احمد بن الامام موسى الكاظم (علیه السلام) وجناب محمد است المدفونين في الشيراز و جلالت قدر ایشان معلومست

و اما محل دفنشان در چهار موضع محتمل است

اول - در نزديك قبر حضرت عبدالعظيم قبه وصحن و بارگاه و ضریح نقره دارد

و در روایتست که مادامی که حضرت عبدالعظیم در ری بود پیوسته زیارت میکرد قبری را که در مقابل قبر اوست وظاهراً همين قبر جناب حمزه باشد

دوم - در وسط شهر قم قبه و بقعه ایست معروف بقبر جناب حمزة بن موسى الكاظم (علیه السلام)

سوم - در تاریخ عالم آر است که امامزاده حمزه بقول اصح در سوسفید ترشیز مدفونست و قبه و صحن ومرقد شریفی دارد ( و سوسفید در خارج دروازه ترشیز است و ترشیز از جمله ولايات خراسان است )

چهارم - در جزیره که در جنوب حله است بین دجله و فرات قبری است مشهور بقبر حمزة بن موسى الكاظم (علیه السلام)

و ثقة الاسلام نوری در تحية الزائرین فرموده این شهرت بی اصلست و قبر جناب حمزة

ص: 226

بن موسی الکاظم همانست که در ری هست نزديك قبر حضرت عبدالعظيم واینکه در خارج حله است قبر جناب حمزة بن قاسم بن على بن حمزة بن حسن بن عبيد الله بن عباس بن علی بن ابیطالب (علیه السلام) است

ومثل جناب محمد بن الامام جعفر الصادق الملقب بدیباج که جلالت قدرش معلومست

و اما محل دفنش در چهار موضع محتملست :

اول - در چهارده بین چشمه علی دامغان و هزار جریب مازندران و در آنجا قبه و بارگاه بسیار مرتفعی دارد که بامر شاهرخ ساخته شده

دوم - در بسطام در قبله بقعه بايزيد بقعه ایست منسوب بایشان

سوم - در جرجانست چنانچه در کامل ابن اثیر است

چهارم - در سرخس است چنانچه در مطلع الشمس از کتاب تجارب السلف نقل فرموده و در ارشاد است که ایشان در خراسان از دنیا رفتند

و در مطلع الشمس میفرماید مدفن محمد بن جعفر از روی یقین در چهارده است

و مخفی نماناد که از جمله قبور معلومه است قبر جناب موسی مبرقع ابن محمد بن علی الرضا (علیه السلام) و جناب احمد بن محمد بن موسى المبرقع که قبر شریفشان در قم است و بقعه وصحن عالی دارند

ص: 227

باب پنجم : در اسم و لقب و کنیه و نسب و ولادت و شهادت حضرت خامس آل عبا ارواحنا فداه و در تعیین زوجات و اولاد و اقارب و حواریین و بعضی از تواریخ متعلقه بآن بزرگوار و در قبور متبركه بعضی از بزرگان که در کربلای معلی و حوالی آن واقعست و در این باب دوازده فصل و یکخاتمه است

فصل اول : در اسم ولقب و کنیه و نسب آن بزرگوار

اسم شریف آنحضرت حسین است ، اشهر القابشان سيد الشهداء علیه السلام است و اشهر کنای آن بزرگوار ابی عبدالله است والد ماجدشان امیر المؤمنين على بن ابى طالب (علیه السلام) والدة ما جدمشان صدیقه کبری فاطمه زهرا است سلام الله عليهم اجمعين.

بدانکه احدی از انبیاء و مرسلین و اوصیاء مقربين شرافت و فخر نسبیشان بحضرت سیدالشهداء می رسد. چون شرافت در نسب یا شرافت جد و جده است یا بشرافت پدر و مادر یا بشرافت اولادیا بشرافت برادر و خواهر یا بشرافت عمومه وخئوله وجميع این اسباب شرافت در حضرت سیدالشهداء (علیه السلام) جمع بود دون سائرین جد ابیشان حضرت ایطالب است که شیخ صدوق در رساله اعتقاداتشان روایت می فرماید که جناب عبد المطلب حجت الهی بود و جناب ابیطالب وصی پدر بزرگوار خود بود وجده ابیشان فاطمه بنت اسد بود که مجلسی در مرآت العقول میفرما به جمیع امت اتفاق نمودند بر اسلام اینمخدره و حضرت پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) فرمود او مادر من است .

وجد امی شان حضرت سید الانبياء والمرسلين و خاتم النبيين (صلی الله علیه وآله وسلم) اشرف کل مخلوقات بود و جده امیشان جناب خدیجة كبرى ام المؤمنين بود ووالد ما جده شان سید الاوصياء المقربين بود ووالده ماجد، شان سيدة نساء العالمین بود برادر بزرگوارش حضرت امام حسن سبد اسباط الانبياء بود و خواهر مکرمه اش زینب کبری بود که حضرت زین العابدین (علیه السلام) در باره اش فرمودند انت بحمد الله عالمة غير معلمة وفهمة غير مفهمة . عم كرامش حضرت جعفر بن ابیطالب وحضرت حمزة سيد الشهداء بود خال مکرمش جناب ابراهيم بن رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم) بود تا باینجد از شرافت نسبیه با حضرت مجتبی شريك بودند لكن مزيت حضرت سيد الشهداء (علیه السلام) آنستكه والائمة من ذريته و حضرت مجتبی (علیه السلام) اولادش با بنشرافت نبودند

و چه بسیار خوب فرموده سید بحر العلوم

سبط النبي ابو الاطهار والده الكرار مولا امام الدین صارمه

ص: 228

صنوا الزكي جي قلب البتول له *** اقسومة ليس فيها من يقاسمه

و دیگری گفته :

الام فاطمة و الاب الكرار *** لا اب في الانام كذا و لا ام كنى

وقال آخر : نسب كان عليه من شمس الضحى *** نوراً و من فلق الصباح عموداً

و باین تقریب که گفته شد می توان گفت که اشرف جميع نساء عالمیان حبا و نسباً حضرت زینب سلام الله علیها می باشد و در عمدة الطالب است و ارضعه ام الفضل زوجة عباس بن عبد المطلب بلبن قتم بن عباس

و در بعضی از اخبار است که آن بزرگوار از پستان هیچ زنی شیر نخورد گاهی از زبان جدش پیغمبر می مکید گاهی از ابهامش چنانچه در کافی از حضرت رضا (علیه السلام) روایت کرده قال ان النبي ص كان يؤتى به الحسين (علیه السلام) فيلقمه لسانه فيمصه فتجرى ولم يرضع من انثى

و نیز از حضرت صادق (علیه السلام) روایت شده که فرمود قال (علیه السلام) لم يرضع الحسين (علیه السلام) من ولا من انثى يؤتى به النبي (صلی الله علیه وآله وسلم) فيضع ابهامه فى فيه فيمص منها ما يكفيه اليومين و الثلث فنبت لحم الحسين (علیه السلام) من لحم رسول الله ودمه من دمه ولم يولد لستة اشهر الاعيسى بن مريم (علیه السلام) والحسين بن علی (علیه السلام) و سید بحرالعلوم می فرماید.

لله مرتضع لم يرتضع ابدا *** من ثدى انثى و من طه مراضعه

فصل دوم : در تاریخ ولادت باسعادت حضرت سيد الشهداء (علیه السلام)

علامه مجلسی در جلاء العیون میفرماید اشهر میان علماء امامیه آنستکه ولادت آنحضرت در مدينة مشرفه در سوم ماه شعبان سال چهارم از هجرت واقع شده و بعضی پنجم ماه مذکور گفته اند و شیخ طوسی در تهذیب فرموده که ولادت آنحضرت در آخر ماه ربیع الاول بوده و در سال سوم هجرت و این خلاف مشهور است انتهی و شیخ شهید در دروس فرموده: ولد (علیه السلام) بالمدينة آخر ربيع الاول سنه ثلاث من الهجرة انتهى

و جهت اختیار مرحوم شيخ الطايفه ومرحوم شهيد آخر ربیع الاول سنه سوم هجری را آنستکه مختار نزد ایشان و جمعی دیگر از بزرگان اینست که ولادت حضرت مجتبی در نیمه رمضان سال دوم هجری بوده

و در روایت معتبر هم وارد شده که بین ولادت حضرت مجتبی (علیه السلام) و حامله شدن بحضرت حسين (علیه السلام) يك ظهر که ده روز باشد فاصله بوده و مدت حمل سید الشهداء (علیه السلام) بمقتضى روايت معتبره شش ماه بوده پس موافق می شود با اواخر ربیع الاول سنه سوم هجرى

پس معلوم شد که مختار مرحوم مجلسی آنست ولادت با سعادت آن بزرگوار روز پنجشنبه سوم ماه شعبان سنه چهارم هجری بوده و همین هم اصحت و بنا بر آنچه اختیار شده آنحضرت در وقت رحلت حضرت پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) شش سال و شش ماه و بیست و پنج روزه بوده و در وقت رحلت حضرت صديقه طاهره (علیها السلام) شش سال و دو ماهه بوده و در وقت رحلت حضرت امیر المؤمنين (علیه السلام) سی و شش سال و چهل و هشت روزه بوده و در رحلت حضرت مجتبی (علیه السلام) چهل و پنجال و شش ماه بیست و هفت روزه بوده

ص: 229

فصل سوم : در تعیین ساعت رحلت حضرت سید الشهداء (علیه السلام) و يوم آن از ایام هفته و در تعیین ماه رحلت و یوم آن از ایام ماه و در تعیین سال رحلت و در تعیین قاتل آن بزرگوار و در عدة لشكر ابن سعد و مدفن شریف حضرت سيد الشهداء (علیه السلام)

اشاره

و در این چهار مطلب است :

مطلب اول

بدانکه خلاف معتنی به دیده نشده که شهادت آن بزرگوار در عاشر محرم الحرام سنه شصت و يك هجری بوده چنانچه در کافی وارشاد و تهذیب و لهوف و سایر کتب معتبره تصریح فرموده اند

بنابر این سن حضرت سیدالشهداء در وقت شهادت پنجاه و شش سال و پنجاه و هفت روز بوده و مدت امامت آن بزرگوار بنا بر مختار ده سال و ده ماه و ده روز بوده

و مرحوم فرهاد میرزا در قمقام فرموده ، خلافی نیست که روز عاشورا شمس در بیست و یکم برج میزان بود و از منجمین عهد مرحوم فتحعلی شاه نقل کرده که استخراج این مطلب را از زیج محمد شاه هندی نموده اند

وايضاً می فرماید ابتدای جنگ از دو ساعت از روز گذشته بود و انتهای قتال هشت ساعت و نیم از روز رفته بوده بنابر این دو ساعت و چهل و هشت دقیقه بغروب مانده خاك مصيبت بر سر اهل عالم ریخته شد و این موافق است با روایتی که در مصباح المتهجدين از عبدالله بن سنان نقل می کند که گفت : داخل شدم بر حضرت صادق (علیه السلام) در روز عاشوراء الى ان قال و قلت يا سيدى فما قولك في صومه فقال صمه من غير تبييت و افطره من غير تشميت ولا تجعله يوم صوم كملا و ليكن افطارك بعد صلوة العصر بساعة على شربة من ماء فانه في مثل ذلك الوقت من ذلك اليوم تجلت الهيجاء من آل الرسول و انكشفت الملحمة عنهم و في الارض منهم ثلثون صريعاً من مواليهم و لو كان رسول الله في الدنيا حيا لكان صلوات الله عليه هو المعزى بهم قال وبكى ابو عبدالله حتى اخضلت لحيته به موعه

یعنی راوی عرض کرد یا سیدی چه می فرمایید در روزه روز عاشورا ؟ حضرت فرمود روزه بگير بدون آنکه شب نیت روزه بکنی و افطار بنما روزه ات را بدون آنکه شاد باشی از افطار نمودن و تمام روز را روزه مگیر و بوده باشد افطارت یکساعت بعد از نماز عصر بشربت آبی که در مثل اینوقت از روز عاشورا برداشته شد قتال از آل پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) و بر طرف شدوقه عظيمه از ایشان الخ

در تذکره سبط ابن جوزی است و كان مقتله يوم الجمعة ما بين الظهر والعصر لانه صلى صلوة الخوف باصحابه

واما روز شهادت آن بزرگوار از ایام هفته در این چهار قول است

قول اول آنکه روز عاشورا روز جمعه بود

چنانچه در ارشاد است تم نزل (علیه السلام) يوم الثاني من محرم الحرام سنه احدى وستين

و در جای دیگر می فرماید: نهض عمر بن سعد الى الحسين عشية يوم الخميس لتسع مضين من المحرم

ص: 230

و در مقتل ابو الفرج می نویسد: تولد آن بزرگوار پنجم شعبان سنه چهارم از هجرت بودمو شهادتشان روز جمعه دهم ماه محرم سنه شصت و يك هجری بود

و مرحوم اعتضادالسلطنه در حاشیه مقتل ابوالفرج از مقتل عوالم نقل می کند. و كان اول محرم الذي قتل فيه يوم الاربعاء اخرجنا ذلك بالحساب الهندي من سائر الزيجات

و در قمقام از استیعاب ابن عبدالبر و از تاریخ یافعی نقل می کند که آنبزرگوار را روز جمعه شهید کردند

وسید مومن شبلنجی در نور الابصار گفته و كان يوم الذى قتل فيه الحسين رضي الله عنه يوم الجمعه عاشر محرم سنه احدى وستين واصح هم همین قول است

قول دوم - آنکه روز عاشورا چهارشنبه بوده

چنانچه در مصباح المتهجدين از عبدالله بن سنان از حضرت صادق (علیه السلام) روایت نموده در ضمن حدیثی که بعضی از آن در اوایل همین مطلب ذکر شد بعد قوله بدموعه ثم قال ان الله جل ذكره لما خلق النور خلقه يوم الجمعه في تقديره فى اول يوم من شهر رمضان وخلق الظلمة في يوم الاربعاء يوم عاشوراء

و مؤید اینست آنچه مرحوم اعتضادالسلطنه در حاشیه مقاتل فرموده که اگر قائل شدیم که شهادت حضرت ابی عبدالله در سنه شصت و يك هجری بوده محل شبهه نخواهد بود از هر زیجی که استخراج نمائیم روز عاشورا، چهار شنبه بوده

قول سوم آنکه روز عاشوراء شنبه بوده

چنانچه در بحار از مناقب نقل کرده : و مضی قتيلا يوم عاشوراء وهو يوم السبت العاشر من المحرم قبل الزوال ودر لهوف از کتاب مولد النبي (صلی الله علیه وآله وسلم) و مولد الاوصياء شیخ مفید از حضرت صادق ع روایت مفصلی نقل می فرماید و در آن روایت است وقتیکه حضرت سیدالشهداء (علیه السلام) از مکه حرکت فرمود افواجی از مؤمنین جن آمدند خدمت آنحضرت عرض کردند یا مولانا ما از شیعیان و انصار شما هستیم اگر امر بفرمائید بقتل دشمنانت ماهمه آنها را بقتل می رسانیم - حضرت فرمود نخوانده این آیه شریفه را قل لو كنتم في بيوتكم لبرز الذين كتب عليهم القتل الى مضاجعهم فاذا اقمت في مكاني فيما يمتحن هذا الخلق المتعوس وبماذا يختبرون و من ذا يكون ساكن حضرتى وقد اختاره الله لى يوم دعى الارض الى ان قال (علیه السلام) ولكن تحضرون يوم السبت و هو يوم العاشوراء الخ - قوله المتعوس التمس بالتامو العين والسين المهملتين الهلاك

قول چهارم - آنکه عاشورا، روز دوشنبه بوده

چنانچه در اصول کافی است : وقبض (علیه السلام) في شهر محرم من سنه احدى وستين من الهجرة و له سبع وخمسين سنه واشهر. قتله عبيد الله بن زياد لعنه الله بكر بلا في يوم اثنين لعشر خلون من المحرم

و محتمل است که این قول تقية باشد نه مختاراً چون حضرات عامه شهادت حضرت سیدالشهداء را روز دوشنبه میدانند

و در مقاتل ابو الفرج است : واما ما تقوله العامة انه قتل يوم الاثنين فباطل قالوا بلارواية

مخفی نماناد که آنچه از اصول کافی نقل شده که سن شریف آن حضرت در وقت شهادت پنجاه و هفتسال و چند ماه بوده منافی نیست با آنچه سابقاً اختیار شد در سن شریف آنحضرت چون مختار ثقة الاسلام کلینی ولادت آن حضرت در سال سوم هجری بوده و مختار علامه مجلسی و جمعی در سال چهارم هجری بوده و گفته شد که اصح همین است پس سن شریف در وقت شهادت پنجاه و شش سال و قدری می شود

ص: 231

و بدانکه در شب و روز عاشورا از سنه شهادت تا باین تاریخ عجایب و معجزات زیادی واقع شده لکن بعضی از آنها همه ساله دیده می شود :

منجمله محدث خبير وفاضل کم نظیر آقای نهاوندی در کتاب راحة الروح الرياض الشهادة نقل فرموده که در یکی از بلاد روم از سنك صورت شیری ساخته شده چزن روز عاشورا می شود از چشم های آن شیر تا بشام خون جاری می شود و اهل آن بلد چندان گریه و ناله می کنند که نزديك باشد خود را هلاك كنند

منجمله بتواتر شنیده شده که در زراباد قزوین درختی است کهن سال و همه ساله ظهر روز عاشورا ناله از آن درخت شنیده می شود و از یکشاخه از شاخه های آن درخت خون میجوشد و مردم در اطراف آن درخت مشغول عزاداری و گریه وزاری هستند.

منجمله در بندی در اسرار الشهادة مي فرماید که اکثر اهل چین بت پرستند و قریب بچهارصد خانه سنی هستند و قریب بسی یا چهل خانه شیعه امامی هستند و این جمعیت شیعه از اول محرم تاروز هفتم در میدان وسیعی هیزم جمع می کنند و روز هفتم آنها را آتش می زنند و تاروز دهم آن هیزم ها مانند کوره آهنگری می وزد و روز عاشوا مانند دریا آتش موج میزند و مؤمنين جمع می شوند در مسجد یکه قریب بآن میدان واقع است با بدن و پای برهنه که بغیر ساتری ندارند پس حلقه حلقه می زنند و نوحه می کنند و بسر وسینه می زنند تا آنکه برای ایشان حالت عجیبی روی میدهد و بآن حال می روند میان آتش بعضی تا کمر میان آتش فرو می روند و بعضی تا زانو و میان آتش راه می روند.

وايضاً نقل فرموده که در دکن که از توابع حیدر آباد هند است گودال مدور بزرگی حفر می کنند که عمق آن تقریباً صد ذرع است. پس درخت های بسیار بزرگ تمرهندی که آتش آن بغایت سوزنده است از ریشه قطع می کنند و میان آن گودال می اندازند و آنها را از شب هفتم تاشب عاشورا می سوزانند تا آنکه آن گودال مانند دریای آتش شعله و موج میزند چون نیمه شب عاشورا بشود اهل آنشهر از پیر و جوان و طفل ممیز از منزلهای خود بیرون می شوند و از آب چاهيكه نزديك آن مكان است غسل می کنند و برهنه می شوند و لنگی بجهت ستر عورت بکمر می بندند پس عریان و پابرهنه وصیحه زنان و نوحه خوان و شاه حسین گویان و علمها را جلو آنها می کشند و بجانب میدان آتش روانه می شوند در حالتیکه در اطراف چاه جمعی ایستاده اند و آتشرا باد می زنند که خاکستر آن برود پس اول بزرگ ایشان با نیزه بلندی که در دست دارد داخل آتش می شود و دیگران شاه حسین گویان و سینه زنان متابعت او را می کنند و همه در میان آتش مانند روی زمین راه می روند و گویا در بمبئی هم این دأب مرسوم باشد.

و منجمله در کتاب ریاض الشهادة است که در بلاد هندوستان تمامی هنود و بت پرستان در دهه عاشورا بوضعی تعزیه داری و ماتم سرائی می کنند که اگر مسلمانان به بینند از عزاداری خود شرمنده می شوندو دردهه عاشورا نه آب می خورند و نه نان و نه باز نان خود معاشرت می کنند و میان خاکستر می نشینند و غالب آنها بدن خود را با تیغ و غیر آن پاره می کنند.

و در نواحی شاه جهان آباد ملکی هست که طایفه از هنود آنجا توقف دارند و ایشان اطفال خود را بر کوهی می برند و نام حسین را بر زبان جاری نموده از سر کوه پرتاب می کنند و چون از کوه پائین میآیند اطفال خود را سالم می یابند و نواحی چند در آنسر زمین می باشد که کرورها ولكها از مال خود صرف ته ز به داری می کنند و منجمله حکایت عابد و کوه الوند که در امرسوم از فصل هشتم از باب دوازدهم ذکر خواهد شد انشاء الله .

ص: 232

مطلب دوم در تعیین قاتل آنحضرت

اشاره

معلومتسکه یزید بن معوية بن ابی سفیان که مدعی خلافت بود امر نمود بوالی کوفه عبیدالله بن زیاد بن ابیه که اعداد لشکر نموده روانه نماید بجنك حسين بن على (علیه السلام) آنملعون هم لشکری فراهم نمود و بسر کردگی عمر سعد روانه نمود به کربلا بجنك آن بزرگوار

واما مباشر قتل آنمظلوم اصح و اشهر آنستکه شمر بن ذی الجوشن الضبابی الکلایی بوده چنانچه در زیارت ناحیه مقدسه است و شیخ مفید در ارشاد و شیخ طبرسی در اعلام الوری و ابن شهر آشوب در مناقب و بعضی دیگر از بزرگان همین را اختیار فرموده اند

و از شیخ صدوق در امالی رسید بن طاوس در لهوفو ابو الفرج در مقاتل و ابن حجر در صواعق استفاده می شود که مباشر قتل سنان بن انس نخی بوده و در تاریخ طبری از هشام کلبی و او از ابو مخنف نقل کرده : قتله سنان بن انس النخعى لعنه الله ودر عمدة الطالبستو الصحيح انه سنان بن انس

و از محمد بن طلحة شافعی در مطالب السئول و على بن عيسى الاربلی در کشف الغمه استفاده می شود که خولی بن یزید اصبحی بوده و از تذکره سبط ابن جوزی نقل شده : ان حصين بن نمیر رماه بهم ثم نزل فذبحه وعلق رأسه في عنق فرسه ويتقرب به الى ابن زياد لعنة الله عليهم اجمعين

فذلكة در حالات بعضی از قاتلین حضرت سیدالشهداء : یزید بن معويه وعبيد الله بن زیاد و عمر بن سعد و شمر بن ذی الجوشن لعنة الله عليهم اما يزيدبن معويه

در مصباح المتهجدين اسنکه روز چهاردهم ربیع الاول سنه شصت و شش هجری یزید بن معويه بدك واصل شد در سن سی و هشت سالگی و در شفاء الصدور فرموده . در تاریخ انتقال یزید خلافی نیست بلکه بالاتفاق در سال شصت و چهارم بوده و در قمقام نقل کرده که از ابوالفرج از حال یزید سؤال کردند گفت ده سال خلافت کرد. سال اول سیدالشهدا را بقتل رسانید سال دوم اهل مدینه را قتل عام نمود و سال سوم مکه را محاصره نمود و خانه کعبه را بصدمه منجنیق خراب کرد و مادر یزید میسون نام بود و بسیار فصیح و بلیغ بود و اشعاری منسوب باوست که مطلعش اینست .

للبس عبائة و تقر عينى *** احب الى من لبس الشغوف

و اما عبیدالله بن زیاد

در شفاء الصدور استکه عبیدالله بن زیاد در سنه بیست و هشت یا بیست و نه هجری متولد شد و در سنه شصت و هفت هجری بدست جناب ابراهيم بن مالك اشتر بدرك واصل شد بس سن آنسلمون ازل و ابد در وقته طف سی و نه سال یاسی و هشت سال بوده تقریباً و پدر ملمونش زیاد بن ايه و زیاد بن سمیه درسته پنجاه و سه از هجرت بدرک واصل شد كما في حجة السعادة و سابقا گفته شد که در سال اول هجرت بدنیا آمد پس من نحس زیاد بن ابیه ملعون پنجاه و سه سال بوده

و مادر زياد بن ايه سمية نام استکه معروف بود بزنا و از ذوات الاعلام بود چنانچه مادر عبیدالله زیاد هم که مرجانه باشد از ذوات الاعلام و مشهوره بز نابود

و مخفی نماناد که ظاهراً ابن زیاد از یزید و از ابن سعد و شمر اخبت وارذل بوده و شاهد بر ارز باد است

ص: 233

منجمله در تاریخ طبری است که این زیاد نوشت با بن سعد که بعد از آنکه حسین و اصحابش را شهید کردی تمثل بهم فانهم لذلك مستحقون وان قتلت حسينا فلوطى الخيل صدره و ظهره خانه عاق قاطع ظلوم

و منجمله آنکه آن ملعون راضی شد که اهل البيت بآن حالت وارد مجلس بشوند در حالتیکه اذن عام داده بود بمردم چنانچه در تاریخ طبری و تاریخ ابن اثیر است لیست زینب (علیها السلام) ابنة فاطمة (علیه السلام) ارذل ثيابها وتنكرت وسخت بها امانها وقريب باین شیخ مفید فرموده در ارشاد و منجمله شیخ صدوق در امالی -فرمود لما جيه براس الحسين (علیه السلام) امر فوضع بين يديه في طشت من ذهب و جعل يضرب بقضيب في يده على ثناياه ويقول لقد أسرع الشيب اليك يا اباعبدالله و منجمله قصد نبود که در مجلس عام بزينب سلام الله عليها اهانت و جسارت بنماید و مخدر مرا بقتل برساند

و منجمله امر نمودن بقتل حضرت زین العابدين (علیه السلام)

و منجمله آن جسارت هائیکه آن ملعون در حضور اهل بیت اظهار نمود

در تذکره سبط ابن جوزی از هشام کلبی نقل می کند که این زیاد در مجلس بحضرت زینب گفت : الحمد لله الذى فضحكم وتلكم واكنب احدوثتكم الخ

و از ابن ابی الدنیاء نقل کرده که ابن زیاد جمع کرد مردم را در مسجد وخطبه خواند و گفت الحمد لله الذى قتل الكذاب بن الكذاب الحسين وشيعته فقام اليه عبدالله بن عفيف الازدى الخ

و منجمله در کامل بهایی است آن امین چون چشم بسر حسین انداخت از خرمی بخندید قضیبی در دست داشت بر ثنایای امام می زد زید بن ارقم حاضر بود و او از مشایخ کبار و اصحاب حضرت رسول (صلی الله علیه وآله وسلم) بود گفت ارفع قضيبك من هاتين الشفتين فوالله الذي لا اله الاهو لقد رايت شفتی رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم) ما لا احصيه يرشفهما الخ ولكن يزيد ملعون باين اندازه از قساوت قلب نبود

ابن اثیر جوزی در کامل نوشته : وقتیکه ابن زیاد زجر بن قیس و جماعتی را باروس مقدسه روانه کرد بنزد یزید و زجر بن قيس بشارت داد او را بقتل حضرت سيد الشهداء (علیه السلام) قال قدمعت عينا يزيد وقال كنت ارضى من طاعتكم بدون قتل الحسين (علیه السلام) لعن الله ابن سميه اما والله لوانى صاحبته لعفوت عنه فرحم الله الحسين (علیه السلام) ولم يصله بشتى وقريب منه في حيوة الحيوان للدميرى الا آنکه دمیری در عوض زجر بن قیس شمر بن ذی الجوش را نوشته

و در ارشاد شیخ مفید است که یزید ملعون زنان و اطفال را در مجلس خود طلبيد فرأى هيئة قبيحة فقال قبح الله ابن مرجانه لو كانت بينكم وبينه قرابة ورحم مافعل هذا بكم ولا بحث بكم على هذه الحالة .

و در مجلس ابن زیاد ابدارقت و انقلابی از آنسلمون در اخبار و تواریخ دیده نشده و همچنین قساوت قلب ابن زیاد از عمر سعد هم بیشتر بود در تاریخ طبری است که وقتیکه حضرت سیدالشهداء (علیه السلام) روی زمین افتاده بود خواهر مکرمه اش حضرت زینب از خیمه ها بیرون شد در حالتیکه گوشواره در گوش نازنینش حرکت می کرد فرمود: یا عمر بن سعد ايقتل ابو عبدالله وانت تنظر اليه راوی گفت ديدم اشك چشم عمر بن 12 سعد بصورت و محاسن نحش جاریست و آنسلمون صورت از آن مخدره برگردانید

ص: 234

واما عمر بن سعد

در اربعین مرحوم حاجی میرزا محمد قمی است که روز قتل عثمان بن عفان متولد شد.

و مؤید اینست روایتی که از امالی شیخ صدوق از اصبغ بن نباته نقل شده در زمانیکه امیر المؤمنين (علیه السلام) در کوفه تشریف داشتند یکروز خطبه خواند و فرمود سلوني قبل ان تفقدونی ، سعد و قاص سئوال کرد آن بزرگوار جوابی فرمود و فرمود و ان في بيتك لخلا يقتل الحسين ابني و عمر بن سعد يومئذ بدرج بین یدیه

یعنی عمر سعد در آنروز افتاده حرکت می کرد جلوی روی پدرش

ودر شفاء الصدور از تقریب این حجر نقل شده که بعضی گمان کرده اند که او از صحابه است و این غلط است

ويحيى بن معين جزماً اخبار کرده که ولادت عمر سعد روز موت عمر بن خطاب بوده و شاید فی الجمله مؤید این بوده باشد تسميه او بعمر انتهى

و اصح این قولست چون روایتی که از اصبغ بن نباته نقل شده بغاية ضعيف است جهت قدح در سندش و قرائن برخلافش چون سعد از قدماء ومهاجرین و طرف تردید خلافت بود و بسیار محترم بود و مقتضی این نوع تشدد در جواب آن نبود

پس بنابر مختار عمر سعد در وقعه طف سی و شش ساله بوده و بنا بر مختار صاحب اربعین بیست و پنجساله بوده تقریباً

و در ارشاد شیخ مفید است که عمر سعد بیدالشهداء (علیه السلام) گفت جماعتی از سفهاء گمان می کنند که من قاتل شما هستم حضرت فرمود آنها سفها نیستند بلکه علماء هستند آگاه باش از گندم ری نخواهی خورد مگر قلیلی

در تاریخ طبری است که این زیاد کاغذی نوشت و ایالت ری را به ابن سعد واگذار نمود و تکلیف نمود او را که برود بجنك حضرت سیدالشهداء (علیه السلام) ابن سعد تمنای عفونمود ابن زیاد گفت پس کاغذ امارت ری را رد کن ابن سعد گفت بمن مهلت بده تا فکر کنم

عمر سعد با هر يك از ناصحین خود که مشورت کرد او را نهی کردند از رفتن بکر بلا هم شیره زاده اش حمزه بن مغيرة بن شعبه گفت اى خال مبادا بجنك حسين (علیه السلام) بروی و رحمت را قطع کنی و اگر سلطنت زمین از تو باشد و دست از او برداری بهتر است از آنکه خدار املاقات کنی بخونایی - عبدالله (علیه السلام) آخر الامر ملعون اولین و آخرین واقع شد و در كتاب هداية الانام محدث قمی فرموده که در روز سوم محرم الحرام عمر سعد وارد کربلا شد

مخفی نماناد که سعد بدر عمر فی الجمله اذعان داشت بفضایل امیرالمؤمنين (علیه السلام)

چنانچه در مروج الذهب از محمد بن جریر الطبری نقل کرده که سعد در نزد مصوبه قسم یاد کرد که اگر برای من يك خصلت از خصال علی بود دوست تر بود نزدمن از هر چه آفتاب بر او تاییده .

اول او داماد پیغمبر ص است دوم فرزندانی که خدا بوی کرامت فرموده

سوم پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) در روز فتح خیبر در حقش فرمود لاعطين الراية رجلا يحب الله و رسوله و يحبه الله و رسوله کرار غير فرار يفتح الله على بدیه چهارم آنکه در غزوة تبوك بعلى فرمود الا ترضى ان تكون منى بمنزلة هرون من موسى الا انه لا نبي بعدي

ص: 235

و محدث قمی دام ظله در نفس المهموم فرموده که عمر سعد را بامر جناب مختار بن ابی - عبيده تقضى بدرك واصل نمودند درسته شصت و شش هجری و قاتل او ابو عمره کیان التمار بود و بعد که آنلمرنرا بقتل رسانیدند پسرش حفص بن عمر را نیز بامر جناب مختار بجهنم واصل نمودند انتهی

و گویا ابن سعد بعد نادم شد از قبح عمل خود

در تذکره سبط استکه بعد از آنکه ابن زیاد امر کرد بقتل عبدالله بن عفيف قام عمر بن سعد من عند ابن زياد يريد منزله الى اهله وهو يقول في طريقه مارجع احد مثل ما رجعت اطعت الفاسق ابن زياد الظالم الفاجر وعصيت الحاكم العدل وقطعت القرابة الشريفة وهجرت الناس وكان كلما مر على ملاء من الناس اعرضوا عنه وكلما دخل المسجد خرج الناس منه وكل من راه قدسیه فلزم بيته الى ان قتل

و اما شمر بن ذی الجوشن

اسم ذى الجوشن شرجيل بن قرط الضبابی الصحابی بود

و در شرح قاموس اسنکه ذی الجوشن گفتند او را بجهت آنکه اول عربی استکه پوشیده است زره را با آنکه پادشاه کسری او راجوشن داده بود

و مادر شعر معروفه بود بزنا و بدنائت فطرت وخبث ذات

در ذخيرة الدارین از هشام کلبی روایت کرده که زن ذی الجوشن خارج شد که برود از مکان خود بمکان دیگر در بین راه تشنه شد از شبانی آب طلب کرد گفت آبت نمیدهم تا مقصود مرا حاصل کنی

پس آنزن تمکن نمود آن شبان با او مواقعه نمود زن ذی الجوشن حامله شد بشیر انتهى

از اینجهت است که وقتیکه این ملعون روز عاشوراء نداء کرد بآواز بلند : ياحسين انجلت بالنار قبل يوم القيمة

حضرت فرمود کیست این ندا کننده گویا شمر بن ذی الجوشن است؟ گفت بلی ، فرمودند: یابن راعى المعزى انت اولى بها صليا، كذافی تاریخ الطبرى

وايضاً در موضع دیگر می نویسد که بعد از آنکه جناب زهیر بن القين لشكريان را موعظة کامل فرمود شمر بن ذی الجوشن تيرى بجانب او رها کرد و گفت : اسکت اسكت الله قامتك ابرمتنا بكثرت كلامك فقال له زهير يابن البوال على عقبيه ما اياك اخاطب انما انت بهيمة والله ما اظنك تحكم من كتاب الله آيتين فابشر بالخزى يوم القيمة والعذاب الاليم الخ

و این ملعون شمر پیس بوده

چنانچه دمیری در حیوة الحیوان از ابن عبدالبر روایت کرده که بحضرت صادق (علیه السلام) عرض کردند که آیا تعبیر خواب تأخیر می افتد ؟

فرمود بلی پنجاه سال چون پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) در خواب ديد سك پیسی می خورد خون آن بزرگوار را پس تعبیر فرمود که مرد پیسی حسین بن علی پپر دختر مرا بقتل می رساند پس شمر بن ذی الجوشن قاتل حضرت سیدالشهداء (علیه السلام) شد و او پیس بود ، پس تأخیر افتاد تعبیرش بعد از پنجاه سال

و در مناقب ابن شهر آشوب است که در وقت سحر شب عاشوراء حضرت سیدالشهداء (علیه السلام)

ص: 236

خوابش ربود بعد بیدار شد فرمود الساعه در خواب دیدم گویا چند سك بر من حمله کردند که بدندان بگزند مرا و در میان آنها سك پیسی بود که او از همه بمن بیشتر حمله می کرد و گمان می کنم قاتل من مرد پیسی است از میان این قوم

و ظاهراً شمر از یزید و ابن زیاد و از عمر بن سعد من نحسش زیادتر بوده چون شمر در غزوه صفين جزو عسكر اميرالمؤمنین بود و در میان جنك مبارز طلب می کرد

چنانچه ابن ابی الحدید در شرح نهج البلاغه فرموده

ودر شفاء الصدور از کامل بهائی نقل می فرماید در سنه شصت و شش شمر ملعونرا بامر جناب مختار بقتل رسانیدند

و ابن حجر مکی در صواعق نوشته و خس شمر قاتل الحسين بمزيد تكال و اوطئوا الخيل صدره وظهره لانه فعل ذلك بالحسين (علیه السلام)

مطلب سوم در عده لشکر ابن سعد که در کربلا حاضر بودند

و عده آنها را در روایات مختلف نقل کرده اند و لكن اصح ومستفاد از اخبار معتبره آنست که سی هزار نفر بودند

چنانچه در امالی شیخ صدوق از حضرت صادق (علیه السلام) روایت کرده که سیدالشهداء (علیه السلام) روزی داخل شد بر حضرت مجتبی (علیه السلام) چون نظر فرمود برادرش گریه کرد. حضرت مجتبی (علیه السلام) فرمود چه چیز ترا بگریه در آورد عرض کرد از آن ظلم ها و ستم هائیکه نسبت بشما نموده اند

حضرت مجتبی (علیه السلام) فرمود زهر خورانیدند و مرا بقتل رسانیدند لکن روزی مثل روز تو نخواهد بود یا ابا عبدالله الحسین (علیه السلام) که سی هزار نفر اطراف تو جمع می شوید و همه ادعا می کنند که از امت جدمان پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) می باشند و تورا و اولاد و برادرانت را بقتل می رسانند

و ایضآ در امالی از ابو حمزه ثمالی روایت کرده که زین العابدین (علیه السلام) نظر فرمود بجناب عبد الله بن عباس بن علی بن ابیطالب و گریه کرد و فرمود روزی برپیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) سخت تر نگذشته از روز احد که حمزة بن عبدالمطلب شهید شد و بعد يوم موته که جناب جعفر بن ابیطالب (علیه السلام) شهید شد بعد فرمود ولا بوم كيوم الحين که جمع شدند سی هزار نفر و گمان می کردند که از این امت هستند و همه تقرب می جستند بسوی خدا بریختن خون شریفش و آن بزرگوار آنها را بخدا متذکر می کرد و آنها متعظ نمی شدند تا آنکه آن مظلوم را شهید کردند بظلم و عدوان

و سید بن طاوس در لهوف می فرمايد ولقد كان (علیه السلام) يحمل فيهم وقد تكملوا ثلاثين الفا

و بعضى عدة لشكر ابن سعد لعین را کمتر گفته اند حتی سبط ابن جوزی در تذکره مینویسد چهار هزار و پانصد سواره و پیاده بودند و شاید عذر مقللين رعایت خوف از بنی امیه باشد یا طمع ایشان یا نخواستند در تواریخ نوشته شود که سی هزار نفر از امت جمع شدند و اقدام نمودند برریختن خون ذریه پیغمبر خود

و از بعضی خیلی زیاده از سی هزار استفاده می شود

و در بحار از محمد بن ابیطالب روایت می کند و تقدم الحسين (علیه السلام) حتى وقف بازاء القوم فجعل ينظر الى صفوفهم كانهم السيل ونظر الى ابن سعد واقفا في صناديد الكوفه فقال (علیه السلام) الحمد لله

ص: 237

الذي خلق الدنيا فجعلها دار فناء وزوال الخ

و از اشعار رجزیه آنحضرت است که می فرماید :

و ابن سعد قد رمانی عنوة *** بجنود کو کوف انهاطلين

في مجمع البحرين: المنوة القهر والغلبه و وكف البيت بالمطر و العين بالدمع سال قليلا وهاطل باران پیوسته و پیایی بارنده

و از کامل بهائی منقولست : وجعل عمر بن سعد على ميمنة عمرو بن الحجاج الزبيدي و على مسیرته شمر بن ذی الجوشن وعلى الخيل عروة بن قيس الاخسى وعلى الرجال شبث بن ربعي اليربوعي التميمي واعطى الراية دريداً مولاه

مطلب چهارم در مدفن آن بزرگوار

اشاره

اما جسد مطهر بالضروره در کربلای معلی در تحت قبة منوره مدفونست.

و در کشکول شیخ بهائی است که روایت شده حضرت سید الشهداء (علیه السلام) اطراف قبر مقدس خود را چهار میل در چهار میل از اهل نینوا و غاضریه خریدند بشصت هزار درهم و بعد این زمین را تصدق فرموده بر اهل نینو او غاضريه وشرط فرمود بر آنها که زوار قبرش را راهنمالی نمایند بر سر قبرش وزوارش را سه شب میهمان بنمایند

پس این زمین بر اولاد و دوستان حضرت سیدالشهداء (علیه السلام) حلالت و برد شمنان آنها حرام است و بر این زمین است برکت

وسید جلیل رضی الدین بن طاوس فرموده جهت آنکه بعد از صدقه دادن آن زمین را براهل نینوا و غاضر به حلال شده بر اولاد و دوستان آن بزرگوار آنستکه آنها وفاء بشرط ننمودند وعدم وفاء بشرط را روایت نموده محمد بن داود در باب نوادر زیارات انتهى مافى الكشكول

و در کامل بهائی است که امام حسین (علیه السلام) را تنها دفن کردند و علی بن الحسین را در پائین پای آن بزرگوار و عباس بن علی (علیه السلام) را بر کناره فرات آنجا که شهید شده بود دفن کردند و باقی را قبری کندند و جمله شهداء را در آن قبر نهادند

و حربن یزید را اقربای او در جائیکه شهید شده بود دفن کردند

و در نفس المهموم است د ويظهر من رواية الشيخ الطوسى (ره) : ان بنی اسد جاؤا ببارية جديدة وفرشوا بها تحت الحسين (علیه السلام) فانه قدروى عن الديزج قال اتيت في خاصة غلماني فقط فاني نبشت فوجدت بارية جديدة وعليها بدن الحسين بن على (علیه السلام) ووجدت منه رائحة المسك فتركت البارية على حالها وبدن الحسين (علیه السلام) على البادية وأمرت بطرح التراب عليه واطلقت عليها الماء »

و اما مدفن بیر آن بزرگوار ، در آن احتمالاتی است

احتمال اول

اصح واشهر آنستکه حضرت سید سجاد (علیه السلام) آن سر مقدس را از شام بکربلا آوردند و با بدن مطهر دفن نمودند

چنانچه مجلسی (ره) در عاشر بحار می فرماید ؛ والمشهور بين علمائنا الاماميه انه دفن راسه مع جده ولده على بن الحسين (علیه السلام)

ص: 238

احتمال دوم

در بحار می فرماید اخبار زیادی دلالت دارد که در نجف مدفونست

و در كامل الزيارة از حضرت صادق (علیه السلام) روايت كرده و قال (علیه السلام) انك اذا اتيت الغرى رايت قبرين قبراً كبيراً وقبراً صغير أفاما الكبير فقبر امير المؤمنين (علیه السلام) واما الصغير فراس الحسين بن على (علیه السلام)»

احتمال سوم

در حج جواهر الکلام از مفضل بن عمر روایت کرده که حضرت صادق (علیه السلام) گذشتند بر قائم مائل در طریق نجف اشرف پس دو رکعت نماز خواندند عرض کردند این چه نماز بود که بجای آوردید؟ فرمود هذا موضع رأس جدى الحسين (علیه السلام) وضعوه هنا بعد مرحوم شيخ مي فرمايد ، و ممکن است که این مكان موضع دفن سر مقدس بوده باشد و اشاره فرمود بمصیبت عظیمه که ممکن نیست تفوه بآن

مخفی نماناد جهت نامیدن آن بنارا بقائم معلوم نشد و اما جهت آنکه مائل گفتند :

در تحية الزائرين علامة نوری فرموده در شبی که جنازه حضرت امیر را حرکت دادند و بردند که در نجف اشرف دفن کنند عبور جنازه مقدسه بآن بنا افتاد بجهت احترام و تعظیم آنحضرت چون رکوع کننده خم شد پس آنرا مائل وحنانه نامیدند

احتمال چهارم

در بعضی از اخبار است که یزید ملعون سر نازنین را فرستاد بمدينه طيبه نزد عمرو بن سعيد بن عاص والى مدينه وعمرو امر کرد سر نازنین را در بقیع نزد مادرش فاطمه زهراء دفن نمودند

احتمال پنجم

در بعضی از کتب نقل شده که : آنر مقدس مطهر را سه روز در دمشق مصلوب نمودند بعد در خزينة بنی امیه گذاردند تا زمان خلافت سلیمان بن عبدالملك بن مروان پس به پنج دیباج پوشانید و با جمعی از اصحاب خود بآن سر نازنین نماز خواند و آن سر مقدس را در مقابر مسلمین دفن نمودند

و در زمان خلافت عمر بن عبدالعزیز امر کرد آن موضع را نبش نمودند و سر مقدس را از آنجا برداشتند بعد ندارد که چه کرد لكن ظاهر از طریقه او آنستکه فرستاده باشد و با جسد مطهر دفن نموده باشد

احتمال ششم

از جماعتی از اهل مصر نقل شده که مدفن سر نازنین در مصر است و آن موضع را مشهد - الکریم می نامند

و از معجزه و از کرامت آنسر مقدس آنکه با اینهمه صدمات بهیچ وجه کهنه و مندرس نشد و ترو تازه بود و کیفیت دیر راهب ومعجزه معرفی نمودن خود را بکلمه چندی که فرمود : انا الغريب انا المظلوم انا الشيهد و قرائت قرآن نمودن آنسر مقدس که در روایات معتبره وارد شده شاهد بر این مطلب است

ص: 239

فصل چهارم : در ذکر زوجات محترمات حضرت سيدالشهداء (علیه السلام)

بدانکه عده زوجات آنحضر ترا حقير بتفصیل در جایی ندیده ام بلی مسلم و مستفاد از اخبار از برای آن حضرت چند نفر از زوجاتست

منها مخدره مکرمه شهر بانويه بنت يزدجرد آخر سلاطین فرس و اينمخدره والدة حضرت زین العابدین (علیه السلام) است که و در فصل چهارم از باب چهارم ذکری از این مخدره شد

و از کامل بهائی نقل شده که این مخدره هر شبه بکر بود مثل حوریان بهشتی و در باب ششم هم احوالاتشان اجمالا ذکر خواهد شد انشاء الله

و منها مخدره مکرمه ليلا بنت ابى مرة بن عروة بن مسعود بن معتب الثقفي بود والدة ماء. حضرت علی اكبر المقتول فى يوم الطف و عروة بن مسعود عموی شعبة بن أبي عامر بن مسعود الثقفی بود پدر مغيرة بن شعبه و او یکی از دو مرد بزرگی است که خداوند در قرآن مجید یاد فرموده از لسان کفار قریش چنانچه این اثیر در اسد الغابه از قتاده نقل کرده في قوله تعالى : لولا انزل هذا القرآن على رجل من القريتين عظيم : اين كلام را ولید بن مغيرة المخزومي گفت ، لو كان ما يقول محمد حقا انزل القرآن على او على عروة بن مسعود الثقفى قال والقريتان مكة والطائف وكان عروة يشبه بالمسيح في صورته انتهى

وايضاً در ترجمه بشر بن هلال گفته سادات در اسلام چهار نفرند بشر بن الهلال العبدي و عدي بن الحاتم الطائى وسراقة بن مالك المدلجي وعروة بن مسعود الثقفى

و در اصابه ابن حجر از حضرت پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) نقل کرده قال مثل عروة مثل صاحب يسين دعى قومه الى الله فقتلوه

و از جابر از حضرت پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) روایت کرده که فرمود: عرض علی الانبیاء قال ورايت عيسى فاذا اقرب من رأيت به شبيهاً عروة بن مسعود

و منها مخدره مکرمه رباب بنت امرء القيس بن عدى الكلبيه و اينمخدره والدة ماجدة جناب عبدالله بن الحسین و مخدره سکینه خاتون بود و این امرء القيس غير امرء القيس بن عابس الکندیست که از شعراء معروف و صاحب قصيدة معروفه «قفانبك» است که از سبعة معلقه است

و در قمقام از هشام کلبی نقل کرده : قال وكانت الرباب من خيار النساء وافضلهن

و جناب ام القیس پدر رباب از اشراف و از خاندان بزرك عرب بود و مخدره رباب خیلی مورد توجه حضرت سیدالشهداء (علیه السلام) بود

و در اغانی است که چون مخدره رباب بدیدن ارحام خود می رفت دخترش جناب سکینه را همراه خود می برد و مفارقت این دو مخدره باعث کسر خاطر شریف حضرت سیدالشهداء میاد و این شعر را می فرمود:

كان الليل موصول بايل *** اذا زارت سكينة والرباب

و در تذكرة سبط ابن جوزی این سه شعر را نسبت بحضر ت سیدالشهداء داده

العمر اننى لاحب داراً *** تكون بها سكينة والرباب

ص: 240

ولست لهم وان عابوا مطيعاً *** حيوتي او يغيبني التراب

و در اصا به همان شعر اول را نسبت بآن حضرت داده

و در کامل ابن اثیر نقل میکند که جناب رباب در کربلا بود و با اهل البیت به اسیری بنام رفت و بعد از مراجعت بمدينه طيبه اشراف قریش او را خواستگاری نمودند و قبول نکرد گفت: ما كنت لا تخذ بعد رسول الله حمواً یعنی بعد از پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) پدر شوهری اختیار نمی کنم و یکسال بعد زنده بود وابدا از میان آفتاب بسایه وزیر سقف نرفت تا بغصه و غم از دنیا رحلت فرمود:

و گفته شده آن مخدره یکسال سر قبر حضرت سیدالشهداء (علیه السلام) اقامت فرمود بمدرفت بمدينه و بغم و اندوه از دنیا رحلت فرمود

واز ابوالفرج نقل شده که این ابیات رار باب در مرتبه حضرت سیدالشهداء (علیه السلام) گفته:

ان الذي كان نوراً يستضاء به *** بكربلاء قتيل غير مدفون

سبط النبي جزاك الله صالحة *** عنا وجنبت خسران الموازين

قد كنت لى جبلا صعباً الوذبه *** قد كنت تصحبنا بالرحم والدين

من لليتامى ومن للسائلين و من *** یعنی ويأوى اليه كل مسكين

والله لا ابتغى صهر أ بصهركم ***حتى الهيب بين الرمل والطين

و در کافی از حضرت صادق (علیه السلام) روایت کرده: چون حضرت سیدالشهداء (علیه السلام) شهید شد زوجة كلبيه آن حضرت ماتم آنحضر ترا بر پا نمود و آن قدر آن مخدره و کنیزانش گريه كردند كه اشك چشمشان خشك شد بغیر از یکنفر از كنيزان كه اشك چشمش خشک نشد و جاری بود او را طلبید فرمود چه کردی که اشکت خشک نشده ؟ عرض كرد من سویق می آشامم : پس مخدره امر کرد که سویق طبخ کنند تا قوت بیابد بگریه کردن واهدى الى الكابية جونا لتستعين بها على ماتم الحسين، فلما رات الجون قالت ماهذه قالوا هدية اهديها فلان لتستعين بها على ماتم الحسين فقالت لسنا في عرس فما نصنع بها ثم امرت بهن فاخرجن من الدار فلما أخرجن من الدار لم يحس بها حس كانها طرن بين السماء والارض ولم ير فمن بعد خروجهن من الدار اثر

در منتهی الارب استکه سویق آرد گندم و جو است که بریان شده و تف داده شده باشد باعث تقویت مزاج می شود

ومنها مخدره ام اسحق بنت طلحة بن عبد الله التيميه است والده مكرمه فاطمه بنت الحسن و طلحه باعتقاد اهل تسنن از عشره مبشره است وام اسحق اول زوحه حضرت مجتبی (علیه السلام) بود و جناب حسين بن حسن وطلحة بن الحسن المجتبی از این مخدره متولد شدند

و در قمقام از ابوالفرج اصفهانی نقل کرده که وقتیکه حضرت مجتبی خواست از دنیا رحلت بفرماید برادرش حضرت سیدالشهداء (علیه السلام) را طلبید فرمود برادر من از این زن راضی هستم نگذارید که او از خانه های شما خارج شود

ومنها مخدره قضاعيه والدة ماجدة جناب جعفر بن الحسين

و در ارشاد است که جناب جعفر در حیات پدر بزرگوارش از دنیا رحلت فرمود و اولادی از او باقی نماند

ص: 241

فصل پنجم : در اولاد امجاد حضرت سیدالشهداء (علیه السلام) و اسماء شریفه آن

شیخ مفید ره در ارشاد و امین الاسلام طبرسی در اعلام الوری و احمد بن مهنی در عمدة الطالب و بعضی دیگر از علماء اعلام فرموده اند که آنحضرت شش اولاد داشته چهار پسرو دو دختر جناب علی بن الحسين الاكبر که کنیه اش ابو محمد بوده - علی بن الحسين الاصفر که کنیه اش ابوالحسن بوده و در کربلا شهید شده - وجعفر بن الحسين - وعبدالله بن الحسين و مخدره فاطمه خاتون ومكرمه سكينه خاتون بنتي الحسين .

لکن پسری که از آن بزرگوار بعد از خودشان باقی ماند و صاحب نسل و اولاد شد منحصر است بجناب علی بن الحسين زين العابدین (علیه السلام) چنانچه در عمدة الطالبست اینست که شاعر می گوید:

و على السجاد محراب الدعاء *** آدم الآل على بن الحسين

و حمدالله مستوفی در تاریخ گزیده می فرماید. یزید بن معاویه چهارده پسر داشت و جناب امام حسین (علیه السلام) در وقت شهادت خود يك پسر بیش نداشت معذالک در تمام اقطار عالم عدد ایشان از ستاره ها بیشتر است و از فرزندان یزید باقی نیست

و اما جناب علی بن الحسين زين العابدین (علیه السلام) تفصیل حالاتشان در باب ششم ذکر خواهد شد انشاءالله

و اما جناب ابو الحسن على بن الحسين على الاكبر وجناب عبدالله بن الحسين احوالاتشان در فصول بعد نیز ذکر خواهد شد انشاء الله

واما جعفر بن الحسين والدة ماجده اش از قبیله قضاعیه بود

و در ارشاد است که جناب جعفر در حبات حضرت سید الشهداء (علیه السلام) از دنیا رحلت فرمود و اولادی از او باقی نماند

و اما جناب فاطمه بنت الحسين والده ماجده این مخدره ام اسحق بنت طلحة عبدالله بن التيميه است و جناب فاطمه را حضرت سیدالشهداء (علیه السلام) به برادر زاده اش جناب حسن بن الحسن تزویج فرمود و آن مخدره از جناب حسن مثنی سه پسر آورد ؛

اول عبدالله المحض بن حسن بن حسن المجتبى (علیه السلام) دوم ابراهيم الغير سوم حسن المثلث و حسن مثنی در سن سی و پنج سالگی در مدینه طیبه از دنیا رحلت فرمود

در ارشاد است که جناب فاطمه یکسال تمام روی مرقد وی خیمه زد و بر سر قبر وی نشست روزها روزه می گرفت و شب ها را بعبادت بسر می برد و بعد امر فرمود که خیمه را برچیدند و در آن حین شنید هاتفی می گفت ؛ هل وجد واما فقدوا و دیگری می گفت : بل يئوا فانقلبوا ، انتهى

بعد بفرمان والده اش تزویج شد به عبدالله بن عمرو بن عثمان بن عفان چنانچه سابقاً از تذكرة سبط ابن جوزی نقل شد

و در ناسخ است که فاطمه را از کمال و جمال بحورالعین تشبیه می کردند

و در خبر است که در ایامیکه فاطمه زوجة حسن مثنی بود جناب حسن خواست تادختر مسور بن مخزمه را تزویج کند

فقال له المسور والله يابن رسول الله لو خطبت ابنتي بشم ذلك لزوجتك ولكن رسول الله

ص: 242

قال انها فاطمة بضعة منى يرضيني ما ارضاها و بسخطنى ما اسخطها وانا اعلم انها لو كانت حية فتزوجت على ابنتها اسخطها ذلك

یعنی اگر خطبه نمایی دختر مرا به بند کفشت من تزویج میکنم اورا بتو لکن پیغمبر فرموده فاطمه پاره تن منست مرا خوشنود می کند آنچه که فاطمه را خوشنود کند و مرا بغضب بیاورد آنچه که فاطمه را بغضب آورد - و من می دانم اگر فاطمه حيوة مي داشت و من دخترم را بر دختر او تزویج می کردم موجب سخط و غضب آن مخدره می گردید

و در وسائل از شیخ صدوق از حضرت صادق (علیه السلام) روایت کرده که فرمود لاتحل لاحدان یجمع بين ثنتين من ولد فاطمه ان ذلك يبلغها فيشق عليها قلت يبلغها فيشق عليها قال ای والله

و از جهت این روایت بعضی حکم کرده اند بکراهت جمع بین دو فاطمیه و بعضی بحرمت آن

و کافی است در فضیلت این مخدره که حضرت سید الشهداء (علیه السلام) وصیت خطش را باین مخدره سپرد

چنانچه در اصول کافی از حضرت محمد باقر (علیه السلام) روایت کرده که چون هنگام شهادت حضرت سيد الشهداء (علیه السلام) رسید دختر بزرك خود جناب فاطمه را طلبید نامه پیچید و وصیت خط ظاهره خود را باو داد چون حضرت زین العابدین (علیه السلام) مرض اسهال داشت و مردم گمان نمی بردند که از آن مرض صحتی یابد و بعد از صحت جناب فاطمه وصیت نامه را بوی تسلیم کرد و اکنون آن وصیت خط نزد ماموجود است

راوی عرض کرد فدایت شوم در آن وصیت نامه چه نوشته بود ؟

فرمود در او می باشد والله آنچه محتاجت اولاد آدم باو از زمان خلقت آدم تا زمانی که دنیا فانی شود والله در آن هست حدود حتی ارش خدش

و سبط ابن جوزی در تذکره می گوید جناب فاطمه در سال صدو هنده که جناب سکینه از دنيا رحلت فرمود این مخدره نیز در مدینه طیبه از دنیا رحلت فرمود

و در کتاب حبیب السیر است که مخدره فاطمه بنت الحسین در سنه صدو ده از دنیا رحلت فرمود در خلافت هشام بن یزیدبن عبدالملك بن مروان

ومخدره جناب فاطمه از حضرت سکینه اکبر است چنانچه جزری در کامل می گوید ؛ فقالت فاطمة بنت الحسين وكانت اكبر من سكينه ابنات رسول الله سبايا يزيد

و اما جناب سكينه خاتون بنت الحين مشهور بين العوام بفتح سين وكسر كافست

و در قاموس بضم سین و فتح کاف ضبط کرده و می گوید: سکینه بروزن جهينه دختر حسین با امینه بوده ووالده ماجده این مخدره و جناب عبدالله بن الحسين رباب بنت امره القیس بود و علاقه حضرت سيد الشهداه (علیه السلام) باینمخدره و والده اش از اشعاری که سابقاً گفته شد معلوم می شود

و از ابن قتیبه در بارۀ جناب سکینه نقل شده که فرمود؛ و لها السيرة الجميلة و الكرم الوافر والعقل التام

و در حبیب السیر است که او را عقیله قریش میگفتند و آن مخدره از ملکه فصاحت و بلاغت حظ عظیمی داشت

ودمیری در حیوة الحیوان از فائق نقل کرده که. سكينة بنت الحسين (علیه السلام) آمد نزد

ص: 243

مادرش رباب در حالت صفر و او گریه میکر در باب گفت چرا گریه می کنی؟

سکینه گفت : «مرت بي دبيرة فلسعتنى بابيرة ارادت تصغير دبرة وهى النحلة سميت بذلك لتدبيرها في عمل العمل » انتهى

وابو الفرج در اغانی نقل کرده که مخدره سکینه مزاحه بود پس او را زنبوری گزید مادرش جناب رباب بمخدره گفت یاسیدتی چه شده ترا ؛ خنده کرد و فرمود «لعتنى دبيرة مثل الابيره اوجعتني قطره»

یعنی مراگزید زنبور کوچکی مثل سرسوزن و کمی مرا بوجع در آورد

و کافی است در فضائل اینمخدره که سیدالشهداء (علیه السلام) بآن مخدره ياخيرة النسوان خطاب فرمود چنانچه در منتخب نقل كرده « فاقبلت سكينة وهى صارخة وكان يحبها حباً شديداً فضمها الى صدره و مسح دموعها بكمه «قال (علیه السلام) » :

سيطول بعدى ياسكينة فاعلمي *** منك البكاء اذا لحمام دهانی

لا تحرقي قلبي بدمعك حسرة *** مادام منى الروح في جسماني

واذا قتلت فانت اولى بالذي *** تأتينه يا خيرة النسوان

و مرحوم طبرسی در اعلام الوری میفرماید و کان عبد الله بن الحسن (علیه السلام) قد زوجه الحسین ابنته سكينة فقتل قبل ان يبني بها

و از اغانی ابوالفرج نقلشد که شوهر اول سکینه جناب عبد الله بن الحسن المجتبی (علیه السلام) بود قال فقتل عنها ولم يلدله و بعد از آنکه آن بزرگوار روز عاشوراء شهید شد مصعب بن زبیر بن عوام آن مخدره را تزویج نمود

و در حبیب السیر است که بعد از مصعب زوجه عبد الله بن عثمان بن عفان شد

و از تاریخ ابن خلکان نقل شده که وفات جناب سکینه در مدینه طیبه روز پنجشنبه پنجم ماه ربیع المولود سنه صدو هفده هجری واقع شد

واما سن آن مخدره معلوم نیست و گویا در وقعۀ طف در سن نوان بود چنانچه در شعر منسوب بحضرت سيدالشهداء (علیه السلام) تعبير بخيرة النسوان فرموده

و شاهد بر این آنستکه آن مخدره در وقعهٔ طف مزوجه بوده بپسر عمش عبدالله بن حسن (علیه السلام) که در کربلا شهید شد چنانچه از اعلام الوری و اغانی نقل شد آنفاً و محتملست که در صغر سن ولاية عقد شده باشد

و بدانکه از اخبار معتبره و از فرمایشات بعضی از علماء از برای حضرت سیدالشهداء (علیه السلام) دوپسر دیگر نیز بوده

اول - جناب محمد بن الحسین (علیه السلام) که بنقل محمد بن طلحة وابن الخشاب وعبدالله بن مسلم بن قتیبه در کتاب الامامة والسياسة ايشان جزء شهداء يوم الطف بوده اند

و در کتاب عقد الفريد نقل کرده و اسراتنى عشر غلاماً من بنى هاشم وفيهم محمد بن الحسين (علیه السلام) و على بن الحسين (علیه السلام)

و در موضع دیگر نقل میکند از محمد بن الحسين (علیه السلام) بن علی بن ابیطالب (علیه السلام) قال اتي بنايزيد بن معويه بعد ماقتل الحسين ونحن اثنى عشر غلاماً وكان اكبرنا يومئذ على بن الحسين (علیه السلام) فادخلنا عليه و كان كل واحد منا مغلولة يده الى عنقه الخ

ص: 244

دوم - جناب محسن بن حسین (علیه السلام)

در نفس المهموم از معجم البلدان حموی نقل می کند که جوشن کوهی است در غربی حلب که او معدن مس قرمز است و او باطل شد زمانیکه عبور دادند باو اسراء اهلبیت را و یکی از زوجات حضرت سیدالشهداء (علیه السلام) حامله بود و طفلش را سقط نبود و هر قدر آن مخدره طلب آب و نان کرد در عوض دشنام بمخدره دادند آن مخدره نفرین کرد از آن وقت هر که در آن کوه کار بکند ربعی نمی بیند و در قبله آن کوه مزاری است که معروف است به مشهد السقط واسم سقط محسن بن الحسین است انتهى

در نقشة المصدور می فرماید و اهل حلب تعبیر می کنند بمزار شیخ محسن بفتح حاء و تشديد سين مهمله و در آن کوه قبر جمعی از بزرگان شیعه است

منها مقبرة قطب المحدثين ابن شهر آشوب صاحب مناقب

ومنها مقبرة سيد أجل الى المكارم بن زهرة الحسيني الحلبي

ومنها قبر احمد بن منير العاملي انتهى

و در قمقام فرموده که محدثین و مورخین پسرهای حضرت سیدالشهداء (علیه السلام) را از شش تن علاوه ننوشته اند

و ابن اثیر در کامل از برای آن حضرت هفت پسر نوشته و در سابق گفته شد که نسل باقیمانده از حضرت سیدالشهداء (علیه السلام) منحصر است بحضرت امام زین العابدین (علیه السلام) و از يك دختر که جناب فاطمه بنت الحسين زوجه جناب حسن مثنی بوده باشد و عبدالله محض ابن الحسن المثنى ابن الحسن المجتبى (علیه السلام) و ابراهیم و حسن مثلث از این مخدره متولد شدند چنانچه اولاد باقیمانده از حضرت امام حسن مجتبی (علیه السلام) از دو پسر است که زيد بن الحسن وحسن بن الحسن باشند و از يك دختر است که ام عبدالله زوجة حضرت علی بن الحسين ومادر امام محمد باقر (علیه السلام) است

فصل ششم : در عده حواریین حضرت سيدالشهداء (علیه السلام) وذكر بعضی از فضایل آنها عموماً

در باب اول در ضمن حواریین حضرت پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) گفته شد که روز قیامت منادی ندا می کند این حوارى الحسين بن علی بن ابیطالب (علیه السلام) فيقوم كل من استشهد معه

اما در عدد حواريين واصحاب حضرت سیدالشهداء (علیه السلام) که روز عاشوراء در رکاب مقدس آقا بدرجة رفيعة شهادت رسیدند بین علماء و مورخین اختلاف است اصح و اشهر آنستکه شهداء يوم الطف بغیر حضرت سیدالشهداء هفتاد و دو نفر بودند

چنانچه شیخ مفید در ارشاد و شیخ طبرسی در اعلام الوری و این اثیر در کامل و اغلب مورخین فرموده اند که سی و دو نفر آنها در شب عاشورا از عسکر ابن سعد ملعون بآنحضرت ملحق شدند و هفده نفر از بنی هاشم بودند الباقی پستو سه نفر بقیه اصحاب بودند

و در تاریخ طبری از ابی مخنف نقل کرده قال وعبأ الحسين (علیه السلام) اصحابه وصلى بهم صلوة الغداة وكان معه اثنان وثلثون فارساً واربعون راجلا

و بعضی از اخبار دلالت دارد بر آنکه آنها هفتاد و هشت نفر بودند

چنانچه دمیری در حیوة الحيوان نقل کرده که ابن زیاد ملعون حضرت امام زین العابدین (علیه السلام)

ص: 245

و مخدرات را با شمر بن ذي الجوشن وجماعتي روانه کرد نزد یزید بن مصوبه بعد از ورودشان بشام دخلوا على يزيد بن معويه و معهم رأس الحسين فرمی به بین بدى يزيد ثم تكلم شمر بن ذي الجوشن لع

یا امیر المؤمنين ورد علينا هذا في ثمانية عشر رجلا من اهل بيته وستين رجلا من شيعه الخ

و در زيارت ناحية مقدسه هشتاد و دو نفر اسم بر فرموده هفده نفر از بنی هاشم و شصت و پنج نفر از غیر بنی هاشم

و مورخ ثقه معتمد على بن الحسين بن على الهذلي الامالى المعروف بالمسعودی در مروج الذهب فرموده فعدل الى كربلا وهو في مقدار خمسماة فارس من اهل بيته واصحابه و نحوماًة راجل الى ان قال و کسانی که در رکاب حضرت سیدالشهداء (علیه السلام) شهید شدند هشتاد و یکتن بودند تا آنکه میفرماید و کشته شد با آن بزرگوار از انصار چهار نفر و باقی مقتولین وشهداء از سائر عرب بودند وسید بن طاوس در لهوف می فرماید روى عن الباقر (علیه السلام) انهم كانوا خسة و اربعين فارساً ومأة راجل وممكن است وقت ورودشان بزمین کربلا همراهان حضرت سیدالشهداء (علیه السلام) علاوه بر هزار بوده باشند لکن کسانیکه در رکاب مقدس شهید شده اند همان هفتاد و دو نفر بوده اند

و شاهد بر این روایتی است که در دمعة الساکیه از نورالعین از حضرت سکینه نقل میکند بعد از آنکه حضرت سیدالشهداء (علیه السلام) در شب عاشوراء خطبه خواند فرمود هر که کراهت دارد یاری مارا در این شب برود

سکینه خاتون فرمود والله ماتم كلامه الاوتفرق القوم من نحو عشرة وعشرين فلم يبق معه الاما ينقص من ثمانين ويزيد من سبعين

و مخفی نماناد که این عده از حواریین حضرت سیدالشهداء (علیه السلام) غیر آن جماعتی بودند که قبل از روز عاشورا در راه حضرت سیدالشهداء (علیه السلام) شهید شدند مثل جناب مسلم بن عقیل و هانی بن عروه و قیس بن مصهر الصيداوی با عبدالله بن يقطر که برادر رضاعی حضرت سيد الشهداء (علیه السلام) بود و اوغير عبدالله بن عفيف است که بعد از يوم الطف شهید شد و غیر مجروحینی هستند که شهید نشدند مثل حسن بن حسن المثنى

واما بعضی از فضائل حواریین حضرت سيدالشهداء (علیه السلام) عموماً

الاولى - آنکه حواریین حضرت سید الشهداء (علیه السلام) از خداوند خوشنود بودند و خداوند هم از آنها خوشنود بود

چنانچه در عاشر بحار از کنز کراچکی از حضرت صادق (علیه السلام) روایت کرده فرمود قرائت کنید سوره والفجر را در نمازهای فریضه و نافله تان که او سورۀ حسین بن علی است

ابو اسامه عرض کرد چگونه سوره آن بزرگوار است

فرمود آیا نشنیده ای که در آخر سوره میفرماید : یا اینها النفس المطمئنة ارجعي إلى ربك راضية مرضية

مقصود از نفس مطمئنه حسین بن علی (علیه السلام) است و او صاحب نفس مطمئنه راضیه مرضیه است و اصحاب او از آل محمد راضون هستند از خداوند روز قیامت و خداهم از آنها راضی است الخ

الثانيه - حواريين حضرت سید الشهداء (علیه السلام) با وفاترین و بهترین اصحاب انبیاء و ائمه اطهار (علیه السلام) بودند

چنانچه در ارشاد مفید از حضرت امام زین العابدين (علیه السلام) روایت کرده که نزديك مغرب

ص: 246

روز تاسوعا حضرت سیدالشهداء (علیه السلام) اصحاب خود را جمع آوری نمود و بعد از حمد و ثنای الهی فرمود اما بعد فاني لا اعلم اصحاباً اوفى ولا خيراً من اصحابي و لا اهل بيت ابرولا اوصل من اهل بيتى فجزاكم الله خيراً

و در زیارت ناحیه مقدسه است « السلام عليكم يا خير انصار السلام عليكم بما صبرتم فنعم عقبى الدار »

مخفی نماناد که از این روایت شریفه استفاده می شود افضلیت اصحاب آن بزرگوار بر اصحاب همه انبیاء و اوصیاء حتى بر اصحاب خاتم النبيين (صلی الله علیه وآله وسلم) و اصحاب امیر المؤمنين (علیه السلام) و جهت افضلیت ایشان برهمه اصحاب انبياء و ائمه اطهار اینست که نوعاً هر وقت اصحاب انبیاء و بعضی از ائمه اطهار بغزوة ميرفتند عده شان باندازه عده دشمن بوده یا نصف یا ثلث آنها بودند و احتمال خلاصی خود و مولایشان را می دادند بلکه احتمال ظفر و نصرت و بدست آوردن اموال و غنیمت می دادند و بر فرض علمشان بشهادت خود احتمال خلاصی و نجات بنیه شریفه مولایشان را می دادند

و اما اصحاب و حواریین حضرت سید الشهداء (علیه السلام) عددشان اولا هزار يك عده دشمن بود وثانيا علم داشتند که ظفر و نصرت نخواهند داشت

ثانيا علم داشتند که اگر یاری سید الشهداء را بنمایند خودشان و مولایشان شهید خواهند و اگر یاری نکنند مولایشان شهید خواهد شد بمقتضای فرمایشاتی که مکرر از خود حضرت سیدالشهداء (علیه السلام) شنیده بودند ولکن خودشان نجات می یابند معذلك اقدام نمودند به نصرت و یاری آن بزرگوار و با این فرض فائده و ثمر شهادتشان و برداشتن دست از جان و مال و حیثیاتشان این بود که بسبب یاری نمودن آنها چند ساعتی بنیه مقدس امام زمان و حجت عصر نگهداری شد و شهادت آقا قدری بتأخير افتاد

ولنعم ماقيل في حقهم :

و ذى المروة والوفاء انصاره *** لهم على الجيش اللهام زفير

طهرت نفوسهم الطيب أصولها *** فعناصر طابت لهم و حجور

فتمثلت لهم القصور وما بهم *** لو لا تمثلت القصور قصور

ما اشتاقهم للموت الا دعوة *** الرحمن لا ولدانها والحور

الثالثة - اسماء شریفه حواریین حضرت سید الشهداء در لوح محفوظ ثبت بود نه یکنفر کم میشد و نه یکنفر زیاد میشد و در بحار از مناقب ابن شهر آشوب نقل کرده قال عنف ابن عباس علی تركه الحسين فقال ان اصحاب الحسين (علیه السلام) لم ينقصوا رجلا ولم يزيدوا رجلا نعرفهم باسمائهم من قبل شهودهم ومحدث قمی دام ظله در نفس المهموم فرموده : و قال محمد بن الحنفيه و ان اصحابه عندنا لمكتوبون باسمائهم واسماء آبائهم

الرابعه - حواريين حضرت سید الشہداء کانی هستند که احدی بر آنها سبقت نگرفته و احدی از متأخرین هم بمقامات شامخه آنها نمیرسند چنانچه در تهذیب از حضرت صادق (علیه السلام) روایت که حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) گذارش بكر بلا افتاد فرمود مناخ رکاب و مصارع شهداء لا يسبقهم

من قبلهم ولا يلحقهم من كان بعدهم

و در تاسع بحار از خرائج راوندی از حضرت امام محمد باقر (علیه السلام) روایت کرده که فرمود مناخ ركاب ومصارع عشاق شهداء لا يسبقهم من كان قبلهم ولا يلحقهم من بعدهم

و مخفی نماناد که در اخبار معتبره تعبیر بعشق خیلی کم دیده شده و در کافی شریف از حضرت طاوق (علیه السلام) روایت کرده انه قال قال رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم) افضل الناس من عشق العبادة فعانقها واحبها بقلبه و باشرها بجيد مو تفرغ لها فهو لا يبالي على ما اصبح من الدنيا على مرأ و يشر

ص: 247

ولنعم ماقيل :

السابقون الى المكارم والعلى *** والحائزون غداً حياض الكوثر

لولا صوارمهم ووقع نبالهم *** لم يسمع الاذان صوت مكبر

الخامسه - حواربين حضرت سیدالشهداء درجه شان از تمام شهداء بلندتر است

چنانچه در عاشر از امالی از جبله مکیه روایت کرده که میثم تمار فرمود یا جبله اعلمي ان الحسين بن على سیدالشهداء يوم القيمة ولاصحابه على سائر الشهداء

درجة السادسة - حواربین حضرت سیدالشهداء از زهاد و عباد بودند چنانچه سید در لهوف فرموده وبات الحسين (علیه السلام) و اصحابه تلك الليلة و لهم دوى كدوى النحل ما بين راكع و قائم وقاعد فعبر عليهم في تلك اليلة من عسكر عمر بن سعد اثنان و ثلثون رجلا و كذا كانت سجية الحسين في كثرة صلوته و كمال صفاته. و ذکر ابن عبدربه فى الجزء الرابع من كتاب المقد قال قيل لعلى بن الحسين (علیه السلام) ما اقل ولداييك قال ع العجب كيف ولدت له كان يصلى فى اليوم والليلة الف ركعة فمتى

كان يفرغ للنساء انتهى

الارشاد فقام (علیه السلام) الليل كله يصلى ويستغفرو يدعوا ويتضرع وقام اصحابه كذلك يصلون ويدعون ويستغفرون انتهى ولنعم ماقيل :

لله قوم اذا ما الليل جنهم *** قاموا من الفرش للرحمن عبادا

و يركبون مطايا لا تملهم *** اذاهم بناد الصبح قد نادی

هم اذا ما بياض الصبح لاح لهم *** قالوا من الشوق ليت الليل قد عادا

هم المطيعون في الدنيا لسيدهم *** و فى القيمة سادوا كل من سادا

الارض تبكي عليهم حين تفقدهم *** لانهم جعلوا للارض او تادا

واقوى شاهد بر مراتب تقوی وزهد حواریین آن بزرگوار آنستکه آنها با مراتب مودت و محبتیکه بآن حضرت داشتند و بچشم خود دیدند وحدت و غربت و مظلومیت سید و مولایشان را و با مراتب اشتیاقی که بشهادت داشتند معذلك بميدان نمی رفتند تا از صید و مولایشان اذن می گرفتند با حکم عقل بحسن بلکه بوجوب جهاد در رکاب مقدس امام زمان چون حجة بالغه الهيه حاضر بود بدون اذن بیدان نرفتند و این از مناقب سامیه ایشان بود چنانچه وقتیکه منافقین آمدند در خانه امیر المؤمنين (علیه السلام) بعضی از بنی هاشم و خواص از اصحاب حاضر بودند و به چشم خود دیدند ظلم های نگفتنی که بآن بزرگوار و بزوجه محترمه اش فاطمه زهراء (علیها السلام) وارد کردند و خون در بدن هایشان می جوشید و اگر دست بقائمة شمشیر میزدند تمام منافقین را بجهنم واصل می کردند معذلک چشمشان بود بلبهای نازنین امیر المؤمنين (علیه السلام) كه بيك اشاره آنها را تباه کنند لکن چون مأذون نشدند تمام این ظلم ها را دیدند و خون دل خوردند و بدون اجاره امامشان دست بشمشیر نکردند و این اعلی فضیلتی بود از برای اصحاب امير المؤمنين (علیه السلام)

السابعه - حواريين حضرت سید الشهداء (علیه السلام) علو همتشان باندازه بود که باقلت عددشان و اشتغالشان بعبات معذلك در شب عاشوراء خندقی در اطراف حيمة طاهرات حفر کردند و چون آب نداشتند چوب ونی در اور پختند که فردا آنها را آتش بدهند از خوف آنکه مبادا فردا و قتی که با دشمن مشغول محاربه باشند دشمن خود را بخیم طاهرات برساند

در امالی شیخ صدوق از حضرت زین العابدین (علیه السلام) روایت کرده فرمود ثم ان الحسين امر بحفيرة فحضرت حول عسكره شبه الخندق و امر فحشیت حطبا و صبح عاشوراء که حضرت مهیای

ص: 248

جنگ شد امر فرمود که آن هیزم ها و نی ها را آتش بزنند که مبادا لشگر خود را بخیمه ها برساند

الثامنه - حواریین حضرت سیدالشهداء ع جماعتی بودند که نصرت دین خدا بعلو همت آنها واقع شد

مسعودی در مروج الذهب فرموده که خداوند دین خود را نصرت فرمود بهزار مرد سیصد و سیزده نفر از اصحاب طالوت پیغمبر بودند و سیصد و سیزده نفر از اصحاب حضرت رسول خاتم بود در غزوة بدر کبری و سیصد و سیزده نفر اصحاب قائم (علیه السلام) اندالباقی شصت و یکنفر که روز عاشوراء در رکاب حضرت سیدالشهداء (علیه السلام) شهید شدند

ثقة الاسلام نوری ره فرموده که آنچه مسعودی فرموده در عده اصحاب حضرت سید الشهدا (علیه السلام) خلاف مشهور بین اصحاب سیر و تواریخ است بجهت آنکه اصحاب آنحضرت را که در کربلا شهید شدند از هفتاد و دو تن کمتر ندیده ام و احتمال دارد که مراد مسعودی اصحاب از غیر بنی هاشم باشد و گفته شد که بنی هاشم را بجهة غلبه شرافتشان و اتحادشان با وجود مقدس حضرت سیدالشهداء ع در عداد اصحاب ذکری از آنها نفرموده انتهی

پس عده از اصحاب غیر بنی هاشم تقريباً مطابق می شود با آنچه سابقاً از حيوة الحيوان دمیری نقل شده ولنعم ماقيل في حقهم

لهفى لر كب صر عوا في كربلا *** كانت بها آجا لهم متدانية

نصروا ابن بنت نبيهم طوبى لهم *** نالوا بنصرتهم مراتب ساميه

التاسعه حوار بين حضرت سیدالشهداء دوستان واقعی هستند

در تهذیب از حضرت با قرع روایت کرده قال مر على (علیه السلام) بكربلا فى اثنين من اصحابه فلما بها ترقرقت عيناه للبكاء ثم قال (علیه السلام) هذا مناخ ركابهم و هذا ملقى رحالهم و هيهنا مهراق دمائهم طوبى لك من تربة عليك تراق دماء الاحبة

العاشرة - حواريين حضرت سيد الشهداء (علیه السلام) کسانی هستند که بجهت تواضع زمین کربلا خداوند باو اکرام نمود و او را مضجع منور حضرت سیدالشهداء (علیه السلام) و حواریین آن بزرگوار قرار داد

چنانچه در بحار از کامل الزیاره از حضرت صادق (علیه السلام) روایت کرده فرمود وقتیکه قطعه های زمین بعضی بعضی تفاخر نمودند زمین کربلا گفت انا ارض الله المقدسة المباركة الشفاء في تربتي ومالي ولا فخر بل خاضعة ذليلة لمن فعل بي ذلك ولا فخر على من دوني بل شكر الله فاكرمها الله و زادها بتواضعها شكر الله بالحسين (علیه السلام) واصحابه ولنعم ماقيل في حقها

هي الطفوف فطف سبعاً بغناها *** فما لمكة معنى مثل معناها

ارض ولكنما السبع الشدادلها *** دانت و طاطا اعلاها لادناها

وكيف لا وهى ارض ضمنت جثثاً *** ما كان ذلك لا والله لولاها

فيها الحسين وفتيان له بذلوا *** فى الله اى نفوس كان زكاها

الحادي عشر - حوار بين حضرت سید الشهداء (علیه السلام) کسانی هستند که سلمان بانها اطلاق اخوانی فرمود

چنانچه در نفس الرحمن از رجال کشی از مسیب بن نجبة الغزاری روایت کرده : قال لما اتانا سلمان الفارسي قادما تلقيناه فيمن تلقاه فسار الى كربلاء فقال هذه مصارع اخواني هذا موضع رحالهم و هذا مناخ ركابهم و هذا مهراق دمائهم يقتل بها ابن خير النبيين و يقتل بها خير الاخرين

ص: 249

الثاني عشر - حوار بين حضرت سیدالشهداء (علیه السلام) سادات شهداء هستند روز قیامت

در نفس المهموم از شیخ بن نما از حضرت پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) روایت کرده قال (صلی الله علیه وآله وسلم) وذكرت ما يصنع بهذا ولدى الحسین (علیه السلام) کانی به وقد استجار بحرمى وقبرى فلا يجار فيرتحل الى ارض مقتله ومصرعه ارض کربو بلاه فتنصره عصابة من المسلمين اولئك سادات شهداء امتى يوم القيمة در تحفة الزائرين از فقرات زیارت شهداء است انتم سادات الشهداء في الدنيا والآخرة و انتم السابقون والمهاجرون والانصار ولنعم ماقيل

فلم ترعين مثلهم في زمانهم *** ولا قبلهم في الناس اذا انا يافع

اشد قراعاً بالسيوف لدى الوغى *** الاكل من يحمى الذمار مقارع

في مجمع البحرين ايضع الغلام اذا شارف الاحتلام ولم يحتلم

الثالث عشر - حواريين حضرت سیدالشهداء قتلاه نبیین و آل نبیین هستند

در عاشر بحار از معانی الاخبار از حضرت امام زین العابدین و روایت کرده قال كان الحسین بن علی (علیه السلام) يضع قتلاه بعضهم على بعض ثم يقول قتلانا قتلاه النبيين وآل النبيين

و در بحار از کامل الزياره از کعب الاحبار روايت كرده . يقول أول من لعن قاتل الحسين بن على (علیه السلام) ابراهيم الخليل وامر ولده بذلك واخذ عليهم العهد والميثاق ثم لعنه موسى بن عمران و امر امته بذلك تم لمنه داود وامر بنى اسرائيل بذلك ثم لمنه عيسى واكثر فقال (علیه السلام) يابني اسرائيل العنواقاتله وان ادر کنم ايامه فلا تجلسواعنه فان الشهيد معه كالشهيد مع الانبياء مقبل غير مدبر

الرابع عشر - حواریین حضرت سیدالشهداء با مولایشان در زمان رجعت رجوع می کنند در حالتی که بر سر آنها خود مذهب باشد

في نفئة المصدور وروى في قوله تعالى : ثم رددنا لكم الكرة عليهم خروج الحسين (علیه السلام) في سبعين من اصحابه عليهم البيض المذهبة لكل بيضة و جهان المؤدون الى الناس ان هذا الحسين (علیه السلام) قد خرج لا يشك المؤمنون فيه ولنعم ماقيل

بيض الوجوه كريمة أحابهم *** شتم الافوف من الطراز الاول

يخشون حتى ماتهر كلابهم *** لا يسئلون من السواد المقبل

الخامس عشر - حواریین حضرت سیدالشهداء (علیه السلام) اولياء الله واوصياء الله واوداء الله وماهرون و مهدیون و ابرار هستند

در تحفة الزائر از حضرت صادق ع روایت کرده که بصفوان جمال فرمود ثم توجه الى الشهداء وقل السلام عليكم يا اولياء الله واحبائه السلام عليكم يا اصفیاء الله و اودآنه الى قوله (علیه السلام) طبتم وطابت الارض التي فيها دفنتم وفزتم والله فوزا عظيماً

و ایضاً در زیارت روز اربعین از جابر بن عبدالله الانصاری حکایت شده ثم توجه الى زيارة الشهداء و قال السلام على الارواح المنيعة بقبر ابي عبدالله (علیه السلام) السلام عليكم ياشيعة الله و شيعة رسوله و شيعة امير المؤمنين (علیه السلام) و الحسن و الحسين السلام عليكم يا طاهرون السلام عليكم يا مهديون السلام عليكم يا ابرار

السادس عشر - حوار بين حضرت سیدالشهداء نزد اهل آسمان معروفند چنانچه ستاره های آسمانی نزد اهل زمین معروفند

در عاشر بحار از تفسیر فرات بن ابراهیم از حضرت صادق (علیه السلام) روایت کرده قال كان الحسين مع امه تحمله فاخذه النبى (صلی الله علیه وآله وسلم) وقال لعن الله قاتلك و لعن الله سالبك و لعن الله المتوازرين عليك و حكم

ص: 250

الله بيني وبين من اعلن عليك قالت فاطمة الزهراء (علیها السلام) بااب اى شيء تقول قال يابنتاه ذكرت ما يصيبه بعدی و بعدك من الاذى والظلم والغدر والبغى وهو يؤمئذ في عصبة كانهم نجوم السماء يتهادون الى القتل وكاني انظر الى معسكرهم والى موضع رحالهم وتربتهم

في منتهی الارب (تهادی یکدیگر را هدیه دادن و پیشرو شدن و سبقت گرفتن) و نعم ما قيل

قوم اذا اقتحم العجاج رايتهم *** شمساً وخلت وجوههم اقماراً

واذا الصريخ دعاهم لملمة *** بذلوا النفوس وفارقوا الاعمارا

السابع عشر - حواریین حضرت سیدالشهداء (علیه السلام) جماعتی بودند که اگر حضرت پیغمبر آنها را میدید دهانشان را می بوسید و آنها را در کنار خود می نشانید

در عاشر بحار از تفسیر تعلبی روایت کرده قال ربیع بن خثیم لبعض من شهد قتل الحسين (علیه السلام) جئتم بها اى برؤس الشهداء (علیه السلام) مطلقات على اسنه الرماح فوالله لقد قتلتم صفوة لو ادركهم رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم) لقبل أفواههم واجلهم في حجره ثم قرء اللهم فاطر السموات والارض عالم الغيب والشهادة انت تحكم بين عبادك فيما كانوا فيه يختلفون

الثامن عشر - حواريين حضرت سیدالشهداء (علیه السلام) از کثرت اشتیاقی که بشهادت در رکاب مقدس سید و مولایشان داشتند الم نیزه و نیرو شمشیر را احساس نمی کردند

چنانچه در عاشر بحار از خرائج راوندی از حضرت باقر (علیه السلام) روایت کرده که حضرت سیدالشهداء (علیه السلام) باصحاب خود فرمود ان رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم) قال يا بنى انك ستساق الى العراق وهى ارض قد التقى بها النبيون (علیه السلام) و اوصياء النبيين وهى ارض تدعى عمورا وانك تستشهد بها ويستشهد معك جماعة من اصحابك لا يجدون الم مس الحديد وتلى قلنا يا نارکونی برداً وسلاماً على ابراهيم يكون الحرب برداً وسلاماً عليك وعليهم

و در رجال کبیر از کشی روایت کرده و كان حبيب من السبعين الرجال الذين نصروا الحين و لقوا جبال الحديد و استقبلوا الرماح بصدورهم والسيوف بوجوههم و هم يعرض عليهم الامان و الاموال فيأبون ويقولون لا عذر لنا عند رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم) ان قتل الحسين (علیه السلام) ومناعين نظرت حتى قتلوا حوله انتهى

یعنی : حبیب از آن هفتاد نفر مردانی بود که یاری کردند سیدالشهداء (علیه السلام) را و ملاقات کردند کوهای آهن را و استقبال نمودند تیر ها را بینه هایشان و شمشیرها را بصورت هایشان و عرضه داده می شد بآنها امان و اموال پس اباء می نمودند از قبول آن می گفتند ما عذری نداریم فردای قیامت در حضور پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) هرگاه سیدالشهداء (علیه السلام) شهید بشود و چشم های ما باز باشد و ببینیم تا آنکه همه در اطراف آقا شهید شدند

و این ابی الحدید در شرح نهج البلاغه می فرماید و ان سید اهل الاباء الذي علم الناس الحمية والموت تحت ظلال السيوف اختياراً على الدنية ابو عبدالله الحسين عرض عليه الامان او يستسلم فائف من الذل »

چنانچه در اشعار رجزیه اش می فرماید:

الموت خير من ركوب العار *** و العار اولى من دخول النار

و حواریین این سید اهل الاباء هم مربی تربیت آنبزرگوار و دارای نفوس ابیه بودند و راضی بدنائت نمی شدند ونعم ماقیل

ص: 251

بنفسی و آبائی نفوس ابية *** يجرعها كأس المنية مترف

و هم خير من تحت السماء باسرهم *** واكرم من فوق السماء واشرف

التاسع عشر - حواريين حضرت سیدالشهداء (علیه السلام) کسانی بودند که حضرت احدیت جلت آلائه خود متولی قبض ارواح مقدسه آنها گردید و ملائکه از آسمان نازل شدند و اجساد مقدمه آنها را بماء الحيوان بهشتی غل دادند و بطیب بهشتی خوط نمودند و بحلل بهشتی کفن کردند و چند صف از ملائکه بر آنها نماز خواندند

چنانچه در عاشر بحار از کامل الزیاره از حضرت زین العابدین (علیه السلام) از زینب کبری (علیها السلام) از ام ایمن از پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) از جبرئیل روایت کرده وفيه فاذا برزت تلك العصابة الى مضاجعها تولى الله عز وجل قبض ارواحها بيده وهبط الى الارض ملائكة من السماء. السماء ، السابعة معهم آنية من الياقوت والزمرد مملوة من ماء الحيوة وحلل من حلل الجنة وطيب من طبب الجنة فغسلوا جثتهم بذلك الماء والبسوها الحلل و خطوها بذلك الطيب وصلى الملائكة صفاصفا عليهم

العشرون - حواريين حضرت سیدالشهداء (علیه السلام) در دنیا منازل بهشتی خود را باعجاز حسینی دیدند در علل الشرایع از عماره از حضرت صادق (علیه السلام) روایت کرده گفت عرض کردم خبرده بمن از اصحاب حضرت سیدالشهداء (علیه السلام) و از اقدامشان بمردن

حضرت فرمود « انهم كشف لهم الغطاء حتى رأوا منازلهم من الجنة فكان الرجل منهم يقدم على القتل ليبادر الى الحوراء ليعانقها والى مكانه من الجنة »

و در نفس المهموم از قطب راوندی از ابو حمزه ثمالی از حضرت امام زین العابدین (علیه السلام) روایت کرده فرمود من در شب عاشوراء با پدر بزرگوارم بودم پدرم با صحابشان فرمودند « هذا الليل فاتخذوه جنة فان القوم انما يريدونني ولو قتلونى لم يلتفتوا اليكم و انتم في حل و سمة فقالوا لو الله لا يكون هذا ابداً فقال انكم تقتلون غدا كلكم ولا يفلت منكم رجل قالوا الحمد لله الذي شرفنا بالقتل معك ثم دعا فقال لهم ارفعوا رؤسكم و انظروا فجعلوا ينظرون الى مواضعهم ومنازلهم من الجنة و هو يقول لهم هذا منزلك يافلان فكان الرجل يستقبل الرماح والسيوف بيده ووجهه ليصل الى منزله من الجنة »

و در زیارت ناحیه مقدسه است لقد كشف الله لهم الغطاء ونعم ماقيل:

قوم اذا نودوا لدفع ملمة *** والخيل بين مدعس ومكردس

لبسوا القلوب على الدروع واقبلوا *** يتهافتون الى ذهاب الانفس

الحادى والعشرون - حوار بين حضرت سيدالشهداء (علیه السلام) بمحض شهادت داخل در بهشت میشوند ومعانقه با حور العین می کنند

در امالی از سالم روایت کرده « قال سمعت كعب الاحبار يقول ان في كتابنا ان رجلا من ولد محمد رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم) يقتل ولا يجف عرق دواب اصحابه حتى يدخلون الجنة فيعانقون الحور العين فمر بنا الحسين فعلته هو هذا قال نعم »

وايضاً در امالی از هرثمه بن مسلم روایت کرده قال غزو نامع على بن ابيطالب صفين فلما انضر فنا نزل بكربلا وصلى بها الغداة ثم رفع اليه من تربتها فشمها ثم قال (علیه السلام) واهالك ايتها التربة ليحشرن منك اقوام يدخلون الجنة بغير حساب

ص: 252

و مصداق متیقن از آنطائفه حواربین حضرت سیدالشهداء (علیه السلام) هستند الثاني والعشرون - حواريين حضرت سیدالشهداء (علیه السلام) روز عاشورا، از دست پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) و علی (علیه السلام) آب آشامیدند

در دار السلام از امالی شیخ طوسی از سدی روایت کرده که او بمردی گفت تو قطران می فروشی گفت نه والله من قطر انرا ندیده ام الا آنکه من روغن فروش بودم در لشکر ابن سعد در کربلا پس در خواب دیدم که پيغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) وامير المؤمنين (علیه السلام) آب می دهند بشهد

من از حضرت امیر طلب آب کردم آب بمن نداد از پیغمبر طلب آب کردم نظر فرمود بمن گفت تو نبودی که در کربلا اعانت کردی دشمنان ما را پس فرمود او را از قطران بنوشانید پس یک شربت از قطران بمن آشامانیدند از خواب بیدار شدم و تا سه روز قطران بول می کردم و هنوز عفونت قطران بامن باقيست

در مجمع البحرین است که قطران چیزیست که می مانند بیدن شتر كرك پس از تندی و حرارتش کر کی او می سوزد و نعم ماقیل :

والله اقوام فدته نفوسهم *** فكان لهم عز على الدهر خالد

توفو اعطاشاً بالمرآه كانيا *** لهم بالمنايا في الطفوف مواعد

الثالث والعشرون - حوار بين حضرت سیدالشهداء (علیه السلام) در روز عاشورا پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) خون شریفشان را ضبط فرمود در میان شیشه

در کامل ابن اثیر و در تذكرة سبط ابن جوزی است از ابن عباس روایت کرده گفت دیدم پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) را در شبی که حسین را در روز آن شهید کردند و بدست پیغمبر شیث بود که میان آن خون جمع فرموده بود عرض کردم یارسول الله این چه خونست؟ فرمودخون نازنین حسین و اصحاب اوست او را می برم نزد خداوند تعالی جلت عظمته

پس ابن عباس صبح مردم را خبر دار کرد از قتل حضرت سیدالشهداء (علیه السلام) و خوابش را نقل کرد بعد معلوم شد که در همانروز سیدالشهداء (علیه السلام) در کربلا شهید شده

الرابع والعشرون - حواريين حضرت سیدالشهداء (علیه السلام) حضرت پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) خود مباشر حفر قبر و دفن آنها گردید

در عاشر بحار از امالی طوسی از حضرت صادق (علیه السلام) روایت کرده فرمود یکروز ام سلمه صبح کرد در حالتیکه گریان بود گفتند چرا گریه می کنی؟

ام سلمه فرمود فرزندم حسین را بقتل رسانیدند فرمود از وقتیکه پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) از دنیا رحلت فرموده بود اورادر خواب ندیده بودم و شب گذشته دیدم پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) را که محزون و متغير الحال است عرض کردم جهت حزن و تغير حال شما چه چیز است؟ فرمود دیشب از برای حسین و اصحابش قبر حفر می نمودم وايضاً از مناقب ابن شهر آشوب از ابن عباس روایت کرده گفت من در منزلم خوابیده بودم ناگاه از خانه ام سلمه صدای عظیمی بلند شد و شنیدم که می گفت ای دختران عبدالمطلب مرا یاری کنید و با من گریه کنید که سید و مولای شما حسینر اشهید کردند گفتند از کجا دانستی ؟

فرمود پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) را الساعة درخواب دیدم غبار آلوده و پریشان پس علتش را سؤال کردم فرمود فرزندم حسین و اهل بیت و اصحابش را کشتند و من آنها را دفن کردم

ص: 253

فرمود پس من نظر کردم بآن خاکی که از جبرئیل از کربلا آورده بود بجهت پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) و گفته بود هر زمانی که این خاك مبدل بخون شد حسین را شهید کنند پس پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) آن خاک را بمن داد و فرمود او را در شیشه بگذار وقتیکه نظر کردم بآن قاروره و آن خاك ديدم خون از شیشه جوشش میزند

خیلی مناسب است که به پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) این اشعار عرض شود شاعر عرب به بنی نزار که جد اعلای حضرت پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) است خطاب می کند :

انزار ضوا برود النهان *** فحسين على البسيطة عار

طأطوا الرؤس ان رأس حسين *** رضوه فوق القنا الخطار

لا تبدو الكم عن الشمس ظلا *** ان في الشمس مهجة المختار

حق الا تكفنوا علويا *** بعد ما كفن الحسين بوار

لا تشقوا لآل فهر قبوراً *** و ابن طه ملقى بلا اقبار

هتكوا من نسائكم كل خدر *** هذه زينب على الا كوار

و نظیر این مرتبه است مرتبة شيخ علی بن شیخ جعفر :

الا من مبلغ عنى قريشا *** ببطحاء المشاعر والحرام

فلا حملت عواتقكم سيوفا *** ورأس السبط فوق الرمح سامي

ولا ركبت فوارسكم خيولا *** وصدر السبط مرضوض العظام

ولا حجبت كرائمكم خياما *** ورحل السبط منهوب الخيام

ولا تقع الغليل لكم روآء *** و نجل محمد في الطف ظامی

ولا بلغ العظام لكم صبى *** و يذبح طفله قبل الفطام

الخامس والعشرون - حواريين حضرت سید الشهداء (علیه السلام) کسانی بودند که مولایشان آنهارا بشارت داد بجنان واسعه و نعیم دائمه

در بحار از معانی الاخبار از حضرت امام زین العابدين (علیه السلام) روایت کرده و لما اشتد الامر بالحسين بن على بن ابيطالب (علیه السلام) نظر اليه من كان ممه فاذا هو بخلافهم لانهم كلما اشتد الامر تغيرت الوانهم وارتعدت فرائصهم و وجلت قلوبهم و كان الحسين (علیه السلام) وبعض من معه من خصائصه تشرق الوانهم و تهدی جوارحهم وتسكن نفوسهم فقال بعضهم لبعض انظروا لا يبالي بالموت فقال لهم الحسين (علیه السلام) صبراً بني الكرام فما الموت الا قنطرة يعبر بكم عن البؤس والضراء الى الجنان الواسعه والنعيم الدائمة فايكم يكره ان ينتقل من سجن الى قصروما هو لا عدائكم الا كمن ينتقله من قصر الى سجن وعذاب ان ابي حدثني عن رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم) ان الدنيا سجن المؤمن وجنة الكافر والموت جسر هؤلاء الى جنانهم وجر هؤلاء الى جحيمهم ما كذبت ولا كذبت »

السادس والعشرون حواریین حضرت سیدالشهداء (علیه السلام) کسانی بودند که دشمن آنها را مدح و ستایش نمود

در شرح شافیه ایی فراس روایت کرده < قبل لرجل شهد يوم الطف مع عمر بن سعد ويحك اقتلت ذرية رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم) قال عضضت بالجندل انك لوشهدت ماشهد نا لفعلت ما فعلنا ثارت علينا عصابة ايديها في مقابض سيوفها كالاسود الضاريه تحطم الفرسان يمينا وشمالا وتلقى انفها على الموت لاقبل الامان ولا ترغب فى المال ولا يحول حائل بينها وبين الورود على حياض المنيه والاستبلاء

ص: 254

على الملك فلو كففنا عنهم رويدا لانت على نفوس المسكر بعداً غيره فماذا كنا فاعلين لا ام لك»

یعنی بیکی از کسانیکه در کربلا با لشگر پسر سعد بود گفتند وای بر تو آیا تو ذریه پیغمبر را بقتل رسانیدی

آنشخص گفت سنك دهان تو اگر میدیدی آنچه ما دیدیم توهم همین کار مارا می کردی برانگیخته شدند بسوی ما جماعتی که دست های آنها بقبضه های شمشیرشان بود مانند شیران درهم شکننده از یمین و شمال خود را بدهان مرك میزدند و امان قبول نمی کردند و رغبتی هم در مال دنیا در دل نداشتند و هیچ چیز بین ایشان و مرك حائل نبود که یا باید استیلای بر ملك بيابند یا وارد بر حياض مرك بشوند اگر با آنها رزم وقتال نمی کردیم تمام ما را از دم شمشیرشان هلاک می کردند مادر نباشد تراچگونه ما از قتال خود داری می کردیم ولنعم ما قيل :

جادوا بانفسهم في حب سيدهم *** والجود بالنفس اقصى غاية الجود

وقال آخر :

اين الحماة حماة آل محمد *** بالطف این شبابهم و کهول

صرعی بلا غل على وجه الثرى *** رضتهم بالحاضرات خيول

الحاصل حواریین حضرت سیدالشهداء (علیه السلام) از کثرت علاقه و محبتی که بمولایشان داشتند البته راضی بودند تیر بچشم آنها بخورد و خاری بیای سید و مولایشان نخلد و چقدر خوب گفته شاعر زبان حال آنها را

جان بزیر قدمت خاك توان دید ولی *** گرد بر گوشه نعلین تو نتوان دیدن

گر باین چاه زنخدان توره بردی خضر *** بی نیاز آمدی از چشمه حیوان دیدن

با وجود قد و بالای تو کوته نظریست ***در گلستان شدن و سرو خرامان دیدن

فصل هفتم : در ذکر بعضی از فضایل شهداء از بنی هاشم که در یوم الطف در رکاب حضرت سیدالشهداء (علیه السلام) شهید شدند

اشاره

بدانکه در عدد شهداء از بنی هاشم در يوم الطف بغير وجود مقدس حضرت سیدالشهداء (علیه السلام) اقوالی است

منها آنکه آنها هفده نفر بودند

در امالی از ابن عباس روایت کرده که امیرالمؤمنین (علیه السلام) هنگامی که بصفین تشریف می برد وارد زمین کربلا شد فرمود « هذه ارض کرب و بلاء يدفن فيها الحسين (علیه السلام) وسبعة عشر رجلا من ولدى و ولد فاطمة »

اقول - مسلماً همه آنها از اولاد على وفاطمه زهراء نبودند

پس محتملست من باب تخلیب باشد و محتملنت که مراد این باشد که بعضی از اولاد من هستند و بعضی از اولاد فاطمه بنت اسد

چنانچه در قمقام از این نما نقل کرده قالت الروات كنا اذا ذكرنا عند محمد بن علي الباقر (علیه السلام) قتل الحسين قال (علیه السلام) قتلوا سبعة عشر انسانا كلم ارتكضوا في بطن فاطمة بنت اسد ام على (علیه السلام)

ص: 255

و در زیارت ناحیه مقدسه هم اسم شريف هفده نفر از بنی هاشم بغیر وجود مقدس حضرت سیدالشهداء برده شده پنج نفر از اولاد حضرت امير المؤمنين (علیه السلام) جناب عباس (علیه السلام) و عبدالله و جعفر و عثمان ومحمد و سه نفر از اولاد حضرت امام حسن مجتبی (علیه السلام) جناب قاسم وعبدالله و ابو بكر

و دو نفر از اولاد حضرت سیدالشهداء (علیه السلام) حضرت علی اكبر وعبد الله رضيع المسمى بعلی اصغر و دو نفر از اولاد جناب عبد الله بن جعفر بن ابیطالب جناب عون و محمد

و دو نفر از اولاد جناب عقیل بن ابیطالب جناب جعفر وعبدالرحمن

و دو نفر از اولاد جناب مسلم بن عقیل عبدالله و ابی عبدالله

و یکنفر از اولاد ابی سعید بن عقیل محمد

ومنها - آنکه شهداء از بنی هاشم بغیر وجود حضرت سیدالشهداء هیجده نفر بودند

در امالی شیخ صدوق از ریان بن شبیب از حضرت رضا (علیه السلام) روایت کرده فرمود یا بن شبیب ان كنت باكياً لشيئى فابك الحسين بن على بن ابى طالب ع وانه ذبح كما بذبح الكبش وقتل معه من اهل بیته ثمانية عشر رجلا ما لهم في الارض شبيهون

و در ارشاد مفید است که عبدالله بن ربیعه حمیری گفت من در دمشق نزد یزید بن معویه بودم که زجر بن قیس داخل شد یزید گفت : وای بر تو چه خبرداری !

گفت بشارت باد ترا ای امیر بفتح و نصرت بر ما وارد شد حسین با هیجده نفر از اهل بیتشان و شصت نفر از شیعیانشان و ما عرضه داشتیم بر آنها تسلیم شدن و داخل در حکم عبیدالله بن زیاد شدن یا قتال نمودن را پس اختیار نمودند قتال را پس ما بر آنها از تمام جوانب احاطه کردیم تا آنها را بقتل رسانیدیم

ودر حيوة الحيوان دمیریست قال و دخلوا على يزيد بن معويه و معهم رأس الحسين فرمی به بين يدى يزيد تم تكلم شمر بن ذی الجوشن فقال يا امير المؤمنين ورد علينا هذا يعنى الحسين في ثمانية عشر رجلا من اهل بيته وستين رجلا من شيعته فسرنا اليهم الخ.

ومنها - آنکه شهداء بني هاشم بغير وجود مقدس سیدالشهداء بیست نفر بودند چنانچه ابوالفرج در مقاتل گفته و اقوال نادره دیگر هم هست و ما در این مختصر ذکر میکنیم اسماء مقدسه شهداء از بنی هاشم واسماء قاتلین آنها را درضمن پنج مقصد

مقصد اول در ذکری ار اولادهای امیرالمؤمنین (علیه السلام) که در رکاب

اشاره

حضرت سیدالشهداء(علیه السلام) شهید شدند منهم حضرت ابا الفضل العباس بن امير المؤمنين (علیه السلام) ولا بد است در مقام از ذکر هفت امر

امر اول - در رفعت شأن وعلو مرتبه و مقامات حضرت ابی الفضل

در امالی شیخ صدوق از ابو حمزه ثمانی از حضرت امام زین العابدین روایت کرده که آن بزرگوار نظر فرمود بجناب عبیدالله بن عباس بن علی بن ابی طالب و گریان شد و فرمود روزی شدیدتر نگذشت بر پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) از روز احد که کشته شد در او جناب حمزه اسدالله و اسد الرسول وبعد از آنروز روز موته که کشته شد در او جناب جعفر بن ابیطالب (علیه السلام) بعد فرمود نیست روزی مثل روزی

ص: 256

حسین (علیه السلام) که جمع شدند سی هزار نفر و گمان می کردند که از امت پیغمبرند و همه تقرب می جستند بسوی خدا بریختن خون آن مظلوم و آن بزرگوار خدارا بیاد آنها می آورد و آنها متعظ نشدند تا آنکه او را بظلم وعدوان بقتل رسانیدند بعد فرمود خداوند رحمت کند عمویم عباس را پس بتحقيق جان خود را ایثار نمود و امتحان کرده شد و جانش را بقربان برادر خود نمود تا آنکه دو دست او را قطع نمودند

پس خداوند در عوض دو بال بوی مرحمت فرمود که با ملائکه در بهشت طیران میکند چنانچه بجعفر بن ابیطالب دو بال عطا فرمود وان للعباس عند الله تبارك وتعالى منزلة يغبطه بها جميع الشهداء يوم القيمة انتهى

مخفی نماناد که از این کلام اخیری مقاماتی از برای حضرت ابی الفضل استفاده می شود و ممکنست شود مقام او شامخ تر و رفیع تر است از مقام و درجات تمام شهداء در رکاب حضرت خاتم النبيين (صلی الله علیه وآله وسلم) و حضرت امیر المؤمنين و حضرت امام حسن عليهما السلام و بقیه شهدایی که در یاری حضرت سيد الشهداء (علیه السلام) بدرجة رفيعة شهادت رسيدند. و اینکه فرمود رحم الله عمی (1) العباس شاید از غیر امام شایسته نباشد که در بارۀ مثل حضرت ابی الفضل رحمه الله بگوید چنانچه محدث قمی از سید مرتضی علم الهدی در باره حضرت علی اکبر (علیه السلام) زیارتی نقل می کند و از فقرات آن زیاد تست يا كريم الاب ياكريم النفس ياكريم الجد الى ان يتناهى لقد رضعكم الله من ان يقال رحمكم الله و افتقر الى ذلك غيركم من كل من خلق الله

و در عمدة الطالب از مفضل بن عمر از حضرت صادق (علیه السلام) روایت کرده قال كان عمنا العباس بن على ناقد البصيرة صليب الايمان جاهداً مع ابي عبدالله ع وابلى بلاء حسناً ومضى شهيداً ودم العباس في بني حنيفه وقتل وله اربع وثلثون سنه

ودر مقاتل الطالبین از حری بن ابی العلی روایت کرده ان ولد العباس بن على يسمونه القاء و يكنونه ابا قربة وفى العباس بن على يقول الشاعر

احق الناس ان يبكي عليه *** فتى ابكى الحسين بكربلاء

اخوه وابن والده على (علیه السلام) *** ابو الفضل المضرج بالدماء

و من واساه لا يثنيه شيئي *** وجادله على عطش بماء

الى ان قال وكان العباس رجلا وسيما جميلا يركب الفرس المطهم ورجلاه تخطان في الارض و كان يقال له قمر بني هاشم وكان لواء الحسين بن علي (علیه السلام) معه يوم قتل (علیه السلام)

امر دوم - در وفاء وفتوت و مواسات حضرت ابی الفضل (علیه السلام)

واقوی شاهد بر این آنستکه دو مرتبه عرض امان بر آن حضرت (علیه السلام) و برادرانش نمودند معذلك دست از نصرت و باری حضرت سید الشهداء علیه السلام بر نداشتند

در تاریخ طبری از ابی مخنف روایت کرده که عبدالله بن ابی المحل بن حزام برادرزاده جناب ام البنین بنت حزام با بن زیاد گفت. اصلح الله الامیران بني اختنامع الحسين عفان رأيت ان تكتب لهم امانا فعلت و نعمت عين فامر كاتبه فكتب لهم امانا فبعث به عبدالله بن ابى محل مع مولى له يقال له كره ان فلما قدم عليهم دعاهم فقال هذا امان بحث به خالكم فقال له الفئة اقرء خالنا السلام وقل له ان لا حاجة النافيا، انكم امان الله خير من امان ابن سميه

و ايضا نقل فرموده و جاء شمر حتى وقف على اصحاب الحسين عليه السلام فقال این بنواختنا فخرج اليه العباس و جعفر وعبدالله وعثمان بنو علی بن ابیطالب عليه السلام فقالوا ما تريد فقال انتم

ص: 257


1- لفظ على الحافی است چه آنکه در روایت که در امالی و خصال شیخ صدوق است لفظ همی ندارد (ج)

یا بنی اختى آمنون فقالت له الفئة لعنك الله ولعن امانك اتؤمننا وابن رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم) لاامان له

وفي رواية فنادته العباس بن على عليه السلام تبت يداك وبئس ماجئتنا به من امانك يا عدو الله اتأمر ان نترك اخانا وسيدنا الحسين عليه السلام وندخل في طاعة اللعناء واولاد اللعناء

بدانکه رسم عربست که دختران قبیله خود را خواهر می گویند و جناب ام البنین چون از قبیله بنى الكلاب بود و شمر ملعون هم از همان قبیله بود لذا تعبیر به بنواختی کرد

و در ارشاد مفید است که عصر تاسوعا که حضرت سید الشهداء خطبه خواند بعد فرمود هذا الليل قد فشيكم فاتخلوه جملا ثم ليأخذ كل رجل منكم يد رجل من اهل بيتى ثم تفرقوا في سواد كم وملائتكم فان القوم انما يطلبونني فقال له اخوته وابناء وبنواخيه وابنا جعفر لم نفعل ذلك لتبقى بعدك لا ارانا الله ذلك ابدأ بد أهم بهذا لقول العباس بن على عليه السلام واتبعه الجماعة عليه فتكلموا بمثله و نحوه قوله فاتخذوه جملایعنی تمام شب راسیر کنید - و کافیست در وفاء ومواسات حضرت ابی الفضل همین مطلب که در بحار از تألیفات بعضی از اصحاب نقل فرموده حتى دخل العباس الماء فلما اراد ان يشرب غرفة من الماء ذكر عطش الحسين عليه السلام واهل بيته فرمى الماء وملاء القربة الخ ونعم ما قيل

بذلت ايا عباس نفسا نفيسه *** لنصر حسين عز بالجد عن مثل

ابيت التذاذ الماء قبل التذاذه *** نحن ضال المرء فرع على الاصل

فانت اخو السبطين في يوم مفخر *** وفي يوم بذل الماء انت ابوالفضل

امرسوم - در بیان شجاعت حضرت ابوالفضل

عبدالله بن مسلم بن قتيبه در كتاب الامامة والسياسة و ابراهيم بن محمد بیهقی در کتاب محاسن و مساوی روایت کرده اند که حضرت سید الشهداء و اصحابش خواستند آب بیاورند لشگر ابن سعد حائل شدند بین اصحاب آنحضرت و بین آب فرات - شهر ملعون فرياد زد لا تشربون ابداً حتى تشربون من الحميم بس جناب ابا الفضل به برادرش عرض کرد آیاما برحق نیستیم فرمود چرا ما بر حقيم . پس ابوالفضل حمله نمود بر آنجماعت و آنها را از کنار آب فرات دور کرد اصحاب وارد شریعه شدند و آب آشامیدند و بجهت اطفال ومخدرات هم آب آوردند و کافیست در شجاعت حضرت ابوالفضل روز عاشوراء که هیچکس از شهداء خود را بشريعة فرات نرسانیدند بغیر حضرت ابوالفضل و برادر بزرگوارش حضرت سیدالشهداء (علیه السلام)

در بحار است چون روز عاشوراء حضرت ابي الفضل فرياد العطش اطفال را شنید سوار شد و نیزه بدست ومشك بشانه انداخت و روانه شد جانب فرات چهار هزار نفر که موکل آب فرات بودند اطرافش را گرفتند و آن مظلوم را تیرباران کردند حضرت هم ابداً اعتناء نکرد هشتاد نفر از آنها را بجهنم فرستاد و خود را بشريعة فرات رسانيد

و چه خوب می فرماید شیخ علی بن شیخ جعفر رحمهما الله

اذا ركع الهندى يوماً بكفه *** لدى الحرب فالها مات منه سواجد

و چیزی که مانع شد آن بزرگوار را که شجاعت خود را ظاهر نماید این بود که آنحضرت عمده هم و مقصدش این بود كه مشك آبی خیمه ها باطفال اهل حرم برساند این بود سعیش رسیدن بخیمها بود گویا آقامور با از میان نخلستان خواست خود را بخیمه گاه برساند از طریق متعارف لشگریان هم بجنبش آمدند ناگاه نوفل بن ازرق و بروایتی زید بن ورقاء از پشت نخله بیرون آمد و دست راست

ص: 258

آن حضرت را قطع نمود جناب ابو الفضل بجلدی و چابكی مشك بدوش چپ انداخت و شمشیر بدست چپ گرفت می گفت

و الله ان قطعتموا یميني *** اني احامن ابدأ من ديني

و عن امام صادق اليقين *** نجل النبي الطاهر الامين

و با دست چپ جنگ می کرد ناگاه حكيم بن طفیل شمشیری بدست چپ نازنینش زد و دست چیش را قطع نمود ابوالفضل (علیه السلام) مشك بدندان گرفت و میگفت

يانفس لا تخشى من الكفار *** و ابشرى برحمة الجبار

مع النبي السيد المختار

قد قطعوا بيغيهم يساري *** فاصلهم يا رب حر النار

چون هر دو دست نازنینش را از بدن جدا نمودند فرصت نیافت که اظهار شجاعت بنماید والا عباس بن على ذخيرة پدرش امير المؤمنين (علیه السلام) بود بجهت روز عاشوراء که حسینش را یاری بنماید چنانچه در عمدة الطالبت که امیرالمؤمنین (علیه السلام) به برادرش عقیل که عالم بود به انساب عرب فرمود كه يك زنی از برای من اختیار کن که از اولاد شجعان باشد من او را تزویج نمايم و يك پسر شجاعی بزاید عقیل عرض کرد ام البنین کلابیه را تزویج بفرما که در میان عرب کسی اشجع از پسران او نیست

امر چهارم - در کثرت علاقه و محبت حضرت سيدالشهداء بحضرت أبي الفضل

در تاریخ طبری است که روز تاسوعا شمر کاغذی آورد از عبید زیاد بجهت پر سعد و در آن کاغذ نوشته بود :

«اگر حسین و اصحابش داخل در حکم من شدند آنها را سالماً نزد من روانه کن والا با آنها مقاتله کن تا همه را بقتل برسانی و بعد از شهادت آنها را مثله کن که مستحق همین عقوبت هستند فاذا قتلت حسينا فاوطنى الخيل صدره و ظهره فانه عاق قاطع ظلوم ، پس اگر اطاعت بنمائی ماجزای مطیعین تو میدهیم و اگر اطاعت نمیکنی سرکردگی لشگر را واگذار بنما بشمر »

وقتیکه ابن سعد کاغذ را خواند فریاد زد : یاخیل الله اركبي وبالجنة ابشرى

پس لشکر ابن سعد روی آوردند بخیام طاهرات ابوالفضل خدمت برادر مشرف شد عرض کرد يا اخي اتاك القوم

حضرت فرمود یا عباس ار کب بنفسی انت يا اخى واز لشكريان يك امشبی را مهلت بگیر پس مهلت گرفت بعد از آنکه لشگر یکدیگر را ملامت نمودند در مهلت ندادن انتهی

مخفی نماناد بزرگی قوله (علیه السلام) بنفسي انت یا اخی

و در بحار می فرماید ارباب مقاتل گفتند که چون ابی الفضل شهید شد حضرت فرمود

«الآن انكسر ظهري وقلت حيلتي »

گویا از آثار مرك برادر آنست که پشت شخص می شکند

در خامس بحار از طبرسی از عبدالله بن دینار روایت کرده که حضرت لقمان بسفری رفته بود چون از سفر مراجعت کرد غلامش را در بین راه ملاقات کرد فرمود پدرم چه شد؟

غلام گفت از دنیا رفت لقمان گفت « من مالك امر خود شدم » فرمود عیالم چه شد؟

ص: 259

گفت از دنیا رفت - فرمود فراشم تجدید شد پرسید خواهرم چه شد ؟ گفت از دنیا رفت لقمان فرمود « هورت من مستور شد » فرمود برادر من چه شد ؟ عرض کرد از دنیا رفت فرمود پشت من شکست »

حاجی محمدرضای ازری خوب نوحه سرائی کرده از لسان حضرت سیدالشهداء (علیه السلام) ببالين حضرت ابي الفضل و ما بعضی از اشعارش را ذکر می کنیم

يوم ابوالفضل استجار به الهدی *** والشمس من كدر العجاج لثامها

فمن المعزى السبط سبط محمد *** يفتى له الاشراف طأطأ هامها

واخ كريم لم يخنه بمشهد *** حيث السراة كيا بها اقدامها

وهوى عليه ما هنالك قائلا *** اليوم بان عن اليمين حسامها

اليوم سارمن الكتائب كبشها *** اليوم غاب عن الهداة امامها

اليوم آل الى التفرق جمعنا *** اليوم حل من البنود نظامها

اليوم خر عن الهداية بدرها *** اليوم حب عن البلاد غمامها

اليوم نامت اعين بك لم تنم *** و تسهرت اخرى فعز منامها

محدث جلیل حاجی ملاعلی تبریزی از سید فاضلی از علماء عرب نقل میکند که ازری این مصراع را گفت «يوم ابو الفضل استجار به الهدى»

یعنی « روز عاشورا روزی بود که سیدالشهداء (علیه السلام) پناه برد ببرادرش حضرت ابوالفضل » خیال کرد شاید این مصراع مقبول حضرت سید الشهداء (علیه السلام) نباشد لذا مصراع دیگر را نگفت - پس حضرت سيد الشهداء (علیه السلام) را در خواب دید فرمود

« صحیح است آنچه گفته روز عاشوراء من پناه بردم به برادرم ابوالفضل» و مصراع دوم را حضرت فرمود «و الشمس من كدر العجاج لثامها »

یعنی آنوقت که من پناه بعباس بردم آفتاب از تیرگی غبار محرکه کربلا نقابی پیدا کرده بود (1)

امر پنجم

بدانکه اعظم مصائب روح مقدس حضرت ابی الفضل وقتی بود که تیر به مشگ آب ابوالفضل رسید و امید آنظاوم ناامید شد، و شاید بواسطه همین ناامیدی و دلشکستگی بمنصب باب الحوائجی فائز گردید .

و اعظم مصائب بدن مقدس حضرت اباالفضل وقتی بود که آن بدن نازنین که از کثرت تیر مثل مرغ پر برآورده بود با فرق شکافته و دو دست قطع شده از بالای اسب به زمین واقع شدوستی هم که نداشته تیرها را از بدن بکشد آیا سرتیرها با اعضای باطنیه آنمظلوم چه کرد ؟

مسلماً ظاهر بدن و اعضای باطنیه از شمشیر و نیزه و نوك تيرها ریزه ریزه شد

بدن نازنین علی اکبر قطعه قطعه شد و اما این بدن نازنین هم قطعاتی شد که دست های نازنین را جدا کردند و هم ریزه شد چون دست نداشته که فی الجمله جلوگیری کند و وقتی که از اسب بیفتد ستون بدن قرار دهد

و اعظم مصائب سر نازنین حضرت ابوالفضل علاوه بر عمودی که بفرق شریفش وارد شد

ص: 260


1- شبهه نیست که آنبزرگوار باب الحوائج و قاضی الحاجات است و هم شبهة نيست که در السنه وافواء دوستان خود آنحضرت مشهور است و ملقب است باب الحوائج ولكن از القاب آن سرور بشمار نیامده (ج)

همان است که در تذکره سبط ابن جوزی از هشام کلبی از قاسم بن اصبغ مجاشعی روایت کرده گفت وقتی که سرهای شهدا را وارد کوفه می کردند سواری را دیدم که سر جوان امرد و بی محاسنی را بگردن اسبش آویخته و صورت آن جوان مثل ماه شب چهارده بود وقتیکه اسب سرش را بزیر می برد آن سر نازنین بزمین میرسید

از آن سوار سؤال نمودم این سر کدام مظلوم است بگردن اسب آویخته ای ؟ گفت سر عباس بن علی، گفتم تو سواره کیستی ؟ گفت حرملة بن كاهل الاسدي

قاسم گفت چند روزی نگذشت که دیدم صورت حرمله سیاه شده

تنبیه - در ناسخ التواریخ است که بعضی از علماء نوشته اند که عباس بن علی (علیه السلام) در شب عاشوراء شهید شد و بیشتر از اهل سیر خبر شهادت آنحضرت را در روز عاشوراء نگاشته اند چون از پسرهای امير المؤمنين (علیه السلام) دو تن عباس نام بود یکی را عباس الاکبر و آن دیگری را عباس الاصغر می نامیدند تواند شد که عباس الاصغر در شب عاشوراء شهید شده باشد و عباس الاكبر در روز عاشورا، وعباس الاصغر درشب عاشوراء بطلب آب شتافت و سعادت شهادت یافت انتهی

و در عمدة الطالب است که جناب عباس الاصغر ابن امير المؤمنين (علیه السلام) وعمر بن علی (علیه السلام) ورقيه بنت امير المؤمنين (علیه السلام) مادرشان صهباء الثعلبيه بوده و عباس الاكبر ابن امير المؤمنين و عثمان وجعفر وعبدالله مادرشان ام البنین بود

و محدث جلیل جناب ملا علی در وقایع الایام کو یا تقویت می فرماید همین احتمال ناسخ التواریخ را و مي فرمايد ما حاصله که حضرت ابی الفضل از برادرش بزرگتر بوده و گفته شده که در قضیه طف سی و چهار ساله بوده و بعید است شخص باین سن امرد باشد علاوه آنکه صاحب تذكره تغيير بغلام کرده و غلام جوان نورس را می گویند

پس محتمل است که دو نفر عباس نام از اولاد امیرالمؤمنین (علیه السلام) در کربلا شهید شده باشد جناب عباس الاصغر روز تاسوعا شهید شده باشد و آن بزرگوار باشد که در دروازه کوفه سر نازنینشان بگردن اسب آویخته بوده و غلام امرد بوده - و جناب عباس الاکبر که ابوالفضل و باب الحوائج است روز عاشوراء شهید شده باشد

امر ششم

بدانکه اسم شریف حضرت ابوالفضل عباس است و عدد او بحساب هندسه صد و سی سی و سه است و مطابق است با باب حسین

و از ختوم مجربه است که اگر کسی در مجلس واحد صد وسی و سه مرتبه بگوید یا کاشف الكرب عن وجه الحسين (علیه السلام) اكشف كربي بحق اخيك الحسين بعدد هندسه لفظ عباس خداوند حاجتش را برآورده خواهد فرمود

واما لقب شریف آقا قمر بنی هاشم و باب الحوائج وسقا است

گویا هر کس که تشنه هر چه باشد متوسل به ابی الفضل بشود سیراب خواهد شد اعم از آنکه تشنه آب باشد یا تشنه علم باشد یا تشنه اولاد باشد یا تشنه حج و زیارت باشد ، و بنابراین دو لقب متحد المضمون می باشد

واما كنيه شريفش ابوالفضل وابو القربه است

واما من شريف در وقت شهادت سی و چهار سال بود چنانچه سابقاً از عمدة الطالب نقل شده

ص: 261

و اما قاتل آن بزرگوار چنانچه در زیارت ناحيه مقدسه است زید بن ورقاء و حکیم بن الطفيل الطالي بود

امر هفتم - در ذکری از اولاد و احفاد حضرت ابی الفضل العباس بن امير المؤمنين (علیه السلام)

در عمدة الطالب است که آن بزرگوار دو پسر داشت : عبیدالله و فضل و مادر ایندو لبا به بنت عبدالله بن عباس بن عبدالمطلب بود و جناب عبیدالله بن عباس بن امير المؤمنين (علیه السلام) از علماء و دانشمندان بود و عقب حضرت ابي الفضل از عبیدالله است چون فضل بلا عقب بود

وجناب عبیدالله دو پسر داشت: یکی عبدالله و دیگری حسن

و عقب جناب عبیدالله بن عباس از حسن بن عبیدالله است چون عبدالله بن عبیدالله بلا عقب بود و مادر حسن بن عبيد الله بن عباس بن امير المؤمنين (علیه السلام) دختر عبدالله بن معبد بن عباس بن عبدالمطلب بود و بسیاری از اولاد و احفاد جناب حسن بن عبیدالله بن عباس از اهل علم و ادب و حدیث و اخبار بودند :

منهم جناب عباس بن حسن بن عبيد الله بن عباس بن امير المؤمنين (علیه السلام) در عمدة الطالب است « وهوا كبر ولد ايه وكان سيداً جليلا قال البخاري ما رأى هاشمی اعضب لسانا منه

و در بحار از تاریخ بغداد نقل کرده که ایشان آمدند ببغداد در ایام هرون الرشيد واو خیلی از ایشان اکرام و احترام می کرد و بعد از هرون مأمون هم خیلی بایشان اکرام می کرد

وجناب عباس بن حسن فاضل وشاعر وفصيح اللسان بود

و بعضی گمان کرده اند که از اشعر اولاد ابیطالب است

و منهم جناب جعفر بن فضل بن حسن بن عبيد الله بن عباس بن امير المؤمنين (علیه السلام) وملقب است بغريب و قبرش در شیراز است و مشهور است بسید حاجی غریب

ومنهم عبيد الله بن علی بن ابراهيم بن حسن بن عبيد الله بن عباس بن امیر المؤمنین (علیه السلام) که از علماء و دانشمندان عصر خود بود و تمام شهرها و بلدها را گردش کرد و کتابی جمع کرده بود در فقه اهل البيت مسمى بجعفریه و در سنه سیصدو دوازده در مصر وفات فرمود

ومنهم جناب ابراهيم بن محمد بن عبدالله بن حسن بن عبيد الله بن عباس بن امير المؤمنين (علیه السلام) که در قزوین کشته شد و ظاهراً قبرش هم در قزوین است

ومنهم حمزة بن قاسم بن على بن حمزة بن حسن بن عبيد الله بن عباس بن امیرالمؤمنین (علیه السلام) که قبرشان نزديك حله سيفيه است

چنانچه ثقة الاسلام نورى در تحية الزائرين فرموده و بعضی اشتباها می گویند که او قبر حمزة بن موسى الكاظم است و حال آنکه قبر ایشان ظاهراً در حضرت عبدالعظیم باشد

الثاني - از شهداء از اولاد امیر المؤمنين (علیه السلام) جناب عبدالله بن امير المؤمنين (علیه السلام) بود و در مقاتل الطالبین است که سن شریف آنحضرت دروقت شهادت بیست و پنجسال بود و قاتل او هانی بن ثیت الحضرمی (لع) بود

الثالث جناب جعفر بن امير المؤمنین (علیه السلام)

ص: 262

در مقاتل است که سن شریفش نوزده سال بود و قاتل او خولی بن يزيد الاصبحي لعنة الله عليه بود

الرابع - جناب عثمان بن امير المؤمنين (علیه السلام)

در مقاتل است که سن شریف آن بزرگوار بیست و یکسال بود وقاتل او مردی بود از بنی دارم (لع)

و والده ماجده این چهار نفر ام البنين بنت حزام بن ربیعه بود و حزام پدر ابی المحل بود که پسرش عبدالله بن ابی المحل امان خط از ابن زیاد بجهت این چهار پسر عمه خود گرفته بود و روایتش سابقا گفته شد

وايضاً حزام برادر لبید شاعر ابن ربیعه بود

در مقاتل الطالبین است که ام البنين خارج میشد بقبرستان بقیع و بر پسرانش ندبه می کرد باسوز وحرقة شديدى و اهل مدینه جمع می شدند و می شنیدند گریه آن مخدره را و مروان بن حکم حاکم مدینه هم می آمد و گریه آن مخدره را می شنید و گریه می کرد

وثقة الاسلام قمی در نفتة المصدور چند شعری از مراثی آنخدره را نقل فرموده

لا تد عونى ويك ام البنين *** تذكرينى بليوث العرين

كانت بنون لي ادعى بهم *** واليوم اصبحت ولا من بنين

اربعة مثل نسور الربى *** قد واصلوا الموت بقطع الوثين

ياليت شعرى اكما اخرجوا *** بان عباسا قطيع اليمين

وايضاً از مراثی آن مخدره است

يا من راى العباس كر على جماهير النقد *** و وراء من ابناء حيدر كل ليت ذي لبد

انبتت ان ابني اصيب براسه مقطوع يد *** ویلی علی شبلی امال براسه ضرب العبد

لو كان سيفك في يديك لما دنى منك احد

الخامس - از اولادهای امیر المؤمنين (علیه السلام) که در کربلا شهید شدند جناب محمد بن امیر المؤمنين (علیه السلام) بود

و در مقاتل است که والده ماجده او امولد بود و قاتل او مردی بود از قبیله ابان بن دارم (لع)

این پنج نفر شهداء از اولاد امیرالمؤمنین هم را در زیارت ناحیه مقدسه اسم برده اند

و در مقاتل الطالبین فرموده روز عاشورا شش نفر از اولاد امير المؤمنين (علیه السلام) در ر ركاب حضرت سیدالشهداء (علیه السلام) شهید شدند و ششمی میفرماید ابی بکر بن علی بن ابیطالب است و مادر او لیلی بنت مسعود بود و قاتل او مردی بود از قبیله همدان

و از مداینی نقل كرده انه وجد فى سافية مقتولا لا يدرى من قتله

و در ارشاد می فرماید ششمی جناب عبیدالله بن امير المؤمنين (علیه السلام) بود که باجناب محمد الاصغر از يك مادر بودند و والده هردو ليلى بنت مسعود الدارميه بود و فرموده ابو بکر کنیه جناب محمد الاصفر بوده که در کربلا شهید شده

و در عقد الفرید ایندو شعر را نسبت به دختر عقیل بن ابیطالب داده که در مرتبه حضرت سید الشهداء (علیه السلام) گفته

ص: 263

ستة كلهم الصلب على (علیه السلام) *** قد اصيبوا وخمسة لعقيل

مقصد دوم : در ذکر سه نفر از اولاد حضرت امام حسن مجتبی (علیه السلام) که روز عاشوراء شهید شدند

اشاره

اول - در بعضی از فضایل و مناقب حضرت قاسم بن الحسن (علیه السلام) ولا بد است در مقام از ذکر چهار امر

امر اول - در رفعت شأن و علو مرتبه و مقامات حضرت قاسم

در مدينة المعاجز از ابی حمزه ثمالی از حضرت علی بن الحسين (علیه السلام) روایت کرده که درشب عاشورا حضرت سيدالشهداء (علیه السلام) اقارب و اصحابش را جمع آوری کرد فرمودای قوم من فردا كشته مي شوم و هر يك از شما که با من باشید کشته خواهید شد واحدی از شما باقی نخواهد ماند

اصحاب عرض کردند الحمد لله الذى اكرمنا ينصرك و شرفنا بالقتل معك اولا ترضى ان نكون معك في درجتك يا بن رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم)

حضرت فرمود جزاكم الله خيراً و از برای آنها دعای خیر فرمود

جناب قاسم عرض کرد منهم کشته می شوم ؟

حضرت فرمود يا بنى مرك نزد تو چگونه است؟

عرض كرد عمو مرك در كام من از عسل شیرین تر است

فرمود بلی والله عمویت قریانت بشود تو هم کشته میشوی بعد از آنکه ببلاء عظیمی مبتلا شوی و پسرم عبدالله رضیع هم کشته می شود و تمام روایت در مقصد ثالث ذکر خواهد شد

بيان قوله ياعم الموت عندى احلى من العسل، این سخن حضرت قاسم نظير سخن على اكبر است در منزل تعبیه که بیدر بزرگوارش عرض کرد اذاً لا نبالي بالموت وكاشف است از کمال معرفت وقوت ایمان این دو آقازاده

قوله بعد ان تبلوا بيلاه عظیم - محتمل است که بلاء عظیم حضرت قاسم همان نیزه باشد که پیشت نازنین حضرت قاسم زدند

در منتخب طریحی است که شیبة بن سعد شامی نیزه پیشت نازنین حضرت قاسم زد که سر نیزه از سینه اش بیرون شد پس قاسم از روی اسب افتاد بر روی زمین و میان خونش دست و پا میزد در آنحالت فریاد زد با عماه ادرکنی

و این حالت و مصیبتش نظیر حالت و مصیبت پر عمش حضرت علی اکبر است که در روایتت « كان يتقلب في دمه و نادى يا ابتاه عليك منى السلام » چنانچه در مقصد ثالث ذکر خواهد شد (انش)

و محتمل است که بلاء عظیم حضرت قاسم بن حسن این باشد که هنوز روح در بدن نازنینش بود که بدن مقدسش پایمال سم ستوران شد چنانچه در ارشاد است وقتی که حضرت سیدالشهداء آمد ببالین حضرت قاسم دید عمر بن سعید ازدی می خواهد سر نازنین حضرت قاسم را از بدن جدا نماید حضرت شمشیری حواله آن ملعون کرد دستش را سپر نمود دست نحسش از مرفق جداشد صیحه زد لشکر ابن سعد حمله نمودند که آنملمون را از دست حضرت نجات دهند پس آنملعون پایمال سم ستوران شد تا بجهنم واصل شد

ص: 264

بعد که غبار برطرف شد دیدند سیدالشهداء (علیه السلام) بیالین قاسم ایستاده و قاسم مشغول جان دادن است و پاها را بزمین می ساید الخ

و معلوم است لشکری که بجهت انفاذ بدن عمر بن سعيد آمده بودند معذلك بدنش پایمال شد تا بجهنم واصل شد ، لابد بدن نازنین حضرت قاسم هم روی زمین افتاده بوده بدن آنمظلوم هم در حال حيوة پایمال سم ستوران شد

امر دوم - در صباحت وجه و شجاعت حضرت قاسم

در لهوف می فرماید «و خرج غلام كان وجهه شقة القمر »

و شاید بهمین جهت بود که حضرت سیدالشهداء (علیه السلام) عمامه نازنین آقازاده را دو نیم کرد و بصورت نازنینش انداخت که این طلعت نورانی از انظار دشمنان پوشیده باشد

و در منتخب است که حضرت قاسم شجاعی را که مقابل با هزار سوار بود بجهنم واصل نمود

و در ارشاد فرموده اذخرج علينا غلام كان وجهه شقة القمر في يده سيف و علیه قیص وازار و نعلان قد انقطع شسع احدهما الخ

ممکنست استفاده نمود که حضرت قاسم اعتنائی جمعیت دشمن نداشت که زره نپوشیده و بند نعلین قطع شده روی بصف قتال نمود

امر سوم - در کثرت علاقه و محبت حضرت سیدالشهداء (علیه السلام) بحضرت قاسم

و شواهد بر این زیاد است

منجمله حضرت سیدالشهداء (علیه السلام) در وداع هيچ يك از شهداء غش نکرد مگر در وداع حضرت قاسم

در عاشر بحار از محمدبن ابیطالب وغير او روایت فرموده ثم خرج عبد الله بن الحسن بن على وفى اكثر الروايات انه القاسم بن الحسن ع وهو غلام صغير لم يبلغ العلم فلما نظر الحسين اليه اعتنقه وجعلا يبكيان حتى غشى عليهما

و منجمله حضرت سیدالشهداء (علیه السلام) در اول امر اذن نداد که آقازاده بمیدان برود مگر بعد از الحاح و التماس و بوسیدن دست و پای هم بزرگوارش

در بحار از محمد بن ابیطالب روایت کرده ثم استأذن الحسين (علیه السلام) في المبارزة فابي ان يأذن له فلم يزل الغلام يقبل يديه ورجليه حتى اذن له

و منجمله وقتيكه حضرت سیدالشهداء (علیه السلام) ناله حضرت قاسم را شنيد بتعجيل آمد ببالين حضرت قاسم و بیالین سائر شهداء ندارد که باین عجله آمده باشد

در ارشاد است فقال باعماه فجلى الحسين (علیه السلام) كما يجلي الصقر

و منجمله آنکه حضرت سیدالشهداء (علیه السلام) با این آقازاده معاملاتی فرمود که باجوان هیجده ساله علی اکبر فرموده بود:

اولا - آنکه بحضرت قاسم خطاب یا بنی فرمود چنانچه در امر اول گفته شد

وثانياً - وقتی که ببالین قاسم آمد لشکر را نفرین کرد

و در ارشاد است والحسين (علیه السلام) يقول بعدا لقوم قتلوك ومن خصمهم يوم القيمة فيك جدك

ص: 265

چنانچه در بالین حضرت علی اکبر لشگر راصوماً نفرین کرد و ابن سعدرا خصوصا

و ثالثا چنانچه صورت بصورت علی اکبر گذارد ببالین حضرت قاسم که آمد سینه اش را بسینه قاسم چسبانید

در تاریخ طبری است وقد وضع الحسين (علیه السلام) صدره على صدره قال الراوي فقلت في نفسي ما يصنع به فجاء به حتى القاء مع ابنه على بن الحسين (علیه السلام)

الحاصل از آنچه گفته شد معلوم می شود که حضرت سیدالشهداء بحضرت علی اکبر و بحضرت قاسم بيك نحو محبت داشت و يك چشم نظر می فرمود و هر دو را مثل هم تربیت فرمود چنانچه حضرت پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) حسنین را يك چشم نظر می فرمود و يك نحو تربیت فرمود

و حضرت قاسم هم علاقه و محبتش بعم گرامش زیاد بود

در عاشر بحار است وقتی که جناب قاسم آمد بیدان گریه می کرد و رجز می خواند

ان تنكروني فانا ابن الحسن *** سبط النبي المصطفى المؤتمن

هذا حسين كالا سير المرتهن *** بين اناس لاسقوا ثوب المزن

گویا در اول امر لشگر نفهمیدند سر گریه قاسم را که بجهت یتیمیش گریه می کند یا بجهت عطش وقتی که گفت؛ « هذا حسين كالا سير المرتهن » جهت گریه اش معلوم شد که غربت عم بزرگوارش هست

امر چهارم - در سن شریف این آقازاده محترم و قاتل او
اشاره

در کتب معتمده من شریف آقا زاده را معین نفرموده غیر آنکه در تاریخ طبری تعبیر بغلام کرده و غلام كودك را میگویند و بعضی گفتند و هو غلام صغير لم يبلغ الحلم

و در زیارت ناحیه مقدسه است السلام عليك من حبيب لم يقض من الدنيا وطراً ولم يشف من اعداء الله صدراً حتى عاجله الاجل

و در مقتل منسوب بابی مخنف است که جناب قاسم چهارده ساله بوده

اما قاتل آن بزرگوار

در زیارت ناحیه مقدسه است لمن الله قاتلك عمر بن سعيد بن نفيل الازدى

الثانی از سه نفر آقا زاده حضرت مجتبی رت مجتبی که در کربلا شهید شدند جناب عبدالله بن الحسن المجتبى بود

و در ارشاد شیخ مفید است فرموده فخرج عبد الله بن الحسن بن على و هو غلام لم براهق من عند النساء فشد حتى وقف الى جنب عمه الحسين فلحقته زينب بنت على لتحبه فقال لها الحسين (علیه السلام) احبسیه یا اختی وامتنع عليها امتناعا شديدا و قال والله لا افارق عمى واهوى ابحرين كعب الى الحسين بالسيف فقال له الغلام ويلك يا بن الخبيثة اتقتل على قضربه ابحر بالسيف فاتقاها الغلام بيده و اطنها الى الجلد فاذا يده معلقة ونادى يا عماه فاخذه الحسين فضمه اليه وقال بابن اخي اصبر على ما نزل بك واحتسب في ذلك الخير فان الله يلحقك بابآلك الصالحين

وقال السيد فرماه حرملة بن كاهل بسهم فذبحه وهو فى حجر عمه الحسين (علیه السلام)

الثالث از سه نفر آقازاده های حضرت مجتبی که در کربلا شهید شدند جناب ابو بکر بن الحسن المجتبى بود

ص: 266

و قاتل او عبد الله بن عقبة الفنوى بود (لع)

و والده هر سه آقازاده کنیز ام ولد بوده

و در کامل بهائی است که جناب قاسم و جناب عبدالله بعد بلوغ نرسیده بودند

مقصد سوم : در ذکر دو نفر از اولادهای حضرت سید الشهداء (علیه السلام) که در کربلا شهید شدند الاول - در بعضی از فضایل و مناقب حضرت ابو الحسن علی اكبر (علیها السلام) ولابد است در مقام از ذکر هفت امر

امر اول در رفعت شأن وعلو مرتبه و مقامات حضرت علی اکبر

بدانکه این آقازاده در حجر عمش حضرت مجتبی (علیه السلام) و پدرش حضرت سیدالشهداء (علیه السلام) تربيت یافته البته درحد قصوی از معرفت و کمال خواهد بود

در کافی و فقيه و تهذیب از حضرت صادق (علیه السلام) روایت کرده قال ثم تقوم فتأتى ابنه عليا (علیه السلام) و هو عند رجليه فتقول السلام عليك يابن رسول الله السلام عليك يابن امير المؤمنين السلام عليك یا بن الحسن والحسين

و گفته شود ثلثة من ولدك ومن عليك ومن زوجك

که حضرت مجتبی (علیه السلام) مربی و معلم حضرت علی اکبر بوده که فرمودند انما الاباء ثلتة من ولدک و من عملک و من زوجک

وسيد در لهوف فرموده که حضرت سید الشهداء (علیه السلام) وقت ظهر وارد شد بمنزل تعلبيه و آنجا بخواب رفت چون بیدار شد فرمود شنیدم که هاتفی می گوید انتم ترعون والمنايا تسرع بكم الى الجنة

پس نور دیده اش علی (علیه السلام) عرض کرد یا ابتاه افلسنا على الحق

حضرت فرمود بلى يا بنى والله الدى اليه مرجع العباد فقال يا ابه اذا لا نبالي بالموت فقال الحسين (علیه السلام) جزاك الله يابني خیر ماجزى ولداً عن والده

ودر جلاء العیون روایت را از حضرت زین العابدین (علیه السلام) نقل کرده و تصریح فرموده که این سخن را حضرت علی اکبر بپدرش عرض کرد

و ايضاً در لهوف فرمود و خرج على بن الحسين وكان من اصبح الناس وجهاً واحسنهم خلقا فاستأذن اباه في القتال فاذن له ثم نظر اليه نظر آيس منه وارخى (علیه السلام) عينه وبكى ثم قال اللهم اشهد على هؤلاء القوم فقد برز اليهم غلام اشبه الناس خلقا و خلقاً و منطقا برسولك و كنا اذا اشتقنا الى نبيك نظرنا اليه فصاح (علیه السلام) وقال يا بن سعد قطع الله رحمك كما قطعت رحمى

و در بحار از ارباب مقاتل روایت کرده قالوا ورفع الحسين (علیه السلام) شيبته نحو السماء و قال اللهم اشهد على هؤلاء القوم فقد برز اليهم غلام اشبه الناس خلقا وخلقا ومنطقا برسولك وكنا اذا اشتقنا إلى رسولك نظرنا الى وجهه الهم امنعهم بركات الارض وفرقهم تفريقاً ومزقهم تمريق و اجعلهم طرائق قدد أو لا ترض الولاة عنهم ابدأ فانهم دعونا لينصرونا تم عدوا علينا يقاتلوننا صاح الحسين بعمر بن سعد مالك قطع الله رحمك ولا بارك الله لك في امرك وسلط الله عليك من يذبحك بعدى على فراشك كما قطعت رحمى ولم تحفظ قرابتي من رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم) ثم الحسين رفع صوته وتلا ان الله اصطفى

ص: 267

آدم و نوحاً و آل ابراهیم و آل عمران على العالمين ذرية بعضها من بعض و الله سميع عليم

بيانات - قوله ثم نظر نظر آیس - معلومست که نظر نمودن پدر باولاد انحایی دارد گاهی از روی محبت و سرور است و و گاهی از روی حسرت و اندوه است و گاهی از روی یاس و ناامیدی است و از این قبیل بود نظر نمودن حضرت سیدالشهداء بفرزندش على اكبر وقتی که روانه میدان شد

قوله : و رفع شيبته نحو السماء - كانه اين يك نحو استغاثه بود از حضرت سیدالشهداء (علیه السلام) بدرگاه الهی

قوله اللهم اشهد على هؤلاء القوم الخ - گویا حضرت سیدالشهداء باين فقره ثابت نمود از برای جوانش جمیع صفات حمیده و کمالات صوریه و معنو به را بلکه از این فقره استفاده می شود که در آنروز علی اکبر در اخلاق حمیده و در حسن و جمال و در فصاحت و بلاغت نظیر نداشته بلکه استفاده می شود افضلیت حضرت علی اکبر از جمیع حواریين حضرت پيغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) و حضرت امیرالمؤمنين و حضرت مجتبی (علیه السلام) و حضرت سیدالشهداء (علیه السلام) علاوه آنکه تاکید فرمود این تشبیه را بقوله . وكنا اذا اشتقنا الى نبيك نظرنا الى وجهه چون روز عاشوراء چهار نفر از خمسه ، حاضر نبودند که آنمظلومرا یاری نمایند لكن اشبه مخلوقات پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) حاضر بود که علی اکبر باشد چنانچه معلوم شد و همچنین امیر المؤمنين حاضر نبود لكن اشبه مخلوقات به امیرالمؤمنين حاضر بود که ابی الفضل العباس باشد مثل آنکه امیرالمؤمنين با پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) مواسات نمود و جانش را در مقام مواسات در معرض فدای جان پیر در آورد عباس هم روز عاشورا و جانش را فدای برادر کرد و چنانچه امیر المؤمنين عسفا وعلمدار لشکر پیغمبر بود عباس هم روز عاشورا سقا وعلمدار لشکر برادر بود و چنانچه امیر المؤمنين با فرق شکافته از دنیا رفت عباس هم با فرق شکافته از دنیا رفت

وهكذا فاطمه زهرا حاضر نبود لكن اشبه زنان بآن مخدره حاضر بود که صدیقه صغری وزینب کبری باشد و همچنین حضرت مجتبی (علیه السلام) حاضر نبود که برادرش را نصرت کند لكن اشبه خلق بحضرت مجتبی حاضر بود که حضرت قاسم باشد

قوله - وتلى ان الله اصطفی آدم و نوحاً الخ - ومناسبت خواندن حضرت سیدالشهداء (علیه السلام) این آیه شریفه را عقب جوانش آنستکه چون این آیه شریفه از ادله عصمت انبیاء و ائمه اطهار است گویا آقا اشعار فرمود از تلاوت این آیه بر اینکه این آقازاده هم درجه و هم شأن با انبیاء و اوصیاء می باشد

قوله - اللهم امنعهم بركات الارض الخ - از این نفرین حضرت ابعبدالله لشكررا عموماً و این سعد را خصوصاً اندازه حرقت قلب نازنین حضرت سیدالشهداء در مفارقت جوانش فی الجمله معلوم می شود که بآن حد از صبری که در وجود مقدس حضرت سیدالشهداء بود که امام زمان عرض می کند ولقد عجبت من صبر ك ملائكة السموات مع ذلك كويا صبرش بآخر رسید که لشگر را عموما ر ابن سعد را خصوصا نفرین فرمود

قوله يا بن سعد قطع الله رحمك الخ - چون سعد وقاص برادرزاده جناب آمنه والده ماجده حضرت پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) بود و نسب حضرت سيدالشهداء و عمر سعد در جناب كلاب بن مرة متحد می شود چنانچه در مقدمه کتاب گفته شد

امر دوم در شجاعت این آقازاده محترم

در بحار می فرمايد ثم حمل على بن الحسين على القوم وهو يقول

انا على بن الحسين بن على (علیه السلام) *** نحن و بیت الله اولی بالنبي (صلی الله علیه وآله وسلم)

اضربكم بالسيف حتى ينثنى *** ضرب غلام هاشمی علوی

ص: 268

ولا ازال اليوم احمی عنابی *** تالله لا يحكم فينا ابن الدعى

وشد على الناس مراراً حتى زج الناس من كثرة من قتل منهم وروى انه قتل على عطشه مائة و عشرين رجلا ثم رجع الى ابيه وعد اصابته جراحات كثيره فقال يا ابه العطش قد قتلني ونقل الحديد اجهدني فهل الى شربة من ماء سبيل اتقوى بها على الاعداء

فبكي الحسين (علیه السلام) وقال يابتي يعز على محمد و علی علی بن ابیطالب (علیه السلام) و على ان تدعوهم فلا يجيبوك و تستغيث بهم فلا يغيثوك يا بنيهات لسانك فاخذ بلسانه فمصه ودفع اليه خاتمه و قال امسكه في فيك وارجع الى قتال عدوك فانى ارجوانك لاتسى حتى يسقيك جدك بكاسه الاوفي شربة لاتظماء بعدها ابداً فرجع إلى القتال وهو يقول

الحرب قدبانت لها الحقائق *** و ظهرت من بعدها مصادق

والله رب العرش لا تفارق *** حموعكم او تغمد البوارق

فلم يزل يقاتل حتى قتل تمام المأتين ثم ضربه منقذ بن مرة العبدى لع على مفرق رأسه ضربة صرعته و ضربه الناس باسيافهم ثم اعتنق فرسه فاحتمله الفرس الى عسكر الاعداء فقطعوه بسيوفهم ارباً اربا

بيانات - قوله ثم رجع الى ابيه وقد اصابته جراحات كثيره - آیا بپدر مظلومش چه گذشت که میوه دلش را باینحالت دید؟

قوله يا ابه العطش قدقتلنى الخ. سراینکه از پدر آب طلبید با آنکه می دانست پدر آب ندارد شاید خواست باین بهانه بشود که از دهان پدر چشمه های علم و معرفت بچشد یا آنکه از پدر آب طلبید بطریق اعجاز چون نظیرش را دیده بود

در مدينة المعاجز از عبدالله بن محمد روایت کرده قال شهدت الحسين بن على وقد اشتهى عليه ابنه على الأكبر عنبافی غیراوانه وضرب (علیه السلام) بيده الى سارية المسجد فاخرج له عنبا و موزاً فقال عليه السلام ما عند الله لاولياته اكثر

قوله يا بني هات لسانك - شاید غرض آقا این بود که باین بهانه لب های جوانش را ببوسد

قوله : ودفع اليه خاتمه - محتملست که نگین انگشتر از جواهراتی بوده که خاصیتش اطفاء نائرة عطش باشد چنانچه بعضی همین خاصیت را در لعل بدخشان فرموده اند

قوله : فاني ارجوانك لا تسى الخ - معلومست تا شخص عزیزش را مشرف بهلاکت نبیند و مأیوس از زندگانی او نباشد هرگز چنین تمنائی نمی کند که تا شام نکشد مگر از دست جدش سیراب شود

قوله - فلم يزل يقاتل حتى قتل تمام المأتين گویا بعد از حضرت ابي عبد الله (علیه السلام) وجناب ابي الفضل شجاعتی که از این آقازاده بروز کرد از احدی بروز نکرد روز عاشورا با آن حد از عطش که فرمود العطش قد قتلنی دویست نفر را بقتل رسانید

قوله - ثم ضربه منقذ بن مرة العبدى على مفرق رأسه و ضربه الناس ثم اعتنق فرسه فاحتمله فرمود دون حمله شاید نکته اش این باشد که چون مرکب آقازاده از اسب های خاصه حضرت پیغمبر بوده و گویا از آن شمشیری که بفرق نازنین آقا زاده وارد شده بود طاقت سواری نداشت و اسب هم می خواست بدن مجروح بزمین نیفتد لذا بهر طرفی که بدن نازنین میل می کرد اسب هم به همان طرف میل می کرد که نگهداشتن اسب بدن نازنین را برپشت خود بنشقت بود لذا تعبيريه احتمل فرمود

ص: 269

امر سوم - در محبت این آقازاده پدر بزرگوارش و محبت حضرت ابی عبدالله الحسين بحضرت علی اکبر

در بحار از بعضی از کتب مقاتل نقل کرده : فلما بلغت الروح التراقى قال رافعاً صوته يا ابتاه هذا جدى رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم) قدسقانى بكاسه الاوفى شربة لااظماء بعدها ابدأ وهو يقول العجل العجل فان لك كاسا منخورة حتى تشربها الساعة فصاح الحسين (علیه السلام) وقال قتل الله قوما قتلوك يابني ما اجرتهم على الرحمن وعلى انتهاك حرمة الرسول على الدنيا بعدك الحفى

وابو الفرج در مقاتل الطالبین گفته : وجعل بكركرة بعد كرة حتى رمى بسهم فوقع في حلقه فخرقه و اقبل يقلب فى دمه ثم نادى يا ابتاه (علیه السلام) هذا جدى رسول الله من يقرئك السلام و يقول عجل القدوم البناو شهق شهقه وفارق الدنيا

وفي اللهوف فجاء الحسين حتى وقف عليه ووضع خده على خده

وفی الارشاد و انهملت عيناه بالدموع ثم قال ع على الدنيا بعدك العفى و خرجت زينب (علیها السلام) اخت الحسين (علیه السلام) مسرعة تنادى يا اخيام وابن اخياه وجائت حتى اكبت عليه فأخذ الحسين (علیه السلام) رأسها فردها الى الفسطاط وامر فتيانه فقال احملوا اخاكم فحملوه حتى وضعوه بين يدى الفسطاط الذي كانوا يقاتلون امامه

بیانات - کثرت محبت حضرت علی اکبر پدر بزرگوارش از اینجا معلوم می شود چون وقتی که سواره بود و لشکر بدن شریفش را قطعه قطعه کردند پدر بزرگوار را بیاری خود نطلبید که مبادا حرقت قلب نازنینش زیاد شود

و همچنین وقت افتادن از اسب هم نطلبید و حال آنکه سائر شهداه آقا را در اینحال بیالین خود تمنا کردند بلکه وقتیکه روی زمین میان خون خود دست و پا می زد آن وقت با پدر خداحافظی کرد و پدر را بشارت داد که غم تشنگی مرا مخور که جدم مرا سیراب کرد بلکه در نفس آخرین که روح نازنینش بترقوه رسید و از سائر بدن روح خارج شد آن وقت پدر بزرگوارش را خبردار نمود اشکال در اینست که این صدا چگونه بگوش پدر بزرگوارش رسید خصوصا با آن نیری که بگلوی نازنینش

وارد شده بود

ودر روضة الصفا است که حضرت ببالین علی اکبر صدارا بگریه بلند کرد و تا آن زمان صدای گریه حضرت سیدالشهدا را نشنیده بودند انتهی

معلومست که نفوس کریمه اینه هرگز در مقابل سی هزار لشکر دشمن گریه بلند نمی کنند مگر آنکه جانش بلب برسد بلکه آقا بگریه بلند اکتفاء نکرد و علاوه صورت بصورت جوانش گذارد و انصافا هیچکس بغیر ذات الهی از غم های دل ابی عبدالله در سر نعش جوانش خبردار نیست

در كتاب من لا يحضره الفقیه از ابن ابی لیلا روایت کرده که بحضرت صادق عرض کردند ای شیئی احلى مما خلق الله عز وجل فقال (علیه السلام) الولد الشاب فقال فایشی امر مما خلق الله فقال فقده فقال اشهد انكم حجج الله على خلقه و در کتاب اثنی عشریه است که حضرت پیغمبر ص از جبرئیل سؤال کرد که آیا ملائکه می خندند و می گریند؛ عرض کرد بلی، در سه وقت می خندند و در سه وقت می گریند

اما سه وقتی که از روی تعجب می خندند!

اول - مردی که روزها بکار لغو مشغولست و شب که نماز عشاء می کند باز مشغول لغو می شود ملائکه می خندند و می گویند : « سیر نشدی در این درازی روز ای غافل آیا در این يك

ص: 270

ساعت سیری میشوی ؟!»

دوم - دهقان که حد مشترک میان زمین خود و دیگری را میزند و چنین وانمود می کند که سهم خود را تعمیر می کنم و غرضش آنست که از زمین پهلوی زمین خود قدری بگیرد ملائکه می خندند و می گویند سیر نشدی بجریب زمین خود آیا باین مقدار سیر می شوی ؟!

سوم - زن بی حجابی که بمیرد و قبر او را بپوشانند برای آنکه کسی مطلع بر حجم بدن او نشود پس ملائکه می خندند و می گویند: وقتی که مرغوب بود بدن او را نپوشانیدید حال که متنفر شده او را می پوشانید ؟! اما سه وقتیکه ملائکه می گریند

اول - غریبی که از خانه خود بیرون می شود بطلب علم پس مرگ او را برسد

دوم - مرد پیر وزن پیر که آرزوی فرزند بکنند خداوند بایشان فرزند روزی فرماید پس آنها خوشنود شوند و گویند که او خادم ماهست در آخر عمرما و مشایعت کننده جنازه ما است، پس مرك او برسد درحيوة پدرومادر - ملائکه میگریند بعد از گریه پدرومادر بر اولادشان

سوم - یتیم که از خواب بیدار شود و گریه کند که مادرش بشتابد بسوی او و از خواطرش برود مردن مادر چون دایه بشنود فریاد بزند بصدای مهیبی که چرا گریه می کنی ؟ چون یتیم صدای او را بشنود متذکر مرك والده اش می شود پس به ناامیدی ساکت می شود در آنوقت ملائکه بحال آن طفل گریان می شوند و مرحوم حاجی شیخ جعفر شوشتری می فرماید روز عاشوراء ابی عبدالله (علیه السلام) موتی داشت وقتلی موتش وقتی بود که ببالین علی اکبر آمد و چشمش بقدر عنای جوانش افتاد

قوله (علیه السلام) على الدنيا بعدك العفى غالب كدورات و تغییرات واقعه در دنیا شاید از اثر همین نفرین سیدالشهداء باشد

قوله و خرجت زينب الخ - شاید جهت آمدن مخدره ببالين على اكبر این بود که کثرت علاقه و محبت حضرت سیدالشهدا را بجوانش میدانست آمد که برادرش را از سر نعش علی حرکت بدهد از خوف آنکه مبادا سر نعش علی اکبر روح شریفش از بدن مفارقت کند.

امر چهارم

بدانکه معلوم نيست والدة مكرمة حضرت علی اکبر لیلی در که بالا حاضر بوده بلکه معلوم نیست در وقعه طف مخدره حيوة داشته

و از عبارت زيارت ناحيه مقدسه که دارد و جعلنا الله من ملاقيك ومرافقيك و مرافقى جدك و ابيك وهمك واخيك و امك المظلومة - معلوم نمی شود که مخدره حیات داشته یادر کربلا حاضر بوده و بعضی از بزرگان فرموده اند که اگر مکرمه لیلی در کربلا حاضر می بود جرئت نمیکردند باین قسم اهل بیت را اسیر و دستگیر نمایند از ترس مؤاخذه یزید چون والده مخدره لیلی میمونه بنت ابی سفیان بن حرب است که خواهر معويه باشد پس مخدره لیلی از پدر منسوب بود به بنی ثقیف و از مادر به بنی امیه و لذا ابو الفرج اصفهانی در مقاتل نوشته قال صعوبة من أحق الناس بهذا الامر يعنى بالخلافة قالوا انت قال لا اولى الناس بهذا الامر على بن الحسين بن على جده رسول الله و فيه شجاعة بني هاشم وسخاء بنی امیه وزه و بنی ثقیف

پس مخدره لیلی عمه زاده یزید بود و اگر در کربلا می بود هرگز جرئت نمی کردند که این قسم علم بکنند

امر پنجم

از زیارت ناحیه مقدسه معلوم می شود که حضرت علی اکبر اول شهید از اهل بیت اطهار بود

ص: 271

که میفرماید السلام علی اول قتيل من نسل خير سليل من سلالة ابراهيم الخليل

و همین مختار طبرى وابن اثير وشیخ مفید و سید بن طاوس است

و محتمل است که مراد اولیت در شأن و مرتبه باشد

چنانچه میگویند فلان اول عالم یا اول تاجر بلد است و بعضی گفتند که اول شهید از اهل البیت جناب عبدالله بن مسلم بن عقیل بوده

امر ششم - در سن شریف حضرت علی اکبر

علامه مجلسی در جلاء از محمد بن ابیطالب نقل فرموده که آنبزرگوار در وقعه طف هیجده ساله بود که پنجسال از حضرت زین العابدین کوچک تر بود و می فرماید اصح همین است

و در ارشاد است می فرماید نوزده ساله بوده

و شهید در در دروس و کفعمی فرمودند که بیست و پنجساله بوده که دو سال از حضرت زین العابدین بزرگتر بوده

و محتمل است که این قول اقوی باشد

اولا - بجهت آنکه جمهور محدثین و مورخین علی شهید را علی اکبر نوشته و حضر زین العابدین (علیه السلام) را علی اصغر

وثانياً - در مقاتل فرموده که حضرت زین العابدین در مجلس یزید فرموده: وكان لي اخ اكبر منى سمى عليا فقتلوه

وثالثاً - ايضا در سرائر و در مقاتل در احوالات حضرت علی اكبر فرموده اند ولد علی بن - الحسين (علیه السلام) في خلافة عثمان وقدروى عن جده علی بن ابیطالب (علیه السلام) و کفی و شهید اول در دروس اختیار همین را فرموده اند

امر هفتم
اشاره

بدانکه از بعضی از اخبار استفاده می شود که حضرت علی اکبر در يوم الطف مزوجه و صاحب اولاد بوده

چنانچه در کافی است که راوی از حضرت رضا (علیه السلام) سئوال کرد که آیا می شود مردی تزویج نماید زنی را و ام ولد پدر آن زن را ؟

فرمود بلی پس عرض کرد بما خبر رسیده که حضرت زین العابدین (علیه السلام) تزویج فرمود دختر حضرت امام حسن مجتبی (علیه السلام) وكنيز ام ولد حضرت مجتبی را حضرت فرمود چنین نیست بلکه حضرت زين العابدين تزویج فرمود دختر امام حسن (علیه السلام) وكنيز امولد على اكبر را که در کربلا شهید شد انتهی و در زیارت مأثوره از شمالی از حضرت صادق (علیه السلام) روایت کرده که در زیارت علی بن الحسين (علیه السلام) المقتول بالطف بگوئید

صلى الله عليك وعلى عترتك واهل بيتك وآبائك و ابنائك

الثانی از دو نفر از اولادهای حضرت سیدالشهداء (علیه السلام) که در کربلا شهید شدند جناب عبدالله بن الحسين (علیه السلام) بود

ولا بد است در مقام از ذکر پنج امر

ص: 272

امر اول - در رفعت شأن وعلو مرتبه و مقامات حضرت عبدالله بن الحسین (علیه السلام)

سید در لهوف می فرماید : ولما راى الحسين (علیه السلام) مصارع فتیانه و احبته عزم على القوم بمهجته

و نادى هل من ذات يذب عن حرم رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم) هل من موحد يخاف الله فيناهل من مغيث يرجوا الله با غائتنا هل من معين يرجوها عند الله في اعانتنا فارتفعت اصوات النساء بالعويل فتقدم الى باب الخيمه وقال لزينب (علیها السلام) ناولینى ولدى الصغير حتى اودعه فاخذه واومى اليه ليقبله فرماه حرملة بن كاهل الأسدى لع بسهم فوقع في نحره فذبحه فقال لزينب خذيه ثم تلقى الدم بكفيه فلما امتلاء تارمى بالدم نحو السماء ثم قال عليه السلام هون على ما نزل بي انه بعين

و سبط ابن جوزی نقل فرموده: فنودی عن الهوى دعه ياحسين (علیه السلام) فان له مرضعا في الجنة ومحمد بن طلحه در مطالب السؤول فرموده: انه كان له ولد صغير فجائه سهم فقتله فرمله وحفر له بسيفه وصلى عليه ودفنه

بیانات - قوله ؛ فذبحه - معلومست که شان تیر سوراخ کردنست و شان شمشیر و کارد ذبح کردن گویا سرتير مثل شمشیر و کارد پهن بوده و رگ های گردن آن طفل را قطع نموده که اطلاق ذبح فرمودند

قوله - فقال لزينب خذيه - معلوم می شود که این طفل درب خیمه ها شهید شده مقابل چشم مادر وعمه ها وخواهرها بخلاف سایر شهدا که بیدان رفتند و شهید شدند

پس خدا می داند که در وقت شهادت این طفل بچه اندازه بود حرقت قلب نازنین حضرت سیدالشهداء (علیه السلام) ومخدره رباب والدة ماجدة اين طفل و خواهرها و عمه های این طفل و معلوم نیست که این تیر بگلوی نازنین این طفل باین کیفیت وارد شد تیر خودش افتاد بزمين يا سيد الشهداء (علیه السلام) آن تیر را از گلوی آن طفل بیرون کشید ؟

در این فرض خدا می داند وقت بیرون کشیدن تیر بر آن طفل چه گذشته اگر حیوة داشته و بر پدر بزرگوارش چه گذشته باشد

قوله - رمى بالدم نحو السماء : در زیارت ناحیه مقدسه است السلام على عبدالله الرضيع المرمى الصريح المتشطح دما المصعد دمه نحو السماء

شاید سر انداختن خون آن مظلوم را بآسمان این باشد که مراتب عبودیت و فناء حسینی را اهل آسمان ببینند و همت عالیه او معلوم شود که در راه حق طفل رضیع خود را سپردین جدش قرار داد

یاسرش اینست که خواست قطره از خون گلوی این طفل رضیع بزمین نرسد که مبادا زمین منخسف شود یاحبه از زمین نروید

با اینست که آسمان را مشرف نمود و او را گنجینه خون اینطفل وضيع قرار داد

و در لهوف از حضرت باقر رو اینکرده که فرمود از آن خون قطره برنگشت بسوی زمین

قوله فرمله وحفر له بسيفه وصلى عليه ودفنه

و شاید سرمالیدن خون آقازاده بیدنش این باشد که خواست روز قیامت این بدن بخون آلوده را شفیع امتان جدش قرار دهد

و شاید سر نماز خواندن بر این آقا زاده این باشد که شهادت این طفل رضيع بزرك

ص: 273

امتحان حبینی بود که باعث تعجب انبیاء و اولیاء و ملائکه ملاه اعلاء ومقربین و کروبین بود که تمام از او تعجب نمودند گویا بنماز اداء شکر الهی را بر توفیق یافتن باین منوبت و مصیبت عظمی نمود چون اعلا ارمغان حسینی است

و بعضی از بزرگان تعبیر کردند از این طفل بقرآن بغلی حضرت ابی عبدالله (علیه السلام)

و شاید سر دفن نمودن این طفل رضیع این بود که حفظ دین جنش را فرمود که مبادا لشگریان سر نازلین این طفل را جدا نمایند و بر نیزه نصب کنند و بشهرها و بیابان ها بگردانند و باعث اعراض مردم بشود از دین اسلام چون در تمام ملل و نحل طفل رضيع مورد ترحم ورقت است

و محتملست سردفن بدن شریف این طفل این بود که مبادا چشم زنان و اطفال وقت ورود بقتلگاه بیدن اینطفل مظلوم افتد و رقت و حرفت قلب شریفشان زیاد شود یا مبادا لشگریان بدن نازنین این طفل را پایمال سم ستوران بنمایند - یا مبادا این بدن نازنین سه روز میان آفتاب

گرم بماند

قوله (علیه السلام) هون على مانزل بی انه بعين الله : از این عبارت استفاده می شود شدت حرقت و سوزش قلب شریف حضرت سیدالشهداء (علیه السلام) چون در وقت شهادت این طفل کسی زنده نبود از اقارب و اصحابش که حضرت را تسلیت بدهد لذا خودش را باین کلمه تسلیه داد

قوله فنودى عن الهوى دعه يا حسين (علیه السلام) فان له مرضعا في الجنة گویا باین کلمه خداوند متعال قلب شریف آنحضرت را تسلیه فرمود.

امر دوم

بدانکه مصداق محقق از مظلوم نزد جمیع مذاهب وملل وعالم طفل رضیعت بلکه شاید مظلوم بقول مطلق منصرف باین آقازاده باشد

امر سوم

بدانکه در قضیه طف سرهای همۀ شهداء را از بدن جدا نمودند بغیر سر دو نفر یکی همین طفل رضیع را و دیگر سر جناب حر بن یزید الریاحی را که قبیله اش جسد او را از میان شهداء بیرون بردند که مبادا سر نازنین او را از بدن جدا نمایند یا بدن نازنین او را پایمال سم ستوران بنمایند

ایکاش قبیله بنی هاشم هم بودند و چنین می کردند که بدن نازنین حضرت سید الشهداء (علیه السلام) و جوانانش پایمال سم ستوران نمی شد

و در انوار نعمانیست که چون شاه اسمعیل صفوی مالك شد بغداد را مشرف شد بکر بلا و امر فرمود که قبر جناب حر را شکافتند دیدند عصابه که حضرت سیدالشهداء (علیه السلام) برسر حر بسته هنوز باقیست

امر چهارم

از زیارت ناحیه مقدسه و از روایت مدينة المعاجز که سابقا نقل شد که فرمود حتى يقتل عبدالله وهو رضيع و از خطاب آسمانی که فرمود : دعه فان له مرضعة فى الجنة استفاده می شود که این آقازاده رضیع و شیر خوار بوده و ظاهراً در شهداء طف طفل رضیعی سوای جناب عبد الله الرضیع نبوده و از بعضی از اخبار استفاده می شود که اسم شریفش علی اصغر بوده چنانچه در یکی از زیارات

ص: 274

روز عاشوراست وعلى ولدك على الاصغر الذى فجعت به و در جلاء العیون است که بعضی او را علی اصغر می نامند

امر پنجم در تعیین سن شریف این آقازاده

در کتب متعدده و معتبره من شریف آقازاده معین نشده و در مقتل منسوب بابی مخنف است که وله من العمر ستة اشهر و در ذخيرة الدارین از حدائق الورديه روایت کرده : قال ولد للحسين (علیه السلام) في الحرب وامه ام اسحق بنت طلحة بن عبد الله التيمية زوجة الحسين (علیه السلام) فاتی به و هو قاعد فاخذه في حجره و لباه بریقه و شماه عبد الله فبينما هو كذلك اذرماه عبدالله بن عقبة الفنوى و قيل هاني بن ثبيت الحضرمي بسهم فنحره الخ

مقصد چهارم : در ذکری از دو نفر شهداء از اولاد جناب عبدالله بن جعفر بن ابيطالب

الاول جناب عون بن عبدالله بن جعفر بن ابيطالب

و در مقتل ابوالفرج است که والدة ماجدة او حضرت زينب الكبرى عقيلة بني هاشم بنت امير المؤمنين وفاطمة زهراء بود و قاتل آن بزرگوار عبدالله بن قطيبة التيهاني بود

و در بحار از مناقب نقل کرده : انه برز قائلا ( ان تنكروني فانا بن جعفر ) ( شهید صدق في الجنان ازهر ) ( يطير فيها بجناح اخضر ) ( كفى بهذا شرفاً في المحشر )

الثاني جناب محمد بن عبد الله بن جعفر الطيار بود والدة او خوصاء بنت حفصة بن ثقيف بود و آن مخدره از طایفه بكر بن وائل است و قاتل آن بزرگوار عامر بن نهشل التميمي بود

و در کامل بهائی است که محمد و عون هر دو از بطن مخدره زینب خواتون دختر حضرت امير (علیه السلام) وفاطمه زهراء هستند

و جزری در کامل نوش وقتی که خبر دادند بجناب عبدالله شهادت دو پسرش را غلام جناب عبدالله گفت هذا مالقينا من الحسين (علیه السلام) فحذفه ابن جعفر بنعله وقال يابن اللخناء اللحين تقول هذا والله لو شهدته لا حببت ان لا افارقه حتى اقتل معه

و در مقاتل ابوالفرج است که سه نفر از اولاد عبدالله بن جعفر در کربلا شهید شدند سومی عبدالله بن عبدالله بن جعفر بن ابیطالب بود و والده ایشان خوصاء بود

و ابن شهر آشوب در مناقب میفرماید که مصوبه نوشت بمروان بن حکم که عامل او بود در مدینه که خطبه نمايد ام كلثوم الصغرى دختر عبدالله بن جعفر را از برای یزید

مروان بجناب عبدالله خبر داد عبدالله گفت امر او بدست خالش سید الشهداء (علیه السلام) هست چون ام كلثوم الصغرى دختر حضرت زینب بود

پس عبدالله خبر داد بحضرت سید الشهداء (علیه السلام) حضرت فرمودند از خداوند طلب خیر میکنم اللهم وفق لهذه الجارية رضاك من آل محمد ص تا آنکه فرمود انی قد زوجت ام كلثوم بنت عبد الله بن جعفر بنت زينب الكبرى بنت فاطمة بنت رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم) من ابن عمها القاسم بن محمد بن جعفر الطيار على اربع مائة وثمانين درهما وقد نحلتها ضيعتنا بالمدينة الخ

و در كتاب ذخيرة الدارین از ارباب مقاتل نقل میکند که روز عاشوراء جناب قاسم بن محمد بن جعفر بن ابیطالب هم در رکاب حضرت سیدالشهداء (علیه السلام) شهید شد

ص: 275

مقصد پنجم : در ذکری از پنج نفر شهداء يوم الطف که از اولاد جناب عقیل بن ابیطالب بودند

الاول جناب جعفر بن عقيل است و والده ایشان خوصاء بنت عمر است که معروف بود بثغر بن عامر وقاتل او بشر بن سوط الهمداني لعنة الله عليه بود

الثاني جناب عبد الرحمن بن عقيل بن ابيطالب است و والده اوام ولد است و قاتل او عمر بن خالد بن اسد الجهني بود لعنة الله عليه

و در مقاتل است که سه نفر از اولاد بلا واسطه عقیل در کربلا شهید شدند

عبدالله الاكبر بن عقيل و عبدالله الاصغر بن عقیل و مادر این دوام ولد بوده و جعفر بن عقیل و از سابق معلوم شد که هر سه اینها داماد حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) بودند

الثالث جناب عبدالله بن مسلم بن عقیل است

در تاریخ طبری و مقاتل ابو الفرج است که والده ماجده او جناب رقيه بنت امير المؤمنين (علیه السلام) است و ظاهراً كنيه جناب رقیه ام كلثوم الصغرى بوده چون در عمدة الطالب است که زینب الصغرى زوجه جناب محمد بن عقیل بود و ام كلثوم الصغرى زوجة جناب مسلم بن عقیل بود

وقاتل جناب عبد الله بن مسلم بن عقیل عامر بن صعصعه بود

و در بحار از محمد بن ابیطالب نقل کرده قال اول من برز من اهل بيت الحسين (علیه السلام) عبدالله بن مسلم بن عقيل وهو يرتجزو يقول اليوم القى مسلما وهو ابى وفتية بادو اعلى دين النبي (صلی الله علیه وآله وسلم) الخ

وفى الارشاد تم رمى رجل من اصحاب عمر بن سعد يقال له عمرو بن صبيح عبدالله بن مسلم بن عقيل بسهم فوضع يده على جبهتة يتقيه فاصاب السهم كفه ونفذ الى جبهته فسمرها به فلم يستطع تحريكها ثم انتحى عليه آخر برمحه فطعنه في قلبه فقلته

و در کامل ابن اثیر است که جناب مختار فرستاد عقب زید بن رفاد و آن ملعون حاضر شد گفت من تیری رها کردم بجانب عبدالله بن مسلم بن عقیل آن مظلوم دست خود را به پیشانی گذارد که خود را را از الم آن حفظ کند وقتی که آن تیر به پیشانی آنجوان نشست گفت اللهم انهم استقلونا واستذلونا پس اینها را بقتل برسان چنانچه ما را بقتل رسانیدند بعد تیر دیگری بجانب او رها کردم بسینه ناز نینش آمد خود را بآن جوان رسانیدم که از دنیا رفته بود پس من آن تیریرا که بسینه اش نشسته بود کشیدم خواستم تیر پیشانیش را بکشم حرکت دادم چوب تیر بیرون شد و پیکان به پیشانیشماند الى آخره

الرابع جناب ابو عبدالله بن مسلم بن عقیل است و مادرشان کنیزی بوده ام ولدو قاتل او نیز عمرو بن صبيح الصيداوى لعنة الله عليه بود

الخامس جناب محمد بن ابی سعید بن عقیل است و والده او نیز ام ولد بوده و قاتل او لقيط بن باسر الجهني بود لعنة الله عليه

در ابصار العین است قال اهل السير نقلا من حميد بن مسلم الازدى انه قال لما صرع الحسين خرج غلام مذعور يلتفت يمينا وشمالا فشد عليه فارس فضر به فسألت عن الغلام فقيل محمد بن ابی سعید و عن الفارس فقبل لقيط بن اياس الجهني

و فرموده استکه روز عاشورا، پنج طفل صغير در رکاب حضرت سیدالشهداء شهید شدند جناب محمد بن ابی سعید بن عقیل و جناب قاسم بن حسن وجناب عبدالله بن حسن و حضرت علی اصغر بن الحسين وشاب قتل ابوه في المعركة

ص: 276

و در بحار از مفضل خوارزمی نقل کرده و خرج غلام من تلك الابنية وفى اذنيه درتان و هو مذعور فجعل يلتفت يمينا وشمالا و قرطاه يذبذبان فحمل عليه هاني بن ثبيت لعنه الله فقتله و صارت شهر بانويه تنظر اليه ولا تتكلم كالمدهوشة

و در تاریخ طبری از هشام کلبی روایت کرده اذخرج غلام من آل حين (علیه السلام) وهو مسك بعود تلك الابنية عليه ازار و قميص وهو مذعور يلتفت يمينا و شمالا فکانی انظر الى درتين في اذنيه تذبذبان كلما التفت از اقبل رجل يركض حتى اذادنى منه مال عن فرسه ثم اقتصد الغلام فقطعه بالسيف

پس معلوم شد که از ابناء عقیل در کربلا پنج تن شهید شدند بخیر جناب مسلم بن عقيل در کوفه شهید شد این بود که وقتی که خبر قتل حضرت سیدالشهداء بمدينه رسید

چنانچه در کامل بهائی است و خرجت ابنة عقیل بن ابی طالب و معها نسائها حاسرة تلوى ثوبها وهى تقول

ماذا تقولون انقال النبي لكم *** ماذا فعلتم وانتم آخر الامم

بهترتی و باهلی عند مفتقدی *** منهم اسادی و قتلی ضر جوا بدم

ما كان هذا جزائي اذ نصحت لكم *** ان تخلفوني بسوه في ذوی رحمی

فصل هشتم : در ذکری از فضائل بعضی از شهداء از غیر بنی هاشم که در يوم الطف شهید شدند

اشاره

وماذكر می کنیم در این مختصر اسم بیست و سه نفر از آنها را که حقیر از برای آنها علاوه بر شهادتشان فضائل خاصه در کتب معتبره دیده ام در ضمن بیست و سه امر که جمعاً از بنی هاشم و غیر بنی هاشم اسم چهل نفر از شهداء بتفصیل برده شده باشد

امر اول در ذکری از جناب ابو القاسم حبیب بن مظاهر الاسدي الصحابي

در مجالس المؤمنین قاضی نور الله فرموده است که حبیب بن مظاهر مرد باکمال و جمال بوده و در واقعه کربلا کهن سال بوده است قرآن مجید را من اوله الى آخره حفظ داشته در هر شبی يك ختم قرآن مجید تلاوت می کرده و بخدمت حضرت رسالت پناه صلى الله علیه و آله مشرف گشته و از ایشان احادیث شنیده و بملازمت حضرت مرتضی علی (علیه السلام) مدت ها معزز و محترم بوده

و در ابصار العين مي فرمايد كان صحابياً رأى النبي (صلی الله علیه وآله وسلم) ذكره ابن الكلبي و قال اهل السيران حبيباً نزل الكوفه وصعب عليا (علیه السلام) في حروبه كلها وكان من خاصته وحملة علومه قالوا و لما ورد مسلم بن عقيل الى الكوفه و نزل دار المختار و اخذت الشيعة تختلف اليه قام منهم جماعة من الخطباء تقدمهم عابس الشاكري وتناه حبيب الخ

وملاحسن یزدی (1) در روضة الشهداء می فرماید که حبیب بن مظاهر کهن سال بود و بخدمت پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) رسید و از ایشان احادیث شنید

و در نفس الرحمن از محمد بن قیس روایت کرده قال لما قتل حبیب بن مظاهر هدذلك حسين (علیه السلام) وقال عند ذلك احتسب نفى وحماة اصحابی

بیان در منتهی الارب هد سخت و بران کردنست

و در فصل ششم از باب سوم گذشت که جناب حبیب با میثم تمار ملاقات نمودند و بیکدیگر اخبار از مغیبات دادند

ص: 277


1- مخفی نماند که مرحوم آخوند ملا حسن صاحب مهيج ومؤلف روضة الشهداء ملاحسین کاشفی است (ج)

و در رجال میرزا محمد از رجال کشی روایت کرده حکایت مزاح جناب حبیب را در روز عاشورا قال ولقد مزح حبيب بن مظاهر الاسدي فقال له بریر بن خضير الهمداني وكان يقال انه سيد القراء يا اخي ليس هذه بساعة ضحك قال فاى موضع احق من هذا بالسرور والله ما هذا الا ان تميل علينا هذه الطغاة بسيوفهم فنعانق الحور العين

و در عاشر بحار الانوار روایت شده که پیغمبر خاتم (صلی الله علیه وآله وسلم) روزی با جماعتی از اصحابش مرور کرد در طریقی دیدند چند نفر بچه با یکدیگر بازی می کنند پس پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) نزدیک یکی از آن اطفال نشست و پیشانی او را بوسید و با او ملاطفت کرد و او را پهلوی خود نشانید و بسیار می بوسید او را پس سؤال کردند از علتش فرمود روزی دیدم این طفل را که با حسینم بازی می کند و دیدم که این طفل خاك زير قدم حسین را برداشته بصورت و چشم هایش می کشد پس منهم او را دوست می دارم چون او فرزند مرا دوست می دارد و خبر داد جبرئیل که این طفل از انصار حسینم خواهد بود در واقعه کربلا

و در تقریرات مرحوم حاج شیخ جعفر تستری احتمال داده که آن طفل حبیب بن مظاهر بوده و جناب حبیب صاحب ميسرة اصحاب حضرت سيدالشهداء (علیه السلام) بوده روز عاشورا، و او از کسانی بود که کاغذ بحضرت سیدالشهداء (علیه السلام) نوشت و او را دعوت نمود بآمدن بكوفه

ودر ابصار العین است که اهل تاریخ گفتند که حبیب و مسلم در کوفه از برای حضرت سید الشهداء اخذ بیعت می کردند و وقتی که حضرت سید الشهداء (علیه السلام) وارد کربلا شدند حبیب و مسلم مخفیا آمدند بکر بلا شب ها راه می رفتند و روزها پنهان می شدند و در وقتیکه حضرت سیدالشهداء استيذان فرمود بجهة نماز ظهر حسين بن تميم گفت انها لا تقبل منك جناب حبيب فرمود گمان کردی که نماز پر پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) قبول نیست و نماز تو قبول است ای حمار بس حصين بن نمیر حمله کرد بحبیب جناب حبیب شمشیر بصورت اسب آن ملعون زد از اسب بزمین افتاد اصحاب حصین حمله آوردند بحبيب آنجناب هم شمشیر میزد و رجز می خواند ( انا حبیب وابی مظهر فارس هیجاء وحرب تسعر ) الى آخره تا آنکه کثیری از آنجماعت را بقتل رسانید پس بدیل بن مریم حمله کرد بحبیب و شمشیر بآن مظلوم زد و ظالمی نیزه زد پس جناب حبیب افتاد بروی زمین حصين بن تمیم ملعون شمشیری بر نازنین او زد و ملعونی سرش را از بدن جدا نمود بس حصين ملعون سر او را بخردن اسبش آویخت و میان لشکر جلوه داد الى آخره

امر دوم در ذکری از جناب جابر بن عروة الغفاري

الصحابي در شرح قصیده ایی فراس نقل می فرماید تم برز جابر بن عروة الغفارى وكان شيخاً كبيراً و قد شهد مع رسول الله بدراً وحنينا فجعل بشد وسطه بعمامة تم شد حاجبه بعصابة حتى رفعها عن عينيه والحسين (علیه السلام) ينظر اليه وهو يقول شكر الله سعيك يا شيخ فحمل ولم يزل يقاتل حتى قتل ستين رجلا واستشهد رضى الله عنه

امرسوم در ذکری از جناب عبد الرحمن بن عبدالرب الانصارى

الصحابی در اصابه از ابن عقده در کتاب موالات نقل کرد که ایشان از کسانی هستند که روایت کرده حديث من كنت مولاه فعلی مولاه را از حضرت پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم)

و در ابصار العین از حدائق الوردية نقل کرده که امیر المؤمنین (علیه السلام) تعلیم فرمود باو قرآن را و تربیت کرد او را

وعبد الرحمن باحضرت سیدالشهداء (علیه السلام) بود از مکه تا کربلا و مقابل آنحضرت شهید شد در حمله اولى وقال السروى انه قاتل و قتل رضي الله عنه انتهى

ص: 278

امر چهارم در ذکری از جناب مالك بن انس الكاهلى الصحابي

در نفس المهموم احتمال قوی داده است كه مالك بن انس الكاهلى انس بن حارث الكاهلى الصحابی باشد

و در اسدالغابه از انس بن حارث نقل کرده که از پیغمبر میشنیدم که می فرمود ان ابني هذا يقتل بارض من ارض العراق فمن ادر که فلينصره فقتل مع الحسين رضى الله عنه وقريب منه ما قاله العقلاني في الاصابه

وفي اسد الغابة وجاء الى الحسين (علیه السلام) عند نزوله كربلا والتقى معه ليلا فيمن ادركته السعادة وفي ابصار العین و روی اهل السيرانه لما جائت نوبته استأذن الحسين (علیه السلام) في القتال فاذن له وكان شيخاً كبيراً فبرز الخ

امر پنجم در ذکری از جناب مسلم بن عوسجة الاسدى الصحابي

المكنى با بی حجل - دراسد الغابة از عوسجة بن مسلم از پدرش مسلم روایت کرده قال رأيت رسول الله بال ثم توضاء ومسح على خفيه - وابن حجر عسقلانی در اصابه گفته مسلم والد عوسجه قال ابن حيان له صحبة

و معلوم شد که جناب مسلم بن عوسجة هم اسم پدرش عوسجة بوده و هم اسم پسرش

و در ابصار العین میفرماید قال ابن سعد في طبقاته وكان صحابياً ممن رای رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم) وروی عنه الشعبي وكان فارسا شجاعا لمذكر في المغازي والفتوح الاسلاميه

اقول مراد با بن سعد صاحب کتاب طبقات محمد بن سعد البصری است که کاتب واقدی بودم و در سنه دویست و سی از دنیا رفته

در زیارت ناحیه مقدسه است السلام علی مسلم بن عوسجة الاسدى القائل للحسين و قد اذن له في الانصراف نحن نخلى عنك وبم نعتذر الى الله من اداء حقك ولا والله حتى اكر في صدورهم رمحی واضر بهم بسیفی ما ثبت قائمه فى يدى ولا افارقك ولو لم يكن معى سلاح اقاتلهم به لقذفتهم بالحجارة تم لا افارقك حتى اموت معك وكنت اول من شرى نفسه واول شهيد من شهداء الله قضى نحبه ففرت ورب الكعبة وشكر الله لك استقدامك ومواساتك امامك ازمشى اليك وانت صريع فقال يرحمك الله يا مسلم بن عوسجة وقرمه فنهم من قضى نحبه ومنهم من ينتظر وما بدلوا تبديلا الخ

و در ارشاد است بعد قوله لقذفتهم بالحجارة قال والله لا نخليك حتى يعلم الله انا قد حفظنا غيبة رسوله فيك اما والله لو علمت انى اقتل ثم احيى ثم أحرق ثم احى ثم ازرى يفعل ذلك مى سبعين مرة مافارقتك حتى القى حمامي دونك وكيف لا افعل ذلك وانما هی قتلة واحدة ثم هي الكرامة التي لا انقضاء لها ابداً انتهى

و در نفس المهموم است که مسلم بن عوسجه رحمه الله وکیل جناب مسلم بن عقیل بود در قبض اموال وبیم اسلحه و اخذ نمودن بیعت انتهى

و در ارشاد مفید است که وقتی که حضرت سیدالشهداء (علیه السلام) امر فرمود آتش بخندق دور خیمگاه بیندازند شمر بن ذی الجوشن ملعون فریاد زد یا حسین تعجلت بالنار قبل يوم القيمة حضرت فرمود با بن راعية المعزى انت اولى بها صلياً

پس مسلم بن عوسجة قصد كرد تيرى بجانب او رها کند حضرت او را منع کرد مسلم عرض کرد این فاسق از دشمنان خدا و از بزرگان جبارین است حضرت فرمود من دوست ندارم که ابتداء نمایم بقتال

و در تاریخ طبری است که بعد حضرت مرکب خود را سوار شد و بآواز بلند فریاد زد ایها الناس

ص: 279

بشنوید قول مرا تعجیل نکنید تا موعظه نمایم بآنچه سزاوارست که بشما بگویم پس اگر قبول کردید وقول مرا تصدیق کردید و انصاف دادید که باعث سعادت شما خواهد بود و اگر قبول نکردید و انصاف ندادید فاجمعوا امركم وشركائكم ثم لا يكن امركم عليكم غمة الى آخر الاية همینکه مخدرات حرم صدای حضرت را شنیدند همه صیحه زدند و صدا را بگریه بلند کردند حضرت برادرش ابوالفضل و نور دیده اش علی را روانه فرمود که مخدرات را ساکت کنند و فرمود گریه زیاد خواهید کرد چون رفتند که مخدرات را ساکت کنند حضرت فرمود لا يبعد ابن عباس راوی می گوید ما چنین گمان کردیم وقتیکه آقا گریه زنها را شنید یاد کرد از عبدالله بن عباس چون او حضرت را منع کرد که زن در این سفر همراه ببرد بعد که زنها ساکت شدند حضرت شروع فرمود بموعظه کردن الی آخر

الحاصل در ارشاد فرموده وقتی که مسام بروی زمین افتاد حضرت سیدالشهداء (علیه السلام) با جناب حبيب بن مظاهر ببالين او آمدند جناب حبیب گفت عز على مصر گفت عز على مصرعك يامسلم ابشر بالجنة فقال له مسلم قولا ضعيفا بشرك الله بخير فقال له حبيب لولا انى اعلم انى فى اترك من ساعتي هذه لاحببت ان توصينى بكل ما اهمك قال بل اوصيك بهذا رحمك الله و اهوى بيده الى الحسين (علیه السلام) ان تموت دونه قال افعل برب الكعبة

و در تاریخ طبری است فنادی اصحاب عمرو بن الحجاج قتلنا مسلم بن عوسجة الاسدى فقال شبث بن ربعي لبعض من حوله من اصحابه تكلتكم امهاتكم انما تقتلون انفسكم بايديكم وتذللون انفسكم لغيركم تفرحون ان يقتل مسلم بن عوسجة اما والذى اسلمت له لرب موقف له قدرايته في المسلمين كريم لقدرايته يوم سلق اذربيجان قتل ستة من المشركين قبل تتام خيول المسلمين افيقتل منكم مثله و تفرحون

و در ابصار العین است وقتی که مسلم بن عوسجة شهيد شد جارية داشت صیحه می زد و می گفت و اسیداه يا بن عوسجتاه

و مخفی نماناد بعضی گفتند جناب مسلم درجنك مغلوبه صبح عاشورا شهید شد و بعضی گفتند بمیدان آمد و مبارز هم طلبید و شهید شد

امر ششم در بعضی از فضایل جناب بریر بن حضير الهمداني التابعي

در ابصار العين است كان برير شيخا تابعياً ناسكا قارياً للقرآن من شيوخ الفراء

وفى العاشر ثم برزبریر بن خضير الهمداني بعد الحروكان من عباد الله الصالحين الى ان قال و كان برير اقرء اهل زمانه و جناب حاجی میرزا محمد قمی در اربعین می فرماید قبل از شروع بقتال سید الشهداء بریر بن خضیر را امر فرمود که نزد آن قوم برود و ایشان را موعظه کند و بریر را اهل کوفه سیدالقراء می نامیدند و حافظ قرآن بود چون شروع بموعظه نمود لشکر مشغول خنده کردن شدند و او را تیرباران نمودند حضرت سيد الشهداء چون چنين ديد نزديك آنجماعت آمد و خواست تكلم فرمايد لشگر مخالفین شروع نمودند بهلهله واصوات منکره

و در لهوف است بعد از آنکه حضرت سید الشهداء (علیه السلام) در عذيب الهجانات خطبه خواند قام

ص: 280

بریر بن خضير فقال والله يابن رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم) لقد من الله بك علينا ان تقاتل بين يديك و تقطع فيك اعضائنا ثم يكون جدك شفيعنا يوم القيمة

و در موضع دیگر میفرماید که چون صبح عاشوراء شد سیدالشهداء (علیه السلام) امر فرمود خیمه زدند فامر بحفنة فيها مسك كثير وجعل عندها نورة ثم دخل ليطلی فرومیان بریر بن خضير يضاحك عبد الرحمن فقال له عبد الرحمن يا برير اتضحك ما هذه ساعة ضحك و لا باطل فقال برير لقد علم قومى انني ما احببت الباطل كهلا ولا شاباً وانما افعل ذلك استبشارا بما نصير اليه فوالله ما هو الا ان تلقى هؤلاء القوم باسيافنا فعالجهم بها ساعة ثم فاتق الحور العين

وايضاً می فرماید و خرج بریر بن خضير الهمداني وكان زاهدا عابدا

و در مطالب السئول محمد بن طلحه شافعی است که در کربلا بریر بر عمر سعد داخل شد و باو سلام نکرد عمر سعد گفت سلام شعار اسلام است بربر گفت اگر شما مسلمان بودید اقدام بریختن خون پر پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) نمی کردید فهذا ماء الفرات يشرب منه كلاب السواد وخنازيرها وهذا الحسين بن على واخوته ونسائه و اهل بيته يموتون عطشا قد حلت بينهم وبين ماه الفرات و عترت پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) در این بیابان نزديك شده از تشنگی هلاك شوند و همه حیوانات سیرابند

پس عمر سعد سر بزیر انداخت و اشعاری انشاء کردو از آن اشعار است

فوالله ما ادری و انی لواقف *** على خطر لا ارتضيه و مینی

واترك ملك الرى والرى منيتي *** ام ارجع مطلوبا بقتل حسين

و فى قتله النار التي ليس دونها *** حجاب و ملك الرى قرة عين

و در ابصار العین است که چون جناب حر کار را بر حضرت سیدالشهداء عليه السلام تنك گرفت آقا اصحاب را جمع فرمود و خطبه خواند که اولش اینست

اما بعد فان الدنيا قد تغيرت الى آخره جناب بریر از جای خود حرکت نمود و بر خواست و گفت والله يابن رسول الله صلى الله عليه و آله لقد من الله بك علينا ان قاتل بين يديك تقطع فيك اعضائنا حتى يكون جدك يوم القيمة بين ايدينا شفيعاً لنا فلا افلح قوم ضيعوا ابن بنت نبيهم وويل لهم ماذا يلقون به الله واف لهم يوم ينادون بالويل والثبور في نار جهنم

و در زيارت ناحيه مقدسه اسم بریر را ندارد و شاید مراد از یزید بن حصين الهمداني المشرقي القاری جناب بریر باشد

ودر ابصار العین فرموده في ضبط هذا الاسم وفي ضبط اسم امه خلاف فقد كتب في كتب الرجال یزید بن حصين انتهى

امر هفتم در ذکری از جناب نافع بن هلال الجملي التابعي ره

در لهوف است که وقتیکه در عذیب الهجانات حضرت سیدالشهداء (علیه السلام) خطبه خواند قام نافع بن هلال الجملى فقال والله ما كرهنا لقاء ربنا فانا على نياتنا و بصائرنا نوالى من والاك و نعادي من عاداك

در دمعة الساکیه از مؤلفات بعضی از معاصرین خود از شیخ مفید روایت کرده قال لما نزل الحسين (علیه السلام) في كربلا كان اخص اصحابه به و اکثر هم ملازمة له نافع بن هلال سيمافي مظان الانقياد لانه كان حازماً بصيراً بالسياسة

در نفس المهموم از طبری نقل کرده قال وكان نافع بن هلال البجلي قد كتب اسمه على افواق

ص: 281

نبله فجعل يرمى بها مسمومة

و در ناسخ از صاحب روضة الاحباب تقلکرده نافع بن هلال الجملي جوانی بود بدیع جمال و نيکو اندام تا آنکه می گوید هفتاد تیر در خدنگ داشت با هر تیری فارسی را بخاك هلاك انداخت

و در تاریخ طبری است که چون حضرت سيدالشهداء بعذيب الهجانات رسید چهار نفر از کوفه سواره آمدند بیاری آنحضرت جناب نافع بن هلال الجملی بود و مجمع بن عبدالله العائنی بود با پسرش و جنادة بن حرث السلمانی بود و دلیلشان طرماح بن عدی بود که بر اسب خود سوار بود و این اشعار را می خواند

یا ناقتي لاتزعرى من زجری *** و شمری قبل طلوع الفجر

بخير ركبان و خير سفر *** حتى تحلى بكريم الفخر

الماجد الحر رحيب الصدر *** اتى به الله لخير امر

ثبت ابقاء بقاء الدهر

وايضاً در تاریخ طبریست که چون جناب عمرو بن قرطة الانصاری شهید شد برادرش علی در لشكر ابن سعد بود از میان جمعیت لشكر ابن سعد بیرون شد و فریاد زد ياحسين ياكذاب الغررت اخي وقتلته حضرت فرمود انى لم اخر اخاك ولكن هداه الله و اضلك على گفت قتلني الله ان لم اقتلك اواموت دونك بعد ملعون حمله کرد بر حضرت سیدالشهداء (علیه السلام) جناب نافع بن هلال بر آن ملعون حمله کرد چنان شمشیری بر او زد که از اسب بزمين افتاد لشكر ابن سعد بجولان آمدند جناب نافع شمشیر میزد و رجز می خواند

ان تنكرونى قانا ابن الجملي *** دینی على دين حسين بن علی (علیه السلام)

و در بحار است فقتل ثلثة عشر رجلا فكسروا عضديه واخذ اسيراً فقام اليه شمر فضرب عنقه و در ابصار العین است که بضبط قدما هلال بن نافع غلط است و صحیح نافع بن هلال است و جملی منسوبست بجمل که بطنی است از قبیله مذحج و در کتب بجلی ضبط کرده اند و او غلط واضح است

امر هشتم در ذکری از جناب ابی تمامه عمرو بن عبد الله الصائدي او الصيداوي التابعي

در ابصار العین است كان ابوتمامه تابعيا وكان من فرسان العرب و وجوه الشيعة ومن اصحاب امير المؤمنين (علیه السلام) الذين شهدوا معه مشاهده ثم صحب الحسن (علیه السلام) بعده وبقى في الكوفة فلما توفى معوية كاتب الحسين (علیه السلام) و لما جاء مسلم بن عقيل الى الكوفة قام معه وصار يقبض الاموال عن الشيعة بامر مسلم فيشترى بها السلاح وكان بصيراً بذلك الى آخره

و در تاریخ طبری است که چون عمر سعد وارد کربلا شد كثير بن عبدالله الشعبی را فرستاد خدمت حضرت که سؤال کند آقا چرا باین زمین آمده کثیر آمد بجانب حضرت ابو نمامه چون آن مامون را دید گفت اصلحك الله يا ابا عبد الله قد جائك شر اهل الارض و اجراه علی دم وافتكه آمد بسوی تو شریرترین اهل زمین و جری ترین آنها ریختن خون و دلیر ترین آنها و رفت ابوتمامه جلوان ملعون گفت شمشیرت را بگذار خدمت حضرت مشرف بشو كثير گفت لا و الله من پیغامی دارم بشنوید می گویم و الا بر میگردم او تمامه فرمود پس من قبضه شمشیرت را میگیرم آنوقت خدمت حضرت یرو پیغامت را بگو راضی نشد ابوتمامه گفت پس پیغامت را یمن بگو تا بحضرت عرض کنم چون تو مرد فاجری هستی نمی گذارم باین حال بر حضرت وارد شوى كثيرا با کرد و برگشت نزد عمر سعد آن وقت عمر سعد قرة بن قیس تمیمی را خدمت حضرت روانه کرد که پیغام بدهد

ص: 282

در بحار است که ابوثمامه بسیدالشهداء عرض کرد یا ابا عبدالله بنفسى لك الغداء اني ارى هؤلاء قد اقتربوا منك ولا والله لا تقتل حتى اقتل دونك انشاء الله و احب ان القى ربي وقد صليت هذه الصلوة التي قددنى وقتها قال فرفع الحسين (علیه السلام) رأسه ثم قال ذكرت الصلوة جعلك الله من المصلين الذاكرين نعم هذا اول وقتها قال سلوهم ان يكفوا عنا حتى نصلى فقال لهم الحصين بن تميم انها لا تقبل فقال له حبيب بن مظاهر لا تقبل رعمت الصلوة من آل رسول الله ويقتل منك ياحمار الخ

مخفی نماناد که حواریین اباعبدالله الحسین در تمام افعال و اعمال و کردارشان مقتدی بودند بسید و مولای خود ابی عبدالله الحسین (علیه السلام) نه آنکه اختصاص بنمازشان داشته باشد

امر نهم در ذکری از جناب عابس بن شبيب الشاکری

در ناسخ او را از تابعین و اصحاب امیر المؤمنين (علیه السلام) نوشته

و در نفس المهموم از تاریخ طبری نقل کرده وقتیکه جناب مسلم بن عقیل وارد کوفه شد در خانه مختار بن ابيعبيده ثقفی ناز لشد و جمعی از شیعیان و محبین حضرت سیدالشهداء (علیه السلام) خدمتش شرفیاب شدند جناب مسلم کاغذ حضرت سید الشهداء (علیه السلام) را برای شیعیان قرائت نمود شیعیان شروع بگریه نمودند فقام عابس بن شبيب الشاكرى فحمد الله واثنى عليه فقال اما بعد فاني لا اخبرك عن الناس ولا اعلم مافي انفسهم وما اغرك منهم ولكن والله اخبرك بما انا موطن نفسى عليه والله لا جيبنكم اذا دعوتم ولا قاتلن معكم عدوكم ولاضرين بسيفى دونكم حتى القى الله لا اريد بذلك الا ما عند الله

و در نفتة المصدور است انه كان من رجال الشيعة رئيساً شجاعا خطيباً ناسكا متهجدا و كانت بنوشاكروهم بطن من همدان من المخلصين بولاء امير المؤمنين ع وكانوا من شجعان العرب وحماتهم وكانوا يلقبون فتيان الصباح وفى زيارت الناحية المقدسة السلام عليك يا عابس بن ابی شبیب الشاکری اشهد انك مضيت على ما مضى عليه البدريون والمجاهدون في سبيل الله

و در بحار از محمد بن ابیطالب نقل کرده قال فتقدم عابس فسلم على الحسين و قال يا ابا عبدالله اما والله ما امى على وجه الارض قريب ولا بعيد اعز على ولا احب الى منك ولو قدرت على ان ارفع عنك الضيم او القتل بشيئي اعز على من نفسی و دمی لفعلت السلام عليك يا ابا عبد الله اشهد اني على اباعبدالله هداك وهدى ابيك ثم مضى بالسيف نحوهم قال ربیع بن تيم فلما رايته عرفته و قد كنت شاهدته في المغاذى وكان اشجع الناس فقلت ايها الناس هذا اسد الاسود هذا ابن شبيب لا يخرجن اليه احد منكم فاخذها بس ينادى الا رجل فلم يتقدم اليه احد فنادى عمر بن سعد ويلكم ارضحوه بالحجارة فرموا بالحجارة من كل جانب فلما رأى ذلك القى درعه و مغفره ثم شد على الناس قال فوالله لقد رايتا يطرد اكثر من ماتين من الناس ثم انهم تعطفوا عليه من كل جانب فقتلوه واجتزوا رأسه فرايت راسه فى ايدى رجال ذوى عدة هذا يقول انا قتلته والاخر يقول انا قتلته فاتوا عمر بن سعد فقال لا تختصموا هذا لم يقتله انسان واحد

وفى الابصار العين ثم رمى به لنحو الحسين (علیه السلام)

امر دهم در ذکری از جناب شوذب بن عبدالله الهمداني

التابعى مولى شاكر - ثقة الاسلام حاجي نوری نورالله مرقده میفرماید و شاید مقام شوذب اعلا از مقام عابس باشد چون در حق شوذب گفتند وكان ابي شوذب متقدما في الشيعة انتهى

و در ابصار العین است و كان شوذب من رجال الشيعة و وجوهها ومن الفرسان المعدودين و وكان حافظا للحديث حاملاله عن امير المؤمنين (علیه السلام) و قال صاحب الحدائق الورديه وكان شونب يجلس للشيعة

ص: 283

فياتونه للحديث وكان وجها فيهم

و ايضا در نفس المهموم است که جناب عابس بجناب شوذب گفت امروز چه اراده داری شوذب گفت خیال من آنست که بهمراهی تو مقابل پسر پيغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) جنك كنم تا کشته شوم عابس گفت گمان منهم در باره تو همین بود فتقدم بين يدى ابي عبد الله (علیه السلام) حتى يحتسبك كما احتسب غيرك من اصحابه و حتى احتسبك انا فانه لو كان معى الساعة احدانا اولى به منى بك لسرني ان يتقدم بين يدى احتسبه فان هذا يوم ينبغي لنا ان نطلب الاجر فيه بكل ما نقدر عليه فانه لاعمل بعد اليوم وانما هو الحساب فتقدم فسلم على الحسين عليه السلام ثم مضت فقاتل حتى قتل رحمة الله عليه

ودر لؤلؤ ومرجان ثقة الاسلام حاجی نوری می فرماید که شاکر قبیله ایست در یمن از طائفه همدان و عابس از آن قبیله بوده است و مولی را که اضافه بقبیله می نمایند مراد حلیف است یعنی هم قسم که شخصی از قبیله بجهت تقویت خود نزد قبیله می رود با آنها هم قسم می شود

پس آن قبیله در شدت و سختی او را یاری می کنند بنحوی که در قبائل عرب مرسوم است یا مولی بمعنی نزیل است یعنی از قبیله خود بجهة بعضی از افراض مثل وسعت معاش یا فرار از اعداء هجرت می کند و در قبیله دیگر نازل می شود و بقواعد آنها رفتار می کند و شوذب حلیف قبیله شاکر یا نزیل آنها بود نه آنکه غلام و تابع آنها بوده چنانچه در اذهان رسوخ دارد چون غلام را نسبت بطائفه وقبيله نمی دهند

پس معلوم شد که چهار نفر اول از این ده نفر از شهداء از صحابه حضرت پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) بودند وشش نفر دیگر از تابعین بودند ودرك صحبت حضرت امیر المؤمنین را کرده بودند

امر یازدهم در ذکری از جناب زهیر بن قین البجلي القائل للحسين (علیه السلام)

كما في زيارت الناحية المقدسه وقد اذن له في الانصراف لا والله لا يكون ذلك ابدأ اترك ابن رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم) اسيرا في يد الا عداء وانجوا انا لا اراني الله ذلك اليوم

و در ارشاد مفید استکه بعد از آنکه آقا حطبه عصر روز عاشورا را خواند که از فقرات او است اما بعد فانیل اعلم اصحابا اوفى ولا خيرا من اصحابی ولا اهل بیت ابرولا اوصل من اهل بيتي فجزاكم الله عنى خيرا الا وانى لااظن يوما لنا من هؤلاء الاوانى قد اذنت لكم فانطلقوا جميعا في حل ليس عليكم حرج منى و لازمام هذا الليل قد غشيكم فاتخذوه جملا۔ پس جمعی اظهار جان فشانی نمودند

منجمله جناب زهیر بن قین عرض کرد و الله لو ددت انى قتلت ثم نشرت ثم قتلت حتى اقتل هكذا الف مرة وان الله يدفع بذلك القتل عن نفسك وعن انفس هؤلاء الفتيان من اهل بيتك. وسيد بن طاوس در لهوف فرموده در عذیب الهجانات که در نزدیکی کوفه است بعد از آنکه حر ملاقات نمود حضرت سیدالشهداء (علیه السلام) را و آقا خطبه خواند فقام زهیر بن القين فقال قد سمعنا هداك الله يا بن رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم) مقالتك ولو كانت الدنيا لنا باقية وكنا فيها مخلدين لاثر نا النهوض معك على الاقامه فيها

و در تاریخ طبریست که روز عاشورا، وقتیکه جناب زهیر بن قین لشکر ابن سعد را موعظه کرد شمر ملعون گفت اسكت اسكت الله فامتك ابرمتنا بكثرة كلامك

ص: 284

پس زهیر در جواب فرمود يابن البوال على عقبيه ما اياك اخاطب انما انت بهيمه والله ما اظنك تحكم من كتاب الله آيتين وابشر بالخزى يوم القيمة والعذاب الاليم فقال له شمر ان الله قاتلك و صاحبك من ساعة قال افبالموت تخوفني فوالله للموت معه احب الى من الخلد معكم الخ

و مخفی نماناد که از این عبارت که جناب زهیر بشمر فرمود يابن البوال على عقبيه

و روایت ارشاد که حضرت سید الشهداء (علیه السلام) باو فرمود يا بن راعية المعزى استفاده می شود دنائت و خبائث نسب شراباً و اما که پدرش مثل شتر بعقب بول می کرد و مادرش هم گوسفند پران بوده

و در تذکره سبط ابن جوزی است و كان زهير بن القين قد قتل مع الحسين (علیه السلام) و قالت امراته الغلام له واذهب فكفن مولاك فذهب فراى الحسين (علیه السلام) مجرداً قال اكفن مولاى وادع الحسين (علیه السلام) لا و الله فكفته ثم كفن مولاه في كفن آخر

و در ارشاد مفید است فجعل زهير بن القين فى ميمنة اصحابه و حبيب بن مظاهر في ميسرة اصحابه و اعطى رايته العباس اخاه

و در ابصار العین فرموده كان زهير رجلا شريفا في قومه نازلا فيهم بالكوفه شجاعاً له في المغازى مواقف مشهورة و مواطن مشهودة و كان اولا عثمانيا فحج سنه ستين فى اهله ثم عاد فوافق الحسين (علیه السلام) في الطريق فهداه الله وانتقل علویا و فرموده چون حضرت نماز خوف را خواند زهیر مشغول مقاتله شد قتالیکه مثلش دیده نشده و شبیهش شنیده نشده ورجز می خواند

انا زهير و انا بن القين *** انودكم بالسيف عن حسين

ان حسينا احد السبطين *** من عترة البر التقى الزين

ذاك رسول الله غير مين *** اضربكم ولا ارى من شين

یا لیت نفس قسمت قسمين

بعد برگشت آمد مقابل حضرت سیدالشهداء (علیه السلام) ایستاد گفت

فدتك نفسي هاديا مهديا *** اليوم التى جدك النبيا

وحسنا والمرتضى عليا *** و ذو الجناحين الفتى الكميا

و اسدالله الشهيد الحيا

و با حضرت وداع کرد رفت بمیدان مشغول قتال شد كثير بن عبدالله شعبی و مهاجرین اوس تمیمی او را شهید کردند

امر دوازدهم در ذکری از جناب سعد بن عبدالله الحنفی

در زیارت ناحیه مقدسه است السلام على سعد بن عبدالله الحنفى القائل للحسين وقد اذن له فى الانصراف لا والله لا نخليك حتى يعلم الله انا قد حفظنا غيبة رسول الله صلى الله عليه وآله فيك والله لو اعلم انى اقتل ثم احى ثم احرق ثم ازرى و يفعل ذلك في سبعين مرة ما فارقتك حتى القى حمامي دونك و كيف لا افعل ذلك وانما هى موتة اوقنلة واحدة ثم هى الكرامة التي لا انقضاء لها ابدا الخ

و در کتاب لهوف است و حضرت صلوة الظهر فامر الحسين (علیه السلام) زهير بن القين و سعيد بن عبدالله الحنفى أن يتقدما امامه بنصف من تخلف معه ثم صلى بهم صلوة الخوف فوصل الى الحسين سهم فتقدم سعيد بن عبدالله الحنفى و وقف يقيه بنفه مازال و لا تخطى حتى سقط الى الارض وهو يقول اللهم العنهم لعن عاد وثمود اللهم ابلغ نبيك عنى السلام وابلغه مالقيت من الم الجراح فاني اردت توابك

ص: 285

في نصرة ذرية نبيك ثم قضى نحبه رضوان الله عليه

قوله ولا تخطی یعنی کام بر نداشت تا وقتیکه افتاد برزمین

و در ابصار العین از ابی مخنف روایت کرده که چون سید الشهداء (علیه السلام) نماز ظهر را بجای آورد بطريق خوف لشكر نزديك شدند و آقا را تیر باران کردند جناب سعید پیش روی آقا بدن خود را هدف تیرها گردانید گاهی صورتش را جلوی تیر می داد گاهی سینه اش را گاهی دستش را گاهی پهلویش را و نمی گذاشت تیرها بر بدن سیدالشهداء (علیه السلام) وارد شود تا وقتی که افتاد بر روی زمین عرض کرد اللهم العنهم لعن عاد و ثمود تا آنکه نگاه کرد بجانب آقا عرض کرد اوفیت یا بن رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم) قال نعم انت امامى فى الجنه ثم فاضت نفسه النفيسة

امر سیزدهم در ذکری از جناب محمد بن بشر الحضرمي

في اللهوف وقيل امحمد بن بشر الحضرمي في تلك الحال قد اسر ابنك بثغر الرى فقال عند الله احتسبه ونفسى ما كنت احب ان يؤسروانا ابقى بعده قسمم الحسين (علیه السلام) قوله فقال رحمك الله انت في حل من يعنى فاعمل في فكاك ابنك فقال اكلتنى السباع حيا ان فارقتك قال فاعط ابنك هذه الانواب البرود يستعين بها في فدا اخيه فاعطاه خمسة اثواب قيمتها الف دينار

قوله بثغر الرى یعنی سرحد برود جمع برد

و جناب شیخ محمد سماوی در ابصار العین می فرماید كان بشر من حضرموت وكان تابعيا الى ان قال انه قتل في الحملة الاولى

و در زيارت ناحيه مقدسه می فرماید السلام على بشر بن عمر الحضر مى شكر الله لك قولك للحين عليه السلام وقد اذن لك في الانصراف اكلتنى اذا لسباع حيا اذا فارقتك واسئل منك الركبان واخذلك مع قلة الاعوان لا يكون هذا ابدا

و مخفی نماناد كه ظاهراً يك شخصی است که در اسم شریفش اختلاف واقع شده

در لهوف محمد بن بشر الحضر می فرموده و در زیارت ناحیه مقدسه بشر بن عمر الحضر می فرموده

امر چهاردهم در ذکری از جناب حر بن يزيد الرياحي

در تاریخ طبریست ما حاصله وقتیکه حضرت سیدالشهداء (علیه السلام) از منزل اشراف حرکت فرمودند بجانب کوفه در بین راه حر بن يزيد الرياحي بامقدار هزار نفر سواره آمدند سر راه حضرت سید الشهداء (علیه السلام) حضرت آثار تشنگی در لشکر حر مشاهده فرمود بجوانان فرمودند که آنها را آب دادند علی بن طمان محاربی در آخر لشگر حربود آقا دانستند که خودش و اسبش تشنه است او را واسبش را بدست مبارك نازنین خود آبداد وقت نماز شد بحجاج بن مسروق فرمود اذ ان بگوید بعد آقا خطبه خواند و بمؤذن فرمود اقامه بگوید

پس بحر فرمود می خواهی تو با اصحاب خود نماز بخوان جناب حر عرض کرد شما نماز بخوانید تاما هم با نماز مشا نماز بخوانیم نماز ظهر را بجای آوردند وقت عصر نماز عصر راهم خواندند بعد حضرت سيد الشهداء (علیه السلام) خطبه خواند و در آخر خطبه فرمود اگر شما کراهت دارید از ورود ما بكونه ورای شما از آنچه بما نوشته اید و پیغام داده اید بر گشته

پس من بر می گردم حر عرض کرد ما از این کاغذها و پیغام ها اطلاعی نداریم سید الشهداء (علیه السلام) بعقبة بن سمعان فرمود اخرج الخرجين الذين فيها كتبهم الى

ص: 286

پس دو خرجینکه مملو از کاغذ بود ریخت پیش روی حضرت سید الشهداء (علیه السلام) حر عرض كرد ما نیستیم از کسانیکه بشما کاغذ نوشته اند و ما مأمور هستیم تا شما را وارد بر عبیدالله زیاد در کوفه نکنیم از شما جدا نشویم سیدالشهداء (علیه السلام) فرمود الموت ادنى اليك من ذلك يعنى مرك بتو نزدیکتر است از آنکه بتوانی مرا وارد کوفه بنمائی سیدالشهداء (علیه السلام) باصحاب فرمود بر خیزید و سوار شوید اصحاب سوار شدند و مخدرات را هم سوار کردند در محمل ها خواستند برگردند حرمانع شد آقا فرمودند تكلتك امك چه اراده داری حر عرض کرد اگر غیر تو از عرب کسی اسم مادر مرا می برد من جواب او را میدادم لكن والله من نمی توانم اسم مادر شمارا ببرم مگر بوجه احسن

و در تذکره سبط ابن جوزی است بعد از آنکه روز عاشوراء سیدالشهداء (علیه السلام) ندا فرمود شبث بن ربعی و قيس بن اشعت و زید بن حرث را و فرمود شماها بمن کاغذ ننوشتید گفتند ما خبر از آن کاغذها نداریم آنوقت حربن یزید که از بزرگان اهل کوفه بود گفت بلى والله قد كاتبناكو نحن الذين اقدمناك فا بعد الله الباطل و اهله والله لا اختار الدنيا على الاخرة ثم ضرب راس فرسه و دخل في عسكر الحسين (علیه السلام) فقال له الحسين (علیه السلام) سهلا واهلا انت والله الحرفي الدنيا والآخرة

و در بحار از این نما نقل کرده که حر بسيد الشهداء (علیه السلام) عرض كرد وقتیکه ابن زیاد مرا فرستاد بجنك شما از عقب سر آوازی شنیدم ابشر باحر بخير بس من ملتفت شدم کسی را ندیدم گفتم والله نیست این بشارت و حال آنکه من بجنك. سيد الشهداء میروم و در نفس خود خیال نمی کردم که یاری شمارا خواهم کرد حضرت فرمود لقد اصبت اجراً وخيراً

و در لهوف است قال فمضى الحرووقف موقفا من اصحابه واخذه مثل الا فكل فقال له المهاجر بن اوس والله ان امرك لمريب ولو قيل لي من اشجع اهل الكوفه لما عدوتك فما هذا الذي ارى منك فقال والله اني اخير نفسى بين الجنة والنار فوالله لا اختار على الجنة شيئاً ولو قطعت و احرقت تم ضرب فرسه قاصداً الى الحسين (علیه السلام) و يده على رأسه وهو يقول اللهم اليك انبت فتب على فقد ارعبت قلوب اوليائك واولاد بنت نبيك و قال للحسين (علیه السلام) جعلت فداك انا صاحبك الذى حبك عن الرجوع بك وما ظننت ان القوم يبلغون منك ما ادرى وانا تائب الى الله تعالى فهل ترى لى من توبة فقال الحسين (علیه السلام) نعم يتوب الله عليك الى ان قال ثم استشهد فحمل الى الحسين (علیه السلام) فجعل يمسح التراب عن وجهه و يقول انت الحر كما سمتك امك حر في الدنيا والآخرة وحر که آمد بمیدان این رجز را انشاد کرد

انى انا الحر ومأوى الضيف *** اضرب في اعناقكم بالسيف

عن خير من حل بارض الخيف *** اضر بكم ولا ارى من حيف

و در در المسلو کست که منتهی می شود نسب شيخ محمد بن الحسن الحر العاملي صاحب وسائل و برادرشان شیخ احمد بن حسن صاحب در السلوك بجناب حربن يزيد الرياحي وفي كامل البهائي و دفن الحر بن يزيد في موضعه الذي قتل فيه دفنه اقاربه

واما مدفن جناب حر در همین موضعیکه فعلا بقعه و قبرشان موجود است مدرك واضحى غير سيره مستمره ندارد و شیخ شهید هم در دروس فرموده و هرگاه زیارت کرد حضرت سیدالشهداه (علیه السلام) را پس زیارت کند فرزندش علی بن الحسین را و زیارت کند شهدا را و برادرش عباس را و حربن یزید را الخ و این صریح است که قبر جناب حر در آن زمان در همین موضع معروف بوده لکن در ارشاد فرموده فاما اصحاب الحسين (علیه السلام) رحمة الله عليهم الذين قتلوامعه فانهم دفنوا حوله ولسنا نحصل لهم اجداثا على التحقيق الا انا لا نشك ان الحائر محيط بهم رضی الله عنهم.

و در کامل بهائی است که دفن شد حر بن یزید در موضعی که کشته شد در آن موضع دفن کردند

ص: 287

او را اقارب او

از لهوف نقلشده که سیدالشهداء (علیه السلام) در بالین او خاکها را از صورت حر پاك مي كرد و می فرمود انت الحر كما سمتك امك حر فى الدنيا والآخرة از این روایت مستبعد می شود که مدفن جناب حر این موضع و این قدر دور باشد والله العالم

امر پانزدهم در ذکری از جناب وهب بن عبدالله الكلبى

قال السيد في اللهوف و خرج وهب بن جناح الكلبي فاحسن في الجدال و بالغ فى الجهاد وكان معه امراته و والدته فرجع اليهما و قال يا امة ارضيت ام لا فقالت الام ما رضيت حتى تقتل بين يدى الحسين (علیه السلام) و قالت امراته بالله عليك لا تفجعنى بنفك فقالت له امه يابني اعزب عن قولها و ارجع فقاتل بين يدى ابن بنت نبيك تنل شفاعة جده يوم القيمة فرجع فلم يزل يقاتل حتى قطعت بداء فاخذت امه عمودا فاقبلت نحوه و هي تقول فداك ابی و امی قاتل دون الطيبين حرم رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم) فاقبل كي يردها الى النساء فاخذت بجانب توبه و قالت لن اعود دون ان اموت معك فقال الحسين (علیه السلام) جزيتم من اهل بيتى خيراً ارجعى الى النساء رحمك الله فانصرفت البهن ولم يزل الكلبي يقاتل حتى قتل رضوان الله عليه

وفى نفس المهموم فذهب امراته تسح الدم عن وجهه فبصر بها شمر فامر غلاماً له فضربها بعمود كان معه فندخها و قلها و هى اول امراة قتلت في عسكر الحسين (علیه السلام)

وفي البحار و رمى برأسه الى مسكر الحسين فاخلت امه الرأس فقبلته ثم رمت بالرأس الى عسکر ابن سعد فاصابت به رجلا فقتلته ثم شدت بعمود الفسطاط فقتلت رجلين فقال لها الحين ارجعي يا ام وهب انت وابنك مع رسول الله ص فان الجهاد مرفوع عن النساء

و در امالی شیخ صدوق است که وهب بن عبدالله نصرانی بود خودش و مادرش بدست حضرت سيد الشهداء (علیه السلام) اسلام آوردند

و بدانکه روز عاشوراه یکزن در رکاب حضرت سیدالشهداء (علیه السلام) شهید شد که زوجه جناب وهب بود و غلام شمر او را بقتل رسانید

و در ابصار العین است که اسم آن ملعون رستم بوده و دو زن مقاتله کردند لکن شهید نشدند یکی مادر جناب وهب بود و دیگری مادر جناب عمرو بن جناده که بعد ذکر خواهد شد و رجز خوانده انا عجوز في النساء ضعيفة

و در زیارت ناحیه مقدسه جناب وهب را اسم نبرده بلکه اسم عبدالله بن عمیر کلبی را برده و ظاهراً هر دویک موضوع باشد

و در ابصار العین هم عبدالله بن عمیر فرموده که مادرش و زوجه اش در کربلا بودند و زوجه اش ام وحب شهیده شد

الحاصل معلوم نیست که قتول في يوم الطف پدر بوده یا پر واسم جد اعلاشانهم معلوم نیست که جنابت

چنانچه در ابصار العین فرموده یا جناح است چنانچه در لهوف فرموده امر شانزدهم در ذکری از فضائل جناب حنظلة بن اسعد الشيامي

در نفس المهموم است که حنظله در مقابل حضرت سیدالشهداء و ایستاد و هرچه تیر و نیزه و شمشیر می آمد صورت و گلوی و سینه خود را سپر می کرد و فریاد می زد ياقوم اني اخاف عليكم يوم التناد يوم تونون مدبرين مالكم من الله من عاصم ومن يضلل الله فما له من هاد يا قوم لا تقتلوا

ص: 288

الحسين فيسحتكم بعذاب وقد خاب من افترى الى ان قال فاستقدم وقاتل قتال الابطال و صبر على احتمال الاهوال حتى قتل رحمة الله عليه

بيان فى ابصار العين الشيامي بالشين المعجمة والباء المفردة والالف والميم والياء منسوب الى شبام و او موضعی است بشام

امر هفدهم در ذکری از فضائل جناب سويد بن عمرو بن ابى المطاع الخثعمي

در لهوف است و كان شريفاً كثير الصلوة فقاتل قتال الاسد الباسل وبالغ في الصبر على الخطب النازل حتى سقط بين القتلى

و در کامل ابن اثیر نقل کرده که آخر کسیکه از اصحاب حضرت سیدالشهداء (علیه السلام) باقى ماند جناب سوید بن عمرو بود که با بدن مجروح میان کشته های شهدا و افتاد پس شنید که لشکریان می گویند کشته شد حسین (علیه السلام) و در خود افاقه دید و کاردی با او بود با آن کارد ساعتی مقابله کرد تا شهید شد رحمة الله عليه

امر هيجدهم در ذکری از جناب عمرو بن قرطة الانصاري

در لهوف است که بعد از شهادت جناب مسلم بن عوسجه جناب عمرو بن قرطة الانصاري بيرون شد از حضرت سید الشهداء (علیه السلام) اذن گرفت حضرت اذن داد و او در پیش روی حضرت مثل مشتاقين بشهادت مقاتله کرد و کوشش نمود در خدمت بسلطان السموات بس جمع کثیری از لشکر ابن زیاد را بجهنم فرستاد و جمع کرد بین درستی و جهاد و هر تیر و شمشیر یکه بطرف حضرت میامد دستو بدنش را سپر می کرد و راضی نمی شد که آسیبی ببدن مقدس حضرت وارد شود تا وقتیکه بدن نازنینش پر از جراحت شد پس توجه نمود بجانب حضرت سیدالشهداء (علیه السلام) عرض کرد با بن رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم) هل رضیت فرمود بلی تو در بهشت جلو روی من خواهی بود پس بجدم پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) سلام مرا برسان و بگوحين هم از عقب میاید

امر نوزدهم در ذکری از دو جوان جابریان سیف بن حارث بن سريع و مالك بن عبد بن سريع

در تاریخ طبری استکه این دو پر هم یکدیگر و برادر امی یکدیگر بودند روز هاشوراء آمدند خدمت حضرت ابی عبدالله (علیه السلام) و گریه می کردند حضرت فرمود ای دو برادرزاده من چرا گریه می کنید والله من گمان می کنم که شما همین ساعت چشم هایتان روشن شود عرض کردند فدایت شویم والله ما بجهت خودمان گریه نمی کنیم بلکه گریه ما بجهت غربت شما است که دورشما را احاطه کرده اند و ما قدرت نداریم دفع دشمن از شما بکنیم حضرت فرمود خداوند بشما بهترین جزای متقین را بدهد که شما با من بجانتان مواسات می کنید پس با حضرت وداع کردند و رفتند و مقاتله نمودند تا کشته شدند رحمة الله عليهما

امر بیستم در ذکری از جناب زاهر بن عمر الکندی

که صاحب جناب عمرو بن الحمق است که از حواریین حضرت امیر المؤمنين (علیه السلام) بود

ص: 289

و در ابصار المین از شیخ طوسی و غیر او نقل کرده که از احفاد جناب زاهر است محمد بن سنان زاهری که از رواة حضرت رضا وحضرت جواد سلام الله عليهما است

امر بیست و یکم در ذکری از فضائل آن جوانیکه پدرش در مصر که شهید شده بود

رحمة الله عليه در بحار از محمد بن ابیطالب روایت کرده که مادر اینجوان همراهش بود در زمین کربلا مادرش گفت اخرج يابني و قاتل بين يدى ابن رسول الله فخرج فقال الحسين (علیه السلام) هذا شاب قتل ابوه و لعل امه تكره خروجه فقال الشاب امى امرتني بذلك فبرزو هو يقول

امیری حسین و نعم الامير *** سرور فؤاد البشير النذير

على وفاطمة والداه *** فهل تعلمون له من نظير

له طلعة مثل شمس الضحى *** له غرة مثل بدر منير

و قاتل حتى قتل رضوان الله عليه وحز رأسه ورمى به الى عسكر الحسين (علیه السلام) فحملت امه راسه وقال احسنت يا بني ياسرور قلبي و ياقرة عيني ثم رمت برأس ابنها رجلا فقتلته و اخذت عمود خيمة و حملت عليهم وهي تقول:

انا عجوز في النساء *** ضعيفة خاوية بالية نحيفة

اضر بكم بضربة عنيفه *** دون بنى فاطمة الشريفة

وضربت رجلين فقتلتهما فامر الحسين بصرفها ودعالها

و در نفس المهموم است انى احتمل ان يكون هذا الفتى ابن مسلم بن عوسجة الاسدى لما قد حكى عن روضة الاحباب قريباً من ذلك لا بن مسلم بن عوسجه بعد ان ذكر قتل والده رضوان الله عليهما و مثله في روضة الشهداء و يحتمل ان يكون هو ابن مسعود بن حجاج التميمي في الزيارة الناحية المقدسه السلام على مسعود بن حجاج و ابنه و در ذخيرة الدارين در شرح این فقره از زیارت ناحیه مقدسه السلام على جنادة بن الكعب بن حرث الانصاري الخزرجی و ابنه عمرو بن جناده از حدائق الورديه نقل می کند که پسر جناده عمرو غلام صغیری بود غیر مراهق نه سال از سن شریفش گذشته بود و در روایتی یازده سال پس بعد از شهادت جناده در معرکه مادرش گفت نور دیده بیرون شوو یاری کن حسین را الی آخر ما نقلنا عن البحار تقريباً

و بدانكه اطفال غير بالفیکه روز عاشورا شهید شدند پنج نفر بودند

اول جناب قاسم بن حسن (علیه السلام)

دوم جناب عبدالله بن حسن (علیه السلام)

سوم جناب عبد الله الرضيع ابن الحسين (علیه السلام)

چهارم جناب محمد بن ابی سعید بن عقیل

پنجم از غیر بنی هاشم بود جناب عمرو بن جنادة الانصاري

وايضا بدانکه روز عاشوراه سه سر از سرهای شهداء را بجانب حضرت سیدالشهداء (علیه السلام) انداختند یکی سر همین جوان را و دیگر سر وهب بن عبدالله را و دیگری سرجناب عابس بن شبيب شاكريرا

امر بیست و دوم در ذکری از جناب جون بن ابي مالك مولی ابی ذر الغفاری

یعنی آزاد شده ایی در خماری بوده در لهوف است و كان عبداً اسودا فقال له الحسين انت فى اذن منى فانما تبعتنا طلباً للعافية فلا تبتل بطريقنا فقال يابن رسول الله انا في الرخا الحس قصاعكم وفي الشدة اخذ لكم والله ان ريحي

ص: 290

لسنتن وان حبى للثيم ولونى لاسود فتنفس على بالجنة فتطيب ربحى ويشرف حسینی و بیض وجهی لا و الله لا افارقكم حتى يختلط هذا الدم الاسود مع دعائكم آمد بیدان و رجز خواند

كيف ترى الفجار ضرب الاسود *** بالمشرفي و القنا الميد

ينب من آل النبي احمد

ثم قاتل حتى قتل رضوان الله عليه

وفى العاشر من محمد بن ابيطالب فوقف عليه الحسين (علیه السلام) و قال اللهم بيض وجهه وطيب ريحه واحشره مع الابرار وعرف بينه وبين محمد و آل محمد علیهم السلام

وروى عن الباقر (علیه السلام) عن على بن الحسين (علیه السلام) ان الناس كانوا يحضرون المعركة و يدفنون القتلى فوجدوا جو ناجد عشرة ايام يفوح منه رائحه المسك رضوان الله عليه

ودر حاشيه نفس المهموم محدث جليل حاج شیخ عباس قمی میفرماید و گفته اندگان ای جون بصيراً بمعالجة آلات الحرب واصلاح السلاح

امر بیست وسوم در ذکری از غلام ترکی که در رکاب حضرت شهید شد

در عاشر از محمدبن ابیطالب روایت کرده ثم خرج غلام تركى كان للحسين (علیه السلام) وكان قاريا للقرآن فجعل يقاتل ويرتجز فقتل جماعة تم سقط صريعا فجاء الحسين فبكى و وضع خده ففتح عينيه فرأى الحسين (علیه السلام) فتبسم ثم صار الى ربه

وفى ابصار العين للمحدث الثقة الشيخ محمد السماوى قال كان واضح غلاما تركيا شجاعا قاريا وكان للحرث السلماني فجاء مع جنادة بن حرث للحسين (علیه السلام) كما ذكره صاحب الحدائق الورديه

و محتملست که این غلام ترکی اسلم بن عمرو باشد

در ابصار العین است كان اسلم من موالى الحسين (خ) وكان ابوه ترکیا و از بعضی از اهل سیر و مقاتل نقل کرده که رفت بیدان و مقاتله کرد تا کشته شد وقتی که افتاد بزمین سیدالشهداء (علیه السلام) رفت ببالینش در حالتی که در او رمقی بود پس آن بزرگوار او را در آغوش گرفت و صورت بصورت او گذارد پس او تبسمی کرد و گفت کیست مثل من و حال آنکه پسر پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) صورت بصورت من نهاد بدروح از بدنش مفارقت نمود

تنبیه بدانکه کسانیکه مبارزت نمودند از اصحاب حضرت سیدالشهداء (علیه السلام) زیاده بر اینها بودند وما قناعت و اقتصار نمودیم بذکری از همین بزرگواران از شهداء

و از مناقب ابن شهر آشوب استفاده می شود که تقریبا چهل نفر از اصحاب سیدالشهداء (علیه السلام) در حمله اولی که جنك مغلوبه واقع شد و تمام لشكر ابن سعد بر لشکر سیدالشهداء (علیه السلام) حمله آوردند شهید شدند و اسم شریف آنها مضبوطست

و در آن حمله اول از لشکر ابن سعد خیلی جهنم واصل شدند لکن چون عدد آنها زیاد بودند مقتولین آنها بنظر نمی آمد

و اما لشکر سیدالشهداء (علیه السلام) چون عددشان کم بود یکنفر از آنها که شهید میشد بنظر می امد و بعضی نوشتند که جنك مظلو به بین مسکر ایمان و کفر در روز عاشوراء سه مرتبه واقع شد و در هر مرتبه جمعی از لشکر حضرت سیدالشهداء (علیه السلام) شهید شدند

ص: 291

فصل نهم : در ذکری از شهدایی که قبل از عاشوراء یا بعد آن بیاری حضرت ابی عبدالله (علیه السلام) در کوفه شهید شدند بامر عبیدالله بن زیاد

اشاره

الاول جناب مسلم بن عقیل بن ابی طالب (علیه السلام) بود و لا بد است در مقام از ذکر شش امر

امر اول

در رفعتشان و علو مرتبه - مقامات جناب مسلم

من جمله در امالی شیخ صدوق ره از ابن عباس روایت کرده قال علی لرسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم) انك لتحب عقيلا قال اى والله انى لاحبه حين حباله وحبالحب ايطالب لموان ولده لمقتول في محبة ولدك فتدمع عليه عيون المؤمنين وتصلى عليه الملائكة المقربون ثم بكى رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم) حتى جرت دموعه على صدره ثم قال الى الله اشكوا ما تلقى عبرتي من بعدى و منجمله در ارشاد است که حضرت سیدالشهداء (علیه السلام) کاغذی نوشتند باهل کوفه و از فقراتش آنست که نوشت وانا باعت اليكم اخي وابن على وقتى من اهلبيتي مسلم بن عقيل (علیه السلام)

امر دوم

در ذکری از شجاعت حضرت مسلم در بحار از محمد بن ابیطالب روایت کرده بعد از آنکه جناب مسلم جمی از لشکریان را بقتل رسانید محمد بن اشعث از این زیاد مدد طلبید ابن زیاد گفت ترا بقتال بجنك يكفر فرستادیم و اینقدر از لشکر ترا بقتل رسانید پس چه خواهی کرد اگر ترا روانه کنیم با حسين بن على (علیه السلام) محمد بن اشعث گفت ايها الاميراتطن انك بعثتنى الى بقال من تعالى الكوفه او الى جرمقانی من جرامقة الحيرة اولم تعلم ايها الامير انك بعثتنى الى اسد ضرغام و سیف حسام في كف بطل همام من آل خير الانام

و در بحار از کتب مناقب نقل کرده ان مسلم بن عقيل كان مثل الاسد وكان من قوته انه ياخذ الرجل بيده فیرمی به فوق البيت

ودر ناسخ التواریخ است که آن بزرگوار با آنکه غریب و یکتنه بود و میان کوچه پیاده جنك مي كرد مع ذلك يكصد و هشتاد نفر از آنجماعة را جهنم روانه فرمود

امر سوم

در محبت حضرت سیدالشهداء (علیه السلام) بحضرت مسلم در ارشاد است که در بین راه کوفه جناب عبد الله بن سليمان ومنذر بن مشتعمل از بكر بن شعبة الاسدی شنیدند که گفت لم اخرج من الكوفة حتى قتل مسلم بن عقيل وهاني بن عروة ورايتهما يجران بارجلهما في السوق این دو نفر این خبر را بحضرت سيد الشهداء (علیه السلام) عرض کردند آقا مکرر فرمود انا لله و انا اليه راجعون رحمة الله عليهما يردد ذلك مراراً الى ان قال لاخير فى العيش بعد هؤلاء الفتة الخ

و این فقره اخيره في الجمله شبیه است بفرمایش آن بزرگوار ببالین حضرت علی اکبر (علیه السلام) که فرمود على الدنيا بعدك العفى

و همچنین حضرت مسلم هم خیلی محبت داشت بحضرت سیدالشهداء (علیه السلام)

در ارشاد می فرماید بعد از آنکه حضرت مسلم را در کوفه دستگیر نمودند گریه می کرد شخصی عرض كرد ان من يطلبمثل الذى تطلب اذا نزل به مثل الذى نزل بك لم يبك فرمود والله من جهة

ص: 292

خودم گریه نمی کنم ولكن گریه من بجهة كسانی است که روی می اورند بجهة بسر عمم حسين واولاد او است بعد بمحمد بن اشعث فرمود یا عبدالله من می دانم که تو نمی توانی مرا امان بدهی اما می توانی کی را روانه کنی از زبان من نزد پسر عمم ابی عبدالله (علیه السلام) که با اهلبیتش از مکه معظمة بجانب کوفه خارج شده یا خارج می شود و با و عرض کند که مسلم مرا فرستاده نزد شما و خود او بدست دشمن اسیر است و گمان ندارد تا شام زنده بماند و عرض می کند پدر و مادرم بقربان تو باد برگرد و مغرور نگرداند تورا و عدهای اهل کوفه

و ایضاً در ارشاد است که از جمله وصایاتی که جناب مسلم به پسر سعد فرمود این بود و ابعث الى الحسين من برده

امر چهارم

در مصائب خاصه جناب مسلم بن عقیل

اولا غربت این مظلوم بود بلکه میتوان گفت جناب مسلم از خود حضرت سیدالشهداء (علیه السلام) هم غریب تر بود

ثانیاً در ارشاد است که از پشت بام دست های نی را اهل کوفه آتش می زدند و بر سر این مظلوم می ریختند و حضرت سیدالشهداء (علیه السلام) همه قسم مصیبت داشت لکن مصیبت آتش را نداشت

ثالثاً در ارشاد مفید است وقتیکه مسلم وارد شد بابن زیاد بینشان مکالماتی شد فاقبل ابن زیاد بشتمه ويشتم الحسين (علیه السلام) وعليا وعقيلا و اخذ مسلم لا يكلمه و اين نحو مصیبت راسائر شهدا، نداشتند

رابعا در ارشاد است که این زیاد امر کرد آن مظلوم را بالای قصر دارالاماره به برند و سر نازنینش را از بدن جدا کنند و بدنش را از بالای قصر پائین قصر اندازند جناب مسلم فرمود لو كان بيني وبينك قرابة ما قتلتني كتابه از آنکه تو از قریش نیستی

خامسا این مظلوم را باریسمان بیای مبارک میان بازار کوفه می کشیدند چنانچه در ارشاد است

و سادسا بدن نازنین این مظلوم را بعد از شهادت بدار زدند چنانچه مسعودی در مروج الذهب می فرماید تم امر ابن زیاد بجثة مسلم فصلبت و حمل راسه الى دمشق

امر پنجم

در اسم شریف والده جناب مسلم وزوجه آن مظلوم ابن قتیبه در کتاب الامامة والسياسة مي گويد که والده جناب مسلم کنیزی بود ام الولد و اسم شریفش علیه بود و زوجه آن بزرگوار رقیه بنت امیر المؤمنین (علیه السلام) بود

و در انوار العلويه از کتابی که غزالی از برای خوارزم شاه تألیف کرده نقل می کند که جناب عقیل وارد شد بمعويه معويه صد هزار درهم باو داد از منزل مصوبه که بر می گشت در بین راه چشمش بکنیزی افتاد که قیمتش چهل هزار درهم بود برگشت نزد مصوبه و اظهار نمود که آن کنیز را معوبه برای او ابتیاع نماید مصوبه گفت این کنیز را چه می کنی عقیل گفت پسری بیاورد که اگر بتو غضبناك شود گردن ترا بشمشیر بزند مصوبه امر کرد آن کنیز را بجهة او خریدند پس متولد شد از آن كنيز عبد صالح مسلم بن عقيل و جناب مسلم رفت بشام وضيعة فروخت بمعويه خبر بحضرت سیدالشهداء (صلی الله علیه وآله وسلم) رسید بمعویه نوشتند که من اجازه نمی کنم معامله جناب مسلم را مصوبه فرستاد نزد مسلم کاغذ حضرت سیدالشهدا را (علیه السلام) و گفت و جهیکه گرفتی رد کن جناب مسلم در جواب فرمود نیست از تو نزد من بغیر آنکه گردنت را بشمت بر بزنم پس معویه خندید گفت و الله پدرت همین تهدید را بمن کرد

ص: 293

قبل از آنکه مادرت را بخورد ووجه را جناب مسلم واگذار نمود

امر ششم

اشاره

در بعض از تواریخ متعلقه جناب مسلم بن عقيل

بدانکه در قمقام از این ابی الحدید تلکرده که چون عقیل از دنیا رحلت فرمود مسلم هیجده بود و گفتیم سابقاً که جناب عقیل در سنه پنجاه هجری از دنیا رحلت فرمود پس حضرت مسلم در وقت شهادت که سنه شصت بود بیست وهشت ساله بوده

و در مروج الذهب مسعودی می فرماید فخرج مسلم من مكة فى النصف من شهر رمضان حتى قدم الكوفه لخمس خلون من شوال والامير عليها نعمان بن بشير الانصارى و قاتل جناب مسلم بگرین حمران احمری بود

و در ارشاد است و كان خروج مسلم بن عقیل بالكوفه يوم الثلثالثمان مضين من ذى الحجة سنه ستين وقتل رحمة الله عليه يوم الاربعاء لتسع خلون منه يوم عرفه وكان خروج الحسين (علیه السلام) من مكة الى العراق في يوم خروج مسلم بالكوفه وهو يوم التروية

و در تذکره سبط از هشام کلبی نقل می کند که خروج حضرت سید الشهداء (علیه السلام) از مدینه طیبه بمکه معظمه دو شب مانده بآخر ماه رجب سنه شعبت هجری بوده و داخل مکه شد روز جمعه سوم ماه شعبان و بیرون شد از مکه روز سه شنبه هشتم ماه ذیح جة سنه مزبوره روز خروج مسلم بن عقیل بكوفه انتهى

الثانى جناب هاني بن عروة المرادی بود که با جناب مسلم در کوفه شهید شد و فضائل ایشان زیاد است

و در حبیب السیر قل کرده بروایتی که آن پیر عزیز هشتاد و نه سال از عمرش گذشته بود و بشرف صحبت حضرت رسالت (صلی الله علیه وآله وسلم) مشرف گشته بود انتهی

و مسعودی در مروج الذهب نقل فرموده که جناب هانی عبید بی زیاد فرمود ان لزياد اين هندى بلاء حسنا و انا احب مكافاته به فهل لك فى خير قال ابن زياد وما هو قال تشخي الى اهل الشام انت و اهل بيتك سالمين باموالكم خانه قد جاء حق من هو احق من حقك و حق صاحبك قال ابن زیاد ادنوه منی فادنوه منه قضرب وجهه يقضيب كان في يده حتى كر انفهو شق حاجبه و نثر لحم وجنته وكسر القضيب على وجهه وراسه الى آخر

وأيضا مسعودی نقل کرده که جناب هانی شیخ قبيله مراد و زعیم آنها بود وقتی که سوار میشد چهار هزار زره پوشیده و هشت هزار پیاده در رکاش حاضر بودند

و عسقلانی در اصا به گفته و کان یعنی هانی من خواص علی

و از طبقات ابن سعد نقل کرده که جنابهانی علاوه بر نود سال سن شریفش بوده بعد می گوید بنابراین جناب هانی زیاده بر چهل سال درك نموده حيوة پيغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) را

و در ارشاد است بعد که جناب مسلم را بقتل رسانیدند جناب هانی را از میان مجلس بادست بسته آوردند میان بازار گوسفند فروشان که او راهم بقتل آورند فریاد زد و امنحجاه ولا مدحج لى اليوم وامذحجاه واين مذحج پس چون دید کسی یاری او را نمیکند فریاد زد آیا عصایی با کاردی یا سنکی یا استخوانی نیست که باو از خود محافظت نمایم پس غلامان این زیاد او را محکم گرفتند

ص: 294

گفتند گردن خود را بلند کن فرمود من جان خود سخی نیستم و افانت نمی کنم شما را در قتل خود پس رشید غلام ترکی ابن زیاد آنمظلوم را بقتل رسانید

و در منتخب است وقتی که مسلم وهانی را بقتل رسانیدند قبیله مذحج سوار بر اسب ها شدند مسلم وهانی را از دست کسان این زیاد گرفتند و آنها را غسل دادند و دفن کردند

و در نفس المهموم است وورد انه قد ادرك النبي (صلی الله علیه وآله وسلم) وتشرف بصحبته وكان يوم قتل ابن تسع و ثمانين سنه

ودر ابصار العین است کانهانی صحابیا کا یه عروة وكان معمراً وكان هو وابو من وجوه الشيعه وحضرامع امير المؤمنين عليه السلام حروبه الثلثه

و لكن ثقة الاسلام نوری در کتاب لؤلؤ و مرجان فرموده حال هانی تا کنون درست مکشوف نشده و نزد علماء هنوز جدوثاقت نرسیده سید اجل بحر العلوم در رجال خود زحماتی کشیده تا مدحی برای او پیدا کرده اما نه بانجا که در قطار شهداء کربلا آید انتهی

الثالث جناب قيس بن مصهر الصيداوی در ارشاد است ما حاصله که چون حضرت سیدالشهداء (علیه السلام) بمنزل جاهز از بطن الرمه رسيد كاغذی بتوسط قيس بن مصهر الصيداوی فرستاد بسوی کوفه و گفته شده بتوسط عبدالله بن يقطر برادر رضاعی آن بزرگوار و علی الظاهر خبری از شهادت جناب مسلم بن عقیل نداشت و در آن کاغذ بود که من روز سه شنبه هشتم ذی حجه روز ترویه از مکه معظمه حرکت کردم و همین روزها وارد میشوم برشما والسلام عليكم ورحمة الله وبركاته جناب قيس

كاهن بن مصهر حضرت سیدالشهداء (علیه السلام) را بر داشته روانه شد بجانب كونه بقادسیه که رسید حصین بن نیر اور اگرفته برد نزد عبیدزیاد

و در روایت است که چون بنزديك كوفه رسيد حصين بن نمير ملعون او را خواست تفتیش جناب قيس كالهذ حضرت سيدالشهدا مرا بیرون کردو جويد حصين بن نمیر او را برد نزد عبید زیاد چون مقابل عبید زیاد آمد پرسید تو کیستی فرمود من مردی هستم از شیعیان امیرالمؤمنین (علیه السلام) و پسرش حسین بن علی ابن زیاد گفت چرا کاغذ را جویدی فرمود بجهة آنکه تو نفهمی چه نوشته شده ابن زیاد گفت از که بود بسوی که فرمود از حسین بن علی (علیه السلام) بود بسوی اهل کوفه که اسم آنها را نمی دانم ابن زیاد لعین عضب شد گفته الله دست از تو بر ندارم تا مرا خبر دهی باسماء آن جماعت و یا بروی بمنبر ولمن كنى حسین بن علی (علیه السلام) و پدر و برادرش را والا ترا پاره پاره میکنم پس قیس رفت به نبر و بعد از حمدو ثنای الهی وصلوة برييغمبر ص خيلى ترحم فرمود بر علی و حسن وحسين صلوات الله عليهم اجمعين ولمن فرمود عبید زیاد و پدرش و مادرش وطفاة بنی امیه را بعد فرمود ايها الناس من رسول حسین بن علی هستم بسوی شما و او را در فلان موضع گذاردم اجابت کنید او را پس ابن زیاد امر کرد او را از منیر بزیر آوردند و از بالای قصر با دست بسته بزیر انداختند استخوان های بدنش درهم شکست لكن رمقی داشت ظالمی آمد و سرش را از بدن جدا نمود

بيان بطن الرمه سر دوراهی است از برای کسانیکه از مدینه میایند یکراه بكوفه میرود و يك راه ببصره ميرود

و در ابصار العین است که عبد الله بن يقطر الحميرى مادرش حضانت حضرت سیدالشهداء (علیه السلام) را مینمود نه آنکه مرضعه او بود چنانچه قیس بن ذریح حضانت حضرت مجتبی را نمود چون در خبر صحیح وارد شده که سیدالشهداء (علیه السلام) شیر نخورد از غیر پستان فاطمه زهراء انتهى

ص: 295

بلکه از بعضی از اخبار استفاده می شود که از پستان هیچ زنی شیر نخورد نه از پستان مادرش و نه از زن دیگر بلکه از ابهام و زبان جد بزرگوارش شیر می مكيد كما قال السيد بحر العلوم (ره)

لله مرتضع لم يرتضع ابداً *** من ندى انثى و من طه مراضعه

و در ابصار العین از اصابه عسقلانی نقل کرده که عبدالله بن يقطر صحابی بوده لانه لدة الحسين (علیه السلام) یعنی او هم سن بوده با حضرت سيدالشهداء (علیه السلام)

و از کتاب لولو و مرجان ثقة الاسلام نوری استفاده می شود که جناب قیس بن مصهر الصيداوى وجناب عبدالله بن بقطر هر دورسول حضرت سید الشهداء (علیه السلام) بودند جهت اهل کوفه و هر دو را ابن زیاد بقتل رسانید چنانچه ابوذر بن سلیمان غلام یا آزاد کرده و رسول آنجناب بود بسوی اهل بصره وشهادت او هم بدست رجس غدار ابن زیاد بود

الخامس - جناب عبدالله بن عفیف از دی بود

در لهوف است که بعد از قتل حضرت سیدالشهداء (علیه السلام) ابن زیاد ملعون رفت بمنبر گفت

« الحمد لله الذي اظهر الحق واهله ونصر امير المؤمنين و اتباعه وقتل الكذاب بن كذاب »

ناگاه جناب عبدالله بن عفیف از جای خود حرکت کرد و او از خیار شیعه و از زهاد بود و چشم چپش در جنگ جمل کور شده بود و چشم راستش در جنگ صفين و هميشه ملازم مسجد اعظم بود وروز تا شام نماز می خواند فرمود یا بن مرجانه ان الكذاب ابن كذاب انت و ابوك و من استعملک و ابوه يا عدو الله اتقتلون ابناء النبيين وتتكلمون بهذا الكلام على منابر المؤمنين

راوی گفت این زیاد متغیر شد گفت کیست این متکلم ؟

عبدالله گفت انا المتكلم با عدو الله اتقتل الذرية الطاهرة التى قد اذهب الله عنها الرجس و تز هم انك على دين الاسلام و اغوثاه این اولاد المهاجرين والانصار لا ينتقمون من طاغيتك اللعين بن اللعين على لسان محمد رسول رب العالمین

راوی گفت غضب ابن زیاد ملعون شدت کرد گفت عبدالله عفيف را نزديك بياوريد

پس آدم های ابن زیاد او را گرفتند که ببرند اشراف از قبیله ازد اتفاق نمودند او را از دست آدم های ابن زیاد گرفتند و از مسجد خارج کردند

ابن زیاد گفت بروید و اینکور را بیاورید نزد من

پس خبر بقبيله ازد رسید جمع شدند و مقاتله شدیدی واقع شدو جمعی مقاتله شدیدی واقع شد و جمعی کشته شدند تا وارد شدند اصحاب ابن زیاد بمنزل عبدالله عفیف او را گرفتند آوردند نزد ابن زیاد مکالمات زیادی بینشان واقع شد تا اینکه ابن زیاد امر کرد گردن او را زدند و بدن او را بدار کشیدند

السادس والسابع طفلان صغير جناب مسلم بن عقیل

شیخ صدوق در امالی روایت میکند که بعد از قتل حضرت سید الشهداء (علیه السلام) ايندو طفل را اسیر نموده بردند بکوفه نزد ابن زیاد آن ملعون زندانبان را طلبید ایندو طفل یکسال میان زندان محبوس بودند بعد بامر آنظالم شهید شدند

ص: 296

فصل دهم : در ذکر اسامی اسرائیکه از اهل البيت يوم الطف در کربلا حاضر بودند و اسیر شدند

اشاره

وما ذكر می کنیم اسامی مقدسه آنچه را که مطلع شده ایم از ایشان درضمن دو امر :

امر اول در ذکر مردان اسیر شده

اشاره

اول - حضرت امام زین العابدین (علیه السلام) بود

در نفس المهوم از این نما نقل کرده قال على بن الحسين (علیه السلام) ادخلنا على يزيد و نحن اثنى عشر رجلا مغللون

و در عقد الفرید است که بین حضرت علی بن الحسين ويزيد مكالماتی شد بعد یزید گفت ماترون يا اهل الشام في هؤلاء فقال له رجل منهم لا تتخذ من كلب سوء جروا لعنة الله عليه وعلى كلامه

دوم - حضرت امام محمد باقر (علیه السلام) بود

چنانچه جناب حسن بن على بن المحمد الطبری که معاصر محقق و علامه بوده در کتاب کامل بهائی که تألیف کرد او را از برای بهاءالدین جوینی و بسیار کتاب معتبریست فرموده ؛

عمر سعد ملعون روز عاشوراء و روز یازدهم تا بوقت زوال کربلا بود و پیران و معتمدان را موکل برامام زین العابدين (علیه السلام) و دختران امير المؤمنین (علیه السلام) و دیگر زنان اهلبیت گردانید و جمله بیست زن بودند و امام زین العابدین (علیه السلام) آنروز بیست و دو ساله بوده و امام محمد باقر (علیه السلام) چهار ساله بوده و هر دو در کربلا بودند حقتعالی ایشان را محفوظ داشت و در کتاب اثبات الوصية است وقتيكه وارد شدند اهل بیت به یزید بن معويه حضرت باقر (علیه السلام) دو سال و چند ماه از سن شریفش گذشته بود

یزید با اهل مجلس خود مشورت کرد در امر حضرت زین العابدین (علیه السلام) پس اشاره کردند بقتل آنبزرگوار و سخن بسیار زشتی گفتند که سزاوار نیست تکرار شود

پس حضرت باقر حمد و تبای الهی را بجای آوردند و بیزید لعنة الله فرمودند : جلساه توچنین اشاره نمودند بتو بخلاف آنچه جلساء فرعون به اشاره کردند گفتند : « ارجه و اخاه » یعنی تأخیر بینداز از او و برادرش و اینها اشاره نمودند بکشتن ما این سببی داشت یزید گفت : سببش چه بود ؟

فرمودند: جالسين فرعون حلال زاده بودند جالین تو ولد الزنا هستند چون انبیاء و اولاد انبیاء را نمی کند مگر حرامزاده

پس يزيد سر بزیر انداخت و امر کرد که اهل بیت را از مجلس بیرون بردند

سوم - جناب محمد بن الحسين (علیه السلام)

در عقد الفرید ابن عبد ربه اندلی از جناب محمد بن الحسین روایت کرده قالاتی بنایزید بن معويه بعد ماقتل الحسين (علیه السلام) ونحن اثنى عشر غلاما وكان اكبرنا يومئذ على بن الحسين (علیه السلام) فادخلنا عليه وكان كل واحد منا مغلولة يده الى عنقه وعبد الله بن مسلم بن قتیبه در کكتاب الامامة والسياسه مینویسد و ذکروا ان ابا مشعر قال حدثني محمد بن الحسين بن على (علیه السلام) قال دخلنا على يزيد

ص: 297

اثنى عشر غلاماً مظللين في الحديد وعلينا قميص

تا آنکه می گوید یزید با اهل شام مشورت کرد گفت یا اهل الشام ماترون في هؤلاء مقال النعمان بن بشير يا أمير المؤمنين اصنع بهم ما كان يصنع بهم رسول الله ص لورايهم بهذه الحال فقالت فاطمة بنت الحسين بايزيد بنات رسول الله سبايا قال فبكى يزيد حتى كادت نفسه تفيض وبكى اهل الشام علت اصواتهم الخ

چهارم - جناب عمر بن الحسين

در لهوف است و دعا يزيد عليه لعائن الله بعلى بن الحسين (علیه السلام) و عمر بن الحسين وكان عمر صغيرا يقال ان عمره احدى عشر سنه فقال له اتصارع هذا يعنى ابنه خالدا فقال عمر لا ولكن اعطنى سكينا ثم اقاتله فقال يزيد شنشنة اعرفها من اخزم هل تلد الحية الا الحيه

و در تاریخ طبری این حکایت را درباره عمر بن الحسن بن علی (علیه السلام) نقل کرده

پنجم - جناب حسن بن الحسين

در کامل ابن اثیر است و استصغر الحسن بن حسن بن علی وامه خوله بنت منصور بن ریان الفضائري

ششم - جناب زید بن الحسن المجتبى (علیه السلام)
هفتم - جناب عمر بن الحسن المجتبى (علیه السلام)

در لهوف است و روی مصنف كتاب المصابيح ان الحسن بن الحسن المثنى قتل بين يدى عمه الحسين في ذلك اليوم سبعة عشر نقا واصابه ثمانيه عشر جراحة فوقع فاخذه خاله اسماء بن خارجه فصله الى الكوفه و داواه حتى بره و حمل المدينة و كان معهم ايضاً زيدو عمر ولد الحسن السبط عليهم السلام انتهى

هشتم - جناب محمد بن عمر بن الحسن المجتبى

در هشتم بحار از تقریب المعارف ابو الصلاح نقل کرده فرمود روایت کرده اند از عبدالله بن محمد بن عمر بن علی بن ابیطالب (علیه السلام) که گفت دیدم محمد بن عمر بن الحسن را وهو الذي كان مع الحسين (علیه السلام) بكر بلاو كانت الشيعة تنزله بمنزلة ابى جعفر يعرفون حقه و فضله الخ

و این نهایت تمجید است که شیعه او را نازل منزله حضرت باقر (علیه السلام) می دانستند و همان قسم حقش وفضلش را می شناختند با حضور پدر بزرگوارش جناب عمر

الحاصل اسماء شريفه بقیه از مردان اسیر شده را حقیر بدست نیاوردم چون مقتضای آنچه نقل شده از این نما و از عقد الفرید آنستکه مردان دوازده نفر بودند که وارد شدند بر یزید بن معويه

امردوم در اسامی مقدمه مخدرات اسیر شده

الاولى - حضرت زينب كبرى الثانيه - جناب ام كلثوم الثالثه جناب ام كلثوم الثالثه - جناب فاطمه الرابعه جناب صفيه الخامسه - جناب رقيه السادسه - جناب ام هانی

که این شش نفر مخدرات دختران حضرت امیر المؤمنین (علیه السلام) بودند حضرت زینب از فاطمه زهرآء (علیها السلام) بود و پنج دختر دیگر از سایر زوجات حضرت امیر بودند

و در منتخب طریحی است وقتیکه عبال الله را داخل نمودند بریزید بن مصوبه آن لعین نظر

ص: 298

کرد بر آنها و از يكيك سؤال نمود در حالتیکه آنها بسته شده بودند بریسمان بلندی پس گفته شد این ام کلثوم کبری است و این ام کلثوم صغری است و این صفیه است و این اممانی است و این رقیه دختران امیر المؤمنين (علیه السلام) هستند

و در امالی شیخ صدوق از فاطمه دختر امير المؤمنين (علیه السلام) نقل کرده ثم ان يزيد عليه لعائن الله امر بناء الحسين (علیه السلام) فجلس مع على بن الحسين (علیه السلام) في مجلس لا يكنهم من حر ولا برد حتى تقشرت وجوههم

السابعه جناب فاطمه بنت الحسين (علیه السلام) و بايشان مصائب زیادی وارد شد

منجمله - در ارشاد است قالت فاطمة بنت الحسين ولما جلسنا بين يدى يزيد رق لنا قام اليه رجل من اهل الشام أحمر فقال يا امير المؤمنين هب لي هذه الجارية يعينني وكنت جارية وضيئة فارصت وظننت ان ذلك جائز لهم فاخذت بثياب عمتى الخ

و شیخ صدوق در امالی و طبری در تاریخ خود این قضیه را روایت کرده الا اینکه بجای فاطمه بنت الحسين (علیه السلام) فاطمه بنت امیر المؤمنين (علیه السلام) فرموده

الثامنه - جناب سكينه بنت الحسين(علیه السلام) ومصائب اینمخدره زیاد است

در فصول المهمه است لما ادخل نساء الحسين والرأس بين يدى يزيد لعنة الله عليه فجعلت فاطمه و و سكينه تتطاولان لتنظرا الى الرأس وجعل يزيد يستره عنهما فلما رأينه محن واعلن بالبكاء فيكت لبكائهن ناء يزيد و بنات معاویه فولولن واعلن اصواتهن الى آخره

التاسعه - آن دختری که در خرابه شام از دنیا رحلت فرموده و شاید اسم شریفش رقیه بوده و از صبابای خود حضرت سیدالشهداء (علیه السلام) بوده چون مزاری که در خرابه شام است منسوبست باین مخدره و معروف است بمزارست رقيه

و در کامل بهائی روایت کرده که زنان اهلبیت در حال اسیری مخفی می داشتند بر اطفال شهادت پدرشان را و می گفتند پدران شما بفلان سفر رفته و باز می آیند

وقتیکه ایشانر اداخل خانه یزید نمودند یکدختر چهار ساله از سیدالشهداء (علیه السلام) شبی از خواب برخاست و گفت پدرم حسین (علیه السلام) چه شد؟ و بکجا رفت؟ الساعه او را در خواب دیدم

جمله زنان و کودکان سخت بگریه در آمدند و فغان و شورشی از ایشان برخاست یزید کافر خوابیده بود از خواب بیدار شد گفت چه خبر است ؟ پس واقعه را تحقیق نمودند و فضیه را بیزید گفتند آن ملعون امر کرد سر نازنین پدر او سیدالشهداء را ببرند جهت آن طفل پس سر نازنین را در میان طبقی نزد آن طفل گذاردند

پرسید این چه چیز است؟ با و گفتند سر پدر بزرگوارت می باشد آن طفل بترسید و صيحة بلندی زد و رنجور شد و در آنروز جان بجان آفرین تسلیم نمود و در بعضی از تألیفات اصحاب روایت شده بطریق مبسوطی و در آخر آن روایت می نویسد که آن مظلومه سر نازنین پدر را شناخت لبها را بر لب مبارک پدر گذاشت و گریه زیادی کرد تا فش نمود چون حرکتش دادند دیدند آن طفل از دنیا رفته

العاشره - جناب رباب بنت امرء القيس زوجة مكرمه حضرت سیدالشهداء (علیه السلام) والدة مكرمة حضرت سکینه خاتون و حضرت عبد الله رضيع

در نفس المهموم از اخبار الدول محمد بن جرير الطبرى الامامي نقل کرده که جناب رباب با حضرت سیدالشهداء بود در سفر کر بلا وجزو اسراء اهلبیت بود در سفر شام بعد که مراجعت کردند

ص: 299

بمدینه اشراف و بزرگان قریش او را خواستگاری کردند گفت ما كنت لا تخذ حموا بعد رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم) یعنی بعد از پیغمبر ص پدر شوهری اختیار نخواهم کرد و یکسال بعد زنده بود و ابداً در زیر سقف نرفت تا از غصه و غم از دنیا رفت.

الحادى عشر - جناب شاه زنان بنت کسری که ایضا زوجه مکرمه حضرت سیدالشهداء (علیه السلام) بود و در منتخب طریحی از شعبی روایت کرده که در شام خواهر یزید گفت ايتكن سكينة بنت الحسين (علیه السلام) و بین این دو مذاکراتی شد بعد عاتکه دختر یزید گفت اینکس شاه زنان ابنة كسرى انوشيروان بس فرمود ها انا بنت الملك وانا زوجة ابن رسول الله المقتول ظلما الخبر.

الثانى عشر - والدة ماجدة جناب محسن بن الحسين (علیه السلام) در نفس المهموم از معجم البلدان حموی نقل کرده که جوشن کوهی است در غربی حلب که معدن مس بود ولكن حال باطل شده از زمانیکه عبور کردند بر او اسراء اهل بیت حضرت سیدالشهداء (علیه السلام) و یکنفر از زوجات آنحضرت حامله بود و در آنجا طفلش راسقط نمود و هر قدر آنمخدره طلب نان و آب نمود جوابی ندادند و علاوه دشنام دادند پس آن مخدره نفرین نمود از آن وقت هر که در آن کوه کار کرد ربح و منفعتی نبرد و در قبله آن کوه مقبره ایست معروف بمشهد السقط وسقط نام محسن بن الحسین است انتهى:

و در آن کوه است مقبره ابن شهر آشوب صاحب کتاب مناقب و محتمل است که والده جناب محسن جناب رباب یا جناب شاه زنان بوده باشد

الثالث عشر - دختر جناب مسلم بن عقیل ، در منتخب طریحی است بعد از آنکه حضرت در بین راه خبر مسلم بن عقیل و هانی را شنیدند و قیل وكان لمسلم بنت عمرها احدى عشرسنه مع عيال الحسين فلما قام من مجله جاء الى البنت وقربها من منزلة فحست البنت بالشر وكان الحين مسح على رأسها و ناصيتها كما يفعل بالايتام فقال البنت ياعم ما رأيتك قبل هذا اليوم تفعل بي مثل ذلك اظن انه قد استشهد والدى فلم يتمالك الحين من البكاء وقال لها بابنية انا ابوك وبناتى اخواتك فصاحت و نادت بالويل والثبور انتهى

و ظاهراً این مخدره خواهرزاده حضرت سیدالشهداء بوده که در این سن حضرت او را روی زانو نشانیده و اظهار ملاطفت فرموده چون سابقاً گفته شد که جناب رقیه المکنی بام كلنوم الصغرى بنت حضرت امير المؤمنين زوجة جناب مسلم بن عقیل بوده

الرابع عشر - جناب فضه در اصول کافیست لما قتل الحسين (علیه السلام) اراد القوم ان يوطئوا الخيل فقالت فضة لزينب ياسيدتى ان سفينة كسر به فى البحر فخرج الى جزيرة فاذاهو باسد، الى ان قالت والاسد رابض فى ناحية فدعيني امضي اليه فاعلمه ماهم صانعون غدا الخ :

بیان - فضه همان جاریه حضرت فاطمه زهراء هست که فضه نوبیه باشد و سفینه لقب غلام حضرت پیغمبر است که اسمش قیس با نجران یا درمان یا مهران بوده :

الخامس عشر - آن جار به که در کربلا حاضر بود.

در لهوف است لما قتل الحسين (علیه السلام) جانت جارية من ناحية خيم الحسين (علیه السلام) فقال لها رجل يا امة الله ان سيدك قتل قالت الجارية فاسرعت الى سيداتى وانا اصيح فقمن النساء في وجهي وصحن

السادس عشر - مادر جناب وهب بن عبدالله الكلبي

السابع عشر -- مادر آنجوانیکه پدرش در معر که شهید شده بود

ص: 300

مخفی نماناد که این پنج مخدره اخيره اگرچه تصریحی ندارد که بشام رفته باشند لکن . ظاهراً با مخدرات بوده اندو اسیر شده اند و حقیر اسامی شریفه باقی مخدر اتیرا که در کربلا بوده اند واسیر شدهاند از کتب معتبره معتمده بدست نیاورده ام لكن معلوم است که از کنیزان جمعی خدمت مخدرات بوده اند

چنانچه در کامل ابن اثیر و در تاریخ طبری است فلما ادخلوهم على ابن زیاد لبست زينب ارذل ثيابها وتنكرت وحفت بها اماتها

و در بعضی از کتب معتبره دیگر هم وارد است این مضمون پس استفاده شد که حضرت زینب کنیزهای متعدده داشته اند ولابد باقی مخدرات کنیز داشتند

و بدانکه در بعضی از زیارات مؤلفه است السلام على عاتكة وصفيه در سابق معلوم شد که جناب صفیه اسم دختر امیر المؤمنين (علیه السلام) است و در کربلا هم حاضر بوده

و در معجم البلدان از یاقوت حموی نقل کرده که عاتکه بنت زید بن عمر و بن نفیل بود و از جمله زوجات حضرت سیدالشهداء (علیه السلام) بود و ندارد که در کربلا هم بوده یانه و اینمخدره مرثیه کرد زوج مکرم خود را

واحسيناه فلانسيت حسيناً *** اقصدته اسنه الاعداء

غادروه مكربلاء صريعاً *** لا سقى الغيث بعده كربلاء

و در ناسخ است که عاتکه دختر زید بن عمرو بن نفیل و خواهر سعید بن زید بود که باعتقاد اهل تسنن از عشره مبشره بوده

و بدانکه افضل تمام این مخدرات حضرت زینب خاتون (علیها السلام) بود که در باب دوم بعضی از فضائل این مخدره مکرمه ذکر شد لکن بزرگتر فضائل این مخدره دو فضیلت است

اول آنکه این مخدره على الظاهر وصی حضرت سیدالشهداء (علیه السلام) بود چنانچه در نفس المهموم از اثبات الوصية مسعودى ره از مخدره مکرمه خديجة بنت محمد بن علی الرضا (علیه السلام) نقل می کند

انه اى الحسين (علیه السلام) اوصى الى اخته زینب بنت على (علیه السلام) ستراً على على بن الحسين (علیه السلام) وتقية و اتقاء عليه

و این منافاتی ندارد با آنچه سابقاً گفته شد که حضرت وصیت خطش را بدخترش فاطمه سپرده باشد کمالا یخفی

فضیلت دوم اینست که اینمخدره چند مرتبه حفظ بنيه مقدسه حضرت زین العابدین (علیه السلام) را فرمود

اول - در روز عاشوراء وقتیکه لشكر ابن سعد ریختند بخیمه ها برای نهب و غارت نمودن

در نفس المهموم از اخبار الدول نقل کرده و هم شمر عليه ما يستحقه بقتل على الاصغر وهو مريض فخرجت زينب بنت على بن ابيطالب (علیه السلام) وقالت لا و الله لا يقتل حتى اقتل فيكف عنه

دوم - در روز یازدهم عاشوراء وقتیکه اهل بیت وارد قتلگاه شدند

در کامل الزیاره ابن قولویه از قدامة بن زائدة از پدرش روایت کرده از حضرت علی بن الحسين (علیه السلام) و در آن روایت است که فرمود لما اصابنا بالطف ما أصابنا وقتل ابي (علیه السلام) وقتل من كان معه من ولده و اخوته وسائر اهله وحملت حرمه ونسائه على الاقتاب يراد بنا الكوفه وجعلت انظ اليهم صرعى ولم يواروا فعظم ذلك في صدري ويشتد لما ارى منهم قلقى فكادت نفسي تخرج و تبینت ذلك منى عمتي زينب بنت على الكبرى فقالت مالي اراك تجود بنفسك يا بقية جدى و ابی و اخوتی

ص: 301

فقلت وكيف لا اجزع و اهلع وقداری سیدی و اخوتي و صومتی و ولدی واهلی مصرعين بدمائهم مرملین بالعراء ملبين لا يكفنون ولا يوارون ولا يعرج عليهم احدولا يقربهم كانهم اهلبيت من الديلم

بعد صديقة صفراء امام را تسلیه می دهد و حدیث ام ایمن را می خواند

سوم در مجلس ابن زیاد ملعون وقتیکه بین حضرت علی بن الحسين (علیه السلام) و ابن زياد ملعون مکالماتی رد و بدل شد

در ارشاد است منضب ابن زیاد وقال و بك جرأة لجوابى وفيك بقية للرد على اذهبوا به فاضربوا عنقه فتعلقت به زینب عمته وقالت يابن زیاد حسبك من دمائنا واعتنقة وقالت والله لا افارقه فان قتلته فاقتلني معه فنظر ابن زياد اليها و اليه ساعة ثم قال عجباً للرحم والله اني لاظنهاودت اني قتلتها معه دعوه فانی اراه لما به

و در لهوف است فسمعت به عمته زینب (علیه السلام) فقالت يا بن زياد انك لم تبق لنا احداً غير هذا الصبي فان كنت عزمت على قتله فاقتلنى منه فقال على (علیه السلام) لعمته اسكتى باعمة حتى اكلمه الخ

چهارم - در مجلس یزید ملعون

چنانچه در دمعة الساکبه از بعضی از نسخ ابی مخنف نقل می کند وقتی که در مجلس یزید بن معويه زين العابدين (علیه السلام) آیه شریفه را تلاوت فرمود « ما اصاب من مصيبة في الارض الى قوله والله لا يحب كل مختال فخور » منضب يزيد وقال خذوه و اضربوا عنقه فقالت ام كلثوم ويلك يا يزيد ما كفاك ما فعلت بنا وقد ارويت الارض من دم اهل البيت (علیه السلام) وقد بقى هذا الطفل اتريدان تقطع نسل رسول الله - قال الراوى فابكت كل من كان حاضراً فقال له لعنه الله بعض جلسائه سئلتك بالله يا يزيد الاما عفوت عنه فانه صغير السن ولا يجب عليه القتل فامر اللعين بتخليته

فصل یازدهم : در بعضی از تواریخ متعلقه بزمان امامت حضرت سیدالشهدا (علیه السلام)

اما وقایع سال پنجاهم هجری بعد از شهادت حضرت مجتبی (علیه السلام)

بدانکه در ماه شعبان سال پنجاه هجرى مغيرة بن شعبه که حاکم کوفه بود در کوفه بدرك واصل شد در سن هفتاد سالگی و بعدار موت مغیره مصوبه زیاد بن ابیه را که حاکم بصره بود حاکم کوفه هم نیز نمود خود زیاد آمد بكونه وسمرة بن جندب ملعون را در بصره بجای خود گذارد

و در این سال معويه معوية بن خدیج را از حکومت مصر عزل نمود و سلمة بن مخلد را والی مصر نمود

و در اینسال جناب عقیل بن ابیطالب (علیه السلام) از دنیا رحلت فرمود

و اما وقایع سال پنجاه و يك

منجمله آنکه مصوبه بتمام حکام بلدان نوشت انظروا من اقامت عليه البينة أنه يحب واهل بيته فامحوه من الديوان واسقطوا عطاله ورزقه

چون اینحكم بعمال رسید دست بقتل و غارت شیعیان گشودند و بسیاری از مردم را به تهمت تشیع بقتل آوردند

ص: 302

و منجمله در این سال جناب عمرو بن حمق و جناب حجر بن عدی که هر دو از خواص شیعیان امیر المؤمنين (علیه السلام) بودند از دنیا رحلت فرمودند و تفصیلش در باب سوم ذکر شد

و منجمله در این سال ممویه ابن ابی سفیان فرزند خود یزید را بالشكر زيادى مأمور نمود يفتح قسطنطنيه و در آنجنك جناب ابوایوب انصاری که اسمش خالد بن زید بود از دنیا در گذشت و جد او را در کنار سور قسطنطنیه بخاک سپردند و مردم روم برای قبر او بنای عالی ساختند و قنادیلی آویختند و در آنجا استشفا میجستند

واما وقایع سال پنجاه و دو

منجمله در این سال جناب میمونه بنت حارثه زوجة يغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) از دنیا رحلت فرمود

و منجمله در این سال ابو موسی اشعری که نامش عبدالله بن قیس بود از دنیا رفت

و منجمله در این سال جریر بن عبدالله البجلی از دنیا رحلت نمود

و منجمله در این سال حسان بن ثابت انصاری که شاعر بی بدلی بود در سن صد و بیست سالگی از دنیا رحلت نمود

و منجمله بعضی نوشتند که در این سال بود شهادت جناب حجر بن عدى كه در جنگ صفين امير میمنه لشكر علی بن ابیطالب (علیه السلام) بود و در جنگ نهروان امیر میسره و زیاد بن ابیه که امیر عراق بود در باره او سعایت کرد نزد معويه و معويه او را طلبيد بشام و در نزدیکی شام سراو و سی و پنج تن از اصحاب او را بریدند و بنزد معویه بردند

اما وقایع سال پنجاه و سه

منجمله در این سال در چهارم ماه رمضان زیاد بن ابيه بدرك واصل شد بمرض طاعون و در تاریخ ابن اثیر است که زیاد بمعويه نوشت که من امور عراق را بدست چپ اداره نمودم و دست راستم فارغ است امور حجاز را با واگذار کن معويه عهد حجاز را با و نوشت اهل حجاز چون شنیدند جمع شدند و با و نفرین کردند طاعون بانگشت راستش زدو هلاك شد و قبرش در تویه است نزديك قبر جناب كميل ومغيرة بن شعبه وابوموسی اشعری و احنف بن قیس کذافی کامل ابن اثیر

و منجمله ربيع بن زياد الحارثی که حاکم خراسان بود در این سال از دنیا رفت

و منجمله وردان غلام عمرو عاص ملعون در این سال از دنیا رفت

اما وقایع سال پنجاه و چهار

و منجمله در این سال اسامة بن زيد و حكيم بن حزام و ابوقتاده از دنیا رفتند

و منجمله در این سال سوده بنت زمعة بن قيس زوجة پيغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) از دنیا رحلت فرمود

و منجمله در این سال توبان غلام حضرت رسول در حمصی از دنیا رحلت کرد

و منجمله در این سال معويه سعد بن عاص را از حکومت مدینه عزل کرد و مروان بن حکم را حاکم مدینه گردانید

و منجمله در این سال مصوبه عبید ز باد را حاکم خراسان نمود

و اما وقایع سال پنجاه و پنج

منجمله سعد بن ابی وقاص که بقول اهل تسنن از عشره مبشره بوداز دنیا رفت در سن هشتاد و دو سالگی و او آخر کسی بود از عشره مبشره که از دنیا رفت و در بقیع دفن شد

ص: 303

ومنجمله در این سال سحبان وائل وفات کرد و او در بلاغت و فصاحت نظیر نداشته و ضرب - المثل است

و منجمله در این سال کعب بن عمر و الانصارى وارقم بن ارقم از دنیا رفتند

واما وقایع سال پنجاه وشش

منجمله مصوبه ملعون پسرش یزید ملعون را بولایت عهد خود منسوب نمود و از مردم بیعت گرفت و حضرت سیدالشهداء (علیه السلام) و جناب عبدالله بن عباس و عبدالله بن زبیر بن عوام انکار نمودند فرمان معاویه را

وايضاً در این سال معويه عبدالله بن زیاد ملمون را از حکومت خراسان عزل نمود وسعيد بن عثمان بن عفان را بحکومت خراسان نصب نمود

و در حبیب السیر است که سعید بعد از ضبط حدود خراسان لشكر بماوراء النهر بقصد تسخير بخارا کشید و بعد از فیصل دادن و گرفتن بخارا لشكر بقصد تسخیر سمرقند کنید و در آنجا محاربان سخت اتفاق افتاد و جناب قشم بن عباس بن عبدالمطلب در بعضی از آن جنگها شهید شد

و منجمله در این سال جویریه بنت حارث زوجة حضرت پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) از دنیا رحلت فرمود و اور در مدينه بخاک سپردند

اما وقایع سال پنجاه و هفت

منجمله در این سال مصوبه مروان بن حکم را از حکومت مدینه عزل نمود ووليد بن عقبة بن ابی سفیان را بحکومت نصب نمود

و ایضاً در این سال مصویه حکومت کوفه را ضحاك بن قيس دادو حكومت بصره و ایران و خراسان را بعبد الله بن زیاد بن ابیه داد

و ایضا در این سال شداد بن اوس که از عباد و زهاد بود در بیت المقدس از دنیا رفت و در آنجا دفن شد

و ایضا در این سال يقول بعضی عبدالرحمن بن ابیبکر که برادرایی و امی عایشه بود در نزدیکی مکه معظمه از دنیا رفت و مادرش ام رومان بود

و ایضا در این سال عایشه زوجه پیغمبر ص از دنیا رحلت کرد در شب سه شنبه هفدهم ماه رمضان در سن شصت و هفت سالگی و ابوهریره بروی نماز خواند و او را در بقیع دفن کردند

و در کامل بهائی است که مصوبه بمکه رفت که از برای یزید بیعت بگیرد عایشه تهدید فرستاد برای وی که برادرم محمد را کشتی و برای بزید بیعت می گیری عمروعاص بمویه گفت اگر عایشه بتو تشنیع زند خلق بر تو خروج کنند معويه ابوهريره وشرحبیل را با هدایای بسیار نزدوی فرستاد که باوی صلح کند . برادر او عبدالرحمن را ولایت دهد و امثال اینها - روزی پیغام فرستاد که توقع است ام المؤمنين مارا بتشرف خود مشرف سازد و چاهی کند و بآهك بر كرد و فرش گرانمایه آنجا بهن کردو کرسی بر سر او نهاد وقت نماز خفتن او را خواند و گفت چندین هزار درهم نثار خواهم کرد

عايشه با غلام هندی بیرون آمد و برخر مصری سوار شد و معويه او را اعزاز کرد و بدان کرسی اشاره کرد که بنشیند چون نشست فرو شد بآن چاه در حال مصوبه گفت غلام و خر را بکشتند و درمیان آن چاه انداختند و خاک ریختند مردم در اختلاف افتادند برخی گفتند عایشه بمدینه رفت. بعضی گفتند به یمن رفت و حضرت سیدالشهداء (علیه السلام) و جماعت خاصان مو یه حال را میدانستند لذا حضرت سیدالشهداء (علیه السلام) ترکه او را بوارثان اوداد

ص: 304

و ايضا در ایتال بروایت بعضی ابو هريره عبد الرحمن الدوسي وفات نمود چنانچه در حبيب السير است

و اما وقایع سال پنجاه و هشت

در اینسال عقبة بن عامر جهنی در مصروفات نمود و در فسطاط مصر مدفون گشت

و ايضا در اینسال جبير بن مطعم بن نوفل از دنیا رحلت کرد

وايضا در اينال سمرة بن جندب ملعون از دنیا رفت

واما وقایع سال پنجاه و نه

در اینسال معويه خواهر زاده خود عبد الرحمن بن ام الحکم را از کوفه عزل نمود و نعمان بن بشیر را بحکومت کوفه نصب کرد

وايضا در اینال عبدالرحمن بن زیاد بن ابیه از معويه رقم حکومت خراسان را گرفت و در خراسان بود تا حضرت سیدالشهداء (علیه السلام) ارواحنا له الفداء در کربلا شهید گردید

وايضاً در اينسال اسامة بن زيد بن حارثه از دنیا رحلت کرد علی نقل

وايضا در اینسال قيس بن سعد بن عباده در مدینه طبیبه از دنیا رحلت فرمود و بعضی از مراتب شجاعت و فضایل او در سابق گفته شد

و ايضا در اینسال سعید بن عاص که مدتی حاکم مدینه بود از دنیا رحلت کرد

وايضاً در ایتال عبدالرحمن بن خالد بن ولید از دنیا رفت

وايضا در اینسال عبدالله بن عامر بن کریز در مکه از دنیا رفت و در عرفات دفن شد

واما وقايع سنه شصت هجری

در اینسال معوية بن ابی سفیان ملعون در شام از دنیا رفت در غره ماه رجب یا نیمه آن یا بیست و دوم آن در سن هفتاد و پنجسالگی و بعد از فوت معوبه یزید کاغذی نوشت به پسر عمش ولید بن عتبة بن ابی سفیان که حاکم مدینه بود که بیعت بگیرد از حسین بن علی (علیه السلام) و از عبدالله بن زبیرو از عبدالله بن عمر هر دو عبدالله که شنیدند از مدینه فرار نمودند بمکه معظمه حضرت سید الشهداء هم امتناع فرمود از بیعت نمودن تا آنکه حضرت در شب یکشنبه دوشب مانده از ماه رجب از مدینه طیبه بیرونشد بقصد مكة معظمه با اهل بيت وجمع کثیری از بنی هاشم و آن بزرگوار تلاوت می فرمود این آیه شریفه را « فخرج منها خائفا يترقب قال رب نجنى من القوم الظالمين » و روز سوم شعبان وارد مکه معظمه شد و تلاوت می فرمود: ولما توجه تلقاء مدين قال عسى رہی ان یهدینی سواء السبيل وچون اهل کوفه شنیدند هلاکت مصوبه را وخروج حضرت سیدالشهداء (علیه السلام) را بجانب مكة معظمه شیعیان جمع شدند بخانه سليمان بن صرد الخزاعی و کاغذی نوشتند بحضرت سید الشهداء که تشریف بیاورید بجانب کوفه و آن کاغذها را بتوسط عبدالله بن مسمع وعبدالله بن وال فرستادند خدمت حضرت بعد بفاصله دوروز باز کاغذهایی نوشتند بتوسط قيس بن مصهر الصيداوي وعبدالرحمن عبدالله الارحبي خدمت حضرت فرستادند بعد بفاصله چندروز کاغذها نوشتند و بتوسط هانی بن هانی السبعي وسعيد بن عبدالله الحنفی روانه کردند

الحاصل تا آنکه عده کل کاغذها بدوازده هزار رسیده بود در تمام آنها بشارت بود بهلاکت معويه وتوهين بيزيد واستدعاء تشریف آوردنشان را بکوفه و تمام آن کاغذها از معاریف اهل کوفه

ص: 305

بود نظير جناب حبيب بن مظاهر ومسلم بن عوسجه و سلیمان بن صرد و شبث بن ربعي ورفاعة بن شداد ومسيب بن نجبه وحجار بن أبحر وعروة بن قيس وعمرو بن حجاج و امثال اینها

وشيعيان بصره هم جمع شدند بخانه ماريه بنت منقذ العبدی که از شیعیان بود و آنها هم کاغذها نوشتند و طلب کردند قدوم شریف حضرت را ببصره این بود که حضرت پر عمش جناب مسلم را بجانب کوفه فرستاد چنانچه سابقاً گفته شد و خود آن بزرگوار هم در هشتم ماه ذى الحجة الحرام که يوم التروية بود از مکه معظمه خارج شد و روز دوم محرم سنه شصت و يك هجرى بكربلاي معلی رسید

فصل دوازدهم : در بعضی از فضایل زمین کربلا و بعضی از مقابر شریفه بزرگانی که در کربلای معلی مدفونند

اشاره

ولا بد است در مقام از ذکر دوامر :

امر اول - در بعضی از فضائل زمین کربلا

مخفی نماناد که فضائل آنزمین مقدس زیاد است و ما ذکر می کنیم بعضی از آنها را تیمنا

الاول - آنکه زمین کربلا افضل واشرف است از زمین مکه

اولا : بجهت آنکه زمین کربلا علت خلقت زمین مکه معظمه است

در بحار از کامل الزیاره از حضرت صادق (علیه السلام) روایت کرده فرمود زمین کعبه فخریه کرد و گفت « کدام زمینت مثل من و حال آنکه خانه خدا به پشت من واقع شده و مردم میایند بجانب من از هر شته و راه دور و من قرار داده شده ام حرم و محل امن الهی » پس خداوند وحی فرمود بسوی او که کن و آرام بگیر نیست فضیلتی که بتو داده شده در مقابل آن فضیلتی که بزمین کر بلا داده ام مگر بمنزله سوزنی که فرو برود در آب دریا پس از آب دریا بردارد و اگر نباشد زمین کربلا من بتو فضیلت نمی دادم و اگر نمی بود آن وجود شریفی که زمین کربلا در بر دارد من ترا خلق نمی کردم و خلق نمی کردیم آن خانه را که باو فخریه میکنی پس آرام بگیر و مستقر باش و بوده باش عقب ومتواضع و ذلیل وخوار و الا غضب میکنم بتو و ترا می برم بآتش جهنم

و ثانیا ؛ بجهت آنکه زمین کربلا بیست و چهار هزار سال قبل از زمین مکه حرم امن الهی واقع شد

در بحار از کامل الزيارة از حضرت علی بن الحسين (علیه السلام) روایت کرده فرمود خداوند اخذ کرد زمین کربلا را حرم امن و مبارك خود قبل از آنکه زمین کعبه را خلق کند و او را حرم خود قرار دهد به بیست و چهار هزار سال و چون روز قیامت می شود این زمین کماهی با تربت نورانیه اش بلند می شود و نهاده می شود در افضل باغی از باغ های بهشتی که ساکن نمی شود او را مگر پیغمبران و مرسلین یا فرمود اولوالعزم از رسل و آن زمین مقدس روشنایی میدهد بین باغ های بهشتی چنانچه روشنائی می دهد ستاره دری در بین ستاره ها از برای اهل زمین که نورش خیره میکند چشم های اهل بهشت را

ص: 306

و فریاد میزند انا ارض الله المقدسة الطيبة المباركة التي تضمنت سيدالشهداء (علیه السلام) و سید شباب اهل الجنة

الثانيه - ابن زمین کربلا بقعه مبارکه ایست که خداوند در قرآن مجید یاد فرموده

در تهذیب از حضرت صادق (علیه السلام) روایت کرده فرمود شاطي الواد الايمن الذي ذكرها الله في القرآن هو الفرات والبقعة المباركة هي كربلاء بلدة طيبة

الثالثه - ابن زمین مقدس اطهر بقاع روی زمین واعظمها حرمة هست

در بحار از کامل الزیاره از ام ایمن از حضرت پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) روایت کرده که فرمود جبرئیل آمد نزد من و اشاره نمود بسیدالشهداء (علیه السلام) و گفت سبطك هذا مقتول فى عصابة من ذريتك و اهل بيتك و اخيار من امتك بضفة الفرات بارض تدعى كربلاء من اجلها تكثر الكرب و البلاء على اعدائك و اعدا. ذريتك فى اليوم الذى لا ينقضى كر به ولا تفنى حرته و هى اطهر بقاع واعظمها حرمة و انها لمن بطحاء الجنة

الرابعه - این زمین مقدس يك باغیست از باغ های بهشتی

در بحار از کامل الزیاره از حضرت صادق (علیه السلام) روایت کرده فرمود قبر حضرت سیدالشهداء (علیه السلام) بیست ذراع در بیست ذراع باغیست از باغ های بهشت و از این زمین است معراج بآسمان و نيست ملك مقرب و پیغمبر مرسلی مگر آنکه از خداوند سؤال می کنند که زیارت نمایند این زمین را فوجی هبوط می نمایند و فوجی صعود می کنند

الخامسه - حور العین از ملائکه نازله از آسمان تمنی می کنند هدیه آوردن این تربت مقدس را در بحاو از مزار کبیر روایت میکند که حور العین وقتیکه ببیند یکنفر از ملائکه را که هبوط می کنند بسوی زمین طلب هدیه می کنند از او تسبيح و تربت را از خاک قبر حضرت سيدالشهداء (علیه السلام)

السادسه - مستحب است نهادن تربت با میت میان قبر و مخلوط نمودن حنوط میت را بتربت مقدس

در غیبت شیخ طوسی است که نوشت عبدالله بن جعفر حميرى بحضرت حجت (علیه السلام) و سؤال کرد آیا جایز است در قبر میت از خاک تربت بگذارند یا نه؟ فرمود بلی می گذارند و مخلوط می کنند بحنوط ميت انشاء الله

و در خصائص است که روایت شده زن زانیه اولادش را بدست خود می سوزانید چون از دنیا رفت و اور دفن کردند زمین او را دور انداخت مکرر پس بتعليم يكنفر از ائمه (علیه السلام) قدری از تربت حضرت سيد الشهدا با او دفن کردند بعد زمین او را دور نینداخت

السابعه - مستحب است سجده نمودن باین تربت مقدس

در مصباح المتهجدين از معوية بن عمار روایت کرده که فرمود حضرت صادق (علیه السلام) خريطة زردی داشت که در او تربت حضرت سیدالشهداء (علیه السلام) بود وقت نماز که میشد همان تربت را در موضع سجودش میریخت و سجده بر او میکرد و میفرمود سجده بر تربت حضرت سیدالشهداء (علیه السلام) پاره می کند حجب سبع را

الثامنه - آنکه خداوند شفار ادر این تربت مبارکه قرارداد .

در امالی شیخ طوسی از محمد بن مسلم روایت کرده گفت شنیدم از حضرت باقر و از حضرت

ص: 307

صادق (علیه السلام) که فرمودند ان الله عوض الحسين (علیه السلام) من قتله ان جعل الامامة من ذريته والشفاء في تربته و اجابة الدعاء عند قبره ولا تعد ايام زائره جائيا وراجعاً من عمره

در مزار بحار از کامل الزیاره از ابیهاشم جعفری روایت کرده گفت داخل شدم بحضرت هادی (علیه السلام) در حالتیکه آن بزرگوار تبدار و علیل بود فرمود یا اباهاشم بفرست مردی را از دوستان ما برود بحائر و دعا کند بجهت شفاء من گفت من بیرون شدم از خدمت آنحضرت و مقابل شدم با علی بن بلال با و گفتم آنچه مولایم بمن فرموده بود و از او خواهش کردم برود بحائر بجهت دعاء نمودن برای آن حضرت گفت سمعاً وطاعة ولكن من میگویم که حضرت هادی افضل است از حائر و دعای خودشان از برای خود افضل است از دعای من برای ایشان در حالی ابیهاشم گفت من بحضرت عرض کردم آنچه علی بن بلال گفت فرمود بعلی بن بلال بگو که پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) افضل بود از خانه کعبه و از حجر الاسود معذلك دور خانه طواف میکرد و استلام حجر می نمود و از برای خداوند بقعه هائیست که دوست میدارد در آن بقعه ها دعا بشود و اجابت بفرماید و حائر از آن بقعه ها است

التاسعه - مباهات نمودن این زمین مقدس بر سایر زمین ها

در بحار از کامل الزیاره از صفوان جمال از حضرت صادق (صلی الله علیه وآله وسلم) روایت کرده فرمود و ان کربلاء و ماء الفرات اول ارض و اول ماء قدس الله تبارك و تعالى و بارك عليها فقال لها تكلمي بما فضلك الله قالت انا ارض الله المقدسة المباركة الشفاء في تربتى و مالى ولا فخر بل خاضعة ذليلة لمن فعل بی ذلك ولا فخر على من دوني بل شكر الله فاكرمها و زادها بتواضعها و شكر الله بالحسين (علیه السلام) و اصحابه

العاشره - جميع ملائکه این خاک مقدس را استشمام نمودند

در بحار از کامل الزیاره روایت کرده که ملکی که آمد خدمت پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) وخبر قتل حضرت سیدالشهداء را داد ملکی بود که نازل شد بدریا و بالش را پهن کرد بدریا و صيحة زد و گفت یا اهل البحار البسوا اتواب الحزن فان فرخ الرسول مذبوح بعد تربت مقدس را ببالش بر داشت و عروج کرد بآسمان و باقی نماند ملکی در آسمان مگر آنکه آن تربت مقدس را بوئید و اثری از آن تربت در او ماند و بر قاتلین آن بزرگوار لمن کرد و در روایت دیگر فرمود وهو يفوح كالمسك

و در روایتی از حضرت زین العابدین (علیه السلام) نقل کرده که فرمود من زیارت کردم قبر پدر بزرگوارم پس بوی سیب از قبر شریفش استشمام نمودم پس اگر از شیعیان و زائرین قبر مقدس بخواهد بفهمد در وقت سحر مشرف بشود تا بیاید بوی سیب را اگر از روی اخلاص باشد

و بدانکه از اعظم سعادات است دفن در کربلاء معلی و ما ذکر می کنیم در این مقام سه حکایت مختصر

الاول - در كلمة طيبه ثقة الاسلام نوری از جناب ملا کاظم هزار جریبی تلميذ علامة بهبهانی در کتاب تحفة المجاور نقل کرده از سید جلیل جناب آقا میرسید علی صاحب ریاض فرمود در عصر پنجشنبه عادت داشتم برفتن بزیارت قبوری که در نزدیکی خیمگاه است پس شبی در خواب دیدم که رفتم بآن مقابر پس دیدم بلدرا که خالی از عبارتست و بجای همه عمارات قبر است پس متفکر و متوحش شدم و شنیدم که هاتفی می گوید خوشا حال کسیکه در این ارض مقدس مدفون شود اگر چه با هزاران گناه باشد از هول قیامت بسلامت در رود و هیهات که کسی در اینجا مدفون نشود از هول قیامت بسلامت در رود

ص: 308

الثاني - نیز در کلمه طیبه از علامه بهبهانی نقل فرموده گفت در خواب دیدم حضرت سید الشهداء (علیه السلام) را عرض کردم سید و مولای من آیا سئوال می کنند از کسیکه دفن شده باشد در جوارشما فرمود كدام ملك است که او را این جرئت باشد که از او سؤال کند

الثالث - در دار السلام از مرحوم میرزا محمد شهرستانی که از اجلهٔ علماء بوده نقل کرده که من مجاور بودم در کربلاء معلی و حاجی حسینعلی نام خواتون آبادی که از اهل صلاح بود مجاور نجف اشرف بود و او مرا ترغیب می کند بمجاورت نجف اشرف و میگفت مجاورت کر بلای معلی موجب قساوت قلب می شود پس شبی در خواب دیدم که در رواق بالای سر مطهر حضرت امیر مقابل شباك هستم و حاجی حسینعلی هم آنجا هست و بر عادت خود باز منکر مجاورت در کربلا گردید پس دیدم که مولایم حضرت صاحب الزمان هم آنجا تشریف دارند حاجی بحضرت عرض کرد شما اینجا تشریف دارید و مردم میروند بسامره بزیارت شما فرمودند من در آنجا هم نیز هستم بعد فرمود احدی را از کربلا بسوی جهنم نمی برند دو مرتبه اشاره فرمود بقبر مقدس حضرت امیر (علیه السلام) فرمود بحق امير المؤمنين (علیه السلام) احدی را از کربلا بوی جهنم نمی برند پس بخاطرم گذشت که قسم معصوم بجهت انکار حاجی حسینعلی هست مجاورت کربلا را بعد فرمود بشرط آنکه یکشب در آنجا بیتوته کند من چنین فهمیدم که مقصود حضرت از بیتوته قيام بعبادت است عرض کردم ما میخوابیم در شبها تا طلوع شمس - حضرت فرمود اگر چه بخوایید تا طلوع شمس و همین خواب سبب شد که من اختیار نمودم مجاورت کربلای معالی را تا زنده باشم

امردوم - در بعضی از مقابر شریفه امامزادگان و علمانیکه در کربلای معلی وحله و حوالی این دو بلد مدفونند

اما مقا بر بعضی از بزرگان که در کربلای معلی مدفونند

عمده قبور شريفة شهدائیست که در رکاب ظفر انتساب حضرت سید الشهداء عليه السلام شهيد شدند چنانچه در هدية الزائرين از مزار مرحوم سید مهدی قزوینی نقل فرموده که مستحب است زیارت کسانی که در راه حضرت امام حسین (علیه السلام) شهید شده اند چه آنها که در حائر نزد آنحضرت مدفونند و چه آنان که بیرون از حائرند مثل: حضرت عباس و جناب حبیب بن مظاهر و جناب حربن يزيد الرياحي و جناب مسلم بن عقيل وجناب هاني بن عروه وجناب عون بن عبدالله بن جعفر الطيار

انتهی .

و شهید در دروس فرموده و هر گاه کسی زیارت کرد حضرت سیدالشهداء را زیارت کند فرزندش علی بن الحسين را و زیارت کند شهدا را و برادرش حضرت عباس وحر بن يزيد را انتهی .

و بدانکه اشخاصی که در راه حضرت سیدالشهداء (علیه السلام) روز عاشورا شهید شدند غالباً قبر مقدسشان در پای قبر مقدس حضرت علی اکبر است مگر قبر مقدس حضرت ابی الفضل العباس که مسلما در همین موضعی است که مزار مؤمنین است و قبر جناب حبیب بن مظاهر که در میان رواق مطهر است وقبر شریف جناب حربن یزید الریاحی که در یکفر سخی کربلاء معلی است و قبر جناب عون بن عبدالله بن جعفر الطيار که در دو فرسخی کربلاء معلی است و بعضی از معتمدین گفتند که جناب حر در میدان جنگ کشته شد و حضرت سید الشهداء (علیه السلام) ببالینش آمد لكن وقتی که طایفه بنى الرياح شنیدند که لشگریان اراده دارند اجساد مقدسه را پایمال سم ستوران نمایند این بدن مقدس را

ص: 309

بردند در یکفر سخی دفن کردند که پایمال سم ستوران نشود لكن ثقة الاسلام نوری این نقل را تکذیب می نماید

و جناب عون هم تعاقب از لشگریان فرمود تا این موضع و در آنجا لشگریان هجوم آوردند و او را شهید نمودند و همان موضع هم دفن کردند و صحت اینهم معلوم نیست اگرچه در این موارد سیره كافيست و مسلما سيره قطعیه است که در این اماکن شریفه مؤمنین از سابق بعناوین مذکوره زیارت می کردند و شاید قبر جناب جون مولی ابی ذر هم در حفیره نباشد که سایر شهداء را دفن کردند.

چون در بحار از حضرت زین العابدین روایت کرده جماعتی که حاضر شدند بجهت دفن شهداء جون را بعد از ده روز دیدند بوى مشك از او ساطع است و سزاوار است که مؤمنین زیارت کنند قبر شریف طفلان مسلم را که در نزديك مسيب معروفست و بقعه و بارگاهی دارند و بعضی استبعاد نموده اند بودن قبر طفلان مسلم را در این موضع چون بمقتضای خبر امالی شیخ صدوق آنها را در کوفه در کنار شط فرات

شهید کردند و سرشان را بردند نزد ابن زیاد وجدشان را در آب انداختند و نهر فرات از می آید بکوفه و از مسیب تا کوفه شاید زیاده بر پانزده فرسخ باشد و معقول نیست که آب آنها را سر بالا باين موضع آورده باشد و بعید است که جنازه آنها را از آب گرفته باشند و باین محل بعید دفن کرده باشند

و بعضی از بزرگان از علماء گفته اند که در سابق نهری از کوفه جاری بوده باراضی زیر شط تا بسیب چون آن اراضی از شط گودتر است و آن اراضی را زراعت می کردند و از آن نهر آب میدادند و گفتند فعلا هم علامتی از آن نهر موجود است و جسد طفلان را میان آن نهر انداختنه بودند نه میان شط بزرك و آب که جدشان را باین موضع رسانید از آب گرفتند دفن کردند وسیره مستمره هم هست که مؤمنین متوجه باین مکان بودند بعنوان زیارت ایندو طفل

واما سایر قبور متبرکه که در آن زمین مقدس است از مشاهیر امامزادگان عظام و علمای ذوی العز والاحترام

الاول حضرت سید ابراهيم المجاب ابن محمد العابد بن الامام موسى بن جعفر الكاظم (علیه السلام) وقبر شریفش در آخر رواق بالای سر مبارك است وضريح برنجی هم دارد

الثاني - سيد المنخم ابو احمد حسين بن محمد الأعرج بن موسى الى السبحة بن ابراهيم المرتضى بن موسى الكاظم (علیه السلام) والد سيدين السندين اليد المرتضى والسيد الرضى

در عمدة الطالب است او در سنه چهارصد در بغداد رحلت فرموده و در خانه خود دفن شد بعد او را نقل کردند بکربلای معلی

و در تاریخ ابن اثیر است که ولادت والد ماجد سیدین در سنه سیصد و چهار بوده

الثالث السيد المعظم علم الهدى ذو الثمانين مجدد المذهب الامامية في رأس المائة الرابعة ابو القاسم علی بن الحنين السابق ذكره الملقب بالسيد المرتضى

ولادت آن بزرگوار درسنه سیصدو پنجاه و پنج بود و رحلتشان در بیست و پنجم ربع المولود سنه چهار صدوسی وشش بود

ص: 310

الرابع - السيد الزاهد العابد محمد بن الحسين الملقب بالسيد الرضى برادر ابوینی سید مرتضی تولدش سنه سیصد و پنجاه و نه بود و رحلتشان روز یکشنبه ششم محرم سنه چهارصد و شش بود.

و این دوسید جلیل را در کاظمین دفن نمودند هر يك را در خانه خودشان در موضعیکه الحال صورت قبرشان موجود است و بعد مثل والدماجدشان جسدشان را حمل نمودند به کربلای معلی و در جوار جدشان دفن شدند

و حجة الاسلام آقا سید حسن صدر کاظمینی دامت برکاته شفاهاً فرمودند که قبر شریف این دو امامزاده و قبر والد ماجدشان پشت سر واقع است که از قبر مقدس تا قبر این سه بزرگوار تقریبا پنج ذراع فاصله است و فرمودند بعضی از ثقات که میان سرداب مقدس مشرف شده اند صورت قبر این سه آقازاده را میان سرداب دیده اند

و در حاشيه عمدة الطالب خوش خط قدیمی بخط ملاحسین کتابدار نجفی نوشته بود که قبر شریف ابو احمد الحسين وقبر الرضى والمرتضی پشت سر قبر مطهر است بفاصله دو ذراع وشبری و از برای هر يك از قبور ايشان سكوي بلند از سنك مر مر است و در هر سکولی هم با بیست که بسجد جامع پشت سر مطهر باز می شود بعد میگویند و هى معروفة مشهورة يعرفها كل احد قدس الله ارواحهم .

الخامس - السيد الجليل النبيل السيد على بن محمد على الطباطبائي صاحب الرياض خواهر زاده علامه بهبهانی وزوج ابنته تولدشان در ربیع المولود سنه هزار وصد و شصت و يك بود ورحلتشان در سنه هزار و دویست و پانزده بود (1) وقبر شریفش در رواق مطهر قریب بمقبره علامه بهبهانی است پاتین پای قبور مقدسة شهداء

السادس - قبر السيد المفخم آقا سید محمد ابن سيد على صاحب الرياض الملقب بالمجاهد صاحب کتاب مفاتیح و مناهل که نوادۀ دختری مرحوم علامه بهبهانی و داماد مرحوم آقا سید مهدی بحر العلوم بود

تولدشان در سنه هزار و صد و هشتاد بود و رحلتشان در کربلای معلی سنه هزار و دویست و چهل و دو بود و قبر شریفش در اواسط بازار بین الحرمین است و جهت آنکه ایشانرا سید مجاهد می گویند آنست که مرحوم فتحعلی شاه قاجار شنید که حضرات روسیه خیلی تعدی می کنند بیلاد اسلامیه عازم شد که با آنها دفاع کند و استدعا نمود از مرحوم سید که با موکب سلطنت تيمنا حاضر شود که باشعۀ انوارش مستنیر شوند سلطان هم با سایر ملازمین در نهایت احترام تجلیل و اکرام زیادی از ایشان کرد.

بعد بواسطة رشوه گرفتن بعضی از رؤسای عسکر منهزم شدند و بمرحوم سید در مراجعت عساکر خیلی اذیت و آزار می کردند بعضی سخریه می کردند و بعضی سب می کردند مقابل رویش بجهت آنکه نفهمیدند علت منهزم شدنشان چه بود و می گفتند علت عدم اهلیت سید بود از برای مطاعیت عسکر اسلامی

تا آنکه در مراجعت رسیدند بقزوین و مرحوم سید در قزوین اقامت فرمودند تا از شر

ص: 311


1- بلکه وفات آن بزرگوار در 31 -1 بوده است چنانکه در ترجمه او در محلش ذکر شده و صاحب نخبة المقال در تاریخ فوتش فرموده (صاحب الرياض قدحل -1231) (ج)

عسکریان آسوده شد لکن بهمین غم بود تا نگذشت زمانیکه سید بیستر مرض افتاد و بهمین غصه از دنیا رفت و بعد از فراغ از تجهیز جنازه ایشان را باسرع وقت حمل نمودند بکر بلاء معلی و در محل مزبور دفن کردند رحمة الله عليه كذافي الروضات

السابع - السيد الاجل آقا سید ابراهيم ابن سيد محمد باقر القزويینی صاحب ضوابط الاصول رحاتشان در حدود سنه هزار و دویست و چهل و شش بوده و قبر شریفشان در حجره درب صحن كوچك حضرت سیدالشهداء (علیه السلام) است در سمت راست کسیکه می رود بیازار حضرت اباالفضل و در همان مقبره دفن است جناب فاضل تحریر ملا محمد حسين الاردکانی الیزدی و رحلت ایشان در حدود سنه هزار و سیصد بوده .

