منتخب التواریخ: در وقایع مهمه متعلقه بحضرت خاتم النبیین و سیده نساءالعالمین و الائمه الاثنی عشر

مشخصات کتاب

منتخب التواريخ

سرشناسه : خراسانی، محمدهاشم، 1242 - 1312.

عنوان و نام پديدآور : منتخب التواریخ: در وقایع مهمه متعلقه بحضرت خاتم النبیین و سیده نساءالعالمین و الائمه الاثنی عشر صلوات الله علیهم اجمعین / من تالیفات... محمدهاشم بن محمد علی خراسانی؛ با اضافات و حواشی بقلم مروج الاسلام... و ترجمه حال او... میرزا ابوالحسن شعرانی.

مشخصات نشر : تهران: اسلامیه، 1347.

مشخصات ظاهری: 919 ص.

شابک : 964-481-007-4 ؛ 40000 ریال ( چاپ ششم ) ؛ چاپ هفتم : 978-964-481-007-7

يادداشت : چاپ ششم: 1382.

يادداشت : چاپ هفتم : 1388 ( فیپا ).

موضوع : چهارده معصوم -- سرگذشتنامه

چهارده معصوم -- احادیث

رده بندی کنگره : BP36/خ 4م 8 1341

رده بندی دیویی : 297/95

شماره کتابشناسی ملی : م 51-2543

خیراندیش دیجیتالی : انجمن مددکاری امام زمان (عج) اصفهان

ویراستار کتاب : خانم نرگس قمی

ص: 1

اشاره

منتخب التواريخ

در وقایع مهمه متعلقه محضرت خاتم النبيين و سيده نساء العالمين والائمه الاثنى عشر صلوات الله عليهم اجمعين

متضمن فوائد كثيره ومواعظ بليغه وحكايات لطیفه که مأخوذ است از اصول معتمده و تواریخ معتبره

من تاليفات العالم العامل والثقه الجليل الكامل

ركن الاسلام و المسلمين مرحوم

حاج محمد هاشم بن محمد علی خراسانی

با اضافات و حواشی بقلم جناب آقای مروج الاسلام از افاضل تلامذه مؤلف و ترجمه حال او و تصحیح کامل و مقدمه بقلم حضرت دانشمند معظم آقای حاج میرزا ابوالحسن شعرانی

که از هر حیث برچاپهای سابق ترجیح دارد

بسرمایه آقای حاج سید اسمعیل کتابچی و اخوان فرزندان مرحوم حاج سید احمد کتابچی مؤسس :

تما بفروشی اسلامیه

تهران - خیابان 15 خرداد شرقی تلفن: 5621966

( چاپ اسلامیه )

ص: 2

سرشناسه : خراسانی ، محمدهاشم ، 1242-01312

عنوان و نام پدیدآور : منتخب التواریخ : در وقایع مهمه متعلقه بحضرت خاتم النبيين وسیده نساء العالمین و الائمه الاثنى عشر صلوات الله علیهم اجمعین من تألیفات محمد هاشم بن محمد علی درانسانی : با اضافات و حواشی به قلم مروح الاسلام ..... ترجمه حال او ... میرزا ابوالحسن شعرانی

مشخصات ناشر : تهران: اسلامیه ، 1247 .

مشخصات ظاهری : 936 ص .

شابک : ISBN: 978-964-481-007 - 7

یادداشت : چاپ هفتم : 1388 (فیپا)

موضوع : چهارده معصوم - سرگذشتنامه

موضوع : چهارده معصوم - احادیث

رده بندی کنگره : 1341 4 خ 26/

رده بندی دیویی : 297/95

شماره کتابشناسی ملی : 2543 - 51م

نام اثر منتخب التواريخ

مؤلف محمد هاشم خراسانی

ناشر اسلامیه

شمارگان : 1000 جلد

نوبت و تاریخ چاپ : هفتم - 1388 هجری شمسی

چاپ اسلاميه

شابک 978 - 964 - 47-810007

ISBN: 978-964-481-007 - 7

ص: 3

ص: 4

تمثال مؤلف جناب خلد آشیان فردوس وساده حجه الاسلام آقای حاج محمد هاشم خراسانی طاب ثراه

ص: 5

بسم الله الرحمن الرحيم

مقدمه

بقلم دانشمند معظم حضرت آقای حاج میرزا ابوالحسن شعرانی

الحمد لله رب العالمين والصلواه على محمد و آله اجمعين

اما بعد مورخین و داستان سرایان را در نقل وقائع اغراض مختلف است و هر يك اسلوبی خاص بخود دارند مخالف اسالیب دیگران ، و روشی برگزیده اند که در انجام مقصد خویش موثرتر بوده است ، آنکه مقصودش تنها نقل وقائع باشد و هیچ غرض دیگر بکار برده بسیار نادر افتد و برای عامه مردم هم فائده این گونه تواريخ اندك است چه دانستن قضایا اگر متضمن عبرت یا فائده دیگری نباشد کمال مطلوب نیست و رنج خواندن و صرف وقت عزیز در حفظ آن برای غیر اهل تحقیق کار عبث و بیفائده است. طریقه که قرآن کریم در حکایت گذشتگان و انبیا و امم سلف بکار برده بهترین سرمشقی است که باید دیگران تعلید کنند یعنی موضع عبرت هر واقعه بیان نمایند چنانکه خداوند در باره عده اصحاب كهف برای تعلیم مسلمانان فرمود: فلا نمار فيهم الامراء ظاهراً ، چون مردم در عده آنها خلاف کردند که سه تن بودند با پنج تن یا هفت تن ، خدا فرمود در این باب مجادله مکن که دانستن شماره آنان مفید نیست یا در مدت خواب آنان که اختلاف کردند فرمود قل الله اعلم بما لبثوا خدا داند که چه مدت درنك كردند و على الاصح معین نفرمود چند سال، که فائده در آن نبود با آنکه در خرق عادت متفق بودند و در قصه حضرت يونس على نبينا و آله وعلیه السلام فرمود و ارسلناه الى مائه الف او یزیدون چه مردم نینوا از صدهزار افزون بودند و معین نفرمود چه اندازه که اگر میفرمود عده آنان مثلا دو هزار هشتصد و هفتاد و شش تن بیش از صد هزار بود موجب طول کلام میشد بی فائده و مخل بفصاحت بود.

اما مورخین عرب و بنی اسرائیل طبعاً بضبط وقایع و حفظ تواریخ و نظم انساب و ترتیب حوادث علاقه بسیار دارند و اجتهادات عجیب می کنند و سایر امم اندك و بسیار مقلد ایشانند . هر چند دانا این طریقه برای عوام مفید نیست اما نقل ایشان مدرک معتبری است برای اهل تحقیق هر کس خواهد نتیجه اجتماعی و اخلاقی و امثال آن در مطالعه این قضایا بگیرد بتواریخ آنان رجوع کند

ص: 6

اغراضی که مورخین در نقل وقائع دارند چنانکه گفتیم بعضی ممدوح است و بعضی مذموم، گروهی تنها قصدشان اظهار مکارم و فضائل قومی است و از ذکر مثالب آنان زبان فرو می بندند و گروهی بالعکس با آنکه خردمندان دانند هیچکس جز معصومين جامع همه محاسن و منزه از همه عیوب نیست و راه برای مورخ باز است اگر خواهد سلسله یا قومی را رسوا کند آن قدر قضایا تواند یافت که برای فضیحت آنان کافی باشد و اگر خواهد همان طائفه را مدح کند باز آنقدر از محاسن آنان تواند ذکر کرد.

مورخ هر گاه متعصب بود هر چه مقتضای طبع او باشد انجام می دهد اما خداوند نهی فرموده است قوله تعالى ولا يجر منكم شنان قوم على ان لا تعدلوا اعدلوا هو اقرب التقوى دشمنی شما با قومی شما را آن ندارد که از عدل منحرف شوید، عدل ورزید که به پرهیز کاری نزدیکتر است.

یکی از علمای معروف عجم درباره مسعودی صاحب مروج الذهب گوید او شیعی نبود بعلت آنکه در اخبار خلفای بنی عباس وغيرهم اقتصار بر مثالب و عیوب و طعن و لعن نکرده است و از محاسن اعمال آنان لختی بر شمرده با آنکه مسعودی مردی شیعی و امامی بود و در نقل تاریخ وظیفه مورخ را انجام داده است نه ابر از تعصب مذهبی کرده، و هر کس داند که شقی ترین مردم روزگار نیز بدن صفات نيك داشتند.

بعض مورخین مقصودشان فصاحت و ادب است و تاریخ نوشتند تا در ضمن حكايت امثال وحكم و اشعار وعبارات شیرین و الفاظ مسجع و مقعی ایراد کنند گوئی داستان را آلتی برای تعلیم ادب گرفته اند و گروهی تصدشان محاضر است و از حکایات آنرا اختیار می کنند که نشاط انگیز و شیرین و دلاویز باشد و ملال از خاطر بزداید. گروهی نیز قصدشان ترویج مکارم اخلاق و موعظه و بند و عبرت و تهذیب اخلاق و ترغیب بدین و خدا پرستی است و بعضی برعکس ترویج بدعت ها و دعوت مردم بفساد و زندقه و ایجاد شك و نفاق است و چون طبایع مردم با دانستن وقائع و شنیدن حکایات راغب است ملاحده فرصت را غنیمت شمرده در ضمن نقل اخبار مطالبی مؤيد الحاد و زندقه می آورند و مردم را گمراه می کنند و از این قبیل تواریخ بعهدما بسیار است و در دست جوانان منتشر و اگر گوئیم علت ضعف عقاید مردم امروز همین تواریخ است گزافه نگفته ایم چون مضمون این تواریخ است تعظیم عهد جاهلیت و افتخار بدولت فرعون و نمرود و کینه با قوم عرب است دشمنی مؤلفین این کتب با پیغمبر بزرك اسلام (صلی الله علیه وآله وسلم) از خلال سطور کتب آنان هویدا است.

یکی از تواریخ نیکو و شیرین که برای غرض ممدوح یعنی ترویج دین و پند و موعظه وعبرت وحكايات صالحين تالیف شده است کتاب منتخب التواريخ است ترجمه مؤلف آنرا یکی از فضلای دوستان آن مرحوم نوشته است و در آخر این مقدمه نقل خواهد شد.

مؤلف کتاب در اختیار مطالب و تنسیق وقایع وحوادث ذوق و سلیقه بکار برده است و تالیفی کرده که هیچکس از خواندن آن ملول نمی گردد و در تقویت ایمان و تأیید اعتقاد و عظمت مقام الله دین علیهم السلام و بزرگان صالحین و عبرت از حال گذشتگان و ترویج مکارم اخلاق اتری بس نیکو دارد شكر الله سعيه ووفقنا وجميع المسلمين بالاستفاده منه ومن امثاله واگر در سرد قصص و تواریخ حدیثی ضعیف یا حکایتی مرسل با روایتی بی اسناد توی ذکر کرده باشد نباید توحش نمود یا مؤلف را ملامت کرد و او را مقصر شرد چون نقل بسیاری از قضایای مجهول برای عبرت و تایید مطلبی معلوم ضرور است

ص: 7

چنانکه عدالت انوشیروان وكرم حاتم طی بتواتر معلوم است اگر در نقل اخبار آنها قضیه نامعلوم محکایت کنند در تایید عدالت انوشیروان و کرم حاتم نباید گفت ناقل مقصر یا حکایت او دروغ است چون فرض اثبات آن واقعه جزئی نیست بلکه تایید عدالت نوشیروان است که خود امری ثابت و واضح است و بسیاری از مردم جاهل که از این نکته غافله بر روان و مورخین ایراد یهوده می گیرند و ندانسته طمن می زنند . اگر باید بر خبری که حتما حجت است اقتصار کنیم و نقل غیر آن حرام باشد لازم آید که نه عشر اخبار یا بیشتر را ترک کنیم .

در بین مردم کتب دینی بسیار متداول است که مؤلف آن غرض تاریخی نداشته است نظیر طرائف سید بن الماوس که احتجاجاتی است در امامت با بان مردی زهرانی که اسلام اختیار کرده بود و متغیر بود در اختیار یکی از مذاهب اربعه و نام او را عبدالمحمود گذاشته، نه این مرد وجود خارجی داشت و نه کسانیکه با او مباحثه کردند و در زمان ما كتاب رحله المدرسيه از شیخ جواد بلاغی و کتاب گفتار خوش یارقلی و مانند آنها از زبان اشخاصی که وجود خارجی نداشتند ساخته شده و نظیر این است كتاب حسنيه جاريه حضرت امام جعفر صادق علیه السلام که در مجلس هارون الرشید با علما بحث کرد و بر آنان غالب شد و کتاب سلیم بن قیس هلالی که یکنفر از شیعیان قدیم احتجاجات بسیار از زبان مردی بنام سلیم بن قیس از صحابه امیرالمومنین علیه السلام ترتیب داده است و هم کتبی در محاضرات و نصایح وحكم ومواعظ و غير آن تالیف شده حاوی قضایای بسیار از حدیث و تاریخ و آثار و اشعار و حتی حکایات موضوعه از زبان حیوانات، وهريك از مؤلفين غرضی داشتند و اینگونه مطالب برای غرض آنها مفید بوده است اما این کتب برای تحقیق وقایع تاریخی نیست تا کسی بر نقل آنها از این جهت اعتماد کند و مولفین نیز آنرا نمی خواستند مانند حکایات گلستان و مثنوی و تذكره الأولياء عطار ومحاضرات راغب و کلیله و دمنه بلکه از این بالاتر بر کتب مناقب نیز اعتماد تاریخی نباید کرد چون غرض مؤلفین آن است که هر چه دوست و دشمن شعر یا نثر ضعیف یا قوی در بارۀ بزرگان دین گفته اند جمع آوری کند حتی اگر خبر صحیح نباشد باز معتقد بودن جماعتی بدان منقبت است چنانکه گروهی أمير المؤمنین (علیه السلام) را خدا دانستند هر چند خطا کرده اند اما همین دلیل فضل او است.

در اینگونه كتب قضايا ووقائع بسیار مندرج است که وقوع آنها مشكوك است يا يقينا واقع نشده و بر مؤلف نیز ملامت نیست چون برای غرض وی مفید بوده است و آنرا تدلیس نباید شمرد چون همه خوانندگان آن کتب غرض مؤلف را می دانستند آنرا ملامت باید کرد که از غرض مؤلف آگاه نیست و مطالب کتاب او را در غیر عرض او بکار می برد و آنرا حقائق تاریخی می پندارد.

خلاصه در علم درایه

این بنده چندی پیش رساله در درایه الحدیث نوشتم چند تن از دوستان از آن نسخه گرفته اند مناسب آمد فوائدی از آن رساله ایراد کرده آید که هم خواننده از پاره اصطلاحات حدیث آگاه گردد و هم میزان دقت لازم را در هرفن از فنون شرعی که حدیث در آن وارد شده است بطریق صحیح بکار برد .

حدیث در اصطلاح اهل سنت نقل قول رسول صلى الله عليه و آله یا فعل و تقریر او است و در اصطلاح شیعه نقل از معصوم است مطلقا خواه امام و خواه پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) .

سنت باصطلاح همه عبارت است از قول وفعل و تقرير رسول صلى الله علیه و آله و فرق آن با حدیث آن است که حدیث حکایت است و سنت محکی .

اثر - منقول از صحابه و تابعین وزهاد و صلحای مسلمین است

ص: 8

خبر - هر قضیه منقول است از امام با پیغمبر با زهاد و غیر آنها

روایت - خبر است باعتبار انتساب بناقل چنانکه اگر يك خبر را چند ناقل نقل کنند گویند يك خبر است بچند روایت مثلا خبر با حديث البيعان بالخیار در روایت ابن عباس ضمیمه مالم يفترقا است و در روایت فلان با زیادت قال احدهما للاخر اختره

متواتر و آحاد -

خبر متواتر آن استکه عده روات آن در کثرت باندازه باشند که احتمال توطئه و تعاهد و اتفاق آنها بر سر دروغ عمداً یا سهواً ممکن نباشد مانند خبر از وجود مکه و سلطنت انوشیروان وجنك جمل و فتح مکه و آحاد آن است که رواه آن در کثرت باین حد نباشند و احتمال توافق و تعاهد آنها بر نشر دروغ ممکن باشد. البته مقصود در اینجا تواتر معنوی و اجمالی است نه تواتر لفظی زیرا که هيچ حديثي بيك لفظا بتواتر نقل نشده است و گروهی گویند حديث من كذب علي متعمداً فليتبوء مقعده من النار لفظا متواتر است

قرائن صدق احادیث غير تواتر وقرائن كذب نیز بسیار است که محدث محقق و متفطن بدانها متوجه می شود وضبط آنها در علم در ایه ممکن نیست الا آنکه علما برای تنبیه و توجه اذهان مثال هایی می آورند مثلا از جمله قرائن صدق است آنکه خبری از غیب باشد و واقع شود و از جمله قرائن کذب اینکه دواعی بر نقل خبر شدید باشد و متواتر نشود مثل آنکه کسی خبر دهد میان بغداد و کربلا شهری است عظیمتر از هر دو که اگر چنین بود او هم مانند بغداد مشهور بوده

خبری که احتمال صدق و کذب هر دو در آن روا باشد چهار قسم است صحیح ، موثق ، حسن ، ضعیف صحیح آن استکه رواه آن همه عادل و اما می باشند موثق آن استکه روات معروف بصدق گفتار باشند و از دروغ تحرز جویند اما امامی نباشند حسن آنستکه راویان آن از صلحا و نیکمردان امامی باشند اما وثوق و اطمینان بصحت روایت آنان معلوم نباشد و اگر کسی گوید چگونه کسی ممدوح وصالح باشد و امامی و از خبر او اطمینان حاصل نکنیم گوئیم بسیاری از نیکمردان ساده لوح و زود باور و مبتلا بنیان و مساهلت و عدم ضبطند و زوایات این گونه مردم را حسن گوینده ضعیف آنست كه هيچيك از این مزایا در آن نبوده

اقسام حدیث ضعیف

اشاره

1- معلق و تعلیق در اسناد آن استکه از اول سند نام بعض راویان سقط شده باشد.

2- مرسل آنکه نام بعض رواه از آخر اسناد ذکر نشده باشد.

3- منقطع الاسناد آن استکه از وسط آن چیزی افتاده.

4- مضر آنکه حدیث ضمیر منتهی شود که معلوم نباشد از صحابی است با معصوم یا دیگری.

5- شاذ آنکه مشهور با آن مخالفند.

6 - مجهول آنکه بعض روات آنرا نشناسیم.

7- مقطوع در مقابل مرفوع و گاه موقوف نیز گویند حدیثی استکه به پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) منتهی نشود و بر صحابی قطع گردد و مرفوع آنکه بحضرت صلی الله علیه و آله منتهی شود و گاه بین مقطوع و موقوف فرق گذارند.

8- مضطرب آنستکه در متن حدیث یا اسناد آن اختلاف موجود باشد.

9 - مقلوب آنستکه حدیثی را از کسی شنیده و بدیگری که عادلتر و مشهور تر است نسبت دهند.

10- مدلس آنستکه راوی حدیثی را طوری نقل کند که مستمع از آن خلاف واقع بفهمد.

ص: 9

11- مدرج آنستکه راوی چیزی بر عبارت منقول بیفزاید چنانکه مستمع گمان کند آن زیادت هم از حدیث است.

12- مصحف آنستکه لفظی در حدیث بلفظ مشابه آن در کتابت تبدیل گردد

در الفاظ جرح و تعديل و غير آن

1- عدل وثقه وحجه هرگاه راوی را باین الفاظ وصف کنند و امامی بودن او معلوم باشد دلیل صحت روایت او است و اگر مذهب او معلوم نباشد روایتش موثق است و مانند آن است صحیح الحديث و يحتج بحديثه و مسكون الى روايته وصدوق .

2- چون درباره راوی گویند بصير بالحديث فاضل يكتب حديثه فقیه حافظ عالم جليل من رؤساء هذه الطائفه دین ورع صالح مرضی خیر و امثال آن روایت او حسن است و از این قبيل است وجه و عین یعنی مشهور است و متقی و ضابط ثبت و هيچيك دلیل صحیح یا موثق بودن راوی نیست چون شاید ضبط و دقت را در حدیث ضعیف نیز بکار برنده

3- الفاظ ذم بسیار است مانند لين الحديث واهى الحديث منكر الحديث مختلط غال مضطرب و امثال آن .

4 - الفاظی که دلالت بر مدح و ذم نمی کند برای تشخیص و تمیز روات از یکدیگر و رفع اشتباه یا خواند دیگر ذکر می شود مانند آباء و انساب و قبایل و وطن و منشاء و اینکه از اصحاب کدام امام است و مشایخ او کیست و چه کتبی تألیف کرده است و مولی بود با اصیل از قبائل عرب و امثال آن.

در طرق تحمل حديث - ناقل حدیث که بگوید رویت واروی یعنی روایت می کنم با حدیث می گویم و امثال آن از الفاظ متداوله محدثین را بکار برد بی آنکه تحمل حدیث کرده باشد جائز نیست و طرق تحمل هفت است .

1- که اعلی از همه طرق است آنکه شاگرد کتاب حدیث را در دست بگیرد. و یکی یکی بر استاد قرائت کند و استاد بصحت آنچه او خوانده است اعنوان نماید.

2- آنکه استاد حدیث را قرائت کند و شاگرد بشنود و طریق اول بهتر است چون اطمینان صحت کتاب بطریق اول بیشتر حاصل می شود و آنکه استاد تر است بشنود و آنکه مبتدی است بخواند و اغلاط او را استاد یادآوری کند به از آن است که مبتدی بشنود و استاد بخواند.

3- آنکه استاد کتاب حدیث را بدست خود بشاگرد دهد و گوید آنچه در این کتاب باشد روایت من است و آنرا مناوله گویند.

4 - آنکه استاد بکتابی که در دست دیگری است اشاره کند و مخاطب را حضوراً بصحت آن خبر دهد و آنرا اعلام گویند .

5- آنکه استاد شاگرد را حضوراً ملاقات نکند و اجازه روایت کتاب های معین را که خود فرستاده است برای او بنویسد.

6 - آنکه استاد اجازه دهد از کتب معروف و متداولی روایت کند.

7- آنکه راوی کتاب مصحح را بخط مصنف بیابد یا بخطی که بر او قرائت شده و بی اجازه تحمل کند بلفظ وجدت في كتاب فلان و آنرا و جاده گویند و شرط جواز این قسم آن است که کتاب از مؤلف آن متواتر باشد یا بواسطه راویان موثق عین نسخه بر او قرائت شده باشد اما آنچه از کتب غير متواتر نقل می شود از نسخ نادره قدما مثل کتاب زید زراد و زید ترسی و کتاب عاصم بن حميد

ص: 10

و نوادر احمد بن محمد بن عيسى وغير آن حجت نیست و آنرا از اقسام روایت نمی توان شمرد.

اگر کسی بیکی از طرق هفت گانه تحمل حدیث نکرده باشد هر چند می تواند شنیده و خوانده خود را حکایت کند اما نقل او روایت حدیث محسوب نمی شود و منقولات او از احادیث نیست و نباید بالفاظ متداوله بين رواه تعبیر کند مانند حدثنی و اخبرنی و رویت واروی و امثال آن بلکه بعض مانند سید مرتضی روایت بطریق ششم را که اجازه است نیز جائز نشمرده و به و جاده بلفظ روایت یقیناً جائز نیست.

هر گاه کتابی متواتر باشد از مؤلفش مانند کافی و تهذیب اجازه گرفتن در تقویت احادیث آن مؤثر نیست چنانکه اگر یکی از رواه از مؤلف ضعیف باشد موجب ضعف آن کتاب نمی شود و از این جهت اگر یکی از مشایخ اجازه ضعیف باشد آنرا سبب ضعف حدیث نمی شوند مانند کتاب مشيخه ابن محبوب که در عصر نجاشی متواتر بود و آنرا احمد بن هلال روایت کرده است گویند هر چند احمد ضعیف است اما از مشایخ اجازه است وضعفش نسبت بكتاب مشيخه مؤثر نیست .

ابن شهر آشوب در معالم العلماء گفته است که رواه شیعه در زمان ائمه عليهم السلام چهار صد کتاب تألیف گردند که اصول او جمانه گویند آنها مرجع علمای شیعه است ، این سخن در السنه مشهور است اما مقصود وی برای ما مجهول، چون کتب اصحاب الله عليهم السلام که در فهرست ها ذکر شده بسیار است اگر همه آنها اصول باشند از چهارصد گذشته بلکه از چهار هزار متجاوز است و اگر اصول كتب معين و خاص باشد که نسبت بسایر کتب معتبر تر است و مدرك و اساس آنها بوده است گوئیم شیخ طوسی رحمه الله در فهرست کتب شیعه همۀ آن کتب را نام برده اصل را از غیر اصل تمیز داده ست نزديك هشتاد کتاب را اصل نامیده و ما نمیدانیم آن چهارصد اصل کدام است که شیخ نام نبرده است.

در رجال کشی هیجده نفر از رواه اصحاب ائمه را شمرده و گوید روایت آنها را علما باجماع تصحیح کرده اند باین معنی که چون اسناد حدیث باین جماعت منتهی شود آنرا می پذیرند و از ما بعد آنها تحقیق نمی کنند. اما باید این کلام را نوعی مبالغه در اعتماد شمرد و اجماع را حمل بر غیر معنی اصطلاحی کرد و الا لازم آید مراسیل این جماعت حجت باشد بالاجماع چون ما بعد آنها اگر صحیحد فيها واگر ضعیفند ضعف ایشان قادح نیست پس مراسیل آنان باتفاق حجت شود با آنکه بالاتفاق مراسیل هیچ کس حجت نیست جز بقول برقى وجماعتی که ابن ابی عمیر را استثناء کرده اند و نیز این بنده در فقه و احادیث بسیار بتتبع یافته ام که بحدیث این هیجده تن عمل نکرده بلکه متفقاً آنرا رد کردند و تحقیق این مطلب را در محل دیگر باید نمود و بچند مورد در حاشیه وافی اشارت کرده ام.

در بعضی اصطلاحات محدثین

مسند و متصل و مرفوع - این سه اصطلاح بیکدیگر نزدیکند. متصل آن است که روان اول حدیث ذکر شده باشند ولو بمعصوم نرسد، مرفوع آن استکه بمعصوم منتهی شود اگر چه بعض رواه مذکور نباشند. مسند آن استکه هم متصل باشد وهم مرفوع .

معنعن - حدیثی استکه در اسناد آن فلان عن فلان عن فلان ذکر شده باشد .

مفرد - دو قسم است مطلق و نسبی مطلق آن استكه فقط يك نفر آنرا روایت کرده و نسبی آنکه مردم يك شهر يا يك قبيله بدان منفرد باشند.

آن است که در افواه و السنه معروف باشد هر چند در اصل مفرد بوده با اصل نداشته

ص: 11

باشد و شهید در درایه از بعض علما نقل کرده است که چهار حدیث در الشبه مشهور است واصل ندارد.

من بشرني بخروج اذار بشركه بالجنه. من اذى فيا لكان خصمه يوم القيمه. يوع تحركم يوم صومكم. السائل حق و ان جاء على فرس .

عالى الاسناد - حديثى استکه وسائط آن نسبت باحادیث مشابه آن کمتر باشد .

عمليل - حديثى استكه يك عبارت نسبت بر يك از رجال اسناد تکرار شود مانند حدثنی فلان في داره من فلان في داره وكلمه فى داره در سه تکرار شود .

منكر - حدیث شاذ و مخالف مشهور است که راوی آن تقه نباشد . مقبول - حدیثی استکه بمضمون آن عمل کرده اند با قطع نظر از اسنادش.

مستفيض - حدیثی استکه بیش از دو نفر آنرا روایت کرده باشد.

در اعتماد و عمل باحاديث

علما در اعتماد بر احادیث مختلفند. گروهی از حشوبه و اخباریین هر حدیثی را راست و صادر از معصوم می دانند و رد آنها را منکر و ضلال می شمارند و می گویند همه رواه صادق بودند و گروهی گویند هر چند علم بصدور و صدق همه احاديث نداريم وليكن ظن قوى بصدق همه داریم چنانکه احتمال کذب و دروغ بسیار نادر است و گروهی چیزهای دیگر گفته اند و ما آنچه مقتضای قواعد مذهب شیعه و معتمد علماء اصول است باختصار بیان می کنیم و قبلا گوئیم همه اخبار و احادیث را می توان بشش قسم تقسیم کرد.

1- احادیث راجعه باصول دین

2- احادیث راجعه باخلاق ورقائق و عرفان

3- تواریخ انبیا و ائمه عليهم السلام

4- احادیث فقه

5- ادعیه و اذکار

6- تكوينيات

اصول دین باتفاق علمای ما اصول دین را باید از ادله یقینیه فراگرفت رمظنه در آن کافی نیست و اخبار آحاد چون مفید ظن است در اصول حجت نباشد و چون اصول مذهب شیعه مبرمان و در کتب کلام مانند تجرید خواجه نصیرالدین طوسی و غیر آن مندرج است هر حدیثی که موافق با این اصول باشد صحیح است هر چند اسنادش ضعیف باشد و هر چه مخالف باشد غیر صحیح است اگرچه رواه عادل روایت کرده باشند چون انسان قابل سیو و نسیان است و از این جهت نمی توان بر کلینی و امثال او خرده گرفت که چرا غالباً احادیث ضعیف الاسناد در اصول کافی و غیر آن ایراد کرده اند ، چون آن احادیث موافق اصول معلومه مذهب شیعه است

قرآن و قراآت آن هم مانند اصول دین است و بخبر واحد ثابت نمی شود

در اخلاق

هیچ حدیثی که در ابواب اخلاق وارد شده ترغیب بمساوی و قبائح نیست پس مضمون همه آنها صحیح است اگرچه ضعيف السند باشند اما وثائق و عرفان برای جماعتی خاص است که تشخیص صحیح و سقیم آنرا می دهند و وظیفه آنها را دیگران نباید تعیین کنند مانند لا يزال يتقرب الى عبدي بالنوافل اه

ص: 12

در تاریخ انبیای سلف

اگر غرض از ذکر وقایع و قضایای پیغمبران گذشته فقط تصدیق بوقوع آن قضايا وعلم بتحقق آن باشد البته بغير متواتر اعتماد نمی توان کرد و راه تحقیق اکثر آنها در زمان ما بسته است چون تواتر میان ما و آنها قطع شده است و کتب یهود و نصاری نیز متواتر نیست و جز بآنچه در قرآن کریم مذکور است غالباً یقین حاصل نمی شود اما اگر مقصود عبرت و تعلیم محاسن اخلاق و تادیب و تهذیب باشد باخبار احاد حتی ضعیف الاسناد می توان متوسل گشت چنانکه وارد است چون قارون بزمین فرو می رفت از حال موسی و هرون عليهما السلام پرسید خداوند فرمود زمین او را پیش از آنچه فرو برده است فرو نبرد برای صله رحم و احوال پرسی او از موسی (علیه السلام) و ذکر این قصه برای ترغیب بصله رحم خوب و جائز است و از این جهت علمای ما بسیاری از این قضایا را با اسناد ضعیف بلکه از کتب اهل كتاب و علمای آنان نیز نقل کرده اند مانند احادیث کعب الاحبار و وهب بن منبه و از بسیاری اخبار ضعیفه در این باب وحشت نباید داشت اما اخباری که بر خلاف اصول مذهب نسبت معصیت و قبائح بانبیا داده است یا مخالف ادله قطعیه است نقل آن جائز نیست مگر برای رد و تنبیه و در اموری که فائده معقولی در آن نمیتوان یافت مثل آنکه طول و عرض کشتی نوح چند ذراع بود وسك اصحاب کیف چه نام داشت توقف و سکوت اولی است.

تاریخ پیغمبر اکرم والمه عليهم السلام

اشاره

اخبار در این باب متنوع است، و بر حسب اغراض مختلف و فوائد گوناگون حکم آن نیز مختلف است: اگر مقصود اثبات اصلی از اصول دین باشد چون نبوت و امامت جز به اخبار متواتر که مفید یقین باشد اعتماد نمی توان کرد مانند اثبات امامت بمعجزه یا بنص و صفات امام و پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) مانند نفی سهو و اگر مقصود بیان حکم فقهی باشد مانند سایر اخبار فقهیه ذکر آن خواهد آمد و از برای تاریخ ولادت و وفات و مناقب و فضائل و مواعظ هر خبری که مخالف اصلی از اصول معلومه مذهب نباشد کافی است

اخباری که در تاریخ صحابه و تابعین و خلفای بنی امیه و بنی العباس و شرح فتوح و خراج و تقسیم اراضی و مواضع بلدان و جهات آنها و ضرب مسکوکات از دراهم و دنانير و اوزان و مقادیر و اینکه هر يك در چه زمان و بدست كدام يك از عمال رائج گشت و امثال این امور و نیز اقوال فقهای غامه و رسوم خلفای جور که دانستن آنها برای فقیه و محدث بسیار لازم است آنچه راجع بفقه باشد در محل خود خواهد آمد و آنچه راجع بقرائن صدق و کذب احادیث باشد یا تفسیر معانی آن باخبار ظنی از مدارك معتبر اکتفا می توان کرد.

مثلا بخاری در صحیح خود روایت کرده است در حدنث افك عائشه كه حضرت رسول (صلی الله علیه وآله وسلم) بريره کنیز عایشه را خواند و او را از حال عایشه پرسید با اینکه موافق اخبار اهل سير وتاريخ ، عایشه جريره را پس از فتح مکه خریده بود و قضيه انك قبل از فتح مکه است پس حدیث بخاری صحیح نيست يقينا بلكه حدیث ظنی را بظن مخالف رد می توان کرد و ترمذی روایت کرده است در صحیح خود که سعد بن معاذ و سعد بن عباده در باره افك عايشه با یکدیگر مکالمه می کردند با آنکه هنگام افك ، سعد بن معاذ در گذشته بود و نیز بسیاری از احادیث ما ناظر باقوال فقهای عامه و رد یا تغیید یا تخصیص آنها است که بی اطلاع بر آن اقوال تفسیر حدیث برای ما غیر ممکن است و در این امور بظن حاصل از روی مدارك معتبر اکتفا می توان کرد

اخبار ادعیه و اوراد

باحادیث ضعیفه در این باب اکتفا می توان کرد چون اصل ذکر و دعا بهر عبارت جائز است و

ص: 13

در قرآن و اخبار متواتره ترغیب بمطلق ذکر و دعا وارد شده است بلکه ادعیه و زیاراتی که ساخته خود مردم است نیز ممنوع نیست مانند دوازده امام خواجه نصیرالدین طوسی و زیارت حضرت فاطمه زهرا سلام الله عليها که شیخ صدوق ره خود ساخته و در فقیه آورده است اما بعض مردم جاهل در اسناد ادعیه مناقشه می کنند و در امثال دعای صباح و خواندن آن تردید می نمایند با آنکه اگر از حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) نباشد و ساخته دیگری باشد باز قرائت آن جائز است

اخبار تکوینیات

در این باب اخبار ضعیفه و اسرائیلیات بسیار است و راه تحقیق در آن هم مانند اخبار انبیای سلف مسدود است مگر آنچه موافق عقل یا حس باشد صحیح دانیم و آنچه مخالف عقل با حس باشد باطل شماریم و آنچه مشكوك باشد در آن توقف کنیم چون احتیاج بدانستن آنها نداریم مانند فاصله آسمان از زمین و مقدار عظمت عرش ومحل بيت المعمور و هر چه بما رسیده و یقین بصدور آن نداریم توقف باید کرد

اخبار فقه

نزديك چهار هزار مسئله منصوص است یعنی اخباری در آن وارد شده و اینها تقریبا همان مسائل است که شیخ طوسی در کتاب نهایه ایراد کرده است و اکثر آنها اجماعی است، هر مسئله که اجماع باشد حدیث موافق آن را باید پذیرفت و مخالف آنرا باطل دانست چون اجماع از قرائن قطعیه صحت مضمون حدیث است. و آنچه مختلف فيه است و دلیل قرآن و عقل بر هيچيك از اقوال منقوله قائم نباشد علمای ما خلاف کردند سید مرتضی و ابن ادریس و جماعتی از قدما گویند مسائل عموماً باجماع و تواتر و قرآن و عقل معلوم می گردد و محتاج بظن نیستیم گروه دیگر گویند باب علم در اکثر مسائل مسدود است و چاره غیر از تمسك بادله ظنیه نداریم و شاید هر دو رای مبالغه باشد و طریقه که علامه و شهید و سایر متأخرین برگزیده اند آن است که بهر خبر صحیح الاسناد عمل می کنیم، ولكن احتیاج بآن بسیار نیست چون غالباً در مسائلی که محتاج بآن هستیم یا خبر صحیح یافت نمی شود یا معارض بصحیح دیگر است یا اخبار متواتره و سنت قطعیه و قرآن و عفل در آن وارد است با اجماعی است و اگر هيچيك نباشد یا خبر در آن مسئله موافق اصل است چون برانت و اشتغال که احتیاج بخبر در مورد آن نداریم و یا اگر مخالف اصل باشد در مورد آن حدیثی خالی از طعن موجود نیست و آنچه از این اقسام خارج باشد البته اندك است.

جماعت اخبار بین نه اجماع و نه عقل را حجت میدانند و نه بقرائن صدق و کذب حدیث توجه دارند و بر فرض توجه بدان متفطن نمی شوند و متواتر وغير متواتر را تشخیص نمی دهند و دلیل آنها منحصر است در خبر چنانکه اگر اخبار حجت نباشد راه چاره بر آنها مسدود است بلکه اگر حجیت مخصوص باخبار صحيح الاسناد باشد باز دست آنها بسته است چون اینگونه خبر بسیار اندك است باین جهت همه اخبار مضبوط در کتب را معلوم الصدق می دانند

مقصود از تطویل کلام آن استکه تصور نشود امثال کتاب منتخب اگر مشتمل بر اخباری باشد که بر حسب اسناد ضعیف است موجب عدم اعتماد و ترك فرانت آن است و جماعتی که با مذاق فقها آشنا هستند تصور نکنند در همه ابواب علوم شرعی مانند فقه فقط خبر صحيح حجت است وضعیف مردود با اینکه بیش از نصف اخبار کافی ضعیف است تا بسایر کتب چه رسد و معلوم شد که در همه کتب احادیث ما حدیثی که نقل آن بیفائده باشد برای غرض و مقصود از آن حدیث بکار نیاید بسیار نادر است

ص: 14

ترجمه مولف رضوان الله عليه

این شرح حال را یکی از افاضل علمای مشهد حضرت متطاب تقه الاسلام آقای آقا شیخ علی اكبر مروج الاسلام از شاگردان مرحوم مولف فرموده و فرستاده اند

بسم الله الرحمن الرحيم جناب مروج الاحكام ملاذ الانام تقه الاسلام مرجع الخواص والعوام آقای حاج ملا محمد هاشم بن محمد خراسانی مشهدی رحمه الله ولادتش در ارض اقدس در ماه صفر سن 128 یا 1284 است در موطن خود و در نجف اشرف علوم دینیه را فرا گرفت و پس از مراجعت از هنبات ببیان احکام و تعلیم فتاوی علمای اعلام و اقامه جماعت و ودنا اشتغال داشت و اهالی شهر مشهد و سایر بلاد خراسان بدو اعتقاد تام داشتند و مراجع تقلید او را تقه می شمردند این بنده مروج نیز در اوائل زمان تحصیل در خدمت او استفاده می نمودم آن مرحوم روز یکشنبه 3 ذي الحجه 1352 : اعى حق را اجابت نمود و مردم در تشییع او ازدحام کرده بودند و بین درب دار السیاده و دار الحفاظ در معبر زوار دفن گردید و از او هفت فرزند چهار پرو سه دختر ماند پسر ارشد ایشان شریعت مآب مروج الاحكام آقا شيخ محمد هر صبح در مسجد گوهر شاد پس از نماز جماعت مردم را مستفیض می فرماید. از مؤلفات او است. کتاب وسيله الامان من تسويلات الشيمان در مشهد مقدس بسال 1340 چاپ شده است و در آخر آن اجازه است از مرحوم سیدحسن صدر بمرحوم مؤلف رساله. دو ربا رساله در رضاع. رساله در معاملات رساله در ارث و نفقات و قبله . این رسالات نیز بچاب رسیده است و از رسالات و کتبی که بچاب نرسیده کتاب غايه الامال است في حسن خواتیم الاعمال که در زمان حیات آن مرحوم بمرکب چاپ نوشته شد و موفق بطبع آن نگردید. اما این کتاب منتخب التواريخ بسیار مطبوع واقع شده و چند بار بطبع رسید و چون طبع اول آن منتشر شد مرحوم مؤلف يك جلد آنرا با حقر دادند تا مطالعه کنم وداعی حین مطالعه حواشی چند بر آن نوشتم و بآن جناب برگردانیدم و همان نسخه با حواشی در کتابخانه ایشان بود و پس از فوت مؤلف طبع تابی کتاب با بعض آن حواشی چاپ شد و از جهت بی اطلاعی در محل امضاء حاشیه بجای لفظ مروج ولد مؤلف ثبت کرده پس معلوم باشد حواشی از احقر است. خداوند بخلد آشیان مؤلف و بازماندگان و این بنده و هر کس در طبع کتاب رنج برده و مؤمنین که از این کتاب بهره برده و می برند اجر جزیل مرحمت فرماید

وانا الاحقر على اكبر مدعو بمروج الاسلام عفى عنه

ص: 15

فهرست مطالب کتاب

2 در تعداد آباء و اجداد حضرت خاتم النبیین تا جد بیستم آنحضرت که جناب عدنان باشد و رشته هایی که از هر باب از آباد پیغمبر منفصل می شود

4 در مادر و برادر و خواهر رضاعی حضرت رسول ص و در انفصال حضرت امیرو عباس و اولاد او ارجناب عبد المطلب جد اول آنحضرت و در تعداد خلفاء بني العباس اجمالا ومفصلا در خاتمه باب هشتم ذکر می شود

6 در انفصال فاطمه بنت اسد والذه حضرت امیر ع از جد دوم حضرت رسول جناب هاشم و انفصال بنی امیه از جد سوم حضرت رسول ص جناب عبدمناف و تعداد خلفاء بنی امیه اجمالا و مفصلا در خاتمه باب هفتم ذکر می شود

6 در آنکه خلافت بنی امیه در مدت هزار ماه بود و کیفیت آن

8 در استلحاق بني اميه بقريش ومناكحاتی که بین آنها و بنی هاشم بود 9 در انفصال جناب خديجه كبرى وزبير بن عوام از جد چهارم پیغمبر که جناب قصی باشد و انفصال جناب آمنه والده حضرت رسول و سعد بن ابی وقاص از جد پنجم حضرت رسول ص که جناب کلاب سلام الله علیه باشد

10 در انفصال ام سلمه و طلحه و ابوجهل از جد ششم حضرت رسول که جناب مره باشد و انفصال عمر بن خطاب وعمروعاص از جد هفتم آنحضرت که جناب کعب باشد

12 در انفصال عمرو بن عبدود از جد هشتم حضرت که جناب لوی باشد

14 در اسماء عشره مبشره و انکار حضرت امیر ع روایتش را

باب اول

16 در اسم و لقب و کنیه و نسب و تاریخ ولادت حضرت رسول ص

19 در تاریخ رحلت حضرت رسول وعلت رحلت آنحضرت

20 در ذكر زوجات محترمات حضرت خاتم النبيين ص

23 در ذکر اولاد امجاد حضرت خاتم النبيين ص

25 در رحلت مخدره مکرمه رقیه و ام کلثوم بنتی رسول الله ص

25 در حالات شریفه اعمام وعمات حضرت رسول ص

26 در ذکری از عباس بن عبد المطلب و از عبدالله بن عباس بن عبدالمطلب

30 از حواریین و اصحاب حضرت خاتم النبيين ص

ص: 16

31 در حالات شریفه جناب سلمان و جناب حذيفه بن يمان رضي الله عنهما

33 در علو همت و مواسات و ایثار بعضی از اصحاب حضرت رسول ص

34 در حکایت ابو قدامه شامی و آنزن مؤمنه و جوان او که شهید شد

35 در ذکری از حسان بن ثابت مادح حضرت رسول ص

36 در وقایع مهمه از زمان ولادت حضرت رسول ص تا زمان بعثت آنحضرت

37 در شواهد بر عدالت انوشیروان و اخلاق حسنه او

40 آنکه در ظلم بعباد مجازات دنیویه دارد و در سخاوت حاتم طائی

در وقایع مهمه از زمان بعثت تا زمان هجرت و مراتب بعثت و كيفيت نزول وحی

41 آنکه حضرت امیر المؤمنين اول من آمن بود و هجرت جمعی از مؤمنین بحیشه

43 در ولادت صديقه طاهره ورحلت خدیجه و ابو طالب و کیفیت معراج پیغمبر ص

45 وقایع مهمه از زمان هجرت تا زمان رحلت حضرت رسول ص و بیتونه امیرالمؤمنين ع بجای پیغمبر و رفتن آنحضرت بغار ثور با ابابکر

46 در وقایع سال اول هجرت منجمله وقوع عقد اخوه بين اصحاب

دوم هجرت و وقوع غزوه بدر کبری

48 در شهادت جناب عبيده بن حارث بن عبد المطلب و صدمات پیغمبر و حضرت امیر

49 در وقایع سال سوم از هجرت و تزویج فاطمه زهراء ع و وقوع غزوه احد

51 در شهادت حمزه بن عبدالمطلب و بعضی دیگر از صحابه آنحضرت

52 در وقایع سال چهارم و پنجم از هجرت و وقوع غزوه خندق وشهادت سعد

53 در قتل عمرو بن عبدود و آمدن خواهر عمرو ببالین برادرش و مرانی او

54 در وقایع سنه ششم وسنه هفتم از هجرت و وقوع غزوه خيبر

56 در قتل حارث ومرحب خیبری و ولادت ابراهيم بن رسول الله ص

57 در وقایع سنه هشتم از هجرت و وقوع غزوه موته وشهادت جناب جعفر

59 در واقع شدن فتح مکه و رفتن علی ع روی دوش پیغمبر و شکستن بت ها

60 غزوه حنين وغزوه تبوك وقصد منافقين قتل على ع را

61 در مأمور شدن حضرت امیر خواندن سوره برائت وقعه مباهله و رحلت جناب ابراهیم پسر پیغمبر ص و قصه غدیر خم و نصب حضرت امیر را

63 در عزم نمودن چهارده نفر از منافقین بقتل حضرت رسول

64 در تاریخ ولادت پیغمبر ص نسبت بتواريخ بعضی از انبیاء و بزرگان

68 از سعادات عظیم است موت بين الحرمين و اجمالی از قصه شیخ مهدی

69 در ذکری از قبور بزرگانی که در مکه معظمه مدفون هستند

73 در اطراف مکه مدفون هستند

74 خاتمه در ذکر مجددین دین اسلام در رأس هر ماه از علماء اعلام (ره)

79 از سلاطین اسلام (ره)

ص: 17

باب دوم

82 در اسم ولقب وكنيه ونسب وتاريخ ولادت صدیقه کبری (علیها السلام)

84 در تاریخ رحلت صدیقه کبری (علیها السلام) و اقوال در آن

85 در علت وفات ومحل دفن وكيفيت تزویج مخدره فاطمه زهرا (علیها السلام)

87 در خطبیکه در تزویج این مخدره خوانده شد و ذکر می شود چهار خطبه

87 در صداقيه و بعضى كيفيات ليله زفاف مخدره مکرمه (علیها السلام)

90 در وصیت خدیجه کبری باسماء و جهازیه مخدره (علیه السلام)

91 در نثار لیله زفاف مخدره و تاریخ تزویجشان و ارجوزهای لیله زفاف

92 در ذکر مجملی از حالات اولادهای حضرت صديقه طاهره (علیه السلام)

93 در ذکری از حضرت زینب و ام كلثوم ومحل دفن آن دو مخدره

96 در ذکر خدمتگذاران صدیقه طاهره وحالات ام ایمن

97 در ذکری از جناب فضه خادمه و تكلمش بآیات شریفه قرآن

98 در کیفیت ورود مخدره از مکه معظمه بمدينه طيبه

99 در شهود صدیقه طاهره (علیها السلام) بآنكه مالك فدك بوده

101 در فضیلت دفن در مدینه طیبه وفضیلت موت در آن

101 در ذکر بعضی از قبور شریفه واقعه در مدینه طیبه

104 قبور شريفه واقعه در اطراف مدینه

105 خاتمه در ذکر مخدراتی که خداوند در قرآن مجید یاد فرموده

107 در آیات کریمه که در قرآن مجید تعبیر از آن مخدره شده

108 در سه نفر زنهائی که در قرآن مجید مذمت از آنها شده

109 در زنهایی که دارای علم و مراتب عالیه بودند

110 در بعض زنهایی که دارای مراتب رذیله بودند و حکایت سه برادر

باب سوم

112 در اسم و لقب و كنيه ونسب حضرت امیر ع

114 در تاریخ ولادت با سعادت حضرت امیر ع

115 رحلت حضرت اميرع وقاتل آنحضرت

117 در اشاره اجماليه بمدفن حضرت امیر ع وكيفيت بناء قبه مبارك نجف

119 در قصه مره بن القیس و کیفیت ورود نادر شاه بنجف و ثواب تنفس در آن

120 در ذکر زوجات حضرت امیرع و کیفیت تزوج خئوله المشهوره بالحنفيه

124 اولاد امجاد حضرت امیرع وحالات محمد الحنفيه

125 در ذکری از برادران و خواهران و اقارب حضرت امیر ع

126 در میهمان نمودن عقیل حضرت امیر ع را و رفتن عقیل نزد معاویه

127 در حالات جناب جعفر بن ابیطالب وجناب عبدالله بن جعفر

ص: 18

129 در ذکر حواریین حضرت امیر و حالات عمرو بن حمق الفراعی

130 در حالات میثم تمار و گفتگوی با جناب حبيب بن مظاهر الاسدي

131 جناب محمد بن ابی بکر و کیفیت شهادت او

133 اویس بن انس قرنی و کیفیت شهادت او

134 زهاد ثمانيه وحالات ربیع بن خثیم

136 در مختصری از حالات بعضی از خواص اصحاب حضرت امیر ع

136 در حالات جناب عمار یاسر و جناب مالك اشتر و شهادتشان

138 حجر بن عدی و جناب رشيد هجری و کیفیت شهادتشان

140 کمیل بن زیاد و جناب قنبر و کیفیت شهادتشان

141 در حالات جناب عدی بن حاتم و جناب قيس بن سعد بن عباده

242 در ذکر پنج نفر از قریش که همراه حضرت امیر ع بودند

143 در ذکری از خالد بن ولید و عمرو عاص وز یاد بن ابيه ومغيره بن وليد

144 از اشعث بن قیس و ولید بن عقبه ومروان بن حكم

145 از عبدالله بن زبیر و ابو هریره و شریح قاضی و معاويه بن ابی سفیان

147 از وقایع مهمه زمان خلافت واقعی حضرت امیر ع

147 در واقعه سقیفه بنی ساعده و مخالفت دوازده نفر از مهاجر و انصار

149 در کیفیت رحلت ابابکر و کیفیت رحلت سعد بن عباده

150 در کیفیت فتح بعضی از بلاد و بناء شهر کوفه وفوت ابوعبید مجراح

152 در کیفیت قتل عمر و قرار دادن خلافت را بین شش نفر بشوری

155 در انعقاد مجلس شوری بجهت تعیین خلیفه بعد از عمر

156 در بعضی از تصرفات عثمان در زمان خلافت خود و حکایت ولید بن عقبه

157 در مطالبه نمودن عایشه حق خود را از عثمان وجواب او

158 در مقتول شدن عثمان بن عفان بدست جمعی از مسلمین

159 در بعضی از وقایع مهمه زمان خلافت واقعيه وظاهريه حضرت امیر ع وقتال آنحضرت با ناکتین که غزوه جمل باشد با عایشه و طلحه وزبیر

160 در قتل طلحه وزبير وجمع دیگر از اصحاب عایشه

162 در قبال آنحضرت با قاسطین که مسمى است بجنك صفين

163 در ذکر جمعی از شهداء صفین و جمعی از لشکر معاویه

164 در وقایع ليله الهرير وجمل حكم باغواء اشعث بن قيس

167 در قتال آنحضرت با مارتین که خوارج نهروان باشند

168 در ریختن لشگر معاويه بشهر انبار ودر فضیلت نجف و كوفه

168 در آنکه از سعادات بزرك است دفن در نجف اشرف

169 در قبور شریفه معصومین و معصوم زادگان که در نجف اشرف است

172 در قبور بعضی از صحابه و تابعین که در کوفه و نجف اشرف است و در قبور شریفه بعضی از علماء امامیه که در نجف اشرف است و در این مختصر ذکر می شود قبور بیست نفر از علماء امامیه

ص: 19

177 در قبور بعضی از سلاطین شیعه که در نجف اشرف است

178 خانه - در ذکر بعضی از علماء اعلام که بدرجه قصوی از سعادت رسیده اند مثل سید بن طاوس و ملاعبدالله شوشتری و شهید اول و شهید ثانی و مقدس اردبیلی وسید بحر العلوم

181 در آنکه بعضی از علما دارای کرامت بودند مثل سید محمد باقر قزوینی و میر شجاعت علی هندی و میرزای قمی و شیخ انصاری و شیخ مهدی ملا کتاب و آخوند ملاحسین یزدی و حاجی کلباسی

باب چهارم

188 در اسم و لقب وكنيه ونسب وتاريخ ولادت و رحلت حضرت مجتبی (علیه السلام)

190 در ذكر قاتل وسبب رحلت وعدد زوجات آن حضرت

192 اولادهای حضرت مجنبيع واسماء شريفه آنها

194 بعضی از حالات شریفه نبیره های حضرت مجتبی (علیه السلام) و بعضی از

حالات سيده نفسيه بنت حسن بن زيد بن الحسن المجتبى (علیه السلام)

199 در ذکر حضی از حالات اولادهای جناب حسن مثنی (علیه السلام)

106 ابراهيم طباطبا وجلالت قدر او

207 اولادهای حسن مثلث

208 در ذکری از حواریین و بعضی از اصحاب حضرت مجتبی (علیه السلام)

211 در بعضی از تواریخ متعلقه بزمان امامت حضرت مجتبی (علیه السلام)

213 در رفتن عبیدالله بن عباس بجانب معاویه و استقامت جناب قیس بن سعد

214 در کیفیت صلح حضرت با معاویه بعد از دیدن صدماتی از اصحاب خود

214 کیفیت ضرب ممول بران مقدس امام حسن مجتبی (علیه السلام) و عصای زهر آلود بیای ایشان

215 در شهادت جناب قسم بن عباس در سمرقند و بدرك رفتن مغيره بن شعبه

216 خاتمه - در قبور شریفه بعضی از انبیاء عظام و امامزادگان محترم

217 در فضل دریه و ابتلائات آنها بظلم حجاج بن يوسف الثقفى

218 در تسترجناب عیسی بن زید بن على بن الحسين (علیه السلام)

219 در طبقات و اصناف امامزادگان محترم و آنکه آنها چهار صنفند اول امامزاده هایی که جلالت قدر ومحل دفن و استحباب زيارتشان بالخصوص مأثور است و زیارت مخصوص هم در روایت وارد شده دوم امامزاده هایی که به جهت اول در آنها محرز است اما زیارت مخصوص ندارند سوم امامزاده هائی که دو جهت اول در آنها محرر است فقط - چهارم امامزاده هایی که به جهت اول در آنها محرز است فقط

باب پنجم

228 در اسم و لقب و کنیه و نشب و تاریخ ولادت حضرت سیدالشهداء (علیه السلام)

230 در تاریخ رحلت آن بزرگوار و تعیین روز عاشورا، از ایام هفته

233 در تعیین قاتل حضرت سیدالشهداء (علیه السلام)

ص: 20

233 در بعضی از حالات یزید بن معويه وعبيد الله بن زياد (لع)