الثامن - صاحب المقامات العالية فى العلم والعمل جمال الدین احمد بن محمد بن فهدالحلی صاحب عدة الداعى وغير آن

رحلتشان در سنه هشتصد و چهل و يك بوده و قبر شریفشان در کربلای معلی جنب خیمه گاه معروفت و گنبد عالی دارد و سید صاحب رياض تبرك ميجست بمزار شريف ايشان

التاسع - العالم المؤيد المدد الشيخ ابراهيم ابن على بن الحسن العاملي الكفعمي صاحب كتاب بلد الامين والمصباح وغيرهما و تاریخ ولادت رحلتشان معلوم نیست الا آنکه تاریخ تصنیف کتاب مصباح درسنه هشتصد و نود و پنج بوده و محتمل است قبر شریفشان در کربلای معلی باشد و اشعاری در مقام وصیتش فرموده

و از آن اشعار است

فاني رأيت العرب يحمى نزيلها *** و يمنعه من ان ينال بضير

فكيف بسيط المصطفى ان يزود من *** يجاوره ناو بغیر نصیر

و عار على حام الحمى وهو فى الحمى *** اذا ضل في البيداء عقال بعير

و مخفی نماند که این شعر اخیر خیلی مناسب است که در میان بقاع مطهره معصومین (علیه السلام) خوانده شود

و در روضات الجنات در ذیل ترجمه کفعمی دارد که یکی از ثقات اهل علم جبل عامل نقل کرده که فرموده در این نزدیکی ها زارعین زمینی را در دیار جبل عامل شیار می کرد سرجوق بند شد بسنگی آنستگرا از جای خود حرکت داد پس تابوتی از سنگ نمایان شد و شخصی میان آن تابوت بود فورا از میان حرکت کرد و گفت هل قامت القیامه دوباره در میان تابوت خوابید آنمرد زارع از دیدن این قضیه هراسان شده مراجعت بقلعه نمود و واقعه را نقل کرد مردم قلعه رفتند بانمکان و آن تابوت را ملاحظه نمودند دیدند بر سنك تابوت کنده شده هذا قبر ابراهيم بن علی الکفعمی معلوم شد که آنقیر شیخ ابراهیم کفعمی صاحب مصباح است

العاشر - العالم الزاهد الورع التقى المولى عبدالله التسترى تلميذ مولانا الاردبیلی وایشان روز بیست و ششم محرم الحرام سنه هزار و بیست و يك در اصفهان از دنیا رحلت فرمود و ایشان را در مقبره امامزاده سید اسمعیل بامانت سپردند بعد نقل کردند بمشهد شریف سیدالشهداء (علیه السلام) و در تحت قبه آن بزرگوار دفن کردند و موضع قبرشان غير معلومت و ایشان غیر مولانا عبدالله التسترى الشهيد فى البخارا هستند و ظاهراً هر دو در يك عصر بودند

الحادى عشر - الشيخ الجليل يوسف بن احمد البحرانی صاحب کتاب الحدائق

ص: 312

تولدشان سنه هزار وصد وهفت بوده ورحلتشان ماه ربیع المولود سنه هزار وصدوهشتاد و شش بوده و مدفنشان در نزديك شباكی هست که مقابل قبور شهداء مفتوح است

الثاني عشر - المولى العلامة المحقق محمد باقر بن محمد اکمل البهبهانی

تولدشان در کربلای معلی سنه هزار و صد و هیجده بوده و رحلتشان ایضاً در کربلای معلی در سنه هزار و دویست و هشت بوده و والده آقای بهبهانی دختر آقانور الدین بن محمد صالح مازندرانی شارح اصولی کافی بوده و والده شيخ نورالدین آمنه خاتون دختر مرحوم ملا محمد تقی مجلسی بوده چون آخوند ملا محمد صالح داماد مجلسی اول بود

لذا ایشان از مجلسی اول بعد و از مجلسی دوم بخال تعبیر می فرماید الثالث عشر - العالم الفقيه جناب آخوند ملا حسن یزدی مؤلف کتاب مهیج الاحزان و این حوم از علماء عصر مرحوم فتحه لیشاه بود و آخر الامر مجاور کربلای معلا شد و آنجا دفن شد و محل دفنشان راحقر معلوم نیست

الرابع عشر - استاد الفقهاء في عصره محمد شريف بن ملاحسن علی مازندراني الملقب بشريف العلماء که مرحوم شیخ مرتضی الانصاری نزد آن مرحوم تلمذ مودند و در کربلای معلی سنه هزار و دویست و چهل و پنج از دنیا رحلت فرمود و سنش بین سی و چهل بود و در سرداب میان منزل خود دفن شد و منزل و مقبره شان در نزديك در قبله صحن مطهر حضرت سیدالشهداء (علیه السلام) معروف است

الخامس عشر - العالم الكامل العامل ابن حمزه صاحب کتاب وسیله و قبر ایشان در نزديك قبرستان وادی است در دروازه تویریج

السادس عشر المحقق التحرير الشيخ محمد حسين بن شيخ عبد الرحيم الطهرانی از قریه ایوان کیف بوده و صاحب فصول و برادر شیخ محمد تقی صاحب حاشیه بر معالم بود وفاتش در حدود سنه هزار و دویست و شصت و يك بوده و مقبره شان مقبره صاحب ضوابط است و بقبر صاحب فصول در درب صحن كوچك طرف راست کسیکه از بازار بین الحرمین داخل صحن حضرت سیدالشهداء (علیه السلام) می شود و در مقبره شیخ محمد حسین صاحب فصول است قبر جناب آخوند ملا آقای دربندی صاحب کتاب اسرار الشهاده رحلتشان درسنه هزار و دویست و هشتادوشش بود (1)

السابع عشر العالم الجليل مرحوم شيخ عبد الحسين بن شيخ على الطهراني شيخ العراقين رحلتشان در بیست و دوم رمضان سنه هزار و دویست هشتاد و شش بوده و قبرشان در مقبره جنب باغ سلطانی معروف است

الثامن عشر الفقيه النبيه حاج شيخ زين العابدين بن كربلائي مسلم المازندرانی الحائری که در پانزدهم ذيقعدة الحرام سنه هزار و سیصد و نه از دنیا رحلت فرمود و قبرشان در جنب باب قاضی الحاجات معروف است و ولد ایشان جناب آقاشیخ حسین که از اجله علماء بود در روز صبح چهارشنبه دوازدهم ماه شوال المكرم سنه سيصد و سی و نه بود و در مقبره والدشان دفن شد

ص: 313


1- وفات آنبزرگوار درسنه هزار و دویست و هشتادوشش بوده است چنانکه در مآثر و هدیه الاحباب و فوائد الرضویه است و نظر بمادۀ تاریخی که صاحب فصوص اليواقيت فرموده 1285 بوده و آن تاریخ این است و مذا تانا نیه ارخته *** قد طار روحه الى عرش العلی (ج)

التاسع عشر آية الله آقا میرزا محمد تقی الشیرازی که در سوم ذی الحجة الحرام سنه هزارو سیصد و سی و هشت مرحوم شده و قبر شریفشان در صحن مقدس حضرت سیدالشهداء (علیه السلام) درزاوية جنوبي نزديك تكية بكتاشيها معروف است

العشرون الزاهد الورع التقى مرحوم آقاسید مرتضی الکشمیری که در حدود سنه هزار و سیصدو بیست از دنیا رحلت فرمود و قبر شریفش در حجره هنديها نزديك درب زینبیه معروف است و در آن مقبره است قیر صاحب الاخلاق الحميده آخوند ملا حسین قلی همدانی که در حدود سنه هزارو سیصد وده بوده

الحادى والعشرون المولى عبدالصمد الهمداني المتوطن بالحائر المقدس حيا ومينا وايشان از تلامذه آقای بهبهانی بودند و روز عید غدیر هزار و دویست و شانزده بدست حضرات وهابیه شهید شد ورئيس طائفة وهابيه سعود بود كه مالك حرمین شریفین شد و مقابر شريفه ائمه بقیع را خراب نمود و تصرفاتی در دین خدا نمود و جمع کثیری از ساکنین کربلای معلی را بقتل رسانید و در کربلای معلی هتاکی زیاد نمودند و اسب هایشان را در میان صحن مطهر بستند و آنچه نفایس در میان حرم مطهر بود همه را بردند و ضریح مقدس را کندند و صندوق مقدس را شکستند و هاون قهوه شان را بالای سر مطهر میان حرم گذاردند و کوبیدند و زهر دل خود کردند و باشقيا وفجار خورانیدند و در اواخر سنه هزار و دویست و پنجاه و هشت نیز بحكم مجید پاشا والی بغداد در کربلای معلی قتل عام واقع شد و در این قضیه هم جمع کثیری ادعلماء وسادات وزوار و مجاورین کشته شدند و در روضات است که قریب بده هزار نفر از رجال و اطفال کشته شدند و اموال زیادی هم بغارت بردند

و در ماه صفر سنه هشتصد و شصت طائفه از مشعشعه غالین که رئیسشان علی بن محمد فلاح حاكم جزائر و بصره بود جمعی از کربلا و نجف اشرف را بقتل رسانیده و بقیه را هم اسیر کرده

الثاني والعشرون محمد بن اسماعيل المكنى بابو على الرجالى صاحب كتاب منتهى المقال في علم الرجال که از تلامذه صاحب ریاض بود و در سنه هزار و دویست و پانزده در کربلاء معلی از دنیا رحلت فرمود و موضع قبرش برحقیر معلوم نیست

الثالث والعشرون جناب محمد علی ابن محمد البلاغي النجفى شارح اصول کافی سبط ایشان جناب حسن بن عباس بن محمد علی

در کتاب تنقیح المقال فرموده کان جدى محمد على البلاغي وجه من وجوه علمائنا المجتهدین المتأخرين تقه عين صحيح الحديث واضح الطريقه جيد التصانيف منها شرح اصول الكافي

ومنها شرح الارشاد للعلامة رحلتش در کربلاء معلی بود و در حرم مطهر حضرت سیدالشهداء (علیه السلام) دفن شد در ماه شوال سنه هزار هجری

الرابع والعشرون جناب حاجى ميرزا على الفقى ابن سيد حسن ابن العلامه السيد المجاهد السيد محمد ابن العلامه السيد على الطباطبائي الحائري صاحب رياض وفاتشان ششم ماه صفر سنه هزار و دویست و هشتاد و نه بود و مر قدش در بين الحرمين معروف است

الخامس والعشرون جناب علام فهام ملامحمد صالح بن ملا محمد البرغانی برادر ملا محمد

ص: 314

تفی شهید ثالث و این دو برادر از تلامذه سيد مجاهد ووالدشان صاحب ریاضی بودند و ایشان تصنیفات زیادی دارند در فقه و احادیث صاحب معدن البكاء ومخزن البكاء و غيرها و او در آخر عمرش ساکن کربلای معلی شد و همانجا از دنیار حلت فرمود وقرة العين فرزند ایشان بود مصداق يخرج الميت من الحي السادس والعشرون جناب العلام آخوند ملا حسين الاردکانی که بحرز اخری بود استاد حاجی میرزا محمد حسین شهرستانی داماد میر سید علی حائری یزدی رحلتش سنه هزار و سیصد و پنج بود در کربلاء معلی و قبرشان در آنجا معلوم است

و در کربلاء معلی است قبور بعضی از سلاطین شیعه امامیه مثل مظفر الدينشاه ابن ناصر الدينشاه ابن محمد شاه ابن عباس میرزا ابن فتحعلی شاه قاجار ومثل محمد علی شاه ابن مظفر الدينشاه و قبر این دو سلطان در کربلای معلی در حجره بین مسجد پشت سر مطهر و رواق شریفه است و معروف است و انصافا مدفن ايندو سلطان مغبوط همه مسلمین واقع شده

واما قبور متبركه امام زادگان عظام و بزرگان از علمائیکه در حله سیفیه که اسم غیر معروفش بادل است مدفونند

الاول حضرت قاسم بن موسى الكاظم سلام الله علیه که ایشان از جمله امامزادگانی هستند که هم جلالة قدرشان معلوم است و هم محل دفنشان

الثانی حضرت حسین بن زيد بن على بن الحسين بن على بن ابيطالب الملقب بذى الدمعة و دى العبرة وجهة ملقب شدن ایشان باین لقب آنستکه ایشان در نماز شب بسیار گریه میکردند و او را حضرت صادق (علیه السلام) تربیت فرموده و علم و افری با و عنایت فرموده و بسیار عابد وزاهد بودند

ودر عمدة الطالب است که در سنه صد و سی و پنج از دنیا رحلت فرمود و قبر شریفش در حله معروف است

الثالث حضرت حمزة بن قاسم بن على بن حمزة بن حسن بن عبيد الله بن عباس بن على بن ابيطالب (علیه السلام) المكنى بابو يعلى وقبر شريفش در جنوب حله در جزیره بین دجله و فرات واقع است

و از نجاشی درباره ایشان نقل شده که فرمود ثقة جليل القدر و مشهور آنستکه این قبر حمزة بن موسی الکاظم است

و مرحوم ثقة الاسلام نوری در تحية الزائرین فرموده که این شهرت بی اصل است چون قبر حمزة بن موسی الکاظم همانست که درری جنب قبر شریف حضرت عبد العظيم است و این قبریکه در حله است قبر جناب حمزة بن قاسم است که گفته شد از احفاد حضرت ابالفضل العباس است و می فرماید تصریح باين فرمود حضرت حجة عصر صلوات الله وسلامه علیه در حکایت تشرف سید العلماء جناب آقای سید مهدی قزوینی خدمت آنحضرت و حکایتش را در تحیة و دار السلام نقل فرموده

الرابع السيد الاجل الاورع الازهد الاتقى صاحب الكرامات الباهرة رضى الدين على بن موسى بن جعفر بن محمد بن احمد بن محمد بن محمد الملقب بالطاوس لحسن جماله ووجهه و ملقب شدنشان باین لقب جهت این بود که جمالشان بسیار نیکو بود و دو قدمش مناسب حسن وجمالش نبودو محمد طاوس ابن اسحق بود و جناب اسحق شبو روزی هزار رکعت نماز میخواند با نصد رکعت برای خودش و پانصد رکعت برای والد ماجدش چنانچه از مجموعه شیخ شهید نقل شده و والد اسحق حسن

ص: 315

بن محمد بن سليمان بن داود بود و جناب داود رضیع حضرت صادق ع بود وعمل ام داود منسوب بایشان است ابن حسن بن حسن بن علی بن ابیطالب علیه السلام ووالده ماجده سید رضی بنت شیخ زاهد ورام بن ابی فراس صاحب مجموعة ورام بوده و والده والدشان جناب موسى ( كنا ) بنت شيخ الطائفه الشيخ ابو جعفر الطوسی بوده و در نامه دانش ورانست که شیخ طوسی بهر دو دخترش جده ابن طاوس و مادر ابن ادریس اجازه داد تا از مؤلفات وی و از کتب اصحاب روایت کنند و این معنی کاشف از جلالت این دو خواهر است پس معلوم می شود که مادر ابن ادریس هم دختر شیخ الطائفه بوده و هرگاه در کتب ادعیه و زیارات و ذکر زاهدین ومن تشرف بلقاء الحجة اطلاق ابن طاوس بنمایند مراد جناب علی بن طاوس است باعدم قرینه برخلاف

و در مستدرك از مجموعه شهید اول نقل فرموده که تولد جناب على بن طاوس روز پنج شنبه نیمه محرم سنه پانصد و هشتاد و نه بوده و رحلتشان صبح دوشنبه پنجم ذی قعده سنه ششصد و شصت و چهار بوده بس عمر شریفشان هفتاد و پنج سال بوده و در بستان خارج شهر حله قبرو بقعۀ عالی است منسوب باین بزرگوار که مردم زیارت می کنند و تبرك می جویند باو و بعضی نقل کردند که فوت مرحوم سید در بغداد بوده بنابر این بعید است که فوت در بغداد باشد و مدفن در حله بلکه مدفن در بغداد یا کاظمین خواهد بود و محتمل است قبر ایشان در نجف اشرف باشد بر حسب وصیتی که فرموده چنانچه در مستدرك صورت وصیت را ذکر فرموده

الخامس السيد الامجد جمال الدین احمد بن موسى بن جعفر اخ السيد على بن طاوس رحمه الله ابا و اما و صاحب كتاب بشرى فى الفقه وغير او از کتب معتبره و هر گاه در کتب فقهيه ورجال اطلاق ابن طاوس بنمایند مراد ایشانند با عدم قرینه برخلاف

و در روضاتست که رحلتشان در حدود سنه ششصد و هفتاد و سه بوده و قبرشان درحله سيفية مزاری است که مردم تبرك مي جويند باو

السادس المفخم المكرم غياث الدين عبد الكريم بن احمد بن طاوس صاحب كتاب فرحة الغرى و غير او وذكر والد ماجد و هم گرامشان آنها کردید وقوة حافظه و ذکاوت این سید جلیل ضرب المثل است بين العلماء و در روضات از رجال حسن بن داود نقل فرموده که جناب سید عبدالکریم در چهار سالگی مستغنی شد از معلم و استبعادی ندارد چنانچه نقل شده که فاضل هندی صاحب کاشف اللثام فرمود فرغت من المعقول والمنقول ولن اكمل ثلاث عشر سنه وشرعت في التصنيف ولن اكمل اثني عشر سنه ونسبت به علامه حلی نقل شده که در صغر سن بدرجة رفيعه اجتهاد رسید و مردم جهت تقلیدشان انتظار بلوغشان را داشتند و هرگاه در کتب احادیث و اخبار اطلاق سید بن طاوس بشود مراد جناب عبد الكريم بن احمد بن طاوس است و مرحوم سید عبدالکریم در ماه شعبان سنه ششصد و چهل و هشت متولد شدو در شوال سنه ششصد و نود و سه از دنیا رحلت فرمود و درحله مزار معروفی است منسوب بایشان

و از رجال حسن بن داود نقل شد که در ترجمة سيد عبد الكريم مي فرمايد حائرى المولد حلى المنشأ الكاظمى الخاتمة و بعید است که فوت سید در بلده طيبة كاظمين باشد و قبر شریفشان در حله السابع نجم الدين ابو القاسم جعفر بن حسن بن أبي زكريا الحلى الملقب بالمحقق على الاطلاق

ص: 316

صاحب الشرايم گفته شده ولادتشان در کوفه سنه ششصد و يك بوده

و در مستدرکست که رحلتش در ربیع الاخر سنه ششصد و هفتاد و شش بوده و قبر شریفش در حله مزار معروفی است و قبه عالیه و خدا می دارد که ابا عن جد وراثة خدمت می کنند

الثامن - جناب ابو عبدالله محمد بن احمد بن ادريس الحلی صاحب کتاب سرائر و تاریخ ولادتشان گفته اند که در سنه پنجصد و پنجاه و هشت بعد بلوغ رسید

و در مستدرك است که وفاتشان در سنۀ پنجصد و نود و هشت بوده بنابراین سن شریفشان پنجاه و پنجسال بوده

ودر هداية الانام است که رحلت ایشان در هیجدهم شوال بوده

و در روضات مدفنشان را معین نکرده و ظاهراً مدفنشان درحله بوده بدانکه مرحوم ابن ادریس قائل است بعدم حجیت اخبار آحاد

وايضا قائل است بنجاست کسی که متدین بمذهب شیعه نباشد

و ايضا در وضوء قائل است بجواز غسل از اسفل باعلی و در این سه فتوی موافق است با مرحوم سیدمرتضى علم الهدى وايضاً قائل است بنجاست ولد الزنا ولو ظاهراً انني عشری باشد

التاسع جناب ورام بن ابی فراس بن ادریس که از احفاد ابراهیم بن مالك الاشتر النخعی بوده صاحب کتاب مجموعه ورام و سابقاً گفته شد که ایشان جد امى والده والد جناب علی بن طاوس و احمد بن طاوس الحلی بوده

و در روضات تاریخ ولادت و رحلت و مدفنشان را معین نفرموده و محتمل است که مدفن شریفشان در حله باشد

و در هداية الانام است که رحلت ایشان روز دوم ماه شوال سنه ششصد و پنج بوده

العاشر جناب يوسف بن على بن مطهر الحلى والدماجد مرحوم علامه حلی

و در روضات ايضاً تاریخ ولادت و رحلت و مدفنشان را معین نفرموده و ظاهراً در حله مدفون باشند

الحادى عشر جناب ابوطالب محمد بن العلامة الحلى الملقب بفخر المحققین که گفته شده در ده سالگی بمرتبه اجتهاد رسیده تولدشان در شب دوشنبه بیستم جمادى الأولى سنه ششصد و هشتاد و دو بوده و رحلتشان شب جمعه (1) پانزدهم جمادی الآخر سنه هفتصد و هفتاد و يك بوده

و در روضات ايضا مدفنشان را ذکر نکرده و ظاهراً آنستکه درحله باشد

الثانى عشر جناب يحيى بن حسن بن حسين بن على بن محمد بن بطريق الحلى صاحب كتاب عمده و غير آن ايضا

و در روضات تاریخ ولادت و رحلت و محل دفنشان را معین نفرموده غیر آنکه فرموده که او روایت می کند از عماد الدین طبری و او روایت میکند از شیخ ابو علی ولد جناب شیخ الطايفه الشيخ الطوسى رحمة الله علیه و محتمل است که مدفن ایشان هم درحله باشد

الثالث عشر ابن سعيد الحلى ابوركريا يحيى بن احمد بن يحيى بن الحسن بن سعيد الهذلي المعروف بالشيخ نجيب الدين الهدلی پسر عم محقق حلی وسبط صاحب سرائر و از مصنفات او است جامع الشرائع

ص: 317


1- بلکه 25 صحیح است چنانکه در بسیاری از کتب است (ج)

و نزهة ولادتش سنه شش صد و شصت و يك بود و رحلتش شب عرفه سنه ششصد و هشتاد نمو بود و قبر شریفش در حله است

الرابع عشر سيد حيدر حلى شاعر معروف و گفتند یکوقتی و باه شدید در عراق پدیدار شد مرحوم سید خطاب كريم بحضرت حجة (علیه السلام) عرض كرد ( يا بن الامام العسكرى ومن شرفة الله و بنوره انتجبه ) (غضب الاله وانت رحمته يا رحمة الله اطفتی غضبه ) رحلت ایشان در سال هزار و سیصد و چهار بوده درحله و ظاهراً قبر شانهم در حله است

خاتمة بدانکه جمعی از علماء شیعه رضوان الله تعالى عليهم اجمعين بدرجه شهادت فائز گردیدند و از این جهت اقتداء نمودند بسید الشهداء سلام الله عليه

الاول افقه الفقهاء الملقب بالشهيد الاول الشيخ محمد بن الشيخ جمال الدين المكي ابن الشيخ شمس الدين محمد السبطى العاملى الجزینی تولد ایشان درسنه هفتصد و سی و چهار بوده

و در مستدرك الوسائل است که آن بزرگوار یکسال در دمشق محبوس بود و بعد بفتوای قاضى عباد بن جماعة ملعون و امام مالكي بتعصب مذهبی آن بزرگوار را در روز پنجشنبه نهم جمادی الاولی سنه هفتصد و هشتاد و شش در دمشق بقتل رسانیدند و بدن نازنینشرا بدار زدند بعدستك باران کردند و بعد او را سوختند لعنة الله عليهم اجمعين

الثانى افضل المتاخرين الملقب بالشهيد الثاني الشيخ زين الدين بن شيخ على الجبعى العاملي ولادتشان در سیزدهم ماه شوال سنه نهصد و یازده بود

در مستدر کست که قاضی صیداء نوشت بسلطان سلیمان رستم پاشا که شخصی در این بلاد پیدا شده است مبدع و خارج از مذاهب ارجه سلطان امر کرد باحضار ایشان در حالتیکه ایشان مشرف شده بودند بحج بیت الله الحرام پس آن بزرگوار را گرفتند و بردند ببلاد روم و او را در کنار دریا بقتل رسانیدند و در آنجا جماعتی از ترکمانیه بردند و دیدند که در آنشب نور از آسمان هبوط میکند و صعود مینماید پس او را در آنجا دفن کردند و قبه بر قبر او بنا نمودند و سر نازنین او را بردند نزد سلطان روم در سنه نهصد و شصت و پنج

و در روایتی استکه آن بزرگوار را در مسجد الحرام گرفتند و در یکی از خانهای مکه چهل روز حبس کردند بعد ایشانرا بردند بقسطنطنیه و در آنجا بقتل رسانیدند و بعد از سه روز که بدن روی زمین افتاده بود بکن نازنینش را بدریا انداختند و بدانکه این لقب شریف شهید منحصر است در نزد جميع علماء باین دو و گویا این لقب از برای این دو لقب سماوی و تشریف الهی است

الثالث الشيخ الامام مروج الاحكام الشيخ على ابن حسين بن عبد العال الكركي المشهور بالمحقق الثانی و ایشان در نجف اشرف در یوم غدیر سنه نهصد و چهل که مطابق است با مقتدای شیعه شهید شدند

و در مستدرك از شیخ حسین بن عبدالصمد الحارثي والد شیخ بهائی نقل فرموده که ایشان تصریح فرموده که مرحوم شیخ محقق قدقتل شهيدا والظاهر انه قتل بالسم انتهى

و اذفقیه عصر خود صاحب جواهر نقل کرده که فرمود کسیکه جامع المقاصد ووسائل وجواهر داشته باشد بی نیاز است در مقام استنباط احکام شرعبه از کتاب دیگر و فرموده ایشان مدتی در شام تحصیل فرمودند و مدتی در مصر بعد مسافرت فرمود بعراق عرب و مدتی آنجا مشغول تحصیل بود بعد مسافرت فرمود ببلاد عجم در زمان سلطنت شاه اسمعيل الصفوى متصل مشغول ترویج و اعلاء اعلام ذهب جعفریه را می نمود و بعضی از اهل تسنن اور املقب کرده بودند بمخترع مذهب الشيعه

ص: 318

و در روضات است که در عصر ایشان سفیری از جانب سلطان روم آمد خدمت شاه اسماعیل وقتیکه مرحوم محقق در مجلس سلطان تشریف داشت چون سفیر جناب محقق را شناخت باب مباحثه و گفتگو را باز نمود و گفت یاشیخ تاریخ اختراع مذهب شیعه امامیه مذهب ناحق است که نهصد و شش باشد که ابتداء سلطنت صفویه باشد فورا محقق ملهم شد و در جوابش فرمود ما عربیم و زبان ما بلغت عرب جاریست و باید اضافه کرد مذهب را بضمير متكلم و گفت مذهبنا حق نه مذهب ناحق که عجمی بشود فبهت الذي كفر

الرابع المولى الجليل شهاب الدین عبدالله بن محمود بن سعيد الشوشترى ثم المشهدى الخراسانی المعروف بالعقاب

در مستدر کست که ایشان مدتی در مشهد مشغول تدریس و هدایت و ارشاد بودند و اوقاتی که شاه عباس ماضی صفوی در مشهد بود متصل او را نصیحت و موعظه میفرمود تا آنکه در سنه نهصد و نود و هفت که طائفه از یکیه غالب شدند و مشهد را تصرف نمودند ایشانرا گرفتند و بردند نزد رئیسشان عبدالمؤمن خان ملعون و گفتند این شخص رئیس رافضه است عبدالمؤمن خان ایشانرا فرستاد ببخاری نزد پدر ملعونش عبدالله خان از بك

و در بخاری با علماء اهل سنت مباحثه کرد و بر تمام آنها غالب شد بعد علماء بخاری بعبد الله خان گفتند که توشکی در حقیقت مذهب خود نداری چرا راضی میشوی بمباحثه با این رافضی را که باعث اختلال اذهان عوام می شود و لا بد است کسی که مبتدع و مخالف با مذهب ما هست کشته شود پس عبدالله خان امر کرد او را با خنجر الماس شهید نمودند و بعد جد شریفش را در میدان بخاری بآتش سوختند انتهى

الخامس - السيد المؤيد والعالم المسدد السيد قاضی نور الله ابن شريف الدين الحسيني الشوشترى مصنف مجالس المؤمنين و احقاق الحق در مقام نقض بر ابطال الباطل فضل بن روزبهان اصفهانی که در رد بر احقاق الحق علامه حلی نوشته و مصنف کتاب صوارم المهرقه که در رد صواعق ابن حجر مکی نوشته

در مستدرکست که ایشان رفتند با کبر آباد هند و مذهب خود را مخفی میداشت و از مخالفین تقیه میکرد و مسائل فقهیه را بمذاهب اربعه میدانستند وسلطان اکبرشاه و اکثر مردم اعتقادشان این بود که ایشان سنی هستند و چون سلطان مطلع برعلم وفضل اوشد ایشان را قاضی القضاة نمود و سید هم قبول کرد بشرط آنکه در هر موردی حکم کند بر طبق یکی از مذاهب اربعه بهر قسمی که اجتهادش اقتضاء کند پس سلطان شرطش را قبول کرد و در هر مسئله فتوای میداد بر وفق مذهب کسیکه فتوای او مطابق باشد با مذهب امامیه و در خفاء مشغول تصنیف و تألیف بود تا اینکه سلطان اکبر شاه از دنیا رفت و پسرش جهانگیر شاه بجای او نشست و بعض از علماء مخالفین مطلع شدند که سید شیعه است پس سعایت کردند نزد سلطان و ادله اقامه نمودند بر تشیع او سلطان گفت باین ادله که شما گفتید تشیع ایشان ثابت نمی شود تا آنكه يك نفر از مخالفین اظهار تشیع کرد و مدتی ملازم ایشان شد و مطلع شد بکتاب مجالس المؤمنين و بعد از الحاح زیادی این کتاب را گرفت و استنساخ کرد و بآن وسیله تشیع سید ثابت شد و بسلطان گفتند در کتابش چنین و چنان نوشته و باید بر اوحد جاری شود و فلان عدد دره باو زده شود پس چنین کردند

ص: 319

تا اینکه شهید شد

و بعضی گفتند نواصب او را در بین راه گرفتند و برهنه اش کردند و با چوبهای خاردار اینقدر زدند که اعضایش قطعه قطعه شد و قبر شریفش در اکبر آباد هند معروف است مردم زیارت می کنند و تبرك ميجويند و سنش قریب بهفتاد سال بود و تاریخ وفاتش درسنه تسع عشر بعد الالف بود

این شعر از آثار فکر اوست (ره)

وه کاین شب هجران تو بر ما چه دراز است *** گوئی که مگر صبح قیامت سحر او است

السادس السيد تاج الدین محمد بن مجدالدین جد سید رضی آری صدیق علی بن طاوس

در مستدر کست که سید تاج الدین واعظ بود و سلطان محمد شاه خدابنده خیلی اعتقاد داشت بایشان و ايشانرا نقيب النقباء تمام ممالك فرمود وزیر سلطان با جمعی از امراء دولت سلطان باوی عداوت ورزیدند چون مذهب آنها را ابطال فرموده بود پس چون سلطان محمد از دنیا رفت جناب سيد تاج الدین را با دو پسرش شمس الدین حسین و شرف الدین علی را تسلیم نمودند بقاتل پس قاتل آنها را برد کنار شرط بغداد

واول دو پرسید را بقتل رسانیدند بعد عوام بغداد و حنابله ریختند بسر جناب تاج الدین و او را قطعه قطعه نمودند و گوشتش را از عداوت خوردند و محاسنش را کندند و هر طاقه موی محاسنش را يك اشرفی می فروختند و قتل ایشان در ذیقعده سنه هفتصد و یازده بود در بغداد

السابع المحدث العلامه السيد محمد مؤمن بن دوست محمد الحسيني الاسترابادی صاحب كتاب الرجعه و داماد محدث خبير محمد امین استرابادی و کیفیت شهادتشان چنانچه در مستدرك از شیخ حر عاملی نقل میکند اینست که فرمود من در سنه هزار و هشتاد و هشت مشرف شدم بمکه معظمه و در آنبال اتراك اهل تسنن در مکه معظمه جمعی از اعاجم را کشتند باتهام آنها را العياذ بالله بتلويث بيت شريف وقتیکه بعضی از خدمه بیت الله مطلع شدند بتلويث بيت شريف خبر منتشر شد خواص اهل مکه و شریف برکات و قاضی جزم نمودند که این تجری از رفضه است پس عازم شدند كه هر يك از رفضه را که مشهور است برفض او را بقتل برسانند و حال آنکه احدی که شمه از عقل و اسلام داشته باشد چنین جرئتی نمی کنند پس اتراك و بعضی از اهل مکه داخل مسجد الحرام شدند و پنج نفر از شیعیان را در آنجا دیدند و بقتل رسانیدند که از جمله آن پنج نفر بود جناب آقا سید محمد مؤمن و ایشان مرد متعبد مسنی بودند و معروف بودند بتشیع پس شیعیان مختفی شدند و از آنها بود جناب شیخ حر عاملی رحمة الله عليهم

الثامن العالم الفاضل الشهيد بايدى اهل السنه امير زين العابدين ابن نور الدین مراد الحسینی الكاشى نزيل مكة المعظمة وايشان از اجله تلاميذ ملا محمد امین الاسترابادی بودند و بجهت تشیعشان در مکه معظمه شهید شدند و در قبریکه خودشان در حال حیوة در قبرستان ابوطالب مهیا کرده بود دفن شد نزديك قبر ميرزا محمد الاسترابادی صاحب رجال و مولا محمد امین استرآبادی صاحب فوائد المدينه وشيخ محمد سبط شهید ثانی و ابن سید جلیل مؤسس بيت الله الحرام بود که در نهم ماه شعبان سنه هزار و سی و نه سیل عظیمی داخل مسجد الحرام شد و داخل جوف خانه کعبه شد و بقدر يك قامت شبری آب بالا آمد و چهار هزار و ده نفر بسبب این سیل تلف شدند

منجمله معلمی بود با سی طفل که همه هلاک شدند و طفلی از خانه کعبه معظمه عم رسول الله

ص: 320

و بقیه خانه را هم خراب کردند و در وقت تعمیر اتفاق چنین افتاد که حجر الاسود بدست این سید جلیل نصب شد كذافي المستدرك

التاسع العالم المؤيد الشيخ الشهيد حسن بن محمد بن ابى بكر الهمداني الدمشقی که ایشان و پدرشان از اکابر علماء شیعه بودند

در مستدر کست که پدرشان آقا شیخ محمد رفض نمیکرد و آقا شیخ حسن پسرشان غلوداشت در رفض و نزد قاضی شرف الدین مالکی در دمشق ثابت نمودند رفض او را و آنکه او تکفیر کرده شیخین را پس قاضی حکم کرد که گردن او را بزنند پس ایشانرا بردند بسوق الخیل در یازدهم جمادى الاولى سنه هفتصد و چهل و چهار و گردن زدند

العاشر الشيخ الثقة المفضال ابو علی محمد بن احمد بن على الحافظ الواعظ الفارسي النيسابوري الملقب بفتال مصنف كتاب روضة الواعظين

و در روضات از رجال ابن داود نقل می کنند که ایشانرا عبدالرزاق الملقب بشهاب الاسلام رئیس نیشابور شهید نمود و گویا ایشان از تلامده شیخ طوسی بودند

الحادى عشر السيد العلامة آقا میرزا محمد مهدی بن میرزا هدایت الله الموسوى الاصبهاني المجاور في المشهد الرضوى و ايشان را نادر میرزا سبط نادرشاه بقتل رسانید در سنه هزار و دویست و هفده و در میان حرم مطهر حضرت رضا (علیه السلام) در میان صفۀ شاه طهماسب مدفونست و ایشان از تلامذه مرحوم آقا باقر بهبهانی هستند مثل مرحوم سید مهدی بحر العلوم ومرحوم میرزا محمد مهدی شهرستانی و مرحوم ملا مهدی نراقی

الثاني عشر العالم الفقيه الحاج ملا محمد تقى ابن محمد البرغانى القزويني برادر مرحوم حاجی ملا صالح برغانی و ایشان در سنه هزار و دویست و شصت و چهار که سنه رحلة مرحوم شيخ محمد حسن صاحب جواهر بود (1)

و ايضاً سنه جلوس مرحوم ناصر الدین شاه بود در میان محراب بظلم حضرات باییه خذ لهم الله شهید شدند در قزوین و قبرشان مزار معروفی است

الثالث عشر مولانا الشيخ فضل الله نوری که ایشان را در اوائل مشروطیت دولت ایران در سیزدهم ماه رجب سنه هزار و سیصد و بیست و هفت در دار الخلافه طهران بدار کشیدند و ایشان از اجله تلامذه مرحوم آية الله حاج ميرزا حسن الشیرازی بودند و داماد مرحوم حجة الاسلام حاجى ميرزا حسین نوری رحمة الله علیه بودند

و جهة صلب ايشان این شد که ایشان اصرار داشتند که باید مقید باشد مشروطه ایران بمشروطه مشروعه باين جهة خیلی از بزرگان علماء کشته شد مثل جناب آقاسید عبدالله ابن سید اسمعیل البهبهانی قتل فى الطهران سنه هزار و سیصد و بیست و نه و مثل مرحوم ملاقربانعلی زنجایی که ایشانهم در کاظمین مسموما شهید شدند بجهة فتنه مشروطه ايران ومثل مرحوم حاجی میرزاخوئی صاحب شرح نهج البلاغه

ص: 321


1- در سا بن گذشت در حاشیه که وفات آنجناب هزار و دویست و شصت و شش بوده (ج)

وغيرها ومثل مرحوم حاجی شیخ محمد باقر اصطهباناتی که اینها از اجله علماء بودند در فتنه مشروطه ایران شهید شدند که در صحف ومجلات نوشته شده

الرابع عشر مولانا الشيخ عبد الصمد الهمداني صاحب تصانیف عدیده و ایشان از تلامذه آقای بهبهانی بودند و ایشان بدست حضرات وهابیه شهید شدند در کربلاء معلی در چهارشنبه هیجدهم ذیحجة الحرام سنه هزار و دویست و شانزده و رئیس این طائفه سعود ملعون بود که حرمین شریفین را مالك شد ومقابر شريفه ائمه بقیع را خراب کرد و مذهبش مذهب حنبلی بود و قضیه اش مفصلا در امر سیزدهم از فصل ششم از باب دهم ذکر خواهد شد انشاء الله

و مخفی نماناد که بعضی دیگر از کبار علماء اعلام هستند که بسعادت شهادت نائل شدند لکن حقير مطلع بکیفیت شهادت آنها نشدم و بعضی از علماء بمرحوم محقق کرکی اطلاق شهید ثالث می کنند و بعضى بمرحوم المولى عبدالله التسترى و بعضى بمرحوم قاضی نور الله التسترى و بعضى بمرحوم حاجی ملا محمد تقی برغانی ولا مشاحة في الاصطلاح الحمد لله اولا وآخرا و ظاهراً وباطناً وصلى الله على محمد و آله الطاهرين المعصومين ولعنة الله على اعدائهم اجمعين

ص: 322

تتميم مناسب دیدم که در خاتمه این باب بعضی از مراثی را ذکر کنم

اشاره

در ضمن اموری

امر اول - در مراثی حضرت سید الشهداء (علیه السلام)
اشاره

دوازده بند محتشم کاشی رحمة الله عليه

باز این چه شورش است که در خلق عالم است *** باز این چه نوحه و چه عزا و چه ماتم است

باز این چه رستخیز عظیم است کز زمین *** بی نفخ صور خاسته تا عرش اعظم است

این صبح تیره باز دمید از کجا کز او *** کار جهان و خلق جهان جمله در هم است

گویا طلوع می کند از مغرب آفتاب *** كاشوب در تمامی ذرات عالم است

گر خوانمش قیامت کبری، بعید نیست ***این رستخیز عام که نامش محرم

در بارگاه قدس که جای ملال نیست *** سرهای قدسیان همه بر زانوی هم است

جن و ملك بر آدمیان توجه می کنند *** گویا عزای اشرف اولاد آدم است

خورشید آسمان و زمین نور مشرقین *** پر رورده کنار رسول خدا حسين (علیه السلام)

بند 2

بر خوان غم چو عالمیان را صلا زدند *** اول صلا بسلسله انبیاء زدند

نوبت بر اولیاء چو رسید آسمان طپید *** زان ضربتی که بر سر شیر خدا زدند

آندر که جبرئیل امین بود خادمش *** اهل ستم پهلوی خیر النساء زدند

پس اخگری از آتش الماس ریزها *** افروختند و بر حسن مجتبی زدند

وز تیشه ستیزه در آندشت کوفیان *** بس نخل ها ز گلشن آل عبا زدند

پس ضربتی کز آن جگر مصطفی درید *** بر حلق تشنه خلف مرتضی زدند

اهل حرم دریده گریبان گشاده مو *** فریاد بر در حرم کبریاء زدند

بند 3

کاش آنزمان سرادق گردون نگونشدی *** وین خرگه بلند ستون بی ستونشدی

کاش آنزمان بر آمدی از کوه تا بکوه *** سیل سیه که روی زمین قیر گونشدی

کاش آنزمان زآه جگر سوز اهل بیت *** يك شعله برق خرمن گردون دو نشدی

کاش آنزمان که این حرکت کرد آسمان *** سیماب وار روی زمین سکو نشدی

می کاش آنزمان که پیکر اوشد درون خاك *** جان جهانیان همه از تن برون شدی

کاش آنزمان که کشتی آل نبی شکست *** عالم تمام فرقه دریای خون شدی

ص: 323

این انتقام گرنه فتادی بروز حشر *** با این عمل معامله دهر چون شدی

آل نبی چه دست تظلم در آورند *** ارکان عرش را بتز لز ل در آورند

بند 4

کشتی شکست خورده طوفان کربلا *** در خاک و خون طبیده بمیدان کربلا

گر چشم روزگار بر اوفاش میگریست *** خون میچکید از سر ایوان کربلا

نگرفته دست دهر كلابي بغير اشك *** از آنگل که شد شگفته بستان کربلا

از آب هم مضایقه کردند کوفیان *** خوش داشتند حرمت مهمان کربلا بودند دیو و دد همه سیراب و میمکید *** خاتم ز قحط آب آب سلیمان کربلا

ز آن تشنگان هنوز بعیوق میرسد *** فریاد العطش زییابان کربلا

آه از دمی که لشگر اعداء نکرده شرم *** کردند رو بخيمة سلطان کربلا

بند 5

چون خون حلق تشنه او برزمین رسید *** جوش از زمین بذروه عرش برین رسید

نزديك شد که خانه ایمان شود خراب *** از بس شکستها که بارکان دین رسید

نخل بلند او چو خسان بر زمین زدند *** طوفان بر آسمان زغبار زمین رسید

باد آن غبار چون بزار نبی رساند *** گرد از مدینه بر فلك هفتمین رسيد

یکباره جامه در خم گردون بنیل زد *** چون این خبر بعیسی گردون نشین رسید

پرشد زمین ز غلغله چون نوبت خروش *** از انبیاء بحضرت روح الامین رسید

کرد این خیال وهم غلط كاركان غبار *** تا دا من جلال جهان آفرین رسید

بند 6

ترسم جزای قاتل لو چون رقم زنند *** یکباره بر جريده رحمت قلم زنند

دست عتاب حق بدر آید ز آستین *** چون اهلبیت دست بر اهل ستم زنند

آه از دمی که با کفن خونچکان بخاك *** آل نبی چه شعله آتش علم زنند

فریاد از آنزمان که جوانان اهلبیت *** گلگون کفن بعرصه محشر قدم زنند

که زد بهم صفشان شور کربلا *** در حشر صف زنان صف محشر بهم زنند

از صاحب حرم چه توقع کنند باز *** آن ناکسان که تیر بصيد حرم زنند

ترسم کزین گناه شفیمان روز حشر *** دارند شرم کز کنه خلق دم زنند

پس برستان کنند سری را که جبرئیل *** شوید غبار گیسویش از آب سلسبیل

بند 7

روزی که شد بنیزه سر آن بزرگوار *** خورشید سر برهنه بر آمد ز کوهسار

موجی بجتبش آمد و برخاست کوه کوه *** ابری بیارش آمد و بگریست زار زار

گفتی تمام زلزله شد خاك مطمئن *** گفتی فتاد از حرکت چرخ بیقرار

عرش آنچنان بلرزه در آمد که چرخ پیر *** افتاد در گمان که قیامت شد آشکار

آن خیمه که گیسوی حورش طناب بود *** شد سر نگون ز نگون ز باد مخالف حباب وار

جمعی که پاس محملشان داشت جبرئیل *** گشتند بی عباری و محمل شتر سوار

تا آنکه سر زد این عمل از امت نبی *** روح الامین ز روی نبی گشت شرمسار

وانگه زکوفه خیل حرم رو بشام کرد *** نوعی که عقل گفت قیامت قیام کرد

ص: 324

بند 8

در حربگاه چون ره آن کاروان فتاد *** شور و نشور و واهمه را در گمان فتاد

هم بانك نوحه فلفله در شش جهت *** هم گریه یه بر ملايك هفت آسمان فتاد

هر جا که بود آهویی از دشت پاکشید *** هر جا که بود طایری از آشیان فتاد

شد وحشتی که شور قیامت بیاد رفت *** چون چشم اهلبیت بر آن کشتگان فتاد

هر چند بر تن شهداء چشم کار کرد *** بر زخمهای کاری تیر و سنان فتاد

ناگاه چشم دختر زهراء در آن میان *** بر پیکر شریف امام زمان فتاد

بی اختیار نعره هذا حسين از او *** سر زد چنانکه آتش از او در جهان فتاد

پس با زبان پر گله آن بضعة بتول *** رو در مدینه کرد که با ایها الرسول

بند 9

این کشته فتاده بهامون حسین تست *** و بن صید دست و پازده در خون حسین تست

وین نخل ترکز آتش جانسوز تشنگی *** دود از زمین رسانده بگردون حسین تست

این ماهی فتاده بدریای خون که هست *** زخم از ستاره بر تنش افزون حسین تست

این خشک لب فتاده ممنوع از فرات *** کز خون اوزمین شده جیحون حسین تست

این فرقه محیط شهادت که روی دشت *** از موج خون او شده گلگون حسین تست

این شاه کم سپاه كه باخيل اشك و آه *** خر گاه از اینجهان زده بیرون حسین تست

این قالب طپان که چنین مانده بر زمین *** شاه شهید نا شده مدفون حسین تست

پس روی در بقیع بزهراء خطاب کرد *** مرغ هوا و ماهی دریا کباب کرد

بند 10

کای مونس شکسته دلان حال ما ببین *** ما را غریب و بی کس و بی اقربا ببین

اولاد خویش را که شفیعان محشرند *** در ورطه عقوبت اهل دعا ببین

در خلد بر حجاب دوکون آستین فشان *** واندر جهان مصائب ما بر ملا ببین

نی نی درا چو ابر خروشان بكربلا *** طوفان سیل فتنه و موج بلا موج بلا ببین

تنهای کشتگان همه در خاک و خون نگر *** سرهای سروران همه بر نیزها ببین

آن تن که بود پرورشش در کنار تو *** غلطان بخاك معركة كربلا ببین

با بضعة الرسول ز ابن زیاد داد *** كو خاك اهلبیت رسالت بیاد داد

بند 11

ای چرخ غافلی که چه بیداد کرده *** و ز کین چها باین ستم آباد کرده

کام یزید داده از کشتن حسین (علیه السلام) *** بنگر كرا بقتل که دلشاد کرده

در ظلمت این بس است که باعترت رسول *** بیداد کرد خصم و تو امداد کرده

ای زاده زیاد نکرده است هیچگه *** نمرود این عمل که تو شداد کرده

بهر خسی که بار درخت شفاوت است *** در باغ دین چه با گل و شمشاد کرده

با دشمنان دین نتوان کرد آنچه تو *** با مصطفی و حیدر و اولاد کرده

حلقی که بود بوسه که مصطفی مدام *** آزرده اش ز خنجر فولاد کرده

که سم تو دادمی که بمحشر درآورند *** از آتش تو دود بحشر درآورند

ص: 325

بند 12

خاموش محتشم که دل سنگ آب شد *** بنیاد صبر و خانه طاقت خراب شد

خاموش محتشم که از این شعر جانگداز *** مرغ هوا و ماهی دریا کباب شد

تا چرخ سفله بود خطائی چنین نکرد

با هیچ آفریده جفائی چنین نکرد

وصال شیرازی (ره) فرموده

زینب چهدید پیکری اندر میان خون *** چون آسمان زخم تن از انجمش فزون

ميحد جراحتی نتوان گفتنش که چند *** پامال پیکری نتوان دیدنش که چون

خنجر در آن نشسته چه شهیر که در هما *** پیکان از او دمیده چه مژگان از جفون

گفت این بخون طبیده نباشد حسین من *** این نیست آنکه در بر من بود تاکنون

یکدم فزون نرفت که رفت از کنار من *** اینزخمها به پیکر او چون رسید؟ چون؟

گر این حسین قامت او از چه برزمین *** ور این حسین رایت او از چه سرنگون؟

گر این حسین من سر او از چه برسنان *** ور این حسین من تن او از چه فرقه خون؟

یا خواب بوده ام منو گم گشته است راه *** یا خواب بوده آنکه مرا گشته رهنمون

میگفت و میگریست که جانسوز ناله *** آمد ز حنجر شد لب تشنگان برون :

کانی عندلیب گلشن جان آمدی؟ بیا !

ره کم نگشته خوش بنشان آمدی بیا

وله

آمد بگوش دختر زهراه چه این خطاب *** از ناقه خویش را بزمین زد باضطراب

چون خاك جسم پاك برادر ببر گرفت *** بر سینه اش نهاد رخ خود چو آفتاب

گفت ای گلو بریده سر انورت کجاست *** وز چیست گشته پیکر پاکت بخون خضاب

کاروان که آرام نیست خیز *** مارا بير بمنزل مقصود و خوش بخواب

من يكتن ضعيفم ويك كاروان اسير *** وین خلق بی حسیت و دهری بر انقلاب

از آفتاب پوششان باز چشم خلق؟ *** اندوه دل نشانشان پاکه التهاب

زین العباد را زد و آتش کباب بین *** سوز تب از درون و برون سوز آفتاب

گر دل بفرقت تونهم كوشكيب وصبر *** ور می تو رو بشام کنم کو توان و تاب

دستم زچاره کوته و راه دراز پیش *** نه عمر من تمام شود نه جهان خراب

لغتی چو با برادر خود شرح راز کرد *** رو در نجف نمود و در شکوه باز کرد

کای گوهر یکه چون تو نپرورده نه صدف *** پروردگانت زار و تو آسوده در نجف

داری خبر که نور دو چشم تو شد شهید؟ *** افتاد شاهباز نو از شرفه شرف ؟

توساقی بهشتی و کوثر بدست تست *** وین کودکان زارتو از تشنگی تلف

این اهلبیت تست بدینگونه دستگیر *** ای دستگیر خلق نگاهی باینطرف

و له

لباس کهنه پوشید زیر پیرهنش *** مگر که بر نکشد خصم به منش زتنش

لباس کهنه چه حاجت که زیر سم ستور *** تنی نبود که پوشند جامه یا کفش

ص: 326

که گفت از تن او خصم برکشید لباس *** لباس کی بود او را که پاره شد بدنش

مه جسم قامت زهراه چنان لگد کوبیست *** کر آن توان بپدر برد بوی پیرهنش

زمانه خاک چمن را بیاد عدوان داد *** تو درختان که چه شد ارغوان و یاسمنش

عیالش ارنه بهمره در این سفر بودی *** از او خبر نرسیدی بمردم وطنش

دهان کجا که نماید تلاوت قرآن *** مگر که روح قدس ساخت حرفی از دهنش

ز دستگاه سلیمان فلك نشان نگذاشت *** بغیر خاتمی آنهم بدست اهرمنش

جودی خراسانی (ره) فرموده

در شب قتل چه بینایی طفلان را دید *** زینب غمزده را شاه شهیدان طلبید

گفت ای خواهر فيديدة بي ياور من *** يك زمانی بنشین در برم ای خواهر من

خالی از اشک کن این دیده چون دریا را *** تا بگویم بتو من واقعة فردا را

مگرت نیست بخاطر که چه می ذوالمن *** زد ندا گفت زنان را که خدا گفتی من

عهد با حق چویستیم تو باما بودی *** خود ز روز ازل اندر سر سودا بودی

تو مهین دختر زهرایی و ناموس رسول *** پرورش یافته جسم تو در آغوش بتول

باغ جنت گلی از گلشن روی تو بود *** پرتو مهر فلك برقع روی تو بود

اندرین دشت چه از کینه این قوم شریر *** شوم کشته و گردی تو بعد ظلم اسیر

این مپندار سویت کس بشقاوت نکرد *** که تواند بتو با چشم حقارت نگرد

سوی خورشیدا گردیده صد مسکینست *** او بلند از نظر مردم کوته بین است

حال بایید که تو اندر سر پیمان باشی *** با همه درد رضا از دل و از جان باشی

باش اگه که اجل دست گریبان منست *** این شب آخر عمر من و یاران منست

آخر عمر من و اول بی یاری تست *** شب قتل من و ایام گرفتاری تست

این مبادا که تو فردا زهیاهوی خسان *** دست بر سینه زنی برکشی از قلب فغان

فرق خون گرنگری اکبر مه سیمارا *** باید از گریه تو خاموش کنی لیلا را

حلق اصغر شود از تیر جفا چون سيراب *** نگذاری که بر آرد زجگر بانك رباب

جسم داماد داماد چه فردا شود آغشته بخون *** نگذاری که عروسش شود از خیمه برون

دست عباس جوانم چو بیفتد از تن *** خواهرش را نگذاری که نماید شیون

سر اطفال تو از تن چو نمایند جدا *** در اشک تو مبادا شود از دیده رها

اندر آندم که مرا بنگری آغشته بخون *** نخراشی رخ و از خیمه نیائی بیرون

سينه من شكند چون زجفا شمر لمین *** نکنی ناله و افغان ز دل زار و حزین

فرض ای غمزده فردا که در این دشت بلا *** بستان شد سرهفتاد و دو خورشید لقا

جمع در دور خود اطفال پریشانم کن *** گریه برحال خود ای خواهر نالانم کن

که پس از من به بی درد گرفتار شوی *** سر برهنه بر کوچه و بازار شوی

وله

خواهر برو بخیمه که جانم بر آمده *** عمرم تمام گشته اجل بر سر آمده

خواهر برو بخیه که از بهر کشتنم *** شمر لعین گرفته بكف خنجر آمده

خواهر برو که نوک سنان ساخت کارمن *** کامم دگر ز فیض شهادت بر آمده

ص: 327

خواهر برو که حالت جاندادنم رسید *** زین تر و نیزه که بر این پیکر آمده

خواهر برو بخیمه که بهر عبادتم *** قد خمیده حضرت پیغمبر آمده

خواهر برو بخیمه که با خیل اولیاء *** بابم علی به تعزیت اکبر آمده

خواهر بخیمه رو که پی یی چشم بستم *** زهرا گشوده موی و بچشم تر آمده

خواهر برو که ناله ام از زخم تیر نیست *** یادم ز تیر خلق علی اصغر آمده

این غیرتم کشد که بگویند کوفیان *** زینب بقتلگه سر بی معجر آمده

کردند منشیان بی این شرح را رقم *** جودی چه شد که نام تو سر دفتر آمده

وله

خواهر برو که کار حسینت تمام شد *** خواهر برو صبح امید تو شام شد

خواهر برو که طایر روحم ز سر شده *** بس نوك تيزه بر جگرم کارگر شده

خواهر برو مدار دگر انتظار من *** خواهر برو كه نوك سنان ساخت کارمن

خواهر برو که دیده ام از خوندل تر است *** چشمم بزیر تیغ سوی نعش اکبر است

خواهر برو که زندگی من حرام شد *** دیگر بخیمه آمدن من تمام شد

خواهر برو مپاش نمك بر جراحتم *** خواهر برو نماید دشمن شماتنم

رو در حرم که ننگری ای بیقرینه ام *** کز ضرب چکمه شمر شکسته است سینه ام

بر گرد تا نظر نکنی زیر دشنه ام *** برگرد تا که ننگری اینگونه تشنه ام

و له

مهلتی تا بسوی قبله کشم پایش را *** سایه از معجر نیلی کنم اعضایش را

تركنم ز اشک روان لعل گهر سایش را *** سیر بینم دم مردن رخ زیبایش را

که دگر وعده دیدار قیامت باشد *** برود سوی سفر خیر و سلامت باشد

زیر خنجر چو حين ناله زينب بشنيد *** چشم بگشود زهم خواهر خود را طلبید

گفت با او که مرا همر بآخر برسید *** دگر از زندگی من بنما قطع امید

رو سوی خیمه که هنگام گرفتاری تست *** آخر عمر من و اول بی یاری تست

رو سوی خیمه پرستاری اطفالم کن *** گریه حال خود ایخواهر نالانم کن

ناله بر درد دل عابد بیمارم کن *** جمع در دور خود اطفال پریشانم کن

که پس از من بیسی درد گرفتار شوی *** سر برهنه بر کوچه و بازار شوی

پس بناچار سوی خیمه روان شد زینب *** بفغان آمد و نومید ز جان شد زینب

دید چون شام سیه روز جهان شد زینب *** بار دیگر سوی میدان نگران شد زینب

دید جن و ملك وارض و سما میگرید *** بر نی سر شاه شهداء می گرید

و له

بابا بنگر سوز دل و چشم پر آبم *** از سوی تو عازم بسوی شام خرابم

نگذشته از قتل تو زمانی که بیستند *** این قوم جفا پیشه بزنجیر و طنابم

اين يك زندم کعب نی آن سیلی بیداد *** فریاد که هر لحظه ز قومی بعذابم

بابا ز تو هر لحظه مرا بود سئوالی *** از چیست که اکنون ندهی هیچ جوابم

بردار سر از خاک که این قوم جفاجو *** بردند ز سر معجر و از چهره نقابم

اینزخم که برجسم تو بیرون ز حسابست *** در سوز من دلشده تا روز حسابم

ص: 328

وله

ایرفته سرت برنی وی مانده تنت تنها *** ماندی تو و بنهادیم ما سر به بیابانها

ایکرده بکوی دوست هفتاد و دو قربانی *** قربانشومت اینرسم ماند از تو بدورانها

قربانی هر کس شد با حرمت و نشنیدیم *** دست و تن قربانی افتد به بیابانها

اینگونه تنت از تیغ کردند دو صد پاره *** قصاب نزد ساطور بر پیکر قربانها

از خون گلوی تو ایندشت گلستان شد *** این سیر گلستان کرد سیرم ز گلستانها

ریحان خط اکبر بر گرد رخ انور *** برد از دل ما یکسر یادگل وریحانها

ما جمع پریشانیم هم بی سر و سامانیم *** بردار سرو بنگر این بیسرو سامانها

اطفال حزين يكسر بی چادر و بی معجر *** پاها همه در زنجیر سرها بگریبانها

و له

آخر از کوی تو بادیده گریان رفتم *** آمدم با تو و بالشكر عدوان رفتم

گرتو با جمله شهیدان سوی جنت رفتی *** من سوی شام بهمراه اسیران رفتم

خاطر جمع و دل آسوده نو میباش که من *** فرق بی معجر و گیسوی پریشان رفتم

ایشه تشنه جگر این توو اینشط فرات *** آب نوش آب که من بالب عطشان رفتم

بعد از این بانك عطش نشنوی ایشاه که من *** با یتیمان بسوی کوفه ویران رفتم

عهد ما بود که تو کشته شوی بر لب آب *** تو وفاكردى و من برسر پیمان رفتم

چاك پهلوی تو دیدم من و از پنجه غم *** سینه را چاک زدم همچو گریبان رفتم

خاک بر فرق من و خواهری من که ترا *** جسم صد چاک فکندم به بیابان رفتم

بر نعش تو نگذاشت بمانم چون شمر *** با سر پاك تو ای مهر درخشان رفتم

جوديا شرح غم غمزدگان کن کوتاه *** که زهوش از اثر ناله و افغان رفتم

وله

مگر بکرببلا آب قیمت جان بود *** که از عطش بفلك ناله يتيمان بود

کفن دریغ مگر بود بهر شاه شهید *** که تا سه روز تنش رويخالك عریان بود

بزیر سایه چتر ذر ابن سعد لعین *** عزیز فاطمه در آفتاب سوزان بود

ز کینه فرقه بی برو زدند آتش *** سرادقی که در او جبرئیل دربان بود

بروی نعش على اكبر جوان ليلا *** چه موی خویشتن آشفته و پریشان بود

گلوی جمله تر از آب خوشگوار فرات *** بحلق خشك علی اصغر آب پیکان بود

ز آب و نان همه سیروز کربلا تاشام *** سكينه تشنه آب و گرسنه نان بود

سوار شام سراسر سوار بر مرکب *** پیاده عابد بیمار زار و نالان بود

بشام جمله خلایق بخواب خوش همه شب *** زشام تا بسحر زینب اندر افغان بود

نهاد خولی بی دین بروی خاکستر *** سریکه مهر رخش رشك باغ رضوان بود

فغان که ریخت یزید شرابخوار شراب *** بر آنرخی که لبش به ز آب حیوان بود

نه آب بود و نه نانی نه شمعی و نه چراغی *** چه گشت کنج خرابه مقام و منزل ما

ص: 329

وله

امشب شب غریبی اولاد مصطفی است *** زينب اسیر شمر و حسین سرزتن جداست

از خیمه های سوخته بس دود بر فلك *** رخسار ماه و چهره خورشید بیضیاست

اطفال بی پدر و به بیابان در آفتاب *** آن يك سر برهنه و آن يك برهنه پاست

شصت و چهار زن همه بسته بریسمان *** یکرا چو رعد ناله ویکرا چه نی نواست

لیلا بآه و ناله چومجنون بكومودشت *** اکبر هزار پاره ز شمشیر اشقیا است

بيرق نكون و منك تهی سینه برززخم *** عباس را جدا ز بدن دست از جفاست

گوش عروس زار پرازخون زگوشوار *** داماد را زخون گلو دست و با حناست

گهواره مانده خالی و اصغر بمهد خاك *** از سینه رباب ز غم ناله سیا است

مهر رخ سکینه ز سیلی و تشنگی *** نیمی چه ماه تیلی و نیمی چه کهرباست

بر روی تخت زر پسر سعد سنگدل *** عريان بروى خاك تن سبط مصطفی است

در دست ساربان ستمگر شکسته تیغ *** از بند بهر بند دو دست حسین جداست

اینظلم جودیا بکه گویم که بعد قتل *** جسم حسين برير سم اسب توتیا است

وله

این بانک درای کاروانست *** يازينب زار در فغان است

در شب شده آفتاب طالع *** یا رأس حسین برسنان است

بر نیزه سر چو ماه عباس *** یا چارده ماه آسمان است

رعد است بناله یا که لیلا *** در ماتم اكبر جوان است

گیسوی عروس و خون داماد *** یا سنبل تر بگلستان است

از ابر بهار ژاله ریزد *** یا چشم سکینه خونچکانست

وله

چرا از همرهان دوش ای سرخونین جدا بودی *** چرا برخاك و بر خاکستری دیشب کجا بودی؟

که بر روی جراحات سرت پاشیده خاکستر ! *** مگر درد ترا اینگونه داروئی دوا بودی؟

به مهمانی چرا در خانه بیگانگان رفتی! *** بریدی از چه با ما روزی آخر آشنا بودی؟

گرفتار جفای شمر ما بودیم دیشب را *** تو در دست که ای سر تا سحر که مبتلا بودی

ترا چون بودسر در کوفه تن در کربلا جانا *** دل ما سوی کوفه چشم ما در کربلا بودی

یکی گوید ترا جا بود در کنج تنور ای سر *** یکی گوید بزیر طشت پنهان از جفا بودی

نه در خورد تو بود ای گنج شایان کنج مطبخها *** تو آخر روزی ای سر زینت عرش خدا بودی

پس از کشتن سری در ماسوی کی شد بدین خواری *** همانا از ازل ایسر سوا از ماسوی بودی

هماندم دست جودی کاین مصیبت رارقم کردی *** خدایا کاش تن از جان و جان از تن جدا بودی

وله

ز دوری رخت ایسر دلم بجان آمد *** عجب عجب که ترا یاد بی کسان آمد

کدام جلوه ز سر برده طایر هوشت *** چه شد که از همه یکباره شد فراموشت

ص: 330

گهی ز مهر نگاهی بما اسیران کن *** گهی تسلی احوال في نصیبان کن

نمك بس است همین بر جراحت دل من *** که قاتل تو بود روزوشب مقابل من

مرتو گر بستان پیشرو بقافله شد *** پیاده از عقبت پای من پر آبله شد

در این سفر شدی آزرده گرز محنت راه *** زیاده تر تو ندیدی زمن مشقت راه

ز ره رسیدی و بهرچه دلشکسته شدی *** پیاده آمده ام من چرا توخته شدی

شکسته فرق من از چه رخ تو خون آلود *** نخورده آب لب من لب تو از چه کبود

کبودی لبت ای گوشوار عرش مجید *** اگر غلط نکنم هست جای چوب یزید

وله

پس از تو جان برادر چه رنجها که کشیدم *** چه شهرها که نگشتم چه کوچه ها که ندیدم

بسخت جانی خود اینقدر نبود گمانم *** که بی تو زنده ز دشت بلا بشام رسیدم

برون نمود در آندم چو شیر پیرهنت را *** بتن ز پنجه غم جامه هر زمان بدریدم

چه ماه چهارده دیدم سر ترا بر نی *** هلال وارز بار مصیبت تو خمیدم

زدم بچوبه محمل سر آن زمان که سر نی *** بنوك نيزه خولی سر چو ماه تو دیدم

ز تازیانه و طعن سنان و طعنه دشمن *** دگر ز زندگی خویش گشت قطع امیدم

میان کوچه و بازار شام پای برهنه *** سر از خجالت نامحرمان بجیب کشیدم

شدم چو وارد بزم یزید ببازوی بسته *** هزار مرتبه مرك خداز خدا طلبیدم

هنوز بر کف پایم نشان آبله پیدا است *** براه شام ز بس از جفا پیاده دویدم

ولی باین همه غم شاد از آنم ایشه خوبان *** که قد جان جهان دادم و غم تو خریدم

وله

شمیم جانفزای کوی بابم *** مرا اندر مشام جان در آید

گمانم کربلا شد عمه نزديك *** که بوی مشك ناب و عنبر آید

بگوشم عمه از گهواره گور *** در این صحرا صدای اصغر آید

مهار ناقه را يك دم نگهدار *** که استقبال ليلا اكبر آید

مران ایسار بان یکدم که داماد *** دم راه عروس مضطر آید

ولی ای همه دارم التماسي *** قبول خاطر زارت گر آید

که چون اندر سر قبر شهیدان *** ترا از گریه کام دل بر آید

در این صحر امکن منزل که ترسم *** دوباره شمر دون با خنجر آید

همای شیرازی (ره) فرموده

اى فلك تاكى بآل مصطفی ناسازگاری *** در جهان تاکی عزیزان خدا را خوار داری

چون اسیران فرنك وروم اندر شام و كوفه *** اهل بیت احمد مختار را بردی بخواری

چارمین شمع هدایت را ولایت در ولایت *** در غل و زنجیر بردی چون غلامان تیاری

از ستم بی پرده کردی بانویی کاندر حریمش *** فخرها میکرد جبریل امین در پرده داری

گفت زینب با سر سلطاندین کای جان خواهر *** سوختم از دوریت تا چندم از خود دور داری

کی گمانم بود بی روی تو یکدم زنده باشم *** ای عجب تو کشته و من زنده با صد گونه خواری

ص: 331

ای برادر چون پسندی در کف نامحرمانم *** همتت چون شد؟ حمیت کو؟ کجا آن بردباری

سر برهنه، پا برهنه، دیده گریان مو پریشان *** با چنین حالت بدست ناکسانم چون سپاری

ناله بیمار هر دم میزند آتش بجانم *** يك نفس دیگر ندارم طاقت بیمار داری

ای شهنشاه دو عالم از هما یادآور آندم *** کز یی امر شفاعت تاج بر سر میگذاری

وله

ای شهیدی که لب تشنه بریدند سرت *** لاله سان سوخت زداغ علی اکبر جگرت

تشنه لب هیچ مسلمان نکشد کافر را *** توچه کردی که لب تشنه بریدند سرت

تشنه و بیکس و دلخسته و بی یار و غریب *** نه طبیبی بکنار و نه انیسی بیرت

کس پهلوی تو ننشست بجز خنجر و تیر *** کس نیامد بجز از ناوك پيكان بيرت

بر لب خشك تو آبی پر سعد نریخت *** با وجودی که بدی ساقی کوثر پدرت

ناله فاطمه خشک و تر عالم سوزد *** گر لب خشك ترا بنگرد و چشم ترت

واژگون چون نشد اینطشت که در بزم یزید *** دید سر زینب دلسوخته در طشت زرت

گاه در شام بطشت زرو گاهی در دیر *** که بخاکستر و گاهی بنانست سرت

نامه تشنه لبان را برای باد صبا *** بر تربت زهراء اگر افتد گذرت

بگوای بانوی جنت سری از غرفه بر آر *** غرقه در لجه خون بین تن شمس و قمرت

تو دل آسوده از چشمه کوثر سیراب *** دخترانت همه لب تشنه و بی سر پسرت

روزی آخر خبری از دل بیمار بپرس *** مگر از حالت بیمار نباشد خبرت

حجة الاسلام تبریزی میفرماید

بر

زینب چودید پیکر آنشه بروی خاك *** از دل کشید ناله بصد درد سوزناك

کای خفته خوش بیسترخون دیده باز کن *** احوال ما ببین و سپس خواب ناز کن

ای وارث سریر امامت بیای خیز *** بر کشتگان بی کفن خود نماز کن

طفلان خود بورطة بحر بلا نگر *** دستی بدستگیری ایشان در از کن

برخیز صبح شام شد ای میر کاروان *** ما را سوار بر شتر بی جهاز کن

یا دست ما بگیر و از ایندشت بر هراس *** بار دگر روانه بسوی حجاز کن

وله

ای زداغ تو روان خون دل از دیده حور *** بی تو عالم همه ماتمکده تا نفضه ای صور

ز تماشای تجلای تو مدهوش کلیم *** سرت سر انا الله و سنان نخله طور

دیر ترسا و سر سبط رسول مدنی *** آه اگر طعنه بقرآن زند انجیل و زبور

تا جهان باشد و بوده است که دادست نشان *** میزبان خفته بکاخ اندر و مهمان بتنور

سر بیتن که شنیدست بلب سوره کهف *** یا که دیده است بمشكاة تنور آیه نور

جان فدای تو که از حالت جانبازی تو *** در تف ماریه از یاد بشد شور نشور

قدسیان سر بگریبان حجاب ملکوت *** حوریان دست بگیسوی و پریشان ز قصور

غرق دریای تحیر ز لب خشك تو نوح *** دست حسرت بدل از صبر تو ایوب صبور

کوفیان دست بتاراج حرم کرده دراز *** آهوان حرم از واهمه در شیون و شور

انبیاء محو تماشا و ملايك مبهوت *** شمر سر شار تمنا و تو سر گرم حضور

ص: 332

میرزا عمان سامانی اصفهانی میفرماید

خواهرش بر سینه و بر سر زنان *** رفت تا گیرد برادر را عنان

سیل اشکش بست بر شه راه را *** دود آهش کرد حیران شاه را

در قفای شاه رفتی هر زمان *** بانك مهلا مهلااش آسمان

کایسوار سر گران کم کن شتاب *** جان من لختی سبکتر زن ركاب

تا ببوسم آن رخ دلجوی تو *** تا ببویم آن شکنج موی تو

شه سرا با گرم شوق و مست ناز *** گوشه چشمی با نسو کرد باز

ديد مشكین موئی از جنس زنان *** بر فلك دستی و دستی بر عنان

زن مگو مرد آفرین روزگار *** زن مگو بنت الجلال اخت الوقار

زن مگو خاك درش نقش جبين *** زن مگو دست خدا در آستین

پس ز جان برخواهر استقبال کرد *** تا رخش بوسد الف را دال کرد

همچو جان خود در آغوشش کشید *** این سخن آهسته در گوشش کشید

کای عنان گیر من آیا زینبی؟ *** یا که آه درد مندان در شبی

جان خواهر در غم زاری مکن *** با صدا بهرم عزا داری مکن

پیش پای شوق زنجیری مکن *** راه عشق است این عنانگیری مکن

با تو هستم جان خواهر همسفر *** تو بیا این راه کوبی من بسر

خانه سوزان را تو صاحبخانه باش *** با زنان در همرهی مردانه باش

معجر از سر پرده از رخ وا مکن *** آفتاب و ماه را رسوا مکن

حجة الاسلام نهاوندی فرموده

سوی سپاه کفر شه بی سپاه رفت *** دین بی پناه ماند چو آن دین پناه رفت

ز افلاکیان شرارفغان تازمین رسید *** وز خاکیان بچرخ برین دود آه رفت

آه از دمیکه عصمت کبری بقتلگاه *** با خیل اشک و آه بروقت شاه رفت

افتاده دید جسم برادر بخون و خاك *** زد شعله زناله که تا مهر و ماه رفت

بر سر نهاد دست و بدامان فشاند اشك *** ناچار پیش دشمن خود داد خواه رفت

کای سنگدل ترحمی آخر ببین ز جور *** لب تشنه زیر تیغ حسین بیگناه رفت

مقبل (ره) فرموده

در یگانه دریای مجمع البحرين *** بخون طبيد كرب و بلا امام حسین

نه ذو الجناح دگر تاب استقامت داشت *** نه شاه تشنه لبان بر جدال طاقت داشت

هو از جور مخالف چو قیرگون گردید *** عزیز فاطمه از اسب سرنگون گردید

بلند مرتبه شاهی ز صدر زین افتاد *** اگر غلط نکنم عرش بر زمین افتاد

لاخر

ای اشک ماتمت برخ ملت آبرو *** وی از طفیل خون تو اسلام سرخ رو

اسلام زنده کردی و خود کشته گشته *** وی یافته ز فیض تو دین نبی علو

ص: 333

گر آبرا بروی تو بستند کوفیان *** آوردی آب رفته اسلام را بجو

بی برده اهل بیت تو گشته شتر سوار *** لیکن نمودی برده اسلام را رفو

شد گردن تمام جهان بسته پیش تو *** آندم که گشت عابدین تو زنجیر در گلو

در رتبه امامت تو گفتگو نماند *** زینب چوبا یزید لعین کرد گفتگو

جانم همیشه جانب صحرای کربلاست *** یارب بر آر آنچه بدل دارم آرزو

لاخر

ایدل بیا و ساز کن اسباب ناله را *** بنیاد کن حدیث غم این رساله را

خون عزیز ساقی کوثر بخاك ريخت *** ساقی بیا لبا لب خون کن پیاله را

کشتند آهوان حرم را یزیدیان *** خون در دلت دایم از اینغم غزاله را

چون دودمان ختم رسالت بیاد رفت *** کوفی بخط جور نوشت این رساله را

بر والی دمشق که یا ایها الامير *** لبریز کن ز باده عشرت پیاله را

کز دودمان فاطمه کشتیم هر که بود *** کردیم بر سنان سر چندین سلاله را

بردیم اهل بیت نبی را بقتلگاه *** گفتیم کز جگر نکشند آه و ناله را

ليلا بروی نعش على اكبر جوان *** خوش میسرود ناله کنان این مقاله را

کای نوردیده از غم خال تو سوختم *** ای داغ بر دل از غم خال تولاله را

حیفست این کلاله مشكين بخاك وخون *** بنشين دمی که شانه زنم اینکلاله را

دادیم از طپانچه سزای سکینه را *** خوش میفشاند عارض گلبرك هاله را

میاوریم نزد تو اينك دوان دوان *** پای پیاده دخترکان سه ساله را

واصل خوشست صاحب ما شاید از کرم *** زینت دهد بمهر قبول این مقاله را

ناصرالدین شاه قاجار فرموده

یکنا گهری زصدر زین افتاده *** آویزه عرش بر زمین افتاده

افسوس که در واقعه کرب بلا *** از خاتم انبیاء نگین افتاده

ميرزاى صبورى ملك الشعراء خراسانی فرموده

فلك با عترت خير البشر لختي مدارا کن *** مدارا کن آل الله وشرم از روی زهراه کن

فلك آن شب که خرگامولایت را زدی آتش *** دو كودك از میانگمشد بگرد ایچرخ و پیدا کن

بصحرا ام كلثوم است وزینب هر دو در گردش *** تو هم با این دو خاتون جستجو در کوه و صحراکن

اگر پیدا نگشتند این دو طفل بی پدر امشب *** مهیای عقوبت خویش را از بهر فردا کن

وله

فلك در كربلا آل علی را میهمان کردی *** مهیا آب و نان بایست شمشیر و سنان کردی

حریم مصطفی را از حرم تا کربلا خواندی *** هلاك از تشنه کامی بر لب آب روان کردی

غز الان حرم را تاختی از یثرب و بطحا *** گرفتار درنده گرگهای کوفیان کردن

فلک بی خانمان گردی تو اولاد پیمبر را ***نمودی از وطن آواره و بی خانمان کردی

ص: 334

امر دوم - مراثی حضرت ابي الفضل العباس (علیه السلام)

سید جعفر حلی فرموده

عیست وجوه القوم خوف الموت *** والعباس فيهم ضاحك متبسم

قلب اليمين على الشمال وغاص *** في الأوساط يحصد للرؤس ويحطم

وثني ابو الفضل الفوارس نكما *** فراوا شد نبا تهم ان يهزموا

بطل تورث من ايه شجاعة *** فيها انوف بنى الضلالة ترغم

ما کرذو باس له متقدما *** الا و فر و رأسه المتقدم

قسماً بصارمه الصقيل و انتى *** في غير صاعقة السماء لا اقسم

لولا القضاء لمحى الوجود بسيفه *** والله يقضى مايشاء و يحكم

فند ايهم بان يصول فلم يطق *** کاللیث اذا اظفارة تتقلم

فشى المصرعه الحسين وطرفه *** بين الخيام وينه متقسم

فاكب منحنيا عليه و دمعه *** صبح البسيط كانما هو عندم

قد رام بلئمه فلم يرموضعا *** لم يدمه عن السلاح فيلثم

نادى و قد ملاء البوادى صيحة *** صم الصخور لهولها تنالم

ءاخي من يحمى بنات محمد *** ان صرن يسترحمن من لا يرحم

هذا حسامك من يذل به العدى *** و لواك هذا من به يتقدم

لاخر

فلما رآه السبط ملقى على الثرى *** يعالج كرب الموت والدمع اهلا

فجاء اليه و الفؤاد مفرح *** و نادى بقلب بالهموم قد ابتلا

اخي كنت عوني في الامور جميعها *** اباالفضل يا من كان للنفس با ذلا

يعز علينا ان نراك على الثرى *** طريحا ومنك الوجه اضحى مرملا

شیخ کاظم از ری فرموده

فمن المعزى السبط سبط محمد *** بفتى له الاشرافطأطأ هامها

و هوى عليه ما هنالك قائلا *** اليوم بان عن اليمين حسامها

البوم سار عن الكتائب كبتها *** اليوم غاب عن الهداه امامها

اليوم آل الى التفرق جمعنا *** اليوم حل عن البنود نظامها

اليوم خر عن الهداية بدرها *** اليوم غب عن البلاد غمامها

اليوم نامت امين بك لم تنم *** و تهدت اخرى فعز منامها

حجة الاسلام تبریزی در شهادت حضرت ابو الفضل (علیه السلام) فرموده

حیدرانه آن سلیل ذوالفقار *** خویش را زد یکتنه بر صد هزار

تیغ آتشبار زاد بو تراب *** کرد در صحرا روان خون جای آب

ناگهان کافر نهادی از کمین *** کرد با تیغش جدا دست از بمین

ص: 335

از کمین ناگه سیه دستی به تیغ *** برفکندش دست دیگر بی دریغ

هر دو دست او چو گشت از تن جدا *** مشک با دندان گرفت آن با وفا

ناگهان تیری فرود آمد بمشك *** علویان از دیده باریدند اشك

وه چه گویم منچه آمد برسرش *** کز فراز زین نگونشد پیکرش

من نيارم شرح آن را باز گفت *** از عمود آهنین باید شنفت

چون نگون از مرکب آمد برزمین *** زد بر در آسمان روح الامین

زاد حیدر با هزاران عجز و ذل *** رو بخیمه کرد کای سلطان کل

دست من کرد از تو خصم دون جدا *** هین تو دستم گیر ای دست خدا

شاه دین از خیمه از خیمه آمد بر سرش *** دید در خون گشته غلطان پیکرش

میرزا عمان سامانی فرموده

روز عاشورا بچشم بر ز خون *** مشك بر دوش آمد از شط چون برون

شد بسوی تشنه کامان ره سپر *** تیر باران بلا را شد سپر

پس فرو بارید بر وی تیر تیز *** مشك شد بر حالت او اشك ريز

اشك چندان ریخت بروی چشم مشك *** تا که چشم مشک خالی شد ز اشك

تا قیامت تشنه کامان ثواب *** میخورند از رشحه آنمشك آب

بر زمین آب تعلق پاك ريخت *** وز تعین بر سر او خاك ريخت

محزون رشتی فرموده

رسانید خود را چو شهباز حق *** بیالین وی دید نیمی رمق

تنی دید مانند جان در برش *** مسبك پريشان چو مغز سرش

برادر چه کردی لوای مرا *** بده گوش جانا نوای مرا

توسقا و لب تشنه گشتی شهید *** امیدم بدی گشته ام نا امید

مرا بی جمال تو عالم سیاه *** شده منخسف ای مرا مهروماه

که بنموده دست تو از تن جدا *** نبودش مگر خوف روز جزا

جودی خراسانی علیه الرحمة فرموده

بخون غلطان چرائی ای علمدار سپاه من *** نظر بگشا و بنگر یکزمان برسوز آه من

ز پشت زین چه افتادی شکست از بارغم پشتم *** ز جا خیز ای که در هر غم بدی پشت و پناه من

بیالین تو گر دیر آمدم اينك مرنج از من *** که دورت کوفیان از چهارسو بستند راه من

بچشمم روز روشن تیره شد چونشب ز داغ تو *** گشا ای نور چشمان دیده بین روز سیاه من

بهر عضوت که آرم دست ز آن عضوت جدا باشد *** کدامین سنگدل کشتت چنین ای بی پناه من

ز بهر جرعه آبی سکینه بر در خیمه *** ستاده منتظر آن طفل زار بی گناه من

خوشم از آنکه یکشب زندگی بعد از توام نبود *** اگر نه روز شب میشد ز آه صبحگاه من

من آن طاقت ندارم کز جمالت دیده بردارم *** بزیر تیغ خواهد بود بر رویت نگاه من

ص: 336

امرسوم - در مراثی حضرت علی اکبر (علیه السلام)

ابوالحسن تهامی فرموده

حكم المنية في البرية جارى *** ما هذه الدنيا بدار قرار

فالعيش نوم و المنية يقظة *** و المره بينهما خيال سار

يا كوكباً ما كان اقصر عمره *** وكذا تكون كواكب الاسعار

عجل الخسوف اليه قبل أوانه *** فغشاه قبل مظنة الابدار

ان تحتقر صغرا غرب مفخم *** يبدوا ضئيل الشخص للنظار

ان الكواكب في محل علوها *** لترى صغاراً وهى غير صغار

ابكيه ثم اقول معتذراً له *** وفقت حين تركت الام دار

فاذا نطفت فانت اول منطقی *** و اذا سكنت فانت في مضماري

و بعضی مضمون این اشعار را بفارسی گفته اند

چه زود بود ایپسر؛ که همچه کوکب سحر *** غروب کردی از نظر اجل بشد دچار تو

اگر کنم تکلمی ، کلام اولم توئی *** سکوت اگر کنم دمی دلت داغدار تو

چان بخیمه رو کنم ، چه ناله وفغان کنم *** چه چشم خونفشان کنم، زروی گلعذار تو

سكينه من از عطش، فتاده و نموده غش *** چسان باو بگویمش ، که شد خزان بهار تو

شیخ علی پسر شیخ العراقین فرموده

شه عشاق خلاق محاسن *** بکف بگرفت آن نیکو محاسن

بآه و ناله گفت ای داور من *** سوی میدان كين شد اكبر من

بخلق وخلق و از رفتار و گفتار *** بد این نو رسته همچون شاه مختار

بنا گه منقد آن غدار خونخوار *** سمند افکند سوی شاه بی یار

شد از شمشیر آن مردود گمراه *** عيان شق القمر از فرق آنشاه

سوی لشگر گه دشمن شدی تفت *** ندانستم کرا برد و کجا رفت

همیدانم که جسم و جان جانان *** مقطع گشت چون آیات قرآن

چه رفت از دست شاه عشق دلبند *** روان شد از بی گم گشته فرزند

عقایی دید ناگه پر شکسته *** علی افتاده زین از هم گسسته

سری بی افسر و فرقی دریده *** جانان بسته جان و زخود بریده

توانایی شدش از تن ز سر هوش *** گرفت آن پیکر خونین در آغوش

چو آوردند تمثال پیمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) *** برون از خیمه آمد دخت حیدر

دوان شد سوی خمش بر گزیده *** بدنبالش زنان داغ دیده

چنان زد صیحه لیلای جگرخون *** که عقل ماسوی گردید مجنون

حجة الاسلام تبریزی فرموده

سر نهادش بر سر زانوی ناز *** گفت کای بالیده سرو سرفراز

ص: 337

اید رخشان اختر برج شرف *** چونشدی سهم حوادث را هدف

ای بطرف دیده خالی جای تو *** خیز تا بینم قد و بالای تو

پیش از این بابا دلمراخونمکن *** زاده لیلی مرا مجنون مكن

ای نگارین آهوی مشگین من *** با تو روشن چشم عالم بين من

خیز تا بیرون از این صحرا رویم *** نك بسوى خيمة ليلا رويم

رفتی و بردی زچشم باب خواب *** اکبرا بی تو جهان بادا خراب

تو سفر کردی و آسودی زغم *** من در این وادی گرفتار الم

محزون رشتی فرموده

گل ارغوانیش پژمرده دید *** قد سرو او را چه افسرده دید

چنان گشت از خویش بی اختیار *** که رفت از کفش صبر و تاب و قرار

جوانا تو بودی هلال پدر *** بهر ورطه بودی جلال پدر

که زد تیغ بر فرق زیبای تو ؟ *** که افکند این قد رعنای تو ؟

تو صد پاره و من زغمها هلاك *** من از عمر سيرو تولى چاكچاك

در آغوش بگرفت آن پاره تن *** که گویا دو روحند در یکبدن

وله

گلزار نبی گشته تهی از همه گلها *** افغان ز دل زینب خونین جگر آمد

لیلی شده در دشت بلا یکسره مجنون *** وقتیکه باو مردن اکبر خبر آمد

يعقوب فراموش نمود از غم یوسف *** آندم که حسین بر سر نعش پسر آمد

تاريك شد اندر نظرش عالم فانی *** بی تاب چه پهلوی ضیاء بصر آمد

بگرفت تن یوسف خودتنگ در آغوش *** يعقوب صفت ناله اش از سینه بر آمد

کای تازه جوان منکه ندیدم ز تو کامی *** عمر پدر از بعد تو دیگر بر آمد

میرزا حسین کرمانی متخلص بخاکی فرموده

چو لیلی مانده ز آب دیده مجنون وار با در گل *** عنان توسن اکبر گرفت و گفت راز دل

الا ای نوجوان رحمی بمن در حالت پیری *** ز دنبال تو می آیم من ایفرزند تأخیری

من آن لیلای صحرای الستم کز ازل بستم *** بگردن همچو مجنون از خم زلف توز نجیری

ترا ای نو جوان شبها بعهد ناز پروردم *** بامیدی که امروزم بگیری دست در پیری

وله

اندر بحر خون افکند لنگر شبه پیغمبر *** بصحرای بلا شد آشکارا شورش محشر

بجولانگاه آمد شهواری ماه رخساری *** سوار مرکب دلدل و قاری رفرف آثاری

خدیوی کز وجودش آسمان سائر زمین ثابت *** شه گلگون سواری حیدر کرار کرداری

خديو خافقين یعنی حسین آن شاه کونینی *** که از خون شهیدان ریخت عشقش طرح گلزاری

نظر میکرد در مقتل بنعش شبه پیغمبر *** بگردون میکشید از بی کسی آه شرر باری

ص: 338

جودی خراسانی علیه الرحمه فرموده

نونهال من بیا تا همچو گل بویت کنم *** این دم آخر نظر بر روی نیکویت کنم

همچو نور از دیده ام ای نورچشمانم مرو *** تا ز مژگان شانه بر سنبل مویت کنم

سوی قربانگه روانی ای ذبیح من بیا *** سرمه از دود دل بر چشم جادویت کنم

پیش رویم یکزمان بخرام ایرو روان *** تا تسلی دل از آن قد دلجویت کنم

کعبه ام روی تو بود و قبله ام ابروی تو *** باش یکدم سجده بر محراب ابرویت کنم

وای بر من کز جفا باید از کوفه تا بشام *** همرهی با قاتل بيرحم به خویت کنم

ای دریغا شمر نگذارد دمی در قتلگه *** از دل خونین فنان اندر سر کویت کنم

رأس تو در رو برویم تا چهل منزل دریغ *** خصم نگذارد دمی تا یکنظر سویت کنم

وله

بابا بیا که تیغ جفا ساخت کار من *** برگی نچیده گشت خزان نوبهار من

بابا ز پا فتادم و جانم بلب رسید *** دست اجل گرفت ز کف اختیار من

قاتل مرا ز خنجر کین پاره پاره کرد *** رحمی نکرد بر مژه اشكبار من

تا بر تنم بود رمقی بر سرم بیا *** بنگر بوقت مرك بر احوال زار من

از تیغ ظلم رشته عمرم زهم گسیخت *** لیلا بگو دگر نکشد انتظار من

وله ايضاً

وه چو اکبر قدش افکنده ز پاطوبی را *** نور بخشیده رخش مهرجهان آرا را

گیسویش کرده سیه پوش شب یلدا را *** کرده مجنون ز غم فرقت خود لیلا را

که یاد از مه رخسار پیمبر میکرد *** از فروغ رخ او دیده منور میکرد

زلف بر عارض او عود به مجمر میکرد *** لب لعلش بسخن قصه کوثر میکرد

وه چه اکبر که برخ شبه پیمبر باشد *** وه چه اکبر که ببازوی چه حیدر باشد

تشنگان را چه غم او ساقی کوثر باشد *** شافع امت جدش صف محشر باشد

دید شهزاده چوبی یاری شاهنشه دین *** پی تعظیم پدر خم شد و بوسید زمین

گفت ایداده شرف فرش تو بر عرش برین *** خادم بارگه خاص تو جبریل امین

ناله اصغر بی شیر ز جان سیرم کرد *** العطش زاری اطفال زمین گیرم کرد

غم بی یاری تو حالت تصویرم کرد *** حكم تقدير عجب بردم شمشیرم کرد

شاه گفتا بدلم خوش که خیالی دارم *** در گلستان جهان تازه نهالی دارم

روز را همچو تو خورشید مثالی دارم *** شب ز ابرو و رخت بدر و هلالی دارم

دل ليلا ز غم مرك تو گرديد خراب *** خانه صبر من از داغ تو گشته است خراب

از چه بر کشته شدن میکنی اینقدر شتاب *** نوجوان اكبر من هست ترا وقت شباب

ص: 339

بود امیدم که ترا جان پدر شاد کنم *** حجله عيش ترا بندم و داماد کنم

خاطر زار خود از قید هم آزاد کنم *** دل خود شاد از آن قد چو شمشاد کنم

ایدریغا زفت زهر الم نوشیدم *** عوض خلعت شادی گفت پوشیدم

ای قدت سرو خرامان ورخت ماه تمام *** مهر بنموده فروغ از مه رخسار تو وام

پیش رویم دمی ایرو خرامان بخرام *** او بره میشد و میگفت حسین در هر گام

حیف از این سروخرامان که ز با می افتد *** آه کاین مرغ خوش الحان ز نوا می افتد

عندلیب کاشانی در مصیبت علی اکبر فرموده

على اكبر، الا اى طره ات هر تار زنجیری *** باین مجنون سر گشته از آن زنجیر تدبیری

تمنای کربلا داری بقربانی *** نمی آید ندا ، مادر مكن تجيل، تأخيرى

ز بس هوشت ز سر برده تمنای بهشت وحور *** نمیگویی که خود دارم عالم مادر پیری

ببالینت نخوابیدم چه شبها با دو صد زحمت *** بامیدی که در پیری بعالم دست من گیری

زدستم میروی اکنون نماند بر من دلخون *** بجز يك جان برحسرت بغیر آه شبگیری

امر چهارم در مراثی حضرت علی اصغر

سید بحر العلوم فرموده

هل من مغيث يغيث الآل من ظماء *** بشربة من نمير مالها خطر

هل راحم يرحم الطفل الرضيع فقد *** جف الرضاع وما للطفل مصطبر

هل من نصير محام او اخي حسب *** يرعى فما حاموا ولا نصروا

تلك الرزايا لوان القلب من حجر *** اصم كان لادنا من ينفطر

حجة الاسلام تبریزی میفرماید

شه گرفت آن طفل مهد اندر کنار *** یافت دری در دل دریا قرار

آری آری مه که شد دورش تمام *** در کنار خور بود او را مقام

برد آن مه را بسوی رزمگاه *** کرد رو با شامیان رو سیاه

گفت کای کافر دلان به سکال *** که برویم بسته اید آب زلال

شاه در گفتار و كودك گرم خواب *** كه ز نوك ناوکش دادند آب زلال

در کمان بنهاد تیری حرمله *** اوفتاد اندر ملايك غلغله

رست چون تیر از کمان شوم او *** پر زنان بنشست بر حلقوم او

چون در بد آن حلق تیر جانگداز *** سر ز بازوی یدالله کرد باز

تا کمان زه خورده چرخ پیر را *** کس ندیده دو نشان يك تير را

شه کشید آن تیرو گفت ای داورم *** داوری خواه از گروه کافرم

نیست این نو باوه پیغمبرت *** از فصیل ناقه کمتر در برت

ص: 340

میرزا عمان سامانی اصفهانی فرموده

وه چه طفلی ممکنات او را طفیل *** دست یکسر کاینات او را بذیل

شمه خلد از رخ زیبنده اش *** آیتی کوثر ز شکر خنده اش

اشرف اولاد آدم را پسر *** لیکن اندر رتبه آدم را پدر

از علی اکبر بصورت اصغر است *** ليك در معنی علی اکبر است

ظاهراً از تشنگی بی تاب بود *** باطناً سرچشمه هر آب بود

یافت کاندر بزم آنسلطان ناز *** نیست لا يقتر از اینگوهر نیاز

محزون رشتی فرموده

رباب پریشان ز داغ پسر *** روان کرد سیلاب اشك از بصر

که ایطفل معصوم مظلوم من *** ز پیکان تیرت که داده لبن

چرا زرد شد روی گلنار تو *** چسان بنگرم حلق خونبار تو

چرا لب فرو بسته از نوا ! *** ز ياقوت لبها نما نغمه ها

بنه رو بیستان من راز کن *** گشا لب دمی دیده را باز کن

که دارد نشان صید اندر قباط *** شود ذبح صیاد اندر نشاط

فدای تو ای اصغر مهوشم *** ز مژگان بزن آب بر آتشم

شدی فارغ ای اصغر شیرخوار *** من و رنج و غمهای اینروزگار

در آغوش روح القدس راحتی *** نداری بمادر دگر حاجتی

جودی خراسانی علیه الرحمه فرموده

اصغرا گر ز عطش تشنه و بیتاب شدی *** بروی دست پدر خوب تو سیراب شدی

شمر رحمی نه اگر بر دل بیتابت کرد *** نوك تير ستم حرمله سیرابت کرد

گفت پیکان چه بگوش تو که مدهوش شدی *** چه شنیدی که بیکمرتبه خاموش شدی

طایر هوش ز سر رفت ز مد هوشی تو *** ناله من بفلك رفت ز خاموشی تو

نور چشما بگشا دیده زهم خواب بست *** بردیم طاقت از ایندل بیتاب بس است

بود امیدم که توام یار بهر حال شوی *** بزبان آئی و همصحبت اطفال شوی

هوسم بود هم آواز بمادر باشی *** نقل مجلس شب دامادی اکبر باشی

گر دلم سوخت پس از مرگ عزیزان دگر *** سوخت داغ غم تو جان من ای جان پسر

زانکه اندر دم جان دادنت ایدل خسته *** دستهای تو بدی خسته و پایت بسته

سینه بگداخت از اینفم که تو با ایندل ریش *** دست و پائی نزدی در دم جان دادن خویش

وله

جان مادر ز برم از چه جدا گشتی تو *** همره باب گرامی بکجا رفتی تو ؟

دل مجروح من از هجر چرا خستی تو *** از چه ای بلبل من لب زنوا بستی تو

یکجا رفتی و اينك ز کجا آمده *** با فقاق رفتی و خاموش چرا آمده ؟

ص: 341

چشم بگشا و ببین دیده گریان مرا *** بر ز افلاک نگر ناله و افغان مرا

آتش از نو مزن این سینه سوزان مرا *** پنجه آور و بخراش تو پستان مرا

شیر اگر نیست مرا شیره جان میدهمت *** ز سر شك مژگان آبروان میدهمت

هوسم بود که تو لب بسخن بگشائی *** هر زمان عقده غم از دل من بگشائی

غنچه لب به تکلم بچمن بگشائی *** نیست را هت نمایی و دهن بگشائی

تو گشائی لب و من سیر مکم غبغب تو *** تو سخن گوئی و من بوسه زنم بر لب تو

اندر ایندشت که لرزان جگر شیر شود *** قالب شیر دلان صورت تصویر شود

نام آب آنکه برد طعمه شمشیر شود *** تو چه گفتی که گلویت هدف تیر شود

وای برجان من و آه زمظلومی تو *** حیف ای نور دل و دیده ز محرومی تو

طفل را جای اگر بر لب کوثر باشد *** عوض شیر بکامش همه شکر باشد

چشم او باز همی جانب مادر باشد *** دل زار تو زمن از چه مکدر باشد

امر پنجم در مراثی حضرت قاسم (علیه السلام)

حجة الاسلام نهاوندی فرموده

شد چوبی بار و معين سبط رسول مدنی *** عازم معرکه شد سرو ریاض حسنی

تیغ بگرفت زماه نوو آراست بخویش *** سرو سان گلبن حسرت کفن یاسمنی

با دوصد ناله زبور شه اورنك دنا *** اذن بگرفت و بر آمد بیر قوم دنی

شیرسان عزم ختا کرده و آنقوم شدند *** رو به آسای گریزان ز غزال ختنی

مادرش گرم فغان کردن و او گرم جدال *** لشکر اندر پی او او پی لشکر شکنی

تا که بارید بر او سنك قضا امر قدر *** بازویش ماند ز رزم آری و رایت فکنی

گشت شق القمر آندم که شد آن در یتیم *** رخش از خون جبين رنك عقيق يمني

تيشه ظلم عدو کرد ز بیداد سپهر *** اندر آنعرصه از آنشاخه گل ریشه کنی

شد نگو نسار چو از باد سیه لاله سرخ *** خفت خاك چو از داس نهال چمنی

خواندعم خود و شه آمدو دید از ره کین *** طوطی خوش سخنش ماند زشیرین سخنی

برکشید از دل پر درد چنین ناله که کرد *** سوزش اندر دل نه چرخ برین شعله زنی

صله شعر تو آنست تجلی که بعشر *** دستگیر تو شود رحمت دادار غنی

مرحوم ناصرالدین شاه در مصیبت حضرت قاسم فرموده

چو اعدا دید قاسم را که در گردن کفن دارد *** همه گفت از ره نحسین عجب وجه حسن دارد

رخش چون پرتو افکن شد در آنوادى فلك گفتا *** خوشا حال زمین را کو مهی در پیرهن دارد

لبش پژمرده همچون گل ز سوز تشنگی اما *** تو گوئی چشمۀ کوتر در اینشیرین دهن دارد

ص: 342

چو بلبل شور انگیزد در آواز رجز خوانی *** بشوق نوگلی کو در میان آن چین دارد

کشیده تیغ خون افشان ز ابرو در صف هیجا *** تو گوئی ذوالفقار اندر کف خود بوالحسن دارد

چنان آشوب افکند اندر آن صحرا ز خونریزی *** پس از حیدر نه در خاطر دگر چرخ کهن دارد

چه بی انصاف بودی آن جفاجویان سنگین دل *** چه جای نیزه و خنجر در آن سیمین بدن دارد

ز هر سو لشگر عدوان هجوم آوردچون ظلمت *** بصید شاهبازی جمله کو زاغ و زغن دارد

فکندند از سریر زین سلیمان وار آنشه را *** بلی اندر کمین دایم سلیمان اهرمن دارد

چه سرو قد او زینت گلستان بلا را شد *** بگفتا تاب سم اسب کی همچون بدن دارد

مرا دریاب یا عاز روی مرحمت اکنون *** که مرغ روح شوق دیدن بابم حسن دارد

حجة الاسلام تبریزی فرموده

قاسم آن نوباوه باغ حسن *** گوهر شاداب دریای سخن

چهارده ساله جوان نونهال *** برده ماه چهارده شب را بسال

در حیا فرزانه فرزند حسن *** در شجاعت حیدر لشگر شکن

با زبان لا به نزد شاه شد *** خواستار عزم قربانگاه شد

گفت شه کای رشك بستان ارم *** رو تو در باغ جوانی خوش بچم

بوی خون میآید از دامان دشت *** نیست کس ر از آن امید بازگشت

کی روا باشد که این رعنا نهال *** گردد از سم ستوران پایمال

کی روا باشد که اینروی چوورد *** غلطد اندر خون بمیدان نبرد

گفت قاسم کای خدیو مستطاب *** اى توملك عشق را مالك رقاب

گرچه خود من كودك نورسته ام *** ليك دست از کامرانی شسته ام

من بمهد عاشقی پرورده ام *** خون بجای شیر مادر خورده ام

کرده در روز ولادت كام من *** باز با شهد شهادت مام من

ننك باشد در طریق بندگی *** بر غلامان بی شهنشه زندگی

زندگی را بی تو بر سرخاک باد *** کامرانی را جگر صد چاک باد

میرزا عمان سامانی اصفهانی میفرماید

یکی در یتیم از رشته عشق *** بر آمد تا که گردد کشته عشق

بچرخ دلبری بد اولین ماه *** بكلك عشق بابش دومین شاه

بعجز و لابه و نیکو بیانی *** یتیم آسا بصد شیرین زبانی

بخاک پای آنشه سود رخسار *** بگفت ای از تو پیدا عرش دادار

غم بی یاریت ای داور داد *** مرا درد یتیمی برده از یاد

چوشد آنشه باذن جنك خوشنود *** همه اهل حرم را کرد بدرود

جودی علیه الرحمه فرموده

عمو فدای تو گردم بدار دست از جنك *** مكن مقاتله شاها دمی نمای در نك

ص: 343

تو جنك ميكنی و جان برفت زاعضایم *** شکست زیر سم اسب استخوانهایم

بیا بیا که رسیده است وقت مردن من *** بیا بیا که بود وقت جان سپردن من

عمر بچشم یتیمی بمن نگاه مکن *** بماتمم بحرم منع اشك و آه مكن

بگو که حجله گورم سیاه پوش کنند *** ز ناله تازه عروس مرا خوش کنند

ز جور قوم جفا پیشه دل دو نیم منم *** برس بداد من بينوا يتيم منم

میان اهل حرم مادرم غریب بود *** ستم کشیده و افکار و بی نصیب بود

کند چو از غم من آه و ناله وزاری *** بگوی تا بدهندش ز مهر دلداری

از این بلیه رها چون شوی بخاطر شاد *** در آن شبی که علی اکبرت شود داماد

سر مزار مرا هم دمی چراغان کن *** ز روی لاله رخان تربتم گلستان کن

امر ششم - در مراثی جناب عبدالله بن حسن

بود طفلی ز حسن در حرم آل عبا *** يوسف يثرب و بطحا و عزیز زهرا

حسنی وجه و حسین خلق و پیمبر سیما *** بسته از شادی قاسم بر پنجه حنا

رخ او مصحف و گیسوی سیه بسم الله *** عمر کوتاه ولی نام نکو عبدالله

مایل دیدن سلطان شهیدان گردید *** از سرا برده روان جانب میدان گردید

چرخ از کجروی خویش پشیمان گردید *** شور محشر بصف ماریه گردید پدید

مادر و عمه و عم زاده بشور افتادند *** همه در واهمه و شور و نشور افتادند

حوریان هم بتأسف ز قصور افتادند *** همه بر سایه آن لمعه نور افتادند

مادرش غنچه پستان بر دست نهاد *** گفت این شیر که خوردی تو گوارایت باد

يك پسر را بحضور تو نمودم داماد *** رفت و تا صبح قیامت بدلم داغ نهاد

مرو از دیده و بر هم مشکن اعضایم *** ورنه من از عقبت سینه زنان می آیم

زینبش گفت که ای شمع سراپرده ناز *** میکشم من قدم ناز تو بر چشم نیاز

بود امیدم که تو ما را برسانی بحجاز *** رشته عمر تو كوته شد و امید دراز

گفت شهزاده حسین هم غریبم تنهاست *** گل گلزار نبی خار چشم اعداست

او بخون من بسراپرده نشینم نه رواست *** خاك عالم بسرم اینچه حیا و چه وفاست

الغرض اهل حرم را بحرم بر گرداند *** خویشتن را بحضور شه لب تشنه رساند

شه دین در برش آورد و در اشک فشاند *** سینه بر سینه نهاد و بکنارش بنشاند

ص: 344

گفت ای جان گرامی بکجا آمده؟ *** تیر میبارد از این قوم چرا آمده ؟

گفت شهزاده که از راه وفا آمده ام *** جان همو بسلام بسلام شهداه آمده ام

میرزا عمان سامانی اصفهانی فرموده

یکی طفلی برون آمد زخرگاه *** سوی شه شهروان چون قطعه ماه

هوای دیدن شه داشت بر سر *** بدی شهزاده قاسم را برادر

در آن دم خواهر انرا گفت آنشاه *** که اینکودك برون نایدز خرگاه

ندارند این جماعت رحم بر ما *** نه بر كودك نه بر پیر و نه برنا

گریزان از حرم گردید آنماه *** دوان تا رفت در آغوش آنشاه

شهش بگرفت همچون جان شیرین *** بگفت ای یادگار یار دیرین

چرا بیرون شدی از خرگه ایجان *** نمی بینی مگر پیکان بران

بنا گه کافری ز آن قوم گمراه *** حوالت کرد تیغی بر سر شاه

ز بهر حفظ شه كودك حذر کرد *** بر آن تیغ دست خودسپر کرد

جدا گردید دست كودك از تن *** بشه گفتا ببین چون کرد با من

چودیدش حرمله آن کفر بد بخت *** بزد بر سینه اش تیری چنان سخت

كه كودك جان بداد و بیمحابا *** پرید از دست شه تا نزد بابا

امر هفتم در مدح جون مولی ابی ذر

شیخ علی پسر شیخ العراقين فرموده

شهش فرمود کلی عبد وفادار *** تو آزادی از این میدان پیکار

تو تابع آمدی مارا براحت *** میفکن خویش را در رنج و زحمت

غمين شد جان جون سخت پیمان *** بشه گفت اینخن با چشم گریان

بپروردم تنی بیرنج و زحمت *** ز باقی مانده از خوان نعمت

نمک نشناسی ایشه از بلیسی است *** فدا گشتن جزای کاسه لیسی است

نسب باشد لئیم و چهره ام تار *** تنم بی قدر و خونم همچو مردار

بمن منت نه ای دادار گردون *** که گردد رشك مشك نافه ام خون

اجازت یافت چون آن با سعادت *** روان شد سوی میدان شهادت

بگفت ایقوم به کیش سیه روز *** غلامی هستم از این شاه فیروز

سیه رنگی نباشد از قصورم *** چو خالی بر رخ زیبای حورم

در شهادت جون مولی ابی ذر علیه الرحمه

یکی ماه رخسار با فرو جاه *** تنفر نمود از غلام سیاه

غلام سیه چهره شد تنگدل *** بگفتا بدو کای بت سنگدل

که ماجمله تاريك و گر روشنیم *** همه عندليبان يك گلشنیم

ترا آنکه رخسار چون بدرداد *** مرا صورت ليلة القدر داد

اگر قطره از سیاهی من *** بروی تو افتد بوجه حسن

ص: 345

از آن خال حسنت یکی می شود *** گرفتار حسن تو بیحد شود

وگر از بیاض تو برعکس کار *** برویم شود نقطه آشکار

مرا خلق مبروس خوانند و شوم *** گریزند از من بهر مرزوبوم

مرا می سزد کز تو گیرم کنار *** ترا می نمی زیبد از من فرار

در شهادت حر بن یزید

پسر شیخ العراقین فرموده

روانشد سوی جيش رحمت حق *** بحق پیوست و با حق گشت ملحق

بگفت ایشه منم آن عبد گمراه *** که بگرفتم سر راهت به اکراه

دل آزادگان عشق یزدان *** شکستم من بنادانی و طغیان

خطایم بخش ای شاه عدو بند *** گنه از بنده و عفو از خداوند

یم عفو ازل شد در تلاطم *** گنه گردیده از آن نامور گم

ز خوشنودی نمیگنجید در پوست *** که گشتم قابل قربانی دوست

چو بخشیدش خطا شاه خطا بخش *** روانشد سوی میدان فارس رخش

بگفت ای قوم به کیش زنا زاد *** همان حرم و لکن گشتم آزاد

امیری بر گزیدم در دو عالم بود *** که باشد بهترین فرزند آدم

بود حق آشکارا از ضمیرش *** نبی پیدا ز سیمای منیرش

ص: 346

باب ششم : در اسم و لقب و کنیه و نسب و تاریخ ولادت و شهادت حضرت علی بن الحسين زين العابدين (علیه السلام)

اشاره

و در تعيين زوجات و اولاد و اقارب وحواریین و بعضی از تواریخ متعلقه بآن بزرگوار و در تعیین بعضی از قبور متبرکه بعضی از بزرگان و امامزادگان عظام که در مصر و شام و حلب و بعضی از بلاد دیگر عثمانیه است

و در این باب هفت فصل است و یک خاتمه

فصل اول : در اسم و لقب و کنیه و نسب آن بزرگوار

اسم شریف آنحضرت علی است و اشهر القاب آن بزرگوار زین العابدین (علیه السلام) و اشهر کنایشان ابوالحسن

والد ماجدشان حضرت سيد الشهداء (علیه السلام)

والدة ماجده شان جناب شهر بانو بئت یزدجرد سلطان الاعاجم و آخر ملوك الفرس ابن شهریار بن پرویز بن هرمز بن کسری انوشیروان العادل بن قباد بن فيروز بن یزدجرد بن بهرام گور بن یزدجرد بن بهرام بن شاپور ذوالاکتاف بوده

و مشهور آنستکه اسم آنمخدره شهر بانویه بوده و خلاف است که آن مخدره در زمان خلافت عمر اسیر شده یا در زمان خلافت عثمان یا در زمان خلافت حضرت امیر المؤمنين (علیه السلام)

در اصول کافی از حضرت باقر (علیه السلام) روایت کرده چون وارد شد دختر یزدجرد بر عمر بن الخطاب مشرف و مطلع شدند بر او دخترهای مدینه چون داخل مسجد شد از نور صورت آن مخدره مسجد روشن شد، عمر بآن مخدره نظر کرد آنیکرمه صورتش را گرفت و فرمود «اف بیروج بادا هرمز» یعنی روز هرمز سیاه باد که اولادش این قسم اسیرو دستگیر شده اند

عمر گفت مرا دشنام می دهی قصد کرد آن مخدره را زجر کند و اذیت برساند پس حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) فرمودند تو حق نداری که باو الم و آزاری برسانی خود مخدوه برخیزد و یکنفر از مسلمین را بشوهری خود اختیار کند

پس آنمخدره بر خاست و دست بر سر نازنین سیدالشهداء و گذارد - بعد امير المؤمنين (علیه السلام) بسيد الشهداء (علیه السلام) فرمود هر آینه زائیده می شود از برای تو از این زن بهترین اهل زمین پس متولد

ص: 347

شد علی بن الحسين (علیه السلام)

و گفته میشد به على بن الحسين ابن الطيرتين فخيرة الله من العرب هاشم و من العجم فارس روى ان ابا الاسود الدللى قال فيه شعراً :

و ان غلاماً بين كسرى وهاشم *** لا كرم من نيطت عليه التمائم

و در مناقب است که امیر المؤمنين (علیه السلام) بعمر فرمودند : ان النبي (علیه السلام) قال اكر مواكريم كل قوم وان خالفو كم وهؤلاء الفرس كرماء فقد القوا الينا السلام

و مخفی نماناد که مسلم است این بزرگوار در خلافت حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) متولد شد و از این مخدره متولد نشد مگر علی بن الحسين (علیه السلام)

و در بحار از عیون اخبار الرضا از حضرت رضا (علیه السلام) روایت کرده که عبدالله بن عامر بن کریز چون خراسان را فتح نمود دو دختر بزدجرد بن شهر بار را فرستاد نزد عثمان بن عفان و او یکی را بخشید بامام حسن و دیگری را بامام حسین و هر دو در حال نفاس از دنیا رحلت کردند

و در بحار میفرماید این قول اقرب است بصواب و بعید نیست که عمر در روایت اول تصحیف عثمان باشد

و در ارشاد مفید است که حضرت امیر المؤمنين (علیه السلام) حريث بن جابر الجعفی را مباشر ایالت بعضی از بلاد مشرق نمود پس دو دختر یزدجرد بن شهریار را خدمت امیر المؤمنين (علیه السلام) فرستاد بمدينة طیبه پس آنحضرت هم یکدختر را بحضرت سید الشهداء و عطا فرمود که از او متولد شد حضرت على بن الحسين (علیه السلام) و يكدختر را تزویج نمود بجناب محمد بن ابی بکر که از او متولد شد جناب قاسم بن محمد بن ابی بکر پس قاسم وحضرت علی بن الحسين (علیه السلام) دوپسر خاله یکدیگر می شوند مخفی نماناد که از روایات معتبره استفاده می شود که جناب شهربانویه والده ماجده حضرت زین العابدین در مرض نفاس از ولادت آن بزرگوار از دنیا رحلت فرمود لکن از بعضی از روایات استفاده می شود که شهر بانویه در یوم الطف بوده

چنانچه در روایت این شهر آشوب است و جاؤا بالحرم اسارى الا شهر بانويه فانها القت نفسها في الفرات

و محتمل است که شهر بانویه نامی که در سرادقات عصمت وخیم طاهره بوده غير والد ماجدة حضرت زین العابدین (علیه السلام) بوده باشد والله العالم

فصل دوم : در تاریخ ولادت با سعادت حضرت امام زین العابدین (علیه السلام)

بدانکه اختلاف کردند در روز و مامو سال ولادت آن بزرگوار

اما یوم ولادت با سعادت

پس در دروس و مصباح کفعمی است که روز یکشنبه بوده

و در مناقب و فضول المهمه است که روز پنجشنبه بوده و در اعلام الوری طبرسی است که روز جمعه بوده واصح اولست

واما ماه ولادت

شیخ مفید و شیخ طوسی و سیدبن طاوس میفرمایند ولادت با سعادت حضرت علی بن

ص: 348

الحسين (علیه السلام) در نیمۀ جمادی الاولی بوده و در دروس و فصول المهمه است که پنجم ماه شعبان بوده

در مناقب و اعلام الوری است که نیمۀ جمادی الاخره بود واصح قول اول است

واما سال ولادت

پس در کافی و ارشاد و دروس و مناقب و اعلام الوری و مصباح کفعمی و فصول المهمه است که در سنه سی و هشت هجری بوده

و در مصباح شیخ طوسی است که در سنه سی و شش هجری بوده واصح قول اولست پس درسنه معلوم شد که اصح در ولادت این بزرگوار آنستکه روز یکشنبه پانزدهم ماه جمادی الاولى و هشت هجری بوده

فصل سوم : در تاریخ رحلت و تعیین قاتل آن بزرگوار

و ظاهراً خلافی نیست که آن بزرگوار در روز شنبه از دنیا رحلت فرمود و ایضاً خلافی معتد به نیست که رحلتشان درماه محرم بوده

و اما یوم آن از ماه :

پس در مصباح شیخ و مصباح کفعمی و کتاب تاریخ شیخ مفید است که در بیست و پنجم ماه محرم بوده ، و در اعلام الوری و روضة الواعظين وكشف الغمه است که در هیجدهم ماه محرم بوده و در دروس است که در دوازدهم محرم بوده واصح قول اولست

و اما سال رحلت

پس در اصول کافی و ارشاد مفید ودروس است که در سنه نود و پنج هجری بوده

و در مصباح شیخ و کامل ابن اثیر است که در سنه نود و چهار بوده، وصاحب تذكرة الخواص سبط ابن جوزی این قول را اختیار کرده و گفته است لانها تسمى سنه الفقهاء لكثرة من مات فيها من العلماء وكان على بن الحسين سيد الفقهاء مات فى اولها ثم مات في هذه السنه سعيد بن المسيب وسعيد بن جبير وعروة بن زبير وعامة فقهاء المدينه

لكن اصح قول اولست

پس معلوم شد که مختار در رحلت آن بزرگوار روز شنبه بیست و پنجم ماه محرم سنه نود و پنج بوده پس عمر شریفشان بنا بر مختار پنجاه و شش سال و هشت ماه و ده روز بوده که در وقت رحلت حضرت امیر المؤمنين دو سال و چهار ماه و شش روز از سن شریفشان گذشته بود و در حين رحلت حضرت امام حسن مجتبی (علیه السلام) از سن شریف حضرت زین العابدین (علیه السلام) یازده سال و نه ماه و پانزده روز بود و درحين رحلت حضرت سیدالشهداء ع از سن شریف آنحضرت بیست و دوسال و هفت ماه و بیست و پنج روز گذشته بود

پس مدت امامت آن بزرگوار سی و چهار سال و پانزده روز بوده

و اما قاتل آن بزرگوار

در مناقب ابن شهر آشوب است توفى فى ملك وليد بن عبد الملك بن مروان بن حكم

ص: 349

و در اقبالست وضاعف العذاب على من قتله وهو الوليد ، و از ابن طلحه نقل شده سمه الوليد بن عبدالملك و در مصباح کفعمی است سه هشام بن عبد الملك وكان في ملك وليد بن عبدالملك بن مروان بن حكم ، و این بزرگوار در مدینه از دنیا رحلت فرمود و در قبه جناب عباس بن عبدالمطلب در بقیع دفن شد

و سید مؤمن شبلنجی در نور الابصار مینویسد و دفن في القبر الذي دفن فيه عمه الحسن بن علی بن ابیطالب (علیه السلام)

فصل چهارم : در اسماء شریفه زوجات و اولادهای حضرت امام زین العابدین (علیه السلام)

اما زوجات آنحضرت

بمقتضای بعضی از اخبار آن بزرگوار يك زوجة نكاحی بیش نداشت که فاطمه بنت حض امام حسن بود المکنی به ام عبدالله و این مصره والدة ماجدة حضرت امام محمد باقر (علیه السلام) بود بقية زوجات محترمات آن بزرگوار کنیز و ام الولد بودند

اما اولادهای حضرت امام زین العابدین (علیه السلام)

از ارشاد شیخ مفید استفاده می شود که حضرت زین العابدین (علیه السلام) یازده پسر داشته و چهار دختر

اما پسرهای آن بزرگوار

اول محمد الباقر (علیه السلام) که والده ماجده شان ذکر شد دوم عبدالله الباهر سوم الحسن چهارم- الحسين الاكبر و این سه از يك مادرند و مادرشان امولد بود پنجم زيد الشهيد ششم عمر اشرف مادر این دو هم ام ولد بوده هفتم - الحسين الاصغر هشتم - عبد الرحمن نهم سليمان و مادر این سه هم ام ولد بوده دهم - محمد الاصغر یازدهم - علی که اصغر اولادهای آن حضرت بوده و مادرشان ام ولد بوده

واما دخترها

اول خدیجه که مادر این مخدره هم ام ولد بوده دوم - فاطمه سوم عليه - چهار م ام کلثوم و مادر این سه دختر هم ام ولد بوده

و در كتاب عمدة الطالب است که نسل حضرت زین العابدین (علیه السلام) از هفت نفر از پسرانشان باقی است

اول امام محمد باقر (علیه السلام) و نسل شریف آن بزرگوار را در باب هفتم ذکر خواهیم کرد انشاء الله

دوم - جناب عبد الله باهر بن زین العابدین(علیه السلام) و جهت ملقب شدنشان باهر حسن جمالش بود

و در عمدة الطالب است که والده ایشان و حضرت امام محمد باقر (علیه السلام) ام عبدالله بنت الحسن المجتبى (علیه السلام) است و نسل او منحصر است از جناب محمد الارقط ابن عبدالله الباهر بن زین العابدين و

ص: 350

جهت ملقب شدنش بارقط این بود که مجدود بود و در بحار از قرب الاسناد از مفضل بن قيس روایت کرده قال ابوالحسن الاول (علیه السلام) و هو يحلف ان لا يكلم محمد بن عبد الله الارقط ابدأ فقلت في نفسي هذا يأمر بالبر والصله ويحلف ان لا يكلم ابن عمه ابدا قال فقال (علیه السلام) هذا من برى به هو لا يصبر ان ينكرنى ويعيبني فاذا علم الناس انى لا اكلمه لم يقبلوا منه وامسك عن ذكرى فكان خير اله. ونسل محمد ارقط منحصر است از جناب اسماعيل بن محمد الارقط و در بحار است که مادر اسمعیل بن الارقط ام سلمه خواهر حضرت امام جعفر صادق (علیه السلام) بود و در اصول کافی از جناب اسمعیل بن محمد الارقط روایت کرده که گفت من درماه رمضان مریض شدم مرض شدیدی بنی هاشم حاضر شدند بجهت حمل جنازة من پس مادرم مضطرب شد

حضرت صادق (علیه السلام) خالوی من فرمود بمادر من که خواهرش باشد برود پشت بام خانه در زیر آسمان دورکعت نماز بخواند بعد از سلام بگوید اللهم انك وهبته لى و لم يك شيئا اللهم و اني استوهبکه مبتدءاً فاعر نیه پس مادر اسماعیل چنین کرد فوراً اسماعیل شفا یافت و نشست و نسل اسماعیل ل محمد الارقط منحصر است از دو پریکی حسين الملقب بالبنفسج و دیگری محمد و اولادو احفاد ایشان زیاد بودند در مصر و شیراز و قم وطهران و سایر بلدان و پسر دیگری داشت محمد ارقط که اسمش قاسم بود

در کتاب زينت المجالس از اصمعی روایت کرده که هادی عباسی برادر هرون الرشید که ظالم بي باك سفاکی بود در ایام خلافت خود قاسم بن محمد بن عبد الله بن زین العابدين بن حسين بن على بن ابیطالب (علیه السلام) که از کبار سادات بود و بزیور علم وعمل وحليه ورع و تقوی آراسته بود نزد خود طلبید گفت تو کیستی گفت من قاسم بن محمدم از اولاد رسول الله صهادی مادر او را دشنام داد و گفت ترا چنان بکشم که هیچکس را چنان نکشته باشند قاسم فرمود آنچه نسبت به ادر من گفتی بمادر تو انسب است چون او دف زن و رقاص بود و پدرت او را از بیت المال مسلمانان و حقوق مؤمنان خریده واما آنکه گفتی تر بکشم مرا از کشتن مترسان که من از اهلبیتی هستم که قتل عادت ایشان است و شهادت را شرف خود می دانند پس آن ظالم فرمان داد که تمام اعضاء او را بمقراض قطع کردند و او بخود نپیچید و آهی نکشید و بعد از مدت قلیلی هادی عباسی بجهنم واصل شد

و ایضا در زينة المجالس است که قاسم بن محمد ارقط بسری داشت محمد بن قاسم که در جوز جان خروج کرد و آن مملکت را تصرف نمود معتصم بن هرون عباسی عبدالله بن طاهر ذو اليمينين را بمحاربة او فرستاد - عبدالله بعد از محاربه زیادی او را اسیر کرد و در زندان حبس نمود و از سرما بیم آن بود که هلاك شود عبدالله طاهر فرمود تا او را از زندان بیرون آورند الى آخر قضیه

سوم - جناب حسن بن علی بن الحسين بن زين العابدين

و از اولادهای اوست مخدره مکرمه والده سيدين سندين السيد المرتضى والسيد الرضى

فى دار السلام ان امهما فاطمة بنت الحسين بن احمد بن الحسن الناصر الاصم صاحب الديلم ابن على بن الحسن بن على بن الحسين زين العابدين (علیه السلام) التي تشكل في رؤيا شيخنا المفيد بشكل طمة الزهراء (علیها السلام)

ص: 351

چهارم - جناب زید الشهید ابن زین العابدين المكنى بابی الحسین

و در عمدة الطالب است و گفته می شود باو حلیف القرآن

و در ارشاد است و كان زيد بن علی بن الحسين (علیه السلام) عين اخوته بعد ابی جعفر(علیه السلام) و افضلهم و كان عابداً ورعاً فقيها سخياً شجاعاً و ظهر بالسيف يأمر بالمعروف وينهي عن المنكر و يطلب بثارات الحسين

و روایت شده که جناب زید از شرارت و جلادت خالد بن عبدالملك بشام آمد و داخل شد به هشام بن عبدالملك بن مروان بن حكم ، هشام گفت تو امید خلافت داری و ترا چه با خلافت و حال آنکه مادر تو کنیزی بوده

جناب زید فرمود احدى اعظم منزلة عند الله از پیغمبر مبعوث شده نیست و او پر کنیزی بوده که مادر اسمعیل بن ابراهیم باشد و از تو کمتر نیست مردی که پدرش رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم) و امیر المؤمنين است پس هشام از جای خود جستن نمود و میر غضبش را طلبید و گفت امشب زید باید در میان عسگر من نماند زید خارج شد و فرمود: « لم يسكره قوم قط حر السيوف الاذلوا » و این کلمه را بهشام رساندند دانستکه جناب زید خروج می کند هشام گفت گمان می کنید که این خاندان برچیده شده اند بجان خودم قسم است برچیده نمی شود خاندانی که مثل زید خلف آنها باشد و جناب زید روانه شد بجانب مكة معظمه

هشام بن عبدالملک فرستاد او را از مکه گرفتند با جناب داود بن علی بن عبدالله بن عباس بن امير المؤمنين (علیه السلام) و محمد بن عمر بن امیر المؤمنين (علیه السلام) و روانه کرد بکوفه نزد یوسف بن عمر و الثقفی جهت طی شدن دعوایی که خالد قمری با آنها داشت بعد از طی آن دعوی يوسف بن عمرو آنها را رها کرد پس شیعیان کوفه با جناب زید بیعت نمودند هر که ثابت ماند او را زیدیه نامیدند و هر که تخلف نمود او را و فضه

و آن بزرگوار درسنه صد و بيست و يك خروج كرد ويوسف بن عمرو الثقفی و جماعت کثیری با وی مقاتله نمودند پس راشد غلام یوسف بن عمرو الثقفی تیری پیشانی اوزد تیر را که بیرون آوردند جان بجان آفرین تسلیم کرد و او را در ساقیه آبی دفن کردند خبر بیوسف بن عمرو الثقفى رسيد آن ملون امر کرد جسد نازنین او را بیرون آوردند و سر نازنین او را فرستادند بشام نزد هشام بن عبدالملك و بدن نازنین او را در کناسه کوفه بدار زدند چهار سال آن بدن نازنین بروی دار بود و در درالملوک از ابن عیاش نقل کرده که جناب زید پنج سال در کوفه بالای دار بود عریاناً و احدی عورت او را ندید و در شرح صحیفه است که عنکبوت بصورت او تار تنیده بود و صورتش را ستر کرده بود و همین قسم آن بدن نازنین بالای دار بود تا سنه صدوبیست و پنج که هشام بن عبدالملك بدرك واصل شد و ولید بن يزيد بن عبدالملك الملقب بجبار عنيد بجای او بخلافت نشست و حکم کرد جناب یحیی بن زید را در جوزجان شهید کردند و سر نازنین او را بجهت ولید بشام هدیه فرستادند ولید نوشت بيوسف بن عمرو الثقفى خذ عجيل اهل العراق فانزله من جذعه واحرقه بالنار ثم انسفه باليم نسفا پس يوسف بن عمرو امر کرد آن بدن نازنین را از دار فرود آوردند و بآتش سوختند و خاکسترش را در میان کشتی نمودند و بآب فرات ریختند انتهی (ج 22)

ص: 352

و در ارشاد مفید است که شهادت آن بزرگوار روز دو شنبۀ دوم ماه صفر سنه صدوبیست بود و سن نازنینش در وقت شهادت چهل و دو سال بود

و در بحار از عیون الاخبار روایت کرده که جناب زید در چهارشنبه غره صفر در کوفه خروج کردو روز جمعه سوم صفر شهید شد و در تاریخ طبری از واقدی نقل کرده که شهادت ایشان سنه صدو بیست و يك بوده

و از هشام کلبی از ابی مخنف روایت کرده که در سنه صدوبیست و دو بوده انتهی

و در شرح صحیفه از جناب یحیی روایت مفصلی نقل می فرماید و در آن روایت است ، انایی كان اعقل من ان يدعى ما ليس له بحق انما قال ادعوكم الى الرضا من آل محمد (صلی الله علیه وآله وسلم) عنى بذلك ابن عمى جعفر الخ

وايضاً در شرح صحیفه است و قتیکه خبر قتل جناب زید را بحضرت صادق (علیه السلام) دادند فرمود انا لله وانا اليه راجعون انه كان نعم العبد ان عمى كان رجلا لدنيانا وآخرتنا مضى و الله فمی شهيداً کشهداء استشهدوا مع رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم) وعلى والحسن والحسين (علیه السلام)

و از جریر بن ابی حازم روایت کرده قال رأيت النبي (صلی الله علیه وآله وسلم) في المنام مسنداً الى خشبة زيد بن على (علیه السلام) وهو يقول هكذا يفعلون بولدی و از حضرت صادق (علیه السلام) روایت کرده فرموده مضى والله عمى زيد شهيداً مثل مامضى عليه على بن ابیطالب واصحابه انتهى

و در ارشاد شیخ مفید است که خیلی از شیعه اعتقاد نمودند در او امامت را

و جهت اعتقادشان این بود که آن بزرگوار خروج فرمود و می خواند مردم را بوی پسندیده شده از آل محمد و مردم گمان می کردند که مرادش خودش باشد و حال آنکه مراد خودش نبود چون می دانست که مستحق امامت برادرش حضرت باقر بود و آن بزرگوار هم در وقت رحلت وصیت فرمود بفرزندش حضرت صادق (علیه السلام)

و مرحوم سید علیخان در شرح صحیفه فرموده که خداوند اذن داد در هلاکت بنی امیه بعد از قتل زید بن علی بن الحسين (علیه السلام) بهفت روز

الحاصل کسانیکه قائلند بامامت جناب زید بعد از حضرت باقر (علیه السلام) آنها را زیدیه می گویند و در مروج الذهب است که آنها هشت فرقه بودند و اکثر آنها فرقه جارودیه هستند که از اصحاب ابن جارود و زیاد بن منذر میباشند و این چند شعر از جناب زید بن على بن الحسين (علیه السلام) نقل شده

نحن سادات قريش و قوام الحق فينا *** نحن الانوار التي من قبل كون الخلق كنا

نحن منا المصطفى المختار والمهدى منا *** فبنا قد عرف الحق وبالحق اقمنا

سوف يصلاه سعيد من تولى اليوم عنا

و در اول شرح صحيفة مرحوم سید علیخان پنج حدیث مسلسل از جناب محمد بن زید الشهيد روایت فرموده از پدرش از برادرش حضرت باقر (علیه السلام) از پدرش حضرت زین العابدین (علیه السلام) از پدرش حضرت سيدالشهداء (علیه السلام) از پدرش حضرت امیر المؤمنين (علیه السلام) از حضرت پيغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) وما تيمنا آن پنج حدیث شریف را ذکر می کنیم

ص: 353

حدیث اول

بالسند المسلسل قال على سمعت رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم) يقول وقد سئل باى لغة خاطبك ربك ليلة المعراج قال خاطبني بلسان على فالهمنى ان قلت يارب خاطبتنى ام على (علیه السلام) فقال يا احمد انا شيئى ليس کالاشياء لا اقاس بالناس ولا اوصف بالشبهات خلقتك من نورى وخلقت عليا من نورك اطلعت على سرائر قلبك فلم اجد في قلبك احبمن على بن ابيطالب فخاطبتك بلسانه كيما يطمئن قلبك

بیان - بلسان على (علیه السلام) اى بلهجته والشبهات الامثال

حدیث دوم

بالاسناد المتقدم قال على قال رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم) ان عليا لاخيشن في ذات الله

بیان اخیشن علی وزن أفيضل وتصغيرش بجهت دلالت بر تعظیم است مثل قوله دو بهية تصفر فيها الانامل واخيشن مصغر افعل التفضيل است یعنى على (علیه السلام) كثير الخشونة است في ذات الله وشديد التصلب والتشدد است فى الاوامر الالهيه وذات الله عبارتست عما يضاف اليه من الاحكام والحدود و الا وامر

حديث سوم

بالاسناد المتقدم قال رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم) ان عليا مسوس في ذات الله

بیان - وكان شبه تشدده وتصلبه فى الامور الالهية وعدم ملاحظة لومة لاهم بالمجنون الذي لا يبالي بما يقال فيه من لوم اومدمة

حدیث چهارم

بالاسناد المتقدم قال ان عليا قال كان لرسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم) سر قلما عثر عليه

بیان - هذا دليل على اطلاع على (علیه السلام) عليه دون غيره و الا فلكل احد سر قلما عثر عليه ولو لا اطلاعه عليه لما علم ولا اخبر بان له سراً .

حدیث پنجم

بالا سناد المتقدم من على بن ابيطالب (علیه السلام) يقول سمعت رسول الله يقول نحن بنو عبدالمطلب بالاسناد ما عادانا بيت الاوقد خرب ولاها وانا كلب الاوقد جرب ومن لم يصدق فليجرب

بیان بیت ای اهلبیت مثل قوله تعالى واسئل القرية اى اهل القرية

و در عمدة الطالب است که اولاد جناب زید منحصر بود بچهار پسر

اول - جناب يحيى بن زید بود والده ماجده اش ربطه بنت ابی هاشم عبدالله بن محمد الحنفيه رضي الله عنه بوده

و در شرح صحیفه است که چون جناب زید را شهید کردند جناب يحيى رفت بمدائن يوسف بن عمرو الثقفی فرستاد در طلب او از آنجا رفت به ری و از ری رفت بنیشابور استدعا نمودند که آنجا بماند فرمود بلدة لم ترفع فيها لعلى (علیه السلام) وآله راية لاحاجة لي في المقام بها و از آنجا تشریف برد بسرخس و ششماه در سرخس نزد یزید بن عمرو تمیمی ماند تا آنکه هشام بن عبدالملك بدرك واصل شد و ولید بن یزید بن عبدالملك بخلافت نشست نوشت بنصر بن سیار والی خراسان که در

ص: 354

طلب او بر آید نصر بن سیار او را در بلخ گرفت و مقید و محبوسش نمود و نوشت بیوسف بن عمرو الثقفى والی کوفه و او هم نوشت بولید بن یزید ولید هم نوشت بنصر بن سیار که او را رها نماید پس جناب يحيى آمد بجوزجان و در آنجا جمعی از اهل جوزجان واهل طالقان با و ملحق شدند نصر بن سیار سالم بن احوز را فرستاد و سه روز با جناب یحیی مشغول مقاتله شد تا آن که عصر روز جمعه سنه صد و بیست و پنج آن مظلوم را شهید کردند در سن هیجده سالگی و سر نازنین او را فرستادند بشام نزد ولید بن یزید و آن ملعون هم سر نازنین را فرستاد نزد جناب مادر یحیی زیطه و در آغوش مادر گذاردند مادرش نظر کرد گفت : شرد تموه عنى طويلا واهديتموه الى قتيلا صلواة الله عليه بكرة و اصیلا و آنکسی که سر نازنین یحیی را از بدن جدا کرد سورة بن الحر بود و کسی که بدنش را برهنه کرد عبری بود و هر دو را ابو مسلم مروزی گرفت و دست و پایشان را قطع کرده بدار آویخت و از برای یحیی بن زید عقبی نبود (ره) انتهی در کتب تواریخ است که بدن نازنین را بدار آویختند و همین قسم روی دار بود تا ابو مسلم مروزی بخراسان استیلا یافت آن بدن را فرود آورد و بر آن بدن شریف نماز خواند و دفن کرد و اشاره بقبر یحیی است شعر دعبل خزاعی

و اخری بارض الجوزجان محلها *** و قبر باخمرى لدى القربات

و صحیفه سجادیه که زبور آل محمد (صلی الله علیه وآله وسلم) و انجیل اهل البیت باشد از ایشان نقل شده و جوزجان که مدفن جناب یحیی بن زید است در نزدیکی کنید قابوس میباشد و گنبد قابوس بین استر آباد و بجنورد است

و بقعه جناب یحیی را علاءالدوله در زمان مرحوم ناصرالدین شاه بنا نمود چون سابقاً معروف که در آن قبه زیارتگاهی است ایسان که آنجا رفتند امر فرمودند بحفر قبر آن بزرگوارسه نرم تقریباً که حضر نمودند رسیدند بعد آن بزرگوار دیدند بالاى سنك لحد خشت کاشی است نیم ذرع در نیم ذرع كه بيك طرف بخط كوفي سوره یس نوشته بطرف دیگر نوشته بود بخط کوفی جلی هذا قبر جناب يحيى بن زيد بن على بن الحسين (علیه السلام) » بعد مرحوم علاء الدوله امر کرد بتعمير آن قبر مطهر و آن خشت را بالای قبر گذارد

همین قسم بود تا زمان ورود روس ها بگنبد قابوس آن خشت را از بالای سر قبر مقدس دزدیدند و بردند و در مقدمه کتاب قابوسنامه مجملی از نسب قابوس بن اسكندر بن قابوس ملقب بعنصر المعالى بدینگونه نوشته قاموس معرب کاوس است و نام جد او كلوس بن وشمگير بن مرداویج بن زیاد دیلمی است و این طبقه را دیالمه آل زیار خوانند و آل قابوس در گرگان و گیلان و دار البرز در مدت یکصد و شصت سال حکمرانی داشته اند و از نژاد سلاطین سامانیان بوده اند و قابوس از جانب خلیفه عباسی عنصر المعالی لقب داشته و جدش شمس المعالی و امیر منوچهر برش فلك المعالى و نوشيروان بن منوچهر شرف المعالى لقب داشتند و عنصر المعالی کتاب قابوسنامه را در نصیحت پسرش گیلان شاه نوشته و خود در چهارصد و شصت و دو در گذشته و بیست و يك سال حکمرانی کرده

الحاصل گنبد قابوس منسوب بایشانستو از کتاب قابوسنامه معلوم می شود که مرد حکیم ءالمی بوده

دوم از اولادهای جناب زید جناب حسین بن زید بود الملقب بذى الدمعة و ذى العبرة جهت کثرت بكاتشان

ص: 355

در شرح صحیفه است که در صغر سن بود که پدرش جناب زید را شهید کردند و حضرت صادق (علیه السلام) تربیت کرد او را و تعلیم نمود

و در سنه صدو سی و پنج یا صدوچهل از دنیا رحلت فرمود و سابقاً گفته شد که قبر شریف ایشان در حله سیفیه مزار مشهوریست و از احفاد او است سید محمد گیسو دراز ابن یوسف بن علی بن محمد بن يوسف بن حسين بن محمد بن على بن حمزة بن داود بن زید بن جندى بن حسين بن فدان بن محمد الاكبر من عمر بن يحيى بن حسين ذى الدسمة و جناب سید محمد گیسو دراز در کلبه که موضعیت از نواحی عمان مدفونست

و ايضا از احفاد اوست جناب طاهر بن محمد بن حسن بن حسين بن عيسى بن يحيى بن حسين بن زيد بن على بن الحسين (علیه السلام) که قبرشان در صحن مطهر حضرت عبدالعظیم است و بقعه و گنبد عالی دارند

سوم از اولادهای جناب زید عیسی بن زید است

و در شرح صحیفه است که تولدش در محرم سنه صدو نه بوده و رحلتشان در کوفه سنه صدو شصت و نه بوده و نصف عمرش را از خوف بنی العباس مخفی بود چون با جناب ابراهيم بن عبدالله المحض قتيل باخرى خروج کرد و او علمدار جناب ابراهیم بود و ابراهیم امررا بعد از خود با او قرار داده بود بعد که ابراهیم را شهید کردند آن بزرگوارینهان شد تا از دنیا رفت و اوراموتم الاشبال می نامیدند چون وقتی شیری را که صاحب چند اولاد بود بقتل رسانید

و در خاتمه باب چهارم از عمدة الطالب نقل شده کیفیت ملاقات نمودن محمد بن محمد بن زید بن على بن الحسين (علیه السلام) عمش عیسی بن زید را در بصره

چهارم از اولادهای جناب زید جناب محمد بود و او اصغر اولادهای جناب زید بود و در نهایت فضل و صلاح بود

و در شرح صحیفه حکایت فرموده که روزی در مکه معظمه منصور دوانقی دانه جواهر فاخری نشان داد بجناب محمد بن زید و آن جناب فرمود که این جواهر مال هشام بن عبدالملك است و بمن خبر داده اند که این جواهر نزد پسر هشام محمد بود و از اولاد هشام غیر او کسی باقی نمانده و فعلا محمد بن هشام در مکه معظمه است منصور از آن عداوتی که با هشام داشت به ربیع گفت فردا که مردم نماز صبح را در مسجد الحرام بجای آورند تمام درهای مسجد را ببند لخير يك در وهر که می خواهد از مسجد خارج شود او را بشناس و از آن یکدر خارج شود بس ربیع چنین کرد محمد بن هشام فهمید مطلوب جلب واخذ او می باشد پس متحیر شد که چه بکند؟ محمد بن زید او را دید متحیر است و او را نمی شناخت فرمود تو کیستی و چرا متحيرى محمد بن هشام گفت اگر بگویم کیستم در امان هستم؟ فرمود در امانی و خلاصی تو بردمه منست گفت: من محمد بن هشام بن عبدالملك هستم شما کیستید؟ فرمود من محمد بن زید هستم محمد بن هشام که شناخت و فهمید که پدرش قاتل پدر او بوده تسليم مرك شد

جناب محمد بن زید فرمود بتو باسی نیست تو که قاتل پدر من نبوده آسوده باش ولكن مرا معذور بدار اگر برای خلاصی تو سخن زشتی بگویم یا مکروهی از من بته رسد محمد بن هشام

ص: 356

گفت مختارید پس جناب محمد بن زید رداه پسر هشام را برو روی او انداخت و او را کشید آورد حاجب و چند سیلی بصورت پسر هشام زد و فرمود بربیع که این خبیث از کوفه بمن شتر کرایه داده ذهابا و اياباً وحال شترها را بكرایه داده بجمعی از اهل خراسان دو نفر حارس بامن همراه کن که این جمال از دست من نگریزد پس دو نفر حارس با محمد بن هشام ومحمد بن زید رفتند چون از مسجد دور رفتند فرمود یا خبیث آیا شتری را که بمن کرایه دادی بمن خواهی داد عرض کرد بلی - جناب محمد بن زيد بان دو حارس فرمود مراجعت کنید بعد که آن دو حارس مراجعت کردند محمد بن هشام گفت بابی انت وامى الله اعلم حيث يجعل رسالته ويكدانه جواهر نفیسی قدیم جناب محمد نمود عرض كرد تشرفنى بقبول هذا

فرمود انا اهل بيت لا تقبل على المعروف ثنا و من اعظم این را بتو واگذار نمودم که خون پدرم زید باشد لکن پنهان باش تا منصور از مکه خارج شود چون خیلی اصرار دارد در گرفتن تو انتهی

و جناب سید علیخان شارح صحيفة كامله از اعقاب جناب محمد بن زید الشهید است

و در عمدة الطالب است جناب محمد بن محمد بن زیدالشهید را در سنه دویست و دومأمون ملعون در مرو مسموم نمود بظلم

و بدانکه در نیم فرسخی نیشابور بقعه ایست معروف با مامزاده محروق و در دور صندوق قبر شریفش نوشته وهو محمد بن محمد بن زید بن سجاد و هو على بن الحسين بن على بن ابيطالب (علیه السلام) و بارگاه و حرم و کاشی های معرق وصحن بسیار عالی دارد

و در مطلع الشمس است که او را بفرمان یزید بن مهلب حاکم خراسان مقتول و محروق نمودند

پنجم - از اولادهای حضرت امام زین العابدین که صاحب اعقاب بودند جناب عمر الاشرف بن زین العابدين (علیه السلام) بود

ودر عمدة الطالب است که ایشان برادر ابوینی زید شهید بودند و جهت اینکه ایشان را صر الاشرف نامیدند بالنسبة بجناب عمر الاطرف بن علی بن ابیطالب (علیه السلام) است چون عمر الاشرف نائل بود بفضیلت ولادت از امیر المؤمنين (علیه السلام) و فاسمه زهراء لهذا اشرف بود از هم پدرش که فضیلت او از یکطرف بود که امیرالمؤمنین (علیه السلام) باشد لذا این بزرگوار را اشرف گفتند و او را اطرف نامیدند و نسل جناب عمر الاشرف منحصر بود از جناب علی اصغر المحدث و از ایشان اولاد و احفاد زیادی باقی ماند و از اولادهای اوست جناب ناصر الحق و ناصر كبير ابو محمد حسن بن علی بن حسن بن على اصغر بن عمر الاشرف بن زين العابدين (علیه السلام) و او در سلك اتباع محمد بن زيد بن اسمعيل جالب الحجاره ابن حسن الامير ابن زيد بن حسن المجتبى (علیه السلام) بود که در نیم فرسخی استرآباد لشکر اسمعیل سامانی جناب محمد بن زید را شهید کردند جناب حسن بن علی مردم را بطلب خون آنجناب دعوت کرد و جمع کثیری با آنجناب بیعت کردند و ناصر الحق در آمل مازندران سنه سیصد و چهار از دنیا رحلت فرمود

ودر حبيب السير است که ناصر کبیر دو پسر داشت یکی ابوالحسن احمد که در آمل از دنیا رفت در اواخر ماه رجب سنه سيصد و یازده

ص: 357

و دیگر ابو القاسم جعفر که در گیلان از دنیا رفت سنه سيصد و دوازده ششم - از اولادهای حضرت زین العابدین (علیه السلام) که صاحب اعقاب بودند جناب حسين الاصغر بن زین العابدین (علیه السلام) بود

و از مستدرك استفاده می شود که این بزرگوار برادر ابو ینی حضرت امام محمد باقر (علیه السلام) بود چون فرموده الراوى عن ابيه السجاد (علیه السلام) و عن اخيه لابيه و امه ابی جعفر الباقر و عن عبته فاطمه وكان الصادق (علیه السلام) يقول على الحسين من الذين يمشون على الارض هونا واذا خاطبهم الجاهلون قالوا سلاماً

و در ارشاد است و كان حسين بن على بن الحسين فاضلا ورعاً و روى حديثا كثيراً عن ابيه على بن الحسين (علیه السلام) وعمته فاطمه بنت الحسين (علیه السلام) واخيه ابى جعفر

وروی احمد بن عيسى قال حدثنا ابى قال كنت ارى الحسن بن على بن الحسين (علیه السلام) يدعوا فكنت اقول لا يضع يده حتى يستجاب له في الخلق جميعا

وروى حرب الطحان قال حدثني سعيد صاحب الحسين بن صالح قال لم اراحداً اخوف من الحسين بن صالح حتى قدمت المدينة فرايت الحسين بن على بن الحسين فلم اراشد خوفا منه كانما ادخل النار ثم اخرج منها لشدة خوفه انتهى ما عن الارشاد و معلوم نیست که مراد حسین بن علی بن الحسين الاكبر است یا حسین بن علی بن الحسين الاصفر است

و در مناقب است که والده جناب اسمعيل بن جعفر الصادق و عبدالله الافطح فاطمه بنت الحسين الاصغر بن زين العابدین است و جناب حسین الاصغر بن على بن الحسین در سنه صدو پنجاه و هفت از دنیا رفت و در بقیع دفن شد

واولاد جناب حسين الاصغر سه نفر از آنها را حقیر صاحب اعقاب دیدم

اول عبدالله الا عرج بن حسين الاصغر که ابو العباس سفاح بوى ضيعه داد که هر سالی هشتادهزار دینار حاصل او بود و او را صرف محتاجین از سادات و علویات مینمود بخراسان تشریف برد ابو مسلم مروزی بخایت از او تعظیم و احترام نمود و سادات کوفه که در نجف اشرفند از احفاد عبد الله الاعرج بن حسين الاصغر بن على بن الحسين (علیه السلام) اند

و ایضا از احفاد عبدالله اعرج است جناب ابى الحسن علی بن محمد الجواني ابن عبدالله الاعرج

در دار السلام است وكان سيداً جليل القدر عظيم الشأن رفيع المنزلة حسن الشمايل جم الفضائل عالما عاملا فاضلاتقياً نقيا صحب الحسن الرضا (علیه السلام) الى طريق خراسان وروى عنه الحديث وله مصنفات عديدة جليلة فى كثير من العلوم انتهى

دوم - حسن بن حسين الاصغر بن زين العابدین (علیه السلام) و از احفاد اوست علی مرعشی بن عبدالله بن محمد السليق ابن حسن بن حسين الاصغر وسادات مرعشی منسوبند باو. اولا آنها آمدند بمازندران و از آنجا بعضی رفتند بشوشتر و از آن اولاد است جناب قاضی نور الله الشوشتری صاحب کتاب مجالس المؤمنين وكتاب احقاق الحق وغير این دو و بعضی از سادات مرعشی رفتند باصفهان و بعضی از آنها رفتند بقزوین

سوم - على بن حسين الاصغر بن زين العابدین (علیه السلام) و از احفاد اوست جناب ابو القاسم علی بن

ص: 358

محمد بن نصر بن مهدی بن محمد بن علی بن عبد الله بن عيسى بن على بن حسين الاصغر ابن زين العابدين ع و این بزرگوار در ون که از قرای شمیرانات طهران است مدفون است و معروف است به امامزاده

قاضی صابر

هفتم - از اولادهای جناب زین العابدین (علیه السلام) که صاحب اعقاب بودند جناب علی اصغر بن زین العابدین (علیه السلام) بود آن بزرگوار کوچکترین اولادهای حضرت زین العابدین (علیه السلام) بود و نسل جناب علی اصغر از فرزندش جناب حسن افطس است و از ایشان اولاد و احفاد زیادی بجای ماند و از احفاد اوست جناب عبدالله الابيض ابن عباس بن محمد بن عبدالله الشهيد ابن حسن الافطس ابن على الاصفر ابن زین اما بدین (علیه السلام) و قبرشان در یکطرف صحن مقدس حضرت عبدالعظیم است

و جناب عبدالله الشهيد ابن حسن الافطس را هرون طلبید و در میان زندان حبس نمود آخر الامر روز نوروزی جعفر برمکی گردن او را زد و سر نازنینش را شست و شو داد و هدیه فرستاد جهت هرون الرشيد و پر جناب عبدالله الشهيد محمد مادرش زینب دختر موسی بن عمر بن على بن الحسين (علیه السلام) بود

و جناب محمد را متعصم عباسی مسموم نبود و هما نساعت از دنیا رفت وايضاً از احفاد اوست جناب احمد بن قاسم بن محمد بن جعفر بن محمد بن علی بن زین العابدين در مقاتل است که او را در سه منزلی رى صعاليك ودزدها بقتل رسانیدند و آن بزرگوار متوجه نساء و ابی ورد بود

فصل پنجم : در ذکری از حواریین و اصحاب حضرت امام زین العابدین (علیه السلام)

و در فصل ششم از باب اول از بحار از اختصاص شیخ مفید از حضرت موسى بن جعفر (علیه السلام) روایتی ذکر شد که روز قیامت منادی ندا کند این حوارى على بن الحسين (علیه السلام) بایستند جبير بن مطعم ويحيى بن ام الطويل وابو خالد الكابلي وسعيد بن مسيب

و ايضا در بحار از اختصاص شیخ مفید از حضرت صادق (علیه السلام) روایت کرده فرمود ارتدالناس بعد الحسين (علیه السلام) الاثلثة ابو خالد الكابلى ويحيى بن ام الطويل وجبير بن مطعم ثم ان الناس لحقوا و كثروا و در بحار از مناقب روایت کرده و من رجاله من الصحابه جابر بن عبدالله الانصاري وسعيد بن مسيب بن حزن و چند نفر از تابعین را از اصحاب آن حضرت می شمارد منجمله ابو حمزه ثمالی و ابان بن تغلب و فرزدق شاعر را می فرماید و کلن با به يحيى بن ام الطويل

اقول اما يحيى بن الطويل

در رجال است كان يحيى بن ام الطويل يدخل مسجد رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم) و يقول كفر نابكم و بدا بيننا وبينكم العداوة والبغضاء وعن أبي جعفر قال اما يحيى بن ام الطويل فكان يظهر الفتوة و كان اذا مشى في الطريق وضع الخلوق على رأسه ويمضغ اللبان و يطول ذيله فطلبه الحجاج و قال تلعن ابا تراب و امر بقطع يديه و رجليه وقتله

واما ابو خالد الكابلی اسمش وردان و لقبش کنکر بود

ص: 359

و در رجال کبیر است که ابو خالد خدمت میکرد جناب محمد حنفیه را مدتى وشك نداشت که او امامت تا آنکه یکروز آمد خدمت محمد حنفیه عرض کرد ترا قسم میدهم بحرمت پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) و امير المؤمنين (علیه السلام) و بحرمت نماز که بمن خبرده که تو امام مفترض الطاعة هستی فرمود یا ابا خالد تو مرا قسم دادی امام بر من وجميع مسلمين على بن الحسين (علیه السلام) است

پس آمد خدمت امام زین العابدین (علیه السلام) و اذن دخول خواست حضرت فرمود : مرحباً بك يا كنكر ما كنت لنا بزائر ما بدالك فينا پس ابا خالد بسجده شکر افتاد و گفت الحمد لله الذي لم یستی حتی عرفت امامی

حضرت فرمود چگونه امام خود را شناختی عرض کرد تو مرا با سمی خواندی که مادرم درحین ولادت مرا بآن اسم خوانده و بآن اسم مسمی نموده بود محمد حنیفه مرا دلالت کرده بود و حال فهمیدم که تو امام مفترض الطاعه هستی

و اما سعيد بن مسيب :

در بحار از مناقب روایت کرده و من رجاله من الصحابه جابر بن عبدالله الانصارى وعامر بن وائلة الكناني و سعيد بن مسيب بن حزن كان رباه اميرالمومنين وقال زين العابدين (علیه السلام) سعيد بن مسيب اعلم الناس بما تقدم من الآثار. و سعيد بن مسیب از جمله فقهاء سبعه است که بعد از صحبابه بودند وقعه عامه منتهی بآنها می شود و تمامشان در مدینه در يك عصر بودند و افضل فقهاء سبعه سعيد بن مسيب بود و تولدش سال دوم خلافت عمر بود و رحلتش سنه نود و چهار بود

دوم از آنها جناب قاسم بن محمد بن ابی بکر بود الملقب بدیباج جدامی حضرت صادق (علیه السلام)

و در روضات از قرب الاسناد روایت کرده انه ذكر عند الرضا (علیه السلام) القاسم بن محمد وسعيد بن مسيب وقال كانا على هذا الامر و در کافی از حضرت صادق روایت کرده کان سعيد بن المسيب و القاسم بن محمد بن ابی بکر وابو خالد الكابلى من ثقات على بن الحسين (علیه السلام)

سوم ابو ایوب سلیمان بن یسار برادر غطا غلام میمونه زوجه حضرت پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) رحلتش سنه صدو هفت بوده .

چهارم عبیدالله بن عبدالله عقبه که از سادات تابعین بوده و یکسال قبل از حضرت زین العابدین از دنیا رفت

پنجم مروة بن زبیر بن عوام که در سنه نود و چهار از دنیا رفت

ششم ابوبکر عبدالرحمن بن حارث القرشي برادر زاده ابى جهل بن هشام بود رحلتش سنه نود و چهار بوده و آن سال را سنه الفقهاء ناميدند

هفتم - خارجة بن زيد بن ثابت الانصارى مات سنه تسع و تسمين وقد جمعهم بعض العلماء في بيتين:

الا ان من لا يقتدى بائمة *** ققسمته ضيزي من الحق خارجة

فخذهم عبيدالله عروة قاسم *** سعید سليمان ابو بكر خارجة

و يقال ان من خواصها انها تزيل الصداع من الرأس اذا اعلقت عليه كما ذكر في بعض التواريخ المعتبرة من الجمهور كذا في الروضات

ص: 360

وأما سعيد بن جبير :

مولا بنی اسد نزيل مكه و كان يسمى جهيد العلماء و يقرء القرآن في ركعتين قبل و ما على وجه الارض احد الا وهو محتاج الى علمه و در بحار از روضة الواعظين از حضرت صادق (علیه السلام) روایت کرده که سعید بن جبیر اقتداء میکرد بعلی بن الحسین (علیه السلام) و آنبزرگوار هم مدح و ثنا میکرد اورا و نبود سبب قتل حجاج جناب سعيد بن جبير مگر جهت همین امر و ذکر شده که چون داخل شد سعيد بن جبير بر حجاج بن يوسف الثقفى حجاج گفت : انت شقى بن كسير؟ جناب سعید فرمود مادرم بهتر می دانسته که اسم مراسعيد بن جبير گذارده حجاج گفت: چه میگوئی در باره ابابکر و عمر در بهشتند یا جهنم ؟

سعید فرمود: اگر من داخل بهشت یا جهنم رفتم و اهل آنها را دیدم میدانم ایندو در بهشتند یا در جهنم گفت: چه میگویی درباره خلفاء گفت من وکیل آنها نیستم حجاج گفت كدام يك از خلفاء را بیشتر دوست میداری فرمود هر کس خالق من از او خوشنود تر باشد حجاج گفت : خالق تو از کدام خوشنود تر است؟ فرمود علم ذلك عند الذى يعلم سرهم و نجويهم حجاج گفت اباه کردی که مرا تصدیق نمائی: فرمود من دوست نداشتم که تراتکذیب بنمایم

واما ابو حمزه ثمالی : اسمش ثابت بن دینار بود

و در رجال کبیر کشی از فضل بن شاذان روایت کرده که حضرت رضا (علیه السلام) فرمودند ابوحمزة شمالی در زمان خود مثل سلمان فارسی بود در زمان خود بجهت آنکه او خدمت کرد چهار نفر از مارا حضرت علی بن الحسين ومحمد بن علی الباقر و جعفر الصادق (علیه السلام) و هم مقداری از زمان موسی بن جفر (علیه السلام) را

وفي رواية ابو حمزة في زمانه كلمان في زمانه و ذلك انه خدم اربعة منا و يونس في زمانه كسلمان الفارسي في زمانه انتهى

و رحلتش سنه صدو پنجاه بود و در منهج الدعوات از ابو حمزه ثمالی روایت کرده که گفت روزی مشرف شدم خدمت حضرت باقر (علیه السلام) دیدم ابهاى مبارك حضرت حرکت می کند چون نظرش بمن افتاد فرمود از دیدن این حال در فکر افتاده ای که من چه کلمات بر زبانم جاری است ؟ عرض کردم بلی فدایت کردم فرمود قسم بخدا من تكلم نمودم بکلماتی که احدی بان کلمات تکلم نمی کند مگر آنکه خداوند مهمات دنیا و آخرت او را کفایت می کند

ابو حمزه گفت عرض کردم چه شود که آن کلمات را بمن تعلیم نمایی فرمود ای ابو حمزه هر کس از بی مهمی از خانه بیرون شود و این کلمات را بر زبان آورد البته مهمش بر آورده شود و آن کلمات این است

بسم الله الرحمن الرحيم حسبى الله توكلت على الله اللهم انى اسئلك خير امورى كلها واعوذ بك من خزى الدنيا وعذاب الآخرة

اما ابان بن تغلب بن رياح

في كتاب الرجال انه تقة جليل القدر عظيم المنزلة في اصحابنا لقي ابا محمد على بن

ص: 361

الحسين (علیه السلام) وابا جعفر و اباعبدالله (علیه السلام) و قال ابو جعفر الباقر اجلس في مسجد النبي (صلی الله علیه وآله وسلم) و افت الناس فاني احب ان يرى في شيعتى مثلك وقال ابو عبدالله (علیه السلام) لما اتاه نعيه اما والله لقد اوجع قلبي موت ابان مات سنه احدى واربعين ومائة في حيوة ابي عبدالله (علیه السلام)

واما فرزدق الشاعر المكنى بایی فراس : اسم شریفش همام بود

و در مروج الذهب است که کمیت شاعر برادر زاده فرزدق بود و در تشیع و محبت آل رسول از اقران خود ممتاز بود و در کتاب رجال كبير است که هشام بن عبد الملك مروان مشرف شد بزیارت بیت الله مشغول طواف بود خواست استلام حجر نماید از کثرت جمعیت ممکن نشده ناگاه حضرت علی بن الحسين (علیه السلام) تشریف آورد مشغول طواف شد چون بحجر الاسود میرسید مردم کوچه می دادند که استلام بفرماید

پس هشام در غضب شد مرد شامی بهشام گفت: یا امیر المؤمنین کیست این جوان ؟ گفت نمی شناسم (که مردم رغبت نکنند بآن بزرگوار) آنگاه فرزدق شاعر حاضر بود گفت من میشناسم شامی گفت کیست او یا ابا فراس ؟ پس بالبدیهه قصیده انشاد کرد که بعضی از اشعار او اینست

هذالذي تعرف البطحاء وطأته *** والبيت يعرفه و الحل والحرم

ما قال لاقط الا في تشهده *** لولا التشهد كانت لانه نعم

يغضى حياء ويغضى من مهابته *** فما يكلم الاحين يتبسم

من معشر حبهم دین و بغضهم *** کفرو قربهم منجا و معتصم

مقدم بعد ذكر الله ذكر هم *** في كل فرض ومختوم به الكلم

محدث قمی از محقق بهبهانی از جد خود تقی مجلسی نقل کرده که عبدالرحمن جامی در سلسلة الذهب این قصیده را بفارسی نظم کرده و گفته زنی از اهل کوفه فرزدق را بعد از مرك در خواب دید پرسید که خداوند با تو چه کرد فرزدق گفت خداوند تعالی مرا آمرزید بیب این قصیده که در مدح حضرت علی بن الحسین (علیه السلام) گفتم .

جامی گفته سزاوار است خداوند تمام اهل عالم را بیامرزد ببرکت این قصیده

مخفی نماناد که این ابی فراس فرزدق غیرابی فراس حمدانی صاحب قصیده شافیه است که در ظلم بنی عباس ومظلومیت اهل بیت طاهره گفته

نقل است که چون ابی فراس در پی قصیده شافیه را در زمان تسلط بني العباس و خلافت آنها گفت امر کرد لشکر را که شمشیرها را از غلاف بکشند پانصد شمشیر از غلاف دریاری او کشیده شد آن وقت در میان لشکر ایستاد شروع کرد بخواندن قصیده که مطلعش این است:

الحق ميتضم والدين مخترم *** و فییء آل رسول الله مقتسم - الخ

و این قصیده را جناب آقا سید محمد الملقب بامير الحاج شرح کرده و بطبع رسیده و این ابى الفراس پر عم سيف الدوله حمدان ملك حلب است و رحلت این ابی فراس هشتم ربیع الثانی سنه سيصدو پنجاه و هفت بوده .

ص: 362

و در روضات از تاریخ ابن عساکر نقل کرده وقتی که فرزدق از دنیا رفت جریر شاعر گریه کرد گفتند چرا گریه میکنی و حال آنکه فرزدق چهل سالست که ترا هجو می کند گفت از من دور شوید فوالله ما تساب رجلان ولا تناطح كبشان فمات احدهما الاتبعه الآخر من قريب فمات جرير بعده باربعين يوماً

فصل ششم : در بعضی از وقایع متعلقه بشهادت حضرت سید الشهداء (علیه السلام) که در زمان امامت حضرت على بن الحسين زين العابدین (علیه السلام) واقع شد

واقعه اول : که در سال شصت و یکم واقع شد واقعه اسیری اهلبیت عصمت و طهارت بود

در ارشاد است که سعد سر نازنین حضرت سيد الشهداء (علیه السلام) را همانروز عاشوراء با خولی بن یزید اصبحی و حمید بن مسلم ازدی روانه کرد نزد عبیدالله بن زیاد و امر کرد که باقی رؤس شهداء را هم قطع کردند باشمر و قیس بن اشعت و عمرو بن حجاج روانه کوفه نمود و خود ابن سعد بقيه روز عاشورا و روز یازدهم را تازوال ماند بعد با اهل بیت و حضرت زین العابدين (علیه السلام) روانه شد بکوفه

از این روایت استفاده می شود که تمام رؤس مقدسه را روز عاشوراء از بدن جدا نمودند و روانه کوفه نمودند و بعد از رفتن این سعد جمعی از بنی اسد آمدند و بر اجساد مقدسة شهداء نماز خواندند و آنها را دفن کردند و او برای سایر شهداء از اهل البیت و اصحاب حفره در پائین پای قبر مقدس حضرت علی اكبر حفر نمودند و همه اجساد مقدسه شهداء را در آن حفیره دفن کردند و حضرت عباس (علیها السلام) را در موضعیکه الان قبر مقدسش هست دفن نمودند

و در رجال کشی از حضرت صادق (علیه السلام) روایت شده که از آنبزرگوار سؤال کردند که آیا که متولی تجهیز حضرت سیدالشهداء (علیه السلام) گردید

فرمود جد بزرگوارم حضرت زین العابدین (علیه السلام) عرض کردند کجا بود آنبزرگوار ؟ فرمود در کوفه بدست عبیدالله زیاد محبوس بود

و در امالی شیخ صدوق است به از بیرون شدن اهلبیت از مجلس ابن زیاد ملعون ثم امر بعلى بن الحسين (علیه السلام) فضل وحمل مع النسوة والسبايا الى السجن فحبسوا في السجن وضيق باب السجن عليهم .

و در لهوف است ثم امر ابن زیاد لعنه الله بعلى بن الحسين (علیه السلام) واهله وحملوا الى دار الى جنب المسجد الاعظم فقالت زينب بنت على غ لا تدخلن علينا عربية الا ام ولد او مملوكة فهن سبين كم اسبينا

و در ارشاد شیخ مفید است و لما اصبح ابن زياد بعث برأس الحسين (علیه السلام) قدير به في سكك

ص: 363

الكوفه كلها وقبائلها

وايضاً از ارشاد شیخ مفید استفاده می شود که اهلبیت روز دوازدهم محرم وارد کوفه شدند، می فرماید: ولماوصل رأس الحسين (علیه السلام) و وصل ابن سعد من غديوم وصوله و معه بنات الحسين (علیه السلام) و اهله الخ

و مستفاد از روایات و تواریخ معتبره آنستکه خولی ملعون حامل رأس شریف شد از حرصی به جایزه این زیاد داشت عصر عاشوراء که از کربلا سر نازنین را حمل نمود نیمه شب یازدهم سر مقدس را بکوفه رسانید چون در تاریخ طبری گفته : «اقبل خولی بن يزيد برأس الحسين (علیه السلام) واراد القصر فوجد باب القصر مغلقا فاتى منزله فوضعه تحت اجانة في منزله الخ »

و از لهوف استفاده می شود که اهلبیت اطهار در کوفه ماندند تا وقتینکه ابن زیاد کاغذ نوشت بیزید و خبر داد او را بقتل حسين (علیه السلام) وخبر اهلبیت او را بیزید داد

یزید جواب نوشت و امرکر عبید زیاد را که سر نازنین سیدالشهداه را با سرهای مبارك اصحاب آن بزرگوار با عیال الله روانه شام نماید ، ولابد فرستادن نامه ابن زیاد بشام و برگشتن جواب از یزید ملعون یکماه طول میکشد و در ابتدت اهلبیت ظاهراً میان زندان محبوس بودند

چنانچه از روایت طبری استفاده می شود: « فقيه عن هشام عن عوانة بن حكم الكلبي قال لماقتل الحسين (علیه السلام) وجيي بالانقال والاسارى حتى وردوا بهم الكوفه الى عبيد الله بن زياد فبينما القوم مجتمعون اذوقع حجر في السجن معه كتاب مربوط وفى الكتاب خرج البريد بامركم في يوم كذا و كذا الى يزيد بن معويه وهو سائر في كذا كذبو مأوراجع في كذا و كذا فان سمعتم التكبير فايقنوا بالقتل وان لم تسمعوا تكبيراً فهو الامن انشاء الله قال فلما كان قبل قدوم البريد بيومين او ثلاثة اذا حجر قد القى في السجن معه كتاب مربوط في الكتاب اوصوا و اعهدوا فانما ينتظر البريد يوم كذا و كذا فجاء البريد ولم يسمع التكبير وجاء كتاب بان سرح الاسارى قال فدعى عبيد الله بن زیاد محضر بن ثعلبه و ذى الجوشن لعنهم الله فقال انطلقوا بالنقل والرأس الى امير المؤمنين يزيد بن معويه لعنه الله قال فخرجوا حتى قدموا على يزيد و لما وصلوا الى دمشق نادی محضر بن تغلبه على باب يزيد جتنا برأس احمق الناس و الامهم فقال يزيد ما ولدت ام محضر الام و احمق منه ولكنه قاطع ظالم الخ »

و از این روایت استفاده شد که سرهای نازنین را با امراء اهل البيت يك مرتبه از کوفه حرکت دادند

و در کامل بهائی است که سر نازنین را روز اول ماه صفر داخل شهر دمشق نمودند

و در نفس المهموم از کفعمی و از شیخ بهائی و از محدث کاشانی همین قسم نقل فرموده و مسلماً در همان سنه شهادت بوده

و اما تاریخ ورود اهل البیت به شام در جایی دیده نشده مگر در کامل بهائی که می فرماید روز چهارشنبه شانزدهم ربیع الاول اهلبیت بشام وارد شدند

اما توقفشان در شام معلوم نیست چند مدت بوده

و در امالی شیخ صدوق است ثم يزيد لعنه الله امر بناء الحسين (علیه السلام) نحبس مع على بن

ص: 364

الحسين في محبس لا يكنهم من حر ولا برد حتى تقشرت وجوههم

و در لهوف است ثم امر بهم الى منزل لا يكنهم من حر ولا برد فاقاموا به حتى تقشرت وجوههم

و در کامل بهائی است ثم ان یزید امر برأس الحسين وسائر الرؤس من اهل بينه واصحابه ان يصلب على ابواب البلد وفيه ايضاً رأسه صلب على منارة جامع دمشق اربعين يوماً وسائر الرؤس على ابواب المساجد وابواب البلد و يوماً على باب دار يزيد

و از این روایت ممکنست استفاده شود که وقوف اهلبیت در محبس شام زیاده بر چهل روز بوده .

و در نفس المهموم از بصائر الدرجات از حضرت صادق (علیه السلام) روایت کرده وقتیکه حضرت زین - العايدين با اهلبیت وارد شدند بریزید آن ظالم آنها را در منزل مخروبه جای داد که بعضی بعضی گفتند یزید ما را باینخرا به منزل داده جهت اینکه این منزل برسر ما خراب شود وماهلاك شويم پس زندانبان ها بزبان رو می گفتند این جماعت اسراء می ترسند که منزل برشان خراب شود و فردا همه را از این خرابه بیرون بیاورند و بقتل برسانند .

و از این اخبار استفاده می شود که مخدرات اهلبیت را در مدتیکه میان محبس کوفه باشام بودند تهدید بقتل می نمودند و در نفس المهموم از علامه مجلسی و از محدث نوری قدس سرهما از دعوات راوندی روایت کرده که چون حمل نمودند زین العابدین (علیه السلام) را بسوی یزید آن ملعون قصد کرد آن مظلوم را گردن بزند پس آن بزرگوار را در مقابل خود نگه داشت و تکلم میکرد که شاید آن مظلوم سخنی بفرماید که موجب قتلش بشود آن بزرگوار جواب او را میداد و در دست مبارکش تسبیحی بود مبارکش تسبیحی بود و اور امیگردانید و با یزید هم سخنی میفرمود یزید گفت من با شما سخن می گویم و شما جواب مرا میدهید و تسبیح میگردانید؟ حضرت فرمود خبر داد مرا پدرم که چون نماز صبح را بخوانند و فارغ شوند با احدی تکلم نکنند تا تسبیح بدست بگیرند و بگویند

اللهم انى اصبحت اسبحك واحمدك و اهللك واكبرك وامجدك بعدد ما ادیر به سبحتى و تشبیح را دور بدهد و آنچه بخواهد تکلم بکند بدون آنکه تسبیحی بگوید تواب تسبیح برای او نوشته می شود و این حرز است از برای او تا شب که برود میان فراش خوابش و چون شب میان فراش خود رفت باز همین ذکر را بگوید و تسبیح را زیر سر بگذارد از برای او ثواب نوشته می شود تا صبح یزید گفت من با احدی از شما خانواده صحبتی نمیکنم مگر آنکه مرا جواب میدهید به آنچه خیر وصلاح من میباشد و از آن حضرت عفو نمود و امر نمود به رها نمودن آن بزرگوار

و در نفس المهمومست بعد که یزید اظهار ندامت و معذرت نمود و اذن داد که اهلبیت اظهار از برای شهداه عزاداری نمایند تمام هاشمیات و ترشیات که در شام بودند لباس های سیاه پوشیدند و سه روز یا هفت روز بر شهداء کربلا گریه میکردند و عزاداری می نمودند

الحاصل از مجموع این احادیث و تواریخ معلوم می شود که اهلبیت اطهار مسلماً دو ماه در شام توقفشان طول کشید بعد روانه مدینه طیبه شدند

و در لهو فست و لما رجع نماء الحسين (علیه السلام) و عياله من الشام وبلغو العراق قالوا للدليل مرينا على طريق كربلا فوصلوا الى موضع المصرع فوجدوا جابر بن عبدالله الانصاری رحمه الله و

ص: 365

جماعة من بنى هاشم و رجالا من آل رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم) قد وردوا لزيارة قبر الحسين فوافوا في وقت واحد الخ

و ثقة الاسلام نوری در لؤلؤ و مرجان از جعفر بن نما نقل کرده در کتاب مثیر الاحزان و اینکتاب بیست و چهار سال بعد از وفات سید بن طاوس تألیف شده و حاصل ترجمه آنکه آل الله چون در مراجعت از شام بعراق رسیدند بدلیل راه فرمودند ما را از راه کربلا ببر

چون بسر قبر مطهر رسیدند جابر بن عبدالله را با جماعتی از مردان بنی هاشم که بزیارت آنحضرت بودند ملاقات کردند و در یکوقت بانجا رسیدند مشغول نوحه و زاری شدند و بنای تعزیه داری را گذاشتند و زنان قبایل عرب که در آنطرف بودند جمع شدند و چند روز در آنجا باین شغل

آمده مشغول بودند

و مخفی نماناد که اینقول مستبعد است چنانچه مرحوم حاجی نوری استبعاد فرموده

اولا - بجهت آنکه خود سید در کتاب اقبال در اعمال روز بیستم صفر می فرماید ورود اهل بیت در کربلا در اربعین بعید است زیرا که عبید زیاد نوشت بیزید واقعه راو اذن خواست در حمل که اهلبیت بشام و بعد جواب رسید ایشان را حمل کرد بشام و اینرفتن قاصد بشام و برگشتن از شام اقلا بیست روز طول می کشد

و در روایت است که در شام یکماه ایشان را در جایی منزل دادند که ایشانرا از سرما و گرما نگاه نمی داشت

وثانيا - آنکه احدی از اجلاء فن اشاره باین قضیه نکرده اند مثل ارشاد و تاریخ طبری و تاريخ كامل در هيچيك ذكرى از سفر عراق نشده

و در مصباح شیخ طوسی (ره) است وفى يوم العشرين من صفر كان رجوع حرم سیدنا ابی عبدالله (علیه السلام) من الشام الى مدينة الرسول ص وهو اليوم الذي ورد فيه جابر بن عبد الله بن حزام الانصارى صاحب رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم) من المدينة الى كربلاء لزيارة قبر ابي عبدالله (علیه السلام) و ظاهر عبارت آنستکه روز اربعین از شام حرکت کردند نه آنکه وارد مدینه شدند چه از دمشق تا مدینه کمتر از یکماه سیر قافله متعارف نشود

وثالثا - تفصيل ورود جابر بکربلاه در کتب معتبره موجود است و ابداً ذکری از ورود اهل بیت و ملاقات ایشان جابر را ندارد چنانچه عماد الدین طبری شیخ ابو القاسم که از تلامده ابو علی پر شیخ طوسی است در کتاب بشارت المصطفی روایت کرده از اعمش که از بزرگان محدثینست و او از عطية بن سعد بن جناده عوفی و کوفی که اونیز از روات امامیه است روایت کرده که گفت با جابر بیرون رفتیم بجهت زیارت حضرت سیدالشهداء و آنگاه شرح داد کیفیت ورود خود و جابر را بكر بلا و اجمالش آنستکه جابر عسل کرد و خود را شبیه بمحرمان نمود و بسعد خوشبو کرد و چون نابینا بود عطیه دست او را بقبر مطهر رسانید پس بیهوش شد آب بر او باشید بحال آمد پس بسوز دل سخنان جگر سوز بحضرت عرض کرد آنگاه بر شهداء سلام کرد و در آخر کلامش گفت ما نيز شريك بوديم در آن امری که داخل شدید یعنی مقاتله و نصرت حضرت سید الشهداء عليه السلام وشهادت . عطيه گفت: مارنجی نکشیدیم و شمشیری نزدیم و سرهای این جماعت از بدن جدا و زنانشان بیوه و

ص: 366

فرزندانشان یتیم شدند چگونه دراجر با ایشان شریکیم؟

در جواب حدیث نبوی را که خود شنیده بود ذکر کرد که هر کس دوست دارد عمل قومی را با ایشان در ثواب آنعمل شريك باشد الخ

از این روایت معلوم می شود که اهلبیت را ملاقات نکردند و الا چگونه می شود عطیه ذکری نکرده باشد انتهی حاصل ما في اللؤلؤ والمرجان

ودر حبيب السير است که یزید مامون سرهای شهداء را تسلیم نمود بحضرت زین العابدين و آن بزرگوار هم سرها را ملحق با بدان طیبه نمود در روز بیستم از صفر بعد توجه فرمود بجانب مدینه طیبه و این اصح اقوالست انتهى

و مخفی نماناد که بمقتضای آنچه در سابق ذکر شد بعید است که اهلبیت تا اربعین سال بعد در شام توقف فرموده باشند و ابعد از این آنستکه بعضی گفته اند که اهلبیت اربعین سال اول وارد کربلا شدند و دیدند جناب جابر بن عبدالله را با بعضی از بنی هاشم بجهت زیارت حضرت سید الشهداء (علیه السلام) مشرف شده اند

الحاصل جمع بين اخبار معتبره و فرمایشات علماء ومورخين ممكن نمی شود مگر آنکه گفته شود آن مخدرات وقتیکه از کوفه بشام میرفتند روز اربعین وارد کربلا شدند و دیدند جناب جابر برای زیارت مشرف است و روز اربعین سال بعد جابر نیز بزیارت مشرف شده بود و حضرت زین العابدین با اهل بیت هم مشرف شده باشند بکربلاه و سر نازنین را ملحق نموده باشند ببدن مقدس

واقعۀ دوم : خروج جناب سلیمان بن صرد شيخ الشيعه با جماعت توابین بجهت مطالبه خون سيد الشهداء (علیه السلام)

و حاصل آن چنانچه از تاریخ طبری و کامل استفاده می شود آنستکه بعد از شهادت حضرت سید الشهداء شيعيان كوفه جمع شدند بخانه جناب سلیمان بن صرد خزاعی که شیخ و رئیس شیعیان كوفه بود و درك نموده بود صحبت حضرت خاتم الانبیا (صلی الله علیه وآله وسلم) را

و ایشان با چند نفر رؤسای شیعه مثل مسيب بن نجبة الفزاری که از اصحاب امیر المؤمنين بود و مثل رفاعة بن شداد البجلي و عبدالله بن سعد بن نفيل الازدی و عبدالله بن وال التيمي و شیعیان را تحریص نمودند بقتل قتله حضرت سیدالشهداء (علیه السلام) و مسيب بن نجبه ورفاعة بن شداد خطبة خواندند و ریاست شیعه را واگذار نمودند بسلیمان بن صرد خزاعی و سلیمان کاغذی نوشت بمدائن به سعد بن حذیفة یمانی و دعوت نمودند او را و سایر شیعیان مدائنرا بمساعدت خود پس سعد

خواند بجهت شیعیان مدائن و اجابت نمودند ایشانرا

و يك كاغذى هم سلیمان به مثنى بن مخربة العبدى نوشت ببصره و او و شیعیان بصره را نیز بمساعدت خویش خواند آنها هم اجابت نمودند و مشغول شدند شیعیان کوفه بجمع نمودن آلات حرب و مردم را دعوت نمودند بطلب خون سیدالشهداء و شیعیان دسته دسته با ایشان بیعت می کردند

تا در چهارم ربیع الاول سنه شصت و چهار يزيد ملعون بدرك واصل شد و در آن هنگام امارت

ص: 367

عراق از جانب یزید با عبیدالله بن زیاد بود و آن ملعون عمرو بن حریث مخزومی را از جانب خود بحکومت واداشته بود و بعد از هلاکت یزید اصحاب سلیمان خدمتش جمع شدند و گفتند اگر فرماندهی بعمرو بن حريث بتازیم و مردم را بیاری اهلبیت اطهار دعوت نمائیم و از قتله حضرت سیدالشهداء انتقام بکشیم

پس سلیمان گفت تعجیل در این امر نشاید چون قتله آن بزرگوار از اشراف کوفه وفرسان عرب هستند و این عده شما کافی آنها نیستند بهتر آنستکه شما داعیان خود را بفرستید و مردم را بیاری و نصرت خود بخواهید پس جماعت توابین بفرمان سلیمان قیام نمودند و گروهی ایشان را اجابت نمودند.

و مختار بن ابوعبیده هم بعد از ششماه که از قتل یزید گذشت در روز جمعه نیمه ماه رمضان سنه شصت و چهارم هجری بگونه وارد شد

و هشت روز بآخر ماه رمضان همان سال روز جمعه عبدالله بن یزید انصاری از جانب عبدالله بن زبیر بامارت کوفه مأمور شد با ابراهیم بن محمد بن طلحه که او امیر بود بخراج کوفه

و ظاهراً از زمان و رود مسلم بن عقيل بكونه تا شهادت حضرت سید الشهداء ابن زياد ملعون جماعتی از شیعیان را حبس نموده بود و بعد از قتل حضرت سیدالشهداء ابن زیاد ایشان را رها کرد و که بیکدیگر میرسیدند یکدیگر را ملامت می کردند و اظهار ندامت و خطا میکردند که آن مظلوم را خود خواندند و او را یاری نکردند پس مختار سلیمان را ترغیب بخروج می نمود سليمان متعذر بود بقلت عددشان

مختار مأیوس شد و بخانه خویش شیعیان را طلبید و گفت: سلیمان مردیست پیر و خرفت شده و او را در محاربه بصیرتی نیست من از جانب محمد حنفیه که مهدی این امتت آمده ام کاغذی هم از محمد حنفیه اظهار نمود که نوشته بود « ای مختار تو از مکه بگونه برو و شیعیان را ترغیب بر خروج بنما در طلب خون سیدالشهداء (علیه السلام) مختار مردم را از اطراف سلیمان پراکنده نمود و بسوی خوو دعوت مینمود

در این وقت عمر بن سعد وثبث بن ربعي لع بمردم کوفه گفتند سلیمان برای شما بهتر است از مختار و بمختار بتازید و او را مغلول نموده بزندانش افکنید پس مردم اطراف خانه مختار را گرفتند و قاطر او را حاضر نمودند و او را سوار کرده بزندانش بردند

القصه بعد که مختار را حبس نمودند سلیمان با چهار هزار از اهل کوفه از جماعت توابین روانه شدند بجانب نخیله و از آنجا دو نفر را جناب سلیمان فرستاد که بروند بسجد جامع کوفه و فرياد بزنند بالثارات الحسين (علیه السلام) وجناب سليمان رأیش این بود که بروند بشام وعبیدالله بن زیاد را که رفته بود بشام بقتل برسانند

و بعضی رایشان این بود که برگردند بکوفه چون عمده قتله حضرت سیدالشهداء در کوفه بودند مثل عمر سعد و شمرذی بن الجوشن و غیر این دو آخر الامر روانه شدند بجانب شام و از شام هم عبیدالله زیاد با سی هزار نفر از سپاه شامیان روانه شدند و در عین الورد عسکرین یکدیگر تلاقی

(ج 23)

ص: 368

نمودند و مشغول مقاتله شدند

چون روز هشتم از قتالشان شد که بیست و دوم جمادی الاولى سنه شصت و پنجم بود جناب سلیمان گفت اگر من کشته شدم امیر شما مسيب بن نجبه است و اگر او کشته شود امارت با عبدالله بن سعد بن نفیل است و اگر او هم کشته شود امارت با عبدالله بن وال است و اگر اوهم کشته شود امارت با رفاعة شداد است و در آن روز از دو طرف صف آرائی کردند و حصین بن نمیر در قلب لشگر شام بود و جناب سلیمان در قلب لشکر کوفه بود پس حصین بن نمیر سلیمان را بگوشه برد و با و گفت مروان بن حکم از دنیا رفت و مردم با پسرش عبدالملك بيعت كردند و امر سلطنت او در شام مستقر شد و شما خود را بیهوده بکشتن ندهید و بر گردید بجانب كوفه سلیمان فرمود: ابن زیاد را تسلیم ما کنید و اطاعت عبدالملک را هم از گردن ما بردارید و با ما اتفاق کنید که این امر را یکی از اهلبیت پیغمبر واگذار کنیم پس دو طرف سخن یکدیگر را قبول نکردند و مشغول محاربه شدند و جمع کثیری از سیاه شام مفتون و مجروح گردیدند حصین بن نمیر ملعون امر کرد که اطراف شیعیان و توابین را گرفته تیر باران نمایند ناگاه تیری بر حنك جناب سلیمان وارد شد و افتاد بروی زمین و از دنیا رحلت نمود

پس لشگر تن بمرك دادند و مسيب بن نجبه قدم پیش نهاد و او را هم شهید کردند بعد عبدالله بن سعد نوفلی شهید شد بعد عبدالله بن وال شهید شد چون آن روز شام شد رفاعة بن شداد نظر باصحاب خود نمود و امر کرد مجروحین را سوار نمودند در همان دل شب رفاعة شداد بکوفه رسید مختار بن ابی عبیده در کوفه میان زندان محبوس بود خبر باو دادند تسلیه نامه از میان زندان به رفاعة بن شداد و سایر شیعیان نوشت بجهت شهادت جناب سلیمان و شیعیانی که در عین الورد شهید شدند

و در استیعاب است که سر جناب سلیمان بن صرد وجناب مسيب بن نجبه را حمل نمودند بشام نزد عبدالملك بن مروان بن حكم

و در قمقام است که عمر سلیمان بن صرد در حین شهادت نود و سه سال بود

واقعه سوم : خروج مختار ابن ابو عبیده ثقفی برای خونخواهی از قتله حضرت سیدالشهداء (علیه السلام)

و این درسنه شصت و شش هجری بود و لقب جناب مختار کیسان بود و تولد او در عام الهجرة بود پدرش ابو عبیده ثقفی از نیکان بود و در زمان خلافت عمر بن الخطاب ابو عبيده سپهسالار لشگر اسلام بود و خواهر مختار صفيه زوجة عبدالله بن عمر بن الخطاب بود

و در تاریخ طبری است که بعد از قتل حضرت سیدالشهداء (علیه السلام) عبیدالله بن زیاد جناب مختار را طلبید و گفت تو بودی که در مقام نصرت مسلم بن عقیل بر آمدی ؟ و چوب خود را چنان بصورت مختار زد که چشمش معیوب شد بعد امر کرد آن جناب را میان زندان حبس کردند و بعد از مدتی از میان زندان نامه به عبد الله بن عمر بن الخطاب شوهر خواهر خود نوشت که مرا بستم و ظلم حبس نمودند سفارشی بنما در باره من بعبيد الله بن زياد که مرا رها کند و السلام »

ص: 369

چون نامه بعبد الله بن عمر رسید خواهر مختار صفیه خبر شد گریه و جزع نمود شوهرش عبدالله عمر کاغذی نوشت بابن زیاد وی رارها نماید لذا او را رها نمود لکن سه روز مهلت داد که از کوفه خارج شود

جناب مختار رفت بمکه معظمه و مدتی در مکه بود و بعد مراجعت نمود بجانب كوفه ثانيا عبدالله بن يزيد انصارى والى كوفه جناب مختار را حبس کرد تا وقتیکه عبدالله بن زير عبدالله بن يزيده انصاری را از کوفه عزل نمود و عبدالله بن مطیع را حاکم کوفه گردانید

جناب مختار ايضاً نامه نوشت بعبد الله بن عمر شوهر خواهرش از میان زندان و بتوسط او از زندان خارج شد و بمنزل خود رفت متدرجا شیعیان دور او جمع شدند

منافقين بعبدالله مطیع گفتند اگر می خواهی امارت تو استقامت پیدا کند باید مختار را حاضر کنی و او را بزندان بیفکنی عبدالله بن مطبع زائدة بن قدامه را عقب مختار روانه نمود که او را نزد خود احضار نماید

جناب مختار مطلب را دانست خودش را بناخوشی زد و تمارض نمود خبر بعبدالله مطيع دادند که مریض است و از آمدن معذور است

جناب مختار یاوران خود را طلبید گفت وقت آن رسیده که خروج نمائیم و خون پسر پیغمبر را طلب کنیم در این حال عبدالرحمن بن شريح وارد کوفه شدو بزرگان اهل کوفه رادید و گفت می خواهد مختار خروج نماید و خون پسر پیغمبر را طلب کند و می گوید جناب محمد حنفیه مرا مأمور نموده باین امر نمیدانم در دعوی خود صادق و راستگوست یا خیر ؟ برویم بمدينه و از جناب محمد حنفيه سئوال کنیم اگر اجازت فرمود در متابعت وی اطاعت کنیم و اگر نهی فرمود دوری کنیم

این رأی را پسندیدند و بمختار گفتند چند روز ما را مهلت بده تا ماهم اسلحه خود را فراهم و بمتابعت تو خروج نمائیم پس جمعی از بزرگان شیعیان رفتند بمدینه خدمت جناب محمد و مطلب را بآنجناب عرض کردند

فرمود میرویم خدمت حضرت علی بن الحسين (علیه السلام) که امام من و شما هست و آنچه فرمود اطاعت کنید آمدند خدمت حضرت امام زين العابدين (علیه السلام) وبعرض آنحضرت رسانیدند

فرمود ياعم لوان عبدا زنجياً تعصب لنا أهل البيت لوجب على الناس موازرته وقد وليتك ياعم هذا الامر فاصنع ما شئت پس جناب محمد فرمود بخدا قسم من دوست میدارم که خداوند داد مارا از دشمنان ما بگیرد

چون این چند نفر اینخنان را از حضرت امام زین العابدين (علیه السلام) ومحمد حنفیه شنیدند معاودت بكوفه نمودند و بمردم خبر دادند امر خروج مختار قوت گرفت و جمعیت زیادی دور او جمع و بعضی گفتند جناب ابراهيم بن مالك اشتر چون پدر بزرگوارش در شجاعت و جلادت مشهور است وصاحب قوم وعشيره است اگر او با ما موافقت نماید امید است بر دشمنان ظفر بیاییم و غلبه جوئیم وفتح و نصرت باما باشد

و او را دعوت نمائید اگر اجابت نمود فيها والاخود

ص: 370

بمنزل او میروم و از او استدعا می نمایم پس جمعی از بزرگان بمنزل وی رفتند و از او همراهی و مساعدت خواهش نمودند

فرمود قبول می کنم بشرط آنکه زمام امر و نهی و امارت با من باشد آنجماعت سکوت نمودند و مراجعت نمودند خدمت جناب مختار و باو گفتند فرمایش جناب ابراهیم را در این اثنا کاغذی آمد از جناب محمد حنفیه و در آن کاغذ تحریص فرموده بود بقتال با قتله حضرت سیدالشهداء (علیه السلام) و مخصوصا ابراهيم بن مالك را امر فرموده بود که مساعدت و همراهی بنماید با شیعیان و با جناب مختار جناب مختار با جمعی از وجوه اصحابش رفتند بمنزل ابراهيم و كاغذ جناب محمد حنفیه را باونشان دادند - خواند کاغذرا و در همان مجلس جناب ابراهیم بیعت نمود با جناب مختار و بعشيرة خود خبر داد که بیایند. با مختار بیعت کنند و رأی ایشان بر این تعلق گرفت که شب پنجشنبه پانزدهم ربيع الاول سنه شصت و شش خروج نمایند

و از آنطرف عبدالله مطیع که والی کوفه بود شبث بن ربعی ملعون را با سه هزار کس وراشد بن ایاس را با چهار هزار کی مأمور نمود که از دو جانب روی بمختار نهند

جناب مختار هم جناب ابراهیم را با هفتصد نفر بمقاتله راشد روانه کرد و نعیم بن هبيره را با سیصد و شصت نفر بقتال شبث بن ربعی روانه کرد لشکری که با جناب ابراهیم بودند بالشکر راشد مشغول مقاتله شدند و جمع کثیری را از لشکر راشد بقتل رسانیدند و خود راشد رئیسشان بشمشیر خزيمة بن خصر مفتول شد

لكن اصحاب نعيم بن هبيره بعد از غالبیت مغلوب شدند و نعیم هم مقتول شد - جناب ابراهیم حمله فرمود باصحاب شبث بن ربعی آنها فرار نمودند و در خانه های کوفه مخفی شدند

عبدالله بن مطیع عمرو بن حجاج را با دو هزار نفر و شمر بن ذی الجوشن را با دو هزار نفر روانه کرد بدفع جناب ابراهیم و خود ابن مطیع هم با جمع کثیری بیرون شد در کناسه کوفه جناب ابراهیم حمله فرمود بابن مطیع و جماعتی که در اطراف او بودند پراکنده شدند و ابن مطیع و اشراف غیر از عمرو بن حریث ملعون در قصر متحصن شدند ابراهیم قصر را به روز محاصره نمود آخر الامر کار بر آنها سخت شد و بصلاح دید شبث بن ربعی عبدالله مطیع امان خواست ابراهیم آنها را امان داداز قصر بیرون شدند

مختار بقصر دار الاماره رفت و نشست و بزرگان قبایل در خدمتش حاضر شدند و همه با او بیعت نمودند - ابن مطیع با جمعی شبانه جانب بصره رفتند پس مختار شروع بتعيين حكام و امرآه بجهت ولایات نمود

منجمله عبدالرحمن بن سعید را بدیار موصل امر کرد و قبلا از جانب ابن زبير محمد بن اشعث امیر بود در موصل و بعد از انعزال آمد بگونه با مختار بیعت نمود و در اثناء جناب مختار خبردار شد که عبیدالله بن زیاد ملعون بموصل وارد شده

پس مختار بزید بن انس اسدی را با سه هزار نفر بجنك او فرستاد

ابن زياد هم ربيعة بن مخارق الفنوى را با سه هزار كس وعبدالله بن جملة الختمی را با سه هزار كس بجنك يزيد بن انس روانه کرد

در روز عرفه شصت و ششم هجری مقاتله عظیمی واقع شد تا آنکه سپاه ابن زیاد منهزم

ص: 371

شدند وربيعة بن مخارق کشته شد پس لشگر این زیاد با خود آن ملعون روی بشام نهاده و فرار کردند و لشگر مختار روی بکوفه نمودند در اینحال تابعین عبدالله بن مطيع بمنزل شبث بن ربعي شدند شکایتهای زیاد از مختار نمودند و رایشان برقتال با مختار شد چون مختار قصد ایشانرا دانست از دارالاماره بیرون شد و جناب ابراهیم اشتر و تابعینشان اطراف مختار جمع شدند از آنطرف شمر بن ذی الجوشن ومحمد بن اشعث وعمر بن سعد بن ابي وقاص وسائر منافقين و شبث بن ربعی اجتماع نموده و مشغول قتال و جنگ شدند آخر الامر تابعین جناب مختار مخصوصاً جناب ابراهيم بن اشتر قتله حضرت سیدالشهداء (علیه السلام) را تماماً بقتل رسانیدند و تفصیل و کیفیت قتل آنها در كتب مبسوطه مسطور است

و قتل عمر بن سعد و پسرش حفص و شمر و خولی بن یزید و عمر و بن حجاج و حکیم بن طفیل ومرة بن منقد و سنان ابن انس و حرملة بن كاهل وبجدل بن سليم و سایر ملاعبنان گویا در اواخر سنه شصت و شش هجری واقع شد در کوفه

و ثانياً مختار ابراهيم بن مالك را بجنك عبيد الله بن زياد فرستاد در بیست و دوم ذیحجه سنه شصت و شش با هفت هزار نفر چنانچه در صواعق است یا هشت هزار نفر چنانچه از یافعی نقل شده روانه شدند بجانب موصل و از شام هم ابن زیاد با هشتاد هزار نفر حرکت کرد بجانب موصل جناب ابراهیم در پنج فرسخی موصل جنگ نمايانی نمود با لشکر ابن زیاد و جمع کثیری از لشگر ابن زیاد بجهنم واصل شدند منجمله حصین بن نمیر ملعون که بشمشیر شريك بن حزيم بجهنم

واصل شد

جناب ابراهم فرياد زد الايا شيعة الحق الا يا انصار الدين، اينك مطلوب شما عبيدالله زیاد قاتل حسین بن علی است مبادا از معر که جان بسلامت بیرون برد

حاصل جنك طول کشید تا آنکه در روز عاشوراء سنه شصت و هفت ابن زیاد ملعون بشمشير جناب ابراهیم بجهنم واصل شد و جثه پلیدش را سوختند و سر نحسش را با سر حصین بن نمیر و شرحبيل بن ذى الكلاع و جمعی از رؤسای شامیان بردند بکوفه نزد مختار و عدد کشتگان از شامیان بقول ابن نما هفتاد هزار نفر بودند بعد مختار سرهای ملعونه را فرستاد بمکه نزد محمد حنفیه و او هم فرستاد نزد حضرت سیدالساجدین آن بزرگوار سجده افتاد و فرمود:

« الحمد الله الذى ادرك لى ثارى من عدوى و جزى الله المختار خيرا »

و در روایت امالی شیخ طوسی است که سر ابن زیاد را بر نی زدند و فرستادند نزد عبدالله بن زبیر بادی وزیدن گرفت و آن سر نحس از فراز نی افتاد و ماری پدید آمد رفت میان بینی آن ملعون

الحاصل این وقعه مشهور است به وقعة الخازر چون جنك كنار نهر خازر واقع شد

ص: 372

فصل هفتم : در بعضی از تواریخ متعلقه بزمان امامت حضرت علی بن الحسين (علیه السلام) بغیر آنچه در فصل سابق ذکر شد

اما وقايع سنه شصت ويك هجرى

منجمله در این سال یزید بن معاويه سلم بن زیاد را والی خراسان و سجستان نمود وسلم بن زیاد برادر خود یزید بن زیاد را عامل سجستان نمود وطلحة بن عبد الله الخزاعی را که طلحة الطلحات باشد عامل کابل نمود بعد اهل کابل نقض عهد وی نمودند آن وقت سلم بن زياد طلحة بن عبدالله الخزاعی را طلبید و او را والی سجستان نمود و او در سجستان از دنیا رفت

و منجمله در این سال يزيد بن معويه عمرو بن سعید را از امارت مدینه عزل نمود و وليد بن عتبة بن ابی سفیان را والی مدینه نمود

و منجمله در اینسال بروایت یافعی جناب ام السلمه زوجه حضرت رسول (صلی الله علیه وآله وسلم) و جناب میمونه زوجه دیگر آن حضرت از دنیا رحلت فرمودند

اما وقایع سنه شصت و دو هجری

منجمله در اینسال محمد بن علی بن عبدالله بن عباس که پدر سفاح و منصور دوانقی است بروایت ابن اثیر متولد گردید

و منجمله در اینسال بريدة بن خضیب اسلمی در بلده مرو وفات نمود چنانچه در کتاب حبیب السیر است و مینوید مرقدش در مرو زیارتگاه معروفی است و بریده اسلمی از بزرگان اصحاب حضرت رسول (صلی الله علیه وآله وسلم) بود

و منجمله در اینسال مسروق بن اجدع در مصر وفات نمود و نیز ابو مسلم عبدالله الخولاني که از اجله تابعین و اصحاب حضرت امیر المؤمنين (علیه السلام) بود از دنیا رحلت کرد

و منجمله در اینسال عبدالله بن زبیر کاغذی نوشت بیزید و شکایت نمود از والی مدینه ولید بن عتبة بن ابي سفيان بس يزيد پسر هم خود وايد بن عتبه را عزل نمود و پسر هم دیگر خود عثمان بن محمد بن ابی سفیان را والی مدینه گردانید و او جوانی بود مغرور و تجربه نکرده پس جماعتی از اشراف اهل مدینه روانه شدند بشام که همراه آنها بود عبدالله بن حنظله غسيل الملائكه وعبدالله بن ابی عمرو بن حفص بن مغيرة المخزومي و منذر بن زبیر پس وارد شدند بر یزید آنها را اکرام نمود و جایزه زیادی بآنها داد چون مراجعت کردند بمدینه مشغول شدند بدشنام دادن بیزید و گفتند ما از نزد کسی آمده ایم که دین ندارد و شراب میخورد و سک بازی میکند و شاهد باشید که ما يزيد را از خلافت خلع نمودیم و بیعت نمودند با عبدالله بن حنظلة بن أبي عامر بر خلع یزید بن معاویه و عامل يزيد عشان بن محمد بن ابی سفیان را با بنی امیه و دوستانشان که نزديك هزار مرد میشدند محاصره نمودند در خانه مروان بن حکم و آن محصورین کاغذ نوشتند بیزید « که ما در خانه هروان محصور شده ایم فیاغوثاه یا غوثاه »

و کاغذ را دادند بعبد الملك بن مروان رفت در ثنية الوداع کاغذ را داد به حبیب بن کوا و

ص: 373

گفت دوازده شبه میروی بشام و دوازده شبه بر میگردی شب بیست و چهارم در همین مکان خودم منتظر جواب هستم

کاغذ را برد بشام در حالیکه یزید بواسطه مرض نقرسی که در پایش بود پاهایش را در میان طشت آب گذارده بود کاغذ را گرفت خواند فرستاد نزد مسلم بن عقبة البرى و او را با دوازده هزار نفر روانه کرد بجانب مدينه و گفت حصين بن نمیر سکونی را خلیفه خود قرار داده سه روز آنها را مهلت بده اگر اجابت کردند ترا فيها و الا با آنها مقاتله نما پس اگر بآنها ظفر یافتی سه روز مباح گردان از برای لشکر اموال و دواب اهل مدینه را و از راه حره داخل مدینه شوو دست از حضرت علی بن الحسین باز دار و با او نیکی شما و تجلیل و تکریم زیادی از وی بنما چون او با مردم مدینه موافقت نکرد و او را بخلافت دعوت کردند قبول نفرمود و چون اصرار مردم زیاد شد از مدینه خارج شد بیکی از ضیاع خود رفته و در آنجا مشغول عبادت می باشد

الحاصل خبر مسلم ولشکر شام که باهل مدینه رسید غوغای عظیمی بلند شد و بمحاصره بنی امیه کوشیدند و گفتند قسم بخدا که ما دست از شما بر نداریم تا شما را بکشیم یا عهد نمائید و قسم یاد نمائید که با مردم شام همراهی نکنید پس بنی امیه چنین عهد و قسم یاد نمودند و آنها را از مدینه خارج نمودند تا در وادى القرى مسلم ولشكر شام را ملاقات نمودند مسلم بن عقبه اول عمر و بن عثمان بن عفان را طیبید و از حالات مدينه سؤال نمود گفت با اهل مدینه عهد نموده ابو قسم یاد کرده ام که باشما معين و همراه نباشم

مسلم بن عقبه اورا از نزد خود راند و گفت قسم بخدا اگر نه پسر عثمان بودی ترا بقتل می آوردم وسایر بنی امیه هم گفتند از ماعهد گرفته اند که با شما همراهی نکنیم وما نقض عهد خود نکنيم لكن عبد الملك بن مروان داخل معاهدین نبوده از او سؤال کن مسلم اور اطلبیده از او سؤال نموده و دستور العمل خواست عبدالملك گفت چون نزديك مدينه وسیدی لشکر خود را در نخیله فرود آور که آنها از تعب راحت شوند و از طرف حره (که نام موضعیت در شرقی مدینه) روی بقتال گذار و چنین باشد که از صبح تا بظهر مقاتله طول نکشد که آفتاب از پشت لشکر تو باشد و روبروی اهل مدینه و برق شمشیر و نیزه های شما چشم آنها را خیره کند و از آنها چشم لشکر شمار اخیره نکند

بالجمله مسلم بدستور عبدالملك بن مروان رفتار نمود و بعبد الله بن مطیع عدوی و بعبد الله بن حنظله غسیل الملائکه که ایندو رئیس و سردار مردم مدینه بودند پیغام فرستاد که شما طریق مسالمت را پیشه دارید تا باشما یکی بشویم وروی بمکه معظمه نهیم و در قلع و قمع ابن زیر بپردازیم اهل مدینه قبول نکردند از مسلم تا آنکه مشغول محاربه شدند جناب عبدالله بن حنظله با شجعان اهل مدینه اول مرتبه روی نهاد بسپاه شام و آنها را فراری نمودند لكن بعد مسلم رایت خود را بحرکت در آورد و مردم شام را ترغيت بقتال نمود لشکر شام جنبش در آمدند تا آنکه جمعی از بزرگان مدینه را بقتل رسانیدند

منجمله جناب عبدالله بن حنظله را با سه تن از پسرانش

ومنجمله زبير بن عبدالرحمن بن عوف و فضل بن عباس بن ربيعة بن حارث بن

ص: 374

عبدالمطلب و حمزة بن عبدالله بن نوفل بن حارث بن عبدالمطلب و عباس بن عقبة بن ابي لهب بن عبد المطلب و محمد بن ثابت بن قیس برادر مادری عبد الله بن حنظله و عبد الله بن زیدبن عاصم ومحمد بن عمرو بن حزم الانصاری و جمع کثیری از سایر قریش و از انصار و چهار هزار تن از سائرین مقتول شدند

الحاصل اینقدر مسلم و لشکر شام از اهل مدینه بقتل رسانیدند که خون مثل جوی میان کوچه های مدینه جاری شد آنوقت بلشکر اذن داد که مدینه را نهبو غارت نمایند و گفت امیر شما بحكم امير المؤمنين يزيد خون و مال مردم مدینه را بر شما مباح گردانید

و در تاریخ الخلفاء سیوطی است که عده مقتولین در وضعه حره از قریش و انصار سیصد و شصت نفر بودند انتهی و عده مقتولین از غیر قریش و انصار از زنها و اطفال را ننوشته است

وايضا در تاریخ الخلفا نوشته قتل فيها خلق من الصحابة ومن غيرهم و نهبت المدينة و افتض فيها الف عذراء فانا لله وانا اليه راجعون و تا سه روز مردم شام مشغول نهب و غارت و خون ریختن از ضعفاء و بیچارگان بودند و هر کس از اهل مدینه توانست بجانبی گریخت منجمله ابو سعید خدری در غار کوهی پنهان شد

الحاصل بعد از سه روز منادی از جانب مسلم ندا داد و لشکریان را از غارت و نهب باز خواند و گفت هر کس سر بیعت با یزید دارد در امانت پس هر کس با او بیعت نکرد او را بقتل رسانید مثل عبدالله بن ربیعه سبط ام السلمه زوجه پيغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) ومثل ابوالجهم بن حذيفة العدوى ومثل معقل بن سنان الاشجعي و جمع دیگر وعمرو بن عثمان بن عفان را طلبيدو موی سر وريش اورايك يك كند و بشفاعت عبدالملك مروان از ریختن خون او در گذشت لكن بحضرت على بن الحسين (علیه السلام) صدمه نرساند بواسطه سفارشی که یزید کرده بود والاشقاوت وقساوت مسلم بن عقبه از شمر و امثال او کمتر نبود لذا بعد از وقعه حره مسلم را مصرف می نامیدند از کثرت ریختن خون مسلمین

و در کامل ابن اثیر است که وقعه حره كموقعه کشتن مسلم اهل مدینه را باشد دو شب مانده باخر ماه ذی حجه سنه شصت و سه هجری بوده

و در منتهی الارب است که حرم موضعی است بظاهر مدینه زیر راقم وبها كانت وضعة الحرة ايام يزيد (لم) وايضا در سال شصت و سه جناب ربیع بن خثیم الکوفی که از جمله زهاد ثمانیه بود در خراسان از دنیا رحلت فرمود و قبر شریفش در يك فرسخی مشهد مقدس معروفست

واما وقايع سنه شصت و چهار از هجرت

در اینسال مسلم بن عقبه محاصره نمود عبدالله بن زبیر را چون یزید بسلم بن عقبه (لم) نوشته هر وقت از مدینه فارغ شدى بجانب مكة معظمه برو و بقلع و قمع ابن زیر بپرداز لهذا مسلم که از قتل و نهب اهل مدینه فارغ شد شرح واقعه را بیزید نوشت و خود خیمه بیرون زد بعزم مكة معظمه وقتل عبدالله بن زبیر و خراب نمودن خانه خدارا در بین راه آثار مرك و هلاکت در خود مشاهده نمود حصین بن نمیر ملمون را بسوی خود خواند و سرداری لشگر را بوصیت یزید باو واگذار نمود و گفت ملاحظه نکنی که اینخانه خانه خداست و احترامش لازمست چون حرمت اطاعت امیرالمؤمنین یزید از او بالاتر است و گفت منجنیق ها را نصب کن و از خرابی خانه خدا و قتل اقارب

ص: 375

و خویشان پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) پرهیز مکن این کلمات را گفت و بدرک واصل شد در بیست و سوم محرم سنه شصت و چهارم

بعد از وفات مسلم حصین بن نمیر با لشگر شام وارد مکه شدند در بیست و ششم ماه محرم سنه شصت و چهار آن ملعون حکم کرد بکوه ابوقبیس و اطراف مکه منجنيق ها را نصب نمودند که خانه خدا را خراب کنند

در اینوقت عبدالله بن زبیر با اهل مکه و جماعتی که از اهل مدینه در وقعه حره فرار کرده بودند و سایر کسانیکه با عبدالله زبیر بیعت کرده بودند و اطراف او جمع شده بودند از مکه بیرون شدند و مشغول مقاتله شدند و بقیه ماه محرم و تمام صفر تاسوم ماه ربیع الاول اصحاب حصين بن نمیر با اصحاب عبدالله بن زبیر مقاتله نمودند تا آنکه اصحاب عبدالله بن زبیر مغلوب شدند و جمعی از آنها کشته شدند منجمله مصعب بن عبدالرحمن بن عوف ومسور بن مخزمة بن نوفل صحابی وغیر ایشان و اصحاب حصين بن نمير آتش وسنك از منجنيق ها می انداختند و خانه خدارا ویران کردند

و در تاریخ الخلفاء سیوطی است که آن آتش بپرده خانه خدا رسیده پرده و سقف خانه و در خانه و آن دو شاخ کبشیکه در فدیه حضرت اسمعیل (علیه السلام) جبرئیل آورده بود و در سقف خانه کعبه جای داده بودند بسوخت و در آن حال ابن زبیر و مختار بن ابو عبیده و جمعی دیگر پناهنده بخانه خدا بودند لذا خود را ابن زبیر العائد بالبيت نامید و در آن سنگ بارانی اغلب خانه های مکه خراب شد و خیلی از مردم مکه هلاک شدند

و در تاریخ طبری است که این قضیه خرابی خانه کعبه در سوم ماه ربیع الاول سنه شصت و چهار بود همین قسم عبدالله بن زبیر را در محاصره داشتند تاغره ربیع الاخر سنه شصت و چهارخبر مرك يزيد ملعون بآنها رسید که در چهاردهم ماه ربیع الاول سنه شصت و چهار بدرك واصل شددر قریه حواریین که از قرای حمص و از اراضی شامست

و در عقد الفرید است که عبدالله بن زبیر با اهل مکه در یکطرف حجر نشسته بود و اهل شام هم تيروسنك بانها می زدند پس تیری مقابل ابن زبیر بزمین افتاد ابن زیر گفت در اين يك خبری هست پس او را برداشت دید نوشته است « یزید بن معاویه روز پنجشنبه چهاردهم ربیع الاول از دنیا رفت

پس ابن زبیر فریاد زد یا اهل الشام با اعداء الله و معرفی بیت الله علام تقاتلون وقد مات طاغيتكم الى آخره اهل شام تصدیق نکردند تا آنکه خبر بحصین بن نمیر رسید بعبدالله بن زبیر پیغام داد که در ابطح یکدیگر را ملاقات کنیم و در ابطح یکدیگر را ملاقات کردند در بین مذاکره اسب حصین نمیرروث انداخت کبوترهای حرم آن روثها را می بالیدند و حصین بن نمیر اسب خود را از یکطرف کشید که مبادا اسب کبوتر حرم را لگد کند ابن زبیر گفت تتحرزون من هذا وانتم تقتلون المسلمين في الحرم بعد ابن نمیر به ابن زبیر تکلیف خلافت را کرد و گفت با تو بیعت می کنم بشرط آنکه با ما بیایی بشام

ابن زیر امتناع کرد ابن نمیر با اصحابش از طریق مدینه روانه شام شدند با جمعی از بنی امیه که در مدینه بودند

واز وقایع سنه مزبور این بود که بعد از فوت یزید در اینال پسر او معوية بن يزيد بجاى پدر بر تخت خلافت نشست و چهل روزیاسه ماه خلافت نمود بعد از دنیا رفت

ص: 376

و بعد از فوت معوية بن يزيد اهل شام با مروان بن حکم بیعت کردند و او را خلیفه شناختند حصین بن نمیر وارد شام شد و خبر عبدالله بن زبیر را با و رسانید مروان رأیش این بود که برود با ابن زبیر بیعت کند بخلافت، ابن زیاد ملعون از عراق وارد شد و از اراده مروان مطلع شد و بهروان گفت تو کبیر قریش و سید آنها هستی و من حیا می کنم تو با ابن زبیر بیعت نمائی پس مروان را از بیعت با ابن زبیر منصرف گردانید

و ایضا در اینسال ضحاك بن قيس ونعمان بن بشیر و جمعی دیگر بدست لشگر مروان کشته شدند که رئیس آنها عبیدالله بن زیاد بود و جهت مقاتله مروان با آنها این بود که آنها تمایل داشتند ببیعت با ابن زبیر

و ایضا در اینسال شداد بن اوس بن ثابت برادر زاده حسان بن ثابت ومسور بن مخزمه و ابو برزه اشهلی ووليد بن عتبة بن ابی سفیان و بعضی دیگر از دنیا رفتند

واما وقايع سنه شصت و پنج هجری

علاوه بر واقعات سابقه از شهادت جناب سلیمان بن صرد و اصحابش در روز بیست و چهارم ماه رمضان همین خیط باطل وزغ بن وزغ وملعون بن ملعون موت مروان بن حکم در اینسال بدرک واصل شد در سن شصت و سه سالگی در شهر دمشق چون تولد مروان در سال دوم از هجرت بود و در در المملوك است زوجه مروان مادر خالد بن یزید بن معویه بود که اول زوجه یزید بوده .

واما وقايع سنه شصت و شش هجری

علاوه بر قتل جناب مختار و جناب ابراهيم بن مالك اشتر قتلة حضرت سيدالشهداء (علیه السلام) را در اینسال این بود که عبد الملك بن مروان بجای پدر بخلافت نشست در سوم رمضان سنه شصت و شش هجری

و ايضا در اینسال عبدالله بن زبیر محمد بن الحنفیه را با کسانیکه با او بودند و هفده نفر از بزرگان کوفه در مکه معظمه حبس نمود در زمزم جهت انکار نمودن اینها بیعت ابن زبیر راو آنها را تهدید بقتل و سوختن نمود در وقت معلومی اگر نصرت و بیعت نکند باوی و جناب محمد حنفیه كاغذي بمختار نوشت و از او استنصار و یاری جست

وجناب مختار جیش زیادی از کوفه روانه کرد بسرداری عبدالله الجدلی و بعضی دیگر پس اینها داخل در مسجد الحرام شدند و فریاد میزدند « یا لثارات الحسين » تا رفتند در زمزم را شکستند و داخل شدند بمحمد حنفیه و از او استیذان حاصل نمودند که با این زیر نزاع و قتال نمایند اذن نداد و فرمود من حیا میکنم وقتال در حرم را حلال نمی دانم جناب محمد و همراهانش را رها نمودند و با جندی که مختار روانه کرده بود آمدند بمدینه طیبه

و در مصباح شیخ است که در چهاردهم ربیع الاول سنه شصت و شش هجرى يزيد بدرك واصل شد و نیز در اینسال زید بن ارقم انصاری از دنیا رحلت فرمود

ص: 377

و اما وقایع سنه شصت و هفت

علاوه بر بدرك رفتن این زیاد و حصین بن نمیر و جمعی از اهل شام بهمت والای جناب ابراهیم ابن مالك در اینسال عبدالله بن زبیر حارث بن ابی ربیعه را از امارت بصره عزل نمود و برادرش مصعب را بحکومت بصره نصب نمود و جماعتی از اهل کوفه مثل شبث بن ربعی ملعون و محمد بن اشعث کندی ملعون از کوفه آمدند ببصره نزد مصعب بن زبیر و فریاد واغوثاه کشیدند و شکایت نمودند که مختار عبید و غلامان ما را بر ما مسلط گردانیده و از او خواهش نمودند که برود بقتال با مختار پس مصعب بن زیر با جمع کثیری آمدند بجانب كوفه

جناب مختار دانست محمد بن اشعث رفته بجانب مصعب امر نمود خانه او را خراب کردند و همچنین خانه بعضی دیگر از کسانیکه با محمد بن اشعث رفته بودند ببصره بشکایت نمودن نزد معصب بن زبیر و اموال آنها را هم غارت نمودند و اصحاب مختار که دانستند مصعب با جمع کثیری از جانب بصره می آید از اطراف مختار متفرق شدند جناب مختار خطبه خواند و مردم را ترغیب نمود بمقاتله با مصعب پس مختار با همراهان خود از کوفه خارج شدند و فئتين صف آرائی نمودند در آن معر که از همراهان مصعب جمعی کشته شدند منجمله کشته شدند منجمله محمد بن اشعث کندی ملعون بود آخر الامر اصحاب مصعب جناب مختار را بقتل رسانیدند و سرش را در دارالاماره کوفه نزد مصعب حاضر نمودند وقبر جناب مختار در زاویه مسجد جامع کوفه معروفست و در این جنك جناب ابراهيم در كوفه حاضر نبود چون بعد از قتل ابن زیاد جناب ابراهیم در موصل توقف فرمود وقتل جناب مختار در چهاردهم رمضان سنه شصت و هفت هجری بود و من جناب مختار در وقت شهادت شصت و هفت سال بود

و ایضاً در این سال بعد از قتل مختار و اصحابش مصعب بن زبیر جناب عبدالرحمن و عبدالرب پسران جناب حجر بن عدی را بقتل رسانید

وايضاً عمران بن حذيفة بن اليمان را بقتل رسانید

وايضاً در این سال جناب جنادة بن امیه که از اصحاب حضرت پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) بود درك نموده بود زمان جاهلیت را از دنیا رحلت فرمود

و اما وقايع سنه شصت و هشت هجری

در این سال عبیدالله بن الحر الجعفى كشته شد و او از بزرگان و فضلاء وخيار قوم خود بود و در هنگام شهادت حضرت سیدالشهداء (علیه السلام) عبيد الله بن الحر الجعفى مخفی بود و بعد از قتل آن جناب ابن زیاد او را طلبید گفت کجا بودی؟ گفت مریض بودم و بعد از مذاکراتی از نزد ابن زیاد خارج شد و سوار بر اسب خودشد و رفت بمنزل خود در شاطى الفرات تا آنکه یزید بجهنم واصل شد بعد عبیدالله الحر رفت بمدائن و آنچه اموال و خراج جهت سلطان می بردند قسمتی برای خود و اصحابش می گرفت لكن متعرض اموال مردم نمیشد تا آنکه مختار ظاهر شد و شنید طغیان او را پس زوجه عبیدالله حر را گرفت و حبس نمود

عبیدالله حر شنید خود و اصحابش وارد کوفه شدند درب زندان را شکستند زوجه اش را با سایر زنهائی که در محبس بودند بیرون آوردند و با مختار در ستیزه بود تا آنکه مختار کشته شد

ص: 378

و بعضی گفتند با مختار بیعت کرد و با جناب ابراهيم رفت بموصل لكن حاضر نشد با او بقتال ابن زیاد (لع) و تمارض نمود بعد با سیصد نفر وارد انبار شد و آنچه از بیت المال که در انبار بود همه را غارت نمود و مختار امر کرد خانه اش را خراب کردند و زوجه اش را حبس نمودند و عبیدالله بن حرآمد بکوفه و کرد آنچه که گفته شد تا آنکه مختار کشته شد آن وقت نزد مصعب سعایت نمودند و بين مصعب و عبیدالله بن حم عداوت واقع شد عبیدالله حر با عساکر مصعب جنگها و رزمها نمود و آخر الامر خود را در آب فرات انداخت وهلاك شد

وايضا در این سال جناب عبدالله بن عباس بن عبدالمطلب در طائف از دنیا رحلت فرمود و قبرش در طائف مشهور است در سن هفتاد و يك سالگی و ایضا در اینسال عدی بن حاتم طائی از دنیا رحلت نمود در سن صدو بیست سالگی و ایضا در اینسال ابو واقد لیثی از دنیا رفت

وايضا در شب هفدهم ماه رمضان همین سال عایشه از دنیا رفت.

و در کامل بهائی است که او را بتدبير معاویه میان چاه آهکی انداختند چون او منکر بود اخذ بیعت مصویه را برای یزید ملعون

اما وقایع سنه شصت و نه

در این سال ابوالاسود دیلی در بصره از دنیا رفت در سن هشتاد و پنجسالگی وايضا در اینسال بامر عبد المك بن مروان عمرو بن سعد بن عاص را که مدتها حاکم مدینه بود بقتل رسانیدند

و ایضا در اینسال بفرمان عبدالملك بن مروان صخرة قدس را بنیان کردند

و اما وقایع سنه هفتاد

در اینسال عاصم بن عمر بن خطاب جد امی عمر بن عبدالعزيز بن مروان از دنیا رفت

و ايضا در اینسال عمرو بن حباب بن جعدة السلمى مقتول شد

اما وقايع سنه هفتاد ويك هجرى

در اینسال عبدالملك بن مروان از شام قصد عراق کرد که مصعب بن زبیر را بقتل برساند و آن بلاد را تصرف کند و مصعب در این وقت در بصره بود و از آنجا آمد بكونه و جناب ابراهيم اشتر را که والی موصل و نصیبین بود طلبید و او را مقدمة الجيش روانه نمود آمدند تا رسیدند باراضی مسکن و آنجا را لشگرگاه خود نمودند و خود مصب هم روانه شد از آن طرف عبدالملك با برادرش محمد روانه شدند تا به فرسنگی لشگرگاه مصعب فرود آمدند عبدالملك نامه ها نوشت برؤسای عراق و آنها را بسوی خود خواند تمام نفاق نمودند و بعبد الملك ملحق شدند بغیر جناب ابراهيم اشتر که از آن فتوت و غیرتی که داشت اعتنائی بنامۀ او نکرد تا آن که آنهاز مقاتله نمودند عبدالملك برادرش محمد بن مروان را بمیدان فرستاد تنور قتال گرم شد و محمد بن مروان بشمشیر جناب ابراهيم بخاك هلاك افتاد جنك شدت نمود آخر الامر اصحاب ابراهیم از دور او پاشیدند او يك تنه حمله کرد لشگر شام از هر جانب بسوی او تاختند و او را بقتل رسانیدند و سر او را از بدن جدا نمودند بردند نزد عبدالملك وجسد او را سوختند بعد لشگر شام جرئت یافته حمله نمودند باصحاب مصعب

مصعب خود یکه و تنها حمله آورد هر چند او را امان دادند قبول نکرد تا آن که بشمشیر زائدة بن قدامه بسرعم مختار کشته شد و سر او را نزد عبدالملك حاضر نمودند عبدالملك بشكرانه این امر بسجده درآمد آن گاه روی بكونه نمود و انتظام امور كوفه وتعيين حكام وعمال خود نمود و قتل مصعب بن زبیر واشتر در سیزدهم جمادی الاولی سنه هفتاد و دو بود

ص: 379

و ایضا در این سال براء بن عازب انصاری مکنی بایی عباره که از مشاهیر صحابه بود وفات نمود و صاحب استیعاب گوید که او در حرب جمل و صفین و نهروان در رکاب امير المؤمنين (علیه السلام) حاضر بود و بعد از آن در کوفه سکونت داشت تا از دنیا رفت در اینسال عبدالله بن حازم حاکم خراسان در نیشابور مقتول شد

و ايضا در اینسال عبیده سلمانی که از جمله تلامذة واصحاب امير المؤمنين (علیه السلام) بود و از فقهاء و تابعين بود از دنیا رفت و چون با جناب سلمان بسیار مصاحبت داشت او را سلمانی گفتند و نسبت دادند بسلمان

و ايضا در اینسال عبدالملك بن مروان مأمور كرد حجاج بن يوسف الثقفی را که برود بمکه بمحاربة عبدالله بن زبیر با دو یا سه هزار سوار حجاج با لشکر آمدند بطائف لشكر حجاج بجانب عرفات رفتند و ابن زبیر جماعتی را بعرفات فرستاد که با لشکر حجاج مقاتله نمایند و همه روزه لشكر حجاج غالب و لشکر ابن زبیر مغلوب می شدند تا آنکه ضعف ابن زبیر بر حجاج معلوم شد حجاج نامه بعبد الملك نوشت اگر عده از لشگر بمن برسانی بزودی مکه معظمه را فتح نمایم عبدالملك طارق را با پنجهزار نفر روانه کرد و در اواخر ذی الحجه سنه هفتاد و سه در مکه بحجاج پیوست

و اما حجاج در ماه ذیقعده احرام حج بسته بمکه وارد شد لکن طواف خانه و سعی و صفا و مروه نکرده چون ابن زبیر او را مانع بود و ابن زبیر هم در اینسال بمنی و عرفات از ترس لشگر حجاج نرفت و قربانی خود را در مکه معظمه نمود و حجاج بکوه ابو قبیس و جبل قعیقمان که هر دو مشرف بمکه بودند استیلا یافت و در آن دو کوه مناجيق نصب کرد وسنك و آتش بمکه معظمه افکند و از آن آتش پرده کعبه بسوخت و در خانه را نیز آسیب رسانید عبدالله بن عمر باو پیغام داد که از خدا بترس چه تو در ماه حرام و در بلد حرامی و از تمام نقاط مردم بحج مشرفند احجار و آتش انداختن را موقوف کن تا مردم باطمینان حج خود را بعمل آورند حجاج دست بر داشت تا مردم از اعمال خود فارغ شدند پس حجاج امر کرد که هر کس از هر کجا آمده است بمکان خود بر گردد و چنان سنگ با منجنیق ها میانداختند که سنك بمصلای ابن زبیر رسید مردم از اطراف ابن زبیر پراکنده شدند و غالب آنها به لشگر حجاج ملحق شدند ، ابن زبیر چون اینحال را دید نزد مادرش اسماء ذو النطاقين دختر ابابکر آمد درد دل بمادر خود کرد مادرش در جواب گفت اگر میدانی بر حقی ودعوی بر حق میکنی از بی حق برو و باك از شهادت نداشته باش و اگر بر حق نیستی چرا خود و مردم را بکشتن میدهی گفت مادر از آن ترسم که مرا مثله کنند و بدار آویزند

قالت يا بني ان الشاة لا تتألم بالسلخ

الحاصل آن شب را ابن زبیر بعبادت بسر برد صبح خود را مکمل و مسلح نمود با لشگر شام مشغول محاربه گردید چند نفر از لشکر شامیان بشمشیر ابن دبیر کشته شدند چون لشگر شام این شجاعت را از او مشاهده کردند یکمرتبه بر وی حمله ور شدند ابن زبیر صفوف را درهم شکست چندان که آن جماعت را بحجون رسانید چون حجاج نگران گردید که آنجماعت با آن کثرت تاب مقاومت ابن زبیر را ندارند سخت آشفته خاطر و غمگین گردید و از مرکب پیاده شد و مردم را بحرب او برانگیخت پس مردم شام یکمرتبه حمله آوردند علمدار ابن زیر را بقتل رسانیدند و علم را اصحاب حجاج در دست گرفتند و ابن زبیر با دو غلامش حمله کردند بر آنها ناگاه سنگی برروی او افکندند که پیشانیش شکست و خون بصورتش جاری شد چون اهل شام چهرۀ خونین او را دیدند بر او حمله

ص: 380

کردند و خود و دو غلامش را بقتل رسانیدند در روز سه شنبه دهم ماه جمادی الاخر سنه هفتاد و سه چنانچه مسعودی نوشته یا در نیمه جمادی الثانيه سنه هفتاد و سه چنانچه در مصباح شیخ فرموده بعد حجاج امر کرد سرش را جدا کردند و آن سر و سر عبدالله بن صفوان و سر عمارة بن عمرو بن حزام را فرستاد نزد عبدالملك بن مروان و جسد اور احکم کرد منكوسا بدار آویخته و بعد از چندی واگذار بمادرش اسماء نمودند اوهم تغسیل و تکفین نمود و در حجون که قبرستان مکه معظمه است دفن کرد و بعد از هفت روز از دفن عبدالله مادرش نیز از دنیا رحلت کرد

و در درالمخلوك است از هشام بن عروة بن زبیر روایت میکند که عثمان بن عفان در يوم الدار عبدالله بن زبیر را خلیفه نمود و باینجهت ادعای خلافت کرد

وقتیکه او را بدار آویخته بودند عبدالله بن عمر شبی میخواست برود بمسجد الحرام ناگاه چشمش بجثه ابن زبیر افتاد که او را منکوساً بدار زده اند گفت لان علاك رجلاك لطالما وقفت عليهما في مصلاك

و بعد از سه ماه از قتل عبدالله زبیر عبدالله عمر از دنیا رفت انتهی و عبدالله زبیر در حین شهادت هفتاد و دو ساله بود چون در سال اول هجرت اول مولودی که از مهاجرین بدنیا آمد در مدينه طيبه او بود و در وقت قتل عبد الله بن زبیر حجاج ملعون بیست و سه ساله بوده چون تولدش در سنه چهل ويك بوده و ایضا در اینسال بعد از کشتن حجاج عبدالله بن زبیر را عبدالملك بن مروان امارت مدينه طیبه را بوی تفویض کرد و ایضا در اینسال ابو سعید خدری از دنیا رفت و اسم او سعد بن مالك الخزرجی است

و ایضا در مرآت العقول از شهید ثانی نقل فرموده که جابر بن عبدالله انصاری در مدینه سنه هفتاد و سه از دنیا رحلت فرمود در سن نود و چهار سالگی

و در کتاب اصابه است که جابر بن عبد الله بن عمرو بن حزم بن ثعلبة الانصارى پدرش يكي از نقبای دوازده گانه بود انتهی و جابر در آخر عمر چشمش نابینا شد و او مفتخر شد از جانب رسول خداص بتبليغ سلام بحضرت باقر و در روایت است که حضرت باقر (علیه السلام) تشریف برد بعیادت او واحوال او را پرسید عرض کرد حالی دارم که موت را از حیات و فقر را از غنی و مرض را از صحت بهتر می خواهم حضرت فرمودند: ما چنین نیستیم آنچه خدا بخواهد ما او را دوست میداریم اعم از موت و حیات و فقروغنی ومرض وصحت

و از مناقب اوست که در غزوه بدر و سایر غزوات خدمت حضرت رسول مشرف بود و او آخر کسی است از اصحاب که در مدینه از دنیا رفته و ايضاً در اینسال عوف بن مالك اشجعى و رافع بن خديج انصارى و مالك بن مسمع ابو غان بكرى و معوية بن خديج قاتل محمد بن ابی بکر از

دنیا رفتند

وايضا در اینسال معبد بن خالد الجهنی در سن هشتاد سالگی از دنیا رفت

وايضا عبد الرحمن بن عثمان بن عبدالله از دنیا رفت و او برادر زاده طلحه بن عبدالله است

وايضا محمد بن خاطب در اینسال از دنیا رفت و او اول کسی است بعد از پیغمبر مسمی شد به محمد

و ایضا در اینسال عاصم بن حمزة سلوكي و مالك بن أبي عامر اصبحى جد امام ما لك از دنیا رفت

ص: 381

اما وقایع سنه هفتاد و چهار

در اینسال حجاج بناء کعبه را که عبدالله زبیر بنا نموده بود خراب کرد و به بناء اول بنانمود وايضاً در این سال عبدالملك بن مروان بکر بن وشاح را از امارت خراسان عزل نمود و امارت آن صوب را به امية بن عبدالله خالد بن اسيل اسیل واگذار نمود :

اما وقايع سنه هفتاد و پنج هجری

در اینسال عبدالملك حجاج را از مدینه طیبه عزل نمود و او را والی عراق گردانید و یحیی بن حکم بن ابی العاص را والی مدینه قرار داد

و ايضاً در اینسال حجاج از کوفه رفت ببصره وعروة بن مغيرة بن شعبه را خلیفه خود در کوفه قرار داد چون حجاج وارد بصره شد عبدالله بن جارود وهذيل بن عمران وعبد الله بن حكيم وزياد المجاشعی با جمعی از اهل بصره آغاز مخالفت نمودند و با یکدیگر عهد نمودند که حجاج را از عراق بیرون کنند پس ریختند بخيمة حجاج و آنچه دستشان رسید از اموال او بغارت بردند پس بين فئتين جنك و قتال شدیدی واقع شد و علی الظاهر ظفر با عبدالله بن جارود بود ناگاه تیری از عسکر حجاج بعبد الله رسید و از دنیا رفت و در آن جنك عبدالله بن انس بن مالك الانصاری که از اصحاب ابن جارود بود با جمعی دیگر کشته شدند و در آن وقت پدرش انس زنده بود و وارد شد بر حجاج و گفت : « لا مرحبا لك و لا اهلا بك يابن الخبيثة شيخ ضلالة جوال فى الفتن مرة مع ابى تراب ومرة مع ابن الزبير ومرة مع ابن جارود »

و چند سخن زشت بوی گفت و از مجلس خارج شد و شکایتی نوشت بعبدالملك بن مروان و او کاغذی بحجاج نوشت و در آن کاغذ خیلی عتاب بوی کرد نوشت: اما تذکر حال آبائك في الطائف حيث كانوا ينقلون الحجارة على ظهورهم ويحتفرون الابار بايديهم الى آخره پس حجاج رفت نزد انس و از او خیلی عذرخواهی کرد

اما وقایع سنه هفتاد و هفت

در اینسال شبيب بن عتاب بن ورقاء وزهرة بن حوبه با حجاج مقاتله نمودند لشگری برداری عبدالرحمن روانه کرد و هر دو را بقتل رسانیدند

اما وقایع سنه هفتاد و هشت

در اینسال شریح بن حارث قاضی در کوفه وفات نمود در سن صدو بیست سالگی

و در اینسال شریح بنهانی مذحجی که در خدمت امیرالمؤمنین (علیه السلام) مصاحبت داشت از دنیا رحلت فرمود در غزوه سجستان و ایضاً در اینسال عبد الملك بن مروان امية بن عبدالله بن خالد را از حکومت خراسان و سیستان معزول نمود و این دو شهر را جزو ایالت عراق و در تحت تصرف حجاج قرار داد و حجاج ملعون مهلب بن ابی صفره را با مارت خراسان منصوب نمود

اما وقايع سنه هفتاد و نه هجری

در اینسال عبدالرحمن بن عبدالله بن مسعود هذلی از دنیا رحلت فرمود

واما وقايع سنه هشتاد هجری

در اینسال مهلب بن ابی صفره حاکم خراسان از رود بلخ عبور نمود و با مردم ماوراء النهر

ص: 382

محاربه نبود

وقایع زمان امامت حضرت امام زین العابدین

و ايضاً در اینسال ابوحنیفه متولد شد

و ایضاً در اینال عبدالله بن ابی اوفی از دنیا رفت و او آخر کی است از اصحاب که در کوفه از دنیا رفت و ایضاً در اینسال سوید بن غفله از دنیا رفت

و ايضاً در اینسال جناب عبد الله بن جعفر بن ابیطالب از دنیا رحلت فرمود در سن هفتاد و دو سالگی و بعضی زیاده گفته اند تا سنه نود و او آخر کسی است از بنی هاشم که پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) را دیده باشد وجود و سیاحت و جلالت قدرش مشهور آفاقت و این بزرگوار شوهر حضرت زینب دختر حضرت زهرا (علیها السلام) است

و ایضاً در اینسال به نقل جزری در کامل جناب محمد بن امیر المؤمنين (علیه السلام) سید التابعين از دنیا رحلت فرمود در مدینه طیبه در اول محرم و بقولی در ماه ربیع الاول و والده اش خوله بنت جعفر بن قیس بود و جماعت کیسانیه بعد امام حسن (علیه السلام) و امام حسین (علیه السلام) اور ا امام و مهدی آخر الزمان میدانند و میگویند در جبال رضوی که کوهستان یمن است و بکوهستان عمان وصل می شود منزل فرموده و زنده است تا آنکه خروج کند و بعضی مختار بن ابی عبیده تقفی را از اینجماعت می شمارند و جناب سید اسمعیل حمیری را نیز از این جماعت می شمارند و می گویند در بدایت امرکیانی بوده و بمذهب جعفری از دنیا رفت و این شعر را گفت

تجعفرت باسم الله و الله اكبر *** وايقنت ان الله يعفو و يغفر

اما وقایع سال هشتاد و يك

در اینسال عبدالرحمن بن محمد بن اشعث با حجاج بن يوسف الثقفى آغاز مخالفت ورزيد و جنك خیلی شدیدی کرد

اما وقایع سال هشتاد و دو

در ایتال مهلب بن ابی صفره والی خراسان در قربه زاغول که از قراء مرو بود از دنیا رفت و پسرش مغيرة بن مهلب نايب الایالت خراسان در خراسان وفات نمود و پردیگرش یزید بن مهلب والی خراسان شد

وايضا در اینسال ابوامامة باهلی که صید بن عجلان نام داشت در مکه معظمه از دنیا رفت

در حبیب السیر است که او در جنگ صفین در رکاب حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) بود و او آخر کسیست از صحابه حضرت رسول (صلی الله علیه وآله وسلم) که در مکه وفات نمود و عمر او را صدو شصت و شش سال نوشته اند و بعضی وفات او را سنه نود و يك نوشته اند و ایضاً در ایال خالد بن يزيد بن معويه از دنیا رفت

اما وقایع سال هشتاد و سه

در اینسال جناب کمیل بن زياد النخى بظلم حجاج شهید شد و عمر شریفش نود سال بود و ایشان از اصحاب سر حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) بودند

و در اینسال حجاج شهر واسط را بنیاد کرد

و ایضا در اینسال وائلة بن الأسقع که از اصحاب صفه بود و متصف بفضل و شجاعت بود در شام از دنیا رفت در سن صد و پنجاه سالگی و او آخر کسیست از صحابه که در دمشق از دنیا رفت

ص: 383

و اما وقایع سنه هشتاد و چهار

در اینسال محمد بن مروان در ارمنیه جنگ نمود و بسیاری از کنیسها را بسوخت از اینجهت اینسال را سنه الحريق نامیدند

واما وقایع سنه هشتاد و پنج

در اینسال عبدالرحمن بن محمد اشمت که جنگهای نمایان با حجاج کرد آخر الامر در اراضی کابل مقتول شد سرش را جدا نمودند و نزد حجاج فرستادند

وايضا در اینسال حجاج یزید بن مهلب را از حکومت خراسان معزول نمود و مفضل بن مهلب را بامارت منصوب نمود

وايضا در اینسال موسی بن عبدالله بن حازم در ترمد مقتول شد وايضا عبد العزيز بن مروان بن حکم از دنیا رفت و ایضا در اینسال مردم با ولید بن عبدالملك بيعت نمودند بولایت عهد و ایضا در اینسال عمرو بن حریث مخزومی که در ایام هجرت متولد شده بود از دنیا رحلت کرد و ایضا در اینسال بامر محمد بن مروان شهر اردبیل را بنیاد نمودند

واما وقایع سنه هشتاد و شش

در اینسال خلیفه عبدالملك بن مروان در شام از دنیا رفت روز چهار شنبه چهاردهم شوال

در تاریخ الخلفاء سیوطی است که ولادتش در سال بیست و ششم هجری بوده بنا بر این عمرش شصت سال بوده و بعد از دفن عبدالملك پسرش وليد بن عبدالملك بجای پدر بخلافت نشست

وايضا در اينسال قتيبة بن مسلم از جانب حجاج بحکومت خراسان منصوب شد

وايضا در اینسال مسلمة بن ام السلمه که ربیب حضرت رسول (علیه السلام) بود از دنیا رحلت نمود

وايضاً در اینال عبدالله بن حارث زیدی در مصر از دنیا رفت و او آخر کسی است از صحابه که در مصر وفات نمود و ايضا بقول یافعی در اینسال صید بن عجلان باهلی مکنی بابی اماره در مکه معظمه از دنیا رفت و او آخر کسیست از صحابه که در سن صدو شصت و شش سالگی در مکه از دنیا رفت

و ایضا در اینال عبدالله بن ابی اوفی اسلمی از دنیا رفت و بقول بعضی او آخر کیست از صحابه پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) که در کوفه وفات کرد

وايضا او آخر کیست که در بيعة الرضوان حاضر گشت

و اما وقایع سال هشتادو هفت

در اینسال وليد بن عبدالملك بن مروان هشام بن اسمعیل را از حکومت مدینه طیبه عزل نمود و پسر عمش عمر بن عبدالعزيز بن مروان را حاکم مدینه نمود

و ايضا در اینسال عبدالله بن عباس بن عبدالمطلب در مدینه و بقولی در یمن از دنیا رحلت نمود

و ايضا در اینسال بسر بن ابی ارطاة بدرك و اصل شد و او قاتل عبدالرحمن و قتم پر ان عبدالله بن عباس بن عبدالمطلب است

وايضا در اینسال وليد بن عبدالملك در ماه ربیع الاول بعمر بن عبدالعزیز نوشت که حجرات زوجات حضرت رسول (صلی الله علیه وآله وسلم) را جزو مسجد نماید و از نواحی و اطراف آن بقدری ابتیاع کند که مسجد

( ج 24)

ص: 384

دویست ذراع در دویست ذراع بشود عمر بن عبدالعزیز چنین کرد

واما وقایع سنه هشتاد و هشت

در اینسال سهل بن سعد بن ساعدی در سن صد سالگی از دنیا رفت و بعضی گفتند که او آخر کسی است از صحابه که از دنیا رفت

و اما وقایع سال هشتاد و نه

در اینسال وليد بن عبدالملك خالد بن عبدالله القرى راوالی مکه معظمه گردانید

و اما وقايع سنه نود

در اینسال بخارا و طالقان بدست مسلم بن قتيبه والی خراسان فتح شد

وايضا در ایال انس بن مالك انصارى خادم حضرت پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) وفات کرد و در سنه وفات و در تاریخ عمر او اختلاف زیادی کرده اند

و اما وقایع سال نود و يك

در اینسال ولید بن عبد الملك خالد بن عبدالله را امارت مکه داد

واما و قایع سال نود و دو

در اینال سلمة بن عبد الملك در اراضی روم جنك كرد و شهر اندلس را فتح نمود

واما وقایع سال نود و سه

در اينسال قتيبة بن مسلم والى خراسان شهر سمرقند را فتح کرد

و در اینسال ولید بن عبدالملك عمر بن عبدالعزیز را از امارت حجاز عزل نمود

واما وقایع سال نود و چهار

در اینسال حجاج بن یوسف سعید بن جبير را شهید نمود برای خروج او با عبدالرحمن بن محمد بن اشعث ، ومرحوم مجلسی (ره) در جلاء می نویسد یاضعی که از علماء سنت است میگوید حجاج بعد از شهادت سعید بیست روز زنده بود و حجاج ملمون جمعی از موالیان و شیعیان علی (علیه السلام) را بقتل رسانید

منجمله كميل بن زياد وسعيد بن . وجناب قنبر غلام حضرت امير المؤمنين (علیه السلام) را که حکم کرد سر ناز نیز او را مثل گوسفند از بدنش جدا کردند و نیز در اینسال عروة بن زبیر از دنیا رفت و سابقاً گفته شد که حضرت زین العابدین (علیه السلام) را در بیست و پنجم ماه محرم سنه نود و پنج شهید کردند در مدینه طیبه و تاریخ قتل و تعیین قاتل آن بزرگوار سابقاً گفته شد فراجع

مخفی نماناد در کامل ابن جوزی است که حجاج بن یوسف در شوال سنه نود و پنج بدرك واصل شد در سن پنجاه و چهار سالگی و مدت بیست سال آن ملعون والی عراق بود و در این مدت این ملمون خیلی ظلم کرد و خیلی از بزرگان را بقتل رسانیدند و گویا اخبث وارذل و اشقی از او در عالم کم دیده شده باشد

و در معجم البلدان است که کوثر قريه است در طائفه حجاج در آن قریه معلمی اطفال را می کرد و در کتاب وفیات الاعیان است که حجاج و پدرش در طائف معلم اطفال بودند بعد حجاج خادم روح بن زنباع وزير عبدالملك شد

ص: 385

و در زينة المجالس است که روزی شعبی حجاج را از ظلم و تعدی منع مینمود

حجاج دیناری طلبید و وزن و عیار او را ملاحظه کرد و گفت این را بیر ببازار و از صرافان استفسار بنما؟

شعبی رفت بیازار نزد صرافان - آنها باحتمال آن که دینار را بآنها بدهد بعضی گفتند دينار سبك است

و بعضی گفتند کم عیار است سخن هر يك برخلاف دیگر بود

شعبی دینار را برگردانید و سخنهای صرافان را گفت حجاج گفت بیر نزد فلان صراف باو نشان ده شعبی رفت نزد او و دینار را نشان داد آن مرد گفت این دینار در وزن و عیار تمام است اگر خواهی در عوض درهم نقره بدهم ؟ شعبی گفت از حجاج ظلمی بتو رسیده ؟ جوا بداد که من از دولت او آسوده ام و او ظلم دیگران را از من باز دارد، شعبی تعجب کرد آمد نزد حجاج و قصه را نقل کرد حجاج گفت چون اهل زمانه در حق یکدیگر ظلم کنند خداوند کسی را بگمارد که بایشان ظلم کند و هر کس که دیگری ستم نکند

فصل هشتم : در ذکر بعضی از قبور متبرکه واقعه در معظم بلاد عربستان

اشاره

و ذکر می شود آنها در ضمن اموری

و بدانکه ذکر این فصل در این باب مناسبتی ندارد ولكن حقیر مقید هستم که در ضمن هر بایی قبور بعضی از بزرگان را ذکر کنم که یاد و تذکر خیری از آنها شده باشد

امر اول - در قبور شریفه واقعه در بیت المقدس

در خصال از حضرت پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) روایت کرده اند که خداوند اختیار فرمود از بلدان چهار بلد را و فرمود « والتين والزيتون وطور سينين وهذا البلد الامين »

التين المدينه و الزيتون بيت المقدس وطور سينين الكوفه وهذا البلد الامين مكة المعظمه

و در عقد الفريد است که بیت المقدس محل بستن براق است که در شب معراج پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) سوار بر آن شد ، و در مسجد بیت المقدس است باب داود پیغمبر و باب سلیمان و باب حطه که خداوند در قرآن مجید فرموده « و قولوا حطة » وباب محمد و باب التوبه و باب الرحمه و ابواب الاسباط و باب الخضر و باب السكينه ، و در اوست محراب مریم بنت عمران و محراب زكريا الذي بشرته فيه الملائكة يحيى و هو قائم يصلى في المحراب ومحراب يعقوب وكرسى سلیمان ، و در مسجد اقصی است محراب حضرت عیسی (علیه السلام) و موضع قدم شریفشان

و در وسط صحن مسجد اقصى است قبة الصخرة كه يك پارچه سنك سرخ مسطح بزرگی در فضاء قبه معلق ایستاده بود

و در بستان السیاحه است شب معراج که پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) از مسجد اقصی عروج فرمود این صخره هم

ص: 386

عقب سر آنحضرت بلند شد حضرت منعش فرمود لذا همین قسم معلق در وسط هوا بود تا حدودسنه پانصد هجری که زن حامله زیر صخره رفت یکمرتبه ملتفت شد که صخره در هوا معلق است از ترس وضع حمل نمود پس بامر محی الدین اعرابی دوستون و پایه از سنگ در زیر صخره زدند که زنان و اطفال نترسند از رفتن بزیر صخره ؛ و سابقاً گفته شد که در بیت المقدس است قبر حضرت داود (علیه السلام) و حضرت سلیمان (علیه السلام) وقبر حضرت مریم (علیه السلام) مادر عیسی (علیه السلام) و قبر جناب آسيه زوجة فرعون

و در نزدیکی بیت المقدس است قبر جناب عزير وقبر راحیل مادر حضرت یوسف

و در دو فرسخی بیت المقدس است ناصرة الخلیل و در او بود ولادت حضرت عیسی و ترسایان را از اینجهت نصرانی گویند ، و در شش فرسخی بیت المقدس است قبر حضرت موسی (علیه السلام) و در يك منزلى بيت المقدس است شهر قدس الخليل و در اوست قبر حضرت ابراهيم وقبر حضرت اسحق بن ابراهيم و يعقوب بن اسحق ويوسف بن يعقوب و سارة زوجة حضرت ابراهیم و تمام این قبور شریفه در مغارة است زیر زمین و از شهر قدس الخلیل تا کنعان نیم فرسخ است

و قبر شریف جناب جعفر بن ایطالب و جناب زید بن حارثه وجناب عبدالله بن رواحه در موته است که دو منزلی بیت المقدس است ، و در سه منزلی بیت المقدس است قبر حضرت یوشع ومى حضرت موسی (علیه السلام)

امر دوم - در قبور شریفه واقعه در شام

اشاره

در بحار از قصص الانبیاء از حضرت باقر (علیه السلام) روایت کرده که فرمود خوب زمینی است زمین شام و بد طایفه هستند اهل شام قال الله تعالى ادخلوا الارض المقدسة التى كتب الله لكم - يعني الشام و در روضات از ابوبکر خوارزمی نقل کرده که گفت جنات الدنيا اربع غوطة دمشق و صفد سمرقند و شعب بوان و ابلة البصرة وافضلها غوطة دمشق ، و از عجائب دمشق است مسجد جامع جامع که او را ولید بن عبدالملك بنا نمود و خراج هفت سال مملکت را خرج کرد در آن مسجد و بسیار مسجد عالی هست ، و جبل ربوه در يك فرسخی دمشق است که خداوند در قرآن مجید فرموده « و آوینا هما الى ربوة ذات قرار و مين »

واكثر انبیاء از بیت المقدس و شام مبعوث شدند که شریعتشان در عالم منتشر شد

و اما قبور متبرکه واقعه در شام و حوالی آن

منها قبر حضرت زینب بنت حضرت امیرالمؤمنين (علیه السلام) (1) وفاطمه زهراء (علیها السلام) كه در يك فرسخی شهر شام معروفت

ومنها قبر حضرت سكينه بنت الحسين (علیه السلام) (2) و حضرت ام کلثوم بنت امیر المؤمنين (علیه السلام) از غیر صديقه طاهره

ص: 387


1- مسلم نیست که قبر آن مخدره در آنجا باشد هر چند محتمل مشهور است و بعضی تصریح نموده که مدفن آن مکرمه در مدینه می باشد بالجمله در این مقام گفتگو بسیار است که سزاوار نیست بطور قطع نوشت که قبر بی بی در آنجا است (ج)
2- بودن این دو قیر از این دو مکرمه غیر معلومست و می بایست ماخذ این دو نسبت ذکر شود و فقط بر شهرت اکتفا نشود چه آنکه ( رب مشهور لا اصل له ) بلكه بعض مورخین بزرك ذكر نموده که وفات جناب سکینه در مدینه بوده (ج)

ومنها مرقد مظر رأس الحسين (علیه السلام) (1)

ومنها قبر جناب رقيه بنت الحسين (علیه السلام) که در خرابه شام مدفونست

و عالم جليل شیخ محمد علی شامی که از جمله علماء و محصلين نجف اشرفست بحقير فرمود که جد امی بلاواسطه من جناب آقا سید ابراهیم دمشقی که نسبش منتهی می شود به سیدمرتضی علم الهدی و سن شریفش علاوه بر نود بود و بسیار شریف و محترم بود سه دختر داشتند و اولاد ذکور نداشتند شبی دختر بزرگشان در خواب دید جناب رقیه بنت الحسين (علیه السلام) را که فرمود

« بپدرت بگو بوالی بگوید آب افتاده میان قبر و لحدمن و بدن من در اذیت است بگو بيايد وقبر و لحد مرا تعمیر کند »

دخترش بسید عرض کرد سید از ترس حضرات اهل تسنن بخواب اثری مترتب ننمود

شب دوم دختر وسطی سید همین خواب رادید باز بیدر گفت ترتیب اثری نداد

سوم دختر صغری سید همین خواب رادید و بیدر گفت ایضا تر تیب اثری نداد

شب چهارم خود سید مخدره رقیه را در خواب دید که بطریق عناب فرمودند که « چرا والی را خبردار نکردی ؟ »

سید بیدار شد صبح را رفت نزد والی شام و خوابش را بوالی شام نقل کرد

والی امر کرد علماء و صلحاء شام از سنی و شیعه بروند و غسل کنند و لباس های نظیف در بر کنند بدست هر کس قفل درب حرم مقدسه باز شد همان کس برود و قبر مقدسه او را نبش وجد مطهره را بیرون بیاورد تا قبر مطهر را تعمیر کند بزرگان وصلحاء از شیعه و سنی در کمال آداب غسل کردند و لباس نظیف در بر کردند قفل بدست هيچيك باز نشد مگر بدست مرحوم صيد جد سید که مشرف میان حرم شدند معول هيچيك بزمین اثر نکرد مگر معول سید ابراهیم . بعد حرم را خلوت کردند و لحدرا شکافتند دیدند بدن نازنین مخدره میان لحد و کفن آن مخدره مكرمه صحيح وسالم است لکن آب زیادی میان لحد جمع شده پس سید بدن شریف مخدره را از میان لحد بیرون آورد و روی زانوی خود نهاد و سه روز همین قسم بالای زانوی خود نگه داشت و متصل گریه میکرد تا آنکه لحد مخدره را از بنیاد تعمیر کردند اوقات نماز که میشد سید بدن مخدره را بر بالای شیئی نظیفی میگداشت بعد از فراغ باز بر می داشت و بر زانو می نهاد تا آنکه از تعمیر قبر و لحد فارغ شدند سید بدن مخدره را دفن کرد و از معجزه این مخدره در این سه روز سیدنه محتاج بغذاشد و نه محتاج بآب و نه محتاج بتجديد وضوه بعد که خواست مخدره را دفن کند سید دعا کرد خداوند پری باو مرحمت نماید - دعای سید مستجاب شد و در این سن پیری خداوند بار پسری مرحمت فرمود مسمی به سید مصطفی

بعد والی تفصیل را بسلطان عبدالحمید نوشت او هم تولیت زینبیه و مرقد شریف رقيه ومرقد شريف ام کلثوم و سکینه را باو واگذار نمود و فعلا هم آقای حاجی سید عباس پسر آقا سید مصطفی پسر آقا سید ابراهیم سابق الذکر متصدی تولیت این اماکن شریفه است انتهی

و گویا این قضیه در حدود سنه هزار و دویست و هشتاد بوده

ص: 388


1- در اینجا بیانی لازم است و شاید محل سر شریف باشد نه مرقد (ج)

ومنها قبر جناب عقیل بن ابیطالب که بعضی مورخین در شام نوشته اند و بعضی در مدینه طیبه

ومنها قبر شريف جناب هاشم بن عبد مناف جد امجد حضرت پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) که در غزه است که از محال شام در دو فرسخی عقلان است

ومنها قبر جناب حجر بن عدی و اصحابش که بامر مصوبه او و اصحابش را بقتل رسانیدند و در شام قبر شریفشان معلوم است

و در اصابه است وقتیکه مصوبه امر کرد بقتل جناب حجر - آن بزرگوار وصیت کرد که قيد و آهن را از من بی ندارید و خون بدن مرا نشوئید که در قیامت با مصوبه همین قسم مخاصمه می نمایم و قتل او در سنه پنجاه و سه هجری بود و مدفن او در جنب مسجد الاقصی است

ومنها قبر جناب بلال بن رياح حبشى مؤذن حضرت پیغمبر ص رحلتشان در دمشق بود بمرض طاعون سنه هیجده هجری و مدفنش در باب الصغير شامست و در حاشیه رجال كبير از بعضی کتب اصحاب از عبدالله المحض روایت کرده که بلال بیعت نکرد با ابا بكر عمر بن خطاب گریبانش را گرفت گفت جزای ابا بکر که ترا آزاد کرد این بود که با او بیعت نکردی بلال گفت اگر مرادر راه خدا آزاد کرده جزای او با خدا خواهد بود و من بیعت می کنم با کسی که پیغمبر او را خلیفه قرار نداده و آن کسی که خلیفه پیغمبر هست بیعت او در گردن ما هست تا روز قیامت عمر گفت بلال امان برای تو نیست و در مدینه نمان بروبشام

و در روایت است وقتیکه بلال از بلاد حبشه مشرف شد خدمت حضرت پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) این شعر را بلسان حبشه انشاد کرد

اره بره کنگره *** کری کری مندره

حضرت پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) بحسان بن ثابت فرمود مضمون این شعر را بعربی نظم کن گفت :

اذا المكارم في اناتنا ذكرت *** فانما بك فينا يضرب المثل

ودر حيوة القلوب است در فتح مکه که چون وقت نماز ظهر شد پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) بلال را امر کرد برود بیام کعبه و اذان بگوید همینکه صدای بلال باذان بلند شد عکرمه پسر ابو جهل گفت مرا بد می آید که این مرد مانند خری بریام کعبه فریاد می کند و خالد بن اسید گفت الحمد لله که پدر من زنده نیست که این صدا را بشنود !

ومنها قبر ابوالدردا و ام الدردا و اسم ابوالدردا عویمر بن عامر بود

و در اصابه است که معاویه قضاوت دمشق را در زمان خلافت عمر باوداد و دو سال از خلافت عثمان مانده بود که ابوالدردا از دنیا رفت

ومنها قبر سعد بن عباده انصاری سید قبیله خزرج در قریه حوران از غوطه دمشقست

و در کتاب اسد الغابه است که سعد بن عباده با ابا بكر وعمر بیعت نکرد چون خلافت بعمر رسید روزی میان بازار بسعد بن عباده رسید گفت ای سعد با بیعت کن یا از این شهر بیرون شوسعد فرمود در شهری که تو امیر باشی ماندن من در آن شهر حرامست - لهذا از مدینه رفت بشام و او را قبیله بسیاری در اطراف دمشق بود هر هفته در قریه میرفت نزد خویشانش، روزی از قریه بقریه دیگر میرفت از باغی که در رهگذار بود تیری بوی زدند و او را شهید کردند

ص: 389

و در مجالس المومنین است که خالد بن ولید تیری بوی زد و او را شهید نمود و از خوف عامه گفتند که اجنه او را کشته اند و این شعر را بزبان اجنه گفتند

قد قتلنا سيد الخزرج سعد بن عباد *** فرمیناه بهمین فلم نخط فؤاده

و در اصابه است که رحلت جناب سعد در سنه پانزده هجری بود

و از رجال کشی نقل شده که سعد بن عباده ده پسر داشت و هر يك در نصرت حضرت رسول کوشیدند و طول قامت سعد و پسرانش هر يك ده شبر بود باشبار خودشان و شیر ایشان باندازه ذراع دست ما بوده و جناب سعد اباً وجداً در جاهلیت و اسلام بزرك قوم بود و جناب قيس بن سعد در جنك جمل وصفین از حضرت امیر (علیه السلام) مفارقت نکرد و در جنگ صفین کوشش ها نمود و بعد از حضرت امیر (علیه السلام) با حضرت مجتبی (علیه السلام) بود و چون معويه عبیدالله بن عباس را بفریفت و او ملحق شد بمعويه جناب قيس خطبه خواند و کوشش می کرد در یاری حضرت مجتبی (علیه السلام) بعد که حضرت با مصوبه صلح فرمود جناب قیس رفت بهینه و انزوارا اختیار فرمود و مشغول عبادت بود تا از دنیا رحلت نمود در سنه شصت هجری

ومنها در معرة نعمان است که از بلاد شام است قبر ادیب کامل ابو العلاء احمد بن عبدالله المعروف بابي العلا المعری و ایشان از سه سالگی بمرض آبله هر دو چشمشان کورشد و اشعار ایشان بسیار ممتاز است

و از اشعار ایشان است:

مسح الرسول جبينه فله بريق في الخدود *** ابواه من عليا قريش جده خير الجدود

در بحار است که عبدالسلام قزوینی ثم البغدادی بابی العلاء گفت آیا تو در مصیبت اهل البيت شعری گفته ای مثل بعضی از شعراء قزوینی ؟

معری گفت شعراء قزوینی چه شعر گفته اند عبدالسلام گفت می گویند:

رأس ابن بنت محمد ووصيه *** للمسلمين على قناة يرفع

والمسلمون بمنظر وبسمع *** لا جازع منهم ولا متوجع

بعد مصری آن شعر سابق را گفت :

و معروف است که یکروز معری ایراد گرفت بسید علم الهدی گفت :

يد بخمس مأين مسجداً وديت *** ما بالها قطعت في ربع دينار

سید مرتضی در جواب فرمود :

عز الامانة الحلاها وارخصها *** ذل الخيانة فافهم حكمة البارى

دیگری از اهل مجلس در جواب معری گفت:

هناك مظلومة غالت بقيمتها *** وههنا ظلمت هانت على البارى

و دیگری گفت :

فلما كانت امينة كانت تبينة فلما خانت هانت

ولادت ابوالعلا در معره بود روز بیست و هفتم ربیع الاول سنه سيصدو شصت و سه ورحلتش ایضا در معره بود سنه چهارصد ونه

و بدانکه در مدینه طیبه دو قبیله بود از انصار حضرت رسول (صلی الله علیه وآله وسلم) یکی قبیله اوس بود که رئیس آن قبیله چند نفر بودند

ص: 390

منهم جناب خزيمة بن ثابت ذوالشهادتین بود که در صفین شهید شد در رکاب حضرت امیر (علیه السلام)

ومنهم جناب حنظلة بن ابي عامر بود المعروف بغسيل الملائکه که در غزوه احد شهید شد

ومنهم جناب سعد بن معاذ بود که در غزوه کفار تیری بوی زدند و بعد از یکماه از دنیا رفت درسنه پنجم هجری و در اصابه است که اوسید الاوس بود

قبيله دوم قبیله خزرج بود و رئیس آن قبیله نیز چند نفر بودند منهم جناب سعد بن عباده بود

و منهم جناب معاذ بن جبل بود که در سنه هفده هجری در شام بمرض طاعون از دنیا رفت در سن سی و چهار سالگی و منهم جناب ابی بن کعب بود که درسنه سی از هجرت در خلافت عثمان از دنیا رحلت فرمود - ومنها قبر جناب محمد بن ابراهيم النعمانی که از تلامذهٔ کلینی بود مصنف کتاب غیبت وكتاب نثر اللثالى وتفسير نعمانى وغير اینها

و منها قبر جناب قطب الدین محمد بن محمد الرازي الورامینی البویهی که منسوب بود بآل بویه و بسلاطین دیالمه صاحب شرح شمسیه و شرح مطالع

و گفته شده که شهید اول و محقق ثانی شهادت دادند بسعادت ایشان وثقه الاسلام نوری در مستدرک می فرماید اقوی آنستکه ایشان شیعه بودند و از تلامذه علامه حلی بودند و در ذیقعده سنه هفتصد و شصت و شش در دمشق از دنیا رفت و در صالحیه دمشق دفن شد

و منها قبر محمد بن علی بن محمد المغربي الاندلى المكي الشامي الملقب بمحيى الدين اعرابی مصنف کتاب فتوحات مکی و بعضی از او تعبیر می کنند بماحی الدین و او مماثل و معاصر بود با شیخ عبدالقادر جیلانی رحلتش در ربیع الاول سنه ششصد و سی وهشت بود و قبرش در صالحیه دمشق معروفست

ومنها المعلم الثانى محمد بن طرخان المکنی بایی نصر الفارابي التركي ابن خلکان مینویسد که او بزرگترین فلاسفه مسلمین بود و شیخ ابو علی سینا از تصنیفات او منتفع میشد و ایشان از فاراب رفتند ببغداد و از آنجا بمصر و از آنجا بدمشق و وارد شد بسیف الدوله والی دمشق برى اتراك و در مجلس جمعی از فضلاء نشسته بودند سیف الدوله گفت بنشین فارابی رفت تا مسند سیف الدوله و او را عقب نموده بر مسند وی نشست سیف الدوله با بعضی از وزراء بزبان مخصوصی که کسی آن لسان را نمی دانست گفت این شیخ چقدر بی ادب است من از او مسائلی سؤال می کنم اگر جواب نداد امر می کنم او را از مجلس بیرون برند فارابی بهمان زبان گفت امیر صبر کن و عواقب امر را ملاحظه کن

سيف الدوله تعجب کرد گفت: آیا تو این زبان را میدانی؟ فرمود من زیاده از هفتاد زبان را می دانم، و با علماء در هرفتی صحبت کرد که بر همه آنها فایق شد بعد از میان خریطه اش چیزی بیرون آورد و او را كوك نمود بقسمی نواخت که تمام اهل مجلس بخنده افتادند و دو مرتبه قسم دیگر كوك كرد و نواخت که تمام اهل مجلس بگریه افتادند مرتبه سوم قسمى كوك كرد و نواخت که تمام اهل مجلس بخواب رفتند حتی جواب هم خوابیدند فارابی هم از مجلس بیرون شد کذافی روضات الجنات

ص: 391

و او در سنه سیصدو نه در دمشق از دنیا رفت و در ظاهر دمشق دفن شد و در روضة الصفاست که او را شهید نمودند

ومنها قبر ابراهیم بن ادهم بلخی که در سنه صدو شصت و یک در شام از دنیا رفت و در خارج بیت المقدس هم قبریست منسوب باو و در مجالس المؤمنین فرموده که ابراهیم ادهم سلطان زاده بود دست کشید و جلای وطن نمود و آمد بشام و سببش این شد که روزی سر از دریچه قصر خود بیرون کرد دید مرد فقیری در سایه قصر او نشسته نان می خورد بعد که غذایش تمام شد آبی آشامید و در کمال راحت و آسودگی خوابید ابراهیم با خود گفت دنیا و سلطنت را چه می کنم و حال آنکه نفس بدین مقدار قانعست آنگاه از قصر خود فرود آمد و پشت پا بسلطنت و ریاست دنیا زد و از بلخ کوچ نمود و طریق سیاحت را پیش گرفت

و در روضات از رجال محدث نیشابوری نقل فرموده که ابراهیم ادهم در اول امر از ملوك بلخ بود و بعضی سبب تو به اش را این گفتند که یکروز با لشگرش رفت بشکار چون وقت لهذا خوردن شد بره بریانی در سفره حاضر کردند ناگاه طایری آمد و همان بریان شده را با منقارش برداشت و پرواز کرد ابراهیم گفت باید در این حکمت و سری باشد امر کرد بغلامانش که بروند و منزل این طایر را بشناسند و حقیقت حال را بدست آورند پس جماعتی از لشگریان بر اسب ها سوار شدند عقب آن طایر رفتند دیدند داخل مغاره کوهی شد لشگریان هم رفتند میان آن غار دیدند شخصی با دست و پای بسته برو افتاده و آن طایر آن گوشت را با منقارش ریز می کند و بدهان آن شخص می گذارد پس لشکریان دست و پای آن شخص را باز نمودند و او را آوردند نزد ابراهیم ادهم

عرض کرد من تاجری بودم از این وادی با مال التجاره ام می گذشتم جماعتی از دزدها بسر من ریختند و مال التجاره مرا گرفتند و دست و پای مرا بستند و در میان این مغاره انداختند و الان هفت روز می شود که من اینجا افتاده ام و همین طایر از برای من طعام می آورد و وقتی که تشنه می شوم به منقارش برای من آب میآورد و مرا سیراب می کند ابراهیم یکمرتبه متنبه شد و گریه کرد و گفت وقتیکه خداوند کریم ضامن روزی بندگانش هست و آنها را بهر قسیکه هست روزی میدهد پس چرا شخص خود را بتعب بجهت روزی خود بیندازد و اینقدر وزر و وبال خلایق را تحمل نماید پس خود را از سلطنت خلع نمود و هر چه داشت از حطام دنیا همه را واگذار نمود و زهد را پیشه خود قرار داد

و نقل کرده که ابراهیم ادهم بعد از آنکه تو به کرد و جلا وطن نمود در یکی از شهرها باغبانی می کرد یکروز شخصی آمد دم بالغ و از او میوه خواست - ابراهیم آباد کرد آن ظالم تازیانه بر سر او زد ابراهیم سرش را بزیر انداخت و گفت: اضرب رأسا طال ما على الله آن مرد ابراهیم را

شناخت رمشغول عذر خواهی شد ابراهيم گفت الرأس الذي يليق بالاعتذار تركته ببلخ

ومنها قبر ابوالحسن التهامى الشامي على بن محمد بن الحسن صاحب قصيده معروفه :

حكم المنية في البرية جار *** ما هذه الدنيا بدار قرار

و از این قصیده است این شعر : ( يا كوكبا ما كان اقصر عمره الخ ) و او در نهم جمادی الاولی سنه چهار صد و شانزده از دنیا رحلت کرد و ظاهراً او را بقتل رسانیدند

گویند بعد از فوتش کی او را در خواب دید از او پرسید که خدا با تو چه کرد؟ گفت حقتعالی مرا آمرزید بسبب شعری که در مرتبه فرزند صغیرم گفتم:

جاورت اعدائی و جاور ربه *** شتان بين جواره و جواری

ص: 392

ومنها قبر أبى العلاء المعري أحمد بن عبدالله التنوخی که از تلامذه زمخشری بود و از اعاجیب دنیا بود در سنه سیصد و شصت و سه متولد شد و در سال سوم ولادت یا چهارم از مرض آبله کور شد و نزد پدرش تحصیل می کرد در معره و چون صیت فضائل وکمالات سيد علم الهدی راشنید مشرف شد بمجلس سید مرتضی و چون کور بود مردم را لگد کوب کرد و رفت خدمت سید یکنفر گفت من هذا الكلب ؟

معری گفت سك كسی است که هفتاد اسم برای سك نداند؛ سید چون شنید دانستکه او ابوالعلاء معری است و او را احترام کرد، بعد از مدتی برگشت بمعره و عزلت اختیار کرد.

چه خوب گفته ضیاء الدین کاشی :

از اهل زمانه با کشیدن خوش تر *** در گوشه عزلت آرمیدن خوشتر

زنهار ضیاء علاج چشمت نکنند *** اوضاع زمانه را ندیدن خوشتر

امر سوم - در قبور شريفه واقعه در جبل عامل

اشاره

بدانکه اهل شام و جبل عامل اقدمند در تشیع از سائرین در اهل الاهل شیخ حر آملی ره فرموده هنگامی که پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) از دنیا رفت شیعه خالص نبود مگر چهار نفر سلمان و ابی ذر و مقداد و عمار بعد چند نفری متابعت نمودند آنها را و آنها دوازده نفر بودند بعد بتدریج زیاد شدند تا بهزار و زیاده رسیدند تا در زمان عثمان که جناب اباذر را فرستاد بشام و جمع کثیری را در شام شیعه کرد بعد ممویه از آن عداوتی که داشت آن بزرگوار را از شام بیرون کرد بقرای جبل عامل و از برکت ایشان اهل جبل عامل تشیع را اختیار نمودند بعد که عثمان از دنیا رفت حضرت امیر المؤمنين از مدینه تشریف آورد بكوفه اکثر اهالی کوفه و اطرافش از برکت حضرت امیر (علیه السلام) شیعه شدند و چون عمال حضرت امیر (علیه السلام) باطراف منتشر شدند هر يك كه داخل هر بلدی میشدند اکثر اهالی آن بلد شیعه می شدند ببرکت او تا آنکه حضرت رضا (علیه السلام) از مدینه تشریف آورد بخراسان ببرکت حضرت رضا (علیه السلام) قراه و بلدان بین راه و اهل خراسان شیعه شدند پس معلوم شد که سبقت نگرفته اهل شام و جبل عامل را در تشیع مگر جمع قلیل محصوری انتهى

و در مجالس المؤمنین است که قریه از قریه های جبل عامل نیست مگر آنکه از او جمعی از علماء امامیه بیرون شدند

و نقل شده که در عصر شهید ثانی در تشییع جنازه ای در قریه از قراء جبل عامل هفتاد مجتهد حاضر بودند

و در لؤلؤ البحرین فرموده که عدد علماء جبل عامل قريب بخمس عده علماء هستند و هم مؤلفاتشان خمس مؤلفات سایر علماء هست تقریباً و حال آنکه قرای جبل عامل کمتر از صد يك سایر بلدان شیعه است

و معاریف از علماء جبل عامل شهید اول و شهید ثانی و شیخ علی کرکی و شیخ بهائی وشیخ حسن صاحب معالم وسید محمد صاحب مدارك وشيخ حرعاملی رحمة الله هستند

واما قبور شريفه واقعه در جبل عامل

منها قبر شريف جناب سید محمد بن على الموسوى الجبعى صاحب كتاب مدارك كه در سنه نهصد و چهل و شش متولد شد و درشب هیجدهم ربیع الاول سنه هزارونه از دنیا رحلت فرمود در قریه جمیع و در آنجا هم دفن شد ومنها قبر الشيخ الجليل الشيخ حسن بن شيخ زين الدين الشهيد الثاني

ص: 393

صاحب معالم تولدشان در قریه جمع بود سنه نهصد پنجاه و نه و در همان قربه از دنیا رحلت فرمود در اول محرم سنه هزار و بازده و همانجا دفن شد و از آثار طبع شریف اوست این اشعار:

اليلة الحشر لابل ليل عاشور *** انفحة الصور لابل نفت مصدور

لیل به خسفت بدر الهدی اسفا *** واصبح الدين فيه كاسف النور الخ

و بدانکه جناب شهیدثانی مادر جناب آقا سید علی پدر جناب آقاسید محمد صاحب مدارك را تزويج فرمود و از آن مخدره جناب آقا شیخ حسن صاحب معالم متولد شد و دختر خود را شهید ثانی تزویج فرمود بریب خود جناب آقا سیدعلی و از آن مخدره صاحب مدارك متولد شد پس جناب آقا شیخ حسن صاحب معالم هم عموی مادری صاحب مدارکست و هم خالوی پدری او

و محتملست قبر جناب ابراهيم بن على بن حسن العاملي الكفعمی نیز در جبل عامل باشد

و در روضات از بعضی از ثقات نواحی جبل عامل نقل می کند قریب باین مضمون که وقتی در جبل عامل زارعی زمین را با گاو شخم می کرد برای زراعت کردن ناگاه سرجوق بنك بزرگی برخورد و آنرا از زمین کند مرده را با کفن دید در زیر آن سنك كه مثل شخص متحير متوحشى سر از خاك برداشته و بطرف راست و چپ نظر میکرد آنگاه گفت آیا قیامت برپاشده ؟ » اینرا گفت و بیفتاد آن شخص زارع نیز افتاد روی زمین و غش کرد چون بهوش آمد و تفتیش از حقیقت امر کردند دیدند روی سنگ قبر نوشته: هذا قبر ابراهيم بن على الكفعمي انتهى

امر چهارم - در قبور شريفه واقعه در مصر

بدانکه در مصر از امامزادگان جمع کثیری مدفونند

منجمله جناب عبيدالله بن على بن ابراهيم بن حسن بن عبدالله بن امير المؤمنين (علیه السلام)

و منجمله در قاهره مصر مدفونست نفيسه بنت حسن بن زيد بن الحسن المجتبی (علیه السلام) که در باب چهارم گفته شد

و منجمله ابو محمد عبدالله بن احمد بن علی بن حسن بن ابراهيم طبا طبا ابن اسمعیل بن ابراهيم بن حسن بن حسن بن على بن ابى طالب (علیه السلام) الحجازي الاصل المصري الدار والوفات كانت ولادته سنه ست و ثمانين ومأتين ورحلته سنه ثمان و اربعين وثلاث مأة ودفن بقرافة مصر وقبره معروف ومشهور باجابة الدعاء كذا في تاريخ ابن خلكان

و اما از علماء شیعه: جناب ابو حنيفه شیعه، نعمان بن ابی عبد الله محمد بن منصور مصنف جوامع الكلم و دعائم الاسلام و غیر ایندو و او اول مالکی مذهب بود و بعد شیعه شد و در مصر درسنه سیصد و شصت و سه از دنیا رحلت فرمود

و در مصر است قبر ثوبان بن ابراهيم المعروف بنی النون مصری که در ذیقعده سنه دویست و چهل و پنج از دنیا رفت و در قرافه صغری دفن شد و بقعه و مشهد عظیمی دارد و محمد بن ادریس امام شافعیه هم در مصر مدفونست که از ائمه ارجه اهل تسنن است می گویند نسبش منتهی می شود بحضرم عبد مناف جد اعلای حضرت پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) و بعضی از تواریخ متعلقه بابن ادریس در باب هشتم ذکر خواهد شد انشاء الله

و ایضاً در مصر است قبر دمیری محمد بن موسی المصري الشافعي صاحب حيوة الحيوان وفاتش در قاهره مصر بود سنه هشتصد و هشت و دمیره قربه بزرگی است بمصر و در مصر است قبر عمر و بن عاص بن وائل بن هشام بن سعيد بن سهم بن عمرو بن مصيص بن كعب بن لوی که در عید فطرسته پنجاه و يك در سن نود و سه سالگی در مصر بدرک واصل شد

ص: 394

این اشعار منسوب است باو :

بال احمد عرف الصواب *** و في ابياتهم نزل الكتاب

هم حجج الاله على البرايا *** بهم و بجدهم لا يستراب

و لا سيما ابو حسن على (علیه السلام) *** له في الحرب مرتبة قهاب

طعام سيوفه نهج الاعادي *** و فيض دم الرقاب لها تراب

و ضربته ضربته كبيعته بخم *** معاقدها من القوم الرقاب

على الدر و الذهب المصفى *** و باقي الناس كلهم قراب

هو البكاء و في المحراب ليلا *** هو الضحاك اذا اشتد الضراب

هو النعيما العظيم وفلك نوح *** و باب الله و انقطع الخطاب

وسید مؤمن شبلنجی در نور الابصار از شعرانی نقل کرده که مخدره سکینه و فاطمه دختران حضرت سید الشهداء (علیه السلام) در قاهره مصر مدفونند و مخدره محترمه زینب بنت امير المؤمنين (علیه السلام) و فاطمه زهراء (علیه السلام) نیز در مصر مدفونست در قناطر السباع انتهى

و بعضی این ابیات را نسبت داده اند با بن الفارض شاعر مشهور و جمعی تصریح بتشيم او نموده اند و ابن فارض هم در قاهره مصروفات نمود سنه ششصد و وسى و دو كذا في هدية الاحباب للمحدث قمى

و در ذیل حالات حضرت زینب (علیه السلام) مطالبی ذکر میکند که منجمله از آنها آنستکه آیا جایز است کسانیکه از مادر منتسب اند پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) لباس سبز که علامت سیادت هست بپوشند یا نه؟ در جواب فرموده که بودن این لباس علامت از برای سیادت مدرکی در کتاب و سنت ندارد و در زمان قدیم هم این لباس علامت سیادت نبوده بلکه درسنه هفتصد و هفتاد و سه سلطان مصر ملك اشرف این را علامت از برای سیادت قرار داده

و در سنه هزار و چهار سید محمد شریف متولی باشی مصر امر کرد اشراف را که جلو اوراه روند و بر سرشان عمامه سبز بگذارند و جهت آنکه اختیار شد لباس سبز از برای اشراف این بود لباس سیاه شعار بني العباس بود و لباس زرد شعار یهود بود و لباس کبود شعار نصاری بود، لذالباس سبز را شعار اشراف و سادات قرار دادند و در این مقام جابر بن عبدالله اندلسی اعمی گفته :

جعلوا لابناء الرسول علامة *** ان العلامة شأن من لم يشهر

نور النبوة فى وسيم وجوههم *** يعني الشريف عن الطراز الاخضر

و ظاهراً مدفن شریف مخدرتان حضرت فاطمه و سکینه در مدینه طیبه باشد و مدفن شریف حضرت زینب (علیه السلام) در شام باشد

بدانکه در سابق مملکتی اعظم از مملکت مصر نبوده و خداوند درسی موضع از قرآن مجید صراحة وكناية ياد از او کرده و فرعون که ادعای الوهیت کرد گفت « اليس لي ملك مصر وهذه الانهار تجرى من تحتى افلا تبصرون» و بسیاری از حکماء در مصر اقامت داشتند مثل : افلاطون و بطليوس وسقراط و ارسطاطاليس وجالينوس - و در ازمنه سابقه ارباب علوم و حكما بمصر می رفتند برای تحصيل علوم وحكم و بسیاری از انبیاء در مصر متولد شدند مثل حضرت موسی (علیه السلام) و برادرش حضرت هرون و یوشع بن نون - و بسیاری از انبیاء داخل مصر شدند مثل : حضرت ابراهیم خلیل (علیه السلام) و يعقوب (علیه السلام) و يوسف (علیه السلام) و اسباط و ارمیا و دانیال و لقمان حکیم و از اهل مصر بود مؤمن آل فرعون که خداوند در قرآن مجید یاد فرموده و همچنین آسيه بنت مزاحم زوجة فرعون و سحره فرعون و اول

ص: 395

کسی که ساکن مصر شد شيث بن آدم (علیه السلام) بود - و قاهره مصر را که مصر جدید باشد جوهر علام معزالدین علوی احداث نمود

واز ابنيه عجيبه او اهرام مصر است و آن عبارت است از گنبدهای بزرك كه حكماء سلف ساخته اند و بعضی گفتند بانی آن عمارات حضرت ادریس پیغمبر است و آن گنبدها در دو فرسخ مسافت تعمیر یافته و کوچکترین آن گنبدها از بزرگترین عمارات اهل عالم بزرگتر است - از آن جمله سه گنبد بزرگست باز از آن سه گنبد دو گنبد بزرگتر است و آنها را هرمان گویند و هر يك از آن دو گنبد چهار صد در چهار صد گز است و ارتفاعش نیز چهار صدگز است - و گنبدهائیکه از آنها کوچکتر است سیصد در سیصد گر است و صعيد مصر ناحیه ایست بمصر در جنوب در جنوب فسطاط و در صحرای صعيد مصر مغارهائیست که مردگان در آن افتاده اند و ادویه بان مرده ها زده اند که بدنشان تغییر نکند و بعضی گفتند که مومیایی مصری از مردگان حاصل شود و آن بهترین مومیائی هاست و عین الشمس از حدود مصر است و بقولی تختگاه فرمون بوده و درختی که روغن بلسان از او حاصل شود در عين الشمس است

امر پنجم - در قبور شریفه واقعه در حلب و طرابلس وحمص

اما بزرگانی که در حلب مدفونند

منهم الشيخ الفقيه ابو الصلاح فى الدين عبد الله الحلبی مصنف کتاب کافی در فقه که از قبل استادش سید مرتضی علم الهدی در بلاد حلی منصوب شده بود برای امور دینیه اهل حلب

ودر روضات الجنات تاریخ ولادت و رحلت مدوفنشان را ذکر نکرده و ظاهر آدر حلب باشد

ومنهم السيد الجليل الفقيه ابو المكارم حمزة بن على بن زهرة بن حسن بن زهرة بن علی بن محمد بن محمد بن احمد بن محمد بن حسين بن اسحق بن جعفر الصادق (علیه السلام) المعروف بالسيد بن زهرة الحلبی صاحب کتاب غنيه در فقه و نسب شریفش بدوازده واسطه بحضرت صادق (علیه السلام) منتهی می شود خودشان و پدرشان و جدشان و برادر و برادر زاده شان از اکابر علماء بودند و بنوزهره خاندان معروفی هستند در حلب - ولادتشان در ماه رمضان سنه پانصد و بازده بوده و رحلتشان پانصدو هشتاد و پنج بود و در روضات مدفلش را معین نفرموده و محدث قمی فرموده که قبر ایشان در حلب است در صفحه جبل جوشن در نزد مقبر مجناب محسن بن حسين بن علی بن ابیطالب (علیه السلام)

ومنهم محمد بن علی بن شهر آشوب الروى المازندرانی که از تلامده احمد بن علی الطبرسی صاحب کتاب احتجاج بوده وفاتش شب جمعه بیست و دوم ماه شعبان سنه پانصدو هشتاد و هشت بوده و در سن نود و نه سال و مدفنش در صفحه کوهیست در ظاهر حلب در نزدیکی قبر جناب محسن بن سیدالشهداء (علیه السلام) و اسم آن کوه کوه جوشن است و در آنجا قبر جمعی از علماء و بزرگان شیعه است مثل جناب احمد بن منير

و در تاریخ ان خلکان است که تولد احمد بن منير سنه چهار صد و هفتادو سه بود در

ص: 396

طرابلس و رحلتش در جمادی الاخرة سنه بانصدوچهل و هشت بود بحلب و دفن شد بجبل جوشن نزديك مزاری که آنجا هست و بلوح قبرش نوشته است .

من زار قبرى فليكن موقنا *** ان الذي القاه يلقاه

غير حم الله امره زارنی *** وقال لي يرحمك الله انتهى

و در بين موصل و حلبست ارض صفین و در اوست قبر شهداء صفين مثل جناب عمار و مثل جناب اويس وخزيمة بن ثابت ذو الشهادتين و غیر اینها و صفین در نزدیکی رقه واقعست

ومنهم ابو العلاء احمد بن عبد الشنوخى المعرى الاديب الشاعر المعروف بفساد العقيده تولدش در معره بود و او قصبه ایست در نواحی حلب در بیست و هفتم ربیع الاول سنه سيصد و شصت و سه هجری و هر دو چشمش در کوچکی نابینا شده و در دوازده سالگی شاعر ماهری شد و مدتی در حلب تحصیل کرد بعد آمد ببغداد و در محضر شریف سید مرتضی حاضر می شد

و در نامه دانشورانست که روزی با شریف سید مرتضی در حد شرعی سارق معارضه کرد و این شعر را انشاد کرد .

يد بخمس مابن عسجداً وديت *** ما بالها قطعت في ربع دينار

تناقض مالنا الا السكوت له *** و ان نلوذ بمولانا من النار

سید فوراً فرمود :

عز الامانة اغلاها و ارخصها *** ذل الخيانة فافهم حكمة البارى

و ابوالعلاء در مرتبه حضرت خامس آل عبا (علیه السلام) این شعر را گفته

مسح الرسول جبينه فله بريق في الخدود *** ابواه من عليا قريش جده خير الجدود

الحاصل ایشان در سال چهارصد و چهل و نه هجری در معری وفات نمود و آنجا دفن شد و حسب الوصیت این شعر را بر قبرش نوشتند

هذا جنات ابى على *** وما جنيت على احد

و این شعر دلالت دارد بر آنکه این مرد بلا عقب بوده و اولادی نداشته و بدانکه حلب شهر بزرگیست بارض شام وحضرت خلیل الرحمن (علیه السلام) گوسفندانش را می دوشید و شیرش را روزهای جمعه تصدق میداد لذا او را حلب نامیدند و در حمص که در میان حلب و دمشق واقعت قبری از مشاهیر علماء بنظرم نیامده بغیر آنکه در مجالس المؤمنین است که قبر جناب قنبر غلام حضرت اميرع و قبور اولاد جعفر بن ابیطالب رضي الله عنهم در آنجاست ، و در طرابلس قبر جناب عبدالعزيز بن براج صاحب کتاب کامل و موجز است در فقه و ایشان قاضی بودند در طرابلس و از تلامذة سیدمرتضی و شیخ طوسی است ولادتش در مصر بود و در آنجا نشو و نما کرد و ایشان خلیفه شیخ طوسی بودند در بلاد شام و در طرابلس شب جمعه نهم شعبان سنه چهار صد و هشتاد و يك از دنیا رفت و سن شریفش زیاده بر هشتاد بود

امر ششم - در ذکر بزرگانیکه در بحرین مدفونند

منهم الشيخ ميثم بن على بن ميثم البحراني شارح نهج البلاغه که سه شرح دارد کبیر و متوسط

ص: 397

وصغير وفاتش در سنه ششصد و هفتاد و نه بود و قبر شریفش در بلاد بحرین در قریه هلتاست که از قراء ثلاثه ماحوز است و قبرش مزار مؤمنین می باشد

و ایشان شرح نهج البلاغه را باسم خواجه عطا ملك جوينى حاكم خطة بغداد نوشت و فوت مرحوم خواجه جوینی شیمی روز چهارم ذیقعدة الحرام سنه ششصد و هشتاد و يك بود

ومنهم الشيخ حسين بن عبدالصمد بن شمس الدين الجبعى العاملي الحارثيست والد شيخ بهائی و نسبش منتهی می شود بحارث همدانی که از خواص حضرت امیر (علیه السلام) بود و حضرت امیر باو فرمودند ( یاحار همدان من يمت يرني *** من مؤمن او منافق قبلا) الخ تولد مرحوم شیخ حسین در اول محرم سنه نهصدو هیجده بود و رحلتش در هشتم ربیع الاول سنه نهصد و هشتاد و چهار بود در بحرین در بلد حجر دفن شد و ایشان شیخ الاسلام قزوین بودند و مدت هفت سال در آنجا ترویج میکردند بعد بامر شاه طهماسب رفتند بهرات و هشت سال در آنجا ترویج کردند بعد رفتند ببلاد بحرین و در آنجا از دنیا رفتند

و مرحوم شیخ بهائی در مرثبه والدش این دو شعر را فرموده:

اقمت يا بحر بالبحرين فاجتمعت *** ثلاثة كن امثالا و اشباها

حويت من درر العليا ما حوبا *** لكن درك اعلاها و اغلاها

ومنهم السيد هاشم بن سليمان بن اسمعيل الحسيني البحراني التوبلى صاحب تفسیر برهان ومعالم الزلفى ومدينه المعاجز وغير اينها

و در جواهر در مبحث عدالت میفرماید عدالت حسن ظاهر است نه ملکه و الافلا يمكن الحكم بعدالة شخص ابدأ الا في مثل المقدس الاردبيلي والسيد هاشم على ما ينقل من احوالهما رحلتشان سنه هزار و هفت بود در قریه توبل که از قرای بحرینست و آنجا هم دفن شدو قبرش مزار معروفیست و بعضی فرموده اند که مراد صاحب جواهر سید هاشم نجفیست که از جمله زهاد و عباد بوده

و در روضاتست که مرحوم شیخ جعفر كبير در مقام تمجيد والد ماجدش شيخ خضر می فرماید :

« وكان الفضلاء والصلحاء يتزاحمون على الصلوة خلفهاى خلف الشيخ خضر والسيد السند الواحد الاوحد واحد عصره و فريد دهره العابد الزاهد والراكع الساجد العالم العامل والفاضل الكامل المرحوم المبرور مولانا السيدهاشم النجفي رحمه الله تعالى قال فى حقه من ارادان ينظر الى وجه من وجوه اهل الجنة فلينظر الى وجه الشيخ خضر و لما حضرت السيد الوفات اوصى ان يقف الشيخ خضر على غسله الى آخره »

ومنهم الشيخ ميثم بن معلی جد شیخ میثم صاحب شرح نهج البلاغه که از اجله علماء عصر خود بوده و قبر شریفش در قریه از قراء ماحوز است و ماحوز از اعمال بحرينست - ومنهم علامة الزمان ابوالحسن سليمان بن عبدالله بن على البحرانی صاحب مصنفات كثيره كان عالماً في جميع العلوم علامه فى جميع الفنون و ایشان از تلامذهٔ مرحوم مجلسی و سید هاشم بحرینی صاحب تفسیر برهان بوده ولادتش در نیمه ماه رمضان سنه هزار و هفتاد و پنج بود و رحلتش هفدهم ماه رجب سنه هزار وصد

ص: 398

و بیست و چهار بوده و قبرش در مقبره شیخ میثم جدا بن ميثم شارح نهج البلاغه است ومنهم الحبر النبيل ملا عبدالله بن نور الله البحرانی صاحب کتاب عوالم كبير که در او جمع کرده اخبار اهلبیت را در چند مجلد و ایشان از تلامذة مجلسی مرحوم است محدث ومتتبع وماهر در اخبار بوده و از کسانیست که اعانت کرد مجلسی را در تألیف بحار مثل محدث جلیل سید نعمت الله جزائری و در روضات مدفنش را معلوم نکرده شاید مدفنش در بحرین بوده باشد

ومنهم احمد عبدالله بن سعيد البحراني المعروف بابن المتوج صاحب تصانيف عديده واو از مشایخ احمد بن فهد حلی است و در بارۀ حافظه شان گفته اند انه مافطن شيئاً فنسيه وقيل في حقه فى بعض الاجازات خاتم المجتهدين المنتشر فتواه فى جميع العاملين شيخ مشايخ الاسلام و قدوة اهل النقض والابرام

و در فوائد الرضویه از بعضی مجامع نقل کرده که قبر شریفش معروفت در جزیره اكل و آن جزيرة صالح پیغمبر است و می گویند از جمله بلاد بحرین است

و بدانکه بحرین از بلاد قدیم است که شیعه نشین بوده و اهلش متصلب در دین بوده اند و از امثال مشهور است خرب الله بلاد بحرین یعنی بحرین خراب شود که اهاش بروند بایر بلاد و آنها را تربیت کنند ، و بحرین ناحیه ایست بین بصره و عمان و در کنار در یا واقع است و حاکم نشین آن دیار هجر است بضمهاء و از او ست رشید هجری که شأن با

میثم تمار بود

امر هفتم : در ذکر بزرگانیکه در بصره مدفونند اعم از آنکه سعید باشند یاشقی شیعه باشند یاسنی

منهم الشيخ الورع خليل بن احمد البصرى اللغوى النحوى العروضی و ایشان علم عروض را استنباط نمودند و پانزده بحر در آوردند و در روضاتت و كان فاضلا صالحاً عالماً عابداً زاهداً عاملا حكيماً و كان افضل الناس في الادب و قوله حجة فيه و اخترع علم العروض و فضله اشهر من ان يذكر و كان امامى المذهب كما ذكره العلامة في القسم الاول من الخلاصة و هو استاد سیبویه و در مجالس المؤمنین است که سلیمان والی اهواز کاغذی بخلیل نوشته التماس نمود که برود باهواز بجهت تأدیب و تعلیم اولادش خلیل چون کاغذرا خواند نسان خشگی را بیرون آورد گفت نزد من غیر این نان نیست و مادامی که آن هست احتیاج بسلیمان ندارم قاصد گفت چه در جواب والی بگویم خلیل ابیاتی در جواب گفت که مطلعش اینست

ابلغ سليمان انى منك في سعة *** وفي غنى غير انى لست ذامال الخ

در تاریخ ابن خلکا نست که چون آن قطعه بسلیمان رسید راتبه كه سابقاً بخليل می داد قطع نمود خلیل این شعر را بجهت او نوشت

ان الذي شق في ضامن *** لى الرزق حتى يتوفاني الخ

از نضر بن شميل منقول است که خلیل قدرت بر دوفلس نداشت و تلامذة او بعلم او كسب اموال می نمودند و از ذکاوت او آنستکه نزد کسی دوائی بود از برای رفع تاریکی چشم که مردم بسیار منتفع می شدند و چون آنمرد فوت نمود شخصی نزد خلیل آمد و اظهار تأسف نمود بقوت آن طبيب

ص: 399

و احتیاج خود را اظهار نمود خلیل گفت آیا نسخه آن دو اهست ؟ آن شخص گفت نه خلیل گفت ظرفی ر که آن دارو را در آن می ساختند موجود است گفت بلی آنظرف را نزد او آوردند استشمام نمود و بقوۀ شامه هر يك از اجزاء آن دارو را دانست و آن دارو را ساخته بمردم داد و از او منتفع شدند بعد نسخه آن دارو را در کتب آن طبیب دیدند که اجزاء آن شانزده بود پانزده آن همان اجزائی بود که خلیل فرموده بود و در روضاتست که خلیل موعظه می کرد مردم را جاهلی از راه گذشت این شعر را انشاد کرد

و غیر تقى يأمر الناس بالتقى *** طبيب يداوى الناوى و هو عليل

پس خلیل در جواب او گفت :

اعمل بعلمى ولا تنظر الى عملى *** ينفعك علمى ولا يضرر ك تقصيري

و در رجالست که خلیل بن احمد اول کسیست که حروف معجم را در اين يك بيت جمع کرد

صف خلق جود كمثل الشمس اذ بزغت *** يحظى الضجيع بها نخلا بقنطار

یعنی وصف كن خلق جودی را که مثل خورشید است زمانیکه تا بان شود که رهانیده می شود همخوابه بسبب آن خلق و يك درخت خرما را چهل اوقیه از طلا می کند و خلیل در سنه صد متولد شد و در سنه صد و هفتاد و پنج در بصره از دنیا رفت

ومنهم صدر الدين محمد بن ابراهيم المشهور بملا صدری صاحب کتاب تفسیر و شرح اصول و کتاب اسفار وغیر اینها و او از تلامذه میر داماد و شیخ بهایی بود و پدرزن مرحوم ملا حسن قبض و ملا عبد الرزاق لاهيجى الملقب بغياض بزد و در سنه هزار و پنجاه در طریق حج در بصره از دنیا رحلت فرمود

و گفتند در وقت رحلتش این شعر را می خواند :

آنکه دایم هوس سوختن ما می کرد *** کاش میآمد و از دور تماشا می کرد

ومنهم سفيان بن سعد بن مروق الصوفى الكوفى المعروف بسفيان الثورى ولادتش سنه نود و پنج بود و رحلتش در بصره سنه صدو شصت و يك بود

و در روضات است که سفیان اخبار زیادی از حضرت صادق (علیه السلام) نقل کرده

و منجمله فرمود یا سفیان دو خصلت است که هر که ملازم آنها بشود داخل بهشت می شود عرض کرد آن دو خصلت چه چیز است؟ فرمود احتمال ما تكره اذا احبه الله وترك ما تحب اذا ابغضه الله و منجمله فرمود؟ یا سفیان ، ثق بالله ان كنت مؤمنا وارض بما قسم الله لك تكن غنياً و احسن مجاورة من جاورك تكن مسلماً ولا تصحب الفاجر فيعلمك من فجوره و شاور في امرك الذين يخشون الله عز وجل فقلت يا بن رسول الله زدنی فقال يا سفيان من اراد عزا بلاعشرة وغنى بلا مال و هيبة بلاسلطان فلينتقل من ذل معصية الله الى عز طاعته فقلت یا بن رسول الله زدنی فقال یا سفیان امرنی والدی بثلث و نهاني عن ثلث وكان فيما قال يا بنى من يصحب صاحب السوء لايسلم ومن يدخل مداخل السوء يتهم ومن لا يملك لسانه يندم ثم انشدنی (عود لسانك قول الحق تحظ به *** ان اللسان لما عودت تعتاد) و نیز روایت شده که سفیان ثوری گفت در بعضی از سنین بحج مشرف شدم در بین راه رفتم بمدينة طيبه و از حضرت صادق (علیه السلام) سؤال کردم مرا راهنمایی نمودند رفتم خدمتش درب خانه آنحضرت را کوبیدم فرمود کیست؟ گفتم سفیان نوری در را باز کرد فرمود مرحبا یا سفیان - عرض کرد یا بن رسول الله چرا از مردم عزلت و دوری فرموده فرمودند : یا سفیان، فد الزمان و تغير الاخوان

(ج 20)

ص: 400

وتقلبت الاعيان فرأيت الانفراد اسكن للفؤا دامعك هيئى تكتب فيه قلت نعم فقال اكتب

لا تجزعن لوحدة و تفرد *** و من التفرد في زمانك فازود

ذهب الاخاء فليس ثم اخوة *** الا التملق باللسان و باليد

فاذا نظرت جميع ما بقلوبهم *** ابصرت سم نقيع ثم الاسود - الخ

ودر حيوة الحيوانست که از سفیان ثوری سؤال کردند از عثمان و علی (علیه السلام) گفت اهل بصره قائلند بتفضيل عثمان و اهل کوفه قائلند بتفضیل علی (علیه السلام) گفتند تو چه می گوئی؟ گفت من کوفی هستم يعنى من قائلم بتفضيل علی (علیه السلام) رحلت سفیان در سنه صد و شصت و يك بود در سن شصت و چهار سالگی

و منهم حسن بن أبي الحسن البصری که از زهاد ثمانیه بود و از آن چهار نفری بود که نه با معاویه بودند نه با امیر المؤمنين (علیه السلام) و در فصل هفتم از باب سوم تفصیل حالش ذکر شد و او غره رجب سنه صدوده در سن هشتاد و هشت در بصره از دنیا رفت و قبرش در بصره معروفست

و در روضات الجنات است که حسن بصری گفت امورات دنیا بر پانزده وجه است، پنج امر از عادیاتست ، اكل وشرب ومشى ونوم ونكاح - و پنج امر بتعليم است : ادب و کتابت و تیراندازی و فصاحت و صناعت و پنج امر بتقدیر الهی است حسن و قبح و فقر و غنی و عمر

و ايضا از کلمات اوست. يا من يطلب من الدنيا مالا يلحقه اترجو ان تلحق من الآخرة مالا تطلبه یعنی ای کسی که طلب می کنی دنیا را و نمی رسی بآن آیا آرزو داری که برسی به آخرتی که طلب نمیکنی

و از کتاب منتظم ابى الفرج ابن الجوزى البغدادی از حسن بصری نقل کرده گفت روزی من در کعبه معظمه بودم دیدم جوانی را که صورتش مثل ماه شب چهارده بود گریه و تضرع می کند و این اشعار را میخواند

الا ايها المأمول في كل حاجة *** شكوت اليك الضر فارحم شكايتي

الایار جالي انت كاشف كربتي *** فهب لي ذنوبي كلها واقض حاجتی

اتیت بافعال قباح ردية *** فما في الورى خلق جنى كجنایتی

فرادی قليل لا اراه مبلغی *** اللزاد ابکی ام لبعد مسافتی

اتحرقني بالنار يا غاية المنى *** فاین رجائی ثم این مخافتی

حسن گفت نزديك رفتم دیدم حضرت زین العابدین است عرض کردم با سلالة النبوة ما هذه المناجات و البكاء وانك من اهل بيت قال عزوجل في حقهم. انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس اهل البيت و يطهركم تطهيراً - حضرت فرمود بگذار این سخنها را « خلقت الجنة لمن اطاعة و لو كان عبداً حبشياً وخلقت النار لمن عصاه ولو كان حراً قرشياً ( در اکثر نسخه ها بجای حراً سيداً است ) وقال (صلی الله علیه وآله وسلم) ایتونى باعمالكم لا بانسابكم

مالك

ومنهم بن دينار البصری - در روضات است که او با ابراهیم ادهم از غلامان حضرت صادق (علیه السلام) بود رحلتش در بصره سنه صدو بیست و يك بود و قبرش بازاء قبر حسن بصری معلوم است و سبب تو به مالك دينار را مختلف گفته اند

در روضات است كه مالك بن دينار گفت من در اول امر منهمك در معصیت و در شرب خمر

ص: 401

بودم کنیزی خریدم و خداوند از او بمن دختری مرحمت فرمود و من مشعوف بودم به آن دختر پس چون براه رفتن اوفتاد محبتش در قلب من زیاد شد و با او انس گرفتم و او هم با من انس گرفت و وقتی شراب حاضر می کردم که بیاشامم دامن مرا می گرفت و می کشید که شرابها بالای جامة من مي ريخت چون آن دختر دو ساله شد از دنیا رفت پس من خیلی غمگین شدم از فوت آندختر چون شب نیمه شعبان شد و آنشب شب جمعه بود شراب زیادی آشامیدم و آن شب نماز عشاء را خوانده بخواب رفتم در عالم خواب دیدم قیامت بر پا شده و خلایق محشور شده اند

من هم میان آنها بودم ناگاه صدائی شنیدم چون نظر کردم پیشت سرخود دیدم اژدهای بسیار بزرگی در پشت سرمست و دهان باز کرده بجهت من پس گریختم و پیر مرد نیکو لباسی را دیدم گفتم مرا پناه بده گفت من عاجزم که بتوانم برو بالای این کوه که در اوست ودائع مسلمین اگر ودیعه در آنجا داشته باشی ترا یاری می کند پس رفته بالای آن کوه و آن اژدها هم پشت سر من آمد بس ملکی فریاد زد پرده از پیش چشم اینشخص بردارید چون پرده برداشته شد دیدم اطفال زیادی که صورتشان مثل ماه شب چهارده بود آنجا حاضرند اژدها آمد نزديك من كه مرا هلاك نمايد ناگاه یکی از اطفال فریاد زد باطفال ،دیگر وای برشما بروید و او را از دست دشمن نجات دهید، دیدم اطفال فوج فوج آمدند بجانب من ناگاه دیدم دختر صغيرة منهم آمد با اطفال چون مرا دید گریه کرد و گفت والله این پدر منست پس دستش را بجانب آن اژدها حرکتی داد و گریخت بعد آمد و بالای زانوی من نشست و گفت: يا ابه الم يأن للذين آمنوا ان تخشع قلوبهم لذكر الله بس من گریه کردم و گفتم ای دخترك من آیا شما قرآن را می خوانید؟ گفت ما از شما بهتر می دانیم قرآن را ومعاني خفيه ونکات دقیقه او را بهتر می فهمیم از شما گفتم ایدختر خبر بده بسن که این اژدها چه بود ؟ گفت اعمال سیئه تو بود . گفتم شماها در اینکوه چه می کنید؟ گفت ما اطفال مسلمین در اینجا منتظر شماها هستیم تا روز قیامت که شما را شفاعت کنیم - مالك گفت من از خواب بیدار شدم و شراب ها را ریختم بزمین و از معاصی خود توبه کردم

و روایت شده که مالك بن دينار گفت من عابدی را که زاهد در دنیا بود ملاقات کردم گفتم مرا وصيتى بنما - گفت ان استطعت ان يكون بينك و بين اهل الدنيا حائط من حديدة فافعل قال زدني قال اقلل من معرفة الناس قال زدنى و يحك قال اقطع طمعك من المخلوقين تسكن ملكوت السماء

یعنی اگر بتوانی بین خود و بین اهل دنیا دیواری از آهن قرار بدهی چنین کن گفتم زیادتر وصیت کن گفت آشنایان خود را کم کن - گفتم زیادتر وصیت کن گفت طبعت را از مخلوقین قطع کن تا ساکن شوی ملکوت سموات را

ومنهم محمد بن سيرين البصري واوصد روز بعد از حسن بصری از دنیا رفت در روز نهم شوال سنه صدو ده هجری و سی نفر اولاد آورد از يك زن نوزده پرو بازده دختر و این از عجایب است که از یکزن اینقدر متولد شود و ضدیت او با حسن بصری زیاد بود بحیثی که در امثال گفته شده جالس اما الحسن و اما ابن سيرين على سبيل منع الجمع لاعلى منع الخلو - و شاید همین باعث تقارب اجلشان هد چنانچه در حکایت جریر و فرزدق آنها ذکر خواهد شد - و در تعبیر رویا بسیار نظر صائبی داشت شخصی از او سؤال کرد که در خواب دیدم اذان می گویم تعبیرش چیست؟ گفت بمکه می روی ، دیگری از او همین خواب را سؤال کرد که در خواب دیدم اذان می گویم تعبیرش چیست؛ باین شخص بر خلاف

ص: 402

اولی جوابداد باین معنی که گفت دستت بسرقت قطع می شود

سؤال کردند جهت اختلاف در تعبیر را گفت در اول سیمای حسن دیدم تعبیر کردم به آیه شریفه « فاذن في الناس بالحج » و در دومی هیئت بد دیدم تعبیر کردم به آيه شريقه « فاذن مؤذن ايتها العير انكم لسارقون » و کسی دیگر در خواب دید بمنبر خطبه می خواند ، ابن سیرین تعبیر کرد بخلافت و سلطنت - و دیگری همین خواب را سؤال کرد تعبیر نمود بیالای دار رفتن یا بیرون و میان تابوت خوابیدن و زنی در خواب دید که ماری را می دوشد از ابن سیرین تعبیرش را پرسید گفت مرد فاسق هوا پرستی با تو مقاربت می کند و دیگری در خواب دید چشم راستش از پشت بیرون شده و داخل شده در چشم چپ تعبیر از این سیرین برسید فرمود تو دو پسر داری؟ گفت بلی، فرمود پسر بزرگت با پسر كوچك فجور می کند

و در چهاردهم بحار الانوار است که تعبیر رویا گاهی بمناسبت آیات شریفه و اخبار معصومین می شود و گاهی بمناسبت اسماء تعبیر می کنند و گاهی بند آنچه در خواب دیده شده تعبیر می شود و از قبیل تعبیر از آیاتست آنکه «کشتی» را به «نجات از مهلکه » تعبیر می کنند لقوله تعالی: « فانجيناه واصحاب السفينة » و «مرض» را به «نفاق» لقوله تعالى: « في قلوبهم مرض مرض» و «لباس» را به « زن و شوهر » لقوله تعالى: «هن لباس لكم وانتم لباس لهن »

و از قبیل تعبیر از احادیث است آنکه «غراب را تعبیر به «رجل فاسق» می کنند لان النبی (صلی الله علیه وآله وسلم) «سماه فاسقا » و « فاره » را به «مرأه فاسقه » لانه « سماه فویسته » و «ضلع» را به «مراة» لقوله (صلی الله علیه وآله وسلم) « انها خلقت من ضلع اعوج » و «کندن حفیره » را به « مكر وخدعه» لقولهم . «من حفره حفيرة لاخيه وقع فيها»

و از قبیل تعبیر به اسماء است .آنکه از راشد» تعبیر به «رشد» می کنند و از «سالم» به « سلامت » و از «سفر جل» به «سفر» و از «سوسن» به «سوه»

و از قبیل تعبیر به ضد است آنکه از «خوف» تعبیر به «امن» می کنند لقوله تعالی .

« ولنبد لنهم من بعد خوفهم امناً » و از «امن به «خوف» و از « بکاه » به « فرح » اگر گریه بدون صیحه باشد و الا تعبير بمصیبت می شود و از «ضحك » به « حزن » «اگر تبسم نباشد» والا تعبیر برور می شود انتهی

محدث قمی نقل فرموده که مهدی عباسی در خواب دید که صورتش سیاه شده از معبرین تعبیر خوابش را سؤال کرد عاجز ماندند مگر ابراهیم کرمانی گفت از تو دختری بدنیا می آید ! گفت از کجا دانستی؟

گفت لقوله تعالی: « و اذا بشر احدهم بالانثى ظل وجهه مسوداً وهو كظيم»

و فرموده ابن سیرین مؤدب اولاد حجاج بود و حکایات تعبيرات او معروف است و این علم تعبير که روزی او شد برای آن بود که تشبیه پیدا کرد بحضرت یوسف (علیه السلام) چون علم تعبیر در حضرت یوسف بروز و ظهور داشت لذا نسیمی هم بابن سیرین و زید و جهة تشبیهش بحضرت یوسف این بود که چنانچه آنحضرت مبتلا شد بكيد زوجة عزیز مصر و خود را پاکیزه نگهداشت ابن سیرین نیز مبتلا شد بکید زنی و خود را مبتلا نکرد از آنجهه بعضی گفتند در تعبیر باین مرتبه رسید و حکایتش چنین است که ابن سیرین کسب بزازی داشت و او را جمال زیبائی بود زنی عاشق او شد گفت اجناس بزازی بمنزل او ببرد که او بقیمت خوب بخرد چون ابن سیرین وارد خانه او شد آن زن کام خود را

ص: 403

از ابن سیرین خواست! و هر قدر او مذمت از زناکرد فایده نبخشید بلکه آتش او تیز تر گردید !

لاجرم ابن سيرين بهانه از نزد او بیرون شد و بدن خود را بنجاست آلوده نمود و بزن وارد شد؛

چون نظر زن بوی افتاد و آن هیئت قبیح را دید از او تنفر جست و او را از نزد خود بیرون کرد، ابن سیرین این را غنیمت دانسته و از اجناس خود چشم پوشید و از خانه بیرون شد . انتهی

ومنهم الحريرى ابو محمد قاسم بن علی بصری صاحب مقامات حریری وفاتش در بصره بود سنه پانصد و شانزده

و منهم فرزدق الشاعر همام بن غالب المجاشعی المکنی به ابی فراس که اشعار زیادی در مدح حضرت علی بن الحسین (علیه السلام) گفته است و در سابق گفته شد که این ابی فراس غیر ابی فراس حارث بن سعيد حمدا نیست صاحب قصیده میمیه که مطلعش اینست.

الحق مهتضم والدین مخترم *** وفي آل رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم) مقتسم

که این قصیده اش در مظلومیت اهل بیت اطهار وظلم بنى العباس بود نقل کردند وقتیکه ابی فراس این قصیده را گفت زمان استیلاء خلفاء بني العباس بود امر کرد که لشگرش شمشیرها را از غلاف کشیدند پانصد شمشیر کشیده شد آنوقت میان لشکر شروع نمود بخواندن این قصیده میمیه - و این ابی فراس در سنه سیصدو پنجاه و هفت کشته شد و وقتی که خبر فنگش را بمادرش دادند از شدت جزع چشم های خود را کند

ومنهم جرير بن عطیه شاعر و او با فرزدق بسیار ضدیت و معاندت داشت وقتیکه خبر فوت فرزدق را بجریر دادند گریه کرد گفتند آیا گریه می کنی از فوت کسی که چهل سالست او تراهجو می کند و تو او را هجو می کنی گفت دور شوید فوالله ما تساب رجلان ولا تناطح كيشان فمات احدهما الاتبعه الآخر عنقريب وموت این دو شاعر در سنه صدو ده بوده و قبر هر دو در قبرستان بصره است

ومنهم عبد الملك بن قريب اللغوى البصرى الملقب بالاصمعي صاحب خبرهای مضحکه و قصه های غریبه، منجمله اصمعی گفت بولی نزد زنی امانت گذاردم وقتی که مطالبه کردم آن زن منکر شد زنرا بردم نزدیکی از مشایخ او را قسم دادم و قسم خورد شیخ گفت من یقین کردم که این صادقه است اصبحی گفت گویا نشنیده این آیه را

« ولا تقبل السارقة يميناً *** و لو حلفت برب العالمينا »

شیخ گفت راست گفتی و آنزن را تهدید نمود زن اقرار کرد و امانت مرا داد - شیخ گفت : در چه سوره است این آیه

اصمعی گفت در سوره :

« الاهبي بصحنك فاصبحينا *** و لا تبقى خمور الاندرينا

شیخ گفت سبحان الله من بگمانم در سورة « انا فتحنالك فتحاً مبيناً » است و نظیر اینست آنچه در روضات از سیوطی نقل کرده که در ذیل ترجمه عبدالله بن رواحه انصاری فرموده که او کنیزی داشت پنهان از عیالش - یکروز زوجه اش دید عبدالله بن رواحه بالای سینه آن کنیز خوابیده و مشغول است پس آن زن کارد بزرگی برداشت آمد بجانب شوهرش ، گفت ای زن چه شده ترا گفت اگر آن مکانی که ترا دیدم همان مکان می بودی این کارد را بتو فرود می آوردم - گفت مگر مرا کجا دیدی گفت بالای سینه جاریه - گفت من نبودم، گفت تو بودی و اگر راست می گوئی چند آیه

ص: 404

از قرآن بخوان چون پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) نهی فرموده که جنب قرآن بخواند، پس عبدالله خواند این اشعار را

شهدت بان وعد الله حق *** وان النار مثوى الكافرينا

گفت زیادتر بخوان - گفت:

وان العرش فوق الماء طاف *** و فوق العرش رب العالمينا

و تحمله ملائكة كرام *** ملائكة الاله مقرينا

پس آنزن گفت آمنت بالله و چشمم را تکذیب میکنم پس ابن رواحه بجهت پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) نقل کرد پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) خنده کردند بقسمی که نواجد شریفش نمودارشد

و در بعضی از کتب معتبره است که اصمعی کنیز خوش صورتی را دید که درصورتش خالی بود و در پاهایش خلخال پس اصمعی گفت اسم تو چیست : گفت کعبه گفت این خال بر صورتت چیست : گفت حجر الاسود اصمعی گفت اذن بده که حجر الاسود را ببوسم - گفت لا تنالها الا بشق الانفس پس گفت من يك كيه از درهم بوی دادم گفت الان میل داری طواف کن میل داری تقبيل حجر الاسود کن و میل داری که داخل حرم شو و منجمله اصمعی گفت در سنه مجاعة دیدم اعرابی با عیالش در میان کوچه نشسته و می گوید

یا رب انی جالس کماتری *** و زوجتى قاعدة كماتري

و البطن ما جائع كماتری *** فما ترى فيمن ترى فيما ترى

اصمعی گفت داخل شدم بر آن اعرابی و او نشسته بود روی حصیر صغیری بمن اشاره کرد بنشین گفتم جای برشما تنگ می شود گفت

الدنيا باسرها لاسع متباغضين *** و شبرا في شبر يسم متحابين

و منجمله اصعی گفت من از جامع بصره خارج شدم شخص عربی آمد بجانب من گفت از کجا میآئی گفتم از موضعیکه تلاوت قرآن می کنند - گفت بخوان از برای من بعضی از آیات قرآنی را من شروع نمودم بخواندن سوره و الذاریات تا رسیدم بقوله تعالی و فى السماء رزقكم و ما توعدون گفت بس است پس ناقه اش را نحر کرد و گوشتش را بمردم قسمت کرد و شمشیر و تیرو کمانش را شکست و رفت پی کارش؛ بعد اصمعی گفت من با هرون مشرف شدم بمکه معظمه در حین طواف دیدم کسی بصدای ضعیف مرا می خواند نظر کردم دیدم همان مرد اعرابیست که لاغر شده و رنگش زرد شده بود گفت بخوان همان سوره مبارکه را ؛ خواندم تا رسیدم به آيه وفي السماء رزقكم وما توعدون صیحه کشید و گفت قد وجدنا ما وعدنا ربنا حقا بعد خواندم فورب السماء والارض انه لحق مثل ما انكم تنطقون عرب صيحة كشید و گفت یا سبحان الله الذي اغضب الجليل حتى حلف لم يصدقوه بقوله حتى الجاه الى اليمين این را سه مرتبه گفت و روح از بدنش مفارقت کرد

و در خزائن نراقی از اصمعی روایت کرده که مردی آمد نزد جاریه امرء القیس و سؤال کرد صاحب تو چه شده جاریه گفت:

ذهب الى الفيفاء ليفتي الفني *** فاذا فاء الفتى يفى

یعنی: صاحب من رفته است بضحر ا بجهت آنکه برگردد قافله پس هرگاه برگردد سایه خورشید صاحب منهم بر می گردد.

ص: 405

و منجمله اصمعی گفت من در بصره مرد خوش صورت و خوش لباسی را دیدم که مشغول دخل و خرج خود است خواستم عقلش را اختبار کنم گفتم سيدنا كنبه شما چه چیز است گفت :

عبد الرحمن الرحيم مالك يوم الدین ! اصمعی گفت من خنده کردم دانستم عقلش کم است

مخفی نماناد که دانستن کمی عقل این مرد از حدیث حضرت صادق (علیه السلام) معلوم می شود که فرمود تعبير عقل الرجل في ثلاث: فى طول لحيته وفي نقش خاتمه وفي كنيته ومنهم شيخ عبد السلام بصری در انوار نعمالی است که سلاطین بیرقهای خود می نوشتند « لا اله الا الله محمد رسول الله الشيخ عبد السلام ولی الله » يكروز شیخ در مسجد بصره میان نماز گفت « کخ کخ » چون از نماز فارغ شد مریدان گفتند چرا در نماز چنین گفتی گفت دیدم سگی داخل مسجد الحرام شد رفت تا نزديك باب کعبه من او را دور کردم مریدها از این مکاشفه تعجب کردند یکی از مریدها آمد نزد عیالش که شیعه بود کرامت شیخ را نقل کرد ضعیفه گفت شیخ را بمنزلت دعوت کن پس آن مرد شیخ را دعوت کرد و به آن زن گفت از برای شیخ و اصحابش طمامی ترتیب بده چون شیخ و اصحابش وارد شدند و سفره طعام وسینی ها را گذاردند بالای هرسینی به مرغ بریانی بود و مرغ سینی شیخ را در زیر طعام گذارده بود شیخ که بسینی خود نگاه کرد متغیر وغضبناك شد و دست بطعام بلند نکرد که چرا در سینی من مرغ نگذاردید ؟ یکمرتبه آن زن شیعه داخل شد و مرغ را از زیر طعام بیرون کشید و فرمود: یاشیخ تو از بصره سك را میان مسجدالحرام دیدی و نمازت را قطع کردی چگونه مرغ بریان را زیر لقمه طعام ندیدی - پس شیخ گفت هذه رافضية خبيثه و بیرون شد و شوهر آن زن شیعه شد

و بدانکه از جمله مدفونین در بصره است طلحة بن عبدالله که قبرش میان بصره است و زبیر بن غوام که قبرش خارج بصره است و این دو باعتقاد اهل تسنن از عشره مبشره هستند

و ايضا انس بن مالك كه خادم حضرت پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) بود قبرش در وادی السباعست که شش فرسخی بصره و ايضاً حليمه سعديه مادر رضاعی حضرت رسول (صلی الله علیه وآله وسلم) در بصره از دنیا رفت

خاتمه

چون والده ماجده امام زین العابدین (علیه السلام) مخدره شهر بانویه بود بنت يزدجرد بن شهریار بن پرویز بن هرمز بن کسری انوشیروان العادل بن قباد بن فیروز بن يزدجرد بن بهرام بن شاپور ذوالاکتاف و در فصل هشتم از باب اول ببعضی از شواهد بر عدالت انوشیروان اشاره شد مناسب دیدم عدالت و اخلاق حمیده بعضی از سلاطین عجم اشاره کنم

منجمله جناب عبدالله بن طاهر ذو اليمينين ابن الحسن که اعدل سلاطين طاهره بود

علامه سبزواری ملا محمد باقر در روضة الانوار می نویسد که روزی زنی آمد در خراسان نزد عبد الله بن طاهر و تظلم و شکایت نمود از برادر زاده عبدالله که والی هرات بود و گفت من منزلی داشتم که از پدرانم بمن ارث رسیده و برادر زاده تو مقابل خانه من میدانی ساخته و منزل را از من به بها خواست ندادم و بدون رضايت و اجازه من منزل مرا ویران کرد و داخل میدان نمود حال آمده ام که داد مرا بگیری عبدالله بن طاهر فوراً سوار شد ورفت بهرات و یکی از خواص خود حکم کرد عورت را براحت و آسایش ببرد بهرات امیر عبدالله وارد شد و برادرزاده اش را طلبید و گفت من ترا بر سر خلایق

ص: 406

از بهر آن و اداشتم که ظلم نکنی و خانه مردم را خراب نکنی چرا باین زن ظلم کردی ؟ عرض کرد من ظلم نکرده ام و بهاه آن را نزد امینی سپرده ام. سلطان عادل گفت هنر تو از ظلم تو بیشتر است نشنیده که فرمود لا يحل مال امر على امره الا بطيب نفسه بس امر کرد که خانه او را بسازند و همه روزه خود و برادر زاده اش را امر کرد برود و عملگی بنماید و اوهم چنین کرد

و منجمله ليث صفار پدر یعقوب بن لیث که سر سلسله سلاطین صفاریه و اعدل آنها بود

در حبیب السیر است که لیث صفار بدر یعقوب در سیستان شبی نقب زد بخزانه والی حاکم سیستان زر و جواهر واقمشه و امتعه بسیار سرقت کرد وقتی که خواست از خزانه بیرون شود پایش بچیز شفاف صلبی خورد، او را جواهر پنداشت بجهت امتحان بزبان زد دید نمکست اموالی را که جمع کرده بود بجهت رعایت حق نيك بخزانه گذارد و بیرون شد رفت بمنزل خود صبح خزانه دار دید درب خزانه باز است داخل شد چشمش با موال جمعنده افتاد متحیر شد - رفت نزد حاکم سیستان صاحب خزانه کیفیت را عرض کرد حاکم تعجب کرد و امر کرد منادی فریاد کند که هر کس این حرکت را کرده در امانست بشتابد نزد حاکم لیث صفار رفت نزد حاکم - سؤال کرد: بچه سبب صرفنظر کردی از این اموال و جواهرات عرض کرد بجهت آنکه رعایت حق نمك را نمودم و قضیه را نقل کرد از آنروز لیث صفار ترقی کرد تا آنکه خود او و اولاد و احفادش بدرجه سلطنت رسیدند

و منجمله اسمعیل سامانی که سر سلسله سلاطین سامانیه و اعدل آنها بود

در زینة المجالس است که امیر اسمعیل سامانی در روزهای برف و سرما سوار میشد و گردش می کرد که اگر کسی حاجتی داشته باشد با و عرض کند و در محلات میرفت و مردم را صدقه میداد - با و گفتند سلاطین در این روزها از خانه بیرون نمی شوند فرمود در این روزها غریبان و ستم رسیدگان پریشان تر می باشند و چون مهم ایشان ساخته شود دعای با اثری می کنند

و در تاریخ کامل ابن اثیر است که محمد بن عبدالله بلعمی گفت از امیر اسماعیل شنیدم که فرمود در سمرقند روزی با برادرم اسحق نشسته بودیم محمد بن نصر فقیه وارد شد جهت اجلال علم او برخاستم چون آن فقیه رفت برادرم اسحق بمن گفت تو امیری هر گاه بجهت رعیتی بر خیزی مهابت تو میرود و گفت در همان شب پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) را در خواب دیدم بازوی مرا گرفت و فرمود یا اسماعیل ثابت می ماند ملك تو و ملك فرزندان تو بسبب اجلالیکه به آن عالم کردی ، پس حضرت خطاب فرمود ببرادرم اسحق و فرمود رفت ملك تو و فرزندان تو بسبب استخفافی که به آن عالم کردی

ودر روضة الانوار است که اسمعیل سامانی پادشاه خراسان روزی عالمی آمد نزد وی ، او را تعظیم بسیار نمود چون رفت او را هفت قدم مشایعت کرد - شب حضرت رسول (صلی الله علیه وآله وسلم) را در خواب دید فرمود ای اسماعیل یکی از علماء امت مرا عزیز داشتی من از حضرت حق خواستم که ترا دردنیا عزیز دارد و هفت قدم او را مشایعت کردی دعا کردم که هفت تن از نسل تو پادشاهی کنند،

ومنجمله احمد معز الدوله دیلمی برادر حسن رکن الدوله و علی صادالدوله دیلمی

بدانکه سلاطین آل بویه که سلاطین دیالمه باشند تماماً شيعه خالص ومحب الله اطهار بودند مخصوصاً احمد معز الدوله که می توان گفت اعدل سلاطین دیالمه بود وقتیکه بسلطنت نشست حکم کرد در بغداد بدرب های مسجد کندند: لعن الله معوية بن ابي سفيان و لعن الله من غصب فاطمة فدكا و لعن الله من متع ان يدفن الحسن (علیه السلام) عند قبر جده و من نفی اباذر النظارى و من اخرج العباس من الشورى

ص: 407

و بشیعیان بغداد اذن داد که بجهت حضرت سیدالشهداء (علیه السلام) عزاداری بنمایند و در آن سال روز عاشوراء شیعیان عزاداری کاملی نمودند و دکاکین خود را بستند و گل بصورت مالیدند و جامه های خود را دریدند و موکنان و مو یه کنان در میان بازارها توجه می کردند و عید غدیر آن سال را عید مفصل بسیار با شکوهی گرفتند

ووفات معز الدوله در هفدهم ربیع الثانی سنه سیصدو پنجاه و شش بود و سر سلسله سلاطین آل بویه عبادالدوله بود وعده آنها پانزده نفر بود و مدت سلطنتشان صدو بیست و شش سال بود و بویه که پدر عمادالدوله باشد از اهل دیلم بود و مردی فقیر و صیاد ماهی بود و امیر المؤمنين (علیه السلام) از ایشان خبر داده بقوله: ويخرج من ديلمان بنو الصياد الى ان قال ثم يستقوى امرهم حتى يملكوا الزوراء و يخالفوا الخلفاء قال قائل یا امیرالمؤمنين فكم مدتهم فقال (علیه السلام) ماة او تزيد قليلا كذا في هداية الانام للمحدث القمي

و منجمله سبکتگین پدر سلطان محمود که سرسلسله سلاطین غزنویه است

در روضة الانوار است وقتی امیر عادل سبکتکین در نیشابور از عالمی شنید که حضرت رسول (صلی الله علیه وآله وسلم) فرمود از جانب حق بمن فرمان رسید که بدنیا اطمینان مکن که ترا برای او نیافریدم و بنماز مواظبت کن که نصرت مؤمنان در آنست و از مخلوقات هیچ طمع مدار که بدست ایشان چیزی نیست و بمن توکل کن که بازگشت بنست سبکتکین بگوش گرفت و بنا گذارد که نماز شب بخواند فرزندش سلطان محمود که بزرگ شد او را هم بنماز و ادار کرد تا روزیکه سلطان محمود اراده کرد که با خاقان ترکستان در بلخ مصاف نماید نیم شب برخاست و به آب غسل کرد و مشغول نماز شب شد و آنشب برف می بارید گفتند: امیر امشب کار با من است و فردا کار با خداست و بعد از صبح روی به آسمان نمود عرض کرد: خداوندا از ما دو نفر هر کدام برای بندگی اصلحیم او را نصرت ده چون از دعا فارغ شد بمرکب اقبال سوارشد وفتح عظیمی نمود.