235 عمر بن سعد لع

237 در عده لشكر ابن سعد لع

238 در مدفن جد مقدس حضرت سیدالشهداء (علیه السلام) و سر نازنینشان

240 در عدد زوجات محترمات حضرت ونسب ليلى بنت ابي مره

242 در عدد اولاد امجاد حضرت سیدالشهداء (علیه السلام)

242 در حالات جناب مخدره فاطمه بنت الحسين (علیه السلام)

243 سكينه بنت الحسين (علیه السلام) و جناب محسن بن حسين (علیه السلام)

245 در عده حواریین حضرت سیدالشهداء (علیه السلام)

246 در فضایل و ذکر می شود بیست و شش فضیلت

255 در عده شهداء روز عاشورا از بنی هاشم

256 در اولاد حضرت امیر (علیه السلام) که يوم الطف شهید شدند

256 در فضایل خاصه حضرت عباس (علیه السلام) و در آن هفت امر است و اعظم مصالب روح مقدس وجسد مطهر و سر نازنین آقا و در سن شریف و ذکر قاتل آنحضرت وذکر اولادهای ایشان

262 در شهادت عبد الله وجعفر وعثمان ابناء امیر المؤمنين (علیه السلام)

264 جناب محمد بن امیر (علیه السلام) و در فضایل خاصه حضرت قاسم (علیه السلام) و در آن چهار امر است

266 جناب عبدالله بن حسن و ابی بکر بن حسن (علیه السلام)

367 در فضايل خاصه حضرت على اكبر (علیه السلام) و در آن هفت امر است

273 جناب علی اصغر (علیه السلام) و در آن پنج امر است

275 در ذکری از دو نفر اولاد جعفر (علیه السلام) و از چهار نفر اولاد عقیل

277 جناب حبیب بن مظاهر وجابر بن عروه

277 از فضایل بعضی از شهدای غیر بنی هاشم

178 از جناب عبدالرحمن وجناب مالك بن انس و مسلم بن عوسجه

280 از فضایل جناب بریر و شهادتش

281 نافع و ابی تمامه

283 عابس و جناب شوذب

284 زهير وجناب سعد بن عبدالله

286 محمد بن بشر وحر بن يزيد الرياحي

288 وهب و جناب حنظله بن اسعد وسويد ره

287 دو جوان جابریان و از جوانی که پدرش قبلا در مصر که شهید شده

288 جون و از غلام ترکی

289 در ذکری از شهدایی که قبل از روز عاشوراء بدرجه رفیعه شهادت رسیدند

ص: 21

289 در ذکری از جناب مسلم بن عقیل (علیه السلام) و در آن شش امر است

292 هانی بن عروه

292 قيس وعبد الله يقطر وعبدالله عفيف

297 در ذکر اسامی مردانیکه در کربلا اسیر شدند بدست اشرار کوفه

298 مخدراتی که از کربلا اسیر شدند بدست اشقیاء

302 در بعضی از تواریخ متعلق زمان امامت سیدالشهداء (علیه السلام)

302 در مقتول نمودن معاويه عایشه و خروج حضرت از مدینه

308 در بعضی از فضایل زمین کربلا و افضل بودن او از مکه معظمه

308 در ذکرده فضیلت از فضایل زمین کربلای معلی

310 در آنکه از سعادات عظیم است دفن در کربلای معلی

308 در مقابر شهدای روز عاشورا

322 در سایر مقابر شریفه واقعه در کربلا و ذکر بیست و سه نفر از بزرگان

322 در مقابر شریفه امامزادگان و علمائی که واقع است در حله وذکر دوازده نفر از آنها

331 خانمه - در ذکر بزرگان از علما که بدرجه رفيعه شهادت رسیدند

337 اشعار در مرانی حضرت سیدالشهداء (علیه السلام) و بعضی از شهداء بنی هاشم و غیرهم

باب ششم

347 در اسم ولقب و کنیه و نسب حضرت امام زین العابدين (علیه السلام)

348 در تاریخ ولادت و رحلت حضرت سید الساجد بن

350 در زوجات و اولادهای آنحضرت

352 در حالات جناب زید بن على بن الحسين

352 در پنج حدیث منقول از جناب زید

352 در حالات یحیی بن زید و کیفیت شهادت و محل دفنش

352 در حکایت جناب محمد بن زیدو محمد بن هشام بن عبدالملك

353 در حالات عمر الاشرف وحسين الاصغر واعقاب آنها

359 در ذکری از حواریین و اصحاب حضرت امام زین العابدین (علیه السلام)

363 در واقعه اسیری آنحضرت با اهلبیت اطهار در کوفه و شام

366 در کیفیت ورود جناب جابر و اهل البیت در روز اربعین بکربلا

367 در خروج سليمان بن صرد با جمع توابین بجهت مطالبه خون آن مظلوم

369 در خروج جناب مختار وقتل او قتله حضرت سیدالشهداء (علیه السلام) را

373 در بعضی از وقایع زمان امامت حضرت سید الساجدین (علیه السلام)

374 در وقعه حره و مقاتله مسلم بن عقبه با اهل مدینه و شهید نمودن بعضی از اشراف مدینه را مثل جناب عبدالله بن حنظله و فضل بن عباس را

ص: 22

376 در ورود حصين بن نمير بالشكر شام بمكه و بدرك رفتن يزيد لع

377 در شهادت جناب مختار بدست مصعب بن زبير لعنه الله عليه

380 ابراهيم بن مالك و كشته شدن زیر بدست حجاج (لع)

381 در مدرک ادعا نمودن عبدالله بن زیر خلافت را

383 در رحلت نمودن جناب محمد حنفیه و بعضی از حالات حضرات کیسانیه

386 در فضیلت بیت المقدس و بعضی از قبور شریفه در آن

387 در فضیلت زمین شام و قبور متبرکه واقعه در آن

389 در شهادت سعد بن عباده و ذکری از رؤسای قبیله خزرج

391 درقصه معلم ثانی محمد بن طرخان و ابراهیم ادهم

393 در فضیلت اهل شام واهل جبل عامل و قبور شریفه آن و قبور شریفه واقعه در مصر از امامزادگان و علمای اعلام

394 در فضیلت مصر وحكايت ملك اشرف سلطان مصر

396 در قبور شريفه واقعه در حلب وطرابلس وحمص وبحرين

399 در قبور شریفه واقعه در بصره و حالات خلیل بصری

400 در کلمات سفیان ثوری وحسن بصرى ومالك بن دينار

402 در حالات محمد بن سیرین معبر و فرزدق شاعر

404 در حالات جرير شاعر و كلمات اصمعی و شیخ عبد السلام

406 خاتمه - در عدالت و اخلاق کریمه بعضی از سلاطین عجم مثل عبدالله طاهر و لیث صفار - و اسماعیل سامانی ومعز الدوله وسبكتكين وسلطان ملکشاه و سلطان سنجر و محمد شاه خدابنده و امیر تیمور و شاه اسماعیل و شاه طهماسب و شاه عباس کبیر و نادر شاه افشار

باب هفتم

415 در اسم و لقب وكنيه ونسب وتاريخ ولادت و رحلت امام پنجم حضرت امام محمد باقر (علیه السلام)

417 در ذكر زوجات وحالات اولاد و حواریین آنحضرت

418 در ظل مهای حجاج بن يوسف الثقفى لع

425 در حالات جعفر برمکی پدر خالد وجد یحیی برمکی

425 در مدرک ادعای بنی العباس خلافت را

428 در تشریف بردن حضرت باقر وحضرت صادق (علیه السلام) بشام

432 در مقابر شریفه واقعه در اکبر آباد هندوستان

434 در بنارس و حیدر آباد و لكتاهور هند

436 در افغانستان و هرات

437 در کلمات و اشعار خواجه عبدالله انصاری و بدیع الرمان همدانی

ص: 23

438 در حالات ملاحسین کاشفی و ملا عبدالرحمن جامی و امام فخر رازی

441 در قبور واقعه در بخارا و سمرقند و بلخ

442 در حالات ملای رومی و بعضی از اشعاری که دلالت دارد بر تشیمش

442 شفیق بلخی وحاتم اصم وابو جعفر منجم بلخی

444 اسمعیل فارابی جوهری و ذکری از اولیات

448 خاتمه - در بعضی از حالات و تواریخ خلفای بنی امیه (لع)

450 در صدور سه فتنه بزرگ از هر يك از معاویه و پسرش يزيد لع

451 در مذمت مروان بن حکم و اخراج پیغمبر ص پدر او را از مدینه

451 در قصه سعد الخير وعبد الملك بن مروان (لع)

453 سليمان بن عبدالملك وورود جعفر برمکی بر او

455 در حالات عمر بن عبدالعزيز وامتيازات حسنه او

458 هشام واولادهای او و اولادهای عمر بن عبدالعزیز

459 در عیب جوئی های پیرمردی از بزرگان بنی امیه نزدهشام

460 در قصه ولید فاسق و انقراض بنی امیه بدست ابو مسلم

باب هشتم

463 در اسم و لقب و كتيف و نسب و ولادت ورحلت حضرت امام جعفر صادق (علیه السلام)

464 در احوالات زوجه واولادهای آنحضرت

465 در ذکری از مذهب فطحیه و از جناب علی بن جعفر (علیه السلام)

469 حواریین و اصحاب حضرت صادق (علیه السلام)

470 اصحابی که اجماع است بر تصحيح ما يصح عنهم

472 مادحین آنحضرت وازسید حمیری (ره)

475 در اقبال بني العباس وادبار بنی امیه (لع)

475 در ذکری از ابو مسلم و نصر بن سيار و ابراهيم امام و طالب الحق

473 در ذکر کسانیکه قائلند بخلافت بني العباس و قتل ابو مسلم

479 در شهادت جناب محمد صاحب النفس الزكيه وابراهيم قتيل باخمری

480 در ذکری از فقهای سبعه و از ائمه اربعه اهل تستن

481 در نماز بمذهب حنفی و قصه ابو حنیفه و بهلول

483 در ذکری از مالك بن انس وقصه عنوان بصری

485 محمد بن ادریس و اشعار او در مناجات وغيرها

487 صاحبان صحاح سته اهل تسنن

488 ، در آنکه غالب محدثين اهل تسنن و محدثین شیعه از عجم بودند

489 در قبور متبرکه امامزادگان که در شهر قم است

ص: 24

492 در قبور شریفه بزرگان از رواتی که در شهر قم است

494 در قبور شریفه علمای اعلام که در شهر قم است

494 در ذکر مشاهیر از علمای شیعه و سنی که ملقبند بقطب

496 در حکایت میرزای قمی و ملای ده و نوشتن مار

497 در سلاطین و وزرای مدفونین در قم

498 خاتمه - در وعده خلفای بنی العباس و مدت خلافتشان

499 در حالات سفاح و برادرش منصور دوانقی

501 مهدی عباسی و موسى الهادی و هرون بن مهدی

504 محمد امین و کیفیت قتلش

505 عبدالله مأمون و معروف بودن او بتشيع

506 معتصم و نقل اعرابی ووزیر و نقل مرغ بریان

508 جعفر متوكل و شرارت نفس او

508 در اخلاص مادر متوکل به بنی فاطمه

511 در ظلم قرامطه بحاجی ها و بخانه کعبه

512 در ابتدای ترقی سلاطین آل بويه وقصه عماد الدوله

514 در حکایت المستعصم بالله وكيفيت انقراس دولت بني العباس

باب نهم

516 در اسم و لقب و کنیه و نسب و تاریخ ولادت و رحلت حضرت موسی بن جعفر (علیه السلام)

518 در ذکر قاتل آنحضرت و مدت حبسشان

520 در ذکری از اولادهای آنحضرت وعدد اولادهای ایشان

521 از قاسم بن عباس بن موسى الكاظم واختفاء او و نقل صبيه شان

522 از جناب احمدو حمزه ابنى موسى الكاظم و محل قبرشان

524 از عبدالله وزید

526 در حالات اصحاب آنحضرت مجملا و حالات على بن يقطين مفصلا

528 محمد بن ابی عمیر و جلالت قدر وصدمات وارده باو

529 در ظلم هائی که بر اقارب آنحضرت در زمان امامتشان وارد شد

530 در حالات جناب حسین صاحب فخ و يحيى بن عبد الله المحض صاحب دیلم

533 در شهادت جمعی از سادات بدست حمید بن قحطبه ملعون

534 در ذکر وقایع مهمه که در زمان امامت آنحضرت واقع شد

535 در جود و سخاوت معن بن زائده و سخاوت کسی فوق سخاوت او

536 در کلمات خلیل بن احمد بصری و بدرك رفتن مقنع ملعون

539 از سعادات عظیم است ورود جنازه بحرم مطهر كاظمين (علیه السلام)

540 در مقابر شریفه امامزادگان عظام و علمای اعلام در کاظمین

ص: 25

541 در حکایت شیخ مفید وابن قولويه وكيفيت نصب حجر الاسود

543 در ذکر حکایات غریبه از خواجه نصیر طوسی (ره)

545 در حالات سید عبدالکریم بن طاوس و علما ئیکه در طفولیت باجتهاد رسیدند

549 نقل قصه غریبه از ابا يوسف قاضي القضاه

551 در مقابر نواب خاصه حضرت حجه در بغداد وحالات آنها

554 در دعای توسل بحضرت حجه ومقبره ثقه الاسلام كلينى

556 در مقبره ابن جوزی و حکایات ظریفه او

557 شیخ عبدالقادر جیلانی و بشر حافی و جهت تسمیه اش بحافی

559 در حکایات راغب اصفهانی و ابن ابی الحدید و خواب دیدن او

560 در آنکه محمد بن جریر الطبری دو نفر بودند یکی شیعه و دیگری سنی

560 اگر کسی بخواهد یکنفر از انبیاء یا ائمه را در خواب بیند

561 خاتمه - در حالات بعضی از وزراء مثل ابو سلمه همدانی و علی بن يقطين

563 در حالات و کلمات اسمعیل بن عباد الملقب بكافي الكفات

564 ابوطاهر قمی و محمد علقمی روز پر مغربی و محمد جوینی

565 در حالات خواجه نظام الملك و حالات وزرای آل برمك

566 در سخاوت وجود یحیی برمکی و سایر بر امکه

569 در مولود فضل بن يحيى بن خالد البرمكي و نقل رفتن بحمام

571 در علت قتل هرون جعفر برمکی را و غضب او بر آل برامکه

572 در ذکر پیرمردی که همه شب مدح و ثنای آل برمك را می نمود

باب دهم

575 در اسم و لقب و کنیه و نسب و تاریخ ولادت حضرت رضا (علیه السلام)

577 در تاریخ رحلت حضرت رضا و تعیین قاتلشان وسبب خروج مأمون

بآنحضرت از مرو

579 در سبب شهید نمودن مأمون آنبزرگوار را

580 در صدمات روحانی که از ورود حضرت بمرو تا خروجش بر او وارد شد

582 در ذکری از زوجات و اولاد و اصحاب حضرت رضا (علیه السلام)

586 در حالات معروف کرخی و ساکت شدن دریا بدعای او

587 ابی تواس شاعر و بعضی از اشعار او

579 دعبل شاعر وعلى خافي و بعض از اشعار آنها

590 در تواریخ متعلق بطوس و مشهد و در آن مقدمه و چهارده امر است

592 امر اول و دوم در قضایای طوس در ماه اول و دوم هجری

593 در حکایت فضيل بن عياض و پسرش و شنیدن آیه قرآن.

595 در قصه عبيد بن ابرص ودیدن جزای احسانش را

ص: 26

597 در کشته شدن محمد امین بدست فوالبينين و قول مادرش

599 در فرستادن مأمون از مرو عقب حضرت رضا بمدينه

600 در ورود آنحضرت بنيشابور وسناباد ومشهد

602 امرسوم - در قضایای طوس و مشهد در ماه سوم هجری

605 در مقاتله اسمعیل سامانی و عمرو بن ليث وقضيه غريبه از هر يك

606 امر چهارم و پنجم در قضایای طوس و مشهد در ماه چهارم و پنجم

608 امر ششم - در قضایای طوس و مشهد در ماه ششم هجری

609 امر هفتم - هفتم

610 امر هشتم - هشتم

611 امر نهم - نهم

613 امر دهم - دهم

614 در ظلمهای عبدالله خان از بك وعبدالمؤمن خان پسرش بآستانه رضویه

616 امر یازدهم - در قضایای متعلق بمشهد مقدس در ماه یازدهم هجری

618 امر دوازدهم - دوازدهم

619 در قتل سلطان حين صفوی و جلوس نادر شاه افشار بسلطنت

622 امر سیزدهم در قضایای متعلق بمشهد مقدس در ماه سیزدهم هجری

623 نقل محمدشاه و نادرشاه و جلوس فتحعلی شاه قاجار

623 در قضيه وهابيه ومجدد مذهب آنها وظلم هایشان

626 در قضیه باییه و شقاوت میرزا علی محمد باب شیرازی

627 در قضيه قره العين وتحريك نمودن بقتل شهید ثالث

640 امر چهاردهم - در قضایای مشهد در ماه چهاردهم

632 در حکایت توپ بستن روسها بقبر مطهر حضرت رضا (علیه السلام)

637 در خدمتهای نمایانی که در این عصر بآستانه مقدسه شده

638 در بعض تواریخ روضه مقدسه و بعضی از ابنیه خیریه

638 مطلب اول - در خصوصیات قبر مطهر

639 مطلب دوم صندوق وضريح مقدس

641 مطلب سوم حرم مبارك

645 مطلب چهارم گنبد مطهر

648 مطلب پنجم رواقها

652 مطلب ششم در بهای حرم مطهر

657 مطلب هفتم صحن مطهر عتيق

660 مطلب هشتم جدید و بستين

661 مطلب نهم مسجد شریف گوهرشاد آنها

665 مطلب دهم سایر مساجد معروفه در مسجد

667 مطلب یازدهم مدارس

470 مطلب دوازدهم سورو حصار بندی مشهد

ص: 27

671 مطلب سیزدهم - در القاب خاصه مشهد مقدس رضوی (علیه السلام)

675 مطلب چهاردهم - درسه امر - امر اول وظایف زوار و مجاورین مشهد مقدس - امر دوم ۔ اگر کسی باخلاص حضرت را زیارت کند بدرجات رفیعه نائل می شود امر سوم - معجزاتی که خود حقیر حساً مشاهده کرده ام در این آستانه مقدسه

679 در آنکه از سعادات عظیمه است دفن در مشهد و ذکر سه قضیه

682 لابد است در مقام از ذکر هفت مقصد

682 مقصد اول - در ذکر بزرگان از علما که در محوطه مشهد مقدس مدفونند و ذکر می شود 25 نفر آنها

683 در قصه های غریبه مرحوم شیخ بهائی (ره) و بعضی از اشعار ایشان

685 در ذکر بعضی از مخدراتی که دارای فضل و تقوی بودند و ذکری از مرحوم شیخ حر عاملی و طریق بر آورده شدن حاجت اگر بکاغذ نوشتن از کی حاجت بخواهد

688 در مطایبه آقا جمال با آقا میرزا محمد شیروانی و در کیفیت شهادت مرحوم میرزا مهدی شهید (ره) بظلم نادر میرزا نواده نادرشاه

691 در ذکری از جناب میر محمدتقی خدائی و میر محمد تقی شاهی وقصه زائر بحرینی

693 در مباحثه ابن ابی جمهور احسانی با ملای هروی

698 در قضیه جناب ملامحمد رستمداری و جواب ایشان از علماء ازبکیه

698 در قضیه جناب آقامیرزا محمدحسین و یافت شدن سنگی در وادی شوشتر که در او کلماتی بخط قدرت نوشته بود

699 در ذکر علمائیکه در عصر خود حقیر در مشهد مقدس فوت کردند

700 مقصددوم در ذکر مشاهیر از سلاطین و وزرایی که در مشهد مقدس مدفونند

701 در قصه نادرشاه افشار و خواب سید خلخالی حضرت امیر (علیه السلام) را

703 در ذکری از فردوسی و بعضی از اشعار او

706 مقصد سوم در ذکر قبور شریفه مشاهیر از امامزادگان و از صحابه و از رواتی که در اطراف مشهد مقدس و بلدان متعلقه با و مدفونند

711 مقصد چهارم در ذکر مشاهیر از علمایی که در خاک خراسان مدفونند

713 در ذکری از قابوس وشمگیر که در گنبد قابوس مدفونست و ذکری از زمخشری صاحب کشاف

714 مقصد پنجم - درذ کر مشاهیر از علماء و بزرگانی که از خاك خراسان بودند و در غیر خراسان مدفونند

716 در ذکری از جناب خواجه نظام الملک طوسي و كيفيت قتل او

718 مقصد ششم در ذکر مشاهیر عرفاء که از خاک خراسان بودند یا در خاك خراسان مدفونند

719 در حکایت ملااحمد جامی و عبدالرحمن جامی و بعضی از اشعار آنها

720 در ذکری از قطب الدين حيدر وشيخ عطارو بعضی از اشعار نورعلیشاه

723 مقصد هفتم در ذکر مشاهیر از علماء اهل تسنن که از خاک خراسان بودند یا در خاك خراسان مدفونند یا از جای دیگر بودند و در خراسان مدفونند

726 خاتمه - در ذکر مختصری از شجره طیبه سادات رضوى (علیه السلام)

ص: 28

باب یازدهم

740 در اسم و لقبر كنیه و نسب و تاریخ ولادت حضرت جوادالائمه (علیه السلام)

741 در تاریخ رحلت و تعیین قاتل حضرت جواد الائمه (علیه السلام)

744 در ذکر زوجات و اولادهای حضرت جواد الائمه (علیه السلام)

745 در بعضی از احتجاجات و اخلاق کریمه حضرت جواد (علیه السلام)

749 در وقایع مهمه که در زمان امامت آنحضرت واقع شد

750 در قبور امامزادگان و علماء واقع در اصفهان

752 درخواب دیدن سید جزائری مرحوم مجلسی را

756 در حکایت ملامحمد مشهور براب وذکر دو قضیه از اجنه

763 در قبور شریفه بعضی از امامزادگان و علماء در شیراز

766 در ذکری از سعدی و حافظ و بعضی از اشعار آنها

771 در قبور شریفه بعضی از امامزادگان و علماء در طهران

771 در ذکری از حضرت عبدالعظیم و عرضه داشتن ایمانشان

778 خاتمه - در ذکر بیست و دو قضیه از فضایای قصار حضرت امیر (علیه السلام)

786 تتمیم - در افضلیت حضرت امیر (علیه السلام) از جمیع امت

باب دوازدهم

789 در اسم و لقبو كنيه ونسب حضرت امام علی النقی (علیه السلام)

790 در شقاوت وظلم های متوکل و بعضی مطالب مهمه

793 در مجملی از حالات اولادهای حضرت امام علی النقی (علیه السلام)

794 در بعضی از احتجاجات و اخلاق کریمه آنحضرت

797 در بعضی از تواریخ متعلق بزمان امامت آنحضرت

800 در قبور بعضی از امامزادگان و علماء در قزوین

802 در مازندران

803 از بزرگان علماء در تبریز

805 از امامزادگان و علماء در همدان

807 خاتمه - در کرامات بعضی از اولیا، غیر از سلسله علماء

812 در حکایت کسانیکه ظلم کردند و بظلم گرفتار شدند

817 احسان کردنه وجزاء خود را دیدند

820 در کسانی که مدت ها عبادت کردند و بدعاقبت شدند

823 معصیت کردند و عاقبت بخیر شدند

باب سیزدهم

827 در اسم و لقب وكيه و نسب حضرت امام حسن عسگری (علیه السلام)

829 در ذکری از ولد ارجمند آنحضرت و بعضی از اصحابشان

831 در بعضی از احتجاجات و از اخلاق کریمه حضرت عسکری (علیه السلام)

836 در قبور شریفه واقعه در کاشان و بعضی از استخارات مجربه

ص: 29

838 در قبور شریفه واقعه در شوشتر و کرمان و شاه نعمه الله

840 در یزد و قصه زردشت و ملا صادق

844 خاتمه در نقل ارواح مؤمنين در عالم برزخ بوادی السلام

849 در آنکه اموات از عمل احیاء بهره مند می شوند

853 در تجسم اعمال در عالم برزخ و در قیامت

باب چهاردهم

855 در اسم ولقب و كنيه و نسب حضرت حجه بن الحسن (علیه السلام)

857 در تاریخ ولادت و مدت غیبت و بیان زوجه و اولادهای آنحضرت

858 در ذکر و قصه از بلاد اولادهای آنحضرت وقصه جزیره خضرا

867 در ذکری از حالات سفراء و نواب خاصه حضرت حجه (علیه السلام)

868 در کسانیکه بکذب ادعا نیابت کردند مثل میرزا علی محمد باب

872 در ذکری از اصحاب حضرت حجه و علائمی که در این تاریخ واقع شده

875 خانه در آمدن شیاطین عديله ببالين محتضر

879 در آمدن حضرات معصومین (علیه السلام) ببالين محتضر

خاتمه الكتاب در فضیلت خمسه طاهره

882 فصل اول در اشاره بعلم وبحلم و بحسن خلق حضرت خاتم (صلی الله علیه وآله وسلم)

884 در اشاره بزهد و بعبادتهای حضرت خاتم النبيين (صلی الله علیه وآله وسلم)

885 در ذکر اعلا فضیلت و منقبت حضرت پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم)

886 فصل دوم در اجمالی از علم وادب و حسن خلق حضرت امیر (علیه السلام)

887 در اشاره بزهد و عبادتهای حضرت امیر (علیه السلام)

889 در ذکر اعلا فضیلت و منقبت حضرت امیر (علیه السلام)

890 فصل سوم در اجمالی از مراتب علمیه حضرت فاطمه (علیه السلام)

891 در اشاره بمراتب عفت وحياء وزهد این مخدره (علیه السلام)

894 در ذکر اعلا فضیلت این مخدره مکرمه (علیه السلام)

894 فصل چهارم در اجمالی از مراتب علمیه حضرت مجتبی (علیه السلام)

897 در اشاره بمراتب حلم و عبادتهای حضرت مجتبی (علیه السلام)

899 در ذکر اعلا فضیلت حضرت امام حسن مجتبی (علیه السلام)

900 فصل پنجم در اجمالی از مراتب علمیه حضرت سید الشهداء (علیه السلام)

900 در تعبیراتیکه در قرآن مجید از آنحضرت فرموده

902 اشاره بمکارم اخلاق وصفات آنحضرت

906 در اسباب توسل بحضرت سیدالشهداء (علیه السلام) منجمله زیارت آنمظلوم و منجمله گریستن بر مصائبشان و منجمله اقامه مجلس عزائشان ومنجمله لباس عزا پوشیدن در ایام مصیبتشان و منجمله تذکر عطش آنمظلوم و در آنکه تمام موجبات سرور و شادی از برای آنحضرت موجب غم وحزن بود

ص: 30

خاتمه الخاتمه

912 در ذکر اعلافضیلت آنحضرت و بیان آن

914 در ذکر بعضی از مراثی که بزرگان از علماء اعلام فرموده اند

والحمد لله اولا و آخر ا و ظاهر و باطنا وصلى الله على محمد و آله الطاهرين و لعنه الله على اعدائهم اجمعين

ص: 31

فایل تصویر این صفحه وجود ندارد

ص: 1

مقدمه

كتاب منتخب التواريخ

اشاره

بسم الله الرحمن الرحیم

الحمد لله رب العالمين وصلى الله على محمد و آله سادات الخلائق اجمعين ولعنه الله على اعدائهم الى يوم الدين

و بعد این مختصریست در تاریخ ولادت و وفات و بعضی از تواریخ متعلقه چهارده معصوم صلوات الله عليهم اجمعین که احقر عبادالله محمد هاشم بن محمد على الخراساني المشهدي على الله تعالى عنهما از کتاب اخبار و تواریخ معتبره جمع نموده ام و در آنچه موضوع حکمی از احکام شرعیه باشد اشاره ببدرك هم می شود و چون غالباً در تاریخ ولادت و وفات اختلاف است لذا حقير اختصار نمودم بذکر اشهر واصح اقوال وبالله التوفيق و عليه التكلان و نامیدم او را به منتخب التواريخ و در این مختصر يك مقدمه و چهارده باب است (1)

اما مقدمه - در اسماء شریفه آباء و اجداد حضرت خاتم النبيين است تا بجناب عدنان که جد بیستم حضرت پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) است چون تا بجناب عدنان در اسماء شریفه شان اختلافی نیست

واما از عدنان تا بحضرت آدم اختلاف بسیار است

و در بحار از حضرت پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) روایت شده که فرمودند : اذا بلغ نسبى الى عدنان فامسكوا و ایضاً روایت شده که فرمودند: کلب النسابون و در حاشیه باب حادیعشر از فخر الدین طریحی نقل شده:

فائده گفته شده پدرهای پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) از آدم (علیه السلام) تا بجناب عبدالله بن عبدالمطلب پنجاه و يك پدرند بعد در كمات نماز بومیه از فرائض و نوافل که هفده نفر از اینها انبیاء بودند بعدد فرائض يوميه وهفده نفر از اوصیاء انبیاء بودند و هفده نفر از ملوك وسلاطین بودند و همه اينها بمذهب حق و موحد وساجد الله بودند بدلیل قوله تعالى «الذى يراك حين تقوم وتقلبك في الساجدين» انتهى

و علامه مجلسی در مرآه العقول می فرماید حضرات امامیه اتفاق کرده اند بر اسلام و ایمان جناب ابوطالب و جناب آمنه بنت وهب وجناب عبدالله بن عبدالمطلب و سایر اجداد پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) تا بحضرت آدم (علیه السلام)

ص: 2


1- معلوم باد که رمز (ج) که در حواشی این کتاب نوشته می شود اشاره است باحقر على اكبر مروج الاسلام عفى عنه حسب الامر خود حضرت مستطاب مؤلف آنچه بنظر رسید در حاشیه ثبت گردید. المتر عند كرام الناس مقبول (ج)

و مرحوم امين الاسلام ابو علي فضل بن الحسن بن فضل الطبرسی در ذیل آیه شریفه «واذقال ابراهیم لابيه آزر» می فرماید آزر جد امی حضرت ابراهیم یا عموی حضرت ابراهیم بودمو نام پدر آن بزرگوار تاریخ است چون اجماع طایفه امامیه است که آباد پیغمبر تا بحضرت آدم کلشان موحد بوده اند.

و شیخ صدوق محمد بن على بن بابويه القمی رحمه الله در رساله اعتقادات می فرماید اعتقاد ما طايفه شیعه آنست که پدران حضرت پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) ناحضرت آدم تماما مسلم بوده اند

و روایت شده که جناب عبد المطلب حجه الهى بوده و جناب ابو طالب وصی او بوده انتهى و اسماء مقدسه آباء کرام حضرت پیغمبر خاتم (صلی الله علیه وآله وسلم) تا بجناب عدنان از اینقرار است : ( محمد بن عبدالله بن عبد المطلب بن هاشم بن عبد مناف بن قصی بی کلاب بن مره بن كعب بن لوى بن غالب بن فهر بن مالك بن نضر بن كنانه بن خزيمه بن مدركه بن الياس بن مضر بن نزار بن معد بن عدنان سلام الله عليهم اجمعين ) وبقيه اسماء خریفه آباء کرام حضرت پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) چنانچه علامه مجلسی (ره) در جلاء فرموده از اینقرار است : ( عدنان بن ارد بن يسع بن سلامان بن نبت بن چل بن قيدار بن اسمعیل بن ابراهيم الخليل بن تارخ بن ناحور بن شروع بن ارغو وهو هود النبي بن فالغ بن عابر بن شالح بن ارفخشد بن سام بن نوح بن مالك بن متوشلح بن اخنوخ و هو ادريس النبي بن بارض بن مهلائيل بن قينان بن انوش بن شيث وهو هبه الله بن آدم (علیه السلام)

بنا بر این نقل تمام آباء کرام حضرت پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) از جناب عبدالله تا حضرت آدم چهل و نه نفر می شوند و از هر يك از آباء کرام حضرت خاتم النبيين (صلی الله علیه وآله وسلم) رشته هایی از اشراف و بزرگان منفصل می شوند بغیر جناب عبدالله بن عبدالمطلب والدماجد حضرت پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) و آن بزرگوار است مراد باحد الذبيحين که حضرت پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) فرمودند « انا ابن الذبيحين»

در عیون الاخبار از حسن بن فضال روایت کرده که از حضرت رضا (علیه السلام) سؤال کرد از معنای قول پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) که فرمود انا ابن الذيحين حضرت رضا فرمود یعنی اسمعیل بن ابراهيم الخليل عليهما السلام و عبدالله بن عبد المطلب و اسمعیل بن ابراهیم وقتیکه بعد رشد رسید حضرت ابراهیم فرمود «يا بني انى ارى فى المنام اني اذبحك»

حضرت اسمعیل عرض کرد « ياابت افعل ما تؤمر » و نگفت یاابت افعل ما رأيت « ستجدني انشاء الله من الصابرين »

پس چون حضرت ابراهیم عازم شد بذبح حضرت اسمعیل خداوند قوچی از آسمان فرستاد که املح بود می خورد در سیاهی و می آشامید در سیاهی و بول و پشکل میانداخت در سیاهی و چهل سال در باغ های بهشتی چرا می کرد و از رحم انتی خارج نشده بود بلکه بامر کن موجود شده بود و او فدا شد از برای حضرت اسمعیل پس هر چه در منی قربانی می شود فدای حضرت اسمعیل است تاروز قیامت .

ذبوح دیگر جناب عبدالله بن عبدالمطلب است چون حضرت عبدالمطلب خود را بحلقه در کعبه آویخت و نذر کرد که اگر خداوند ده پسر با و مرحمت كرد يك پسرش را در راه خدا ذبح کند پس چون پسرهای او بده رسیدند گفت خداوند وفا کرد مقصود مرا، منهم وفا می کنم از برای خداوند عزوجل، پس پسرهایش را داخل کعبه کرد و بین آنها قرعه زد قرعه باسم جناب عبدالله پدر حضرت پيغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) در آمد و او محبوب ترین اولادش بود بسوی او دو مرتبه و سه مرتبه قرعه زد بازهم باسم عبدالله بیرون شد

ص: 3

پس جناب عبدالمطلب جناب عبدالله را خوابانید بروی زمین که ذبح کند قریش جمع شدند و مانع شدند او را زن های جناب عبدالمطلب همه صیحه زنان و گریه کنان آمدند خدمت جناب عبدالمطلب ها تکه دختر حضرت عبدالمطلب عرض کرد یا ابنا عذر بیاور نزد خداوند از قتل پسرت فرمود چگونه عنر آورم عرض کرد بین شترهایی که در حرم داری و بین جناب عبدالله قرعه بزن

بس شترها را حاضر کرد و بین ده شتر و جناب عبدالله قرعه زد قرعه باسم جناب عبدالله آمد ده ده زیاد کرد تا قرعه بین صدشتر و بین عبدالله زد قرعه باسم صد شتر درآمد

پس قریش از شعف چنان تکبیری گفتند که کوه های مکه بلرزه در آمد عبدالمطلب فرمود سه مرتبه قرعه می زنم اگر هر سه مرتبه قرعه باسم صد شتر درآمد آنها را ذبح میکنم عوض عبدالله پس هر سه مرتبه قرعه باسم صدشتر درآمد

پس جناب زبیر و ابوطالب برادرهای ابوینی جناب عبدالله آن بزرگوار را از زیر پاهای پدر کشیدند بقسمی که پوست صورت جناب عبدالله که روی زمین بود خراشیده شد پس برادرها آن بزرگوار را بلند کردند و بوسیدند وخاك از صورت و بدن و لباسهای او پاك نمودند

الحاصل اولاد امجاد عبدالله و جناب آمنه بنت وهب منحصر ب-ود بحضرت خاتم النبيين (صلی الله علیه وآله وسلم) و والده جناب عبدالله بن عبدالمطلب فاطمه بنت عمرو بن عائذ المخزومی بود و حضرت پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) برادر و خواهر نسبی نداشتند و اما برادر و خواهر رضاعی داشتند چون آن بزرگوار دو مرضعه داشتند علی المشهور اول ثويبه كنيز ابولهب بود و او يك پسر نسبی داشت مسمی به مروح و چند روزی جناب پیغمبر را شیر داد و قبل از آن بزرگوار جناب حمزه عموی پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) را شیر داده بود چنانچه در تاریخ گزیده است پس جناب حمزه برادر رضاعی حضرت پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) است

وثقه الاسلام قمی در منتهی الامال روایت فرموده که حضرت امير المؤمنين (علیه السلام) بحضرت پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) عرض کرد که آنحضرت دختر حمزه را تزویج نماید پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) فرمود مگر نمی دانی که او دختر رضاعی من است و جناب حمزه چهار سال قبل از حضرت بیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) متولد شده بود

و در اصابه است که ثویبه بعد از حضرت رسول (صلی الله علیه وآله وسلم) جناب ابی سلمه بن عبدالاسد را شیر داد و او شوهر جناب ام السلمه بود در خیرات حسان محمد حسن خان اعتماد السلطنه فرمود که جناب نویبه ابی سلمه و عبدالله ابن حجش را شیرداد

دوم از دو مرضعه حضرت رسول (صلی الله علیه وآله وسلم) حلیمه سعديه بنت ابی نایب و زوجه حارث ابن عبدالعزی بود .

و در در المسلوک است که آن مخدره سه اولاد نسبی داشت يك پسر و دو دختر عبدالله وانيسه وجذامه

و در اصابه است که این مخدره جناب ابو سفيان بن حارث بن عبد المطلب را هم شیر داده بود

و در ناسخ التواریخ است که جناب عثمان بن مظعون هم برادر رضاعی حضرت پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) بود و ظاهراً حضرت آمنه او را شیر نداده و حضرت هم از مادر او شیر نخورده و مادر رضاعی دیگری هم حضرت پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) نداشته پس جناب عثمان بن مظعون یا از ثویبه شیر خورده یا از حلیمه پس معلوم شد که مسروح و عبدالله و انیسه و جذامه اولاد نسبی این دو مرضعه حضرت يغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) بودند و جناب حمزه و ابوسفیان بن حارث بن عبدالمطلب و ابوسلمه و عبدالله بن جحش و عثمان بن مظعون اولاد رضاعی دو مرضعه حضرت پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) بودند وجد اول حضرت رسول (صلی الله علیه وآله وسلم) جناب عبد المطلب بن هاشم بود الملقب بشيبه الحمد و سيد البطحاء المكنى با بوحارث و مادر جناب

ص: 4

عبد المطلب سلمى بنت عمر والخزرجيه است و چاه زمزم را آن بزرگوار حفر فرمود

و در مصباح المتهجدين است که جناب عبد المطلب در مکه معظمه از دنیا رحلت فرمود در دهم ربیع المولود سال هشتم ولادت حضرت رسول (صلی الله علیه وآله وسلم) و قبر شریف ایشان و جناب عبد مناف جدشان و جناب ابوطالب و جناب خدیجه کبری در حجونست که معروفت بقبرستان ابوطالب و از جناب عبدالمطلب منفصل می شود حضرت ابیطالب واولاد امجادش

و ايضاً از جناب عبد المطلب منفصل می شود جناب عباس و اولادش و از اولاد جناب عباس است ابراهیم امام و عبدالله سفاح ومنصور دوانیقی ابناء محمد بن علی بن عبد الله بن عباس بن عبدالمطلب عبدالله سفاح اول از خلفاء بنی العباس است که در دوازدهم ربیع الاول سنه صد و سی و دو با او بخلافت بیعت نمودند و دولت بنی امیه منقرض شد و خلفاء بني العباس سی و هفت نفر بودند و مدت خلافت آنها تقریباً پانصد و بیست و چهار سال بود چنانچه در در الملوك فرموده و آخر آنها المستعصم بالله عباسی بود که او را هلاکوخان بن تولی خان بن چنگیزخان بقتل رسانید بهمراهی جناب خواجه نصیر طوسی در سنه ششصد و پنجاه و شش و دولت بني العباس را منقرض سودو ماده تاریخش کلمه خونست و سعدی می گوید :

در آن وقتیکه مارا عمر خوش بود *** ز هجرت ششصد و پنجاه و شش بود

و اسماء خلفاء بني العباس وحالات هر يك درخاتمه باب هفتم اجمالا ذکر خواهد شد

و در اسدالغابه است که جناب عباس دو سال از حضرت پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) بزرگتر بود و در جنك بدر با مشرکین مکه همراه بود مسلمین او را اسیر کردند بعد که خدمت حضرت رسول (صلی الله علیه وآله وسلم) رسید اظهار اسلام نمود و گفت کرها با مشرکین آمده ام و جناب عباس در شب جمعه دوازدهم ماه رجب سی و دو در مدینه طیبه از دنیا رحلت فرمود در سال هشتاد و هفت و در بقیع شریف دفن شد انتهی

و جناب عبدالله بن عباس سه سال قبل از هجرت متولد شد در مکه معظمه و در اواخر عمرش او را عبدالله بن زبیر از مکه اخراج نمود بطائف و در طائف از دنیا رفت و آنجا دفن شد در سن هفتاد و يك يا در سن هشتاد سالگی و جناب محمد حنفیه بر جنازه او نماز خواند وجناب علی بن عبد الله بن عباس در هفدهم رمضان سنه اربعین هجری متولد شد که حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) در نوزدهم همان ماه و همان سال ضربت بفرق نازنینشینان وارد شد لذا اسمش را علی گذاردند و کنیه اش را ابوالحسن

و در حبیب السیر است که علی کوچکترین اولادهای عبدالله بن عباس بود و اجمل آنها بود و جسدى جسيم ولحيه طويل و پاهاى بزرك داشت و طول قامتش بمرتبه بود که هرگاه طواف می کرد گمان می رفت که او سواره است و مردم پیاده و علی با طول قامتش تا منکب و شانه پدرش عبدالله بود و عبدالله تا منکب پدرش عباس بود و عباس تامنکب پدرش جناب عبد المطلب بود انتهى

و جناب محمد بن علی بن عبدالله بن عباس پدر ابراهیم امام و عبدالله سفاح و منصور دوانیقی در سنه صدو بیست و چهار از دنیا رفت

و جد دوم حضرت پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) جناب هاشم بن عبد مناف است والده ماجده جناب هاشم بنت مره سلیمیه است و او با برادرش عبدالشمس جد بني اميه توأمين متولد شدند و انگشت احدهما چسبیده بود به پیشانی دیگری در وقت جدا کردن خون جاری شد و گفته شد بین اولاد این دو برادر همیشه خونریزی خواهد بود

و در عمده الطالب است که جناب هاشم در غزه از دنیا رحلت فرمود و قبر شریفش هم در آنجا است

ص: 5

مقدمه کتاب

و غزه بالغين والزاء معجمتين از اراضی شام است و از آنجا تا عسقلان دو فرسخ است

و از جناب هاشم منفصل می شود مخدره مکرمه فاطمه بنت اسد والده حضرت على (علیه السلام) پس جناب ابو طالب و فاطمه بنت اسد پسر عمو و دختر عموی بلافاصله یکدیگر بودند

جد سوم حضرت پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) جناب عبد مناف بن قصی بن کلاب است و اسم او مغیره بود و لقبش قمر بود بجهت حسن و جمالش و والده ماجده اش جی بنت حليل بود بالمهمله المضومه و فتح اللام

و از جناب عبد مناف منفصل می شود عثمان بن عفان بن ابی العاص بن أميه بن عبد الشمس بن عبد مناف خلیفه ثالث واهل تسنن او را از عشره مبشره می دانند و مادر عثمان اروی بنت کریز بن ريعه بن حبيب بن عبدالشمس بن عبد مناف است

و مادروى بيضاء است المكناه بام الحكيم بنت جناب عبد المطلب

پس مادر عثمان عمه زاده حضرت رسول است و ولید بن عقبه بن ابی معیط بن ابان بن ابی مرو بن أميه بن عبد الشمس بن عبد مناف برادر مادری عثمان بن - و اوست مراد از فاسق در آیه شریفه يا ايها الذين آمنوا ان جالكم فاسق بنبأ فتبينوا وعثمان درسنه ششم از عام الفیل متولد شد و در روز هجدهم ذيحجه الحرام سنه سی و پنج هجری از دنیا رحلت نمود و عموی عثمان حکم بن ابی العاص پدر مروان را پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) سب فرمود و او را از مدینه طیبه اخراج فرمود حكم رفت بطائف همين قسم رانده شدۀ پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) بود تا خلافت عثمان آنوقت عثمان او را بمدینه آورد و درسته سى ويك هجرى حكم بن ابی العاص بجهنم واصل شد

و همچنین عموی دیگر عثمان بن عفان بن ابی العاص که مغيره بن ابی العاص باشد پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) خونش را مباح فرمود و تفصیلش در فصل پنجم از باب اول ذکر خواهد شد انشاء الله

وايضاً از جناب عبد مناف منفصل می شوند خلفاء بنی امیه و آنها بغير عثمان بن عفان چهارده نفر بودند اول آنها معاويه بن ابي سفيان بن حرب بن اميه بن عبد الشمس بن عبد مناف و معاويه در دهم ربیع المولود سنه چهل و يك بخلافت نشست

و در مصباح است که در دوازدهم ربیع الاول سنه صد و سی و دو مردم با ابوالعباس سفاح ابن محمد بن عبدالله بن عباس بخلافت بیعت نمودند و دولت بنی امیه و بنی مروان منقرض شد بدست ابو مسلم خراسانی جمعاً مدت دولت بنی امیه می شود نود و یکسال و دوروز که مطابق می شود با هزار و نود و دو ماه و دو روز و بعد از بدرك رفتن یزید بن معاویه که چهاردهم ربیع الاول سنه شصت وشش هجری باشد عبد الله بن زبیر مدعی خلافت شد و در سوم ماه رجب همان سال بخلافت مستقر شدو اهل مکه معظمه و مدینه طیبه و یمن و عراق باوی بیعت نمودند تا نیمه جمادی الثانیه هفتاد و سه هجری که او را در مکه معظمه حجاج بن یوسف الثقفى بقتل رسانيد

پس مدت خلافت این زبیر شش سال و یازده ماه و دوازده روز بود الباقی از ایام خلافت بنی امیه و بنی مروان هشتاد و چهار سال و بیست روز که مطابق با هزار و هشت ماه و بیست روز می شود در شرح صحیفه از تفسیر کبیر فخر رازی از قاسم بن فضل از عیسی بن بارزه روایت کرده که بعد از صلح حضرت مجتبی (علیه السلام) با معاویه عرض کرد « یا مسود وجوه المؤمنين » آخر با معاویه صلح فرمودی ؟

حضرت فرمود جدم پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) در خواب دید که بنی امیه مثل بوزینه يك يك بمنبر او بالا

ص: 6

می روند، این مطلب خیلی بر آنحضرت ناگوار آمد جبرئیل نازل شد و سوره مبارکه قدر را آورد « انا انزلناه في ليله القدر وما ادريك ما ليله القدر ليله القدر خير من الف شهر » یعنی شب قدر بهتر است از سلطنت هزار ماه بنی امیه که بدون شب قدر باشد

پس قاسم گفت حساب کرديم ملك بنی امیه را دیدیم هزار ماه است بدون زیاده و نقیصه و اسماء خلفاء بنی امیه و احوالات هر يك اجمالا در خاتمه باب هفتم ذکر می شود انشاء الله ولا بد است در مقام از تنبیه بر دوامر :

امر اول

بدانکه در بعضی از زیارات مانوره مثل زیارت عاشوراء معروف لمن فرموده اند بر بنی امیه قاطبه لكن درباره بعضی از بنی امیه در اخبار شریف مدح وارد شده .

منجمله جناب سعد الخير بن عبد الملك بن عبد العزيز بن عبد الملك بن مروان بن حكم بن ابي العاص بن أميه بن عبد الشمس بن عبد مناف

در یازدهم بحار از اختصاص شیخ مفید روایت کرده که وارد شد سعد الخیر برادر زاده عمر بن عبدالعزیز بر حضرت باقر (علیه السلام) و آن بزرگوار او را سعد الخیر نامیده بود در حالتیکه گریه می کرد.

حضرت فرمود ياسعد چراگریه می کنی ؟

عرض کرد چگونه گریه نکنم و حال آنکه از شجره ملعونه هستم که خداوند در قرآن مجید یاد فرموده است

حضرت فرمود تو از آنها نیستی « اموی منااهل البيت » آیا نشنیدی قول خداوند تعالی را که می فرماید و من تبعنى فانه منی

و منجمله محمد بن أبي حذيفه بن عتبه بن ربيعه بن عبد الشمس بن عبد مناف که عتبه جدش بان شقاوت بود که در جنگ بدر كبرى علمدار مشركين بود و بشمشير امير المؤمنين (علیه السلام) خودش و برادرش شیبه و پسرش وليد بدرك واصل شدند و عمه اش هند جگر خوار بنت عتبه و زوجه ابوسفیان و مادر معاویه بآن شقاوت معذالك جناب محمد بن أبي حذيفه بن عتبه از جمله شیعیان حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) بود و عامل آنحضرت بود در مصر و معاویه پسرعمه اش خیلی تکلیف نمود اورا بسب حضرت امیرالمؤمنين (علیه السلام) و برائت از آنحضرت محمد بن ابی حذیفه حاضر نشد

و در اصابه است که او کاغذها می نوشت از زبان زوجات حضرت پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) در طعن بر عثمان اهل مصر بیعت نمودند با محمد بن ابی حذیفه بامارت مصر بغیر جماعتی که از آنها بود معاويه بن خدیج ملعون قاتل جناب محمد بن ابی بکر و وقتی که معاویه رفت بغزوه صفين اول آمد بمصر و بخدعه جناب محمد بن ابی حذیفه را با جمعی گرفت و محبوس نمودند و بعد او را بقتل رسانید .

و منجمله ابن ابی الحدید در شرح نهج البلاغه می فرماید که جماعتی از بنی امیه قائلند بر فضيلت امير المؤمنين (علیه السلام) برخلفاء ماضين و از ایشان است خالد بن سعد بن ابی العاص بن اميه بن عبد الشمس بن عبد مناف و عمر بن عبد العزيز بن عبد الملك بن مروان بن حكم

امر دوم

در نهج البلاغه است که حضرت امیر المؤمنين (علیه السلام) مکتوبی نوشت در جواب کاغذ معاویه ومن فقراته: واما قولك انتم بنو عبد مناف فكذلك نحن ولكن ليس اميه كهاشم ولا حرب كعبد المطلب

ص: 7

ولا ابوسفیان كابيطالب ولا المهاجر كالطليق ولا الصريح كاللصيق ولا الحق كالبطل ولا المؤمن كالدخل الى آخره»

از این فرمایش معلوم می شود که نسب بنی امیه بعبد مناف نسب صحیحی نیست بلکه خود را جید مناف چسبانیده اند

وايضاً در کتاب دیگری که حضرت امیر المؤمنين (علیه السلام) بمعاويه نوشت «من فقراته: انا صنائع ربنا والناس بعد صنائع لنا»

تا آنکه می فرماید « ومنا النبي ومنكم المكتب ومنا اسدالله ومنكم اسد الاحلاف و منا سيدا شباب اهل الجنه ومنكم صبيه النار ومنا خيره نساء العالمين ومنكم حماله الحطب الى آخره»

بیان: در شرح ابن ابی الحدید می فرماید ما حاصله «قوله (علیه السلام) انا صنائع ربنا والناس بعد صنائع لنا هذا كلام عظيم عال على الكلام و معناه حال على المعانى يقول ليس لاحد من البشر علينا نعمه بل الله تعالى هو الذي انعم علينا فليس بيننا وبين الله واسطه و الناس باسرهم صنائعنا فنحن الواسطه بينهم و بين الله و هذا مقام جليل ظاهره ما سمعت و باطنه انهم عبيدالله وان الناس عبيدهم»

و مراد از مکتب ابوسفیان بن حربست که مکذب پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) بود و مراد از اسد الاحلاف عتبه بن ربیعه است پدر هند جگر خوار اصل حلف بمعنای معاقده و معاهده است بر تعاضد و تساعد قوله ع ومنكم صبيه النار :

این کلمه ایست که پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) بعقبه بن ابی معیط بن ابان بن ابی عمرو بن أميه بن عبد الشمس بن عبد مناف پدر ولید فاسق فرموده هنگامیکه او را بقتل رسانیدند گفت من للصبيه يا رسول الله یعنی بچه های مرا که کفالت کند حضرت فرمود کفیل آنها آتش جهنم است قوله (علیه السلام) و منكم حماله الحطب مراد ام جمیل دختر حرب خواهر ابوسفیان و زوجه ابولهب است

و در کامل بهائی است که امیه نه از قریش بود و نه از عرب بلکه غلام رومی بود که عبدالشمس او را تبنی نمود پس بنی امیه رومی هستند

و در بحار از الزام النواصب نقل می کند که امیه از صلب عبد الشمس نبود بلکه از رومیان بود و عبدالشمس او را استلحاق کرد

و در شرح ابن ابی الحدید است مناکحاتی که بین بنی هاشم وبين عبد الشمس واقع شد در چند مورد بود :

منها تزويج حضرت خاتم النبيين (صلی الله علیه وآله وسلم) بود صبيه مكرمه محترمه خود زینب را به ابی العاص بن ربيع بن عبدالعزى بن عبدالشمس بن عبد مناف سلام الله علیه قبل از بعثت و قبل از حرام شدن تزویح مسلمین دختران خود را بکفار

و منها تزويج حضرت خاتم النبيين (صلی الله علیه وآله وسلم) بود دو دختر مکرمتين محترمتین خود رقیه و ام کلثوم را سلام الله عليهما به عثمان بن عفان بن ابی العاص بن أميه بن عبد الشمس بن عبد مناف

ومنها تزويج ابي لهب بودام جمیل دختر حرب بن امیه را در جاهلیت

ومنها تزويیج پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) بود ام حبیبه دخترا بو سفیان را

و منها تزويج عبدالله بن عمرو بن عثمان بن عفان بود فاطمه دختر حسین بن علی بن ابیطالب را انتهی ماحاصل کلامه

ص: 8

و در تهذیب از حضرت باقر (علیه السلام) روایت کرده که به جابر جعفی فرمود « اذا انحرفت عن صلوه مكتوبه فلا تنحرف الا بانصراف لعن بني اميه»

مخفی نماند بعضی از بنی امیه ثابت قدم بودند با حضرت امیر المؤمنين (علیه السلام) و از مؤمنين و نیکان بودند مثل جناب خالد بن سعد بن عاص بن أميه بن عبد الشمس بن عبد مناف و دو برادرش ابان و عمرو که از بیعت با ابی بکر امتناع نمودند

و در مجالس المؤمنین است که خالد گفت یا امیرالمؤمنين انكم لطوال الشجر وطيبه الثمر و نحن متبع لکم و بعد از مدتی که بنی هاشم کرها با ابابکر بیعت کردند این سه برادر هم کرها بیعت کردند انتهی

و جناب خالد از اجلاء و كملين اصحاب حضرت امیر بود و یکی از آن دوازده نفریست که رفتند بمسجد برای انکار کردن بایی بکر و باوی محاجه نمودند چنانچه در بحار است و مثل جناب محمد بن ابی حذیفه بن عتبه بن ربيعه بن عبد الشمس بن عبدمناف که مادر او دختر ابی سفیان بود و او خود از خواص دوستان امیرالمؤمنین (علیه السلام) بود

و در شفاء الصدور است که سالها در زندان معویه که خالش بود بماند و با او مخالفت نمود

و ايضاً از جناب عبدمناف منفصل می شود جناب عبيده بن الحارث بن مطلب بن عبد مناف که ده سال از حضرت رسول (صلی الله علیه وآله وسلم) بزرگتر بود و در غزوه بدر کبری شهید شد

و ايضاً از جناب عبد مناف منفصل می شود محمد بن ادریس بن شافع بن سائب بن عبید بن يزيد بن هاشم بن مطلب بن عبد مناف الشهير بالامام الشافعى فوت او روز جمعه آخر ماه رجب سنه دویست و چهار هجری بود در مصر و قبرش هم در مصر معروف است و قبر جناب عبد مناف در مکه معظمه است در قبرستان معلی

و جد چهارم حضرت پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) جناب قصی بن کلاب است و قصی مصغراً اسم اوزید بود و والده اش فاطمه بنت سعد بود و جناب قصی ملقب است بمجمع چون قوم و قبیله خود را از شعب وجبال واوديه جمع کرد بمکه معظمه و قبر او در مکه نزديك قبر عبد مناف و عبد المطلب و ابوطالب است

و از جناب قصی قبیله بنی شیبه جدا می شود چون بنی الشیبه از اولاد عبد الدار بن قصی می باشند و کلید کعبه معظمه در دست آنها بوده

و ايضاً از جناب قصی منفصل می شود مخدره مكرمه خدیجه کبری بنت خویلدین اسد بن عبد العزی بن قصی و قبر جناب خدیجه نیز در قبرستان ابوطالب معروفست

و ايضاً از جناب قصی منفصل می شود برادر زاده حضرت خدیجه كبرى زبير بن عوام بن خویلد و اهل تسنن او را از عشره مبشره می دانند

وزبیر خالوزاده حضرت فاطمه زهرا و عمه زاده حضرت پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) و حضرت امیر المؤمنين (علیه السلام) است چون والده زیر صفيه بنت جناب عبد المطلب است و زیر داماد ابی بکر است چون اسماء ذو النطاقين دختر ابی بکر زوجه زبیر بود و عبدالله بن زبیر از اسماء بنت ابوبکر است و اسماء به عبدالله حامله بود که از مکه بمدینه هجرت نمود و او در سنۀ هفتاد و سه هجری چند روز بعد از فوت پسرش عبدالله از دنیا رفت در سن صد سالگی

و زبیر در جنگ جمل سنه سی وشش هجری در بصره کشته شد و عموزاده های خدیجه ورقه بن

ص: 9

نوفل بن اسد بن عبد العزى بن قصى وعدى بن نوفل وصفوان بن نوفل همه از جناب قصی منفصل شده اند وجد پنجم حضرت خاتم النبيين (صلی الله علیه وآله وسلم) جناب کلاب بن مره است و مادر او هند بنت سریر است و از جناب کلاب جمعی از اشراف جدا می شوند.