و در زینة المجالس از طبقات ناصری نقل کرده که در اوائل سبكتكين غلام البتكين امیر الامراء خراسان بود و زیاده بريك اسب در طویله نداشت وقتی از نیشابور بعزم شکار بیرون شد ماده آهوئی دید با بره خود چرا می کند سبکتکین اسبراند و آن بره آهو را شکار کرد چون چند قدم رفت بعقب سرش نظر کرد دید ماده آهو می آید و اضطراب می کند سبکتکین را بر او رحم آمد و بره آهو را رها کرد دید ماده آهو بره را جلو انداخت و بشعف تمام روانه شد و هر لحظه روی به آسمان میکرد و بسبکتکین می نگریست آنشب را سبکتکین گرسنه خوابید حضرت پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) را در خواب دید فرمود ای سبکتکین بجهت شفقت و مهربانی که ماده آهو کردی تو پادشاه بزرگی خواهی شد با بندگان خدا بشفقت و مهربانی رفتار کن

و منجمله سلطان محمود سبکتکین که اعدل سلاطین غزنویه بود

و در هداية الانام محدث قمی فرموده که ایشان در اول حنفی مذهب بودند و چون عبدالله بن احمد الملقب بقفال المروزی الشافعی نماز خواند با پوست سك دباغی شده که ربع آن بنجاست آلوده بود و وضو با آب نبید گرفت و بفارسی تکبیر گفت و عوض سوره دو برك سبز گفت و بدون ركوع دو دفعه سر بزمین زد بدون فصلی و تشهد خواند و در آخر ضرطه داد سلطان دانستکه این مذهب ابوحنیفه

ص: 408

صحیح نیست لذا از مذهب ابو حنیفه اعراض کرد و بمذهب شافعی داخل شد و در ماه صفرسنه چهارصد و بيست و يك در غزنین از دنیا رحلت کرد.

در زينة المجالس است که شبی سلطان محمود در مهد ناز راحت نموده بود دید خوابش نمیبرد فهمید آه مظلومی پشت سر دارد شمشیر بکمر بسته از قصر بیرون شد بسجدی رسید آواز ناله بگوشش رسید وارد مسجد شد دید مظلومی سر بسجده گذارده و می گوید : « يا من لا تأخذه سنه ولا نوم ، محمود در بروی مظلومان بسته سلطان گفت چه هم داری ؟ گفت : یکی از خواص سلطان در بدنامی حرم من میکوشد سلطان گفت منم محمود هر وقت آمد مرا خبرده و بغلامان دربار هم سپرد که هر وقت این شخص بدربار آید سلطان را خبر دار کنند شب بعد آن مرد رفت بدربار سلطان محمود را خبر دادند سلطان شمشیر بکمر بست و با آن مرد روانه شد چون وارد خانه شد دید حرف آنمرد صدقت فوراً چراغ را خاموش کرد و سر آن مرد خائن را از تن جدا کرد و بعد چراغرا روشن کرد و سلطان بسجده افتاد وغذا طلبید صاحبخانه قدری نان خشك آورد سلطان میل فرمود بعد سؤال نمود که چرا چراغ را خاموش کردید؟ سلطان فرمود گمان نمی کردم غیر اولاد من کسی جرئت این عمل شنیع را بنماید چراغرا خاموش کردم که روی او را نبینم مبادا محبت پدری مرا از قتل او مانع شود بعد فهمیدم که او نبوده سجده شکر گذاردم

و در تاریخ گزیده است که همیشه سلطان محمود مردد بود در حديث العلماء ورثة الانبياء و در حتمیت قیامت و در صحت نسب او که آیا از سبکتکین است یا نه : شبی از میان بازار می گذشت و علامش شمعدان طلائی در دست داشت جلو سلطان محمود می برد سلطان ديد طلبة درب مدرسه کتاب در در دست دست دارد در وقت اشکال عبارتی می رفت در دکان بقالی و کتاب را باز می کرد و اشکالش را حل میکرد و بر می گشت بدرب مدرسه همچنین مکرر دید سلطان دلش بحال وی بسوخت شمع و شمعدان طلا بختید همان شب جمال مبارك حضرت پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) را در خواب دید فرمود : يا بن سبكتكين اعزك الله في الدارين كما اعززت وارثی - هر سه مشکل سلطان باین فرمایش حضرت پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) حل شد

ودر روضة الانوار است که در ایام بیماری سلطان محمود اسباب نفایسیکه در دنیا تحصیل کرده بود از نظر او می گذرانیدند و آنها نظر حسرت می کرد و پارچه در دست گرفته و زار زار می گریست و منجمله سلطان ملکشاه ابن الب ارسلان بن طغرل بيك بن ميكائيل بن سلجوق که از جمله سلاطین سلجوقیه بود

در زينة المجالس است که سلطان ملکشاه در اصفهان بشکار رفت در قرية نزول اجلال فرمود جمعی از خواص و غلامان او دیدند گاو ماده بیصاحبی میان بیابان است او را گرفته کشتند و کباب نمودند و خوردند اتفاقاً آن ماده گاو مال زن بیوه بود که سه طفل يتيم داشت که بشیر او نعیش می کردند چون پیرزن خبر شد آمد بسر پل زاینده رود و در وقتیکه سلطان می خواست از آنجا عبور کند پیرزن پیرزن گفت ای پسر الب ارسلان اگر سر پل زاینده رود داد خواهی مرا نکنی بجلال ذو الجلال که تر اسرپل صراط نگه می دارم سلطان پیاده شد گفت این سر پل را اختیار می کنم پیر

ص: 409

زن تفصیل گاو و غلامان را بعرض سلطان رسانید سلطان امر کرد هفتاد گاو بان زن دادند و غلامان را هم ادب کرد بعد از وفات ملکشاه پیرزن خود را بخاک می مالید و می گفت خداوندا پسر الب ارسلان بالتیمی خود بمن چنین احسان کرد و تو اکرم الاکرمینی اگر بار نفضل کنی چه می شود و در آن ایام یکی از زهاد سلطان را در خواب دید از حالش پرسید جواب داد که اگر شفاعت آن پیر زن نبودی که سر پل زاینده رود بدادش رسیدم وای بر من بودی

وسلطان ملکشاه روز دهم سنه چهار صدو شصت و پنج کشته شد در اصفهان و در آنجا دفن شد

و منجمله سلطان سنجر بن ملکشاه بن الب ارسلان بن طغرل بيك ابن ميكائيل بن سلجوق و ممکنست گفته شود که او اعدل سلاطین سلجوقیه بود

و علامه سبزواری در روضة الانوار فرموده که سلطان سنجر یک وقتی میرفت به طالقان کودکی از اهل طالقان بسر دیوار منزلشان نشسته بود و نظاره میکرد سلطان از دور نظر کرد بگمانش مرفیست آنجا نشسته کمان کشید و تیری انداخت بسينه كودك خورد و از بام افتاد وهلاك شد سلطان فرمود بروند و آن صید را حاضر کنند ببینند چه مرغیست غلامان بناخت رفتند و آنكودك را بریری نهاده خدمت سلطان آوردند چون سلطان كودك را بانحال دید گریه زیادی کرد وامر کرد که آنجا خیمه بزنند و اولیای آنطفل را حاضر کنند پدر آنطفل فقیر پیر مردی بود چون او را حاضر کردند امر کرد طشتی را پر از طلا نمودند و شمشیری بر روی او نهادند و نزد پدر آن طفل گذاردند سلطان فرمود اینست تیغ وسر و اینست طشت وزر هر يك را که می خواهی اختیار کن که مرا طاقت عقاب در قیامت نیست آن مرد زمین را بوسید و سلطان را عفو کرد سلطان آن طشت زر را بوی داد با رقم حکومت طالقان و آن مرد از ارباب ثروت گردید و صاحب مكنت شد

ودر حبيب السير است که در سنه پانصد و پانزده والده سلطان سنجر فوت شد اعاظم علماء و اکابر فضلاء بجهت اداء نماز بجنازة مهد عليا حاضر شدند سلطان آنجماعت فرمود که باید از شما کسی پیش نمازی کند که مدت العمر عبداً فريضة قضا نکرده باشد تمام آن جماعت توقف نمودند سلطان سنجر بنفس نفیس خود پیش ایستاد و سایرین آن سعادتمند اقتدا کردند و نیاز گذاردند

و سلطان سنجر در ماه صفر منه پانصد و پنجاه و دو از دنیا رحلت کرد

ومنجمله سلطان الجایتو محمد بن ارغونخان بن ابقا خان ابن هلاکوخان المغولي الملقب بشاه خدا بنده که افضل و اعدل سلاطين مغول بود و شيعة كامل شد برکت علامه حلی

و در مجالس المومنین از تاریخ حافظ ابروی منصب نقل کرده که سلطان شاه خدابنده در خاطرش گذشت حقیت مذهب شیعه امامیه ولذا امر کرد که علماء فریقین را در مجلس حاضر کردند و در میان آنها بود از علماء امامیه علامه حلی (ره) بس سلطان امر کرد که شیخ نظام الدین عبدالملك مراغی که افضل علماء شافعیه بود با علامه در مسئله امامت بحث کند بس علامه براهين قاطعه بر او غالب شد و خلافت حضرت امیر المؤمنین و فساد ادعا خلفاء ثلاثه را ثابت نمود بحیثیکه از برای احدی شبهه نماند چون نظام الدین این اندازه علم رادید مبهوت شد و شروع نمود بتحسين وذكر محامد علامه و گفت قوت ادله علامه در غایت ظهور است الا آنکه سلف طریقی را اخذ کردند و خلف هم بجهت آنکه شق عصای مسلمین نشود بهما طریق مشی نمودند

ص: 410

و مجلسی اول در شرح فقیه از جماعتی از اصحاب نقل فرموده که سلطان شاه خدابنده کرد یکوقتی بزوجه اش غضبناك شد پس گفت انت طالق ثلاثا بعد پشیمان شد علماء اهل سنترا جمع و سئوال نمود همه گفتند این زن سه طلاقه شده محتاج بمحلل است سلطان گفت آیا در این مسئله خلا نیست ؟ گفتند نه - پس یکنفر از وزراء سلطان گفت عالمیست در حله و او قائل است ببطلان این طلاق سلطان کاغذی نوشت بعلامه و او را حاضر نمود علماء اهل تسنن بسلطان گفتند که این مرد مذهب باطلی دارد و رافضی است و ضعیف العقل است سلطان فرمود بیاید تا دیده شود که چه میگویدو فرستاد عقب علماء مذاهب ارجه و چون علامه داخلشد کفش های خود را بدست گرفت و داخل مجلس شد و گفت السلام عليكم و پهلوی سلطان نشست علماء مذاهب بسلطان گفتند ما نگفتیم این شخص ضعیف العقل است سلطان فرمود سرش را از خود او سؤال کنید مخالفین علامه گفتند چرا بجهت سلطان بخاك نیفتادی و سجده نکردی و ترك آداب نمودی فرمود پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) سلطان حقیقی بود و تحیت و درود باو سلام بود و خداوند هم در قرآن فرموده ( فاذا دخلتم بيوتا فسلموا على انفسكم تحية عند الله مباركة طيبة ) وخلافى نيست بين شیعه و سنی که سجده از برای غیر خدا جایز نیست بعد گفتند چرا پهلوی سلطان نششتی فرمود مکانی غیر اینجا نبود ( و آنچه علامه می فرمود بعربی مترجم بجهت سلطان فارسی میکرد ) گفتند چرا کفشت را بدست گرفتی و این سزاوار مجلس سلطان نبود فرمود ترسیدم که حنفیه او را بدزدند چنانچه ابو حنیفه کفش پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) را دزدید علماء حنفی فریاد زدند حاشا و کلا کی ابو حنیفه زمان پیغمبر بود و حال آنکه نشو و نمای او دویست سال بعد پیغمبر بود فرمود فراموش کردم شاید ابن ادریس شافعی کفش پیغمبر را دزدیده علمای شافعی گفتند تولد شافعی هم در روز وفات ابو حنیفه بوده فرمود شاید مالك بن انس دزدیده علماء مالکیه دادشان بلند شد که کی مالک زمان پیغمبر بود

فرمود شاید احمد حنبل دزدیده داد علماء حنبلی بلند شد که کی احمد زمان پیغمبر بوده پس علامه رو کرد بسلطان فرمود اینها رؤسای مذاهب اربعه بوده اند كه هيچيك در زمان پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) و صحابه نبوده اند و اگر در میان اینها افضل تری یافت شود که بر خلاف فتوای این چهار نفر فتوی بدهد جایز نمی دانند عمل بقول آنکی را که افضل استوما طایفه شیعه متابعت می کنیم علی بن ابیطالب (علیه السلام) را که نفس پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) و برادر اور پسر عم او ووصی اوست بعد فرمود علی ای حال طلاقی که سلطان زوجه اش را داده باطل است چون شرط طلاق حضور عدلین است و در حالتیکه سلطان طلاق گفته عدلين حاضر نبودند بعد شروع نمود در بحث با علماء مذاهب و همه را ملزم فرمود پس سلطان محمد در همان مجلس شیعه شدو فرستاد بتمام بلدان و اقالیم که خطبه باسم دوازده امام بخوانند و سکه باسم آن بزرگواران بزنند و فرمود در اطراف مساجد و مشاهد اسماء مقدسه آنها را نقش کنند و چقدر ترویج فرمود مذهب شیعه راو ابن سلطان عادل در شب عید فطر سنه هفتصد و شانزده هجری در شهر سلطانیه که در نزديك قزوينست و بنای خود او اوست از دنیا رحلت فرمود و همانجا هم دفن شد (ره)

و مناسب دیدم که در مقام کرامتی از مرحوم علامه نقل کنم

در مجالس المؤمنین است و در بعضی از کتاب معتبره دیگر که یکی از علماء اهل سنت کتابی دورد ملهم شیعه امامیه نوشته بود و مردم را با و گمراه می کرد و از ترس آنکه مبادا بدست

ص: 411

یکی از علمای شیعه برسد و او را رد بنویسند بکسی عاریه نمی داد جناب علامه حلی بتدابیری آن کتاب را یکشبه عاریه گرفت که هر قدر بتوند از او بنویسد تا نصف شب قدری از کتاب را نوشت که خواب بر او غالب شد حضرت حجة ارواحناله الفداء ظاهر شده فرمود یاشیخ کتاب را بمن واگذار کن و خود بخواب چون مرحوم علامه آخر شب که از خواب بیدار شد دید تمام آن کتاب از کرامت حضرت حجة (علیه السلام) نوشته شده

و علامه نوری این حکایت را نقل کرده با تفاوتی فرمود چون قدری از آن کتاب را نوشت او را کسالت عارض شد پس دید مردی بصفت اهل حجاز از در داخل شد و سلام کرد و نشست آنگاه فرمود ياشيخ تومطر بکش از برای من و من می نویسم پس شیخ مسطر می کشید و آن شخص مینوشت و از سرعت کتابت مطر باو نمی رسید چون صبح شد کتاب هم تمام شد و فرموده : استنساخ آن کتاب نمی شد مگر در یکسال یا زیاده

و منجمله امیر تیمور گورگان ابن امیر توغان که سلسلة سلاطین تیموریه است و نیب امیر تیمور بانسب چنگیز خان در قومنه خان که پدر چهارم چنگیز و پدر نهم امیر تیمور است متحد می شود در کلمه طیبه است که محمد بن الحسن بن خالد المکی از بعضی از قرآن که بسر قبر تیمور لنك قرائت می کرد نقل کرده گفت من هر وقت بر سر قبر امیر تیمور قرائت میکردم چون خلوت میشد می خواندم خذوه فغلوه ثم الجحيم صلوه » و بسیار تلاوت می کردم این آیات را تا آنکه شبی در خواب دیدم که پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) نشسته و تيمور لنک در پهلوی آنحضرت نشسته - گفتم ای دشمن خدا تو باین مقام رسیده که پهلوی پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) بنشینی خواستم دستش را بگیرم بر خیزانم از پهلوی پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) حضرت فرمود بگذار او را چون ذر یه مرادوست میداشت پس ترسان بر خاستم و ترك کردم آنچه را که در خلوت می خواندم

و منجمله شاه اسماعیل صفوی که جداعلای آنها شیخ صفی بود و شیخ صفی روز دوازدهم محرم الحرام سنه هفتصدوسی پنج از دنیا رحلت فرمود و قبرش در اردبیل است که صر سلسلة سلاطين صفویه است و ابتدا سلطنت مبارکه او نهصد و شش بوده که مطابقت با مذهبنا حق و بفارسی باشمشير ائمة

و در روضات است که یکی از دشمنان دین بشیخ اجل مروج مذهب حقه محقق کرکی گفت دلیل بر بطلان مذهب شما آنستکه ترویج آن از ابتداء سلطنت صفویه شده که سنه نهصد وشش باشد و آن مطابق می شود با عدد مذهب نا حق شیخ در جواب فرمود که زبان ماعربی است بعربی بگو تا مطابق با مذهبنا حق بشود

و در فوائد الرضویه از صاحب ریاض العلماء نقل میکند که فرموده جد اعلای سید علی خان حویزاوی سید محمد بن فلاح از شاگردان ابن فهد بوده و ابن فهد برای او رساله تألیف کرده وذكر فرموده در او وصیت های چندی منجمله دره آن رساله خبر داده از ظهور شاه اسماعیل ماضی و گفته که حضرت امیر المؤمنين (علیه السلام) در جنگ صفين بعد از شهادت عمار یاسر خبر داده بیاره از ملاهم و اخبار غیبیه از طلوع چنگیز و ظهور شاه اسمعیل ماضی و در آن رساله وصیت فرموده کسانی را که والی شوند در حویزه و درك كنند زمان شاه اسماعیل ماضی را که اطاعت کنند او را بجهت ظهور حقیقت او و بروز غلبه او و ماذکر کردیم بشرح این روایت و این وصیت را در کتاب ترجمه جاماسب نامه طالبان تفصیل بآنجا مراجعه نمایند بعد صاحب فوائد الرضويه مي فرمايد وقتيكه

ص: 412

شیخ ابن فهد این خبر را ذکر کرده هنوز دولت صفویه طلوع نکرده بود بلکه شاه اسممیل ماضی اول در آن وقت متولد نشده بود چون وفات ابن فهد در سنه هشتصد و چهل و يك بوده و ولادت شاه اسمعيل ماضی در سنه هشتصد و نود و دو بود و رحلتش در نوزدهم رجب سنه نهصدوسی بود

و در کتاب محافل المؤمنين که از مؤلفات محمد شفیع حسینی است از کتاب غیبت شیخ طوسی از حضرت پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) روایت کرده که فرمود يخرج رجل من الديلم يملا الجبال والسهل والوعور خوفا و مهابة ويسرع الناس الى طاعته البر و الفاجر و يؤيد هذا الدين وايضا از حضرت پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) روایت کرده انه قال ص يخرج بقزوين ورجله اسمه اسم النبي يسرع الناس الى طاعته المشرك والكافر يملا الجبال خوفاً انتهى

و دیلم محله ایست از محلات قزوین ووعور کوهیست و اسم شاه اسمعيل اسم حضرت اسمعيل پیغمبر ابن ابراهیم است

و منجمله شاه طهماسب بن شاه اسماعیل جد شاه عباس الصفوی

در انوار نعمانی است مقدس اردبیلی کاغذی نوشت بجهت اعانت سیدی بشاه طهماسب چون کاغذ بشاه رسید برای تعظیم کاغذ مرحوم مقدس از جای خود حرکت کرد و چون خواند دید جناب مقدس فرموده با و برادر فرمود کفنش را حاضر کردند و آن رقیمه شریفه را میان کفن خود گذارد و وصیت فرمود که چون مرا دفن کردند کاغذ را زیر سر من گذارید که با نگیرین احتجاج کنم که من کسی هستم که ملا احمد اردبیلی مرا برادر خطاب کرده

و منجمله شاه عباس الصفوى الموسوى ابن سلطان محمد مکفوف ابن شاه طهماسب ابن شاه اسماعیل

در انوار نعمانی است که شخصی تقصیر بزرگی کرده بود در سلطنت شاه عباس از ترس سلطان رفت بنجف اشرف پناهنده شد بحضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) و از مرحوم ملا احمد اردبیلی استدعا نمود که کاغذی برای شاه عباس بنویسد که از تقصیر او بگذرد و مرحوم مقدس کاغذی نوشت باین عبارت باني ملك عاريت عباس بداند اگر چه این مرد اول ظالم بوده اکنون مظلوم می نماید چنانچه از تقصیر او بگذری شاید حق سبحانه و تعالی پاره از تقصیرات ترا بگذرد کتبه بنده شاه ولایت احمد الاردبیلی » سلطان جواب نوشت و بعرض میرساند عباس که خدماتیکه فرموده بودی بجان منت داشته بتقدیم رسانید امید که این محب را از دعای خیر فراموس نکنید - کتبه كلب آستان علی، عباس صوفات شاه عباس كبير جمعه آخر ماه جمادى الاولى سنه هزار و چهل و هشت بود

مخفی نماناد که در میان سلاطین نادرشاه افشار معروف بود بظلم وسفك دماء معذ لك دارد وقتی که خواست مشرف شود بنجف اشرف امر کرد زنجیر طلائی بگردن او بستند و گفت همین قسم سرزنجیر را گرفته ببرید بصحن مقدس حضرت امیر (علیه السلام) هيچيك از اتباع او جرئت نکردند که چنین اهانت نسبت بوی بنمایند ناگاه شخصی که کسی او را نمی شناخت ظاهر شد و سر زنجیر را گرفته او را داخل صحن مطهر نمود بعد هر قدر گردش کردند او را نیافتند

و در دار السلام محدث نوری از حاجی ملا ابو الحسن مازندرانی نقل فرموده که هر وقت اسم سلطان محمدخان قاجار الملقب باخته نزد او ذکر می شد او راسب و لعن می کرد بجهت اعمال شنيعه که از او صادر شده بود از قتل مسلمین و اسیری زنان و غارت اموالشان پس شبی در

ص: 413

خواب دید که از درب طوسی داخل صحن مقدس حضرت امیرالمومنین (علیه السلام) شد خواست از کفش داری داخل ایوان طلا بشود دید مرد بی مولی که دندانهای بلندی داشت او را مانع شد از دخول و دست او را گرفته برد مقابل بعضی از حجر اتیکه نزديك بود بباب مسجد خضرا گفت دیدم میان حجره جمعی هستند بزی سلاطین و در آخر مجلس مرد کوتاه قامتی بود که محاسن مدوری داشت بعد آنمرد بی موی بمن گفت ای فلانی خداوند کسی را که از من بد تر بود او را آمرزیده که نادرشاه باشد و اشاره کرد بهمان مرد کوتاه قامت آخر مجلس و گفت چرا مرا سب ولعن می کنی پس نادر شاه سرش را از حجره بیرون کرده گفت آقا محمد خان تاکی دست از مزاح خود بر نمیداری بگذار آخوند برود یی کارش او شقاوت و اعمال شنیعه ما را دیده اما سعه رحمت و وسعت عطوفت و مهربانی حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) را ندیده آخوند ملا ابوالحسن گفت من بعد هر وقت در نجف اشرف از نزد قبر محمدخان می گذشتم بجهت او طلب مغفرت میکردم

وحالات بعضی از سلاطین سابقاً ذکر شد و بعضی هم بعد از این ذکر خواهد شد انشاء الله

الحمد لله اولا وآخرا و ظاهراً وباطناً وصلى الله على محمد و آله الطاهرين

ص: 414

باب هفتم : در اسم و لقب و کنیه و نسب و تاریخ ولادت و شهادت حضرت امام محمد باقر (علیه السلام)

اشاره

و در تعیین زوجات و اولادو اقارب و حواریین و بعضی از تواریخ متعلقه بآن بزرگوار و در تعیین بعضی از قبور متبرکه امامزادگان و علماء اعلام که در ممالك هندوستان و افغانستان و ترکستان واقعت

و در این هفت فصل است و یکخاتمه

فصل اول : در اسم و لقب و کنیه و نسب آن بزرگوار

بدانکه اسم شریف آنحضرت محمد است و اشهر القابشان باقر است که حضرت پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) آن بزرگوار را باین لقب ملقب فرمود در ارشاد شیخ مفید از جابر بن عبدالله الانصاری روایت فرموده که پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) بوى فرمودند يوشك ان تبقى حتى تلقى ولداً لى من الحسين (علیه السلام) يقال له محمد يبقر علم الدين بقرا فاذا لقيته فاقرأه منى السلام - و کنیت آن بزرگوار ابو جعفر است والد ماجدشان حضرت امام زین العابدين (علیه السلام) و والدة ماجده شان فاطمه بنت الحسن بن علی بن ابیطالب (علیه السلام) بود المكناة به ام الحسن و قبل ام عبدالله پس حضرت باقر (علیه السلام) علویست از علویین و فاطمی است از فاطميين ومن ولد الحسنين است

و در اصول کافی از حضرت باقر (علیه السلام) روایت کرده فرموده مادر من پای دیواری نشسته بود پس دیوار مشرف شد بخراب شدن و صدائی بگوش مادرم رسید مادرم بدست خود اشاره کرد فرمود لا وحق المصطفى ما اذن الله لك في السقوط يعنى ساقط مشو بحق حضرت مصطفی (صلی الله علیه وآله وسلم) که خداوند اذن نداده ترا در ساقط شدن پس دیوار همین قسم معلق ماند تا مادرم از پای دیوار گذشت آنوقت دیوار فرود آمد و پدرم صد اشرفی تصدیق داد و حضرت صادق درباره این مخدره فرمود كانت حديقة ولم تدرك في آل الحسن امرأة مثلها و مخدره ام الحسن يا ام عبد الله والده ماجده حضرت امام محمد باقر (علیه السلام) و جناب عبدالله الباهر است

فصل دوم : در تاریخ ولادت باسعادت حضرت امام محمد باقر (علیه السلام)

بدانکه شیخ الطایفه در مصباح و امین الاسلام طبری در اعلام الوری و ابن شهر آشوب در

ص: 415

مناقب و علامه مجلسی در جلا میفرماید ولادت آن بزرگوار روز جمعه فره ماه رجب سنۀ پنجاه و هفت هجری بوده و شهید اول در دروس فرموده روز دو شنبه سوم شهر صفر سنه پنجاه و هفت بوده و در اصول کافی و ارشاد مفید و بعضی از کتب معتبره دیگر تصریح فرموده اند که ولادت آن بزرگوار در سنه بنجاه و هفت بود اما تعيين روز و ماه آن را نکرده اند پس معلوم شد که در سنه ولادت اختلافی نیست و اگر هم باشد معتنی به نیست و اما در ماه ولادت و روز آن اختلاف است و اصح قول اول است که روز جمعه غره ماه رجب بوده

فصل سوم : در تاریخ رحلت آن بزرگوار

اما سال رحلت راکلینی در کافی و شیخ مفید در ارشاد و ابن شهر آشوب در مناقب و طبرسی در اعلام الوری و جزری در کامل فرموده اند که در سنهٔ صدو چهارده بوده (1) و بعضی سنه صدو پانزده گفته اندواشهر قول اولست

و اما ماه رحلت و یوم آن شهید در دروس و کفعمی در مصباح فرموده اند روز دوشنبه هفتم ذيحجة الحرام بوده و در اعلام الورى وروضة الواعظین است که در ذیحجه بوده بدون تعیین یوم آن پس معلوم شد که سن شریف آن بزرگوار در وقت رحلت پنجاه و هفت سال و پنج ما مو هفت روز بوده که سه سال و شش ماه و ده روز با جدش حضرت سید الشهداء (علیه السلام) بوده وبعد از رحلت جد بزرگوارش سی و چهار سال و پانزده روز با پدر بزرگوارش حضرت زین العابدین (علیه السلام) بوده و نوزده سال و دو ماه و دوازده روز بعد از پدر بزرگوارش مدت امامتش بوده و قاتل آن بزرگوار ابراهيم بن ولید بن يزيد بن عبدالملك است چنانچه در اقبال سیدبن طاوس در زیارت آنحضرت می فرماید و ضاعف العذاب على من شرك فى دمه و هو ابراهیم بن ولید و ابن بابویه میفرماید قتل مسموماً بامر ابراهيم بن وليد بن يزيد بن عبدالملك لع و در مصباح کفعمی است سمه هشام بن عبدالملک و مجلسی از قطب راوندی از حضرت صادق (علیه السلام) روایت میکند که عبدالملك بن مروان زین مسمومی فرستاد بمدینه طیبه که حضرت باقر (علیه السلام) بروی آن سوار شود بس آن زین را بر اسب زدند حضرت برروی آن سوار شه و بدن نازنین آن بزرگوار از شدت زهرورم کرد و آثار موت در خود مشاهده فرمود پس وصیت های خود را بفرزندش فرمود و از دنیا رحلت کرد

و مخفی نماناد که این روایت شریفه منقوله از راوندی ظاهراً ناقص است چون خواهد آمد انشاء الله که عبدالملك بن مروان بن حکم در سنه هشتاد و شش از دنیا رفت و حضرت باقر (علیه السلام) درسنه صد و چهارده بیست و هشت سال بعد پس باید هشام بن عبد الملك بن مروان باشد که در خلاف هشام بن عبدالملك وبامر او ابراهيم بن ولید بن يزيد بن عبدالملك آن بزرگوار را مسموم نمود و قبر شریفش در بقیع است در قبه جناب عباس بن عبدالملك در جنب قبر پدر بزرگوار و هم بزرگوارش امام حسن مجتبی (علیه السلام)

ص: 416


1- حقیر در تاریخ وفلت آنحضرت عرض نموده ام (سال فوت محمد بن على يك محمد بوردو عشر على) ( ج 26)

فصل چهارم : در تعیین زوجات و اولادهای حضرت امام محمد باقر (علیه السلام)

اما زوجه آنحضرت آنچه در کتب معتبره دیدم آنستکه آن بزرگوار دو زوجه دائمه داشته: اول ام فروه بنت جناب قاسم بن محمد بن ابی بکر بود که والدة ماجدة حضرت امام جعفر صادق (علیه السلام) و جناب عبدالله بود پس در حضرت صادق (علیه السلام) جمع شد قبيلة بني هاشم و قبيلة بنی تیم که قبیله ابی بکر باشد زوجه دوم آنحضرت ام حکیم بنت اسد بن مغيرة الثقفيه بود که والدة ماجده جناب ابراهیم و جناب عبیدالله بود و مادر بقیه اولادهای حضرت باقر کنیز ام الولد بودند

و اما اولادهای حضرت باقر - در اعلام الوری و ارشاد مفید است که آن بزرگوار پنج پسر داشت و دو دختر

اول - حضرت امام جعفر صادق (علیه السلام) دوم جناب عبد الله سوم جناب ابراهیم چهارم جناب عبیدالله پنجم جناب علی ششم زینب و مادر این دو کنیزی بوده امولد هفتم ام سلمه و مادر ایشان هم ام ولد بوده ، و در مناقب ابن شهر آشوب می فرماید آنحضرت هفت اولاد داشته پنج پسر و دو دختر و همه قبل از حضرت باقر (علیه السلام) از دنیا رفتند بغیر حضرت امام جعفر صادق (علیه السلام)

و در ارشاد مفید است که جناب عبدالله برادر ابو ینی حضرت صادق (علیه السلام) بود و مشارالیه بود بفضل و صلاح و روایت شده که عبدالله بن محمد داخل شد بر شخصی از بنی امیه آن ملعون اراده کرد که آن جناب را بقتل برساند فرمود لا تقتلنى اكن الله عليك عونا و اتركني اكن لك على الله عونا یعنی من شفاعت می کنم از تو نزد خداوند و شفاعت من قبول می شود ، پس آن ملعون قبول نکرد و آن بزرگوار را بهم مقتول نمود

و در روضات از جمله قبور معلومه اولاد ائمه قبر سيد على بن محمد الباقر (علیه السلام) را شمرده که واقع است در خارج بلده کاشان و مشهور است با مامزاده مشهد و قبر پسرش را جناب احمد بن علی الباقر که در بلده اصفهان واقع است در محله که جاده خواجو است و احوالات بقیه اولاد های حضرت باقر (علیه السلام) را در جایی ندیدم

ودر عمدة الطالب است که عقبی از حضرت باقر و باقی نماند جز از حضرت صادق (علیه السلام) باجماع علماء نسب و کسیکه خود را نسب دهد بحضرت باقر (علیه السلام) از غیر فرزندش حضرت صادق (علیه السلام) نیست خلافی در کذبش چنانچه از پسرهای حضرت سیدالشهداء (علیه السلام) عقبی نماند جز از فرزندش حضرت علی بن الحسين (علیه السلام) و هم از حضرت رضاع عقبی نماند جز از فرزندش حضرت جوادالائمه (علیه السلام) و از حضرت امام حسن عسکری (علیه السلام) عقبی نماند جز از حضرت حجة بن الحسن (علیه السلام)

فصل پنجم : در ذکر حالات بعضی از اصحاب و حواریین حضرت امام محمد باقر (علیه السلام)

در باب اول از اختصاص نقل شده که از حضرت موسی بن جعفر (علیه السلام) روایت کرده که روز قیامت

ص: 417

منادی ندا کند ( این حواری محمد بن علی و حواری جعفر بن محمد (علیه السلام) ؟ ) پس بایستند عبدالله بن شريك العامرى و زرارة بن اعين و بريد بن معوية العجلى ومحمد بن مسلم الثقفي الطائفى و ليث بن البخترى المرادي المكنى به ابو بصیر وعبدالله بن ابي يعفور وعامر بن عبدالله بن خداعه وحجر بن زائده و حمران بن اعین

وفى البحار عن المناقب بابه جابر بن يزيد الجعفى واجتمعت العصابة على ان افقه الاولين ستة وهم اصحاب ابی جعفر و ابی عبدالله (علیه السلام) زرارة بن اعين ومعروف بن خربوذ المکی و ابو بصیر الاسدی وفضيل بن يسار ومحمد بن مسلم الطائفی و بريد بن معوية العجلى

اما عبدالله بن شريك : مکنی بود به ابی المحجل و در کتاب منهج المقال از حضرت باقر (علیه السلام) روایت کرده فرمود كانى بعبد الله بن شريك العامرى عليه عمامة سوداء و ذوابتها بين كتفيه مصعدا في كهف الجبل بين يدى قائمنا اهل البيت في اربعة الف مكبرون و بکررون و در این کلام اشاره برجعت است که از اصول عقاید ائمه دین است

واما زرارة بن امين الشيباني الكوفي : در رجال ابن ابی داود است که اواز روات حضرت امام محمد باقر ع و امام جعفر صادق و حضرت امام موسی کاظم بود و اصدق اهل زمان خود و افضل ایشان بود و حضرت امام صادق (علیه السلام) در بارۀ او فرمود لولا زرارة لظننت ان احاديث ابى (علیه السلام) لتذهب

وايضا از حضرت صادق روایت شده که فرمود ما احد احيا ذكر ناو احادیث ابی الا زرارة و ابو بصير ليث المرادى و محمد بن مسلم و بريد بن معوية العجلى و لولا هؤلاء ما كان احد استنبطهؤلاء حفاظ الدین و امناء ابی علی حلال الله و حرامه و هم السابقون الينا فى الدنيا و السابقون الينا في الآخرة .

وايضا از حضرت صادق روایت شده که فرمود احب الناس الى احياء وامواتا اربعة بريد بن معوية المجلى وزرارة و محمد بن مسلم و الاحول و هم احب الناس الى احياء وامواتا

و در رجال از جمیل بن دراج روایت کرده که گفت شنیدم از حضرت صادق (علیه السلام) که فرمود اوتاد الارض و اعلام الدين اربعة محمد بن مسلم و بريد بن معاوية المجلى و ابو بصیر لیث بن البختری المرادى وزرارة بن اعين

و در فوائد الرضویه است که زراره مردی وسیم و جسم و ابيض اللون بود و در جدل و مخاصمه در کلام امتیازی تمام داشت و هیچکس را قدرت آن نبود که در مناظره او را مغلوب سازد الا آنکه کثرت عبادت او را از کلام و اداشته بود متکلمین شیعه در سلك تلامیذ او بودند و هفتاد سال عمر کرد وزراره در سنه صدو پنجاه از دنیا رحلت فرمود

و اما بريد بن معوية العجلي ، در مجالس المؤمنین از کتاب خلاصه نقل کرده که او وجهی است از وجوه و از بزرگان اصحاب و ثقه وفقيه بود و صاحب محل و منزلت بود نزد ائمه (علیه السلام) وابو عمرو کشی فرموده هو من اتفقت العصابة على تصديقه وممن انقادوا له بالفقه

واما محمد بن مسلم بن رياح الثقفى الكوفى و او مردی صاحب مال و بسیار عالیمقدار بود و کشی از عبدالله بن ابی یعفور روایت کرده که گفت خدمت حضرت صادق (علیه السلام) عرض کردم که همه

ص: 418

وقت خدمت شما نمی توانم رسید و گاهی می شود مسئله از من سؤال می کنند و از جواب او عاجزم حضرت فرمود چرا از محمد بن مسلم سؤال نمی کنی که او مسائل دین را از پدرم شنیده و نزد او وجیه و صاحب قدر بود

و در مجالس المؤمنین از کشی روایت کرده که اجماع طائفه امامیه است بر تصدیق محمد بن مسلم و انقیاد از برای او در فقه

و از زراره نقل شده که محمد بن مسلم و ابو کر به رفتند نزد شريك قاضی و شهادت دادند در امری پس شريك گفت : فاطمیان جعفریان - چون محمد بن مسلم و ابو کریبه شنیدند بگریه افتادند شريك گفت چرا گریه می کنید گفتند چون تو ما را نسبت بگروهی دادی که راضی نیستند که ما از شیعیان ایشان باشیم بجهت نقصانی که در ماهست و اگر تفضل کنند و ما را ببندگی قبول کنند منت بر ما نهاده اند ، پس شريك تبسم نمود و گواهی ایشان را قبول کرد

و در بحار از اختصاص از ابن ابی عمیر روایت کرده گفت شنیدم از عبدالرحمن بن حجاج و حماد بن عثمان که می گفتند ما كان احد من الشيعة افقه من محمد بن مسلم

و از جناب محمد بن مسلم منقولست که گفت میهزار حدیث از حضرت باقر (علیه السلام) اخذ نمودم و شانزده هزار حدیث از حضرت صادق اخذ نمودم، در رجال کشی نقل کرده انه ممن اجتمعت العصابة على تصديقه من اصحاب ابی جفر و ابی عبدالله و الانقياد له بالفقه ، و او را کتابی است در ابواب حلال و حرام و ایشان در سنه یکصدو پنجاه از دنیا رحلت فرمودند

و اما ليث بن بختری المکنی به ابی بصیر و به ابی محمد و او از هر دو چشم نابینا بود

در منهج المقال از جمیل بن دراج روایت کرده قال سمعت ابا عبدالله يقول بشر المخبتين بالجنة بريد بن معاوية العجلى و ابا بصير ليث بن البخترى المرادی و محمد بن مسلم وزرارة اربعة نجباء امناء الله على حلاله و حرامه لولا هؤلاء انقطعت آثار النبوة واندرست

وايضا در منهج المقال در ضمن حالات ابو بصير ليث بن البختري روایت کرده گفت داخل شدم بر حضرت باقر (علیه السلام) عرض کردم آیا شما قادر هستید بر آنکه مرده زنده کنید و اکمه و ابرص شفا بدهید فرمود باذن الله - بعد فرمود نزديك بيا ، نزديك رفتم ؛ بعد فرمود نزديك بيا، نزديك رفتم؛ دست مبارك را بصورت و چشم های من کشید پس چشمم بینا شد و آسمان و زمین و خانه را دیدم فرمودند آیا دوست داری که چشمت ینا باشد و از برای تو باشد آنچه بر سایر مردم است روز قیامت از حساب و ثواب و عقاب یا عود نمائی بحال اول و از برای تو باشد بهشت خالص ؟ عرض کردم میل دارم مثل حال اول عاجز باشم پس دستی بصورت من کشید و چشمم مثل اول نابینا شد

و بدانکه در اصحاب باقر (علیه السلام) دو نفر مکفوف و نابینا بودند و هر دو مکنی بودند بایی بصیر يكى ليث بن البخترى المرادی و دیگر عبدالله بن محمد الاسدي

و در منهج المقال از کشی روایت کرده ان ابا بصير الاسدى احد ممن اجتمعت العصابة على تصديقه والاقرار له بالفقه، و ابو بصير يحيى بن القسم الحذاء المكفوف از اصحاب حضرت موسی بن جعفر (علیه السلام) و حضرت امام رضا (علیه السلام) بوده پس سه نفر از روات ظاهراً مکنی بودند بایی بصیر و معروف از این سه ابو بصير وافضل آنها ليث بن البختري المراديست

ص: 419

واما عبدالله بن أبي يعفور مکنی بوده به ابو محمد

و در رجال از حضرت صادق (علیه السلام) روایت کرده فرمود ما وجدت احداً يقبل وصيتي ويطيع امرى الا عبدالله بن ابى يحفور

وايضا از زیدین الی اسامه روایت کرده فرمود داخل شدم بر حضرت صادق (علیه السلام) بجهت تودیم با آنحضرت فرمود یا زید مالكم و الناس قد حملتم الناس على ابى والله ما وجدت احداً يطيعنى ويأخذ بقولى الارجلا واحد أرحمة الله عليه عبدالله بن أبي يعفور فانی امرته و اوصیته فاتبع امری و اخذ بقولى انتهى

و اما عامر بن عبدالله بن :خداعه درباره ایشان اخبار مدح و اخبار دم هر دو وارد شده لذا حال ایشان مجهولست

و اما حجر بنزالده فى الرجال من النجاشي حجر بن زائدة الحضرمی روی عن ابی جعفر و ابی عبدالله ثقة صحيح المذهب صالح من هذه الطائفه انتهى

واما حمران بن اعین الشیبانی برادر جناب زرارة بن اعین بود ، و در رجال کبیر از رجال کشی از حمران بن اعین روایت کرده که بحضرت صادق ع عرضكرد ما اقلنا لو اجتمعنا على شاة ما افنيناها قال فقال (علیه السلام) الا اخبركم باعجب من ذلك قال قلت بلى قال المهاجرون و الانصار ذهبوا و اشار بيده الا ثلثة و در این فرمایش اشاره است بآن که حمران از خواص شیعه بوده مثل سلمان و ابی ذر غفاری و مقداد بن اسود ، و على بن يقطين از مشایخ نقل کرده که حمران وزرارة و عبدالملك و بكر و عبدالرحمن این پنج نفر اولاد امین بودند و همه در دینشان مستقیم بودند و چهار نفر از اینها در زمان حضرت صادق (علیه السلام) از دنیا رفتند و باقی ماند زرارة امین تا عهد حضرت امام رضا (علیه السلام)

وايضاً حمران بن اعین روایت کرده که بحضرت صادق (علیه السلام) عرض کردم من با خدا عهد کرده ام که از مدینه خارج نشوم تا مرا خبر بدهی از آنچه از شما سؤال کنم - فرمود سؤال کن عرض کردم آیا من از شیعیان شما هستم ؟ فرمود بلی ، در دنیا و آخرت

و از حضرت صادق (علیه السلام) روایت کرده فرمود حمران بن اعین مؤمن لا يرتد والله ابدأ

وايضاً از حضرت صادق (علیه السلام) روایت کرده فرمود ما وجدت احداً اخذ بقولی و اطاع امری و حدا حلو اصحابی غیر رجلين رحمهما الله تعالى عبد الله بن ابی یعفور وحمران بن اعین اما انها مؤمنان خالصان من شيعتنا اسمائهما عندنا في كتاب اصحاب اليمين الذى اعطى الله محمداً (صلی الله علیه وآله وسلم)

و اما جابر بن يزيد الجعفي، في منهج المقال عن عبد الحميد بن أبي العلاء قال دخلت المسجد حين قتل الوليد فاذ الناس مجتمعون فاتيتهم فاذا جابر الجعفى عليه عمامة خز حمراء واذا هو يقول حدثني وصى الاوصیاء و وارث علم الانبياء محمد بن علی (علیه السلام) قال فقال الناس جن جابر جن جابر

و فيه ايضا عن جابر بن يزيد الجعفى قال حدثني ابو جعفر سبعين الف حديث لم احدث بها احداً قط ولا احدث بها احداً ابدا قال جابر قلت لابي جعفر (علیه السلام) جعلت خداك انك قد حملتني وقرأ عظيما بما حدثتني به من ذكركم اللى لا احدث به احدا فربما جاش فى صدرى حتى يأخذني منه شبه الجنون قال يا جابر فاذا كان كذلك فاخرج الى الجبانة واحفر حفيرة و دل رأسك فيها ثم قل حدثني محمد بن على بكذا وكذا

ص: 420

و فيه عن النجاشي ان جابر بن يزيد الجعفى لقى ابا جعفر و ابا عبدالله (علیه السلام) و مات في ايامه سنه ثمانی و عشرین و مانه

و اما معروف بن خربوذ بالخاء المعجمة المفتوحة و الراء المشددة و الذال المعجمة بعد الواووباء الموحدة في الرجال من فضل بن شاذان قال دخلت على محمد بن أبي عمير و هو ساجد فامال السجود فلما رفع رأسه ذكرت له طول سجوده فقال كيف ولو رأيت جميل من دراج ثم حدثنا انه دنا على جميل بن دراج فوجده ساجداً فاطال السجود فلما رفع رأسه قال له محمد بن ابي عمير السجود فقال له كيف لو رأيت معروف بن خربوز

و اما فضيل بن یسار در رجال است کان ابو عبدالله اذا نظر الى الفضيل بن يسار مقبلا قال بشر المخبتين وكان يقول ان فضيلا من اصحاب ابى وانى لاحب الرجل ان يحب اصحاب ابيه

وقال الكشى انه ممن اجتمعت العصابة على تصديقه و الاقرار له بالفقه وعن ابراهيم بن عبد الله قال كان ابو عبد الله اذا رأي الفضيل بن يسار مقبلا قال بشر المخبتين من ارادان ينظر الى رجل من اهل الجنة فلينظر الى هذا وقال غاسل فضيل بن يسار اني لاغسل ابن يسار وان يده لتسبقني الى عورته فخبرت بذلك ابا عبدالله (علیه السلام) فقال رحم الله الفضيل بن يسار وهومنا اهل البيت

فصل ششم : در بعضی از تواریخ متعلقه بزمان امامت حضرت باقر (علیه السلام)

اما وقايع بقيه سنه نود و پنج هجری در اینسال سعید بن جبير بن هشام الاسدي

الکوفی که از بزرگان تابعین بود نامر حجاج بن يوسف الثقفى ملعون او را شهید نمودند و گفته شد که او در شبان سنه نود و پنج شهید شد و او در علم تغیر شاگرد عبدالله بن عباس بود.

در حبیب السیر است که ایشان در یکرکعت نماز در مسجد الحرام يك ختم قرآن می نمودند و از احمد بن حنبل نقل کرده که حجاج سعید بن جبیر را کشت در زمانی که تمام روی زمین محتاج بعلم او بودند

در مجالس المومنین است که حجاج ملعون بعد از شهادت سعید بن جبیر چهل روز زیادتر زنده نبود و در شب سیزدهم ماه رمضان همان سنه نود و پنج بجهنم واصل شد و گفته شد که اگر هر امتی خبیث خود را بیرون آورد و در مقابل آنها حجاج را بیرون آوریم خبث او بر همه غلبه کند و او خیلی از شیعیان را بقتل رسانید

منجمله جناب کمیل و قنبر و عبدالرحمن بن ابی لیلی و یحیی بن ام الطويل و آخر کنی را که کشت سعید بن جبیر بود وعدد مقتولین او صد و بیست هزار بودند .

و در مرض مرگش بارها بیهوش میشد و باز بهوش می آمد و میگفت «چه میخواهد از من سعید بن جبير؟ » وسن سعید چهل و نه سال بود و قبر او در واسط است

و در رجال ابی علی است که سبب عداوت و کینه حجاج با وی و قتل او شدت اتصالش بود بحضرت زین العابدین (علیه السلام) و فرموده وقتی که وارد کردند سعید بن جبیر را بحجاج گفت انت شقی بن کسیر

ص: 421

فرمود مادر من بهتر میشناخته مرا که اسم مرا سعید بن جبیر گذارده حجاج گفت ابابکر و عمر در بهشتند یا جهنم فرمود اگر داخل جهنم یا در بهشت شوم میدانم که در بهشتند یا در جهنم حجاج گفت چه اعتقاد داری درباره این دو فرمود من وکیل آنها نیستم - گفت كدام يك محبوب ترند نزد تو فرمود هر کدام خداوند از او راضی تر است گفت خداوند از که راضی تر است فرمود علمش نزد خداوند است الذي يعلم سرهم و نجويهم - گفت میل نداری مرا تصدیق بنمائی فرمود میل ندارم ترا تکذیب کنم و نیز در اینسال سعید بن مسیب که از فقهای سبعه مدینه بود بعد از شهادت حضرت زین العابدین (علیه السلام) از دنیا رحلت کرد .

و در کتاب رجال از حضرت باقر (علیه السلام) روایت کرده قال ان سعید بن مسیب رضي الله عنه اعلم الناس بما تقدمه من الاثار و افهمهم في زمانه و فيه انه عاش تسع وسبعين و في حاشية الرجال عن اسحق بن جرير قال قال ابو عبدالله (علیه السلام) كان سعيد بن المسيب وقاسم بن محمد بن ابی بکروا بوخالد الكابلي من ثقات على بن الحسين (علیه السلام)

و نیز در اینسال ابو بكر بن حارث بن هشام بن مغیره که از فقهاء سبعه مدینه و از سادات مدينه و برادرزاده ایی جهل بود از دنیا رحلت کرد و نیز در اینسال عروة بن زبیر بن عوام از دنیا رفت و ایشان هم از فقهای سبعة مدينة طيبه است .

و بدانکه فقهاء سبعه کسانی هستند که بعد از صحابه بودند و علم را از صحابه اخذ نمودند و فقه عامه منتهی بآنها شد و بعد از صحابه فتوی از آنها اخذ می کردند اول خارجة بن زيد بن ثابت الانصاری بود، دوم ابو ایوب سلیمان بن یسار بود که مملوک میمونه زوجه پیغمبر بود، سوم قاسم بن محمد بن ابى بكر الصديق بود جد امی حضرت صادق (علیه السلام) ، چهارم عبیدالله بن عتبه ، پنجم سعيد بن مسيب واو افضل فقهاء سبعه بود، ششم ابو بکر بن عبدالرحمن بن حارث، هفتم عروة بن زبیر بن عوام.

و نیز در اینسال عبدالله بن محمد بن علی بن عبد الله بن عباس الملقب به منصور دوانقی از مادر متولد شد و نیز در اینسال حجاج بن يوسف الثقفى عليه اللعنه بدرك واصل شد و او بسیار خبیث النفس وسيتى الفطرة وقى القلب بود مسعودی در مروج الذهب مي فرمايد پنجاه هزار مرد و سی هزارزن در زندان حجاج محبوس بودند و از آن جمله شانزده هزارتن برهنه و عریان بودند از یکی از زندانیان پرسیدند که چند سالست محبوسی گفت دوازده سال

و در تفسیر نیشابوری است در ذیل قوله تعالى « ولا تلمزوا انفسكم بالالقاب » که حجاج ملعون صد و بیست هزار مرد را بقتل صبر مقتول نمود و وقتیکه بجهنم و اصل شد میان زندانش سی و سه هزار محبوس بودند که آنها بی تقصیر بودند و از محاضرات راغب نقل شده که روزی حجاج رفت بمسجد جامع صدای ضجه شدیدی شنید پرسید چه صدا هست گفتند اهل زندان از شدت گرما ضجه می کنند گفت بگوئید آنها «اخستوا فيها ولا تكلمون» و در محبش صدو چهار هزار مرد و بیست هزار زن محبوس بودند که بعضی از آنها برهنه از لباس بودند و این ملعون خیلی حریص بود بقتل اخبار خصوص سادات وتأسف میخورد که چرا حاضر نبوده در وقعه طف که معین برقتل حضرت سیدالشهداء (علیه السلام) بشود

و در روضات است که این ملعون سه هزار از قبور نجف اشرف را نبش کرد در طلب جثه امير المؤمنن (علیه السلام) پس ظفر نیافت بر آن

و در تاریخ کامل است که پنج روز بآخر ماه مبارك رمضان سال نود و پنج حجاج ملعون در

ص: 422

شهر واسط بدرك واصل شد در سن پنجاه سالگی و گورش مستور است و این ملمون بیست و دوسال در عراقین حکومت نمود و در در المسلوك است که حجاج در سنه هفتاد و چهارخانه کعبه را خراب کرد و حجر الاسود را از خانه خارج نمود بعد حضرت علی بن الحسین (علیه السلام) او را در محل خودش نصب فرمود و فرموده که حجاج در زمان خلافتش یکروز رفت بالای منبر گفت خداوند مرا مسلط کرد بر شما باعمال سیئه که مرتکب هستید و اگر من بمیرم شما از ظلم خلاصی نخواهید داشت با این اعمال سینه که دارید و اگر من نباشم به بدتر از من مبتلا خواهید شد بعد این شعر را خواند:

وما من بدالا يدالله فوقها *** ولا ظالم الا سيبلى بظالم

یعنی دستی نیست مگر آنکه دست خداوند فوق آن دست است کما قال تعالى بدالله فوق ابديهم و ظالمی ظلم نمی کند مگر آنکه مبتلا می شود بظالم دیگری و امر کرد حجاج که هر کس را حراس ببینند که در شب بعد از نماز عشاء میان بازارها راه میرود گردنش را بزنند یکشب دیدند که چهار نفر مست شراب میان بازار راه میروند حراس اطراف آنها را گرفتند گفتند شما کیستید که مخالفت کرده اید حکم امیر را و شب راه میروید یکی از آن چهار نفر این رباعی را خواند

انا ابن من دانت الرقاب له *** ما بين مخزومها و هاشمها

ثانيه بالرغم وهى صافرة *** يأخذ من مالها و من دمها

يعنى من پسر كی هستم که تمام مردم ذلیل و پستند از برای او از بنی مخزوم و بنی هاشم و همه می آیند نزد او برغم انف و حال آن که آنها خوار و پستند و می گیرد آن کس مال آنها را و میریزد خون آنها را

جر اس خیال کردند که این شخص از اقارب خلیفه است دست از قتل او برداشتند

بعد از دو می سؤال کردند تو کیستی این رباعی را خواند

انا ابن الذى لا ينزل الدهر قدره *** وان نزلت يوماً فوف تعود

ترى الناس افواجا الى ضوء ناره *** قيام له من حوله و قود

یعنی من پسر کسی هستم که روزگار قدرو جاه او را پست نمی کند و اگر وقتی پست کند باز بلند میکند و می بینی مردم را که بروشنایی او فوج فوج میروند بعضی در اطراف ایستاده بعضی نشسته باشند حراس گمان کردند که این شخص پر اشرف قبیله عربت دست از قتل او برداشتند

بعد از سومی سؤال کردند این رباعی را خواند.

انا ابن الذي يعلوا الرقاب بسيفه *** و يضرب اعناق الرجال القشاعم

و ما ذاك من دخل ولاهو ثاير *** و لكنه حاوى الغنا و المكارم

یعنی من پسر کسی هستم که گردن دوستانش بلند میباشد بواسطه شمشیر او میزند گردن کانی را که با او گردن فرازی و گردن بلندی می کنند و نیست این از علت و عیب و نه از قبیل مداومت کنندگان بر کاری بعد از فتور وستی در آن و لکن او حاوی و جامع است فنا و مکارم اخلاق را حراس گمان کردند که او پسر حاکم عرب است دست از قتل او برداشتند

بعد از چهار می سؤال کردند این رباعی را خواند .

انا ابن الذى خاض الصفوف بعزمه *** و قومها بالسيف حتى استقامت

ركاباه لا تنفك رجلاه منهما *** اذ الخيل في يوم الكريهة ملت

ص: 423

یعنی من پسر کسی هستم که میجنباند صفوف لشگر را بعزم و بقصد خود و نگهداری می کند صفوف لشگر را بشمشیر خود تا آنکه مستقیم بشوند و دو پای او از ركاب منفک نمی شود زمانیکه اسبها در روز جنك سخت بشدت حرکت داده شوند

حراس گمان کردند که او پر اشجع عربست و دست از قتل او برداشتند

چون صبح شد حراس این چهار نفر را بردند نزد حجاج و تفصیل را نقل کردند معلوم شد که اولی پر حجام است و دومی پسر فال بین است و سومی بسر میر غضب است و چهارمی پسر حالك و بافنده است پس حجاج از فصاحت و بلاغت اینها تعجب کرد با این پستی نسبشان و آنها را رد کرد پس بجالسین گفت: «با ولادتان ادب تعلیم کنید والله اگر ادب اینها نبود الان حکم میکردم که گردن اینها را میزدند» بعد این رباعی را خواند

كن ابن من شئت واكتسب ادبا *** يكفيك مضمونه عن النسب

ان الفتى من يقولها انا ذا *** ليس الفتى من يقول كان ابي

یعنی پسر هر کس که می خواهی باش و کسب ادب بنما کفایت میکند ترا ادب داشتن از نسب بلند داشتن و جوانمرد کسی است که بگوید من دارای این صفت محموده هستم نه کسی که بگوید پدرم دارای این صفت بوده

و نقل شده که یکروز حجاج داخل شد بزوجهاش هند دختر نعمان بن بشیر انصاری دید زوجه اش به آینه نظر میکند و میخواند

و ما هند الا مهرة عربية *** سليلة افراس تحللها بغل

فان ولدت فعلا فلله درها *** وان ولدت بغلا فجاء به البغل

یعنی نیست هند مگر زن روشن روی عربیه از نسل مردمان شجاع دلاور که او را قاطری بخود حلال کرده بود پس اگر اولاد فصل نری بزاید جزای او باخدا خواهد بود و اگر اولاد جاهل نا قابلی بزاید از آنستکه پدرش قاطر بوده پس حجاج از شنیدن این اشعار در غضب شد و او را طلاق داد و چند هزار درهم بدست یکی از اصحابش بجهت او فرستاد از بابت صداقیه اش پس آن نزد هندو خبر داد او را که حجاج او را طلاق داده و دراهم را بجهت صداقیه اش داده هند گفت این دراهم از آن تو بمژده بشارتی که بمن دادی که من از دست این سك بني ثقيف خلاص شدم پس خبر بعبدالملك بن مروان رسید از هند خواستگاری کرد هند در جواب گفت من یکظر فی هستم كه سك دراو ولوغ كرده باشد عبدالملك نوشت تطهير ظرفی كه سك در او ولوغ كرده سهل است و جدیت کرد در طلب او ، هند شرط کرد که من زوجه تو میشوم بشرط آنکه حجاج زمام ناقه مرا بدست گرفته پیاده و با پای برهنه از معره که مرکز هند بود بشام بکشاند پس عبدالملك فرستاد نزد حجاج و او را امر کرد که باید پیاده با پای برهنه زمام ناقه هند را گرفته از معره بیاورد بشام حجاج حاضر شد و چنین کرد

اما وقايع سنه نودو شش هجری

در اینسال جبار عنيد وليد بن عبدالملك بن مروان قاتل حضرت امام زین العابدين (علیه السلام) بجهنم واصل شد در نیمه جمادى الاخره وجد نحسش را در باب الصغير دمشق دفن نمودند و نیز

ص: 424

در اینسال قتيبة بن مسلم باهلی که امیر خراسان بود مقتول شد و در تاريخ وفيات الاعيان است که قتل قتيبة در ماه ذیحجه سال نود و شش در فرغانه واقع شد ( و فرغانه مدینه واسعه ایست در ماوراء النهر بين او و سمرقند پنجاه فرسخ است ) و بعد او یزید بن مهلب بن ابی صفره قریب ده سال در خراسان حکومت نمود و کاشغر و سمرقند و بخارا و خوارزم را یزید بن مهلب فتح نمود و از خاقان چین باج و هدیه گرفت

و نیز در اینال محمد بن اسامة بن زيد بن حارثه از دنیا رفت

واما وقايع سنه نود و هشت هجری در اینسال موسی بن نصیر که از جمله تابعین بود و موصوف بود بکمال عقل وفضل وتقوى و ظهور شجاعت و دیانت در راه مکه معظمه از دنیا رحلت فرمود

و اما وقایع سنه نود و هفت هجری در اینسال یزید بن مهلب مملکت جرجان و طبرستان را فتح نمود

و نیز در اینسال ابوهاشم عبدالله بن محمد بن الحنفية بن على بن ابیطالب (علیه السلام) را سلیمان بن عبدالملك بن مروان بزهر جفا شهید نمود والده ابوهاشم نافله بود و ابوهاشم وصی پدرش محمد بن الحنفیه بود و در حمیمه از دنیا رفت و همانجا هم مدفون گردید ) و حمیمه از اعمال همان است و در طریق شام واقع است )

واما وقايع سنه نود و نه هجری

در روضة الانوار نقل کرده که جعفر بر مکی پدر خالد بر مکی در اینسال آمد بدمشق و او اول بدین مجوس بود و در نوبهار بلخ که آتشکده بود بعیادت اصنام و پرستش آتش می گذرانید تا آنکه نور اسلام در دلش تایید و مسلمان شد یکروزی سلیمان بن عبدالملك در انجمن وزراء و امرآه گفت اگر مملکت و پادشاهی من از سلیمان بن داود زیاد تر نباشد کمتر نیست الا آنکه باد و دیووحوش و طیور در فرمان سلیمان بن داود بودند و مرا نیست - یکتن از دانایان گفت بهتر چیزی که مملکت را آباد میکند وزیری است که دانا و عاقل باشد و آن جعفر برمکی است و در بلخ است و پدرانش همی بوزارت موسوم بودند اکنون از همه جهت هیچکس در خور وزارت تو نیست بجز جعفر برمکی سلیمان امر کرد بوالی بلخ نوشتند که جعفر را بدمشق فرستند و آنچه بخواهد از او مضایقه نکنند پس جعفر در کمال عظمت آمد بدمشق

و ایضا در اینسال عمر بن عبدالعزیز بن مروان بن حکم بن ابی العاص بن أمية بن عبد الشمس بن عبد مناف از جانب سليمان بن عبدالملك وليعهد گردید و کنیت عمر بن عبدالعزيز ابو حفص است و مادرش ام عاصم دختر عاصم بن عمر بن خطاب است تولدش در سال شصت و يك هجری در قریه از قرای مصر بود و در آنوقت پدرش والی مصر بود

وايضا در اینسال سلیمان بن عبد الملك بن مروان در قریه رایق از دنیا رفت و در همان قریه دفن شد و از رایق تا حلب چهار فرسخ است و بعد که سلیمان بن عبدالملك از دنیا رفت عمر بن عبدالعزيز بجای او بخلافت نشست

واما وقايع سنه صد هجری

:

ص: 425

در اینسال محمد بن علی بن عبدالله بن عباس بن عبد المطلب داعيان خود را باطراف روانه کرد و مردم را بسوی خود دعوت نمود و محمد بن علی از جمله عباد و زهاد بود و دو پسر داشت یکی عبدالله سفاح و دیگر عبدالله منصور دوانقی و سبب انتقال خلافت بینی العباس این بود که چون بعضی از مردم شیعه را اعتقاد این بود که بعد از حضرت سید الشهداء (علیه السلام) امامت منتقل شد بمحمد حنفیه و این جماعت را کیسانیه می نامند و بعد از محمد حنفیه میگویند امامت منتقل شد بپسرش عبدالله بن محمد بن حنفيه المکنی با بوهاشم و چون ابوهاشم رفت بدربار سلیمان مروان در بین راه رسید بارض حمیمه که از اعمال شام است و در آنجا ملاقات نمود محمد بن علی بن عبدالله بن عباس را و بین ایند و مصاحبت و مراقبت کاملی حاصل شد بعد ابو هاشم نزد سلیمان بن عبدالملك رفته او علم و فصاحت و فضایل او را دید از وی خوفناک شد وقتیکه ابوهاشم از نزد خلیفه بیرون شد خلیفه کسی را گماشت که در بین راه شیر مسموم بوی بخوراند و ابوهاشم احساس سم در خود آهنك حمیمه نمود که محمد بن علی در آنجا جای داشت و چون ابو هاشم را فرزندی نبود خلافت را بمحمد بن علی بن عبدالله بن عباس واگذار کرد وابوهاشم وفات نمود و شیعیان او جمع شدند و با محمد بن های بیعت نمودند و حمیمه قریه ایست که از علی بن عبد الله بن عباس و بعد از او بفرزندان وی رسید و سفاح و منصور هر دو در آن قریه متولد شدند و در آن قریه نشو و نما یافتند و از آنجا منتقل شدند بكونه

و نیز در اینسال ابو الطفيل عامر بن والله در مکه معظمه وفات نمود و او آخر کسیست آن از صحابه وفات یافته

و نیز در اینسال مسلم بن یار فقیه از دنیا رفت و او در شمار عباد بصره و فقهای که سامان بود

و نیز در اینسال ابو امامه اسعد بن سهل بن حنیف از دنیا رحلت کرد و او در عهد رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) متولد شده بود و پیغمبر او را بنام و کنیه جد مادریش ابو امامه اسعد بن زراره نام و کنیه نهاد و ابو امامه جد مادریش قبل از وقعه بدر وفات نمود و او اول کسی بود از انصار که در بقیع دفن شد

و نیز در اینسال محمد بن جبير بن مطعم وفات نمود

واما وقایع سال صدویکم هجری

در بیست و پنجم ماه رجب اینسال عمر بن عبد العزيز بن مروان بن حکم از دنیا رفت و نیز در اینسال محمد بن مروان بن حکم بجهنم واصل شد

و نیز در اینسال یزید بن مهلب ببصره آمد ويزيد بن عبدالملك بن مروان را از خلافت خلع نمود واهل بصره با او بخلافت بیعت نمودند

واما وقایع سال یکصد و دو هجری

در اینسال يزيد بن عبدالملك بن مروان برادرش مسلمة بن عبد الملك را با جمع کثیری از سپاه شام بجنك يزيد بن مهلب روانه کرد و یزید بن مهلب هم با یکصد و بیست هزار جمعیت حاضر شد در حدود انبار بجهت مقاتله با لشگر شام جنك مغلوبه شد و مدتی بطول انجامید مروان بن مهلب که در بصره بود و مردم را باعانت برادرش يزيد بن مهلب تحريص

ص: 426

میکرد و حسن بصری مردم را باز میداشت از محاربه با لشگر شام بالجمله در روز چهاردهم ماه صفر سنه صدو دو لشکریان از طرفین عازم قتال گردیدند بعضی از برادران يزيد بن مهلب مقتول شدند ناگاه خود یزید بن مهلب با جمعی از سپاه بصره دست بشمشیر نموده حمله بر شامیان نمودند گرد و غبار بسیار حرکت کرد چون گرد و غبار فرو نشست و از جنگ باز ایستادند یزید بن مهلبرا دیدند مقتول گردیده

مخفی نماناد یزید پر مهلب بن ابی صفره بود و کنیه مهلب ابو سعید بود و در سال هشتاد هجری در قرية زاهول من قرى مروالرود از دنیا رفت و اینوقت والی خراسان بود پس یزید پسرش در سن سی سالگی بجای پدر نشست بعد بعایت حجاج بن يوسف الثقفى عبدالملك بن مروان او را معزول ساخت

ودر ناسخ التواریخ است که علماءه تاریخ اتفاق کرده اند که در دولت بنی امیه از آل مهلب كریم تری نبوده چنانچه در دولت بنی عباس هیچ طائفة بجود و کرم آل برمك نبود

واما وقايع سنه صدو سه هجری

در اینسال ابی عمر و عامر بن شراحیل شعبی کوفی تابعی از دنیا رفت ، زهری گوید علماء چهار تن باشند این هسیب است در مدینه شعبی است در کوفه حسن است در بصره مکحول است در شام

واما وقايع سنه صدو چهار هجری

در اینسال ابی العباس عبدالله بن محمد بن علی بن عبد الله بن عباس متولد شد در ماه ربیع الاخره و لقب ابی العباس سفاح است

و نیز در اینسال عبدالرحمن بن حسان بن ثابت انصاری از دنیا رفت ، و نيز موسى بن طلحة بن عبدالله از دنیا رفت

اما وقايع منه صدو پنج هجری

در اینسال در بیست و پنجم ماه شعبان يزيد بن عبد الملك بن مروان بجهنم واصل شد و نیز در اینسال بعد از موت يزيد بن عبدالملك بن مروان برادرش هشام بن عبدالملك بخلافت و سلطنت نشست

و نیز در اینسال عكرمه بن عبدالله غلام عبدالله بن عباس از دنيا رحلت نمود و او اصلش از بر بر مغرب زمین بود و حکومه در شمار علماء بزرك روزگار بود و نیز در اینسال ضحاك بن مزاحم از دنیا رفت

و نیز در اینسال دو پسر عبدالله بن عمر بن الخطاب از دنیا رفتند که یکی عبیدالله بن عبدالله بن عمر بود و مادرش صفیه دختر عبيده تقفی خواهر مختار بن ابو عبیده بود و دیگر عبد الله بن عبدالله بن عمر بود و مادرش ام ولد بود ، و نیز در اینسال ابان بن عثمان بن عفان از دنیا رفت

و نیز در اینسال عبادة بن خزيمة بن ثابت انصاری از دنیا رفت

و نیز در اینسال كثير بن عبد الرحمن خزاعی شاعر عاشق مره از دنیا رفت

و اما وقايع سنه صد و شش هجری در اینسال حضرت امام محمد باقر (علیه السلام) و حضرت امام

ص: 427

جعفر صادق (علیه السلام) بامر هشام بن عبدالملك تشریف بردند بشام و کیفیتش چنانچه سید بن طاوس در کتاب امان الاخطار از حضرت امام جعفر صادق (علیه السلام) روایت کرده آنستکه هشام بحج مشرف شد فرمود من هم با پدرم حضرت باقر (علیه السلام) بحج رفته بودیم پس روزی حضرت صادق (علیه السلام) در مجمع مردم فرمود «الحمد لله الذي بعث محمداً بالحق نبياً واكرمنا به فنحن صفوة الله على خلقه وخيرته من عباده وخلفائه فالسعيد من اتبعنا والشقى من عادانا وخالفنا

پس سلمة بن عبدالملك این خبر را ببرادرش هشام داد فرمود در مکه معظمه هشام متعرض ما نشد چون بدمشق رسید و ما بمدينه برگشتیم هشام قاصدی فرستاد نزد حاکم مدینه که پدر بزرگوارم و مرا بدمشق روانه کند ما حرکت کردیم چون وارد دمشق شدیم سه روز ما را اذن ندادند که بر او وارد شویم روز چهارم شدمارا بمجلس خود طلبید - چون وارد شدیم آن ملعون بالای تخت سلطنت نشسته بودو لشکر خود را مکمل و مسلح دوصف مقابل خود بازداشته بود و بزرگان قومش در حضور او مشغول تير اندازی بودند

چون چشم هشام بپدر بزرگوارم افتاد گفت با بزرگان قوم تیراندازی بنما - پدرم فرمود اکنون من پیر شده امو از من تیراندازی بر نمی آید آن ملعون قسم یاد کرد که ترامعاف نمیدارم و بیکی از مشایخ بنی امیه اشاره کرد که کمان و تیر خود را پیدرم بدهد پدرم کمان را از آن مرد گرفت تیری بچله کمان گذارد و بمیان نشانه زد تیر دوم بالای تیر اول آمد و او را بدونیم کرد و میان نشانه محکم نشست چند تیر همين قسم انداخت رنك نحس هشام متغیر شد و در تیرنهم بيتاب شد گفت نيك انداختی ای ابو جعفر و تو ماهرترین عرب و عجم هستی در تیر اندازی و عازم قتل پدرم شد وسر بزیر انداخت و تفکر میکرد و من و پدرم در مقابل او ایستاده بودیم و ایستادن ما بطول انجامید پدرم در خشم شد و نظر بآسمان میکرد و آثار غضب از جبین نازنینش ظاهر گردید

چون هشام این حالت را در پدرم مشاهده نمود از غضب آن حضرت ترسید و او را بالای تخت خود طلبید و بالای دست خود نشانید گفت آیا نسبت ما و شما که همه از فرزندان عبد منافیم یکی نیست پدرم فرمودند چنین است ولیکن خداوند ما را مخصوص گردانید بمکنون سر خود و بآنچه دیگران را بآن مخصوص نگردانیده و در آنجلس هشام سؤالات زیادی نمود آن حضرت جواب دادند پس ساعتی هشام سربزیر انداخت بعد سر بلند کرد و گفت هر حاجت که داری از من بخواه پدرم فرمود اهل و عیال من از بیرون آمدن من در وحشت و خوفند مرا رخصت ده که مراجعت نمایم هشام گفت رخصت دادم که همین روز مراجعت نمائید پس پدرم با او وداع نمود ومنهم وداع کردم و چون از منزل هشام بیرون شدیم دیدیم بمنتهای میدان جماعت زیادی نشسته اند پدرم پرسید اینها کیستند و گفتند قیسان ورهبانان نصاری هستند و در اینکوه عالمی دارند که اعلم علماء ایشانست و هر سالی یکمرتبه نزد او میآیند و مسائل خود را سؤال می کنند و امروز برای آن جمع شده اند

پس پدرم نزد ایشان رفت و منهم رفتم پدرم سر خود را بجامه خود پوشید که او را نشناسند و با آن گروه نصاری بان کوه بالا رفت و چون نصاری نشستند پدرم نیز نشست و ترسایان مندها برای عالم خود انداخته بودند عالم را از عبادت خانه بیرون آوردند و بر روی آن مسندها نشانیدند و آن عالم بسیار معمر بود و بعضی از حواریین حضرت عیسی را دریافته بود و از پیری ابروهای او بروی چشمش افتاده بود پس ابروهای خود را بحریر زردی بر سر بست و چشم هایی خود را آنعالم نصرانی مثل چشم های افعی بحرکت در آورد و بحاضران نظر کرد چون خبر بهشام رسید از محارم خود کی

ص: 428

را فرستاد که ببینند بین پدرم و آن عالم چه گفتگو می شود چون نظر آن عالم بیدرم افتاد، عرض کرد تو از مایی یا از امت مرحومه ؟

پدرم فرمود از امت مرحومه پرسید از علماء ایشان هستی یا از جهالشان فرمود از جهال ایشان نیستم عرض کرد آیا من سؤال کنم با شما سؤال می کند؟ فرمود توسؤال کن - عالم گفت ای جماعت نصاری غریب است که مردی از امت محمد بمن می گوید تو از من سؤال کن که سزاوار است مسائل چندی از او سؤال کنم ؟

عرض کرد خبر ده مرا از ساعتی که نه از شب است و نه از روزه پدرم فرمود ساعت ما بين الطلوعين است گفت پس او چه ساعت است فرمود او از ساعات بهشت است و در این ساعت بیماران بهوش می آیند و دردها ساکن می شود و کسیکه شب بخواب نرفته در این ساعت بخواب میرود نصرانی گفت راست فرمودی مرا خبرده از آنکه شما ادعا می کنید که اهل بهشت می خورند و می آشامند و از آنها بول و غایطی جدا نمی شود نظیر آن در دنیا چیست ؟

فرمود طفل در شکم مادر میخورد از آنچه مادر میخورد و چیزی هم از او جدا نمی شود نصرانی گفت تو نگفتی که من از علمای ایشان نیستم؟ حضرت فرمود من گفتم از جهال آنها نیستم نصرانی گفت مرا خبر ده از آنچه دعوی می کنند که میوه های بهشتی هر چه تناول کنند چیزی از آنها کم نمی شود باز بحال خود باقیست آیا نظیری در دنیا دارد؟ فرمود نظیر آن در دنیا چراغست که اگر صد هزار چراغ از او بیفروزند نور او کم نمی شود نصرانی گفت مسئله از تو سوال کنم از جواب او عاجز شوی حضرت فرمود سؤال کن

گفت خبرده مرا از مردی که با زن خود نزدیکی کرد و آن زن بدو پسر حامله شد و در یکساعت متولد شدند و در یکساعت مردند و در وقت مردن یکی پنجاه سال از عمرش گذشته بود و دیگری صدو پنجاه سال

حضرت فرمود آند و عزیز و عزیر بودند که مادرشان در یکساعت به آنها حامله شد و در یکساعت آنها را متولد نمود و سی سال با یکدیگر بودند و حقتعالی عزیر را میراند و بعد از صد سال او را زنده کرد و بیست سال دیگر با برادر خود زندگانی کرد و هر دو در یکساعت فوت شدند پس نصرانی از جای خود حرکت نمود و گفت از من داناتری را آورده اید که مرا رسوا کنید بخدا قسم تا اینمرد در شام است من با شما سخن نخواهم گفت هر چه میخواهید از او سؤال کنید

بروایتی چون شب شد آن عالم بنزد آنحضرت آمد و معجزاتی مشاهده کرد و مسلمان شد چون این خبر بهشام رسید و خبر مباحثه حضرت باقر (علیه السلام) با نصرانی در شام منتشر شد و باهل شام علم و کمال او ظاهر شد آن ملمون جایزه برای پدرم فرستاد و ما را بزودی روانه مدینه کرد و قبل از ما قاصدی بسرعت فرستاد که در شهرهای بین راه ندا کنند که دو پسر جادوگر ابوتراب محمد بن على وجعفر بن محمد که من ايشانرا بشام طلبیده بودم میل بترسایان نموده و دین ایشان را اختیار کردند پس هر که بایشان چیزی بفروشد یا بایشان سلام کند یا مصافحه کند خونش هدر است

چون قاصد بشهر مدین رسید بعد از آن ما وارد شدیم به آن شهر، اهل مدین درها را بروی ما بستند و ما را دشنام دادند و ناسزا علی بن ابیطالب (علیه السلام) گفتند : هر قدر همراهان ما مبالغه کردند درب را نمی گشودند و آذوقه بما نمی دادند چون ما نزديك دروازه رسیدیم پدرم با ایشان بدارا سخن گفت

ص: 429

فرمود از خدا بترسید ما چنان نیستیم که بشما گفته اند و اگر چنان باشیم شما با یهود و نصاری معامله می کنید چرا از معامله با ما امتناع دارید گفتند شما از یهود و نصاری بدترید زیرا که ایشان جزیه می دهند و شما جزیه نمی دهید هر قدر پدرم نصیحت کرد سودی نبخشید و گفتند در را نمی گشائیم تا شما و چهار پایان شما هلاک شوید چون حضرت اصرار آن اشرار را دید فرمود ای جعفر تو از جای خود حرکت مکن و کوهی در آن نزدیکی بود که مشرف بشهر بود آنحضرت بکوه برآمد و رو بجانب شهر کرد و آیاتی را که خداوند در قصه شعیب نازل فرموده بود خواند تا آنجا که می فرماید بقیة الله خير لكم انكنتم مؤمنين ، پس فرمود مائيم بخدا بقية الله در زمین، پس باد سیاه تیره برانگیخته شد و صدای آنحضرت را بگوش اهل مدین رسانید و ایشان را دهشت عظیمی عارض شد و بر بام ها بر آمدند و بجانب حضرت نظر کردند پس مرد بیری که پدرم را به آنحالت مشاهده کرد صدای بلند ندا کرد از خدا بترسیدای اهل مدین که اینمرد در موضعی ایستاده که وقتی که شعیب قوم خود را نفرین کرد باین موضع ایستاده بود بخدا قسم که اگر در را نگشائید مثل آن عذاب برشما نازل می شود، پس در را گشودند و ما را میان شهر راه دادند و بما طعام دادند و ما روز دیگر از آنجا بیرون شدیم

پس والی مدینه آن قضیه را بهشام نوشت آن ملعون نوشت که آن مرد پیر را بقتل برسانند و بروایت دیگر آنمرد پیر را طلبید و پیش از رفتن نزد هشام برحمت الهی واصل شد

و ایضاً در این سال طاوس بن كيسان الخولانی الهمدانی که از بزرگان تابعین بود از دنیا رفت و در در المسلوك است که منصور از عبدالله بسرطاوس استدعا کرد که از پدرت برای ما حدیثی نقل کن گفت پدرم روایت کرده ان اشد الناس عذاباً يوم القيمة رجلا شركه الله في سلطانه فادخل عليه الجور حكمه ، منصور ساعتی سکوت نمود بقسمیکه خوف این شد که عبدالله را بقتل برساند بعد سر بلند کرد بعبد الله گفت قلم و دوات مرا بده عبدالله داد منصور گفت چرا اطاعت نکردی گفت ترسیدم معصیتی بنويسى ومن شريك بشوم ترا در معصيت الخ

واما وقایع سال یکصدو هفت هجری در اینسال خالد برمکی مامورشد از جانب هشام بتعمير مدينه بلخ

واما وقايع سنه یکصد و هشت هجری در اینسال قاسم بن محمد بن ابی بکر الصدیق که از فقهاء سبعة مدينة طيبه بود از دنیا رحلت کرد و مادر قاسم بن محمد دختر یزدجرد است و با حضرت امام زین العابدین (علیه السلام) پسرخاله بودند و قاسم بن محمد بن ابی بکر پدر ام فروه والده ماجده حضرت امام جعفر صادق (علیه السلام) است

واما وقايع سنه صد و نه هجری در اینسال ابو الحارث بن اسود الدالي البصري از دنیا رفت

واما وقايع سنه صدو ده هجری در اینسال حسن بن ابی الحسن البصری از دنیا رفت و او از زهاد ثمانیه و از بزرگان تابعین بود و مادرش خيرة كنيز ام سلمه زوجه حضرت رسول (صلی الله علیه وآله وسلم) بود و گاهی که مادر حسن از وی دور میشد جناب ام السلمه پستان خشک خود را بدهان او می نهاد و بکرامت آن مخدره شیر بحلق حسن جاری میشد و گویند این حکمت و فصاحت از برکت آنست؛ و ابو عمرو بن العلی می گفت از حسن بصرى وحجاج بن يوسف الثقفی فصیح تر نیافتم گفتند از این دو تن كدام يك گفت حسن بصری

ص: 430

ابن خلکان میگوید وفات حسن بصری در نیمه ماه رجب سنه صدوده هجری بوده و مسعودی در مروج الذهب میفرماید ابو سعید حسن بصری وقت فوتش هشتاد و نه سال داشت

و نیز در اینسال ابن سیرین ابو بکر محمد از دنیا رفت در سن هشتاد سالگی

و نیز در اینسال ابی فراس همام بن غالب معروف به فرزدق از دنیا رفت و نیز در اینسال جریر بن عطیه شاعر از دنیا رفت بعد از فوت فرزدق بچهل روز یا ششماه و چون جرير فوت فرزدق راشنید گریه کرد و گفت زندگی منهم بآخر رسید چون کم اتفاق افتد که ضدی یا صدیقی بمیرد و صاحبش از عقبش نرود و در سابق گفته شد که اسم فرزدق همام بن غالبست و کنیه اش ابوفراس صاحب قصيدة « هذالذى تعرف البطحاء وطأته الخ » در مدح حضرت علی بن الحسين (علیه السلام) و این غیر ابی فراس حارث بن سعيد بن حمدان است صاحب قصيدة ميميه « الحق مهتضم

والدین مخترم» که در مدح آل رسول (صلی الله علیه وآله وسلم) وذم بني العباس است و سید محمد امیر حاج او را شرح فرموده و کتاب شرح قصیده ابوفراس طبع شده و این ابی فراس در سنه سیصدو پنجاه و هفت از دنیا رحلت فرمود

واما وقايع سنه صد و یازده در اینسال عتبة بن سعد کوفی از دنیا رفت و از تاریخ یافعی نقل شده که حجاج عتبه را چهار صد تازیانه زد که حضرت امیر (علیه السلام) بنماید عتبه تحمل کرد و ناسزا نگفت

و اما وقايع سنه صد و دوازده در این سال مفتی شام ابو عبدالله مكحول وفات نمود و از تاریخ یافعی نقل شده که مکحول فتوی نمیداد مگر اینکه می گفت لا حول ولاقوة الا بالله هذا رائي وراني يخطى و يصيب

واما وقايع سنه صدو سیزده در اینسال فقیه حجاز عطاء ابن ابی ریاح از دنیا رحلت کرد در سن هشتاد و هشت و در حبیب السیر است که در اینسال بروایتی علی بن عبدالله بن عباس وفات یافت و او در هفدهم ماه رمضان سنه اربعین متولد شد که حضرت امیر (علیه السلام) در نوزدهم همان ماه و همان سال از شمشیر ابن ملجم (لع) ضربت بفرق نازنینش وارد شد و کنیه علی بن عبدالله ابو الحسن بود و عبد الملك بن مروان بسبب عداوتی که بامیر المؤمنین (علیه السلام) داشت روزی بوی گفت نام و کنیه خود را تغییرده که من نمی خواهم کی باین اسم و باین کنیه باشد لذا علی کنیه اش را بایی محمد تغییر داد از خوف او و گفته است که علی کوچکترین اولادهای عبدالله بن عباس بود و اجمل ترین آنها بود و جسدى جسيم ولحية طويل و پاهای بزرگ داشت وطول قامتش بمرتبه بود که هرگاه طواف می کرد چنین گمان میرفت که او سواره است و مردم پیاده و کفشی که گنجایش بای او را داشته باشد یافت نمی شد و علی باطول قامتش تا منكب وشانه پدرش عبدالله بود و عبدالله تا منكب پدرش عباس بود و عباس تا منکب پدرش جناب عبدالمطلب بود

و جناب علی بن عبدالله بن عباس نزد اهالی حرم معزز و محترم بود اما ولید بن عبد الملك بن مروان دو مرتبه آنجناب را تازیانه زد اول بجهت آنکه لبابه بنت عبدالله بن جعفر بن ابیطالب را بحباله خویش در آورد و لبابه قبل از آن زوجة عبد الملك بن مروان بود روزی عبد الملك سیبی دندان زد نزد لیا به انداخت لبابه با کارد موضع دندان او را قطع کرد و بقیه

ص: 431

را خورد عبد الملك سبب برسید ؟

گفت بجهت آنکه از گند دهان تو اذیت نیابم، عبدالملك در غضب شد و او را طلاق داد ، بعد على بن عبدالله او را تزویج نمود

مرتبه دوم ولید امر کرد او را تازیانه زوند و بر شتری واژگون نشانیدند و گرد بازارها گردانیدند و ندا کردند که علی بن عبدالله بن عباس کذابست چون بولید رسانیده بودند که علی بن عبدالله گفته امر خلافت باولاد من انتقال خواهد یافت انتهى مافی حبیب السیر

و در سابق گفته شد که حضرت امام محمد باقر (علیه السلام) در هفتم ذیحجه سنه صدوچهارده بزهر جفا شهید شد.

فصل هفتم : در مقابر شریفه بعضی از امامزادگان و از علماء اعلام که در هندوستان و افغانستان و ترکستان واقع است

اشاره

ولا بد است در مقام از ذکر سه امر :

امر اول - در قبور شریفه واقعه در هندوستان

منجمله در اکبر آباد هند است قبر سید جلیل نبیل القاضی نور الله بن سید شریف الدین المرعشى الشوشترى صاحب كتاب مجالس المؤمنين و کتاب احقاق الحق که در رد کتاب ابطال الباطل فضل بن روزبهان نوشته شده و کتاب ابطال الباطل در رد کتاب نهج الحق علامه حلی نوشته شده

وايضا این سید جلیل مصنف کتاب صوارم المحرقة فى رد كتاب صواعق المحرقه این حجر مکی است و این غیر ابن حجر عسقلانی مصنف کتاب اصابه في احوال الصحابه است چون ابن حجر عسقلانی از علماء ماله ثامنه بوده و خیلی متعصب و عنود نبوده و اما ابن حجر مکی از علماء ماله عاشره بوده و بسیار متعصب و عنود بوده و معاصر بوده با مرحوم شیخ بهائی ره الحاصل ایشانرا در هندوستان بسبب تأليف كتاب احقاق الحق شهید نمودند و گفتند که نواصب او را در بین راه گرفتند و برهنه کردند و بدنش را با چوب خار دار اینقدر زدند که اعضایش از یکدیگر منفصل شد

و در فوائد الرضويه از تذکره مولى الفاضل الكامل شيخ على ملقب بحزین که از علماء هند است و معاصر بوده با مرحوم مجلسی نقل میفرماید که سید قاضی نورالله شوشتری ره از مخالفین تهیه میکرد و مذهبش را از سنیان مخفی می داشت و در مسائل فقهیه مذاهب ائمه اربعه اهل تسنن بسیار ماهر بود ولذا سلطان اکبر شاه و اکثر مردم اعتقادشان این بود که ایشان سنی هستند و چون سلطان مراتب علم وفضل او را فهمید او را منصب قاضی القضاة داد و سيد هم قبول کرد بشرط آنکه در موارد حکم کند بر وفق یکی از مذاهب اربعه بهر قسم که اجتهاد خودش مقتضی بشود و فرمود چون خودم مجتهدم مقید نمی شوم بمذهب یکی معین از مذاهب اربعه از هر چهار مذهب حکم خارج خواهد بود سلطان شرطش را قبول کرد و در موارد حکم می کرد بر وفق مذهب امامیه و اگر در موردی اعتراض

( ج 27)

ص: 432

بایشان می کردند الزام میفرمود آنها را که بر وفق یکی از مذاهب اربعه است و در خفا مشغول بود بتصنیفات و تألیفات خود تا آنکه سلطان اکبرشاه فوت کرد و پسرش سلطان جهانگیر شاه بجای او بسلطنت نشست و بعضی از علماء مخالفین فهمیدند که ایشان بمذهب شیعه امامیه هستند پس شهادت دادند نزد سلطان بتشیع او و آنکه ایشان ملتزمند که در احکام بر وفق مذهب امامیه فتوی بدهند نه بر وفق مذهب ائمه اربعه سلطان گفت در اول که قبول قضاوت را نمود این شرط را کرده و باین ثابت نمی شود شیعه بودن او

پس علماء اهل تسنن حیله ها کردند که تشیع او را بر سلطان معلوم کنند و حکم قتل او را از سلطان بگیرند پس یکنفر را وعده زیادی دادند که برود نزد ایشان تلمذ کند و اظهار تشیع بنماید و یکی از تصانیف ایشان را که دلالت بر تشیعشان بکند بدست آورد، پس آن خبیث مدتی ملازم ایشان شد و مدتی اظهار تشیع نمود تا آن که ایشان مطمئن شدند و کتاب مجالس المؤمنين بنظر آن خبيث رسید الحاح زیادی نموده او را گرفت و استنساخ نمود و بنظر سلطان وعلماء عامه رسانید و شیعه بودن ایشان ثابت شد و بسلطان گفتند که قاضی در کتابش چنین و چنان نوشته است و باید بر او حد جاری شود .

سلطان گفت حدش چه چیز است گفتند حدش آنست که فلانه عدد تازیانه بر او بزنند ، گفت امر با شماست پس آن منافقین اینقدر تازیانه بوی زدند که شهید شد و قبر شریفش در اکبر آباد هند زیارتگاه است و فعلا مشهور است با کره و عمر شریفش در وقت شهادت هفتاد سال بود و والد بزرگوارش نیز از اهل علم وحدیث بوده انتهى

و رحلتش در سنه نهصد و نود بود (1) و تاریخ رحلتشان بفارسی گفته شده : «سید نورالله شهید شد» و منجمله در بنارس هند است قبر محمد بن ابيطالب المشتهر به علی بن ابیطالب بن عبدالله الجیلانی صاحب دیوان کبیر ورسائل کثیره تولدش در اصفهان بودسنه هزار وصد و سه و رحلتش در بنارس هند بودسته هزار و صد و هشتاد و يك و مرقدش مزار معروفیست و او محمد بن ابیطالب شارح جعفر به است و غیر محمد بن ابیطالب الحائری است صاحب مقتل معروف

و منجمله در حیدر آباد هند است قبر جناب الشیخ حسین بن شهاب الدین بن حسین الكركى مصنف شرح نهج البلاغه و کتاب هداية الابرار و او اشعار بسیار نیکی دارد خصوصاً در مدح اهل البيت و در مواعظ و نصایح و از اشعار اوست که در قصیده اش می گوید:

فخاض امير المؤمنين بسيفه *** لظاها و املاك السماء له جند

وصاح عليهم صيحة هاشمية *** تكاد لها شم الشوامخ تنهد الخ

وايضاً از اشعار اوست

ولقد تأملت الزمان و اهله *** فرایت نار الفضل فيهم خامده

فتن تجوش و دولة قد حازها *** اهل الرذالة والعقول الفاسده

فقلو بهم مثل الحديد صلابة *** واكعهم مثل الصخور الجامده

ص: 433


1- اشتباه شده است بلکه هزار و پانزده بوده چنانکه در نجوم السماء است و شاهد دیگر تاریخ مذکور در متن (ج)

فرايت ان الاعتزال سلامة *** وجعلت نفسى و او عمر و الزائده

رحلتشان در حیدر آباد بود سنه هزار و هفتاد و شش در سن شصت و هفت سالگی وايضاً در حیدر آباد هند وفات نمود فاضل كامل جعفر بن كمال الدین البحرانی که ایشان مدتی در شیراز بودند بعد مسافرت فرمود ببلاد هند و خدمت سلطان عبدالله قطب شاه رسید و در حیدر آباد متوطن شد و مرجع ملت و دولت گردید - ولنعم ماقيل:

ما احسن الدين والدنيا اذا اجتمعا *** واقبح الكفر و الافلاس بالرجل

و در سنه هزار و هشتاد و هشت در حیدر آباد وفات فرمود

و منجمله در لگناهور است قبر محمد قلی بن محمد حسین بن حامد حسین بن زين العابدين الموسوى النيشابورى الهندى والد جناب اجل میر حامد حسین هندی و نسب شریفش منتهی می شود به میرسید شریف الدین که در حادثه هلاکوخان از نیشابور بجانب هندوستان هجرت فرمود ولادتش روز دوشنبه پنجم ذیعقده الحرام سنه هزار و صد و هشتاد و هشت بود و در خدمت سید دلدار علی تحصیل علم فرمود و استادسید محمد بن دلدار علی بود و در اکثر علوم مشهور آفاق شد و جناب میر محمد قلی تصنیفات زیادی دارد و برود هر يك از ابواب تحفه اثنی عشریه شاه عبدالعزیز دهلی سنی کتابی نوشته

ومنها كتاب تشييد المطاعن وكشف الضفائر ومنها كتاب سيف ناصرى ومنها كتاب تغليب المكائد ومنها كتاب برهان العادات ومنها كتاب مصارع الافهام ومنها كتاب تقريب الافهام و کتاب دیگر که در فوائد الرضويه ذکر فرموده

رحلت آن بزرگوار در نهم محرم الحرام سنه هزار و دویست و شصت و هشت بود در بلده لكنهور و در حسینیه خود دفن شد و ایشان سه پسر داشتند یکی جناب سید اعجاز حسین بود صاحب تصنيفات كثيره رحلت ایشان در هفدهم شوال سنه هزار و دویست و هشتاد و شش بود و دیگری سید سراج الحسین بود برادر صاحب عبقات الانوار صاحب تصنیفات عدیده رحلت ایشان بیست و هفتم ربیع الاول سنه هزار و دویست و هفتاد و دو بود

فرزند سومی ایشان حضرت حجة الاسلام والمسلمین سید میر حامد حسین صاحب عبقات الانوار است و گویا از صدر اسلام تاکنون کسی بدین منوال تصنیفی نکرده در اتبات امامت و گفته شد که در کتابخانه ایشان قریب سی هزار مجلد کتاب بود از كوچك و بزرك و در هیجدهم ماه صفر سنه هزار و سیصد وشش از دنیا رحلت فرمود و در بلده لكنهور نزديك قبر پدرشان دفن شدند و قبر شریف ایشان و پدر بزرگوارشان زیارتگاه مسلمین است

و بدانکه عبقات کتب متعدده است در تحقیق و بیان سند و شرح بعضی از احادیث مسلمه بین شیعه و سنی منجمله دو کتاب آن در بیان سند و شرح حدیث غدیر خم است، منجمله در سند و شرح حديث طير مشوى و منجمله در سند و شرح حدیث منزلت ، ومنجمله درسند و شرح حديث انا مدينة العلم و على بابها و ايشان معاصر ثقة الاسلام حاجی نوری بودند، و ولد ارجمند ایشان جناب سید ناصر حسین ادام الله تعالی برکات وجوده در جمیع علوم و کمالات وارث پدر و جد خود می باشد و چه خوب گفته شاعر :

ص: 434

زنده است کسیکه در دیارش *** باشد خلفی بیادگارش

و منجمله در لكنهور است قبر جناب عالم تحریر سید دلدار على بن السيد محمد معين النقوى الهندي صاحب تصانیف عدیده استاد جناب سید محمد قلی پدر میر حامد حسین وفاتشان در نوزدهم رجب سنه هزار و دویست و سی و پنج بود و دفن شد در لکنهور در حسینیه که خود بنا نموده بود

و منجمله سيد العلماء السيد حسين بن سید دلدار علی که از افاضل عصر خود و صاحب تصنیفات كثيره است تولدش سنه هزار و دویست و یازده بود و رحلتش سنه هزار و دویست و هفتادوسه بود و در لکنهور در حسینیه نزد مقبره پدرش دفن شد

و منجمله السيد الجليل سيد محمد تقی ابن سيد العلماء السيد حسين بن سید دلدار علی که از اجله علماء وصاحب تصنيفات كثيره است رحلتش در لکنهور بود در چهاردهم ماه رمضان سنه هزار و دویست و هشتادونه و در لکنهور در حسینیه خودش دفن شد

ومنجمله العالم النبيل الحاج سید محمد ابراهيم بن سید محمد تقی بن سيد العلماء السيدحسين بن سید دلدار على الهندى صاحب تصانيف كثيره رحلتش در بیستم جمادی الاولى سنه هزارو سیصد و هفت بود

ومنجمله العالم الجليل السيد على محمد بن سید محمد سلطان العلماء ابن سید دلدار علی صاحب تصانيف كثيره ولادتش چهارم شوال سنه هزار و دویست و شصت بود و رحلتش در چهارم ربیع الثانی سنه هزار و سیصدو دوازده بود ودر لكنهور میان حسینیه دفن شد

وايضاً در لكنهور استقبر جناب علام فهام احمد بن نصر الله الدبيلي التستوى السندى (ره) در مجالس المومنین است که پدر ایشان قاضی تنه و رئیس سند بود و از تابعان ابوحنیفه و هوا- خواهان او بود لکن پسرش جناب احمد در عنفوان جوانی توفیق رفیق او شده از ظلمات مذهب خود هدایت بنور تشیع جست و برکت حضرت امیر (علیه السلام) شیعه شد و تفصیلش را در کتاب مجالس نقل فرموده و از جمله لطائف تعریفات او آنکه در پشت بعضی از کتب خود نوشته بود قال ابوحنيفه يجوز النكاح بغیر ولى خلافا للنبي حيث قال لا نكاح بغير ولى وقال الشافعي يجوز الاكل لكل متروك النسميه عامداً خلافا الله تعالى حيث قال ولا تاكلو اممالم يذكر اسم الله عليه وانه لفق

و مؤید اینست آنکه زمخشری در ربیع الابرار از یوسف بن اسباط که او نیز از رجال مخالفان است نقل نموده که میگفت رد ابوحنیفه على رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم) اربع مائة حديث او اكثر قيل له ما ذاقال قال رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم) للفرس سهمان وللرجل سهم واحد و قال ابوحنيفه لا اجمل سهم بهيمة اكثر من سهم المؤمن و اشعر رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم) البدن وقال ابو حنيفه الاشعار مثلة وقال (صلی الله علیه وآله وسلم) البيمان بالخيار مالم يفترقا وقال ابوحنيفه اذا وجب البيع فلاخيار وكان (صلی الله علیه وآله وسلم) يقرع بين نسائه اذا اراد سفراً و اقرع اصحابه وقال ابو حنيفه الفرعة قمار

و جناب احمد بن نصر الله تألیفاتی دارند : منجمله رساله تریاق فاروق و از دلائل حسن عقيده او آنکه آخر بحسن خاتمه نیز فائز گزدید و در دارالخلافه لاهور بدرجه شهادت رسید و در حظیره میر حبیب الله مدفون شد رحمة الله عليه

ص: 435

و منجمله در آشمیر است قبر جناب یوزاسف حکیم در آخر قصة یوزاسف و بلوهر در عين الحيوة ميفرمايد: يوزاف از شهر سولابطه که مملکت پدرش بود حرکت کرد و بشهرهای بسیار رفت و مردم را هدایت نمود تا آنکه آخر الامر بشهر کشمیر آمد پس زمین کشمیر را آبادان کرد و تمامت آن ولایت را هدایت و ارشاد نمود و در آنجا ماند تا اجلش رسید بیکی از شاگردانش فرمود که برای مدفن او عمارتی بسازد و سر خود را بمغرب گذارد و پای خود را بمشرق و ازدنیا رحلت فرمود وضلا قبرش در کشمیر مزار معروفی است

امر دوم - در قبور شریفه واقعه در افغانستان

اما در کابل و قندهار وغزنين حقیر قبری سراغ ندارم بلی در غزنین قبر سلطان محمود غزنینی ابن سبکتگین است که در سنۀ چهار صد و بيست و يك در غزنین از دنیا رفت و آنجا دفن شد .

و محتملست که قبر حکیم سنائی غزنینی در آنجا باشد و در مجالس المؤمنین حکیم سنائی را در عداد حکماء شیعه امامیه میشمارد و این رباعی از ایشان است :

ای سنائی بقوت ایمان *** مدح حیدر بگویس از عثمان

با مدیحش مدائح مطلق *** زهق الباطل است و جاء الحق

رحلتش سنه پانصد و بیست و پنج بود و گویا قبرش در دیار غزنین است

واما قبور شریفه واقعه در هرات - منجمله قبر شریف جناب عبدالله بن معوية بن عبدالله بن جعفر الطيار، در عمدة الطالب است که ایشان درسنه صد و بیست و پنج در آخر خلفاء بنی مروان خروج فرمود بخلیفه عباسی و امرش بزرگ شد و جمعیت او زیاد شد و در سنه صد و بیست و نه ابو مسلم مروزی ایشان را گرفت و برد بهرات و آنجا محبوس نمود همین قسم در حبس بود تا سنه صدو هشتاد و سه که در زندان از دنیا رفت و قبرشان در هرات مزار معروفی است و قبرش معروف است بمزار سادات ، و در حبیب السیر است که مالك بن هیثم خزاعی که والی هرات بود بامر ابو مسلم او را بقتل رسانید باین قسم که امر کرد فرش در دهانش کردند تا نفسش قطع شد

و منجمله امیر حسینی مصنف زادالمسافرین ونزهة الارواح و غير اینها در شانزدهم شوال سنه هفتصد و هیجده در هرات رحلت فرمود و در بیرون گنبد مقبره جناب عبدالله بن معوية بن عبدالله بن جعفر الطيار دفن شد

ومنجمله قبر جناب خواجه عبدالله الانصارى ابن الشيخ ابی منصور محمد الانصاری

در حبیب السیر است که ایشان از احفاد ابوایوب انصاری هستند و ابوایوب از صحابه کبار است و قبرش در قسطنطنیه است - ولادت جناب خواجه عبدالله در سنه سیصد و نود و شش بود و رحلتش در حدود سنه چهار صد و هشتاد و يك بود و قبر شریفش در نقعه کازران هرات است

و در فوائد الرضویه از ایشان نقل کرده که گفت سیصد هزار حدیث بهزار هزار سند حفظ کردم ، و مناجات خواجه عبدالله انصاری معروف است و ما بعضی از فقراتش را تیمنا ذکر می کنیم :

ص: 436

عرض می کند: الهی یکتائی و بیهمتائی و قیوم و توانائی و برهمه چیز دانائی و در همه حال بینائی و از عیب مصفائی و از شریك مبرائی اصل هر دوائی شاهنشاه و فرمانروائی معزز بتاج کبریائی مسند نشین استغنائی - الهی چون توانستم ندانستم و چون دانستم نتوانستم - الهی اگر چه بی طاعت ندارم اما جز تو کسی را ندارم ای دیر خشم زود آشتی - الهی من غلام آن معصیتم که مرا بعذر آورد و از آن طاعت بیزارم که مرا بعجب آورد - الهی اگر تو مرا بجرم من بگیری من ترا بکرم تو بگیرم کرم تو از جرم من بیش است - الهی همچنان بید بخود میلرزم که مباد آخر بجوی نیرزم - الهی عاجز و سرگردانم و درمانده و حیرانم - الهی اگر دوستی نکردم دشمنی هم نکردم .اگرچه بر گناه مصرم اما بر یگانگی تو مقرم - الهی دست گیر که دست آویز نداریم بپذیر که پای گریز نداریم

بگشای دری که در گشاینده توئی *** بنمای رهی که ره نماینده توئی

من دست بهیچ دستگیری ندهم *** کایشان همه فانیاند و پاینده توئی

الهی از معصیت ما دوست تو محمد مصطفی (صلی الله علیه وآله وسلم) اندوهگین می شود و دشمن تو ابلیس شاداگر عقوبت کنی باز دوست تو اندوهگین شود و دشمن تو شاد - الهی دو شادی بدشمن روا مدار و دو اندوه بردوست مگذار

ای لطف عميم تو تو خطا پوش همه *** وى حلقه بندگیت برگوش همه

بردار خدا یا ز کرم بار گناه *** در روز فروماندگی از دوش همه

الهى هر که را عقل دادی چه ندادی و هر که را عقل ندادی چه دادی - الهی اگر کاسنی تلخ است از بوستان است و اگر عبدالله مجرم است از دوستان است

من بنده عاصیم رضای تو کجاست؟ *** تاريك دلم نوروضیای تو کجاست

ما را تو بهشت اگر بطاعت بخشی *** آنمزد بود لطف و عطای تو کجاست

الهی هر که ترا شناخت هرچه غیر تو بود بینداخت

آنکس که ترا شناخت جانرا چه کند *** فرزند و عیال و خانمان را چه کند

دیوانه کنی هر دو جهانش بخشی *** دیوانه تو هر دو جهان را چه کند

الهی چون در تونگرم از جمله تاجدارانم و تاج بر سر و چون برخود نگرم از جمله خاکسارانم وخاك برسر الهى عمر خود بر باد کرد و بر تن خود بیداد کردم - الهی مگوچه آورده که رسوا شوم و مپرس چه کرده که روسیاه شوم - الهی ظاهرمان بس شوریده و باطنمان خراب و سینه مان پرآتش و چشممان بر آب گاهی در آتش سینه می سوزیم و گاهی در آب چشم غرقاب

پیوسته دلم دم از هوای تو زند *** جان در تن من نفس برای تو زند

گر بر سر خاک من گیاهی روید *** از هر برگی بوی وفای تو زند

الهی کاشکی عبدالله خاك بودی تا نامش از دفتر وجود پاك بودی

دی آمدم و ز من نیامد کاری *** امروز ز من گرم نشد بازاری

فردا بروم بیخبر از اسراری *** نا آمده به بدی از این بسیاری

الهی توانگران بزر وسیم نازند و درویشان با « نحن قسمنا » سازند - الهی دیگران مست شراب و من مست ساقی مستی ایشان فانی و مستی من باقی

ص: 437

مست توام از باده و جام آزادم *** صید توام از دانه و دام آزادم

مقصود من از خانه و بتخانه توئی *** ور نه من از این هر دو مقام آزادم

الهی اگر مجرمم مسلمانم و اگر گناهکارم پشیمانم - الهی چون حاضری ترا چه جویم و چون ناظری ترا چه گویم و در تاریخ گزیده است از سخنان خواجه عبدالله انصاری

اگر بهوا روی مگس باش و اگر بآب روی خس باش و اگر در آتی در باز است و اگر نیائی حق بی نیاز است هر که را این ده خصلت نیست مرگش بهتر است از زندگانی

با حق بصدق با خلق با نصاف با نفس بقهر با بزرگان بحرمت با کودکان بشفقت با دوستان بنصیحت با دشمنان معلم با دوستان ببذل با جاهلان بصمت با عالمان بتواضع؛ سرمایه همه گناهان جهل است امید رحمت ها صبر است دلیل همۀ نیکی ها عمل است داروی همه گناهان توبه است زوال همه نعمت ها ناشکری است

و منجمله قبر مولانا حسين بن على الواعظ الكاشفى البيهقى السبزواری و ایشان تصنیفات زیادی دارند تفسیر کبير جواهر التفسير وتاجزو پنجم زیادتر نوشته نشده

و منجمله تغیر دیگری مسی بمختصر الجواهر و او تا آخر قرآن است و منجمله کتاب روضة الشهداء وكويا او اول کتابی بود که در مراتی بفارسی نظماً ونثراً نوشته شده و آقایان مرتبه خوانها ايدهم الله تعالی او را تلقی بقبول نموده اند لذا این سلسله جلیله را روضه خوان نامیدند و او در مبادی امر بهرات رفت و ملازم امیر علی شیر سلطان هرات شد و تزویج کرد خواهر ملاعبدالرحمن جامی صوفی سنی را و باینجهت نزد اهل سبزوار متهم شد چون آنها خیلی متعصب در تشیع اند و شاهد بر این شعر ملای رومی است که می گوید:

سبزوار است این جهان کجمدار *** ما چه بو بکریم در وی خوار و زار

گفتند که مولانا حسین کاسفی سبزواری بجهت بعضی از مصالح بهرات رفت و مدتی بصحبت امیر علی شیر گرفتار شد و بدام هم دامادی ملای جامی پای بند شد مردم سبزوار باو بدگمان شدند و چون بعد از مدتی بسبزوار مراجعت کرد مردم خواستند او را امتحان نمایند تا آنکه روزی جناب مولانا مشغول موعظه بود در طی موعظه گفت دوازده هزار مرتبه جبرئیل بر پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) نازل شد پیرمردی عصا در دست داشت پای منبر ایستاد گفت جبرئیل چند مرتبه بر امیرالمؤمنین (علیه السلام) نازل شد مولانا متحیر ماند که اگر گوید نازل شد دروغ است و اگر بگوید نازل نشد مردم سبزوار باو بدگمان می شوند ، تا آخر الامر گفت بیست و چهار هزار مرتبه

پیر مرد گفت بچه دلیل فرمود بدلیل آن که پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) فرمود « انا مدينة العلم و على بابها » پس هرگاه جبرئیل دوازده هزار مرتبه بر پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) نازل شده باشد که مدینه علم است باید بیست و چهار هزار در رفتن و آمدن بامیر المؤمنین (علیه السلام) نازل شده باشد ، و از جمله شواهد شیعه بودن این ایشان ایندو بیت است :

ذریتی سؤال خلیل خدا بخوان *** وز لاينال عهد جوابش بكن ادا

گردد تر اعیان که امامت نه لایقست *** آنرا که بوده بیشتر عمر در خطا

و ایشان در هرات فوت کرد در حدود سنه نهصد و ده و همانجا هم دفن شد

ص: 438

و منجمله قبر جناب احمد بن حسين المدائني المعروف به بدیع الزمان صاحب مقامات و مبدع آن ، در فوائد الرضویه است که او از اعاجیب زمان بود و درسنه سیصدو نود و هفت مسموماً در هرات فوت کرد و حکایت شده که اوسکته کرد گمان کردند مرده است تعجیل کردند در دفن او چون قبرش را پوشانیدند در میان قبر بهوش آمد در وقت شب صدای او را شنیدند قبرش را شکافتند یافتند او را که دست خود را بریشش گرفته و از هول قبر وفات کرده و من اشعاره :

همدان لى بلد اقول بفضله *** لکنه من أقبح البلدان

صبيانه فى القبح مثل شيوخه *** وشيوخه في العقل كالصبيان

و در مدح شخصی بداها گفت

حضرته الذى هى كعبة المحتاج لا كعبة الحاج ومشعر الكرم لا مشعر الحرم ومنى الضيف لامنى الحيف وقبلة الصلات لا قبلة الصلوة ومن مقالاته الرائقه بنقل صاحب الوفيات قوله

الماء اذا طال مكنه ظهر خبثه وكذا الضيف يسمج لقائه اذا طال بقائه

یعنی میهمان زشت می شود ملاقات کردن او هر گاه طول بکشد اقامت او و قریب باینست قول شاعر :

میهمان گرچه عزیز است ولی همچونفس *** تنك میگردد اگر آید و بیرون نشود

و قبرش هم در هرات است

و منجمله قبر عبد الرحمن بن نظام الدین احمد بن محمد الدشتي الفارسي الحنفي الاشعرى الملقب به المولى الجامی و از قصاید مشهوره اوست قصیده که مطلعش اینست

اصبحت زائراً لك يا شحنة النجف *** بهر نثار مرقد تو نقد جان بکف

و در روضات از سید امیر محمد حسین خواتون آبادی سبط مرحوم مجلسی ادلة تشیع ایشان نقل فرموده منجمله این شعرش که در کتاب سبحة الانوار است

پنجه و رکن اسداللهی را *** بیخ بر کن دو سه روباهی را

بعد فرموده بمن خبر داد جدم علامه مجلسی از جدش مولی درویش محمد بن الحسن التطنزی از شيخ على بن عبد العالی الکرکی که فرمود من همسفر بودم با فاضل جامی در سفر زیارت نجف اشرف و من از او تقیه میکردم و اظهار تشیع نمیکردم تا رسیدیم ببغداد یکروز رفتم بکنار دجله بجهت تنزه پس درویشی آمد و قصیده غرائی در مدح حضرت امیر (علیه السلام) خواند چون فاضل جامی شنید گریه کرد و بسجده افتاد و در سجده گریه کرد بعدسر از سجده بر داشت و مداح را طلبید و جایزه قابلی بوی داد بعد رو کرد بمن گفت چرا از سبب گریه و سجود من سؤال نکردی گفتم جهتش معلوم است چون خلیفه چهارم را مدح کرد لذا شما شكراً وتعظيماً بسجده افتادید و گریه کردید

ملای جامی گفت حضرت امیر (علیه السلام) خلیفه اول بودند نه خلیفه چهارم و من الان تقیه را برداشتم بجهت خلوص مودتی که بین من و شما هست و بدانکه من شیعه امامی هستم لكن چون تقيه واجبت من مذهبم را پنهان می دارم و این قصیده را که درویش خواند من گفته ام ولكن تخلص خود را در آخرش ذکر نکرده ام تقينا و من مرور شدم که قصیده من منتشر شده و مرضی طبایع گردیده بحیثی

ص: 439

که او را مداحان میخوانند و من از شوق گریه کردم و سجده شکر بجای آوردم

و نقل فرموده از بعضی از اصحاب و خدمه فاضل جامی که تمام کسانیکه در منزل او بودند از خدام وعيالات وعشيرة او همه شیعه امامی بودند و نقل کردند که او خیلی اصرار داشت در وصیت باعمال تقيه بالخصوص در سفر پس شکی نمیماند در شیعه بودن ایشان - بعد می فرماید ایشان خیلی ظریف وخوش محضر بودند یکروز در حضور اصحابش خواند

بسکه در جان فکار و چشم بیدارم توئی *** هر که پیدا می شود از دور پندارم توئی

یکی از اصحابش گفت بلکه خری از دور پیدا شود ؟ ملا گفت « باز پندارم توئی » ولا یخفی مافيه من اللطف واين رباعی از ایشان است:

فارقت ولا حبيب لى الا انت *** احباب چنین کنند احسنت احسنت

ظن میبردم که در فراقم بکشی *** والله لقد فعلت ما كنت ظننت

انتهى ما في الروضات

و این عبدالرحمن جامی است شارح کافیه و این رباعی هم نیز از او است :

ای مفبچه دهر بده جام میم *** کامدز نزاع سنی و شیعه قیم

گویند که جامیاچه مذهب داری *** صد شکر كه سك سنی و خر شیعه نیم

و در مرآة البلدان این اشعار را نیز نسبت باوداده

سلام علی آل طه و یس *** سلام على آل خير النبيين

سلام على روضة حل فيها *** امام بباهى به الملك والدين الخ

وايضا این رباعی را نسبت بوی میدهند :

نفحات وصلك او قدت جمرات شوقك في الحشاء *** ز غمت بسینه ام آتشی که بزد زبانه کماتشاه

همه اهل مسجد و صومعه یی ورد صبح و دعای شب *** من وذكر طرة طلعت تو من الغداة الى العشاء

و فرموده رحلتش سنه هشتصد و نود و سه هجری بوده در سن هشتاد و يك سالگی

و منجمله محمد بن عمر بن حسين بن على الطبرى الرازی المشهور به امام فخر الرازي الاشعرى الشافعي ، و اهل تسنن ایشانرا رئيس رأس ماته سادسه مینامند چنانچه عمر بن عبدالعزیز را رئیس رأس ماته اولی و محمد بن ادریس شافعی را رئیس رأس ماته ثانیه و احمد بن شریح را رئیس رأس ماله ثالثه و ابو بکر باقلانی را رئیس رأس ماله رابعه می دانند وابو حامد غزالی دارئیس رأس ماته خامه میدانند

ولادت امام فخر رازی در نیمه رمضان سنه پانصد و چهل و چهار بوده در ارض ری و رحلت ایشان در عید فطر سنه ششصد و شش بوده بهرات و قبرش در هرات معروفست

و این رباعی منسوب است باو :

درویشی جو و روی در شاه مکن *** وز دامن فقر دست کوتاه مکن

اندر دهن مار شو و مال مجو *** در چاه بزی وطلب جاه مکن

و منجمله در قصبه تایباد که از دهات بوشنج است در ده فرسخی هرات قبر شيخ رکن الدین ابو بکر تایبادی که در سنه هفتصد و نود و يك بوده

ص: 440

و این اشعار از اوست :

گر منزل افلاك شود منزل تو *** وز کوثر اگر سرشته باشد گل تو

چون مهر علی نباشد اندر دل تو *** مسکین تو و سعیهای بیحاصل تو

و در هرات است قبر شاهرخ میرزا پر امیر تیمور گورگانی که در بیست و پنجم ذيحجة الحرام سنه هشتصد و پنجاه در طبرك كه نزديك طهران است از دنیا رحلت نمود و جسدش راحمل نمودند بهرات و در مدرسه زوجه مکرمه اش مهدعلیا گوهر شاد آغا دفن شد

وايضا در همین موضعست قبر مخدره گوهر شاد آغا زوجه شاهرخ میرزا و بانی مسجد جامع مشهد مقدس چنانچه در کتاب حبيب السير است .

و ايضا در همین موضعست قبر جناب بایسنقر بن شاهرخ پر گوهر شاد آغا که در هرات صبح شنبه هفتم جمادى الاولى سنه هشتصد و سی و هفت از دنیا رحلت نمود و خطش در کتیبه ایوان مقصوره مسجد گوهرشاد از نفایس دنیا محسوبست

و ایضا در هرات است قبر سلطان حسین بایقرا که در شب یازدهم ذيحجة الحرام سنه نهصد و یازده در هرات از دنیا رفت و در گنبد مدرسه که برای همین مصلحت بنانموده دفن شد

و ایضا در هرات است قبر وزیر او امیر علی شیر بانی ایوان قبلی صحن عتیق مشهد مقدس و در سنه سنه نهصدو پنج در هرات از دنیا رفت و در گنبد مسجد جامع هرات که خود بنا نموده بود دفن شد

امر سوم - در قبور شریفه واقعه در بلاد ترکستان که بلاد معظم او بخارا و سمرقند و بلخ است

اشاره

و اما در بخارا قبر جناب شیخ ابوالمعالی باخزری است الملقب بسیف الدین که در سنه ششصد و پنجاه و هشت از دنیا رفت و مرقدش در بخارا است - روزی بر جنازه حاضر شد گفتند شیخنا این میت را تلقین فرما پیش روی آن میت ایستاد و این رباعی را خواند

گر من گنه جمله جهان گر دستم *** لطف تو امید است که گیرد دستم

گفتی که بوقت عجز دستم گیری *** عاجز تر از این مخواه کاکنون هستم

وايضا در بخارا جناب خاتم المجتهدين مولانا آخوند ملا عبدالله بن محمود التسترى ثم المشهدى الخراسانی را بقتل رسانیدند و بدنش را در میدان بخارا سوختند وقتلش در حدود سنه هزار بود و کیفیت شهادتش اجمالا در خاتمه باب پنجم در مقام ذکر شهدا، از علماء گفته شد

و اما در سمرقند است قبر شریف جناب قشم بن عباس بن عبد المطلب

و در ناسخ التواریخ است که او آخر کسی بود که بعد از دفن حضرت پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) از میان قبر شریف مقدس آن بزرگوار بیرون شد و حضرت امیر (علیه السلام) در زمان خلافت ظاهر به خود حکومت مکه معظمه را باو واگذار فرمود و او بالشگر اسلام بسمرقند آمد و در آنجا شهید شد و قبر شریفش در سمرقند است

و در بين جيحون و سمرقند است قبر ابو العباس جعفر بن محمد بن ابى بكر السمرقندى المستغفرى صاحب كتاب طب النبي ودلائل النبوة وغيرهما

و خواجه نصیر الدین در آداب المتعلمين امر فرموده رجوع بآن را و فرموده ولابد ان يتعلم

ص: 441

شيئاً من الطب ويتبرك بالاثار الواردة في الطب الذي جمعه الشيخ الامام ابو العباس المستغفري في کتاب طب النبى ابن عبارت فی الجمله شهادت میدهد بشیعه بودن او وفاتش در سنه چهار صد و سی و دو بود و قبرش بنسف است و او شهری است بين جيحون و سمرقند

و در سمرقند است قبر امیر تیمور گورگانی که اول پادشاه سلاطین گور کانیه است و در شب هفدهم ماه شعبان سنه هشتصد و هفت در سمرقند از دنیا رفت و در مقبره که در حیات خودساخته بود دفن شدو از علماء اهل تسنن قبر محمد بن اسماعيل المعروف بالبخاری در سمرقند است مصنف صحیح بخاری که اصح کتب است نزد اهل سنت و باعتقاد علماء جمهور اونق و اقدم محدثین است فضلا وعلما ورتبنا وجهت اشتهار صحیح بخاری چنانچه بعضی از علماء فرموده اند اینست که او تظاهر نمود بعداوت اهل البيت و لذا خبر غدير خم وحدیث سد ابواب وحديث طائر مشوی را در کتاب خود نقل نکرده و ورود آیه تطهیر را درشان اهل بیت انکار نموده با اجماع مفسرین که در شان اهل بیت نازل شده و همچنین حدیث برائت را هم نقل نکرده بلکه گفته از برای خواندن سوره برائت را براهل مکه پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) کسی رامین نکرده ولاد بخاری سنه صد و نود و چهار بوده و رحلتش شب عید فطر سنه دویست و پنجاه و شش بود در قریه خرتنك كه از قرای سمرقند است و از آن قریه تا سمرقند سه فرسخ است

و مخفی نما ناد که شیخ اجل ابو محمد بن مسعود بن محمد بن عياش العراقي الكوفي السمرقندي صاحب تفسير عياشى ظاهراً اصلا از اهل سمرقند بوده و او از علماء شیعه بوده و عصرش در حدود عصر کلینی بوده و شیخ کشی صاحب رجال معروف از تلامذه او بوده لکن تاریخ رحلت و محل دفنشان معلوم نیست .

و هم چنین نجاشی ابوالعباس احمد بن العباس صاحب کتاب رجال معروف هم که جميع علماء ما اعتماد باو دارند در همین عصر بوده تقریباً ولادتش سنه سیصد و هفتاد و دو بود ورحلتش در قریه مطر آباد که دهی است در نواحی ساوه واقع شد سنه چهارصد و پنجاه و ایشان هم شیعه امامی بودند

و اما در بلخ حقیر قبر کسی را از بزرگان سراغ ندارم مگر اوحد الدین انوری و اشعاری نسبت باو می دهند که دلالت بر تشیع او می کند وفاتش در بلخ بود سنه پانصد و چهل و هفت

و بدانکه در بلخ مقبره ای است که مشهور است بمزار شریف و بعضی از اهالی بلخ اعتقادشان آنستکه آن قبر مقدس حضرت امیر المؤمنين است و این اشتباه بسیار است و مدرك اشتباه چنانچه جناب آقاسید محمد نائب کلیددار نجف اشرف پسر مرحوم آقاسید حمید رفیعی از برای حقیر نقل کرد آنستکه فرمود در نجف اشرف کتابی دیدم در دست یکنفر از علماء و در آن نوشته بود که یکنفر از امرای بلخ مبتلاشد بمرض وجع المفاصل و هر قدر نزد اطباء معالجه نمود علاج نشد تا آنکه بالاخره متوسل شد بحضرت رسول (صلی الله علیه وآله وسلم) شب آنحضرت را در عالم رؤیا دید فرمود دوای مرض تو مالیدن روغن لاولا است .

از خواب بیدار شد اطباء را طلبید و گفت روغن لاولا چه روغن است ؟ همه گفتند نمی دانیم بعد علماء اهل تسنن را طلبید و از آنها سؤال نمود آنها هم گفتند ما نمیدانیم بعد بوزیرش گفت آیادر اطراف مملکت عالمی هست که ما از او سؤال نکرده باشیم! وزیر تخص کرد عرض کرد بلی در بلخ عالمی هست رافضی امیر حکم کرد که او را حاضر کنید چون حاضر شد از او سؤال کردند ؟

ص: 442

آن عالم رافضی گفت روغن لا ولا روغن زیتون است. گفت بچه دلیل؟ گفت بدلیل آنکه خداوند در قرآن مجید فرموده:

« الله نور السموات والارض مثل نوره كمشكوة فيها مصباح المصباح كانها کو کب دری يوقد من شجرة مباركة زيتونة لاشرقية ولا غريبة»

امیر روغن زیت رامالید وجع مفاصلش خوب شد این بود که امیر آن عالم رافضی خیلی محبت والطاف نمود علماء اهل تسنن خیلی از این مطلب دلگیر شدند یکروز بامیر گفتند این عالم رافضی سبو لعن می کند معویه را

امیر بآن عالم شیعه اعتراض نمود گفت آیا این حرف راست است ؟

گفت بلی : امیر گفت چرا ؟ عالم گفت او سهل است بلکه منبان کسیکه او را والی دمشق نمود سب و لعن می کنم :

علماء اهل تسنن و امیر خلقشان بدتر تنگ شد !

عالم شیعه گفت بلکه عثمان هم سهل است من سب میکنم عمر را چون عثمان سینه ای است از سيئات عمر !

امیر و علماء اهل تسنن رگهای بدنشان حرکت کرد !

عالم شيعه گفت لعن عمر هم سهل است من سب میکنم ابابکر را چون عمر سینه ای است از سينات ابابكر :

علماء اهل تسنن خواستند در مجلس او را بقتل برسانند امیر جلوگیری کرد از آنها و گفت جواز سب ابابکر چه چیز است ؟

عالم شیعه بامیر گفت از خود انصاف می خواهم وقتیکه دختر عدی بن حاتم را اسیر کردند حضرت رسول بوی احسان و اکرام نمود و خلعت و راحله بخشید، و وقتیکه برادرش عدی بن حاتم خدمت حضرت پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) آمد حضرت رداه مبارك را از دوش نازنین بر داشت و روی زمين بجهة عدى بن حاتم فرش کرد و خود روی زمین نشستند و حال آنکه در آنوقت هنوز آنها ایمان نیاورده بودند، عمل پیغمبر با پسر و دختر حاتم کجا و معامله ابابکر و عمر با دختر پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) در مسئله فدك كجا ؟ !

الحاصل اینرا که گفت امیر بلخ تصدیق کرد او را و شیعه شد و آن عالم اسمش علی بود واسم پدرش ابو طالب چون از دنیا رفت او را در همین موضع دفن کردند امیر بلخ بجهة قبر او بقعه و بارگاه ساخت و موقوفاتی قرار داد و معروف شد بقبر علی بن ابیطالب لکن در حبیب السیر کیفیت این مزار بلخ را بقسم دیگر نوشته (فراجع) لیکن خیلی از عرفاء و بعضی از علماء نجوم از بلخ بوده اند .

منهم ابراهيم بن ادهم البلخی و در خاتمه باب ششم گفته شد که قبر او در شام است و بعضى قبر او در حضر موتت که از بلاد یمن باشد

ومنهم محمد المشهور بالمولوى المعنوی صاحب کتاب مثنوی که از بزرگان علماء دیار بلخ بود و در زمان سلطنت سلطان خوارزم شاه از بلخ بیرون شد بعزم حج بیت الله الحرام و بعد از

ص: 443

مرورش ببلاد روم افتاد رفت بقصبه قونیه و بقیه عمرش را در آنجا ساکن شد تا از دنیا رفت از اینجهت مشهور شد به ملای رومی

و در روضات الجنات است که وفاتش در خامس جمادى الاخره سنه ششصد و هفتاد و دو بوده و ایشان از تلامذه شیخ عطار بودند و مدتی هم خدمت حکیم سنائی بوده و مدتی شمس الدین تبریزی را درك نموده و در مجالس المؤمنین میفرماید او از شیعیان خلص بوده و او این اشعار است

تو بتاریکی علی را دیده *** لاجرم غیری بر او بگزیده

و در جای دیگر می گوید:

رو می نشد از سرعلی کس آگاه *** زیرا که نشد کس آگه از سراله

يك ممكن و اینهمه صفات واجب *** لا حول ولا قوة الا بالله

و از کتاب عجائب البلدان نقل کرده که ملای رومی عالم مجذوبی بوده و در سلك عرفاء بوده و وقتی که شعر می گفت چهار نفر نویسنده حاضر بودند و اشعارش را در دفاترشان می نوشتند و گفته شده که سعدی شیرازی در زمان سیاحتش رسید ببلد ملای رومی و در محلی منزل کرد که آنجا تا محل ملای رومی مسافتی بود یکروز قصد کرد که مثل ملای رومی غزلی بگوید پس این مصراع را گفت (سرمست اگر در آئی عالم بهم بر آید) مصراع دومش را نتوانست بگوید پس رفت خدمت ملای رومی اول سخنی که ملا با او گفت این بود !

سرمست اگر در آتی عالم بهم بر آید *** خاك وجود مارا گرد از عدم بر آید

الى تمام العزل المعروف - پس شیخ سعدی دانست صفای باطن ملای رومی را

و در روضات از علاء الدین سمنانی تلکرده که آنچه مرا بعجب آورده از حال ایشان آن است که گاهی از خادمشان سؤال می کردند آیا در خانه چیزی یافت می شود که غذا بخوریم اگر خادم می گفت نه ، بسیار فرحناك و خوشنود میشد و می گفت الحمد لله الذي جعل في منزلنا شبها من منازل اهل البيت - و اگر خادم می گفت نعم در خانه از طعام مطبوخ و غیر مطبوخ یافت می شود می گفت امروز از منزل ما رائحة منزل فرعون استشمام می شود

و منهم شقيق بن ابراهيم البلغى المعروف در روضات از صاحب جامع الانوار نقل کرده که شقیق از تلامذة حضرت موسی بن جعفر (علیه السلام) بود و از آن بزرگوار هم روایت کرده و او جامع بود علوم رسمیه شرعیه را و معارف کشفیه ذوقیه را و او استاد حاتم اسم بود و رفیق ابراهیم ادهم و او را در بلاد ماوراء النهر شهید کردند سنه هشتاد و چهار باتهام رفض و قبرش در ناحیه ختلان است كذا في مجالس المؤمنين ( و در مراصد است که ختلان قریب بسمرقند است ) و در روضات است که او بعید نیست که شیعه بوده نظر بغایت معرفتش و عدم ظهور چیزی که منافی با تشیعش باشد بوجهی از وجوه علاوه آنکه ابن خلکان متعصب ناصبی که بنایش برذکر وفیات اعیان است ذکری از شقیق نکرده و این نیست مگر بجهت آنکه ایشان شیعه خالص بودند و تعصب او مانع از ذکر ایشان شده - و سبب تو به شقیق این شد که او از ابناء تجار و متمولین بود رفت بتجارت ببعضی از بلاد ترکیه در حداثت سن و داخل شد به بتخانه دید خادم آنجا محاسنش را تراشیده ، شقیق به آن خادم گفت: بدانکه تو صانعی داری حی و عالم او را عبادت کن نه

ص: 444

این بتهائی را که نفع و ضرر ندارند - خادم گفت اگر اعتقاد تو اینست پس خداوند قادر بود که رزق ترا در شهر خودت بدهد چرا زحمت بخود قرار داده و باینجا آمده بجهت تجارت ؟ شقیق متنبه شد و طریق زهد را پیشه گرفت

و در روضات است که حضرت صادق (علیه السلام) از شقیق سؤال فرمود که حال فتوت و جوانمردی شما بچه اندازه است عرض کرد حال ما اینست که اگر خداوند بما چیزی بدهد شکر می کنیم و اگر ندهد صبر می کنیم صبر میکنیم - حضرت فرمود سگ های مدینه هم همین حال را دارند - شقیق عرض کردیا بن رسول الله فتوت شما بچه اندازه است فرمود اگر خداوند بما چیزی عطا فرماید ایثار می کنیم واگر چیزی بماندهد شکر می کنیم

ودر زينة المجالس است که روزی شقیق رفت نزد هرون الرشید ، گفت تولی شقیق زاهد جواب داد منم شقيق بن ابراهیم اما زاهد تولی چون من ترك دنیا کرده ام و نعیم آخرت را اختیار کرده ام و هنوز داد « هل من مزید » میزنم چگونه زاهد هستم زاهد توئی که بدنیای بیقدار قناعت کرده و بهشت مخلد را ترك كرده - هرون گفت بمن نصیحت کن - شقیق گفت خداوند خانه دارد که جهنم باشد و ترا دربان آن سرا کرده و بیت المال و شمشیر و تازیانه بتو کرامت فرموده که باین سه چیز مردم را از جهنم باز داری هر که خلاف فرمان حق کند بتازیانه تأدیب کنی و هر که کسی را جراحتی بزند یا بکشد بشمشیر قصاص کنی و هر که محتاج شود او را از بیت المال کفایت بنمائی و اگر خلاف فرمان الهی بنمائی پیشرو جهنمیان باشی

ومنهم حاتم بن عنوان البلغى الملقب بالاسم

و در روضات از امیر علی دقاق نقل کرده که زنی از او مسئله سؤال کرد ، در بین از آن زن بادی کنده شد خجالت کشید ، حاتم گفت ضعیفه بلندتر بگو که گوشم نمی شنود - ضعیفه خوشنود شد که حاتم کر است - از آن وقت ملقب شد به اصم

وايضا نقل کرده که از مواعظ حاتم است که گفت مغرور نباید شد با ما کن صالحه چون هیچ مکانی اصلح از بهشت نیست معذلك حضرت آدم (علیه السلام) در بهشت دید آنچه دید مغرور نباید شد بحسن وجمال چون حضرت يوسف (علیه السلام) بحسن و جمالش دید آنچه دید و مغرور نباید شد بکثرت عبادت چون شیطان بعد از طول عبادت دید آنچه دید و مغرور نباید شد بکثرت علم چون بلعم باعور باکثرت علم و دارا بودن اسم اعظم دید آنچه دید و مغرور نباید شد بمصاحبت نیکان چون بعضی از صحابه و قریش با مصاحبتشان اشرف مخلوقات را منتفع نشدند از مصاحبت آن بزرگوار

و از کلمات حاتم اصم است ، المجلة من الشيطان الا فى خمس: اطعام الطعام اذا مر ضيفه - و تجهيز الميت - و تزويج البكر اذا ادركت - و قضاء الدين و التوبة من الذنب . و تمام اینها مأخوذ است از شرع مقدس و رحلت حاتم در خراسان بود در حدود سنه دویست و سی و هفت و

ومنهم جعفر بن محمد بن عمر البلغى المنجم المشهور از بعضی از کتب نقل شده که یکی از بزرگان دولت سلطان مقصر شد سلطان خواست او را عتاب و عقاب بنماید پس او پنهان شد و فهمید که اگر سلطان از جعفر بن محمد بخواهد که مکان او را معین کند ببعضی از طرقی که خفیات را معین میکند می تواند معین کند فکری کرد که از حدس جعفر بن محمد خارج باشد و نتواند محلشرا

ص: 445

تعیین کند پس طشتی را پر خون کرد و در میان آن طشت خون هاون طلائی گذارد و بالای آنهاون چند روزی نشست بعد که سلطان مأیوس شد از بدست آوردن آن مقصر جعفر بن محمد را طلبید گفت باید موضع این شخص را بجهت من معین کنی بس جعفر مشغول عمل استخراج شد بعد متحيرانه زمانی سکوت نمود سلطان گفت چرا متحیر هستی؟ گفت چیز عجیبی من دیدم و آن آنستکه می بینم این شخص بالای کوه طلائی نشسته و دریائی از خون محیط است بان کوه طلا و اطراف آن دریای خون حصاریست از مس و چنین قضیه در عالم وجود ندارد سلطان گفت دو مرتبه استخراج بنما دو مرتبه هم گفت مطلب همین است که گفتم بعد که سلطان از او مأیوس شد امر کرد منادی میان شهر ندا کند که شخص مقصر در امان است هر جا که هست ظاهر شود بعد که مقصر مطمئن شد آمد نزد سلطان و از او سؤال کرد کجا بودی مکانش را گفت - سلطان تعجب کرد از حسن حیله و از کیفیت استخراج جعفر بن محمد و رحلت جعفر بن محمد سنه دویست و هفتاد و دو و شاید مدفنش در بلخ باشد

و اما در فاراب حقیر قبر احدی از بزرگان را نمیدانم که در آنجا باشد لکن از فاراب است ابونصر اسماعيل بن حماد الجوهرى الفارابي صاحب كتاب صحاح اللغة واو از اذکیاء عالم واعجوبه های دهر بود و بسیار خط خوبی داشت بلکه بعضی گفته اند که خط او با خط ابن مقله امتیازی نداشت آخر الامر عقلش مختل شد و دو بال بخود بست که می خواهم پرواز کنم و از پشت بام منزلش افتاد و هلاك شد در نیشابور در حدود سنه سيصد ( و فاراب از بلاد ترکیه است و نزديك تاجكن است )

وايضا از فاراب است معلم ثانی محمد بن احمد بن طرخان الفارابي الملقب بالملعم الثاني که در باب ششم اشاره اجمالی بحالات ایشان شد

تتمیم چون گفته شد که اول کسیکه از علماء فلاسفه اسلام اختیار کرد. فارابی بود مناسب است که بعضی از اولیات را ذکر کنیم چنانچه از روضات الجنات از سیوطی و غیر او نقل کرده

اول ما خلق الله القلم فقال له اكتب فكانه قال ما اكتب قال اكتب ماهو كائن الى يوم القيمة اول ما كتب القلم انا التواب اتوب على من تاب وفى رواية اول ما كتب على اللوح انا الله لا اله الا انا من رضى عنه والداه فانا عنه راض ومن سخط عليه والده فانا عليه ساخط اول آية نزلت بسم الله الرحمن الرحيم اول نصیحتی که پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) باستانش فرمود این بود پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) باستانش فرمود این بود که علامت اعراض خداوند از بندهاش آنستکه بنده مشغول بشود با مورات بی فایده و مردی که یکساعت از عمرش درغیر عبادت الهی فوت شود سزاوار است که حسرتش زیاد شود اول ذنب عصی الله به الحمد. اول من قاس امرالدین برایه ابلیس اول من تكلم بالعربية هود (علیه السلام) وقيل يعرب بن قحطان اول من وضع النحو على بن ابيطالب (علیه السلام) اول من وضع الصرف معاذ الهراء اول من وضع اللغة على الحروف خليل بن احمد ، و هو اول من وضع علم العروض اول من صنف فى البديع عبد الله بن المعتز أول من صنف فى المعاني والبيان عبد القاهر الجرجاني اول من اخرج علم المنطق ارسطاطاليس من اهل استخر في عهد اردشیر بن دارا اول من وضع العاب بقراط اول من تكلم في الرياضيات اقليدس أول من تكلم فى هيئات الفلك واخرج علم الهندسه بطليموس الحكيم

اول کسیکه خط نوشت و خیاطی کرد حضرت ادریس بود و او اول کسی بود که تأثیر کواکب را کشف نمود و نظر فرمود در علم حساب و نجوم اول کسیکه علم كيميارا اخذ کرد قارون بوداول

ص: 446

کسی که شعر فارسی گفت بهرام گور بود که گفت

منم آن بیل دمان و منم آن شیر بله *** نام من بهرام گور و کنیتم بوجبله

اول کسی که شعر عربی گفت حضرت آدم (علیه السلام) بود گفت حضرت آدم (علیه السلام) بود که در مرتبه پسرش ها بیل گفت :

فكل الارض مغبر قبيح *** تغيرت البلاد و من عليها

اول ذلتی که بر اعراب وارد شد از قتل حضرت سید الشهداء (علیه السلام) بود اول سری که در اسلام از شهری بشهری بردند سر محمد بن ابی بکر بود

و در احادیث شیعه است که سر عمر و بن حمق بود اول کسیکه قبا پوشید سلیمان بن داود (علیه السلام) بود اول کسیکه عمامه بر سر نهاد اسکندر ذوالقرنین بود اول کسیکه عمامه سبز را علامت سيادت قرار داد ملك اشرف سلطان مصر بود در سنه هفتصد و هفتاد و سه و چقدر خوب گفته جابر بن عبدالله الاندلسي الاعمى ،

جعلوا لابناء الرسول علامة *** ان العلامة شأن من لم يشهر

نور النبوة في وسيم وجوههم *** يغنى الشريف عن الطراز الاخضر

اول قریه که بعد طوفان بناشد قرية ثمانین بود که او را حضرت نوح بنا نمود باسم هشتاد نفری که میان کشتی بودند و از غرق شدن نجات یافتند مسمی نمود ( و ثمانين بالای شهر موصل است )

اول شهری که بنا نمود حضرت نوح بعد از هبوط از کشتی شهر حران بود بعد شهر شام اول کسیکه خط نسخ را اختراع نمود بعد از آنکه مدار بخط کوفی بود محمد بن علی بن مقلة الوزیر بود در زمان متوکل عباسی بعد یاقوت مستعصمی او را تکمیل نمود

اول کسیکه خط نسخ تعلیقی را اختراع نمود میر علی استاد میر عماد بود در عصر شاه عباس ثانی .

اول كسيكه خط شکسته را اختراع نمود شفیعاء عجمی بود بعد درویش که از متأخرین بود او را تکمیل نمود اول کسی که اختراع کرد نوروز را جمشید جم بود و او هم اختراع کرد حمام را

اول کسیکه نوره را احداث نمود سلیمان پیغمبر (علیه السلام) بود اول زمینی که خداوند در آن عبادت کرده شد نجف اشرف بود اول کسیکه دفن شد در نجف اشرف خباب بن الارب بود که از اصحاب حضرت پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) بود و در جنك بدر وساير غزوات حاضر بود و در جنگ صفین و نهروان هم در خدمت حضرت امیر (علیه السلام) حاضر بود آخر الامر آمدیکوفه و در کوفه از دنیا رفت

اول کسیکه مدرسه بنانمود نظام الملک طوسی بود اول مدرسه که بنا نمود در بخارا بود اول کسیکه تاریخ عربی را وضع نمود عمر بن خطاب بود چنانچه ابتداء وضع تاریخ فرس قدیم در سنه سی و دو بود و ابتداء وضع تاریخ جلالی درسنه چهارصد و شصت و هفت بوده و ابتداء شرب توتون وتنباكو سنه هزار و دوازده بوده

اول چیزیکه از این امت برداشته می شود حیا و امانت است

اول کسیکه در سایه عرش مجید الهی ساکن می شود کسی است که قرض داری را مهلت بدهد

اول چیزی که در نامه عمل گذارده می شود خلق حسن است اول چیزی که از زنها سؤال می شود روز قیامت از نمازشان هست و از شوهر داری شان

ص: 447

اول جزئی از اجزاء انسان که در رحم مادر خلق می شود فرج اوست بعد خطاب می فرماید هذا امانتى عندك فلا تضعها الافي حقها - انتهى

مخفی نماناد اول کسیکه امر کرد مردم در نماز تکفیر نمایند یعنی دست روی دست بگذارند عمر بن خطاب بود چنانچه علامه در تذکره می فرماید وقتی که اسراء عجم را که مجوس و گیر بودند آوردند نزد عمر مقابل او دست روی دست گذارده بودند عمر گفت گفت چرا چنین کرده اید؟ گفتند مادر مقام خضوع و تواضع از برای سلاطین خود چنین میکنیم - عمر گفت خوبست مردم در مقابل خداوند هم در حال نماز چنین بایستند و غافل شد که تشبیه بمجوس در احکام شرعیه قبیح است و آداب تشرف خدمت ملوك را نمی داند مگر امناء و و زوای او و ملاحسن بن ملا عبدالرزاق لاهیجی در شمع الیقین میفرماید از بدع عمر بن خطاب است دست بستن در حال نماز که از افعال یهود و نصاری است

خاتمه : در بعضی از حالات و تواریخ متعلقه بخلفا بنی امیه

که از تاریخ الخلفاء عبدالرحمن سیوطى و حيوة الحيوان محمد بن موسى الدميرى و مروج الذهب على بن الحسين المسعودى ودر الملوك محمد بن الحسن الحر العاملی و بعضی از کتب معتبره دیگر اخذ شده و در مقدمه کتاب گفته شد که خلفاء بنی امیه چهارده نفر بودند که بعد از خلافت حضرت امیر (علیه السلام) غصب خلافت نمودند

در تاریخ الخلفاء از یوسف بن سعد روایت کرده که بعد از صلح حضرت مجتبی (علیه السلام) بامعويه شخصی بآن بزرگوار عرض کرد سودت وجوه المؤمنين حضرت فرمود مرا ملامت مكن جدم پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) در خواب دید که بنی امیه بمنبر او جستن می کنند مثل جستن قرده و میمون پس پیغمبر غضبناک شد این آیه نازل شد :

« انا انزلناه في ليلة القدر وما ادريك ماليلة القدر ليلة القدر خير من الف شهر يملكها بعدك بنوامیه یا محمد (صلی الله علیه وآله وسلم) »

و در روایتی بعد از این خواب پیغمبر تا زنده بود خندان نشد آیه شریفه نازل شد دوما جعلنا الرؤيا التي اريناك الا فتنة للناس ، وترتيب خلفاء بنی امیه اینست:

اول - معوية بن ابي سفيان بن حرب بن امية بن عبد الشمس بن عبد مناف بود

و مادر معويه هند جگر خوار بنت عتبة بن ربيعة بن عبد الشمس بن عبدمناف بود وقتیکه ابابکر سوق عسکر نمود بجانب شام معويه با لشگر مسلمین که رئیسشان یزید بن ابی سفیان بود روانه شد بشام یزید بن ابی سفیان در شام از دنیا رفت با بکرایالت شامات را بمعويه واگذار نمود همین قسم بایالت شامات مستقر بود تا دهم ربیع الاول سنه چهل و يك كه حضرت مجتبی (علیه السلام) با او صلح نمود و معويه غصباً دارای منصب خلافت شد تا نیمه ماه رجب سنه شصت هجری که مصوبه از دنیا رفت - اینبود که گفته شد اقام معوية اميراً عشرين سنه و خليفة عشرين سنه وغالب اهل شام در روز تحکیم با معويه بیعت کردند و معویه بسیار اکول بود

و در شرح ابن ابی الحدید است که پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) مصوبه را خواند دید غذا میخورد دو مرتبه خواند. از دید غذا میخورد فرمود: «اللهم لا تشبع بطنه» ( ج 28)

ص: 448

شاعر عرب می گوید :

وصاحب لى بطنه كالهاويه *** كان في أمعائه معويه

ايضاً فرمود که مصوبه جمعی از صحابه و تابعین را وادار نمود بوضع احادیث در مذمت حضرت امیر (علیه السلام)

و در سنه چهل و پنج معويه اخذ بیعت نمود از برای پسرش یزید بخلافت - واو اول کی بود که از برای پسرش اخذ بیعت نمود و کاغذی نوشت محاكم مدينه مروان بن الحكم بن ابی العاص بن امیه که از اهل مدینه بیست بگیرد از برای یزید بسنت ابا بكر وعمر بس عبدالرحمن بن ابی بکر گفت بلکه بسنت کسری وقيصر.

و در روایتی مروان خطبه خواند و تبلیغ نمود ولایت عهد یزید را ، عبدالرحمن بن ابی بکر سخنانی بوی گفت - مروان گفت آیا تو نیستی که خداوند در بارۀ تو فرموده : و الذي قال لوالديه اف لكما : عبدالرحمن گفت آیا تو نیستی آن لعینی که پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) پدرت را لمن کرده ؟ و عایشه گفت دروغ گفت مروان این آیه درباره برادر من نازل نشده لکن پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) لمن فرمود حکم پدر مروان را در حالتی که مروان در صلب او بود و مروان به عضی بود از آن کسی که پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) لمن فرموده

و در تاریخ گزیده است که مصوبه در هنگام فوتش بیکی از خواص خود گفت سه گناه بزرك برخود می دانم اول آنکه در امر خلافت که حق حضرت امیر (علیه السلام) بود طمع کردم و بتغلب مملکت را از او گرفتم دوم آنکه زوجه حضرت امام حسن (علیه السلام) را فریفتم تا او را بزهر جفا شهید کردم سوم یزید را ولیعهد خود گردانیدم و در حبیب السیر از تاریخ حافظ ابرو نقل کرده که میگوید عجب است که بعضی از مسلمین می گوید مقاتله و مخالفت مصوبه با حضرت امیر المؤمنين (علیه السلام) موجب لعن وطعن معويه نیست چون او مجتهد بود و بر مجتهد بحثی نیست و این معنی از غایت تغافل و نهایت تجاهل است - و چه خوب میگوید سنائی شاعر،

داستان پسر هند مگر نشنیدی *** که از او و سه کس او پیمبر چه رسید

پدر او لب و دندان پیمبر بشکست *** مادر او جگر هم پیمبر بمكيد

او بنا حق حق داماد پیمبر بگرفت *** پسر او سر فرزند پیمبر ببرید

بر چنین شخص کسی لعنت و نفرین نکند؟ *** لعن الله يزيد و على آل يزيد

و در تاریخ الخلفاء از شعبی روایت کرده که گفت قضاة چهار نفر بودند عمر وعلی و ابن مسعود وزید بن ثابت - وفطنها وزير کها نیز چهار نفر بودند معاویه و عمروعاص ومغيره و زیاد بن ابيه

وسن معویه در حال فوت هشتاد سال بود تقريباً و مدت خلافتش نوزده سال و چهار ماه و پنج روز بوده و قبرش در باب الصغير شام است و در حیات الحیوان است چون مصوبه آثار مرك در خود دید چشمش را سرمه کشید و سرش را روغن مالید و به سند خود تکیه نمود و بمردم اذن دخول داد و این شعر را انشا کرد

و تجلدى للشامتين اراهم *** اني لريب الدهر لا اتضضع

مردی از علویین حاضر بود فرمود

واذا المنية انشبت اظفارها *** الفيت كل تميمة لا تنفع

و کسانیکه از اعلام در خلافت مصوبه از دنیا رفتند حفصه وام حبيبه وصفيه و میمونه و سوده و جو بریه و عايشه زوجات حضرت پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) وقتم بن عباس و عبیدالله بن عباس و صفوان بن امیه و زید بن ثابت وكعب بن مالك و جرير بن عبدالله البجلي و ابوایوب الانصاري و سعد بن ابی وقاص و

ص: 449

سعید بن زید و عبدالرحمن بن ابى بكر واسامة بن زيد و ابو هريره و ابوموسى الاشعرى وحسان بن ثابت ولبيد شاعر و بعضی دیگر از اعلام بودند ،

دوم - یزید بن معویه بود و مادر یزید، میسون بنت مجدل الكلبيه است ولادتش از مصباح استفاده می شود که سنه بیست و هشت هجری بود و بعد از پدرش معويه بخلافت نشست و در چهاردهم ربیع الاول سنه شصت و شش هجری چنانچه در مصباح شیخ است يزيد بدرك واصل شد در سن سی و هشت سالگی و در حواریین شام دفن شد پس مدت خلافتش پنج سال و هشت ماه الا یکروز بود و در غالب کتب تواریخ است كه بدرك رفتن یزید در چهاردهم ربیع الاول سنه شصت و چهار هجری بوده و در این مدت قليله سه فتنه بسیار بزرك از او در عالم صادرشد :

فتنه اول که اعظم مصائب و بلیات واقعه در عالم بود قتل حضرت سیدالشهداء (علیه السلام) واهلبيت و اصحابش بود و کیفیت اسیری مخدرات عصمت و طهارت بود که مثلش در عالم دیده نشده و نخواهد شد.

فتنه دوم - وقعة حره وقتل اهل مدينه بود و جهتش این شد که چون يزيد متهتك در معصیت بود حتی آنکه در تاریخ الخلفاء از واقدی نقل کرده که عبدالله بن حنظله غسیل الملائكه گفت والله ماخرجنا على يزيد حتى خفنا ان نرمى بالحجارة من السماء لانه رجل ينكح امهات الاولاد و البنات و الاخوات ويشرب الخمر و يدع الصلوة، لذا اهل مدينة او را از خلافت خلع نمودند خبر بیزید رسید آن ملعون جیش زیادی بسرداری مسلم بن عقبه روانه نمود بمقاتله با اهل مدینه و فرموده در آن قضیه از قریش و انصار سیصدو شش نفر مقتول شدند و شهر مدینه را غارت کردند و رفع بکارت هزار دختر بکر را نمودند

فتنه سوم بعد که جیش یزید از قتل و نهب مدینه فارغ شدند رفتند بمکه معظمه بجهت قتال ما عبدالله بن زبير ومسلم بن عقبة المرى امير لشكر شام نرسیده بمکه معظمه بجهنم واصل شد در بیست و سوم محرم الحرام سنه شصت و چهار و حصین بن نمیر سکونی را خلیفه خود نمود و بهرسه قضیه در باب پنجم و ششم اجمالا اشاره شد

و ايضا در تاریخ الخلفاء است که شخصی نزد عمر بن عبدالعزیز نام یزید را برد گفت قال امیر المؤمنين يزيد بن معويه - عمر بن عبدالعزیز گفت چرا بیزید امیرالمؤمنین گفتی و امر کرد او را بیست و پنج تازیانه زدند و از حسن بصری نقل کرده که گفت امر این مردم را دو نفر فاسد کردند اول عمرو عاص که در غزوه صفین گفت لشگر معاویه قرآن ها را سرنیزه بکنند چنین کردند و خوارج راضى بتحكيم شدند و مفسده این تحکیم تا روز قیامت باقیست دوم مغيرة بن شعبه که عامل معویه بود در کوفه معويه او را معزول نمود وطلبيد بشام مغيرة تأخیر انداخت حرکت خود را - معويه گفت چرا دیر آمدی گفت من از برای پسرت یزید از مردم اخذ بیعت نمودم که بعد از تو خلیفه باشد - معويه گفت مردم کوفه بیعت کردند برخلافت یزید گفت بلی معويه بشکرانه این مطلب دو مرتبه او را بحکومت کوفه منصوب نمود و این باعث شد که اینملعون با دعوی خلافت این نحو از اعمال سنیعه از او صادر شد که موجب تغيير وننك مسلمين شد و در خلافت یزید جناب ام السلمه ام المؤمنین از دنیا رحلت فرمود

ص: 450

سوم از خلفاء بنی امیه معوية بن يزيد بن معويه بود

و در حیات بزید مردم با او بیعت کردند و بعد از بدرك رفتن یزید دو مرتبه مردم با او بیعت کردند چندروزی که گذشت مردم را جمع نمود و رفت بالای منبر و گفت ایها الناس مرا صلاحیت منصب خلافت نیست و از عهده این امر بر نمی آیم اکنون بتكلیف خود داناترید هر که را خواهید بجهت خلافت معین کنید . اکابر و اعیان شام گفتند هر که را تو خلیفه بنمائی ما متابعت او را خواهیم نمود.

گفت من لذتی از خلافت نچشیدم تا تبعات تعیین خلیفه بعد را بنمایم و در هداية الانام از شیخ بهائی نقل کرده که بجهة خوف از خدا و دانستن آنکه او شایسته خلافت نیست خود را خلع کرد و فرموده که روایت است که چون خود ر اخلع نمود مادرش بوی گفت کاش خون حیض میشدی و بوجود نمی آمدی گفت کاش چنین بودم و نمی دانستم که خدا را بهشت و جهنمی هست و بعضی از مورخین گفتند که قوله تعالى يخرج الحي من الميت شامل این جوان است و اوچهل روز خلافت نمود در سن بیست و یکسالگی از دنیا رفت و قبر معوية بن يزيدهم در شامست

چهارم از خلفاء بنی امیه بقول غالب اهل تواريخ كه بدرك رفتن يزيد را درسنه شصت و چهار گفته اند مروان بن حکم بن ابی العاص بن امية بن عبد الشمس بن عبد مناف بود و او پسر عم عثمان بن عفان بن ابی العاص بن امیه است و او در سال دوم هجرت متولد شد و در جنگ جمل مروان خطاء تيرى بطلحة بن عبدالله زد و او را بقتل رسانید و بعد از معوية بن يزيد بعضی از اهل شام با وی بیعت نمودند و غالب اهل مکه و مدینه و بعضی از اهل عراق با عبدالله بن زبیر بیعت کردند و پدر مروان حکم بن ابی العاص را پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) لعن کردند

در اصابه است که اصحاب داخل شدند بر حضرت رسول (صلی الله علیه وآله وسلم) و آن حضرت حکم بن ابی العاص را لعن می کردند جبیر بن مطعم از پدرش نقل کرده گفت من با پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) بودم که حکم بن ابی العاص گذشت پیغمبر فرمود ویل لامتی مسافى صلب هذا - و پیغمبر او را از مدینه اخراج نمود بطائف و با پسرش مروان رفت بطائف و در آنجا رانده شده بود تا وقتی که برادرزاده اش عثمان بن عفان بخلافت نشست و اذن داد او را که برگردد بدینه

و در مجلس میشوم معویه که صنادید بنیامیه حاضر بودند و هر يك از آنها بحضرت مجتبی (علیه السلام) توهینی کردند و حضرت جواب هر يك را داد منجمله بمروان فرمود : « واما انت يا مروان فلست انا سببتك ولا سبيت اباك ولكن الله عز وجل لعنك ولعن اباك واهل بيتك وذريتك و ماخرج من صلب ابيك الى يوم القيمة على لسان نبيه محمد صلی الله عليه آله صدق الله وصدق رسوله يقول الله تبارك و تعالى والشجرة الملعونة في القرآن ونخوفهم مما يزيدهم الاطغياناً كبيراً» انت يا مروان و ذرينث الشجرة الملعونة في القرآن

و در یازدهم بحار از اختصاص شیخ مفید روایت کرده که وارد شد سعد الخير ابن عبدالملك بن عبدالعزيز بن عبدالملك بن مروان برادرزاده عمر بن عبدالعزيز بحضرت باقر (علیه السلام) و آن بزرگوار او را سعدالخیر نامیده بودند در حالتی که گریه می کرد

حضرت فرمود یا سعد چرا گریه می کنی ؟ گفت چگونه گریه نکنم و حال آنکه از شجره ملعونه هستم که در قرآن مجید یاد فرموده - حضرت فرمود تو از آنها نیستی اموی منا اهل البیت آیا نشنیدی قول خدایتعالی را که حکایت ابراهیم را می فرمايد ومن تبعنى فانه منى

ص: 451

ودر حيوة الحيوان است وقتیکه مروان متولد شد او را بردند خدمت حضرت پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) آن حضرت فرمود اندنواله عليه وعلى من يخرج من صلبه لعنة الله الا المؤمن منهم وقليل ماهم اين قول أخيرى باید اشاره باشد بحكايت سعد الخير ابن مروان بن حكم وحکم بن ابی العاص در سنه سی و دو هجری بجهنم واصل شد و عموی مروان مغيرة بن ابی العاص، پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) خون او را مباح فرمود عثمان او را در خانه خود پنهان کرد وحی رسید که مغیره در خانه برادرزاده اش عثمان است پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) بامير المؤمنين (علیه السلام) فرمود شمشیر بردار و برو بخانه عثمان و مغیره را بقتل برسان عثمان دانست و مغیره را آورد بخدمت حضرت پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) و سه روز مهلت گرفت که او را از مدینه خارج نماید بعدا که عثمان از خدمت پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) خارج شد پیغمبر فرمود اللهم العن من يؤويه والعن من يحمله والعن من يطعمه و العن من يسقيه والعن من يجهزه و العن من يعطيه سقاء أو حذاء اورشاء اور عام و یکنفر مرتکب تمام آن امور شد پس وحی نازل شد پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) امیرالمؤمنين (علیه السلام) وعمار یاسر را فرستاد مغيره را بقتل رسانیدند

ودر عقد الفرید است که تولد مروان بن حکم در مکه معظمه دو سال بعد از هجرت بود و بدرك رفتنش در شام سوم ماه رمضان سنه شصت و پنج هجری بود و سبب بدرك رفتنش این شد که مروان عاتكه بنت هاشم بن عتبة بن ربيعه را كه زوجة يزيد بن معويه ومادر خالد بن یزید بود تزویج نمود یکوقتی مروان خواست برود بمصر اسلحه خالد را عاریه گرفت بعد از مراجعت خالد اسلحه خود را که بمروان عاریه داده بود مطالبه کرد مروان نداد خالد اصرار کرد مروان متغیر شد بخالد گفت یا بن رطبة الاست کنایه از آنکه پدرت مفعول بوده

خالد گریه کنان رفت نزد مادرش عاتکه مادرش گفت غصه مخور دو مرتبه مروان چنین سخنی بتو نخواهد گفت مروان داخل منزل شد وقتیکه خوابید عاتکه امر کرد کنیزان فرشی بالای صورت او انداختند و او را خفه کردند بعد از خانه بیرون شدند فریاد زدند یا امیرالمؤمنين يا امير المؤمنين پسر مروان عبدالملك خبر شد آمد به عاتکه گفت اگر نبود که مردم میگفتند يك زنی پدر ترا بقتل رسانیده هر آينه من ترا قصاصاً بقتل میرسانیدم؛ اما چکنم از حرف مردم می ترسم .

پنجم از خلفاء بنی امیه عبدالملك بن مروان بود

ولادت عبد الملك سنه بيست وشش هجری بود و فوتش در شوال سنه هشتاد و شش بود

در در المسلو کست که در مرض موت عبد الملك بن مروان بار گفتند چگونه میبینی حال خود را با امیرالمؤمنين گفت قال الله مالى ولقد جئتمونا فرادى كما خلقناكم اول مرة و تركتم ماخولناكم وراء ظهوركم ثم قال تلك الدار الآخرة نجعلها للذين لا يريدون علواً في الارض و لافساداً والعاقبة للمتقين - وقال عند موته ليتني كنت غسالا آكل بكسب يدى يوماً فيوماً و لم آل من امر الناس شيئاً

یعنی : ای کاش من لباس شوئی می بودم و از لباسشوئی امرم می گذشت و والی مردم نمیشدم

فبلغ ذلك أبا حازم المدنى فقال الحمد لله الذي جعلهم اذا حضرهم الموت يتمنون ما نحن فيه ولا نتمنى عند الموت ماهم فيه

و در تاریخ خلفا سیوطی است اگر نبود عیبی در عبدالملک مگر آنكه حجاج بن يوسف را والی بر مسلمین نمود در شقاوت و ملعنت او همین کافی بود چون حجاج بیست و دو سال در عراقین حکومت نمود و جمعی از صحابه و تابعین را بقتل رسانید و چقدر از مسلمین را محبوس نمود و بعضی از

ص: 452

مساوی حالات او در فصل ششم از باب سابق ذکر شد فراجع

و بدانکه از زمان بدرك رفتن يزيد بن معویه که چهاردهم ربیع الاول سنه شصت وشش باشد کمافی المصباح تا نیمۀ جمادی الثانیه هفتاد و سه که عبدالله بن زبیر در مکه کشته شد که شش سال و یازده ماه و دوازده روز باشد خلافت بنی امیه غير مستقر و متزلزل بود

در ایام خلافت عبدالله بن زبیر بعضی از اعلام از دنیا رفتند مثل عبدالله بن عباس و جابر بن عبد الله انصاری و عدی بن حاتم الطائي وسليمان بن صرد الخزاعی و نعمان بن بشیر وزید بن ارقم و در قبه ایام خلافت عبد الملك بن مروان هم جمعی از اعلام از دنیا رفتند مثل جناب محمد بن الحنفیه که درسنه عبدالملك هشتاد و يك از دنیا رحلت فرمود

وجناب عبدالله بن جعفر الطيار که درسته هشتاد از دنیا رحلت فرمود و اسماء بنت ابابکر مادر عبدالله بن زیر وسويد بن غفلة وشريح قاضي وعمرو بن حريث

ششم از خلفاء بنی امیه ولید بن عبدالملك بن مروان بود

والده او عاتکه دختر يزيد بن مصوبه بود و این ملعون شقاوت را از دو طرف ارث برد. ولادتش سنه چهل و پنج هجری بود و در نیمه جمادى الاخرة سنه نود وشش در شام بجنهم واصل شد

و در تاریخ الخلفاء است كان الوليد جباراً ظالماً . و از عمر بن العزيز روایت کرده وكان الوليد بالشام و الحجاج بالعراق وعثمان بن جناده بالحجاز وقرة بن شريك بمصر امتلئت الارض والله جورا - و این ملعون قاتل حضرت زین العابدین (علیه السلام) بود و ولید مملکت هند و اندلس و خوارزم وسمرقند و کابل و فرغانه را فتح نمود و مسجد حضرت رسول (صلی الله علیه وآله وسلم) را وسعت داد وقبه صخرة بيت المقدس را او بنا نمود و مسجد جامع دمشق را که جامع بنی امیه گویند او بنا نمود و گفتند خراج هفت ساله شام در او خرج شد

ودر حيوة الحيوان است که چهارصد صندوق که در هر صندوقی بیست و هشت هزار اشرفی بود مصارف او شد و گویا اینشعر درباره او گفته شده

سمعتك تبنى مسجداً من خيانة *** وانت بحمد الله غير موفق

كمنفقة الايتام من كسب خرجها *** لك الويل لا تزني ولا تتصدق

و ولید مسجد حضرت رسول (صلی الله علیه وآله وسلم) را وسعت داد در مدینه و مسجد اقصی را عمارت نمود ووضع منارات از مخترعات وليد بن عبدالملك است و ولید بجهت هر شخص زمین گیری خادمی معین کرد و بجهت هر کوری عصاکشی معین کرد، و در ایام خلافت ولید جمعی از اعلام از دنیا رفتند مثل انس بن مالك و سهل بن سعد ساعدی و سعید بن مسیب و سعید بن جبیر که حجاج او را مقتل رسانید

هفتم از خلفاء بنی امیه سليمان بن عبد الملك بن مروان بود

و در تاریخ الخلفاء است که او عمر بن عبدالعزیز را مثل وزیر خود قرارداد راوامر او را امتثال میکرد و عمال حجاج ملمون را عزل نمود و کسانی را که در زندان حجاج محبوس بودند رها کرد و نماز در اول وقت را احیا نمود بعد از آنکه بنی امیه نماز را از اول وقت بتأخیر انداخته بودند

و از ابن سیرین نقل کرده گفت رحم الله سليمان افتتح خلافته باحياته الصلوة لمواقيتها و اختتمها

ص: 453

باستخلاف عمر بن عبدالعزيز ولادت سليمان سنه شصت هجری بود و رحلتش روز جمعه دهم ماه صفر سنه نود و هشت یا نودونه هجری بود و قبرش در آبق است که از اعمال جبل قنسرینست و او شهری بوده در دو منزلی حلب

و در در المسلوك است که بعد از اینکه سلیمان بن عبد الملك جعفر برمکی را از بلخ بجهت وزارت خود بشام طلبید که در فصل ششم از باب سابق گفته شد وقتیکه جعفر برمکی وارد شد سلیمان خوشنود شد و از جای خود حرکت کرد و او را اذن جلوس داد قدری نگذشت که صورت سلیمان در هم کشیده شد و گفت لاحول ولا قوة الا بالله و بجعفر برمکی گفت بر خیز از نزد من حاجب آمده و جعفر را از جای خود حرکت داده خارج نمود و هیچکس جهنش را نفهمید

چون مجلس خلوت شد یکی از ندماء خلیفه عرض کرد شما جعفر را از بلخ طلبیدید بعد حاضر شد او را از خود دور کردی سلیمان گفت اگر از راه دور نیامده بود امر می کردم گردنش را بزنند چون با اوسم قاتل بود

آن مرد رفت نزد جعفر و تفصیل را با و گفت و سؤال نمود که با تو سم قاتل بود ؟ گفت والان هم آن سم با من هست در زیر نگین انگشتر من چون سلاطین از پدرانم طلب اموال می کردند و آنها را عذاب می کردند و من ترسیدم که خلیفه بمن چنین تکلیفی بکند لهذا سمی باخود بر داشتم ک خود را باین سم هلاك بنمایم و مبتلا بذلت و اهانت نشوم

پس آن مرد آمد نزد سلیمان و او را خبردار نمود از قصد جعفر - سلیمان تعجب کرد و جعفر را اورا مخلع نمود و پهلوی خود نشانید بعد جعفر از سلیمان سؤال کرد که از کجا دانستید که با من سم قاتل است سلیمان گفت با من دو خرزه و دو مهره است که از خواص آنها اینست که اگر در مکانی حاضر باشند و سمی هم حاضر بشود این دو مهره حرکت می کنند و وقتیکه تو وارد شدی این دو مهره حر نمودند و وقتیکه خارج شدی این دو مهره ساکن شدند فهمیدم که با تو سم است بعد از آن دو مهره را باز کرد و نشان داد مثل دو جزع یمانی بود

و در حیات الحیوان است که روز جمعه سلیمان بن عبد الملك از حمام بیرون شد حله سبزی پوشید و عمامه سبزی گذاشت و بر فراش سبزی نشست و اطرافش سبزه چید و بآئینه نظر کرد و گفت پیغمبر ما رسول بود و ابابکر صدیق وعمر فاروق وعثمان صاحب حیا بود وعلى شجاع بود و معويه حلیم بود ویزید صبور بود وعبد الملك سائس بود و ولید جبار بود و من پادشاه جوان هستم بعد بیرون شد که برود بنماز جمعه زنی میان صحن منزل این رباعی را خواند

انت نعم المتاع لو كنت حيا *** غير ان لا بقاء للانان

ليس فيما بدالنا منك عيب *** عابه الناس غير انك فان

بعد از فراغ از نماز مراجعت نمود بمنزل سؤال نمود از آن که چه گفتی وقتیکه من از منزل خارج شدم گفت من بشما چیزی نگفتم و شمارا ندیدم - سليمان گفت انا لله و انا اليه راجعون خبر مرك بمن رسید و جمعه دیگر از دنیا رفت

و در كتاب هداية الانام محدث قمی فرموده که سليمان بن عبد الملك معروف بود بكثرت اکل گویند هر روزی صدر طل عراقی طعام میخورد که زیاده از یازده من و نیم تبریز باشد انتهی

هشتم از خلفای بنی امیه عمر بن عبد العزيز بن مروان بن حکم بود که بعد از پسر

ص: 454

عمش سلیمان بخلافت نشست والده او ام عاصم بنت عاصم بن عمر بن خطاب است و زوجهاش فاطمه بنت عبدالملك بن مروان بود و شاعر در حق او گفت

بنت الخليفة والخليفة جدها *** اخت الخليفة و الخليفة بعلها

ولادتش در حلوان بود که قریه ایست از قراء مصر شب عاشوراء سنه شصت و يك هجری و در دهم ماه رجب سنه صدوده در دیر سمعان که از اعمال حمص است مسموماً از دنیا رحلت نمود

و در حیات الحیوان است اولی که عمر بن عبدالعزيز بخلافت نشت داخل مسجد شد و رفت بالای منبر گفت : « ايها الناس، مبتلا شدم باین امر بدون آنکه خودم طالب باشم و بدون آنکه مسلمین صلاح بدانند و من خود را از خلافت خلع نمودم و بیعتم را از گردن شما بر داشتم پس شما اختیار کنید از برای خلافت غير مرا » - یکمرتبه مسلمین صیحه کشیدند انا قد اختر ناك ورضيناك اميرنا باليمن والبركة

و چون ساکت شدند عمر خطبه خواند و در آخر خطبه گفت « ایها الناس من اطاع الله وجبت طاعته ومن عصى الله فلا طاعة له اطيعونى ما اطعت الله فان عصيته فلا طاعة لي عليكم » بعد از منبر فرود آمد و داخل دار الخلافه شد و امر کرد پرده ها را کندند و فرشها را جمع نمودند و امر کرد همه آنها را فروختند و شمن آنها را داخل در بیت المال مسلمین نمودند

و در زمان خلافت عمر بن عبدالعزیز جامه ها و عمامه ها و پیراهن و قبا و ردا و کفش او را قیمت نمودند و قیمت تمام آنها مساوی با دوازده در هم شد

و در مروج الذهب است که عمر بن عبدالعزیز در جوانیش از غلامش خیانتی دید خواست او را انتقام نماید غلام گفت آیا تو خیانت بمولای خود نکرده گفت چرا گفت آیا مولای تو در مجازات توشتاب کرد عمر فوراً متنبه شنو او را آزاد کرد و این موجب توبه او شد

و بروایتی غلام بعمر گفت بیاد آور شبی را که صبحش روز قیامت است و دروقت مناجات بسیار میگفت يا حليماً لا يعجل على من عصاه

و در مجموعه ورام است که از کلمات عمر بن عبدالعزیز است و ان امره ليس بينه وبين آدم اب حي الفريق في الموتى

و در تاریخ الخلفاء از حضرت باقر روایت کرده قال (علیه السلام) عمر بن عبد العزيز نجيب بني اميه وانه ببعث يوم القيمة امة وحده

و از قیس روایت کرده قال مثل عمر في بني اميه مثل مؤمن آل فرعون وموسى بن اعین گفت در زمان خلافت عمر بن عبدالعزیز گوسفند و گرگ در يك مكان مي چریدند و گرگها ابداً متعرض گوسفندها نمی شدند یکشب دیدم گرگ ها متعرض گوسفندها شدند گفتم لا بد مرد صالح عمر بن عبد العزيز هلاک شده بعد که خبر رسید معلوم شد عمر همان شب هلاك شده

ومسلمة بن عبد الملك گفت رفتم بعيادت عمر بن عبدالعزیز دیدم در برش پیراهن چرکینی است بزوجه اش فاطمه دختر عبدالملك بن مروان گفتم چراجامه اش را تنظیف نمیکنی گفت و الله جامه دیگر ندارد که عوض کند

و در روایت است که عمر بن عبدالعزیز فهمید که زوجه اش فاطمه يك جواهر قیمتی دارد که پدرش عبدالملك باو داده بود که مثل و مانند نداشت شوهرش گفت یا راضی شو که داخل در

ص: 455

بیت المال مسلمین بشود یاراضی شو که ترا طلاق بدهم من راضی نمیشوم با تو و ایندانه جواهر در يك باشم فاطمه عرض كرد من ترا اختیار می کنم و آن دانه جواهر را داخل بيت المال مسلمين نمود بعد که عمر يزيد از دنیا رفت برادر فاطمه یزید بن عبدالملك بمسند خلافت نشست گفت اگر بخواهی آندانه جواهر رابتو برگردانم فاطمه گفت نه والله من زنی نیستم که در حیات شوهرم اطاعت وی کنم و بعد از فوتش عصیان وی نمایم و فاطمه گفت از وقتی که عمر بن عبدالعزيز بخلافت نشست ابدأ غسل نکرد نه از جنابت و نه از احتلام چون روزها مشغول قضای حوائج مسلمین ورد مظالم عباد بود و شبها مشغول عبادت بود

و در خیرات حسان است که مادر فاطمه زوجه عمر بن عبدالعزيز عاتكه بنت يزيد بن معويه بود

ودر روضة الانوار محقق سبزواری فرموده بعد از فوت عمر بن عبدالعزیز او را در خواب دیدند و از حال او سؤال کردند گفت یکسال مرا در پرده حجاب نگهداشتند بجهت آنکه سوراخی در پلی بود و پای گوسفندی در آن فرورفت و مجروح شد بمن عتاب کردند که چون مصالح عباد با تو بود چرا در امور تهاون کردی که اینحیوان صدمه بخورد

و در در المسلوک است که طاوس کیسان خولانی نوشت بعمر بن عبد العزيز : ان اردت ان يكون عملك خيراً فاستعمل اهل الجنة - فقال عمر كفى بها موعظة يعنى نوشت که اگر بخواهی تمامی کارهای تو خوب باشد کارهایت را بمؤمنین که اهل بهشتند واگذار کن عمر گفت همین موعظه مرا کافیست

و حکایت شده که عمر بن عبدالعزیز غلامی داشت که او را خازن بيت المال مسلمين نموده و عمر سه دختر داشت روز عرفه دخترها آمدند نزد پدرشان و گفتند زنها و دخترهای رعیت ما ر املامت می کنند که شما دخترهای خلیفه هستید و شما يك پيراهن نو ندارید که امروز در بر کنید عمر بن عبدالعزیز از گفته دخترها خیلی محزون شد خازن را طلبید گفت مبلغی از خزانه بجهت من بقرض بردار سرماه که شد از مشاهره خود قرض را اداء میکنم که بجهت این دخترها پیراهن نوی بگیرم خازن گفت یا امیر المؤمنين شما اطمینان دارید که ماه زنده خواهید بود که دینتان را ادا کنید

عمر فرمود نه والله يكنفس بخود امید زندگی ندارم بعد بدخترانش فرمود شما شهوتتان را فرو نشانید چون داخل بهشت نمی شود مگر کسیکه شهوتش را فرو نشاند

و در تاريخ الخلفاء از عمرو بن مهاجر نقل کرده که نفقه عمر بن عبدالعزیز هر روزی دو در هم بود

و در جنة العاليه از بعضی از تفاسیر نقل فرموده که روز عیدی عمرین عبدالعزیز از برای نماز عید بمصلی رفت بعد از فراغ از نماز عرض کرد خداوندا مرا مشمول رحمت خود گردان چون خودت فرموده ای ( ان رحمة الله قريب من المحسنین ) و اگر من از محسنین نیستم از صائمین هستم که فرموده ای :

( والصالمين والصالمات اعد الله لهم مغفرة و اجراً عظيما )

و اگر از صائمین بشمار نیایم امید که از مؤمنین محسوب گردم که فرموده ای ( وكان بالمؤمنين رحيماً » واگر از مؤمنین نباشیم داخل در اشیاء هستم که «رحمتی وسعت کل شیء» و اگر

ص: 456

چنین هم نباشم پس من از مصیبت زدگان باشم زیرا که مصیبتی بالاتر از محرومی از رحمت تو نیست و درباره مصیبت زدگان فرموده ای ،

«والذين اذا اصابتهم مصيبة قالوا انالله و انا اليه راجعون اولئك عليهم صلوات من ربهم و رحمة و اولئك هم المهتدون» پس بواسطه مصیبت زدگی من بر من رحم بفرما

ودر روضة الصفاء است که یکنفر از اطباء اهل کتاب در محفلی که اعیان و اشراف بنی امیه حاضر بودند بتعليم عمر بن عبدالعزیز دختر او را خواستگاری نمود عمر گفت این وصلت نمی شود چون ما مسلمانیم و شما کا فرید طبیب گفت پس چگونه پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) دختر بعلی بن ابیطالب (علیه السلام) داد

عمر گفت او یکنفر از بزرگان مؤمنین بود طبیب گفت پس چرا لمن او را جایز میدانید عمر بحاضرین گفت چرا جواب او را نمی دهید

همه ساکت نشستند و سربزیر انداختند آنوقت عمر قدغن کرد که کسی آنحضرت را سب نکند و در خطبه بعوض سب این آیه را تلاوت نمود :

« ان الله يأمر بالعدل والاحسان و ایتا ذی القربی و ينهى عن الفحشاء والمنكر والبغى يعضكم لعلكم يذكرون »

و از آنستکه سیدجلیل رضی طاب ثراه می فرماید

یا بن عبد العزيز لو بكت العين فتى من امية لبكيتك *** انت نزهتنا من السب والقذف فلو امكن الجزاء الجزيتك

و بدانکه در میان خلفاء بنی امیه عمر بن عبدالعزیز امتیازات حسنه زیادی دارد

منجمله آنکه نهی کرد مردم را از سب حضرت امیر (علیه السلام) و حال آنکه اتباع مصوبه و بنی امیه از سنه چهل و يك كه ابتداء خلافت مصوبه بود تاسته نود و نه که ابتدای خلافت عمر بن عبدالعزیز بود آن بزرگوار را در خطبو منابر سب میکردند که شاعر می گوید

و على المنابر تعلنون بسبه *** و بسيفه نصيت لكم اعوادها

و منجمله عمر بن عبد العزيز فدك و منافع او را رد کرد بحضرت امام محمد باقر (علیه السلام) و منسوبین بحضرت امیر ع را محبت و احسان مینمود بخلاف اقربا خویشرا ودر روضة الصفا از حضرت باقر روایت کرده که فرمود درمیان هر قومی مرد صالح ونیکوکاری میباشد و از بنی امیه عمر بن عبدالعزیز است

واز و از فاطمه بنت الحسين سيد الشهداء (علیه السلام) روایت شده که همیشه عمر بن عبدالعزیز را مدح و ثنا میکرد و میفرمود که اگر او زنده بودی ما را بهیچ کس حاجت نبودی انتهی

ومنجمله عمر بن عبدالعزيز تفضیل داد بنی فاطمه را بر بنی امیه در مناقب از حضرت باقر (علیه السلام) روایت کرده فرمود لما ولی عمر بن عبدالعزيز اعطانا عطايا عظيمة ودخل عليه اخوته فقالوا ان بني امية لا يرضون منك بان تتفضل بني فاطمه فقال افضلهم لاني سمعت حتى لا ابالى الا اسمع رسول الله كان يقول ان فاطمة شحنة منى (كذاء) يسرنى ما اسرها ویولنی ما اسالها فانا اتبع سرور رسول الله واقعی مسائته

ص: 457

و منجمله عمر بن عبد العزيز قائل بود بفضیلت حضرت امیر (علیه السلام) بر سایر خلفاه چنانچه این ابی الحدید در نهج البلاغه میفرماید که جماعتی از بنی امیه قائلند بر فضیلت حضرت امیر (علیه السلام) برخلفاء ماضين و از ایشان است خالد بن ابی العاص وعمر بن عبدالعزیز و حکایاتی هم در این خصوص نقل می کند و قصه سعد الخير ابن عبد الملك بن مروان گذشت

نهم از خلفاء بنی امیه یزید بن عبد الملك بن مروان بود

و او بعد از پسر عمش عمر بن عبدالعزيز بخلافت نشست و در بیست و پنجم ماه شعبان سنه صدو پنج از دنیا رفت در سن سی و هفت سالگی

در حیات الحیوان است که وفاتش در اربل بود و او را بروی دوشها آوردند بدمشق و بين باب حبابیه و باب الصغير دفن کردند

ودر حبیب السیر است که یزید بن عبدالملك بن مروان در آخر عمرش بولایت اردن با کنیزی که محبوبه او بود در بوستانی صحبت میداشت و یزید دانه های انگور را بجانب او می افکند و او بدندان میگرفت ناگاه دانه انگوری بحلق جاریه جسمته بسیار بسلفید تا از دنیا رفت یزید پلید یکهفته آن میت را نگهداشت و چند مرتبه باوی مباشرت کرد آخر الامر بنابر ملامت یکی از مقربان آن جاریه را دفن کرد و اندوهناك از سر مقبره او بازگشت و مدت هفت روز با کسی صحبت نکرد و در همان ایام بجهنم واصل شد انشدكم بالله ببینید چه اشخاص دنیا پرست و نفس پرستی مدعی خلافت حضرت خاتم النبيين (صلی الله علیه وآله وسلم) شدند

دهم از خلفای بنی امیه هشام بن عبد الملك بن مروان بود

و او در ششم ربيع الآخر سنه صدو بیست و پنج از دنیا رفت در سن پنجاه و سه ومدت خلافتش نوزده سال و هفت ماه و یازده روز بود و قبرش در رصافه شامست ورصافه موضعیت در نزدیکی شام در قرب رقه که خود هشام او را بنا نموده بود ( در حیات الحیوان است که عبدالملك بن مروان در خواب دید که در محراب چهار مرتبه بول کرد سعید بن مسیب تعبیر کرد که چهار نفر از اولاد او بخلافت می نشینند و همچنین هم شد اول ولید بن عبد الملك بود دوم سليمان بن عبد الملك سوم يزيد بن عبدالملك چهارم هشام بن عبد الملك

و او بسیار صاحب سیاست بود و اموال زیادی جمع کرده بود و موصوف بود ببخل و حرص و گفته شده بقدر یکه اومال جمع كرد هيچيك از خلفاء اینقدر مال جمع نکردند

و در مروج الذهب است ان السواس من بني اميه ثلاثة معويه وعبدالملك وهشام و در در المملوك نقل كرده وقتيكه هشام بحج مشرف شد لباس های او را بششعه شتر حمل نمودند و وقتیکه از دنیا رفت کفن نداشت و اینقدر بدنش روی زمین باقی ماند تا متعفن شدچون برادر زادهش وليد بن يزيد بن عبدالملك دشمن هشام بود و بعد از فوتش جميع اموالش را ضبط کرد حتی کفنی از برای او نگذاشت و در ناسخ التواریخ است وقتیکه هشام از دنیا رفت یازده پسر داشت و بهر پسری دو کرور دینار ارث رسید و عمر بن عبدالعزیز هم که از دنیا رفت یازده پسر داشت و بهر پسری یکدینار و نیم ارث رسید اولاد عمر بن عبدالعزيز بقدری صاحب ثروت شدند كه يك تن از ایشان صدهزار سوار را برصد هزار اسب در جهاد فی سبیل الله تجهیز می نمود و اما اولاد هشام بن عبدالملك چنان فقیر شدند که بعضی از ایشان بتافتن تون حمام رزق خود را تحصیل می نمودند

ص: 458

و حکایت محمد بن هشام بن عبد الملك ومحمد بن زيد بن علی بن الحسین در فضل چهارم از باب ششم گفته شد و در حبیب السیر از شیخ احمد بن اعثم نقل کرده که روزی هشام بن عبدالملك بن مروان با جمعی از ملازمان خود رفت در ناحیه از نواحی شام بشکار ناگاه گرد و غبار بسیاری از دور مشاهده کرد با غلامش رفیع نام رفت بطرف آن غبار دید کاروانی بارتجارت بسته از شام مي رود بكونه و بزرك آن کاروان پیرمردی بود که آثار صفا و انوار معرفت از بشره او لامع بود هشام بآن پیر سلام کرد گفت ای پیرمرد تو از چه قبیله هستی و حسب و نسب تو چیست؟ پیرمرد گفت تو حسب و نسب مرا چه می خواهی و الله اگر من عزیز ترین قبایل عرب باشم بتو سودی ندارد و اگر ذلیل ترین قبایل باشم بتو زیانی ندارد هشام خنده کرد گفت ظاهراً شرم میکنی که حسب و نسب خود را بیان کنی ؟

پیرمرد گفت این تصور بر خلاف واقع است بلکه چون کراهت چهره و قباحت هیئت ترا دیدم دانستم دنائت حسب و نسب ترا شکرالهی را بجا آوردم از علو خاندان و سمو دودمان خود هشام گفت تو از چه قبیله هستی؟ پیرمرد گفت از قبيله بنى الحكم

هشام گفت عجب قبيلة تنك آور ناپسندی داری، خوب میکنی که از مردم پنهان داری پیرمرد گفت چرا بی سبب از اکابر و اشراف عرب عیب جوئی میکنی مگر حسب و نسب تو چیست؟ هشام گفت من از قریشم پیرمرد گفت در میان قبیله قریش اشراف عالی مرتبه و اراذل بی معرفت هر دو بافت می شود، تو از کدام طایفه هستی؟

هشام گفت من از بنی امیه هستم پیرمرد خندید گفت الحق عزيز قوم وشريف قبيله : شرمت بیاید از این نسب، عارت بیاید از این حسب مگر نمیدانی که بنی امیه در جاهلیت سود پول می خورده اند و در اسلام با عترت طاهره حضرت خیر الانام چه عداوت ها ورزیدند رئیس شما خمار بود در غزواتی که جهت مسلمين اتفاق افتاد وشما حاضر بودید روی بهزیمت و فرار گذاردید و بمقتضای اخبار صحیحه شما از اهل جهنمید و عجب است که از قبایح اعمال خود شرم ندارید یکی از بزرگان قبیله شماعفان پدر عثمان است و او بمرض ابنه مبتلا بود و این اشعاری را که عفان در مفارقت معشوق خود گفته دليل واضح و شاه مصدقی است برای این مطلب می گوید:

یا جوار الحمى عذيبه یا جواری لا یلینه كيف لا انقل النقار قد حجبواعني مولامینه كم تلوموني على رجل بوسقانى ثم ساعية (كذا)

و دیگر از بزرگان قبيلة شما عتبة بن ربيعة بن عبد الشمس بن عبد مناف بود پدر هند جگرخوار که در غزوة بدر کبری علم مشرکین بدست او بود

و دیگر از بزرگان شما ابو سفیان صخر بن حرب بود که هم خمار بود و هم بیطار و او در جاهلیت كفار را بجنك با سید ابرار ترغیب و تحریص می کرد و بعدهم که بحسب ضرورت اظهار اسلام کرد همه اوقات بطريق غدر و نفاق سلوك مي نمود و دیگر معوية بن ابی سفیان است که خبث و سوه عقیده بمثابه بود که با ولی خدا و وصی حضرت خاتم النبيين مقاتله نمود و زیاد بن ابیه پلید را بیدر خود ابوسفیان ملحق نمود - وحديث صحيح الولد للفراش و للعاهر الحجر را عمل نکرد بلکه بعكس نمود الولد للعاهر و للفراش الحجر - و پسر بداختر خود را ولیعهد خود نمود و بر اهلبیت پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) مسلط کرد

و دیگر از بزرگان شما عقبة بن ابي معط بن ابان بن ابی عمرو بن امية بن عبد شمس بن عبدمناف است که از جهودان صفوريه بود و حضرت پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) او را از قریش نمی کرد شما نسب او را

ص: 459

بخود ملحق کردید آخر الامر حضرت امیر المؤمنين (علیه السلام) با مر پيغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) بيك ضربت سراو را از بدن جدا کرد

و دیگر از بزرگان شما پسر ملعون عقبه است که ولید فاسق باشد برادر مادری عثمان بن عفان که دائم الخمر بود و وقتی که امارت کوفه را داشت صبحی مستمیان محراب ایستاد و نماز صبح را چهار رکعت بجا آورد و گفت عجب نشاطی دارم می خواهید چند رکعت دیگر بگذارم و این قضیه بر عثمان ثابت شد او را حد زد - و خداوند آیه شریفه « ان جائكم فاسق بنبأ » را درباره او نازل فرمود

و دیگر از بزرگان شما حکم بن ابی العاص و برادرش مغيرة بن ابی العاص و پرش مروان است که رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) بر هر سه لعنت فرموده و دیگر از بزرگان شما عبدالملك بن مروان است که اشراف و صالحین را خوار نموده و اشرار و فجار را بنصرت برگزیده و مقرب ترین مردم نزد او حجاج بود که فسق و ضلالت او ؟ مسلمين واضح ومعلوم است وقضيه منجنیق نهادن بخانه کعبه معلوم و مشهور است وظلم هائیکه آن ملمون بر اهل بیت پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) و بر اولیاء و صحابه و تابعین نمود بتواتر ثابت و محقق است و یکی از نوان شما هند ملعونه است دختر عتبة بن عبد شمس بن عبد مناف که علی و زیورخویش را بجهت وحشی فرستاد که جناب حمزه را شهید نمود بعد جگر آن بزرگوار را بیرون کشیده بود برد نزدهند آن ملعونه او را مکید از عداوتیکه با آن حضرت داشت

و دیگر از نسوان شما ام جمیله خواهر ابو سفیان زوجه ابی لهب است که آیه حمالة الحطب در شأن او نازل شده وايضاً شجره ملعونه در قرآن مجید بالاتفاق کنایه از بنی امیه است

الحاصل از بیانات فصيحة بليغه این پیرمرد هشام و غلامش رفيع مبهوت و مدهوش شدند بعد که آمدند فرستاد فرستاد عقب آن مرد که او را بقتل رساند؛ پیر از غایت فراست هشام را شناخته بود و بلباس مبدل که کسی او را نبیند و نشناسه ملبس شده و بی راهه رفت تا رسید بگونه و در ایام خلافت هشام جمعی از اعلام از دنیا رفتند

مثل قاسم بن محمد بن ابی بکر جد امی حضرت صادق (علیه السلام) و ابوطفيل عامر بن وائله الصحابي و مخدره فاطمه و سکینه بنتى الحسين و گويا بامرهشام بن عبدالملك بن مروان ابراهيم بن وليد بن عبد الملك بن مروان که خلیفه سیزدهم از خلفاء بنی امیه است حضرت امام محمد باقر(علیه السلام) را مسموم نمود

یازدهم از خلفاء بنی امیه ولید بن یزید بن عبدالملك بن مروان بود و او مشهور بود بولید فاسق که قرآن را پاره کرد و با منکوحه های پدرش وطی کرد و بر که از شراب درست کرده بود و خود را در آن می افکند و چندان می آشامید که اثر نقص در بر که ظاهر می شد

و بجهت استظهارش بمنکرات و تظاهرش بكفر و به زندقه اهل شام اجماع نمودند بخلع او و او را بقتل رسانیدند

در حيوة الحيوان است لم يكن في بني امية أكثر ادمانا للشرب واشد تهتكاً واستخفافاً بامر الامة من وليد بن يزيد

يكروز تقال نمود بقرآن مجید آیه شریفه آمد « فاستفتحوا وخاب كل جبار عنيد » پس مصحف را در هم جوید و انشاد کرد

اتوعدني بجبار عنيد *** فها انا ذاك جبار عنيد

اذا ما جنتر بك يوم حشر *** فقل يارب مزقني الوليد

ص: 460

چند روزی نگذشت که بیدترین اقسام قتل کشته شد و سرش را در شهر گردش دادند و بعد بیاب قصر آویختند پس ببلندتر موضعی از سور بلد آویختند و بعضی گفتند که آن پلید نسبت بحضرت ختمی مرتبت این شعر را گفت

ايلعب بالخلافة هاشمي *** بلا حق اتاه ولا كتاب

فقل الله يمنعنى طعامى *** و قل الله يمنعنی شرابی

و در حدیث وارد شده که فرمودند لیکونن فى هذه الامة رجل يقال له الوليد و هو شرمن فرعون پس علماه تأویل کرده اند بولید بن يزيد و در تاریخ الخلفاء است که تولد ولید در سنه نود بود و قتلش در جمادی سنه صدوبیست وشش بود

دوازدهم از خلفای بنی امیه یزید بن وليد بن عبد الملك بود و او اول خلیفه بود که مادرش كنیز بود و ملقب بود بیزید ناقص چون عطیات مردم را ناقص و کم کرد و او بسيره عمر بن عبدالعزيز مشی میکرد و اهل عبادت و صاحب ورع بود و پسر عمش ولید بن یزید را او بقتل رسانید و خود او فجاتاً فوت نمود در جمادى الاخره ياهفدهم ذيحجة سنه صدو بیست و شش در بحرا که قریه ایست از قراء دمشق و در همانجا دفن شد و در وقت فوت سنش چهل سال بود

سیزدهم از خلفای بنی امیه ابراهیم بن وليد بن عبد الملك بن مروان بود که بعد از برادرش یزید بن ولید بخلافت نشست و در هفدهم صفر سنه صدو بیست و هفت مروان الحمار خروج نمود و ابراهیم را از خلافت خلع نمود و ابراهیم با مروان الحمار ابن محمد بن مروان بن حکم که چهاردهم از خلفای بنی امیه بود بیعت کرد و مروان الحمار بخلافت نشست تا دوازدهم ربیع الاول سنه صدو سی و دو چنانچه در مصباح شیخ است که دولت بنی المروان منقرض شد و در ذيحجة الحرام همان سنه صالح بن على بن عبدالله بن عباس بن عبدالمطلب عموي سفاح مروان الحمار را در قریه از قرای مصر بقتل رسانید بهمت والای ابومسلم مروزی

و در حبیب السیر از حمزه اصفهانی نقل کرده که ابو مسلم درسنه مأة هجری در اصفهان متولد شد و در کوفه نشو و نما کرد و در نوزده سالگی خدمت ابراهیم امام پسر عبدالله بن محمد بن علی بن عبدالله بن عباس و برادر سفاح و منصور رسید و اوچون در ناصیه ابومسلم آثار اقبال مشاهده کرد در سنه صدو بیست و هشت او را با مارت خراسان فرستاد و او در خراسان مردم را بخلافت عباسیان دعوت می نمود جمع کثیری دست بیعت بوی دادند و ابراهیم امام مکتوبی با بو مسلم نوشت که در آخر ماه رمضان سنه صدو بیست و نه خروج نماید بر مروانیان - این بود که عید رمضان همان سال ابو مسلم امر کرد سلیمان کثیر را که خطبه عید را بنام عباسیان بخواند - بعد ابو مسلم کاغذی نوشت بنصر سیار که قبل از ابو مسلم از جانب بنی امیه و الی خراسان بود و او را دعوت نمود به بیعت نمودن با عباسیان نصر متحیر ماند که چه کند - بعد از هشت ماه غلام خود یزید را با چند هزار سوار بمحار به ابو مسلم روانه کرد بعد از محارباتی یزید و اصحاب نصر سیار شکست خورده مراجعت نمودند نصر سیار بسیار پریشان خاطر شد و بیعت کنندگان با عباسیین از اطراف خراسان با بو مسلم ملحق شدند

ابو مسلم عزم نمود مبارزت با نصر سیار را ، نصر دانست که تاب مقاومت با ابو مسلم را ندارد لهذا بجانب ری فرار نمود و در ری مریض شد او را بمحفه نشانیده بودند بساوه و در ساوه از دنیا رفت

ص: 461

و ابو مسلم بعد از فرار نصر سيار تمام ممالك خراسان را متصرف شد و در مرو رایت اقتدار بر افراشت و هر يك از اصحاب نصر سیار و مروانیه را که میدید بقتل می رسانید و بقیه تفاصلیش درخاتمه باب هشتم ذکر خواهد شد انشاء الله

و خروج جناب عبد الله بن معوية بن عبد الله بن جعفر طیار و شهادت آن جناب و خروج ضحاك قیس و انتقال دولت بنی امیه به بنی العباس در ایام خلافت مروان الحمار واقع گردید پس معلوم شد که از ابتداء خلافت معوية بن ابی سفیان که دهم ربیع الاول سنه چهل و يك باشد تا انتهای خلافت بنی المروان که دوازدهم ربیع الاول سنه صد و سی و دو باشد نود و یکسال و دو روز که مطابق می شود با هزار و نود و دو ماه و دو روز تقریباً - ودرسوم ماه رجب سنه شصت و شش هجری عبدالله بن زبیر در مکه معظمه بخلافت نشست و اهل مکه با وی بخلافت بیعت کردند تا نیمه ماه جمادی الاخره سنه هفتاد وسه که عبدالله بن زبیر در مکه معظمه کشته شد بجندی که عبدالملك بن مروان برداری حجاج بن يوسف الثقفى فرستاده بود پس مدت خلافت عبدالله بن زبیر شش سال و یازده ماه و دوازده روز بود الباقی از خلافت بنی امیه هشتاد و چهار سال و بیست روز می شود که مطابق با هزار و هشت ماه و بیست روز بوده باشد

و در تفسیر آیه شريفة «ليلة القدر خير من الف شهر» تفسیر بهزار ماهی شده که مدت سلطنت بنی امیه بوده تقریباً

والحمد لله اولا وآخراً وظاهراً وباطناً

ص: 462

باب هشتم : در اسم و لقب و کنیه و نسب و تاریخ ولادت و شهادت حضرت مبين الحقايق والدقايق امام جعفر صادق علیه السلام

اشاره

و در تعیین زوجات و اولاد و اقارب و حواریین و بعضی از تواریخ متعلقه بزمان امامت آن بزرگوار و در قبور متبر که واقع در بلده طیبه قم و در آن هشت فصل است و یکخاتمه

فصل اول : در اسم و لقب و کنیه و نسب آن بزرگوار

اما اسم شریف آن حضرت جعفر است و اشهر القاب آن بزرگوار صادق است و اشهر کنای آن بزرگوار ابو عبدالله است و در بحار از مناقب از محاسن برقی روایت کرده که حضرت صادق (علیه السلام) بضریس کنانی فرمودند چرا پدرت ترا ضریس نامید عرض کرد پدر شما چرا شما را جعفر نامید؟ حضرت فرمود پدر تو از جهالت اسم ترا ضریس نامیده چون ضریس اسم یکی از اولادهای شیطان است و اما پدر بزرگوارمن بعلم و معرفت اسم مرا جعفر نامیده؛ چون جعفر اسم نهریست در بهشت و شیخ صدوق (ره) در کتاب علل الشرایع از پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) روایت کرده که فرمود هرگاه متولد شود پسر من جعفر بن محمد بن على بن الحسين بن علی بن ابیطالب (علیه السلام) پس نام بگذارید او را صادق چون از اولاد او شخصی ظاهر شود اسم او جعفر است که مدعی امامت بشود بدون حقی و او را کذاب می گویند انتهی (مراد جعفر بن على الهاديست)

و اما نسب شریف آن بزرگوار: والد ماجدشان حضرت امام محمد باقر (علیه السلام) والده ماجده شان در اصول کافی و غیر آن از کتب معتبره است که ام فروه بنت قاسم بن محمد بن ابی بکر الصديق بود و والده ام فروه اسماء بنت عبدالرحمن بن ابی بکر بود و در عمدة الطالب است که حضرت صادق (علیه السلام) فرمودند ولدنی ابو بکر مرتين ويقال له عمود الشرف

و ایضا در اصول کافی از حضرت صادق روایت کرده که سعید بن مسیب و قاسم بن محمد بن ابی بکر و ابو خالد کابلی از ثقات حضرت علی بن الحسين (علیه السلام) بودند بعد فرمود: وكانت امی ممن آمنت واتقت و احسنت والله يحب المحسنين قال وقال ابى (علیه السلام) یا ام فروه اني لا دعو الله لمذنبي شيعتنا في اليوم والليلة الف مرة لانا نحن فيما ينوبنا من الرزايا نصبر على ما نعلم من الثواب وهم يصبرون على ما لا يعلمون - بيان النوب نزول الامر و مسعودی در اثبات الوصية فرموده و كان

ص: 463

ابوها القاسم من تقات اصحاب على بن الحسين (علیه السلام) و كانت من اتقى نساء زمانها وروت عن على بن الحسين (علیه السلام) احاديث منها قوله (علیه السلام) لها يا ام فروه اني لادعو لمذنبي شيعتنا في اليوم والليل الف مرة لانا نصبر على ما تعلم وهم يصبرون على مالا يعلمون وهذه الرواية نظير ما فى الكافى باسناده عن ابی عبدالله (علیه السلام) قال (علیه السلام) انا صبرو شيعتنا اصبر منا قلت جعلت فداك كيف صاروا شيعتكم اصبر منكم قال لانا نصبر على ما نعلم وشيعتنا يصبرون على مالا يعلمون

و محدث قمی در انوار البهیه میفرماید مخدره ام فروه والده حضرت صادق (علیه السلام) خواهری داشت ام حکیم که عیال اسحق بن عبدالله بن جعفر بن ابیطالب بود و آن مخدره از اسحق بسری آورد مسمی قاسم و او بسیار جلیل القدر بود و امیر یمن بود و قاسم پسری آورد مسمی بداود المکنی بابی هاشم الجعفرى البغدادي العالم الورع الثقة الجليل و جناب ابى هاشم درك كرد حضرت رضا و بقیه ائمه اطهار را و از وکلای ناحیه مقدسه بود و در آل ابی طالب کی مثل او نبود در علونب در زمانش چون به پدر منتهی می شود بجناب جعفر بن ابی طالب قاسم و اسحق و عبدالله و در جمادی الاول سنه دویست و شصت يك در بغداد از دنیا رفت و قبرش مزار مشهوری است چنانچه مسعودی تصریح فرموده انتهی

فصل دوم : در تاریخ ولادت با سعادت آن بزرگوار

در اصول کافی وارشاد مفید است ولد ابو عبدالله سنه ثلث وثمانين وقال ابن شهر آشوب ولد ع بالمدينة يوم الجمعة عند طلوع الفجر ويقال يوم الاثنين لثلث عشر ليلة بقيت من شهر ربيع الاول سنه ثلث وثمانين من الهجرة وكذافى روضة الواعظين و اعلام الورى وقال الشهيد في الدروس ولد بالمدينة في يوم الاثنين، سابع عشر شهر ريع الاول سنه ثلاث وثمانين بس معلوم شد که ولادت آن حضرت طلوع فجر روز هفدهم ربیع الاول سال هشتادوسه بوده ولی در روز آن از آن هفته خلاف است که آیا روز جمعه بوده یا روز دوشنبه ؟

فصل سوم : در تاریخ رحلت و شهادت آن بزرگوار

در اصول كافى وارشاد مفيد وروضة الواعظين است و مضى في شوال سنه ثمان واربعين ومأة وله خمس وستون سنه وفى الدروس وقبض (علیه السلام) في شوال وقيل في منتصف رجب يوم الاثنين سنه تمان و اربعين ومأة وفى اعلام الورى ومضى (علیه السلام) في النصف من رجب و يغال في شوال سنه ثمان و اربعين و مأة معلوم شد که اصح در باب شهادت آن بزرگوار آن تکه در ماه شوال سنه صد و چهل و هشت بوده چنانچه مجلسی در جلاء العیون فرموده خلافی نیست که رحلت آن بزرگوار در سال صد و چهل و هشت واقع شد و اشهر آنستکه در ماه شوال بوده و بعضی دو شنبه پانزدهم ماه رجب سنه مذکور گفته اند انتهى لكن کسانیکه ماه شوال گفته اند تعیین روز را نکرده اند مگر در جنات الخلود گفته بیست و پنجم ماه شوال سنه صدو چهل و هشت بوده است . بنا بر مختار مدت زندگانی

(ج 29)

ص: 464

این بزرگوار شصت و پنجسال و هفت ماه و هشت روز بوده

و بنا بر مختار در تاریخ رحلت امام زین العابدین و حضرت امام محمد باقر و حضرت امام جعفر صادق سلام الله عليهم اجمعین آن بزرگوار یازده سال و ده ماه و هشت روز با جدش حضرت امام زین العابدین بوده و بعد از جد بزرگوارش نوزده سال و ده ماه و دوازده روز با پدر بزرگوارش حضرت باقر (علیه السلام) بوده و بعد از پدر بزرگوارش سی وسه سال وده ماه و هیجده روز مدت امامتش بوده و ده سال که از زمان سلطنت منصور دوانقی گذشت بامر آن ملعون آن حضرت را مسموم نمودند و گفتند که انگور مسموم بآنحضرت خورانیدند و آنحضرت به آباء گرامش ملحق شد و بالاتفاق آن حضرت در بقیع در پهلوی پدر بزرگوارش وجد تاجدارش و عم گرامش حضرت مجتبی (علیه السلام) مدفون شد

و در دمعة الساکیه از مسعودی نقل کرده که بر روی قبر آن بزرگوار در بقیع سنگی است که بر او نوشته است بسم الله الرحمن الرحيم الحمد لله مبيد الامم ومحيى الرمم هذا قبر فاطمة بنت رسول الله سيدة نساء العالمين وقبر الحسن بن على بن ابيطالب (علیه السلام) وعلى بن الحسين بن على بن ابیطالب و محمد بن علی و جعفر بن محمد صلوات الله عليهم اجمعين

و بدانکه منصور دوانقی خیلی ظلم و اذیت بحضرت امام جعفر صادق (علیه السلام) کرد و همیشه اوقات در مقام خاموش نمودن آن نور الهی بود و در در المسلوك از کافی روایت کرده که منصور دوانقی يمحمد بن اشعث گفت از برای من شخص صاحب عقلی طلب کن که آنچه من باو سفارش نمایم چنان اشعث خالوی خود فلان بن مهاجر را همین نمود منصور او را طلبید فرمود یا بن مهاجر این اموال را بگیر و برو بمدينة طيبه خدمت حضرت صادق و عبدالله المحض بن الحسن بن حسن المجتبى (علیه السلام) و جمعی دیگر از سادات اهل مدینه و بگو من مرد غریبی هستم از اهل خراسان و شیعیان شما که در خراسانند این اموال را بجهت شما فرستادند بعد که مالها را گرفتند بگومن واسطه هستم قبض رسیدی بمن بدهید که من بصاحبانش نشان بدهم مقصودش این بود که بهانه بدست آورد و صدمه بوجود نازنین حضرت صادق (علیه السلام) برساند

پس ابن مهاجر آن اموال را گرفته آمد بمدينه بعد برگشت منصور گفت چه شد عرض کرد اموال را گرفتند و قبض رسید دادند بغیر حضرت صادق ع که در میان مسجد خدمتش رسیدم و آن حضرت نماز میخواند صبر کردم تا از نمار فارغ شد و بر خاست تشریف برد من از عقبش روانه شدم توجهی بمن کرد فرمود ای مرد از خدا بترس و مغرور نکن اهلبیت پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) را چون اینها قريب العهدند بدولت بنى المروان ( کنایه از اینکه در دولت بنى المروان باينها ظلم و تعدی زیادی شده و اموالشان بغارت رفته) عرض کردم مگرچه شده ای پسر پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم)

حضرت سرش را نزديك من آورد و تمام وقایع بین من وترا خبر داد گویا آن حضرت میانه ما بوده امنصور گفت یا بن مهاجر هیچوقت نیست که اهلبیت پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) در میان آنها محدثی نباشد و امروز محدث میان اهلبیت پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) حضرت جعفر بن محمد (علیه السلام) است

و در كشف الغمه است که حضرت صادق ع فرمود علمنا غابر و مزبور ونكت في القلوب و نقر في الاسماع وان عندنا الجفر الابيض و مصحف فاطمه و ان عندنا الجامعه فيها ما يحتاج الناس اليه

پس راوی سؤال کرد از تفسیر این کلمات فرمود اما غابر علم است بر آنچه بعد حادث می شود

ص: 465

واما مزبور علم است بانچه قبل بوده و اما نکت در قلوب الهام استواما نفر در اسماع حدیث ملائکه است که ما کلام آنها را می شنویم و شخص آنها را نمی بینیم

واما جفر احمر وعالی است که در اوست سلاح پيغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) و بیرون نمی شود تا وقتیکه قائم ما اهلبیت قیام فرماید

واما جفر ابيض و عالی است که در اوست تورات موسی و انجیل عیسی و زبور داود وسایر کتبی که از جانب حضرت احدیت نازل شده

واما مصحف فاطمه (علیها السلام) در اوست حوادثی که واقع می شود در اسماء ملوك زمين تا روز قیامت

و اما جامعه کتابی است که طول او هفتاد ذراع است که حضرت پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) املاء فرموده و حضرت امیر ع او را بدست خود نوشته و در اوست والله جمیع آنچه مردم محتاجند تا روز قیامت حتی در اوست آرش خدشه و جلد هو نصف جلده و در ارشاد مفید است که منصور دوانقی امر کرد به ربیع حاجب که حضرت صادق (علیه السلام) را احضار نماید چون حاضر شد چشم منصور بآنحضرت افتاد گفت خداوند مرا بکشد اگر ترا بقتل نرسانم آیا با سلطنت من معارضه میکنی و عقب فتنه می گردی حضرت فرمود من چنین نکرده ام و طالب فتنه هم نیستم و اگر بتو چیزی گفته اند دروغ گفته اند و بر فرضی که راست گفته باشند بحضرت یوسف ظلم کرده اند و عفو کرد و حضرت ابوب مبتلا بیلیات شد و صبر کرد و بسلیمان عطا شموشکر کرد و اینها پیغمبران بودند و تو هم نسبتت باین ها میرسد منصور گفت فلان بن فلان بمن خبر داده که تو چنین و چنان کرده حضرت فرمود اورا حاضر کن منصور او را حاضر کرد و رو کرد با و گفت آیا تو نشنیده ای از جعفر بن محمد که چنین و چنان فرموده گفت چرا حضرت فرمود من او را قسم م یدهم آن مرد گفت قسم می خورم حضرت فرمود بگو برکت من حول الله وقوته والتجأت الى حولى وقوتى لقد فعل جعفر بن محمد كذا و كذا» پس آن مرد امتناع کرد بعد از هنيئه قسم یاد نمود ساعتی نگذشت که بجهنم واصل شد حضرت فرمود پاهای او را گرفته بکشید و از مجلس بیرون برید (لع)

رییم گفت وقتیکه حضرت داخل بمنصور شد دیدم لب های نازنین حضرت حرکت می کند و هر قدر حرکت می کرد غضب منصور فرو می نشست تا وقتیکه منصور از غضب خود فرو نشست و از آن بزرگوار راضی شد چون حضرت خارج شد از نزد منصور عرض کردم یا بن رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم) چه دعا خواندید که غضب منصور فرونشست

فرمود دعا کردم بدعاء جدم حضرت سیدالشهداء (علیه السلام) عرض کردم او چه دعاهست

فرمود اینست یا عدتى هند شدتی و یا فوتى عند كر بنى احر سنى بعينك التي لا تنام و اكتفتي بركنك الذى لا يرام ربیع گفت من ایندعا را حفظ کردم و هر وقت بشدت گرفتار میشدم همین دعا را می خواندم خداوند فرج میفرمود

فصل چهارم : در احوالات اولادهای حضرت امام جعفر صادق (علیه السلام) و زوجات آن بزرگوار

اما زوجه آن بزرگوار ظاهراً منحصر بود بمخدره فاطمه بنت الحسين الاصغر هم بزرگوارش چنانچه در ارشاد است

ودر عمدة الطالب است که مخدره فاطمه زوجه حضرت صادق (علیه السلام) بنت الحسين الاترم

ص: 466

ابن حسن المجتبى ابن علی بن ابیطالب (علیه السلام) است

واما اولاد حضرت صادق (علیه السلام) از ارشاد شیخ مفید و از مناقب استفاده می شود که آن بزرگوار ده اولاد داشتند هفت پسر و سه دختر اسمعیل که اکبر اولاد آن بزرگوار بود و عبدالله افطح که اکبر بعد از اسمعیل بود - و ام فروه و والده ماجده این سه فاطمه بنت الحين الاصغر بن زین العابدین (علیه السلام) بود و در عمدة الطالب است که والده این سه فاطمه بنت الحسين الاثرم بن الحسن المجتبى (علیه السلام) بود و حضرت موسی بن جعفر (علیه السلام) واسحق و محمد ووالده ماجده این سه بزرگوار حمیده ام ولد بود

وعباس و علی و اسماء و فاطمه که والده هر يك ام ولد بودند

اما اسماعيل بن جعفر الصادق (علیه السلام) در عمدة الطالب است که معروف بود به اسماعیل الاعرج واکبر اولادهای آنحضرت بود و آن بزرگوار خیلی او را دوست میداشت و درحیات حضرت صادق (علیه السلام) از دنیا رفت در عریض و بر بالای دوش ها او را حمل نمودند و بقیع دفن نمودند در سنه صدوسی وشش و در شرح صحیفه است که رحلت جناب اسماعیل صدوسی وسه بود

و در اکمال الدین است که چون جناب اسماعیل خواست از دنیا برود حضرت صادق (علیه السلام) جزع زیادی کرد بعد که چشم های پسر را بست از منزل بیرون رفت در حالتی که قبای تازه پوشیده بودوامر و نهی میکرد اصحاب عرض کردند یا بن رسول الله فدایت شویم از شدت جزعیکه در شما دیدیم گمان نداشتیم تا مدتی از شما منتفع بشویم حضرت فرمود انا اهل البيت نجزع مالم تنزل المصيبة فاذا نزل صبرنا

و در ارشاد مفید است که بعد از حضرت صادق (علیه السلام) مردم سه فرقه شدند فرقة ناجيه حقه قائل شدند با مامت موسى بن جعفر (علیه السلام) و فرقه قائل شدند با مامت محمد بن اسماعیل بن جعفر الصادق (علیه السلام) و آنها قائلند بآنکه امامت حق اولاد او و اولاد اولاد او است تا آخر الزمان و فرقه که شازند قائل شدند بحيوة جناب اسماعيل و از این فرقه اخيرة فعلا کسی معروف نیست و این دو فرقه را اسماعیلیه می نامند انتهى ما حاصله

و در عمدة الطالب است وقتيكة رشيد رفت بحجاز محمد بن اسماعيل بن جعفر الصادق (علیه السلام) رفت نزد هرون گفت آیا خبر داری که در روی زمین دو خلیفه است که اموال و خراج نزد آنها جمع می شود

هرون گفت منو که محمد گفت تو و موسی بن جعفر (علیه السلام) و بعضی از اسرار را بهرون گفت پس هرون امر کرد که حضرت موسی بن جعفر را بگیرند و کنند و همین سعایت سبب شد از برای شهادت آن بزرگوار و محمد بن اسماعیل پسری داشت مسمی جعفر و او پسری داشت مسمی به محمد الملقب بحبیب چون همه مردم او را دوست می داشتند و فرزند آنجناب حبیب بن جعفر بن محمد بن اسماعيل بن جعفر الصادق (علیه السلام) در بلاد مغرب سکنی داشتند و از اولاد او چهارده نفر در دیار مغرب و مصر خلیفه شدند و در آخر دولت بنی العباس وابتداء خلافت آنها از سنه پانصد و شش بود و دویست و هفتاد و چهار سال سلطنت کردند و ایشان را سلاطین اسماعیلیه نامند، و در مقاتل الطالبین است که جناب حسین بن علی بن محمد بن على بن اسماعيل بن جعفر الصادق (علیه السلام) در تفلیس که از بلاد ارمنیه است کشته شدو ظاهراً قبرشان هم در تفلیس است

واما عبدالله افطح بن جعفر الصادق در رجال است که او اکبر برادرانش بود بعد از

ص: 467

جناب اسماعيل ومنزلت و مقامش نزد حضرت صادق (علیه السلام) از سایر اخوانش کمتر بود و او متهم بود بمخالفت با پدرش حضرت صادق (علیه السلام) در ارشاد است که بعد از پدر بزرگوارش مدعی امامت شد بدلیل اکبریت و جماعتی هم با مامت او معتقد شدند و آنها را فطحیه نامیدند و چون دانستند ضعف دعوی او را قائل شدند با مامت حضرت موسی بن جعفر (علیه السلام) و جهت ملقب شدن با فطح چنانچه از رجال کشی نقل شده آنستکه او افطح الرأس با افطح الرجلين بود یعنی سرش با پاهایش بهن بود و ایشان نود روز بعد از حضرت صادق (علیه السلام) از دنیا رفتند و در رجال كبير است که بعد از هفتاد روز از دنیا رحلت کرد وروایت شده که حضرت صادق (علیه السلام) بحضرت موسی بن جعفر فرمودند یا بنی ان اخاك سيجلس مجلسى وبدعى الامامة بعدى فلاتنازعه بكلمة فانه اول اهلى لحوقاً بی

واما اسحق بن جعفر الصادق (علیه السلام) در ارشاد است و كان اسحق بن جعفر من أهل الفضل والصلاح والاجتهاد وروى عنه الناس الحديث والاثارو كان اسحق يقول بامامة اخيه موسى بن جعفر وروى عن ابيه انه نص بالامامة على اخيه موسى انتهى

وفى عمدة الطالب فاما اسحق بن جعفر الصادق يكنى أبا محمد ويلقب بالمؤتمن ولد بالعريض وكان من اشبه الناس برسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم) امه وام اخيه موسى الكاظم وكان محدثاً جليلا و كان سفيان بن عتيبه اذا روى عنه يقول حدثنى الثقة الرضى اسحق بن جعفر بن محمد بن علی بن الحسين (علیه السلام)

و این بزرگوار شوهر سيده نفيه بنت حسن الامير بود المدفونة في که در باب چهارم گفته شد و آن بزرگوار جد سادات بنى الزهره است مثل علی بن ابراهیم این محمد بن ابی الحسن ابن زهره ابن علی بن محمد بن محمد بن احمد بن محمد بن الحسين بن اسحق بن جعفر الصادق (علیه السلام)

و اما محمد الملقب بالديباج ابن جعفر الصادق في الارشاد وكان محمد بن جعفر سخيا شجاعاً و كان يصوم يوماً ويفطر يوماً و زوجه مكرمهاش خديجة بنت عبدالله بن حسن بن حسن المجتبی بود و آن مخدره فرمود روزی جناب محمد بن جعفر الصادق از منزل با لباسی خارج نمیشد که بر گردد و آن لباس را در برداشته باشد بلکه آن لباس را بمردم می پوشانید و در هر روز يك گوسفند ذبح می کرد بجهت میهمان هایش و جناب محمد در سنهٔ صدو نود و نه بمكه خروج کرد بمأمون و جمعی هم او را متابعت و همراهی نمودند مامون عیسی جلودی را فرستاد بجهت قتال باوی بس جمعیت او را متفرق نمودند و آنحضرت را گرفته فرستاد بخراسان نزد مأمون - چون رسید نزد مأمون او را اکرام نمود و جایزه قابلی باو داد و در خراسان در نزد مامون توقف نمود الى ان قال وتوفى محمد بن جعفر بخراسان

و در عيون اخبار الرضا از بیهقی نقل کرده که در سنه دویست هجری مأمون رجاه ابن الي الضحاك را با یاسر خادم از خراسان روانه کرد بجهت اشخاص و حاضر نمودن حضرت علی بن موسى الرضا وجناب محمد بن جعفر الصادق ودرعمدة الطالب است و اما محمد الديباج ابن جعفر الصادق لقب بذلك لحسن وجهه ويلقب ايضا بالمامون و مات بجرجان وقبره بهاوله تسع وخمسون سنه وولد محمد الديباج اربع عشر بنتا و ثلاثة عشر ذكراً

و بدانکه در مدفن آن بزرگوار چهار قولست چنانچه سابقاً در خاتمه باب چهارم گفته شد

واما عباس بن جعفر الصادق (علیه السلام) در ارشاد است و کان العباس بن جعفر فاضلا نبيلا

ص: 468

واما على بن جعفر الصادق في الارشاد وكان على بن جعفر راوية للحديث سديد الطريق شديد الورع والتقوى كثير الفضل ولزم اخاه موسی و روى عنه شيئاً كثيراً من الاخبار

و در اصول کافی از محمد بن الحسن العمار نقل می کند گفت خدمت جناب علی بن جعفر نشسته بودم ناگاه داخل شد حضرت محمد بن على الجواد بس على بن جعفر از جای خود جستن کرد بدون حدائی و ردائی پس دست حضرت جواد را بوسید و او را تعظیم کرد حضرت فرمودند عمو بنشين خداوند ترا رحمت کند عرض کردم چگونه من بنشینم و حال آنکه شما ایستاده باشید پس چون علی بن جعفر برگشت بمكان اولش اصحاب او را سرزنش کردند و گفتند تو عموی پدر او هستی معذلك اين قسم احترام می کنی فرمود ساکت شوید و دست بمحاسن گرفت فرمود « اذا كان الله لم يؤهل هذا الشيبه و اهل هذا الفتى ووضعه حيث وضعه انكر فضله نعوذ بالله مما تقولون بلا ناله عبد » یعنی زمانیکه خداوند این پیر مرد را قابل امامت ندید و این جوانرا قابل دید آیا من منکر بشوم فضل او را پناه می برم بخداوند از آنچه شما می گوئید بلکه من بنده او هستم

ودر عمدة الطالب است که کنیه جناب علی عریضی ابو الحسن است و او اصفر اولاد حضرت صادق (علیه السلام) بود و در هنگام رحلت حضرت صادق (علیه السلام) این آقازاده طفل بود و كان عالماً كبيراً و روایت کرده از برادرش حضرت موسی بن جعفر (علیه السلام) و از عموی پدرش جناب حسين ذي الدمعة ابن زيد الشهيد ابن على بن الحسين زين العابدين (علیه السلام) و آن بزرگوار زنده بود تا زمان حضرت امام علی الهادی (علیه السلام) را درك فرمود و در زمان امام دهم (علیه السلام) از دنیا رحلت فرمود و محل دفن علی بن جعفر درسه جا محتمل است چنانچه سابقاً در خاتمه باب چهارم گفته شد

و در روضات است که قبر سید ابوالحسن الملقب به زين العابدین بن علی بن احمد بن عیسی بن محمد بن على العريضي بن جعفر الصادق (علیه السلام) در اصفهان است و مرقدش قبه عالیه دارد و اما ام فروه معلوم می شود که حضرت صادق (علیه السلام) باین مخدره خیلی علاقه داشته که اسم مقدس والده ماجده اش را باین مکرمه داده و در مناقب است که ام فروه را حضرت صادق (علیه السلام) تزویج فرمود بعمو زاده اش پسر جناب زید بن على بن الحسين (علیه السلام)

واما اسماء وفاطمه حالات ایندو مخدره را حقیر در جایی ندیده ام

فصل پنجم : در ذکر حواریین حضرت صادق و بعضی از حالات اصحاب و مادحین آن بزرگوار

اما حواریین آنحضرت در باب هفتم در ضمن حواریین حضرت باقر (علیه السلام) معلوم شد

اما باب آن حضرت در مناقب است با به محمد بن سنان که از ولد زاهر مولای جناب باب عمر و بن حمق بوده و در باب پنجم گفته شد که زاهر از شهدا در رکاب حضرت سیدالشهداء (علیه السلام) بود

و اما اصحابه سلام الله عليه فان اصحاب الحديث قد جمعوا اصحاب الرواة منه من الثقاة على اختلافهم في الاراء والمقالات فكانوا اربعة آلاف رجل

ودر در المسلوك از شیخ مفید نقل کرده قال كان الصادق (علیه السلام) من بين اخوته خليفة ابيه و

ص: 469

وصيه والقائم بالامامة من بعده وبرز عن جماعتهم بالفضل وكان ابينهم ذكراً و اعظمهم قدراً واجلهم في العامة والخاصة ونقل الناس عنه من العلوم ما سارت به الركبان وانتشر ذكره في البلدان ولم ينقل العلماء عن احد من اهل بيته مثل ما نقل عنه

وفى المناقب و اجمعت العصابة على تصديق سنه من فقهائه وهم جميل بن دراج و عبدالله بن مسكان وعبدالله بن بكير وحماد بن عيسى وحماد بن عثمان و ابان بن عثمان انتهى

و اما جميل بن دراج برادر نوح بن دراج بوده

و از کشی نقل شده انه ممن اجمعت العصابة على تصحيح ما يصح عنه فيما يقول والا قرار له بالفقه ، و ایشان اكبر سنا بودند از برادرشان نوح بن دراج و در آخر عمر کور شدند و در ایام حضرت رضا (علیه السلام) از دنیا رفتند و از فضل بن شاذان روایت شده گفت داخل شدم بر محمد بن ابی عمیر در حالتیکه او ساجد بود و سجده را طول داد چون سر از سجده بر داشت من طول سجده او را بوی گفتم گفت چگونه است اگر ببینی جمیل بن دراج را

ابن ابی عمیر گفت داخل شدم بر جمیل بن دراج و حال اینکه او ساجد بود و سجده را طول میداد بعد که سر بر داشت ابن ابی عمیر گفت سجده را طول دادی گفت چگونه است اگر میدیدی معروف بن خربوذ را

و اما عبدالله بن مسکان از رجال کشی روایت شده انه ممن اجمعت العصابة على تصحيح ما يصح عنه وتصديقهم لما يقول واقروا له بالفقه ، و در رجال از محمد بن مسعود روایت کرده که این مسکان داخل نمی شد بر حضرت صادق (علیه السلام) از ترس آنکه مبادا حق اجلال و احترام آنحضرت را ادا نکند

واما عبدالله بن بكير بن اعین برادر زاده زرارة بن امین بود و او فطحی مذهب بوده

و از رجال کشی نقل شده است ان عبد الله بن بكير ممن اجمعت العصابة على تصحيح ما يصح عنه واقروا له بالفقه

واما حماد بن عیسی در سنه دویست و نه از دنیا رفت و از کشی نقل شده اجمعت العصابة على تصحيح ما يصح عنه واقروا له بالفقه وفى رجال الكبير انه كان ثقة في حديثه صدوقاً

و ایضا در رجال از حماد بن عیسی نقل کرده گفت داخل شدم بر حضرت ابو الحسن الاول (علیه السلام) که حضرت موسی بن جعفر ع باشد عرض کردم فدایت شوم از خدا بخواه که بمن روزی بفرماید خانه وزوجه و اولادی و خادمی و حج در هر سالی پس حضرت فرمود اللهم صل على محمد و آل محمد و ارزقه داراً وزوجة و ولداً وخادما والحج خمسين سنه چون فرمود خمسين دانستم زیاده بر پنجاه سال زندگی نخواهم کرد و گفت من چهل و هشت حجه بجا آوردم و اینست خانه که خداوند بمن روزی فرمود و ابنت زوجه من که در پشت برده است و صدای مرا میشنود و اینست پسر من واينست خادم من که خداوند تمام اینها را بمن مرحمت فرموده بعد از این سخن دو حج دیگر بجا آورد چون سال سوم شد خواست مشرف شود بحج چون بموضع احرام رسید رفت که غسل احرام بنماید سیلی آمد و او را غرق نمود ووفات او سنه دویست و نه بود و زیاده بر نود سال عمر کرد و اصلش از کوفه بود و مسکنش در بصره بود

ص: 470

واما حماد بن عثمان در رجال است ثقة جلیل القدر ، و از کی روایت شده و حماد ممن اجمعت العصابة على تصحيح ما يصح عنه والاقرار له بالفقه

و اما ابان بن عثمان در رجال است اجمعت العصابة على تصحيح ما يصح من هؤلاء وتصديقهم لما يقولون و اقروا لهم بالفقه

مراد این شش تفریر از تنها هستند که ذکر شد

و در رواضح سمویه از کشی روایت کرده که جماعتی از رواه هستند که اجماع نمودند اصحاب بر تصحيح ما يصح عنهم و اقرار نمودند از برای آنها بفقه وفضل وضبط وتقه بودن هر چند روایاتشان مرسل یا مرفوع باشد و بعضی از آنها فاسد العقيده هستند لكن وثاقتشان بدرجة قصوى می باشد و آنها سه طبقه هستند

طبقه اول شش نفر از اصحاب حضرت با قرع هستند و گفتند افقه اولین آن شش نفر هستند : زراره و معروف بن خربود و بريد بن معوية المجلى و ابو بصیر الاسدي و فضيل بن يسار ومحمد بن مسلم الطائفي - و گفتند افقه این شش نفر زراره بوده و بعضی در عوض ابو بصیر اسدی ابو بصیر مرادی را گفتند که لیث بن بختری باشد

طبقه دوم از اصحاب امام جعفر صادق ع هستند که اجمعت العصابة على تصحيح ما يصح عنهم و آنها هم شش نفرند جمیل بن دراج و عبدالله بن مسکان و عبدالله بن بكير وحماد بن عیسی و ابان بن عثمان وحماد بن عثمان

و از علامه نقل فرموده که عبدالله بگیر و ابان بن عثمان فطحی بودند ممذلك اجمعت العصابة على تصحيح ما يصح عنهما

طبقه سوم از اصحاب حضرت کاظم و حضرت رضا (علیه السلام) بودند که اجمعت العصابة على تصحيح ما يصح عنهم و آنها هم شش نفرند یونس بن عبدالرحمن وصفوان بن یحیی و محمد بن ابی عمیر وعبد الله بن مغيره و حسن بن محبوب واحمد بن محمد بن ابی نصر

و بعضی عوض حسن بن محبوب حسن بن علی بن فضال را گفتند و بعضی فضالة بن ایوب را گفتند و بعضی عثمان بن عیسی را گفتند

و فرموده افقه تمام مذکورین در این طبقه یونس بن عبدالرحمن و صفوان بن یحیی است

و نقل می فرماید که مراسیل تمام این هیجده نفر بلکه بیست و دو نفر و مرافعشان و مقاطعشان در نزد اصحاب بمنزلة صحاح است انتهى

و از خواص حضرت امام جعفر صادق (علیه السلام) بود جناب هشام بن حكم وهشام بن سالم و محمد بن علی بن نعمان الاحول الملقب بمؤمن الطاق ومعلى بن خنيس و اسحق بن عمار و معوية بن عمار و يونس بن يعقوب.

اما هشام بن حكم الكندى الشيباني الکوفی از اعاظم الله كلام و از کبار اعلام است و مهذب مطالب کلامیه و مروج مذهب امامیه بوده وشير بيئة تلامذه حضرت صادق (علیه السلام) بود و در سال صدو هفتاد و نه در کوفه وفات نمود و چون خبر فوت او بحضرت رضا (علیه السلام) رسید آن بزرگوار برهشام رحمت فرستاد و مباحثه او در بصره با عمرو بن عبیده رئیس ممنزله در بحار و غیر آن نوشته شده و

ص: 471

معروف است

و در بحار يك باب ذکر فرموده در احتجاجات الهشام بن حكم فى الامامة و بدوامره وما آل اليه امره الى وفاته .

واما هشام بن سالم الجوالتى الجوزجاني الكوفى في رجال الكبير انه ثقة واما محمد بن علی بن نعمان الا حول الملقب به مؤمن الطاق البجلى الكوفى الصيرفی و مخالفان از عداوت او را شیطان الطاق می گفتند و ایشان با ابو حنیفه مذاکراتی داشتند

و در روایت است که ابو حنیفه روزی به مؤمن الطاق گفت شما قائل هستید برجمت پس هزار درهم بمن بدهید تامن در رجعت بشما هزار اشرفی بدهم جناب مؤمن طاق فرمود تو بمن يك کفیلی بده که در رجعت بصورت انسان باشی نه بصورت خنزیر تا من بتو این مبلغ را بدهم

و در روایت است که روزی مؤمن طاق با ابو حنیفه در کوچه های کوفه می گذشت شخصی فریاد میزد من يدلني على صبی ضال مؤمن طاق گفت صبی خال را من ندیده ام و اما شیخ ضال را اگر بخواهی اینست ( و اشاره کرد به ابو حنیفه )

و وقتیکه حضرت صادق (علیه السلام) از دنیا رفت ابو حنيفه بمؤمن طاق گفت مات امامك مؤمن طاق فرمود اما امامك فمن المنظرين الى يوم الوقت المعلوم ( که مراد شیطان است )

واما معلى بن خنیس از غیبت شیخ طوسی نقل شده انه كان من قوام ابی عبدالله (علیه السلام) و كان محموداً عنده ومضى على منهاجه ، و آخر الامر او را در مدینه شهید نمودند

واما اسحق بن عمار الصیرفی از شیخ طوسی نقل شده انه تقه و اصله معتمد عليه

واما معوية بن عمار در کتاب رجال است كان وجهاً من اصحابنا متقدماً كثير الشأن عظيم المحل ثقه و درسنه صدو هفتادو پنج از دنیا رفت

واما یونس بن یعقوب در زمان حضرت امام رضا (علیه السلام) از دنیا رفت و حضرت امام رضا (علیه السلام) او را کفن کردند و در بقیع دفن کردند

واما مادحين حضرت صادق (علیه السلام) یکی اشجع السلمی بود

و در امالی شیخ طوسی است از حضرت موسی بن جعفر (علیه السلام) روایت کرده که فرمود من خدمت پدر بزرگوارم حضرت صادق (علیه السلام) بودم که اشجع سلمی وارد شد که آن بزرگوار را مدح کند دید حضرت عليل ومريض است اشجع سکوت نمود حضرت فرمود بگو آنچه گفته عرض کرد

البك الله منه عافية *** في نومك المعترى وفى ارقك

يخرج من جسمك السقام كما *** اخرج ذل السؤال من عنقك

حضرت بغلامش فرمود چه مقدار با تو هست عرض کرد چهارصد در هم فرمود بده او را به اشجع اشجع گرفت و تشکر نمود و مراجعت کرد حضرت فرمود او را برگردانید ، چون بر رگشت عرض کرد یاسیدی بمن عطا فرمودی و مرا مستغنی نمودی دیگر چرا مرا بر گردانیدی حضرت فرمود پدر بزرگوارم از پدرانم از جدم حضرت پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) روایت کرده که فرمود « خير العطاء ما ابقى وان ما اعطيتك لا يبقى » پس این انگشتر را بگیر من ده هزار درهم بشن و بهاه او داده ام هر وقت محتاج شدی او را بهمین قیمت بفروش

ص: 472

عرض کرد یا سیدی من خیلی بسفر میروم و در مواضع مخوفه واقع میشوم چیزی بمن تعلیم فرما که موجب طمأنينة قلب من باشد؟ فرمود اگر یکوقتی برامری خائف و ترسان شدی دست راست خود را بالای سر بگذار و بآواز بلند بخوان افغير دين الله يبغون وله اسلم من فى السموات والارض طوعا وكرها و اليه ترجعون اشجع گفت در وادی مبتلا شدم باجنه قاتلی گفت بگیرید اورا، پس من این آیه شریفه را تلاوت نمودم ناگاه قائلی گفت چگونه بگیریم او را و حال آنکه متوسل شده بآیه شریفه

و دیگر از مادحین آنحضرت سید اسمعيل بن محمد الحميری بود صاحب قصیده لام عمرو باللوى مربع » در امالی شیخ طوسی از علی بن حسین بن ابی الحرب از پدرش روایت کرده گفت رفتم بعیادت سید اسمعیل بن محمد حمیری در مرض موتش در حالتی که او مشغول جان دادن بود دیدم در نزد او جمعی از همسایگانش که عثمانیه بودند نشسته اند وسید بسیار خوش صورت بود ناگاه در صورتش نقطه سیاهی ظاهر شد مثل مرکب کم کم زیاد شد تا آنکه تمام صورتش را گرفت، پس شیعیانی که حاضر بودند بسیار مضموم شدند و نواصبی که حاضر بودند اظهار سرور و شماتت نمودند پس قدری نگذشت که در صورتش لمعه سفیدی ظاهر شد کم کم زیاد شد تا آنکه تمام صورتش نورانی شد و انشاد کرد

كذب الزاعمون ان عليا *** لن ينجي محبه من هنات

قد وربي دخلت جنة عدس *** و عفالى الاله عن سيئات

فابشروا اليوم اولياء على *** و تولوا عليا حتى الممات

ثم من بعده تولوا بنيه *** و احداً بعد واحد بالصفات

بعد گفت اشهد ان لا اله الا الله حقاحنا واشهد ان محمداً رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم) حقا حقا واشهدان عليا امير المؤمنين (علیه السلام) حقاجقا اشهد ان لا اله الا الله بعد چشم هایش را بر هم گذارد وروح از بدنش مفارقت نمود و این خبر منتشر شد و موافق و مخالف بجنازه اش حاضر شدند

و در روایت کشی است وقتی که سید صورتش سیاه شد گفت هكذا يفعل باوليائكم يا امير - المؤمنين پس صورتش مثل ماه شب چهارده روشن و نورانی شد و انشاد کرد

احب الذى من مات من اهل و ده *** تلقاه بالبشرى لدى الموت يضحك

و من مات يهوى غيره من عدوه *** فليس له الا الى النار مسلك

ابا حسن تفديك نفسى و اسرتي *** ومالي وما اصبحت في الارض املك

ابا حسن اني بفضلك عارف *** و انى بحبل من هواك لممسك

وانت وصى المصطفى و ابن عمه *** وانا نعادي مبغضيك ونترك الخ

و در بحار از مؤلفات بعضی از اصحاب روا ینکرده از سهل بن ذبیان گفت داخل شدم بر علی بن موسی حضرت فرمود مرحبا بك يا بن ذيبان الساعه می خواستم عقب تو روانه کنم بجهت خوابی که دیشب دیده ام عرض کردم انشاء الله خیر است فرمود در خواب دیدم نردبانی که صد پایه دارد نصب شده برای من من رفتم بالای آن نردبان پس داخل شدم بقیه سبزی که ظاهرش از باطنش دیده میشد و دیدم جدم پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) را که نشسته و در مقابلش شخص بزرگواری نشسته بود و دو طرفش دو جوان نشسته بودند که نور از صورتشان ساطع بود و يك مخدره هم نشسته بود و شخصی مقابل پیغمبر ایستاده بود پس پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) مرا دید فرمود مرحبا بك يا ولدى با علی بن موسى الرضا سلام کن بر پدرت

ص: 473

امير المؤمنين (علیه السلام) من سلام کردم بعد فرمود سلام کن بر مادرت فاطمه زهراء ، من سلام کردم بعد فرمود سلام کن و با پدرت حسن وحسين من سلام کردم بعد فرمود: سلام کن بشاعر و مادح ما در داردنیا سید اسمعیل حمیری بس سلام کردم و نشستم حضرت پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) رو فرمود بسید و گفت بخوان قصیده ات را ، پس خواند :

لام عمرو باللوى مربع *** طامة اعلامها بلقع

پس پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) گریه کرد تا رسید باین شعر

وراية يقدمها حيدر *** ووجهه كالشمس اذ تطلع

پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) و فاطمه زهراء و تمام کسانیکه حاضر بودند بگریه افتادند وچون این شعر را گفت

قالوا له لوشنت اعلمتنا *** الى من الغاية والمفزع

پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) دست هایش را بآسمان بلند کرد و عرض کرد خداوندا تو شاهدی بر من و بر این امت که من بآنها گفتم غاية ومفزع علی بن ابیطالب (علیه السلام) است و اشاره فرمود بامير المؤمنين (علیه السلام) که مقابلش نشسته بود بعد سید که قصیده اش را تمام کرد پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) نظر فرمود بمن فرمود ای علی بن موسی حفظ کن این قصیده را و امرکن شیعیان ما را بحفظ او و بآنها بگو که هر کس مداومت بنماید بخواندن این قصیده من ضامن میشوم برای او بهشت را انتهی و مخفی نماناد که این قصیده شریفه سیدحمیری پنجاه و چهار بیت است و چقدر مضامین عالیه دارد

فصل ششم : در ذکری از وقایع مهمه که در زمان امامت حضرت صادق (علیه السلام) واقع شدگفتیم که ابتداء امامت اینبزرگوار از ارتحال پدر بزرگوارش حضرت امام محمد باقر (علیه السلام) بود که علی الاصح هفتم ماه ذیحجه سنه صدوچهارده هجری بوده

و در سنه صد و پانزده هجری در شام و باه شدیدی پیدا شد و در خراسان بلای قحط و غلا شیوع یافت و ایضا در اینحال قاضی ابوسهل بن عبد الله بن بريدة الاسلمی از دنیا رفت و هم در این اینسال ضحاك بن فيروز دیلمی از دنیا رفت

و در سنه صدو شانزده هجری قاضی کوفه حجار بن وثار از دنیا رفت

و در سنه صدو هفده هجری در سابق باب پنجم از تاریخ ابن خلکان نقل شد که مخدره سكينه بنت الحسين (علیه السلام) روز پنجشنبه پنجم ماه ربیع المولود سنه صد و هفده در مدینه طیبه از دنیا رحلت فرمود و در تاریخ ابن اثیر است که در سنه صد و هفده توفيت فاطمة بنت الحسين بن على و سيكنة ابنة الحسين بن على (علیه السلام)

و در سنه صد و هجده هجری علی بن عبدالله بن عباس بن عبد المطلب جد عبدالله سفاح و منصور دوانقی ابنى محمد بن عبدالله بن عباس بن عبدالمطلب در حمیمه که از اعمال شامست در سن هفتاد و هفت سالگی از دنیا رفت و گفته شده که ولادتش در لیله شهادت حضرت امیر (علیه السلام) بوده و لذا پدرش اسمش را علی گذار و قال سميته باسم احب الناس الى

و درسنه صدو بیست در ارشاد شیخ مفید است که شهادت جناب زید بن علی بن الحسين

ص: 474

روز دوشنبه دوم ماه صفرسنه صد و بیست بود و سن شریفش چهل و دو سال بود و میفرماید و کانزيد عين اخوته بعدا بي جعفر (علیه السلام) وافضلهم وكان عابداً ورعاً فقيها سخيا شجاعا وظهر بالسيف يأمر بالمعروف دينهي عن المنكر و يطلب بثارات الحسين ودر تاریخ طبری از واقدی نقل می کند که شهادت آن بزرگوار درسنه صدو بیست و يك بوده و از هشام کلبی نقل می کند که از ابی مخنف روایت کرده که شهادت آن بزرگوار درسنه صدو بیست و دو بوده و علت شهادت جناب زید و کیفیت آن در باب ششم در ضمن احوالات اولادهای حضرت علی بن الحسين (علیه السلام) ذکر شد فراجع و در کامل ابن اثیر است که ظهور جناب زید درسنه صد و بيست و يك بود و شهادتش سنه صد و بیست و دو بود

و درسنه صدو بیست و چهار محمد بن علی بن عبدالله بن عباس بن عبدالمطلب پدر سفاح و منصور دوانقی و ابراهيم الامام از دنیا رفت

و درسنه صدو بیست و پنج هشام بن عبد الملك بن مروان بجهنم واصل شد

وايضاً درسنه صدو بیست و پنج ولید بن يزيد بن عبدالملك امر کرد یحیی بن زید بن علی بن الحسین را در جوزجان شهید نمودند و اجمال قصه شهادت ایشان در باب ششم در ذیل احوالات جناب زید گفته شد و در چهاردهم ماه صفر سنه بیست و هفت مردم با مروان الحمار بن محمد بن مروان بن الحکم در دمشق بیعت کردند و ابراهیم را از خلافت خلع نمودند و ابراهیم بن ولید هم با مروان بیعت کرد

و ايضا در اینسال عبدالله بن معوية بن عبدالله بن جعفر الطيار در کوفه ظهور نمود و مردم را بسوی خود دعوت نمود و ایضا در این سال سويد بن غفلة الجعفی در سن صد و بیست سالگی از دنیا رفت و از برقی نقل شده انه من اولياء امير المؤمنين (علیه السلام) وايضا در اینسال ابو مسلم مروزی خروج کرد و در شرح شافیه است که اسم ابی مسلم ابراهیم بن عثمان بن بشار است که درسنه صد در اصفهان متولد شد و در کوفه نشو و نما کرد چون با نزده ساله شد ملحق شد با براهیم امام برادر سفاح بن محمد بن علی بن عبدالله بن عباس بن عبدالمطلب و اوامر کرد که اسمش را عبدالرحمن گذارد و کنیه اش را ابو مسلم و در سنه صد و بیست و چهار ابراهیم امام او را خفاء فرستاد بخراسان که مردم را دعوت کند بخلافت بني العباس

و در سنه صد و بیست و هفت ابو مسلم خروج کرد و دولت بنی المروان را در هم شکست

و در سنه صد و بیست هشت ضحاك بن قيس خارجی و عسکر او بدست مروان الحمار در یکی از اعمال ماردین کشته شد و در اینسال عاصم که از قرآء سبعه است و جابر بن یزید الجعفی و محمد بن مسلم از دنیا رفتند و ایضا در اینسال ابراهیم امام نوشت با صحابش در خراسان که من تسلم نمودم امارت آن بلاد را بایی ،مسلم حکم او حکم منست وامر او امر من

و در سنه صدو بیست و نه در آامل ابن اثیر است که جناب عبدالله بن معوية بن عبدالله بن الطیار را با دو برادرش حسن ویزید ابنى معوية بن جعفر الطيار را در شهر هرات محبوس نمودند با ابو مسلم مروزی بعد ابو مسلم نوشت بمالك بن هيثم الخزاعی که والی هرات بود که جناب عبدالله را بقتل برساند و دو برادرش را رها کند و ایضا در اینسال ابو مسلم مستولی شد با قلیم خراسان و خود ابراهیم امام آمد بجانب عراق با هفتاد هزار سواره و اقبال نمود دنیا برینی العباس و ادبار نمود از بنی امیه

ص: 475

و در سنه صد و سی نصربن سیار که والی خراسان بود مردم را دعوت می کرد بهروان الحمار و ابو مسلم خراسانی و جمعی که با او بودند دعوت می کردند مردم را ببیعت کردن ابراهیم الامام ابن محمد بن علی بن عبدالله بن عباس برادر سفاح و منصور دوانقی - جمعی از خوارج بمن داخل مکه و مدینه شدند و مردم را دعوت میکردند ببیعت عبدالله بن يحيى الكندي و او اسم خود را طالب الحق گذارده بود مروان الحمار لشگر زیادی فرستاد بجانب طائف و با خوارج مقاتله نمودند وعبدالله بن الكندى الملقب بطالب الحق از صنعاء یمن آمد بطائف و بین عبدالله و اتباعش از خوارج و بین جيش مروان مقاتله عظیمی واقع شد و در آن مقاتله عبدالله بن يحيى کشته شد و بقیه خوارج ملحق شدند ببلاد حضر موت و در حینی که لشگر مروان بن حمار مشغول مقاتله با خوارج بودند امر ابومسلم که داعی عباسپین بود در خراسان غلبه یافت و نصر بن سیار که داعی بنی امیه بود در ضعف و مغلوبیت بود تا آنکه نصر بن سیار از خراسان خارج شد و آمد باوه و در آنجا اقامت نمود تا سنه صد و سی و يك از دنیا رفت و قبل از فوتش از ساوه کاغذی نوشت بمروان بن حمار که در حران بود و تفصیل ضعف حال خود و خروج خود را از خراسان و قوه ابو مسلم مروزی را نوشت در بین آنکه مروان بن حمار کاغذ نصر بن سیار را قرائت می کرد جاسوس های مروان کاغذی را که ابومسلم نوشته بود با براهیم الامام که در یکی از قراه شام بود از دست قاصد گرفتند آوردند نزد مروان الحمار و در آن کاغذ نوشته بود تقویت کار خود و بیعت مردم خراسان را با براهيم الامام پس مروان الحمار كاغذا بومسلم را خواند و جایزه زیادی بقاصد داد و گفت کاغذ را ببرد نزد ابراهیم و باو گفت جوابش را گرفته بیاور نزدمن

قاصد رفت نزد ابراهیم امام و کاغذ ابو مسلم را خواند و بخط خود جواب بابومسلم نوشت و او را ترغیب نمود بجد و جهد نمودن در اخذ بیعت از مردم برای او این کاغذ را قاصد آورد نزد مروان حمار کاغذ را ضبط نمود و قاصد را هم حبس کرد و نوشت حاكم قریه از قرای شام که ابراهیم الامام در آن قریه بود او را دست بسته بفرستد در حران نزد مروان العمار چون وارد شد ابراهیم بمروان الحمار بين مروان و ابراهیم مذاکراتی شد و ابراهیم منکر شد از آنچه نوشته بود با بومسلم، بعد مروان کاغذ ابراهیم را نشان داد و قاصد را حاضر کرد و گفت آیا می شناسی این شخص را و این خط را ابراهیم مطلب را دانست

بعد مروان حمارحکم کرد که ابراهیم امام و جمعی از بنی عباس را حبس نمودند در حران که نزديك رقه است و آنجا دو ماه در محبس بودند - جمعی از موالیان مروان داخل محبس شدند و ابراهیم را در آنجا بقتل رسانیدند خبر قتل ابراهیم بینی العباس رسید خفيتا وارد کوفه شدند و جمع کثیری با ابوالعباس سفاح برادر ابراهيم الامام بخلافت بیعت نمودند در سیزدهم ربیع الثاني سنه صد و سی ودو

و در حبیب السیر است که روز جمعه از جمعات ربیع الاول یا جمادى الاولى سنه صد و سيو دو سفاح بحشمت هر چه تمام تر بمسجد جامع رفت و بر منبر برآمد و بر خلاف بنی امیه ایستاد وخطبه خواند و بجماعت نماز خواند .

مرتبه دیگر بمنبر صعود نمود وخطبة فصیح و بلیغ آغاز کرد و چون در آنروز ضعفی تمام داشت بر بالای منبر نشست و عمش داود بن على بيك درجة پائین تر ایستاده و خطبه را تمام کرد و گفت ای مردم

ص: 476

بدانید که بعد از فوت حضرت رسول ص خلیفه پای باین منبر ننهاده مگر حضرت امیر (علیه السلام) و این که بر منبر نشسته برشما پوشیده نماناد که این امر بما متعلق شد و از میان ما بیرون نرود تا وقتیکه عیسی ع از آسمان فرود آید و بعد ابو العباس سفاح لشگر زیادی فرستاد بسر داری عمش عبيد الله بن علی بن عبدالله بن عباس بطلب مروان الحمار عبیدالله بن علی با لشگریان بجانب حران آمدند مروان الحمار با اهلش و سایر بنی امیه از حران خارج شدند و از فرات عبور نمودند پس عبیدالله بن علی حکم کرد که قصر او را در حران خراب کردند و بر خزائن و اموال او استیلا یافتند و مروان با همراهانش رفتند تا رسیدند بمصر عبیدالله بن علی هم بالشگر خود وارد شام شدند و جمع کثیری از بنی امیه و اتباع آنها را بقتل رسانیدند و بعضی از بنی امیه را فرستاد بکوفه نزد سفاح و سفاح آنها را بقتل رسانید بعد از آنجا عبیدالله بن علی روانه شد بجانب مصر و در بوصیر که از قرای مصر است بین لشگر مروان الحمار و لشگر عبيد الله بن على مقاتلة عظیمی واقع شد

و در بیست و پنجم ذیحجه سنه صدوسی و دو مروان حمار را با جمع کثیری از بنی امیه بقتل رسانید و جهت آنکه ابو مسلم که اصلا اصفهانی بود او را مروزی می نامند آنستکه ابو مسلم از ناحیه مرو خروج نموده و منسوب باو را مروزی می نامیدند بغیر قیاس و جهت آنکه مروان ملقب شد بمروان الحمار آنستکه اهل جاهلیت کیرا که در قرن صد واقع شود حمار می نامیدند و از زمان صلح حضرت مجتبی (علیه السلام) با معویه که اول ملوك بنی امیه بود تا آخر ملوك بنی امیه که مروان حمار بود تقریباً صدسال گذشته بود

و مخفی نماناد که از مروج الذهب مستفاد می شود کسانیکه قائل بودند بخلافت بنی العباس دو طایفه بودند

اول - جماعت راوندیه بودند که میگویند احق مردم بخلافت بعد از پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) جناب عباس بود چون بدلیل آیه اولوالارحام عباس مقدم بر سایرین بود و این طایفه تبری می جویند از ابا بكر وعمر و عثمان ولكن قائل بخلافت علی هستند باجازه خود عباس بن عبدالمطلب چنانچه آنها نقل شد از داود بن علی عموی سفاح که روی منبر در کوفه گفت ايها الناس ، لم يقم فيكم أمام بعد رسول الله من الاعلى بن ابيطالب (علیه السلام) وهذا لقائم فيكم يعنى ابو العباس السفاح

دوم جماعت کیسانیه بودند که میگویند امام بعد از حضرت سید الشهداء (علیه السلام) محمد حنفيه بوده و او وصیت کرد بپسرش ابوهاشم و او وقتیکه خواست در شام از دنیا رحلت بفرماید وصیت کرد محمد بن علی بن عبد الله بن عباس و او وصیت کرد بپسرش ابراهيم الامام ابن محمد بن علی بن عبد الله بن عباس المقتول بحران و او وصیت کرد برادرش ابو العباس سفاح

و درسنه صدو سی و سه داود بن علی عموی سفاح وسه داود بن علی عموی سفاح و منصور هر که را در مکه و مدینه از بنی امیه دید بقتل آورد و خود او هم در دهم ماه ربیع الاول همان سال از دنیا رفت در مدينه طيبه

و در ذی حجه سنه صد و سی و چهار سفاح از حیره منتقل شد به انبار و در آنجا منزل نمود

و در سیزدهم ذیحجه سنه صد و سی وشش سفاح در انبار از دنیا رفته در سن سی و سه سالگی

ص: 477

و وزیر ابوالعباس ابو سلمه حفص بن سليمان همدانی بود و قبلا کسی معروف باین لقب نبود و بعد از فوت سفاح برادرش منصور دوانقی بخلافت نشست

و در شعبان سنه صد و سی و هفت منصور دوانقی ابو مسلم مروزی را در مدائن بقتل رسانید و ابو داود خالد بن ابراهيم الذهلي عامل خراسان شد چون ابو مسلم عزم نمود خلع منصور را از خلافت منصور ملتفت شد و عذر خواهی و استماله زیادی از او کرد و حیله زیادی نمود که او را بچنك خود در آورد، ابو مسلم آمد نزد منصور منصور از او تعظیم نمود یکروز منصور بیست نفر مسلح پشت پرده مهیا کرد و گفت هر وقت دست بدست زدم وارد شوید و گردن ابو مسلم را بزنید ابو بو مسلم وارد شد بمنصور منصور بحیله شمشیر او را گرفت و در زیر فراش خود گذارد بعد يك يك از تقصیرات او را شمرد و یکمرتبه دست بدست زد آن بیست نفر با اسلحله بو مسلم را قطعه قطعه نمودند در بیست و پنجم ماه شعبان سنه صدوسی و هفت و در درالملوکست که ابو مسلم در جنگ ها از بنی امیه و اتباعشان هزار هزار نفر بجهنم فرستاد

و در سنه صدو چهل (1) منصور شروع نمود ببنای شهر بغداد

و در سنه صد و چهل و سه علماء اسلام شروع نمودند بتدوین حدیث و فقه و تفسیر پس ابن جریح در مکه ومالك الموطاء در مدينه و اوزاعی در شام و حماد بن سلمه در مصر و معمر در یمن و سفیان ثوری در بصره

و در سنه صد و چهل و چهار منصور تشدید نمود در محبس بر اولادهای حضرت مجتبی (علیه السلام) و در کامل ابن اثیر است که محبوسین منصور از اولادهای حضرت مجتبی (علیه السلام) پنج نفر از اولادهای حسن مثنی ابن الحسن المجتبی (علیه السلام) بودند عبدالله المحض والحسن المثلث و ابراهيم الغمر که این سه از فاطمه بنت الحسین سیدالشهداء (علیه السلام) بودند و جعفر بن الحسن المثنى وعباس بن الحسن المثنى وشش نفر از نبیره های جناب حسن مثنی بودند - اول سليمان دوم - عبدا الله که هر دو پسران داود بن الحسن المثنى بودند سوم - محمد چهارم - اسماعیل پنجم – اسحق که این سه اولاد ابراهیم بن الحسن المثنى بودند ششم موسی بن عبدالله بن الحسن المثنى

و این بزرگواران در کوفه در محبس هاشمیه ماندند تا در محبس از دنیا رفتند و کسی نجات نیافت مگر چهار نفر سليمان وعبدالله دو پسر جناب داود بن الحسن المثنى و اسحق و اسماعيل دو پسر جناب ابراهيم بن الحسن المثنى

و در سنه صد و چهل و پنج در ماه جمادی الاخره جناب محمد بن عبدالله المحض ابن الحسن بن الحسن المجتبی که از بزرگان اهل البیت بود در مدینه طیبه خروج نمود و عامل منصور را بقتل رسانید و حجاز را متصرف شد و جمله اهل مکه و مدینه تابع وی شدند و مالك بن انس كه فقيه مدينه بود فتوی میداد که مردم یاری او را بنمایند چون این خبر بسمع منصور دوانقی رسید برادر زاده و ولیعهد خود عیسی بن موسی بن محمد بن علی بن عبدالله بن عباس را روانه نمود بمدينه بجهت قتال نمودن با محمد صاحب نفس الزكية تا آنکه جمعی از اصحاب محمد گریختند و جمعی کشته شدند

ص: 478


1- سزاوار بود که ماخذ این قول ذکر میشد چه آنکه در تاریخ نگارستان گوید درسنه خمس و اربعين و ماه بود که ابو جعفر شروع در بای بغدار نمود (ج)

آخر الامر محمد بن قحطبة ملعون شمشيرى بسينة جناب محمد زد و او را بخاک انداخت و سر نارنین او را از بدن جدا کرد و فرستاد نزد منصور وعیسی بن موسی روانه شد بزیارت بیت الله الحرام و منصور آن سر نازنین را فرستاد در زندان نزد پدرش جناب عبدالله محض ، چون نظر پدر پسرش افتاد گفت يرحمك الله يرحمك الله لقد قتلوك قواما صواما و بآن شخص که سر محمد را آورده بود فرمود قل لصاحبك قد مضى شطر من عمرك فى النعيم وبقى شطر البؤس

و در کامل است که در عصر روز دوشنبه چهاردهم ماه رمضان سنه صد و چهل و پنج جناب محمد را در مدینه شهید کردند و سر نازنین او را روانه نمودند بجهت منصور و جهت نامیده شدن او بصاحب نفس الزكيه این بود که - یقین بقتل و شهادت خود نمود آن دیوانی که در او اسماء کسانی بود که با او بیعت کرده بودند سوزانید که مبادا آن دیوان بعد از خودش منتشر شود و باعث گرفتاری آنها شود

و در وقت شهادت جناب محمد برادرش جناب ابراهیم در بصره بود و سه روز بآخر رمضان همان سال باقیمانده بود که خبر قتل جناب محمد بابراهیم رسید در بصره ابراهیم با جمعی روانه شد بكوفه

منصور هم نوشت برادرزاده اش عیسی بن موسی وحميد بن قحطبه در مکه که حاضر شوند بجهت مقاتله با جناب ابراهیم و در دیوان جناب ابراهیم اسم صد هزار نفر بود که با او بیعت کرده بودند و در بین اینکه ابراهیم از بصره بکوفه می آمد یکشب درمیان عسکر خود خفائاً گردش میکرد صدای طنبور از لشگریان بگوشش رسید فرمود ما اطمع في نصر عسكر فيه مثل هذا

الحاصل جناب ابراهیم با جمعی از اصحاب خود در مقابل جند عیسی بن موسى وحميد بن قحطبه که آنها هیجده هزار نفر بودند صف آرایی کردند در باخمری که بین کوفه و واسط است و بکوفه نزدیکتر است و نائره جنك مشتعل شد در بين تيرى بحنك جناب ابراهيم وارد شد، از اسب فرود آمد اصحاب دورش شدند حمید بن قحطبه بلشگر خود گفت حمله کنید باین جماعت و آنها را منهزم نمائید - اصحاب جناب ابراهیم بعضی مقتول و بعضی منهزم گردیدند - پس سر نازنین او را از بدن جدا نمودند و فرستادند نزد منصور دوانقی ملعون و در کامل ابن اثیر است که شهادت جناب ابراهیم روز دوشنبه بیست و پنجم ماه ذیقعدة الحرام سنه صد و چهل و پنج بود و سنش در حین شهادتش چهل و هشت سال بود و قبر شریفش هم در با خمریست که دعبل خزاعی می گوید

و اخری بارض الجوزجان محلها *** وقبر بیا خمرى لدى القربات

وحضرات زیدیه زید بن علی بن الحسين را امام پنجم میدانند و محمد صاحب نفس الزكيه ابن عبدالله المحض ابن حسن بن حسن المجتبى (علیه السلام) را امام ششم می دانند و برادرش ابراهیم قتیل با خمری را امام هفتم میدانند و مسعودی می فرماید باخمری شانزده فرسخی کوفه است و در روایت است که وقتی که سرجناب ابراهیم را بجهت منصور حاضر کردند امر کرد پدرشان جناب عبدالله المحض را درمیان زندان بقتل رسانیدند در عید اضحی سنه چهل و پنج در سن هفتاد و پنج سالگی و بعضی از مطالب دیگر هم در باب چهارم ذکر شد فراجع و در این سنه صد و چهل پنج منصور از بنای بغداد فارغ شد

و در کامل ابن اثیر است که منصور مبلغ چهار هزار هزار و هشتصدوسی و سه درهم در بنای بغداد خرج کرد

ص: 479

مخفی نماناد که عیسی بن موسی بن محمد بن علی بن عبد الله بن عباس ولیعهد بود بنص عمش سفاح چون سفاح ولایت عهد مسلمین را بعد از خود با منصور دوانقی برادرش قرارداد و بعد از منصور ولایت عهد مسلمین را با برادرزاده اش عیسی بن موسی قرار داد و در روز بیست و ششم محرم الحرام سنه صد و چهل و شش جناب علی بن حسن مثلث در زندان منصور رحلت فرمود

و در سنه صد و چهل و هفت عیسی بن موسی خود را از ولایت عهد مسلمین خلم نمود و مردم با مهدی محمد بن منصور دوانقی بیعت کردند بولایت عهد مسلمین

و در سنه صدوچهل و هشت در تاریخ کامل است که فضل بن يحيى بن خالد بن جعفر برمك متولد شد هفت روز قبل از تولد رشید هرون بن مهدی بن منصور دوانقی و مادر هرون که خیزران باشد او را از شیر هرون شیر داد بس فضل بن يحيی برمکی برادر رضاعی هرون بود و در شوال همین سال صدو چهل و هشت حضرت صادق (علیه السلام) را مسموم نمودند

فصل هفتم : بدانکه بعد از صحابه در مدینه طیبه در عصر واحد هفت نفر از فقهاء بودند که عامه اخذ فقه از آنها می نمودند

اشاره

اول جناب سعید بن مسیب بن حزن بود که او را سید التابعین می گفتند

در اصول کافی از حضرت صادق (علیه السلام) روایت کرده قال (علیه السلام) كان سعيد بن مسيب وقاسم بن محمد بن ابی بکر و ابو خالد الكابلى من ثقات على بن الحسین و سابقا گفته شد که سعید بن مسیب از حواریین حضرت علی بن الحسین (علیه السلام) بود و بعضی گفتند که او افضل تابعین است نزد اهل مدینه و اویس افضل تابعین است نزد اهل کوفه و حسن بصری افضل تابعین است نزد اهل بصره و رحلت سعید بن مسیب در سنه نود و چهار هجری بود در مدینه طیبه

دوم - جناب قاسم بن محمد بن ابی بکر بود الملقب بالديباج جد امی حضرت صادق (علیه السلام)

و در بعضی از اخبار است که جناب قاسم داماد حضرت امام زین العابدین (علیه السلام) و پسر خالوی آن حضرت بود

سوم- عروة بن زبیر بن عوام برادر عبدالله بن زبیر بود و او هم در مدینه طیبه سنه نود و چهار از دنیا رفت چهارم - خارجة بن زيد بن ثابت بود و زید بن ثابت از بزرگان صحابه بود و خارجة بن زید در سنه نود و نه در مدینه از دنیا رفت پنجم - ابوایوب سلیمان بن یسار بود برادر عطا غلام میمونه زوجه حضرت پيغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم)

در رجال است وقتیکه از سعید بن مسیب مسئله سؤال می کردند و می گفت بروید نزد سلیمان بن يار كه او اليوم اعلم من بقی هست ششم ابو بكر بن عبدالرحمن بن حارث بن هشام القرشي بود و او را زاهد قریشش می گفتند و ابوجهل بن هشام عنوی پدرش بود و او در سنه نود و چهار در مدینه طیبه از دنیا رحلت نمود هفتم عبيد الله بن عبدالله بن عتبه بود که از سادات تابعین شمرده میشد و یکسال قبل از حضرت زین العابدین (علیه السلام) از دنیا رفت

الحاصل بعد که این هفت نفر از دنیا رفتند مذاهب عامه در فروع متشتت شد و آرائشان مختلف شد بحیثی که ضبطش ممکن نبود از اینجهت ملجا شدند عامه در انحصار نمودن مذهب را

(ج30)

ص: 480

در فروع بچهار مذهب و این در سنه سیصد و شصت و پنج بود و در روضات از حدائق المقربين نقل فرموده که سید علم الهدی با خلیفۀ عباسی که القادر بالله باشد قرار گذارد که شیعیان صدهزار اشرفی با و بدهند که مذهب شیعه مثل مذاهب اربعه اهل تسنن علنی و بدون تقيه بشود سید حاضر شد وازعين المال خود هشتاد هزار اشرفی مهیا فرمود که بقیه را سایر شیعیان مهیا کنند لکن هزار افسوس که شیعیان بجهت قلت عدد وضيق معیشت قادر نشدند بدادن آن

در روضات الجنات از کتاب الزام النواصب نقل کرده که چون چهار نفر از حضرت صادق اخذ روایت و علم مینمودند که از آنها بود ابو حنیفه ومالك بن انى منصور ملمون ترسید که خلافت و مملکت از وی خارج شود و مردم میل بآن بزرگوار بنمایند امر کرد بایی حنیفه نعمان بن ثابت کوفی و بمالك بن بن انس که از حضرت صادق (علیه السلام) عزلت نمایند و احداث مذهبی بنمایند غیر مذهب حضرت صادق (علیه السلام) که عمل بنمایند بقیاس و رأی و استحسنان و اجتهاد بعد متابعت نمود ایندو نفر را محمد بن ادریس شافعی و احمد بن حنبل و مستقر شد مذهب اهل سنت در فروع باین چهار مذهب و شیعه اماميه رضوان الله تعالى عليهم باقی ماندند بمذهب حضرت صادق (علیه السلام) و لابد است در مقام از ذکر اموری :

امر اول در ذکری از ابی حنیفه که یکی از ائمه اربعه اهل تسنن است و اول و اقدم آنهاست

بدانکه اسم او نعمان بن ثابت بن فردوس است و جدش از اهل کابل طخارستان بود و ولادتش در سنه هشتاد بود و در روایتی منصور امر کرد ابوحنیفه راده روز روزی ده تازیانه زدند و بعد حبس نمودند و بعد از چند روز از دنیا رفت درماه رجب سنه صد و پنجاه و يك و در مقبره خیز رانیه بغداد دفن شد و در روضات از تاریخ بغداد نقل کرده که شافعی گفت نظر کردم در کتب ابی حنیفه دیدم در او صد و سی ورق بر خلاف کتاب و سنت فتوی داده و از سفيان ومالك و اوزاعی و شافعی نقل شده که گفتند متولد نشد در اسلام احدی که اشام باشد از ابی حنیفه ، و از مالك نقل شده که گفت فتنه ابی حنیفه ضررش بر است بیشتر است از فتنه ابلیس انتهی

و درحیات الحیوان دمیری در لغت قمری از ابن خلکان نقل کرده که یکی از سلاطین هند هدایائی فرستاد برای سلطان محمود بن سبکتکین و از جمله آنها طاهری بود بهیئت قمری و از خواص او این بود که هر وقت غذای مسمومی حاضر میشد از چشم های آن طایر اشک می ریخت و اشکش مثل سنك منجمد میشد و هر گاه او را می سائیدند و روی جراحت وسیع می گذاردند جراحت بهم می آمد بعد باین مناسبت گفته که عبدالملك جويني امام الحرمين نقل کرده که سلطان محمود بن سبكتكين حنفی مذهب بود و بسیار حریص بود بعلم حدیث واكثر احادیث را موافق می دید با مذهب شافعی یکروز فقهاء مذهب حنفی و شافعی را حاضر کرد بترجیح یکی از ایندو مذهب و بناشد دو رکعت نماز خوانده شود بمذهب حنفی و دو رکعت نماز خوانده شود بمذهب شافعی تا خود سلطان ترجیح بدهد قفال مروزی که از بزرگان علماء بود حاضر بود بر خاست و وضو ساخت و دو رکعت نماز با اجزاء و شرایط و ارکان و طمأنینه بعمل آورد و گفت این است نمازی که شافعی غیر این را جایز نمی داند

بعد دو رکعت نماز خواند بمذهب ابوحنیفه اولا وضو ساخت با آب خرما و بعد پوست سك دباغی شده را نجاست باو مالیده در بر کرده مگسها و پشه ها باو شدند، روی بقبله ایستاده و بفارسی تکبیر گفت بعد فارسی گفت دو برك سبز که ترجمه مدها مناسب ، بعد مثل مرغ سر بزمين

ص: 481

زد بدون طمأنينه و تشهد خواند و بعوض سلام ضرطه زد بدون آنکه سلام بدهد و گفت اینست نمازیکه بمذهب أبو حنيفه جائز است

پس سلطان متغیر شد و گفت اگر دروغ بگوئی ترا بقتل می رسانم، قفال کتب ابی حنیفه را حاضر نمود سلطان بمرد نصرانی امر کرد که آنها را بخواند، خواند معلوم شد همین نماز موافق است با مذهب ابوحنیفه سلطان از مذهب حنفی اعراض نمود و در کتاب مواعظ المتقین است که يك روز ابوحنیفه در محضر اصحابش گفت که حضرت جعفر بن محمد کلماتی فرمود که مرا بتعجب آورده اولا - فرموده خداوند در دنیا و آخرت دیده نمی شود چگونه می شود چیزی موجود باشد و دیده نشود ؟

ثانياً - فرموده شیطان روز قیامت بآتش معذب می شود و حال آنکه شیطان از آتش خلق شده چگونه شیئی معذب می شود بچیزی که از او خلق شده : ثالثا - فرموده افعال عباد مستند بخود آنها می باشد و حال آنکه در آیات شریفه وارد است که تمام افعال مستند بخداوند است

جناب بهلول در مجلس حاضر بود کلوخی برداشته زد بر ابوحنیفه که سرش شکست و خون بصورت و محاسن ابو حنیفه جاری شد رفت بشکایت نزد خلیفه خلیفه بهلول را طلبید ؛ از سبب جنایت او سؤال کرد؟

بهلول فرمود ابوحنیفه در سه مسئله بحضرت صادق ایراد کرد و من باین کلوخ که بسر اوزدم جواب هر سه ایرادش را دادم، اولا - گفت هر چه موجود است دیده می شود ، درد در سرش موجود است و دیده نمی شود

ثانياً -گفت- شيطان چون از آتش خلق شده بآتش عذاب نمی شود و خود او از خاك است و بخاك متألم شد

ثالثا - گفت اعمال عباد مستند است بخدا پس این شکستن سرش مستند بخدا است از من چرا شکایت دارد؟ خلیفه متعجب شد و بهلول از شکایت ابو حنیفه آسوده شد

و در روضاتست که ابوحنیفه مشرف شد خدمت حضرت صادق (علیه السلام) بجهت استفاده علم و شنیدن حدیث حضرت بیرون شد در حالتی که بعصاتکیه فرموده بود ابوحنیفه عرض کرد یا بن رسول الله سن شما باندازه نرسیده که محتاج بعصا باشید فرمود چنین است که میگوئی لکن چون این عصای حضرت پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) است خواستم باو تبرك بجويم ابوحنيفه جستن کرد که او را ببوسد حضرت دست نازنین خود را گشود و فرمود و الله تو میدانی که این بشره بشرة حضرت پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) است او را نمی بوسی و عصای حضرت پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) را می بوسی

و ایضاً در روضات از ربیع الابرار زمخشری از یوسف بن اسباط نقل کرده که ابوحنیفه چهار صد حدیث یا زیادتر احادیث نبوی را رد کرد

و از عیون و محاسن شیخ مفید نقل کرده که فتوای ابوحنیفه است اگر مردی عقد کند زنی را و بداند که آن زن مادر یا دختر یا خواهرش هست حد از او ساقط می شود و ولد هم باو ملحق می شود

ايضا فتوی داده که اگر مردی پارچه حریری به احلیلش بپیچد و داخل کند در قبل زنی زنا نیست وحدی هم بر او وارد نمی شود ولكن سخن های غلیظ او را ردع می کنند و همچنین اگر مردی

ص: 482

لواط کند با غلامی حد بر او واجب نمی شود ولكن باید ردعش نمود

و کراماتی که از برای ایشان نفکرده اند زیاد است و ما اکتفا مي كنيم بذكر يك كرامت گفت مختصری : در روضات از سید جزایری نقل کرده که حاکم بغداد طلب کرد علماء اهل سنت را شنیده ام که اگر کوری را ببرند تحت قبه حضرت موسی بن جعفر (علیه السلام) متوسل نمایند چشمش شفا مییابد و ابو حنیفه با آنکه امام اعظم است از او چنین کرامتی شنیده نشده

علماء اهل سنت جواب دادند که از ابوحنیفه هم چنین کرامات دیده می شود - حاکم گفت میل دارم که مثل این کرامت ببینم که با بصیرت بشوم در دینم

علماء مرد غریب فقیری را بطمع انداختند که بگوید من کورهستم و چند روز با عصا میان شهر بغداد راه برود و بعد شب جمعه برود سر قبر ابوحنیفه بیتوته کند و صبح بیرون شود و بگوید الحمد لله ببرکات صاحب این قبر چشمم بینا گردید آن مرد چنین کرد و شب جمعه را سر قبر ابوحنیفه بیتوته کرد که شد هر دو چشمش کور شده بود که ابدا جایی را نمی دید؛ فریاد زد ايها الناس حكايت من كذا و کذاست و من مرد عبال مندی هستم حال با چشم کور چکنم خبر بحاكم بغداد رسید ؛ حاکم اور اطلبید قصه خود را بجهت حاکم نقل کرد حاکم آن حضرات را ملتزم کرد که تا این شخص زنده است باید معاش او را بدهند انتهی و چقدر خوب تخلص جست یکنفر از مؤمنین از شر یکنفر حنفی مذهب آن مؤمن وضو ساخت و پاهای خود را مسح کشید دید بالای سرش شخص حنفی ایستاده فوراً پاهایش را شست آن مرد گفت چرا اول پاهایت را مسح کشیدی و بعد شستی گفت بلی این مسائل از خلافیه بین خدا و بین ابی حنیفه است چون خدا فرموده و امسحوا برؤسكم وارجلكم الى الكعبين - و ابوحنیفه گفته و اجبت غسل رجلين پس من مسح کردم از خوف خدا و غل کردم از خوف سلطان پس آنمرد حنفی خنده کرد و رفت

امر دوم در ذکری از مالك بن انس که از ائمه اربعه اهل تسنن استبدرش انس بن ابی عامر است نه انس بن مالك که صحابی بود و از آن ده نفری است که از خدمه حضرت پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) بودند چنانچه بعضی گمان کرده اند و نسبت داده شد بصاحب تاریخ گزیده

و در روضات است که ولادت مالك در سنه نود و پنج هجری بوده و فوتش در ربیع الاول سنه هفتاد و نه بوده و در بقیع دفن شده و مشهور نزد عامه آنست که مدت حمل مالك بن انس سه سال بود و مدت حمل امام شافعی چهار سال لکن در امام شافعی می گویند جهت طول کشیدن حملش این بود که انتظار می کشید موت ابی حنیفه را چون در روز فوت ابی حنیفه شافعی بدنیا آمدالکن جهت طول کشيدن حمل مالك معلوم نیست چه بوده و آیا او انتظارچه را داشته و در روضات است که مالك بن انس با کبرستی که داشت هرگز در مدینه طیبه سوار نمیشد و می گفت هرگز سوار نمی شوم در بلدی که در اوجته رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم) مدفونست

و ايضا نقل کرده که شخصی گفت رفتم بعیادت مالك در مرض موتش سلام کردم و نشستم دیدم مالك گریه می کند؛ گفتم چرا گریه می کنی ؟ گفت هیچکس سزاوارتر از من نیست بگریه کردن والله من راضی هستم که عوض هر مسئله که برای خودم گفته ام و برای خود فتوی داده ام صدهزار تازیانه بخورم و او از جمله تلامذة حضرت صادق علیه السلام بود

واز و از مالك نقل شده که گفت مارات عين ولا سمعت اذن ولا خطر على قلب بشر افضل من جعفر بن

ص: 483

محمد الصادق (علیه السلام) فضلا وعلما وعبادتاً و ورعا وكان ع لا يخلوا من احدى ثلث اما صائم او قائم او ذاكر وكان من عظماء العباد واكابر الزهاد الذين يخشون الله عز وجل

و وقتی که حضرت می فرمود قال رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم) گاهى رنك نازنين حضرت زرد می شد و گاهی سبز میشد بقسمی که کسی آن حضرت را نمی شناخت و مالك گفت : من خدمت حضرت صادق (علیه السلام) بمکه مشرف شدم وقت احرام هر قدر می خواست تلبیه بگوید صدای نازنینش در گلویش بند میشد بقسمی که نزديك بود از راحله اش بزمین افتد من عرض کردم یا بن رسول الله لابد بايد لبيك را بفرمائی چرا حالتت چنین منقلب می شود؟ فرمود یا بن ابی عامر چگونه جرئت كنم بگويم لبيك اللهم لبيك و میترسم پروردگارم در جواب بفرماید لالبيك ولا سعديك

و در جلد اول بحار از شیخ بهائی از شهید اول باسانید خود از عنوان بصری روایت کرده گفت من مرد پیری بودم که نود و چهار سال از سنم گذشته بود و سال ها بود که من می رفتم نزد مالك بن انس و از او کسب علم می کردم بعد رفتم خدمت حضرت صادق (علیه السلام) که از آن بزرگوار کسب علم بنمایم حضرت بمن فرمود من محل حاجت مردم هستم و معذلك در هر ساعتی از ساعات شب و روز اذکار و اورادی دارم مرا از عبادت و اذکارم باز مدار چنانچه تا بحال می رفتی نزد مالك بن انس و از او کسب علم می کردی حال هم برو نزد او

گفت من بسیار مهموم و مغموم شدم و از خدمتش رفتم ؛ فردای آنروز رفتم بحرم حضرت رسول (صلی الله علیه وآله وسلم) و دو رکعت نماز خواندم و دعا کردم که خداوند قلب نازنین حضرت صادق (علیه السلام) را با من مهربان کند وروزی بفرماید بمن از علم آن بزرگوار بقدری که هدایت بیابم براه راست و مغموماً برگشتم بمنزلم و نرفتم نزد مالك بجهت آن محبتی که از حضرت صادق (علیه السلام) در قلبم جای گرفته بود و از خانه بیرون نمی شدم مگر بجهت ادا فرایض پس چون صبر من بآخر رسيد و سينه من تنك شد بعد از نماز عصر رفتم درب منزل حضرت امام جعفر صادق (علیه السلام) و اذن دخول خواستم ؛ خادم حضرت بیرون شد گفت حاجت داری؟ گفتم غرضم سلام کردن بشریف است - گفت آقا در مصلی مشغول عبادت است پس من قدری نشستم تا بیرون شد خادم حضرت گفت ادخل على بركة الله پس داخل شدم و سلام کردم و مشرف بجواب شدم؛ فرمود بنشين غفر الله لك نشستم

حضرت سربزیر انداخت بعد سر بلند کرد و درباره من طلب توفیق فرمود از خدا و فرمود چه مسئله داری عرض کردم از خداوند سؤال کرده ام که قلب شما را بمن مهربان فرماید و روزی فرماید بمن از علم شما امیدوارم که خداوند حاجت مرا برآورده باشد فرمود علم بتعلیم نیست بلکه او نوری است که واقع می شود در قلب هر کس که خداوند او را هدایت بفرماید تا آنکه عرض کردم حقیقت بندگی چه چیز است فرمود سه چیز است

اول - آنکه بنده در آنچه در دست دارد خود را مالك نداند چون عبيد مالك مالی نیستند تا آنکه مالشان را صرف کنند در مصرفی که خدا فرموده و آسان شود بر آنها اتفاق نمودن

دوم - آنکه بنده خود را مدیر در امری نداند تا آنکه مصائب دنیا بر او آسان شود

سوم - آنکه تمامی اشتغالش در اطاعت اوامر الهى وترك نواهى او باشد تا آنکه مشغول مراه و مباهات با مردم نباشد پس هرگاه گرامی بفرماید بنده اش را باین سه خصلت خوار می شود در

ص: 484

نزد او دنيا وشياطين وخلق طلب نخواهد کرد دنیا را بجهت تفاخر و تکاثر وطلب نمی کند آنچه را که در نزد مردم است بجهة عزت و بلندی و اوقاتش را باطل نخواهد کرد و این اول درجه تقوی است قال الله تبارك وتعالى تلك الدار الآخرة نجعلها للذين لايريدون علواً في الارض و لافساداً و العاقبة للمتقين. عرض کردم یا بن رسول الله بمن وصيت بفرما فرمود ترا وصیت می کنم به نه امر که سه چیز آن در ریاضت نفس است و سه چیز در حلم است و سه چیز در علم است پس حفظ کن آنها را و تهاون ننما آنها عنوان بصری گفت من قلبم را فارغ نمودم بجهت حفظ آنها - حضرت فرمود اما آن سه چیزی که در ریاضت است :

اول - آنکه حذر کن از آنکه بخوری چیزی را که میل نداری که این باعث حماقت و بلاهت می شود دوم - آنکه نخوری مگر در وقت گرسنگی سوم - آنکه غذای حلال بخوری و وقت خوردن اسم خدارا یاد کنی و متذکر شوی حدیث حضرت رسول (صلی الله علیه وآله وسلم) را که فرمود بر نمی کند آدمی ظرفی را که بدتر باشد از شکمش و وقتیکه لابد شدی از برای غذا خوردن ثلث شکمت را از برای طعام قرار بده و ثلثش را از برای آب و ثلثش را از برای نفس کشیدن

و اما آن سه چیزی که در حلم است

اول - آنکه اگر کسی بتو بگوید « اگر يك كلمه بد بگوئی ده کلمه بد می گویم ؟ » «بگو اگر ده كلمه بديكوئى يك كلمه بد نمی گویم » دوم - آنکه اگر کسی ترا دشنام دهد بگو اگر راست میگوئی از خداوند سؤال میکنم که مرا بیامرزد و اگر دروغ می گوئی از خدا سؤال می کنم ترا بیامرزد سوم آنکه اگر کسی بتو وعده دشنام بدهد تو وعده بده او را بنصیحت و دعا

و اما آن سه چیزی که در علم است :

اول - آنکه از علماء سؤال کن آنچه را که نمیدانی و مبادا در سؤالت آنها را برنجانی دوم آنکه مبادا عمل کنی برایت در امری و در جمیع امور عمل کن باحتیاط و بگریز از فتوی دادن چنانچه از شیر می گریزی سوم - ولا تجعل رقبتك للناس جسراً - يعنى رقبة خود را جسر و پل قرار مردم بر او سوار شوند ( کنایه از آن که خود را مطیع مردم مکن که هر چه بگویند اطاعت کنی )

بعد فرمود برخیز و فاسد منما بر من اذکارم را - من مردی هستم که ضنين و بخیلم باوقات خود والسلام على من اتبع الهدى

امر سوم در ذکری از محمد بن ادریس بن عباس بن عثمان بن ثابت بن عبيد بن

يزيد بن هاشم بن مطلب بن عبد مناف القرشى المشتهر بالامام الشافعی که از ائمه اربعه اهل تسنن است

در مقامع آقا محمد علی بن آقا باقر البهبهانی فرموده در جواب کسیکه سؤال کرد از توجیه روایتی که وارد شده که جناب آمنه حامله شد بحضرت پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) در لیالی تشریق بمنی با آنکه تولد آن بزرگوار در ماه ربیع الاول بود و لازمه این آنکه مدت حمل یا کمتر از شش ماه باشد یا اکثر از يك سال در جواب آن شخص فرمود اقل مدت حمل انسان شش ماه است بالنص والاجماع و در طیور مدت

ص: 485

خوابیدنشان روی تخم بیست و یکروز است و درسك چهل روز و درگر به دوماه است و در گوسفند پنج ماه است و در شتر و اسب والاخ وامثال اینها یکسال کامل است و درفیل دو سالست و بعضی گفته اند هفت سال و بعضی گفته اند یازده سال و اکثر حمل انسان نزد اکثر امامیه نه ما هست و نزد بعضی یکسال است و نزد شافعی و اتباعش چهار سالست

و طايفه عامه اجماع نموده اند که امام شافعی چهار سال در شکم مادر باقی ماند بانتظار موت امام اعظم ابی حنیفه و تولد شافعی در روز فوت ابوحنیفه بود و این را حضرات عامه از کرامت این دو نفر شمرده اند الی آخره پس معلوم شد که ولادت شافعی در سنه صدو پنجاه و يك وقوت اوهم در يوم جمعه آخر ماه رجب سنه دویست و چهارده بوده و قبرش در قرانه مصر معروفت و امام شافی تلمذ نمود نزد محمد بن الحسن الشيباني و او از تلامذة ابوحنيفه ومالك بن انس بود و در سابق گفته شد که ایندو از تلامذه حضرت امام جعفر صادق (علیه السلام) بودند و شافعی اشعار فاخره دارد که بعضی از آنها را در این مختصر ذکر می کنم

منجمله در مقام مناجات این رباعی را می گوید :

يارب اعضاء الوضوء عنقتها *** من فضلك الوافي و انت الواقى

والعنق يرى فى الفنى ياذا لغنى *** فامنن على الفاني بعتق الباقى

و منجمله در مقام موعظه می گوید :

يقولون اسباب الفراغ ثلثة *** و رابعها خلوه و هو خيارها

وقد ذكروا مالا وامنا و صحتاً *** ولم يعلموا ان الشباب مدارها

و نیز این رباعی را گفته :

محن الزمان كثيرة لا تنقضى *** و سروره يأتيك كالاعياد

تأتى المكاره حين تأتى جملة *** و ترى السرور يأتيك كالفلتات

و منجمله در مدح حضرت امیر (علیه السلام) گفته :

لو ان المرتضى ابدی محله *** لسخر الناس طراً سجداً له

و مات الشافعي و ليس يدرى *** على ربه ام ربه الله

وصاحب حديقة الشيعه مي فرمايد: بعضی از شافعی سؤال کردند از اوصاف حضرت امیر (علیه السلام) گفت چه بگویم در حق کسیکه دوستانش مدائحش را کتمان کردند تقیناً و دشمنانش مناقبش را پنهان نمودند عداوتاً معذلك شايع شد از مناقب او آنقدر که مشرق و مغرب را بر کرد و سید تاج الدین عاملی همین معنی را بشعر در آورده :

لقد كتموا آثار آل محمد ص *** محبيهم خوفاً و اعدائهم بعضاً

فابرز من بين الفريقين نبذة *** بها ملاء الله السموات و الارضا

و منجمله در مدح اهل البیت گفته :

اذافى مجلس ذكروا عليا *** و شبليه وفاطمة الزكية

يقال تجاوزوا يا قوم هذا *** فهذا من حديث الرافضية

هربت الى المهيمن من اناس *** يرون الرفض حب الفاطمية

ص: 486

على آل الرسول صلوة ربي *** و لعنته لتلك الجاهليه

و ابن حجر در صواعق این اشعار را نسبت شافعی داده :

یا اهل بيت رسول الله حبكم *** فرض من الله فى القرآن انزله

كفاكم من عظيم الفخر انكم *** من لم يصل عليكم لا صلوة له

و در فصول این اشعار را نسبت بشافعی داده :

یا را کباقف بالمحصب من منى *** واهتف بساكن خيفها والناهض

سحرا اذا فاض الخجيج الى منى *** فيضاً كملتطم الفرات الفائض

ان كان رفضاً حب آل محمد (صلی الله علیه وآله وسلم) *** فليشهد الثقلان انى رافضي

و منجمله در بحار است که شافعی در مرثیه حضرت سید الشهداء (علیه السلام) گفته :

تاوب غمی و الفؤاد كتيب *** و ارق نومی فالرقاد غریب

ومما نفى جسمی و شیب لمتى *** تصاريف ايام لهن خطوب

فمن مبلغ عنى الحسين رسالة *** وان کرهتها انفس و قلوب

قتيل بلا جرم كان قميصه *** صبيغ بماء الارجوان خضيب

تزلزلت الدنيا لال محمد *** فذلك ذنب لست منه اتوب

الحاصل این اشعار شهادت می دهد بمحبت و دوست داشتن امام شافعی حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) و اهل بیت اطهار را

امر چهارم در ذکری از احمد بن حنبل بن هلال الشيباني المروزی

و منتهی می شود نسبش به ذی النديه ملعون رئيس خوارج و او از ائمه اربعه اهل تسنن است تولدش در ماه ربیع الاول سنه صدو شصت و چهار بود و فوتش در یازدهم ربیع الاول سنه دویست و چهل و يك بود و در مقبرة دار الحرب بغداد دفن شد و در مقامع می فرماید قبرش در این زمان بی اثر است چون در دجله بغداد منخف شده و احمد از اصحاب امام شافعی و خواص او بود و در مناقب ابن شهر آشوب از صاحب کتاب معرفة الرجال نقل کرده که گفت: عداوت احمد حنبل امیرالمؤمنین (علیه السلام) را آنستکه جدش ذو الثدیه را حضرت امیر المؤمنين (علیه السلام) در نهروان بقتل رسانید واحمد درك كرد چهار نفر از ائمه معصومین را و در زمان حضرت هادی (علیه السلام) از دنیا رفت پس معلوم شد که از این چهار نفر ائمه اهل تسنن دو نفر از عرب بودند و دو نفر از عجم

امر پنجم

بدانکه محدثین اهل سنت که صاحبان صحاح سته هستند غالب آنها از اصحاب و از تلامذه احمد بن حنبل اند و تمام آنها از عجمند ،

اول از آنها محمد بن اسمعيل المعروف بالبخاری صاحب کتاب صحیح بخاری است و او باعتقاد علماء جمهور اوثق محدثین و اقدم آنها بود رتبتا و فضلا ولادتش روز سیزدهم شوال سنه صدو نود و چهار بود و فوتش شب عید فطر سنه دویست و پنجاه و شش بود به خرتنك سمرقند و بخارا

ص: 487

حاکم نشین بلاد ماوراء النهر است و بین او و سمرقند هشت روز مسافت است

و او اخذ حدیث از جماعتی کرده بود که منجمله احمد حنبل است و در سابق گفته شد که جهت اشهریت صحیح بخاری از سایر صحاح آنستکه ایشان در کتابشان تظاهر نمود بعداوت با امیرالمؤمنین چون روایت غدیر خم را نقل نکرد و همچنین حدیث طایر مشوی را و همچنین حدیث سد ابواب را ومنکر شده ورود آیه تطهیر را در شأن اهلبیت با اجماع مفسرین در نزولش در اهلبيت وهكذا

دوم از آنها ابی داود سلیمان بن اشعث الازدى السجستاني البصری بود که صاحب کتاب سنن است و از اصحاب احمد بن حنبل است وفاتش در بصره بوده روز جمعه نیمه شوال سنه دویست و هفتاد و پنج و سجستان معرب سیستان است یا منسوب است بسجستان که قریه ایست از بصره

سوم از آنها مسلم بن حجاج نیشابوری بود و صحیح مسلم از صحاح معتبره حضرات است اوهم از اصحاب احمد بن حنبل است و فاتش درسته دویست و شصت و يك بوده

چهارم از آنها ابن ماجه محمد بن محمد القزوینی بود و او سوای کتاب صحیح کتابی دارد در تفسیر و کتابی دارد در تواریخ وفاتش در قزوین سنه دویست و هفتاد و سه او هم درك صحبت احمد بن حنبل را نموده

پنجم از آنها محمد بن عيسى السلمي الترمذى بود و او ضرير ومكفوف البصر بود و از تلامذه محمد بن اسمعیل بخاری بود و از اهل ترمذ بود و در ترمذ وفات نمود سنه دویست و هفتاد و نه (و ترمذ بروزن فلفل از شهرهای ماوراء النهر است)

ششم از آنها احمد بن شعيب المعروف بالنسائی بود و نساء از شهرهای خراسان است بین او و بین سرخس دو منزل است و او صاحب کتاب سنن است که از جمله صحاح سته است در نزد جمهور

و در روضات است که او بسیار مایل بود به تشیع و کتاب خصائص را تصنیف کرد در فضیلت اهلبیت و اکثر روایاتش از احمد حنبل است گفتند چرا کتابی در فضیلت صحابه ننوشتی ؟ جوابداد چون وارد دمشق شدم دیدم اهل اینجا خیلی از حضرت امیر (علیه السلام) منحرفند خواستم آنها هدایت بیابند از خواندن این کتاب یکروز از او سؤال کردند از معویه گفت من فضلی از برای او نمی دانم مگر آن که پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) فرمودند لا اشبع الله بطنك

و اهل دمشق نسالی را خارج نمودند رفت برمله که از ارض فلسطین است همانجا مشغول عبادت بود تا از دنیا رفت در سنه سیصد و سه چنانچه ابن خلکان نوشته

و در مستدرك از كشف الظنون نقل کرده که مجموع احادیث صحیح بخاری بغیر مکرراتش دو هزار و شصت و يك حديث است و مجموع احادیث صحیح ابی داود بغیر مکرراتش چهار هزار و هشت حدیث است و مجموع احادیث مسلم بغیر مکرراتش چهار هزار حدیث است و فرموده عدد اخبار باقی صحاح سته معلوم نیست و تمام این شش نفر صاحبان صحاح سته از عجم بودند

امر ششم

غالب از محدثین اماميه رضوان الله عليهم از عجم بودند منجمله صاحبان کتب اربعه محمد بن ثالثه

ص: 488

اول جناب ثقة الاسلام ابو جعفر الاول محمد بن يعقوب الكليني الرازی صاحب کتاب شریف کافی

دوم جناب رئيس المحدثين ابو جعفر الثاني محمد بن على بن بابويه القمي صاحب كتاب شريف من لا يحضره الفقيه

سوم جناب شيخ الطائفة الحقه ابو جعفر الثالث محمد بن الحسن الطوسى صاحب تهذيب و استبصار و این محمد بن ثلاثه صاحب كتب اربعه اوثق محدثین شیعه هستند چنانچه این كتب اربعه مدار احکام الهیه هستند از اصول و فروع و اوثق این سه جناب محمد بن يعقوب الكليني است چنانچه اصح واضبط کتب اربعه کتاب شریف کافی است

و در مستدرك از شهید در ذکری نقل فرموده که احادیث کافی زیاد تر است از مجموع احادیث صحاح سته علماء جمهور وعده کتب کافی سی و دو کتاب است انتهی و از خط علامه نقل فرموده که اخبار کافی را ضبط کرده اند شانزده هزار و صد و نود و نه حدیث است و این کتاب شریف را در مدت بیست سال جمع فرموده و جميع احادیث مسنده احادیث مسنده کتاب فقیه سه هزار و نهصد و سیزده حدیث است و مراسیلش دوهزار و پنجاه حدیث است و جمیع احادیث استبصار پنجهزار و پانصد و یازده حدیث است و احادیث تهذیب عددش معلوم نیست

ورحلت ثقة الاسلام کلینی در ماه شعبان سنه سیصد و بیست و نه بود ( سنه تناثر نجوم ) و قبر شریفش در بغداد معروفت و در همان سال علی بن محمد سمری که از سفرای اربعه بود از دنیا رحلت فرمود و همچنین جناب علی بن حنين بن بابویه قمی پدر مرحوم شیخ صدوق نیز در همانسال رحلت فرمود و رحلت رئيس المحدثين شيخ صدوق محمد بن علی بن بابویه درسته سیصد و هشتاد و يك بود و قبر شریفش در نزديك تهران مشهور است و ایشان تقریبا سیصد کتاب تصنیف فرمودند ورحلت شيخ الطائفه محمد بن الحسن الطوسی در آخر محرم سنه چهارصد و پنجاه و هشت بود و قبر شریفش در نجف اشرف معروفست

و منجمله از عجم بودند صاحبان کتب اربعه محمد بن اربعه از متأخرین

مثل جناب علامة المجلسي محمد باقر بن محمد تفى المجلسى صاحب كتاب بحار الانوار

ومثل جناب محمد محسن ابن شاه مرتضى المشتهر بالفيض الكاشي صاحب كتاب وافي

ومثل جناب محمد بن الحسن الحر العاملي صاحب كتاب وسائل الشيعه ومثل جناب الحاج ميرزا محمد حسين النورى صاحب كتاب مستدرك الوسائل

الحاصل تمام اینها از عجم بودند و اینها تماما دلیلند بر فضل عجم .