منها مخدره مکرمه آمنه بنت وهب بن عبد مناف بن زهره بن كلاب والده ماجده حضرت رسول (صلی الله علیه وآله وسلم) و برادر زاده حضرت آمنه سعد بن ابی وقاص بن وهب بن عبد مناف بن زهره بن كلاب که اهل تسنن او را از عشره مبشره می دانند

وسعد وقاص سنۀ پنجاه و پنج هجری در سن هفتاد و چهار یا در سن هشتاد سالگی از دنیا رفت. و او آخر کسی بود که از عشره مبشره از دنیا رفت و او بنای شهر کوفه را گذاشت و عمر بن سعد وقاص قاتل حضرت سیدالشهداء (علیه السلام) است

و برادر زاده سعد وقاص جناب هاشم بن عتبه بن ابی وقاص است الملقب به هر قال که در جنگ صفين در رکاب حضرت امیر المؤمنين على بن ابى طالب صلوات الله علیه شهید شد

ومنها عبد الرحمن بن عوف بن عبد الحارث بن زهره بن كلاب است که اهل تسنن او را از عشره مبشره می دانند و او شوهر ام کلثوم بنت عقبه بن ابي معيط و خواهر امی عثمان بن عفان و خواهر ابوینی ولید بن عقبه بود وعبد الرحمن به قارون الامه ملقب بود و حضرت رسول (صلی الله علیه وآله وسلم) بین او وبين عثمان عقد اخوت بست و ده سال از حضرت پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) کوچکتر بود

و در کلمه طيبه مرحوم ثقه الاسلام نوری از کتاب اسد الغابه نقل کرده که از عبدالرحمن عوف هزار شتر وصد اسب و سه هزار گوسفند متخلف شد و آنقدر طلا از او باقی ماند که آنرا با تبر قطع کردند بنحویکه دستهای جماعتی آبله کرد و چهار زن داشت حق یکی از آنها را مصالحه کردند بهشتاد هزار و همشیره عبدالرحمن بن عوف که هاله نام بود زوجه جناب عبدالمطلب بود و از آنمخدره متولد شد جناب حمزه بن عبدالمطلب

و جماعتی از اصحاب پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) گفتند ما برعبدالرحمن می ترسیم جهت آن مال ها که گذاشته پس کعب الاحبار گفت چرا میترسید کسب کرده بپاکیزگی و خرج کرده بپاکیزگی

پس این کلام به ابوذر رحمه الله علیه رسید خشمناك بطلب كعب بيرون شد و استخوان چانه شتری بدست گرفت و در جستجوی کعب بر آمد

پس بکعب گفتند که ابوذر ترا می طلبد

کعب فرار کرد و بعثمان پناه برد و قصه را بجهت او نقل کرد

پس ابوذر براغ او رفت تا بخانه عثمان رسید چون داخل شد کعب برخاست و پشت سر عثمان نشست از ترس ابوذر

پس ابوذر گفت دور شو ای پسر زن یهودیه گمان میکنی که باکی نیست بآنچه عبدالرحمن گذارده دروغ گفتی و دروغ گفت آنکه گفت پس کسی سخن او را رد نکرد تا آنکه بیرون شد

و جد ششم حضرت رسول (صلی الله علیه وآله وسلم) جناب مره بن كعب است و مادر او محشيه بنت شيبانمت و برادر اوعدی جد عمر بن الخطابت

و از جناب مره دو قبيله بزرك منفصل می شود یکی قبیله بنی مخزوم و دیگر قبیله تیم و از قبیله بنی مخزوم است جناب ام السلمه بنت اميه بن مغيره بن عبدالله بن عمر بن مخزوم بن يقضه بن مره زوجه محترمه حضرت رسول (صلی الله علیه وآله وسلم) و دو پسر هم این مخدره یکی ابو جهل بن هشام بن

ص: 10

مغیره و دیگری خالدبن ولید بن مغیره بودند

و از قبیله بنی تیم است ابو بکر بن عبدالله بن ابی قحافه عثمان بن عامر بن عمرو بن كعب بن سعد بن تیم بن مره

وايضاً از این قبیله است مادر ابا بكر سلمى المكناه بام الغير بنت صخر بن عمرو بن كعب بن سعد بن تیم که نسب ابا بكر ابا واما در جناب مره با نسب جناب پیغمبر خاتم (صلی الله علیه وآله وسلم) متحد می شود و اهل تسنن او را از عشره مبشره می دانند

و در مصباح المجتهدین است که ابابکر روز بیست و هفتم جمادى الاخره سنه سيزده هجری از دنیا رفت انتہی

و نیز از این قبیله است طلحه بن عبدالله بن عثمان بن عمرو بن كعب بن سعد بن تیم بن مره که اهل تسنن او را از عشره مبشره می دانند

پس طلحه پسر هم بواسطه ابابکر می شود و پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) بین او و بين كعب بن مالك عقد اخوت بست وزوجه طلحه حميمه بنت جحش دختر امینه عمه پيغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) و خواهر حيمه زينب بنت جحش زوجه حضرت پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) بود کذا فی تاریخ گزیده

و در جامع اللطيف في فضل مكه والبيت الشریف است که طلحه و زیر روز پنجشنبه دهم جمادى الاخر سنه سی وشش هجری در بصره در جنگ جمل هر دو از اصحاب عایشه بوده اند و کشته شدند .

و جد هفتم پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) جناب كعب بن لوی هست و مادر او ماریه بنت کعب قضاعیه است و سال فوت او ماده تاریخ بود تا عام الفیل که پانصد و بیست سال گذشته بود و از جناب کعب جمعی از اشراف منفصل می شوند:

منهم جناب عثمان بن مظعون بن حبيب بن وهب بن حذافه بن جمع بن عمرو بن مصيص بن كعب و او برادر رضاعی حضرت پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) بود چنانچه در ناسخ است لکن ذکر نکرده که از کدام يك از دو مادر رضاعی پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) شیر خورده از تویبه یا از حلیمه سعدیه چون ولد نسبی این دو مخدره نبوده و والده ماجده اش سخیله نام بوده و عثمان بن مظمون اول کسی هست از مهاجرین که با مر آنجناب در بقیع دفن شد در سال اول هجرت و ایشان از بزرگان صحابه بود

و در اصابه است وقتیکه لبید بن ربیعه این مصرع شعر را انشاد کرد :

«الاكل شيئي ماخلا الله باطل»

عثمان بن مظعون گفت صدقت بس لبید گفت : و كل نعيم لا محاله زائل فرمود کذبت چون نعمت بهشت زوال ندارد

منهم عمر بن خطاب بن نفیل بن عدى بن عبد العزى بن رياح بن عبدالله بن قرط بن زراح بن عدی بن کعب که اهل تسنن او را از عشره مبشره می دانند

و علامه مجلسی (ره) مي فرمايد على المشهور در یوم بیست و ششم ذى الحجه الحرام سنه بیست و سه هجری خنجر بشکم عمر زدند در روز بیست و نهم بعد از سه روز از دنیا رفت و مادر عمر حنتمه بنت هاشم بن مغيره بن عبد الله بن عمرو بن مخزوم بن يقظه بن مره است که نسب عمر از جانب پدر بانسب پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) در جناب کعب متحد می شود و از جانب مادر با نسب آنجناب (صلی الله علیه وآله وسلم) در جناب مره متحد می شود

و قتل عمر بن الخطاب بدست ابولولو السمی به فیروز غلام مغيره بن شعبه واقع

ص: 11

شد چنانچه ذکر خواهد شد انشاء الله

و منهم سعيد بن زيد بن عمرو بن نفیل بن عدى بن عبد العزى بن رياح بن عبدالله بن قرط رزاح بن عدی بن کعب که اهل تسنن او را از عشره مبشره می دانند

پس سعید بن زید نوه عموی عمر بن خطاب بن نفیل می شود چنانچه طلحه نوه عموی ابابکر می شود و فوت او در سنه پنجاهم از هجرت بود در وادی عقیق و جنازه اش را حمل نمودند بمدينه طيبه و او شوهر خواهر عمر بن خطاب بود و اسم زوجهاش فاطمه بود

و منهم عمرو بن عاص بن وائل بن هاشم بن سعيد بن سهم بن عمرو بن مصيص بن كعب و فوت عمرو عاص در سنه چهل و سه هجری در مصر بود و مادر عمروعاص نابغه بود معروفه بز ناپس عجبی نیست که اینقدر دشمن خانواده نبوت باشد

وجد هشتم پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) جناب لوی بن غالب بود و لوی تصغير الاى وهو النور ومادر لوى عاتكه بنت نجدل بن نضر بوده و از او جمعی از اشراف منفصل می شود :

مکرمه سوده بنت زمعه زوجه حضرت رسول (صلی الله علیه وآله وسلم)

و منهم عمرو بن عبدود که او را فارس پلیل می گفتند و در غزوه احزاب بدست حضر امیر المؤمنین (علیه السلام) کشته شد

وجدنهم بيغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) غالب بن فهر است و مادر اوليلى بنت الحرث بود و از او قبیله بی الادرم منفصل می شوند

و جددهم بيغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) جناب فهر بن مالك است بكسر الفاء و مادر او جندله بنت عامر الجرهميه بوده و از او منفصل می شود ابي عبيده بن عبد الله بن جراح بن هلال بن اهب بن ضبه بن حارث بن فهر بن مالك

و اسم ابو عبیده عامر است و اهل تسنن او را امين هذه الامه و بعضی از عشره مبشره می دانند و بعضی بعوض او عبدالله بن مسعود را از عشره مبشره می دانند

و ابی عبیده در سنه هجدهم هجری در بلده حمص بمرض و با از دنیا رحلت کرد و معاذ بن جبل پسرش عبدالرحمن بن معاذ نیز در همان سنه در بلده مزبوره برض و با از دنیا رفت

و جد یازدهم پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) جناب مالك بن نضر است والده او عاتکه بنت عدوان است و از مالك اولادى غير جناب فهر مشهور نیست چنانچه از برای نضر بن کنانه که جد دوازدهم آن جناب است و ملقب است بقريش اولادى غير جناب مالك مشهور نیست

و لنعم ماقيل قریش خیار بنی آدم و خير قريش بني هاشم * وخير بني هاشم كلهم * سراج الوجود ابو القاسم * نبى الاله رسول الهدى * و واسطه الخلق للعالم

و گفته شده که اسم نضر قريش است و بجهه نضاره وجهش او را نضر نامیدند والده او بره بنت مر بن ادبن طابخه است

و جد سیزدهم آنحضرت جناب كنانه بن خزیمه است و مادر او عوانه بنت سعد است و از جناب کنانه قبيله بنى الليث وقبيله بني عامر منفصل می شود

وايضا از جناب کنانه رهط جناب ابی ذر غفاری جندب بن جناده منفصل می شود

و در اسدالغابه نسب جندين جناده را منتهی کرده بجناب كنانه بن خزيمه بن مدركه بن الياس وايضاً از کنانه منفصل می شود ابو فراس شاعر

و جد چهاردهم آن بزرگوار جناب خزيمه بن مدرکه است تصغير خزمه و مادر او سلمی

ص: 12

بنت اسلم است و از خزیمه قبیله بنی اسد منفصل می شوند

و ايضاً مکرمه زينب بنت جحش زوجه آنحضرت و برادرش عبدالله بن جحش منفصل می شوند و والده مکرمه زینب و جناب عبدالله اميمه بنت جناب عبدالمطلب است که این دو اولاد عمه حضرت رسول (صلی الله علیه وآله وسلم) می شوند

و جد پانزدهم حضرت رسول (صلی الله علیه وآله وسلم) جناب مدركه بن الياس است و مادر او خندف است و بنوخندف منو بست بآن و اینست مراد یزید بن معاویه در این شعر که می گوید

لست من خلف ان لم انتقم *** من بني هاشم ما كان فعل

و از جناب مدركه جناب عبد الله بن مسعود منفصل می شود که بعضی از اهل تسنن ایشان را بعوض ابی عبیده جراح از عشره مبشره می دانند و حضرت رسول (صلی الله علیه وآله وسلم) بین او و بین زبیر بن عوام عقد برادری بست

و جناب عبدالله در قرائت قرآن کم نظیر بوده و از شمشیر او در غزوه بدر کبری ابوجهل بدرك واصل شد

و اخبار وارده در مدح عبدالله بن مسعود زیاد است و اصرح تمام روایات وارده در حق او روایتی است که در خصال از امیر المؤمنين (علیه السلام) نقل کرده که فرمود « خلقت الارض لسبعه بهم يرزقون و بهم يمطرون و بهم ینصرون ابوذر و سلمان و مقداد و عمار و حذیفه و عبدالله بن مسعود قال علی (علیه السلام) «و انا امامهم وهم الذين شهدوا الصلوه على فاطمه (علیه السلام)»

لكن بعضی از اخبار در قدح او نقل شده

در تفسیر صافی از حضرت صادق (علیه السلام) روایت کرده که از آن بزرگوار سؤال نمودند که آیا معوذتین از قرآنست ؟

فرمود بلی.

آنشخص عرض کرد در قرائت ابن مسعود این دو سوره از قرآن نیست و در مصحف این مسعود هم نیست

حضرت فرمود این مسعود خطا کرده یا فرمود دروغ گفته این دو سوره در قرآن است

و در کتاب حق الیقین است که دو مرتبه عثمان او را آزرده کرد یکی آنکه چون بجنازه جناب اباذر نماز کرد چهل تازیانه بر او زد و مرتبه دیگر چون مصحف را از او طلبید که با مصحف خود موافق کند و او نداد آنقدر او را زد که استخوان پهلوی او را شکست و سه روز بعد رحلت فرمود در سنه سیودو هجری

وجد شانزدهم آن بزرگوار جناب الیاس بن مضر است و مادر الیاس و با بست وزوجه جناب الياس مخدره خندف است که یزید بن معاویه در اشعارش می گوید: ( لست من خندف ان لم نتقم - من بنى هاشم ما كان فعل ) الى آخر ودرحيوه الحيوان است وقتیکه جناب الیاس از دنیا رفت زوجه او خندف خیلی مهموم و متأسف شد و برخود حرام کرد رجال و بوی خوش را و نذر کرد در آن بلدی که جناب الیاس از دنیا رفته نماند و میان خانه سکنی نکند و چون جناب الیاس روز پنجشنبه از دنیا رفته بود جناب خندف نذر کرد که هر پنجشنبه از از صبح تا شام بشوهر گریه کند - انتهى

و در در المسلوك است که قبیله بنی تمیم و قبیله بنی ضبه از او مفصل میشوندو از بني الضبه وقبيله است شمر بن ذی الجوشن الضیابي

ص: 13

و در تاریخ ابن خلکان است که از جناب الياس منفصل می شود ثعبان بن سعيد بن مسروق الثورى و اين الياس غیر از الیاس پیغمبر است که خداوند در قرآن فرموده و ان الياس لمن المرسلين

چون الیاس پیغمبر پر الیماذار بن هرون است که نواده برادر حضرت موسی کلیم الله بوده باشد

و جد هفدهم جناب رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) جناب مضر بن نزار است بضم الميم و فتح الضاد و مادر مضر سوده بنت عك است و از او قبيله بنو ذبيان وبني هلال وقبيله بني ثقيف منفصل می شوند و از قبیله بنوذبیان است نابغه ذیانی شاعر و از قبیله بنی هلال است سلیم بن قیس الهلالی و از قبیله بنی ثقیف است مختار بن ابی عبیده ثقفی و حجاج بن یوسف ثقفی

و جد هيجدهم آن بزرگوار جناب نزار بن معد است بكر النون من النزراي القليل وامه معانه بنت حوشم

و دو قبيله بزرك عرب از ایشان منفصل میشوند یکی قبیله ربیعه دیگری قبیله مضر که ريعه و مضر بران جناب نزار بودند

و ايضاً قبیله بجیله از جناب نزار منفصل می شود و از آن قبیله است جریر بن عبدالله البجلی که او از صحابه بود

و ایضاً از جناب نزار منفصل می شود قبیله بگرین وائل و از این قبیله است قبیله قس بن ساعده که در جود و سخاوت ضرب المثل است و او اول کسی است که در مکه معظمه اظهار توحید نمود با ورقه بن نوفل وزيد بن عمرو بن نفیل چنانچه از جوهری نقل شده

ايضاً و از این قبیله است مسيلمه الكذاب

و جد نوزدهم خاتم النبيين (صلی الله علیه وآله وسلم) جناب معد بن عدنان است معد بتشديد الدال على وزن مرد والده او مهده بود و از او نعمان بن منذر که آخر ملوك حبره است و جود و سخاوت مشهور است منفصل می شود

و جد بیستم حضرت خاتم النبيين (صلی الله علیه وآله وسلم) جناب عدنان است و بنو العدنان قبیله هستند از ولد اسمعیل بن ابراهیم (علیه السلام) و عرب عدنانیه منسوب بایشان هستند

خاتمه

بدانکه حضرات اهل تسنن میگویند ده نفر از صحابه را پیغمبر خاتم (صلی الله علیه وآله وسلم) بشارت بهشت داده و اسم آنها راعشره مبشره گفتند و بترتیبی که آنها شماره می کنند

اول ابا بكر بن ابی قحافه است دوم عمر بن خطاب سوم عثمان بن عفان چهارم علی بن ابیطالب (علیه السلام) پنجم طلحه بن عبدالله ششم زبیر بن عوام هفتم سعد بن وقاص هشتم سعید بن زید نهم عبد الرحمن بن عوف دهم ابو عبيده بن جراح و بعضی بعوض ابو عبیده جناب عبدالله بن مسعود را میشمارند و نسب هر يك سابقاً معلوم شد و دانستی که همه از قریش منفصل می شوند مگر جناب عبدالله مسعود که از فوق قريش منفصل می شود و سعد و قاص آخر کسی بود از عشره مبشره که از دنیا رفت و نزد طائفه شیعه این حدیث مقبول نیست . بلی حضرت امیر المؤمنين على بن ابيطالب (علیه السلام) خود قسيم الجنه والنار است

و در بحار از احتجاج از سلیم بن قیس هلالی روایت کرده که چون در جنگ جمل

ص: 14

امیر المؤمنين (علیه السلام) مقابل اهل بصره شد زبیر را فریاد نمود زبیر با طلحه آمدند حضرت فرمود والله شما می دانید که اصحاب جمل ملمونند بلسان پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم)

زبیر عرض کرد چگونه ما ملعونیم و حال آنکه ما از اهل بهشتیم

حضرت فرمود اگر من شمارا اهل بهشت می دانستم مقاتله باشمارا حلال نمی دانستم

زبیر عرض کرد آیا نشنیده اید حدیث سعيد بن عمرو بن نفیل را که از پیغمبر شنید که ده نفر از قریش از اهل بهشتند ؟

حضرت فرمود بلی شنیدم که سعید این حدیث را در خلافت عثمان جهت او نقل کرده .

زبیر گفت آیا دروغ گفته ؟

حضرت فرمود من چیزی نخواهم گفت تا اسم آنها را نبری

پس زبیر اسم نه نفر را برد

حضرت فرمود دهم آنها کیست؟

زبیر عرض کرد شما هستید

حضرت فرمود پس تو اقرار کردی که من از اهل بهشتم و اما آنچه تو ادعا کردی از برای خود و برای اصحابت من منکرم

زیر گفت آیا گمان کردی که سعد دروغ گفته به پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم)

حضرت فرمود از من گمان نیست بلکه قسم بخدا یقین است که دروغ است والله که بعضی از اینها در تابوتی هستند در چاهی که در اسفل در کات جهنم است و بر سر آنچاه سنگی هست که وقتیکه خداوند بخواهد اهل جهنم را عذاب فرماید آن سنك را از روی جهنم بردارد این مطلب را از پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) شنیدم

پس زبیر برگشت در حالتی که گریه می کرد

ص: 15

باب اول : در اسم و لقب و كنيه ونسب و تاریخ ولادت و وفات حضرت خاتم النبيين (صلی الله علیه وآله وسلم)

و در تعیین زوجات و اولاد و اقارب و حواریین آنحضرت و در بعضی از تواریخ متعلقه بآن بزرگوار و در ذکر قبور متبرکه واقعه در مکه معظمه و اطراف آن و در این باب دوازده فصل و يك خاتمه است

فصل اول : در اسم و لقب و کنیه و نسب آن بزرگوار

اشاره

بدانکه اشهر اسماء مقدسه آن بزرگوار محمد (صلی الله علیه وآله وسلم) است و اشهر القاب شريفه اش (مصطفى و خاتم النبيين) است و اشهر کنای آنحضرت ابو القاسم است و والد ماجدش جناب عبدالله بن عبدالمطلب است و این بزرگوار قبل از ولادت حضرت پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) در مدینه طیبه از دنیا رحلت فرمود در سن بیست و پنجسالگی یا بیست و هشت سالگی و در مدینه طیبه در دار النابغه جعدی دفن شد و والده جناب عبدالله و جناب ابیطالب و جناب زبیر بن عبد المطلب فاطمه بنت عمروبن عائذ بن عبد بن عمران بن مخزوم بن يقظه بن مره بن كعب است

و والده حضرت پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) آمنه بنت وهب بن عبد مناف بن زهره بن كلاب بن مره است که جد ششم آنجناب است

و والده جناب آمنه مره بنت عبد العزى بن عثمان بن عبدالدار بن قصی بن کلاب است

و در مقدمه کتاب گفته شد که حضرت رسول (صلی الله علیه وآله وسلم) برادر و خواهر نسبی نداشتند چنانچه خال و خاله نسبی هم نداشتند و اما برادر و خواهر رضاعی داشتند چنانچه سابقاً گفته شد و کسیکه حضانت نمود وجود مقدس پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) را جناب ام ایمن بركه بن ثعلبه بود . و در اصابه از حضرت پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) روایت کرده که فرمودام ایمن امی بعد امی و جناب ام ایمن کنیز عبدالله پدر آنحضرت یا آمنه بنت وهب والده آنحضرت بود و بوراثت بپیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) رسید و بعد از تزویج خدیجه او را آزاد فرمود و تزویج فرمود او را بعبید بن زید الحبشه پس متولد شد از او ایمن و در غزوۂ خیبر ایمن شهید شد و بعد از عبید حبشيه و بعد از بعثت تزویج شد به زید بن حارثه که غلام خدیجه کبری بود و او را بخشیده بود بجناب پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) آنحضرت او را آزاد کرد بعد ام ایمن را با و تزویج فرمود پس متولد شد از او

اسامه بن زيد

و در اسد الغابه است که بعد از حضرت يغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) بفاصله پنج ماه ام ایمن از دنیا رحلت فرمود .

ص: 16

فصل دوم : در تعیین ساعت ولادت آن بزرگوار و یوم آن از ایام هفته و در تعیین ماه ولادت و یوم آن از ایام ماه و در تعیین سال ولادت و در آن سه امر است

امر اول : در ساعت ولادت و یوم ولادت آنحضرت از ایام هفته

علامه مجلسی (ره) می فرماید مشهور بين علمای امامیه و مداول اخبار آنستکه که آنجناب بعد از طلوع فجر روز جمعه متولد شد و مشهور بین مخالفین آنست که بعد از طلوع فجر روز دوشنبه متولد شد .

و کلینی فرموده وقت زوال روز جمعه در شعب ابیطالب (علیه السلام) در خانه محمد بن یوسف ثقفی متولد شد .

امر دوم : در تعیین ماه ولادت باسعادت و روز آن از ایام ماه

در بحار الانوار فرموده اتفاق نمودهاند امامیه الاشانی از آنها که ولادت با سعادت خاتم انبیاء (صلی الله علیه وآله وسلم) در هفدهم ربیع الاول بوده و اکثر مخالفین در دوازدهم آن ماه گفته اند

و در اصول کافی این قول را اختیار فرموده و محتمل است تقیه باشد نه اختياراً و حامله شد والده ماجدهاش بآن بزرگوار در ایام تشریق در نزد جمره وسطی انتهی و بعضی اشکال فرموده اند که اگر حمل در ایام تشریق باشد و ولادت در هفدهم ربیع الاول باید مدت حمل سه ماه و چند روز باشد یا یکسال و سه ماه و چند روز با آنکه اتفاق نموده اند که مدت حمل از شش ماه کمتر و از یکسال زیادتر نمی شود و جواب از این اشکال چنانستکه مرحوم امین الاسلام طبرسی در مجمع البیان در ذیل آیه شریفه « انما النسيء زياده في الكفر » از مجاهد نقل فرموده که مشرکین در هر دو سالی در یکماه حج میکردند تا آنکه اتفاق شد سال حجه الوداع در ماه ذیحجه الحرام انتهى

پس ممکن است حج درسنه ولادت در ماه جمادی الاخره واقع شده باشد

و شاهد بر این فرمایش مرحوم مجلسی (ره) در تحفه الزائرین استکه جناب آمنه در 19 جمادی الاخره بحضرت خاتم الانبياء صلى الله علیه و آله حامله شد بنابر این مدت حمل نه ماه الا دوروز می شود.

و مخفی نماناد که خانه محمد بن یوسف مال حضرت رسول (صلی الله علیه وآله وسلم) بود آن بزرگوار مرحمت فرمود به عقیل بن ابيطالب بعد اولاد جناب عقیل او را فروختند بمحمد بن یوسف ثقفی برادر حجاج و مشهور شد بخانه محمد بن یوسف و در زمان هرون الرشيد مادرش خيزران او را گرفت و مسجد کرد والان معروف وزیارتگاه است.

امر سوم : در سال ولادت آن بزرگوار

در کافی و بعضی کتب معتبره دیگر میفرمایند ولادت آن بزرگوار در عام الفیل چهل سال

ص: 17

قبل از مبعث شریف بوده

و در بحار استکه باتفاق امامیه مبعث شریف در بیست و هفتم ماه رجب بوده انتهی

و ظاهراً مبعث شریف در بین سال چهل و یکم از ولادت بوده پس بنا بر این اگر مراد سال قری باشد نه سال شمسی از روز ولادت تا یوم مبعث چهل سال و چهار ماه و ده روز می شود و این تفاوتش از چهل سال تقریباً چهار ماه و قدری می شود و اگر گفته شود در بین سال چهل بوده از روز ولادت تا روز مبعث سی و نه سال و چهار ماه و ده روز می شود و تفاوتش تقریباً هشتماه می شود پس احتمال اول اقرب مجازاً هست از احتمال دوم

و در بحار استکه ولادت آنحضرت در عهد سلطنت کسری انوشیروان عادل بوده بعد از گذشتن چهل و پنجسال از سلطنت او و بعد از گذشتن پنجاه و پنج روز یا چهل روز از قصه اصحاب الفيل انتهى

مخفی نماناد که عام الفیل سالی بود که نجاشی سلطان حبشه وزیر خود ابرهه بن صباح را بالشگر زیادی و چهارصد فیل روانه نمود بجانب مکه معظمه که آنجا را خراب کنند و احجار آنجا را بدریای مکه اندازند پس خداوند منان قهار بحجاره از سجیل آنها را معذب فرمود و در سوره مبارکه فیل اشاره باین قصه فرموده و در این قضیه بود که جناب عبد المطلب فرمود « انا رب الابل وان للبيت رباً »

فصل سوم : در تعیین ساعت رحلت حضرت خاتم انبیاء (صلی الله علیه وآله وسلم) و یوم آن از ایام هفته و در تعیین ماه رحلت و یوم آن از ایام ماه و در تعیین سال رحلت آن بزرگوار و در علت رحلت آنحضرت و در این چهار امر است

امر اول: در تعیین ساعت رحلت و یوم آن از ایام هفته

اما ساعت رحلت در بحار از مناقب نقل فرموده و قبض قبل ان تغيب الشمس و اما يوم رحلت: مرحوم مجلسی می فرماید اشهر بین علمای خاصه و عامه آنستکه روز دوشنبه بوده

أمر دوم : در تعیین ماه رحلت پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) و روز آن ار ایام

علامه مجلسی در جلاء العیون میفرماید اکثر علمای شیعه را اعتماد آنکه رحلت آن بزرگوار روز بیست و هشتم ماه صفر بوده و اکثر علمای عامه دوازدهم ربیع الاول گفته اند

و کلینی از خاصه باین قول قائل است و قول اول اصح و اشهر است انتهى

و در بحار از امالی شیخ طوسی (ره) نقل کرده و سومی رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم) في اثنى عشر مضت من ربيع الاول يوم الاثنين ودفن ليله الاربعاء انتهى

و محتمل است فرمایش کلینی و شیخ طوسی عليهما الرحمه نقيه باشد نه اختياراً

ص: 18

امر سوم : در تعیین سال رحلت آنحضرت

علامه مجلسی (ره) در جلاء العیون می فرماید خلافی نیست که وقت رحلت از سن شریفش شصت و سه سال گذشته بود .

و در اصول کافی و بعضی از کتب معتبره رحلت را در سال دهم از هجرت فرموده اند

و در تهذیب و بعضی کتب معتبره دیگر سال یازدهم از هجرت فرموده اند

و ممکن استکه گفته شود اختلاف بین سنه ده و بازده لفظی و صوری باشد نه واقعی چون اگر سنه هجرت از زمان هجرت که غره ربیع المولود است اعتبار شود رحلت در سنه دهم می شود و اگر از اول محرم سال هجرت اعتبار شود رحلت درسنه یازدهم می شود

و در اصول کافی استکه ولادت شریف چهل سال قبل البعثه بوده و بعد از بعثت سیزده سال در مکه معظمه اقامت فرموده و دهسال در مدینه طیبه انتهى

و در بحار نقل فرموده اتفاق امامیه را بر آنکه مبعث شریف در بیست و هفتم ماه مبارك رجب بود و سابقا گفته شد که ظاهراً مبعث شریف در ماه رجب بين سال چهل و يك بوده پس از روز ولادت تا روز بعثت چهل سال و چهار ماه و ده روز می شود و ظاهراً هجرت در غره ربیع المولود بین سال سیزدهم از بعثت واقع شده بهمان علنی که در امر سوم از فصل دوم گفته شد که اقرب مجازاً باشد پس از روز بعثت تاروز هجرت دوازده سال و هفت ماه و سه روز می شود تقریبا که از سیزده سال چهارماه و بیست و هفتروز کمتر می شود و اگر گفته شود بین سال چهارده بوده از زمان بعثت تا هجرت سیزده سال و هفتماه و سه روز می شود پس احتمال اول اقربست بسیزده تمام از دوم و ظاهراً رحلت نیز در بین سال دهم از هجرت واقع شده بهمان علت که گفته شد که از روز هجرت تا روز رحلت بنا مختار دهسال الاسه روز می شود تقریبا پس از روز ولادت تا روز رحلت بنا بر مختار شصت و دو سال و یازده ماه و ده روز می شود تقریبا .

امر چهارم : در علت رحلت حضرت خاتم انبیاء (علیه السلام)

شيخ الطایفه در تهذیب می فرماید « قبض مسموما»

و در بحار از بصائر الدرجات محمد بن الحسن الصفار از حضرت صادق (علیه السلام) روایت می کند فرمود زن یهودیه آنحضر ترا مسموم نمود در ذراع ذبیحه و آن جناب ذراع وشانه ذبیحه را دوست می داشت و کراهت می داشت گوشت سرین ذبیحه را چون نزديك است بمحل بول حیوان و چون حاضر نمود آن زن یهودیه ذراع مسموم را پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) قدری میل فرمود

پس آن ذراع بسخن آمد عرض کرد یارسول الله من مسموم می باشم

آنحضرت واگذارد آنر او آن زهر در وجود مقدس آن بزرگوار اثر کرد آنحضرت از دنیا رحلت فرمود و در ناسخ التواریخ است که آنزن یهودیه دختر حارث یهودی خیبری و برادر زاده مرحب خیبری بود که هر دو را امیرالمؤمنین (علیه السلام) کشت حضر ترا بگوشت و شد و بر غاله مسموم نمود.

ص: 19

فصل چهارم : در ذکر زوجات محترمات آن بزرگوار و در این دو امر است

امر اول : در ذکر اسماء زوجاتیکه قبل از حضرت پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) از دنیا رفتند و آنها دو نفر بودند

الاولى که نسبش با پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) در قصی متحد می شود و اول زوجه که پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) تزویج فرمود آن محتر. بود و تا آن مخدره در دنیا بود آنحضرت زوجه دیگری اختیار نفرمود چنانکه تا صدیقه کبری سلام الله علیها در دنیا بود حضرت امیر المؤمنین (علیه السلام) زوجه دیگری اختیار نفرمود

و جناب خدیجه افضل زوجات آنحضرت بود و تمام اولادهای حضرت مخدره مکرمه جناب خدیجه کبری بنت خویلد بن اسد بن عبد العزى بن قصی بود

رسول (صلی الله علیه وآله وسلم) از آن مخدره بود غیر جناب ابراهیم که از کنیزی بود مسماه به ماريه قبطيه

و در مصباح المتهجدی است که تزویج آن مخدره در دهم ربیع الاول بود و در آنحال از سن شریف حضرت پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) بیست و پنج سال گذشته بود

و احمد (محمدظ) بن الحسن الحر العاملی (ره) در در المسلوک فرموده که در آنحال از سن شریف جناب خدیجه چهل سال گذشته بود انتهی

و در کافی است که آن مخدره یکسال قبل الهجره از دنيا رحلت فرمود

و مجلسی (ره) در مرآه العقول فرموده که اشهر آنستکه رحلت آن مخدره سه سال قبل الهجره بوده که سال دهم از بعثت باشد

چنانچه سید مؤمن شبلنجی در نور الابصار و جزری در اسدالغابه فرموده اند که وفات حضرت ابیطالب در اول ذیقعده در سال دهم از بعثت بوده

و در اخبار خاصه استکه وفات خديجه كبرى سه روز بعد از وفات حضرت ابیطالب بوده پس بنابراین روز رحلت آن مخدره در چهارم ذیقعده الحرام خواهد بود در سن شصت و شصت و پنج سالگی

و در مصباح شیخ استکه وفات جناب ابیطالب در بیست و ششم ماه رجب بود پس رحلت آن مخدره در بیست و نهم ماه رجب خواهد بود و از زوجات حضرت پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) همین مکرمه در مکه معظمه رحلت فرمودند و در قبرستان معلی دفن شدند و قبل از حضرت رسول این مخدره دو شوهر اختیار کرده بود چنانچه در اصابه است شوهر اولش ابی هاله بن زراره بود و شوهر دومش عقیق بن عائذ بود بعد از ایند و پیغمبر این مخدره را تزویج فرمود

الثانيه زينب بنت خزيمه المكناه بام المساكين بود که حضرت پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) او را در سال سوم از هجرت در مدینه طیبه تزویج فرمود و اول زوجه عبدالله جحش بود بعد که عبدالله در غزوه احد شهید شد حضرت پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) او را تزویج فرمود و آن مخدره بعد از چندماه از دنیا رحلت کرد و در بقیع دفن شد

ص: 20

امر دوم : در ذکر زوجاتی که بعد از پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) از دنیا رفتند معروف و مشهور آنستکه آنها نه نفر بودند

الاولى سوده دختر زمعه بود و این مخدره را حضرت رسول (صلی الله علیه وآله وسلم) یکسال بعد از رحلت خدیجه کبری و قبل از هجرت تزویج فرمود و سابقاً گفتیم نسب جناب سوده منتهی می شود بجناب لوی بن غالب جد هشتم حضرت خاتم انبیاء و این مخدره در مدینه طیبه در اواخر حکومت وخلافت عمر بن الخطاب از دنیا رحلت فرمود و قبل از حضرت رسول این مخدره زوجه سكران بن عمرو بود و سکران در حیشه از دنیا رفت

الثانيه عايشه دختر ابابکر بود و مادر عایشه و عبد الرحمن بن ابی بکر ام رومان بنت عامر بن عمیر بود و پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) در مکه معظمه بعد از رحلت خدیجه کبری و قبل از تزویج سوده در ماه شوال او را تزویج فرمود و زفافش بعد از تزویج سوده در ماه شوال سال اول هجرت در مدینه طیبه واقع شد در حالتیکه عایشه ده ساله بود پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) پنجاه و سه ساله بودند و در میان زوجات آن بزرگوار همین یکزن باکره بود و باقی تیبه بودند که زوجه آنحضرت شدند و عایشه درسته پنجاه و هفت هجری در مدینه از دنیا رفت و در بقیع دفن شد

الثالثه حفصه دختر عمر بن الخطاب بوده مادر حفصه و عبدالله بن عمر و عبدالرحمن بن عمر زينب بنت مظمون خواهر جناب عثمان بن مظعون بود پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) او را در سال سوم از هجرت در مدینه تزویج فرمود و قبل از حضرت رسول (صلی الله علیه وآله وسلم) حفصه زوجه خنيس بن عبدالله بن السهمی بود و حفصه در سنه چهل و پنج هجری در مدینه طیبه از دنیا رفت

الرابعه مخدره محترمه ام السله دختر ابیراميه حذيفه بن مغيره بن عبدالله بن عمرو بن مخزوم بن يقظه بن مره جد ششم حضرت رسول (صلی الله علیه وآله وسلم) بود والده ماجده آن محترمه عاتکه است و در اعلام الوری است که مخدره ها تکه بنت عبدالمطلب بوده

و بعضی گفتند بنت عامر بن ربيعه بن مالك بوده و این مخدره بعد از خدیجه کبری افضل سائر زوجات آن بزرگوار بود و اول آن مخدره زوجه پسر عمش ابوسلمه بن عبد الاسد بن مغيره بن عبد الله بود . پس جناب ابوسلمه و ام سلمه پسر عمو و دختر عموی یکدیگر بودند

و از اعلام الوری معلوم می شود که پسر خاله و دختر خاله یکدیگر هم نیز می باشند چون می فرماید مادر ابوسلمه بره بنت جناب عبدالمطلب بوده و آنحضرت او را بسال چهارم از هجرت در مدينه طيبه تزویج فرمود و درسنه شصت و يك هجری در مدینه طیبه از دنیا رفته و در بقیع دفن شد و گفته شد که این مخدره آخر بن زوجات آنحضرت بود که از دنیا رحلت فرمود

الخامسه زینب دختر جحش بن رباب المكناه بام الحكم بود و والده ماجده آن مخدره اميه بنت جناب عبد المطلب است و این مکرمه خواهر ابوینی عبدالله بن جحش است پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) آن محترمه را در سال پنجم از هجرت تزویج فرمود و قبل از حضرت پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) جناب زینب زوجه زید بن حارثه بود

و در بحار استکه پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) اور اخطبه نمود از برای غلامش زید بن حارثه آنمخدره حاضر نشد و گفت من دختر عمه تو باشم وزوجه غلام شما بشوم

ص: 21

برادرش جناب عبدالله هم راضی نشد آیه شریفه نازل شد « وما كان لمؤمن ولا مؤمنه اذا قضى الله و رسوله امراً ان يكون لهم الخيره من امرهم الى ان قال تعالى فلما قضى زيد منها وطراً زوجناكها لكيلا يكون على المؤمنين حرج في ازواج ادعبائهم »

چون زید را مردم بر پیغمبر میخواندند و جناب زینب بنت جحش در سال بیستم هجرت از دنیا رحلت فرمود و در بقیع دفن شد

السادسه جویر به دختر حارث بن ابی ضرار است که در سنۀ پنجم از هجرت نیز او را تزویج فرمود و درسنۀ پنجاه و شش هجری در مدینه از دنیا رحلت فرمود و قبل از آنحضرت زوجه مالك ابن صفوان بود.

السابعه رمله المكناه بام حبيبه بنت ابی سفیان و خواهر معاویه است و بعضی اسم او را هند گفته اند و او اول زوجه عبدالله بن جحش بن رباب بود و در سال هفتم از هجرت آن جناب او را تزویج فرمود و در سال چهل و چهارم هجری در مدینه از دنیا رحلت فرمود

الثامنه صفیه دختر حیین اخطب که از سبایای خیبر و از اسباط لاوی بن یعقوب و از ذراری جناب هارون برادر حضرت موسی است و در سال هفتم هجری نیز حضرت رسول (صلی الله علیه وآله وسلم) او را تزویج فرمود و قبل از آنحضرت زوجه سلام بن مسلم بود و بعد زوجه كنانه بن ربیع شد بعد زوجه حضرت پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) و در سال پنجاهم هجری از دنیا رحلت فرمود و در بقیع دفن شد

التاسعه مکرمه میمونه بنت حارث بن جون بود و قبل از حضرت رسول زوجه عمير بن عمرو الثقفي بود بعد زوجه ابي زيد بن عبدالعامری شد و بعد زوجه حضرت رسول (صلی الله علیه وآله وسلم) شد و این مخدره دو خواهر ابوینی داشت بكى لبابه الكبرى زوجه عباس بن عبد المطلب و مادر فضل و عبدالله و عبيدالله وقتم ومعبد وعبد الرحمن است که تمام اینها اولادهای عباس ولبابه الكبرى میباشند و کنیه لبا به ام الفضل است و دیگر لبابه الصغری است که زوجه وليد بن مغيره بن عبدالله بن مخزوم ووالده خالدبن ولید است

و ايضاً این مکرمه سه خواهر امی داشتند یکی جناب اسماء و جناب سلمی و جناب سلامه که بنات عمیس بودند

و اسماء اول زوجه جناب جعفر بن ابیطالب (علیه السلام) و عبد الله بن جعفر از او متولد شد بعد زوجه ابابكر ومحمد بن ابا بكر از او متولدش و بعد زوجه حضرت امير المؤمنين (علیه السلام) شد و یحیی بن علی از او متولد شد

وسلمى بنت عميس زوجه جناب حمزه بن عبدالمطلب است

وسلامه زوجه جناب عبدالله بن كعب است و والده این شش مخدره هند بنت عوف بن زهر بن حرب بود که در بارۀ او پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) فرمود «انها أكرم الناس اصهاراً»

الحاصل جناب میمونه بعد از خدیجه کبری و جناب ام السلمه افضل زوجات پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) بود و در سنه هفتم هجری تزویج شد به پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) و در سنه پنجاه و يك هجری از دنیا رحلت فرمود و قبر شریفش در ارض سرف است که از نواحی مکه است

وزوجات دیگر هم از برای حضرت پیغمبر گفته اند

پس معلوم شد که این زوجات حضرت در مدینه طیبه تزویج شدند بخیر خدیجه و عایشه و سوده که این هر سه در مکه معظمه تزویج شدند

ص: 22

و ايضاً معلوم شد که زوجات آن بزرگوار بعد از رحلت آنحضرت از دنیا رفتند غیر از جناب خدیجه و جناب زینب بنت خزیمه

و ايضاً معلوم شد که زوجات آنحضرت در مدینه از دنیا رفتند غیر از جناب خدیجه و جناب میمونه که جناب خدیجه در مکه و جناب میمونه در سرف از دنیا رحلت فرمودند و همانجا دفن شدند

و در اصول کافی از حضرت صادق (علیه السلام) روایت می کند که صداق پیغمبر ( ص ) زوجاتش را دوازده اوقیه و نیم بوده و اوقیه چهل در هم است که مجموع پانصد در هم می شود و اما ماریه قبطیه بنت شمعون کنیز آن حضرت بود که صاحب اسکندر به مقوقس آن مخدره را با بغله شهبا و اشیاء دیگر برسم هدیه خدمت آن بزرگوار فرستاد و جناب ابراهیم از آن مکرمه متولد شد و آن محترمه ده سال هجدهم هجری از دنیا رحلت فرمود و قبرش در بقیع است

فصل پنجم : در ذکر اولاد امجاد آنحضرت

از اصول کافی مستفاد می شود که آن بزرگوار از خدیجه کبری سه پسر داشت و چهار دختر جناب قاسم و زینب و رقیه و ام کلثوم که قبل از بعثت متولد شدند و جناب الطيب والطاهر و فاطمه زهرا (علیها السلام) که بعد از بعثت متولد شدند

و از مناقب ابن شهر آشوب مستفاد می شود که حضرت پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) از خدیجه کبری دو پسر داشت و چهار دختر قاسم وعبد الله وهما الطاهر والطيب و از این عبارت معلوم می شود که الطاهر لقب جناب قاسم است والطيب لقب جناب عبدالله

و در بحار از منتقی گازرانی نقل فرموده که الطاهر والطيب هر دو لقب جناب عبدالله است و از سایر زوجات آنحضرت ابدا اولادی نداشت و جناب ابراهیم از ماریه قبطیه بود پس حضرت چهار دختر داشتند و اما سه یا چهار پسر داشتند

و بدانکه تمام اولادهای پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) در مکه متولد شدند مگر جناب ابراهیم که در مدینه منوره متولد شد

و ايضاً تمام اولادهای آنحضرت قبل از آنجناب از دنیا رفتند غیر از فاطمه زهراء (علیها السلام) که چندی بعد از آن بزرگوار از دنیا رحلت فرمود

اما جناب قاسم قبل از بعثت در مکه متولد شد و قبل از بعثت هم از دنیا رحلت فرمود با بعد از هفت شب یا بعد از دو سال از ولادتش

و در اصابه است که قاسم اول مولودی بود که از آن مخدره متولد شد و بواسطه او مکنی شد آن بزرگوار به ابوالقاسم

واما جناب عبدالله در مکه متولد شد و در کودکی از دنیا رفت

واما جناب ابراهیم در سال هشتم هجری متولد شد

و در مصباح المتهجدین است که جناب ابراهیم در هیجدهم ماه رجب از دنیا رحلت فرمود و در اسدالغابه از واقدی نقل کرده که جناب ابراهیم هیجده ماهه بود که از دنیا رحلب فرمود و قبر شریف آنجناب در بقیع معروفست

و اما مکرمه زینب در سال پنجم از تزویج جناب خدیجه کبری به یغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) متولد شد و

ص: 23

در سال هشتم هجری در مدینه طیبه از دنیا رحلت فرمود در سن سی و یکساله و این مکرمه زوجه ابو العاص بن ربيع بن عبدالعزى بن عبد الشمس بن عبدمناف بود که از جناب عبد مناف رشته او با پیغمبر خاتم منفصل می شود و تزویج آن مخدره بابی العاص قبل از بعثت و قبل از حرام شدن دختران بکفار بود .

و نقل شده که ابو العاص درجنك بدر اسير شد و زینب قلاده که حضرت خدیجه کبری باو داده بود نزد پدر بزرگوارش فرستاد بجهت فدای شوهر خود

چون حضرت نظرش بقلاده افتاد یاد کرد خدیجه کبری را و رقت فرمود و از صحابه طلب فرمود که فدای او را ببخشند و او را بدون فدا آزاد کنند اصحاب چنین کردند حضرت بابی العاص شرط کرد چون بمکه برود زینب را خدمت پدر بزرگوارش فرستد و بشرط خود وفا نمود و زینب را فرستاد و بعد خود بمدینه آمد و اسلام اختیار نمود و چندی بعد از رحلت جناب زینب شوهرش ابو العاص از دنیا رفت

و مادر ابو العاص هاله بنت خویلد است که ابو العاص و جناب زینب دختر خاله و پسر خاله بودند و از آنها دختری مخلف شد مسماه با مامه که حضرت فاطمه زهراء (علیها السلام) بحضرت امير المؤمنين (علیه السلام) وصیت فرمود که بعد از وفات من امامه دختر خواهرم را تزویج فرما وجناب امامه درسته پنجاه هجری از دنیا رحلت فرمود

و اما رقیه (علیها السلام) بعد از ولادت حضرت زینب متولد شد و در سال سوم هجری در مدینه شهید شد در سن بیست و سه سالگی

و علت شهادتش این بود که این مخدره زوجه عثمان بن عفان بن ابی العاص بود و پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) خون مغيره بن أبي العاص عموى عثمان را مباح فرمود

عثمان مغیره را در خانه خود پنهان نمود وحی نازل شد که مغیره در خانه عثمان است حضرت پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) بحضرت امیر المؤمنين (علیه السلام) فرمودند شمشیر بردار برو بخانه عثمان و مغیره را بقتل برسان عثمان دانست و او را بخدمت حضرت پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) آورد و سه روز مهلت گرفت که از مدینه خارج شود. بعد که عثمان از خدمت حضرت بیرون شد حضرت رسول (صلی الله علیه وآله وسلم) فرمود « اللهم العن مغيره بن ابی العاص والعن من يؤوبه والعن من يحمله والعن من يطعمه والعن من يسقيه والعن من يجهزه والعن من يعطيه سقاء او حذاء اورشاء او رعاه » و یکنفر از منافقین مرتكب تمام آن اموری که مورد لمن آن بزرگوار شده بود گردید و مغیره را برد در منزل خود جای داد و غذا و آب داد و اسباب سفر برای مغیره فراهم کرد و روز چهارم او را از شهر مدینه خارج کرد

پس وحی نازل شد حضرت رسول (صلی الله علیه وآله وسلم) حضرت امیر المؤمنين (علیه السلام) و عمار یا سر را فرستادند و مغیره را بقتل رسانیدند

عثمان بتهمت اینکه جناب رقیه بیدر بزرگوارش خبر داده بمكان مغیره آن مخدره را بسیار زد و آن مخدره بیدر بزرگوارش خبرداد

پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) فرمود «ما اقبح بالمرئه ذات حسب و دين في كل يوم تشكو زوجها»

الحاصل چهار مرتبه عثمان آن مخدره را صدمه زد در مرتبه چهارم پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) حضرت امیر (علیه السلام) را فرستادند و فرمودند شمشیر بردار و برو بخانه عثمان و دختر هم خود را گرفته بیاور و اگر همان مانع شود او را بقتل برسان

ص: 24

حضرت امير المؤمنين (علیه السلام) بخانه عثمان تشریف آورده و جناب رقیه را آورد خدمت پیغمبر آن مخدره مظلومه پشت خود را برهنه کرد چشم پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) بجراحت های پشت آن مخدره افتاد فرمود : « قتلك قتله الله » و روز چهارم جناب رقیه از دار دنیا رحلت فرمود

و در روایت است که حضرت پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) بر سر قبر رقیه ایستاد و دعا کرد و فرمود: «الحقی بلغنا عثمان بن مظعون پس فرمود من دانستم ضعف و ناتوانی او را و از خدا خواستم که او را از فشار قبر ایمن نماید

و در اعلام الوری است که این مخدره اول زوجه عتبه بن ابي لهب بود و او خیلی این مخدره را ظلم کرد و مطلقه نمود پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) فرمود : « اللهم سلط على عتبه كلبا من كلابك فتناوله الاسد و بعد عثمان آن مخدره را تزویج کرد و از او عبدالله بن عثمان متولد شد و در صغیری از دنیا رفت چون خروسی بچشم آن طفل منقار زد پس مریض شد و از دنیا رفت

و رحلت این مخدره در سال دوم هجرت بود چون در اصابه است وقتیکه زیدین حارثه آمد و بشارت داد بفتح بدر عثمان سر قبر رقیه بود و معلوم است که جنك بدر در سال دوم هجرت بود

واما مخدره مکرمه ام كلثوم اسم شریفش آهنه بود و بعد از جناب رقیه بعثمان تزویج شد لذا عثمان را ذوالنورین میگویند

و جناب ام کلثوم در شعبان سال هفتم یا سال نهم از هجرت از دنیا رحلت فرمود

و در اصابه است که ام کلثوم با همشیره مکرمه اش فاطمه زهراء (علیه السلام) و غير او از عيالات پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) وارد مدینه شدند و بعد از شهادت همشیره مکرمهاش رقيه عثمان او را تزویج نمود در سال سوم از هجرت و در شعبان سنه نهم از هجرت در مدینه از دنیا رحلت فرمود و اولادی نیاورد در خانه نشمان

فصل ششم : در ذکر بعضی از حالات شريفه اعمام و عمات حضرت خاتم النبيين (صلی الله علیه وآله وسلم) و بعضی از حالات اولاد آنها مجملا

بدانکه آن بزرگوار برادر و خواهر نسبی نداشتند نه ابوینی نه ایی و نه امی و اما برادر و خواهر رضاعی داشتند یعنی برادر و خواهری که اولاد نسبی مرضعه آنحضرت بوده مثل مسروح که از ثویبه بود و مثل عبدالله و انیه و جذامه که از حلیمه سعدیه بودند و این چهار نفر اولاد های نسبی تویبه وحليمه سعديه مرضعه آن جناب بودند و برادر و خواهری که اولاد رضاعی مرضعه آن بزرگوار بودند مثل جناب اباسلمه زوج اول ام السلمه که او را بعد از حضرت رسول شیر داده ومثل حضرت حمزه عموی آنجناب ومثل عبدالله بن جحش که این سه اولاد رضاعی تویه بودند که کنیز ابی لهب ومرضعه حضرت پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) بود و مثل ابوسفیان بن حارث بن عبدالمطلب که اولاد رضاعی حلیمه سعدیه بود و مثل جناب عثمان بن مظعون چنانچه سابقا در مقدمه گفته شد

وايضاً آنحضرت خال و خاله نداشتند نه نسبی و نه رضاعی و اما اعمام وعمات متعدد داشتند چون حضرت عبدالمطلب ده پسر داشت و شش دختر اما پسران عبدالمطلب :

اول حارث ياحرث است دوم زیر سوم حجل چهارم ضرار پنجم مقوم ششم ابولهب

ص: 25

هفتم جناب عبدالله هشتم جناب ابو طالب نهم جناب حمزه دهم جناب عباس و بعضی دوازده پسر گفتند و بعضی سیزده

و اما دختران عبدالمطلب شش نفر بودند و زیادتر گفته نشده

الاولى اميمه الثانيه بره الثالثه عاتكه الرابعه صفيه الخامسه اروى السادسه ام الحكم الملقبه به بيضاء

و از پسرهای عبدالمطلب از شش نفرشان اولاد عقب افتاد

اول از حارث یا حرث که بزرگترین فرزندان جناب عبد المطلب بود و بآن سبب آنحضرت را ابو الحارث می گفتند و او پنج پسر داشت

منجمله ابوسفیان بن حرث بود که برادر رضاعی حضرت پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) و از شعراء معروف بود و در سنه بیستم از هجرت در مدینه طیبه از دنیا رحلت فرمود

ومنجمله جناب عبيده بن حارث که در غزوه بدر کبری شهید شد

دوم از زیر در کتاب اسعاف الراغبين که در حاشیه نور الابصار شبلنجی طبع شده نوشته «واما الزبير فولد له عبد الله وضباعه وام الحكم»

و در مجالس المؤمنین است که عبدالله بن زبیر بن عبدالمطلب در غزاء روم شربت شهادت چشید دخترش ضباعه زوجه جناب مقداد بن اسود الكندي بود

و در کافی است که پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) تزویج فرمود ضباعه بنت زبیر بن عبدالمطلب را بجناب مقداد تا مردم تأسی بنمایند و بدانند که اکرم خلق در نزد خداوند متقین می باشند

ودرعمده الطالب است که اولادزبیر بن عبدالمطلب منقرض شدند

سوم از جناب عبدالله که حضرت خاتم الانبیاء (صلی الله علیه وآله وسلم) از آن بزرگوار متولد شد

چهارم از جناب ابو طالب که چهار پسر داشت طالب و عقیل و جعفر و امير المؤمنين على بن ابیطالب (علیه السلام) و مابين هر يك از این چهار پسر ده سال فاصله بود و دو دختر داشت یکی امهانی که اسم شریفش فاخته بود که زوجه ابي وهب هبيره بن عمرو بن عائذ بن عمران بن مخزوم القريشي بود و دیگر جمانه که زوجه ابی سفیان بن حارث بن عبدالمطلب ووالده عبدالله بن ابی سفیان حرث بن بودو تمام اینها از جناب فاطمه بنت اسد بودند

پنجم از ابولهب و او سه پسر داشت عتبه و عتیبه و معتب و مادر اينها ام جميل بنت حرب خواهر ابوسفیان است که خداوند در سوره مبارکه تبت او را توصیف بحماله الحطب فرمود

و در مجالس المؤمنین استکه فضل بن عباس بن عتبه بن ابي لهب شاعر معروفی بود و او است صاحب قصیده معروفه در حق امیر المؤمنين (علیه السلام) که مطلع آن اینست ماكنت احسب هذا الامر منصر فات عن هاشم ثم منها عن ابي الحسن اليس اول من صلى بقبلتهم وأعلم الناس بالايات والسنن و آخر الناس عهداً بالنبي ومن جبريل عون له في الغسل والکفن و بعضی گفتند که این اشعار از حسان بن ثابت است بعد میفرماید واصح آنستکه این اشعار از ربيعه بن حرث بن عبدالمطلب است انتهى

ششم از جناب عباس که مکنی بود به ابی الفضل و او نه برداشت و سه دختر :

واول از پسرهای جناب عباس فضل بن عباس بود و بواسطه او عباس مکنی شد به ابا الفضل و در حجه الوداع با پيغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) بود و هنگام غر آنحضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) را امداد نمود و در غزوه فتح مکه و در غزوه حنین با پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) بود و درس بیست و دو سالگی از دنیا رحلت کرد بمرض طاعون

ص: 26

دوم از پسرهای جناب عباس عبدالله بود که افضل اولادهای او بود (1) وروز فوتش محمد بن الحنفيه فرمود: «اليوم مات رباني هذه الامه»

و تاریخ رحلت و مدفن ایشان در مقدمه گذشت که در طائف رحلت فرمود و در آنجا دفن شد و قبرش در طائف معلوم است

و در مدح عباس وعبدالله بن عباس روایات زیادی وارد شده و بعضی از روایات هم در قدح ایشان وارد شده

منجمله در ششم بحار از تفسیر علی بن ابراهیم از حضرت باقر (علیه السلام) روایت کرده که شخصی خدمت حضرت زین العابدین (علیه السلام) رسید عرض کرد ابن عباس گمان می کند که هر آیه که در قرآن مجید نازل شده میداند که در چه روز نازل شده و در باره که ناز ل شده

پس پدر بزرگوارم با و فرمود که بابن عباس بگو که آیه « ومن كان في هذه اعمى فهو في الآخره اعمى واضل سبيلا » دربارۀ که ناز شده و همچنین آیه « ولا ينفعكم نصحى ان اردت ان انصح لكم ان كان الله يريدان بقويكم» و همچنین آیه «یا ایها الذین آمنوا اصبروا وصابرو او رابطوا».