فصل هشتم : در قبور متبرکه شریفه امامزادگان عظام و بزرگان از روان و از علماء اعلام که در شهر قم مدفونند

اشاره

( وعذر عدم مناسبت تامه این فصل با اصل باب چنانست که در باب ششم و هفتم ذکر شد ) و لابد است در مقام از ذکر سه امر

ص: 489

امر اول در قبور شریف امامزادگانی که در آن محل شریف مدفونند

و بعضی از آن قبور متبرکه منوره صحت انتسابشان بآن بزرگواران معلومست و بعضی از آن قبور را نسبت دادهاند لکن صحت انتسابش معلوم نیست

منها قبر مقدس فاطمة الملقبة به معصومه بنت الامام موسی بن جعفر الكاظم (علیه السلام) وقبر مقدس ایشان در قبرستان بابلان مزار معلومی است باقبه و بارگاه و ضریح نقره و حرم با شکوه و رواقهای متعدده ودوصحن مقدس باشکوه و گنبد طلایی دارد و در بحار از تاریخ قم نقل کرده که جامع آن تاریخ جناب حسن بن محمد حسن الشیبانی بوده و آن کتاب را جهت صاحب بن عباد نوشته و گویا در حدود سنه سیصد نوشته شده و فعلا گویا نسخه آن وجود ندارد و درسنه هشتصد و پنج حسن بن علی بن حسن بن عبد الملك القمی این کتاب را ترجمه کرده

الحاصل از آن کتاب نقل فرموده که این مخدره مکرمه در سنه دویست و يك بعد از یکسال از خروج حضرت امام رضا (علیه السلام) از مدینه بجانب خراسان مخدره هم از مدينة طيبه بطلب برادر خارج شد وقتی که باوه رسید مریضه شد فرمود که از اینجا تا بقم چه مقدار مسافت است ؟ عرض کردند ده فرسخ است به خادمشان فرمود مرابر بقم مردم قم که شنیدند باستقبال مخدره آمدند

موسی بن خزرج بن سعد الاشعری رسید بمخدره مهارناقه او را گرفت وارد کرد در قم بمنزل خود هفده روز بعد از ورودش بهم از دنیا رحلت فرمود ، پس موسی بن خزرج امر کرد بدن نازنین او را غسل دادند و کفن کردند و بر جنازه مخدره نماز خواند و در زمینی که ملك خودش بود مخدره را دفن نمود وروی قبر مقدسش سقفی از بوریا زد تا آنکه مخدره زینب بنت محمد بن علی الجواد قبه بالای قبر مقدسش ساخت

و از ابن بابویه روایت کرده که چون حضرت معصومه (علیها السلام) از دنیا رحلت فرمود اورا غسل دادند و کفن کردند و بردند بقبرستان بابلان و قبرش را حفر کردند بعد قبیله سعد اشعری اختلاف نمودند که آیا مخدره را که داخل میان قبر بکند تا آنکه مرد صالح بیرمردی را اختیار نمودند

ناگاه دیدند دو سوار لنام بسته از طرف بیابان آمدند چون نزديك جنازه رسیدند پیاده شدند و بر آن جنازه مقدسه نماز خواندند و جنازه را نازل میان سرداب نموده دفن کردند بعد از میان سرداب بیرون شدند و رفتند و شناخته نشدند و روز و ماه و سال رحلت مخدره معلوم نیست

و در مزار بحار است که حضرت رضا (علیه السلام) بسعد اشعری فرمود ندهر کس آن مخدره را زیارت کند و حق او را بشناسد بهشت از آن اوست

از این روایت استفاده می شود که رحلت این مخدره قبل از رحلت حضرت رضا (علیه السلام) بوده بیکسال یا دو سال

و در روح و ریحان است بنیاد گنبد مطهر حضرت معصومه درسته پانصد و بیست و نه بامر شاد بیگم دختر عماد بيك انجام یافت و طلای گنبد مطهر حضرت معصومه و بنای مدرسه فیضیه با سنگ های مرمر دور ضریح با درب طلای حرم مطهر از مرحوم فتحعلی شاه است که در سنه هزار و دویست و سیزده تعمیر کرده و گوی کوچکی که مکلل بجواهرات است در بالای سر آویخته ومیان آن شدهای مروارید قیمتی است باز نجیر طلا و حقه جواهر و قناديل طلا و نقره نیز از آن مرحوم است

ص: 490

و این دو رباعی از آن مرحوم نقل شده:

خاقانم و و یکجهان گناه آوردم *** در حضرت معصومه پناه آوردم

مبر نبی و حب علی را یا رب *** بر درگه کبریا گواه آوردم

رباعی دیگر :

خاقانم و امانده ز دیهیم و کلاه *** ز اورنك خلافت شده دستم کوتاه

اندر حرمت بسكنت جسته پناه *** یا فاطمه اشفعی لنا عند الله

و در سماء و العالم است که سه مخدره از بنات حضرت جوادالائمه (علیه السلام) در جنب مدفن و قبر مخدره معصومه مسمی بفاطمه دفن شدند مخدره زینب و مخدره ام محمد و مخدره میمونه

و دو مخدره دیگر از بنات موسى المبرقع ابن محمد الجواد (علیه السلام) در جنب مدفن مخدره فاطمه دفن شدند مخدره بریهیه و مکرمه میمونه بنتی موسى المبرقع ، ودو مخدره از کنیزان این خانواده در جنب قبر مخدره فاطمه بنت موسی بن جعفر (علیه السلام) دفن شدند ام اسحق جاریه محمد بن موسى المبرقع وام حبيب جاريه الى على محمد بن احمد بن مو احمد بن موسى المبرقع

ومنها قبر شريف موسى المبرقع ابن محمد الجواد (علیه السلام) است

و در روایت است اول کسیکه از سادات رضوی از کوفه بقم آمدند این بزرگوار بود که درسنه دویست و پنجاه و شش بقم آمد و همیشه برقع بصورت وی بود که در شب چهار شنبه هشتم ربیع الآخر سنه دویست و نودوشش از دنیا رحلت فرمود و او را در خانه که معروف بود بسرای محمد بن حسن بن ابی خالد الاشعری دفن کردند

ومنها قبر شريف محمد بن موسى المبرقع است و فاصله بين قبر شریف ایشان و قبر پدر بزرگوارشان موسى المبرقع تقریبا هشت ذراع است و بقعه ایشان بزرگتر است از بقعه پدر بزرگوارشان

ومنها قبر شريف ابو على محمد الاعرج بن احمد بن موسی المبرقع است که در يكشنبه سوم ربيع المولود سنه سيصد و پانزده در قم رحلت فرمود و در مقبرة عم بزرگوارش محمد بن موسى المبرقع دفن شد

ومنها قبر جناب احمد بن محمد بن الاعرج ابن احمد بن موسى المبرقع است که نقیب قم بود وروز پنجشنبه نيمه ماه صفر المظفر سنه سيصدو پنجاه و هشت در سن چهل و شش سالگی از دنیا رحلت فرمود و در مقبره محمد بن موسى المبرقع دفن شد

و مخفی نماناد که اما مزادگان در نزدیکی قبر موسى المبرقع زیاد مدفونند

منها در خارج شهر قم در دروازه شهر کاشان قبه و بقعه بسیار عالی است و گویا از آثار قدیمه باشد منصوب بجناب علی بن جعفر (علیه السلام)

و در بحار است که ظاهراً ایشان در عريض كه يك فرسخی مدینه است مدفونست انتهی و در مقبره قم که منسوب بجناب علی بن جعفر (علیه السلام) است قبریست منسوب بجناب محمد بن موسى بن اسحق ابن ابراهيم العسكرى ابن موسی بن ابراهیم بن موسی بن جعفر (علیه السلام) و در کنار قبرستان علی بن جعفر ودو قبریست منسوب بابو العباس احمد بن محمد بن حسين بن حسن بن حسين بن حسين الافطس ابن زين العابدين ومنهم در داخل شهر قم قبریست منسوب بجناب حمزة بن موسى الكاظم (علیه السلام) وقبه و بقعه عالي دارد در استخر شیراز هم بقعه ای است منسوب بایشان و سلاطین صفویه که از نسل ایشانند در آنجا

ص: 491

قبه و بنای عالی بنام شریف ایشان بنا نمودند و همچنین در ترشیز که از اعمال مشهد مقدس است ايضاً بفعه ایست منسوب بایشان لكن مختار مرحوم مجلسی و مرحوم حاجی نوری آنستکه قبر ایشان در ری جنب قبر حضرت عبدالعظیم است چنانچه در باب نهم ذکر خواهد شد انشاء الله

و منها ايضاً در داخل شهر قم قبریست منسوب بجناب سلطان محمد شریف ابن علی بن حمزة القمى ابن احمد بن محمد بن اسماعيل بن بن محمد بن اسماعيل بن محمد بن عبدالله الباهر ابن الامام زین العابدين (علیه السلام) و این قبر شریف واقع است در محله که آن محله را باسم او می خوانند و از برای او اعقابی است که بعضی از آنها نقباء و ملوك ری می باشند و در انوار المشعشعین از تاریخ قم نقل می کند که چهار قبر از اولادهای جناب عبدالله الباهر پسر حضرت زین العابدین (علیه السلام) در قبرستان قم هستند

اول از آنها قبر حمزة بن احمد بن محمد بن اسماعيل بن محمد بن عبدالله الباهر ابن الامام زین العابدين عليه السلام المعروف بحمزة القمى

دوم ولد ارجمندشان ابو جعفر محمد بن الحمزة القمى سوم ولد دیگرشان علی بن حمزة القمی

چهارم نواده ایشان علی بن محمد بن حمزة القمي - و گويا قبر این بزرگواران در مقبره ایست که منسوب است بنواده محترمشان جناب سلطان محمد شریف ابن علی بن محمد بن حمزة القمى و میفرماید سه قبر از اولادهای جناب عمر الاشرف بن زین العابدین (علیه السلام) در قبرستان بابلان است که موضع قبرشان معلوم نیست

اول احمد بن علی بن محمد بن على بن عمر بن زين العابدين (علیه السلام) دوم پسر ایشان حسن بن احمد سوم نواده ایشان احمد بن حسن بن احمد انتهی

ومنها در داخل شهر قم مقبره ایست منسوب بجناب ابراهيم بن احمد بن موسى الكاظم (علیه السلام)

ومنها در داخل شهر قم مقبره ایست منسوب بمحمد بن موسى بن جعفر (علیه السلام)

الحاصل ظاهراً امامزادگان محترم بقدری که در قم و اطراف آن مدفونند در هيچيك از بلاد عجم اینقدر مدفون نیستند و در مستدرك از ترجمه تاریخ قم نقل فرموده که اول کسیکه از سادات حسینی وارد شد بقم ابوالحسن حسين بن جعفر بن محمد بن اسماعيل بن جعفر الصادق عليه السلام بود بعد فاطمه بنت موسى بن جعفر (علیه السلام) بعد موسى المبرقع بعد حسن بن على بن محمد الملقب بديباج ابن الصادق وشرح حال هر يك راهم بیان فرموده بعد فرموده اول کسیکه از اولاد علی بن جعفر وارد قم شده حسن بن عيسى بن محمد بن علی بن جعفر الصادق بوده با پسرشان بعد شرح حال ایشان را در آن کتاب ذکر کرده

امر دوم در قبور شریفه بزرگان از رواتیکه در قم مدفونند

اول جناب زکریا بن آدم ابن عبد الله بن سعد الاشعرى القمى

در کتاب رجال از زکریا بن آدم روایت کرده که بحضرت رضا (علیه السلام) عرض کرد انی اريد الخروج عن اهل بيتى وقد كثر السفهاء فيهم فقال لا تفعل فان اهل بيتك يدفع عنهم بك كما يدفع عن اهل بغداد بابی الحسن الكاظم (علیه السلام) وقال الرضا (علیه السلام) انه المأمون على الدين والدنيا. و عن محمد بن قولويه عن على بن مسيب الهمداني قال قلت للرضا (علیه السلام) شقتى بعيدة ولست اصل اليك في كل وقت فممن آخذ معالم ديني قال (علیه السلام) من زكريا بن آدم القمى المأمون على الدين والدنيا

الحاصل مدائح ایشان زیاد است و قبرشان در شیخان کبیر است و بقعه و گنبد کاشی دارند

دوم ابو جرير زكريا بن ادريس عبدالله بن سعد بن عبدالله الاشعرى پسر عم جناب زکریا بن آدم الاشعری و او از رواة حضرت صادق (علیه السلام) و حضرت موسى بن جعفر الكاظم (علیه السلام) و حضرت رضا (علیه السلام)

ص: 492

می باشد و جناب سعد بن عبدالله الاشعرى صاحب بصائر الدرجات است فوت ایشان در بیست و هفتم شوال بود و موضع دفنشان معلوم نیست و در رجال از زکریا بن آدم رو اینکرده قال دخلت على الرضا من اول الليل في حدثان موت ابى جرير فسئلني عنه وترحم ولم يزل يحدثنى و احدثه حتى طلع الفجر فقام فصلى الفجر وقبر ایشان هم در شیخان کبیر است و معروفست

سوم قبر جناب آدم بن اسحق بن آدم بن عبدالله بن سعد بن عبدالله الاشعرى القمی که برادر زاده جناب زکریا بن آدم باشد و قبر ایشان هم در شیخان بزرك قم معروفست

چهارم جناب علی بن ابراهيم بن هاشم القمى صاحب كتاب تفسير و غير او - و بسیار شخص جلیل صحیح المذهبی بوده و از مشایخ مرحوم کلینی است و قبرشان در شیخان صغیر است در پشت سر قبر محمد بن قولويه بفاصله شعت قدم که کنار قبرستان بابلان واقع می شود مقابل درب غسالخانه و چهاردیوار هم اطراف قبرشان هست ووالد ما جدشان جناب ابراهیم بن هاشم از بزرگان رواه بوده و او اول کسی بود که در قم نشر فرموده احادیث ائمه اطهار را و شاید قبر ایشان هم در شیخان صغیر باشد

پنجم جناب ابو الحسن علی بن حسین بن موسى بن بابويه القمی شیخ القميين وفقيههم وثقتهم زوجه داشتند بنت محمد بن موسی بن بابویه که دختر عمشان باشد و از آن مخدره اولادی نشد نوشت بجناب حسین بن روح که از حضرت حجة سلام الله علیه بخواهد که خداوند باو اولاد فقیهی مرحمت فرماید جواب آمد که از برای شما از این عیال اولادی نمی شود لكن مالك جارية ديلمية ميشوى خداوند از آن جاریه بتود و پسر فقیه مرحمت میکند که یکی جناب حسین بن علی بن بابویه باشد و یکی جناب محمد بن علی بن بابويه الصدوق باشد و حضرت عسکری (علیه السلام) توقيع شریف بایشان مرقوم فرمودند و در آن مواعظ و نصایحی فرمودند و مرحوم شهید در ذکری فرموده اصحاب اخذ فتاوی از رساله علی بن بابویه می نمودند از کثرت اعتمادی که بایشان داشتند

و در مستدر کست که ایشان سنه سیصد و بیست و نه که سنه تناثر نجوم باشد از دنیا رحلت فرمود و در آنوقت جماعتی در بغداد نزد علی بن محمد السیمری بودند فرمود رحم الله على بن الحسين ابن بابویه عرض کردند او زنده است فرمود امروز از دنیا رفته پس خبر رسید که همان روز از دنیا رحلت فرموده و در همین سال جناب علی بن محمد السیمری و جناب محمد بن يعقوب الکلینی از دنیا رحلت فرمودند و قبر علی بن بابویه در کنار قبرستان بابلان است که قبرستان بزرك قم باشد و گنبد و بارگاه و بقعة عالی دارد

ششم جناب محمد بن قولويه والد ماجد مرحوم شیخ ابو القاسم جعفر بن محمد بن قولويه صاحب كامل الزياره وايشان معاصر با مرحوم کلینی بودند و قبرشان هم در قبرستان قم نزديك بقعة جناب علی بن بابویه است و اطراف قبرشان هم چهار دیوار دارد

هفتم احمد بن اسحق بن عبد الله بن سعد بن مالك الاحوص الاشعرى القمی و ایشان شیخ قميين بودند و احادیث از حضرت جواد و حضرت هادی و حضرت عسکری سلام الله عليهم روایت میکند و وکیل حضرت عسکری بوده و خدمت حضرت حجة (علیه السلام) مشرف شده و درقم مقابل مسجد امام درمیان بازار قبریست منسوب بایشان و در رجالست که احمد بن اسحق نوشت بجناب حسين بن روح و استیذان نمود در رفتن بحج پس اذن داد و جامه فرستاد نزد او احمد بن اسحق گفت حسین بن روح خبر مرك مرا داده پس از حج مراجعت نمود و در حلوان که پل ذهاب باشد از دنیا رحلت نمود و در همانجا مدفون شد و بقعه مختصری هم دارد و حلوان فعلا معروفت بپل ذهاب و در بدر المشعشعین

ص: 493

است ظاهراً در این بقعه که در قم است یکی از احفاد حضرت امام حسن مجتبی (علیه السلام) مدفونست

هشتم ریان بن شبیب در مجالس المؤمنین است که او خال معتصم خلیفه عباسی است و ثقه است وروایت از حضرت رضا (علیه السلام) کرده و او ساكن قم بود و مظنون آنستکه قبرش در قم است

نهم الصفار محمد بن الحسن القمى وفاتش در قم بود سنه دویست و نود

و مخفی نماناد که بسیاری از روات اخبار از اهل قم بوده اند و در مستدرکست که اینها از قم رحال میکردند ببلاد بعیده بجهت اخذ حدیث از جمله آن مثل احمد بن محمد بن عیسی و احمد بن بن محمد البرقی و احمد بن محمد بن عبدالله الاشعرى و حسين بن سعد القمي و محمد بن اسحق القمي وشاید غالب اینها در قم مدفونند و از مرحوم حاجی کلباسی رحمة الله علیه نقل شده که وقتی که می آمد بقم در مزار قم پای برهنه الله راه می رفت و می فرمود مملو است این مزار شریف از علماء واز رواة

و محدث قمی در فوائد الرضویه فرموده که در کتابی دیدم که در زمان علی بن بابویه الفمی در قم دویست هزار محدث بوده و ظاهراً و جهش این بود که در آن زمان عوام و خواص همه عمل بحدیث می کردند و احادیث را حفظ می نمودند

امرسوم در قبور شریفه بزرگان از علماء که در این بلده شریفه مدفونند

اول ابوالحسين سعيد بن هبة بن الحسن الراوندى المعروف بالقطب الراوندی صاحب کتاب خرائج وجرايح وقصص الانبياء و لب اللباب ودعوات و غیراینها و بعضی دعوات را نسبت بسید ابوالرضا فضل الله الراوندی داده اند مثل مرحوم مجلسی ره لكن محدث نوری در خاتمه مستدرك در مقام شرح حال کتب تصریح فرموده که این اشتباه است بلکه کتاب دعوات تصنيف قطب راوندی است و از برای قطب راوندی شرحی است بر نهج البلاغه المسمى بمنهاج البراعه و او از شروح معروفه است و بعضی میگویند اول من شرحه ایشانند ولکن در هستدرك است اول کسیکه شرح کرده نهج البلاغه را ابي الحسن محمد بن حسين بن حسن بیهقی است الملقب بقطاب الدين الكيدری و کیدر قصبه ایست از بیهق و بیهق ناحیه ایست از خراسان و حاکم نشین او سبزوار است و این مرحوم قطب راوندی از مشایخ بن شهر آشوب است و محدث قمی در حاشیه نفتة المصدور نوشته توفى القطب الراوندي في ضحى الاربعا يوم الرابع عشر من شوال سنه ثلاث و سبعين وخمس مأة وقبر شریفشان در صحن جدیدقم معلوم است و راوند قریه ایست از قراء کاشان واقع است بین کاشان و اصفهان

و مخفی نماناد چند نفر از علمای اعلام ملقب اند

منهم قطب الدین راوندی جناب سعید بن هبة الله الراوندی که بعضی از حالاتشان اجمالا ذکر شد

ومنهم قطب الدين الكيدرى جناب محمد بن الحسين بن الحسن الكيدرى السبزواري شارح نهج البلاغه و تاریخ فراغش اواخر شعبان سنه پانصد و هفتاد و شش بوده و ایشان شیعه مذهب بودند واسم شرح نهج البلاغه شان «حدائق الحقایق» است

ومنهم قطب الدين الرازی جناب محمد بن محمد الرازي الورامينى البويهي شارح مطالع و شمسيه وصاحب كتاب المحاكمات و در روضات از شهید اول و محقق ثانی نقل کرده که ایشان شهادت دادند بسعادت وی و در امل الامل است که ایشان از تلامذه علامه حلی بودند و در دوازدهم ذیقعده سنه هفتصد و هفتاد و شش از دنیا رحلت فرمود و در صالحیه دمشق دفن شد

ومنهم قطب الدين الاشكورى جناب محمد بن شيخ على اللاهيجي الاشكورى مصنف كتاب

ص: 494

محبوب القلوب وايشان هم شیعه بودند و از تلامذة میر داماد بودند

و در امل الامل است انه فاضل عالم جليل القدر له مصنفات منهار سالة في العالم المثالي وهو من المعاصر بن انتهى بس معلوم شد که ایشان معاصر باشیخ حر عاملی بودند

ومنهم قطب الدين جناب السيد حيدر الموسوى التونى در مجالس المؤمنین است که نسب شریفش چنانچه خود در اشعاد خود فرموده منتهی می شود با مامزاده عبدالله بن امام موسى الكاظم و بسیار از خوارق عادات از وی بظهور رسیده از آن جمله آهن بدست مرتضوی نشان ایشان موم گردید چنانچه سید المتالهین میر حیدر آملی در قصص داودی از کتاب نصوص آن تصریح فرموده ودر مجالس المؤمنین است که مشهور است وقتیکه بزیارت آستانه مقدسه حضرت امیر مشرف شد چون بان آستان ملايك پاسبان رسید برسنگی که در برابر روضه متبرکه بر دیوار منصوب بود تکیه داده بیکیای ایستاده تا مدت هفت روز اصلا حرکت نکرد و چیزی نخورد و نیاشامید و منتظر رخصت بود تا آنکه نیمه شب هشتم از روضه متبرکه آواز هولناکی بیرون آمد که ساکنان نجف از خواب رمیدند و در اثناء آن آواز چنین بگوششان رسید که فرزند من حیدر را دریابید چون اطراف روضه تفحص نمودند و از نام و نسب او پرسیدند دانستند که مراد حضرت امیر (علیه السلام) او بوده لذا همگی بیای بوس او مشرف شدند و ایشان سر سلسله جماعت صوفیه حیدریه بوده رحلتش سنه ششصد و هیجده بوده و قبرش در تبریز معروفت و در آثار العجم است که در تشیع او مجال سخن نیست

ومنهم قطب الدين العبادي الواعظ المروزی در تاریخ ابن خلكانست که تولدش در مرو بود سنه چهارصد و نود و يك و فوتش در بغداد بود روز پنجشنبه سلخ ربیع الآخر سنه پانصد و چهل و هفت و مدفنش در مقابر قریش در حظیره شیخ جنید است

ومنهم قطب الدين النيشابوري الترشيري الشافعی ابوالمعالی مسعود بن محمد بن مسعود مولدش در ترشیز سیزدهم ماه رجب سنه پانصد و پنج بود و رحلتش در سلخ رمضان سنه يانصدو هفتاد و هشت در شهر دمشق و مقبره اش در شام نزديك مقبره صوفیه معروفست

ومنهم قطب الدين الكازروني محمود بن مسعود الكازروني المعروف بعلامة شيرازى

و در روضات است که او خالوی شیخ سعدی بود و شاگرد خواجه نصیر طوسی

گویند در مجمعی از شیعه و سنی از او سؤال کردند از افضلیت حضرت امیر (علیه السلام) و ابو بكر در جواب فرمود :

خير الورى بعد النبي من بنته في بيته *** من في دجى ليل العمى ضوء الهدى في زيته

و مولد ایشان در شیراز بودسته ششصد و چهل و چهار و بعد ساکن تبریز شد و در بیست و چهارم ماه رمضان سنه هفتصد و ده در تبریز از دنیا رفت و قبرش در چرنداب تبریز است نزديك قبر بيضاوي

ومنهم قطب الدين المحيى استاد ملاجلال ومكاتبات معروف بمكاتبات قطب محیی که بفارسی نوشته شده از منشئات ایشان است و ایشان استاد ملا جلال دوانی است و در مستدرك فرموده این قطب که اخیراً ذکر شد از علماء عامه است

دوم از علماء مدفونین در قم جناب المولى عبد الرزاق بن على اللاهيجى الجيلاني صاحب شوارق ومشارق و گوهر مراد وغير اینها که ملقبند به فیاض و داماد مرحوم ملا صدری وهم جناق با مرحوم فیض اند و درسنه هزار و پنجاه و يك در قم رحلت فرمود و قبر شریفش در شرقی قبرستان بزرك قم نزديك شيخان است و در روضات است که دختر ملا صدری که بخانه فیض بود

ص: 495

بپدر شکایت کرد که خواهر من عیال فیاض است که صیغه مبالغه است و من عيال فيض هستم پدرش گفت لقب شوهر تو بهتر است چون او عین فیض است

سوم - جناب المولى محمد المدعو بقاضی سعید القمى شارح توحید صدوق در چهار مجلد و بسیار با تحقیق و دقت نوشته شده و ایشان فقیه و قاضی قم و از تلامذه مرحوم فیض بوده و با مرحوم فیاض کفرسی رهان بودند

و در روضات از ریاض العلماء نقل کرده المولى محمد سعيد الملقب بحكيم كوچك كان معظماً عند الشاه عباس الثاني وقد قرأ الحكميات على المولى عبد الرزاق اللاهيجي بقم و اقام بها حتى مات الخ و تاریخ رحلت وموضع قبر ایشان هم معلوم نیست

و در روضات فرموده که رحلت ایشان در حدود سنه هزار و صد بوده و از ایشان تصنیفات زیادی نقل فرموده

چهارم - المولی میرزا حسن بن مولی عبدالرزاق لاهیجی صاحب كتاب شمع اليقين

و در روضات در ضمن حالات راوندی فرموده در مقبره شیوخ واقعه در وسط مزار کبیر قم جمعی از علماء هستند منهم الاقا ميرزا حسن المزبور لكن تاريخ ولادت و رحلتشان معلوم نیست

پنجم المولی میرزا ابو القاسم بن مولی محمد حسن الجيلاني الملقب بفاضل القمى صاحب كتاب قوانين وغنائم و جامع الشتات ولادتشان سنه هزار و صد و پنجاه و دو بوده و رحلتشان سنه هزار و دویست و سی و يك بوده و در تاریخ فوتشان گفته شد (از اینجهان جنان صاحب قوانین رفت) هزار و دویست و سی وسه ، ( و این مصرع تاریخ هم صحیح است ولکن باید از این بيك الف حساب شود چنانچه بی الف خوانده می شود از ولد مؤلف )

و نقل شده که قبل از فوتشان سید محمد باقر حجة الاسلام در خواب دید که عصا از دستش افتاد پس از این خواب خبر فوت میرزا بسید رسید و کرامات میقوله از ایشان زیاد است و قبرشان در وسط شیخون کبیر است و بقعه مختصری هم دارند و در روضات است که ایشان قتيل الحافظه الماورد فى النبوى المشهور ان اقل ما اوتيت هذه الامة قوة الحافظة وصباحة المنظر

و در قصص العلماء فرموده که میرزای قمی بعد از فراغ از تحصیل تشریف برد بیکی از قرای جا بلاق توطن فرمود اهل آن قریه قدر ایشان را ندانستند و ملای آن قریه در مقام استخفاف میرزا برآمد روزی اهل آن قریه مجمعی داشتند و مرحوم میرزا را هم در مجلس دعوت نمودند ملا باهل قريه گفت بمیرزا بگوئید ماری بنویسد و ایشان بمرحوم میرزا همین تکلیف را نمودند میرزا لفظ مار را نوشت (ميم والف ورآء) پس ملا شکل مار وصورت او را کشید ( سرگنده و دنباله باريك و كشيده ) و باهل قریه نشان داد که شما ملاحظه کنید که مار اینست یا آنچه میرزا نوشته چون اهل قريه سواد نداشتند نوشته ملارا گفتند مار اینست نه نوشته میرزا آن مرحوم زیاد متأثر شد تا آنکه کار توهینشان بجائی رسید که دو نفر آمدند خدمت میرزا بقصد توهین ایشان ، گفتند ما با یکدیگر مرافعه داریم من می گویم از او حدث صادر شده و او می گوید حدتی صادر نشده، میرزا چون این توهین را دید گریه کرد و دست ها را بدعا بلند کرد و عرض کرد خداوندا بیش از این ذلت مرامخواه که طاقت ندارم این بود که از آن قریه بیرون شد و آمد بقم و رسید بمقامات عالیه که باید برسد ببرکت حضرت معصومه (علیها السلام)

بلی توقف در دهات این محذور ادارد و ملای رومی خوب گفته :

(ج 31)

ص: 496

ده مرو ، ده مرد را احمق کند *** مرد حق را کافر مطلق کند

ششم الشيخ الافقه محمد بن الحسن الصفار صاحب كتاب بصائر الدرجات

و از روضات استفاده می شود که ایشان معاصر با مرحوم کلینی بوده اند و فرموده در قم دفن شدند لکن تاریخ ولادت و رحلت و محل دفنشان را بالخصوص معین نکرده

هفتم - ابو جعفر محمد بن على النيشابورى صاحب كتاب لغة القرآن و فراغ از تألیف آن سنه پانصد و شصت و دو بوده

و در روضات است که قبرشان قریب بمقبره ستى فاطمه است المعروفة بمعصومه (علیها السلام) مردم او را زیارت می کنند و تبرك مي جويند باو

هشتم محمد طاهر بن محمد حسين القمی صاحب شرح تهذیب الاصول و غیر آن رحلتشان درسنه هزار و نود و هشت و معاصر بوده با مرحوم ملا محمد تقی مجلسی و قبرشان در شیخون کبیر است خلف مرقد زکریا بن آدم القى المأمون على الدين والدنيا و ما بين قبر این دو بزرگوار قبر حجة الاسلام آقای حاجی سید جواد قمی است که در ماه صفر سنه سیصد و سه هجری از دنیا رحلت فرمود نهم مرحوم آقا شیخ فضل الله النوری صهر مرحوم حاجی میرزا حسين النورى الشهيد والمصلوب فى طهران في اوائل مشروطية الايران رحلتشان در سنه هزار و سیصدو بیست و هفت بوده و قبرشان در یکی از حجرات صحن جديدقم موجود است و در آخر باب پنجم در ذکر شهداه از علماء یادی از آنمرحوم شده

دهم ابو عبدالله محمد بن خالد القمی و فرزند او شیخ اجل اقدم احمد بن محمد بن البرقي صاحب كتاب محاسن و برقی منسوبست ببرقه در قم و احمد برقی در سنه دویست و هفتادو چهار وفات کرد در قم و قبر شریفش در اینزمان معلوم نیست

یازدهم - جناب آقاسید ریحان الله که از اجله علماء طهران بود فرزند مرحوم آقا سید جعفر کشفی فوت ایشان در طهران بیست و نهم رجب سنه هزار و سیصد و بیست و هفت و جنازه شان حمل شده قم

دوازدهم حاجی سید جواد قمی و ایشان در ماه صفر سنه هزارو سیصد و سه در قم وفات کرد و قبرشان در جوار قبر زکریا بن آدمست

و مخفی نماناد که در قم بسیاری از روات ومحدثين و امامزادگان لازم التعظیم و از علمای اعلام مدفونند رحمة الله عليهم بلکه بسیاری از سلاطین شیعه قبرشان در قم موجود است مثل مرحوم شاه عباس الثانى الصفوى الموسوی و ایشان رود دامغان فوت نمودند و جدش را حمل نمودند بقم و در میان رواق حضرت معصومه (علیها السلام) دفن کردند و مرحوم شاه صفی اول بر شاه صفی میرزا ابن شاه عباس اول وفوت شاه صفی در کاشان بود و جدش حمل شد بقم و در رواق مطهر دفن شد و مرحوم شاه سلیمان و سلطان حسین موضع دفنشان هم در میان حرم و رواق معلومست

ومثل مرحوم فتحعلی شاه قاجار که روز پنجشنبه نوزدهم جمادی الاخره سنه هزار و دویست و پنجاه در اصفهان از دنیا رحلت فرمود چنانچه در ناسخ است و قبرشان در یکی از حجرات صحن مقدس عتیق حضرت معصومه در قم موجود است

ومثل مرحوم محمد شاه ابن عباس میرزا ابن فتحعلی شاه و قبر ایشان در حجره در صحن عتیق موجود است و تاریخ قوت مرحوم محمدشاه نواده فتحعلی شاه چنانچه در ناسخ التواریخ است شید و شنبه پنجم ماه شوال سنه هزار و دویست و شصت و چهار در طهران بود

ص: 497

ومثل مرحوم میرزا علی اصغر خان اتابك اعظم که در اوائل مشروطیت ایران او را بقتل رسانیدند و قبرش در یکی از حجرات صحن جدید است که خود آن مرحوم بانی آن صحن بوده و تاریخ بنای او این آیه شریفه است «نصر من الله و فتح قریب» (هزارو سیصدو سه) باشد

خاتمه : در عدد خلفاء بني العباس ومختصری از حالات آنها

در مجالس المؤمنین است که خلفاء بني العباس سی و هفت نفر بودند و مدت سلطنتشان از جمعه چهاردهم ربیع الاول سنه صدوسی و دو بود تا شب چهار شنبه چهاردهم ماه صفر سنه ششصد و پنجاه و شش که مطابقت با هندسه (خون) که پانصدو بیست و شش سال تقریباً مدت خلافتشان طول کشید و قدماء و فضلاء ایشان شیعه بودند که حضرت امیر (علیه السلام) را بعد از پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) خليفه بلا فصل می دانستند و لکن چون در زمان هر يك از ایشان یکی از ائمه اطهار بودند که حقيقة خلافت حق آنها بود و ملك هم عقیم بود لهذا در مقام حبس و اذیت و مدافعه و مقاتله با حضرات معصومین (علیها السلام) بودند و در غالب اوقات اظهار عقیده اهل سنت را می نمودند تا از هجوم شیعه و طرفیت ائمه معصومین (علیه السلام) در امان باشند

و از تاریخ یافعی نقل کرده که سبب انتقال خلافت بینی العباس این بود که اعتقاد حضرات کیسانیه است که خلافت بعد از حضرت سید الشهداء (علیه السلام) منتقل شد بجناب محمد حنفیه و چون جناب محمد حنفیه از دنیا رحلت فرمود شیعیان او اعتقاد نمودند بخلافت هاشم پسر محمد حنفیه چون او را بامر عبد الملك بن مروان در شام مسموم نمودند و خواست از دنیا برود و عقبی نداشت خلافت را وصیت نمود بمحمد بن علی بن عبدالله بن عباس بن عبد المطلب و کتب خود را باو سپرد و شیعه را بمتابعت او امر فرمود

و چون محمد بن علی بن عبدالله خواست از دنیا برود خلافت را وصیت نمود بیسر خود ابراهیم امام و مروان حمار که آخر خلفای بنی امیه بود ابراهیم امام راحبس نمود ابراهیم دانست که مروان حمار او را بقتل می رساند خلافت را وصیت نمود ببرادر خود عبدالله سفاح و عبدالله سفاح اول کسی هست از اولاد عباس بن عبدالمطلب که متولی خلافت شد انتهی کلام یافعی و مضمون آن علی رغم انف ملا سعد تفتازانی است در اینکه شیعه در زمان ملوك بنی امیه شیوع و کثرت تمامی داشته و در میان ایشان کتب شرعیه بوده انتهى مافى مجالس المؤمنين

و در در المسلوك است ان رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم) اعلم عنه العباس بن عبد المطلب ان الخلالافة تؤل الى ولده فلم يزل ولده يتوقعون ذلك ويتحدثون به فيما بينهم وعن على بن عبدالله بن عباس انه قال والله لتكونن الخلافة في ولدى حتى ياتيهم العلج من خراسان

اول از خلفاء بني العباس ابو العباس عبدالله بن سفاح ابن محمد بن علی بن عبدالله بن عباس بود و در حیات الحیوان است که روز جمعه سیزدهم ربیع الاول سنه صدوسی و دو با او بخلافت بیعت نمودند ووزیر او اباسلمه بود و او اول کسی هست که ملقب شد بوزیر

و در روضة الصفا است که صبح جمعه ابو العباس در کوفه (علیه السلام) با اتبا خود سوار شد آمد

ص: 498

بدار الاماره مروان حمار و از آنجا بمسجد جامع رفت بالای منبر ایستاد و خطبه خواند بخلاف بنی امیه که ایشان نشسته خطبه می خواندند و چون در آن روز ضعفی داشت بالای منبر نشست و همش داود بن على بيك درجة پائين تر ایستاده خطبه را تمام کرد و آخرین کلام داود با اهل کوفه این بود که میان شما و پیغمبر شما هیچ خلیفه بحقی پای بمنبر ننهاده مگر علی بن ابیطالب (علیه السلام) و این امام که بر منبر است

ودر مجالس المؤمنين است چون خلافت بسفاح رسید اولادهای خلفای بنی امیه بمحضر او حاضر میشدند آنها را گرامی میداشت و بکرسیهای زر می نشانید یکروز حاجب را گفت فردا دیوان عطا بگشا و چون این قوم حاضر شدند بگو امیر المؤمنين امروز عطا خواهد داد و يك يك از اهلبیت را بشمار و قاتلان ایشان را ذکر کن حاجه روز دیگر که شد بنی هاشم و بنی امیه را جمع کرد و گفت کجاست حسن بن على بن ايطالب وحسين بن علی بن ابیطالب (علیه السلام) گفتند بنی امیه ایشان را شهید کردند

گفت کجاست زيد بن على بن الحسین(علیه السلام) گفتند بنی امیه اورا شهید کردند و بدنش را سوزانیدند و خاکسترش را بچاه ریختند

و همچنين يك يك از بنی هاشم را که بنی امیه کشته بودند یاد می کرد می گفتند بنی امیه او او را شهید کرد

بعد سفاح گفت بنی امیه چه کسان بودند ؟

گفتند پدران همین کسانیکه در حضور تو بکرسی های زر نشسته اند سفاح فرمود شمشیرها کشیدند و تمام آنها را جهنم واصل نمودند

و در حیات الحیوان از ابوالفرج بن جوزی نقل کرده که سفاح یکروز خطبه می خواند که عصا از دستش افتاد سفاح فال بدزد پس یکنفر از اصحابش بر خاست و عصا را داشت داد بدست سفاح و این شعر را انشاد کرد

فالقت عصاها و استقربها النوى *** كماقر عينا بالاياب المسافر

و از این خلکان نقل کرده که یکروز سفاح نظر کرد بآینه گفت اللهم عمرني طويلافی طاعتك متمتعا بالعافية

پس سخنش تمام نشده بود شنید طفلی بطفل دیگر می گوید الاجل بيني وبينك شهران وخمسة ایام پس نظیر نمود از کلام او و بعد از دوماه و پنجروز سفاح از دنیا رفت و از سنش سی و دو سال وشش ماه گذشته بود و مدت خلافتش چهار سال و نه ماه بود انتهی

وموت سفاح در ذیحجه سنه صدوسی وشش بود و در شهر انبار او را دفن کردند

دوم از خلفای بنی العباس ابو جعفر عبدالله منصور لع ابن محمد بن علی بن عبدالله بن عباس بود

در مجالس المؤمنین است که خست او باندازه بود که از دانق مضایقه می کرد لذا مشهور شد به دوانی و چون در اوایل خلافت منصور علویین با او در مقام مخالفت بودند و شیعه را از متابعت او منع می نمودند که خلافت حق اولاد علی است

منصور با اهل سنت اظهار موافقت نمود که بامداد آنها هجوم علویین را از خود دفع کند لاجرم منصور قسم خورد خورد گفت

والله لارضمن انفى و انوفهم وارفع عليهم بني تيم و بنى على قسم بخدا که بینی خود و بینی

ص: 499

علويين را برخاك خواهم ماليد و علی رغم ایشان بنی تیم و بنی عدی را که ابابکر و عمر باشد بر حضرت امير المؤمنين (علیه السلام) تقدیم خواهم نمود

پس بمقتضای قسم خود عمل نمود و در خطبه ذکر خلفای ثلاث را بر ذكر حضرت امیر (علیه السلام) مقدم نمود و دشمنی آل علی را آشکار نمود و خیلی از سادات و علویین را مقتول نمود و خیلی از بنی فاطمه را در زیر دیوار جامع منصور دفن کرد و محمد و ابراهیم پسران جناب عبدالله المحض را بامر منصور بقتل رسانیدند و چند مرتبه عزم نمود که حضرت جعفر بن محمد الصادق (علیه السلام) را بقتل رساند گاهی اژدهائی بنظرش می آمد که می خواست تختش را بلعد

گاهی جدش حضرت پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) بنظرش میرسید آخر الامر آن ملعون حضرت صادق (علیه السلام) را بقتل رسانید

الحاصل ظلمهای آن ملعون بر فراری و اولاد پیغمبر زیاد بود

ودر در المسلوك است که منصور در مکه معظمه شب ها طواف میکرد و بعد از نماز صبح میرفت بمنزل خود

يكشب مشغول طواف بود شنید گوینده میگوید اللهم انى اشكو اليك ظهور البغي و الفساد فی الارض ، منصور آن گوینده را طلبید گفت چه بود که از تو شنیدم

گفت اگر در امانم بتو بگویم گفت بلی در امانی

آنمرد گفت آنکسی که طمع بر او غلبه کرده و بین او و حق حائل شده و باعث ظهور ظلم و فساد در روی زمین شده توهستی چون خداوند امور بندگانش را بتو واگذار فرموده و تو بغفلت گذرانیدی و بین خود و مسلمین دیواری حائل نمودی از گچ و آجر و درهایی قرار دادی از آهن و حاجبهائی قرار دادی که با آنهاست اسلحه و وزیرهای ظالم و اعوانی فاجر اتخاذ کردی که اگر اراده احسان بکسی بنمائی ترا یاری نمی کنند و اگر ارادۀ سوئی بنمائی ترا باز نمی دارند و آنها را اقوی نمودی به ظلم بمردم و وادار نکردی آنها را بفریاد رسی مظلومی و سیر کردن گرسنه ای و پوشیدن برهنه ای بر شد بلاد از فساد و ظلم

بعد فرمود يا امير المؤمنين من سفر کردم بیلاد چین و پادشاه آنجا کوشش گر بود و او گریه میکرد و زراه باو گفتند چرا گریه میکنی

گفت گریه من نه بجهت آنستکه گوشم کر شده بلکه بجهت آنستکه مظلومین درب داد میزنند و من صدای آنها را نمی شنوم لکن حال که گوش ندارم چشم دارم امر کرد منادی فریاد کند میان مردم که احدی جامه قرمز نپوشد مگر کسیکه بر او ظلم شده باشد و خود سلطان سوار فیل میشد که مظلومین را بیابد و آنها را یاری کند

بعد گفت یا امیر المؤمنين او با آنکه مشرك بالله بود اینقسم بدن خود را بتعب میانداخت و تو که میگوئی من مؤمن بالله وبرعم پيغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) هستم خود را بجهت مسلمين بتعب نمی اندازی وحريص بجمع اموال هستی و حال آنکه جمع اموال بجهت یکی از سه امر است

یا بجهت اولاد است و تو میدانی بچه که از مادر متولد می شود مالی ندارد و خداوند باوروزی میدهد و توروزی او را نمی دهی

یا بجهت استحکام سلطنت است و تو دیدی پیشینیان خود را که اموال جمع کرده و اسلحه

ص: 500

حاضر نموده شان فایده بحالشان نداشت

يا بجهت تحصیل مقام است و حال آنکه مرتبه فوق این مقام و مرتبه که داری نیست مگر آنکه عمل صالح بنمائی

پس منصور گریه زیادی کرد و گفت يا ليتني ام اخلق وتم اك شيئا بعد مؤذن اذان گفت و منصور مشغول نماز شد چون از نماز فارغ شد آنمرد را طلبید او را نیافتند گفته شد که او حضرت خضر (علیه السلام) بوده

و در حيوة الحيوان است که ابو جعفر منصور در نزديك مکه معظمه دید بدیواری ایندو بیت نوشته شده است

ابا جعفر حانت وفاتك و انقضت *** سنوك و امر الله لابد واقع

ابا جعفر هل كاهن او منجم *** لك اليوم من ريب المنية دافع

بعد که خواند یقین کرد اجلش رسیده و بعد از سه روز از دنیا رفت و فوت منصور در روز ششم ذیحجه سنه صدو پنجاه و هشت بود در بتر میمون که نزديك مکه معظمه است و از سنش شصت و سه سال گذشته بود و مدت خلافتش بیست و یکسال و یازده ماه و چهارده روز بود انتهی و از آثار منصور است بناء شهر بغداد

سوم از خلفای بني العباس ابو عبدالله محمد بن أبي جعفر المنصور است الملقب بالمهدی ابی و در در المسلوك است که در سنه صدو شصت مهدی بن منصور مسجد حضرت رسول (صلی الله علیه وآله وسلم) را وسعت داد و در این سنه نسب زیاد بن ابیه را رد کرد از ابی سفیان و او را ملحق کرد بعبید رومی بعد از آنکه مصوبه او را ملحق کرده بود بایی سفیان و در سنه صد و شصت و هفت مهدی عباسی مسجد الحرام را وسعت داد

و روایت شده که داخل شد شبیب بن شیبه بر مهدی عباسی گفت با امیرالمؤمنين خداوند بتو دنیا داد توهم قدری از محبش خود را برعبت بده، مهدی گفت چه بدهم برعیت گفت عدالت خود را بذل کن میان رعیت که اگر رعیت از عدالت تو آسوده بخواب روند توهم در میان قبر آسوده خواهی بود بعد فرمود حذر کن یا امیرالمؤمنین از شبی که روز ندارد و از روزیکه شب ندارد الخ

و مهدی عباسی اول پسر خودموسی الهادی را ولیعهد خود کرده بود و او را بحکومت جرجان فرستاده بعد او را خلع نمود و ولایت عهد خود را بپسر دیگر خود هرون الرشید داد و موسی را از جرجان طلبید اطاعت نکرد و از جرجان حرکت ننمود

بعد خود مهدی عباسی روانه شد بجانب جرجان چون رسید به ماسبذان طعام خورد و گفت من داخل خانه میشوم و میخوابم مرا بیدار نکنید تا خودم بیدار شوم پس رفت خوایید اصحاب هم خوابیدند یکوقت بیدار شدند دیدند مهدی گریه می کند بسرعت آمدند و از سبب گریه اش سؤال کردند گفت مردی آمد درب خانه ایستاد و این اشعار را خواند

كاني بهذا القصر قد باد اهله *** و اوحش منه رجه و منازله

و صار عميد القوم من بعد بهجة *** و ملك الى قبر عليه جنادله

فلم يبق الا ذكره و حديثه *** تنادى عليه محولات حلايله

بعد از ده روز زنده بود و از دنیا رفت در بیست و دوم محرم سنه صدو شصت و نه و قبر مهدی در ماسبذان است ( و ما سبدان نزديك نهاوند است ) و سنش چهل و سه سال بود و مدت خلافتش ده

ص: 501

سال و يك ماه بود و مهدی عباسی در سنه صدو شصت لشکری فرستاد بجهت دفع حكيم بن عطاء مقنع ساحر ملعون بخراسان و او مردی کلاج کوتاه قدی بود از اهل مرو و چون خیلی بد شکل بود برای خود صورتی درست کرد از طلا و بالای صورت می گذارد لذا مقنع می گفتند

و آن ملعون مدعی نبوت شد و بعد مدعی ربویت شد و میگفت خداوند حلول کرده بصورت آدم وجد بصورت نوح و هكذا تازمان ابو مسلم مروزی که بصورت او حلول نمود و میگفت ابو مسلم افضل است از یغمبر و قلعه بنا نمود اسم آن قلعه سنام بود در ماوراء النهر - وجمعی از گمراهان مردم او را متابعت کرده بودند و او را سجده می کردند

بعد که جیش مهدی عباسی وارد شدند چهارده ماه با او مقاتله کردند و هفتصد نفر از آنها را يقتل رسانیدند و خود مقنع را درمیان قلعه سنام محصور نمودند در سنه صدو شصت و سه تا آنکه بالاخره اصحابش را خود بقتل رسانید و خود را هم هلاک نمود که در باب نهم در وقایع سنه صد و شصت و سه ذکر خواهد شد انشاء الله

چهارم از خلفای بنی العباس ابو محمد موسی الهادی این مهدی بن منصور بود والده او و هرون الرشید کنیزی بود ام الولد اسمش خیزران بود و تولد هادی درری بود و در تاریخ الخلفاء است که مروان بن ابی حفصه قصیده در مدح موسی الهادی گفت گفت صد هزار درهم قدرا بهتر می خواهی یاسی هزار درهم قدرا بهتر می خواهی یاسی هزار درهم که در دیوان برای تو نوشته شود که همه ساله بدهند بتو مروان گفت هم صد هزار نقد را هم میهزار همه ساله را موسی گفت هر دو را نقدا باو بدهید

و در خلافت هادی بود که جناب حسین بن علی بن حسن بن حسن بن حسن المجتبی (علیه السلام) در مدینه طیبه خروج نمود و مدینه را تصرف کرد با جمعی از سادات علوی و اهل بیت خود بعزم مکه معظمه حرکت فرمود آخر الامر عباسين آن بزرگوار را با جمعی از همراهانش بقتل رسانیدند در فخ که از اود به مکه معظمه است در روز ترويه سنه صدو شصت و نه و قبر مقتولین فخ در خودفخ است و در آنجاست قبر عبدالله بن عمر بن خطاب

و رحلت هادی در شب شنبه شانزدهم ربیع الاول سنه صدو هفتاد بود در سن بیست و چهار سالگی و مدت خلافتش یکسال و یکماه و نیم بود و در همین شب هم مأمون بن هارون متولد شد

پنجم از خلفای بني العباس ابو جعفر هارون الرشيد بن مهدی بن منصور بود

تولد هارون هم مثل برادرش هادی درری بود در ذیحجه سنه صدو چهل و هشت و مادر او خیزران بود که در سنه صدو هفتاد و سه از دنیا رفت و هارون باهادی عباسی از يك پدر وازيك مادر بودند وفضل بن یحیی بر مکی هفت روز قبل از هارون متولد شد و مادر فضل بن یحیی رشید را شیر داد و خیرران مادر رشید فضل بن یحیی را شیرداد

ورشید دختر عموی خود زیده بنت جعفر بن منصور دوانقی را تزویج نمود در سنه صد و هفتاد و سه هارون پسر خود محمد امین را که از زبیده بود ولیعهد خود نمود در سن پنجالگی و در سنه صد و هفتاد و شش یحیی بن عبدالله بن حسن بن حسن المجتبی (علیه السلام) در دیار دیالمه خروج کرد و جمع کثیری در تحت علم او مجتمع شدند و چون خبر برشید رسید فضل بن یحیی برمکی را بدفع آنجناب مأمور نمود و او با پنجاه هزار نفر متوجه بجانب يحيى شدو نوشته جاتیکه دال بر تحذیر وی از مخالفت و مبنی بر ترغیب بر موافقت بود نزد جناب یحیی فرستاد و آن

ص: 502

جناب فرمود که اگر بخط هارون امان نامه محتوی بر شرائط كذا و كذا جهت من بیاوری همراه تو بغداد میروم فضل همین مطلب را بهارون نوشت هارون مسرور شد فوراً کاغذی برطبق ميل يحيى نوشت و ارسال داشت چون آن کاغذ بنظر شریف یحیی رسید همراه فضل برمکی ببغداد نزد هارون رفت در اول هارون او را اکرام کرد و بعد نقض عهد نموده آن بزرگوار را مقتول نمود که در فصل ششم از باب چهارم ذکر شد

و در شرح شافيه از کتاب تسلية المجالس از یحیی بن مغیره رازی نقل کرده گفت من نزد حریز بن عبدالحمید بودم که شخصی از اهل عراق وارد شد حریز سؤال نمود از احوال اهل عراق گفت هرون الرشید امر کرد بقطع درخت سدره که در زمین کربلا بود حریز گفت الله اکبر حدیثی رسیده بود از حضرت پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) که فرمود لعن الله قاطع الدره سه مرتبه و ما نمی فهمیدیم معنی این حدیث را تا این زمان

مخفی نماناد که درخت سدره علامت قبر مقدس حضرت سید الشهداء (علیه السلام) بود که در باب الدر صحن مقدس حضرت سیدالشهداء (علیه السلام) بوده مقصود هارون این بود که کسی قبر آن بزرگوار را نیابد و بزیارت آنحضرت نرود

و در تاریخ الخلفاء از جاحظ نقلکرده که از برای رشید اسباب ریاست بقدری جمع شد که از برای احدی این اسباب جمع نشد

منها وزير او آل برمك بودند و قاضی او ابو يوسف بود و شاعر او مروان بن ابی بود و حاجب او فضل بن ربیع بود و معنی او ابراهیم موصلی بود و زوجه او زیده وهرون کنیزی داشت حبشی با جمال وزيرك و قاری قرآن شبی باو گفت پشت از من کن كنيزك گفت قال الله تعالى وأتوهن من حيث امركم الله ، هارون گفت نسائكم حرث لكم فاتوا حرثكم انیشتم كنيزك گفت آن آیه منسوخ است بآیه مباركة واتوالبيوت من ابوابها

و نظیر این حکایت است که شبی مهلب بن ابی صفره بدیمه مطر به را طلبید چون خواست با او مقاربت کند بدیعه مطر به گفت وفار التنور مهلب فورا گفت ساوى الى جبل يعصمنى من الماء

وهرون شاعری داشت ابو العتاهيه اسمعيل بن قاسم بن يزيد که در حضر وسفر از او مفارقت نمیکرد نقل کرده که یکروز هارون مجلس خود را بیاراست و غذاهای مختلف رنگین مهیا نمود و با بو العتاهیه روی کرد و گفت نعم دنیوی را که خداوند بمن داده وصف کن بداهه گفت

عش ما بدالك سالما في ظل شاهقة القصور *** تسعى اليك بما اشتهيت لدى الرواح وفي البكور

فاذا النفوس تقعقعت في ضيق حشرجة الصدور *** فهناك تعلم موقنا ما كنت الا في غرور

همینکه هارون شنید اینقدر گریه کرد که محاسنش ترشد

و در حیات الحیوان است که وفات هارون الرشید در شب شنبه سوم جمادى الاخره درسنه صدو نود و سه بود در سن چهل و هفت سالگی و مدت خلافت رشید بیست و سه سال و یکماه بود بعضی زیاد ترهم گفته اند و در مرتبه او شاعر گفت

غربت في الشرق شمس فلها عيني تدمع *** مارا يناقط شمساً غربت من حيث تطلع

و در تاریخ گزیده است که بهلول عم زاده هرون بود روزی نزد خلیفه رفت دید خلیفه عمارت عالی ساخته بهلول گفت خطی باین عمارت بنویس بهلول باذغالی نوشت

ص: 503

رفعت الطين و وضعت الذين رفعت الجص و وضعت النص

ان كان من مالك فقد اسرفت و ان الله لا يحب المسرفين

و ان كان من مال غيرك فقد ظلمت و ان الله لا يحب الظالمين

وظلم هائیکه هرون الرشيد بحضرت موسى بن جعفر ع کرد زیاد است از حبس در محبس های تاريك و مقید نمودن آن حضرت را تا آنکه آخر الامر آنبزرگوار را مسوم نمود

ششم از خلفاء بني العباس محمد امین بن هرون الرشید بود ، و او اول کی هست از بنی العباس که هم پدرش هاشمی بوده و هم مادرش هاشمیه چون مادرش زبیده بنت جعفر بن منصور بوده ولادت محمد امين سنه صدو هفتاد بود و بعد پدرش بخلافت نشست در سنه صدو نود و سه در سن بیست و سه سالگی

و در سنه صدو نود و چهار محمد امین برادرش قاسم مؤتمن را عزل نمود و این مایه وحشت عبدالله مأمون شد

و بعضی گفتند که فضل بن ربیع وزیر محمد امین دانست که اگر خلافت بعبدالله مأمون برسد او را زنده نخواهد گذارد لهذا فضل بن ربیع سعایت کرد که محمد امین برادرش عبدالله مأمون را که ولیعهد او بود عزل کرد

و بعضی علت عداوت بین محمد امین و عبدالله مأمونرا این گفتند که محمد امین فرستاد نزد مأمون که موسی پسر او را مقدم بدارد برخود و ملقب نمود پسرش موسی را به الناطق بالحق مأمون راضی نشد باین امر لهذا محمد امین عبدالله مأمون را از ولایت عهد خلم نمود و مردم را وادار نمود که با پسرش موسى الناطق بالحق بیعت نمایند بولایت

و در سنه صدو نود و پنج بلادهمدان و نهاوند و قم و اصفهان را واگذار نمود بعلی بن عیسی بن ماهان و اورا با چهل هزار جمعیت روانه نمود بجانب خراسان با قیدی از نقره که لشگر مأمون را متفرق نماید و مأمون را با این قید مقید نموده بیاورد ببغداد عبدالله مأمون که شنيد طاهر بن الحسين ذی الیمینین را اچهار هزار نفر فرستاد جلو لشكر على بن عيسى و بینشان محارباتی واقع شد

آخر الامر فتح با طاهر ذو اليمينين شد و علی بن عیسی بن ماهان را بقتل رسانید و لشکرش را متفرق نمودو سرش را جدا نمود برد نزد مأمون و او را در بلدان گردش دادند

چون خبر بامین رسید پشیمان شد از حلع مأمون وامر محمد امین همه روزه در ادبار بود و امر مامون در اقبال و غالب عباسيين و ارکان دولت ملحق شدند بجند مأمون

و در اوائل سنه صدو نود و هشت طاهر بن حسين ذى اليمينين باشمشیر برهنه داخل بغداد شد و بعد از چند شب امر کرد که جمعی از اهاجم وارد شدند بمنزل محمد امین و او را با شمشیر از ذبح نمودند و سرش را بردند نزد طاهر بن حسین، او را فرستاد نزد مأمون وقتیکه چشم مأمون بسر محمد امین افتاد خیلی بر او دشوار آمد و به طاهر بن حسین کینه ور شد و همین قدم عداوت باوی داشت تا از دنیا رفت

و در حيات الحيوان است که یکروز مأمون وارد شد بزبیده مادر محمد امین دید زبیده تکلم می کند بکلامی که نمی فهمید - گفت یا اماه آیا مرا نفرین می کنید چون محمد امین پسرت را کشته ام ؟

ص: 504

گفت نه والله یا امیرالمؤمنین - گفت پس چه می گفتی ؟ گفت عفو کن و مرا معذور بدار گفت لابدی که بگولی گفت با خود متذکر این مطلب بودم که یکروز من با پدرت رشید شطرنج بازی کردیم بشرط هر که ببرد آنچه از طرف مقابل بخواهد چنین کند، پس رشید غالب شد گفت باید برهنه دور قصر راه روی ، هر چه من عذر خواستم تیر نکرد پس برهنه شدم و اطراف قصر گردش کردم

دو مرتبه بهمین شرط بازی کردیم این مرتبه من غالب شدم گفتم باید بروی میان مطبخ و با قبیح ترین کنیز و بد شکل ترین آنها و طی کنی؛ هرون الحاح کرد که خراج یکسال مصر را بالتمام بدهد که او را معذور بدارم راضی نشدم و دست هرون را گرفته بردم میان مطبخ پس جارية قبيح تر و بدصورت تر از مادر تو مراحل نام ندیدم؛ گفتم باید با همین کنیز وطی کنی پس و طی کرد و نطقه تو منعقد شد، پس در واقع خودم سبب شدم از برای قتل پسرم

بعد مأمون گفت خداوند لعنت کند اصرار نمودن را چون من اصرار کردم چنین خبری بمن داد و قتل محمد امین در بیست و پنجم ماه محرم سنه صدو نود و هشت بود در سن بیست و هشت سالگی

هفتم از خلفای بنی العباس، عبدالله مأمون این هرون الرشيد بود تولدش شب جمعه ربیع الاول سنه صد و هفتاد بود در همان شب هادی بن مهدی برادر ابوینی هرون از دنیا رفت مادرش کنیزی بود مراجل نام که در مرض نفاس ولادت عبدالله مأمون از دنیا رفت و او اعلم و افضل تمام خلفاء بني العباس بود

و در تاريخ الخلفاء است که مأمون معروف بود به تشیع و سنش از برادرش محمد امين يك سال بزرگتر بود و جهت اینکه هرون اولا محمد امین را ولیعهد خود گردانید با آنکه مأمون از او بزرگتر بود اصرار مادرش زبیده بود و میل طایفه بنی هاشم و وزیر مأمون فضل بن ربيع ذوالریاستین بود و ولیعهدش حضرت علی بن موسی الرضا (علیه السلام) بود

درسنه دویست و يك برادر خود قاسم مؤتمن را از ولایت عهد عزل نمود و حضرت رضا (علیه السلام) را ولیعهد خود نمود و دراهم و دینار را باسم آنحضرت سکه زد.

و دختر خود را بآن بزرگوار تزویج نمود و امر کرد لباس سیاهی که شمار عباسيين بود ترك كردند و لباس سبز پوشیدند

و این امور بسیار بر بنی عباس گران آمد و بمأمون خروج کردند و مردم با همش ابراهیم بن مهدی بیعت نمودند پس مأمون بیرون شد بجانب عراق که با ابراهیم بن مهدی مقاتله کند تا آنکه حضرت رضا (علیه السلام) در خراسان از دنیا رحلت فرمود درماه صفر دویست و سه

پس نوشت ببغداد که شما نقض بیعت مرا نمودید بواسطه ولیعهد نمودن من حضرت رضا (علیه السلام) راو آن حضرت از دنیا رفت - عباسیین از بغداد جواب زشتی بوی نوشتند

پس خود مأمون روانه بغداد شد و در ماه صغر سنه دویست و چهار وارد بغداد شد ابراهیم بن مهدی از ترس مأمون پنهان شد

عباسيين بمأمون گفتند لباس سبز را تغییر بدهد بلباس سیاه مثل سابق ، مأمون اجابت کرد بعد گفتند که باولاد علی بن ابیطالب مهربان تر هستی تا اولاد عباس و ولایت عهد را بحضرت رضا دادی و به بنی العباس ندادی؟

ص: 505

مامون گفت خواستم تلافی کنم از امیرالمؤمنين (علیه السلام) چون ابا بكر ابداً ببنی هاشم امارت نداد و همچنین عمر وعثمان واما امير المؤمنين عبد الله بن عباس را والی بصره کرد و عبیدالله بن عباس را والی یمن کرد و معبد بن عباس را والی مکه نمود و قتم بن عباس را والی بحرين ، وهريك از اولاد عباس را والی یکصفی کرد و من مجازات نمودم که حضرت رضا (علیه السلام) را ولیعهد خود نمودم، و در سنه دویست و ده مأمون بوران بنت حسن بن سهل را تزویج نمود و حسن بن سهل بسر عروس وداماد رقمه ها و قبالجات املاك نثار کرد و يك سینی پر از جواهر بر سر آنها نثار کرد و دوسته دویست و یازده مأمون امر کرد که منادی ندا کند که من بیزارم از کسیکه از مصوبه بخوبی یاد کند وايضا ندا کند که افضل خلق بعد از پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) علی بن ابیطالب است

و مأمون روز پنجشنبه هیجدهم ماه رجب سنه دویست و هیجده در بدندون که از شهرهای روم است از دنیا رفت و نعشش را بردند بطرسوس دفن کردند و قبر هیچ پدر و پسری از خلفاء بدوری قبر هارون و مأمون از یکدیگر نیست چنانچه قبور اولادهای عباس هم از یکدیگر دور است قبر عبدالله در طائف است و قبر عبیدالله بن عباس در مدینه است و قبر فضل بن عباس در شام است و قبر قسم بن عباس در سمرقند است و قبر معبد بن عباس در افریقیه است

ودر روضة الانوار است که شبی مأمون را خواب نمیبرد ندیمش را طلبید که جهت او قصه بگوید ندیم گفت با امیرالمؤمنین در موصل بومه یعنی جندی بود و در بصره بومه ، بومه موصل دختر بومه بصره را خواستگاری کرد جهت پسرش گفت اجابت نمیکنم مگر آنکه صد مزرعه خراب صداق دختر من قرار دهی بومه موصل گفت مرا قدرت بر آن نیست ولكن اگر والی ولایت تا يك سال دیگر حکومت داشته باشد میتوانم این صداق را بعهده بگیرم مأمون از این سخن متنبه شد

هشتم از خلفاء بني العباس ، المعتصم بالله محمد بن هرون الرشيد بن مهدی بن منصور بن محمد بن علی بن عبدالله بن عباس بود ، تولدش در ماه رمضان سنه صد و هشتاد و هشت بود و بعد از عبدالله مأمون مردم با او بیعت کردند و در نوزدهم ربیع الاول سنه دویست و بیست و هفت در سامری که بناء خود او بود از دنیا رفت و همانجا هم دفن شد و معتصم اول کسی هست از خلفاء عباسین که خود را مضاف بپروردگار نمود و گفته شد معتصم بالله و او را خلیفه مثمن می گویند چون هشتم از خلفاء عباسیین و هشتم از اولاد حضرت عبدالمطلب و هشتم از اولاد هرون الرشید بودهشت سال و هشتماه و هشت روز سلطنت کرد و هشت اولاد ذکور و هشت اولاد انات از او متخلف شد

ودر نفحة اليمن نقل کرده که مرد عربی داخل شد بر معتصم او را مقرب و ندیم خود گردانید و محرم بحرم معتصم شد که اذن وی داخل بحرمش میشد وزیر معتصم حد ورزید خواست حیله بنماید که او را از نظر معتصم بیندازد

یکروز وزیر آن عرب را بمنزل خود دعوت نمود و غذائیکه سیرو پیاز داشت بوی خورانید و گفت مبادا با این گند دهان نزد خلیفه بروی که او از کند و بوی پیاز و سیر خیلی بدش میآید وزیر رفت نزد معتصم گفت این عرب میگوید دهان خلیفه متعفن است و من از کند دهان او متاذی هستم

خلیفه متغیر شد آن عرب را طلبید وارد شد در حالتیکه آستین بدهان خود گرفته از ترس آنکه مبادا خلیفه از بوی سیر و پیاز اذیت بشود

ص: 506

خلیفه گمان کرد که حرف وزیر صحیح است و این عرب شامه اش را گرفته که گند دهان خلیفه را نشنود پس کاغذی نوشت خلیفه ببعض از عمالش که بمحض رسیدن کاغذ بتو گردن حامل کاغذ را کاغذ را داد بآن عرب و گفت بیر نزد فلانی و زود جوابش را بیاور، عرب کاغذ را گرفته آورد درب قصر خليفه وزیر او را ملاقات کرد گفت کجا میروی عرب گفت خلیفه این کاغذ را بجهت فلانی نوشته میبرم باو برسانم

وزیر گمان کرد که خلیفه پولی بجهت عرب حواله کرده بعرب گفت من دو هزار اشرفی بنو میدهم که کاغذ را بمن بدهی برسانم و هر چه در آن نوشته از آن من باشد و ترا از زحمت رسانیدن کاغذ راحت کنم

عرب گفت آنچه بفرمائی اطاعت میکنم کاغذ را بوزیر داد و دو هزار اشرفی گرفت ، و وزیر کاغذ را برد نزد عامل خلیفه بمحض آنکه کاغذ را خواند امر کرد گردن وزیر را زدند

بعد از چند روز خلیفه از حال وزیر سؤال کرد گفتند دیده نمی شود عرب را طلبید قصه را نقل کرد

خلیفه گفت خداوند بکشد حسد را که باعث قتل وزیر شد بعد منصب وزارت را داد بآن عرب اینستکه در اخبار معتبره وارد شده من حفر بئراً لاخيه يوشك ان يوقع فيه

سید جزائری در زهر الربیع فرموده که در اصفهان مردی عصائی بزوجه اش زد اتفاقاً زوجه اش بآن عصا از دنیا رفت بدون آنکه قصد قتل او را داشته باشد زوج از اقارب زن ترسید آمد نزد مردی مشورت کرد در امر او آنمرد مستشیر گفت جوان صبیح منظری را بر میان خانه و او را پهلوی ضعیفه بقتل برسان و وقتیکه اقارب آن جوان مؤاخذه کردند بگو این جوان با زوجه من مواقعه میکرد و من هر دو را کشتم مردساده قبول کرد رفت درب منزلش ایستاد جوان صبیح منظری از راه گذشت او را بیهانه برد میان خانه و بقتل رسانید و پهلوی عیالش خوابانید بعد از ساعتی اقارب زن شدند شوهر همان قسم که آنمرد تعلیش داده بود بآنها گفت گفتند خوب کردی آنمرد محیل مستشیر جوان صبیح منظری داشت شب دید جوانش نیامد رفت نزد آن مرد ساده گفت آنچه گفتم اطاعت کردی گفت آری گفت ببینم آن جوانرا همینکه نظر کرد دید مقتول برش بوده پرخاك بر سر ریخت و معلوم شد من حفر بئراً لاخيه يوشك ان يوقع فيه صحيح است

و در کتاب اثنی عشریه است که مردی روزی با عیالش مشغول غذا خوردن بود و درمیان سینی شان مرغ بریان شده . پس سائلی آمد در خانه او را مأیوس نمودند اتفاق افتاد که آن مرد فقیر شد وزنش را طلاق داد و آن زن شوهر دیگر اختیار نمود روزی شوهر با او غذا می خورد و مرغ بریانی نزد ایشان بود ناگاه سائلی درب خانه سؤال کرد آن مرد بعیالش گفت این مرغ را بده باین سائل آن زن مرغ را برد نزد سائل چون نظر کرد دید شوهر اولش هست مرغرا باو داد و گریان برگشت شوهر از سبب گریه اش سؤال کرد گفت سائل شوهر اول من بود و نقل کرد قصه محروم نمودنشان آن سائلرا شوهرش گفت والله من بودم آن سائل اولی که از درخانه ردم کردید

الحاصل معتصم بالله ظلم بسیار بزرگش این بود که قاتل حضرت جواد الائمه (علیه السلام) بود

نهم از خلفای بنی العباس ، ابو جعفر الواثق بالله هرون بن معتصم بود ولادتش بیست و یکم ماه شعبان سنه صد و نود و شش بود و در بیست و چهارم ذى الحجة الحجة الحرام سنه دويست و سی

ص: 507

و دو در سامری از دنیا رفت آنجا هم دفن شد و در معراج السعادة است که او با آل علی نیکوئی های بسیار کرد این کثیر شامی در تاریخ خود گفته که واثق بالله آنقدر احسان بآل ابیطالب کرد که در وقت مردن او هيچيك از ایشان نمانده بود که فقیر باشد و چون موت او نزديك شد فرمود تا فراش را از زیر پای او برداشتند آنگاه روی خود را بر زمین نهاد و گفت يا من لا يزول ملکه ارحم من يزول ملكه

دهم از خلفای بني العباس جعفر متوکل بن معتصم بن هرون الرشید بود برادر الواثق بالله و او موصوف باسانه خلق و شرارت نفس بود و پیوسته مرتکب اعمال شنیعه بود و همیشه اوقات زوار مشاهد مشرفه را اذیت و آزار میکرد و وزیرش فتح بن خاقان بود آخر الامر باشاره پسرش منتصر بن متوکل عباسی او را جهنم واصل کردند در چهارم شوال سنه دویست و چهل و هفت و مدت سلطنتش بقول مسعودی چهارده سال و نه ماه و نه روز بود و در هداية الانام از امیر المؤمنين (علیه السلام) روایت کرده فرموده و عاشرهم اكفرهم يقتله اخص الخلق به، و در حبیب السیر است که از غایت شقاوت متوكل سنه دویست و سی و شش امر کرد که روضة مقدسة حضرت سیدالشهداء (علیه السلام) را هموار زمین ساخته جهت زراعت آب بآن ببندند هر چند سعی کردند آب بقبر مقدس جاری نشد و آبهاروی یکدیگر سوار شدند و امر کرد گاو ببندند گاوها نیز قدم از قدم بر نداشتند و این سبب حیرت خلایق شد لذا آن زمین را حائر نامیدند و متوکل در مجلس بزم خود با ندیمانش ظرافت های ناخوش میکرد گاهی امر میکرد که شیری را در میان مجلس بزم خود بله می کردند و گاهی امر میکرد ماری در آستین بیچاره ئی سر میدادند چون او را زخم زدی بتریاق مداوا نمودی

گاهی امر میکرد سبوئی پر از عقرب را بمجلس آورده می شکستند آن جانورها در مجلس پراکنده میشدند و هیچکس را قدرت حرکت نبود لهذا جمعی از اتراك حاضر شدند و ریختند بقصر متوكل فتح بن خاقان خود را بروی متوکل انداخت اتراك شمشیرها را کشیده هر دو را بجهنم واصل نمودند و در روضات است که در عصر متوکل بود که خط نسخ را محمد بن علی بن مقله وزیر متوکل اختراع نمود و قبل از آن خط کوفی دائر بود خط نسخ را یاقوت مستعصمی که از اقران ابن علقمی وزیر بود تکمیل نمود بعد در عصر میرعلی استاد میرعماد که در عصر شاه عباس ثانی بود خط نسخ تعلیقی اختراع شد و خط شکسته را میرزا شفیعاه عجمی اختراع نمود بعد درویش که از متاخرین بود او را تکمیل نمود

و بدانکه مادر متوکل کنیزی بود ام ولد و از سادات و نجباء عصر خود بود در تذکره سبط ابن جوزی روایت کرده از احمد بن خصیب گفت من منشی سیده مادر متوکل بودم پس روزی خادمی نزد من آمد از جانب سیده و با او بود کیسه که در او هزار اشرفی گفت سیده میگوید این وجه را تقسیم کن میان مستحقین که از پاکیزه ترین مالهای منست و بنویس برای من نام اشخاصی را که بآنها میدهی تا آنکه منبعد هم آنچه از این اموال بدست من آید تقسیم بآنها بنمایم

این خصیب گفت آمدم و از رفقاء خود مستحقین را پرسیدم و نام آنها را نوشتم و سیصد اشرفی بين آنها تقسیم نمودم و بقیه هزار اشرفی نزد من باقی ماند نصف شب صدای درب خانه بلند شد پرسیدم کیست گفت فلان مرد علوی هستم و او در همسایگی من بود رخصت دادم داخل شد پرسیدم

ص: 508

چه کارداری گفت گرسنه ام يك اشرفی بوی دادم شکر کرد مرا و رفت زوجه ما گفت که بود این مرد که این وقت از شب آمد گفتم فلان مرد علوی که همسایه ما بود و اظهار گرسنگی کرد با و يك اشرفی دادم زوجه ام گریه کرد و گفت آیا حیا نکردی که مثل چنین مردی روی بتو آورد و تو باو يك اشرفی دادی و حال آنکه میدانی استحقاق او را برخیر آنچه نزد تو از آن اشرفی ها باقی مانده بده بآن مردعلوی سخن آن زن بقلب من اثر کرد برخاستم و عقبش رفتم و کیسه اشرفی را بالتمام باو دادم چون مخانه بر گشتم پشیمان شدم که اگر این خبر بمتوکل برسد از عداوتی که او بعلویین دارد مرا بقتل میرساند زوجه ام بمن گفت مترس و توکل کن بعدا و بناه بير بجد علویین در این سخن بودیم که درخانه را زدند و مشعل ها و چراغ ها بدست غلام ها ظاهر شد و گفتند سیده ترا میطلبد

پس ترسان برخاستم و روانه شدم چون اندکی راه رفتم رسولان در پی یکدیگر می رسیدند تا مرا واداشتند پشت پرده سیده خادم بمن گفت سیده پشت پرده است پس شنیدم که صدای گریه سیده بلند است گفت ای احمد خدا بتو وزوجه ات جزای خیر بدهد در این ساعت خوابیده بودم پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) نزد من آمد و فرمود خداوند ترا جزای خیر بدهد و بزوجه احمد بن خصيب معنی این کلام چه چیز است قضیه را برای او نقل کردم و او گریه میکرد پس فرستاد غلامانش را اشرفی ها و جام هائی آوردند و گفت این برای آن مردعلوی و این برای زوجه ات و آنچه آوردند معادل صد هزار درهم بود بود آنها را گرفتم و آمدم درب خانه علوی را کوبیدم از اندرون خانه صدایش بلند شد که بده آنچه با تو هست ای احمد و بیرون آمد و گریه میکرد از سبب گریه اش پرسیدم گفت چون بمنزل خود آمدم زوجه ام برسید که آیا چه کردی آگاهش کردم گفت برخیز دو رکعت نماز بخوانیم و در حق سیده و احمد بن خصيب وزوجه اش دعا کنیم پس نماز خواندیم و دعا کرده خوابیدیم پس رسول خدا را در خواب دیدم که فرمود شکر ایشان بجا آوردم در باب احسانی که بتو کردند در این ساعت برای تو چیزی می آورند قبول کن او را انتهی و بزرگترین شقاوت های متوکل این بود که آن ملعون قاتل حضرت امام على الهادی (علیه السلام) بود

یازدهم از خلفاء بني العباس ابو جعفر محمد المنتصر بالله ابن المتوكل بن المعتصم بن هرون بود.

ولادتش نهم ربیع الثانی سنه دویست و بیست و دو بود و در ششم ربیع الثانی سنه دویست و چهل و هشت در سامرا از دنیا رفت در سن بیست و ششش سالگی و چون او قاتل پدرش متوکل بود عمرش خیلی کوتاه شد و مدت سلطنتش ششماه و یکروز بود و در تاریخ الخلفاء است که یکروز منتصر امر کرد فرشی از خزانه متوکل بیرون آوردند و مجلس را با و مفروش نمودند و در وسط آن فرش دائره بود و در میان دائره صورت سواره بود که تاجی بر سر او نقش کرده بودند و در اطراف آن دائره خطوطی بفارسی نوشته بودند معتصم کسی را طلبید که آن خطوط را بخواند آنکس گفت نوشته است من شیرویه بن کری بن هرمز هستم پدرم را بقتل رسانیدم لذا زیاده بر شش ماه زندگانی نکردم و چون منتصر قاتل پدرش متوکل بود صورت نحسش تغییر کرد و امر کرد آن فرش را سوختند و او بافته شده بود بطلا

دو از دهم از خلفاء بني العباس ، المستعين بالله احمد بن المعتصم بود، برادرش

ص: 509

موکل وعموى منتصر خلیفه سابق ولادتش چهارم رجب سنه دویست و بیست و يك بود و روز سوم شوال سنه دویست و پنجاه و دو سعید حاجب او را بقتل رسانید

سیزدهم از خلفاء بنی العباس ، ابو عبدالله المعتز بالله محمد بن متوکل بود ، ولادتش بازدهم ربیع الاخر سنه دویست و دو بود و در اول ماه شعبان سنه دویست و پنجاه و پنج صالح وصيف او را بقتل رسانید

چهاردهم از خلفای بنی العباس ، المهندى بالله محمد بن الواثق بالله ابن المعتصم بالله این هرون الرشید بود ،

ولادتش پنجم ربيع المولود سنه دویست و نوزده بود و دو شانزدهم ماه رجب سنه دویست و پنجاه و شش بدست موسی بن بنا ترکی مقتول شد و علتش این بود که الهندی بالله بابك تركى را که معروف بود بظلم بقتل رسانید بعد اتراك هجوم آوردند و خلیفه را بقتل رسانیدند و او موصوف بود بزهد و ورع ومثلش در خلفاء بني العباس مثل عمر بن عبدالعزیز بود در خلفاء بنی امیه و در حبیب السیر است که تقلید عمر بن عبدالعزیز را فرمود در امر بعروف و نهی از منکر و ظرف های طلا و نقره که در خزانه بود در هم شکست و مردم را از غنا و شراب منع نمود پانزدهم از خلفاء بنی العباس، المعتمد بالله احمد بن المتوكل بود ، ولادتش در بیست و دوم محرم سنه دویست و بیست و نه بود و در نوزدهم رجب سنه دویست و هفتاد و نه در بغداد از دنیا رفت و او بسیار فى القلب وخبيث النفس بود و در تاریخ الخلفاء نقل کرده که در یکروز احمد معتمد در بصره سیصد هزار نفر را بقتل رسانید و آن ملعون قاتل حضرت امام حسن عسکری (علیه السلام) بود

شانزدهم از خلفای بنی العباس ، ابو العباس المعتضد بالله احمد بن المتوکل بود، ولادتش در ذینده دویست و چهل و دو بو و بعد از عمش المعتمد بالله بخلافت نشست و در بیست و دوم ربیع الاخر دویست و هشتاد و نه از دنیا رفت و پدرش یکسال قبل از او از دنیا رفته بود و در بحار از مناقب ابن شهر آشوب از حضرت امیر (علیه السلام) نقل می فرماید در آن خطبه که احوالات خلفاء بني عباس را نقل میفرماید: سادس عشرهم اتضاهم للنعم

بعد فرموده المعتضد بالله در خوابدید که حضرت امیر بوی فرمودند اذا جلست على سرير الخلافة فاحن الى اولادی پس چون بخلافت نشست دوست میداشت علویین را و بآنها احسان میکرد لذا موصوف شد بقضاء الذمه وصلة الرحم

هفدهم از خلفاء بني العباس ابو محمد المكتفى بالله على بن معتضد بود تولدش در فره ربیع الاول سنه دویست و شصت و چهار بود و در شب یکشنبه دوازدهم ذیعقده الحرام سنه دویست و نود و پنج از دنیا رفت و در خلفاء بني العباس هيچيك اسمش علی نبود مگر او دوست داشت امیر المؤمنين (علیه السلام) و اولاد آن حضرت را یکروز یحیی شاعر در مجلس او قصیده خواند که در آن قصیده فضیلت داده بود اولاد عباس را بر اولاد على المكتفی گوش نداد قصیده را و اجازه نداد که آن قصیده را بخواند كذا في حياة الحيوان

هیجدهم از خلفاء بني العباس أبو الفضل المقتدر بالله جعفر بن المعتضد بود تولدش در رمضان سنه دویست و هشتاد و دو بود و در بیست هفتم شوال سنه سیصد و بیست شخص از اهل بربر او را با شمشیر ذبح نمود و سرش را بنیزه نصب کردند و بدنش را بدار آویختند و در روز

ص: 510

چهاردهم ذیحجة الحرام سنه سیصدو هیجده عدو الله ابو طاهر قرمطی با جمعی از قرامطه در روز ترویه در میان مسجد الحرام جمعی از حجاج را بقتل رسانیدند و جسد آنها را میان چاه زمزم انداختند و حجر الاسود را از محلش کندند و او را با گرز آهنی شکستند و بردند بجانب ،بحرین و در تاریخ الخلفاست که در بین راه چهل شتر در زیر او هلاک شدند و زیاده بر بیست سال نزد آنها بود بعد درسته سیصد و سی و نه در خلافت المطيع الله ابن المقتدر بالله حجر الاسود را بر شتر لاغری بار کردند برگردانیدند بمسجد الحرام وكيفيت وضع حجر الاسود در هشتم فصل از باب نهم در احوالات جناب ابو القاسم جعفر بن محمد بن قولویه ذکر خواهد شد

نوزدهم از خلفاء بنی العباس ، ابو المنصور القاهر بالله محمد بن المعتضد بالله بود، برادرش المقتدر بالله ولادتش سنه دویست و هشتاد و شش بود و در جمادى الاولى سنه سيصد و سی و نه از دنیا رفت و القاهر بالله در سنه سیصد و بیست و دو از خلافت خلع شد و اتراك او را گرفته بچشمش میل کشیدند و قاهر بالله تا زمان خلافت المطيع الله زنده ماند و در حیوة الحیوان است که در ایام جمعه مثل سایر گدایان در جامع منصور بغداد گدائی می کرد و می گفت ایها الناس تصدقوا على بالامس كنت امير المؤمنين وانا اليوم من فقراء السلمين فئلت عنه فقيل لي انه القاهر بالله

بیستم از خلفاء بني العباس ، ابو العباس الراضى بالله محمد بن المقتدر بالله ، المقتدر بالله ، بود تولدش سته دویست و نود و هفت بود و در نیمه ربیع الاول سنه سیصد و بیست و نه از دنیا رفت و از محاسن کارهای او رد فدک است بورئه حضرت فاطمه زهراء (علیها السلام) و تا زمان او نه دفعه بلکه ده دفعه فدك غصب شده ورد شده

بیست و یکم از خلفاء بني العباس ، ابو اسحق المتقى بالله ابراهيم بن المقتدر بالله بود ، ولادتش در حدود سنه دویست و نود و نه بود و در شعبان سنه سیصد و پنجاه و هفت از دنیا رفت لکن در سنه سیصد و سی و سه او را پسر عمش ابوالقاسم المستكفى بالله عبد الله بن المكتفى بالله مكحول نموده و از خلافت خلع نمود و خود او بمسند خلافت نشست

بیست و دوم از خلفای بنی العباس ، المستكفى بالله عبدالله بن المكتفى بالله بود و در زمان خلافت المستكفى بالله احمد بن بويه داخل بغداد شد المتكفى بالله با و خلعتی داد و او را ملقب نمود بلقب معز الدوله و برادرش علی بن بویه را ملقب نمود بلقب عمادالدوله و برادرشان حسن بویه را ملقب نمود بلقب ركن الدوله و الستکفی خود را ملقب نمود بامام الحق و باين القاب سکه زد، و در حيوة الحیوان از وفیات الاعیان ابن خلکان نقل کرده که بویه پدر علی عمادالدوله و حسن رکن الدوله و احمد معز الدوله مرد صیادی بود که معیشت او منحصر بود بصید ماهی و در تاریخ الخلفاء است که بویه در خواب دید که از احلیلش عمود آتشین بیرون شد که تمام دنیا را فرو گرفت خوابش را نقل کرد تعبیر کردند که اولاد تو در دنیا سلطنت خواهند کرد و باندازه که آتش احلیلت دنیا را گرفته سلطنت آنها هم دنیا را فرا خواهد گرفت

و بویه سه اولاد داشت بترتیبی که ذکر شد و چون عمادالدوله مالك شيراز شد اصحاب وجند اوطلب تنخواه و رسوم نمودند و چیزی نداشت که بآنها بدهد و نزديك بود که سلطنتش منحل شود یکروز بپشت خوابیده بود متفکر و مضموم بود ناگاه دید ماری در سقف خانه از سوراخی بیرون شد و سوراخ دیگر رفت خاتف شد و غلامانش را طلبید و فرمود نردبانی حاضر کنند و آن مار را بقتل رسانند چون غلامان رفتند بالای سقف دیدند غرفه ایست بین دو سقف چون غرفه را شکافتند دیدند

ص: 511

در آن صندوق هایی است و میان آنها پانصد هزار اشرفیست او را آوردند نزد عمادالدوله او هم قسمت نمود بين جند و لشگر خود

و در تاریخ الخلفاء است که یکروز عمادالدوله سوار اسبی بود و دست و پای اسبش فرو رفت بزمین پس امر کرد زمین را کندند يك گنجینه بیرون شد و فرموده که بویه جد سلاطین بویه مرد فقیر و درویشی بود و معز الدوله سنه سیصد و سی و چهار المستكفى بالله را از خلافت خلع نمود و دیالمه ریختند میان قصر خلیفه و آنچه بود همه را بغارت بردند و پسر عش المطيع الله ابو القاسم فضل بن مقتدر را بجای او بخلافت نصب کردند

بیست و سوم از خلفاء بني العباس ، المطيع لله ابو القاسم فضل بن مقتدر بود ، ولادتش درسنه سیصد و پنجاه و يك و در محرم سنه سيصد و شصت و چهار از دنیا رفت و در تاریخ الخلفا است که درسته سیصد و پنجاه و يك زمان خلافت المطيع الله شیعیان بغداد به درهای مساجد نوشتند لعنت معاویه را و لعنت كسيرا كه فدك را از فاطمه زهرا غصب کرد و لعنت کسی را که منع کرد حضرت امام حسن را که در حرم جدش پیغمبر دفن کنند و لعنت کسی را که اباذر را از مدینه اخراج کرد وايضاً نوشته که در خلافت المطیع الله بود که احمد بن بويه معز الدوله امر کرد در مصر در اذان حي على خير العمل بگویند

و در سیصدو پنجاه و دو روز عاشوراء احمد بن بويه معز الدوله حکم کرد در بغداد دکاکین را ببندند و طباخين طبخ نکنند و علمها نصب کنند وزنها مویها پریشان کنند و لطمه بصورت ها بزنند و اقامه ماتم بر حضرت سیدالشهداء (علیه السلام) بنمایند و این اول روزی بود که در بغداد نوحه گری بر حضرت سید الشهداء (علیه السلام) نمودند و در عید غدیر آن سال جشن زیادی گرفتند و در آن سال نزد ناصر الدوله دیلمی دو مرد آوردند که پهلوهاشان بیکدیگر چسبیده بود و عمرشان بیست و پنجساله بود و اینها دو شکم و دوناف و دو معده و هر يك دو كف و دو ذراع و دوران و دو احلیل داشتند و اوقات جوع وعطش و پولشان مختلف میشد و یکی از این دو مرد دیگری زنده بود پس ناصرالدوله اطباء را جمع کرد که بلکه بشود ایندو را از هم جدا کنند اظهار عجز نمودند بعد از چندی آنمرد زنده از تعفن آن مرده مریض شد و از دنیا رفت و درسنه سیصد ونه اذن دادند در مصر بگفتن حی علی خیر العمل و شروع نمودند به بنا نمودن جامع از هر و در سنه سیصد و شصت مؤذن در شام علنا گفت حي على خير العمل

و در سنه سیصد و شصت و سه المطيع الله شل شد و در زبانش نقلی پیدا شد و پسرش الطائع الله را بخلافت نصب کرد

بیست و چهارم از خلفاء بني العباس، ابو بكر الطائع الله عبد الكريم بن المطيع الله بود ، و در سنه سیصد و پنج حسن بن بويه الملقب برکن الدوله ممالکی که در دستش بود بین اولادش قسمت کرد فارس و کرمان را بپسرش عضدالدوله داد و ری و اصفهان را بپسر دیگرش مؤید الدوله داد و همدان و دینور را بیسر دیگرش فخرالدوله داد و در سنه سیصد و هفتاد و دو عضدالدوله رکن الدوله از دنیا رفت و گويا او اعداد سلاطین دیالمه بود و گفته شد در باب سوم که قبر او در نجف اشرف و عضدالدوله سه بر داشت صمصام الدوله و شرف الدوله و بهاء الدوله و فخر الدوله پسری داشت که ملقب بود بمجدالدوله

الحاصل بعد از فوت عضدالدوله خليفه الطائع الله بجای او پسرش مصمام الدوله را بسلطنت نشاید و در سنه سیصد و هفتادوسه مؤید الدوله پر رکن الدوله دیلمی از دنیا رفت و در شب عید از سنه سیصد و نود و سه الطائع الله از دنیا رفت

( ج 32)

ص: 512

بیست و پنجم از خلفای عباسیین، ابو العباس القادر بالله احمد بن اسحق بن المقتدر بالله بود و در سنه سیصد و هشتاد و هفت فخر الدوله بسرركن الدوله از دنیا رفت والقادر بالله سلطنتوری و اطرافش را به پسر فخرالدوله رستم الملقب بمجدالدوله داد

و در سنه چهارصد و بیست و دو القادر بالله از دنیا رفت و چهل و یکال خلافت نمود و در ایام خلافت او صاحب بن عباد وزیر مؤید الدوله از دنیا رفت

بیست و ششم از خلفای عباسيين ابو جعفر القائم بامر الله عبد الله بی القادر بالله بود ، و در زمان خلافت او سنه چهارصد و پنجاه و يك عقد صلح واقع شد بين سلطان ابراهيم بن مسعود بن محمود بن سبكتكين سلطان غزنين و بين جنرل بيك ابن سلجوقا پدر الب ارسلان و برادر

طغرل بيك سلطان خراسان، و در سنه چهارصد و شصت و هفت القائم بامر الله از دنیا رفت

بیست و هفتم از خلفای عباسیین ابو القاسم المقتدى بامر الله عبدالله بن محمد بن القائم بامر الله بود و در حمل بود که پدرش از دنیا رفت

و در زمان خلافت او بود که نظام الملك منجمين واجمع كرد و نوروز را در اول نقطه حمل قرار دادند و قبل از این در نیمه حوت نمود و در سنه چهار صد و هشتاد و هفت المقتدى بامر الله از دنیا رفت

بیست و هشتم از خلفای عباسيين ابو العباس المستظهر بالله احمد بن المقتدر بالله بود و در زمان خلافت او سنه چهار صد و هشتاد و نه كواكب سبعه بخير زحل جمع شدند در برج حوت پس منجمان حکم کردند که امسال طوفان نوح واقع خواهد شد و مستظهر بالله این معنی را از ابن عیسی منجم تفتیش نمود ابن عیسی گفت در زمان نوح سبعه سیاره بالتمام در سرطان جمع بودند و حال شش کوکب از کواکب سبعه در حوت جمع شده اند بغیر زحل بنابر آن طوفان بان درجه نخواهد بود بلکه قریب بطوفان نوح واقع خواهد شد و در همان سال حجاج وارد شدند بدار المناقب وسیل عظیمی آمد که اکثر حاج غرق شدند و درسته یا نصد دوازده المستظهر بالله از دنیا رفت

بیست و نهم از خلفای عباسیین ابو منصور المسترشد بالله ابن فضل بن المستظهر بالله بود و او در مراغه شهید شد در شانزدهم ذیقعده سنه پانصد و نه

سی ام از خلفای عباسیین ابو جعفر الراشد بالله منصور بن المسترشد بالله بود بعد از پدرش بخلافت نشست و در سنه پانصدوسی و دو در خارج اصفهان اور اجماعتی از اعاجم بقتل آوردند سی و یکم از خلفای عباسیین ابو عبدالله المقتفى لامر الله محمد بن المستظهر بالله بود و در سنه پانصد و پنجاه از دنیا رفت

سی و دوم از خلفای عباسیین ابوالمظفر المستنجد بالله يوسف بن المقتفى لامر الله بود و در سنه با نصد و شصت و شش از دنیا رفت و او همانست که قبل از خلافت در خواب دید که ملکی فرود آمد و بدست او چهارخ نوشت معبر گفت خلافت تو در سنه خمس و خمسين و خمس ماه خواهد بود و چنین هم شد

سی و سوم از خلفای عباسيين ابو محمد المستضيئى بنور الله الحسن ابن المستنجد بالله بود و در سنه با نصدو هفتاد و پنج از دنیا رفت

سی و چهارم از خلفای عباسیین ابو العباس الناصر الدین الله احمد بن المستضيئى بنور الله بود و در سنه ششصد و بیست و دو از دنیا رفت و كان له خادم اسمه بمن کاغذی بخليفه

ص: 513

نوشت و در او عتاباتی کرده بود خلیفه در جواب نوشت بمن بمن يمن يمن ثمن ثمن

سی و پنجم از خلفای عباسیین ابو نصر الظاهر بامر الله محمد بن الناصر لدين الله بود وفاتش درسنه ششصد و بیست و سه بود

سی و ششم از خلفای عباسیین ابو جعفر المستنصر بالله منصور بن الظاهر بامر الله بود و در روز دهم جمادی الثانيه سنه ششصد و چهل از دنیا رفت

سی و هفتم از خلفای عباسیین ابو احمد المستعصم بالله عبدالله بن المستنصر بالله و او آخر خلفای عباسین بود و فرزند بیست و سوم از اولادهای عباس بن عبدالمطلب بود

و در حبیب السیر است که چون منكوقا آنین تولیخان بن چنگیز خان تاج سلطنت برسر نهاد و لشگر تتار اطراف و یرا گرفتند و هزم تسخير ممالك را نمود هلاکوخان برادر خود را بصوابدید محقق خواجه نصیر طوسی روانه فرمود بجهت تسخیر بغداد

و چون این خبر بغداد رسید ابن علقمی وزیر مستعصم خلیفه چون شیعه بود بتعصب مذهبی در صدد استيصال خلیفه عباسی بر آمده در خلوت بستعصم گفت فلا تمام سلاطین حلقه اطاعت و بندگی خلیفه را بگوش نموده ممذلك مصلحت نیست سالی اینقدر از اموال مصروف لشگریان گردد خوب است خلیفه رخصت دهد که غالب لشگریان بشغل و صنعتی مشغول شوند که مرسوم آنها جزء خزانه سلطنتی شود

خلیفه از غایت محبتی که بمال دنیا داشت این رأی را پسندید و لشکریان را عذر خواسته و خودش در منتهای غفلت مشغول عیش و طرب گردید

ابن علقمی قاصدی نزد هلاکوخان فرستاد و او را از کیفیت دولت خواهی خویش مسبوق نمود هلاکوخان در ماه رمضان سنه ششصد و پنجاه و پنج از النك همدان رفت بجانب بغداد چون خبر ببغداد رسید خلیفه با ابن علقمی مشورت کرد

عرض کرد لشکر مغول چه عرضه دارند که سپاه بغداد را شکست دهند اگر زنهای بغداد از پشت بامها لشگر مغول راسنگباران کنند همه را هلاک خواهند کرد ابن علقمی از ذکر این سخنان واهی خلیفه را غافل می ساخت

ناگاه خبر بخلیفه دادند که هلاکو خان با لشگریان فراوانی نزديك بغداد رسیده

خلیفه دو نفر از سرکرده های بزرگ را باده هزار نفر از لشگر فرستاد مقابل هلاکوخان و لشگریان تتار و چون سپاه بغداد مقابل لشگر مغول و تتار رسیدند جنك مغلو به شد و لشگریان خلیفه مغلوب گردیدند

خلیفه از این علقمی که دشمن باطنی و دوست ظاهری او بود مصلحت پرسید

ابن علقمی فرمود که لشگر مغول و تتار را بآسانی نتوان علاج نمود مصلحت چنانست که خلیفه خود برود نزد هلاکوخان با اجناس نفيه و نقود بیحد و با او بمسالمت امر را خاتمه دهد

مستعصم این رأی را پسندید روز یکشنبه چهارم ماه صفر سنۀ ششصد و پنجاه و شش با دو پسرش و بسیاری از علماء و سادات در بین خوف و رجاء رفت نزد هلاکوخان

چون وارد شد هلاکوخان خلیفه و دو پسرش را توقیف نموده و با ملازمان خود در باب خلیفه مشورت نمود همه باتفاق صلاح را در قتل خلیفه دانستند لذا امر بقتل خلیفه با جمعی از عباسیین نمود

ص: 514

و بعد از او احدی از عباسیین لوای خلافت بر پا ننمود

پس معلوم شد که مدت سلطنت عباسيين پانصدو بیست و چهار سال بوده

و معلوم شد که پنج نفر از خلفای بنی العباس بودند که سه نفر اولاد بلا واسطه شان بخلافت نشستند :

اول - خلیفه پنجم هرون الرشيد

دوم - خلیفه هشتم المتعصم بالله

سوم - خلیفه دهم المتوكل على الله

چهارم - خلیفه شانزدهم المعتضد بالله

پنجم - خلیفه هيجدهم المقتدر بالله

الحمد لله اولا و آخراً و ظاهراً وباطناً وصلى الله على سيدنا محمد خاتم النبيين واهل بيته الطاهرين المعصومين

ص: 515

باب نهم : در اسم و لقب و کنیه و نسب و تاریخ ولادت و شهادت امام هفتم حضرت موسی بن جعفر (علیه السلام)

اشاره

و در تعیین زوجات و اولاد و اقارب و بعضی از تواریخ مهمه متعلقه بزمان امامت آن بزرگوار و در ذکر قبور متبرکه واقعه در کاظمین و بغداد و در آن هشت فصل است و یکخاتمه

فصل اول : در اسم و لقب و کنیه و نسب آن بزرگوار

اما اسم شریف آن حضرت موسی است و اشهر القاب آن بزرگوار کاظم

در در المسلوك است لقب بالكاظم لانه كان يحسن الى من يسمى اليه

و اشهر کنای آن حضرت ابوالحسن است و این بزرگوار را ابوالحسن الاول می گویند اگر چه کنیه حضرت امیر (علیه السلام) هم ابو الحسن بود و همچنین کنیه حضرت زین العابدين (علیه السلام) معذلك از این بزرگوار در کتب اخبار تعبیر به ابوالحسن الاول می کنند و از حضرت رضا (علیه السلام) به ابی الحسن الثاني و از حضرت هادی (علیه السلام) بابی الحسن الثالث

و در عمدة الطالب است که مردم میگویند موسی بن جعفر (علیه السلام) باب الحوائج الى الله است ومن نفهمیدم معنی آنرا تا آنکه دیدم در کتاب منتظم که از تصنیفات ابوالفرج بن جوزی است که احدی طلب نمیکند از خداوند حاجتی را پس قصد کند قبر حضرت موسی بن جعفر ع را مگر آنکه خداوند حاجت او را بر می آورد و من و غير من چند مرتبه اینرا تجربه کرده ایم انتهی

و اما نسب شریفشان والد ماجدشان حضرت امام جعفر صادق (علیه السلام) والده ماجد مشان کنیزی بود ام ولد مسماة به حمیده بر بریه و بعضی اندلسیه گفته اند

و در اصول کافی است عن معلی بن خنيس ان ابا عبدالله ع قال حميدة مصفاة من الاد ناس كسبيكة الذهب مازالت الاملاك تحرسها حتى اديت الى كرامة من الله لى والحجة من بعدى

یعنی حضرت صادق (علیه السلام) فرمود حمیده صافت از خبائث و چرکینی ها مانند شمشه طلا ملائكه محافظت می کردند او را تا رسانید بمن گرامی کردن از جانب خدای تعالی مراو حجت بعد مرا

وايضا در اصول کافی است که حضرت باقر (علیه السلام) باین مخدره فرمود اسم تو چه چیز است

عرض کرد حميده فرمودند حميدة في الدنيا محمودة في الاخرة اخبرني عنك ابكر انت ام تيب قالت بكر

ص: 516

فرمود چگونه و حال آنکه در دست کنیز فروشها چیزی نمی ماند مگر آنکه او را فاسد می کنند

عرض کرد بلی مولای من می نشست در موضعی که مردان نسبت بزنان می نشینند پس مرد سر سفید محاسن سفیدی می آمد و با و سیلی میزد تا از جای خود حرکت می کرد و همین قسم شد مراراً

پس حضرت باقر (علیه السلام) بنوردیده اش حضرت صادق (علیه السلام) فرمودند خذها اليك فولدت خير اهل الارض موسى بن جعفر (علیه السلام)

و در عیون بسند معتبر از علی ابن میثم روایت کرده که حمیده مادر امام موسی (علیه السلام) از جمله اشراف و بزرگان عجم بود

فصل دوم : در تاریخ ولادت با سعادت آن بزرگوار

در اصول کافی و ارشاد مفید است ولد ابوالحسن موسى بالابواء سنه ثمان وعشرين و مأة (وابواء منزلی است بین مکه و مدینه )

و در دروس است که تولد آن بزرگوار در ابواء روز یکشنبه هفتم ماه صفر سنه صدو بیست و هشت بوده و گفته شده سنه صدو بیست و نه

و مجلسی در جلاء العیون فرموده که اشهر آنستکه ولادت آنبزرگوار در ابواه روز یکشنبه هفتم ماه صفر سنه صدو بیست و هشت بوده

فصل سوم : در تاریخ رحلت و شهادت حضرت موسی بن جعفر (علیه السلام)

اشاره

در مصباح المتهجدين واعلام الورى وروضه ومناقب ودروس وكشف الغمه است که رحلت آنحضرت بیست و پنجم رجب بوده سنه صدوهشتاد و سه

در روضه و مناقب روزش راهم تعیین کرده که روز جمعه بوده

و در اصول کافی و ارشاد مفید است که رحلت آن بزرگوار ششم رجب سنه هشتاد و سه بوده در بغداد در حبس سندی بن شاهک و در عیون است که پنجم ماه رجب سنه مزبور آن حضرت شهید شد

وفى المجلد الأول من المستدرك فى باب نوادر ما يتعلق بابواب الدفن نقل عن الشيخ أبي محمد الحسن بن موسى النوبختى في تاريخ وفات الامام موسى بن جعفر قال و في رواية اخرى انه (علیه السلام) دفن بقيود هوانه (علیه السلام) اوصى بذلك وذلك نظير ما قاله السيد عليخان في الدرجات الرفيعة في ترجمة حجر بن المدى خاصة اصحاب امير المؤمنين (علیه السلام) وكيفية شهادته قال ثم قال يعنى حجر لمن حضره من اهله لا تطلقوا منى حديداً ولا تخلوا عنى دماً فانى لاق معوية غداً على الجادة انتهى

و مرحوم مجلسی در جلاء العیون فرموده اشهر در شهادت آنحضرت آنست که روز جمعه بیست و پنجم ماه رجب سال صدو هشتادوسه هجری بوده

ص: 517

پس بنا بر مختار در تاریخ ولادت با سعادت و رحلت آن بزرگوار سن شریفشان در زمان رحلت پنجاه و پنجسال و و پنجاه و هیجده روز بوده و بنابر مختار در تاریخ رحلت حضرت صادق (علیه السلام) این بزرگوار بیست سال و هشت ماه و هیجده روز با پدر بزرگوارش حضرت صادق (علیه السلام) بوده و سی و چهار سال و نه ماه بعد از پدر بزرگوارش امامت فرموده

و در وقایع الایام مرحوم آخوند ملاعلی سیستانی از مناقب نقل فرموده قال وفي سنه ثلث وثمانين ومأة قبض موسى بن جعفر (علیه السلام) في الحبس ببغداد فداء للشيعة لأنه روى ان الله غضب على الشيعه بافشآتهم اسرار الائمة اراد ان يستأصلهم بالعذاب فاخبر موسى بن جعفر (علیه السلام) باني مستأصل شيعتك هذه السنه فقال (علیه السلام) يارب احب ان اندی شیعتی بنفی و تبقونهم على الارض فاماته الله شهيداً تلك السنه فداء للشيعة

ولابد است در مقام از ذکر دوامر

امر اول در ذکر قاتل آن بزرگوار

در اصول کافی است که حضرت موسی بن جعفر و در بغداد در حبس سندی بن شاهک از دنیا رفت و هرون در ماه رمضان سنه صد و هفتاد و نه بعمره مفرده مشرف شد و بعد از فراغ مشرف شد بمدینه طیبه و در بیستم ماه شوال همانسال حضرت را بهمراه خود بحج برد بعد از راه بصر ممراجعت نمود و آنحضرت را در نزد عیسی بن جعفر ابن ابی جعفر المنصور در بصره محبوس نمود

در کتاب هداية الانام محدث قمی فرموده که روز هفتم ذیحجه حضرت موسی بن جعفر (علیه السلام) راوارد بصره نمودند و مدت یکسال در بصره محبوس بودانتهی

و بعد از آن حضرت را طلبید در بغداد و در نزد سندی بن شاهك محبوس نمود و در زندان سندی بن شاهك از دنیا رفت انتهى

وفى عمدة الطالب ولما ولى هرون الرشيد الخلافة قبض عليه وحبه عند الفضل بن يحيى بن خالد البرمکی ثم اخرجه من عنده فسلمه الى السندي بن شاهك ومضى الرشيد الى الشام و امر يحيى بن خالد السندى بقتله وقيل انه سمه وقيل بل لف في بساط وغمر حتى مات الخ

و در عیون اخبار الرضا روایت می کند که در سال پانزدهم از سلطنت هرون الرشيد حضرت موسى بن جعفر (علیه السلام) مسموماً شهید شد و سندی بن شاهك بامر رشید آنحضرت را در محبس معروف بخانه مسیب مسموم نمود

و در اصول کافی است که علی بن اسمعيل بن جعفر الصادق ع رفت نزد هرون الرشید و گفت ماظننت ان في الارض خليفتين حتى رايتك ورأيت على موسى بن جمعر يسلم عليه بالخلافة

و در مقاتل الطالبین است که علی بن اسماعیل بن جعفر الصادق داخل شد بهرون گفت : اموال از مشرق و مغرب حمل می شود خدمت حضرت موسى بن جعفر وقرية خريده بسی هزار دینارواسم اویسریه است آن دینارها را حاضر کرد فروشنده گفت من دینار کذائی میخواهم آن دنانیر را گرفت و دنانیری که می خواست باوداد پس رشید دو یستهزاد در هم بعلی بن اسماعیل داد و همانسال هرون بمکه رفت و اول رفت بمدينه طيبه مقابل قبر پیغمبر من عرض کرد یا رسول الله من معذرت می خواهم از اراده که در باره موسی بن جعفر دارم می خواهم او را حبس کنم چون اراده دارد که بین است تفرقه اندازد پس امر کرد آن بزرگوار را در میان مسجد پیغمبر می گرفتند بردند نزد هرون

ص: 518

هرون ملعون دو محمل برروی دو بغله گذارده با جمعی از غلامانش روانه کرد یکی را بجانب بصره فرستاد و حضرت موسی بن جعفر (علیه السلام) را میان محمل نهاد و دیگری را فرستاد بجانب كونه محض آنکه مردم همه کند و سفارش خود را بمردم تهمه کند و سفارش کرد که حضرت را در بصره تسلیم کنند بعیسی بن جعفر بن منصور دوانیقی برادر زبیده خواتون زوجه هرون که او حضرت را محبوس نماید پس او يك سال حضرت را محبوس نمود بد نوشت بهرون که حضرت را بدیگری بسیار دوالا او را رها خواهم نمود نوشت هر قدر خواستم باو ایرادی بگیرم نتوانستم .

پس هرون کسی را فرستاد که حضرت را از بصره بردند ببغداد و تسلیم نمودند بفضل بن ربیع و مدتی حضرت در نزد او محبوس بود بعد خبر دادند بهرون که حضرت موسی بن جعفر نزد فضل بن ربیع در رفاهیت وسعه است پس حضرت را از فضل بن ربیع گرفتند و تسلیم نمودند

بسندی بن شاهک

ثم دعى بالندی و امره فلفه على بساط وقد الفراشون النصارى على وجهه فلمامات (علیه السلام) ادخل في عليه الفقهاً ووجوه اهل بغداد فنودی هذا موسى بن جعفرع قدمات فانظروا اليه فجعل الناس ينظرون وجهه وهوميت

وظاهراً مقبره شريفه حضرت موسی بن جعفر (علیه السلام) را شاه اسمعیل که اول سلاطین صفویه است تعمیر کرد چنانچه در یکی از غرفه های ایران شرقی بکاشی معرق نوشته شده

امر دوم در مدت حبس حضرت موسی بن جعفر (علیه السلام)

در رجال كبير درضمن حالات جناب علی بن يقطين وزیر هرون چند روایت نقل می کند که آنها صریح است در آنکه آقا چهار سال در زندان محبوس بود.

و در اصول کافی است که مسافر گفت: من هر شب رختخواب حضرت رضا (علیه السلام) را در دهلیزخانه فرش می کردم حضرت همه شب بعد از عشاء تشریف می آورد و بخواب میرفت تا مدت چهار سال بعد يك شبی حضرت رضا نیامد بمنزل عيالاتش مضطرب شدند روز که شد سؤال کردند معلوم شد که دیشب حضرت موسی بن جعفر (علیه السلام) از دنیا رفته و حضرت ببالین پدر بزرگوارش تشریف برده ، و در دمعة الساکیه از بعضی از اخبار نقل کرده که حضرت موسی بن جعفر (علیه السلام) یکسال در بصره نزد عیسی بن جعفر بن ابی جعفر منصور دوانقی محبوس بود و رشید ملعون امر کرد آن حضرت را بقتل برساند و او امتناع کرد بعد آن حضرت را بردند در بغداد نزد فضل بن ربیع حبس نمودند و بار امر کرد که آن بزرگوار را بقتل آورد او هم با کرد بعد آن حضرت را نزد فضل بن يحيى بن خالد البرمکی حبس نمودند و از اوهم خواهش نمودند که حضر ترا بقتل برساند او هم آبا و امتناع نمود بعد خودیحیی بن خالد البرمكي مباشر قتل آن حضرت گردید و بعضی گفتند سندی بن شاهک ملعون آن حضرت را در طعام مسموم یا در رطب مسموم بقتل رسانید انتهى

و در عیون از علی بن ابراهیم از پدرش روایت کرده که گفت شنیدم از یکنفر از اصحابمان که می گفت هرون الرشید حضرت موسی بن جعفر را محبوس نمود چون شب شد حضرت ترسید که هرون او را بقتل برساند پس آن بزرگوار تجدید وضو فرمود و چهار رکعت نماز کرد بعد باین دعوات دعا کرد:

« یا سیدی نجنی من هرون وخلصنى من يده يا مخلص الشجر من بين رمل وطين و يا مخلص اللبن

ص: 519

من بين فرث و دم و یا مخلص الولد من بين مشيمة و رحم و يا مخلص النار من بين الحديد والحجرو يا مخلص الروح من بين الاحشاء والامعاء خلصنى من يد هرون »

پس هرون در خواب دید که مرد سیاه صورتی شمشیر بالای سرش نگاهداشته و میگوید موسی بن جعفر را رها كن والا با شمشیر گردنت را میزنم پس هرون از هیبت آن شخص از خواب بیدار شد و بحاجب گفت برومیان زندان و موسی بن جعفر را رها کن حاجب آمد میان زندان و حضرت را رها کرد و گفت اجابت کن خلیفه را پس گریان و مهموم و محزون آیسا من حيوته آمد نزد هرون در حالتی که اندامش میلرزید فرمود سلام علی هرون آن ملعون جواب سلام داد و سه خلعت بر آنبزرگوار پوشانید و سوار بر اسب خود نمود و اکرامش نمود و آن بزرگوار در هر پنجشنبه میرفت نزد هرون تا آنکه دو مرتبه آن حضرت را محبوس نمود و تسلیم کره بدست سندی بن شاهك لع و آن ملعون آن حضرت را بزهر شهید نمود

و در کتاب ابن عساکر است که ربیع بن یونس بن محمد بن كيسان حاجب منصور دوانقی بود و بعد وزیر او شد و پسرش فضل بن ربیع حاجب هرون الرشید شد و پسر فضل عباس بن فضل بن ربیع حاجب محمد امین بود و فوت ربیع درسنه صد و شصت و نه بود انتهی

و در خامس بحار روایت کرده وقتی که حضرت یوسف از زندان بیرون شد بدرب زندان نوشت « هذا قبور الاحياء و بیت الاحزان وشمانة الاعداء » الخ

فصل چهارم : در ذکر اولادهای حضرت موسی بن جعفر (علیه السلام)

در ارشاد مفید است که آن حضرت سی و هفت اولاد داشت هیجده پسر داشته و نوزده دختر و اما پسرهای آن بزرگوار علی بن موسى الرضا الامام (علیه السلام) و ابراهیم و عباس و قاسم و اسمعيل و جعفر وهرون وحسن واحمد و محمد وحمزه و عبدالله واسحق وحبة الله وزيد والمحن و الفضل و سليمان

و اما دخترهای آنحضرت فاطمة الكبرى و فاطمة الصغرى و رقیه و حکیمه و ام ابیها ورقية الصغرى و كلثوم و ام جعفر و لبابه و زینب و خدیجه و علیه و آمنه وحسنیه و بریهه و عایشه و ام سلمه و میمونه و ام کلثوم

و مادرهای تمام اولادهای موسی بن جعفر (علیه السلام) ام ولد و کنیز بودند و معلومست که افضل تمام اولادهای حضرت موسی بن جعفر حضرت علی بن موسی الرضا (علیه السلام) بوده که در باب بعد فی الجمله از حالات شریفۀ ایشان ذکر خواهد شد انشاء الله

اما ابراهيم ملقب است با براهيم المرتضى - و این غیر ابراهیم مجایی است که در کربلا میان رواق مدفونست چون او پسر محمد العابد ابن موسی الکاظم است چنانچه در باب پنجم گفته شد و این جناب ابراهيم المرتضی پدر چهارم جناب سید مرتضی و سید رضی است چون ایندو آقا پسران ابواحمد حسين بن موسى الابرش ابن محمد الاعرج ابن موسى ابى السبخة بن ابراهيم المرتضى ابن موسى الكاظم (علیه السلام) بودند

و در عمدة الطالب است که ابراهيم المجاب بن محمد العابد ابن موسی الکاظم است و

ص: 520

قبر ایشان در رواق مطهر حضرت سید الشهداء (علیه السلام) است و اما قبر ابراهيم المرتضی را معین نفرموده اند

در ارشاد است و كان ابراهیم بن موسی شجاعاً سخيا كريماً و در زمان مامون امیریمن بود از قبل محمد بن محمد بن زيد بن على بن الحسين بن على بن ابيطالب (علیه السلام) و خروج نمود در مکه بمأمون درسه دویست و تشریف برد بجانب بمن و اينقدر از اهل یمن را بقتل رسانید که او را ابراهیم جزار گفتند و مستولی شد بیمن

واما عباس بن موسی الکاظم در بحار از اختصاص روایت فرموده و حاصل بعضی از فقراتش آنستکه بعد از رحلت حضرت موسی بن جعفر جناب عباس رفت نزد ابو عمران طلحی قاضی مدینه و شکایت نمود از حضرت رضا (علیه السلام) جناب اسحق بن جعفر الصادق (علیه السلام) حاضر بود گریبان جناب عباس برادر زاده اش را گرفت فرمود انك لسفيه ضعيف احمق و قاضی مدینه هم اعتنائی بگفته جناب عباس نکرد خبر بحضرت رضا (علیه السلام) رسید حضرت برادرش عباس فرمود «انا اعلم انه انما حملكم على هذا الغرائم والديون» یعنی برادر من میدانم شمارا قرضداری و پریشانی وادار نمود بر این شکایت کردن بعد فرمود یا سعید بروقرضهایش را معین کن و آنچه قرض دارد ادا کن بعد فرمود و الله دست از مواسات و احسان شما بر نمیدارم تا وقتیکه روی زمین را هم میروم و شما آنچه میخواهید بگوئید

و در عمدة الطالب است که جناب عباس بن موسی الکاظم (علیه السلام) چند پسر داشت

منجمله قاسم بن عباس بن موسى الكاظم ع بود خودش و نسبش را مخفی می کرد از ترس بنى العباس ورفت بسور مدینه و سبزه کاری میکرد و از شمن او قوتش را تحصیل میکرد واحدی او را نمی شناخت و نسبش را نمی دانست و اهالی آن محل اعتقاد داشتند بزهد و عبادت آن بزرگوار با آنکه او را نمیشناختند در آنجا خداوند با و دختری کرامت فرمود

و سید تاج الدین محمد بن معيه حسینی (ره) فرموده که جناب قاسم دوستی داشت اراده کرد برود بمکه معظمه پس آمد که با جناب قاسم وداع کند فرمود من بتو حاجتی دارم که همین دخترم را ببری بمدينة طيبه وقتیکه آنجا رسیدی سؤال کن از خانه فلانی و این صبیه را آنجا بسیار و مراجعت کن

آنمرد اطاعت کرد و آن دختر را برد و بآن خانه سپرد قدری نگذشت که صدای گریه از آن خانه بلند شد و در تمام مدینه منتشر شد از بعضی سؤال کردم گفت الان خبر رسید که جناب قاسم بن عباس از دنیا رحلت فرموده و مردی از اهل عراق دخترش را آورده پس من تعجب کردم چون برگشتم بخارج مدینه خبر دادند بوفات آنمرد پس من خبر دار کردم مرد مرا که آنمرد قاسم بن عباس بن موسى الكاظم است و او را در همان موضع دفن کردند و بجهت او حرمی ساختند و قبر شریفش زیارتگاه است انتهی و نظیر این قصه است قصه عیسی بن زید که در فصل چهارم از باب ششم گفته شد

واما جناب قاسم بن موسى الكاظم بسیار جلالت قدر داشت

در اصول کافی از حضرت موسی بن جعفر روایت کرده که آنحضرت در بین راه مکه بایی عماره فرمود اگر امر راجع بمن میبود قرار میدادم امامت را در پسرم قاسم بجهت محبت و مهربانی من باو ولكن امر راجع بخداوند عزوجل است قرار میدهد هر جا که بخواهد الخ وعلامه مجلسی

ص: 521

فرموده از جمله امامزاده هائیکه هم جلالت قدرش معلوم است و هم موضع قبرش امامزاده قاسم فرزند موسی بن جعفر است و قبر شریفش در هشت فرسخی حله زیارتگاه عامه خلق است

واما اسمعيل بن موسى بن جعفر صاحب کتاب جعفريات

در منهج المقال است که ایشان ساکن مصر بودند و تولدشان هم در مصر بود کتب مبوبة دارند که از پدر بزرگوارش و از پدرانش نقل فرموده و از علامه بهبهانی نقل شده که فرمود کثرت تصانیف اسمعیل بن موسی دلیل است بر مدح او انتهی و ایشان صاحب اعقاب بودند که بعضی در مصر و بعضی در شام و بعضی در آذربایجان و بعضی در طبرستان ساکن بودند

واما احمد بن موسى الكاظم المشهور به شاه چراغ

در ارشاد است و كان احمد بن موسى كريماً جليلا ورعاً و كان ابو الحسن موسى يحبه و يقدمه ووهب له ضيعته المعروفة باليسرية ويقال ان احمد بن موسی اعتق الف مملوك و از جناب اسمعیل بن موسی روایت کرده فرمود پدر بزرگوارم اولادش را برد بقریه از قرای مدینه و با جناب احمد بن موسی (علیه السلام) بیست نفر از خدم و حشم بودند که اگر احمد می ایستاد آنها هم می ایستادند و اگر احمد می نشست آنها هم می نشستند

و در بدیع الانوار از لب الانساب نقل کرده که جناب احمد بن موسی الکاظم هزار قرآن بخط خود تحریر نموده و در بغداد سکنی داشت چون خبر شهادت حضرت رضا (علیه السلام) را شنید بسیار محزون شدو از بغداد خروج نمود بجهت طلب خون برادرش و با او سه هزار نفر غلامان بودند و سه هزار از اقوام و عشایر آن بزرگوار با و ملحق شدند آمد بجانب خراسان چون بقم رسید حاکم قم بالشگر زیادی برای محاربه از شهر قم خارج شد و با آنجناب مصاف نمود و جمع کثیری از سادات هاشمی و فاطمی شهید شدند که مزار آنها در قم مشهور است و آنجناب از قم حرکت کرده آمد به اسفرائن که در ناحیه خراسانست و در میان دو کوه فرود آمد و قبرش در آنجا هست انتهی

بعد صاحب بدائع الانوار می فرماید حق آنست که آنجناب از خراسان مراجعت کرد و در شیراز وفات کرد

صاحب مجدی گوید که قبر احمد بقعه و گنبد طلا و صحن و خدمه بسیاری دارد و مرقد شريفش مطاف و مزار عامه مسلمین است و ایشان از امامزادها نیست که هم جلالت قدرشان معلومست و هم موضع قبرشان

واما محمد بن موسی الکاظم برادر ابوینی جناب احمد بودند

در ارشاد است و كان من اهل الفضل والصلاح و از کنیز رقیه بنت موسی بن جعفر روایت کرده که محمد بن موسی تمام شب را وضو میساخت و نماز می خواند بعد ساعتی می خوایید باز بر میخاست و صدای ریختن آب وضویش را می شنیدم بازوضو می گرفت و نماز میخواند تا صبح و نشد که من او را ببینم و و متذکر شوم قول الله تعالى را که میفرماید کانوا قليلا من الليل ما يهجمون انتهى

ودر عمدة الطالب است که ابراهيم الضرير ابن محمد بن موسى الكاظم (علیه السلام) فهو المعروف بالمجاب وقبره بمشهد الحسين (علیه السلام) معروف انتهی و گویا قبرشان در زاویه شمالی رواق مطهر حضرت سیدالشهداء (علیه السلام) باشد و علی بن ابراهيم المجاب قبرش در سیرجان كرمانست كذا في بدايع الانوار و جناب احمد المشهور بشاه چراغ و جناب محمد در شیراز مدفونند و از برای هر يك بقعه

ص: 522

گنبدی طلا و ضریح وحرم بسیار عالی میباشد که شیعیان بمرقد ايشان تبرك ميجويند

و در كاخك گناباد مقبره ایست منسوب جناب محمد بن موسى الكاظم (علیه السلام) و بقعه و بارگاه و موقوفات مفصلی دارد

و اما جناب حمزة بن موسى الكاظم برادر ابوینی جناب احمد و محمد است و بسیار جلیل بود قبر ایشان در نزديك قبر حضرت عبد العظيم است بقعه و ضریح نقره و صحن و صحن و بارگاه مفصلی دارد

و در تاریخ عالم آرای عباسی است که امامزاده حمزه بقول اصح در سو سفید ترشیز مدفونست و مرقد شریفشان مطاف مردم آنولایت است انتهی و احتمال میرود که این قبری که در سوسفید ترشیز است قبر حمزة بن حمزة بن موسى بن جعفر (علیه السلام) باشد چون در عمدة الطالب فرموده كه حمزة بن حمزة رفت بخراسان و در بدایع الانوار است از کتاب لب الانساب نقل کرده که حمزة بن موسی بن جعفر مدفون در سیرجان کرمان است و جناب علی بن حمزة بن موسی در خارج باب اسطخر شیراز مدفونند ومرقد شريفشان مزار معروفی است چنانچه در عمدة الطالب است و سلسله سادات سلاطین صفویه منتهی می شود بجناب حمزة بن موسى الكاظم (علیه السلام)

باین تفصیل که شاه سلطان حسین آخر سلاطین صفویه بود و متصل شد سلطنتش بفتنه افاغنه در اصفهان و او پسر شاه سلیمان بود و او پسرشاه صفی ثانی بود و او پسر شاه عباستانی بود و او پرشاه صفی اول بود و او پر صفی میرزا بود که او را شهید کردند و بسلطنت ترسید و او پسر شاه عباس اول بود و او پسر سلطان محمد مکفوف بود که معروف بود بخدابنده و او برادر شاه اسمعیل ثانی بود و این دو پسران شاه طهماسب بودند و او پسر شاه اسماعیل اول است و او سلسلة سلاطین صفویه است

و ابتداء از گیلان خروج نمود با بعضی از مریدهای صوفیه خود در سنه نهصد و شش در سن چهارده سالگی و در سن سی و نه سالگی از دنیا رحلت فرمود و او مروج مذهب تشیع شد پس ایشان تقريباً بيست و پنج سال سلطنت کردند و پسرش شاه طهماسب تقریباً پنجاه و چهار سال سلطنت کرد و پسر او شاه اسماعیل ثانی زیاده بر یکسال ظاهراً سلطنت نکرد و بنفرین سيد المحققين السيد حسين بن سید ضیاء الدین سبط محقق ثانی شیخ علی کرکی در بدو سلطنت از دنیا رفت و جهت نفرین سید این شد که شاه اسماعیل ثانی با مر پدرش شاه طهماسب مدتی در قلعه از قلعه های قره داغ محبوس بود و چون شاه اسماعیل اول و شاه طهماسب خیلی مذهب حقه شیعه را ترویج کردند علماء اهل سنت قلبشان مملو از حقدو کینه بود مثل میرزا مخدوم ملعون صاحب نواقض الروافض و جمعی از قلندرهای خبیث در زمان حبس شاه اسماعیل ثانى مشغول اغواء و اضلال او شدند و او را از رویه پدر و جدش منصرف نمودند و قلب او را از علماء شیعه منقلب نمودند و وقتیکه پدرش شاه طهماسب از دنیا رحلت فرمود و شاه اسماعیل ثانی بتخت سلطنت نشست با اهل ایمان اظهار معاندت نمود خصوصاً با علمانشان و خصوصاً با این سید جلیل سبط محقق کرکی حتی آنکه خواست سکه ها تیرا که پدر و جدش و نقش کرده بودند ائمه اطهار را خواست آن اسماء مقدسه را حک نماید بیهانه آنکه آنها بدست کفار می افتد و آنها را مس می کنند جناب سید فهمید فرمود می خواهی آنها راحك كنى بكن و لکن این شعر حیرتی شاعر را نقش کن

هر کجا نقشی است بر دیوار و در *** لعن بو بكر است و عثمان و عمر

سلطان که شنید کینه اش از سید زیاد شد یکشب شاه اسماعیل ثانی با معشوقش مست از خانه

ص: 523

بیرون شد و در آن حالت سید حسین سبط را تهدید میکرد بقتل سيد شنید همانشب دعای علوی مصری را خواند و از خداوند خواهش نمود که او را باشد نکال اخذ نماید سلطان از نفرين سيد هلاك شد فجاة يا مسموماً

بعد از او برادرش سلطان محمد خدابنده ده سال سلطنت کرد بعد که پسرش شاه عباس اول بعد رشد رسید او را بسلطنت نشانید و او چهل و چهار سال سلطنت کرد بعد از او نواده اش شاه صفی اول چهارده سال سلطنت کرد و در قم از دنیا رفت بعد از او پسرش شاه عباستانی بیست و شش یا زیاده سلطنت کرد بعد از او پسرش شاه صفی ثانی تقریباً دو سال سلطنت کرد بعد از او پسرش شاه سلیمان سلطنت کرد و بعد از او پسرش شاه سلطان حسین که آخر سلاطین صفویه بود سلطنت کرد

و اما جناب عبد الله بن موسى الكاظم در اثبات الوصية است که بعد از شهادت حضرت رضا (علیه السلام) هشتاد نفر از علماء وفقهاء و از شیعیان امصار مشرف شدند بمکه معظمه و بعد رفتند بمدينة طیبه که خدمت حضرت جواد الائمه (علیه السلام) شرفیاب شوند وارد شدند بخانه حضرت جعفر بن محمد الصادق و بر روی فرش نشستند ناگاه عبدالله بن موسی بیرون شد و در صدر مجلس نشست و شخصی برخاست و ندا کرد هذا ابن رسول الله هر کس می خواهد سؤالی بنماید سؤال کند پس یکنفر گفت چه می فرمایی در باره مردی که بزوجه اش بگوید انتطالق عدد نجوم السماء عبدالله گفت سه طلاقه می شود آن جماعت شیعه متحیر و مغموم شدند شخص دیگری گفت چه می فرمایی در باره مردی که با حیوانی جمع شود گفت دستش را قطع می کنند و صد تازیانه باو میزنند و او را نفی بلند می کنند پس مردم ضجه و گریه کردند و متحیر بودند که چگونه بر خیزند و بروند و اینها از مقدار مشرق و مغرب حجاز و مکه و عراقین بودند

ناگاه دری از صدر مجلس باز شد و موفق خادم بیرون شد و عقب سر او حضرت جواد الائمه بود در حالتی که دو پیراهن در برداشت و بك لنك عدنی و از برای عمامه اش دو گوشه بود که یکی را از جلو انداخته و دیگری از عقب سر پس آقا سلام کرد و نشست و مردم همه ساکت در مقابلش نشستند سائل اول عرض کرد یا بن رسول الله چه می فرمایید درباره مردیکه بزوجه اش بگوید « انت طالق عدد نجوم السماء » حضرت جواد (علیه السلام) فرمودند افر، کتاب الله عز وجل « الطلاق مرتان فامساك بمعروف او تسريح باحسان » سائل عرض کرد عم تان فتوی داد که آن زن سه طلاقه است حضرت فرموده ای هم از خدا بترس و فتوی مده با آنکه اعلم از تو هست سائل دومی عرض کرد یا بن رسول الله چه می فرمایی درباره مردیکه باحیوانی جمع شده باشد حضرت فرمود آن مرد تعزیر می شود و پشت آن حیوان را داغ می کنند و از شهر او را خارج می کنند عرض کرد عموتان چنین فتوی داده حضرت فرمود لا اله الا الله ياعم انه لعظيم عند الله ان تقف غداً بين يديه فيقول لك لم افتيت عبادى بمالم تعلم وفي الامة من هو اعلم منك

عبدالله بن موسى عرض کرد دیدم برادرم حضرت رضا را که در این مسئله دومی چنین جواب داد حضرت جواد (علیه السلام) فرمود پدرم حضرت رضا (علیه السلام) این جواب را داد بسائلی که سؤال کرد از نباشی که قبر زنی را نبش کرده باشد و با او فجور کرده باشد و گفتش راد زدیده باشد پس فرمود باید دستش را قطع کنند چون سرقت کرده و باید او را نفی بلند کنند چون با میت فجور نموده انتهی

و در استر آباد است قبریکه منسوبت بجناب عبدالله بن موسى الكاظم (علیه السلام)

ص: 524

و در مجالس المؤمنین است که مشهد امامزاده عبدالله و فضل وسلیمان اولاد امام موسی الکاظم در آبه است که دو فرسخی ساوه باشد که از محال قم است و آبه همیشه شیعه نشین بوده بخلاف ساوه که ساکنان او سنی بوده اند و همیشه بین ساکنین این دو نزاع مذهبی بوده و اما جناب اسحق بن الامام موسى الكاظم، در رجال كبير است که ایشان از اصحاب حضرت رضا (علیه السلام) بودند

و در عمدة الطالب است که ایشان اولاد زیادی داشتند و از اولادهای اوست ابو جعفر محمد الصوراني ابن الحسن بن الحسين بن اسحق بن موسى الكاظم (علیه السلام) قتل بشيراز و قبره بها - وظاهراً قبر شریفش در نزديك باب اسطخر باشد

واما عبدالله بن موسى الكاظم المكنى بابي الدنيا ابو القاسم اولادش معروفند بینی ابی الدنیا كذا في عمدة الطالب

واما مظهر قهر الجبار زيد النار ابن موسی الکاظم در مجالس المؤمنین است چون جناب ابراهيم بن موسى الكاظم (علیه السلام) المعروف به ابوالسرايا در کوفه خروج نمود و محمد مشهور به ابن طباطبا را از قبل خود نایب حضرت رضا (علیه السلام) نموده و او را برخود و سایر تابعان امیر نموده بود زيد النار را بتسخير بصره فرستاد و زید مثل شعله نار ببصره مستولی شد، خانه های بنی العباس را سوخت و نخلستان های ایشانرا آتش زد باین سبب او را زید النار گفتند و آخر او را گرفته نزد مأمون بمرو بردند و در آنجا وفات یافت -انتهی و این قضیه درسته صد و نود و نه بود و در بحار از عیون اخبار الرضا روایت کرده که حضرت رضاع به زیدالنار فرمودند: يا زيد اغترك قول سفلة اهل الكوفة ان فاطمة احصنت فرجها فحرم الله ذريتها على النار وذلك للحسن و الحين خاصة ان كنت ترى انك تعصى الله و تدخل الجنة و موسى بن جعفر اطاع الله ودخل الجنة فانت اذا اكرم على الله من موسى بن جعفر (علیه السلام) والله ما ينال احد ما عند الله عز وجل الا بطاعته و زعمت انك تناله بمعصيته فقال له زيد:

انا اخوك و ابن ابيك فقال له ابو الحسن (علیه السلام) : انت اخى ما اطعت الله عز وجل ان نوح (علیه السلام) قال رب ان ابنى من اهلى الخ - فقال الله عز وجل : يا نوح انه ليس من اهلك فاخرجه الله من ان يكون من اهله بمعصيته

و در بحار است که جناب زید بن موسی الکاظم در سامراء از دنیا رحلت فرمود

و در عمدة الطالب است چون زید النار خانه های اهل بصره را سوزانید و نخلستانشان را آتش زد حسن بن سهل با او محار به کرد و بر او غلبه یافت و او را روانه کرد مقيداً بمرو نزد مأمون او هم زید را فرستاد خدمت برادرش حضرت رضا (علیه السلام) و از جرائم او درگذشت حضرت رضا (علیه السلام) قسم یاد فرمود که ابداً با او تكلم نكند - بعد مأمون جناب زید را زهر خورانید و از دنیا رحلت فرمود و قبرش در مرو است انتهی

واما حالات شريفه بقیه پسرهای حضرت موسى بن جعفر (علیه السلام) و حالات شريفة بنات آن بزرگوار را احقر در جایی ندیده ام بغیر جناب فاطمه ملقبه بمعصومه (علیها السلام) که در قم مدفونست و جناب آمنه که در مصر مدفونست كما فى عمدة الطالب وظاهراً تمام اولادهای حضرت موسی بن جعفر (علیه السلام) مادرهاشان ام ولد بودند نه حره و نه معقوده بلکه شاید آن بزرگوار ابداً زوجه معقوده نداشته اند

و بدانکه در صحن کاظمین دو قبر است با بقعه وقبه عالیه و آنها را نسبت میدهند که دو فرزند حضرت امام موسی کاظم (علیه السلام) اند و جناب سید العلماء آقا سید مهدی قزرینی در کتاب مزار

ص: 525

فلك النجاة فرموده که از اولاد ائمه دو قبریست مشهور در مشهد امام موسی کاظم (علیه السلام) لكن معروف نیستند و بعضی گفته اند که یکی از آن دو قبر مسمی است بعباس بن موسی که در حق او قدح شده انتهی و در هدية الزائرين فرموده که در لوح زیارتشان نوشته یکی ابراهیم و یکی اسمعیل وشاید قبری که معروف باسمعیل است همان عباس بن موسی باشد چه آنکه اسمعیل که کتاب جعفریات از او نقل شد ظاهراً آنستکه در مصر باشد و اما ابراهیم پس حضرت امام موسی را دو ابراهیم بوده و ظاهر آنستکه این همان ابراهیم اکبر است که مکنی است بابی السرايا انتهى

و در كتاب عمدة الطالب است که حضرت موسى بن جعفر (علیه السلام) شصت اولاد داشت بیست و هفت پسر و سی و سه دختر انتهى

و از پسرهای موسی بن جعفر است جناب محسن بن موسی بن جعفر (علیه السلام) که قبرش در فراهان نزديك قم است و معروفست بزاهد محسن

فصل پنجم : در ذکر حالات بعضی از اصحاب حضرت موسی کاظم (علیه السلام)

در بحار از فصول المهمه روایت کرده که شاعره السيد الحمیری و با به محمد بن المفضل

و ایضا در بحار از اختصاص روایت کرده من اصحابه على بن يقطين وعلى بن سويد السائى ومحمد بن سنان ومحمد بن ابی عمیر الازدی و اجمال حالات هر يك اينست :

اما محمد بن المفضل ظاهراً مراد محمد بن المفضل بن عمر الجعفی باشد که در کتاب رجال ایشان را از اصحاب موسی الکاظم (علیه السلام) شمرده

واما على بن يقطين ابن موسى البغدادی ، در رجال کبیر است و كان ثقة جليل القدر منزلة عظيمة عند ابي الحسن موسى عظيم المكان في الطائفة - وايشان وزیر هرون الرشید بودند

و ایضا در رجال كبير روایت کرده وقتیکه حضرت موسی بن جعفر تشریف آورد عراق علی بن يفدين بحضرت عرض کرد: اماتری حالی و ما انا فيه فقال له يا على ان الله تعالى اولياء مع اولياء الظلمه ليدفع بهم عن أوليائه وانت منهم یاعلى

و در روایت دیگر فرمودند و قال ابو الحسن ان الله مع كل طاغية وزيراً من اوليائه يدفع به عنهم . و از سلیمان بن حسن كاتب على بن يقطين نقل شده گفت من يكسال عطيات على بن يقطين را ضبط نمودم بصد و پنجاه هزار نفر احسان کرده بود اقل عطایش بهر يك هفتصد درهم بود واكثرش ده هزار درهم

و از عبدالله بن يحيى الكاهلی روایت کرده گفت من در خدمت حضرت موسی بن جعفر (علیه السلام) بودم ديدم على بن يقطين روى بحضرت می آورد پس حضرت ملتفت وی شدند فرمودند من سرهان بری رجلا من اصحاب رسول الله ص فلينظر الى هذا المقبل پس مردی از اصحاب عرض کرد او از اهل بهشت است؟ فرمودند من شهادت می دهم که او از اهل بهشت است

و ولادت على بن يقطين در کوفه سنه صد و بیست و چهار و رحلتش منه صد و هشتاد و

ص: 526

سه یا دو یا هشتاد بود

و پدرش يقطين در سنه صد و هشتاد و پنج از دنیا رحلت فرمود انتهى ما عن الرجال

و در کلمه طیبه از مجموع الرائق نقل کرده از یقطین والد علی که گفت مردی والی اهواز بود از منشیان یحیی بن خالد و باقی مانده بود بردمه من مالیات دیوانی آنقدر که باید تمام مالم را میدادم که آسوده بشوم و شنیدم که او از شیعیان است پس ترسیدم و از اهواز فرار نمودم بسمت مکه معظمه ؛ بعد از فراغ از اعمال حج رفتم بمدینه خدمت حضرت صادق (علیه السلام) و مطلب را بحضرت عرض کردم؛ فرمود باکی نیست برتو؛ و در رقعه کوچکی نوشت؛

« بسم الله الرحمن الرحيم - ان الله فى ظل العرش ظلا لا يملكها الا من نفس عن مؤمن كربة واعانه بنفسه أو صنع اليه معروفاً ولو بشق تمر وهذا اخوك والسلام»

پس مهر کرد آن رقعه را و بمن داد و فرمود بوالی اهواز برسانم

پس چون برگشتم باهواز شب بمنزل والی رفتم و گفتم من رسول حضرت صادقم (علیه السلام) ناگاه والی با پای برهنه بیرون آمد چون چشمش بمن افتاد سلام کرد و میان دو چشمم را بوسید و گفت ای سید من تو رسول مولای منی ؟ گفتم آری - گفت فدای تو دو چشمانم پس گرفت دست مرا د گفت ای سید من بچه حال گذاردی آقای مرا؟ گفتم بخوبی پس سه مرتبه مرا قسم داد و دادم باو رقمه آن حضرت را آن را گرفت و بوسید و بچشمانش گذارد گفت ای برادر بفرما امر خود را گفتم در دفتر برذمه من چند هزار درهم است و در او تمام شدن وهلاك شدن منست پس دفتر را طلبید و محو کرد آنچه برذمه من بود و بمن خطی داد ببرائت ذمه من از آنها پس طلبید صندوق های اموال خود را و بالمناصفه تقسیم کرد و همچنین اسب ها و جامه ها و سایر مایملکش را با من تنصیف کرد و پیوسته میگفت ای برادر آیا خوشنود شدی؟ گفتم آری والله و افزوده شد بر سرورم پس چون موسم حج شد گفتم تلافی نمی کنم این برادرم را بچیزی که بهتر باشد از رفتن بحج و دعای برای او و رفتن خدمت مولایم حضرت صادق (علیه السلام) و شکر گذاری از او پس رفتم بجانب مکه و راهم را قرار دادم از مدینه رفتم خدمت حضرت صادق (علیه السلام) چون داخل شدم بر حضرتش آن بزرگوار را مسرور دیدم فرمود ای فلان چه شد کار تو بافلان

بس خبر خود را عرض کردم رخساره آن جناب میدرخشید از سرور عرض کردم ای مولای من آیا شما خوشنود شدید فرمود قسم بخدا که مرور کرد پدرهای مراو مرور کرد خداوند را انتهی

و در دمعة الساكبه از عيون المعجزات سید علم الهدی روایت فرموده از محمد بن علی الصيرفی گفت اذن گرفت ابراهیم جمال که وارد شود بر علی بن یقطین وزیر پس اذن نداد و او را مانع شدند و در همان سال على بن يقطين بحج مشرف شد و وارد شد بمدینه طیبه و استیذان نمود که وارد شود به حضرت موسی بن جعفر (علیه السلام) حضرت او را مانع شد فردای آن روز علی بن يقطين حضرت را ملاقات کرد عرض کرد ای سید من گناه من چه بود که شما مرا مانع شدید؟

حضرت فرمود من ترا مانع شدم چون تو برادرت را مانع شدی و خداوند سعی ترا قبول نمی کند تا وقتیکه ابراهیم از تو بگذرد؟ عرض کرد ای سید من در اینوقت ابراهیم جمال کجاست که او را از خود راضی و خشنود کنم و من مدینه و ابراهیم در کوفه است حضرت فرمود چون شب شود برو ببقيع بتنهایی بدون آنکه کسی بفهمد از اصحابت و آنجا مرکب نجیبی است بر او سوار شو

پس على بن يقطين رفت ببقيع وسوار شد قدری بگذشت که خود را درب خانه ابراهیم دید در را کوبید و گفت منم على بن يقطين

ابراهیم از میان خانه گفت علی بن یقطین چه می کند بدرب خانه من ؟

ص: 527

علی فریاد زد که امر من بزرگست و قسم داد که اذن دخولش بدهد چون داخل شد گفت ای ابراهیم مولای من مرا قبول نکرد تا از من بگذری ابراهیم گفت خدا ترا بیامرزد على بن يقطين قسم داد ابراهیم را که پایش را بصورت او بگذارد ابراهیم ابا کرد دو مرتبه او را قسم داد ابراهیم چنین کرد و علی بن یقطین میگفت اللهم اشهد بعد سوار مرکب شد و خود را درب خانه موسی بن جعفرع دید دق الباب کرد پس حضرت او را اذن دخول داد

واما على بن السويد الحالي منسوب الى الساعة قرية بالمدينة

و در رجالست انه ثقة من اصحاب الرضا (علیه السلام)

واما محمد بن السنان الزاهری از آلزاهر مولی عمرو بن حمق خزاعی است و جناب زاهر از جمله شهداء در رکاب سیدالشهداء (علیه السلام) است و علماء درباره او مختلف گفته اند از شیخ مفید نقل شده که فرمود انه ثقه و از شیخ طوسی نقل شده انه ضعفه

اما محمد بن ابی عمیر و اسم ابی عمیر زیاد بن عیسی است بغدادی الاصل والمقام كان جليل القدر عظيم الشان والمنزلة عندنا وعند المخالفين

و در رجال از کشی نقل کرده اند ممن اجمع اصحابنا على تصحيح ما يصح عنه و اقرواله بالفقه والعلم

و قال الشيخ الطوسى رهانه اوثق الناس عند الخاصة والعامة وانسكهم واورعهم واعبدهم ادرك من الائمه ثلثة موسى بن جفرع ولم يروهنه وروى عن ابى الحسن الرضا والجواد (علیه السلام) و در اوائل ذكرى شیخ شهید فرموده ان الاصحاب اجمعوا على قبول مراسيله

و در تهذیب در باب دین روایت کرده از ابراهیم بن هاشم که محمد بن ابی عمیر رضی الله عنه تمام اموالش از دستش رفت و فقیر شد و از مردی ده هزار درهم طلبکار بود و آنشخص قرض دارخانه محل سکنای خود را فروخت و پولش را آورد نزد محمد بن ابی عمیر فرمود این چه چیز است عرض کرد طلبی است که از من داری فرمود ارث بتو رسیده گفت نه فرمود ضیعه و ملکی فروخته ای گفت نه فرمود پس این وجه از کجا بدست تو آمده گفت خانه محل سکنای خود را فروختم که دینم را ادا کنم جناب ابی عمیر فرمود حدثنی ذريح المحاربي عن الصادق (علیه السلام) انه قال لا يخرج الرجل عن مسقط رأسه بالدين فرمود بردار این پول را والله من فعلا محتاج بیکدر هم هستم اما اینوجه در ملك من داخل نمی شود

و در رجال است که او را مأمون چهار سال حبس نمود و او نود و چهار کتاب تصنیف کرده بود خواهرش وقتی که او در حبس بود کتب او را از ترس زیر زمین دفن کرد و همه کتب ضایع شد بعد از محفوظات خود و از آن احادیثی که قبلا از او بدست مردم بود حدیث میکرد

و ايضاً در رجال کبیر است که بعد از شهادت حضرت رضا (علیه السلام) ابن ابی عمیر را بامر مأمون الرشید جلب نمودند و او را محبوس نمودند با شدت وضیق و آنچه داشت از او گرفتند

و از فضل بن شاذان نقل کرده که سعایت نمودند از ابن ابی عمیر نزد سلطان که او اسماء شیعیان اهل عراق را میداند پس سلطان امر کرد اسامی شیعیان عراق را بگو ابن ابی عمیر امتناع کرد. سلطان حکم کرد که او را برهنه کردند و صد تازیانه بیدن شریفش زدند و بسیار متألم شد نزديك بود که اسماء شیعیان را بگوید

ناگاه شنید صدای محمد بن يونس بن عبدالرحمن را که گفت یا محمد بن ابي عمير، اذكر موقفك بين يدي الله عز وجل پس این ندا موجب قوت و صبرش شد

( ج 33)

ص: 528

و ایضاً از فضل بن شاذان تلکرده که گفت رفتم بعراق دیدم کسی را که عتاب میکند برفیقش و میگوید تو مردی هستی عیالیند و محتاجی جهت معاشت به کتابت و من ایمن نیستم که چشت از طول سجود کور شود او در جواب گفت وای بر تو ، اگر چشم کسی از طول سجود کور شود باید چشم های ابن ابی عمیر کور میشد چون او بعد از نماز صبح که سر بسجده شکر میگذاشت سر بلند نمی کرد مگر وقت زوال شمس

و فرمود که سندی بن شاهك ملعون ابن ابی عمیر را بامر هرون صدو بیست چوب زد بجهت تشیعش و او را حبس نمود تا آنکه او صد و بیست و یکهزار درهم داد که از حبس هرون نجات یافت گفت من گفتم ابن ابی عمیر متمول بود گفت بلی مالک پانصد هزار درهم بود و کنیه ابن ابی عمیر ابا احمد بود وكان من اوثق الناس عند الخاصة والعامه

و رحلتشان درسته دویست و هفده از هجرت مقدسه بود و فرموده محمد بن ابی عمیر افقه وافضل و اصلح بود از یونس بن عبدالرحمن انتهى ما نقلنا من الرجال

و از اصحاب آن بزرگوار است صفوان بن مهران جمال اسدی که حضرت موسی بن جعفر (علیه السلام) باو فرمود، يا صفوان، كل شيء منك حسن جميل ماخلا شيئا واحدا و ذكر ع اكرائه جماله من آخرها، و او جد محمد بن احمد بن عبدالله بن قضاعة بن صفوان الجمال بود

ومحمد بن احمد همان کسی است که در محضر سلطان با قاضی موصل در امامت مباهله کرد چون قاضی از مجلس برخاست تب کرد و همان دستش که در مباهله کشیده بود سیاه شد و ورم کرد وروز دیگر هلاک شد

و مجلسی اول در شرح فقیه چون این قضیه را نقل میکند میفرماید و حکایت میرزا مخدوم شریفی در مجلس شاه اسمعیل ثانی و مباهله نمودن میر مرتضی با او واخراج او در روز سوم مباهله از مملکت ایران مشهور است

فصل ششم : در ذکر بعضی از ظلمهای عظیمی که بر اقارب و عشیره این بزرگوار در زمان امامت آنحضرت وارد شد

و آنها چند قضیه بود :

قضیه اول که خیلی عمده بود قتل جناب حسین بن علی عابد بن حسن بن حسن بن حسن بن علی بن ابیطالب (علیه السلام) است که معروفت بصاحب الفتح

در مقامع است که این آقازاده با جمعی از علویین در مدینه طیبه خروج فرمود در شهر ذیقعده الحرام سنه صد و شصت و نه در زمان خلافت هادی بن مهدی بن منصور دوانقی

و جهت خروج ایشان چنانچه ابوالفرج اصفهانی نقل فرموده این بود که هادی عباسی اسحق بن عیسی بن علی را والی مدینه نمود او عبدالعزيز بن عبدالله را که از اولاد بلاواسطه عمر بن خطاب بود از جانب خود در مدینه جانشین نمود و او بسیار ظالم و فاسق و متهتك بود در معاصی و او با طالبیین بسیار بدرفتاری کرد و ملجأ سود آنها را بخروج نمودن پس جناب حسین صاحب فخ با جمعی از علویین خروج نمودند

منهم يحيى و سليمان و ادریس اولادهای جناب عبدالله بن الحسن المثنى و منهم جناب عبدالله

ص: 529

افطس پسرحسن مثلث ومنهم جناب ابراهيم بن اسمعيل الطباطبا ومنهم عمر بن الحسن بن على بن حسن مثلث ومنهم عبدالله بن اسحق بن ابراهيم بن حسن مثنى ومنهم عيسى بن زيد بن على بن الحسين بن علی بن ابیطالب (علیه السلام) که جمعاً بیست و شش نفر از اولاد حضرت امیر (علیه السلام) بودند با ده نفر از حاجیان و جمعی از موالیان جمع شدند و سایر مردم نیز با ایشان اتفاق نمودند و خروج کردند و چون مؤذن اذان صبح را گفت داخل مسجد شدند و افطس بر مناره بالا رفت و مؤذن را مجبور نمود بگفتن «حى على خير العمل»

عمری خلیفه مدینه چون این صدا شنید گریخت و از مدینه خارج شد

جناب حسین نماز صبح را در مسجد کرد و بر منبر برآمد و بعد از حمد و ثنای الهی فرمود منم فرزند رسول خدا و بر آمده ام بر منبر رسول خدا ص و شما را دعوت میکنم بسنت رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) مردم بعضی با او بیعت کردند

حماد بربری بربری که داروغه مدینه بود با جمعی بر در مسجد آمد چون خواست از مرکب پیاده شود جناب یحیی بن عبدالله المحض چنان شمشیری باو زد که سپرو خود و کلاهش را دو نیم کرد آنملعون از اسب پرید و یحیی حمله کرد بلشگر او همه گریختند

و در آنحال مبرك ترك كه از امرآه خليفه عباسی بود بقصد حج بمدينه داخل شد چون خبر خروج حسین را شنید بوی پیغام داد که نمی خواهم مبتلا بجنك توشوم جمعی را بر لشگر من بفرست اگر چه ده نفر باشد که بهانه باشد برای گریختن من جناب حسین چنین کرد امبرك گريخت بجانب مكه جد جناب حين و اصحابش رفتند بجانب مکه معظمه چون بفخ که یکفرسخی مکه معظمه هست رسیدند با سیصد نفر از سادات و موالی لشگرهای هادی خلیفه عباسی براند هرون باستقبال ایشان آمدند و در آنال از بني العباس عباس بن ابی محمد و سلیمان بن جعفرو موسى بن عيسى بحج آمده بودند و مبرك ترك وحسن حاجب وحسين بن يقطين نیز بایشان ملحق شدند و این جمعیت زیاد در برابر جمعیت جناب حسین ایستادند در روز هشتم ذیحجة سنه صد و شصت و نه اول عرض امان کردند و گفتند ما ضامن شما میشویم که خلیفه بشما اذیت و ضرری ترساند جناب حسين قبول نفرموده و قتال عظیمی در بینشان واقع شد و پیوسته لشگر مخالف فریاد امانشان بلند بود و با عدد قليل جمع کثیری از مخالفین را بقتل رسانیدند

تا آنکه محمد بن سلیمان از عقب ایشان برآمد و اکثر لشگر حسین را با جمعی از سادات و موالیان و خود جناب حسین را بقتل رسانیدند و جمعی از سادات را اسیر کردند

و در مروج الذهب است که بعد القتل اقاموا ثلاثة ايام لم يواروا حتى اكلتهم السباع و الطير الى آخره و از حضرت امام محمد تقی (علیه السلام) مرویستکه بعد از واقعه کربلا واقعة برسادات عظیمتر از «جنك فع» واقع نشد

چون آن لشگر سرهای شهدا را نزد موسی بن عیسی و عباس بن ابی محمد آوردند حضرت موسی بن جعفر (علیه السلام) هم با جمع کثیری از سادات حسنی در آن مجلس حاضر بودند موسی و عباس از حضرت امام موسی پرسیدند این سر حسین است فرمود بلى انالله و انا اليه راجعون جاهدا قسم که از دنیا رفت مسلمان و صالح و بسیار روزه گیرنده و امر کننده بود به نیکی ها و نهی کننده بود از بدی ها و و درمیان سادات حسنی مثل خود نداشت

و چون اسیران از سادات را نزد هادی خلیفه بردند امر کرد همه را بقتل رسانیدند و در همان

ص: 530

روز هادی خلیفه از دنیا رفت

و دعبل خزاعی در قصیده تائیه مشهوره اشاره کرده

افاطم قومی یا ابنة الخير فاندبی *** نجوم سموات بارض فلات

قبور بكوفان واخرى بطيبة *** و اخرى بفخ نالها صلواتی

و فخ (فتح فا و تشدید خاه) موضعیست در یکفرسخی مکه معظمه از راه مدینه و قبور شهداء فخ در آنجاست در میان حصاری

و در مروج الذهب این اشعار را در مرتبه جناب حسین نقل کرده

فلا بكين على الحسين بمولة وعلى الحسن وعلى ابن عائكة الذي ابقوه ليس له كفن تركوا بفخ فدوة في غير منزله الوطن كانوا كراما قتلوا لاطائشين ولا جبن فلوا الذلة عنهم غسل الثياب من الدرن هدى العباد بجدهم فلهم على الناس المنن

از این اشعار استفاده می شود که والده جناب حسین صاحب فخ عاتکه نام بوده

و در در المسلوك است كه عمر جناب حسین وقتی که در فخ شهید شد بیست و شش سال بوده که قضیه دوم از قضایای عمده که در زمان امامت حضرت موسی بن جعفر (علیه السلام) واقع شد

قتل جناب يحيى صاحب الديلم ابن عبدالله المحض ابن حسن بن حسن بن علی بن ابیطالب (علیه السلام) بود

و در عمدة الطالب است که بعد از شهادت جناب حسين صاحب فخ يحيى صاحب دیلم گریخت و رفت بدریار دیلم و مردم در اطراف او جمع شدند و اهل آن بلاد با او بیعت کردند و امرش بزرك شد.

هرون الرشيد شنید و ترسید از زوال سلطنتش پس نوشت به فضل بن یحیی برمکی که یحیی بن عبدالله المحض ترس او در دل و چشم من هست آنچه می خواهد باو بده وشر اورا از من دفع کن فضل بن یحیی برمکی با چند خود جانب يحيى بن عبدالله المحض رفت بدیلم و او را تحذير و ترغیب نمود و امان خط مؤكدى بجناب يحيى بن عبدالله داد و يحيى بن عبدالله آمد بمدينه طيبه

و در مقاتل الطالبیین روایت کرده که جناب یحیی بن عبدالله المحض جزء اصحاب حسین صاحب فخ بود بعد از آنکه اصحاب فخ شهید شدند جناب یحیی مدتی در شهرها مستور اگردش میکرد فضل بن يحيى بن خالد برمکی از مکان او مطلع شد گفت از آنجا کوچ کند و برود بدیلم و کاغذی هم نوشت که احدی متعرض او نشود پس آن بزرگوار وارد شدند ،بدیلم هرون خبردار شد از مکان یحیی پس فضل بن یحیی را والی نواحی مشرق خراسان نبود و امر نمود او را که بذل امان نماید از برای

اگر او قبول کند

فضل آمد بیلاد دیلم نزد جناب یحیی و امان داد او را بامضاء هرون ، جناب یحیی هم قبول کرد بعدهرون فضل بن یحیی را با جناب یحیی طلبید ببغداد چون جناب یحیی ببغداد وارد برشید شد رشید خلعت و جایزه زیادی جناب یحیی داد و مدتی جناب یحیی بغداد ماند و رشید بهانه جوئی میکرد که جناب یحیی را بگیرد و حبس نماید

تا آنکه جمعی از حجاز وارد شدند به رشید منجمله عبدالله بن مصعب بن عبدالله بن زبیر و

ص: 531

وهب بن وهب ابو البختری بود و با یکدیگر قسم یاد کردند که در باره یحیی سعایت نمایند نزد رشید و چنین کردند رشید یحیی را طلبید و او را نزد مسرور محبوس نمود و در حبس بود مدتی تا آنکه در محبس از دنیا رفت در سنه صد و هفتاد و شش و او را در مقابر قریش دفن کردند وايضاً در مقاتل است که یکروز رشید جناب یحیی را در مجلس حاضر نمود و عبدالله بن مصعب را هم طلبید ابن مصعب در حضور هرون گفت یحیی مرا دعوت نموده ببیعت باخود جناب یحیی فرمود با امیر المؤمنين آيا شما تصدیق می کنید ابن مصعب را و حال آنکه او پسر عبدالله زیر است که چهل جمعه در خطبه اش صلوات بر پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) و آل او نفرستاد مردم ایراد گرفتند گفت چون پیغمبرص اهل بیت سوئی دارد دوست نمیدارم که آنها خوشنود شوند باین مطلب عبدالله بن زبیر بود که ظلم زیادی کرد بعد شما عبدالله بن عباس حتى آنکه روزی گاوی نزد عبدالله بن عباس ذبح کردند دیدند جگرش قطعه قطعه است علی بن عبدالله بن عباس بیدرش گفت نمی بینی جگر این گاو چگونه قطعه قطعه است گفت ابن زبیر جگر پدرت را هم این قسم قطعه قطعه کرده بعد ابن زبیر جناب ابن عباس را نفی کرد بطائف چون خواست از دنیا برود پسرش جناب علی بن عبدالله بن عباس را طلبید گفت وقتی که من از دنیا رفتم برو در شام نزد اقاربت از بنی عبدمناف پس جناب عبدالله مصاحبت يزيد بن معاویه را بر مصاحبت عبدالله بن زبیر مقدم داشت الى ان قال و مع ذلك اين ابن مصعب بود که با برادر من ابراهیم قتیل باخمری بیدرت مهدی عباسی خروج کردند و علاوه اشعاری ابن مصعب گفته منجمله این شعر است

قوموا ببيعتكم تنهض بطاعتنا *** ان الخلافة فيكم يا بني حسن

صورت رشید متغیر شد ابن مصعب گفت بالله الذي لا اله الا هو و بايمان البيعة ان هذا الشعر ليس له

پس یحیی فرمود والله یا امیرالمؤمنین این شعر را نگفته بغیر خود او و من هرگز قسم نخورده ام قبل از امروز نه بر است و نه بدروغ و وقتیکه بنده خداوند را در قسمش تمجید نماید حیا میفرماید که بنده را معاقب سازد بگذار که من او را قسم بدهم بقسمی که احدی كذباً باین نحو قسم نمی خورد مگر آنکه معجلا هلاک می شود ، رشید گفت قسم بده بآن نحو فرمود بگو بركت من حول الله وقوته واعتصمت بحولى وقوتى وتقلدت الحول والقوة من دون الله استكبارا على الله و استغناء عنه و استعلاء عليه ان كنت قلت هذا الشعر بس ابن مصعب امتناع نمود هرون بغضب شد فضل بن ربیع به ابن مصعب گفت قسم یاد کن ابن مصعب بهمین نحو قسم یاد نمود جناب یحیی دست بشانه اش زد و فرمود . قطعت والله عمرك والله لا تفلح بعدها پس ابن مصعب از موضع خود حرکت نکرد که مبتلای بجذام شد و بعد از سه روز بجهنم واصل شد

چون او را بقبرستان سپردند قبر منخف شد و او را بخود فرو برد و غبار عظیمی از قبر بیرون شد و بعد ذلك هرون یحیی را در منزل تنك و تاريكى حبس نمود شبی آمد و آن مظلوم را طلبید وصد عصا ببدن نازنین اوزد باز امر کرد اور احبس نمودند دو مرتبه شب دیگر آمد او را طلبيد ثانياً عصا بیدن آن مظلوم زد ثالثاً باز شبی آمد و او را طلبید گفتند مریض است بعد از چندی جناب یحیی از دنیا رفت بعضی گفتند حیوانات درنده را مدتی گرسنه داشتند بعد آن بزرگوار را در میان دار السباع انداختند و او را خوردند و از ادریس بن محمد بن يحيى بن عبدالله المحض روایت کرده که می فرمود قتل جدى بالجوع والعطش في الحبس انتهى ماهو القصود من مقاتل الطالبين

و در تاریخ طبری قضیه قتل یحیی را از وقایع سنه صد و هشتاد و شش نوشته و از آنچه گفتیم

ص: 532

معلوم شد که ایشان در بغداد شهید شدند

قضیه سیم از قضایای عمده که در زمان امامت موسی بن جعفر (علیه السلام) واقع شد شهادت جمعی از سادات است بدست حمید بن قحطبه طالى لعنة الله عليه

در عیون اخبار الرضا از عبیدالله بزاز نیشابوری روایت کرده گفت بین من و حمید ابن قحطبه طالی طوسی معامله بود یکوقتی از نیشابور رفتم بطوس خبر ورود من حميد بن قحطبه رسید مرا احضار نمود در وقت زوال ماه رمضان وارد شدم سلام کردم و نشستم طشت و ابریقی آوردند حمید بن قحطبه دست خود را شست بن هم گفت دست خود را شستم مانده و طعام حاضر کردند متذکر شدم که ماه رمضان است مانده و طعام نخوردم

حمید بن قحطبه گفت چرا نمیخوری گفتم نه مریضم و نه مسافر و نه علتی دارم که موجب افطار بشود و شاید در امیر علتی باشد که روزه خود را افطار میکند

گفت علتی ندارم و گریه کرد بعد از آنکه از طعام خوردن فارغ شد سؤال کردم که ملت گریه شما چه بود ؛

گفت وقتیکه هرون الرشید در طوس بود شبی مرا طلبید وارد شدم دیدم شمشیر کشیده و خادمی هم مقابلش ایستاده هرون گفت چگونه است اطاعت تو امیر المؤمنین را گفتم بالنفس والمال سر خود را بزیر انداخت و بمن اذن مراجعت داد

هنوز بمنزل خود در نك نكرده بودم غلامش آمد گفت اجب امير المؤمنين گفتم انا الله و انا اليه راجعون و ترسیدم که قصد قتل مرا کرده باشد رفتم نزد رشید سرش را بلند کردو گفت کیف طاعتك لامير المؤمنين گفتم بالنفس والمال والاهل والولد تبسمی کرد و مرا اذن مراجعت داد

باز بمنزل خود درنگ نکرده بودم غلامش آمد گفت اجب امیر المؤمنين حاضر شدم رشید سرش را بلند کرد گفت كيف طاعتك لامير المؤمنين گفتم بالنفس والمال و الاهل والولد والدين

پس رشید خنده کرد و گفت این شمشیر را بگیر با این غلام برو و آنچه می گوید اطاعت کن

گفت شمشیر را گرفتم و با غلام آمدیم تا رسیدیم بمنزلیکه درش بسته بود غلام در را باز کرد دیدم در وسط آن منزل يك چاهی است و در اطراف آن منزل اطاق استحرب يك حجره را باز کرد دیدم بیست نفر از سادات از اولاد علی و فاطمه با گیسوها افتاده و در آن حجره هستند بعضی جوان بودند و بعضی پیرمرد غلام گفت امرامير المؤمنین است که این بیست نفر را بقتل برسانی پس غلام يك يك را آورد من گردن میزدم و جثه شان را غلام میان آنچاه می انداخت بعد درب حجره دیگر را باز کرد در آنجا هم بیست نفر از سادات علوی و فاطمی بودند غلام اینها را هم يك يك حاضر کرد و گفت خلیفه امر کرده که اینها را هم گردن بزنی و بقتل برسانی

من هم يك يك را گردن زدم و غلام هم جنه شان رامیان چاه می انداخت

بعد که حجره ثالث را باز کرد دیدم آنجا هم بیست نفر از اولاد علی و فاطمه مقیدید غلام يك یك را می آورد من هم کردن میزدم آخری پیرمردی بود موهایش ریخته بود گفت

« تبالك يا ميشوم اى منرلك يوم القيمة اذا قدمت على جدنا رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم) و قد قتلت من اولاده ستين نفساً قد ولدهم على وفاطمه »

پس بدن من لرزید این پیر مرد را هم کشتم جسدش را غلام میان چاه انداخت

ص: 533

حمید گفت وقتيكه من شصت نفر از اولاد پیغمبر و علی و فاطمه را در یکشب بقتل رسانیده ام نماز و روزه چه فایده دارد بحال من وشك ندارم که مخلد در آتش جهنم خواهم بود انتهی

مخفی نماناد که از تاریخ طبری استفاده می شود که هرون درسنه صدو نود و سه مريضاً بخراسان وارد شد و در نیمه شب شنبه سوم جمادى الاخره همین سال از دنیا رفت در مشهد مقدس در خانه حمید بن ابی خانم در چهاردهم ربیع الاول سنه صدوهفتاد بمسند خلافت نشست و در بیست و هفتم ذيحجة الحرام سنه صدوچهل و هشت هرون بدنیا آمده که مجموع عمرش چهل و پنجسال بوده و مدت خلافتش بیست و سه سال بوده

فصل هفتم : در ذکر وقایع مهمه که در زمان امامت حضرت موسی بن جعفر (علیه السلام) واقع شدو گفتیم که ابتداء امامت این بزرگوار از حین ارتحال پدر بزرگوارش حضرت صادق (علیه السلام) بود و گفتیم اصح در باب شهادت حضرت صادق آنستکه در ماه شوال سنه صدوچهل و هشت بوده

و اشهر در باب شهادت حضرت موسی بن جعفر (علیه السلام) آنستکه روز جمعه بیست و پنجم ماه رجب سنه صدوهشتاد و سه بوده پس مدت امامتشان سی و چهار سال و نه ماه می شود

و در بقیه آن سال سلیمان بن مهران الکابلی که مشهور بود ان الکابلی که مشهور بود به اعمش از دنیا رفت

و در تاریخ یافعی است که هشام بن عبدالملك بجهت اعمش نوشت که مدائح عثمان بن عفان و مثالب علی بن ابیطالب (علیه السلام) را بجهت من بنویس

اعمش کاغذ را که خواند میان دهان گوسفندی کرد که بجاید قاصد گفت چه جواب بهشام بدهم اعمش گفت جواب او همین است قاصد اصرار کرد اعمش در جواب نوشت

بسم الله الرحمن الرحيم اما بعد فلو كان لعثمان مناقب اهل الارض ما نفعتك و لو كان لعلى (علیه السلام) مساوی اهل الارض ما اضرتك

و در سنه صدوچهل و نه منصور از بنا و تعمیر شهر بغداد فارغ شد

و در منه صدو پنجاه منصور جعفر بن سلیمان را از ایالت مدینه عزل نمود و جناب حسن امیر ابن زيد بن حسن المجتبى (علیه السلام) را والی مدینه طیبه نمود

وايضا در اینسال جعفر بن ابی جعفر المنصور پدر زیده در بغداد از دنیا رفت

و در اینسال ابو حنیفه در بغداد از دنیا رفت و در در المسلوك است که او از اهل بابل یا کابل بوده

و در سنه صدو پنجاه و يك منصور برش مهدی را از خراسان طلبید که او را ملاقات نماید و در اینسال متصور شروع نمود بساختن رصافه را در جانب شرقی بغداد بجهت پرش مهدی و از برای او سور و خندق و میدان و بستانی قرارداد (ورصافه محله ایست ببغداد)

و در سنه صدو پنجاه و دو خوارج معن بن زائده شیبانی را که حاکم سجستان بود بقتل رسانیدند در بست ( که شهریست در بین سیستان و غزنین و هرات )

ص: 534

و او معروف بود بعدالت و شجاعت وجود ، شاعر میگوید :

ایا جود معن ناج معنا بحاجتي *** فليس الى معن سواك شفيع

و در زينة المجالس است نوبتی سیصد نفر اسیر آوردند نزد معن بن زائده معن فرمان داد بقتل ایشان جوانی بین آنها بود گفت های امیر ترا بخدا سوگند مارا نکشی تا بما آبی بیاشامانی معن فرمان داد تا همه را آب دادند

همان پسر برخاست گفت یا ایها الامير ما میهمان تو شدیم و اکرام ضيف بر همه کس لازمست پس معن همه را آزاد کرد

و در حبیب السیر از تاریخ یافعی روایت کرده که روزی پیاده به معن بن زائده رسید گفت : ای امیر مرا سوار کن

معن شتر و اسب و استر والاغ و کنیزی بوی داد و گفت اگر میدانستم که خداوند مرکوبی غیر از اینها خلق کرده ترا نیز بر آن سوار می کردم و یکدست لباس هم از حریر بوی انعام نمود و فرمود اگر لباسی غیر اینها از حریر میسر بودی آنرا نیز بتو میدادم

و در ایامی که معن والی یمن بود حکایت نمود که وقتی منصور در طلب من جدیت نمود و من در بغداد مختفی بودم و میترسیدم که مبادا کسی پیمرا بازیابد از اینجهت هیئت خود را تغییر داده برشتری نشستم و عبائی پوشیده بجانب بادیه رفتم چون از دروازه بغداد خارج شدم شخص سیاه چرده که شمشیری حمایل داشت دست زد و زمام شترم را گرفت و شتر را خوابانید و دستهای مرا گرفت و من متوهم شدم گفتم چیست ترا ؟

گفت تولی آنکس که امیر المؤمنین ترا ،میطلبد گفتم من کیستم ؟ گفت معن بن زائده

گفتم بترس از خدا ، من معن نیستم

گفت دست از اینسخن بردار من ترا خوب میشناسم

پس من عقدی از جواهر که همراه داشتم بیرون آوردم و بوی دادم گفتم این جواهر باضعاف مضاعف و جهیست که منصور بتو بدهد اینرا بگیرو چنان پندار که مرا ندیدی که خون من ریخته نشود مرا ندیدی

آن سیاه بآن عقد جواهر نگاه کرد پس از آنکه غایت قیمت آن بر او منکشف شد گفت از تو چیزی سؤال می کنم اگر موافق واقع جواب گفتی دست از تو بر می دارم؟ گفتم بپرس گفت امروز تو بصفت جود و سخاوت موصوفی خبر ده مرا که هرگز تمامی مال خود را بکسی بخشیده گفتم نه گفت نصف مال خود را بخشیده گفتم نه همچنین سؤال کرد تا بعشر رسید ، من شرم داشتم بگویم نه گفتم بگمانم بخشش من باين درجه رسیده

گفت این سهلست و من سیاه پیاده هستم و ماهی بیست در هم از منصور بمن میرند و قیمت این جواهر چندین هزار دینار است اکنون اینرا من بتو بخشیدم تا بدانی که در عالم کسی هست که سخاوتش از تو بیشتر است و بجود خود متعجب نباشی، آنگاه عقد را بکنار من انداخت و رفت هر چه ندا کردم جوابی نداد

و در اینسال حمید بن قحطبه والی خراسان، در کابل جنك كرد

و در سنه صد و پنجاه و سه عبید پسر دختر ابی لیلاقاضی کوفه از دنیا رفت و بجای او

ص: 535

شريك بن عبدالله النخصی قاضی کوفه شد

و ایضا در اینسال امر کرد منصور بپوشیدن کلاه بلند که ابودلامه شاعر گفت

و كنا ترجى من امام زيادة *** فزاد الامام المصطفى في القلانس

تراها علی هام الرجال كانها *** دنان یهود جللت بالبرانس

و در سنه صدو پنجاه و چهار منصور رفت بجانب شامو بيت المقدس

و در سنه صدو پنجاه و پنج منصور پسرش مهدی را روانه کرد بجهت ساختن شهر رافقه (بالراء والفاء بلد متصل البناء بالوند)

و در سنه صدو پنجاه و هشت در ششم ذيحجة الحرام منصور بن محمد بن علی بن عبدالله بن عباس در بئر میمون که در نزدیکی مکه معظمه است از دنیا رحلت کرد در سن شصت و چهار سالگی

و از هشام کلبی نقل شده که هلاکت منصور در سن شصت و هشت بوده و در بشر میمونیا در حجون که قبرستان مکه معظمه است دفن شد و در پنجشنبه نوزدهم ذیحجه همانسال مردم در بغداد با پسر بزرك منصور که مهدی عباسی باشد بیعت نمودند

و در سنه صد و پنجاه و نه حمید بن قحطبه والی خراسان در خراسان از دنیا رفت

و در سنه صدو شصت جناب خلیل بن احمد بصری در بصره از دنیا رفتو بعضی از وقایع و حالات ایشان در فصل هشتم از باب ششم در ضمن مدفونین در بصره ذکر شد و گفتیم که علم عروض را او استخراج نمود و در در المسلوك است وقتیکه او مشغول علم عروض بود پسرش بر او وارد شد و اور بآن حال دید بیرون شد و بمردم گفت پدرم دیوانه شده مردم بر او وارد شدند و او را در آنحال دیدند گفتند پسرت چنین می گوید ؟ بپسرش گفت

لو كنت تعلم ما اقول عذر تنی *** او كنت اعلم ما تقول عذلتكا

لكن جهات مقالتي فذلتني *** و علمت انك جاهل نذرتكا

و از کلمات خلیل بن احمد بصری است > ان لم تكن في هذه الطائفة يعنى اهل العلم اولياء الله فليس الله ولى غيرهم واولياء الله الذين يتولونه بالطاعة ويتولاهم بالكرامة و هم الذين ادوا فرائض الله واخذوا بسنن رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم) وتورعوا عن محارم الله وزهدوا في عاجل الدنيا ورغبوا فيما عند الله لاخوف عليهم من لحوق مكروه ولاهم يحزنون بفوات مأمول

وايضا درسته صدو شصت مردم با موسى الهادي ابن مهدى الخليفه بولایت عهد بیعت کردند و در اینسال مهدی خلیفه مسجد پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) را وسعت داد

و در سنه صدو شصت و يك سفیان ثوری و ابراهیم بن منصور زاهد از دنیا رفتند در مجمع البیان است که به ابراهیم گفتند چه شده است ما را که دعا میکنیم و باجابت نمیرسد گفت چون شما خدا را شناختید و اطاعت او را نکردید و پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) را شناختید و سنتش را متابعت نکردید و قرآن را شناختید و باوصیل نکردید و نعمت الهی را صرف کردید و شکر او را بجای نیاوردید و بهشت را دانستید و او را طلب نکردید و جهنم را فهمیدید و از او نگریختید و شیطان را شناختید و او را اطاعت مي كنيد ومرك را دانستید و خود را مهیا بجهت مردن نکردید و مردم هایتان را دفن کردید و از آنها عبرت نگرفتید و از عیوب خود فراموش نکرده مشغول عیب جوئی مردم شد بدالخ

ص: 536

و در سن صدو شصت و دو عبد الرحمن بن زیاد قاضی افریقیه از دنیا رفت و سنش زیاده بر نود بود و سبب موتش آن بود یکروز ماهی خورد باشیر یحیی بن ما سويه طبيب حاضر بود گفت اگر طب صحیح است باید این مرد امشب بمیرد و همانشب هم مرد

وايضا جناب ابراهیم بن ادهم بلخی که از ابناء ملوك بود و در زهد و عبادت مشهور بود از دنیا رحلت فرمود و همچنین سیبویه استاد نحویین در اینسال از دنیا رحلت کرد

وسفیان ثوری هم بقولی در اینسال از دنیا رفت

ودر سنه صدو شصت و سه ، ابو الاشهب جعفر بن حیان در بصره و بکار بن شریح قاضی موصل از دنیا رفتند

وايضا حكيم بن عطاء الملقب به المقنع بجهنم واصل شد و او مرد ساحر و شعبده بازی بود وقصير القامة وكريه المنظر بود و بجهت آنکه صورت قبیحش را مردم نبینند چهره از طلای احمر ترتیب داده بود که برروی خود می کشید و باین سبب مقنع می گفتند و منزل او در مرو بود آخر الامر به ماوراء النهر رفت ودعوى الوهیت نمود

و آن ملمون در سحر و شعبده بسیار مهارت داشت و مدت دوماه هر شب از چاه مانند ماه صورتی مدور ومنور بیرون می آورد که دو فرسخ در دو فرسخ روشنایی می داد

ومهدى عباسی که خروج او را شنید ابو سعید جرشی را بالشگر ظفر اثر بماوراء النهر فرستاد و ابو سعید مدتی او را محاصره نمود بعد که مقنع فهمید ظفر باتگر اسلام است تمام لشکر خود حتی نسوان وصبيان را مسموم نمود آنگاه اجساد آنها را سوزانید و خود را در خم نیز اب انداخت تاجمیع اجزایش درمیان تیزاب بگداخت

بعد از این جاریه که از مقنع گریخته بود و مخفی شده بود بیرون آمد و بیام قلعه رفت فریاد زدای لشگر اسلام اگر مرا امان دهید در قلعه را بگشایم ابو سعید او را امان داد و کیفیت واقعه را از كنيزك معلوم کردمو از جهالت مقنع متعجب شدند

و خروج مقتع درسنه صدو پنجاه و نه بود و بدرک واصل شدنش در سنه صدو شصت و سه بود کذافی تاریخ حبیب السیر

و در سنه ضدو شصت و شش ، مهدی بن منصور اخذ بیعت کرد از برای پسرشهرون الرشيد بولایت عهد بعد از برادرش موسی الهادی بن مهدی بی منصور و ملقب شد هرون در اینسال به رشید

و در سنه صدو شصت و هفت امر کرد مهدی بن منصور بتوسعة مسجد النبي (صلی الله علیه وآله وسلم)

و در سنه صدو شصت و هشت حسن الأمير ابن زید بن حسن بن علی بن ابی طالب (علیه السلام) از دنیا رحلت فرمود

و در سنه صدو شصت و نه مهدی خلیفه ابن منصور الدوانقی از دنیا رحلت نمود در بیست و دوم محرم الحرام در قریه ماسبذان و قبرش هم در همانجا می باشد ( و ماسبذان در طرف نهروان است دریمین حلوان از برای کسیکه قاصد همدانست و در او قبر مهدی عباسی است و فعلا اثری از او نیست ) و مدت خلافتش ده سال و یکماه بود و عمرش چهل و سه سال بود و در همان روز فوت مهدی خلیفه مردم با پسرش موسی الهادی بیعت کردند بخلافت

ص: 537

وايضا در اینسال حسین بن علی بن حسن بن حسن بن حسن المجتبى (علیه السلام) قتيل فخ ظهور فرمود و در هشتم ذيحجة الحرام همین سال آن بزرگوار با جمعی از سادات حسنی در فخ شهید شدند و در فصل سابق في الجمله از کیفیت شهادتشان و قتلشان ذکری شد

و در سنه صد و هفتاد موسی الهادی خلیفه این مهدی بن منصور از دنیا رفت شب جمعه نيمه ماه ربیع الاول در عیسی آباد (واو محله ایست در شرقی بغداد)

وايضا در اینسال نافع که یکی از قراء سبعه است از دنیا رفت

و ايضا در همان شب فوتهادی مردم با برادرش هرون الرشید بیمت کردند و مادر موسی ورشید خیزران یمانیه بود و تولد رشید دوری آخر ذیحجه سنه صدوچهل و هشت بود

و ایضا در همان شب نیمه ربیع الاول سنه صدو هفتاد عبدالله مأمون متولد شد لذا آنشب به ليله هاشمیه اشتهار یافت زیرا که خلیفه مرد وخليفه بتخت سلطنت نشست و خليفه متولد شد

و در شوال همین سال محمد امین بن هرون الرشید از زبیده بنت جعفر بن منصور متولد شد پس مأمون شش ماه از امین بزرگتر بود

و در سنه صد و هفتاد و سه خیزران مادر رشید در بغداد از دنیا رفت و او را در مقابر قریش دفن کردند

و در سنه صد و هفتاد و پنج جناب یحیی صاحب دیلم ابن عبدالله المحض ابن حسن بن حسن المجتبى (علیه السلام) در دیلم خروج فرمود

و ایضا در اینسال رشید از برای پسرش محمد امین عقد ولایت عهد بست و او را ملقب نمود بامین از حرصی که مادرش زبیده داشت باین امر

و در سنه صدو هفتاد و شش جناب یحیی صاحب دیلم در بغداد در حبس هرون از دنیا رفت در سن هشتاد و چهار و در مدینه طیبه او را دفن کردند

و در سنه صدو هشتاد: سیبویه استاد نحوبین در قریه بیضاء که از قرای شیراز است از دنیا رفت و در در المسلوك است در وقت مردن که سرش بزانوی برادرش بود برادرش گریه میکرد سیبویه چشم باز کرد و این شعر را انشاد کرد

اخبين كنا فرق الدهر بيننا *** الى الغاية القصوى ومن يامن الدهرا

و جهت آنکه او را سیبویه گفتند چنانچه خطیب بغدادی گفته آنستکه سیبویه خوش صورت بود دو طرف صورتش مثل دوسیب سرخ با طراوت بود

و ایضا در این سنه على بن حمزة المعروف بالكسائى النحوی که یکی از قراء سبعه است درری از دنیا رفت

وايضا ابو یوسف قاضی که اکبر اصحاب ابو حنیفه بود از دنیا رفت و قبرش در صحن كاظمين معروف است

و در سنه صدو هشتاد و دو رشید بیعت گرفت از برای عبدالله مأمون بولایت عهد بعد از امین و او را والی خراسان تا همدان نمود و ملقب نمود او را بمأمون

و در سنه صدو هشتاد و سه در بیست و پنجم ماه رجب حضرت موسی بن جعفر الكاظم (علیه السلام) به رطب مسموم شهید شد

ص: 538

فصل هشتم : در مقابر شریفه واقعه در کاظمین (علیه السلام) و بغداد و اطراف این دو بلد از امامزادگان عظام وعلماء اعلام

اشاره

بدانکه از سعادت عظیمه است ورود جنازه بحرم مطهر كاظمين (علیه السلام) ثقة الاسلام نورى در دار السلام از عالم جلیل ملا اسمعیل سلماسی از والد ماجدش العالم العامل الكامل المولى زین العابدين سلماسی قلکرده و حکایتش مفصل است و حاصلش آنستکه درسنه هزار و دویست و چهل وشش که سنه طاعون عام در تمام دیار بود آب دجله زیاد شد که بلد مقدس کاظمین را آب گرفته و آب افتاد میان صحن مقدس پس جمعی از کاظمین بکشتی نشسته رفتند بسامراء و کاظمین خلوت شد و چهل روز درب صحن مقدس بسته بود بعد متولی آستانه مقدسه بجهة خاطر من امر کرد که درب صحن مقدس را باز کردند من داخل صحن مقدس شدم دیدم ملاعلی نامی که از اهل علم وفضل بود میان صحن است و معلوم شد که در تمام این چهل روزمیان صحن بوده گفتم در این مدت از کجا تعیش می کردی گفت عجب اعتقاد ضعیفی داری این آیه شریفه را تلاوت کرد «و فی السماء رزقكم وما توعدون»

پس فهمیدم در این مدت روزیش از غیب میرسیده پس در حرم مطهر را باز کردم ومشرف شدم میان حرم مطهر و بعد همه روزه وقت ظهر یکمرتبه درب حرم را باز می کردند و من مشرف میشدم و زیارت می کردم و نماز می خواندم و بیرون میشدم و در را می بستند یکروز در خواب دیدم که میان حرم مطهر مشغول زیارت هستم و کسی غير من ميان حرم بیست بعد در عالم رؤیا دیدم جنازه را داخل محن مقدس نمودند از درب پایین پای مبارك که با او نه نفر یا زیاده تا دوازده نفر بودند و با جنازه دو نفر سفید پوش بودند بهیئتی که در خواب فهمیدم اینها ملکند که موکلند بجنازه پس آمدند تا رسیدند بنزديك ايوان شریف دیدم مولایم موسی بن جعفر (علیه السلام) را که در میان حرم مقدس است و خطاب فرمود باند و نفر و بزبان فارسی فرمود ( جرأت تا اینجا ؟ ) پس آندو خجالت کشیده بگوشه رفتند جنازه را آوردند میان حرم مطهر و زیارت مختصری دادند سؤال کردم که این جنازه کیست؟ اسم کی را بردند که من او را می شناختم که آدم بد عملی و متهتك ومتجرى در معاصی است پس من تعجب کردم که این آدم مجرم و معصیت کار چه شد که امرش باین درجه از رافت و اشفاق آقارسید

پس از شدت شعف و امیدواری بشفاعت ائمه اطهار مرا رقت و گریه دست داد و از خواب بیدار شدم پس وضو ساختم و داخل حرم مطهر شدم چون ایستادم میان حرم در همان موضعیکه در خواب ایستاده بودم دیدم جنازه همان شخصی را که در خواب دیده بودم آوردند و او ر از یارت مختصری دادند و بالجمله ابدا اختلافی با آنچه در خواب دیده بودم نداشت الا در ظاهر بودن حضرت موسی بن جعفر (علیه السلام) وحضور ملكين

پس من مبهوت شدم و سؤال کردم از آن میت دیدم همان کسی هست که در خواب از برای من اسم برده اند بعینه انتهى

لكن آخوند ملا زین العابدین اسم آن شخص را نبرد که مبادا مفتضح و رسوا شود و در این فصل سه امر است

ص: 539

امر اول در مقابر شریفه واقعه در کاظمین

اما از امامزادگان عظام در صحن مطهر کاظمین دو قبر است با بقعه و گنبد و کاشی منسوب بدو فرزندان حضرت موسی بن جعفر (علیه السلام) که در فصل پنجم فی الجمله اشاره شد

و ایضا در بلده طیبه دو بقعه شریفه است نوب، بسید مرتضی علم الهدی و برادر بزرگوارش سید رضی و بقعه جناب سید مرتضی در بازاریست که منتهی می شود بباب قبله صحن مقدس و از او شبكة مفتوح است بیا زار و صحن مختصری هم دارد و بقعه جناب سید رضی جامع نهج البلاغه در کوچه ایست قریب بیازاریکه مقبره برادرش سید مرتضی علم الهدی هست لکن در باب پنجم شد که قبر شریف ایندو امامزاده محترم در کربلای معلی است و محل دفنشان و تاریخ ولادت و رحلتشان نیز بیان شد

و شاید این دو موضعیکه در کاظمین است موضعیست که اول آنجا دفن شده اند بعد جسدشان را حمل نموده اند بکربلای معلی و آنجا دفن کرده اند

و ظاهراً در کاظمین از مقابر شریفه امامزادگان عظام زیاد باشد چون معروفت بمقابر قريش لكن اسماء شريفه ومقابر متبر که شان برای احقر معلوم نیست

و اما بزرگان از علمای اعلام که در کاظمین مدفونند

اول الشيخ الاجل السعيد محمد بن محمد بن نعمان المفید که عامه و خاصه بکثرت فضائل آن جناب معترفند و از ابن حجر عسقلانی نقل کرده که گفت شیخ مفید را منتی است بگردن هر يك از امامیه و از خطیب وغیر او نقل شده که گفت خداوند بصوت او اهل سنت را راحت داد و گفته شددر تشییع جنازه او هشتاد هزار شیعه حاضر بودند و کافی است در فضل او توقیعاتی که حضرت صاحب الزمان (علیه السلام) با و نوشته اند و در روضاتست که تولد ایشان در روز یازدهم ذيقعدة الحرام سنه سیصد و سی وشش یا هشت بوده و رحلتشان در شب جمعه سوم ماه رمضان سنه چهارصد و سیزده بوده و مرحوم سید مرتضی بجنازه شان نماز خواند و در رواق پائین پای امامین دفن شدند و در روضاتست انه من اجل مشايخ الشيعة ورئيسهم واستادهم وكل من تأخر عنه استفاد منه وفضله اشهر من ان يوصف فى الفقه والكلام والرواية اوثق اهل زمانه و اعلمهم انتهت رياست الامامية الية في وقته تا آنکه می فرماید قریب بدویست کتاب تصنیف کرده و از آنجمله است کتاب مقنعه و کتاب ارشاد و کتاب العيون والمحاسن وروایتشان غالباً از شیخ جليل ابو القاسم جعفر بن محمد بن قولویه است از شیخ صدوق هم روایت فرموده و جمع کثیری هم از بزرگان علماء از ایشان روایت کرده اند مثل شیخ طوسی و نجاشی و سالار بن عبد العزیز دیلمی و سید مرتضی و سید رضی و شیخ ابو الفتح كراجكي. وحضرت حجة الله مولانا صاحب الزمان صلوات الله عليه سه توقیع بایشان مرقوم فرمودند در سه سال هر سالی يك توقيع و عنوان هر سه توقیعشان اینست للاخ السديد والولي الرشيد الشيخ المفيد ابی عبدالله محمد بن محمد بن نعمان ادام الله اعزازه

بعد از این عنوان در هر توقیع کتابتی و مطالبی ذکر فرموده اند و مسلم است که در غیبت کبری از حضرت حجة الله توقیع از برای احدى صادر نشد مگر از برای شیخ مفید و نقل شده که وقتیکه او را دفن کردند دیدند روی قبر مقدسش بخط حضرت حجة الله نوشته شد

لاصوت الناعي بفقدك انه *** يوم على آل الرسول عظيم

ص: 540

ان كان قد غيبت في جدث الثرى *** فالعدل و التوحيد فيك مقيم

و القائم المهدى يفرح كلما *** تليت عليك من الدروس علوم

و ابن ابی الحدید در شرح نهج البلاغه فرموده که شیخ مفید در عالم رؤیا دید صدیقه طاهر (علیها السلام) را که حسن و حسین (علیه السلام) با آن مخدره بود فرمود یا شیخ علم ولدى هذين الفقه وشیخ مفید با سید مرتضی علم الهدی در مسئله مباحثه و مجادله کردند قرار دادند که مطلب را نوشته از حضرت امیر المؤمنين عليه السلام سؤال کنند مسئله را نوشته گذاردند بالای مرقد آنحضرت صباح آنروز دیدند در جواب نوشته شده الحق مع ولدي و الشيخ معتمدی و در روضات از فهرست شیخ طوسی نقل کرده که روزی دیده نشده مثل روز وفات شیخ مفید از کثرت ازدحام رکثرت گریه بر او

ومناظرات و حکایاتش با مخالفین زیاد است

منجمله ابن ادریس در آخر سرائر فرموده که یکروز شیخ مفید در مجلس علی بن عیسی رمانی بود مرد بصری از علی بن عیسی سؤال کرد از صحت حدیث غدیر و حدیث بودن ابابکر با پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) در غار ؟

علی بن عیسی گفت : خبر غار درایتست و خبر غدير روایت است و دراية مقدم است بروایت بعد که آنمرد بصری رفت جناب شیخ مفید فرمود چه می گوئی درباره کسی که مقاتله با امام عادل بنماید، گفت او کافر است ، بعد گفت فاسق است ، فرمود چه میگوئی در باب امير المؤمنين (علیه السلام) امام عادل بود؟ گفت بلی فرمود طلحه و زبیر در جنگ جمل با او مقاتله کردند؟ گفت بلی لکن بعد تو به کردند فرمود جنگشان با امیرالمؤمنین (علیه السلام) درایتست و توبه شان روایت و درایت مقدمت بر روایت

علی بن عیسی رمانی نوشت انت المفيد حقاً - بعد خبر مناظرمشان بعضدالدوله دیلمی رسید خیلی مفید را اکرام نمود وجوائز زیادی باو داد

مؤلف گوید شاید غرض شیخ مفید نیز عایشه و معاویه هم بوده که عایشه در جمل با حضرت امیر (علیه السلام) مقاتله کرد و معاويه در جنگ صفين وتقية اسم آندو را نبرده است

دوم الشيخ الاقدم الاعظم ابو القاسم جعفر بن محمد بن قولويه القمی استاد شیخ مفید و صاحب کتاب کامل الزیاره و او از کلینی روایت میکند - و از بزرگان اصحاب سعد بن عبدالله القمی بوده

و ایشان سی سال قبل از رحلتشان که سنه سیصد و نه باشد مشرف شد بزیارت بیت الله الحرام چون در آنسال قرامطه حجر الاسود را می بردند بمکه معظمه که بجای خود نصب کنند، شیخ جعفر بن قولویه آرزوی تشرف بلقاء حضرت حجة ع قصد حج کرد که وقت نصب حجر الاسود خدمت آن حضرت مشرف شود چون بغداد رسید مریض شد لذا نایبی گرفت و بمکه فرستاد و رقمه نوشت و باو گفت این رفعه را میدهی بآنکس که حجر الاسود را نصب کند « و در آن رقمه سؤال کرده بود از مدت عمر خود و از آنکه از این مرض خوب می شود یا نه » آنشخص مشرف شد بمکه معظمه روزی که می خواستند حجر الاسود را نصب کنند مردم جمع شده بودند قدری پول بخادم کعبه داد که او را نزديك ركن جای دهند که ببیند چه کس حجر را نصب می کند هر کس که حجر را گذارد اضطراب کرد و افتاد تا آنکه شخصی گندم گون نیکو روئی آمد و حجر را برداشت و بجای خود گذارد حجر بجای خود مستقر شد صدای مردم بلند شد و آن شخص از همان راهی که آمده بود برگردید من عقب آن آقا رفتم و مردم را از خود بزحمت دور میکردم و دنبال او می رفتم و مردم خیال کردند

ص: 541

که من دیوانه شدم لذا راه برای من باز میکردند و من بتعجیل و آن آقا آهسته و با وقار ميرفت معذلك باو نمیرسیدم - تا رسیدم بجائی که کسی نبود آقا روی بین کرد و فرمود بیاور آنچه با تو هست رقمه را بدستش دادم بدون آنکه آنرا ملاحظه کند، فرمود باو بگو که از این علت خوفی بر تو نیست و سی سال دیگر خواهی مرد پس مراگریه روی داد و دیگر نتوانستم حرکت کنم، این را فرمود و رفت پس نایب جناب شیخ از مکه مراجعت کرد و این خبر را بشیخ ،داد چنان شد که آن حضرت خبر

داده بود

و در روضاتست که در سنه سیصد و ده قرامطه که جمعی از خوارج بودند و رئیس ایشان ابوطاهر سلیمان قرمطی حاکم بحرین بود در روز ترویه داخل مکه شدند و اموالحاج را غارت کردند وقتل عظیمی در مکه و شعبات و نواحی آن نمودند حتی در مسجد الحرام بلکه در جوف کعبه معظمه و مقتولین را در مسجد و در چاه زمزم دفن کردند و امر کرد در خانه را کندند و پرده خانه را قطعه قطعه کردند و بین اصحاب خود قسمت نمودند و حجر الاسود را بردند بهجر که از بلاد بحرین است و در هجر بود که در سنه سیصد و سی و نه که قرامطه حجر الاسود را برگردانیدند بمکه که در جای خود نصب کنند

الحاصل این يك خرابی بود که در خانه کعبه واقع شد و بمقتضای بعضی از اخبار و تواریخ این بیت شریف مکرر خراب شد:

منجمله در ایام یزید بن معويه بدست حصين بن نمير كافر واقع شد وقتیکه خواست عبدالله بن زیر را بگیرد و بعد از این بفاصله یازده روز آنملمون جهنم واصل شد

و منجمله در سنه هزار و سی و نه مسجد و خانه کعبه از صدمه سیل خراب شد و آب در جوف کعبه بقدر دو قامت بالا آمد و بسبب آن سیل و خرابی چهار هزار و چهل و دو نفر هلاک شدند منجمله که معلم اطفال بود و منزلش در مسجد الحرام بود با سی نفر اطفال کوچك همه در میان مسجد الحرام هلاک شدند و قریب به ثلث کعبه از طرف میزاب خراب شد و سید اجل الامير زین العابدین الکاشانی که از تلامذه مولانا محمد امین استرآبادی و از مجاورین مکه معظمه بود سعادت یافت بتأسيس آن

الحاصل رحلت جناب شیخ ابو القاسم جعفر بن محمد بن قولویه درسته سیصد و شصت و نه بوده و قبرشان در رواق مطهر كاظمين پائين پاى مبارك نزديك قبر مرحوم شیخ مفید است و ایشان خالوی محمد بن احمد بن علی بن حسن بن شاذان القمی است استاد شیخ کراچکی

سوم - علامة البشر سلطان الحكماء والمتكلمين محمد بن محمد بن الحسن المشهور به خواجه نصیر الدین

و در مستدر کست که ولادتشان در شنبه یازدهم جمادى الاولى سنه پانصد و نود و هفت بوده در طوس و اصلا از اهل جهرودقم بوده اند و رحلشتشان در بغداد روز شریف غدیر سنه ششصد و هفتاد و دو بوده و قبر شریفش در رواق بالای سر قبر مطهر کاظمین (علیه السلام) معلومست

و در فوائد الرضویه از ابن داود نقل کرده که فرمود خواجه نصیرالدین در درس محقق اول حاضر شد

محقق خواست بجهت احترام خواجه درس را ترك كند ، خواجه نگذاشت لذا درس را با تمام

ص: 542

رسانید در بین درس گفتن رشته کلام باینجا منتهی شد که محقق فرمود مستحب است تیاسر در قبله خواجه گفت و جهی از برای استحباب تیاسر بنظر نمی آید بجهت آنکه تیاسر اگر از قبله است بخیر قبله حراست و اگر از غير قبله است بقبله واجبست پس راهی از برای استحباب تیاسر نیست محقق فرمود نیاسر از قبله است بقبله خواجه ساکت شد و رساله در این باب نوشت و جهت خواجه فرستاد و خواجه پسندید او را

و آن رساله را این فهد در مهلب نقل فرموده بعد می فرماید که استحباب تیاسر برای اهل عراق ومن والاهم است و این بنابر آنستکه قبله عید حرم باشد وجهات حرم مختلف است و سمت یار که به بیشتر است از بین آن پس تیاسر انحرافت از قبلة بقبله لامنها الى غيرها ولامن غيرها اليها انتهی و از تحقیقات مرحوم خواجه نصیرالدین طوسی است چنانچه در شرح دیباچه قواعد علامه فخر المحققين نقل فرموده در شرح حدیث شریف که حضرت پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) بامير المؤمنين (علیه السلام) فرمود

«یا ابا الحسن ، ان امة موسى افترقت على احدى وسبعين فرقة فرقة ناجية والباقية في النار وان امة افترقت على اثنين و سبعين فرقة فرقة ناجية والباقون فى النار وان امتى ستفترق على ثلث و سبعين فرقة فرقة ناجية والباقون في النار فقلت يا رسول الله من فمن الفرقة الناجية فقال من المتمسك بما انت و اصحابك عليه

مرحوم خواجه فرموده سایر فرق مسلمین مشتر کند در اصول معتبره در ایمان

و اما فرقه امامیه با تمام فرق مسلمین مختلفند در اصول معتبره در ایمان پس اگر یکی از آن فرق هفتاد و دو ناجی باشند باید همۀ هفتاد و دو فرقه ناجی باشند نه فرقه واحده وفرقه که مخالفند با سایر فرق در اصول ایمانی همان فرقه امامیه است نه غیر آنها وسید جزائری بعد از نقل این عبارت میفرماید که جمیع فرق غیر امامیه اجماع کرده اند که شهادتین مناط نجات اند لقوله من « من قال لا اله الا الله دخل الجنة »

اما فرقه امامیه اجماع دارند که نجاتی نیست مگر بدوستی اهل البيت تا حضرت حجة الله في الارضین و به برائت از دشمنان ایشان علاوه بر شهادتین پس این فرقه مباینند با جمیع فرق در آنچه موجب نجات از مهالك می شود - و مؤید اینست فرمایش حضرت رضا (علیه السلام) که در ورود به نیشابور فرمود « بشروطها وانا من شروطها »

و در مقامع حکایت لطیفی از جناب خواجه نقل فرموده که در سفری مرحوم خواجه سوار کشتی شد و در آن کشتی سی نفر مسلمان بودند و سی نفر یهودی ناگاه دریا بموج آمد و کشتی متلاطم شد یحینی که مشرف شد بغرق شدن، رأى تمام اهل کشتی باین قرار گرفت که قرعه بزنند قرعه باسم هر که آمد او را میان دریا بیندازند، همین قسم بکنند تا کشتی سبك بشود پس مولانا خواجه حيلة کرد و ساکنین کشتی را در حوضه مدوری نشانید باین قسم که بعد از هر چهار نفر مسلمان پنج نفر یهودی نشانید و بعد از هر دو نفر یهودی یکنفر مسلمان نشانید، پس شروع نمودند بقرعه ( نه نه می شمردند و نهمی را میان دریا می انداختند )

باین حیله تمام یهودی ها را میان دریا انداختند و مسلمان ها سالم ماندند - و این مطلب از جمله کرامات خواجه شمرده شده انتهی و استاد این حقیر علام فهام آقا سید حسن کاشی نقل کرده : وقتی که خواجه رفت بغداد این حاجب سنی متعصب میت علم و فضل او را شنید خواجه خواست

ص: 543

از شط عبور کند این حاجب گفت او را میان شط انداختند ابن حاجب گفت استهزاء : اعجبنی تلمبه قلب نازنین خواجه سوخت «خصوصا از این کلمه ابن حاجب»

بعد از اینکه هلاکوخان مسلط شد ببغداد بسعی خواجه و مستعصم عباسی را بقتل رسانید ابن حاجب از ترس پنهان شد هر چه کردند او را نیافتند خواجه حکم کرد بهر منزلی از منازل بغداد گوسفندی بوزن معینی بدهند و بعد از چند روز او را بگیرند نه وزنش کم شده باشد نه زیاد صاحب منزل ابن حاجب نزد وی آمده و چاره پرسید

ابن حاجب گفت روزی بوزن معین با و علوفه بدهند و همه روزه هم يك بچه گرگی باو نشان دهند صاحب خانه ابن حاجب چنین کرد بعد از چند روز که گوسفندان را پس گرفتند همه گوسفندان یا چاق شده بودند یا لاغر بخیر گوسفندی که بمنزل ابن حاجب داده بودند که بوزن روز اول

باقی مانده بود

خواجه فرموه ابن حاجب در همین منزل است او را گرفته بیاورید رفتند و ابن حاجب را گرفته بردند نزد خواجه امر کرد ابن حاجب را ببرند میان زندان حبس نمایند چنین کردند بعد از چند روز ابن حاجب زندانبان را تهدید نموده از ترس او را رها کرد خبر بخواجه دادند خواجه خيلى خلقش تنك شد هر قدر تفحص نمودند ابن حاجب را نیافتند خواجه دروازه بانها را طلبید و فرمود از حال تا چند روز دیگر هر که بخواهد از دروازه عبور کند انگشت سبابه و وسطی را مقابل او نگه بدارند بگویند « این چند است » اگر جواب متعارف داد او را رها کنند و اگر جواب غیر متعارف داد او را گرفته نزد خواجه حاضر نمایند پس چند روز هر که از دروازه عبور میکرد چنین میکردند و جواب میداد که « دو تا است » تا یکروز صبحی دیدند مرد ژولیدۀ فقیری میخواهد از دروازه عبور کند انگشت سبابه و وسطی را مقابل او نگهداشتند گفتند « این چند است »

گفت « این هفت هندسه است و اگر معکوس نگهداشته شود هشت هندسه می شود!»

او را گرفته آوردند نزد خواجه خواجه فرمود این مرتبه از برای تو نجاتی نیست امر کرد او را در جوف نمد پیچیده اینقدر با با روی زمین بمالند که امعانش از دبرش خارج شود

چون خواستند چنین کنند سنی ها فریاد زدند اگر چنین کنید آسمانها خراب می شود

خواجه فرمود چنین کنند اگر آسمان ترق پورقی کرد او را رها کنند والا بمالند تا هلاک شود! چنین کردند تا ابن حاجب هلاك شد لع

و قریب باین مضامین در کتاب قصص العلماء نقل فرموده لکن از جهاتی این قصه را تکذیب می کنند والله العالم

(چون وجه کذب این حکایت واضح است بدا بهتر بود که اصلا این حکایت موضوع، در این کتاب ذکر نمیشد جهت کذبش آنست که فوت ابن حاجب چنانکه در وفیات الاعیان و کتب دیگر است و احقر نیز در سوانح الایام خود ذکر کرده در 26 شوال 646 بوده و استیلای هلاکوخان در بغداد و انقراض دولت بني العباس درسنه «خون بوده که سنه ششصد و پنجاه و شش می شود پس دوازده سال پس ارفوت ابن حاجب می شود ازولد مؤلف )

و در قصص العلماء نقل فرموده وقتیکه مادر هلاکوخان از دنیا رفت بعضی از اعاظم علماء عامه به هلاکوخان عرض کردند در میر نکیر و منکر از اعتقادات و از اعمال اموات سؤال می کنند و

( ج 34)

ص: 544

والده شما عوام است و سر رشته جواب را ندارد خوبست که خواجه نصیر الدین را در قبر او همراه کنی که جواب نکیر و منکر را بگوید :

خواجه ملتفت شد که علماء عامه چنین گفته اند بهلاکوخان فرمود سؤال نکیر و منکر در قبر برای همه کس ثابت است و برای شما سلاطین نیز هست پس مرا برای خود داشته باشید وفلان عالم که از اعاظم علماء عامه است برای مادرت بفرست که جواب نكيرو ومنکر را بدهد

پس هلاکوخان حکم کرد آن عالم سنی رازنده در قبر مادرش گذاردند و خاک مذلت بر سر او ریختند لع ؛

در روضات نقل فرموده بمرحوم خواجه در مرض موتش گفتند آیا وصیت نمی کنی که جدت را حمل نمایند بنجف اشرف ؟ فرمود نه چون حیا میکنم از سید و مولایم موسی بن جعفر (علیه السلام) که بگویم نقل کنند جسدم را از ارض مقدس کاظمین بجای دیگر

و مرحوم خواجه بمنزلة وزير هلاکوخان بود که از اعاظم سلاطین تا تاریه و منوا بود و با موكب سلطان تشریف برد ببغداد بجهت ارشاد و هدایت خلق و قطع دایره خلافت و سلطنت بني العباس و ايشان استاد علامه حلی و سید عبدالكريم ابن طاوس و جمعی دیگر بودند و تصنیفات

ایشان زیاد است

چهارم غیاث الدين عبد الكريم ابن احمد بن محمد الطاوس بن اسحق بن حسن بن محمد بن سلیمان بن داود بن حسن بن حسن بن علی بن ابیطالب (علیه السلام)

و داود همان رضیع حضرت جعفر الصادق بود و عمل ام داود منوبت باو وجناب سید عبدالكريم صاحب تصنیفات عدیده است و این بزرگوار اوحد عصر خود بود ولادتشان در شعبان سنه ششصد و چهل و هشت بود ورحلتشان در شوال سنه ششصد و نود و سه بود و محل ولادت و مدفنش معلوم نیست غیر آنکه در کتاب امل الامل است و كان اوحد زمانه حائرى المولد حلى المنشاء بغدادي التحصيل الكاظمي الخاتمه پس ظاهر آنستکه مدفنش هم در کاظمین بوده (1)

و در هدية الاحباب فرموده در حله مزار شریفی است منتسب با وانتهى

و ایشان از تلامذه پدرش و عمویش و علامه حلی و محقق طوسی بود

و از این داود نقل شده که جناب سید عبد الکریم در چهار سالگی مستغنی از معلم شد و استبعادی ندارد چون بعضی از علماء در صباوت بدرجه اجتهاده رسیدند

منجمله علامه حلی که در صباوت بدرجة اجتهاد رسید و مردم انتظار می کشیدند بلوغشان را که تقلیدشان بکنند

و منجمله پسرشان فخر المحققین که در ده سالگی بدرجه اجتهاد رسید چنانچه در فوائد الرضویه است

ومنجمله فاضل هندی که شروع نمود بتصنیف و حال آنکه دوازده سالش کامل نشده بود و فارغ شد از تحصیل معقول و منقول و حال آنکه سیزده سالش کامل نشده بود

ص: 545


1- پس احقر گوید چون مسلم نیست نزد مؤلف بودن قبر آن مرحوم در کاظمیه اولی بود که در قبور مسلمه در آنجا شمرده نشود از ولد مؤلف)

و ایضا در فوائد الرضویه است که از شیخ الرئیس ابو علی سینا نقل شده که گفت چون بده سالگی رسیدم در بخارا تعجب میکردند از من پس شروع کردم بفقه و چون بدوازده سالگی رسیدم فتوی میدادم در بخاری بذهب ابو حنیفه پس شروع کردم بعلم طب و تصنیف کردم کتاب قانون راومن بسن شانزده سالگی بودم

و از ابراهیم بن سعید جوهری روایت شده که گفت ديدم يك بچه چهار ساله را آوردند نزد مأمون عباسی و این طفل قاری قرآن بود و ناظر در رأی و اجتهادو هروقت گرسنه میشد گریه می کرد از جوع

و بدانکه والد جناب سید عبد الكريم جناب احمد بن موسى صاحب كتاب بشری بود ووالده جناب سید احمد و برادرش جناب سید علی بن طاوس دختر جناب شیخ و رام بن ابی فراس صاحب کتاب مجموعه ورام بوده ووالده ما جده جناب سید موسی پدر جناب سید احمد و سید علی بن طاوس دختر جناب شیخ طوسی بوده که مرحوم شیخ طوسی باین دخترش و بدختر دیگرش که بعضی میگویند والده شيخ محمد بن ادریس حلی است اجازه داد که جمیع مصنفات خودش و مصنفات اصحاب را نقل کندو عموی جناب سید عبدالكريم جناب سید علی بن موسی است صاحب کتاب اقبال ولهوف وجمال الاسبوع وغير ابنها الملقب بسيد رضی الدین

واز علامه حلی نقل شده که سیدرضی الدین ازهد و اعبد اهل زمان خود بود و ایشانرا در مقامات معرفت وزهد اول می شمارند و مراد از سید بن طاوس که در کتب ادعیه و زیارات و در السنه واخواه شیعه است ایشان هستند چنانچه مراد از سید بن طاوس که در کتب فقهیه است برادرش جناب احمد بن طاوس است و مراد از سید بن طاوس که در کتب اخبار است جناب سید عبدالكريم بن احمد بن طاوس است

و سيد عبدالكريم بن احمد بن طاوس دو پسر داشت یکی محمد دیگری علی الملقب برضی الدین چنانچه عموی بزرگوارش علی بن موسی بن طاوس نیز دو پسر داشت یکی محمد و دیگری علی الملقب برضی الدین صاحب کتاب زوائد الفوائد که در اسم و لقب با پدرش شريك بود پنجم الشيخ احمد بن محمد بن يوسف البحرانی صاحب کتاب ریاض المسائل و كتاب بلغة الرجال و در روضات می فرماید نزد من ایشان اعلم علمای بحرین بوده اند رحلتشان در سنه هزار و صدو دو بوده بطاعون عراق و مدفنش در جوار کاظمين ع است لكن محل دفنش را معین نفرموده

و این غیر شیخ احمد احسانی رئیس طائفه شیخیه است

ششم ابو عبدالله حسين بن احمد بن حجاج الملقب بابن الحجاج كان فاضلا شاعراً اديباً امامياً صاحب قصيده معروفه

ياصاحب القبة البيضاء على النجف *** من زار قبرك و استشفى لديك شفى

و گفته شده که او در شعر بمرتبة امره الفيس بوده

و در روضات از کتاب انوار المضيئه نقل فرموده که شخصی خواب دید که مشرف شده بحرم حضرت سیدالشهداء (علیه السلام) در حالتیکه حضرت صدیقه طاهره وساير ائمه اطهار هم تا حضرت

ص: 546

صادق (علیه السلام) آنجا تشریف داشتند و محمد بن قارون که ایراد می گرفت باشعار ابن حجاج در خدمت ایشان ایستاده بود ناگاه ابن حجاج مشرف شد گفت من بمحمد بن قارون گفتم نظر کن به این حجاج گفت من او را دوست نمی دارم که با و نظر کنم ناگاه حضرت صديقه طاهره (علیها السلام) نظر مغضبانه به محمد بن قارون کرد فرمود عبدالله بن حجاج را دوست بدار بدرستی که هر که او را دوست ندارد از شیعیان ما نیست بعد از بين ائمه سخن بلند شد که فرمودند هر کس ابو عبدالله بن حجاج را دوست ندارد مؤمن نیست

ورحلت ابن حجاج روز سه شنبه بیست و هفتم جمادى الاخره منه سيصد و نود و يك بود و در جوار كاظمين (علیه السلام) دفن شد

ودر هدية الزائرين از ابن خلکان نقل فرموده که قبر ابن حجاج در پائین پای حضرت موسى بن جعفر (علیه السلام) است بر حسب وصیت خودش و وصیت کرد که بلوح قبرش نقش کنند (و کلیهم باسط ذراعيه بالوصيد)

هفتم- السيد المسدد المؤيد عبدالله بن محمد رضا الحسيني الكاظميني الشهير به شبر صاحب كتاب مثير الاحزان و کتابی در فقه

و ایشان در حدود سنه هزار و دویست و چهل بودند لکن تاریخ ولادت ورحلتش در دست نیست ( بلکه رحلتش معلومت و آن در ماه رجب سنه هزار و دویست و چهل و دو بوده چنانکه در فوائد الرضويه است در سن 54 سالگی

و دیگر آنکه تألیفات آن بزرگوار بسیار بوده و از پنجاه جلد متجاوز و هر چند یکی از آنها کتاب مثير الاحزان است لکن تعبیر از ایشان بصاحب مثير الاحزان نيكو نباشد زیرا که صاحب مثیر الاحزان معروف که در دست است و طبع شده ابن نما است ، پس از ابن نما تعبير صاحب مثیر الاحزان بجا است نه از مرحوم شبر

و مخفی نماناد که مثیر الاحزان دیگری نیز بعربی طبع شده و در دست می باشد در دو جلد جلدی نثر و جلدی اشعار و آن از شریف بن عبد الحسين بن صاحب جواهر است - از ولد مؤلف و قبرش در حجره ایست میان رواق مطهر کاظمین وقتیکه از باب القبله وارد می شوند بدست

راست کسیکه داخل رواق مطهر می شود

هشتم - السيد الجليل الاوحد السيد محسن الكاظميني

رحلتش در حدود سه هزار و دویست و چهل بوده و قبرش در کاظمین در کوچه قریب بصحن مطهر است در طرف شمالی آن و معروفست

و از زهد آن بزرگوار نقل شده چیزی نداشت که چراغش را برروی او بگذارد لذا آجر یا کلوخی نزد خود می گذاشت و چراغش را برروی او می نهاد

و در مستدرك از عالم عامل ملازین العابدین سلماسی نقل کرده گفت در خواب دیدم قصر عالی رفیعی که درب وسیعی داشت و دیدم بدر و دیوارهای او میخ هایی زده بودند از طلا گفتم صاحب این قصر کیست؟ گفتند سید محسن کاظمینی

پس من تعجب کردم گفتم منزلش در کاظمین صغیر بود و باب صغیری داشت از کجا این منزل مال او شده؟ گفتند چون داخل شد از این باب صغير خداوند باو فرمود این منزل عالی کبیر را

ص: 547

نهم - الشيخ اسدالله بن حاجی اسمعيل الكاظميني

صاحب کتاب «مقایس الانوار» ورحلتش در سنه هزار و دویست و بیست بوده و ظاهر از روضات آنستکه مدفنش در کاظمین بوده لكن محلش معلوم نیست

دهم محمد بن عبد النبي بن عبد الصانع المحدث الاسترابادى جداً والنيشابوري ابأو الهندى مولداً المعروف به میرزا محمد الاخباري

شبهه نیست در غایت فضل و وفور علم و جامعیت او فنون معقول و منقول را و کتب زیادی تصنیف کرده، در روضات است که هشتاد جلد کتاب تصنيف كرد ، لكن مرحوم شیخ جعفر صاحب كاشف الغطاء تعبیر می کند از او به عدو العلماء و کاغذی نوشت يمرحوم فتحعلی شاه و در اوقبایح افعال و مفاسد اعتقادات این مرد را نوشت؛ و نوشت « میرزا محمد كم لا مذهب له » تولدش روز دوشنبه بيست و يكم ذيقعدة الحرام سنه هزار و صد و هفتاد و هشت بودو در حدود سنه هزار و دویست و سی و سه از جانب جناب آقا سید محمد مجاهد طباطبائی امر بقتلش صادر شد و او در بلده کاظمین بود پس عامه مردم هجوم آوردند و او را بقتل رسانیدند

یازدهم - محمد بن احمد بن داود بن على القمى البغدادى شيخ قمیین وقت خود بود صاحب كتاب هزار كبير وشیخ نجاشی و علامه او را مدح و ثنا گفته اند و او در سنه سیصدو شصت و هشت وفات نمود و در مقابر قریش دفن شد

دو از دهم - الشيخ الفاضل جواد بن سعد الله بن جواد البغدادی الکاظمینی

و ایشان اصلا از اهل کاظمین بودند و از آنجا رحلت فرمود باصفهان وغالبا خدمت شیخ بهائی (ره) تلمذ می فرمود تا آنکه از خصیصین شیخ بهائی شد و بامر شیخ بهائی شرحی بر کتاب «زبده» و شرحی بر خلاصة الحساب نوشت و رسائل دیگری دارد که همه معروفند

سيزدهم السيد اسمعيل الصدر ابن صدر الدين الموسوى العاملي

و سید صدرالدین پدر مرحوم آقاسید اسمعیل داماد مرحوم آقا سید جعفر صاحب كشف الغطاء بوده رحلتش در روز سه شنبه دوازدهم جمادی الاول سنه هزار وسیصد و سی و هشت بوده و قبر شریفشان در رواق مطهر كاظمين (علیه السلام) سمت پائين باى مبارك محاذى قبر مرحوم شیخ مفید است تقریباً

و مرحوم عالم کامل آقا شیخ اسماعیل قائینی (ره) نقل کردند که یکی از مخدرات هند و از زوجات نواب های آن دیار که خیلی معروف بود بتشخص و بتمول و از ارادت کیشان مرحوم صدر بود ، یکوقتی مشرف شد بسامره مبارکه و بعد از زیارت حضرت عسکریین (علیه السلام) با يك دليلي رفت بمنزل مرحوم صدر بجهت تشرف خدمت بانوی محترمه ایشان صبیه جناب علام فهام آقا سید محمد هادی کاظمینی (ره) و وارد منزل شد کسی راندید سرمیان حجرات کرد کسیرا ندید ؛ سر میان مطبخ کرد دید مخدره پای دیث نشسته آتش روشن میکند عرض کرد بی بی بمنزل تشریف ندارند

(خود آن مخدره بی بی عیال آقا بود خجالت کشید بگوید من هستم ) فرمود مشرف شده بحرم مطهر آن زن بر گشت

بعد که آقای صدر تشریف آورد بمنزل مخدره عرض کرد امروز نواب هندی آمد بمنزل سراغ کرد که بی بی تشریف ندارد در حالتیکه من مشغول طبخ بودم خجالت کشیدم که باین حال مرا بی بی خطاب کرد عذر آوردم خوبست خادمة بجهت من معين فرمائيد

ص: 548

آقا فرمود البته سزاوار بود خجالت بکشی که شما را بی بی گفته چون بی بی کسی بود که دوازده موضع چادرش از لیف خرما وصله دار بود

بی بی کسی بود که اینقدر دستاس کشیده بود که از دستش خون جاری شده بود «شما کجا بی بی کجا ؟

چهاردهم - صفوة الفقهاء سيد حيدر بن سيد ابراهيم الحسيني البغدادي الكاظميني جد سادات متوطنین در کاظمین معروف بآل سيد حيدر وفاتشان سنه هزار و دویست و شصت و پنج بود و مدفنشان در رواق مطهر کاظمین است در قرب قبر شیخ مفید (ره)

پانزدهم - ابو علی حسن بن هاني المعروف به ابي نواس الشاعر الشهور صاحب القصايد المعروفة ولادتش سنه صدو چهل و پنج بود و رحلتش در بغداد سنه صدو نود و پنج بود و دفن شد در مقبره شونیزيه كذا في تاريخ ابن خلکان و در مراصد است شونیز یه مقبره ایست به بغداد و در او مدفونست جنید و سری سقطی .

و ابو نواس در زمان حضرت رضا (علیه السلام) بود چنانچه ابوفراس در زمان حضرت علی بن الحسين علیه السلام بود

و بدانکه در زاویه صحن مطهر کاظمین است قبر ابا يوسف يعقوب بن ابراهيم قاضی القضاء بغداد، در نامه دانشوران است که ابویوسف گفت در زمانیکه مشغول تحصیل بودم راه معیشت بر من چنان تنك بود كه مخارج جزئیه فراهم نمیشد از فرط فقر بهای کاغد را نداشتم، بزحمت زیاد كتف گوسفند را بدست آورده افادات استادم را ثبت می کردم

روزی از محضر استادم رفتم بمنزل از درد مجاعه بعيالم شکایت کردم و غذا خواستم آن زن استخوانهای کتف را که در مدت استفاده اندوخته بودم در سفره نزد من ریخت و گفت آنچه بخانه آورده اینست آن کردار بر من خیلی گران آمد تا آنکه می نویسد: جهت خلطة او باهرون الرشيد این بود که مرد یهودی در همسایگی قاضی بود و بر در خانه خود ساباطی بنا کرد که بهمسایگان ضرر داشت قاضی آن یهودی را ممانعت کرد

یهودی (از روی طعن) گفت هر وقت محفه (هودج) تو باین مقام رسید من او را خراب میکنم روزی هرون فریفته کنیزکی شد خواست با او مضاجعت کند ، خواطرش آمد که اين كنيزك مال زيده عیالش هست از او کناره گرفت

زبیده (که عیال هرون بود) مطلع شد و زیاد رنجش حاصل نمود و با هرون زیاد درشتی کرد و گفت ای جهنمی از من دور شو !

هرون گفت اگر من دوزخی هستم تو از قید زوجیت من مطلقه هستی در حال هر دو از گفته خود نادم شدند زییده گریان و خلیفه مضطرب شد امر نمود خلیفه تا علماء بغداد را حاضر نمودندو در این مسئله استفتاه نمود هيچيك جوابی که تسلی خاطرشان بشود ندادند خلیفه بسیار متحیر شد پرسید از علماء کی باقی مانده ؟

گفتند مردی بسیار فقیر از تلامذه ابو حنیفه اسمش ابا يوسف است هرون امر کرد فی الحال ابا يوسف را حاضر نمودند علمائی که در صدر مجلس بودند ابداً بوی اعتنا نکردند و قاضی ابو یوسف در صف النعال نشست هرون مسئله راسؤال نمود

ابویوسف گفت خلیفه هرگز خیال گناهی را کرده که خوف از خدا ترامانع شود

ص: 549

هرون حکایت کنیز را به ایی یوسف گفت

قاضی گفت بيقين بدان که تو از اهل بهشتی

خلیفه و علماء که حاضر بودند گفتند بچه دلیل میگوئی ؟

گفت بنص قرآن مجید که می فرماید ( و اما میخاف مقام ربه ونهى النفس عن الهوى فان الجنة هي المأوى )

هرون بسیار مسرور شد گفت خلعتی بوی پوشانیدند و او را بمحنة سوار کردند بجانب خانه اش آوردند ابویوسف چون بساباط خانه یهودی رسید گفت او را خراب کنند

و در کتاب زهر الربیع است که در عهد شاه سلیمان صفوی سنه هزارو هفتاد و دو قرب روضة مباركة كاظمين (علیه السلام) زمین را بجهت مهمی حفر نمودند ناگاه قبری ظاهر شد که بر لوح او نام و نشان ابویوسف نوشته بود پس از آن براو بنیادی بنا نمودند

و در تاریخ گزیده است که از دولت هرون در یکشب پنجاه هزار دینار بقاضی ابو یوسف که شاگرد ابوحنیفه بود رسید چون برادر هرون ابراهیم کنیزی داشت که بسیار جمیله بود و قسم خورده بود که نه او را بفروشد و نه اورا بکسی بخشد

هرون عاشق وی شد و او را از برادرش طلب نمود ابراهیم از قسم خوردنش پشیمان شد که مبادا خلیفه غضب نماید و او را اذیت کند، چاره از ابو یوسف طلب کرد گفت نصفش را بفروش بهرون و نصفش را ببخش - ابراهیم چنین کرد و نصفش را فروخت بهرون به پانزده هزار اشرفی و نصف دیگرش را بخشید بهرون و هرون هم در عوض پانزده هزار اشرفی دیگر بخشید به ابراهیم ابراهیم بشکرانه آنکه قاضی ابو یوسف باو چنين حيلة تعليم کرده بود تمام سی هزار اشرفی را بقاضی بخشید

هرون خواست همانشب باوی مقاربت کند و بدون استبراء جایز نبود از قاضی چاره پرسید قاضی گفت کنیز را بغلام خود عقد کن و او قبل از دخول طلاق دهد تا آن عقد و طلاق قبل از دخول مانع از استبراء گردد

هرون چنین کرد بعد غلام راضی نشد هرون ده هزار اشرفی بغلام داد که راضی شود و راضی نشد هرون از قاضی حیله سؤال کرد

قاضی گفت کنیز را بغلام ببخش تا عقد قهراً منفخ شود هرون بسیار خوشوقت شدو ده هزار دینار که می خواست بغلام دهد بقاضی داد

هرون در شب اول صد هزار دينار بكنيزك داد كنيز هم ده هزار دینار آنرا بقاضی داد بشكرانه آنکه او را بخلیفه رسانیده بود جمعاً پنجا مهزار اشرفی یکشب بقاضی رسید انتهى

و در در المسلوک است که ابو یوسف گفت پدرم در حال صغیری من از دنیا رفت مادرم مرا گذارد نزد تصاری من همه روزه بدون اجازه استادم میرفتم بمجلس درس مادرم می آمد دست مرا می گرفت می برد نزد استادم چون معلم دید من خیلی حریصم بتحصیل علم و همه روزه می گریزم و بمجلس درس حاضر میشوم و مادرم مرا زجر می کند و از مجلس درس حرکت میدهد بمادرم عتاب کرد

مادرم گفت چرا طفل مرا فاسد میکنی آخر این طفل يتيم است من چرخ ریسی می کنم و جهت این طفل معیشتی فراهم می کنم

ص: 550

معلم بمادرم گفت بگذار تحصیل علم بکند که فالوده با روغن پسته که بسیار غذای لذیذی است بخورد مادرم گفت توپیر مرد حرف شده و عقلت زایل شده و از نزد او بیرون شد

من هم مشغول تحصیل علم شدم تا بدرجه رسیدم که قاضی بغداد شدم و در سفره هرون با او هم غذا میشدم یکروز در سر سفره فالوده با روغن بسته حاضر بود بمن تکلیف خوردن نمودمن خواطرم آمد از حرف معلم خود الخ

و ایضا در کاظمین قبر نصر الله بن اثیر الدین محمد حزری برادر مبارك بن اثير صاحب نهايه ابن اثير وجامع الاصول و برادر على بن اثیر صاحب كامل التواريخ و اسد الغابة في معرفة الصحابة و خود نصر الله صاحب کتاب مثل السائر است وفاتش سنه ششصد و سی و هفت بوده در بغداد و بخاك رفت در جوار امامين همامين عليهما السلام و آن دو برادر دیگر در موصل وفات کردند و قبرشان در موصلت كذا نقل المحدث القمى (ره)

و ایضا در کاظمین است قبر جناب فرهاد میرزا معتمدالدوله ابن عباس میرزا ولیعهد فتحعلی شاه صاحب کتاب قمقام زخار و جام جم و غيرهما وباني صحن مقدس کاظمین (علیه السلام)

و ایشان درسنه هزار و سیصدو پنج در طهران از دنیا رفت و جنازه شان را حمل نمودند بکاظمین و در حجره درب صحن مقدس دفن کردند

امر دوم در مقابر شریفه بزرگانیکه در بغداد مدفونند

بدانکه از امامزادگان محترم وازرواة و اصحاب ائمه (علیه السلام) در بغداد زیاد است منجمله چهار نفر نائب خاص حضرت ولی الله الاعظم (علیه السلام)

در هدية الزائرين محدث قمی فرموده از جمله تکالیف زوار در ایام توقف در بلده طیبه کاظمین رفتن ببغداد است بجهت زیارت چهار نائب خاص امام عصر صلوات الله علیه که اگر هر يك از آنها در بلاد بعیده بودند سزاوار بود که انسان منازل بعیده طی کند ورنج وتحب بکشد و بفیض زیارت آنها نائل گردد زیرا که در میان تمام اصحاب خاص ائمه بزرگی و جلالت قدر ایشان کی نمیرسد قريب بهفتاد سال بمنصب سفارت و وساطت میان امام عصر (عجله) و رعیت فالز شدند و بر دست ایشان کرامات بسیار جاری گردید و گفته شده که بعضی از علماء قائل بعصمت ایشان شده اند انتهی

اول ایشان جناب ابو عمر عثمان بن سعید الاصدی است که حضرت هادی (علیه السلام) نص بر عدالت وامانت او فرمود و وکالت و نیابت از حضرت امام علی نقی الهادی و امام حسن عسكرى عليهما السلام نیز داشته قبر شریفش در کوچه ایست نزديك سرايه و دارالحکومه که در آن حیات مختصری و درخت سدری است وقبه مختصر وصندوق کوچکی هم دارد

و در بحار از غیبت شیخ طوسی نقل فرموده است قال فاما السفراء السدو حون في زمان الغيبة فاولهم من نصبه ابو الحسن علی بن محمد العسكرى و ابو محمد الحسن بن على بن محمد ابنه وهو الشيخ الموثوق به ابو عمر عشان بن سعيد العمرى و كان اسديا ويقال له السمان

و از حضرت هادی (علیه السلام) روایت کرده که فرمود هذا ابو عمر والثقة الامين ما قاله لكم فنى يقوله وما اداء اليكم فنى يؤديه وقال ابنه الحسن العسكرى هذا ابو عمر و الثقة الامين ثقة الماضي وثقتي في المحيى والسمات فماقاله لكم فمنى يقوله وما ادى اليكم فمنى يؤديه الى ان قالو لمامات حسن بن

ص: 551

على (علیه السلام) حضر غسله عثمان بن سعيد رضى الله عنه وارضاه وتولى جميع امره من تكفينه و تحنيطه وتقبيره في ظواهرها و كانت توقیعات صاحب الامر عجل الله فرجه تخرج على يدى عثمان بن سعيد وانه ابی جعفر محمد بن عثمان الى شيته وخواص ابيه ابی محمد بالامر والنهي والاجوبة عما تسئل الشيعة عنه اذا احتاجت الى السؤال فيه بالخط الذى كان يخرج في حيوة الحسن (علیه السلام) فلم تزل الشيعة مقيمة على عدالتهما الى أن توفی عثمان بن سعید رحمه الله ورضى عنه وقله ابنه ابو جعفر و تولى القيام به و حصل الامر كله مردوداً اليه والشيعة مجتمعة على عدالته وثقته و ام انته

وكرامات و خوارق عادات بدست او جاری شده و کتابها در فقه تصنیف فرموده مشتمل بر آنچه از حضرت عسكرى (علیه السلام) و از حضرت حجة الله (علیه السلام) وازوالدش شنیده

وقال الكليني خرج التوقيع الى الشيخ ابى جعفر محمد بن عثمان بن سعيد العمري قدس الله روحه في التعزية بابيه رضى الله عنه انا لله و انا اليه راجعون تسليماً لامره ورضا بقضائه عاش ابوك سعيداً ومات حميدا فرحمه الله والحقه باولياته ومواليه فلم يزل مجتهداً فى امرهم ساعياً فيما يقربه الى الله عز وجل واليهم نضر الله واقاله عثرته وفى فصل آخر اجزل الله لك النواب و احسن لك العزاء رزيت و رزينا و اوحشك فراقه و اوحشنا فسره الله في منقلبه وكان من كمال سعادته ان رزقه الله ولداً مثلك يطفه من بعده ويقوم مقامه بامره و يترحم عليه و اقول الحمد لله فان الانفس طيبة بمكانك وما جعله الله عز وجل فيك وعندك اعانك الله وقواك وعندك ووفقك وكان لك وليا وحافظاً وراعيا انتهى حاصل ما اردنا نقله عن البحار

دوم از نواب اربعه حضرت حجة الله (علیه السلام) جناب ابو جعفر محمد بن عثمان بن سعيد الاسدي بود که بعد از پدر بزرگوارش قائم مقام او شد بنص حضرت حجة عصر عجل الله فرجه و قریب پنجاه سال بمصنب جلیل نیابت خاصه مفتخر بود و در غیبت شیخ طوسی است که در آخر جمادی الاول سنه سیصدو پنج رحلت فرمود و در بغداد نزديك قبر والده اش دفن شد و قبر شریفش نزديك قبر شيخ عبد القادر است و بقعه و صحنی دارد و در آنجا معروفت بشیخ خلانی

و در بحار از شیخ صدوق از محمد بن عثمان روایت کرده که فرمود والله ان صاحب هذا الامر ليحضر الموسم كل سنه يرى الناس ويعرفهم ويرونه ولا يعرفونه

قال محمد بن عثمان رضی الله عنه و رأيته صلوات الله عليه متعلقاً باستار الكعبة في الستجار وهو يقول اللهم انتقم بى من اعدائك

و علی بن احمد دلال نمی گفت داخل شدم با بی جعفر محمد بن عثمان دیدم جلو صورتش تخته گذارده و نقاشی آیات قرآنیه بر او نقش می کند و در اطراف او اسماء ائمه اطهار را نقش می کند گفتم یاسیدی این تخته چه چیز است گفت این مال قبر من است که بر او تکیه نمایم و من همه روزه داخل قبر میشوم ويك جزو از قرآن تلاوت می کنم پس دست مرا گرفته و قبرش را بمن نشان داد و گفت چون روز فلان از ماه فلان از سال فلان بشود من از دنیا می روم و در این قبر دفن میشوم و این ساجه و تخته هم با من خواهد بود پس من تاریخش را نوشتم منتظر بودم ببینم در آنروز این امر واقع خواهد شد یا نه پس در همان روز ابو جعفر محمد بن عثمان از دنیا رحلت فرمود

سوم از نواب خاصه حضرت حجة الله (علیه السلام) جناب ابو القاسم حسین بن روح نوبختی بود

و در بحار از غیبت شیخ طوسی نقل کرده که مشایخ و بزرگان شيعه شك نداشت که اگر حادثه از برای جناب محمد بن عثمان عارض شود و از دنیا رحلت فرماید قائم مقام او جعفر بن احمد بن مقبل خواهد بود یا پدرش از کثرت خصوصیتش باجناب محمد بن عثمان حتى آنکه در آخر عمرش طعامی

ص: 552

نمیخورد مگر آنچه در منزل جعفر بن احمد یا پدرش بسازند و جناب جعفر بن احمد فرمود در وقت رحات محمد بن عثمان حاضر بودم و نزد سرش نشسته بودم و با او صحبت می کردم و ابو القاسم حسین بن روح در نزد پاهای او نشسته بود جناب محمد بن عثمان در آنحالت بمن توجه کرد و فرمود که مأمور من شده ام که وصیت کنم با بی القاسم حسین بن روح و او را خلیفه خود بنمایم پس من از نزد سر محمد بن عثمان برخاستم و دست جناب حسین بن روح را گرفتم و او را در بالای سر جناب محمد نشانیدم وخود سمت پاهایش نشستم

و در روایتست که جناب ابو القاسم اعقل مردم بود نزد مخالف و موافق و عامه نیز تعظیم میکردند او را بسیار تقیه می فرمود حتی آنکه بایشان گفتند که غلام دربان تو معاویه را سب نموده او را از خدمت خود عزل نمود و بیرون کرد و در ماه شعبان درسته سیصد و بیست و شش جناب حسین بن روح از دنیا رحلت فرمود و قبر شریفش در بغداد آخر کوچه است در وسط بازار عطاران است و آنجا بقعه وصحن مختصری دارد

چهارم از نواب خاصه حضرت حجة الله جناب ابو الحسن علی بن محمد سمری بود که آخر نواب خاصه حضرت حجة الله (علیه السلام) بود و بعد از جناب حسین بن روح بمنصب نيابت فائز گردید و در نیمه شعبان سنه سیصد و بیست و نه که سنه تناثر نجوم بود برحمت الهی واصل گردید و خیلی از علماء و محدثین شیعه در آنال از دنیا رحلت فرمودند

منجمله ثقه الاسلام كلينى ومنجمله على بن بابويه القمى والد شیخ صدوق و بعد از فوت ایشان ابتداء غیبت کبری شد و قبر شریف جناب علی بن محمد در میان باز ارحر اجانست نزديك محراب بزرگی که آنجا هست و در روضات از تاریخ اخبار البشر نقل کرده که از وقایع سنه سیصد و بیست و هشت است موت ابی عمیر احمد بن عبد ربه و ابوسعید استخری شیخ شافعیه و ابن مقله خطاط و این سنور قاری و ابی بکر انباری و ابى الحسن المزني و محمد بن يعقوب الكلبني ودر غيبت شیخ طوسی از حسن بن احمد نقل کرده گفت من در بغداد بودم در سنه که در آن سنه ابو الحسن علی بن محمد السمرى رحلت فرمود پس چندی مانده بفوتش توقیعی صادر شد از حجة عصر عجل الله فرجه که نوشته بود:

بسم الله الرحمن الرحيم باعلى بن محمد السمرى اعظم الله اجر اخوانك فيك فانك ميت ما بينك و بين سنه ايام فاجمع امرك ولا توص الى احد فيقوم مقامك بعد وفاتك فقد وقعت الغيبة النامه فلا ظهور الا بعد اذن الله تعالى ذكره وذلك بعد طول الامد وقسوة القلوب و امتلاء الارض جوراً و سيأتي من بدع المشاهدة الافمن ادعى المشاهدة قبل خروج السفياني و الصيحة فهو كذاب مفتر و لاحول و لاقوة الا بالله العلى العظيم

و بعد ازشش روز رفتیم بعيادتش دیدیم مشغول جان دادنت گفتیم وصی بعد از شما کیست فرمود لله امر هو بالغه و از دنیا رحلت فرمود

و بدانکه از زمان ولادت حضرت حجة الله الاعظم امام عصر ارواحنا له الفداء تا ابتداء غيبت کبری هفتاد و چهار سال می شود علی الاصح بدون کم و زیاد چون ولادت حضرت حجة على الاصح نيمه ماه شعبان سنه دویست و پنجاه و پنج بوده و بعضی دویست و پنجاه و شش گفته اند بعدد هندسه نورو رحلت جناب علی بن محمد السيمرى هم در نیمه شعبان سنه سیصد و بیست و نه بوده چنانچه گفته شد و از ابتداء زمان امامت حضرت حجة الله (علیه السلام) تا ابتداء غیبت کبری شصت و نه سال و شش ماه و هفت روز می شود چون رحلت حضرت عسکری (علیه السلام) على الاصح در هشتم ربیع المولود دویست و شصت بوده و

ص: 553

غیبت کبری هم گفتیم در نیمه شعبان سیصد و بیست و نه بوده و در این مدت این چهار بزرگوار از نواب معروف و مشهور بودند و سفراه دیگر هم بودند لكن غالباً این چهار نفر واسطه بودند میان ولی عصر و شیعیان و از مناصب ایشان رسانیدن رقمه های حوائج خلق است بآنحضرت و حال هم نیز باین منصب شریف مفتخرند و باید عرایض شیعه و رقاع حاجتشان بتوسط این بزرگواران بآن حضرت برسد

منجمله مرحوم ثقة الاسلام نوری در نجم الثاقب از انیس العابدین نقل میکند از کتاب سعادات ما لفظه دعاء التوسل از برای هر مهمی و حاجتی

بسم الله الرحمن الرحيم توسلت اليك يا ابا القاسم محمد بن الحسن بن علی بن محمد بن علی بن موسى بن جعفر بن محمد بن على بن الحسين بن على بن ابيطالب النبأ العظيم والصراط المستقيم و عصمة اللاجين بامك سيدة نساء العالمين و بآبائك الطاهرين و بامهاتك الطاهرات بيس و القرآن الحكيم و الجبروت العظيم وحقيقة الايمان و نور النورو کتاب مسطوران تكون سفيرى الى الله تعالى في الحاجة لفلان بن فلان

و اسم خود آن صاحب حاجت و پدرش را بنویسند و این رقعه را در گل پاکی بگذارند و در آب چاه یا آب جاری بیندازند و در آنحال بگویند یا سعید بن عثمان و یا عثمان بن سعید اوصلا قصتى الى صاحب الزمان (علیه السلام) بعد می فرماید نسخه چنین بود لكن بملاحظه روايات وطريقه بعضی از علماء باید چنین باشد باعثمان بن سعيد و يا محمد بن عثمان الخ والله العالم انتهى

و اما از علماء امامیه که مدفونند در بغداد

اول - الشيخ الاجل ثقة الاسلام محمد بن يعقوب بن اسحق الكليني الرازی صاحب کتاب کافی اصول و فروع و روضه اش که جمعا هشتاد هزار بیت است و در مدت بیست سال تألیف نمود و منت و حق بزرگی بر شیعیان دارد و در سابق اشاره بیعضی از مقامات و تواریخ متعلقه بایشان شد و در روضات از علامه طباطبایی از کتاب ذکری شهید نقل فرموده که احادیث کافی زیادتر است از مجموع احادیث صحاح سته اهل تسنن و رحلتشان در ماه شعبان سنه تناثر نجوم بود که سنه سیصدو بیست و نه باشد و قبر شریفش در بغداد معروفت همینکه شخص از جسر عبور کند و داخل بازار شود بفاصله چند قدم شباکی بطرف چپ معلوم می شود و سیدهاشم بحرانی فرموده که بعضی از حکام بغداد بناء قبر مرحوم کلینی را دید سؤال کرد که این قبر کیست گفتند قبر یکی از علماء شیعه است امر کرد که قبر را خراب کردند دیدند بدنی صحیح و سالم با کفن سالم میان قبر خوابیده نه بدن تغییر کرده و له کفن و يك طفل صغیری هم با او مدفونست که گویا پسرشان باشد با کفن سالم بس امر کرد که خاک بر روی بدن ریختند و بقعه هم روی قبرش بنا نمودند انتهی و او اول کسی است که اخبار را مبوب کرده و کتاب شریف کافی اوثق واضبط کتب شیعه است و قبر پدرش جناب يعقوب بن اسحق در کلین مزار معروفی است

دوم در هدية الزائرين از مزار فلك النجاة مرحوم سيد محمد باقر قزوینی نقل کرده اند که باشیخ کلینی قبر دیگر . هست که گفته شده است که قبر کراچکی یا قبر کیدری شارح نهج البلاغه ست انتهی

و مراد از شیخ کراچکی محمد بن على الكراچکی است صاحب کتاب کنز الفوائد که شاگرد سید مرتضی و شیخ طوسی است و در روضات از یافعی نقل فرموده که در سنه چهارصد و چهل و نه رحلت فرمود رأس الشيعة ابو الفتح کراچکی و مدفنش را ذکر نفرموده و سابقاً در باب ششم احتمال دادیم که

ص: 554

مدفن ایشان در طرابلس شام باشد و بعضی از مقامات و مراتب ایشان سابقاً اشاره شد و مراد از کیدری جناب محمد بن حسين بن حسن البيهقى النيشابورى است المشتهر بقطب الدين الكيدرى شارح نهج البلاغه الموسوم بحدائق الحدائق و او اول شرحیست که بر نهج البلاغه نوشته شده

و در روضات میفرماید در نسخه عتیقه از شرح نهج البلاغه دیده شده که نوشته شده بود وقع الفراغ من تصنيفه في آخر شعبان المعظم سنه ست وسبعين وخس ماه و بدانکه بیهق ناحیه ایست وسیعه بين نيشابور و بلاد قومس و حاکم نشین او سبزوار است و او از بلاد شیعه است قديماً وحديثاً و اهلش در تشیع مشهورترند از اهل خاف و باخرس در تشیع و (کیدر) از قرای بیهق است و مدفنشان را در روضات ذکر نفرموده اند والله العالم

سوم از علما امامیه که در بغداد مدفون است، جناب ابو الفتح على بن عيسى الاربلی صاحب کتاب کشف الله ، وفراغش از تألیف این کتاب در شب بیست و یکم ماه رمضان سنه ششصد و هشتاد و هفت بوده و ایشان دیوان شعری دارند در مدائح ائمه اطهار ص و از اشعار ایشان است :

عرج على ارض الغرى وقف به *** والثم تراه وزره خیر مزار

و قل السلام عليك يا خير الورى *** وا بالهداة السادة الابرار

و در روضات او را با ينقسم توصیف کرده الوزير الكبير والعالم التحرير بهاء الدین ابوالحسن على بن عيسى الاربلى بعد از چند سطر میفرماید ثم ان هذا الرجل قد يوصف في بعض الكلمات المتأخرين بالوزير وهو غلط و اشتباه الخ

و قبر شریفش در بغداد است در نزديك جسر وفعلا واقعت درمیان منزل کار گذاری ایران و تاریخ ولادت و وفاتش صحيحاً در دست نیست (اربل بروزن دعبل در دومنزلی موصل است )

امر سوم - در قبور بزرگان از خلفای بنی العباس و از علماء اهل تسنن که در بغداد و اطراف آن مدفونند و در قبور بزرگان از عرفاء و صوفیه که در آن زمین مدفونند

و در روح و ریحان است که در رصافه بغداد قبر بیست و و چهار نفر از خلفای بنی العباس است اول آنها مهدی عباسی است و آخر آنها معتصم است و عجب است که قبور تمام اینها محو و نابود شده و قبور متبركه معصومین همه بحمد الله مزین و محترم می باشند

و اما مدفونین از علمای اهل سنت :

اول - ابو حنيفه نعمان بن ثابت بن فردوس اول ائمه اربعه اهل تسنن وفاتش در سنه صد و پنجاه و يك بود و قبرش در نزديك جسر بين کاظمین و بغداد است و معروفست به امام اعظم

دوم - احمد بن حنبل بن هلال الشیبانی و او امام چهارم از ائمه اربعه اهل تسنن است ولادتش در بغداد سنه صد و شصت و چهار بوده و رحلتش در بغداد روز جمعه دوازدهم ماه ربيع الاول ربیع دویست و چهل و يك بوده و قبرش در این زمان غیر معلومست و گویا فعلا قبرش منخسف شده میان دجله بغداد

در تاریخ گزیده است که یاقوت مستعصی خطاط درسنه دویست و نود و هفت بعهد مقتدر

ص: 555

خلیفه از دنیا رفت و بنزديك قبر احمد بن حنبل مدهونست

سوم - ابوالفرج عبدالرحمن بن على الحنبلي البغدادى الواعظ الملقب به ابن جوزی صاحب كتاب الاذكياء وغيرها و نسب او چنانچه ابن خلکان گفته منتهی می شود بشانزده واسطه به قاسم بین محمد بن ابی بکر ولادتش سنه پانصد و ده بود و رحلتش در روز دوازدهم ماه رمضان سنه پانصد و نود و هفت بود و مدفنش در بغداد معلومت كذا في الروضات

و می فرماید بعید نیست که عبدالرحمن بن جوزی شیعه بوده و تقية اظهار تسنن می کرده و ایشان اجوبة لطيفه حاضره داشتند که بعضی از آنها مشعر است بر تشیعش : منها مارواه الجمهور که از ابن جوزی در حضور فئتین سؤال کردند ابابکر افضل است یا على فوراً گفت من كان بنته في بيته - صراحتا نگفت که افضل امیرالمؤمنین است بلکه عبارتی گفت که محتمل باشد مراد ابابکر باشد

ومنها سؤال کردند از ابن جوزی از عبد الله گفت الى كم اقول اربعة اربعة اربعة

صراحتاً نگفت دوازده است بلکه سه مرتبه گفت: چهار، چهار چهار که دوازده می شود

و نظیر اینست در فقره از جواب که مردی سنی بشیعه گفت آیا تو عایشه را دوست میداری مرد شیعه بناصبی گفت آیا تو دوست میداری که کسی عیال ترا دوست بدارد مرد ناصبی گفت نه

شیعه گفت پس تو چگونه راضی میشوی که کسی بگوید من حرم پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) را دوست میدارم

و در محاضرات راغب است که کرد مؤمن طاق را پس شمشیرش را کنید بروی مؤمن طاق گفت چه میگویی دربارۀ علی و عثمان

مؤمن طاق فرمود «انا من على ومن عثمان بریتی» یعنی من از علی هستم و از عثمان بیزارم بهمین از چنگ خارجی راحت شد

ومنها يكوقتي ابن جوزی بالای منبر بود گفت سلونی قبل ان تفقدونی پس زنی از جای خود برخاست گفت شبی علی رفت بمدائن نزد سلمان و مراجعت کرد صحیح است ابن جوزی گفت آری آن زن گفت عثمان سه روز بدنش در مزابل افتاده بود و علی هم حاضر بود صدقت گفت بلی گفت پس باید علی برحق باشد و عثمان بر باطل یا بعکس

ابن جوزی گفت اگر تو بدون اذن شوهرت از خانه بیرون شده لعنت خدا بر تو و اگر باذن شوهرت بیرون شده لعنت خدا باو

آن زن گفت عایشه که بجنك على رفت بدون اذن پیغمبر بود یا باذن پيغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) پس ابن جوزی سکوت کرد و از منبر فرود آمد

ومنها از بعضی از علماء بحرین نقل شده که از ابن جوزی سؤال کردند که فاطمه افضل است يا عايشه گفت عايشه لقوله تعالى فضل الله المجاهدين على القاعدين درجة، فاطمه فدکش را گرفتند سکوت کرد و عایشه تجهیز لشکر کرده و محاربه با علی کرد که از عسکرین هیجده هزار نفر کشته شدند

وايضاً ابن جوزی گفت زنهای عجم وقتی که میخواهند اولادشان را بترسانند می گویند لولو آمد اصل این کلمه لؤلؤ بوده چون وقتی که خلیفه را ابولؤلؤ کشت رعبی از او در قلوب مردم افتاد

ص: 556

بعد از کثرت استعمال لولو شد وحسب الوصية ابن اشعار را بر قبرش نوشتند :

يا كثير الصفح ممن كثر الذنب لديه *** جائك المذنب يرجو العفو عن جرم يديه

انا ضيف وجزاء الضيف احسان اليه

و ابن جوزی سبطی دارد مسمی بیوسف بن قز اعلى صاحب كتاب تذكره خواص الامة في ذكر خصائص الائمة تاريخ وفاتش سنه ششصد و پنجاه و چهار بوده و قزاغلی ترکی است (دختر زاده)

(و این ابوالفرج بن جوزی غیر ابوالفرج اصفهانی است علی بن الحسين صاحب کتاب اغانی و مقاتل الطالبین و این ابوالفرج هم درسنه سیصد و پنجاه و شش در بغداد از دنیا رفت و قبرش در بغداد است و این زیدی بوده و بعضی گفتند که از اولاد هشام بن عبدالملك بوده و جناب صاحب عباد خیلی اهتمام داشت بكتاب اغانى لكن بتجربه معلوم شده شنامت او

چهارم - الشيخ عبد القادر الجيلانى امام فرقه قادریه از فرق صوفيه الملقب بالقدس الاعظم و بازى الله الاشهب ولادتش در سنه چهار صد و هفتاد بوده و رحلتش در سنه پانصد و شصت و قبرش در بغداد معلومست

پنجم - معروف الكرخي البغدادی رحلت معروف در سنه دویست بوده و قبرش در بغداد است و در نزد اهل بغداد معروف است بترياق مجرب

ششم - حسين بن منصور الحلاج البيضاوى الشيرازى البغدادي الملعون

و او را در سنه سیصد و نه بامر المقتدر بالله العباسی کشتند و بدنش را سوختند و خاکسترش را بدجله بغداد ریختند و جدش مجوسی بود و بعضی از علماء گفتند یا لیته کان علی دین جده و مصاحبت نمود با ابوالقاسم الجنيد و اکثر علمای عصرش فتوی دادند باباحة دم او

هفتم - ابو نصر بشر بن عبدالرحمن المعروف بالحافي

و در روضات است که اصلش مروزی بوده بعد ساکن بغداد شد

در مجالس المؤمنین از منهاج الكرامه نقل کرده که حضرت موسی بن جعفر (علیه السلام) از نزد خانه بشر می گذشت آواز غنا و ساز شنید و کنیزی در خانه ایستاده دید سؤال فرمود اى كنيزك صاحب تو آزاد است یا بنده کنیز گفت آزاد است حضرت فرمود راست گفتی اگر او بنده میبود از خدا اندیشه مینمود پس آن کنیز باندرون رفت و ماجرا را بیشر نقل کرد بشر متنبه شد و با پای برهنه بیرون شد تا ملاقات کرد حضرت موسی بن جعفر (علیه السلام) را و عذرخواهی کرد و گریه نمود و بدست آن بزرگوار تو به کرد و خجالت کشید از عمل زشتش و پشیمان شد

و منقولست که در مرض موت بشر بعضی از دوستان ببالینش حاضر بودند گفتند می خواهیم قدری قاروره ترا نزد طبیب ببریم گفت واگذارید مرا الطيبب امرضنى مبالغه کردند تا قاروره اورا نزد طبیب نصرانی بردند

طبیب نگاه کرد متحیر شد گفت اگر این قاروره از نصرانی است از راهبی خواهد بود که خوف الهی جگرش را پاره کرده و اگر از مسلمانست از بشر حافی خواهد بود و او را نزد من دوائی نیست زود خود را باو برسانید که خواهد مرد گفتند از بشر حافی است فوراً طبیب زنار را کند و گفت اشهد ان لا اله الا الله وان محمداً رسول الله من بعد رفتند نزد بشر که بشارت بدهند او را با سلام نصرانی چون چشم بشر به آن

ص: 557

جماعت افتاد گفت آیا نصرانی مسلمان شد؟ گفتند بلی که خبر داد بشما؟

فرمود چون شما از نزد من خارج شدید مرا خواب ربود دیدم گوینده گفت يا بشر ببركت مالك اسلم الطبيب النصراني

بعد از یکساعت از دنیا رفت و در عاشوراء سنه دویست و بیست و شش در سن هفتاد و شش سالگی از دنیا رفت و قبرش در بغداد مشهور است

و در تاریخ گزیده است که سبب سعادت او آن بود که در راه کاغذ پاره یافت بر آن نوشته بود بسم الله الرحمن الرحيم او را خوشبو نمود و جای نیکوفهاد هاتفی ندا داد ابونصر نام ما را مطيب گردانیدی در مکافات آن نام ترا در دنیا و عقبی مطیب گردانیدیم

و نظیر این وارد شده که منصور بن عمار در اول حال بین راه کاغذ پاره یافت باو نوشته بود بسم الله الرحمن الرحيم جائی نیافت بنهد بخورد ببر ببرکت او در علم کت او در علم بر وی گشوده شد و در جنب قبر بشر حافی است قبر خطیب بغدادی

هشتم - ابو القاسم حسین بن محمد بن مفضل بن محمد المعروف بالراغب الاصفهاني

صاحب مفردات راغبو محاضرات راغب و بعضی احتمال دادند تشیع او را و این اشعار از اوست :

زصد هزار محمد که در جهان آید *** یکی بمنزلت و جاه مصطفی (صلی الله علیه وآله وسلم) نشود

و گرچه عرصه عالم پر از علی گردد *** یکی بعلم وسخاوت چو مرتضی نشود

جهان اگرچه زموسی و چوب خالی نیست *** یکی کلیم نگردد یکی عصا نشود

و علاوه از اهل بیت معصومین خیلی روایت می کند و از امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب (علیه السلام) تعبير به امير المؤمنین مطلق می کند

و در کتاب محاضرات حكايات ظريفة نوشته:

منجمله نوشته : چهار نفر اقتدا نمودند به یحیی نامی و او «قل هو الله» را غلط خواند ، بعد از نماز یکی از آن چهار نفر مأمومین گفت: (اکثر یحیى غلطا في قل هو الله احد)

دیگری گفت (قام يصلى دائماً حتى اذا اعيا قعد)، سومی گفت ( کانما لسانه سه بحبل من مسد ) ، چهار می گفت (یز حرفی محرابه زحیر حبلى للولد)

و منجمله در کتاب محاضرات است که صبیبی بمعلمش گفت در خواب که بدن من آلوده به عذره است و بدن شما آلوده بعسل است؟

گفت این کاشف از اعمال سوء تو و از اعمال صالحه من است

گفت هنوز من خوابم را نگفتم که دیدم که تو بدن مرا می لیسی و من بدن ترا !!

گفت دور شوای ملعون

ومنجمله نقل شده که مردی در بصره چشمش بزنی افتاد، گفت من باین خوبی و باین تازه روئی زنی ندیدم و این نیست مگر بجهت آنکه غم و غصه نداشته؟ زن گفت غمی که من داشته و دیده ام احدی نداشته و ندیده شوهر من روز عید اضحی گوسفندی ذبح کرد و من دو پسر داشتم مثل دودانه در وجواهر پسر بزرك ببرادر کوچکش گفت بیا بتو نشان بدهم که پدرم بچه کیفیت گوسفند را ذبح کرد او را گرفت و سرش را جدا کرد وقتی که من رسیدم دیدم خون از رگ های گردن بچه جاری است! پسر بزرك خالف و ترسان رفت بطرف بیابان گرگ او را پاره پاره کرد

ص: 558

پدرشان که فهمید رفت عقب پسر بزرگ درمیان بیابان از شدت حرارت هلاک شد و من در دنیا باقی مانده ام غریب و تنها!!

آن مرد گفت ای زن تو چگونه صبر کردی باین اندازه از هم وغم

گفت چه کنم اگر برای هم و غم علاجی می دیدم غم نمی خوردم لیکن چه کنم که علاج نمی بینم

في الروضات وكانت وفاته سنه خمس وستين و خمس مأة والظاهر انها اتفقت في بغداد لانه كان ساكنا فيه

نهم - ابن درید محمد بن حسن بن درید بصری صاحب کتاب جهره و مقصوره

محدث قمی فرموده که این شهر آشوب او را از شعراء اهلبیت (علیه السلام) شمرده و از شعر اوست:

اهوى النبي محمداً و وصيه *** و ابنيه وابنته البتول الطاهره

اهل العباء فانني بولائهم *** ارجو السلامة والنجا في الاخره

واری محبة من يقول بفضلهم *** سببا يجير من السبيل الجائره

ارجو بذاك رضى المهيمن وحده *** يوم الوقوف على ظهور الساهره

وفاتش در بغداد بود در ماه شعبان سنه سیصدو بیست و يك

دهم - در بغداد است قبر ابو محفوظ معروف به کرخی عرفاء و صوفیه را در حق وی عقیده فراوانی است و او را مستجاب الدعوه و از موالیان حضرت رضا (علیه السلام) دانند و او درسته دویست در بغداد از دنیا رفت و در آنجا دفن شد

یازدهم - الشيخ عبد الحميد بن محمد بن محمد بن حسین بن ابى الحديد المدائني المعروف به ابن ابی الحدید، شارح نهج البلاغه

مواليا لاهل بيت العصمة والطهارة وان كان فى زى اهل السنه و الجماعة منصفا غاية الانصاف و معترف بود به «ان الحق يدور مع والد الحسنين»

و در روضات می فرماید این ابی الحدید درمیان علماء عامه بمنزلة عمر بن عبدالعزيز است درمیان خلفاء بنی امیه پس چنانچه درباره عمر بن عبدالعزیز است «بعشر يوم القيمة امة واحدة»

همچنین ابن ابی الحدید هم محشور می شود بهیئت علیحده و بسیاری از علماء عامه قائلند بتشيع او تولدش روز دوشنبه غرة ذيحجة الحرام سنه يانصد وه تادوشش بود و رحلتش در بغداد سنه ششصد و پنجاه و پنج بوده - وشواهد بر تشیع او زیاد است

منجمله آنکه در کتابش خطبة شقشقیه را نقل میکند و حال آنکه خطبۀ شریفه صريح است در شکایت حضرت امیر (علیه السلام) از بعضی از غاصبین

و منجمله آنکه در اول شرح نهج البلاغه می گوید «الحمد لله الذي قدم المفضول على الافضل المصلحة اقتضاها التكليف »

و در فوائد الرضویه از سید محمد حسن زنوزی صاحب کتاب ریاض الجنة نقل می کند که گفت من از استاد خود مرحوم میرزا محمد مهدی شهید مشهدی شنیدم که فرمود وقتی من شرح ابن ابى الحدید را مطالعه می کردم ظن متأخم بعلم حاصل کردم تشیع از شبی در فکر بودم که در کتب و تصانیف خود شهادت بدهم بتشیع او چون صبح شد صحيفة مؤمنة كه ابداً سواد نداشت و عوام صرف بود و من او را می شناختم نزد من آمد در کمال اضطراب و تشویش گفت

ص: 559

فلان ، آیا ابن ابی الحدید نامی در میان مسلمین میباشد؟ گفتم بلی گفت دیشب در عالم رؤیا دیدم تابوتی از آتش در جایی گذارده اند و مردی را میان آن تابوت آتشین می سوزانند و شعله آتش از آن بلند شده و بوی تعفن از آن می آید بعدی که مردم از آن تعفن مشرف بهلا کنند و آن مرد در میان تابوت با ینطرف و آنطرف می گردد و تضرع والحاج میکند، من را از مشاهده آن حال خوف و هراسی روی داد پرسیدم اینمرد کیست ؟

گفتند ابن ابی الحدید است که او را بسبب تسنن عذاب می کنند ! از دهشت واقعه از خواب بیدار شدم و هنوز اثر آن خوف در دل من باقیست

فرمودند: من یقین کردم که خداوند خواسته که مرا از اعتقاد به تشیع او برگرداند، پس از آن اعتقاد نادم شدم

دوازدهم - المورخ الخبير محمد بن جرير بن غالب الطبرى صاحب التفسير الكبير و التاريخ ولادتش سنه دویست و بیست و چهار بود در آمل مازندان ورحلتش در سوم شوال سنه سیصد و ده بود در بغداد

در مقامع می فرماید محمد بن جریر دو نفرند یکی محمد بن جریر بن غالب الطبری است که صاحب تاریخ و تفسیر مشهور است و او شافعی المذهب بود و دیگری محمد بن جریر بن رستم الطبری است صاحب کتاب مستر شد و ایضاح وغير ايندو و شبهه نیست که او شیعه بوده و بعضی از كتب منسوبست بطبری و معلوم نیست که مراد كدام يك از این دو طبری هست

و در روضات است که کتاب آداب الحميدم از محمد بن جریر الطبری است و معلوم نیست که از کدامیک از آنهاست و در اوست که حرث بن روح از پدرش از جدش روایت کرده که باولادش گفت ای اولادهای من هرگاه امر بزرگی بشما زوی آورد یا هم و غمی برشما عارض شد پس شب با طهارت در فراش و لحاف طاهری تنها بخوایید و هفت مرتبه سوره والشمس و هفت مرتبه سوره والليل را بخوانید بعد بگوئید: «اللهم اجعل لي من امرى هذا فرجا و مخرجا »

و بخوابید پس در شب اول با شب سوم با شب پنجم و گمان میکنم گفت یا در شب هفتم شخصی درخواب تو بیاید و بگوید خلاصی تو در این امر عظیم در اینست

راوی گفت: دردسری بر من عارض شد که نمیدانستم علاج آنرا پس من همین عمل را جای آوردم در شب اول در عالم رؤیا دو نفر آمدند نزد من، یکی نزد سرمن نشست و دیگری نزد پاهایم بعد یکی از این دو بدیگری گفت بدنش را مس کن!

پس تمام بدن مرا مسح كرد، بيك موضعی از سرم که دستش رسید گفت: « این موضع از سرت را حجامت کن » چنین کردم درد سرم خوب شد و من این امر را بکی نگفته ام مگر آنکه بمحض عمل کردن علاج شده است

و در روضات از بعضی اعاظم روایت میکند هرگاه کسی بخواهد یکی از انبیاء یا از ائمه یا با یکی از والدین یا یکی از مؤمنین را در خواب بیند پس بخواند سوره و الشمس و الليل و قدر و جحد و اخلاص و معوذتین را بعد بخواند سوره اخلاص را صد مرتبه و صد مرتبه صلوات بر محمد و آل محمد بفرستد و بخوابد بطرف راست با طهارت و با لباس طاهر و در فراش طاهر وغذای طيب و قلب صاف و صفای خاطر و عزم جازم و یقین صادق پس او می بیند او می بیند هر که را بخواهد انشاء الله و

( ج 30)

ص: 560

هر چه بخواهد با او سخن می گوید

و در دار السلام محدث نوری از عبد الحق دهلوی در کتاب تاریخ مدینه نقل کرده کسیکه بخواهد پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) را در خواب ببیند مداومت نماید بصلوات فرستادن بر پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) با طهارت باین صیغه : «اللهم صل علی محمد و آله وسلم كما تحب»

و ايضا نقل فرموده مداومت نمودن بصلوات بر پیغمبر صباین صیغه همین سعادت را بیابد (اللهم صل على روح محمد في الارواح اللهم صل على جده فى الاجساد اللهم صل على قبره في القبور)

خاتمه

چون در خاتمه باب ششم و هفتم و هشتم احوالات بعضی از سلاطین و خلفاء ذکر شده مناسب دیدم که در خاتمه این باب احوالات بعضی از وزر آن شیعه امامیه را که دارای علم و فضل و کمال وجود بودند ذکر کنم که در تذکر حالات آنها مواعظ و نصایح بلیغه است :

منهم ابو سلمة بن سليمان همدانی بود و او بسیار علاقه و محبت داشت بآل محمد (صلی الله علیه وآله وسلم)

و در زمانیکه ابو مسلم مروزی خروج بمروانیان نمود بعضی از امرآه خراسان را بتسخیر ممالک عراق نامزد کرد و مکتوبی با بوسلمه نوشت و در آن نوشته از او بوزیر آل محمد (صلی الله علیه وآله وسلم) تعبیر نمود با و چون امرآه ابو مسلم ولایت عراقین را تصرف نمودند و بکوفه رسیدند حسن بن قحطبه که امارت لشگر ابومسلم با او بود ابوسلمه را ملاقات نموده مکتوب ابو مسلم را بوی داد ابو سلمه اکابر و اشراف اهل کوفه را در مسجد جمه نموده نوشته ابو مسلم را خواند و خود مشغول امور وزارتی گردید

در این اثناء ابو العباس سفاح و برادرش منصور که تا آنزمان از ترس مروانیان پوشیده بودند يکوفه رسیدند ابوسلمه داعیه داشت که یکی از اولاد علی بن ابیطالب را بخلافت نصب کند لذا سه کاغذ بسه نفر از اولاد علی بن ابیطالب نوشت و التماس کرد که خلافت را قبول کنند

اول بحضرت صادق (علیه السلام) دوم بعبد الله بن حسن بن علی بن ابیطالب (علیه السلام) سوم بعمر بن زین العابدين (علیه السلام) اما هيچيك قبول نفرمودند مسئول ابو سلمه را بلکه حضرت صادق (علیه السلام) کاغذ را نا خوانده سوزانید در آنوقت امرآه خراسان منزل عباسیان را دانسته آنها را از کنج اختفاء بیرون آورده و سفاح را بر سرير خلافت نشانیدند

و چون عباسیان دانستند میل ابو سلمه را که میخواهد خلافت با اولاد على بن ابيطالب (علیه السلام) باشد درصدد قتل او بر آمدند لكن بدون مشورت ابو مسلم جرئت نکردند باین امر اقدام کنند از این جهت سفاح برادر خود منصور راروانه کرد بخراسان نزد ابو مسلم چون منصور وارد شد بابو مسلم لوازم خدمتگذاری را بعمل آورد منصور کیفیت حال را با بو مسلم گفت ابومسلم گفت من وابو سلمه از جمله غلامان امیرالمؤمنین هستیم اگر پای از حد خود بیرون کنیم البته قتل ما واجب است

منصور مقضى المرام از خراسان مراجعت کرد بکوفه رسید شنید که ابو سلمه از دنیا رفته

ومنهم جناب على بن يقطين وزیر هرون الرشيد

در رجال کبیر است که حضرت موسى بن جعفر ع بعلى بن يقطين فرمودند تو ضامن بشو بك

ص: 561

خصلت را تامن ضامن بشوم برای توسه خصلت را عرض کرد یا بن رسول الله سه خصلتیکه شما ضامن می شوید چه چیز است ؟

فرمود اما سه خصلتی که از برای تو ضامن می شوم آنستکه ابدا بتوالم آهن نرسد و بفقر وفاقه گرفتار نشوی و محبس و زندان راهم نبینی عرض كرد يك خصلتی که من ضامن بشوم چیست؟ فرمود ضامن بشو برای من که هر وقت دوست ما بیاید نزد تو او را اکرام نمائی على بن يقطين ضامن اين مطلب شد حضرت هم برای اوضامن آن سه مطلب شدند

وايضا روایت کرده وقتیکه حضرت موسی بن جعفر (علیه السلام) تشریف آوردند بعراق على بن يقطين خدمت حضرت عرض کرد آیا نمی بینید حال من و کثرت گرفتاری و ابتلائات مرا

حضرت فرمودند يا على ان الله تعالى اولياء مع أولياء الظلمة ليدفع بهم من اوليائه وانت منهم یا علی یعنی از برای خداوند دوستانی هست در در خانه ظالمین که دفع می کند ظلم و شدائد را بواسطه آنها از موالیان خود و تو از آنها هستی یاعلی

در مجالس المؤمنین روایت کرده که یکی از شیعیان خدمت حضرت صادق (علیه السلام) رسید عرض کرد یا بن رسول الله مرا مهمی است نزد سلطان و وسیله در آن در گاه ندارم خدمت شما آمدم که تدبیری در آن باب بفرمائید حضرت فرمود برو بدرگاه سلطان و منتظر بشو تا مردی باین صفت و این صفت به بینی وسعی کن که در خلوت خود را باد برسانی آنگاه با و بگو که حضرت صادق (علیه السلام) مرا نزد تو فرستاد تاکار مرا در درگاه سلطنت انجام دهی آنشخص شیعه رفت بدرگاه سلطان و منتظر شد تا آنمرد آمد در خلوت او را دید و پیغام حضرترا رسانید آنشخص اهتمام زیادی نمود نزد سلطان وحاجت او را بر آورده کردو آنشخص مقضى المرام مشرف شد خدمت حضرت صادق (علیه السلام) عرض کرد یا بن رسول الله آن حاجبی که مرا نزد او فرستادی چون نام تراشنید از فرح و نشاط نزديك بود بیهوش شود در آن حال رفت نزد سلطان و کار مرا انجام داد و دوستی چنان بدرگاه دشمنان چه کار دارد حضرت فرمود حاکم و سلطانی نباشد الا آنکه بعض از موالیان ما بدرگاه او ملازم باشند چون بعضی از موالیان مارا آنجا حاجت و مصلحتی باشد به تمشیت آن قیام نماید

و در رجالست که محمد بن اسماعيل بن بریع وزیر بود و او از حضرت رضا (علیه السلام) روایت کرده :

قال ان الله تبارك وتعالى بابواب الظالمين من نور الله به البرهان ومكن له في البلاد ليدفع بهم عن اوليائه ويصلح الله بهم امور المسلمين لانهم ملجأ المؤمنين من الضرر واليهم يفزع ذو الحاجة شيعتنا بهم يومن الله روعة المؤمن فى دار الظلم أولئك هم المؤمنون حقا أولئك نورهم تضيء منه القيمة خلقوا والله للجنة و خلقت الجنة لهم فهنيئاً لهم ما على احدكم ان لوشاء لنال هذا كله قال قلت بماذا جعلني الله فداك قال يكون معهم فيسرنا بادخال السرور على المؤمنين من شيعتنا فكن منهم يا محمد

ومنجمله محمد بن الحسين المعروف باستاد این عمید القمی وزیر بی نظیر و صاحب بن عباد از زمره اصحاب او بود و بواسطه صحبت او معروف شد بصاحبو او وزیر رکن الدوله دیلمی بود و در علوم فلسفه و نجوم مهارت تامی داشت

و از تاریخ مصر نقل شده که چون صاحب بن عباد ببغداد رفت و مراجعت کرد استاد ابن عمید سؤال نمود که بغداد را چون بدی صاحب بن عباد گفت بغداد في البلاد كالاستاد في العباد

وايضا روایت نموده که روزی صاحب بن عباد بعد از وفات ابن عمید از در سرای او می گذشت و بیرون آن سراهیچکس را ندید پس این ابیات را انشاد کرد

ايها الدا لم علاك اکتیاب *** این ذاك الحجاب و الحجاب

این ما كان الدهر يفزع منه *** فهو اليوم في التراب تراب

ص: 562

وفات و زیرا بن عمید در سنه سیصدو پنجاه و نه بود

و منجمله اسمعیل بن عباد طالقاني الملقب به كافى الكفاة المعروف به صاحب بن عباد و او اعجوبه دهر و نادره دوران و بسیار فاضل و ادیب بود و علماء و فضلاء نزد او محل منیعی داشتند و در درس او شش نفر بودند که کلمات او را بتلامذه می رسانیدند و ابن خلکان گفته : نقل کتبش محتاج بود چهار صدشتر و او وزیر و کافی مهمات مملکت سلطان فخرالدوله دیلمی بود لذا ملقب شد بكافى الكفاة

و در هر شب از شبهای ماه رمضان هزار نفر را افطار میداد و فخر الدوله امر نمود بحفر بئرى وصاحب بن عباد یکی از منشیها فرمود يك كاغذی در این خصوص بنویسد چون این منشی با صاحب بن عباد بدبود صاحب هم مخرج (راه) نداشت لذا منشی تعهد کرد و کافلی نوشت که کلمه از کلمات او بدون (رآء) نباشد که صاحب در خواندن او خجالت بکشد پس نوشت امر امیر الامراء عمره الله ان ان يحضر بترفى طريق الماره ليشرب منه الصادر والوارد حرر ذلك في رابع شهر رمضان المبارك بورك فيه الى يوم المحشر »

پس صاحب که دید او را عیناً قرائت نمود بعباراتیکه ابدا (رام) ندارد ، خواند « حکم اعدل الحكام طول الله مده حيوته ان يعمل قليب فى سبيل المسلمين لينتفع منه العادى والزائح وكتب فى اوائل ايام الصيام الميمون لازال ميمونا الى يوم القيمة »

وحكى انه قبل له قال ارم رمحك واركب فرسك فقال الى قناتك واعل جوادک

مولدش سنه سيصد و بیست و شش واقع شد در طالقان بین قزوین و ابهر و رحلتش در شب جمعه بیست و چهارم صفر سیصدو هشتادو پنج واقع شد در ری و جنازه اش را حمل نمودند باصفهان و در خانه خود او دفن نمودند و بعضی در پای جنازه او زمین را سجده می کردند از بزرگان دیالمه و غير هم

قبرش در محله باب طوقچی در میدان کهنه اصفهانست وقبه دارد و مرحوم حاج محمد ابراهیم کرباسی امر بتجدید عمارت او فرمود و مداومت بزیارت او داشت معروفست هر کس بزیارت او یکهفته نمی گذرد که چیزی باو میرسد و ایشان اشعار بسیار خوبی گفته اند منجمله قوله

ابا حسن لو كان حبك مدخلى *** جهنم كان الفوز عندى جحيمها

فكيف يخاف النار من هو مؤمن *** بان امیر المؤمنين (علیه السلام) قسيمها

وايضا فرموده :

لعمرك ما الانسان الا بدينه *** فلا تترك التقوى انكالا على النسب

فقد رفع الاسلام سلمان فارس *** وقد وضع الشرك الشريف ابالهب

وايضا فرموده

لوشق عن قلبي يرى وسطه *** سطران قد خطا بلا كاتب

العدل و التوحيد في جانب *** وحب اهل البيت في جانب

و از جمله اشعار صاحب بن عباد است که در باب شوق خود بزیارت حضرت رضا (علیه السلام) گفته و شیخ اجل این بابویه در صدر کتاب عمون الاخبار که تألیف آن بعنوان تحفه صاحب بوده این اشعار را نوشته

یا سائراً زائراً الى طوس *** مشهد طهر و ارض تقديس

ص: 563

ابلغ سلامي الرضا و حط على *** اکرم رمس لخير مرموس

وله ايضا :

قالت تحب معاويه *** قلت اسکتی یا زانیه

قالت اسات جوابیه *** فاعدت قولی ثانیه

یا زانية يا زانيه *** يا بنت الفى زانيه

احب من شتم الوصى علانيه *** فعلى يزيد لعنة وعلى ابيه ثمانيه

وعلويين وسادات وعلماء نزد او مكانت وثانی داشتند و علماء را بتصنیف و تأليف تشويق می فرمود و بجهت خاطر او شیخ فاضل حسن بن محمد قمی تاریخ قم را تألیف کرد

وايضا شيخ صدوق بجهت او عيون اخبار الرضا را تصنیف کرد و مصدر کرد کتابش را بدو قصیده از او و تعالیی بجهت او تصنيف كرد يتيمة الدهر را وسالی پنج هزار اشرفی می فرستاد ببغداد بجهت فقهاء آنها

وصاحب بن عباد اعجوبه دهر و نادره دوران بود و در تشیع وحب اهل البيت اوحد زمان خود بود حتی آنکه اهل اصفهان مذهب تشیع را نسبت بوی می دادند و می گفتند ( فلانی بدین ابن عباد است)

و منجمله شرف الدین ابو طاهر بن سعد القمی و اروزیر ملکشاه سلجوقی بود و بغایت متدين ومتشرع بود و قبل از رسیدن بمنصب وزارت مدت چهل سال عامل مرو بود و مدت وزارتش سه ماه بود که بریاض رضوان شتافت

و در مجالس المؤمنین از صاحب جامع التواريخ نقل می فرماید مرقد شرف الدین در جوار روضه طيبه امام هشتم علی بی موسی الرضا (علیه السلام) واقع است حقیر از بعضی از اشراف مشهد مقدس شنیدم که قبر ابوطاهر فى وقبر سلطان سنجر در نزد قبرستان قتلگاه دم زنجیر است و بقعه مختصری هم دارند

و منجمله مؤید الدین ابو طالب محمد بن علی العلقمی بود که از اکابر وزراء بوده و شعرا در مدح او قصاید لطيفة نظم کردند

*(شعر)*

ان الوزارة لم يكن كفو لها *** الا الوزير محمد بن علقمی

و ابن ابى الحديد معتزلی شرح نهج البلاغه را باسم او نوشته و هزار دینار زر سرخ با خلعت لايق باو داد تا در سنه ششصد و پنجاه و چهار که هلاکوخان از ممالک شرقي بقصد تسخير ولايت غربی نهضت نمود رایت عزیمت بجانب دار السلام بغداد بر افراخت و خواجه نصیر الدین محمد الطوسی در آن حین از حبس ملاحده نجات یافت و از هلاکوخان انواع محبت دیدو همراه او روانه شد بجانب بغداد، ابن علقمی هم فرصت دید و قاصد پی در پی فرستاد و ایشان را بتوجه نمودن ببغداد تر غیب نمود هلاکوخان بالشکر فراوان روی بوی دار السلام بغداد نمود

روز یکشنبه چهارم صفر سنه ششصد و پنجاه و پنج مستعصم خلیفه با هر دو پسرش ابو بکر و عبد الرحمن و بسیاری از دانشمندان عازم ملاقات هلاکوخان گردید چون وارد شد هلاکوخان خلیفه و دو پسر با دو سه نفر از خدام او را در اردو متوقف گردانید و در باب ابقاء و افناه او با خواجه نصیر الدین و دیگران مشورت نمود همه بر قتل خلیفه متفق شدند امر فرمود تا مستعصم را بنمد پیچیدند و بزمین مالیدند نابندهای اعضای او از یکدیگر جداشد كذا في مجالس المؤمنين

ص: 564

ومنجمله حسين بن على المعروف بوزير المغربي

و ایشان دختر زاده محمد بن ابراهيم بن جعفر نعمانی است صاحب کتاب غیبت وزیر سلطان احمد بن يزدان الكردي سلطان ديار بكر و اطراف و حوالی آن بود

و ایشان تصنیفات زیادی دارند و اشعار بسیار ملیح گفته اند منجمله در باره جوان حسن الوجه که موی سرش را تراشیده بود گفته

حلقوا شعره ليكوه قبحاً *** غيرة منهم عليه وشحا

كان قبل الحلاق ليلا وصبحاً *** ضحوا ليله و ابقوه صبحا

وایشان در سیزدهم ماه رمضان سنۀ چهار صدو هیجده در میا فارقین وفات کرد و بر حسب وصیت خود او جنازه اش را حمل نمودند بنجف اشرف و در خارج نجف اشرف دفن کردند

و منجمله حسن بن محمد المهلبی که وزیر معز الدوله احمد بن بويه الدیلمی بود

وارتفاع قدرو اتساع صدر و علو همت وجود کف او معروف و مشهور بود ، قبل از آنکه بمنصب وزارت برسد بسیار فقیر و پریشان بود

یکوقتی سفری نمود در بین راه میل خوردن گوشت نمود قدرت نداشت بجهت فقر و پریشانی پس این اشعار را انشاد کرد

الاموت يباع فاشتر به *** فهذا العيش مالا خير فيه

الاموت لذيذ الطعم يأتي *** يخلصنى من الموت الكريه

اذا ابصرت قبراً من بعيد *** و ددت لو انني مما يليه

ورحلت او در بیست و هفتم ماه شعبان سنه سيصدو پنجاه و دو بود در راه واسط و او را در مقابر قریش دفن کردند کذافی تاریخ ابن خلكان وفيه اشاره الى تشيعه

و منجمله خواجه شمس الدین محمد جوینی وزیر هلاکوخان بود و او را شهید نمودند در روز چهارم ماه شعبان سنه ششصد و هشتاد و نه

و این رباعی در شهادت او گفته شده

از رفتن شمس از افق خون بچکید *** مه روی بکند و زهره گیسو ببرید

شب جامه سیه کرد در آن ماتم وصبح *** برزد نفس سرد و گریبان بدرید

و منجمله خواجه نظام الملك حسن بن اسحق الطوسی که وزیر جلال الدوله سلطان ملکشاه ابن الب ارسلان بود و تاریخ جلالی که در تقاویم نوشته منسوب است باو خواجه در یازده سالگی از حفظ قرآن مجید فارغ شد

ودر حبيب السیر است یکوقتی خواجه از الب ارسلان اجازه گرفت که مشرف شود بمکه معظمه اسبابش را فراهم نمود و خیمه بجهت حرکت بخارج شهرزد ناگاه شخص مریضی کاغذی داد بیکی از ملازمان خواجه که بدهد بخواجه چون خواجه خواند گریه زیادی کرد بقسمیکه آن شخص از دادن کاغذ پشیمان شد چون از گریه ساکت شد فرمود آنشخص که این رقعه راداده حاضر کنید آنچه گردش کردند او را ندیدند

بعد خواجه رقعه را داد بملازمان خواندند دیدند نوشته « من دیشب پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) را در خواب دیدم فرمود بحسن بگو حج تو همینجا هست بمکه چرا می روی من بتو گفتم ملازم اين ترك

ص: 565

باش ووظایف ارباب حاجت را بر آور و بفریاد در ماندگان برس

از اینجهت خواجه فسخ عزیمت نمود و گفت هر وقت صاحب این خواب را ببینید بمن برسانید

بعد از مدتی او را دیدند گفتند وزیر ترا طلبیده جواب داد وزیر نزد من امانتی داشت باو رسانیدم نه او را بمن کاریست و نه مرا باو

و خواجه در هرات و بغداد و بصره و اصفهان و بلدان دیگر بقام خیریه زیاد بنا نموده منجمله در بغداد مدرسه نظامیه از ابنیه خیریه اوست و بسیاری از علماء مثل غزالی و ابو اسحق شیرازی در مدرسه نظامیه بغداد تحصیل کرده اند

و ایضا در حبیب السیر است خواجه مجله نوشت و شهادت بزرگان را در آن درج نمود و وصیت نمود که در جوف کفنش با او دفن کنند

شیخ ابو اسحق نوشت « خير الظلمة حسن كتبه ابو اسحق » خواجه توضیع او را که دید گریه کرد و گفت سخن راست اینست و بعد از شهادتش بزرگی او را در خواب دید از حالش پرسید گفت بواسطه سخن و کلمه راستی که شیخ ابو اسحق نوشت خداوند مرا آمرزید

و در زينة المجالس از کتب تواریخ نقل کرده هر گاه تحفه بمجلس خواجه نظام الملك می آوردند خواجه او را بحضار قسمت می نمود

روزی باغبانی سه دانه خیار نورس نزد وی آورد خواجه هر سه دانه را خورد و فرمود هزار در هم باو بدهند سؤال نمودند گفت آن خیارها تلخ بود ترسیدم اگر بدیگری بدهم طاقت نیاورد و اظهار کند و این بیچاره خجالت بکشد

ودر روضة الانوار است بسلطان ملکشاه گفتند نظام الملک در هر سال از خزانه نهصد هزار خلعت بعلماء وصلحاء وزاهدان و عابدان میدهد و شما را از آن نفعی نیست و بآن مبلغ لشکر جراری میتوان فراهم نمود سلطان ملکشاه اینسخن را بخواجه گفت

خواجه فرمود باین زر میتوان لشگری ترتیب داده که ایشان دشمنان را بشمشير يك ذرعی و به تیری که رفتنش سیصد ذرع باشد دفع کنند و من باین زر برای تو لشگری ترتیب دهم که از اول شب تا صبح دستها را بدعا بلند کنند بدرگاه الهی شمشیر همت بابر برسانند و تیر دعا از هفت آسمان گذرانند و لشگر و من و تو در پناه ایشانیم سلطان گریه کرد و او را تحسین نمود

ومنجمله ابوالفضل اسعد بن محمد بن موسى مجد الملك شيعى وزير بركياروق

و از برای او است آثار حسنه مانند قبة ائمه بقيع (علیه السلام) و مشهد امام موسى وامام محمد تقی (علیه السلام) ومشهد حضرت عبدالعظيم وغير ذلك

و او را درسنه چهارصد و نود و دو بقتل رسانیدند و او از اهل براوستان بود « براوستان قریه ایست از قرای قم »

تعمیم مخفی نماناد باندازه که از وزرا آل برمك سخاوت وجود بروز نمود از احدی از وزراه و از سلاطین آن اندازه از جود و کرم بروز نکرده و نخواهد کرد و بقسمی که دنیا با آنها کجروی نمود و ادبار کرد با احدی بآن قسم ادبار نکرد

بدانکه برمك كه جد بر امکه بود از مجوسهای بلخ و خادم بیت النار بود و اسمش جعفر بود ملقب به (برمك) وزير سليمان بن عبد الملك بن مروان بود که از بلخ او را طلبید بجهت

ص: 566

وزارت خود ( تفصیلش در باب هفتم گفته شد )

پسر او خالد وزیر ابو العباس سفاح بود که اول خلفای بنی العباس است و خالد در سنه صدو شصت و پنج از دنیا رفت در سن هفتاد و پنج سالگی و پسر او یحیی بن خالد وزیر هرون الرشيد بود و بعد ناظر بر حرم و بر اموال اوشد یحیی بسیار مرد جوادی بود شاعر می گوید

سئلت الندى هل انت حر فقال لا *** ولكننى رق ليحيى بن خالد

فقلت اشتراء قال لابل ورائة *** توارثتني عن واحد بعد واحد

ودر روضة الانوار علامه سبزوارى نقل میکند شخصی گفت از پدرم شنیدم که در همه عالم کی در هوا هزار هزار درهم نبخشید بغير يحيى بن خالد

سؤال کردم بخشش در هوا چگونه می شود گفت وقتی بجهت يحيى بن خالد از ضیعه اش هزار هزار درهم آوردند او در خانه نهاد و از حرم بیرون شد خواست سوار شود جمعی از مستحقین وارباب حوائج بدرخانه ایستاده بودند یحیی بن خالد یکپایش را در رکاب کرده بود و یکپایش در هوا بود گفت «این هزار هزار درهم را باین فقراء بدهید»

و هیچکس بعد از وی سخاوت او را نکرد

و در در المسلوکست در اوقاتیکه هرون غضبناک بوده به برامکه بغلامش صالح گفت برو نزد منصور بن زیاد و بگوده هزار هزار درهم بردمه تو هست باید تا مغرب این وجه را بدهی ، اگر نداد سرش را از بدن جدا کن بیاور نزد من مبادا دست خالی برگردی صالح رفت نزد منصور بن زیاد و فرموده هرون را بوی گفت منصور گفت هلاك شدم و الله ، قسم خورد که جميع اسباب وما يملكش باندازه صدهزار درهم نمی شود

من گفتم چاره در کار خود بکن که من نمیتوانم مخالفت کنم فرمایش امیرالمؤمنین را گفت ای صالح اجازه بده که من اهل و اولادم را وداع کنم ووصیت کنم صالح گفت من با منصور رفتیم بخانه اش بعد از آنکه مطلب را بآنها گفت صدای گریه و فریاد از خانه او بلند شد من بمنصور گفتم شاید خداوند فرج ترا درید بر امکه قرار داده باشد بیا برویم نزد آل برامکه پس منصور گریه کنان وصیحه زنان رفت نزد یحیی بن خالد برمکی و قصه خود را نقل کرد یحیی بسیار مضموم شد و یکساعت سرش را بزیر انداخت گریه کرد بعد سر بلند کرد کنیزش را طلبید گفت در خزانه چه مقدار از درهم موجود است گفت پنج هزار هزار درهم گفت همه آن دراهم را حاضر کردند بعد پیغام داد بپسرش فضل ، گفت من خیال دارم که ضیعه بخرم آنچه از دراهم موجود داری بفرست پس فضل دو هزار هزار درهم فرستاد

بعد پیغام داد پسرش جعفر او هم دو هزار هزار درهم فرستاد جمعاً شد نه هزار هزار درهم منصور گفت ای مولای من من دست بدا من شما انداخته ام و خلاصی و نجات خود را از تو می خواهم يحيى سر بزیر انداخت و گریه کرد بغلامش گفت امیر المؤمنين بیکی از کنیزان من جواهر پر قیمتی داده برونزد او و آن جوهره را از او گرفته بیاور - آورد - يحيى بصالح گفت این جواهر را من از تجار بدویست هزار درهم خریده ام و او را هرون داد بكنيز من این دراهم را و این جوهره رابیر نزد هرون و بگو منصور بن زیاد را بمن بخشد صالح اینها را با منصور برد نزدهرون

در بین راه منصور تمثل جست بشعری درزم یحیی برمکی، خواند

و ما ثقة على تركتمانی *** ولكن خفتما ضرب النبال

صالح گفت و الله کسی در روی زمین از تو بدتر نیست و از آل برامکه بهتر نیست که ترا از کشتن

ص: 567

نجات دادند و عوض تشکر اینقسم مذمت از آنها می نمائی بعد رفتیم نزد هرون وقصه را بالتمام بجهت هرون نقل کردیم غیر قضیه حق نشناسی منصور بن زیاد را که مبادا هرون بغضب افتد و او را بقتل برساند

پس رشید آن جواهر را رد کرد بان کنیز و گفت ما اهل بیتی هستیم که پس نگیریم آنچه بدیگری احسان کرده باشیم و از منصور ابن زیاد بان دراهم در گذشتم صالح با منصور آمد نزدیحیی و قصه را بجهت او نقل کرد و گفت منصور بن زیاد تمثل بچنین شعری در مذمت شما نمود

يحيى گفت وقتی که انسان در نکبت عظیم باشد سینه اش تنگ می شود و سخنی که می گوید از قلبش نمی گوید و از منصور عذر خواهی کرد صالح تعجب نمود گفت لا يعود الفلك الدواران يخرج مثلك الى الوجود فوا اسفاه كيف يموت ويتوارى فى التراب رجل مثلك

وايضا نقل کرده بین یحیی بن خالد برمكى وعبدالله بن مالك خزاعی در باطن عداوت بود لکن از برای احدی اظهار نمی کردند و سبب عداوت بین دو این بود که هرون بسیار دوست میداشت عبدالله بن مالك را باندازه که مالك را باندازه كه یحیی بن خالد و اولادش می گفتند «عبدالله سحر کرده هرون را» مدت بیست سال این عداوت در قلبشان بود که باحدی اظهار نمی کردند پس رشيد عبدالله بن مالك راوالی ارمنیه نمود

بعد شخصی از اهل عراق که سرمایه اش تمام شده بود و بسیار فقیر و پریشان شده بود توصیه خطی نوشت از زبان یحیى بن خالد بعبد الله بن مالك و خود آنمرد كاغذ را برد بارمنیه نزد عبدالله

چون عبدالله کاعذ را باز کرد و خواند خیال کرد که این کاغذ از یحیی نیست و این مرد تقلب کرده پس آنمرد گفت من می نویسم ببغداد اگر این نوشته از یحیی بن خالد بود اگر بخواهی من بتو اماره بعضی از بلاد را میدهم و اگر بخواهی دویست هزار درهم پول میدهم و اگر حیله کرده و دروغ گفته امر می کنم دو هزار چوب بتو بزنند پس امر کرد آنمرد را در حجره حبس نمودند و نوشت بوکیلش در بغداد که کاغذى بمن رسید توصية بجهت شخصی از یحیی بن خالد و من گمان می کنم که دروغ است تو تحقیق کن و مطلب را بنویس پس وکیل عبدالله کاغذ را خواند برد نزد یحیی و باوداد یحیی راخواند و تأمل کرد و گفت فردا خبر می دهم که جواب بنویسی

بعد يحيى بندماء و اصحابش گفت اگر کسی از زبان من بدروغ کاغذی بدشمن من نوشته باشد با او چه باید کرد هر يك از اصحابش یکنوعی از سیاست و عذاب نسبت باو گفتند يحيى گفت تمام شما خطا کردید و از خست نفستان چنین گفتید و همه شما می دانید چقدر عداوت و دشمنی است بین من و او والان خداوند این مرد را واسطه قرار داده بجهت اصلاح بين من واو والهام نموده او را که کینه بیست ساله بین من و او برداشته شود پس سزاوار است که من او را تصدیق نمایم و بنویسم بعبدالله که کرامت و احسانش را باین مرد زیاد کند اصحابش او را تصدیق نمودند و درباره او دعا کردند پس یحیی کاغذی نوشت بعبدالله بن مالك بخط خود و نوشت که آن کاغذ را من بخط خود نوشته ام و فرستاده ام مرجو از کرم و علو همت شما آنستکه با و اندازه شون خود احسان کنید و حرفت او را مراعات کنید و کاغذرا مهر کرد و بوکیل عبدالله داد و کاهن را روانه کرد نزد عبدالله بن مالك چون كاغذ بعبد الله رسید او را باز نمود و خواند بسیار مسرور شد و آن مرد را طلبید گفت امارت را می خواهی باعطای دویست هزار در هم را آنمرد گفت عطارا عبدالله امر کرد دویست هزار درهم دادند باده اسب عربی و بیست ناقه نجیب و ده غلام و کنیز با اسب هائی که بر آنها سوار بودند با بعضی از جواهرات نفیسه شمینه و آنمرد را با خدم و حشم خود روانه کرد ببغداد و آنمرد در اول ورودش رفت بمنزل یحیی بن خالد

ص: 568

زمین را بوسید.

یحیی گفت تو کیستی؟ گفت من از جور زمانه مرده بودم تو مرا زنده کردی، من از لان شما کاغذ دروغی بردم نزد عبدالله بن مالك و بمن چنین و چنان احسان کرد و تمام اینها را من از فضل و احسان شما میدانم .

يحيى گفت تو احسان کردی بین که باعث شدی عداوت دیرینه ما مبدل شد بمحبت و صداقت تو منت بر ما داری نه ما بتو ومنهم بتو میبخشم آنچه عبدالله بتو بخشیده پس امر کرد مثل آن عطیات را باو دادند

و در در المسلوکنت که یقطین بن موسی بهرون گفت یا امیرالمؤمنین مولاى من ابراهيم امام بمن خبر داد که پنجم از خلفاء بني العباس وزراء وكتابش با و غدر و مگر می کنند و اگر آنها را نکشد آنها او را بقتل می رسانند هرون گفت نرا بخدا قسم ابراهیم امام چنین گفت ؟ گفت بلی و این سبب شد که هرون از آل بر امکه برگشت و تصمیم بقتل آنها نمود و از این اثیر نقل کرده که اقوی الاسباب از برای زوال دولت بر امکه این بود خاله برمکی خود را باستار کعبه آویخته بود در آخر حجی که مشرف شده بود و می گفت اللهم ان كان رضاك ان تسلبني نعمك عندى فاسلبنى اللهم ان كان رضاك ان تسلبنى اهلی و ولدی فاسلبنی الا الفضل

و شنیده شد که میگفت اللهم ان ذنوبی جمة عظيمة لا يحصيها غيرك اللهم انكنت تعاقبني فاجعل عقوبتي بذلك في الدنيا وان احاط ذلك بسمعی و بصری و مالی و ولدی حتى تبلغ رضاك و لا تجعل عقوبتي في الآخرة فاستجيب له

و یحیی برمکی در میان زندان رشید در رقه از دنیا رفت درسته صدو نود در سن هفتاد سالگی وقتیکه خبر موتش برشید رسید گفت اليوم مات اعقل الناس

و یحیی بن خالد چهار پسر داشت :

اول فضل بن یحیی و او مدتی وزیر هرون شد و در سخاوت مشهور آفاق بود و محاسن اخلاق او ضرب المثل بود

و از سلطان عمادالدین نقل شده که گفته كان فضل بن يحيى من محاسن الدنيا لم يرفى العالم مثله

و در حبیب السیر است که مولودی خداوند بفضل بن يحيى مرحمت فرموده بود و شعراء در تهنیت آن مولود شعر گفته بودند فضل بن یحیی بمحمد بن زید دمشقی گفت می خواهم از تو در این باب نظمی بشنوم ولويك شعر باشد محمد گفت من تأمل نمودم و این دویت را گفتم

و يفرح بالمولود من آل برمك *** ولا سيما ان كان من ولد الفضل

و يعرف فيه الخير عند ولادة *** يبذل الندى و المجدو الجودو الفضل

چون فضل شنید مسرور گشت ده هزار هزار بوی صله کرد محمد بن زید دمشقی گفت من از آن اموال ملك وعقار خريدم ومكنت زیادی تحصیل نمودم و بعد از ابتلاه آل برمك چندی که گذشت من بحمام رفتم بحمامی گفتم دلاکی نزد من بفرست حمامی پسر صبیح منظری فرستاد و در اثنایی که آن پر خدمت مرا می کرد محبت های آل برمك بذهن من گذشت و آن رباعی را خواندم آن پسر از شنیدن آن رباعی فش کرده و افتاد بروی زمین چنانچه من گمان کردم که دیوانه شده از حمام بیرون شدم بحمامی گفتم روا باشد مصروعی بفرستی که خدمت من نماید حمامی گفت والله مدتی این جوان رد من در این حمام خدمت می کند ابداً اثر صرع وجنون در او دیده نشده

ص: 569

چون آن جوان افاقه یافت از سبب عروض اینحال پرسیدم گفت گوینده این دو بیت کیست گفت من گفت درباره که گفته گفتم درباره پسر فضل بن یحیی برمکی گفت آن پسر کجاست؟ گفتم نمی دانم گفت آن من هستم

محمد بن زید گفت از شنیدن احوالات آن جوان مدهوش شدم گفتم ای جوان من پیر شده ام و اولادی ندارم و آنچه که دارم از انعام پدر تو هست اکنون من اعتراف دارم که آنچه که دارم از آن تو باشد پس آب از دیده های آن جوان جاری شد گفت والله آنچه پدرم بتو بخشیده هرگز باز نستانم هر چند محتاج باشم هر قدر من مبالغه کردم اثری نبخشید.

و در در المملوك حكایت کرده که یكروز حاجب فضل بن يحيى عرض کرد شخصی در خانه گمان کرده که نسبت دارد بشافضل بن یحیی گفت داخل شود ناگاه دید شخص نورانی و نیکو هیئتی وارد شد و سلام کرد به فضل ، فضل باو اذن نشستن داد و بعد از ساعتی گفت چه حاجت داری عرض کرد کهنگی لباسم می رساند حاجتم را

فضل فرمود ترا چه نسبت است بمن عرض كرد من سه نسبت دارم با شما

اولا ولادت من در شب ولادت شما بود و ثانيا اسم من مشتق از اسم شما هست و ثالثا من در همسایگی شما هستم. فضل بن يحيى فرمود اما همسایگی ممکن است و اسم هم گاهی موافق اسم دیگری می شود و اما ولادت از کجا دانستی که ولادت من و تو در یکشب بوده عرض کرد مادرم می گفت شبی که من ترا زائیده ام بمن گفتند امشب خداوند بیحیی بن خالد پسری داده و اسمش را فضل گذاشته از اینجهت مادر من اسم مرا فضیل نام گذاشت که مصفر اسم شماهست بجهت حقیری قدر من ، فضل خنده کرد گفت سن تو چقدر است؟ عرض کرد سی و پنجسال

فرمود راست گفتی سن منهم همین است، بعد بغلامش امر کرد که آنچه از همسرش گذشته بجهت هر سالی هزار درهم باو بدهند و علاوه امر کرد ده هزار اشرفی باو دادند و خلعت فاخری هم با و پوشانیدند و بر مرکبی او را سوار نموده از نزد فضل بیرون شد

و فضل بن يحيى برادر رضاعی هرون بود و از خیزران مادر هرون شیر خورده بود و تولدش هفت روز قبل از ولادت هرون بود

و در سنه صد و نود و سه میان محبس هرون از دنیا رفت در سن چهل و پنجسالگی و چون خبر فوتش برشيد رسید گفت مرك منهم نزديك شد و رشيد هم در همانسال از دنیا رفت

دوم - از اولادهای یحیی بن خالد جعفر بن خالد بود و مرتبه اش نزدهرون خیلی بلند شد حتی آنکه حکومت می کرد در اموال و اولاد هرون الرشید و جعفر هم مثل فضل برادرش سخی بود.

و در زینت المجالس است که در عهد مأمون جوانی از معاریف آنچه داشت فروخت و خرج کرد آخر الامر فقیر شد هر قدر فکر کرد کسی را نیافت که اظهار حاجت کند رفت سر قبر جعفر برمکی شب را تا بصبح گریه کرد نزديك صبح خوابش برد در واقعه دید جعفر را باو گفت ای عزیز اینجا که افتاده ایم دستمان بجایی نمی رسد بجز از کفن در فلانه ویرانه که منزل ما بود آفتابه پر از زر مدفونست بیرون آور و صرف و خرج کن بیدار شد رفت بآن محل زر را بدست آورد نزد صرافان رفت که خرج کند صرافان گمان کردند که گنجینه یافته خبر بمأمون دادند او را طلبید سؤال کرد این زر را از کجا آورده تفصیل را نقل کرد، مأمون گفت بگذارید برود زشت باشد که جعفر مرده بخششی نماید و مأمون زنده بستاند

ص: 570

و در در المسلوکست که جعفر بن یحیی بسیار فصیح و با فطانت بود، یکوقتی شخص یهودی از علم نجوم استخراج نمود سنه فوت هرون را چون برشید گفت بسیار مهموم شد جعفر برمکی آن یهودی را طلبید فرمود تو گفته که رشید فلانه وقت از دنیا میرود یهودی گفت آری من گفته ام جعفر فرمود عمر خودت بچه قدر می رسد یهودی عمر طویلی از برای خود گفت: جعفر گفت او را بقتل برسان تا بفهمی کذب او را در عمر تو چنانچه دروغ گفته در عمر خود پس رشید او را کشت و بدار آویخت وغش برطرف شد

وفطانت جعفر بن یحیی باندازه بود که از دور نظر می کرد بدست کاتب که کاغذ می نوشت و بحرکت قلم کاغذ را می خواند و در سنه صدو هشتاد و هفت هرون جعفر بن يحيى را بقتل رسانید در روز اول ماه صفر در سن سی و هفت سالگی چون خبر پدرش دادند که هارون جعفر را بقتل رسانید گفت همین قسم پسرش کشته خواهد شد

گفتند هرون امر کرد که منازل شما را خراب کنند گفت همین قسم منازلشان خراب خواهد شد

در حیوة الحيوان است که هرون امر کرد که سرش را کنار جسر بغداد بدار آویختند و بدن او را قطعه قطعه کردند و هر قطعه را بدروازه آویزان کنند بعد امر کرد اعضاء بدن او را سوختند

و ایضا فرموده که حکایت شده که علیا بنت مهدی عباسی ببرادرش هرون بعد از قتل جعفر برمکی گفت یاسیدی از قتل جعفر برمکی تا بحال من از برای تو روز مروری ندیدم چرا جعفر را بقتل رسانیدی هرون گفت با حياتي والله لو علمت ان قبیضى هذا يعلم السبب لحرقته

و در حبیب السیر است که علت قتل جعفر برمکی این شد که هرون خواهرش عباسه را بعقد جعفر درآورد مشروط بآنکه در غیر حضور او با هم ننشینند بعد از اصرار هرون جعفر راضی شد و عباسه را باهم تزویج نمود و مدتی باین حال ماندند بعد عباسه عاشق شد جعفر را و مراوده کرد جعفر ابا نمود از خوف بر جانش پس عباسه خود را بیچاره دید متوسل شد بعتا به مادر جعفر و التماس زیادی کرد که مراعوض جاربه بفرست نزد پسرت جعفر چون عتابه در هر روز جمعه جارية بكرى جهت جعفر روانه می کرد اوهم با او وطی نمیکرد تا شرب نبیذ نکند

الحاصل این دو در اینحالت با یکدیگر خلوت نمودند عباسه حامله شد بمولودی و بدون اطلاع هرون آن مولود متولد شد عباسه از ترس برادرش هرون آن طفل را بقابله داد و او را بمکه معظمه روانه کرد زبیده خاتون بجعفر بی محبت شد تفصیل را بهرون رسانید رشید خیلی متغير شد وغضبناك شد و عازم مکه معظمه شد و جعفر را امر کرد با او بیاید وقتی که جعفر خواست سوار شود اسطرلاب طلبید که ساعت خوبی بجهت حرکتش معین کند و منزلش کنار دجله بود دید شخص ملاحی میان کشتی سوار است و با خود می خواند ( تدبر بالنجوم ولست تدرى ورب البيت يفعل ما يريد ) پس اسطراب را بزمین زد و با هرون سوار شد و عباسه قاصدی بمکه فرستاد که آن طفل را از مکه معظمه ببرند بیمن

چون رشید بمکه رسید و تحقیق نمود دانست صدق قول زبیده خواتون را این بود که عازم شد بقتل جعفر وقطع و قلع آل بر امکه و بعد از مراجعت از مکه بیاسر غلامش امر کرد بقتل جعفر پس یاسر شبانه وارد شد بجعفر بدون اذن و اجازه - جعفر گفت ای یاسر من مسرور شدم از آمدن تو و محزون شدم از ورودت بدون اذن

گفت ای جعفر امر بزرگتر است از این بدرستی که امیرالمؤمنین هرون بمن امر کرده سر ترا ببرم نزد او الساعة جعفر افتاد بقدم های یاسر التماس کرد مهلت بده وصیتی بکنم یاسر اذن داد وصیت های خود را کرد جعفر فرمود ای یاسز من بر توخیلی حق دارم می شود مجازات بنمایی گفت بگو چکنم، گفت

ص: 571

میروی نزد هرون و بگو من جعفر را بقتل رسانیده ام اگر دیدی پشیمان شد من احیا شده ام از دست تو و نعمت زیادی هم بتو خواهم داد و اگر او را پشیمان ندیدی بیا و مرا بقتل برسان

یاسر گفت این امر نمی شود جعفر گفت پس من با تو بیایم تا نزديك قصر رشید اگر باز امر بکشتن من كرد من حاضرم مرا بقتل برسان. ياسر گفت این کار را می کنم

پس جعفر را همراه خود برد تا نزديك قصر هرون هرون فرياد زد کیستی گفت منم یاسر گفت کیست با تو گفت جعفر

هرون گفت سر او را بیاور نزد من پس یاسر سر او را جدا کرد و برد نزد هرون گذارد : پس هرون نگاه طولانی بوی کرد، بعد دو نفر از غلامانش را طلبید و امر کرد سر یاسر را از بدن جدا کنند، گفت چون من نمی توانم قاتل جعفر را زنده به بینم - پس آن دو نفر حاضر شدند، سر یاسر را از بدن جدا کردند ؛

از این حکایت معلوم می شود که علت غضب رشید بآل بر امکه همین حرکت جعفر بود و معلوم شد که جعفر بن یحیی اصغر سنا بوده از برادرش فضل بن یحیی و معلوم شد که اول جعفر کشته شده بعد پدرش يحیى درمیان زندان از دنیا رفته بعد برادرش فضل بن یحیی

الحاصل بعد از شهادت جعفر بن یحیی، هرون الرشید امر کرد یحیی بن خالد را با برادرش محمد بن خالد و پسر دیگرش فضل بن یحیی حبس نموده و مسرور خادم و هرثمه بن اعین را حافظ بر آنها نمود و میان زندان بر آنها بشدت گذشت؛

و جعفر هفت سال وزارت هرون را کرد وهرون پسرش مأمون را با و تسلیم کرد که تربیت نماید:

و در نقلی هرون در حدود سنه صد و هشتاد و هشت کاغذی نوشت بسندی بن شاهك بگرفتن يحيى بن خالد وفضل بن يحيى واولاد و اخوان و قراباتشان را و امر نمود بقيد وحبس آنها ويحيى بعد از چهار سال وفضل بن يحيى بعد از پنج سال در میان زندان از دنیا رفتند :

سوم از اولادهای یحیی بن خالد محمد بن یحیی بود و او بصفت علو همت موصوف بود

چهارم موسی بن یحیی بود و او در شجاعت و جلادت بی نظیر بود

بدانکه آل برمك مدتی وزارت نمودند و بحشمت و بمكنت و سخاوت آل برمك احدى برابری نمی توانست بنماید و احسانی که از اولاد برمك بعامه مردم رسید از هیچ وزیری اینقدر احسان نرسید معذلك تمامشان منقرض شدند بواسطه ظلم هائی که باولاد پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) خصوصاً بحضرت موسی بن جعفر (علیه السلام) نمودند

و در زينة المجالس است از زمان ادم ع الى يومنا هذا هيچ وزيری بحتمت و سخاوت آل برمك برابری نمیتواند بنماید چون از اول خلافت رشید تا زمانی که رشید بر برامكه غضبناك شد تمام فتق ورتق وحل وعقد وقبض و بسط امور ممالك عالم در قبضه اختیار یحیی و اولاد نامدارش بود لیکن وقتی هم اقبالشان برگشت و ادبارشان گرفت آل برمك اسوء حالا از تمام مردم شدند؛ حتی آنکه هرون حکم کرد که هیچکس از طوائف مدح و ثنای برمکیان را بر زبان نیاورد

در حبیب السیر است، شخصی بهرون عرض کرد پیرمردی همه شبه در منازل آل برمك بالای کرسی بر آمده ثنای آل برمك را مینماید و فضایل و کمالات ایشان را بمردم می گوید هرون دوغضب شد امر کرد باحضار آن پیرمرد او را حاضر نمودند

هرون حکم نمود بقتل او پیرمرد استدعا نمود که قدری او را مهلت دهند تا شمه از حال خود معروض بدارد، رشید گفت بگو

ص: 572

پیرمرد گفت من : منذر بن مغیره شعبی هستم و پدران من از اکابرشام بوده اند و از حوادث روزگار فقیر شدم و از کمال اضطرار با عیال و اطفال جلاء وطن اختیار نمودم ، خود را ببغداد رسانیدم عیال و اطفالم را میان مسجدی نشانیدم خود بامید اینکه کسی مرا پناه دهد بدرون شهر آمدم میان بازار دیدم جمعی از معاریف با یکدیگر میروند با خود گفتم لابد اینها بدعوتی می روند و از گرسنگی مجال صبر نداشتم از عقب آن جمع روانه شدم ناگاه بدرب سرای عالی رسیدم و بطفیل آنجماعت وارد آن مجلس شدم در گوشه نشستم و از کسیکه پهلوی من بود پرسیدم این منزل کیست؟

جواب داد منزل فضل بن یحیی است و مجلس انتقادش بجهت اجرای عقد نکاح است

بعد از فراغ از عقد طبق های زر را آوردند، نزد هر کس طبقی نهادند و طبقی نیز بمن دادند بعد از آن تمسکات ضباع و عقار نثار کردند که هر کس قباله بگیرد آن مزرعه از آن وی باشد؛ سه تمسك بدست من افتاد

آنگاه مجلس برهم خورد چون قصد نمودم که از منزل خارج شوم غلامی دست مرا گرفت برگردانید ( یقین کردم که زرها و تمسکات را می خواهند از من پس بگیرند ) مرا بردند نزد فمل، فضل گفت من ترا میان مردم غریب دیدم خواستم حالت ترا بدانم ؟

من قصه خود را بجهت او نقل کردم فضل گفت حالا متعلقان تو کجا هستند ؟ گفتم در فلان مسجد فرمود خاطر جمعدار که ما اسباب فراغ قلب ترا مهیا گردانیم غلامش را طلبید و بگوش او سخنی گفت وخلعت فاخری بمن پوشانید

آنروز مرا نگهداشت، چون شب شد غلامی مرا بسرای دلگشایی برد. من متعلقات خود را آنجا دیدم بعد از این قضیه ملازمت برمکیان را اختیار نمودم اکنون اگر من مدح ایشان نکنم کفران نعمت ایشان را کرده ام رشید چون این حکایت را شنید اشک بر صورتش جاری شد و هزار اشرفی در حق وی انعام نمود

ودر در المسلوکت : محمد بن غسان گفت داخل شدم بر مادرم در روز عید قربان دیدم عجوزه نزد مادرم نشسته با لباس های مندرس بمادرم گفتم این زن کیست گفت عتابه مادر جعفر بن یحیی برمکی است!

سلام کردم ، باو گفتم روزگار باشما چه کرد؟ گفت لابد در ما عیبی بوده که خداوند نعمتش را از ما سلب فرمود

گفتم فی الجمله از حالات خود بمن ،خبرده گفت چندین سال بود که من دارای چهارصد غلام و کنیز بودم ، معذلک گمان می کردم که پسرم بمن ظلم می کند و فعلا حال من این شده که امروز آمده ام بطلب دو پوست گوسفند قربانی که یکی را زیرانداز و یکی را روی انداز خود بنمایم !

محمد بن غسان گفت من گریه کردم و دلم خیلی سوخت چند دینار داشتم بآن زن دادم نزديك شد که از سرور و فرح بمیرد

و در خیرات حسان است محمد بن غسان از عتابه سؤال کرد از آنچه دیدی کدام مشکل تر است این دو بیت را خواند

كل المصائب قد تمر على الفتى *** فنهون غير شماتة الحساد

ان المصائب تنقضى اسبابها *** وشماتة الاعداء بالمرصاد

بعد از آن گفت مشکل ترین چیزها مرك است !

گفتم مگر مرك را دیده این دو بیت را خواند :

ص: 573

لا تحسبن الموت موت البلا *** لكنما الموت سؤال الرجال

کلاهما موت ولكن ذا *** اشد من ذاك لذل السؤال

و در روضات نقل می کند احمد بن محمد بن خلكان المعروف به این خلکان بشش واسطه نسبش منتهی می شود به یحیی بن خالد برمکی

مخفی نماناد که غالب از وزراء که حالاتشان دیده شده دارای دیانت ، فضل ، معرفت ، جود، کرم و سخاوت بودند، باید همچنین باشند والا قابلیت این منصب جلیل را نخواهند داشت

در عصر ما وزیر مرحوم ناصر الدین شاه میرزا علی اصغر خان اتابك در دیانت وجود و کرم یگانه عصر خود بود

و همچنین مرحوم ملاجهان میرزا قوش بیگی و صدر اعظم سلطان بخاری در اخلاق و جود و کرم بی نظیر بودند و هر دو اینها در حدود سنه هزار وسیصد و بیست از دنیا رحلت فرمودند

الحمد لله اولا و آخراً و ظاهراً وباطناً وصلى الله على سيدنا محمد خاتم النبيين واهل بيته الطاهرين المعصومين

ص: 574

باب دهم : در اسم و لقب و کنیه و نسب و تاریخ ولادت و شهادت امام هشتم حضرت علی بن موسی الرضا (علیه السلام)

اشاره

و در تعیین زوجات و اولادو اقارب و بعضی از تواریخ مهمه متعلقه بزمان امامت آن بزرگوار و در ذکر قبور منبر که واقعه در مشهد مقدس و در بلد اطراف آن و در وقایع تاریخی مشهد مقدس بعد از شهادت آن حضرت تا باین زمان و در آن هشت فصل و یکخاتمه است

فصل اول : در اسم و لقب و کنیه و نسب آن بزرگوار

اما اسم شریفشان علی است و اشهر القاب آنحضرت رضا است

و جهت ملقب شدن آن بزرگوار به رضا صدوق در عیون از احمد بن ابی نصر بزنطی روایت کرده گفت خدمت حضرت جواد (علیه السلام) عرض کردم جمعی از مخالفین را اعتقاد آنستکه پدر بزرگوارت را مأمون به رضا ملقب گردانید چون راضی بولایت عهد شد

فرمود دروغ گفتند، بلکه ملقب به رضا شدچون خداوند و پیغمبر و ائمه از او راضی بودند گفتم هر يك از پدرانت چنین بودند و این اختصاص بحضرت رضا ندارد

فرمود بلی سایر پدرانم را موافقان راضی بودند بامامت آنها و دشمنان راضی نبودند و اما با مامت پدرم همه کس راضی شد و اقرار بجلالت و بزرگی او نمود از دوست و دشمن انتهى

و بدانکه رضا بحساب جمل (هزارويك) است شاید اشاره بآن باشد که این بزرگوار مظهر هزار و يك اسم الهيست و آئینه تمام نمای اسماء الهیست، چه خوش گفته شاعر :

ایدل شه طوس در جهان باب هدی است *** خاک در او ملاذ هر شاه و گداست

تعداد رضا هزار و يك باشد و او *** مجلای اتم جمله اسماء خداست

و اشهر کنای آن بزرگوار ابو الحسن الثانی است

واما نسب شریفشان ، والد ماجدشان حضرت موسی بن جعفر الكاظم (علیه السلام) والده ماجده شان نجمه با تکتم و اسماء دیگر هم از برای آن مخدره گفته اند و در عیون اخبار الرضا رو اینکرده چون حميدة المصفاة والدة حضرت موسى بن جعفر (علیه السلام) نجمه والدة مكرمه حضرت رضا (علیه السلام) را خرید، دوخواب دید حضرت پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) را ، فرمود یا حمیده ،

ص: 575

هبى نجمة لابنك موسى فانه سيلد لك منها خير الارض فوهبتها له فلما ولدت لها الرضا (علیه السلام) سماها الطاهرة وكانت لها اسماء منها نجمه واروى وسكن وسمان وتكتم وهو آخر اساميها

وايضاً درعيون الاخبار در وصف این مخدره روایت میکند و كانت من افضل النساء في عقلها ودينها و اعظامها لمولاتها حميدة المصفاة حتى انها ما جلست بين يديها منذ ملكتها اجلالالها فقالت لابنها موسی(علیه السلام) یا بنی ان تكتم جارية ما رايت قط افضل منها ولست اشك ان الله تعالى سيطهر نسلها ان كان لها نسل وقد وهبتها لك فاستوص خيراً بها فلما ولدت لها الرضا (علیه السلام) سماها الطاهرة فكان الرضا (علیه السلام) يرتضع كثيراً فقالت اعينوني بمرضعة فقيل لها انقص الدر فقالت لا اكذب والله ما نقص ولكن على ورد من صلوتي وتسبيحي وقد نقص منذ ولدت انتهى

و شاعر در شرافت نسب این بزرگوار می گوید :

الا ان خير اناس اماً ووالدا *** ورهطا و اجداداً على المعظم

انتنا به للعلم والعلم ثامناً *** اماما بؤدى حجة الله تكتم

و در عیون میفرماید و امه ام ولد تسمى تكتم عليه استقر اسمها حين ملكها ابوالحسن موسى (علیه السلام) و بعضی اسم این مخدره را خیزران المرسيه گفتند : و بعضی شقراء النوبيه

فصل دوم : در تاریخ ولادت با سعادت آن بزرگوار

بدانکه در یوم ولادت و ماه و سال ولادت آن بزرگوار علماء اختلاف فرموده اند

اما يوم ولادت: اصح آنستکه یوم پنجشنبه بوده چنانچه شیخ صدوق در عیون و شیخ شهید در دروس و کفعمی در مصباح فرموده اند

و شيخ طبرسی در اعلام الوری و ابن شهر آشوب در مناقب روز جمعه فرموده اند

اما ماه ولادتشان: اصح آنستکه یازدهم ذی القعدة الحرام بوده چنانچه در اعلام الوری و دروس و مصباح کفعمی اختیار فرموده اند

و در عیون ومناقب است که یازدهم ربیع المولود بوده

و ابن طلحه در مطالب السؤل میفرماید یازدهم ذيحجة الحرام بوده

اما سال ولادت: اصح آنستکه درسنه صد و چهل و هشت هجری بوده سال رحلت حضرت امام جعفر صادق (علیه السلام) ، همین مختار کافی و ارشاد مفید و اعلام الوری و دروس و مصباح کفعمی و کامل ابن اثیر است

و در عيون و مطالب السؤول است که سنه صد و پنجاه و سه بوده پنجسال بعد از رحلت حضرت صادق (علیه السلام)

پس معلوم شد علی الاصح که ولادت آن بزرگوار روز پنجشنبه یازدهم ذیقعده سنه صد و چهل و هشت بود و مكان ولادت با سعادت هم مسلماً مدينة طيبه بوده

حقیر در تاریخ ولادت عرض کرده ام:

( ج 36)

ص: 576

چون بود امام هشتمین وجه الحق ( 53 ) تاريخ ولادتش بود وجه الحق قول دیگر بمولد آن شاه (147) الله الحمد گشته شو آگاه

(از والد مؤلف )

و در عیون اخبار الرضا (علیه السلام) از نجمه خواتون والده آنبزرگوار روایت کرده فرمود وقتیکه من حامله شدم بفرزندم حضرت رضا (علیه السلام) ملتعت بثقل حمل خود نمی شدم و در خواب صدای تسبیح تهلیل و تمجید از میان رحم خود می شنیدم پس می ترسیدم در عالم خواب و چون بیدار میشدم چیزی نمی شنیدم چون وضع حمل خود نمودم آقازاده دست های خود را بزمین نهاد و سر خود را بآسمان بلند کرد و لب های خود را حرکت میداد گویا تکلم می کرد

پس حضرت موسی بن جعفر (علیه السلام) داخل شد فرمود هنيئاً لك يا نجمه كرامة ربك ، پس آن بزرگوار را در خرقه سفیدی پیچیدم و بدست پدر بزرگوارش دادم، اذان بگوش راستش و اقامه بگوش چپش فرمود و آب فرات طلبيد وحنك شریفش را بآب فرات بر داشت ، بعد فرمود خلیه فانه بقية الله في ارضه

فصل سوم : در تاریخ رحلت آن بزرگوار و قاتل آنحضرت و سبب قتلشان و خلفاء جور زمان امامتشان

اشاره

امر چهارم در صدمات روحانی که از زمان ورود حضرت رضا (علیه السلام) به مرو تازمان شهادتشان بر آن بزرگوار وارد شد که هر يك از آنها از هزار تیر سه شعبه زهر آلود بقلب مبارك حضرت اثرش بیشتر بود و اما اشاره می کنیم بعضی از آنها

منجمله در عیون اخبار الرضا روایت کرده و مختصر آن روایت اینست بعد از آنکه مأمون از مردم بیعت گرفت بولايتعهد حضرت رضا (علیه السلام) وببلدان نوشت و درهم ودینار را باسم مبارك آنحضرت سکه زد و امر کرد خط آه باسم مبارك آنحضرت خطبه بخوانند

ايام عيدی شد مأمون استدعا کرد که حضرت بنماز عید تشریف ببرد ؟ حضرت ابا فرمود ، مأمون اصرار کرد

حضرت فرمود اگر مرا معذور نداری من ميروم بنماز عید همان قسمی که جدم پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) و

ص: 580

امير المؤمنين (علیه السلام) بنماز عید تشریف می بردند ، عرض کرد هر قسم که می خواهید تشریف ببرید ، بمردم امر کرد که مرد وزن صغير وكبير تكبير گویان بروند در خانه حضرت رضاع و منتظر باشند تا حضرت بیرون تشریف بیاورد

چون خورشید طالع شد، حضرت غسل فرمود ، عمامه سفیدی بر سر نازنین پیچید یکطرف عمامه را بسینه نازنین و طرف دیگر را ما بين كتفين انداخت، دامن ها را بکرزد ، عصایی در دست گرفت برهنه بیرون شد و نظر بجانب آسمان فرمود و چهار مرتبه تکبیر گفت که گویا همه جمادات آنحضرت را جواب می دادند باین قسم روانه شد بمصلی و مردم صداها را بگریه بلند کردند بقسمی که همۀ مرو یکپارچه ضجه و گریه شد :

فضل بن سهل خود را بمامون رسانید گفت اگر حضرت رضا (علیه السلام) باينقسم بمصلى برود همه مردم شیفته او خواهند شد صلاح اینست که او را برگردانی !

پس مأمون فرستاد که حضرت مراجعت فرماید، آن بزرگوار کفش های خود را پوشیده مراجعت فرمود : انتهى

انشدكم بالله ببینید این چه اندازه از توهین بود که بحضرت وارد نمود؛ ؟

و منجملة ايضا در عیون روایت کرده :

روز جمعه که حضرت از مسجد جامع حرکت می کرد دستها را بدعا بلند می فرمود عرض می کرد اللهم ان كان فرجى مما انا فيه بالموت فعجل لى الساعه انتهى

معلوم است که تا دست شخصی از چاره منقطع نشود و کارد به استخوان نرسد تمنای مرك خود را نمی کند ؛

و منجمله ایضا در عیون اخبار الرضا روایت کرده و مختصرش اینست وقتيكه مأمون حضرت رضا (علیه السلام) را ولیعهد خود نمود مدتی باران حبس شد دشمنان حضرت گفتند «از وقتیکه مأمون حضرت را ولیعهد خود نمود باران قطع شد !»