پس آن شخص آمد نزد ابن عباس وسؤالکرد از او این آیات را

ابن عباس گفت آنکسی که بتو امر کرده میخواهم مرا با او مقابل نمانی تا از او سؤال نمایم که عرش را خداوند از چه خلق فرموده و طول و عرض او چقدر است و او چگونه است؟

پس آنمرد خدمت پدر بزرگوارم رسید فرمود آیا جوابداد؟

عرض کرد نه

فرمود لكن من جواب میدهم بعلم وبنور اما قوله تعالى « ومن كان في هذه اعمى فهو في الآخره اعی و اصل سبیلا » دربارۀ ابن عباس و پدرش ناز لشده و اما قوله تعالى «ولا نفعكم نصحى ان اردت ان انصح لکم» درباره پدرش نازلشده الى آخر الروايه

و منجمله احمد بن محمد بن عبد ربه اندلسی در جلد سوم عقد الفريد نوشته وقتیکه ابن عباس والی بصره بود امير المؤمنين (علیه السلام) كاغذ عتاب آمیزی نوشت با و و او در جواب کاغذ جسورانه نوشت بحضرت امیر المؤمنين (علیه السلام) و از فقراتش اینست « وايم الله لئن القى الله بما في بطن هذه الارض من عقيانها ومخبتها و بما على ظهرها من طلاعها ذهبا احب الى من القى الله وقد سفكت دماء هذه الامه لانال بذلك الملك والامره وابعث الى عملك من احببت فانى ظاعن والسلام» في منتهى الارب عقيان بالكسر زر خالص که در زمین پیدا گردد و خباء پنهان کرده

و منجمله در کامل بهائی از حضرت امام محمد باقر (علیه السلام) روایت کرده که حضرت امیر المؤمنین (علیه السلام) در زمانی که خلافت در دست دیگران بود دائما می فرمود : «والله لو كان حمزه وجعفر حبين ما طمع فينا ابو بكر ولكن ابتليت بجلفين جافين عقيل وعباس

و در منتهی الامال از شیخ صدوق روایت کرده که روزی جبرئیل بر پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) نازل شد و قبای سیاهی پوشیده بود و کمر بندی بروی آن بسته بود و خنجری بر آن زده بود

حضرت فرمود جبرئیل این چه زی است

عرض کرد اینزی فرزندان عمتو عباس است یا محمد وای بر فرزندان تو از فرزندان عم تو عباس

ص: 27


1- وكان يسمى البحر لسعه عمله ويسمى حبر الامه ، و در استیعاب اسنکه حضرت پیغمبر (علیها السلام) در حق او فرموداللهم علمه الحكمه وتأويل القرآن و در اسدالغا به استاد ابن عباس روایت کرده انه رای جبرئیل مرتین

پس حضرت پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) از خانه بیرون آمد و بعباس فرمود ای هم وای بر فرزندان من از فرزندان تو عباس مر ضکرد یارسول الله اگر رخصت می دهی آلت مردی خود را قطع می کنم

حضرت فرمود قلم جاری شده در آنچه واقع خواهد شد

سوم از اولاد جناب عباس بن عبدالمطلب عبيد الله بن عباس است و او یکسال از عبد الله بن عباس کوچکتر بود

و در بحار از این ابی الحدید نقل کردم و حاصلش آنستکه بعد از شهادت حضرت امیر المؤمنين (علیه السلام) مصوبه متوجه تسخیر عراق گردید بحضرت امام حسن مجتبی (علیه السلام) خبر رسید در کوفه تشریف برد بمنبر وخطبه خواند و مردم را ترغیب فرمود که خارج شوند به نخیله تا تکلیف معین شود احدی جواب بآ نحضرت نداد جناب عدی بن حاتم ایستاد و گفت من پسر حاتم طالی هستم سبحان الله چقدر قبیح است که امام شما شما را بخواند و شما جواب ندهید و کلماتی گفت در تهییج مردم

حضرت متوجه او شد و درباره او دعا فرمود

بعد قیس بن سعد بن عباده با بعضی دیگر حرکت نمودند و مثل کلمات عدی بن حاتم عرض کردند حضرت درباره آنها هم دعا فومود

پس آنبزرگوار از کوفه بیرون شد و بجانب نخيله روانه شد مغيره بن نوفل بن حرث را بجای خود در کوفه نشانید و در نخیله سه روز اقامت نمود تا آنکه جمعیت زیادی از مسلمین در نخیله جمع شدند بعد حضرت امام حسن مجتبی (علیه السلام) عبیدالله بن عباس را امیر بر لشگر قرار دادو اورا بادوازده هزار نفر روانه فرمود بجهت جلوگیری از لشگر معویه و فرمود اگر اور احادثه روی دهد امیر بر لشگر جناب قیس بن سعد بن عباده باشد

پس عبیدالله بن عباس رسید بلشکر معويه و چون فردای آنروز شد مصوبه کسی را فرستاد نزد عبیدالله بن عباس و گفت حضرت امام حسن (علیه السلام) فرستاده نزدمن و حاضر شده بجهه صلح و تسلیم امر را بمن پس اگر توهم اطاعت نمائی از من تو متبوع خواهی بود و الاداخل خواهی شد در حالتی که تابع باشی و اگر داخل شوی هزار هزار درهم بتو خواهم داد نصف آنرا نقداً میدهم و نصف دیگر را وقتیکه داخل کوفه شدم

عبید الله بن عباس بان فریفته شدو شبانه ملحق شد بعسكر معويه

پس چون صبح شد و مسلمین منتظر بودند که عبیدالله بن عباس حاضر شود و با او نماز گذار ندخبر شدند که او ملحق شده بلشگر معويه

پس قيس بن سعد بن عباده با مسلمین نماز خواند و بعد از نماز خطبه خواند و مسلمین را امر بصبر و تثبیت نمود مسلمین اطاعت نمودند و جمعاً حرکت نمودند بجانب لشگر معويه

پس بسر بن ارطاه ملعون از لشگر معاویه خارج شد و صیحه زد وای بر شما ای اهل عراق چرامقاتله کنید و حال آنکه امیر شما با معاویه بیعت نموده و امام شما صلح نموده و معو به کاغذی نوشت بجناب قیس

و او را بجانب خود دعوت کرد در جواب نوشت لا و الله مرا ملاقات نخواهی کرد مگر با نیزه

ص: 28

چون مصوبه مأیوس شد از متابعت قیس نوشت :

اما بعد «فانك يهودى بن يهودى تشقى نفسك وتقتلها وآخره»

جناب قيس در جوابش نوشت :

اما بعد «فانك و أن بن و تن دخلت في الاسلام كرها واقمت فيه فرقاً وخرجت منه طوعاً الى آخره.»

چهارم از اولادهای عباس جناب قشم بن عباس بود

در اصابه است که لبابه الكبرى الملقبه بام الفضل زوجه عباس بن عبدالمطلب به پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) عرض کرد من در خواب دیدم گویا عضوی از اعضاء شما در خانه من است

حضرت رسول (صلی الله علیه وآله وسلم) فرمود متولد می شود از دخترم فاطمه پسری که تو او را تیر می دهی به فرزندت قتم پس متولد شد حضرت مجتبی (علیه السلام) و عبد الله بن عباس گفت که او آخر العهد بحضرت پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) بود چون او آخر کسی بود که از قبر پیغمبر بیرون آمد

و در زمان مصویه جناب قثم بن عباس با سعد بن عثمان بن عفان بجانب سمر قند رفت و در آنجا شهید شد

و قبر جناب قشم در سمرقند معروف است

واما بقیه اولادهای عباس که معبد و عبدالرحمن وكثير وصبيح وسمير و تمام باشند حالاتشان را حقیر در جایی ندیدم

و در اصابه است که تمام بن عباس خوردترین اولاد عباس واشد قریش بود در بطش و شجاعت و جناب عباس می فرمود تموا بتمام فصاروا عشره ومادر تمام امولد بودانتهی

و از پنج نفر عمات پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) که دخترهای حضرت عبدالمطلب باشند اولاد متخلف شد

اول امیمه که زوجه جحش بن رباب بود و از آن مخدره متولد شد جناب عبدالله که در بدر و احد حاضر بود

وايضاً از امیمه متولد شد زینب بنت جحش زوجه حضرت رسول (صلی الله علیه وآله وسلم) دوم بره که زوجه عبد الاسد بن هلال المخزومی بود و از آن مخدره متولد شد ابو سلمه بن عبد الاسد که قبل از جناب پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) زوج جناب ام السلمه بود

سوم عاتکه زوجه ابى اميه بن مغيره المخزومی بود و از او متولد شد ام السلمه على نقل

و در اسد الغابه است که از آنمخدره متولد شد زهیر و عبدالله ابنی ابی امیه که این دو برادران ابی ام السلمه زوجه پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) بودند

مخفی نماناد که از اسدالغابه و کتاب الاصابه چنین معلوم می شود که والده جناب ام السلمه عاتكه زوجه ابى اميه بن مغیره بود و نوشته اند که والده عاتکه عامر بن ربیعه بوده

وايضاً نوشته اند که عاتکه بنت عبدالمطلب عمه بيغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) زوجه ابى اميه بن مغيره والدجناب ام السلمه زوجه پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) بوده

پس بنابر نقل ایندو مورخ بصير ابى اميه بن مغيره دو زوجهاش مسماه بما تکه بوده و یکی از این دو عاتکه دختر عامر بن ربيعه بوده و از او متولد شده ام السلمه و دیگری دختر عبدالمطلب بود و از او متولد شد عبدالله وزهير

چهارم صفيه زوجه عوام بن خویلد و از آن مخدره متولد شد زبیر بن عوام

پنجم ام حکیم كه زوجه كريز بن ربيعه بن حبيب بن عبد شمس بن عبد مناف است وام حكيم

ص: 29

مادر اروی بنت کریز مذکور است و اروی مادر عثمان بن عفان و ولید بن عقبه است

واما از اروی بنت عبدالمطلب اولادی نشد که مانده باشد

و مخفی نماناد که از اعمام پغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) کسانیکه مشرف بایمان شدند جناب ابوطالب (علیه السلام) وحمزه و عباس بود و از عمات آن جناب هم صفیه واروی و عاتکه بود چنانچه از مناقب ابن شهر آشوب مستفاد می شود

وايضاً استفاده می شود که اصغر اعمام آنحضرت سنا جناب عباس بود مو آخر کسیکه از اعمام پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) از دنیا رفت جناب عباس بود و آخر کسیکه از عمات آن بزرگوار از دنیا رفت مخدره صفیه والده زبیر بن عوام بوده

وايضاً استفاده می شود که جناب عبدالله و جناب ابو طالب و جناب زبیر والده این سه بزرگوار فاطمه بنت عمرو بن عائد بوده

و در کافی از حضرت صادق (علیه السلام) روایت فرموده دو کان زبیر بن عبدالمطلب اخا عبدالله ابی طالب (علیه السلام) لا بيهما وامهما ؟

و در مناقب استکه حضرت رسول (صلی الله علیه وآله وسلم) سه ریبه داشتند هندین ابی هاله الاسدی که والده اش جناب خدیجه بود و عمرو بن ابو سلمه وزینب که ایندو از جناب ام السلمه بودند

فضل هفتم : در ذکر حواریین وحالات بعضی از اصحاب وشعراء ومادحين آنحضرت و در این سه امر است

امر اول : در ذکر حواریین حضرت رسول (صلی الله علیه وآله وسلم) و آنها سلمان وایی نروم ندادند

و در ثامن بحار الانوار از اختصاص شیخ مفید (ره) از حضرت موسی بن جعفر (علیه السلام) روایت کرده که فرمودند: اذا كان يوم القيمه نادى مناد این حواری محمد بن عبدالله رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم) الذين لم ينقضوا العهد ومضوا عليه فيقوم سلمان والمقداد بن اسود و ابوذر قال ثم ينادى این حواری علی بن ابی طالب وصی رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم) فيقوم عمرو بن الحمق الخزاعی و محمد بن ابی بکر و میثم بن التمار مولا بنی اسد و اویس القرنى قال ثم ينادى المنادی این حواری حسن بن علی و ابن فاطمه يحيى بنت محمد رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم) فيقوم سفيان بن ابى ليلى الهمداني و حذيفه بن اسيد الغفارى قال ثم ينادى این حوارى الحسين بن على (علیه السلام) فيقوم كل من استشهد معه ولم يتخلف عنه ثم ينادى این حواری علی بن الحسين (علیه السلام) فيقوم جبير بن مطعم و يحيى بن ام الطويل و ابو خالد الكابلی و سعید بن المسيب تم ینادی این حواری محمد بن علی (علیه السلام) و حواری جعفر بن محمد (علیه السلام) فيقوم عبدالله بن شريك العامري و زراره بن اعين و بريد بن معوبه المجلى و محمدن مسلم الثقفى وليث بن البختري المرادي و عبدالله بن ابی یعقوب و عامر بن عبدالله بن خزاعه و حجر بن زائد و حمران بن اعين ثم ينادى سائر الشيعه مع سائر الائمه يوم القيمه فهؤلاء أول الشيعه الذين يدخلون الفردوس وهؤلاء أول السابقين و اول المقربين و اوز المحبورين التابعين

و در عیون الاخبار الرضا (علیه السلام) از حضرت امیر المؤمنين (علیه السلام) روایت کرده فرمودند : خلفت الارض لسبعه بهم يرزقون و بهم بمطرون و بهم ينصرون ابوذر وسلمان و مقداد و عمار و حذیفه و عبدالله بن مسعود قال على (علیه السلام) و انا ام ..... هم الذين شهدوا الصلوه على فاطمه عليها السلام

ص: 30

بدانکه جناب سلمان افضل همه صحابه وحواريون آن بزرگوار می باشد

و در بحار از مجالس مفید از حضرت صادق (علیه السلام) روایت کرده للايمان عشر درجات فالمقداد في الثامنه وابوذر فى التاسعه والسلمان في العاشره

و از رجال کشی روایت کرده که خدمت حضرت باقر (علیه السلام) ذکر جناب سلمان شد فرمودند ذاك سلمان المحمدى ان سلمان منا اهل البيت

و از شیخ صدوق روایت کرده که اسم جناب سلمان روز به بن جیشوزان بود و او وصی وصی حضرت عیسی(علیه السلام) بود

و از اختصاص از حضرت رسول (صلی الله علیه وآله وسلم) روایت کرده که فرمود سلمان بحر لا ينزف و کنز لا ينفد سلمان منا اهل البيت سلسل يمنح الحكمه ويؤتى البرهان

یعنی سلمان دریائیست تمام شدن ندارد و گنجی است که قطع شدن وفنا ندارد سلمان از ما اهلبیت است و آب شیرینی است که عطا می کند حکمت را و می آورد حجت را

و شاید از این عبارت استفاده شود که جناب سلمان مشمول آیه تطهير است و شاید نظیر این عبارت باشد آنچه در بحار در زیارت حضرت سلمان نقل فرمود که یکی از فقراتش اینست :

«السلام عليك يا من خلط ايمانه باهل البيت الطاهرين»

و در زیارت دیگر می فرماید «السلام عليك يا من تميز من اهل الايمان»

بعد مجلسی می فرماید در بعضی از سخ مصححه است «يا من لم يتميز من اهل الايمان»

پس مراد از اهل ایمان اهل البيت عليهم السلام اند

ولنعم ما قيل لعمرك ما الانسان الا بدينه * فلا تترك التقوى اتكالا على النسب * لقد رفع الاسلام سلمان فارس * وقد وضع الشرك القريب ابالهب * اذا الغصن لم ينموا وان كان شعبه * من الثمرات اعتده الناس في الحطب

و بفارسی گفته :

قطع نظر کنید ز فرزند ناخلف *** عضوی که فاسد است علاجش برید نست

و در اسدالغابه است که وفات سلمان در آخر خلافت عثمان سنه سی و پنج هجری بوده

و مجلسی در بحار میفرماید در بعضی از تواریخ است که اقل آنچه از سن جناب سلمان گفته شده است دویست و پنجاه سال است و اکثر سیصد و پنجاه سالست و قبر شریف آن جناب در مدائن است که از آنجا تا بغداد نفریبا هشت فرسخ است

و در نزدیکی قبر آنجناب قبر حذيفه بن یمان است اول که از بغداد می روند بزیارت حضرت سلمان مشرف می شوند بعد بفاصله ربع فرسخ تقریباً بطاق کسری می رسد بعد بفاصله ربع فرسخ تقریباً قبر جناب حذيفه بن اليمانست

و در بحار از مجالس مفید از حضرت صادق (علیه السلام) روایت کرده « ما من اهل بيت الاوفيهم نجيب وانجب النجباء من اهل بيت السوء محمد بن ابي بكر» قال رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم) حذيفه بن اليمان من اصفياء الرحمن وابصركم بالحلال والحرام و عمار بن ياسر من السابقين والمقداد بن الاسود من المجتهدين ولكل شيئى فارس و فارس القرآن عبدالله بن عباس (ره)

و مخفی نماناد که اسم جناب یمان حسل یا حسیل است که در غزوه احد شهید شد و دو برش جناب صفوان بن حسل و جناب سعيد بن حسل که دو برادر حذيفه بودند و در غزوه صفين در رکاب حضرت امیر المؤمنين (علیه السلام) شهید شدند

ص: 31

و جناب حذیفه از بزرگان اصحاب خاتم الانبیاء (صلی الله علیه وآله وسلم) و ساکن کوفه بودند و در بحار است که جناب حذیفه چهل روز بعد از بیست مردم بحضرت امير المؤمنين ( ع ) مهر مدائن از دنیا رفت

و در اسدالغابه است که رحلتشان بعد از شهادت عشان بود چهل شب در سنه سی و شش مجری

وظاهراً بعد از جناب سلمان افضل صحابه وحوار بين حضرت رسول (صلی الله علیه وآله وسلم) جناب ابی در غفاری باشد

و در بحار از مجالس مفید (ره) از حضرت پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) روایت می کند که فرمودند:

« ما اظلت الخضراء ولا اقلت الغبراء على ذى لهجه اصدق من أبي ذر يعيش وحده ويموت وحده ويبعث وحده ويدخل الجنه وحده»

یعنی سایه نینداخت آسمان سبز و برنداشت زمین غبار آلود سخنگوئی را که راستگوتر باشد از ابی ذر غفاری (ره)

و قال رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم) « من اراد ان ينظر الى زهد عيسى بن مريم فلينظر الى ابی ذر»

و از کشف الیقین سید بن طاوس (ره) از معويه بن ثعلبه روایت شده گفت رفتم بعیادت ابی ذر در مرض فوتش گفتیم وصیت بنما

فرمود وصیت کرده ام با امیر المؤمنین (علیه السلام)

گفتیم به عثمان

گفت نه بلکه بامير المؤمنين (علیه السلام) بحق « والله انه لمربى الارض وانه لربانى هذه الامه ولوقد فقد تموه لا نكر تم الارض ومن عليها »

يعني امير المؤمنين (علیه السلام) بهار زمین است و زمین باو آباد است و او عالم ربانی است در این امت و اگر او از میان شما برود کارهای قبیح و منکر در زمین بسیار خواهید دید

و در بحار می فرماید در اکثر روایات است « انه لزر الارض بالزاء المكسوره المعجمه ثم الراء المشدده المهمله وفى النهايه وررها الذى تسكن اليه اى قوامها »

و در تفسیر علی بن ابراهیم از دختر اباذر نقل کرده که من شبی در نزد قبر پدرم اباذر خوابیده بودم در خواب شنیدم که پدرم تهجد می کند بقر آن چنانچه در حیوتش تهجد می کرد

عرض کردم پدرجان خداوند با شما چه معامله کرد ؟

هرمود دخترك من وارد شدم بپروردگار کریم رضی غنی و رضیت عنه و اگرمنی و حیانی فاعملى ولا تختری

و در اسدالغابه است که جناب ابی ذر درسنه می ودو در ربذه از دنیا رحلت فرمود و جناب عبد الله بن مسعود بجنازه اش نماز کرد و در همان موضع دفن شد در ربذه و ربذه بين ينبوع ومدينه طيبه است

و معلوم است که بعد از جناب سلمان و ابی در در میان صحابه احدى جلالت قدر مقداد بن اسود الکندی نمیرسد

چنانچه مرحوم مجلسی (ره) در بحار از اختصاص مفید از حضرت صادق (علیه السلام) روایت کرده که فرمود « انما منزله المقداد بن اسود في هذه الامه كمنزله الالف في القرآن لا يلزق بها شيئي »

یعنی منزلت مقداد در این است مانند منزلت الف است در قرآن که حرف دیگر باو نمی چسبد

ص: 32

و دیگران در کمال بلو نمی رسند و هیچ آلایشی ندارد

و از رجال کشی روایت کرده « مابقی احد الا وقد جال جوله الا المقداد بن الاسود فان قلبه كان مثل زبر الحديد »

یعنی هيچيك از صحابه نماند مگر آنکه بعد از پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) قلبش حرکتی کرد مگر مقداد بن الاسود که او در تصلب در حق مثل باره آهن بود

و از حضرت باقر (علیه السلام) روایت شده که فرمودند و ارتد الناس الا ثلاثه سلمان و ابوذر و مقداد قال قلت فصار قال قد كان حاص حيصه ثم رجع والذي لم يشك و لم يدخله شيئى فالمقداد. قوله (علیه السلام) حاص حيصه: یعنی میل کرد یکنوع میل کردنی و بعد برگشت و پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) تزویج فرمود ضباعه بنت زیر بن عبدالمطلب را بقداد برای آنکه مردم در کفویت رعایت حسب ها و نسب ها نکنند و بهر که مؤمن است دختر بدهند

و در اسدالغابه استکه جناب مقداد پر عمرو بن ثعلبه بن مالك البهرانی است و اینکه معروف شده است بمقداد بن اسود این اسود ابن عبد يغوث زهری است که اسود بن عبد يغوث او را تینی نمود پس نسبت داده شد باو

و در اصابه این حجر عسقلانی است « اتفقوا على انه مات سنه ثلاث وثلثين في خلافه عثمان وهو ابن سبعين سنه »

و در بحار از جامع الاصول ابن اثیر نقل کرده جناب مقداد در سنه سی و سه هجری در جرف كه يك فرسخی مدینه طیبه است از دنیا رحلت فرمود در سن هفتاد سالگی و مردم جنازه آنجناب را بر روی دوش ها آوردند بمدینه طیبه و در بقیع دفن کردند

امر دوم : در علو همت و مواسات بعضی از اصحاب کبار حضرت رسول (صلی الله علیه وآله وسلم)

منجمله در بحار از تفسیر علی بن ابراهیم روایت کرده و حدیث مفصل است و محل شاهد آنست که عمرو بن جموح رضی الله عنه با ایی جهل در غزوه بدر کبری مقاتله نمودند پس عمرو بن جموح ضربتی بران ابوجهل زد و ابو جهلهم ضربتی بدست عمرو بن جموح زد که دست او از بازو قطع شد و پیوست آویخته شد . پس عمر و دست بریده اش را بزیر پای خود گذارد و قوت نمود و دسترا جدا کرد باز مشغول جنگ شد

و منجمله ایضا در بحار از تفسیر علی بن ابراهیم از حضرت صادق (علیه السلام) روایت کرده که حنظله بن ابی عامر دختر عبد الله بن ابی سلول را تزویج نمود در لیله که صبحش غزوه احد بود و از حضرت پیغمبرص اجازت خواست که شبرا نزد عیالش بسر برد این آیه نازل شد «انا المؤمنون الذين آمنوا بالله ورسوله فاذا استأذنوك لبعض شأنهم فاذن لمن شئت منهم»

پس پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) اذن داد او را و رفت مزد زوجه اش و با او مواقعه نمود صبح در حال جنابت بیرون شد و حاضره هر که قبال گردید و شید شد و قبل از خروجش بسعر که قتال زوجه اش فرستاد نزد چهار نفر از انصار وشهد گرفت آنها را بموانعه نمودن شوهرش

با او گفتند چراچنین کردی»

ص: 33

گفت دیشب در خواب دیدم که گویا آسمان شکافته شد و حنظله رفت بآسمان دو مرتبه آسمان آمد دانستم که حنظله شهید خواهد شد و ترسیدم که مبادا حامله شده باشم و شاهدی نداشته باشم و او را ملائکه غسل دادند لذا ملقب شد بغسیل الملائکه و پدرش ابی عامر فاسق بود و به اتفاق قریش در احد بجنك پيغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) آمده بود

و منجمله در مجمع البیان در ذیل آیه شریفه « ويؤثرون على انفسهم ولو كان بهم خصاصه » فرموده و گفته شده این آیه شریفه نازل شده درباره هفت نفر که در غزوه احد تشنه بود بی آبی آوردند که کفایت یکنفر از آنها را می کرد

پس نزدیکی از آنها بردند گفت بده بفلان نزد او بردند گفت بده بدیگری تا آنکه آب بتمام هفت نفر دور زد و همه از تشنگی مردند چون آب را ایثار کردند و هيچيك نياشاميدند .

و گفته شده فقیری آمد خدمت پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) عرض کرد یارسول الله « اطعمنی فانی جائع »

پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) فرستاد نزد زوجاتش بخانه هيچيك غذائی یافت نشد فرمود آیا کسی هست که این مرد را امشب مهمان کند

پس مردی از انصار او را مهمان نمود و برد بمنزل خود و حال آنکه در منزلش بغیر قوت اطفالش چیزی یافت نمی شد همان غذا را حاضر کرد بجهت آن مهمان و چراغ خانه خود را خاموش کرد و زوجهاش اطفالرا مشغول نمود تا آنها را خواب ر بود و مرد و زن دهان خود را طعم می کردند که مهمان گمان کند که اینها غذا میخورند تا وقتیکه میهمان سیر شد و مرد وزن گرسنه خوابیدند پس چون صبح شد هر دو آمدند خدمت حضرت پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) آن بزرگوار نظر فرمود بآنها و تبسم فرمود و این آیه را تلاوت کرد:

« ويؤثرون على انفسهم ولو كان بهم خصاصه » انتهى

و در کلمه طیبه از مشکوه الانوار سبط شیخ طبرسی روایت کرده که نزد کسی کله گوسفند بریان کرده بود آورد نزدیکی از صحابه آن صحابی گفت برادر من با عیالش احوج از من هستند پس هدیه را برد نزد آن دیگری و هکذا برد نزد هفت نفر یا نه نفر از صحابه پس آیه نازل شد مخفی نماناد که ظاهراً این تفاسیر از اهل سنت باشد چون مسلم است نزد شیعه که آیه شریفه در شأن حضرت امیر المؤمنين (علیه السلام) نازل شده

و منجمله در انوار نعمانی از ابی قدامه شاهی رو ایت کرده که گفت من امیر جیش بودم در بعضی از غزوات

پس رفتم بشهری و مردم را ترغیب نمودم بجهاد و ذکر نمودم فضیلت جهاد و شهادت در راه خدارا و اسب خود را سوار شدم و آمدم بمنزل خود ناگاه دیدم زنی آمد و فریاد زد یا ابا قدامه پس من اعتنائی بنداء آن زن نکردم گفت « ما هكذا افعال الصالحين»

پس من توقف کردم آن زن آمد نزد من ورقعه بابسته داد بمن و با چشم گریان برگشت من آنکاغذ را باز کردم دیدم نوشته : ای ابی قدامه تو دعوت نمودی مردم را بجهاد و ثواب آنرا بجهه مردم بیان نمودی و من قدرت بر جهاد ندارم لکن دو گیسوی خود را قطع نمودم و فرستادم که آنهارا قید اسب خود قرار دهی شاید خداوند باینجهت که من گیسوانم رابند اسم مجاهد فی سبیل الله قراردادم مرا بیامرزد

ص: 34

پس چون صبيحه روز قتال شد دیدم جوان خردسالی بدون زر مو خود و سیر پیاده مبارزت میندک من نزد او رفته و گفتم ای جوان خوف آنستکه اسبها تاخت و تاز نمایند و ترا پایمال کنند برگرد بمحل خود

پس آن جوان گفت آیا بمن میگویی برگردم و حال آنکه خداوند در قرآن مجید فرموده «یا ایها الذین آمنوا اذا لقيتم الذين كفروا زحقاً فلاتولوهم الادبار »

پس گفت ای ایی قدامه سه تیر بقرض من بده گفتم ای جوان حال وقت قرض دادنست ؟

پس التماس زیادی کرد گفتم من بقرض تو می دهم بشرط آنکه اگر خداوند منت گذارد بتو شهادت را مرا روز قیامت شفاعت نمائی قبول کرد من سه تیر باو دادم رها کرد کافری کشت تیر دیگری رها کرد کافر دیگری کشت بعد رو کرد بمن گفت السلام عليك سلام مودع ناگاه ظالمی تیری به پیشانی آن جوان زد جوان سرش را بفرپوس زین گذارد من رفتم نزد او گفتم ای جوان وعده که بمن کردی فراموش نکنی

گفت بلی و من بتو حاجتی دارم وقتی که بشهر وارد شوی خورجین مرا بمادرم بده و مادر من همان زنی هست که گیسویش را بتو داد که قید اسب خود بنمائی اینرا گفت و از دنیا رفت

پس من قبرى حفر نمودم و او را دفن کردم ناگاه زمین او را بیرون انداخت اصحاب گفتند شاید این بی اذن مادر آمده بجهاد

پس من دور کعت نماز خواندم و دعا کردم ناگاه صدائی شنیدم که گفت «یا ابا قدامه اتر كولى الله» الى آخر الروايه

و منجمله در مجمع البیان در ذیل آیه شریفه «لقد تاب الله على النبي والمهاجرين والانصار الذين اتبعوه في ساعه الصره من بعد ما كاد يزيغ قلوب فريق منهم الخ»

فرموده که این آیه شریفه نازل شد در غزوه تبوك و در آن غزوه ده هر از مسلمین بودند که يك شتر داشتند و هر ساعتی یکنفر سوار میشد و نه نفر دیگر پیاده بودند و غذای آنها جوسبوس نگرفته بود و خرمای کرم خورده بود و هرگاه گرسنگی بر یکی از آنها شدت مي كرد يك خرما بدهان می گذارد و می مکید باندازه که طعم خرما را می چشید و برفیقش می داد و هكذا او هم می چشید و برفیقش می داد تا آخرشان در آخر هسته اش باقی می ماند

و منجمله در روضه الانوار محقق سبزواری از حذيفه بن یمان روایت کرده که در غزوه تبوك بسيار کس از تشنگی شهید شدند من آبی بدست آوردم و بر هم خود را طلبیدم که آب بیاشامد و نفس آخرین او بود از تشنگی گفت آنرا بده بهشام نزديك هشام رفتم او نیز حواله بدیگری كرد نزديك سومی رفتم دیدم او از تشنگی هلاک شده بود نزديك هشام رفتم دیدم او نیز از تشنگی هلاك شده بود نزديك پسر عمم رفتم دیدم او هم هلاک شده بود و هر سه از تشنگی مردند و آبرا ایثار کردند

امر سوم : در ذکری از شعراء و مادحین حضرت رسول (صلی الله علیه وآله وسلم)

بدانکه اشهر آنها حسان بن ثابت بن منذر بن حزام الانصاری بود و حضرت پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) درباره اش فرمود لازلت مؤيداً بروح القدس ما كان شعرك فينا اهل البيت .

و گفته شده اصدق بيت قالته العرب قول حسان بن ثابت في حق رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم)

ص: 35

وما حملت من ناقه فوق كورها *** ابر واوفي ذمه من محمد (صلی الله علیه وآله وسلم)

و نظیر این بیت است شعر دیگر حسان که در مدح آن بزرگوار گفته :

وما فقد الماضون مثل محمد (صلی الله علیه وآله وسلم) *** وما مثله حتى القيمه يفقد

چنانچه گفته شد اصدق كلمه قالها لبيد : الاكل شيئى ما خلا الله باطل وكل نعيم لامحاله زائل و در روضات از شیخ مفید نقل کرده که حسان بعد از حضرت رسول (صلی الله علیه وآله وسلم) انحراف زیادی نمود از حضرت امیر المؤمنین (علیه السلام) و مردم را دعوت میکرد بیاری نمودن از معاویه

و از بعض تألیفات اصحاب نقل کرده «ان حسان من الهمج الرفاع الذين كانوا يميلون مع كل ريح وان عناده لعلی (علیه السلام) ظاهر »

و از تقریب ابن حجر نقل کرده که وفات حسان بن ثابت سنۀ پنجاه و چهار بود و او معاصر بود با نابغه داعشی

فصل هشتم : در بعضی از تواریخ مهمه متعلقه بحضرت خاتم الانبیاء (صلی الله علیه وآله وسلم) از زمان ولادت تازمان بعثت

اما وقایع مهمه سال اول ولادتشان

در کافی است که آنحضرت دوماهه بود که والد ماجدشان حضرت عبدالله بن عبدالمطلب از دنیا رحلت فرمود در مدینه طیبه

و قطب راوندی و بعضی دیگر از بزرگان فرمودند که آنبزرگوار در حمل بود که جناب عبد الله رحلت فرمود و در بحار از منتقی گازرانی نقل کرده که جناب عبدالله در سن هفده سالگی تزویج فرمود جناب آمنه را و در سن بیست و پنج سالگی آن بزرگوار از دنیا رحلت فرمود در حالتیکه حضرت پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) در حمل بود

و قبر شریف جناب عبدالله در میان شهر مدینه طیبه در دار النابغه است

واما وقایع مهمه سال چهارم از سن شریف آن بزرگوار

اشاره

در کافی است والده ماجده آن بزرگوار آمنه بنت وهب از دنیا رحلت فرمود در حالتی که حضرت پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) چهار ساله بود

و قبر شریفش در ابواء است و آن موضعی است بین مکه و مدینه و بعضی گفته اند جنازه شریفش را حمل کردند بمکه معظمه

و در بحار میفرماید صواب قول اول است

و در سال هشتم از سن شریفش بود چنانچه در اصول کافی استکه جناب عبد المطلب از دنیا رحلت فرموده

و در هر آت العقول از محمد بن اسحق روایت کرده که هست سال و دو ماه و ده روز از سن شریف پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) گذشته بود که جناب عبد المطلب جد بزرگوارش از دنیا رحلت فرمود

و مخفی نماناد که اگر مراد سال قمری باید روز رحلت حضرت عبدالمطلب روز بیست و هفتم جمادی الاول می شود

ص: 36

و اگر مراد سال شمسی باشد نه قمری تقریباً بیست و هفتم ماه شعبان می شود

و در مصباح المتهجدین است که حضرت عبدالمطلب دردهم ربیع المولود از دنیا رحلت فرمود و این منافی است با روایت محمد بن اسحق بنا بر هر دو احتمال

و در ناسخ استکه در سنه وفات جناب عبد المطلب بود ظهور حاتم طائی ابن عبدالله که در جود و سخا ضرب المثل بود

و در جلاء العیون استکه نه سال از سن شریف پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) گذشته بود که انوشیروان عادل از دنیا رفت

و در روایت استکه پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) فرمود ولدت في زمن الملك العادل انوشيروان انتهى

و بیست و پنج سال از سن شریف پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) گذشت علی ما فی المصباح که جناب خدیجه کبری را تزویج فرمود در دهم ربیع المولود

و در بحار از منتقی کازرانی نقل فرموده که در آنحال جناب خدیجه کبری چهل ساله بودند و قبل از حضرت رسول (صلی الله علیه وآله وسلم) این مخدره دو شوهر کرده بود اول ابوهاله یمنی بود دوم عتيق بن عائذ مخزومی یا بالعکس

و بیست و هشتسال یاسی سال از سن شریفش گذشته بود که حضرت امیر المؤمنين (علیه السلام) متولد شد

تنبيه - در بعضی از قصص و شواهد بر عدالت انوشیروان و سخاوت حاتم طائی ذکری از آنها شد و ذکر می شود در ضمن دو امر :

امر اول : در شواهد بر عدالت انوشیروان

منجمله در کتاب خريده العجالب استکه سلطان روم رسولی فرستاد بجانب سلطان عجم انوشیروان چون چشمش بر عظمت سلطان عجم و بزرگی طاق کسری افتاد دید سلطان به سریر سلطنت نشسته و ملوك در خدمتش حاضرند و دید در یکی از اطراف ایوان اعوجاجی است سبب پرسید؟

گفتند این اعوجاج خانه مجوزی بود که راضی نشد بفروشش انوشیروان هم راضی نشد باجبار او وخانه آن عجوز باعث اعوجاج این ایوان شد.

پس آن سفیر قسم یاد کرد که «هذا الاعوجاج احسن من الاستقامه» و اينعمل سلطان را نه در گذشته کسی دیده و نه در آینده کسی خواهد دید

جزای حسن عمل بین که روزگار هنوز **** خراب می نکند بارگاه کسری را

ومنجمله محقق سبزواری در روضه الانوار روایت کرده که مأمون در زمان خلافت خود روزی به مدائن رفت و در اطراف ایوان کسری گردش میکرد و بنظر اعتبار بآن عمارت های عالی نظر میکرد یکی از علماء در مجلس او روایتی از حضرت پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) نقل کرد که فرموده بدن سلطان عادل در قبر نمی پوسد

مامون گفت اگر چه در صدق این روایت نبوی شبهه و شکی نیست لکن می خواهم حال انوشیروان را بدانم

پس تفحص نمودند تا قبر او را یافتند و سر قبر را شکافتند دیدند آن سلطان عادل تر و تازه پس درمیان قبر مثل کسی استکه میان قبر خوابیده باشد

ص: 37

مأمون تعجب کرد روی او را بوسید و در انگشتان او چند انگشتر دید و بر نگین هر يك از آنها پندی نوشته بود:

بريك نگین نوشته بود با دوست و دشمن مدارا کنید

و برنگین دیگری نوشته بود در کارها مشورت کنید تا مقصود حاصل شود

و برنگین دیگری نوشته بود قناعت کنید تاعیش خرم یابید

پس مأمون امر کرد که آن خاک را با عطر بیالودند و سر قبر را پوشانیدند

و منجمله در در المسلوك نوشته است که روزی کسری انوشیروان رفت بمكان مرتفعی چشمش بزن خوش صورتی افتاد پرسید شوهر این زن کیست ؟

گفتند زن بعضی از خدمه خودتان هست کاغذی بآن خادم داد و او را روانه یکی از قراء اطراف نمود

کسری رفت بمنزل آن زن چشم آن زن بسلطان افتاد از جای خود حرکت نمود و زمین را بوسید پس کسری آنزن را بسوی خود دعوت نمود

زن امتناع نموده گفت ای سلطان اگر من این عمل را بجهت خود بپسندم بجهت شما نخواهم پسندید چون شما سلطان السلاطين هستيد وفعل قبیح لائق بمقام سلطنت نیست آیا نشنیده اید قول شاعر را

ساترك مالكم من غير ورد *** و اذكر كثره الوراد فيه

اذا وقع الذباب على طعام *** رفعت بدی و نفسی تشتهیه

وتجتنب الاسود ورود ماء *** اذا كان الكلاب ولغن فيه

ويرتجع الكريم خميص بطن *** ولا يرضى مواكله السفيه

باز هم کسری اصرار کردزن این شعر را خواند

تا الله ما قال قائل ابداً *** قد يأكل الليث فضله الذئب

پس کسری از منزل آنزن خارج شد بعد شوهر آنزن آمد و وارد منزل شد آثار ورود کسری را در منزل دید زن را بمنزل پدرش فرستاد

پدر زن داماد خود را برد نزد کسری و گفت ایسلطان اینمرد از من بوستانی خریده و آنرا تصرف نموده و از میوه آن خورده او را بوئیده حال بدون علت و سببی بمن بر گردانیده

داماد عرض کرد سلطان من در این بوستان اثر پای شیر رادیدم لذا با و برگردانیدم که مباد امر اهلاك كند

کسری مطلب را فهمید فرمود بلی شیر داخل بستان تو شد لکن استفاده نکرده مأیوسانه برگشت پس آنمرد آنزن را بمنزل خود برد و محبتش بآن زن زیاد شد

و منجمله در مجموعه ورام است که روزی کسری انوشیروان بقصد شکار اسب دوانید پس از غلامان خود دور افتاد بکوخی رسید دید زنی دم آن کوخ نشسته زن کسری را تکلیف کرد کسری پیاده شد و داخل کوخ شد بعد از لمحه دختر آنزن از بیابان آمد و با او گاوی بود

آنزن برخاست و گاو را دوشید شیر بسیاری از پستان او آمد و کسری نظر می کرد در قلب خیال کرد که از برای هر گاوی خراجی بسته شود چون شیر زیادی از آنها دوشیده می شود

چون قدری از شب گذشت آنزن بدختر خود گفت گاورا بدوش

دختر مشغول دوشیدن شد دید پستان گاو شیر ندارد فریاد زد مادر والله سلطان نيت ظلم

ص: 38

کرده چون پستان گاو شیر ندارد

کسری نزد خود تعجب نمود که ایندختر نمی داند من کسری هستم و نیت ظلم کرده ام و الله چنین ظلمی نخواهم کرد

پس قدری گذشت مادر فریادزد دختر خود را که برخیز گاورا بدوش دختر مشغول دوشیدن پستان گاو شد شیر فراوانی داد دختر فریاد زد مادر را گفت و الله نیت سلطان برگشت

چون صبح شد غلامان آمدند بسراغ کسری و او را بردند بقصر خود کسری امر کرد آنزن را با دخترش حاضر کردند و بآنها احسان زیادی نمود بعد بدختر فرمود از کجا دانستی که سلطان نیت ظلم کرده بود؟

آنزن گفت من مدتی است در اینمکان هستم هر وقت سلطان قصد عدالت می کند بیابان ها سبز و تعيش ما زیاد می شود و هر وقت نیت ظلم می کند بیابان های ما خشك و معیشت بماضیق می شود و مواد نفع از ما قطع می شود

و نظیر این در حيوه الحیوان از ابن خلکان در ترجمه جلاء الدوله ملکشاه سلجوقی حکایت کرده که واعظی داخل شد بر او و از جمله مواعظش گفت یکنفر از اکاسره در مقام تفرج از عاکرش جداشد رسید بدر باخی داخل شد دید دختر کی آنجا هست از او آب طلبید که بیاشامد دختر آب شکری بايخ جهه سلطان حاضر نمود سلطان آشامید خوشش آمد گفت این شکر را از کجا آوردی دختر گفت در این باغ فی بعمل میآید آن نی هارا فشار می دهیم و از آنها این آب شکر فشرده می شود سلطان گفت برو بفشار به بینم دختر سلطانرا نمی شناخت رفت آن نی ها را فشار داد از او آب شکر جاری شد سلطان گفت خوب است ما عوض این باغ ملك ديگرى باين ها بدهیم و این باغ را برای خود نگهداریم بعد از ساعتی دید دختر گریه کنان بر می گردد گفت نیت سلطان تغییر کرده سلطان گفت از کجا دانستی دختر گفت ما از این نی ها آنچه می خواستیم آب شکر می فشاردیم بدون زحمت والان هر چه کردیم آب شکر نیامد سلطان نیتش را برگردانید گفت حالا برو نظر کن چون رفت فشرد آنچه خواست از آنها آب شکر فشرد خوشحال برگشت نزد سلطان

و منجمله در زینه المجالس است که بادشاهی از عالمی سؤال کرد که سبب عدالت انوشیروان چه بود؟ آن عالم فرمود که انوشیروان گفت مر ایکنظر اعتبار متنبه کرد:

روزی در عنفوان جوانی بشکار رفته بودم و سواران بهر طرف می تاختند ناگاه پیاده سنگی بیای سگی زد پای آن سك بشكست چند قدم آن پیاده رفت اسبی لگد بوی زد پای آن پیاده بشکست چند قدم آن اسب رفت پایش بسوراخی فرو رفت پای آن اسب بشکست من بخود آمدم و گفتم دیدی که چه کردند و چه دیدند

مخفی نماناد که از بعضی آیات و اخبار استفاده می شود که ظلم بعباد از معاصی است که مجازاتش دردار دنیا بشخص می رسد و روایات و حکایات در این باب زیاد است و حقیر بعضی از آنها را در كتاب غايه الامال في موجبات حسن خواتيم الاعمال ذکر کرده ام و در اینجا قناعت می کنم بذكريك حكايت

در کلمه طیبه از کتاب عشریه نقل کرده که مردی با عیالش مشغول غذا خوردن بودو غذایشان مرغ بریانی بود و از آن می خوردند پس سائلی در خانه اظهار جوع و گرسنگی کرد پس آنمرد بآن سائل صیحه زد و او را از در خانه اش دور کرد زمانی نگذشت که آنمرد فقیر شد و نعمت از او سلب شد و از پریشانی زوجه خود را طلاق داد

پس آنزن زوجه دیگری شد روزی باشوهر دومی مشغول غذا خوردن بود و اتفاقاً غذای ایشان مرغ بریانی بود ناگاه سائلی درخانه اظهار جوع و گرسنگی نمود مرد بزوجه اش گفت قدری نان با قدری از

ص: 39

آن مرغ بریان شده بدست آنسائل بدهد

چونزن درب منزل بآنسائل نظر کرد دید سائل شوهر اولی او است گریه کنان آمد نزد شوهر دومی از سبب گریه سؤال نمود

زن گفت این مسائل شوهر اول من بود وقصه خود را که با شوهر اول غذا می خورده وسائل را رد کرده از برای شوهر دومش نقل کرد

پس شوهرش گفت و الله من بودم آنسائل اولی که آمدم در منزل و سؤالی نمودم و شوهرت صیحه بروی من زد

امر دوم : در شواهد بر سخاوت حاتم بن عبدالله بن سعدطائی

منجمله در مواعظ المتقین است که روایت شده است جماعتی حمله آوردند به طائفه طی پس حاتم سوار بر اسب شد و نیزه در دست گرفت با قبیله طی رفت بجانب آنها و دشمن را منهزم نمود پس بزرك آنها گفت ای حاتم نیزه ات را بده بمن نیزه اش را داد بوی

طائفه طی گفتند چرا خود را بمعرض هلاکت در آوردی و هرگاه دشمن روی آورد نیزه در دست نداری ترا بقتل میرساند

گفت می دانم ولکن چه بگویم در جوابش وقتی که گفت بمن ببخش بغیر آنکه باو بدهم

و منجمله روایت شده وقتیکه حاتم از دنیا رفت برادرش خواست جانشین او بشود مادرش گفت هیهات که تو جانشین او بشوی و الله چقدر فرق است بین خلقت شما دو نفر وقتی که حاتم بدنیا آمدهفت روز شیر نخورد تا وقتیکه طفل دیگری که در همسایگی ما بود يك پستان مرا بدهان گرفت آنوقت حاتم دهان بپستان دیگر من گذارد اما تو وقتیکه بدنیا آمدی يك پستان مرا بدهان گرفتی و پستان دیگر مرا بدست چگونه می توانی تو بجای او بنشینی

و منجمله در مواعظ المتقین استکه در حدیث است يحصن في النار من النار انوشیروان بعدالته و حاتم بسخائه

و در کلمه طیبه از حضرت رضا (علیه السلام) روایت کرده که حضرت رسول (صلی الله علیه وآله وسلم) به عدی بن حاتم فرمود که خداوند برداشت از پدر تو عذاب سخت را بسخاوت نفس او

و چون دختر حاتم را اسیر کردند و نزد پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) آوردند حال پدر خود را عرض کرد پس حضرت رسول (صلی الله علیه وآله وسلم) بوی احسان و اکرام نمود و خلعت و راحله بخشید و او نزد برادرش عدی که بشام فرار نموده بود رفت و او را ترغیب نمود که خدمت پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) مشرف شود

چون عدی خدمت آنحضرت رسید حضرت رداى مبارك را از دوش نازنین برداشت و برای عدی پهن کردو خود بروی زمین نشست و جناب عدی بن حاتم در رکاب حضرت امیر المؤمنين (علیه السلام) خدمت ها کرد و اینهمه از نتایج جود پدر بود - انتهى

فصل نهم : در بعضی از تواریخ مهمه متعلقه بحضرت پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) از زمان بعثتشان تا زمان هجرتشان از مکه معظمه بمدينه منوره

اشاره

بدانکه در اصول کافی و مصباح شیخ است که آنبزرگوار روز بیست و هفتم ماه رجب مبعوث به نبوت شد

و در بحار از مناقب ابن شهر آشوب نقل می کند که خداوند مبعوث فرمود بیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) را بعد از چهل سال از عمر شریفش و نازل شد « یا ايها المدثر قم فانذر»

و از این عباس روایت شده که خداوند عالم وحی فرستاد باوروز دوشنبه بیست و هفتم رجب در حالتیکه از سن شریفش چهل سال گذشته بود

و فرموده که اتفاق امامیه است که آنحضرت در بیست و هفتم رجب مبعوث به نبوت و رسالت

ص: 40

گردید و سابقا گفتیم که ظاهراً مبعث شریف در بین سال چهل و چهل و يك واقع شده پس از روز ولادت تا روز مبعث اگر مرادسال قمری باشد كما هو الظاهر چهل سال و چهار ماه و ده روز می شود بهمان بیانی که مکرراً گفته شده ولا بد است در این مقام از ذکر دو امر

امر اول

در بحار از مناقب نقل می کند و حاصلش آنستکه از برای بعثت پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) درجات و مراتبی است. منها منامات صادقه که آنبزرگوار می دید

و شاهد بر این در اصول کافی است که چون آنحضرت سی و هفت سال از عمر شریفش گذشت در خواب می دید که گویا کسی نزد او می آید و می گفت یارسول الله در حالتی که در آنحال شبانی می کرد

پس آنبزرگوار نظر می فرمود بسوی آنکس می فرمود تو کیستی؟ عرض می کرد من جبر نیلم که خداوند عالم مرا فرستاده بسوی تو که ترا پیغمبر خود گرداند

ومنها جبرئیل تا سه سال خدمت آنحضرت می رسید و صدای جبرئیل را می شنید و تعلیم می کرد باو يك يك از احکام خداوند عالم را ولكن خود جبرئیل را نمی دید و قر آن هم نازل نشده بود و در این مدت پیغمبر مبشر بود لكن مبعوث نشده بود

و در روایت است که بیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) خلوت در غاری کرده بود پس شنید که منادی فریاد می کند یا محمد یا محمد پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) غش کر دروز دوم هم همین نداراشنید تشریف آورد بمنزل خدیجه کبری فرمود «ز ملونی زملوني فوالله لقد خشيت على عقلی» پس خدیجه کبری آنحضرت را دلداری داد .