این خبر بمأمون رسید از حضرت استدعا نمود که تشریف ببرد بدعاء باران ، حضرت وعده فرمود بروز دوشنبه چون روز موعود شد تشریف برد بصحرا و جمعیت زیادی هم حاضر شدند حضرت دعا فرمود - پس قطعه ابری ظاهر شد حضرت فرمود این ابر از شما نیست بلکه مال فلان بلد است همچنین تاده ابر و در هر ابری می فرمود مال شما نیست در ابر یازدهمی فرمود این ابر مال شما هست بروید بمنزلتان تارحمت الهی برشما نازل شود

چون داخل منازلشان شدند اینقدر باران نازل شد که اودیه و حیاض وزمین های پست پر آب شد حساد و منافقین بمأمون گفتند « راضی مشو این شرف که خلافت باشد از آل عباس خارج شود و منتقل باولاد على بن ابیطالب بشود »

مأمون اظهار ندامت کرد که حضرت را ولیعهد خود نمود

حمید بن مهران (لع) حاضر بود گفت امر مخاصمه حضرت رضا (علیه السلام) را بمن واگذار کن تامن برسانم قصور آنحضرت را بجهت ولایت عهد

مأمون گفت ( ماشیني احب الى من هذا ) يعنی چیزی نزد من محبوب تر نیست از این مطلب، حمید بن مهران (لع) گفت وجوه اهل مملكت وقضاة وفقها را در مجلس حاضر کن

ص: 581

پس مأمون مجلس وسیعی ترتیب داد و حضرات را حاضر کرد و هر يك در محل خود نشستند : حضرت هم در مسند خود نشست

حمید بن مهران بحضرت عرض کرد مردم در وصف شما اسراف می کنند و اگر مطلع شوید تبری خواهید نمود منجمله شما با جمعی از مسلمین دعا فرمودید در آمدن بارانی که معتاد بود آمدنش و باران نازل شد این را معجزه از برای شما می دانند و این امیر المؤمنين (مأمون) از همه مردم افضل است و او شمارا باین مقام و مرتبه رسانیده و در باره او مردم این مدایح و اوصاف را نمی گویند

حضرت فرمود یاد نمودن تو صاحب خود را که بمن چنین محل و منزلتی داده او بمن منزلتی نداده مگر بمثل منزلت دادن عزیز مصر بیوسف ( یعنی مأمون محل ومنزلت خود را بمن داده و او غاصب حق من بوده)

حمید بن مهران جسورانه عرض کرد یا بن موسی تو از حد خود تجاوز کردی بارانی که در فصل نازل شده از کجا بدعای شما بوده نه بدعای دیگران اینرا از معجزه خود قرار دادید : گویا معجزة ابراهیم خلیل را آورده ( که سر جدا شده طیور را بدست گرفت و آنها را خواند اعضای متفرق شده بسر كوه ها بسرها ملحق شدند و پرواز کردند باذن الهی) و اگر شما هم راست می گوئید باین دو صورت شیری که بسند مأمون نقش شده اشاره کنید مجسم وذی روح بشوند و بجان من بیفتند پس حضرت غضبناك شد بآن دو صورت شیر صیحه زد و فرمود « دو تكما الفاجر» یعنی بگیرید این فاجر را ؟

یکمرتبه آن دو صورت شیر مجسم و ذی روح شدند پریدند بجان آن فاجر تمام اعضای او را خوردند و خونش را لیسیدند بعد بلسان فصیح عرض کردند پاولى الله ماذا تأمرنا ان نفعل بهذا ( اشاره کردند بمأمون ) مأمون غش کرد او را بهوش آوردند دو مرتبه همین عرض را کردند حضرت فرمود امری در باره من هست باید او این امر را اجرا بنماید ، بر گردید بصورت اولی خود الخ

حقیر می گویم گویا این ملعون قبلا فکر کرده بود چون از آنحضرت معجزه خواست فوق معجزات انبياء و اوصیاء چون شاید این دو شیر در و ساده صورت بوده اند و باعجاز حضرت مجسم و ذی روح شده اند

اشاره

و در این چهار امر است

امر اول در تاریخ رحلت آنحضرت

بدانکه دریوم و ماه و سال رحلت آن بزرگوار نیز علماء اختلاف فرموده اند اما يوم رحلت على الاصح يوم جمعه بوده چنانچه در عيون و مناقب و روضة الواعظين اختیار فرموده اند

و در مصباح کفعمی روز پنجشنبه فرموده

اما رحلت اصح آنستکه ماه صفر بوده چنانچه در کافی و ارشاد مفید و دروس و مصباح کفعمی و تاریخ طبری و تاریخ کامل فرموده لكن در کافی و ارشاد و دروس تعیین روز نفرموده اما در تاریخ طبری و تاریخ کامل روز آخر ماه صفر فرموده

و در مصباح کفعمی روز هفدهم ماه صفر فرموده و در عیون الاخبار رحلت آن بزرگوار را در بیست و یکم رمضان المبارك فرموده

و در مناقب و اعلام الوری بیست و سوم ماه رمضان فرموده اند

ودر عدد القويه تأليف شيخ فقيه على بن يوسف بن مظهر الحلى (ره) بيست وسوم ماه ذی القعدة الحرام فرموده

اما سال رحلت اصح آنستکه سنه دویست و سه از هجرت مقدسه بوده چنانچه در كافي وعيون الاخبار وارشاد مفيد و اعلام الورى وروضة الواعظين ومصباح کفعمید مطالب السؤول و تاریخ طبری و تاریخ کامل فرموده اند

ص: 577

و در مناقب سنه دویست و دو از هجرت فرموده

پس معلوم شد على الاصح رحلت آن بزرگوار روز جمعه آخر ماه صفر سنه دویست و سه از هجرت بوده

بنابر مختار در تاریخ ولادت و رحلت آن بزرگوار سن شریفشان دروقت رحلت پنجا مو چهار سال و سه ماه و نوزده روز بوده تقریباً و بنا بر مختار در باب رحلت حضرت موسی بن جعفر (علیه السلام) آنحضرت سی و چهار سال و هشت ماه و چهارده روز با پدر بزرگوارش بودم و نوزده سال و هفت مامو پنج روز بعد از پدر بزرگوارش بر مسند خلافت و امامت مستقر و فائز بوده

امردوم در تعیین قاتل آن بزرگوار

و او مأمون بن هرون الرشید ملعون بود

و در بحار است چنانچه مختار شیخ صدوق و شيخ مفيد وغير ایندو از جمله علماء شیعه است آنست که آن بزرگوار شهید شد به سمی که مأمون بان بزرگوار خورانید

و از اخبار كثيره معتبره هم استفاده می شود که آنحضرت را بسم شهید نمودند

و از علی بن عیسی الاربلی و از سید علی بن طاوس الحلی نقل فرموده که انکار فرمودند که آنحضرت مسموما شهید شده باشند

و در تاریخ طبری و تاریخ کامل است ثم ان على بن موسى (علیه السلام) اكل عنبا و اكثر منه ومات فجأة وذلك في آخر صفر

و در ارشاد مفید است وقتیکه حضرت رضا (علیه السلام) را به انار مسموم نمود و آنحضرت از دنیا رفت مأمون یک شبانه روز موت آنحضرت را مخفی داشت بعد فرستاد بسوی محمد بن جعفر الصادق و جماعتی از آل ایطالب که آنوقت حاضر بودند و خبر فوت حضرت را بآنها داد و اظهار حزن نمود و بآنها جسد نازنین حضرت را نشان داد که ببینید حضرت صحیح البدن از دنیا رفته

و در تاریخ الخلفاء است مأمون معروف بود به تشیع و لذا میل داشت که مردم آن بزرگوار را کنند انتهی و در روح و ریحان است عبدالله مطرف در محضر مأمون در مدح حضرت رضا (علیه السلام) گفت ما اقول في طينة عجنت بطين الرسالة وفهرست بماء الوحى هل ينفح منها الامك الهدى وعنبر التقى

ونعم ماقيل

بيض الوجوه كريمة احسابهم *** شم الانوف من الطراز الاول انتهى

و در سابق گفته شد که مأمون در نیمه ربیع المولود سنه صد و هفتاد متولد شد در شبی عمویش هادی بن مهدی بن منصور از دنیا رفت و روز پنجشنبه هیجدهم ماه رجب سنه دویست و هیجده مأمون از دنیا رفت در بین بدننون از ارض روم و نعشش را بردند بطرسوس که شهریت بین حلب و انطاکیه دفن کردند و مادر مأمون کنیزی بود امولد و اسمش مراحل بود

امر سوم در سبب خروج مأمون با حضرت رضا (علیه السلام) و فضل بن سهل ذو الرياستين از مرو بقصد بغداد و سبب قتل مامون حضرت رضا (علیه السلام) را

در عیون اخبار الرضا از یاسر خادمر وایتکرده یکروز مأمون آمد خدمت حضرت رضا (علیه السلام) بايك كاغذ طولانی حضرت خواستند پیش پای مأمون حرکت کنند قسم داد که حرکت نفرماید بعد صورت حضرت را بوسید و مقابل روی حضرت نشست و شروع نمود بخواندن کاغذ که بخنفر از عمالش نوشته بود (لشکر اسلام فلانه قریه از قرای کابل را فتح کرده اند )

لذا مأمون اظهار مسرت کرد

ص: 578

حضرت فرمود آیا مرور شدی از فتح قریه از قرای مشرکین

مأمون عرض کرد آیا این موجب سرور نخواهد بود حضرت فرمود از خدا بترس در باره امت محمد ص اينك ضایع کرده امور مسلمین را واگذار کرده آنها را بکی که حکم میکند در میان آنها بخیر حکم الله و تو در این بلاد نشسته و اعراض کرده از بيت هجرت ومهبط وحی الهی و بمهاجرین و انصار ظلم می کنند و دهری بر آنها می گذرد نمی یابند کیرا که شکایت باو بنمایند و دستشان هم بتو نمی رسد پس از خدا بترس و برو بجانب بيت النبوه و معدن مهاجرین و انصار آیا نمیدانی که والی مسلمین مثل عود است در وسط خیمه هر که بخواهد باید دستش با و برسد

مأمون عرض کرد یا سیدی، شما چه رأی می دهید ؟

فرمود رأی من آنستکه دار الخلافه ات را محل پدران و اجدادت قرار دهی و نظر کنی در امور مسلمین و آنها را واگذار بغیر نکنی؛ عرض کرد رأی همانست که شما فرمودید ، عازم بر حرکت شد جانب بغداد

اما سبب قتل آنبزرگوار از بعض اخیار چنین مستفاد می شود چون بنی العباس دیدند که مامون برادرش محمد امین را بقتل رسانید و بوران دختر حسن بن سهل را جهت خود تزویج نمود و لباس سیاهی که زی بنی العباس بود تغییر داد و خود را ملبس بلباس سبز نمود و شنیدند که دخترش ام حبیب را تزويج بحضرت رضا (علیه السلام) نمود و دختر دیگر خود ام الفضل را تزویج بحضرت جوادع نمود و حضرت رضا (علیه السلام) را ولیعهد خود گردانید، دانستند که عنقریب خلافت از خاندان بنی العباس خارج خواهد شد و بخاندان امیر المؤمنين على بن ابيطالب (علیه السلام) استقرار خواهد یافت لذا مأمون را از خلافت خلع نمودند و با عمش ابراهیم بن مهدی بن منصور بیعت کردند

چون این خبر بمامون رسیددانست که فضل بن سهل بغير صواب رأی داده بولایت عهد حضرت رضا (علیه السلام) از اینجهت در مقام قتل حضرت رضا وفضل بن سهل برآمد

ودر جلاء العیون از ابا صلت روایت کرده که مأمون ولا يتعهد خود را بحضرت رضا (علیه السلام) تفویض کرد برای آنکه مردم بفهمند که آقا مایلست بدنیا و محبت آقا از دل های مردم کم شود دید این موجب زیادتی اخلاص و محبت شد بعد علماء جميع فرق را جمع نمود که با حضرت مباحثه کنند شاید بر آنحضرت غالب شوند، آنهم بعکس نتیجه داد و روز بروز آثار علم و کمال و رفت و جلال آن بزرگوار زیاد تر جلوه گر میشد

پس نائره حد در کانون سینه اش مشتعل شد و بقتل آنحضرت اقدام نمود

ودر كتاب هداية الانام محدث قمی فرموده در ششم ماه رمضان سنه دويست و يك مردم با حضرت رضا (علیه السلام) بیست نمودند بولایتعهد

و در ارشاد مفید است مامون با فضل بن سهل ذوالریاستین و حضرت رضا (علیه السلام) از مرو بیرون شدند بقصد رفتن بغداد

در یکی از منازل کافلی از حسن بن سهل کموالی عراق بود ببرادرش فضل بن سهل رسید که بمن از حساب نجوم چنین معلوم شده که روز چهار شنبه فلان ماه بتو از گرمی آهن و گرمی آتش ضرری خواهد رسید

ص: 579

من علاج او را چنین میدانم که تو و مأمون و حضرت رضا (علیه السلام) در آنروز بحمام بروید و حجامت بنمائید تا این نحوست از شما دفع شود مامون بحضرت رضا (علیه السلام) عرض کرد حضرت فرمود من نمیروم بحمام و صلاح هم نسدانم که تو وفضل هم بحمام بروید

مأمون اطاعت کرد ، لكن فضل بن سهل همان روز حمام رفت در سرخی و جماعتی با شمشیر های برهنه ریختند بحمام وفضل بن سهل را بقتل رسانیدند کسان فضل این را از مکر مامون دانستند شدند که او را بقتل برسانند مامون متوسل شد بحضرت رضا (علیه السلام) ، آنحضرت مردم را متفرق فرمود

و در تاریخ طبری است که قتل فضل بن سهل در روز جمعه سوم شعبان سنه دویست و دو بوده در سن شصت سالگی، بعد از سرخس مامون با حضرت رضا (علیه السلام) حرکت نموده و آمدند تا رسیدند به سناباد نوقان و حضرت رضا (علیه السلام) را در آنجا به سم جفا شهید نمودند

مخفی نماناد بنابر نقل طبری که قتل فضل بن سهل را در سوم شعبان دویست و دو نوشته منافاتی ندارد که قتل حضرت رضا (علیه السلام) در آخر ماه صفر سنه دویست و سه باشد چون بمقتضای بعضی از اخبار معتبره مامون ملعون مدتی آن بزرگوار را در سرخس مفيداً محبوس نمود

و در عیون اخبار الرضا از عبدالله بن صالح المروی روایت کرده گفت رفتم در منزلی که حضرت رضا (علیه السلام) را در آن منزل حبس کرده بودند در سرخس در حالتیکه آن حضرت را مقید نموده بودند ، پس من از زندان بان حضرت اذن دخول خواستم ؟ گفت ممکن نمی شود بر آنحضرت وارد شوی، چون آن بزرگوار روز و شبی هزار رکعت نماز می خواند و حال در مصلای خود مشغول مناجات است الخ

بنابر این مامون اقلا حضرت رضاع را مدت هفت ماه در سرخس مشهد و بین راه متوقف نمودند ، و در روضات الازوار است که مأمون بعد از قتل فضل نزد ما درش فرستاد که اگر چیزی از ما يملك فضل هستو قابلت نزد ما بفرست مادر فضل صندوقچه نزد مامون فرستاد که ممهور و مقفل بود

چون سر او را گشودند حریر پارۀ بیرون آمد که فضل بخط خود نوشته بود و مدت حیات ووقت رحلت خود را معین کرده بود که در فلان روز میان آب و آتش کشته گردد

فصل چهارم : ذکری از زوجات و اولاد آن بزرگوار

ظاهراً زوجة آن بزرگوار منحصر است بام حبیب دختر مأمون و همچنین اولاد حضرت هم که بعد از خودشان باقی ماند منحصر بود بحضرت جواد الائمه سلام الله عليه چنانچه در ارشاد مفید است ومضى الرضا على بن موسى ولم يترك ولداً تعلمه الا ابنه الامام بعده اباجعفر محمد بن على (علیه السلام) وكان سنه يوم وفات ابيه سبع سنين واشهراً

و در بحار از اعلام الوری و مناقب نقل کرده که کان للرضاع من الولد ابنه ابو جعفر محمد بن على الجواد (علیه السلام) لاغير

ص: 582

و از دلائل حمیری از حنان بن سدیر روابتكرده قال قلت لابي الحسن الرضا ايكون امام ليس له عقب فقال ابو الحسن (علیه السلام) اما انه لا يولد لى الا واحد ولكن الله ينشيء ذريته كثيرة

و از تاریخ گزیده حمدالله مستوفی نقل شده که شاهزاده حسین مدفون در قزوین از فرزندان آن بزرگوار است

و محدث قمی در فوائد الرضویه از بحار مسنداً از بکرین احنف روایت کرده حدثنا فاطمة بنت على بن موسى الرضا قالت حدثنى فاطمة وزينب و ام كلثوم بنات موسى بن جعفر (علیه السلام) قالت حدثتنا فاطمة بنت جعفر بن محمد (علیه السلام) قالت حدثتني فاطمة بنت محمد بن على (علیه السلام) قالت حدثتني فاطمة بنت علي بن الحسين (علیه السلام) قالت حدثتني فاطمة و سكينة ابنتي الحسين بن على (علیه السلام) عن ام كلثوم بنت على عن فاطمة بنت رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم) قالت سمعت رسول الله من يقول لما اسرى بى الى السماء دخلت الجنة فاذا انا بقصر من درة بيضاء مجوفة و عليها باب مكلل بالدر والياقوت و على الباب ستر ورضعت رأسي فاذا مكتوب على الباب لا اله الا الله محمد رسول الله على ولى القوم و اذا مكتوب على الستر بخ بخ واذا من مثل شيعة على فدخلته فاذا انا بقصر من عقيق احمر مجوف وعليه باب من فضة مكلل بالزبرجد الاخضر واذا على الباب ستر فرضت رأسى فاذا مكتوب على الباب محمد رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم) على وصى المصطفى واذاً على الستر مكتوب بشر شيعة على بطيب المولد فدخلته فاذا انا بقصر من زمرد اخضر مجوف لم اراحسن منه و عليه باب من ياقوت حمراء مكللة باللؤلؤ وعلى الباب ستر فرضت رأسي فاذا مکتوب على الستر شيعة على هم الفائزون فقلت حبيبي جبرئيل لمن هذا فقال يا محمد ص لابن عمك و وصيك الترتيبة علی بن ابیطالب (علیه السلام) يحشر الناس كلهم يوم القيمة حفاة عراة الا شيعة على ويدعو الناس باسماء امهاتهم ماخلا شيعة على فانهم يدعون باسماء آبائهم فقلت حبيبي جبرئيل و كيف ذاك قال لانهم احبوا عليا خطاب مولدهم

الحاصل از تاریخ گزیده و از این روایت شریفه استفاده می شود که حضرت رضا (علیه السلام) پسری بغیر حضرت جواد (علیه السلام) و دختری داشته اند و ممکن است گفته شود که حضرت رضاع درحيوة اولاد متعدد داشته اند لکن بعد از رحلت منحصر بود اولادشان بحضرت جواد الائمه (علیه السلام) و علی ای حال اولاد آن حضرت چه یکنفر باشد یا زیاده تماماً از کنیز بوده اند

فصل پنجم : در ذکری از اصحاب و مادحین آنحضرت

اشاره

و در این دو امر است

امر اول در ذکر اصحاب آنبزرگوار

در بحار از مناقب روایت کرده کان با به محمد بن راشد و من تقاته احمد بن محمد بن ابی نصر البزنطى ومحمد بن فضل الكوفى الازدى وعبد الله بن جندب البجلی و اسمعيل بن سعد الاشعرى واحمد بن محمد الاشعرى ومن اصحابه الحسن بن على الخزار ويعرف بالوشاء و محمد بن سليمان الديلى وعلى بن الحكم الانباري وحماد بن عثمان وسعد بن سعد وحسن بن سعيد الاهوازی و محمد بن

ص: 583

سنان و بكر بن محمد الازدی و ابراهیم بن محمد الهمدانی و محمد بن احمد بن غيلان و اسحق بن معوية الخضيبي

و در ارشاد مفید است فمن روى النصر على الرضا على بن موسى (علیه السلام) بالامامة من ابيه و اشارة اليه منه بذلك من خاصه وتقاته و اهل الورع والعلم و الفقه من شبعته داود الرقى و محمد بن اسحق بن عمار وعلى بن يقطين ونعيم القابوسى و الحسين بن المختار و زياد بن مروان المخزومی و داود بن سليمان ونصر بن قابوس و داود بن زربی و یزید بن سلیط و محمد بن سنان انتهى

اجمالی از احوالات بعضی از این بزرگان

اما محمد بن راشد در رجال است انه ثقة

اما احمد بن محمد بن ابی نصر البزنطی در رجال است ایشان از اهل کوفه بودند و منزلت زیادی نزد حضرت رضا (علیه السلام) و حضرت جوادالائمه (علیه السلام) داشته ثقة جليل القدر اجمع اصحابنا على تصحيح ما يصح عنه واقرواله بالفقه مات سنه احدى و عشرین و مأتين

و اما محمد بن الفضل الكوفى الازدی در رجال است انه تقة من اصحاب ابي الحسن الرضا (علیه السلام)

واما عبدالله بن جندب البجلي الكوفی در رجال فرموده کان من اصحاب الكاظم والرضا (علیه السلام) وقال ابو الحسن (علیه السلام) ان عبد الله بن جندب لمن المخبتين

وقال الشيخ الطوسى رحمه الله انه كان وکیلا لابی ابراهیم و ابی الحسن الرضا (علیه السلام) وكان عابداً رفيع المنزلة لديهما ولمامات عبدالله بن جندب قام علی بن مهزیار مقامه

واما اسمعيل بن سعد الاشعرى القمی در رجال است انه ثقة من اصحاب الرضا (علیه السلام)

واما احمد بن محمد الاشعرى هو احمد بن محمد بن عيسى بن عبدالله بن سعد الاشعرى القمى

در رجال است هوشیخ القميين و وجهها و نقيبها لقى ابا الحسن الرضا و ابا جعفر الثاني وابا محمد الحسن العسكرى (علیه السلام) وكان ثقة وله كتب

در حاشیه کتاب رجال است که هم پدرش جناب ادریس بن عبدالله بن سعد الاشعرى و پسرش جناب زکریا بن ادریس و اولاد عم پدرش زكريا بن آدم ابن عبدالله ابن سعد الاشعری و برادرش اسحق بن آدم بن عبدالله بن سعد و پسرش آدم بن اسحق بن آدم بن عبد الله بن سعد الاشعرى و غيرهم وجوه اجلة روات الحديث مذكور في الرجال

واما حسن بن على بن زياد الوشاء البجلی الکوفی در رجالست که اوسبط الیاس صیرفی است و روایت کرده از جدش الیاس که در وقت احتضار گفت شاهد باشید و این ساعت ساعت دروغ نیست شنیدم از حضرت صادق (علیه السلام) که فرمود والله لا يموت عبد يحب الله و رسوله و يتولى الائمة فتسه النار ثم اعاده الثانية والثالثة من غيران اسئله

و از احمد بن محمد بن عیسی الاشعری که سابقاً ذکر شد روایت کرده گفت خارج شدم بكونه در طلب حدیث پس ملاقات کردم حسن بن على وشارا و تمنا کردم که بیرون آورد کتاب علاه بن رزین و کتاب ابان بن عثمان احمر را پس بیرون آورد

احمد بن محمد بن عیسی گفت دوست می دارم که اجازه بدهی که این دو کتاب را من نقل کنم، فرمود چرا عجله داری حال برو و بنویس بعد اجازه میدهم ، گفت من ایمن نیستم از تغییرات حدثان که شب و روز باشد

ص: 584

حسن بن علی الوشا گفت اگر می دانستم علم حدیث چنین طالبی دارد زیاد تحصیل می کردم بجهت آنکه من درك كردم در این مسجد نهصد نفر را که همه می گفتند حدثني جعفر بن محمد الصادق (علیه السلام)

واما محمد بن سليمان الديلمى البصرى له كتاب يرمى بالغلو

و اما على بن الحسن الانباری او تلمیذ ابن ابی عمیر بوده نظیر ابن فضال و ابن بکیر و در رجال فرموده انه ثفة جليل القدر

و اما حماد بن عثمان الملقب به ذو الناب ثقة جليل القدر من اصحاب الرضا (علیه السلام) و من اصحاب الكاظم (علیه السلام)

وقال الكشي وحماد بن عثمان ممن اجمعت العصابة على تصحيح ما يصح عنه والاقرار له بالفقه مات سنه تسعين ومأة بالكوفه

واما سعد بن مالك الاشعر القمى فى الرجال انه ثقة روى عن الرضا وابي جعفر (علیه السلام)

واما حسن بن سعيد بن حماد بن مهران مولى على بن الحسين كوفی اهوازی یکنی ابا محمد وهو اخوجين بن سعيد صاحب تصانيف كثيره

واما محمد بن سنان پس درباره او اختلاف کرده اند شیخ مفید او را توثیق فرموده و شیخ طوسی او را تضعیف فرموده

واما بكر بن محمد الازدی در رجال است ایشان برادرزاده سدیر صیرفی بوده و كان ثقة و عمر عمراً طويلا

واما ابراهيم بن محمد الاشعرى القمی و او برادر فضل بن محمد بود

حسن بن علی بن فضال از ایندو برادر روایت می کند

واما محمد بن احمد بن غیلان او از اهل کوفه بوده و موثق است

واما داود بن کثیر الرقی در رجال از شیخ طوسی نقل کرده انه تقة

و از حضرت صادق (علیه السلام) روایت کرده انه امر اصحابه ان ينزلوه منزلة المقداد من رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم)

و از ابی عبدالله البرقی روایت کرده که حضرت صادق (علیه السلام) نظر فرمود بداود و حال آنکه او پشت کرده بود فرمود من سره أن ينضر الى اصحاب القائم فلينظر الى هذا

واز احمد بن الیاس رو اینکرده که به ابی عبدالله عاصمی گفت داود بن كثير بن ابی خالد چه وقت از دنیا رحلت کرد گفت بعد از سه دویست؛

گفت چقدر بعد گفت بعد از رحلت حضرت رضا (علیه السلام) بقليلی

و ایشان غیر داود بن قتم بن اسحق بن عبدالله بن جعفر بن ابیطالب است المکنی به ابی هاشم الجعفرى که از اهل بغداد است

و ثقة جليل القدر عظيم المنزلة عند الائمة الاطهار (علیه السلام) و از روات حضرت رضا (علیه السلام) و حضرت جواد و حضرت هادی و حضرت عسکری سلام الله عليهم بوده

و در رجال است که خدمت پنج نفر از ائمه اطهار رسیده حضرت رضا (علیه السلام) و حضرت جواد و حضرت هادى وحضرت عسكرى وحضرت حجة سلام الله عليهم اجمعين

واما محمد بن اسحق بن عمار بن حيان التغلبي الصيرفي ثقة وفي الارشاد انه خاصته واهل الورع والعلم والفقه من شيعته من ثقاته و

ص: 585

واما على بن يقطين در باب نهم اجمال حالاتشان ذکر شد

و اما نعيم القابوسى قال المفيد أنه من خاصة ابي الحسن موسى و ثقاته ومن اهل العلم و الورع والفقه من شيعته

واما حسين بن مختار او واقفی بود

و در رجال از این عقده روایت کرده قال انه كوفى ثقة ، و منافاتی نیست که واقعی باشد و ثقه باشد

واما نصرین قابوس و او بیست سال وکیل حضرت صادق ع بود ، و در ارشادمفید است که او از خواص حضرت صادق ع و از تقات او بوده و از اهل علم و ورع و ثقه بوده اما داود بن زربي في ارشاد المغيدانه من خاصة ابي الحسن موسى (علیه السلام) و ثقاته ومن اهل الورع والعلم والفقه من شيعته

و اما يزيد بن سليط فهو زيدي من اصحاب الكاظم (علیه السلام)

وثقة الاسلام نوری از رجال کشی روایت کرده که یونس بن یعقوب از خاصان حضرت رضاع بود و در مدینه فوت شد و حضرت رضا كفن وحنوط برای او فرستاد و امر فرمود جميع غلام های خود را و غلام های پدر و جدش را که در جنازه او حاضر شوند

و در آنجا مسطور است که موکل بقیع گفت سریر پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) نزد منست پس هر گاه مردی از بنی هاشم بمیرد سریر صدائی می کند و در شبی که یونس مرد سریر صدائی کرد چون روز شد آمدند سریر را از من گرفتند و گفتند او آزاد کرده حضرت صادق بود که در عراق منزل داشت

و در رجال كبير است که حسن بن علی بن فضال از مخصوصین حضرت رضا (علیه السلام) بود و بسیار جلیل القدر وعظيم المنزلة وزاهد و ورع وثقه بود

و در روایات وارد شده که او بیرون میشد بسوی صحرایی سجده میکرد و طیور می آمدند و برروی بدن او می نشستند مثل آنکه بر روی جامه بنشینند و وحوش میآمدند و بر دور او چرا می کردند و از او تنفر و دوری نمی کردند چون انس با و گرفته بودند

و در کتاب فوائد الرضويه محدث قمی از کتاب کمال الدین نقل کرده از حسن بن علی بی فضال که گفت شنیدم از حضرت رضا (علیه السلام) که می فرمود بدرستیکه خضر آشامیده از آب حیات پس او زنده است و نمیرد تا وقتیکه دمیده شود در صور و او می آید نزد ما پس سلام می کند برما پس ما می شنویم صوت او را و نمی بینیم شخص او را و بدرستیکه او حاضر می شود هر جا که ذکر شود و کسیکه ذکر کرد او را از شما پس سلام کند بر او الخ

از این روایت استفاده می شود استحباب سلام نمودن بحضرت خضرع

امر دوم - در ذکری از حجاب و بعض از شعراء و مادحین آن بزرگوار که در عصرخود آنحضرت بودند

اما حاجب آن بزرگوار معروف کرخی بوده مجلسی در بحار از مناقب الابرار نقل میفرماید که والدین معروف کرخی نصرانی بودند، معروف را بعلم گذاردند در صباوت، پس معلم گفت بگو « خداوند ثالث ثلاثه است! »

معروف می گفت « بل هو الواحد » ، معلم معروف را زد معروف گریخت و خدمت حضرت

ص: 586

رضا (علیه السلام) مشرف شد و اسلام آورد، بعد آمد بمنزلشان و در را کوبید!

پدرش گفت کیست کوبنده در گفت منم معروف گفت بچه دین هستی گفت بدین اسلام !

پس پدرش مسلمان شد ببرکت حضرت رضاع، بعد معروف گفت تمام خدماتم را موقوف کردم مگر خدمت مولایم علی بن موسی (علیه السلام) را

در مجالس المؤمنین از مکاتیب مولانا قطب شیرازی نقل کرده که شخصی بوداع معروف کرخی آمد و اراده سفر داشت معروف گفت هر حاجتی که داشته باشی بحرمت سر معروف کرخی از خداوند بخواه که حاجت برآورده بشود آن شخص تعجب کرد که معروف چقدر تزكية نفس خود میکند

معروف گفت این برای آن می گویم که سالها سرم را بآستان حضرت رضا (علیه السلام) نهاده ام

و ايضاً در مجالس است که تاجری خواست خدمت حضرت رضا (علیه السلام) مشرف شود که آنحضرت درباره اش دعائی بفرماید اتفاقاً در آنحال حضرت مشغول عبادتی بودند، معروف قلم و کاغذ بدست گرفت و چند کلمه نوشت و بآن شخص داد و فرمود اگر موج در با حرکت کند آنچه در این رقعه نوشته ام بدریا بخوان که موج دریا ساکن شود

رقعه را گرفت روانه سفر شد در اثناء راه بدر یا نشست، یکمرتبه در با متلاطم شد، آن رقعه را بیرون آورد بخیال آنکه دعایی از حضرت رضا (علیه السلام) نوشته است چون رقعه را باز کرد دید نوشته «ایدریا بحق معروف کرخی که دربان حضرت علی بن موسی الرضا (علیه السلام) است از جوش وخروش بایست! »

آن شخص از غایت اعراض رقه را بدریا انداخت، بمجرد رسیدن رقمه بدریا از جوش و خروش ساکن شد آنشخص و رفقایش دانستند که این حرمت معروف بیمن تشرف بدربانی حضرت رضا (علیه السلام) می باشد که ببرکت او دریا از اضطراب ساکن شد

از آن زمان تا بحال معمولست نزد تجار که بمحض آنکه در دریا آثار موج و طوفان ظاهر شود او را بحق معروف کرخی مقید بوصف دربانی حضرت امام رضا (علیه السلام) قسم می دهند و تجربه کرده اند که از اضطراب و موج می افتد

و در اربعین بهائی است که معروف کرخی بحضرت صادق ع عرض کرد اوسنی یا بن رسول الله من فقال ع اقلل معارفك قال زدنى قال (علیه السلام) انكر من عرفت منهم، ورحلت معروف در سه دویست و نود و يك بوده و قبرش در بغداد معروفت و طایفه صوفیه او را از مشایخ خود می دانند و می گویند سلسله ما منتهی می شود باو

در تذکره شیخ عطار است که شیعه بدرب خانه حضرت رضا (علیه السلام) غلو کردند ، پهلوی معروف شکست و بیمارشد، سری سقطی حاضر بود گفت مرا وصیتی کن گفت قبل از آنکه من بمیرم پیراهن مرا صدقه بده می خواهم از دنیا برهنه بیرون شوم چنانچه بدنیا آمده ام !

واما شعراء و مادحین حضرت رضا (علیه السلام)

متهم ابو نواس شاعر در عیون اخبار الرضا روایت کرده چون مأمون حضرت رضا (علیه السلام) را ولیعهد خود قرار داد مامون به ایی نو اس گفت تو میدانی منزلت حضرت رضا (علیه السلام) را نزد من چرا مدح نکردی آن بزرگوار را ؟ ابونواس گفت :

قيل لى انت اوحد الناس طرا *** في فنون من الكلام الانبيه

لك من جوهر الكلام بديع *** يشر الدر في يدى مجتنيه

ص: 587

فعلی ماترکت مدح ابن موسی *** و الفصال التي تجمعن فيه

قلت لا اهتدى لمدح امام *** كان جبرئيل خادما لابيه

پس مأمون عطا کرد با و آنچه بتمام شعراء عطا کرده بود

و ایضا روایت کرده که روزی حضرت رضا ع از منزل مأمون بیرون شد و بر استری سوار بود ابونواس خدمتشان رسید عرض کرد با بن رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم) ابیاتی در مدح شما عرض کرده ام میل دارم شما بشنوید ابیات مرا فرمود بخوان گفت

مطهرون نقيات ثيابهم *** تجرى الصلوة عليهم اينما ذكروا

من لم يكن علوياً حين تنسبه *** فماله في قديم الدهر مفتخر

فالله لما غدا خلقاً فاتقنهم *** صفاکم و اصطفاكم ايها البشر

وانتم الملاء الاعلى وعندكم *** علم الكتاب و ما جاءت به السبور

پس حضرت فرمود اشعاری در مدح ما گفته که احدی قبل از تو اینقسم ما را مدح نکرده بغلام خود فرمود سیصد اشرفی باو داد و قاطری هم که بر او سوار بود بایی نواس عطافرمود

و در بحار از امالی طوسی روایت کرده از محمد بن ابراهیم بن کثیر گفت داخل شدیم بر ابی نواس حسن بن هانی و عیادت کردیم او را در مرض موتش پس عیسی بن موسی الهاشمی به ابی نواس گفت تو در آخر روز از ایام دنیا و اول روز از ایام آخرت هستی و بین تو و پروردگارت تبعاتی هست پس تو به کن بسوی خداوند عزوجل

ابونواس گفت مرا تکیه بدهید ، چون نشست گفت مرا می ترسانید بمعصیت خداوند و حال آنکه حدیث کرد مرا حماد بن سلمه از انس بن مالك که پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) فرمود لكل نبي شفاعة وانا خبأت شفاعتي لاهل كه الكبائر من امتى يوم القيمة افترى الااكون منهم

در در المسلوك حکایت کرده که مأمون با رشید گفت هر گاه دنیا خود را وصف کند زیاده از آنچه ابی تو اس وصف کرده نمیتواند وصف کند قال:

اذا امتحن الدنيا لبيب تكشفت *** له عن عدو في ثياب صديق

و ایضاً در در المسلوك از شافعی نقل کرده گفت داخل شدیم بر ابی نواس در حالت نزعش گفتیم چه مهیا کرده بجهت امروز گفت:

ولما انقضى عمری وضاقت مذاهبی *** جعلت الرجا منى لعفوك اسلما

تعاظمني ذنبي فلما قرنته *** بعفوك ربي كان عفوك اعظما

ان كان لا يرجوك الا محسن *** فمن الذي يدعو ويرجو المجرم

ادعوك رب كما امرت تضرعاً *** فاذا رددت يدى فمن ذا يرحم

مالي اليك وسيلة الا الرجا *** و جميل عفوك ثم انى مسلم

و ايضا این رباعی را ابو نواس گفته در حق معصومین (علیهم السلام)

انا مولى لامام جبه فرض علينا *** و اوالى ولديه حسنا ثم حسينا

فهم عنزة شخص جاء مبعوثاً الينا *** جبل فجرت منه اثنتى عشرة عينا

و دیگری در این مقام می گوید :

شفیعی نبی و البتول و حيدر *** وسبطاه والسجاد والباقر المجدى

و جعفر والناوي ببغداد والرضا *** و نجل الرضا والعسكريان والمهدى

ص: 588

و منهم دعبل بن علی الخزاعی بود و او قصیده تائیه را در مرو حضور آنبزرگوار انشاد کرد که تقریبا صد و بیست بیت است و از آن اشعار است قوله

افاطم لوخلت الحسين مجدلا *** و قدمات عطشانا بشط فرات

اذاً للطمت الخد فاطم عنده *** و اجريت دمع العين في الوجنات

افاطم قومي يا ابنة الخير واندبي *** نجوم سماوات بارض فلات

قبور بكوفان و اخرى بطيبة *** و اخرى بفخ نالها صلواتی

واخرى بارض الجوزجان محلها *** و قبر بیا خمري لدى القربات

و قبر ببغداد لنفس زكية *** تضمنها الرحمن في الغرفات

و چون باین شعر رسید حضرت فرمود آیا ملحق نکنم باشعار تو دو بیت که قصیده ات تمام شود ؟ عرض کرد چرا یا بن رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم) حضرت فرمود :

و قبر بطوس بالها من مصيبة *** الحت على الاحشاء بالزفرات

الى العشر حتى يبعث الله قائما *** يخرج عنا الغم و الكربات

دعبل عرض کرد قبر کیست آن قبری که در طوس است؟ حضرت فرمود قبر من است ، و اینکه حضرت فرمود (و قبر بطوس يالها من مصيبة )

(ظاهراً مصيبت قبر شریف همین بود که در عصر دهم ربیع الثانی هزار وسیصد و سی حضرات روس ها آن قبر مقدس را تیرباران کردند و تفصیلش ( انشا ) ذکر خواهد شد )

بعد دعبل گفت :

علی بن موسی ارشد الله امره *** وصلى عليه افضل الصلوات

قبور ببطن النهر من جنب كربلا *** معرسهم منها بشط فرات

توفوا عطاشا بالعراء فليتني *** توفيت فيهم قبل حين وفاتي

تا آنکه گفت :

ارى فيتهم في غيرهم منقسما *** و ایدیم من فيتهم صفرات

و در کشف الغمه است وقتیکه دعبل این شعر را گفت حضرت رضا (علیه السلام) گریه کرد. فرمود صدقت یا خزاعی - تا اینکه دعبل رسید باین شعر

اذا و تروا مدوا الى واتربهم *** اكفا عن الاوتار منقبضات

حضرت دست های نازنین خود را بیکدیگر مالید و فرمود اجل والله منقبضات

و در عیون از دعبل نقل کرده که گفت :

ارى امية معذورين ان قتلوا *** ولا ارى لبنى العباس من عدر

اربع بطوس على قبر الزکی به *** انکنت تربع من دين على فطر

قبران في طوس خير الناس كلهم *** و قبر شرهم هذا من العبر

ما ينفع الرجس من قرب الزكي وما *** على الزكي بقرب الرجس من ضرر

هیهات كل امره رهن بما كسبت *** له يداه فخذ ماشئت اوفذر

وايضا در عیون از پسر دعبل روایت کرده که گفت وقت احتضار ، پدرم رنگش تغییر کرد و زبانش گرفت و صورتش سیاه شد پس خیال کردم که از مذهب حق رجوع کرده، بعد از سه روز در خواب دیدم که جامه های سفید در بردارد گفتم پدرجان خداوند با تو چه کرد؟

ص: 589

گفت آنچه تو دیدی در وقت اختصار جهت آن بود که من در دنیا شارب الخمر بودم و بعد از موت، پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) را دیدم، فرمود دعبل تو هستی؟ عرض کردم بلی؛ فرمود بخوان آنچه در مصیبت اولادم گفته عرض کردم :

لا اضحك الله من الدهر ان ضحكت *** و آل احمد مظلومون قد قهروا

مشردون نفوا عن عقر دارهم *** كانهم قد جنوا ماليس يغتفر

حضرت فرمود احسنت و شفاعت نمود درباره من و جامه های بدن مبارکش را بمن عطا فرمود

منهم علي بن عبدالله الخافي است. در عیون الاخبار است که او این اشعار را در مرتبه حضرت رضا (علیه السلام) گفته :

يا ارض طوس سقاك الله رحمته *** ماذا ضمنت من الخيرات یا طوس

طابت بقاعك في الدنيا وطاب بها *** شخص ثوی بنا آباد مرموس

شخص عزيز على الاسلام مصرعه *** فى رحمة الله مخمور و مغموس

یا قبره انت قبر قد تضمنه *** حلم و علم و تطهیر و تقدیس

فخراً بانك مضبوط بجثته *** و بالملائكة الاطهار محروس

في كل عصر لنا منكم امام هدى *** فربعه آهل منكم و مأنوس

امست نجوم سماء الدين آفلة *** وظل اسد الثرى قد ضمها الخيس

غابت ثمانية منكم و اربعة *** ترجي مطالعها ما حنت العيس

حتى متى يظهر الحق المنير بكم *** فالحق في غير كم داج و مطموس

و در عیون است که بعضی از جاربه های مأمون ایند و شعر را گفتند در مرتبه حضرت رضا (علیه السلام)

سقياً لطوس و من اضحى بها قطنا *** من عترة المصطفى ابقى لناحزنا

اعنى ابا الحسن المأمول ان له *** حقا على كل من اضحى بها شحنا

فصل ششم : در بعضی از تواریخ متعلق بطوس و بمشهد مقدس و در ضمن بعض از تواریخ متعلقه بزمان امامت حضرت علی بن موسی الرضا (علیه السلام) هم ذکر خواهد شد

اشاره

و در این فصل مقدمه و چهارده امر است

اما مقدمه در تواريخ متعلقه بطوس

اشاره

در مطلع الشمس از نزهة القلوب حمدالله مستوفی نقل کرده طوس را جمشید پیشدادی ساخته بعد خراب شد بعد از آن طوس بن نوذر عمارت کرد او را و بنام خود او را مشهور کرد و نوقان یکی از شهرهای طوس است و در اوست قبر مطهر حضرت رضا (علیه السلام)

و در کوهستان نوقان معدن سنگی است که از آن ديك می سازند

و نوقان در زمان طاهریه پایتخت خراسان بود و بعد آن طایفه نیشابور پایتخت خراسان گردید و عظمت نوقان از میان رفت

ص: 590

و در معجم البلدان است که طوس شهریست از خراسان و از اقلیم چهارم است و طول آن هشتاد و یکدرجه است و عرض آن سی و هفت درجه است و در ده فرسخی نیشابور است و مشتمل است بر دو شهر یکی طایران و دیگری نوقان و زیاده از هزار قربه و آبادی در شهر طوس است انتهی

و از کاتب چلبی نقل شده که طوس در زمان عثمان بن عفان سنه بیست و نه هجری فتح شد و قصبه كه دار الملك طوس است طایران مینامند و قصبه دیگر آن نوقان است و بین آند و قصبه شش فرسخ است و در جانب قبله طوس دروازه ایست که در آن قبر سه هزار ولی هست و در جانب شرقی آن قبر محمد غزالی است و در گنج دانش است که در خلافت عثمان مردم خراسان شوریدند عثمان سعید بن عاص را با مارت خراسان فرستاد و عبدالله عامر را معاون او قرار داد چون سعید بن عاص بخراسان رسید و وارد نیشابور شد لشگری بطوس فرستاد و آن نواحی را تا ایورد و نماه گرفت بعضی را بصلح و بعضی را بجنك

و در بستان السیاحه است که ولایت خراسان محتویست بر چهار بلوك :

اول - طخارستان که مملکت بلخ باشد دوم - مرو شاه جهان - سوم - الشابور چهارم - هرات .

واما نوقان باین اختصار فعلیه که یکی از محلات مشهد مقدس است نبوده محتمل است که در آن زمان تا خواجه ربیع جزو نوقان بوده و خواجه در همین مدفن خود در حالت حیاتش ساکن بوده و آباد بوده نه در محلی که خالی از سکونت بوده

و اما سنابات محتملت که اسکندر ذوالقرنین او را بنا نموده باشد و آب سناباد راهم اوجاری کرده باشد

و در اثبات الوصية مسعودى از جابر بن عبدالله انصاری روایت کرده که گفت دیدم در دست فاطمه زهرا (علیها السلام) لوح سبزی را که در او کتاب سفیدی بود که شباهت داشت نورش بنور خورشید عرض کردم پدر و مادرم بقربانت این لوح چه چیز است آن مصدره فرمود: لوحی استکه خداوند هدیه فرمود به پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) و در اوست اسم پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) و اسماء الله اطهار (علیه السلام) كه يك بيك اسم می برد تا ميرسد باسم مقدس حضرت رضا (علیه السلام) مي فرمايد ان المكتب بعلى ولى وناصرى مكتب بكل اوليائي يقتله عفريت متكبر يدفن بالمدينة التي بناها العبد الصالح الى جنب شر خلقى حق القول منى لاقرن عينيه بمحمدابنه وخليفته من بعده و وارث عليه الخ

از این روایت ممکن است استفاده شود که اسکندر ذوالقرنين بلده سناباد را بنا نموده نه بقعه مبارکه را چنانچه بعضی اشتباه نموده و بقعه را بقعه اسکندریه نامیده اند و در بعضی از تواریخ است که در سناباد باغستانی بوده متعلق بحميد بن قحطبه طائی والی خراسان و در آن باغ عمارتی بود مقام ایالتی خود و چون هرون در خراسان از دنیا رفت او را در باغ حمید بن قحطبه دفن کردند و مأمون برای قبر پدرش بقعه بنا نمود

و در روضة الصفا مرحوم رضا قلیخان امير الشعراء می نویسد مشهد مقدس شهریست دلگشا و مدینه ایست روح افزا و سناباد سابقا قریه بوده از توابع شهر طوس و او در نزهت بدان مشابه بوده است که در شانش فرمودند « والله روضة من رياض الجنة » و چون آن قريه مدفن امام ثامن شد بتدریج آبادی یافت و شهر طوس ویران گردید تا بجایی رسید که گرداگرد با رویش دو فرسنك شد و دويست قلعه و قریه آباد بلکه زیادتر در اطراف آن واقعت وفعلا شهر طوس یکی از قرای مشهد مقدس است چه

ص: 591

خوب گفته خیام نیشابوری :

مرغی دیدم نشسته بر باره طوس *** در پیش نهاده کله کیکاوس

با کله همی گفت که افسوس افسوس *** كو بانك جر سپاوچه شد ناله کوس

امر اول - در تاریخ متعلقه بطوس وبمشهد مقدس در ماه اول هجرت

در سنه بیست و نه هجری عبدالله بن عامر خراسان و جرجان و طالقان و فاراب و بلخ را فتح نمود، در خلافت عثمان بن عفان

در سنه سی و هفت هجری حضرت امیر (علیه السلام) خواهر زاده خود جعدة بن هبيره را مأمور بخراسان فرمود و تا نیشابور آمد اهالی نیشابور از او اطاعت نکردند، برگشت بمدينة طيبه

در سنه چهل و پنج خراسان و سیستان وهند و بحرین جزء جمع زیاد بن سمیه شد و سلطنت معويه بواسطه زیاد قوت گرفت

در سند پنجاه و يك ربيع بن زياد الحارثی از طرف زیاد بن سمیه حکمران خراسان گردید و پنجاه هزار نفر از اهالی بصره و کوفه را با اهل و عیال بخراسان آورد و طغیان اهالی فارس و قهستان را آرام نمود (قهستان معرب کوهستانست و شهر معروفش قاین است)

در سنه پنجاه و چهار عبیدالله زیاد از جانب مصوبه مأمور خراسان شد و از جیحون عبور نمود و تا جبال بخارا اردوکشی کرد و غنیمت بیشماری بدست آورد

درسنه پنجاه و شش سعید بن عثمان بن عفان والی خراسان شد و از جیحون عبور نمود و سمرقند و ترمد را فتح نمود و در این جنگ جناب قشم بن عباس بن عبدالمطلب کشته شد و در سمرقند دفن شد

در حدود سنه شصت و سه جناب ربیع بن خیثم که از زهاد ثمانیه است در مشهد مقدس از دنيا رحلت فرمود و مرقدش در یکفر سخی مشهد مقدس معلومست

در سنه هفتاد و هشت عبدالملك بن مروان خراسان و سیستان را جزء ابواب جمعی حجاج بن یوسف ثقفی قرار داد و مهلب بن ابی صفره از قبل حجاج حاکم خراسان شد و عبدالله بن ابی بکره حاکم سیستان شد

در سنه هشتاد و دو مهلب بن ابی صفره که حاکم خراسان بود با اصل کش که درسه فرسخی جرجان است صلح نمود و بعد از چند روز از دنیا رفت و پسرش یزید بن مهلب حاكم خراسان شد

در سنه هشتاد و شش قتیبه بن مسلم والی خراسان شد و در ماوراء النهر فتوحاتی کرد

در سنه نود وشش قتیبه کاشغر را فتح نمود و تا اطراف چین تاخت و تاز نمود و از خاقان چین جزیه گرفت و در نتیجه فتوحات نمایان قتیبه را در خراسان کشتند

درسنه نود و هفت مزید بن مهلب از جانب سلیمان بن عبدالملك حاكم خراسان شد

درسنه نود و هشت اشالی جرجان بانی شدند و یزیدین مهلب چهل هزار نفر از اهالی جرجان را بقتل رسانید تا آن انقلاب ساکت شد

در سنه صد عمر بن عبدالعزیز یزید بن مهلب را از حکومت خراسان عزل نمود

امر دوم - در تواريخ مهمه متعلقه بطوس وبمشهد مقدسه در مائه ثانیه از هجرت

در دوازدهم صفرسنه صدو دو یزید بن مهلب بانی شهر استرآباد مقتول شد (ج37)

ص: 592

درسنه صدو بیست نصر بن سیار کنانی والی خراسان شد

در سنه صد و بیست و چهار ابتدای ظهور ابو مسلم مروزی بود که کاغذ ها نوشت به نصر بن سیار که او را از خلافت بنی امیه و بنی مروان منزجر کند و دعوت کند مردم را بخلافت بنی العباس نصر همراهی نکرد آخر الامر بینشان منجر بقتال شد

درسنه صدو سی نصر بن خیار از ابو مسلم خاتفشد، فراراً از مرو آمد برخی ورفت بطنوس و ابو مسلم قحطبه را مأمور نمود که بضرب شمشیر ولایت طوس را از اتباع نصر سیار گرفت پس از آن نصر سیار بطرف جرجان حرکت کرد

در سنه صد و سی و پنج ابو مسلم در خراسان استیلا یافت و داخل مرو شد و در دار الاماره مرو نشست

درسنه صد و سی و هفت ابو مسلم رفت جانب بغداد، منصور دوانقی در شهر انبار بود بواسطه سوء ظنی که با بو مسلم داشت غفلتاً او را دستگیر نمود و حضوراً امر نمود بقتل او

در سنه صدو چهل و هشت حضرت رضاع متولد شد و در این سنه نیز حضرت امام جعفر صادق (علیه السلام) از دنیا رحلت فرمود

در سنه صدو پنجاه و نه مقنع مروی در خراسان مدعی الوهیت شد

و در اینسال حميد بن قحطبه در خراسان از دنیا رفت

درسنه صدو هفتاد و سه هرون از برای پسرش محمد امین اخذ بیعت نمود

درسنه صد و هفتاد و پنج هرون ممالك متصرفی خود را بین سه برش قسمت نمود محمد امین را والی شام و عراق نمود و عبدالله مامون را والی از همدان تا آخر خاك مشرق زمین نمود و قاسم مؤتمن راوالی حویزه و ثغور نمود

درسنه صد و هشتاد هرون علی بن عیسی من ماهان راوالی خراسان نمود

در سنه صدو هشتادوسه هرون الرشید از برای عبدالله مأمون بیست گرفت که بعد از محمد امین خلیفه باشد و بعد از مأمون پر دیگرش قاسم مؤتمن خلیفه باشد

و در ماه رجب همین سنه حضرت موسی بن جعفر (علیه السلام) در زندان بغداد بزهر جفا شهید شد از ظلم هرون الرشيد و امامت منتقل شد بحضرت علی بن موسی الرضا (علیه السلام) و از این تاریخ تا سنه دویست وسه که سنه شهادت حضرت على بن موسى الرضا (علیه السلام) می باشد مطلق تواریخ زمان امامت آنحضرت مفصلا ذکر می شود انشاء الله

درسنه صدو هشتاد و هفت هرون جمعی را فرستاد بمنزل جعفر بن يحيى بن خالد البرمكي واورا حاضر نمودند و هرون غلامش را امر کرد گردن او را با شمشیر زد در روز اول ماه صفر و اجمالا حالاتش در خاتمه باب سابق گفته شد

و ایضا در این سنه فضیل بن عیاض کوفی سمرقندی در مکه معظمه وفات کرد و او زاهد مرتاض بود و در اول امر از قطاع الطريق بود در بین ابیورد و سرخس یکوقتی عاشق دختری شد شب از دیوار خانه آندختر بالا میرفت که خود را بمعشوقه خود برساند شنید کسی می خواند این آیه شریفه را « الم بأن للذين آمنوا ان تخشع قلوبهم لذكر الله »

فصیل گفت « بلی والله قد آن وقته » پس از دیوار خانه فرود آمد و رفت بخرابه دید در آنجا جماعتی از مسافرین هستند بعضی می گویند مهیا شوید بجهت بار کردن و بعضی دیگر می گویند صبر کنید تاصبح شود چون فضیل بن عیاض در راهست و راهزنی می کند می ترسیم ما را غارت کند فضیل مطلع

ص: 593

بقبايح عمل خود شد و تو به کرد و مجاور بیت الله شد

ودر حبیب السیر است که فضیل بن عیاض پسری داشت علی نام که در زهد و عبادت افضل از پدرش بود و در اول جوانی وفات نمود

سببش آن شد وقتی در مسجد الحرام پهلوی چاه زمزم ایستاده بود شنید کسی این آیه شریفه را تلاوت کرد « وترى المجرمين يومئد مقرنين في الاصفاد »

پس از شنیدن این آیه علی بن فضیل صیحه زد و از دنیا رفت

درسنه صدو هشتاد و نه هرون الرشید آمد بجانب ری با عبدالله مأمون و قاسم مؤتمن و علی بن عیسی بن ماهانرا که والی خراسان بود طلبید و او هدايا و جوایز زیادی بجهت هرون آورد و و بعد از چهارماه هرون او را بجانب خراسان روانه کرد و خود هرون هم بجانب بغداد روانه شد

و در اینسال فضل بن سهل ذوالریاستین و برادرش حسن بن سهل بدست یحیی برمکی اسلام آوردند و یحیی فضل بن سهل را خادم خاص مأمون قرار داد از اینجهت بود وقتی که فضل بن سهل بمنصب وزارت رسید حقوق آل بر امکه را مراعات می کرد

و در این سنه على بن حمزة الاسدى الكوفى المعروف بالكسائي در شهر ری از دنیا رفت و او از قراء سبعه است و در علم نحو سر آمد علماء بود

درسنه صدو نود در ماه محرم یحیی بن خالد البرمکی در میان زندان هرون از دنیا رفت در سن هفتاد سالگی و ایضا در این سنه یحیی بن اشعث که از اعیان ماوراء النهر بود دختر هم خود را که بسیار جمیله و متموله بود جهت خود عقد نمود و جهت ضرورتی عیالش را در سرقند گذارد و خود رفت ببغداد نزد هرون الرشید، سفرش طول کشید عیالش خواست از حباله او بیرون شود و شوهر دیگر اختیار کند چاره نیافت رافع بن لیث بن نصر بن سیار از این معنی واقف شد طبعش بحرکت آمد ، بانزن پیغام داد که اگر خواسته باشی از قید زوجيت يحيى بن اشعث خارج شوى مشرك هو تا عقدتو منفسخ شود آنگاه ایمان بیاور و شوهر دیگر اختیار کن

آنزن چنین کرد بعد از انقضاء عده اش ایمان آورد و رافع بن ليث او را بزوجیت اختیار نمود چون این خبر بسمع يحيى بن اشعث رسید رفت نزد رشید و شکایت بوی نمود هرون متغیر شد کافلی به علی بن ماهان که حاکم خراسان بود نوشت که زوجه یحیی را از رافع بستاند و رافع را حد بزند و اطراف بازارها بگرداند

علی بن ماهان این مهم را به سلیمان بن حمید عامل سمرقند رجوع نمود حسب الحكم بتقديم رسانید این مطلب باعث آن شد که رافع جمعی را با خود متفق نمود و علم مخالفت با خلیفه را بر افراخت وسليمان بن حمید را بقتل رسانید

درسنه صدو نود و يك هرون على بن عیسی بن ماهان را از خراسان عزل نمود وهرثة بن امین را والی خراسان نمود

درسنه صدو نود و دو هرون از رقه آمد ببغداد بقصد رفتن بخراسان بجهت محاربه با رافع بن ليث بن نصر بن سیار در حالتی که مریض بود پس فضل بن سهل ذو الرياستين خادم مامون بمأمون گفت خراسان جزء ابوا بجمعی تو هست و معلوم نیست که هرون از این مرض خوب شود و محمد امین برادرت مقدم است از تو اگر پدرت در این سفر بمیرد شاید برادرت ترا از ولایتعهد خود مزل کند خوبست که از پدرت بخواهی در این سفر همراه پدرت بروی پس مأمون از پدرش خواهش کرد

ص: 594

هرون اجابت نمود و مأمون را همراه خود آورد بخراسان

و در این سنه فضل بن یحیی البرمکی برادر رضاعی هرون در میان محجبس هرون از دنیا رفت در سن چهل و پنجسالگی

و در سنه صدو نود و سه مقاتله بين هرثمه بن اعین که والی خراسان بود از جانب هرون و اصحاب رافع بن ليث بن نصر بن سیار والی سابق خراسان واقع شد و هرثة ظفر يافت و بخارا رافتح نمود و بشیر برادر رافع را اسیر کرد فرستاد بخراسان نزد هرون و هرون در شدت مرض بود بشیر گفت يا امير المؤمنين من با تو محارب بودم خداوند ترابر من ظفر داد حال آنچه رضای خداوند هست با من رفتار کن هرون گفت والله لولم يبق من اجلى الا ان احرك شفتي بكلمة لقلت اقتلوه

یعنی اگر از عمر من باقی نمانده باشد مگر همینقدر که لبم را حرکت بدهم بكلمه می گویم بشیر را بکشید بعد جلاد را طلبید و امر کرد بشیر را بقتل رسانیدند و بدنش را چهارده قطعه کردند و هرون مغمی علیه شد و کسانیکه حاضر بودند متفرق شدند و هرون از دنیا رفت

و در تاریخ طبریست که چون هرون بخراسان میآمد در جرجان مرضش شدت کرد و مأمون رایست و سه روز قبل از فوتش روانه مرو کرد و خودش آمد بخراسان و در نیمه شب شنبه سوم جمادى الاخرة سنه صدو نود و سه از دنیا رفت در سن چهل و پنجسالگی و پسرش صالح بجنازه اش نماز خواند و فضل بن ربیم واسمعيل بن صبيح و مرور خادم در آنوقت پیالینش حاضر بودند وجد او را در خانه حمید بن قحطبه که قبلا والی خراسان بود و در قریه سناباد عمارتی و باغ و خانه ساخته بود دفن نمودند

و در در المسلوکست که یحیی بن اکثم گفت وارد شدم برشید گفت آیا میدانی این شعر را که گفته :

الخير ابقى و ان طال الزمان به *** و الشر اخبث ما اوعيت من زاد

یعنی خوبی باقی میماند و اگرچه زمان طول بکشد و بدی خبیث ترین توشه ایست که انسان او را خیره کرده باشد یحیی گفت این شعر مال عبيد بن ابرص است و او قصه دارد هرون گفت بروید عبید را حاضر کنید چون عبید حاضر شد رشید گفت قصه تو چه چیز است که اینشعر را گفته عبید گفت من يكسالى جحج مشرف شدم یکروز بسیار گرمی در وسط بیابان شنیدم صدای ضجه وصیحه قافله را سؤال کردم چه شده گفتند خود برو خبر بگیر چون رفتم جلو قافله دیدم افعی سیاهی مثل تنه درختی سرراه قافله را گرفته و مثل گاو و شتر نعره میزند پس خائف گشته از راه منحرف شدم آن افعی آمد و جلو قافله را گرفت احدی از اهل قافله جرئت نکرد نزديك برود من گفتم خودم را فداء قافله می کنم

پس مشك آب بدوش انداختم و شمشیر کشیده در دست گرفته آمدم مقابل آن افعی و خود دیدم که افعی جستن کند و مرا ببلعد چون چشم افعى بمشك آب افتاد بجای خود ایستاد و دهانش را باز کرد دانستم که آن افعی تشته است من سرمشك را ميان دهان افعی باز کردم چون افعی سیر آب شد راه خود را گرفته و رفت همه اهل قافله تعجب کردند

رفتیم بمکه معظمه در مراجعت مکه معظمه نیمه شبی بهمان منزل رسیدیم قافله منزل نمودند من رفتم کنار قافله قضاء حاجت نمودم و وضو ساختم و چند رکعت نماز خواندم و خوابیدم چون بیدار شدم دندم از قافله هیچ خبرو اثری نیست من متحیر و متفکر شدم که در این نیمه شب میان بیابان خلوت چکنم ناگاه صدای هاتفی را شنیدم و شخصی را نمی دیدم می گفت

ص: 595

يا ايها الشخص المضل مركبه *** وليس معه من انيس يركبه

دونك هذا البكر خذه فاركيه *** و بكرك الميمون هذا فاجنبه

حتى اذا ما الليل زال غيهبه *** و مال عن افق السماء كوكبه

فحط عنه رحله و سيبه

پس دیدم ناقه نزد من ایستاده و ناقه خودم هم پهلوی او ایستاده بود پس من سوار آن ناقه شدم و ناقه خود من هم همراه بود بقدر ده میل از راه را که طی کردم صبح طالع شد و رسیدم بقافله من از آن مرکب پیاده شدم بمرکب خودم سوار شدم گفتم ای ناقه که مرا از هم و غم نجات دادی تراقسم می دهم به آن خداوندی که من وترا خلق کرده تو که هستی که در این بیابان بمن احسان کردی و از مهالك مرا نجات دادی ناگاه آن ناقه بسخن درآمد گفت

انا الشجاع الذي الفيتتي رمضا *** والله يكشف ضر الحائر الصادي

فجدت بالماء لما من حامله *** تكرما منك لم تمنن با نكادي

فالخير ابقى و ان طال الزمان به *** والشر اخبث ما اوعيت من زاد

هذا جز آنك منى لا امن به *** فاذهب حميدار هاك الخالق الهادى

پس معلوم شد که این ناقه همان افعی سیاهست که سر راه را گرفته بود چون عبید بن ابرص باو احسان کرده و او را سیراب کرده بود آن افعی هم با و احسان کرد و در بیابان او را از مهالك نجات داد پس هرون گفت لا يضيع المعروف این وضع

درسنه صدو نود و چهار محمد امین بصلاح دید وزیرش فضل بن ربیع امر کرد که در منابر فرزندش موسی بن محمد را دعا بنمایند و از این جهت بین محمد امین و عبدالله مأمون مخاصمه واقع شد

و جهت دیگر که موجب کدورت بین محمد امین و عبدالله مأمون شد این بود که بعد از هرون وزیرش فضل بن ربیع نقض بیعت نمود با عبدالله مأمون و آمد بحراق نزد محمد امین و دانستکه اگر خلافت بعبدالله مأمون برسد او را زنده نخواهد گذارد لذا سعی نمود نزد محمد امین که عبدالله را از ولایت عهد خلع نماید

و در کامل بهائی ره استکه در این سنه شقیق بلخی زاهد در غزوه کولان از دنیا رفت کولان از بلاد ما وراء النهر است

و ايضا در این سنه حفص بن غياث النخعی قاضی کوفه از دنیا رفت و اوصاحب قرائت معروف است و ایضا در این سنه عمرو بن عثمان قنبر الشهور به سیبویه از دنیا رفت و سنش زیاده بر چهل سال بود

در سنه صدو نود و پنج محمد امین اسم عبدالله مأمون را از خطبه انداخت و در عوض اسم پسرش موسی را گذارد و باشاره وزیرش فضل بن ربیع امر کرد به علی بن عیسی بن ماهان که برود بخراسان بمحاربه عبدالله مأمون و حکومت همدان و اصفهان و قم را هم داد به علی بن عیسی عبدالله مأمون باشاره وزیرش فضل بن سهل امر کرد طاهر بن حسين بن مصعب الخزاعي ملقب به ذى اليمينين را که برود ببغداد بمحاربه محمد امین این دو عسکر در ری بیکدیگر رسیدند و ملاقات نمودند و ینشان جنك مغلوبه شد طاهر حمله کرد و سرعلی بن عیسی را از بدن جدا کرد همین باعث غلبه طاهر شد و در آنروز طاهر ملقب شد بذى اليمينین چون بهر دو دست شمشیر گرفته جنك ميكرد بعد طاهر بن

ص: 596

حسین نوشت بفضل بن سهل و او را خبر داد بفتح خود فضل کاغذ طاهر را برد نزد مأمون و او را بشارت داد بفتح طاهر

وايضا در این سنه محمدامین امر کرد پولهایی را که باسم برادرش عبدالله مأمون سکه خورده بود در خراسان از دراهم ودنانیر کسی بر ندارد و ایضا در اینسال محمد امین ملقب نمود پسرش موسی را در حالتیکه طفل صغیری بود به الناطق بالحق و پسر دیگرش را که اسمش عبدالله بود ملقب نمود بة القائم بالحق

و ايضا در اینسال سفیانی در شام خروج کرد واسم او علی بن عبدالله بن خالد بن يزيد بن معوية بن ابي سفيان بود و مادرش نفیسه بنت عبیدالله بن عباس بن علی بن ابیطالب بود و می فرمود انا من شیخی صفین یعنی علیاً وصعوبه خروجش در شام در سن نود سالگی بود و مردم از او تعلیم علم میکردند و مدعی خلافت شد

محمدامین حسن بن علی بن عیسی بن ماهان را بحرب او فرستاد و او اصحاب سفیانی را منهزم نمود و سفیانی را بقتل رسانید و سرش را فرستاد نزد محمد امین

درسنه صدو نود و هفت طاهر بن حسین ذو اليمينين وهرثمه بن اعین محاصره نمودند در بغداد محمد امین را و کار را بر او سخت گرفتند

در سنه صدو نود و هشت یکشنبه بیست و چهارم ماه صفر طاهر بن الحسین جمعی از اعاجم را فرستاد بخانه محمد امین او را بقتل رسانیدند و در روز پنجشنبه نوزدهم جمادی الاولى سنه صدو نود و سه مردم با محمد امین بخلافت بیعت کرده بودند پس مدت خلافت محمد امین چهار سال و نه ماه و پنج روز بود چنانچه در تاریخ طبری است و از برادرش مأمون ششماه کوچکتر بود و طاهر بن حسین سر محمد امین را فرستاد بمرو نزد عبدا لله مأمون در مروج الذهب است بعد از کشته شدن محمد امین بعضی از خدامش وارد شدند بمادر محمد زبیده خواتون بنت جعفر بن منصور دوانقی چرا در خانه نشسته و حال آنکه امیرالمؤمنین (محمد) کشته شده زییده فرمود ، وای برشما چکنم من ؟ گفتند خروج کن و خون محمد را مطالبه کن چنانچه عایشه خروج نمود بطلب خون عثمان بن عفان

زبیده فرمود اخالاام لك ما للنساء ومطالبة الثار ومنازلة الابطال بعد امر فرمود که لباس سیاه حاضر نمودند و او را پوشید و بجهت محمد مشغول عزاداری و سوگواری شد

سیوطی می گوید لم يوجد عباسيه اكتنفتها الخلافه سواهالان جدها المنصور و زوجها الرشيد وابنها الامين وكان لها ضياع واموال لا تحصى وانفقت مالا عظيماً في سبيل الله انتهی و قنات آییکه در مکه معظمه جاریست و منبعش از کوه عرفانست از خیرات جاریه این مخدره است

و در در المسلو کست که بی بی زبیده بجهت آوردن این آب را از دوازده فرسخی بمکه معظمه هزار هزار و هفتصد هزار اشرفی خرج کرد

در کتاب وقایع الايام واعظ تبریزی است که اهل تواریخ بنای شهر تبریز را نسبت به بی بی می دهند و می فرماید در یکفر سخی شهر تبریز در جانب مشرق قناتی است از خیرات جاریه آنمخدره از شیخ اجل عبدالجلیل رازی نقل شده که زبیده خواتون شیعه بوده و مشهور است که دارای علم اکسیر بوده و او را تبعارض شد از جهت تغییر آب و هوا به تبریز آمد و تب او رفع شد و شاید بدین جهت این شهر را تبریز می نامند

ص: 597

و خیراتی که از این مخدره بروز کرده زیاد است شبی در خواب دید که تمام مردم با او وطی کردند تعبیر کردند که از توخیری بروز خواهد کرد که همه مردم از او منتفع شوند انتهی و بعد از قتل محمد امین عبدالله مأمون بخلافت مستقر شد و از مرونوشت بظاهر بن حسین که عراق و بلاد جیل و فارس و اهواز و حجاز و یمن را که در دست طاهر بود تسلیم نماید بحسن بن سهل برادر فضل بن سهل ذوالریاستین وخود طاهر را والی موصل و شام و بلاد مغرب نمود

در سنه صد و نود و نه جناب محمد بن ابراهيم الطباطبا ابن اسمعيل الديباح ابن ابراهيم الغمر بن حسن بن حسن بن علی بن ابیطالب (علیه السلام) در کوفه خروج نمود در روز پنجشنبه دهم جمادى الاخره و مردم را دعوت مینمود به بیعت نمودن با حضرت رضا (علیه السلام) و عمل نمودن بكتاب و سنت و سردار لشكرش سرى بن منصور المكنى بابي السرايا و جهت خروجش این شد که هاشمیین و بزرگان کوفه از گرفتن مأمون بلدان مرقومه را از طاهر بن حسین و تفویض نمودن آنها را بحسن بن سهل چنین فهمیدند که فضل ذوالریاستین تمام کارها را از دست مأمون گرفته و تمام امور راجع باو شده لهذا در کوفه و باقی شهرها گفتگوی زیاد شد

الحاصل چون خبر خروج محمد بن ابراهيم بحسن بن سهل رسید در بغداد حسن بن سهل زهير بن مسیب را باده هزار سوار روانه كرد جنك محمد بن ابراهیم در کوفه بين عسكرين جنك عظیمی واقع شد و اصحاب جناب محمد بن ابراهیم اصحاب زهیر را شکست دادند و اموالشان را گرفتند

در روز پنجشنبه دوم ماه رجب سنه صدو نود و نه محمد بن ابراهيم طباطبا فجئتاً از دنیا رحلت فرمود

در تاریخ طبری است سری بن منصور المكنى بابو السرايا جناب محمد را مسموم نمود چون از شکست دادن ابن طباطبا اصحاب زهير راو حیاطت نمودن اموال و اسلحه و دو اب آنهارا و انقباد مردم از جناب محمد بن طباطبا ابوالسرايا فهمید که امر راجع باو نخواهد شد با بودن محمد و مردم اطاعت از او نخواهند کرد لذا آن بزرگوار را مسموم نمود و بجای او جناب محمد بن محمد بن زید بن علی بن الحسین را نشانيد ولكن تمام امور بدست خود ابو السرايا بود بعد فضل بن سهل عبدوس بن محمد المروزی را با چهار هزار نفر روانه نمود بجهة مقاتله با ابو السرايا وقتال شدیدی بین اصحاب ابوالسرايا واصحاب عبدوس واقع شد آخر الامر اصحاب ابوالسرايا اصحاب عبدوس را مقتول و مجروح نمودند و طالبین در بلاد منتشر شدند و حسن بن سهل رفت بنهروان

ابوالسرایا در کوفه دراهم و دنانیر سکه زد و بآنها نقش کرده بود « ان الله يحب الذين يقاتلون في سبيله صفا كانهم بنيان مرصوص»

و لشکری فرستاد بواسط ووالی آنجا عبدالله بن سعد الحرشی بود از قبل حسن بن سهل بس اصحاب ابوالسرايا واسط را تصرف نمودند

چون حسن بن سهل دید عاجز است از طرفیت با ابوالسرايا روانه کرد عقب هرثمه بن اعین که قبلا والى كوفه بود و هر ثبة آنوقت در حلوان بود هرئة آمد بكونه وبين اورابوالسرايا مقاتله عظیمی شد تا آنکه ابوالسرايا مغلوب شد و او را گرفته آوردند بنهروان نزد حسن بن سهل

در سنه دویست هرون بن محمد المروزی برادر عبدوس ابوالسرايا را بقتل رسانیدو سرش را در میان مکر حسن بن سهل گردانیدند از وقت خروج سری بن منصور المكنى بابو السرايا

ص: 598

تا وقتیکه کشته شد ده ماه طول کشید - بعد حسن بن سهل جماعتی را فرستاد بمکه معظمه و بمدينه طيبه و یمن و امر کرد آنها را بمحاربه نمودن با طالبیین

ایضا در این سنه خروج زید النار برادر حضرت رضاع بود این قدر از منازل عباسیان را سوخته بود که او را زید النار گفتند حسن بن سهل آن بزرگوار را اسیر نمود بعد جناب زید امان خواست او را امان دادند

ایضا در این سنه حسن بن سهل جناب محمد بن محمد بن زید بن علی بن الحسين (علیه السلام) را که ابوالسرایا او را بجای محمد بن ابراهيم الطباطبا نشانیده بود روانه کرد بخراسان نزد مأمون در در المسلوکست که در این سنه جناب ابراهيم المجاب ابن موسى الكاظم عليه السلام از دنیار حلت فرمود ایضا در این سنه بعد از فراغ هر تمه از قتال با ابو السرايا آمد بجانب مرو و چون فضل بن سهل سعایت زیادی از هر شه کرده بود مأمون امر کرد او را در میان زندان حبس نمودند

در کامل ابن اثیر است که او در میان محبی از دنیا رفت و در تاریخ طبری است که او را میان محبس کشتند

ايضا در اینسال اولاد جناب عباس را از مردوزن شماره کردند عده شان سی و سه هزار نفر بودند ایضا در اینسال مأمون ملعون رجاء بن ضحاك را با جمعی از مرو روانه کرد که حضرت علی بن موسی (علیه السلام) را با جمعی از طالبیین از مدینه طیبه بیاورد بمرو

در عیون اخبار الرضا روايت كرده وقتیکه مأمون از کشته شدن برادرش محمد امین راحت شدو در مسند خلافت مستقر شد عریضه نوشت خدمت حضرت رضاع که تشریف بیاورد بخراسان حضرت عندها آوردند مأمون هم مکرر نوشت تا آنکه حضرت دانستکه جز از حرکت چاره ندارد ، این بود که حرکت فرمود بجانب خراسان انتهى جهت اصرار مأمون هم شایدا بن بود که مأمون میدانست کثرت علم و فضایل و اخلاق حمیده این بزرگوار را و آنکه آقا در مرکز دیانت که مدینه طیبه باشد متوقف است و مدینه هم از مرکز سلطنت که مرو باشد دور است لذا خوف نمود که مبادا مردم با حضرت رضاع بیعت کنند و مأمون را از خلافت خلع کنند از اینجهت اصرار نمود که حضرت را از مدینه طیبه حرکت دهد و بیاورد بمرو

در عیون از بیهقی روایت کرده که فضل بن سهل ذوالرياستين بمأمون گفت تقرب بجوی بخداوند بصلة رحم پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) و بیعت نمودن با حضرت على بن موسى الرضا (علیه السلام) تا جبران شود ظلمهائی که پدرت نسبت بخاندان نبوت و رسالت کرد پس مأمون رجاء بن ضحاك و ياسر خادم را فرستاد بمدینه طیبه که حضرت رضا (علیه السلام) ومحمد بن جعفر الصادق (علیه السلام) را بیاورند برو چون حضرت رضا (علیه السلام) برو تشریف آورد مأمون آنحضرت را ولیعهد خود نمود و بتمام بلدان هم نوشت این مطلب را و امر کرد سکه باسم مقدس آنحضرت زدند و مردم را امر کرد لباس سبز پوشند و لباس سیاهی که شعار بنی العباس بود از خود خلع کنند و دختر خود ام حبیب را حضرت رضاع تزویج نمود و تمام اینها در یکروز واقع شد

ایضا در عیون است وقتیکه حضرت رضا (علیه السلام) خواست از مدینه خارج شود آمد بوداع قبر جدش حضرت پيغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) محول سجستانی گفت من دیدم مکرر وداع می فرمود باز بر میگشت بجانب قبر مقدس پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) و صدای نازنین را بگریه و ناله بلند می کرد گفت من نزديك رفتم و سلام کردم و حضرت را تهنیت گفتم فرمود من از جوار جدم خارج میشوم و در زمین غربت از دنیا میرو مو در جنب هرون دفن میشوم

و روایت کرده حضرت رضا (علیه السلام) فرمود وقتیکه خواستم از مدینه خارج شوم عيالم را جمع

ص: 599

نمودم و آنها را امر کردم که بر من گریه کنند تا من صدای آنها را بشنوم بعد فرمود آگاه باشید که من هرگز بسوی عیالم بر نمی گردم

در کشف الغمه الزامية بن على نقل می کند که گفت من در مکه خدمت حضرت رضا (علیه السلام) بودم در آن سفری که تشریف برد بخراسان پس حضرت رضا (علیه السلام) طواف کرد و در مقام ابراهیم مشغول نماز طواف شد و حضرت جواد (علیه السلام) روی دوش موفق بود و او را طواف میداد پس حضرت جواد در حجر اسمعیل مهموماً نشست موفق بحضرت رضا (علیه السلام) عرض کرد فدایت شوم آقازاده در حجر نشسته و حرکت نمی فرماید حضرت رضا (علیه السلام) تشریف آورد نزد نوردیده اش ، سبيرا سؤال فرمود ، عرض کرد چگونه بر خیزم و حال آنکه می بینم شما وداع می کنید خانه کعبه را يك نوع وداعی که گویا نمی گردید بسوی او

در عیون الاخبار روايت كرده مامون بحضرت رضا (علیه السلام) نوشت که از راه کوفه وقم تشریف نیاورد چون در این دو شهر شیعیان زیاد بودند ترسید مبادا شیعیان مانع بشوند لذا حضرت از راه بصره و اهواز و شیراز تشریف آوردند

در مطلع الشمس است آنچه از خط سیر آنحضرت معلوم شده آنست که آن بزرگوار از بصره باهواز و عربستان و ایران عبور فرمودند و در آنوقت شهر ارجان آباد بودم و حاکم نشین اهواز بود و می گویند آثار مسجدی که منسوبست بحضرت رضا (علیه السلام) فعلا در بلدار جان معروفت آنگاه تشریف آوردند فارس و در آنجا از خاک اصفهان بر خلاف راه قم عبور فرمودند تا آنکه وارد شدند نیشابور و در آنجا در محله بلاش آباد منزل فرمودند انتهی

در کشف الغمه از کتاب تاریخ نیشابور روایت کرده وقتیکه حضرت رضا (علیه السلام) وارد نیشابور شد در میان مهدی نشسته بود بالای قاطر شهباه پس در میان بازار دو نفر از ائمه که حافظ احادیث بودند یکی ابوررمه رازی و دیگری محمد بن اسلم الطوسى رحمهما الله عرض کردند ایها السيد ابن السادة ، ايها الامام ابن الائمه ايها السلالة الطاهرة المرضية ايها الخلاصة الزاكية النبويه ، بحق آبائك الاطهرين واسلافك الاكرمين الا اديتنا وجهك المباركة الميمونة ورويت لنا حديثا عن آبائك عن جدك نذكرك به

پس بغله حضرت توقف نمود و پرده هودج برداشته شد چشم های مسلمین بطلعت مبارك روشن شد دو گیسوی نازنین او مثل دو گیسوی پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) بود، مردم همه ایستاده نظر می کردند. بعضی صیحه میزدند بعضی گریه می کردند و بعضی جامهای خود را می جویدند ، و بعضی خود را بخاک ها می غلطانیدند و بعضی گردن می کشیدند که باز جمال نازنین را به بینند تا آنکه وقت زوال شد اشک های مردم مثل انهار جاری بود

ائمه وقضاة نيشابور فرياد زدند معاشر الناس گوش بدهید وساکت شوید و اذیت نکنید پیغبر (صلی الله علیه وآله وسلم) را در باره ذریه اش پس حضرت رضا (علیه السلام) حديث شريف سلسلة الذهب را املاء فرموده و بیست و چهار هزار قلمدان سوای دواتها بیرون شد و این حدیث شریف را نوشتند قال (علیه السلام) حدثني أبي موسى بن جعفر الكاظم و قال حدثنی ابی جعفر بن محمد الصادق (علیه السلام) قال حدثني أبي محمد بن علی الباقر (علیه السلام) قال حدثني أبي على بن الحسين (علیه السلام) قال حدثنى ابی حسین بن علی (علیه السلام) شهید ارض کربلاه قال حدثنی ابی امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب (علیه السلام) شهيد ارض الكوفه قال حدثني اخي و ابن عى محمد رسول الله (علیه السلام) قال حدثني جبرئيل قال سمعت رب العزة سبحانه وتعالى يقول كلمة لا اله الا الله حصنى ومن دخل حصنی امن من عذابی »

ص: 600

صدق الله سبحانه وصدق جبرئيل وصدق رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم) والائمة عليهم السلام

در روایت امالی است وقتیکه راحله حضرت رضا (علیه السلام) براه افتاد حضرت ندا فرمود: بشروطها وانا من شروطها

في رواية اخرى قال ولاية على بن ابيطالب حصنى ومن دخل حصنى امن من عذابي

و ممکن است گفته شود باتحاد مضمون این دو روایت، چون لا اله الا الله كلمه توحید است و على بن ابيطالب كلمه تکوینی توحید است

مخفی نما ناد که از روایت کشف الغمه استفاده می شود که اقلا جمعیتی که باستقبال حضرت رضا (علیه السلام) نماناد رفتند صدهزار نفر بودند والا کی ممکن است که بیست و چهار هزار قلمدان میانشان یافت شود و محدث قمی در فوائد الرضویه فرموده در کتابی دیدم که چون حضرت رضا (علیه السلام) به نیشابور رسید محدثین آن بلاد در خانه آن حضرت ایستاده بودند و نقل شده که در آن زمان در نیشابور سیصد هزار محدث بوده از خاصه و عامه چنانچه نقل شده که در زمان علی بن بابويه القمی در قم از محدثین دویست هزار محدث بوده و ظاهراً و جهش آنست که در آن زمان عوام و خواص همه عمل بحدیث می کردند و احادیث را حفظ می کردند

در عیونست حضرت رضا (علیه السلام) در نیشابور وارد شد بمحله قزوینی ها ، و در او حمامی بود و چشمه بود که آبش کم شده بود و آن چشمه چند پله در گودی بود، پس حضرت تشریف برد درمیان آن چشمه و غسل کرد و نماز خواند و فعلا هم مردم میروند میان آن چشمه و بقصد تبرك غسل می کنند، و از آب او می آشامند و در پشت آن چشمه نماز می خوانند و حوائج خود را از خداوند می خواهند و مستجاب می شود و آنچشمه معروفت بعين كهلان حقیر می گویم محتمل است که چشمه همان چشمه قدمگاه باشد و آن چشمه معروفت بحمام الرضا (علیه السلام)

و در عیونست که حضرت از آنجا حرکت فرمود و رسيد بقرية الحمراء عرض کردند یا بن رسول الله وقت زوال است آیا نماز نمی خوانید؟ حضرت پیاده شد؛ فرمود آب بجهت وضو حاضر کنید . عرض کردند آب موجود نیست حضرت با دست نازنین زمین را گود کرد، چشمه آبی ببرکت دست نازنین ظاهر شد آن بزرگوار با تمام همراهانش از آن چشمه وضو گرفتند و اثر آن چشمه تا امروز باقی است.

اقول قرية الحمراء ؛ فعلا معروفت بده سرخ که در نیم فرسخی شریف آباد و شش فرسخی مشهد مقدس واقعت در عیونست حضرت از آنجا تشریف آورد بناباد ، و پشت نازنین داد بکوه سنگ تراشان و فرمود (اللهم انفع به وبارك فيما ينحت منه بعد امر فرمود که از او هر کاره بسازند و تمام غذاهایش را درمیان او طبخ کنند و از آنروز مردم هدایت یافتند بآن کوه و ظاهر شد ببرکت دعای آنحضرت در آنکوه

بعد حضرت تشریف برد، و داخل شد بخانه حمید بن قحطبة طائى و تشریف برد میان قبه هارونی و بدست نازنین خطی کشید بیکطرف قبه و فرمود هذه قبتى و فيها ادفن و سيجعل الله هذا المكان مختلف شیعتی و اهل محبتی

و در مطلع الشمس است حضرت از سناباد تشریف برد بسرخس و از سرخس بمرو نزول اجلال فرمود

و در فوائد الرضویه محدث قمی فرموده که شخصی از اهل کرون که قریه ایست از قرای اصفیان و جمال حضرت رضا (علیه السلام) بود در سفری که تعریف می آورد بخراسان، چون خواست آن جمال

ص: 601

مراجعت کند عرض کرد یا بن رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم) مرا شرافت ده چیزی از خط خود كه من تبرك بجويم و این مرد از عامه بود

پس حضرت نوشته با و مرحمت فرمود و در او نوشته بود «کن محباً لال محمد (صلی الله علیه وآله وسلم) وان كنت فاسقاً ، ومحباً لمحبيهم وان كانوا فاسقين »

و در آخر آن مکتوب شریف است: قال ابوذر رضی الله عنه . قال رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم)، یا اباذر اوصيك فاحفظ لعل الله ان ينفعك به جاور القبور و تذكر بها الاخرة وزرها احيانا بالنهار و لاتزرها باللیل و گفته شده که این نوشته شریف نزد بعض از اهل قريه کرون موجود است انتهی

در ارشاد مفید است وقتیکه حضرت تشریف برد بمرو ، مأمون تعظیم و اکرام نمود از آن حضرت بعد فرستاد خدمت آن حضرت ؛ عرض کرد من میخواهم خود را از خلافت خلع کنم و خلافت را واگذار نمایم بشما حضرت فرمود اعيذ بالله يا امير المؤمنين من هذا الكلام وان یسمع به

دو مرتبه مأمون فرستاد خدمت حضرت عرض کرد حال که از قبول خلافت اباه دارید لا بدید که ولایت عهد مرا قبول فرمائید

باز حضرت امتناع شدیدی فرمود

مأمون حضرت را طلبید در مجلس خلوتی که غیر حضرت رضا (علیه السلام) ومأمون وفضل بن سهل کسی نبود، بحضرت عرض كرد من می خواهم امر خلافت را تسلیم و واگذار نمایم بشما

حضرت فرمود الله الله يا امير المؤمنين؛ لاطاقة لي بذلك ولاقوة لى عليه

مأمون گفت ولایت عهد خود را بشما واگذار می کنم

حضرت فرمود مرا معذور بدار

مأمون حضرت را تهدید کرد بحضرت عرض کرد سر بن خطاب شوری را در میان شش نفر قرار داد که یکی از آنها جدتو امیرالمؤمنين (علیه السلام) بود و شرط كرد كه هر يك از اینها که مخالفت نمایند گردنش را بزنند حال شما لا بدید از قبول نمودن ولا يتعهد

حضرت ناچار قبول فرمود بشرط آنکه در امر و نهی و قضاء و افتاء و عزل و نصب دخالت نفرماید مأمون قبول کرد

در عیون است مأمون دوماه اصرار میکرد که حضرت ولیعهد او باشد حضرت قبول نمی فرمود تا آنکه بالاخره آن حضرت را تهدید بقتل نمود که حضرت راضی شد انتهی

و شاید غرض مامون این بود که. بردم بفهماند که حضرت رضا که دنیا را ترك كرده تزهد بوده نه زهد لهذا حال که ریاست و دنیا بجهتش میسر شد قبول فرمود و علاوه آنکه مأمون خواست خلافت خود را اثبات نماید باعطاء منصب ولیعهدى بحضرت رضا (علیه السلام) چون لازمه قبول ولایت اثبات خلافت او خواهد بود و شاید علل و مصالح دیگر هم بوده در واگذاری ولایتعهد خود را بحضرت رضا (علیه السلام)

امرسوم - در تواریخ مهمه متعلقه بطوس وبمشهد مقدس در ماه ثالثه از هجرت

درسنه دویست و يك در تاریخ طبری است که در سه شنبه دوم ماه رمضان مأمون بیعت گرفت از برای حضرت رضا (علیه السلام) بولایت عهد و آنحضرت را بعد از خود خلیفه مسلمين قرارداد وسماه الرضا من آل محمد (صلی الله علیه وآله وسلم) و برادرش قاسم مؤتمن را از ولایتعهد خلع نمود.

ص: 602

بعد که مأمون ولا يتعهد خود را بحضرت رضا (علیه السلام) تفویض نمود علماء واصحاب مقالات را جمع نمود که با حضرت مباحثه کنند ، در واقع آن علومی که در سینه نازنین جدش امیر المؤمنين (علیه السلام) ماند که فرمود «وان هنا لعلماً جماً واشار الى صدره الشريف» آن علوم از این عالم نبیه بروز و ظهور نمود چنانچه در زیارت جوادیه است «السلام على من كسرت له وسادة والده امير المؤمنين (علیه السلام) حتى خصم اهل الكتب وثبت قواعد الدين»

در کتاب كفاية الموحدین از قاضی ابوالفرج بغدادی روایت کرده که رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) فرموده ظاهر می شود از صلب موسی بن جعفر (علیه السلام) علی که نامیده می شود برضا و او موضع علم و معدن حلم است بعد فرمود بازی المقتول في ارض الغربة

از اباصلت هروی روایت کرده حضرت موسی بن جعفر (علیه السلام) پسرهایش می فرمود هذا اخوكم علی بن موسی عالم آل محمد ص فاسئلوه عن اديانكم واحفظوا ما يقول لكم فانی سمعت ابی جعفر بن محمد يقول لى ان عالم محمد (صلی الله علیه وآله وسلم) لفى صلبك وليتنى ادركته فانه سمى امير المؤمنين (علیه السلام)

مأمون در مرو مجلس مفصلی تشکیل داد که علماء مذاهب و ملل را در آن مجلس حاضر نمود منجمله جائلیق نصارى ورأس الجالوت یهودی و رؤساء صائبين و هیر بذاکبر و اصحاب زردشت و فسطاط رومی و حضرت رضاع با آنها مباحثه فرمود که تمام اصحاب ملل اعتراف نمودند بمراتب علم وفضل حضرت رضا (علیه السلام) ، روایتش در عیون و احتجاج طبرسی مفصلا ذکر شده

در سنه دویست و دو مأمون دختر خود ام حبیب را تزویج نمود بحضرت رضا (علیه السلام) وامر کرد که مردم لباس سبز بپوشند و بقیه الوان را خلع کنند

ایضاً در این سنه مأمون از مرو بیرون شد بقصد عراق و بغداد و حضرت رضا (علیه السلام) وفضل بن سهل ذوالریاستین را هم همراه خود حرکت داد تا رسیدند بسرخس و در سرخس میان حمام بحیله فضل بن سهل را بقتل رسانیدند

و در سابق از تاریخ طبری نقلند که قتل فضل بن سهل در روز جمعه سوم ماه شعبان سنه دویست و دو بوده در سن شصت سالگی

در وفیات الاعیان است که غالب مسعودی خالوی مأمون او را در میان حمام بقتل رسانید و جهت ملقب شدن فضل بن سهل به ذی الریاستین این بود که فضل هم ریاست کشوری داشت و هم ریاست لشگری و او اول مجوس بود بدلالت يحيى بن خالد برمکی مسلمان شد و بمنصب

وزارت نائل شد

الحاصل بعد از فضل بن سهل مأمون حرکت نمود و وارد شد بسناباد و مدتی سر قبر پدرش هرون اقامت نمود و در آنوقت حضرت رضا (علیه السلام) مریض بودند

درسنه دویست و سه در آخر صفر حضرت رضا (علیه السلام) را بزهر جفا شهید نمودند، مأمون امر کرد آنحضرت را نزد قبر پدرش هرون دفن کردند و نوشت بحسن بن سهل برادر فضل بن سهل و او را خبر داد از شهادت حضرت علی بن موسی و آنچه وارد شده بر او از مصیبت بسبب رحلت آن بزرگوار و نوشت باهل بغداد و بنى العباس « سبب انزجار و کدورت شما از من این بود که من حضرت رضا (علیه السلام) را ولیعهد خود نموده بودم حال آنحضرت از دنیا رحلت فرمود - و مردم را دو مرتبه دعوت نمود به بیعت با خود »

اهل بغداد و بني العباس جواب بسیار غلیظ و درشتی باو دادند

ص: 603

در سنه دویست و پنج مأمون عمل مشرق زمین را به طاهر بن حسين ذى اليمينين داد و تا آخر زمان طاهریه دار الملك آنها مرو شاه جهان بود (از مرو تا بهر يك از طوس و بخارا وهرات شصت فرسخ است)

در سنه دویست و هفت در شنبه بیست و پنجم جمادى الاخره طاهر بن حسين ذي اليمييين در مرو وفات نمود در سن چهل و هفت سالگی - وطاهر يك چشم داشت لذا شاعر می گوید :

يا ذا اليمينين وعين واحده *** نقصان عين و يمين زائده

كذا في تاريخ ابن خلكان

در فردوس التواریخ است که طاهر ذوالیمینین در خلافت مأمون شمشیرها زد و گردنکشان را مطیع مأمون گردانید و در نزد مأمون قرب زیادی داشت و در باطن اخلاص زیادی بائمه اطهار (علیه السلام) داشت بعكس يحيى بن خالد برمکی

از معجم البلدان نقل کرده که طاهر بن حسین و اولادش مدت شصت و دو سال در خراسان حکومت نمودند

در سنه دویست و چهارده مأمون ولایت خراسان را به عبدالله بن طاهر بن حسین داد

در سنه دویست و هیجده در صبح شنبه هیجدهم ماه رجب مأمون در بدنشون که از بلاد روم است از دنیا رفت در سن چهل و هشت سالگی بعد از آنکه بیست سال تقریباً خلافت کرده بود و نعش او را در طرطوس که از بلدان روم است دفن کردند

در سنه دویست و نوزده جناب محمد بن قاسم بن على بن الحسين (علیه السلام) اهالی طالقان و خراسان را بامامت حضرت امام محمد تقی (علیه السلام) دعوت می کرد و در باطن این دعوت پیشرفت نمود و بذر محبت اهلبیت در سرزمین خراسان پاشیده شد

در سنه دویست و بیست در آخر ماه ذیقعدة الحرام حضرت امام محمد تقی (علیه السلام) از دنیا رحلت فرمود بظلم معتصم بن هرون الرشيد ملعون

درسنه دویست و پنجاه و سه یعقوب بن لیث صفار که در سیستان خودش و پدرش مسگر بودند خروج نمود و سیستان را تصرف کرد بعد لشکر بخراسان کشید و طاهریان را که در خراسان از جانب بنى العباس حکومت داشتند مقید نمود و بیستان روانه کرد و دست بنی العباس را از حکومت خراسان کوتاه کرد بجزای ظلم هائی که حضرت رضا (علیه السلام) نموده بودند بعد رفت ببغداد بقصد تسخیر آن و مقهور نمودن معتمد بالله خلیفه عباسی را لکن از عهده برنیامد و در نزدیکی بغداد شکست خورد

در سنه دویست و شصت و پنج يعقوب بن لیث از دنیا رفت بعد برادرش عمرو بن ليث بجای او بسلطنت نشست

در كتاب عقد العلى للموقف الاعلی است که در تاریخ کرمان نوشته شده خلیفه به عمرو بن لیت فرمود از نیشابور بیرون شود و او را باولاد طاهر بدهد عمر و توقف کرد با وی گفتند فرمانبرداری خليفه عين فرض است

گفت ولایتی را چون از دست دهم که حشیشها الريباس و ترابها النقل وحجرها الفيروز ج يعنى (گیاه او ريباس است و خاك او خوردنی است که مثلش در روی زمین یافت نمی شود وسنك او فيروزه است ) و شاید مراد از ترابها النقل معدن نمکی است که در نیشابور است

ص: 604

وارد شده که حجاج بن یوسف اصفهان را بعاملی داده که سنك آن سرمه است و گیاه آن زعفران است و مگس آن زنبور عسل است

در تاریخ گزیده است عمرو بن لیث بیست و دو سال سلطنت کرد و کار او عروج تمام یافت و رافع بن هر نمه با او مخالفت کرد

عمرو بن ليث با او محاربه نمود و او را منهزم ساخت، رافع پناه بسلطان خوارزم برد او هم غدر نمود و رافع را کشت و سرش را نزد عمرو بن ليث فرستاد

کار عمرو بن لیث قوت گرفت و طمع در مملکت خوزستان و عراق عرب نمود و با معتمد خلیفه طریق مخالفت پیمود

خلیفه عباسی اسمعیل سامانی را بفرمود که با عمر وین لین محاربه کند - ودر ربیع الاخر سنه دویست و هشتاد و چهار اسماعیل سامانی با دوازده هزار مرد جنگی بجنك عمرو بن ليث رفت گذارشان بکوچه باغی افتاد که در او درخت سیبی بود اسمعیل سامانی غلامی را گماشت تا ببیند کسی از سیب آن درخت تصرف می کند یا نه

همه لشگریان گذشتند و يك سبب آندرخت را تصرف نکردند، اسمعیل سجده شکر بجای آورد که سیاست و عدالت او در لشگر خود بدین مرتبه رسیده، آخر الامر اسمعیل به عمرو بن ليث غالب شد و او را گرفته در زندان محبوس نمود، یکی از غلامان از کنار محبس گذشت عمر و بوی گفت برای من غذائی مهیا کن

او پاره گوشتی در دست داشت او را در هر کاره انداخت و جوشانید رفت که حویجی تحصیل کند سگی سر میان هر کاره کرد که استخوان گوشت را بردارد دهانش سوخت سر بتسجيل بیرون آورد حلقه هر کاره بگردنش آویخته و می دوید ! عمر بشدت خنده کرد پرسیدند موجب خنده ات چیست ؟ گفت امروز صبح طباخ می گفت سیصد شتر کمست بجهت حمل اسباب مطبخ زیادتر لازمست و این هنگام مشاهده می کنم که سگی بآسانی تمام مطبخ مرا میبرد « تعز من تشاء وتذل من تشاء » درسنه دویست و نود و سه حاکم خراسان و سیستان وری و اصفهان و ترکستان اسمعیل سامانی بود - و اسمعیل مؤسس سلطنت سامانیان بود

بعد از اسمعیل پسرش احمد بن اسمعیل بسلطنت نشست و بعد از احمد پسرش نصر بن احمد بسلطنت نشست و بعد از نصر پسرش نوح بن نصر و بعد از او پسرش عبدالملك بن نوح بسلطنت نشستند و در آنوقت البتكين برادر سبکتکین از جانب عبدالملك بن نوح در خراسان حکومت داشت

بدانکه محدث قمی فرموده در اوائل ماه ثالثه سه نفر طبيب ماهر بودند و مسمی بودند به ابن ماسويه واكمل و اشهر ایشان یوحنای طبیب بوده و او درسنه دویست و چهل و سه وفات نمود و نیز ماسویه را ادویه مجربه ایست :

منجمله آنکه چون چنددانه فندق را قبل از طعام بخورند اگر ادویه سمیه در آن طعام باشد رفع ضرر آنرا نماید

منجمله آنکه مالیدن حمار وحشی بصورتی که کلف دارد کلف او را می برد

منجمله اگر در ابتدای آبله پای طفل را حنا ببندند و هر روزه مکرر کنند از حدوث آبله و ضرر آن حفظ نماید

ص: 605

امر چهارم - در تواریخ مهمه متعلق به طوس و بمشهد مقدس در ماه رابعه از هجرت

در روز چهاردهم ذیحجه سنه سیصد و هفده قرامطه حجاج مکه را کشتند و جامه کعبه را و بودند و خانه های مکه را غارت کردند و حجر الاسود را کندند و بهجر بردند

در حاشیه مجمع البحرین از بهائی نقل کرده که در سنه سیصد و ده قرامطه داخل مکه شدند در موسم حج وحجر الاسود را بردند بهجر وده سال حجر نزد آنها باقی ماند و خلق زیادی را کشتند و از جمله مقتولین جناب علی بن بابویه بود که مشغول طواف بود در بین شمشیری باو زدند افتاد بروی زمین افتاد و انشاد کرد :

ترى المحبين صرعى في ديارهم *** كفتية الكهف لا يدرون كم لبثوا

در روز دهم شوال سنه سیصد و بیست و هشت ابن مقله کاتب از دنیا رفت که شاعر می گوید

(فصاحة سحبان وخط ابن مقله الخ ) و او بود که خط را از کوفیت نقل کرد

در سنه سیصد و پنجاه منصور بن نوح برادر عبدالملك بن نوح بسلطنت نشست و البتكين سلطنت او را صحه نگذاشت و بر او باغی شد و شهر غزنین را تصرف نمود و لشگر منصور سامانی را شکست داد و او اول سلاطین غزنویان بود

و در همین سنه معز الدوله احمد دیلمی بشیعیان بغداد اذن داد که بجهت حضرت سیدالشهداء علیه السلام عزاداری کنند و شیعیان در آنسال در بغداد روز عاشورا عزاداری کاملی نمودند و دکاکین را بستند و گل بصورت مالیدند و جامه های خود را دریده موکنان و مویه کنان در میان بازارها و کوچه ها نوحه گری مینمودند و عید غدیر آنسال را شیعیان جشن مفصلی گرفتند

و در عیون اخبار الرضا فرموده که در سنه سیصد و پنجاه و دو شیخ صدوق محمد بن علی بن بابويه القمى رحمة الله عليه باجازة ركن الدوله حسن دیلمی مشرف شد بزیارت مشهد مقدس رضوی و قدری که از راه آمد رکن الدوله ایشان را بر گردانید و گفت این مشهد مبارکی که بزیارت او میروی منهم مشرف شده ام و هر حاجت که از خدا خواسته ام ببرکت این مشهد شریف برآورده شده از شما استدعا می کنم که مرا از دعاء خیر فراموش نکنید و از نیابت من زیارت کنید و سلطنت سلاطین دیالمه از سنه سیصدو بیست و يك بود تا سنه سیصد و هفتاد و نه و همه سلاطین دیالمی شیعه بودند و بزرگترین سلاطین دیالمه عضدالدوله پسر رکن الدوله بود و او بانی مرقد مطهر حضرت امیر المؤمنين بود در نجف اشرف و گویا در عصر سلاطین دیالمه وسلاطین سامانیه مرقد مطهر حضرت رضا (علیه السلام) بپارة از تزیینات مزین شده و مورد توجه زوار ومؤمنین بوده

و در سنه سیصد و شصت و شش نوح بن منصور بن نوح بن نصر بن احمد بن اسماعيل السامانی بتخت سلطنت نشست و فخر الدوله دیلمی برضد وی حرکت نمود

وايضا در اینسال البتكین از دنیا رفت و بعد از او برادرش سبکتکین پدر سلطان محمود بر غزنین مسلط شد و در روز هشتم ماه شوال سنه سیصد و هشتاد و دو عضدالدوله دیلمی شیعه با اخلاص امير المؤمنين (علیه السلام) وفات نمود و ایشان مصارف زیادی به صرف تعمیر بقعه مبارکه امیرالمؤمنین (علیه السلام) و حضرت سیدالشهداء (علیه السلام) نمود

ص: 606

درسنه سیصد و هشتاد و پنج امیر سبکتکین با پسرش سلطان محمود که در نیشابور بودند، شنیدند که عبدالله وزیر از ایشان سعایت نموده نزد نوح بن منصور بن نوح بن نصر بن احمد بن اسمعیل سامانی لهذا رفتند بطوس خدمت نوح بن منصور غبار کدورت را برطرف نمودند

و دو نفر دشمن بزرك او را که فائق و ابوعلی باشد که با فخر الدوله دیلمی بر ضد نوح بن منصور سازش نموده بردند در اندرخ که از قرای طوس است منهزم ساختند و سبکتکین بدر سلطان محمود ملقب شد بناصر الدوله وسلطان محمود ملقب شد بيمين الدوله

درسنه سیصد و هفتاد و هفت امیر سبکتکین از دنیا رفت و پسرش سلطان محمود بجای پدر بسلطنت نشست و خراسان وسیستان و عراق و کرمان و بلوچستان و زابلستان و هندوستان را شرقاو غرباً تصرف نمود

وسلطان محمود در عاشوراء سنه سیصدو شصت متولد شد و او محب علماء بودو شعراء قابل را او تربیت کرد مثل فردوسی و عسجدی و عنصری و فرخی

در سنه سیصد و هشتاد و نه دولت سامانیه منقرض شد و مدت سلطنت سامانیه صد سال بود و پایتختشان بخارا بود

امر پنجم - در تواریخ مهمه متعلقه بطوس و مشهد مقدس در ماه خامنه از هجرت

درسنه چهار صدو بیست و يك سلطان محمود غزنوی از دنیا رحلت کرد در سنه چهار صدوسی و دو طغرل بيك بن ميكائيل بن سلجوق که اول سلاطین سلجوقیه بود بتخت سلطنت نشست وزیرش منصور بن محمد الكندرى الملقب به عبدالملك بود ، و بواسطه عداوتی که این وزیر ملعون با رافضیه و شافعیه داشت امر کرد مدت ها در منابر خراسان رافضیه و شافعیه را که ناشر مناقب اهلبیت بودند لعن می کردند باین جهت علماء رافضیه و شافعیه از خراسان فرار کردند و کسی جرئت نمیکرد بزیارت این مرقد شریف مشرف شود و تقدیم ارادت بنماید و نواصب و خوارج عقائدشان پیشرفت نمود ، آخر الامر این وزیر ملعون بكيفر عمل خود گرفتار شد که هیچکس باین سوء خاتمه گرفتار نشده خونش در مرو ریخته شد و مذاکیرش در خوارزم دفن شد و جمجمه و دماغش در نیشابور دفن شد و پوست بدنش را کندند و میانش را پر از کاه کردند و بکرمان برای خواجه نظام الملك فرستادند

در سنه چهارصدو پنجاه و پنج طغرل بيك از دنیا رفت و برادرزاده اوالب ارسلان بن طغرل بيك بن ميكائيل بن سلجوق بسلطنت نشست وزیر او جناب خواجه نظام الملك طوسى رحمة الله علیه بود و البارسلان سلطان بسيار بزرك عادلی بود و بتأیید این وزیر عالم عاقل مفاسد مذهبی اصلاح شد و علماء رافضيه و شافعیه که از ترس دشمنان فرار کرده بودند به مساعدت خواجه نظام الملك بخراسان مراجعت فرمودند ، و مرقد مطهر حضرت رضا (علیه السلام) كم كم مورد توجه شیعیان و توسل آنان گردید

در سنه چهارصد و شصت و سه الب ارسلان بتصویب وزیرش خواجه نظام الملك ملكشاه پسرخود را ولیعهد خود گردانید

و الب ارسلان در حدود خوارزم با بعضی از سرکشان محاربه سختی نمود و بأنها ظفر یافت و مراجعت نمود بطوس ويشرف طواف مرقد مطهر حضرت رضا (علیه السلام) نائل شد

ص: 607

درسنه چهار ضد و شصت و پنج الب ارسلان از دنیا رفت و جسد او را در مرو شاه جهان دفن کردند

وجد برش جلال الدین ملکشاه بجای پدر بسلطنت نشست و تاریخ جلالی که در تقاویم نوشته می شود منسوب است باو و بعد او پسرش برکیارق بن ملکشاه بسلطنت نشست

در سنه چهار صد و هشتاد و يك رعایای مرو بدرگاه وزیر خواجه نظام الملك شکایت نمودند از حاکم خود ، خواجه این خدمت را بعهده شرف الدین ابو طاهر بن سعيد القمى واگذار فرمود

در مجالس المؤمنین است که ابو طاهر بن سعيد القمى مدت چهل سال عامل مرو بود و ابتداء آن در زمان سلطنت سلطان ملکشاه بن الب ارسلان بود و انتهاء آن در زمان سلطان سنجر بن ملکشاه بن الب ارسلان بن طغرل بيك بود

و چون نظام الملك از دنیا رفت سلطان سنجر منصب وزارت را بشرف الدين ابو طاهر القمى تفویض نمود و مدت سه ماه بمسند وزارت مستقر بود که از دنیا رحلت فرمود و او بغایت متدين ومتشرع بود و قبرش در جوار قبر مطهر حضرت رضا (علیه السلام) می باشد انتهی

بنا بر این رحلت ابو طاهر القمی در حدود سنه پانصدو بیست بوده و موضع دفتش معلوم نیست

امر ششم - در تواریخ مهمه متعلقه بطوس وبمشهد مقدس در ماه سادسه

در سنه پانصد و چهل و هشت طایفه از اتراك غز که معروف بودند به تاتار و مغول بسلطان سنجر یاغی شدند و قصد کردند خراسان را

در کامل ابن اثیر است فمروا بطوس وهي معدن العلماء والزهاد فنهبوها وسبوا نسائها وقتلوا رجالها وخربوا مساجدها ومساكن اهلها ولم يسلم من جميع ولاية الطوس الاالبلد الذي فيه مشهد علی بن موسى الرضا (علیه السلام) انتهى

از این عبارت استفاده می شود که سنا با در نوقان در آن تاریخ شهری بوده و ببرکت مرقد مطهر از حمله مغول و تاتار سالم مانده و این بزرك اعجازی است از برای این مرقد مطهر چون در آن تاریخ نه دولت استیلائی داشته و نه ملت ، و لذا در آن حمله جمعی از علماء طوس شهید شدند مثل ملا محمد مارشگی و نقیب علويين على الموسوى واسماعيل بن محسن خطیب طوس وغير ايشان

درسنه پانصد و پنجاه و دو سلطان سنجر ابن ملکشاه ابن الب ارسلان ابن طغرل بيك ابن میکائیل ابن سلجوق سلطان خراسان و ماوراء النهر در مرواز دنیا رفت و همانجا دفن شد در سن هفتادوسه سالگی

درسنه پانصد و پنجاه و شش انقلاب و حوادثی در طوس و نیشابور از حمله مغول و تا تار واقع شد اشد از حمله سابق در تاریخ ابن اثیر است در آن انقلاب نیشابور بکلی منهدم شد و تمام ابنية علميه که در طوس بود از میان رفت از آنجمله ( مسجد عقیلی) که مجمع علماء و اهل فضل بود خراب شد و کتابخانه نفیس بسیار بزرگی دچار حریق شد و در آن انقلاب هشت مدرسه حنفی و هفده مدرسه شافعی خراب شد و پنج کتابخانه محروق و هفت کتابخانه بغارت طوس تاراج شد

و نهبوا طوسا نهباً فاحشا و حفروا المشهد الذي لعلى بن موسى (علیه السلام) و قتلوا كثيراً ممن فيه

(ج 38)

ص: 608

و نهبوهم ولم يتعرضوا للقبة التي فيها القبر انتهى

از این عبارت استفاده می شود که انقلاب این متنه از فتنه هشت سال قبل اشد و سخت تر بوده چون در فتنه سابق ابداً متعرض مشهد مقدس نشدند و در این فتنه متعرض شدند لكن متعرض قبة مبارکه نشدند

درسنه پانصد و نود و نه چنگیزخان جد هلاکوخان بسلطنت نشست و چین و ترکستان را گرفت و خاك او متصل شد بخاك سلطان محمد خوارزم شاه و تقریباً تمام ایران را چنگیزخان متصرف شد سلطان محمد راه فرار را پیش گرفت و ممالك او زیرپای لشگر چنگیز پایمال شدواول شهری که چنگیزخان از ممالک خوارزم شاه تصرف نمود بخارا بود لشگر مغول در بخارا سواره داخل مساجد شدند و شهر بخارا را سوزانیدند و چهار شهر معتبر خراسان را که بلخ وهرات و مرو و نیشابور باشد سپاهیان چنگیزخان بریاست پسرش تولیخان خراب و ویران نمودند و مقتولین این بلاد را چندین کرور نوشته اند!

امر هفتم - در وقایع مهمه متعلقه بطوس و مشهد مقدس در ماه سابعه

در سنه ششصد و شانزده چنگیزخان از راه جام بطوس آمد هر کجا اظهار اطاعت می کردند ابقاتشان میداشت و هر کجا سرکشی می کردند آنهارا سرکوب و مستأصل می نمود و قرای شرقی طوس از قبيل نوقان وغیره همه مطیع شدند و نجات یافتند و رسولانی فرستاد بطوس و مطالبه خراج کرد جواب ندادند لذا در قرای طوس قتلی بافراط نمود

در سنه ششصد و هنده چنگیزخان اهل مرو را قتل عام نمود!

و این اثیر در کامل و ابن ابی الحدید در شرح خطبه ملاحم مینویسد در يك روز هفتصد هزار نفر را بقتل رسانیدند و قبر سلطان سنجر را در مرونبش کردند و او را آتش زدند بعد لشگر مغول و تاتار بامر چنگیزخان آمدند بنیشابور و همان رفتاری که با اهل مرو کرده بودند با اهل نیشابور هم همان رفتار را کردند بعد طایفه از آنها آمدند به طوس با اهل طوس هم همان رفتار را کردند که با اهل مرو و نیشابور کرده بودند

ثم عبدوا الى طوس فنهبوها وقتلوا اهلها و خربوها و خربوا الشهد الذي فيه على بن موسى الرضا (علیه السلام) والرشيد حتى جعلوا الجميع خرابا ثم ساروا الى هرات انتهى

پس معلوم شد که این حمله از دو حمله سابق اشد و سخت تر بوده چون در این حمله متعرض مشهد مقدس شدند و جمیع را خراب کردند - لکن معلوم نیست که قبه مباركه ومرقد مطهر حضرت رضا (علیه السلام) را خراب کرده باشند

ایضا در این سنه سلطان محمد خوارزمشاه از دنیا رفت و پرش جلال الدین جای او بسلطنت نشست

بدانکه طایفه مغول و تاتار دو طايفه صحرا گرد و وحشی بودند و در نواحی شرقی سکنی داشتند و اراضی مسکونی آنها را مغولستان و تاتارستان می نامیدند گاهی از مساکن خود حرکت نموده مثل سیل هجوم باطراف می نمودند و اسباب انقلاب بودند و دولت غالباً بزحمت آنها مبتلا بود و از همه آنها سخت تر حملات چنگیزخان ممول بود که بهرجای روی می آوردند آبادی ها را خراب

ص: 609

می کردند و مردم را قتل عام مینمودند از مرد و زن پیر و جوان نمی گذشت و خیر خرابی دنیا تصدی نداشتند لذا چنگیزخان در اسرع وقتی آسیا و ممالك اروپا را متصرف شد و چنگیز از طایفه مغول بود و بزحمت زیادی قبایل مختلفه را مطیع خود نمود

در سنه ششصد و بیست و چهار چنگیزخان در مرو از دنیا رفت و ممالك متصرفی خود را میان چهار پسرش قسمت کرد و سلطنت ایران را پسرش تولیخان داد

در سنه ششصد و بیست و هشت تولیخان از دنیا رفت و دو پسر داشت: منکولا آن و دیگری هلاکوخان و ریاست مغول به منکونا آن رسید و او ریاست ایران را به برادرش هلاکوخان واگذار نمود

در سنه ششصد و پنجاه و سه هلاکوخان از جیحون عبور نمود و به طوس آمد بعد عازم تسخیر بغداد شد و مرحوم خواجه نصیرالدین طوسی بواسطه عداوتی که با خلفاء بني العباس داشت و جناب محمد بن علقمی وزیر مستعصم عباسی که شیعه و محب اهلبیت بود ( چنانچه در مجالس المؤمنين فرمود ) با هلاکوخان همدست شدند و بغداد را تصرف کردند و مستعصم خلیفه را در قشم ماه صفر سنه ششصد و پنجاه شش که مطابق است با کلمة ( خون ) بقتل رسانیدند وسلطنت بني العباس را منقرض کردند

ابتداء سلطنت بني العباس سنه صد و سی و دو بود که عبدالله سفاح بهمراهی ابو مسلم مروزی بخلافت ،نشست پس مدت خلافت بنی العباس پانصد و بیست و چهار بود، بعد هلاکوخان آمد به آذربایجان و مراغه را پایتخت خود قرارداد

در سنه ششصد و شصت و سه هلاکوخان در مراغه مسموماً از دنیا رفت در سن چهل و هشت سالگی

در سنه ششصد و هفتاد و سه ارخونخان این ابا آقاخان ابن هلاکوخان که قریب سی سال ایالت بلدان خراسان بوی تعلق داشت در طوس از دنیا رفت

درسنه ششصد و نود و پنج در زمان سلطنت غازان خان این آقاخان ابن هلاکوخان این تولیخان این چنگیز خان داود بن براق از ماوراء النهر بخراسان آمد و اکثر بلاد را سوزاند خاصه طوس و مشهد و نیشابور را

امر هشتم - در وقایع مهنة متعلقه بطوس وبمعهد مقدس در ماه ثامنه از هجرت

درسنه هفتصد و سه نبیره هلاکوخان الجایتو خان ابن ارغون خان ابن ابا آقاخان ابن هلاکوخان المسمی به سلطان محمد خدابنده بسلطنت نشست

و او بدست علامه حلی تشیع را اختیار نمود و سایر سلاطین مغول مذاهب و ادیان مختلفه داشتند وسلطان محمد خدابنده بسیار سعی نمود در تعمیر خرابی های چنگیزخان و تولیخان و حضرات مغول و تا تاریان که در مشهد مقدس کردند و امر کرد در جميع ممالک ایران خطبه بنام شریف دوازده امام (علیه السلام) خوانده شود و درخاتمه باب ششم اجمالی از قضایای ایشان را نقل کردم

و او درشب عید فطر سنه هفتصد و پانزده در شهر سلطانیه که بناء خود او بود از دنیا رفت و در آنجا دفن شدو سلطانیه در نزدیکی شهر زنجانست

ص: 610

در سنه هفتصد و هیجده در زمان سلطنت سلطان ابوسعيد بن سلطان محمد خدابنده شاهزاده یساور از جلگه هرات قصد تسخیر خراسان و مازندران جام رسید و حکامی که از جانب سلطان ابوسعید در طوس بودند همه مشغول عشرت بودند و لشگرشان پراکنده بود ناگاه شاهزاده پساور خود را بایشان زد و تمام اموالشان را غارت کرد

وايضا در سلطنت ابوسعید امیر چوپان بخیال قتال با وی با هفتاد هزار سوار وارد مشهدمقدس شد و در آنجا امراء خراسان با وی عهد کردند که از او برنگردند

در سنه هفتصد و سی و چهار قاضی شمس الدین ابن بطوطه از طریق جام مشرف شد بمشهد مقدس حکایتش در مطلب چهارم از فضل هفتم ذکر خواهد شد (انش)

درسنه هفتصد و سی شش در شب بیست و پنجم شعبان المعظم امیر تیمور متولد شد و در اینسال سلطان ابوسعيد بن سلطان محمد خدابنده در قراباغ از دنیا رفت و نقش او را آوردند به سلطانیه و نزديك قبر پدرش دفن کردند و بعد مدتی ایران ملوك الطوايف بود چند زمانی امیر چوبان سلطنت کرد و او سه پر داشت امیرحسن خان و شاه عمر و امیر تیمورتاش و چند زمانی پسرهای امیر چوپان سلطنت کردند

در سنه هفتصد و هفتاد و يك امیر تیمور خروج کرد و اغلب ممالك روى زمین را تصرف نمود

درسنه هفتصد و هفتاد و سه بامر ملك اشرف شعبان بن حسين عمامه سبز مختص شد بسادات چنانچه شاهر میگرید :

اطراف تیجان انت من سندس *** خضر با علام على الاشراف

و الاشرف السلطان خصصهم بها *** شرفاً ليفرقهم من الاطراف

ونعم ماقيل:

جعلوا لابناء الرسول علامة *** ان العلامة شأن من لم يشهر

نور النبوة في وسيم وجوههم *** يغنى الشريف عن الطراز الاخضر

درسنه هفتصد و هشتاد و سه امیر تیمور وارد طوس شد و حاجی بيك جانی از جانب امیر تیمور حاکم طوس بود دفائن و خزائن بسیار بدست آورده بود سودای سلطنت مستقله خراسان در دماغ او جای گرفت امیر تیمور هم ایالت خراسانرا بپسرش میرز امیرانشاه داد و او با حاجی بیگ جانی جنگ های نمایان کرد آخر الامر حاجی يك جانی فرار نمود لشگر میرزا میرانشاه ریختند میان شهر طوس و دست بتاراج و غارت بر آوردند و شهر طوس را بیابان ظفر کردند و زنان و دختران طوسرا موی کشان از میان شهر بیرون کشیدند و پرده عصمت آنها را برداشتند و آنها بدست ناکسان افتادند و از آبادی های آن نواحی اثری نماند و قریب بده هزار نفر کشته شدند و از کشتگان در دم دروازه ها مناره ها برآوردند و میرانشاه فتح نامه ها باطراف نوشت

و در بستان السياحة است که در کروفر امیر تیمور و لشکر کشی هایش بامر او شهر طوس خراب شد بقیه مردم آمدند بمشهد مقدس و در اطراف مرقد حضرت رضا (علیه السلام) جمع شدند و برای خود خانه از گل ساختند و تعیش می کردند

امر نهم - در وقایع متعلقه بطوس و بمشهد مقدس در ماه تاسعه از هجرت

در سنه هشتصد و هفت در شب هفدهم شعبان المعظم امیر تیمور در انزار فاریاب از دنیا رفت و

ص: 611

نعش او را حمل نمودند و در سمرقند دفن کردند و تولد امیر تیمور در شب بیست و پنجم ماه شعبان سنه هفتصد و سی وشش بوده در ظاهر بلده کش از بلاد ماوراء النهر و او اغلب ممالك روى زمين را تصرف کرد و او چهار پسر داشت :

اول پیر محمد که ولیعهد پدر بود و درسته هشتصد و نه بدست پیرعلی که از امراه تیموریه بود کشته شد

دوم آقا میرانشاه که در سنه هشتصد و ده در محاربه با قرایوسف ترکمان در آذربایجان کشته شد.

سوم عمر شیخ که در ربیع الاول سنه هفتاد و شش از دنیا رفت

چهارم سلطان شاه رخ که پادشاه شرع پرور و معدلت گستری بود و تومنه خان پدر نهم امیر تیمور و پدر چهارم چنگیزخان است که نسب این دو سلطان در تومنه خان متحد می شود و بعداز فوت امیر تیمور میرزا شاهرخ پرش بسلطنت نشست و مدت چهل و سه سال مستقلا در ایران سلطنت کرد و میرزا شاهرخ امیر سید خواجه را در بطوس فرستاد که قلعه بلده طوس را تعمیر نماید مردم طوس که دور مرقد مطهر جمع شده بودند راضی نشدند بمعاودت بطوس و آن محل شریف را مأمن

خود قرار دادند

درسنه هشتصد و نه میرزا شاهرخ حکومت طوس و جنوشان و کلات و خیزها را بمیرزا الغ بيك پسرش تفويض نمود و او مرد عالمی بود مخصوص در علوم ریاضی

درسنه هشتصد و دوازده بامر او منجنیق در پشت سمرقند زیجی ساختند مثل غیاث الدین جمشید کاشانی و قاضی زاده رومی و ملاعلی قوشچی و در اینسال شاهرخ بمشهد مقدس ورود فرمود و ساداتی را که متولی آن بقعه مبارکه بودند اکرام نمود

در سنه هشتصد و چهارده والده گوهر شاد آغا در مشهد مقدس وفات کرد و در جوار حضرت رضا (علیه السلام) دفن شد

در سنه هشتصد و هیجده میرزا بایستقر پر میرزا شاهرخ از طرف پدرش حکومت طوس و استراباد و مضافات این بلد منصوب شد

در سنه هشتصد و بيست و يك مسجد گوهرشاد با تمام رسید در همین سال شاهرخ از هرات به زیارت مشهد مشرف شد و قندیل طلائیکه وزن آن سه هزار مثقال طلا بود تقدیم آستانه مقدسه نمود و بگنبد مطهر آویختند

و بناء مسجد جامع ، زوجه اش گوهر شاد بیگم بنظرش بسیار جلوه کرد

در سنه هشتصد و هشتاد و دو از هرات شاهرخ بزیارت مشرف شد و نزاعی که بین سید زین العابدين مشهدی و خواجه سیدعلی مهنه بود برداشت و خواجه سید علی از عداوتی که بسید زین العابدین داشت شاهرخ عرض کرد که سیدزین العابدین سب شیخین کرده و شهودی اقامه کرد شاهرخ سید زین العابدین را بهرات برد و آنجا تازیانه زد از این مطلب معلوم می شود که شیعه در آنزمان در مشهد زیاده بوده لذا سیاست سید زین العابدین را در هرات داد

درسنه هشتصد و پنجاه و يك در صبح يكشنبه بيست و پنجم ذيحجة الحرام میرزا شاهرخ از دنیا رفت در نزديك شهرری جسد او را حمل بهرات و در مدرسه گوهرشاد بیگم نزد قبر زوجه اش دفن کردند و او پنج پسر داشت

ص: 612

اول میرزا الخ بيك كه بعد از پدر بسلطنت رسید دوم میرزا ابراهیم سلطان که آثار خیریه او در شیراز زیاد است منجمله مدرسه دارالصفا سوم ميرزا بایسنقر که خطش بسیار ممتاز است در کتیبه اطراف ایوان مقصوره مسجد گوهرشاد، روی کاشی خطوط او موجود و ممتاز است چهارم میرزا سیور، پنجم میرزا محمد جوگی و تمام اینها در حیوة پدر از دنیا رفتند بغير ميرزا الغ بيك، ومیرزا بایسنقر سه برداشت « میر علاء الدین - میرسلطان محمد - میر بایر»

در ریاض السیاحه است که در سنه هشتصد و شصت و يك ميرزا سلطان ابوسعيد بن سلطان محمد بن میرزا میرانشاه بن امیر تیمور در هرات گوهرشاد بیگم را بقتل رسانید

درسنه هشتصد و پنجاه و پنج مسجد شاه در آخر بازار ساخته شد

درسنه هشتصد و هفتاد و دو یادگار محمد بن میرزا سلطان محمد بن میرزا بایسنقرین میرزا شاهرخ بن امیر تیمور نبیره گوهرشاد بیگم سلطان ابوسعید را بقصاص جده اش بقتل رسانید قبر گوهر شاد آغا و قبر شوهرش شاهرخ میرزا و قبر پسرش میرزا بایسنقر در هرات است میان مدرسه که گوهر شاد آغا ساخته

درسنه هشتصد و هشتاد و پنج سلطان حسین بایقرا ابن ميرزا منصور بن ميرزا بایقرا ابن شيخ عمر ابن امیر تیمور یادگار محمد نبیره گوهرشاد آنها را در نزديك هرات بقتل رسانید در تاریخ فوتش گفته شد

شد شهر صفر شهید و هم شهر صفر *** از سال شهادتش دهد باز خبر

امر دهم - در وقایع مهمه متعلقه بطوس و بمشهد مقدس

درماه عاشره از هجرت درسته نهصد و پنج ، میرزا محمد حسين بديع الزمان با پدرش سلطان حسین بایقرا مخالفت نمود بعد از آنکه جمعی از امراه واسطه شدند ، سلطان حسین از تقصیرات پسرش در گذشت و او را بخلاع طلا و کمربند مرصع زینت بخشید و بایالت طوس و مشهد و مقدس و ابیورد و نساء مفتخر گردانید

در سنه نهصد و شش در یازدهم جمادی الاولی امیر علی شیر وزیر سلطان حسین بایقرا در هرات از دنیا رحلت فرمود و قبرش هم در هرات است و او مقدم همۀ امراء و وزراء، مساجد و مدارس و بقاع خیریه در هرات و خراسان و اطراف آن زیاد بنا نمود

ايضا در سنه نهصد و شش ابتداء جلوس شاه اسمعيل بن سلطان حيدر بن سلطان جنيد بن ابراهيم بن شیخ خواجه علی بن شیخ صدرالدین موسی بن شیخ صفی الدین اسحق بن شیخ امین الدین جبرئیل بن شيخ صالح بن قطبشيخ الدين بن صلاح الدین رشيد بن محمد الحافظ بن فیروزشاه بن زرین کلاه بن محمد بن حسن بن ابراهيم بن جعفر بن اسماعيل بن محمد بن احمد الاعرابی بن قاسم بن حمزة بن الامام موسى الكاظم (علیه السلام) بود و شاه اسماعیل در عنفوان جوانن بسریر سلطنت نشست

تاریخ جلوسش مطابق است با كلمة مذهبنا حق از محقق ثانی در این باب قصه لطیفی نقل شد در خاتمه باب اول

در سنه نهصد و یازده سلطان حسین میرزای بایقرا از دنیا رحلت کرد در سن هفتاد سالگی در موضع بابا الهی از توابع بادغیس که از اعمال هرات و مرو زور است و نعش او را بعد از چهار روز بردند به هرات و در گنبدی که جهت خود ساخته بود دفن کردند و او معین علماء طلاب

ص: 613

بود و در هرات مدرسه بسیار عالی جهت طلاب ساخته که در ایران و توران آن کم نظیر است و در زمان او ده هزار طالب علم در هرات جمع بودند

در سنه نهصد و شانزده شاه اسمعیل متوجه خراسان شد و آنوقت خراسان دست محمدخان شیبانی از بک بود که از احفاد چنگیزخان است

شاه اسمعیل با وی جنك كرد و او را بقتل رسانید و خراسان را جزء ممالك متصرفه خود گردانید و لشگر شاه اسمعیل معروف بودند بقزل باش چون کلاهشان قرمز بود بشكل تاج درویشان و دوازده ترك داشته بعدد دوازده امام والان هم بعضی از دراویش سمان قسم کلاه دارند

در سنه نهصد و هیجده جاني بيك سلطان و عبیدالله خان از يك از سلاطين ماوراء النهر از جيحون گذشت و متوجه خراسان شدند و هرات را محاصره کردند بعد از چندی میان این دو سردار مخالفت افتاد دست از محاصره کشیدند متوجه دیار خود شدند

بعد تیمور سلطان در حدود مرغاب بعبیدالله خان پیوست و آندو سردار باتفاق یکدیگر به طرف مشهد مقدس آمدند و از مرو تا اسفراین را در تحت تصرف در آوردند بعد از چند ماه لشگر شاه اسمعیل بخراسان نزديك شدند و از بکها بماوراء النهر شتافتند

درسنه نهصد و سی در نوزدهم ماه رجب شاه اسمعیل در محال سراب از دنیا رحلت فرمود نعش او را بردند باردبیل و در حفره مقدمه صفویه دفن نمودند در جوار جدش شیخ صفی

شاه اسمعیل وقت رحلت سی و هشت ساله بود، مدت بیست و چهار سال باستقلال سلطنت کرد رحمة الله عليه

در سنه نهصد و سی و یك در اوایل سلطنت شاه طهماسب بن شاه اسماعیل ، بواسطه حداثت سن و اختلاف امراء قزلباش اختلالی در امور خراسان پیدا شد و این اختلال در ماوراء النهر بسمع عبیدالله خان از بک رسید، از بنی اعمام محمد خان از يك بطمع تصرف خراسان بداهة اين رباعی را گفت :

باز جانم هوس ملك خراسان دارد *** تن پیجان شده من هوس جان دارد

روح بخش است شمالش خودم روح الله *** مگر او نیز هوای پل مالان دارد

درسنه نهصد و سی و چهار شاه طهماسب بقصد مقاتله عبیدالله خان از بك بطرف خراسان آمد و مشهد را تصرف کرد بعد از راه جام رفت بجانب هرات و شکست فاحشی بلشگر عبیدالله خان داد و خود مراجعت بقزوین نمود بعد هم چند مرتبه عبیدالله خان بسمت خراسان تاخت و تاز نمود و هر دفعه شکست خورده مراجعت کرد تا آن که در سنه نهصد و چهل و شش عبیدالله خان از به در بخارا کشته شد

درسنه نهصدو پنجاه و يك محمد سلطان از بک در مشهد مقدس قتل عام نمود

درسنه نهصد و هشتاد و چهار شاه طهماسب در مشهد مقدس از دنیا رحلت فرمود قبرش هم در میان حرم مطهر در صفه شاه طهماسب مشهور است

در سنه نهصد و هشتاد و هفت اوقاتی که عباس میرزا که شاه عباس كبير باشد حاكم هرات بود و مرتضی قلی خان برناك تركمان حاکم مشهد مقدس بود بین این دو امیر رقابت و برودت بود. علی قلی خان شاملو بیگلربیگی هرات عباس میرزا را با لشگر زیادی از هرات برداشته بقصد فتح مشهد مقدس و غلبه بر مرتضی قلیخان ، در نزدیکی مشهد تلاقی عسکرین شد و لشگر مرتضی

ص: 614

قلیخان شکست خورده مغلوب شدند در این معرکه میر عبدالکریم متولی مشهد مقدس که مرد عالمی بود مقتول شد

مرتضی قلیخان مرد به نده و کریمی بود و مداخل مشهد مقدس کفایت معاش او را نمی کرد لذا قناديل و شمعدان های طلا و نقره روضة متبر که را سکه زد و صرف علوفه و مرسومات لشگر کرد درسته نهصد و هشتاد و نه چون خبر نزاع امراء خراسان بسمع سلطان محمد پدرشاه عباس كبير رسید محمد خان ترکمان را برای اصلاح بخراسان فرستاد از آنطرف علی قلی خان شاملو بیگلربیگی هرات شاه عباس کبیر پسر سلطان محمد را در خراسان بسلطنت معرفی کرد و کلیه خراسان را از تحت سلطنت سلطان محمد خارج کرد و بتصرف شاه عباس داد

در سنه نهصد و نود و شش عبدالله خان از بک باغوای علیقلی خان شاملو از جیحون گذشت و وارد مشهد مقدس شد و مرشد قلیخان عباس میرزا را از مشهد بقزوین برد و بتخت سلطنت نشانید و تاریخ جلوس شاه عباس ظل الله است

درسنه نهصد و نود و هفت عبدالله خان از بك از جانب هرات آمد بمشهد و نهب وفارت زیادی نمود صلحاء و اتقیاء مشهد کاغذ موعظه با و نوشتند که شاید دست از خرابی و غارت بردارد فضلاء از بکیه جوابی نوشتند و مولانا محمد مشكك رستمداری در جواب علماء جوابی مرقوم فرمود که انشاء الله بعد ذکر خواهد شد انصافاً جوابهای مولانا محمد مشكك بسيار متين و نافع است

در اواخر همین سال شاه عباس برای نظم خراسان ورفع شر ازبکیه عزیمت مشهد مقدس نمود و در شاهرود مرشد قلیخان را بقتل رسانید

درسنه نهصد و نود و هشت عبدالمؤمن خان ولد عبدالله خان ازبك كه حاكم بلخ بود بالشكر زیادی بقصد تسخیر مشهد حرکت کرد و چهار ماه شهر مشهد را محاصره کرد و بعد از تصرف حکم بقتل عام نمود حتى سادات وصلحاء و علماء را که پناه به آستان مقدس امام (علیه السلام) برده بودند نیز بقتل رسانید بقسمی که در روضه مقدسه خون مثل سیلاب جاری شد و شاعر در این مقام گفته :

هنوز اگر بفشارند خاک مشهد را *** سفینه از شط خون تا بکربلا برود

در روضه مقدسه آنچه اثاثیه و قناديل طلا و نقره و شمعدان و فروش و ظروف بود همه را ازبکها بغارت بردند و بعضی کتب و قرآنهایی که در ایام متماد به از اقصی بلاد اسلام جمع و قرآن هایی که بخط ائمه معصومین (علیهم السلام) نوشته شده بود بدست ازبک های بیدین افتاد وقريب هزارشتر از مشهد مقدس اجناس حمل نمودند و تا سه روز در مشهد مقدس قتل و غارت می کردند

چه خوب گفته شاعر :

مکن مکن که دره جور را کناره نباشد *** مکش مکش که پشیمان شوی و چاره نباشد

و از جمله نفایی که عبدالمومن خان ازبك از مشهد غارت نمود قطعه الماسی بود بقدر تخم مرغی که قطب الدین شاه دکنی تقدیم آستانه مقدسه کرده بود

منجمله میل طلایی بود فوق ضریح مطهر که مرحوم شاه طهماسب وقف کرده بود، تمام اینها را عبد المؤمن خان حمل نمود بجانب هرات

و بقیه زن و مردیکه باقی مانده بودند در اطراف عبد المؤمن خان شقى بفریادو ناله برآمدند آن شقی گفت دو شیشه پر آپ کنید و از بالای مناره پرت کنید اگر نشکست من اعتقاد می کنم و دست

ص: 615

از قتل شما بر می دارم

چنین کردند؛ شیشه ها نشکست عبدالمؤمن خان دست از قتل آنها برداشت

مدفونین در قبرستان قتلگاه مقتول در آنوقه بودند لذا آنزمین را قتلگاه گفتند

جهت اینکه عبدالمؤمن خان شقی امر بقتل و نهب و غارت نمود این بود اوقاتی که آن شقی و لشگرش در خارج شهر خیمه زده بودند، شبى على بيك مؤذن بالای گلدسته حضرت رضا (علیه السلام) مناجات می کرد عبد المؤمن خان از چادر بیرون آمد گوش داد شنید که علی يك سب و لعن خلفاء را مي كند

عبد المؤمن خان گوش خود را فرا گرفته میان خیمه رفت و قسم یاد کرد که متنفسی را در مشهد زنده نگذارد!

بدانکه عبدالمؤمن خان و پدرش عبدالله خان ازبك بسیار متعصب وشقى النفس بودند وفاضل روزبهان متعصب ملعون معلم و مربی عبدالله خان از يك بود و كتاب مقاصد المتکلمین را آن ملعون که در اصول عقاید اهل سنت نوشته است باسم عبدالله خان رقم کرد و کتاب ابطال الباطل را در نقض کشف الحق علامه حلی رحمه الله آنملعون نوشته و بعد مرحوم قاضی نور الله شوشتری کتاب احقاق الحق را نوشت و از کلمات و کتب اهل سنت نقض بر آنملعون فرمود

اولا می گوید قال المصنف رحمه الله مرادش علامه حلی است بعد می فرمايد قال الناصب حفضه الله مرادش فاضل روزبهان است - بعد میفرماید صورت مررده شكر الله سميه

این کتاب احقاق الحق و کتاب عبقات میر حامد حسین هندی بهترین همه کتب است بجهت اثبات حقانیت مذهب شیعه بادله که از کتب خود اهل تسنن است

امر یازدهم - در وقایع مهمه متعلقه بطوس ومشهد مقدس در ماه حادی عشر از هجرت

در سنه هزار و يك شاه عباس بطرف خراسان حرکت فرمود و تا چمن دادگان آمد و بعضی از ولایات خراسانرا که در تصرف از بکیه بود بدون نزاع در تصرف او درآمد

درسنه هزار و دو عبد المؤمن خان مجدداً بخراسان آمد، نیشابور و سبزوار را از تصرف شاه عباس منتزع نمود و چندی در مشهد توقف نمود و از آنجا رفت ببلخ

در سنه هزار و هفت عبدالله خان از بك بدر عبدالمومن خان سابق الذکر در ماوراء النهر بدرك واصل شد، عبدالمؤمن خان بجای پدر در سرقند جلوس نمود از شقاوتی که داشت جمعی از امراه ازبکیه و از خویشان خود را بقتل رسانید بعضی از امراه از یکیه قصد قتل عبدالمؤخان را نمودند و اورا بضرب تير جهنم واصل کردند مدت سلطنت او در ماوراءالنهر بعد از پدرش شش ماه بود، این بود که هرج و مرج میان امراه ازبکیه پیدا شد و مشهد و هرات وساير ممالك خراسان در تصرف شاه عباس کبیر در آمد

درسنه هزار و هشت مجدداً شاه عباس بشهد مقدس مشرف شد و زمستان را در مشهد مقدس ماند و بخدمت خادم باشی گری آن آستان قدس مفتخر شد، شبی با مقراض فتيله شمع ها را می گرفت مرحوم شیخ بهائی بداهتاً این رباعی را انشاء کرد:

ص: 616

پیوسته بود ملايك عليين *** پروانه شمع روضه خلد آئین

مقراض باحتیاط زن ایخادم *** ترسم ببری شهیر جبریل امین

دیگری در این مقام این رباعی را گفته :

از بهر طواف شه فردوس حریم *** جبريل زهرش آید و حوران زنعیم

عمداً بر خود بردم مقراض دند *** شاید که بدینوسیله گردند مقیم

احقرنیز عرض کرده ام :

هر شب زشعف ملايك از خلد برین *** آیند بخراسان بطواف شه دین

خواهند چو پروانه شمع حرمش *** سوزند شوند بردرش خاك نشين

(ولد مؤلف)

در سنه هزار و نه یار محمد میرزا که از شاهزادگان از بکیه بود به اصفهان خدمت شاه آمد والماس گران بهایی پیشکش آورد، معلوم شد که این الماس از نذورات سرکار فیض آثار بوده که در تقلب عبدالمؤمن خان بدست از بکیه افتاده بود و این همان الماسی است که سابقا گفتیم محمد خان دکنی تقدیم آستان قدس کرده بود

مرحوم شاه عباس آن الماس را بفتوای علمای مصر بروم فرستاد و بقیمت زیادی فروختند و ازوجه او املاك مرغوبه خریده وقف نمودند

درسنه هزار و ده شاه عباس از اصفهان پیاده به مشهد مشرف شد

در سنه هزار و یازده شاه عباس بعد از فراغ از جنك بلخ به مشهد آمد و از آنجا به اصفهان رفت

درسنه هزار و شانزده شاه عباس از قزوین با جمع قلیلی بمشهد مقدس مشرف شدو در این سفر املاك و نفایس زیادی وقف چهارده معصوم (علیه السلام) نمود

در سنه هزار و هیجده شاه عباس حکومت مشهد را به شاه نظر خان تفویض کرد و مهربان خان قاجار را از حکومت مشهد عزل نمود و حکومت مرو را بوی داد

در سنه هزار و بیست شاه عباس عمارات کهنه قدمگاه نیشابور را احیاء فرمود

در سنه هزار و بیست و يك جنازه اسماعیل خان پسر شاه عباس را از اصفهان حمل بمشهد مقدس نمودند و در جوار حضرت رضا (علیه السلام) دفن کردند

در سنه هزار و سی و یك شاه عباس از فتح قندهار فارغ شد و بمشهد مقدس مشرف شد و مرحوم میرزا ابو طالب رضوی را متولی آستان قدس رضوی نمود

درسنه هزار و سی و دو محراب خان حاکم مروو بانی ( مسجد محرابخان در محله نوقان وحوض انبار و قلعه محرابخان و سایر ابنیه خیریه) در مرو از دنیا رفت و جنازه او را حمل بمشهد مقدس نمودند

در سنه هزار و سی و پنج میرزا ابو طالب متولی مشهد مقدس که در سفر عراق و عربستان باشاه عباس رفته بود هنگام مراجعت بطرف خراسان مریض شد و به طهران که رسید از دنیا رحلت فرمود و جنازه او را حمل نمودند بمشهد مقدس و در جوار حضرت رضا (علیه السلام) دفن نمودند

ص: 617

در سنه هزار و سی و هفت در صبح پنجشنبه بیست و چهارم جمادی الاولى شاه عباس كبير در فرح آباد مازندران از دنیا رحلت فرمود ( با هندسه مطابقت با ظل حق ) و جنازه اوراحمل نمودند بجانب اصفهان بکاشان که رسیدند ایشانرا در پهلوی امامزاده پشت مشهد دفن کردند

و بعضی گفتند که قبر ایشان در نجف اشرفت در زیر عنبه که از پایین پای حرم مطهر داخل حرم مبارك مي شوند لذا جنت مکانش می گویند

و مدت سلطنت ایشان تقریبا چهل و هفت سال طول کشید و آثار خیر به این پادشاه زیاد است

در مازندران شهر اشرف و فرح آباد از آثار اوست همچنین بندر عباس منسوب بایشان است و رباط ها و مساجد و مدارس و ابنیه خیریه ایشان در دنیا زیاد است مخصوصاً در اصفهان از قبیل عمارت چهل ستون مسجد شاه پل خواجو بر روی زاینده رود و نحو ذلك در مشهد مقدس و نجف اشرف هم ابنیه خیریه شان زیاد است

مورخین فرنك می نویسند کمتر پادشاهی از سلاطين دنيا بقدر شاه عباس برعیت و مملکت خود خیر رسانید، شاه عباس در حسن عمل اول پادشاه از سلاطین شیعه بلکه از سلاطین ایران بلکه از سلاطین دنیا است

در سنه هزار و پنجاه و دو شاه صفی که نواده شاه عباس كبير باشد از دنیا رحلت کرد در کاشان امراء ایران بعد از فوت شاه صفی سه جنازه از کاشان به سه نقطه حمل کردند یکی بنجف یکی به قم یکی بمشهد مقدس که معلوم نباشد شاه صفی کجا مدفونست

لكن جدش در آن جنازه بود که بقم آوردند و در رواق مطهر قم قبرش معروفت و ضریح چوبی هم دارد بعد او برادرش شاه عباس ثاني بسلطنت نشست

درسنه هزار و هفتاد و هشت شاه عباس ثانی از دنیا رحلت نمود قبر او در زاویه غربی رواق مطهر حضرت معصومه است و صندوق منقشی از آهن دارد

بعد از او پسرش شاه سلیمان بتاعت سلطنت نشست مدارس و ابنیه خیریه در عهد این سلطان در مشهد مقدس زیاد ساخته شده

امر دوازدهم - در وقایع مهمه متعلقه بطوس و بمشهد مقدس در ماه ثانی عشر هجری

در سند هزار و ضد و شش شاه سلیمان از دنیا رحلت کرد و قبر ایشان هم در رواق مطهر حضرت معصومه است و ضریح آهنی دارد

جد از او پسرش شاه سلطان حسين بتخت سلطنت نشست مفت سلطنت او سی سال بود در زمان سلطنت او هرج و مرج در ایران زیاد اتفاق افتاد

در سنه هزار و صد و نه میرزا داود مستوفی خاصه شاه سلطان حسين بتوليت مشهد مقدس مشرف شد

در سنه هزار و صد و بیست و دو که ابتدای اختلال سلطنت شاه سلطان حسین بود ملك محمود سیستانی که در طون بود مشهد مقدس را بحیطه تصرف در آورد و در کمال استقلال بحکمرانی آن پرداخت در حالتیکه فتحعلی خان قاجار این شاه قلیخان ابن مهدیخان ابن ولی خان جد سلاطین قاجاریه که در خواجه ربیع مدفونست از جانب شاه سلطان حسین صفوی در

ص: 618

مشهد مقدس حکومت داشت

بعد ملك محمود در مشهد و بعضی از ولایات خراسان تسلطی یافت و دعوی سلطنت نمود و تاج کیانی بر سرنهاد

در سنه هزار وصد و سی اسد ابدالی قادری بتسخیر مشهد آمد بعد از تسخیر هرات وقراء. مدت سی و پنج روز اهالی مشهد را در محنت و مشقت انداخت و شهر را محاصره نمود بعد معجزات زیادی از قبر مقدس بروز نمود آنملعون فرار کرد !

حکایتش در واقعه سی و هشتم تحفة الرضويه نقل شده

در سنه هزار وصد و سی و چهار محمد خان افغان از هرات بعزم گرفتن مشهد مقدس آمد و اطراف آنشهر مقدس را احاطه کرد باز هم از آن قبر مقدس معجزاتی ظاهر شد و او فرار نمود این حکایت هم در تحفة الرضويه نقل شده

در سنه هزار و صد و سی و پنج در روز بیست و ششم شوال افاغنه بریاست سلطان محمود افغان اصفهان را محاصره نمودند و آبونان را بر اهالی اصفهان حبس نمودند

آخر الامر اهل اصفهان تسلیم شدند افاغنه ریختند باصفهان و خیلی از اعیان و اشراف اصفهان را کشتند

سلطان حسین را با برادران و فرزندانش در محبس حبس نمودند همین قسم در محبس بودند تا آنکه محمود رئیس افاغنه بدرک واصل شدو برش سلطان اشرف ملعون بجای او نشست بامر آنملعون حمام ها و مساجد و مدرسه های اصفهان را خراب کردند

در سنه هزار وصد و سی و نه شاه طهماسب ثانی پسر شاه سلطان حسین صفوی با فتحعلی خان جد سلاطين قاجاريه بجانب مشهد رفته و شهر را محاصره نمودند، در همین محاصره بود که نادر قلى بك افشار که بعد نادر شاه شد از طرف شاه طهماسب قورچی باشی شد وايضا در همین محاصره فتحعلی خان قاجار بشهادت رسید و در جوار خواجه ربیم دفن شد الحاصل بعد از دوماه محاصره بهیچ قسم ممکن نشد برای قشون شاه طهماسب و نادر غلبه نمودن بر ملك محمود سیستانی

آخر الامر مير محمد نامی که از ملازمان ملك محمود بود دروازه میرعلی امویه را که در شرقی مشهد است در شب فرۀ ربیع الثانی گشود و نادر وارد شهر شد شهر مشهد وارك كلیه به شاه طهماسب مسلم شد

ملك محمود سیستانی کسوت درویشان را اختیار نمود و در یکی از حجرات صحن مقدس توقف نمود بعد از چندی نادر بسلك محمود سوء ظنی پیدا کرد او را با اتباعش بقتل رسانید و حکومت مشهد را نادر پیرش رضا قلیخان داد

در سنه هزار و صد و چهل بامر سلطان اشرف ملعون در بیست و دوم محرم سلطان حسین صفوی را در میان زندال بقتل رسانیدند و اهل و عیالش را اسیر کردند و اموالش را غارت نمودند مردم بعد از مدتی نعش او را بقم بردند و در قبله قبر مخدره حضرت معصومه (علیها السلام) بعاصله چهار ذراع دفن نمودند و قبرش مفروش است بسنك مرمر ممتازی بعد از سلطان حسین شاه طهماسب ثانی بتخت سلطنت نشست

ص: 619

در سنه صد و چهل و سه نا در هرات را فتح کرد و وارد مشهد شد فاطمه سلطان بیگم خواهر ابوینی شاه طهماسب ثانی را بجهت پرش رضاقلی میرزا حاکم مشهد تزویج نمود چون خبر مصالحه شاه طهماسب را با دولت عثمانی شنید باین مصالحه راضی نشد عريضة شكایت آمیزی بشاه نوشت و با سپاه خراسان بطرف اصفهان حرکت کرد

در سنه صدو چهل و چهار نادر شاه شاه طهماسب را از سلطنت خلع نمود و محبوساً از راه بزد بمشهد فرستاد به رضاقلی میرزا پسرش که حاکم مشهد بود سپردند تا هنگام سفر نادرشاه به هندوستان شاه طهماسب را از مشهد بسبزوار بردند حکم رضا قلی میرزا محمد حسنخان قاجار پر فتحعلی خان او را مقتول ساخت

شاه طهماسب را که شاه عباس ثالث باشد نادر شاه در سن هفت ماهه بتخت سلطنت نشانید و حکم کردسکه باسم او بزنند

در سنه هزار و چهل و هشت نادرشاه اسم شاه عباس ثالث را از سکه برانداخت و دودمان صفویه را یکباره مصدوم نمود و خود بتاعت سلطنت نشست

در تاریخ جلوس نادرشاه بعضی گفتند این کلمه را « الخير فيما وقع » و بعضی گفتند « لاخير فيما وقع»

پس معلوم شد که مدت سلطنت سلاطین صفویه دویست و چهل و دو سال بوده

در سنه هزار و صدو پنجاه و سه نادرشاه بعد از فتوحات هندوستان و ترکستان و خوارزم وارد ارض اقدس شده قندیل طلای مینای مرصعی که نذر فتح هندوستان بود و قفل مرصعی که نذر تسخیر ترکستان بود هر يك را در جای خود وضع کرد و دو ماه در مشهد توقف نمود و نصر الله میرزا پسر خود را حکمران خراسان نمود

در سنه هزار و صدوشصت و يك در شب یکشنبه یازدهم جمادی الاخره نادرشاه در فتح آباد قوچان مقتول شد نعشش را حمل نمودند بمشهد مقدس و در مقبره نادری دفن شد پس مدت سلطنت نادر شاه سیزده سال بود

بعضی در ماده تاریخ فوت او گفته اند «نادر بدرك رفت»

لكن حقير این تعبیر را خوش ندارم چون آنها حکایتی گفته می شود که کاشف است از حسن عاقبت او الحاصل بعد از قتل نادرشاه علیقلی خان برادر زاده اش که از کشته شدن عمش خبر دار شد آمد بمشهد مقدس و خود را علی عادل شاه نامید و سکه بنام خویش زد و از او موقوفات زیادی ماند بجهت دار الشفاء مبارکه سهراب غلام خود را بکلات فرستاد شاهزادگان نادری را با جواهرات و خزانه بدست آورد و رضا قلی میرزا را که مکحول بود با نصر الله میرزا و امام قلی میرزا که هر سه پران نادر شاه بودند در مشهد مقتول نمود و شاهرخ میرزا بر رضاقلی میرزا را محبوس نمود

در اواخر همین سال امراء و اهالی خراسان علی شاه را از سلطنت خلع نمودند و شاهرخ میرزا پر رضاقلی میرزای پسر نادرشاه را بسلطنت اختیار نمودند و بحكم او عادلشاه را مقتول ساختند و جد او را در قتلگاه مقابل غسالخانه دفن کردند

بعد از چندروزی امراء خراسان شاهرخ را نیز معزول و مکحول نمودند و سید محمد داماد سلطان حسين و دختر زاده شاه سلیمان صفوی را بسلطنت اختیار نمودند ، روز جلوسش سه شنبه

ص: 620

پنجم صفر هزارو صدو شصت و دو بود

آن سید جلیل پسرش میرزا داود را متولی آستان قدس نمود بعد از چندی امراء خراسان آن سید بزرگوار را نیز مکحول نمودند بعدد مرتبه سلطنت را به شاهرخ شاه نوه نادرشاه دادند در عهد شاهرخ شاه در بلای عظیم بشهد روی آورد

یکی نزاع بین او و پسرش نصر الله میرزا بود دیگری هجوم آوردن احمد شاه درانی افغان که بخیال تصرف مشهد افتاد بعد از فتح هرات تا اطراف مشهد تاخت و تاز نمودو برج و باروی مشهد را که محکم دید بعنوان زیارت داخل شهر مشهد شدو محمد خان افغان را بعنوان پیشکاری شاهرخ معین کرد و در باطن مسلط شاهرخ نمود و خود روانه نیشابور شد بخيال تسخیر استراباد و مازندران

چون بسبزوار رسید آنجا شکست خورد از آنجا به هرات رفت و محمد خان افغان را احضار نمود بعد شاهرخ فریدون گرجی را حاکم مشهد نمود، نصرالله میرزا پر شاهرخ حد برد و فریدون خان را بقتل رسانید و خود متصدی امور گشت

شاهرخ پسرش نصر الله میرزا را نزد کریم خان زند فرستاد بشیراز و امور کشوری و لشکری را بپسر دیگر خود نادر میرزا مفوض کرد

نصر الله میرزا بعد از شش ماه بمشهد معاودت نمود و نادر میرزا را از مشهد خارج نمود و خود متصدی امور شد شاهرخ هم از ترس پناهنده بآستان مقدس گردید نصر الله میرزا بحرم مشرف شده پای پدر را بوسید و او را چهار باغ معاودت داد

درسنه هزار و صدو هفتاد و دو محمد حسن میرزا پر فتصلی خان قاجار الملقت باخته در استرآباد مقتول شد بدست شیخ علیخان زند و سر او را آوردند بطهران که ببرند نزد کریم خان زند کریم خان امر کرد آن سر را با کمال اعزاز و احترام در حضرت عبدالعظیم دفن کردند وسن او دروقت کشته شدن چهل و پنج سال بود

در سنه هزار وصد و هشتاد و دو دوباره باز احمد شاه درانی افغان با جمعی از افاغنه از قندهار بمشهد مقدس آمد و ایلات را هم عنوان جهاد دینی حرکت داد با جمع کثیری و چند زنجیر فیل و چند عراده توپ همراه آورد و شهر را محاصره کرد

نصر الله میرزا پسر شاهرخ ابن رضا قلی ابن نادرشاه با کمال شجاعت در دفاع او مقاومت نمود و هزار نفر از افاغنه را بقتل رسانید آخر الامر کار بمصالحه خاتمه یافت و احمد شاهیرانی بقندهار مراجعت نمود

نصر الله میرزا هم رفت بشیر از نزدکریم خان زند و برادرش نادر میرزا را متصدی امور کرد نادر میرزاهم دست تعدی بآستان مقدس گشوده و خشت های طلای گنبد مطهر را با سر طوق گنبد مطهر را که مكلل بجواهرات بود بمصرف رسانید و قالی زربفت را که در آنوقت هفت هزار تومان قیمت داشت سوزانید و هفتصد تومان از طلای آنها بد نمود و درب جواهر نشان را که شاه عباس نصب کرده بود نیز کند و بمصرف رسانید

مدت شش سال در مسند حکومت مستقر بود و آنچه توانست تعدی کرد

ص: 621

آخر الامر میر محمد خان عرب زنگولی که حاکم طبس بود نادر میرزا را دستگیر نمود و بطبس برد و تیمور خان افغان بهوا خواهی نادر میرزا قشون زیادی بمشهد فرستاد و شهر را محاصره نمود

آخر الامر مصالحه بر این شد که نادر میرزا را به هرات فرستند بعد نصر الله میرزا برادر نادر میرزا از شیراز آمد و مشهد مقدس را تصرف نمود

درسنه هزار و صدو نود و بك حسین قلی میرزا پسر محمد حسن میرزای قاجار الملقب بجهان سوز شاه پدر فتحعلی شاه از دنیا رفت در سن بیست و هفت ساله و مدفنش در استرآباد است

در سنه هزار و صد و نود و سه در روز سه شنبه سیزدهم ماه صفر کریم خان زند در شیراز از دنیا رفت و اوسلطان با رأفتی بود و از رافت او نقل کردند روزی در دیوان مظالم زیاد نشست و از کثرت تظلم مردم خسته شد چون خواست مراجعت کند در بین راه شخصی فریاد خود را بتظلم بلند کرد

کریمخان پرسید کیستی ؟ گفت من مرد تاجری هستم آنچه داشته ام از من سرقت کرده اند

کریمخان گفت وقتی که سرقت کردند تو کجا بودی ؟ گفت در خواب بودم

گفت چرا بخوایی و محافظت مالت را نکنی ؛ عارض گفت چنین خیال کردم که تو بیداری

کریمخان خوشش آمد از این جواب بوزیرش حکم کرد که آنچه از او سرقت کرده اند عوضش را از خزانه بدهند

در سنه هزار و دویست محمد شاه قاجار ملقب به اخته ابن محمد حسن خان ابن فتحعلی خان قاجار در طهران بتخت سلطنت نشست و محمد شاه سر سلسله استقراری سلاطین قاجاریه است

امر سیزدهم در وقایع مهمه متعلقه بمشهد مقدس در ماه ثالث عشر هجری

در سنه هزار و دویست و پنج محمد شاه عازم خراسان شد و در آنوقت شهر مشهد بتصرف نصر الله میرزا ابن شاهرخ میرزا ابن رضاقلی میرزا ابن نادرشاه بود و محمد شاه در نیشابور توقف نمود و صادق خان شقاقی را مأمور بمحاصره مشهد مقدس نمود و بعد از دو روز شهر را از تصرف نصر الله میرزا نوه نادر شاه خارج نمودند و صادق خان مرحوم میرزا مهدی شهید را با شاهرخ مكحول پدر نصر الله میرزا باستقبال محمد شاه فرستاد

محمد شاه روانه مشهد مقدس شد و از یکفرسخی پیاده بعتبه بوسی آستان قدس مشرف شد

بیست و یکروز در مشهد توقف نمودوهمه روز در عداد خدام مشغول خدمتگذاری بود و فتحعلی بيك كوتول را متولی نمود

بعد از چندروز شاهرخ را با اولادهایش بمازندران فرستاد و او در بین راه مازندران از دنیا رفت و ایالت شهر مشهد را بمحمد ولیخان قاجار داد و پنج عدد قندیل طلای به لؤلؤ و جواهرات كه هر يك بوزن پنج من بودند تقدیم آستان قدس نمود و خود مراجعت کرد بطهران

در سنه هزار و دویست و شش محمد شاه امر کرد گنبد مطهر حضرت سید الشهداء (علیه السلام) را طلا کاری نمودند

در سنه هزار و دویست و دوازده شب دوشنبه يازدهم ذيحجة الحرام محمد شاه اخته

ص: 622

در حوالی تفلیس کشته شد بدست سه نفر از ملازمانش در سن پنجاه و شش و جدش را بنجف اشرف بردند و در یکی از حجرات رواق مطهر دفن کردند

و در دارالسلام از جناب ملا ابوالحسن مازندرانی مجاور کربلای معلمی نقل کرده که او از جناب آقا محمد مجاور سامرای مبارکه نقل می فرماید که ایشان هروقت اسم محمد شاه اخته را می شنیدند سهو لعن می کردند بواسطه اعمال شنیعه که از او نقل شده بود از قتل مسلمین و اسیری زن هایشان و نهب اموالشان فرمود یکشب خواب دیدم که داخل صحن حضرت امير المؤمنين (علیه السلام) شدم پس خواستم نعلین خود را بکنم و داخل ایوان مطهر بشوم دیدم مرد بی مولی که دندانهای درازی داشت مرا مانع شد از دخول ایوان و دست من را گرفت آورد مقابل یکی از حجرات صحن مقدس

دیدم میان آنحجره جمعی هستند بلباس سلطنتی در آخر مجلس شخصی کوتاه قامت بود که محاسن مدوری داشت بعد آنمرد بی مو بمن گفت : یا فلان خداوند آمرزیده کسی را که از من بد تروسك تر بوده و اشاره کرد بآن مرد کوتا مقامت و گفت این نادر شاه است - پس چرا مرا اینقدر سب و لعن میکنی نادرشاه سرش را از میان بیرون آورد و گفت آقا محمد خان تا یکی دست از مزاح خود بر نمیداری بگذار آخوند برودپی شغلش بجهت آنکه او شقاوت و اعمال شنیعه ما را دیده و اماسعة رحمت الهی و وسعت میدان عطوفت امیرالمؤمنین (علیه السلام) را ندیده

فرمود از وقتی که من این خواب را دیده ام هر وقت از سرقبر محمد شاه گذشته ام فاتحه برای او خوانده ام و طلب مغفرت برای او کرده ام بعد از محمد شاه برادر زاده اش فتحعلی شاه ابن حسین قلی خان بن محمد حسن خان ابن فتحعلی خان قاجار بسلطنت نشست و نادر میرزای پسر شاهرخ از هرات آمد و مشهد را تصرف نمود

فتحعلی شاه بعزم سرکوبی نادر میرزا از طهران بمشهد مقدس آمد و شهر را محاصره کرد آخر الامر نادر میرزا تسلیم شد و از طرف فتحعلی شاه حاکم مشهد شد باز نادر میرزا بجانب مشهد آمد و شهر را محاصره کرد و باحترامات مرقد مطهر حضرت رضاع عملیاتی اعمال نداشت از بستن توپ وغیره بالاخره امر محاصره را واگذار نمود بحسين خان قاجار و خود بجانب طهران مراجعت نمود در ایام محاصره نادر میرزا دست با ثانیه حرم مطهر گشود و زینتهای حرم و ضریح مقدس و قنادیل را تاراج نمود و باسم خود سکه زد

آخر الامر اردوی سلطنتی باجازه مرحوم میرزا مهدی شهید متمکن از تصرف در چند برج از شهر شدند و داخل شهر شدند نادر میرزا بحرم مطهر متحصن شد

در پنجم رمضان همین سال مرحوم شهید را با تبرزین شهید کرد و خود فرار نمود حسین خان قاجار شهر را تصرف نمود و بعد از چند ساعت نادر میرزا را دستگیر نموده او را سوار الاغی نمودند مظلولا در میان شهر گردش دادند و بعد بطهران فرستادند و مرحوم فتصلی شاه او را بخون خواهی مرحوم شهید اعدام نمود

در این سنه بود که ضايفه ظالم وهابیه هجوم آور شدند بقبر مقدس حضرت سید الشهداء (علیه السلام) و صندوق مطهر را سوزاندند

بدانکه عبدالوهاب نامی از اعراب بادیه بسفر بصره رفت و یکنفر از علماء بصره از او توجه

ص: 623

کرد و او را تعلیم داد و از آنجا آمد باراضی ایران و در اصفهان متوقف شد و مشغول شد بتحصيل علم نحو وصرف و معانی و بیان وقفه و اصول آخر الامر مدعی اجتهاد شد و گفت خلفاء هر يك مجتهد بودند که استخراج احکام از کتاب الله می نمودند و خیلی چیزها را بدعت دانست منجمله بنای قباب عالیه بر قبور انبیاء وائمه (علیه السلام) را

منجمله تذهيب بقاع بزرو سيم ووقف نمودن اشیاء نفیسه را بر مضاجع متبرکه وطواف مراقد ایشانرا بر تقبيل عنبه واشرك دانست و مرتكبين اين اعمال را بابت پرستان برابر نهاد و از اصفهان رفت بوطن خود و عبدالعزیز نام که از مشایخ غرب بود باوی هم اعتقاد شد

سعود که فرزند بزرك عبد العزيز بود و شجاعت زیادی داشت یادوازده هزار نفر آمد بسمت نجف كه قبر مبارك حضرت امیر را خراب کند و موقوفات قبه شریفه را بگیردو زائرین آنحضرت را بگمان آنکه بت پرستند مقتول سازد سعود بالشگر خود آمدند بنجف اشرف و چند مرتبه بورش آوردند نتوانستند داخل حصار نجف اشرف شوند و بعد از آنجا آمدند بکربلاء معلی در صبح روز غدیر و پنج هزار تن را از مرد و زن مقتول ساختند و ضریح مبارك را درهم شکستند و آلات وزر وسيم وجواهرات ولئالی که سال های دراز از هر کشوری بدانجا برده بودند و خزینه کرده بودند هارت نمودند و قناديل طلا و نقره و خشت های طلای ایوان را کنده و بعد از شش ساعت تمام این اموال را بشتران بار کردند و بردند

در روضاتست وقتیکه طایفه وهابیه وارد کربلای معلی شدند کردند آنچه کردند عزم کردند بقتل جناب آقاسید علی صاحب رياض وعيالاتش ونهب اموالشان - سید عیالات خود را جای دیگر که مأمن بود فرستاد و خودش ماند بايك طفل شیر خوار حضرات وهابیه بخانه ریختنده سیدرا بچه رایفل گرفت و رفت در یکی از بالاخانها که هیزم خانه بود در زیر سبدی پنهان شد و آنطفل را بینه چسبانید متوكلا على الله تاچه شود آنملعون ها تمام خانه را گردش کردند سید را ندیدند آنگاه آمدند بالاخانه سیدرا ندیدند بعد هیزم ها را برداشتند يك يك بر روی سید می گذاشتند تا تمام هیزم ها را بر داشتند سیدرا ندیدند مأیوسانه بیرون شدند حق تعالی ایشان را کور کرد و بچه را ساکت کرد و الاهم آنجناب را و هم آنطفل را بقتل می رسانیدند پس در مقام هنك احترام قبه منوره حسینی و بر آمدند و با اسبان داخل صحن مطهر شدند و رفتند میان بقعه مبارکه و آنچه از اشیاء نفیسه درمیان حرم بود بغارت بردند

قلعوا ضريحه الشريف و كسروا صندوقه المنيف و وضعوا هاون القهوة فوق رأس الحضرة المقدسه على وجه التخفيف ودقوها وطبخوها وشربوها الى آخر ما قال انتهى

جناب حاج ملا علی تبریزی سلمه الله تعالی در حاشیه وقایع الایام فرموده که احمد بن عبدالعلیم بن عبد السلام ابن تمیمه حرائی که معاصر علامه حلی بود صاحب کتاب منهاج السنه مؤسس مذهب وهابية است و این کتاب را در رد منهاج الكرامه علامه حلی نوشته که مشحون از کفریات است عامه سال ها تخصص نمودند تا این کتاب را بدست آورده طبع نموده اند و موجب ترویج این مذهب فاسده شد است وحجة الاسلام آقاسید حسن صدر کتابی در رد کتاب منهاج السنه نوشته والحق خدمت بزرگی با سلام کرده است

در سنه هزار و دویست و سی و دو اهالی خراسان از حکومت محمد ولی میرزا پسرفتحعلی

(ج 39)

ص: 624

شاه شاکی شدند و او را معزول کردند و شاهزاده حسین علی میرزا ابن فتحعلی شاه ملقب بشجاع السلطنه حکومت منصوب شد

در این سال شجاع السلطنه شهر هرات را محاصره نمود آخر الامر مصالحه باین شد که هر سالی پنجاه هزار تومان بایران بدهند و خطبه هم باسم سلطان ایران بخوانند و سکه هم باسم او بزنند و در اینسال جناب آخوند ملا اسمعیل از غدی که از اکابر علماء وعرفاء بود رحلت فرمود قبرش در قبرستان قتلگاه نزديك قبر مرحوم میر محمد تقى الرضوى الشهير بمیر خدائی هست

در سنه هزار و دویست و سی و سه فتح خان افغان وزیر محمود شاه افغان بطمع تسخير مشهد افتاد وشجاع السلطنه والى مشهد اردوی او را در حدود کافر قلعه تلاقی نموده آنهارا شکست داد فتح خان گلوله بر داشت افغان ها هزیمت نمودند شجاع السلطنه پس از غارت اردوی افغانها منصوراً بمشهد مراجعت کرد فتحعلی شاه بتشکر این امر بزیارت مشهد مقدس مشرف شدو به بناء صحن مقدس جدید امر فرمود و درب مرصع ضریح منور را که سمت پائین ضريح مبارك است نصب كرد

در سنه هزار و دویست و چهل و سه شجاع السلطنه از حکومت خراسان معزول شد و اسمعیل میرزا پسر فتحعلی شاه بحکومت منصوب شد

در سنه هزار و دویست و چهل و هفت بواسطه بی نظمی خراسان عباس میرزا پسر فتحعلی شاه که ولیعهد و نایب السلطنه بود منصوب بحکومت خراسان گردیدو خراسان بورود ولیعهد امن گردید و حاجی میرزا موسی خان از جانب فتحعلیشاه بتولیت منصوب شد و او برادرمیرزا ابوالقاسم قائم مقام است

در شب پنجشنبه دهم جمادى الثانيه هزار و دویست و چهل و نه عباس میرزا در مشهد از دنیا رحلت کرد در سن چهل و پنجسالگی و در آخر دار الحفاظ مبارك دفن شد و پسر عباس میرزا محمد میرزا ولیعهد جدش فتحعلیشاه گردید و از محاصره هرات آمد بمشهد مقدس و بمراسم عزا داری پدرش قیام نمود

درسنه هزار و دویست و پنجاه محمد میرزا از خراسان احضار به طهران شد و حکومت مشهد واگذار شد بقهرمان میرزا و در اینسال فتحعلیشاه در سفر اصفهان مرحوم شد در سن شصت و چهار سالگی در روز پنجشنبه نوزدهم جمادی الاخره و در یکی از حجرات صحن مقدس قم ایشان را دفن کردند

در جلد دوم دار السلام فرموده که مرحوم حاجی ملا علی کنی از برای من نقل کرد که يكروز من دوساعت قبل از ظهر در میان حرم حضرت سیدالشهداء (علیه السلام) سمت بالای سر مبارک نشسته بودم و فکر می کردم در حل مسئله ای که مشکل شده بود برای من دیدم کانه شخصی در وسط غبار یا ابر رقیقی هست

نظر کردم دیدم خاقان منفور فتحعلی شاه قاجار است قبای بلندی پوشیده که اطرافش مرصع است بمروارید ظاهراً و در هر بازویش دودانه یا سه دانه بازوبند جواهر است بهیئتی که در بعضی از تصاویرش مکرر دیده بودم دیدم داخل حرم شد از دری كه نزديك قبر حبيب بن مظاهر وطرف بالای سرمبارك است و دست و بدنش را بشبکه های ضریح مطهر گذارد و زیارت مختصری کرد و بعد از سمت پشت سر مبارك آمد بجانب قبر حضرت علی بن الحسين (علیه السلام) وساير شهداه (علیه السلام) و از نزديك من مرور

ص: 625

کرد چند دقیقه که گذشت من ملتفت شدم و متحیر و متعجب شدم ، با خود گفتم چه شود که دفعتا سلطان بیاید و کسی ملتفت نشود و خبر آمدنش انتشار پیدا نکند

پس من برخاستم و رفتم که دو مرتبه او را ببینم دیدم نیست و حرم خلوت بود آمدم درب حرم چند نفر از سادات خدام رادیدم نشسته اند در درب رواق ، گفتم مبادا بآنها بگویم مرا نسبت بجنون بدهند پس سؤال کردم چنین شخصی باین اوصاف که چنین محاسن و چنین قبالی داشت ندیدید گفتند نه ! رفتم از تمام کفشداری ها پرسیدم، همه گفتند ما چنین شخصی ندیدیم من بکسی نگفتم تا آنکه شنیدم مرحوم حاجی ملا محمد بن حاجی لطفی هم او را بهمان حالت در آنعالم دیده بود پس تاریخ گذارده بود و تاریخش موافق بود با تاریخ فوت آنمرحوم و اما من تاريخ نگذاردم، لكن معلوم است که همان اوقات آنمرحوم فوت کرده بود

الحاصل بعد از رحلت فتحعلی شاه محمد میرزا ابن عباس میرزا ابن فتحعلی شاه بتاعت سلطنت نشست و میرزا ابو القاسم قائم مقام را که شخص با کفایتی بود صدر اعظم نمود ولكن در سال دوم سلطنت محمد شاه قائم مقام از دنیا رفت و حاجی میرزا آقاسی صدراعظم شد در سنه هزار و دویست و پنجاه و يك الله يارخان آصف الدوله والی خراسان شد و او بانی دار السعاده مبارکه است

در سنه هزار و دویست و شصت فتنه میرزا علی محمد باب آشکارا گردید و او پسر میرزا رضای بزاز شیرازی بود مدتی در کربلای معلی تلمیذ سید کاظم رشتی بود که بهترین تلامید شیخ احمد احسائی بوده

على محمد بطریقت شیخ احمد مشی میکرد و مشغول ریاضات شاقه محرمه بود

آخر الامر او را در تبریز محبوس نمودند بامر میرزاحسین وزیر نظام با دو نفر از مرید هایش یکی سید حسین یزدی و دیگری ملا محمد علی نوذری بعد بحكم علماء تبریز در سال دوم جلوس ناصر الدین شاه هر سه را بجهنم واصل نمودند بعد از آنکه ملاحسین بشرویه و حاجی محمد علی بار دیگر از این طایفه را در قلعه شیخ طبرسی در سال اول جلوس ناصرالدینشاه بجهنم واصل کرده بودند

درسنه هزار و دویست و شصت و دو در شب هیجدهم ماه ربيع الثاني ربيع الثاني حاجى ميرزا موسی خان متولی آستانه برادر میرزا ابو القاسم قائم مقام از دنیا رحلت فرمود

بعد از آنکه پانزده سال تولیت نمود در پشت سر مبارك قبرشان معلوم است و او سید بسیار جلیلی بود

نمیش منتهی می شود بجناب سیدحسین بن علی اصغر ابن الامام زين العابدین (علیه السلام) و از نعمت های الهی باین سلسله محترمه آنست که خاتم شریف حضرت زین العابدین (علیه السلام) در این سلسله محترمه است بعد از فوت مرحوم حاجی میرزا موسی خان تولیت آستان قدس جناب حاجی میرزا عبدالله خوئی تفویض شدو آصف الدوله از ایالت خراسان معزول شد و ایالت خراسان تفویض شد پسرش محمد حسن خان سالار و پسر دیگرش محمدخان هم بیگلربیگی مشهد بود این دو برادر بالاتفاق بنام مخالفت با دولت را گذاردند و طغیان بدولت نمودند

ص: 626

در سنه هزار و دویست و شصت و سه حشمت الدولة با لشکر زیادی مأمور مشهد شدند محمد حسن خان سالار بدشت اخال فرار نمود بعد که حشمت الدوله وارد مشهد شد سالارحمله بمشهد کرد و میرزا محمد خان برادرش هم داخله را مغشوش کرد و میرزا عبدالله خوئی متولی باشی در درب مسجد گوهرشاد بضرب گلوله رجب بهادر کشته شد و قریب بر هفتصد نفر از قشونیان دولتی کشته شدند و بقیه قشون را در ارك محاصره نمودند با حشمت الدوله

در سنه هزار و دویست و شصت و چهار مرحوم ملا محمدتقی قزوینی مجتهد بفرمان دختر برادرش قرة العين بنت ملا محمد صالح مجتهد قزوینی شهید شد و قرة العين نامش زرین ناج بود و پدرش ملا محمد صالح از اجله علماء و مجتهدین بود و شوهرش ملا محمد پسر عمش ملامحمد تقی از اجله علماه بود و اوزن فاضله بود رویش چون قمرو مویش چون مشك از فر بود در علوم عربیه و تفسیرو علم حدیث حظی داشت از سوء قضاء او شیفته میرزا علی محمد باب شد و طريقه او را پیش گرفت و حجاب را از بین بر داشت و يك زن را بنکاح نه مرد تجویز کرد

اصحاب میرزا علی محمد باب از جمال او حظ وافر می بردند گاهی او را شمس الضحی و گاهی بدر الدجی نامیدند و گاهی خود را آراسته میکرد و چون واعظان اصحابش را موعظه می کرد و آنها لب های او را می بوسیدند و ملا محمد تقی عم او او را از خود طرد و دفع کرد قرة العین كه همه علماء را واجب القتل می دانست حکم بقتل او نمود و در اول صبح که مشغول نماز بود در مسجد اورا مقتول نمودند لذا مشهور شد بشهید ثالث خود قرة العین از قزوین بیرون شد و از داعیان باب شد. در آنسال محمد شاه ابن عباس میرزا ابن فتحعلی شاه در شب سه شنبه شوال المکرم فوت نمود در سن چهل و یکسال و یازده ماه و جنازه اش را در یکی از حجرات صحن شریف دفن کردند و آثار خیریه او زیاد است :

منجمله ضریح نقره حرم حضرت ابی الفضل (علیه السلام) ومنجمله قبه شيخ فرید الدین عطار در نیشابور ومزار شیخ ابوالحسن در خرفان در همانسال هم مرحوم شیخ محمد حسن صاحب جواهر از دنیا رحلت فرمود چون خبر فوت محمدشاه در مشهد باردو رسید حشمت الدوله بایار محمد خان هراتی بطرف هرات گریختند و قشوني ها هم بطرف طهران فرار کردند، مشهد منحصر شد بقوای سالار

ناصر الدین شاه پسر محمد شاه در طهران بتخت نشست در سن هفده سالگی و شاهزاده سلطان مراد میرزای حسام السلطنه را مأمور بفتح خراسان فرمود خراسانی ها هم از لابدی همدست با سالار شده بودند حمام السلطنه که وارد خاك خراسان شد با سام خان ایلخانی پسر رضا قلی خان زعفرانلو خراساني ها سر أو علناً از سالار تیری جستند و بزرگان مورد الطاف دولت شدند حسام السلطنه شهر را محاصره کرد و اردوی دولتی هم در خواجه ربیع سکنی کردند طرفین حملاتی یکدیگر نمودند قحط و غلا در شهر شدید شد سالار هم دست تعدی بآستان قدس گشوده قنادیل طلا و نقره و طلاهای ضریح مقدس و نقره درهای حرم مطهر را کنده و باسم خود سکه زد و علماء و بزرگان شهر را محبوس نمود

این امور موجب اغتشاش داخل شهر شد دولتیان موقع را مغتنم شمرده یورش آوردند بجانب شهر

ص: 627

در سنه هزار و دویست و شصت و شش در نهم جمادی الاولی سالار پناهنده بحرم مطهر شد حسام السلطنه هم مشرف شد بآستان مقدس و محبوسین سالار را آزاد کرد ، حسن خان سالارو محمدخان برادرش و اصلانخان پر سالار را بجزای عملشان بقتل رسانید و قبر این سه میان باغ خواجه ریم پشت سر مزار خواجه است

پس معلوم شد که فتنه سالار که قلمه بندی شد از شصت و دو شروع و در شصت و شش ختم شد بعد از فتنه سالار تقریباً دو سال تولیت آستان قدس با مرحوم حاجی شیخ عبدالرحیم مجتهد بروجردی بود که بر نهج شرع مقدس تولیت فرمود

در سنه هزار و دویست و شصت و نه مرحوم حاجی میرزا هاشم مجتهد پدر جمعی از بزرگان علماء خراسان از دنیا رفت

در سنه هزار و دویست و هفتاد شاهزاده فریدون میرزا فرمانفرما حاکم مشهد شد و میرزا فضل الله خان وزیر نظام برادر مرحوم میرزا آقاخان صدر اعظم نوری متولی باشی شد و تعمیرات مهمه در آستان قدس نمود

منجمله رباط سناباد را که درب صحن عتیق بود خراب کرد، کاروانسرای تجارتی و بازارچه ودكاكين معتبره ساخت معروف است بسرای امیر نظام و نهر خیابان را بآجر و ساروج محکم ساخت وسنك هاى بزرك در كنار او نصب کرد و دکاکین خیابان را منظم ساخت و عرض خیابان را از پایه دکاکین رو بقبله تا پایۀ دکاکین پشت بقبله بیست و هشت ذرع قرار داد و عمارت روی حوض انبار صحن عتیق را ساخت و موسوم کرد بدار التولیه

در سنه هزار و دویست و هفتاد و دو وزیر نظام از تولیت عزل شد و میرزا محمد حسین عضد الملك قزويني بتوليت منصوب شد و از خدمات او آنکه امر فرمود در فوق بازار وزیر نظام عمارتی ساختند ایضاً مسمی بدار التولیه نمود و روزها را بجهت خدام آستان قدس ایشان مقرر فرمودند و دیگر در زمان تولیت ایشان میرزا محمد صادق قائم مقام جوف حرم مطهر را آئینه کاری نمود و قرار حفاظ بالاسر وتوحيد خانه و پایین با در زمان او داده شد و درب کتابخانه مبارکه میان ایوان دا میرزا ابراهیم خان خمسه در زمان تولیت عضد الملك نقره نمود و ایوان طلای صحن جدید و درب طلای پیش روى مبارك بمباشرت ایشان طلا شد

در شانزدهم ربیع الثانی همین سال فریدون میرزا فرمانفرما والى مشهد مقدس مرحوم شد و در ایوان شرقی وسط دار الحفاظ مدفون شد و شاهزاده حسام السلطنه بحکومت منصوب شد

در سنه هزار و دویست و هفتاد و سه حسام السلطنه مأمور يفتح هرات شد و در غره ربیع الاول هرات را فتح نمود پس از مصالحه ایران و انگلیس یکی از شرایط صلح این بود که قشون ایران هرات را تخلیه کنند تاقشون انگلیس هم بوشهر را تخلیه کنند

در سنه هزار و دویست و هفتاد و چهار حسام السلطنه از ایالت خراسان عزل شدو شاهزاده حمزه میرزای حشمت الدوله بایالت خراسان منصوب شد

در سنه هزار و دویست و هفتاد و پنج عند الملك متولی باشی درب طلای پائین پای مبارك را طلا کرد و تأسپس مهمانخانه زواری را نمود و حشمت الدوله در اواخر این سال بمرو اردو کشی نمود

ص: 628

در سنه هزار و دویست و هفتاد و هفت حشة الدوله از ایالت خراسان معزول شد و شاهزاده حسام السلطنه دو مرتبه والی خراسان شد وعضد الملك از تولیت معزول شد و حاجی میرزا على اكبر قوام الملك شيرازى بتولیت منصوب شد بعد از چندی قوام الملک از تولیت معزول و میرزا جعفر خان مشیر الدوله منصوب شدو ایشان در نظم امور خاصه در ضیافت زواری و شام خدام سعی جمیل نمود و دار الشفاه سابق را که مقابل درب مسجد جامع بود تغییر داد و آورد به طرف بالا خیابان و آن سابقی را کاروانسرایی کرد مسمی به سرای ناصریه و در این سال مرحوم حاجی سید محمد قصير از دنیا رحلت فرمود و در حجره آخر پشت سر مبارك آنحضرت دفن شد

در سنه هزار و دویست و هشتاد و يك ثانياً عضد الملك بتوليت منصوب شد و حسام السلطنه از ایالت معزول شد شاهزاده جلال الدوله بسر ناصر الدينشاه بایالت منصوب شد در جمادی الثانیه همین سال مرحوم شیخ مرتضی انصاری در نجف اشرف ازدنیا رحلت فرمود

و ایضاً در این سال حاجی میرزا عسکری امام جمعه مشهد صاحب املاك كثيره از دنیا رحلت فرمود

در سنه هزار و دویست و هشتاد و چهار در دهم ماه صفر مرحوم ناصر الدین شاه بزيارت مشهد مقدس مشرف شد وجقه سلطنتی را تقدیم آستان مقدمه نمود که فعلا در میان حرم مطهر در بالای طاق بالای سر مطهر منصوب است در هیجدهم ربیع المولود از مشهد مقدس حرکت فرمود بجانب طهران

در ایام توقف مرحوم ناصرالدین شاه قاجار مرحوم محمد خان قاجار که ملقب به سپهسالار بود و پیشکار جلال الدوله بود از دنیا رفت و در صفه توحید خانه مبار که پشت پنجره فولاد دفن شد و در اینسال عضد الملك از تولیت عزل شد و مرحوم میرزا محمد خان مجد الملك بتوليت منصوب شد (وگویا تولد حقیر جامع این مختصر هم در این سال بوده)

در سنه هزار و دویست و هشتاد و پنج و بای شدیدی در مشهد ظاهر شد و مرحوم جلال الدوله والی خراسان بآنمرض از دنیا رحلت کرد و قبرش در ایوان وسطی غربی دار الحفاظ است محاذی قبر فریدون میرزا فرمانفرما وحشمة الدوله حمزه ميرزا ثانياً والی خراسان شد

در سنه هزار و دویست و هشتاد و هفت معين الملك متولی آستان قدس شد

در سنه هزار و دویست هشتاد و هشت قحطی و مجاعه شدیدی در خراسان و غیر او از بلدان ایران شد

و در اینسال حمام السلطنه ثالثاً والى خراسان شد و حاجی سلطان محمد میرزای سيف الدوله بتوليت مفتخر گردید و در آخر این سال حمام السلطنه معزول شد و حسین خان شهاب الملك شاهسون والی خراسان شد و او بانی حوض امیر واقع در اواخر قبرستان و بانی رباط

میان دشت بود

در سنه هزار و دویست و نود میرزا سعيد خان مؤتمن الملك متولی آستان قدس شد

در سنه هزار و دویست و نود و دو شهاب الملك از ایالت خراسان معزول وظهير الدوله ولد محمد ناصر خان قاجار حاکم شد

در سنه هزار و دویست و نود و سه تلگراف از طهران کشیده شد بمشهد مقدس و ایالت خراسان تفویض به رکن الدوله برادر مرحوم ناصرالدینشاه شد

ص: 629

در سنه هزار و دویست و نود و هفت میرزا سعیدخان مؤتمن الملك از تولیت عزل شد و وزیر امور خارجه شد و تولیت نیز به رکن الدوله والی خراسان تفویض شد و میرزا مصطفی خان ولد میرزا سعید خان نایب التولیه شد

در این سال میرزا حسین خان سپهسالار والی خراسان و متولی آستان قدس شد و در بیست و یکم ذیحجه همان سال در مشهد مقدس فوت کرد و بقولی در بیست و دوم بوده چنانکه نظام العلماء در انیس الادباء فرموده و سال آن هزار و دویست و نود و هشت بوده چنانکه در تاریخش گفته شد « سپهسالار صد حیف از جهان رفت و قبرش در صفه بزرك دار السياده مباركه است

در سنه هزار دویست و نود و هشت نهم صفر مرحوم حاجی میرزا نصر الله مجتهد در مشهد مقدس از دنیا رحلت فرمود و قبرش میان حرم مطهر صفه بالاسر مبارك است

در بیست و یکم محرم هزار وسیصد مرحوم میرزا محمد صادق رضوی ناظر کل آستانه مقدسه از دنیا رفت و تبرش میان حرم مطهر پشت سر مبارك است

روز یازدهم شوال اینسال مرحوم ناصر الدین شاه بعتبه بوسی حضرت رضاع مشرف شدو درغره ذيقعدة الحرام از مشهد حرکت کرد بجانب طهران

امر چهاردم - در وقایع مهمه متعلقه به طوس و بمشهد مقدس در ماه رابع عشر هجری

در سنه هزار و سیصدو يك دار السياده مبارکه را آئینه کاری نمودند و نعش میرزا اسماعیل خان مؤتمن الملك حمل بمشهد مقدس شدو در راهرو كشيك خانه دفن شد و در شوال این سال عبد الوماب خان آصف الدوله شیرازی بایالت و تولیت آستان قدس مشرف شد ، و در اینسال نعش استاد غلامرضا که از مشایخ و اقطاب بود و از سلسله نعمت اللهی بود از طهران حمل بمشهد مقدس شد و در دار السعاده مبارکه دفن شد

در سنه هزارو سیصدو سه در ماه صفر مرحوم حاجی ملا عبد الله مجتهد کاشانی از دنیا رحلت فرمود و در توحید خانه مبارکه دفن شد

و در اینسال مرحوم حاجی شیخ جعفر شوشتری مصنف کتاب فوائد المشاهد وخصائص الحسينيه ومنهج الرشاد از نجف اشرف بزیارت مشهد مقدس مشرف شد و مدت چهل روز اقامت فرمود و بمنجر تشریف میبرد و در مراجعت در لیلة تناثر نجوم در کرند مرحوم شد و جنازه شان را بنجف اشرف نقل کرده و دفن کردند

مخفی نماناد که کتاب فوائد المشاهد را آن مرحوم تصنیف نفرموده بلکه آن کتاب مواعظ شافیه آنجناب است که مرحوم آقاشیخ محمد طالقانی در مجالس موعظه شان حاضر شده اند و هر چه از زبان درر بار آنجناب صادر شده آقا شیخ محمد مرحوم در مجلس نوشته اند و مجموعه خموده اند و اسم او را فوائد المشاهد ونتائج المقاصد نام گذارده اند نه اینکه تألیف خود آنجناب است چنانکه هر کس بآن کتاب نظر نموده معلوم است بر او

و در این سال آصف الدوله عزل شد و فرمان فرما بایالت و تولیت منصوب شد و صنعت چینی سازی را در مشهد دائر نمود و آب قنوات و رودخانه ها را سنجیده از تمام قنوات آب مسجد

ص: 630

سبکتر بود و از تمام رودخانه ها رود خانه دولت آباد

در سنه هزارو سیصد و چهار رکن الدوله ثانياً بایالت و تولیت مفتخر گردید

در سنه هزار وسیصد و شش مرحوم آیة الله حاجی میرزا حسن شیرازی حكم بتحريم استعمال توتون و تنباکو فرمود و عموم طبقات استقبال نمودند و قلیانهای بلور را شکسته و تنباکوها را آتش زدند

در سنه هزارو سیصد و هشت میرزا فتحعلی خان صاحب دیوان بایالت و تولیت مفتخر گردیده

در سنه هزار وسیصد و نه و بای شدیدی بروز کرد، در آن و با جمع کثیری از علماء وساير طبقات رحلت کردند

در سنه هزار وسیصد و ده مرحوم حاجی شیخ عبدالرحیم مجتهد بروجردی مرحوم شد و در دارالسیاده دفن شد

در اینسال مؤید الدوله پسر حسام السلطنه بایالت منصوب شد و میرزا محمد علی صدر الممالك بتولیت آستان قدس مفتخر شد

در سنه هزارو سیصد و دوازده و آخر شعبان مرحوم آیة الله حاج میرزا حسن شیرازی در سامره مبارکه رحلت فرمود و در نجف اشرف دفن شد

در اینسال آصف الدوله شاهسون بایالت خراسان منصوب شد

در سنه هزار و سیصد و سیزده در ماه ذیقعده مرحوم ناصرالدین شاه ابن محمد شاه در طهران شهید شد در میان حرم حضرت عبدالعظیم بضرب ششلول میرزا رضای کرمانی بعد از چهل و نه سال سلطنت در سن شصت و شش سالگی

در سنه هزار و سیصد و چهارده در ماه صفر مرحوم حاجی شیخ محمد تقی بجنوردی مرحوم شد و در دارالسیاده مبارکه مقابل قبر مرحوم حاج شیخ عبدالرحیم دفن شد در اینسال رکن الدوله ثالثا بايالت ومدبر الدوله بتولیت منصوب شد

در سنه هزارو سیصد و هفده نیرالدوله بایالت و صديق الدوله بتولیت منصوب شد آثار خيريه نير الدوله در مشهد زیاد است

منجمله احداث آب منبع و آوردن آنرا بمسجد جامع

منجمله تسطیح کردن کتل شریف آباد وغير اينها

در سنه هزار و سیصد و نوزده ركن الدوله رابعاً بايالت و نصیر الملک شیرازی به تولیت منصوب شد

در سنه هزار و سیصد و بیست و سه آصف الدوله شاهون ثانياً بايالت و میر سید کاظم تبریزی داماد مرحوم ناصرالدینشاه بتولیت منصوب شد

در سنه هزار و سیصد و بیست و چهار مرحوم حاج شیخ حسنعلی مجتهد طهرانی در مشهد مرحوم شد و درصفه قوام شیرازی دفن شد در اینسال سام الدوله بتوليت منصوب شد

ايضا در اینسال مظفر الدین شاه ابن ناصرالدین شاه از دنیا رفت و در چهاردهم جمادی الثانیه همین سال دستخط صادر شد و مشروطیت را برعیت داد دو روز بفوتش مانده نظامنامه مشروطیت

ص: 631

تمام شد بامضاء مظفر الدينشاء ومحمدعلی شاه وليعهد و میرزا نصر الله خان مشیرالدوله که صدر اعظم ایران بود

در سنه هزار و سیصد و بیست و پنج در ماه رجب میرزا علی اصغرخان صدر اعظم را در جلوخان مجلس شورا عباس آقاى ترك بضرب ششلول مقتول نمود و نحشش را در یکی از حجرات صحن جدید قم که از آثار خیریه خود او بود دفن کردند

در سنه هزار و سیصد و بیست و شش صاحب اختیار بایالت و پسر صدر الممالك به تولیت منصوب شد

در اینسال در دوازدهم رجب مرحوم حاج شیخ فضل الله نوری را در طهران بدار زدند و مرحوم حاج میرزا حبیب مجتهد در مشهد مرحوم شد

در سنه هزار و سیصد و بیست و نه در ذیحجه مرحوم آیة الله آخوند ملا محمد کاظم خراسانی در نجف از دنیا رحلت فرمود

در سنه هزار وسیصد وسی در ایالت پر رکن الدوله و تولیت آقای مرتضی قلیخان نائینی گنبد و حرم مطهر حضرت غریب الغرباء را تیر باران کردند

انصافا این مصیبت تجدید کرد مصیبت يوم الطف را چنانچه در زیارت جوادیه است

«السلام على الامام الرؤف الذى هين احزان يوم الطفوف»

و خود آنحضرت هم بدخبل خزاعی از مصیبت قبر نازنینش خبر داد که فرمود (1)

وقبر بطوس يالها من مصيبة *** الحت على الاحشاء بالزفرات

مرد وقتی که این شعر حضرت را می شنیدند نمی دانستند مصیبت قبر مقدس چه چیز است تا این مصیبت عظمی واقع شد آنوقت فهمیدند مقصود حضرت رضا (علیه السلام) را

اجمالش این است:

در اوائل محرم سنه مرقوم مسكر وقشون روس با توپ و قورخانه و شیپور زنان وارد مشهد مقدس شدند تا چندروز همین قسم بود و جمعیت زیادی واردشدند با افسرها وصاحب منصب هایشان ودر ارك منزل میکردند رکن الدوله رسما از آنها پذیرایی می کرد

قنسول روس اظهار می کرد: ما این عده از قشون را برای حفظ رعیت خود وارد کرده ایم !»

چون فهمید که رؤسا و اشراف با او ضدیت ندارند لذا یوسف خان هراتی را واداشت که در نزدیکی قبرستان میرهوا مجلسی ترتیب داد و اظهار می کرد که ما مشروطه نمی خواهیم واحمدشاه

ص: 632


1- نمی توان که بنحو جزم نسبت داد که مراد مصیبت قبر بوده زیرا که اولا ضمير لها قصه و شانست ومن مصيبة بیان آنرا می نماید و این شایع است بین ادباء و فصحاء نه اینکه راجع بقبر باشد چه آنکه قبر مل کر استعمال شده و می شود و ثانیاً آن مصیبتی که «الحت الخ» مصیبت خود آنحضرت است نه مصیبت قبر وگرنه به بسیاری از قبور ائمه اهانت رسيده بالخصوص بقبور الله بقيع ومصيبت قبری که «الحت الخ» قبر جدش حسین علیه السلام است از نبش و غيره كمالا يخفى -ولدمؤلف)

را بسلطنت نمی شناسیم بلکه سلطان ما ایرانی ها محمد علی شاه است و جمعی از مردمان ساده و بی خبر را دور خود جمع کرد و چند روز بعد سید محمد یزدی طالب الحق و نایب علی اکبر هم به همین مقصود مجلسی در نوقان ترتیب دادند و طالب الحق نطق می کرد که دمکراتی ها بابی هستند، نظمیه و عدلیه وماليه وسایر اداره ها را ما نمی خواهیم و تمام اهل ادارات بایی و کافرند!

کم کم مجلسشان قوت گرفت، طالب الحق و نائب علی اکبر با اتباعشان آمدند به مسجد گوهرشاد یوسف خان با اتباعش آمدند بصحن جدید منزل نمودند

طالب الحق روزها بمنبر می رفت، می گفت: مردم نترسید مقصود ما آن استکه محمد علی شاه را میخواهیم که با او دست بیعت بدهیم، فریاد میزد مردم هوشیار باشید که دین و مذهب شما را بایی ها بردند

کم کم عده شان زیاد شد، یوسفخان در صحن جديد حجره بالاسر حوض انبار منزل کرده بود، طالب الحق در حجره بالای کفشداری مسجد، تفنگدارها هم در میان مسجد و صحن و بازار متفرق بودند، در اوایل ماه ربیع الاول الواطها و او باشها اطراف یوسف خان جمع شدند و او را «سردار» می گفتند او هم سه پایه در میان صحن گذارده مقصرین خود را شلاق میزد و متصل نوید میداد که محمدعلی شاه عنقریب بزیارت مشرف می شود ، سالارالدوله با قشون فراوان بقوچان رسیده! یکنفر از قشونی ها و از اجزاء ادارات جرئت نمی کردند میان بست و حرم وصحن ومسجد بیایند، و اگر احیاناً یکی از آنها را میدیدند میبردند نزد یوسف خان و از آنشخص باقسام مختلفه هتك و ضرب و شتم میکرد و پول می گرفت

کار بجایی رسید که تجار وكسبه بالمره اطاق ها و دکاکین را بسته دست از کار کشیدند، شبی نبود که دکان با منزلی را خراب نکنند و اموالش را بغارت نبرند، از متمولین شهر پول گزافی به بهانه های متعدده می گرفتند

یوسف خان با محمدقوش آبادی نیشابوری که از اشرار معروف بود و اسمعیل ترشیزی از سربازهای گارد نظامی و جمعی از افغان ها و از اشرار شهر که تقریباً پانصد نفر میشدند گلدسته ها و سردرهای صحنین راسنگر داده بودند!

عصرها جمعيت میان صحن جدید جمع میشد ، یوسف خان نطق مفصلی میکرد و کاغذهای جعلی از زبان محمد علی شاه بجهت مردم می خواند، آنها را بشارت میداد باعطای خلعت ومنصب

سید محمد طالب الحق و نایب علی اکبرخان نوقانی و جمعی از اشراف محلات گلدسته های مسجد و سردرهای مسجد را سنگر کرده بودند!

تا اوائل ریع الثانی ایندو طائفه از متجاسرین در این دو مر کز بودند و دیوانی ها کمیسارها و گلدسته های مسجد شاه را سنگر کرده بودند و در این مدت مکرر این دو دسته با یکدیگر زدو خورد کردند و در هر مرتبه جمعی از مظلومین کشته و مجروح میشدند

از اوائل ربیع الثانی مفسده شدت کرد بقسمی که احدی جرأت نمی کرد از منزلش خارج شود وهمه شب تا يصبح صدای گلوله متصل از مواضع متعدده شهر مشهد مقدس بلند بود

وايضاً از اوائل ماه مزبور جمعی از سالداتهای روسی در چند مرکز از اطراف بست مبارك بالای بام ها چانه زده بودند بهانه حفظ رعایای خود

ص: 633

تا صبح روز شنبه دهم ربیع الثانی که دهم عید نوروز هم بود سنه هزار و سیصد و سی حقیر میان مسجد جامع بودم شخص بادکوبه که دکان و مغازه بزرگی داشت نزديك بست بالا خیابان و يكعده از روس ها بالای دکان او چاتمه زده بودند با حال بسیار مضطربی آمد با اشک جاری آهسته گفت هر خاکی دارید بسر بریزید که امروز عصر توب بگنبد مطهر خواهند بست

حقیر گفتم از کجا شما دانستید؟

گفت علاوه بر آنکه بما رعایای خود خبر کردند امروز صبح بهین آورده اند و جلو توب ها ریخته اند و این علامت آنست که توب از مواضع متعدده خواهند زد که بانبار دود بیکدیگر حالی کند که یکمرتبه از اطراف شليك كنند

حقیر مضطر بانه رفتم بمنزل مرحوم آقا میرزا ابراهیم خراسانی باعتقاد آنکه حضرات متجاسرین از ایشان شنوایی دارند بلکه بامر ایشان جمعیت متجاسرین متفرق شوند و ناثره خاموش شود و این تنك ابدی از برای ما خراسانی هائیکه در این عصر هستیم باقی نماند

آقا فرمود این احتمال خیال فاسدی است و ابداً روس ها چنین جرئتی نخواهند کرد که باول معبد مسلمین توپ ببندند و اگر می خواهید رأی داده شود اقلا دوازده نفر از علماء حاضر بشوند تا آنچه تكليف معین شود رفتار شود

حقير بفوریت رفتم درب منزل يك يك از علماء و آنها را بتعجیل روانه کردم بمنزل آقا میرزا ابراهیم قریب بزوال هم خودم رفتم در آن مجلس آقای مرتضی قلیخان متولی باشی با عبدالحمید خان مترجم قونسولگری روس حاضر بودند

عبدالحمید خان گفت ژنرال قونسول سلام رسانیده و گفته تا دو خروب اگر این جماعت متجاسرین خلع اسلحه کردند و دکاکین باز شد فيها والا بضرب گلوله توپ باید اینها را از اطراف آستانه مقدسه متفرق بنمائیم

همه اهل مجلس حیران و متفکر شدند مرتضی قلیخان گفت متفرق کردن متجاسر بن صحنين با من و متفرق نمودن متجاسرين مسجدي ها باهمه شما آقایان علماء

بناشد حقیر و آقای حاجی شیخ مرتضی بجنوردی و آقای حاج سید عباس شاهرودی و آقا سید جعفر شهرستانی که اخ الزوجه طالب الحق بودند برویم بموعظه متجاسرین مسجدی ها

رفتیم میان راه دیدیم بازار و کوچه ها خلوتست و در حمام شاه و درب كاروانسرای بانك ودوب مسجد جامع سالدات زیادی با تفنگ ایستاده بودند و روی بام مسجد و میان گلدسته ها و میان صحن مسجد جامع جمع کثیری از متجاسرین تفنگدار بودند و همچنین میان کفش داری و میان پله های اطاق بالا لكن ميان اطاق فوق کفش داری طالب الحق بود با چند نفر از رؤسای متجاسرین بعد از نشستن و تشریفات مجلسی به طالب الحق گفتیم که قونسول روس چنین پیغام داده طالب الحق تبسمی کرده گفت عجب شماها ساده هستید و از میان جیبش کاغذی بیرون کرد که بروسی نوشته بودند و بفارسی خودشان ترجمه کرده بودند که چنین و چنان میگوئیم لکن هرگز باول معبد مسلمین چنین جسارتی نخواهیم کرد و معلوم شد او بروسی نوشته بود که چنین خواهیم کرد و مترجم تعمیه چنین ترجمه کرده

بعد ما بالتماس گفتیم استدعاء ما آنستکه این دو مطلبی که قنسول گفته بشود که بهانه بجهت او نباشد ، طالب الحق بحقیر گفت خودت برو بالای منبر از زبان علماء بگو گفتم بروم، گفت اگر

ص: 634

بروی در پایه اول منبر بدنت را از دم گلوله سوراخ سوراخ می کنند

بعد شخصی آمد بگوش نایب علی اکبر چیزی گفت او بسیار مضطرب از اطاق بیرون شد ما هم بر خاسته بیرون شدیم میان مسجد آمدیم دیدیم تمام تفنگی ها از پشت بام ها آمده اند میان مسجد و غیر تفنگی ها کسی میان مسجد نبود حقیر از میان دارالسیاده آمدم دم ایوان صحن عتیق یکی از دربانان كشيك اول گفت فلانی از میان خیابان مرو که بسیار خطریست از پشت قبرستان بروید بمنزل حقير معجلا از پشت قبرستان آمدم بمنزل تقريباً دو ساعت بغروب مانده بود که صدای توپ های شربنل و توپ های قلعه کوب بلند شد از چند موضع بقعه مبارکه را توپ میزدند یکی از کاروانسرای ملک دیگری از پشت بام سراى بانك و دیگر از قنسولگری و دیگر از باغ خونی و دیگر از درب دروازه پائین خیابان بهانه ظاهريه متفرق نمودن اشرار بود لکن در باطن مقصودشان هدم قبر مبارکه بود از دو ساعت بغروب مشغول شدند و نزديك آمدند با توپهای مسلسل تا اول غروب آفتاب که وارد صحن مطهر شدند زوار و متحصنین میان حرم مطهر رفته و درهای حرم را بستند

روس ها یکدسته شان با توپ های مسلسل رفتند پشت بام حرم مطهر و از پنجره های پشت بام ضریح مقدس و حرم مطهر را گلوله باران کردند و یکدسته شان با توپ و مسلسل آمدند میان دارالسیاده و از شبکه های پنجره نقره بحرم مطهر و بضريح مقدس توپ میزدند و یکدسته از پشت پنجره صحن مطهر بحرم و ضریح توپ میزدند

تقریباً از جمعیتی که میان حرم و رواق ها و پشت بام حرم و میان صحن بودند هفتاد نفر از شیعیان کشته شدند بعضی میان حرم مثل آن جوان شوشتری بالای سر مطهر که دستهایش بشبکه های ضریح مطهر بود که گلوله توب بیشتش خورد و مثل شیخ نیشابوری بالای سر مطهر نشسته بود و سر بچه اش را بدا من گرفته گلوله توپ نصف سر آن طفل را برداشته و بعضی میان دار السیاده از گلوله کشته شدند مثل سید شیرازی که از جمله زهاد و اوتاد بود و بعضی میان ایوان طلای صحن عتیق مثل ملا حيدر قادری و بعضی پشت بام حرم مطهر مثل سید چراغچی در بان كشيك اول

الحاصل تا دو ساعت از شب گذشته بحرم و ضریح مطهر توپ میزدند در حالتیکه جمعیت متحصنین میان حرم فریاد و فغان و گریه شان بلند بود و مرتضی قلیخان متولی باشی هم میان حرم بود

آخر الامر متولی باشی دستمالی بسر عصبا نمود از شکاف درب توحید خانه به طرف ایوان طلا بیرون کرده علامت امان آوردن، روس ها شیپور زدند و توب زدن را موقوف نمودند و داخل حرم مطهر شدند و چند نفر از مسلمین قفقازی ها که رعیت روس بودند مأذون شدند و آنها کشته ها را از میان حرم گرفته میآوردند میان صحن عتیق مقابل درب مدرسه میرزا جعفر می خوابانیدند و منحصنین حرم و رواق و صحنین را هم آنچه زنده مانده بودند از زن و مرد خارج نموده همه را در گوشه صحن طرف گنبد الله وردیخان نشانیده که تقریباً سیصد نفر بودند و اینها بهوای آنکه این آستانه مقدسه مأمن خلق است پناهنده شده بودند و آنشب هم سرد و بارانی بود چونشب یازدهم نوروز بود و فردا شد روس ها اذن دادند که اسراء خارج شوند و کشته ها را هم ببرند دفن نمایند از یکی از آن اسراء سؤال کردم که آنشب بشما چه گذشت گفت تمام زن و مرد تا بصبح گرسنه و تشنه و سرمای زیادی خوردیم خصوصاً وقتیکه باران شدت کرد ما میان باران بودیم اما روسها با پای چکمه داخل رواق وحرم مطهر شدند

ص: 635

الحاصل چهار شبانه روز حرم و رواقها وصحنین در تصرف روسها بود از كشيك اول تاكتيك پنجم و احدی از مسلمین و خدمه و زوار راهی بتشرف آستانه مقدسه نداشتند

روز چهاردهم ربیع الثانی كه كشيك پنجم بود چند نفر از در بانها آمدند درب منزل حقیر گفتند روس ها اذن ورود بحرم مطهر داده اند متولی باشی فرموده که شما بیائید جهت تطهیر حرم و رواق ها

حقير اداء للتكليف از منزل با چند نفر از طلاب بزودی رفتیم به طرف صحن مطهر ، درب صحن بسته بود ، درب را کوبیدیم دربان باشی درب را باز کرد وارد شدیم ، دیدم توپ ها در غرفه های طرف قبله محاذی حرم مطهر گذارده ، سالدات های روسی هم پشت توپ ها ایستاده و جمعی از سالدات ها هم طرف ایران عباسی محاذی ایوان طلا و پنجره بالای اسبها سوار نشسته باینطرف محن هم سمت ایوان طلامر تضی قلیخان متولی باشی و حاج سیدحسين نائب التوليه عرب وحاجی میرزاعبدالمجيد ثقة الاسلام و بهاء التوليه ، هر يك جارویی در دستشان و بهین اسبها را جاروب می کردند ! حقیر مبهوتانه نشستم روی زمین! متولی باشی آمد، کیفیت تطهیر را مذاکره میکرد؛ حقیر نمیفهمیدم که چه جواب بدهم؛ بعد از مدتی با جمعی از اهل علم و خدام مشرف شدیم دیدیم چه حرم و چه رواق هایی !

فرش ها خونین، زمین و دیوارها و شبکه های ضریح مطهر خونین

بعد بدقت عین خونها را زایل نموده و به آب قلیل شبکه های مبارک و دیوارها را تطهیر نموده و چهار کر آب آورده زمین حرم مطهر را تطهیر نمودیم بعد دارالسیاده و توحید خانه ودار السياده و راهرو كشيك خانه را

بعد از چند روز با جمعی از خدام و در بانها فرشهای حرم مطهر و رواق ها را میان گاری انداختند بردیم بفیض آباد در دو فرسخی و دوشب آنجا ماندیم بزحمت زیادی ازاله عین و تطهیر نمودیم چند ماه بعد گنبد مطهر را چوب بندی کرده بودند بجهت تعمیر ، حقیر از جوف گنبد مطهر مشرف شدم فوق گنبد ، از آنجا دریچه بود بسمت محدب گنبد نزديك سرطوق ،شریف، بچشم خودم دیدم که تقریباً هیجده جای گنبد مبارك از ضرب توپ شربنل سوراخ شده بود و آن گلوله ها بجوف گنبد افتاده بود هر قالب توپی مثل قند سی سیری بود شکلا و حجماً ، علاوه شکلا و حجماً ، علاوه بر توپهایی که بگنبد رسیده و سوراخ نکرده بودند!

جگرم سوخت آتش گرفتم علاج هم نداشتم

الحاصل بعد از چندی یوسف خان وطالب الحق هر دو بجزای عملشان رسیدند یوسف خان را روس ها کشتند که تحریکاتشان را بروز ندهد طالب الحق هم در طرف بغداد کشته شد

پنجماه بیش از این قضیه نگذشت که جنك اروپا بواسطه قتل ولیعهد اطریش بر پا شد. میتوان گفت که در این قضیه الحق حضرت رضا (علیه السلام) از زوار مجاورینش نگهداری فرمود

نظیر این قضیه در مزار بحار از جماعتی از ثقات نقل فرموده که در محاصره روم نجف اشرف را اهل نجف در دروازه ها را بستند، بعد که طول کشید و اعداء ظفر نیافتند گلوله توپ و تفنك مثل باران بر آنها می ریختند و یکی از آنها بکسی بر نمیخورد حتی آنکه اطفال درمیان کوچه ها منتظر بودند که کی گلوله میافتند که با او بازی کنند!

ص: 636

بلکه روزی دختری دست خود را بالا کرده بجهت حاجتی گلوله آمد و از آستین او داخل شد و از پیراهنش بیرون شد و آسیبی باو نرسید

یکی از صلحاه هبی در خواب دید حضرت امیر (علیه السلام) را که در دستش سیاهیی بود، پس از سبب او پرسید؟ فرمود از بسکه گلوله ها را از شما برگردانیدم

الحاصل دهم ربیع الثانی 1330 حکم دهم محرم را پیدا کرد ، در همه بلاد مسلمین عموماً و در خراسان خصوصا در مجالس متعدده مشغول عزاداری و سوگواری شدند ، در اینقام شعرای عرب و عجم قصاید زیادی گفته اند

در سنه هزار و سیصد و سی و یک ایالت مفوض شد به نیرالدوله و تولیت به ظهیر الاسلام

درسنه و هزار و سیصد و سی و چهار ایالت مفوض شد به ناصرالدین میرزا

درسنه هزار و سیصد و سی وششگرانی شدیدی در تمام بلدان ایران پیدا شدو ایالت مفوض شد به نایب السلطنه پسر ناصرالدین شاه

درسنه هزار و سیصد و سی و نه ایالت مفوض شد به قوام السلطنه درسنه هزار و سیصد و چهل کلنل محمدتقی میرزا رئیس ژاندارمری مشهد باغی شد در خراسان یکپارچه آتش روشن شد آخر الامر در حدود قوچان کشته شد

در سنه هزار و سیصد و چهل و يك ايالت مفوض شد به نظام السلطنه و تولیت به آقای مرتضی قلیخان

در سنه هزار و سیصد و چهل و دو ایالت مفوض شد به سردار اسعد بختیاری و تولیت به آقای قائم مقام رضوی

در سنه هزار و سیصد و چهل و سه ایالت مفوض شد به حشمت السلطنه و تولیت به مرتضی قلیخان

در سنه هزار و سیصد و چهل و چهار ایالت مفوض شد به وثوق السلطنه و تولیت به آقای محمد ولیخان اسدی الملقب به مصباح السلطنه

انصافاً ایشان از ابتدای تولیتشان تا بحال که تقریباً پنجسال می شود همه قسم مساعی جمیله خود را در تنظیم و ترمیم و تعمیر و تأسیس ابنيه خيريه متعلق بآستان ملايك پاسبان مبذول فرمودند بقسمی که حقیقتاً موجب سرافرازی و آبرومندی مسلمین شده است، گویا در هیچ عصری از اعصار سابقه چنین تعمیرات و تأسيسات ابنیه خیریه در این آستانه مقدسه کسی نشان ندارد

اولا در این مدت قليله ظاهراً علاوه بريك كرور تومان مصارف تعمیرات داخله حرم محترم و روان های مطهر و صحنین شریفین و دار التشریفات و میهمانخانه مبارکه و بستهای اطراف روضه مقدسه شده است پس از فرش زمین و ترمیم دیوارها و تزیین کاشی ها و کسر تذهيب وتفضيض ايوانها و گلدسته ها و ابواب مقدسه و کشیدن چراغ برق و امثال اینها

ثانياً ظاهر أعلاوه بر يك كرور تومان مصارف تأسيس ابنية مستحدثه متعلق بروضة مطهرة رضويه شده از قبیل دکاکین بست خیابان علیا و سفلی و دکاکین احهانی در خیابان شاه رضا وتأسيس دار الشفاء مبارکه و دارالتربیه و دار العجزه و ابنیه که در باغ عنبر تأسیس شده که تمام اینها متعلق بآستانه

ص: 637

مقدسه و در کمال استحکام و زیبایی ساخته شده

ثالثاً شاید در این مدت قليل يك كرور تومان مصارف تعمیر قنوات ومزارع املاك موقوفات آستانه مقدسه شده

رابعاً در این چند سال خیلی از رقبات املاك موقوفه آستانه مقدسه مبارکه که بالمره موضوعش از بین رفته بود بهمت ایشان از غاصبین گرفته شده

چنانچه یکنفر از موثقين اجزاء دارالانشاء اداره محترم گفت قبل از تولیت ایشان تمام عواید آستانه تقریباً سالی دویست و بیست هزار تومان بود و امساله عوائدش بيك كرور و نيم رسيده

فصل هفتم : در بعضی از تواریخ روضه مقدسه و مساجد و مدارس واقعه در ارض اقدس

اشاره

و در این فصل چهارده مطلب است

مطلب اول - در خصوصیات قبر مطهر حضرت رضا (علیه السلام)

بدانکه بقعه مبارکه تقریبا در وسط شهر واقع شده

در عیون و ارشاد است که حضرت رضاع را در خانه حمید بن قحطبه دفن نمودند در قریه سنابلد که بقدر یکصدا رسیدن از نوقانست از ارض طوس و در اوست قبر هرون الرشيد وقبر حضرت رضاع در قبله او واقع است

در بحار از خرانج روایت کرده ما ملخصه وقد تقدم في وصيته ع ان يحفر قبره مما يلي الحائط بينه وبين قبر هرون ثلثة اذرع وتجدون سمكة من نحاس وعليها كتابة بالعبرانية هذه روضة على بن موسى (علیه السلام) وتلك حفرة هرون الجبار

یعنی حضرت رضا (علیه السلام) قبلا وصیت فرموده بود که قبر مقدسش را نزديك ديوار حفر کنند و بين قبر حضرت و قبر هرون سه ذراع فاصله باشد و درمیان قبر من ببینید ماهی از مس که باو نوشته شده بعبرانیه که اینست روضه مقدسه علی بن موسی (علیه السلام) و اینست خغيره هرون الرشيد

و از این روایت شریفه استفاده می شود که صفه بالاسر مبارك در آن زمان مسدود بوده چون فرمود مبایلی الحائط ويلی بمعنای نزدیکست بنابراین محتمل است که سر نازنین حضرت زیرشبکه های ضریح مطهر یا خارج از ضریح مطهر باشد پس خیلی سوء ادبست که مؤمنين بالاسر نزديك ضریح مطهر بروند

و در عیون از اباصلت هروی روایت کرده و حاصل آنچه مقصود از روایت است اینست که حضرت رضا (علیه السلام) باو فرمود داخل بشو این قبه را که در او قبر هرون است وخاك چهار طرف قبر اورا بیاور گفت رفتم و آوردم حضرت فرمود ناولني هذا التراب و هو من عند الباب یعنی آن خاکی را که از نزديك در قبه آورده که در پشت سر قبر هرون واقع می شود بدو دادم حضرت بوئید فرمود اینجا بجهت من قبر حفر می کنند و سنگی ظاهر می شود که اگر تمام گلنگداران خراسان جمع شوند نمی توانند آن سنگ را از جای خود حرکت دهند با ذره از آنرا جدا کنند بعد خاك بالاسر و پائین پای قبر هرون را طلبید و برید همین فرمایس را فرمود بعد خاك قبله هرون را طلبید و بوئید، فرمود

ص: 638

اینست خاك قبر من، در این موضع برای من قبر حفر کنند و قبر مرا هفت درجه حفر کنند، از برای قبر من لحدی بکنند دو ذراع وشبری خداوند او را وسعت میدهد آنقدری که بخواهد

آنگاه از جانب سر رطوبتی ظاهر شود پس بآن دعایی که بتو تعلیم میکنم تکلم کن تا بقدرت الهی آب جاری گردد و قبر پر آب شود و ماهی ریزه چند در آن آب ظاهر شود آنگاه ماهی بزرگی ظاهر شود که آن ماهیان ریزه را برچیند ، در آنحال دست بآب گذار و آن دعایی که بتو تعلیم میکنم بخوان تا آن آب بزمین فروو ،رود و آن اعمال نکنی مگر در حضور مأمون

بعد که حضرت از دنیا رفت آنچه فرموده بود بظهور آمد

چون ماهی بزرك ماهيان كوچك را برچید یکی از وزراء مأمون گفت حضرت رضا (علیه السلام) بتو فهمانید که مثل ملك و پادشاهی شما بنی العباس مثل این ماهیانست ، عنقریب بساط سلطنت شما برچیده می شود و حق تعالی شخصی را بشما مسلط می سازد که چنانچه این ماهی بزرگ ماهیان خورد را چید آن شما را از روی زمین براندازد.

از این روایت شریفه استفاده می شود صفه پشت سر که صفه شاه طهماسب باشد نیز در آنزمان مسدود بوده و از آنجا دری باز بوده بحرم مطهر

آنشخصی که بساط سلطنت بنی العباس را برچید هلاکوخان بود بسعی و همت والای جناب خواجه نصیر الدین طوسی

الحاصل از این روایات ظاهر می شود که قبر هرون تقریباً در زاویه شمالی حرم مطهر بوده و از دیوار پشت سر تا قبر هرون اقلا سه ذراع فاصله بوده و از دیوار بالا سر تا قبر هرون افلاچهار ذراع فاصله بوده که ممکن بوده در یکی از این دو طرف قبر مقدس حضرت رضاع را حفر نمایند، و از قبر هرون هم تا قبر مقدس تقریباً هشت ذراع فاصله بوده

بنا بر این قبر مقدس در وسط دیوار پيش روى مبارك و پشت سر واقع نشده بلکه فضای پیش روی مبارك تقريباً دو ذراع زیادتر است از فضای پشت سر وضع صندوق مطهر وضريح مبارك هم شاهد بر همین است و اینکه قبر هرون در وسط قبه باشد خلاف مستفاد از روایاتست

ظاهراً قبر مقدس میان سرداب باشد، چون امین تعمیرات گفت وقتیکه فرش حرم مطهر را عوض می کردند از پشت سر مبارك شكافی برداب بازشد و راه سرداب مقدس هم از نزديك قبر مرحوم حاجی میرزا موسی خان است و میگفت من بله اول سرداب را دیده ام

چقدر مناسب است که در این مقام این شعر گفته شود

غربت في الشرق شمس فلها عيني تدمع *** ماراً يناقط شمساً غربت من حيث تطلع

مطلب دوم - در خصوصیات و تواریخ صندوق مبارك و ضریح مقدس

بدانکه تاریخ وضع صندوق مبارك از قدیم است قدر مسلمش درحدود سنه پانصد بوده

چنانچه در روضات از کتاب ثاقب المناقب نقل کرده : انوشیروان مجوسی اصفهانی دارای مقام و منزلتی بود نزد سلطان محمد خوارزمشاه ، پس سلطان محمد او را بسفارت فرستاد بمرو نزد سلطان سنجر و او مبتلا بود به برص، چون این مرض موجب تنفر طبایع است میترسید با این

ص: 639

حال برود نزد سلطان سنجر

چون رسید بمشهد مقدس بعضی باو گفتند اگر داخل بشوی باین قبه مبارکه وزیارت و تضرع کنی و صاحب این قبه را شفیع کنی بدرگاه الهی ، اجابت می فرماید و آنمرض ترا شفا عطا می فرماید گفت من مجوس هستم شاید خدام حرم مطهر مرا مانع بشوند از دخول میان حرم مطهر ؟

گفتند لباست را تغییر بده که کسی ترانشناسد

انوشیروان مجوسی چنین کرد پناه بقبر مقدس برد، تضرع و التماس نمود که خداوند مرض برص او را از او برطرف کند

چون از حرم بیرون شد بدستش نگاه کرد ابدا آثار برص ندید، بعد لباس هایش را کند و بدنش را نگاه کرد ابدا از برص اثری درخود ندید

پس مسلمان شد و اسلامش نیکوشد و از برای قبر مقدس شبه صندوق درست کرد از نقره

پس معلوم می شود که در حدود سنه پانصد که زمان سلطنت سلطان سنجر باشد از برای حرم مطهر خدامی بوده ولابد اثاثیه داشته

و در مطلب چهارم ذکر خواهد شد که درسنه هفتصد و سی و چهار که ابن بطوطه مشرف شد قبر مطهر صندوقی داشته از چوب و ملبس بوده بصفه های نقره وصندوق مبارك فعلا از چوب است و روی آنرا تشکه طلا کوبیده اند و برعتبه صندوق اسم شاه عباس در کمال مذلت و حقارت کنده شده و مرش ضریح مطهر خشت بلور است و وسعت زمین ضریح مطهر طرف پائین با نیم ذرع است و طرف دیگر تقریباً شش کره است واما ضريح مبارك مسلماً در حدود سنه هزار از برای مرقد مطهر ضریح بود و اما قبل از آن معلوم نیست چنانچه در حکایت عبدالمؤمن از بک گذشت که از جمله نفائسی که از مشهد مقدس غارت نود منجمله قطعة الماسي بود بقدر تخم مرغى ومنجملة ميل طلائی بود فوق ضریح مطهر که شاه طهماسب وقف کرده بود و محتملست که وضع ضریح در زمان شاه اسمعیل شده باشد ومرقد مطرسه ضریح دارد و هر سه فولاد است و هر ضریحی طولا پنج دهنه است و عرضا سه دهن

و ضریح اول که نزديك صندوق مبارکست در پیشانی اطراف آن سوره مبارکه ملاتی بخط ثلث كتیبه شده و تاریخش معلوم نیست و محتمل است که او را شاه اسمعیل نصب کرده باشد

ضریح وسط در هر قبه از شکیه های آن چهار دانه یاقوت اصل در چهار گوشه آن و یکدانه زمرد اصل در وسط آن بالای ورق طلای ضخیمی مثل انگشتر نصب است و قبه های آن مسطح است و علاوه بر دو هزار قبه دارد و در طرف بالای سر (1) در پیشانی این ضریح مقدس دو سطر بخط نستعلیق طلاکوب کرده اند و در آن اسم شاهرخ ابن رضاقلی میرزا ابن نادرشاه افشار است که بوقف و نصب این ضریح و قبه های مرصع چهار گوشه ضریح مبارك موفق گردید سنه هزار و صد و شصت و دو (تاریخ آن 1160 میباشد چنانکه احقر خود دیدم)

و میرزا سعیدخان در اوقاتیکه تولیت آستانه مقدسه داشت بجهت حفظ این جواهرات شبکه های مس مطلا روی این ضریح گذارد که جواهراتش محفوظ بماند

و ضریح سوم که مورد تقبیل و استلام زوار و مؤمنین است طولش ده ذراع است و عرضش

ص: 640


1- بلکه طرف پیش روى مبارك جانب پائین پای شریف است که بالای درب ضریح مقدس است ( ج 40)

شش ذراع است و ارتفاع آن تقریباً چهار ذراع است و بانی آن معلوم نیست و در دهنه وسط پائین پاى مبارك درب مرصع جواهر نشانی است که مرحوم فتحعلی شاه در سنه هزار و دویست و سی وسه تقدیم نمود بشکرانه شکست دادن فتح خان افغان وزیر سلطان محمود افغان را و در آن دانه های فيروزج و یاقوت و زمرد ولعل منصو بست بیالای تنکه طلا که بعضی بدرشتی بسته و بادام است

و این درب ضریح مطهر نیست بلکه درب ضریح مطهر روی بقبله و نزديك زاويه جنوبی است و در پیشانی آن روی صفحه مطلا بخط بسیار جلی نقش شده هی و الله روضة من رياض الجنة) واين جزء روایتی است که در عیون از حضرت رضا (علیه السلام) روایت کرده است

قال ان بخراسان لبقعة ياتي عليها زمان تصير مختلف الملائكة و لا يزال فوج ينزل من السماء وفوج يصعد الى ان ينفخ فى الصور فقيل له يا بن رسول الله والى بقعة هذه قال هي بارض طوس و هی والله روضة من رياض الجنة ، ولنعم ماقيل

ای روضه تو مطاف انس و جنه *** وى خاك درت ز آتش دوزخ جنه

محروم از این روضه مکن کامده است *** بين الجبلين روضة من جنة

مخفی نماناد که صندوق و ضریح مقدس تقریباً شش گره منحرف است بجنوب وخود حرم مطهر هم تقریباً سه گره منحرف است جنوب چنانچه از درب پیش روی مبارك معلوم می شود که جمعاً انحرافش جنوب تقریباً نه گره می شود

و گمانم سرش آنستکه در روضات از محقق ثانی نقل کرده که اهل خراسان و اهل عراق جدی را ما بين الكتفين خود قرار دهند و خیلی از محازیب را از ایشان مائل بجنوب فرمودند و شاید ضريح مطهر وصندوق مبارك هم در سلطنت شاه اسمعیل صفوی بفرمایش محقق ثاني متياسراً بنا نهاده شده باشد

و شیخ بهائی رساله دررد ایشان نوشته مسماة به تحفة اهل الايمان في قبلة عراق العجم و خراسان و فرموده قبه مشهد ما بين نقطة جنوب و مغربست

وفوق ضريح مطهر شبکه مطلا است و فوق آن شیروانی است از چوب که روی آن تنکه طلا کشیده شده و بالای آن شیروانی پوشش های ضریح مقدس که بسیار اعلاست انداخته می شود و در وسط آن شیروانی یکسر طوق طلای جواهر نشانی است و در دو طرف آن مرطوق دو قبه جواهر

نشان است

مطلب سوم - در خصوصیات و تواریخ متعلق بحرم مبارك

بدانکه حرم مطهر مربع است و تقریباً ده ذرع و نه گره در دم ذرع و نه گره و زمین حرم مطهر مفروش است بسنك مرمر یشم نمائی که در بعضی آنها اشکال و صور غریبه دیده می شود ولذا قیمت زیادی دارد و از عتیقه های دنیا محسوبست

و ازاره اطراف حرم مطهر خشت های کاشی چینی نمایی است که در آنها آیات قرآنیه و اخبار شریفه نوشته شده و بعضی از آنها خشت های کوکبی شکل و مشن بال دار است و معروف بخشت های سلطان سنجر

در بعضی از آنها رقم شده و ترکان زمرد ملکه بنده سلطان محمود شهید بتاریخ شهر الله

ص: 641

المبارك سنه اثنى عشر وخمس ماه»

در قر آنخانه مبارکه سیپاره ایست بخط ترکان زمرد ملکه در سنين پانصد هجرى وقف روضة مقدسة رضوى ع كرده

( ابن سلطان محمود شهید غیر سلطان محمد بن ملکشاه ابن البارسلان سلجوقی است) بعضی از خشت های ازاره حرم مطهر مثمن هز کوکبی است ، در یکی از این خشت ها این رباعی نوشته شده:

بادا هزار بار فزونتر سلام حق *** بر تو ابا غریب خراسان امام حق

مشتاق حضرت توام ای سید شهید *** حقا که هستم ازدل و از جان غلام حق

قائمه عبدالله بن محمود - سنه اثنى عشر وست ماه

در خشت ازاره دیوار پیش روى مبارك قريب بزاوية جنوبي نزديك بزمين اين رباعی نوشته شده:

ای شحنه شرع و شوهر باك بتول *** از بازوی تو رونق آئین رسول

در عالم علوی و جهان سفلی *** بی حب و ولای تو عمل نیست قبول

در دیوار قبلی حرم دو محراب است یکی به طرف زاویه جنوبی و دیگری به طرف زاویه غربی و محراب دیگری در قبه صفه که میرود بمسجد بالاسر

در هر يك از این سه محراب بخط کاشی بر جسته درشت بسیار ممتازی سوره مبارکه دقل هو الله احد و آیات شریفه و اخبار معتبره نقش شده

در آخر محراب غربی بکاشی بر جسته نقش شده « في ربیع الاخر سنه اثنى عشر وست ماء » در بالای ازاره اطراف حرم بخط کاشی برجسته بسیار درشت ممتازی نوشته شده سوره مبارکه انا فتحنا و تاریخ این کتیبه در صفه شاه طهماسب است في اثنين من جمادى الآخرة سنه ستين وسبع ماة مجربة

پس معلوم شد که تاریخ کاشی های ازاره میان حرم بعضی پانصد و دوازده سال است ، بعضی ششصد و دوازده ، بعضی هفتصد و شصت ممکن است از اینها استفاده می شود که داخله حرم محترم در این سه تاریخ تزیینات و تشریفاتی داشته

در فوق این کتیبه شریفه در اطراف حرم قصیده بخط میرزا حسینقلی خوش نویس روى سنك مرمر حجاری شده، آن قصیده چهل و چهار بیت است و مطلعش این است

تبارك الله از این روضه همایون فر *** که بر تر از دو جهانست نزد اهل نظر

تاریخ این قصیده هزار و دویستر هشتاد و هفت است

فوق آن تا سقف حرم را مرحوم میرز اصادق خان قائم مقام بامر مرحوم ناصرالدین شاه آئینه کاری نمود ، در زیر آئینه ها ورقه هایی است بشکل گل و ریاحین از طلا و لاجورد و این تزیین در حدود سنه هزار و دویست و هشتاد و دو شده ادر تولیت میرزا محمد حسين عضدالملك قزويني

در منطقه حرم مطهر بخط خطاط مشهور علی رضا العباسي بطلای بسیار ممتاز جلی سوره مبارکه «يسبح الله» بخط ثلث نوشته شده

ص: 642

چهار صفه در چهار طرف حرم مفتوحست ، در بالای هر صفه نزديك بمنطقه حرم مطهر خوانچه از جواهرات در کمال زیبایی نصب شده و در آنهاست جنه و شمشیر و خنجر جواهر نشان و تسبیح مروارید وغيرها که سلاطین و بزرگان وقف کرده اند

شاید قیمت این چهار خوانچه از يك كرور تومان متجاوز باشد، در فوق صفه بالاسر مبارك جقه سلطنتی ناصرالدین شاه در زیر آئینه نصب است که هنگام تشرفش سنه هزار و دویست و هشتاد و چهار تقدیم نمود با بعضی از جقه های خواتین قاجاریه: از زمین حرم تا سقف آن تقریبا شانزده ذرع است چنانچه از سقف حرم تا سقف گنبد طلا نیز تقریبا چهارده ذرع است

صفه جنوبی بدار الحفاظ مبارك باز می شود

صفه شرقی به کنید حاتم خان و بدار السعاده باز می شود ، این درگاه را شاه عباس کبیر درسته هزار رده که بزیارت مشرف شد مفتوح نمود، يك زوج درب مرصع بجواهر هم در این درگاه نصب نمود که بعد نادر میرزا پسر شاهرخ ابن رضا قلی ابن نادرشاه او را کند و بمصرف خود رسانید صفه شمالی برواق پشت سر باز می شود در اوست قبر مرحوم شاه طهماسب الصفوى پسر مرحوم شاه اسمعيل وقبر مرحوم حاجی میرزا هدایت الله و از آن رواق میرود بتوحید خانه مبارکه

صفه غربی باز می شود بمسجد بالاسر و اين مسجد بسیار شریف است، گویا همین مسجد است که در عیون الاخبار از حاکم رازی روایت کرده که گفت من در جوانیم خیلی عداوت و تعصب داشتم زوار حضرت رضا (علیه السلام) را برهنه می کردم و پول آنها را می گرفتم ، یکروز آهوئی در آن اطراف دیدم تازی عقب او فرستادم آهو پناهنده شد بدیوار مسجد تازی مقابل آهو ایستاد هر قدر قدر سعی کردم تازی نزديك آهو نرفت هر وقت آهو خود را از دیوار مسجد جدا میکرد تازی از او تعاقب می کرد باز آهو خود را بدیوار مسجد پناهنده میکرد تازی واقف میشد تا آنکه آهو داخل شد بفرجه که میان حرم مطهر بود گفت منهم داخل شدم اثری از آن آهو ندیدم

از آنوقت نذر کردم که دیگر زوار حضرت رضا (علیه السلام) را اذیت نرسانم و هر وقت حاجتی دارم پناه باین قبر مطهر میبرم و از خداوند حاجتم را می خواهم و خداوند مستجاب میفرماید

مخفی نماناد از این روایت شریفه استفاده می شود که در آن اوقات اطراف قبر مقدس آبادی نداشته چون آهو در صحرا چرا میکند نه در عمران و آبادی و شاید از آنروز حضرت را ضامن آهو گفتند که آهو پناهنده بقبر مقدسش شد و نجات یافت

و شاهد بر شرافت این مسجد شریف آنستکه علامه مجلی در تحفة الزائرين بسند معتبر از حضرت امام علی النقی (علیه السلام) روایت کرده که هر که را بسوی خداوند حاجتی باشد پس زیارت کند قبر جدم حضرت رضاع را باغل و نزد سر آنحضرت دو رکعت نماز بجای آورد و در قنوت نماز حاجت خود را از خداوند بطلبد بدرستیکه مستجاب می شود (انشا) مگر آنکه گناهی یا قطع رحمی سؤال کند بدرستیکه موضع آن حضرت بقعه ایست از بقعه های بهشتی انتهی

ظاهراً در زمان حضرت هادی هنوز صفه بالاسر مفتوح نشده و در مطلب اول گفتیم که بین قبر مقدس و دیوار بالای سر فاصله چندانی نبوده، پس نمازی که بالای سر مبارك خوانده می شود باید در همین مسجد خوانده شود

الحاصل طول این مسجد شریف از جنوب بشمال هفت ذرع است و عرض آن پنج ذرع است

ص: 643

و فراش این مسجد مبارك سنك مرمر يشم نما است لکن نه بخوبی فرش تحت قبه مبارکه و ازاره این مسجد سنگ مرمر است و فوق سنگ مرمر کاشی های معرق بسیار ممتازی است و فوق آن آئینه کاریست تا سقف و در منطقه این مسجد قصیده ایست از سرخوش هروی که مطلعش اینست

اندر این رخشنده منظر واندرین فرخنده مسکن *** کامده است آرامگاه مظهر لطف مهیمن

تاریخش هزار و دویست و هفتاد و پنج است و این مسجد شریف سه صفه دارد

صفه شرقی آن همانست که میرود زیر قبه منوره

صفه غربی آن پنجره نقره دارد بدار السیاده مبارکه

صفه شمالی او قبر مرحوم حاجی میرزا نصر الله مجتهد ومحمد ولی میرزا پسر فتحعلی شاه است و از این صفه میرود بمسجد پشت سروطول آن مسجد از مغرب بمشرق است و تا راهرو مقبره حاجی میرزا موسی خان هفت ذرع و نیم است و عرض آن سه ذرع است و در اوست صفه که پنجره دارد بتوحید خانه مبارکه که در آن صفه است قبر مرحوم حاجی شیخ حسنعلی مجتهد طهرانی و حاجی میرزا على اكبر قوام الملک شیرازی وصفه دیگری است که پنجره دارد به راهرو سقاخانه و در اوست قبر مرحوم حاجی سید محمد قصیر و برادرشان حاجی میرزا حسن مجتهد

در بالای ازاره این مسجد قصیده ایست بخط نستعلیق بسیار درشت بستك محجر شده و اول قصیده در صفه ایست که میرود بسجد بالاسر ومطلعش اينست

این مسجد فرخنده که بر مسجد اقصی *** دارد شرف از مشهد سلطان خراسان

و در ماده تاریخش گفته شده :

خرم پی تاریخ طرازش بثنا گفت *** نيكو عملی ماند ز عباسقلی خان

(1262)

الحاصل از این مسجد پشت سر بتوسط صفه کوچکی میرود برواق پشت سروان صفه كوچك طولش از مغرب بمشرق دو ذرع و نیم است و عرضش دو ذرع

در این صفه است قبر مرحوم میرزا موسی خان و مرحوم حاجی میرزا حبیب مجتهد و بعضی می گویند ممر ممر سر داب قبر مقدس حضرت هم از همین صفه است و از این صفه میرود برواق پشت سر که طول آن از جنوب بشمال تقریباً هفت ذرع است و عرض آن تا ممریکه می رود بمسجد زنانه شش ذرع و نیم است

طرف جنوب این رواق صفه شاه طهماسب است و طرف شمالش پنجره نقره و در نفره ایست که میرود بتوحید خانه مبارکه

در بالای ازاره این رواق پشت سر قصیده تا آنی بخط بسیار درشتی محجر شده و مطلع آن قصیده اینست:

زهی بمنزلت از عرش برده فرش تو رونق *** زمین زیمن تو محسود هفت کاخ مطبق

و در ماده تاریخش گفته :

پس از ورود سرود از برای سال طرازش *** زهی زمین تو مسجود نه رواق معلق

(1200)

و طرف شرقی این رواق مسجد زنانه است و آنمسجد هفت ذرع طول دارد از جنوب بشمال

ص: 644

و سه ذرع عرض دارد و فرش این امکنه شریفه که مسجد پشت سر و رواق پشت سر مبارك و مسجد زنانه باشد سنگ مرمر است وازار اینها سنگ های منبت است که با قلم آهنین بقسمی منبت شده که حقيقتاً محیر العقول است و انسان مبهوت می شود که چقدر صنعت بخرج داده

مطلب چهارم - در خصوصیات و تواریخ قبه مبارکه رضویه و گنبد شریف

بدانکه اصل حرم محترم را با پوشش اول که سطح مقعرش آئینه کاریست و فوق ضریح مقدس است عبدالله مأمون ساخت بجهت قبر پدرش هرون الرشید

تاریخ او تفصیلاً در دست نیست لكن اجمالا معلومست که بعد از دفن پدرش هرون الرشید و قبل از شهادت حضرت رضا و ساخته شده و منافی نیست این باروایتی که جابر بن عبدالله الانصاری از حدیث قدسی نقل فرمود و در اوست تنصیص با مامت دوازده امام وقتی که میرسد باسم مقدس حضرت رضا ع ميفرمايد يقتله عفريت مستكبر ويدفن في المدينة التي بناها العبد الصالح الى جنب شر خلقى حق القول منى لاسرنه بمحمد ابنه الح

مراد بعبد صالح اسکندر ذی القرنین است که نوقان با طوس را او بنا نمود

و از این روایت استفاده نمی شود که حرم محترم را نیز اسکندر بنا نموده

گفتیم که ارتفاع این قبه مأمونی از زمین حرم تقریباً شانزده ذرع می شود و این قبه را که مأمون ساخته بود امیر سبکتگین پدر سلطان محمود خراب کرد از عداوتی که با خلفاء بني العباس یا حضرت رضا (علیه السلام) داشت و گویا این خرابی در حدود سنه سیصد و نود بوده و تا وقتیکه سبکتگین زنده بود این مرقد مطهر مهجور و متروك بود و بعد پسرش سلطان محمود مرقد مبارك را بامر حضرت امير المؤمنين (علیه السلام) ساخت

در کامل ابن اثیر است و جدد سلطان محمود عمارة المشهد بطوس الذي فيه قبر على بن موسى الرضا والرشيد و احسن عمارته وكان ابوه سبكتكين آخر به و كان اهل طوس يؤذون من يزوره ذلك انه رأى امير المؤمنين على بن ابيطالب (علیه السلام) في المنام وهو يقول الى متى هذا فعلم انه (علیه السلام) يريد امر المشهد فامر بعمارته

در مطلع الشمس است که مباشر تعمیر سلطان محمود گنبد مطهر را سوری بن معتز حاکم نیشابور بود و بعد معلوم نیست که عمارت سلطان محمود خراب شده باشد حتی در حمله اخیره طایفه مغول و تاتار که سابقاً گفتیم این حمله اخیره اشد تمام حملات مغول و تاتار بود که ابن ابی الحدید و ابن اثیر نقل کردند و خربو المشهد الذي فيه على بن موسى الرضا (علیه السلام) و الرشيد حتى جعلوا الجميع خرا با ثم صاروا الى هرات

چون از این حکایت معلوم نمی شود که حرم مطهر و قبر مبارکه مورد حمله و غارت و خرابی واقع شده باشد زیرا که آثار باقیه از سنه پانصد و دوازده و ششصد دوازده که پنجسال قبل از این حمله اخیری بوده باشد هنوز در ازاره های حرم مطهر باقی است و اگر غارت و خرابی بحرم مطهر واقع شده بود این آثار از بین رفته بود پس شاید مراد این دو مورخ خبیر که نوشته اندوخربوا المشهد الخ ، سائر آبادی های مشهد باشد نه قبر مبارکه و حرم مطهر

در مجالس المؤمنین است که در عهد سلطان سنجر سلجوقی ابو طاهر قمی قبه مطهره را از مال خود اصالة يا وكالة از جانب سلطان سنجر عبارت نمود انتهی

ص: 645

ينظر حقیر عمارت ابو طاهر قمی تأسیس تازه بوده نه ترمیم تعمیر خرابی، و اساس تازه ابو طاهر همان بوده که گنبد فوق را ساخته که سطح محدبش مزین است بخشت های طلا چون از حدود سنه چهار صد که سلطان محمود قبه مبارکه را ساخته تا حدود سنه پانصد که ابو طاهر قمی قبه مبارکه را از مال خود اصالتاً یا وکالتا ساخته معلوم نمی شود که در این مدت سانحه خرابی در قبه مبارکه روی داده باشد

در مطلع الشمس است که گنبد مبارك امام هشتم در زمان سلطنت سلطان سنجر ساخته شدد و بنائیکه فوق مرقد مطهر است از سلطان سنجر است و مصالحش بسیار محکم و با دوامت ، گویند در این بناء گل ارمنی با آب انگور و پشم بز مخلوط کرده که چنین بنای محکمی شده انتهی

ظاهراً مرادش همین گنبد فوق باشد

جهت اقدام سلطان سنجر باین بناه و عمارت بنابر نقل بعضی از مورخین اینست که گفتند:

سلطان سنجر را پسری بود مبتلا شد بمرض مزمن، آنجوان بجهت معالجه و تغییر آب و هوا سفری نمود بطوس ، در اراضی طوس روزی چشمش افتاد باهولی، او را تعاقب نمود ، آهو داخل روضه مقدسه شد و پناه بآن مکان شریف برد

آنجوان هر چه کرد اسب داخل روضه مقدسه نشد !

تحقیق کرد دانست که اینجا روضه مقدسه حضرت علی بن موسی الرضا (علیه السلام) است مشغول استشفاء بدعاء وتوسل بآن امام همام شد در همان ساعت شفا یافت

قضیه را بعرض پدرش رسانید. سلطان سنجر بشرف الدين ابو طاهر القی دستور داد و این بناه را ساخت بعضی این قضیه را نسبت بپسر ابو طاهر قمی داده اند

الحاصل قبه فوق ضریح مطهر در حدود سنه چهارصد هجری ساخته شده و بانی آن سلطان محمود غزنوی بود ، گنبد مطهر فوق قبه سلطان محمود در حدود سنه پانصد هجری بود و بانی آن ابو طاهر قمى بود اصالتاً با وكالتا از مال سلطان سنجر

از زمان ساختن هر يك از این دو بناء شریف تا بحال معلوم نیست سانحه خرابی روی داده باشد و اگر در تهاجم طائفه مغول و تاتار صدمه بقیه مبارکه یا بگنبد فوق وارد شده باشد تعمیرش بهمت والای سلطان محمد خدابنده بوده که اول شیعه از سلاطین مغول است و بدست مرحوم علامه حلی شیعه شد و بسیار سعی کرد در تعمیر خرابی های چنگیزخان و پسرش تولیخان و حضرات مغول و تا تاریان که در مشهد مقدس و روضه منوره وارد کرده بودند

بدلیل آنکه از تحفة النظار قاضی شمس الدين على بن بطوطه تقلشده که گفت در سنه هفتصد وسی و چهار هجری در عهد سلطان ابوسعيد بن سلطان محمد خدا بنده از طریق جام بشهد مقدس مشرف شدم

قال والمشهد المكرم عليه قبة عظيمة في داخل زاوية تجاورها مدرسة و جميعها مليح البناء مصنوع الحيطان بالفاشي وعلى القبر دكابة خشب ملبسة بصفائح الفضة و عليه قناديل فضة مطلقة وعتبة باب القبة فضة وعلى بابها ستر حرير مذهبة و هي مبسوطة بانواع البسط و ازاء هذا القبر قبر هرون الرشيد انتهى

معلوم است که از سنه ششصد و هفده که حمله عظیمه طائفه مغول و تاتار بمشهد مقدس شد

ص: 646

که فرمودند و خربو المشهد الذى فيه على بن موسى الرضاع والرشيد تا سنه هفتصد و سی و چهار که ابن بطوطه مشرف شد حرم مطهر ملیح البنا بود و بعضی از زینت ها داشته شخصی که این آثار خیریه از او بروز کرده باشد غیر سلطان محمد خدابنده نبوده که سابقا گفتیم او درسنه هفتصدونه بسلطنت نشست و در شب عید فطر سنه هفتصد و شانزده در شهر سلطانیه از دنیا رفت و از حکایت این بطوطه چند مطلب استفاده می شود

اول - آنکه در آنزمان در جوار حرم مطهر مدرسه و مسجدی بوده اما مسجد ظاهراً همين مسجد بالاسر مبارك است چون مسجد گوهر شاد در آنزمان نبوده و اما مدرسه اش معلوم نیست کجا بوده چون تمام مدارس حالیه مشهد مقدس تاریخشان بعد از تاریخ ورود ابن بطوطه بوده بمشهد مقدس

دوم - آنکه در آنزمان قبه مبارکه سالم بوده و دیوارهای حرم مطهر مزین بوده بخشت های کاشی

سوم - آنکه در آنزمان قبر مطهر حضرت صندوقی داشته ملبس بصفحه نقره وقناديل و بعضى از زینت های دیگر هم داشته

چهارم - آنکه در آنزمان از برای قبر هرون آثار و علائمی بوده

بدانکه سطح محدب گنبد مطهر خشت های مس است که روی آنها را طلا کشیده اند و شاعر می گوید :

هفت هزار و هفتصد و هفتاد و هفت خشت طلا *** نصب شد بر گنبد سلطان على موسى الرضا

در منطقه گنبد مطهر کتیبه ایست جلى بخط علی رضای عباسی که بصفحه نقش شده باین عبارت : بسم الله الرحمن الرحيم ؛ من عظائم توفيقات الله سبحانه أن وفق السلطان الاعظم مولى ملوك العرب والعجم صاحب النسب الطاهر النبوى والحسب الباهر العلوى تراب اقدام خدام هذه الروضة المنورة الملكوتية مروج آثار اجداده المعصومين السلطان ابن السلطان ابو المظفر شاه عباس الحسيني الموسوی الصفوی بهادر خان فاستسعد بالمجيني ماشياً على قدميه من دار السلطنة اصفهان الى زيارة هذا الحرم الاشرف وقد تشرف بزينة هذه القبة من خلص ماله فى سنه الف وعشر وتم في سنه الف وست عشر» انتهی

انشدكم بالله ملاحظه کنید که این شخص با این مرتبه و مقام عالی که دارد چه قسم اظهار حقارت باین دربار مقدس نموده

اولا خود را خاک قدم خدام این آستان قدس محسوب نموده

ثانیا با این مقام سلطنت که داشته از اصفهان پیاده بزیارت حضرت مشرف شده

در مطلع الشمس است که شاه طهماسب گنبد مطهر را به آجرهای مطلا تذهیب نمود و يك منار قشنگی ساخت و او را نیز تذهیب نمود و دور مرقد ضریح طلائی نصب کرد

ایند و منافی بایکدیگر نیستند چون شاید تذهیب شاه طهماسب تا زمان شاه عباس محو شده با خشت های طلا را حضرات از بکیه سرقت نموده باشند یا بعضی را شاه طهماسب طلا کرده باشد و بعضی را شاه عباس

در زیر منطقه گنبد مطهر چهار ترنج است بچهار طرف که بانشاء محقق جلیل آقا حسین خوانساری بقطاع طلا نقش شده باین عبارت ( من ميا من منن الله سبحانه الذي زين السماء بزينة الكواكب و وضع هذا لقباب العلى بدرر الدوارى الثواقب ان استمد السلطان الاعدل الاعظم

ص: 647

والخاقان الاكرم الافخم اشرف ملوك الارض حسباً ونسبا واكرمهم خلقا وادبا مروج مذهب اجداده الائمة المعصومين (علیه السلام) ومحيي مراسم آبائه الطيبين الطاهرين السلطان ابن السلطان شاه سليمان الموسوی الصفوي بهادر خان بتذهيب هذه القبة العرشية الملكوتيه و تزيينها و تشرف بتجديدها و تحسينها اذ تطرق اليها الا نكسار وسقطت لبناتها الذهبية التي كانت تشرق كالشمس في راجعة النهار بسبب حدوث الزلزلة العظيمة في هذه البلدة الطيبة الكريمة في سنه اربع وثمانين و الف-و كان هذا التجديد الجديد سنه ست وثمانين والف كتبه محمدرضا الامامی) انتهى

این رباعی نیز را مرحوم آقاحسین فرموده:

ای باد عجب طرب فزا میآئی *** از طرف کدامین کف پا میائی

از کوی که بر خاسته راست بگو *** ای گرد بچشم آشنا میائی

مطلب پنجم - در خصوصیات و تواریخ رواق های مطهره

بدانکه رواق جنوبی حرم مطهر دار الحفاظ مبارکست که در قبله حرم مطهر واقع شدمو قبلة دار الحفاظ مسجد گوهرشاد است

بانی این بیت مقدس هم گوهرشاد آغابانی مسجد جامعست زوجه مکرمه میرزا شاهرخ بن امیر تیمور ، این بنای عالی مربع مستطیل است و طول آن از جنوب بشمال پانزده ذرع و نیم است و عرض آن هفت ذرع و نیم

مقابل در حرم مطهر صفه ایست که در او قبر عباس میرزا نایب السلطنه پر فتحعلی شاه و پدر محمدشاه است و از آن صفه پنجره ایست بمسجد گوهرشاد

در طرف راست کسیکه از حرم خارج می شود اولا صفه وسیعی است که میرود بدار السیاده . بعد دو صفه کوچکست که در صفه اول قبر جلال الدوله پسر ناصر الدينشاه است و در صفه دوم قبر سلطان مراد میرزای حسام السلطنه است پسر عباس میرزای نایب السلطنه و از این صفه ممریست بخزانه مبارکه حضرت رضا (علیه السلام)

در طرف چپ کسیکه از حرم خارج می شود نیز صفه وسیعی است که میرود به راهرو کشیکخانه خدام و بکتابخانه مبارکه، بعد بقرينه طرف راست نیز دوصفه کوچکت که در صفه اول قبر فریدون میرزای فرمانفرما پسر نایب السلطنه است و در صفه دوم قبر رکن الدوله برادر ناصرالدینشاه است ازاره دار الحفاظ سنگ های مثبت است که با قلم ریز کنده شده باشكالي كه حقيقتا محیر العقول است در بالای ازاره در اطراف قصيدة بنك محجر شده از حکیم قاآنی و جمله آن اشعار چهل و هفت بیت است ، از آن قصیده است این چند شعر

زاده خير البشر فرمانروای خیر و شر *** مهبط وحی و کرامت معدن صدق و صداد

بضعة موسى بن جعفر بو الحسن كز غير حق *** جسته در مقصوره وحدت روانش انفراد

گرد علمش رازگوئی عنده ام الکتاب *** ور بکاخش راه جوئی دونه خرط القتاد

مور و مارو نورو نارو وحش و طیر و انس و جان *** جمله زوجویند رزق وجمله زوخواهندزاد

بالای این کتیبه آئینه کاریست تا سقف که حسام السلطنه بانی آن بوده و زمین دار الحفاظ فعلاسنك مرمر است سابق بخشت های کاشی بزرك مفروش بود و در روی فرش کاشی دو دوده قصیده رسم بود که مطلعش این بود

زهی کاخ همایونی که رو بندش مدام از در *** خلايق خاك بامژگان ملايك گردا شهير

رواق غربی حرم دار السیاده مبارکه است که طرف راست حرم واقعت و قبله اونیز

ص: 648

مسجد گوهرشاد است

این بنای مبارك هم نیز از گوهر شاد آغا است - طولش از جنوب بشمال تقریبا سی و دو ذرع است و عرض آن مختلف می شود، وسطش مسدس طوریست و این رواق بزرگترین رواق های حرمت از دار الحفاظ که وارد دارالسیاده می شود مقابلش صفه وسیعی است و در آن صفه مقبره مرحوم حاجی میرزا حسینخان سپهسالار اعظم که در سنه هزار و دویست و نود و هفت مرحوم شد و در این مکان دفن شد و پشت سر او اطاق مانندیست که در آن قبر جمعی از علمای اعلام است مثل مرحوم حاج سیدعباس شاهرودی و مرحوم حاج شیخ مهدی خالصی و مرحوم حاج ملا محمد علی فاضل و مرحوم آقامیرزا علی اکبر بروجری

از این قسمت مسدس که می رود به طرف جنوب مقابل دریست که بایوان مسجد جامع باز می شود و طرف راست کسی که میرود بمسجد جامع صفه ایستکه قبر مرحوم حاج شیخ عبدالرحیم مجتهد بروجردی است و طرف چپ صفۀ که در او قبر مرحوم حاج شیخ محمد تقی مجتهد بجنوردی است و از این قسمت مسدس که به طرف شمال می رود مقابل دریست که بسقاخانه مبارکه باز می شود

طرف راست کسیکه میرود رو بآن در پنجره نقره ایست که پشتش مسجد بالاسر حرم مطهر است و طرف چپ مقابل پنجره نقره مسجد کوچکی است بسیار زیبا طول این مسجد چهار ذرع است و عرض آن سه ذرع و بعضی از علماء گفتند که حضرت رضا (علیه السلام) در این مسجد نماز گذارده و در کتیبه اینسجد اشعاری است مشتمل بر معصومین (علیهم السلام) و مطلعش اینست

صل يارب على الشمس الضحى *** احمد المختار نور الثقلين

وزمین دار السياده مباركه سنك مرمر است و ازاره آن بقدر نیم ذرع سنگ مرمر است و بالای آن باندازه یکذرع و نیم تقریباً کاشی معرق است و بالای آن قصیده ایست از مرحوم صبوری بخط نستعلیق از خطاط مشهور میرزا آقای خوشنویس كه بسنك محجر شده و او هفتاد و چهاربیت است و مطلعش اینست

در گهی کائینه اش آئین عرش کبریاست *** قدسیانرا بر درش پیوسته روی التجا است

و تاریخش سنه هزار و سیصد است

در بالای ازاره صفه که میرود بدار الحفاظ چند شعر بخط نستعلیق ممتازی حجاری شده و مطلعش اینست

بکاخ عالی شاهنشهی که بر در او *** نموده خرو انجم بمسكنت مسكن

مهین نتیجه موسی که کل خطه طوس *** زین مرقد او رشك وادی ایمن

و تاریخش هزار و دویست و هفتاد و یکست

در بالای دری که از دارالسیاده وارد دارالحفاظ می شوند اشعاری بخط نستعلیق جلی کتیبه شده و از آن اشعار معلوم می شود که در سنه هزار و هشتاد و چهار در عهد شاه سلیمان که در مطلب سابق گفتیم زلزله شد که گنبد مطهر شکست خورد و خشت های طلای گنبد افتاد و این زلزله بدار السیاده مبارکه هم خرابی وارد نمود و مرحوم شاه سلیمان که گنبد مطهر را مرمت و تعمیر نمود دارالسیاده مبارکه را هم تعمیر نمود درسنه هزار و هشتاد و چهار و آئینه این بیت شریف را رکن الدوله نمود بامر مرحوم ناصرالدینشاه درسته هزار و سیصد

ص: 649

رواق شمالی حرم محترم توحید خانه مبارکه است در مطلع الشمس است که بانی آن مرحوم ملا محسن فیض است و طول آن از مغرب بشرق شانزده ذرع و نیم است و عرض آن مختلف می شود، در طرف جنوب در نقره و پنجره نقره مفتوح است بحرم مطهر که می رود برواق پشت سر روبروی آن در طرف شمال توحیدخانه مبارکه صفه ایست که در آن قبر مرحوم میرزا محمد خان سپهسالار است که در سنه هزار و دویست و هشتاد و چهار از دنیا رفت و در آن صفه دفن شد

پشت سر این صفه بنجره عالی است بصحن عتیق و طرف غربی توحیدخانه دری باز می شود به ایوان طلاق صحن عتیق و از طرف شرقی آن دری باز است بگنبد الله وردیخان و فرش زمین سنگ مرمر است و ازاره آن سنگها منبت است میل از دار الحفائظ ، دیوار و سقف آن آینه کاری است مرحوم میرزا محمد خان پهسالار او را مرمت و تعمیر نمود .

رهاق شرقی حرم محرم که در پائين پاي مبارك خارج می شود گنبد حاتم خان است طول آن از معرب بمشرق بازده ذرع است عرض آن هشت ذزع

از حرم که خارج می شود سمت راست راهیست که میرود براهرو کشیکخانه و طرف چپ راهی است که میرود بگنبد الله وردیخان و روبروی درب حرم صفه وسیعی است که میرود بدار السیاده

در سمت راست کسیکه از حرم خارج می شود صفه ایست که در اوقبر مرحوم حمزه میرزای حشمت الدوله پسر عباس میرزای نایب السلطنه است

و فرش گنبد خانم خان سنگ مرمر است و ازاره آن سنگهای منبت است مثل ازاره دار الحفاظ و توحید خانه

فوق ازاره تقریباً بیست بیت قصیده ایست که مطلعش اینست

مهین سلاله زهراء علی بن موسی *** که مادحان درش را ملك كوبنه غلام

و در ماده تاریخش گفته

نوشته خامه خرم برای تاریخش *** از او هماره بماند بعالم این آثار

(1269)

فوق ازاره تا سقف کاشی معرق بسیار اعلا است که قیمتش از طلا بیشتر است

در تاریخ عالم آراء است که حاتم خان امین الدوله شاه عباس کبیر بوده و اصلا اهل اردوباد بود و در سلطنت شاه عباس كبير لقب اعتماد الدوله داشت و این لقب در آنزمان مرادف بود با صدر اعظم

در بعضی از تواریخ است که حاتم خان از احفاد مرحوم خواجه نصیر طوسی بوده و اولاد او در اردوباد آذربایجان سکنی دارند

در فردوس التواريخ مرحوم فاضل بسطامی فرموده حاتم خان بیگلربیگی مرد بوده و قبرش هم در زیر همین گنبد است که خود ساخته و آخر گنبد حاتم خان پنجره بزرگ آهنی بود و پشت آن پنجره مداحان مدح و منقبت میخواندند بعد که صحن جدید را ساختند آن زمین بین گنبد حاتم خان و ایوان صحن جدید را الله یارخان آصف الدوله درسنه هزار و دوست و پنجاه و يك كه والی خراسان بود بیت و رواقی ساخت مسمی نمود بدار السعاده انتهى

و عرض آن ده ذرم است از جنوب بشمال و طول آن دوازده ذرع است بغیر دو صفه بزرگی

ص: 650

که در جنوب و شمال آن هست که صفه جنوبی قبر مرحوم آقامیرزا ابراهیم خان امین السلطان پدر میرزا علی اصغرخان صدر اعظم است که درسته هزار وسیصد دفن شد

وصفه شمالی قبر مرحوم میرزا سعیدخان وزیر امور خارجه است که درسته هزار و سیصد ويك نعشش را از طهران وارد مشهد مقدس نمودند و در همین موضع دفن کردند و زمین دار السعاده مبارکه و ازاره آن سنگ مرمر است و فوق ازاره قصیده مرحوم صبوری بخط بسیار خوب روی سنگ مرمر محجر شده مطلعش اینست

حبذا دار همایون سعادت دستور *** مرحبا كاخ فلك منظر خورشيد ظهور

بارك الله حریمی که بود خاک درش *** سرمه چشم ملك غاليه طرة حور

وفوق آن تا سقف آینه کاری و بانی این تعمیرات از سنگ مرمر فرش و ازاره و کتیبه و آئینه کاری مرحوم میرزا علی اصغرخان اتابك اعظم است که بجهت خیرات روح والد خود چندین هزارتومان خرج کرد و این رواق مقدس را تزیین نمود

و در زاویه شرقی رواق های مقدسه گنبد اور دیخان است و او بنائی است مثمن و بسیار مستحکم ساخته شده و اطول زمین او یازده ذرع است و اقصر آن هشت ذرع و نیم است تقریباً و زمین بخشت های کاشی مفروش است و ازاره او سنگ مرمر است و هشت صفه دارد و در صفها بخط ثلث بكاشی معرق بسیار ممتازی ولادت و رحلت معصومین سلام الله عليهم اجمعين و بعضی از احادیث معتبره نوشته شده از صفه شمالی آن میرود بتوحید خانه مبارکه و از صفه شرقی آن میرود بکفش داری صحن عتیق و از صفه جنوبی میرود بدار السعاده مبارکه و از صفه غربی آن میرود بگنبد حاتم خان و در این صفه این رباعی بخط نستعلیق بکاشی معرق نوشته شده

جبریل ز عرش آمد و حوران ز نعیم *** از بهر طواف شه فردوس حریم

عمداً بر خود بر دم مقراض دهند *** شاید که بدین وسیله گردند مقیم

و بانی این گنبد شریف الله وردیخان است که در سلطنت شاه عباس کبیر بیگلربیگی فارس بود و بعد بواسطه نیکی و خدمات شایسته قابل همه قسم مراحم ملوکانه شد

آخر الامر شاه عباس او را احضار باصفهان فرمود و مفتخر نمود بایالت فارس ولکن در واقع منصب صدارت داشت درسته هزار و بیست و يك در شیراز از دنیا رفت و جنازه اش را حمل نمودند بمشهد مقدس و در زیر همان گنبدی که خود ساخته بود دفن شد و بین صفه جنوبی و شرقی صفه بزرگی است که از او میرود بدار الضيافه مبارکه و گویا اول درب حرم مطهر از همین راه بوده که می آمدند بگنبد اشوردیخان و از آنجا مشرف میشدند بحرم مطهر چون در دارالضیافه سردر بسیار عالی هست و کاشی های معرق بسیار ممتازی دارد و دارالضیافه را جناب مستطاب اجل اشرف آقای حاج میرزا محمد علی قائم مقام رضوی دام اجلاله که رئیس و سرسلسله سادات رضویت در سنه هزار و بیست و پنج تعمیر قابلی کرد و ملکی را وقف فرمود و چند نفر حفاظ معین کرد که صبح و شام حاضر شوند و آنجا قرائت نمایند و از دیوار شرقی او راهی است بصحن جدید و از دیوار شمالی او بکراهی است بصحن عتيق وغالباً مجالس عمومی آستانه مقدسه در آنجا منعقد می شود و در زاویه جنوبی رواقهای مقدسه بیتی است مسمی براه کشیک خانه و طول آن از مغرب بمشرق تقریباً هشت ذرع است و عرض آن تقریبا هفت ذرع است و زمین آن سنگ مرمر است و ازاره آن سنگ سیاهست و فوق آن تاسقف

ص: 651

آئینه کاریست و در یست و در مغرب آن باب وسیعی است بدار الحفاظ و در مشرق آن باب وسیعی است بمدرسه علی تقی میرزا و ضلا عنوان مدرسه بودن ندارد بلکه فوقانی غربی آن کتابخانه مقدسه و مرافق آن است و تحتانی آن کشیخانه خدام است و فوقانی جنوبی آن اطاق تشریفات است و بسیار باشکوه و طویل و عریض است و تحتانی آن حجرات خدام است و فوقانی شمالی آن حجره متعلق پیشخدمت باشی آستانه مقدسه است و تحتانی آن قهره خانه حضرتی است و فوقانی و تحتانی شرقی آن جزو حجرات صحن جدید است و مسکن سرکشیک ها وخدام است و در زاویه شمالی رواق های مقدسة بناء مربع مستطیلی است مسمی بر اهر و سقاخانه و طول آن از جنوب بشمال شش ذرع است و عرض آن پنج ذرع و نیم است و زمینش سنگ مرمر است و ازاره آن سنك سياه و بالای آن سقف آئینه کاریست و در شمال آن درب وسیعی است که بایوان طلای صحن عتیق باز می شود و در جنوب آن درب وسیعی است بدار السیاده مبارکه و در مشرق آن نزديك بدرب دار السیاده پنجره آهنی دارد بآخر مسجد پشت سر که قبر مرحوم حاج سید محمد قصیر است و در نزديك درب ایوان طلا نصف دائره گلدسته بالای ایوان طلا است که نصف دیگر آن میان دیوار است و در مغرب آن یکپارچه سنگاب مجوف بسيار بزرك ضخیمی است که تقریبا دو کر آب می گیرد و در اطراف آن سنگاب بخط واضحی حجاری شده «السلطان المعظم شهنشاه الاعظم مولا ملوك العرب والعجم سلطان ارض الله حافظ بلاد الله مجد الممالك علاء الدولة والدين لحيات الاسلام والمسلمين ظل الله فى العالمين كهف الثقلين سلطان الخافقين ذو المناقب و المناصب محمد بن مسعود اعز الله انصاره » بتاریخ اوائل شعبان سنه پانصد و هفتاد و هفت و پشت سر سقاخانه حجره ایست که فعلا متعلق بحاجب التولیه است و فوق این حجره گنبد کاشی است و معلوم نیست که گنبد از کیست و بجهت چه ساخته شده

مطلب ششم - در خصوصیات و تواریخ درهای واقعه در حرم مطهر و رواق های مقدسه

بدانکه در آستانه مقدسه دو درب طلا هست و هیجده درب نقره و سه درب چوبی که ارطلا نفیس تر است :

اول درب طلابی که از دار الحفاظ داخل حرم مطهر می شوند

این درب در سنه هزار و دویست و هفتادو دو در تولیت میرزا محمد حسین عضد الملك قزوینی طلا شد، آیات و احادیث زیادی در او به طلا نقش شده و در اطراف این در نوزده شعر از قصيده مرحوم میرزا محمد علیخان سروش بطلا نقش شده در آخر آن قصیده است :

گوئی این خرم حرم خلدی بود پر رنگ و بو *** ليك خلدی بر درش یکدسته ابلیس لعین

كلك مشكين بر درش از بهر تاریخش نوشت *** بوسه زن بر این در و یا نه بفردوس برین

در کاشی های اطراف چهار چوب اشعاری که منسوبست بمرحوم خواجه نصیر طوسی نوشته شده

لوان عبداً اتى بالصالحات خدا *** بود کل نبی مرسل و ولی

وصام ما صام صوام بلا ملل *** وقام ما قام قوام بلا کسل

و عاش في الدهر آلافا مؤلفة *** عار من الذنب معصوم بلازلل

فليس فى الحشر يوم البعث ينفعه *** الا بحب امير المؤمنين على (علیه السلام)

در دورپایه درب پیش روی مبارک برروی کاشی چینی مانندی بسیار ممتاز بخط ثلث برجسته

ص: 652

کتیبه ایست و در سمت بار کسیکه وارد روضه مقدسه می شود مسطور است

«من عمل العبد المذنب على بن محمد المقرى في تاريخ غرة جمادى الاولى سينة اثني عشر وست ماه غفر الله له ولوالديه ولجميع المؤمنين والمؤمنات بمحمد وعترته الطاهرين »

در پیشانی همین درب شعر ابی نواس را نوشته که در مدح حضرت رضا (علیه السلام) می گوید

مطهرون نقيات ثيابهم *** تجرى الصلوة عليهم اينما ذكروا

من لم يكن علويا حين تنسبه *** فعاله في قديم الدهر مفتخر

الله لما برى خلقا فاتقنهم *** صفاكم واصطفاكم ايها البشر

فانتم الملاء الاعلى وعندكم *** علم الكتاب و ماجاءت به السور

دوم - درب طلای پائین پای مبارک که از گنبد حاتم خان وارد حرم مطهر می شود

این درب طلای خالص است و تاریخش هزار و دویست و هفتاد و چهار است

در ترنجهای او بعض از احادیث شریفه بطلا نقش شده و مزین است باین قصیده که مشتمل است باسامی سامیه ائمه اطهار و آن پانزده بیت است، مطلعش اینست

صل يارب على شمس الضحى *** احمد المختار نور الثقلين

و نیز این قصیده بسیار عالی از سروش در آن درب طلا نقش شده و او شانزده بیت است و مطلعش اینست :

زهی بروی خلایق در سعادت و فر *** در حریم علی بن موسی جعفر (علیه السلام)

در یکه خواهد رضوان زپرده دارانش *** در یکه ساید کیوان بر آستانش سر

سپهر خواست که باشد بر این در از حجاب *** بدو چه گفت، بگفتم حجاب خویش مدر

بهشت گفت که هستم بصحن او مانند *** بدو چه گفت، بگفتم که آب خویش مبر

بجای حلقه زرین و حلقه سیمین *** زنند بر در این بارگاه شمس و قمر

بعرش بالد از این بقعه عالم سفلی *** بخلد نازد از این روضه توده اغبر

این درب نیز در تولیت مرتبه دوم عضد الملك طلا شده

سوم - درب نقره پشت سر مبارك که از توحید خانه وارد حرم مطهر میشوند

این در مشبکست و طرفین آنهم پنجره نقره است، تاریخش هزار و دویست و نود و چهار است که در تولیت میرزا سعید خان متولی وزیر امور خارجه از نقره آستانه مقدمه که در خزانه موجود بود ساخته شده و در آن درب اشعار صبوری نقش شده، مطلعش اینست

این در از کیست که از روی نیاز *** عرش دادار ورا برده نماز

چهارم - درب نقره که از دارالسیاده وارد دارالحفاظ میشوند

بانی آن سلطان مراد میرزای حسام السلطنه پسر عباس میرزای نایب السطنه است در آن قصيدة صبوري ملك الشعراء نقش شده و آن بیست و هفت بیت است مطلعش اینست

این در قدس از رواق کیست که ساید *** پاشنه بر نه رواق طارم اخضر

و در ماده تاریخش گفته :

گفت صبوری برای سال طرازش *** اکنون سلطان مراد یافته زین در

(1289)

ص: 653

مخفی نماناد لطف این مصراع تاریخ

پنجم - درب نقره که از سر کشیکخانه وارد دارالحفاظ میشوند

بانی آن نیز حسام السلطنه است، در آن نیز قصیده صبوری نقش شده و آن بیست و هشت بیت است ، مطلعش اینست:

بیارگاه سپهر اشتباه سپهر اشتباه سبط رسول *** که جن وانس بخاك درش بود محتاج

و در ماده تاریخش گفته

یکی نهاده بر این در سر ارادت و گفت *** نهاده اند براین در شهان عالم تاج

(1289)

ششم - درب نقره که از مسجد گوهرشاد آغا وارد دارالسیاده می شود

این درب را انیس الدوله زوجة ناصر الدين شاه بانی شد در سنه هزار و دویست و هشتاد و چهار که با مرحوم ناصرالدین شاه بزیارت مشرف شد در ترنجهای آن بعض از آیات شریفه و اخبار مقدسه نقش شده

در دوره این درب بخط نستعلیق بسیار خوب قصیده مینا نقش شده و آن بیست و سه بیت است از آن اشعار است این چند شعر :

نور حق طور تجلی پورموسی شاه طوس *** شبل زهراء سبط پیغمبر سلیل حیدرا

مظهر یزدان خداوند قضا فرمان رضا *** کاستان عالیش از عرش اعظم برترا

علت ایجاد عرش و کرسی و لوح و قلم *** باعث تكوين خاك و آب و باد و آذرا

ای نیابد شبه او غواص قدرت تا ابد *** گر برون آرد ز بحر آفرینش گوهرا

تلزم ایجاد را هم کشتی و هم ناخدا *** کشتی ابداع را هم بادبان هم لنگرا

هفتم - درب نقره که از راهرو سقاخانه وارد دارالسیاده مبارکه می شود بانی آن امین اقدس زوجة مرحوم ناصرالدین شاه است

در در ترنج بالای آن یکمصرع بطلا نقش شده « قال رسول الله ص » در زیر آن ايضا بطلا این بیت نقش شده

بدرگاه رضا در دولت شه ناصر الدین کرد *** این در را مهین بانوی عظمی نقره آگین

در ترنج بالای آن مصراع دیگر بطلا نقش شد و انا مدينة العلم وعلى بابها »

در زیر آن ایضا بطلا این بیت نقش شده

بهر تاریخش یک آمد از عرش و گفتا *** از امین اقدس این درب مقدس یافت آئین

(1307)

هشتم - درب نقره که از کفشداری صحن عتیق وارد ایوان طلا می شود

در آن قصیده فرائی نقش شده ، مطلعش اینست

این در حالی که سوده جبهه خود را *** در بر آن نه روان گنبد مینا

در ماده تاریخش گفته شده

از پی تاریخ گفت حاجب این در *** باب جنانی گشوده گشته از اینجا

(1252)

ص: 654

در سلطنت محمد شاه و تولیت حاج موسی خان ساخته شده

نهم - درب نقره که از ایوان طلا براهرو سقاخانه میرود ، و در آن قصیده از پریشان نقش شده و از آن قصیده است

قدسیان بهر سلامش قافله در قافله *** عرشیان بهر طوافش کاروان در کاروان

بار بندند هر دم جانب ارض و سما *** بال بگشایند هر که بر مکان و لا مکان

با چنین رتبت بود یا لیتنی کنت تراب *** عرش را برخاك پاك حضرتش ورد زبان

در ماده تاریخش گفته :

كلك مشكين پريشان سال تاریخش نوشت *** درگه شاه ولایت بوسه گاه انس و جان

(1246)

این درب هم در تولیت حاجی میرزا موسی خان نقره شد

در چهارچوب این درب اشعاری بنقره رسم شده منجمله این شعر است خديو خاك خراسان وشاه خطه طوس *** امین دین خداوند و شرع پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم)

در ماده تاریخش این شعر نقش شده

قلم گرفت بتاريخ سال سرخوش و گفت *** پناه اهل زمین در دو عالم است این دد

(1272)

معلوم می شود خود درب مقدس در تولیت حاجی میرزا موسی خان نقره شده و چهارچوب آن قبل از تولیت وزیر نظام نقره شده

دهم - درب نفره که از ایوان طلای صحن عتيق بقر آنخانه مبارکه مشرف میشوند

در ترنجهای این درب بعضی از آیات شریفه واحاديث نبويه نقش شده و بانی آن مظفرالدوله ابراهیم خان خمسه است در آن قصیده نقش شده و از آن قصیده است:

فروغ ديده زهراء على بن موسى *** سلیل حیدر صفدر قسیم جنت و نار

مسیح درس سخن خواند درد بدانش *** وزان سپس دم جانبخش یافت در گفتار

تاریخش 1274 است

یازدهم - درب نقره که از ایوان طلا وارد توحید خانه مبارکه می شود و آنرا امیر نظام حسین علی خان گروسی تقدیم کرده در ترنجهای آن بعضی از سور و آیات قرآنیه و احادیث نبو یه نقش شده و قصیده از سرخوش نیز در او نقش شده و در ماده تاریخ آن گفته

نکرده فکر بتاريخ سال سرخوش و گفت *** بحق حق که در این در نشد کسی مایوس

(1273)

دوازدهم درب نقره که از گنبد الله وردیخان وارد توحیدخانه مبارکه می شود

بانی آن زوجه سهام الدوله حاكم بجنورد است در حدود سنه هزار و سیصد و بیست تقديم آستانه مقدسه شده

سیزدهم درب نقره که از مدرسه علینقی میرزا وارد راهرو کشیکخانه می شود، این درب را نصیر الملک شیرازی در زمان تولیتش از نقره آستانه مقدسه که در خزانه ذخیره شده بود ساخته است سنه 1319

ص: 655

چهاردهم - درب نقره که از ایوان طلای صحن جدید وارد راهرو دار السعاده می شود در ترنجهای این درب بعضی از احادیث نقش شده و قصیده در آن نقش است و در ماده تاریخش گفته

بمطلع سر مطلع افزود و گفتا *** زهی زین در فیض و باب مواهب

(1278)

در تولیت میرزا جعفرخان مشیرالدوله ساخته شده

پانزدهم - درب نقره که از راهرو دار السعاده وارد دارالسعاده می شود

و آن چهار ترنج دارد، در ترنج بالای مصراع چپ نقش شده بخط ثلث « في ايام دولت السلطان الاعظم والخاقان العظم ابو المظفر ناصرالدین شاه قاجار خلد الله ملکه »

و در ترنج پایین همان مصراع نقش شده « وتشرف بتفضيض هذا الباب الشريف الواقع في البقعة التي هي والله روضة من رياض الجنة ومن دخله كان آمنا»

و در ترنج بالای مصراع راست درب نقش شده «قد استعد مؤتمن السلطنة العلية مقرب الحضرة الرضويه ذوالریاستین میرزا فضل الله المتولى . ذو الشوكة البهية وزير نظام »

و در ترنج پائین این مصراع نقش شده و باصابت سعایت تراب آستان سلطان ابوالحسن (علیه السلام) ابو الحسن الشريف الحسيني سركشيك الخامس (1270)

شانزدهم - درب نقره که از صحن عتیق وارد کفشداری بزرگ می شود

بانی آن مشیرالدوله است که در سنه هزارو سیصد و بیست و سه در تولیت میرزا کاظم آقا داماد مرحوم ناصر الدین شاه تقدیم نمود

هفدهم درب نقره که از صحن عتیق وارد کفشداری كوچك می شود

بانی آن آصف الدوله شاهسون ،است این درب هم در حدود تاریخ درب سابق ساخته شده

هیجدهم - درب نقره که از صحن جدید وارد کفشداری قائینی ها می شود ، بانی آن مرحوم حاجی سید محمد رئيس التجار یزدی است در حدود سنه هزار و سیصد و سی و پنج هجری

نوزدهم دربی که از ممر سقاخانه میرود بدار السیاده پشت درب نقره که امین اقدس بانی آن بوده و این درب از چوب شمشاد است و منبت کاریست

در بالای چهار چوب این درب بخط برجسته در چوب جسته در چوب کنده شده «امر بتجديد الباب من خالص ماله العبد المذنب الراجي ناصر الدولة والدين شمس الدين الحباني تقبل الله منه في تاريخ سنه خمس وتلين و سبع ماه بعمل استاد على النجار النيشابورى»

بیستم - دربی که از ایوان طلای صحن عتیق وارد توحیدخانه می شود پشت درب نقره که امیر نظام گروسی تقدیم کرده، این درب هم نیز از چوب شمشاد است، در حاشیه آن سوره مبارکه جمعه منبت کاری شده با بعض سور قرآنیه دیگر

بیست و یکم دربی که از توحید خانه داخل حرم و رواق پشت سر می شود علاوه بر درب نقره و این درب هم از چوب شمشاد است و متنش مشبکست

در حواشی و صفحه فوقش اشعار دعبل وخطبه که مشتمل است بر اسماء و القاب مقدسه چهارده معصوم بخط برجسته از چوب کنده شده

( ج 41)

ص: 656

در دوره چهار چوب طرف توحید خانه سوره مبارکه «عم» و سوره «سبح اسم ربك الاعلى» و بعض از سور و آیات شریفه دیگر بخط جلی منبت شده، محتملست که بانی و خطاط و نقار و نجار این سه درب یکی باشد انصافا این سه درب بمراتب از درب طلا نفیس تر و جلوهشان بیشتر است بلکه از عتیقه های دنیا محسوب می شود چون اینها منبت و ریزه کاری شده بقلم و سور و آیات و احاديث بخط نيك بسيار اعلا در آنها منبت ومنقش شده و خیلی عجب است که فولاد ضریح مطهر از کثرت تقبیل و استلام سائیده شده و خطوط این در بهای مقدسه با آنکه از چوب کنده شده و تاریخشان هم مقدمست از تاریخ نصب ضریح مقدس معذلك نه سالیده شده و نه کنده شده

مطلب هفتم - در خصوصیات و تواریخ صحن عتیق

و آن در شمال روضهٔ مقدسه و پشت سر حرم مطهر است طول آن از مغرب بمشرق هفتاد و شش ذرعست و عرض آن شصت ذرع است جمعاً مساحت این صحن مقدس پنجهزار وصدوشصت ذرعست

بانی نصف جنوبی آن امیر علی شیر وزیر سلطان حسین بایقرا ابن ميرزا منصور بن میرزا با يقرا ابن شیخ عمر بن امیر تیمور بود که درسته هشتصد و هفتاد و دو این نصفه صحن را بنا نمود و يك در صحن امیر علی شیر فعلا کشیکخانه در بانهاست و در دیگر محاذی آن بازار زرگرها است و دروسط آن ایوان طلا است

این ایوان مقدس آنچه زیر طاق است طولش از مغرب بمشرق نه ذرهست و عرضش هفت ذرع و نیم است و فرش زمین این ایوان سنگ مرمر است و ازاره آن سنگ مرمر يشم نمای قدنماست و می توان گفت سنگ های ازاره این ایوان مقدس از نفائس است و بالای ازاره کتیبه ایست که بعضی از احادیث در فضیلت زیارت حضرت رضا (علیه السلام) بفارسی بسنك محجر شده بخط نستعلیق بسیار خوب

فوق این کتیبه خشت های طلا است تا سقف و در محراب ایوان قصیده به طلا نقش شده و آن قصیده بیست و پنج بیت است و مطلع آن قصیده اینست

حبدا این منظر اعلا که فردوس برین *** بر در صحنش چه زائر از صداقت جبهه ساست الخ

از این اشعار چنین مستفاد می شود که این ایوان مقدس را با گلدسته فوقش نادر شاه طلا کرده و در آخرش نوشته کتبه محمد علی بن سليمان الرضوى غفر ذنوبهما في شهور سنه خمس و اربعين ومأة و الف

این ایوان مقدس چهار غرفه فوقانی بالای چهار در نقره که در ایوان است دارد و در منطقه ایوان فوق این غرفها کتیبه در فضیلت زیارت حضرت رضا (علیه السلام) بعربی نقش شده

در پایه قبلی ایوان نزد راه رو سقاخانه قصیده از مرحوم ناصرالدین شاه بنك مرمر محجر شده و مطلعش اینست

بودی ز ازل ای سبب ایجاد عدم را *** نزد ملك العرش تو مقصود حرم را

بريك كف دست تو نهاده است خداوند *** گرداب عتاب خود و دریای کرم را

و در آخرش می گوید:

ص: 657

سلطانی عاصی است که در دام معاصی است *** رحمی که عقوبت نه روا صید حرم را

در کتیبه سر در ایوان طلا سوره مبارکه کهیعص بخشت کاشی رقم شده و در دوره آن بخط کوفی زرد بعضی از سوره مبارکه پس رقم شده

و در پیشانی این سر در باط زرد بسیار ممتازی بروی کاشی معرق مسطور است في ايام دولة السلطان الاعظم والخاقان المعظم مالك رقاب الامم مولى ملوك العرب والعجم شاه سلطان حسين ميرزا با بقرا خلد الله ملکه پهلوی ایوان طلا دو کفش داری بسیار با شکوهی است و خیلی مناسب است که این رباعی در آن درج شود

هذا الافق المبين قد لاح لديك *** فاسجد متذللا و عفر خديك

ناطور سينين فالحضض الطرف به *** هذا حرم العزة فاخلع نعليك

ايضا این رباعی را که مرحوم ناصر الدین شاه فرموده:

در طوس جلال کبریا می بینم *** بی پرده تجلی خدا می بینم

در کفشکن حریم بود موسی *** موسی کلیم با عصا می بینم

دیگری گفته :

در کفشکنت سناده جبریل امین *** جاروب کشد بگیری حور العین

سازند بمبار کفش زوار ترا *** كحل البصر ملايك عليین

مکاره که بالای ایوان طلاحت ظاهر آشاه طهماسب پسر شاه اسمعیل صفوی او را ساخته چنانچه در مطلب چهارم از مطلع الشمس نقل شده

از اشعاریکه در محراب ایوان طلا نوشته شده که آنها ذکر شد معلوم شد که طلای این گلدسته را نادر شاه کرده و از تاریخ کتیبه گلدسته نیز معلوم می شود چون کتیبه اش صلوات بر حضرت رسول من و ائمه طاهرین است سنه 1142 هجری در زیر خشتهای طلا بعثت بنائی آیه شریفه انا فتحنا لك فتحا مبینا را نوشته .

نصفه شمالی این صحن عتیق را مرحوم شاه عباس کبیر بانی شده

چنانچه در تاریخ عالم آراست شاه عباس كبير درسته هزار و صدو بیست و يك مشرف شد بزیارت حضرت رضا (علیه السلام) و امر فرمود که صحن مقدس را وسعت دهند و خیابانی از دروازه غربی شهر تا دروازه شرقی بسازند و آب چشمه کلیب را هم از درواز مغربی داخل شهر کنند که از وسط شهر بگذرد تا برسد صحن مظهر و از دروازه غربی خارج شود مساران را احضار فرمود و بزودی مقصود سلطان را انجام دادند این آب چشمه کلیب است برکات زیادی دارد

در دار السلام از تقة الاسلام نوری از کتاب حبل المتین سید شمس الدین نقل فرموده از کربلایی مؤمن گفت من در سفر زیارت حضرت رضا رفیق شدم با شخص کوری و غذای او را هر شبه تعهد کردم تاوارد مشهد شدیم در میان کاروانسرایی منزل کردیم

شب که شد آن رفیق کورمان نیامد

چون وقت سحر شد در عالم رؤیا دیدم گویا داخل صحن مظهر شدم در طرف پنجره شخص بزرگواری نشسته بود و دو نفر مقابلش ایستاده بودند

ناگاه صدایی از میان حرم مطهر بلند شد که یکنفر می گفت : « اشفنی یا مولای»

ص: 658

پس آن بزرگوار یکی از آن دو نفر فرمود: چند قطره از این آب بدو چشمش بچکانید

پس من از خواب بیدار شدم غسل کرده و داخل حرم مصهر شده، دیدم رفیقم چشمهایش صحیح و سالم در میان حرم مشرفست

گفتم چه شد که شفا یافتی ؟

گفت: آمدم زیارت رفتم ببالاسر مطهر و از حضرت شفای چشمم را خواستم چیزی نفهمیدم بغیر آنکه چند نطره آب ریخت میان چشم وشفا یافت :

بعد معلوم شد همان وقتی بود که من آن خواب را دیده ام

گویا بعض از تعمیرات یا بعضی از بناهای صحن شریف عتیق بهمت والای شاه عباس ثانی بوده چنانچه در دوجا اسم ایشان کتیبه شده

اول در پیشانی سر درب ایوان عباسی بخط زرد بسیار خوب نوشته است

( أمر بتعمير هلا العمارة المباركة الرضويه السلطان الاعظم والخاقان المعظم مولا ملوك العرب والعجم السلطان بن السلطان ابو المظفر شاه عباس الثاني الصفوى الموسوى الحسيني بهادرخان كتبه محمد رضا الامامي في سنه هزار و پنجاه و نه

دوم در بالای چهار چوب درب صحن بالا خیابان بخط ثلث نظیر این عبارت بسنك حجاری شده

مقابل ایوان طلا ایوان عباسی است ، طول و عرضش باندازه ایوان طلاهست در جوف ایوان عباسی کاشی های معرق بسیار ممتاز کار کرده اند

محرابی هم دارد مثل محراب ایوان طلا که دوره آن بخط ثلث نوشته شده

« درسنه تسع وخسين والف »

در میان محراب بخشت های کاشی نگاشته شده

«قدامر بتعمير هذه العمارة المباركة الرضويه السلطان الاعظم والخاقان المعظم محمد شاه قاجار خلد الله ملکه واحسانه»

این ایوان مثل ایوان طلا چهار غرفه دارد در زیر هر غرفه نور و آیات قرآنیه بر روی کاشی نگاشته

بدانکه چهار ایوان و چهار سر در بزرگ در چهار طرف صحن مقدس است که در منطقه و اطراف آن ایوانها سور قرآنیه و آیات شریفه نوشته شده

در بالای محراب ایوان عباسی گلدسته طلائیست معانی گلدسته طلای بالای محراب ایوان طلا و او را نادرشاه افشار ساخته و طلا کرده

در مطلع الشمس است که نادرشاه امر کرد گلدسته بالای ایوان عباسی را بنا نمودند و تا مدت چهل روز او را تمام و تذهیب نمودند واسطه آنکه در حرم مطهر حاجتی از خدا خواسته بود چون آمد میان ایوان طلا حاجتش برآورده شد بناها را طلبید و امر کرد چهلروز گلدسته را باین اوصاف بسازند و او را بخشت طلا تذهیب نمایند کتیبه این گلدسته نیز در صلوات بر حضرت رسول (صلی الله علیه وآله وسلم) وائمه طاهرین (علیه السلام) است و در آخر رقم كرده «في ذيقعدة الحرام سنه هزار و صد و چهل و پنج»

در سر درب صحن خيابان عليا وخيابان سفلی در طرف داخل صحن و خارج آن سور قرآنيه و

ص: 659

آیات شریفه واحادیث مقدسه بالای کاشی معرف و غیر معرق نوشته شده و در بالای سر درب خیابان علیا ساعت بزرگی نصب است چنانچه بالای سر در خیابان سفلی نقاره خانه حضرتی است و در پیشانی خارج سر در خیابان علیا بخط ثلاث این رباعی از مرحوم میرزا سعید خان متولی وزیر امور خارجه نوشته شده

در حضرت شه چه گفت بايد لبيك *** اینجا نه سلام رسم باشد نه عليك

این وادی قدس است نگهدار ادب *** این عرش مقدس استفاخلع نعليك

در بالای چهار چوب درب صحن خیابان سفلی یکپارچه سنگست بعرض دهنه در هلالی و در آن بازده شعر روى سنك محجر شده مطلعش اینست

در زمان شهنشه دوران *** آن نسب بو تراب دین پرور

در ماده تاریخش فرموده

ها تفی گفت بهر تاریخش *** بهرفردوس ره بجوزین در

(1044)

بدانکه زمین صحن مقدس سنگ خارا هست و از وسط صحن نهر چشمه کلب جاری است که از دروازه بالا خیابان وارد می شود و از وسط خیابان همه جا می آید و از درب صحن عليا وارد صحن می شود و از درب صحن سفلی خارج می شود

در وسط صحن سقاخانه نادر است که او را نادر شاه ساخته و بخشت های طلا مزین نموده حوضش يكپارچه سنگ مرمر است که بامر نادرشاه از هرات آوردهاند که تقریبا به کر آب میگیرد و آنچه را که نادرشاه از مزرعه دهسنگ مالك بود وقف بر این سقاخانه نمود، در این صحن عتیق سه پارچه سنگ هست که درمیان مشهد مستاز است

اول سنك سقاخانه مبارکه -دوم سنگی که بالای پل جوی آب گذارده شده در مقابل پنجره فولاد که سنگی بآن بزرگی و ضخیمی گویا در مشهد نباشد

سوم - سنك زير نقاره خانه که بان مسطحی گویا سنگی در مشهد نباشد

مطلب هشتم - در خصوصیات و تواریخ صحن جدید و بست بالا خیابان و پائین خیابان

اما صحن جدید - بنای فتحعلی شاهی است و آن در مشرق روضه مقدسه و پائین پای مبارك واقع است

طول آن از مغرب بشرق تقریبا هفتاد و دو ذرع است و عرض آن چهل و نه ذرعت جما به هزارو پانصدو بیست و هشت ذرع می شود و آنرا خاقان منفور مرحوم فتحعلی شاه قاجار بانی شد درسنه هزار و دویست و سی و سه و مرحوم حاجی میرزاموسی خان متولی باشی در سنه هزار و دویست و شصت در سلطنت محمد شاه ابن عباس میرزا ابن فتحعلی شاه کاشی کاری کرد

ایوان طلای صحن جدید که وصل بدار السعاده است طولش از شمال بجنوب ده ذرعت و عرضش همانقدر که زیر طاقت شش ذرعت و مرحوم میرزا محمد حسين عضد الملك در ایام حکومت حسام السلطنه بامر مرحوم ناصر الدین شاه قاجار او را طلا کرد درسنه هزار و دویست و هفتاد و دو

ص: 660

زمین این ایوان و ازاره آن سنگ مرمر است، در این ایوان کتیبه باطلا نگاشته شده و آن بیست و هشت بیت است ، مطلعش اینست

این بارگاه کیست که از خاك پاك طوس *** انوار او فکنده عرش برین عکوس

در اول این کتیبه بخط ثلاث نوشته اند: « سلام عليكم طبتم فادخلوها خالدين »

در طرف دیگر نوشته شده: «سلام علیکم بما صبرتم فنعم عقبى الدار» این ایوان طلای صحن جدید مثل ایوان طلای صحن عتیق چهار غرفه دارد و در وسط این صحن جدید سقاخانه ایست از یکپارچه سنگ سیاه باندازه سنكلب صحن عتیق و او را مرحوم میرزا رضا خان مؤتن السلطنه بانی بوده

مخفی نماند که صحن بمنزله بیرونی صاحب حرم است که اگر زواری بصاحب حرم وارد شوند بجهه منزل معطل نشوند و در حجرات اطراف صحن منزل کنند، باین نظر است که واقفین پول زیادی خرج می کنند و جهت مراقد مطهره صحن میسازند و در اطراف آن چنین حجرات فوقانی و تحتانی بنا می کنند ، حجرات فوقانی و تحتانی صحنين شاید علاوه بر صد و پنجاه حجره باشد ، لكن هزار افسوس که حجرات تحتانی محنین را تجارو اعیان مقبره برای خود ساخته اند و درب آنها را قفل نمودهاند و راضی نمیشوند احدی قدم میان آن حجرات بگذارد و حجرات فوقانی را آنچه مرغوبت اعیان و اشراف آستانه مقدسه آنها را مقفل نموده باسم خود ضبط کرده اند و کسیرا بحاريه هم را نمیدهند

اما بستین - بدانکه از دم بست بالا خیابان تا دم بست پایین خیابان تقریبا سیصد و چهل ذر هست که از مقابل پنجره فولاد که محاذی ضریح مطهر است تقریبا تا درب هريك از دو بست صدو هفتاد در هست لکن چون پنجره فولاد در وسط حقیقی صحن عتیق نیست بلکه باندازه پانزده ذرع تقریبا مائلست بدرب صحن پایین خیابان از اینجهت بست پایین خیابان اطولست از بست بالاخیابان

بدانکه در بست بالا خیابانست میهمانخانه حضرتی که همه روزه مقدار قابلی برنج طبخ می شود بجهت زوار حضرت رضا (علیه السلام) و بسیار هم منظم است خصوصا از زمان تولیت آقای اسدی که ایشان مهمانخانه را تعمیر قابلی کردند و غذاهم در کمال نظافت با خورشهای قابلی میرسید زوار و بمهمان های حضرت رضا (علیه السلام) و قسمت شمالی بست علیا را تازه تعمیر بسیار قابلی کرده با اساس صحیحی و می خواهند کتابخانه را بیاورند باینجا و بست پایین خیابان هم تازه تعمیر قابلی شده و زمین هر دو بست بنك خارا مفروش است

مطلب نهم - در خصوصیات و تواریخ مسجد گوهر شاد آغا

در واقع این مسجد شریف صحن جنوبی روضه مقدسه است و بانی آن گوهرشاد آغازوجه شاهرخ این امیر تیمور است

سابقا گفتیم این مخدره در سنه هشتصد و بیست و یك این مسجد را ساخته و بانی آن شده واسم شریفش دو دو موضع مسجد بکاشی معرق ضبط شده :

یکی در کتیبه ایوان مقصوره که بخط برش میرزا بايستقر است

و دیگر در دیوار رو قبله ایران دارالسیاده مبارکه که انشاء الله مفصلا ذکر می شود

این مسجد مبارك در حسن بنا وزينت بکاشی معرق و در کثرت عبادت کم نظیر بلکه نظیر

ص: 661

است طول این مسجد از جنوب بشمال تقریبا پنجاه و سه فزع و عرضش چهل و هشت ذرع است جمعا دو هزارو پانصد و چهل و چهار ذرع می شود و چون در اطراف آن شبستان های بزرگی است. این مساحت بنظر نمیاید در و دیوار و صفه های او اسماء الله و آیات قرآنی و احادیث شریفه است و ما اختصار می کنیم بذکر چهار ایوانیکه در چهار طرف این مسجد است

اول ایوان مقصوره که در جنوب مسجد واقع شده و آن ایوان گنبد بسیار عالی و دو گلدسته در دو طرف ایوان دارد و دهنه ایران مقصوره دوازده ذرع است و طول آن سی و چهار نوع است و عرض آن مختلف می شود و ارتفاع دهنه ایران بیست و پنج ذرع و نیم است و ارتفاع گنبد و گلدسته ها تقریبا سی و چهار ذرع است

در محراب ایوان مقصوره کتیبه ایست که در حاشیه محراب بکاشی معرق کتیبه شده آیه شریفه آية الكرسي تا الى النور بزيادتي صدق الله العظيم وصدق رسوله الكريم و بخط کوفی زرد در میان همین کتیبه بعضی از آیات شریفه نوشته شده

کتیبه دیگریست در حاشیه محراب كه بسنك مرمر بسیار سخت منبت شده بعضی از آیات قرآنیه و پایه ایوان در داخل بعوض کاشی سنگ های مرمر تراشیده کار گذارده شده

در خارج دهنه ایوان کتیبه ایست بسیار درشت و واضح بخط بایسنقر بن شاهرخ بن امير تيمور پسر گوهر شاد آغا باین عبارت

« بسم الله الرحمن الرحيم قال الله تعالى انما يعمر مساجد الله تا آخر آيه شريفه وقال النبي صلى الله عليه و آله من بنى الله مسجداً ليذكر اسم الله في بنى الله له بينا في الجنة» تا اینجا خط با يستقر است از اینجا ببعد گویا خطمحمد رضای امامی است که نوشته :

« قد انشأت هذا المسجد الجامع الاعظم والبيت المحرم في ايام دولت السلطان المعظم والخاقان الاعدل الاكرم مولى ملوك العرب والحجم السلطان بن السلطان ابو المظفر شاهرخ بن امیر تیمور گورکانی بهادر خان خلد الله ملکه وسلطانه و افاض علی العالمین بره و عدله واحسانه الحضرة العليا والجليلة الكبرى شمس سماء العفة والسداد الموصوفة بالشرف والعز والرشاد گوهرشاد ابدت عظمتها ودامت عصمتها وكثرت بركاتها بالنية الصادقة القصوى والعقيدة الراسخة العظمى لحصول المأمول راجية من الله باحسن القبول من عين مالها لحسن مآلها واصلاح بالها يوم تجزى كل نفس اعمالها ابتغاه لوجه الله باز از لفظ الله تا آخر کتیبه خط بایستقر است وطلبا لمرضاته وشكراً على آلاته وحيداً على حماته فتقبلها ربها بقبول حسن الى ان قال كتبه راجيا الى الله بايستقر بن شاهرخ بن تیمور گورگاني في سنه احدى وعشرين وثمان ماة

در سرکتیبه بایستقر دو سطر است بخط خفی بکاشی معرق باین عبارت « اتفق تحريرها في اوائل شهر الله المبارك رجب المرجب سنه احدى وعشرين وثمان ماة »

در آخر کتیبه بقرینه سر کتیبه نیز دو سطر است باین عبارت «عمل عبد الضيف الفقير المحتاج العناية الملك الرحمن قوام الدين بن زين الدين شيرازي الطيان »

در خروجی جلو ایوان مقصوره طرف يمين بخط ثلاث بکاشی معرق نوشته « قال النبي (صلی الله علیه وآله وسلم) المؤمن فى السجد كالسمك في الباء »

و در طرف یسار نوشته «المنافق فى المسجد كالظير فى النفس في شهور سنه احدى وعشرين و ثمان ماة»

این سه تاريخ سنه هشتصد و بيست و يك است

ص: 662

در پیشانی ایوان مقصوره بخط ثلث بکاشی معرق زرد مرقوم است و العظمة والكبرياء والعزة والبقاء لخالق الارض والسماء ، و در آخرش دارد كتبه محمد رضا الامامي الاصفهاني سنه سبع وثمانين بعد الالف»

و در دو گلدسته ترنجها دارد و تمامش اسماء الله است

در زیر مقرنس گلدسته ها کتیبه ایست بخط ثلث و تعمیریست و در هر دو این دو آیه شریفه مرقوم است «قال الله تبارك وتعالى يا ايها الذين آمنوا اذا نودى للصلوة (تا) لعلكم تفلحون كتبه محمد حسين الشهير بالمشهدى سنه هزارو دویست و هفتاد و چهار»

در پائین منارها قصيده بخط نستعلیق برروی کاشی نوشته شده و آن هیجده بیت است و مطلعش اینست :

در آستان ملک پاسبان خسرو طوس *** رضا ولی خدا شاه آسمان خرگاه

على سلالة موسى که کانات برند *** بر آستان جلالش ز حادثات بناه

ودر آخرش دارد

چه شد ز رفعت تاریخ سال تعمیرش *** کمند فکرت مینای خورد بین کوتاه

سر از دریچه مؤذن برون نمود و سرود *** اذان اشهد ان لا اله الا الله

دوم - ایوان دارالسیاده که در شمال مسجد واقع شده و ایوان رو قبله اش می گویند در بالا سر درب نقره انیس الدوله بکاشی معرق بخط زرد درشت دو سطر باین عبارت نوشته است «قد وقع تعمير هذا المسجد الجامع في ايام دولة الخاقان الاعظم شاه عباس الصفوى الحسينى من عين مال المغفور المبرور خواجه صفر الجيلاني بحى الفاضل الصالح التقى مولا ناحين خادم الجيلاني طلبا لنيل ثواب الاخروى كتبه محمد حسين الشريف »

در طرف پیار این دو سطر جلی بخط خفی تر بکاشی معرق نوشته و این خط قدیمی است «الآمرة بعمارة هذا المسجد صاحب الرشد والرشاد المعظمة گوهر شاد »

در طرف یمین این دو سطر ايضا بخط خفی تر نوشته شده بکاشی معرق « قدوقع تعمير هذا المسجد الجامع في ايام الدولة الخاقان شاه عباس من عين مال المنفور خواجه صفر جیلانی »

در پیشانی در نقره باخط بنائی بکاشی معرق زرد و زمینه لاجورد سبحان الله مکرر نوشته

در غربی این ایوان بخط بنایی نوشته

« قال الله تعالی یا ایها الذین آمنوا اذا نودي للصلوة من يوم الجمعة » الى آخر مو در انتهاء آن بخط خفی تر زرد نوشته استاد على بناء سنه هزار و پنجاه و دو

در پیشانی مریکه از این ایوان میروند بکفشدارى نزديك بازار بزرك بكاشی معرق نوشته (قدتم مرمة هذه العمارة فى ايام سيد سلاطين الزمان واعظم خواتين الدوران السلطان بن السلطان شاه سلطان حسين الصفوى الحسيني بهادرخان خلد الله ملکه و افاض علی العالمین بره وعدله واحسانه) وتتمه این کتیبه در مقابل او در پیشانی میریکه از این ایوان میروند بکفشداری نزديك پائین با مکاشی معرق نوشته است (حين تشرف بزيارة هذه الروضة الرضوبه و تقبيل تلك العتبة باهتمام مقرب سدته السنيه محمد كاظم بيكا القادم والناظر بهدالسجد الجامع كتبه محمدرضا الامامي »

در دهنه ایران دوره کلمه الله الباقی بخط ثلث بکاشی معرق و كلمه الملك لله بخط كوفي نيز بکاشی معرق مکرر نوشته شده

در جلو این ایوان دو کتیبه است یکی سوره مبارکه انا فتحنا و دیگر سوره مبارکه تبارك لكن

ص: 663

هر دو نا تمام است و راقش محمد رضای امامی اصفهانی است

در پیشانی ایوان بخط زرد و زمینه لاجورد بکاهی معرق مرقومه ( لقد أمر بعبارة هذا البيت والمقام الذى كالمسجد الحرام السلطان الاعظم والخاقان الاكرم ظل الله في العالم السلطان بن السلطان ابو المظفر سليمان الصفوى الموسوى الحسيني بهادرخان ادام الله تعالی نور عدله على بسيط الارضين وخلد خلال عاطفته على مفارق المؤمنين في سنه سبع وثمانين بعد الالف كتبه محمد رضا الامامي الاصفهانی

در جنبین پیشانی این ایوان در دو مربع کلمه جلاله بخط بنائی مرقوم شده پائین تر از آن در دو طرف مرجیت که کلیه محمد من مرقوم شده و پائین تر از آن در دو طرف مرجیت که بخط بنائي بكلمة على (علیه السلام) مزين شده

سوم ایوان غربی که روی بمشرق است

در هر يك از دو طرف روی بقبله و پشت بقبله آن سه طاقست

در پیشانی طاق اول رو بقبله و در اول و دوم غرفه ای پشت بقبله بکاشی معرق بسیار ممتازی آیات کریمه و اسماء مقدسه مرقومست

اما طاق دوم و سوم رو بقبله و طاق سوم پشت بقبله پیشانیشان تعمیر پستی شده و در آنهاهم آیات کریه مسطود است و کتیبه ایران سوره سبح اسم ربك الأعلى بكاشى معرق نوشته است لکن ناتمامت

در دو طرف پایه ایوان مقابل غرفها كلمة طيبه يا علی بخط بنائی مرقومست

چهارم - ایوان شرقی که روی بمغرب است جنب مصر پالین جميع خطوطش معرق و قدیمی است

و آنهم در هر يك از طرف روی بقبله و پشت قبله سه غرفه دارد و در پیشانی این غرفه ها احادیث مقدسه بکاشی معرق بسیار ممتاز مرقوم است

در کتیبه صفه آخر روی بقبله این ایوان این حدیث نوشته شده «قال النبی من نصيب امتي من ناو جهنم کنصیب ابراهيم (علیه السلام) من نار نمرود»

این حدیث بجهت امت مرحومه خیلی وجد وحظ دارد فتأمل

در کتیبه صفه وسط روی بقبله ایران نوشته است «قال النبي (صلی الله علیه وآله وسلم) لو تعلمون ما اعلم لضحكتم قليلا وليكيتم كثيراً» و در کتیبه صفه اول این ایوان روی بقبله نوشته شده «احب البلاد الى مساجدها وابغض البلاد اسواقها»

و در كتيبه دور ایوان بقیه سوره مباركة سبح اسم ربک الاعلی است که در ایران روبرو ناتمام گذارده شده و سوره مبارکه و العصر و در آخرش دارد كتبه ابراهيم فى سنه هزار و دویست و سی و شش و در دو طرف ایوان لفظ علی بخط بنایی در شکل مربعی نگاشته شد مولا بد است است از ذکر اموری

امر اول بدانکه مخدره گوهرشاد آغا مسلما شیعه امامیه بوده و در کمال اخلاص و حسن عقیده این مسجد را بنا نهاده و لذا می توان گفت که این مسجد مقدس اول معبد شیعه است و خیلی نادر است در ساعات يوم ولیله که در این مسجد عبادتی نشود از نماز و تلاوت ودعا و موعظه و تدریس وتهجد ونحو اينها و شوهرش میرزا شاهرخ بن امير تيمور هم شاهراً شيعه بوده و لکن هر دو تقیه می کردند

امر دوم بدانکه در وسط مسجد گوهرشاد سکو مانندیست مربع متساوی الاضلاع یازده ذرع در یازده ذرع و او معروف است بمسجد پیره زن

ص: 664

می گویند وقتیکه خواست گوشاهر شاد این مسجد را بسازد همین موضع خانه پیره زنی بود هر چه می خواست خانه اش را بفروشد پیره زن راضی نشد گفت خودم بانی میشوم و منزل خود را بمسجدیت وقف میکنم منزلش را با چاه آبی که در آن بود وقف مسجد کرد

امر سوم در غرفه نزديك كفشداری طرف بار ایوان رو قبله سنك چهار پایه هست بزرك و در آن بخط ثلث خفی کنده شده « الفقير شمس الدين ابى جعفر الموسوى سنه اثنين وستين وثمان ماة » و بعضى احتمال داده اند که این سنگ روی قبر مقدس بوده در اول امر بعد که صندوق و ضریحی بجهت مرقد مطهر ساخته شده سنگ را آورده اند و در اینجا گذارده اند

امر چهارم - معلوم شد که اسم مقدس حضرت امیر المؤمنین (علیه السلام) در چند موضع از این مسجد مرسوم است لکن بخط بنائی و آن خط مخصوصی است غیر خط کوفی چون مقام تقیه بوده بخطوط محموله اسم مقدس حضرت امیرالمؤمنین را ننوشتند

امر پنجم - معلوم شد که اسم گوهرشاد آغا در این کتیبه ها در دو جا مرسوم است یکی در کتیبه بایسنقر و یکی در یسار پیشانی در نقره ایوان روی بقبله واسم شاهرخ شاه و اسم شاه عباس کبیر و اسم شاه سلیمان و اسم شاه سلطا نحسین صفوی نیز مرسوم است که در زمان این سه نفر از سلاطین صفویه هم در این مسجد مبارك تعمیر شده امرششم - از سابق معلوم شد که درسته هشتصد و شصت و يك ميرزا سلطان ابوسعيدين سلطان میرزا میرانشاه بن امیر تیمور در هرات گوهر شاد آغا را بقتل رسانید و قبرش در پانزده فرسخی هرات معروف است (1)

درسنه هشتصد و هفتاد و دو یادگار محمد بن میرزا سلطان محمد بن میرزا بایسنقر بن ميرزا شاهرخ بن امیر تیمور نبیره گوهر شاد آغا سلطان ابوسعید را بقصاص جده اش بقتل رسانید درسته هشتصد و هفتاد و پنج سلطان حسین بن میرزایی منصور ای میرزا بایقرا ابن شیخ عمر ین امیر تیمور یادگار محمد نبیره گوهرشاد آغا را در نزديك هرات بقتل رسانید

مطلب دهم - در خصوصیات و تواریخ سائر مساجد معروفه واقعه در ارض اقدس

منجمله مسجد شاه که در آخر بازار سر پوشیده نزديك حمام شاه است و آن يك بناه مرجی است واقع در زیر گنبد و آن بنا کتیبه بسیار ممتازی دارد که بکاشی زرد معرق اشعار مناجاتيه حضرت امبرع را نوشته اند که مطلعش اینست

لك الحمد يا ذا الجود والمجد والعلى *** تباركت تعطى من تشاء و تمنع

و در پائین و بالای این کتیبه کاشی های بسیار ممتازی در دیوار منصو بست که بعضی از آن کاشی ها فعلا افتاده است و جلو این مربع جوف كنبد بك صفه ایست که از او وارد این بنای مربع میشوند و در اطراف این صفه بکاشی معرق بسیار مستازی صلوات بر چهارده معصوم نقش شده كه يك يك را بالخصوص اسم برده و کتیبه دوره این صفه که بکاشی معرق بسیار ممتازی نوشته شده آیه شريفه « وما جعلنا القبلة التي كنت عليها » الخ

و در دو طرف این کتیبه اشعاری بفارسی بکاشی زرد معرق نوشته شده لکن چه فایده که غالب این کتیبه و این اشعار ریخته

و در دو طرف این بنای مربع زیر گنبد درب شبستان است که مخروبه شده است و گنبدش بسیار

ص: 665


1- ( احقر در کتاب سوانح الایام از بعضی تواریخ معتبره ذکر کرده ام که قبر گوهرشاد و شوهرش و پسرش هر سه در هرات در مدرسه ایست که خود آن محترمه بنا کرده است - ولد مؤلف)

بلند و عالی است لکن کاشی های گنبد ریخته و گلدستهایش ترنجهای متعدد دارد که در آنها اسماء الله مرقوم است و تاریخش سنه هشتصد و پنجاه و پنج است که سی و چهار سال بعد از مسجد گوهرشاد ساخته شده

و بعضی می گویند بانی این مسجد حضرات ازبکیه بوده اند و باید چنین باشد و اختصاص بعامه داشته باشد اولا بجهت انحراف قبله اش وثانياً بجهت آنکه در آن عصر جمعیت مشهد مقدس زیاد نبوده که احتیاج بچنین مسجد باشکوهی در نزدیکی مسجد گوهرشاد داشته باشد پس باید این مسجد مسجد قبيله وطایفه باشد و فعلا صحن این مساجد بسیار کم است شاید عرضش بیست و پنج ذرع باشد و طولش شش ذرع تقريباً و ظاهراً در سابق بنای با وسعتی بوده والا این ایوان و این گنبد و گلدسته در چنين فضاى تنك مختصری بسیار زشت و مستهجن است

منجمله - مسجدیکه در کنار قبرشان قتلگاه است و معروف است بمسجد امام رضا

در سنگی که در دیوار غربی خارج مسجد نصب است بخط علیرضای عباسی بآن سنك كنده شده و در زمان پادشاه جمجاه مروج مذهب الله اثنى عشر عليهم صلوات الله الملك الاكبر ابو المظفر شاه عباس بهادر خان تعمیر این بیت الله را نمود بنده در گاه مهدیقلی خان ايشك آقاسی باشی سنه هزار و یازده »

منجمله - مسجدی که در پائین خیابان روی حوض انبار واقع است

کتیبه اش بر روی کاشی معرق زرد بسیار عالی بخط علیرضای عباسی و در آخر آن کتیبه است اتفق الفراء من بناء هذا المسجد الشريف و المنبع اللطيف فى ايام الملك العادل والسلطان الكامل المجاهد في سبيل الله السلطان بن السلطان و الخاقان من الخاقان ابو المظفر شاه عباس الثاني الحسينى الموسوى الصفوى بامر عبدة الوزراء و الامراء خواجه بيك كتبه عليرضا عمل محمد خليفه معمار سنه اثنين وحسين بعد الالف»

منجمله - مسجد نائب واقع در بالا خیابان قریب بمدرسه نواب و آن صحنی و به شبستان دارد كه يك شبستان آن ضربی است و یکی چوب پوش و یکی دیگر هنوز رویش باز است و گویا تاریخش با تاریخ مدرسه نواب مقارن بوده

منجمله مسجد صدیقیها واقع در بازار بزرك قريب حمام شاه آنهم نیز صحن و شبستانی دارد ضربی زده

منجمله - مسجد محرابخان که واقع در بازار نوقان است و او مسجد عالی است و صحنی دارد و شبستانی که بالای حوض محرابخان حاکم مرو است که درسته هزاروسی دو در مرو از دنیا رفت و نعش او را بمشهد مقدس حمل نمودند و جوار حضرت رضا (علیه السلام) دفن کردند و او بانی مسجد و حوض زیر مسجد و قلعه محرابخان است که وقف آستانه مقدسه است:

منجمله - مسجد مقبل السلطنه واقع در خیابان سراب و او هم مسجد مستحکم بسیارعالی هست و بانی او ابوترابحان مقبل السلطنه است

منجمله - مسجد آقا حسین واقع در محله سراب آنهم مسجد عالی است. وصحن وسیعی و شبستانی دارد

منجمله - مسجد ملا حیدر که در بازار سر شور است نزديك حمام سالار بهادر

ص: 666

آنهم مسجد عالی است صحن و شبستانی عالی دارد اینها مساجد مصوره است و مساجد دیگر محله زیاد است لکن باین اندازه معمور نیستند

مطلب یازدهم در خصائص و تواریخ مدارس مشهد مقدس

اول که اقدم مدارس مشهد مقدس است مدرسه دو در است که واقع است در اوائل بازار بزرك و در كتيبه اش بر کاشی معرق بخط ثلث بسیار ممتاز نوشته است :

« بعد حمد الله و صلواته على رسوله قداست هذه العمارة في الايام دولة سلطان الاعظم ظل الله في الارضين مغيث المسلمين ابى المظفر شاهرخ بهادرخان سلطان خلد الله ملکه و سلطانه باهتمام الامير الاعظم غياث الدین یوسف خواجه بهادر دامت معدلته تقبل الله منه في محرم سنه ثلث و اربعين و ثمان مأة »

و درمیان مسجد مدرسه كتيبة بخط ثلث از گچ بریده شده و تاریخ کتیبه نیز سنه هشتصد و چهل و سه است و عجب کچی بوده که تا این تاریخ که پانصد سال می شود تقریباً عیب نکرده

و دو گنبد در زاویه غربی و جنوبی این مدرسه است که گنبد غربی کتیبه اش تمامی ریخته و اما گنبد جنوبی در دوره گنبد کاشی معرق بسیار ممتازی این ابیات نوشته است:

هزار نقش بر آرد زمانه و نبود *** یکی چنانکه در آئینه تصور ماست

بدست ما چه از این حل و عقد چیزی نیست *** بعيش ناخوش و خوش گررضا دهیم رواست

بزیر گنبد خضراء چنین توان بودن *** که اقتضای قضاهای گنبد خضر است

براین مقرنس مینا نوشته اند بزر *** که بر مدار و ثبات فلك اميد خطاست

بغير حسن عمل هر چه ز آدمی ماند *** در این سرای فرورای رفیق با دهو است

و در میان این گنبد سنگ قبریست که اسم غياث الدين والدنيا امير يوسف خواجه بهادر نوشته است دوهوا بن الامير الكبير ناصب لواء المعدلة و واهب عطاء الموهبه ناصر الحق والدين امير شيخ على بهادر طاب ثراه وكان تاريخه في الثالث والعشرين من شهر الله المكرم شعبان المعظم سنه ست و ارجيل و ثمان مأة عمل العبد عطاء الله بن عبدالله اسلان و گویا امیریوسف برامیر شیخ علی پسر امیر تیمور بوده که مدرسه باهتمام او ساخته شده و او در یازدهم ربیع الاول سنه هشتصد و چهل و شش در خوارزم فوت کرد و نعش او را در مشهد مقدس آوردند و در میان همین گنبد دفن کردند

و اما گنبد غربی این مدرسه محتمل است که مقبره امیر سیدی باشد که از امراه بورك تيموريه بوده است .

در مطلع الشمس است که امیر سیدی در سنه هشتصد و چهل و پنج در شیراز که مقر حکومتش بود فوت نمود و نقش او را آوردند بخراسان و در کتبه مدرسه که ساخته خودش بود دفن کردند .

و مدرسه که گنبد داشته باشد غیر این مدرسه بنظر نیست پس شاید بانی این مدرسه امیر سیدی بوده که باهتمام امیر غیاث الدین یوسف ساخته شده و در پیشانی درب مدرسه سنگی ایست که بخط نستعلیق در او تحجیر کرده اند کتیبه دور آن اسم شاه سلیمان الصفوی الموسوی است که بامر والعلما جده اش که مصداق و الامر اليك فانظرى ماذا تأمرين مدرسة مبار که بتعمیر زینت پذیر گردید سنه ثمان وثمانين بعد الالف من الهجرة

دوم - مدرسه پریزاد خانم و این مدرسه در بازار بزرك معانی مدرسه دو در است در مطلع الشمس است که این زن از جواری گوهرشاد آغاست و در همان وقت که خانم

ص: 667

او مسجد گوهرشاد را میساخت او نیز این مدرسه را بنا کرد و موقوفه از برای او قرار داد و در کتیبه مدرسه نوشته اند ما ملخصه قد وفق الله سبحانة لتعمير هذه المدرسة المقدسة في ايام دولة سلطان المعظم والخاقان الاعظم ابو المصنور شاه سليمان الحسينى الصفوى خلد الله ملکه امیر الامراء الكرام مصدر الخير و الاثار نجف قلیخان بیگلریگی قندهار سنه احدى وتسعين بعد الالف من الهجرة و اين تاريخ تعمير مدرسه است نه بنای آن

سوم - مدرسه خیرات خان که واقع است در میان بست پایین خیابان و کتیبه این مدرسه بخط کوفی زرد بکاشی معرق است ما ملخصه « بسم الله الرحمن الرحيم لقد تم بناء هذه المدرسة المباركة المسماة بخيراتية فى ايام دولة السلطان الاعظم الى أن قال ابو المظفر شاه عباس الثاني الصفوى الموسوى الحسينى وقد وفق لبنائها في حال حياته وبعد وفاته المرحوم المغفور خيراتخان في سنه سبع و حسين والف »

چهارم - مدرسه میرزا جعفر درب آن واقعت در میان صحن عتیق و این مدرسه بهترین مدارس مشهد است وضعاً ومكاناً و بنای آن بسیار عالیست و مزین است بکاشی معرق ممتاز و تاریخ آن سنه هزار و پنجاه و نه است لکن این بنا رو بخرابی نهاده بود مرحوم حاج محمد ناصرخان ظهیر الدوله در سنه هزار و دویست و هشتاد و پنج در ایام حکمرانی در خراسان آنرا مرمت و تعمیر کرد و الان کمال رونق را دارد

و در کتیبه ایوانهای او بالای کاشی معرق اخبار در فضیلت علم و علماء بخطهای بسیار درشت نوشته شده و گویند میرزا جعفر بانی این مدرسه خراسانی الاصل بود رفت بهندوستان و آنجا نوکر شخصی شد بعد از مدتی آن شخص از دنیا میرود اموال او را حراج می کنند از جمله صندوق کهنه بود که میرزا جعفر می دانست جوفش نقود و جواهراتست او را حراج کردند بدون احتمال آن که جوفش جواهراتست میرزا جعفر او را بقیمت نازلی خریداری کرد و نقود و جواهر آن را سرمايه خود قرار داد و مشغول تجارت شد چون مال وافری بدست آورد قصد معاودت کرد بخراسان حاکم هند او را مانع شد و گفت اگر خیال معاودت داری باید همان قسم که دست خالی باینجا آمده بودی برگردی ،

میرزا جعفر در جواب گفت این تکلیف را با آنکه شاقت من قبول میکنم بشرط آنکه مدت بیست سال عمر عزیزم را که در این مملکت صرف تحصیل دولت و مکنت آن نموده ام بمن رد کنید

از این جواب حاکم را خوش آمد و اجازه داد که میرزا جعفر بهر کجا که می خواهد برود اگرچه عمر او وفا نکرد که بوطن خود برسد لكن قبل از وفات قسمتی از اموال خود را خاص خیرات و مبرات نمود و از وجوهی که بمشهد فرستاد این مدرسه ساخته شده و موقوفاتی بجهت او وقف گردید .

پنجم مدرسه فاضلخان واقع در بست بالا خیابان در سر درب این مدرسه کتیبه ایست بخط ریحان و دو سطر هم در پیشانی در بخط رقاع است و هر دو كتيبه بستك منبت است و بسیار خوب نوشته شده و در آن کتیبه است که این مدرسه در زمان شاه عباس ثانی ساخته شده و بانی او ملا عبد الله تونی بوده باشاره و وصیت برادرش الفاضل الكبير والعالم المدقق التحرير علاء الملك المخاطب فاضلهان التونی در تاریخ هزار و هفتاد و پنج

و در مطلع الشمس است که این مدرسه کتابخانه دارد که او را هفتاد هزار تومان قیمت می نمایند.

ص: 668

گویند واقف سرط کرده سه طایفه در این مدرسه منزل نکنند هندی و مارندرانی و عرب چه هندی ها بی حقیقت و دروغگو می باشند و مازندرانی ها جنگی و اعراب نا تمیز و کثیف هستند

از قرار مسموع طلبه عربی بمشهد آمد خواست در مدرسه فاضلخان ساکن شود رئیس مدرسه اجازه نداد و جهتش را بآن عرب اظهار داشت عرب دست های خود را باسمان باند کرد گفت ای فاضلخان خدا ترا رحمت کند که حرف راستی زده ای و این مدرسه موقوفات زیادی دارد از املاك و مستغلات .

ششم - مدرسه عباسقلیخان که واقع است در پایین خیابان در پیشانی ایوان مسجد این مدرسه در کاشی معرق بخط زرد کتیبه نوشته شده و در آن کتیبه است « این مدرسه در زمان سلطنت شاه سلیمان الصفوی الموسوی ساخته شده بتاريخ سنه هزار و هفتاد و هفت» و موقوفه او از املاك و حمام و دکاکین زیاد است لکن افسوس که چیزی بطلاب داده نمی شود و مدرسه هم مخروبه است .

و از عبارتی که در پیشانی این مدرسه نوشته شده معلوم می شود که عباسقلی خان بیگلر بیگی کل خراسان بوده

هفتم - مدرسه سميعيه المشهور بمدرسه ملا محمد باقر در کتیبه درب این مدرسه بخط رقاع در سنك منبت شده و در آن کتیبه است ( در ایام سلطنت شاه سلیمان صفوی اینمدرسه ساخته شده باجازه مجتهد الزمان مولانا محمد باقر الخراساني السبزواري صاحب کفایه در فقه از مال مولانا محمد سمیع در سنه هزار و هشتاد و سه ) و این مدرسه مستغلات زیادی دارد از کاروانسرای ودكاكين

هشتم - مدرسه سعديه المشهور بمدرسه پائین پا این مدرسه پشت مقبره شیخ بهائی واقع شده و سر درب این مدرسه بخط ثلث روی کاشی معرق کتیبه نوشته شده و الان ریخته شده و در کریاس مدرسه اشعاری کتیبه شده و در آخرش نوشته کتبه محمد رضا الامامي سنه هزار و هشتاد و هفت و در ایوان پشت بقبله آیات شریفه گچ بری شده و تاریخ آن سنه هزار و هشتاد و شش است بارقم محمدرضا امامی

ودر مطلع الشمس است گویند بانی این مدرسه بهند رفته بجهت تحصیل معاش و اینقدر فقیر بود که در کوچه گدائی می کرد روزی یکنفر پیرمرد هندی او را دیده گفت اگر راضی شوی چشم های ترا ببندم و بخانه خود برم آنجا کار کن تا اجرت خوب بتو می دهم

آنمرد راضی شد پیر مردهندی چشم های او را بست و از راه های پر پیچ و تاب او را بخانه خود بر دو چشم های او را باز کرد امر کرد زمین را حفر کند چون حفر کرد آنمرد هندی مسکوکات زیادی از طلا و نقره در آنجا دفن کرد شام چشمهای او را می بست و از راه مموج می اورد بجای صبحش چند روز همین کار شغلش بود و عقب وسیله می گشت که او را یکجا می برند تا روزی گربه بخانه آن هندی دید او را گرفته ذبح کرد و پوست او را بر از طلا کرد و در موقعی که کنی آنجا نبود گربه را و از دیوار با نطرف انداخت و صدای افتادن او راشنید فهمید که میان گل افتاده وقتی که کارش تمام شدو اجرتش را گرفت با چشم بسته بجای هر روزه بر گشت بعد در صدد پیدا کردن گربه بر آمد او را میان گودال گلی یافت باینواسطه دیوار خانه هندی را فهمید که کجاست

زمانی نگذشت که آنمرد هندی از دنیا رفت ورثه او خواستند خانه هندی را بفروشند آن

ص: 669

شخص فقير مزدور باهمان طلاهاییکه در پوست گربه بدست آورده بود خانه را تخريد و مالك آن نقود و دفینه هاشد و تمام آنها را حمل بایران نمود و قسمتی از آنها را صرف بناء این مدرسه نمود

نهم - مدرسه صالحيه المشهور بمدرسة نواب واقع در خیابان بالا در سر درب این مدرسه کتیبه خوش خطى بخط ثلث بسنه نقش شدم و در آن کتیبه است که « این مدرسه در زمان سلطنت شاه سليمان الصفوی الموسوی ساخته شده از مال خالص نواب مستطاب عمدة السادات النجباء صدر الاسلام والمسلمين ميرزا صالح النقيب الرضوى كتبه محمد صالح سنه هزار و هشتادوشش و این مدرسه نیز موقوفات زیادی داد

دهم مدرسه بهزاديه المشهور بمدرسه حاجی حسن واقع در بالا خیابان و از مدرسه نواب نزدیکتر است بآستانه مقدسه و در سر درب این مدرسه بخط رقاع كتيبة خوش خطی دارد و از او معلوم می شود که در زمان شاه سلیمان از مال ملک بهزاد ساخته شده تاریخش هزار و نود است

یازدهم - مدرسه بالاسر مبارک و در ایران مقابل درب مدرسه گچ بری شده بخط ثلث و از آن کتیبه معلوم می شود که این مدرسه نیز در زمان شاه سلیمان ساخته شده از خالص مال میرزا محمد وزیر کل خراسان و هرات در سال هزارو نود و يك و در این مدرسه و مدرسه پریزاد بجهت قربشان برواق دارالسیاده مبارکه ابدا مستراحی ندارد

دوازدهم مدرسه سلیمان خان اعتضاد الدوله که در نزديك مسجد شاه و حمام شاه است ، گویا در حدود سنه هزار و دویست ساخته شده در زمان مرحوم امام محمد خان قاجار بعد متروك و مندرس ماند تا در سنه هزار و دویست و پنجاه و هفت پسر مرحوم نصرالله خان بزیارت مشرف شد و او را تعمیر کرد وضلا بسیار آباد و طلاب با فضلی دارد

سیزدهم مدرسه ملاتاجى المشهور بمدرسه مستشار واقع است در میان صحن عقیق ، تاریخ اصلش معلوم نیست لکن تعمیرش را میرزا رضای مستشار الملك كرده وتاريخ تعمیرش تقریباً در حدود سنه هزار و دویست و نود بوده

چهاردهم مدرسه عبدالله خان واقع در جنب پیر پالان دوز تاریخ اصلش معلوم نیست لكن تعميرش نیز درسته هزار و دویست و نود و هفت بوده

پانزدهم مدرسه علی نقی میرزا جلب رواق مطهر بالین باى مبارك و علیقی میرزا از پسرهای فتحعلی شاه بوده و تاریخی در دست نیست وفعلا عنوان مدرسه بودن هم ندارد

شانزدهم مدرسه نو بانی او مرحوم حاجی ملا احمد کاشی بوده که در حدود هزارو سیصد ساخته شده

هفدهم مدرسه حاج رضوان واقع در عیدگاه چند حجره و چند طلبه زیاد تر ندارد و تاریخش معلوم نیست

هیجدهم مدرسه حاج آقا جان واقع در قبرستان قتلگاه گویا در حدود هزار و دویست و پنجاه ساخته شد و چند حجره و موقوفه مختصری دارد

مطلب دوازدهم - در تاریخ سور و حصار بندی مشهد مقدس

اولا - بدانکه سوری که در اطراف مشهد مقدس کشیده شده در سنه چهار صد و بیست و هشت بود که سوری بین معتز از جانب سلطان مسعود بن سلطان محمود حاکم

ص: 670

نیشابور بود و اوطلعه مشهد را مرمت نبود و گنبد مطهر حضرت رضا (علیه السلام) را تعمیر کرد

و نسبت میدهند که حکیم فردوسی و پدر او بانیان سوری بن معتز بودند و میگویند بهمین جهت حکیم ابوالقاسم متخلص شد به فردوسی، و گویا این سور باندازه بود که حرم مطهر و رواق ها را احاطه داشته

ثانیاً درسته پانصد و یازده امیر علاء الدین فرامرز بن على الملقب به عضدالدین باندازه سكنه مشهد دور بيونات آنها را سوری کشید

در زينة المجالس است که امیر علاء الدین فرامرز بن على والد ارسلان خاتون زوجة القائم بامر الله عباسی بود و آن خاتون در قزوین کاریزی احداث نمود که مردم از او منتفع میشوند

و علاء الدین بغایت فاضل بود و تصنیفات زیادی از او ماند، نزد سلاطین سلجوقی مخصوصا سلطان سنجر قرب ومكانت زیادی داشت مدر غزوه در رکاب سلطان سنجر شهید شد. از آثار او است صور مشهد که درسته پانصد و یازده تعمیر و بنا نمود انتهى

گویا این سور در حدود بست فعلی بوده و بعضی از معمرین گفته اند در نزديك بست پائین خیابان حمامی است که در سابق مشهور بوده حمام خندق؛ حقیر احتمال می دهم که آن حمام پاچنار است که نزدست پایین خیابانست

ثانیاً در سلطنت میرزا شاهرخ بن امیر تیمور شوهر گوهرشاد آغا امیر سید خواجه را بطوس فرستاد که حصار شهر طوس را تعمیر نماید. مردم طوس که از حملات مغول و تاتار از طوس فرار کرده بودند و دور مرقد مطهر حضرت رضا (علیه السلام) جمع شده بودند راضی نشدند مراجعت نمایند بطوس و مشهد مقدس را مأمن خود قرار داده بودند، و چون جمعیتشان زیاد بود و قلعه مشهد کوچک بود امیرسید خواجه باندازه آن جمعیت حصاری در اطراف آنها کشید و این در حدود سنه هشتصد و هشت بوده

حقير احتمال می دهم که این حصار امیرسید از طرف پایین خیابان تا حدود کوچه ساربان ها واز طرف بالاخیابان تا حدود بالغ تولیت باشد و فعلا هم در باغ تولیت یک قطعه حصار بسیار ضخیم و قطوری دیده می شود مثل باره شهر و محتملست که این حد ساختمان حصار امیر سید خواجه باشد و در آنوقت مشهد بنا بتصريحات حافظ ابرو على ما نقل دارای محلاتی بوده مثل محله کاریز، شاه آباد، دستجرد، چاه نو ، منصورية ، ابو بکر آباد و از آن محلات فعلا محله چاه نو باسم سابق مانده

رابعاً در در مطلع الشمس است که شاه طهماسب بن شاه اسمعيل الصفوی شهر مشهد را بنا کرد یا بتوسيع آن پرداخت و این در حدود سنه نهصد و پنجاه بوده و فرموده این باروی که فعلا در شهر مشهد مقدس هست که برجهای متعدده دارد ساختمان شاه طهماسب است و دوره حصار بندی شهر مشهد مقدس را چنانچه بعضی از معمارها تضمین کرده اند ده هزار و هشتصد و هشتاد و و ذرع سنجیده اند الکن فعلا بيوتات زیادی در اطراف شهر بنا نموده اند مثل اراضی الندشت و گل خطمی و تقی آباد و طرف دروازه پائین خیابان و شاید در این محال مذکوره دو هزار خانه زیاد شده باشد

مطلب سیزدهم - بدانکه از القاب خاصه این زمین مقدس آنستکه او را دار مضیعه و بلاد غربت نامیده اند

(تعبیر از آن بدار مضیحه و بلاد غربت شده نه اینکه از القاب خاصه باشد) ولد مؤلف

چنانچه شیخ صدوق در امالی و عیون از اباصلت هروی روایت کرده که گفت شنیدم

ص: 671

از حضرت رضا (علیه السلام) فرمود والله مامنا الا مقتول شهيد فقيل له من يقتلك يا بن رسول الله ص قال شر خلق الله في زماني يقتلني بالسم ثم يدفنى فى دار مضيعة وبلاد غربة الا فمن زارني فى غربتى كتب الله له اجر مأة الف شهيد و مأة الف صديق و مأة الف حاج ومعتمر ومأة الف مجاهد وحشر في زمرتنا وجعل فى الدرجات العلى فى الجنة رفيقنا

در این روایت حضرت توصیف فرمود مرقد مطهر خود را بدار مضیمه و بیلاد غربت ولابد است در مقام از ذکر دو امر

امر اول - چرا این دار مقدس را توصیف فرمود بدار مضیعه سرش معلوم است چون قدرو منزلت قبر مقدس بواسطه مجاورتش با قبر هرون الرشید ضایع شد بجهت آنکه اهل خراسان متنفر بودند از هرون و مأمون بلکه از بنی العباس چون با اینهمه جانفشانی های خراسانی ها در تأسیس دولت بنى العباس و انقراض دولت بنی امیه و بنى المروان معذلک منصور با ابومسلم مروزی خراسانی چه کرد و مأمون با فضل بن سهل ذوالریاستین چه کرد و با طاهر بن حسين ذى اليميینین چه کرد از همه ظلمها بالاتر با حضرت رضا (علیه السلام) که او را از مدینه بخراسان طلبید چه کرد و قبه هم معروف بود بقبه هرونی علاوه بر آنکه ناصبی ها و خارجیها در بلاد خراسان انتشار داشتند اینها همه باعث شد که قبر مقدس حضرت در خراسان مهجور وضایع ماند و کسی قدر و منزلت قبر مقدس را نمی دانست و ما در این مختصر چند روایت نقل می کنیم که شاهد بر ضایع شدن احترامات این قبر مقدس است

اول - درعیون اخبار الرضا روایت کرده که شخصی حمزه نام از مصر مشرف شد بزیارت حضرت رضا (علیه السلام) در طوس نزديك غروب آفتاب رفت میان بقعه مبار که زیارت و نماز زیارت خواند و در آنوقت زائری بغیر آن نبود بعد از نماز زیارت و نماز مغرب و عشا خادم قبر مطهر خواست آن مرد مصری را از حرم خارج کند و درب را ببندد

زائر مصری از خادم استدعا کرد که او را میان حرم بگذارد و درب را بر روی او بندد و هر جا می خواهد برود، چون از راه دور آمده بود و حاجتی هم بخارج شدن نداشت خادم اجابت کرد و او را میان حرم گذارد و درب را بروی او بست او هم مشغول نماز و تضرع شد تا خسته شد ، نشست سر بزانو گذارد که ساعتی راحت ،کند چون سر برداشت دید در مقابل صورتش رقمه ایست که باو این بیت نوشته است

من سره أن يرى قبراً برؤيته *** يفرج الله عمن زاره كربة

فليات ذا القبر ان الله اسكنه *** سلالة من نبي الله منتجبه

زائر مصری برخاست و تا سحر مشغول نماز شد، دو مرتبه نشست و سر بزانو گذشت، چون سر برداشت دید آن رقعه بدیوار نیست صبح روشن شد و درب را باز کرد و بیرون شد!

از این روایت استفاده می شود که در آن اوقات حرم مبارکه اثاثیه منقوله نداشته که خادم راضی شد مرد مصری در آنجا بیتوته کند

وايضاً استفاده می شود که در آنزمان زوار بطور انفراد و انگشت نمائی بزیارت مشرف می شدند که می گوید در آنوقت زائری بغیر او نبوده

دوم - در کشف الغمه از حافظ بن عبدالعزیز جنابذی از عبدالله بن محمد جمال روایت کرده گفت وقت غروبی مشرف شدم بحرم حضرت رضا (علیه السلام) و قصد کردم آنجا بیتوته کنم ، از زنی که خادمه

(ج 42)

ص: 672

حرم مطهر بود سؤال کردم مانعی ندارد که شب میان حرم مطهر بمانم گفت نه من از آن زن چراغ گرفتم و گفتم در را ببندد

در بین شب آواز قرائت بگوشم آمد ، خیال کردم شاید خادم یکی دیگر هم اذن ماندن میان حرم داده آمدم درب حرم دیدم بسته است چراغ هم خاموش شد

از میان قبر مطهر سوره مبارکه مریم بگوشم رسید، این آیه شریفه را باین قسم تلاوت فرمود «يوم يحشر المتقون الى الرحمن وفدا ويساق المجرمون الى جهنم وردا »

من این قرائت را نشنیده بودم بعد که مراجعت کردم بری رفتم نزد عباس بن فضل بن شاذان گفتم کسی این آیه شریفه را با ينقسم قرائت نموده

گفت بلی پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) با ينقسم قرائت میفرموده

از این روایت استفاده می شود که در آن اوقات کلید دار حرم مطهر يك زنی بوده

وايضا استفاده می شود که در آن اوقات چراغی میان حرم مطهر رسما روشن نمیشده

سوم در عيون اخبار الرضا روایت کرده از ابوطالب حسین بن عبدالله الطائي گفت شنیدم از محمد بن عمر نوقانی که گفت در بالا خانه خود در نوقان خوابیده بودم در شب تاریکی چون از خواب بیدار شدم نظر کردم بسناباد بطرفی که در او قبر مقدس حضرت رضا (علیه السلام) بود ، دیدم سرتا سر مشهد مقدس را نور فرا گرفته گویا روز روشن است و من در امامت حضرت رضا (علیه السلام) شك داشتم و نمی دانستم بر حقست یانه ، مادرم هم عقیده بصاحب قبر مقدس نداشت من که این تجلی انوار او را مشاهده کردم بمادرم گفتم

مادرم گفت اینها خیالات شیطانیست که تو کرده

شب دیگر که از شب سابق تاریکتر بود باز دیدم نور زیادی تمامت مشهد مقدس حضرت رضا (علیه السلام) را پر کرده، مادرم را خبر دار کردم او هم دید که تمام مشهد مقدس حضرت رضا (علیه السلام) را نور احاطه کرده پس مشغول حمدو ثنای الهی شدو من آمدم رو بقبر مطهر حضرت رضا (علیه السلام) چون بدرب حرم رسیدم دیدم بسته است گفتم خداوندا اگر امامت حضرت رضا (علیه السلام) بر حقست درب را از برای من بگشاچون دست بدرب گذاردم باز شد

در قلبم وسوسه کردم که شاید درب حرم بسته نبوده درب را کشیدم بطوریکه خیزه در از داخل حرم مطهر افتاد و یقین کردم که درب بسته شد

دو مرتبه گفتم خداوندا اگر حضرت رضا بر حقسمت درب را از برای من بگشا

پس دست بدرب گذاردم درب بازشد و داخل حرم شدم و زیارت کردم و نماز زیارت خواندم و اعتقاد نمودم با مامت حضرت رضا (علیه السلام) و هر روز جمعه از نوقان مشرف میتشدم بزیارت حضرت رضاع و نماز میخواندم در نزد قبر آن حضرت

از این روایت استفاده می شود که اهالی نوقان در آنزمان فوق العاده متعصب بودند و احتمال نمیدادند که از این قبر مقدس کرامتی بروز نماید لهذا مادر این مرد نوقانی گفت اینها خیالات شیطانی است

وايضا استفاده می شود که در آن اوقات درب حرم مطهر قفل داخلی داشته که خیزه می شده

این وضعیات مهجوری قبر مقدس تا اوایل عصر سلاطین دیالمه بوده که زوار تك تك بزيارت

ص: 673

قبر مقدس میامدند و خداوند هم کرامات و خوارق عادات از آن مکرر نشان میداد

بحمد الله تعالی در این از منه خداوند چه تجلیاتی از برای این مرقد مطهر نشان داده و چه کرامات و معجزاتی از این قبر مشاهده می شود و چه دعواتی در تحت این قبه سامیه مستجاب می فرماید و هر سال میلیون ها از مسلمین از دور و نزديك بزيارت این مرقد مطهر مشرف میشوند - زاد الله تعالی فى تشريفاته و تجليلاته

امر دوم که چرا این بلد مقدس را توصیف فرموده به بلاد غربت و حال آنکه غالب ائمه معصومین صلوات الله عليهم اجمعین در بلاد غربت از دنیا رحلت فرمودند

سرش اینست که هر قدر انسان از بلد مالوف خود دور تر باشد غربت او بیشتر باو مؤثر می شود خصوصاً اگر در آنجا نه اقربائی باشدو نه آشنایی و نه اهل لسانی

حال ملاحظه کن خراسان کجا؛ مدینه طیبه کجا و اگر حضرت رضا (علیه السلام) در خراسان خویشی یا دوستی می داشت البته آرزو و امید داشت که وقت مردن ببالینش بیاید و اگر حضرت چنین امیدی داشته چرا وقتی که مسموماً از منزل مأمون بخانه آمد به اباصلت امر فرمود که در خانه را ببندد (1)

چنانچه در امالی و عیون اخبار الرضا فرموده: «حتى دخل الدار و امران يغلق الباب ثم نام على فراشه» لهذادر خیلی از روایات از آنحضرت تعبير بغریب کردند

منجمله در امالی از حضرت امیر المومنین (علیه السلام) روایت کرده که فرمود « سيقتل رجل من ولدی بارض خراسان بالسم ظلما اسمه اسمی و اسم ايه اسم ابن عمران موسى الا فمن زاره في غربته غفر الله ذنوبه ما تقدم منها وما تأخر ولو كانت مثل عدد النجوم وقطر الامطار وورق الاشجار» منجمله ایضا در امالی از حضرت صادق (علیه السلام) روایت کرده که فرمود « يخرج رجل من ولد ابنى موسى اسمه اسم امیر المؤمنين (علیه السلام) ويد فن فى ارض طوس وهي بخراسان يقتل فيها بالسم و يدفن فيها غريبا من زاره عارفا بحقه أعظاء الله أجر من انفق قبل الفتح وقاتل

منجمله ايضا در امالی از حضرت صادقع روایت کرده و قال يقتل حفدتی بارضی خراسان في مدينة يقال لها طون من زاره اليها عارفاً بحقه اخذى بيدى يوم القيمة و ادخلته الجنة وان كان من اهل الكبائر قلت جعلت فداك و ما عرفان حقه ، قال يعلم انه امام مفترض الطاعة لتخريب شهيد من زاره عارفاً بحقه اعطاالله اجر سبعين شهيدا ممن استشهد بين يدى رسول الله على حقيقة» (2)

منجمله در عیون از حضرت رضا (علیه السلام) روایت کرده که بدعبل فرمود « لا تنقض الايام والليالي حتى بصیر طوس مختلف شیعتی و زوارى الا لمن زادني في غربتي بطوس كان معي في درجتي يوم القيمة منفوراً له»

منجمله در امالی از حضرت رضا (علیه السلام) روایت کرده قال «انی مقتول و مسموم و مدفون بارض غربة اعلم ذلك بعهد عهدالى ابى من ابنه من آبائه من رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم) الا فمن زارتي في غربتي انا و آبائی شفعاته يوم القيمة ومن كنا شفعاته نجى ولو كان عليه وزر الثقلين»

منجمله در خصال از حضرت رضاع رو اینکرده قال « من زارنی علی بعد داری اتیته يوم القيمة في ثلث مواطن حتى اخلصه من احوالها اذا تطايرت الكتب يمينا وشمالا و عند الصراط

ص: 674


1- حال امام را باحال لغير امام نمیتوان قیاس کرد که بگوئیم آرزو داشت دوستی بالینش باشد وانگهی ابا ضلت دوست بوده و جهت امر بدر بستن هم غربت نبوده بلکه امر دیگر است ولد مؤلف
2- محل شاه در این خبر نیست (ج)

وعند الميزان »

منجمله در کفایة الموحدین از قاضی ابوالفرج بغدادی از حضرت رسول (علیه السلام) روایت کرده که فرمود ظاهر می شود از صلب موسی بن جعفر (علیه السلام) علی که نامیده می شود برضا و او موضع علم و معدن حلم است و بعد فرمود «بابی المقتول بارض الغربة»

خیلی مناسب است که در این مقام ذکر شودقصة علام فهام جناب آقا شیخ مهدی ملا کتاب

در فوائد الرضویه محدث قمی دامت برکاته حکایت فرموده از جناب آقا شيخ على گفت در سفری که جناب آقاشیخ مهدی ملا کتاب مشرف شد بمشهد مقدس من در خدمت ایشان متکفل زحمات ایشان و امین مخارجات ایشان بودم چون وارد مشهد مقدس شدیم چند روزی گذشت دیدم يك فلس جهت مخارج باقی نمانده بهمان های مرحوم شیخ قضیه را گفتم آن بیچاره ها متحیر شدند که چه خواهد شد

من آقاشیخ با جناب آقا شیخ مهدی مشرف شدیم حرم حضرت رضا (علیه السلام) و زیارت کردیم و نماز زیارت خواندیم ناگاه شخصی آمد بپهلوی شیخ نشست و يك كيسه پولی گذارد درمیان دست شیخ مرحوم شیخ اشاره فرمودند که شاید این کیسه پول را اشتباها میان دست من گذاردی آنمرد گفت آیا نمیدانی که هر امامی مظهر صفتی هستند و حضرت رضا (علیه السلام) متکفل احوال غربا هستند و این کیه از حضرت رضا هست که بشمادادم و آنشخص رفت مرحوم شیخ متحیر شد و اشاره کرد بین من کیسه را از دستشان گرفتم رفتم بیازار و غذای بسیار خوبی از برای شب مهیا کردم

مهمان های شیخ آمدند چشمشان باین غذا افتاد گفتند ما را مایوس کردی و حال آنکه غذای امشب از هر شب بهتر است ؟

من از برای آنها قضیه را نقل کردم و در میان کيه سيصد یا دو پست اشرفی بود.

نظیر این حکایت از شیخ حسین نجفی نقل شده که وقتی که مشرف شد بزیارت حضرت رضا و نفقه اش تمام شد ناگاه از شبکه های ضریح مقدش صدایی شنید بزبان عربی فصیح گفتند : (لا تهتم اما علمت ان كل امام مظهر لامر والامام علی بن موسی الرضا ضامن لامور الغرباء )

مطلب چهاردهم - در ذکر اموری که لابد است از ذکر آنها

امر اول - بدانکه باید زوار و مجاورین مشهد مقدس حتى الامكان چند چیز از آنها فوت نشود

اول نماز حاجت در بالای سر مطهر چنانچه علامه مجلسی در تحفة الزائر بسند معتبر از حضرت امام علی النقی فرموده که هر که را بسوی خداوند حاجتی باشد پس زیارت کند قبر جدم حضرت رضاع را در شهر طوس و حال آنکه غسل کرده باشد و نزد سر آنحضرت دورکعت نماز بکند و در قنوت نماز حاجت خود را بطلبد بدرستی که مستجاب می شود مگر آنکه از برای گناهی یا قطع رجمی سؤال کند

دوم خواندن نماز جعفر طیار نزد قبر مقدس حضرت رضا و چنانچه ايضا در تحفة الزائرين از حسین بن احمدقیه رازی روایت کرده که هر که زیارت کند حضرت امام رضا (علیه السلام) یا دیگری از اینه را پس نماز جعفر را نزد قبر آنحضرت بجا آورد برای او نوشته شود بهر رکعتی ثواب کسی که هزار

ص: 675

حج وهزار عمره بجا آورده باشد و هزار بنده آزاد کرده باشد و هزار مرتبه در جهاد ایستاده باشد با پیغمبر مرسل و بهر گامی ثواب صد حج وصد عمره و صد بنده آزاد کردن داشته باشد و صد حسنه برای او نوشته شود و صد گناه از او محو شود

سوم زیارت کردن حضرت رضا (علیه السلام) را در اوقات خاصه مثل ماه رجب

چنانچه در مزار بحار از عیون اخبار الرضا بسند معتبر روایت کرده که محمد بن سلیمان از امام محمد تقی (علیه السلام) سؤال کرد که شخص حج واجب خود را کرده پس بمدینه رفت و حضرت پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) را زیارت کرد و حق او را می شناخت و میدانست که او حجت خدا هست بر خلق بس سلام کرد بر آن حضرت ورفت بكربلا حضرت امام حسین را زیارت کرد و رفت ببغداد و حضرت امام موسی کاظم (علیه السلام) را زیارت کرد و رفت بشهر خود و در آنوقت خداوند اینقدر مال باو روزی کرد که دو مرتبه میتواند رفت کدام بهتر است که باز حج بکند یا برود بخراسان و پدرت امام رضا را زیارت کند

حضرت فرمود: بلکه برود بر پدرم سلام کند افضل است و باید که در ماه رجب باشد الخ ومثل روز بیست و سوم ذى القعدة الحرام

چنانچه مجلسی در بحار از بعضی از علمای عجم نقل فرموده که مستحب است زیارت مولانا الرضا (علیه السلام) در روز بیست وسوم ذیقعدة الحرام از نزديك با دور ومثل روز بیست و پنجم ذیقعدة الحرام که يوم دحوالارض باشد ومثل روز اول ماه رجب الاصب

چنانچه مرحوم میرداماد در کتاب اربعة الايام فرموده ما حاصله که هر سالی چهار روز عظیم القدر است نزد خداوند متعال و اکرم ایام سال آن چهار روز است و آنروزها را در اصطلاح شرع شریف ایام اربعه می گویند

اول روز دحوالارض است که بیست و پنجم ذیقعدة الحرام است

دوم يوم الغدیر است که هیجدهم ماه ذيحجة الحرام است

سوم يوم المولود حضرت خاتم النبيين که هفدهم ربیع الاول است

چهارم يوم المبعث است که بیست و هفتم ماه رجب است و این چهار روز در فضل و منزلت پنجم ندارند

و در هر سالی چهار شب هست که من حيث القدر والشرف پنجم ندارند و در اصطلاح شریعت مقدسه آن شبهارا لیالی اربعه می نامند

یکی شب اول ماه رجب دوم شب نیمه شعبان سوم شب عید فطر چهارم شب عید اضحی .

بعد فرموده که زیارت سیدنا ومولانا الرضا (علیه السلام) در روز دحو الارض افضل اعمال مستحبه و او کد آداب مسنونه است و همچنین زیارت آنحضرت در اول رجب الفرد بنایت مؤكد و محتوث عليه است انتهی علامه مجلسی در بحار می فرماید بدانکه زیارت آن حضرت در ایام فاضله و اوقات شریفه افضل است خصوصاً در ایامی که اختصاص بآنحضرت دارد مثل روزولادتشان که یازدهم ذیقعدة الحرام باشد و روز و مانشان که آخر ماه صفر باشد یا هفدهم ماه صفر یا بیست و یکم بایست و سوم ماه رمضان وروزی که بیعت کردند با آنحضرت بخلافت که روز اول ماه رمضان باشد یا ششم آن .

سید بن طاوس در اقبال فرموده که روز ششم ماه رمضان دو رکعت نماز می خوانند هر

ص: 676

ركعتي يك محمد و بیست و پنج مرتبه سوره مبارکه قل هو الله احد بجهة آنکه طوق حضرت رضا (علیه السلام) در اینروز ظاهر شد

مجلسی می فرماید و مناسب است واقع ساختن این نماز را در روضه مقدسه حضرت رضا (علیه السلام) بعد از زیارت آن بزرگوار

چهارم احسان نمودن بخدام و نوکرهای حضرت رضا (علیه السلام) و باولاد و مجاورین قبر مقدس آن وصله و مهربانی و جوائز دادن بقدر میسور بایشان که احسان نمودن به آنها در واقع احسان به صاحب قبر مقدس است و سزاوار است که خدام و متولیان آن مکان شریف اهل خير و صلاح وصاحبان دین و مروت باشند و صبر و تحمل نمایند ناملایماتی که از زوار میبینند و درشتی و خشونت به آنها نکنند و مسارعت نمایند در قضاء حوائج آنها و خبر گیری نمایند از حالات آنها

در مجالس المؤمنین است که در مکاتیب مولانا قطب الدین شیرازی مسطور است که کسی به وداع معروف کرخی آمد که می خواست بسفری برود معروف بوی گفت که هرگاه حاجتی داشته باشی به حرمت سر معروف کرخی آنرا از خدا بخواه که مستجاب شود آنکس تعجب کرد که چگونه معروف تزکیه نفس خود می کند معروف گفت این برای آن می گویم که سالها این سر را بر آستانه على بن موسى الرضا (علیه السلام) نهاده ام (1)

و ايضا در السنه معروف است که روزی تاجری آمد خدمت حضرت رضا علیه السلام که آن حضرت دعایی درباره او بفرماید که در سفر دریا از غرق شدن ایمن باشد اتفاقاً آن حضرت بعبادتی مشغول بود اذا معروف قلم و دواتی بدست گرفت برقعه چند کلمه نوشت بآنشخص داد و گفت اگر امواج دریا بتلاطم در آمد آنچه در این رقعه نوشته ام عمل کن که ساکت شود آنشخص رقعه را گرفته روانه شد چون در اثناء سفر دریا آثار طوفان ظاهر شد آن رفعه را بیرون آورد بخیال آنکه در اودعائی از حضرت رضاع نوشته شده دید نوشته ای دریا بحق معروف کرخی که دربان علی بن موسی است از جوش و خروش بایست

آنشخص از غایت اعراض و اضطراب آن رقعه را بدریا انداخت بمجرد وصول رقمه بدر یا جوش و خروش او بر طرف شد

از همانوقت تا الحال جمیع کسانی که بدریا سوار می شوند چون آثار موج در دریا می بینند او را بحق معروف کرخی مقید بوصف دربانی حضرت رضاع سوگند میدهند که اضطراف بایند و تجربه شده که مفید می افتد اتهی

پنجم رفتن ببعضی از بیوتات مقدسه آستانه مبارکه مثل کتابخانه مبارکه بجهت زیارت خطوط شريفه معصومین (علیهم السلام) و کتب نفیسه که بخطوط خطاطين معروف نوشته شده ومذهب بتذهيبات لاتفه است علاوه بر اینکه خیلی از کتب هست که نسخه اش منحصر است بکتابخانه مبارکه حضرت رضا (علیه السلام) و مثل خزانه مبارکه که در او اسباب های نفیسه است که بعضی از آنها يك كرور تقویم شده و مثل مهمانخانه مبارکه و کیفیت اطعام اغذيه لائقه قابله بزوار و بخدام و منتسبين بآن دربار ولایت مدار که چقدر با جلوه و شکوه است

ششم رفتن بزیارت قبور بزرگان و علمائی که در این زمین مقدس مدفونند از قبیل جناب

ص: 677

خواجه ربیع و جناب شیخ طبرسی و شیخ بهائی و شیخ حر عاملی و سایر مزارات متبرکه که در فصل هشتم مفصلاً ذکر خواهد شد (انشاء)

امر دوم - بدانکه اگر کسی با صدق بزیارت حضرت رضا (علیه السلام) مشرف شد مکاشفات و ملاطفاتی از آن بزرگوار مشاهده خواهد نمود

مرحوم حاج ملا غلامحسین از غدى المشهور بحاجی آخوند که از موثقین و محبین احقر بود بلا واسطه نقل کرد که زنی از محارم و منسوبین ما که بسیار فقیره و مؤمنه بود سالی بك مرتبه از ازغد که چهار فرسخی مشهد مقدس است پیاده بزیارت حضرت رضاع مشرف میشد و وقت برگشتن بجهت هر يك از اطفالیکه در قبیله بودند سوقاتی میآورد از قبیل کفش و کلاه و سینه بندو نحو این ها

ما می گفتیم شما که با دست خالی و پیاده میروی پول از کجا می آوری که اینها را می خری؟ میگفت وقتیکه میروم بحرم مطهر حضرت رامیان ضریح می بینم احوال مرا و احوال اطفال و عدد آنها را می پرسد و باندازه بمن پول میدهد که جهت اطفال سوقاتی بخرم مگر شما که بزیارت می روید حضر ترا نمی بینید ما در جواب آنمه دره سکوت می کردیم و خیال کردیم که این زن بزیارت میرود در مشهد تکدی میکند لذا اینفر که روانه مشهد مقدس شد منهم پشت سرش آمدم دیدم آنزن رفت بمنزل یکنفر از از غدیها منهم در بیرون آن منزل منتظر شدم تا وقتیکه تجدید وضوء نمود و بیرون شد که بزیارت مشرف شود منهم عقب سرش رفتم تا داخل حرم مطهر شد و خود را به ضریح مطهر چسبانید منهم درب حرم ایستادم تا از حرم خارج شد من رفتم نزديك سلام کردم چشمش که بمن افتاد اظهار بشاشت کرد گفتم مقابل ضریح چقدر طول دادی گفت بلی حضرت از من احوالپرسی کرد و احوال اطفال قبیله را پرسید و پول بین داد که جهت اطفال سوقاتی بخرم دستش را باز کرد دیدم چندقران میان دستش هست

فهمیدم بواسطه اخلاص و صدق خود این زن رسیده است بآن مقامی که باید برسد هر چه کردم پولها را از او بگیرم که بجهتش سوقات بخرم راضی نشد و گفت باید خودم سوقات بخرم

امرسوم حقیر در این سن خود که علاوه بر شصت سال است معجزاتی از این مرقد مطهر حسا مشاهده کردم که ذکر آنها موجب تطویل است و قناعت می کنم بذکر دو قضیه از محسوسات خودم

منجمله - در صغر سن حقیر در مدرسه میرزا جعفر بمكتب ميرفتم يكروز رفتم که خود خورشی ابتیاع نمایم درب صحن مقدس که رسیدم صدای صیحه وضجه از خیابان سفلی بلند بود من متحیر بودم ناگاه چیزی پهلوی من خورد افتادم بروى سنك و مدهوش شدم یکوقت بهوش آمدم دیدم در منزل میان بستر افتاده ام باز ثانیاً مدهوش شدم بعد معلوم شد که دو گاو از دو فرسخی شهر از ظلم صاحبشان گریخته فرش کنان آمده اند رو بصحن مقدس که متحصن شوند و هر دو مقابل پنجره زانو زده اند و در بین راه چند نفر را تنه زده اند که یکی از آنها من بد بخت بوده ام و از آن صدمه یکی از تنایای حقیر شکسته و میان لب سفلی فرورفته و جوش خورده و ضلا هم موجود است

ص: 678

منجمله کسی بحقیر امانتی داده بود که حفظ کنم و او باندازه تخم مرغی بود و از اتلاف او همه قسم خائف بودم لذا همیشه با خود داشتم و خیلی مواظب بودم در حفظ او صبحی رفتم بمدرسه نگاه کردم دیدم آن امانت نیست معجلا آمدم بمنزل مرحومه والده لباس ها ومیان منزل و هر جالی را که احتمال میداد تجسس نموده یافت نشد

حقیر گریه کنان مشرف شده میان حرم مطهر زاوية شرقي ضریح مقدس را بغل گرفتم تقریباً نیم ساعت گريه و التماس میکردم بعد گويا بقلبم افتاد دست بجیبم کردم دیدم هیتا امانت در میان جیبم هست

فصل هشتم : در مقابر علماء وسلاطین و بزرگانی که در مشهد مقدس و بلدان متعلقه بآن مدفونند

اشاره

بدانکه از سعادات عظیم است دفن در مشهد مقدس و حکایات و خواب هایی که در این مقام ذکر شده زیاد است و ما قناعت می کنیم بذکر بعضی از آنها :

منجمله در دار السلام تقة الاسلام نوری از کتاب وسيلة الرضوان سید فاضل شمس الدین محمد بن بديع الرضوی که از رؤسای خدام روضه مقدسه رضویه بوده و او نقل می کند از کتاب عيون الزکاء که دو برادر بودند که یکنفر از طلاب علوم بود و دیگری از اتباع سلطان بود و او بسیار ظالم و جابر بود و متصل مسلمانان بتظلم می آمدند نزد برادر عالم آن بیچاره هم هر قدر نصیحت می کرد اتری نمی بخشید ، متصل از اعمال شنیعه برادرش که از اتباع سلطان بود در خجلت و انفعال بود پس برادر عالم تعهد کرد زیارت حضرت رضا (علیه السلام) را ، آمد بخانه برادرش که با او وداع کند برادرش را در خانه ندیدم با اهل بیتش وداع کرد و آمد بعزم خراسان چون برادرش بمزل آمد و مطلع بر قضیه شد بر اسب خود سوار شده و خود را پیرادرش رسانید که با او وداع کند ، بعد که از وداع برادر فارغ شدخواست بر گردد، فکر کرد که خوبست منهم با برادرم مشرف شوم بزیارت پس با برادرش وسایر زوار روانه شد بجانب مشهد مقدس

در بین راه بر حسب عادت خود بزوار ظلم می کرد و آنها را دشنام میداد ، زوار می نزد برادر عالم و شکایت می کردند او هم هر قدر نصیحت می کرد تیر نداشت و همیشه اوقات از زوار خجالت زده بود و نزد آنها سربزیر بود از اعمال زشت برادرش

تا آنکه برادر ظالم مریض شد و در بین راه از دنیا رفت زوار مسرور و خوشنود از فوت او شدند پس برادر عالم او را غسل داد و بر اسب آن میت جنازه او را حمل کردو همراه خود آورد بشهد و او را دور مرقد مطهر طواف داد مدر جوار حضرت رضا (علیه السلام) دفن کرد

چونشب شد در خواب دید که گویا زیارت نموده و از حرم خارج شده ، پس دید باقی در پهلوی صحن مقدس است داخل بالغ شد دید در فایت صفا وضیاء است، انهار و اشجار و عمارت های عالیه در آن باغ هست و خدام زیادی هم حاضرند و شخص بزرگی در میان عبارت نشسته و در بین و

ص: 679

یارش صفوف زیادی از خدام ایستاده بودند آنشخص عالم متحیر شد که آیا این شخص متشخص کیست

ناگاه آنشخص از جای خود برخاست و آمد نزد آن عالم و بقدم های او افتاد

آن عالم نگاه کرد دید برادرش هست که دیروز او را دفن کرده گفت برادر تو از اتباع ظلمه بودی چه شد که باین مقام و مرتبه رسیدی گفت: برادر، تمام این نعمتها از برکات تو بمن رسید

بدانکه وقت احتضار ، جاندادن بر من خیلی سخت و دشوار شد چون مرا میان تابوت گذاردند و او را بر اسب حمل کردند جنازه و اسب یکپارچه آتش شد ، و دو نفر قبيح المنظر در کمال خشونت آمدند و بدستشان حربه آتش بود، مرا متصل عذاب می کردند، من هر قدر بشما و سایر زوار استغاثه کردم فایده نبخشید و همیشه مطلب بودم تا داخل شهر مشهد شدیم، چون بصحن مقدس رسيديم آندو نفر که مرا عذاب می کردند یکطرف ایستادند، جنازه و اسب بحال اصلی شان بر گشتند و ابدا اثری از آتش باقی نماند پس جنازه مرا میان صحن گذاردید و رفتید ، آندو نفر هم از دور مقابل من ایستاده بودند حال منهم متغیر بود، و هر قدر فریاد میزدم، مرا از دست این دو نفر خلاص کنید کسی اعتنا بمن نمی کرد

پس شما عصر آمدید که جنازه مرا ببرید میان روضه مقدسه که طواف دهید ، چون جنازه من داخل روضه مقدسه شد دیدم حضرت رضا (علیه السلام) بالای صندوق مطهر نشسته و شخص نورانی هم نزديك بحضرت ایستاده پس من سلام کردم؟ حضرت صورت از من بر گردانید آن مرد نورانی بمن گفت التماس کن که حضرت از تو عفو کند

پس من التماس کردم؟ حضرت اعتنائی بمن نکرد مرتبه دوم که مرا طواف می دادند باز آن مرد نورانی بمن گفت بحضرت التماس كن التماس کردم حضرت اعتنایی نکرد و صورت از من بر بر گردانید چون مرتبه سوم شد که در طواف به آنمرد نورانی رسیدم گفت التماس کن و حضرت را قسم بده بحق جدش پیغمبر صلی الله علیه و آله که از تو بگذرد والا اگر از حرم بیرون شوی بازهمان عذاب ها از برای تو خواهد بود

بس من حضرت را قسم دادم بحق جدش که از گناهان من بگذرد عرض کردم من زوار شماهستم وطاقت عذاب ندارم

پس حضرت توجهی فرمود به آن مرد نورانی فرمود : « لا يدعون لنا وجهاً للشفاعه »

یعنی از برای ما آبرویی نگذاشتند که شفاعت کنیم و کاغذی بمن مرحمت فرمود

چون خواستند جنازه مرا از حرم بیرون کنند آنکسی که جلو جنازه من بود فریاد زد هذا عقيق الرضا (علیه السلام)

پس مرا باین باغ آوردند و ابدا آندو نفر را ندیدم و باین نعمت ها نائل شدم و تمام اینها از برکات توشد که جنازه مرا باین مکان شریف دفن کردی و اگر جنازه مرا باین مکان نمی آوردی من تاروز قیامت معذب بودم

پس برادر عالم از خواب بیدار شد و مرور بود بمهربانی حضرت رضا (علیه السلام) بزوارش

منجمله در دار السلام از وسيلة الرضوان نقل کرده از میر معین الدین اشرف که از صلحاء خدام روضه رضویه (علیه السلام) بود گفت من در دارالحفاظ خوابیده بودم در عالم رؤیا دیدم که از روضه مقدسه بیرون شدم جهت تجدید وضو چون رسیدم صفه میر علی شیر دیدم جماعت زیادی داخل صحن

ص: 680

شدند و مقدم آنها شخص نورانی صبیح الوجه عظیم الشانی بود و پشت سر آن آقا جماعتی بودند که در دستشان کلنگ ها بود؟

چون بوسط صحن رسیدند آن آقای نورانی به آن كلنك دارهه فرمودند. این قبر را بشکافید و این خبیث را بیرون بیاورید

سؤال کردم این آقای نورانی کیست؟ گفتند حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) است چون شروع کردند بکندن قبر، ناگاه حضرت ثامن الائمه (علیه السلام) از میان حرم بیرون شد و آمد خدمت جدش حضرت امیر (علیه السلام) سلام کرد حضرت امیر (علیه السلام) جواب دادند بعد عرض کردند یا جداه ، سوال می کنم که این میت را عفو کنی و تقصیراتش را بمن ببخشی حضرت امیر فرمودند نمی دانی که این فاسق فاجر شارب الخمر بوده حضرت رضا (علیه السلام) عرض کرد بلی، لکن در وقت فوتش وصیت کرد که مرا در جوار حضرت رضا دفن کنید چون پناه بمن آورد از شما امید عضو دارم حضرت امیر فرمود من او را بتو بخشیدم و تشریف برد پس من در کمال خوف و وحشت از خواب بیدار شدم و بعضی از خدام را از خواب بیدار کردم و با آنها آمدیم بآن موضع دیدیم قبر تازه ایست که مقداری از خاکش هم بیرون ریخته شده سؤال کردم از صاحب قبر؟ گفتند قبر بعضی از اتراکست که دیروز دفن شده

منجمله مرحوم والد حقیر که تقریباً هفتاد سال در آستانه مقدسه مفتخر بود بخدمت فراشی گفت در اوایلی که من مشرف بخدمت فراشی شدم شخصی بود از اهل ازغد و بسیار زاهد و عا بد بود آن شخص هم در همان كشيك ما خادم بود شب های خدمتش که میشد در دارالحفاظ مشغول تهجد و عبادت بود، وقتی که خیلی کسل میشد سرش را به عتبه مقدسه می گذارد که فی الجمله رفع کالتش بشود شبی این شخص سرش را به عتبه مقدسه گذارده بود در عالم خواب یا در بیداری (من خاطرم نیست که مرحوم پدرم چه قسم نقل فرموده)

شنید که درب ضریح مطهر بازشد

این شخص برخاسته بود که مبادا کسی میان حرم وقت در بستن مانده باشد فوراً از جای خود حرکت کرد که برود سركشيك را خبردار کند

ناگاه دید درب حرم بازشد و يك آقای بزرگواری از میان حرم بیرون شد و درب دار الحفاظهم باز شد آقا تشریف برد میان دارالسیاده

گفت منهم از عقب آقا رفتم آقا تشریف برد میان ایوان طلا لب ایوان ایستاد منهم در کمال ادب نزديك محراب ایوان ایستادم دیدم دو نفر آمدند مقابل آقا در کمال خضوع و مذلت آقا فرمودند بشکافیه این قبر را و این خبیث را از جوار من بیرون ببرید (اشاره فرمود بطبری که میان صحن مقدس پشت پنجره شریف بود)

ناگاه آن دو نفر با کلنگ ها قبر را شکافتند و شخصی را با زنجیر آتشین بگردن از قبر بیرون آوردند و او را کشان کشان بطرف درب صحن بالاخیابان بردند ناگاه دیدم آن شخص روی خود را بجانب حضرت کرد عرض کرد یا بن رسول الله من خودم را مقصر و گنهکار می دانستم که وصیت کردم از راه دور بیاورند در جوار شما دفن کنند

حضرت فرمود او را برگردانید آن مرد عابد زاهد از مشاهده این مطلب مغمی علیه و بیهوش شد

سحر كه سركشيك وخدام حاضر شد فر که درب حرم مطهر را باز کنند دیدند آن شخص زاهد

ص: 681

يهوش و مغمى عليه افتاده بعد که بهوشش آوردند تفصیل را نقل کرد مرحوم پدرم گفت من با جمعی از خدام رفتیم آنجایی که نشان داد آثار نبش را بچشم خود دیدیم معلوم شد که قبر یکی از حکام توابع مشهد بوده که روز قبل او را در همین موضع دفن کردند

ولا بد است در مقام از ذکر هفت مقصد :

مقصد اول در ذکر بزرگان از علمالیکه در محوطه ارض اقدس مدفونند

اول - الشيخ السعيد امين الاسلام ابو على فضل بن الحسن بن الفضل الطبرسي المشهدى صاحب تفسیر مجمع البیان که در نیمه ذیقعده الحرام منه پانصد و سی و چهار از تالیف او فارغ شد و ایشان والد جناب حسن بن فضل بن حسن الطبرسي صاحب كتاب مكارم الاخلاق هستند وسبط ایشان ابوالفضل على بن الحسن صاحب كتاب مشكوة الانوار است و مرحوم شیخ طبرسی صاحب مجمع البیان در سبزوار مدرس بود و گویا ایشان در زمره مجتهدین از علماء بودند.

چنانچه در کتاب لمعه در مبحث رضا (علیه السلام) از ایشان نقل می کند قول بعدم اعتبار اتحاد فحل را در نشر حرمت برضا (علیه السلام)

از غرائب امرایشان قضیه ایست که مشهور است در السنه خواص و عوام

در روضات از صاحب ریاض نقل کرده که ایسان را سکته عارض شد و مردم گمان کردند که ایشان فوت کرده اند ایشانرا غسل دادند و کفن کردند و دفن نمودند در میان قبر ایشان بحال آمدند دیدند میان قبرند و راه فرارهم ندارند در همانحال نذر کردند که اگر از این محبس قبر نجات نیابند کتابی در تفسیر قرآن مجید تالیف کنند

اتفاقاً نباشی بقصد سرقت کفن ایشان قبر شانرا نبش کرد همینکه روی قبر را باز کرد مرحوم شیخ دست نباش را گرفت نباش خیلی مضطرب و متحیر شد

شیخ فرمود مترس من زنده هستم و سکته کرده بودم بخیال آنکه از دنیا رفته ام مرا آوردند دفن کردند و از غایت ضعف و نقاهت شیخ قادر بر خروج از قبر نبود نباش شیخ را بدوش خود گرفت و آورد بخانه اش شیخ با و خلعت و مال زیادی داد و آن مرد نباش هم تو به کرد و شیخ هم شروع نمود به تالیف کتاب مجمع البيان

و بعضی این قضیه را نسبت میدهند بمرحوم مولى فتح الله کاشی و میگویند بعد که از میان قبر نجات یافت تالیف نمود تفسیر منهج الصادقین را

در روضاتست ایشان در شب عید اضحی منه پانصد و چهل و هشت در سبزوار رحلت فرمود و نعش مقدسش را حمل نمودند بمشهد مقدس و در قبرستان قتلگاه دفن نمودند و در مجالس المؤمنین است « و دفن في مغتسل الرضا » و این مصرع در لوح قبرشان ماده تاریخ نوشته شده

(گشت فرید زمان داخل مشهد زمین )

و در مستدر کست ( انه صار شهیدا) ظاهراً شهادتشان بسم بوده و لذا معروف نشد

کتاب احتجاج طبرسی از مؤلفات جناب ابى منصور احمد بن ابی طالب الطبرسی استکه از مشایخ علی بن شهر آشوب مازندرانی است و قبر ایشان در طبرس مازندران است

ص: 682

دوم مجدد رأس الماة العاشره الشيخ البهائى محمد بن حسين بن عبدالصمد الحارثي العاملي

مجلسی اول در شرح من لا يحضره الفقیه از شهید ثانی نقل کرده و در اجازه اش از برای شیخ حسین پدر شیخ بهایی تصریح بآنکه شیخ حسین پدر شیخ بهائی از اولاد حارث همدانی بوده که امير المؤمنين (علیه السلام) باو فرموده « یا حار همدان من يمت يرنى من مؤمن او منافق قبلا » و شیخ مرحوم مدنی در شام بود و اظهار میکرد مذهب شافعه را

و در روضات است که یکروز اعلم علمای شافعی گفت آیا شیعه حجت قاطعی دارند بجهت اثبات حقانیت خود ؟ شیخ فرمود حجت آنها زیاد است گفت یکی از حجج ایشانرا برای من بیان کن

شیخ فرمود شیعه می گوید در صحیح بخاری از حضرت رسول (صلی الله علیه وآله وسلم) روایت کرده که فرمود فاطمة بضعة مني من اذاها فقد آذاني ومن الغضبها فقد اغضبني و بعد از چهار ورق روایت کرده « انها خرجت من الدنيا وهى غاضبة عليهما » يعنى على الشيخين

شیخ فرمود نمی دانم جواب این ایراد شیعه چه چیز است

پس آن عالم شافعی سر بزیر انداخت گفت: این دروغ است بر بخاری و امشب من صحيح بخاری را مراجعه میکنم

چون صبح شد آن عالم سنی بمن رسید و خنده کرد و گفت من نگفتم رافضیه دروغ می گوید من صحیح بخاری را دیدم و بین دو حدیث زیاده از پنج ورق است چگونه شیعه گفته اند چهار ورق است

و شیخ بهائی اشعار بسیار ملیحی بالعربية والفارسية فرموده

منجمله این رباعی را فرمود و امر کرد در کفشداری حضرت امیر (علیه السلام) بنویسند

هذا الافق المبين قد لاح لديك *** فاسجد متذللا و عفر خديك

ذاطور سينين فالحضض الطرف به *** هذا حرم العزة فاخلع نعليك

و نیز این رباعی را در مقام اشتیاق بزیارت حضرت رضا (علیه السلام) فرموده

ان جئت اقص قصة الشوق اليك *** ان جئت الى طوس فبالله عليك

قبل عنى ضریح مولای وقل *** قدمات بهائيك بالشوق اليك

و در مقام مناجات فرموده

يارب اني مذنب خاطئی *** مقصر في صالحات القرب

وليس لي من عمل صالح *** ارجوه في الحشر لدفع الكرب

غیر اعتقادى حب خير الورى *** و اله والمره مع ما احب

ودرموعظه فرموده

لا يغرنك من المرء رداء رقعه *** وقميص فوق كعب الساق منه رفعه

و جبين لاح فيه اثر قد قلعه *** اره الدرهم تعرف فيه او ورعه

وايضاً در موعظه فرموده

هر که را توفیق حق آمد دلیل *** عزلتی بگزید و رست از قال وقیل

عزلت بی عین علم آن زلت است *** ور بود بی زاء زهد آن علت است

منجمله شاه عباس كبير شبي ميان حرم حضرت رضاع فتیله شمع ها را با مقراض می گرفت

ص: 683

مرحوم شیخ بهائی حاضر بود بداهة این رباعی را بفارسی گفت

پیوسه بود ملايك عليين *** پروانه شمع روضه خلد برین

مقراض باحتیاط زن ای خادم *** ترسم ببری شهیر جبریل امین

مرحوم شیخ دارای بعضی از علوم سریه بود

منجمله در مستدرك ثقة الاسلام نوری (ره) فرمود که سید ماجد بن هاشم الحسيني العريضي البحراني استاد مرحوم فيض رفت باصفهان خدمت مرحوم شیخ بهائی از او نهایت تعظیم و احترام را فرمود و اجازه بوی داد مشتمل بر تأدب عظيم وثناء جميل

نقلست که در محضر شیخ شخصی از سید مسئله پرسید سید جهت تأدب از شیخ آن مسئله را بنحو ایجاز جواب داد پس شیخ تسبیح تربتی در دست داشت وردی با و خواند آب از آن جاری شد از سید پرسید با این آب وضو جائز است یا نه ؟ سید گفت جائز نیست بعلت آنکه این آب خیالی است نه آبی که از آسمان نازل شده باشد یا از زمین جوشیده باشد - شیخ جواب سید را پسندید

منجمله ايضاً از محبوب القلوب قطب الدین اشکوری نقل فرموده از شیخ عبدالصمد برادر شیخ بهایی (ره) که روزی مرحوم شیخ در مجلس شاه عباس حاضر بود سلطان بشيخ عرض کرد اینشخص که سفير ملك روم است می گوید از علماء بلاد ما اعمال عجیبه صادر می شود و در ایران شما این قبیل از علماء نیستند و بعضی از اعمالشان را سفیر شمرد

شیخ فرمود این علومی که شمردی اعتباری نزد ارباب کمال ندارد و در اثناء صحبت شیخ بند چاقچوری که پوشیده بود باز می کرد

شيخ عبدالصمد فرمود من تعجب داشتم که برادرم در این مجلس چه می کند و سلطان هم نظر میکرد، بعد از لحظه شیخ همان بند چاقچورش را انداخت نزد سفير روم لكن يكطرف او را بدست خود محکم گرفته بود ناگاه آن بند چاقچور اژدهای عظیمی شد که تمام اهل مجلس برخاستند وفرار کردند پس شیخ او را کشید نزد خود و برگشت بصورت اولی، بعد شیخ فرمود این اعمال را من از بعضی دراویش که در میدان اصفهان معرکه می گیرند و مقصودشان گرفتن پول است تعلیم گرفتم پس سفیر مفحم شده و خجلا از مجلس بیرون شد

در روضات از مجلسی اول نقل کرده که می گفت که شنیدم از شیخ بهائی که می فرمود پدران و اجداد ما در جبل عامل دائماً مشغول عبادت و از اصحاب کرامات و مقامات عالیه ای می بودند.

و نقل کرده از جدش شیخ شمس الدین که فرموده

روزی عرف عظیمی در دیار ما آمد ، در منزل چیزی نبود که قوت عیالم بکنم ، اطفال از گرسنگی گریه میکردند

پس جدمان به جدء مان فرمود اطفال را بنشان تا دعا کنم خداوند عالم بما طعام بدهد

پس جدمان به جدء مان فرمود قدری برف برداشت و رفت سر تنوری که گرم بود و باطفال فرمود؛ می خواهم بجهت شما نان طبخ کنم و برفها را مانند قرص نان بتنور میزد و جدمان مشغول دعا کردن بود

پس ساعتی نگذشت که جدء مان از تنور نان پخته بیرون کرد همه خوردند و شکر خدارا کردند

ص: 684

پس شیخ بهایی فرمود ماهم که در جبل عامل بودیم همین کرامات را داشتیم و چون به جم آمدیم و آب عجم را خوردیم این کرامات از ما سلب شد !

الحاصل مرحوم شیخ بهائی روز پنجشنبه هفدهم محرم الحرام منه نهصد و پنجاه و سه در بعلبك که از بلاد جبل عامل است متولد شد و دوازدهم ماه شوال سنه هزار و سی در اصفهان از دنیا رحلت فرمود

و مرحوم ملا محمد تقی مجلسی حالات او را مفصلا در شرح عربی برفقیه ذکر فرموده و می فرماید من بر جنازه او نماز خواندم و قریب به پنجاه هزار نفر با من بر جنازه نماز گذاردند و عجبی نیست از اجتماع این عدد از مؤمنین بنماز بر جنازه شیخ چون در نماز بر جنازه آخوند ملاعبدالله شوشتری دارد که تقریبا صد هزار نفر اجتماع نمودند

و جسد مرحوم شیخ بهائی را قبل از دفن منتقل نمودند بمشهد مقدس و قبر شریفش در مشهد مقدس معلوم است و مقبره ایشان بین مسجد گوهرشاد و صحن جدید است و مقبره ایشان طولشن از جنوب بشمال هشت ذرع است و عرضش چهار ذرع و نیم است و صندوق برنجی دارد در میان بعمه شان کتیبه ایست که معلوم می شود در تولیت عضد الملك این بقعه شریفه تعمیر شده سنه هزار و دویست و هشتاد و دو

و در صفة مقبرة مرحوم شیخ گویا قبری است که بمناسبت او این اشعار نوشته شده است

شد از فراق تو جانا قد کشیده خمیده *** هزار خار مغیلان بیای دیده خلیده

شب گذشته بیاد تو مردمان دو چشمم *** هزار غوطه بخون خورده تا سپیده دمیده

بشوره زار بود بیشتر چراگه آهو *** بحيرتم که غزالم چرا ز دیده رمیده

***

ای خاک تیره دلبر ما را عزیز دار *** این نورچشم ما است که در بر گرفته

در روضات از بعضی از تصنیفات شیخ بهائی نقل کرده که گفت والد من شيخ حسين بن عبد الصمد الحارثی فرمود در مسجد کوفه نگین عقیقی یافت شد که بر او این دو بیت نوشته بود

انا در من السماء نثرونی *** يوم تزويج والد السبطين

كنت اصفى من اللجين بياضا *** صبغتنى دماء نحر الحسين

بعد فرموده یابنده شیخ ما شهید اول بوده و سابقا گفته شد که والد شیخ بهائی در قریه مصلی که از قراء بحرین است رحلت فرمود درسته نهصد و هشتاد و چهار

و برادر مرحوم شیخ بهایی شیخ عبدالصمد بود که شیخ بهائی صمدیه را بجهت او تصنیف کرد و او درسنه هزار و بیست در مدینه منوره از دنیا رفت و نعش او را آوردند بنجف اشرف و دفن کردند

و در مستدرك الوسائلست که شیخ بهائی زوجه فاضله عالمه محدثه فقيهه داشت صبيه شيخ زين الدين على المعروف بالمنشار العاملی و چهار هزار کتاب از مرحوم شیخ علی بازماند و تمام آنها بزوجه شیخ بهائی ارث رسید چون ایشان غیر آن مخدره اولادی نداشتند در اول شيخ على منشار شیخ الاسلام اصفهان بود و بعد از ایشان منصب شیخ الاسلامی منتقل شد بشیخ بهائی

در فوائد الرضویه از ریاض العلماء نقل فرموده که فرمود ما شنیدیم از بعضی معمرین ايام حیات این مخدره را درك كرده بود که می گفت این مخدره در فقه و حدیث درس میفرمود وطایفه نزد او درس می خواندند

مخفی نماناد که بعضی از مخدرات بودند که مثل مخدره زوجه شیخ بهائی دارای

ص: 685

علم و کمال بودند

منجمله مخدره فاطمه بنت السيد تاج الدین محمد بن معية استاد شهید اول و این مخدره استاد فاطمه بنت شهید اول بوده

منجمله العالمة الفاضله العارفة بالفقه وعلم الرجال حمیده خواتون بنت مولانا محمد شريف الرويد شتی و پدر این مخدره از تلامذه شیخ بهایی بوده و این مخدره را خیلی تمجید می کرده اند و این مخدره حواشی بر کتاب استبصار نوشته و پدرش باین مخدره میگفت علامته بالتالين و دختر این مخدره نیز علامه فاضله بوده

منجمله فاطمه بنت الشيخ محمد بی احمد بن عبدالله بن حازم العكبرى و این مخدره عالمه و فقیهه بود و از مشایخ سید تاج الدين محمد بن معية الحسيني بود وشيخ شهيد از او روایت کرده بتوسط سید بن معيه .

منجمله مخدره فاطمه بنت السيد رضى الدين على بن طاوس

سید در کتاب سعد السعود فرموده « وقفته مصحفاً تاماً اربعة اجزاء على ابنتي الحافظة للقرآن الكريم فاطمة حفظته و عمرها دون تسع سنين » و مرحوم سید باین مخدره و بهمشیره اش که ایضا عالیه بود اجازه داده بود

منجمله مخدره بنت سیدمرتضی علم الهدی که فاضله و عامله و جلیله بود روایت کرده از عمش سید رضی کتاب نهج البلاغه را و حکایت مخدره فاطمة بنت شهید اول و مخدره آمنه بنت مجلسی اول و مخدره والده مجلسی اول در باب دوم گفته شد فراجع

سوم الشيخ المحدث الفقيه محمد بن حسن بن علی بن محمد بن الحسين الحر العاملي صاحب كتاب وسائل الشيعه وجواهر السنیه و غیر این دو

در فوائد الرضويه محدث قمی فرموده که نسب شریف ایشان منتهی می شود بجناب حر بن يزيد الرياحي تولد ایشان در شب جمعه هفتم ماه رجب سنه هزار و سی وسه بوده در قریه مشفر از قرای جبل عاملست (1)

( هفتم وجب اشتباه است بلکه هشتم رجب بوده کما اینکه خود در امل الامل ذکر فرموده ) ولد مؤلف

رحلت ایشان در بیست و یکم ماه رمضان سنه هزار وصد و چهار بوده و قبر شریفش در ایوان روی بقبله صحن عتيق يك ايوان مانده بمدرسه میرزا جعفر است و ایشان مدتی در اصفهان بودند بعد مشرف شدند به مشهد مقدس و مدت بیست و شش سال هم در مشهد ساکن بودند و شیخ الاسلام مشهد بودند

در فردوس التواريخ فاضل بسطامی فرموده که در مشهد منزلشان محله سرحوضان بوده در آخر رساله بداية الهداية فرموده واجبات هزار و صد و سی و پنج است و محرمات هزار و چهارصد و چهل و هشت است و مسلما مرادشان اصول واجبات و محرماتت والا شاید فروع هر يك از واجبات ومحرمات خیلی زیادتر باشد.

و در روضاتست که یکوقتی در مجلس قضاوت نشسته بودند بعضی از طلاب خدمت ایشان شهادتی دادند کسی عرض کرد این طلبه زبده شیخ بهائی را در اصول می خواند شیخ شهادت او را رد کرد چون آن مرحوم از علماء اخباری بود، و در قوت نفسي و ذكاوتشان نقل کردند همزمانی که شیخ مرحوم در اصفهان تحصیل میک رد یکروز وارد شد بمجلس شاه سليمان الصفوى الموسوي و قبل از استیذان پهلوی مسند سلطان نشست سلطان متغیر شد گفت این شیخ کیست، گفتند از علماء عرب

ص: 686

شیخ حر عاملی است سلطان خواست ایشانرا توهینی بنماید

گفت ياشيخ فرق بين حر وخر چقدر است. شیخ فوراً فرمود یکمسند است سلطان مفحم شد و سکوت نمود ولا يخفى ما فيه من التعريض ودر جنب قبر شیخ حر در میان همان غرفه قبر پسرشان شیخ محمد رضا بن شيخ محمد الحر العاملی است که در شب شنبه دهم شعبان سنه هزار و صدوده رحلت فرموده (بلکه در سیزدهم شعبان بود چنانکه در سوانح الايام احقر از فوائد الرضويه نقل کرده ام ولد مؤلف)

در تحفة الطوسیه است که والد جناب شیخ محمد الحر العاملی شیخ حسن عالم فقیهی بود و درسنه هزار و شصت و سه در بین راه مشهد مقدس نزديك بسطام از دنیا رحلت فرمود و پسرشان شیخ زین العابدین جسد پدرش را آورد بمشهد مقدس و در طرف پاى مبارك دفن کرد و در آنوقت مرحوم شيخ محمد الحر بمكه معظمه مشرف بود چون خبر فوت پدرشان را شنید اشعاری در مرتبه پدر گفت وجد جناب شیخ محمد الحر على بن محمد عالم و فاضل و ادیب بود و از تلامذه شیخ حسن صاحب معالم و سید محمد صاحب مدارك بود و مسموماً در نجف شهید شد و پدرشان محمد بن الحسين الحر افضل اهل عصرش بود و از تلامذهٔ شهید ثانی و داماد ایشان بود كذا في الروضات

در فوائد الرضویه از شیخ حر نقل فرموده که در حاشیه امل الامل از عموی پدرش جناب محمد بن الحسين الحر العاملي نقل فرموده که روایت شده از طریق اهل البیت که هرگاه کسی بخواهد کاغذی بنویسد بجهت حاجتی اولا بقلم بی مرکب بنویسد « بسم الرحمن الرحيم ان الله وعد الصابرين المخرج مما يكرهون والرزق من حيث لا يحتسبون جعلنا الله واياكم من الذين لاخوف عليهم ولاهم يحزنون» بعد حاجتی را که دارد بنویسد که برآورده می شود انشاء الله تعالی

و جناب شیخ محمد الحر برادری داشتند جناب احمد بن الحسن الحر صاحب كتاب در الملوك في احوال الانبياء والاوصياء والخلفاء والملوك كه بسیار تاریخ خوبی است لکن افسوس که نسخه آن بطبع نرسیده و حقیر شخه خطی دارم و در این کتاب هم از آن نسخه خیلی نقل کرده ام

چهارم - المولى الفاضل الفقيه محمد باقر بن محمد مؤمن الخراساني السبزواری و ایشان شاگرد مرحوم شیخ بهائی و استاد آقا مرحوم حسین خوانساری و اخ الزوجه ایشان بودند و محقق آقا جمال خوانساری همشیره زادشان بودند و ایشان امام جمعه اصفهان بودند و نزد شاه عباس ثانی قرب و مکانت زیادی داشتند و مدرسه ملا محمد باقر که نزديك بست خیابان علیاست منسوب بایشانت وصاحب روضات تمجید زیادی از علمیت و تقوی ایشان می کند و تصیفات ایشان زیاد است مثل کتاب ذخیره در شرح از شاد علامه و کتاب کفایة ايضا در فقه و کتاب روضة الانوار در مواعظ ورحلت ایشان در سنه هزار و نود بود و در ماده تاریخش این مصراع را گفتند « شد شریعت بیسرو افتاد از پا اجتهاد» نعششانرا از اصفهان حمل نمودند بمشهد مقدس و در سرداب مدرسه میرزا جعفر دفن کردند و قبر ایشان پشت مقبره شیخ حر عاملی واقع می شود

پنجم - المولى ميرزا محمد بن حسن الشيروانى صاحب حاشيه معالم و غير او وتصنيفات ایشان زیاد است و ایشان در اول ساکن نجف اشرف بودند و بعد شاه سلیمان صفوی ایشانرا باصفهان طلب نمود و ایشان در اصفهان تزویج کردند دختر مرحوم ملا محمد تقی مجلسی اولرا چون مرحوم مجلسی اول به پسر داشت و چهار دختر پسر اکبرشان المولى عزیز الله بود و پسر اوسطشان المولى عبدالله بود و پسر اصغرشان المولى العلامة ملا محمد باقر مجلسی بوده، دختر کبرای ایشان عالمه فاضله

ص: 687

صالحه آمنه بیگم زوجه آخوند ملاصالح مازندرانی شارح اصول کافی بود

دختر دو می ایشان زوجة مرحوم ملا محمد استرابادی بود دختر سوم ایشان زوجه مولی میرزا محمد شیروانی بود، دختر چهارم ایشان زوجه مولی میرزا کمال الدین محمد شارح شافیه بود مرحوم مولی میرزا محمد شیروانی روز جمعه بیست و نهم ماه رمضان سنه هزار و نود و هشت در اصفهان از دنیا رحلت فرمود در سن شصت و پنجسالگی و جنازه شانرا حمل نمودند بمشهد مقدس و پهلوی قبر ملا محمد باقر سبزواری میان سرداب مدرسه میرزا جعفر دفن کردند و لوح مرقدشان سنك سفيديست و این مرحوم استاد مولی محمد اکمل بهبهانی است و از تلامذه محقق خوانساری آقا حسین بود و با مرحوم آقا جمال پسر مرحوم محقق خوانساری مباحثات و مطایباتی دارد

منجمله یکوقتی میرزا محمد و آقا جمال بجائی میرفتند و هر يك بالاغی سوار بودند و آقا جمال همیشه لباس خوب و تیرمه می پوشید ناگاه در از گوش یکی از اینها بمصداق ان انكر الاصوات لصوت الحمير شروع بفریاد زدن کرد، ملامیرزا محمد از اهل شیروان قفقازند از اهل شیروان قفقاز بود و آقا جمال از اهل اصفهان بود ملا میرزا بآقا جمال گفت این الاغ اصفهانی می خواند، بعد از ساعتی آن الاغ شروع نمود بضرطه

زدن آقاجمال بملامیرزا محمد گفت این حیوان جسته جسته ترکی هم می گوید

پسر آنمرحوم الفاضل المشتهر المولى حيدر علی داماد علامه مجلسی بود

ششم - السيد السعيد الشهيد میرزا محمد مهدی ابن هداية الله بن طاهر و نیشان منتهی می شود بجناب محمد بن اسمعيل بن الامام جعفر صادق (علیه السلام) المشتهر بالشهيد الثالث شارح دروس و ایشان از تلامده مرحوم آقای بهبهانی بودند و معروفت که چهار مهدی نام در حوزه درس آقای بهبهانی بدرجه قصوی از علم و عمل رسیده

اول - العالم الزاهد التقى السيد محمد مهدى الملقب به بحر العلوم

دوم - آقا میرزا محمد مهدی الشهيد صاحب العنوان

سوم - قدوة الفقهاء والمجتهدين المولى محمد مهدی النراقی صاحب جامع السعادات والدآخوند ملا احمد نراقی صاحب مستند ومعراج السعاده

چهارم - العالم الربانی آقا میرزا محمد مهدی شهرستانی

ولادت مرحوم شهید ثالث سنه هزار و صد و پنجاه و دو بود و شهادتشان چنانچه در فوائد الرضویه است شب یازدهم ماه رمضان سنه هزار و دویست و هیجده بوده، علت شهادتشان این بود که نادر میرزا ابن شاهرخ میرزا ابن رضاقلی میرزا ابن نادرشاه افشار در بلاد خراسان طغیان نمود فتحعلی شاه لشگری بجانب خراسان فرستاد و مشغول مقاتله شد با نادر میرزا آخر الامر نادر میرزا میان شهر محصور شد و محاصره بطول انجامید

مرحوم شهید اشراف و بزرگان شهر را طلبید که در وقت معینی بلشگر سلطانی اطلاع بدهند که یورش بیاورند و شهر را تحویل بگیرند! نادر میرزا از این واقعه خبردار شد ، در مقام انتقام از سید شهید برآمد سید با جمعی از بزرگان ملتجی بحرم مطهر شدند ، نادر میرزا رفت بسمت حرم ، سید دانست که اگر نادر میرزا روی بحرم آورد مراعات احترامات آن مکان شریف را نگه نخواهد داشت و خون مظلومین میان حرم ریخته خواهد شد لذا سید با جمعی از حرم بیرون شدند و

( ج 43 )

ص: 688

آمدند بطرف بست بالاخیابان ، نزديك مهمانخانه مبارکه که رسیدند مصادف شدند با نادر میرزا آن ظالم بعضی کلمات نالایق بسید گفت و اشاره کرد بهمراهانش که سید را بزنند؛ تیمور نامی نسفچی تبرزین بسر سید زد ، سید نشست روی زمین نادر میرزا چند لگد بپهلوی آن سید جلیل زد، بعد از دو روز مرحوم سید باین صدمات از دنیا رحلت فرمود و در رواق پشت سر مبارك دفن شد

نادر میرزا فرار کرد و در حوالی رادکان او را گرفته آوردند و کشتند

در فوائد الرضویه است که قربان اردلان والد رمضان خانه کنه بیسی دروازه سراب را بتصرف عساكر دولت داد و کربلائی رمضان خانلو دروازه پائین خیابان را بروی لشگریان دولت مفتوح نمود و سپاه دولتیان وارد شهر شدند، نادر میرزا فرار نمود بجانب رادکان او را گرفته و در دار الباهره کشتند

نقل کردند وقتیکه مرحوم نور علی شاه که از اجله مشایخ نعمة اللهی بود مشرف شد بمشهد مقدس مرحوم شهید امر کرد گیسوان او را تراشیدند

مرحوم شهید ثالث چند اولاد برازنده کامل داشت اکبر و اعلم اولادهای ایشان جناب حاجی میرزا هدایت الله بود که در ماه رجب سنه هزار و صد و هفتاد و هشت متولد شد و روز سه شنبه هفتم ماه رمضان سنه هزار و دویست و چهل و هشت از دنیا رحلت فرمود و آقای میرزا محمد باقر مدرس نوشته که ایشان درمیان صفه شاه طهماسب مدفونند

حاجی میرزا هدایت الله چند پسر برازنده داشت:

منجمله مرحوم حاجی میرزا هاشم که در ماه رجب سنه هزار و دویست و نه متولد شد و درسنه هزار و دویست و شصت و نه از دنیا رحلت فرمود و نزديك قبر والد وجدش دفن شد و ایشان والد مرحوم حاج ميرزا جعفر و مرحوم حاج میرزا محمد باقر و مرحوم حاج میرزا حبیب بودند و تمام اینها در رواق پشت سر مطهر مدفونند

منجمله مرحوم حاجی میرزا عسکری امام جمعه بود ولادتش ماه رجب هزار و دویست و یازده بود ورحلتش چهاردهم شوال هزار و دویست و هشتاد بود و مدفنش رواق پشت سر مبارکست از ایشان املاک و مستغلات و کاروان سرا و حمام مخلف شد که معروفند باسم امام جمعه در فتنه سالاری این دو برادر خیلی مساعدت با مردم نمودند و در فوت محمد شاه قاجار امام جمعه در طهران بود و ایشان بجنازه شاه نماز خواندند

منجمله مرحوم حاجی میرزا ذبیح الله بود که در سنه هزار و دویست و نود و هفت در نجف اشرف از دنیا رفت

منجمله مرحوم حاجی میرزا حسن مشیر آستان قدس بود

هفتم - السيد الزكي ذو الورع والتقوى الحاج ميرزا معصوم الرضوى ابن ميرزا سید محمد رضوی ، ایشان در سنه هزار دویست و سی و دو برحمت الهی واصل شدند و در کفشداری صحن عتيق دفن شدند و ایشان دو پسر عالم زاهد داشتند

اول - جناب حاجی سید محمد المعروف بالسيد القصير صاحب کتاب مصابیح در فقه و ایشان از تلامذه آقای بهبهانی و شیخ جعفر کبیر وسید بحرالعلوم بودند و مدتی هم در اصفهان خدمت حجة الاسلام و حاجى كرباسی تلمذ فرمودند بعد از چند سال بشهد مقدس مشرف شدند و مرجع

ص: 689

جميع طبقات مردم گردیدند، آخر الامر مبتلا بمرض فلج شدند و در آنحال جزم زیارت اعتاب مقدسه حرکت فرمودند و در قم از دنیا رحلت فرمود سنه هزار و دویست و پنجاه و سه در سن هفتاد و پنج سالگی و نمش شریفش را آوردند بمشهد مقدس و در حجره منتهای رواق پشت سر مبارك دفن شدند از مقبره ایشان پنجره ایست به راهرو سقاخانه وسید نصیر پسری داشت برازنده که در عصر خود مرجع مسلمین بود مسمی به آقا میرزا احمد که در سنه هزار و سیصد و دوازده از دنیا رحلت فرمود و در مقبره والدش دفن شد

دوم - جناب حاج میرزا حسن المجتهد پدر مرحوم حاج میرزا محمد و جد مرحوم آقا میرزا ابراهیم و ایشان مدتی در اصفهان خدمت شیخ محمد تقی صاحب حاشيه تلمذ فرمود و مدتی در کربلای معلی خدمت مرحوم سید محمد مجاهد پسر مرحوم صاحب ریاض تلمل فرمود بعد مشرف شد بمشهد مقدس و ریاست عامة مشهد با ایشان شد و بجهت علماء تدریس ،مینمود از تلامذهٔ ایشان است مرحوم حاج میرزا نصر الله مجتهد و مرحوم ملا محمد صادق نیشابوری

در فتنه سالار نصیحت مشفقانه بوی زیاد فرمود و اثری نکرد تا آنکه کار بسالار سخت شد سالار متوسل شد بسید مجتهد فایده نبخشید ، سید مجتهد حرکت فرمود بعزم زیارت اعتاب مقدسه و بعد از اطفاء نائره سالاری از عتبات مراجعت فرمود و در ماه شعبان سنه هزار و دویست و هفتاد و هشت از دنیا رحلت فرمود و در نزديك قبر برادرش سید قصير دفن شد

هشتم - الفقيه المؤيد مولانا السيد محمد السبزواری ابن میرزا شاه قاسم و ایشان در سبزوار متولد شدند پس از تکمیل علوم در ارض اقدس متوطن شد و مشغول ترویج و نشر احکام گردید

شاهزاده نصرالله میرزا که نواده نادر شاه افشار بود ایشانرا مختصر نمود بمنصب امام جمعه و بعد از ایشان مفوض شد بشهید ثالث

مصنفات این سید جلیل زیاد است

درسنه هزار و صد و نودوهشت از دنیا رحلت فرمود در سن هشتاد سالگی و قبر شریفش فعلا در یکی از حجرات شمالیه صحن جديد واقع شده

در فردوس التواریخ است وقتی که بناء صحن جدید را می نهادند بدن آن سید جلیل را تازه یافتند و از ایشان اولادی نماند لکن دو همشهرمزاده از ایشان ماند در منتهی در چه فضل و کمال بودند

اول - مولانا السيد جعفر صاحب كتاب رياض الانوار في حالات الائمة الاطهار و ایشان معاصر بودند با سید شهید ثالث قريب بدویست جلد کتاب وقف بر طلاب فرمود و در حیات مرحوم شهید از دنیا رحلت فرمود و قريب بمقبره خالوی خود دفن شد

دوم - مولانا حاج میرزا عبدالله مدرس آستانه مبارکه و نایب الصداره ارض اقدس تحصيل علوم در نزد خال خود فرمود

نقل شده در سفری اکراد ریختند میان قافله که سید در آن قافله بود و همه را تاراج کردند بین نیشابور وسبزوار و تمام دارایی سید را بردند، برگشت بمشهد مقدس و مشرف شد میان حرم مطهر و شکایت کرد

در عالم خلصه بزرگواری را دید که بدره باو داد چون بهوش آمد دیدبسته در دست دارد شمرد صدتومان بود بآن و جه مشرف شد بمکه معظمه و بزیارت عتبات عالیات

ص: 690

پس از مراجعت درسته هزار و دویست و نه از دنیا رحلت فرمود در سن هشتاد و هشت سالگی و محل دفنشان معین نیست

نهم - العالم الزاهد المتبحر الشيخ على بن محمد بن حسن بن زین الدین الشهيد الثاني صاحب حاشیه شرح لمعه وصاحب كتاب درالمنثور وغیر این دو

در امل الامل است تولد ایشان سنه هزار و سیزده یا چهارده بوده

در روضات است که ایشان در اصفهان از دنیا رحلت فرمودند درسنه هزار و صدوسه

در تحفة الطوسيه محدث قمى فرموده جنازه شان را حمل نمودند بمشهد مقدس و در مدرسه میرزا جعفر دفن کردند - در همان مقبره است فرزند جلیلش شیخ حسین بن علی بن محمد بن حسن بن زين الدين الشهيد

ظاهراً قبر این دو عالم جلیل در همان سردایی است که مقبره مرحوم سبزواری و مرحوم میرزا محمد شیروانی است

در فصل دوازدهم از باب اول گفته شد که قبر جناب شیخ محمد والد صاحب عنوان و شیخ زین الدین برادر صاحب عنوان مکه معظمه نزد قبر خدیجه کبری (علیها السلام) است

دهم - العالم الربانى الشيخ شمس الدین ابن جمال الدین البهبهانی ایشان از تلامذة مرحوم آقای بهبهانی وسید بحر العلوم بودند و متصل مشغول تصنیف و تالیف بودند و آخر الامر مشرف شد بمجاورت مشهد مقدس و در حجره تحتانى صحن عتيق محاذى قبه مبارکه سکنی نمود

و در فردوس التواریخ فاضل بسطامی فرموده که من پیوسته در خدمت آن بزرگوار مشغول تعلیم بودم و زهدشان باندازه بود که جمیع لباس های ایشان پنجقران ارزش نداشت و اکثر ایام بگرسنگی بشر می برد و گاهی که گرسنگی شان شدت میکرد سر بلند میکرد بطرف گنبد مطهر و می گفت دامن یجیب المضطر اذا دعاه ويكشف السوء ، واشکش جاری میشد در اینحال کنی هم یافت میشد و استخاره می کرد بعد يك پول با دو پول میداد همانرا نان خالی خریده میل می فرمود و شکر الهی را بجای می آورد باز مشغول تحریر میشد تا در ماه رمضان سنه هزار و دویست و چهل و هشت از دنیا رفت و مرقد شريفش درمیان صفه همان حجره ایست که پنجاه سال در آنحجره تدریس می کرد بین ایوان عباسی و قبر مرحوم شیخ حر و از صفه مقبره شیخ شمس الدین تا صفه مقبره شیخ حر يك صفه فاصله است

يازدهم - السيد الجليل النبيل مير محمد تقى الرضوى الشهير بمير خدائى و ایشان معاصر بودند با شاه سلطان حسین صفوی و با نادرشاه افشار وزهد و تقوای ایشان مسلم تمام اهالی خراسان و عراق بود فضایل و کمالات وزهد میر محمد تقی در اصفهان بسمع مبارك سلطان حسین صفوی رسید و ایشانرا دعوت کرد که بروند باصفهان ایشان تشریف نبردند سلطان نوشت که تمام اهل خراسان مکلفند بفرستادن میر محمدتقی والا همه مقصر و مستحق غضب خواهند بود اهل مشهد آنچه التماس کردند فایده نبخشید آنوقت يك مير محمد تقی رضوی دیگری هم بود که او هم از زهاد و عباد بود او را راضی نمودند و فرستادند باصفهان که حکم سلطان اطاعت شود از آنوقت این دومیر که هر دو هم اسم و هم نسب وهم عصر بودند اولی مسمی شد بمیرخدائی و قبر شریفش در قبرستان قتلگاه معروف است

دومی مسمی شد بمیر شاهی و قبرش در قبرستان میر که در قسمت شرقی مشهد مقدس است

ص: 691

معروف و مشهور است و بقعه هم دارد که فعلا مخروبه شده و بالای قبرشان سنك مرمر بسیار ممتازی هم داشت که او را سرقت کردند و ایشان مدتی تولیت آستانه مقدسه را داشتند

شاید همین میر محمد تقی شاهی بوده باشد صاحب آن قضیه معروفه که در دار السلام ثقة الاسلام نوری از کتاب وسيلة الرضوان سیدشمس الدین رضوی نقل فرموده از حکیم حسنا که از خدام حرم مطهر حضرت رضا (علیه السلام) و شربت دار آستان قدس بود که گفت

من در دار الحفاظ مبارك خوابیده بودم در عالم خواب دیدم درب حرم مطهر بازشد و حضرت علی بن موسی (علیه السلام) از حرم بیرون شد و بمن فرمود برخیز و بگو مشعل ها را بالای مناره ها روشن کنند که جماعتی از زوار بحرین بزیارت من می آمدند و در راه طرق تباهی شدند و راه را گم کردند و شب هم برف و بارانست مبادا اینها هلاك شوند و برو نزد میرزا شاه تقی متولی و بگو مشعل ها را روشن کنند و با جماعتی از خدام بروند بطلب آنها و آنها را وارد شهر مشهد کنند

پس من از خواب بیدار شدم، بسر كشيك گفتم خوابم را تعجب کرد با او از حرم مطهر خارج شدیم از آسمان برف عظیمی می آید پس امر کرد مشعل ها را بالای منارها روشن کردند و با جماعت خدام رفتیم بمنزل متولی وقصه خوابم را بجهت متولی نقل کردم پس متولی امر کرد چند مشعل روشن کردند و با جماعتی از خدام رفتیم بجانب طرق نزديك طرق دیدیم جماعتی از زوار بحرین می آیند پس آنها را وارد کردیم بمنزل متولی بعد که راحت و آسوده شدند از حالشان سؤال کردیم گفتند نيمه شب برف عظیمی می بارید و ما راه را گم کردیم هر قدر تفحص نمودیم راه را پیدا نکردیم تا آنکه دست و پایمان از شدت سرما از کار افتاد و ما مهیای مرک شدیم و از مرکب ها پیاده شدیم و دور هم جمع شدیم و فرش ها را برروی خود انداختیم برف هم بشدت بالای ما می بارید و ما مشغول تضرع و گریه وزاری شدیم

درمیان ما مرد صالحی بود از طلاب علم او را خواب ربود در عالم خواب حضرت رضا (علیه السلام) را دید فرمودند من امر کرده ام مشعل ها را بالای منارها روشن کنند بر خیزید و بجانب مشعل ها بروید و من متولی و خدام را گفته ام باستقبال شما بیایند

آنمرد صالح از خواب بیدار شد و برخاست و خوابش را نقل کرد ما برخاستیم روشنی مشعل ها را دیدیم قدری راه آمدیم شما را ملاقات کردیم

دوازدهم - الشيخ الفقيه عبد العال بن المحقق ثانى الشيخ على بن عبد المال الكركي

در روضات است که میرداماد پسر خواهر جناب عبد العال ابن محقق ثانی بود چون پدر میرداماد میر شمس الدین داماد محقق ثانی بود

در مستدرك از علیقلیلخان داغستانی المعروف به شش انگشتی المتخلص به والله نقل می کند شیخ اجل محقق ثانی علی بن عبد العال حضرت امیر المومنین (علیه السلام) را در خواب دید که فرمودند تزوج بنتك من مير شمس الدين يخرج منها ولديكون وارثاً لعلوم الانبياء والأوصياء پس شیخ محقق دخترش را بوی تزویج فرمود و بعد از مدتی آندختر از دنیا رفت قبل از آنکه اولادی بیاورد پس مرحوم محقق متحیر شد دو مرتبه در خواب دید که حضرت امیرالمومنین (علیه السلام) فرمود «ما اردنا هذه الصبية بل البنت الفلانيه» پس او را بمیر شمس الدین تزویج کرد و میرداماد متولد شد

ص: 692

الحاصل شیخ عبد العال این محقق شرحی بر رساله الفیه شهید اول نوشته ولادت ایشان شب جمعه 19 ذیعقده الحرام سنه نهصد و بیست و شش بوده و رحلتشان درسته نهصد و نود و سه بود و تاریخ رحلتش ابن مقتدای شیعه است و تاریخ رحلت والدشان مقتدای شیعه است که نهصد و چهل باشد

در روضات از سید حسن بن سید حیدر عاملی نقل کرده که رحلتشان در بلده اصفهان بوده و در زاویه مقدسه منسوبه بحضرت زین العابدین (علیه السلام) دفن شد و بعد از سی سال تقریباً جنازه ایشانرا به اجازه شیخ فقیه علی بن هلال کرکی نقل کردند بمشهد مقدس و هر دو را در دارالسیاده مبارکه دفن کردند و فرموده علی بن هلال الکرکی در اصفهان رحلت فرمود درسنه نهصد و هشتاد و چهار و او غیر علی بن هلال الجزائري استاد محقق الکرکی است و درباره علی بن هلال الجزائری در مستدرك نقل فرموده که تسبیح حضرت فاطمه (علیه السلام) را بتانی ذکر می کرد و زیاده بر یکساعت طول میداد چون هر کلمه او را بر زبان جاری می کرد اشکش بصورتش جاری میشد و محقق کرکی از او تعبیر بشیخ الاسلام وفقيه

اهل البيت في زمانه می فرمود

سیزدهم - مولانا محمد رفيع بن الفرج الجيلاني الرشتى المجاور لمشهد الرضا حياً ومينا المعروف به ملارفيها

در مستدر کست که ایشان بلا واسطه از علامه مجلسی نقل می کنند و زوجه ایشان دختر تحریر شیخ ابوالمعالی کبیر بوده و مادر زوجه شان دختر مرحوم آخوند ملا صالح مازندرانی بود و مادر مادر زوجه شان عالمه جلیله آمنه خواتون دختر مجلسی اول بوده و رحلت ایشان در عشر شصت بعد از هزار وصد بوده و سنشان قریب بصد سال بود و مدت چهل سال در مشهد مقدس تدریس می فرمود و مدتی هم در خدمت محمد بن حيدر الحسيني الطباطبائي النائيني المعروف بمیرزا رفیعا تلمذ کرد ایشان تصنیفاتی دارند در فقه و اصول و منظومه دارد بطرزنان و حلوای شیخ بهائی مسمی بنان و پنیر

چنانچه شیخ عارف لاهیجی نان و خرمایی دارد و مفتی میرعباس که از علماء هند است نان و جوی دارد و عالم ربانی سید شهرستانی نان و دوغی دارد و تمام اینها نظیر نان و حلوای شیخ بهایی است

چهاردهم - محمد بن شیخ زین الدین بن حسام الدین بن حسن بن ابراهيم بن ابی جمهور الاحسائی صاحب کتاب غوالی اللئالى وكتاب مجلى وغير این دو

و در مجالس المومنین است که ایشان بعد از فراغ از زیارت الله عراق مشرف شدند بزیارت مشهد مقدس رضوی (علیه السلام) واقامه به آن زمین مبارك فرمودند فاعطاه الله في ذلك مناه و جعل عاقبته خيرا من اولاء

و در روضاتست که ایشان درسنه هشتصد و هفتاد و هشت مجاور مشهد مقدس بودند و در منزل جناب سید محسن بن محمد الرضوى القمی بودند و در آنجا با عالم هروی در حضور جمعی از علما و سادات و اشراف مباحثه کردند در اول امر آن عالم هروی از شیخ سؤال کرد شماچه مذهب دارید؟

فرمود: اما مذهب من در اصول آن چیزیست که دلیل اقامه شود بر او و در فروع مذهب من بر فقه اهل البيت است هر وی گفت پس شما امامی مذهب هستید و شما امیر المومنين (علیه السلام) را خلیفه بلافصل می دانید دلیل شما بر این مدعا چه چیز است شیخ فرمود: من محتاج باقامه دلیل نیستم چون هر دوی ما اتفاق داریم بر امامت و خلافت امیر المؤمنين (علیه السلام) لكن تو قائل هستی بواسطة و من منكر

ص: 693

واسطه هستم پس تو مدعی هستی و باید اقامه دليل بنمائي نة منكه منكرم هروی گفت ، دلیل من اجماع است شیخ فرمود: اجماع بمعنای اکثریت مفید نیست قرآن مجید می فرماید: «كم من قلة قليلة قلبت فئة كثيرة باذن الله » و در جای دیگر می فرماید « وقليل من عبادى الشكور» اگر مراد اجماع اهل حل و عقد است که حاصل نشد از برای ابی بکر چون فضلاء و اهل حل وعقد در یوم سقیفه حاضر نبودند مثل علی و حسنين و عباس وعبد الله بن عباس وزير و مقداد و عمار وسلمان و ابی ذر وجمع بنی هاشم وغير اینها از کبار اصحاب که مشغول تجهیز پیغمبر ص بودند پس انصار فرصت یافتند و جمع شدند در سقیفه بنی ساعده و رأی دادند برخلافت ابابکر الخ

تفصیل بحث ایشانرا با عالم هروی قاضی نورالله شوشتری رحمة الله علیه در مجالس المؤمنين نقل فرموده و ظاهراً رحلت ایشان در حدودسنه نهصد بوده و از فرمایش صاحب مجالس المؤمنين معلوم می شود که رحلت ایشان در مشهد مقدس بوده لكن محلش معلوم نیست

پانزدهم - العالم الجليل مولانا الشيخ حسين و ایشان از خانوادههای قدیمی مشهد مقدس اند مرحوم میرزا مهدی شهید ثالث از شاگردهای ایشان بوده

در فردوس التواریخ کراماتی نسبت بایشان میدهد و می فرماید ایشان در مسجد گوهرشاد تدریس میفرمود و ایشان از احفاد شیخ حافظ است که قبرش در ابرده شش فرسخی مشهد مقدس است که از جمله عرفاء و مرتاضین بوده و در اواخر ماه ثامنه بجوار رحمت الهی واصل شده انتهی رحلت جناب شیخ حسین در اواسط ماه ثانی عشر بوده و قبرشان میان صحن عتیق نزديك پله ایستکه بسمت بازار بزرك ميروند وسنك روی قبرش ممتاز است بنك سفیدی و پسر ایشان آقا ابو محمد است و پسر آقا ابو محمد ايضاً شیخ حسین است و پرشیخ حسین حاجی میرزا ابوالحسن سركشيك پنجم و حاجی شیخ ابو محمد متولی در سه نواب است

شانزدهم - العالم الجليل الحاجی شیخ محمد بن شیخ حسن المشهدی و ایشان از تلامذه مرحوم صاحب رياض ومرحوم شيخ جعفر کبیرند و تصنیفاتی دارد

منجمله شرحی بردره بحر العلوم دارد

منجمله رساله شرق و برق و در مشهد مقدس مدرس و مربی طلاب و امام جماعت بوده و در سنه هزار و دویست و پنجاه و هفت در سن هفتاد و پنجسالگی از دنیا رفت و در دارالسیاده مبارکه پائین بله هایی که از مسجد گوهرشاد داخل می شود مدفونند

هفدهم - مولانا اسمعيل بن ملا حسن الموذن الازغدی که از اکابر علماء و عرفاء عهد مرجوم فتحعلی شاه بود و سی سال در مشهد مقدس مجاورت داشت و درسنه هزار دویست و سی و يك رحلت فرمود و قبرش در قبرستان قتلگاه نزديك قبر میر محمد تقى الرضوى الشهير بمیر خدائی معروف و مشهور است و ممتاز است روی قبرش بسنك بزرگی

هیجدهم - السيد الامجد المسجد السيد حسين ابن العلام الفهام السيد محمد صاحب المدارك الموسوى العاملى الجبعي

در روضات از اهل الامل نقل فرموده انه كان عالماً فاضلا فقيهاً قره على ليه صاحب المدارك وعلى الشيخ بهاء الدين و ایشان شیخ الاسلام واقضى القضاة مشهد مقدس و مدرس بود در حضرت مقدسه رضویه و رحلت ایشان درسنه هزار و شصت و نه بوده

نوزدهم - العالم المؤيد جناب ملا محمد رستم دادى المعروف بملامحمد مشكك و درسنه نهصد و نود و هفت وقتیکه عبدالله خان از يك پدر عبد المؤمن خان از سمت هرات بمشهد مقدس آمد و نهب

ص: 694

وغارت وقتل زیادی نمود و صلحاء واتقياء مشهد مقدس کلفظ موعظه آمیزی بری نوشتند که دست از خرابی و غارت بازدارند فضلاء از بکیه صلحاء مشهد جوایی نوشتند که حاصل ومنقحش آنستکه پوشیده نیست بر هیچ مسلمانی که تعرض باموال و بنفوس گوینده لا اله الا الله محمد رسول الله جایز نیست تا وقتی که از آنها افعال و اقوالیکه موجب کفر باشد صادر نشود و طائفه شیعه چون سب و لعن شيخين و ذى النورین و بعضی از زوجات طاهرات را جایز می دانند این کفر است و بر همه مسلمین قتل و رفع آنها لازم است و تخریب ابنیه و اخذ اموال و امتعه ایشان جایز است و اگر خلیفه زمان در جهاد با آنها که اجماعاً با قدرت و اجبت تسامح نماید چگونه از عهده جواب ملك متعال بیرون خواهد آمد و بچند دليل سب ولعن شيخين وذو النورین و بعضی از زوجات پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) کفر است

اولا بجهت آنکه افعال و اقوال حضرت پیغمبر ص وحی است كما قال تعالى وما ينطق عن الهوى ان هو الأوحي يوحى

و در احادیث کثیره پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) مدح فرموده ابا بكر وعمر وعثمان ذى النورین را پس سب ولمن آنها رد و انکار قول پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) می شود و آنهم موجب کفر است كما قال تعالى و ما كان لمؤمن ولا مؤمنة اذا قضى الله ورسوله امرا ان يكون لهم الخيرة من أمرهم

ثانياً بر هر عاقلی واضح است که جماعتی که پیغمبر ص از آنها تعظیم و توقیر میفرمود سب و لعن آنها رد است بر افعال پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) ورد افعال پیغمبر کفر است

ثالثا این خلفاء ثلثه مشرف شده اند بصحبت رسالت پناهی و طریقه خدمت و بیعت را مراعات نموده اند و سال ها در اعلاء کلمه حقه با کفار در رکاب حضرت پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) مقاتله نموده اند و البته ان ها ممدوح و مستحق ثواب خواهند بود خصوصاً کسانی که بمقتضای آیه کریمه لقد رضي الله عن المؤمنين اذيبايعونك تحت الشجرة بشرف رضوان حضرت ملك منان مشرف شده اند و اولئك الذين هداهم الله فبهداهم اقتده ، وشك نيست كه شيخين و ذی النورین از این جمله هستند پس سب و لعن آنها رد قول پیغمبرص و عدم رضا بقول آنحضرت خواهد بود و آنهم کفر است

رابعاً حضرت امیر المؤمنین که شجاعت و اهتمامش در اعلاء کلمه حقه معلوم بود با آنها مقاتله و محاربه نکرد بلکه وقتی که خلق مبایعه و متابعت نمودند با خلفاء ثلاثه آن بزرگوارهم مبایعه و متابعت فرمود با حضرات

خامساً ذى النورين و زوجات حضرت پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) بمصاهرت و مخاطبه حضرت پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) مشرف و مکرم گشته اند و خداوند در قرآن مجید فرموده الخبيئات للخبيثين و الخبيثون للعبيثات والطيبات للطيبين والطيبون للطيبات ، و نسبت خباثت بآنها دادن بکجا منجر خواهد شد نعوذ بالله من ذلك و اگر کسی بزوجه شخص بازاری چنین نسبت های شنیعه بدهد با تشخص چه میگذرد چه جای از آنکه کسی بهمخوابه پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) چنین سخن های زشت نسبت دهد اگر بعضی از شیعیان بگویند از ما امثال این سخنان صادر نشده و نخواهد شد گفته می شود که شما این مهملات را می شنوید و منع نمی کنید پس شماهم در حکم آنها خواهید بود

سادساً ابابکر مشرف شد بمصاحبت حضرت رسول (صلی الله علیه وآله وسلم) که در آیه غار می فرماید « اذ يقول لصاحبه لا تحزن ان الله معنا » پس منکر فضائل ایشان در کمال گمراهی و خذلان خواهد بود بلكه في الحقيقة منكر ومعارض قرآن مجید خواهد بود

بعد از تمهید این مقدمات معلوم شد که اتلاف اموال و محصولات وزراعات اهل مشهد معلی حلال خواهد بود و آیه شریفه « ولا تاكلوا أموالكم بينكم بالباطل » و حديث شريف « لا يحل مال

ص: 695

امره مسلم الا بطيب نفسه » مخصوص بمسلمین است و شامل نمی شود کسانی را که داخل در زمره کفارند و قتل و غارت اموال و سوختن و ویران نمودن زراعات و باغات اهل كفر جائز است و هیچکس را در آن خلافی نیست و از این قبیل است بعضی از مقالات و مهارت هایی که امیر المؤمنين (علیه السلام) در زمان خلافت خود فرموده و آنچه نوشته اند که اکثر ساکنین این دیار از ذریه پیغمبرند بر تقدیر صحت گویا آیه كريمه « انه ليس من اهلك انه عمل غير صالح » را نشنیده اند و آنچه که نوشته اند که همه آنها صالحند صلاح فروع ایمان و اسلام است

بعد که مکتوب علماء ازبکیه بعلماء مشهد مقدس رسید جناب مولانا محمد مشكك رستمدادی که از علماء و از خدام روضه مقدسه رضویه بود از يك يك اين ادله جواب کافی وشافی داد و خلاصه وحاصل مكتوب جناب آخوند ملا محمد رستمدادی از علماء ماوراء النهر این بوده است که نوشت:

من از روی انصاف کلمه چند بعرض می رسانم اگر قبول انظار حضرات شود فهو المراد والا

من آنچه شرط بلاغت با تو می گویم *** توخواه از سختم بندگیر وخواه ملال

بعضی که تصدیق از علماء ماوراء النهر کرده اند بنا بر مثل مشهور است که چون تنها بقاضی روی راضی آئی وعلماء اهل سنت چنین خاطر نشان عوام کرده اند که مذهب شیعه مبتدع و مخترع است و اصلی ندارد و بمجلس علماء و فضلاء مذهب اثنی عشری مشرف نشده اند که سخن و ادله آنها را بشنوند و از روی بصیرت اختيار احد المذهبين را بنمایند

اجمالا احادیثی در کتب شیعه و سنی مضبوط شده و مسلماً احادیثی که متفق علیه بین شیعه و سنی است آنها معتمدند و احتیاط آنست که آنچه متفق عليه است بواسطه منافاتش با احادیث مختلف فيه متروك نشود زیرا که اهل اسلام فعلا منحصرند باین دو فرفه که یا علی را خلیفه بلافصل می دانند یا ابو بکر را و علی را خلیفه رابع میدانند و قول ثالثی نیست . پس احادیث متفق عليه مجمع عليه اهل اسلام است و طرح مجمع علیه جایز نیست بعد از تمهید این مقدمات می گوئیم :

اما آنچه اول گفتید که سخن پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) وحی است بمقتضای آیه شریفه « و ما ينطق عن - الهوى ان هو الاوحی یوحی » و شیعه که منحت خلفاء را می کنند مخالفت وحی را می نمایند و مخالفت وحی هم کفر است

جوابش آنستکه باین دلیل قدح خلفاء ثلثه و بطلان خلافت آنها و بلکه کفر آنها ثابت می شود

چون در شرح مواقف آمدی که از بزرگان اهل تسنن است نوشته که در مرض موت حضرت پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) اختلافاتی بین اهل اسلام واقع شد

اولا پیغمبر در مرض موتش فرمود : ایتونى بقرطاس اكتب لكم شيئا لن تضلوا بعدى »

عمر راضی نشد گفت ، ان الرجل قلبه الوجع عندنا كتاب الله حسبنا

پس صحابه اختلاف کرده اند تا آوازها بلند شد حضرت پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) آزرده شد فرمود برخیزید پیش من سزاوار نیست نزاع کنید این حدیث در اوائل صحیح بخاری و در اکثر کتب اهل سنت به عبارات مختلفه مذکور است

ثانياً حضرت در مرض موتش جمعی را مقرر فرمود که همراه اسامة بن زيد بسفر بروند بعضی از جیش اسامه تخلف نمودند خبر به پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) دادند حضرت بمبالغه تمام فرمود جهزوا جيش اسامة

ص: 696

لعن الله من تخلف عنه معهذا خلفاء ثلاثه متابعت نکردند در کتب شیعه هم این دو مطلب مسطور است

پس می گوئیم فرموده پیغمبر بمنزلة وحى است ورد عمر ردوحی است ورد وحی هم کفر است و کافر قابل خلافت نیست و هرگاه سلب قابلیت عمر ثابت شد لازم است که ابا بکر و عثمان هم خلیفه نباشند و الاخرق اجماع می شود چون اجماع سنی و شیعه است که قول ثالثی نیست ، با هرسه خلیفه اند یا کدام خلیفه نیستند و نیز تخلف از جیش اسامه موجب سبو لمن است و بالاتفاق خلفاء ثلاثه تخلف نمودند از جیش اسامه و دیگر اعتراف نمودید که فعل حضرت پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) وحی است پس اخراج آن حضرت پدر مروان را از مدینه وحی است و آوردن عثمان او را بمدینه و تفویض امور عظیمه بوی نمودن رد فعل حضرت رسول و کفر است

واما - آنچه ثانیاً گفتید که پیغمبر ص از خلفاء ثلاثه تعظیم وتوقیر فرموده

جوابش آنستکه عقوبت قبل از صدور عصیان با آنکه معلوم الصدور باشد سزاوار نیست لذا حضرت امیر المؤمنين (علیه السلام) از عمل ابن ملجم ملعون خبر داد و عقوبت نفرمود

واما آنچه ثالثا گفتید که آنها بصحبت پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) نائل شدند و بشرف رضوان حضرت رسول مشرف شدند

جوابش آنستکه رضایت حضرت رسول از بعضی از افعال آنها مثل بیعتشان محل شبهه نیست چون مسلما بعضی از افعال حسنه مرضیه از آنها صادر شده و همچنین مسلما بعض از افعال قبیحه آنها صادر شده که خلاف عهدو بیعت است چنانچه غصب خلافت نمودند و حضرت فاطمه زهرا را آزرده کردند

و در صحیح بخاری است که پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) فرمود : « من اغضبها فقد اغضبنی » و مانع از وصيت حضرت رسول می شدند و تخلف از جیش اسامه نمودند و بغیر اینها که احصاء نمی شود و باین اعمال قبيحه مستوجب و مستحق سبولین گردیدند

و اما آنچه رابعا گفتید که حضرت امیر المؤمنين (علیه السلام) شجاعت و اهتمامش در اعلاء کلمه حقه معلوم بود معذلك با خلفاء ثلثه مقاتلة نکرد بلکه مبایعت و متابعت می نمود

جوابش آنستكه ترك محاربة حضرت امیر (علیه السلام) برای قلت اتباع و بيم هلاکت اهل حق یا بجهات دیگر دلالت بر حقانیت آنها نمی کند

چون فرعون چهارصد سال بر مسند سلطنت بود و ادعاه خدائی کرد و خلق کثیری را گمراه نمود و همچنین شداد و نمرود - و حضرت احدیت با کمال قدرت ایشان را هلاک نکرد هر گاه در باره حقتعالی تاخیر در دفع خصم گنجد در باره بنده بطریق اولی خواهد بود و آنکه گفتید حضرت امیر با آنها مبایعه و متابعت فرمود وقوع آن بلا اکراه و بلا تقیه ممنوع است و تحقیقش در مقام نمی گنجد

و اما آنچه خاما گفتید که عثمان وزوجات حضرت رسول ص بمصاهرت و مزاوجت حضرت رسول (صلی الله علیه وآله وسلم) نائل شدند و خداوند در قرآن مجید فرموده الخبيثات الخبيثين الخ

جوابش ، مراد این نیست که زوجین در اسلام و کفر و در ممدوحیت و مذموميت من جميع الوجوه شریکند چنانکه اگر مستحق بهشت یا دوزخ باشد دیگری نیز چنین باشد و الا منتقض می شود بزوجه حضرت نوح (علیه السلام) و حضرت لوط (علیه السلام) و همچنین منتقض می شود بفرعون و آسیه زوجه او بلکه محتملنت که آية الخبيئات للمغبينين بزوجات مؤل باشد بآية كريمة الزاني لا ينكح الازانية او

ص: 697

مشركة والزانية لا ينكحها الازان او مشرك ولى نسبت خبث بزوجات محترمات دادن حرام و منتهی جسارتست و حاشا که شیعه چنین نسبتی بزوجات محترمات بدهند

لکن چون عایشه مخالفت نمود آیه مبارکه وقرن فی بیوتکن را و ببصره آمد و با امام زمان که حضرت امیر المؤمنین (علیه السلام) باشد محاربه کرد و حضرت پیغمبر ص فرمود یا علی حر بك حربی که این حدیث را فریقین نوشته اند از اینجهت عایشه مستحق لعن می باشد

و اما آنچه سادساً گفتید که خداوند ابوبکر را صاحب پیغمبر صخوانده در آیه هارو مصاحب پيغمبر قابل مذمت نیست

جوابش آنست که مصاحبت نظیر اخوتست چنانچه اخوت بین مسلم و کافر واقع می شود همچنین مصاحبت هم بین مسلم و كافر واقع می شود و شاهد بر این آیه شریفه است « يا صاحبي السجن، ارباب متفرقون خير ام الله الواحد القهار » ، که حضرت یوسف پیغمبر (علیه السلام) دو کسرا صاحب خود خوانده که بت پرست بودند انتهی

بیستم در فوائد الرضویه است که قبر حافظ رجب برسی صاحب کتاب مشارق الانوار را جایی نیافتم که ذکر کرده باشد موضع قبر اورامگر در کتاب یکی از صوفیه عصر خود که در آنجا نوشته قبر رجب برسی در مزار قتلگاه مشهد است در روضات است که تاریخ وفاتشان محقق نیست الا اینکه مرقدش در قصبه اردستان دروسط بستانیست

محتملست مراد صاحب روضات این باشد که در اردستان قبر شارح کتاب مشارقست

(اردستان چند منزلی اصفهان است و قریه است بين حله وكونه)

تاریخ فوتش در دست نیست لکن تاریخ كتاب مشارق الانوار سنه هشت صد و يك بوده و ایشان شعرهای بسیار خوبی بعربی فرموده منجمله سید جزایری این اشعار را نسبت بایشان داده

العقل نور و انت معناه *** و الكون سر و انت مبداه

والخلق في جمعهم اذا جمعوا *** الكل عبد و انت مولاه

یا آية الله في العباد و يا *** سر الاله الذى لا اله الاهو

فقال قوم با نه بشر *** و قال قوم بل هو الله

يا صاحب العشر و المعاد ومن *** مولاه حكم والعباد ولاه

يا قاسم النار والجنان غدا *** انت ملاذ الراجي و ملجاه

بیست و یکم جناب حاج ملا اسحق بن اسمعیل تربتی که از اجله علماء ومجاور مشهد مقدس بود و از تصنیفات ایشانست تعلیقاتی بر شرح لمعه و مردم کرامات زیادی نسبت بایشان داده اند و قبرشان در قبرستان قتلگاه پشت سر قدمگاهست

قبرش را در حیات خود بدست خود حفر کرده بود، روزها در کنار او سجاده می انداخت و عبادت میکرد کذافی فوايد الرضويه

تاريخ لوح سنك مزارش هزار و دویست و سی و هشت است

بیست و دوم جناب آقامیر محمد حسین ابن میر محمد صالح خاتون آبادی ابن بنت مولانا محمد باقر المجلسي

در حاشیه روضات است که در شب دوشنبه بیست سوم شوال سنه هزار و صد و پنجاه و يك وفات كرد شيخ الاسلام والمسلمین میر محمد حسین خلف مرحوم میر محمد صالح خاتون آبادی و

ص: 698

نعششان را در جمعه همان هفته نقل کردند بمشهد مقدس رضوی انتهى

در کتاب فیض قدسی در باره ایشان فرموده : هو من اعاجيب الازمنة والدهور

و از قوت نفس ایشان نقل شده نادر شاه در اوایل سلطنتش مصر بود بقتل طايفه روم و اسیر نمودن و غارت اموالشان ( باعتقاد آنکه آنها کافرند )

چون وارد باصفهان شد از سید اسفتاء نمود سید فتوی داد بعدم جواز بر نادر خیلی گران آمد سید فرمود ما بخلاف حق فتوی نمی دهیم ولكن حاضریم که از مملکت شما خارج شویم

در روضات از ایشان نقل کرده که فرمود در عشر هزار و نود در سیل وادی تستر سنگی یافتند که بر او این کلمات بخط قرمز نوشته بود

« بسم الله الرحمن الرحيم - لا اله الا الله - محمد رسول الله - علی ولی الله قتل الامام الشهيد المظلوم الحسين بن الامام على بن ابيطالب (علیه السلام) وكتب بدمه باذنه الله و حوله على ارض وحصا وسيعلم الذين ظلوا أي منقلب ينقلبون »

آنسنگ را بردند نزد سلطان سلیمان صفوی او هم فرستاد نزد جدم علامه مجلسى ، اكثر حاذقين از حکاکین و اصحاب صناعت و اهل فطانت او را دیدند و تأمن نمودند و شهادت دادند که این خط قدرتی و از صنعت کسی نیست مرحوم سلطان سلیمان امر کرد او را بنقره نصب کردند که او را ببازویش ببندد نظیر این حکایت در سابق از پدر شیخ بهائی نقل شد

بیست و سوم جناب آقا میر علی المشهدى - در حبيب السير است که ایشان بسیادت مشهور و در خط نستعلیق خط میر معروفست و تاریخ فوت و موضع دفنش معلوم نیست

بیست و چهارم شیخ محمد پیر پالان دوز - قبرش در مشرق روضه مقدسه است و مقبره و گنبد عالی دارد و در بالای سر درب او بستك سفید مربعی منقوش است ما ملخصه « در زمان سلطان محمد خدابنده این بقعه ساخته شد فی تاریخ نهصدو هشتاد و پنج »

ظاهراً مراد بقرينه تاریخش سلطان محمد صفوی پدر شاه عباس کبیر باشد چون این تاریخ مطابق بازمان سلطنت ایشان بوده

و قضایایی از مرحوم پیر پالان دوز نقل می کنند لکن چون مدرکش بنظر حقیر نرسیده بود متعرض ذکرش نشدم

بیست و پنجم - شیخ مؤمن (1) مقبره اش نزديك ارك قبه و بارگاهی دارد و معروفست بگنبد سبز تاریخ بنای مزارش این بیت است

سال تاریخ این خجسته بنا *** بیت معمور قلب مؤمن دان

(1091)

معلوم نیست شیعه بوده یاسنی و ایشان غیر شیخ مؤمن واقف آب شیخ و تیمچه شال فروش ها می باشد چون مدفن ایشان در رواق مطهر در راهرو سقاخانه است

بدانکه بعضی از علماء مدفونین در مشهد از سلسله جلیله سادات رضوی هستند و ما ذکر می کنیم آنها را در خاتمه همین باب ، در زمان خود احقرهم خیلی از بزرگان علماء در این زمین مقدس مدفون شده اند

ص: 699


1- (پیر وهم مؤمن چون حالاتشان را بزرگان ذکر نکرده اندسزاوار نبود که در مداد علماء معلوم الحال ذکر شود بلکه در عنوان دیگر می بایست مذکور گردد - ولد مؤلف )

منجمله حاج میرزا نصر الله مجتهد تربتی که در عصر خود رئیس و اعلم علماء ارض اقدس بود در نهم ماه صفر سنه هزار و دویست و نود و هشت از دنیا رحلت فرمود و قبرشان در صفه عقب مسجد بالاسر مبارکست

منجمله مرحوم حاج شیخ عبدالرحیم مجتهد بروجردی که از تلامده مرحوم صاحب جواهر است در سنه هزارو سیصدو ده (1) مرحوم شد و در دارالسیاده در میان صفه که طرف چپ کسی است که از مسجد گوهرشاد وارد دارالسیاده می شود دفن شد

منجمله مرحوم حاج شیخ محمد تقی بجنوردی و ایشان هم از تلامذة مرحوم صاحب جواهر است در شب چهاردهم ماه صفر سنه هزار وسیصد و چهارده از دنیا رحلت فرمود و قبرشان درصفه مقابل مقبره مرحوم حاج شیخ عبدالرحیم است

منجمله مرحوم حاج ملا عبدالله کاشی که از تلامذه مرحوم شیخ مرتضی انصاری بود در دهم ماه فرسنه هزار و سیصد و سه از دنیا رحلت فرمود و قبرشان در توحید خانه مبارکست (2) منجمله مرحوم حاج شیخ حسن علی طهرانی که از تلامذهٔ مرحوم آية الله حاج میرزا حسن شیرازی بود صبح شنبه چهاردهم ماه رمضان هزار و سیصد و بیست و پنج از دنیا رحلت فرمود و قبرشان میان حرم مطهر لب صفه قوام معروفست

منجمله مرحوم حاج شیخ مهدی خالصی کاظمینی در لیله سیزدهم ماه رمضان سنه هزار و سیصد و چهل و سه از دنیا رحلت فرمود و در اطاق صفه سپهسالار واقع در دارالسیاده دفن شد (3)

منجمله مرحوم حاج ملا محمد على الشهير بحاجى فاضل که استاد حقیر بود و در علم و فضل و تحقیق یگانه عصر خود بود در ربیع الاول هزارو سیصد و چهل و دو از دنیا رحلت فرمود و در مقبره مرحوم خالصی دفن شد (4)

منجمله مرحوم حاج سید عباس شاهرودی در هشتم شوال هزار و سیصد و چهل و يك از دنیا رحلت فرمود و در همان مقبره خالصی دفن شد

مقصد دوم در ذکر مشاهیر از سلاطین و امراء و شعراء معروفی که در ارض اقدس مدفونند

اول مرحوم شاه طهماسب بن شاه اسماعيل بن سلطان حيدر الموسوى الصفوى وايشان سلطان دوم از سلاطین صفویه هستند رحلتشان در شهور سنه نهصدو هشتاد و چهار بوده و مدفنش میان حرم صفه پشت سر مبارکست و معروفت بصفه شاه طهماسب و ایشان در سن ده سالگی بسلطنت نشستند و زیاده بر پنجاه و سه سال سلطنت کرد و معروف بود به عدالت و دیانت

دوم نادرشاه افشار بن امام قلی پوستین دوز افشار که از طایفه ترکمانیه بود درسنه هزار و صد متولد شد و بعد از فوت پدر و مادر دارایی خود را فروخت اسب و اسلحه خرید رفت بایبورد که یکمنزلی سرخس است و بین سرخس وفساء واقع می شود و وارد شد به باباعلى بيك كه حاكم ابيورد و بزرك ایل افشار بود و دختر او را بجهت خود تزویج کرد

ص: 700


1- بعضی از دوستان فوت او را در سلخ ع 2 (1309) ذکر کرده اند ولد مؤلف)
2- بعضی در یازدهم فرموده اند ولد مؤلف)
3- بلکه دوشنبه دوازدهم بود ولد مؤلف)
4- بلکه پنجشنبه 6 ع 2 بود - ولد مؤلف)

در سنه هزار و صدوسی و يك خداوند بنادر شاه از این زوجه اش پسری داد مسمی برضا قلی میرزا بعد از چندی باباعلی فوت کرد و خود بحکومت نشست و با ترکمان ها و اکراد زد و خورد میکرد و در آن اوقات شاه طهماسب ثانی پسر سلطان حسین صفوی در طبرستان در کمال عشرت گذران می کرد نادرشاه با و ملحق شد

در سنه هزار و صد و چهل و پنج نادر شاه شاه طهماسب پسر سلطانحسین را از سلطنت معزول نمود و پسر هشتماهه او را که مسی بود بشاه عباس ثالث بسلطنت نامزد کرد و خود نادر میرزا تمام مملکت ایزان را ضبط کرد و در واقع سلطنت ایران با او بود و در تاريخ الخير فيما وقع كه هزار وصدو چهل و دشته باشد نادر شاه در صحرای موغان بریر سلطنت نشست و موغان بين اردبیل و تبریز است

در سنه هزار و صدو پنجاه ملك كابل و هندوستان را فتح نمود

درسنه هزار و صدو پنجاه و يك سندو نواحی آنرا فتح نمود

در شب یکشنبه یازدهم جمادی الاخره سنه هزار و صدو شصت و يك با غوای برادر زاده اش علی قلی خان در قلعه فتح آباد دو فرسخی قوچان مقتول شد و جسدش را آوردند بمشهد مقدس و در مقبره نادری دفن کردند بعضی در تاریخ سلطنتش گفتند «لاخير فيما وقع» و در تاریخ فوتش گفتند نادر بدرك رفت ، لکن حقیر این تعبیر را خوش ندارم چون نادر هر چه بوده گویا خدماتش منظور نظر ائمه اطهار سلام الله عليهم واقع شده چنانچه از قصه رویای ملا ابوالحسن مازندرانی معلوم می شود که در فصل ششم همین باب از جمله وقایع سنه هزار و دویست و دوازده آنخواب گذشت فراجع

در اسرار الشهاده از سید اورع اتقی سید باقر خلخانی نقل کرده که فرمود

در خواب دیدم که در صحن نجف اشرف کرسی نوری نصب کرده اند و حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) بالای آن کرسی نشسته و مردمان نورانی در اطراف آنحضرت ایستاده و امتثال اوامر آقا را می کنند ناگاه دیدم آنحضرت اشاره فرمود که آنمرد را نزد من بیاورید رفتند بعد از لمعه بر گردیدند و پادشاه باسطوت و مهابت نادرشاه را حاضر کردند و او مثل میت در مقابل حضرت امیر ایستاد

حضرت در مقام مؤاخذه وعتاب بر آمد جمله از زلات و عثرات او را ذکر فرمود و او را خیلی ملامت و مذمت فرمود و در آنحال نادرشاه را حالت تسلیم ظاهر بود پس نادر شاه سر بلند کرد عرض کرد با ولی الله اذنم میدهید که کلامی عرض کنم فرمود بگو

عرض کرد یا امیرالمؤمنین آنچه فرمودی زیاده بر این اعتراف دارم وزلات خود را حصر نتوانم نمود لکن با وجود همه اینها کاری کرده ام که میخ بچشم اعداء تو کوبیده ام و ناصبیان و دشمنان ترا و دشمنان شیعیان ترا کور کرده ام فرمود چه کرده

عرض کرد تعمیر این قبه مبارکه و ایوان مقدس و تذهیب آنها بنحوی که شعاع آن عرصه امکان را روشن دارد چون حضرت این سخن راشنید متوجه بکسانیکه در اطراف او بودند شد و فرمودر است می گوید او را ببرید بمکانی که از برای او مهیا شده

پس آنگروه او را بردند بآن موضعی که حضرت اشاره فرمود سید مذکو گفت منهم براثر آنجماعت رفتم دیدم او را داخل بستانی کردند منهم در عقب آنها رفتم و داخل آن بستان شدم فوالله العظيم باغی مشاهده کردم که مانند آن ندیده بودم نادرشاه را دیدم که بلباس های فاخر سلطنتی مضلع گشته و بر تخت سلطنتی نشسته من پیش او رفتم و بر او سلام کردم و او را تهنیت گفتم و از

ص: 701

روی مزاح گفتم خوب خود را باین سخن از عقوبت معاصی نجات دادی گفت ای سید جلیل من این سخن را بخدمت امیرالمؤمنین (علیه السلام) عرض نکردم مگر از روی حقیقت و واقعیت

الحاصل بعد از فوت نادر برادر زاده اش علی قلی میرزا بسلطنت نشست و رضا قلی میرزا با بقیه اولادهای نادر را بقتل رسانید خیر شاهرخ میرزا پررضا قلی میرزا را که چهارده ساله بود و بعد که علی قلی میرزا بسلطنت نشست اسم خود را علیشاه نامید و بعضی او را عادلشاه نامیدند و ضریح مرصعی که نادر بجهت مقبره خود ساخته بود روی ضریح مطهر حضرت رضا نصب کرد و بعد ابراهیم خان برادر علیقلی میرزا خروج نمود و غالب شد و علیقلی میرزا را کور کرد و شاهرخ میرزاهم که نوه نادرشاه بود در خراسان خروج نمود و بسرير سلطنت نشست و علیقلی میرزا را با ابراهیم خان بقتل رسانید درسنه هزار و صد و هفتاد و پنج به مکافات و تقاص خون نادرشاه واولاد او

بعد از چندی میر علم خان زنگولی حاکم طبس خروج نمود و بسلطنت نشست و هر دو چشم شاهرخ میرزا را کور کرد

شاهرخ میرزادو پسر داشت یکی نادر میرزا و دیگری نصرالله میرزا و بین ایندو برادر تنافی بود و شاهرخ میرزا در زمان سلطنتش نادر میرزا را ولیعهد خود کرده بود و نصر الله میرزا را فرستاده بود بفارس نزد کریم خان زند الى آخر القصه

قبر رضا قلی میرزا پر نادر شاه در بالای کوچه افشارها طرف پشت بقبله خیابانست و فعلا از برای قبر او آثاری نیست

قبر علی قلی میرزا برادر زاده نادر شاه که بعضی او را علیشاه و بعضی عادلشاه می نامند در زیر گنبدیست که میان قبرستان قتلگاه نزديك غسالخانه است

سوم در زیر گنبد خواجه ربیع بن خثیم است قبر مرحوم فتحعلیخان قاجار جد اعلای سلاطین قاجاریه و او پدر محمد حسن خان بود که مؤسس سلطنت قاجاریه است و او پدر محمد شاه اخته وحسين قلیخان پدر فتحعلیشاه و او پدر عباس میرزای ولیعهد و او پدر محمد شاه و او پدر ناصرالدین شاه و او پدر مظفرالدین شاه و او پدر محمد علیشاه و او پدر احمد شاه بود و در سلطنت او بود که رضاشاه پهلوی بتخت نشست و سلطنت قاجاریه منقرض شد

الحاصل بسمايت نادرشاه فتحعلیخان در دوازدهم محرم الحرام سنه هزار و صد و سی و چهار در سن سی و پنج سالگی در مشهد کشته شد و در مزار خواجه ربیع دفن شد وسنك مرمری که بالای قبر اوست قدش یکذرع و پانزده گره و نیم است که از دو ذرع نیم گره کم است و عرضش پانزده گره و نیم است و قطرش نیم ذرع است و در سنك لوح قبرش نوشته

سؤال از سال تاریخش چو کردم از خرد گفتا *** مقامش سایه طوبی پناهش لطف یزدانی

چهارم قبر شرف الدين ابو طاهر بن سعد القمی که بعد از فوت نظام الملك وزير سلطان سنجر شد

در مجالس المؤمنین از جامع التواریخ نقل می کند که قبر ایشان در جوار روضه حضرت رضا (علیه السلام) است انتهى و بعضی از سادات اجله گفتند که قبر ابو طاهر کنار قبرستان قتلگاهست طرف راست کسی که میرود بقبرستان فعلا سر درش هست و بقیه اش مخروبه افتاده ایشان در حدود سنه چهار صدو هفتاد و پنج از دنیا رحلت فرمودند

ص: 702

پنجم - قبر غیاث الدین امیر یوسف (خواجه بهادر) این امیر شیخ علی بهادر است که از امراء بزرك شاهرخ ابن امیر تیمور بود و حاکم خوارزم بود

در یازدهم ربیع المولود هشتصد و چهل و شش فوت کرد و نعش او را بشهد آوردند و در زاویه جنوبی مدرسه دو در که باهتمام او ساخته شده در زیر گنبد دفن کردند روی قبرش سنك منبتی است و بر او نوشته قبر غیاث الدین امیر یوسف خواجه بهادر

ششم - قبر امیر سیدی صفوی که او هم از امراء بزرك شاهرخ بود

در مطلع الشمس است که درسته هشتصد و چهل و پنج در شیراز که مقر حکومتش بود فوت کرد و نعش او را آوردند بخراسان و در گنبد مدرسه که ساخته بود دفن کردند

مدرسه که گنبد داشته باشد غیر مدرسه دو در نیست ، پس گویا قبر ایشان در زیر گنبد غربی مدرسه مزبور است، محتملست که بانی این مدرسه امیر سیدی صفوی بوده لكن باهتمام امیر یوسف خواجه بهادری ساخته شده

هفتم - قبر میرزا ابوالقاسم بابر بن بایسنقر بن شاهرخ بن امیر تیمور در مطلع الشمس است که ایشان درسته هشتصد و شصت بمرض مزمن گرفتار شده از هرات آمد بمشهد و بزیارت حضرت رضا (علیه السلام) مشرف شد و از معاصی خود تو به کرد و در مسجد جنب حرم بریاضت مشغول شد، درسته هشتصد و شصت و يك در مشهد از دنیا رفت و در گنبدی که نزديك بروضه حضر تست دفن شد ظاهراً مراد از مسجدی که جنب حرم بوده مسجد گوهر شاد است محتملست که مراد از گنبد گنبد بالای سقاخانه راهرو دار السیاده باشد و محتملست که مراد یکی از دو گنبد مدرسه دو در باشد

هشتم - قبر الله وردیخان سابقاً گفتیم در سنه هزار و بيست و يك جنازه او را با جنازه اسمعیل خان پسر شاه عباس کبیر بمشهد آوردند و الله وردی خان را در زیر گنبدی که خودساخته بود دفن کردند

مخفی نماناد که از امرا سلاطین قاجاریه خیلی در روضه متبرکه و رواق های مقدسه مدفونند که در سابق درضمن تواریخ رواق ها اشاره بآنها شد

نهم - جناب حسن بن اسحق بن شرفشاه حکیم ابوالقاسم الفردوسي الشيعي الامامي الملقب به حسان العجم

بعضی را اعتقاد آنست که شاعری در اسلام مثل فردوسی نیامده و او از دهقان های طوس بوده، گویند که اصلش از قریه رزون است ( شش فرسخی مشهد ) - بعضی گفتند اصلا از قریه پاز است (چهار فرسخی مشهد )

حكيم انورى كه ملك الشعراء زمان خود بود در مدح فردوسی گفته :

آفرین بر روان فردوسی *** آن همایون نهاد فرخنده

آن نه استاد بودوما شاگرد *** آن خداوند بود و ما بنده

در ریاض السیاحه حاجی زین العابدین شیروانی نوشته چون فردوسی متولد شد پدر او به خواب دید که بالای بامی رفته روی بجانب قبله کرده نمره زد، جواب شنید آنگاه روی به یمین و یار کرده نمره زد، از هر جانب جواب شنید

صبح از شیخ نجم الدین که داناترین معبران بود تعبیر خوابش را سؤال کرد؟ شیخ فرمود پسر تو سخنگوی شود که آوازه او بهمه عالم برسد

ص: 703

فردوسی از کثرت جور و عنوان حاکم طوس از وطن خود خارج شد رفت بغزنین که بفرمان سلطان محمود ظلم او را از سر رعیت کم کند چون بنز نین رسیه شکایت از حاکم طوس نمود کی بسخن او گوش نکرد

یکروز وارد شد بمجلس عنصری شاعر و دو نفر از شاگردهای او که مسجدی و فرخی باشند آنجا حاضر بودند ، عنصری بفردوسی گفت مجلس شعراء جز شاعر نباید کسی حاضر شود فردوسی گفت منهم از شعر بهره دارم

عنصری بداهتاً گفت «چون عارض تو ماه نباشد روشن »

عسجدی گفت «مانند رخت گل نبود در گلشن »

فرخی گفت «مژگانت همی گذر کند از جوشن »

فردوسی بداهتا گفت «مانند سنان گیو در جنك پشن »

عنصری گفت مگر ترا از تاريخ ملك عجم وقوفی هست فردوسی گفت آری

عنصری او را برد نزد سلطان محمود گفت گمانم اگر کسی از عهده نظم تاریخ عجم بر آید این جوان خراسانی است فردوسی در مدح سلطان محمود بداهتا گفت

چه كودك لب از شیر مادر بشست *** بگهواره محمود گوید نخست

سلطان را بغایت خوش آمد و فردوسی را بنظم شاهنامه امر فرمود یکوقتی سلطان در مجلس شعراء خواهش نمود که رباعی در مدح آیاز بگویند

فردوسی بداهتا این رباعی را گفت

مست است همی چشم تو و تیر بدست *** کم کس که زیر چشم مست تو بجست

گر پوشند عارضت زره عذری هست *** کز تیر بترسد همه کس خاصه ز مست

سلطان محمود گفت : لله درك ، مجلس ما را فردوس ساختی - بعضی گفتند از آنروز ملقب به فردوسی شد سلطان بخواجه حسن میمندی فرمود هر هزار بینی که فردوسی بگوید هزار متقال طلا بوی بدهد، لکن فردوسی قبول نمیکرد بقصد آنکه همه را یکمرتبه بستاند و صرف در بناه بند طوس بنماید

چون شاهنامه را تمام کرد سلطان محمود را خیلی خوش آمد با جماعت وزرای خود مشورت کرد که فردوسی راچه صله دهیم

بعضی گفتند پنجاه هزار درهم بعضی گفتند رافضی است و این مبلغ او را زیاد است و این ابیات را شاهد بر تشیعش خواندند که فرموده

گفت آن خداوند تنزیل و وحی *** خداوند امر و خداوند نهی

که من شهر علمم علیم در است *** درست اینسخن قول پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) است

منم بنده اهل بیت نبی (صلی الله علیه وآله وسلم) *** ستاینده خاک پای وصی (علیه السلام)

اگر چشم داری بدیگر سرای *** به نزد نبی و وصی گیر جای

بدین زادم و هم بدین بگذرم *** چنان دان که خاک پی حیدرم

هر آنکس که در دلش بغض علیست *** از آن خوار تر در جهان زار کیست

نباشد مگر بی پدر دشمنش *** که یزدان بسوزد در آتش تنش

الى آخره ( ج 44)

ص: 704

بعد سلطان محمدد شصت هزار در هم بوی داد، بعوض هر بیتی یکدرهم چون شاهنامه شصت هزار بیت است که از اول زمان کیومرث تا زمان یزدجرد بن شهریار بشعر در آورده فردوسی بسیار غمین شد؟ دانشت که بجهت تشیع این قسم حقش را ضایع کردند ، اذا چند بیتی به شاهنامه ملحق کرد، از آنجمله است :

آیا شاه محمود کشور گشای *** ز من گر نترسی بترس از خدای

نترسم که دارم ز روشن دلی *** بدل مهر آل نبی و ولی

اگر در کف پای پیلم کنی *** تن ناتوان همچو نیلم کنی

بر این زادم و هم بر این بگذرم *** ثنا گوی پیغمبر و حیدرم

منم بنده هر دو تا رستخیز *** اگر شه کند پیکرم ریز ریز

بسی سال بردم بشهنامه رنج *** که تا شاه بخشد مرا تاج و گنج

اگر شاه را شاه بودی پدر *** مرا بر نهادی بسر تاج زر

وگر مادر شاه بانو بدی *** مرا سیم و زر تا بزانو یدی

الحاصل حکیم فردوسی در شهور سنه چهارصد و یازده از دنیا رفت در مسقط الراس خود که رزان یا باز باشد و نعش او را آوردند بشهر طوس و در جنب مزار عباسیه دفن کردند ، گویا فعلا قبرش در اسلامیه است نزديك شهر طوس

صاحب ترکره دولتشاهی سمرقندی نوشته : شیخ ابوالقاسم گوزکانی بر جنازه حکیم فردوسی نماز نکرد (که او عمر عزیز خود را در مدح مجوس صرف نموده!

در همانشب فردوسی را در خواب دید که در بهشت مقام بلند مرتفعی دارد ، گفت: این درجه را از کجا یافتی با آن که تمام عمر را در مدح مجوس صرف نمودی گفت: باين يك شعر که در مقام توحید گفتم خدا مرا آمرزید

جهان را بلندی و پستی توئی *** ندانم چه ای هر چه هستی توتی

شیخ از خواب بیدار شد ، رفت سر قبر فردوسی و از او عذر خواهی نمود و بجهتش طلب رحمت نمود

مخفی نماناد که فردوسی بغیر شاهنامه اشعار زیادی در قصاید و مواعظ و نصایح دارد منجمله :

بسی رنج بردم بسی گفته خواندم *** ز گفتار تازی و از پهلوانی

بجز حسرت و جز و بال گناهان *** ندارم کنون از جوانی نشانی

بیاد جوانی کنون مویه دارم *** دریغ از جوانی دریغ از جوانی !

منجمله :

بیا بگوی که پرویز از زمانه چه خورد ؟ *** برو بپرس که کسری ز روزگار چه برد؟

گر آن گرفت ممالك بدیگری بگذاشت *** ور این گرفت خزائن بدیگری بسپرد

منجمله :

تا چند نهی بر دل خود غصه و درد *** تا جمع کنی سیم سپید و زر زرد

زان پیش که گردد نفس گرم تو سرد *** با دوست بخور که دشمنت خواهد خورد

منجمله :

مبادا که در دهر دیر ایستی *** مصبیت بود پیری و نیستی

ص: 705

دهم جناب آقا میرزا عبدالجواد جودی که در مصیبت اشعارش بسیار مؤثر و دلسوز استه بعضی از اشعارش در خاتمه باب پنجم ذکر شد رحلت ایشان در سنه هزار و سیصد و دو بود ، این مصراع تاریخ فوت ایشانست

«کند حسین بروز جزا شفاعت جودی»

قبرش در صحن جدید است در حجره دست چپ کسی که از صحن جدید بشیخ بهائی می رود

یازدهم مقبل شاعر که از اهل گلپایگان بود قبرش میان صحن عتیق مقابل ایوان طلا هست و لوح سنگ قبرش سنگ خاراى ممتاز بسیاز بزرگیست که بین ایوان طلا و سقاخانه واقعست ، این اشعار از او است :

در یگانه دریای مجمع البحرین *** بخون طپيده كرب و بلا امام حسين

نه ذو الجناح دگر تاب استقامت داشت *** نه شاه تشنه لبان بر جدال طاقت داشت

هوا ز جور مخالف پوقیر گونگردید *** عزیز فاطمه از اسب سرنگون گردید

بلند مرتبه شاهی زصدر زین افتاد *** اگر غلط نکنم عرش بر زمین افتاد

اسم و تاریخ ولادت و رحلتش برحقير معلوم نیست :

مقصد سوم در ذکر قبور شريفه مشاهیر از امامزادگان و از صحابه و روانی که در اطراف مشهد مقدس و بلدان متعلقه بآن موجود است

بدانکه در اغلب قراء و بلدان متعلقه بمشهد مقدس بقاعیت منسوب بامزادگان محترم لكن حقير مدرك صحیحی از برای آنها ندیده ام و ما اكتفا میکنیم بذكر بعضی از آن قبور شریفه که انتساب و شواهد صدقشان زیاد است

اول - در نیم فرسخی نیشابور است بقعه بسیار عالی که منسوب بجناب محمد بن محمد بن زید بن على بن الحسين (علیه السلام) المشهور به امامزاده محروق در مطلع الشمس است که او را بفرمان یزید بن مهلب حاکم خراسان بقتل رسانیدند و بعد بدنش را سوزانیدند در عمدة الطالب است و توفی محمد بن محمد بن زيد بمرو سقاه المامون السم سنه اثنين وماتين قيل و هو ابن عشرين سنه ويقال انه كان ينظر الى كبده يخرج من حلقه قطعا فيلقيه في طست و يقلبه بخلال في يده و بعید است که

کشته باشند و نعششانرا نیشابور آورده باشند

الحاصل ایشان بقعه بسیار عالی دارند در میان باغ باصفایی وقبه گنبد بسیار عالی از کاشی سبز دارند و بر کاشی کتیبه نوشته شده « السلطان الاعظم ابو المظفر طهماسب الصفوى الحسينى بهادرخان » و در میان آن باغ است قبر حکیم عمر خیام که در سنه پانصد و هفده وفات کرد و او با خواجه نظام الملک رفیق شفیق بود و اشعار و رباعیات بسیار ملیح شیرینی دارد

منجمله :

چون عمر بسر رسد چه بغداد و چه بلخ *** پیمانه چو پر شوند چه شیرین و چه تلخ

خوشباش که بعد از من و تو ماه بسی *** از سلخ بخره آید از غره بلخ

و نیز این رباعی از اوست

مرغی دیدم نشسته بر باره طوس *** در پیش نهاده گله کیکاوس

با کله همی گفت که افسوس افسوس *** كو بانك جرسها و چه شد ناله کوس

ص: 706

دوم در وسط بازار سبزوار مقبره و بقعه ایست منسوب جناب یحیی بن موسی بن جعفر (علیه السلام) که گنبد و صندوق و حرم عالی دارد و در پیش روی امامزاده پنجره آهنی است روی بیازار و از این بقعه داخل بقعه دیگری می شود و میگویند این قبر امامزاده حسن است که از نواده های حضرت امام محمد باقر (علیه السلام) است در آن بقعه کتیبه از گچ بریده شده بسیار بزحمت و آنچه از او باقی مانده و خوانده سوره مبارکه انا فتحنا می باشد سوم در قوچان كهنه قبر و صندوق و بقعه و بارگاهیست که منوبت بسلطان ابراهیم و می گویند ایشان فرزند حضرت امام رضا (علیه السلام) هستند و خدام و موقوفات زیادی هم دارد و در آنجا در لان اهالی معروفت که اصل قبه از سلطان محمد خوارزمشاه است و چون قبه با تمام رسید قبل از آنکه ایران و صحنی ساخته بشود خبر هجوم تاتاریان مشهور شد سلطان محمد با چنگیزخان مشغول زد و خورد شد از اینجهت منوی خود را نتوانست باتمام برساند

چهارم در بجنورد مقبر ایست منسوب بسلطان سید عباس بن موسى الكاظم (علیه السلام) و بقعه عالى و بارگانی دارد و در زیر صندوق بنك قبرشان نوشته شده ( هذا مرقد مرحمت و غفران پناه سلطان سید عباس بن موسى الكاظم ع في سنه ثلث ماة )

پنجم در كلفك كه بين قائن و گناباد است مقبره ایست منسوب بجناب سلطان محمد بن موسى الكاظم (علیه السلام) که بقعه و بارگاه و گنبد و موقوفات زیادی دارد

ششم در ترشیز که شش منزلی مشهد مقدس است قبریست که منسوب است جناب حمرة بن موسى الكاظم (علیه السلام) که جد سلاطین صفویه است و مقبره و صحن بسیار عالی دارد در اوائل کتاب عالم آرای عباسی است قبر جناب حمزة بن موسى الكاظم (علیه السلام) در آن محل است و موقوفات زیادی هم دارد

هفتم جناب احمد بن محمد بن جعفر بن حسن بن عمر بن على بن الحسين (علیه السلام) در مقاتل الطالبين است که محمد بن میکائیل او را با پدرش برد بنیشابور اول پدرش از دنیا رفت بعد هم خودایشان

هشتم جناب محمد بن جعفر الصادق سلام الله علیه و ایشان بسیار جلیل القدر و عظيم الشان بودند شیخ مفید در ارشاد فرموده و کان محمد بن جعفر سعياً شجاعاً و كان يصوم يوما و يخطر يوماً و يرى راى الزيدية في الخروج بالسيف و مخدره خدیجه زوجه محمد بن جعفر که دختر جناب عبدالله بن حسن بود و ظاهراً دختر عبدالله المحض بوده باشد فرمود ، ما خرج من عندنا محمد قط في ثوب يوما فرجع حتى يكوه و كان يذبح في كل يوم كبش الأضيافه يعنی محمد روزی از نزد ما خارج نمی شود در جامه که برگردد تا آنکه جامه را بفقیر می پوشانید و هر روزي يك گوسفند بجهت میهمان هایش ذبح می کرد

این بزرگوار درسنه صد و نود و نه در مکه معظمه بسامون خروج کرد و حضرات زیدیه هم او را متابعت کردند عیسی جلودی با آن بزرگوار مقاتله کرد و جمعیت او را متفرق نمود و آنحضرت را گرفت و فرستاد نزد مأمون مأمون اکرام زیادی از ایشان نمود تا آنکه می فرماید « وتوفى محمد بن جفر بخراسان مع المأمون » پس مأمون سوار شد که برود تشییع جنازه او وقتی رسید که جنازه را بر داشته بودند مأمون پیاده شد و زیر جنازه رفت تا آنکه جنازه را نزد قبرد بردند مامون سر قبر ایستاد تا آنبزرگوار را دفن کردند انتهی ماهو المقصود من كتاب الارشاد

ص: 707

بدانکه در آخر باب چهارم گفتیم که در محل دفن ایشان چهار احتمال میرود

اول آنکه مدفن ایشان در سرخس باشد چنانچه در مطلع الشمس از هندو شاه کیرانی صاحب تجارب السلف نقل کرده و عبارت این است که در سرخس مدفون شد و اکنون تربت او مشهد عظیمی است

دوم آنکه مدفن ایشان در جرجان باشد چنانچه ابن اثیر در کامل در حوادث دویست و سه نوشته و فيها توفی محمد بن جعفر الصادق (علیه السلام) بجرجان وصلى عليه المأمون وهو الذي بايعه الناس بالخلافة بالحجاز

سوم آنکه مدفن ایشان در چهارده کلاته است و آن بین دامغان و هزار جریب مازندران و چشمه علی است و آن بزرگوار در چهارده کلاته بقعه و بارگاهی دارد و بقعه اش بر روی بلندی واقع شده و گنبد مجصص مثمنی هم دارد در مطلع الشمس می فرماید مزار موجود در چهارده کلانه را بطور یقین می توان گفت مضجع امامزاده محمد بن جعفر الصادق (علیه السلام) است و بانی این بقعه و گنبد و بارگاه غيات الاسلام و المسلمین شاهرخ بهادرخان بوده پسر امیر تیمور گورکانی و تاریخش در سنه هشتصد بوده

چهارم آنکه مدفن ایشان در بسطام است که در آنجا بقعه ایست قبله قبر بایزید بسطامی و رواق وحرم مختصری هم دارد و قبه مخروطی ظریفی در بالای مزارشان ساخته اند و روی قبه را با کاشی ارزق بسیار اعلی مزین ساخته اند و معروفت که امامزاده محمد بن جعفر الصادق (علیه السلام) در این زمین مدفونند و او را حضرت صادق (علیه السلام) بسلطان بایزید سپرده و سلطان او را بسطام آورده و در این شهر وفات نموده و در این موضع دفن شده و بعد از چندی سلطان بایزید خود وفات کرد و در پشت سر تربت امامزاده محمد بخاك رفته

مخفی نماناد بعد این احتمال چون بایزید در عهد معتمد خلیفه سنه دویست و شصت و خورده از دنیا رفت و حضرت صادق (علیه السلام) درسنه صد و پنجاه از دنیا رحلت فرموده و محتمل است که این بقعه مال یکی از احفاد حضرت صادق (علیه السلام) باشد و تاریخ تعمیر این بقعه سنه نهصد و شصت و هشت است و فرمایش شيخ منافاتی با این اقوال ندارد چون در سابق جرجان و چهارده کلانه و بسطام تماماً از خاك خراسان بوده چنانچه فعلا سرخس از خاك خراسانست والله العالم وجهت خروج جناب محمد بن جعفرع این شد که چون بني العباس دولت بنی امیه را برانداختند و خود بخلافت نشستند بیهانه قرابتشان با حضرت پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) این مطلب بر علویین که شرف فرزندی حضرت رسول (صلی الله علیه وآله وسلم) را داشتند گران آمد

لهذا جناب محمد بن عبدالله المحض که معروف بود به نفس زکیه در مدینه بمنصور خروج کرد و برادرش جناب ابراهیم شهید باخمری در بصره بمنصور خروج کرد و این دو امامزاده را عیسی بن موسی عباسی از جانب منصور شکست داد و بقتل رسانید و جناب حسين بن على بن الحسن المثلث المعروف بصاحب الفخ در ملک حجاز بر موسى هادی عباسی خروج فرمود و او را شهید نمودند و جناب يحيى بن عبدالله المحض بن حسن بن علی بن ابیطالب علیه السلام المعروف بصاحب الديلم به هرون خروج فرمود آخر الامر هرون آنبزرگوار را بقتل رسانید

جناب محمد بن ابراهيم بن اسمعيل بن ابراهيم المعروف بابن طباطبا در کوفه بمأمون خروج کرد و مردم را برضای از آل محمد (صلی الله علیه وآله وسلم) دعوت کرد ابوالسرايا سری بن منصور سردار لشگر او بود

ص: 708

و با لشکر عباسیان جنك كرد و آنها را شکست داد و خودشان روز دیگر فجأه از دنیا میروند

پس جناب محمد بن محمد زيد بن على بن الحسين (علیه السلام) بسن صباوت خروج کرد و ابوالسرایا او را وسیله خود قرار داد و در کوفه سکه زدو خطبه خواند و علویان را در اطراف بلاد بحکومت فرستاد پس سرداران حسن بن سهل بر جناب محمد دست یافتند و ابوالسرابا را گردن زدند و سر او را باجناب محمد بن محمد بنزد مأمون فرستاد

جناب ابراهيم بن موسى بن جعفر (علیه السلام) بيمن رفت و آن خطه را بگرفت و چندان کشتار کرد که او را جرار نامیدند

جناب زید بن موسی بن جعفر (علیه السلام) بصره را تصاحب کرد و چندان خانهای عباسیانرا بسوخت که او را زید النار گفتند و بعد که حسین بن حسن افطس خبر جناب محمد بن طباطبا وابوالسرايا را شنید خود و اصحابش آمدند خدمت جناب محمد بن جعفر الصادق (علیه السلام) و او را بخلافت دعوت کردند الی آخر القضيه نهم جناب يحيى بن زيد بن على بن الحسين (علیه السلام) آن بزرگوار در جوزجان که جرجان باشد مدفونست و جرجان هم از خاك خراسانست اشاره بقبر جناب یحیی شعر دعبل خزاعی

و اخرى بارض الجوزجان محلها *** و قبر بیاخبری لدى الغربات

و قبر مبارك ايشان در جرجان نزديك گنبد قابوس بقعه و بارگاهی دارد و معروف است و گنبد قابوس بین استرآباد و بجنورد است و تفصیل قتل ایشان و تفصیل مقبرمشان در فصل چهارم از باب ششم گفته شد فراجع

ظاهراً انتساب این قبر شریف بجناب یحیی از باقی قبور امامزاده گانیکه در خاك خراسان مدفونند اصح و اعتبارش بیشتر باشد و اما از اصحاب و روات

اول جناب ربيع بن خثيم الاسدى الثوری اجمالا حالالتشان در فصل هفتم از باب سوم ذکر شد و قبر شریفش در یکفر سخی مشهد مقدس مزار معروفی است و حرم و قبه و گنبد بسیار عالی دارد و دیوار مقبره اش خشتهای کاشی معرق بسیار ممتازی دارد رحلتشان در حدود سنه شصت و سه هجری بود

جناب همام بن عبادة بن خشیم برادر زاده ایشان بود که از حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) از اوصاف مؤمنین سؤال کرد؟

حضرت آن خطبه را خواند همام صیحه زد و افتاد روی زمین و از دنیا رفت این غیر از ربیع بن خشیم است که از صحاب حضرت صادق (علیه السلام) بود و در تهذیب در باب طواف مریض روایتی از او نقل فرموده

دوم - ابو صلت عبد السلام بن صالح الهروی در رجالست انه تقة صحيح روى عن الرضا وانه شيعي المذهب محب لال الرسول بل هو من خواص الشيعة روایاتی که در عیون و امالی و غیر این دو از ایشان نقل شده دانست بر تشیع ایشان و علماء عامه هم ذکر کرده اند که ایشان شیعه هستند

چنانچه از ذهبی در کتاب میزان الاعتدال نقل شده که گفت عبد السلام بن صالح ابوصلت رجل صالح الا انه شیعی و از جعفی نقل شده انه رافضی خبیث

از این جوزی نقل شده انه خادم الرضا (علیه السلام) در دو فرسخی مشهد مقدس نزديك قلعه طرق

ص: 709

مزاریست منسوب بایشان و در سنك لوح قبرش تاریخ فوتش راسنه دویست و سه نوشته و در قم و سمنان هم مزاریست منسوب بایشان

سوم فضل بن شاذان بن خليل النيشابورى تنة جليل متكلم له عظم شان في هذه الطايفه و صد و هشتاد کتاب تصنیف کرده

در حاشیه رجال فرموده که اگر کسی ملعت ایشان را بنماید از حمد است چون لازمه شهرت حمد مردم است با و چنانچه هامه ذکر کرده اند که چون بخاری صحیح خود را در کشمیر خود را در کشمیر جمع کرد او را آورد بسمرقند محدثین سمرقند که زیاده بر صدهزار بودند دور ایشان جمع شدند و ایشان هم در منبر بجهت محدثین سمرقند حدیث میکرد پس مشایخ سرقند بایشان حد ورزیدند و حیله میجستند که او را از سمرقند خارج نمایند

يكرور یکنفر آنها از بخاری سؤال کرد «ما يقول شيخنا في القرآن قدیم او حادث» پس بخاری این آیه را تلاوت کرد «ما يأتيهم من ذكر من ربهم محدث الا استمعوه وهم يلعبون»

علماء سمرقند گفتند هذا كفر وسنك و كفش زیادی باو زدند و او را از سمرقند خارج کردند

از آنجا آمد بیاری جمعیتی زیادتر از سمرقند دور او جمع شدند و همان معامله که اهل سمرقند با او کردند آنها هم همان معامله را کردند

از بخاری آمد بنیشابور در زمان فضل بن شاذان و قریب بسیصد هزار محدث دور او جمع شدند و از او صد حدیث سؤال کردند و احادیثی را که سؤال می کردند حرفی را تبدیل بحرفی کرده بودند

مثلا و او را تبدیل بخاء و فاه را تبدیل بواو کرده بودند یا نقل بالمعنی کرده بودند یا اسناد خبر را غلط و اشتباه کاری کرده بودند -2

پس بخاری گفت من این احادیث را نمی دانم بعد شروع کرد از اول و احادیث را صحیحا از حفظ خواند تا آخر در رجالست که فضل بن شاذان در بیهق بود خبر خوارج باو رسید از آنجا گریخت بسمت نیشابور و در بین راه خیلی تعب بوی رسید و مریض شد و از دنیا رحلت فرمود در سنه دویست و شصت و قبر شریفش در یکفرسخی نیشابور است و بقعه مختصری هم دارد

چهارم علی بن مهزیار الاهوازی و او از حضرت رضا (علیه السلام) و از حضرت جواد (علیه السلام) و حضرت هادی (علیه السلام) روایت کرده در رجالت وكان ثقة في روايته لا يطعن فيه صحيح الاعتقاد و چون خورشید طلوع می کرد بسجده می افتاد و از سجده حرکت نمی کرد مگر بعد از آنکه از برای چهل نفر از اخوان مؤمنین دعا می کرد آن وقت سر از سجده بر میداشت و از کثرت سجده پیشانیشان مثل زانوی شتر پینه بسته بود

در قبرستان کهنه خارج جاجرم بقعه ایست منسوب بایشان و گنبد مختصری هم که از گچ و آجر و سنگ ساخته شده دارد و توقیعاتی از حضرت جواد باو صادر شده و در یکی از آن توقیعات است که حضرت جواد (علیه السلام) نوشته بود فلو قلتانى لم ارمثلك لرجوت ان اكون صادقاً فجزاك الله جنات الفردوس نزلا فما خفى على مقامك ولا خدمتك في الحر وفي البرد و الليل و النهار فاسئل الله اذا جمع للقيمة ان يجمع بيننا وبينك انه سمیع الدعاء

1- این قضیه در بغداد روی داده چنانکه در وفیات الاعیان است و هم در فيض العلام. ولدمؤلف

2- بلکه فقط عوض نمودن سند حدیث بوده که در علم در ایه آنرا مقلوب السند می گویند چنانچه احقر در هدية المحدثین کرده ام نه آن دو معنای قبل ولدمؤلف

ص: 710

مقصد چهارم در ذکر مشاهیر از علماء شیعه که در خاک خراسان مدفونند

اول محمد بن الحسن الواعظ نيشابوري الملقب به قتال صاحب كتاب روضة الواعظين و تبصرة المتعظين تقة جليل او از مشايخ ابن شهر آشوب است، گاهی تعبیر می کنند از ایشان بشیخ شهید و گویا از تلامذة شیخ طوسی بودند در روضات از رجال ابن داود نقل کرده، انه متكلم جليل القدر فقيه عالم زاهد ورع قتله ابوالمحاسن عبدالمحاسن عبد الرزاق رئيس نيشابور اللقب به شهاب الاسلام انتهى

از این عبارت چنین استفاده می شود که ایشانرا در نیشابور شهید کردند و قبرشان هم گویا در نیشابور باشد در فوالد الرضویه است که قتال یکی از اسامی بلبل است گویا ایشان رافتال گفتند بواسطه طلاقت زبانشان بود؟ چنانچه در عجم شایع است که واعظ و خطیب بلیغ را بلبل می گویند

دوم حجة الاسلام زین الدین ابو حامد محمد بن محمد بن احمد الغزالي الطوسي و قاضی نورالله در مجالس المؤمنین از ایشان تمجید می کند و بادله ایشان را از شیعیان امامیه شمرده و میفرماید در سنه چهارصد و پنجاه در طوس متولد شد و در نیشابور نزد ابوالمعالی جوینی المشهور باماما الحرمين تحصیل علم نمود بعد جناب نظام الملك وزیر را ملاقات نمود و با جمعی از افاضل که خدمت ایشان بودند مباحثه کرد و بر آنها غالب آمد بعد رفت ببغداد و تدریس نظامیه بغداد باو تفویض شد اهل عراق شيفيه او شدند و مدت دهال آنجا بود بعد بوطن برگشت انزوا اختیار نمود و مشغول تصنیف و تالیف شد - منجمله کتاب (احیاء العلوم) را تصنیف کرد ایشان تحب زیادی در تخطئه و تجهیل ابوحنیفه مینمودند مفتیان حنفی که در زمان سلطان محمود بودند بقتل وی فتوی دادند ، اما ضرری با و نرسید؟ تا در صباح روز دوشنبه چهاردهم جمادی الآخر سنه پانصد و پنج از دنیا رحلت نمود

از محمد بن ابی القاسم طوسی که از تلامده غزالی است نقل کرده غزالی در راه حج خدمت حضرت شریف مرتضی رسید، حضرت سید اصول عقائد امامیه را بدلایل قاطعه و بیراهین ساطعه بر او ثابت گردانید و غزالی از مذهب اهل سنت برگردید و بمذهب امامیه داخل شد

چون غزالی از مکه مراجعت کرد برادر او احمد غزالی او را ملاقات کرد

گفت: شنیده ام که بقول شریف مرتضی مذهب شیعه را اختیار کرده و این معنی بغایت از تو جب است؟ محمد در جواب برادرش :گفت اگر در این مدت اختیار مذهب دیگر کرده بودم از من عجب بود، و این بیت را خواند :

دوست بر ما عرض ایمان کرد و رفت *** پیر گبری را مسلمان کرد و رفت

از شهید اول منقولست که ایشان حکم بكتب ملاقات غزالی شریف مرتضی را فرموده زیرا که وفات سید مرتضی درسته چهارصد و سی بوده و ولادت غزالی سنه چهارصد و پنجاه بوده -1

مؤلف گوید: محتمل است که ملاقات حجة الاسلام با شريف ابواحمد پسر سید رضی بوده که بعد از عمش سید مرتضی شریف و نقيب علویین بوده - انتهی حاصل کلام صاحب المجالس

سید صاحب روضات انکار اکیدی می کند تشیع غزالی را و می گوید: اگر او شیعه باشد مصداقی از برای سنی باقی نمی ماند

1 - بلكه 436 بوده - ولد مؤلف

ص: 711

اقول از کتاب سر العالمین غزالی که در آخر عمرش تصنیف کرده معلوم می شود که غزالی شیعه بوده چون حدیث غدیر خم را در آن کتاب نقل کرده و گفته عمر بن الخطاب در آنروز گفته «بخ بخ لك يا ابا الحسن اصبحت مولای و مولى كل مؤمن و مؤمنه » بعد گفته « وهذا رضا و تسليم و ولاية وتحكيم ثم بعد ذلك غلب الهوى وحب الرياسة وحمل عبود الخلافه الى ان قال ثم ان ابابكر قال على منبر رسول الله ص اقیلونی فلست بخيركم و على فيكم »

در روضات از مرحوم محقق کرکی نقل کرده که فرمود ، الغزالي منا واز مرحوم فیض در کتاب احياء الاحياء نقل فرموده شیعه بودن او را

الحاصل قبرشان در شهر طوس است که پنج فرسخی مشهد است و در تاریخ وفاتش محمد ایوردی این شعر را گفته

نصيب حجة الاسلام از این سرای سپنج *** حیات پنجه و پنج و وفات پانصد و پنج

فعلا از برای قبرشان اثر موجودی نیست و مکان دفتشان هم معلوم نیست برادر حفة الاسلام غزالی احمد غزالی در علم و فقاهت تالی مرتبه حجة الاسلام غزالی بود و در سنه پانصد و هیجده یا پانصد و بیست در قزوین وفات کرد و قبرش هم در قرب مزار امامزاده اسمعیل می دانند که آنجا مزاری بوده دارای بقعه و صندوق مشهور با امزاده احمد لهذا یکی از بزرگان علماء در سلطنت محمد شاه قاجار حکم کرد آنمزار را خراب کنند که مردم افراء بجهل ،نشوند فعلا هم آن مزار مخرو به است

این رباعی از احمد غزالی نقل شده :

چون چتر سنجری رخ بختم سیاه باد *** با فقر اگر بود هوس ملك سنجرم

تا یافت جان من خبر از ذوق نیمه شب *** صد ملك نيم روز يك جو نمیخرم

سوم محمد بن حسين بن حسن البيهقى النيشابوري المشهور به قطب الدین الکیدری الشيعي الامامي مصنف كتاب حدائق الحقايق فى شرح نهج البلاغه او اول کسی هست که نهج البلاغه را شرح فرموده

در فوائد الرضویه است که نسب او منتهی می شود بخزيمة بن ثابت ذوالشهادتين و تاریخ فراهش از این شرح اواخر ماه شعبان سنه پانصد و هفتاد و شش بوده و کیدر قریه ایست از قریه های بيهق و بیهق اسم ناحیه ایست که حاکم نشین او سبزوار است است و محتمل است که مدفن ایشان سبزوار باشد

چهارم ابو عمر ومحمد بن عمر بن عبدالعزيز الكشى صاحب کتاب رجال از نجاشی نقل شده انه كان بصيراً بالاخبار حسن الاعتقاد وانه ثقه عين و ایشان از تلامذه ابوالنصر محمد بن مسعود بن محمد بن عیاشی کوفی مفسر بوده المعروف بالعیاشی در کتاب هداية الانام محدث قمی فرموده شیخ عیاشی تمام تر که پدرش را که سیصد هزار اشرفی بود اتفاق بر علم و حدیث کرد و خانه اش مثل مسجد مملو از علماء و محدثین بود

از معالم العلما نقل شده که عیاشی اکبر اهل مشرق بوده علما و فضلا و ادبا و زیاده بر دویست کتاب تصنیف فرموده در روضاتست که کتاب رجال کشی فعلا موجود نیست و آنچه موجود است اختیارات کشی است که شیخ طوسی تصنیف کرده تاریخ ولادت و رحلت و محل دفنشان معلوم نیست و شاید مدفنشان در کش باشد و نجاشی ابو العباس احمد بن عباس بن محمد بن عبدالله النجاشی است صاحب کتاب رجال معروف که جمیع علماء ما اعتقاد باو دارند و او را افضل کتب رجالیه می دانند

ص: 712

ولادتش سنه سيصدو هفتاد و دو بوده و رحلتش در قریه مطیر آباد که از قراء سامر است سنه چهار صدو پنجاه و ایشان از اجله علماء شیعه است و کش بالفتح والتشديد قریه ایست در سه فرسخی جرجان و جرجان شهر عظیمی است بین خراسان و طبرستان و در نزديك جرجان است گنبد قابوس بن وشمگیر و قابوس کنیه اش ابوالحسن و لقبش شمس المعالى بود و پدرش وشمگیر سلطان استرآباد و جرجان بود و بعد او پسرش بهروز نام بسلطنت نشست و بعد او پسر دیگرش قابوس به سلطنت رسید و او پدرزن فخر الدوله پر رکن الدوله دیلمی بود و در سنه چهار صدويك قابوس را بقتل رسانید .

قبرش در جرجان مشهور است و بالای قبرش گنبدیست معروف بگنبد قابوس و شاعر وادیب بود از اشعار اوست

قل للذي صروف الدهر غير نا *** هل عاند الدهر الا من له خطر

اما ترى البحر يعلو فوقه جيف *** و تستقر باقصى قعره الدرر

فان تكن عبست عيد الزمان بنا *** و مسنا تمادی بوسه ضرر

ففي السماء نجوم لا عداد لها *** وليس يكف الا الشمس و القمر

در زينة المجالس است که هر گاه سطری از خط قابوس را صاحب بن عباد میدید می گفت : هذا خط قابوس ام جناح الطاوس

پنجم ابو القاسم محمود بن عمر بن محمد الملقب بجار الله الزمخشری و چون مدتی مجاور کعبه معظمه بود او را جار الله می گفتند و پایشان در بعضی از اسفار از برف و سرما قطع شهر از تصنیفات ایشانست تفسیر کشاف که در مدحش گفته شده

ان التفاسير في الدنيا بلا عدد *** وليس فيها لسرى مثل كشاف

ان كنت تبغى الهدى فالزم قرائته *** فالجهل كالداء و الكشاف كالشافی

کتاب انموذج در نحو هم نیز از ایشانست

در روضات است که سید محدث علامه میر محمد حسین اصفهانی سبط علامه مجلسی فرموده از جمله علمایی که در ظاهر سنی و در باطن شیعه بودند زمخشری بوده و فرموده از مطالعه کتاب ربیع الابرارشات مطلع شدم بکلامی که صریح است در شیعه بودن ایشان که قابل تاویل نیست در فوائد الرضويه از ابن خلکان نقل فرموده که زمخشری در بین راه مکه وارد بغداد شد سید هبة الله معروف بابن الشجری که از اکابر علمای امامیه بود چون از مقدم زمخشری خبردار شد بدیدن او رفتچون او را ملاقات کرد قدری صحبت علمی گردند این شعر را خواند

و استكثر الاخبار قبل لقائه *** فلما التقينا صفر الخبر الخبر

بعد این دوبیت را خواند:

كانت مسائلة الركبان تخبرني *** عن جعفر بن فلاح احسن الخبر

ثم التقينا فلا والله ما سمعت *** اذنى باحسن ما قدرای بصری

حاصل مضمون این اشعار اینست که قبل از ملاقات شما مدائح و توصیفاتی از شما می شنیدیم بعد که شما را ملاقات کردیم از آن توصیفات چیزی در شما ندیدیم مضمون قول قائل وتسمم بالعيدي خير من ان تراه چون این شجری از تمثیل بابیات فارغ شد زمخشری گفت از حضرت پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم)

ص: 713

روایت شده وقتیکه زید الخیل که یکی از اشراف اصحاب حضرت پيغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) بود بصحبت حضرت پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) نائل شد فرمود « یازید ما وصف لى احد في الجاهلية فرايته في الاسلام الا رايته دون ما وصف لي غيرك يعنى ای زید هیچکس در جاهلیت از برای من وصف نشده که در اسلام او را بدان صفت بیابم بلکه او را پست تر از آنچه وصف شده بود دیدم بغیر تو پس عبدالرحمن بن محمد انباری گفت من در محضر ابن الشجرى و زمخشری حاضر بودم که با یکدیگر مکالمه کردند و تعجب کردم که چگونه ابن شجری بشعر و زمخشری بحدیث استشهاد نمودند بر یکدیگر تولد زمخشری سنه چهارصد و شصت و هفت بود و رحلتش در جرجان خوارزم بود روز عرفه سنه پانصد و سی و هشت و زمخشری وصیت کرد که بر لوح قبرش رباعی و بنویسند

الهی قد اصبحت ضيفك في الثرى *** وللضيف حق عند كل كريم

فهب لي ذنوبي في قراى فانها *** عظيم و لا يقرى بخير عظيم

و زمخشر قریه بزرگی است از خوارزم و خوارزم ناحیه کبیره ایست که قصبه او جرجانیه است

ششم حاج ملا هادي بن ملا مهدى السبزواری مصنف شرح منظومه وغير آنو او مرد حکیم عابد زاهدی بود تاریخ ولادت ایشان هزار و دویست و دوازده است مطابق کلمه غریب و رحلتش بیست و هشتم ذی الحجه الحرام هزار و دویست و هشتاد و نه بود و مدت عرش هفتاد و هشت سال بود مطابق با کلمه حکیم در تاریخ رحلتش گفته شد

تاریخ وفاتش از بپرسند *** گویم که نمرد زنده تر شد

قبرش در خارج شهر سبزوار بقعه و بارگاه و گنبدی دارد

در فوائد الرضویه است که بجهت این مرحومو مرحوم ملا علی قربوزی در طهران در یکروز تعزیه گرفتند ، چنانچه محمد بن درید و ابو هاشم جبائی در یکروز وفات کردند که مردم گفتند ، «مات علم اللغة والكلام»

ابن درید شیعه بود و این اشعار از ایشانست :

اهوى النبي محمداً (صلی الله علیه وآله وسلم) و وصيه *** و ابنیه و ابنته البتول الطاهره

اهل العباء فانی بولائهم *** ارجو السلامة والنجا في الاخره

وارى محبة من يقول بفضلهم *** سبباً يجبر من السبيل الجائره

ارجو بذاك رضى المهيمن وحده *** يوم الوقوف على ظهور الساهره

مقصد پنجم در ذکر مشاهیر از علمای امامیه و بزرگانیکه از خاک خراسان بودند و در غیر خراسان مدفونند

اول شيخ الطائفه ابو جعفر الثالث محمد بن حسن طوسی رحمة الله عليه که در نجف اشرف مدفونند

تاریخ ولادت و رحلتشان در فصل دوازدهم از باب سوم ذکر شد ایشان در سن بیست و سه سالگی از طوس ببغداد رفتند و مدت پنجسال خدمت مرحوم شیخ مفید تلمذ فرمود - و بعد از ایشان مدت بیست سال خدمت سید مرتضی علم الهدی تلذ فرمود و بعد از رحلت ایشان دوازده سال در بغداد توقف فرمود در سنه چهار صد و چهل و هشت در بغداد بین شیعه و سنی نزاع شد سنی ها ریختند بخانه مرحوم شیخ که در محله (کرخ) بود و اسباب خانه شیخ را غارت کردند و کتبش را سوختند

ص: 714

بعد شیخ مشرف شد بنجف اشرف و دوازده سال در نجف اشرف توقف فرمود و در سن هفتاد و پنج سالگی از دنیا رحلت فرمود در روضات است که جماعتی از علماء ذکر کرده اند که در میان شیعه بعد از شیخ طوسی تا هشتاد سال مجتهدی نبود و شیعیان عمل مینمودند بنهایه شیخ طوسی و معتنی بودند بفتاوی ایشان

در حیات شیخ جمعی از بزرگان وارد نجف اشرف شدند و سه روز روزه گرفتند و شب جمعه غل کردند و در میان حرم مطهر حضرت امیر متوسل به آن بزرگوار شدند که امر کتاب نهایه و رجوع بفتاوی او بر آنها منکشف شود پس همه در خواب دیدند که حضرت امیر المؤمنين بانها فرمود ما صنف في فقه اهل البيت كتاب يحق للاعتماد عليه والرجوع اليه مثل النهاية و ذلك لان مصنفه قد اخلص النية في الله سبحانه فلا ترتابوا في صحة ماذكر فيه و اعملوا به و افتوا بمسائله فانه مغن من جهة حسن ترتيبه و تهذيبه عن سائر الكتب ومشتمل على المسائل الصحيحة الخ

دوم خواجه نصير الملة والدين محمد بن حسن طوسی که در کاظمین و میان رواق بالای سر مطهر مدفونست در باب نهم بعضی از حالات شریفشان ذکر شد و ایشان اصلا اهل جهرود قم بوده اند لکن تولدشان و نشوو نمایشان در طوس بوده و ایشان از تلامذه والدما جدشان بودند و والدش از تلامذه مرحوم فضل الله راوندی بود و فضل الله راوندی از تلامذه سید مرتضی رازی برادر مجتبی ابن الداعی است و او از تلامذه جعفر بن محمد دور بستی است و او از تلامذه سید رضی صاحب نهج البلاغه بود

چون صیت علمیت خواجه منتشر شد ناصر الدین حاکم قوهستان که از بزرگان امراء اسمعیلیه بود خواهان او شد و او را بقائن طلبید و نزد خود نگهداشت و مرحوم خواجه اخلاق ناصری را باسم او نوشت بعد ابن علقمی وزیر مستعصم خلیفه عباسی از خواجه نزد ناصر الدین سعایت کرد ناصرالد ؟ بخواجه ظنین شد و مرحوم خواجه را مقيداً بقزوین نزد علاء الدین محمد پادشاه اسماعیلیه فرستاد در سنه ششصد و پنجاه و سه که هلاکوخان قصد اسماعیلیه را نمود جناب خواجه سلطان اسمعیلیه را وادار نمود بمسالمت هلاکوخان و باین سبب مقرب نزد هلاکوخان گردید

در سنه ششصد و هفتاد و دو خواجه با جمعی از اکرد از راه مراغه ببغداد تشریف برد ولادت با سعادتش در یازدهم جمادی الاولی منه پانصد و نود و هفت بود در طوس ورحلتش در بغداد روز غدیر سنه ششصد و هفتاد و دو بود و در رواق بالاسر کاظمین دفن شد

سوم ابو جعفر الرابع عماد الدين محمد بن علی بن حمزة الطوسى المشهدي المشتهر بعماد الطوسى والمكني عند الفقهاء بابن حمزة الطوسى صاحب کتاب وسیله که از متون فقهیه مشهور است در کامل بهایی نسبت داده کتاب الثاقب و المناقب را بایشان و در روضات فرموده ایشان از تلامذه شیخ الطائفه شیخ طوسی هستند و تاریخ ولادت و رحلتشان معلوم نیست و در کربلای معلی نزديك قبرستان وادی ایمن قبری است که بقعه مختصری هم دارد و منسوب بایشانست و بعضی احتمال داده اند که او قبر حسن بن حمزة الحلبي باشد درباره ایشان در امل الامل فرموده كان عالماً فاضلا فقيهاً جليل القدر

چهارم عبدالله بن حمزة بن عبدالله بن جعفر بن الحسن بن على بن النصير الطوسي فاضل فقيه صالح له مؤلفات بروبها العلامة عن ابيه عنه ونقل عن منتجب الدين انه فقيه ثقة وجه

تاریخ ولادت و رحلت و محل دفنشان معلوم نیست

ص: 715

پنجم - خواجه نظام الملك حسن بن على بن اسحق بن عباس الطوسى الملقب بنظام اللك الطوسی در روضات از ابن خلکان نقل کرده که او از اولاد دهاقین بوده و مشغول شد بتحصیل علم فقه و حدیث و مدتی در بلخ خدمت علی بن شاذان کاتب بوده و از آنجا رفت بسر و نزد طغرل بيك پدر البارسلان او هم چون آثار علم و کمال دروی دید او را نزد پسرش البارسلان فرستاد و کاغذی بوی نوشت که باید خواجه مشیرو دبیر تو باشد

بعد که سلطنت منتقل به الب ارسلان شد در سنه چهارصد و پنجاه و شش بخواجه منصب وزارت دادو تمام امور در مدت بیست سال واگذار بمرحوم خواجه بود و همه اوقات در مجلسش فقهاء حاضر بودند بعد از الب ارسلان مدت پانزده سال در اصفهان وزیر پسرش سلطان ملکشاه سلجوقی بود و اول کسیکه بناء مدرسه نمود ایشان بودند که در چند شهرهای جامعه اسلامی مدرسه ساختند نظیر بغداد و بصره و هرات و نیشابور

ایشان نقل حدیث می کرد و می گفت من میدانم که قابل این نیستم می خواهم خودم را داخل در قطار نقله حدیث بنمایم و این رباعی از ایشان نقل شده

بعد الثمانين ليس قوة *** قد ذهبت شرة العبوة

كانني والعصا بكفى *** موسى ولكن بلا نبوة

از تخليص الاثار نقل میکند در ذیل ترجمه طوس ينسب اليها الوزير نظام الملك الحسن بن على بن اسحق لم ير وزير ارفع منه قدرا ولا اكثر منه خيراً ولا انقب منه رأياً

ولادتش در طوس بود سنه چهار صدو هشت و دردهم ماه رمضان سنه چهارصد و هشتاد و پنج در قريه صحنه كه نزديك نهاوند است کشته شد

یکروز گفت در خلافت عمر بن خطاب در این موضع جمع کثیری از صحابه کشته شدند و در همانشب جوان صوفی بکارد او را بقتل رسانید جنازه ا را آوردند باصفهان و در مدرسه خودشان دفن کردند وشبل الدوله دامادشان باین رباعی ایشان را مرثیه گفته

كان الوزير نظام الملك لؤلؤة *** نفيسة صالحها الرحمن من شرف

عزت فلم تعرف الايام قيمتها *** فردها غيرة منه الى الصدف

بعضی از حالاتشان در خاتمه باب نهم ذکر شد

ششم مولانا ملا عبدالله بن حاجی محمد التونى البشروى مصنف و افيه و شرح ارشاد علامه عالم فاضل فقيه صالح زاهد عابد در روضات از ریاض العلماء نقل میکند « انه كان من اورع اهل زمانه و اتفاهم بل كان ثانی مولانا احمد الاردبیلی »

ایشان مدتی در اصفهان تحصیل علم کردند بعد مشرف شدند بمشهد مقدس و آنجا توطن فرمودند بعد بعزم زیارت اعتاب مقدسه ائمه عراق با برادرشان جناب آقا ملا احمد حرکت کردند و مدتی در قزوین میهمان مولانا ملا خلیل قزوینی بودند بعد حرکت فرمود بجهت تقبيل اعتاب مقدسه الله عراق و در کرمانشاه از دنیا رحلت فرمود در سنه هزار و هفتاد و يك و در کرمانشاه نزديك قنطره شاهی دفن شد و قبه مختصری هم روی قبرشان ساختند

در قصص العلماء است که روزی شاه عباس کبیر آمد میان مدرسه بدیدن جناب آخوند ملا عبدالله دید مدرسه خلوت است و طلبه ندارد سلطان فرمود چرا اینقسم مدرسه خلوت است و طلبه ندارد فرمود جوابش را بشما خواهم گفت

ص: 716

بعد که جناب آخوند تشریف برد ببازدید سلطان، شاه عباس اصرار کرد که از او حاجتی بخواهد، جناب آخوند فرمود حال که اصرار می کنی حاجت من اینست که من سوار شوم وشما جلواسب من تا سر میدان اصفهان پیاده راه بروید

سلطان از آن انقیادی که از علماء داشت قبول کرد آخوند سوار شد و سلطان پیاده جلو اسبش راه رفت که همه اهل اصفهان دیدند، پس آخوند سلطان را وداع فرمود و مراجعت کرد

یکروز باز سلطان آمد میان مدرسه بدیدن جناب آخوند دید مدرسه طلاب زیادی دارد سؤال فرمود چه شد که مدرسه سال ها خالی بود و حال مملو است از طلاب؟

جناب آخوند فرمود جهتش همان اجابت شما بود خواهش مرا که مردم دیدند علم اینقدر قرب و منزلت دارد مثل شاه عباس در رکاب عالم پیاده راه میرود

هفتم برادر جناب آخوند ملا عبدالله تونی جناب احمد بن محمد التوني البشروى صاحب حاشیه شرح لمعه وغير او . در امل الامل است انه فاضل عالم زاهد عابد ورع من المعاصر بن وايشان ساکن مشهد بودند و تاریخ رحلت و محل دفنشان معین نیست

بدانکه بشرویه و تون دو قصبه هستند از طبس و طبس از اعمال خراسانست و فعلا نام تون را فردوس گذارده اند

هشتم - جناب آقا میرزا محمد بن عبد النبي بن عبد الصانع النشابوری المعروف به میرزا محمد الاخبارى الامامی ولادتش در ذیعقده سنه هزار و صد و هشتاد و هشت بوده و مدتی مجاور نجف اشرف بود و مدتی در کربلای معلی بود و بعد مجاور کاظمین شد

ولادتش در دوشنبه بیست وبكم ذيعقده الحرام سنه هزار و صد و هشتاد و هشت بود وحدود سنه سنه هزار دویست و سی و سه در کاظمین بامر جناب آقا سید محمد مجاهد پسر مرحوم صاحب ریاض او را بقتل آوردند و چون خیلی متجاهر و متجاسر بود در تخفیف علماء اعلام لهذا مرحوم حجة الاسلام سید محمد مجاهد حکم بقتل او فرمود و از مصدر حکومت بغداد هم امر بقتل او صادر شد و ایشان تصنیفات زیادی دارند

نهم - حسين بن على الواعظ الكاشفى السبزواري صاحب روضة الشهداء و اخلاق محسنى و غیر این دو - ایشان درسنه نهصد و ده در هرات فوت کردند و قبرشان در هرات معلوم است

دهم - جناب آقا میرزا محمد الشهدى الطوسى صاحب تفسير كنز الحقايق وبحر الدقائق این مولانا اسمعیل، ایشان از تلامذه مرحوم فیض بوده تاریخ ولادت و رحلت و محل دفنشان معلوم نیست

یازدهم - جناب حاجی محمد ابراهيم بن حاجی محمد حسن الكاخي الكر باسی مدرسه حاجی حسن که واقعت در خارج بست بالاخیابان منسوبست بوالد ماجد ایشان، تولد والدشان جناب حاجی محمد حسن در محله (حوض کرباسی بوده) (1)

تولد خود آن مرحوم در کاخک گناباد بود (2) درسنه هزار و صد و هشتاد و رحلتشان در اصفهان بود سنه هزار و دویست و شصت و دو قبرشان در صفهان معلومست

دوازدهم - جناب علاء الدین خواجه عطاملک جوینی حاکم بغداد که از اولاد

ص: 717


1- جهت نامیدن این محله را بحوض کرباسی اینست که زنی از شیعیان بانی حوض آبی شد در این محل از پول چرخ ریسی ، لذا آن محله را عوض کرباسی نامیدند
2- شش منزلی مشهد

ابو الحائی جوینی بودند و او مرد فاضل و شیعه کاملی بود ، از مؤلفات اوست (تاریخ جهانگشا ) ابن میثم شرح نهه البلاغه را بنام ایشان نوشته

اذ خيرات جاریه ایشان آنستکه در نجف اشرف نهری جاری کرد از شریعه فرات و زیاده برد هزار دینار زر سرخ در او خرج کرد

پسر او بهاء الدین محمد بود، حسن بن علی طبرسی کتاب کامل بهائی را باسم او نوشته و او هم شیعه امامی بود

برادر او شمس الدین محمد جويني (الملقب بصاحب دیوان) بوده و او در زمان هلاکوخان بود در دوشنبه چهارم شعبان سنه ششصد و هشتاد سه و او را شبیه کردند

این رباعی در شهادت ایشان گفته شد :

از رفتن شمس از شفق خون بچکید *** مه روی بکند و زهره گیسو ببرید

شب جامه سیاه کرد از ماتم و صبح *** بر زد نفس سرد و گریبان بدرید

چون این رباعی را شیخ مصلح الدین (سعدی) شنید بسیار تمجید و تحسین کرد

مقصد ششم در ذکر مشاهیر از عرفاء و صوفیه از شیعه امامی که از خاک خراسان بودند یا در خاك خراسان مدفونند

اول - ابو نصر احمد بن محمد جریر ابن عبدالله الجبلى الشيعي الجامي الخراساني المعروف به زنده پیل صاحب کتاب نفخات الانس، در روضات است که او از اعاظم ائمه صوفیه بوده و نسبش سی و پنج واسطه منتهی می شود بحضرت اسمعيل بن ابراهيم الخليل

تولدش در قریه نابق بود که از توابع ترشیز است و ترشیز از بلدان خراسانست ، هیجده سال درمیان کوه های ترشیز مشغول ریاضت بود، بعد رفت بجام که سه منزلی مشهد است تقریباً مشغول هدایت و ارشاد خلق شد و نقل کردند که ششصد هزار نفر از متمردین آن نواحی بدست احمد جام تو به کردند و در آنجا کتبی تصنیف کرد از تصنیفات اوست کتاب (روضة المذنبين) که او را درسنه پانصد و بیست و شش تصنیف کرد باسم سلطان سنجر سلجوقی کتاب دیوانی دارد در اشعار

در مجالس المؤمنین است که شاه اسمعیل صفوی یکروز تفال نمود به دیوان شیخ احمد جامی جهت کشف حال شیخ که چه مذهب دارد ؟ ناگاه در اول صفحه دست راست این قطعه فاخره آمد :

ای ز مهر حیدرم هر لحظه در دل صد صفاست *** از پی حیدر حسن ما را امام و رهنما است

همچو کلب افتاده ام برخاك درگاه حسین *** خاك نعلين حسين اندر دو چشمم توتیا است

عابدین تاج سر و باقر دو چشم روشنم *** دین جعفر بر حقست و مذهب موسی رواست

ای موالی وصف سلطان خراسان را شنو *** ذره از خاک قبرش درمندان را شفا است

پیشوای مؤمنان است ای مسلمانان تقی *** گر تقی را دوستداری در همه مذهب رواست

عسکری نور دو چشم عالم و آدم بود *** همچو مهدی يك سپهسالار در میدان کجا است

قلعه خیبر گرفته آن شهنشاه عرب *** زانکه در بازوی حیدر نامه از لافتی است

شاعران از بهر سیم و زر سخنها گفته اند *** احمد جامی غلام خاص شاه اولیا است

ص: 718

ایضاً این رباعی از احمد جامی است:

گر منزل افلاك شود منزل تو *** وز کوثر اگر سرشته باشد گل تو

چون میر علی نباشد اندر دل تو *** مسکین تو و سعی های بیحاصل تو

وفات جامی چنانچه در تاریخ اخبار البشر است در حدود سنه پانصد و سی وشش بوده مطابق با ( احمد جامی قدس سره ) و قبرش هم در تربت شیخ جام بقعه و بارگاه عالی دارد و کاشیهای معرق بسیار خوب در مقبره اش کار شده

دوم - عبدالرحمن بن نظام الدين الملقب به مولى الجامی احتمال میرود که ستی باشد بخلاف احمد جامی بلکه قاضی نورالله در مجالس او را از متعصبین اهل تسنن شمرده با آنکه معروفست که او شیعه تراش ،بوده، این اشعار از اوست :

اصبحت زائراً لك يا شحنة النجف *** بهر نثار مرقد تو نقد جان بكف

می بوسم آستانه قدر و جلال تو *** در دیده اشك عذر ز تقصير ما سلف

ایضاً این رباعی از اوست

فارقت ولا حبيب لي الا انت *** احباب چنین کنند احسنت احسنت

ظن میبردم که در فراقم بکشی ***

والله لقد ضلت ما كنت ظننت

و او تصنیفات زیادی دارد نظیر سبعة جامی و نفحات القدس وشرح كافيه ابن حاجب المعروف بشرح جامي في النحو وغير اینها - در روضات از میر محمد حسین خاتون آبادی ( سبط علامه مجلسی ) تقل کرده اعتقادشان این بود که مولا جامی در ظاهر سنی بوده تقیه و در باطن شیعه بوده و ادله این اقامه فرموده:

منجمله این شعری که در کتاب (سبحة الابرار) است :

پنجه و رکن اسداللهی را *** بیخ برکن دو سه روباهی را

و منجمله از محقق کرکی نقل فرموده که فرموده من همسفر بودم در راه نجف اشرف با مولای جامی و از او تقیه می کردم، رسیدم ببغداد کنار شط نشسته بودیم درویشی آمد و قصیده فرائی در مدح حضرت امیر المؤمنین (علیه السلام) خواند چون فاضل جامی شنید گریه کرد و سجده شکر بجای آورد و بان درویش جایزه داد بعد بمن گفت چرا سؤال نکردی از سبب گریه و سجده ام گفتم سببش معلوم است چون امیر المؤمینن و خلیفه چهارم است و تعظیمش لازم است باینجهت گریه کردی و سجده شکر بجا آوردی گفت نه بلکه امیرالمؤمنین (علیه السلام) خلیفه اولست من در اینجا نباید از شما تقیه بنمائم

بدانکه من شیعه امامی خالص هستم وجهه گريه وسجده من این بود که این قصیده مال خود منست ولكن تقيه تخلص خود را در او ذکر نکردم و چون دیدم این درویش می خواند شکر کردم که مقبول طباع افتاده و این علامت وصول بدرجه قبول است

الحاصل ولادت ایشان سنه نهصد و هفده بوده و قبرش در هرات است و تاریخ فوتش را حقیر در جایی ندیدم

در قصص العلماء است که مرحوم فیض چشم چپم او معیوب بوده جامی این بیت را بجهت او فرستاد

رو به صفتا اگر تو روباه نه *** چشم چپ تو راست بگو کور چراست

مرحوم فیض در جوایش این رباعی را فرستاد

ص: 719

در مذهب رندان جهان عین عطاست *** چپ کوری و راست بینی این شیوه ماست

رو به صفنا اگر تو روباه نه *** بغض علی و آل بگو در تو چراست

بعد میگوید این قضیه مال جامی شاعر است که دیوانی دارد یوسف و زلیخا نه آنکه در حقمولانا عبدالرحمن جامی باشد چون عصر مرحوم فیض متأخر بوده از عصر عبدالرحمن چون ولادتفیض درسنه هزار و هفت بوده

سوم - امیر قاسم انوار معین الدین علی الموسوی که اصلا اهل آذربایجان بوده

در مجالس المومنین است که ایشان چهار مرتبه پیاده بسکه و مدینه مشرف شد و او اشعار بسیار مليح وشیرینی گفته منجمله قصیده ایست که مطلعش اینست

ای عاشقان ای عاشقان هنگام آن شد کز جهان *** مرغ دلم طيران کند بالای هفتم آسمان

و آخر آن قصیده اینست

قاسم سخن کوتاه کن برخیز و عزم راه کن *** شکر بر طوطی فکن مردار پیش کرکسان

او در سه سالگی بعلم فائز شد چنانچه خود گفته

مرا علم از ازل در سینه دادند *** عجب علمی ولی درسی ندادند

ایشان از شاگردان سلطان صدرالدین بن شیخ صفی الدین جد سلاطین صفویه بود

رحلتش در قریه خرجرد از قصبه جام بود سنه هشتصد و سی و هفت و در همان قریه هم مدفون شد

چهارم - امیر مختوم پدرش امیر بهاء الدین از اهل مدینه طیبه بود آمد بزیارت مشهد مقدسو در نیشابور عیالی اختیار کرد و میر مختوم از او متولد شد و در بزرگی بصحبت میرقاسم انوار فائزشد و بعد از چندی در خدمت میر قاسم در جام مرحوم شد و این اشعار میر مختوم است که در مدح

حضرت امیر المؤمنين عَلیهِ السَّلام گفته

منزل آیات حکمت منبع سر وجود *** شاه مردان سر یزدان بحر احسان کان جود

مالك ملك ولايت کاشف اسرار غیب *** مطلع دیوان فطرت مقصد بود و نبود

عارف سر کمالت بر تر از کروبیان *** منکر قدر و جلالت کمتر از گبرو یهود الخ

گویا قبرش درجام نزديك قبر میر قاسم انوار بوده باشد و میر قاسم در فوت او مرثیه گفته که مطلعش اینست

میر مختوم سفر کرد ووداعی فرمود *** همه دلهای عزیزان بفراقش فرسود الخ

پنجم - قطب الدین حیدر مقدم طایفه حيدريان و او در زمان الناصر بالله عباسی بود و در سنه ششصد و هجده از دنیا رفت و قبرش در تربت حیدریه مقبره و گنبد و صحنی دارد و آنشهر را همبمناسبت دفن ایشان تربت حيدرية مینامند و این قطب الدين حيدر ظاهراً غير قطب الدین حیدر تونی باشدکه از اولاد حضرت موسی بن جعفر عَلیهِ السَّلام است و قبرش در تبریز مشهور و معروف است

در مجالس المؤمنین است که بسیاری از خوارق عادات بدست وی جاری گردیده از آن جمله آهن بدست مرتضوی نشان وی موم گردیده و مشهور است که در وقتیکه بعزم زیارت حضرتامیر المؤمنین َعلیهِ السَّلام متوجه شد چون بآن آستان قدس رسید بسنگی که بدیوار روضه متبرکه نصب بود تکیه داده تا هفت روز حرکت نکرد و چیزی نخورد و نیاشامید و منتظر اشاره و رخصت بود تا آنکهدر نیمه شب هشتم از روضة متبركة آواز هائلى بیرون آمد که ساکنان نجف اشرف از خواب بیدار

(ج 45 )

ص: 720

شدند و چنین بگوششان رسید که فرزند من حیدر را دریابید چون اطراف روضه را تفحص کردند اور ادیدند و از نام و نسب او سؤال کردند دانستند که او مراد حضرت امیرع میباشد لاجرم همگی بپایبوس او مشرف شدند و فرمود بتواتر معلوم شده که از زمان رسیدن قطب الدین حیدرتونی بشهر تبریزاکثر ساکنین آندیار بمذهب حقه امامیه در آمدند انتهی

ششم - الشيخ فرید الدین العطار محمد بن ابراهيم النيشابورى صاحب كتاب تذكرة الاولياءومنطق الطير وغير اينها ولادت او در زمان سلطان سنجر بن ملکشاه بوده درسنه پانصد و سیزده در قریهکدگن که از توابع نیشابوروقریب بحیدریه است

درسنه ششصد و بیست و هفت در نیشابور شربت شهادت چشید بدست طائفه غزو تاتار و قبرش در نیمفرسخی نیشابور معلوم است و بقعه مختصری هم دارد و از مشایخ شیخ محمد ملای رومی صاحب مثنوی میباشد ودر صباوت درك كرده صحبت قطب الدین حیدر موسوی را

این رباعی را نسبت باو داده اند

زسگان کویت ایجان که دهد مرانشانی *** که ندیدم از تو بوئی و گذشت زندگانی

زغمت چه مرغ بسمل شهوروز می طپیدم *** چو بلب رسید جانم پس از این دگر تو دانی

هفتم - حاج سید محمد بكتاشی المعروف بحاجی بکتاشی ولی نیشابوری ولادتش در نیشابور بود بعد رفت ببلاد روم و چهل سال در بلاد روم مشغول ریاضت بودو درسنه هفتصد و سی و هشت از دنیا رحلت فرمود و تاریخ وفاتش كلمه (بكتاشبه) است و محل دفنشان بر احقر معلوم نیست

هشتم - میرزا عبد الحسين الملقب به فیض علیشاه و ایشان پسر امام جمعه طبس بودند و برای تحصیل علم در دولت کریمخان زند باصفهان رفت و بعد از مدتی رفت شیراز و خدمت سید معصوم علیشاه رسید و درسنه هزار و صد و نود و نه در اصفهان رحلت کرد و قبرش در تخته فولا اصفهان است و طبس از محال خراسان است و از آنجا تا مشهد مقدس ده منزل است تقریباً

نهم - آقا محمد علی الملقب به نور علی شاه پسر میرزا عبدالحسین سابق الذكر و او با پدرش رفت بشیر از و مرید سید معصوم علیشاه شد

در زمان مرحوم میرزا مهدی شهید ثالث نور علیشاه آمد بمشهد مقدس و میرزای شهید امر کرد که گیسوانش را تراشیدند و آخر الأمر او را در شهر موصل مسموم نمودند و از قصائد اوست که در مدح حضرت امیر عَلیهِ السَّلام گفته

ای رخت مهر سپهر انما *** قامتت سرو ریاض هل اتی

شرحی از موی تو و اللیل آمده *** آیتی از وصف رویت والضحی

از ازل بهر ثنایت تا ابد *** ذكر تسبيح ملك شد لافتی

در وجود اثبات الا كس نکرد *** تا نکردی نفی شرك از تيغ لا

عاشقان هستند در فرمان تو *** نقطه تسلیم و پرگار رضا

هر که شد مفتون زلف دلکشت *** مطلق آمد از قیود ماسوا

از تو خواهد یکنظر نور علی *** تا شود خاك وجودش كيميا

و ایضاً از نور علیشاه است قصیده که مطلعش اینست

ص: 721

کرد شهنشاه عشق در حرم دل ظهور *** قد زمیان بر فراشت رایت الله نور

موسی جان میشتافت در طلب جذبه *** کرد تجلی زغيب بارقد نخل طور الخ

دهم آقا میرزا محمد الملقب به مشتاق علیشاه و او از اهل تربت حیدریه بود بعد رفت به کرمان و درماه رمضان سنه هزار و دویست وشش بحكم جناب آخوند ملا عبدالله کرمانی او را بقتل رسانیدند و قبرش در کرمان معرو فست

یازدهم - شیخ ابو سعید فضل الله بن ابوالخیر و او ظاهراً از اهل مهنه بوده که از محال گناباد است و از آنجا تا مشهد پنج منزلست

گفتند که قبر ایشان بین سرحد خراسان و روسیه است و او معاصر بوده با شیخ ابوالحسن خرقانی و بین آنها و عارف مکاشفاتی بود وشیخ ابوالحسن خرقانی درسنه سیصد و چهل و هشت متولد شد و در شب عاشوراء سنه چهارصد و بیست و پنج رحلت فرمود و در خارج قریه خرقان که مولد او بود مدفون شد خرقان قریه ایست از قراء بسطام که در نزدیکی شاهرود است

در مطلع الشمس است بوعلی سینا چون مراتب علم و عرفان و مقامات شیخ ابوالحسن را استماع نمود بخرقان آمد و ابوالحسن زن بدخو و بد رفتاری داشت بوعلی آمد بدر سرای وی و از حال بوالحسین جویاشد زن گفت ای بنده خدا آن زندیق سالوس را چه میکنی و نا سرای زیادی بشیخ خرقانی گفت بوعلی دانست که شیخ در خانه نیست بصحرا رفت دید پشته هیزمی برروی شیری بار کرده و مثل در از گوشی او را میراند چشم شیخ خرقانی که به بوعلی سینا افتاد گفت من بار آن گرك درنده را که عیالش باشد میکشم که این شیر غرنده بارم را میکشد (درخاتمة باب دوم این حکایت را از لثالى الاخبار نقل کردیم با جزنی تفاوتی)

این رباعی از شیخ خرقانی است

آندوست که دیدنش بیاراید چشم *** بی دیدنش از گریه نیاساید چشم

ما را ز برای دیدنش باید چشم *** گر دوست نه بیند بچه کار آید چشم

دوازدهم - در قریه صوفی آباد که از قراء سمنانست قبر احمد بن محمد بن احمد البيابانكی المشهور بعلاء الدین سمنانیست و گویند که او در ایام شباب ملازم ارغون خان بود و پدرش بمرتبه وزارت بود پس شیخ راجذبه گرفت و از خدمت ارغون خان دست کشید بخانقاه رفت و لباس فقر پوشید

گویند در آخر ایام عمر میگفت آنچه مرا در آخر عمر معلوم شد اگر در اوائل عمر معلوم بودی ترك ملازمت سلطان را نمیکردم و در خفا خدا پرستی میکردم و در پیش ملوك مهمات مظلومان را کفایت مینمودم رحلت ایشان درسنه هفتصد و سی وشش بود

سیزدهم حاجی ملاسلطان گنابادی الملقب بسلطان على شاه صاحب سعادت نامه و غیر آن ولادتش در قریه توده نیم فرسخی بیدخت گناباد بوده شب سه شنبه بیست و هشتم جمادی الاولی سنه هزار و دویست و پنجاه و يك و مدتی در سبزوار خدمت حاجی ملا هادی سبزواری مشغول تحصیل علم حکمت و کلام بود بعد رفت باصفهان و دست ارادت داد بحاجی محمد کاظم اصفهانی بعد برگشت به بیدخت گناباد و مرشد طایفه صوفیه شد و در سحر شب ربيع المولود سنه هزارو سیصد و بیست و هفت بدست بعضی از مریدهای خود کشته شد و قبرش در بیدخت گناباد در شش منزلی مشهد مقدس است

چهاردهم ابو عبد الرحمن احمد بن علی بن الشعيب النسائی صاحب كتاب الخصائص و السنن

ص: 722

احد الصحاح است و کتاب خصائص در مناقب امیر المؤمنين عَلیهِ السَّلام است چون وارد دمشق شد و کتاب خصائص را تصنیف نمود اهل علم باو اعتراض کردند که تو چرادر فضیلت شیخین چیزی ننوشته در جواب گفت چون داخل دمشق شدم دیدم خیلی از مردم از امیر المؤمنين عَلیهِ السَّلام منحرفند این کتاب را نوشتم بامید آنکه مردم هدایت بیابند پس مردم شام او را از مسجد بیرون کردند و کم کم او را از شام بیرون کردند رفت برمله كه نزديك بيت المقدس است و آنجا فوت کرد و گفته شده که وصیت کرد مرا حمل کنید بمكه و بين صفا و مروه دفن شد و فوتش در سنه سیصدو سه بود و نساء اسم بلده ایست بخراسان بين او و بین سرخس دو روز است و تا ابیورد یکروز

مقصد هفتم در ذکر مشاهیر از علمای اهل تسنن که از خاک خراسان بودند یا در خاك خراسان مدفونند

اول احمد بن شعيب النسائی جامع صحیح نسائی که از صحاح سته حضرات اهل تسنن است فوتش درسنه سیصدو سه بوده و محتملست که مدفنش در نساه باشد ، جهت نامیدن او را به نساه اینست چون مسلمین خراسان را فتح کردند آمدند به نساه دیدند آنجا یکنفر مرد پیدا نمی شود گفتند اهل اینجا همه زن هستند وزن هم که مقاتله نمیکند آنجا را واگذاردند

دوم ابو الحسين مسلم بن حجاج نیشابوری که از اعاظم و کبار نیشابور بود صحیح مسلم که از صحاح سته اهل تسنن است منسوبست بایشان و در سنه دویست و شصت و يك در زمان معتمد عباسی از دنیا رفت در قریه نصر آباد که از قرای نیشابور است و ظاهراً مدفنش هم آنجا باشد

سوم ابو بكر احمد بن حسين البيهقى الخسرو جردى الفقيه الشافعی و امام الحرمين جوینی در حق او گفته ما من شافعی المذهب الا وللشافعى عليه منة الا احمد البيهقی فان له على الشافعی منة وكان من اكثر الناس نصر المذهب الشافعی

فوت او درسنه چهارصدو پنجاه و هشت بود در نیشابور و جنازه اش را در بیهق دفن کردند «بیهق محلی است که حاکم نشین او سبزوار است خسروجرد در یکفرسخی سبزوار است»

چهارم - ابوالمعالی امام الحرمين عبد الملك بن الشيخ عبد الله الجوينی الشافعى استاد الغزالی جهت ملقب شدنش بامام الحرمین این بود که مدت چهار سال در مکه معظمه تدریس میکرد و فتوی میداد بعد برگشت به نیشابور و درسنه چهارصد و هشتاد و هشت در قریه از قرای اسفرائن که از محال سبزوار است از دنیا رفت و جدش را آوردند به نیشابور و در خانه خود دفن کردند

در تاریخ ابن خلکان است که بعد از چند سال جسد او را حمل نمودند بمقبره حضرت سید الشهداء عَلیهِ السَّلام و در جنب قبر پدرش شیخ عبدالله دفن کردند پدرش هم از اجلهٔ علمای شافعیه بود (جوین ناحیه ایست در نزديك سبزوار چهار صد قریه و چهارصد قنات دارد)

پنجم - ابو اسحق ابراهيم بن محمد الاسفر الينى الملقب به ركن الدين الفقيه الشافعی مدرسه بزرك نيشابور بجهت او بنا نهاده شد وفاتش روز عاشورای سنه چهارصد و هیجده بوده

جسدش را حمل نمودند به اسفرائن و آنجا دفن کردند «اسفراین از محال سبزوار است و مسقط الرأس انو شیروان عادل بوده»

ص: 723

ششم ابو حامد احمد بن ابی طاهر الاسفر اليتی الفقيه الشافعی انتهت الية الرياسة ببغداد در مجلس درسش جمعی از فقهاء حاضر میشدند ابن خلکان گفته و کان الناس يقولون لوراه الشافعی لفرح به . نقل شده یکی از فقهاء در مجلس مباحثه باو سخنهای زشت گفت ، شب آمد نزدا بو حامد بعذرخواهی کردن ابو حامد این رباعی را خواند :

جفاء جرى جهر الدى الناس و انبسط *** و عذراتی سراً تاكد ما فرط

ومن ظن ان يمحو جلى جفائه *** خفی اعتذار فهو فی اعظم الغلط

یعنی ظلم است که توجهراً نزد مردم بد گوئی و بد گوئی تو میان مردم پهن شود و در پنهانی عذرخواهی کنی و کسیکه گمان کند ظلم آشکاری بعذر پنهانی محو می شود غلط عظیمی کرده

ولادتش سنه سیصد و چهل و چهار بود ، فوتش در بغداد سنه چهار صدوشش بود و در دارالحرب بغداد دفن شد

هفتم ابو الفتح محمد بن عبد الكريم الشهرستانی المتكلم على مذهب الا شعرى صاحب کتاب «ملل و نحل»

ولادتش سنه چهارصد و شصت و هفت بود «در شهرستان» وفوتش نیز در شهرستان بود در آخر شعبان سنه پانصد و چهل و هشت در روضات از تاریخ یافعی نقل کرده که شهرستان اسم است از برای سه شهر اول در خراسانت بین نیشابور و خوارزم و باو منسوبست صاحب كتاب ملل و نحل

و در کتاب کشکول از کتاب ملل و نحل نقل کرده که بعضی از مردم منکر محسوسات و معقولات همه هستند و میگویند «کلما فی الکون وهم او خيال» و آنها جماعت سوفسطائیه هستند و بعضى بمحسوسات قائلند لکن منکر معقولات هستند و آنها طبیعیون هستند و بعضی قائلند بمحسوسات ومعقولات لكن منكر شرایع هستند و آنها صائبیه هستند و بعضی قائل بمحسوسات و بمعقولات و با حکام شریعت هستند لكن نه بشريعت خاتم النبيين صَلّی الله عَلیهِ و آله و سَلَّم و آنها یهود و نصاری و مجوس هستند و بعضی قائل بمحسوسات و بمعقولات و بشریعت خاتم النبيين صَلّی الله عَلیهِ و آله و سَلَّم هستند و آنها مسلمانانند

هشتم عبدالملك بن محمد بن اسمعيل الثعالبی الملقب بالغراه النيشابورى مصنف کتاب «يتيمة الدهر» و «سمر البلاغه» و «فقه اللغه» و غيراينها

درحیات الحيوان است انه رأس المؤلفين وامام المصنفين در روضات است که ایشان خیلی مسافرت کردند و عجایب زیادی دیدند آخر الامر در باخزر نیشابور کشته شد سنه چهارصد و شصت و هفت و خونش هدر شد «باخزر نزديك تربت حيدريه است»

نهم سعد بن عمر بن عبدالله التفتازانى الهروى الشافعى مصنف کتاب مطول در معانی و بیان وغير او - ولادتش سنه هفتصد و بیست و دو بود و رحلتش در سمرقند بود روز دو شنبه بیست و دوم محرم سنه هفتصد و نود و دو نعشش را از سمرقند حمل نمودند بسرخس و آنجا دفن کردند (سرخس سه منزلی مشهد مقدس است)

وملا سعد در مقام هجو یکنفر از علماء این شعر را گفت

ولست جديراً ان تكون مقدما *** و ما انت الا نصيف ضد المقدم

یعنی تو قابل تقدم نیستی بلکه تو نصف ضد مقدمی که نصف مؤخر هستی «که خر باشد»

و ايضادر سرخس است قبر فضل بن سهل وزیر مأمون که در دوم شعبان سنه دویست و دو

ص: 724

او را میان حمام بقتل رسانیدند

دهم ابو القاسم عبد الكريم بن هوازن الفقيه الشافعى مصنف كتاب تيسير في علم التفسير و در حقش گفته شد «وهو من اجود التفاسير»

مدتی در نیشابور خدمت ابی علی حسن بن على النيشابوري المعروف بدقاق درس خواند و مدتی نزد محمد بن ابی بکر الطوسی و مدتی نزد ابو اسحق اسفرائینی

رحلتش سنه سیصد و هفتاد و شش بود در نیشابور در سن هشتاد و نه سالگی و در مدرسه نیشابور زیر پای استادش ای علی دقاق دفن شد

یازدهم - نظام الملة والدين حسن بن محمد بن الحسين الخراسانی المعروف بالنظام الاعرج النيشابوری صاحب تفسیر کبیر و شرح برشافيه در صرف المعروف بشرح نظام

وایشان از علمای رأس ماه تاسعه بودند و او هم عصر بود با ملا جلال دوانی و ابن حجر عقلانی و اصلش و موطن اهل و عشیره اش در شهر قم بوده از اینجهت بعضی احتمال دادند تشیع او را چون شهر قم شهری است که بنای آن از اول بر تشیع بوده

دوازدهم علی بن محمد بن على الحسينى الحنفى الجرجانی المشهور به سید میر شریف مصنف صرف میر و کبری و کتب دیگر - ولادتش سنه هفتصد و چهل بود در ولایت جرجان و فوتش در ششم ربیع الثانی سنه هشتصد و شانزده بود در شیراز و قبرش در شیراز است و این رباعی از نتایج افکار اوست

بیخوابی شب جان مرا گر که بکاست *** در خواب شدن زروی انصاف خطاست

ترسم که خیالش قدمی رنجه کند *** عذر قدمش بسالها نتوان خواست

سیزدهم ابوالمعالی مسعود بن محمد بن مسعودُ النيشابورى الطرشيشی الفقيه الشافعی الملقب به قطب الدین ولادتش سنه پانصد و پنج بود و فوتش در آخر ماه رمضان سنه پانصد و هفتاد و هشت بود در دمشق و در مقبره صوفیه دفن شد و این رباعی از اوست

يقولون ان الحب كالنار فی العشاء *** الا كذبوا فالنار تذکر و تخمد

وما هى الا جلوة من عودها *** قذى فهى لا تخبر و لا تتوقد

ترشیش در پنج منزلی مشهد مقدس است

چهاردهم - ابوالبركات محمد بن الموفق الجنوشانی الملقب به نجم الدین الشافعى صاحب كتاب محيط فی شرح الوسيط ورفت بمصر و مدرس شد در مدرسه که مجاور قبر امام شافعی است ، ولادتش سنه پانصد و ده و فوتش سنه با نصد و هشتاد و هفت بود و مدفنش در زیر پای امام شافعی که بینشان يك پنجره است و جنوشان فعلا معروف است بقوچان و در سه منزلی مشهد است در مصر که بینشان یک پنجره است و جنوشان فعلا معروف است بقوچان و در سه منزلی مشهد مقدس است

پانزدهم معین الدین جاجرمی محمد بن ابراهیم فقیه شافعی در نیشابور ساکن بود و آنجا تدریس میکرد و همانجا وفات کرد سنه ششصد و سیزده (جاجرم قصبه ایست و اسطه میان نیشابور وجوین و جرجان)

شانزدهم جوهری ابو نصر اسمعیل بن حماد فارابی صاحب صحاح اللغة مسكنش در نیشابور بوده و خطش در نهایت خوبی بود بحدی که مقابله میکرد با این مقله و در حدود سنه چهارصد در نیشابور وفات کرد ظاهراً قبرش در نیشابور بود

ص: 725

هفدهم - الدقاق ابو على حسن بن على النيشابوری

وفاتش در نیشابور بود سنه چهارصد و پنج و قبرش در نیشابور است

هیجدهم فريد خراسانی العالم المتبحر ابو الحسن بن شیخ ابو القاسم بن حسين البيهقی و ایشان از اجله مشایخ این شهر آشوب بود و اول کسی هست که شرح کرد کتاب نهج البلاغه را

نوزدهم القفال المروزی ابو بكر بن عبد الله بن احمد الشافعى الفاضل الفقيه و او بسیار رحمت کشید در ترویج مذهب شافعی او سلطان محمود را از مذهب حنفی مذهب شافعی بر گردانید بجهت نمازیکه بمذهب ابو حنیفه خواند وفاتش سنه چهارصد و هفده بوده و قبرش در سجستان است که سیستان باشد

بيستم ابوالفضل احمد بن محمد بن احمد نیشابوری صاحب کتاب مجمع الامثال وفاتش سنه پانصد و هیجده و قبرش در نیشابور است (میدان محله ایشت در نیشابور)

مخفی نماناد که حقیر ابداً تصدیق از مسالك مختلفه متشتته از قبیل صوفیه و شیخیه وسایر مسالك ندارم بغير مسلك شيعه اماميه متشرعه که مطیع علمای اعلام و پیشوایان مذهبشان باشند و عمل برسائل فتوائيه مجتهد عادل حی اعلم بنمایند باقی مسالك همه نوعاً دام هو ام فريبی وجلب حطام دنیوی است اعاذنا الله من شرور انفسنا ومن شرور الشيطان الرجيم

مقصود از ذکر مقصد ششم و هفتم این بود که معلوم شود خاک خراسان مریست و فرد اکمل هر صنف و هر طایفه از خاك خراسان آمده

خاتمه : در ذکر مختصری از شجره طیبه مقدسه سادات رضویه و تقویه

تقة الاسلام و ركن السلمین آقا میرزا محمد باقر مدرس اول آستانه مقدسه رضویه رضوان الله علیه کتابی نوشته در سلسله مقدسه رضویه و اجمال آن کتاب شریف را در این خاتمه ذکر میکنم چون بناه ایشان بر استغراق و استقصاء بوده است و علاوه ایشان اسماء مقدسه اموات و احیاء این سلسلة النور را ذکر فرموده حقیر اختصار نمودم بذکر بزرگان از گذشتگان آن سلسلة النور ، ایشان اسماء مقدسه شانرا با اوصاف شایسته و لايقه ذكر فرموده و حقیر بدون اوصاف ذكر کرده ام طلبأ للاختصار

حقير ذكر میکنم این سلسلة النور را از حضرت جواد الائمه عَلیهِ السَّلام ، ( جلو اسماء مقدسه هر يك از طبقات از امامزادگان محترم علامت ستاره (*) گذارده می شود که طبقات معلوم باشد

بدانکه تمام سادات رضویه تقویه نیز هستند چون عقب باقیمانده از حضرت رضا عَلیهِ السَّلام منحصر است باعقاب حضرت جواد الائمه عَلیهِ السَّلام ، مثل آنکه اعقاب باقیه از حضرت امام محمد باقر عَلیهِ السَّلام منحصر است باعقاب حضرت صادق عَلیهِ السَّلام چنانچه در عمدة الطالب تصريح فرموده

و همچنین عقب باقیمانده از حضرت امام حسن عسگری عَلیهِ السَّلام منحصر است بحضرت حجة الله (عجل الله تعالی فرجه الشریف) و عقب باقیمانده از اولاد ذکور حضرت سیدالشهداء عَلیهِ السَّلام و منحصر است بامام زین العابدين عَلیهِ السَّلام

بدانکه اولاد بلاواسطه حضرت جواد الائمه عَلیهِ السَّلام که از از عقبی ماند بخير حضرت امام علی النقى الهادى عَلیهِ السَّلام منحصر است ظاهراً بجناب ابو جعفر موسى المبرقع (*) ابن الجواد عَلیهِ السَّلام این امامزاده

ص: 726

محترم تا زمان بلوغش در مدینه طیبه مشرف بود بعد تشریف برد بکوفه در سنه دویست و پنجاه و

شش که سن شریفش در حدود چهل بود از کوفه منتقل شد بقم

از تاریخ قم نقل شده که اعراب قم بوی پیغام دادند که از جوار ما بیرون شو

پس آن بزرگوار بکاشان رفت و احمد بن عبدالعزیز بن دلف او را اکرام نمود و مقرر نمود که هر سالی هزار متقال طلا و اسب مسرجی بایشان بدهند پس دو نفر از رؤسای عرب از کوفه بسراغ ایشان بیرون شدند و تفحص ایشان را در قم نمودند و اهل قم را بسبب اخراج ایشان توبیخ زیادی کردند و رؤسای اعراب قم را بطلب ایشان فرستادند و ایشان را معززاً و محترماً وارد قم نمودندو از مال خود بجهت ایشان منزل و چند سهم از قرای تفرش را خریدند

بعد اخوانشان جناب زینب و ام محمد و میمونه صبایای حضرت جواد عَلیهِ السَّلام و دختر جناب موسی المبرقع بریهیه وارد بر ایشان شدند تمام آنها در قم بودند تا آنکه از دنیا رفتند و در نزد قبر فاطمه بنت موسی بن جعفر عَلیهِ السَّلام دفن شد

از كتاب سيادة السافة ميرزا ابو القاسم رضوی قمی لاهوری نقل شده که ایشان از جمعی از اصحاب حضرت جواد عَلیهِ السَّلام نقل فرمودند که چون موسی البرقع کمال صباحت و ملاحت را داشت بنحوی که او را یوسف عصر خود میگفتند وقتی که از منزل خود خارج میشد برقع بصورت خود میانداخت جهت تحفظ از نظر مردم

و در شب چهار شنبه هشتم ربیع الاخرسنه دویست و نود و دو از دنیا رحلت فرمود وقبر شریفش در قم معروفست و جناب مستطاب آقای قائمقام رضوی دام اجلاله العالی مبلغ خطیری در تعمیر بقعه وصحن ایشان خرج کرده اند

مخفی نماناد که مراد از رؤسای عرب قم اشعریین هستند و آنها قبیله بودند در یمن کهسنه نود و چهار از یمن بقم آمدند و سبب آبادی قم شدند

و جناب موسى المبرقع بری داشت ابوالمکارم احمد * ابن موسى المبرقع تاريخ رحلت و محل دفنشان معلوم نیست

جناب احمد پسری داشت ابو على محمد الاعرج * و ایشان بسیار فاضل و پرهیزکار و عاقل بودند مثل جدش برقع بصورت میانداخت در روز یکشنبه سوم ربیع الاول سیصد و پانزده در قم از دنیا رحلت فرمود و در مقبره جدش جناب موسى المبرقع دفن شد و تمام سادات رضوی مشهد مقدس وقم نسبشان منتهی بایشان می شود و جناب محمد الاعرج پسری داشت جناب ابو عبدالله احمد النقيب *

و ایشان معاصر بودند با جناب حسين بن على بن بابویه القمی و بعد از وفات ابو القاسم العلوى نقابت قم بوی تفویض شد

بدانکه معنای نقب بحث کردن و کاویدن است و عده مقصود از نقابت آنستکه چون پیغمبرصلی الله علیه و آله و سلم احکامی خاصه از برای ذوی القربی قرار داده بود و در اوائل خلافت بنی العباس بطون و اعقاب بنی هاشم زیاد شدند لذا محتاج شد بکسیکه نژاد و انساب بنی هاشم را بطنا بعد بطن بشناسد تا ذوى القربى معلوم شوند و اجر رسالت بایشان اداء شود و خارج النسب خود را داخل در نسب نکند وانساب محفوظ بماند لذا اشخاصی بودند که عالم با نساب بودند و اسم آن کسی را که عالم باين مطلب باشد نقیب نامیدند و از برای نقابت آدابی است که در علم انساب مقدمتا عنوان می کنند و

ص: 727

ضبط نسب گاهی بتسطیر می شود و گاه بتشجير و چون بنی فاطمه از ریاست و تحکم بنی العباس تأنف وعار داشتند لذا نقيب الطالبيين ونقيب العباسيين از اول جدا بودند و منصب تقابت بسیار محترم و صاحب آن زیاد معظم بود حتی زمانی منصب نقابت طالبیین و دیوان مظالم و امارت حاج باسید جليل طاهر ذوى المناقب حسين بن موسى والد ماجد سید مرتضی وسید رضی بود و بعد از ایشان با سید رضی بود و بعد ایشان با سید مرتضی بود و در هر شهری نقیبی از جانب نقیب النقباء کل معین میشد

الحاصل جناب احمد نقیب در نیمه ماه صفر سنه سیصد و پنجاه و هشت در قم از دنیا رحلت فرموده و در بقعۀ جناب موسى المبرقع دفن شد

و در آن مقبره دو بقعه است یکى بزرگ ديگرى كوچك و فاصله فيما بين اين دو بقعه تقريباً بیست ذراع است و در بقعه كوچك دو صورت قبر است یکی قبر موسی مبرقع است و دیگر قبر احمد نقیب و در بقعه بزرك اول کسی که دفن شد محمد بن احمد بن موسى المبرقع است

در مجالس المومنین است که نسب شریف سادات عظام رضوی مشهد مقدس وقم منتهی باحمد نقیب می شود و جناب احمد نقیب پسری داشت جناب ابو الحسن موسى * و ایشان بسیار فاضل و متواضع و با اخلاق بودند در عنفوان جوانی نقابت سادات قم و کاشان بوی مفوض شد و عده سادات رضوی در زمان ایشان ذكورا و اناتاً سیصد و سی و یکنفر بودند و وظیفۀ هر يك از جانب سلاطین آل بویه ماهی سی من نان و ده درهم نقره بوده و سلاطین آل بویه از جناب موسى بن احمد النقيب بسیار تعظیم و تکریم مینمودند مثل فخر الدوله و عضدالدوله و تاج الدوله و جناب موسی بن احمد باكافى الكفاة ابو القاسم اسمعيل بن عباد بسیار خصوصیت داشتند و بینشان مکاتیب و مراسلاتی بود و ایشان ، سنه سیصد و هفتاد و پنج بزيارت جدش حضرت رضا عَلیهِ السَّلام مشرف شد و تاریخ فوت و محل دفنشان معلوم نیست

جناب ابو الحسن موسی پسری داشت جناب ابو عبدالله احمد * و ایشان هم اسم و کنیه بودند با جدشان جناب احمد نقیب تولد ایشان روز شنبه پنجم ماه صفر سنه سیصد و هفتاد و دو بود در قم و تاریخ رحلت و محل دفنشان معلوم نیست

مخفی نماناد تا احمد بن موسی بن احمد تاریخ مضبوطی مثل تاریخ قم در دست بود لکن بعد از ایشان تاریخی که وافی بتمام جهات باشد در دست نیست باید از کتب انساب و فرامین سلاطین از شجره نامهائی که بزرگان این سلسلة نوریه در خانواده های خود داشته اند مخصوصا سید جلیل و عالم نبيل ميرزا شمس الدین محمد که از اجله علماء این سلسله جلیله است و در سنه هزار و صد و سی و پنج کتابی موسوم بوسيلة الرضوان تاليف فرموده و در دیباچه آن نسب خود را بیان فرموده بقیه سلسله نورانیه را بدست آورد

جناب احمد بن موسی پسری داشت جناب سید محمد * که تمام سلسله سادات رضوی مشهد وقم منتهی به ایشان می شود

ایشان يك اصلی هستند که از او دوشاخه طوبی بوجود آمد اول از دوشاخه طوبی جناب عیسی بن محمد * است و او پری داشت جناب بندار بن عیسی * و او پسری داشت جناب سید ابو الفضل بن بندار * و او پسری داشت جناب سيد اميرة بن ابو الفضل * و او پسری داشت جناب سید ابو القاسم بن اميره * و او پسری داشت جناب سید فادشاه بن ابوالقاسم * و او پسری داشت رضی

ص: 728

الدين سيد بن فادشاه * و او پسری داشت مجدالدین سید علی بن سيد حسين * و او پسری داشت رضی الدین سید محمد * بن سید علی

و ايشان يك اصلی هستند که از او دو شاخه ریحان بوجود آمد

اول از دوشاخه ریحان جناب السيد الامجد السيد محسن بن سید محمد * بود و ایشان از اجله علماء وسادات گرام و اشراف بودند

شیخ محمد بن ابی جمهور الاحسائی کتاب شرح زادالمسافرین را باستدعاء ایشان تصنیف کرد و حین مجاورتشان در مشهد مقدس بحمایت جناب آقا سید محسن با ملأی هروی مناظراتی کرد

در مجالس المؤمنین است که والد ماجد جناب آقا سید محسن الرضوی در زمان سلطان حسین میرزای بایقرا از قم بمشهد مقدس منتقل شد و جناب آقا سید محسن در مشهد مقدس بافاده علوم و ترویج مذهب اشتغال داشت و درسنه نهصد و سی و يك آقا محسن رضوی در مشهد مقدس از دنیا رحلت فرمود و تاریخ فوتش ادخلوها بسلام آمنين است و محل دفنشان معلوم نیست ابن ابی جمهور در اول رساله مناظراتش با ملای هروی فرموده بعد الحمد و الصلوة اننی كنت فی سنه ثمان وسبعين و تمان مأة مجاور المشهد الرضا عَلیهِ السَّلام وكان منزلى بمنزل السيد الاجل و الكهف الاظل محسن بن محمد الرضوى القمى وكان من اعيان اهل المشهد و اشرافهم بارزاً على اقرانه بالعلم و العمل - وجناب آقا سید محسن پسری داشت جناب آقا سید محمد مهدی * محقق ثانی در اجازه که بایشان داده نوشته «و بعد فان السيد السند الاوحد شرف اولاد الرسول خلاصة سلالة الزهراء البتول انموذج اسلافه الطاهرين نتيجة السادات المحجلين ذى النسب الطاهر الفاخر جامع الكمالات الانسية و صاحب النفس القدسيه الفاضل الكامل العلامة شمس الملة والدين محمد الملقب بالسيد العلامة مهدى بن المرحوم المبرور والمتوج المحبور شرف السادات النقباء قدوة

لاجلاء الفضلا الانقياء محسن الرضوى المشهدی قدس الله روح السلف و ادام ايام الخلف صحبنى عند توجهى الى خراسان فی سنه ست و ثلثين و تسعمأة و عند عودی متوجهاً الى بلدة الايمان قاشان الى آخر ما قاله »

و جناب آقا آقا سید محمد مهدی پسری داشت جناب سید محمد علی * و جناب آقا سید محمد علی پسری داشت جناب آقا سید محمد باقر * و او پسری داشت جناب سید ابراهیم * و او پسری داشت جناب سید محمد باقر * و او پسری داشت العالم العلام و التحرير الفهام جناب سید صدر الدین * مصنف شرح وافيه آخوند ملا عبدالله تونی و ایشان از بزرگان علماء بودند

در روضات از جدش سيد جعفر بن السيد حسين الموسوی نقل کرده که فرمود من در سفر با جناب سید صدرالدین بن محمد الرضوی هم سفر بودم در یوم النحر بمنی شخصی آمد که او را نمیشناختم در دست راستش کاردی بود سر بآسمان بلند کرد و بدست چپ حلقوم خود را کشف نمود و گفت

«اللهم ان كان هؤلاء يتقربون اليك بقرنانيهم فانا اقرب اليك بقربان نفسی؟

یعنی : پروردگارا : اگر مردم تقرب میجویند بسوی تو قربانیهایشان من تقرب میجویم بسوی تو به قربان کردن خودم را !

بعد کارد را گذارد بگلوی خود و از گوش تا بگوش خود ذبح کرد و افتاد بروی زمین ؟!

بعید است که خداوند مؤاخده فرماید بنده را که خود را در راه حق این قسم فانی بنماید !

رحلت جناب جناب سید صدرالدین رضوی در عشر شصت بود بعد از هزار و صد در سن شصت و پنج

ص: 729

سالگی و او برادری داشت امیر سید ابراهیم بن محمد باقر و ایشان ساکن همدان بودند و او پسری داشت مسمی بسید محمد باقر که از بزرگان علماء اعلام بود

شاخۀ دوم از دو شاخه ریحانی که از جناب رضی الدین محمد پدر جناب آقا سید محمد محسنالرضوی جدا می شود جناب سید علی * ابن سید رضی الدین محمد است و او پسری داشت سیداحمد * و او پسری داشت سید مسعود * و او پسری داشت سید سعید * و او پسری داشت که متصف بود بعلم و فضل و کمال جناب سیدمحمدجعفر * که از اجله فقهاء و زهاد و عباد بود در تاریخ عالم آراست که میر محمد جعفر بن میر محمد سعید از شیوه فقاهت و علوم منقول ترقی عظیمی کرد و بمرتبه اجتهاد رسید اما از فرط احتیاط دعوی اجتهاد نکرد چون بغایت متورع و متقی و پرهیز کار بود و از ماکول و مشروب شبهه ناك مجتنب بود جناب سید محمد جعفر پسری داشت العالم الفاضل میر محمد زمان * و ایشان از اجله علماء بودند

مرحوم سید علی خان در سلافة العصر فرموده : میر محمد زمان بن محمد جعفر الرضوى المشهدی كان من عظماء علماء عصره توفى سنه احدى و اربعين بعد الالف

در اهل الاهل است : الامير محمد زمان بن محمد جعفر الرضوى المشهدی كان فاضلا عالما فقيهاً حكيماً متكلماً له كتب منها شرح القواعد و قدقره عنده الشيخ زين الدين بن محمد بن حسن بن الشهيد الثاني وصاحب حدائق در مبحث نماز جمعه از محدث کاشانی نقلکرده «وكان السيدان الجليلان امیر محمد زمان ولد میر محمد جعفر و امیر معز الدین محمد رحمهما الله مواظبين على هذه الصلوة بمشهد الرضا علیه السلام برهة من الزمان

و همچنین شیخ بهائی تجلیل زیادی از جناب میر محمد زمان فرموده از جناب میر محمد زمان چند پسر بوجود آمد : منهم ميرشاه طاهر * ومنهم امير غياث الدين محمد ومنهم جناب آقای میرحسن

در اهل الاهل فرموده که جناب آقا میر محمد زمان از علماء مشهد مقدس و معاصر شیخ حر بوده و کتابی در فقه استدلالی نوشته که تمام نشده میر شاه طاهر بن محمد زمان پسری داشت میر احمد * و ایشان پسری داشتند میر طالب * که معاصر بود با نصر الله میرزا ابن شاهرخ بن رضاقلی میرزا ابن نادرشاه

شاخۀ دوم از دوشاخه طوبائیکه از جناب سید محمد * ابن احمد بن موسى بن احمد النقيب منفصل می شود جناب آقا سید علی * ابن سید محمد است و ایشان پسری داشتند جناب آقا سیدجعفر* و ایشان پسری داشتند جناب سید ابو محمد * و ایشان پسری داشتند جناب آقا میر عیسی * وایشان پسری داشتند جناب میر ابوالفح * و ایشان پسری داشتند جناب آقا میر علی * و ایشان پسری داشتند جناب آقا میرحسن * و ایشان پسری داشتند میر یار * و ایشان پسری داشتند میر محمد * و ایشان پسری داشتند میر محمود * و ایشان پسر برگزیدۀ داشتند میر شمس الدین محمد *

در مجالس المؤمنین فرموده که سید نقیب میرشمس الدین محمد بسیزده واسطه بابی عبدالله احمد نقیب میرسد و میرزا ابو طالب از اولاد امجاد اوست و مدتی بنابر تفویض پادشاه منفور بحکومت تبریز اشتغال داشت و الحال فرزندان و برادر زادگان ایشان در مشهد مقدس رضوی با غایت حشمت و شوکت ساکنند انتهی

ص: 730

جناب میر شمس الدین محمد پسر برازنده داشت جناب ابو صالح * میر غیاث الدین عزیز

در حبیب السیر در مقام ذکر بعضی از سادات و نقباء و مشایخ و علمائیکه معاصر بودند با معز السلطنة و الخلافة سلطان حسین میرزای بایقرا میفرماید مقدم این طبقه سادات عظام و نقباء کرام روضه مقدمه رضویه اند و در اکثر اوقات این پادشاه خجسته سپاه امیر نظام الدین ذوالحی و امیر غیاث الدین عزیز و امیر علاء الملك را در اینتقام میمنت انجام بمنصب جلیل نقابت منصوب می نمود و چنانچه سزاوار علو منزلت و سمو مرتبت ایشان بود بمراسم آن امر قیام و اقدام می نمودند و این سه نقیب واجب الترحيب از سایر نقباء و سادات موسوی و رضوی باجتماع اسباب سعادت صوری و معنوی امتیاز تمام داشتند و همواره همم عالیه در ترویج و تعمیر مزار قدس آثار حضرت رضا عَلیهِ السَّلام و ضیافت صادر و وارد میگماشتند و تفوق و تقدم ایشان از آفتاب در وسط السماء ظاهرتر و حالا نیز امر نقابت آن سده سنيه و عتبه عالیه تعلق باولاد و امجاد آن سه بزرگوار دارد انتهی

میر غیاث الدین موقوفات زیادی بر اولادش وقف نموده در تاریخ نهصد و سی و دوو میر غیاث الدین عزيز يك اصلی هستند که از دو شاخه مرجان منفصل می شود

اول از آن دوشاخه مرجان جناب آقامیر محمد است * و ایشان جد اعلای سلسلۀ جلیله ناظرها و تحلویدارها و خزانه دارها و وکیلیها و نوابهای آستان قدس هستند و در زمان سلطان حسین میرزای بایقرا بودند و بر اکثر علماء و فقهاء مشهد مقدس مقدم بودند .

ایشان فرزند برازنده داشتند جناب آقا میرزا ابو طالب * که بغایت بزرك منش و عالیشأن و بكثرت مال و ضیاء مرغو به منفرد و ممتاز بودند و اجله سادات خراسان خصوصا مشهد مقدس به علو شأن و بزرگی آنجناب و خلف موفور الشرف او جناب آقا میرزا ابوالقاسم معترف بودند و جناب آقا میرزا ابو طالب املاکشان را وقف فرمودند بر ذکور از اولاد و ذکور از اولاد ذکورشان و ایشان از آن املاك موقوفه بهره ور بوده و هستند و ایشان در سلطنت شاه طهماسب اول از دنیا رحلت فرمود و قبر شریفش در بالای سکوی داخلی درب صحن خیابان طرف جنوب است و قبرش ممتاز است بسنگ مرمر بسیار بزرگی

و ایشان فرزند برازنده داشتند جناب آقا میرزا ابوالقاسم * که از سادات عالی درجات مشهد مقدس بودند و مرحوم شاه طهماسب اول بایشان خیلی محبت داشت و ایشان دو پسر متقی صالحی داشتند یکی جناب آقا میرزا ابراهیم * و آن مرحوم جزيك صبيه اولاد دیگری نداشت المسمی به سلیمه بیگم که عیال پسرعمش جناب آقا میرزا بدیع ابن میرزا بوطالب ابن میرزا ابوالقاسم بن ميرزا ابوطالب بود

لهذا در سنۀ هزاروسی هشت تمام املاک خود را وقف فرمودند بعضی را بر اولاد خود للذکر مثل حظ الانثیین و بعضی را بر عموم سادات رضوی ارض اقدس ذكوراً و اناثاً بالسويه واملاك موقوفه ایشان تقریباً دو مقابل املاک جدشان جناب آقا میرزا ابو طالب است و جناب آقامیرزا ابراهیم در سنه هزار و چهل و دو از دنیا رحلت فرمود و مرقد شریفشان در ایوان کوهسنگی معلوم است و این اشعار بکتیبۀ میان ایوان بسنگ حجاری شده

این عمارت بدور شاه صفی *** برزمین آمد از بهشت برین

حوض پیش عمارتش گوئی *** میدهد یاد کوثر و تسنیم

ص: 731

گفت فخر از برای تاریخش *** عالم است و مقام ابراهیم

پسر دیگر جناب آقا میرزا ابوالقاسم بن میرزا ابو طالب جناب میرزا ابوطالبست * برادر جناب آقا میرزا ابراهیم و این دو برادر در ظل مراحم شاه عباس اول بمرتبه ترقی و نشو و نما رسیدند چون هر دو صغیر بودند که پدرشان جناب آقا میرزا ابو القاسم از دنیا رحلت فرمود

در حبیب السیر است که الیوم سنه هزار و بیست و پنج هجری است هر دو برادر در ظل مرحمت شاهانه معزز و محترم و محسود اقرانند

در سنه هزارو سی و يك كه شاه عباس ماضی از تسخیر قندهار مراجعت کرد بمشهد مقدس تولیت آستان قدس را تفویض نمود بجناب آقامیرزا ابو طالب ابن ميرزا ابوالقاسم الرضوی

درسنه هزاروسی و پنج در سفر عراق عراب و فتح بغداد جناب آقا میرزا ابو طالب همراه شاه عباس بود بعد از زیارت عتبات عالیات و مراجعت بمشهد مقدس آقامیرزا ابو طالب در تهران از دنیا رحلت فرمود و جسد مقدسش را آوردند بمشهد مقدس و در گنبد حاتم خان نزديك عتبه مقدسه دفن کردند .

از جناب میرزا ابو طالب پسر برازنده بوجود آمد جناب میرزا محمد بدیع *

در سنه هزار و هفتاد و چهار شاه عباس ثانی تولیت مشهد مقدس را بجناب میرزا بديع ولدجناب آقا میرزا ابو طالب داد و زوجه ایشان سلیمه بیگم صبیه جناب آقا میرزا ابراهیم که متولی موقوفات پدرش بود رتق و فتق امور مهمه موقوفه را بعهده شوهرش جناب آقا میرزا بدیع قرار داده بوده که نبابة عنها تصرفات شرعیه مینمود

واما موقوفات جد اعلایش میر غیاث الدین عزیز و جد ادنایش جناب آقا میرزا ابو طالب را جناب میرزا محمد بدیع باستحقاق و الاستقلال هر گونه تصرفات شرعیه مینمود

جناب میرزا محمد بدیع اصلی است که از او سه شاخه شهامت بوجود آمد

اول از آن شاخهای شهامت جیاب میرزا محمد حسن * ابن میرزا محمد بدیع بود و از احفاد اوست جناب شهاب الدين الملقب بشهاب التوليه ابن میرزا محمد رضا ابن میر محمد علی بن میر محمد تقی بن میر محمد بن میر علی نقی بن میر محمد حسن بن میرزا محمد بدیع

دوم از آن شاخهای شهامت العالم الخبير والفاضل الكامل البصير جناب آقا میرزا شمس الدین محمد * ابن میرزا بديع بود صاحب كتاب وسيلة الرضوان في معجزات سيدنا على بن موسى الرضا علیه السلام و كتاب حبل المتين فى معجزات حضرت امير المؤمنين (علیه السلام) و كتاب وسيلة الرضوان را در سنه هزار و صد و سی و پنج تألیف فرمود

ایشان صاحب مقاماتی بودند از علم و عمل و سركشيك آستانه مقدسه بودند و ایشان معاصر بودند با جناب میر محمد تقی بن میر محمد باقر بن معز الدین محمد الرضوى النجعی المشهور بمير محمد تقی الشاهی و با جناب میر محمد تقی خدائی

و ابن جناب میر شمس الدین پسری داشت جناب آقا میرزا عسکری * و زوجه او آمنه خانم صبيه حاج میرزا محمد جواهری بود و آن مخدره املاکی بر اولاد خود وقف نمود و جناب میرزا عسکری پسری داشت میرزا شمس الدین محمد * که هم اسم وهم لقب با جدش بود و جناب میرزا شمس الدین محمد پسری داشت میرزا سید محمد * خزانه دار آستان قدس و او پسری داشت جناب میرزا آقای * خزانه دار و آقایان خزانه دارهای آستان قدس از اولاد او هستند

ص: 732

سوم از آنشاخهای شهامت جناب میر غیاث الدین «» بن ميرزا محمد بدیع است و ایشان پسری داشتند میرزا محمد ابراهیما * که متولی آستانه مبارکه بود و جناب آقا میرزا محمد بدیع توليت املاك جدش میرزا غیاث الدین عزیز وجد دیگرش میرزا ابو طالب را تفویض فرمود بجناب میرزا محمد ابراهيما و او بسیار جلیل و محترم بود

شخص حمامی که مدیر حمام میرزا ابراهیم مدفون در کوه سنگی بود روز دوازدهم ماه رجب سنه هزار و صد نزدنك غروب آفتاب در میان صحن عتیق مقابل ایوان طلا خنجری بجنابش زدو بهمان ضربت از دنیا رفت و در میان قرآنخانه ایوان طلای صحن عتیق دفن شد جناب میرزا ابراهیما پسری داشت آقا میرزا محمد ناظر * این سید جلیل معاصر بود . باشاه سلطان حسین صفوی و گویا وقت رحلت جناب آقا میرزا ابراهیما این آقازاده صغیر بود و لذا تولیت از این خاندان خلع شد و نظارت بآنها داده شد

از ایشان سه شاخه عدالت بوجود آمد

شاخه اول جناب آقامیرزا حسین * بود و از او پسری بوجود آمد جناب میر باقر * و از او پسری بوجود آمد جناب میرزا عبدالحسین و از او دو پسر بازماند که هر دو فعلا در حیاتند

شاخه دوم از شاخهای عدالت جناب میرزا محمد مهدی * این میرزا محمد ناظر بود که در زمان سلطنت شاهرخ نوه نادرشاه بصاحب جمعی آستان قدس و نائب الخدمه در پنج كشيك برقرار شد

و از جناب آقا میرزا محمد مهدی دو پسر باز ماندیکی جناب آقامیرزا هادی * که در سلطنت شاهرخ بمنصب تحویلداری آستان مقدسه مفتخر شد و از ایشان پسری باز ماند جناب آقا میر محمد مهدی * تحویلدار که در سنه هزار و دویست و هفتاد و شش از دنیا رفت و در گنبد حاتم خان دفن شد و از ایشان سه پسر معروفند یکی جناب آقامیرزا عبدالجواد * مشرف روشنائی که در سنه هزار و سیصد و دوازده از دنیا رحلت فرمود و پسر ایشان جناب آقا میرزا هدایت * مشرف درسنه هزار و سیصدوسی وسه از دنیا رحلت فرمود و بعضی از اولاد و احفاد ایشان فعلا در حیاتند

منجمله جناب مستطاب آقا میرزا طاهر که صاحب صنایع غریبه هستند و پسر ایشان جناب آقا میرزا مهدی تحویلدار جناب حاجی میرزا هادی * تحویلدار بود و بعد از ایشان پسرشان میرا بوالحسن * تحویلدار شد و بعد از ایشان برادرشان میرزا ذبیح الله * مفتخر شد بمنصب خازن التولیه و در سنه هزار و سیصد و سی و سه رحلت فرمود و در گنبد حاتم خان نزديك قبر پدر و جدش دفن شدو برادرشان جناب مستطاب آقای حاج میرزا اسدالله تحویلدار فعلا در حیاتند و پسر جناب میرزا ذبیح الله خازن التوليه جناب آقا میرزا مهدی * خازن التولیه بود و در سنه هزار و سیصد و چهل و شش از دنیا رحلت فرمود و فعلا اولادشان در حیاتند و پسر دیگر جناب میرزا محمد مهدی این میرزا محمد الناظر جناب میرزا سید محمد * است و ایشان در عهد نصر الله میرزا سبط نادرشاه بمنصب خادم باشی كشيك خامس مفتخر گردیدند و خادم باشی های كشيك خامس از اولاد این سید جلیلند و بسیار متدین میباشند

شاخه سوم از شاخهای عدالت جناب میرزا محمد رضی * این میرزا محمد ناظر است که بعد از پدرش این آقا بمنصب جلیل نظارت مفتخر شد و تولیت املاك موقوفه جناب میر غیاث الدین عزيز وميرزا ابوطالب و ميرزا ابراهیم بایشان منتقل شد در سلطنت نادرشاه افشار و در خدمات

ص: 733

دربار ولایت مدار آنچه در قوه اش بود با خُلوص عقیده بظهور رسانید مخصوصا در سنه هزار و صدو شصت و هشت که احمدشاه افغان بخيال تسخیر ایران افتاد و مشهد مقدس را محاصره کرد آن سيد جليل بحسن سلوک در مراعات تقیه امور آستان قدس را محفوظ و منظم داشت و الا مظنه آن بود که آستان مقدسه مثل سایر محاصرات از بکیه بتاراج رود و از حسن رفتاد سید جلیل فرمانی احمد افغان در خصوص نظارت این سید جلیل نوشت

از این منبع سیادت و نجابت و اجلال سه شاخه دیانت بوجود آمد

اول جناب میرزا محمد ابراهیم * ناظر بود که در اواخر سلطنت زندیه و اوائل سلطنت فتحعلی شاه قاجار بود و فتصلی شاه صحن جدید را بدلالت ایشان ساخته و صبیه ایشان عیال مرحوم حاج میرزاهاشم بود و از این مخدره دو صبیه متولد شد که یکی عیال مرحوم حاج میرزا اسمعیل سبزواری بود والده جناب حاج میرزا محمد علی و حاج میرزا عبدالکریم و حاج میرزازین العابدین رئیس الطلاب برادرهای ابی حاج میرزا ابراهیم سبزواری و دیگری زوجه میرزا علی رضا این میرزا عبد الجواد بن ميرزا محمد مهدی شهید بود والده حاج میرزا علینقی

جناب آقامیرزا محمد در سنه هزار و دویست و سی و سه از دنیا رحلت فرمود و در زیر عتبه مقدسه درب پائین پای حرم مطهر دفن شد جناب آقا میرزا محمد ابراهیم ناظر اصلی بود که از او سه شاخه سعادت بوجود آمد

اول جناب آقا میرزا محمد کاظم ناظر * که بسیار جلیل القدر وعظیم الشأن بود و ایشان فرزندی داشتند که صاحب کرامات و مقامات رفیعه بود جناب آقا میرزا محمد صادق ناظر * و از ایشان کرامات زیادی نقل میکند

وحقيرهم بفيض زيارت ایشان نائل شدم و معروف است که درب صحن برروی ایشان باز میشده و در روز هیجدهم ماه صفر سنه هزار و سیصد از دنیا رحلت فرمود و قبر شریفش میان حرم مطهر در رواق پشت سر مبارکست

ایشان فرزند ارجمندی داشتند جناب حاج میرزا محمد کاظم ناظر * که بسیار محترم و جلیل بود و در شوال هزار و سیصدو بیست از دنیا رحلت فرمود وقريب بقبر والد بزرگوارش دفن شد ایشان فرزندی داشتند حاج میرزا مهدی ناظر * که بمرض سکته از دنیا رحلت فرمود و نزديك قبر پدر بزرگوار و جد امجدش دفن شد فعلا منصب نظارت مفوض بآقازاده محترم ایشانست که جناب مستطاب اجل عالی آقا میرزا عبدالله ناظر * کل آستانه مقدسه و در حیاتند

دوم از شاخهای سعادت جناب حاج میرزا محمدتقی * بود داماد مرحوم حاج میرزا هدایت الله پسر مرحوم حاج میرزا مهدی شهید ایشان در حدود سنه هزار و دویست و چهل و هشت از دنیا رحلت فرمود و ایشان سه پسر داشتند جناب آقا میرزا ابراهیم داماد میرزا عسکری امام جمعه و جناب میرزا محمد على وجناب میرزا محمد حسین پدر مرحوم حاج میرزا علی اصغر رضوی و حاج میرزا محمد حسین در سنه هزار و سیصد و چهار از دنیا رحلت فرمود

سوم از شاخهای سعادت جناب حاج میرزا محسن * است که عمو و پدر زن مرحوم حاج میرزا محمد صادق ناظر است و ایشان در دوم ذیقعدة الحرام هزار و سيصد در سن هشتاد و پنجسالگی

ص: 734

از دنیا رحلت فرمودند

و در زیر عتبه مقدسه درب پائین پاى مبارك دفن شد و ایشان بعد از فوت اخویشان حاجی میرزا محمد تقی عیال ایشانرا که صبیه مرحوم حاجی میرزا هدایت الله پسر مرحوم شهید ثالث باشد بازدواج خود در آوردند از آن مخدره سه شاخه تقوی بوجود آمد

اول از شاخهای تقوى العالم الفاضل الجلیل آقای حاجی میرزا حسن * ناظر مهمانخانه مبارکه و ایشان درسنه هزار و دویست و پنجاه متولد شدند و در لیالی احیاء سنه هزار و سیصد و بیست و نه از دنیا رحلت فرمودند و نزديك قبر والد ماجدشان دفن شدند ایشان پسری برازنده دارند جناب مستطاب اجل آقای حاج میرزا یحیی ناظر «دام مجده»

دوم از شاخهای تقوى السيد المسجد الامجد آقای حاج میر سید محمد * صدر آستانه مقدسة و ایشان درسنه هزار و دویست و پنجاه و سه متولد شدند و در ماه رجب سنه هزار و سیصد و پانزده از دنیا رحلت فرمودند و در زاویه رواق پشت سر مبارك دفن شدند ایشان پسری دارند که اول شریف و اول آقای مشهد مقدس است جناب مستطاب اجل عالی آقای قائم مقام التوليه * دام اجلاله

سوم السيد الجليل النبيل آقای حاجی میرزا احمد «» و ایشان درسنه هزار و دویست و شصت و سه متولد شدند و در سنه هزار و دویست و چهل و دو از دنیا رحلت فرمودند و قبرشان در رواق پشت سر نزديك قبر مرحوم حاجی میرزا نصر الله است و اولادهای برازنده ایشان فعلا در حیاتند مرحوم حاجی میرزا محسن سه پسر دیگر هم از زوجه دیگر غیر صبیه مرحوم حاجی میرزا هدایت الله داشتند

دوم از سه شاخه دیانت که از مرحوم میرزا محمد رضی ناظر * بوجود آمد جناب آقا میرزا محمد علی وکیل «» بود و پسر ایشان جناب آقا میرا عبدالحی نواب * از خراسان هجرت فرمود بدار العباد يزد و سادات نواب یزد از احفاد جناب آقا میرزا عبدالحی و بسیار مشخصند

سوم از شاخهای دیانی جناب آقا میرزا سید محمد * است که ایشان هم از خراسان هجرت فرمودند بدار العباد یزد و مدتی وزارت دولت زندیه بایشان تعلق داشت از احفاد ایشانست جناب مستطاب ثقة الاسلام مرحوم آقا سید مرتضی یزدی این میرزا مهدی بن میرزا حسین خان بن میرزا سید محمد رضی ناظر و جناب آقا میرزا محمد رضی ناظر اولاد ذکور دیگر هم داشتند که حقیر اختصاراً ذکر نکردم

دوم از دو شاخه مرجان که از جناب میر غیاث الدین عزیز * بن میر شمس الدین محمد جدا می شود جناب میر شمس الدین محمد * است که سلسله نسب سرکشیکهای عظام منتهی بایشان می شود و ایشان پسری داشتند جناب میرزا ابو صالح * و ایشان پسری داشتند جناب میرزا الغ * که در بالای سر درب باغ خواجه ربیع از طرف بیرون برسنگی حجاری شده کلماتی و در آخر آن كلماتست بتاريخ هزار و سی و يك هجرى بسعی کمترین غلامان دعاگو الغ الرضوى الخادم اتمام یافت و ایشان پسری داشتند مسمی بحاجی میرزا محسن الرضوی * در سنه هزار و بیست وشش متولی آستان قدس شد جد اعلای سركشيك اول و دوم و چهارم ایشان املاک زیادی وقف نمودند بذكور از اولاد خود و بشرف مصاهرت جنت مكان شاه عباس اول اختصاص یافتند که مرحوم شاه عباس

ص: 735

صبیه خود فخر النساء بیگم را بنکاح آقا میر محسن الرضوی در آورد و از میرزا محمد على سركشيك چهارم نقل شد که جناب آقا میرزا محسن جدشان در زیر میزاب رحمت دعا کرده که عدد اولاد ذکورشان هیچوقت از شانزده نفر تجاوز نکند و گویا این دعا باجابت رسیده که هیچوقت اولاد ذکورشان زائد بر این عدد نیستند و از میر محسن الرضوی چند اولاد برازنده متولد شد .

منجمله جناب آقا میرزا ابو صالح * بانی مدرسة صالحيه الشهور بمدرسة نواب که در هزار و هشتاد و شش ساخته شده در عهد شاه سلیمان صفوی و املاک زیادی هم بر آن وقف نمود و در هزار و هشتاد و هفت مصلی خارج دروازۀ پائین خیابان را ساخت

بالجمله ایشان مصدر خیرات و مبرات بودند و بلقب صدر الممالكی مستقر شدند ، از ایشان عقبی باقی نمانده رسالة تالیف نموده مسمی بدقائق الخيال که تمام رباعیات شعراء متقدمین و متاخرین را بترتیب حروف تهجی درج نموده حتی رباعیات خود را

از اشعار آنجنا بست این رباعی

گر نامه سفید و گر سیاهست مرا *** لطف تو بحشر عذر خواهست مرا

چون هست مر اوسیلۀ چون کرمت *** دیگر چه غم از جرم و گناهست مرا

ايضا این رباعی را فرموده

بستم بتو پیمان درستی ز نخست *** هرگز نشوم در ره پیمان تو سس

بروا نبود ز دوزخ و نار و جحیم *** عهدم تو از روز ازل هست درست

منجمله از اولادهای حاج میرزا محسن رضوی این میرزا الغ الرضوى جناب معصوم میرزا * است که والده ماجده اش فخر النساء بیگم است صبیه مرحوم شاه عباس و نسل سرکشیکهای عظام بوی پیوسته می شود و او پسری داشت مسمى باسم جدش میرزا الغ * که جد سلسله سركشيك هاست و منتهی الیه آن سلسله است

میرزا الغ دو پسر داشت

یکی میرزا حیدر * که جد سرکشیکهای چهارم بود و بمراتب کمال رسید و طبع موزونی داشت و این رباعی از اوست

یارب چه کنم که ناله ام بی اثر است *** هر شام چراغ طالعم تیره تر است

هر لحظه ز بسکه بشکنم تو به خویش *** هر تو به که میکنم گناه دگرست

و ايضا فرموده :

ای بنده نفس قدر شاهی بطلب *** فیضی زکرامت الهی بطلب

دنبال هوای نفس کافر تا کی *** این را بگذار و هر چه خواهی بطلب

و میرزا حیدر دو پسر داشت یکی میرزا مقیم * که در طومار وقفنامۀ عليشاه وى راسر كشيك نوشته و از وی دو پر باقیمانده یکی میرزا محمد حسين * سركشيك كه بلا عقب بود و اوست مباشر بنای گلدسته پشت ایوان عباسی و اسمش در کتیبه گلدسته مرقومست

و دیگر میرزا خلیل * والده اش رقیه سلطان بنت امامقلی ابن شاه عباس اول بود و وی را پسری بود میرزا ابراهیم * و او را پسری بود میرزا عبدالغفور «» و او را پسری بود میرزا مر تضی * و او را پسری بود میرزاحسن * که بمنصب جلیل سرکشیکی چهارم مفتخر بود و او را پسری بود ميرزا عبد الجواد * سر كشيك چهارم و درسنه هزار دویست و نود و يك مرحوم شد و در رواق پس و پشت

( ج 49)

ص: 736

سر مبارك دفن شد و او را پسری بود مسمی بمیرزا محمد علی * سركشيك چهارم که بسیار عالم وفاضل وادیب بود و طبع شعر بسیار نیکوئی داشت ، در و بائی هزار و سیصد و نه از دنیا رفت و در جنب مقبره والدش دفن شد و از اشعار ایشان که در مصیبت فرموده تخمیس ایشان در مصیبت و صال است :

نگویم از گل و بستان ولاله و سمنش *** ز شاه تشنه لبان گویم و غم و محنش

بریده شد چه امید از حیات خویشتنش *** لباس کهنه بپوشید زیر پیرهنش

که تا برون نکند خصم به منش ز تنش

تنی که بودبسی پاکتر زلمعه نور *** قدی که بود دوصد باره به زنخله طور

بکهنه جامه مگر خواست سازدش مستور *** لباس کهنه چه حاجت که زیرسم ستور

تنی نماند که پوشند جامه یا کفنش

فلك نهاد چه برظلم از نخست اساس *** بلای سبط نبی را بکس مگیر قیاس

پس از شهادت آن شاه آسمان کریاس *** که گفت از تن او بر کشید خصم لباس

لباس کی بود او را که پاره شد بدنش

دلا بنال که غم چیره صبر مغلوبست *** بلا فزون از شکیبای صبر ایوبست

گمان مکن که خودا بند استان یعقوبست *** نه جسم یوسف زهرا چنان لگد کوبست

کز او توان به پدر برد بوی پیرهنش

بترکش ستمش تیری آسمان نگذاشت *** كه برهلاك شه تشنه بر کمان نگذاشت

بخاندان نبی چرخ خانمان نگذاشت *** زدستگاه سلیمان فلك نشان نگذاشت

بغیر خاتمی ، آن هم بدست اهرمنش

سپهر کشتی دین را بموج طوفان داد *** فلك به اهرمنان خاتم سلیمان داد

کنون که چرخ ره سیل بر گلستان داد *** زمانه خاک چمن را بیاد عدوان داد

تو در فغان که چه شد ارغوان و یاسمنش

خود آن چمن که بر از لاله وسمن دیدی *** همه صنوبر و شمشاد و نارون دیدی

بنفشه و گل سوری و نسترن دیدی *** نه گل تو گر سرخاری از آنچمن دیدی

بیا و آب ده از جویبار چشم منش

در آن دیار بلا خواهرش وطن کردی *** بروی پیکر وی چاك پیرهن کردی

ز آب دیده خود غسل آن بدن کردی *** بلی ز خاك صبا بر تنش کفن کردی

بیافتی اثری گر ز چشم مستحنش

زاهل دین نه کسی را بر او گذر بودی *** نه غیر دشمن خونخواره اش ببر بودی

نه دوستان وطن را از او خبر بودی *** عیالش ارنه بهمره در آن سفر بودی

از او خبر نرسیدی بمردم وطنش

مر آن لب و دهنی را که بود قوت روان *** ز جور جسم گهش سنگ خست و گه پیکان

که گفت کرد تلاوت سرش بنوك سنان *** دهان کجا که نماید تلاوت قرآن

مگر که روح قدس گفت حرفی از دهنش

ص: 737

و پسر جناب میرزا محمد على سركشيك چهارم نظام التولیه است

پسر دوم میرزا الغ بن معصوم میرزا بن میرزا محسن الرضوی جناب آقا میرزا محمد رضا است *برادر میرزا حيدر واو جد سرکشیکهای اول و دومست و ایشان دو پسر داشتند

یکی میرزا محمد تقى * كه جد سركشيك اول و نقيب ها بود و او پسری داشت مسمی به میرزا معصوم * که در عصر عليشاه سركشيك اول بود و او پسری داشت مسمی به میرزا محمد * که سر كشیك اول ونقيب الاشراف بود و او پسری داشت مسمی به میرزا علی رضا * که معاصر بود با فتحعلیشاه قاجار و سر كشيك اول و نقيب الاشراف بوده و سنش به نود رسید و او پسری داشت مسمی به میرزا محمد مهدی * که سركشيك اول و نقيب الاشراف بوده و در ذیحجه هزار و دویست و هفتاد و پنج از دنیا رفت و او پسری داشت مسمی به میرزا عبدالحسين * كه سر كشيك اول ونقيب الاشراف بود ؛ والده او دختر حاج میرزا عسکری امام جمعه مشهد مقدس بود و درسنه هزار و سیصد و يك بلوائی در مشهد مقدس شد در ایالت آصف الدوله شیرازی و ایشان را بطهران جلب نمودند درسنه هزارو سیصد و بیست از دنیا رحلت فرمود و در تحت گنبد حاتم خان دفن شدو او پسری داشت مسمی به میرزا علی رضا * كه سركشيك اولست و فعلا اختلال حواس دارند

پسر دوم میرزا محمدرضا بن ميرزا الغ بن معصوم میرزا بن میر محسن الرضوی جناب میرزا محمد علی است * كه جد سركشيك هاى كشيك دوم بود و او را پسری بود مسمی باسم جدش میرزا محمد رضا * كه سركشيك دوم بود و او را نیز پسری بود مسمی باسم جدش میرزا محمد علی * و او را پسری بود میرزا عبدالحی * که سركشيك دوم و معاصر بود با میرزا علی رضای سر كشيك اول و با میرزا حسن سركشيك چهارم میرزا عبدالحی پسری داشت مسمی بمیرزا جعفر * که تمام اینها در كشيك دوم سركشيك بودند و او را پسری بود مسمى بحاج میرزا ذبیح الله * سر كشيك دوم ملقب بقوام التولیه و او را پسری بود مسمی بمیرزا جعفر * ملقب بقوام التوليه

مخفی نماناد که از جمله سادات رضوی سادات اخوی هستند که ساکنند در طهران و نسبشان باین تفصیل است

السيد حسن الاخوى ابن الحسين بن جعفر بن صالح بن جعفر بن صالح الدين بن طاهر بن میر محيى بن طاهر بن عماد الدین گری بن عمران بن عماد بن ابی طاهر بن عمادالدین بن عمران بن موسى المبرقع ابن الامام الهمام محمد الجواد علیه السلام

آقا محمد خان قاجار برادر زاده اش مریض شد بقسمی که اطباء عاجز از معالجه اش شدند ، بسید حسن مرقوم عرض کرد اگر دعا کنی که برادر زاده ام امشب خوب شود شريك در ملك ودولت من میباشی

سید مراجعت بمنزل خود نمود باکمال تضرع مشغول بدعا گوئی شد چون پاسی از شب گذشت مریض بهوش آمد گفت در واقعه دیدم سیدحسن مرا شفا داد

صبح سيدرا احضار نمودند از پشت در همهمۀ شنید گمان کرد مریض از دنیا رفته از خوف جرئت رفتن نکرد ، ندا دادند : جای خوف نیست دعایت مستجاب شد بعد که داخل شد ، سلطان محمد گفت «اخيتك واشركتك فى دولتی» از آنروز معروف شد به اخوی و اولادش مشهور باین لقب شدند

از اجله خانواده های سلسله سادات رضوی خانواده سید قصیر است لکن افسوس که سلسله نسبتشان صحيحاً بدست نیامده اول سلسله شان که معلومست جناب آقا سید محمد الرضوی است

ص: 738

که تا اواخر سلطنت نادرشاه حیات داشت و در كشيك خامس مشرف بخدمت خادمی بود

در سنه هزار وصد و شصت و شش بواسطه ضعف مزاج استدعا نمود که فرمان خدمتش را به اسم آقازاده شان جناب آقا میرزا معصوم صادر نمایند و آقا میرزا معصوم از اجله علماء ارض اقدس بود و در سنه هزار و دویست و سی از دنیا رحلت فرمود و درمیان کفشداری صحن عتیق دفن شد

و ایشان دو پسر برازنده ممتاز داشتند اکبرشان مرحوم حاج سید محمد قصیر بود دوم مرحوم حاج میرزا حسن مجتهد اجمال حالاتشال در فصل هشتم همین باب ذکر شد

از اجله سادات رضوی میر تقى الدين المشهور بالشاهى ابن محمد باقر الرضوى ابن معز الدین محمد الرضوى النجفی اصلا الطوسى مولدا ومسكنا بود و در مراتب عرفان و علم و عمل و در اعتبار و جلال فوق آنچه تصور بشود بوده و بتولیت آستان قدس مفتخر بوده

میر شمس الدین محمد رضوی صاحب وسيلة الرضوان معاصر جناب میر بوده و از وی کراماتی نقل میکند

صاحب تكلمه اهل الاهل که معاصر با مرحوم میرشاهی بوده و بفیض صحبتش رسیده بود می نویسد تمام اوقات بر مستحبات وسنن مواظبت داشت و نظیر میر خدائی بود الا آنکه میر خدائی بظاهر شریعت بیشتر مقید بود و میر شاهی بجاده طریقت

نقل شده که در حین شنیدن اسم مبارك حضرت امیر علیه السلام حال سید متغیر میشد و چنان یا علی میفرمود که استخوان سینه اش صدا میکرد

وفاتش در مشهد مقدس شب عید قربان سنه هزار و صدو پنجاه بود و قبرش در قبرستانیست که معروف است بقبر میر والد ماجدش میرزا محمد باقر بن معز الدین محمد الرضوی از محققین علماء و معاصر شیخ حر عاملی بوده و جناب معز الدین محمد جد میر تقی شاهی از اساتید مولانا محمد تقی المجلسی بوده چنانچه مجلسی در بحار الانوار تصریح بآن نموده انتهى كلام صاحب التكلمه

در حاشیه شجره طیبه آقای مدرس میفرماید که در کتاب اجازات بحار اجازه قاضی معز الدین محمد را از برای مولانا حسنعلى بن مولانا عبدالله التسترى نقل فرموده و همچنین اجازه مولانا

حسنعلی را از برای والد ماجد خود محمد تقى المجلسى و باین لحاظ معز الدین محمد از اساتید محمد تقى المجلسی شمرده شده محتملت که قاضی معز الدین محمد که از اساتید مجلسی اول بوده غیر جد میر تقی شاهی بوده باشد و میر تقی شاهی مرید شیخ مؤمن کوچکست که مشهور است به (پیراستی) که قبرش در نزديك خسرو جرد سبزوار کنار جاده است

از جمله سادات رضوی میر محمد تقی مشهور به میر خدائیست که از اعاظم سالکین بود و در حکمت عملی و نظری مسلم عصر خود بود دنیا را سه طلاق داد و زهد و تقوایش مسلم بود قبرش ظاهراً در قبرستان قتلگاه در زوایه شما لیست

از جمله سادات عظام رضوی مؤلف شجره طیبه آقای مدرس آقامیر محمد باقر رضویست رحلت ایشان در سنه سیصد و چهل و سه بود در سن هتفادو سه سالگی در مشهد مقدس و ایشان را در نزديك درب طلای پائین پای مبارك دفن کردند فضائل و مناقب ایشان زیاد است و ایشان پسر آقا میرزا اسمعیل بن حاج سید صادق بن ميرزا ابوالقاسم بن ميرزا حبیب الله بن ميرزا عبدالله الرضوی است

اینست حاصل آنچه از کتاب مستطاب شجره طيبه ( تصنیف آقای مدرس نقل شده )

الحمد الله اولا و آخراً و ظاهراً وباطناً

ص: 739

باب یازدهم: در اسم و لقب و کنیه و نسب و تاریخ ولادت و رحلت

اشاره

حضرت محمد بن على التقى الجواد عليه السلام

و در تعیین زوجات و بعضی از حالات اصحاب آن بزرگوار و بعضی از تواریخ متعلقۀ بزمان امامتشان و در ذکر قبور متبرکه واقعه در اصفهان و شیراز و طهران و توابع این بلدان در این باب هشت فصل و یکخاتمه است

فصل اول : در اسم و لقب و کنیه و نسب آن حضرت اما اسم شريف (محمد ) است و کنیه شریفشان (ابو جعفر) است

این بزرگوار در اسم و کنیه و در اسم والد ماجدش شبیه است بعدش (امام محمد باقر لذا این بزرگوار را ابی جعفر الثانی گفتند)

اشهر القابشان (تقی) و (جواد) است

در مجمع البحرين است ، سمی محمد الجواد التقى لانه اتقى الله تعالى فوقيه شر المأمون اذ دخل عليه بالليل وهو سكران فضر به بسيفه حتى ظن انه قتله فوقیه الله تعالى شره مخصوصا پدر بزرگوارش او را وصیت بجود فرمود

درعيون الاخبار از بزنطی روایت کرده گفت خواندم کاغذی را که حضرت امام رضا علیه السلام به فرزندش حضرت جواد الائمه نوشته بود ، در آن کاغذ بود

«یا ابا جعفر بمن خبر رسیده وقتیکه سوار میشوی که از منزل خارج شوی غلامان ترا بجهت بعلی که دارند از باب الصغير خارج می کنند که مبادا خیرت باحدی برسد بحقيكه من بتو دارم که دخول وخروجت را از باب الكبير قرار بده هر وقت سوار میشوی درهم و دینار همراه خود داشته باش که احدی از توسؤال ننماید مگر آنکه عطائی با و بنمائی اگر اعمامت از تو چیزی بخواهند کمتر از پنجاه اشرفی بآنها ندهی ، اگر از عمانت چیزی بخواهند کمتر از بیست و پنج اشرفی بآنها ندهی و یاده را مختاری تا خداوند ترا برگزیده و بلند بنماید پس انفاق بنما و مترس از خداوند فقر و تنگدستی را »

و ما نسب شریفشان والد ماجدشان حضرت علی بن موسی الرضاعلیه السلام بود

والده ماجده شان (کمافی الکافی) ام ولد بوده و اسمش سبیکۀ نویه با خیزرانست

ص: 740

روایت شده که آن مخدره از اهل بیت ماریه قبطیه مادر حضرت ابراهیم پسر پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم است

در اثبات الوصيۀ مسعودی است که اسم والده حضرت جواد علیه السلام سبیکه است

«و انها كانت افضل نساء زمانها وروى انه ولد علیه السلام ليلة الجمعة لاحدى عشر ليلة بقيت من شهر رمضان سنه خمس و تسمين ومأة فلما ولدقال ابو الحسن علیه السلام لاصحابه في تلك الليلة قد ولد لی شبيه موسی بن عمران فالق البحار قدست ام ولدته فلقد خلقت طاهرة مطهرة ثم قال بابى وامى شهيد يبكي عليه اهل السماء يقتل غيظاً ويغضب الله جل وعز على قاتله فلا يلبث الا يسيرا حتى يعجل الله به الى عذابه الاليم و عقابه الشديد »

در ارشاد از علی بن جعفر الصادق روایت کرده که حضرت رضا فرمودند : « ياعم الم تسمع ابی وهو يقول قال رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم بابى ابن خيرة الاماء النويبة يكون من ولده الطريد الشريد الموتور باییه و جده صاحب الغيبة فيقال مات او هلك اوای و ادسلك فقلت صدقت جعلت فداك در اصول کافی از یحیی صنعانی روایت کرده گفت من خدمت حضرت رضا علیه السلام مشرف بودم كه حضرت جواد را خدمت پدر بزرگوارش آوردند حضرت فرمود «هذا المولود الذى لم يولد مولود اعظم بركة منه»

فصل دوم : در تاریخ ولادت باسعادت آن بزرگوار

بدانکه اصح واشهر آنستکه آنحضرت در شب جمعه نوزدهم ماه مبارك رمضان سنه صدو نود و پنج در مدینه طیبه متولد شد چنانچه در روضة الواعظين و مناقب این شهر آشوب و مطالب السؤل و اثبات الوصیه است در کافی و ارشاد و اعلام الوری و دروس است که در ماه رمضان سنه مرقومه متولد شد

واما تعيين روز از هفته و از ماه را نفرموده اند پس معلوم شد که در سال ولادت اختلافی نیست و در ماه ولادت هم اختلافش نادر است

چون در مصباح شیخ طوسی از ابن عیاش نقل کرده «و خرج الی اهلى على يد الشيخ الكبير ابی القاسم رضی الله عنه فی مقامه عندهم هذا الدعاء فی رجب ، اللهم انى اسئلك بالمولودين في رجب محمد بن على الثانى وابنه على بن محمد المنتجب الى آخره» و میفرماید ، و ذكر انه كان يوم العاشر مولد ابی جعفر الثانی

کفعمی در حاشیه بلد الامین بعد از ذکر کلام شیخ طوسی میفرماید ، بعضی از اصحاب در این مقام سؤال و جوابی دارند و آن اینست که اگر بگوئیم حضرت جواد و حضرت هادی علیه السلام در ماه رجب متولد نشدند پس چگونه حضرت حجة عجل الله تعالی فرجه الشریف ميفرمايد ، «اللهم انى اسئلك بالمولودين في رجب الخ»

در جواب میگوئیم مراد توسل باین دو مولود است در ماه رجب نه آنکه این دو بزرگوار متولد در رجب شدند بعد خود کفعمی میفرماید این جواب صحیح نیست

اولا بجهت آنکه این توجیه منافیست باروایت ابن عیاش که شیخ در مصباح از او نقل کرده

ثانياً بجهت آنکه تخصیص داشتن توسل باین دو بزرگوار در ماه رجب اگر بخصوصیت ولادتشان نباشد ترجیح بلا مرجح است

ص: 741

ثالثا اگر امر چنان باشد که این مجیب گفته باید بفرماید «اللهم اني اسئلك بالامامين نه بالمولودين» انتهى ما عن الكفعمى

در اثبات الوصية مسعودی روایت فرموده از کلثم بن عمران که بحضرت رضا علیه السلام عرض کرد ، شما طفل كوچك را دوست میداری از خداوند بخواه که بشما پسری مرحمت کند ؟ فرمود ،خداوند بمن پسری مرحمت میکند که او وارث منست

پس چون متولد شد حضرت جواد علیه السلام كان علیه السلام طول ليلته ينافيه فی مهده ، یعنی : حضرت رضاعلیه السلام در تمام شب ذکر خواب بجهت آقازاده میفرمود

وروایت کرده از زکریا بن آدم گفت خدمت حضرت رضا علیه السلام بودم که حضرت جواد الائمه وارد شد در سن چهار سالگی . پس دستش را زد بزمین و سرش را بآسمان بلند کرد و فکر زیادی کرد .

حضرت رضا میفرمود ، جانم قربانت شود ، چرا اینقدر فکر میکنی؟ عرض کردم یاد کردم از آن ظلمهائیکه بمادرم فاطمۀ زهرا ، کردند اما والله لاخر جنهما ثم لاحرقتهما ثم لازرينهما ثم لانسفنم ما في اليم نسفاً

یعنی ، آن دو نفر را از قبر بیرون میآورم و بدنشان را میسوزانم و خاکستر میکنم و خاکستر شان را بدریا میریزم ،

پس حضرت رضا علیه السلام آقازاده را نزديك طلبید و پیشانیش را بوسید و فرمود ، بابی انت وامی تو سزاوار امامت هستی

فصل سوم : در تاریخ رحلت حضرت جوادالائمه علیه السلام

اصح واشهر آنستکه آن بزرگوار روز آخر ماه ذیقعدة الحرام سنه دویست و بیست از دنیا رحلت فرمود چنانچه در کافی وارشاد و دروس و اعلام الوری و مناقب نقل فر موده

و در اثبات الوصية مسعودى نيمه ماه ذى الحجه از سنه مرقوم فرموده در روضة الواعظین ششم از ماه مزبور درسنه مذکور فرموده

پس بنا بر مختار سن شریفشان در وقت رحلت بیست و پنجسال و دوماه و یازده روز بوده و در وقت رحلت پدر بزرگوارش هفت سال و پنج ماه و یازده روز بوده ، هفده سال و نه ماه بعد از پدر بزرگوارش بمسند خلافت نشسته

فصل چهارم : در تعیین قاتل و سبب قتل آن بزرگوار

اما قاتلشان معتصم خلیفه عباسی بود چنانچه در بحار از این بابویه قمی قل کرده سم المعتصم محمد بن علی الجواد در مصباح کفعمی است سمه المعتصم و دفن فی مقابر قريش در صلواة همه روزه ماه مبارك رمضان و همه جمعه های تمام سال است «اللهم صل علی محمد بن علی امام

ص: 742

المسلمين الى قوله علیه السلام وضاعف العذاب على من شرك فی دمه

اما سبب وعلت قتل آن بزرگوار در اثبات الوصية مسعودى روایت کرده وقتیکه حضرت جواد علیه السلام با زوجه اش (ام الفضل دختر مامون) از مدینه بعراق آمد ، معتصم و برادر ام الفضل (جعفر) عقب بهانه میگشتند که حضرت جواد را بقتل برسانند وقتیکه مطلع شدند که زوجه آن حضرت ام الفضل از آنحضرت منحرف شد بواسطه ترجیح دادن حضرت جواد علیه السلام والده ماجده حضرت هادی را بر آن ملعونه و آنکه از آن مخدره اولاد بوجود آمد و از آن ملعونه بوجود نیامد

معتصم خلیفه و جعفر بن مامون بآن ملعونه اشاره کردند که آنبزرگوار را مسموم نماید

آنملعونه هم خواهش برادر و عمویش را اجابت نمود و سمی در انگور رازقی نمود و در مقابل حضرت جواد علیه السلام نهاد آنبزرگوار قدری از آن انگور تناول فرمود

آنملعونه پشیمان شد و گریه میکرد حضرت فرمود : چراگریه میکنی ، والله خدا ترا بفقری مبتلا کند که نجات نداشته باشد و بيك بلائی گرفتار کند که دوا نداشته باشد

پس دعای آنحضرت مستجاب شد ، خداوند آنملعونه را بيك دردی گرفتار کرد در بدترین مواضع از بدنش وجميع ما يملكش را صرف نمود و چاره دردش نشد آخر الامر محتاج بسؤال شد تا بجهنم واصل شد لعنة الله علیها در بحار از تفسیر عیاشی روایت کرده از صاحب بن ابی داود روزی ابن ابی داود برگشت از نزد معتصم عباسی در حالتیکه مغموم بود گفتم چرا اینقسم مغمومی گفت ایکاش بیست سال قبل مرده بودم و این روز را ندیده بودم

گفتم مگرچه دیدی ؟

گفت امروز حضرت محمّد بن علی بن موسی نزد خلیفه بود سارقی آوردند که اقرار بدزدی نمود ، خلیفه اراده کرد تطهیر نمودن او را باقامه حد پس جمع کرد فقها را در مجلس خود و حضرت هم حاضر بودند پس سؤال کرد که از کجا دستش را باید قطع نمود من گفتم از بند دست بدلیل آیه تیمم که از آن آیه فهمیده می شود که حد بند دست است و جمعی هم با من موافقت نمودند و بعضی هم گفتند از مرفق باید قطع نمود بدلیل آیه وضوء که از این آیه فهمیده می شود که حد يد مرفق است

پس خلیفه توجه کرد بحضرت جواد علیه السلام عرض کرد شما چه میفرمائید ؟ و فرمود : فقهاء و قضاة گفتند

گفت شما بفرمائید فرمودند مرا معذور بدار عرض کرد شما را بخدا قسم میدهم که حکم الله راشما بفرمائید

فرمودند حال که مرا قسم دادی این هر دو طایفه خطا کردند در نقل فتواه بلکه باید دست سارق را از پنج انگشتان قطع نمود و کف دست را باقی گذارد خلیفه گفت بچه دلیل

فرمود بجهت آنکه پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم فرموده «السجود على سبعة اعضاء الوجه واليد والركبتين والرجلين

و هرگاه دستش را از بند یا از مرفق قطع کنند یدی باقی نمیماند که بر او کنند یدی باقی نمیماند که بر او سجده کند و خداوند تعالی فرموده «ان المساجد لله فلا تدعوا مع الله احدا وما كان الله لم يقطع» پس معتصم تعجب نمود وامر کرد که دست او را از مفصل اصابع و انگشتانش قطع کنند

ابن ابی داود گفت قیامت من بر باشد و آراز و نمودم ایکاش زنده نمیبودم

ص: 743

پس بعد از سه روز ابن داود وارد شد بخلیفه گفت نصیحت خلیفه بر من واجب است و من سخنی میگویم که میدانم بگفتن اینسخن داخل جهنم میشوم خلیفه گفت آن سخن چه چیز است

گفت تو در مجلس خود فقهاء وعلماء رعیت خود را جمع میکنی بجهت افتاء در امری از امور دینیه و آنها خبر میدهند در مجلسیکه تمام وزراء و کتاب و قراء حاضرند و خلیفه سخن همه را طرد میکند و سخن اینمردی را که شطری از مردم قائل بامامت او هستند و او را سزاوارتر میدانند به امامت حکم بر طبق فرمایش او میکنید

پس صورت خليفه متغير شد و گفت جزاك الله عن نصيحتك خيرا

پس روز چهارم خلیفه امر کرد یکی از کتاب وزرایش که آنحضرت را در منزل خود دعوت کند پس آن كاتب دعوت نمود حضرت جواد اباکرد و فرمود تو میدانی که من حاضر نمیشوم بمجالس شما گفت من التماس میکنم که تشریف بیاوری بطعام خوردن و فرش مرا از پای نازنین خود متبرك بسازی بجهت آنکه فلان بن فلان که از وزراء خلیفه است دوست میدارد ملاقات شما را پس حضرت جواد تشریف برد بخانه آن کاتب همینکه طعام میل فرمود احساس سم فرموددا به خود را طلبید صاحب منزل گفت بفرمائید فرمود خارج شدن من از منزل تو بهتر است از برای تو

فصل پنجم : در ذکر زوجات و اولادهای حضرت جواد الائمه علیه السلام اما زوجه دائمی آنحضرت ام الفضل بنت مأمون است

از بعض از اخبار استفاده می شود که آنحضرت زوجه دیگری هم داشته از اولاد عمار یاسر چنانچه ذکر خواهد شد

مجلسی در جلاء العیون مینویسد چون مأمون را بعد از شهادت على بن موسى الرضا علیه السلاممردم هدف طعن و ملامت نمودند میخواست خود را از آن جرم و خطا بیرون کند وقتیکه از سفر خراسان ببغداد آمد نامه بحضرت جواد علیه السلام نوشت بمدینه و آن جناب را باعزاز و اکرام تمام ببغداد طلبید

در مفتاح الفلاح شیخ بهائی است چون حضرت ببغداد تشریف فرماشد قبل از آنکه مأمون آن بزرگوار را ملاقات کند آنملعون بقصد شکار سوار شد در اثناء راه بجمعی کودکان رسید در میان راه ایستاده بودند و حضرت جواد علیه السلام هم میان آنها ایستاده بود چون اطفال كوكبة مأمون را مشاهده کردند پراکنده شدند و حضرت جواد علیه السلام از جای خود حرکت نکرد با نهایت وقار بجای خود ایستاد مأمون نزديك آنحضرت رسید و از مشاهده انوار امامت و جلالت آن حضرت متعجب شد عنان کشید و در آنوقت از سن شریف حضرت جواد یازده سال گذشته بود مأمون سؤال کردای كودك چرا مانند باقی کودکان از سر راه دور نشدی و از جای خود حرکت ننمودی حضرت فرمود ای خلیفه راه تنك نبود که بر تو وسعت دهم و جرمی نکرده بودم که از تو بگریزم و گمان ندارم که بی جرم تو کسی را عقوبت بنمائی

مأمون از شنیدن این سخنان تعجب نمود و از مشاهده حسن و جمال او متحیر شد پرسید ای كودك شما چه نام دارید فرمود نام من محمد است گفت : پسر کیستی فرمود پسر حضرت علی بن

ص: 744

موسى الرضا علیه السلام

چون مأمون شناخت تعجبش زائل شد و آن شقی چون مجرم بود منفعل شد و روانه شد بصحرا نظرش به دراجی افتاد بازی از پی اورها کرد باز مدتی ناپیدا شد چون از هوا برگشت ماهی کوچکی در منقار داشت که هنوز بقیه حیاتی در او بود مأمون آن ماهی را گرفت و معاودت نمود چون بآنموضع اولی رسید بازدید اطفال متفرق شدند و حضرت از جای خود حرکت نکرد

مأمون عرض کرد ای محمد این چیست که در دست دارم حضرت فرمود ، خداوند دریاهائی خلق کرده که ابر از آن دریاها بلند می شود و ماهیان ریزه با ابر بالا میروند و بازهای سلاطین آنهارا شکار می کنند و پادشاهان آنها را در کف میگیرند و برگزیدگان سلاله نبوت را به آنها امتحان مینمایند

تعجب مأمون زیاد شد و آن حضرت را نزد خود طلبید و اعزاز و اکرام زیادی نمود و اراده کرد که دختر خود ام الفضل را به آنحضرت تزویج کند از ارشاد شیخ مفید استفاده می شود که حضرت جواد علیه السلام در وقت تزویج ام الفضل نه ساله بود بنا بر این همانسال رحلت حضرت رضا علیه السلام بوده که حضرت ام الفضل را تزویج فرمود

در جلاء العیون است که بعد از تزویج ام الفضل چون حضرت جواد از معاشرت مأمون منزجر گردید از مامون رخصت طلبید و متوجه حج بیت الله الحرام شد با زوجه اش ام الفضل و از آنجا بمدينه جدش معاودت فرمود و در آنجا سکنی اختیار نمود در ارشاد است که ام الفضل از مدینه طیبه کاغذی نوشت بپدرش و شکایت نمود از حضرت جواد علیه السلام که آنحضرت بر سر من کنیزان را اختیار میکند مأمون در جواب نوشت ای دختر من ترا تزویج نکردم بحضرت جواد علیه السلام که حرام کنم بر او حلالی را دو مرتبه اينقسم شکایتها برای من ننویس انتهى

و اما اولاد حضرت جواد در ارشاد است آن حضرت چهار اولاد داشت دو پسر و دو دختر حضرت امام على النقى الهادى و جناب موسى المبرقع و فاطمه و امامه اما احوالات حضرت هادی علی بن محمد النقی در باب دوازدهم ذکر خواهد شد انشاء الله

اما موسى المبرقع بن محمد الجواد علیه السلام هم در باب دهم ذکر شد فراجع

مخفی نماناد حکیمه خاتون از صبایای محترمه حضرت جواد بود و آن مخدره بود که در وقت ولادت حضرت حجة الله سلام الله عليه ببالين نرجس خاتون بود قبرش در حرم حضرت عسکری علیه السلام ضریح مستقلی دارد و شاید فاطمه یا امامه که در ارشاد است اسم این مخدره باشد و حکیمه لقب او باشد

فصل ششم : در بعضی از احتجاجات و اخلاق کریمه حضرت جواد الائمه و اکتفا می کنیم بذکر چند روایت

اول در احتجاج طبرسی است وقتیکه خواست مامون دختر خود ام الفضل را تزویج نماید بحضرت جواد علیه السلام این مطلب بر عباسیون ناگوار آمد و ترسیدند که ریاست و سلطنت از خاندان حضرات بنی عباس خارج شود رفتند نزد مأمون گفتند ما میترسیم که اگر اینکار بشود خلافت وسلطنت از خاندان ما خارج شود و این عزت از ما سلب شود و تو میدانی که خلفاء قبل تو از اینها دوری

ص: 745

میکردند و اینها را تصغير و تحقیر مینمودند و خداوند کفایت نمود مهمی که داشتیم از ولیعهد قرار دادن تو حضرت رضا علیه السلام را فالله الله که دو مرتبه ما را بهمی وارد نمائی که از آنهم رهایی جستیم و رأیت را از وصلت با ابن الرضا علیه السلام منصرف کن و با یکنفر از اهل بیت خود وصلت کن مأمون گفت اما عداوت شما با آل ابیطالب شما خود سبب آن بودید و اگر انصاف بنمائید آل ابیطالب اولی بخلامت هستند از آل عباس

اما آنکه گفتید خلفای سابقین با آنها چه قسم معامله میکردند آنها قطع رحم میکردند و پناه میبرم بخدا از این امر

و اما آنکه گفتید من با حضرت رضا علیه السلام چه کردم و الله پشیمان نیستم از آنکه من او را ولیعهد خود کردم من میخواستم خلافت را باو واگذار نمایم خودش امتناع فرمود که قبول کند

و اما آنکه من حضرت جواد علیه السلام را بجهت مصاهرت خود اختیار کردم چون آنبزرگوار در علم و فضل از تمام علماء ممتاز و برتری دارد با صفر سنش آخر الامر مأمون را راضی کردند که آنحضرت را امتحان کنند رفتند نزد یحیی بن اکثم که قاضی القضاة بود که از آن بزرگوار مسئله سؤال کند که از جواب عاجز بماند و وعده زیادی هم باو دادند

پس مأمون مجلس بسیار عالی ترتیب داد و حضرت جواد علیه السلام پهلوی مأمون در صدر مجلس نشست و سایر مردم برحسب مراتبشان هر يك جای خود نشستند يحيى بن اكثم مقابل روی حضرت نشست گفت فدایت شوم اذن میدهید که مسئله سؤال کنم فرمودند هر چه میخواهی سؤال کن

عرض کردچه میفرمایید درباره محرمی که صیدی را بقتل برساند ؟

حضرت فرمود در حل اورا بقتل آورده یا در حرم ؟ عالم بوده یا جاهل ؟ عمدا بقتل رسانیده یا خطاء ؟ حر بوده یا عبد ؟ صغیر بوده یا کبیر ؟ ابتداء تقصیرش بوده یا اعاده کرده ؟ و آن صید از طیور بوده یا از غیر طیور ؟ از صغار صید بوده یا از کبارشان ؟ مقصر بوده بر فعلش یا نادم ؟ و درشب بوده یا در روز محرم بعمره بوده یا بحج

يحيى بن اكثم مبهوت ماند وزبانش بلکنت افتاد ! مأمون گفت الحمدلله على هذه النعمة والتوفيق فی الرای و رو کرد بحضرت جواد عرض کرد خطبه بخوان و دخترش ام الفضل را عقد كردم برای آنحضرت بمهر جده اش فاطمه زهرا(سلام الله علیها) که پانصد اشرفی بوده باشد بخواهش مأمون جواب يك يك از این شقوق را فرمود آنوقت حضرت یحیی بن اکثم فرمود منهم از تو مسئله سؤال کنم ؟ عرض کرد بفرما اگر بدانم میگویم والا از خود شمایاد میگیرم

فرمود خبر بده مردیکه اول صبح نظر کند بزنی حراماً چون روز بلند شدهمان زن بر آن مرد حلال شد و وقت زوال آنزن بر آن مرد حرام شد وقت عصر حلال شد وقت مغرب حرام شد وقت عشاء آخر حلال شد نصف شب حرام شد وقت طلوع فجر حلال شد که در یکشبانه روز يكزن بر يك مرد چهار وقت حرام بود و چهار وقت حلال يحيى بن اكثم گفت والله من نمیدانم جواب او را !

حضرت فرمود این کنیز غیر بوده که اول صبح اجنبی نظرش با و حرام بود وقت ناهار او را آن اجنبی خرید نظرش با و حلال شد وقت زوال او را آزاد کرد نظرش با و حرام شد وقت عصر او را تزویج کرد نظرش با و حلال شد وقت مغرب او را ظهار کرد نظرش با و حرام شد وقت عشاء آخر کفاره ظهارداد نظرش با و حلال شد نصف شب او را طلاق داد نظرش با و حرام شد و قت طلوع فجر رجوع کرد نظرش باو حلال شد بعد مأمون رو کرد بحاضرین گفت آیا در میان شماکسی هست

ص: 746

که بتواند چنین جوابی بدهد

همه گفتند لا و الله ان امیر المؤمنين اعلم إلى آخر الرواية

دوم در اصول کافی از علی بن ابراهیم قمی از پدرش نقل میکند «و قال استأذنه قوم من اهل النواحى فاذن لهم فدخلوا فسئلوه فی مجلس واحد عن ثلثين الف مسئلة فاجاب وله عشر سنين»

در بحار بوجوهی جواب داده از اشکال آنگه چگونه می شود در يك مجلسی سی هزار مسئله سؤال کنند و جواب بفرمایند اول آنکه گفته شود کلام محمول است بر مبالغه دوم آنکه گفته شود بذهن انجماعت سؤالات كثيره بوده متفقة الجواب پس وقتی که جواب از یکی از آنها داد گویا جواب از همه داده شده سوم گویا بهترین اجوبه آنستکه اشاره شده باشد بکثرت آنچه استنباط می شود از کلمات موجزء آنحضرت از احکام الهیه یا آنکه مراد از مجلس واحد مكان واحد باشد مثل منی و اگر چه در ایام متعدده بوده

سوم در بحار از عيون المعجزات روایت کرده چون حضرت رضا علیه السلام از دنیا رفت سن حضرت جواد علیه السلام هفت سال بود ، در بغداد و سایر شهرها در میان شیعه سخن زیاد شد

در کوفه جمعی از بزرگان شیعه و ثقاتشان در خانه عبد الرحمن بن حجاج حاضر شدند و گریه میکردند از رحلت حضرت رضا علیه السلام يونس بن عبدالرحمن گفت ، آیا تا وقتی که حضرت جواد علیه السلام بزرك بشود حجت الهی که خواهد بود و مسائل و احکام الله را از که باید سؤال نمود پس ریان صلت بن از جای خود حرکت کرد و گلوی یونس را گرفت و سیلی بصورت یونس میزد و میگفت ، تواظهار ایمان میکنی و در باطن شك داری ؛ اگر این آقازاده از جانب خداوند منصوبست طفل یکروزه باشد مثل پیرمرد خواهد بود ، اگر از جانب خداوند منصوب نباشد پس او یکی از ما خواهد بود - پس جماعت روی کردند بیونس و او را سرزنش و توبیخ نمودند !

در همانسال هشتاد نفر از فقهاء و علماء امصار رفتند بمدینه طیبه که خدمت حضرت جواد برسند ، پس وارد شدند بمدينه طيبه ، عبدالله بن موسی الکاظم بر آنها وارد شد و نشست به صدر مجلس :

شخصی ندا کرد : اینست پسر پیغمبرصلی الله علیه و آله و سلم ؛ هر کس هر چه میخواهد سؤال کند

پس اصحاب سؤالاتی کردند ، جوابهای ناپسندیده شنیدند ، شیعیان بسیار مغموم و مهموم شدند و برخاستند که بروند ناگاه دری از صدر مجلس بازشد و موفق خادم داخل شد و گفت ، اینست حضرت ابو جعفر الجواد علیه السلام ، برخیزید و استقبال نمائید

پس حضرت جواد علیه السلام داخل شد در کمال اجلال ، همه مردم ساکت و صامت بودند بعد آن مسائلی که از عمویش عبدالله بن موسی سؤال کرده بودند از آنحضرت سؤال کردند جوابهای شافی و کافی شنیدند

پس شیعیان خوشنود شدند و از برای آنحضرت دعا کردند ، عرض کردند عموی بزرگوارت چنین جواب داده فرمود ، لااله الا الله ، يا عم ، انه عظيم عند الله ان تقف غدا بين يديه فيقول لك لم تفتى عبادى بمالم تعلم وفی الامة من هو اعلم منك

چهارم در اصول کافی از محمد بن حسن بن عمار روایت کرده گفت : در مدینه خدمت علی بن جعفر علیه السلام مشرف بودم و احادیثی که ازبرادرش حضرت موسی بن جعفر علیه السلام شنیده بودم مینوشتم

ص: 747

ناگاه داخل شد بر او جناب ابو جعفر محمد بن علی الرضا علیه السلام در مسجد پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم ، پس جستن کرد على بن جعفر بدون رداء و دست آنحضرت را بوسید و تعظیم کرد ، حضرت فرمود بنشين اى عم جناب علی بن جعفر عرض کرد ، یا سیدی ، چگونه بنشینم و حال آنکه شما ایستاده باشید ؟

بعد که علی بن جعفر برگشت بمجلس خود اصحابش او را سرزنش کردند : گفتند تو عموی پدرش هستی و با او چنین معامله میکنی؟ گفت : ساکت شوید و دست بمحاسنش گرفت گفت اذا كان الله عز وجل لم يؤهل هذه الشيبة و اهل هذا العبى و وضعه حيث وضعه ، انکر فضله نعوذ بالله مما تقولون بل اناله عبد

پنجم در بحار از کتاب بصائر الدرجات از علی بن خالد روایت کرده گفت : من در سامراء بودم خبر دادند که مردی از ناحیه شام در اینجا مقید و محبوس است و گفتند او مدعی نبوت شده ! پس من خود را با و رسانیدم دیدم مردی است عالم و فهیم ، گفتم ، ای مرد قصه تو چه چیز است ؟

گفت : من مردی هستم از نواحی شام در موضعیکه معروفست به (راس الحسين) خدا را عبادت میکردم در بینی که مشغول عبادت بودم بزرگواری آمد فرمود برخیز با من بیا

ناگاه خود را در مسجد کوفه دیدم فرمود : اینجا را میدانی کجاست ؟

گفتم ، بلی مسجد کوفه است پس حضرت نماز خواند و منهم نماز خواندم ناگاه خود را در مسجد مدینه دیدم آن بزرگوار نماز خواند منهم نماز خواندم و صلوات بر حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم فرستادم و از برای آنحضرت دعا کردم ناگاه خود را در مکه معظمه دیدم خدمت آنبزرگوار مناسك بعمل آوردیم

در این بین خود را در موضع عبادتم در شام دیدم و آن بزرگوار تشریف برد

چون سال بعد شد باز همان بزرگوار تشریف آورد و مرا بهمان اماکن طیبه برد و همان قسم عبادت کردیم چون فارغ شدیم مرا بشام برگردانید و قصد کرد که از من جدا بشود عرض کردم ترا قسم میدهم بحق خدائی که بتو این قدرت و توانایی را داده بمن خبر بدهید که شما کیستید

فرمود : من محمد بن علی بن موسی علیه السلام هستم پس خبر منتشر شد تا رسيد بسمع محمد بن عبدالملك الزيات ، پس فرستاد عقب من و مرا مقید نموده روانه کرد بعراق و مرا همین قسم محبوس نمودند گفتم ، قصه خود را به محمد بن عبدالملك بگو بلكه تو را رها کند

گفت: کیست که قصه مرا باو برساند ؟

پس كاغذ و قلم و دواتی حاضر کردم و قصه خود را نوشت و فرستاد بجهت محمد بن عبدالملك الزيات

در جواب نوشت ، آن کسی که در یکشب ترا از شام بکوفه برد و از کوفه بمدینه و از مدینه بمکه و از مکه بشام بگو که ترا از محبس خارج کند علی بن خالد گفت من بسیار مهموم و مغموم شدم و گفتم بآن مرد که عزاء خود را نگهدار

بعد یک روز صبحی یعی رفتم که از او خبر بگیرم ، دیدم لشگریان و زندانبانان و جمع زیادی تجسس از حال او می کنند گفتم چه شده گفتند ، آن زندانی شامی دیشب مفقود شده نمیدانیم بزمین رفته یا طیری او را بهوا برده

علی بن خالد زیدی بود این اعجاز را که دید قائل بامامت حضرت جواد علیه السلام شد و اعتقاداتش صحیح شد

ص: 748

بيان - محمد بن عبدالملك الزيات وزير متوکل بود و پدرش در بغداد روغن زیت میفروخت

فصل هفتم : در وقایع مهمه که در زمان امامت حضرت جواد (علیه السلام) واقع شد

سابقا گفتیم که حضرت رضا (علیه السلام) على الاصح آخر ماه صفر سنه دویست و سه از دنیا رحلت فرمود مسموماً

و در مشارق الانوار است (ما حاصله) بعد از شهادت حضرت رضا (علیه السلام) حضرت جواد (علیه السلام) داخل شد بمسجد پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) و يك پله رفت بالای منبر ، فقال : «انا محمد بن على الرضا ، انا الجواد ، انا العالم بانساب الناس فی الاصلاب ، انا اعلم بسرائركم و ظواهر كم و ما انتم سائرون اليه علم منحنا من قبل خلق الخلق و بعد فنآء السموات والارضين و لولا تظاهر اهل الباطل و دولة اهل الضلال و وتوب اهل الشك لقلت قولا تعجب منه الاولون و الاخرون ثم وضع يده الشريفة على فيه وقال يا محمد اصمت کماصمت آبائك من قبل »

در این سال زبیده (زوجة هرون) بنت جعفر بن أبي جعفر المصنور الدوانقی از دنیا رفت - كذا في در المسلوك

در سنۀ دویست و چهار در نیمۀ ماه صفر مأمون وارد بغداد شد بعد از آنکه در جرجان یکماه توقف نمود ، در هر منزلی دو روز و سه روز می ماند و در این سال مأمون ولایت حرمین شریفین را با عبیدالله بن الحسين بن عبیدالله بن عباس بن علی بن ابیطالب علیه السلام قرارداد و در اینسال ابوداود سلیمان بن داود الطيالی صاحب مسند ابی داود از دنیا رفت و در این سال هشام بن محمد السائب الكلبی النسابه از دنیا رفت

در سنۀ دویست و پنج مأمون امارت از بغداد را تا اقصی بلاد مشرق به طاهر بن الحسین (نواليمينين) قرار داد

در سنۀ دویست و هفت در شنبه بیست و پنجم جمادی الثانيه طاهر بن الحسين ذو اليمينين در مرو از دنیا رفت در سن چهل و هفت سالگی در تاریخ ابن خلکان است که طاهر اعور بود (یکچشم داشت ) چنانچه شاعر میگوید

يا ذا اليمينين و عين واحده *** نقصان عین و یمین زائده

و او قاتل محمد امین ( برادر مأمون ) بود ایضاً در این سال يحيى بن زياد الملقب بالفراء از دنیا رفت و او معلم اطفال مامون بود ایضا در این سال واقدی از دنیا رفت - كذا في در المسلوك

در سنۀ دویست و هشت موسی بن محمد امین از دنیا رفت - و نیز فضل بن ربیع وزیر هرون الرشید در ذیعقده آن سال از دنیا رفت و در این سال سیده نفیسه بنت حسين بن زيد بن على بن الحسين (علیه السلام) از دنیا رحلت فرمود و دفن شد بین مصر و قاهره در نزد قبر آسیه بنت مراحم (زوجة فرعون)

در سنۀ دویست و ده تزویج نمود مأمون دختر حسن بن سهل ( برادر فضل بن سهل ذوالریاستین) را که جهیزیه اش چند هزار اشرفی بود

ص: 749

در سنه دویست و یازده مأمون امر کرد که منادی او ندا کند ، برئت الدمه ممن ذكر معاویه بخير او قدمه على احد من اصحاب رسول الله و ان افضل الخلق بعد رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم علی بن ابیطالب علیه السلام

در سنۀ دویست و شانزده مأمون از بغداد رفت ببلاد روم و در نیمۀ ذیحجۀ آن سال از دمشق رفت به مصر

درسنه دویست و هیجده در هیجدهم ماه رجب مأمون در بزندون از ارص روم از دنیا رفت و جسدش را نقل کردند بطرطوس و آنجا دفن کردند ، بعضی را اعتقاد آنست که مأمون شیعه بوده و اسم او عبدالله و کنیه اش ابوالعباس بود

و در شعبان همین سال برادر مأمون المعتصم بالله ابو اسحق محمد بن هرون الرشید به خلافت نشست و معتصم با عباس بن مأمون در اول ماه رمضان آمدند بجانب بغداد از طرطوس

درسنه دویست و نوزده محمد بن قاسم بن عمر بن الحسين بن على بن ابيطالب علیه السلام در طالقان خراسان ظهور نمود و مردم را دعوت میکرد به پسندیده شده ازآل محمد صلی الله علیه و آله و سلم که حضرت در طالقان خراسان ظهور نمود و مردم را دعوت میکرد به پسندیده شده از آل مع جواد الائمه علیه السلام باشد

آخر الامر او را گرفتند و فرستادند نزد عبدالله بن طاهر (والی خراسان) او هم آن بزرگوار را فرستاد نزد معتصم عباسی : آن ملعون او را نزد مسرور خادم حبس نمود ، و در لیلة عید فطر که مردم مشغول عید بودند از حبس گریخت

صبح دیدند میان محبس نیست ، معتصم گفت : هر کس خبر او را بدهد صدهزار دینار باو عطا می شود هر قدر تفحص کردند خبری از او نیافتند

و در این سنه معتصم احمد حنبل (امام الحنابله) را حاضر نمود و به بهانه اینقدر تازیانه بوی زد که بدنش پوست انداخت و او را مقیدا حبس نمود

درسنۀ دویست و بیست معتصم از بغداد بیرون شد جهت بنانهادن شهر سامراء

درسنۀ دویست و بیست و دو در کشف الغمه است که معتصم عباسی حضرت جواد را از مدینه طلبید ببغداد دو شب مانده به آخر ماه محرم

و در آخر ذیقعده همانسال حضرت جواد علیه السلام در بغداد از دنیا رحلت فرمود على الاصح

فصل هشتم : در ذکر امامزادگان و علماء و بزرگان مدفونین در اصفهان و شیراز و تهران و توابع این سه بلد

اشاره

مخفی نماناد که ذکر این فصل در این باب مناسبتی ندارد لكن بملاحظه روایتی که در کتاب اربعة ايام ميرداماد از حضرت موسی بن جعفر علیه السلام روایت کرده که فرمود «من لم يقدران یزورنا فلیزر صالحی اخوانه يكتب له ثواب زيارتنا و من لم يقدران يصلنا فليصل حوائج اخوانه يكتب له ثواب صلتنا »

حقیر مقید شدم که در هر بابی قبور بعضی از بزرگان را ذکر کنم که یاد و تذکر خیری از

ص: 750

آنها شده باشد در این فصل شش امر است

امر اول - در قبور شریفه امامزادگان واقعه در اصفهان

اول قبر شریف جناب احمد بن علی بن محمد باقر علیه السلام که واقعست در جاده محله خواجو چنانچه در روضات از ریاض العلماء نقل فرموده و قبر والد ماجدشان جناب علی بن محمد الباقر علیه السلام در کاشانست المعروف با مامزاده مشهد

دوم - قبر شریف سید ابو الحسن الملقب بزين العابدين على بن نظام الدین احمد بن شمس الدين عيسى الملقب بالرومی ابن جمال الدین محمد بن على العريضی ابن جعفر بن محمد الصادق علیه السلام و جد سادات امامیه است که معروفند در اصفهان و از برای مرقد مطهرش قبه عالیه و صحن وسیعی است واقع در قبرستان چملان

در روضات این دو قبر شریف را از قبور معلومة الانتساب میشمارد

سوم - قبر شریف جناب امامزاده اسمعيل الشهير بالديباج و او واقعست در محله باغ همایون اصفهان و اعتبار صحیح هم شهادت میدهد بصدق این نسبت چون سلاطین در تشیید و تعمیر قبه مبارکه ایشان خرج های زیادی کرده اند و بعید است که تا حقیقت امر نزد علماء زمان خودشان ثابت نشده باشد چنین مخارج زیادی را متحمل بشوند و اسماعیل دیباج گویا اسمعیل بن ابراهيم ا الغمر بن حسن المثنی باشد پدر جناب ابراهیم طباطبا

چهارم - قبر شریف جناب امامزاده هرون بن علی

در حاشیه روضاتست که در اوائل سنم مطلع شدم بکتابی از کتب انساب که خالی از اعتبار نبود و در او تصریح کرده بود که هرون بن علی قبرش در میدان کهنه اصفهانست و از اولاد حضرت امام علی النقی الهادی علیه السلام است

مخفی نماناد که اولاد بلاواسطه حضرت هادی چنانچه در ارشاد شیخ مفید است چهار پسر است که حضرت عسکری علیه السلام باشد و جناب حسین و جناب محمد و جعفر کذاب پس شاید ایشان اولاد بواسطه حضرت هادی باشند

پنجم - قبر شریف جناب امامزاده ابراهيم بن موسى بن جعفر علیه السلام که واقع است در یکی از بلوك اصفهان و او الان مشهور است با مامزاده نرمی كذاقی حاشية الروضات

امر دوم - در بزرگان از علمائیکه مدفونند در اصفهان

اول البحر المحيط مولانا محمد باقر بن محمد تقى المجلسى ولادتشان سنه هزار و سی و هفت بود مطابق با عدد (جامع کتاب بحار الانوار) و رحلتشان بیست و هفتم ماه رمضان سنه هزار و صدوده بود و بهتر تاریخی که جهت فوتشان گفته اند این بیت است

ماه رمضان که بیست و هفتش کم شد *** تاریخ وفات باقر اعلم شد

در این بیت هم روز وفات را میرساند و هم ماه وفات را و هم سال وفات را شأنش زیاده از آن است که ذکر شود و او مروج دین شیعه بود

از عبدالعزیز ناصبی دهلوی نقل شده که گفت اگر بنامند دین شیعه را بدین مجلسی هر آینه در محل خواهد بود زیرا که رونق آن از او شده و محدث جزائری فرمود کسانی که تلمذ نمودند خدمت ایشان زیاده از هزار نفر بودند عدد ابیات مصنفات ایشان زیاده بر دو کرور و صدوده هزار

ص: 751

بیت است چون قسمت شود بر ایام عمرش که هفتاد و سه سال بوده نصیب هر روزی زیاده از پنجاه و سه بیت است قبر شریفش در جامع عتیق در بقعه والد ماجدش هست و در جوار او مدفونند جمعی از علماء مانند عالم ربانی ملا محمد صالح مازندرانی و جناب آقاهادی بن ملا محمد صالح و ملا مهدی فرمدی وميرزا محمد الماسی و ملا محمد علی استرآبادی رضوان الله عليهم اجمعين

در روضات قصه غریبی از بعضی از فقهاء نجف اشرف نقل کرده گفت در بعضی از اجازات سید نعمت الله جزائری دیدم که در اطراف بلاد گردش کردم بجهت تحصیل مراتب علم و کمال بعد شنیدم که علامه مجلسی در شهر اصفهان طلوع کرده رفتم باصفهان بجهت اقتباس از انوار علمیه شان بعد التشرف و استفاده از برکات انفاس مقدسه ایشان خیلی مقرب شدم خدمت ایشان مثل یکنفر از اهل بیتشان شدم و در این مدت آثار عظمت و جلال و تزین با ثواب زینت در ایشان خیلی مشاهده کردم این تمایل مرحوم بدنیا و اعتنا کردنشان بزخارف دنیوی خیلی سینه مرا تنك كرد و در سینه ام ایراداتی بایشان داشتم و قدری در مقام تعرض بر آمدم خود را قاصر دیدم که بتوانم با ایشان مجادله و مباحثه بنمایم عرض کردم یا مولانا شما غواص بحار علم و من بمنزلۀ ذره هستم در جنب شما و اگر سزاوار نمیدانید که من در اینموضوع با شما محاجه بنمایم با شما معاهده میکنم که هر کدام قبل از دیگری از دنیا برویم بخواب دیگری بیائیم تا منکشف شود که حق با من است یا با شما

بعد از چند روز مجلسی مریض شد و از دنیا رحلت فرمود مسلمین مصیبت زده شدند و مساجد و بازارها بسته شد تا هفت روز تمام طبقات مردم مشغول عزاداری شدند منهم مشغول شدم و فراموش کردم از معاهده که بین من و مجلسی واقع شده بود بعد از يك هفته من رفتم سر قبر ایشان و قدری گریه کردم و قرآن خواندم و دعا کردم درباره ایشان تا آنکه مرا همانجا خواب برد در عالم خواب دیدم گویا ایشان از میان قبر بیرون شدند با لباسهای جمیله و هیئت حسنه

پس من متذکر شدم که ایشان فوت کرده اند جستن کردم و دو انگشت ابهام دستشان را گرفتم عرض کردم یا سیدی وعده که بمن داده بودی وقتش رسید خبر بده که چگونه مرك شما را دریافت و وقت مردن و بعد از مرگ چه دیدید و حق در امر معهود با من است یا با شما ؟

فرمود : یا ولدی چون من مریض شدم مرض من آنأ فآنأ شدت میکرد تا آنکه مرض بحدی رسید که بشر عاجز از تحملش بود پس من تضرع نمودم بدرگاه الهی عرض کردم خداوندا خودت در قرآن مجید فرموده ای «لا يكلف الله نفسا إلا وسعها» و میدانی که وجع باندازه رسیده که طاقت تحمل ندارم «ففرج على برحمتك فرجاً عاجلا قريباً ومن على بالنجاة من هذه العلة و الخلاص من هذه الشدة» در بینی که من با خدا اینقسم تضرع میکردم دیدم شخص جلیلی آمد ببالين من و نشست نزد پاهای من و از احوال من سؤال کرد پس شکوه های خود را که به پروردگار عرض می کردم بایشان گفتم بعد آن شخص کف دستش را گذارد بانگشتان پاهایم گفت دردش آرام گرفت گفتم بلی همانجائی که شما دست گذاردید دیگر درد نمیکند و آن شخص دستش را بالاتر میکشید و از حال من سؤال می کرد منهم جواب میدادم که راحت شدم تا آنکه دستش بسينه من رسید گويا الم و درد بالمره از من برطرف شد و دیدم جسد من افتاده روی زمین و منهم در گوشه خانه ایستادم حیران نظر میکردم بجسدم دیدم اهل و عیال و اقارب و همسایگان من اطراف جسد من گریه می کنند و صیحه میزنند و من بآنها میگفتم وای بر شما من بچنان بلیه بزرگی بودم و الان بحمد الله

( ج 47 )

ص: 752

آن بلیه از من رفع شده شما چرا گریه میکنید از من ابداً نمی شنیدند و نصیحت مرا گوش نمیکردند تا آنکه جمعیت زیادی آمدند و عماری آوردند و نعش مرا میان عماری گذاردند و بردند به مختسل ومنهم جلو جنازه میرفتم بعد از فراق از غسل بجنازه نماز خواندند و جنازه را آوردند بکنار قبر و من متحیر بودم که آیا باجسد چه میخواهند بکنند و مشغول حفر قبر بودند و من باخود خیال میکردم که اگر جسد را داخل میان قبر بکنند من از جسد مفارقت میکنم و میان قبر نخواهم رفت چون جسد را داخل میان قبر کردند من از شدت انسی که با جسد داشتم توانستم از او مفارقت کنم بی اختیار داخل قبر شدم و روی قبر را پوشانیدند

ناگاه منادی ندا کرد ای بنده من یا محمد باقر چه چیز مهیا کرده از برای امروز

من آنچه اعمال حسنه و اعمال صالحه داشتم شماره کردم از من قبول نشد

باز همان ندا راشنيدم ومن مضطرب ومتحیر شدم و دیدم مفر و مفزعی ندارم که توجه نمایم باو دربینی که من در این دهشت عظمی بودم یادم آمد که یکروز من سواره از بازار بزرگ اصفهان میگذشتم دیدم مردم در اطراف یکنفر از مؤمنین جمع شده اند و او را متهم نموده اند بفساد عقیده و او را میزدند و دشنام میدادند و نعل کفش بر سرو صورتش میزدند و مطالبه طلبشان را می کردند و من میشناختم او را که از صلحاء ومؤمنین است و طلب مهلت از طلبکارهای خود میکرد و آنها مهلت نمیدادند قلب من بحال آن مؤمن سوخت و گفتم تا یکی باید از این خلق تقیه کردو از خداوند جليل تترسم و بنده ضعیفش را اعانت نکنم پس من توقف کردم و فریاد زدم وای بر شما بیائید با من که هر قدر از این مؤمن طلبکار هستید بشما بدهم و آن مرد مؤمن را بردم میان منزل و خیلی او را عزت و احترام نمودم و تمام قروضش را ادا کردم همین عمل خود را بپروردگار میان قبر عرض کردم از من قبول فرمود و مرا آمرزید و امر فرمود که در رحمت بروی من باز نمودند بجانب بهشت و قبرم را وسعت دادند و من متنعم هستم از جانب پروردگارم بانواع نعمت و مأنوس هستم بزیارت مؤمنین که بدیدن من میآیند و منتفع میشوم بدعوات صالحين و صدقات و

قراآت مؤمنين ومن آيها را میبینم و آنها مرا نمی بینند

پس فرمود ای سید شریف اگر من عزت و عظمت در دنیا نمیداشتم و این نعمتهائیکه تو دیدی از برای من نمی بود چگونه میتوانستم این مرد مؤمن را یاری کنم و او را از چنگ این خلق رها کنم سید فرمود من از خواب بیدار شدم و دانستم که آنچه مجلسی در حیات خود از مال دنيا جمع کرده عين مصلحت دین و منفعت اسلام و مسلمین بوده

مخفی نماناد که جناب سید نعمت الله الجزائری الموسوى صاحب تصانیف کثیره است

در مستدرك از ایشان نقل کرده که فرمود جد ما سيد شمس الدین قدس الله روحه گاوی داشت که روزها میرفت بچرا کردن روزی شیری آمد و شکم آن گاو را پاره کرد و همانجا ایستاد و از گوشت او ابدا نخورد خبر بجد ما دادند ایشان همان ریسمانی که گاو را می بست همراه برد با جمعی از مردم و ریسمان را انداخت بگردن آن شیروار را کشید برد بمنزل خود و مردم حیران به او نظر میکردند و او را در منزل خود بست و گفت باید آن شیر عوض گاو زمین را بجهت من شخم کند همسایه ها گفتند این نمی شود و ما از او میترسیم التماس کردند سید شمس الدین آن شیر را رها کرد ولادت سید نعمت الله در سنه هزار و پنجاه بوده و رحلت آنمرحوم در قریه جامدر که از قراء خرم آباد است بوده در شب جمعه بیست و سوم ماه شوال سنه هزار و صدو دوازدمو ظاهر آمدفنشان هم

ص: 753

در آنجا میباشد دوم جناب آخوند ملا محمد تقی بن مقصود علی اصفهانی والد علامه مجلسی

ایشان از بزرگان علماء و صاحب شرح من لا يحضره الفقيه بالفارسية والعربيه بوده واسم شرح عربی شان روضة المتقين است ایشان شاگرد مرحوم آخوند ملا عبدالله شوشتری وشیخ بهائی بودند

حاجی نوری در فیض قدسی از شرح فقيه نقل کرده که فرمود من در اوائل بلوغم خیلی سعی میکردم در طلب مرضات الله و آرام نداشتم مگر بذکر الهی تا آنکه در بین نوم و یقظه دیدم که حضرت صاحب الزمان ایستاده بود در مسجد جامع قدیم اصفهان من سلام کردم و خواستم پای آن حضرت را ببوسم نگذاردند و مرا گرفتند پس من دست آن بزرگوار را بوسیدم و بعضی از مسائلی که بر من مشکل شده بود از آنحضرت سؤال کردم

منها آنکه سؤال کردم من وسواس دارم در نمازهایم و میگویم نمازهای من آن قسم که خواسته اند نیست و من مشغول هستم بنماز قضا خواندن لهذا موفق بنماز شب نمیشوم

از شیخ بهائی سؤال کردم فرمود نماز ظهر و عصر و مغرب را بقصد نماز شب بخوان و من هم چنین میکنم آیا نماز شب بخوانم یا نه

فرمود بخوان و اینقسم که تا بحال میکردی بفتوای شیخ بهائی متبعد چنین مکن و سؤالات دیگر هم کردم و جواب شنیدم بعد عرض کردم یا مولای من ممکن نمی شود که خدمتتان برسم پس بمن کتابی مرحمت کنید که باو عمل کنم فرمود من کتابی بجهت تو داده ام بمولی التاجی برو نزد او و کتاب را از او بگیر

من در عالم خواب رفتم نزد محمد التاج چون مرا دید گفت صاحب الزمان ترا فرستاده من عرض کردم بلی پس کتابی از جیبش بیرون کرد و داد بدست من چنین فهمیدم که این کتاب دعاست او را بوسیدم و بالای چشم خود گذاردم و خواستم بر گردم خدمت حضرت حجه عجل الله تعالی فرجه الشریف که از خواب بیدار شدم دیدم آن کتاب در دست من نیست شروع کردم بتضرع و گریه کردن بجهت فوت آن کتاب تا طلوع فجر من مشغول شدم بفريضه صبح و تعقیبات آن بعد رفتم خدمت شیخ محمد تاج دیدم کتاب صحيفه كاملة را مقابله می کنند و من مشغول گریه و تضرع بودم و نمیفهمیدم که چه میخوانند بعد از فراغ رفتم نزد شیخ محمد و خوابم را نقل کردم گفت بشارت باد ترا بعلوم الهية ومعارف يقينيه قلبم آرام نشد گریه کنان از خدمت ایشان بیرون شدم گفتم خوبست از همان راهیکه دیشب در عالم خواب رفته ام از همان راه بروم شاید بمقصود برسم پس از همان راه رفتم دیدم مرد صالحی که اسم او حسن آقا بود و لقبش تاجا بود بمن رسید من باو سلام کردم فرمود فلانی بعضی از کتب وقفیه نزد من هست و طلاب که از من میگیرند عمل بشرائطش نمی کنند و تو عمل میکنی یا و بین آنچه را طالب هستی بردار و ببرمن با ایشان رفتم بکتابخانه شان اول

کتابی که بمن داد همان صحیفۀ کامله بود که در خواب دیده بودم من مشغول گریه و زاری شدم و از خدمت او بیرون شدم و رفتم با نسخۀ شیخ محمد التاج مقابله کردم

الحاصل ولادت ایشان سنه هزارو سه بود و رحلت ایشان سنه هزار و هفتاد بود و در تاریخ فوتش این مصراع را گفته اند (افسر شرع اوفتاد و بیسرو پا گشت فضل)

(مقلوب همین تاریخ وفات مرحوم شیخ بهائی است (افسر فضل اوفتاد و بیسرو پاگشت شرع ) قبر مبارکش در مقدم قبر ولد ارجمندش علامه مجلسی است

سوم المولی محمد صالح بن مولی احمد السروى الطبرسی شارح اصول کافی و روضه

ص: 754

کافی و اما فروع کافی را شرح نکرد باحتمال آنکه مبادا دارای رتبۀ اجتهاد نباشد

ایشان در اول بسیار فقیر بود و از شدت کهنگی لباس بمجلس درس نمی نشست و در خارج مدرس بگوشه مینشست و صدا را میشنید و مردم مجلس درس گمان میکردند که این شخص برای تکدی حاضر می شود تا آنکه مراتب فضل و علمش برهمه واضح شد

در مستدر کست که از شدت فقر مدت زیادی بچراغ بیت الخلا مطالعه میکرد و میفرمود «اناحجة على الطلاب من جالب رب الارباب لانه لم يكن فى الفقر احد افقر منى و قد مضى على برهة لم اقدر على ضوء غير ضوء المستراح »

ایشان بسیار قليل الحافظه بودند فرمود وقتیکه از منزل بیرون میشدم منزل خود را گم می کردم و اسامی اولادم را فراموش میکردم و در سن سی سالگی مشغول بخواندن حروف تهجی شدم و خداوند مرا باین مرتبه از علم و معرفت رسانید

در قصص العلما است که ایشان یکوقتی رفتند بمنبر که موعظه کنند بالای منبر گفت بسم الله الرحمن الرحيم بس وفراموش کرد بعدش را مدتی ساکت نشست بالای منبر فرزند ارجمندش آقاهادی در پای منبر نشسته بود بپدرش عرض کرداگر والقرآن الحکیم را فراموش کرده اید پائین آمدن از منبر را که فراموش نکرده اید از منبر فرود آئید تا من بروم بمنبر و موعظه کنم

پس نباید طلاب بواسطه فقر و ناداری یا بواسطه قلت حافظه مایوس شوند و ترك تحصيل بنمایند و حکایت زوجه مکرمه شان آمنه بیگم بنت مجلسی اول در خاتمه باب دوم ذکر شد

رحلت ایشان در سنه هزار و هشتاد و يك بود در اصفهان و قبرشان در مقبره علامه مجلسی است و مرثيه طويله بر لوح قبرش نوشته شده و در تاریخ فوتش این مصراع نوشته شد (صالح دین محمد شده فوت)

چهارم المولى محمد بن حسن بن محمد الاصفهانی الملقب بالفاضل الهندی صاحب كتاب كشف اللثام فى شرح كتاب قواعد الاحکام و غیر آن ولادتشان سنه هزار و شصت و دو بود و نشو و نمایش در صفر من بیلاد هند بود و رحلتشان در اصفهان بود بیست و پنجم ماه رمضان سنه هزاروصد و سی و هفت ومرقد شریفش در شرقی بقعه تخت فولاد است کنار راه قافه رو که میرود بشیر از وقبر اینمرحوم قبه و عمارتی ندارد چون در زمان رحلتش آتش فتنه افغان در اصفهان مشتعل بود که سر سلسلۀ آن سلطان محمود بود و شهر را محاصره کردند آخر الامر اهل بلد مستاصل شدند لذا درهای شهر را باز نمودند امیرشان سلطان محمود با تمام اتباع و جنودش داخل شهر شدند و سلطان محمود بسرير سلطنت نشست در حدود سنه هزار و صد و سی وشش و حکم کرد که شاه سلطان حسین صفوی راحبس نمودند با برادرها و فرزندانش در اواخر جمادی الاولى سنه هزار و صدوسی و هفت و جمعی بزرگان دولت را امر کرد بقتل رسانیدند در بیست و پنجم ماه رمضان سنه مذكور سوم وفات فاضل هندی تا آن که سلطان محمود را شبه جنونی عارض شد او را حبس نمودند و در میان محبس بدرك واصل شد

بعد اشرف سلطان ملعون بجای محمود بسلطنت نشست و آن ملعون قریب به پانصد حمام و مسجد و مدرسه را خراب کرد آخر الامر از جانب خاندکار روم جند کثیری آمد بجهت قاتله با اشرف و آن ملعون هم امر کرد که سلطان حسین ارا در میان حبس بقتل رسانیدند و بدن شریفش را بدون

ص: 755

غسل و کفن انداختند و اهل و عیالش را اسیر کردند و اموالش را غارت نمودند و خودش هم فرار کرد

بعد از مدتی نعش سلطان حسین را بردند بقم دفن کردند

اینواقعه در بیست و دوم محرم الحرام سنه هزار و صد و چهل و دو بود الحاصل مرحوم فاضل هندی در صفر سن بدرجه اجتهاد رسید و خود فاضل هندی در کشف اللثام فرموده که فارغ شدم از معقول و منقول و حال آنکه سیزده سال را تمام نکرده بودم و فرمود که فخر المحققين قبل از ده سال کتب معقول و منقول را نزد پدرش علامه حلی خواند و از فضل خداوند بعید نیست که من سیزده ساله فارغ التحصیل شده باشم و شروع کردم بتأليف و تصنیف و حال آنکه پانزده سالگی نرسیده بودم

در مستدر کست که صاحب جواهر در جواهر مسئله نمی نوشت که کشف اللثام در نزدش حاضر نباشد و فرموده که اگر فاضل هندی در عجم نمی بود گمان نمی کردم که فقه بعجم رفته باشد ووالدش تاج الدين حسن که تاج ارباب عمامه بود در سنه هزار و پنجاه و هشت از دنیا رحلت فرمود

پنجم - مولانا محمد بن عبد الفتاح التنكابنی المازندرانى المشتهر بسراب صاحب كتاب سفينة النجاة فى اصول الدین و غیر آن و از تلامذه محمد باقر سبزواری بودند وفاتشان سنه هزار وصدو بیست و چهار بود

و ایشان حکایت عجیبی دارند

در روضاتست که مولانا محمد یکوقتی حرکت فرمودند جهت زیارت ائمه عراق ( سلام الله علیها ) دید کسی جلو راحله پیاده میرود هر وقتیکه در بین راه طی منزل می کند ، و هر وقتری که بمنزل میرسد و پیاده می شود آن شخص از نظرشان غایب می شود

جناب آخوند تعجب زیادی کرد از اهل قافله از حال آنمرد سؤال کرد گفتند هر وقت به منزل میرسیم می آید و از ما طعامی میگیردید دیگر او را نمی بینیم تا وقت حرکت کردن پس چون وقت رحیل رسید جناب مولانا محمد دید آنشخص حاضر شد در طی طریق با و نظر کردد ید بهوا راه می رود پلهایش را بزمین نمیگذارد جناب مولانا محمد را واهمه برداشت ، آنشخص را نزديك طلبيد از حقیقت امرش سؤال کرد

گفت من مردی هستم از اجنه و بيك كربت عظیمی گرفتار شدم و باخداوند عهد کردم که اگر از این کربت نجات بیابم پیاده در رکاب یکنفر از علمای شیعه بزیارت حضرت سید الشهداء علیه السلام مشرف بشوم و شنیدم که شما بزیارت مشرف میشوید من غنیمت شمردم و در رکاب شما میروم بزيارت

جناب مولانا سؤال کرد تو که از اجنه هستی چرا از مردم طعام میگیری در وقت ورود بمنزل

گفت من طعام میگیرم و بفقرای قافله بدل میکنم فرمود طعام شما طائفه اجنه چه چیز است گفت هر جا صورت ملیحی وجسد صبیحی را به بینیم از بنی آدم او را بسینه خود میچسبانیم و بو می کشیم و بهمان قوت میگیریم چنانچه آدمیان از طعام خوردن قوت میگیرند پس هر گاه ببينيد يك نفر از بنی آدم اختلالی در دماغ و عقلشان یافت شد از اثر همین خواهد شد و علاجش آنست که قدری از آب سداب بگیرند و بهتر آنستکه او با سرکه مخلوط کنند و قطره از دو سوراخ دماغ او بریزند آن جنی که او را مس کرده کشته می شود و آنشخص هم خوب می شود باذن خداوند چند منزل بعد وارد شدیم بر مردیکه بما خیلی اکرام و احسان نمود پس آنشخص جنی نزد من آمد

ص: 756

گفت صاحبخانه بگو همان خروس سفیدی که در خانه دارد بجهت شما ذبح کند بصاحبخانه گفتم او هم ذبح کرد

ساعتی نگذشت که صدای گریه و شیون از خانه آنمرد بلند شد صاحبخانه آمد نزد ما مکروب ومحزون و گفت چون ما خروس را ذبح کردیم برای یکنفر از بنات ما شبۀ جنونی عارض شده و آن دخترك مغشى عليها بروی زمین افتاده و ما الان متحیریم در امر ایندختر و در معالجه مرضش فرمود من بصاحبخانه گفتم مترس و تعجیل مکن دوای دختر مصروع تو نزد منست پس گفتم قدری سداب حاضر کنید با قدری سرکه و ممزوج بهم نمودم و چند قطره از آن در یکی از دو سوراخ دماغ ریختم هما نساعت آندختر خوب شدو از جای خود حرکت نمود شنیدم که کسی ناله میکند و میگوید «آه خود بيك كلمه باعث قتل خود شدم»

فرمود بعد ما آنشخص جنی را ندیدیم که جلو راحله برود فهمیدیم که آن جنی بواسطۀ استعمال آب سداب کشته شده وفات مولانا محمد در روز غدير مبارك سنه هزار و صدو بیست و چهار بود و قبر شریفش در اصفهان در آخر خیابان محله خواجو متصل بمقبره تخته فولاد است وقبه عالیه و بنای رفیعی دارد

نظیر این حکایت در روضات نقل کرده از سید صفی الدین از عالم فاضل برهان الدین موصلی گفت ما از مصر عازم شدیم بجهت حج بیت الله الحرام در یکی از منازل اژدهایی دیدیم مردم حرکت کردند که او را بقتل برسانند پس پسر هم من او را بقتل رسانید ناگاه دیدیم که پسر عمم را ربودند و بردند هر قدر اهل قافله سعی کردند و با اسبها سوار شدند خواستند او را بر گردانند ممکن نشد چون عصر آن روز شد دیدم پسر عمم آمد باسكينه ووقار سؤال کردیم تراکجا بردند و بتو چه گذشت

گفت وقتیکه من آن اژدها را کشتم مرا ربودند و بردند در میان طائفه از اجنه که بعضی می گفتند اینمرد پدر ما را کشته بعضی میگفتند برادر مارا کشته بعضی میگفتند پسر پسر عمم را کشته هجوم آوردند بر سرمن . ناگاه رئیسشان گفت بگو «بالله وبالشريعة المحمديه» من گفتم ، پس اشاره کرد بآنها که اینمرد را ببرید بشرع مقدس پس مرا بردند نزد شیخ کبیری که بدکه نشسته بود - چون رفتم مقابل آن شیخ گفت دست از او بر دارید ادعای خود را بکنید

اولادش گفتند این شخص پدر ما را کشته گفتم حاش لله ما زائرین بیت الله الحرام هستیم باین منزل که رسید رسیدیم اژدهایی ظاهر شد و من او را بقتل رسانیدم چون قاضی اجنه شنید گفت او را وا بگذارید چون شنیدم در بطن نخله از پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم که فرمود «من تزيا بغير زيه فقتل فلادية ولا قودله وفی رواية آخرى من خرج عن زيه قدمه هدر

ششم استاد الكل فی الكل عند الكل آقا حسين بن محمد الخوانسارى صاحب مشارق الشموس فی شرح الدروس و غیر آن و ایشان از تلامذه مجلسی اول و میر ابوالقاسم فندرسکی بودند

در روضا تست که مرحوم آقا حسین فرمود زمستانی بر من در میان مدرسه اصفهان گذشت که بسیار سرد بود ابداً قادر نبودم برای خود آتش روشن کنم و يك لحاف کهنه داشتم که بخود پیچیده بودم و در میان حجره قدم میزدم که شاید فی الجمله بدنم گرم شود

بعد از برکت علم کارش بجائی رسید که یکروز وارد شد بشاه سلیمان صفوی دید جبه نفیس بسیار عالی پوشیده که اطرافش را جواهرات دوخته بود و مثلش را چشم روزگار ندیده بود

ص: 757

جناب آقای خوانساری دستشرا در زیر آنجامه کرد و تمجید از آن جامه فرمود جد که آقا تشریف برد سلطان آن جامه را میان ساروقی بست و روانه نمود بجهت آقا حسین خوانساری در کمال عذر خواهی نمودن و گفت این لباس لیاقت جناب شمارا ندارد لکن امیدوار هستم که او را رد نفرمائید

مرحوم محقق سبزواری شوهر همشیره آقای خوانساری بود و آقای خوانساری شوهر همشیره محقق سبزواری بود اهل خوانسار خرس را (صاحب) میگویند یکروز با صاحب ذخیره از میان بازار اصفهان میگذشتند دیدند میته خرسی را انداخته اند بالای الاغی و میبرند که در خارج شهر بیندازند صاحب ذخیره اشاره کرد که این صاحب شماهست آقا فوراً فرمود الحمدلله الذی لم يزل حمل امواتنا على اعناق احيائكم ؟ اشاره کرد بآنکه خراسانیها را بحمار نسبت میدهند یکروز کسی از آقا پرسید آیا راست است که اهل خوانسار بخرس صاحب میگویند ، فرمود بلی ايصاحب ، رحلت ایشان در اصفهان بود در آخر سنه هزار و صدو هشت در تخته فولاد دفن شد در پشت سر نهر زاینده رود نزديك بابا ركن الدين عارف و قبرش قبه و بارگاهی دارد وسنك قبرش يشم پر قیمتی بود بعد که افاغنه آمدند باصفهان آن سنك را شکستند بعد دوسنك مرمر بروی قبر ایشان و قبر پسرشان آقال جمال فرش کردند و از کرامات مرقد ایشان آنست که زائرین مرقدشان از زائرین تمام مراقد آن مکان زیاد تر است در ماده تاریخش گفته شد «ادخلی جنتی » پسر ایشان جناب آقا جمال الدین ابن المحقق آقا حسين الخوانساری صاحب حاشیه شرح لمعه و غیر آنست و در مطايبات كتب «كلثوم

ننه» را گفته اند رحلتشان در اصفهان بود در بیست و ششم ماه رمضان سنه هزار و صدو بیست و پنج و در مزار تخته فولاد دفن شد نزد قبر والدشان آقا حسین خوانساری

هفتم المولى الزكی الشيخ محمد تقى بن الشيخ عبد الرحيم الطهرانی الرازی و اصلشان مسقط الرأس والدشان قریه ایوان کیف بود که به منزلی طهرانست صاحب حاشیه بر معالم و ایشان در عنفوان جوانی مشرف شد بزیارت عتبات عالیات و مدتی خدمت شیخ فقیه شیخ جعفر بن خضر النجفی صاحب كشف الغطاء تلمذ کرد مرحوم شیخ صبيه مکرمه خود را تزویج کرد بشیخ محمد تقی و از آن مخدره خداوند پسر برازنده بمرحوم شیخ عطا فرمود مسمی بجناب حاجی شیخ محمد باقر والد ما جد جناب شیخ محمد تقی آقا نجفی و جناب حاجی شیخ محمد باقر تزویج فرمود دختر خاله خود را صبيه مرحوم حجة الاسلام سید صدر الدين الموسوى العاملی که پدر مرحوم آیة الله آقاسید اسمعیل صدر باشد شیخ محمد تقی در نیمه ماه شوال المکرم سنه هزار و دویست و چهل و هشت از دنیا رحلت فرمود و در مقبره تخت فولاد اصفهان دفن شد ایشان برادر فقیه صالحی داشتندشیخ محمد حسين صاحب كتاب فصول و رحلت ایشان در کربلای معلی بود در حدود سنه هزار و دویست و شصت و يك و در درب صحن مقدس حضرت سیدالشهداء علیه السلام دفن شد پسر ایشان جناب حاجی شیخ محمد باقر در نجف اشرف از دنیا رفت در سال هزارو سیصد و يك و مفید ایشان جناب آقا شیخ محمد تقی آقانجفی روز سیزدهم ماه شعبان در اصفهان سنه هزار و سیصد و سی و دواز دنیا رحلت فرمود و قبر شریفش در اصفهان معروفست و در آنسال جمعی از بزرگان علماء رحلت فرمودند

منجمله در طهران مرحوم محقق آقا میرزا سیدحسین قمی

منجمله در قم مرحوم حاجی ملا غلامرضای محشی کتاب وسائل و مرحوم حاجی سید اسحق

هشتم - مولانا حجة الاسلام الحاج سيد محمد باقر بن سید محمد تقی الموسوى الشفتی الجیلانی صاحب کتاب مطالع الانوار و تحفة الابرار وغير ايندو و تلمذ ایشان نزد سید بحرالعلوم و

ص: 758

میرزای قمی و آقا سیدعلی صاحب ریاض بود و اشتهار ایشان و مرجعیت عامه مسلمین شان معلوم است

یکروز فتحعلی شاه در خارج شهر اصفهان میان عمارت خود نشسته بود دید فیلی را بار کرده می آورند بگمانش فیل را برای او می برند نگاه کرد دید او را از میان اردو گذرانیدند و بجانب شهر بردند سلطان استفسار کرد که فیل از کیست و بارش چه چیز است

بعرض رسانیدند که این فیل از مسلمانان هندوستان است و بارش تنخواهی است که از تجار هند از بابت وجوهات بجهت سید فرستاده اند چون فیل را نزد سید بردند بار آنرا قبض فرمود وخود فیل را بجهت سلطان فرستاد و گویا دولت و ثروت سید را در میان علماء اسلام هیچکس نداشت حتی سید مرتضی علم الهدی

منجمله وقتی که میخواست بمکه مشرف شود کتابخانه سید را قیمت کردند پنجاه هزار تومان بود و در وقتی که محمد شاه رفت باصفهان سید بر استری سوار شد بعزم دیدن سلطان و در پیش روی او سید علینقی عرب بنا بر عادتی که داشت مشغول شد بخواندن قرآن بلحن حجاز چون بنزديك اردوى سلطان رسید این آیه را سید علینقی تلاوت کرد « قل اللهم مالك الملك تؤتى الملك من تشاء الخ» محمد شاه گفت يقين عزت بدست خداست که اینمرد را اینقدر عزت داده

چون رسید باردوی سلطان این آیه را تلاوت کرد «یاایها النمل ادخلوا مساكنكم لا يحطمنكم سليمان وجنوده وهم لا يشعرون » پس یکمرتبه تمام سربازها و اعیان دولت ریختند بعضی دست سید را و بعضی پای سیدرا و بعضی سم استر سید را می بوسیدند محمد شاه حیرت کرد چون بدر سرای شاهی رسیدند سید علینقی این آیه را تلاوت کرد «اذا ارسلنا الى فرعون رسولا فعمی فرعون الرسول الخ»

الحاصل رحلت جناب سید در دوم ربیع الاول سنه هزار و دویست و شصت است و در قبه که خود جهت خود ساخته بود در مسجد و مدرسه بید آباد که خود بانی آن بود دفن شد و الان مقبره شان زیارتگاهی شده است مثل مقابر انبياء و ائمه اطهار (علیه السلام)

ایشان پسر برازنده داشتند مولانا وسيدنا السيد اسدالله که در نجف اشرف مدفونند و مقبره شان مقابل مقبره مرحوم حاجی شیخ مرتضی الانصاری است

نهم الحاج محمد ابراهيم بن محمد حسن الكلباسی صاحب کتاب اشارات وغیره و او از تلامذه آقای بهبهانی وسید بحرالعلوم و میرزای قمی بود و در نهایت زهد و ورع بود شخصی خدمت ایشان بجهت مهمی شهادت داد ایشان فرمودند پیشه تو چه چیز است او گفت من غسالم

پس شرائط غسل را پرسید آنمرد بیان کرد و گفت وقتی که مامیت را کفن ميكنيم يك سخن بگوش میت میگوئیم

حاجی فرمود چه میگوئید گفت میگوئیم «خوشا بسعادت تو که وفات کردی و برای ادای شهادت خدمت حاجی نرسیدی »

واگر فقیری چیزی از او میخواست شاهد میخواست و شاهد را قسم میداد و آن فقیر را هم قسم میداد که این تنخواهی را که بتو میدهم اسراف نکنی بعد خرجی یکماهه را باو میداد

نقل است یکنفر از همسایگان آنمرحوم مشغول لهو ولعب وساز و طرب بود حاجی مرحوم کسی را نزد او فرستاد که این عمل را ترك كن آنمرد در جواب گفت به آقا بگو غل بخایه

ص: 759

من بگذارد آنشخص همین مطلب را بآقا عرض کرد ظهر آقا تشریف برد بمسجد بعد از نماز رفت بمنبر موعظه کرد بعد از موعظه فرمود من صنعی مجاری یاد ندارم که غل بخایه این شخص بگذارم فورا بيضه او ورم كرد و كم كم بزرك شد و همانشب از دنیا رفت

در شفاء الصدور نقل کرده یکنفر از فضلای اهل منبر در محضر ایشان گفت حضرت سید الشهداء علیه السلام فرمود « زینب زینب » آنعالم باورع و تقوی به آواز بلند فرمود خدا دهانت را بشکند حضرت دو مرتبه نفرمود «زینب زینب» رحلت این مرحوم در سنه هزار و دویست و شصت و دو بود و قبر شریفش در اصفهان معروفست

دهم المولى محمد بن المولى محمد رفيع الجيلاني المشهور بالبيد آبادی الاصفهانی

ایشان از اجله حکماء ومتكلمين بوده اند و معاصر بوده با آقای بهبهانی و از تلامذه مولی میرزا محمد تقی الماسی بود که از احفاد مرحوم مجلسی است و مرحوم حاجی کلباسی و ملا علی نوری از تلامده ایشان بودند

در روضات از حاجی کلباسی نقل میکند که فرموده در بعضی از سنین مجاعه منحصر بود طعام و خورش ایشان و عیالاتشان بخوردن هویج (زردك) تا ششماه با نهایت شعف ومیل سلاطین از کثرت کراماتی که از ایشان دیده بودند خیلی مایل بودند بملاقات ایشان لکن ایشان کاره بودند و از تواضعشان این بود که بالاغ برهنه سوار میشد و بمسافات بعیده میرفت

رحلشان در سنه هزار و صدو نود و هفت بود و در مقبره مزار تخته فولاد دفن شد پشت دیوار مزار محقق خوانساری

یازدهم - السيد المتكلم الحكيم محمد بن السيد حيدر الحسينی الطباطبائی المشتهر بميرزا رفيعا النائينی صاحب شرح اصول کافی و ایشان از مشایخ علامه مجلسی بودند رحلتشان در اصفهان بود در هفتم شوال سنه هزار و هشتاد در سن هشتاد و پنج و در مزار تخت فولاد دفن شد بامر شاه سلیمان صفوی بمرقدش قبه عالیه نصب کردند

(نائین قصبه ایست از توابع اصفهان و از آنجا تا اصفهان ده فرسخ است)

و ایشان غير ملا رفیعا هستند که مدفونست در مشهد مقدس - و ايضا غير ملا رفيع واعظ قزوینی است صاحب کتاب ابواب الجنان که در سنه هزار و هشتاد و نه از دنیا رفت و در قزوین دفن شد

دوازدهم الشيخ ابو القاسم سليمان بن احمد بن ايوب الطبرانی صاحب معاجم ثلثة الكبير - والوسيط - والصغير تولدش سنه دویست و شصت است بطبریه شام و بین اوو شام سه منزلست و در او بحیره ایست و در آن بحیره سنگی است که گمان کرده اند قبر حضرت سلیمان پیغمبر است (در طبریه است قبر لقمان حکیم )

و بعد ایشان ساکن اصفهان شدند و در اصفهان از دنیا رفت سنه سیصد و شصت و قبرش پهلوی قبر حممه است (بالحاء المهملة ثم الميمين ثم الحاء) که از صحابه پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم بود

و در اصابه است که حممه از اصحاب پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم می بود و در زمان عمر بجهت جهاد رفت به اصفهان و آنجا شهید شد

سيزدهم الفاضل الخبير ميرزا عبدالله بن عيسى الاصفهانی ثم التبريزی المشتهر بالافندی صاحب كتاب رياض العلماء

کتابخانه مرحوم علامه مجلسی در تصرف ایشان بود و از تلامذه مرحوم مجلسی بودند و از

ص: 760

علامه مجلسی تعبیر میکند باستاد الاستناد و از علامه سبزواری تعبیر میکند باستادنا الفاضل و از محقق خوانساری تعبیر میکند باستادنا المحقق و از مولانا میرزا الشيروانی تعبیر میکند به استادنا العلامه

و ایشان مشرف شدند بحج بیت الله الحرام و بین او و بین شریف مکه منافرت و شکر آبی واقع شد پس بقسطنطنیه رفته آنجا بود تا وقتیکه شریف مکه عزل شد از اینجهت ملقب شد بافندی و ایشان جامع صحیفه ثالثه سجادیه هستند ، صحيفۀ ثانیه سجاديه تأليف شيخ حر عاملی است رحلتشان در در عشر ثلثين بعد المآة و الالف من الهجرة المقدسه بود زمان رحلت فاضل هندی و اشتعال نائره افغانها در اصفهان

چهاردهم العالم الجليل مولانا اسمعیل بن محمد حسین المازندرانی الشهور بالخاجوئی صاحب شرح مدارك در دو جلد و غیر آن و استاد آخوند ملا مهدی نراقی بودند در نزد نادرشاه افشار ایشان خیلی با ابهت و اجلال بودند و او قول احدی را مثل قول ایشان قبول نمیکرد لکن چون در عصر استیلای افغانها بود در بلاد ایران خصوصاً در بلد اصفهان لذا در کتب اصحاب ذکر زیادی از ایشان نشده و مصنفات آنهم مشهور نشده رحلتشان در پانزدهم شعبان سنه هزار و صد و هفتاد و سه بود در اصفهان و مدفنشان در مزار تخته فولاد است و قریب بمقبره فاضل هندی

پانزدهم - الامير ابو القاسم الفندرسکی و ایشان معاصر بودند با شیخ بهائی و قبرش در تخت فولاد اصفهان معروف است و فندرسک قریه ایست از قراء استراباد

شانزدهم - رضی الدین رجب بن محمد بن رجب البرسی صاحب كتاب مشارق الانوار و او ساکن حله بود و اصلش از قریه برس است که واقع است بین حله و کوفه و ایشان از علماء اواخر هشتصد یا اوائل نهصد بودند

در روضاتست که مرقدش در وسط باغستانیست در قصبه اردستان که در چند منزلی اصفهان است و در باب سابق نقل شد که بعضی گفتند مرقد ایشان در مشهد مقدس در قبرستان قتلگاه است اگرچه عبارت روضات صریح نیست که این مقبره که در چندمنزلی اصفهان است قبر شیخ رجب برسی است بلکه محتملست که قبر شارح کتاب مشارق باشد نه قبر صاحب مشارق

هفدهم شیخ اوحدالدین مراغی - صاحب کتاب جام جم و ایشان در اصفهان سنه ششصد و هفتاد و هفت از دنیا رحلت فرمود و مرقدش در اصفهان معروفست و مردم اصفهان اعتقادی بوی دارند .