ومنها در حين نزول قرآن باوامر و نواهی آنبزرگوار مبعوث گردید به پیغمبری و نازل شد يا ايها المدثر ولكن مأمور نشد باجهار و اعلان بنبوت خود و در آنوقت اسلام آوردند حضرت علی بن ابي طالب (علیه السلام) وخديجه كبرى وزيد بن حارته وجعفر بن ابی طالب

ومنها بعد از سه سال از بعثت مأمور شد بعموم انداز واجهار بنبوت و ناز شد «فاصدع بما تؤمر و اعرض عن المشركين» و نزل قوله تعالى «وانذر عشيرتك الاقربين»

ومنها عبادات مشروع نشد در مدت اقامت آنحضرت در مکه معظمه بغير طهارت و نماز که برخود پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) فرض و بر امت سنت شد

و در سنه نهم از بعثت بعد از معراج نماز برامت واجب شد و بعد از تشریف آوردن بمدینه طيبه يك يك از احکام الهی فرض شد برایشان

و مراد از بعثت در سن چهل سالگی همان مرتبه از بعثت است که قرآن و اوامر و نواهی نازل شد و خطاب شد يا ايها المدثر قم فانذر

امر دوم

با تفاق فریقین اول کسی که از مردان ایمان بآ نحضرت آورد حضرت امير المؤمنين (علیه السلام) بود و اول کسی که از زنان اسان بآنبزرگوار آورد خدیجه کبری بود

و از سن شریف حضرت امیر المؤمنين (علیه السلام) در آنوقت دوازده سال یا ده سال گذشته بود

و از سن شریف خدیجه کبری پنجاه و پنجسال گذشته بود

و در مرآت العقول در باب مولد امیرالمؤمنین (علیه السلام) از فصول شیخ مفید نقل فرموده

ص: 41

که اجماع نموده اند امت بر آنکه امیرالمؤمنین (علیه السلام) اول مردی بود که تصدیق و اجابت کرد پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) را و اختلاف نکرده در این احدی از اهل علم حتی عثمانیه که طعن زدند در ایمان آن حضرت و گفتند بواسطه صغر سن وعدم بلوغ بعد تکلیف ایمان او از روی معرفت نبوده بلکه از روی تلقین و تقلید بوده

و اما ایمان ابابکر و عمر در حال کمال عقل و از روی یقین و معرفت بوده و ایمان عن تقلید مساوی نیست با ایمان عن معرفه بجهت آنکه امیرالمؤمنین در روز بعثت پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) هفتساله بود و کسیکه باین سن باشد کامل العقل نخواهد بود

و بعد شیخ مفید (ره) جواب داده اولا بمقتضای اخبار كثيره سن شریف حضرت امیر المؤمنين (علیه السلام) در وقت بعثت یازده سال بوده یا دوازده ساله چون در بعضی از اخبار است که حضرت پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) بیست و هشت ساله بود که علی بن ابیطالب (علیه السلام) متولد شد

و در بعضی از اخبار استکه سی و سه سال از عمر شریفشان گذشته بود و لذا اختلاف استکه امیرالمؤمنین در وقت شهادت شصت و پنج ساله بود یا شصت و سه ساله چون مسلم است که درسته چهلم از هجرت رحلت فرموده و این اختلاف بجهت اختلاف در وقت ولادتشان هست

وثانياً بلوغ بحد تکلیف معتبر است در احکام شرعیه نه در احکام عقليه ومنافاتی ندارد صفر سن با کمال چنانچه در قصه یحیی فرموده «و آتيناه الحکم صبيا»

و در قصه عیسی (علیه السلام) فرموده «فاشارت اليه قالوا كيف نكلم من كان في المهد صبيا قال اني عبدالله آتانی الکتاب و جعلنی نبیا»

و مفسرین فرموده اند فى قوله تعالى «وشهد شاهد من اهلها» که آن شاهد طفلی بود در مهد که شهادت داد بر برائت یوسف و تهمت را از او زائل نمود و گفته نشود که معلوم نیست ایمان علی (علیه السلام) از روی معرفت باشد بلکه محتمل است که از روی تلقین و تقلید باشد چون در جواب می گوئیم که ایمان تلقینی و تقلیدی قابل نیست که مورد فخریه و مدح باشد نزد دوست و دشمن و احتجاج بشود باو نزد دشمن و از مناقب جلیله و فضایل عظیمه شمرده شود چنانچه پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) بفاطمه زهراء سلام الله عليها فرمود « اما ترضین انى زوجتك اقدمهم اسلاما»

وايضاً بيغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) فرمود «لقد صلت الملائكه على وعلى على (علیه السلام) سبع سنين وذلك انه لم يكن احد يصلى من الرجال غيرى وغير على»

و حضرت امیر المؤمنين (علیه السلام) در مواقع عديده بسبفت در ایمان فخریه کرد

منجمله قوله (علیه السلام) « اللهم انى لا اعرف من هذه الامه عبداً عبدك قبلى»

و منجمله قوله (علیه السلام) « انا الصديق الاكبر آمنت قبل ان يؤمن ابو بكر واسلمت قبل ان يسلم»

و منجمله قوله (علیه السلام) : «لعثمان انا خيره نك ومنهما عبدت الله قبلهما وعبدت الله بعدهما»

ومنجمله قوله (علیه السلام) «سبقتكم الى الاسلام طرأ على من كان من فهمى و علمى»

الحاصل اگر ایمان تقلیدی باشد صدق دین و ایمان و اسلام نخواهد کرد وصدق عبادت نمی کند و در مقام محاجه و مخاصمه گفته نخواهد شد انتهی حاصل ما نقل عن المفيد رفع الله مقامه

و چهل و پنج سال از سن شریف پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) گذشته بود که اشاره فرمود بجمعی از مؤمنین که هجرت بنمایند بجانب حبشه

ص: 42

جمعی از مؤمنین مثل بلال بن رياح و جناب عمار بن یاسر وارد ساختند و جناب یاسر پدر عمار را اینقدر زدند که از دنیا رحلت کرد

و والده جناب عمار جناب سمیه از طعن حربه ابوجهل بن هشام شهید شد و آنمکرمه و شوهرش جناب یاسر اول شهید و شهیده در اسلام بودند بعد بامر پيغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) جمعی از مؤمنین رفتند بحبشه، نجاشی سلطان حبشه آنها را خیلی اکرام کرد و این هجرت در ماه رجب سنه ينجم بعثتواقع شد و این هجرت اولی است

و هجرت ثانیه هجرت بزرگی بود که جناب رسولخدا (صلی الله علیه وآله وسلم) با اصحاب بسوى مدينه طيبه کوچ فرمودند و مهاجرین حبشه را هشتادوسه مرد شمردند علاوه بر زنان و اطفال و از مهاجرین حبشه بود عثمان بن عفان بازوجه اش جناب رقیه بنت خاتم النبيين (صلی الله علیه وآله وسلم) و جناب جعفر بن ابیطالب با زوجه اش اسماء بنت عمیس و در ارض حبشه از او پسری آورد مسمی بعبد الله و جناب عبد الله جحش بازوجه اش ام حبیبه دختر ابی سفیان، و از آن جمله بودا بوسلمه با زوجه اش ام السلمه وجناب عبد الله بن مظعون و جمعی دیگر از مسلمین

و در کافی استکه پنج سال بعد البعثه صديقه طاهره (علیها السلام) متولد شد انتهى

و ولادت آن مخدره در بیستم جمادی الثانیه بوده چنانچه در باب سوم ذکر خواهد شد انشاء الله ظاهراً از روز بعثت تاروز ولادت مخدره چهار سال و ده ماه و بیست و سه روز بوده بهمان جهت که مکرر گفته شد

و پنجاه سال از سن شریف پیغمبر صلی الله علیه و آله گذشته بود که جناب خدیجه کبری از دنیا رحلت فرمود

چنانچه در مرآت العقول استکه اشهر آنستکه خدیجه کبری سه سال قبل از هجرت از دنیا رحلت فرمود انتهی

بنابراین سن جناب خدیجه کبری در وقت رحلت شصت و پنج سال بود چون سابقا گفتیم که وقت تزویج پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) این مخدره را آن بزرگوار بیست و پنجساله بود و جناب خدیجه کبری چهل ساله بود

وايضاً پنجاه سال از سن شریف پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) گذشته بود که جناب ابو طالب از دنیا رحلت فرمود

و در بحار از منتقی کازرانی نقل فرموده که سه سال قبل از هجرت جناب ابو طالب از دنیا رحلت فرمود و سن شریفش زیاده بر هشتاد سال بود و در همان سال هم جناب خدیجه کبری از دنیا رحلت فرمود و سن شصت و پنج سالگی

و از كتاب المعرفه نقل فرموده كه وفات خدیجه کبری سه روز بعد از رحلت حضرت ابوطالب (علیه السلام) بود و اغلب فاصله رحلت این دو بزرگوار را سی و پنج روز نوشته اند انتهی

و در اصول کافی است که یکسال قبل از هجرت جناب خدیجه کبری از دنیا رحلت فرمود انتهی

و فرمایش مرحوم کلینی مخالف است با آنچه از کتب تواریخ نقل شده

و در مصباح المتهجدین است که روز بیست و ششم ماه رجب جناب ابو طالب ارد نیا رحلت فرمود

و در اسدالغابه است که در اول ذیقعده سال دهم از بعثت جناب ابو طالب از دنیا رحلت کرد و گفته شده در نیمه شوال از آن سال بود و سه روز بعد جناب خدیجه کبری از دنیا رحلت فرمود

ص: 43

الحاصل پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) از فوت ایندو بزرگوار خیلی محزون شد لذا آن سال را عام الحزن نامیدند و قبر شریف جناب ابو طالب و جناب خدیجه کبری در مکه معظمه در قبرستان معلی معروفست

و پنجاه و دو سال از سن شریف حضرت پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) گذشته بود که بمعراج تشریف بردند قبل الهجره

و در بحار از تفسیر واقدی نقل کرده که در شب شنبه هفدهم ماه رمضان ششماه قبل از هجرت آن حضرت بمعراج تشریف بردند

و در تفسیر مجمع البیان در ذیل آیه شریفه «سبحان الذي اسرى بعبده ليلا من المسجد الحرام» فرموده «قالوا كان ذلك الليل قبل الهجره بسنه »

ونعم ماقيل

سبحان من خص بالاسرآء رتبته *** بقربه حيث لا كيف و تمثيل

بالجسم اسرى وان الروح خادمه *** له من الله تعظيم و تبجيل

و در مدح براقش بفارسی گفته شده

براقی شتابنده مانند برق *** سنانش چوخورشید در نور فرق

و دیگری بفارسی گفته

برق رفتار بر براق نشست *** تازیش زیرو تازیانه بدست

هر چه را دید زیر گام کشید *** شب لگد خوردومه لگام کشید

و جامی می گوید

گلی بردند ز آن دهلیزه پست *** بان درگاه بالادست بر دست

قدم زنك حدوث از جان اوشست *** وجوب آلایش امکان اوشست

و در اصول کافی است که راوی از حضرت صادق (علیه السلام) سؤال کرد که چند مرتبه پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) بمعراج تشریف بردند؟

فرمودند دو مرتبه

و صدوق در خصال از حضرت صادق (علیه السلام) روایت کرده که فرمود «عرج بالنبي الى السماء مائه وعشر بن مره وما من مره الأوقد أوحى الله عز وجل فيها النبي بالولايه لعلى (علیه السلام) والائمه (علیه السلام) اكثر مما أوصاه بالفرائض» انتهى

و ممکن است گفته شود منافاتی بین ایندو روایت نیست بآنکه معراج پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) دو مرتبه باجد شریف بود و بقیه باروح شریف بود یا گفته شود دو مرتبه در مکه معظمه بمعراج تشریف بردند و بقیه را در مدینه طیبه با گفته شود دو مرتبه تا عرش عروج فرمودند و بقیه را تا آسمان

و مرحوم مجلسی میفرماید توجیه اول اظهر است و از این بیان ظاهر می شود مراد از عبارت دعاء ندبه بنابر بعضی از نسخ دعا که میفرماید و عرجت بروحه الى سمائك

فصل دهم : در بعضی از تواریخ مهمه متعلقه بحضرت پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) از زمان هجرت از مکه معظمه بمدينه طيبه تازمان رحلتشان

اشاره

در فصول المهمه ابن صباغ مالکی نوشته بعد از آنکه در مکه معظمه جمعی به یغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) ايمان آوردند مشرکین مکه بآنها اظهار عداوت می کردند مسلمین طاقت نیاوردند از پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) اسیدان نمودند در هجرت نمودن بمدينه

ص: 44

حضرت اذن داد و مسلمين خفاء تك تك هجرت نمودند بمدینه طیبه و اولشان على ماقيل ابوسلمه بن عبد الاسد المخزومی بوده شوهر جناب ام السلمه وقيل مصعب بن عمیر بوده و بعد از ورود مسلمین بمدينه طيبه انصار آنها را بمنزل خود می بردند یاری می کردند و با آنها مواساه می نمودند پس مشرکین خبردار شدند که جمعی از مسلمین هجرت نموده اند بمدينه طيبه رؤساء قريش شدند به دارالندوه که محل مشورتشان بود که با پیغمبر چه باید کرد و آنها ده نفر بودند که از آنها بودشیبه و عتبه ابنی ربیعه وابي واميه ابنى خلف وابو جهل بن هشام وعقبه بن ابر معط و هر يك رایی دادند مقبول نیفتاد مگر رأی ابو جهل که گفت از هر يك از قبایل قریش یکنفر انتخاب شود و با شمشیر بدست یکمرتبه هجوم آورند به پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) و هر کدام شمشیری بآنحضرت بزنند که خونش در میان قبائل عرب متفرق شود و بنی هاشم نمی توانند با همۀ قریش طرفیت کنند و راضی می شوند بدیه گرفتن این رأی را سائرین پسندیدند

پس جبرئیل آمد خدمت پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) و آن حضرت را خبر دار نمود از عزم قریش و عرض کرد امشب بمكان خود نخواید و علی (علیه السلام) را بجای خود بخوابانید

پس بیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) علی را خبر دار کرد و مشتی خاک برداشت و دعانی خواند و آن خاک را پاشید بجانب مشرکین گویا چشم مشرکین از دیدن پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) کورشد و پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) از مکه معظمه خارج شد و رفت بغار ثور وابو بكر هم ملحق شد بآن حضرت و هر دو داخل غار شدند عنکبوت ها آمدند دم غار را تارزدند و دو کبوتر هم آمدند دم غار و آنجا تخم گذاردند و روی تخم نشستند

چون شب شد علی (علیه السلام) بجای پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) خوابید مشرکین با شمشیرهای برهنه بقصد کشتن پیغمبر آمدند دیدند علی(علیه السلام) بجای پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) خوابیده

پس بیرون شدند بطلب پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) و در شعب و جبال مکه هر قدر نفحس کردند بیغمبر (علیها السلام) را ندیدند حتی آنکه دم غار هم آمدند دیدند عنکبوت ها تار زده اند و کبوترها تخم گذارده اند عقبه بن ربيعه گفت اگر پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) اینجا می رفت تار عنکبوت سالم نمی ماند و کبوترهای وحشی می پریدند در آن حین ابا بكر ترسید و مضطرب شد پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) فرمود « لا تحزن ان الله معنا »

و در روایت است که در شبی که امیر المؤمنين (علیه السلام) بجای پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) خوابید خطاب رسید بجبرئیل و میكائیل که من بین شما دو نفر اخوت قرار دادم وعمر يك كدام از شما را بیشتر قراردادم از عمر دیگری آیا كدام يك ایثار می کنید عمر طولانی را به برادرتان

پس هر يك اختيار نمودند عمر طولانی را

خطاب رسید نظر نمائید بوی زمین و به بینید چگونه علی (علیه السلام) حیوه خود را ایثار نموده ببرادرش پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) و بجای او خوابیده و جان خود را فدای جان پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) نموده بروید بسوی زمین و حفظ کنید او را از دشمنان

پس آمدند بسوی زمین و جبرئیل بالای سر امیرالمؤمنین (علیه السلام) نشست و میکائیل سمت پاهای آن حضرت وندا مي كرد بخ بخ من مثلك يابن ابی طالب خداوند مباهات فرمود بتو در مجمع ملائکه بس نازل فرمود این آیه شریفه را « ومن الناس من بشرى نفسه ابتغاء مرضات الله والله رؤف بالعباد »

الحاصل پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) سه شبانه روز میان غار بود تا مشركين مأیوس شدند از آن حضرت و در این سه شبه اسماء ذو النطاقين دختر ابى بكر وزوجه زبیر بن عوام از برای آن حضرت آب ونان در غار حاضر می کرد بعد از سه شبانه روز پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) بتوسط اسماء پیغام داد بامير المؤمنين (علیه السلام)

ص: 45

که امشب سه شتر در فلان موضع حاضر باشد

پس امیرالمؤمنین (علیه السلام) سه شتر با اریقط بن عبدالله الليثى بآن موضع فرستاد نیم شب چهارم حضرت پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) و ابابكر سوار شده آمدند بجانب مدينه طيبه

در مصباح المتهجدين و بعضی از کتب معتبره فرموده اند که آن بزرگوار در شب پنجشنبه غره ماه ربیع الاولى سنه سیزدهم از بعثت از مکه معظمه تشریف برد بغار ثور و امیرالمؤمنين (علیه السلام) بفراش پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) خوابید و جانش را فدای جان آن حضرت فرمود و در شب چهارم همان ماه از غار ثور حرکت فرمود بجانب مدینه طیبه و روز دوشنبه دوازدهم همان ماه هنگام زوال وارد شد بمحله قبا و در آنجا پنج شبانه روز توقف نمود و فرمود که تا برادرم علی (علیه السلام) بمن ملحق نشود وارد مدینه نشوم

و سابقا گفته شد ظاهراً هجرت آن حضرت در ربیع الاول سال سیزدهم از بعثت بود که از مبعث مقدس تا هجرت از سن شریف حضرت پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) دوازده سال و هفت ماه و سه روز بوده تقریباً بنابر این در وقت هجرت از سن شریف حضرت پیغمبر پنجاه و دو سال و یازده ماه و سیزده روز گذشته بود

و در ناسخ التواریخ است که در سنه هجرت از هبوط حضرت آدم (علیه السلام) شهزار و دویست و شانزده سال شمسی گذشته بود و هرسی و دو سال شمسی سی و سه سال قمری می شود چون سال شمی سیصد و شصت و پنج روز و ربعی می شود تقریبا و سال قمری سیصد و پنجاه و چهار روز می شود تقریباً بس سال قمری از هبوط تا هجرت مقدس ششهزار و چهارصد و ده سال قمری و سه ماه می شود تقریباً

الحاصل چند روز بعد از ورود حضرت رسول (صلی الله علیه وآله وسلم) بمحله قبا حضرت امیر المؤمنين (علیه السلام) و حضرت فاطمه زهراء (علیه السلام) و جناب ام کلثوم بنت رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم) وجناب فاطمه بنت اسدو جناب سوده بنت زمعه زوجه آن حضرت و ام ایمن مادر اسامه بن زيد بن حارثه از مکه معظمه وارد شدند بر پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) آن وقت همه با هم وارد مدینه طیبه شدند و مسلم است که حضرت رسول (صلی الله علیه وآله وسلم) بعد الهجره تقريباً ده سال در مدينه طيبه تشریف داشتند

و اما وقایع مهمه که در این ده سال واقع شده

در سال اول تشریح شد جمعه و زیاد شد عدد رکعات نماز و روز دوازدهم (1) ماه ربیع الاول سال اول از هجرت مستقر شد فرض نماز حضری و سفری و مسجد قبا در این سال بنا نهاده شد

وايضاً در این سال عقد مواخات بین مهاجر و انصار بسته شد

وايضاً در این سال جناب عثمان بن مظمون و جناب اسعد بن زراره از دنیا رحلت فرمودند و در بقیع دفن شدند

و گفته شده اول کسی که از مهاجرین در بقیع دفن شد عثمان بن مظعون بود و اول کسی که از انصار در بقیع دفن شد اسعد بن زراره بود رحمه الله عليها

و در حموه القلوبست که در ذیحجه سال دوم عثمان بن مظعون که از زهاد و ربیب حضرت رسول (صلی الله علیه وآله وسلم) بود از دنیا رحلت فرمود

و مخفی نماناد که معنی ریب درست معلوم نیست شاید که مراد تربیت شده باشد چون دیده نشده در نقلی که مادر جناب عثمان بن مظعون زوجه حضرت پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) باشد

و کلینی از حضرت صادق (علیه السلام) روایت کرده که زوجه عثمان بن مظمون خدمت حضرت رسول (صلی الله علیه وآله وسلم) آمد گفت یا رسول الله عثمان روزها روزه می دارد و شب ها مشغول عبادت می شود و بنزديك من نمی آید

ص: 46


1- در انوار نعمانيه وتقويم المحسنين و اختیارات دهم ع 2 و کفعمی و شیخ مفید وصاحب جنات در 120 ع 2 و در عجائب المخلوقات در 2ع14 ذکر نموده اند و در اینجا شاید کاتب اشتباه کرده باشد (ج)

حضرت رسول (صلی الله علیه وآله وسلم) غضبناك از خانه بیرون آمد و نعلین خود را بدست گرفته بود تا بخانه عثمان آمد و او را در نمازدید عثمان چون از نماز فارغ شد بخدمت حضرت آمد حضرت باو فرمود که ای عثمان حقتعالی مرا برهبانیت نفرستاده است بلکه مرا بشریعت سهل و آسانی فرستاده روزه می دارم و نماز می کنم و بازنان خود نزدیکی می کنم پس هر که فطرت و دین مراخواهد باید بسنت و طریقت من باشد و از سنت مت نکاح

وايضاً در سال اول واقع شد زفاف عایشه به پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم)

و ايضآ در این سال عبد الله بن زبیر بن عوام از مادر خود اسماء ذو النطاقين بنت ابا بكر متولد شد.

و در مصباح المتهجدين استکه عبدالله بن زبیر در نیمۀ جمادی الآخر سنه هفتادوسه هجری در مکه معظمه مقتول شد

وايضاً در این سال زیاد بن ابیه از مادرش متولد شد و مادرش سمیه است که معروف بود بزنا و پدر زیاد مجهول بود لذا او را نسبت بمادر می دادند و زیاد بن سمیه می نامیدند

و ایضاً در این سال ولید بن مغيره بن مخزوم بن يقظه بن مره بن كعب بجهنم واصل شد و این ولید پدر خالد بن ولید است که از شجعان قریش بود و ولید بن مغیره عموی ابو جهل بن هشام بن مغیره است وايضاً عموی جناب ام السلمه بنت اميه بن مغیره است وزوجه او که مادر خالد بن وليد باشد لبابه الصغرى دختر حارث بن جونست و لبا به خواهر ابوینی میمونه بنت حارث زوجه حضرت رسول (صلی الله علیه وآله وسلم) است

در این سال اخوت قرارداد بین مهاجرین و انصار

و اما وقایع سال دوم از هجرت مقدسه

و در این سال فرض شد روزه و جهاد با کفار

و در اصابه ابن حجر وخلاصه الوفا استکه در اینحال رقیه دختر پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) از دنیا رحلت فرمود و وقتیکه زید بن حارته آمد خدمت حضرت رسول (صلی الله علیه وآله وسلم) و بشارت داد بوقه بدر عثمان بر قبر رقیه بود که اور ادفن می کردند

و ایضاً در این سال جناب زینب (علیها السلام) دختر پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) از مکه بمدينه طيبه وارد شد

و در این سال در ماه شعبان روزه واجب شد و پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) امر فرمود بزكوه فطره

و در این سال غزوه بدر کبری واقع شد با کفار قریش

بدانکه در روایتی وارد شده که هر گاه کسی نذر کند که در اهم کثیره تصدق کند باید هشتاد در هم تصدیق کند زیرا که حقتعالی فرمود ولقد نصركم في مواطن كثيره ومواطن كثيره که پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) جهاد کرد و خدا او را یاری نمود هشتاد موطن بود

و در مجمع البیان فرموده غزواتیکه خود پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) بنفس نفیس تشریف بردند سی و شش غزوه بود و در نه غزوه از این سی وشش غزوه آن بزرگوار خود جهاد فرمود

اول غزوه بدر کبری دوم غزوۂ احد سوم غزوه خندق چهارم غزوه بني قريطه پنجم غزوه بني المصطلق ششم غزوه خيبر هفتم غزوه فتح مکه هشتم غزوه حنين نهم غزوه طائف، وغزوه بدر كبرى اعظم فتوحات اسلام بود و این جنگ با كفار قريش بود

و در تفسیر فخر رازی استکه در این غزوه عده مسلمين ثلث عده کفار بودند چون عده

ص: 47

مسلمین سیصد و سیزده نفر بودند موافق عدد اصحاب طالوت که بر جالوت غالب شدند و علم اسلام بدست امير المؤمنين (علیه السلام) بود و عده کفار قریب هزار نفر بودند

پس خداوندیاری کرد مسلمین را بملائکه و در آن غزوه نه نفر از مسلمین شهید شدند

منهم جناب عبيده بن حارث بن عبد المطلب بن هاشم و آن بزرگوار ده سال از حضرت پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) سنا بزرگتر بود و از كفار قريش جمعی بدرک واصل شدند از آنها بود عتبه بن ربيعه بن عبد الشمس بن عبدمناف و عتبه پدرهند مادر معاویه است و ولید بن عتبه و برادرش شيبه بن ربيعه که هر سه بشمشیر حضرت امير المؤمنين بدرك واصل شدند

چنانچه در روایت علی بن ابراهیم استکه وقتیکه عتبه و برادرش شیبه و پسرش ولید بمیدان آمدند

از اینطرف هم علی بن ابیطالب وحمزه بن عبد المطلب وعبيده بن حارث بن عبدالمطلب هم بمیدان رفتند پس عبیده بر عتبه حمله کرد و ضربتی بر سر عتبه زد که سرش بدونیم شد و عتبه ضربتی بیاهای عبیده زد که هر دو پایش قطع شد و هر دو بزمین افتادند و حمزه و شیبه چندان حمله بیکدیگر کردند

که شمشیرهایشان کند شد و امیر المؤمنين ضربتی بدوش راست و لیدزد که از زیر بغلش بیرون آمد حضرت فرمود که ولید بدست چپ دست بریده را چنان بر سر من زد که گمان کردم آسمان بر سر من

وارد آمد و گریخت بجانب پدرش عتبه

پس حضرت از عقب او رفت و ضربت دیگر برران اوزد و او را انداخت بر زمین مسلمانان فریاد زدند یا علی ببین چگونه شیبه بحمزه چسبیده امیرالمؤمنين (علیه السلام) متوجه اوشد و چون حمزه بلندتر بود از شیبه فرمود باعم طأطأ رأسك حمزه سرخود را میان سینه شیبه برد امیر المؤمنين (علیه السلام) ضربتی بر سر شیبه زد که نصف سرش را پراند

پس آمد نزد عتبه و هنوز رمقی از او باقی بود و او را بقتل رسانید

بس حمزه و امیرالمؤمنین (علیه السلام) عبیده را برداشتند بردند نزد حضرت پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) و بهمان ضربت عتبه جناب عبيده بدرجه شهادت رسید

وعتبه بن ربيعه ملعون سبطی داشت مسمی بمحمد بن ابي حذيفه بن ربيعه و از موالیان و شیعیان حضرت امير المؤمنين (علیه السلام) بود و عامل آن بزرگوار بود در مصر و معويه پسرعمه محمد بود او را تکلیف نمود که حضرت امیر رادشنام دهد و از او بیزاری جو بد محمد امتناع نمود آخر معويه او را ایذاء بسیار نمود محبوس ساخت تاشاید بدشنام امام اقدام نماید مؤثر نیفتاد

ومنهم حنظله بن ابو سفيان بن حرب بود برادر معويه

ومنهم ابو جهل بن هشام بن مغیره بود و در سادس بحار استکه جناب عمرو بن جموح ضربنی و رانش زد و او ضربتی بدست عمروزد که دستش از باز و جداشد و بیوست آو بخته شد

پس عمرو دست بریده را بزیر پا گذاشت و قوت کرد و دست را جدا کرد باز مشغول جنگ شد آخر الامر ابو جهل ملعون بشمشیر جناب عبد الله بن مسعود که سد و جناب عمرو بن جموح در عزوه احد - هیدسن

و منهم نوفل بن خو بلد بود که شمشیر حضرت امیر المؤمنين (علیه السلام) درك واصل شد

و منهم عاص بن أميه بن عبد شمس بن عبد مناف و که ايضاً ه ايضا تشير امير المؤمنين (علیه السلام) کشته شد

ص: 48

و در انوار العلويه از واقدی نقل کرده که شیطان بشكل سراقه بن جشعم مدلجي بر آمد و تحریص می کرد کفار را برقتال و خبر داد غلبه آنها را بمسلمين

پس بشارت داد پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) مؤمنین را بجنودی از ملائکه که جبرئیل در یمین آن جند بود و میکائیل در یسار و اسرافیل در قلب آنها پس ابلیس ندا داد «انی بری منكم اني ارى مالا ترون»

الحاصل مجلسی (ره) در حيوه القلوب می فرماید مقتولین از كفار در جنگ بدر هفتاد نفر بودند که نصف از آنها بشمشیر امیرالمؤمنین (علیه السلام) کشته شدند و نصف دیگر بتیغ ملائکه و بشمشیر سایر صحابه هلاک شدند و هفتاد نفر از کفار را هلاك كردند

ومنهم نضر بن حارث بن عبدالمطلب

و منهم عقبه بن ابي معط

و منهم ولید بن مغیره که عبد الله بن جحش او را اسیر کرد و آن ملعون استکه در مکه جسارت نمود و آب دهن بصورت نازنین پیغمبر انداخت و بعد از غزوه بدر بامر پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) این دو نفر را بدرك واصل نمودند و بعد از مراجعت کفار از غزوه بدر بمکه معظمه جناب ام الفضل زوجه جناب عباس بن عبد المطلب ضربتی به ابولهب زد که مبتلی بمرض عدسه شد و بآن مرض از دنیا رفت

و بدر اسم موضعی است در بين مكه و مدينه طيبه

و در مصباح المتهجدین است که روز هفدهم ماه رمضان روز فتح بدر است

و در انوار العلویه است که غزوه بدر کبری هیجده ماه بعد از ورود حضرت رسول (صلی الله علیه وآله وسلم) مدینه طیبه بود

و در بحار از منتقی کازرانی نقل کرده که در سال دوم از هجرت تحویل شد قبله مسلمین از بیت المقدس بكعبه معظمه و در روز سه شنبه نیمه شعبان (1) پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) در مسجد قبلتین که مسجد قبا می گویند نماز ظهر بجای می آوردند در رکوع رکعت دوم بودند که مامور شد استقبال نماید بکعبه پس منحرف شد بجانب كعبه معظمه لذا آنرا مسجد القبلتين ناميدند بعد مؤمنین پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) عرض کردند یا رسول الله آیا نمازهای ما تا بحال ضایع بوده آیه نازل شد و ما كان الله ليضيع ايمانكم و در سال سوم از هجرت جناب فاطمه زهراء (علیها السلام) تزويج شد بامير المؤمنين (علیه السلام) واصح اینستکه این مطلب در شب پنجشنبه بیست و یکم محرم الحرام واقع شده چنانچه در جلاء العیون علامه مجلسی (ره) از شیخ مفید (ره) و ابن طاوس واكثر اعاظم علماء نقل فرموده اند پس سن آن مخدره در وقت زفاف نه سال و هفت ماه و يك روز بوده تقريباً

و مرحوم شیخ در مصباح و ابن شهر آشوب در مناقب فرموده اند که روز اول ذیحجه الحرام بيغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) تزویج نمود فاطمه زهراء (علیها السلام) را بامير المؤمنين (علیه السلام)

و از کافی و دروس و تهذیب استفاده می شود که زفاف حضرت زهراء (علیها السلام) قبل از سال سوم از هجرت بود چون ولادت حضرت امام حسن مجتبی (علیه السلام) را در نیمه رمضان سال دوم از هجرت نوشته اند

و مخفی نماناد استبعاد این قول چون در کافی و دروس ولادت مخدره را در سال پنجم از بعثت فرموده اند بنابر این باید در بین هشت سال یا نه سال مخدره تزویج شده باشد

و ایضاً در این سال تزویج شد حفصه دختر عمر بن الخطاب بحضرت رسول (صلی الله علیه وآله وسلم)

ص: 49


1- هر چند در منتظم ناصری نیمه شعبان ذکر کرده و احتمال می رود که اشتباه شده باشد چه آنکه کفعمی و ناسخ وغيرهما در نیمه رجب نقل کرده اند و در عجائب المخلوقات 16 شعبان گفته (ج)

وايضاً تزویج شد زینب بنت خزيمه بخاتم انبیاء (صلی الله علیه وآله وسلم)

وايضاً در این سال نازل شد آیه تیمم

و ايضاً در این سال واقع شد غزوه احد با کفار قریش و ظاهراً غزوه احد اصعب از تمام غزوات بود بر آن بزرگوار در تفسیر فخر رازی است که عده مسلمین حاضر غزوه احد هزار نفر بودند و عده کفار سه هزار نفر بودند ورئيس مشرکین در غزوه احد ابوسفیان بن حرب بود

و در بحار از اعلام الوری شیخ طبرسی نقل فرموده که عده مسلمین در این غروه هفتصد نفر بودند و عده کفار دوهزار نفر بودند علی ای حال در غزوه احد مثل غزوه بدر عده مسلمين ثلث عده كفار بودند تقریباً

و در ارشاد مفید است که لواء مسلمین در آن غزوه بدست مصعب بن عمیر بود که شهید شد ولواء كفار بدست طلحه بن أبي طلحه بن عبد العزى بن عبد الدار بن قصی بن کلاب بود که او را کبش الكتبيه مي ناميدند آن ملعون آمد میان ،میدان امیر المؤمنين (علیه السلام) مقابلش آمد فرمود تو کیستی گفت من طلحه بن ابی طلحه هستم شما کیستید فرمود من علی بن ابیطالب هستم پس آن حضرت بيك ضربت

آن ملعون را جهنم فرستاد

پس علم را برادرش مصعب برداشت آمد میان میدان جناب عاصم بن ثابت تیری بجانب او روانه کرد و او را بجهنم فرستاد بعد علم را غلامش صواب که خیلی شجاع و دلاور بود برداشت و آمد بمیدان هر دو دستش از شمشیر امیر المؤمنين (علیه السلام) قطع شد و علم را بدو بازوی خود چسبانید امیر المؤمنين (علیه السلام) ضربتی بفرق آن ملعون زد و او را بجهنم فرستاد

پس لشگر کفار منهزم شدند و مسلمین مشغول جمع نمودن غنیست شدند و امیرالمؤمنین (علیه السلام) و بعضی از خواص صحابه در اطراف پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) بودند و اصحاب شعب که رئیستان جناب عبدالله بن عمرو بن حزام پدر جناب جابر بود گفتند ماهم می خواهیم غنیمت جمع کنیم چنانکه باقی جمع می کنند جناب عبدالله فرمود که پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) بمن امر کرده که از مکان خود حرکت نکنم سخن او را گوش نکردند و مشغول شدند بجمع غنیمت و جناب عبدالله را تنها گذاردند

پس خالد بن ولید بآن جناب حمله کرد و او را شهید نمود بعد خالد بن ولید روی کرد بكفار و اشاره نمود به پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) و گفت اینست آنکسی که شما می خواهید بيك مرتبه كفار حمله آوردند پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) با شمشير وتير و نیزه و سنك اصحاب هم دست از غنیمت جمع نمودن کشیدند و مشغول جنگ شدند تا هفتاد نفر از اصحاب کشته شدند و اصحاب روی بفرار گذاردند بخیر از امیر المؤمنين (علیه السلام) که متصل شمشیر میزد و کفار را از پیغمبر دور می کرد و جناب ابودجانه انصاری و جناب سهل بن حنیف نیز که این دو نفر هم شمشیر بدست گرفته بالای سر پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) ایستاده بودند بغیر مخدره نسيبه جراحه المكناه بايي عماره بنت كمي مازنیه و امیر المؤمنين (علیه السلام) اینقدر جنك كرد كه شمشيرش شکست، آمد خدمت پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) آن حضرت ذوالفقار را باو دادند باز مشغول محاربه و مدافعه از پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) شدند، ندایی از آسمان رسید «لاسیف الاذو الفقار و لا فتى الاعلى (علیه السلام)» و در آن غزوه نود جراحت بیدن امیر المؤمنين (علیه السلام) وارد شد

و این شهر آشوب از کتب معتبره عامه روایت کرده که در غزوه احد شانزده ضربت عظيم بيمن مبارك حضرت امیر وارد شد و در هر ضربتی بزمین می افتاد و جبرئیل آن حضرت را بلند می کرد و در این غزوه مغيره بن عاص کافر سنگی به پیشانی و سنگی بدست نازنین پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) زد و عتبه بن ابي وقاص كافر برادر سعید بن ابی وقاص سنگی بر لب و دندان نازنین حضرت پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) زد و

ص: 50

گفته شد که دندان رباعی آنحضرت از طرف زیرین شکست

و خطاب رسید با رسول الله ياد کن علی را باین کلمات « ناد عليا مظهر العجائب تجده عونا لك فى النوائب كلهم وهم سينجلى بولايتك ياعلي ياعلي ياعلي» وشيطان ملعون در مدینه صیحه زد قتل محمد (صلی الله علیه وآله وسلم) و جناب ابودجانه انصاری اینقدر جنك كرد و جراحت بر بدن او وارد شد که جراحت ها بدن او را ضعیف نمود و شجاعت و جلادت قدر او معروف و معلوم است و در جنگ یمامه شهید شد

و بروایتی زنده بود و در صفین در رکاب حضرت امیر المؤمنين (علیه السلام) حاضر شد واسم ابودجانه سماك بن خرشه است و از قبیله خزرج بوده و در آن غزوه جمعی از مسلمین شهید شدند

منجمله جناب حمزه بن عبدالمطلب و او برادر رضاعی حضرت پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) بود که از ثويبه الاسلمیه که مرضعه پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) بود شیر خورده بود و سنا چهار سال از حضرت پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) بزرگتر بود بنا بر این جناب حمزه در غزوه احد تقريبا شصت ساله بوده والده ماجده اش هاله بنت اهیب بن عبد مناف بن زهره بن كلاب بن مره بود که دختر عم جناب آمنه بنت وهب بن عبدمناف بن زهره بن كلاب بود

و قاتل جناب حمزه وحتى غلام جبير بن مطعم بود به تطمیع هند جگرخوار بنت عتبه بن ربیعه مادر معوبه بن ابی سفیان چون عتبه پدر هند و ولید برادرش و شیبه عمش در غزوه بدر کبری بدرک واصل شدند از شمشیر حضرت امير و جناب حمزه بن عبدالمطلب و بعد از شهادت جناب حمزه و حتی شکم آن بزرگوار را بشکافت و جگرش را بیرون آورد و برد نزديك هند

آن ملعونه او را گرفت و بمکید و بینداخت و گوشواره و گردن بند و دستبند خود را بوحشی داد وحشی هند را بر سر نعش جناب حمزه آورد هند کارد کشید گوش و بینی و بعضی از اعضاء دیگر جناب حمز مرا برید و آن بزرگوار را مثله نموده و آن اعضاء را با خود برد و وقتی که پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) آمد ببالین حمزه و چشمش بجسد همش افتاد و دید او را مثله کرده اند فرمود « والله ما وقفت موقفاً اغيظ على من هذا المكان لان مكننى الله من قريش لامثلن سبعين رجلا منهم »

پس جبرئیل نازل شد و این آیه را آورد «فان عاقبتم فعاقبوا بمثل ما عوقبتم به و لئن صبرتم فهو خير للصابرين» بس پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) فرمود من صبر می کنم

و چه خوب گفته در این مقام حکیم سنائی غزنینی

داستان پسر هند مگر نشنیدی *** که از او و سه کس او بپیمبر چه رسید

پدر او لب و دندان پیمبر بشکست *** پسر او سر فرزند پيمبر ببريد

او بناحق حق داماد پیمبر بستاد *** مادر او جگر عم پیمبر بمكيد

بر چنین قوم تو لعنت نکنی شرمت باد *** لعن الله يزيدا و على آل يزيد

و در اصابه است وقتیکه وحشی قاتل حضرت حمزه ایمان آورد و تو به کرد حضرت پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) فرمود «غيب وجهك عني ياوحشى لا اراك»

و در روایت استکه وحشی غلام جبیر گفت من در جاهلیت بهترین مردم را کشتم که جناب حمزه باشد و در حال مسلمانی بدترین خلق خدا را کشتم که مسیلمه کذاب باشد که مدعی نبوت شد

و از جمله شهداء احد بود جناب عبد الله بن جحش بن رباب پسر امیه بنت عبدالمطلب و برادر ابوینی

ص: 51

ومنهم مصعب بن عمير بن هاشم بن عبد مناف بن عبدالدار بن قصی بن کلاب

ومنهم عمرو بن الجموح که دستش در غزوه بدر قطع شد

و منهم يمان پدر حذیفه که یکی از مسلمین بگان آنکه از مشرکین است در اثنای گرمی جنك اوراشهيد كرد

ومنهم عبد الله بن عمرو بن حزام انصاری پدر جناب جابر

و منهم عمرو بن ثابت که در همان اوقات مسلمان شد و شهید شد که فرمودند او يك ركعت نماز نکرده است و داخل بهشت می شود

ومنهم خارجه بن زيد

ومنهم حنظله بن ابی عامر که ملائکه او را غسل دادند و غسیل الملائکه او را لقب نهادند

ومنهم سعد بن ربیع که پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) فرمودند از سعد بن ربیع که خبر دارد ؟ چون من دیدم در فلان موضع دوازده نفر نیزه دار اطرافش را گرفته اند

یکی از اصحاب رفت و دید در میان قتلی افتاده ندا کرد او را جواب نداد گفت پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) از تو سؤال کرده پس مثل جوجه از جای جستن کرد گفت آیا پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) هست؟

آن صحابی گفت بلی پیغمبر در حيوه است

گفت: الحمد لله بعد گفت سلام مرا بقومم از انصار برسان و بگو بآنها والله شما نزد خداوند عذری ندارید اگر به بینید يك خاری بیدن پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) بخلد و حال آنکه شمازنده باشید بعد نفسی کشید و از دنیا رفت

پس آن صحابی آمد خدمت پیغمبر آنچه دیده بود عرض کرد پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) فرمود « رحم الله سعداً نصرنا حياو اوصی بناميتا»

و در حيوه القلوب مجلسی می فرماید که حضرت پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) در روز جمعه چهاردهم شوال در احد نزول اجلال فرمود و در شنبه پانزدهم قتال واقع شد و شهادت جناب حمزه را بعضی از معتمدین در هفدهم شوال نوشته اند و قبر جناب حمزه و سایر شهداء دراحد است كه يك فرسخی مدينه طیبه باشد .

و در سال چهارم از هجرت خمر حرام شد بحكم آيه شريفه « يسئلونك عن الخمر والميسر قل فيهما اثم كبير ومنافع للناس وانمهما اكبر من نفعهما» بعد از نزول آيه « ومن ثمرات النخيل والاعناب تتخذون منه سكراً ورزقا حسنا»

و ایضاً در این سال فاطمه بنت اسد والده ماجده جناب امير المؤمنين (علیه السلام) و جناب زینب بنت خزیمه زوجه حضرت رسول ص از دنیا رحلت فرمودند و قبر شریف هر دو در بقیع است

و ایضاً در این سال حضرت پیغمبر ص جناب ام السلمه را تزویج فرمودند

و در بحار از منتقی گازرانی نقل کرده که در سوم شعبان سال چهارم متولد شد حضرت سیدالشهداء ودر اول ذیقعده الحرام همین سال واقع شدغزوه بدر صغری

و در سال پنجم از هجرت مقدسه آن بزرگوار زینب بنت جحش بن رباب عمه زاده خود را تزویج نمودند که همشیره جناب عبد الله بن جحش باشد

و در آن سال آیه شریفه حجاب نازل شد

ص: 52

و در آن سال غزوه خندق واقع شد که او را غزوه احزاب هم می گفتند و این جنگ با كفار قریش و جهودان بنو نضیر و بنو قريظه وقبيله بني غطفان بود وعده مسلمین سه هزار نفر بودند وعده کفار ده هزار وتقريباً عده مسلمين ثلث عده كفار بود مثل جنگ بدر واحد از مسلمین در آن غزوه شش نفر شهید شدند

منهم جناب سعد بن معاذ بن نعمان که کافری در غزوه خندق تيرى برك اكحل او زد و در غزوه بنی قریظه زخم او منفجر شد اینقدر خون آمد که بدحال شد و بعد بهمان صدمه از دنیا رحلت فرمود و پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) بجنازه او نماز خواند و او را بخاك سپرد و بواسطه سوء خلقش با اهلش پیغمبرص فرمودند قبر بدن سعد را فشاری داد

و از مشرکین هم جمعی کشته شدند

منهم عمرو بن عبدود که او را فارس بلیل می گفتند و با هزار سوار مقابلی می کرد و اسب خود را بجولان آورد و آمدمیان میدان و این اشعار را انشاء کرد:

ولقد بححت من النداء بجمعكم هل من مبارز *** و وقفت اذ جبن الشجاع موقف البطل المناجز

انى كذلك لم ازل متسرعاً نحو الهزاهز *** ان الشجاعه والسماحه في الفتى خير الغرائز

امير المؤمنين (علیه السلام) بعد از استیذان از خاتم النبیین (صلی الله علیه وآله وسلم) آمدمیان میدان و در جواب عمرو فرمود

لا تعجلن فقد اتاك مجيب صوتك غير عاجز *** ذونيه وبصيره والصدق منجى كل فائز

انى لارجو ان اقيم عليك نائحه الجنائز *** من ضربه نجلاء يبقى ذكرها عند الهزاهز

ولقد دعوت الى البرازفتى يجيب الى المبارز *** يعلوك بيضا صارماً كالملح حتفاً للمناجز

و در این وقت پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) فرمود برز الایمان كله الى الشرك كله

و در ارشاد و غیر اوست که در هر مرتبه که عمر و مبارز می طلبید امیرالمؤمنین علیه السلام از جای خود حرکت می کرد بجهت مبارزت پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) می فرمود بنشین بانتظار آنکه دیگری حرکت کند باقی مسلمین همه ساکت كان على رؤسهم الطير از خوف عمرو بن عبدود پس چون عمرو مکرر طلب مبارز نمود و آن اشعار خواند پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) علی را طلبید و عمامه از سرخود برداشت و بسر علی پیچید و شمشیر خود بکمر علی بست و درباره اودعا فرمود

امیر المؤمنين (علیه السلام) آمد مقابل عمرو آن اشعار را انشاد کرد و فرمود ای عمر و تو در جاهلیت می گفتی هر که از من سه حاجت بخواهد من يك حاجت او را برآورده می کنم

حاجت اول من آنست که شهادت دهی بوحدانیت خدا و بر سالت حضرت خاتم النبيين (صلی الله علیه وآله وسلم)

عمر و گفت از این حاجت بگذر

حضرت فرمود حاجت دوم من آنست که برگردی بجای خود و با مسلمین جنك نكنی

عمر و گفت نخواهد شد که زن های قریش بنشینند و بایکدیگر حدیث بنمایند

حضرت فرمود حاجت سوم من آنستکه تو هم مثل من پیاده شوی و با من مقاتله نمائی

عمر و خنده کرد و گفت من گمان نمی کردم که احدی از عرب این تکلیف را بمن بنماید و من میل ندارم که با شخص کریمی مثل تو مقاتله کنم و حال آنکه پدر تو با من رفیق بوده

حضرت امیر (علیه السلام) فرمود من میل دارم با تو مقاتله نمایم

پس عمرو از اسب پیاده شد و شمشیرش را مثل شعله آتشی کشید و غضبناك رو كرد بامير المؤمنين (علیه السلام) آن حضرت سپر حایل کرد آن ملعون شمشیر وارد نمود که سپر را دو نیم کرد و سر نازنین آن حضرت

ص: 53

راهم مجروح نمود

و در انوار العلويه استکه حضرت امیر المؤمنين (علیه السلام) فرمود ای عمرو تو فارس عرب هستی خودت کافی نیستی بجهت مقابلی با من که استعانت جسته و از برای خود كمك خواسته

پس عمرو نظر بیشت سرخود نمود امیرالمؤمنین (علیه السلام) در کمال سرعت با شمشیر آبدار هر دو پای او را قطع نمود عمر و افتاد برروی زمین امیرالمؤمنین (علیه السلام) نشست بالای سینه اش بیکدست محاسنش را گرفت و بدست دیگر سرش را جدا کرد و سرش را آورد خدمت پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) فرمود يا على مكرته قال نعم يارسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم) الحرب خديعه

و پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) فرمود ( ضربه على يوم الخندق افضل من عباده التقلين يا افضل من اعمال امتی الى يوم القيمه )

و در ارشاد مفید و غیر اوست که چون عمر و کشته شد و خبر قتلش را بخواهرش دادند آمد سر نمش عمرو دید زره و خودش را از بدنش بیرون نیاورده اند گفت «كانت منيته على يد كفو كريم » بعد انشاه کرد:

لو كان قاتل عمرو غير قاتله *** لكنت ابكي عليه آخر الابد

لكن قاتل عمرو لا يعاب به *** من كان يدعى قديماً بيضه البلد

و غزوه احزاب در هفدهم شوال واقع شد و مدت محصور بودن مسلمین را بعضی نیست روز و بعضی زیاده نوشته اند

و این غزوه در نزدیکی مدینه طیبه در طرف مسجد فتح واقع شد

وايضاً در این سال و بعد از غزوه خندق غزوه بني قريظه واقع شد که در آن لغزوه مسلمین با یهودان بنی قریظه مقاتله نمودند

و این قتال وجنك نيز در ماه شوال سنه پنجم هجرت واقع شد

و در این غزوه ابی لبابه بن عبد المنذر الانصاری بواسطه خیانت به پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) پانزده شبانه روز خود را بستون مسجد پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) بست تا آنکه آنحضرت او را بشارت بقبول تو به داد و او را از ستون مسجد باز نمود

و در این غزوه بنی قریظه، مسلمین مردان بنی قریظه را اسیر نمودند و بحکم پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) با دست بسته وارد مدینه کردند آنگاه خندق حفر نمودند و ایشان را که نهصد نفر بودند حضرت امير المؤمنين (علیه السلام) وزبیر بن عوام بر لب خندق سر بریدند

و از جمله آنها بود کعب بن اسد که رئیس قبیله بود وحی بن اخطب پدر صفيه زوجه حضرت رسول (صلی الله علیه وآله وسلم) که امیر المؤمنین(علیه السلام) هر دو را با شمشیر گردن زدند

و در سال ششم از هجرت مقدسه فرض شد حج بیت الله الحرام و آيه كريمه « و اتموا الحج والعمره الله » نازل شد

وايضاً در این سال حضرت رسول (صلی الله علیه وآله وسلم) با جمع کثیری تشریف بردند بجانب مکه معظمه كفار قریش جدا مانع شدند آنحضرت را از ورود بمکه

پس آن جناب چند نفر رسول فرستاد بسوی کفار که مقصود نه جنك است بلکه مقصود ورود بجهت طواف و تشرف بخانه کعبه است

رسولان آمدند نزد کفار آنچه نصیحت کردند اثری نکرد

ص: 54

پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) عثمان بن عفان را باده نفر دیگر روانه فرمودند بعد از مدتی خبر آوردند که کفار عثمان و آن ده نفر را بقتل رسانیدند

آن بزرگوار فرمود از اینجا نروم تا سزای قریش را ندهم

و در آنجا درختی بوده اصحاب حضرت در پای آندرخت با آنحضرت بیعت نمودند و آن یعت رابيعه الرضوان نامیدند

و اشاره بهمین بیعت فرموده در قرآن مجید « لقد رضي الله عن المؤمنين اذ يبايعونك تحت الشجره الخ »

و در این مبایعه هزار و پانصد نفر از مسلمین حاضر بودند آخر الامر قضیه با اهل مکه بمصالحه انجامید

وايضاً در این سال پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) نامه نوشت بخسرو پرویز کری پادشاه عجم که او بدین مجوس بود و او را دعوت بدین اسلام فرمودند

این نامه مبارکه یکسری رسید درخشم شد و از غرور سلطنت نامه مبارکه آنحضرت را پاره کرد و این خبر به پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) رسید فرمودند مزق کتابی مزق الله ملکه

وايضاً آنحضرت نامه نوشتند بنجاشی پادشاه حبشه و اورا بدین اسلام دعوت فرمودند و آن شاه با سعادت نامه آنجناب را بر سر و چشم نهاد و مشرف بدین اسلام شد

وايضاً نامه بقيصر روم که هر قل نام بود نوشتند و او را بدین اسلام دعوت فرمودند قیصر در آنوقت به بیت المقدس بود چون نامه را برای او خواندند بعد از تحقیق حقانیت پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) معلومش گردید لكن جرئت نکرد اسلامش را ظاهر کند

وايضاً نامه نوشتند به مقوقی والی اسکندریه که سلطان قبطیان بود و او را بدین اسلام دعوت فرمودند

اوهم نامۀ شریفه را تلاوت نمود و عریضه بآن بزرگوار عرض کرد و دو کنیز که یکی ماریه نام داشت و دیگری شیرین و هر دو خواهر بودند با يك استر سفید که دلدل نام داشت بعنوان تحفه خدمت پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) روانه نمود

آنحضرت هم ماریه را بعد از تشرف بدین اسلام تصرف فرمود و از او بری عطا شد مسمی با براهیم و شیرین را عطافرمود بحسان بن ثابت

و بدانکه در حیوه القلوب استكه تمام سلاطين روم لقبشان قيصر است و تمام سلاطين فارس لقبشان کسری است و تمام سلاطين ترك لقبشان خاقان است و تمام سلاطين قبطیان لقبشان فرعون است و تمام سلاطين يمن لقبشان تبع است و تمام سلاطين حبثه لقبشان نجاشی است

و در سال هفتم از هجرت مقدسه تزویج فرمود آنحضرت ام حبیبه دختر ابوسفیان را که اول زوجه عبد الله بن جحش بود

و ايضاً در این سال جناب میمونه بنت حارث را تزویج فرمود

و ایضاً در این سال غزوه خیبر واقع شد بعد از غزوه بنی المصطلق وغزوه حديبيه و علم پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) در دست امیرالمؤمنین (علیه السلام) بود و آن بزرگوار را درد چشی عارض شد و مسلمانان از بیرون قلعه با یهودان محاربه میکردند و یهودان خندقی بردور قلعه خود کندند که مشکل بود گرفتن قلعه يكروز مرحب یهودی که بشجاعت مشهور بود با لشگر زیادی از قلعه بیرون آمدند و متعرض جنگ شد

ص: 55

پس حضرت رسول (صلی الله علیه وآله وسلم) علم را بدست ابابکر دادند و با گروه مهاجر و انصار او را بجنك فرستادند او رفت و شکست خورد و برگشت روز دیگر علم را بدست عمر بن الخطاب دادند اوهم قدری راه رفت گریخت و برگشت حضرت فرمودند اینها صاحب علم نیستند

فرمود لاعطين الرايه غداً رجلا كراراً غير فرار يحب الله و رسوله و يحبه الله و رسوله و علم را بامير المؤمنین (علیه السلام) سپردند و اول کسی که از یهودان خیبر بمیدان جنك امير المؤمنين (علیه السلام) آمد حارث جهود برادر مرحب بود حضرت امیر المؤمنین (علیه السلام) او را بيكضربت بدرك فرستاد

چون مرحب برادر خود را کشته دید مانند دیوی بمیدان آمده در حالتی که دو زره پوشیده بود و دو عمامه بسر گذارده و سنگی مانندسنك آسيا سوراخ کرده و اور اسپر خود قرارداده بود مانند اژدهائی آمد و این رجز را می خواند

انا الذي سمتنی امی مرحب *** شاكي السلاح بطل مجرب - الخ

پس حضرت امیر المؤمنين (علیه السلام) فرمود:

انا الذي سمتني أمي حيدره *** ضرغام آجام وليث قوره - الخ

آن بزرگوار باذو الفقار چنان ضربتی بفرق او زدند که خود آهنين وسنك آسيا كه سپر خود قرار داده بود و بدن نحسش را دوباره کردند و ملائکه در صوامع ملکوت فریاد زدند:

لاقتي الاعلى لاسيف الاذو الفقار الخ

پس مسلمین حمله آوردند و از جهودان بسیار کشتند بعد عنتر خیبری و یاسر بمیدان آمدند حضرت امیر المؤمنین مثل شیر بر آنها حمله فرمود آنها را از دم شمشیر آبدار بدرك روانه فرمود

پس آنحضرت خود را بکنار خندق رسانید و آنطرف خندق جستن فرمود و درب قلعه خیبر را که از آهن بود بدست مبارك گرفت و بقوت بداللهی حرکتی داد که تمام آن قلعه بلرزه در آمد و از آن لرزه صفیه دختر حی بن اخطب از روی تخت خود بزیر افتاد و در صورتش جراحتی واقع شد

پس امير المؤمنين (علیه السلام) آن درب آهنرا کند و بر روی خندق پل قرار داد و چون قد آن از پهنای خندق کوتاه تر بود آنحضرت آن در را روی دست نازنین گرفت و بطرف خندق می آورد جمعیت که گنجایش داشت برروی آن در قرار می گرفتند امیرالمؤمنین آنها را بآنطرف خندق می رساند و خود آنحضرت در یوم شوری فرمودند

قد انشدكم بالله هل فيكم احد احتمل باب خیبر حين فتحها فمشی به مائه ذراع ثم عالجه بعده اربعون رجلا فلم يطيقوه غيرى قالو الا ابن ابی الحدید در یکی از قصائدش چه خوب گفته

( يا قالع الباب التي عن هزها *** عجزت اكف اربعون واربع )

و در ارشاد مفید استکه اصحاب و اهل تواریخ نوشتند که چون مسلمین از خیبر مراجعت نمودند هفتاد نفر جمع شدند تا توانستند در خیبر را حمل نمایند

و در مصباح المتهجدين استكه فتح خیبر و قتل مرحب در یوم بیست و چهارم ماه رجب بود و در روز فتح خیبر جناب جعفر بن ابی طالب با زوجه اش اسماء بنت عمیس از حبشه مراجعت فرمود بجانب مدينه منوره و پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) فرمود ما ادری بایه ما انا اشد فرحا بفتح خيبر ام بقدوم جعفر

و در غزوه خیبر بوده که زینب بنت حارث خیبری برادر زاده مرحب که پدر و عمویش امیر المؤمنين (علیه السلام) کشته شدند حضرت پیغمبر را مسموم نمود و گفتند که از اثر زهر بوده که آنحضرت شهید شد

ص: 56

و از جمله اسراء خیبر بود صفیه دختر حی بن اخطب و اورا پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) از برای خود اختیار فرمود و او سیده قوم بنی نضیر و قبیله بنی قریظه بود

و از ذراری لاوى بن يعقوب و از اسباط هرون برادر حضرت موسی بن عمران بود

و در سنه هشتم هجری بود که پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) تزویج فرمود میمونه بنت حرث را در سرف و او آخر زوجه بود که تزویج فرمود کمافی البحار

و در سال هشتم از هجرت مقدسه جناب ابراهيم بن رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) از مادر خود ماریه قبطیه متولد شد

و در این سال منبر جهه حضرت رسول (صلی الله علیه وآله وسلم) ساختند و ستون حنانه که سابقا تکیه گاه پیغمبر بود از مفارقت آنحضرت ناله کرد که همه اصحاب ناله او را شنیدند

و در سادس بحار از جابر روایت کرده که پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) وقت خطبه خواندن بدرخت خرمائی تکیه می کرد پس زنی از انصار عرض کرد یا رسول الله غلامی دارم که نجار است اذن میدهی بگویم منبری بسازد که بر روی آن خطبه بخوانی پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) اذن داد

پس منبر سه پایه ساختند و آن بزرگوار روز جمعه خطبه را بالای منبر خواند

و در این سال زينب بنت رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم) از دنیا رحلت فرمود

و در این سال عمرو بن عاص و خالد بن ولید بمدينه طيبه وارد شدند و اظهار ایمان نمودند

و ايضاً در این سال غزوه موته واقع شد و موته از اراضی شام است و از آنجا تما بیت المقدس دو منزل مسافت است و در این غزوه جنگ مسلمین با هر قل سلطان روم و شرحبيل بن عمرو غانی بود

و علتش این بود که حضرت پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) درسنه هشت هجری کاغذی فرستاد نزد ملك روم قيصر بدست حارث بن امير الازدی چون حارث بارض موته رسید شرحبيل بن عمروغانی او را ملاقات نموده سئوال نمود کجا می روی گفت میروم بشام گفت تو قاصد محمدی گفت بلی امر کرد که دستهای او را بستند و گردنش را زدند خبر بحضرت پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) رسید خیلی بر آن بزرگوار ناگوار آمد و بمسلمين خبر قتل حارث را دادند پس مسلمین بهیجان آمدند و رفتند بجانب شام در ماه جمادی الثانيه

و در این غزوه حضرت رسول (صلی الله علیه وآله وسلم) خودشان تشریف نبردند بلكه تاثنيه الوداع كه نزديك مدینه است لشگر مسلمین را مشایعت فرمودند و بعد برگشتند بمدينه وحضرت اميرالمومنين (علیه السلام) هم در آن غزوه تشریف نداشت و ظاهراً بعد از غزوه احد اشد تمام غزوات بر وجود نازنین پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) وسایر مسلمین این غزوه موته بود و آن بزرگوار در ارض جرف که لشگر اسلام را تعداد فرمود سه هزار نفر بودند و عده لشکر کفار که سردارشان شرحبیل بود و از بزرگان رجال قیصر روم بود علاوه بر صدهزار نفر بودند و در آن غزوه امیر لشکر جناب جعفر را قرارداد و فرمود که اگر او کشته شود امیر زید بن حارثه باشد و اگر او هم کشته شود امیر عبدالله بن رواحه باشد و در آن غزوه هر سه بزرگوار شهید شدند

اما جناب جعفر پس از قطع نمودن دو دست نازنینش او را شهید کردند در حالی که سال از حضرت امیر (علیه السلام) اسن بودند و جناب جعفر پنجاه یا نود جراحت بر بدن ناز نینش وارد شده بود

ص: 57

و در مجالس المؤمنین است همینکه جعفر در معرکه قتال بیفتاد هيچيك از كفار بواسطه هیبت و سطوتیکه از او در میدان مشاهده کرده بودند گرد او نتوانستند گشت تا سرمبارك او را بریدند لشکر دشمن حمله کردند و او را بنیزه از زمین دور بودند و در آن هنگام پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) در مدینه بر منبر بود و رفع حجاب شد آن معرکه را مشاهده کرد همینکه جعفر را از زمین ربودند پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) روى مبارك بآسمان کرد عرض کرد الهی پسر عمم را رسوا مساز در آن ساعت حقتعالی اور ادو بال بخشید تا از سرنیزه ها پرواز نمود و بروضۀ فردوس پرید و از اینجهه او را ذوالجناحین و طیار گفتند که امیر المؤمنين (علیه السلام) در مقام فخریه می فرماید ؛

محمد النبي اخي و صهری *** و حمزه سيدالشهداء عمى

و جعفر الذي يصبح ويمسى *** يطير مع الملائكه ابن امى

و بنت محمد سکنی وعرسی *** مشوب لحمها بدمى و لحمى الخ

و در روایتی است که خداوند دو بال از زمرد بوی کرامت فرمود که با ملائکه در بهشت طیران می کند

و در وقت شهادت جعفر من مبارکش چهل و یکسال بود تقریبا و ایشان شوهر اسماء بنت عمیس بودند و جناب عبدالله بن جعفر شوهر حضرت زینب بنت امیرالمؤمنین (علیه السلام) از او متولد شد

واما زيد بن حارثه غلام خدیجه کبری بوده و او را به پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) بخشید و حضرت او را آزاد فرمود و جناب ام ایمن را با و تزویج فرمود و اسم آن مخدره بر که است و اول آن مخدره زوجه عبيد حبشی بود و از او ایمن متولد شد و ایمن در غزوه حنین شهید شد و بعد از عبید حبشی ام ایمن زوجه زید بن حارثه شد و از او اسامه متولد شد و در روایت است وقتیکه خبر قتل جناب جعفر بن ابیطالب و جناب زید بن حارثه بن شراحيل بيغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) و به آن بزرگوار گریه کرد فرمود اخوای و مونسای و محدنای و خداوند در قرآن مجید اسم هيچيك از اصحاب حضرت خاتم النبيين و سایر انبیارا نبرده بغير اسم جناب زید را که فرموده ( فلاقضى زيد منها و طراً الخ )

و در حبیب السیر است که جناب زید در وقت شهادت پنجاه و پنج ساله بود

واما عبدالله بن رواحه وقتیکه روانه شد بجانب موته زید بن ارقم را که طفل یتیمی بود و عبدالله بن رواحه او را در حجر خود ترتیب داده بود روی شتر ردیف خود سوار کرده بود در ضمن چند شعری خبر مرك خود را بزید بن ارقم گفت زید گریه کرد و قبر جناب جعفر طیار و زید بن حارثه و عبدالله بن رواحه در موته است

ودر عمده الطالب است که هر سه بزرگوار در يك قبر دفن شدند وقتیکه خبر شهادت جعفر و زید بن حارثه را به پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) دادند آن بزرگوار گریه کرد و فرمود اخوای و مونسای و محدثای

و در بحار از شعبی روایت کرده که جناب عبدالله بن جعفر فرمود که هرگاه از عمم امیرالمؤمنین (علیه السلام) چیزی می خواستم و از من منع میکرد او را بحق پدرم جعفر قسم می دادم بمن مرحمت می فرمود وقتی که پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) خبر قتل جعفر را شنید و آمد بمنزل جعفر بزوجه آن اسماء فرمود کجا هستند اولادهای جعفر آنها را حاضر کرد پس پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) آنهارا بوئید و از چشم های نازنینشان اشک جاری شد اسماء عرض كرد یارسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم) مگر خبری از جعفر (علیه السلام) بشما رسیده فرمود بلی

پس اسماء مشغول صیحه و ناله شد بعد پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) آمد بمنزل فاطمه زهراء عليها السلام آن مخدره هم خبر مرك جعفر را شنید فریاد زد و اعماه پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) فرمود على مثل جعفر (علیه السلام) فلتبك الباكيه و امر کرد که از برای اولاد جعفر طعامی مهیا نمائید چون آنها مشغول عزاداری هستند و فکر

ص: 58

غذائی برای خود نیستند

و ايضاً در بیستم رمضان سال هشتم فتح مکه معظمه واقع شد که خداوند در قرآن مجید فرموده:

لتدخلن المسجد الحرام انشاء الله آمنین معلقين رؤسكم ومقصرين لا تخافون

پس پیغمبر خاتم (صلی الله علیه وآله وسلم) و امیر المؤمنين (علیه السلام) با دوازده هزار نفر از مسلمین روانه شدند بجانب مکه و ابوسفیان بن حرب آمد بجانب مدينه طيبه بتوسط عباس بن عبدالمطلب خود را خدمت پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) رسانید و اظهار ایمان نمود پس مراجعت نمود بمکه معظمه و قریش را تهدید بکثرت لشگر اسلام نمود

پس جناب رسولخدا (صلی الله علیه وآله وسلم) با مسلمین آمدند تا بذی طوی رسیدند آنگاه خالد بن ولید با جمعی از ابطال را مامور فرمود که برود بجانب مکه و لواها و علمهای اسلام را بمنتهای عمارات مکه نصب نماید عكرمه بن ابى جهل با جمعی از قریش آمدند و سر راه بر خالد و مسلمین گرفتند خالد هفتاد نفر از کفار را بقتل رسانید

پس ابوسفیان و حکیم بن حزام فریاد زدند که ای معشر قریش بیهوده خویشتن را عرضه شمشیر نکنید پس بعضی گریختند و بعضی بخانه خود پنهان شدند پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) با مسلمین وارد مکه معظمه شدند و بخانه امهانی همشیره امیر المئومنین (علیه السلام) نزول اجلال فرمودند

بعد از صرف طعام تشریف برد بجانب مسجد الحرام در حالتیکه سوره مبارکه « انا فتحنا » را تلاوت می فرمود از ناقه بزیر آمد و قصد تخریب اصنام و اوثان را فرموده در آن هنگام سیصد و شصت بت در اطراف خانه کعبه معظمه نصب نموده بودند در موضعی که دسترس نبود و آنها را فرود آوردند و بزرگ تمام بتان هبل نام داشت آن بزرگوار بهر يك از بتان که می رسید با چوبی که در دست داشت اشاره می فرمود و می خواندند «قل جاء الحق وزهق الباطل ان الباطل كان زهوقاً » و آن بتان بيك اشاره برو می افتادند و چند بت بزرگ را در دیوار خانه کعبه نصب نموده بودند

امیر المومنین سلام الله عليه عرضكرد يارسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم) پاى مبارك بردوش من بگذارید و بتان را بزیر افکنید پیغمبر فرمودند تو پای بر کتف من بگذار پس علی (علیه السلام) پای برکتف آن جناب گذارد و بتان را بزیر انداخت.

ولنعم ماقيل:

قيل لي قل لعلى (علیه السلام) مدحاً *** مدحه يخمد ناراً موقده

قلت لا اقدم في مدح امره *** ضل ذو اللب الى ان عبده

والنبي المصطفى قال لنا *** ليله المعراج لما صعده

وضع الله بظهري يده *** فاحس القلب ان قد برده

و على واضع اقدامه *** في محل وضع الله يده

بعد پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) بلال بن ریاح فرمود برود بیام خانه کعبه معظمه واذان بگوید

و در مزار بحار در مقام ذکر ایام زیارت حضرت امیر المئومنین (علیه السلام) فرموده

ويوم صعوده على كتف النبي لحطه الاصنام وهو العشرون من شهر رمضان

و ايضاً در این سال بعد از فتح مکه معظمه غزوه حنين واقع شد و در این غزوه مسلمین با قبیله کفار هوازن جنگ كردند و خداوند یاری فرمود مسلمین را به قبیله از ملائکه

ص: 59

مسلمین ابابکر عجب نمود و لذا مسلمین شکست خوردند و گریختند و باقی نماند با پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) مگر که نه نفر از بنی هاشم بودند عباس بن عبد المطلب وفضل بن عباس بن عبدالمطلب و ابوسفیان و نوفل و ربيعه بنو حرث بن عبدالمطلب و عبدالله بن زبیر بن عبدالمطلب و عتبه و معتب ابني ابي لهب بن عبد المطلب وامير المؤمنين (علیه السلام) هم در مقابل پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) شمشیر می زد و یکنفر هم از غیر بنی هاشم باقی ماند که ایمن پسر ام ایمن باشد و او در آن غزوه شهید شد بشمشير مالك بن عوف رئيس قبيله هوازن و این آیه شریفه ناز لشد

« لقد نصركم الله في مواطن كثيره ويوم حنين اذا عجبتكم كثرتكم الى آخر الايه »

پس حضرت رسول (صلی الله علیه وآله وسلم) شمشیر کشید و بکفار حمله کرد و می فرمود:

انا النبي لا كذب *** انا ابن عبد المطلب

و بجناب عباس بن عبدالمطلب فرمود ندا کند یا معشر الانصار با اصحاب بيعه الشجره يا اصحاب سوره البقره پس اصحاب از دور و نزديك عرض كردند لبيك لبيك يا رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم) و در اطراف آن حضرت جمع شدند حضرت امیر المؤمنين (علیه السلام) جمعی از کفار طایفه هوازن و ثقیف را بقتل رسانیدند

منجمله چهار نفر از شجاعان را بقتل رسانید که هر يك را بدونیم فرمود حتى ذكر و بيضتين شان را بدونیم فرمود و چهار هزار نفر از کفار و دوازده هزار شتر و غنیمت زیادی از کفار بدست مسلمین آمد و بقیه کفار فرار نمودند و غزوه حنین در آخر ماه رمضان یا اول شوال سنۀ هشتم هجری بوده و حنين اسم وادی می باشد بین مکه وطائف

و در سال نهم از هجرت غزوه تبوك واقع شد و در این غزوه مسلمين رفتند بجنگ لشكر روم وعده مسلمين بیست و پنج هزار نفر بودند و پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) درماه رجب متوجه جنك تبوك شد و در ماه شعبان به تبوك رسید و بقیه از شعبان را با چند روز از ماه رمضان در تبوك توقف فرمود و در آن غزوه امير المؤمنين (علیه السلام) را در مدینه گذاردند و دشمنان گفتند علی را نبرد چون بردن او را شوم دانست

امير المؤمنين (علیه السلام) شمشیر و سلاح خود را برداشت و روانه شد در جرف خدمت پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) رسید فرمودند یا علی چرا آمدی حضرت (علیه السلام) سخن منافقین را عرض کرد فرمودند

« يا على الاترضى ان تكون منى بمنزله هرون من موسى الا انه لا نبى بعدى وانت خليفتي في امتي واخي في الدنيا والآخره » ومنافقین که در مدینه مانده بودند قصد کردند که علی را بقتل رسانند لذا حفره کندند طولانی در بین راه مدینه و روی او را بحصیری پوشانیدند که وقتیکه علی سلام الله علیه از خدمت حضرت رسول (صلی الله علیه وآله وسلم) مراجعت فرماید میان آن حفره بیفتد و بر سرش بریزند و او را هلاک نمایند

پس در مراجعت اسب آن حضرت و اصحاب گرامش از روی حصیر عبور ننمودند کید منافقین فاسد و ضایع گردید پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) با عسکر اسلام تشریف بردند به تبوك وفوائدی در آن سفر از برای مسلمین حاصل شد

اولا نخبه بن رویه که پادشاه ایله بود قبول جزیه نمود و حضرت رسول (صلی الله علیه وآله وسلم) نامه ورقم امان برای او نوشت

ثانياً خالد بن ولید با جمعی از مسلمین مأمور شدند بگرفتن دومه الجندل واكيدر پادشاه آنجا را گرفتند و داخل در دومه الجندل شدند اكيدر التماس نو در او را رها کردند و غنیمت زیادی خدمت

ص: 60

پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) فرستاد و خواهش صلح نمود

ثالثاً چون خبر ورود آن حضرت به تبوك به هر قل سلطان روم رسید و معلومش گردید که صفاتیکه باید در پیغمبر خاتم موجود باشد در آن بزرگوار موجود است بقوم خود ایمان و اسلام را عرضه نمود ابا و امتناع نمودند و خود او در باطن ایمان و اسلام آورد و چون از سلطنت خود می ترسید اظهار ایمان و اسلام خود را نکرد و پيغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) مامور جنك آنها نشد و معاودت بمدینه فرمود

رابعاً چهل نفر از منافقین که همراه پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) بودند عزم نمودند وقتی که شتر آن بزرگوار بالای عقبه برسد کدوها پر از ريك نمايند و بزیر دست و پای شتر آن جناب بریزند تارم کند و پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) بزیر افتد و صدمه بر وجود مبارکش وارد آید چون چنین کردند ناقه آن حضرت قدم از قدم بر نداشت و مکر منافقین فاسد گردید و خداوند حافظ آن وجود مبارك بود و تبوك موضعی است در بین شام و مدینه و از آنجا تا مدینه چهارده منزل است و تا شام پانزده منزل

و در این سال حضرت پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) عمالی معین فرمود برای اخذ زکوه

و ایضاً در این سال مأمور شد ابابکر با چهل نفر که برود بسکه و آیات سوره برائه وا بمردم بخواند جبرئیل نازل شد بر پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) و سلام خداوند رحمن را بر آن حضرت عرض کر دو عرض کرد یارسول الله لا يؤديها عنك الا انت او رجل منك

پس آن بزرگوار امیرالمؤمنین (علیه السلام) را روانه فرمود که آیات برائه را از ابابکر بگیرد و بر اهل مکه بخواند

و در هزار بحار از ایام زیارتی حضرت امیر (علیه السلام) فرموده ويوم نصبه لتبليغ آيات برائه و عزل ابى بكر عنه وهو اول ذیحجه الحرام و گویا در آخر همین سال قصه مباهله حضرت پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) با نصارای نجران واقع شد چون وارد شد که این امر در ماه ذیحجه بعد از فتح مکه معظمه واقع شد لابد در ذیحجه حجه الوداع که سال دهم است نبوده که حکایت غدیر خم واقع شده

پس در ذیحجه سال قبلش بوده که سید و عاقب و حارثه و جمعی از نصاری نجران حاضر شدند که با پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) مباهله نمایند و پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) هم با امیر المؤمنين (علیه السلام) و فاطمه زهراء و حسنين عليهم السلام بعد از بعد از چهار مجلس که مباحثه نمودند با اهل نجران و فرمایشات پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) را قبول نکردند حاضر شدند بجهه مباهله نمودن و ایشان یکدیگر را منع نمودند از مباهله نمودن با پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) و آیه شریفه در این باب نازل شد

« قل تعالو اندع ابنائنا و ابنائكم ونسائنا ونسائكم وانفسنا وانفسكم الى آخره» و از این آیه استفاده می شود که علی نفس پیغمبر است و حسنین فرزندان حضرت رسولند

و ایضاً در این سال ام کلثوم بنت رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم) زوجه عثمان بن عفان از دنیا رحلت فرمود

و در سال دهم از هجرت مقدسه نبوی (صلی الله علیه وآله وسلم) در هیجدهم ماه رجب جناب ابراهیم پسر پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) از دنیا رحلت فرمود و سن شریفش هیجده ماه بود و قبر شریفش در بقیع معلوم است و آن سنه را حجه الوداع نامیدند که پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) بحجه الوداع تشريف فرما شدند و در مراجعت از مکه آن حضرت با جمعیت زیادی بغدیر خم رسیدند در هیجدهم شهر ذيحجه الحرام و آن موضعی است در نزدیکی جمعه

ص: 61

پس در آن منزل جبرئیل نازل شد بر پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) و این آیه مبارکه را آورد

يا ايها الرسول بلغ ما انزل اليك من ربك و ان لم تفعل فما بلغت رسالته والله يعصمك من الناس

پس آنحضرت امر فرمود منبری ترتیب دادند از سنگ از جهاز شتر و تشریف بردند بالای آن وخطبه طولانى انشاء فرودند در حضور هفتاد هزار نفر یا صد و بیست هزار نفر از مسلمین و امير المؤمنين سلام الله علیه را روی منبر بالای دست بلند فرمودند و او را منصور فرمود از جانب مالی :- وصی و جانشین خود قرارداد

دوباره جبرئیل در شد بر آن بزرگوار و از جانب خداوند این آیه شریفه را آورد «اليوم يئس الذين كفروا من دينكم فلا تخشوهم و اخشون اليوم اكملت لكم دينكم واتم نعمه ورضيت لكم الإسلام دينا»

پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) فرمود الحمد لله على كمال الدين و تمام النعمه و رضى الرب برسالتي و الولايه لعلى من بعدی و جبرئیل فرمود

« والله ما رأيت كاليوم قط ما اشد و ما اكد لابن عمه انه يعقدله عقداً لا يحله الا كافر بالله العظيم ورسوله الكريم ويل طويل لمن حل عقده - - عمر بن الخطاب گفت بخ بخ لك يابن ابيطالب اصبحت مولاى مولا كل مؤمن ومؤمنه

و در کنز الفوائد از هناد بن سری نقل کرده گفت امیرالمؤمنین را در خواب دیدم فرمود بخوان اشعار کمیت را این اشعار خواندم :

و يوم الدوح يوم غديرخم - الى آخره

حضرت فرمودند

و لم ارمثل ذلك اليوم يوماً *** ولم ارمثله حقاً اضيعا

و عمرو عاص بفرمان پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) بیعت کرد با امیر المؤمنین (علیه السلام) و این اشعار را انشاء کرد

بآل محمد عرف الصواب *** و في اياتهم نزل الكتاب

و هم حجج الاله على البرايا *** بهم و بجدهم لا يستراب

ولا سيما ابو حسن على *** له في الحرب مرتبه تهاب

طعام سيوفه مهج الاعادی *** وفيض دم الرقاب له شراب

على الدرو الذهب المصفى *** و باقي الناس كلهم تراب

هو البكاء في المحراب ليلا *** هو الضحاك اذا اشتد الضراب

هو النباء العظيم وفلك نوح *** و باب الله وانقطع الخطاب

وحسان بن ثابت این اشعار را انشاء کرد :

يناديهم يوم الغدير نبيهم *** بخم و اسمع بالرسول مناديا

وقال فمن مولاكم ووليكم *** فقالوا ولم يبدو اهناك التعاديا

بعد که حسان اشعارش را تمام کرد پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) فرمود لا تزال باحسان مؤيداً بروح القدس ما نصرتنا بلسانك، حارث بن نعمان فهری ملعون سینه اش تنگ شد و تعرضاتی پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) کرد آن گاه سربسوی آسمان نمود و گفت:

« اللهم ان كان ماقا محمد حقا فامطر علينا حجاء " من السماء يكو. قمه في اولنا وآيه في آخرنا ان كل ماقال محمد كذبا فانهار به نقينك

ص: 62

پس سنگی برسرش آمد و از دبرش خارج شد و بدرک واصل شد جبرئیل نازل شد و این آیات را آورد «سأل سائل بعذاب واقع» الى آخرها

بعد که از غدیر خم پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) حرکت فرمود بجانب مدینه طیبه در بین راه منافقین اتفاق نمودند که پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) را بقتل برسانند و آنها بروایت حذيفه بن یمان چهارده نفر بودند طلحه بن عبدالله وعبدالرحمن بن عوف و سعد بن ابی وقاص پدر عمر بن سعد وأبي عبيده بن جراح که اینها باعتقاد اهل تسنن از عشره مبشره هستند و معويه بن ابی سفیان و عمرو بن عاص که اینها از قریش بودند و ابو موسى اشعرى ومغيره بن شعبه و اوس بن حدثان و ابوهریره و ابوطلحه انصاری و این پنج نفر از غیر قریش بودند و بعضی دیگر از منافقین در بین راه بمقصود خود نرسیدند

پس وارد مدینه طیبه شدند و در منزل یکی از اینها چهارده نفر جمع شدند و صحیفه میشومه نوشتند که خلافت امیرالمؤمنین (علیه السلام) را بر هم زنند و باطل نمایند و این صحیفه میشومه بخط سعد بن عاص بود و جمعی هم که آنجا حاضر بودند شاهد بر صحیفه شدند

منجمله ابوسفیان بن حرب بود و عكرمه بن ابي جهل و صفوان بن امیه و خالد بن ولید و جمعی دیگر از منافقین و این صحیفه در محرم سنه یازدهم از هجرت مقدسه نوشته شد و او را بدست ابو عبيده بن جراح که ملقب بامین قریش بود سپردند و اثر و نتیجه این صحيفه ميشومه همان ظلمها و بدعتهایی بود که در دین پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) گذاردند

وايضاً در این سال ذوالکلام که از اسباط حسان بن تبع بود و ادعای خدایی داشت بتوسط جرير بن عبدالله البجلی اسلام آورد

و ایضاً در این سال مسیلمه کذاب ابن كثير بن حبيب بن حارث بن عبد الحارث مدعی نبوت شد و قریب صدهزار نفر در اطراف او جمع شدند و در زمان مسیله دو نفر دیگر هم مدعی نبوت شدند یکی سجاح دختر حارث بن سوید بود که در کذب بوی مثل زنند فيقال اكذب من سجاح و شيث بن ربعی ملعون موذن او بود و مسیلمه کذاب سجاح را بزوجیت اختیار نمود و دیگر اسود بن کعب عنسی که ملقب بذى الحمار بود، اما مسیلمه در زمان خلافت ابی بکر خالد بن ولید بایست هزار نفر از مسلمین مأمور شد بدفع او مسلمین ثبات قدم نمودند و مسیلمه با اصحابش رو بفرار گذاردند وحشی که قاتل حضرت حمزه بود حربه بمسیلمه زد و او را بدرك فرستاد لذا از وحشی نقل شده که گفت قتلت في الكفر خير الناس وفي الاسلام شر الناس

و اما سجاح گفته شده که در زمان ممویه اسلام اختیار کرد و اما اسود بن کعب در آخر امر با ابوموسی اشعری بحضرموت گریختند و فیروز دیلمی که خواهر زاده نجاشی بود با جمعی از اهل صنعاء او را بقتل رسانیدند .

و در سال یازدهم از هجرت مقدسه چون حضرت پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) نزديك رحلتش بود اراده که منافقین را از مدینه بیرون فرستد چون خلافت امیرالمؤمنین (علیه السلام) بر آنها خیلی خیلی ناگوار بود

پس در ماه صفر که ماه آخر عمر شریف آن بزرگوار بود امر فرمود که مسلمین آماده جنگ بالشگر روم شوند و باسامه بن زيد بن حارثه امارت لشگر داد و فرمود جهزواجيش اسامه لعن الله من تخلف عن جيش اسامه

پس آن بزرگوار بشدت مریض شد و اسامه هم با جمعی از لشگر از مدینه بیرون شدند بعضی

ص: 63

از منافقین با سامه گفتند كجا مي رويم اينك پيغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) ازدنیا میرود و اگر مدینه را خالی بگذاریم خلافت امير المؤمنين (علیه السلام) مستقر خواهد شد

پس کسی نزد عایشه فرستادند و از حال پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) استبصار نمودند عایشه پیغام فرستاد که پیغمبر را از این مرض بهبودی نخواهد بود منافقین که این پیغام را شنیدند بمدینه مراجعت نمودند خبر بآن بزرگوار دادند فرمود آگاه باشید که من از این مردم و از اینقوم برائت میجویم و در بیست و هشتم صفر همان سال یازدهم هجری حضرت پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) از دنیا رحلت فرمود چنانچه در فصل سوم ذکر شد

فصل یازدهم : در تاریخ ولادت با سعادت خاتم الانبیاء (صلی الله علیه وآله وسلم) نسبت بتواريخ ولادت بعضی از انبیاء عظام و بعضی از بزرگان اهل عالم چنانچه از بعضی کتب تواریخ معتبره مستفاد می شود

بدانکه ولادت با سعادت آن بزرگوار شهزار وصد و شصت و سه سال بعد از هبوط حضرت آدم (علیه السلام) بوده بسته شمسی

واما بسنه قمری تقریباً شش هزار و سیصد و پنجاه و پنج سال قمری و هفت ماه می شود چون هر سی و دو سال شمسی تقریباً سی و سه سال قمری می شود و حضرت آدم (علیه السلام) نهصد و سی سال در دنیا زندگانی کرد

و در درالمحلوك استكه مدفن آن بزرگوار در مسجد خیف است و گفته می شود در جبل ابوقبیس است

و از اخبار معتبره استفاده می شود که در نجف اشرف است و حضرت حواء بعد از فوت حضرت آدم (علیه السلام) فوت شد و قبرش ايضا در جبل ابو قبیس است

و ولادت حضرت پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) پنج هزار و هشتصد و هشتاد و سه سال بعد از ولادت شيث هبه الله بن آدم بود و حضرت شیث نهصد و دوازده سال در دنیا زندگانی کرد و قبر جناب شیث در خارج شهر موصل است چنانچه قبر جرجیس پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) در خود شهر مزبور است و قبر جناب دانیال پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) در شوش است و شوش از توابع شوشتر است و پنجهزار و سیصد و سی و سه سال بعد از ولادت حضرت ادریس (علیه السلام) بود و اسم شریف ادریس اخنوخ بن یارد بن مهلائيل بن قينان بن انوش بن شيث بن آدم صفی الله که بین حضرت ادریس و حضرت آدم (علیه السلام) شش پدر فاصله بود و جناب ادریس (علیه السلام) مسمی بود بمثلث چون هم پیغمبر بود و هم سلطان و هم حکیم و او اول کسی بود که استخراج کرد علم حکمت و علم نجوم وعلم رياضيات و حکمت طبیعی و الهی را و او اول کسی بود که بقلم خط نوشت و معروف است که اول کسی بود که خیاطی کرد

و جناب ادریس در سن سیصد و شصت و پنج سالگی بآسمان عروج فرمود و چهار هزار و پانصد و يك سال بعد از ولادت حضرت نوح نجى الله بن ملك بن ادريس بود ادریس بود که بین حضرت نوح (علیه السلام) هشت پدر بود کذا فی الناسخ

و در كتاب سبائك الذهب است که اجماع علماء هست که خداوند قرار د بعد طو

ص: 64

جميع خلقتش را از صلب حضرت نوح و عمر آن جناب را مختلف فرموده اند

و در در المسلوك از ابن عباس (ره) روایت کرده که عمر آنجناب هزار و چهارصد سال بوده و دویست و پنجاه سال قبل از بعثت و نهصد و پنجاه سال بعد البعثه وقبل الطوفان و دویست سال بعد از طوفان و قبر جناب نوح در نجف اشرف است و دو هزار و هشتصد و چهل سال بعد از ولادت حضرت ابراهیم خلیل الله (علیه السلام) بود

و عمر شریف حضرت ابراهیم صد و هشتاد سال بود و قبر شریف آن بزرگوار و قبر حضرت اسحق بن ابراهیم و جناب ساره خاتون زوجه ابراهیم در شهر الخلیل استکه نزدیکی بیت المقدس معروف است و از شهر مزبور تا کنعان قریب نیم فرسخ است

و حضرت ابراهیم پسر تارخ بود بالحاء المهمله وقيل بالمعجمه و تارخ بن شاروح بن ارغو بن فالغ بن عامر بن شانح بن ارفخشد بن سام بن نوح بود که بین حضرت ابراهیم و حضرت نوح نه پدر فاصله بود کذا فی الناسخ

پس بین حضرت ابراهیم و حضرت آدم ابوالبشر هیجده پدر فاصله بود

و در فقیه و غیر اوست که قبر حضرت اسمعیل بن ابراهيم و والده اش حضرت هاجر و جمعی از انبیاء، درمیان حجر اسمعیل است در مکه معظمه و در نزدیکی ز نجانست قبریکه منسوبست بابو العرب قیدار بن اسمعیل بن ابراهیم و دو هزار و ششصد سال بعد از ولادت حضرت یعقوب بن اسحق بن ابراهيم بود و عمر حضرت یعقوب صدوچهل و هفت سال بود و قبر حضرت یعقوب و حضرت يوسف بن يعقوب نیز در شهر الخليل معلوم است

و دو هزار و پانصد و چهل و هفت سال بعد از ولادت حضرت شعیب پیغمبر ابوالزوجه حضرت موسی بوده و عمر شعیب پیغمبر دویست و بیست سال و قبر شریف آن بزرگوار در بیت المقدس است و بلعم باعور برادرزاده شعیب بود

و دو هزار و چهار صد و پانزده سال بعد از ولادت موسی کلیم الله (علیه السلام) بود و حضرت موسی و برادرش هرون پسران عمران بن مصهر بن ناهث بن لاوى بن يعقوب بن اسحق بن ابراهیم خلیل الله بودند

و در مجمع البیان استکه حضرت موسی (علیه السلام) شش ماه از هرون کوچکتر بود وعمر شریف حضرت موسی صدو بیست سال بود و قبر شریفش در شش فرسخی بیت المقدس است وعوج بن عنق بدست موسى بدرك رسيد

و دو هزار و سیصد و نود سال بعد از ولادت حضرت یوشع بن نون وصی حضرت موسی (علیه السلام) و خواهر زاده حضرت موسی بود و عمر شریف یوشع صد و بیست سال بود و قبر شریف آن جناب در کفر حارس است که دهی است از شام و در خارج کاظمين قبله مسجد برانا نیز قبر پست منسوب به یوشع

و هزار و هشتصد و سی سال بعد از ولادت حضرت داود پیغمبر (علیه السلام) بود و عمر شریف حضرت داود هفتاد سال بود

و هزار و هفتصد و هفتاد و دو سال بعد از ولادت حضرت سلیمان پیغمبر (علیه السلام) بود و عمر شریف آنبزرگوار پنجاه و یکسال بود و قبر شریف حضرت داود وسليمان (علیه السلام) در بیت المقدس است

و هزار و هفتصد و نود سال بعد از ظهور حضرت لقمان بود و مدت عمر شریفش دویست سال بود و قبر شریعش در ایله است که شهری است در کنار دریای قلزم و گفته شده که اواخر حجاز واول شاماتست و او شهر یهودیانست و از عمال فلسطین است

ص: 65

و در روضاتست که قبر حضرت لقمان در طبریه است که سه منزلی شام باشد

و ایضاً در روضاتست که از تلامذهٔ لقمانست جاماسب برادر گشتاسب و جاماسب در علم نجوم ماهر بود و در فارس مدفونست

و ايضاً از تلامذه لقمانست فیثاغورث و در علم موسیقی او بسیار ماهر بود و بقراط حکیم شاگرد جاماسب است و سقراط حكيم تلميذ بقراطست و افلاطون حكيم تلميذ سقراطست و ارسطو تلمیذ افلاطونست و بليناس حکیم تلمیذ ارسطو است و جالینوس حکیم تلميذ بليناس و بطلمیوس حکیم تلميد جالینوس است - انتهى

و هزار و چهر صد و سی و پنج سال بعد از ظهور یونس بن متی بوده و متی اسم مادر حضرت یونس (علیه السلام) بود و احدی از انبیاء مشهور باسم مادرشان نبود مگر جناب یونس و حضرت عیسی بن مریم کذافی در السلوك و تاریخ گزیده لکن در ناسخ نوشته که منی اسم پدر یونس است

و شیخ صدوق (ره) از حضرت صادق (علیه السلام) روایت کرده که داود عرض کرد پروردگار اخبر بده مرا از قرین و رفیقم در بهشت وحی رسید که قرین تو در بهشت متی پدر یونس است داود «ع» اذن گرفت که دیدن کند او را پس داود (علیه السلام) با سلیمان فرزندش رفتند بسراغ متی دیدند منزلش از سقف خرما است سؤال کردند از وی گفتند در بازار هیزم فروشان است آمدند دیدند جمعی حاضر و منتظرند سؤال کردند از متی آن جماعت گفتند ما هم منتظر ایشان می باشیم نشستند تا وقتیکه جناب متی آمد و بالای سرش پشته هیزمی بود فریاد زد که کیست بخرد از من جنس طبیبم را به پول طيب بعضی از آن جماعت او را خریداری نمودند.

بعد حضرت داود و حضرت سلیمان بوی سلام کردند جناب متی این دو بزرگوار را برد بمنزل خود و در بین راه قدری طعام خرید و برد بمنزل و آرد کرد و نان پخت و بجهت این دو بزرگوار حاضر نمود با قدرى نيك و يك مطهره آبی و خود هم نشست و با ایشان مشغول غذا خوردن شد در هر وقت بر داشتن بسم الله می گفت و بعد از فرو بردن الحمد لله می گفت بعد عرض کرد پرودگارا بکه نعمت داده بمثلی که بمن نعمت کرامت فرمودی چشم و گوش و قوت دادی تا آنکه رفتم بسوی گیاهی نگاشته بودم و محافظت نکرده بودم او را آوردم فروختم و از تمن او نانیکه من نه زراعت او را کرده بودم و نه زحمت او را کشیده بودم او را غذای من فرمودی و بیل و شهوت آن غذا را خوردم این را گفت و گریه کرد حضرت داود بسلیمان گفت ای پسر برخیز برویم که من بنده شاکر تر از این ندیده ام سزاوار است که منزلت بلندی در بهشت داشته باشد و قبر جناب یونسی معلوم نیست چون در شریعه کوفه قبه ایست منسوب باشان، و ابن طاوس در ضمن آداب کوفه زیارتی برای ایشان ذکر کرده و در شرقی دجله کنار شهر موصل در بالای تپه صحن و مسجد و قبه وقبر و ضریحی است منسوب بایشان و در تحيه الزائر حاجی نوری نور الله مضجعه میفرماید مظنون همین است و در بیت المقدس نیز قبه و قبری است منسوب بایشان :

وهزار وسیصد و چهل و دو سال بعد از ظهور عدن بن ادد بن از در بن هميع بن نبت بن حمل بن قيدار بن اسمعیل بن ابراهیم خلیل بود که بین جناب عدنان و حضرت ابراهیم هفت پدر واسطه بود کذافی الناسخ وعدنان جدیستم حضرت پیغمبر است و بين عدنان و حضرت آدم بیست و شش پدر فاصله بوده و هزار وصد و چهل سال بعداز ظهور زردشت حکیم بود که مجوسیان او را پیغمبر می دانند و بعضی گفتند که اصل زردشت از

ص: 66

آذربایجان بوده و در علم نجوم مهارت تامی داشت و مدتی از آنجا مسافرت اختیار نمود باحکماه هند و روم و مصر صحبت نمود و از ایشان نیرنجات و طلسمات آموخت و در زمان گشتاسب ادعای پیغمبری کرد کتاب نوشت دبستان نام نهاد که هیچکس آن را نمی فهمد و مدعی آن بود که سخن خدا را کسی نمی فهمد بغیر رسول خدا و بعد او را تفسیر نمود مسمی بزند دو مرتبه او را تفسیری نمود مسمی به پازند و در سال سوم از سلطنت گشتاسب ظاهر شد

و نهصد و هشتاد و چهار سال بعد از ظهور افلاطون حکیم بود و عمر افلاطون هشتاد و يك سال بود و در ماکارونیه که از بلدان یونانست مدفونست و او استاد ارسطو است که ارسطو طالیس نامند و او را معلم اول گویند و عمر ارسطو شصت و هشت سال بود قبرش در اصطاغیر است که از اراضی یونانست

و هشتصد و هشتاد و یکسال بعد از ظهور نضر بن کنانه جددوازدهم پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) الملقب بالقريش بود و پانصد و هشتاد و شش سال بعد از ظهور حضرت زکریای پیغمبر (علیه السلام) بود و قبر زکریا در شهر حلب معروف است چنانچه قبر پسرش یحیی بن زکریا در بیروت است.

و پانصد و هفتاد و هشت سال بعد از ولادت حضرت عیسی بن مریم روح الله (علیه السلام) بود و مریم دختر عمران بن ماتان بود و ماتان به بیست و هفت پدر میرسد به یهود بن يعقوب بن اسحق بن ابراهيم خليل الرحمن و بین عمران پدر مریم و عمران پدر موسی کلیم الله هزار و هشت سال فاصله بود كذافي تفسير الصافي

و پانصد و چهل و هفت سال بعد از عروج حضرت عیسی بن مریم بود بآسمان و قبر حضرت مریم در بیت المقدس معروف است چنانچه محراب مریم و محراب حضرت زکریا و کرسی حضرت سلیمان که در آنجا خدارا یاد می کردند در بیت المقدس است و در دو فرسخی بیت المقدس دهی است که او را ناصره الجليل می نامند ولادت حضرت عیسی (علیه السلام) آنجا بود و ترسایان را از اینجهت نصرانی گویند ،

و پانصد و نوزده سال بعد از وفات حضرت کعب بن اوى جد حضرت پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) بود.

و سیصد و بیست و دو سال بعد از ظهور اصحاب کهف بود.

و سیصد و شانزده سال بعد از جلوس شاپور ذوالاکتاف بن هرمز بن ترسی بن بهرام بن هرمز بن شاپور بن اردشیر بود که اردشیر اول سلطان از طبقه چهارم از سلاطین عجم است که آنها را ساسانیان گویند

و چهل و يك سال بعد از ظهور مزدك بود و او در زمان سلطنت قباد دعوی پیغمبری نمود و مال و زن همه را مشترک گردانید. کذا فی تاریخ گزیده و انوشیروان بن قباد او را بقتل رسانید و چهل و پنج سال بعد از جلوس انوشیروان عادل بن قباد بود و بلاش و جاماسب هر سه پسران فیروزند فیروزو هرمز پسران یزدجرد بن بهرام گور ابن یزدجرد بن بهرام بن شاپور ذوالاکتاف می باشند

و مخفی نماناد که جمیع این سنوات سنه شمسی است نه سنه قمری و سنه شمسی عبارت است از سیصد و شصت و پنج روز و پنج ساعت و چهل و هشت دقیقه و پنجاه و يك ثانيه كه از شش ساعت، بازده دقیقه و نه ثانیه کمتر است و سنه قمری غالباً سیصد و پنجاه و چهار روز است چون غالباً سنه قمرى شش ماه سلخ دارد و شش ماه سلخ ندارد و ممکن است چهار ماه متوالی سلخ داشته باشد و زیاده بر این دیده نشده و نیز ممکن است سه ماه متوالی سلخ نداشته باشد و زیاده بر این دیده نشده

پس هر سی و سه سال قمری سی و دو سال شمسی می شود تقریباً

ص: 67

فصل دوازدهم : در ذکر قبور شریفه معصومین و بزرگان از علماء که در مکه و طائف موجود است

اشاره

بدانکه از سعادات عظیمه است دفن در حرم الله و مکه معظمه شرافت مکه معظمه برهمه مسلمین معلوم است چون مکه منسوب است بذات مقدس احدیت و حرم الله است و از اول مرکز شیعه بوده . ابن حجر مکی در اوایل کتاب صواعق می گوید در ماه رمضان سنه نهصد و پنجاه در مکه معظمه شیعیان و رافضه زیاد بودند .

و در بعضی از مجامع است ان الشرفاء كانوا من قديم الايام في الحرمين الشريفين وما بينهما من الشيعه الاماميه ولم يوجد من غيرهم الا الشاذ النادر

در مزار بحار از محاسن برقی روایت کرده از عبدالله بن هرون بن خارجه گفت شنیدم از حضرت صادق (علیه السلام) که می فرمود من دفن في الحرم امن من الفرع الاكبر يوم القيمه قلت من بر الناس وفاجرهم قال (علیه السلام) من بر الناس وفاجرهم

وايضاً از محاسن از حضرت صادق (علیه السلام) روایت کرده قال (علیه السلام) من مات بين الحرمين بعثه الله في الامنين يوم القيمه اما ان عبد الرحمن بن حجاج و اباعبيده منهم (اقول) عبد الرحمن بن حجاج ظاهر أعبد الله الرحمن بن حجاج البجلي الكوفي است

و در رجال كبير استو كان ثقه تبنا وجيها وكان وكيلا لابي عبدالله الصادق (علیه السلام) وكان ابو عبد الله (علیه السلام) يقول يا عبد الرحمن كلم اهل المدينه فانى احب ان يرى في رجال الشيعه مثلك

و در دار السلام نقل کرده که جناب علام فهام شیخ مهدی ملا کتاب که از معاریف و بزرگان علماء نجف اشرف و صاحب کرامات و خوارق عادات بود عزم زیارت بیت الله الحزام نمود شخصی از بزرگان علماء بایشان عرض کرد اگر روز عرفه بزیارت حضرت سیدالشهداء (علیه السلام) مشرف شوید ثواب حج وزیارت را درک خواهید فرمود

جناب شیخ مهدی در جواب فرمود مرا وادار نگرد بر این عزم مگر دو امر

اول اشتیاق بباغ بهشتی که در اخبار وارد است که آن باغ بهشتی مختص است بکسی که در راه مکه از دنیا برود و شاید من در ذهاب یا ایاب از دنیا بروم و بآن قصر بهشتی فائز شوم، دوم اشتیاق فائز شدن بملاقات حضرت بقيه الله في الارضين حضر ت حجه بن الحسن (علیه السلام) و مجتمع شدن با آنحضرت در مکان واحد در عرفات چون در اخبار وارد است که آن بزرگوار همه ساله حاضر می شود در عرفات الی آخر و انصافاً بزرگتر از همه فیض های حج درک در عرفات است هم مجلس شدن با حضرت حجه الله (علیه السلام) را

و بدانکه روایت بسیار غریبی در باب و قوف در عرفات وارد شده

و در فروع کافی از حضرت صادق (علیه السلام) روایت کرده که شخصی از پدر بزرگوارم سؤال کرد در حالتی که از عرفات مراجعت می کرد عرض کرد یا بن رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم) آیا خداوند دعای تمام این خلق را اجابت میفرماید پدر بزرگوارم فرمود احدی باین موقف توقف نمی کند مگر آنکه خداوند او را بیامرزد اعم از آنکه مؤمن باشد یا کافر و آنها سه درجه هستند مومنی هست که خداوند گناهان گذشته و آینده او را بیامرزد و او را از آتش جهنم آزاد فرماید و این است قوله تعالی ربنا آتنا في الدنيا حسنه وفي الآخره حسنه وقنا عذاب النار أولئك لهم نصيب مما كسبوا والله سريع الحساب

و مومنی هست که خداوند گناهان گذشته او را بیامرزد و گفته شود باو که در مابقی از عمرت عمل نیکوی بجای آور و اینست قوله تعالی « فمن تعجل في يومين فلا اتم عليه و من تأخر فلا اثم عليه لمن اتقى الى ان قال (علیه السلام)» و کافری هست که باین موقف توقف بنماید بجهت طلب زینت دنیا اگر تو به

ص: 68

كند از شرك خداوند گناهان او را بیامرزد و اگر توبه نکند از شرك خداوند اجر او را خواهد داد در دنیا و او را محروم از اجر و قوف در این موقف نخواهد فرمود و این است قوله تعالى من كان يريد الحيوه الدنيا وزينتها نوف اليهم وهم فيها لا يبخون اولئك ليس لهم في الآخره الا النار وحبط ما صنعوا فيها وباطل ما كانوا يعملون

اما قبور بزرگانی که در مکه معظمه وحوالی و اطراف آنست

منها قبر جناب اسمعیل بن ابراهيم خليل است و قبر والده ماجده اش جناب هاجر که قبر هر دو در مسجد الحرام میان حجر اسمعیل است و اولا هاجر درمیان حجر اسمعیل دفن شد بعد جناب اسماعیل نزد مادرش مدفون شد

و منها قبور شریفۀ هفتاد نفر از انبیاء بین رکن یمانی و رکن عراقی است که رکن حجر الاسود باشد چنانچه در هديه الزائرين است « وفي التالي الاخبار عن ابی عبدالله (علیه السلام) قال دفن ما بين الركن اليماني والحجر الاسود سبعون نبياً اماتهم الله جوعا »

و در ناسخ است که قبر جناب صالح پیغمبر (علیه السلام) در مکه معظمه بين رکن و مقام است

ومنها قبور شريفه جناب عبدمناف و جناب عبد المطلب و جناب ابو طالب و جناب خدیجه کبری و قبور مقدسه این چهار بزرگوار در مکه معظمه در قبرستان محلی است که معروف است به قبرستان ابو طالب ومعلوم و معین است

و در مصباح المتهجدين است که حضرت عبدالمطلب در روز دهم ربیع المولود از دنیا رحلت فرمود و جناب ابو طالب در روز بیست و ششم رجب المرجب از دنیا رحلت فرموده انتهی

و در اخبار خاصه است که وفات جناب خدیجه کبری سه روز بعد از وفات جناب ابو طالب است پس وفات مخدره در روز بیست و نهم رجب المرجب بوده سه سال یا یکسال قبل از هجرت

و بدانکه فرقه حقه شیعه اتفاق فرموده اند بر طهارت این بزرگواران از نجاست شرك و كفر وخدمات جناب ابو طالب وجناب عبد المطلب وجناب خدیجه کبری بوجود مقدس پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) معلوم و کوشش های ایشان در ترویج دین اسلام بر همه کس واضح است

و بدانکه در نزدیك مقبره جناب خدیجه کبری بنای عالی و مقبره و ضریحی است که اهل مکه او را نسبت میدهند بقبر جناب آمنه بنت وهب والده ماجده حضرت پيغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) ولیکن معلوم نیست که قبر آن مخدره در آن موضع باشد بلکه ظاهراً در ابواء است که بین مکه و مدینه است

و علامه مجلسی (ره) در بحار الانوار می فرماید مدفن جناب عبدالله و آمنه ابوین حضرت پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) معلوم نیست در این از منه و ما مطلع نشدیم بر مدفن ایندو بزرگوار

و منها قبر الشيخ المعظم الشيخ محمد مصنف شرح استبصار ابن المحقق الشيخ حسن صاحب المعالم ابن شيخ زين الدين الشهيد الثانى ولادتشان در سنه نهصد و هشتاد بود و رحلتشان شب دو شنبه دهم ذيقعده الحرام سنه هزاروسی بوده و در قبرستان معلی دفن شد نزديك قبر خديجه كبرى (علیها السلام)

و در مستدرک است که از زوجه اش نقل شده که در لیله رحلت از جنازه شان صوت قرآن تا صبح می شنیدند و فرمود سلطان عراق مکرر کاغذ نوشت و ایشان را از مکه طلب کرد که برود بعراق در کمال لطف و تواضع مخارج بجهت راه معین کرد که بایشان بدهند و ایشان آباء فرمودند بعضی از اصحابشان عرض کردند اگر نمی روید اقلا جواب کاغذشان را بنویسید فرمود اگر کاغذ بدون دعا بنویسم لايق بشأن او نیست و اگر دعا بنویسم نهی داریم از دعا کردن با مثال او بعد که خیلی الحاح و التماس کردند جوابی بنویسند بعد التأمل فرمود حدیثی وارد شده که جائز است دعا نمودن از برای این اشخاص بطلب هدایت کردن و کاغذی در جواب سلطان نوشت و از برای او طلب هدایت فرمود

ص: 69

ومنها قبر جناب شیخ زین الدین بن شیخ محمد بن شیخ حسن بن الشهيد الثاني

و در مستدرک است که ایشان سنه هزار و نه متولد شد و در سنه هزار و هفتاد و سه در مکه معظمه از دنیا رحلت فرمود و در نزدیکی قبر والد ماجدش در قبرستان معلی دفن شد

و ایشان برادر شیخ علی بن شیخ محمد است صاحب حاشیه بر شرح لمه که از تلامذه مرحوم شیخ بهایی است

و در روضات در ضمن ترجمه شیخ زین الدین فرموده « كان عالماً فاضلا متبحراً ثقه صالحاً عابداً ورعاً شاعراً »

و تلمذ او خدمت پدرش محمد و خد معمولی محمد امین استر آبادی بودم و تصنیفی ابدآ ننوشت از شدت احتیاط و از خوف شهرت

و مخفی نماناد که جناب شیخ حسن صاحب معالم که پدر شیخ محمد و پسر شیخ زین الدین شهید ثانی است هم و خال گرام جناب آقا سید محمد صاحب مدارکست چون پدر صاحب مدارك السيد الزاهد العابد على الحسيني الموسوی دختر شهید ثانی را تزویج کرد و از آن مخدره متولد شد سید محمد صاحب مدارك وشهيد ثاني والده آقاسیدعلی را مرحوم شهیدثانی تزویج فرمود و از او متولد شد جناب شیخ حسن و این دو بزرگوار خدمت مقدس اردبیلی و ملاعبدالله یودی تلمذ نمودند

و جناب شیخ حسن در قر به جمع که محل تولدش بود در اول محرم سنه هزار و یازده هجری از دنیا رفت در سن پنجاه و دو سالگی و همانجا دفن شد

و جميع از قراء جبل عامل است و ایندو بزرگوار بزیارت مشهد مقدس مشرف نشدند که مبادا مکلف شوند بدیدن شاه عباس اول و حال آنکه اعدل سلاطین شیعه بود

واما شیخ زین الدین شهید ثانی را در مملکت قسطنطنیه با در طريق قسطنطنيه جهت عناد مذهبی شهید نمودند درسته نهصدو شصت و شش در سن پنجاه و چهار سالگی

و بعضی از معتمدین نوشتند که شهید ثانی را در مکه معظمه بامر سلطان سلیم گرفتند در پنجم ربيع الاول سنه خمس وستين وتسع ماه و چهل روز او را در مکه معظمه حبس نمودند بعد از راه دریا بردند بقسطنطنیه و درمیان دریا او را کشتند و سه روز بدنش افتاده بود بعد بدن شریفش را میان دریا انداختند

و بدانکه در بیت شهید ثانی سه نفر مسمی به شیخ زین الدین بودند و سه نفر مسمی به شيخ على الكبير والاوسط والصغير و تمامشان از مبرزین علماء و فضلا بودند

اما شيخ زين الدين الكبير اسم خود مرحوم شهید ثانیست و شیخ زین الدین اوسط شیخ زین الدین محمد بن الحسن بن الشيخ زين الدين الشهيد بود المدفون مع ايه فى المكه المعظمه وشيخ زين الدين الصغير شيخ زين الدين بن شیخ علی بن محمد بن حسن بن زین الدین الشهيد بود