هيجدهم - الحكيم الماهر ابو على احمد بن محمد بن يعقوب مسكويه الخازن الرازی الاصل اصفهانی المسكن صاحب كتاب تجارب الامم وكتاب طهارة الاعراق و غیر این دو محقق طوسی در دیباچه کتاب اخلاق ناصری خیلی تمجید و مدح از ایشان فرموده و در حدود ماه خامه در اصفهان از دنیا رحلت فرمود و قبر شریفش در محله خواجو است که از محلات اصفهانست و معروفست

نوزدهم - علی اكبر بن محمد باقر اللاهيجی الاصفهانی الفقيه المتكلم صاحب كتاب زبدة المعارف وغير او رحلتش در اصفهان بود سنه هزار و دویست و سی و دو مدفنش در تخت فولاد است قرب بمقبره مولانا اسمعیل خواجوئی

بیستم - میرزا محمد تقی الماسی این میرزا کاظم ابن میرزا عزیز الله ابن مولانا محمد تقى المجلسى والده ماجده اش صبيه علامه ملا محمد باقر مجلسی است جهت اشتهارش بالماسی این بود که والد ماجدش میرزا محمد کاظم در میان ضریح مطهر حضرت امير ( علیه السلام ) سنك الماسی

ص: 761

نصب کرد که در آنوقت قیمتش هفت هزار تومان بود رحلتش در ماه شعبان سنه هزار صدو پنجاه و نه بود و قبرش در مقبره مرحوم علامه مجلسی است

بیست و یکم - حافظ ابو نعیم صاحب کتاب حلیة الاولیاء در فیض قدسی است که او از اجداد مرحوم مجلسی است رحلت ایشان در ماه صفر سنه چهار صد و سی بود در سن هفتاد و هفت سالگی و قبرش در اصفهان در محله شیخ مسعود معروفست و قبرش الان معروفست به ( آب بخشان ) روی قبرش نوشته بود ، قال رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) مكتوب على ساق العرش ، لا اله الا الله وحده لا شريك له محمد بن عبدالله عبدی و رسولی ايدته بعلی بن ابیطالب (علیه السلام) رواه الشيخ الحافظ المؤمن الثقة العدل احمد بن محمد بن عبد الله سبط احمد بن يوسف البناء الاصفهانی الخ احمد بن يوسف البناء در محله خاجو مدفونست

بدانکه حافظ باصطلاح اهل درایه وحدیث بکسی میگویند که صدهزار حدیث با اساتیدش حفظ داشته باشد و حجت برکسی اطلاق می کنند که سیصد هزار حدیث با اساتید حفظ داشته باشد و حاکم بر کسی اطلاق می کنند که حفظش محیط باشد بجميع ، اما در نزد قرآء و اهل تجوید حافظ بکسی اطلاق می کنند که قرآن را از حفظ بخواند در احسن تجوید بقراآت عشر يا بقراآت سبع يا بقرائت واحده اقلا كذا فی الروضات

بیست و دوم - الشيخ ابو الفتوح اسعد بن محمود بن خلف المجلى الاصفهانی الملقب به منتخب الدين الفقيه الواعظ در روضات است که ایشان از علماء موصوف بعلم و زهد بودند و مشهور بود بعبادت و قناعت و بكديمين وعرق جبين تحصيل روزی میکرد بشغل صحافی وفاتش شب بیست و سوم ماه صفر سنه ششصد بود و مرقدشان در اصفهان معروفست ، در مجالس المؤمنین آن قبر را نسبت دادند بشیخ ابوالفتوح رازی شیعی مفسر معروف و این اسناد اشتباه است چون قبر شیخ ابوالفتوح رازی مفسر در حضرت عبدالعظیم است در ری

بیست وسوم - محمد بن محمد رضا القمى صاحب تفسير كنز الدقائق در چهار مجله ایشان از تلامذة مرحوم علامه مجلسی بوده و مجلسی ثناء بلیغی از ایشان و از تفسیر کنز الدقائق فرموده بیست و چهارم مؤيد الدين حسين بن على الاصفهاني المنشى المعروف بالطغرائي صاحب

قصيده معروفه بلامية العجم و از اشعار اوست

(اذا مالم تكن ملكا مطاعاً فكن عبداً لخالقه مطيعاً وان لم تملك الدنيا جمعياً كما تهواه فاتر كها جميعاً) ایشان وزیر سلطان مسعود سلجوقی بود و بعد او را بقتل رسانیدند

بیست و پنجم - جناب اسمعیل بن عباد طالقانی المعروف بكافى الكفاة و المشهور به صاحب بن عباد و او اعجوبه دهر و نادره زمان بود

بیست و ششم - جناب حسن بن علی بن اسحق الملقب بنظام الملك الطوسی و احوالات ایندو عالم جلیل در خاتمه باب نهم ذکر شد فراجع

بیست و هفتم - بابا رکن الدین مسعود بن عبدالله انصاری عارف مشهور نقل شده که شیخ بهائی ششماه قبل از رحلتشان از مزارستان اصفهان گذشت و از قبر بابا رکن الدین شنید که شیخنا در فکر خود باش پس شیخ بعد از شنیدن آنصدا پیوسته مشغول گریه و تضرع ومناجات باقاضی الحاجات بود و توجه بآخرت داشت تا وفات نمود وفات بابا رکن الدین سنه هفتصد و شصت و نه بود و قبرش در تخت فولاد اصفهان مزاری است معروف و بقعه و قبه و عالیه دارد

ص: 762

بیست و هشتم - جناب آقا میرزا محمد باقر بن زین العابدين الموسوی الخوانساری صاحب روضات الجنات و ایشان از تلامذه آقا شیخ محمد تقی محشی بر معالم بود وفاتش هشتم جمادی الاولی سنه هزار و سیصد و سیزده بود و قبرش در تخت فولاد است

بیست و نهم - ميرزا رفیع الدین النائينی السيد محمد بن حيدر الحسيني الطباطبائي سيد الحكماء والمتألهين علامة زمانه و ایشان استاد علامه مجلسی بودند و تعلیقاتی دارند بر اصول کافی و شرح اشارات وصحيفه كامله و روایت میکند از مولا عبدالله شوشتری و شیخ بهائی رحلتش سنه هزارو هشتاد و دو بود در اصفهان و مزارش در اصفهان مشهور است (این نام گذشت)

سی ام - جناب علام فهام آقا میرزا محمدهاشم چهارسوقی برادر كوچك جناب میرزا محمد باقر خوانساری و در نجف اشرف از دنیا رحلت فرمود روز چهارشنبه هفدهم ماه رمضان سنه هزار و سیصد و هیجده و در وادی السلام دفن شد

سی ویکم - قبر میرزا محمد باقر هروی الاصل قزوينی المسكن اصفهانی المدفن صاحب کتاب طوفان البكاء موسوم بكتاب جوهری که در حدود سنه هزار و دویست و چهل و قدری از دنیا رفت و قبرش در اصفهان در محله آب بخشان معروف است :

سی و دوم - قبر جناب نظام الملک طوسی که فی الجمله حالاتش در خاتمه باب نهم ذکر شد رحلتش در اصفهان بود سنه چهارصد و هشتاد و پنج و قبر شریفش در پای چنار محله دار البطيخ معروف است و ایشان با سلطان ملکشاه بن الب ارسلان دريك مقبره مدفونند

امر سوم - در قبور شریفه امامزادگان عظاو واقع در شیراز

اول - بقعه مباركه السيد اميراحمد بن موسى الكاظم علیه السلام المعروف به شاه چراغ

در کتاب آثار العجم است که آنبزرگوار در عهد حضرت رضاعلیه السلام اراده کرد که برود به خراسان خدمت برادرش و از راه شیراز تشریف برد قتلغ خان نامی که از جانب مأمون حاکم شیراز بود چون خبر ورود آن بزرگوار را بخان ذبیان شنید با جمعی روانه شد بآنجا و عند النلاقی بناء مقاتله بين الفريقين واقع شد ناگاه یکنفر از سپاه قتلغ خان فریاد زد که اگر مقصود شما رسیدن خدمت حضرت رضا علیه السلام است آن بزرگوار در طوس وفات یافته بمجرد شنیدن این خبر کسانیکه در اطراف امامزاده احمد بودند همه متفرق شدند مگر اقارب و خویشان آن بزرگوار و چون شاهزاده امکان مراجعت نداشت رفت بشیراز

مخالفین تعاقب نموده در آنمحل که الان مرقدشان هست آنبزرگوار بدرجه شهادت رسید و مرقد شریفش قبه و بارگاه و صحن و موقوفات زیادی دارد و تولیت آنها بدست فخر السالکین جناب میرزا جلال الدین محمد الحسينی الملقب بمجد الاشراف و اولاد ایشانست و آنها سر سلسلۀ طائفه ذهبیه هستند و ضریح آن امامزاده را خاقان مرحوم فتحعلی خان شاه نقره کرد و درب حرمش از نقره است

دوم - بقعة مطهر سيدامير محمد بن موسی بن جعفرعلیه السلام است در آثار العجم است که ایشان با حضرت شاهچراغ از يك مادر ندوایشان هم بقعه و بارگاه و صحنی دارند و ضریح ایشان را معتمدالدوله نقره نمود و در طرف چپ آن بزرگوار مرقد کوچکی است و لوحی دارد که بر وی نقش شده است ابراهيم بن محمد بن موسی علیه السلام و میگویند فرزند آنحضرت است

سوم - بقعه مبارکه سید علاء الدین حسین بن موسى بن جعفر علیه السلام ایشان هم بقعه و

ص: 763

بارگاه و صحنی دارد

چهارم بقعه شریفه میر علی بن حمزة بن موسى بن جعفر علیه السلام و ایشان هم بقعه و بارگاهی دارند که واقعست در خارج شهر شیر از نزديك دروازه اصفهان

پنجم - جناب سید تاج الدین غریب اسم مبارکش جعفر بن فضل بن جعفر بن علی بن ابیطالب علیه السلام و عوام الناس غلطاً او را سیدحاجی غریب میخوانند و در سردا به آن بزرگوار دو قبر است یکی قبر سيد جليل سابق الذکر است دیگر میگویند قبر محمد بن حسن بن علی بن ابیطالب علیه السلام است و این بقعه شریفه محل استجابت دعاست و در مشاجر اتشان باین تربت مقدس رفته قسم یاد می کنند فوراً طرف ناحق را دردی عارض می شود

ششم - بقعه امامزاده ابراهیم و بعضی آن بزرگوار را از اولادهای حضرت موسی بن جعفرعلیه السلاممیدانند و آن بزرگوار هم بقعه و بارگاهی دارد

هفتم - بقعه خاتون قیامت . قدری دور از شهر است اسم شریفش ام کلثوم است بنت هرون الملقب بكولين بن اسحق بن حسن الامير بن زيد بن حسن المجتبی علیه السلام و چند نفر دیگر از احفاد جناب زيد بن الحسن المجتبی علیه السلام در اطراف قبر این مخدره مدفونند

هشتم - در عمدة الطالب است که در شیراز است قبر جناب محمد الصورافى بن حسن بن حسين بن اسحق بن موسى الكاظم علیه السلام لكن محل دفنش را معین نفرموده

نهم - ايضا در عمدة الطالب است که در شیراز خارج باب استخر است قبر جناب علی بن حمزة بن موسى الكاظم علیه السلام

دهم در روضات است که در گرمی است که پنج فرسخی فساه و بیست و پنج فرسخی شیراز باشد قبر جناب علی بن احمد بن موسى المبرقع ابن محمد الجواد علیه السلام است صاحب کتاب استغاثه فى بدع الثلثه رحلتش در جمادی الاولی سنه سیصد و پنجاه و دو بوده

امر چهارم - در ذکر قبور شریفه بعضی از علماء شیعه و علماء اهل تسنن وعرفاء وشعراء مدفونین در شیراز

اما علماء شيعه مدفونین در شیراز :

اول جناب امیر صدر الدین محمد شیرازی المکنی بابی بالمعالی و نسبش بچند واسطه منتهی می شود بحضرت امام زین العابدین علیه السلام و ایشان صاحب تصانیف عدیده هستند مثل حاشیه شرح مطالع و حاشیه شرح تجرید و حاشیه شرح كشاف و در سنه نهصد و نه در شیراز بدست طائفة تركمانيه مقتول شد و در مدرسه منصوریه دفن شد

دوم ولد ارجمند ایشان امیر غیاث الدین منصور بن امیر صدر الدین محمد صاحب کتاب تعديل الميزان و ایشان درسنه نهصد و چهل و هشت در شیراز از دنیا رفت و قبر ایشان هم نیز در مدرسه منصوریه است و هر دو بزرگوار در يك بقعه مدفونند

سوم - جناب السيد الاديب صدر الدين عليخان بن نظام الدین احمد بن مير مصوم المدنی المكی الهندى الشيرازى بدانکه چون خواهر شاه عباس تانی خواست مشرف شود بزیارت حرمين شريفين جناب میر معصوم را همراه همشیره اش کرد بجهت تعلیم مسائل و مناسك حج در بین راه ایشان تزویج فرمودند آن مخدره را و بعد از زیارت حرمین شریفین از ترس شاه عباس معاودت به وطن نفرمودند

ص: 764

و مقیم شدند بمکه و از بطن خواهر سلطان جناب آقا سید احمد متولد شد و بعد آمدند بمدينه طيبه توطن فرمودند و در پانزدهم جمادی الاول سنه هزار و پنجاه و دو از جناب سیداحمد جناب صدرالدین سید علیخان متولد شد ایشان صاحب شرح صحيفه سجاديه و كتاب سلافة العصر و غیراین دو هستند نسب شریفش به بیست و شش واسطه منتهی می شود جناب زید بن على بن الحسين تولد ایشان در مدینه شریفه بود بعد مدتی ایشان مجاور مکه معظمه شدند بعد تشریف برد بحیدر آباد هند و مدتی در هند اقامت فرمود بعد دو مرتبه مشرف شد بزیارت بیت الله الحرام بعد آمد بشیراز و در مدرسه منصوریه مشغول شد بتدریس و تصنیف و درسنه هزار و صد و بیست از دنیا رحلت فرمود و قبرش در شیراز در شاه چراغ قرب قبر سید ماجد است

چهارم - جناب السيد المسجد الامجد السيد عليخان بن السيد الزاهد العابد السيد خلف بن سيد عبد المطلب الحويزی الموسوى المشعشعی و به نوزده واسطه نسبش منتهی می شود بجناب سید احمد بن موسى الكاظم (علیه السلام) والی حویزه و ایشان تصنیفات زیادی دارند مثل کتاب منتخب التفاسير و نكت البيان وغير اينها

در مستدر کست که گمانم اکثر فوائد کتب سید نعمت الله شوشتری از تصانیف این سید جلیل مأخود است در انوار نعمانی است و كان السيد عالما شاعرا صالحا اديبا عابدا و كان حاكما على بلاد العرب كالحويزه و ماوالا هاله دیوان نفیس وما كنا نسمع فی مجلسه شيئا سوى روى جدنا عن جبرئيل عن الباری ابن سید جلیل و آبانشان از کسانی هستند که خداوند جمع فرموده بجهت آنها دنیا و آخرت را وظاهراً ایشان در حدود سنه هزار و صد از دنیا رحلت فرمودند و قبر شریفشان هم گویا در بقعه جد بزرگوارشان امامزاده احمد باشد و پدر بزرگوارشان سید خلف بن سید عبدالمطلب نیز از اجله علماء بود صاحب کتاب سيف الشيعه و مظهر الغرائب في شرح دعاء عرفه لسيدنا ابی عبدالله الحسين علیه السلام که باشاره جناب آقا میرزا محمد استرآبادی صاحب رجال كبير آن را شرح فرمود و این روایت در آن کتاب است

«روى عن ام الفضل زوجة العباس بن عبد المطلب مرضعة الحسين (علیه السلام) قالت اخذمنی رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم حسينا ايام رضاعه فحمله فاراق ماء على توبه فاخذته بعنف حتى بكى فقال صلی الله علیه و آله و سلم مهلايا ام الفضل ان هذه الاراقة الماء يطهرها فاى شيئى يزيل هذا الغبار عن قلب الحسين»

ایشان معاصر بودند با جناب شیخ بهائی و املاک و مزارع داشتند و حاصل آن را باین طریق بمصرف میرسانیدند آنچه بمصرف زکوة صرف میشد در دفتر بعلامت حرف «زا» رقم میکردند و آنچه بمصرف صدقه صرف می شد بعلامت حرف «ق» رقم میکرد دو آنچه بمصرف صله رحم صرف میشد بعلامت حرف «ص» رقم میکردند و آنچه بمصرف واردین و شعراء و مخالفین مذهب صرف میشد که مقصودش ستر عرض خود بود و مؤمنین و فقرا را بر خود ایثار میفرمود و راضی نمیشد بجمع نمودن مال دنیا و اگر از مصارف مقرره چیزی زیاد می آمد میفرمود يارب لا تجعلنی من الذين يكنزون الذهب والفضة ولا ينفقونها فی سبيل الله ایشان بسیار زاهد و مرتاص بودند لباسهای درشت میپوشید و نان سبوس نگرفته میل میفرمود اقتداء باجداد طاهرینش علیه السلام عباداتش ضرب المثل بود و نمازهای نوافل و روزه های مستحبه از او ابدأ فوت نشد و در اکثر لیالی جمعه یکفر آن ختم میفرمود و جد بزرگوارش سید عبدالمطلب از اکابر فضلا عصر خود بود و جد اعلاشان سید محمد بن فلاح از تلامذه جناب شیخ احمد بن فهدالحلی بود

پنجم - جناب السيد الجليل ابو على السيد ماجد بن سیدهاشم وایشان استاد مرحوم فیض

ص: 765

بودند در کتاب وافى فرموده «وكان هذا السيد محققاً مدققاً شاعرا اديباً ليس له نظير فی جودة التصنيف وبلاغة التعبير وفصاحة التعبير ودقة النظر » رحلت ایشان در شیراز بوده سنه هزار و پیست و هشت و در بقعه مبارکه سید احمد بن موسی الکاظم علیه السلام دفن شد و قبر شریفشان در آنجا معروفست

ششم المولى محمد بن صدر الدین محمد بن ابراهيم الشیرازی و ایشان مرد عالم فاضل متکلم جلیلی بود و از تصنیفات ایشانست حاشیه بر شرح لمعه ورحلتشان در دولت شاه عباس ثانی است در عشر هزار و هفتاد هجری و والدشان جناب آخوند ملاصدری صاحب اسفار و شرح اصول کافی و غیر این بود و رحلتشان در بصره بود و در عشر خمسين بعد الالف من الهجرة المقدسه

و اما علماء اهل تسنن مدفون در شیراز

اول علی بن محمد بن على الحسينى الحنفى الجرجانی الاسترابادی الملقب بميرسيد شريف مصنف شرح مواقف و صرف میر و نحو اینها و ایشان درسنه هشتصد و شانزده از دنیا رفتند در شیراز و قبرش در بقعه دار الشفا هست در مجالس المؤمنین فرموده که ایشان شیعه بودند و در روضات نخطئه میفرماید شیعه بودن ایشان را و میفرماید پسرشان جناب شمس الدین محمد بن میر سید شریف شیعه بوده یکروز میر سید شریف از پسرش سؤال کرد تو درجه کدامیک از علماه را طالبی گفت درجه شما را فرمود تو کم هست هستی بجهت آنکه من طلب کردم درجه ابن سینا را و به اینمرتبه رسیدم و تو که ایندرجه را طالبی بهیچ مقامی نخواهی رسید

دوم - قاضی فضل الله بن روزبهان المسكنى بابو محمد بن ابی نصر صاحب کتاب مقاصد و کتاب تفسیر عرائس وكتاب الانوار فی كشف الاسرار وكتاب ابطال الباطل در نقض كشف الحق علامه حلی رحمت الله علیه بعد قاضی نورالله شوشتری کتاب احقاق الحق را نوشته در رد ابطال الباطل أولا میفرماید « قال المصنف رفعه الله » مرادش علامه حلی است بعد میفرماید «وقال الناصب خفضه الله» مرادش قاضی روز بهانست بعد میفرماید «صورة رده شكر الله سمیه» مراد خودشان هست و آن کتاب و کتاب عبقات میر حامد حسین از بهترین کتبی هست که تألیف شده در رد علماء جمهور و درباره قاضی روزبهان شیخ بهائی فرموده

كان فی الاكراد شخص ذوسداد امه ذات اشتهار بالفساد بابها مفتوحة للداخلين

رجلها مرفوعة للفاعلين فهی مفعول بها فی كل حال دابها تميز افعال الرجال

ولادتش در شهر فسا بود سنه پانصد و بیست و شش و رحلتش در شیراز بوده سنه ششصد و شش و قبرش در محله مال گفت است و بقعه عالی داشته و این رباعی از اوست

دل داغ تو دارد ار نه بفروختمی *** در دیده توئی و گرنه بر دوختمی

جان منزل تست ور نه روزی صدبار *** در پیش تو چون سپند بر سوختمی

سوم - عمرو بن عثمان بن قنبر الفارسی البيضاوی و او امام نحویین و شاگرد خلیل بصری بود و در سنه صد و نود تقریباً از دنیا رفت و قبرش در شیراز محله سنگ سیاه است و جهت نامیدن آن محله را بسنك سیاه آنست که نوع قبر سيبويه سنك سياه شفافی است باین مناسبت این محله را باین اسم نامیده اند

اما شعرای معروف مدفون در شیراز

اول شیخ مصلح الدین ابن عبدالله المتخلص به شیخ سعدی کازرونی و او خواهرزادۀ قطب الدین شیرازی است ، در سنه پانصد و هشتاد و نه متولد شد و در شوال سنه ششصد و نود و

ص: 766

يك از دنیا رحلت نمود و قبرش در شیراز معروفست در مدت عمر بصحبت جمعی از کبار رسیده :

منجمله شیخ صفی الدین اردبیلی منجمله امیر خسرو دهلوی منجمله شيخ شهاب الدين سهروردی منجمله شیخ عبد القادر جیلانی منجمله جلال الدین محمد مولوی رومی (صاحب مثنوی)

در روضات است سعدی در زمان سیاحت خود رفت نزد ملای رومی یکروز گفت من غزلی بطرز مثنوی بگویم ، گفت (سرمست اگر در آئی عالم بهم برآید)

هر چه کرد نتوانست مصرع دیگرش را بگوید پس رفت خدمت ملای رومی اول تکلمی که ملای رومی با او کرد گفت

سرمست اگر در آئی عالم بهم برآید *** خاك وجود مارا گرد از عدم برآید

الى آخر الغزل المعروف بس سعدى اعتقاد کامل نمود بصفای باطن ملای رومی

اساتید شعراء سعدی را یکی از ارکان اربعه ملك فصاحت و بلاغت دانند ، میگویند ارکان اربعه شیخ سعدی و حکیم فردوسی و حکیم انوری و شیخ نظامی است

سعدی را بلبل (هزار دستان) خوانند و دیوانش را نمکدان شعرا گفته اند

قاضی نور الله در مجالس المومنین اصراری دارد که سعدی شیعه بوده و اقوالش را حمل بر تقیه میکند در وصفش همین بس است که شخص عجمی اشعار عربی را بقسمی گفته که اساتید از شعرای عرب را قدرت بر آن نیست منجمله قوله

بلغ العلى بكماله كشف الدجى بجماله حسنت جميع خصاله صلوا عليه و آله

دیوان سعدی مشتمل است بر اشعار بسیار ملیحی ، منجمه لمه در مقام معرفت گفته

برك درختان سبزدر نظر هوشیار *** هر و رقش دفتریست معرفت کردگار

منجمله در مقام اظهار محبتش بحضرت امیر علیه السلام گفته

سعدیا شرمی بدار آخر چه میترسی؟ بگو *** نیست بعد مصطفی مولای ما الا على

وايضا فرموده منم کزجان شدم مولای حیدر *** امير المؤمنين آن شاه صفدر

على كورا خدا بيشك ولى خواند *** بامر حق ولی کردش پیمبر الخ

منجمله در مقام موعظه و نصیحت فرموده

چه دوران عمر از چهل در گذشت *** مزن دست و یا کابت از سر گذشت *** چه شیبت در آید بروی شباب

شبت روز شد دیده برکن زخواب *** چه باد صبا بر گلستان وزد *** چیدن درخت جوان را سزد *** نزیبد ترا با جوانان چمید *** که بر عارضت صبح پیری دمید *** دریغا که فصل جوانی گذشت *** به لهو و لعب زندگانی گذشت *** دریغا که بگذشت عمر عزیز *** بخواهد گذشت این دم چند نیز

وله ايضا ایدوست بر جنازه دشمن چه بگذری *** شادی مکن که بر سرت این ماجرارود

دامن کشان که میرود امروز بر زمین *** فردا غبار کالبدش در هوا رود

دنیا حریف سفله و معشوق بیوفا است *** چون میرود هرد آینه بگذار تا رود

بر سایبان حسن عمل اعتماد نیست *** سعدی مگر بمایه لطف خدا رود

وله ايضا شرف مرد بجود است و کرامت بسجود *** هر که این هر و ندارد عدمش به زوجود

ایکه در نعمت و نازی بجهان غره مشو *** که محالی در این مرحله امکان خلود

و یکه در شدت فقری ز پریشانی حال *** صبر کن این دو سه روزه بر آید معدود

خاک راهیکه بر او میگذری ساکن باش *** که عیونست و جفونست و خدود است وقدود

دنیی آن قدر ندارد که بر اورشك برى *** ای برادر که نه محمود بماند نه حسود

ص: 767

دست حاجت چه بری پیش خداوندی بر *** که کریمست و رحیمست و غفور است و ودود

کرمش نامتناهی نعمش بی پایان *** هیچ خواننده از این در نرود بی مقصود

وله ايضا گلی خوشبوی در حمام روزی *** رسید از دست محبوبی بدستم

بدو گفتم که مشکی یا عبیری *** که از بوی دلاویز تو مستم

بگفتا من گلی ناچیز بودم *** ولیکن مدتی با گل نشستم

کمال همنشین در من اثر کرد *** وگر من همان خاکم که هستم

وله ايضا جامه کعبه را که میبوسند *** او نه از کرم پیله نامی شد

با عزیزی نشست روزی چند *** لا جرم در جهان گرامی شد

وله ايضا پسر نوح با بدان بنشست *** خاندان نبوتش گم شد

سك اصحاب كهف روزی چند *** پی نیکان گرفت و مردم شد

وله ايضا سالها بر تو بگذرد که گذر *** نکنی سوی تربت پدرت

تو بجای پدر چه کردی خیر *** که همان چشم داری از پسرت

وله ايضا هر دم از عمر میرود نفسی *** چون نگه میکنم نمانده کسی

ایکه پنجاه رفت و در خوابی *** مگر این چند روزه دریابی *** هر که آمد عمارت نوساخت

رفت و منزل دیگری پرداخت *** برك عيشى بگور خويش فرست *** کس نیارد زپس تو پیشفرست

و در تاریخ گلستان سعدی فرموده :

ز ششصد فزون گشت پنجاه و پنج که پر در شد این نامۀ پر ز گنج

ولی این شعر منافیست در گلستان میگوید

در آن مدت که مارا وقت خوش بود *** ز هجرت ششصد و پنجاه و شش بود

دوم - جناب شمس الدین محمد بن شيخ كمال الدين المتخلص به خواجه حافظ شیرازی و او حافظ قرآن مجید بود رحلتش در سنه هفتصد و نود و يك هجری بود و قبرش در شیرار معروفست ، حافظ اشعار حکمت آمیزی فرموده منجمله در معرفت فرموده

گفتم بکام وصلت خواهم رسید روزی *** گفتا كه نيك بنگر شاید رسیده باشی

و ايضا فرموده دوست نزدیکتر از من بمنست *** وین عجب تر که من از وی دورم

چکنم با که توان گفت که دوست *** در کنار من و من مهجورم

(این هم درست در نمی آید برای اینکه این شعر را سعدی در گلستان خود گفته است )

و ايضا فرموده

سالها دل طلب جام جم از ما میکرد *** آنچه خود داشت ز بیگانه تمنا میکرد

گوهری کز صدف کون و مکان بیرون بود *** طلب از گمشدگان لب دریا میکرد

پیدلی در همه احوال خدا با او بود *** او نمیدیدش و از دور خدایا میکرد

و منجمله در مقام محبتش بخاندان عصمت و طهارت علیه السلام میگوید

ایدل غلام شاه جهان باش و شاه باش *** پیوسته در حمایت لطف اله باش *** از خارجی هزار باربیکجو نمیخرند ***

گوکوه تا بکوه منافق سپاه باش *** چون احمدم شفیع بود روز رستخیز *** گو این تن بلاکش من پر گناه باش

آنرا که دوستی علی نیست کافر است *** گوزاهد زمانه و گوشیخ راه باش *** امروز زنده ام بولای تو علی

فردا بروح پاك امامان گواه باش *** قبر امام هشتم سلطان دین رضا *** از جان بیوس و بر در آن بارگاه باش

( ج 48 )

ص: 768

دستت نمیرسد که چینی گلی ز شاخ *** باری پای گلبن ایشان گیاه باش

مرد خدا شناس که تقوی طلب کند *** خواهی سفید جامه وخواهی سیاه باش

وايضا گفته در مذهب ما کلام حق ناد علی است *** طاعت که قبول حق بود یاد علی است

از جملۀ آفرینش کون و مکان *** مقصود خدا علی و اولاد علی است

وايضا فرموده مردی زکننده در خیبر پرس *** اسرار کرم ز خواجه قنبر برس

گر تشنه آب رحمتی ای حافظ *** سر چشمۀ آن ز ساقی کوثر پرس

و ايضا فرموده جان بجان محمد سولست و آل او *** حقا بدین گوا است خداوند داورم

اشعار دیگری هم در دیوان حافظ هست که از آنها ظاهر می شود شیعه بودنشان . بلکه از بعضی اشعار مثنوی هم ظاهر می شود که ملای رومی هم شیعه بوده ، منجمله از این رباعی

راز بکشا ای علی مرتضی *** ای پس از سوء القضاء حسن القضاء

از علی آموز اخلاص عمل *** شیر حق را دان منزه از دغل

وايضا حافظ شیرازی گویا خطاب بحضرت امیر علیه السلام میکند

شب ظلمت و بیابان بکجا توان رسیدن *** مگر آنکه شمع رویت به رهم چراغ دارد

وله ايضا

شب رحلت هم از بستر روم در قصر حورالعین *** اگر در وقت جاندادن تو باشی شمع بالتیم

و منجمله در موعظه فرموده

مرا در منزل جانان چه امن و عیش چون هر دم *** جرس فریاد میدارد که بر بندید محملها

شب تاريك و بيم موج و گردابی چنین هائل *** کجا دانند حال ما سبکباران ساحلها

و له ايضا دلا بوز که سوز نو کارها بکند *** دعای نیمه شبی دفع صد بلا بکند

طبيب عشق مسيحا دم است و مشفق ليك *** چه درد در تو نبیند که را دوا بکند

تو با خدای خود انداز کار و دل خوشدار *** که رحم اگر نکند مدعی خدا بکند

طاب الله مضجعه الشريف ومرقده النيف وله ايضا

بیا که قصر امل سخت سست بنیاد است *** بیار باده که بنیاد عمر بر باد است

غلام همت آنم که زیر چرخ کبود *** زهر چه رنك تعلق پذیرد آزاد است

نصیحتی کنمت یاد گیر و در عمل آر *** که این حدیث ز پیر طریقتم یاد است

مجو درستی عهد از جهان است نهاد *** که این عجوزه عروس هزار داماد است

چه گویست که بمیخانه دوش مست و خراب *** سروش عالم غیبم چه مژده ها داده است

که ای بلند نظر شاهباز سدره نشین *** نشیمن تو نه این کنج محنت آباد است

تراز كنكرة عرش میزنند صغیر *** ندانست که در این دامگه چه افتاده است

رضا بداده بده وز جبین گره بگشای *** که بر من و تو در اختیار نگشاده است

وله ايضا بال بگشا و صغیر از شجر طوبی زن *** حیف باشد چه تو مرغی که اسیر قفسی

کاروان رفت و تو در خواب و بیابان در پیش *** وه که بس بیخبر از غلغل بانك جرسی

گفته شده چون خواجه حافظ در کمال بی تعینی میزیست بعد که از دنیا رفت بزرگان بتشییع جنازۀ او حاضر نشدند آخر الامر قرار بر این شد که اشعارش را که بسوفار بارها نوشته شده بود جمع آوری نمایند و طفل صغیری یکی از آن سوفارها را بیرون آورد آنچه مضمون اوست برطبق

ص: 769

آن عمل نمایند ، چون طفل یکی از آن سوفارها را برداشت نوشته بود :

قدم دریغ مدار از جنازۀ حافظ *** اگر چه غرق گناهست میرود بهشت

پس بزرگان بجنازۀ او حاضر شدند و بر او نماز گذاردند از آن روز خواجه را لسان الغیب خواندند

سوم - ملا محمد حسین هشیار قبرش در شیراز است این رباعی از اوست که در حالت نزع گفته

در حضرت تو روی سیاه آوردم *** طاعت نبدم بارگناه آوردم

نومیدم از آن در که امید مساز *** زیرا که زتو بتو پناه آوردم

چهارم - میرزا عبدالحسین ثابت این رباعی از اوست

چون شیر خدا تراست فریاد رسی *** خوشباش و مکن زمحشر اندیشه بسی

البته بورطه هلاکش ننهد *** آنکس که بود باعث ایجاد کسی

پنجم - میرزا محمد شفیع وصال شیرازی مراثی او مشهور و معروفست و درسنه هزار و دویست و شصت و دو از دنیا رفت و در بقعه حضرت شاه چراغ مدفون شد و چند پسر برازنده داشت

اول - جناب وقار که اشعار وخط بسیار خوبی دارد دوم - میرزا محمود حکیم

سوم - میرزا محمد داودی که این هر سه اشعار بسیار ملیحی دارند

و در خضر ( هیجده فرسخی شیراز ) است قبر جاماسب برادر گشتاسب بن لهراسب در بالای کوهی و او از اجله حکمای عجم بوده گویند کسی عارف نزد زردشت نموده و از شیراز است ملاصدری که قبرش در بصره است و قاضی بیضاوی که قبرش در تبریز است ، و کریمخان زند که درسنۀ هزار و صد و شصت و چهار در غیر از بتخت سلطنت نشست و مدت سلطنتش سی سال بود در تاریخ وفاتش گفته شد

کریم زند که از دار بیقرار گذشت *** سه از نود نود از صد صد از هزار گلشت 1193

مخفی نماناد که ابی محمد (نظامی) چتری صاحب داستان خسرو و شیرین ، لیلی و مجنون ، مخزن الاسرارهم ظاهراً شیعه بوده و اصلا هم اهل چتره است و چتره از بلاد اران است (اران بلاد وسیعه ای است که از اوست گنجه ، قره باغ ، شمکور ، دیلمقان ) و او معاصر با خاقانی شاعر بود بسیار اشعار ملیحی دارد ، منجمله :

منتظران را بلب آمد نفس *** ای ز تو فریاد بفریاد رس

ماهمه جسمیم بیا جان تو باش *** ماهمه موریم سلیمان تو باش الخ

ایضا فرموده حکم چه بر عاقبت اندیشی است *** محتشمی مایه درویشی است

ملك سليمان مطلب كان عباست *** ملك همانست سلیمان کجاست

صحبت گیتی که تمنا کند *** با که وفا کرد که با ما کند

خاکشد آنکسکه درينخاك زيست *** خاک چه داند كه درينخاك كيست

هر ورقی چهرۀ آزاده ای است *** هر قدمی خاک ملکزاده ای است الخ

ايضا گفته

گل باد خزانیش برد *** آمد و پیری و جوانیش برد *** عیب جوانی نپذیرفته اند

پیری و صدعیب چنین گفته اند *** دولت اگر دولت جمشیدی است *** موی سفید آیت نومیدی است

فارغی از قدر جوانی که چیست *** تا نشوی پرندانی که چیست *** شاهد باغست درخت جوان

ص: 770

پیر شود بشکندش باغبان *** شاخ تر از بهر گل نوبر است *** هیزم خشك از پی خاکستر است

عهد جوانی بسر آمد مخسب *** روز شد اينك سحر آمد مخسب

وايضا فرموده

حدیث کودکی و خود پرستی *** رها کن کو خیالی بود و مستی *** چه از سی در گذشتی یا که از بیست

نمیشاید گرچون غافلان زیست *** نشاط عمر باشد تا چهل سال *** چهل رفته فرو ریزد پر و بال

پس از پنجه نماند تندرستی *** بصر کندی پذیرد پای سستی *** چه شصت آید نشست آید پدیدار

چه هفتاد آید افتد آلت از کار *** بهشتاد و نود چون در رسیدی *** بسا زحمت که از گیتی کشیدی

وز آنجا گر بصد منزل رسانی *** بودمرگی بصورت زندگانی *** چه در موی سیه آید سپیدی

پدید آید نشان نا امیدی *** ز پنبه شد بناگوشت کفن پوش *** هنوز این پنبه بیرون ناری از گوش

و در جنات عالیه از حکماء نقل فرموده که انسان از حین تولد در ترقی است تا سی و چهار سالگی و از آن حد تا به چهل سالگی بیك حالت میماند و از چهل تا پنجاه همه ساله نقصان قوای انسان ظاهر می شود و از پنجاه تا شصت هر ماهی نقصان قوای انسان ظاهر می شود و از شصت تا هفتاد هر هفته نقصان قوای انسان ظاهر می شود و از هفتاد تا هشتاد هر روز نقصان قوا ظاهر می شود و از هشتاد تا نود هر ساعت نقصان قوا ظاهر می شود و از نود تا صد هر لحظه نقصان قوا ظاهر می شود

امر پنجم - در ذکر قبور بعضی از امامزادگان مدفون در طهران

اول - السيد الجليل ابو القاسم عبد العظيم ابن سيد عبدالله بن سید علی بن السيد حسن الامير ابن زيد بن الحسن المجتبی (علیه السلام) و ایشان از اصحاب حضرت جواد و حضرت هادی سلام الله عليهما بودند و خیلی محترم بودند خدمت این دو بزرگوار و او را خیلی دوست میداشتند و دینش را بحضرت هادی عرضه داشت چنانچه شیخ صدوق باسانید معتبره نقل فرموده که حضرت عبدالعظيم علیه السلام فرمود داخل شدم بر حضرت هادی علیه السلام چون چشم حضرت هادی بمن افتاد فرمود مرحبا بك يا ابا القاسم أنت ولينا حقا بعد من گفتم یا بن رسول الله میخواهم دینم را عرضه دارم بشما اگر خوب است ثابت بمانم تا وقتيكة ملاقات نمایم خداوند عزوجل را ؟

حضرت فرمود بگو یا ابا القاسم عرض کردم من اعتقادم اینست « ان الله تبارك و تعالى واحد ليس كمثله شيئى خارج من الحدين حد الابطال وحد التشبيه و انه ليس بجسم ولاصورة ولاعرض ولا جوهر بل هو مجسم الاجسام و مصور الصور وخالق الاعراض والجواهر ورب کل شیئی و مالکه جاعله ومحدثه وان محمداً عبده ورسوله خاتم النبيين فلا نبی بعده الى يوم القيمة و ان شريعته خاتم الشرايع فلاشريعة بعده الى يوم القيمة واقول ان الامام والخليفة و ولى الامر بعده أمير المؤمنين على بن ابيطالب علیه السلام ثم الحسن ثم الحسين ثم على بن الحسين ثم محمد بن على ثم جعفر بن محمد ثم على بن موسى ثم محمد بن على ثم انت» ، فقال عليه السلام و من بعدى الحسن ابنى فكيف للناس بالخلف من بعده «قال فقلت فكيف ذاك يا مولاى» قال علیه السلام لانه لا يرى شخصه ولا يحل ذكره باسمه حتى يخرج ويملاء الارض قسطاً وعدلا كما ملئت ظلماً وجوراً «قال فقلت اقررت و اقول ان وليهم ولی الله وعدوهم عدو الله وطاعتهم طاعة الله ومعصيتهم معصية الله واقول ان المعراج حق والمسئلة فی القبر حق و ان الجنة حق والنار حق و الصراط حق والميزان حق و ان الساعة آتية لا ريب فيها و ان الله يبعث من فی القبور و اقول

الفرائض الواجبة بعد الولاية الصلوة والزكوة و الصوم والحج و الجهاد

ص: 771

والامر بالمعروف والنهی عن المنكر »

فقال على بن محمد علیه السلام با ابا القاسم هذا والله دين الله الذى ارتضيه لعباده فاثبت عليه ثبتك الله بالقول الثابت فی الحيوة الدنيا وفي الآخرة انتهى

یعنی خداوند تبارك وتبارك وتعالى واحد و یگانه است ذاتاً وصفاتاً ومثل وشبيهی ندارد و خداوند خارج است از حد ابطال وحد تشبیه چون گویا جماعتی صفاتی را که لایق است از برای حضرت احدیت از او نفی کردند و جماعتی صفاتی را که لایق امکانست از برای خداوند اثبات نمودند و خداوند جسم نیست و صورت هم نیست و عرض و جوهر نیست بلکه خداوند خالق اجسام و صور و اعراض و جواهر است و مربی ومالك و جاعل وخالق واحداث کننده هر چیزی هست و محمد صلی الله علیه و آله و سلم بنده و رسول خدا و خاتم پیغمبران است و پیغمبری بعد از او نیست تا روز قیامت و شریعتش خاتم شرایع است و شریعتی بعد شریعت او نیست تا روز قیامت و امام و خلیفه و ولی امر بعد از خاتم النبيين صلی الله علیه و آله و سلم حضرت امیر المؤمنين علیه السلام است و بعد از آن حضرت امام حسن و بعد آن حضرت امام حسين و بعد آن حضرت امام زین العابدین و بعد آن حضرت باقر و بعد آن حضرت صادق و بعد آن حضرت موسی بن جعفر و بعد آن حضرت علی بن موسی و بعد آن حضرت امام محمد تقی و بعد آن بزرگوارشما که حضرت هادی هستید امام وخليفه پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم میباشید

بعد حضرت هادی علیه السلام فرمودند امام و خلیفه بعد از من حضرت امام حسن عسکری علیه السلام فرزند من است و اما مردم چه خواهند گفت از برای خلیفه بعد او

عرض کردم چگونه است این مطلب ای مولای من فرمود چون شخص او دیده نمی شود و جایز نیست که کسی اسم او را ببرد تا وقتیکه خارج شود و زمین را پر از عدل و داد بنماید بعد از اینکه پر از جور و ظلم شده باشد

حضرت عبدالعظیم عرض کرد اقرار دارم بتمام اینها و میگویم دوست اینها دوست خدا و دشمن اینها دشمن خدا و طاعت اینها طاعت خدا و معصیت اینها معصیت خداست و میگویم معراج حق است و سؤال در قبر حق است و بهشت و جهنم و صراط و میزان برحق است و خداوند بر میانگیزاند تمام اموات را از قبورشان در روز قیامت و میگویم فرائض واجبه بعد از دوستی اهل البيت نماز و زکوة وصوم و حج و جهاد و امر بمعروف و نهی از منکر است پس حضرت هادی علیه السلام فرمودند یا اباالقاسم اینست و الله دین خداوند که پسندیده است از برای بندگانش پس ثابت بمان باین دین - خداوند ترا ثابت بدارد ماین اعتقادات در حيوة دنيا و آخرت انتهى

در منتخب شیخ طریحی است قبل ممن دفن من الطالبيين حياً عبدالعظيم الحسنى بالرى و محمد بن عبدالله بن الحسن المجتبى علیه السلام

از روح و ریحان چنین استفاده می شود که ایشان در حدود سنۀ دویست و پنجاه از دنیا رحلت فرمودند

پس این روایت که شیخ شهید از حضرت رضاعلیه السلام روایت کرده که فرمودند من زار قبره وجبت له على الله الجنة اخبار از مستقبل میباشد چون حضرت عبدالعظیم بنابر این تقریباً چهل و هفت سال بعد از رحلت حضرت رضا بوده جهت ورود حضرت عبدالعظیم بری وفضیلت زیارت و بعضی از فضائلشان ومعلوميت محل دفنشان اجمالا درخاتمه باب چهارم گفته شد فراجع

ص: 772

بدانکه بنیان حرم مطهر و مشهد مقدس حضرت عبدالعظیم از مرحوم مجد الملك قمی است چنانچه در مجالس المؤمنین فرموده که از آثار مجد الملك است مشهد مقدس حضرت عبدالعظیم حسنی در شهر ری انتہی

از جمله آثار خیریه مجد الملك بقعۀ مباركه ائمه بقیع سلام الله عليهم است

ايضاً از آثار خیریه اوست رواق ومشهد مطهر امامین همامین حضرت موسی بن جعفر وحضرت جواد الائمه سلام الله عليهما پس معلوم شد که ایشان حق عظیمی بر قاطبه مسلمین دارند و او مستولی بر مملکت سلطان بر کیارق بن ملکشاه بن الب ارسلان بن طغرل نيك بن میکائیل سلجوقی بوده و مجدالملک را در سنه چهارصد و نود و دو لشگریان بعداوت مذهبی از نزد سلطان کشیدند و اعضایش را قطعه قطعه نمودند و اعضای قطعه قطعه را میان تابوت گذارده بودند در جوار حضرت سیدالشهداء علیه السلام دفن کردند و این رباعی را شخص ملعونی از دشمنان گفته

روزی دو سه سر دفتر تزویر شدی *** جوينده ملك و مال وتوفير شدی

اعضاء تو هر یکی گرفت اقلیمی *** فی الجمله بيك هفته جهان گیر شدی

بنیان ایوان و رواق حضرت عبدالعظیم از شاه طهماسب بن شاه اسمعیل صفوی است درسنۀ نهصد و چهل و چهار و ضریح نقره آنبزرگوار از آثار خیریه مرحوم فتحعلی شاه قاجار است در سنه هزار و دویست و بیست و دو و طلاکاری گنبد مبارك از آثار خیر به مرحوم ناصر الدین شاه قاجار است و آئیه بندی و نقاشی ایوان مطهر حضرت عبدالعظیم از آثار خیریه میرزا آقاخان نوری صدر اعظم است

دوم - جناب حمزة بن موسى الكاظم علیه السلام است که بسیار محترم بود و از احفاد آنبزرگوارند سلاطین صفویه و ایضاً از احفاد اوست خاتم الفقهاء والمجتهدين جناب حاج سید محمد باقر حجة الاسلام الرشتی الاصفهانی - علامه مجلسی در تحفة الزائرین فرموده قبر شریف امامزاده حمزه فرزند حضرت موسى بن جعفرعلیه السلام نزديك قبر حضرت عبدالعظيم است ظاهراً همان باشد که حضرت عبدالعظیم بزیارت او میرفت چنانچه در خاتمه باب چهارم از مزار بحار نقل شده که حضرت عبدالعظم در سردابی منزل فرمود و در آنجا عبادت میکرد روزها روزه میگرفت و شبها مشغول عبادت بود و گاهی مستراً میرفت بزیارت قبری که مقابل قبر شریفش هست و میفرمود این قبر یکی از اولادهای حضرت موسی بن جعفر علیه السلام است

ایضا در خاتمه باب چهارم گفته شد که قبر جناب حمزه در چهار موضع محتمل است لکن اصح چنانچه علامه مجلسی در تحفه و ثقة الاسلام نوری در تحیة الزائرین فرموده آنستکه قبر جناب حمزة بن موسن بن جعفر علیه السلام همانست که دوری هست انتهی

حرم حضرت حمزه وصل است بحرم حضرت عبدالعظيم علیه السلام

سوم - جناب امامزاده عبدالله ابیض ابن عباس بن محمد بن عبدالله الشهيد بن حسن الافطس ابن على بن الامام علی بن الحسين زين العابدین علیه السلام وجهت نامیدن جناب ایشان را بعبد الله ابیض آنستکه هر يك از امامزاده هائیکه اسمشان عبدالله است ملقب بلقب خاصی شدند که از یکدیگر ممتاز شوند ایشان را عبدالله ابیض نامیدند چون بدن و رخسارش سفید بود و پدر حضرت عبدالعظیم را عبدالله قانه نامیدند چون حاکم قانه بود و پسر جناب حسن ابن حسن المجتبى علیه السلام را عبدالله محض نامیدند

ص: 773

چون از طرفین منتسب بود بصديقه طاهره سلام الله عليها چون والده ماجده اش فاطمه دختر حضرت سیدالشهداء علیه السلام بود و عبدالله بن علی بن الحسین را عبدالله الباهر نامیدند بجهت حسن جمالش چنانچه عمر بن علی بن ابیطالب علیه السلام را عمر الاطرف نامیدند چون از یکطرف نسبش شرافت داشت وعمر بن على بن الحسين را عمر الاشرف نامیدند چون والدهاش دختر حضرت مجتبی علیه السلام بوده و از دو طرف شرافت داشته

الحاصل مرقد شریف جناب عبدالله ابيض نزديك قبر حضرت عبدالعظیم است

چهارم - جناب حسين بن عبدالله الابيض است که از بخاری نسابه نقل شده که در ری هست مزار کثیر الانوار جناب حسین بن عبدالله ابیض که در سال سیصد و نوزده برحمت ایزدی پیوست

پنجم - جناب طاهر بن محمد بن حسن بن حسين بن عيسى بن يحيى بن حسين بن زيد بن على بن الحسين علیه السلام و مزار شریفش در یکطرف صحن مقدس حضرت عبدالعظيم معلوم است

ششم - جناب امامزاده قاضی صابر علی بن محمد بن نصر بن مهدی بن محمد بن علی بن عبدالله بن عيسى بن على بن حسين الاصغر بن علی بن الحسین (علیه السلام) و این بزرگوار در علم نسب کمال امتیاز داشته و نسابۀ ری بوده و ایشان در حدود سنه پانصد و پنجاه و پنج هجری از دنیا رحلت فرموده و قبر شریفشان در ونك است و ونك از قرای ری است

هفتم - جناب امامزاده زید که قبر شریفش در وسط شهر تهران است در بازار بزازها و بر احقر معلوم نیست که نسب شریف ایشان منتهی بكدام يك از ائمه اطهار می شود و این بزرگوار بقعه وحرم وصحن بسیار قابلی دارد و در جوار ایشان مقبره ایست مشهور بسید ولی و احوالات ایشان را هم حقیر در جایی ندیدم

الحاصل در طهران و اطراف و دهات آن مقبرهائی منسوب به اولاد ائمه اطهار (علیه السلام) زیاد است لكن چون حقير مدرک صحیحی از برای آنها ندیده ام ذکر نکردم

امر ششم در ذکر قبور بعضی از علماء و بزرگانیکه در طهران و اطراف آن مدفوند

اول - رئيس المحدثين جناب ابو جعفر محمد بن علی بن حسین بن موسى بن بابويه العمى المشهور بالشيخ الصدوق

از نجاشی نقل شده که جناب علی بن حسین پدرشیخ صدوق بتوسط جناب حسین بن روح رضوان الله علیه که از نواب اربعه حضرت امام عصر ارواحنا له الفداء بود عريضه بحضرت بقیة الله نوشت و استدعا نمود که خداوند بوی فرزندی عطا فرماید پس حضرت در جواب مرقوم فرمودند دعانا الله لك بذلك وسترزق ولدين ذكرين خيرين لهذا غالباً شیخ صدوق فخریه میفرمود که من بدعوء امام ر (عجل الله تعالی فرجه الشریف) تولد یافته ام و جناب علی بن حسین پدر شیخ صدوق رئیس فقهاء و علماء قم بود و در سنه تئاتر نجوم سیصد و بیست و نه از دنیا رحلت فرمود جمعی خدمت جناب علی بن محمد السیمری که نایب چهارم حضرت بقیة الله بود مشرف بودند فرمود رحم الله علی بن بابویه کسی عرض کرد علی بن بابویه زنده است فرمود امروز وفات یافت بعد خبر رسید که در همان روز مرحوم شده بود در قم و قبر او در قم معروفست

شیخ صدوق در اوائل سفارت جناب حسین بن روح متولد شد و کافیست در فضیلت جناب شیخ صدوق و برادرش جناب حسین بن علی بابویه که ایندو بدعای حضرت حجة الله متولد شدند و حضرت در باره ایشان فرمود ولدین خیرین شیخ صدوق سیصد کتاب تصنیف فرمودند از قبیل کتاب من لا

ص: 774

يحضره الفقیه که از کتب اربعه شیعه است و کتب خصال وعيون و غير اينها و رحلت ایشان در سنه سيصد و هشتاد ويك بوده در ری و قبرشان در نیم فرسایی طهران نزديك حضرت عبد العظيم است

در روضات است ما ملخصه که از جمله کرامات مرحوم شیخ صدوق آنستکه در حدود هزار و دویست و سی و هشت در مقبره مرحوم شیخ صدوق رخنه یافت شد خواستند اصلاح کنند رسیدند به سرداب قبر مقدس ایشان وارد سرداب شدند دیدند جثه شریفش میان قبر صحیح و سالم خوابیده در حالتیکه خیلی جسیم و وسیم بود و در اظفار و ناخنهایش اثر خضاب بود و این خبر در طهران منتشر شد و بسمع مرحوم فتحعلیشاه رسید خود سلطان با جمعی از علماء و ارکان دولت رفتند بجهت تحقیق و بعین قضیه را همان قسم که شنیده بودند دیدند

بس سلطان امر فرمود جسد آن ثلمه و رخنه و تجدید مرقد مطهر و تزیین او را با حسن تزیین و من بعضی از اشخاصی که برای العین خود قضیه را دیده بودند ملاقات کردم و بهمین قسم برای من نقل کردند انتہی

نظیر این حکایت را ايضا نقل فرموده از کتاب روضة الواعظين سيد هاشم بحرانی که یکی از حکام بغداد بناه قبر مرحوم کلینی را دید سؤال کرد که این قبر کیست گفتند قبر یکنفر از علما شیعه است از عداوتی که آنجا کم داشت باشیعه امر کرد قبر مطهر را نبش کنند چون نبش کردند دیدند بدن مطهر با کفن صحیح و سالم است نه بدن مبارك تغییر کرده و نه كفن يك طفل صغيرى هم پهلوی ایشان مدفونست که گویا پسرخود ایشان باشد ايضا با بدن و کفن سالم پس امر کرد بپوشیدن قبر شریف و بقعه هم بر روی قبر مقدس نصب کردند انتہی

دوم مرحوم شيخ يعقوب بن اسحق الكلينی والد ماجد تقة الاسلام ابو جعفر محمد بن يعقوب الکلینی و ایشان در حدود سنه سیصد از دنیا رحلت فرمود قبر شریف ایشان در کلین است علی وزن زیر و آن قریه ایست موجود در وادی کرج بین طهران وقم وقبر مرحوم شیخ یعقوب در دست چپ است وقت رفتن اهل طهران ببلده طيبة قم و علی بن محمد رازی المعروف بحلان کلینی که از مشایخ حدیث و تفات اهل علم بوده خالوی جناب ثقة الاسلام محمد بن يعقوب بود كذا نقل عن النجاشی و مرحوم ثقة الاسلام در کافی از ایشان روایت میکند و کمال اعتماد باخبار مرویه از ایشان داشته

واما كلين بروزن امیر از دهات و رامین است و مدفن مرحوم شیخ یعقوب در آنجا نیست و در قاموس که نوشته کلین بروزن امیر مرقد شیخ یعقوبست نسبت باشتباه داده شده چنانچه بعضی از معتمدین تصریح باین فرموده اند

سوم الشيخ جمال الملة والحق والدين حسين بن على الخزاعى النيشابوری الاصل المعروف بالشيخ ابى الفتوح الرازى المفسر بالفارسی المسمى بروض الجنان و ایشان از اعاظم علماء تفسیر بودند و بعضی نقل فرمودند که ایشان تفسیر عربی و مفصلی هم دارند که در بیست مجلد است در روضاتست ماحاصله که از تفسیرشان ظاهر می شود که ایشان معاصر بودند با محمود بن عمر زمخشری صاحب کشاف بنابر این گویا ایشان در حدود پانصد بوده اند و میفرماید تفسیر فارسی ایشان درو ناقه تحریر و تقریر و دقت نظر نظیر ندارد و تفسیر امام فخر رازی مقتبس از تفسیر ایشان است

در مستدرك الوسائلست که تفسیر مجمع البیان مختصری است از او و قبر شریفشان در حضرت عبدالعظیم در یکی از حجرات صحن حضرت حمزة بن موسى الكاظم است و بعضی مرقد ایشان

ص: 775

را در اصفهان نوشته اند و این اشتباه است بقبر شیخ ابو الفتوح اسعد بن ابی الفضائل المجلی

چهارم الفقيه التاليه ابو على محمد بن احمد بن جنيد البغدادی الملقب بالكاتب المشتهر بالاسكافى صاحب كتاب تهذيب الشيعه لاحكام الشریعه که مشتمل است بر عده از کتب فقهیه و اسکاف از نواحی نهروانست و بین نهروان و بصره واقع است و او اول کسی است که اساس اجتهاد را تأسیس نمود در احکام شرعیه و جناب حسن بن ابی عقیل العمانی هم متابعت کرد ایشان راو از اسکافی وعمانی فقهاء تعبیر می کنند بقديمين

در روضات از شیخ طوسی نقل کرده قال عند ذكره انه كان جيد التصنيف الا انه كان يرى القول بالقياس فترك لذلك كتبه ولم يعول عليها ، بعد میفرماید اختلاف الفقهاء في مبانی الاحكام لا يوجب عدم الاعتبار بقولهم لانهم قديما و حديثاً كانوا مختلفين فی الاصول التی تبنى عليها الفروع مثل اختلافهم فی خبر الواحد والاستصحاب فی المفاهيم و غيرها من مسائل اصول الفقه و میفرماید گویا این جنید از علماء زمان غیبت صغری بوده و از صاحب فوائد نقل کرده و نسبت بقیل داده که وفات ابن جنید در ری بوده در سنه سیصد و هشتاد و يك سنه رحلت شيخ صدوق انتهى لكن محل دفنشان معین نیست

پنجم ابو محمد عبدالله بن جعفر بن محمد بن موسی بن جعفر بن محمد الدور بستی

در مجالس است که او از فقهاء شیعه امامیه است و در سال پانصد و شصت و شش ببغداد آمد و مدتی در آنجا بذکر احادیث مشغول بود و بعد بوطن خود مراجعت نمود و بعد از سنه ششصد از دنیا رحلت فرمود و نسب خود را منتهی میکرد بجناب حذيفة بن یمان که از اصحاب خاص حضرت پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم بود انتهی

قبر ایشان در دور بست است و جناب حسن بن جعفر دور بستی برادر عبدالله بن جعفر بفنون فضل و کمال متحلی بود و این اشعار از او است

بغض الوصى علامة معروفة *** كتبت على جبهات اولاد الزنا

من لم يوال من الانام وصيه *** سيان عند الله صلی ام زنا

دور بست یکفرسخی طهرانست و حال آنقريه را طرشت مینامند بالشين المعجمه مخفى نما ناد که بیت ایشان بیت باشرافت و فضلی است و جد اعلای ایشان جعفر بن محمد از اجله علماء بوده و تصنیفات زیادی دارد و معاصر بوده با مرحوم شیخ طوسی و حالاتش را در روضات مفصلا ذکر کرده

ششم - ابوالحسن على بن حمزة بن عبد الله الاسدى الكوفى المقرى النحوى المشهور بالکسائی و ایشان را کسائی گفتند چون وقتیکه بمجلس درس حمزة بن زیات میرفت خود را به عبا میپیچید و او معلم محمد امین و عبدالله مأمون پسران هرون الرشید بود از محمدالله مستوفی نقل شده که کسائی آمد نزد مامون تا او را درس نحو بدهد مامون مشغول شرب خمر بود پس ببرك گل مامون این شعر را نوشت و برای او فرستاد

للنحو وقت وهذا الوقت للكاسی *** وان لى رغبة فى الورد والاس

یعنی از برای تعلیم نحو وقتی است و این وقت برای شراب خوردنست و من میل دارم ببوئیدن گل و آس پس کسائی در پشت آن در جواب نوشت

لو كنت تعلم ما فی النحو من حسين *** الهتك لذته من لذت الكاس

لو كنت تعلم من فی الباب قمت له *** سحباً على الوجه بل مشياً على الرأس

ص: 776

یعنی اگر بدانی لذتی را که در علم نحو است مانع می شود ترا از لذت شرب خمر و اگر بدانی که کیست در خانه تو صورت بزمین می کشیدی بلکه با سر بسوی وی میرفتی ایشان با هرون الرشید آمد بری و در ری وفات کرد در سنه صدو هفتاد و نه در همان روز فوت کسائی محمد بن حسن شیبانی قاضی هم در ری وفات نمود که رشید گفت دفنت الفقه والنحو بر سنوية واو قریه ایست از قراء ری وفعلا معلوم نیست که آنقریه کجاهست یا اسمش را تغییر دادند یا خراب و ویران شده بدانکه کسائی یکی از قراء سبعه است که اجماع است برحجیت قرائتشان و صحت روایتشان و اتفاق اهل این صناعت است که از آن هفت نفر اصوب رأياً واحسن استنباطا و اكثر استیناسا بجواهر كلمات الهی جناب ابو بكر عاصم بن بهدلة الکوفی است و اواول است شاناً و جلالة ولذا رسم جميع مصاحف بقرائت عاصم کوفی است و عاصم در سنه صدو بیست و هشت در کوفه از دنیا رفت - دوم از قراء سبعه کسائی است که گفته شد

سوم از قراء سبعه ابو عمارة حمزة بن حبيب کوفی است و او در سنه صدو پنجاه و شش در حلوان از دنیا رفت چهارم نافع بن عبدالرحمن المدنی است و در مدینه از دنیا رفت درسته صدو شصت و نه

پنجم عبدالله بن كثير المکی است و او در مکه معظمه از دنیا رفت سنه صدو بیست

ششم ریان المکنی بابی عمرو بن علاء النحوی البصری است و او در کوفه از دنیا رفت سنه صدو پنجاه و چهار هفتم عبد الله بن عامر الشامی است و او در شام از دنیا رفت سنه صدو هیجده و بعضی ائمه قراءات را ده نفر شمردند و اضافه نمودند باین هفت نفر ابو جعفر مدنى و يعقوب بصری و خلف را

هفتم العالم العلام جناب حاجی ملا علی کنی مصنف توضيح المقال فی علم الرجال و غير آن ولادتش سنه هزار و دویست و بیست بود در قریه کن که دو فرسخی تهرانست و ایشان مدتی در نجف اشرف خدمت صاحب جواهر تلمذ فرمودند بعد آمدند بطهران و ریاست روحانی عامه مملکت ایران با ایشان شد و در صبح پنجشنبه بیست و هفتم ماه صفر سنه هزار و سیصد و شش از دنیا رحلت فرمود در سن هشتاد و شش تقریبا و جنازه شانرا در کمال احترام و اجلال بردند بزاويۀ مقدسه حضرت عبد العظيم دفن نمودند

نقل کردند وقتی نائب السلطنه پسر مرحوم ناصر الدينشاه واردشد بمنزل حاجی کنی مرحوم حاجی چون درد پائی داشتند بعد از عذرخواهی نمودن پایشانرا دراز کردند بنایب السلطنه برخورد عرض کرد آقا منهم پایم درد میکند اذن بدهید دراز کنم فرمود نایب السلطنه منکه پایم را دراز کردم دستم را جمع کردم توهم دستت را جمع کن و پایت را دراز کن

هشتم ابو الحسن جلوه ابن محمد الطباطبائی الاصفهانی الحكيم المتأله و ایشان از احفاد آقامیرزا رفیع الدین نائینی استاد علامه مجلسی هستند و در سنه هزار و دویست و سی وهشت در احمد باد کجرات متولد شد و در اصفهان تحصیل کرد پس از تکمیل در معقول تهران انتقال فرمود و در دارالشفاء توقف نمود و مشغول بتعليم علوم حکمیه شد و در آنجا از دنیا رحلت فرمود و در جوار ابن بابويه بخاك رفت و قبرش در میان یکی از حجرات باغ آنجا معروفست

نهم نظام الدین ساوجی محمد بن حسين القرشی پدرش دوست شیخ بهائی بود چون وفات کرد شیخ بهائی او را تربیت نمود چون شیخ بهائی وفات نمود شاه عباس او را معظم داشت

ص: 777

و بامر شاه عباس کتاب جامع عباسی را تمام کرد و باین بزرگوار بعد از عزل ملا خلیل قزوینی از تدریس در حضرت عبدالعظیم منصب مدرسی دادند و در همانجا رحلت فرمود و ظاهراً قبرش هم همانجا باشد

دهم مرحوم آقا سید صادق طباطبائی تهرانی وفاتشان روز شانزدهم ربیع الثانی سنه هزار و سیصد بود و قبرشان ظاهراً در حضرت عبدالعظیم است

یازدهم مرحوم آقا میرزا ابوالفضل صاحب كتاب شفاء الصدور روز هشتم صفر سنه هزارو سیصد و شانزده در طهران فوت شد و شاید مدفون در حضرت عبدالعظیم باشند

دوازدهم - در طهران فوت کرد اول عاشق حضرت سيد الشهداء علیه السلام جناب آخوند ملا آقا ابن عابدین رمضان الدربندی صاحب کتاب خزائن وكتاب اسرار الشهاده و غیر این دو اخلاصش بحدی بود که بالای منبر هنگام مصیبت خواندن بی اختیار عمامه اش را بزمین میزد و لباسش را پاره میکرد و روز عاشوراء لباسهایش را از بدن خود میکند و لنك بكمر می بست وگل بصورت و محاسن میمالید وخاك بسر ميريخت بهمین هیئت میان کوچه و بازار و بالای منبر میرفت و از کتب احادیث خیلی احترام میکرد و مانند کلام الله میبوسید و بالای سر خود میگذاشت و بسيار تندخو وشديد الغضب بود کسی از آنمرحوم سؤال کرد آیا فضله امام پاکست یا نجس جناب آخوند سکوت کرد ثانياً سؤال کرد بغضب فرمود چه سؤالی است فضله امام بريش من فضله من بریش تو و در سنۀ هزار و دویست و هشتاد و شش در طهران از دنیا رفت جنازه اش را حمل نمودند و بکر بلای معلی دفن کردند

محفی نماناد که در طهران وری قبور خیلی اعلام از علماء ورواتست و خیلی از بزرگان هم از خاک ری بودند و در غیر ری مدفونند و ما اختصارا ذکر نکردیم

بدانکه در طهران فوت کرد حسن بن بويه ديلمی الملقب برکن الدوله والد عضدالدوله و مؤيد الدوله وفخر الدوله و برادر وسطى على عماد الدوله و احمد معز الدوله و در تاریخ ابن خلکان است که ایشان در دوازدهم محرم الحرام سنه سيصد و شصت و شش در سن هشتاد سالگی در ری از دنیا رفتند و مدفن ایشان معلوم نیست و در حضرت عبدالعظيم است قبر مرحوم ناصرالدینشاه قاجار که در سنه هزار و سیصد و سیزده از دنیا رحلت فرمود

خاتمه

دوست دارم که در این خاتمه ذکر کنم بعضی از قضایای قصار غریبه حضرت امير المؤمنين سلام الله علیه را که قلب شیعیان و محبین منور و روشن شود اول در تهذیب روایت کرده دو نفر در سفر با یکدیگر رفیق شدند ، وقت غدا خوردن یکنفر در سفره اش پنج قرص نان بود و رفیقش سه قرص ، شخص ثالثی از راه عبور میکرد تکلیفش کردند هر سه نفر با یکدیگر هشت قرص نان را خوردند بعد از فراغ آن شخص ثالث هشت در هم درهم کنار سفره گذاشت و رفت

صاحب سه قرص نان گفت این هشت در هم را نصف کنیم

صاحب پنج قرص نان گفت سه در هم مال تو که سه قرص نان داشته ای و پنج درهم مال من

ص: 778

که پنج قرص نان داشته ام با یکدیگر مخاصمه کردند آمدند خدمت حضرت امیر علیه السلام عرض کردند یا على بين ما حكم حق بفرما

حضرت هفت در هم داد بصاحب پنج قرص نان و یکدرهم داد بصاحب سه قرص نان فرمود آیا شما هشت قرص نانرا بقدر یکدیگر نخوردید ، عرض کردند ، چرا ، فرمود پس هريك از شما سه قرص نان خورده اید الا ثلثی پس از صاحب سه قرص نان این شخص وارد يك ثلث نان خورده و از صاحب پنج قرص دونان و يك ثلث خورده وعوض هر ثلث نان یکدرهم داده می شود

دوم - ايضا در تهذیب است مردی قید آهنی در پایش بود ، قسم خورد که از جای خود حرکت نکند تاوزن قید را بداند خدمت حضرت امیر علیه السلام عرضحال خود را نمود حضرت فرمود پایت را با قید میان ظرف آب بگذار اندازه آب را نشان كن بعد قيد را بالا بکش و عوض آن آهن بریز تا برسد باندازه اول و آن آهن را وزن کن تا وزن قید معلوم می شود

سوم ایضا در تهذیب از حضرت باقر علیه السلام روایت کرده مردی در زمان حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم دو کنیز داشت ، هر دو در یکشب زائیدند یکی پسر آورد و دیگری دختر ، مادر دختر بچه اش را گذارد در گهواره پسر و پسر را گذارد بگهواره خود و گفت ، «پسر مال منست» مادر پسر میگفت

«پسر مال منست»

پس رفتند بمحاكمه خدمت حضرت امیر علیه السلام آنحضرت فرمود شیر این دو را وزن کنند شیر هر کدام سنگین تر است پسر مال اوست

چهارم در فقیه از حضرت امام محمد باقرعلیه السلام روایت کرده مردی در زمان حضرت امیر علیه السلام از دنیا رفت پسری داشت و بنده هر يك ادعا میکردند که او پسر میت است و دیگری بنده است ، آمدند خدمت حضرت امیر علیه السلام بمحاكمه حضرت فرمود در دیوار مسجد دو نقب وسوراخ بکنند بعدامر فرمود هر يك از این دوسرش را میان سوراخ کند ، بقنبر فرمود ، شمشیر بکش ( آهسته فرمود اطاعت مکن آنچه بتو امر میکنم ) و فرمود بزن گردن بنده را پس بنده سرش را بیرون کشید حضرت فرمود این بنده است ، دیگری پسر میت است

پنجم در ارشاد مفید است دو زن در خلافت عمر بن خطاب نزاع کردند در بارۀ طفلی هر يك ادعا میکردند که این طفل از منست بینه و شاهدی هم نداشتند ، محاکمه کردند نزد خلیفه خلیفه هم متوسل بحضرت امیر علیه السلام شد حضرت آن دوزن را طلبید ، هر قدر موعظه فرمود اثر نکردچون از اصلاح آنها مایوس شد فرمود يك اره حاضر کنید ، زنها گفتند اره چه میکنی فرمود این طفل را دونیم بکنم و بهر يك از شما نصف او را بدهم

ناگاه یکی از آنها گفت یا ابا الحسن ؛ ان كان ولابد كذا من از حصه خود گذشتم ، حضرت فرمود الله اکبر این پسر از تو هست که بر او رقت کردی آن زن دیگر اعتراف نمود که ولد مال دیگریست نه مال او

ششم در مطالب السؤل است در خلافت حضرت امیر علیه السلام هفت نفر رفتند بسفر در مراجعت یکنفر با آنها نبود عیال او آمد خدمت حضرت امیر علیه السلام عرض کرد با امیر المؤمنين علیه السلام شوهرم با این شش نفر بسفر رفته اینها بر گشته اند و شوهر من همراه نیست سؤال کردم از آنها بمن خبر ندادند از حالش گمان میکنم که اینها شوهر مرا کشته اند از شما خواهش دارم که آنها را بطلبید و مطلب را کشف کنید

ص: 779

حضرت امر فرمود آنها را حاضر کردند هر يك را در يك زاويه مسجد نشانید و یکنفر باو موکل گردانید که مبادا با رفقایش صحبتی بکند بعد حضرت یکنفر از آنها را طلبید و او از حال آنمرد سؤال کرد او منکر شد بعد حضرت بآواز بلند فرمود الله اکبر

چون آن پنج نفر دیگر صوت حضرت امیر را بتكبير شنیدند اعتقاد کردند که رفیقشان اقرار کرده و صورت حال را بحضرت عرض کرده بعد آنها را طلبید تماماً اقرار کردند بقتل او (باعتقاد آنکه رفیقشان بحضرت خبر داده قتل اورا) اولی عرض کرد با امیر المؤمنين علیه السلام رفقای من اقرار کردند و من اقرار نکردم حضرت فرمودند رفقای تو شهادت دادند پس او هم اقرار كرد كه شريك آنها بوده در قتل او پس چون اعتراف همه کامل شد بقتل او حكم الله را درباره آنها جاری فرمود

هفتم در تهذیب از حضرت صادق علیه السلام روایت کرده فرمود زنی از طایفه انصار عاشق جوانی بود هر چه کرد آنجوان حاضر نمیشد آخر الامر آنزن سفیدی تخم مرغ را گرفت ریخت بجامه ها و بران خود بعد گریبان آنجوان را گرفته آورد نزد عمر بن خطاب گفت اینمرد مرا در موضع کذائی گرفته و با من عمل قبیحی کرد این هم علامت اوست عمر قصد کرد که حد زنارا بآنمرد جاری کند جوان انصاری هم قسم میخورد بكذب آنزن

حضرت امیر علیه السلام حاضر بود عمر عرض کرد یا امیرالمؤمنین شما چه میفرمائید ؟ حضرت نظر فرمود بسفیدی که در جامه آن زن بود دانست که آنزن حیله کرده فرمود آب بسیار گرمی که بجوش باشد حاضر کنید و بریزید بالای آن سفیدی که در جامه آنزن هست چنین کردند آن سفیدی پخته شد حضرت امیر علیه السلام او را گرفت و بدهان زد طعمش را فهمید از دهان خود انداخت بزن روی آورد و از او سؤال کرد ضعیفه اقرار کرد عقوبت عمر از آنجوان بر طرف شد

در ارشاد است که حضرت امیر علیه السلام آنزن را بجهت ادعای باطلش تازیانه زد

هشتم در بحار از فضائل الشیعه نقل فرموده که روایت شده در خلافت عمر بن خطاب زنی در مدینه طفل ششماهه خود را بالای پشت بام گذارد طفل دست و پا بزمین گذارد و رفت سرناودان نشست مادرش ملتفت شد هر چه کرد آنطفل نیامد بیشت بام نردبان بدیوار گذاردند دست به آن طفل نرسید چون ناودان بلند بود و طفل هم سر ناودان نشسته بود مادر طفل صیحه میزد اقارب طفل گریه میکردند آمدند نزد عمر بن خطاب او هم متحیر ماند که چه باید کرد

گفتند ما لهذا الاعلى بن ابیطالب علیه السلام یعنی نجات دهنده از برای این نیست بجز علی بن ابیطالب حضرت امیر علیه السلم حاضر شد نظر بآنطفل کرد آنطفل سخنی گفت که کسی نفهمید سخن او را پس فرمودند طفل دیگری مثل خودش حاضر کنید بعد که حاضر کردند آندو طفل بیکدیگر نظر کردند و مثل اطفال با یکدیگر سخنی گفتند پس آنطفل از بالای ناودان آمد بپشت بام ، اهل مدینه خوشحال شدند که مثلش در مدینه دیده نشده بود

بعد از حضرت امیرعلیه السلام سؤال کردند آیا این طفل شما را که دید چه گفت؟ و آیا این دو طفل با یکدیگرچه گفتند فرمود اما خطاب طفل بمن او سلام كرد بمن بامرة المؤمنين ، منهم جوابش را رد کردم و چون صغیر بود با و تکلیفی نکردم و امر کردم طفل دیگری مثل خودش حاضر کنند تا بلسان اطفال با او سخن بگوید بعد که آنطفل حاضر شد گفت «یا اخی ارجع الى السطح ولا تحرق قلب امك وعشيرتك بموتك» يعنى برادر بیا پشت بام و قلب مادرت و خويشانت را مسوزان بمردن طفلی که بالای ناودان بود گفت برادر بگذار مرا که قبل از آنکه بالغ بشوم و شیطان بر

ص: 780

من مسلط شود بميرم وهلاك شوم طفلی که بالای بام بود گفت بیا بیشت بام شاید تو بزرك شوى و بالغ شوی خداوند از صلب تو پسری مرحمت بفرماید که دوست داشته باشد خدا ورسول ودوست داشته باشد این مرد را که علی بن ابیطالب سلام الله علیه باشد

پس آنطفل بكرامت خداوند بتوسط حضرت امیر علیه السلام از هلاکت نجات یافت

نهم در مناقب ابن شهر آشوب است جوانی آمد نزد عمر بن خطاب گفت پدر من وفات کرده و من طفل صغیری بودم و اموال پدرم را نزد تو آورده اند مال مرا رد کن عمر صیحه بوی زد و او را از نزد خود دور کرد آنمرد از نزد خلیفه بیرون شد در بین راه شکایت میکرد

حضرت امیر را ملاقات کرد فرمود بیاورید او را بمسجد جامع تا امر او معلوم شود پس آوردند او را بمسجد و تفصیل از آن مرد سؤال کرد

بعد فرمود هر آینه حکم کنم بحکمی که خداوند در فوق سموات بآن حکم فرموده و حکم نمیکند به آن مگر کسیکه خداوند او را برگزیده باشد از برای علمش بعد یکی از اصحابش فرمود بيل وكلنك حاضر كند و تشریف برد سر قبر پدر آن جوان فرمود قبر را بشکافيد و يك استخوان از استخوانهای پهلوی او را بیرون آورید چنین کردند به آنجوان فرمود او را استشمام کند چون استشمام نمود خون از دو منفذ دماغش بیرون شد حضرت فرمودند این جوان اولاد این میت است

عمر گفت از آمدن خون از منفذ بینیش مال باو تسلیم می شود فرمود بلی او احقست باین مال از همه مردم بعد امر فرمود بحاضرین که استشمام نمایند استشمام نمودند ، خون از بینی هيچيك جاری نشد دو مرتبه به آن جوان فرمود استشمام نماید همینکه استشمام نمود بازخون از منخر بینیش جاری شد

فرمودند این پدر این جوان است اموال را تسلیم باو فرمود بعد فرمود والله دروغ نگفتم

دهم - ايضا در مناقب است بنده را آوردند نزد عمر بن خطاب که مولای خود را بقتل رسانیده بود امیر المؤمنين علیه السلام حاضر بود فرمود آیا تو مولایت را بقتل رسانیدی گفت بلی فرمود چرا بقتل رسانیدی گفت با من عمل قبیحی کرد لهذا او را بقتل رسانیدم

بعد باولیای مقتول فرمود آیا او را دفن کردید؟ گفتند بلی فرمود چه وقت ؟ گفتند الساعه حضرت امیر بعمر بن خطاب فرمودند این بنده را تا سه روز ، حبس کن بعد از سه روز بگو اولیای مقتول حاضر شوند چون سه روز گذشت و اولیای مقتول حاضر شدند ، پس حضرت دست عمر خطاب را گرفت برد سر قبر مقتول و باولیای مقتول فرمود قبر او را شکافتند تا رسیدند بلحد میت فرمود میت خود را از قبر بیرون کنید چون نظر کردند دید کفن موجود است لكن بدن میان قبر نیست خبر دادند بحضرت امیر علیه السلام

فرمود الله اكبر الله اكبر والله من دروغ نگفتمد، شنیدم از حضرت پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم که فرمود هر يك از امت من که عمل کند عمل قوم لوط را و بهمان عمل از دنیا برود بعد از دفن سه روز زیاد تر در میان قبر خود نمیماند که ملحق می شود بقوم لوط ومحشور می شود بآنها»

یازدهم شخصی خدمت حضرت امیر علیه السلام رسید عرض کرد یا علی «علمنی من اقل عدد يتصحح منه الكسور التسعة » حضرت بداهنا فرمود اضرب ایام اسبوعك في ايام سننك

مخفی نماناد که حاصل ضرب 7 در 360 ؛ 2020 می شود نصفش 1260 ، تلش 840

ص: 781

ربعش 630 ، خمسش 504 ، سدمش 420 ، سبعش 360 ، ثمنش 310 ، تعش 280 : عشرش 420 252 است و همه اینها بدون کسر است و کمتر از این عددی نیست که تمام کسور تسعه در آن باشد بدون كسر

دوازدهم در بحار از جمعی از مفسرین مثل زجاج و غیر او نقل کرده و در تفسیر قوله تعالی «ولبثوا فى كهفهم ثلث مأة سنين وازدادوا تسعاً» گفتند

جماعتی از یهودیان بعد از رحلت حضرت رسول می آمدند بمدینه گفتند آنچه در قرآن است مخالف است با آنچه در تورات است چون در قرآن مجید است «ولبثوا في كهفهم ثلث مأة سنين و ازداد واتسعاً » و در توراتست « ثلث مأة سنين» و این دو با یکدیگر مخالفست پس این امر بر صحابه مشکل شد ، مطلب بعرض حضرت امیر علیه السلام رسید فرمودند این دو با یکدیگر مخالف نیستند زیرا که معتبر نزد یهود سنه شمسی است و نزد عرب سنه قمریست ، تورات نازل شده بلسان یهود و قرآن نازل شد بلسان عرب و سیصد شمسی سیصد و نه سال قمری است

بیان - بعضی از علمای هیئت گفتند که سنه شمسی 365 روز و 5 ساعت وه دقیقه و 12 ثانیه است و سنه قمری 354 روز است چون غالباً ششماه تمام است و ششماه ناقص وتفاوت بين سنتين تقريباً 11 روز و 6 ساعتست پس تقریبا هر 33 سال قمری 38 سال شمسی می شود و هر 100 سال قمری 97 سال شمسی می شود پس 309 سال قمری 300 سال شمسی می شود تقریبا

سیزدهم در خرائج روایت فرموده نه نفر برادر بودند در قبیله از قبایل عرب و اينها يك خواهر داشتند : باو گفتند که هر چه خداوند بما مرحمت کند از اموال دنیویه تو میدهیم که شوهری اختیار نکنی که بغیرت ما نمیگنجد

خواهر باین امر راضی شد و مشغول شد بخدمت برادرها و برادرها هم خیلی احترام میکردند از او تا آنکه خواهر حائض شد و از حیض طاهر شد رفت میان چشمه آبی که نزديك خیمه شان بود غسل کند ناگاه علقه و کرمی از میان آب رفت بجوف آنزن كم كم بزرگ شد و شکم آن زن بالا آمد برادرها گمان کردند که خواهرشان آبستن شده و خیانت نموده با نها خواستند او را بقتل برسانند بعضی ببریم او را خدمت حضرت امیر علیه السلام که او حکم الهی را بفرماید آوردند او را خدمت حضرت و مطلب را عرض کردند

پس حضرت امر فرمود که طشتی حاضر کنند و او را پر از حماة و موشک گوشت نمایند و به آنزن امر فرمود که میان آنطشت بنشیند همینکه آن علقه و کرم بوی آن موشکهای گوشت استشمام نمود از جوف آنزن خارج شد

مردم گفتند یاعلى (انت ربنا العلى الاعلى فانك تعلم الغيب)

پس حضرت به آنها صیحه زد و آنها را منع فرمود ، فرمود این مطلب را پيغمبر صلی الله علیه و آله و سلم بمن خبر داده از جانب خداوند که در چنین ماهی و چنین ساعتی چنین امری واقع خواهد شد

چهاردهم در بحار از کتاب فضائل الشيعه روایت کرده

عمار گفت خدمت حضرت امیر علیه السلام بودم ناگاه صدای عظیمی که تمام مجامع کوفه را پر کرد بگوشم رسید حضرت فرمود عمار برو ذوالفقار مرا حاضر کن و بعد برونگذار اینمرد باین زن ظلم کند اگر ترك ظلم كرد فبها و الا باهمین ذوالفقار او را مانع بشو ؛ عمار گفت ، رفتم دیدم مردی مهار ناقه را گرفته و زنی میگوید این ناقه از من است و مرد میگوید از منست به آن مرد گفتم امیر

ص: 782

المؤمنين تو را نهی فرموده از ظلم باین زن

آن مرد خبیث گفت ، علی مشغول کار خودش باشد و دستش را از خون مسلمین که در بصره به قتل رسانیده بشوید میخواهد شتر مرا گرفته باین زن دروغگو بدهد ، عمار گفت ، بر گشتم که خبر بمولایم امیر المؤمنين علیه السلام بدهم دیدم حضرت بیرون شد و آثار غضب بصورت نازنینشان ظاهر است فرمود ، وای بر تو ای مرد و ابگذار شتر این زن را آنمرد گفت شتر مال منست حضرت فرمود دروغ میگوئی ای ملعون

آن مرد گفت که شهادت میدهد این جمل مال این زن است ؟

فرمودند شاهدی شهادت میدهد که احدی از اهل کوفه او را تکذیب نمیکند

آنمرد گفت اگر چنین شاهدی شهادت بدهد من شتر را باین زن تسلیم میکنم

حضرت فرمود ؛ ای جمل خودت شهادت بده که مال کیستی ؟ آن جمل بلسان فصیح عرض کرد یا امیر المؤمنين عليك السلام ، من مدت نوزده سال است که مال این زن هستم حضرت بآنزن فرمود شترت را بگیر و برو و بيك ذوالفقار آنمرد را دو حصه کرد

پانزدهم در فروع کافی از حضرت صادق علیه السلام رو ایتکرده

جوانی را در میان خرا به دیدند که کارد خون آلوده در دستش بود و کشته دیدند آنجا افتاده که بخون خودش آلوده شده مردم آن جوانرا گرفته آوردند خدمت حضرت امير المؤمنين علیه السلام وقضيه را بآنحضرت عرض کردند حضرت بانجوان فرمود ، چه میگوئی؟ عرض کرد ، یا علی من قاتل اینمرد هستم حضرت فرمود حال که خودش اقرار میکند او را ببرید و بقتل برسانید ؛ همینکه بردند او را بقتل برسانند مردى بتعجیل آمد گفت ، او را نکشید و بر گردانید خدمت حضرت امیر المؤمنين علیه السلام برگردانیدند عرض کرد : یا علی والله این مرد قاتل او نیست بلکه او را من بقتل رسانیده ام

حضرت بآنجوان اولی فرمودند ، چه وادار کرد ترا که چنین اقرار کردی عرض کرد یا امیر المؤمنین با این شهود و با این کارد خون آلود در دستم و با این مقتول بخون آلوده و منهم بر سر او حاضر بودم چگونه میتوانستم انکار نمایم ؟ من در پهلوی این خرابه گوسفندی ذبح کرده بودم و مرا بول گرفت ، داخل خرابه شدم دیدم اینمرد بخون خود آغشته است ، من بسر او متعجبا ایستاده بودم که اینجماعت آمدند و مرا گرفته خدمت شما آوردند

حضرت فرمودند این دو نفر را ببرید خدمت نور دیده ام حضرت امام حسن تا حکم بفرماید آوردند و قضیه را نقل کردند حضرت مجتبی فرمود بپدر بزرگوارم عرض کنید اگر چه دومی قاتل این مرد است لکن اولی رازنده کرده ، خداوند در قرآن مجید فرموده (من احيا نفسا فكانما احيا الناس جميعا ) هر دو را رها کنند و دیه مذبوح را از بیت المال بدهند

شانزدهم در روض الجنان از ابو الفتوح رازی نقلکرده

چهل زن رفتند نزد عمر بن خطاب سؤال کردند از شهوت آدمی

گفت . مرد یکسهم از شهوت دارد وزن نه سهم گفتند چه شد که بجهت مردان با آنكه يك

سهم سهم از شهوت دارند زوجه دائمه ومتعه و كنيز حلال شد و بجهت زنها با آنکه نه جزء از شهوت را دارند یکمرد بیش حلال نشد

عمر از جواب عاجز شد رفتند خدمت امیر المؤمنين علیه السلام هم مشکل را از او سؤال کردند حضرت امر فرمود كه هر يك آنها يك شيشه آبی حاضر کنند بعد فرمود يك طشتی هم آوردند فرمود شیشه

ص: 783

های آب را بریزندمیان طشت ، بعد فرمود آبهای شیشه های خود را جدا کنید عرض کردند ، امتیاز داده نمی شود آب هيچيك از شیشه ها

فرمود : بهمین جهت حلال نشد بجهت یکزن زیاده از یکمرد تا در نسب و اولاد و میراث اشتباهی نشود

هفدهم در مناقب از اصبغ بن نباته روایت کرده

عمر بن خطاب حکم کرد پنجنفر زانی را سنگار کنند امیر المؤمنين علیه السلام فرمود خطا کردی

بعد یکی را آوردند ، فرمود : گردن بزنید دومی 10 آوردند فرورد سنگسار کنید سومی را آوردند فرمود حد بزنید چهارمی را آوردند فرمود نصف حد بزنید پنجمی را آوردند فرمود تعریر کنید

عمر بن خطاب عرض کرد بچه جهت اینقسم احكام مختلفه فرمودید

فرمود اما اولی چون مرد ذمی بود که زنا کرده بود بزن مسلمه و خارج شده بود از ذمه ولذا امر بقتل فرمودم و اما دومی چون مرد محصنی بود که زنا کرده بود لذا امر بسنگسار فرمودم واما سومی چون : ای غیر محصن بود لذا امر بعد زنا فرمودم (صد تازیانه ) و اما چهارمی چون زانی عبد بودامر بنصف حد فرمودم (پنجاه تازیانه) و اما پنجی چون دیوانه بود امر بته زیرش فرمودم عمر گفت حظی نیست در امتیکه در او تو نباشی یا اباالحسن

هیجدهم در مناقب از حضرت صادق علیه السلام روایت کرده

عقبة بن ابی عقبه چون از دنیا رفت امیرالمؤمنین علیه السلام با جمعی از اصحاب و عمر بن خطاب به جنازه اش حاضر شدند حضرت بغلام عقبه فرمود عقبه از دنیا رفت عیال تو بر تو حرام است مبادا با او مضاجعت نمائی

عمر عرض کرد با امیرالمؤمنین تمام قضایای شما عجیب است و این اعجب آنها است که کسی بمیرد وزوجۀ دیگری بزوجش حرام شود

فرمود: بلی این غلام زوجه حره دارد که زوجه او وارث عقبه است و اليوم بعضی از شوهرش مملوك این زوجه شده و تزویج این زن عبدش حرامست تا وقتیکه زوجه اش او را آزاد کند بعد زوج آزاد شده او را تزویج کند

نوزدهم در کافی از حضرت صادق علیه السلام روایت کرده

امیر المؤمنين علیه السلام با اصحاب نشسته بود مردی خدمت آنحضرت رسید ، عرض کرد ، یا امیرالمؤمین من با غلامی لواط کردم مرا تطهیر کن فرمود ای مرد برو بمنزل خود شاید تلخۀ زرداب تو بحرکت آمده باز نزد وی آمد ، همین را عرض کرد - حضرت همان جواب را داد تا سه مرتبه مرتبه چهارم که آمد حضرت فرمود ای مرد پیغمبر خدا در بارۀ مثل تو یکی از سه حکم را فرموده هر کدام را میخواهی اختیار کن (يكى يك شمشیر بگردنت بزنند یا از کوه بلندی پرتت کنند با دست و پای بسته یا بدنت را بآتش بسوزانند) عرضكرد كداميك سخت تر است فرمود سوختن بآتش عرض کرد همین را اختیار میکنم پس برخوافت و دو رکعت نماز خواند بعد عرض کرد ( اللهم انی قد اتيت من الذنب ما قد علمته و انتی تخوفت من ذلك فجئت الى وصى رسولك و ابن عم نبيك فسألته ان يطهرنی فخیرنى بثلاثة اصناف من العذاب اللهم فانی قد اخترت اشدها اللهم فانى اسئلك ان تجعل ذلك كفارة

( ج49 )

ص: 784

لذنونى و ان تحرقنی بنارك في آخرتی بعد گریه کنان برخاست و نشست میان حفیره آتش در حالتی که آتشها شعله میکشید در اطرافش

پس امير المؤمنين علیه السلام و اصحابش بحال او گریه کردند پس حضرت باو فرمود برخیز یا فلان که تو ملائکهای آسمان و زمین را بگریه در آوردی خداوند توبه ترا قبول کرد

بیستم مسئله معروفه بدیناریه در مطالب السؤل است امیر المؤمنين علیه السلام از منزل خارج شده بود که سوار شود یکپایش برکاب بود زنی خدمتش رسید عرض کرد یا امیرالمؤمنين برادر من مرده و از او ششصد دینار باز مانده و بمن از مال او یکدینار ارث داده اند استدعا میکنم که حق مرا گرفته بمن برسانی حضرت فرمود برادر تو از او مادری باقی مانده وزوجه و دو دختر و دوازده برادر و یکخواهر؟

عرض کرد بلی فرمود حق مادرت سدس است (صد دینار) حق زوجه اش ثمن است (هفتاد و پنج دينار) حق دو دختر ثلثان است (چهار صد دينار) الباقی بیست و پنج دینار ، حق هر برادری دو دینار است و خواهرش یکدینار پس حق تو رسیده برگرد بمنزل خود

بیان - گویا این حکم از آن بزرگوار تقيناً صادر شده چون اگر تر که میت زیاد بیاید از سهام مفروضه اهل تسنن زیاده را بعصبه میدهند که اقارب پدری باشد - لكن مذهب شیعه آنستکه زائد رد می شود بر صاحبان سهام سوای زوج و زوجه و مادر اگر میت پدرش حیات داشته باشد و اخوه متعددی ایی با ابوینی داشته باشد و سوای اخوه امی هرگاه جمع بشود با او احدی از جدوده امی یا از اخوه ابوینی یا ابی تنها مثل آنکه وارث میت هم اخوه ابوینی باشد و اخوه امی تنها پس زائد رد می شود باخوه ابوینی دون اخوه امی و چیزی بعصبه داده نمی شود در نزد شیعه

بیست و یکم - مسئله معروفه منبريه ايضا در مطالب السؤل است

حضرت امیر علیه السلام بالای منبر مشغول خطبه خواندن بود شخصی از پای منبر برخاست ، عرض کرد يا على دختر من شوهرش وفات نموده و باید ثمن تر که شوهرش را باو بدهند حال نه يك تركه را داده اند استدعا میکنم حق او را باو برسانی فرمود داماد تو دو دختر از او باقی مانده و پدر و مادر عرض کرد بلی فرمود ثمن تو تسع می شود ، مشغول خطبه خواندن شد

بیان - گویا این حکم هم از آنحضرت تقينا صادر شده باشد چون اگر ترکه میت کمتر باشد از سهام مفروضه بمذهب شیعه در این فرض نقص بر بنت وبنات و اخت و اخوات ابوینی با ایی وارد می شود نه بر سایر ورثه

بیست و دوم در شرح شافیه ابی فراس (از شرح بدیعیه این مقری) نقل فرموده

سة نفر مخاصمه نمودند در قسمت نمودن هفده شتری که مال آنها بود باین تفصیل

نصف آن مال یکی بود ثلث آن مال یکی ، تسع آن مال دیگری و راضی نشدند که شتری نحر بشود یا درهم و دیناری در عوض بذل شود تا قسمت آنها تعادل بشود

حضرت فرمود آیا راضی میشوید كه يك شتر از من داخل شود تا اندازۀ سهام هر يك متعادل بشود عرض کردند بلی پس حضرت يك شتری از خود داخل شترها نمود ، مجموع شد هیجده شتر 9 شتر از او بصاحب نصف و 6 شتر بصاحب ثلث و 2 شتر بصاحب تسع وشتر خود را هم برگردانید

بیان - مخفی نماناد که ظاهراً مالك این هفده شتر منحصر بوده باین سه نفر و کیفیت ملکیتشان هم بهمین نحو بوده الی آخره که نصف وثلث و تسع بوده از این قبیل قضایا از حضرت

ص: 785

امير المؤمنين علیه السلام زیاد نقل شده و اقتصار نمودیم بذکر همین مقدار

تتميم بدانکه افضلیت حضرت امیر المؤمنین علیه السلام از صحابه بلکه از جمعیت است بلکه از جمیع ممكنات بغير حضرت خاتم النبيين (صلی الهه علیه و آله و سلم) از مسلماتيست بين موافق و مخالف

حتی آنکه سؤال کردند از یکی از علماء از فضائل آنبزرگوار

گفت چگویم از فضائل کسیکه دشمنان فضائل او را از حسد و کینه کتمان نمودند و دوستان از خوف و تقیه کتمان کردند معذلك فضائل او خافقين را پر کرده ولنعم ما قيل

لقد كتبوا آثار آل محمد صلی الله علیه و آله و سلم *** محبهم خوفاً و اعدائم بعضاً

فابرز من بين الفريقين نبذة *** بها ملاء الله السموات والارضاً

فاضل متعصب عنيد فضل بن روزبهان در رد (کشف الحق) علامه حلی گفته انکار فضائل آل محمد صلی الله علیه و آله و سلم كانكار رحمة البحر وسعة البر ونور الشمس وجود السحاب وسجود الملائكة لاتمرة له سوى الاستهزاء بمنكره وكيف يمكن انكار فضل جماعة هم اهل السداد وخزان معدن النبوة وحفاظ آداب الفتوة و افضلية على محبهم خوفاً و اعدائم بعضاً مسلم باعتراف الصديق و الفاروق وساير الصحابه والمنفول عن الصديق انه قال اقیلونی فلست بخيركم و على فيكم والمنقول من الفاروق انه قال في مواضع لولا على لهلك عمر وقال ايضاً نعوذ بالله من قضية ليس فيها ابوالحسن انتهى

وقال ابو على شيخ الرئيس فی مقام افضليته عن سائر الصحابه واما على بن ابیطالب فكان شمس

فلك الحقيقة و قطب سماء المعرفة وكان فی بين اصحاب محمد كالمعقول فيما بين المحسوس انتهى

وفی تاريخ الخلفاء للسيوطى قال الامام احمد بن حنبل ماورد لاحد من اصحاب رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم من الفضائل مثل ماورد لعلى رضى الله عنه انتهى

و قال محمد بن طلحه فی مطالب السؤل ان عمر بن خطاب جمع اصحاب رسول الله يستشيرهم و فيهم على بن ايطالب فقال عمر بن خطاب قل یا ابا الحسن فانت اعلمهم وافضلهم ونقل عن عمر بن خطاب انه قال اى معضلة ليس لها ابو الحسن انتهى

ذکر سبط ابن جوزی فی التذكره فصلا فی قول عمر بن خطاب اعوذ بالله من معضلة ليس لها ابو الحسن انتهى

قال ابن ابى الحديد فی مقدمة شرح نهج البلاغه استولى بنوامية على سلطان الاسلام فی شرق الارض و غربها واجتهدوا بكل حيلة فى اطفاء نوره والتحريف عليه ووضع المعاتب والمعائب له ولعنوه على جميع المنابر وتوعدوا مادحيه بل حبسوهم وقتلوهم ومنعوا من رواية حديث يتضمن له فضيلة او يرفع له ذكرا فمازاده الا رضعة وسموا وكان كالمسك كلما ستر انتشر وكلما كتم تضوع نشره وكالشمس لاتستر بالسحاب و كضوء النهار ان حجبت منه عين واحده ادركته عيون كثيره فهو رئيس الفضائل و ينبوعها وسابق مضارها الخ

عجب است که مخالفین منکر نیستند افضلیت حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام را از حیث کمالات و فضایل ولکن میگویند که افضلیت منافی نیست با مفضولیت از حیث کثرت ثواب و اجر و ابوبکر اکثر ثواباً و اجراً بود از امیرالمؤمنین علیه السلام

و این سخن تمام نیست چون کثرت ثواب مترتب است بر علم و عمل و اگر معلوم شد که علی افضل است علما و عملا البته نوابش هم از غیر بیشتر است و آخر الامر کار بجائی رسید از هوان و

ص: 786

پستی دنیا که خود حضرتش فرموده الدهر انزلنى ثم انزلنى ثم انزلنی حتى قالو معاوية وعلى

مقامات علم و عبادت این بزرگوار نزد دوست و دشمن مسلم است

محمد بن طلحه شافعی در مطالب السؤل از علقمة بن عبدالله روایت کرده گفت من در خدمت حضرت پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم مشرف بودم شخصی سؤال کرد از امیرالمؤمنین علیه السلام پیغبرصلی الله علیه و آله و سلم فرمود قسمت الحكمة عشرة أجزاء فاععلى على تسمة اجزءاً والناس جزءاً واحداً

در موضع دیگر گفته قال ابن عباس اعطى على تسعة اعشار العلم و انه لاعلمهم بالعشر الباقی از حضرت امير علیه السلام نقل کرده که شخصی از آنبزرگوار سؤال کرد از توحید و عدل فرمودند التوحيدان لاتتوهمه والعدل ان لاتتهمه و این دو کلام با ایجاز و اختصارشان متضمنند جمیع آنچه را که متکلمین قصد کرده اند در کتب مبسوطه

ایضا از آن بزرگوار نقل کرده که آنحضرت فرمود لوشئت لا وقرت سبعين بعيراً من تفسير بسم الله الرحمن الرحيم ومناسب است این شعر در اینمقام

گر نبودی بای بسم الله پای بوتراب *** کج کلائیها نکردی بر سر ام الکتاب

وقال آخر

توئی آن نقطه بالاي فاء فوق ايديهم *** که درگاه تنزل تحت بسم الله را بائی

و این شعر هم در بلندی مضمون نظیر این دو شعر است

سایه پیغمبر ندارد هیچ میدانی چرا *** آفتابی چون علی در سایه پیغمبر است

ولنعم ماقيل فی حقه

ده عقل ز نه رواق وز هشت بهشت *** هفت اخترم از شش جهت این نامه نوشت

کزپنج حواس وچار ارکان و سه روح *** ایزد بدو عالم چه تو يك كس نسرشت

و دیگری گفته ای مصحف آیات الهی رویت *** وی سلسله ال ولایت مویت

سرچشمۀ زندگی لب دلجویت *** محراب نماز عارفان ابرویت

در فصاحت و بلاغت امیر المؤمنين علیه السلام امام فصحاء وسید بلغاء بود و حتی آنکه آن بزرگوار جمع فرمود بين فصاحت و بلاغت و حلاوت و ملاحت و از کتاب نهج البلاغه که مشتمل است بر کلمات شر. شريفه و مواعظ بلیغه تعبیر می کنند باخ القرآن و در حق كلمات شریفۀ آنبزرگوار گفتند آنها دون كلام الخالق و فوق كلام المخلوقین است ما بعضی از کلمات بلیغۀ قصار آنبزرگوار را تیمناً ذکر میکنیم

منجمله در خصال از عامر شعبی رو ایتکرده که امیرالمؤمنین (علیه السلام) نه کلمه فرموده است بداهة كه پاك نموده چشمه های بلاغت را و یتیم کرده جواهر حکمت را سه کلام در مناجاتست

الهی کفی بی عزاً ان اكون لك عبداً وكفى بي فخراً ان تكون لي ربا انت كما احب فاجعلني كما تحب

سه کلام در حکمت است

قيمة كل امره ما يحسنه وماهلك امرء عرف قدره والمرء مخبو تحت لسانه

مه کلام در آداب است

امنن على من شئت تكن امیره واحتج الى من شئت تكن اسيره و استفن همن شئت تكن نظيره

منجمله در کلمات قصار حضرت امیر المؤمنين علیه السلام است «اعجبوا لهذا الانسان ينظر بشحم و يتكلم بلحم و يسمع بعظم » يعنى پاك و منزه است خداوندی که مردم را با پیه چشم بینا نمود و بگوشت زبان گویا کرد و باستخوان گوش شنوا ،گردانید ، اما گویا شدن بگوشت زبان معلوم است

ص: 787

و اما دیدن بشحم چنانچه بعضی تصریح کرده اند رطوبت جلیدیه ایست که شعاع بصری از آن خارج می شود و بمرئیات اتصال مییابد و احساس حاصل می شود یا نقش مبصرات بتوسط هوای شفاف در آن رطوبت جلیدیه منتقش می شود و احساس حاصل می شود و اما شنیدن به استخوان مراد استخوانهای چهارگانه لطیفی است که در پشت پرده گوش است و مسمی است بعظم سندانی

در بحار از شیخ صدوق از حضرت رضا علیه السلام از آباء گرامش روایت کرده اصحاب جمع شدند و مذاکره کردند که الف اکثر دخولا هست در کلمات از باقی حروف امیر المؤمنين علیه السلام حاضر بودند بداهة خطبه خواندند بدون الف اینست : حمدت من عظمت منته و سبغت نعمته الى آخرها

در آخر نهج البلاغه خطبۀ نست بآن بزرگوار داده بدون نقطه که اولش اينست الحمد لله الملك المحمود المالك الودودو مصور كل مولود الخ ، در مطالب السؤل است ومن بديع كلامه فی التصحيف قوله خطاباً لمعاويه «غرك عزك فصار قصار ذلك ذلك فاخش فاحش فعلك فعلك بهذا تهدى » بعضی گفتند این کلمات چون بمعاویه رسید نوشت علی قدری غلاقدری .

در زينة المجالس است که ابابکر و عمر بلند بالا بودند و امیر المؤمنين علیه السلام مستوى الخلقه بود روزی هر سه براهی میرفتند امیرالمؤمنین علیه السلام در وسط بود عمر گفت يا ابا الحسن انت فی بيننا كنون لنا حضرت بداهة فرمود انا ان لم اكن فكنتم لا

بدانکه کلمه شریفه علی مطابق است با یمین پس اصحاب علی اصحاب یمینند و ايضاً مطابق

است با نمك پس «نشناخت نمك هر که علی را نشناخت »

وايضا این اسم شریف مطابق است با کلمه «طاق » اشاره بآنکه این بزرگوار در میان تمام مخلوقات الهی طاق و بی نظیر است ذاتاً وصفاتاً

ايضا مطابق است با مسبح اشاره بآنکه حقیقت ذکر و تسبیح از آن بزرگوار سر زد

ايضا مطابق است بحق با اشاره بآنکه علی مع الحق و الحق ممه بدور كلمادار

چنانچه علی بن ابیطالب مطابق است با کلمه نایب مناب نبی و با کلمه عطوف اشاره بآنکه مهربانی از او متوقع است و شیعه مطابق است با فرقه که در خصال از حضرت پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم روایت کرده که فرمود د «وان امتی ستفترق بعدى عنى ثلث و سبعين فرقة فرقة ناجية و اثنتان وسبعون فی النار»

ايضا حب على ابن ابیطالب علیه السلام مطابق است با دین اسلام و سه نفری که غاصب خلافت آنحضرت بودند جمعاً در حالت رفع اولی مطابق است با آیه شریفه «انا من المجرمين منتقون» و اولى بالخصوص در حالت رفعی مطابق است با «درد بی دواء » و در حالت نصبی مطابق است با «اول مفسده» و دومی بالخصوص مطابق است با منکر که میفرماید «وينهى عن الفحشاء والمنكر» و ايضا مطابق است که میفرماید «انما الخمر والميسر والانصاب والازلام رجس» الخ وسومی بالخصوص

مطابق است با شجره زقوم که میفرماید «ان شجرة الزقوم طعام الاثيم » .

کلمه یزید مطابق است با كلمة «بيحيا » و کلمه ابن زیاد مطابق است با «زنا زاده»

مخفی نماناد که بعضی كلمات تطابق زیرشان خیلی مناسبت دارد مثل دیوانگی با آسودگی و عبد با گناه و توبه با پشیمانی و علم با عمل و خواب با راحت و پیر با بی عقل و مال با عمل صلح با نزاع و صباح با مساء و نخود با کشمش و کلمه عقرب با کاشان و اصفهان با زيرك ولعل با نگین

و حساب با سهو ونجف الاشرف با جنت سرا و گورستان با دار القرار

الحمد لله اولا و آخراً وظاهرا وباطنا

ص: 788

باب دوازدهم : در اسم و لقب و کنیه و نسب و تاریخ ولادت و رحلت

اشاره

حضرت علی بن محمد النقی الهادی علیه السلام

و در تعیین زوجات و اولاد و بعضی از تواریخ متعلقۀ بزمان امامتشان و در ذکر قبور متبرکه واقعه در قزوین و مازندران و تبریز و همدان و کرمانشاهان

در این باب نیز هشت فصل و یکخاتمه است

فصل اول : در اسم و لقب و کنیه و نسب آن حضرت

اما اسم شريف (علی) است و اشهر القابشان (نقی) و (هادی) است و کنیه شریفیان (ابوالحسن ثالث) است جد بزرگوارش حضرت رضا (علیه السلام) (ابو الحسن الثانی ) بود وحضرت موسى بن جعفر (علیه السلام) (ابوالحسن الاول) بود والدماجدشان حضرت امام محمد تقی علیه السلام بود ، والده ماجده شان (ام ولد) بود مسمى به سمانة المغربية المعروفة بالسيده كذا فی البحار عن ابن عباس

در اثبات الوصیه مسعودی از علی بن مهزیار از حضرت ابی الحسن الهادی روایت کرده فرمود امى عارفة بحقى وهى من اهل الجنة ما يقربها شيطان مريد ولا ينالها كيد جبار عنيد وهی مكلونة بعين الله التى لا تنام ولا تتخلف عن امهات الصديقين والصالحين

فصل دوم : در تاریخ ولادت با سعادت آن بزرگوار

مشهور و اصح آنستکه ولادت آن بزرگوار روز سه شنبه نیمۀ ذیحجه سنه دویست و دوازده هجری بود ، چنانچه در کافی و ارشاد و دروس و اعلام الورى ومناقب و روضة الواعظين نقل فرموده - بنا بر این سن شریف آن بزرگوار در حال شهادت پدر بزرگوارش و انتقال امامت بوی هفت سال و یازده ماه و نیم بوده - در کشف الغمه است ولادتشان روز جمعۀ دوم ماه رجب سنه دو بست و دوازده بوده

در عمدة الطالب و مطالب السؤل است که درسنه دویست و چهارده بوده

شيخ الطائفه در مصباح از ابن عیاش روایت کرده که فرمود خرج الى اهلى على يد الشيخ الكبير ابى القاسم هذا الدعاء اللهم انى اسئلك بالمولودين فی رجب محمد بن على الثانى و ابنه على بن

ص: 789

محمد المنتجب وجه جمع بین این روایت شریفه و آنچه گفته شد که اشهر و اصح است در فصل دوم از باب یازدهم ذکر شد فراجع

در ارشاد است که محل ولادت آن بزرگوار در صریا بود (موضعی است در سه منزلی مدینه که حضرت موسی بن جعفر علیه السلام او را بنا نموده)

فصل سوم : در تاریخ رحلت آن بزرگوار

اما سال رحلتشان مسلم است که دویست و پنجاه و چهار بوده

واما ماه رحلت و روز آن مشهور آنستکه روز دوشنبه سوم ماه رجب بوده چنانچه در مصباح و دروس و مناقب و روضة الواعظین است و در ارشاد و اعلام الوری ماه رجب فرموده اند بدون تعیین روز آن و در کافی و مروج الذهب در بیست و ششم جمادی الثانیه فرموده اند

پس بنا بر مشهور سن شریفشان در وقت شهادت چهل و یکسال و شش ماه و هیجده روز بوده تقریبا و مدت اقامتشان سی و سه سال و هفت ماه و سه روز بوده تقریباً

(حقیر در تاریخ سال شهادت آنحضرت عرض کرده ام) (1)

محل دفنشان در سامراء مبار که بوده ، بقعه مبارکه عسکریین از مرحوم احمدخان دنبلی است ، میان حرم مطهر را محمد علی خان هندی آئینه بندی کرده و ضریح مبارك از آثار خيريه سلطان حسین صفوی است و کاشی صحن مطهر و طاق نماها و منارها و طلای گنبد مطهر از آثار خیریه مرحوم ناصر الدین شاه قاجار است بتوسط مرحوم عضد الملك و در آنوقت سلطان از مرحوم حجة الاسلام حاجی شيخ عبدالحسین شیخ العراقین استدعا نمود که در سامرای مبار که توقف فرماید تا اینخدمت با تمام برسد

در میان ضریح مطهر پشت سر امامین همامین قبر شریف ملکه آفاق مخدره نرجس خاتون والده ماجده حضرت بقیة الله في الارضين ولى عصر ارواحنا له الفداء است

پائین پاى مبارك امامین همامین مدفن مقدس جناب حکمیه خاتون صبیه مکرمه حضرت امام محمد تقی علیه السلام که ضریح مخصوصی دارد و وصل ضریح مطهر امامین همامین است

و آن مخدره خدمت چهار امام را درك فرمود : حضرت جواد الائمه حضرت هادی ؛ حضرت عسکری ؛ حضرت بقیة الله (سلام الله علیها)

فصل چهارم : در قاتل آن بزرگوار

بعضی گفتند که قاتل آنحضرت جعفر بن معتصم بن هرون بود الملقب بالمتوكل

در اقبال فرموده از ادعیۀ شهر رمضان است این صلوات «اللهم صل علی محمد و آل محمد و صل على على بن محمد بن النقى الهادى وضاعف العذاب على من شرك في دمه» وهو المتوكل

در دمعة الساكبه فرموده «قال الصدوق قتله المتوكل بالسم» و بعضی گفتند که قاتل آنحضرت

ص: 790


1- تاریخ شهادت علی هادی بی شبهه علی بن محمد باشد 254 ( ولدمؤلف)

المعتز بالله بن متوکل بود و بعضی گفتند المعتمد بالله بن متوکل بود و ممکن است جميع بین این اقوال بآنکه گفته شود مباشر قتل آنحضرت المعتمد بالله بود با مر برادر بزرگترش المعتز بالله و سبب قتل آن حضرت آن آتشهائی بود که متوکل ملعون مشتعل نموده بود از آن عداوتی که باولاد حضرت ابوطالب علیه السلام داشت و گویا متوکل اخبث و ارذل تمام خلفاء بنی عباس بود چون خودش قاتل حضرت هادی و پدرش معتصم قاتل حضرت جواد الائمه بود و عمویش مأمون قاتل حضرت رضا (علیه السلام) بود و جدش هرون قاتل موسى بن جعفر (علیه السلام) بود و اقوی دلیل بر رذالت او آن ظلمهائی بود که بقبر مقدس حضرت سیدالشهداء علیه السلام و بزوار آنحضرت نمود

در تاریخ کامل است که در سنه دویست و سی وشش متوکل امر کرد که قبر مقدس حضرت سیدالشهداء را به منازل و خانه های اطرافش خراب کنند و آب ببندند و زمین را شخم کنند و منع کنند مردم را از رفتن بزیارت آن بزرگوار

پس منادی متوکل در شهرها ندا کرد که بعد از سه روز هر کس را سر قبر مطهر حضرت سید الشهداء علیه السلام ببینند او را حبس و زجر نمایند پس همه مردم گریختند و ترك نمودند زیارت حضرت سيد الشهداء (علیه السلام) را انتهی بعضی نوشتند که معذلك شيعيان حبس و زجر را بخود میدیدند و بزیارت میرفتند

آخر الامر متوکل امر کرد هر که کس بزیارت برود دست راستش را قطع کنند بازهم شیعیان و دوستان راضی میشدند که بروند بزیارت و دستشان را قطع کنند

یکنفر از شیعیان خواست برود بزیارت و دست چیش را گذارد که قطع کنند گفت چرا دست راست را بلند نکردی باید او را بلند کنی دست راستش را نشان داد که قطع شده بود و گفت قبلا یکسفر خواستم مشرف شوم راضی شدم که دست راستم را قطع کردند حال هم راضی شدم دست چپم را قطع کنند که بزیارت حضرت سید الشهداء مشرف شوم

در مقاتل الطالبین نقل کرده که متوکل دیزج را که اول یهودی بود و بعد مسلمان شد فرستاد نزد قبر مقدس سیدالشهداء علیه السلام و امر کرد او را که قبر مقدسش را شیار نمایند و آثارش را محو کنند و خانه های اطرافش را خراب کنند پس دیزج روانه شد و خانه های اطراف قبر مقدس را خراب کرد و زمین او را قریب به دو پست جریب شیار نموده پس چون بنزديك قبر مقدس رسیدند احدی از مسلمانان نزديك نرفتند و جمعی از یهودیان را وادار نمود که در هر سر يك ميلی بكر بلا مانده بایستند و هر کس را که بزیارت میرود گرفته ببرند نزد متوکل

بیان - جریب از زمین شصت ذراع در شصت ذراع است که هر جریبی تقریباً سه هزار و ششصد ذراع اندر ذراع می شود

از محمد بن حسن نقل کرده گفت من در آن اوقات از ترس مدتی بود که بزیارت آن بزرگوار مشرف نشدم بعد با آنکه خود را در مخاطره دیدم حرکت نمودم بزیارت آن حضرت و مردی هم از عطارها با من همراهی کرد و خارج شدیم بعزم زیارت روزها پنهان میشدیم و شب ها حرکت میکردیم تا رسیدیم باطراف غاضرية نصف شب روانه راه شدیم و اتفاقا پاسبانها در خواب بودند رسيديم نزديك قبر مقدس و بعلامات قبر مقدس را یافتیم دیدیم صندوق روی قبر را کنده و سوخته اند و آب هم باطراف قبر جمع شده مثل خندق پس زیارت کردیم و بوی خوش از قبر مقدس استشمام نمودیم که هر گز چنین بوی خوشی استشمام نکرده بودیم و آن عطار که با من

ص: 791

بود گفت والله من

تا بحال چنین بوی خوشی استتمام نکرده ام پس وداع کردیم و اطراف قبر علاماتی گذاردیم و مراجعت نمودیم و چون متوکل کشته شد با جمعی از طالبیین و شیعیان رفتیم و از برای قبر مقدس صندوق و علاماتی نهادیم

در بحار از عبدالله طوری روایت کرده گفت در سنه دویست و چهل و هفت من مشرف شدم بمکه معظمه بعد در مراجعت مشرف شدم بزیارت قبر حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) با خوف و ترس بعد متوجه شدم بزیارت حضرت سیدالشهداء (علیه السلام) دیدم گاوها را بآن زمین مقدس بسته اند که او را شیار نمایند پس بچشم خود دیدم که گاوها همینکه نزديك قبر مقدس رسیدند هر قدر آنها را سوق میکردند و میزدند امتناع مینمودند از رفتن نزديك قبر مقدس و بطرف چپ و راست میرفتند پس چون ببغداد رسیدم خبر قتل متوکل را شنیدم

در شرح شافیه از مثیر الاحزان نقل کرده که متوکل عباسی امر کرد که آب بقبر مقدس حضرت سیدالشهداء ببندند بیست و دو ذراع بقبر مقدس مانده آبها بروی یکدیگر جمع شدند بمثل دیوار پس نامیده شد حائر

ايضا در شرح شافيه از کتاب تسلية المجالس نقلکرده از یحیی بن مغیره رازی گفت من نزد حریز بن عبدالحمید بودم شخصی از اهل عراق وارد شد حریز سؤال نمود از احوال اهل عراق گفت هرون الرشيد امر کرد بقطع درخت سدره که در زمین کربلا بود حریز گفت الله اکبر حدیثی بما رسید از پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم که فرمود لعن الله قاطع السدره سه مرتبه و ما نفهمیدیم معنی این حدیث را تا باین زمان

توضیح درخت سدره علامت قبر مقدس حضرت سیدالشهداء بود که در موضع باب السدره بود که یکی از درهای صحن مقدس است و مقصود هرون از قطع سدره این بود که کسی مطلع نشود بموضع قبر مقدس آن بزرگوار .

اما مادر متوکل گویا بسیار عفيقه وصالحه بود در باب هشتم از تذکره سبط ابن جوزی از احمد خصیب حکایت مفصلی نقل شده که آن مخدره هزار اشرفی به احمد خصیب داد از طیب اموالش که او را بمستحقین برساند و او اکثر آن وجه را داد بسید همسایه اش و شب حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم را در خواب دید و درباره او دعای خیر فرمودند و پدر متوكل المعتصم بالله در قساوت و شقاوت مثل متوکل نبود و بسیار خليق وكثير الحلم بود

در در المسلو کست که تمیم بن جمیل بر او خروج کرد معتصم گفت هر کس او را حاضر کند مال زیادی باو میدهم پس او را نزد معتصم حاضر نمودند معتصم امر کرد پوست گوسفندی بیندازند و شمشیر حاضر کنند و گردن تمیم را بزنند

چون تمیم نظرش بپوست و شمشیر افتاد يقين بقتل خود نمود

معتصم گفت : تمیم اگر عذری داری بیاور

تمیم گفت ان الذنوب لتخرس الالسن ولقد عظم الذنب وكبر الجرم ولم يبق الاعفوك او انتقامك و ارجوان يكون اقربهما اليك اليقهما بك و اشعاری انشاد نمود که از آنجمله است

ومن ذا الذی يأتی بعذر وحجة وسيف المنايا بين عينيه مصلت و ما جزعی من ان اموت واننی

لاعلم ان الموت شيئى موقت ولكن خلفى صبية قد تركتهم و اكباد هم من خشية تتفتت الخ

پس معتصم دلش سوخت و گریه کرد و گفت تو را بدخترت بخشیدم و امر کرد صد هزار درهم

ص: 792

باو دادند و او را محترماً بشهر خود بر گردانید

مخفی نماند که بعضی از اوقات است که مقصر تقصیرش زیاد می شود باندازه که توقع و امید عفو ندارد خداوند مهربان القاء میفرماید بزبانش آنچیزی که منتقم رغبت و میل نماید بعفو و احسان نمودن بوی

در در المسلوك است که شخصی بهرون خروج کرد بقصد آنکه مملکت او را بگیرد هرون لشگر زیادی فرستاد و مال زیادی صرف کرد تا او را دستگیر نمودند و آوردند نزد هرون ، هرون گفت من تراچه مجازات نمایم که تلافی تقصیر تو باشد - آنشخص گفت اصنع بی ما تريد ان يصنع الله بك اذا وقفت بين يديه وهو اقدر عليك منك على و ذنبك اليه اعظم من ذنبی اليك يضى با من معامله کن آنچه میخواهی خداوند با تو معامله کند در آنروزیکه در مقابل او بایستی و قدرت خداوند بر تو بیشتر است از قدرت تو بمن و گناه تو بدرگاه الهی عظیم تر است از گناه من پیش تو پس هرون قدری سرش را بزیر انداخت بعد امر کرد او را رها کنند

بعضی از حاضرین گفتند خلیفه نباید مثل این شخص را رها کند و حال آنکه جمعی را بقتل رسانیده و اموال زیادی تلف نموده و این باعث تجرى اهل فساد خواهد بود

هرون امر کرد دو مرتبه او را دستگیر نمودند پس آنمرد مقصر فهمید که خلیفه را پشیمان کرده اند از عفو ، چون حاضر شد نزد هرون عرض کرد خلیفه اطاعت مکن کسانی را که ترا مانع شدند از عفو و امید دارند بر انتقام که از اخلاق سیئه است ، اقتداء بنما بخداوند عالم چون از تو بدرگاه الهی خیلی سعایت و بدگوئی کرده اند و اگر خداوند قبول میفرمود بدگوئی مردم را درباره تو بايد يك لحظه ترا زنده نگذارد و احسن كما احسن الله اليك

هرون او را رها کرد و با واحسان نمود و غدغن کرد که احدی دو مرتبه از او سعایت ننماید

ابن جوزی در کتاب الادکیاء حکایت کرده که شخصی بزیاد بن ابيه خروج کرد زیاد باو ظفر یافت و آنمرد گریخت زیاد امر کرد برادر او را گرفته آوردند نزد او زیاد گفت اگر برادرت بر نگردد گردن ترا میزنم آنبرادر در گفت اگر کتابتی از امیر المؤمنین بیاورم قبول خواهی کرد و مرا رها میکنی ؟ زیاد گفت البته آنمرد گفت من کاغذی از پروردگار عالمین دارم که در قرآن مجید فرموده «ام لم ينباً بما فی صحف موسى وابراهيم الذی وفي الاتزر وازرة وزر اخرى»

پس زیاد امر کرد او را رها نمودند گفت حجت خود را تلقین نمود

فصل پنجم : در مجملی از حالات اولادهای حضرت امام علی الهادی علیه السلام

آنحضرت زوجه حره نداشتند و تمام اولادهایشان از کنیز بود

در ارشاد شیخ مفید است حضرت هادی علیه السلام چهار پسر داشت و يك دختر

اول حضرت امام حسن عسگری علیه السلام دوم جناب حسین سوم جناب ابو جعفر سید محمد چهارم ابو عبدالله جعفر کذاب و اسم صبیه شان علیه بود و احوالات حضرت عسگری در باب سیزدهم ذکر می شود انشاء الله واما جناب محمد بن على الهادی المكنى بأبی جعفر

در عمدة الطالب از ابوالحسن عمری نسابه نقل کرده که جناب محمد اراده کرد حرکت بفرماید بجانب حجاز پس مسافرت کرد در حیات برادرش حضرت عسگری علیه السلام و چون رسید بیلد از

ص: 793

دنيا رحلت فرمود و قبر شریفش در بلد است و قبه و بارگاهی دارد و حضرت امام حسن عسگری (علیه السلام) با برادرش جناب محمد بسیار مأنوس بود

در ارشاد از علی بن جعفر روایت کرده گفت من حاضر بودم خدمت حضرت هادی علیه السلام و وقتیکه نوردیده اش محمد از دنیا رفت حضرت هادی (علیه السلام) روی کرسی نشستند و اهل بیتش در اطراف بودند حضرت امام حسن عسگری هم در يك گوشه ایستاده بود پدر بزرگوارش رو کرد بحضرت عسگری علیه السلام فرمود يابنی احدث الله تعالى شكراً فقد احدث الله فيك امرا

در بحار میفرماید بیان فقد احدث الله امرأ اى جملك اماماً بموت اخيك الاكبر قبلك

از فرمایش مفید استفاده می شود که حضرت سید محمد در حیات پدر بزرگوارش از دنیا رفت وظاهر روايت عمدة الطالب اینستکه بعد از پدر بزرگوارش از دنیا رفت ، از فرمایش علامه مجلسی استفاده می شود که جناب سید محمد اکبر سنا بودند از حضرت عسگری علیه السلام و از بعضی از اخبار استفاده می شود که حضرت عسگری علیه السلام اكبر سنا بودند از حضرت ابو جعفر سید محمد علیه السلام

و اما ابو عبدالله جعفر بن على الهادى علیه السلام

در احتجاج است که اسحق بن يعقوب بتوسط جناب محمد بن عثمان بن سعید مسائلی از حضرت حجة الله سؤال کرد پس توقیعی بخط مبارك حضرت صاحب الزمان صادر شد و در آن توقیع بود

و اما آنچه سؤال کردی از امر منکرین من از اهل و نی عم ما پس بدانکه بین خداوند و بین احدی قرابت نیست و کسی که مرا انکار نماید از من نیست و سبیل او سبیل پسر نوح است

واما سبيل عمم جعفر و اولادش سبیل برادران یوسف است انتهی

این کاشف است از حسن خاتمه جناب جعفر و منافی نیست با این روایت خبری که شیخ صدوق در کتاب اکمال الدین از ابوخالد کابلی روایت کرده گفت سؤال کردم از حضرت علی بن الحسين علیه السلام كه حجة وامام بعدشما كيست فرمودند فرزندم محمد است و اسمش در تورية باقر است که میشکافد علم را یکنوع شکافتنی و بعد از محمد فرزندش جعفر است و اسمش در نزد اهل آسمان صادق است عرض کردم یا بن رسول الله همه شما صادق هستید چه شد که اسم ایشان صادق است ، فرمود جدم حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم می فرمود وقتیکه متولد شود فرزندم جعفر بن محمد بن علی بن الحسين علیه السلام او را صادق بنامید بدرستیکه پنجمی از اولاد او اسمش جعفر است و او اجتراء وكذباً على الله مدعى امامت می شود پس او در نزد خداوند جعفر کذاب است و مدعی است منصبی را که اهلیت او را ندارد الخ

و ممکن است که در آخر تو به کرده باشد در عمدة الطالب است که جعفر کذاب : اباکریز ادعا کرد که از برای او از پسر و دختر صدو بیست اولاد متولد شد و او در سنه دویست و هفتاد و يك از دنیا رفت در سن چهل و پنج و در سامراء مبار که در خانه پدر بزرگوارش دفن شد

فصل ششم : در بعضی از احتجاجات و اخلاق کریمه حضرت امام علی الهادی علیه السلام

و اختصار می شود بذکر پنج روایت :

اول - در شرح شافیه ابی فراس است قیصر روم یکی از خلفای بنی العباس نوشت «مادر انجیل دیده ایم که هر که سوره را بخواند که خالی از هفت حرف باشد خداوند جسدش را

ص: 794

بآتش جهنم حرام میکند (ث ، ج ، ز ، ش ، ظ ، ف) وماطلب کردیم در تورات وزبور و انجیل آن سوره را نیافتیم که هيچيك از این حروف در او نباشد آیا شما در کتب خود چنین سوره را دیده اید ؟ » خليفه علماء راجمع کرد وسؤال نمود جواب ندادند

از حضرت علی بن محمد الرضا علیه السلام سؤال نمودند فرمود سوره حمد است كه هيچيك از اين حروف در او نیست - عرض کردند حکمت نبودن این حروف هفتگانه در این سوره مبارکه چه چیر است فرمود ثا (ثبور) جيم ( جحيم ) خا (خبيث) زا (زقوم) شين (شفاوت) ظا (ظلمت) فا (فرقت یا آفت ) است

جواب حضرت هادی علیه السلام را روانه نمود نزد قیصر روم – چون جواب باو رسید بسیار مسرور شد و همانجا اسلام آورد و با اسلام از دنیا رفت

دوم در بحار از خرائج روایت کرده از حاجب متوکل : شخص شعبده بازی از اهل هند وارد شد بر متوکل که مثل او شعبده بازی دیده نشده بود متوکل اراده کرد که حضرت هادی علیه السلام راخجالت بدهد بآن مرد شعبده باز گفت اگر حضرت هادی را خجالت بدهی هزار اشرفی بتو میدهم

آنمرد گفت قدری نان تازه نازک در سفره حاضر کن و مرا در پهلوی آنحضرت بنشان خلیفه چنان کرد ، ووساده بود که در او صورت شیری بود حضرت يك طرف آن و ساده نشسته بود و لاعب هندی طرف دیگر - خوان طعام را حاضر نمودند حضرت دست کرد طرف یکی از آن نانها لاعب هندی کاری کرد که آن نان پرواز کرد بجانب هوا حضرت دست مبارك برد بطرف نان دیگر باز آن لاعب کاری کرد که آنهم طیران کرد بجانب هوا مردم خندیدند

پس حضرت هادی بصورت شیری که در آن و ساده بود اشاره کرد و فرمود بگیر اینشخص را آن صورت شیر مجسم شد و آن مرد لاعب را بلعید و برگشت بصورت اولی خود پس مردم متحیر شدند حضرت از جای خود حرکت فرمود - متوكل التماس کرد که امر کند آن شیر او را برگرداند فرمود نمی شود تو مسلط کردی دشمنان خدارا بر اولیاء الله

نظیر این معجزه از جد بزرگوارش (حضرت رضا علیه السلام ) در باب دهم نقل شد فراجع

مخفی نماناد بزرگی این نحو از اعجاز چون صورت شیری که در وساده بود شاید ابداً جسمیت نداشته و عرض ولون صرف بوده آن بزرگوار غیر مجسم را مجسمو ذيروح نمود و اور امطيع و فرمانبردار خود نمود ، این بالاتر است از معجزه ابراهيم وموسى وعيسى علیه السلام

سوم در دمعة الساكبه از ناقب المناقب از بلطون حاجب روایت کرده : پنجاه غلام از حبشه آوردند بجهت متوکل و امر کرد بآنها نیکی کنند بعد از یکسال حاجب گفت من در مقابل متوکل ایستاده بودم حضرت هادی علیه السلام وارد شد و در مجلس نشست متوکل امر کرد آن پنجاه غلام حبشی را حاضر کردند چون چشمشان بحضرت افتاد همه سجده افتادند متوکل فوراً از جای خود حرکت کرد و پشت پرده پنهان شد

حضرت هادى علیه السلام حرکت فرمودند و تشریف بردند ، متوکل گفت وای بر تو ای بلطون ! چه کردند این غلامان ؟ گفتم و الله من ندانستم گفت از خود آنها سؤال کن ، پس سؤال کردم از غلامان گفتند این آنکسی هست که سالی یکمرتبه بر ما وارد می شود و معالم دین ما را بما تعلیم میدهد و ده روز میان ما میماند و اوست وصی نبی مسلمین

پس متوکل امر کرد تمام آنها را سر بریدند بلطون گفت چون شب شد خدمت حضرت هادی علیه السلام

ص: 795

رسیدم فرمود امروز متوکل با آن غلامان چه کرد عرض کردم تمام آنها را بقتل رسانید - فرمود میل داری آنها را ببینی عرض کردم بلی فرمود داخل شو در پس پرده - چون داخل شدم دیدم تمام آنها نشسته اند و مقابل صورتشان میوه است که تناول می کنند

چهارم در کشف الغمه از محمدبن طلحه روایت کرده : یکروز حضرت هادی علیه السلام از معامراه تشریف برد بیکی از قریه ها بجهت مهم و حاجتی مرد اعرابی آمد بطلب آنحضرت گفتند بفلان قریه تشریف برده - آنمرد اعرابی رفت بآن قریه خدمت آن بزرگوار رسید فرمود چه حاجت داری عرض کرد مرد عربی هستم از اعراب کوفه و از دوستان پدر بزرگوارت هستم و بر من بارشده قرض زیادی و ندیدم کسی را که رو آورم باو برای ادای دین خود بغیر شما

پس حضرت باودلخوشی داد و فرمود منهم بتو حاجتی دارم مبادا مرا مخالفت نمائی

اعرابی عرض کرد مخالفت نمیکنم پس حضرت کاغذی بخط خود مرقوم فرمود «بر ذمه من است از فلان اعرابی فلان مقدار» که زیادتر بود از مقدار دین آن اعرابی و فرمود بگیر این خط راچون برسی بسامراء حاضر شو نزد من در وقتیکه جماعتی نزد من باشند پس مطالبه کن از من آن مبلغ را و سخن درشت بگو بمن در باقی ماندن طلبت نزد من مبادا مخالفت نمائی مرا

اعرابی عرض کرد اطاعت میکنم ، خط را گرفت

چون حضرت برگشت بسامراء ، اعرابی حاضر شد و خط را بیرون آورد و بسختی و درشتی مطالبه کرد ، حضرت برفق و مدارا با او سخن میگفت و از او عذرخواهی میکرد ووعده میداد بوفا نمودن آن

پس این قضیه را برای متوکل نقل کردند ، امر کرد سی هزار درهم خدمت حضرت بیرندچون آوردند حضرت هادی علیه السلام و آنمرد اعرابی را طلبید و آن دراهم را با و داد و فرمود دین خود را ادا کن و باقی را در مؤنه عیالت صرف کن ومارا معذور بدار ؛ پس اعرابی گرفت عرض کرد یا بن رسول الله قسم بخدا تمنای من کمتر بود از ثلث این مال «و لكن الله يعلم حيث يجعل رسالته»

نظیر این را در فوائد الرضويه فرموده روزی حضرت رضا علیه السلام داخل حمام شد شخصی در میان حمام بود که آنحضرت را نمیشناخت ، بحضرت عرض کرد بیامرا کیسه بکش : آنبزرگوار مبادرت

فرمود و مشغول بکیسه کشیدن او شد تاکیسه او را تمام کرد انتهی

حضرت رضا علیه السلام محض بر آوردن قضاء حاجت بذل جاه فرمودند و البته شیعیان کامل هم اقتدای به موالیان خود می کنند

در فوائد الرضویه است مقدس اردبیلی در یکی از اسفارش یکنفر مسافر که او را نمیشناخت گفت جامه های مرا ببر سر آب بشوی و چرك آنها را بگیر

جناب آخوند قبول فرمود ، جامه های او را شست و آورد و تسلیم وی نمود آنمرد او را شناخت و مردم او را توبیخ کردند جناب آخوند فرمود چرا او را توبیخ میکنید حق مؤمن بر من زیاده اینست مطلبی نشده

پنجم در دار السلام ثقة الاسلام نوری از سید عالم زاهد سید محمد هادی نقل فرموده فرمود من در حرم مطهر حضرت عسگری مشغول نماز بودم ، احدی میان حرم غیر من نبود ناگاه مردی از اتراك داخل حرم شد بعد از زیارت بزبان ترکی عرض کرد «یابن رسول الله

ص: 796

خرجی من گم شده و شما میدانید که من چیزی ندارم که بوطن خود بر گردم و خرجی من منحصر بهمین بود که از دستم رفت من دست ارشما بر نمیدارم تا خرجیم را از شما بگیرم : پنبه از گوشتان بیرون کنید ، من باید پولم را از شما بگیرم ؛ » امثال این کلمات را بحضرت عرض کرد

چون من سخنهای جسورانه اش را شنیدم (او بگمانش من زبان او را نمیفهمم ) بر خاستم رفتم نزديك آنمرد گفتم چقدر بی ادبی میکنی و بجرئت با امام و حجت خدا صحبت میکنی ؛ و او را منع کردم از این نحو سخن گفتن

آنمرد (متغیرانه) گفت تو چرا بین من و بین امام مانع شدی بروپی کارت من بهتر امام خود را میشناسم و حق و احترامش را از تو بهتر مراعات میکنم ،

فرمود من رفتم بزاویۀ بالای سر مطهر ایستادم و آن مرد همین سخنانش را میگفت و اطراف ضریح مقدس گردش میکرد من متفکر بودم در امر او ناگاه صدائی مثل صدای زنجیر بلند شد ديدم يك كيسه پولی افتاد بالای سر ضریح ، آنمرد طرف پائین پای مبارک بود ؛ چون صدای کیسه پول را شنید آمدو کیسه پولش را شناخت و برداشت و مسرور و خوشنود شد رو کرد گفت دیدی کیسه پولم را چگونه از امام گرفتم بهمین سخنهائی که گفتم و تو از سخنهای من ترسیدی

گفتم کیسه ات را کجا گم کرده بودی گفت بين مسبب وكربلا

پس من تعجب کردم از صداقت و مقام و اخلاص این مرد و شکر نمودم پروردگاو خود را بآنچه دیدم از اعجازشان

و نظیر اینست حکایت زن صالحه و مؤمنه (از غدیه) که در فصل هفتم از باب دهم ذکر شد

در دار السلام است شخص ثقه گفت مردی از طیور حرم مطهر را ذبح میکرد پس امام را در خواب دید فرمود میخواهی ترا بقتل برسانم چنانچه تو طيور حرم مرا بقتل میرسانی و بمثل این كلمات او را تهدیدفرمود

فصل هفتم : در ذکر بعضی تواریخ متعلقه بزمان امامت آن بزرگوار

در باب یازدهم گفته شد که در آخر ماه ذیقعده سنه دویست و بیست حضرت امام محمد تقی علیه السلام از دنیا رحلت فرمود ايضا گفته شد که در اینسال معتصم عباسی سامرا را بنا نمود

درسنه دویست و بیست و دو خبر به معتصم عباسی دادند که عباس بن مأمون برادر زاده معتصم خیال دارد که خروج نماید و مدعی خلافت شود پس معتصم او را گرفت و تسلیم کرد بمردی وطعام باوخورانید و از آب منعش کردند تا از دنیا رفت و اول مأمون پسرش عباس را ولیعهد خود کرده بود یکروز شنید که عباس بغلامش گفت نصف درهم ببر و باقلا گرفته برای من بیاور مأمون گفت تو لیاقت خلافت و ولایتعهدی مرا نداری و در تو امید رستگاری و صلاح نیست از کجا دانستی که از برای در هم نصف هست و برادرش معتصم بن هرون را خلیفه و ولیعهد خود قرار داد

در در المسلوك از حضرت امير المؤمنين روايت كرده قال علیه السلام «اجتهد ان لاتكون دنى الهمة فانی مارايت شيئاً اسقط لقدر الانسان من دنائة هسته » و از عمر وعاص نقل کرده « قال المره

ص: 797

حيث وضع نفسه ان اعزها على مره ومن اذلها هان قدره» ونعم ماقيل

وما المره الا حيث يجعل أمره *** ففى صالح الاعمال نفسك فاجعل

در سنه دویست و بیست و سه بابک خرمی و برادرش بدست حیدر بن کلوس که ملقب به افشین بود و از بزرگان ماوراء النهر بود بفرمان معتصم عباسی کشته شد

درسنه دویست و بیست و شش معتصم افشین را که حیدر بن کلوس باشد مسموم نمود و جسدش را بدار آویخت و در پنجشنبه هیجدهم ربیع الاول سنه دویست و بیست و هفت معتصم در سامراء از دنیا رفت و آنجا دفن شد و پسرش هرون بن معتصم الملقب بالواثق بالله بخلافت نشست

درسنه دویست و سی و دو الواثق بالله از دنیا رفت و برادرش جعفر بن معتصم الملقب به المتوكل على الله بخلافت نشست

درسنه دویست و سی و سه متوکل وزیر خود محمد بن عبدالملك الزيات را حبس نمود و در تنوری که زیات او را اختیار کرده بود برای مقصرین از آهن که در او میخهائی بود و سر آن میخها بداخل تنور بود و ممکن نبود میان آن تنور حرکت کردن

در سنه دویست و سی چهار شیخ ابو یزید طيفور بن عيسى بسطامی از دنیا رحلت کرد قبرش در بسطام معروفست

درسنه دویست و سی و پنج حسن بن سهل برادر فضل بن سهل ذوالریاستین از دنیارفت

در سنه دویست و سی و هفت متوکل غضبناك شد بر احمد بن ابی داود قاضی و یحیی بن اكثم را احضار بسامراء نمود و او را قاضی انسضة کرد

و در این سنه مردم سیستان جمع شدند و یعقوب لیث صفار را بسلطنت اختیار نمودند

درسنه دویست و چهل قاسم بن ابراهيم بن طباطبا ابن اسمعيل ديباج ابن ابراهيم بن عبد الله المحض ابن الحسن المثنى ابن الحسن المجتبى ابن علی بن ابیطالب علیه السلام در مصر از دنیا رفت و ایشان از جمله ائمه زیدیه بودند ، و در اینسال سلطان احمد که از زهاد و عباد و صاحب کرامت و خارق عادت بود در قبة الاسلام بلخ از دنیا رفت و قبرش در پشت بند بلخ مشهور است

درسنۀ دویست و چهل و يك در جمعه اواسط ربیع الاول احمد بن سنبل شیبانی مروزی که آخر الله اربعه اهل سنت است در سن هفتاد و هفت سالگی در دار السلام بغداد از دنیا رفت و قبرش بین بغداد و كاظمين نزديك تر ابو حنیفه است

درسنه دویست و چهل و دو یحیی بن اکثم تمیمی قاضی القضاة در ربذه از دنیا رفت در حالتیکه از حج برگشته بود و قبرش در ربذه نزديك قبر جناب اباذر غفاری است

درسنه دویست و چهل و دو ابوالحسن محمد بن اسلم طوسی که از جمله اصحاب حدیث بود از دنیا رفت و گویا ایشان از رواة حضرت رضا علیه السلام و حضرت جواد علیه السلام وحضرت هادی علیه السلام است

درسنه دویست و چهل و سه ر جمادی الاخر ابراهيم بن عباس بن مأمون كاس نوشت بمدينه طيبه خدمت حضرت علی الهادی علیه السلام که تشریف بیاورد بسامراء آنحضرت هم با یحیی بن هرنمه تشریف آورد بسامره و در سامراء بود تا وقتیکه از دنیا رحلت فرمود

در بحار از شیخ مفید نقل فرموده که متوکل فرستاد عقب حضرت هادی و آنحضرت را از مدینه طیبه احضار نمود بسامراء مبارکه و با آن بزرگوار بود یحیی بن هرنمه وده سال در سامراء تشیرف داشت که از دنیا رحلت فرمود و اول ورودش آقا را وارد نمودند بخان الصعاليك صالح بن

ص: 798

سعید گفت من داخل شدم بحضرت هادی در روز ورودشان بسامراء عرض کردم قربانت شوم در همه جا

خیال دارند نور شما را خاموش کنند و شما را بخان الصعاليك وارد نمودند حضرت فرمود یا بن سعید تو اینجا را می بینی اشاره فرمود دیدم باغهای معطر و انهار جاری و قصرهای مرتفع و حور وولدانیکه گویا مثل مروارید بودند چشمهای من خیره شد و تعجب من زیاد شد فرمود یا بن سعید هر کجا باشیم اینها برای ما میباشد و مادرخان الصعاليك نيستيم انتهى

و نيز از روضة الواعظين و اعلام الورى و عمدة الطالب نقل میفرماید که مدت اقامت حضرت هادی در سامراء ده سال و چندماه بود تا از دنیا رحلت فرمود

در سنه دویست و چهل و چهار متوکل رفت بجانب شام بعزم آنکه آنجا را دار السلطنه خود قرار دهد و دواوین سلطنتی راهم نقل کرد بانجا بعد از دوماه برگشت بسامراء چون آب شام را آب سنگینی یافت و بخود ناسازگار دید

در در المسلوك است که در اینسال متوکل یعقوب بن اسحق بن سكيت را که مؤدب اطفالش بود و امام نحو ولغت بود حاضر نمود و با و گفت حسنین را بیشتر دوست میداری یا دو پسر من معتزو مؤید را ابن سکیت گفت و الله قنبر خادم علی علیه السلام خير منك ومن ابيك - پس متوکل امر کرد زبانش را از قفا بیرون آوردند و هما نساعت از دنیا رحلت نمود رحمة الله عليه

سکیت بمعنى كثير السكوت است

در شرح صحیفۀ سید علیخان است و كان ابن سكيت من اكابر علماء العربية و عظماء -

الشيعه وهو من اصحاب الجواد والهادى علیه السلام و این رباعی از اوست

يصاب الفتى من عشرة بلسانه *** وليس يصاب المرء من عثرة الرجل

فعثرته فی القول يذهب رأسه *** و عثرته فى الرجل تبرء عن سهل

و ایشان یکی از قراء عشره است

درسنه دویست و چهل و پنج ذوالنون مصری از دنیا رفت

درسنۀ دویست و چهل و شش دعبل بن على الخزاعی الشاعر از دنیا رفت در سن نود و هشت سالگی

درسنۀ دویست و چهل و هفت متوکل و فتح بن خاقان واجمعی از اتراك بقتل رسانیدند بتحريك پسرش المنتصر بالله در شب چهارشنبه چهارم شوال و عمرش قریب بچهل سال بود و صبح که شد مردم خبر دار شدند منتصر بمردم گفت فتح بن خاقان پدرم را بقتل رسانید منهم فتح بن خاقان را بقتل رسانیدم و مردم به المنتصر بالله ابن متوکل بیعت نمودند

در اینسال ابراهيم بن سعيد جوهری بغدادی از دنیا رفت

در سنه دویست و چهل و هشت یکشنبه پنجم ربيع الآخر منتصر بالله از دنیا رفت که بعد از پدرش ششماه تقریباً زندگانی کرد و ظاهراً بتجربه رسیده کسیکه قاتل پدرش باشد باسعایت در قتل پدرش بنماید عمرش کوتاه می شود

در در المسلوك است که منتصر اذن داد مردم را بزیارت قبر امیر المؤمنين (علیه السلام) و حضرت سید الشهداء علیه السلام وفدك را رد کرد باولادهای حضرت امام حسن وحضرت امام حسین علیه السلام بعد از او مردم با احمد بن معتصم برادر متوكل الملقب با لمستعين بالله بیست نمودند

ص: 799

درسنۀ دویست و پنجاه یحیی بن عمر بن يحيى بن حسين بن زيد بن على بن الحسين بن على بن ایطالب علیه السلام در کوفه ظهور نمود و مردم را دعوت میفرمود الى الرضا من آل محمد صلی الله علیه و آله و سلم و او را در

کوفه بقتل رسانیدند و ظاهراً مرادشان از رضای آل محمد صلی الله علیه و آله و سلم حضرت امام علی الهادی علیه السلام بوده

در اینسال حسن بن زيد بن محمد بن اسمعيل بن زيد بن حسن بن علی بن ابیطالب علیه السلام در طبرستان ظهور فرمود وايضاً احمد بن عيسى بن حسين الصغير ابن على بن الحسين بن علی بن ابیطالب در ری ظهور فرمود

درسنه دویست و پنجاه و دو المستعين بالله را با مر برادر زاده اش المعتز بالله ابن المتوكل بقتل رسانیدند

فصل هشتم : در ذکر بعضی از امامزادگان محترم و علما و بزرگان مدفونین در قزوین و مازندران و تبریز و همدان و کرمانشاه

اشاره

ذکر می شود این فصل در ضمن پنج امر

امر اول در قبور شریفه واقعه در قزوین

اول در - تاریخ گزیده است که حضرت علی بن موسی الرضا علیه السلام متوارياً بقزوین آمد و در سرای داود بن عیسی بن سلیمان غازی نزول فرمود و آن بزرگوار را پسری بود مسمی بشاهزاده حسین در سن دو سالگی آنجا متوفی شد و محل دفنش معروف است

دوم - السيد الجليل صاحب الكرامات الباهره سيد حسين بن ابراهیم بن محمد معصوم الحسينی القزوینی شارح شرایع محقق مرقد شریفش در قزوین مزار معروفيست نزديك قبر والدش كه مردم تبرك میجویند بآن تاریخ وفاتشان سنه هزار وصد و چهل و پنج بود جدشان آقا سید محمد معصوم در طبقه مجلسی اول بوده و رحلتشان سنه هزار و نود و نه بوده كذا فی الروضات

سوم المولى خليل القزوينی ابن النازى فاضل عالم متكلم محقق مدقق فقيه محدث ثقة نقة صاحب شرح كافى فارسى المسمى بالصافى وشرح عربی آن المسمى بالشافی و شرح عده در اصول وغير اينها ولادتش در قزوین سنه هزارويك رحلتشان نیز در قزوین بود سنه هزارو هشتاد و نه و قبرشان در قزوین معروف است

حکایت شده بین ایشان و بین مرحوم فیض مناظره شد در مسئله ، بعد از مدتی در قزوین فهمید که حق با مرحوم فیض بوده فوراً یاده تشریف برد بکاشان بجهت آنکه اعتراف کند و عذر خواهی نماید از مرحوم فیض ، چون رسید بکاشان رفت درب خانۀ فیض از پشت درب فریاد زد «یا محسن قداتاك المسيى» مرحوم فیض صوت او را شناخت ، از منزل بیرون شد با او معانقه و اظهار تلطف نبود ، هر قدر مرحوم فیض اصرار کرد یکساعت در کاشان نماند و مراجعت فرمود بقزوين بجهت آنکه شائبه در اخلاصش پیدا نشود . ايضا حکایت شده : یکروز در کوچه های قزوین یکنفر از اهل دیوان ایشان را ملاقات نمود و در دستش براتی بود که از دیوان بکسی حواله جو کرده بودند

(ج) 50 )

ص: 800

آنمرد گفت ببینید این حواله باسم کیست ؟ وقتیکه خواند فرمود باسم منست ، او را برد منزل و آن مقدار جو را باو تسلیم نمود !

آنمرد رفت چون شب شد جوها را ریختند پیش اسبها ، ابداً دهان نزدند ؛ مردم تعجب کردند خبر بگوش سلطان رسید جناب مولی غازی را شناخت خیلی از ایشان اجلال و احترام نمود

چهارم - رفیع الدین محمد بن مولى فتح الله المشتهر بالواعظ القزوينی صاحب كتاب ابواب الجنان فی امل الامل انه فاضل عالم واعظ من تلامذة مولانا الخليل القزوينی رحلتشان در قزوین بود در ماه مضان سنه هزار و هشتاد و نه در روضات فرموده بگمانم ایشان مؤلف کتاب حمله حیدریه بودند.

پنجم - محمد بن الحسن القزوينی المشتهر به ( آقا رضی الدین ) صاحب کتاب ( شیر و شكر ) و ( لسان الخواص ) و ایشان از تلامذة مرحوم غازی خلیل بودند ، محتمل است که مدفن ایشان در قزوین باشد ،

ششم - احمد بن محمد الطوسى الغزالی الشافعی برادر امام ابی حامد محمد غزالی صاحب (احياء العلوم) كان واعظاً مليحاً و قبرش در قزوین است این رباعی بفارسی از ایشان نقل شد :

بستردنی است آنچه بنگاشته ایم *** فکندنی است آنچه برداشته ایم

سودا بوده است آنچه پنداشته ایم *** دردا که بهرزه عمر بگذاشته ایم

هفتم - محمد بن عبد الرحمن القزوينی المشهور بالخطيب الدمشقى صاحب تلخيص المفتاح

سکاکی و رحلت ایشان در قزوین بود منه ششصد و بیست و سه این رباعی از اوست :

در جامه صوف بسته زنار چه سود *** در صومعه رفته دل به بازار چه سود

ز آزار کان راحت خود میطلبی *** يك راحت و صد هزار آزارچه سود

هشتم - العالم العامل و الفقيه العادل حاجی ملا محمد تقی بن محمد البرغانی القزوينی

صاحب کتاب مجالس المتقين و غير او - ایشان از تلامذۀ مرحوم سید صاحب ریاض بودند بعد از فراغ از تحصیل آمدند بطهران ، بین ایشان و فتحعلی شاه شکر آبی واقع شد این بود که ایشان از تهران آمدند يقزوين وشيخ احمد احسائی را تکفیر نمودند . آخر الامر حضرات بابیه ایشان را بین الطلوعین در میان محراب در بین سجدتین بدرجۀ رفیعۀ شهادت رسانیدند

کیفیت شهادتشان این بود : ایشان در سجده بودند که جمعی از بابیه ریختند و نیزه بگلویشان زدند ، سر از سجده بلند نکرده بود که حضرات هشت طعن نیزه بآن مرحوم زدند ، بعد از دو روز از دنیا رفتند و بدنش را در قزوین در جوار شاهزاده حسین در مقبرة عليحده دفن نمودند در سنه هزار و دویست و شصت و چهار و مزار معروفییت برادر ایشان جناب حاجی ملاصالح برغانی صاحب کتاب مخزن البکاء بود ، ایشان هم از تلامذهٔ سید صاحب ریاض و ولد ارجمندش سید مجاهد بودند - رحلت و محل دفن ایشان ظاهراً در کربلای معلی بود و ایشان دختری داشتند ( قرة العین ) که از اتباع باییه بود و او مصداق « يخرج الميت من الحی » بود .

حمد الله مستوفی قزوینی در تاریخ گزیده از حضرت رضا روایت کرده قال ، قال رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) قزوين باب من ابواب الجنة هى اليوم فى ايدى المشركين و سيفتح على يدى امين من

ص: 801

بعدى المفطر فيها كالصائم فى غيرها وان الشهيد فيها يركب يوم القيمة على برازين من نور ينماق الى الجنة ثم لا يحاسب على ذنب اذنبه و لا سيئى عمله وهو فى الجنة خالد و يزوجن من الحور العين و يسقى من الالبان و العسل والسلسبيل فطوبى للشهيد فيها مع ماله عند الله من المزيد و بعضی از اخبار در مذمت قزوین وارد شده ،

منجمله در روضات از حضرت صادق (علیه السلام) روایت کرده اند انه قال الرى و قزوین و ساوة ملعونات ومشؤمات .

امر دوم در قبور شریانه واقعه در مازندران

بدانکه در شهرهای مازندران از امامزادگان محترم زیاد مدفونند همچنین از علماء اعلام وحقير مقابر بعضی از علماء واقع در مازندران را عرض میکنم

اول - عمادالدین ابو جعفر محمد بن أبی القاسم الطبرى الاملى فقيه ثقه صاحب كتاب بشارة المصطفی و ایشان از تلامذة شیخ ابو علی پسر شیخ طوسی (رحمت الله علیه) بوده

در روضات از کتاب (بشارة المصطفى) نقل میفرماید روزی پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم داخل شد بر حضرت امیر علیه السلام در حالی که مسرور بود ، سلام کرد ، جواب داد - امیرالمؤمنین (علیه السلام) عرض کرد یا رسول الله هرگز شما باین بشاشت وارد بر من نشده بودید ؟ فرمود بشارت باد ترا که همین ساعت جبرئیل بر من نازل شد و گفت خداوند بتو سلام میرساند و میفرماید «بشارت بده علی را که شیعیان اوچه مطیع باشند و چه عاصی از اهل بهشتند »

پس چون حضرت امیر علیه السلام شنید بسجده افتاد ، دستهایش را بآسمان کرد و فرمود « خداوند را شاهد میگیرم که نصف حسناتم را بخشیدم بشیعیانم» امام حسن و امام حسین علیه السلام هم همین قسم فرمودند بعد پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمود شما اکرم از من نیستید ، منهم نصف حسناتم را بخشیدم بشیعیان علی علیه السلام خداوند عز وجل فرمود شما اکرم از من نیستید من تمام گناهان شیعیان و محبین علی را آمرزیدم

دوم ابو محمد حسن بن محمد الدیلمی صاحب کتاب ارشاد و غیر او - (ديلم اسم طايفه است که در کوههای دیالم ساکنند واقع در قرب قزوین) ایشان معاصر با قريب العصر مرحوم علامه حلی بودند ، تاریخ ولادت و رحلت و محل دفنشان معین نیست نزد احقر و شاید قبرش در حوالی مازندران یا قزوین باشد این شهر از اوست :

لا تضر ( كذا) الموت فی غم و لا فرح *** فالارض ذئب و عزرائیل قصاب

سوم - جناب احمد بن على بن ابيطالب الطبرسی السارى صاحب کتاب احتجاج و او از علماء ماه سادسه است چون از تلامذۀ اوست جناب محمد بن علی بن شهر آشوب المازندرانی که در سنه پانصد و هشتاد و هشت از دنیا رحلت فرمود و محتملست که مدفنش در طبرستان باشد چون در روضات تاریخ ولادت ورحلت ومحل دفتش را معین نفرموده .

چهارم - عماد الدين حسن بن على الطبرى المشتهر به عماد الدين الطبری صاحب کامل بهائی و جهت تسمیه اش بكامل این بود که عماد طبری این کتاب را تألیف کرد و او را تحفه نمود بوزیر معظم بهاء المذهب والدين محمد بن محمد الجوينی المشهور بصاحب دیوان متولی حکومت بلاد ایران در دولت سلطان هلاکوخان مغول در روضاتست که ایشان از اکابر شیعه و معاصر با مرحوم خواجه نصیر و محقق اول بودند و تاریخ ولادت و رحلت و محل دفنش معلوم نیست الا آن که در سنه ششصد و هفتاد و سه کتاب کامل را باتمام رسانید و بود باصفهان خدمت صاحب امجد بهاء الدین محمد و محل دفنش محتلمست در طبرس باشد و محتملست در اصفهان باشد . جهت آنکه مازندران را طبرستان مینامند چون آنجا جنگل زیاد است و آلت فاس که طبر باشد در آنجا خیلی

ص: 802

استعمال می شود و در دست میگیرند لذا گفتند طبرستان .

پنجم - المولى حسن الكاشی الاصل الاملى المولد والمنشأ الشيعی الامامی المعاصر للعلامة العلی ایشان از شعراء زمان سلطان محمد شاه خدابنده بود و ابداً در مدح غير اهل البيت قصيده و شعری نگفته

در روضاتست که ایشان بعد از مراجعت از مکه معظمه مشرف شد بنجف اشرف و قصیده در مدح حضرت امیر المؤمنين علیه السلام انشاد کرد که اولش اینست

ای ز بدو آفرینش پیشوای اهل دین *** وی زعزت مادح بازوی تو روح الامین

شب حضرت امیر المؤمنین علیه السلام را در خواب دید فرمودند تو از راه دور بر ما وارد شدی و بما حق ضیافت وحق صله شعر داری میروی بیصره و مسعود بن افلح را ملاقات میکنی و سلام مرا باو می رسانی و باو بگو آن هزار اشرفی را که نذر من کرده اگر کشتی مال التجاره ات سالماً بكنار دریای عمان برسد وفا کن بندرت و آن هزار اشرفی را بگیر و صرف کن در حوائجت ایشان رفتند ببصره و بسعود بن افلح پیغام حضرت امیر را گفتند نزديك بود که آنمرد از خوشحالی غش کند گفت بعزت پروردگار که احدی از نذر من خبردار نبود و هزار اشرفی را با خلعت فاخری بوی داد و بفقراء بصره هم ولیمه داد انتهی تاریخ ولادت و رحلت و محل دفنشان معلوم نیست لکن چون محل ولادت و محل نشو و نمای ایشان شهر آمل بوده محتمل است که مدفنش هم در آمل مازندران باشد

ششم - السيد الجليل مؤمن بن محمد زمان الحسينی الديلی التنكابنی المازندرانی صاحب كتاب تحفه حكيم مؤمن و اول کتابش را باسم سلطان شاه سليمان الصفوى الموسوی کرده و ایشان از اطباء حاذق بودند در روضات تاریخ ولادت و رحلت و محل دفنشان را معین نکرده اند و محتمل است که دفنشان در مازندران بوده باشد

بدانکه خیلی از علماء اعلام و فحول از اهل مازندران بودند نظیر ابن شهر آشوب و شیخ طبرسى المدفون فی مشهد الرضا ومحمد بن جرير بن رستم الطبرى الاملى الشيعی الامامی صاحب كتاب دلائل الامامة و ايضاح و مستر شد و ایشان در ماه رابعه از دنیا رفتند و مثل محمد بن جریر بن يزيد بن كثير الطبرى صاحب التفسير والتاريخ و صاحب روضات میفرماید بگمانم او هم شیعه بوده و بر تشیع او اقامه فرموده

بدانکه از متاخرین جمعی از علماء اعلام از اهل مازندران بودند مثل جناب حاج ملا محمد اشرفی ابن ملا محمد مهدی ساکن بار فروش صاحب کتاب شعائر الاسلام وغيره وحاج شیخ زین العابدین مازندرانی ساکن کربلای معلی و حاج میرزا حسین نوری صاحب کتاب مستدرك و غير آنها

در حاشیه روضات فرموده که مازندران اسم است از برای بلاد معروفه از ناحیه دارالمرز ایران و از بعضی از کتب معتبره از حضرت صادق علیه السلام نقلکرده است که دانیال پیغمبر فرمود «مادخل طبرستان عاقل الاتحير ولا سلطان عادل الاتغير و ان اهلها محشوة بالنفاق و ما دخلها صالح الاوقد فسدوما خرج منها فاسد الاوقد صالح الفتنة منها تخرج واليها تعود اولها غریق و آخرها حریق » مازندران ولایت با صفا و وسیعی است و جنگل بسیار بزرگی دارد و درخت های آن همه قسم از میوه جات و مرکبات را دارد در آنجا معدن نفت بسیار ممتازی هست که دولت علیه ایران استفادهای بسیار زیادی از آن میبرد

امر سوم - در ذکر بعضی از قبور علماء و بزرگانی که واقع است در تبریز

اول الشيخ الامام ابو يعلى حمزة بن عبد العزيز الملقب بسلار الدیلمی که از اهل دیلم جبلان و رشت بوده و او از تلامذهٔ سید مرتضی و شیخ مفید است و از برای او تصنیفات زیادی است

ص: 803

منجمله کتاب مراسم و مقنع و غیر اینها و رحلت ایشان در روز شنبه ششم ماه رمضان سنم چهار صد و چهل و هشت بود و قبرشان در قریه خرو شاهست که دريك منزلی تبریز است

دوم - السيد الجليل سيد فضل الله ابن علی بن عبدالله الحسنى الراوندى الكاشانی مصنف کتاب نوادر وضوء الشهاب وغير او و نسبش منتهی می شود بجناب جعفر بن الحسن المثنی و ایشان از مشایخ والد مرحوم خواجة نصیر طوسی بودند در روضات است که ایشان کاغذی نوشتند باصفهان خدمت شیخ عبدالرحیم و این ابیات را درج کردند

شوقى الى مولاي عبدالرحيم *** اعرض قلبی للعذاب الاليم

و اعجباً من جنة شوقها *** توقد فی الاحشاء نار الجحيم

در روضات تاریخ ولادت و رحلتشان را ذکر نکرده و گویا ایشان معاصر بودند با قطب راوندی جناب سعيد بن هبة الله و محل دفنشان را معین نکرده لکن در ترجمه حمزة بن عبدالعزيز سلار از نظام الدین قرشی نقل فرموده که قبر سلار در قریه خسرو شاه تبریز است و در او هست مقبره قطب راوندی کما یقال

در ترجمه سعيد بن هبة الله الراوندى ميفرمايد قبر ایشان در قم هست و آنچه در ترجمه سلار ذکر شد که در قریه خسروشاهست شاید مبنی بر اشتباه بقبر سید فضل الله است ابن علی الحسینی الراوندی

الحاصل از این عبارات احتمال میرود که قبر ایشان در خروشاه تبریز باشد .

دوم محمود بر مسعود الشيرازی الملقب بالعلامة الشيرازی الشافعی صاحب شرح قانون در طب وشرح حكمت الاشراق و غیر این دو ولادتش در شیراز بوده سنه ششصد و چهل رحلتش در تبریز بود در بیست و چهارم ماه رمضان سنۀ هفتصد و ده و قبرش در چرنداب تبریز است نزديك قبر بیضاوی و ایشان درك كردند اواخر زمان فخر الدین رازی و شهاب الدین سهروردی و محیی الدین اعرابی را و خودشان از تلامذه خواجه نصیر طوسی بودند گویند در مجمعی از شیعه و سنی از اوسؤال کردند که امیر المؤمنين علیه السلام افضل است یا ابابکر اینشعر را جواب گفت :

خير الورى بعد النبی من بنته فی بيته *** من فی دجى ليل العمى ضوء الهدى فی دينه

در مستدر کست از ریاض العلماء نقل میکند که قطب الدین سعيد بن هبة الله راوندی صاحب کتاب خرائج وجرايح وقطب الدین محمد بن حسن کیدری سبزواری شارح نهج البلاغه و قطب الدین محمد بن محمد رازی بویهی صاحب شرح مطالع و شرح شمسیه در منطق این سه مسلما شیعه بودند اما قطب الدین شیرازی و قطب الدين المشهور بقطب المحیی این دو از علماء اهل سنت بودند

در روضات اختیار فرموده که قطب الدین رازی بویهی سنی بوده در مستدرك ادله ذكر میکند بر تشیع ایشان وخیلی تخطئه میفرماید از صاحب روضات

الحاصل این قطب شیرازی خالوی شیخ سعدی بوده ایشانهم طبع شعر داشتند و این رباعی را نسبت بایشان داده اند

يقولون كامات الشتاء كثيرة *** و ماهو الاواحد غير مفترى

اذا صح كاف الكيس فالكل حاضر *** لديك وكل الصيد يوجد فى الفرى

چهارم السيد العارف قطب الدین حیدر تونی و نسب ایشان منتهی می شود با مامزاده عبدالله ابن الامام موسى الكاظم (علیه السلام) و قبرشان در تبریز مشهور است و ایشان غیر قطب الدين حيدر مدفون دو تربت حیدریه است در مجالس المؤمنین است که ایشان مشرف شدند بنجف اشرف و بستگی

ص: 804

تكيه داد و ایستاد بيك پا و تا مدت هفت روز اصلا حرکت نکرد هیچ نخورد و در شب هشتم از میان ضریح مطهر آواز هولناکی بلند شد که اهل نجف از خواب رمیدند و بگوش ایشان رسید که فرزند من حیدر را دریایید چون باطراف نظر کردند او را دیدند و از نام و نسبش سؤال کردند دانستند که مراد حضرت امیر المؤمنين علیه السلام او است لاجرم همه به پای بوس رفتند و او را بشرف زیارت ضریح منور رسانیدند

پنجم - ابو الخير عبد الله بن عمر بن محمد الفارسی البيضاوی الشافعی صاحب تفسیر بیضاوی و این تفسیر در حقیقت تهذیب و مختصر تفسیر کشاف زمخشری است و رحلت او سنه ششصد و هشتاد و پنج بوده و دفن شد در چرنداب تبریز و بیضاء از شهرهای شیراز است و از آن شهر است حسین بن منصور حلاج که المقتدر بالله او را بقتل رسانید و حکم کرد که بدنش را بسوزانند

ششم - فخر الدین احمد بن الامام حسن الجار بردى الشافعى نزيل تبریز شارح شافيه ابن حاجب وفاتش در تبریز بود سنه هفتصد و و چهل و دو - از معاریف شعراء قبر خاقانی در تبریز است و هو ابراهيم بن على الشيروانى وفاتش سنه پانصد و هشتاد و دو بوده و قبرش در سرخاب تبریز است ايضاً در سرخاب تبریز است قبر مولانا لسانی شیرازی که شاعر متین متشرعی بود و این رباعی از اوست

گر بند لسانی گلد از بندش *** ور خاك شود وجود حاجتمندش

باید که ز مشرق دلش سر نزند *** جز مهر علی و یازده فرزندش

در خیرات حسان از زن آذربایجانی این اشعار ملیح را نقل کرده

اگر بیاد دهم زلف عنبر آسا را *** بدام خویش کنم آهوان صحرا را *** گذار من بکلیسا اگر فقد روزی

بدین خویش کشم دختران تر سارا *** بيك نگاه دو صدمرده میکنم زنده *** خبر دهید زاعجاز من مسیحا را

نظیر اینست در بلندی مضمون این رباعی که منسوبست بوالده شوكت الدوله حاكم بيرجند

ای صبا از من بگو فرهاد بی بنیاد را *** در میان عشقبازان تخم ننگی کاشتی

بیستون را بهر شیرین می بکندی العجب *** تیشۀ آهن چه میکردی تو مژگان داشتی

امر چهارم - در ذکر قبور بعضی از علماء و بزرگانیکه در همدان مدفونند اما از امامزادگان محترم

اول قبر شریف جناب امامزاده یحیی بن علی بن ابیطالب (علیه السلام) و بسیار عالی و باشکوهست بلکه از سایر مقابر شریفه آنجا شکوهش بیشتر است

دوم - مقبرۀ منسوب به شاهزاده حسین ، میان شهر است و بسیار باشکوه و گنبد عالی دارد ،

درمیان آن مقبره است قبر مرحوم حجة الاسلام حاج سيد عبدالمجيد الهمدانی رحمت الله علیه

سوم مقبرۀ منسوب به جناب شاهزاده اسمعیل بن موسى الكاظم (علیه السلام) گنبد بسیار عالی دارد

چهارم - مقبرۀ منسوب به شاهزاده حرث بن علی بن ابیطالب (علیه السلام) که ایشان هم گنبد عالی دارند

پنجم - مقبرۀ علویان و در آن خطوطی است که بگچ نقش شده بسیار عالی و قدیمیست

اما از علماء و بزرگان :

اول - المولى فتح الله بن مولى شكر الله الكاشانی الشريف ایشان از علمای دولت

ص: 805

سلطان شاه طهماسب الصفوى بوده صاحب تفسیر منهج الصادقين بالفارسی در سه مجلد و تفسیر خلاصة المنهج در يك مجلد بزرك ضخيم و تنبيه الغافلين در ترجمۀ نهج البلاغه و كشف الاحتجاج در ترجمۀ احتجاج طبرسی که نسخه اش در خزانۀ شاه صفی در اردبیل دیده شده - رحلتشان در سنه نهصد و هشتاد و هشت بوده و تاریخش «ملا ذالفقهاء» است (908) و قبرش در همدانست و روی قبرشان سنك بزرگی انداخته اند

دوم - قبر باباطاهر که رباعیات بسیار خوبی دارد در مواعظ بهمان زبان لری خودش

منجمله خوشا آنان که الله یارشان بی *** که حمد و قل هو الله کارشان بی

خوشا آنان که دایم در نمازند *** بهشت جاودان بازارشان بی

و منجمله از آنروزی که ما را آفریدی *** بغیر از معصیت از ما ندیدی

خداوندا بحق هشت و چارت *** ز مو بگذر شتر دیدی ندیدی

سوم - قبر شیخ الرئیس ابو علی حسین بن عبدالله بن سينا پدرش از اهل بلخ بود - ولادتش در یکی از قرای بخارا بود سنه سیصد و هفتاد و رحلتش در همدان بودسنه چهارصد و بیست و هفت و قبرش در همدان معروفست این اشعار از اوست

اسمع جميع وصيتى واعمل بها *** فالطب مجموع بنظم کلامی *** واحفظ منيك ما استطعت فانه

ماء الحيوة تصب فی الارحام **** و اجعل غذآئك كل يوم مرة **** واحذر طعاماً قبل هضم طعام

بعضی گفتند که قبر ابو سعید ابوالخیر در همدان نزديك قبر ابن سینا است و او در شب چهارم شعبان سنه چهارصد و چهل از دنیا رفت - بعضی گفتند قبر او در نیشابور است

و از همدان بود فاضل ادیب احمد بن حسین بن یحیی الهمدانی معروف به بدیع الزمان که از اعاجیب دهر بود و مسموماً در هرات از دنیا رفت سنۀ سیصد و نود و هفت و نقل شد که او سکته کرده بود گمان کردند از دنیا رفته تعجیل نمودند در دفن او و در میان قبر بهوش آمد ، مشغول مناجات شد صدای مناجاتش را شنیدند قبرش را شکافتند دیدند دست خود را بریش خود گرفته و از هول قبر وفات نموده این رباعی از اوست :

همدان لی بله اقول بفضله *** لكنه من اقبح البلدان

صبيا فى القبح مثل شيوخه *** وشيوخه فی العقل كالصبيان

مناسب دیدم که در این مقام حکایتی نقل کنم که ثقة الاسلام نوری از مولی زین العابدین سلماسی نقل کرده :

فرمود وقتی که ما از سفر خراسان مراجعت کردیم مرور کردیم بکوه الوند که در قبلۀ همدان است رفعا مشغول شدند بنصب خيمه من نظر کردم بصفحه کوه چیز سفیدی بنظرم آمد تأمل کردم دیدم شيخ محاسن سفیدی است . جامۀ سفیدی برش هست و در صفۀ بلندی نشسته و اطراف خود را سنگهای بزرگ چیده بقسمی که سرش دیده میشد بس من نزديك رفتم و سلام کردم التفاتی نمود بجانب من و با من انس گرفت و آمد نزد من ، با او صحبت کردم ، دانستم که از فرق باطله نیست ، عیال و اولاد داشته و از آنها عزلت گرفته و باین مکان منزل کرده بجهت عبادت پروردگار و بعضی از عجایبی که دیده بود نقل کرد منجمله گفت :

من در ماه رجب باین مکان منزل گرفتم چون چند ماه گذشت یکشب در وقت مغرب مشغول نماز بودم ولوله عظیمی و صدای عجیبی بگوشم رسید ، نمازم را مختصر کردم دیدم بیابان پر از حیوانات

ص: 806

است و همه توجه کردند بجانب من ، خیلی ترسیدم نگاه کردم دیدم در میان اینها حیوانات متضاده با هم هستند از قبیل شیر و ببر و گرك و آهو و غیره و همه صیحه میزدند جمع شدند در محل من و سر بسوی من بلند کردند و بصداهای غریب و عجیب صیحه میکشیدند

گفتم بعید است که قصد اینها من باشم ، یکوقت بخاطرم گذشت که امشب شب عاشوراء است و این اجتماع و غوغا وصیحه در مصیبت حضرت ابی عبدالله الحسين علیه السلام است چون منتقل باین مطلب شدم عمامه از سر انداختم و رفتم پائین و میگفتم «حسين حسين ، شهید حسین مظلوم حسين ، عطشان حسین» پس راه باز نمودند من در وسط ایستادم و آن حیوانات دور من حلقه زدند ، بعضی سر بزمین میزدند ، بعضی خود را بزمین میانداختند تا طلوع فجر ، چون صبح شد متفرق شدند و الان هیجده سالست که در هر شب عاشورا عادتشان اینست بعضی اوقات ماه بر من مشتبه می شود و از همین اجتماعشان من روز عاشورا را میشناسم

امر پنجم - در ذکر قبور شریفۀ بعضی از علماء که در کرمانشاه مدفونند

اول قبر مرحوم ملاعبدالله التونى البشروی صاحب وافیه در اصول فقه و تاریخ فراغش

از او درسنه هزار و پنجاه و نه بوده و او را مولانا آقا سید محسن کاظمینی شرح فرموده

در روضات از ریاض العلماء نقل فرموده : « انه كان من اورع اهل زمانه و اتقيهم بل كان ثانی المولى احمد الاردبيلی» و ایشان با برادرشان جناب آخوند ملا احمد تونی صاحب حاشیه شرح لمعه بعد از فراغ از تحصیل متوطن مشهد مقدس شدند بعد هر دو برادر بعزم زیارت اعتاب مقدسه ائمه عراق حرکت فرمودند که از طریق قزوین مشرف شوند در زمان مولانا خلیل القزوینی بعد که از قزوین حرکت نمودند جناب آخوند ملا عبدالله در کرمانشاه از دنیا رحلت فرمود در چهارم ربیع الاول سنه هزار و هفتاد و يك و در نزديك پل شاه دفن شد در آخر قبرستان و بالای قبرش قبه ساختند که معروف باشد

دوم - قبر جناب آقا محمد علی بن آقا محمد باقر البهبهانی صاحب کتاب مقامع و غیر آن . اهل کرمانشاه درحیات مرحوم والدشان التماس کردند که آقازاده را بفرستد به کرمانشاه آقا اذن دادند تشریف آوردند و در حدود سنه هزار دویست و شانزده از دنیا رحلت فرمود و قبرشان در کرمانشاه معروف است و قبه و بقعۀ عالی دارد .

سوم - قبر جناب احمد بن اسحق القمی که از اجله و معتمدین رواة اخبارند و قبرشان در حلوانست که فعلا معروفت بپل ذهاب قریب برودخانه سرپل

خاتمه در بیان سه امر

امر اول - در ذکر بعضی از حکایات در کرامت بعضی از اولیاء الله از غیر سلسله علمای اعلام

چون در اصواب سابقه کرامت بعضی از علمای اعلام ذکر شد حقیر قناعت میکنم در این مختصر بذکر هشت حکایت

اول در مسكن الفوائد شهید الثانی از اوزاعی نقل کرده که گفت من در عریش مصر سایه بانی دیدم و در میان او مرد کوری بود که دست ها و پاهای او شل بود و میگفت لك الحمد سیدی و مولاى اللهم انى احمدك حمداً يوافى محامد خلفك اذ فضلتنی على كثير من خلقک تفضیلا . گفت : من نزديك وى رفتم و سلام کردم گفتم خداوند ترا رحمت کند یکسؤالی از شما

ص: 807

میکنم آیا جواب مرا میدهی ؟ گفت : اگر بدانم جواب میگویم . گفتم چه فضیلت خداوند بتو کرامت فرموده که این قسم تشکر میکنی اورا ؟ گفت : مگر نمیینی تفضلات الهی را بمن والله اگر خداوند تبارك و تعالی آتشی بفرستد که مرا بسوزاند و امر کند که کوهها بروی من ساقط شود و دریاها مرا غرق کند و زمین مرا در خود فرو ببرد من زیادتر شکر او را میکنم و من بتو حاجتی دارم . گفتم آنچه میخواهی بگو گفت پسری دارم که در اوقات نماز مرا خبر دار میکند و وقت افطار بمن افطار میدهد و حال یکروز می شود که نزد من نیامده میتوانی او را بیابی ؟ پس من تقرباً الى الله بسراغ او رفتم دیدم شیری او را پاره کرده و بروی زمین افتاده گفتم انا الله و انا اليه راجعون چگونه من خبر این پسر را بپدرش بگویم گفت رفتم نزد آنمرد سلام کردم جواب داد . گفتم خداوند ترا رحمت کند آیا تو مقرب تر هستی نزد خداوند با ایوب پيغمبر ؟ گفت البته ايوب پيغمبر مقرب تر است نزد خداوند از من گفتم خداوند مبتلا کرد ایوب را و صبر کرد تا وقتیکه مردم از او دوری نمودند و آنچه تو بمن گفتی بروم و طلب نمایم رفتم دیدم شیر پسرت را هلاک نموده و خداوند اجر ترا زیاد کند یکمرتبه آن مرد عاجز صالح گفت الحمد

لله الذي لم يجعل فی قلبی حسرة من الدنيا بعد صيحه زد و افتاد بروی زمین نشستم او را حرکت دادم دیدم از دنیا رفته »

دوم - در حیات الحیوان دمیری نقل کرده که خداوند بشعوانه يك پسری داد و او را خوب تربیت کردچون بزرگ شد بمادرش گفت ترا بخدا قسم مرا ببخش بخداوند گفت پسرجان صلاحیت ندارد که هدیه بشود بپادشاهان مگر اهل ادب و تقوی و تو ای پسرك من نمیدانی که خداوند از تو چه خواسته است آن پسر رفت مشغول تحصیل معرفت و تقوی شد تا آنکه یکروز آن پسر رفت بکوه که هیزم جمع کند با مرکبش پس مرکبش را بست و هیزم جمعکرد خواست که هیزمها را بمرکبش بار کند دید شیری مرکبش را پاره کرده ، پس آن جوان دست بگردن آن شیر انداخت گفت يا كلب الله تو مركب مرا هلاك كرده قسم بحق سید و مولای خود باید هیزمها را بار تو نموده ببری بمنزل من ، پس هیزم ها را بار آنشیر کرد و شیر هم در کمال اطاعت و انقیاد هیزمها را آورد تا رسید بمنزل شعوانه ، آن جوان در را کوبید چون چشم مادرش باو افتاد دید که شیر مطیع او شده گفت الان قابل شده از برای خدمت خداوند پس او را بخداوند بخشید

جوان مادر را وداع نموده رفت و مشغول عبادت الهی شد

نظیر این قضیه در خاتمه باب یازدهم از سید شمس الدین جد مرحوم سید نعمت الله جزایری نقل شده و اعجب از این درخاتمه باب دوم از شیخ ابوالحسن خرقانی نقل شد

سوم - در بحار از محاسن برقی روایت کرده که علی بن عاصم زاهد رفت بزیارت حضرت سیدالشهداء علیه السلام قبل از آنکه مشهد مقدس حضرت سیدالشهداء علیه السلام عمارتی داشته باشد ناگاه شیری آمد نزد او و او فرار نکرد از آنشیر دید در کف پای او خاری رفته که پایش باد کرده پس آن خار را از پای آنشبر بیرون آورد و پایش را فشار داد که کثافتها از پایش بیرون شد و قدری از عمامه اش را قطع کرد و پای آن شیر را با آن قطعه عمامه اش بسمت

ایضاً از محاسن برقی روایت کرده که بعضی از خواص حضرت امیر المؤمنين (ع) مشغول نماز بودند در حال سجود يك افعی خود را دور گردن او پیچید ابداً حالش تغییر نکرد بهمان قسم مشغول ذکر خداوند بود تا آنکه از دور گردن او باز شد بدون اینکه او حیله و چاره بکند

ص: 808

و روایت کرده که علی الزاهد ابن حسن بن حسن بن حسن بن علی بن ابیطالب علیه السلام پدر جناب حسین صاحب فخ مشغول نماز بود ناگاه يك افعی از سرکوه فرود آمد بجامه های او بالارفت و از گریبانش داخل شد و از پائین جامه هایش بیرون شد و ابداً در نماز حالش تغییر نکرد

چهارم در دار السلام ثقة الاسلام نوری از کتاب زهرة الرياض از شخصی از اهل مکه نقلکرده که یکسالی در مکه معظمه قحطی شدیدی شد اهل مکه رفتند بعرفات بجهت استسفاء نمودن ما بوساً برگشتند هفته دیگر باز رفتند باستسفاء گفت دیدم غلام سیاه ضعیف و نحیفی آمد و دور کعت نماز خواند بعد بسجده رفت و در سجده اش گفت پروردگارا بعزت تو که من سر از سجده بر نمیدارم تا وقتیکه باران رحمت ببندگانت نازل بفرمائی ناگاه ابری ظاهر شد و باران شدیدی نازل شد پس آنغلام حمدالهی بجای آورد و برگشت بمکه معظمه منهم عقب سرش آمدم دیدم داخل شد بخانه بنده فروشی و من مراجعت نمودم چون فردا صبح شد من قدری در هم برداشتم رفتم بخانه آن بنده فروش دق الباب کردم آن بنده فروش آمد گفت چه حاجت داری گفتم بنده میخواهم از تو ابتیاع کنم پس شصت نفر غلام آورد نزد من که در مکه نظیر نداشتند دیدم هيچيك آنغلام دیروزی نیستند گفتم غیر اینها دیگر غلامی نداری گفت چرا يك غلام سیاه میشومی دارم که با هیچکس سخن نمیگوید گفتم ببینم آورد دیدم همان غلام دیروزی است که مقصود من بود گفتم این غلام را چند خریده گفت هفت دینار لكن بيك دينار نمی ارزد من هفت دینار باو دادم و غلام را از او خریدم

آنغلام گفت تو چرا مراخریدی گفتم من ترا نخریدم که خدمت مرا بکنی بلکه خریدم که من خدمت تر ا بکنم چون دیروز قرب و منزلت ترا نزد خداوند فهمیدم و قصه که دیروز دیده بودم برای او نقل کردم گفت ای سیدمرا آزاد کن گفتم ، (انت حر لوجه الله) گفت الحمد لله این آزادی از مولاى كوچك من بود تا چه قسم مولای بزرك مرا آزاد کند پس وضو ساخت و دورکعت نماز خواند بعد دستهایش را به آسمان بلند کرد عرض کرد خداوندا تو میدانی از وقتیکه ترا شناخته ام معصیت تر ا نکردم و همیشه از تو مسئلت مینمودم که سری که بین من و تو هست فاش نکنی حال که فاش کردی خداوندا روح مرا بسوی خود قبض فرما

ناگاه دیدم افتاد بروی زمین و ازدنیا رفت پس من او را غسل دادم و کفن کردم بجنازه او نماز خواندم و او را دفن کردم لکن کفنش را نفیس نکردم شب که شد پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم را در خواب دیدم فرمود آیا تو از خداوند و از من حیا نکردی که ولیی از اولیاء خداوند مرد و تو کفن نفیس ببدن او نپوشاندی آیا نمیدانی که او رفیق حضرت ابراهيم خليل الرحمن است در بهشت

پنجم در لئالی الاخبار روایت شده هفت سال در بنی اسرائیل قحطی شد ، حضرت موسی با هفتاد هزار نفر رفتند بطلب باران

وحی رسید چگونه دعاهای اینها را مستجاب نمایم و حال آنکه گناهان آنها بالای سرشان سایه انداخته و باطنهای اینها خبیث است و از عذاب و مگر من ایمن هستند بروید نزد سده از بندگان من که اسمش کرخ است که آن بیاید و دعا کند و مستجاب نمایم

حضرت موسی هر قدر از او سؤال کرد او را نیافت ، تا یکروز از راهی میگذشت دید بندۀ سیاهی که در پیشانیش آثار سعده است میان راه میرود حضرت موسی علیه السلام نور ایمان شناخت فرمود فرموداسم تو چیست

عرضكرد اسم من کرخ است ، فرمود تو مقصود ما هستی رو بطلب باران ، پس آن غلام

ص: 809

رفت بطلب باران و از کلماتش این بود گفت «يارب ما هذا من فعالك ومن عملك و ما الذی بدالك انقصت عليك عيونك ام عاندت الرياح من طاعتك ام اشتد غضبك على المذنبين الست غفارا قبل خلق الخطائين ام تخشى الفوت فتعجل بالعقوبة »

پس کرخ از جای خود حرکت نکرد تا باران رحمت بر بنی اسرائیل نازل شد

چون کرخ مراجعت کرد حضرت موسی استقبال فرمود او را کرخ عرض کرد دیدی با پروردگار چگونه مخاصمه کردم و چگونه خداوند با من انصاف فرمود

ششم در دار السلام شیخ محمود عراقی از بعض از مجاورین نجف اشرف نقل فرموده گفت من اوقاتم را نوعا صرف در خدمت زوار و مجاورین میکردم ، پس یکشب در عالم رویا بگوشم رسید که منادی ندا کرد «ولیی از اولیاء الله در گلخن فلان حمام از دنیا رفته بر خیز واورا تجهیز کن » چون بیدار شدم دیدم ساعت نصف شب است از عسس و پاسبانها ترسیدم که از منزل خارج شوم ، بعلاوه هواهم بسیار سرد بود ، گفتم «خواب حجیت ندارد» دو مرتبه خوابیدم

باز منادی مثل اول ندا کرد ، بیدار شدم و مثل عذرهای سابق بقلیم خلجان کرد سه مرتبه خوابیدم باز منادی مثل اول ندا کرد ، بیدار شدم گفتم دیگر جایز نیست مسامحه کردن بعد از این ، پسرم را بیدار کردم و چراغ روشن کردیم رفتیم بجانب آن حمام و داخل شدیم بگلخن چون نظر میان خاکسترها کردم دیدم یك چیزی بالای خاکسترها دیده می شود چون نزديك رفتم یکسری بالای خاکسترها دیدم از شدت سرما که بقیه بدنش را میان خاکستر کرده بود و سرش را از خاکسترها بیرون گذارده بود بجهت تنفس و بهمین حالت از دنیا رفته بود

پس او را بیرون آوردیم و بذلت و فقر او گریه کردیم و گفتیم

ای بنده خدائی که بتو این مقام و منزلت را داده و راضی نشده تو باینحالت تا صبح بمانی کیستی و بچه عمل باینمقام و منزلت رسیدی ؟ ناگاه صدائی شنیدیم که شخصیش را نمیدیدیم گفت ، از صدق و راستگوئی باین مقام رسیدم

هفتم در لئالی الاخبار از بعض از کتب معتبره نقل کرده

در زمان خلیفه ثانی زن و شوهری بودند و عادت شوهر این بود که می آمد بمسجد و نماز می خواند و بعد از نماز تعقیب نخوانده از مسجد خارج میشد یکروز خلیفه بآنجوان عتاب کرد چرا نمازت بدون آداب و بدون تعقیب است

جوان چشمش پراشك شد ، گفت ، خليفه مرا معذور بدار تو خبر از حال من نداری خلیفه گفت جهتش را بگو ، گفت خلیفه فقر و پریشانی برما شدت کرده باندازه که خودم و زوجه ام يك قمیصی بیش نداریم یکنفر که میپوشیم دیگری برهنه میماند ، من آن قمیص را میپوشم و می آیم بمسجد و نماز میخوانم بعد معجلا میروم بمنزل که زوجه ام بپوشد و نماز گذارد ، پس خلیفه و حاضرین بحال آنها گریستند ؛ خلیفه خیلی قلبش رقت کرد و هشتاد در هم از بیت المال بآنجوان داد که بجهت عیالش لباس بگیرد جوان آن در هم را گرفت و آمد بمنزل نزد عیالش وقصه را بجهت او نقل کرد

زوجه گفت ای پست فطرت چرا سرت را اظهار نمودی و فقرت را افشا کردی و نعمت فقر را به متاع دنیا فروختی ؟ قسم بعزت پروردگارم که اگر این درهم را رد نکردی من زوجه تو نخواهم بود ما اختیار نمودیم محنت دنیا را که از فیض سعادت آخرت باز نمانیم پس آنجوان برگشت و دراهم را به خلیفه رد کرد چونشب شد زن و مرد هر دو خوابیدند قدریکه از شب گذشت زن از خواب بیدار شده

ص: 810

برخاست وضو ساخت و چند رکعت نماز بجای آورد بعد شوهرش را بیدار کرد و گفت برخیز وضو بسازو نماز بخوان ، بعد از فراغ آنزن گفت ، ایمرد ما مدتی بود که بفقر و مسکنت زندگانی میکردیم واحدی مطلع بر حال ما نبود والان حال ما منکشف شد میل ندارم زنده بمانم و میخواهم از خداوند که اجل ومرك مارا برساند آیاتوهم ایشوهر با من موافقت مینمائی آنمرد گفت بلی پس هر دو بسجده رفتند و سجده شان طول کشید تا هر دو از دنیا رفتند

هشتم سید اجل آقامیر سید علی یزدی رحمة الله علیه در مجلس درس که حقیر حاضر بودم فرمود شخصی از نیکان اراده سفر بعیدی را نمود و زوجه صالحه داشت استدعا کرد از صدیقش که معروف بدیانت وامانت بود که روزی یکمرتبه بیاید درب منزل او که اگر زوجه اش حاجتی داشته باشد حاجتش را انجام دهد و رفت بسفر و رفیقش روزی یکمرتبه می آمد بجهت خبر گیری و سرپرستی وقضاء حوائج آنزن

یکروز بادی وزیدن گرفت و پرده را بلند کرد و چشمش بزوجه صالحۀ رفیقش افتاد دستش را بجانب آن زن بخیانت بلند کرد آنزن صالحه گفت آیا حیا نمیکنی چه اراده داری آن مرد خجالت کشید و دست خود را جمع کرد و ترسید اگر رفیقش از سفر بیاید و مطلع شود جواب چه بگوید لاجرم جلاء وطن نموده و از آن بلدرفت بشهر دیگر که چشم رفیقش باو نیفتد بعد که وارد آن بلد دیگر شد سؤال نمود که ازهد و اتقی اهل این بلد کیست او را دلالت نمودند به شخصی و از بعضی دیگر حال آنشخص را سؤال نمود گفتند او فاسق ترین تمام اهل این شهر است اینمرد تعجب کرد وسؤال نمود که فسق اینمرد چه چیز است گفتند سه فسق علانیه دارد

اولا لاطی است و همه اوقات جوان امردی همراه دارد ثانیا منزلش در میان محله یهودیان است و باقی مسلمین که در آن محله منزل داشتند منازلشان را فروختند و این شخص نفروخت گویا محبت و میلی باین طایفه یهودیان دارد ثالثا غالب شرابهای این محله یهودیان را این مرد خریداری میکند

تعجب او زیاد شد گفت بروم تحقیق از این امر بنمایم منزل او را پرسید نشان دادند در محله یهودیان آمد درب منزل او دق الباب کرد آنشخص آمد در را باز کرد دید طفل امردی هم با اوست وارد منزل شد دید بوی شراب بشامه اش رسید فهمید که هر سه علامت واقع است و تعجب خود را به آن مرد اظهار کرد آن مرد گفت چه فسق به من نسبت داده اند

آنسه فسق علنی را با و گفت آنشخص گفت جواب تفصیلی دارم و جواب اجمالی اما جواب تفصیلی آنستکه اینطفل امرد بچه خود من است چون اطمینان بکسی ندارم لهذا همه اوقات او را با خود راه میبرم و مادر آنطفل را طلبید و تصدیق از او نمود

و اما بوی شراب چون بعضی از جهال این بلد عصر پنجشنبه که مزدهفته خود را میگیرند می آیند از یهودیان این محل شراب میخرند این ننك است بجهت ما مسلمانان لهذا من دخل هفته خود را جمع میکنم و آنچه بتوانم شراب میخرم و میان این چاه وسط حیاط میریزم که جوانان مسلمين حتى الامكان مبتلا بشرب خمر نشوند

واما منزل را یهودیان خواستند بقیمت زیادی بخرند و چون در اینخانه عبادت پروردگار شده بود من راضی بفروش نشدم که کفار در اینمنزل سکنی نمایند و اما جواب اجمالیش آنستکه مردم اعتقاد بدیانت وامانت من نکنند که عیالشان را بمن بسپارند و من نظر خیانت به آنها بنمایم

ص: 811

که لابد شوم جلا وطن کنم

آنمرد گفت من بغایت متحیر شدم و دانستم که این شخص از اولیاء الله است که اخبار از غیب میدهد

امردوم بدانکه بهرقسمی که انسان در دنیا با بندگان خدا رفتار کند مردم بهمانقسم با اوو اولادش رفتار خواهند کرد چنانچه در اخبار كثيره وارد شده «كما تدين تدان» و در آیه شریفه فرموده «فمن يعمل مثقال ذرة خيراً یره و من يعمل مثقال ذرة شراً يره»

قصص و حکایاتی که شاهد بر این مطلبند زیاد است و ما ذکر میکنیم بعضی از حکایات وارده در این مقام را در ضمن دو مطلب

مطلب اول در بعضی از حکایاتیکه دلالت دارد بر آنکه جزای ظلم و اسائه به مخلوقات الهی سریعاً در دنیا بشخص ظالم میرسد علاوه بر جزاهای اخروی

در این مختصر قناعت میکنیم بذکرده حکایت از کسانیکه در دنیا عمل ظلم کردند و جزایش را در دنیا دیدند

حکایت اول در دار السلام ثقة الاسلام نوری از کتاب عقد الفرید روایت کرده

در زمان حضرت موسی علیه السلام مرد صالح فقیر و عیالمندی صید ماهی میکرد و از او قوتی بجهت عیالش تحصیل مینمود یکروز ماهی بزرگی بشبکه اش افتاد آن مرد فقیر خوشنود شد آن ماهی را گرفته برد بیازار که بفروشد و از ثمن او معیشت بنماید در بین راه ظالمی آنماهی را از او خواست جبراً بگیرد صیاد ممانعت نمود آن ظالم عصائی در دست داشت زد بسر صیاد و ماهی را از او غصبا گرفت بدون آنکه وجهی باو بدهد پس صیاد عرض کرد الهی خلقتنی ضعيفا و خلقته قوياً فخذلی بحقى منه عاجلا فقد ظلمنی ولا صبر لى الى الاخرة

بعد آنظالم ماهی را برد نزد زوجه اش امر کرد او را بریان کند ، چون او را بریان نمود و در مقابل شوهرش گذارد که میل نماید ناگاه ماهی دهان گشود و انگشت آن ظالم را گزید بقسمی که قرار و آرام از او گرفت ، رفت نزد طبیب چون طبیب چشمش بآن زخم افتاد گفت علاجش قطع انگشت است که سرایت بباقی دست نکند پس انگشت را قطع نمودند

درد شدیدی منتقل شد بکف دست آنظالم ، گفت باید از بند دست قطع نمود که الم سرایت بعضو نکند و هكذا هر عضوی را که قطع می کردند الم ووجع منتقل بعضو فوق آن میشد

پس از منزل خارج شد صیحه زنان و استغائه مینمود به پروردگار که این الم را از او دفع کند درختی رادید رفت سایه آندرخت خوابش برد ، در عالم خواب قائلی با و گفت ای مسکین تا کی اعضایت را قطع می کنند برو نزد آنمظلوم و او را از خود راضی کن

پس رفت در مقام تفحص از آن مظلوم برآمد و او را پیدا کرد و التماس نمود تا از او عفو کرد همان حال الم دستش ساکت شد و دستش بفضل و کرم الهی باو برگشت

خطاب رسید بحضرت موسی علیه السلام بعزت و جلال خود که اگر این مرد را از خود راضی نکرده بود تا زنده بود معذب بود بعذاب من

حکایت دوم در زهر الربیع است

در اصفهان مردی عصائی زد بزوجه اش ، آنزن از آن عصا از دنیا رفت بدون آنکه تعمدور

ص: 812

قتلش داشته باشد ، ترسید از قبیله آنزن و نمیدانست علاج این کار چه چیز است پس آمد نزد کسی و با او مشورت نمود ، گفت علاجش آنستکه جوان صبیح منظری بمنزل خود ببری و او را بقتل برسانی و کشته او را پهلوی کشته عیالت خوابانی وقتیکه اقارب زوجه ات یا اقارب آنجوان مقتول فهمیدند بگو من دیدم این جوان با زوجه من زنا میکرد لذا هر دو را بقتل رسانیدم

پس آنزوج ساده لوح کلام آنمرد را تصدیق نمود رفت در خانه اش نشست دید جوان صبیح منظری از راه میگذرد او را طلبيد وتكليف بمنزل خود نمود جوان اجابت کرد وارد منزل او شد بجهت او غذا حاضر کرد بعد از صرف غذا او را بقتل رسانید و جسد او را پهلوی جسد عیالش خوابانید چون کسان زن خبر دار شدند آمدند نزد شوهرزن گفت من دیدم این جوان با او عمل قبیح میکند لذاهر دورا بقتل رسانیدم گفتند اگر چنین بوده خوب کرده

و آنمرد مستشیر جوان صبیح منظری داشت ، شب دید جوانش نیامد بمنزل ، رفت نزد آنمرد ساده اوح گفت آیا آنچه صلاح بینی نموده بودم بعمل آوردی ؟ گفت بلی گفت به بینم آنجوانی را که بقتل رسانیده

پس او را داخل منزل نمود همینکه چشمش بآ نجوان مقتول اتحاد دید پسر خودش بوده که کشته شده پس خاك بسر ريخت و ظاهر شد معنی فرمایش معصوم که فرمود «من حفر بئراً لاخيه المؤمن اوقعه الله فيه»

حکایت سوم در انوار نعمانی است

در زمان داود پیغمبر علیه السلام مرد فاسقی رفت بمنزل مرد فقیری که با عیال او زناکند ، چون مشغول شد به زنا بقلبش گذشت که کسی باعیال او زنا میکند

چون آمد بمنزل دید مردی بالای سینه زوجه اش خوابیده ، آنمرد را گرفته برد نزد داود پیغمبر علیه السلام که حدالهی را بر او جاری کند خطاب رسید ای داود باین مرد بگود «كما تدين تدان» چون تو بازن فلانی زنا کردی مردی بازن توزنا کرد

حکایت چهارم ایضا در انوار نعمانی است

مرد سقائی در بلاد بخارا بخانه زرگری سی سال بود که آب میبرد وابدأ نظر سوئی از او سر نزد پس روزی مرد سقا بند دست زن آن زرگر را گرفت و او را تقبیل نمود و بخود چسبانید و بغیر جماع سایر حظوظ را از او برد

پس سقا خارج شد و شخص زرگر وارد منزل شد عیالش گفت امروز تو در بازار چه کرده هيچ کاری نکرده ام زن اصرار کرد گفت راست بگو

گفت زنی بند دست خود را مکشوف نمود که دست برنجن داخل دست خود کند چون بازوی او را دیدم بشهوت لمس کردم و او را بوسیدم و بغیر جماع سایر حظوظ را از او بردم

زن گفت الله اکبر مرد گفت چرا تکبیر گفتی؟ قصه مرد سقا را بجهت او نقل کرد

حکایت پنجم در دار السلام شیخ محمود عراقی از عالم ثقه شيخ عبد الحسين خوانساری حکایت کرده

در کربلای معلی عطاری بود مشهور و معروف ، مریض شد جميع اجناس دکان و اثاث البيت منزل خود را بجهت معالجة فروخت ثمر نکرد ، جميع اطباء اظهار یأس نمودند ، گفت یکروز من

ص: 813

رفتم بعيادتش دیدم بسیار بدحال و مضطرب است و بپسرش میگوید فلانه اسباب را ببر ببازار و بفروش و پولش را بیاور که بمصرف خود صرف نمایم شاید راحت بشوم یا بمردن یا بخوب شدن گفتم معنی این حرف شما چه چیز است

دیدم آهی کشید گفت فلانی من بضاعت و سرمایۀ زیادی داشتم و جهت ترقی من این بود فلانه سنه مرضی در کربلا شایع شد که اطباء علاج او را منحصر کردند بآبلیموی شیراز از اینجهت آب لیمو خیلی گران شد و کمیاب هم شد من قدری آب لیمو داشتم دوغ زیادی ممزوج باو نمودم که بوی آب لیمو از او فهمیده میشد و او را بقیمت آب لیموی خالص میفروختم تا آنکه منحصر شد آب ليمو بدكان من منهم غش زیادی میزدم و میفروختم و سرمایۀ من از این مال مغشوش زیاد شد و در میان صنف خودم مشهور شدم به «ابوالالوف» تا آنکه مبتلا شدم باین مرض و هر چه داشتم فروختم و از برای من چیزی باقی نماند بغیر همین متاع گفتم این را هم بفروشند شاید خلاص شوم یا بمردن یا بخوب شدن

حکایت ششم در زهر الربیع نقل کرده

مرد صالحی زن عفیفه صالحه داشت ؛ روزی آنزن بشوهرش گفت تو قدر عصمت و عفت و صلاحیت مرا نمیدانی آنمرد گفت عفت و صلاحیت تو از عفت و صلاحیت منست زن گفت چنین نیست چون اگر زن غیر عفیفه باشد مرد نمیتواند از او جلوگیری بنماید

یکروز زن رفت میان بازار وقت مراجعت مردی گوشه لباس او را گرفت و دست بر داشت ، زن آمد بمنزل نزد شوهرش با و حکایت کرد که مردی میان بازار با من چنین کرد شوهرش گفت الله اكبر وقتيكه من طفل بودم زن بسیار جميله رادیدم پس طرف لباس او را گرفتم و فوراً متنبه شدم و استغفار نمودم و دست برداشتم ، الان بمجازات عمل خود رسیدم

زن گفت حال دانستم که عفاف و صلاحیت زن از عفاف و صلاحیت شوهرش هست همان مقداری که بناموس غیری شوهرش خیانت کرده بود همان مقدار هم غمر بناموس او خیانت کرد

حکایت هفتم ایضا در دار السلام عراقی است

در روایت حضرت موسی علیه السلام از خداوند خواست که بعضی از اسرار را برای او کشف نماید تحمل آن مشکل است ، حضرت موسی اصرار کرد خطاب رسید ، نزديك فلان چشمه خود را پنهان کن تا مشاهده نمائی ، حضرت موسی رفت نزديك آن چشمه و خود را میان شاخهای درختی که آنجا بود پنهان کرد پس دید سواری رسید سر آن چشمه ، پیاده شد . بدن خود را برهنه کرد و رفت میان آب و بیرونشد ، لباسهای خود را پوشید . همیان پولی از او افتاد ملتفت شد و رفت ، کودکی رسید آن همیان را بر داشت و روانه شد پس کوری عصا زنان بر سرچشمه آمد و نشست ، صاحب همیان برگشت بآنجا و مطالبه همیان خود را از آن کور نمود ؟ او هم بدرشتی خطاب رسید

پس صاحب همیان حربه به آن کور زد و او را بقتل رسانید و مراجعت کرد ، حضرت موسی عرض کرد پروردگارا ، چه حکمت بود که همیان را آن كودك بر داشت و عقوبت به آن کور بی تقصیر وارد شد خطاب رسید ، ای موسی در آن كودك مدتی نزد صاحب همیان مزدوری کرده بود و از دنیا رفته بود و اجرت او نزد صاحب همیان باندازه آنچه میان همیان پول بود باقیمانده بود پس آن كودك بحق خود رسید و اما آن کود پدر صاحب همیان را کشته بود و قاتل را خداوند بدست وارث

ص: 814

مقتول بقتل رسانید انتهى

آری والله محتسب در بازار است «ان ربك لبالمرصاد»

حکایت هشتم نوشته اند از انو شیروان پرسیدند عدالت را از چه آموختی ؟ گفت قبل از زمان سلطنت از جائی عبور میکردم پیاده را دیدم که چوب دست خود را بپای سگی زد و پای او را شکست پس سواری بر آن پیاده گذشت و اسب او لگد زد و پای آن پیاده را شکست ، پس آنسوار روانه شد پای اسب بسوراخ جانوری فروشد استخوان پای آن اسب بشکست دانستم که ظلم عاقبت ندارد

بی مناسبت نیست که در این مقام این قضیه را نقل کنم

در زينة المجالس است چون دولت انوشیروان روی در ترقی نهاد و ملوك اطراف خراجگذار دیوان وی شدند یکوقتی قیصر روم و خاقان چین و راجی هندوستان خدمت او آمدند در مدائن . انوشیروان از قیصر روم برسید احب اشیاء در عالم نزد تو چه چیز است قیصر روم گفت چیزی محبوبتر نزد من نیست که شخصی از من حاجتی بخواهد و او را روا کنم بعد از خاقان چین همین سؤال را نمود گفت احب اشیاء نزد من آنستکه کسی مرا آزرده کند و چون بر او قادر شوم از او عفو کنم بعد از راجی هند این سؤال نمود گفت احب اشیاء نزد من آنستکه نکو کار بعدل من امیدوار باشد و بدکار از سیاست من خائف باشد انوشیروان فرمود احب اشیاء نزد من آنستکه بیگناه و تقصیر باشم تابی خوف و بیم زندگانی کنم

حکایت نهم در فروع کافی از حضرت صادق علیه السلام روایت کرده در ضمن آیۀ شریفه «و من عاد فينتقم الله منه» فرمود ، مرد محرمی روباهی را گرفت و آتش نزديك صورت او برد روباه صیحه میکشید و از او حدث صادر میشد رفقایش او را منع کردند روباه را رها کرد چون آنمرد خوابید ماری رفت میان دهانش چون بیدار شد صیحه میکشید و از او حدث صادر میشد به دمار ازدهاش بیرون شد

حکایت دهم در جنات عالیه است از روح البیان نقل میکند که چون رستم بن زال با اسفندیار مبارزه کرد با آن شجاعتیکه رستم داشت مغلوب اسفندیار گردید چندین حمله میان ایشان واقع شد و در هر حمله جراحتی برستم از اسفندیار وارد میشد چون اسفندیار روئین تن بود حملات رستم بر او کارگر نمیشد

آخر الامر رستم با پدرش زال در امر اسفندیار مشورت کرد ، گفت تو دست باو نیابی مگر آنکه تیری که دو سر داشته باشد تعبیه کنی و چشمهای اسفندیار را نشانه کنی که چشمهایش را نابینا کنی رستم بفرمودۀ پدرش چنین کرد و چشمهای اسفندیار را نابینا نمود و بر او ظفر یافت سببش را چنین گفتند که اسفندیار در جوانی شاخۀ درختی در دست داشت و به آن شاخه بر سر و صورت طفل یتمی زد که او را نابینا کرد پس آنطفل آن شاخه را بزمین نشانید در زمان مجادله رسم با اسفندیار رستم از آن درخت شاخه شکست و او را تیری تراشید و بهمان تیر چشمهای اسفندیار را کور کرد

حکایت یازدهم - شخص تقه نقل کرد که من در مجلس مرحوم حاج ملا علی محمد نجف آبادی بودم در نجف اشرف و جمعی از علماء تشریف داشتند که منجمله بود جناب آقاشیخ محمد محلاتی ایشان از جناب حاجی ملا علی محمد سؤال کردند که بهترین اعمال بجهت رفع ظلم ظالم چه عمل است فرمود

بهتر چیزی که ریشه ظالم را قطع میکند آنست که مظلوم شکایت باحدی نکند و امر را واگذار نماید به پروردگار خود بعد فرمود بگوقتی شیخ انصاری قدس سره با جمعی مشرف شدند بزیارت کربلای معلی که

ص: 815

منجمله بود مرحوم حاج سید علی شوشتری که از اجله علماء و وصی مرحوم شیخ بود وقت مراجعت بنجف اشرف از راه تویرج بآب نشستند و آخر طراده را اجاره کردند از برای خودشان و رشان بمبلغ معینی وقتی که مرحوم شیخ خواست سوار شود کفش خود را گذارد بالای فرش یکنفر از مشایخ ، اواز حمد و تعصبی که با مرحوم شیخ داشت بعضی از سخنهای زشت بمرحوم شیخ گفت که عجمها ادب و معرفت ندارند خصوصا اهل شوشتر مرحوم شیخ ساکت بود و هیچ جواب نفرمود مرحوم حاج سید علی شیخ فرمود شيخنا ترحم عليه ولو بكلمة يعنى رحم كن یك كلام جوابش را رد کن باز هم شيخ يك كلمه جواب نگفت

عصر آنروز شیخ عرب قولنج شد و صبح جنازه او را از میان کشتی بیرون آوردند و دفن کردند انتهی . سوء عاقبت ببین چه میکند که از حسد خود را هلاک نمود و مستوجب عذاب الهی شد .

بدانکه عجیبتر قصه که در باب حمد گفته شده حکایتی است که ثقة الاسلام نوری در مستدرك فرموده و حاصلش آنستکه در ایام موسی الهادی برادر هرون الرشید در بغداد مرد متمولی بود و همسایه داشت که فقیرتر بود و بآن شخص متمول حسد ورزید و هر قدر میتوانست در باره آن همسایه متمول سعایت میکرد و روز بروز حقد و حسد او زیاد تر میشد آخر الامر آن مرد حسود غلامی خرید و او را تربیت نمود یکروز مولایش به آن غلام گفت من ترا بجهت امر مهمی میخواهم نمیدانم اطاعت از من خواهی کرد یا نه

غلام گفت بنده مطیع سید و مولای خود میباشد والله ای مولای من اگر بدانم رضایت تو در آنستکه خود را به آتش بسوزانم یا به آب غرق کنم حاضرم

مولایش مرور شد و او را بسینه خود چسبانید و صورتش را بوسید غلام عرض کرد ای مولای من خبر بده که از من چه میخواهی گفت وقتش نشده یکسال بعد غلام را طلبید گفت من ترا بجهت امر مهمی میخواهم غلام گفت آنچه بفرمائی اطاعت میکنم گفت فلانه همسایه عداوت من با او بحدی رسیده که میخواهم او را بقتل برسانم غلام گفت الساعه او را بقتل میرسانم گفت نه قتل او را مستند بمن خواهند کرد من میل دارم تومرا بقتل برسانی و جنازه مرا بیندازی پشت بام خانه همسایه که متهم شود و او را بقتل آورند

غلام گفت بعد از مردن تو شفائی برای قلب تو نخواهد بود من چگونه خود را راضی کنم بقتل شما و حال آنکه از پدر بین مهربانتر هستی گفت این سخنها را کنار بگذار من تورا بجهت این مطلب ذخیره کرده ام و از تو راضی نمیشوم مگر آنکه آنچه بنو گفتم اطاعت بنمائی غلام گفت حال که چنین میگوئی من كرها اطاعت میکنم مولا از غلام تشکر نمود چون آخر شب شد غلامش را بیدار کرد و کارد را با و داد و رفت بالا پشت بام خانه همسایه رو بقبله خوایید و بغلام گفت تعجيل کن بس غلام کارد را بحلقوم مولایش گذارد و اوداجش را قطع نمود برگشت خوابگاه خود خوابید و مولا هم بخون خود میغلطید عصر فردا مردم ملتفت شدند و بموسى الهادی خلیفه مطلب را رسانیدند

خلیفه آن همسایه محسود را طلبید و از او سؤال کرد و او مرد صالحی بود گفت ابدا خبر ندارم بعد غلام را طلبید غلام تفصیل را بخلیفه عرض کرد خلیفه آن مرد محسود را با غلام آزاد نمود

ص: 816

مخفی نماناد که در خاتمه باب هشتم در احوال معتصم حکایت مرد اعرابی وحسد بردن وزیرش نقل شد و همچنین در فصل هشتم از باب اول حکایت حاضر کردن زوجه مرغ بریان شده را نزد شوهرش و آمدن سائل ذکر شد فراجع که اینها هم شاهدند بر قول معصوم علیه السلام که فرمود « كما تدين تدان و الناس مجزيون باعمالهم ان خيرا فخير و ان شرا فشر»

مطلب دوم - در بعض حکایاتی که دلالت دارد بر آنکه جزای احسان و نیکی به مخلوقات الهی سریعاً در دنیا بشخص میرسد علاوه از جزاهای اخروی و در آخرت شخص را بمقامات عالیه میرساند علاوه بر جزاهای دنیوی در این مقام هم قناعت می شود بذکر ده حکایت :

حکایت اول - در پانزدهم بحار از ابی حمزه ثمالی روایت کرده خلاصه اش اینست مردی از ابناء انبیاء ثروت زیادی داشت و در راه خدا انفاق میکرد بر فقراء و مضطرين ، بعد که از دنیا رفت عیالش همانقسم اتفاق میکرد و يك پسری داشت که بهر که میگذشت طلب رحمت بجهت پدرش میکردند آن پسر آمد نزد مادرش گفت : پدرم چه کرده که هر که مرا میبیند طلب رحمت به جهت او میکند گفت والد تو مرد صالحی بود و مال زیادی داشت که انفاق میکرد بر ضعفاء و فقر آه و چون از دنیا رفت منهم در اموال او همانکار را کردم تا آنکه جمیع اموال تمام شد آنجوان گفت پدرم مال خود را انفاق میکرد و تو مال غیر را انفاق کرده گفت راست میگوئی ای پسرك من ، بگمانم تو از من مؤاخذه نخواهی کرد ؛ گفت : مادر ذمه ترا بری کردم آیا از مال پدرم چیزی نزد شما باقی مانده گفت بلی در نزد من صد در هم باقیمانده گفت خداوند اگر بخواهد برکت دهد بهمین صددرهم برکت میدهد آنوجه را گرفت و رفت بطلب فضل و نعمت الهی ، گذارش بجنازه افتاد که میان راه افتاده بود ؟ با خود گفت بهمین پول تجارت میکنم و طلب میکنم جزای آخرت را پس هشتاد در هم خرج تجهیز آن آن میت نمود و گفت اگر خدا بخواهد برکت بدهد بهمین بیست در هم

باقیمانده برکت میدهد پس رفت بطلب فضل و برکت الهی

مردی در مقابل او آمد از آنجوان سؤال کرد بکجا میروی ای بندۀ خدا گفت میروم بطلب

فضل و برکت الهی گفت آیا چیزی در دست تو هست که طالب فضل و کرم الهی هستی گفت بلی بیست درهم دارم گفت اگر دلالت کنم ترا بر امری آیا مرا شريك در نفعش میکنی جوان گفت بلی گفت ای جوان از این راه میروی میرسی بخانه که ترا ضیافت می کنند پس آنها را اجابت میکنی چون در خانه رفتی و نشستی خادم از برای تو طعام می آورد و با او يك گربۀ سیاهی است پس از خادم آن گربه را خریداری بنما ، او نمیفروشد ، پس تو الحاح کن آخر الامر آن خادم میگوید «او را ببیست درهم میفروشم» پس او را ابتیاع کن و ذبح کن وسر او را بسوزان و مغز سرش را بیرون بیاورو بر بفلان شهر که سلطانش کور شده است و بگو «من چشم سلطانرا علاج میکنم» چون در سابق هرکس مدعی علاجش شده و نتوانسته علاج کند او را بدار آویخته اند . تو از کثرت مقتولین مترس و هرچه میخواهند با آنها شرط کن ، تا سه روز هر روز يك ميل از مغز سر آن گر به چشمش بکش نه زیادتر

پس آن جوان رفت و آنچه آنمرد خبر داده بود بعمل آورد در روز اول يك ميل بچشم های سلطان کشید آثار نفع ظاهر شد

در روز دوم چشمهایش فی الجمله بینا شد در روز سوم چشمش مثل روز اول بینا شد سلطان

ص: 817

گفت ای جوان تو بر من حق عظیمی داری ، من دخترم را بتو تزویج میکنم گفت من يك مادری دارم که راضی نمی شود از او جدا شوم سلطان گفت میخواهی اینجا بمان میخواهی برو نزد مادرت ، پس دختر سلطان را تزویج کرد و یکسال آنجا ماند بعد عیالش را برداشت که ببرد نزد مادرش ، هر چه خواست سلطان باو داد و با زوجه اش روانه شد چون رسید بموضعی که آنمرد را دیده بود ، دیدهمان مرد نشسته گفت چرا وفا نمیکنی بعهد خود

گفت الساعه آنچه با منست دو نصف میکنم هر کدام را میخواهی اختیار کن گفت عیال را چه میکنی گفت او را هم نصف میکنم پس آنمرد گفت وفا کردی بعهد خود جميع اموال و زوجه مال خودت ، من ملکی هستم که خداوند مرا فرستاده که جزای احسانت را بآن میت افتاده روی زمین بدهم و اینست جزای تو

حکایت دوم در کتاب وسائل الشیعه از ثواب الاعمال از حضرت رضاعلیه السلام روایت کرده که در بنی اسرائیل قحطی شدیدی شد زنی لقمۀ نانی داشت او را بدهان خود گذاشت که میل نماید سائلی فریاد زد یا امة الله الجوع آنزن گفت در چنین وقتی سزاوار است که لقمه نان خود را صدقه بدهم پس آن لقمه را از دهانش بیرون آورد و او را بسائل داد

این زن طفل صغیری داشت با خود برد صحرا که هیزم جمع کند پس گرگی آنطفل را به دهانش گرفت و روانه شد صیحۀ مردم بلند شد مادر دويد عقب گرك پس خداوند جبرئیل را فرستاد و آن غلام را از دهان گرك گرفت و داد بمادرش و بآنزن گفت آیا راضی شدى لقمه لقمه يك لقمه دادى و يك لقمه گرفتی

حکایت سوم در لئالی الاخبار است که سبکتکین پدر سلطان محمود مرد صیادی بود و از امتعۀ دنیا چیزی نداشت بغیر اسبی یکروز سوار شد ورفت بجهت صید ، يك بچه آهوئی را صید کرد او را بترك اسبش بست و مراجعت کرد چون قدری راه رفت نظر کرد عقب سرخود دید ماده آهو می آید و بحسرت بچه اش نظر میکند پس دل سبکتکین بحال آن ماده آهو سوخت با خود گفت گر چه این بچه آهو بجهت من حلال ومباحست لكن ترحم بمادر او بهتر است بچه آهو را واگذارد بروی زمین و با مادرش رفت دید ماده آهو نظر میکند عقب سرش و گویا در باره او دعا میکند چون شب شد سبکتکین حضرت پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم را در خواب دید فرمود خداوند بتو سلطنت و دولت داد بواسطه شفقت و که بآهو کردی و باید درباره رعیت هم همین قسم مهربانی بنمائی تا دولت و سلطنت تو مستقر شود پس زمانی طول نکشید که سبكتكين بسلطنت نشسته

حکایت چهارم در خزائن نراقی است که شخصی از صلحاء رفیقش را پس از مردن در خواب دید پرسید که خداوند با تو چه کرد گفت مرا در محضر الهی واداشتند خطاب رسید آیا دانستی برای چه ترا آمرزیدم گفتم باعمال صالحه ام خطاب رسید نه گفتم با خلاصم در بندگی خطاب رسید نه گفتم بفلان وفلان خطاب رسید نه بهيچيك از اینها ترا نیامرزیدم گفتم بچه سبب مرا آمرزیدی خطاب رسید بخاطرداری وقتی در کوچه های بغداد میگذشتی گربۀ کوچکی را دیدی که سرما او را عاجز کرده بود و او پناه میبرد بسایه دیوار از شدت سرما پس او را گرفتی و درمیان پوستین خود که برداشتی جای دادی که او را از سر ما نگه داری گفتم آری ، فرمود چون بر آن گر به ترحم کردی ما هم بر تو ترحم کردیم

حکایت پنجم در ابواب الجنانست در شرح حديث لكل كيد حراء اجر روایت کرده

ص: 818

که مردی بود در بنی اسرائیل که بسیار عاصی و فاسق بود یکوقتی رفت بسفر در سرچاهی رسید دید سگی از کثرت عطش زبانش از کاهش بیرون شده آنمرد فاسق از دیدن آن سك آتش بدلش افتاد چون دلو و رسنی نداشت عمامه از سر گرفته و کاسه چوبینی که داشت بر سر عمامه بسته و از میان چاه بجهت آن سك آب كشيد وسك را سیراب کرد

پس پیغمبر آن زمان خطاب رسید «انی قد شكرت له سميه وغفرت له ذنبه لشفقته على خلق من خلقی» پس این خبر بآنمرد رسید از گناهان خود تو به کرد و از نیکان شد

حکایت ششم در کلمه طیبه از مرحوم حاجی میرزا خلیل که در سداد وصلاح و فن طب سرآمد دهر بودند و مرحوم حاجی ملاعلی و حاجی میرزا حسین که هر دو برادر از مجتهدین و در زهد و ورع و تقوی در عصر خود بی نظیر بودند نقل میکند

فرمود من در علم طب چندان درسی نخواندم و استادی ندیدم همه این مهارت و بصیرت از برکت دادن يك قرص نان بود و تفصیلش آنستکه در جوانی از طهران مشرف شدم بقم و گرانی عظیم و سختی که نان بزحمت بدست می آمد و آنزمان نزاع بود مایین دولت ایران وروس و اسراء روسها را

آورده بودند و در بلاد متفرق کرده بودند و من در یکی از حجرات دارالشفا منزل کرده بودم

روزی ببازار رفتم و بزحمت زیادی نانی بدست آوردم و قصد منزل کردم در بین راه بزنی از اسراء نصاری رسیدم که طفلی در بغل گرفته بود و از گرسنگی رنگش زرد شده بود چون مرا دید گفت شما مسلمانان رحم ندارید که خلق را اسیر میکنید و گرسنه نگه میدارید پس مرا رقت آمد و آن نان را باو دادم و از او گذشتم آنروز چیزی نخوردم چون چیزی نداشتم تنها در منزل خود نشسته بودم ناگاه مردی داخل حجره شد گفت خانم مرا دردی عارض شده که بی طاقت گشته اگر طبیبی سراغ دارید نشان بدهید تا از او دستوری سؤال کنم بزبانم جاری شد گفتم فلان چیز خوبست گمان کرد که من طبیبم رفت و آن دوا را مریض خورد فورا حالش خوب شد

ساعتی نگذشت که همان مرد آمد بايك مجموعه که در او بود الوان اطعمه با يك اشرفی و معذرت زیادی خواست ، قضیه معالجه اش را این مخدره برای آشنایانش نقل کرد و بعضی از آنها بپاره ای امراض مبتلا بودند جویای منزل من شدند منهم بهمان نحو از مفردات ادویه بدون معرفت باصل مزاج و طبیعت آن دوا چیزی گفتم رفت و خورد و شفا یافت خبر منتشر شد بر من هجوم آوردند بهمان نحو چیزی میگفتم و خوب میشدند نفع زیادی بدستم آمد پس تحفۀ حکیم مؤمن را بدست آوردم و مراجعه نمودم که لامحاله اسامی مفردات ادویه و امزجۀ آنها را یادگیرم چندی در قم ماندم آنگاه برگشتم بتهران و بمراجمه کتب در اندك وقتی مشهور شدم و نامم در اسامی استادان از اطباء ثبت شد و همه اینها از اثر ایثار آن قرص نان بود که بان نصرانیه دادم

حکایت هفتم در مناقب از حضرت سیدالشهداء علیه السلام روایت کرده که فرمود صحیح است که جدم پيغمبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمود افضل الاعمال بعد الصلوة ادخال السرور فی قلب المومن بمالا اثم فيه بعد فرمود من غلامی را دیده که با سگی غذا میخورد بآنغلام گفتم چرا با سك غذا میخوری عرض کرد یا بن رسول الله من محزون و مغمومم و طلب میکنم سرور خود را بمسرور کردن اين سك چون صاحب من یهودی است و من مهمومم از مصاحبت او

حضرت دویست درهم که قیمت آنغلام بود نزد یهودی برد و باو داد یهودی عرض کرد این

ص: 819

غلام فدای قدم شما باشد و این بستان را هم بخشیدم بغلام و دراهم را رد کرد بحضرت آنبزرگوار غلام را آزاد کرد و دویست درهم قیمت او را هم باو بخشید زوجه یهودی خبردار شد اسلام آورد و مهریۀ خود را بخشید بشوهرش یهودی هم مسلمان شد و منزل خود را بخشید بزوجه اش انتهی ۔ جائیکه احسان بك اینقدر خواص و آثار داشته باشد احسان بمؤمن آثارش چقدر خواهد بود

حکایت هشتم در کتاب روضة الانوار محقق سبزواری روایت کرده

عبدالله بن جعفر طیار روزی بنخلستان گذشت غلامی را دید که شبانی میکند ؟ سگی آمد و در پیش او نشست و باو نظر میکرد آنغلام يك قرص نان بیرون آورد و پیش سك انداخت او را خورد باز بصورت آن غلام نظر میکرد ، قرص نان دیگری بیرون آورد و بوی داد اوراهم خورد باز بوی نگریست ، قرص نان دیگری بیرون آورد و آنرا هم داد بآنسگ قرص نان سومی راهم خورد

عبدالله میگوید من نزد وی رفتم گفتم روزی چند قرص نان جیره داری گفت سه قرص گفتم امروز بسك دادی خود چه خواهی خورد ؟ گفت این سگ در اینجا غریبست و بامیدی نزد من آمده روا ندارم که محروم بازگردد و اگر من گرسنه باشم شاید بگرسنگی بتوانم صبر نمایم

عبدالله جعفر را بغایت خوش آمد و آن غلام را خرید و آزاد کرد

حکایت نهم در لتالی الاخبار از پیغمبرصلی الله علیه و آله و سلم روایت کرده

چون در شب معراج داخل بهشت شدم دیدم زن زانیه در بهشت است . سؤال کردم بجهت چه عمل این زانیه مستحق بهشت شد

گفتند : این زن روزی گذشت بر سگی که از عطش زبانش بیرون شده بود پس بر او ترحم کرد و لباسش را کرد میان چاهی و بیرون آورد و فشار داد در میان دهان سك تا او را سیراب کرد ؛

حکایت دهم دمیری در حیات الحیوان از مسلم روایت کرده

پيغمبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمود زنی در بیابان میگذشت تشنگی بر او غالب شد ، رفت میان چاهی و خود را سیراب کرد و بیرون شد ، دید سگی از عطش خاکهای نمناک را میخورد با خود گفت (چنانیکه تشنگی بمن غلبه کرده بود باین حیوان هم غلبه کرده که خاکهای نمناک را میخورد) دو مرتبه رفت میان چاه با دستش آب میان دهانش کرد و نگهداشت و از چاه بیرون شد و در دهان سك ریخت تا او را سیراب کرد ، پس خداوند آنزن را بهمین عملش آمرزید عرض کردند ؟ یا رسول الله آیا از برای ما در آبدادن ببهائم اجری هست فرمود «لكل كيد حراء اجر »

و در ابواب سابقۀ بعض از حکایات دیگر هم در اینخصوص ذکر شد

امرسوم بدانکه همه اوقات باید از خداوند طلب نمود حسن عاقبت و حسن خاتمه را چون دیده شده کسانی که سالهای دراز عمرشان را بعبادت بسر برده بودند سوء خاتمه داشتند ، و هكذا دیده شده کسانیکه سالهای متمادی در از عمرشان را بمعصیت صرف کردند آخر عمرشان اهل سعادت و توفیق شدند ، قصص و حکایات شاهد بر آن زیاد است و ما ذکر میکنیم بعض از آنها را در ضمن دو مطلب

مطلب اول در حکایات بعضی از کسانیکه سالها عبادت میکردند و آخر الامر بد

عاقبت شدند ؛ اختصار می شود بذکر حکایت پنجنفر از معاریف آنها حکایت اول ( قل شیطانست ) در علل الشّرایع از حضرت صادق علیه السلام روایت کرده

ص: 820

شيطان در آسمان دو رکعت نماز خواند در هفت هزار سال ، پس خداوند عطافرمود باو آنچه عطا فرمود بشکرانۀ این دو رکعت نمازش انتهی

مراد از (آنچه عطا فرمود) اینکه خداوند فرمود «فانك من المنظرين الى يوم الوقت المعلوم» پس شیطان بيك استكبار نمودن از سجدۀ آدم از اوج رفعت افتاد به آن حضیض مذلت

حکایت دوم نقل سامری ، در تفسیر علی بن ابراهیم است که حضرت موسی علیه السلام وعده داد بنی اسرائیل را که تا سی روز دیگر الواح تورية را برای آنها بیاورد و رفت بمیقاتگاه و هرون را جانشین خود نمود درمیان قومش چون سی روز گذشت و حضرت موسی از میقاتگاه برنگشت بنی اسرائیل بغضب افتادند و گفتند حضرت موسی علیه السلام دروغ گفت و از دست ما گریخت

خواستند هرون را بقتل برسانند پس شیطان بصورت مردی شد و آمد نزد بنی اسرائیل و گفت موسی علیه السلام از دست شما گریخت و برنمیگردد بسوی شما بروید حلی وحللتان را بیاورید تا برای شما خدائی بسازم و او را عبادت کنید و سامری هم از اخیار اصحاب حضرت موسی بود و روزی که فرعون و اصحابش را خداوند غرق فرمود سامری جبرئیل را دید که بصورت مادیانی سوار است و هر وقت آن حیوان سم خود را بزمین میگذاشت با او خاک از زمین حرکت میکرد سامری آن خاک های مادیان را میگرفت و آنها را در کیسه ضبط میکرد و نزد او بود که افتخار میکرد بواسطه او بنی اسرائیل وقتی که شیطان آمد و از حلی و حلل بجهت بنی اسرائیل بصورت گوساله خدائی ساخت و بسامری گفت آن خاکی که نزد تو هست بیاور سامری آن صره خاک را آورد داد به شیطان و اورا شیطان انداخت جوف آن گوساله پس آنگوساله بحرکت در آمد و صدای گوساله نمود و روئید در بدن او موى وكرك و هفتاد هزار نفر از بنی اسرائیل از برای او سجده کردند

هرون گفت : «یا قوم انما فتنتم و ان ربكم الرحمن فاتبعونی و اطیعوا امرى قالوا لن نبرح عليه عاكفين حتى يرجع الينا موسى» یعنی ای قوم شما مبتلا شدید بتشدید تکلیف و پروردگار شما خداوند رحمن است پس مرا متابعت کنید و امر مرا اطاعت نمائید

در جواب گفتند ما از عبادت این عجل بر نمیگردیم تا وقتیکه مراجعت نماید بوی ما موسی و قصد نمودند که هرون را بقتل آورند هرون از میان آنها گریخت

تا آنکه از میقات موسی چهل شب گذشت روز دهم ذیحجه شد الواح تورية برموسى نازل شد و وحی رسید که ما امتحان کردیم قوم ترا بعد از تو و سامری آنها را گراه کرد و عبادت کردند گوساله را که برای او صدا و آوازی بود موسی عرض کرد یا رب گوساله از سامری بود آواز اواز که بود خطاب رسید ، ای موسی چون من دیدم این قوم از من اعراض کردند منهم امتحان آنها را زیادتر نمودم الخ

حکایت سوم - نقل بلعم باعور قال الله تعالى «و اتل عليهم نبأ الذی آتينا آياتنا فانسلخ منها فاتبعه الشيطان فكان من الغاوين »

در تفسیر علی بن ابراهیم است که این آیه در حق بلعم باعور نازل شد

از حضرت رضاعلیه السلام روایت کرده که خداوند ببلعم باعور اسم اعظم مرحمت فرمود و باو دعا میکرد و دعایش مستجاب میشد و در تفسیر آخوند ملا فتح الله است که چون حضرت موسی (علیه السلام) قصد فرعونیان را نمود با لشگر عظیمی فرعونیان نزد بلعم باعور رفتند و گفتند که تو میدانی موسی میخواهد ما را بقتل برساند و زنان ما را اسیر کند و ما را قوت آن نیست که با وی مقاتله کنیم و تو

ص: 821

مستجاب الدعوه هستی بیا دعا کن تا خداوند شر او را از ما رفع کند پس بلعم برخاست و بر حمار خود نشست که بالای کوه برآید و بر لشگر موسی مطلع شود و در بارۀ آنها نفرین کند در اثناء راه حمار او خوایید آن حیوان را بسیار زد تا آن حیوان برخاست و همچنین در مرتبه دوم وسوم چون بلعم آن حیوان را میزد آن حیوان بسخن در آمد «وای بر تو ای بلعم بکجا میروی و مرا چرا میزنی بوسوسه شیطان عازم شده که بر پیغمبر خدا دعای بدکنی»

از این سخن متنبه نشد . اینقدر آنحیوان را زد تا هلاک شد و اسم اعظم از یاد او رفت بعد رفت بالای کوه و بر لشگر موسی مطلع شد دست بلند کرد که در بارۀ لشگر موسی دعای بد کند زبانش گردید و درباره لشگر فرعون دعای بد کرد ، قومش گفتند چرا چنین دعا کردی ؟ گفت قصدم چنین نبود بر زبانم جاری شد ، بعد گفت حال چارۀ این امر آنستکه زنان خود را بیارائید و امتعه خود را بایشان دهید تا ببهانۀ خرید و فروش بروند میان لشگر موسی و خویشتن را بایشان عرضه دارند . اگر یکنفر از لشگریان موسی زنا کند برشما ظفر نیابند

بفرمان بلعم زنان خود را آراستند و با امتعه بلشگرگاه موسی فرستادند لشگریان مرتکب امر قبیح شدند حق تعالی طاعون را فرستاد و در یکساعت از روز هفتاد هزار نفر از مردان آنها از دنیا رفتند

در تفسیر علی بن ابراهیم از حضرت رضاعلیه السلام روایت کرده که فرمود داخل بهشت نمی شود از

بهائم مگر سه حیوان : حمار بلعم ، سك اصحاب كهف ، گرك

سبب دخول گرك ببهشت آنستکه بادشاه ظالمی یکنفر از انصار خود را فرستاد عقب جماعتی از مؤمنین خواست آنها را عذاب کند و آن ناصر و معین ظالم پسری داشت که او را دوست میداشت پس گرگی او را پاره کرد و خورد ، آن معین ظالم قلبش محرون شد بر این امر پش خداوند آن گرك را داخل بهشت میکند چون قلب آن معین ظالم را محزون نمود

حکایت چهارم (نقل بر صیصای عابد است) در تفسیر مجمع البیان در ضمن آيۀ شريفۀ

«كمثل الشيطان اذقال للانسان أكفر فلما كفر قال انى برى ء منك انی اخاف الله رب العالمين »

از ابن عباس روایت کرده در بنی اسرائیل عابدی بود اسمش برصيصا بود ، مدتی عبادت خدا

را کرد و باندازه ادعیه اش مؤثر بود که مجانین را می آوردند نزد او و بدست او معالجه میشدند

یکروز زن مجنونه را برادرهایش آوردند نزد او که معالجه نماید ، شیطان آنزن را جلوه داد بنظر او تا آنکه با او زنا کرد آن زن آبستن شد چون حملش ظاهر شد ترسید رسوا شود او را بقتل رسانید و دفن کرد

شيطان رفت نزديك يك از برادران آن زن و آنها را خبر داد بآنچه برصیصا با خواهر آنها کرده بود و گفت او را در فلان مکان دفن کرده

هريك از برادرها که بیکدیگر میرسیدند میگفتند و الله شخصی آمد نزد من و چیزی گفت که بزرگست بر من ذكر او - کم کم خبر منتشر سد تا بگوش ملك رسيد با جمعی آمدند و از برصیصا سؤال کردند ، خود او هم اقرار نمود بآنچه از او صادر شده بود سلطان امر کرد او را بدار آویختند چون بالای دار رفت شیطان ممثل شد از برای او گفت من سر ترا فاش نمودم و ترا باین

ص: 822

مهلکه انداختم اگر تو اطاعت کنی مرا از بلیه خلاصت میکنم ؛ گفت چه کنم ؟ گفت يك سجده برای من بکن گفت چگونه از برای تو سجده کنم بالای دار گفت اکتفا میکنم از تو باشاره کردن

پس برصيصا اشاره بسجده نمود از برای شیطان و جهنم واصل شد

اشاره باین قصه است آیۀ شریفه ای که فوقا ذکر شد

حکایت پنجم (نقل ثعلبة بن حاطب ) در تفسیر مجمع البیان در ذیل آیۀ شریفه «و منهم من عاهد الله لئن اتانا من فضله لنصدقن ولنكونن من الصالحين فلما آتيهم من فضله بخلوا به وتولوا وهم معرضون»

گفته شده این آیۀ شریفه نازل شده در حق ثعلبة بن حاطب که مردی بود از انصار پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) عرض کرد یا رسول الله از خدا بخواه بمن مالی بدهد

فرمودند یا ثعلیه مال کمیکه شکرش را ادا کنی بهتر است از مال زیادی که طاقت آنرا نداشته باشی آیا از برای تو اقتدا به پیغمبر نباشد ؟ قسم بآن خدائی که جان من در دست اوست هرگاه بخواهم کوههای دنیا برای من طلاو نقره بشود می شود

دو مرتبه آمد خدمت پیغمبرصلی الله علیه و آله و سلم عرض کرد از خداوند بخواه بمن مالی بدهد قسم بآن خدائی که ترا بحق مبعوث کرده اگر خدا بمن مالی بدهد هر آینه حق هر ذیحقی را ادا خواهم کرد

پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم عرض کرد «اللهم ارزق ثعلبة مالا »

پس ثعلبه گوسفندی خرید گوسفندانش نما کرد باندازه که شهر مدینه برای او تنك شد رفت یکی از وادیه ها منزل کرد ، بعد تمولش زیاد شد از شهر مدینه دور شد و از حضور نماز جماعت و جمعه محروم ماند

پس پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم کسی فرستاد که زکوة گوسفندانش را بگیرد ابا نمود و بخل کرد و گفت نیست

این مگر نظیر جزیه پس پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمود وای بر ثعلبه این آیات شریفه نازل شد

مطلب دوم در حکایات بعضی از کسانیکه سالها بترك و معصیت زندگانی کردند و عاقبت امرشان بخیر شد اختصار می شود نیز بذکر حکایت پنج نفر از معاریف آنها

حکایت اول در کتاب مواعظ المتقین از کتاب اثنی عشریه جناب سید محمد الشهير به ابن قاسم روایت کرده

در عهد حضرت موسی علیه السلام در بنی اسرائیل قحطی شدیدی شد پس مؤمنین هفتاد مرتبه رفتند باستسقاء نمودن دعایشان مستجاب نشد

يكشب موسى بن عمران رفت بکوه طور مناجات کرد و گریه کرد و عرض کرد اللهم ان كان خلق جاهی عندك فانى اسئلك بجاه النبى الامى الذی وعدت ان تبعثه في آخر الزمان ان تسقينا

یعنی پروردگارا اگر جاه و منزلت من در نزد تو کهنه شده از تو سؤال میکنم بجاه پیغمبری که وعده فرموده که در آخر الزمان او را مبعوث بفرمائی باران رحمت برما نازل بفرما

خطاب رسید ای موسی جاه و منزلت تو در نزد ما کهنه نشده بدرستیکه تو در نزد ما وجیه و آبرومند هستی لکن در میان شما بنده ایست که مدت چهل سالست که آشکارا معصیت مرا میکند

ص: 823

اگر او را از میان خود بیرون کنید من باران رحمت بشما نازل کنم

حضرت موسی علیه السلام درمیان صفوف جماعت بنی اسرائیل گردش کرد و فریاد میزد ای بنده که چهل سالست معصیت پروردگار را کرده از میان جمعیت ما بیرون شو تا خداوند باران رحمت برما نازل فرماید که خداوند بواسطه تورحمتش را از ماقطع فرموده

آنمرد عاصی ندای حضرت موسی را شنید و دانست که او مانع از نزول رحمت الهی است بنفس خود گفت چه کنم ؟ اگر بمانم میان اینقوم خداوند بواسطۀ من قطع رحمت میفرماید اگر از میان آنها بیرون شوم مرا میشناسند و درمیان بنی اسرائیل مفتضح و رسوا میشوم

بعد سرش را بجیب پیراهنش کرد عرض کرد الهى عصيتك بجهدى و تجرأت بجهلى و قد اتيتك تائباً نادماً فاقبلنی ولا تمنعهم من اجلى

يعنى بجد وجهد خود ترا معصیت کردم و بجهل و نادانی خود بر لو جرئت نمودم حال آمدم گاه تو در حالتیکه توبه کننده و پشیمانم پس مرا قبول بفرما و منع مكن رحمتت را از اینجماعت

بخاطر من - هنوز سخنش تمام نشده بود که ابری ظاهر شد و باران زیادی بارید

حضرت موسی عرض کرد خداوندا تو باران رحمت بر ما نازل فرمودی و حال آنکه یکنفر از میان جماعت بیرون نشد - خطاب رسید ایموسی همان کسیکه بخاطر او رحمتم را از شما قطع نمودم حال بواسطه او رحمتم را برشما نازل فرمودم موسی عرض کرد الهی بمن بشناسان آن بنده ات را ؟

خطاب رسید ایموسی من او را در حالتیکه معصیت میکرد رسوا نکردم حال که تو به کرده رسوا بنمایم ایموسی من تمام را دشمن میدارم و خود نمامی کنم ؟

حکایت دوم ایضاً در مواعظ المتقین از جامع الاخبار روایت کرده

جوان فاسقی بود در بنی اسرائیل که اهل بلد از فسق او عاجر شدند شکانت نمودند بسوی پروردگار از او پس بموسی خطاب الهی رسید که آنجوان را از شهر خارج کند بسبب او آتش غضب بر اهل آن بلد نازل نشود حضرت موسی(علیه السلام) آنجوان فاسق را بقربه از قرای آن بلد بیرون کرد

ثانياً خطاب رسید او را از آن قریه هم خارج کن ، پس حضرت موسی او را از آن قریه هم خارج کرد آنجوان رفت بمغارۀ کوهی که در آن نه انسانی بود و نه حیوانی و نه زراعتی ، پس در آن مغاره مریض شد و نزد او احدی نبود که اعانت نماید او را

پس صورتش را روی خاکها گذارد عرض کرد پروردگارا اگر والده ام بیالینم حاضر میبود . هر آینه بر من ترحم میکرد و برذلت و غربت من گریه میکرد ، و اگر پدرم بیالینم میبود مرا غسل میداد و کفن میکرد و بخاک میسپرد و اگر عیال و اولاد من حاضر میبودند بر من گریه میکردند و میگفتند «اللهم اغفر لوالدنا الغريب الضعيف العاصى المطرود من بلد الى بلد ومن قرية الى مغاره»

بعد عرض کرد پروردگارا حال که بین من و پدر و مادر و عیال و اولادم جدائی انداختی مرا از رحمت الهی خود نا امید نفرما ، چنانکه قلب مرا از فراق کسانم سوزانیدی مرا بواسطه معاصیم بآتش غضب مسوزان

پس خداوند ملکی بصورت پدرش و حورية بصورت مادرش و حورية بصورت زوجه اش و غلمانی بصورت اولادش فرستاد که در نزد او بنشینند و بر او گریه کنند - جوان گمان کرد اینها پدر و مادر وعيال و اولادش هستند که دورش جمع شده اند و بر او گریه می کنند با دل خوش از دنیا رفت

ص: 824

پس خطاب رسید ای موسی ولیی از اولیاء ما در فلان موضع از دنیا رفته برو او را غسل بده و كفن كن و براو نماز بخوان و دفن کن

پس حضرت موسی آمد بآن مکان دید همان جوانی است که او را از بلد و از قریه خارج نمود

خطاب رسید ای موسی من بر او ترحم کردم بناله های او و بدوریش از پدر و عیالش و اولادش و بجهت اظهار ذلتش حور العین را فرستادم بصورت مادر و زوجه اش و ملکی فرستادم بصورت پدرش و غلمانی فرستادم بصورت اولادش ، بدان ای موسی وقتیکه غریبی از دنیا میرود ملائکه آسمانها بر غربت او گریه می کنند ، پس چگونه من بر غربت او ترحم نکنم و حال آنکه من ارحم الراحمين هستم

نظیر اینست که در انوار نعمانی است

جوانی مرتکب قبايح وفواحش بود ، فاحشه نبود مگر اینکه مرتکب بود پس مریض شد همسایه ها از کثرت معصیتش اذیت شده بودند و بعیادتش نیامدند

یکی از آنها را طلبید گفت همسایه های من از من در حیاتم اذیت شدند و میدانم که اگر مرا در قبرستان دفن کنند اهل قبرستان هم از من در اذیت خواهند بود پس مرا در زاویه منزلم دفن کنید چون از دنیا رفت او را بشکل خوبی در خواب دیدند گفتند خداوند با تو چه کرد گفت خطاب بمن فرمود «عبدى ضيعوك واعرضوا عنك اما انا لا اضيعك ولا اعرض عنك»

يعنی : بندۀ من تراضايع گذاردند و از تو اعراض کردند اما من تراضایع نمیگذارم و از تو اعراض نمیکنم

حکایت سوم در فروع کافی از علی بن ابی حمزه روایت کرده

گفت من صدیقی داشتم از اهل کوفه که از منشیان خلیفه بنی امیه بود بمن گفت از حضرت صادق علیه السلام اذن بخواه برای من که خدمتش برسم

پس من استيذان نمودم حضرت اذن دادند داخل شد و سلام کرد و نشست بعد عرض کرد فدایت شوم من در دیوان بنی امیه بودم و از دنیای آنها مال زیادی بدست آوردم حضرت صادق علیه السلام فرمود اگر بنی امیه از برای خود اعوان و انصاری نمیدیدند حق مارا غصب نمیکردند

آنجوان گفت آیا از برای من خلاصی هست حضرت فرمود اگر بگویم اطاعت میکنی عرض کرد

بلی فرمود جميع آنچه را که در دیوان آنها تحصیل کرده از خود خارج کن پس هر چه صاحبانش را میشناسی بآنها رد کن و هر چه را نمی شناسی تصدق بده و من ضامن میشوم از برای تو بهشت را پس آنجوان مدتی سر خود را بزیر انداخت بعد سر بلند کرد عرض کرد فدایت شوم حاضر هستم

علی بن ابی حمزه گفت آنجوان باما آمد بكوفه هر چه داشت از خود خارج نمود حتی لباس تنش را و ما از برای او لباسی خریدیم و چند وقتی نفقه اش را دادیم

چندماه که گذشت آنجوان مریض شد و ما همه روزه بعيادتش میرفتیم یکروز رفتیم دیدیم در حال احتضار است چشمهایش را باز کرد گفت یا علی بن ابی حمزه وفى لى والله صاحبك بعد از دنیا رفت ، علی بن ابی حمزه میگوید ما مباشر تجهیز او شدیم ، بعد من از کوفه بیرون شدم و داخل شدم بحضرت صادق علیه السلام چون نظر حضرت بمن افتاد فرمود «ياعلى وفينا والله لصاحبك» یعنی وعده بهشتی برفیقت داده بودیم وفا کردیم

عرض کردم فدایت شوم والله خودش وقت مردن همین قسم بمن گفت

ص: 825

حکایت چهارم در بحار است که روایت شده :

مالك بن ثعلبه شنید این آیه شریفه را «والذين يكنزون الذهب والفضة ولا ينفقونها فی سبيل الله فبشرهم بعذاب أليم يوم يحمى عليها فی نار جهنم فتكوى بها جباههم و جنوبهم و ظهور هم هذا ما كنزتم لا نفسكم فذوقواما كنتم تكنزون»

یعنی کسانیکه از حرص و بخل گنج و ذخیره می کنند طلا و نقره را و انفاق نمی کنند آنهارا در راه خدا پس بشارت بده آنها را بعذاب در ناک در روزی که گرم کنند و فروزند بر آنها آتش دوزخ را پس داغ کرده شود بآنها پیشانیهای ایشان که در وقت دیدن فقرا گره بر آن میزدند و پهلوی آنها که از فقرا تهی میکردند و پشتهای آنها که دروقت دیدن فقراء از آنها میگردانیدند و به آنها بگویند اینست آنچه گنج نهاده بودید برای خودتان پس بچشید و بال آنچه ذخیره و گنج

کرده بودید پس مالك بن تعلبه که آیه را شنید غش کرد . چون بهوش آمد عرض کرد یارسول الله این آیه عذاب مال کسی هست که طلا و نقره را ذخیره کرده باشد فرمود بلی

پس مالک جميع اموالش را صدقه داد در راه خدا و از مردم عزلت جست و رفت به بیابانها مسکنی نمود دخترش گفت پدرجان مرا در زندگی خود یتیم کردی سلمان سخن این دختر را بپیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم رسانید پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم گریه کرد سلمان را فرستاد بطلب مالك ، سلمان او را در میان کوهی دید آورد خدمت حضرت پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم عرض کرد یا رسول الله خوف از آتش جهنم رنگ مرا تغییر داده و بین من و شما تفرقه انداخته بس مالك شنید که پیغمبر خواند «ان جهنم لموعدهم اجمعين» بمحض شنیدن روح از بدنش مفارقت کرد و در اسد الغابه است که در مدینه هیچیکس از مالك بن ثعلبه متمول تر نبود

حکایت پنجم در مجموعه ورام است

واعظی در اثناء موعظه اش گفت اللهم اغفر لاقسانا قلباً واكثر نا ذنبا وأقربنا بالمعصية عهداً مردی برخاست گفت کلامت را اعاده کن ، واعظ اعاده کرد آنشخص گفت من هستم آنکسی که دارای این صفاتست ، پس توبه کرد

شب که شد واعظ در خواب دید که هاتفی ندا کرد ای واعظ مرا مسرور نمودی که بین من و

بين بنده ام را صامع دادی

محدث قمی فرموده توبة بن صمه اکثر اوقات حساب عمرش را مینمود ؛ پس روزی حساب گذشته عمرش را نمود دید شصت سال از عمرش گذشته و حساب کرد هر روز يك معصيت از او صادر شده باشد مجموع معاصیش می شود 21600 معصیت گفت وای بر من معصیتم باین عدد رسیده پس افتاد روی زمین وغش کرد نگاه کردند دیدند از دنیا رفته

بدانکه سید و مولای این دسته از مردم كه بيك لحظه واحده خود را از قعر جهنم با علا درجات بهشتی رسانیدند جناب حر بن يزيد الرياحی (سلام الله علیه) بود كه يك ترك نفس کردن خود را باین مرتبه رفیعه از سعادت رسانید

و بدانکه تا وقتیکه روح در بدن باشد هر قدر شخص گناهکار باشد اگر توبه کند خداوند توبه اش را قبول میفرماید چون رحمت و کرم الهی مثل سایر صفاتش غير متناهی است اینستکه در روایت دارد که زنی آمد خدمت حضرت پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم عرض کرد یانبی الله زنی اولادش را بقتل رسانیده آیا توبه اش قبول می شود فرمود قسم بآن خدائیکه جان من در دست اوست که اگر هفتاد پیغمبر را بقتل رسانیده باشد و بعد توبه کند و خداوند بداند که برگشت بمعصیت نمیکند توبه اش را قبول میکند و از او عفو میفرماید

الحمد لله رب العالمين وصلى الله على محمد و آله الطاهرين

ص: 826

باب سیزدهم : در اسم و لقب و کنیه و نسب و تاریخ ولادت و رحلت حضرت امام حسن عسگری سلام الله عليه

اشاره

و در تعیین زوجات و اولاد و بعضی از تواریخ متعلقۀ بزمان امامتشان و در ذکر قبور

متبرکه واقعه در کاشان ویزد و کرمان و شوشتر

در این باب نیز هشت فصل و یکخاتمه است

فصل اول : در اسم و لقب و کنیه و نسب آن حضرت

اما اسم شریف (حسن) است و اشهر القاب آن بزرگوار (عسکری) است و کنیه شریفش (ابو محمد) است

این حضرت و پدر و جد بزرگوارشان معروف بودند بابن الرضا والدماجدشان حضرت امام علی النقی الهادی است والده ماجده شان ام ولد بود المسماة بحديث و گفته شده اسم شریف آن مخدره سلیل بوده در عیون المعجزات است والصحيح سليل وكانت من العلوفات الصالحات

در اثبات الوصیه است و روى عن العالم انه قال لما ادخلت سليل ام ابی محمد علی ابی الحسن علیه السلام قال علیه السلام سليل مسلولة من الافات والعاهات والارجاس و الانجاس ثم قال لها سيهب الله لك حجته على خلقه يملاء الارض عدلا كما ملئت جوراً وحملت امه به فی المدينة وولدته بها

فصل دوم : در تاریخ ولادت با سعادت آن بزرگوار

اصح آنستکه ولادت با سعادت آن بزرگوار روز جمعه هشتم ماه ربیع الاخر سنه دویست و سی و دو بوده

در ارشاد مفید ماه ربیع الاول فرموده و شیخ در مصباح دهم ربیع الاخر فرموده

شهید در دروس میفرماید «قبل يوم الاثنين رابع ربيع الآخر»

فصل سوم : در تاریخ رحلت آن بزرگوار

اما سال رحلت ظاهراً خلافی نباشد که رحلتشان در سنه دویست و شصت هجری بوده

ص: 827

(حقیر در تاریخ عرض کرده ام : حسن عسکری که سرخداست سته سروفات آن مولاست )

اماماه و روز رحلتشان مشهور آنستکه روز جمعه هشتم ماه ربیع الاول از سنه دویست و شصت بود چنانچه در اصول کافی و ارشاد مفید و مناقب ابن شهر آشوب و اعلام الوری طبرسی و دروس و غیر اینها از کتب معتبره فرموده اند و شیخ در مصباح و کفعمی روز اول ربیع الاول سنه مزبوره نوشته و سید مرتضی در عیون المعجزات در ماه ربیع الاخر از سنه مزبوره نوشته پس بنا بر مشهور سن شریفشان در وقت شهادت بیست و هفت سال و یازده ماه بوده و در وقت رحلت پدر بزرگوارش سن شریفش بیست و دو سال و دو ماه و بیست و پنج روز بوده و پنج سال و هشت ماه و پنج روز بعد از پدر بزرگوارش بمسند امامت و خلافت مستقر بوده

فصل چهارم : در قاتل آنبزرگوار و خلفاء زمان امامتشان و محل دفنشان

بدانکه اصح آنستکه قاتل آنبزرگوار معتمد عباسی این متوگل ابن هرون الرشید بود چنانچه کفعمی در جدول مصباح نوشته و در شرح کافی ملا صالح طبرسی از شیخ صدوق نقلکرده قتله المعتمد لعنه الله بالسم

طبرسی در اعلام الوری فرموده وكان فى سنى امامته بقية ملك المعتز بالله بن جعفر المتوكل اشهر ثم ملك المهتدى أحد عشر شهراً وثمانية وعشرين يوماً ثم ملك احمد المعتمد على الله ابن جعفر المتوكل عشرين سنه واحد عشر شهراً و بعد مضى خمس سنين من ملكه قبض الله وليه ابا محمد و دفن فی داره بسر من رأى فى البيت الذی دفن فی ابوه وذهب كثير من اصحابنا الى انه مضى مسموماً و کذلک ابوه و جده و جمیع الائمة علیه السلام خرجوا من الدنيا بالشهادة واسناده فی ذلك بماروى عن الصادق مامنا الا مقتول او شهيد والله اعلم بحقيقة ذلك

المهتدى بالله عباسی ابن الواثق بالله ابن المعتصم بالله ابن هارون الرشيد آخر الامر بدست موسی بن بخا مقتول شد و او موصوف بود بزهد وورع مثلش در خلفای بنی العباس مثل عمر بن عبدالعزيز بود در خلفای بنی امیه

در بحار از محمد بن علی که از خواص المهتدى بالله بود روایت کرده که شبی المهتدی بالله

بمن گفت آیا روایت نوف را میدانی که از حضرت علی بن ابیطالب علیه السلام نقل کرده

گفتم بلی و آن آنستکه یکشب من با امیرالمؤمنین علیه السلام بیتوته کردم دیدم که آنجناب بیرون رفت و نظر بسوی آسمان نمود و برگشت پس بمن فرمود ای نوف آیا خوابیده عرض کردم نه بلکه امشب بر حالات شما نگران هستم فرمود طوبی للزاهدين فی الدنيا والراغبين في الاخره اولئك قوم اتخذوا ارض الله بساطاً وترابها فراشاً و الكتاب شعاراً والدعاء دثاراً الى آخره

محمد بن على گفت فوالله لقد كتب المهتدى الخبر بخطه و در دل شب میشنیدم المهتدى بالله

بهمين كلمات باخدا مناجات میکرد و گریه میکرد بخلاف المعتمد بالله ابن المتوكل كه او بسیار قمی - القلب و خبيث النفس بود و در تاریخ الخلفاء سیوطی نقل کرده معتمد در بصره یکروز سیصد هزار نفر را بقتل رسانید

ص: 828

فصل پنجم : در ذکر ولد ارجمند و ثفات و خیار از اصحاب آنحضرت

اما اولاد آنحضرت منحصر بود بحضرت بقیة الله

چنانچه در بحار از مناقب نقل کرده و ولده القائم علیه السلام لاغير

بدانکه یکنفر از این چهارده معصوم علیه السلام در وقت رحلت اولاد بلا واسطه اش منحصر بود بيك دختر که حضرت ختمی مرتبت باشد و دو نفر از آنها در وقت رحلت اولادشان منحصر بود بيك پسر که حضرت رضا باشد على الاصح و حضرت امام حسن عسکری علیه السلام باشد و یکنفر از آنها در وقت رحلت اولاد ذكور واناث هر دو داشتند و ذکورشان منحصر بیکی بود که حضرت سید الشهداء علیه السلام بود

در اصول کافی روایت کرده در قم در مجلس احمد بن عبیدالله بن خاقان که از جانب خليفه مأمور بگرفتن خراج قم بود و بسیار دشمن با اهلبیت بود ذکری از علویین و مذاهب آنها شد احمد گفت ندیدم و نشناختم در سر من رأی مردی از علویین را بمثل حسن بن علی بن محمد بن الرضا (علیه السلام) در اخلاق كريمه وصفات حمیده ؛ من روزی خدمت پدرم ایستاده بودم که حجابش داخل شدند و گفتند ابو محمد بن الرضاعلیه السلام درب خانه است بآواز بلند پدرم فریاد زد داخل شود

من تعجب کردم که چگونه حجاب جرئت کردند کنیه آنحضرت را خدمت پدرم بگویند و حال آنکه کنیه احدی خدمت پدرم گفته نمیشد مگر خلیفه و ولیعهد او و هر کس را که سلطان اذن بدهد که کنیه او را بگویند

ناگاه جوان گندم گونی ، خوش صورتی وارد شد در کمال جلال و هیبت چون چشم پدرم با و افتاد از جای خود حرکت کرد و روانه شد بجانب آنبزرگوار و با او معانقه نمود و صورت و سینه اش را بوسید و آنحضرت را بجانب خود نشانید و با او تکلم میکرد و پدر و مادرش را بفدای او میکرد ناگاه حاجب موفق بالله خلیفه عباسی وارد شد گفت خلیفه می آید بمنزل شما

پدرم بآنحضرت عرض کرد حال اگر بخواهید تشریف ببرید که موفق شما را نبیند

آقا تشریف بردند و بحجاب سپرد که قسمی آقا را ببرند که خلیفه آنحضرت را نبیند

احمد بن عبدالله گفت من بحجاب پدرم گفتم کیست این کسیکه شما جرئت کردید کنیه او را نزد پدرم گفتید و پدرم اینقدر از او اکرام نمود گفتند این امام حسن بن علی است و معروف است به ابن الرضا (علیه السلام) گفت من خیلی تعجب کردم و همه روزه متفکر بودم در امر او و آنچه از پدرم دیده بودم چون شب شد در خلوت رفتم نزد پدرم ، گفت آیا حاجتی داری گفتم بلی اگر اذن بدهی سؤال کنم گفت بگو

گفتم که بود این آقائی که امروز از او اینقدر تجلیل و احترام کردی و خود و ابوین خود را فدای او نمودی گفت پسر جان من او امام رافضه است و معروف است بابن الرضا و اگر خلافت از بنی العباس زایل شود احدی از بنی هاشم مستحق او نخواهد بود بغیر این آقا و استحقاق او از فضل وعفاف وزهد و عبادت و حسن اخلاق و صلاحیتی هست که در اوست و اگر پدرش را میدیدی مرد جلیل نبیل فاضلی بود پس غیظ من بر پدرم زیاد شد و همتم این شد که از حالات آن بزرگوار از مردم سؤال کنم از هر که سؤال کردم ، دیدم این آقا نزد او در غایت اجلال واعظام و محل رفیع است و

ص: 829

از دوست و دشمن قول حسن و ثنای جمیل در باره آقا میشنیدم تا آنکه خبر بپدرم دادند که آقا مریض شده ، پدرم بخلیفه خبر داد خلیفه پنج نفر از ثفات و خواصش را ملازم حضرت عسکری نمود باطباء امر کرد که صبح وشام بروند نزد آقا و فرستاد نزد قاضی القضاة که ده نفر از ثقاتش را بفرستد بخانه حضرت عسگری تا آنحضرت از دنیا رحلت فرمود ، پس سر من رأی یکپارچه ضجه شد

خليفه فرستاد بخانۀ آنحضرت که زنها را تفتیش کنند و خانه ها را مهر زدند و در طلب آقازاده آن حضرت (حجة الله) بر آمدند و زنهای قابله را فرستاد که کنیزهای آنحضرت را تفتیش کردند در یکی از کنیزان احتمال دادند پس آنمخدزه را در حجره نمودند و تحریر خادم را موکل باو کردند بعد مشغول به تجهیز آنحضرت شدند ؛ بنی هاشم و قواد و سایر طبقات مردم همه بجنازه آنحضرت حاضر شدند سامراء در آنروز شبیه بقیامت شد

بعد که از غسل آنحضرت فارغ شدند خلیفه فرستاد نزد ابو عیسی پسر متوکل که بر جنازه آقا نماز گذارد پس ابوعیسی صورت آقا را باز کرد و گفت این حسن بن علی بن محمد الرضاعلیه السلام است که باجل خود از دنیا رفته بعد صورت نازنین را پوشانید و امر کرد جنازه را بر داشتند و در خانه که پدر بزرگوارش حضرت هادی مدفون بود دفن نمودند ، بعد دو مرتبه خلیفه در طلب آقازاده (حضرت حجة علیه السلام) برآمد و خیلی تفتیش کردند تا معلومشان گردید که هيچيك از كنيزان آقا حمل

ندارند آنوقت ارث آنحضرت رابين والده ماجده اش و برادرش جعفر کذاب قسمت نمودند

احمد گفت جعفر کذاب آمد نزد پدرم عبیدالله گفت رتبه و مقام برادرم را بمن بدهید تا من سالی بیست هزار اشرفی نزد شما روانه کنم

پدرم گفت ای احمق خلیفه با شمشیر برهنه خواست کسانی را که معتقد بامامت و خلافت پدرت و برادرت بودند از اعتقادشان برگرداند ممکنش نشد حال اگر تو نزد شیعیان پدر و برادرت امام و خلیقه هستی حاجتی نیست که خلیفه بتو این رتبه را بدهد و اگر نیستی بمرتبه دادن خلفیه دارای این مرتبه نخواهی شد

و اما ثفات و خیار از اصحاب آنبزرگوار

منهم داود بن حسن بن اسحق بن عبدالله بن جعفر بن ابيطالب بود المكنى بابی هاشم الجعفرى

در رجال است ثفة جليل القدر عظيم المنزلة عند الائمة علیه السلام پدرش جناب قاسم (كذا ابن اسحق از روات حضرت صادق علیه السلام بود

از شهید ثانی نقل کرده جناب ابی هاشم جماعتی از ائمه را ملاقات کرده حضرت رضا علیه السلام حضرت جواد ، حضرت هادی ، حضرت عسکری ، حضرت حجة الله سلام الله عليهم اجمعین را و از تمام اینها روایت نقل کرده

ومنهم محمد بن الحسن الصفار صاحب بصائر الدرجات وغير او - ايشان مسائلی نوشتند و از حضرت عسگری علیه السلام سؤال کردند و ایشان جواب فرمودند

در مصباح کفعمی است و با به عثمان بن سعيد الاسدی

بعضی از حالات جناب عثمان در باب نهم ذکر شد فراجع

ص: 830

فصل ششم : در بعضی از حالات و احتجاجات و اخلاق کریمه حضرت ابی محمد الحسن بن على العسكرى علیه السلام

و اختصار می شود بذکر چند روایت

اول در کشف الغمه از ایی هاشم روایت کرده

از حضرت امام حسن عسکری علیه السلام سؤال کرد جهت چه چیز است که زن ضعيفه مسكينه يكسهم ارث میبرد و مرد دو سهم حضرت فرمود چون برزن جهادی نیست و نفقه هم بر او نیست و دیه هم که بر عاقله هست بر او نیست بلکه این سه بر مردان و اجبست بعد نزد خودم گفتم که این ابی العوجاء همین مسئله را از حضرت صادق علیه السلام سؤال کرد و بهمین قسم جواب فرمودند . بعد حضرت عسکری علیه السلام رو کرد بمن فرمود بلی این مسئله را ابن ابی العوجاء سؤال کرده و همین جواب را فرموده ، جاری می شود از برای آخر ما آنچه جاری می شود از برای اول ما و آنچه جاری می شود از برای اول ما و آخر ما در علم واثر مساوی هستند

دوم در خرائج از علی بن حسن بن شاپور روایت کرده

یکوقتی در سامراء قحطی شدیدی شد ، متوکل امر کرد که اهلش بروند باستسقاء نمودن و دعای باران کردن پس مسلمین سه روز رفتند بصحراء ودعا کردند اثر اجابت ظاهر نشد بعد روز چهارم جاثلیق نصاری با جمعی از مسیحیین و رهبانان رفتند بصحرا و در میان آنها راهبی بود همینکه دست بآسمان بلند کرد باران شروع نمود بیاریدن

پس مسلمين بشك افتادند در دینشان و میل کردند بدین و بکیش نصرانيه ، متوکل امر کرد حضرت امام حسن عسکری (علیه السلام) را از میان زندان بیرون آوردند عرض کرد یا بن رسول الله در یاب امتان جدت را که هلاک شدند و از دین خارج شدند حضرت فرمود پس فردا من بصحرا ميروم وشك و شبهه را بر طرف میکنم

پس جاثلیق با رهبانها روز سوم که شد رفتند بصحرا بجهت استسقاء نمودن ، حضرت عسگری هم با چند نفر از اصحاب خود تشریف بردند همینکه راهب دستش را بجهت دعا بلند کرد حضرت عسگری بیکی از غلامانش فرمود برو و دست راستش را بگیر و آنچه بین انگشتانش گرفته بیاور تاقضیه بر همه مردم واضح شود و اشکال برطرف شود

آن غلام رفت و بین انگشتان آن راهب استخوانی بود او را گرفته آورد خدمت حضرت حضرت فرمودند حال دعا کن آسمان ابر بود از هم پاشیده شد و خورشید ظاهر شد

متوکل عرض کرد یا بن رسول الله این استخوان بین انگشتان راهب چه بود

فرمود این راهب بقبر نبیی از انبیاء الله گذشت و این استخوان را بدست آورد و استخوان بدن پیغمبر کشف نمی شود مگر آنکه آسمان میبارد

سوم در بحار از تاریخ قم از مشایخ قم روایت کرده

حسين بن حسن بن جعفر بن محمد بن اسماعيل بن جعفر الصادق علیه السلام در قم شرب خمر میکرد یکروز بجهت حاجتی رفت در خانه احمد بن اسحق الاشعرى(وکیل اوقاف قم ) پس او

ص: 831

اذن دخول بوی نداد و برگشت مهموماً : پس احمد بن اسحق بقصد مکه معظمه مشرف شد بسامراء و رفت درب خانه حضرت عسکری علیه السلام آن بزرگوار اذن نداد بوی احمد گریه زیادی کرد و التماس نمود تا حضرت اذن داد چون داخل شد عرض کرد یا بن رسول الله چرا مانع شدید مرا از دخول وحال من از شیعیان و موالیان شما هستم

فرمود چون تو پسرعم مرا مانع شدی و از درب منزلت دور کردی منهم ترا اذن ندادم احمد گریه کرد و قسم خورد که من مانع نشدم از دخول مگر بجهت آنکه توبه کند از شرب خمر

فرمود راست میگوئی ولکن لا بد است که در هر حال از آنها اکرام و احترام نمود و آنها را تحقیر و توهین نکرد چون منسوب هستند بما والا از زیانکارها خواهی بود

پس چون احمد برگشت بقم اشراف قم آمدند بدیدن ایشان و حسین بن حسن هم در میان آنها بود چون احمد چشمش بآن آقازاده افتاد از جای خود حرکت کرد و او را استقبال نمود و اکرام کرد و در صدر مجلس نشانید

حسين بن حسن از سیبش سؤال کرد احمد قصه بین خود و حضرت عسگری را نقل کرد

چون حسین شنید از اعمال قبیحه اش نادم شد و تو به کرد و برگشت بمنزلش و از اتقیاء متور عین وصلحاء متعبدين شد و ملازم مساجد و معتکف در آنها بود تا از دنیا رفت و قريب بمزار حضرت فاطمه بنت موسی بن جعفر علیه السلام دفن شد

چهارم در دمعة الساکبه از کتاب هداية حسين بن حمدان روایت کرده از عیسی بن مهدی جوهری

گفت من با جماعتی رفتیم بامراء که حضرت عسگری را تهنیت بدهیم بولایت فرزندش حضرت امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) چون داخل شدیم بر حضرت عسگری علیه السلام ابتداء نمودیم بتهنیت گفتن قبل از سلام و مشغول شدیم بگریستن و ما زیاده بر هفتاد نفر بودیم حضرت فرمود این گریه شما گریۀ سرور و شوق است پس خوشنود نمائید مارا و روشن کنید چشمهای ما را والله شما بردین خدا هستید که ملائکه و کتب سماویه آورده اند عیسی بن مهدی گفت در قلبم گذشت که سؤال نمایم از حالات فرزند ارجمندش حضرت بقیة الله ، آن حضرت قبل از سؤال فرمود در قلب بعضی از شما هست که سؤال نمائید از حالات فرزندم

بدانید که خداوند او را حفظ نموده چنانچه حضرت موسی را حفظ فرمود وقتیکه مادرش او رامیان تابوت گذاشت و در دریا انداخت بعد فرمود در قلب بعضی از شما هست که سؤال نمائید از اختلافی که بين ما ودشمنان ما هست از اهل قبله من بشما خبر میدهم خداوند وحی فرمود بجدم پیغمبر که اختصاص دادم هرا و علی علیه السلام واولاد او را تاروز قیامت و شیعیان شما بده خصلت

اول نماز پنجاه و يك ركعت دوم تعفير جبينين سوم تختم به امین

چهارم اذان و اقامه مثنى مثنى إنجم حی علی خیر العمل

ششم جهريه بسم الله الرحمن الرحيم هفتم قنوت در هر رکعت دومی

هشتم نماز عصر خواندن در حالتیکه هنوز آفتاب روشن و با صفاهست نهم نماز صبح خواندن در حالتیکه هنوز هوا تاريك است دهم خضاب نمودن بسرو محاسن بوسمه

پس کسانیکه حق مارا غصب نمودند و مخالفت کردند ما را عوض نماز پنجاه و یکرکعت نماز

تراویح را گفتند . عوض تعمیر جبینین دست روی دست گذاشتن را در نماز گفتند

(ج 52)

ص: 832

عوض تختم یمین ، تختم بدست چپ را گفتند : عوض اذان و اقامه مثنی ، اقامه فرادی را گفتند : عوض حی علی خير العمل ، الصلوة خير من النوم را گفتند : عوض جهر ببسم الله ، اخفات او را در

سورتین گفتند : عوض قنوت ، آمين بعد ولا الضآلین را گفتند : عوض نماز عصر در حالتیکه آفتاب روشن بوده باشد ، وقتیکه آفتاب زرد شده باشد مثل پیه گاو گفتند : عوض نماز صبح در حالتیکه هوا تاريك باشد ، وقت رفتن ستاره ها گفتند : عوض خضاب بسر ولحيه ، ترك خضاب و نهی او را گفتند

پس عرض کردیم ای آقا و سید ما غم ما را زایل نمودی - الخ

پنجم در دار السلام ثقة الاسلام نوری از عالم بصیر و مراغب خبير آقا علی رضا نقل فرموده

جوانی از اعیان کردستان بجهت حاجتی آمد باصفهان و مدتی در اصفهان بود ، از من چهل تومان قرض کرد بعد برگشت و پول مرا فرستاد با چهار تومان علاوه بجهت ربحش من چون چیزی طلب نکرده بودم و خودش تبرعا فرستاده بود لهذا آنوجه را گرفتم و خرج کردم

شب در خواب دیدم که کسی بمن میگوید «چگونه است حال تو اگر این درهم را قرمز کنند به

آنها را ببدن تو بگذارند ؟ » قائل را نشناختم

پس مضطربانه از خواب بیدار شدم و تا آنوقت چنین پولی تصرف نکرده بودم

از اینواقعه قریب بهفت سال گذشت که شخصی از من هفتاد تومان قرض کرد ، رفت بولایت خود و طولی کشید بعد از مشقت و مطالبه زیادی هفتاد تومان را داد و قریب به پانزده تومانهم تعارفاً و احساناً داد منهم گرفتم و خرج کردم و نسیان نمودم که برای او حیله قراردهم

تا آنکه موفق شدم بزیارت اعتاب مقدسه ائمه عراق (سلام الله علیه) و مشرف شدم بسامراء مبارکه دیدم صدیقم جناب آخوند ملا زین العابدين سلماسی رحمة الله علیه را که مشغول است بتعمیر حرم مطهر چند روز من آنجا توقف نمودم و شبها میان حرم مطهر بیتوته میکردم و مشغول زیارت و دعا بودم شب جمعة كتاب اصول کافی را من همراه خود بردم و در میان حرم مطهر بیتوته کردم کلیددار هم در حرم مطهر را بست منهم میان حرم مشغول دعا و زیارت بودم و گاهی که از دعا و زیارت کسل میشدم مشغول مطالعة اصول کافی میشدم

چون آخر شب شد مرا خواب ربود آمدم بزاويۀ پائین پاى مبارك تکیه بدیوار دادم و خوابیدم ناگاه دیدم حضرت ابا محمد الحسن بن على علیه السلام را که از میان ضریح مطهر بیرون شد و کرسی نصب شد و نشست بالای کرسی و نورهم از پیشانی نازنینشان تلاء لؤ میکرد بحیثی که ممکن نبود نظر کردن بجمال مقدسش

بمن فرمود این چه کتاب است عرض کردم کتاب اصول کافی است فرمود چند ورق از او بشمار بعد صفحه دست چپ را بجهت من بخوان : تا آنکه فرمود آیا هفت سال قبل از این با تو عهد نکردیم که حلال نیست تصرف نمودن در این دراهم پس چگونه است حال تو اگر این دراهم قرمز بشود و ببدن تو گذارده شود بعد فرمود برخیز که کلیددار آمد که در را باز کند پس من سراسیمه از خواب برخاستم بقسمی که عمامه از سرم افتاد و من ملتفت نشدم و رفتم تا نزديك درب حرم پس شنیدم صدای كليد و مشغول بودن کلید دار بباز کردن درب حرم و ملتفت شدم که سرم برهنه است و گفتم اگر اینها باینحالت مرا ببینند میگویند این شیخ دیوانه شده زود رفتم و عامه ام را بسرگذاردم و از حرم

ص: 833

مطهر خائفاً وخجلا و تائباً بیرون شدم

ششم در بحار از خرائج راوندی از بطریق طبیب در ری روایت کرده

گفت سن من از صد سال علاوه بود و من شاگرد بختیشوع طبيب متوکل بودم حضرت حسن بن علی بن محمد بن الرضاعلیه السلام فرستاد نزد بختیشوع که اخص اصحابش را روانه نماید که آنحضرت را فصد کند پس مرا اختیار کرد و گفت برو نزد حضرت عسکری علیه السلام و آنبزرگوار امروز اعلم من فی الارض هست مبادا اعتراضی بنمائی در آنچه امر میفرماید رفتم خدمت آنحضرت در وقتیکه از برای فصد کردن نیکو بود حضرت فرمودند بمن نا من ترا طلب نمایم پس در وقتیکه جهت فصد نیکو نبود مرا طلبید و طشت بزرگی حاضر کردند و امر فرمودند که رك اكحلشان را فصد نمودم بقدری خون از رك اكحل آن بزرگوار آمد که طشت مملو از خون شد فرمود سر رك را بیند بستم و رفتم میانه حجره و غذا خوردم وقت عصر شد مرا حضرت طلبید فرمود رك را بازکن دو مرتبه اینقدر خون آمد که طشت پر خون شد فرمود سر رك را ببیند بستم باز رفتم میان حجره چون صبح شد باز مرا طلبید و فرمود سر رگرا باز کن باز کردم اینمرتبه مثل شیر بقدری آمد که طشت میلو شد فرمود بیند بستم آنحضرت یکجامه و پنجاه اشرفی بمن داد و عذر خواهی فرمود گرفتم عرض کردم سید من امری و فرمایشی هست بفرمائید فرمود نيكو مصاحبت کن با راهب دیر عاقول پس من رفتم نزد

استادم بختیشوع و قصه را باو قلکردم

گفت اجماع حکماء هست که در بدن انسان از هفت من خون علاوه نمی شود و اینکه تو گفتی عجیبست و اعجب آمدن شیر و لبن است ، بعد از سه شبانه روز کتابها را سیر کرد که شاید برای این قصه ذکری ببیند ندید

گفت امروز در میان نصاری کی اعلم از راهب دیر عاقول نیست پس کاغذی نوشت باو ومطلب را ذکر کرد و داد به بطریق که برود و از او سؤال کند

بطریق رفت پای دیر و فریاد زد راهب نظر کرد گفت تو کیستی گفت من صاحب بختیشوع و کاغذی دارم زنبیلی پائین کرد کاغذ را میان زنبیل گذارم راهب خواند همان ساعت از دیر فرمود آمد گفت تو چنین فصدی کردی گفتم بلی گفت طوبى لك ولامك . سوار بغله شد و با من آمد بسامراء و ثلث از شب باقی بود که وارد سامراء شدیم گفتم بخانۀ بختیشوع میروی یا بخانه آقائی که فصد کرده گفت بخانه آقا میروم قبل از اذان صبح رفتیم در خانه آقا پس در گشوده شد و غلام سیاهی بیرون شد و گفت كدام يك از شما راهب دیر عاقول هستید داخل شو

پس غلام بمن گفت هر دو بغله را نگه بدار من درب خانه توقف کردم تا روز بلند شد دیدم راهب بیرون شد در حالتی که لباسهای رهبانیت را بیرون کرده و لباس سفید پوشیده گفت مرا بیر بمنزل استادت بختیشوع

چون بختیشوع او را دید دوید بجانب او و گفت چه باعث شد که از دین نصرانیت خارج شدی گفت : مسیح را دیدم و بدست او مسلمان شدم

استادم گفت : مسیح را دیدی گفت نظیر مسیح را دیدم چون این قصد از کسی عمل نیامده در عالم مگر از مسیح و این آقا نظیر مسیحست در آیات او براهین بعد راهب تا زنده بود ملازم شد خدمت حضرت عسکری علیه السلام را

ص: 834

هفتم در احتجاج شیخ طبرسی از حضرت عسکری علیه السلام روایت کرده که فرمود

عارف ترین مردم بحقوق اخوان و برادران دینی خود و شدیدترین مردم در اداء نمودن حقوق

اخوانش اعظم شأنا هست عند الله و کسی که تواضع نماید در دنیا از برای اخوان دینی خود پس او در

نزد خداوند از صدیقین و از شیعیان علی بن ابیطالب علیه السلام است و وارد شد بر حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام پدر و پسری که هر دو مؤمن بودند حضرت امیر علیه السلام در پیش پای آنها برخاست و آنها را اکرام فرمود و در صدر مجلس نشانید و خود حضرت مقابل آنها نشست بعد امر فرمود که طعام را حاضر کردند و با آنها طعام میل فرمود و بعد قنبر طشت و ابریق حاضر کرد و دستمالی که دستشان را با آن خشک کنند و قنبر خواست بدست پدر آب بریزد حضرت از جای خود حرکت فرمود و ابریق را از دست قنبر گرفت که آب بدست آن مرد بریزد آنمرد خود را بخاک انداخت عرض کرد یا امیر المؤمنين علیه السلام خداوند می بیند که شما آب بدست من میریزید فرمود بنشین و دست خود را بشوی که خداوند ببیند ترا و آنکه برادرت خدمت میکند ترا تا خداوند ده مقابل عدد اهل دنیا در بهشت اجر کرامت فرماید پس آنمرد نشست

حضرت فرمود قسم میدهم ترا بحق عظیمی که بر تو دارم که دستت را براحت بشوئی چنانچه میشستی هر گاه قنبر آب بدست تو میریخت آنمرد براحت دست خود را شست چون فارغ شد حضرت امیر علیه السلام ابریق را بفرزندش محمد حنفیه داد فرمود اگر این پسر تنها آمده بود خودم دستش را میشتم لکن خداوند ابا دارد که با پدر و پسر اگر در يك مكان باشند بیکقسم معامله گردد و پدر آب بدست پدر ریخته پسر آب بدست پسر بریزد

بعد حضرت عسکری فرمود هر کس متابعت بنماید امیر المؤمنين علیه السلام را او شیعه است بحق و راستی انتهی

هشتم در بحار از کتاب اکمال الدین روایت کرده

ابوالادیان گفت من خادم حضرت امام حسن عسکری علیه السلام بودم و نوشتجات آنحضرت را بشهرها میبردم پس در مرض فوتش خدمتش رسیدم چند کاغذ بمن داد که ببرم بمدائن فرمود پانزده روز سفرت طول میکشد چون روز پانزدهم داخل سامراء بشوی صدای شیون از منزل من بلند است و در آنوقت بدن من بالای مغتسل است

ابو الادیان گفت ای سید و مولای من اگر این اتفاق بیفتد حجت خدا بعد از شما که خواهد بود فرمود کسیکه از تو مطالبه کند جواب کاغذ هارا او امام و حجت خدا هست بعد از من عرض کردم علامت دیگر بفرما

فرمود کسیکه بر جنازه من نماز بخواند اوست امام بعد از من عرض کردم علامت دیگر بفرما

فرمود کسیکه خبر بدهد در میان همیان چه چیز است و هیبت آقا مانع شد که سؤال کنم چه همیان و در میانش چه چیز است کاغذهای آقا را بردم بمدائن و جواب گرفتم و مراجعت نمودم روز پانزدهم وارد سامراء شدم دیدم صدای گریه از خانه آقا بلند است و جعفر کذاب ابن على الهادی علیه السلام برادر حضرت عسکری علیه السلام درب منزل نشسته است و مردم او را تعزیت و تهنیت میگفتند

پیش خودم گفتم که جعفر لیاقت امامت ندارد و رفتم او را تعزیت و تهنیت گفتم و از من چیزی سؤال نکرد بعد عقيل خادم بیرون شد گفت یا سیدی برادر بزرگوارت را غسل دادند و کفن کردند

ص: 835

برخیز و بر جنازه او نماز بخوان

پس جعفر با جمعی از شیعیان داخل خانه شدند ناگاه دیدم جنازه حضرت عسکری علیه السلام میان کفن پیچیده همینکه خواست جعفر تکبیر نماز بگوید طفل گندم گون پیچیده موئی بیرون شد و رداء جعفر را کشید فرمود تاخريا هم فانا احق بالصلوة على ابى پس رنگ از صورت جعفر پرید وعقب ایستاد و آقازاده بر جنازه پدر بزرگوارش نماز خواند و بدن نازنین پدرش را در پهلوی قبر جد بزرگوارش حضرت هادی علیه السلام دفن کرد بعد آقازاده فرمود بیاور جواب کاغذهائی که با تو هست آنها را دادم به آقازاده و در نفس خود گفتم این دو علامت و باقی ماند مطلب همیان بعد رفتم نزد جعفر بن علی الهادی علیه السلام دیدم گریه میکند یکنفر سؤال کرد از جعفر که این آقازاده که بر جنازه حضرت نماز خواند که بود گفت والله تا بحال من او را ندیده بودم و نمیشناسم و ناگاه جمعی از اهل قم آمدند و سؤال کردند از حضرت عسکری علیه السلام دانستند که آنحضرت از دنیا رحلت فرموده گفتند خلیفه او کیست اشاره کردند بجعفر رفتند نزد جعفر و باو سلام کردند او را تعزیت و تهنیت گفتند بعد گفتند با ما کاغذها واموالی هست بگو کاغذ ها از کیست و مال چقدر است

جعفر از جای حرکت کرد و دامنش را تکان داد و گفت از ما علم غیب میخواهند

ناگاه خادمی از جانب حضرت حجت بیرون شد گفت با شما هست کاغذ فلان فلان و همیانی که در او هزار اشرفی است که ده اشرفی از آنها صاف و مالیده است

پس کتب و اموال را دادند با نخادم و گفتند آنکسیکه ترا فرستاده او امام و حجت خداست

فصل هفتم : در قبور شریفه واقعه در کاشان و شوشتر و کرمان و یزد

اشاره

ذکر می شود درضمن چهار امر

امر اول - در بعض قبور شریفه واقعه در کاشان

اما از امامزادگان محترم : جناب اما مزداه معظم علی بن محمد الباقر علیه السلام وقبر شریفشان در خارج شهر کاشان است و معروفست بامزاده مشهد

در روضات فرموده که این قبر شریف از قبور معلوم الانتساب است

و اما از علماء اعلام قبر جناب آخوند ملا محسن بن شاه مرتضی ابن شاه محمود است الملقب بالفيض صاحب وافى وصافی و غیر ایندو و تحصیل ایشان در کاشان بود و وقتیکه شنید جناب علام فهام آقا سید ماجد ابن هاشم بن على الحسينی البحرانی بشیر از آمده اراده فرمود که بزود بشیر از بجهت تلمذ نمودن در خدمت ایشان استخاره کرد بقرآن مجید این آیۀ شریفه آمد «ولولا نفر من كل فرقة منهم طايفة ليتفقهوا فی الدين ولينذر و اقومهم اذا رجعوا اليهم لعلهم يحذرون» بعد تقال زد بديوان منسوب بحضرت امیر المؤمنين علیه السلام آمد

تغرب عن الاوطان في طلب العلى *** وسافر ففی الاسفار خمس فوائد

نعرج هم و اكتساب معيشة *** و علم و آداب و صحبة ماجد

بعد رفت بشیراز و علوم شرعیه را خدمت آقا سید ماجد تکمیل نمود و علوم عقلیه را خدمت جناب ملاصدرالدین شیرازی المشهور بملاصدری و دختر مرحوم ملاصدری را تزویج فرمود بعد برگشت بهکاشان و در آنجا از دنیا رفت سنه هزار و نود و يك در سن هشتاد و چهار و مرقدش در کاشان معروف است .

ص: 836

ومولا نا عبدالرزاق ابن على اللاهيجى الجيلانی الملقب بالفياض صاحب کتاب شوارق و گوهر مراد و سرمایه ایمان

ایشان هم داماد مرحوم ملا صدری بودند یکوقتى عيال مرحوم فیض بپدرش مرحوم ملاصدری در مقام شکوه عرض کرد که شوهر خواهر من فیاض است که صيغة مبالغه است و دلالت دارد بر آنکه او

بر شوهر من که فیض است مزیت دارد ، ملاصدری فرمود لقب شوهر تو از لقب شوهر خواهرت بهتر است چون شوهر تو عین فیض است - ملا عبدالرزاق پسری داشت که بسیار فاضل بود آقامیرزا حسن صاحب جمال الصالحين وشمع اليقين وغير ايندو

مخفی نماناد که استخاره بقرآن مجید بعضی از اوقات بسیار مناسب میآید مثل استخاره که مرحوم فیض کرد ، منجمله در حاشیه مکاسب مرحوم آیت الله ممقانی فرموده که مرحوم شیخ انصاری رحمة الله عليه مدتی در کربلای معلی خدمت شريف العلماء تلمذ فرمود و برگشت بشوشتر و مدتی آنجا مشغول تحصیل بود بعد اراده کرد بر گردد باعتاب مقدسه بجهت تکمیل مراتب علمیه خود مادرشان راضی نشد آنرحوم الحاج زیادی کرد تا اینکه والده شان راضی باستخاره شد استفاده کرد آیه

شریفه در اول صفحه آمد «لاتخافی ولا تحزنی انا رادوه اليك وجاعلوه من المرسلين »

بجهت والده شان تفسیر فرمود آنمخدره خیلی مسرور شد و بشیخ اذن حرکت داد

منجمله در دار السلام ثقة الاسلام نوری از کتاب حبل المتین نقل فرموده وقتیکه سلطان مراد که از سلاطین آل عثمان بود مشرف شد بزیارت نجف اشرف از سر چهار فرسخی چشمش افتاد بگنبد مطهر حضرت امیر علیه السلام از اسبش پیاده شد سبب از او سؤال کردند گفت چون چشمم بقبه منوره افتاد اندامم مرتعش شد بحیثی که قادر بر سواری نبودم گفتند راه دور است خوب است سوار شوی گفت تغأل میجویم قرآن مجید همینکه قرآن را باز کرد اول صفحه آمد «فاخلع نعليك انك بالواد المقدس طوى »

منجمله در کتاب فیض قدسی نقل فرموده که شخصی از مرحوم مجلسی استدعا نمود که بقر آن مجید استخاره بفرماید استخاره کرد آیه شریفه آمد «جنات تجرى من تحتها الانهار» فرمود خوبست ، بعد از چند روز آنمرد آمد خدمت مرحوم عرض کرد شما فرمودید که استخاره خوب است بدی استخاره ظاهر شد فرمود چگونه ؟ و گفت استخاره كردم كه يك كنيز معینی را بخرم خریدم حالا معلوم شد که در رختخواب بول میکند

مرحوم مجلسی فرمود اگر مقصودت را میدانستم نهی میکردم چون در آیه شریفه اشاره بهمین مطلب است

منجمله یکی از علماء کتاب قواعد علامه را بکسی امانت داده بود و فراموش کرد بکه داده

تعال بقرآن مجید زد آیه شریفه در اول صفحه دست راست آمده «و اذ یر فع ابراهيم القواعد من البيت» بعد از یکنفر از تلامذه اش که شیخ ابراهیم نام بود قواعد را مطالبه کرد گفت بلی قواعد نزد منست و من فراموش کرده بودم

منجمله بعضی از ثقات نقلکردند که یکنفر از دهاقین آمد خدمت مرحوم شیخ انصاری و استخاره كرد كه يك الاغی ابتیاع نماید آيه شريفه آمد «سنشد عضدك باخيك » فرمود خوبست

ص: 837

الاغ را بخر عرض کردند بچه مناسبت میفرمائید خوبست الاغ را بخرد فرمود چون این مرد جاهل است و در قرآن فرموده «ام تحسب ان اكثرهم يسمعون او يعقلون ان هم الاكالانعام بل هم اضل سبيلا» پس آدم نادان در واقع برادر الاغ است منجمله بعضی از تفات نقلکردند که جناب سید حیدر والد جناب سید راضی کاظمینی انبر کوچکی داشت که آتش بسر شطب خود با او میگذارد او را گم کرد هر جا گردش کرد نیافت آخر الامر بقرآن مجید تغأل نمود اول صفحه این آیه شریفه آمد فلما جائها نودى ان بورك من فى النار ومن حولها پس دانست که انبرش میان منقل آتش است خاکسترهای منقل را پس گردانید انبر خود را دید

منجمله ملا مقیمی بود از طلاب مدرسه دو در که در طرف بالای سر مطهر روضة مقدسۀ رضويه است زمین بیاضی بود وصل بمدرسه مزبوره خواست او را بخرد و بیت الراحة بجهة مدرسه بسازد آیه آمد و انها لسبيل مقیم بعضی بایشان گفتند خداوند با شما مزاح و شوخی فرموده . شاید قبر جناب سید ضیاء الدین راوندی ابوالرضا فضل الله بن على بن عبيد الله الحسینی صاحب کتاب ضوء الشباب وكتاب نوادر در کاشان باشد و او استاد ائمه عصر خود بود و او با علو نسب دارای کمال فضل وحسب بود و او از اساتید ابن شهر آشوب و شيخ محمد بن الحسن والد خواجه نصیر طوسی بود

در مجالس المؤمنین از کتاب نواقض الروافض مير مخدوم شیرازی نقل کرده که اهل کاشان را گمان آنستکه ابولؤلؤ که قاتل خلیفه ثانی است چون خلیفه را مقتول نمود گریخته بکاشان آمد و از ترس آنجا پنهان شد اهالی کاشان او را تعظیم و تکریم نمودند و از شر اعداء محافظت کردند تا آنکه در آنجا وفات نمود و مزار او در خارج شهر کاشان است و از او تعبیر می کنند به بابا شجاع الدین و اهل کاشان بسیار دشمن خلیفه دوم هستند که ملا حیرتی گفته

خوارم اندر ولایت قزوین *** چون عمر در ولایت کاشان

چنانچه اهل سبزوار خیلی عداوت دارند با خلیفه اول چنانچه مثنوی گفته

سبزوار است این جهان کج مدار *** ما چه بو بکریم در وی خوار وزار

ایضاً در کاشانست قبر محتشم شاعر صاحب دوازده بند معروف و او معاصر بود با محقق کرکی

امر دوم - در بعضی از قبور شریفه واقعه در شوشتر

اول - در کتاب تحفة العالم سبط قاضی نورالله شوشتری فرموده که در خارج شهر دزفول است قبر جناب محمد بن جعفر الطيار

دوم - در مجالس المؤمنین است که در قبلۀ شهر شوشتر است قبر جناب عبدالله ابن حسن الدكة بن الحسين الاصفر بن زین العابدین علیه السلام و بقعه مالی دارد که او را مستنصر بالله عباسی بنا نمود لقبش زين العابدین است و بقعه اش ازین بقاع شوشتر است

سوم - در شوش كه نزديك شوشتر است وفعلا از توابع حویزه است تل خاکی است و بالای آن تل خاکست قبر دانیال پیغمبر علیه السلام چون دانیال و عزیر را بخت النصر اسیر کرد و خداوند نجات داد ایشان را از چنگ آنملعون دانیال در ناحیه شوش از دنیا رفت و آنجا دفن شد و مرقد شریفشان مورد توجه و استجابت دعاهست و کرامت زیادی هم از قبرشان بروز میکند

چهارم - در رجال است که براء بن مالك الانصاری برادر انس بن مالک که در جنك احد وغزوة خندق حاضر بود در یوم تستر شهید شد از رجال کشی نقل کرده : فضل بن شاذان فرمود : از سابقینی که رجوع کردند بحضرت امير علیه السلام براء بن مالك بود

ص: 838

پنجم - السيد الاجل الامجد سید نعمت الله بن سید عبدالله الحسينی الموسوى الجزايری صاحب کتاب انوار نعمانی و غیر او ولادتش در قریه سباعیه بود (از قرای جزایر) در حدود سنه هزار و پنجاه هجری و رحلتش در قرية جايدر بود شب جمعه بیست و سوم شوال سنه هزار و صد و دوازده و او از تلامذۀ مرحوم فیض بود و آخر الامر عمدۀ تلمذش خدمت مرحوم مجلسی بود و اجداد گرامش صاحب کرامات بودند در سابق معاهدۀ ایشان را با مرحوم مجلسی و خواب دیدن ایشان مجلسی را ذکر شد

در مستدرك نقل فرموده یکی از اجدادش که ملقب بود بشمس الدین گاوی داشت که رفته بود بصحرا بچرا کردن ، شیری آمد و او را پاره کرد و بسر او ایستاد و از گوشتش چیزی نخورد خبر بشمس الدین دادند ریسمانی که گاو را می بست گردن شیر را باو بست و او را برد بمنزل خود و بست بجای گاو و گفت این شیر باید بعوض گاو بجهت من زمین را شیار کند . مردم متحیرانه باو نظر میکردند همسایه ها گفتند ، این نمی شود و ما از این شیر میترسیم از این جهت سید شیر را رها کرد .