و اما شيخ على كبير الشيخ على بن شيخ حسن بن زین الدین الشهيد برادر شیخ محمد بن شیخ حسن بود و شیخ علی اوسط الشيخ على بن محمد بن الشيخ حسن بن الشيخ زين الدين الشهيد بود صاحت مصنفات كثيره مثل كتاب در المنظوم و در المنثور و حاشیه بر شرح لمعه و ایشان در اصفهان از دنیا رفته در سن نود سالگی درسنه هزار و صد و سه

و شیخ علی صغیر شیخ علی بن زین الدین بن محمد بن شیخ حسن بن شيخ زين الدين الشهيد

ص: 70

الثاني رحمه الله عليهم

ومنها قبر العالم المتبحر آقامیرزا محمد بن علی بن ابراهيم الاسترابادی صاحب رجال كبير المسمى بمنهج المقال ورجال متوسط ورجال صغير وصاحب آیات الاحكام

و مرحوم استاد اکبر آقای بهبهانی تعلیقه بر رجال کبیرشان نوشته رحلتش در سیزدهم ذیقعده سنه هزار و بیست و هشت بود و در قبرستان معلی دفن شد

و در مستدرك از مرحوم مجلسی در اول بحار و از مرحوم آقای بهبهانی در تعليقه شان بكتاب منهج المقال و جمعی دیگر نقل می کند که از ایشان تعبیر بسید کرده اند

و از شیخ سلیمان بحرانی نقل کرده قال هو مولاناخاتم المحدثين ميرزا محمد بن علی استرابادی الحسيني قدس سره

و مجلسی در سیزدهم بحار نقل میکند که جماعتی از سید سند آقا میرزا محمد استرآبادی نقل کرده اند که گفت شبى من مشغول طواف بیت الله بودم ناگاه جوان خوش سیما و صبيح المنظری آمد و مشغول طواف شد پس چون نزديك شد بمن دسته گل قرمزی در غیر اوانش بمن لطف کرد من گرفتم و بوئیدم عرض کردم ایندسته گل از کجاست ایسید و مولای من؟ فرمود از خرابات است بعد غایب شد آقا از من و اورا من ندیدم

و بعضی اسناد اینواقعه را بشیخ محمد سبط شهید ثانی می دهند که سابقاً ذکر شد و شاید از برای هر دو اینواقعه واقع شده باشد

ومنهم محمد امين بن محمد شريف الاخبارى الاسترابادى صاحب كتاب فوائد المدنيه شاگرد جناب آقامیرزا محمد استرابادی سابق الذکر و صاحب مدارك وصاحب معالم بود و درسنه هزار و سی و شش در مکه معظمه از دنیا رحلت فرمود و در قبرستان معلی دفن شد

و صاحب روضات از ایشان تعبیر خوبی نمی کند لکن علامه نوری بر تعبیر سید صاحب روضات ایراد می کند

ومنهم السيد الجليل النبيل المحدث الامين محمد مؤمن بن دوست محمد الحسيني الاسترابادی الشهيد المجاور بمكه المعظمه صاحب كتاب الرجعه

و در امل الامل است که ایشان عالم و فاضل ومحقق وفقيه ومحدث بودند و شهید شدند و ساکن مکه بودند

و در فیض القدسی استکه ایشان داماد محدث خیبر محمد امین استرآبادی بودند و از سادات عقیلیه هستند و شهادتشان درسته هزار و هشتاد و هشت بود در مکه معظمه بدست اعداء دین و ایشان استاد علامه مجلسی (ره) بودند و علت شهادتشان این بود که در آن سالی که شیخ حر عاملی هم مشرف بود بمکه معظمه جماعتی از اتراك خیلی از اعاجم شیعه را کشتند بجهه اتهامشان العياذ بالله بتلويث بيت الله الحرام

و اجمالش آنستکه بعضی از خدمه بیت الله الحرام ملتفت شد بتلويث بيت الله الحرام پس اطلاع داد باهل مکه خواص اهل مکه و سرفایشان جمع شدند و گفتند این جسارت از احدی صادر نشده مگر از رفضه و بایکدیگر عهد کردند که هر که معروف است به تشیع او را بکشند پس اتراك و بعضی از اهل مکه

ص: 71

جمع شدند در مسجد الحرام و در مسجد آنوقت پنج نفر از معارف شیعه بودند که از آنها بودسید محمد مؤمن استرآبادی تمام آن پنج نفر را بقتل رسانیدند و شیخ حر عاملي بتوسل بعضی از شرفاء مکه نجات یافت

و در مستدرك استکه سیدهو من شخص من متعبد متزهد بود

و منهم السيد الشهيد بايدى اهل السنه آقامیرزا زین العابدین بن نور الدین الحسینی الکاشانی و این سید تقيه ومحدث و از جمله تلامذه ملا محمد امین استرآبادی بود و در مکه معظمه بعلت تشیع او را شهید کردند

و او را در قبری که در حال حیوه خود مهیا کرده بود در قبرستان معلی در نزد قبر آقامیرزا محمد الاسترابادی و مولا محمد الاسترابادی دفن کردند و ایشان مؤسس بيت الله الحرام بودند بعداز انهدام

و خلاصه اینواقعه چنانچه در مستدرك است آنست که روز چهار شنبه نهم شعبان سنه هزار و سی و نه سیل عظیمی در مکه معظمه داخل شد و آن سیل داخل جوف کعبه معظمه شد و بقدر يكقامت و یکوجب و دو انگشت مضموعه آب در خانه کعبه ایستاد و بواسطه آن سیل در مکه معظمه چهار هزار و دو نفر مردند

از آنجمله بود معلمی و سی طفل که در میان مسجد بودند و همه هلاک شدند و در فردای آن که روز پنجشنبه بود اطرافخانه کعبه منهدم شد

و مرحوم آمیرزازین العابدین گفت من متفکر بودم که هر گاه مخالفون اساس بیت الله را بنهند هر آینه افتخار شیعه از بین می رود چون اساسش اولا از حضرت خلیل الله بود بعد از خاتم النبيين (صلی الله علیه وآله وسلم) بعد از حضرت زین العابدین (علیه السلام) در زمان حجاج چنانچه در حج کافی است پس من تضرع نمودم بدرگاه الهی که محروم نفرماید اهل ایمان را از این سعادت پس در آن ایام شخصی در خواب دید که جناز محضر سیدالشهداء (علیه السلام) را در مقابل کعبه گذارده اند و حضرت پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) بجنازه آن بزرگوار نماز می خواند با جميع انبياء و من هم خدمت حضرت پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) حاضر بودم پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) رو کرد بمن و فرمود جناز مرا بردار و در جوف کعبه معظمه دفن کن اینخواب را که برای من نقل کرد فهمیدم امام را دفن نمی کند مگر امام و منصب دفن امام حسين (علیه السلام) حق امام زین العابدین است

و این اشاره استکه وضع اساس بیت الله که از مناصب آن بزرگوارانست تفویض بین شده و قلبم مطمئن شد و در روز سه شنبه سوم جمادی الثانیه هزار و چهل شروع کردند بخراب کردن تتمه بناء و از عجائب الطاف الهی بمن این شد که وکیل و مباشرینی که سلطان روم فرستاده بود مرید من شدند که هر چه من می گفتم از اطاعت من خارج نبودند و تمام اطراف خانه کعبه را خراب نمودند مگر ر کنی که در او حجر الاسود است و درشب یکشنبه بیست و دوم جمادى الثانيه سنه هزار و چهل رأيشان قرار گرفت که اساس بیت را در صبیحه آن بنیاد نمایند

پس تضرع نمودم و از پروردگار سوال نمودم که مرا موفق نماید و موسس خانه خود بنماید و من متفکر بودم که با حضور شریف مکه و شیخ حرم وقاضی و وکیل و علماء مکه و خدام بیت چگونه من موفق خواهم شد وقت سحر غل نمودم و داخل مسجد الحرام شدم و چون وقت نماز صبح شد یکنفر از آنها بامر الهی حاضر نشدند مگر مباشر بعضی از عملجات

ص: 72

پس چون مباشر مرا دید گفت یاسید زین العابدين « اقره الفاتحه فقرأتها و دعوت بعدها بدعاء الموسوم بدعاء سريع الاجابه المروى فى الكافى اوله اللهم انى اسئلك باسمك العظيم الاعظم الاجل الاكرم المخزون المكنون الخ و دعوت السلطان ظاهراً و نويت به الحجه عجل الله فرجه واخذت الحجر المبارك للركن الغربى و ناولني محمدحين الابرقوئى وهو من الصلحاء اول طاس فيه الساروج فطرحته في زاويه الركن الغربي وانتشرته وقلت بسم الله الرحمن الرحيم ووضعت الحجر عليه في موضع اساس ابراهيم (علیه السلام) وقد باشرت بنفسى مقدار ثلثه اذرع من جهه الارتفاع من تمام الاوض الذى فيه الميزاب والحمدلله الى آخر ما ذكره من كيفيه البناء»

و از مدفونین در قبرستان معلی است عبدالله بن عمر بن الخطاب « وهو من العبادله الخمه المطلحه عند اهل التسنن » وهم عبد الله بن عمر و عبدالله بن زبیر و عبدالله بن عباس و عبدالله بن مسعود وعبدالله بن جعفر

واما مدفونین در حوالی مکه معظمه

منهم جناب میمونه بنت حارث بن جون زوجه حضرت يغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) که در قبرستان سرف است و آن در دو فرسخی مکه معظمه است

و منهم جناب آمنه بنت وهب والده ماجده حضرت پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) و قبر ایشان در ابواء است و آن موضعی است بین مکه و مدینه

و حضرت پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) چهار ساله بود که این مخدره از دنیا رفت

و منهم جناب عبدالله بن عباس بن عبدالمطلب قبر ایشان در طائف است و عبدالله بن زبیر او را از مکه اخراج کرد رفت بطائف و در سنه هفتاد و هفت هجری از دنیا رحلت فرمود در سن هشتاد سالگی

و منهم جناب عبد الله بن اسمعیل بن بزیع که از اصحاب حضرت باقر (علیه السلام) وحضرت صادق (علیه السلام) و موسی بن جعفر (علیه السلام) و حضرت امام رضا (علیه السلام) بود و قبر ایشان در فیل است وفيل قريه است در نزدیکی مکه

و در جامع اللطيف في فضل مكه والبيت الشریف از زهیر نقل کرده که قبر جناب حواء و شيث بن آدم در کوه ابوقبیس است و نقل شده که اینکوه افضل جبال مکه است و اقرب جبال است بمکه

و در کتاب عجائب المخلوقات است که از خواص کوه ابوقبیس آنست که کسیکه در آن سر بریان شده ذبیحه بخورد از دردسر ایمن گردد

و بعد از جبل ابو قبیس افضل جبل حراء است که کوه ثور بوده باشد و در آن جبل و پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) مبعوث شد بنبوت ورسالت

و بعد از آن افضل غار تور است که پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) با ابابکر در آن پنهان شدند سه شبانه روز از کید کفار قریش و از غار ثور تا مکه معظمه دو میل راه است

و در ارض فخ که اسم چاهی است در يك فرسخی مكه مكه معظمه تقریبا کشته شد جناب حسین بن علی بن حسن بن حسن بن حسن بن علی بن ابیطالب (علیه السلام)

و این بزرگوار بعد از موت مهدی بن منصور دوانیقی خروج فرمود در مدینه طیبه در ذیقعده سنه صدو شصت هجری

و در مقاتل الطالبیین است که سبب خروج حسین بن علی صاحب فخ این بود که خلیفه هادی

ص: 73

ابن مهدی شخصی را والی مدینه کرد و او جانشینی داشت از اولاد عمر بن الخطاب و آن ملعون بسیار با اولاد علی بن ابیطالب (علیه السلام) اسامه و بدی کرد و حکم کرد که همه روزه حاضر شوند در مسجد . جامع و با خلیفه نماز بخوانند

پس شیعیان اجتماع نمودند خدمت حسین بن علی صاحب فخ و آن بزرگوار خروج فرمود و مدینه را تصرف نمود با جمعی از سادات علوی و جمعی از اهل بیت خود بقصد مکه معظمه خارج شد .

و در این سال بعضی از عباسین با لشگر و جیش زیادی بقصد حج کردن خارج شده بودند پس چون بارض فخ رسیدند جيش عباسيين با آنها تلافی نمودند و وقت نماز صبح روز ترویه سال صدو شصت و نه هجری مشغول محاربه شدند

پس لشگر عباسيين حمله نمودند بلشگر حسين بن على صاحب الفخ و در آن حمله اکثر اصحاب آن بزرگوار را بقتل رسانیدند و بعد بخود آن بزرگوار حمله کردند تا آن بزرگوار را نیز شهید نمودند با جمعی و سرهای نازنینشان را از بدن جدا کردند و سرها را آوردند نزد موسی بن عیسی و عباس بن محمد العباسيين در حالتی که جمعی از اولادهای امام حسن (علیه السلام) و امام حسین (علیه السلام) حاضر بودند و حضرت موسی بن جعفر (علیه السلام) در آن مجلس تشریف داشتند

پس موسی بن عیسی از آنحضرت سؤال نمود که این سر حسین بن علی است ؟

فرمود بلی « انا لله و انا اليه راجعون مضى والله مسلما صالحاً صواماً آمراً بالمعروف ناهياً عن المنكر ما كان في اهل بيته مثله »

ودر عمده الطالب از حضرت جواد (علیه السلام) روایت کرده که فرمود « لم يكن لنا بعد الطف مصرع اعظم من فخ »

و از تاریخ بیهقی نقل شده که در وقعه فخ جناب حسین بن علی صاحب فخ با صد نفر از اصحابش کشته شد

و دعبل خزاعی در قصیده طولانی خود اشاره بهمین قضیه می کند

قبور بكوفان واخرى بطيبه *** و اخرى بفخ نالها صلواتی

و در بحار از حضرت باقر (علیه السلام) روایت می کند که پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) در زمین فخ نازل شدند و نماز خواندند و در رکعت دوم گریان شدند اصحاب هم گریان شدند

چون پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) از نماز فارغ شد فرمود بعد از رکعت اول جبرئیل نازل شد عرض کردیا محمد ان رجلا من ولدك يقتل في هذا المكان و اجر الشهيد معه اجر شهيدين ایضاً در روایت است که حضرت پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) باین مقام که رسید نماز خواند و فرمود « يقتل هيهنا رجل من اهل بيتى فى عصابه تسبق ارواحهم اجسادهم الى الجنه » الحاصل ظاهراً قبر شریف تمام مقتولین در فخ در همان زمین فخ باشد

خاتمه

اشاره

در مستدرك از جامع الاصول ابن اثیر نقل می کند از حضرت پیغمبر ( ص) که فرمودند « ان الله يبعث لهذه الامه فى رأس كل مأه سنه من يجدد لها دينها »

شاید مراد آنست که در سر هر صد سالی از برای تجدید و ترویج دین محمدی یکنفر از علماء و از سلاطین بر انگیخته می شود و لا بد است در مقام از ذکر دو امر

ص: 74

امر اول : در مجدد دین در رأس هرمانه از علماء اعلام

اما مجدد مأه اولى حضرت امام اولی حضرت امام محمد باقر (علیه السلام) بودند و رحلت ایشان على الاصح روز دوشنبه ماه ذیحجه سنه صد و چهارده هجری بود

و مجدد مائه ثانيه حضرت امام رضا (علیه السلام) بودند و رحلت ایشان سلخ ماه صفر سنه دویست و سه و یا دویست و دو بود و احوالات ایند و بزرگوار در ابواب آتیه ذکر خواهد شد انشاء الله

و مجدد مائه ثانيه جناب ثقه الاسلام محمد بن يعقوب الكليني بود و آن جناب اخبار و احادیث اصول اربع مائه وغیره را مرتب نمود و از اول کتاب طهارت تا آخر دیات هر حدیثی را در جای خود ذکر فرمود و احادیث اصول را نیز در ابوایی جدا ذکر فرمود و در مدت بیست سال کتاب کافی را جمع آوری فرمود و آن کتاب اضبط واتقن کتب شیعه شد

و ایشان در زمان سلاطین آل بویه بوده اند که سلطنت عمادالدوله باشد و او اول سلاطین آل بویه بود

و در مستدرك از نجاشی نقل فرموده که رحلت جناب کلینی در بغداد سنه سیصد و بیست و نه بود سنه تناثر نجوم ومقبره شریفه شان در بغداد و در نزديك جسر معروفت

و در روضات استکه رحلت ایشان در ماه شعبان سنه مذکور بود

و در این سال جناب علی بن محمد المصری که آخر نواب خاصه حضرت صاحب الامر عجل الله فرجه بود از دنیا رحلت فرمود

و ایضاً در این سال علی بن بابویه القمی پدر شیخ صدوق ازدنیا رحلت فرمود

و مجدد مائه رابعه جناب علم الهدى السيد المرتضى المسمى به علی بن حسین بن موسی بن محمد بن ابراهيم بن موسی بن جعفر (علیه السلام) بوده ولادت ایشان در سنه سیصد و پنجاه و پنج بود و رحلتشان در بیست و پنجم ربیع المولود سنه چهارصد و سی وشش بود و محل دفنشان گفته خواهد شد

و در شرح ابن ابی الحدید استکه شیخ مفید در خواب دید که صدیقه طاهره وارد شده براو و با آن مخدره بود دونور دیده اش حسنين (علیه السلام) و تسلیم کرد ایند و فرزندش را بشنيخ مفید و فرمود علمهما الفقه

از خواب متعجبا بیدار شد چون صبيحه روز بعد شد داخل شد بر او در مسجد فاطمه بنت الناصر و کنیزان در اطرافش جمع بودند با دو پسرش محمد رضى وعلى مرتضى

پس شیخ مفید از جای خود حرکت کرد و بمخدره سلام کرد

مخدره فرمود باشيخ « هذان ولدان قد احضرتهما اليك لتعلمهما الفقه »

پس شیخ گریه کرد و خواب خود را بجهت مخدره نقل کرد و تعلیم داد این دو آقازاده را و مفتوح شد برایشان از انواع علوم و فضایل آنچه مشهور است در آفاق دنیا .

مرحوم ثقه الاسلام نوری میفرماید والده ماجدۀ این دو آقا فاطمه بنت الحسين بن احمد بن حسن الناصر الاصم صاحب دیلم ابن علی بن حسن بن علی بن حسین بن علی بن ابیطالب (علیه السلام) بوده و این سه بیت را در روح و ریحان از سید مرتضی نقل کرده :

ص: 75

عتبت على الدنيا فقلت الى متى *** اكابد هما بؤسه ليس ينجلي

اكل شريف قد على بجدوده *** حرام عليه العيش غير محلل

فقالت نعم يا بن الحسين رميتكم *** بسهم عنادى حين طلقني على (علیه السلام)

و بعضی از علماء نوشته اند که مجدداً رأس مائه رابعه شيخ مفيد المكنى به ابی عبدالله والسي بمحمد بن محمد بن نعمان است که حضرت امام زمان (علیه السلام) دو یا سه توقیع شریف از برای او ارسال فرمودند

و در عنوان يك توقيع نوشته بود « للاخ السديد والولى الرشيد الشيخ المفيد ابي عبدالله محمد بن محمد بن نعمان ادام الله اعزازه »

و کتبیکه این بزرگوار تألیف فرمودند و مناظراتشان با علماء اهل خلاف در کتب رجال مسطور است

و در روضات استکه تولدشان در یازدهم ذیقعده الحرام سنه سيصد و سی و شش یا سی و هشت بوده و رحلتشان در شب جمعه سوم ماه رمضان سنه چهارصد و سیزده بوده و سید مرتضی بجنازه شان نماز خواند و در رواق مطهر کاظمین دفن شد

و جناب سید مرتضی و شیخ مفید نیز در زمان سلطنت عضدالدوله دیلمی این رکن الدوله این عماد الدوله بود که از سلاطین آل بویه بوده اند

و مجدد مانه خامه امین الاسلام ابى على فضل بن الحسن الطبرسی بود صاحب کتاب مستطاب مجمع البيان في تفسير القرآن المجيد

و ایشان در عصر سلاطین سلجوقیه بودند مثل الب ارسلان وطفر لبيك و نحو آنها رحلتشان در شب عید قربان سنه پانصد و چهل و هشت بوده در سن نود سالگی و مدفنشان در میان قتلگاه مشهد مقدس معلوم است

وفى الروضات نقل انه دفن في مغتسل الرضا وجهت تسمیه آن محل بقتلگاه آنستکه در اواخر دولت صفويه باشاره عبدالله خان افغان آنجا قتل عام واقع شد لذا آن محل را قتلگاه نامیدند و پسر ایشان رضی الدین ابو نصر حسن بن فضل صاحب مکارم الاخلاق است سبط ایشان ابو الفضل علی بن حسن بن فضل صاحب کتاب مشکوه الانوار است

و مجدد مائه سادسه سلطان المحققين محمد بن محمد بن الحسن الطوسى المعروف به خواجه نصير الطوسی بود که وزیر هلاکوخان بن تولی خان بن چنگیز خان بود و چنگیزخان اول سلاطين مغولیان بود که اینها بعد از سلاطین خوارزم شاه در ایران سلطنت کردند و ترویج نکرده احدی از علماء اعلام مذهب حقه امامیه را بمثل مرحوم خواجه نصیر تولدشان در شنبه یازدهم جمادی الاولى سنه پانصد و نود و هفت بود و رحلتشان در آخر روز دوشنبه يوم الغدير سنه ششصد و هفتاد و دو بود و قبرشان در رواق بالاسر حرم کاظمین معلومست

و مجدد مائه سابعه العلامه على الاطلاق حسن بن يوسف بن مطهر الحلى بود الملقب به آيه الله العلامه

و از مستدرك استفاده می شود که علامه همشیره زاده مرحوم محقق اول بوده

و ايضاً در علم اصول و فقه تلميذ محقق بوده و در علم حکمت و کلام تلمذ نزد مرحوم خواجه نمود

و مرحوم علامه سبب شد از برای تشیع سلطان محمد الملقب به شاه خدا بنده این

ص: 76

غازان خان این ابا قاخان این هلاکو خان ابن تولی خان این چنگیز خان و از ریاض العلماء نقل شده که جناب آیه الله از تمام مردم ازهد و اتقی بود

و بدانکه ولادت علامه حلی در شهر حله بیست و دوم ماه رمضان سنه ششصد و چهل و هشت بود و رحلتشان در شنبه یازدهم محرم الحرام سنه هفتصد و شش بود و قبرشان در نجف اشرف معلومست

و مجدد مائه ثامنه الشيخ الشهيد السعيد محمد بن جمال الدین المعروف به الشهيد الاول بوده که تلمیذ فخر المحققين بسر علامه حلی بوده در اوایل امرش و شهادتشان در نهم جمادی الاولی سنه هفتصد و هشتاد و شش بود او در عصر سلطنت امیر تیمور خان بود که اول سلاطین تیموریان است

و مجددمائه تاسعه الشيخ على بن عبد العال الكركى العاملی بود شارح قواعد الاحكام المدعو بمروج المذهب الاماميه

و بعضی از اهل تسنن اور امخترع مذهب شیعه می دانند

و در حقش گفته شده که بعد از مرحوم خواجه نصیر طوسی (ره) احدی مثل محقق ثانی اعلاء اعلام مذهب جعفری را نکرد

و حکایت شده که در عهد شاه طهماسب بن شاه اسمعیل یکروز مرحوم محقق باسفير روم که سنی بسیار متعصبی بود در مجلس سلطان حاضر بودند

سفير بمحقق عرض کرد تاریخ اختراعی مذهب شیعه مذهب ناحق است که سنه نهصدو شش می شود که در آن سنه شاه اسمعیل صفوی که اول سلاطین صفویه بود بسلطنت نشست که نبش بحضرت امام موسی کاظم (علیه السلام) می رسد

و مقصود سفیر روم این بود که اختراع مذهب شیعه از زمان سلاطین صفویه بود

مرحوم محقق بداهتا در جواب فرمود ما عرب هستیم و لسان ما بر لغت عرب جاریست نه لغت عجم و در لغت عرب باید مذهب را اضافه کرد بضمیر متکلم و باید گفت مذهبنا حق نه مذهب ناحق که عجمی بشود

و در روضات الجنات از تاریخ جهان آرا نقل کرده که جناب محقق ثانی در نجف اشرف در روز غدیر سنه نهصد و چهل از دنیا رفته در زمان شاه طهماسب و تاریخ رحلتشان مقتدای شیعه است وظاهراً قبرشان در نجف اشرف است و محلش معلوم نیست

و پسرشان شیخ عبدالله کرکی تاریخ رحلتشان سنه نهصد و نود و سه بوده و تاریخ آن ابن مقتدای شیعه است

و در روضات استکه محل دفنشان در مشهد مقدس درمیان دارالسیاده مبار که است

و مجدد مائه عاشره شيخ الاسلام و المسلمين بهاء المله والدين محمد العاملي الشهير بالشيخ البهائى بود ولادتش در بعلبك روز پنجشنبه هفدهم محرم سنه نهصد و پنجاه و سه بود و رحلتشان دوازدهم شوال سنه هزار و سی و يك بوده و قبر شریفش در مشهد مقدس معروف است

و ایشان وزیر مرحوم شاه عباس اول این سلطان محمد بن شاه طهماسب بن شاه اسمعیل بود

و مجدد ماته حادى عشر البحر المواج مولانا محمد بن باقربن محمدتقی بن مقصود علی الاصفهاني الشهير بالمجلسي بود

و این بزرگوار خیلی ترویج فرمود مذهب شیعه را بلکه شاید ترویج ایشان کمتر از ترویج

ص: 77

خواجه نصیر الدین طوسی و محقق ثانی نبوده

و در مستدرك از تحفه عبدالحق ناصبی نقل کرده که گفته « لوسمی دین الشیعه بدین المجلسي لكان في محله »

و در دار السلام از مرحوم صاحب جواهر نقل کرده که فرمود مجلس بسیار بزرگی را در خواب دیدم که در آن جماعتی از علماء حاضر بودند و بر درب او جمعی از اصحاب ایستاده بودند من اذن گرفتم و داخل شدم ناگاه دیدم جمعی از علماء متقدمین و متأخر بن در آنمجلس حاضرند و در صدر مجلس علامه مجلسی است تعجب کردم سؤال نمودم از بواب چرا علامه مجلسی از همه مقدم تر نشسته ؟

جواب دادند چون در نزد ائمه معروف است به باب الائمه

و جهت آنکه باین منزلت رسیده آنستکه در میان شیعه سنت نمود چاوش را از برای زوار و از آقا احمد بن آقا محمد علی بن آقا باقر البهبهانی در کتاب مرآت الاحوال نقل کرده که نیست بلدی از بلاد کفر که خالی باشد از تصانیف مرحوم مجلسی

و نقل کرده یکوفتی جمعی میان کشتی نشسته بودند که کشتی شان طومانی شدیس اهل کشتی خود را بتعب زیادی بجزیره از جزایر کفار رسانیدند که در آن جزیره ابدا اثری از آثار اسلام نبود

پس شخصی آنها را مهمان کرد و معلوم شد که اینمرد مسلمانت

گفتند جميع اهل بلد کفارند چه شد شما مسلمان شدید ؟

آنمرد رفت میان خانه اش و کتاب حق الیقین را آورد و گفت من و اهل بیتم ببرکت این کتاب مسلمان شدیم

ولادتشان سنه هزار و سی و هفت موافق جامع کتاب بحار الانوار ورحلتشان روز بیست و هفتم ماه رمضان سنه هزار وصد و یازده بود موافق با این مصراع :

ماه رمضان که بیست و هفتش کم شد *** تاریخ وفات باقر اعلم شد

و قبر شریفش در اصفهان معروف است

و ایشان در عهد شاه سلطا نحسین بود که آخر سلاطین صفویه است

و مجدد ماله ثانى عشر معلم الفقهاء والمجتهدين مولانا آقا محمد باقربن محمد اکمل البهبهانی بود تولدش در اصفهان در سنه هزار و صد و هفده یا هیجده بود و رحلته 200 بلای معلی سنه هزار و دویست و هشت بود و مرقد شریفش در رواق مطهر حضرت سید الشهداء (علیه السلام) سمت پائين پای مقدس شهداء معلوم است

و ایشان در عصر سلطان محمدخان قاجار ملقب به اخته این محمد حسنخان بن فتحعلی خان قاجار بود

و مجدد مائه ثالث عشر آيه الله الحاج ميرزا محمد حسن الشازی این میرزا محمود الحسینی بود رحلتشان در سامراه در شب چهار شنبه بیست و چهارم ماه شعبان سنه هزار و سیصد و دوازده بود

و قبر شریفشان در نجف اشر ف جنب باب طوسی معروفست

و ایشان در عصر مرحوم ناصرالدین شاه قاجار ابن محمد شاه ابن عباس مینا این فتحعلی این حسینقلی خان این محمد حسنخان ابن فتحعلی خان قاجار بود

ص: 78

امر دوم : در مجدد و مروج دین اسلام در راس هر ماله از سلاطین

بدانکه در کتاب تیمور نامه از میرسید شریف که در عصر امیر تیمور بود مکتوبی نقل اتفاق علماء خلف بر اینست که در هر صد سالی بعد از حضرت ختمی مرتبت (صلی الله علیه وآله وسلم) از برای رواج دین محمدی (صلی الله علیه وآله وسلم) مجددی می انگیزد

در سرمائه اولی مجدد دین محمدی (صلی الله علیه وآله وسلم) عمر بن عبدالعزیز بود که چون دین اسلام بواسطه لعن و طعن خوارج بامير المؤمنين (علیه السلام) ضعیف شده بود او بر طرف کرد و تجدید دین نمود

و در سرمایه ثانیه مجدد دین محمدی (صلی الله علیه وآله وسلم) مأمون الرشید بود که هفتاد و دو مذهب باطل را بر طرف و منسوخ نمود و حضرت علی ابن موسی الرضا (علیه السلام) را بخراسان طلبید و ویرا ولیعهد خود قرار داد و باذن او در مملکت تصرف نمود

و در سرمایه ثالثه مجدد دین محمدی (صلی الله علیه وآله وسلم) مقتدر بالله عباسی بود چون قوم قرامطه که رئیس ایشان ابوطاهر بود بمکه معظمه مستولی شدند و سی هزار محرم را در روز عرفه بقتل رسانیدند و حجر الاسود را از رکن خانه کعبه بر کندند و بلاد اسلام را خراب نموده قتل و غارت نمودند با بنجهه دين اسلام ضعیف شد مقتدر بالله عباسی شمشیر کشید و ایشان را برانداخت ودین اسلام را رواج داد

و در سرمایه رابعه مجدد دین محمدی (صلی الله علیه وآله وسلم) عضد الدوله دیلمی این رکن الدوله این عمادالدوله بود که بواسطه فسق و فجور مطبع لامر الله عباسی وظلم های وی و اتباعش دین اسلام ضعیف شده بود و در بلاد اسلام انواع فسق و منهیات شیوع یافته بود عضدالدوله او را معزول نمود و پسر وی الطايع بالله را ولیعهد خود گردانید عضدو الدوله خود مرج دین شد و رفع بدع را نمود .

و در سرمانه خامسه مجدد دین محمدی (صلی الله علیه وآله وسلم) سلطان سنجر بن ملکشاه بود که شیخ احمد جامی وحكيم سنائی معاصر وی بودند و سلطان مرید آنها بود

و در آن ایام ملاحده دین اسلام را ضعیف نموده بودند سلطان بقلع و قتل آنها مبادرت نمود و در اطاعت و متابعت دین اسلام مبالغه نمود

و در سرمایه سادسه مجدد دین محمدی (صلی الله علیه وآله وسلم) هلاکوخان بن تولی خان بن چنگیز خان بود و او درسته ششصد و پنجاه و سه دولت اسمعیلیه را منقرض نمود بعد عازم تسخیر بغداد شد و بهمراهی مرحوم خواجه نصیر طوسی بواسطه عداوتی که با خلفای عباسی داشت بدستیاری محمد بن که وزیر مستعصم عباسی بود با هلاکوخان همدست شدند و هلاکوخان بغداد را تصرف نمود و مستعصم بالله خليفه را ششم ماه صفر سنه ششصد و پنجاه و شش که مطابق است با هندسه لفظ خون بقتل رسانید و سلطنت بني العباس را منقرض نمود و دین محمدی (صلی الله علیه وآله وسلم) را ترویج کرد و بدعت را از بین زایل نمود

و در سرمایه سابعه مجدد دین محمدی (صلی الله علیه وآله وسلم) سلطان محمد بن ارغون خان ابن ابغا خان این هلاکوخان ابن تولی خان این چنگیز خان الملقب به خدابنده بود که در اول شوال سنه هفتصد و نوزده از دنیا رفت (1)

و چون بگوشش رسید که دین محمدی (صلی الله علیه وآله وسلم) بمرتبه ضعیف شده که در نماز بعد از شهادتین صلوات بر محمد و آل محمد نمی فرستند بمسجد جامع سلطانیه رفت و حکم کرد باحضار علماء اسلام

ص: 79


1- در 716 بوده چنانکه در منتظم ناصری و غیره است و شاعر گفته: (از هفتصد و شانزده چونه ماه گذشت از تاج و کلاه و سروری شاه گذشت) (ج)

و از فضایل صلوات بر محمد و آل محمد سؤال کرد

علماء باتفاق گفتند بحکم خداى تعالى صلوات بر محمد و آل محمد باید فرستاد

و جمعی از علما گفتند که امام شافعی نماز را بدون صلوات بر محمد و آل محمد فاسد می داند و جمعی گفتند که امام اعظم بدون صلوات مکروه می داند آنوقت از علماء سوال کرد که چرا بر آل سائر انبیاء صلوات نمی فرستند و بر آل خاتم النبيين باید صلوات فرستاد علماء از جواب عاجز شدند سلطان گفت مرا دو جواب بنظر می رسد

اولا چون دشمنان گفتند که پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) ابتر است خداوند خود آنها را ابتر فرمود که نسل ایشان منقطع شد و اگر هم باشد کسی ایشانرا نمی شناسد و نام ایشان را نبرد واما ذریه پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) اینقدر شدند که تعداد ایشان را جز خداوند کسی نداند و در صلوات بر ایشان بمتابعت پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) اثبات وجود ذریه ایشان است

ثانیاً چون ادیان همه انبیاء در معرض نسخ و تبدیل بود بخلاف دین محمدی (صلی الله علیه وآله وسلم) که تا قیامت تغيير و تبدیل در آن نیست پس بر متابعان آن حضرت لازم است که در صلوات بر آن حضرت اولاد اورا نیز ذکر کنند تا بر امت معلوم شود که حامیان دین محمد و حافظان شریعتش و وارثان علوم انبیاء ایشانند که متابعت وحرمت ایشان را لازم دانند

چون سلطان این کلمات فرمود همه زبان بصلوات بر پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) و آل او گشودند

آنگاه سلطان فرمود چون اول آل محمد علی است و آخر ایشان محمد مهدی موعود است مارا استکه در ملك محمد (صلی الله علیه وآله وسلم) بدون اذن اولادش تصرف نکنیم و اگر کنیم غاصبیم پس اذعان نمودند

پس سلطان محمد امر کرد که باید خطبه بنام اهل بیت بخوانند و سکه بنام ایشان بزنند

و در سرمایه ثامنه مجدد دین محمدی (صلی الله علیه وآله وسلم) امیر تیمور صاحب قران است که در امصار و اقطار عالم شریعت را رواج داد و سادات و علماء را اعزاز و احترام نمود و باذن او ذریه آل رسول در مملکت تصرف کردند انتهی اقول

و در مائه تاسعه مجدد دین محمدی (صلی الله علیه وآله وسلم) شاه اسمعيل الصفوى الموسوی است که اول سلاطین صفویه باشد و درسته نهصد و شش که مطابق با هندسه مذهبنا حق خروج بسيف فرمود

و مرحوم محقق ثانی شیخ علی کرکی مدد این سلطان دین محمدی را تزویج نمود

و در مائه عاشره مجدد دین محمدی (صلی الله علیه وآله وسلم) شاه عباس الصفوى الموسوى ابن سلطان محمد بن شاه طهماسب بن شاه اسمعیل بود که شر از بکیه را که عبدالله خان ازبك و پسرش عبدالمؤمن خان از يك واتباعشان باشد دفع نمود.

و بعدد دو وزیر عالم زاهد متقی مرحوم میرداماد و مرحوم شیخ بهائی دین محمدی (صلی الله علیه وآله وسلم) را ترویج نمودند

و این سلطان درسنه نهصد و هشتاد و نه بسلطنت نشست

و بعضی گفتند تاریخ جلوسش ظل الله است که نهصد و نود و هفت باشد و درسنه هزاروسی و هشت در مازندران از دنیا رحلت فرمود

و در ماه حادی عشر مجدد دین محمدی (صلی الله علیه وآله وسلم) نادر شاه افشار بود که درسنه هزار و صد

ص: 80

و چهل و سه نادر شاه کلات را فتح نمود و در یازدهم جمادى الاخر سنه هزار وصدو شصت و يك (1) در فتح آباد قوچان مقتول شد و جنازه اش را در مشهد مقدس دفن کردند

و او بسیار دین را ترویج نمود و اسباب روسفیدی مسلمین و ایرانیان شد حتی هندوستان و ترکستان و افتح نمود و بسیاری از تشریفات بقاع مطهره را نادرشاه نمود

و در ماته ثانی عشر مجدد دین محمدی (صلی الله علیه وآله وسلم) فتحعلی شاه قاجار ابن حسینقلی خان این محمد حسنخان ابن فتحعلی خان قاجار بود که بعد از عمش محمد شاه اخته بتخت سلطنت نشست و گفتند تصرفاتش در امور سلطنتی باجازه مرحوم میرزای قمی بود

ودرسنه هزار و دویست و یازده بسلطنت نشست و در سنه هزار و دویست و پنجاه در سفر اصفهان از دنیا رحلت نمود و مدفنش در قم معلوم است و یادگاری های زیادی در مشاهد مشرفه دارد خصوص در مشهد مقدس

ص: 81


1- سال کشته شدن نادر مسلم است که شصت بوده چنانکه در کتب تواریخ مضبوط است و در نیمه شهر ج 2 بوده و در روضه الصفا که 11 ذکر شده ظاهراً اشتباه از کاتب است (ج)

باب دوم : در اسم و لقب و کنیه و نسب و تاریخ ولادت حضرت فاطمه زهراء (علیها السلام) و در علت وفات و محل دفن مخدره و در تعیین اولاد و اقارب و در بعضی از تواریخ متعلقه بآن مخدره و در بعضی از قبور متبرکه واقع در مدینه طیبه و حوالی آن و در این باب نه فصل و یک خاتمه است

فصل اول : در اسم و لقب و کنیه و نسب آن مخدره

بدانکه اسم شریفشان فاطمه است و اشهر القابشان زهراء است و اشهر کنای آن مخدره ام الائمه النجباء النقباء و ام ابیها میباشد والد ماجدشان حضرت خاتم النبيين (صلی الله علیه وآله وسلم) بود والده ماجده شان جناب خدیجه کبرى ام المؤمنين بنت خویلد بن اسد بن عبد العزى بن قصی و جانب قصی جد حضرت پيغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) است

ووالده خديجه كبرى فاطمه بنت زائده بن اسم بن رواحه بن حجر بن عبد بن معيض بن عامر بن لوی بن غالب بن فهر است و جناب خدیجه کبری خواهر ابوینی عوام پدر زیر است که اهل تسنن زبیر را از عشره مبشره می دانند

و جناب صفيه بنت عبدالمطلب زوجه عوام و مادر زبیر بود که زیر عمه زاده جناب پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) وحضرت امير المؤمنين (علیه السلام) وخالوزاده حضرت فاطمه زهراء (علیها السلام) است

و جناب خدیجه کبری اول زوجه عتيق بن عائد مخزومی بود و دختری آورد جاریه نام داشت و بعد از آن تزویج شد به ابوهاله بن منذر الاسدی و از اوهم پسری آورد هند نام و بعد از این دو شوهر زوجه حضرت پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) شد و مسلماً از پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) چهار دختر آورد

و اما پسرهای آن مخدره از بعضی از اخبار مستفاد می شود که سه پسر آورده

و از بعضی از روایات دو پسر و شرح حالات آن بزرگواران در باب اول مذکور شد شد فراجع

وجناب ورقه بن نوفل بن اسد ی بن نوفل بن اسد بني هم جناب خدیجه کبری بودند و مادر ورقه و عدی بن نوفل آمنه دختر جابر بن سفیان و خواهر تابط شراً می باشد و عدی بن نوفل از جنانب عمر وعثمان حاکم حضر موت بود

ص: 82

و در کتاب اصابه از عایشه رو ایتکرده که گفت حضرت پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) از خانه بیرون نمی شد مگر آنکه توصیف میکرد خدیجه کبری را

يكروز غيرت مرا وادار کرد عرض کردم یارسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم) خدیجه دن پیری بود خداوند او را از تو گرفت و تبدیل فرمود بزن جوان بهتر از او

پيغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) غضبناك شد فرمود « لا والله ما ا بدلني الله خيراً منها آمنت از کفر الناس و صدقتنی اذ كذبني الناس وواستنى بما لها اذر منى الناس ورزقنى منها الولد دون غيرها من النساء»

عایشه گفت نزد خود عهد کردم ابداً یاد از آن مخدره نزد پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) نکنم

فصل دوم : در تعیین یوم ولادت باسعادت آن مخدره از ایام هفته و در تعیین ماه ولادت ویوم آن از ایام ماه و در تعیین سال ولادت و در این دو امر است

امر اول : در یوم ولادت از ایام هفته و ماه ولادت آن از ایام ماه

ظاهراً خلاف معتد به نباشد که آن مخدره در مکه معظمه روز جمعه بیستم ماه جمادی الثانیه متولد شده بلی در هزار بحار فرموده « ويستحب زيارتها في الاوقات الشريفه مثل يوم ولادتها و هو يوم العشرين من جمادى الآخره او العاشر منه على قول

امر دوم : در سال ولادت باسعادت این مخدره

مرحوم کلینی (ره) در کافی و علی بن شهر آشوب در مناقب و شهید در دروس و طبرسی در دلائل الامامه و بعضی دیگر از علماء فرموده اند آن مخدره پنج سال بعد البعثه متولد شد که چهل و پنج سال از سن شریف حضرت پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) گذشته بود

و در بحار از شیخ مفید در حدائق الرياض و از شیخ طوسی و کفعمی در مصباحین نقل فرموده که دو سال بعد البعثه آن مخدره متولد شد که از سن شریف حضرت پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) چهل و دو سال گذشته بود

و از هامه روایت شده که ولادت آن مخدره پنجسال قبل البعثه بوده که در آنوقت حضرت پیغمبر صلى الله عليه و آله سی و پنج ساله بوده

و علامه مجلسی در جلاء العیون می فرماید اصح واشهر قول اول است

و سابقا گفتیم که بعثت شریف روز بیست و هفتم ماه رجب بوده و ظاهر آنستکه ولادت مخدره در جمادی الثانیه اواخر سال چهارم از بعثت بوده نه جمادی اواخر سال پنجم چون اول اقرب است به پنجسال تمام از یوم بعثت از دوم

بنابر این روز ولادت مخدره چهار سال و دو ماه و بیست و سه روز بعد از یوم بعثت بوده تقریباً و سابقاً گفته شد از بعثت شریف تا روز هجرت مقدس که غره ربیع المولود باشد دوازده سال و هفت ماه و سه روز : تقریباً پس سن مخدره در روز هجرت هفت سال و هشت ماه و ده روز می شود تقریباً

ص: 83

فصل سوم : در تاریخ رحلت مخدره مکرمه ظاهراً مسلم است نزد علماء و مورخینوايضاً مسلم از اخبار است که رحلت مخدره در سال رحلت حضرت پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) بود و سابقاً گفتیم که اصح آنست که رحلت حضرت پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) درسنه یازدهم از هجرت مقدسه بود پس رحلت مخدره هم یازدهم از هجرت بوده

اشاره

وايضاً ظاهراً خلاف معتد به نباشد که رحلت مخدره روز سه شنبه بوده چنانچه در روایت طبرسی ذکر خواهد شد

و اما ماه وفات و یوم آن از ایام ماه بين خاصه و عامه اختلاف بسیار است

ابو الفرج اصفهانی در مقاتل الطالبین فرموده از هشت ماه زیاد گفته نشده و از چهل روز کمتر گفته نشده و اقتصار می کنیم بذکر چهار قول که اصح از باقی اقوال است

اول - شیخ طوسی و کفعمی در مصباحین رسید بن طاوس در اقبال و حاجی نوری در تحيه الزائرين و جمع کثیری از متأخرین علماء میفرمایند که وفات آن مخدره در سوم جمادی الثانيه بوده و بعضی از روایات هم باین مضمون وارد شده

منجمله در بحار از کتاب دلائل الامامه لمحمد بن جرير الطبرى الامامی از ابو بصیر از حضرت صادق (علیه السلام) روایت فرموده « قال (علیه السلام) قبضت فاطمه في جمادى الآخره يوم الثلثاء لثلث خلون منه سنه احدى عشر من الهجره»

دوم - مرحوم کلینی (ره) در کافی میفرماید آنمخدره بعد از پدر بزرگوارش هفتاد و پنج روز زندگانی کرد

و باین مضمون روایت هم واردشده و بنابر مختار کلینی که رحلت حضرت پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) را دوازدهم ربیع الاول میداند و رحلت حضرت زهراء (علیها السلام) را هفتاد و پنج روز بعد از رحلت حضرت پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) می داند باید رحلت مخدره را در اواخر ماه جمادی الاولی بدانند نه در اواسط آن و همین هم استفاده می شود از روایتی که از اختصاص نقل شده که حضرت صادق (علیه السلام) می فرماید بعد از ذکر قضیه گرفتن نامه فدك را از صديقه طاهره (صلی الله علیه وآله وسلم) در بین راه و پاره کردن نامه را می فرماید « فرضت و مكثت خمسه وسبعين يوماً مريضه لماضر بها فلان ثم قبضت »

سوم - شهید در دروس می فرماید « وقبضت (علیه السلام) بعد ابيها (صلی الله علیه وآله وسلم) بنحو مائه يوم»

چهارم - ابوالفرج اصفهانی در مقاتل الطالبين مي فرمايد « الا ان الثبت في ذلك ماروى عن ابی جعفر محمد بن على (علیه السلام) انها توفيت بعده بثلاثه اشهر » و اقوال نادره دیگر هم هست که داعی بتعرض آنها نیست و ظاهراً اصح اقوال قول اول باشد و ممکن است تطبیق آن سه قول دیگر را هم بر این قول

اما قول دوم که قول کلینی باشد از بعضی از بزرگان نقل شده که در زمان سابق رسم الكتابه سبعين و تمین بر نهج واحده نوشته می شد پس محتمل است که اصلا نسخه خمس و تمین بوده تقریباً مطابق می شود باسوم جمادی الاخره

ص: 84

اما قول سوم و چهارم هم تقریباً مطابق با همین قول باینکه گفته شود بنا بر قول سوممتعرض نقص چند روز نشده اند و بنا بر قول چهارم متعرض چندروز زیاده نشده اند

پس اقوی این شد که آن مخدره روز سه شنبه سوم جمادى الاخره سنه یازدهم هجری از دنیا رحلت فرموده و در وقت رحلت از سن شریف مخدره بنا بر مختار هفده سال و یازده ماه و سیزده روز گذشته بود تقریباً

و اما ساعت رحلت مخدره

در کشف الغمه روایتی نقل می فرماید و در آخر آن روایت است « و ماتت عليها السلام بعد العصر »

و در بحار از حضرت صادق (علیه السلام) روایت می کند « قال (علیه السلام) ماتت فاطمه ( ع) ما بين المغرب والعشاء » پس بنابر مختار در باب ولادت و رحلت مخدره سن شریفشان در وقت رحلت هفده سال و یازده ماه و سیزده روز بوده

فصل چهارم : در علت وفات ووصیت های مخدره و محل دفنشان

اشاره

اما علت وفات مخدره را علمای اعلام مفصلا و مشروحاً نوشته اند و حقیر عذر می خواهم از ذکر آنها

و اما وصیت های آن مخدره

در بحار از روضه الواعظین روایت کرده که بامیر المؤمنين (علیه السلام) وصیت کرد که بعد از او امامه دختر خواهرش زینب را تزویج کند و از برای او نعشی ترتیب دهد و آنکه حاضر نشوند بجنازه اش کسانیکه با و ظلم کرده اند و حقش را غصب کرده اند و نماز نخواند بر جنازه او احدی از آنها و از اتباعشان و او را در شب دفن کند وقتیکه همه چشم ها بخواب برود

و در انوار البهيه ثقه الاسلام محدث قمی از مصباح الانوار از حضرت صادق (علیه السلام) روایت کرده که صديقه طاهره (سلام الله علیها) بامير المؤمنين (علیه السلام) وصیت کرد که وقتی که من از دنیا بروم خردت مرا غسل بده و کفن کن و نماز بخوان و وارد میان قبر بنما وخاك بروى من بريز و نزد سر من بنشين مقابل صورت من و زیاد قرآن تلاوت بنما و دعا کن بجهت آنکه آنساعت ساعتی است که میت محتاج است بانس گرفتن با زنده ها ووصیت میکنم در بارۀ اولادم خیر را، بعد مخدره ام کلثوم را بخود چسبانید فرمود وقتیکه بالغ بشود اثاثیه منزل را امیرالمؤمنين (علیه السلام) باو بدهد بعد خداوند کفیل او خواهد بود

و در روایت است که در وقت ارتحال صدیقه طاهره (سلام الله علیها) امير المؤمنين (علیه السلام) و حسنين در منزل نبودند حسنین که وارد شدند دیدند مادرشان رو بقبله خوابیده حضرت سیدالشهداء (علیه السلام) مادر را حرکت داد دید از دنیا رفته رو کرد ببرادرش حضرت امام حسن (علیه السلام) فرمود « يا اخا آجرك الله فی الوالده » بعد از منزل بیرون شدند پدر بزرگوارشان را خبردار نمودند

حضرت امیر (علیه السلام) بمحض شنیدن غش کرد آب بصورت نازنینش پاشیدند تا بهوش آمد رفت بمنزل دید کاغذی بالای سر مبارك صديقه طاهره است نوشته بود

« بسم الله الرحمن الرحيم هذا ما اوصت به فاطمه بنت رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم) اوست وهى تشهد

ص: 85

ان لا اله الا الله و ان محمداً عبده ورسوله و ان الجنه حق والنار حق وان الساعه آتيه لا ريب فيها و ان الله يبعث من فى القبور باعلى انا فاطمہ بنت محمد (صلی الله علیه وآله وسلم) زوجنى الله منك لاكون لك في الدنيا والآخره انت اولی بی من غیری حنطنى ونغسل و کفنى بالليل وصل على و ادفنى بالليل ولا تعلم احد أو استودعك الله واقره على ولدى السلام الى يوم القيمه

و در فتن ومحن بحار از اختصاص از عبدالله بن سنان روایت کرده « لما حضرتها الوفاه دعت عليا ( ع ) اما ان تضمن والا اوصيت الى ابن الزبير فقال على (علیه السلام) انا اضمن وصيتك يا بنت محمد (صلی الله علیه وآله وسلم) قال سئلتك بحق رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم) اذا انامت ان لا يشهدانى ولا يصليا على الى آخره »

اقول محتمل است که مراد پر زبیر بن عوام باشد و محتمل است که مراد پر زبیربن عبدالمطلب عموی حضرت پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) باشد و هو الاقرب.

و اما محل دفن آن مخدره

مرحوم علامه مجلسی در مزار بحار میفرماید اصح آنستکه آن مخدره در خانه خود مدفونست

و در اصول کافی از محمد بن محمد بن ابی نصر روایت می کند « قال سئلت ابا الحسن (علیه السلام) عن قبر فاطمه (علیه السلام) فقال دفنت في بيتها فلما زادت بنياميه في المسجد صارت في المسجد »

مخفی نماناد که بیت مخدره که موضع قبر اوست همان موضعی که فعلا پشت سر قبر حضرت رسول (صلی الله علیه وآله وسلم) است و ضریحی دارد که منسوبت بقبر شریف آن مخدره »

و در عاشر بحار از کشف الغمه نقل میکند که فرمود الظاهر والمشهور ما نقله الناس و ارباب التواريخ والسير انها دفنت في البقيع

و شاهد بر این روایتی است که در بحار در باب دفن حضرت مجتبی (علیه السلام) روایت فرموده که حضرت سیدالشهداء (علیه السلام) بنی هاشم فرمود « الله الله لا تضيعوا وصيه اخى واعدلوا به الى البقيع فانه اقسم على ان انا منعت من دفته مع جده ان لا اخاصم فيه احداً وأن ادفنه بالبقيع مع امه »

و بعضی گفتند که مدفن آن مخدره در روضه مقدسه میان قبر و منبر است

الحاصل چون آن مخدره را بنا بوصیت خودشان شب غسل داد کسانیکه باو ظلم کردند در پای جنازه اش حاضر نشوند و جنازه اش را تشییع نکنند

و بعضی از موثقین روایتی نقل کرده اند که از جمله وصایای این مخدره بود که قبر شریفش را مساوی با زمین قرار دهد

و در بعضی از روایات است که حضرت امیر المؤمنين (علیه السلام) چهل صورت قبر ترتیب داد باین جهت کسی مطلع بر محل دفن آن مخدره نشد مفاد اكثر اخبار ومذهب اکثر علماء شیعه آنستکه مدفن شریفشان در خانه شان میباشد که واقع است میان روضه مطهره

و بعید نیست که این قبری که در حرم مطهر ائمه بقیع است منسوب به فاطمه زهراء (علیها السلام) قبر فاطمه بنت اسد (علیه السلام) باشد و آن بقعه که در آخر بقیع است منسوب به فاطمه بنت اسداست قبر سعدبن معاذ باشد چنانچه در کتاب خلاصه الوفا فى اخبار دارالمصطفی همین را اختیار نموده ،

ص: 86

فصل پنجم : در کیفیت تزويج فاطمه زهراء (سلام الله علیها) بامير المؤمنين (علیه السلام) و ذکر می شود اجمالا در ضمن هفت امر

امر اول : بدانکه زوج حضرت فاطمه (علیه السلام) در دنیا و آخرت منحصر است بامير المؤمنين (علیه السلام)

چنانکه آنها نقل شد که فرمود « یا على انا فاطمه بنت محمد (صلی الله علیه وآله وسلم) زوجنى الله منك لاكون لك في الدنيا و الآخره الى آخره »

و خداوند در قرآن مجید فرموده « هو الذى خلق من الماء بشراً فجعله نسباً و صهراً و كان ربك قديراً »

و در بحار از کنز کراچکی از ابن عباس روایت کرده قال ص نزلت الايه في النبي (صلی الله علیه وآله وسلم) حيث زوج عليا ابنته وهو ابن عمه فكان له نسيا وصهراً »

و در عیون اخبار باسناد خود از پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) روایت کرده که فرمود جبرئیل برمن نازل شد و گفت یا محمد (صلی الله علیه وآله وسلم) خداوند می فرماید لولم اخلق علياً (علیه السلام) لما كان لفاطمه ابنتك كفو على وجه الارض آدم فمن دونه »

و در بحار باین مضمون و قریب باین مضمون روایات زیادی نقل فرموده و از این روایات استفاده می شود افضلیت این مخدره بر تمام انبیاء و مرسلین و اولوالعزم از آنها

وايضا در بحار از امالی شیخ صدوق از موسی بن جعفر (علیه السلام) روایت کرده که یکروز پیغمبر نشسته بود که ملکی داخل شد که بیست و چهار سرداشت پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) فرمود یا جبرئيل من هرگز ترا اینصورت ندیده ام

عرض كرد من جبرئيل نيستم من محمود ملك هستم خداوند مرا فرستاد سوی شما که تزویج کنی نور را بنور فرمود که را به که ؟

عرض کرد فاطمه را به علی (علیه السلام)

ملك كه مراجعت کرد پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) ديد بين كتفين او نوشته محمد رسول الله على وصيه

فرمود از چه وقت بین کفین تو این نوشته شده ؟

عرض کرد قبل از خلقت آدم به بیست و چهار هزار سال

امر دوم : در خطبیکه در تزویج این مخدره خوانده شده

منها خطبه حضرت احدیث الحمد ردائى والعظمه كبريائي والخلق كلهم عبیدی وامائي زوجت فاطمه امتى من على صفوتی اشهدوا ملائکتی ومنها خطبه راحیل در آسمان

در بحار از مناقب از ام سلمه از حضرت پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) روایت کرده اند که خداوند امر فرمود بهشت و حوریان را زینت کنند و بدرخت طوبی امر فرمود که حلی و حلل بخود بردارد و

ص: 87

بملائکه امر فرمود که در آسمان چهارم در بیت المعمور جمع شوند و برضوان خازن بهشت امر فرمود منبر کرامت را در بیت المعمور نصب کند و براحیل که احسن منطقاً و احلى لغه از تمام ملائکه ها بود امر فرمود که بالای منبر برود و خطبه بخواند پس رفت بالای منبر و در مجمع ملائکه هفت آسمان این خطبه را خواند :

الحمد لله الاول قبل اوليه الأولين الباقي بعد فناء العالمين الى آخره ومنها خطبه حضرت خاتم النبيين (صلی الله علیه وآله وسلم) در حضور جمعی از اصحاب : « الحمد لله المحمود لنعمته المعبود بقدرته المطاع بسلطانه المرهوب من عذابه المرغوب اليه فيما عنده النافذ امره في ارضه و سمائه الى آخره»

بعد فرمود من شاهد میگیرم شما را که تزویج کردم فاطمه را بعلی چهار صد مثقال نقره اگر علی (علیه السلام) راضی بشود

و در آنوقت علی (علیه السلام) حاضر نبود در مجلس بعد که تشریف آورد پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) فرمود من مأمور شده ام که دخترم فاطمه را تزویج نمایم بتو و تزویج کردم بچهار صد مثقال نقره آیا تو هم راضی شدی؟ عرض کرد راضی شدم یارسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم) پس پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) بسجده افتاد فرمود : جعل الله فيكم الخير الكثير الطيب وبارك فيكما

ومنها خطبه خود حضرت امیر المؤمنين (علیه السلام)

ایضاً در مناقب استکه پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) بامير المؤمنين (علیه السلام) فرمود ياعلی خطبه بخوان ؟ پس این خطبه را خواند :

« الحمد لله الذى قرب من حامديه ودني من سائليه و وعد بالجنه من يتقيه و انذر بالنار من يعصيه الى ان قال والنكاح مما أمر الله به ويرضيه و اجتماعنا مما قدره الله واذن فيه وهذا رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم) زوجنى ابنته فاطمه على خمس مائه درهم وقدرضيت فاسئلوه وإشهدوا

امر سوم : در صداق زهراء (علیها السلام)

از خطبه حضرت رسول (صلی الله علیه وآله وسلم) استفاده شد که صداق فاطمه زهراوع چهارصد مثقال نقره بوده است و چهارصد مثقال شرعی هیجده نخودی سیصد مثقال صیرفی بیست و چهار نخودی می شود و بقران بیست و چهار نخودی سی تومان می شود

واز خطبه حضرت امير المؤمنين (علیه السلام) و بعضی روایات دیگر استفاده می شود که صداق آن مخدره پانصد در هم بوده و در هم شرعی دوازده نخود و سه خمس نخود است پس هر چهل درهمی بیست و درهم درهم يك مثقال صیرفی می شود که پانصد درهم شرعی دویست و شصت و دو مثقال و نیم مثقال صیرفی می شود و بقران بیست و چهار نخودی بیست و شش تومان و دو قرآن و نیم می شود

و از بعضی روایات استفاده می شود که صداق مخدره خمس دنیا و ثلث بهشت و چهار نهر از نهرهای دنیا است.