ششم - جناب شیخ زین الدین ابو الحسن علی بن هلال الجزائری صاحب کتاب سرالفرید فی علم التوحید استاد شیخ محمد بن ابی جمهور الاحسائی وشيخ علی بن عبدالعال الکرکی و شاگرد شیخ اجل احمد بن فهد الحلی سید جزائری در کتاب انوار نعمانی فرموده ، بعضی از ثقات حکایت کردند که شیخ علی بن هلال الجزائری تسبیح حضرت صدیقۀ طاهره را زیاده بر یکساعت طول میداد چون هر ذکری الا اذکارش را که بزبان جاری میفرمود اشکش جاری میشد تاریخ ولادت و رحلت و محل دفنشان معلوم نیست و محتملست که در حدود شوشتر باشد

امر سوم - در قبور معاریف و بزرگان واقعه در کرمان

اول - در یکفرسخی شهر کرمانست مقبره که منسوبست بجناب محمد بن موسى بن جعفر علیه السلام در سابق معلوم شد که فرزند حضرت موسی بن جعفر علیه السلام السمى بمحمد يكنفر بوده که برادر ابوینی جناب احمد شاه چراغ است که قبرشان در شیراز است

دوم - در چوپار که پنج فرسخی کرمانست قبریست منسوب بجناب حسین بن موسی بن جعفر علیه السلام

سوم - در خبیص کرمانست قبر جناب بابا زید محمد بن علی الخارص بن محمد الديباج بن جعفر الصادق علیه السلام چنانچه در عمدة الطالبست

چهارم - در سیرجان کرمانست قبر جناب علی بن ابراهيم بن موسى الكاظم علیه السلام كذا فی کتاب بدائع الظهور

پنجم - در کرمان است قبر سید جلیل جناب احمد بن على بن الحسين بن على بن مهنا الحسينی صاحب كتاب عمدة الطالب وبحر الانساب رحلتش در کرمان بود سنه هشتصد و بیست و هشت

ششم - گویا قبر ابراهیم معبر كرمانی هم در کرمان باشد

و بدانکه در میان معبرین ابن سیرین از همه اعلم بوده و جهت آنکه علم تعبیر روزی ابن سیرین شد چنانچه بعضی از علماء نوشته اند این بود که ابن سیرین در اوائل امر مشغول بكسب بزازی بود و جمال نیکی داشت زنی عاشق او شد باو گفت از اجناس بزازی بیاور بمنزل ما تا از تو خریداری نمایم ابن سیرین اجناسی برداشته بخانه او رفت همینکه نشست زن وارد شد باو در کمال زیبایئی و از وی کام خود را خواست ابن سیرین هر قدر مذمت از زناکردفایده نبخشید ابن سیرین

ص: 839

ببهانه از نزد وی بیرون شد و بدن خود را آلوده بنجاست نمود نزد زن آمد چون نظر زن بوی افتاد و آن هیئت قبیح را دید از او متنفر شد و او را از منزل خود بیرون کرد و از منزل خود چشم پوشید

هفتم - در ماهان کرمان که هفت فرسخی کرمانست قبر شاه نعمت الله ولی است که سر سلسله شاه نعمت اللهی است و بقعه و بارگاهی دارد و موقوفات زیادی هم دارد و لقبش نعمة الدين است و از اولاد جناب محمد بن اسمعیل بن جعفر الصادق است ولادتش در سنه هفتصد و هشتاد بوددر شهر حلب و رحلتش در پنجشنبه بیست و پنجم ماه رمضان سنه هشتصد و سی و چهار بوده در ماهان کرمان . در ریاض السیاحه است که ایشان در زمان شاهرخ بن امیر تیمور مدتی در هرات ساکن بود روزی میرزا شاهرخ از آنجناب سؤال نمود گفت با آنکه شما معروف هستید بولی چرا با امراء دولت ما مجالست نموده و لقمۀ شبهه ناك ميل میکنید آنجناب فرمود :

گر شود از خون دو عالم مال مال *** کی خورد مرد خدا الا حلال

سلطان از این ادعا خوشش نیامد و در مقام امتحان بر آمد بیکی از مُلازمانش فرمود برود بره بستم گرفته بیاورد و بطباخ بدهد که طبخ کند او هم رفت و بره را از بیوه زنی جبراً گرفته داد بطباخ طبخ داده کرد چون طعام را گستردند در وقتیکه شاه نعمت الله سر سفره حاضر بود آن بره طبخ شده را آوردند شاهرخ بجناب شاه نعمت الله تکلیف کرد ایشان هم میل فرمودند

شاهرخ فرمود طعام حرام میخورید و حلال میپندارید بعد شاهرخ بجهت ولی قصه گرفتن بره را از بیوه زن نقل کرد آنجناب فرمود ای سلطان تحقیق این مطلب را بفرما تا بر شما مکشوف شود شاید در ضمن این حکمتی باشد میرزا شاهرخ امر فرمود که بیوه زن را حاضر کردند و ماجرا را از او سؤال کرد ؟

گفت : من پسری دارم که مدتی غایب شده خبر ناخوشی او را شنیدم خیلی مشوش شدم نذر کردم که اگر خداوند فرزندم را بسلامت بمن برگرداند همین بره را نیاز شاه نعمت الله ولی بنمایم و روز گذشته فرزندم بسلامتی وارد شد میخواستم بره را بجهت ایشان ببرم ملازمان سلطان بره را از من گرفتند سلطان منفعل شد

آنجناب طبع خوبی داشت و این رباعی را در مدح حضرت امیرعلیه السلام گفته :

آنشاه که او قسیم نار است و جنان *** در ملك و ملك صاحب سیف است و سنان

ملك دو جهان از آن او هست بلی *** آنرا بسه نان گرفت و این را بسنان

در شهر کرمان قبر مشتاق علیشاه است که او را بامر جناب آخوند ملا عبدالله کرمانی کشتند وقبرش بقعه و بارگاهی دارد و قتلش درسنه هزار و دویست و بیست وشش اتفاق افتاد

در بم که از اجل شهرهای کرمان است قبر عبدالله بن عامر گریز میباشد گویند که فتح کرمان بدست او واقع شده و بعضی گویند که فتح کرمان بدست عمر بن عبدالعزیز واقع شده و در مسجد جامعش گویند منبریست که او منسوبست بعمر بن عبدالعزیز و بر محراب هم اسم او نوشته شده

امر چهارم - در قبور معاریف از علماء که واقع است در یزد

اول - السيد الورع الفاضل آقا میرزا سليمان الحسنى الحسينی الطباطبائی النائينی الاصل اليزدى المسكن والخاتمه که از اجلاء علماء بود رحلتش در یزد بود در حدود سنه هزار و دویست و

ص: 840

شصت و مرحوم حاج سید محمد باقر حجة الاسلام در خواب دید که عصایش بدون جهت از دستش افتاد سيد حجة الاسلام هول عظیمی کرد همانروز یا چندروز بعد خبر فوت سید از یزد رسید

دوم المولى عبدالله بن شهاب الدین حسين اليزدى الشهابادی المنطقى صاحب حاشيه ملا عبدالله در منطق و غیر آن و ایشان در عراق عرب از دنیا رفتند در اواخر سلطنت شاه طهماسب سنه نهصد و هشتاد و يك و مدفنش در جوار ائمه عراق سلام الله عليهم بوده

سوم العالم الجليل جناب آقاملا حسن یزدی صاحب مهیج الاحزان

در كتاب قصص العلماء است ما ملخصه که فتحعلیشاه حاکم ظالمی فرستاد بیزد اهل بلد را از کثرت ظلم خود مستأصل نمود اهل یزد بسلطان شکایت کردند سلطان اعتنائی بآنها نکرد جناب آخوند امر فرمود که رعیت اجمالا او را از بلد اخراج نمایند او را در کمال فضاحت خارج نمودند حاکم رفت نزد مرحوم فتحعلیشاه و شکایت نمود از دست ملا حسن

سلطان جناب آخوند را احضار بطهران فرمود چون ایشان وارد شدند سلطان جناب آخوند تغير و تشدد نمود ایشان فرمودند چون حاکم ظلم زیادی کرد و رعیت را مستأصل نمود و شما بعرايضشان گوش ندادید من امر باخراج او نمودم تشدد و تغیر سلطان زیادتر شد و امر کرد فلکه حاضر کنید و پاهای جناب آخوند را بفلکه ببندید چون پاهایش را بفلکه بستند سلطان رو کرد بامین الدوله گفت شاید تقصیر از رعیت بوده و جناب آخوند تقصیری نداشته و مقصودش تلقین جواب بود بجناب آخوند

جناب آخوند در زیر فلکه گفت من امر کردم باخراج او بجهت ظلم زیادی که کرد ، پس سلطان اشاره کرد بامین الدوله که شفاعت کنید از جناب آخوند اوهم شفاعت کرد و جناب آخوند را از قید فلکه رها نمودند تشریف برد بمنزل خود چون شب شد سلطان در عالم خواب حضرت خاتم النبيين صلی الله علیه و آله و سلم را زیارت کرد دید دو شصت پای حضرت پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم بسته است سلام کرد حضرت از او اعراض فرمود عرض کرد تقصیر من چیست و که پاهای شما را بسته

فرمودند تو بستی پاهای مرا ببستن پاهای ملا حسن سلطان خائفاً از خواب بیدار شد چون صبح شد نهایت تعظیم را از آخوند نمود و خلعت فاخری بجهت ایشان فرستاد و خواهش کرد که مراجعت بفرماید یزد آخوند ابا و امتناع فرمود بعد خواست دخترش ضياء السلطنه را بعقد پسر او در آورد جناب آخوند راضی نشدند و در اواخر عمرش مجاور کربلای معلی شد تا از دنیا رحلت فرمود

چهارم العلام الفهام حجة الاسلام آقا میر سید على اليزدی الحائری و آنمرحوم استاد حقیر بودند و از تلامذه مرحوم علام فهام آخوند ملا حسین اردکانی بودند و در کربلای معلی نماز جماعت بسیار با شکوهی داشتند و در عشر اول مأة رابع عشر بعنوان مجاورت مشرف شدند مشهد مقدس و بعد از مرحوم آیة الله حاجی میرزا حسن شیرازی خیلی از خواص مقلد ایشان شدند بعد تشریف بردند بیزد و در سنه هزار و سیصد وسی که خبر توب بندی گنبد مطهر حضرت رضاعلیه السلام راشنید در آنجا از دنیا رحلت فرمود

پنجم الفاضل التحرير حسين بن معين الدين الميبدى صاحب کتاب هدایت در حکمت و کلام و غیر آن (میبد قریه ایست در ده فرسخی یزد)

در روضات از تصنیفات ایشان نقل کرده روى الترمذى عن انس بن مالك عن النبی (علیه السلام ) انه قال رحم الله علياً اللهم ادر الحق حيث دار وما احسن انه يخرج من الحروف النورانية المقطعة

ص: 841

الواقعة على اوائل السور القرآنية بعد انحذاف مكرراتها صراط على حق نمسكه

وقال فی مدحه بالفارسية

ای مصحف آیات الهی رویت *** وی سلسلۀ اهل ولايت مويت

سر چشمۀ زندگی لب دلجویت *** محراب نماز عارفان ابرویت

بدانکه بعضی از اشعار از ایشان نقلشده که مشعر است بر تشیعشان میگوید :

اهوى النبی محمداً و وصيه *** وابنيه وابنته البتول الطاهرة

اهل العباء و انتى بولائهم *** ارجو السلامة و النجافی الآخرة

وارى محبة من يقول بفضلهم *** سببا يجير من السبيل الجائرة

ارجو بذالك رضى المهيمن وحده *** يوم الوقوف على ظهور الساهره

(این اشعار از ابن درید است چنانچه در ترجمه ابن درید ذکر شده و عجب آنستکه خود حضرت مستطاب مؤلف هم نسبت باو داده «در اواخر فصل هشتم از باب دهم » گویا غفلت شده . ولد مؤلف)

و گویا ایشان از علمای اواخر مأة ثامنه واوائل مأة تاسعه بودند

و بدانکه در یزد قریب بپانصد خانه گیر و زردشتی است و قلیلی هم یهودی دارد زردشتی ها بنبوت زردشت معتقدند

زردشت در سلطنت گشتاسب بن لهراسب بن اروند شاه بن کی فشین بن کیقباد مدعی نبوت شد و کیقباد اول از سلاطین کیان است

گشتاسب که از سلاطین کیانست بوی گروید و بد بن واسطه دین مجوس که گبر و آتش پرستی باشد رواج و رونق گرفت در روضة الصفا است زردشت چون مهارت تامه در عام نجوم داشت فهمید که شخصی بنبوت مبعوث خواهد شد که حضرت عیسی باشد بتلبیس ابلیس لعين ادعا کرد که آن شخص خود او میباشد ، از میان آتش شیطان با او مخاطباتی کرد زردشت آن کلمات را جمع نمود و او را زند نام نهاد ؛ بعد او را شرح نوشت و او را پازند نامید : این بود که مردم را بآتش پرستی دعوت نمود و در اطراف و اکناف عالم مجوسیین آتشکده ها ساختند و دین مجوس را ترویج نمودند در ریاض السیاحه است ، در محل تولد زردشت اختلافست بعضی میگویند از اهل زابل است (محال وسیعه ایست در جنوب بلخ و اسم قصبه اش غزنین است) بعضی میگویند از ولایت ری ظهور نمود بعضی میگویند مولد آن آذر بایجان است

گشتاسب پدر اسفندیار بود و او مرد بسیار شجاعی بود ، گشتاسب بحیل پسرش را مطیع خود نمود و چون رستم بن زال بن سام بن نریمان از گشتاسب بر گشته شد اسفندیار را فرستاد بسیستان بمحاربه رستم در آن محاربه اسفندیار کشته شد گشتاسب تاج کیانی را به بهمن پسر اسفندیار بخشید و خود انزوا اختیار نمود اسم بهمن اردشیر است بهمن بخونخواهی پدرش لشگری بسیستان فرستاد و فرامرز پسر رستم را مقتول نمود و پدر رستم زال را اسیر کرد و بخت النصر را به بیت المقدس فرستاد و او قتل و غارت زیادی از اهل بیت المقدس نمود مینویسند صدهزار بچه صغیر را از اهل بیت المقدس اسیر نمود در اوایل سلطنت بهمن رستم زال در کابل بحیله برادرش کشته شد و جسدش را آوردند در سیستان دفن کردند مدت زندگانی رستم ششصد سال بود

ص: 842

نظیر این حکایت زردشت است حکایت میرزا علی محمد باب

چنانچه جناب حجة الاسلام آقا میرزا سید علی یزدی در کتاب الهام الحجة از جماعت كثيرة استماع فرموده منجمله از عالم فاضل جليل حاج میرزا سید وامق ، که شفاهاً از ایشان شنیده بود که فرمود در سنه هزار و دویست و هفتاد از جناب آخوند ملا صادق یزدی که اسمش موافق با مسمی بود حکات ظریفه استماع شد گفت اوقاتیکه من در یزد مشغول تحصیل بودم مزاجم بهم خورد بحدیکه از ابناء نوع متوحش بودم و عزلت مینمودم تا کار بجایی رسید که توقف در شهر یزد ممکن نشد رفتم بقريه از قراء یزد در آنجا هم با کسی معاشرت نداشتم ، روزها میرفتم بقبرستان خارج ده تنها بسر میبردم روزی ندائی شنیدم که کسی باسم مرا صدا میزند هر چه نظر کردم کسی را ندیدم ، مکرر ندا میشنیدم و شخصش را نمی دیدم ! متفکر و متحیر شدم گفتم ، ای ندا کننده ، من ترانمی بینم تو کیستی و چه مطلب داری جواب دادملك الموتم و بقبض روح تو مأمورم بهیئت محتضر بخواب تا روحت را قبض کنم پس روی بقبله خوابیدم و دامن خود را بصورتم افکندم طولی کشید گفتم چرا مشغول قبض روحم نمیشوی ؟ گفت الحال موت تو بتأخیر افتاد تا بروی بخانه خود و جمعی از عدول را حاضر بنمائی و وصیت کنی بر خاستم رفتم بمنزل وصیت نمودم و باطاق

خلوت خوابیدم گفتم بسم الله روح مرا قبض کن ، در جواب گفت بدا حاصل شد وموت تو بتأخیر افتاد چون باید بمقامات و مراتب عالیه برسی و ترقیات کلی از برای تو حاصل شود چندروزی از همه جا باهم صحبت میداشتیم ، مکرر مرا تسلی میداد و میگفت مردم در باره تو گمان بد مینمایند لکن تو اندیشه مکن که عنقریب صاحب مقاماتی خواهی شد

تا آنکه شبی احساس نمودم که چیزی بیای من خورد مثل آنکه سر پائی بمن بزند صدائی بگوشم رسید که بر خیز و تهجد بجا آور ، برو بپشت بام و اذان بلند بگو موافق آنچه گفت عمل نمودم بعد از فراغ از اذان اسم چند نفر را شمرد و گفت اینها بخانه تو میآیند و بتو اعتراض مینمایند اعتنائی بآنها مکن که باید ترقی کلی بکنی طولی نکشید که همان اشخاص آمدند و اعتراض نمودند که این اذان تو مخالف با شریعت بود یکی از آنها اصرارش از باقی زیادتر بود بمن گفت باو بگو در خلوت مرتکب چنین خلاف شرعی میشوی و مرا از عبادت منع میکنی آخوند گفت بمحض من این سخن را بآنشخص گفتم دیدم در حالش قلق و اضطرابی حاصل و بینهایت خجل شد بنوعیکه سربزیر افکند و دیگر سخنی نگفت

بالجمله چند روز بر این منوال گذشت که هر روز و هر شب صدا می شنیدم و مرا امر و نهی مینمودند و از مغیبات بمن خبر میداد ، روزی شهرت یافت که شخصی در سفر تبریز فوت شده بمن گفت این خبر اصلی ندارد و چند روز دیگر کاغذش میآید و مطالبش چنین و چنان است بعد او چند روز بهمان قسم که خبر داده بود کاغذ رسید دیگر انتشار یافت که شریعتمدار آخوند ملا محمد تقی عقدائی برحمت خدارفته

بمن گفت این خبر نیز کذب است و آخوند در حیاتست و از اینمرض خوب می شود بعد از چند

روز خبر رسید که آخوند زنده است و خوب شده گفت یکوقتی هیولائی در هوا مشاهده کردم در نهایت نزدیکی و نهایت لطافت که با من مکالمه مینمود و مرا امر و نهی میکرد و ترغیب مینمود که عمل باينها موجب رسیدن بمقامات عالیه است اندك اندك حالت تجرد من بجائی رسید که بنظرم میآمد جمیع اقالیم و بلاد و خلایق را مشاهده مینمایم و همه در پیش نظرم میباشد و بنظر می آید افلاک را مشاهده

ص: 843

میکنم که در حرکت میباشند گاهی میدیدم یکنفر در حال حرکت توقف می نماید فورا می افتاد و میمرد و مکرر خبر از فوت بعضی میداد و بعد خبر موافق میرسید تا وقتی مرا امر نمود که شخصی را از بالای بام بزیر اندازم

ترسیدم و بحرفش عمل نکردم وقت دیگر بمن خبر داد ، امام غائب (عجل الله تعالی فرجه الشریف) در مکه ظهور فرموده و تو باید بروی بحضورشان هرگاه میخواهی ترا بابر سوار کنم هر گاه میخواهی صلوات بفرست و برهوا راه برو - گفتم هر چه تو بهتر میدانی گفت برو بر بالای بام و صلوات بفرست و برهوا راه برو - بالای بام رفتم و صلوات فرستادم آمدم تا لب بام ترسیدم - ایستادم گفت چرا نمیروی گفتم میترسم بیفتم گفت نترس و برو قبول نکردم مدتی با من محاجه کرد تا مأیوس شد گفت باید تو بمقامات عالیه میرسیدی ولکن در فلان امر وفلان امر مخالفت نمودی و پای ببخت خود زدی من از پیش تو میروم بنزد میرزا علی محمد شیرازی که او قابلیت دارد

جناب آخوند گفت دیگر من آنصورت را ندیدم از اهل منزل خواهش نمودم که گوشتی را بریان نمودند و قدری را استشمام نمودم و قدری را خوردم تا کم کم مزاجم باعتدال آمد آنوقت ملتفت شدم که مرا بچه امور مخالف شرع امر مینموده و در آنحالت ملتفت نبودم شکر الهی را بجای آوردم بعد از چندی خبر میرزا علی محمد شیرازی منتشر شد و من دانستم که او بر باطل است و سابقاً من اسم او را نشنیده بودم انتهی

خاتمه در بعضی از قصص و حکایات متعلق بعالم برزخ

اشاره

بدانکه از وقت مردن تا روز قیامت اسمش عالم برزخ و عالم قبر است ، در عالم برزخ ارواح منتقل می شود با بدان مثالیه و آنها قوالبی است شبيه بهياكل عنصريه ولكن الطفند از ابدان عنصريه پس او عالمی است بین مجردات و مادیات که قادرند در آن عالم بر طیران در هوا و قطع مسافات بعيده را در زمان قلیلی وقتیکه خارج شوند ارواح از اجساد عنصریه و داخل بشود در قالب مثالية طيران میکند بعالم ارواح پس اگر مؤمن باشد میرود بوادی السلام که بهشت دنیا باشد خداوند او را در پشت کوفه خلق فرموده و از نظر مردم پنهان کرده و مؤمنین در پشت دنیا متنعمند به تمام نعمت هائیکه در بهشت آخر تست

و اگر کافر باشد میرود به برهوت که و ادئی است از حضر موت که از بلاد یمن است و روح در عالم برزخ که متعلق است با بدان مثالیه علاقه دارد با بدان عنصریه که در میان قبور ساکنست لكن سؤال نكيرين و فشار قبر مال ابدان عنصریه است که در میان قبورند چنانچه حشر در قيامت وتنعم و تعذیب در آخرت نیز مال ابدان عنصریه است نه مال ابدان مثالیه در فروع کافی از حبة العرنى روایت کرده گفت بیرون شدم با حضرت امیر المؤمنين علیه السلام به پشت کوفه پس حضرت در وادی السلام توقف فرمود گویا با جماعتی صحبت میفرمود من ایستادم تا خسته شدم بعد نشستم تاکسل شدم باز ایستادم

عرض کردم یا علی من مهموم شدم از طول وقوف شما ساعتی بنشین و راحت بفرما وردای خود را انداختم که حضرت برروی آن بنشیند فرمود ای حبه نبود این توقف من مگر صحبت کردن با مؤمنی یا مؤانست با او عرض کردم مؤمنین باشما صحبت میکردند فرمود بلی و هر گاه پرده برداشته شود می بینی آنها را که حلقه حلقه دور هم نشسته اند و با یکدیگر صحبت میکنید عرض کردم اینها اجسامند یا ارواحند فرمود ارواحند و مؤمنی نیست که در بقعه از بقاع زمین بمیرد مگر آنکه بروحش گفته

ص: 844

می شود ملحق بشو بوادی السلام بدرستیکه او بقعه ایست از بهشت عدن وايضا از حضرت صادق روایت کرده

فرمود وقتیکه میت از دنیا میرود سؤال می کنند از او از گذشتگان و از باقیماندگان پس اگر بگوید مرده است و بر آنها وارد نشده میگویند «هوا هوا» و بعضى ببعضی میگویند این میت را حال خودش واگذارید تا از سختی جاندادن آرام شود و در روایت دیگر فرموده وقتیکه روح مؤمن وارد شود ارواح بیکدیگر میگویند واگذارید او را بحال خود که از هول عظیمی خلاص شده - بعد سؤال می کنند از تازه وارد (فلانکس چه شد ؟ )اگر آن تازه وارد بگوید او زنده است امیدواری دارند که بر آنها وارد شود و اگر خبر بدهد از دنیا رفته چون بر آنها وارد نشده میگوند «هوی هوی»

ذکر می شود حکایات و قصص متعلق بعالم برزخ در ضمن اموری :

امر اول در بعضی از حکایات داله بر نقل ارواح مؤمنین بوادی السلام

اول در دار السلام عراقی از جناب مولانا مهدى النراقی نورالله مضجعه نقل فرموده یکوقتی قحطی شدیدی در نجف اشرف واقع شد و من عيال و اطفال داشتم بر من امر معاش سخت شد یکروز رفتم بوادی السلام که هم و غم من از زیارت بر طرف شود ناگاه (در بیداری) دیدم جماعتی جنازه را آوردند بوادی السلام و داخل نمودند در باغ وسیعی که بزبان توصیف نمی شود بعد او را داخل نمودند در قصر عالی که مزین بود بانواع زینت و فرش واثاثيه که واصفون از توصیف آن عاجزند

گفت من هم عقب او داخل قصر شدم دیدم جوانی بزی سلاطین بالای کرسی مرصعی از طلا نشسته چون نظرش بمن افتاد سلام کرد مرا باسم ندا کرد و بسوی خود دعوت کرد و بجهت تعظیم من از جای خود حرکت کرد و دست مرا گرفت و پهلوی خود نشانید و مرا تعظیم و تکریم زیادی نمود و گفت شما مرا نمیشناسید من صاحب جنازه هستم که الان او را داخل بوادى السلام نمودند اسم من فلان و از فلان بلد هستم و این جماعت که با من بودند ملك نقاله هستند که مرا از بلدم باین بهشت برزخ آوردند چون این سخن را از او شنیدم حزن والمم برطرف شد و میل کردم بگردش نمودن میان بهشت برزخ ناگاه دیدم پدرو مادرم و بعضی از ارحامم در میان قصور نشسته اند پس با سرور و فرح از من استقبال نمودند و از حال ارحام سؤال کردند

من در بین جواب دادن از شدت و فقر و گرسنگی اطفال بجهت آنها ذکر کردم بس پدرم اشاره کرد باطاقی وقبه که در او برنج بود فرمود آنچه میخواهی از این برنجها بر دار پس من خوشنود شدم و داخل آن قبه شدم و عبایم را پهن کردم و اوراپر از برنج نمودم و آمدم بنجف اشرف و مدتی زندگانی میکردم و هیچ از او کم نمیشد آخر الامر عیالم مرا ملجا کرد تاقضیه را برای او نقل کردم وقتیکه رفتم سر برنجها دیدم هیچ نیست

دوم ايضا در دار السلام عراقی از مرد صالحی از متر طنین نجف اشرف نقل کرده گفت من قريب بمغرب در وادی السلام بودم دیدم مردی در غایت حسن و نهایت عظمت با جماعتی سوار بر اسبهای نجیب آمدند بوادی السلام پس من نزديك رفتم و سلام کردم یکی از آن سوارها گفت ما ملائکه نقاله هستیم و این کسیکه جلوما هست از اهل اهواز و حویزه است او را آورده ایم بوادى السلام توهم با ماییا

گفت چون من با آنها رفتم دیدم مکان واسعی که مثلش در لطافت هوا و حسن ندیده بودم

ص: 845

یکنفر از اسب پیاده شد و آنسوار راهم پیاده کرد و داخل کرد او را در قصر عالی که مفروش بود بانواع فرشها و اقسام زینتها و او را در صدر مجلس نشانید و او را تحیت داد بانواع تحيات و انواع میوه ها و اقسام مأکولات که لایق سلاطین بود نزد او حاضر کردند آن مؤمن اهوازی هم شروع نمودن بخوردن و بمن هم تکلیف خوردن کرد

بعد گفت آیا میدانی سر آنکه این مکاشفه بر تو ظاهر شد چه بود گفتم نه گفت سرش این

بود که پدرت چند من گندم طلبکار بود و چون خداوند خواست نعمت خود را بر من تمام کند من ترا دیدم که گندمی که از من طلبکار هستی بتو بدهم که از نعمت من چیزی کم نشود پس یکنفر از کسانیکه در اطرافش بودند امر کرد عبای مرا پر از گندم کردند یکمرتبه نظر کردم دیدم نه از آن اوضاع چیزی میبینم نه از آن اشخاص کسی را می بینم مگر همان عبا و گندم را

پس عباو گندم را آوردم بنجف اشرف و بخانه خود گذاردم او را آرد نمودم و مدت زیادی او را طبخ نموده میخوردیم و ابداً چیزی از او کم نمیشد تا وقتیکه مطلب شایع شد و مردم فهمیدند دیگر چیزی از آن آرد در خانه ندیدم

و بعضی از اعلام نقلکردند که آنمرد اهوازی یا حویز اوی از عوام شیعه بوده و از علماء وسادات نبوده سوم ثقة الاسلام نوری در دار السلام از شیخ جواد بن شيخ حسن النجفی نقل فرموده از شیخ محمد تقی ملقب به ملا کتاب و ملخصش اینست

جناب شیخ مهدی ملا کتاب برادر زادۀ شیخ محمد تقی ملا کتاب عزم نمود زیارت بیت الله الحرام را در اواخر عمرش من بایشان گفتم اگر بزیارت حضرت سید الشهداء (علیه السلام) بروید در ایام عرفه درک میکنید ثواب زیارت حج را با زیاده نظر باخبار كثيره فرمود دو چیز مرا وادار نمود برفتن حج یکی اشتیاق بآن روضۀ بهشتی که مختص است بکسیکه در راه مکه از دنیا برود شاید من هم در ایاب و ذهاب از حج از دنیا بروم

دوم فائز شدن باجتماع با حضرت بقیة الله در مکان و زمانی که آنحضرت در آن مکان و زمان

تشریف دارد که عصر روز عرفه باشد در عرفات (چون بمقتضای روایات آنحضرت روز عرفات همه ساله حاضر می شود اگرچه شخص شان از نظرها مخفی است)

پس جناب آقا شیخ مهدی با جمعی روانه شد بمکه معظمه و بهمراهانش میفرمود روز عرفه مرا بخود بگذارید و کسی تجسس از من نکند چون به بعرفات رسیدند جناب شیخ مهدی را ندیدند و هر قدر اصحابش از او تجسس نمودند و خود را بتعب انداختند در طلب ایشان خدمتش نرسیدند

وقتیکه از مکه برگشتند و بیلاد نجد (جبل) رسیدند شیخ مریض شد و مرضش شدت کرد تا از دنیا رحلت فرمود چون طایفه وهابیه حمل جنازه را از بلدی ببلدی بدعت میدانند مرحوم شیخ را در همانجا که فوت کرده بود دفن کردند و آثار قبرش را محو نمودند

چون صبح شاب شید اصحخ خیلی محزون بودند از دفن ایشان در بلاد خبیثه و موفق نشدن بحمل جنازه را بنجف اشرف

شیخ محمود عبودی که از رفقای سفر جناب شیخ بود گفت دیشب جنازۀ شیخ را بردند بنجف اشرف بقيه رفقا گمان کردند ایشان خوابی دیده اند یا مقصودشان آنستکه خداوند تعالی اوراح مؤمنین را باجساد مثالیه میبرد بوادی السلام فرمود نه اینقسم نبوده و من بچشم خود دیدم

ص: 846

که چون قدری از شب گذشت و شماها خوابیدید من بیدار بودم دیدم چند نفر با اسب های زین کرده آمدند سر قبر شیخ من از جای خود حرکت کردم گفتم شما بجهة چه آمده اید اینجا گفتند آمده ایم جناب شیخ را ببریم بجوار حضرت امير المؤمنين علیه السلام نظر کردم دیدم خود جناب شیخ در بین آنسوارها بر اسبی سوار است چون او را دیدم رفتم بجانب ایشان گفتم منهم با شما می آیم گفتند بر گرد و

رفتند رو بنجف اشرف من چند قدمی پشت سرشان رفتم پس شیخ بجانب من نظر فرمود برگرد و دل خوشدار که تو روز سوم نزد ما میآئی چون روز سوم شد شیخ محمود عبودی از دنیا رحلت فرمود و ملحق شد بمرحوم شیخ مهدی ملا کتاب انتهی - از این حکایت چنین استفاده می شود که بعضی را با بدان عنصری ملائکه نقاله میبرند بنجف اشرف

چهارم ايضا ثقة الاسلام نوری در دار السلام از فخر الشيعه الحاج مولا علی بن حاجی میرزا خلیل الطهرانی از بعضی از تقات تلامذه استاد الكل الوحيد البهبهانی نقل فرموده و مرحوم حجة الاسلام حاجی میرزاحسین حاجی میرزا خلیل میفرمود که آن ناقل مولی محمد کاظم هزار جریبی بوده صاحب تصانیف کثیره گفت من در مجلس درس استاد اکمل آقای بهبهانی بودم در مسجد پائین پای صحن مقدس کربلای معلی ناگاه مرد زوار غریبی که درزی لباس توابع آذربایجان بود داخل مجلس درس شد سلام کرد بر استاد و دست ایشان را بوسید یک ستمال بسته که میان او زیور زنانه بود نزد

استاد گذارد و عرض کرد این را بمصارفی که میخواهید صرف کنید فرمود قضیه او چه چیز است

عرض کرد قضیه عجیبه ای دارد و آن اینست من از اهل فلان بلد هستم ( ذکر کرد شیروان یا در بند یا بلدی را که نزديك باينها بوده ) مسافرت نمودم بیکی از بلاد روسیه در آنجا مشغول به تجارت شدم ومن صاحب ثروت و دولت بودم یکروز چشم افتاد بیکدختر حسنای جمیله که تمام قلب را گرفت نتوانستم خود داری کنم رفتم نزد کسان آندختر که از اعیان نصاری بودند آن دختر را خواستگاری نمودم گفتند در تو عیبی نیست مگر اینکه بمذهب مانیستی اگر بمذهب نصاری داخل شوی ما این دختر را بتو تزویج میکنیم پس من مهموم از نزد آنها مراجعت نمودم چون آنها معلق نمودند بر امری که من اقدام بر آن امر هرگز نمیکردم چندروز صبر کردم و روز بروز محنت و شوق من بآن دختر زیاد میشد تا کار بجائی رسید که دست از تجارت و شغل خود بر داشتم آخر الامر دیدم حواسم نزديك است مختل بشود ، مشرف بهلاکت شدم گفتم با کی نیست که صورتا اظهار تنصر بنمایم

چون نفس تنگ شد رفتم نزد کسان آندختر گفتم حاضر شدم که از اسلام برائت بجویم و داخل شوم در دین مسیح پس از من قبول نمودند و دختر را بمن تزویج کردند چون قدری گذشت پشیمان شدم بر این فعل قبیح خود خودم را سرزنش میکردم نه قدرت داشتم بوطن خود برگردم و نه ممکنم بود که عمل بوظایف نصرانیت بنمایم و از شرایع اسلام چیزی در من یافت نمیشد بغیر گریستن در مصائب حضرت سید الشهداء علیه السلام و در آن اوقات محبت زیادی پیدا کردم بآن بزرگوار و تفکر در مصائب حضرت مینمودم و گریه وزاری میکردم عیال من از دیدن اینحالت تعجب میکرد چون علت ظاهریه از برای گریه من نمیدید حیرتش زیاد شد از سبب گریه من سؤال کرد

من توكلا على الله حقیقت حال را با و گفتم که من بمذهب اسلام باقی هستم و گریه من در مصائب حضرت ابا عبدالله الحسين علیه السلام است

ص: 847

همینکه اسم شریف آن بزرگوار را شنید نور اسلام در قلبش ظاهر شد و همانحال داخل در شریعت اسلام شد و با من در مصائب آنحضرت هم گریه و هم ناله شد یکروز من باو گفتم بیا هجرت نمائیم خفاء و برویم سر قبر مطهر حضرت سیدالشهداء علیه السلام که علناً اظهار مسلمانی خود را بنمائی

آن زن با من موافقت کرد و شروع کردیم بتهیه لوازسفر قدری نگذشت که زوجه من مریض شد و از دنیا رحلت کرد پس اقارب او جمع شدند و او را بطریق نصاری تجهیز نمودند و او را با جمع حلی و زینتی که داشت دفن نمودند چنانچه مقتضای ملتشان هست

پس حزن و اندوه من زیاد شد از مفارقت آنزن با خود گفتم شب که بشود میروم و جسداو را از قبر بیرون می آورم و میبرم ببهترین بلدان دفن میکنم

چون دل شب شد رفتم قبرش را نبش کردم دیدم مرد شارب بلند و ریش تراشیده در آن جا مدفون است پس متحیر شدم از این سانحه عجیبه وسبب تبديل جثۀ عيالم باين جثه خبیثه ، در آنحال مرا خواب و بود در عالم خواب دیدم کسی میگوید دل خوشدار و فرحت زیاد شود که عیالت را ملائکه حمل نمودند بزمین کربلای معلی و او را دفن کردند در میان صحن مقدس طرف پائین پا نزديك مناره کاشی و این جثه فلان عشار است که امروز او را در آنجا دفن کردند و او را نقل نمودند بقبر عیال توو زحمت حمل و نقل جنازه از تو برداشته شد

من خوشحال از خواب بر خواستم و فوراً عازم حرکت بکربلای معلی شدم و خداوند بمن توفیق کرامت فرمود که بزیارت حضرت سید الشهداء علیه السلام و مشرف شدم و از حفظه صحن مقدس سؤال کردم در فلان روز (همان روزی را اسم بردم که عیال من دفن شده بود) پای مناره سبز کرا دفن کردید گفتند فلان عشار را .

پس من قصه خود را از برای آنها نقل کردم پس همان قبر را شکافتند و من جهت آنکه مطلب بر من معلوم شود داخل قبر شدم دیدم عیالم میان لحد خوابیده بهمان قسمی که در ولایت خودش او را بخاک سپرده بودند پس حلی و زینتهائی که بمذهب نصاری با او دفن شده بود برداشتم و اینست آن حلی و زینتها ، مرحوم آقای بهبهانی آنها را گرفت و صرف نمود بفقرای کربلای معلی انتہی

از این حکایت هم مثل حکایت سابقه استفاده می شود که این جسد را هم ببدن عنصری ملائکه نقل نموده اند

ايضا استفاده می شود که نقلی بدن میت اختصاص ندارد که بوادی السلام نقل شود بلکه باماکن مشرفه دیگر هم محتمل است نقل شود بلکه از بعضی از اخبار استفاده می شود که بواسطه بعضی از معاصی زبان عربی نقل می شود بلسان فرس

در انباة الهداة شيخ حر عاملی از حضرت صادق (علیه السلام) روایت کرده که جوانی از طائفه بنی مخزوم آمد خدمت حضرت امیر علیه السلام عرض کرد یا علی برادر من مرد و من خیلی محزون هستم از موت او ، حضرت فرمود میل داری که او را به بینی عرض کرد بلی

فرمود قبر او را نشان بده پس حضرت جامه پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم را پوشید و رفت سر قبر او و لبهای نازنینش حرکت کرد و پائی بآن قبر زد

پس آن میت از قبر بیرون شد در حالتیکه بلسان فرس تکلم میکرد ، حضرت فرمود تو عرب بودی که از دنیا رفتی چه شد که بلسان فارسی تکلم میکنی ؟ عرض کرد بلی من بسنت فلان و

ص: 848

فلان از دنیا رفتم لذا لسان عربيم منقلب شد بلسان فارسی

امر دوم در حکایات و مناماتی که دلالت دارد بر آنکه اموات از عمل احیاء بجهت آنها آمرزیده و بهره مند میشوند

اول در لآلى الاخبار ازابی قلابه نقلکرده :

گفت من در عالم خواب داخل شدم بقبرستانی که قبورش شق شده و امواتش از قبرهای خود بکنار قبرهای خود نشسته اند و مقابل صورت هر يك از آنها طبقی از نور گذاشته است پس من در میان آن اموات همسایه خود را دیدم که در مقابلش طبق نور گذارده نشده سؤال کردم سبب چه چیز است که در مقابل صورت اینها طبق نور گذارده شده و در مقابل شما گذارده نشده

گفت اینها اولاد صالح دارند و محبین و اصدقاء دارند که بجهت آنها دعای خیر می کنند و بجهت اینها صدقه میدهند و این طبقهای نور هدایا و تحقی است که بجهت اینها روانه می کنند و من يك بسر غیر صالحی دارم که بجهت من دعا نمیکند و صدقه نمیدهد لذا در مقابل من طبق نوری نیست و من خجالت میکشم نزد امواتی که همسایه من هستند ابو قلابه گفت من چون از خواب بیدار شدم خوابم را بجهت پسرش گفتم ، پسرش گفت نزد شما توبه میکنم و مشغولشد بعبادت و دعا کردن و صدقه دادن از برای پدرش چند مدتی که گذشت بازهمان قضیه سابق را در خواب دیدم و همان همسایه مان را در خواب دیدم که مقابل صورتش طبق نوری بود روشنتر از خورشید و از نور طبقهای مقابل صورت رفقایش پس روی بمن کرد و گفت یا ابا قلابه خداوند بتو جزای خیر بدهد چون تو درباره من کلام خیری گفتی که نجوتنی من النار ومن خجلة الجيران

دوم در کتاب روض الریاحین است زنی بود از متعبدات که اسمش باهیه بود چون نزديك فوتش رسید سر بآسمان بلند کرد عرض کرد یا ذخری و با ذخیرتی ومن عليه اعتمادی فی حيوتی و مماتی لا تخذلنی عند الموت ولا توحشنی فی قبری چون از دنیا رفت پسری داشت که هر شب وروز جمعه میآمد سر قبر او و قدری قرآن بجهت مادرش میخواند و دعا و طلب مغفرت مینمود از برای مادرش و از برای اهل قبرستان یکوقت همین جوان مادرش را در خواب دید بمادرش سلام کرد عرض کرد حال شما چطور است و بر شما چه میگذرد گفت ای پسرجان از برای مرك كربتها ومحنتهای سختی است و من بحمد الله در برزخی هستم که فرش شده در آن ریحان و در آن و ساده سندس و استبرق است تا روز قیامت

گفت مادر حاجتی داری فرمود بلى اى پسرك من دست از دیدن و زیارت کردن ودعا خواندن وقرائت قرآن نمودن از برای ما باز مدار من مسرور میشوم بآمدن تو نزد من در شب و روز جمعه وقتیکه تو می آئی اموات بمن میگویند «یا باهیه پسر تو می آید» من مسرور میشوم باین مژده و امواتیکه در اطراف من هستند مسرور میشوند آنجوان گفت من در هر شب جمعه زیارت میکنم قبر مادرم راو قدری قرآن میخوانم ودعا میکنم میگویم «آنس الله وحشتكم ورحم غربتكم وتجاوز عن سيئاتكم و تقبل حسناتكم» آنجوان گفت یکشب خوابیده بودم ناگاه جمعیت زیادی آمدند نزد من گفتند شما کیستید و حاجت شما چه چیز است گفتند ما اهل قبرستان هستیم آمدیم که از تو تشکر نمائیم و مسئلت کنیم که از ما قطع نکنی قرائت قرآن و دعا کردن را

گفت منهم هر شب و هر روز جمعه بجهت اموات قرائت قرآن میکنم و از برای آنها دعا میکنم

سوم ايضا در روض الریاحین از صالح مری حکایت کرده گفت شب جمعه رفتم

ص: 849

بمسجد جامع که نماز بخوانم داخل مقبره شدم و نزد قبری نشستم چشمهایم را خواب ربود ، در عالم خواب دیدم گویا اهل قبرستان از قبرها بیرون شده اند و حلقه حلقه گرد یکدیگر نشسته اند و با هم صحبت می کنند ناگاه دیدم جوانی که لباس کثیفی داشت در یکطرف مقبره نشسته مهموم و مغموم یکه و تنها ساعتی نگذشت دیدم ملائکه ها آمدند و در دستشان طبقهائی بود از نور و بر روی آنها سر پوش انداخته بود هر يك از اموات آمدند و طبقی را گرفته داخل قبر خود نمودند آنجوان باقی ماند و طبق نوری بجهة او نياوردند محزون بر خاست که داخل قبر خود بشود گفتم ای بنده خدا چرا این قسم محزون و مهمومی و این طبقها چه بود که بجهة این اموات آوردند

گفت ای صالح این صدقات زنده ها و دعای آنهاست بجهت امواتشان که در هر شب جمعه ملائکه بجهت امواتشان می آورند و من کسی را ندارم بجهت من خيراتی بكند بغیر یکمادری او هم مشغول بدنیاست بیاد من نیست گفتم منزل والده تو کجا است نشان داد صبح که شد صالح رفت در خانه والدۀ آنجوان مادر او را طلبید وقصۀ خوابش را باو نقل کرد ، مادر آنجوان گریه کرد و گفت ای صالح او اولاد من و پاره جگر من است بعد هزار درهم داد بصالح و گفت اینها را بجهت جوانم صدقه بده من او را از صدقه فراموش نمیکنم در بقیه عمرم پس من آنها را صدقه دادم چون شب جمعه آینده شد رفتم میان مقبره و تکیه دادم بقبری خوابم برد در عالم خواب دیدم اموات از میان قبرها بیرون شده اند همان جوانرا دیدم لباسهای سفید پوشیده خوشحال و خوشنود رو کرد بمن گفت ای صالح خداوند بتو جزای خیر بدهد تحفه وهديه بمنهم رسید گفتم مگر شما میشناسید روز جمعه را گفت بلی مرغان هوا هم میشناسند روز جمعه راو بیکدیگر میگویند سلام سلام هر آینه روز جمعه روز صالحی است

چهارم در منازل الاخره محدث قمى فرموده : حکایت شده امیر خراسان را در خواب دیدند که میگفت بفرستید برای من آنچه را که می اندازید نزد سگهایتان که من محتاجم به آن از لب اللباب قطب راوندی نقل فرموده در خبر است که مردگان در هر شب جمعه از ماه رمضان می آیند و به آواز حزین و گریان و نالان میگویند ای اهل من ای فرزندان من ای خویشان من مهربانی کنید بما چیزی خدا رحمت کند شما را بخاطر بیاورید و فراموش نکنید از مارحم کنید برما و بخل نکنید بدعا و صدقه برای ما پیش از آنکه شما مانند ما شوید ایدریغ که ما هم توانا بودیم مانند شما ای بندگان خدا این زیادیهای معاش که در دست شماهست در دست ما بوده چقدر نزديك است كه گريه كنيد بر نفسهای خود و نفع ندهد چنانچه ما گریه میکنیم و نفع نمیدهد مارا

در جامع الاخبار از حضرت پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم روایت کرده فرمود هر صدقه که برای میتی بدهی میگیرد او را ملکی در طبقی از نور که درخشانست شماع آن و میرسد بهفت آسمان پس میایستد بر لب قبر و فریاد میکند « السلام عليكم يا اهل القبور » اهل شما فرستادند این هدیه را بسوی شما پس میت میگیرد او را و داخل در قبر خود میکند و بسبب آن خوابگاهش فراخ می شود

پنجم در دار السلام ثقة الاسلام نوری از عالم فاضل تقی حاجی ملا ابوالحسن نقل فرموده

مختصر آنحکایت آنستکه فرمود من دوستی داشتم از اهل فضل و تقوى مسمى بملا جعفر بن ملا محمد حسین طبرستانی وقتی طاعون عظیمی آمد و جمع کثیری آخوند ملاجعفر را وصی خود کرده

ص: 850

بودند و بطاعون از دنیا رفته بودند و آخوند اموال آنها را جمع آوری کرده بود و قبل از آنکه بمصرف برساند خود او از دنیا رفت و آن مالها ضایع شد و بمصرف نرسید آخوند ملا ابوالحسن فرمود بعد از رحلت ایشان من مشرف شدم بکربلای معلی در خواب دیدم که مردی در گردنش زنجیر است و دو طرف زنجیر بدست دو نفر است وزبان او بلند و آویخته شده تا سینه اش چون مرادید آمد بجانب من ديدم رفیقم ملاجعفر است تعجب کردم خواست با من تکلم کند آندو نفر زنجیرش را کشیدند و نگذاشتند تکلم کند

تا سه مرتبه از مشاهده آنحال ترسیدم و صیحه کشیدم و بیدار شدم از صیحۀ من یکنفر از علماء كه نزديك من خوابیده بود بیدار شد خوابم را برای او نقل کردم پس من مشرف شدم میان حرم وزیارت و دعا برای آخوند ملا جعفر نمودم و همانسال مشرف شدم بحج و بزیارت مدينه طيبه مشرف شدم در مدینه مریض شدم بحدیکه از حرکت عاجز شدم پس برفقای خود التماس کردم که مرا شستشو بدهید و لباسهای مراعوض كنيد و مرا حمل نموده ببرید بروضۀ مطهره حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم

پس رفقا آنچه گفته بودم بجای آوردند چون داخل حرم مطهر شدم بیهوش افتادم چون بهوش آمدم مرا بردند نزديك ضريح مطهر حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم بعد از زیارت شفاء خود را از خداوند خواستم و طلب کردم شفاعت آنحضرت را در باره جمعی از رفقایم که وفات کرده بودند منجمله آخوند ملا جعفر بود و انجاح نمودم در طلب مغفرت ودعا وطلب شفاعت برای او

پس در مرضم خفتی دیدم برگشتم پای خود بمنزل و چون خواستیم از مدینه حرکت کنیم رفتیم باحد و در احد در خواب دیدم ملا جعفر رفیق خود را بهیئت خوبی که جامهای سفید در بر دارد و عمامه با حنك در سر دارد و عصائی در دستش آمد بجانب من گفت «مرحباً بالاخوة و الصداقة» من در اینمدت دربلا و شدت بودم و تو از روضۀ مطهره حضرت پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم بیرون نیامدی مگر آنکه مرا از عذاب خلاص کردی والان دوروز با سه روز است مرا فرستادند حمام و پاکیزه کردند مرا از قذارت و حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم این جامه ها را برای من فرستاد حضرت صدیقه طاهره این عبا را بمن مرحمت فرمود و من آمدم برای مشایعت تو و آنکه بشارت دهم ترا خوشحال باش که بسلامت بر می گردی باهل خود و آنها هم سالم میباشند

ششم در کتاب راحة الروح نقل فرموده

مرد عالمی در عالم رؤیا ارواح را در خواب دید که مجتمعاً براهی میروند در کمال سرور و فرح در عقب سر ایشان مرد پیری دلگیری میرود از او سبب حزن والمش را پرسیدم جوابداد خویشان و همراهان من که از جلو میروند کسان ایشان بیادشان خیرات و مبرات مینکنند و صدقات میدهند و کسی مرا یاد نمیکند آن عالم سؤال نمود مگر تو کسی را نداری که برای تو صدقه و خیرات بدهد گفت يك پسری دارم که گازر است و در کنار فلان نهر پارچه شوئی میکند پس عالم از خواب بیدار شد و رفت در کنار آن نهر دید جوانی مشغول گازری است گفت بخیرات پدرت چیزی در راه خدا بفقراء بده گفت من در دنیا مالک چیزی نیستم دو باره مرد عالم سخنش را تکرار کرد آن جوان در خشم شد سه کف آب از آب نهر بکنار ریخت گفت اینهم خیرات پدرم چیز دیگر ندارم

چون شب شد باز آن عالم ارواح را در خواب دید و آن مرد پیر را در کمال خوشحالی دید از او احوال پرسید گفت آن سه کف آب که فرزندم برای من خیرات نمود مرا از ملال راحت نمود خداوند روزی او را وسیع گرداند

ص: 851

عالم گفت سه کف آبیکه پسرت بکنار دریا ریخت که قیمتی ندارد آبها را هدر نمود و بانسان و حیوان تشنه نداد پیر مرد گفت بچه ماهی بکنار نهر افتاده بود و نزديك بهلاکت بود و از ریختن سه کف آب بکنار نهر آن بچه ماهی خود را بنهر رسانید و خداوند بواسطه نجات دادن آن بچه ماهی مراعفو فرمود و بمن مکرمت نمود پس دعای خیر در حق پسر خود نمود و رفت

من از خواب بیدار شدم چندی نگذشت که آنجوان از اغنيا و متمولین گردید

اخبار هم باین مضمون زیاد است و ما اکتفا میکنیم بذكر يك روايت در فروع کافی از حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم روایت کرده حضرت عیسی بن مریم علیه السلام گذشت بقبری که صاحب آنرا عذاب میکردند بعد از یکسال باز حضرت عیسی از آنجا عبور کرد دید عذاب از صاحب آن قبر برداشته شده است عرض کرد پروردگارا من سال گذشته باین قبر گذشتم صاحبش در عذاب بود و امسال که بر او گذشتم می بینم که عذاب از او برداشته شده است

وحی رسید یا روح الله از برای صاحب این قبر فرزند صالحی بود که بحد بلوغ رسید پس راهی را اصلاح کرد و طفل یتیمی را پناه داد پس آمرزیدم او را بسبب این دو عمل فرزندش بعد فرمود «ميراث الله من عبده المؤمن ولد يعبد من بعده»

در بعض اخبار روایت کرده

حضرت عیسی علیه السلام گذشت بر قبری دید ملائکه عذاب صاحب قبر را عذاب میکند بعد از مدتی باز از آن راه عبور فرمود دید ملائکه رحمت با آنهاست طبقهائی از نور بر سر آنقبر تعجب فرمود و از خداوند خواست بر او کشف شود پس خدا وحی فرمود باو ای عیسی این بنده معصیت کار بود ووقت مردن زوجه اش حامله بود آن طفل متولد شد و بزرگ شد و مادرش او را تسلیم نمود بمعلم و معلم تلقین نمود باو بسم الله الرحمن الرحيم را

پس من حیا کردم از بنده ام که او را در شکم زمین عذاب کنم وولدش بروی زمین نام مرا بر زبان جاری کرد

در خصال از حضرت صادق علیه السلام روایت کرده

فرمودشش خصلت است که مؤمن بعد از مرگش منتفع می شود بآنها

اول اولاد صالحی که استغفار نماید برای او دوم مصحفی که تلاوت نمایند

سوم چاهی که حفر کرده باشد جهت انتفاع مردم چهارم درختی که او را در زمین کاشته باشد پنجم صدقۀ آبی که جاری کرده باشد ششم سنت حسنه که بعد از خودش مردم عمل نمایند باو

انصافاً از مصیبتهای بزرگست اولاد نا اهل چنانکه در فروع کافی از ابی صلاح روایت کرده گفت من در خدمت حضرت صادق علیه السلام مشرف بودم شخصی آمد و شکایت نمود از اولاد واخوانش و جفاهای آنها بر او در کبر سنش فرمود ای مرد از برای حق دولتی است و از برای باطل دولتی و هر دو دولت دیگری ذلیلند وادنی چیزی که بمؤمن میرسد در دولت باطل عقوق اولاد وجفاء اخوان است ومؤمن در دولت باطل برفاهیت نمیرسد مگر آنکه قبل از مرك مبتلا می شود ببلية

هفتم در دار السلام ثقة الاسلام نوری از مرحوم حاجی میرزا خلیل طهرانی نقل کرده فرمود من در نجف اشرف خواب دیدم علی طالب را که در طهران در سر حمامی پا دو بود و نماز وروزه بجای نمیاورد که آمده بنجف اشرف در وادی السلام من تعجب کردم گفتم تو چگونه

ص: 852

باین مکان شریف آمدی و حال آنکه نه تو نماز میخواندی و نه روزه میگرفتی ، ؟ گفت ای فلان من مردم و مرا گرفتند باغل و زنجیرها که ببرند بجهنم حاج ملا محمد کرمانشاهی جزاء الله خيرا فلانی را اجیر کرد برای نماز و روزه من زکوة و مظالم داد بفلانی و بر ذمه من چیزی باقی نگذاشت مگر آنکه ادا کرد و مرا از عذاب خلاص نمود خداوند تعالی بار جزای خیر بدهد

پس من از ترس از خواب بیدار شدم و تعجب داشتم از آن خواب تا آنکه بعد از مدتی جماعتی از طهران آمدند احوال علی طالب را از آنها پرسیدم

مرا خبر دادند بهمان قسم که در خواب دیده بودم حتی اشخاصیکه اجیر شده بودند برای حج و نماز و روزه او مطابق بودند با آنچه من در خواب دیده بودم پس من تعجب کردم از صدق رؤیای خود

هشتم ایضا در دار السلام از مرحوم حاجی ملا فتحعلی سلطان آبادی نقل کرده فرمود عادت و طريقه من این بود که هر يك از محبین اهل البیت که از دنیا میرفت و من خبر فوتش را میشنیدم دو رکعت نماز بجهت او میخواندم در شب دفن او چه آن میت را بشناسم یا نشناسم و هیچکس باينطریقه من مطلع نبود تا آنکه روزی یکنفر از محبین من مرا در راهی ملاقات کرد گفت دیشب در خوابدیدم فلان شخص را که در این ایام وفات کرده و از حال او پرسیدم و آنکه بر او چه گذشت بعد از مردن گفت من در سختی و بلا بودم الا آنکه دو رکعت نمازی که جناب ملا فتحعلی خواند آن دو

رکعت نماز مرا نجات دادخداوند رحمت کند پدرش را باین احسانی که از او بمن رسید

مرحوم حاجی ملا فتحعلی گفت آنگاه آنش از من پرسید آن نماز چه نمازی بوده که شما برای او خوانده اید پس من او را خبر دادم بطريقه مستمره خودم که برای اموات دارم

امر سوم در بعضی از حکایات در تجسم اعمال در عالم برزخ و در قیامت

اول در منازل الاخره از عالم فاضل قاضی سعید قمی نقل فرموده که بما رسیده از کسیکه محل اعتماد است از استاد اساتید ماشیخ بهائی قدس رمه

روزی رفت بزیارت بعضی از ارباب حال که در مقبره از مقابر اصفهان مأوی کرده بود آن عارف بشیخ گفت من در این قبرستان امر غریبی مشاهده کرده ام و آن اینست

دیدم جماعتی جنازه را آوردند در این قبرستان دفن کردند چون ساعتی گذشت بوی خوشی شنیدم که از بوهای این نشأه نبود متحیر ماندم براست و چپ خود نظر کردم که به بینم این بوی خوش از کجاست ناگاه دیدم جوان خوش صورتی در لباس ملوك میرود نزد آن قبر پس رفت رسید بآن قبر تعجب من زیاد شدچون رسید نزديك آن قبر دیدم مفقود شد گویا داخل آن قبر شد پس زمانی نگذشت ناگاه بوی خبیثی شنیدم که از هر بوی بدی پلیدتر بود نگاه کردم دیدم سگی میرود در اثر آن جوان تا رسید بآن قبر و پنهان شد پس من تعجب کردم ناگاه آنجوان خوش صورت بیرون آمد بد حال و بد هیئت و از همان راهی که آمده بود برگشت من عقب او رفتم و از او خواهش کردم که حقیقت حال را برای من بگوید

گفت من عمل صالح این هیئت بوده و مأمور بودم که در قبر او باشم ناگاه سگی که دیدی آمد واو عمل غير صالح او بود من خواستم او را از قبر بیرون کنم تا وفا کنم بحق صحبت او آن سك مرا دندان گرفت و گوشت مرا کند و مرا مجروح کرد چنانچه میبینی و مرا نگذاشت که با او باشم دیگر نتوانستم در قبر او بمانم بیرون آمدم و او را گذاردم چون آن مرد عارف این حکایت

ص: 853

را برای شیخ نقل کرد شیخ فرمود راست گفتی «فنحن قائلون بتجسم الاعمال و تصورها بالصور المناسبة الاحوال»

دوم در دار السلام عراقی از جناب آقا میرزا ابوالقاسم تفریشی که بزیور صلاح و سداد آراسته بود از شخص خواجه نقل کرد گفت من بهمراه جنازه یکی از اعزه رجال دولت ناصر الدین شاه که بکربلای معلی میبردند بودم در منزلی در نزدیك تابوت با جمعی از همراهان نشسته بودیم ناگاه تابوت حرکتی کرد سك بد صورتی از میان تابوت بیرون آمد و رفت همگی تعجب کردیم چون تابوت را نظر کردیم چیزی میان تابوت ندیدیم لاعلاج بجهت حفظ از رسوائی چیزی از چوب تعبیه کردیم و در میان کفن گذاردیم و مشمع نمودیم و با ریسمان محکم بستیم که کسی مطلع بر آن نشود و آن جنازه عملی را میان تابوت بردیم بکربلای معلی دفن کردیم

سوم در کتاب راحة الروح از سيد جلیل آقا سید محمد نقلکر ده وقتی در قم بودم شنیدم که از مقبره شخصی از بزرگان دولت ناصری که آنشخص از اهل آشتیان بوده آتشی بیرون شده بقسمیکه بسیاری از آلات و فروش و اسباب بقعۀ آن مقبره را سوزانیده چون این خبر را شنیدم خود رفتم و بچشم خود مشاهده کردم صدق آن واقعه را بقسمیکه از اثر آن آتش دیوارهای بقعه سیاه شده بود و بعضی از چوبهای آن سوخته بود لذا تجدید نمودند مرمت و اصلاح آن بقعه را

چهارم ايضا در دار السلام عراقی از سید جلیل آقا سید محمد عراقی نقل کرده در عراق شخصی را که او را میشناختم در مقبره دفن کردند تا مدت چهل روز چون وقت مغرب میشد اثر آتش از قبر او نمایان و آواز ناله جانسوزی از آن قبر شنیده میشد در اوايل يك شب چنان ناله وجزع آنشخص شدت کرد که من خائف و هراسان شده و بخود لرزیدم و نزديك شد که غش کنم بعضی از کسان من اطلاع یافته مرا برداشتند و بردند بخانه و پس از زمانی بخود آمدم و از اینحالت که از آنشخص دیده بودم در تعجب بودم زیرا که حالت زندگی او بر آن مساعد نبود تا آنکه معلوم شد آنشخص مدتی مباشر عمل دیوانی محله خود بوده و از یکی از سادات مالیات دیوانی میخواسته و آن سید بدادن او قادر نبوده آن سید را حبس کرده و از برای دریافت آن مدتی آن سید را بسقف خانه آویخته که مجسمه این ظلم و صدمات آتنها شده

اخبار در باب تجسم اعمال زیاد است منجمله شیخ صدوق در امالی روایت کرده قیس عاصم با جماعتی از بنی تمیم خدمت حضرت رسول صلى الله عليه و آله رسیدند و از آن حضرت موعظه نافعه خواستند آنحضرت ایشان را موعظه فرمود بکلماتی از آنجمله فرمود ای قیس چاره نیست از برای تو از قرینی که با تو دفن شود او زنده است که با تو دفن می شود و تو مرده پس اگر او کریم باشد گرامی خواهد داشت تو را واگر لئیم باشد ترا را خواهد گذاشت و محشور نخواهی شد مگر با او و سؤال کرده نخواهی شد مگر از او پس قرار مده او را مگر صالح زیرا که اگر صالح باشد انس خواهی گرفت با او و اگر فاسد باشد وحشت نخواهی نمود مگر از او واو عمل تو است . قیس عرض کرد یانبی الله دوست داشتم که این موعظه بنظم آورده شود تاما افتخار کنیم بآن بر هر که نزد ما هست از عرب آنجناب فرستاد عقب حسان بن ثابت که او را بنظم آورد صلصال شاعر حاضر بود او را بنظم آورد قبل از آمدن حسان

تخير خليطاً من فعالك انما *** قرين الفتى فی القبر ما كان يفعل *** و لابد بعد الموت من ان تعده

ليوم ينادى المرء فيه فيقبل *** فان كنت مشغولا بشيء فلاتكن *** بغير الذى يرضى به الله تشغل

فلن يصحب الانسان من بعد فوته *** و من قبله الا الذى كان يعمل

الا انما الانسان ضيف لاهله *** يقيم قليلا بينهم ثم يرحل

الحمد لله اولا وآخراً و ظاهراً وباطنا وصلى الله على محمد وآله الطاهرين

ص: 854

باب چهاردهم : در اسم و لقب و کنیه و نسب و تاریخ ولادت و زمان

اشاره

غیبت کبری حضرت حجة الله (عجل الله تعالی فرجه الشریف)

فی الارضين و بقية الله في العالمين وخاتم الاوصياء المرضيين ارواحنا له الفداء وعجل الله تعالى فرجه الشريف صلوات الله وسلامه عليه وعلى آبائه المعصومين در این باب شش فصل و یک خاتمه است

فصل اول : در اسم و لقب و کنیه و نسب آن حضرت

اما اسم شریف نظر باخبار كثيره معتبره حرام است ذکر آن را نمودن چون در بعضی از اخبار دارد « لا يحل ذكره باسمه حتى يخرج فيملاء الارض قسطا وعدلا كما ملئت ظلماً وجوراً » در بعضی از اخبار دارد «ملعون ملعون من سمانی فی محفل من الناس »

دربعضی از اخبار دارد «من سمانی فی مجمع من الناس باسمى فعليه لعنة الله»

در بعضی از اخبار دارد «صاحب هذا الامر رجل لا يرى جسمه ولا يسمى باسمه الاكافر»

در ارشاد مفید است «السمی باسم رسول الله من المكنى بكنيته»

اما لقب آنحضرت اشهر القابشان مهدی» و «قائم» است

در غیبت طوسی است راوی از حضرت صادق علیه السلام سؤال کرد لای شی ء سمی المهدی قال علیه السلام لانه يهدى الى كل امر خفی و سمى القائم لقيامه بالحق

و در کتاب علل الشرایع از ابی حمزه ثمالی روایت کرده گفت سؤال کردم از حضرت باقر علیه السلام عرض کردم یا بن رسول الله آیا شما قائم نیستید فرمود چرا

عرض کردم پس چرا نامیدند «قائم» را قائم فرمود چون جدم حضرت سید الشهداء علیه السلام را شهید کردند ملائکه ها گریه وضجه نمودند بدرگاه الهی عرض کردند الهنا و سیدنا آیا می بینی به برگزیده وپسر بهترین برگزیده های تو از خلقت چه کردند

خداوند عزوجل وحی فرمود بسوی ایشان آرام بگیرید ای ملائکه من قسم بعزت وجلال خود هر آینه انتقام میکشم از قتله این مظلوم ولو بعد از مدتی باشد بعد خداوند کشف حجاب از پیش چشم ملائکه فرمود ائمه از اولاد سیدالشهدا علیه السلام را دیدند ملائکه مسرور شدند و دیدند یکنفر از ائمه ایستاده و نماز میخواند خطاب فرمود «بذلك القائم انتقم منهم»

و در معانی الاخبار است «سمى القائم قائما لانه يقوم بعد موت ذكره»

اما کنیه آنحضرت در کشف الغمه است «يقال كنية الخلف الصالح ابو القاسم»

ص: 855

اما نسب شریفش والد ماجدشان حضرت امام حسن عسکری علیه السلام است ، والده ماجده شان

مليكه المعروفة به نرجس است ، و در بعضی از اخبار ریحانه و سوسن و صیقل وارد شده

در کتاب اکمال الدین از ابوالحسن محمد شیبانی روایت مفصلی نقل میکند ، در آن روایت از خود آن مخدره نقل شده که فرمود من ملیکه دختر بشوعا پسر قیصر روم هستم و مادرم از اولاد حواریین است و نسبش بشمعون وصى حضرت عیسی علیه السلام میرسد

ایضا از حکیمه دختر امام محمد جواد علیه السلام نقل میفرماید فرمود وقت غروب شمس در منزل حضرت امام حسن عسکری علیه السلام بودم ، خواستم بروم حضرت فرمود عمه امشب را اینجا بمان و بیتوته کن که خداوند مولود کریمی عطا میفرماید عرض کردم از که فرمود از نرجس

حکیمه فرمود رفتم نزد نرجس ابداً اثر حمل در او ندیدم ، مراجعت نمودم خدمت حضرت خبر دادم که من آثار حملی در مخدره نرجس خاتون ندیدم

حضرت تبسمی کرد وفرمود وقت طلوع فجر حملش ظاهر می شود ، مثل این نور دیده من مثل موسلی است که حملش ظاهر نشد تا وقت ولادتش بجهت آنکه فرعون شکم زنهای آبستن را پاره میکرد در طلب حضرت موسی ، این آقازاده هم نظیر حضرت موسی است

حکیمه خاتون فرمود در آنشب مراقب بودم نرجس خاتون را تا وقت طلوع فجر و نرجس خاتون خوابیده بود ؛ ناگاه از خواب جستن نمود مضطربانه من او را بسینه خود چسبانیدم حضرت عسگری علیه السلام فریاد زد ای عمه ، بخوان سورۀ «انا انزلناه» را

من مشغول خواندن آن سوره مبارکه شدم ، دیدم جنینی که در بطن نرجس خاتون است با من میخواند ، حکیمه فرمود مضطرب شدم ، ناگاه برادر زاده ام فریاد کرد تعجب مکن از امر الهی ؛ خداوند تبارك و تعالی ما را ناطق میکند بحکمت در صغر سن و حجت قرار میدهد در روی زمین در کبر سن

چون کلام حضرت تمام شد جناب نرجس خاتون از نظرم غائب شد ، آن مخدره را ندیدم گويا بين من و او پرده و حجابی واقع شد پس رفتم نزد حضرت عسگری صیحه زنان فرمود برگرد ای عمه نرجس خاتون را در جای خود خواهی دید

گفت بر گشتیم حجاب از بین برداشته شد لمعه نوری بنظرم آمد که چشمم را خیره میکرد ناگاه دیدم آقازاده حضرت حجة الله الاعظم بسجده افتاده و انگشت سبابه اش را بطرف آسمان بلند کرده میگوید «اشهد ان لا اله الا الله وحده لا شريك له وان جدى رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم وان ابی امير المؤمنين علیه السلام » بعد يك يك از ائمه را اسم برد و شمرد تا رسید بخودشان ، عرض کرد پروردگارا وعده مرا وفاكن وامر مرا باتمام برسان و پر کن زمین را بسبب من از عدل و داد

پس حضرت عسگری فریاد زد ای عمه بیاور طفل مرا نزد من پس بردم آقا زاده را نزد پدر

بزرگوارش ، چون پدرش رادید سلام کرد ، حضرت نور دیده اش را گرفت ، ملائکه بصورت طيور بالای سرشان صف کشیده بودند حضرت یکی از آن طیور را صدا زد ، فرمود این طفل مرت ببر و حفظ کن و در هرچهل روزی یکمرتبه او را بیاور نزد من

پس آن طیر آقازاده را گرفت و طیران نمود بسوی آسمان . بقیه طیور هم با او رفتند حضرت فرمود ترا بآنکسی سپردم که مادر موسی بن عمران فرزندش را باو سپرد پس نرجس خاتون گریه کرد ، حضرت فرمود ساکت شو ، شیر خوردن بر او حرام است مگر از پستان تو

ص: 856

و زود برگردد بسوی تو چنانچه حضرت موسی برگشت بمادرش ، اینست قول خدای تعالی که فرمود «فرددناه الى امه كی تقرعينها ولا تحزن »

حکیمه خاتون سؤال کرد این طایر که بود ؟ فرمود روح القدس بود الخ

در غیبت شیخ طوسی است وقتیکه حضرت حجة را دادند بدست پدر بزرگوارش ، حضرت او را بزانوی راست نشانید ، دست بر سرش کشید فرمود : نوردیده ، تنطق بنما بقدرت الهى

آقا زاده استعاذه از شیطان رجیم نمود

بعد گفت «بسم الله الرحمن الرحيم ، و نريد ان نمن على الذين استضعفوا في الارض ونجعلهم ائمة ونجعلهم الوارثين ونمكن لهم فی الارض و نرى فرعون وهامان وجنودهما منهم ما كانوا يحذرون»

فصل دوم : در تاریخ ولادت با سعادت آن بزرگوار

اصح و اشهر آنستکه ولادت با سعادت آن بزرگوار در نیمۀ شعبان سنه دویست و پنجاه و پنج بوده چنانچه در کافی شریف و ارشاد مفید و اقبال سید بن طاوس و تاریخ ابن خلکان و نور الابصار سید مؤمن شبلنجی فرموده ، و در دروس تصریح کرده که در شب جمعه بوده از ماه و سال مرقوم

در ارشاد و نورالابصار فرموده در شب نیمۀ شعبان از سال و ماه مرقوم بوده و تعیین روز نکرده ، بعضی گفتند تاریخ ولادت حضرت حجة عجل الله فرجه كلمه ( نور ) است که دویست و پنجاه و شش باشد در هفتم ماه شعبان (1)

و بعضی در سوم شعبان گفته اند

(اقوال در سال ولادت را احقر در این دو بیت بنظم آورده ام

مولد نور حق امام زمان *** نور یا نهر سال آن میدان

قول دیگر بمولدش انوار *** انور ایضاً رسیده در اخبار ولد مولف)(2)

پس من مبارك آن حضرت وقت رحلت پدر بزرگوارش بنا بر مشهور در باب رحلت حضرت

عسكرى علیه السلام و ولادت حضرت بقیة الله چهار سال و پنج ماه و هفت روز بوده

فصل سوم : در مدت غیبت آن بزرگوار

بدانکه از اخبار معتبره استفاده می شود که آن بزرگوار را دوغیبت بود :

یکی غیبت صغری که از زمان ولادتشان باشد تا انقطاع سفارت میان ایشان و شیعیانشان که در آن غیبت باب سفارت منفتح بوده و درك خدمت آن بزرگوار بجهت بسیاری از اخیار میسور بود زمان انقطاع سفارت سنۀ فوت آخر سفراء اربعه آن بزرگوار جناب علی بن محمد سیمری (329) بوده که سنۀ (تناثر نجوم ) است پس امتداد زمان غیبت صغری هفتاد و چهار سال می شود

ص: 857


1- ( بلکه هشتم است نه هفتم در «جلاء» وغيره - ولد مؤلف)
2- (مأخذ هر چهار قول در تواريخ المعصومين احقر ذکر شده - ولد مؤلف)

و دیگری غیبت کبری و آن بعد از انقطاع سفارت است تا زمان ظهور موفور السرورشان در ارشاد است « وكان سنه عند وفات ابيه خمس سنين اتاه الله فيها الحكمة وفصل الخطاب و جمله آية للعالمين وآتيه الحكمة كما اتاها يحيى صبياً وجمله اماماً فی حال الطفولية الظاهرة كما جعل عيسى بن مريم فی المهد نبياً »

فصل چهارم : در بیان زوجه و اولادهای حضرت حجة الله علیه السلام

و اما اولادهای حضرت حجة اخباری دلالت بر آن دارد که آن بزرگوار اولاد

متعدد دارد ، ما قناعت میکنیم بذکر بعضی از آنها

بدانکه در بعضی از روایات اشاره شده که برای حضرت حجة زوجة و اولاد و ذراری است صلوات الله عليهم

اول - ثقة الاسلام فوری از غیبت طوسی از حضرت صادق علیه السلام بسند معتبر روایت کرده فرمود : از برای صاحب این امر دو غیبت است یکی از آن دو طول میکشد تا آنکه بعضی از ایشان میگویند او مرده است بعضی میگویند او کشته شده است تا آنکه ثابت نمیماند بر امامت او از اصحابش مگر نفری اندك و مطلع نمی شود بر موضع او احدی از فرزندان او و نه غیر او مگر کسی را که باو فرمان دهد

دوم - مرحوم مجلسی باسانید متعدده روایت کرده از یعقوب بن یوسف ضراب اصفهانی

گفت درسنه دویست و هشتادو يك بحج رفتم ، در مکه معظمه در خانه که معروف بود بخانۀ خدیجه منزل کردم در آنجا پیره زنی بود که واسطه بود میان خواص شیعه و امام عصرعجل الله تعالی فرجه الشریف (قصۀ آن طولانی است در آخر آن مذکور است حضرت دفتری برای او فرستادند در آن مکتوب بود صلوات برحضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم و سایر ائمه ، از فقرات اوست «وصل على وليك وولاة عهدك و الائمة من ولده وزدفى اعمارهم وزدفی آجالهم و بلغهم اقصی آمالهم ديناً و دنیا و آخرة انك على كل شیء قدير»

سوم - در آخر کتاب مزار بحار از کتاب مجموع الدعوات هرون بن موسی تلعکبری سلام و صلواتی بر حضرات معصومین علیه السلام ؛ نقل فرموده بعد از سلام و صلوات بر حضرت حجة فرموده «السلام على ولاة عهده والائمة من ولده الخ»

چهارم - سید بن طاوس زیارتی برای آنجناب نقل فرموده از فقرات دعای بعد از نماز زیارت است «اللهم اعطه فی نفسه وذريته وشيعته ورعيته و خاصته و عامته وجميع اهل الدنيا ما تقربه عينه و تسر به نفسه»

پنجم - قصه بلاد اولاد آن بزرگوار و اجمال آن چنانچه ثقة الاسلام نوری در نجم الثاقب فرموده قریب باینستکه کمال الدین احمد بن محمد بن يحيى الانباری گفت در

دربغداد شب پنجشنبه دهم ماه رمضان سنه پانصد و چهل و دو در نزد وزیر یحیی بن هبيره نشسته بودیم با جمعی بعد از افطار اکثر حضار رفتند و جمعی از مخصوصین در آن مجلس بامر او توقف کردند و در آنشب در پهلوی وزیر مرد محترمی نشسته بود که او را نمیشناختم وزیر بسیار

ص: 858

تعظیم و تکریم او مینمود و صحبت او را غنیمت دانسته استماع کلام او را میکرد چون صحبت بطول انجامید خواستیم متفرق شویم وزیر مانع شد و از هر باب سخن بمیان آمد تا رشته کلام بمذاهب و ادیان کشید

وزیر در مذمت مذهب شیعه مبالغه مینمود میگفت الحمد الله شیعه اقل من القليل اند در این اثنا که شخصی وزیر از او خیلی توقیر مینمود گفت اگر رخصت دهی در باب شیعه حکایتی کنم وزیر او را رخصت داد او خواست اظهار کند که قلت شیعه دال بر بطلان مذهب آنها نیست گفت : نشو و نماء من در شهر باهیه بوده و او در غایت عظمت و بزرگی است و هزار دویست قریه دارد و عقل حیران است است از کثرت مردم آنقراء و نواحی و تمامت آن جماعت کثیره نصرانی و بدین عیسی هستند و در حدود باهيه جزائر عظيمه كثيره واقع است

همچنین در آنجا صحاری و جزائری است که منتهی می شود بنوبه و حبشه در آنها خلق زیادی ساکنند و همه نصاری هستند و مسلمان در میان آنها خیلی کم و قلیلند کثرت طائفۀ نصاری دلیل بر حقیقت آنها نیست پس گفت من بیست سال قبل با پدرم از باهیه بیرون شدیم بعزم تجارت بدریا نشستیم اتفاقا کشتی ما رسید بجزائری که در آن جزائر شهرهای بزرگ و دهات زیادی بود تعجب نموده از ناخدا سؤال کردیم اینجا کجاست ؟ گفت منهم نمیدانم انا و انتم فی معرفتها سواء چون بنزديك شهر اولی رسیدیم از کشتی بیرون آمده وارد آن شهر شدیم دیدیم در غایت نزاهت و آب و هوایش در کمال لطافت و مردمان در منتهای نظافت از ایشان اسم شهر را پرسیدیم گفتند شهر مبارکه است وسلطان او طاهر نام است

از مقر سلطنت او سؤال کردیم گفتند شهر زاهره است و از اینجا تا بآن شهر ده روز راه است از دریا و بیست و پنج روز است از خشکی گفتیم عمال و گماشتگان سلطنت کجایند که زکوة و خراج اموالمان را برداشته شروع بمبایعه و معامله کنیم گفتند حاکم اینجا عمال و اعوانی ندارد باید تجار خراج وزکوة خود را بمنزل حاکم ببرند و تسلیم او نمایند و ما را راهنمائی نموده بمنزل حاکم رسانیدند چون وارد بر او شدیم دیدیم مردی است در زی صلحاء جامه از پشم پوشیده و عبایی در زیر پای خود انداخته و مشغول کتابت هست از آن تعجب نموده سلام کردیم جواب داد و اکرام نمود پرسید از کجا آمده اید صورت حال خود را تقریر نمودیم سؤال فرمود همه شما بشرف اسلام مشرفید گفتم بعضی از رفقای ما موسوی و بعضی عیسوی و انقیاد اسلام را نموده اند .

گفت اهل ذمه جزیۀ خود را تسلیم نموده بروند و مسلمانان بمانند تا تحقیق مذهب ایشان را بنمایم ، پس پدرم جزیۀ خودش و جزیه مرا و جزیه سه نفر دیگر را که نصرانی بودیم تسلیم نمود و یهود هم که نه نفر بودند جزیه خود را دادند بعد بمسلمانان گفت که مذهب خود را بیان کنید

مسلمانان اظهار عقیده خود را نمودند معلوم شد که اینها بمذهب حقه نیستن د، فرمود : انما انتم خوارج و فرمود هر که ایمان برسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم و بوصایت علی مرتضی علیه السلام وسایر اوصیاء تا صاحب الزمان مولای ما ندارد از زمره مسلمین نیست و داخل در خوارج است

مسلمانان که این سخن را شنیدند اموال خود را در معرض نهب و تلف دیدند و متحیر ماندند و از حاکم استدعا نمودند که احوال ایشان را بحضرت سلطانی نوشته و ایشان را بزاهره فرستد تا شاید ایشان را آنجا فرجی حاصل شود ، حاکم قبول فرمود سؤال ایشان را و حکم نمود که بزاهره

ص: 859

روند و این آیه را تلاوت فرمود ( ليهلك من هلك من بينة ) بعد از بعضی از مردم آن شهر کشتی کرایه نمودیم باتفاق مسلمین متوجه زاهره شدیم و دوازده شبانه روز میان دریا بودیم چون صبح سیزدهم طالع شد ناخدا تکبیر گفت و علامت شهر زاهره و منارها و دیوار آن پیدا شد از روی سرور روانه شدیم

چاشت گاهی بشهری رسیدیم که هیچ دیده نظیر آن ندیده و این شهر مشرف بود بدریا و میان شهر انهار کثیره و پاکیزه جاری بود و در اطراف آن باغات و بساتين ومزارع و میوه های لطیف خوشگوار بود و در میان آن باغات گرگها و گوسفندها با هم الفت گرفته میچریدند و اگر کسی حیوانی را بزراعت کسی سردادی کناره گرفته و يك برك او را نخوردی و سباع وهوام در میان آن شهر جای گرفته ضرر آنها بکسی نرسیده و آن شهر مشتمل بود بر اسواق کثیره و امتعه غیر متناهيه مردم آن بقواعد و آداب بهترین خلایق روی زمین و در امانت و دیانت وراستی بی قرین و چون در بازار کسی متاعی خریدی بایع متعرض وزن کردن آن نشدی و بیشتری میگفت يا هذا زن لنفسك

درمیان ایشان کلام لغو و بیهوده نبودی و از غیبت و سفاهت و کذب و نمیمه احتراز مینمودی و چون وقت نماز میشد و مؤذن اذان میگفت همه مردم از مرد و زن بنماز حاضر شدندی و بعد از وظائف طاعت و عبادت بمنازل خود مراجعت نمودندی

از سلوك و طرز آن تعجب نمودیم بورود مأمور شدیم برفتن خدمت سلطان پس ما را بردند بباغی آراسته و در میان آن باغ خانه از نی ساخته و بر دور آن انهار عظیمه جاری گشته و سلطان در آن مکان بر مسند داوری نشسته و جمعی در خدمت حاضر

در آنحالت مؤذن اذان گفت همانساعت ساحت آن بستان وسیع و عرصه فسیح از مردم آن شهر پر گردید سلطان امامت کرد و همه مردم باو اقتداء نمودند بعد از نماز سلطان روی کرد بجانب ما فرمود ایشانند که تازه رسیده اند؟ عرض کردیم بلی یا بن صاحب الامر ، چون شنیده بودیم که مردم آنشهر او را یابن صاحب الامر میگویند

حضرت سلطان بما ترحيب نمود و فرمود در میان شما مسلمانان کدامند ؟ ما حقيقت هر يك را معروض داشتیم آنگاه بمسلمین فرمود مسلمانان فرق متکثره اند و شما از کدام طایفه اید

مقری نام المسمی بروزبهان گفت ما شافعی مذهب هستیم الا حسان بن غيث که مالکی است

سلطان فرمود ای شافعی تو قائل باجماع هستی و عمل به قیاس میکنی گفت بلی یا بن صاحب الامر فرمود ای شافعی تو آیۀ مباهله را خوانده ای ( قل تعالو اندع ابنائنا و ابنائكم و نسائنا و نسائكم وانفسنا و انفسكم ثم نبتهل فنجعل لعنة الله على الكاذبين ) آیا مراد از این ابناء و نسآء و انفس چه کسانند مقری ساکت شد سلطان فرمود قسم میدهم ترا بخدا که در سلك اصحاب کسا کسی دیگر بود بغیر رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) و علی مرتضی و فاطمه زهراء و حسن مجتبی و حسین سیدالشهداء علیه السلام

مقری گفت لا ، يا بن صاحب الامر

پس فرمود یا شافعی قسم بر تو باد آیا خوانده ای آیۀ تطهیر را ( انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس اهل البيت ويطهركم تطهيراً ) عرض کرد بلی - فرمود کسیکه حق سبحانه او را از رجس معاصی ولوث مناهی پاک گردانیده آیا اهل ضلالت میتوانند نقصی بکمالات او رسانند

مقری عرض کرد لا ، يابن صاحب الامرپس مقری شافعی برخاست گفت عفواً عفواً يابن صاحب الامر انسب نسبك ، نسب عالی خود را بیان کن

ص: 860

فرمود : انا طاهر بن محمد بن الحسن بن علی بن محمد بن علی بن موسی بن جعفر بن محمد بن علی بن الحسين بن على الذی انزل فيه وكل شيئى احصيناه فی امام مبین و الله مراد از امام مبین علی بن ابیطالب علیه السلام است که خلیفه بلافصل حضرت خاتم النبيين صلی الله علیه و آله و سلم است و هیچکس را نرسد که بعد از خاتم النبيين صلی الله علیه و آله و سلم مرتكب امر خلافت شود بغير امير المؤمنين علیه السلام

مقری نام چون استماع نمود این فرمایشات را ایمان آورد و گفت (الحمد لله الذى منحنى بالاسلام و الايمان و تقلنى من التقليد الى اليقين ، پس آقازاده امر فرمود آنها را ببیهمانخانه برده و کمال اعزاز و اکرام را از آنها مرعی دارند و مدت هشت روز بر مائده و احسان آن شاهزاده

عالمیان میهمان بودیم و همه مردم شهر در آن ایام بدیدن ما آمدند و اظهار محبت و مهربانی و غریب نوازی نمودند ، بعد از هشت روز از آنحضرت خواهش نمودند که ما را ضیافت کنند آقا قبول فرمود و ما در آنجا یکسال توقف نمودیم و طول و عرض آنشهر دو ماه راه بود و سوار تند رفتار کمتر از دوماه قطع مسافت آن نمینمود

سکنه آنشهر میگفتند از اینشهر گذشته مدینه است و رائقه نام و والی آن قاسم بن صاحب الامر است و بعد از آن شهری است که اسمش صافی است و سلطان آنشهر ابراهيم بن صاحب الامر است و بعد از آن شهری است که بهمه زینتهای دینیهو دنیویه آراسته است و اسم آن ظلوم است و متولی آن عبدالرحمن بن صاحب الامر است و منتهی می شود بشهر عناطیس نام وحاكم آن هاشم بن صاحب الامر است و مسافت و طول و عرض آن چهارماه راه است و در حوالی آن مزارع بسیار است مزین بکثرت انهار و خضرت اشجار و لطافت اثمار

القصه بوزیر گفت که طول و عرض این پنج شهر یکسال راه است و سکنه آن نامحدودند و تمام مؤمن وشيعه معتقد بدوستی الله اثنی عشر و متبری از اعداء آنها هستند و مجموع آنها بخضوع وخشوع و اقامه نماز و اداء زكوة وامر بمعروف و نهی از منکر مواظبت دارند و حکام ایشان اولاد حضرت صاحب الزمان بودند الخ

این حکایت را ثقة الاسلام نوری از جماعتی نقل میفرماید

منجمله از کتاب صراط المستقیم علی بن یونس عاملی که از کمال الدین انباری به نحو اختصار

نقل فرموده - منجمله سید علی بن عبد الحمید نیلی صاحب تصانیف رائقه که از علمای مأه ثامنه است در کتاب السلطان المفرج عن اهل الايمان از حجة الاسلام رضی بغدادی از شیخ اجل حمزة بن حارث نقل کرده

منجمله سید بن طاوس در آخر کتاب جمال الاسبوع فرموده یافتم روایت شریفی بسند متصل که از برای مهدی علیه السلام جماعتی از اولاد است که والیانند در شهرهائی که در اطراف دریاست و ایشان دارایند غایت بزرگی وصفات نیکان را

منجمله محقق اردبیلی در کتاب حديقة الشيعه فرموده حکایت غریب و روایتی عجیب است که بگوشها کم خورده الخ

منجمله سید جزایری در (انوار نعمانی) از مولی الفاضل رضا على بن فتح الله الكاشانی نقل فرموده : بعد مرحوم نوری میفرماید و عجب است که از نظر علامۀ مجلسی این حکایت محو شده و او را در کتاب بحار ذکر نفرموده

ص: 861

نظیر این قصه است قصۀ جزیره خضراء و بحر ابیض که بخط فاضل عالم فضل بن يحيى بن على رسالۀ مخصوصی دیده شد که نسخه اش در خزانۀ حضرت امیر علیه السلام است حاصل آن قصه آن است که فاضلان عالمان شیخ شمس الدین ابن نجيح حلی و شیخ جلال الدین عبدالله بن حرام حلی در کربلای معلی در نیمۀ شعبان سنه ششصد و نود و نه روایت کرده اند از شیخ صالح باورع شیخ زین الدین علی بن فاضل مازندرانی مجاور نجف اشرف حاصلش این است :

على بن فاضل مازندرانی گفت چند سال در دمشق مشغول تحصیل بودم نزد شیخ عبدالرح حنفی علم اصول و عربیت را و در نزد شیخ زین الدین علی مغربی اندلسی مالکی میخواندم علم قرائت را واو متعصب نبود ، از نيك ذاتی که داشت هر وقت ذکر علمای شیعه را میکرد میگفت (علمای امامیه) چنین گفته اند بخلاف سایر مدرسین که تعبیر به (علمای رافضه) میکردند من بجهت عدم تعصب شیخ اندلسی تردد نزد غير او را ترك كردم ، پس شیخ اندلسی از شام عازم مصر شد ، بر من گران شد مفارقت او و همچنین بر او

پس قصد کرد مرا همراه خود ببرد ، لهذا مرا با جماعتی از شاگردهای خود همراه برد تا بمصر رسیدیم و در مسجد از هران از قاهره مصر ساکن شدیم ، مدت نه ماه آنجا مشغول تحصیل علم بودیم نزد شیخ اندلسی ناگاه قافله از اندلس آمدند ، کاغذی از والد شیخ آمد ( من مريضم و آرزو دارم فرزندم را ببینم ) چون نامه بشیخ رسید عازم جزیرۀ اندلس گردید ، پس من با جمعی از شاگردها همراه شیخ رفتیم باندلس چون باول قریه اندلس رسیدیم من مريض شدم شیخ مرا سپرد بطبيب آن قریه و ده درهم باو داد که از من توجه کند و سفارش کرد وقتیکه خوب شد او را بفرست باندلس و خود روانه اندلس شد

روز سوم تب من قطع شد و از منزل بیرون رفتم و در کوچه های آن قریه گردش میکردم ناگاه قافله دیدم که از بعض کوههای غربی کنار دریا آمدند و پشم و روغن و سایر امتعه با خود آورده بودند ، کسی گفت اینها از زمین بر بر از نزدیکی جزیره رافضه آمدند

چون نام رافضی را شنیدم از شوق رافضیان رفتم نزد ایشان ، پرسیدم از اینجا تا قریه رافضیان چند روز مسافت است ؟ گفتند بیست و پنج روز است که دو منزلش آبادی ندارد و بعد آن دیگر قریه ها متصلند یکدیگر پس الاغی بسه درهم کرایه کردم بجهت طی آن دو منزل غير معمور چون بقريه های معموره رسیدم پیاده از قریه بقریۀ دیگر میرفتم تا رسیدم بجزیره روافض دیدم در آن جزیره شهریست که در چهار طرف آن دیوار است و برجهای محکم و بلند دارد پس از دروازۀ بزرگ آن که اورا دروازۀ بر بر میگفتند داخل شدم و در کوچهای آن مرور میکردم ، از مسجد قريه سؤال کردم ؟ مرا نشان دادند داخل مسجد شدم یکطرف نشستم

ناگاه مؤذن اذان ظهر گفت ، بصدای بلند گفت (حی علی خیر العمل) چون از اذان فارغ شد دعای تعجیل فرج نمود

پس مراگریه دست داد ، مردم فوج فوج داخل مسجد میشدند و وضو بطریق شیعه میگرفتند صفوف جماعت بسته شد مرد خوشروئی جلو ایستاد و مردم اقتدا نمودند نماز کاملی با آداب بجای آوردند ومن از شدت تعب سفر توانستم که نماز ظهر را با ایشان بعمل آورم

چون از تعقیبات نماز فارغ شدند مرا دیدند که نماز نکردم با ایشان ، متوجه من شدند و از من سؤال

ص: 862

کردند از اهل کجائی و چه مذهب داری ؟ گفتم از اهل عراقم و مذهبم اسلام است «اشهد ان لا اله الا الله وحده لا شريك له و اشهد ان محمداً عبده و رسوله صلی الله علیه و آله و سلم » ، گفتند این دو شهادت بتو فایده ندارد چرا آن شهادت دیگر را نمیگوئی که بی حساب داخل بهشت بشوی ؟ گفتم او چه شهادت است ؟ پیش نماز گفت شهادت سوم آنستکه گواهی دهی که امیرالمؤمنین علیه السلام پیشوای متقیان با یازده فرزندش اوصیای رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم و خلفای آن جنابست

چون این کلام را از ایشان شنیدم حمد الهی را بجای آوردم و شادی بسیار از برای من حاصل شد و تعب سفر از من زایل شد ؛ خبر دادم که من بمذهب ایشانم ، پس بمهربانی بمن متوجه شدند ، درمیان مسجد برای من جائی معین کردند و در احترام من کوشیدند پیش نماز ایشان شبو روز از من مفارقت نمیکرد پرسیدم ارزاق شما از کجا میآید ؟ (زیرا که برای ایشان مزرعة ندیدم )

جواب دادند ارزاق این بلد از جانب جزیرۀ خضراء و بحر ابیض که از جزیره های اولاد حضرت صاحب الامر است میآید در سالی دو مرتبه ، امسال یکمرتبه آمده و یکمرتبۀ دیگر بعد از چهار ماه دیگر میآید ، پس من چهل روز نزد ایشان مانده شب و روز دعا میکردم که ایشان زودتر بیایند روز چهلم سینه ام تنگ شد رفتم کنار دریا و بسمت مغرب که گفته بودند از آنجانب کشتی طعام میآید نظر میکردم ، پس از دور شبحی دیدم میان دریا حرکت میکرد از بزرك قريه سؤال کردم آیا در دریا مرغ سفیدی هست گفت نه ، آیا چیزی دیدی گفتم بلی ، پس ایشان شاد شدند گفتند کشتی است از بلاد فرزندان امام علیه السلام بعد از اندک زمانی کشتیها آمدند و همۀ آنها هفت کشتی بود ، پس از کشتی بزرك مرد خوشروی نورانی معتدل القامه بیرون شد اسمش شیخ محمد بود رفت میان مسجد و وضوی کامل گرفته مشغول نماز شد چون از نماز فارغ شد توجه بمن کرد سلام کرد ، من جوابدادم فرمود گمان میکنم اسم تو علی است ، گفتم راست گفتی ، گفت اسم پدر تو گویا فاضل باشد

گفتم بلی (یقین کردم که او در بین شام و مصر و اندلس با من بوده که اسم مرا و اسم پدرم را میداند) گفتم از کجا اسم من واسم پدرم را دانستی گفت در شهر صاحب الامر بمن خبر دادند بصفت و اسم تو واسم پدر تو و من مأمورم که ترا به جزیره خضراء ببرم

پس من شاد شدم که اسمم درمیان ایشان مذکور است - و عادت او چنان بود که هر وقت میآمد سه روز زیاده میان آنها نمیماند اینمرتبه یکهفته ماند تا اجناسی که آورده بود تسلیم آنها نمود و خطوطی از آنها گرفت چنانچه عادت او بود

پس عازم سفر شد و مرا با خود برد شانزده روزمیان دریا سیر میکردیم ، روز شانزدهم دیدیم آب دریا سفید است شیخ محمد صاحب کشتی گفت اینست بحر ابیض و در اینجاست جزیرۀ خضراء و این آب اطراف این جزیره را مانند سور و حصار احاطه کرده و چون کشتی دشمنان و مخالفان داخل این آب شود غرق می شود هر چند در نهایت استحکام باشد این ببرکت مولای ما حضرت صاحب الزمان است پس از آن آب آشامیدم و او را مانند آب فرات یافتم ، پس از بحر ابیض گذشتیم بجزيرۀ خضراء رسیدیم ، از کشتی بیرون شدیم داخل جزیره گردیدیم ، در آنجزیره قلعه ها و دیوارها و برجهای واسعه و نهرها و درختهای بسیاری مشتمل بر انواع میوه ها ، و بازارها و حمامهای متعدده دیدیم ، اهل آن در نیکوترین زی وبها بودند

پس دل من از شادی پرواز میکرد ، شیخ محمد مرا بمنزل خود برد و استراحت کردیم و از آنجا مرا بسجد جامع بزرك برد ، در آن مسجد جماعت بسیار دیدم ، در وسط ایشان شخصی را

ص: 863

دیدم با سکینه و وقاری که وصف آن را نتوان نمود مردم او را سید شمس الدین محمد عالم میگفتند و از او کسب علوم میکردند و فروع را او از جانب حضرت صاحب الامر بایشان خبر میداد

چون بحضور او رسیدم مرا نزديك خود نشانید و احوال مرا سؤال فرمود و بمن فهمانید که تمام احوالات مرا باو خبر دادند

معلوم شد که شیخ محمد صاحب کشتی بامر ایشان مرا باینجا آورده و برای من در زاویۀ مسجد محلی معین فرمود ، رفتم بآنجا و راحت کردم کسیکه موکل من بود نزد من آمد : گفت از جای خود حرکت مکن که سید شمس الدین و اصحابش بدیدن تو میآیند برای آنکه با تو شام بخورند پس قدری نگذشت که سید و اصحابش آمدند و نشستند ، سفرۀ طعام حاضر نمودند چون فارغ شدیم سید به منزل خود تشریف برد ، هیجده روز در آنجا ماندم و در اول جمعه که با او نباز کردم دیدم سید نماز جمعه را بجای آورد بنیت وجوب عرض کردم نماز جمعه را بنيت وجوب بعمل آوردی ؟ فرمود بلی برای آنکه همه شرطهای آن موجود است پس در خلوت از او سؤال کردم آیا امام حاضر بود که نیت وجوب کردی فرمود نه ولكن من نایب خاص آنحضرتم عرض کردم : آیا امام علیه السلام را دیده اید فرمود نه لکن پدرم برای من نقل کرد که نقل کرد که سخن امام را میشنید و شخصی او را نمیدید . جد من سخن امام را میشنید و شخص او را هم میدید بعد سید فرمایشاتی کرد و دست مرا گرفت و بخارج شهر برد و جانب باغستانها روانه شد دیدم نهرهای جاری وبساتين كثيره مشتمل بانواع فواکه و میوه های نیکو وشیرین در بین آنکه سیر میکردیم در میان باغات ناگاه مرد

خوش روئیکه دو برد سفید از پشم در برداشت با مرور نمود و برما سلام کرد

مرا از هیئت او خوش آمد ، بسید عرض کردم اینمرد کیست فرمود در بالای این کوه بلندی که میبینی جای نیکوئی هست و چشمۀ آبی در آن جاری است از زیر درختیکه شاخه های بسیار دارد در پیش آندرخت قبه هست و اینمرد با رفیقش خادم آن قبه است و من در هر بامداد روز جمعه بآن مکان میروم و در آنجا امام را زیارت میکنم و دو رکعت نماز بجا میآورم ورقه در آنجا مییابم که در آن ورقه نوشته است آنچه را که باو محتاجم ، هر چه در آن ورقه است عمل میکنم از جمعه تا جمعه دیگر سزاوار است که تو به آن قبه بروی وزیارت نمائی حضرت بقیة الله عجل الله تعالی فرجه الشریف را پس به آنمکان رفتم دو خادم را در آنجا دیدم و آنکه مرا با سید دیده بود اکرام نمود از من و از برای من نان و انگور آورد من از آن غذا خوردم و از آب آنچشمه آشامیدم ، وضو ساختم و دو رکعت نماز بجای آوردم از آن دو خادم سؤال کردم : آیا شما امام را دیده اید گفتند ؛ دیدن امام ممکن نیست و ما اذن نداریم خبر دهیم باحدی پس از ایشان استدعای دعا نمودم دعا کردند و از نزد ایشان برگشتم ، از کوه فرود آمدم و داخل شهر شدم رفتم درب خانه سید شمس الدین عالم بمن گفتند : «سید بخانه شیخ محمد رفته که تو با او در کشتی آمدی » پس نزد شیخ محمد رفتم و تفصیل خود را بالای آن کوه برای او نقلکردم احوال سید شمس الدین را از او سؤال نمودم گفت میان سید و امام علیه السلام پنج پدر فاصله است و او نایب خاص آن بزرگوار است پس از سیدشمس الدین محمد عالم اجازه گرفتم که بعضی از مسائل را از او سؤال کنم اجازه داد مسائلم را که زیاده از نود مسئله بود سؤال کردم پس در جمعۀ دوم که نیمۀ ماه واقعشده بود چون از نماز فارغ شدیم وسید در مجلس نشست که افاده نماید ناگاه صدای غوغای شدیدی بگوشم رسید که از سید سؤال نمودم فرمود : اینها امرای عسکر ما هستند که در هر جمعه وسط ماه سوار میشوند و منتظر فرجند

(ج54)

ص: 864

پس من اذن گرفتم و بیرون شدم دیدم ایشان جماعت بسیاری هستند و همه تسبیح و تحمید و تهليل میگویند و دعا می کنند از برای حضرت قائم عجل الله تعالی فرجمه الشریف پس بمسجد برگشتم نزد سید فرمود عسگر را دیدی گفتم بلی فرمود عدد اینها سیصد ناصر است ، سیزده ناصر دیگر باقیست عرض کردم ای سید کی خواهد فرج بشود فرمود علم او نزد خداوند است گمان است که خود امام هم این را نمیداند از برای او آیات و علاماتی است

الحاصل علی بن فاضل از سیدشمس الدین محمد عالم سوالاتی کرد و جواب شنید منجمله سؤال کرد آیا مؤمن خالص را ممکن است که امام علیه السلام را ببیند در این زمان فرمود بدان ای برادر که هر مؤمن مخلص را ممکن است که امام را ببیند و نشناسد عرض کردم ای سید ، من از جمله بندگان مخلص آنحضرت هستم و آنجناب را ندیده ام فرمود دو مرتبه آنحضرت را دیده اول وقتیکه اول مرتبه ات بود بسامراء مشرف میشدی رفیقان تو پیش رفتند و تو در عقب ماندی پس بنهری رسیدی که در آن آب نبود در آن وقت سواره دیدی که بر اسب شهبا سوار بود و در دست او نیزه بلندی بود که سر آن آهن دمشقی بود چون او را دیدی ترسیدی چون بنزديك تو رسید فرمود مترس برو که رفقای تو انتظار تو را دارند در زیر درخت پس بخاطرم آمد که همین قسم بوده است عرض کردم ای سید من چنین بود که فرمودی

مرتبه دیگر وقتیکه از دمشق میرفتی بطرف اندلس با شیخ اندلسی و از قافله باز ماندی لذا بسیار ترسیدی پس بسواره برخوردی که بر اسبی سوار بود که پیشانی و دست و پای آن اسب سفید بود در دست آنسوار نیزه بود بتو فرمود برو و مترس بسوی قریه که بجانب راست تست امشب نزد ایشان بخواب و ایشانرا خبر بده بمذهب خود و تقیه مکن که ایشان با اهل قریه های چند که در جنوب دمشق است همه مؤمنان مخلص و از دوستان علی بن ابیطالب علیه السلم و ائمه معصومینند : ای پسر فاضل آیا چنین بود عرض کردم بلی تا آنکه سؤال کردم ای سید من آیا امام حج میکند فرمود ای پسر فاضل تمام دنیا بجهت مؤمن يك گامست بلی حج میکند در هر سالی و زیارت میکند پدران بزرگوار خود را در عراق و مدینه و طوس على مشرفها السلام و بزمین ما بر میگردد پس سید شمس الدین فرمود ای علی بن فاضل زود بر گرد بسوی عراق و در بلاد مغرب اقامت منما علی بن فاضل گفت بردراهم ایشان نوشته بوده «لا اله الا الله محمد رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم على ولی الله محمد بن الحسن قائم بامر الله »

سید پنج دراهم از آن دراهم را بمن عطا نمود بجهت بر کت آنها را نگهداشته ام سید مرا با آن کشتی ها که آمده بودند برگردانید تا آنکه رسیدم به آن بلده از بربر که اول مرتبه به آنجا داخل شده بودم ، از آنجا متوجه طرابلس مغرب شدم از آنجا با حاج مغربی بمکه رفتم و بعراق برگشتم و میخواهم در مدت عمر خود در نجف اشرف بمانم شیخ علی فاضل مازندرانی گفت ندیدم در آنجا احدی از علمای امامیه را نام ببرند مگر پنج نفر را سید مرتضی موسوی ، شیخ ابوجعفر طوسی محمد بن يعقوب کلینی ، شیخ صدوق محمد بن علی بن بابويه شيخ ابو القاسم جعفر بن اسماعيل حلى محقق رحمة الله عليهم

ثقة الاسلام نوری فرموده این قصه نیز از جمعی از علمای اعلام نقل شده منجمله علامه مجلسی در بحار اجمالا نقل فرموده منجمله میرزا عبدالله اصفهانی در ریاض العلماء منجمله آخوند ملا کاظم هزار جریبی تلمیذ علامه بهبهانی د ر کتاب مناقب خود از خط شیخ اجل محمد بن مکی

ص: 865

شهید اول نقل فرموده

منجمله عالم خلیل شیخ اسدالله کاظمینی در اول مقابیس در ضمن مناقب محقق صاحب شرایع میفرماید «رئيس العلماء حكيم الفقهاء قدوة العرفاء المنوه باسمه و علمه فی قصة جزيرة الخضراء الخ »

بعضی شبهه کرده اند در این دو قصه که سیاحان مسیحی و غیر ایشان سالهاست که با استعداد تمام مشغول سیرو سیاحت و تشخیص طول و عرض برو بحرند و مکرر تا قطب شمالی رفته اند و از طرف شرق و غرب تمام دوره را طی کرده اند و تا بحال بر چنین جزایرو بلادی واقف نشده اند و بحسب عادت نشود که این بلاد عظیمه را ندیده باشند

جوابش اینست که خداوند قادر علی الاطلاق است آنچه میخواهد میتواند بکند ، در قرآن مجید میفرماید (و إذا قرأت القرآن جعلنا بينك وبين الذين لا يؤمنون بالآخرة حجابا مستوراً )

و از خراج قطب راوندی روایت شده حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم در مقابل حجر الاسود نماز میکرد و استقبال مینمود کعبه و بیت المقدس را و دیده نمیشد تا از نماز فارغ شود

و نیز روایت شده روزی ابابکر نزد آنحضرت نشسته بود که ام جمیل خواهر ابوسفیان آمد و میخواست به آن بزرگوار آزاری برساند ابوبکر عرض کرد از این مکان کناره کنید حضرت فرمود او مرا نمی بیند پس آمد نزد آنحضرت ایستاد و بابی بکر گفت آیا محمد را ندیدی گفت نه پس برگشت

و در نجم الثاقب است چون در شب غار اضطراب ابی بکر زیاد شد از مواعظ و نصایح و بشارت آنجناب قلبش آرام نشد حضرت پاى مبارك را بر پشت غار زد دری باز شد و دریا و سفینه ظاهر شد فرمود اگر کفار داخل غار شدند از این در بیرون رفته باین کشتی نشینم ابو بکر آسوده شد و شیخ صدوق و جمله از مفسران خاصه و عامه و مورخين قصه باغ ارم و قصر شداد را نقل کرده اند و اینکه از انظار خلق مخفی بوده و خواهد بود جز یکنفر در عهد معویه کسی اورا ندیده با آنکه در صحرای بین واقعست انتهى

پس بودن چنین بلادی و محجوب بودنش از انظار خلایق با قدرت خدایتعالی بعدی ندارد

سد اسکندر ذوالقرنین واصحاف کهف فعلا در زمین موجود است بصریح قرآن مجید و کسی آنها را ندیده

و در سماء و عالم بحار از کتاب قسمة اقالیم ارض و بلدان آن که تألیف یکی از علمای اهل سنت است نقل فرموده که او گفته بلد مهدی شهری است نیکوو محکم و بنا کرده او را مهدی فاطمی و او قلعه دارد و از برای او درهائی است از آهن که هر دری زیاده است از صد قنطار وچون اورا بنا نمود گفت «الان ایمن شدم بر فاطمیین»

و در نجم الثاقب است اخبار بسیاری که متواتر معنوی است نقل شده که در طرف مشرق و مغرب دو شهر عظیم است که یکی را جابلسا گویند و دیگری را جابلقا ، و اینکه اهل آنشهرها از انصار قائم علیه السلام اند پیوسته از خداوند مسئلت می کنند که ایشان را از انصار دین خود قرار دهد و اینکه ائمه علیه السلام در اوقات معینه نزد ایشان میرفتند و معالم دین بآنها میآموختند و علوم و حکمت حقه الهیه بایشان تعلیم میکردند تا آنکه میفرماید عمر ایشان هزار سالست و در ایشانند پیران و جوانان و چون جوانی از ایشان پیری را ببیند مثل بنده نزد او مینشیند و بر نمیخیزد مگر باذن او

ص: 866

و از جمله کلماتی که حضرت سید الشهداء علیه السلام روز عاشورا در میان میدان فرمود این بود (والله ما بين جابلسا و جابلقا پسر پیغمبری نیست غیر از من )

و در قاموس است که جابلس شهریست در مغرب و جابلق شهریست در مشرق

فصل پنجم : در ذکری از سفراء ونواب خاصه و اصحاب آن بزرگوار که در رکاب مقدسش حاضر میشوند

اشاره

ولابد است در این فصل از ذکر اموری :

امر اول - مرحوم شیخ ابراهیم کفعمی در حاشیه مصباح در مقام ذکر دعای عمل ام داود که از فقراتش اینست

(اللهم صل على الاوتاد والابدال والسياح والعبادو المخلصين والزهاد ) ميفرمايد اوتاد بر گزیده شده از ابدال است و گفته شده که زمین خالی نیست از یکقطب و چهار نفر اوتاد و چهل نفر ابدال و هفتاد نفر نجباء و سیصدو شصت نفر صالح پس قطب او مهدی (سلام الله علیه) است و اوتاد از چهار نفر کمتر نمی شود ، چون دنیا مثل خیمه است و مهدی مثل عمود است و چهار نفر اوتاد طناب های آن نمودند و ظاهر آنستکه خضر و الیاس از اوتادند که آنها ملاصقند دایره قطب راصفت اوتاد آنستکه آنها طرفة العینی از پروردگار خود غفلت نمی کنند و از دنیا جمع نمی کنند مگر باندازه کفاف و شرط نیست در آنها عصمت از سهو و نسیان و فعل قبیح بخلاف قطب که این صفت عصمت در او شرط است ، مرتبۀ ابدال پست تر است از مرتبه اوتاد چون گاهی عارض می شود آنها را غفلت پس تدارك ميكنند بتذكر و گاهی مرتکب معصیت میشوند پس تدارک می کنند او را باستغفار و پشیمانی چنانچه در قرآن مجید فرموده ( ان الذين اتقوا اذا مسهم طائف من الشيطان تذكروا فاذاهم مبصرون)

و گفته شده که اگر یکنفر از اوتاد اربعه کم شود یکنفر از ابدال بجای او مینشیند و اگر یکفر از ابدال کم شود یکنفر از نجبا بجای او مینشیند و اگر یکنفر از نجبا کم شود یکنفر از صالحین جای او می نشیند و اگر یکنفر از صالحین کم شود یکنفر از سایر مردم جای او می نشیند انتهی

در کتاب ريوض الریاحین از حضرت امير المؤمنين (علیه السلام) روایت شده ابدال در شامند و نجبا در مصرند و نقباء در خراسانند و اوتاد در سایر اماکن روی زمین و حضرت مهدی سید و آقای آنهاست

امر دوم - سفراء و نواب خاصه حضرت حجة الله عجل الله تعالی فرجه الشریف

معروفینشان چهار نفر بودند جناب عثمان بن سعيد الاسدى و جناب محمد بن عثمان بن سعید و جناب حسین بن روح النوبختی و جناب علی بن محمد السیمری و اجمالی از حالات ایشان و موضع دفنشان در فصل هشتم از باب نهم ذکر شد

و در سابق گفته شد از حین ولادت با سعادت حضرت حجة الله عجل الله تعالی فرجه الشریف كه على الاصح سنه دویست و پنجاه و پنج بوده تازمان رحلت جناب علی بن محمد السیمری که سنه سیصدو بیست و نه بوده على الاصح که سنه تناثر نجوم باشد مدت غیبت صغری بوده که در این مدت هفتاد و چهار سال خواص از شیعیان

ص: 867

ومؤمنين شرفیاب خدمتش میشدند ، بعد از رحلت جناب علی بن محمد السیمری تا ظهور موفور السرور غیبت کبری بوده هر کس که در زمان غیبت کبری مدعی نیابت خاصه بشود کذاب و مفتری است ، در غیبت کبری امور دیانتی راجع است بعلمای اعلام و مجتهدین که ایشان نواب عامه آن بزرگوارند چنانچه حضرت حجة عجل الله تعالی فرجه الشریف در توقیع شریف در ضمن اجوبۀ مسائل اسحق بن یعقوب که از اجله شیعیان بود فرموده (واما الحوادث الواقعة فارجعوا فيها الى رواة احاديثنا فانهم حجتى عليكم وانا حجة الله علیهم » و از حضرت امام حسن عسکری علیه السلام روایت شده (واما من كان من الفقهاء صائناً لنفسه حافظاً لدينه مخالفاً لهواء مطيعاً لامر مولاء فللعوام ان يقلدوه)

و از حضرت امام محمد باقر علیه السلام روایت شده فرمود (انظروا الى من كان منكم قدروى حديثنا ونظر فی حلالنا وحرامنا وعرف احكامنا فارضوا به حكماً فانی قد جعلته عليكم حاكماً فاذا حكم بحكمنا فلم يقبل منه فانما بحكم الله استخف وعلينا رد والراد علينا راد على الله وهو فی حد الشرك بالله)

امر سوم - در ذکر بعضی که بکذب و دروغ ادعای نیابت خاصه و باییت از برای حضرت حجة الله عجل الله تعالی فرجه الشریف را نمودند

منجمله حسین بن منصور حلاج الصوفى المتزهد جدش مجوسی بوده صاحب روضات میگوید ( یا لیته کان علی دین جده ) اصلش از اهل بیضای شیراز بوده و مدتی در اهواز نزد سهل بن

عبدالله التسترى تلمذ نمود و مدتی در بغداد نزد جنید بغدادی بود

و از حلاج نقلشده که گفته «ليس فی حببنى الا الله»

و از آن بالاتر نقل شده که گفت «سبحانی سبحانی ما اعظم شأنی»

باین هم قناعت نکرد بلکه نقلشده که صراحتاً گفت «انا الحق»

شیخ محمود شبستری در گلشن راز در مقام اعتذار برآمده میگوید

روا باشد انا الحق از درختی *** چرا نبود روا از نيك بختی

لذا اکثر علمای عصرش او را تکفیر نمودند آخر الامر او را بردند کنار جسر بغداد و هزار تازیانه زدند پس دست او را بریدند بعد از آن پاهای او را بعد سر او را جدا کردند و او را بدار آویختند و بدنش را سوختند در روضات است که او در روز سه شنبه بیست وسوم ذيقعدة الحرام سنه سیصد مقتول شد

منجمله محمد بن على الشلمغانی معروف به این ابی عزاقر ، او در سنه سیصد و بیست وسه مدعی نیابت خاصه و بابیت از برای حضرت حجة عجل الله تعالی فرجه الشریف شد توقيع رفيع بر قدح او صریحاً از ناحیه مقدسه بدست جناب حسین بن روح صادر شد از ایشان در خصوص لعن بر او و تبری از اوو از کسیکه بسخن او راضی بشود مکتوبی نوشتند امر او مشهور شد و خباثت باطنش ظاهر شد و شیعیان از او کناره کردند آخر الامر بامر الراضى بالله خليفه عباسی او را بقتل رسانیدند

منجمله على محمد بن ميرزا رضا البزاز الشیرازی در سنه هزار و دویست و شصت مدعی نیابت و باییت از برای حضرت حجة عجل الله تعالی فرجه لشریف شد و او همه روزه در کربلای معلی بدرس آقا سید کاظم رشتی که از مخصوصین تلامذه شیخ احمد احسائی بود حاضر میشد بعد از فوت سید کاظم مردم را در پنهانی بارادت خویش دعوت مینمود میگفت «من باب الله هستم - فادخلوا البيوت من ابوابها» خورده خورده در کربلای معلی مریدی پیدا کرد : بمریدهای خاصش میگفت :

ص: 868

«من آن مهدی صاحب الامر هستم » ، سال بعد در مکه معظمه دعوت خود را اظهار نمود میگفت

«على ومحمد دو کس بودند اينك آن هر دو منم لذا نام من على ومحمد است ،

بدعتهای زیادی در دین خدا گذارد ، بعد آمد بجانب شیراز حسین خان آجودان الملقب به نظام الدوله حاکم شیراز بود

روزی نظام الدوله در شیراز مجلسی منعقد نمود و علماء را حاضر نمود میرزا علی محمد باب هم با جمعی از مریدهایش حاضر شدند از آنها بود سیدیحیی پسر سید جعفر دارابی ملقب به کشاف چون مشغول صحبت شدند علی محمد بدون بیم و ترس گفت (چگونه متابعت مرا فرض نشمارید ، و حال آنکه قرآن من فصیحتر از قرآن شما و دین من ناسخ دین پیغمبر شماست )

نظام الدوله گفت خوبست شرایع خود را روی صفحه بنویسی

پس باب قلمی بدست گرفت و چند سطر نوشت :

چون علماء نوشته او را دیدند که از قانون عربیت خارج است و غلطهای او را يك بيك باو گفتند : نظام الدوله بوی گفت تو هنوز لفظ عربی را عاجزی که تلفیق کنی چگونه ادعا میکنی که من افضل از حضرت خاتم النبيين صلی الله علیه و آله و سلم هستم امر کرد پاهای باب را بستند و چوب زیادی باو زدند و او را از مجلس بیرون کشیدند و در زندان حبس کردند ، خبر باصفهان رسید باستدعای منوچهرایچ آغاسی معتمد الدوله حاکم اصفهان او را از شیر از طلبیدند باصفهان ، نظام الدوله باب را فرستاد باصفهان وسید یحیی را فرستاد بتبریز

معتمد الدوله در اصفهان مجلسی ترتیب داد : علماء را حاضر کرد مثل آقا محمد مهدی پسر مرحوم حاجی کلباسی و میرزا محمد حسن پسر مرحوم ملا علی نوری و میرزاسید محمد امام جمعه علما سؤالاتی از او کردند و از جواب آنها عاجز شد

درسنه هزار و دویست و شصت و دو بعد از فوت منوچهر معتمد الدوله باب را حسب الامر محمدشاه غازی تبریز فرستادند او را در قلعه محبوس نمودند حاجی میرزا آغاسی از طهران بولیعهد (ناصر الدین شاه) عرض کرد خورده خورده فتنه باب بزرك خواهد شد خوبست انجمنی فراهم شود و تكليف را نسبت باو معلوم کنید ، ولیعهد امر فرمود او را از حبس بیرون بردند بمنزل کاظم خان فراشباشی حاجی ملا محمود ( نظام العلماء ) و ملا محمد ممقانی و جمعی دیگر از علماء را با میرزا علی محمد در مجلسی حاضر نمودند نظام العلماء از باب سؤالاتی کرد از جواب عاجز شد آخر الامر نظام العلماء گفت این مرد از همه علوم بیگانه است

باب برآشفت گفت من آنکسی هستم که هزار سالست انتظار او را میبرید (!) نظام العلماء گفت تو صاحب الامری ؟ گفت همانم ، نظام الملك فرمود کام تو چیست ، پدر و مادرت کیستند مسقط الرأس تو کجاست گفت نام من علی محمد است نام پدرم میرزا رضای بزاز است نام مادرم خدیجه است مسقط الرأسم شیر از است

نظام العلماء گفت اما صاحب الزمان همنام است باجدش خاتم النبيين صلی الله علیه و آله و سلم اسم شریف پدر بزرگوارش امام حسن عسکری علیه السلام است اسم شریف والده ماجده اش نرجس خاتون است مسقط الرأس شريفش سامره است عمر مبارکش زیاده برهزار سال است تقریباً

جناب آخوند ملا محمد ممقانی فرمود او در کتاب خود گفته ( اول من آمن بی نور محمد و علی)

معلوم می شود خود را از ایشان بهتر میدانی باب مضطرب شد و سکوت نمود

ص: 869

بعد گفت «الحمد لله الذى رفع السموات والارض » (بفتح ناه سموات)

ناصر الدین شاه با آنکه از سنش در آنوقت شانزده سال بیش نگذشته بود گفت :

و ما بتا و الف قد جمعا *** يكسر فی الجر وفى النصب معا

فرمود این شعر را ترکیب کن ، باب عاجز ماندو چند سخن زشت بباب فرمود و امر کرد او را در میان محبس بردند

درسنه هزار و دویست و شصت و چهار زرین تاج الملقب به قرة العین بنت جناب آخوند ملا صالح برغانی قزوینی که در علوم عربیت و تفسیر و اشعار ملیحه مبرز عصر خود بود و حافظه و خط نیکی داشت شیفتۀ کلمات باب شد طریقت او را پیشه خود گرفت حجاب را از بین برد و عقد یکزن را به نه مرد تجویز نمود

اصحاب باب پروانه وار دور آنزن را گرفتند گاهی او را ( بدرالدجی ) نامیدند و گاهی (شمس الضحى)

بی حجاب بالای تختی میرفت و اصحاب خود را موعظه میکرد ، آنگاه میگفت ، ( هر که مرا مس کند بدنش بآتش جهنم حرام می شود )

مردم میریختند سینه و پستانش را می بوسیدند

همه علماء ومجتهدين را واجب القتل میدانست حکم بقتل عم خود جناب آقای حاجی ملا محمد تقی برغانی صاحب مجالس المتقين وغير او نمود

اصحاب قرة العين هنگام نماز صبح در مسجد زمانیکه آنمرحوم مشغول نماز بود بر او تاختند و او را شهید نمودند و ملقب شد بشهید ثالث

هنگامیکه میرزا علی محمد از بوشهر بشیراز رفت ملا حسين بشرویه که بهره از علم نحو و صرف و اصول وفقه داشت رفت بشیراز و آئین باب را اختیار نموده و دست بیعت بوی داد باب او را روانه کرد که اهالی خراسان را دعوت بباب کند

ملا حسين آمد باصفهان جمعی را بکیش باب دعوت نمود و از اصفهان آمد بطهران کاغذی نوشت بمحمد شاه و بمیرزا آغاسی وزیر آنها را نیز بکیش باب دعوت نمود

کارداران دولت او را تهدید نمودند از ترس لب فرو بست

کاغذی نوشت بیار فروش بحاجی محمد علی بارفروشی و کاغذی نوشت بقروين بقرة المين كه هر دو مرید باب بودند و آندو را دعوت نمود خراسان که آنجا دعوت خود را آشکار کند

چون ملا حسین بشرویه وارد خراسان شد در بالا خیابان منزل گرفت و مشغول اغواء و اضلال خلق شد

حمزه میرزا حاکم خراسان ملتفت شد ملا حسین را محبوس نمود و مریدهای او را متفرق گردانید ملا حسین میان محبس بود تافتنه سالار و رجب بهادر واقع شد از میان زندان بیرون شد رفت بطهران با حاجی محمد علی بارفروشی بسمنان که رسیدند قرة العین را ملاقات نمودند در منزل بدشت یکفر سخی سمنان وارد و او در بین راه بود که برود بمشهد و همدست با ملاحسین بشود

قره العین بی پرده رفت بالای منبر و مرد قریه را دعوت نمود بباب جمعی فریفته آنان شدند اهل قریه بلوی نمودند و آنها را بیرون کردند و اموالشان را غارت نمودند ملا حسین و حاجی محمد على بجانب بارفروش رفتند وقرة العين بجانب مازندران ملاحسین و حاجی محمد علی در بارفروش مردم را دعوت نمودند بباب

ص: 870

مرحوم سعيد العلماء کاغذی بکار گذاران دولت نوشت که از فتنه اینها جلو گیری کند

لذا در سبزه میدان بارفروش جنگ بسیار بزرگی واقع شد آخر الامر داعیان باب کوتاه آمده از بار فروش روانه شدند بمزار شیخ طبرسی

ملاحسین حاجی محمد علی بارفروشی را ملقب بحضرت اعلی نمود و هر يك از اصحاب خویش را بنامی میخواند یکی را میگفت تو مظهر امام ثامن هستی و امام رضا نام داری و هر يك را بلقب پیغمبری با امامی ملقب میکرد و میگفت هر يك از ما که کشته شوند بعد از چهل روز باز زنده خواهند شد

آنجا بین مسلمین بابیه جنگ نمایانی شد و در آن جنك گلوله بدهان حاجی محمد علی خورد و بجهنم واصل شد

ملا حسین هم زخم و گلوله بر داشته بدرك الاسفل رفت و آنها را درهمان مزار شیخ طبرسی زير خاك نمودند و بقیه اتباعشان را که زنده مانده بودند میان میدان بار فروش در حضور علماء و اعیان و اشراف سر بریدند بعد ملا محمد علی زنجانی که از اتباع باب بود با جمعی از بابیه فتنه بسیار بزرگی در زنجان احداث نمودند

آخر الامر ملامحمد علی وجمعی از اتباعش بدست میر اصلانخان بجهنم واصل شدند و بعد از قتل اینها امیر نظام حاضر شد خدمت ناصرالدین شاه و گفت ماده فساد وقتی قطع می شود که علاج میرزا علی محمد بشود این بود که سلطان حکم کرد بحمزه میرزای حشمة الدوله حاكم تبریز که میرزا علی محمد را بقتل برساند

حشمة الدوله حكم كرد که باب را باسید حسین یزدی و ملا محمد علی ربیب آقا سید علی زنوزی که هر دو از اتباع باب بودند هر سه را از محبس بیرون آوردند و در دار الحکومه حاضر نمودند و در مجلس جمعی از بزرگان و علماء هم حاضر شدند و از باب بعضی از سؤالات نمودند که از جواب آنها عاجز شد

بعد حشمة الدوله امر كرد که باب را با دو نفر از اتباعش علناً مقتل برسانند که اگر خفاء کشته شوند بسا باشد که مریدها بگویند که او غائب شده

اولا آنها را میان بازار گردانیدند بعد بردند میان میدان تبریز روز دو شنبه بیست و هفتم (1) شعبان المعظم سنه هزار و دویست و شصت و پنج و باب را با ملا محمد علی بدار کشیدند سربازان فوج بهادران آنها را هدف گلوله کردند

اول گلوله بملا محمد علی رسید رو بباب کرد که آیا از من راضی شدی

فوج از تهاجم بابیه میترسیدند که تفنك على محمد بزنند ناگاه تیری بریسمان خورد پاره شد علیمحمد افتاد روی زمین خود را بحجره یکتن از سربازان انداخت پس فوراً على سلطان در كمال قوت قلب بآن حجره داخل شدو او را اخذ نموده بدار آویخته و بدنش را هدف گلوله کردند وجسدش را چند روز در میان شهر گردانیدند آنگاه در بیرون دروازه انداختند و خورد جانوران که سید یحیی پسر سید جعفر کشاف که در یزد بود خبر قتل میرزا علی محمد را شنید از یزد حرکت کرد بمملکت فارس آمد او را هم در تبریز بباب ملحق نمودند

بعد از کشته شدن باب در تبریز شروع شد بدورۀ بهائیت میرزا حسینعلی بهاء الله صاحب کتاب

ایقان پدر عباس افندى الملقب به عبدالبهاء صاحب كتاب مفاوضات

ص: 871


1- در اسرار العقائد 28 ذکر فرموده (ج)

میرزا حسینعلی معشوق قرة العين بود وقرة العيین این شعر از غزل خود را که استقبال از جامی

کرده در مقام معاشقه با میرزا حسینعلی بهاء گفته و اشاره برجعت حسین کرده

من و مهربان مه خوبرو ، که چه زد صلای بلا برو *** ینشاط قهقهه شد فرو ، كه انا الشهيد بكربلا

خلاصه بعد که باب کشته شد میرزا حسینعلی و سائر اتباع باب را گرفته بعضی را کشتند و بعضی را حبس نمودند میرزا حسینعلی را اخراج نمودند بجانب بغداد در آنجا کتاب ایقان را بخواهش خالوی میرزا علی محمد نوشت

بدانکه شیخ احمد احسائی ابن شیخ زین الدین صاحب شرح الزياره و غیر آن از تصنیفات عدیده استاد سید کاظم رشتی پر سید قاسم رشتی و محمد کریمخان کرمانی در اول امر داخل در دائره اهل ورع وسداد و از کسانی بود که با و اجازه اجتهاد داده بودند جمعی از علماء مثل سید بحر العلوم و صاحب ریاض وشيخ جعفر صاحب كاشف الغطاء

نقل شده وقتیکه ملاعلی نوری از اصفهان کاغذی باو نوشت درسر کاغذ مینوشت «بابی

انت و امی» وقتیکه مؤلفاتش منتشر شد و بدست علماء رسید مشغول طعن باو شدند و جمعی از اعاظم علماء او را تکفیر کردند مثل شیخ محمد تقی شهید ثالث و حاجی ملا جعفر استر آبادی و ملا آقای در بندی و سید ابراهیم صاحب ضوابط و شیخ محمد حسین صاحب فصول و شیخ محمد حسن صاحب جواهر و چون شیخ احمد فهمید که علماء او را تکفیر کردند و مردم از او عدول کردند هجرت نمود بمدينۀ طيبه و در بین راه سه منزلی مدینه طیبه از دنیا رفت در اوائل سنه هزار و دویست و چهل و سه در سن قریب به نود

آقا سید کاظم رشتی شاگرد مثل پیراهن بدن شیخ احمد بود و مؤلفاتی دارد مثل حجة البالغه و غیر آن که مفهوم نمی شود و گویا بلسان هندی گفته

حاجی محمد کریم خان بعد از سید کاظم رئیس حضرات شیخیه شد و او قائل است بارکان اربعه اول در توحید دوم در نبوت سوم در امامت و خود را رکن رابع میدانست

از شیخ انصاری رحمة الله عليه سؤال کردند معنی رکن رابع چه چیز است که کریمخان خود را رکن رابع میداند

فرمود ، محقق در شرایع فرموده «الركن الرابع فی النجاسات»

وفات کریمخان در سنه هزار و دویست و هشتاد و هشت بود و قبر سید کاظم و کریمخان در کر بلاء معلی است و میرزا علی محمد باب شاگرد سید کاظم رشتی بوده

امر چهارم - در ذکری از اصحاب حضرت بقية الله في الارضين

بمقتضای بعضی از اخبار معتبره رؤسای آنها سیصد و سیزده نفرند از قبایل مختلفه و بلدان متعدده از فتوحات مکی نقل شده که فرموده «و وزه ائمه من الاعاجم ما فيهم عربی ولكن لا يتكلمون

الا بالعربية لهم حافظ من جنسهم ما عصى الله قط و هو اخص الوزراء و افضل الامناء»

فاضل کامل شیخ فضل الله بن شيخ محمد باقر قاینی بیرجندی در کتاب مصابيح الاحزان فی اشراط قيام صاحب الزمان عجل الله تعالی فرجه الشریف از کتاب حجة سيد هاشم بحرانی نقل فرموده و روایتش مفصل است و در آن روایت اسم تمام سیصد و سیزده نفر وقبيله و بلد ایشان ذکر شده

منجمله بیست و چهار نفر از طالقانند

ابن اعثم کوفی در کتاب فتوح از امیرالمؤمنین علیه السلام روایت کرده فرموده و يحن للطالقان

ص: 872

فان الله عز وجل بها كنوز ليست من ذهب ولا فضة ولكن بها رجال مؤمنون عرفوا الله حق معرفته و هم انصار المهدى فی آخر الزمان

ظاهراً مراد طالقان مازندران است نه طالقانیکه در طرف افغانستان میباشد

هیجده نفر از اهل قم اند چهارده نفر از اهل کوفه اند دوازده نفر از اول هراتند

دوازده نفر از اهل مروند دوازده نفر از اهل جرجانند نه نفر از اهل بیروتند

هشت نفر از اهل مدائنند هشت نفر از اهل لیشابورند هفت نفر از اهل ری هستند هفت نفر از اهل طبرستان شش نفر از اهل یمن پنج نفر از اهل طوس پنج نفر از اهل تفلیس چهار نفر از اهل همدان چهار نفر از اهل دیلم چهار نفر از اهل سنجار چهار نفر از اهل فسطاط سه نفر از اهل دمشق سه نفر از اهل بصره سه نفر از اهل سجستان سه نفر از اهل رقه سه نفر از اهل خابور دو نفر از اهل مدینه طیبه دو نفر از اهل قومس که سبزوار باشد و بقیه از سایر بلدان و قبائلند

فصل ششم : در ذکر بعضی از علائم ظهور حضرت حجة الله عجل الله تعالی فرجه الشریف که در این تاریخ واقع شده است

منجمله - در تفسیر علی بن ابراهیم از حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم روایت کرده که آن بزرگوار در حجة الوداع علائم اشراط الساعة را بیان فرموده که غالب آنها واقع شده در آن روایت فرموده (فعندها يكون اقوام يتعلمون القرآن لغير الله ويتخذونه مزامير الخ)

(مزمار بمعنی نای و دف و هر آلت سرور است)

و این زمان قرآن را در جعبه آواز حبس کرده اند و با ساز و تفنی تلاوت می شود ؛

منجمله در وسائل از شیخ صدوق از اصبغ بن نباته از حضرت اميرعلیه السلام روایت کرده فرمود (يظهر فی آخر الزمان وهو شر الازمنه نسوة مكاشفات عاريات متبرجات من الدين خارجات فی الفتن داخلات مائلات الى الشهوات مسرعات الى اللذات مستحلات المحرمات فی جهنم خالدات »

یعنی : ظاهر می شود در آخر الزمان و او بدترین زمانهاست زنهائیکه مکشوفند و تعدی کننده و ظلم کننده اند ، مینمایانند زینت خود را بمردان و از دین خارجند و در فتنه ها داخلند مائلند بشهوات سرعت مینمایند در لذات دنیوی محرمات الهی را حلال میدانند و مخلد میباشند در جهنم

و شاید مراد از کاشفات همین لباسهای نازکی است که میپوشند و ساتر بدنشان نیست

این علامت هم فعلا موجود است

منجمله در ثواب الاعمال از حضرت پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم روایت کرده فرمود : سیأتی زمان علی امتی لايبقى من القرآن الارسمه ولامن الاسلام الا اسمه يسمون به وهم ابعد الناس منه مساجدهم عامره وهى خراب من الهدى فقهآء ذلك الزمان شرفقهاء تحت ظل السماء منهم خرجت الفتنة واليهم تعود

اینهم از علائم واقعه است

منجمله در جلد سماء والعالم از تاریخ قم باسانید خود از حضرت صادق علیه السلام روایت کرده فرمود «ستخلوا كوفة من المؤمنين ويأزرعنها العلم كما تأزر الحية فی جحرها ثم يظهر العلم ببلدة يقال لهم قم وتصير معدناً للعلم والفضل حتى لا يبقى فی الارض مستضعف فی الدين حتى المخدرات فی -

ص: 873

الحجال وذلك عند قرب ظهور قائمنا فيجعل الله قم واهله قائمين مقام الحجة ولولا ذلك لساخت الارض باهلها ولم يبق فی الارض حجة فيفيض العلم منه الى سائر البلاد فی المشرق والمغرب فيتم حجة الله على الخلق حتى لا يبقى احد على الارض لم يبلغ اليه الدين و العلم ثم يظهر القائم عجل الله تعالی فرجه الشریف و يسير سبباً لنقمة الله وسخطه على العباد لان الله لا ينتقم من العباد الا بعد انكارهم حجته »

یعنی ؛ زود است که خالی بماند کوفه از مؤمنین و جمع شود از کوفه علم چنانچه جمع شود مار در سوراخ خود بعد ظاهر شود علم در شهری که گفته می شود قم و میگردد قم معدن علم وفضل تا آنکه باقی نماند بی سواد و مستضعف در دین حتی عروسان در حجله و این نزد ظاهر شدن حضرت قائم عجل الله تعالی فرجه الشریف است پس قرار میدهد خداوند قم را و اهل آنرا قائم مقام حجة و اگر نه این باشد هر آینه فرو برد زمین اهلش را و باقی نماند در زمین حجتی پس افاضه می شود از قم علم بسایر بلادی که در مشرق و مغرب است پس تمام می شود حجت خدا بر خلق تا آنکه باقی نماند احدی که نرسد باو احکام دین و بعد ظاهر می شود حضرت قائم و میگردد همین عالم شدن عموم مردم سبب از برای غضب الهی و سخط او بر بندگانش چون خداوند انتقام نمیکشد از بندگان مگر بعد از انکار نمودن بنده حجت او را

این علامت هم خورده خورده ظاهر می شود

منجمله در بحار از غیبت شیخ طوسی از عمره بنت نفیل روایت کرده ( قال سمعت الحسن بن على علیه السلام يقول لا يكون هذا الامر الذی تنظرون حتى يبره بعضكم من بعض ويلعن بعضكم بعضاً ويتفل بعضكم فی وجه بعض وحتى يشهد بعضكم بالكفر على بعض قلت مافي ذلك من خير فقال علیه السلام الخير كله فی ذلك عند ذلك يقوم قائمنا فيرفع ذلك كله )

یعنی : شنیدم از حضرت امام حسن علیه السلام که فرمود نمیباشد این امری که شما انتظار او را دارید تا آنکه بیزاری بجوید بعض از شما از بعضی و لعن کند بعض از شما بعضی را و آبدهن اندازد بعض از شما بصورت بعضی و تا آنکه شهادت بدهد بعض از شما بکفر بعضی

راوی عرض کرد : نیست در آن خیر . فرمود کل خیر در همین است زیرا که در آنوقت حضرت قائم عجل الله تعالی فرجه الشریف ظهور خواهد فرمود پس تمام اینها را از بین بر میدارد

این علامت هم وقوعش معلوم است

منجمله در اوائل جلد سیزدهم بجار در باب (ماورد من اخبار الله و اخبار النبی صلی الله علیه و آله و سلم بالقائم )از کشف الغمه از ابی نضرة روایت کرده : گفت ما نزد جابر بن عبدالله بوديم ، فقال يوشك اهل العراق لا يجنى اليهم قفيز ولا درهم ، قلنا من اين ذاك ؟ قال من العجم يمنعون ذاك ! ثم قال يوشك

اهل الشام ان لا يجیء اليهم دينار ولامد ، قلنا من اين ذاك قال من قبل الروم ثم سكت هنيئة ، ثم قال (علیه السلام) قال رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم من يكون فی آخر امتى خليفة يحثى المال حنا لا بعده عدا

یعنی : جابر بن عبدالله فرمود نزديك است که باهل عراق داده نشود قفیز و پیمانه و نه درهمی گفتیم از کجا خواهد بود این منع فرمود از جانب عجم که منع کنند فرستادن پول را و فرمود نزديك است که باهل شام داده نشود دیناری و نه مدی

گفتم از کجا خواهد بود این فرمود از قبل روم بعد قدری سکوت کرد فرمود حضرت پیغمبرصلی الله علیه و آله و سلم فرمود (میباشد در آخر امت من خلیفه و جانشینی که مشت میکند مالرا یکنوع مشت کردنی و نمیشمارد او را یکنوع شمردنی

این چند وقت است کانه واقعشده

ص: 874

منجمله در بخار از غیبت نعمانی از کعب الاحبار روايتكرده : ( ان القآئم من ولد على علیه السلام له غيبة كغيبة يوسف و رجعة كرجعة عيسى بن مريم ثم يظهر بعد غيبة مع طلوع النجم الاخر و خراب الزوراء وهى الرى الخ)

ری فعلا مخروبه است در نزديك طهران واقعست

چنانچه از علامه مجلسی از مفضل بن عمر روایت شده فرمود با معضل ( اتدری اینما وقعت الزوراء قلت الله وحجته اعلم ، فقال اعلم یا مفضل ان فى حوالى الرى جبلا اسود ابتنى فی ذیله بلدة تسمى بالطهران وهى دار الزوراء التی تكون قصورها كقصور الجنة ونسوانها كحور العين و اعلم يا مفضل ، انهن يتلبسن بلباس الكفار ويتزين بزى الجبابرة ويركبن السروج ولا يتمكن لازواجهن ولا تفى مساكن الازواج لهن فيطلبن الطلاق منهم و يكتفى الرجال بالرجال والنساء بالنساء و تشبه الرجال بالنساء والنساء بالرجال فانك ان ترد حفظ دينك فلا تسكن فى هذه البلدة ولا تتخذها مسكناً لانها محل الفتنة وفرمنها الى قلة الجبال ومن الحجر الى الحجر كالثعلب باشباله

مخفی نماناد احوالات حضرت حجة عجل الله تعالی فرجه الشریف و تکالیف شیعیان را در زمان غیبت آن سرور و ذکر کسانیکه در غیبت صغری و کبری شرفیاب حضور انورش شدند انشاء الله در مجلد مستقلی خواهم نوشت

علمای اعلام در این مقام تصنیفات زیادی فرموده اند و بهترین کتب فارسی در این خصوص که بطبع رسیده کتاب (نجم الثاقب) وكتاب ( دار السلام ) شیخ محمود عراقیست

خاتمه

اشاره

چون این خاتمه حالات خاتم الاوصياء علیه السلام است مناسب دیدم که از حالات خاتمه و عاقبت امور خودمان شرحی گفته شود

«نرجوا من الله ان يجعل خاتمة امورنا خيراً »

لابد است در اینمقام از ذکر سه امر :

امر اول - در بعضی از حکایات متعلقه بشياطين عديله

كما فی القرآن المجيد حكاية عن الشيطان العنيد (فبعزتك لاغوينهم اجمعين الا عبادك منهم المخلصين) ظاهر آیۀ شریفه یعنی قسم بعزت تو هر آینه من بندگانت را گمراه میکنم مگر بندگانی را که در عبودیت و عبادت تو مخلص باشند

بدانکه شیطان معرفت داشت بعزت و کبریائی خداوند معذلك قسم یاد نمود باغوا نمودن خلق مگر بندگان مخلص الهی را که از اغوا نمودن آنها عاجز است

ملاحظه بفرمائید شیطانی که قسم خورد نزد آدم و حوا که از برای آنها ناصحست چنان در قرآن مجید است ( وقاسمهما انى لكما لمن الناصحين ) معذلك كارى كرد که آنها را از بهشت خارج نمود و با ما که قسم یاد نموده اغوا نماید خیلی مشکل است که بتوانیم از شرش ایمن شویم بلی هنيئاً للمخلصين كه شيطان بر آنها تسلطی ندارد

در مواعظ المتقين روایت کرده در بی اسرائیل عابدی مرور نمود بدرختی که مردم او را عبادت میکردند رفت بمنزل خود و تبری برداشت و بالاغ خود سوار شد و رفت بجانب آندرخت که او را قطع نماید ، در بین راه شیطان بصورت انسان او را ملاقات کرد گفت کجا میروی گفت درختی

ص: 875

است که مردم او را عبادت می کنند میخواهم او را قطع کنم شیطان گفت ترا چه کار است باه آندرخت بگذار او را بحال خودش عابد قبول نکرد با شیطان دست بگریبان شد و او را زد بزمین ، شیطان گفت درخت را قطع مکن من هر روزی چهار درهم زیر فراشت میگذارم او را بگیر و تصرف کن ، عابد گفت آیا این کار را خواهی کرد ؟ گفت بلی من ضامنم که همه روزه این کار را بکنم

پس عابد برگشت بمنزل خود و درخت را قطع نکرد ، دو یا سه روز دراهم را زیر فراش خود دید ، بعد چیزی ندید ، تبر را برداشت و بالاغ خود سوار شد میرفت که درخت را قطع کند باز شیطان را بصورت انسانی ملاقات کرد گفت کجا میروی ؟

گفت درختی است که مردم او را عبادت می کنند میروم او را قطع کنم ، شیطان بصدای هولناکی باوخطاب کرد گفت برگرد عابد برنگشت شیطان با او دست بگریبان شد و عابد را زد بزمین ، عابد گفت چه شده دفعۀ اول من بتو غالب شدم ، ایندفعه تو بمن غالب شدی گفت دفعۀ اول خروجت از منزل و غضبت برای خدا بود لذا مرا بزمین زدی این مرتبه خروجت و غضبت جهت آن بود که دراهم بتو نرسید من بر تو غالب شدم

عمده خوف از شیطان عند الاحتضار است

چنانچه در معالم الزلفی از کتاب ارشاد المسترشدین فخر المحققین ولد علامه نقل کرده که عديله وقت مرك واقع می شود شیطان میآید و عدول میدهد انسان راوقت مرك كه او را از ایمان خارج کند

در لثالى الاخبار است که در خبر وارد شده شیطان میآید ببالين محتضر وطرف چپش می نشیند و میگوید دیدی عاقبت امر خود را ؟ بگو خداوند دو تاست تا از این شدت نجات بيابی ، لهذا علما فرموده اند که اشد حالات انسان حال نزع روحست چون در این حالت شیطان فرصت می بیند که ایمان او را بگیرد چون در آن وقت تشنه می شود شیطان بالای سرش میآید و قدح آب سردی میآورد مؤمن آن آب را خواهش میکند شیطان میگوید بگو پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم دروغ گفته تا آب را بدهم

پس اگر دارای شقاوت باشد او را اجابت میکند و از دنیا میرود کافراً اگر دارای سعادت باشد شيطان را از خود دور میکند انتهى ما عن لتالی الاخبار

وقتیکه انسان تأمل نماید تصدیق میکند که در آنحالت احتضار خیلی خوف رفتن ایمان است جهتش آنستکه در آنحالت انسان خود را غریق دریاهای بلیات و از همه جهت بیچاره می بیند چون تمام آن شدائد در آنحالت توجه بشخص محتضر میکند از شدت مرض و وجع وكلالة زبان و كوری چشم و رفتن سایر قوای بشریه و جزع و اضطراب و گریۀ عيال و اولاد و اقارب و میداند که جميع حيثيات از شخص گرفته می شود از روح و اولاد و اقارب و مناصب و سایر شئوناتی که شخص در داردنیا بجهت تحصيل هر يك از آنها عمرها ومالها صرف کرده و مشقت های زیاد تحمل نموده و میداند که فراق و جدائی از اینها جدائی است که ابد الاباد امید برگشتن ندارد

و ایضا میداند که بعد از این ساعت وارد می شود بظلمت لسعد وحيداً فريداً با این شدائد یکنفر هم می بیند که او را سرزنش میکند و میگوید دیدی نتیجۀ بندگیت بخدا چه شد دیدی که خداوند چگونه بین تو و دوستانت میخواهد جدائی بیندازد پس مرا اطاعت کن و از براى من يك سجده بکن و لو باشاره تا من ترا از جمیع این شدائدی که در حال صحت نمیتوانستی عشر از اعشار

ص: 876

او را تحمل نمائی نجات بدهم !؟

پس در اینحالت چگونه از تسویلات شیطانی شخص خلاص و آسوده می شود ( اعاذنا الله تعالی وجميع المؤمنين من تسويلاته )

چنانچه در قرآن مجيد ميفرمايد (كمثل الشيطان اذقال للانسان اكفر فلما كفر قال انى بريىء منك الخ )

ذکر می شود بعضی از حکایات مناسب این مقام و اقتصار می شود بذکر هشت حکایت

حکایت اول - در لئالی الاخبار از ابی زکریای زاهد نقلکرده

وقتيكه وفاتش رسید صدیقش آمد بعیادت او در حالتیکه در سکرات مرك بود تلقين كرد باو دو مرتبه کلمه طیبه «لا اله الا الله محمد رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم علی ولی الله » را ، ابی زکریا اعراض نمود در مرتبۀ سوم گفت لا اقول و غش کرد ، صدیقش تعجب کرد بعد از ساعتی در خود خفتی دید چشمش را باز کرد گفت آیا شما بمن چیزی تلقین کردید ؟ گفتند بلی سه مرتبه بشما این کلمات طیبه را تلقین کردیم در مرتبۀ سوم گفتی لا اقول

گفت شیطان ببالین من آمد با قدح آبی بدست راست من ایستاد و قدح را حرکت داد گفت آیا محتاج بآب هستی ؟ گفتم بلی گفت بگو عیسی ابن الله : من از او اعراض کردم باز بطرف پای من ایستاد باز همین کلمه را تلقین کرد من نیز از او اعراض کردم ، در مرتبه سوم گفت بگو لا اله الا الله گفتم نمیگویم پس قدح را زد بزمین و از من گریخت من متغيرانه در جواب او گفتم « لا اقول »

من كلام ابلیس را رد کردم نه کلام شما را من شهادت میدهم «ان لا اله الا الله و ان محمداً رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم و ان عليا ولى الله علیه السلام »

حکایت دوم در منازل الاخره محدث قمی نقل فرموده

شخصی از تلامذه فضیل بن عیاض مریض شد و او اعلم تلامذة او بود پس فضیل او را عیادت کرد و نشست بالای سرش او را محتضر دید مشغول شد بخواندن سورۀ یس محتضر گفت نخوان ، فضیل سکوت نمود بعد گفت بگو (لا اله الا الله ) گفت نمیگویم و من بیزارم از او و بهمین حال از دنیا رفت . فضیل از مشاهده اینحالت خیلی مضموم شد آمد بمنزلش و از منزل خود بیرون نشد تا آنکه آن تلمیذش را در خواب دید که ملائکه عذاب او را بجهنم میکشند

فضیل گفت تو اعلم تلامذه من بودی چرا وقت مردن معرفتت سلب شد و بسوء خاتمه از دنیا رفتی گفت من بواسطه سه خصلت مبتلا بسوء خاتمه شدم :

اول آنکه در دنیا تمام و سخن چین بودم دوم آنکه حسود بودم سوم آنکه مریض شدم طبیب بمن گفت لابد هستی که همه ساله یکقدح شراب بخوری والاهلاك ميشوى منهم میآشامیدم ، این سه خصلت باعث سوء عاقبت من شد

حکایت سوم - در کشکول بهائی است که بعضی از مترفین که بناز و نعمت پرورده بود محتضر

شد هر قدر تلقینش میکردند کلمه توحید را این بیت را میخواند :

يا رب قائلة يوماً وقد تعبت *** این الطريق الى حمام منجاب

سببش این بود زن عفیفۀ حسنائی از منزل خود بیرون شد که برود بحمامی که معروف بود بحمام منجاب راهش را بلد نبود ، قدری راه رفت بتعب افتاد مردی را دید که در خانه اش ایستاده

ص: 877

بود سؤال کرد راه حمام منجاب کجاست ؟ آنمرد گفت اینجاست (اشاره کرد بمنزل خود )

چون ضعیفه داخلشد آنمرد درب را بروی بست ، ضعيفه ملتفت بمكر او شد کمال رغبت و میل را اظهار کرد گفت خوبست بجهت ما طعامی ابتیاع نمائی با قدری از بوی خوش وزود مراجعت نمائی آن مرد چون کمال رغبت و میل او را دید در کمال اطمینان رفت ببازار که غذا خریده بیاورد ضعیفه برخاست و از در خانه بیرون شد و گریخت ، این بود که آنمرد بهوای آنزن بود و مضمون این بیت را در قلبش متذکر بود تا وقت احتضارش

نظر کن ببین اراده معصیت نمودن اینمرد چگونه اورامانع شد از اقرار بشهادت در وقت مرك و آن شعری را که باد از معشوقۀ او بود وقت مرك بر زبانش جاری شد ، پس چه خواهد بود حال کسی که بی پروا در معصیت خدا باشد و معشوقات متعدده در دار دنیا داشته باشد

حکایت چهارم - در روض الریاحین است

روایت شده مردی که هیمه فروش بود و از خدا غافل بود چون وقت احتضارش رسید هر قدر می گفتند بگو ( لا اله الا الله ) میگفت (حزمة بفلس ) یعنی ( يك خرمن هيزم بيك فاس)

حقیر میگویم نظر کن ببین این مرد که عادت کرده بود بگفتن حزمة بفلس در حال صحت خود وقت مرك هم همین سخن بر زبان او جاری شد پس خوبست انسان در حال صحت زبانش را عادت بدهد بگفتن شهادتین تا وقت مرك هم بزبانش جاری بشود

حکایت پنجم - استاد حقیر مرحوم حجة الاسلام آقا میر سید علی حائری یزدی نقل فرمود : در یکی از قرای اصفهان مردی محتضر شد در آن قریه عالم زاهدی بود از او استدعا نمودند که بیاید ببالین آن محتضر وشهادتین را تلقین او بنماید

آن عالم زاهد آمد و تلقین نمود با و شهادتین را محتضر هم میگفت ( لا اله الا الله )

آن عالم صدای شخصی را می شنید که میگفت صدق عبدی محتضر میگفت یا الله آن شخص میگفت لبيك عبدی ، آن عالم متغیر شد گفت تو کیستی که او یا الله میگوید و تو لبيك ميگوئی گفت خدای اومن هستم و او بندۀ خالص منست و سالهاست که اطاعت میکند مرا و اوامر مرا امتثال می کند !

عالم گفت مگر تو کیستی گفت من شیطان هستم !

حکایت ششم - جناب سیداجل آقا سید عبدالله توسلی نقل فرموده از والدماجدشان سید حبیب الله شیرازی پسرعم مرحوم آیت الله حاجی میرزا حسن شیرازی رحمة الله

علیه و او از برادرش عالم مؤید آقا میرزا محمد رضا نقل فرموده

در نجف اشرف شخصی از صلحاء و اهل علم از من استدعا نمود که برویم بعیادت مریضی از

اهل علم وفضل ، پس من اجابت نمودم و با ایشان رفتم بعیادت آن مریض و او را در شدت دیدم حتی آن که گمان کردم تا شام زنده نخواهد بود چون دیدم کسانش خیلی مضطرب هستند يك دوائی يك دوائی که يقيناً مضر نبود گفتم و از خانه بیرون شدم - چون فردا صبح شد مشرف شدم بحرم حضرت امیر علیه السلام دیدم همان شخصی که دیروز با او بعیادت آن مریض رفته بودیم میان حرم مشرف است از حال مریض سؤال کردم گفت دیروز که شما رفتید آنشخص محتضر شد یکی از رفقایش مشغول شد بخواندن دعای عدیله چون باین فقره رسید (و اشهدان الائمة الابرار والخلفاء الاخیار ) مریض اعراض کرد و صورت برگردانید بفارسی گفت (این اول حرفست) ماخیلی مضطرب شدیم

دو مرتبه مشغول خواندن دعای عدیله شد چون باز باین نقره از دعا رسید ثانیاً گفت (این

ص: 878

اول حرف است) اضطراب ما زیادتر شد ثالثاً باز مشغول شد خواندن دعای عدیله بس مریض مغمی علیه شد و چشمش را روی هم گذارد لمحه نگذشت که پیشانیش عرق کرد و نفسش بشماره افتاد پس ما مأیوس شدیم از حیاتش قدری نگذشت که عرق تمام بدنش را گرفت و چشمهایش را باز کرد و با دستش اشاره کرد بصندوقی که در گوشۀ خانه بود و امر کرد که سر او را باز کنند و از میان او يك ورقه را بیرون آورد و پاره کرد

من که شنیدم رفتم بدیدن او دیدم نشسته و تکیه داده برو ساده سؤال کردم از قضیه اش گفت من بکسی پنج تومان پول قرض داده بودم و سند از او گرفته بودم هر وقت که میگفت ( واشهد ان الائمة الابرار الخ ) میدیدم شخص محاسن سفیدی سرصندوق ایستاده و همین سند را بدست گرفته میگوید اگر گفتی این کلمه شهادت را این سند را پاره میکنم

من از کثرت محبتی که داشتم باین سندراضی نمیشدم که این کلام را بگویم و چون خداوند منت بر من نهاد و مرا شفا داد سند را پاره کردم فعلا مانعی ندارم از اقرار بشهادت حقه

حکایت هفتم سيد جل سابق الذکر حکایت کرد از عالم فاضل شیخ محمد علی شوشتری چون سید اجل حجة الاسلام مرحوم حاجی میرزا اسمعیل شیرازی پسر عم مرحوم آية الله سابق الذکر در سامراء مریض شد او را آوردند بکاظمین علیه السلام بجهت سهولت طبيب و دواء جناب حجة الاسلام آقای میرزا علی آقا پسر آیة الله شیرازی هم با بعض دیگر از اجله علماء با ایشان آمدند به کاظمین علیه السلام پس اجاره کردند منزلی را و اطباء را از بغداد آوردند و خیلی سعی کردند معالجه نشد وروز بروز مرض شدت کرد تا آنکه ایشان محتضر شدند پس در آنحالت سید نظر فرمود بطرفی که در آنطرف احدی نبود و صورت بر گردانید و بفارسی فرمود هر کسی را راه ندهید پس مانظر کردیم احدی را در آنطرف ندیدیم

ثانياً نظر فرمود و صورت بر گردانید و اظهار اشمئزاز کرد و فرمود گفتم هر کس را راه ندهید مرتبه سوم نظر فرمود گفت آیا منزل باجاره ما نیست چرا این مرد را در اینجا راه داده اید

متحیر شدیم که آن مرد کیست که ما او را نمی بینیم

بعد مشغول شد خود آنمرحوم بقرائت ادعیه استفاده از شیطان آن وقت فهمیدیم که آن شخص شیطان بوده بعد از لمحه مرحوم سید از دنیا رحلت فرمود و جنازه شریفش را نقل فرمودند بنجف اشرف و آنجا دفن کردند

حکایت هشتم زوجه مرحوم عالم عامل الحاج شيخ محمد رضا المرواريد نقل کرده که چون وفات جناب آقا شیخ محمد رضا نزديك شد تیمم کردند بجهت نمازشان و نشسته نماز خواندند از شدت مرض پس نظر کرد بزاویه حجره و گویا خطاب کرد بکسی و گفت ( لعن الله

الشيطان ) بمحبتى که دارم بحضرت امیرالمؤمنین علیه السلام و اولاد معصومینش نمیگذارم تو نزديك من بیائی و بعد از لمحه از دنیا رحلت فرمود رحمة الله عليه

امردوم بدانکه مستفاد از اخبار معتبرة آنستکه حضرات معصومین صلوات الله عليهم اجمعين ببالين محتضر حاضر میشوند وقدر متيقن حضور

پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم وامير المؤمنين علیه السلام است و اخبار كثيره دلالت بر این معنی دارد

در فروع کافی از عقبه روایت کرده که حضرت صادق علیه السلام فرمود ای عقبه قبول نمی کند خداوند روز قیامت از بندگان خود مگر این امری را که شما دارا هستید که محبت و ولایت اهل البيت

ص: 879

باشد و نیست بین احدی از شما و بین آنکه ببیند چیزی را که چشمش روشن شود مگر جانش برسد بحلقومش ، بعد حضرت تکیه داد معلی بن خنيس بعقبه چشمك زد که سؤال کند که چون جانش بحلقومش برسد که را می بیند ، سؤال کرد ، حضرت فرمود می بیند ، زیاده برده مرتبه سؤال کرد که را می بیند در هر مرتبه حضرت می فرمود می بیند در آخر حضرت نشست فرمود یا عقبه دست بر نمیداری تا بدانی عرض کردم بلى يا بن رسول الله انما دينى مع دينك يعنى دين من تابع دین شما هست پس هرگاه دین من از دستم برود در آن خسران و عذاب ابدی خواهد بود و من هر ساعت ممکنم نمی شود که خدمتتان برسم و از شما سؤال کنم پس عقبه گریان شد حضرت بحال او رقت کرد فرمود بریهما والله

عرض کردم پدر و مادرم فدای شما آن دو نظری را که می بینید کیستند فرمود پیغمبر صلی الله علیه و آله است و امير المؤمنين علیه السلام اى عقبه مؤمنی از دنیا نمیرود تا آندو بزرگوار را ببیند الخ

در بحار از شیخ مفید روایت کرده که پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم بامیر المؤمنين علیه السلام فرمود ( ان محبيك يفرحون فی ثلثه مواطن عند خروج انفسهم وانت هناك تشهدهم وعند مسائلة فی القبور وانت هناك تلفنهم و عندا العرض على الله وانت هناك تعرفهم )

در فروع کافی از حضرت صادق علیه السلام روایت کرده که فرمود مؤمن كه وقت مرك اشك بچشمش ظاهر می شود آنوقتی است که پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم را می بیند و مرور می شود آیا ندیده شخصی را که می بیند محبوبش را خنده میکند و چشمش باشك میآید

از بعضی از اخبار استفاده می شود حضور خمسۀ طاهره ببالين محتضر

در کشف الغمه از حضرت باقر علیه السلام و حضرت صادق علیه السلام روایت کرده فرمودند ( حرام علی روح ان تعارق جسدها حتى ترى الخمسة محمداً وعلياً و فاطمة والحسن والحسين (علیه السلام) بحيث تقرعينها أو تسخن عينها

از بعض از اخبار استفاده می شود حضور تمام چهارده معصوم علیه السلام ببالين محتضر در ثالث بحار از دعوات راوندی از حضرت جواد الائمه علیه السلام روایت کرده فرموده شخصی از اصحاب حضرت رضاعلیه السلام مریض شد حضرت بعیادت او تشریف برد فرمود چگونه است حال تو

عرض کرد بعد از شما مرك را ملاقات کردم (مرادش شدت مرض بود) فرمود چگونه مرك رادیدی عرض کرد شديداً اليماً فرمود تو بعضی از حالات مرك را دیده مردم دو قسمند بعضی استراحت میافتند بمردن و بعضی براحت میاندازند از مردنشان پس تجدید کن ایمان بخدا و ولایت ائمه هدى را تا آنکه از مردن براحت بیفتی ، آن مریض چنین کرد بعد عرض کرد یا بن رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم این ملائکه پروردگار است که با تحیات و تحف سلام می کنند بشما و در مقابل شما ایستاده اند اذن بدهید بنشینند حضرت رضاعلیه السلام فرمود بنشینید ای ملائکه پروردگار من

بعد بمريض فرمود سؤال کن از ملائکه پروردگار که آیا مأمورند که در مقابل من بایستند

مریض از آنها سؤال کرد گفتند اگر جمیع ملائکه هائیکه خداوند خلق فرموده خدمت شما حاضر شوند هر آینه در مقابل شما بایستند و ننشینند تا بآنها اذن بدهید همچنین خداوند امر فرموده

بعد مریض چشمش را بهم گذارد عرض کرد السلام عليك يابن رسول الله این شخص شماهست با اشخاص محمد و کسانیکه بعداوه ستند از ائمه اطهار و از دنیا رفت

امر سوم ظاهر مستفاد از بعضی از اخبار آنستکه آمدن شیاطین عديله ببالين محتضر قبل

(ج55)

ص: 880

از حضور حضرات معصومین و قبل از حضور ملك الموت است بجهت آنکه آمدن شیاطین بجهت گرفتن ایمان محتضر است پس لابد است که آمدن شیاطین مدیله در حالت کمال عقل و کمال شعورش باشد و بودن محتضر در دائره مکلفین بحیثی که باب تو به بر او مفتوح باشد و ایمان و کفرش در اینحالت مؤثر باشد و چشم و گوشش بعالم دنیا باز باشد و بحسناتش مثاب باشد و در سیئاتش معاقب باشد و منجزات و وصایایش صحیح باشد و توبه اش مقبول باشد پس در آن هنگام شیاطین عدیله میآیند که ایمانش را بگیرند

از حکایات سابقه معلوم می شود که بعضی از مریضها در حال شدت مرض با شیاطین تکلم کرده اند و بعد از افاقه از مرض حکایت کرده اند مکالمه شان را با شیاطین و کیفیت تدلیس نمودن شياطين بجهت اخذ ایمانشان

واما حضور حضرات معصومین ظاهر آنستکه در حال خروج محتضر است از دایرۀ مکلفین و باز شدن چشم و گوش اوست بعالم آخرت و در حال انسداد باب توبه است بروی او و بآخر رسیدن ساعات عمر اوست و در هم پیچیده شدن صحیفه عملش هست و رسیدن اوان مجازاتش هست که احدی مطلع نمی شود بغیر محتضر

اگر گفته شود پس نمره تشریف آوردن حضرات معصومین در این حالت بیالین محتضر چه چیز است در جواب گفته می شود

اول توصية بحضرت ملك الموت كه بر محبینشان رفق و مهربانی بنمایند در قبض روحش

ثانياً - بجهت آنکه تشریف آوردن ایشان آسان شود به محبینشان شدائد موت و نزع روح

ثالثاً - بجهت آنکه بتشریف آوردن ایشان سهل می شود بر محبینشان مفارقت دنیا ولذائذ آن

رابعاً - آنکه شاید در آنحالت شدت بچشانند به محبینشان بعضی از لذائذ اخرویه را

پس ای سادات وای موالیان التماس میکنیم از فضل و احسان شما که هنيئة قبل حال احتضار تشریف بیاورید بجهت آنکه شیاطین عدیله را از ما طرد و دور بفرمائید

اگر گفته شود ما حاضر میشویم بیالین محتضرین و در نزد آنها احدی را نمی بینیم نه از حضرات معصومین و نه از شياطين عديله

جواب داده می شود خداوند قادر است که آنها را از نظرهای خلق محجوب نماید بجهت پاره از مصالح واما بنظر محتضر بیایند

چنانچه در اخبار عامه و خاصه وارد شده در تفسیر قوله تعالى «وجعلنا بينك وبين الذين لا يؤمنون بالاخرة حجاباً مستوراً » كه خداوند مخفی فرمود شخص پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم را از دشمنانش با آنکه دوستانش او را میدیدند و احتمال هم میرود که حضورشان باجساد مثالیه لطیفه باشد که نبیند آنها را بغیر محتضر

چنانچه در اخبار كثيره وارد شده که ارواح اموات در عالم برزخ متعلق می شود باجساد مثالیه و ممکنست که از برای هر يك از ائمه علیه السلام اجساد مثالیه کثیره باشد پس اگر اتفاق بیفتد قبض ارواح كثيره در آن واحد در مشارق و مغارب از زمین ممکنست آنها با اجساد مثالیه در سربالین همه آنها حاضر شوند

ص: 881

خاتمة الكتاب

اشاره

در بعضی از فضایل و اخلاق کریمه خمسۀ طيبۀ طاهره صلوات الله عليهم اجمعين

ذکر می شود در ضمن پنج فصل

فصل اول : در اجمالی از فضایل و اخلاق کریمۀ حضرت خاتم النبيين صلی الله علیه و آله و سلم

اشاره

ذکر می شود در ضمن پنج امر

امر اول - در اشاره بعلم آنبزرگوار نسبت بسایر انبیاء

در اصول کافی باسناد خود از حضرت صادق علیه السلام روایت فرموده

فرمود حضرت عیسی بن مریم(علیه السلام) عطا کرده شد دو حرف از هفتاد و دو حرف اسم اعظم وحضرت موسی عطا کرده شد چهار حرف و حضرت ابراهیم عطا کرده شد هشت حرف و حضرت نوح عطا کرده شده پانزده حرف و حضرت آدم عطا کرده شد بیست و پنج حرف وخداوند تبارك و تعالى جمع فرمود کل اینهارا از برای حضرت خاتم النبيين صلی الله علیه و آله و سلم و فرمود اسم اعظم الهی هفتاد و سه حرف است و عطا کرده شد بمحمد صلی الله علیه و آله و سلم هفتاد و دو حرف و محجوب شد از او يك حرف واحد

بیان بعضی از شارحین احتمال دادند که مراد این باشد که بحضرت عیسی دو حرف عطا کرده شد زائد بر آنکه بانبیای قبلش عطا کرده شده بود و همچنان بحضرت ابراهيم وموسى و نوح پس گویا فرموده خداوند بحضرت آدم بیست و پنج حرف از حروف اسم اعظم عطا فرمود و بحضرت

نوح چهل حرف و بحضرت ابراهیم چهل و هشت حرف و بحضرت موسی پنجاه و دو حرف و بحضر عیسی پنجاه و چهار حرف و بحضرت خاتم النبيين صلی الله علیه و آله و سلم هفتادو دو حرف از حروف اسم اعظم عطا فرمود

امر دوم - در اشاره بحلم آن بزرگوار

در امالی شیخ صدوق از امیر المؤمنین (علیه السلام) روایت کرده که فرمود مرد یهودی از حضرت

پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم چند دینار طلبکار بود مطالبه کرد حضرت فرمود نیست نزد من چیزی که بتو بدهم

یهودی گفت یا محمد از تو مفارقت نمیکنیم تا طلبم را بدهی حضرت فرمود پس من با تو همینجا مینشینم ، حضرت نشست تا آنکه نماز ظهر و عصر و مغرب و عشا وصبح را در همان موضع بجا آورد اصحاب پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم آن یهودی را تهدید می نمودند حضرت بآنها نظر نمود فرمود چه میخواهید از این مرد عرض کردند یا رسول الله یهودی شما را حبس کند حضرت فرمود پروردگارم مرا مبعوث نفر موده که بمعاهدى يا بغير او ظلم کنم

پس چون روز بلند شد یهودی گفت «اشهد ان لا اله الا الله وحده لا شريك له و اشهد ان محمداً عبده ورسوله» نصف مالم را در راه خدا بذل کردم قسم بخدا که من بشما چنین جسارتی نکردم

ص: 882

مگر بجهت آنکه ببینم اوصاف تو مطابقست با آنچه در تورات دیده ام که خداوند فرموده

محمد بن عبدالله تولدش در مکه است و هجرتش بمدینه و غلیظ القلب نیست و فریاد زننده و ناسزا گوینده نیست

و من شهادت میدهم بوحدانیت پروردگار و اینکه تو پیغمبر خدا هستی این مال منست حکم

بفرما در او بآنچه خداوند فرموده (آن یهودی مال زیادی داشت)

در زهر الربیع است یکروز پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم از مدینه طیبه بیرون شد دید مرد عربی سر چاه از برای شتر خود آب میکشد - فرمود آیا اجیر میخواهی که از برای شترت آب بکشم عرض کرد بهر دلوی سه خرما اجرت میدهم ؛ حضرت راضی شد يك دلو آب کشید سه خرما اجرت گرفت بعد آن بزرگوار هشت دلو دیگر کشید ریسمان قطع شد و دلو افتاد میان چاه

اعرابی غضبناک شد جسارت نمود وسیلی بصورت مبارکش زد و بیست و چهار خرما پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم اجرت داد ، حضرت دست میان چله کرد ودلورا بیرون آورد

اعرابی این حلم حسن و خلق را که از پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم دید دانست که آنحضرت برحق بوده پس رفت و کاردی تحصیل نمود و دستش را که به پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم جسارت کرده بود قطع کرد و مغشياً عليه افتاد بر روی زمین قافله از آن راه گذشتند دیدند این شخص دستش قطع شده و مغشياً عليه افتاده پس پیاده شدند و آب بصورتش پاشیدندچون بهوش آمد گفتند ترا چه شده گفت «لطمت وجه محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) فاخاف ان يصيبنی العقوبة »

پس برخاست و دست قطع شده خود را بدست دیگر گرفت آمد خدمت حضرت پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم دید بعضی از اصحاب نشسته اند گفتند چه میخواهی گفت پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم حاجتی دارم

سلمان او را برد بخانه حضرت فاطمه زهراء عليها السلام دید پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم نشسته و حسنین را روی زانوی مقدس نشانیده اعرابی عذر خواهی نمود حضرت فرمود چرا دستت را قطع کردی عرض کرد من نمیخواهم دستی را که بصورت نازنین شما لطمه زده باشد حضرت او را تکلیف با سلام فرمود عرض کرد اگر شما پیغمبر برحقید دست قطع شده مرا اصلاح کنید پس پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم دست قطع شده اش را بموضع خود گذارد فرمود (بسم الله الرحمن الرحيم ) و نفسی کشید و دست مبارك ماليد دستش بحال اولیه برگشت پس اعرابی اسلام آورد

امر سوم - در اشاره بتواضع وحسن خلق آن بزرگوار

در خصال باسانید خود از حضرت صادق علیه السلام روایت کرده از جد بزرگوارش حضرت پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم فومود «خمس لا ادعهن حتى الممات الأكل على الحضيض مع العبيد و ركوبى الحمار موكفا وحلب

الغنم يبدى و لبس الصوف والتسليم على الصبيان ليكون سنه من بعدى »

یعنی پنج چیز است که من تاوقت مرگ آنها را ترک نمیکنم

اول - غذا خوردن در روی زمین با بندگان دوم سوار شدن بر الاغ معیوب

سوم - دوشیدن ماده بز و گوسفند چهارم پوشیدن لباس پشمین

پنجم سلام کردن بر اطفال تا آنکه این سنت جاریه بشود بعد از من

در مکارم الاخلاق از انس بن مالک روایت کرده : اعرابی ملاقات کرد پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم را وردای آنحضرت را گرفت چنان بشدت کشید که گفت دیدم صفحه گردن نازنین آنحضرت از فشار حاشیه ردا کبود شده بود عرض کرد یا محمد امر کن از مال الله که نزد تو هست بین بدهند بمن بدهند حضرت نظر

ص: 883

فرمود باو و تبسم کردو امر کرد که باو عطا کنند

در امالی شیخ صدوق از حضرت صادق علیه السلام روایت کرده

اعرابی دوازده در هم آورد خدمت حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم حضرت فرمود یا علی بگیر این دراهم را و از برای من جامه خریداری بنما که بپوشم امير المؤمنين علیه السلام جامة خرید بدوازده درهم آورد خدمت آنبزرگوار فرمود اگر بشود معامله را اقاله بنما

حضرت آمد نزد فروشنده و معامله را اقاله نمود و درهم ها را پس گرفت آورد نزد پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم آنحضرت با حضرت امیر علیه السلام رفتند ببازار که جامه بخرند دیدند جاریه میان راه نشسته گریه میکند پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمود چرا گریه میکنی عرض کرد اهل من بمن چهار در هم داده بودند که برای آنها از بازار چیزی بخرم حال آن چهار در هم گم شده میترسم دست خالی بروم بمنزل

حضرت چهار درهم بآن جاریه داد و تشریف برد ببازار و جامه بچهار درهم خرید و پوشید و پروردگار نمود ناگاه دید مرد برهنه در بین راه ایستاده میگوید هر کس مرا بپوشاند خداوند از جامه های بهشتی باو بپوشاند پس پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم پیراهن را بیرون آورد و آن برهنه را پوشانید دو مرتبه رفت بچهار درهم باقیمانده جامه دیگر خرید و پوشید خواست مراجعت کند بمنزل دید هنوز جاریه میان راه نشسته فرمود چرا نرفتی بمنزل خود عرض کرد دیر شده است میترسم بروم مرا بزنند حضرت فرمود مرا راهنمائی کن بمنزل خود ، پس با آن جاریه رفت تا در منزلشان ، فریاد زد السلام عليكم يا اهل الدار جواب ندادند ، دو مرتبه سلام کرد باز هم جواب ندادند ، مرتبه سوم سلام کرد جواب دادند « وعليك السلام يا رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم ورحمة الله و بركاته »

فرمود چرا دو مرتبه سلام کردم جواب ندادید عرض کردند بیشتر میل کردیم از برای ماطلب رحمت بنمائی حضرت فرمود این جاریه دیر کرد آمدنش از او مؤاخذه نکنید

عرض کردند یا رسول الله ما او را در راه خدا آزاد کردیم بجهت آمدن شما ، پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمود الحمدلله من ندیدم دوازده درهمی که برکتش از این بیشتر باشد دو نفر عریان را پوشانید و جاریه بواسطه او آزاد شد

امر چهارم - در اشاره بزهد آن بزرگوار

در امالی شیخ طوسی از اسامه از حضرت صادق علیه السلام روایت کرده گفت

عرض کردم بما رسیده که پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم هیچوقت سه روز از نان گندم سیر نخورده حضرت صادق علیه السلام

فرمود پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم هرگز نان گندم نخورده ، راوی عرض کرد پس پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم چه چیز میل می فرمود

فرمود اگر مییافت نان جو میل میکرد و شیرینی آنبزرگوار هم خرما بود

در بحار از کتاب تمحیص روایت کرده از حضرت صادق علیه السلام فرمود مردی از انصاريك صاع رطب هدیه آورد پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم بخادمه فرمود برو ببین میان خانه کاسه یا طبقی یافت می شود که این رطبهارامیان او بریزیم ، داخلشد و بیرون شد و گفت نیافتم ظرفی پس پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم باردای نازنین زمین را پاکیزه کرد فرمود خرما راروی زمین بریزید

امر پنجم - در اشاره بعبادت های آن بزرگوار

در مستدرك الوسائل از دعالم الاسلام روایت کرده وقتیکه پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم شروع میفرمود بوضو گرفتن رنك نازنینشان زرد میشد عرض کردند یارسول الله چراوقت وضو گرفتن رنگ نازنینتان تغییر میکند میفرمود میخواهم در مقابل پادشاه عظیمی بایستم

ص: 884

از لب اللباب قطب راوندی نقل کرده که فرموده وقتیکه پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم بنماز میایستاد از سینه مبارکش صدائی مثل صدای جوشش ديك شنیده میشد در عدة الداعی از عایشه روایت کرده

که گفت کان رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم يحدثنا ونحدثه فاذا حضرت الصلوة فكانه لم يعرفنا ولم نعرفه

مخفی نماناد که از این روایت شریفه استفاده می شود منتهای خشوع این بزرگوار در مقام عبادت پروردگار

الحاصل انسان عاجز است از ادا نمودن فضایل و مناقب و اخلاق کریمه این بزرگوار دلیل بر این آنستکه خداوند متاع دنیا را با کثرت انواع و اصنافش قلیل شمرده و فرموده « قل متاع الدنيا قليل » معذلك خلق حضرت پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم را عظیم شمرده و فرموده «انك لعلى خلق عظيم »

در مقام دیگر میفرمايد « وما ارسلناك إلا رحمة للعالمين اى و ما ارسلناك الا رحمة لماسوى الله » چون هرفیضی که از فیاض علی الاطلاق بهر يك از ممکنات میرسد و رسیده بتوسط این بزرگوار بوده کمافی حديث القدسی «لولاك لما خلقت الافلاك»

اما فيضى که بوجود مقدس خود این بزرگوار از احدیت میرسد بدون واسطه است

در مناقب ابن شهر آشوب از حضرت پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم روایت کرده فرمود «آدم و من دونه تحت لوائى يوم القيمة »

اگر کسی بخواهد اندازه فضیلت و کمالات آنحضرت را نسبت بسایر انبیاء و مرسلین ، اولوالعزم و اوصیاء و ملائکه مقربین بفهمد ممکنست از مجموع این دو روایت شریفه بدست آورد

روایت اول در کتاب شریف اصول کافی از حضرت امام محمد باقر علیه السلام روایت کرده که فرمود ( لما خلق العقل قال له اقبل فاقبل ثم قال له ادبر فادبر فقال وعزتی و جلالی ما خلقت خلقاً احسن منك اياك امرواياك انهى و اياك اتيب واياك اعاقب) از این روایت استفاده می شود که خطابات و او امر و نواهی الهی متوجه بعقل می شود و اندازه ثواب و عقاب هم باندازه عقل است

روایت دوم در جلد اول بحار از محاسن برقی از حضرت صادق علیه السلام نقل فرموده قال ( قال رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم خلق الله العقل فقال له ادبر فادبر ثم قال له اقبل فاقبل ثم قال لة ما خلقت خلقا احب الى منك فاعطى محمدا صلی الله علیه و آله و سلم تسعة وتسعين جزء ثم قسم بين العباد جزء و احداً )

از این روایت شریفه استفاده می شود که احب مخلوقات الهی از روحانيين عقل است و چون خداوند عقل را امتحان فرمود باین امتحان بزرك و فرمود ادبر که این تکلیف بر خلاف وجهه و وضعیت عقل است و معذلك اطاعت نمود و ادبار کرد و حال آنکه وجهۀ عقل اقبال الى الله است آنوقت که عقل درامر ادبر مطیع و منقاد شد تفضیل داده شده باین خطاب که فرمود ( ما خلقت خلقاً هو احب الى منك ) پس خداوند این عقل را که احب مخلوقات وملاك در نواب و عقاب است صد جزء فرمود نود و نه جزء او را بشخص خاتم النبيين صلی الله علیه و آله و سلم داد و يك جزء را قسمت فرمود بين جميع ممکنات از انبیاء مرسلین و اولوالعزم و اوصیاء ومقربين وملائكه و جن وانس از اینجا استفاده می شود اندازه افضلیت واكثريت ثواب حضرت خاتم الانبیاء صلی الله علیه و آله و سلم از سایر مرسلین و اولوالعزم از رسل

و چه خوب گفته شرف الدین محمد بن سعید صاحب قصیده :

فاق النبيين فی خلق وفی خلق *** ولم يدانوه فی علم ولا كرم *** وكلهم من رسول الله ملتس

غر فأمن البحر اور شفا من الديم *** هو الذی تم معناه و صورته *** ثم اصطفاه حبيباً بارىء النسم

منزه عن شريك فی محاسنه *** فجوهر الحسن فيه غير منقسم *** دع ما ادعته النصارى فی نبيهم

واحكم بماشئت مد حافيه و احتكم *** فانسب الى ذاته ماشئت من شرف *** وانسب الى قدره ماشئت من عظم

ص: 885

فان فضل رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم ليس له *** حد فيغرب عنه ناطق بغم الخ

دیگری گفته واحسن منك لم ترقط هين *** و أجمل منك لم تلد النسآء

خلقت منزهاً من كل عيب *** كانك قد خلقت كما تشآء

دیگری گفته

یگانه که دو کون و سه روح و چهار جهت *** چه پنج حس وشش ارکان تابعند مر او را

اگر زهفت زمین سوی هشت جنت آید *** ز نه سپهر بده نوع میرسد خبر او را

دیگری گفته

ده عقل ز نه رواق و وزهشت بهشت *** هفت اخترم از شش جهت این نامه نوشت

کز پنج حواس و چار ارکان و سه روح *** ایزد بدو عالم چه تو يك كس نسرشت

فصل دوم : در اجمالی از فضایل و اخلاق کریمه حضرت امیرالمومنین علیه السلام ذکر می شود نیز در ضمن پنج امر

امراول - در اشاره بعلم وادب آن بزرگوار

اجمالا در خاتمۀ باب یازدهم ذکری از مراتب علمیۀ آن بزرگوار شد

در جلد ششم بحار از حضرت پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم روایت کرده که فرمود (انا ادیب الله وعلى اديبی)

از این روایت استفاده می شود که خداوند در مؤدب و معلم خانه خود حضرت پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم را تأديب و تعليم نمود حضرت پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم هم در مؤدب و معلم خانه خود حضرت امیر علیه السلام را تأدیب و تعلیم نمود و حضرت امیر علیه السلام مؤدب و معلم ساير انبیاء و اوصیاء و ملائكه و جن و انس بود

ابن ابی الحدید در شرح نهج البلاغه میگوید یکوقتی در مکه معظمه قحطی شدیدی پیدا شد حضرت پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم بعمويش حضرت حمزه و جناب عباس فرمود خوبست ما اولاد جناب ابوطالب را کفالت کنیم که در معیشتش بر او خیلی سخت نگذرد آمدند خدمت حضرت ابو طالب گفتند خوبست کفالت اولادتان را بما واگذار فرمائید جناب ابو طالب گفت عقیل را بجهت من بگذارید کفایت بقیه اولاد من باشما باشد پس عباس بن عبدالملك طالب را تكفل نمود جناب حمزه جعفر را و پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم حضرت امیر علیه السلام را و او در آنحال از سن مبارکش شش سال گذشته بود از آن زمان امیرالمؤمنین علیه السلام مربی شد بتربیت پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم ومؤدب شد بآداب آن بزرگوار

امردوم - در اشاره بحسن اخلاق آن بزرگوار

در شرح قصیده ابی فراس از کتاب دررالمطالب نقلکرده : يكروز حضرت امیر (علیه السلام) گذشت بزن فقیری که چند طفل یتیم داشت که از شدت گرسنگی گریه میکردند و آنزن با آنها مشغول ملاعبه بود که خوابشان ببرد و آتش در زير ديك روشن کرده بود و ميان ديك آب خالی ریخته بود که اطفال مطمئن شوند برای آنها غذا طبخ میکند

پس حضرت تشریف برد بمنزل خود و ظرف خرمائی و همیان آردی و قدری روغن و نان و برنج بدوش نازنین خود گرفت رفت بمنزل آن زن ؛ قنبر خواهش کرد که اینها را باو بدهد حمل نماید آنبزرگوار راضی نشد

ص: 886

چون بمنزل آنزن رسید اذن دخول گرفته داخلشد ، قدری برنج و روغن ميان ديك ريخت چون پخته شد از برای اطفال حاضر نمود بآنها خورانید تا سیر شدند بعد حضرت برخاست با دست و پامیان خانه راه میرفت و (بع بع) میکرد ، اطفال میخندیدند بعد از منزل آن زن خارج شد !

قنبر عرض کرد یا امیرالمومنین امروز چیز عجیبی مشاهده کردم که شما دست و با بزمین گذاشته بع بع می کردید ؛ فرمود وقتی که وارد خانه شدم اطفال را گریان دیدم خواستم وقت بیرون شدن آنها را سیرو خندان ببینم

در روضة الانوار محقق سبزوارى فرموده شخصی آمد خدمت حضرت پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم عرض کرد مرد و زنی رفتند بفلان منزل و مشغول فسق و فجور هستند و من درب را بروی آنها بستم آمدم خدمت شما کسی بفرستید تحقیق کند ، پس ابابکر و عمر و بعضی دیگر از صحابه استیذان نمودند که بروند و تحقیق نمایند . پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم اذن نداد . حضرت امیر علیه السلام استیذان نمود حضرت اذن داد

پس برخاست و روانه شد ، درب را باز کرد و هر دو چشمش را بر هم نهاد وداخل خانه کند چون مرد و زن چشمشان بحضرت امیرعلیه السلام افتاد دیدند آن بزرگوار چشمهای خود را بسته بتعجیل از خان بیرون شدند - آن وقت حضرت چشمهای خود را باز کرد کسی را ندید آمد خدمت پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم عرض کرد یا رسول الله من با چشم بسته داخل شدم چون چشم باز کردم کسی را ندیدم

پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم بسجده افتاد فرمود ( الحمدلله الذي صح اعتقادی فيك )

امر سوم - در اشاره بزهد آنبزرگوار

در عمدة الطالب است که امیر المومنین همه روزه بعقيل بقدر قوت خودش و عیالاتش جومیداد که طبخ کند یکروز اطفال عقیل از پدرش طعام مخصوصی میخواستند ( نظیر حلوا )

عقیل چند روزی از جوی که همه روزه میگرفت قدری نگهداشت تا رسید بآندازه که بشود قدری روغن و خرما بخرد پس آنها را خرید و داد بعیالش که بجهت اطفال همان غذا را ترتیب بدهد بعد که غذا را مهیا نمود اطفال گواراشان نشد آن غذا را بدون عموشان حضرت امیر علیه السلام میل نمایند

پس جناب عقیل از آنضرت استدعا نمود که غذا را در منزل او صرف فرماید چون عقیل غذا را حاضر نمود حضرت سئوال فرمود این غذا را از کجا تحصیل نمودی عقیل تفصیل را بحضرت عرض کرد حضرت فرمود آن مقدار که در آن روز از خوراك خود نقص کردی آیا بقیه کافیتان بود عرض کرد بلی - چون روز بعد عقیل رفت مستمری همه روزه خود را بگیرد حضرت همان مقدار را که آن چند روز نگهداشته بود از مستمری کم کرد - عقیل عرض کرد چرا کم کردی فرمود خودت گفتی این مقدار کافیست سزاوار نیست که من زیاده از مقدار کفایت بشما بدهم عقيل متغیر شد !

حضرت آهنی را قرمز کرد برد نزديك صورت عقیل در حالتی که او غافل بود همین که ملتفت شد جزع و فزع نمود حضرت فرمود تو از این حديدة محماة جزع میکنی و مرا در معرض آتش جهنم میآوری عقیل گفت والله منهم میروم نزدکی که بین زر و سیم بدهد و خرما بخوراند - رفت نزد معاویه

در روضة الانوار است روزی شخصی از ملوك عرب بزیارت حضرت امام حسن (علیه السلام) آمد بعد از نماز شام که مردم متفرق شده بودند بمسجد رفت که ادای فریضه نماید حضرت امیرعلیه السلام نشسته بود و کدوئی از آرد جو پیش خود نهاده بود که باو افطار نماید

چون آنشخص از نماز فارغ شد آمد خدمت آن حضرت مشتی از آرد جو باو داد آن مرد حضرت را نشناخت و آرد را گوشۀ دستمال خود بست

ص: 887

چون خدمت حضرت مجتبی رسید و حضرت طعام بجهت او حاضر نمود آن مرد قدری از آن طعام برداشت عرض کرد مرد فقیری در مسجد است که از گرسنگی آرد جو میخورد مرا باو رحم آمد اجازه بدهید قدری از این طعام برای او ببرم ، حضرت مجتبی علیه السلام گریه کرد و فرمود آن پدر من امیر المومنین علیه السلام است

در مطالب السؤل است وقتی حضرت رفت ببازار شمشیرش را برد که بفروشد فرمود که این شمشیر را از من میخرد قسم بخدا که مدتهاست باین شمشیر کربت از وجه پیغمبر برداشته ام هرگاه پول جامه میداشتم این شمشیر را نمیفروختم

امر چهارم - در اشاره بعبادت آن بزرگوار

معلومست که آن بزرگوار اعبد مردم بود در روایت است که حضرت امام زین العابدین علیه السلام در هر روز و شبی هزار رکعت نماز میکرد یکوقتی مطالعه فرمود کتابی را که در آن بود عبادت امیر المومنین علیه السلام گذارد روی زمین فرمود « اين لی بعبادة على علیه السلام »

با آنکه عبادتهای امام زین العابدین علیه السلام و گریه اش از خوف خداوند مشهور و معروف بود معذلك فرمود کجاست عبادتهای امیر المومنین علیه السلام . در ليلة الهرير از آن بزرگوار پانصد تکبیر شنیده شد و در هر تکبیری گردن کافری زد و احرام بر ناقله بست در حرب صفین آن بزرگوار مشغول محاربه بود و در این حال مراقب زوال بود ؛ ابن عباس گفت در اینحالت چه وقت نماز است فرمود ما این مقاتله را بجهت نماز میکنیم

امر پنجم - در اشاره بشجاعت آن حضرت

در نهج البلاغه است حضرت کاغذی نوشت به عثمان بن حنیف از فقرات اوست «لو تظاهرت العرب على قتالى لما وليت عنها ولو مسكنت الفرصة من رقابها لسارعت اليها»

یعنی اگر تمام عرب پشت در پشت بدهند در قتال با من هر آینه من از آنها پشت نمیکنم و اگر فرصت بنمایم از رقبه های آنها هر آینه سرعت بنمایم بقطع رقاب آنها کشته های آن بزرگوار در بین قتلی معلوم بود چنانچه گفتند (اذا علاقد و اذا اوسط قط ) در غزوۂ احد جبرئیل ندا کرد « لافتى الا على لاسيف الا ذو الفقار »

در غزوه خندق وقتی که آن بزرگوار رفت مقابل عمرو بن عبدود پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود :

(القد برز الاسلام كله على الكفر كله ) . و فاروق گفت ( لولا سيفه لما قام عمود الاسلام ). در همین غزوه بود که پیغمبر فرمود ( ضربة على يوم الخندق افضل عبادة امتى ) بعضی نقل کردند که فرمود (افضل من عبادة الثقلين ) چون اگر آن روز علی علیه السلام بر عمروبن عبدود غالب نشده بود اثری از اسلام باقی نمانده بود چون عمرو وجه کفر و عمود شرك بود و اگر علی علیه السلام اقدام بمبارزت او نمیفرمود احدی از مسلمین جرئت مبارزت با او را نمی کردند

لذا عمرو فریاد کرد (هل من مبارز) دید کسی نمی آید بمبارزتش ، گفت :

ولقد بححت من النداء بجمعكم هل من مبارز ووقفت اذجبن الشجاع بموقف البطل المناجز الخ

یعنی از بسکه هل من مبارز گفتم صدایم بابحه افتاد و کرشد

امير المؤمنين علیه السلام در جوابش فرمود

لا تعجلن فقد اتاك مجيب صوتك غير عاجز *** ذونية وبصيرة والصبر منجى كل فائز الخ

ص: 888

در غزوة خيبر پيغمبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمود ( لاعطين الراية غداً رجلا يحب الله و رسوله كراراً غیر فرار ) و ممکن است گفته شود بهترین مناقب و بالاترین فضایل امیر المؤمنين علیه السلام و آيۀ شريفه مباهله است (قل تعالوا ندع ابنائنا وابنائكم ونسائنا ونسائكم وانفسنا وانفسكم ثم نبتهل فنجعل لعنة الله على الكاذبين)

در بحار از فصول شیخ مفید روایت کرده مأمون يكروز بحضرت رضاعلیه السلام عرض کرد خبر بده مرا از بزرگتر فضیلتی که از برای امیر المؤمنین علیه السلام است که قرآن دلالت میکند بر او؟

حضرت فرمود فضیلتی است که در آیۀ مباهله است که خداوند میفرمايد (فمن حاجك فيه من بعد ماجائك من العلم فقل تعالوا ندع ابنائنا و ابنائكم ونسائنا ونسائكم و انفسنا و انفسكم ثم نبتهل فنجعل لعنة الله على الكاذبين) .پس پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم دعوت فرمود حسن و حسین را که دو پسرش بودند و دعوت فرمود فاطمۀ زهراء را که در اینمورد نسائش بود و دعوت کرد علی علیه السلام را پس علی نفس پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم بود بحکم خداوند عزوجل ، پس ثابت شده که نیست احدی از خلق خدا اجل و افضل از پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم پر واجب است که احدی اجل و افضل از نفس پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم نباشد بحکم خداوند عزوجل

مأمون عرض کرد آیا نیست که خداوند ( ابنائنا ) را بلفظ جمع آورده و حال آنکه مدعو دو نفرند و ( نسائنا ) را بلفظ جمع آورده و حال آنکه فاطمۀ زهراء یکنفر است پس چه استبعاد دارد که مراد از( انفسنا ) هم نفس پيغمبر صلی الله علیه و آله و سلم تنها باشد حقيقة دون غيرش پس از برای امیرالمؤمنین علیه السلام این فضیلت نخواهد بود

حضرت فرمود اینکه تو گفتی صحیح نیست چون باید شخص داعی غیر باشد و نمی شود شخص داعی خود باشد چنانچه نمی شود شخص آمر خود باشد پس ثابت شد که مراد از ( انفسنا ) در آیۀ شریفه علی علیه السلام است که نفس پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم است ؛ مأمون گفت جواب سؤال من داده شد

از جناب نظام العلماء تبریزی در کتاب شهاب ثاقب روایت شده مأمون از حضرت رضاعلیه السلام سؤال کرد دلیل برخلافت جدت امیرالمؤمنین علیه السلام چه چیز است فرمود آیۀ (انفسنا) ، مأمون گفت ( لولا نسائنا ) فرمود ( لولا ابنائنا )

شاید مراد این باشد چون یعنی (نسائنا) راجمع فرموده و مراد شخص حضرت فاطمۀ زهراء است پس بقرينه مقابله باید مراد از انفسنا رجالنا باشد پس دلیل تمام نیست حضرت فرمود ( لولا ابنائنا یعنی مراد از انفسنا رجالنا باشد پس ابنائنا را نباید ذکر میکرد

در بحار میفرماید (لا احد يدعى دخول غیر امیر المؤمنين علیه السلام و زوجته وولديه عليهما السلام المباهلة وهذا يدل على غاية الفضل وعلو الدرجة الى حيث لا يبلغه أحد اذ جعله الله سبحانه نفس الرسول صلی الله علیه و آله و سلم وهذا مالا يدانيه احد ولا تقاربه ومما يعضده فی الروايات ماصح عن النبی صلی الله علیه و آله و سلم أنه سئل عن بعض اصحابه فقال له قائل فعلى علیه السلام فقال صلی الله علیه و آله و سلم انما سئلتنی عن الناس ولم تسئلنى عن نفسى - انتهى)

و ممکن نیست مراد از (انفسنا) خود پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم باشد چون جائز نیست که انسان خود را بخواند پس غیر داعی است ، بعد که معلوم شد علی علیه السلام جان پيغمبر صلی الله علیه و آله و سلم است باید تمام صفات و اخلاق پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم در على باشد الا النبوة ، چنانچه فرمود (على منى بمنزلة هرون من موسى الا انه لانبی بعدی)

در انوار نعمانی روایت فرموده در غزوۀ خندق وقتیکه حضرت امیر علیه السلام عمرو بن عبدود را

بقتل رسانید پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمود (ضربة على علیه السلام يوم الخندق افضل من عبادة الثقلين)

ملاحظه فرما یکدست بلند کردن و فرود آوردن افضل است از عبادت جن و انس ، چون خداوند نظر فرمود بسراسر وجود امیر المؤمنين علیه السلام و بجزء و کلش دید در این عمل منظور و مطلوبی

ص: 889

بغیر رضای الهی نداشت و تقرباً الى الله این کوه کفر را بخاك هلاك انداخت

محمد بن ادریس شافعی گفته

لو ان المرتضى ابدى محله *** لخر الناس طراً سجداً له *** كفی فی فضل مولانا على علیه السلام

وقوع الشك فيه انه الله *** ومات الشافعی وليس يدرى *** على ربه ام ربه الله

وقال آخر فيك يا اعجوبة الكون غد الفكر كليلا *** انت حيرت ذوى اللب وبلبلت العقولا

كلما قدم فكرى فيك شبراً فرميلا *** ناكصاً يخبط فی عمياء لا يهدى سبيلا

وقال آخر بالفارسی

توئی آن نقطة بالاى فاء فوق ايديهم *** که درگاه تنزل تحت بسم الله را بائی

و قال آخر گر نبودی باء بسم الله بیای بوتراب *** کج کلائیها نکردی بر سر ام الکتاب

و قال آخر سایه پیغمبر ندارد هیچ میدانی چرا *** آفتابی چون علی در سایۀ پیغمبر است

فصل سوم : در ذکر اجمالی از فضایل و کمالات حضرت صدیقۀ طاهره فاطمه زهراء (سلام الله علیها)

اشاره

و در این پنج امر است

امر اول - در اشاره اجمالی بمراتب علمیۀ آن مخدره

در بحار از عیون المعجزات روا یتکرده عمار یاسر بسلمان گفت ای سلمان ترا خبر بدهم به امر عجیبی همان گفت خبر بده ، عمار گفت حاضر بودم خدمت امیرالمؤمنین (علیه السلام) که داخل شد بفاطمة زهراء (س) چون علی علیه السلام را دید عرضكرد نزديك بيا تا ترا خبر دهم بآنچه بود و آنچه هست و آنچه خواهد بود تا رو زقیامت ، عمار گفت دیدم اميرالمؤمنين علیه السلام بطريق قهقرا برگشت و داخل شد به پيغمبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمود نزديك بیا یا ابا الحسن ، پس نزديك شد ، پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمود تو بمن خبر میدهی یامن بتو خبر بدهم عرض کرد حدیث شنیدن از شما نیکوتر است یا رسول الله

فرمود گویا دیدم که داخل شدی بفاطمۀ زهراء و بتو چنین و چنان گفت عرض کرد نور فاطمه از نور ماهست ، فرمود آیا نمیدانی پس علی سجده شکر نمود

عمار گفت امیر المؤمنین علیه السلام از نزد پیغمبر بیرون شد و داخل شد بفاطمه زهراء منهم داخل شدم مخدره فرمود رفتی خدمت پدرم که خبر بدهی بآنچه من گفته بودم فرمود چنین بود یا فاطمه الخ

در بحار از تفسیر حضرت عسکری روایت کرده

حاصل روایت آنستکه زنی آمد خدمت صدیقه طاهره (سلام الله علیها) عرض کرد من والده پیری دارم و مسائلی بر او روی داده در امر نمازش و مرا فرستاده که از شما سؤال کنم ، مسئله سؤال کرد مخدره جواب داد ، مسئلۀ دیگر سؤال کرد باز جواب داد ، تا ده مسئله سؤال کرد و مخدره جواب داد ، بعد آنزن از کثرت سؤال خجالت کشید ، عرض کرد ای دختر پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم من شما را بمشقت انداختم از کثرت سؤال ، فرمود سؤال کن آنچه میخواهی آیا اگر کسی اجیر بشود که بار سنگینی ببرد پشت بام بعوض صدهزار اشرفی بآنشخص گران میآید عرضكرد نه ، فرمود من بهريك از مسئله که جواب میدهم بشتر از آن اجر میبرم که ما بین زمین تا عرش مجید پر از لؤلؤ باشد

شنیدم از پدرم پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم که فرمود علمای از شیعیان ما در روز قیامت خلصت داده میشوید از

ص: 890

خلعتهای کرامت بقدر تحصیل علم وسیعشان در ارشاد بندگان خدا تا آنکه بیکنفر از آنها هزار هزار حله از نور کرامت می شود . بعد منادی ندا میکند ای کسانیکه کفالت کردید ایتام آل محمد را و هدایت نمودید آنها را در زمان انقطاعشان از ائمه دینشان اینها تلامذهٔ شما و ایتام ما هستند که شما کفالت از آنها کردید و آنها را هدایت نمودید خلعت بدهید بهر يك از اینها بقدری که از شما اخذ علم نمودند تا آنکه ببعض از آنها صد هزار خلعت پوشانند باز آن ایتام خلعت میدهند بکسانیکه از آنها تعلیم گرفته اند

وهكذا دو مرتبه خداوند خلعت میدهد بعلماء که کافل ایتام آل محمد صلی الله علیه و آله و سلم هستند ضعف آنچه را که داده بود و همچنین آنها هم خلعت میدهند بتلامذه شان ضعف آنچه اول داده بودند

وهكذا بعد حضرت صدیقه طاهره فرمود يك سلك از آن خلعتها افضل است از آنچه خورشید بر او تاییده هزار هزار مرتبه - انتهى

امر دوم - در اشاره بعفت و حیاء آن مخدره

در مناقب است که پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم بمخدره فاطمه فرمود چه خصلت بهترین خصلت هاست از برای زنها ، عرض کرد اینکه نبیند مردی را و نبیند آنها را مردی ؛ پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم او را بسینه چسبانید فرمود ذرية بعضها من بعض

از تفسیر عیاشی از پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم روایت شده که باصحاب فرمود چه وقت زن نزديك ميشود به پروردگارش ؟ اصحاب ندانستند ! چون حضرت فاطمه شنید فرمود وقتی نزدیکتر می شود به پروردگارش که ملازم باشد گوشه خانه اش را پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم شنید ، فرمود فاطمه پاره تن منست

امر سوم - در اشاره بمراتب زهد این مخدره مکرمه

در بحار از جنة الواقيه روایت کرده وقتی که این آیه شریفه بر پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم نازل شد «ان جهنم لموعدهم اجمعين لها سبعة أبواب لكل باب منهم جزء مقسوم » پیغمبر گریه زیادی کرد و صحابه هم از گریه پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم گریان شدند و نمیدانستند که جبرئیل چه آیه نازل کرده و احدی هم جرئت نکرد که از پیغمبر سؤال کند ( پیغمبر حالش این بود که هروقت فاطمه را میدید مسرور میشد )

اصحاب رفتند در خانه فاطمه علیها السلام دیدند آن مخدره جو دستاس میکند و میگوید « وما عند الله خير وابقی » پس سلام کردند و خبر دادند مخدره را بنزول آیه و بگریۀ پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم ، پس صديقۀ طاهره حرکت فرمود و گلیم کهنه بخود پیچید که دوازده موضع آن از لیف خرما وصله دار بود چون از خانه بیرون شد چشم سلمان بآن گلیم افتاد گریه کرد و گفت «و احزناه ان بنات قيصر وكسرى لفى السندس والحرير و ابنة محمد صلی الله علیه و آله و سلم عليها شملة صوف خلقة قد خيطت فی اثنی عشر مكانا»

پس چون داخل شد بر پدر بزرگوارش عرض کرد یا رسول الله سلمان تعجب کرد از لباس من قسم بآنخدائی که ترا مبعوث فرموده برسالت که پنج سالست در خانۀ من و علی فرشی نیست بغیر پوست گوسفندی که روزها روی او علوفه بجهت شتر خود میریزیم و شبها همان پوست را بجهت خود فرش میکنیم و بالش زیر سر ما از پوستی است که جوفش لیف خرما هست ، پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمود باسلمان دختر من فاطمۀ زهراء علیها السلام (من الحيل السوابق ) یعنی از گروه پیش افتادگانست

در مهج الدعوات از سلمان فارسی روایت کرده که فرمود ده روز بعد از رحلت پیغمبر از منزل بیرون شدم امیر المؤمنين علیه السلام را ملاقات کردم فرمود سلمان بعد از پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم تو بما جفا کردی عرض کردم یا ابا الحسن من بمثل شما جفا نمیکنم غیر اینکه حزن من پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم زیاد است و او مرا

ص: 891

مانع شد از زیارت شما فرمود سلمان برو بمنزل فاطمه علیه السلام که او مشتاق ملاقات تو است سلمان گفت رفتم بخانۀ صديقۀ طاهره ديدم يك قطعة عبائی انداخته اگر بسر می انداخت پاهایش مشکوف میشد و اگر پاهایش را میپوشانید سر نازنینش مکشوف میشد چون نظرش بمن افتاد فرمود سلمان بعد از وفات پدرم بمن جفا کردی الخ

در علل الشرایع از امیر المؤمنین علیه السلام روایت کرده فرمود فاطمۀ زهراء اینقدر مشك آب بشانه کشید که در سینۀ نازنینش اثر کرده بود و اینقدر دستاس کشید که دست نازنینش آبله کرده بود و اینقدر جاروب کرده بود که لباسش غبار آلود شده بود و اینقدر آتش زیر ديك افروخته بود که جامه هایش سیاه شده بود از دود آتش

در امالی شیخ صدوق روایت کرده پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم چون از سفر مراجعت میکرد اول می آمد بمنزل فاطمۀ زهراء. در یکی از اسفار که تشریف برد ، آن مخدره قلاده و دست بند یا خلخال و گوشواره و پرده بجهت درب خانه برای تشریفات قدوم پدر بزرگوار و شوهرش مهیا کرد ، چون پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم از سفر مراجعت فرمود رفت بخانه دخترش صديقة كبری اصحاب درب خانه منتظر ایستادند بعد از طول زیادی دیدند پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم غضبناك بیرون شد و نشست نزد منبر ! فاطمه (سلام الله علیها) دانست که این تغییر حال پدر بزرگوارش بجهت همین دست بند و خلخال و قلاده و گوشواره و پرده است که تازه درست کرده ، آنها را جمع نموده فرستاد خدمت پدرش و گفت سلام مرا بپدرم برسانید و بگوئید اینها را در راه خدا صدقه بدهد ؟ همینکه آنها را آوردند خدمت پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم سه مرتبه فرمود (فداها ابوها ليست الدنيا من محمد ولا من آل محمد ) و اگر دنیا معادل بود نزد خداوند با بال پشه هر آینه شربت آبی بکافری نمیداد ! بعد برخاست و داخل شد دو مرتبه بصديقة طاهره (سلام الله علیها)

امر چهارم - در مراتب نورانیت آن مخدره

در بحار از سعید حفاظ دیلمی باسناد خود از انس روایت کرده پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمود در بینی که اهل بهشت در بهشت متنعمند و اهل جهنم در جهنم معذبند ناگاه نوری در غرفات بهشتی ساطع می شود پس بعضی ببعضی میگویند این چه نور است شاید خداوند رب العزه مطلع شده است و نظر فرموده برما ، پس رضوان بآنها بگوید نه ولكن على علیه السلام مزاح نمود با فاطمه علیها السلام پس مخدره تبسم کرد و این نور از ثنایای آن مخدره است !

ايضاً در بحار از شیخ صدوق از حضرت رضاعلیه السلام روایت کرده فرمود (كانت فاطمة اذا طلع شهر رمضان يغلب نورها الهلال ويخعى فاذا غابت عنه ظهر )

یعنی وقتیکه هلال رمضان طالع میشد نور فاطمه غالب میشد بنورهلال ومخفی میشد هلال و چون فاطمه غایب میشد هلال ظاهر میشد نعم ماقيل :

خجلا من نورجبهتها *** تتوارى الشمس بالشفق *** و حياء من شمائلها *** يتغط الغصن بالورق

در علل الشرایع از ابان بن تغلب روایت کرده بحضرت صادق علیه السلام عرض کرد چرا فاطمه را زهراء نامیدند ؟ فرمود چون نورش روزی سه مرتبه از برای امیر المؤمنين ظاهر میشد

وقت نماز صبح و مردم در میان فراششان بودند که نور سفیدی در حجراتشان ظاهر میشد بقسمی که دیوارهای منزلشان سفید میشد مردم تعجب میکردند می آمدند خدمت حضرت رسول آنها را میفرستاد بمنزل ، فاطمه ، میدیدند آن مخدره در میان محراب عبادت نشسته و تمام این انوار از پیشانی او ساطع و لامع است

ص: 892

در نیمۀ روز ، نور زردی از پیشانیش ساطع بود که داخل میشد در میان حجرات اهل مدینه . در وقت غروب شمس ، نور قرمزی طالع بود که داخل میشد در میان حجرات اهل مدینه

در امالی شیخ صدوق از حضرت صادق علیه السلام روایت مفصلی نقل کرده از فقرات اوست ( فلما سقطت الى الارض اشرق منها النور حتى دخل بيوتات مكة ولم يبق فى شرق الارض ولاغربها موضع الا اشرق منه ذلك النور - الخ )

و خداوند نور مقدس این مخدره را در قرآن مجید مدح فرموده در آیه شریفه «الله نور السموات والارض الخ »

در بحار از سهل همدانی روایت کرده گفت شنیدم از حضرت صادق فی قوله تعالى «الله نور السموات والارض مثل نوره كمشكوة فاطمة فيها مصباح الحسن و المصباح الحسين فی زجاجة کانها کوکب دری فاطمة كوكب درى بين نساء اهل الدنيا يوقد من شجرة مباركة توقد من ابراهيم لا شرقية ولا غربية اى لا يهودية ولا نصرانية يكاد زيتها يضیء يكاد العلم ينفجر منها ولولم تمسسه نارنور علی نور امام بعد امام یهدی الله لنوره من يشاء يهدى الله بالائمة من يشاء »

امر پنجم - در اشاره بمنزلت این مخدره نزد خداوند و نزد پدر بزرگوارش

در تفسیر علی بن ابراهیم از حضرت باقر علیه السلام روایت کرده فی قوله تعالى «وانها لاحدى الكبر نذيراً للبشر » قال یعنی فاطمه . در تفسیر فرات بن ابراهیم از حضرت صادق ( علیه السلام ) روایت کرده فرمود ( انا انزلناه فی ليلة القدر الليلة فاطمة والقدر الله فمن عرف فاطمة حق معرفتها فقد ادرك ليلة القدر وانما سميت فاطمة لان الخلق فطموا عن معرفتها )

یعنی مراد از (لیله) فاطمه زهر است و مراد از (قدر) ذات مقدس الهی است پس کسیکه فاطمه را بشناسد حق معرفت پس بتحقيق كه درك كرده ليلة القدر را ، یعنی چنانکه ليلة القدر را کسی نمیداند بغیر پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم و ائمه اطهار ، همچنین فاطمه علیه السلام را هیچکس نشناخت بغیر پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم و ائمه اطهار، لذا در آخر روایت میفرماید فاطمه علیه السلام را فاطمه نامیدند چون خلق مقطوع شدند از شناختن آن مخدره . در اصول کافی است که نصرانی از حضرت موسی بن جعفر علیه السلام سؤالاتی کرد :

منجمله گفت خبر بده مرا از کتابی که نازل فرموده بر محمد صلی الله علیه و آله و سلم و فرمود (حم والكتاب المبين انا انزلناه فی ليلة مباركة انا كنا منذرين فيها يفرق كل امر حکیم ) تفسیر این چه چیز است در باطن ؟

فرمود اما «حم» محمد است و او در کتاب هود است که نازل شده بر او و او منقوص - الحروفست واما كتاب مبين امير المؤمنين است . و اما ليله مباركة فاطمه زهراء است الخ

در مناقب از ابی ذر روایت کرده که حضرت فاطمه دید سر علی بالای زانوی کنیزی است که برادرش جناب جعفر با چهار هزار درهم هدیه آورده بود خدمت آنبزرگوار ، فاطمه عرض کرد آیا اذن میدهی بروم بمنزل پدرم پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمود اذن دادم . فاطمه وارد شد به پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم پیغمبر فرمود دخترك من آمده که شکایت از علی بکنی گفت بلی قسم برب کعبه . فرمود برگرد و سه مرتبه بگو (رغم انفى لرضاك) چون برگشت و این سخن را بعلی عرض کرد حضرت امیر فرمود فاطمه رفتی که شکایت مرا نزد حبیبم پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم بنمائی شاهد میگیرم خدا را که جاریه را آزاد کردم در راه خدا و چهار هزار درهم صدقه باشد از برای فقرای مسلمین

بعد علی اراده کرد برود خدمت پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم ، دو مرتبه جبرئیل نازل شد عرض کرد یا محمد خداوند بتو سلام میرساند و میفرماید بعلی بگوما تمام بهشت را بتو دادیم چون آن کنیز را بجهت خوشنودی

ص: 893

فاطمه آزاد کردی و چهار هزار درهم صدقه دادی ، پس هر که را میخواهی برحمت من داخل بهشت کن و هر که را بخواهی بعفو من از جهنم خارج کن ، در آنوقت امیرالمؤمنین علیه السلام فرمود اناقسيم الجنة والنار

در عاشر بحار از امالی شیخ طوسی از حضرت صادق علیه السلام روایت کرده که فرمود ( ان الله امهر فاطمة ربع الدنيا و ربعها لها وامهرها الجنة والنار تدخل اعدائها الثار و تدخل اوليائها الجنة وهى الصديقة الكبرى وعلى معرفتها دارت القرون الاولى ) و مخفی نیست عظمت این عبارت اخیره اعلی فضیلت این مخدره گویا این روایت شریفه باشد

در عیون از امیرالمؤمنین علیه السلام روایت کرده پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمود یا علی رجال و بزرگان قريش بمن تعرض کردند که ما بخواستگاری فاطمه آمدیم و او را بما تزویج نفرمودی و بعلی تزویج فرمودی من بآنها گفتم والله من شما را منع نکردم و بعلی تزویج نکردم بلکه خداوند شما را منع کرد و بعلی تزویج فرمود . پس جبرئیل نازل شد گفت یا محمد خداوند جل وجلاله میفرماید (لولم اخلق عليا لما كان لفاطمة ابنتك كفو على وجه الارض آدم فمن دونه) یعنی اگر من علی را خلق نمیکردم از برای فاطمه دختر تو کفو وهم دوشی نبود روی زمین از آدم گرفته و بعد او . ( مراد عدم کفویت است با قطع نظر از موانع دیگر)

از این روایت استفاده می شود افضلیت این مخدره از جميع انبیاء و مرسلین بعد از پدر بزرگوار

و شوهر عالی مقدارش - چه خوب گفته بعربی :

ولها جلال ليس فوق جلالها *** الاجلال الله جل جلاله *** ولها نوال ليس فوق نوالها *** الانوال الله عم نواله

قاآنی گفته سوم بتول که از دورباش عصمت او *** بوی مدحت او ره نمیبرد اوهام

وفائی میگوید :

حق چه ندید همسرش در همه ممکنات از آن *** لازم و واجب آمدش خلقت حیدر آورد

در بحار از کشف الغمه از مجاهد روایت کرده پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم بیرون شد در حالتیکه دست فاطمه

در دستش بود فرمود هر کس این دختر مرا میشناسد میشناسد و هر که نمیشناسه این دختر فاطمه بنت محمد است و او پارۀ تن منست و قلب وروح منست که بین دو پهلوی منست هر که او را اذیت کند مرا اذیت کرده و هر که مرا اذیت کند خدا را اذیت کرده

و از حذیفه روایت کرده که پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم بخواب نمیرفت تا آنکه میبوسید صورت فاطمه و بین دو پستان فاطمه را . از حضرت امام جعفر صادق علیه السلام روایت کرده فرمود کان النبی صلی الله علیه و آله و سلم لا ينام ليلة حتى يضع وجهه بین ثدیی فاطمه از امالی شیخ صدوق از عایشه روایت شده قالت مارأيت من الناس احداً اشبه كلاماً وحديثاً برسول الله من فاطمه كانت اذا دخلت عليه رحب بها وقبل يديها واجليها فی مجلسه واذا دخل عليها قامت اليه فرحبت به وقبلت يديه الخ

فصل چهارم : در اجمالی از صفات و اخلاق کریمه حضرت مجتبی علیه السلام

اشاره

در این فصل نیز پنج امر است

امر اول - در اشاره بمراتب علمیه آن بزرگوار

در تفسیر علی بن ابراهیم باسناد خود از حضرت صادق (علیه السلام) از پدرانش روایت فرموده که

ص: 894

حاصلش و مخلصش اینست : چون پادشاه روم شنید مخالفت معاویه را با امیرالمؤمنین (علیه السلام) و اینکه هر دو خروج کرده اند و مدعی سلطنت شده اند ، سؤال کرد این دو از کجا خروج کرده اند گفتند یکی از کوفه و دیگری از شام ! پادشاه روم بوزرایش گفت تجسس کنید که آیا از تجار عرب کسی هست که این دو را از برای من توصیف نماید ؟

پس تفحص کردند دو نفر از تجار شام و دو نفر از تجار مکه را حاضر نمودند پس وصف کردند علی و معاویه را از برای سلطان روم ، بعد بخزانه دار خود گفت آن شکلهائی که میان خزانه است بیرون بیاور بیرون آورد ، سلطان بعد از ملاحظه گفت الشامی ضال والكوفی هاد و بمعاويه نوشت که اعلم اهلبیت خود را بفرست نزد من ، عريضة هم بامير المؤمنين (علیه السلام) عرض کرد اعلم اهل بیت خود را بفرست نزد من که نظر نمایم با نجيل کتاب خودمان و معین نمایم که حق با کیست ؟

پس معاویه پسرش یزید را فرستاد و امير المؤمنين علیه السلام امام حسن مجتبی را فرستاد

چون یزید داخل شد به ابو الاصفر دست ابو الاصفر و سرش را بوسید بعد داخلشد حضرت امام حسن مجتبى گفت «الحمد لله الذی لم يجعلنی يهودياً ولا نصرانيا ولا مجوسياً ولا عابد الشمس والقمر ولا الصنم والبقر وجعلنى حنيفاً مسلماً ولم يجعلنى من المشركين تبارك الله رب العرش العظيم والحمد لله رب العالمین» آن بزرگوار نشست و از جیا سر بلند نمیکرد ؛ بعد ملک روم این دو را از یکدیگر جدا نمودیزید را بسوی خود خواند و صد و سیزده صندوق که در آنها تماثیل پیغمبران بود بیرون آورد و آن تماثیل را بیزید نشان داد و سؤال نمود اینها تماثیل کیستند یزید ندانست ! بعد سؤالات دیگر کرد آنها را هم ندانست . ابو الاصفر حضرت مجتبی علیه السلام را طلبید عرض کرد من ابتدا بيزيد نمودم بجهت آنکه بداند که شما میدانید آنچه را که او نمیداند و میداند پدر تو آنچه را که پدر او نمیداند پس من نظر کردم در انجیل و دیدم محمد صلی الله علیه و آله و سلم پیغمبر است و علی علیه السلام وزیر اوست و دیدم در میان اوصیاء

که پدرت على وصی پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم است

حضرت مجتبی علیه السلام فرمود هر چه میخواهی سؤال کن از آنچه در انجیل یا در تورات یا در زبور یا در قرآن مجید است تا بتو خبر بدهم انشاء الله

پس ملك آن تماثیل و اصنام را طلب نمود پس اول تمثالی که نشانداد در صفت ماه بود

فرمود هذه صفة آدم ابوالبشر ! بعد تمثال دیگری که بصورت خورشید بود نشان داد فرمود هذا صفة حوا ، تمثال سوم را نشان داد فرمود هذا صفة شيث ! تمثال دیگری فرمود صفة نوح است تمثال دیگر فرمود صفة ابراهيم است. و همچنین تمثال يعقوب ويوسف وموسى و داود و شعیب و زکریا و يحيى وعيسى علیه السلام بعد تمثالهائی نشان داد که صورت اوصیاء انبیاء بود ، حضرت يك بيك آنها را معرفی فرمود بعد تمثالهائی بحضرت مجتبی نشان داد فرمود اینها اشکالی است که صفتشان در تورات و انجیل وزبور و فرقان نیست گویا اینها صفت ملوك باشد

بعد سلطان گفت اشهد عليكم يا اهلبیت محمد صلی الله علیه و آله و سلم انكم قد اعطينم علم الاولين و الآخرين و علم التوراة والانجيل والزبور و صحف ابراهيم و الواح موسی علیه السلام ، بعد صورتی نشان داد که از او نور تابش میکرد ، چون حضرت مجتبی بآن صورت نظر نمود گریه زیادی كرد ملك روم گفت چرا گریه کردید فرمود این شکل نازنین جدم محمد صلی الله علیه و آله و سلم است بعد حضرت صفات جد بزرگوارش را و عمر شریف او را بیان فرمود ، پس ملك گفت ما در انجیل دیده ایم جد شما محمد صلی الله علیه و آله و سلم يك ملكی صدقه و عظیه میدهد به دو سبطش آیا این عطیه را عطا فرمود حضرت مجتبی فرمود بلی . عرض کرد آیا او را بجهت شما باقی گذاردند فرمود نه ملك گفت این اول فتنه این امت است

ص: 895

بعد ملك سؤال نمود از هفت چیزی که خداوند خلق فرموده بدون آنکه در رحمی جای داشته باشند فرمود آدم است وحوا ، و قوچ حضرت ابراهیم که فدا بجهت اسمعیل آمد و ناقۀ صالح وشيطان و آن حیه که شیطان را میان دهانش داخل بهشت کرد و غرابی که خداوند در قرآن مجید یاد فرموده . بعد سؤال نمود از ارواح مؤمنین که بعد از مرك بكجا ميروند فرمود جمع میشوند در هر شب جمعه نزد صخرۀ بیت المقدس و او عرش الله الادنی است . بعد سؤال نمود از ازواح کفار که کجا جمع میشوند فرمود جمع میشوند در وادی برهوت که در طرف یمن است

الحاصل ملك روم نظر نمود بيزيد (لع) گفت فهمیدی که اینها علمی است نمیداند او رامگر نبی مرسلی یا وصی نبیی یزید ساکت شده ملك جایزه زیادی بحضرت مجتبی داد و او را اکرام نمود و گفت دعا کن که خداوند دین جدت را بمن کرامت فرماید چون سلطنت مانع است مرا و گمانم که این موجب شقاوت و عذاب دردناک باشد پس یزید برگشت نزد معوبه

ملك كاغذی نوشت بمعویه که کسیکه خداوند با و علم و حکمت آموخته بعد پیغمبر وحکم میکند بتوراة و انجيلوز بود و فرقان و آنچه در آنها هست حق خلافت از آن اوست . و عریضه نوشت بعلی بن ابیطالب علیه السلام که حق خلافت از آن تست و بیت نبوت در تست و در اولادت و یافته ایم در انجیل که کسی که با تو مقاتله کند بر اوست لعنت خدا و ملائكه واهل سموات واهل ارضين

در بحار از فضایل السادات روایت کرده : حضرت مجتبی علیه السلام در سن هفتسالگی حاضر میشد بمجلس جدش پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم و وحی را میشنید و حفظ میکرد و می آمد خدمت مادرش صديقۀ طاهره (سلام الله علیها) و آنچه حفظ کرده بود بجهت مادرش تلاوت میکرد . وقتی که حضرت امیر بخانه میآمد میدید صدیقه عالمه است بآن آیاتی که جبرئیل نازل کرده سؤال میفرمود از مخدره از کجا این آیات را تلاوت میکنی عرض کرد از فرزندم حسن حفظ میکنم

پس حضرت امیر علیه السلام یکروز در خانه مخفی شد امام حسن بعد از استماع وحی بخانه آمد خواست آن آیاتی که تازه و حی شده بخواند دید قدرت بر خواندن ندارد مادرش متعجب شد عرض کرد یااماه تعجب نفر ما شخص بزرگی استماع میکند که از استماع او من عاجز از سخن گفتن شدم !

در روایتی عرض کرد ( یا اماه قل بیانی و كل لسانی لعل سيداً یرعانی) یعنی بیان من کم شده و زبان من لال شده گویا سید و آقائی بمن نظر دارد

در جلد چهارم بحار از حضرت باقر روایت کرده ( ما ملخصه ) . ابو الاصفر پادشاه روم نوشت بمعاویه و مسائلی سؤال کرد و گفت اگر تو سزاوار خلافت هستی از این مسائل جواب بده معاویه از جواب عاجز شد کسی را فرستاد خدمت امیر المؤمنين علیه السلام که از او جواب بشنود و از قبل خود جواب بنویسد : حضرت فرمود (على بالحسن والحسين و محمد) این آقازاده ها حاضر شدند ، فرمود یا شامی این دو که حسن و حسین باشند پسران پیغمبرند و محمد پسر من است از هر کدام میخواهی مسئله ات را سؤال کن عرض کرد از این آقازاده که حضرت مجتبی باشد (که بسن صباوت بود) سؤال میکنم ، حضرت مجتبی فرمود هر چه میخواهی سؤال کن

شامی عرض کرد (كم بين الحق و الباطل ، وكم بين السماء والارض وكم بين المشرق و المغرب وما العين التی تأوى اليها ارواح المشركين ؛ ما العين التی تأوى اليها ارواح المومنين وما عشرة اشياء بعضها اشد من بعض)

(ج 56)

ص: 896

حضرت فرمود بین حق و باطل چهار انگشت است آنچه بچشم دیدی حق و آنچه بگوش شنیدی باطل است ! شامی گفت صدقت فرمود بین آسمان و زمین آه مظلوم و مد بصر است ! گفت صدقت ، فرمود بين مشرق و مغرب سيريك روز خورشید است شامی گفت صدقت

اما چشمه ایکه ارواح مشرکین ساکنند چشمۀ برهوت است . اما چشمه ایکه ارواح مؤمنین مأوی می کنند چشمۀ سلمی است . اما عشرة که اشدند از بعضی اشد اجسام حجر است اشد از حجر آهن است که سنگ را میشکند اشد از آهن آتش است که آهن را آب میکند اشد از آتش آب است که آتش را خاموش میکند اشد از آب ابر است که آب را حمل و نقل میکند اشد از ابر باد است که ابر را حمل و نقل میکند اشد از باد ملکی است که باد را میفرستد اشد از آن ملك ملك الموت است که ملک را میمیراند اشد از ملك الموت موتی است که ملک الموت را میمیراند اشد از موت امر خداوند است که مرک را میمیراند

شامی گفت ( اشهد انك ابن رسول الله حقا وان علياً اولى بالامر من معاوية ) این جوابها را نوشت برد بشام نزد معاویه او هم فرستاد نزد ابو الاصفر اوهم بمعاویه نوشت يا معاويه تكلم مکن بكلام غير خود و جواب مده بجواب غیر خود و این جوابها نیست مگر از معدن نبوت و موضع رسالت و اما اگر تو یکدرهم بخواهی بتو نخواهم داد

امر دوم - در اشاره بمراتب حلم آن بزرگوار

شواهد و اخباری که در باب حلم این بزرگوار وارد شده زیاد است :

در مناقب ابن شهر آشوب است مرد شامی دید حضرت مجتبی سواره میرود شروع نمود بلعن آن بزرگوار حضرت هیچ جوابی ندادند چون فارغ شد حضرت مجتبی اقبال نمود باو و خنده کرد فرمود : (ای شیخ گمان میکنم غریب هستی و شاید بتو شبهه شده حال اگر بما زحمتی داری زحمتت را تحمل میکنیم اگر از ما چیزی طلب کنی بتو عطا میکنیم ، اگر راهنمائی بخواهی ما بتو راهنمائی مینمائیم اگر گرسنه هستی ما ترا سیر میکنیم ، اگر برهنه هستی ما ترا میپوشانیم ، اگر فقیر باشی ما ترا غنی میسازیم ، اگر منزل نداری ما ترا منزل میدهیم ، اگر حاجتی داری حاجتت را بر می آوریم اگر رحل خود را بیاوری نزد ما و میهمان ما بشوی تا وقت کوچ کردن خود ما خوشنود می شویم چون ما منزل وسیعی و مال کثیری داریم )

چون آن مرد شنید گریه کرد گفت (اشهد انك خليفة الله فی ارضه الله يعلم حيث يجعل رسالته ) شما و پدرتان امير المؤمنين علیه السلام مبغوض ترین خلق بودید نزد من و الان محبوبترین خلق خدا هستید رحل خود را برد بمنزل حضرت مجتبی (علیه السلام) و میهمان آن بزرگوار بود تا وقت کوچ کردن و از معتقدین بمحبت ایشان شد

کافی است در دانستن مراتب حلم این بزرگوار اینکه در مقاتل الطالبيين از جويرة بن اسماء روایت کرده : وقتی جنازه امام حسن علیه السلام را حرکت دادند مروان ملعون جنازه را بدوش خود کشید امام حسین علیه السلام فرمود آیا جنازۀ امام حسن را حمل میکنی و حال آنکه در حال حیاتش جرعه های غیظ میخورانیدی و دل او را پر از خون کردی ؟ مروان گفت من این ظلها را بکسی کردم که (یوازی حلمه الجبال) يعنى حلم و برد باری او با کوه ها برابر بود !

امر سوم - در اشاره بعبادتهای آن بزرگوار

از روضة الواعظین روایت شده که حسن بن علی وقتی که وضو میگرفت اندامش مرتعش

ص: 897

میشد و رنك ناز نپنش زرد میشد گفته شد چرا حالتان تغییر میکند می فرمود سزاوار است بر هر کسی که واقع شود در مقابل حضرت احدیت رنگش زردشود و اندامش مرتعش شود

وقتی که بدرب مسجد میرسید میگفت الهی ضيفك ببابك يا محسن قد اتيك المسيىء فتجاوز عن

قبيح ما عندى بجميل ماعندك ياكريم )

وقال الصادق علیه السلام (ان حسن بن على حج خمسة وعشرين حجة ما شيأ وقاسم الله تعالى ماله)

وفی رواية ( خرج الحسن بن على من ماله مرتين وقاسم الله ماله ثلث مرات حتى انه كان يعطى نعلا ويمسك نعلا ويعطى خفا ويمسك خفا) وله علیه السلام قل للمقيم بغير دار اقامة

حان الرحيل فود علیه السلام الاحبابا *** ان الذين لقيتهم وصحبتهم *** صاروا جميعاً فی القبور ترابا

وله علیه السلام يا اهل لذات دنیا لابقاء لها *** ان المقام بظل زائل حمق

در مناقب است مردی از حضرت مجتبی علیه السلام چیزی سؤال کرد حضرت باو پنجاه هزار درهم و پانصد دینار داد و فرمود حمالی بیاور اینها را بجهت تو حمل نماید و طیلسانش را داد کرایه حمال عربی آمد خدمت آن حضرت ، بخزانه دارش فرمود آنچه در خزانه است باو بده ، در خزانه بیست هزار درهم بود همه را داد باعرابی ، اعرابی عرض کرد ای مولای من ، چرا مرا نگذاردید اظهار حاجت خود را بکنم و مدیحه خود را بیان کنم حضرت این اشعار را انشاد نمود :

نحن اناس نوالنا خضل *** يرقع فيها الرجاء والامل *** تجود قبل السؤال انفسنا

خوفاً على ماء وجه من بسل *** لو علم البحر فضل نائلنا *** لغاص من بعد فيضه خجل

امر چهارم - در اشاره بعضی از غرائب و معجزات آنبزرگوار

در مناقب از محمد بن فعال نیشابوری از حضرت صادق (علیه السلام) روایت کرده بعضی بحضرت مجتبی عرض کردند چقدر شما تحمل شدائد از معاویه میفرمائید فرمود اگر بخواهم عراق را شام میکنم شام را عراق میکنم و زن را مرد میکنم و مرد را زن میکنم

مرد شامی گفت کی قدرت این امر را دارد فرمود آیا حیا نمیکنی ای زن که میان مردان نشسته ! ناگاه دید که زن شده حضرت فرمود عیال توهم مرد شد و با تو مقاربت میکند و از شما فرزندخنثائی متولد می شود همان قسم که حضرت مجتبی فرمودند شد . آمدند خدمت حضرت مجتبی و توبه کردند حضرت دعا فرمود ، هر دو بصورت اولیه برگشتند

در بحار از حضرت صادق علیه السلام روایت کرده : چون حضرت مجتبی علیه السلام با معاویه صلح فرمود هر دو

نشسته بودند در نخيله ، معاویه گفت یا ابا محمد بمن خبر رسیده که پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم تخریص میفرمود خرما های بر درختان را آیا شما هم علم باین مطلب دارید چون شیعیان شما گمان می کنند که از شما علم چیزی مخفی نیست فرمود جدم پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم تخریص میکرد که چند کیل است و من تخریص میکنم که چند عدد است

معاویه گفت در این نخله چند عدد خرما هست فرمود چهار هزار و چهار دانه خرمای نارس است . معاویه امر کرد که خرماها را بچینند و بشمارند ، چون چیدند و شمردند چهار هزار و سه دانه بیرون شد ، حضرت فرمود و الله من دروغ نگفته ام ، پس نظر کردند دیدند یکدانه خرما در دست عبدالله بن عامر بن کریز است

بعد فرمود اگر نبود که تو کافر می شوی هر آینه بتو خبر میدادم بآنچه خواهی نمود ، والله تو زیاد را ملحق بپدرت میکنی و حجر بن عدی را بقتل میرسانی و حمل می شود بسوی تو سرها از

ص: 898

شهری بشهری . همین قسم هم شد زیاد بن ابیه را بپدرش ملحق کرد و حجر بن عدی را بقتل رسانید و سر عمرو بن حمق را حمل نمودند بشام نزد معاویه

در مدينة المعاجز از محمد بن جریر طبری باسناد خود از جابر روایت کرده گفت دیدم حسن بن علی را در هوا و سه روز غایب شد بعد از سه روز از آسمان نازل شد و بر او بود سکینه و وقار، فرمود رسیدم بآن مقامی که رسیدم

از این روایت مقام شامخی از برای آن بزرگوار ثابت می شود

امر پنجم - در اشاره به تمجید و تجلیل پروردگار و حضرت خاتم النبیین صلی الله علیه و آله و سلم از آن بزرگوار

قال الله تعالى ( يا ايها الذين آمنوا اتقو الله و آمنوا برسوله يؤتكم كفلين من رحمته و يجعل لكم نوراً تمشون به )

فى المناقب عن الصادق علیه السلام (قال الكفلين الحسن والحسين والنور على علیه السلام)

و قال تعالى ( مرج البحرين يلتقيان بينهما برزخ لایبغیان فبای آلاء ربكما تكذبان يخرج منهما اللؤلؤ والمرجان)

فى المناقب عن الصادق علیه السلام قال ( على وفاطمه بحران عميقان لا يبغی احدهما على صاحبه)

وفی رواية بينهما برزخ ( رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم) يخرج منهما اللؤلؤ والمرجان (الحسن والحسين علیه السلام)

وقال تعالى ( والتين والزيتون)

فى المناقب عن موسى بن جعفر علیه السلام فی تفسير ( والتين والزيتون ) قال الحسن والحسين علیه السلام و (طور سينين ) قال على بن ايطالب علیه السلام و ( هذا البلد الامين) قال محمد صلی الله علیه و آله و سلم

در امالی شیخ صدوق از حضرت پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم روایت کرده : چون روز قیامت بشود خداوند زینت میدهد عرش مجید خود را بهر نوع زینتی بعد دو منبر از نور بیاورند که طول هر منبری صدمیل باشد یکی را بیمین عرش مجید گذارند و دیگری را بیسار عرش بعد حسن علیه السلام بريك منبر نشيند وحسين علیه السلام

بريك منبر وخداوند زینت بدهد باین دو عرش خود را چنانچه زینت داده می شود زن بدو گوشواره خود

در مناقب است که اهل قبله اجماع کردند بر آنکه پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم فرموده الحسن والحسين امامان قاما اوقدا . واجماع نموده اند نیز که پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم فرموده ( الحسن والحسين سيدا شباب اهل الجنة ) .

از فضایل سمعانی از عمر بن خطاب روایت کرده گفت دیدم حسنین را بر دوشانۀ پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم پس گفتم ( نعم الفرس لكما ) پيغمبرصلی الله علیه و آله و سلم فرمود ( ونعم الفارسان هما)

از پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) روایت شده ان التی ترك لهما ذوابتين فی وسط الرأس مزودتين

یعنی پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم دو گیسوی بافته گذارد از برای حسنین دروسط سرش

بعضی چنین فهمیدند وقتی که این دو آقا زاده شانه های نازنین پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم سوار میشدند يك گیسو بحسن میداده و يك گیسو بحسین . و از یحیی بن ابی کثیر روایت کرده که پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم شنید صدای گریۀ حسنین را در حالتی که بالای منبر بود بعد با اضطراب از بالای منبر حرکت کرد فرمود (ما الولد الا فتنة لقد قمت اليهما وما معى عقلى) و این عبارت محمول است كمال علقة پيغمبر صلی الله علیه و آله و سلم باین دو نور دیده اش

ص: 899

در کشف الغمه از ابن عباس روایت کرده گفت پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم حسن علیه السلام را بدوش نازنین گرفته بودمردی گفت (نعم المركب ركبت) پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمود (ونعم الراكب هو ) الخ

فصل پنجم : در بعضی از فضائل و اخلاق كريمة حضرت سیدالشهداء ارواحنا له الفداء

اشاره

اگر چه فضایل این بزرگوار شنیدنی نیست

در مناقب ابن شهر آشوب از عبدالعزيز بن كثير روایتكرده : جماعتی آمدند خدمت حضرت سید الشهداء علیه السلام عرض کردند خبر بده ما را بفضایل خود ؟ فرمود شما طاقت ندارید شنیدن آنرا شما از من دور شوید تا ببعضی از شما بشمۀ از فضایل خود اشاره کنم اگر طاقت آورد شما را خبردار میکنم ، آن جماعت دور شدند و یکنفر از آنها باقی ماند ، حضرت با او تكلم فرمود ؛ حتى دهش ووله ولا يجيب احداً وانصرفوا ، یعنی تا آنکه آن شخص مدهوش و حیران شد و جواب نمیداد احدی را و همه مراجعت نمودند انتهى (ولكن مالا يدرك كله لا يترك كله)

در این فصل نیز پنج امر است

امر اول - در اشاره بمراتب نورانیت و علمیت آن بزرگوار

در مناقب روایت کرده « ان الحسين علیه السلام كان يقعد فی المكان المظلم فيهتدى أليه ببياض جبينه»

یعنی حسین در مکان تاریکی می نشست و مردم راهنمائی می شدند بنور پیشانی او

در بحار از خرائج راوندی از مقداد روایت کرده که پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم بفاطمۀ زهراء فرمود . « اذا احب على الاشتمال فلا تمنعيه فانى ارى فى مقدم وجهك ضوء ونوراً وستلدين حجة لهذا الخلق »

در بحار از کتاب نجوم سید بن طاوس از کتاب دلائل الامامه طبرسی از حذیفه یمانی روایت کرده قال سمعت الحسين بن على يقول والله لتجمعن على قتلى طفاة بنى امیه و بقد مهم عمر بن سعد وذلك فی حيوة النبی صلی الله علیه و آله و سلم فقلت له انباك بهذا رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم فقال لا فاتيت النبی صلی الله علیه و آله و سلم فاخبرته فقال علمى علمه وعلمه علمى لاننا نعلم بالكائن قبل كينونيته

امر دوم - در اشاره ببعض تعبیراتی که در قرآن مجید از حضرت سید الشهداء علیه السلام شده منها تعبير بمظلوم شده

در عاشر بحار از تفسیر عیاشی از حضرت باقر علیه السلام روایت کرده در تفسير آيه شريفه « و من قتل مظلوماً فقد جعلنا لوليه سلطاناً فلا يسرف فی القتل انه كان منصوراً»

قال علیه السلام « هو الحسين بن على قتل مظلوماً ونحن أوليائه و القائم منا اذا قآم طلب بثار الحسين فتقتل حتى يقال قد اسرف فی القتل» در تفسیر روح البیان در ضمن آيۀ شريفة «ولا تحسبن الذين قتلوا فی سبيل الله امواتاً بل احیآء عند ربهم يرزقون»

روایتی نقل کرده و حاصل بعضی از فقراتش آنستکه روز قیامت الویه نصب می شود و هر طایفه تحت لوائی محشور می شوند

ولواء الشهداء لعلى علیه السلام وكل شهيد يكون تحت لوائه وكل زاهد تحت لواء ابی ذر و كل مؤذن تحت لواء بلال و كل مقتول ظلماً تحت لواء الحسين بن على رضى الله عنهما - فذلك قول الله تعالى

ص: 900

«یوم ندعوا كل اناس بامامهم »

ومنها تعبير بذبح عظیم شده

در عیون از حضرت رضاعلیه السلام روایت کرده که چون مأمور شد حضرت ابراهیم که عوض حضرت اسمعیل گوسفندی را که جبرئیل از آسمان آورده بود ذبح کند ابراهیم تمنا و آرزو فرمود که پسرش اسمعیل را ذبح میکرد تا آن ثواب هائیکه بیدر داده می شود از ذبح اعز اولادش را بدست خود باوداده شود ، پس خداوند وحی فرمود که ای ابراهیم احب مخلوقات من نزد تو كيست ؟ عرض کرد یارب خلق نکرده خلقی را که محبوبتر باشد نزد من از حبیبت محمد صلی الله علیه و آله و سلم . خطاب رسید او را بیشتر دوست میداری یا جان خودت را ، عرض کرد او محبوبتر است نزد من از جان خودم . خطاب رسید اولاد او را بیشتر دوست میداری یا اولاد خود را عرض کرد اولاد او را . خطاب رسید ذبح اولاد او ظلماً بدست دشمنان بیشتر دلت را می سوزاند یا ذبح پسر خود را بدست خود در طاعت من ؟ عرض کرد ذبح اولاد او بدست دشمن قلب مرا بیشتر می سوزاند . خطاب رسید ابراهیم ، طایفه که گمان می کنند از امت محمدند حسین پسر او را ظلماً و عدواناً بقتل میرسانند مثل ذبح گوسفند و مستحق می شوند باین سخط و غضب مرا . پس ابراهیم قلبش سوخت و جزع نمود و گریه نمود !

خطاب رسید یا ابراهیم من فداء نمودم جزع ترا بذبح اسماعیل بدست خود بجزع تو برحسين وواجب نمودم برای تو بلندترین درجات اهل ثواب را بر مصائبشان ، اینست قوله تعالى : «وفديناه بذبح عظيم ولا حول ولاقوة الا بالله»

بعضی گفتند که رتبه و مقام فدا شونده باید کمتر باشد از رتبه کسی که فدای او می شود و حال آنکه رتبۀ حضرت سیدالشهداء علیه السلام مسلماً بیشتر است از رتبه حضرت اسمعیل

جوابش آنستکه حضرت سیدالشهداء علیه السلام فدای جد بزرگوارش حضرت خاتم النبيين صلی الله علیه و آله و سلم و ائمه معصومین علیه السلام شده چون تمام اینها از نسل حضرت اسمعیل ذبیح الله اند و محتملست که فداء بمعنی تعویض باشد یعنی ما معاوضه کردیم اسف والم ترا در ذبح پسرت اسمعیل بجزعی که او اجل و اشرف و اعظم ثواباً هست که جزع و گریه برحسین مظلوم باشد .

ومنها تعبير ينفس مطمئنه شده

در عاشر بحار از کنز کراچکی از حضرت صادق رو ایتکرده فرمود بخوانيد سورۀ والفجر را در فرائض و نوافل خود بدرستی که او سورۀ حسين بن علی علیه السلام است . ابواسامه حاضر بود عرض کرد او چگونه سورۀ حسین بن علی است خاصة ؟ فرمود آیا نشنیده که خدا می فرماید «يا ايتها النفس المطمئنه » الايه - مقصود حسین بن علی بن ابیطالب علیه السلام است و اوست نفس مطمئنه راضيۀ مرضيه واصحاب او از آل محمد راضی هستند از خداوند تعالی روز قیامت و خداوند هم از آنها راضی است و این سوره دربارۀ حسين وشيعۀ او و شیعۀ آل محمد است خاصه و کسی که مداومت نماید قرائت و الفجر را خواهد بود با حسین بن علی علیه السلام و در درجه او در بهشت ان الله عزیز حکیم

و منها تعبير بموئوده شده

در عاشر بحار از کامل الزیاره از حضرت صادق علیه السلام روایت شده فی قوله تعالى :

«و اذا الموئودة سئلت بای ذنب قتلت» فرموده این آیه نازل شده دربارۀ حسین بن علی

امر سوم - در اشاره بمحبت حضرت خاتم الانبیاء (صلی الله علیه و آله و سلم) بآن بزرگوار

در مناقب از ابن عمر روایت کرده گفت پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم بالای منبر مشغول خطبه خواندن و موعظه

ص: 901

بود که حسین وارد شد ، پای نازنین او بجامه اش پیچیده شد بروی زمین افتاد . پیغمبر از منبر فرود آمد حسین را بسینه چسبانید فرمود قاتل الله الشيطان ان الولد لفتنة و الذى نفسی بیده مادریت انی نزلت عن منبری

حاصل معنی آنستکه خدا بکشد شیطان را اولاد قلب را مفتون میکند قسم بآن خدائی که جان من بدست اوست که من بی اختیار از منبر فرود آمدم . و از یزید بن ابی زیاد روایت کرده گفت پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم از منزل عایشه بیرون شد و عبور فرمود از درخانۀ فاطمۀ زهراء علیها السلام شنید که حسین گریه میکند ، فرمود ( الم تعلمى ان بكاؤه يؤذينی) یعنی ای فاطمه آیا نمیدانی که گریه حسین قلب مرا اذیت میکند و از ابن ماجه و زمخشری روایت کرده که پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم دید میان کوچه حسین با اطفال بازی میکند از اصحاب مقدم شد دست گشود که حسین را بآغوش خود بگیرد حسین هم باینطرف و آنطرف فرار میکرد پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم حسین را گرفت یکدست زیر زنخ حسین گذارد و یکدست بپشت سر نازنینش و او را بخود چسبانید و صورتش را بوسید فرمود ( انا من حسين و حسين منى احب الله من احب حسيناً حسین سبط من الاسباط ) . در مستدرك از كتاب مظهر الغرائب جناب سید خلف والی حویزه پدر جناب آقا سید علی که هر دو از اجلۀ علمای اعلام بودند نقل میکند که روایت شده از ام الفضل زوجة عباس بن عبد المطلب مرضعة حضرت سیدالشهداء علیه السلام گفت پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم حسین را از من گرفت در ایام رضاعش و او را حمل کرد پس حسین علیه السلام بدا من جدش بول کرد !

ام الفضل اورا بصنف و جبر از پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم گرفت که حسین علیه السلام گریه کرد پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمود :

( مهلايا ام الفضل ان هذه الاراقه الماء يطهرها فاى شیء يزيل هذا الغبار عن قلب الحسين)

یعنی این ریخته شده را آب تطهیر میکند پس چه زایل میکند این غبار را از قلب حسین

در عاشر بحار از ابن عباس روایت کرده گفت خدمت پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم بودم ابراهیم پسرخود را بزانوی چپ خود نشانیده بود و حسین را بزانوی راستش گاهی حسین را می بوسید و گاهی ابراهیم را . جبرئیل نازل شد عرض کرد یا محمد صلی الله علیه و آله و سلم پروردگارت سلامت میرساند میفرماید من جمع نمیکنم بین این دو پسر باید یکی را فدای دیگری کنی پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم بصورت ابراهیم وحسین نظر نمود گریه کرد و فرمود مادر ابراهیم کنیز است اگر او از دنیا برود محزون نمی شود بر او غیر من و مادرش - ومادر حسين فاطمۀ زهراء است و پدرش علی اگر از دنیا برود من محزون می شوم و پدر و مادرش نیز محزون می شوند من اختیار نمودم حزن خود را بر حزن این دو ، فرمود جبرئيل من ابراهیم را فدای حسین نمودم پس ابراهیم بعد از سه روز از دنیا رفت بعد که پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم حسینش را میدید او را می بوسید و گاهی بسینه می چسبانید و می فرمود فدیت من فديته بابنی ابراهيم

و ایضاً در عاشر بحار از کامل الزیاره از حضرت با قرعلیه السلام روایت کرده وقتی که حسین بجدش وارد میشد بامير المؤمنين علیه السلام میفرمود یا علی امسکه یعنی حسین را نگه بدار امیرالمؤمنین (علیه السلام) او را نگه میداشت و پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم او را می بوسید و گریه میکرد

حسین عرض کرد یا ابه چرا مرا میبوسی و گریه میکنی میفرمود من موضع شمشیرها را میبوسم و گریه میکنم . عرض کرد یا ابه آیا من کشته می شوم فرمود بلی والله تو و پدرت و برادرت کشته

می شوید ، عرض کرد یا ابه قبرهای ماها از یکدیگر دور است فرمود بلی عرض کرد پس که ما را زیارت میکند فرمود زیارت نمیکند ترا و پدر و برادرت را مگر صدیقون از امت من

امر چهارم - در اشاره بمکارم اخلاق سيد الشهداء علیه السلام

اما مقام صبر ورضا وتسلیمشان کافی است آنکه حضرت حجة الله عجل الله تعالی فرجه الشریف در زیارت ناحیۀ مقدسه میفرماید

ص: 902

«لقد عجبت من صبرك ملائكة السموات »

سید بن طاوس در لهوف و علی بن عیسی در کشف الغمة روایت کرده اند که چون حضرت سیدالشهداء علیه السلام از مکه معظمه عازم رفتن بعراق شد خطبه خواند « الحمد لله ماشاء الله ولا قوة الا بالله خط الموت على ولد آدم مخط القلادة على جيد الفتاة وما اولهنى الى اسلافى اشتياق يعقوب الى يوسف و خيرلی مصرع انا الاقيه كانى باوصالی ينقطعها علان الفلوات بين النواويس وكربلا فيملان منى اكراشًا جوفاً واجربة سنبالا محيص عن يوم خط بالقلم رضا الله رضانا اهل البيت نصير على بلائه ويوفينا اجور الصابرين لن تشذهن رسول الله لحمة وهى مجموعة له فی حظيرة القدس تقربهم عينه و ينجزبهم وعده من كان باذلافينا مهجته وموطناً على لقاء الله نفسه فليرحل معنا فانى راحل مصبحاً انشاء الله » یعنی زینت داده شده مرگ بر پسران آدم مانند زینت بودن گلوبند بر دختران جوان و چه چیز آرزومند کرده را بگذشتگان از خود ، بمثل آرزومندی یعقوب بیوسف و اختیار شده برای من مصرعی که من ملاقات میکنم او را و گویا می بینم اعضاء بدن خود را که جدا می کنند آنها را گرگان بیابانی بین نواویس و کربلا پس بر می کنند از من شکم های خالی خود را و انبانهای گرسنۀ خود را چاره نیست از روزی که نوشته شده

بقلم ، رضای خدا رضای ما اهلبیت است صبر میکنیم بر بلای الهی و میرسد بما اجر صابرین ، پراکنده نشود از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم پارۀ تن او و جمع می شود از برای پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم در منزل قدس روشن می شود باولادش چشم های پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم و وفا میکند بایشان و عده های خود را هر کس بذل کند در راه ما خون دل خود را و تسکین دهد بر ملاقات خدا جان خود را حرکت کند با ما که من فردا صبح حرکت میکنم انشاء الله

اما تواضع حضرت امام حسین ، در مناقب روایت کرده که حضرت سیدالشهداء علیه السلام عبور فرمود بجمعی از مساکین که نان پاره ها را بروی عبائی گذارده میل میکردند حضرت بآنها سلام کرد آنها حضرت را دعوت نمودند بخوردن غذا ، حضرت فرمود اگر اینها صدقه نمی بود من با شما غذا میخوردم فرمود شما بیائید بمنزل من و مهمان من بشوید آنها رفتند بمنزل حضرت ، آنبزرگوار بآنها طعام

خورانید و بدن آنها را پوشانید و امر فرمود چند درهم بآنها دادند

واما عبادت حضرت امام حسین علیه السلام . در ارشاد مفید است ماحاصله که در عصر تاسوعا عمر سعد فریاد زد یا خیل الله اركبى و بالجنة ابشرى . حضرت امام حسین علیه السلام برادرش حضرت اباالفضل را فرمود برادر برو بسوی آنها اگر میتوانی از این جماعت مهلت بخواه يك امشبی را و آنها را از ما دفع کن و تأخیر انداز جنگ را تا فردا که امشب ما نماز بخوانیم و دعا کنیم و استغفر نمائيم الخ

در مناقب از عیون المجالس از انس بن مالک روایت کرده که حضرت امام حسین (علیه السلام) تشریف برد سر قبر جده اش خدیجه کبری و گریه کرد و بین فرمود دور شوم از خدمت ایشان انس گفت من از خدمت آقا مخفی شدم دیدم حضر مشغول نماز شد و نماز را طول داد و شنیدم که این مناجات را میکرد :

يا رب يا رب انت مولاه *** فارحم عبيدا اليك ملجاه *** ياذا المعالی عليك معتمدى

طوبى لمن كنت انت مولاه *** طوبى لمن كان خائفا ارقا *** يشكو الى ذی الجلال بلواه

الى ان قال ره فنودى لبيك عبدى وانت فی كنفی وكلما قلت قد علمناه صوتك تشتاقه ملائكتی فحسبك الصوت قد سمعناه الی آخره در عاشر بحار از فلاح السائل از ابن عبدر به در کتاب عقد الفرید روایت کرده که بحضرت زین العابدین عرض کردند « ما اقل ولد ابيك » یعنی اولاد پدرت چقدر کم هستند . حضرت فرمود من تعجب دارم از همینقدر اولادی که دارد چون پدرم هر روز و

ص: 903

شبی هزار رکعت نماز میکرد

اما شجاعت آن بزرگوار معلوم است که آنحضرت سخاوت و شجاعت را از جدش پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم ارث برده در خصال از ابی رافع روایت کرده که حضرت صدیقۀ طاهره سلام الله علیها حسنین را آورد خدمت حضرت پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم در مرضی که از دنیا رحلت فرمود عرض کرد یا رسول الله ایندو پسران تو هستند باینها چیزی ارث بده ، پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود اما الحسن مان له هیبتی و سوددی واما الحسين فان له شجاعتى وجودی . شجاعت حضرت سيدالشهداء علیه السلام ضرب المثل شد . در مناقب روایت کرده که روز عاشوراء بحضرت امام حسین عرض کردند داخل شو در حکم پسر عمت يزيد بن معاویه حضرت فرمود لا والله لا اعطيكم بدى اعطاء الذليل ولا افر فرار العبيد

در بحار از ابن شهر آشوب روایت کرده که در روز عاشوراء حضرت امام حسین با عطشی که داشت و کثرت هم وغمش معذلك دارد «ولم يزل يقاتل حتى قتل الف رجل وتسع مأة وخمسين رجلا سوى المجروحين » . در لهوف است وقد كان يحمل فيهم و قد تكملوا ثلثين الفافينهزمون بين يديه كانهم الجراد المنتشر

اما سخاوت حضرت امام حسین علیه السلام . در مناقب از عمرو بن دینار روایت کرده گفت داخل شد حضرت سیدالشهداء علیه السلام بر اسامة بن زید در مرض موتش اسامه گفت و اغماه فرمود غم تو چه چیز است ای برادر . عرض کرد شصت هزار درهم قرض دارم ، فرمود على دينك قرض تو بذمه من عرض

کرد میترسم بمیرم قرضم ادا نشده باشد ، فرمود از دنیا نمیروی تا من قرضت را ادا بنمایم

ايضاً در مناقب است که عبدالرحمن سلمی بفرزند آن حضرت سوره حمد را تعلیم داد ، آقازاده خدمت پدر بزرگوارش قرائت کر حضرت هزار اشرفی وهزار حله بعبد الرحمن عطا فرمود و دهان او را پر از در و جواهر کرد . بعضی بحضرت اعتراض کردند ، فرمود از کجا مقابلی میکند اینها احسان او را که تعلیم سورۀ حمد باشد و انشاد فرمود

اذا جادت الدنيا عليك فجد بها *** على الناس طرا قبل ان تتفلت

فلا الجود يغنيها اذا هی اقبلت *** ولا البخل يبقيها اذا ماتولت

ايضاً در مناقب روایت کرده اعرابی وارد شد بمدینۀ طیبه ، سوال نمود از کریم ترین مردم مدینه او را راهنمائی نمودند بحضرت سیدالشهداء علیه لسلام ، پس اعرابی وارد مسجد شد دید حضرت نماز میخواند در مقابلش ایستاد و انشاد کرد

لم يخب الان من رجاك و من *** حرك من دون بابك الحلقه *** انت جواد و انت معتمد

ابوك قد كان قاتل الفسقه *** لولا الذی كان من اوائلكم *** كانت علينا الجحيم منطبقه

پس حضرت نمازش را سلام داد و فرمود قنبر آیا از مال حجاز چیزی باقی مانده عرض کرد چهار هزار دینار . فرمود حاضر کن بعد ردای نازنین از دوش برداشت و دنانير را میان او پیچیده دستش را از شکاف درب بیرون کرد از خجالت اعرابی و انشاد فرمود

خذها فانی اليك معتذر *** و اعلم بانی اليك ذو شفقه *** لو كان فی سيرنا الغداة عصما

امست سمانا عليك مندهها *** لكن ريب الزمان ذوغير *** و الكف منى قليلة النفقه

اعرابی آن دراهم را گرفت و گریه میکرد حضرت فرمود آیا عطای مراکم شمردی

عرضكرد نه لكن متحیرم چگونه این دست با این جود و سخا خاك می شود

اعرابی گویا خبر نداشت از شب یازدهم عاشواء !

ص: 904

ایضا در مناقب از شعیب بن عبدالرحمن خزاعی روایت کرده که در روز عاشوراء اثر جراحتی در پشت نازنین حضرت سیدالشهداء علیه السلام دیده شد از حضرت امام زین العابدین علیه السلام سؤال کردند فرمود این اثر همیانی است که شبها جهت بيوه زنها ويتيمها ومساكين حمل و نقل میفرمود

در حاشیه نفس المهموم محدث قمی روایت کرده اعرابی بحضرت سیدالشهداء علیه السلام سلام کرد و حاجتی طلب کرد و گفت شنیدم از جد بزرگوارت حضرت پیغمبرصلی الله علیه و آله و سلم که فرمود « اگر حاجتی خواستید از یکی از چهار طایفه بخواهید ، یا از عرب شریف ، یا از مولای کریمی ، یا از حامل قرآن یا از صاحب وجه صبیحی »

اما عرب شريف شما مفتخريد بجدتان خاتم النبيين صلی الله علیه و آله و سلم ، و اما كرم كه ذات و سیرۀ شما هست و اما قرآن در بیت و خانه شما نازل شده ، و اما وجه صبیح پس شنیدم از جدتان پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم که فرمود « اگر بخواهید نظر کنید بمن بس نظر کنید بسوی حسن و حسین علیه السلام » حضرت فرمود حاجت تو چه چیز است اعرابی حاجت خود را بروی زمین نوشت فرمود شنیدم از پدرم علی (علیه السلام) که فرمود « قيمة كل امرء ما يحسنه » وشنیدم از جدم پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم که فرمود «المعروف بقدر المعرفة » ، يك کیسۀ اشرفی مهر کرده حاضر نمود و فرمود سؤال میکنم از تو سه خصلت اگر از یکی جواب دادی ثلث این کیسه اشرفی را بتو میدهم اگر از دو خصلت جواب دادی دو ثلث او را بتو میدهم واگر هر سه را جواب دادی تمام او را

عرض کرد سؤال بفرمائيد (ولا حول ولاقوة الا بالله العلى العظيم )

فرمود کدام عمل افضل اعمال است عرض کرد ایمان بخدا فرمود چه چیز نجات میدهد بنده را از مهلکه عرض کرد الثقة بالله فرمود چه چیز زینت میدهد مرد را عرض کرد علمی که با او حلم باشد فرمود اگر علم با حلم نباشد عرض کرد مالی که با او کرم باشد فرمود اگر نباشد چه عرض کرد فقری که با او صبر باشد فرمود اگر نباشد چه عرض کرد صاعقه نازل شود و او را بسوزاند پس تبسم فرمود و صره اشرفی را نزد اعرابی انداخت

و در روایت دیگری است که درمیان صره هزار اشرفی بود و خاتم شریفش راهم بآن اعرابی داد که قیمت نگینش دویست درهم بود و فرمود ای اعرابی این دینارها را بطلبکار هایت بده و انگشتر را صرف نفقه خود کن اعرابی گرفت و گفت «الله اعلم حيث يجعل رسالته)

و اما فصاحت آن بزرگوار بهترین شواهد اشعار رجزیه آنحضرت است که روز عاشوراء با آن شدت گرفتاری و اضطراب انشاد فرمود منها :

كفر القوم وقدما رغبوا *** عن ثواب الله رب الثقلين *** قتلوا قدما عليا و ابنه *** حسن الخير كريم الطرفين

الى ان قال علیه السلام و ابن سعد قدرمانی عنوه *** بجنود كوكوف الهاطلين الخ

انا ابن على الطهر من آل هاشم *** كفانی بهذا مفخراً حين افخر

وجدى رسول الله اکرم خلقه *** و نحن سراج الله فی الارض يزهر *** و فاطم امی من سلالة احمد

و عمى يدعى ذو الجناحين جعفر *** و فينا كتاب الله انزل صادقا *** وفينا الهدى والوحى بالخير يذكر

ونحن امان الله للخلق كلهم *** نر بهذا فی الانام و نجهر *** ونحن ولاة الحوض نسقى ولاتنا

بكاس رسول الله ماليس ينكر *** وشيعتنا فى الناس اكرم شيعة *** و مبغضنا يوم القيمة يخسر

ومنها الموت خير من ركوب العار *** و المار اولى من دخول النار

ومنها انا الحسين بن على ليت ان لا انثنى *** احمی عیالات ابی امضی علی دین النبی

ص: 905

امر پنجم - در اسباب و موجبات توسل بآن بزرگوار

منجمله زیارت آن بزرگوار

بدانکه از برای هر يك از عبادات و اعمال خيريه آثار و خواصی هست در دنیا یا در عالم برزخ وقيامت بطريق اقتضاء وبشرط عدم مانع نه بطريق علت تامه و ممکنست بعضی از اعمال خیریه آثار دنیویه داشته باشد فقط و بعضی اثرش بعد از دخول در بهشت یا در جهنم باشد فقط

و اما عبادتی که اثرش در دنیا و در حال احتضار و در عالم برزخ ومحشر و بهشت و جهنم عاید شخص می شود زیارت قبر حضرت سیدالشهداء علیه السلام است که در تمام این مقامات آثار خیریه دارد که اگر در يك مقام مانع از تأثیرش یافت شود در مقامات دیگر اثر خود را خواهد نمود پس ممکن است گفته شود زیارت آن بزرگوار افضل از تمام عبادات است چنانچه در بحار از کامل الزیاره از ابی خدیجه روایت کرده گفت سؤال کردم از حضرت صادق علیه السلام از زیارت قبر حسين علیه السلام قال انه افضل ما يكون من الاعمال

اما آثار دنیویه اش زیاد است و ما اقتصار میکنیم بذکر بعض از آنها

در امالی از حضرت باقر علیه السلام روایت کرده قال «مروا شيعتنا بزيارة الحسين علیه السلام فان زيارته تدفع الهدم والفرق والحرق واكل السبع » وفى رواية اخرى ( ورزق رزقاً واسعاً و اتاه الله بفرج عاجل وفی اخرى وكان الله من وراء حوائجه وكفى ما اهمه من امر دنياه و انه ليجلب الرزق على العبد الخ) و در امالی شیخ طوسی از حضرت صادق علیه السلام روایت کرده فرمود حسین بن علی در نزد پروردگارش هست و نظر میفرماید بلشگر گاهش و کسانیکه با آنحضرت شهید شده اند و نظر میفرماید بزوارش و او بهتر میشناسد اسماء آنها را و اسماء پدران آنها را و درجات و منزلت آنها را نزد خداوند عزوجل از یکنفر از شما باولادش و می بیند کسانی را که بر او گریه می کنند و استغفار میکند از برای آنها و از پدرانش سؤال میکند که برای او استغفار کنند و میفرماید هر گاه بدانند زائرین او رجوع می کنند در حالتی که هیچ گناهی نداشته باشند

از این روایت شریفه چنین استفاده می شود که زائرین قبر ابی عبدالله علیه السلام در منظر آن حضرت میباشند در داردنیا و این فضل و نعمت بسیار بزرگی است

و اما آثار احتضاریه اش در بعض از اخبار است که خداوند مباشر و متولى قبض روح زوار آن بزرگوار می شود و در بعضی از اخبار است که ملائکه های رحمت حاضر میشوند در وقت احتضارش و مشایعت مینمایند جنازه اش را و بر سر قبر او عبادت می کنند خداوند را تا روز قیامت و ائمه اطهار در وقت احتضار ببالینش می آیند و ملك الموت مهربانتر می شود با و از مادر مهربان چنانچه در روایت (مسمع کردین) عنقریب ذکر خواهد شد

و اما آثار رجعتیه اش در بحار از کامل الزیاره باسناد خود از مفضل بن عمر و او از حضرت صادق (علیه السلام) روایت کرده فرمود گویا می بینم تختی از نور نهاده شده و بر او يك قبه از یاقوت قرمز زده شده مکلل بجواهر و گویا می بینم حسین علیه السلام بر روی آن تخت نشسته و در اطراف او نود هزار قبه

سبز است و گویا می بینم مؤمنین زیارت می کنند او را و بر او سلام می کنند

خداوند عزوجل بآنها بفرماید اولیاء من از من سؤال کنید آنچه بخواهید طول کشید

ص: 906

اذیت کشیدن و ذلت شما امروز روزیست که سؤال نمیکنید از من حاجتی از حوائج دنیا و آخرت مگر آنکه بر آورده میکنم از برای شما و خواهد بود اکل و شربشان از اطعمۀ بهشتی و شاهد بر آنکه این در عالم رجعت است نه در برزخ و قیامت آنستکه حوائج دنیا در عالم برزخ و آخرت سؤال نمی شود

و اما آثار برزخیه اش زیاد است و ما اقتصار ميكنيم بذكر يك روايت :

در مزار بحار از کتاب فلاح السائل از محمد بن احمد بن داود بن عقبه روایت کرده گفت همسایه داشتم معروف و اسمش علی بن محمد بود گفت در هر ماهی یکمرتبه از کوفه میرفتم بزیارت قبر حضرت سیدالشهداء علیه السلام چون پیر شدم و جسم ضعیف شد یکنوبت نرفتم بزیارت آن بزرگوار بعد پیاده رفتم . بعد از چند روز که بقبر مقدس حضرت مشرف شدم سلام کردم و دو رکعت نماز زیارت بجای آوردم و خوابیدم ، در عالم خواب آن بزرگوار از قبر بیرون شد فرمود (یاعلی ، لم جفوتنی وقد كنت لى برا) یعنی ای علی بن محمد تو چرا بمن جفا کردی و حال آنکه بمن مهربان بودی

عرض کردم یا سیدی جسمم ضعیف شده و قوه از پاهایم رفته و عمرم بآخر رسیده چند روز در بین راه بودم تا خدمتت رسیدم ، از شما روایتی نقل کرده اند میل دارم از خودتان بشنوم فرمود بگو عرض کردم روایت کرده اند فرموده اید (من زارنی فی حياته زرته بعد وفاته) یعنی هر کس زیارت کند در حیات خود مرا من هم او را زیارت میکنم بعد از وفاتش فرمود بلی من گفته ام و اگر به بینم زوار قبر من در میان جهنم میسوزد او را از آتش جهنم بیرون می آورم و محتمل است که زیارت نمودن آن بزرگوار زوارش را در میان قبر باشد چه خوب گفته حافظ شیرازی

شب رحلت هم از بستر روم در قصر حور العین *** اگر در وقت جان دادن تو باشی شمع بالینم

واما آثار محشریه اش ايضا اكتفا می شود بذكر يك روايت

در ثواب الاعمال از زراره از حضرت باقر علیه السلام یا از حضرت صادق علیه السلام روایت کرده فرمود ای زراره چون روز قیامت بشود می نشیند حسین بن علی در سایه عرش مجید و جمع میشوند شیعیان و زوار قبرشان اطراف او تا ببینند از کرامت و نصرت و بهجت و سروری که باو عطا فرموده باندازه که نمیداند وصف او را بغیر پروردگار پس بیاید زوار و شیعیان آن بزرگوار را رسولان زوجاتشان از حور العین و بگویند ) مارسولان ازواج شما هستیم و آنها میگویند ما مشتاق شما هستیم و شما آمدنتان را بتأخیر انداخته اید ) در جواب برسول بگویند (زود باشد که بیائیم نزد شما انشاء الله)

واما آثار ناریه اش علاوه بر آنکه سابقا ذکر شد که فرمود «اگر ببینم زوارم در آتش جهنم معذبند آنها را بیرون میآورم»

در مزار بحار از کامل الزيارة از علی بن میمون از حضرت صادق علیه السلام روایت کرده فرمود وقتیکه زوار از قبر مقدس حضرت سید الشهداء علیه السلام مراجعت نمایند ملائکه آنها بگویند ( یا ولی الله گناهان تو آمرزیده شد و تو از حزب خدا و از حزب پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم و حزب اهلبیت پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم هستی والله نخواهی دید آتش را بچشمت هرگز )

و اما آثار جنتیه اش در بحار از کامل الزیاره از حضرت صادق علیه السلام روایت کرده فرمود کسیکه بخواهد در جوار پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم و امير المؤمنين علیه السلام وفاطمه زهراء باشد ترک نکند زیارت سید الشهداء را

حقیر میگوید اعلا درجه بهشتی درجه محمد و آل محمد است و کسیکه در جوار اینها باشد نیز درجه اش اعلا درجه خواهد بود

و مخفی نماند که زیارت حضرت سیدالشهداء علیه السلام در اوقات خاصه ثواب مخصوصی دارد و بگمان

حقیر افضل اوقات زیارتی آن بزرگوار درشب عاشوراء میباشد

ص: 907

در اقبال است که شیخ مفید در کتاب التواریخ نقلکرده که روایت شده کسیکه زیارت کند حضرت سيدالشهداء علیه السلام را در شب عاشوراء و بیتوته کند نزد قبر او تاصبح حشره الله تعالى ملطخا بدم الحسين فی جملة الشهداء معه

تنبيه - بدانکه بعضی از ائمه اطهار علناً بزيارت قبر امام حسین علیه السلام مشرف میشدند و بعضی خفاء

در اقبال سیدبن طاوس از حضرت باقر علیه السلام روایت کرده فرمود پدرم ( على بن الحسين ) بعد از شهادت پدر بزرگوارش منزلی گرفت برای خود از موی در بیابان و اقامت فرموده بود در او چند سال چون میل نداشت آمیزش با مردم را و از آن منزل میرفت بعراق بزیارت پدر بزرگوار و جدا کرم خود و کسی مطلع نمیشد باین مطلب : حضرت باقر فرمود در يك سفر من با پدر بزرگوارم بودم و ذی روحی با ما نبود مگر دوناقه که راحلۀ ما بود و ایضا از عبادات موظفه حضرت امام زین العابدین استمرار گریه در مصائب پدر بزرگوارش بود هر وقت قدح آب بدست نازنین خود میگرفت باندازه گریه میکرد که آب قدح از اشك چشمش مضاف ميشد

منجمله گریستن بر آن مظلوم است قناعت می شود بذكر يك روايت

در بحار از کامل الزیاره از مسمع بن کردین روایت کرده که حضرت صادق علیه السلام باو فرمود يا مسمع تو از اهل عراق هستی آیا میروی بزیارت قبر حسین گفتم نه چون من مردی هستم مشهور از اهل بصره و در نزد ما کسانی هستند که تا بعند میل خلیفه را و دشمنان ما زیادند از ناصبیان و غیر آنها و من اطمینان ندارم که آنها از من سعایت نمایند نزد والی بصره که از اولاد سلیمانست و او مرا اذیت بنماید فرمود آیا یاد میکنی ظلمهائی را که بجدم سیدالشهداء نمودند عرض کردم بلی و گریه میکنم بقسمی که اهل من اثرش را در من می بینند پس باز میمانم از طعام خوردن فرمود خداوند رحمت کند اشك چشم ترا آگاه باش تو از کسانی هستی که شمرده میشوی از اهل جزع بر ما و خوشنودند بخوشنودی ما و محزونند بحزن ما ، آگاه باش تو میبینی در وقت مرك حضور پدران مرا و وصیت و سفارش می کنند ملك الموت را دربارۀ تو مهربان تر می شود بتو از مادر مهربان به ولدش پس حضرت گریه کردو منهم با او گریه کردم ، پس گفت ( الحمد لله الذى فضلنا على خلقه بالرحمة وخصنا اهل البيت )

يا مسمع ، زمین و آسمان گریه می کنند از زمان قتل امیر المؤمنين علیه السلام بجهت ترحم برما و آنچه گریه می کنند بر ما از ملائکه بیشترند ، خشک نشده است اشك چشم ملائکه از زمانی که جد ما را بقتل رسانیدند و گریه نمیکند احدی بجهت ترحم بر ما مگر آنکه خداوند او را بیامرزد قبل از آنکه اشك از چشمش خارج شود و چون اشك بصورتش جاری شود هر گاه یکقطره از آنرا بآتش جهنم اندازند حرارت آتش خاموش شود بقسمی که حرارت از برای آتش جهنم دیده نشود و کسی که قلبش بجهت ما دردناك شود خوشنود می شود در وقت مردن که ما را ملاقات کند و میماند این خوشنودی در قلبش تا وارد شود برما بحوض كوثر الخ

منجمله گریانیدن و تباکی کردن است برحسین مظلوم

شیخ صدوق باسناد خود از ابی عماره از حضرت صادق علیه السلام روایت کرده فرمود یا ابا عماره در

مصیبت جدم حسین مظلوم انشاد کن گفت شعری انشاد کردم حضرت گریه کرد

باز انشاد کردم حضرت گریه کرد همین قسم انشاد کردم تا شنیدم صدای گریه عیالات حضرترا از میان منزل ، بعد فرمود یا ابا عماره کسیکه انشاد کند در مصیبت جدم حسین علیه السلام شعری و بگریاند

ص: 908

پنجاه نفر را از برای اوست بهشت - و کسیکه انشاد کند و بگریاند سی نفر را از برای اوست بهشت - و کسیکه انشاد کند و بگریاند بیست نفر را از برای اوست بهشت - و کسیکه انشاد کند و بگریاند ده نفر را از برای اوست بهشت و کسیکه انشاد کند و بگریاند یکنفر را از برای است بهشت و کسیکه انشاد کند در مصیبت حسین علیه السلام شعری و گریه کند از برای اوست بهشت و کسیکه انشاد کند در مصیبت آنمظلوم و تباکی کند از برای اوست بهشت

ددر مجمع البحرین است در حدیث مناجات موسی (علیه السلام) که عرض کرد پروردگارا بچه سبب فضیلت دادی امت محمد صلی الله علیه و آله و سلم را بر سایر امم خطاب رسید بجهت ده خصلت ، عرض کرد آن ده خصلت چه چیز است تا من امر کنم بنی اسرائیل را که عمل کنند خطاب رسید نماز، زکوة ، روزه ، جهاد ، جمعه ، جماعت ، قرآن ، علم ، عاشورا

موسی عرض کرد یارب عاشورا چه چیز است خطاب رسید گریستن و تباکی کردن است برسبط محمد صلی الله علیه و آله و سلم و مرتبه و عزاداری است بر مصیبت آن مظلوم الخ

و در چند روایت وارد شده (باین مضمون) « من بکی اوابکی او تباکی علی الحسین وحيت له الجنة »

منجمله اقامه مجلس عزای آن مظلوم است چنانچه در زیارت ناحیه مقدسه است «واقیمت لك الماتم فى اعلا عليين» در بحار از بعضی از ثقات روایت کرده که خبر قتل حضرت سید الشهداء علیه السلام را پيغمبر صلی الله علیه و آله و سلم فاطمه زهراء علیها السلام فرمود فاطمه علیها السلام گریه کرد گریه شدیدی ، عرض کرد یا ابه در چه زمان حسين من شهید می شود فرمود در زمانی که نه من باشم و نه تو باشی و نه پدرش علی علیه السلام باشد و نه برادرش حسن علیه السلام پس گریه حضرت فاطمه شدت کرد ، عرض کرد یا نبة بس که گریه میکند بر حسین من و که اقامه عزای او را مینماید فرمود یا فاطمه زنهای امت من برزنهای اهل بیت من گریه می کنند و مردان امت من بر مردان اهلبیت من و تجدید می کنند عزای او را در سالی گروهی بعد گروهی تو زنهای آنها را شفاعت میکنی و من مردانشان را و هر کس گریه کند از آنها بر مصیبت حسین علیه السلام دست او را بگیرم و او را داخل در بهشت بنمایم در منتخب از حضرت صادق علیه السلام روایت کرده که چون هلال محرم دیده میشد حزن و گریه آن بزرگوار بر مصیبت جد بزرگوارش شدت میکرد مردم از هر جانب میآمدند و او را تعزیه میگفتند بر مصیبت جدش حسین علیه السلام گریهو نوحه میکردند با آن حضرت ، چون از گریه فارغ میشد میفرمود یا ایها الناس بدانید که حسین حی است و در نزد پروردگارش روزی میخورد و آنحضرت دائماً نظر میفرماید بلشگر گاهش و بقتلگاهش و بشهدائی که در نصرت او شهید شده اند و نظر میفرماید بزوارش و بگریه کنندگانش و بکسانیکه اقامه مینمایند عزای او را و سؤال میکند از جدش و پدرش و مادر و برادرش که استغفار نمایند از برای گریه کنندگان و عزا دارانش

منجمله لباس عزا پوشیدن است در عاشر بحار از کامل از هشام بن سعد روایت کرده گفت خبر داد مشیعه ما که ملکی از ملائکه فردوس نازل شد بدریا و بالهایش را پهن کرد بدریا و صیحه کشید و گفت « يا ايها البحار البسوا اثواب الحزن فان فرخ الرسول مذبوح »

در دمعة الساكبه از کامل این اثیر از زراره از حضرت صادق علیه السلام روایت کرده فرمود «ما اختضبت منا امراة ولا ادهنت ولا اكتحلت ولا رجلت حتى اتانا رأس عبيدالله بن زياد الى ان قال علیه السلام وما من باك يبكيه الاوقد وصل فاطمه علیه السلام واسعدها اليه ووصل رسول الله وادى حقنا »

و در منتخب طریحی است که یزید ملعون بمخدرات و عیالات حضرت سید الشهداء علیه السلام گفت

ص: 909

کدام يك از برای شما بهتر است ماندن در شام یا رفتن بمدينه فرمودند ما دوست داریم که نوحه و عزاداری کنیم بر حسین علیه السلام ، يزيد (لع) گفت آنچه میخواهید بکنید و در شام منزلی بجهت مخدرات تخلیه کرد و باقی نماند هاشمیه و نه قرشية مگر آنکه لباس سیاه پوشیدند و هفت روز عزاداری کردند

در اربعین ثقة الاسلام آقا میرزا محمد قمی از کامل الزیاره و بعضی از کتب دیگر نقل فرموده که در شام فاطمیات داخل شدند بر امویات بر حالتی که آنها لباسهای فاخره و حلی و حلل داشتند چون امویات فاطمیات رادیدند لباسهای فاخره و زینت را از خود کندند و لباس سیاه پوشیدند و اقامه عزا و سوگواری نمودند الخ

منجمله تذکر از عطش آن مظلوم است و لعن بر قاتلین او بعد از آشامیدن آب

در بحار از کامل الزیاره از داو درقی روایت کرده گفت در خدمت حضرت صادق علیه السلام بودم حضرت آب طلبید و آشامید و گریه کرد و اشك نازنینش جاری شد فرمود یاداود «لعن الله قاتل الحسين»

بعد فرمود نیست بنده که آب بیاشامد پس یاد کند حسین را و لعن کند قاتل او را مگر آنکه بنویسید خدایتعالی از برای او صدهزار حسنه و محو کند از نامه عمل او صدهزار سیئه و بلند کند برای او صدهزار درجه وعطا کند باو ثواب آزاد کردن صد هزار بنده و محشور شود روز قیامت «ثلج الفؤاد » يعنی باقلب خنك كنایه از آنکه با ایمان کامل وراحت قلب

اختتام بدانکه تمام موجبات و اسباب سرور وعيش از برای حضرت سيد الشهداء علیه السلام موجب غم و اندوه بود بلکه تمام دنیا غمخانه امام حسین

چنانچه در مدينة المعاجز از شرحيل بن ابی عوف روایت کرده چون سید الشهداء علیه السلام متولد شد ملکی از ملائکه های فردوس اعلا نازل شد ببحر اعظم و در اطراف آسمانها و زمینها فریاد کرد (عباد الله البسوا ثياب الاحزان و اظهروا التفجع و الاشجان فان فرخ محمد صلی الله علیه و آله و سلم مذبوح مظلوم مقهور) شاید از این جهت باشد که هر چیزی که منسوب بآن بزرگوار است موجب غم و حزن است

منجمله تهنیت بولادتش در بحار روایت کرده که خداوند بشارت داد پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم خود را بولادت حسين علیه السلام بعد تعزیت داد او را بقتل آن مظلوم فاطمه فهمید که حسینش کشته می شود این بود که بکراهت حمل نمود حسین را ، پس نازل شد (حملتهامه كرهاً ووضعته كرها و حمله و فصاله ثلثون شهراً) متولد نشد مولودی در شش ماهگی که زنده بماند بغیر عیسی و حسین

و منجمله در اول امر که پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم چشمش بحسین علیه السلام افتاد موجب حزن و گریه اش شد و حال آنکه عادتاً باید اظهار سرور و خوشحالی بنماید

در عاشر بحار از عیون از اسماء بنت عمیس روایت کرده که چون حضرت سید الشهداء (علیه السلام) متولد شد پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم تشریف برد بخانه فاطمه زهراء (سلام الله علیها) فرمود (اسماء هلمی ابنی) یعنی اسماء فرزند مرا بیاور نزد من اسماء گفت آقا زاده را در خرقه سفیدی پیچیدم دادم بپیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم آن بزرگوار اذان در گوش راست و اقامه در گوش چیش گفت و او را در کنار خود نشانید و گریه کرد اسماء عرض کردو پدر و مادر فدای تو شود چرا گریه میکنی فرمود گریه من برای این فرزندم هست ، اسماء عرش کرد این فرزند الساعه متولد شده فرمود ای اسماء میکشند او را جماعت باغية طاغية بعد از من خداوند آنها را مشمول شفاعت من نخواهد فرمود

و منجمله لباس پوشیدن آنبزرگوار در روز عیددر بحار از بعضی از ثقات روایت کرده و حاصلش آنستکه روز عیدی حسنین از جد بزرگوارشان لباس عید خواستند ؛ جبرئیل نازل

ص: 910

شد و از برای آنها دوحله سفیدی آورد عرض کردند یاجدا اطفال عرب لباسهای رنگین دارند جبرئیل طشت و ابریق از بهشت حاضر نمود عرضكرد هر رنك بخواهید من آب میریزم شما شستشو بدهید بهمان رنك ملون می شود حضرت امام حسن علیه السلام اختیار فرمود رنگ سبز را و حضرت امام حسین علیه السلام اختیار فرمود رنگ قرمز را جبرئیل آب ریخت پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم دست مالید لباسشان بهمان رنگی که میخواستند شد پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم دید جبرئیل گریه میکند فرمود برادر جبرئیل اطفال من امروز مسرورند تو چرا گریه میکنی عرض کرد یارسول الله جهت آنکه حسن اختیار نمود رنگ سبز را و حسين رنگ قرمز را دانستی چه چیز است

اما حسن چون بدنش در وقت شهادت سبز می شود از شدت زهر لذا رنگ سبز را اختیار نمود

واما حسین چون بدنش در وقت شهادت از خون خضاب می شود لذا رنگ قرمز را اختیار نمود پس پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم گریه کرد و حزنش زیاد شد

و منجمله بزبان آوردن اسم شریف حسین در بحار از صاحب درالثمین رو ایتکرده در تفسیر قوله تعالى (فتلقی آدم من ربه کلمات) فرمود آدم در ساق عرش اسماء شریفه خمسة طاهره را دید ، پس جبرئیل تلقین کرد بحضرت آدم گفت بگو (يا حميد بحق محمد و یا عالی بحق علی و یا فاطر بحق فاطمه ويا محسن بحق الحسن و الحسين و منك الاحسان ) پس آدم چون اسم حسین را بر زبان جاری کرد اشکش ریخت و قلبش خاشع شد گفت یا اخا جبرئیل در ذکر اسم پنجمی قلبم شکست و اشکم جاری شد عرض کرد ای آدم این پسرت مصیبتهائی ببیند که تمام مصائب دنیا در نزد مصیبتهای او كوچك باشد فرمود چه مصیبت می بیند عرضكرد ( يقتل عطشاناً قريبا وحيداً فريداً ليس له ناصر ولامعين ولو تراه یا آدم وهو يقول واعطشاه واقلة ناصراه حتى يحول العطش بينه و بين كالدخان فلم يجبة احد الا بالسيوف وشرب الحتوف فيذبح ذبح الشاة من قفاه )

و در احتجاج طبرسی از سعد بن عبدالله اشعری روایت کرده که از جمله سؤالاتی که از حضرت

حبة الله المنتظر المهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف نمود این بود که خبر ده مرا از تفسیر (كهيعص)

فرمود این از اخبار غیبی است که خداوند مطلع فرمود با و بنده خود زکریا را وقتی که سؤال کرد از پروردگار که تعلیم نماید باو اسماء خمسه طاهره را جبرئیل نازل شد و تعلیم نمود با و اسماء خمسه را وزکریا هروقت اسم محمد و علی و فاطمه و حسن را بر زبان مینمود قلبش مسرور میشد و غمش برطرف میشد و وقتیکه اسم حسین را بر زبان جاری مینمود گریه راه گلوی او را میگرفت و نفش بشماره میافتاد یکروز عرض کرد الهی چه می شود مراوقتیکه اسماء مقدسه آن چهار نفر را بزبان میبرم از هموم و غموم تسلی مییابم ، وقتیکه اسم حسین را بر زبان میبرم اشکم میریزد و آه من بلند می شود پس خداوند خبر داد باو «کهیعص» - (کاف) اسم کربلا است (هاء) هلاکت عترت طاهره است (ياه) يزيد ظالم بحضرت حسین است (عین) عطش آن مظلوم است (صاد) صبر اوست چون زکریا شنید سه روز از مسجد بیرون نشد و کسی را نگذارد نزد او بیاید و مشغول شد بگریه وناله - الخ

و منجمله شنیدن اسم حسین علیه السلام در کامل الزیاره از ابی عماره روایت کرده گفت هر روزی که حضرت صادق علیه السلام اسم نازنین حسین را میشنید آنروز تا شام خندان دیده نمیشد و میفرمود ( الحسین عبرة كل مؤمن ومؤمنة )

و منجمله دخول شهر محرم است در عیون از حضرت رضاعلیه السلام روایت کرده فرمود ماه محرم ماهی بود که اهل جاهلیت حرام میدانستند در او قتال را و این امت حلال دانستند در این ماه ریختن

ص: 911

خون ما را وهتك نمودند حرمت مارا و اسیر نمودند ذراری و نساء مارا و آتش زدند خیمه های ما را و غارت نمودند آنچه در خیمه های ما بود و مراعات نکردند بجهت پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم احترام ما را بدرستی روز قتل حسین مجروح نمود چشمها مارا و جاری نمود اشکهای چشم مارا و ذلیل نمود عزیز ما را در زمین کربلا و باعث کرب و بلا شد تا روز قیامت پس بر مثل حسین باید گریه کنند گریه کنندگان که گریه بر او گناهان بزرگ را میبرد بعد فرمود پدرم موسی بن جعفر علیه السلام همینکه داخل میشد ماه محرم خندان دیده نمیشد و اندوه و غمش روز بروز زیاد میشد تا روز دهم چون روز عاشورا میشد آنروز روز مصیبت و حزن و گریه اش بود و میفرمود امروز است روزی که حسین علیه السلام در او کشته شد

منجمله دخول بزمین کربلا در مزار بحار از کامل الزیاره از عبدالله بن میمون از حضرت صادق علیه السلام روایت کرده فرمود مرور کرد امیرالمؤمنین علیه السلام بزمین کربلا با جمعی از اصحابش چون باین زمین رسید چشمهای نازنینش گریان شد بعد فرمود اینست محل خوابانیدن مراکبشان و محل فرود آمدن بارهایشان و این مکان ریخته می شود خونهایشان خوشا بحال تو خاکی که ریخته می شود بر روی تو خون دوستان

و منجمله نظر نمودن بقبر مقدسش که شش گوشه دارد در بحار از کامل الزیاره از عبدالله بن حماد بصری از حضرت صادق علیه السلام رو ایتکرده فرمود در نزد شما فضیلتی است که باحدی بمثل آن فضیلت داده نشده و من گمان نمیکنم که شما معرفت داشته باشید حق معرفت را راوی عرض کرد او چه فضیلت است که وصف کردی واسم نبردی فرمود زیارت جدم حسین علیه السلام است ( فانه غريب بارض غربة يبكيه من زاره ويحزن له من لم يزره و يحرق له من بشهده وبرحمه من نظر إلى قبر ابنه تحت رجليه الخ

خانمه الخاتمه اگر کسی بخواهد فی الجمله بمقامات شامخه و فضایل عالیه حضرت ابی عبدالله الحسین (علیه السلام) پی ببرد از این روایت شریفه بفهمد

در امالی شیخ صدوق از حضرت صادق علیه السلام روایت کرده که پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم بمنزل ام سلمه تشریف داشت فرمودند احدى داخل نشود سید الشهداء علیه السلام تشریف آورد و او طفل بود ام سلمه نتوانست از حسین جلو گیری نماید تا داخل شد برجدش پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم ام سلمه هم پشت سر حضرت ابی عبدالله علیه السلام داخل شد بر پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم دید حسین روی سینۀ جدش نشسته و پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم گریه میکند و در دستش چیزی است که او را حرکت میدهد پس پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمود ای ام سلمه اینست جبرئيل بمن خبر میدهد که حسینم کشته می شود و اینست تربتی که حسین در این تربت شهید می شود این خاک را نزد خود بگذار هر وقتی که مبدل بخون شد بدانکه حبیب من حسین کشته شده ام سلمه عرض کرد یارسول الله از خداوند بخواه که این بلیه را خدا ازحسین دفع کند ، فرمود از خدا خواستم ، پس وحی فرمود بسوی من که از برای حسین درجه ایست که (لاينا لها احد من المخلوقین) و از برای او شیعیانی است که شفاعت می کنند و شفاعتشان قبول می شود و مهدی علیه السلام از اولاد او است ، پس طوبی از برای کسی است که از اولیای

حسین علیه السلام باشد و شیعیان حسین علیه السلام رستگارانند در روز قیامت انتهى قوله صلی الله علیه و آله و سلم (لا ينالها احد من المخلوقين) نکره در سیاق نفی مفید عموم است یعنی خداوند در عوض شهادت بحسین درجه و مقامی بدهد که احدی از مخلوقین بآن درجه و مقام نرسند نه از اولیاء و نه از مرسلین و نه از اولوالعزم و نه از اوصیاء و نه از ملائکه مقربین حال آن مقام و درجه چه مقام است معلوم نیست شاید همان چهار چیزی است که در دنیا عوض شهادت بحسین کرامت فرموده

(ج 57)

ص: 912

در امالی شیخ طوسی از محمد بن مسلم از حضرت باقر و حضرت صادق (علیه السلام) روایت کرده فرمودند خداوند عوض داد بحسین علیه السلام از قتلش اینکه ، قرار داد امامت را در ذریه او و شفا را در تربت او و اجابت دعارا در نزد قبر او و شمرده نمی شود ایام زائرین او در رفتن و برگشتن از عمرشان

اما آنکه امامت را در ذریۀ او قرار داده در مناقب از مفضل بن عمر روایت کرده گفت سؤال کردم از حضرت صادق علیه السلام از آيۀ شريفه ( وجعلها كلمة باقية فی عقبه) فرمود مقصود از این آیۀ شریفه آنست که خداوند قرار داد امامت را در عقب حسین علیه السلام تا روز قیامت عرض کرد چگونه گردید امامت در اولاد حسین علیه السلام دون اولاد حسن علیه السلام فرمود موسی و هرون هر دو پیغمبر و رسول و و برادر بودند پس خداوند قرار داد نبوت را در صلب هرون دون صلب موسى علیه السلام الى ان قال علیه السلام (وهو الحكيم فی افعاله لا يسئل عما يفعل وهم يسئلون) و چون در این امت باید واقع شود آنچه در امم سابقه واقع شده حذو النعل بالنعل والقذة بالقذة وموسی اکبر و افضل از برادرش هرون بود معذلك خداوند نبوت را در اولاد هرون قرار داد نه در اولاد موسی علیه السلام ، همچنین در امامت هم خداوند امامت را در اولاد امام حسین علیه السلام قرار داد نه در اولاد امام حسن علیه السلام

و اما آنکه خداوند شفا را در تربت آن بزرگوار قرار داد اخبار امامیه متواتر است و از جمله مجربا تست و اگر در بعضی اوقات تخلف نماید بواسطه عدم شرط یا وجود موانع است چون هر مؤثری با تخلف شرطيا وجود مانع تأثیر نمیکند و عمده شرط تأثیر تربت حسن عقیده است چنانچه از کامل الزیاره از ابن ابی یعفور روایت شده که بحضرت صادق علیه السلام عرض کرد با باشد که بعضى استشفاء بتربت نمایند و نفع نبخشد حضرت فرمود لا والله الذى لا اله الاهو ما يأخذه احد وهو يرى ان الله ينفعه به الا نفعه الله به در بحار از امالی شیخ طوسی روایت کرده که ذکر شد در نزد موسی بن عیسی الهاشمی که رافضیه غلو کردند در باره حضرت امام حسین علیه السلام حتی آنکه تداوی می کنند مریض هاشان را بتريت حسين علیه السلام موسى بن عیسی گفت من مبتلا بمرض سختی شدم که اطباء عاجز شدند از معالجه او پس قدری از تربت حسین علیه السلام خوردم و مرضم برطرف شد مردی از مبغضین گفت آیا از تربت قدری هست نزد تو ، موسی بن عیسی قدری از تربت بوی داد آنمرد مبغض تربت را داخل در دبر خود کرد استهزاء و استحقاراً فوراً صیحه كشيد ، النار النار الطشت الطشت ، بس طشتی حاضر نمودند آنمرد سرطشت نشست جگر و سپرز و ریه اش میان طشت ریخت . از یوحنای نصرانی (طبیب) دوا بجهت معالجه اش خواستند گفت احدی نمیتواند او را معالجه کند بغیر خداوند و همانشب بجهنم واصل شد پس یوحنازیارت میکرد قبر حسین علیه السلام را در حالتی که بدین نصرانیت بود و بعد اسلام آورد

اما آنکه خداوند استجابت دعا را در تحت قبه منوره آنحضرت قرار داد

در کافی از ابی هاشم جعفری روایت کرده که چون حضرت هادی علیه السلام مریض شد فرستاد عقب من ومحمد بن حمزه پس محمد بن حمزه سبقت گرفت بر من و مشرف شد خدمت آن بزرگوار ، بعد بمن خبر داد که حضرت هادی علیه السلام مکرر فرمود روانه کنید کسی را که برود بحائر حسینی و برای شفای من دعا کند ، آبی هاشم که از محمد بن حمزه شنید به علی بن هلال گفت او گفت چه میکند او بحائر خودش حائر است ابی هاشم گفت مشرف شدم خدمت حضرت هادی علیه السلام فرمود بنشین ، نشستم بعد سخن علی بن هلال را بحضرت عرض کردم فرمود چرا نگفتی که حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم خانه کعبه را طواف میکرد و حجر الاسود را تقبیل میفرمود و حال آنکه حرمت پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم بلکه حرمت مؤمن اعظم است از حرمت خانه کعبه و خداوند امر فرمود پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم را که بعرفه وقوف نفرماید اینها مواطنی

ص: 913

هستند که خداوند دوست میدارد که او را در این مواطن یاد کنند و من دوست میدارم که برای من دعا کنند در مکانی که خداوند دوست میدارد در آنمکان دعا کرده شود الخ

اما آنکه ایام زیارت محسوب از عمر زائر نشود شاید مراد اینست که در رفتن و برگشتن و مدت زیارت گناه زائر بر او نوشته نشود و محاسبه با او ننمایند و بعضی تاویلات دیگر هم در این فقره کرده اند که اهتمامی در نقلش نیست

و محتمل است که مراد بآن درجه که خداوند مرحمت فرموده که احدی از مخلوقین بآن درجه نمیرسند توسلات يحضرت سید الشهداء علیه السلام باشد که هیچ باب رحمتی اینقدر توسل ندارد چنانچه سابقاً گفته شد اینست که جدش خاتم النبيين صلی الله علیه و آله و سلم فرمود «حسین سفينة نجاة هذه الامة»

و محتمل است که مراد بآن درجه که خداوند به آنحضرت عطا فرمود خصوص تباکی باشد چون معنی تباکی چنانچه در (منتهی الارب است) گریه دروغی و اظهار گریه است ولی حقیقتاً

گریه اش نیاید این باب رحمت نه زحمتی دارد و نه مایه میخواهد و هر کس میتواند خود را باین وسیله متوسل نماید ، و بهشت را برای خود لازم کند و اما سایر عبادات حقیقت لازم دارد ، دروغش اثر و ثوابی ندارد ولو اجمالا مبرء ذمه میباشد بشرط آنکه قصد قربت در آنها باشد چون قصد قربت در تمام عبادات شرط است حتی در تباکی کردن و ریاء در آن مبطل و معصیت خواهد بود

حمد و شکر میکنم پروردگار خود را که ختم کتاب منتخب التواريخ باسم مبارك خامس آل عبا حضرت سید الشهداء ارواحنا و ارواح العالمين له الفداء شد مناسب دیدم که در خاتمه چند شعری در مصیبت آن مظلوم را از بزرگان از علمای اعلام نقل نمایم که ختم كتاب بمرائی آنحضرت شده باشد امید بفضل و کرم الهی که مشمول حدیث شریف «من بكى او ابكى او تباكى على الحسنين علیه السلام وجبت له الجنة» بشوم مضافا آنکه این بزرگان از علماء حقوقی بر احقر دارند شاید فی الجمله ادای حقوقشان شده باشد ، رضوان الله عليهم اجمعين

والحمد لله رب العالمين والصلوة على محمد و آله الطاهرین و لعنة الله على اعدائهم و منکری فضائلهم و مناقبهم اجمعين الى قيام يوم الدين

للعلام الفهام حجة الاسلام والمسلمين آقا میرزا عبدالرحيم النهاوندى طاب ثراه

ای آه ره بناله ره ای ناله ره به آه *** کافتاد راه دختر زهراء بقتلگاه

در بر کشید پيكر پاك برادرش *** وز دل کشید ناله جانسوز والخاه

بگشود دیده از پی نظاره اش وليك *** بر بست تنك سيل سرشكش ره نگاه

گفت ای بخون طبیده که در آفتاب گرم *** خوش خفتۀ که نیست امیدت بانتباه

ناید ز من رعایت اطفال بی پدر *** ناید ز من حمایت زنهای بی پناه

از لطمه طپانچه ببین عارضم کبود *** وز ضرب تازیانه نگر پیکرم سیاه

جسم ز لاغری شده چون کاه و غم چه کوه *** انصاف ده چگونه کشد بار کوه کاه

للعلام القمقام حجة الاسلام ملا محمد على فاضل الخراسانی (رحمت الله علیه)

مصر آمد گفت ای سلطان عشق *** عشقها چون جسم و تو چون جانعشق *** حتم نبود این شهادت مرترا

حکم فرما باز گردد ماجرا *** هست در حکمت زمین و آسمان *** گشته منقادت شها کون و مکان

حکم فرما تا که همچون قوم عاد *** جمله را سازم هلاك از تند باد *** یا بفرما آورم آتش ز غیب

ص: 914

جمله را سوزم چه اصحاب شعیب *** یا چه فرعونان نمایم غرق نیل *** یا بریزم سنگ چون اصحاب فیل

شاه گفتا من نمی خواهم حیات *** خواهم از بهر گنهکاران نجات *** من نه نوحم تا بگویم لاتذر

رب دياراً عليها من بشر *** من نه ایوبم که گویم در بلا *** مستی الضر اغث ياذا العلى

من نه یعقوبم که گویم وا اسف *** یا بلا باشم بصد شوق و شعف *** من نه بینم هیچ ضری در بلا

من بلاى دوست را بینم ولا *** هر که را افزون بلا آمد ز حق *** او ربود از سایرین گوی سبق

زین سبب گفتم سبقت العالمين *** چون بلایی کس ندیده اینچنین *** گر سر یحیی مظلوم از جفا

گشت ببریده ولی نی از قفا *** گرچه بابم داد خاتم در نماز *** من کنم انگشت و انگشتر نیاز

اكبرم را میفرستم سوی تیغ *** با مسرت بی فسوس و بیدریغ *** راضیم کز نیزه گردم ریز ریز

تا شوم شافع بروز رستخیز *** گر نیفتم من ز پا از نوك تير *** پس که باشد شیعیان را دستگیر

گر نگردم من لگد کوب ستور *** پس که باشد شافع یوم النشور *** آنچنان مستغرق عشقم که تیر

نرم تر آید بجانم از حریر *** عشقم اندر ناوك پیكان تير *** شد فزون از طفل برپستان شیر

سر بخاکستر نهم با صد سرور *** تا که گرم آید شفاعت را تنور *** باید این سر گردد آویز شجر

تا درخت دین از او یابد ثمر *** در ره دین میکنم جان را فدا *** خونبهای خون من باشد خدا

خونبهای عاشقان جزیار نیست *** مقصد عشاق جز دیدار نیست *** نیزه و شمشیر ریحان منست

کربلا بزم گلستان منست *** گرنگردم من دفین در اینزمین *** معقلی نبود برای مذنبین

خوانده حق اینجا کرا دارامان *** پیشتر از خلقت هفت آسمان *** آنچه پنداری تو من آن نیستم

چشم بگشا نيك بنگر كيستم *** حجة اللهم ولی عصر تو *** بی نیازم از تو و از نصر تو

للعلام حجة الاسلام الشيخ محمد النهاوندی دامت برکاته

فغان که آنچه نبی سرو داشت در چمنش *** فلك زتیشه بیداد کرد ریشه کنش *** فتاد رایت دین بر زمین چو بارخ ماه

بخاک خفت شه دین ز اسب پیل تنش *** سپهردون زسلیمان گرفت خاتم و داد *** بدشت ماریه از کین بدست اهرمنش

بقتلگه ره زینب فتاد و ديد بخاك *** فتاده لاله شمشاد سرو یاسمنش *** چه نورماه بروی زمین فتاد و فکند

به نه سپهر برین شعله آه شعله زنش *** بجستجوی گل آمد چو بلبل از همه سوی *** که تا بزیر خس و خار یافت در چمنش

نشست از دل پردرد ناله کرد و گریست *** چو جان کشید در آغوش نازنین بدنش

ز سيل اشك روان داد غسل آن تن پاك *** نداشت معجری افسوس تا کند کفنش

بگریه گفت که زهرا کجاست تا نگرد *** ز باد کین شده خاموش شمع انجمنش

نمود عارض گلگون ز لطمه نیلی رنك *** ز ناله زد شرر آنان که آبشد دل سنگ

وله

سوی سپاه کفر شه بی سپاه رفت *** دین بی پناه ماند چه آن دین پناه رفت *** ز افلاکیان شر ارففان تا زمین رسید

و زخاکیان بچرخ برین دود آه رفت *** آه از دمی که عصمت زهرا بقتلگاه *** با خیل اشک و آه بسر وقت شاه رفت

افتاده دید جسم برادر بخون وخاك *** زد شعله ز ناله که تا مهر و ماه رفت *** بر سر نهاد دست و به امان فشاند اشك

ناچار پیش دشمن خود دادخواه رفت *** کی سنگدل ترحمی آخر ببین زجور *** لب تشنه زیر تیغ حسین بیگناه رفت

زاری نمود و دید که زاری نکرد سود *** در قتلگه دوباره بحال تباه رفت

اندر جهان قیامت کبری شد آشکار *** آندم که شد به نی سر سلطان تاجدار

وله

هجر تو کرد جان برادر خزان مرا *** وانگه فلك نداد بآهی امان مرا *** جز شام تیره نیست حجابم ز چشم غیر

جز کعب نی نمانده بسر سایبان مرا **** چون بختم ای عزیز چرا رفته بخواب *** بیدار شو مخواه توخوارجهان مرا

ص: 915

داغت بکشور دلم ای شه شر و فکند *** بنشان بآب اطفشارنهان مرا *** بنگر که میبرندم از این سرزمین زجور

هرگز مگو تو خواهر نامهربان مرا *** دل را کجا تحمل بار فراق تست *** آید نرفته کاش اجل ناگهان مرا

من زنده و تو با تن صدپاره روی خاك *** هرگز به روزگار نبود این گمان مرا

وله

سوی نجف زراه وفا كن صبا عبور *** باشیر حق بگو که شها تابکی صبور *** برخیز ورو بدشت بلايين بخون وخاك

پورت فتاده با تن صد چاك و جسم عور *** حال دلش بیا و بپرس از سه شعبه تیر *** حال تنش بیا و بجوی از سم ستور

آگه مگر نه که سرش رفته بر سنان *** چون نور کردگار که تا بد ز نخل طور

آن سر که دوش وسینۀ زهرا بدش سرير *** از خاک سر بر آر و برون آرش از تنور

دستی بزن بتیغ که شد دستگیر خصم *** زینب که دامنش نرسیدی بدست حور

بی پرده دختران تو در بزم خاص و عام *** آل زنا به پردۀ دیبا به صد غرور

جيحون ز خون دیده روان ساز سیل اشک *** گاهی ز هتك دختر و گاهی ز مرك پور

و له

شاهی که بود چشم ملك بر جناب او *** نگرفت کس بوقت سواری رکاب او *** برزین نشست و جانب میدان شتاب کرد

کاش ایستاده بود سپهر از شتاب او *** بلبل بناله آمد و گل جامه كرد چاک *** از نالۀ سكينه و آه رباب او

از لاله خونچکید ز دانش چه شمع سوخت *** آگه چه شد ز داغ دل بیحساب او *** آمد میان معرکه با چشم اشک بار

آهی کشید و شد دل عالم کباب او *** گفت ایگروه بی خبر از روز انتقام *** شرم از خدا و بیم ز گاه عتاب او

جدم رسول اکرم و مامم بود بتول *** بابم علی که کرد نبی انتخاب او *** بود از رسول پرورشم گاه ارتضاع

خورده بجای شیر غذا از لعاب او *** گرسنك خاره بددل آنقوم میگداخت *** از گفتۀ شرر زن و سوز خطاب او

افغان که رحم دشمن بیدادگر نکرد *** بر سینه بر آتش و چشم بر آب او *** آن دیده که هیچ حجابی زحق نداشت

چون دو دسوز تشنگی آمد حجاب او *** میراب هستی آنچه تمنای آب کرد *** جز ناوك سه شعبه نيامد جواب او

شد روزگار عالمیان همچه شام تار *** تا خون گرفت بررخ چون آفتاب او

خفت از جفا بدا من خاک آنگه بد مدام *** دامان مصطفی ز شرف مهد خواب او

وله

سپهرا تا یکی بیداد ای بیدادگر شرمی *** ز بیداد تو صد فریاد ای بیدادگر شرمی

جفا با هر که کردی ، کردی اما این کجا گویم *** جفا با علت ایجاد ، ای بیدادگر شرمی

زدی بس دور تا کردی بخون آل پیغمبر *** دل آل زنا را شاد ای بیداد گر شرمی

بیاد کینه دادی خانمان مصطفی صلی الله علیه و آله و سلم آخر *** خدا خاکت دهد بر باد ای بیدادگر شرمی

جوانان علی را روی خاك افكنده قامت *** زداس تیغ چون شمشاد ای بیدادگر شرمی

به دور خود مگرد آویزۀ عرشی که گم کردی *** بخاك كربلا افتاد ای بیدادگر شرمی

زبانم لال آن حنجر که بوسیدش نبی خستی *** ز کین با خنجر فولاد ای بیدادگر شرمی

سرسلطان دین مهمان شد اما میزبان بنگر *** که برخاکسترش جاداد ای بیدادگر شرمی

وله

شام عاشورا بود امشب نه روز محشر است *** شور امشب شور محشر نیست شور دیگر است

شام عاشورا بود كان رستخیز از یاد برد *** آخر عمر حسین و شام مرك اكبر است

شام عاشورا بود امشب که آه جن و انس *** سوخت عالم را و دودش تا بعرش اکبر است

شام عاشورا بود امشب که خصم بی حیا *** حلقه سان گرد خیام عترت پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم است

ص: 916

آسمان را گشته دل پر خون زتیر آه خلق *** کامشب از بهرخدنك آماده حلق اصغر است

دست ما و دامنت ای چرخ فردا را میار *** دست عباس جوان فردا جدا از پیکر است

ای سیاهی خیمه امشب بر مگیر از روزگار *** شاه دین در خیمه امشب شمع بزم خواهر است

آفتابا ز آه ما فردا به رخ مشگین نقاب *** دشت بر نامحرم و زینب سرش بی معجر است

وله مخمس

این خیمۀ کبود نگشت از چه بیستون *** سلطان مهر چون فتد از تخت سر نگون

سیماب سان نگشت زمین از چه بیسکون *** زینب چو دید پیکری اندر میان خون

چون آسمان و زخم تن از انجمش فزون

رعنا قدی که سرو سرو چمنهاش پای بند *** از پا ز کین فتاده در آندشت هول مند

بر او ز تیر و تیغ ورا از سم سمند *** بی حد جراحتی نتوان گفتش که چند

با مال پیکری نتوان گفتنش که چون

عیسی دمی بریده سر آغشته در دما *** برخاك منخسف مهی افتاده از سما

رمحش ستاده چون بچمن سرو خوش نما *** خنجر بر او نشته چه شهیر که بر هما

پیکان از او دمیده چه مژگان که از جفون

هر چند دیده دوخت بر آن پاره پاره تن *** از جان خود ندید نشانی در آن بدن

ار دل کشیده ناله و زد آه شعله زن *** گفت این بخون طبيده نباشد حسين من

این نیست آنکه در بر من بود تا کنون

گلگون قبا نبود شه گلمذار من *** غلطان بخون نبود در شاهوار من

نگذشته ساعتی که بد او غمگسار من *** لختی فزون نرفته که رفت از کنار من

این زخم ها به پیکر او چون رسید چون

ای دل ز غم بسوز و برآر آه آتشین *** کاید شمیم جانم از این جسم نازنین

خاکم بسر مگو که حسین منست این *** گر این حسین قامت او از چه بر زمین

ور این حسین رایت او از چه سر نگون

گر اینگل منست بهارش چرا خزان *** گر این مه منست بخاکش چرا مکان

گر این نهال من ز چه شد قامتش کمان *** گر این حسین من سر او از چه بر سنان

ور این حسین من تن او از چه غرق خون

در این چمن ز جور خس و زحمت گیاه *** شد نو گلم باین گسل پژمرده اشتباه

یا گشته مير عقل بملك سرم تباه *** یا خواب بوده ام من و گمگشته است راه

یا خواب بوده آنکه مرا گشته رهنمون

هر گه فشاند بر گل رخسار ژاله *** هر دم بلاله داد ز داغش حواله

با خود ز فرط حیرت از این ره مقاله *** میگفت و میگریست که جانسوز ناله

آمد ز خنجر نه لب تشنگان برون

با خواهر ستمزده خانون اولیاء *** سرخیل بانوان سرا بردۀ حيا

زهرا نه گفت آن گل گلزار اصفیا *** کی عندلیب گلشن جان آمدی بیا

ره گم نگشته خوش بنشان آمدی بیا

انتهى

ص: 917

بحمد الله تعالى باتمام رسید

كتاب منتخب التواريخ

من تأليفات العبد المذنب

محمد هاشم بن محمد على الخراسانی المشهدى عفی الله تعالى عن خطيئاتهما

و از اخوان مومنین ملتمس هستم که بعين رضا و لطف ، نظر باین مجموعه بفرمایند

و اگر خطا و لغزشی دیدند بعد العفو و الاغماض اصلاح فرمایند چون حقیر با نداشتن سرمایۀ علم و معرفت و قلت توفیق و کثرت موانع کمال سعی و اهتمام خود را بذل نمودم در نقل از اصول معتمده و التماس میکنم که اگر از این کتاب روایت یا حکایتی نقل فرمايند لساناً ياكتابا اسم حقیر و اسم کتاب را ببرند که احقر حيا وميتا بنظر مبارك مؤمنين بوده باشم و از ادعيۀ خيريۀ آنها بهره مند بشوم

وقد وقع الفراغ من تاليفه فی شهر رمضان المبارك سنه تسع واربعين وثلث ماة بعد الالف من الجهرة المقدسة

الحمد لله اولا وآخراً و ظاهراً وباطناً وصلى الله على محمد

و آله الطيبين الطاهرين المعصومين

و لعنة الله على اعدائهم اجمعين الى قيام يوم الدين

ص: 918

بسم الله الرحمن الرحيم

الحمد لله رب العالمين والصلوة والسلام على محمد و آله سادات الخلائق اجمعين ولعنة الله على اعدائهم الى يوم الدين

و بعد چون این احقر محمد هاشم بن محمد علی مختصری جمع کرده بودم در تعیین قبله غالب بلدان از کتاب بحار و جواهر و حدائق ومستند و مقامع و در آخر رساله ارثیه بطبع رسیده و جهت اهمیت تعیین قبله برای عامه مسلمین بعضی استدعاء نمودند که مختصری از آن بنحو دائره در این صفحه مندرج نمایم

بدانکه در هر بلدی که شخص در آن بلد است که اسم آن بلد در این دائره نوشته شده طریق معرفت قبله آن بلد این است که قطب صحیحی در وسط این دائره بگذارد و خط جنوبی و شمالی قطب را مطابق با خط جنوبی و شمالی دائره بنماید و شخص در آن بلد مستقیما مواجه آنخانه که آن بلد در آن خانه نوشته شده بایستد لابد مستقبل قبله خواهد بود و بر فرض انحراف باندازه نخواهد بود که مضر بصدق استقبال عرفی باشد چون فتواه صدق استقبال عرفی از برای بعید کافی است و وقتیکه قبله بلدان مرقومه شناخته شد قبله قراء و بلدان قریبه بآنها نیز معلوم می شود و تفصیلش در رساله مستقلی استکه ملحق برساله ارثیه طبع شد

و مخفی نماناد عددی که در خانه ای فوق بحروف هندسه نوشته شده مقدار انحراف بلدانیستکه در خانه ای تحت آن نوشته شده از نقطۀ جنوب و شمال بمغرب و مشرق اعتدالیين چون محيط دائره افق را بسیصد و شصت درجه متساوی قسمت نموده اند و در این دائره هفتاد و دو خط متساوی زیاده مرسوم نشد پس از هر خطی تا خط دیگر پنج درجه است و بلدانی که در هريك از این پنج درجه است در زیر آن عدد نوشته می شود و بدانکه بلدانی که انحرافشان از نقطۀ جنوب یا شمال بمغرب با بمشرق است از يك درجه تا مشرق پنج درجه در تحت عدد پنج نوشته می شود و بلدانی که انحرافشان از شش درجه هست تا ده درجه در تحت عدد ده نوشته می شود و بلدانیکه انحرافشان از یازده درجه هست تا پانزده درجه در تحت عدد پانزده نوشته می شود و هكذا

ص: 919

ص: 920

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109