در بحار از مناقب از حضرت باقر (علیه السلام) روایت کرده که جبرئیل به پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) عرض کرد وجعلت فعلتها من على (علیه السلام) خس الدنيا وثلث الجنه وجعلت لها في الارض اربعه انهار الفرات ونيل مصرو نهروان و نهر بلخ وزوجها انت يا محمد (صلی الله علیه وآله وسلم) بخمس مائه درهم تكون سنه لامتك

و در بحار از مصباح الانوار از حضرت پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) روایت کرده که فرمود یا علی خداوند

ص: 88

تزویح فرمود فاطمه را بتوو قرارداد صداقش را تمام زمین پس هر کس راه برود بروی زمین و دشمن تو باشد راه رفتنش حرام است

و در بحار از امالی طوسی از حضرت صادق (علیه السلام) روایت کرده که فرمود خداوند مهر قرار داد از برای فاطمه ربع دنیا را و مهر قرارداد بهشت و جهنم را که دشمنانش را داخل جهنم کند و دوستانش را داخل بهشت کند بعد فرمود « و هي الصديقه الكبرى و على معرفتها دارت القرون الاولى »

و مخفی نماناد که از آخر این روایت بعضی از شئونات این مخدره في الجمله معلوم می شود و ممکنست گفته شود تمام اینها مهریه آنسخدره بوده و در هر روایتی يك جزء از آن گفته شده

و از مناقب نقل فرموده که اصح آنستکه مهر به مخدره علی الظاهر پانصد درهم بوده

امر چهارم : در بعضی از کیفیات ليله زفاف مخدره

در بحار از امالی شیخ طوسی از جابر بن عبدالله روایت کرده که گفت چون شب زفاف صديقه طاهره (سلام الله علیها) شد پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) ناقه شهبا را آورد و بر روی آن قطیفه کشید بفاطمه زهراء (علیه السلام) فرمود سوار شو و بسلمان فرمود مهار ناقه را بگیرد و پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) هم در پای ناقه راه میرفت در بین راه دید جبرئیل با هفتاد هزار ملک و میکائیل با هفتاد هزار ملك آمدند بسوی زمین پیغمبر ص فرمود بجهت چه آمده اید؟

عرض کردند بجهت زفاف فاطمه زهرا، پس جبرائیل و میکائیل وسائر ملائکه تکبیر گفتند و از آنشب تکبیر در عروسی ها سنت شد

و در روایت کشف الغمه استکه جبرئیل مهار نامه را گرفت و اسرافیل رکاب گرفت و میکائیل ناقه را می راند

و در مناقب استکه پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) فرمود دختران عبدالمطلب و زن های مهاجر و انصار با فاطمه (علیه السلام) همراهی کنند در رفتن بخانه امیرالمؤمنین (علیه السلام) و اظهار مسرت نمایند و رجز بخوانند و تکبیر بگویند و آنمخدره را بناقه یا بغله شهبا سوار کرد و خود حضرت پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) و حمزه و عقیل و جعفر و اهلبیت با شمشیرهای برهنه از پشت سر می رفتند و زوجات پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) از پیش روی ناقه رجز می خواندند

جناب ام سلمه می گفت :

سرن بعون الله يا جارات *** و اشكر نه في كل حالات

و اذكرن ما انعم رب العلى *** من کشف مکروه و آفات

فقد هدانا بعد كفر وقد *** انعثنا رب السموات

و سرن مع خير نساء الورى *** تغدى بعمات و خالات

يا بنت من فضله ذو العلى *** بالوحى منه و الرسالات

بعد عایشه گفت :

يا نسوه استرن بالمعاجر *** و اذكرن ما يحسن في المحاضر

و اذكرن رب الناس اذقد خصنا *** بدينه مع كل عبد شاكر

والحمد لله على افضا له *** و الشكر الله العزيز القادر

سرن بها فالله اعلی ذکرها *** وخصها منه بطهر طاهر

ص: 89

بعد حفصه گفت :

فاطمه خير نساء البشر *** ومن لهاوجه كوجه القمر

فضلك الله على كل الورى *** بفضل من خص باى الزبر

زوجك الله فتى فاضلا *** اعنى علياً خير من في الحضر

و در کشف الغمه از اسماء روایت کرده که گفت وقت رحلت خدیجه کبری من حاضر بودم دیدم آن مخدره گریه می کند عرض کردم چرا گریه می کنی و حال آنکه مثل پیغمبر خاتم (صلی الله علیه وآله وسلم) شوهری داری که ترا بشارت بهشت داده ؟

فرمود گریه من بجهت آنستکه در شب زفاف دختر بايد يك زنی همراهش باشد که اسرار و دردهای دل خود را باو بگوید و حوائجش را بر آورد و دختر من تازه سن است و میترسم کسی نباشد در شب زفاف با او همراهی کند

عرض کردم با سیدتی اگر من تا آنوقت زنده بودم عهد می کنم که در عوض شما این کار را تحمل نمایم

چون شب زفاف مخدره شد پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) امر فرمود که زنها بیرون شوند همه بیرون شدند بغیر از من پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) مرادید فرمود تو کیستی؟

عرض کردم اسماء

فرمود نشنیدی که گفتم زنها بیرون روند

عرض کردم چرا لکن من خواستم بعهدی که با جناب خدیجه کبری کرده ام و فاکنم پس قصه را نقل کردم پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) گریستند

و مجلسی میفرماید اسماء بنت عمیس در وقت زفاف صدیقه طاهره در حبشه بوده و در روز فتح خیبر وارد مدینه شده و این اسماء که حاضر بوده وقت زفاف صدیقه طاهره اسماء بنت يزيد انصاری بوده انتهی مخفی نماناد که اسماء بنت عمیس دروقت رحلت خدیجه کبری هم در مدینه نبوده و ممکن است گفته شود که جناب اسماء بنت عمیس در وقت رحلت خدیجه کبری و اوقات زفاف صدیقه طاهره مشرف شده بمدينه از حبشه و بعد دو مرتبه مراجعت کرده بحبشه و با شوهرش درروز فتح خیبر آمده باشد بمدینه طیبه چون در بعضی از اخبار تصریح شده باسماء بنت عمیس

واما اسماء بنت يزيد الانصاريه در خیرات حسان استکه دختر یزید الاشهلی است و پدرش از صحابه و خود نیز صحابه بوده و بفصاحت بیان موصوف است

روزی از طرف سائر زنان صحابیه خدمت حضرت رسالت پناهی (صلی الله علیه وآله وسلم) مشرف شد عرض کرد «بایی انت وأمى يارسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم) انا وافده النساء اليك ان الله عز وجل بعثك الى الرجال والنساء كافه فآمنا بك وبالهك وانا معاشر النساء محصورات قواعد بيوتكم و مقضى شهواتكم وحاملات اولادكم وانكم معشر الرجال فضلتم علينا بالجمع والجمعات وعباده المرضى و شهود الجنائز و الحج بعد الحج و أفضل من ذلك الجهاد في سبيل الله عز و جل و ان الرجل منكم اذا خرج حاجاً و معتمراً او مجاهداً حفظنا لكم اموالكم و عزلنا اتوابكم و ربينا لكم اولادكم افلانشارككم في هذا الاجر و الخير » پس حضرت رسول (صلی الله علیه وآله وسلم) روی باصحاب کرد فرمود مقاله در این خصوص بهتر از آنکه این زن بیان نموده شنیده اید؟

عرض کردند گمان نمی کنیم هیچ زنی باین حسن محاضره رسیده باشد

ص: 90

بعد پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) فرمود ای خاتون بدان و بزنهای دیگر برسان که اگر نسوان با ازواج خود خوشرفتاری کنند و آنها را از خود خوشنود دارند همین عمل آنها با تمام اصال خیر به که گفتی معادل می باشد

امر پنجم : در جهازيه فاطمه زهراء (علیه السلام)

در بحار از امالی طوسی از حضرت صادق (علیه السلام) روایت کرده از جدش امیر المؤمنين (علیه السلام) که فرمود حضرت رسول (صلی الله علیه وآله وسلم) بمن فرمود یاعلی برخیز و زره خود را بفروش و قیمت آنرا بیاور پس برخاستم وزره خود را فروختم و قیمت آنرا آوردم خدمت حضرت رسول (صلی الله علیه وآله وسلم)

پس يك كف از آن در اهم را به بلال داد و گفت از برای فاطمه بوی خوش خریداری کن و دو کف از آن دراهم را داد به ابو بکر که برو بیازار و از برای فاطمه بگیر آنچه را با و محتاج است از جامه واثاث البيت وعمار بن یاسر و بعضی از صحابه را از پی او فرستاد

پس همگی رفتند بیازار و هر يك از ایشان آنچه را اختیار می کردند به ابی بکر نشان می دادند و بمصلحت او می خریدند

پس پیراهنی خریدند بهفت درهم و مقنعه خریدند بچهار درهم و قطیفه خیبریه و سریری گرفتند که میانش از لیف خرما بود و دو فراش از جامه های مصری گرفتند که یکی را از لیف خرما بر کرده بودند و دیگری را از پشم و چهار متکی گرفتند از پوست طائف که میانش را از علف اذخر پر کرده بودند و پرده از پشم و حصیر هجری و دست آسیایی و بادیه مسی وظرفی برای آب خوردن از پوست و کاسه چوبی از برای شیر و مشك آبی و مطهره بقیراندوده و سبوی سبزی و کوزه هایی از پس آوردند خدمت حضرت رسول (صلی الله علیه وآله وسلم) حضرت اینها را بدست می گرفت و ملاحظه می نمود و می فرمود خداوندا مبارك گردان اینرا بر اهلبیت من

و بروایتی آب از دیدگان شریفش ریخت و سر بجانب آسمان بلند کرد و فرمود خداوندا برکت ده بگروهی که بیشتر ظرف های ایشان سفالست

و در روایت استکه ام ایمن عرض کرد بارسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم) اگر خدیجه می بود هر آینه دیده او روشن می شد بزفاف فاطمه زهراء (علیها السلام)

امر ششم : در نثار لیله زفات فاطمه زهراء (علیها السلام)

در بحار از امالی روایت کرده که ام ایمن به پیغمبر عرض کرد یا رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم) فاطمه را تزویج کردی و چیزی بسر او نثار نکردی

فرمود ای ام ایمن وقتیکه فاطمه تزویج شد بامیر المؤمنين (علیه السلام) خداوند امر فرمود باشجار بهشتی که نثار نمایند از حلی وحلل و یاقوت و زمرد و استبرق بهشتی

و سید حمیری فرمود :

نصب الجليل الجبرئيل منبرا *** في ظل طوبی من متون زبرجد

شهد الملائكه الكرامور بهم *** و کفی بهم و بر بهم من شهد

و تناثرت طوبى عليهم لؤلؤاً *** و زمرداً متتابعاً لم يعقد

و شیخ بهائی در کشکول از والدش شیخ حسین عاملی نقل کرده که در مسجد کوفه در

ص: 91

قرمزی دیدم که بر او نوشته بود

انا در من السماء نثرونی *** يوم تزويج والد السبطين

كنت اصفى من اللجين بياضاً *** صبغتنى دماء نحر الحسين

و در بحار از مناقب روایت کرده که خداوند وحی فرمود بدرخت طوبی که نثار نماید در و یاقوت را پس حور العین مبادرت می نمودند جمع کردن آنها و فخریه می کردند که هذا تحفه خير النساء

امر هفتم : در تاریخ تزویج و زفاف فاطمه زهراء (علیها السلام)

بدانکه اول و اشرف تمام زوجات حضرت امیر المؤمنين (علیه السلام) صديقه طاهره (علیها السلام) بود

و در بحار از خزازقی روایت کرده که پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) در حیوه خدیجه کبری زوجه دیگر اختیار نکرد نه حره و نه کنیز و همین قسم بود امیر المؤمنين (علیه السلام) در حيوه فاطمه زهرا (علیها السلام)

و در تهذیب از ابی بصیر از حضرت صادق (علیه السلام) روایت کرده که خداوند حرام فرمود زنهارا بامیر المؤمنین(علیه السلام) مادامی که فاطمه زهراء در حیوه بود

ابو بصیر عرض کرد چگونه ؟ فرمود چون فاطمه زهراء (علیها السلام) طاهره بود وحیض نمی دید انتهی چون فاطمه زهراء عذری نداشتکه علی زوجه دیگر اختیار کند یا مراد این باشد که فاطمه زهراء (علیها السلام) ممتاز بود در جلالت قدر و عظمت شان از تمام زنها برتر بود و لذا سزاوار نبود که زنی

همری با او بنماید

و در مصباح المتهجدين استکه روز اول ذيحجه الحرام پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) تزویج فرمود فاطمه را بحضرت امیر المؤمنين (علیه السلام)

و علامه مجلسی در جلاء العیون می فرماید شیخ مفید و ابن طاوس و اکثر اعاظم علما، ذکر کرده اند که این مزاوجت با سعادت در شب پنجشنبه بیست و یکم ماه محرم از سال سوم از هجرت واقع شد و منافات ندارد که تزویج مخدره در اول ذی الحجه باشد و زفاف در بیست و یکم محرم باشد

و گفته شد ولادت مخدره در جمادی الاخره پنج سال بعد البعثه و ظاهراً در آخر سال چهارم بعثت بوده که از روز بعثت تا روز ولادت مخدره چهار سال و ده ماه و بیست و سه روز گذشته سن مخدره در وقت هجرت هفتسال و هشتماه و ده روز بوده چون گفته شد که از روز بعثت تا روز هجرت بنابر مختار دوازده سال و هشتماه و ده روز بوده پس در حین زفاف مخدره بنابر مختار نه سال و هفتماه و يك روز می شود

و از سن شریف حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) چنانچه گفته خواهد شد بیست و پنجسال و ششماه و هشت روز گذشته بود تقریباً

و در اصول کافی و تهذیب و دروس ولادت مخدره را در سال پنجم از بعثت نوشته و ولادت حضرت مجتبی (علیه السلام) را در نیمه ماه رمضان سال دوم از بعثت نوشته اند بر اين غايه ما يمكن باید وقت زفاف مخدره هشت سال و هفت ماه داشته باشد و این بعید است

فصل ششم : در ذکر مجملی از حالات اولاد امجاد این مخدره

بدانکه اولاد این مخدره منحصر است بحضرت امام حسن مجتبی و حضرت امام حسين

ص: 92

عليهما السلام و بجناب محسن سقط شده و بحضرت زینب کبری و بحضرت ام کلثوم کبری سلام الله عليهم اجمعين

اما احوالات حضرت امام حسن و حضرت سید الشهداء سلام الله عليهما در باب چهارم و پنجم ذکر خواهد شد انشاء الله تعالی

و اما جناب محسن شهید شد و قاتل آن مظلوم را در اخبار مفصلا نوشته اند که از ذکر آنها عذر می خواهم .

و در کتاب احتجاج روایت مفصلی نقل فرموده و از فقرات آن روایت است که حضرت مجتبی (علیه السلام) به مغيره بن شعبه فرمود ( واما انت يا مغيره فانك الله عدد ولكتابه نابد و لنبيه مكتب و انت الزاني وقد وجب عليك الرجم الى ان قال ع وانت ضربت فاطمه بنت رسول الله ص حتى ادميتها والقت مافي بطنها الخ»

و در سیزدهم بحار از مفضل بن عمر از حضرت صادق (علیه السلام) روایت مفصلی نقل کرده و در آن روایت استکه روز قیامت خديجه كبرى وفاطمه بنت اسد جناب محسن سقط شده را روی دست گرفته صیحه زنان وارد محشر میشوند و فاطمه زهراه می گوید « هذا يومكم الذي كنتم توعدون اليوم تجد كل نفس ما عملت من خير محضراً وما عملت من سوء تو دلو ان بينها و بينه امداً بعيداً»

بعد حضرت صادق (علیه السلام) اینقدر گریه کرد که محاسن شریفش ترشد و فرمود روشن میاد چشمی که این مصیبت را بشنود و گریان نشود مفضل عرض کرد چه می فرمایی در قوله تعالی « واذا الموؤده سئلت بای ذنب قتلت » فرمود يا مفضل موؤده والله محسن است و کسیکه غیراین بگوید او را تکذیب کنید

واما جناب زينب الكبرى بسیار مجلله و مکرمه بود و این مخدره ملقبه بود بعقیله بنی هاشم چنانچه ابوالفرج در مقاتل الطالبین درباره عون بن عبدالله بن جعفر بن ابیطالب میفرماید د و امه زينب المقيله بنت علي بن ابيطالب و امها فاطمه بنت رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم) الى ان قال والعقيله هى التي روى ابن عباس عنها فقال حدثتني عقيلتنا زينب بنت علی (علیه السلام)»

بعد نقل می کند از آن مخدره خطبه حضرت فاطمه زهراء (علیها السلام) را در امر فدك و عجب است که آن مخدره در آن زمانیکه صديقه كبرى خطبه فدك را خواند با صغر سن شریفش چگونه آن خطبه را ضبط فرموده

و در احتجاج طبرسی از حزام اسدی رو اینکرده که وقتیکه اهلبیت را وارد کوفه نمودند اومات زینب بنت على بن ابيطالب (علیه السلام) الناس بالسكوت قال حزام الاسدى لم اروالله خفره قط انطق منها كانها تنطق و تفرغ على لسان امیر المؤمنين (علیه السلام) وقد اشارت الى الناس بان انصتوا فارتدت الانفاس وسكنت الاجراس

پس خطبه غرائی خواند تا آنکه بعد از فراغ از خطبه حضرت امام زین العابدین (علیه السلام) درباره اش فرمود «انت بحمد الله عالمه غير معلمه وفهمه غير مفهمه»

از این خطبه شریفه و فرمایش حضرت زین العابدين ع جنبه ولايت و علمیت و جلالت قدر و رفعت شأن و کمال عقل و دانش و علو منزلت و طلاقت لسان و فصاحت بیان حضرت زینب (علیها السلام) معلوم می شود و همچنین از خطبه که در مجلس یزید این مخدره انشاء فرمود

و در اثبات الوصيه مسعودی نقل می کند از خديجه بنت محمد بن على الرضا (علیه السلام) ان الحسين (علیه السلام) اوصي الى اخته زينب بنت على (علیه السلام) فى الظاهر فكان ما خرج من علي بن الحسين في زمانه من علم ينسب

ص: 93

الى زينب بنت على (علیه السلام) ستر أعلى على بن الحسين ع وتقيه و اتقاء عليه انتهي و هذا فضيله عظيمه للمخدره سلام الله عليها

و از مناقب عظیمه این مخدره آنستکه علی الظاهر چهار مرتبه حفظ وجود مبارك امام را نمود چنانکه ذکر خواهد شد انشاء الله تعالی و این مخدره تزویج شد به پسر عمش جناب عبدالله بن جعفر الطيار

و در بحار از خزازقی نقل فرموده که از پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) روایت کرده که نظر فرمود باولاد على وجعفر طيار وفرمود « بناتنا لبنينا وبنونا لبناتنا»

و جناب زینب از جناب عبدالله چهار پسر داشت و يك دختر علی و عون و عباس و محمد وام كلثوم

و در مقاتل ابو الفرج استکه عون بن عبد الله بن جعفر الطيار که والده ماجده او زينب الكبرى عقیله بنی هاشم بود در کربلا شهید شد در رکاب خال گرامش حضرت سیدالشهداء (علیه السلام)

و در کامل بهائی استکه در کربلا دو پسر از حضرت زینب شهید شد جناب عون و جناب محمد ابنی عبدالله بن جعفر الطيار و مسلما حضرت زینب (علیها السلام) در وقعه طف تشریف داشتند و باسیری بشام تشریف بردند

و در کتب معتبره تاریخ ولادت و رحلت و محل دفن این مخدره دیده نشده بجز اینکه معلوم است درحيوه حضرت رسول (صلی الله علیه وآله وسلم) متولد شد

و از اخبار مستفاد می شود که حضرت زینب بعد از حضرت سیدالشهداء (علیه السلام) متولد شده و جناب ام کلثوم بعد از حضرت زینب و ظاهراً قبر حضرت زینب در شام است و معروفست به زینبیه و زیارتگاه عامه مسلمین است

و در هديه الزائرین از علامه نوری ره نقل فرموده که در مدینه طیبه قحطی وغلا شد جناب عبدالله بن جعفر با مخدره جناب زینب خاتون تشریف بردند بشام بجهت فرار از قحطی و در همان موضعی که فعلا مزار و مرقدشان هست و معروفست بزینبیه توقف فرمودند پس مخدره مریضه شد و از دنیا رحلت فرمود و در همان موضعی که منزلشان بود دفن شد

و اما آنکه دو مرتبه اسیر شده باشد چنانچه بعضی گفته اند معلوم نیست

و در قناطر السباع مصر مزاری است معروف بمزار حضرت زینب خاتون و ممکنست که مزار مصر محل دفن یکی از بنات این مخدره یا محل دفن یکی از اسباط ائمه اطهار (علیه السلام) بوده باشد که مسمی بوده باین اسم و قریب بهمین مضامین در خیرات حسان است

و از ابن بطوطه نقل فرموده كه در يك فرسخی دمشق مشهدام كلثوم بنت امير المؤمنين (علیه السلام) است و اسم اسمخدره زینب بود و پیغمبر ص او را مکنی فرمود به ام کلثوم بجهت شباهتش بخاله اش ام کلثوم دختر حضرت پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) انتهی

و معلوم استکه در حیوه حضرت پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) دختری زینب نام از حضرت امیر (علیه السلام) بغير عقيله بنی هاشم نبوده

و در کامل بهائی استکه مخدره ام کلثوم خواهر حضرت سید الشهداء عليه السلام وفات شود در دمشق

واما جناب ام كلثوم بنت فاطمه (علیها السلام) این مخدره اسم شريفش رقیه الکبری بود چنانچه در عمده الطالب است و او نیز خیلی جلالت قدر داشت و زوجه عمر بن الخطاب بود

ص: 94

و در بحار از سید ابن طاوس در طرالف روایت کرده از حضرت صادق (علیه السلام) چون خواستگاری نمود عمر از ام کلثوم حضرت امیر ع عذر آورد که او بچه است عمر آمد نزد عباس بن عبدالمطلب گفت آیا در من عیبی هست ؟

عباس گفت مگر چه شده گفت خواستگاری نموده ام نزد پسر برادرت و او مرا رد کرده قسم بخدا از برای شما کرامتی نخواهم گذارد و دو شاهد اقامه می کنم انه سرق ولا قطعن يمينه پس عباس آمد خدمت حضرت امیر (علیه السلام) و او را خبر داد بگفته عمر و استدعا کرد که امر را واگذار باو نماید امیر المؤمنين (علیه السلام) امر مخدره را واگذار عباس فرمود و مرحوم اعتمادالسلطنه در کتاب حجه السعاده می نویسد زمانی که اسراء را وارد مجلس یزید کردند سفير ملك روم حاضر بود گفت یزید اینها از چه طایفه و از چه قبیله اند؟

یزید گفت از قبیله بنی هاشم و نام صاحب این سر حسین بن علی است

گفت کدام علی ؟

یزید گفت داماد پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم)

سفیر گفت یکی از دختران علی زوجهٔ عمر بن الخطاب بود ؟

یزید گفت مگر تو زوجه عمر دختر علی بن ابیطالب را می شناسی؟

سفیر گفت آری آنوقت این مخدره را من دیدم از زوجه امپراطور با شأن تر بود الخ و این مخدره در وقعه طف حاضر نبود چنانچه در همین کتاب حجه السعاده مي فرمايد نقله حدیث از طرق معتبره نقل نموده اند که جناب ام كلثوم دختر امير المؤمنين (علیه السلام) و فاطمه زهراء (علیها السلام) والده زيد بن عمر و رقيه بنت عمر درحيوه حضرت مجتبی ع در مدینه طیبه از دنیا رحلت فرمود و رحلت او و فرزندش زید در یکروز اتفاق افتاد و تقدم و تأخر موت احدهما معلوم نشد الى ان قال و ام کلثوم بنت علی که نام شریفش در وقعه طف در همه جا مذکور می شود و خطب و اشعار با و منسوب می گردد ام کلثوم دیگریست از سایر زوجات امیر المؤمنين عليه السلام چون على القول الصحيح امیرالمؤمنین (علیه السلام) را از بنات دو زینب بود و دو ام كلثوم زينب كبرى زوجه عبد الله بن جعفر بود و ام كلثوم كبرى زوجه عمر بن الخطاب بود و هر دو از صدیقه طاهره بودند و زینب الصغرى و ام کلثوم آمدند الصغری از سایر امهات بوجود آمدند

و شیخ حر در وسائل الشیعه از عمار یاسر روایت کرده اخرجت جنازه ام كلثوم بنت على وابنها زيد بن عمر وفي الجنازه الحسن والحين وعبدالله بن عمر و عبدالله بن عباس و ابوهریره فوضعوا جنازه الغلام مما يلى الامام والمرئه ورائه وقالوا هذا هو السنه

پس معلوم شد که جناب ام کلثوم بنت فاطمه در وقعه طلف اصلا در دنیا نبوده و مستفاد از روایت مذکوره آنکه جناب ام کلثوم کبری در مدینه طیبه از دنیا رفت و ظاهراً قبر شریفشان هم در مدینه طیبه باشد

واما تاریخ ولادت و رحلتشان معلوم نیست همینقدر معلوم شد که این مخدره در حیوه حضرت رسول (صلی الله علیه وآله وسلم) بدنیا آمد و در حيوه حضرت مجتبی (علیه السلام) از دنیا رفت

ص: 95

فصل هفتم : در ذکر خدمت گذاران صدیقه طاهره (علیها السلام)

منجمله جناب ام ایمن بود و اسم او بركه اطلبيه است و این مخدره حبشيه بود و حاضه حضرت رسول (صلی الله علیه وآله وسلم) بود

و در اصابه است که پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) فرمود ام ایمن امى بعد امي ويقول (صلی الله علیه وآله وسلم) لام ايمن يا امه و هر وقت باو نظر می کرد می فرمود او بقیه اهل بيت من است

و روایت کرده که در یکی از اسفارش ام ایمن تشنه شد در حالتی که صائمه بود و آب هم نداشت و عطش او شدت کرد

پس ناگاه از آسمان دلو سفیدی نازل شد ام ایمن او را گرفت و آشامید و می فرمود بعد از آن هرگز من تشنگی ندیدم حتی روزهای بلند روزه می گرفتم و ابداً تشنه نمیشدم

و گفته: ام ایمن در خلافت عثمان از دنیا رفت و بعضی گفتند پنج ماه بعد از پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) از دنیا رفت بعد در مقام جمع بین دو قول می فرماید بدانکه آنکه پنجماه بعد از پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) از دنیا رفت ام ایمن حاضنه پیغمبر صلی الله علیه و آله بود و آنکه در خلافت عثمان از دنیا رفت او کنیز ام حبیبه بود چون اسم هر دو برکه و کنیه هر دو ام ایمن بود و هر دو حبشیه بودند انتهی آنمخدره اول زوجه عبید حبشی بود و ایمن از او متولد شد بعد از او زوجه زید بن حارثه شد و از او اسامه بن زيد بن حارثه متولد شد و ام ایمن کنیز حضرت عبدالله بدر حضرت رسول (صلی الله علیه وآله وسلم) بود یا کنیز آمنه والده حضرت پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) و علی ای حال ام ایمن به پیغمبر منتقل شد و زوج او زید بن حارثه در جاهلیت اسیر شد و حکیم بن حزام او را در بازار عکاظان خرید و برای جناب خدیجه آورد و خدیجه او را به رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) بخشید و مردم او را زید بن محمد می خواندند و آیه شريفه وما جعل ادعيآتكم ابنائكم ذلكم قولكم بافواهكم الخ در باره او نازل شد

و جناب زید در جنگ موته شهید شد و اسامه بن زید از کسانی بود که از امیر المؤمنین (علیه السلام) عزلت جست و از جهاد با آنحضرت تفاصل ورزید و در روز رحلت حضرت پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) ام ایمن خیلی گریه میکرد از سبب گریه اش سئوال کردند گفت پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) که از دنیا رفت من میدانستم ارتحال پیغمبر را وكريه من بر انقطاع وحی الهی است که همیشه بخانه ما نازل میشد کذافی کتاب الاصابه وكتاب خيرات حسان

و بدانکه در روز وفات حضرت پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) اسامه بیست ساله بود

و در مجالس المؤمنین از علامه حلی روایت نموده از حضرت باقر (علیه السلام) که آن حضرت فرمود اسامه آخر امر رجوع بحق نمود پس نگوئید درباره او مگر خیرانتهی

بعد میفرماید و روایت نموده اند که عمر بن خطاب بجهه اسامه بن زید پنج هزار دینار از بیت المال مقرر کرده و از برای پسر خود عبدالله دو هزار دینار

عبدالله گفت اسامه را بر من ترجیح دادی و حال آنکه من از غزوات حضرت پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) دیده ام آنچه را که او ندیده

عمر گفت بجهت آنکه پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) او را از پدر تو بیشتر دوست می داشت

ص: 96

مؤلف گوید که خلیفه جهت تفضیل دادن او را نفرموده جهتش این بود که اسامه را بسیم وزرو وعده امارت منصرف نماید از متابعت بنی هاشم

و بعد از وفات رسولخدا (صلی الله علیه وآله وسلم) اسامه در دار القرى سکونت اختیار کرد و در آخر خلافت مصوبه در ارض حرف از دنیا رفت .

ومنجمله جناب فضه نوبیه کنیز آنمخدره بود

در مصباح کفعمی استکه فضه باب فاطمه (علیها السلام) بود

و از اصول کافی استفاده می شود فضه روز عاشورا در کربلا بود وقتیکه لشکر کفر اراده کردند اسب بر جسد طاهره بتازند فضه خاتون از حضرت زینب استیذان نمود که شیری را که در آن سرزمین بود بمددکاری بخواهد رفت و فضه بآن شیر گفت و آنشیر آمد بقتلگاه ابن سعد گفت فتنه لا تثيروها انصرفوا

و جناب فضه بیست سال ابداً تکلمی نکرد مگر بآیات کریمه قرآنیه

در عاشر بحار از مناقب روایت کرده از ابوالقاسم قمری گفت در بیابان از قافله دور افتادم بزنی افتاد گفتم تو کیستی این آیه را تلاوت کرد و قل سلام فسوف يعلمون پس سلام کردم گفتم چه می کنید در این بیابان این آیه را تلاوت كرد من يهدى الله فلا مضل له گفتم از جنی یا از انس این آیه را تلاوت کرد :

یا بنی آدم خذوا زينتكم عند كل مسجد گفتم از کجا میآئی این آیه را تلاوت کرد ينادون من مكان بعید گفتم قصد کجا داری این آیه را تلاوت کرد والله على الناس حج البيت گفتم چندوقت است از قافله دور افتاده گفت ولقد خلقنا السموات والارض في سته ايام گفتم آیا طعامی میل داری گفت و ما جعلناهم جداً لا يأكلون الطعام

پس باو طعام خورانیدم گفتم تعجیل کن در رفتن گفت لا يكلف الله نفساً إلا وسعها گفتم ترا بردیف خود سوار کنم گفت لو كان فيهما الهه الا الله لفسدتا

پس من پیاده شدم و آنزن را سوار کردم گفت الحمد لله الذي سخر لنا هذا

پس چون بقافله رسیدیم گفتم شما در قافله کی را دارید گفت با داود انا جعلناك خليفه فى الارض وما محمد الارسول يا يحيى خذ الكتاب بقوه ياموسى انى انا الله بس من آن چهار اسم را ندا کردم دیدم چهار جوان آمدند بطرف آنزن گفتم ای زن اینها کیانند گفت المال والبنون زينه الحيوه الدنيا

پس چون رسیدند بآن زن گفت یا ابت استأجره ان خير من استأجرت القوى الامين پس آن جوانها بمن احسان نمودند گفت و الله يضاعف لمن يشاء

پس زیاده احسان کردند پس از آنها سؤال کردم این زن کیست گفتند این زن مادر ما فضه کنیز حضرت زهراء (علیها السلام) است و مدت بیست سالست که تکلمی نمی کند مگر بآيات قرآنیه

و اعجب از این آنستکه سبط آن مخدره مستجاب الدعوه بوده

در مناقب از مالک دینار روایت کرده گفت در بیابان مکه زن ضعيفه ديدم که بر دابه لاغری سوار است

پس چون بوسط راه رسیدیم دابه آن زن از راه رفتن بازماند دیدم آن زن سر به آسمان بلند کرد و عرض کرد الهی لافي بيتي تركتني ولا الى بيتك حملتني فوعزتك وجلالك لو فعل بي هذا

ص: 97

غيرك لما شكونه الا اليك

پس ناگاه دیدم شخصی را که از بیابان آمد ناقه در دست گرفته گفت سوار شو

پس پس آنزن سوار شد و آن ناقه مثل برق حرکت کرد پس چون بطوافگاه رسید دیدم آن زن طواف میکند

پس قسم دادم او را که تو کیستی گفت اناشهره بنت مسكه بنت فضه خادمه الزهراء

و در روایت استکه ام ایمن و فضه بعد از صدیقه طاهره نتوانستند در مدینه طیبه توقف نمایند و رفتند بمکه معظمه

وجناب اسماء بنت عمیس هم خدمت زیادی کرد بانمخدره مکرمه مخصوصاً در حال زفاف مخدره و در سر جنازه آنمخدره شق جیب کرد و گریه کرد و بعضی از خصوصیات جناب اسماء در ضمن حالات میمونه زوجه حضرت پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) گفته شد

و در مناقب استکه در هنگام وصیت صديقه طاهره اسماء و ام ایمن حاضر بودند و حضرت صديقه فاطمه زهراء باسماء وصیت فرمود که اگر از دنیا برود غسل ندهد او را مگر اسما و امیر المؤمنين علیه السلام و حضرت صدیقه باسماء فرمودند که من قبیح می دانم بدن زنرا بنوعی حمل کنند که مردم او را بر روی سریر ببینند اسماء عرض کرد من در ارض حبشه دیده ام کیفیت سریر و تابوت را از برای برروی مخدره تابوتی بهمان نحو ساختند :

فصل هشتم : در بعضی از تواریخ و وقایع متعلقه بصديقه طاهره (علیها السلام)

واقعۀ اولی در سال اول هجرت چون پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) وارد مدينه طيبه شدند نامه نوشتند بامير المؤمنين (علیه السلام) در مکه معظمه که حرکت بفرماید بجانب مدینه و نامه را دادند به اباواقد اللیثی چون نامه بآن بزرگوار رسید امیر المؤمنين (علیه السلام) با جمعی مخفیانه از مکه بیرون شدند و فاطمه زهراء و فاطمه بنت اسد و فاطمه بنت زبیر بن عبد المطلب را با خود از مکه حرکت دادند و از برای این فواطم هودجی ترتیب داد و ابو واقد و ایمن پر ام ایمن را برشتر فواطم گماشت و فواطم را بسرعت سوق می نمودند بجانب مدینه طیبه امير المؤمنين (علیه السلام) فرمود ارفق بالنسوه اباواقد انهن من الضعائف واينمخدرات اول المهاجرات بودند از مکه معظمه بمدينه طيبه.

و در ناسخ التواریخ استکه چون رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) بمدينه طيبه اقامت فرمود پانصد درهم و دو شتر دادند بابورافع و زید بن حارثه که بروند بمکه معظمه و حضرت فاطمه زهراء (علیها السلام) و جناب ام کلثوم بنتی رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم) و جناب سوده بنت زمعه زوجه رسول الله ص و جناب ام ایمن و اسامه بن زيد بن حارثه را حرکت دهند و بیاورند بمدينه طيبه چون وارد مکه معظمه شدند عبدالله بن ابی بکر هم مادر خود امرومان و دو خواهر خود عايشه واسماء ذو النطاقين زوجه زبیر را در حالتیکه حامله بود بعبد الله بن زبیر کوچ داد و باتفاق طلحه بن عبدالله و جمعی دیگر وارد مدینه طیبه شدند و بعد از ورود بقبا اسماء ابوبکر عبدالله زبیر را وضع حمل نمود :

واقعه ثانیه در شب پنجشنبه بیست و یکم ماه محرم از سال سوم هجرت واقع شد تزویج

ص: 98

امير المؤمنين وفاطمه زهراء عليهما السلام چنانچه سابقا گفته شد.

واقعه ثالثه در عقد الفرید استکه بعد از آنکه با ابابکر بیعت کردند امیر المؤمنین (علیه السلام) و عباس وزیر در خانه فاطمه نشستند ابابکر عمر را فرستاد که اینها را از خانه بیرون آورد که با ابابکر بیعت کنند و گفت اگر حاضر نشدند آنها را بقتل برسان عمر آتش حاضر کرد که خانه را آنها بوزاندیس صدیقه طاهره فرمود يا بن خطاب اجنت لتحرق دارنا عمر گفت بلی یاداخل شوید در بیعت ابا بكر الى آخر الروايه

و تفصیلش را علماء شیعه وسنی در کتب خود نوشته اند

و در بعضی از اخبار استکه خالدبن ولید ملعون شمشیر کشید که گردن آن بزرگوار را بزند آن بزرگوار حمله کرد بآن ملعون آن مامون آقارا قسم داد و دست از او برداشت جناب مقدادو و سلمان و ابوذر وعمار ياسر وبريده بن حبیب اسلمی داخل خانه شدند که یاری کنند امیر المؤمنين (علیه السلام) را نزديك بود فتنه بزرك شود فرمودند دعوهم و ایای فان الله امرنى الا اجاهدهم في هذا الوقت

پس ریسمانی بگردن آن بزرگوار انداختند تا بمسجد ببرند حضرت فاطمه زهراء (علیها السلام) حامل شد بین علی ع و آن جماعت که بعضی از مصائب و آلام بر آن مخدره واردشد و حضرت صادق ع فرمودند وماتت حين ماتت وان في عضدها مثل الدملج الخ.

واقعه رابعه چند روز بعد از واقعه سابقه آدم فرستادند بسوی فدك که وکیل مخدره را بیرون کنند و فدك را تصرف کنند

پس مخدره آمد نزد آنها و فرمود چرا میراث مرا از پدرم منع كرديد و وكيل مرا از فدك خارج نمودید گفتند شهود خود را که شهادت بدهند که فدك مال تو هست حاضر کن

مخدره گفت شهود من شوهر من امير المؤمنین (علیه السلام) است و دو فرزندم حسنین (علیه السلام) وام ایمن و اسماء بنت عمیس که در آن وقت زوجه ابابکر بود

پس آن بزرگواران شهادت دادند بفرموده مخدره

گفتند اما على (علیه السلام) فزوجها وفي روايه قال اما على (علیه السلام) فيجر النار الى قرصه واما الحسن والحسين ابناها وفي روايه قال انهما صغيران

واما ام ایمن فمولاتها وفي روايه قال انت امرأه ولا نجيز شهاده مرأه وحدها و في روايه قال لا تقبل شهاده عجميه لا تفصح

واما اسماء بنت عميس كانت تحت جعفر بن ابیطالب فهى تشهد لبنی هاشم وقد كانت تخدم فاطمه وكل هؤلاء يجرون الى انفسهم. صديقه طاهره مهموماً مراجعت نمود و بعد مکرر مخدره رفت نزد آنها آخر الامر روایت است که کاغذی نوشته دادند بمخدره که فدک را بوی رد نمایند الخ.

مخفی نماناد فدك موضعی است بخیبر بین او و مدینه دو منزل است و تاخییر کمتر از يك منزلست و فدك را که غصب کردند در دست غاصبین بود و در زمان خلافت عثمان بن عفان عثمان او را طیول داد بر عمش مروان بن حکم و در دست آل مروان بود تا زمان خلافت عمر بن عبدالعزیزبن مروان بن حکم بس عمر بن عبدالعزیز اقرار نمود بحقانیت مخدره و فدك را رد کرد بحضرت امام محمد باقر (علیه السلام) تا وقتیکه عمر بن عبدالعزیز از دنیا رفت باز فدك را

ص: 99

يزيد بن عبد الملك غصب نمود تا زمان سفاح سفاح قدك وارد کرد بحسن بن حسن بن علی بن ابیطالب (علیه السلام) باز منصور فدك را غصب کرد مهدی عباسی او را رد کرد به بنی فاطمه بازهادی بن مهدی او را غصب کرد بعد مامون او را رد کرد باولادهای فاطمه زهراء (علیها السلام) و تا زمان متوکل دست اولاد های آن مخدره بود و آنها در آن زمان مستغنی بودند زمان متوکل که شد باز او غصب نمود

و در مناقب ابن شهر آشوب استکه هرون بحضرت موسی بن جعفر (علیه السلام) گفت حدود فدك را بفرما تا من رد کنم برای شما فرمودند يك حداوعد نست حد دوم سمرقند است حد سوم افريقيه است حد چهارم سیف البحر است

هرون گفت پس از برای ما چیزی باقی نمیماند یعنی ای هرون تمام مملکتی که در دست تو می باشد در حكم فدك است و غصب است و حق ما خاندان است.

الحاصل بعد امير المؤمنين (علیه السلام) در حضور اصحاب اتمام حجت فرمود و حقانیت خود و مخدره مکرمه فاطمه زهرا را بر ابابکر و عمر و سایرین از صحابه ثابت فرمود بعضی گفتند دیدی علی باما چه کرد اگر یکمرتبه دیگر چنین احتجاج بفرماید امر ما فاسد خواهد شد تکلیف چیست؟

گفتند تکلیف آنستکه و اداریم بقتل امیر المؤمنین گفتند که این تکلیف را بنمائیم؟

گفتند بخالد بن ولید

پس فرستادند خالد بن ولید را حاضر نمودند گفتند ما تکلیف بزرگی بتو داریم

خالد گفت آنچه امر کنید اطاعت می کنم و لو بقتل على بن ابيطالب (علیه السلام)

گفتند مطلب همین است برو بمسجد وقت نماز صبح پهلوی او بایست چون سلام نماز داده شد گردن امیرالمؤمنین را بزن

در احتجاج طبرسی استکه جناب اسماء بنت عمیس که زوجه ابابکر بود این سخن را شنید وخادمه اش را فرستاد بخانه امیر المؤمنين (علیه السلام) و گفت ان الملاء يأتمرون بك ليقتلوك

پس جاریه آمد و این آیه را خواند امیر المؤمنين (علیه السلام) فرمود

رحمها الله قولى لمولاتك فمن يقتل الناكثين والقاسطين و المارقين آمدند مسجد بجهت اداء نمودن نماز صبح در حال تشهد پشیمان شد و قبل از سلام دادن سه مرتبه گفت يا خالد لا تفعل ما امرتك السلام عليكم ورحمه الله وبركاته

امير المؤمنين (علیه السلام) ملتفت شد بخالد بن ولید فرمود اگر نهیت نکرده بود تو مرا می کشتی گفت ای والله لوضعته في اكثرك شعراً حضرت فرمودند كذبت لاام لك من يفعله اضبق حلقه است منك .

و در روایت ابی ذر غفاری است که امیرالمؤمنین ع بانگشت سبابه و وسطی خالد را چنان فشار داد که خالد جامه اش را نجس کرد و صیحه کشید و با بزمین می زد

پس ابو بکر عمر را فرستاد نزد عباس بن عبد المطلب که شفاعت بنماید و خالد را از ید امیر المؤمنين (علیه السلام) نجات دهد

عباس آمد خدمت امیر المؤمنين (علیه السلام) و قسم داد بحق القبر و من فيه و بحق دونور دیده اش و فاطمه زهراء (علیها السلام) که دست از خالد بر دارد و پیشانی آن بزرگوار را بوسید امیرالمؤمنین دست از خالد بر داشت

بيان لوضعته فى اكثرك شعراً یعنی شمشیر را بر سر تو می نهادم چون سر از همه اعضای بدن مویش بیشتر است و است بکسر همزه بمعنای دبر است یعنی کسی که شمشیر بر سر من بزند حلقه دبرش از دبر تو تنگ تر است و كفى بهذاذ لا والذما

ص: 100

فصل نهم : در ذکر بعضی از قبور متبرکه و بقاع شریفه واقعه در مدینه طیبه و اطراف آنست

اشاره

بدانکه می توان گفت در مدینه طیبه و اطراف آن زمینی نیست مگر آنکه معصومی قدم بر آن زمین گذارده و هوائی نیست مگر آنکه معصومی در آن هوا تنفس فرموده و این ادعا را در باره غیر این زمین مقدس نمیتوان نمود و اغلب معصوم زادگان و اصحاب کرام در آن زمین مقدس مدفونند

و در هزار بحار از کامل الزياره روایت کرده که پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) فرمود من مات في احد الحرمين مكه والمدينه لم يعرض الى الحساب ومات مهاجراً الى الله وحشر يوم القيمه مع اصحاب بدر

و در خلاصه الوفاء فى اخبار دار المصطفی از پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) روایت کرده که فرمود المدينه مهاجرى فيها مضجعى ومنها مبعثى حقيق على امتى حفظ جيرانى ما اجتنبوا الكبائرو من حفظهم كنت له شفيعاً او شهيداً يوم القيمه و من لم يحفظهم سقى من طينه الخبال قيل للمزني وماطينه الخبال قال عصاره اهل النار

و در آن کتاب اخبار زیادی نقل کرده در فضیلت دفن در مدینه طیبه و بقیع

و از مالک روایت نموده که در مدینه طیبه ده هزار نفر از صحابه کرام مدفونند لکن قبور شريفه اغلب معلوم و معین نیست چون در سابق رسم نبوده بناء ساختن و قبه قرار دادن برقبور ولوح بر روی قبر گذاشتن لذا با این طول زمان فعلا قبر اغلب مخفی مانده و بعضی از قبور شریفه فعلا معلوم است و از برای آنها قبه و بنایی ساخته شده و لابد است در مقام از ذکر دو امر :

امر اول : در قبور شریفه که در مدینه و در بقیع است

منها قبور شریفه شش نفر معصومی که در مدینه طیبه مدفونند

قبر مقدس حضرت رسول ص وقبر مقدس صديقه طاهره و قبو مقدس حضرت امام حسن مجتبی و قبر مقدس حضرت امام زین العابدين وقبر مقدس حضرت امام محمد باقر و قبر مقدس حضرت امام جعفر صادق صلوات الله عليهم اجمعين و موضع قبر مقدسشان معلوم و معین است مگر موضع قبر حضرت صدیقه طاهره (علیها السلام) که در چند جا محتمل است و ظاهر واصح آنست که قبر مقدس ایشان در میان حرم مقدس حضرت پیغمبر است که ضریح مطهرشان خلف ضریح حضرت پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) واقع می شود

در روح و ریحان است که قبه مطهره ائمه بقیع را جناب مجد الملك ابوالفضل اسعد بن محمد بن موسی اردستانی بنا نمود و ایشان مستوفی مملکت سلطان برکیارق بن ملکشاه بن الب ارسلان بن طغرل بيك بن میکائیل سلجوقی بود و مجد الملك در چهارصد و و نود و دو بدست لشگر بر کیارق مقتول شد که لشگریان بدنش را پاره پاره کردند چنانچه در مجالس المؤمنین است فرموده و او شیعه خالص بود و آثار خیریه او زیاد است

منجمله بقعه مباركه ائمه بقیع صلوات الله عليهم اجمعين

و در بعضی از تواریخ است که اصل آن بقعه را الناصر لدین الله عباسی بسر المستضى بالله بنا نمود در حدود سنه پانصد و شصت و متحمل است که بناء الناصر بالله بعد از تخریب بناء مجد الملك بوده باشد

و منجمله بنای چهار طاق جناب عثمان بن مظعون در بقیع و اهل تسنن گمان می کنند

ص: 101

که آن مقام عثمان بن عفان است

ومنجمله بناء حرم و رواق مطهر كاظمين (علیه السلام) و گویا آن آثار تا زمان سلاطین صفویه بوده بعد بفرمان شاه عباس صفوی دو گنبد مطهر را بنا نمودند و طلای دور گنبد شریف را مرحوم آقا محمد شاه شهید نمود و بعضی از تعمیرات آن بقعه مبارکه را مرحوم شیخ عبدالحسين شيخ العراقين بامر مرحوم ناصرالدینشاه نمود

و منجمله بناء قبه حضرت عبدالعظیم چنانچه در مجالس المؤمنین است که از آثار مجد الملك مشهد سيد عبدالعظیم است در ری

ومنها قبر شريف عبدالله بن عبدالمطلب که در میان شهر مدینه معروف است و حضرت رسول (صلی الله علیه وآله وسلم) دوماهه بود که والدشان از دنیا رحلت فرمود

و در بحار می فرماید مدفن جناب عبدالله و جناب آمنه معلوم نیست در این ازمنه و ما مطلع نشدیم بر مدفن این دو بزرگوار انتهی

و منها قبر جناب ابراهيم بن رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم) که در بقیع معلوم است و یوم وفاتشان هیجدهم ماه رجب سنه دهم از هجرت بوده

ومنها قبور شريفه بنات رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم) که جناب زینب و جناب ام کلثوم و جناب رقیه باشد و قبر شریفشان در بقیع معلوم است

و در کتاب خلاصه الوفاء سيد على سمهودی نقل کرده که اینمخدرات در بقعه عثمان بن مظعون مدفونند

ومنها قبور شريفه زوجات پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) در بقیع معروف است و در آن قبه است قبر مالك بن انس بن مالك که از ائمه اربعه اهل تسنن است ومنها قبر فاطمه بنت اسد والده ماجده حضرت امیر (علیه السلام) و اقرب آنستکه قبر شریف ایشان در حرم ائمه بقیع وصل بدیوار حرم مطهر باشد و رحلتشان سال چهارم هجرت بوده و سن شریفشان در حدود هفتاد بوده

و منها قبر جناب عباس بن عبدالمطلب که روز جمعه دوازدهم ماه رجب سنه سی و دو هجری از دنیا رحلت فرمود و قبر جناب عباس متصل است بقبور ائمه بقيع و يك ضريح محيط بهمه است و قبر ایشان در یمین کسی است که میان حرم مطهر روی بقبله بایستد و قبور مطهره ائمه اطهار در یسار است

و منها قبر جناب صفيه بنت جناب عبد المطلب والده زبیر بن عوام که در بقیع نزديك بباب بقیع معروف است

ومنها قبر جناب حليمه سعديه مرضعه حضرت رسول ص که در بقیع معروف است

ومنها قبر جناب عقیل بن ابیطالب در بقیع معروف است و در سنه پنجاه هجری در سن نودوشش سالگی از دنیا رحات فرمود و بعضی گفتند قبر جناب عقیل در شام است و در آنجا وفات یافته ومنها در بقعه منسوب بجناب عقیل است قبر جناب عبدالله بن جعفر شوهر جناب زینب خاتون بنت امير المؤمنين (علیه السلام) که در جود مشهور آفاق بوده و در سال هشتاد هجری وفات یافت در سن نود سالگی

و در عمده الطالب است که عبدالله بن معاویه بن عبد الله بن جعفر بن ابیطالب را

ص: 102

ابو مسلم مروزی در هرات محبوس کرد تا از دنیا رفت و قبر ایشان در هرات معروف است

ومنها قبر محمد بن الحنفیه که در بقیع نوشته اند و درسنه هشتاد و سه هجری از دنیا رحلت فرمود و در بقیه دفن شد کمافی مجالس المؤمنين

ودر وفیات الاعیان است که گفته شده که آن بزرگوار از ترس عبدالله بن زبیر گریخت به طائف و آنجا از دنیا رحلت فرمود و گفته شده در ایله از دنیا رفته وایله آخر خاک حجاز و اول خاك شام است

ومنها قبر مخدره جناب زینب بنت علی ع زوجه جناب عبدالله بن جعفر و بعضی قبر ایشان را در زینبیه شام نوشته اند و مرحوم حاجی نوری ره همین را ترجیح داده ومنها قبر جناب حسن بن حسن المجتبى (علیه السلام) شوهر جناب فاطمه بنت الحسين (علیه السلام) که در مدینه طیبه از دنیا رفت در سن سی و پنج سالگی و قبرش در بقیع است

ومنها قبر جناب اسمعيل بن جعفر الصادق (علیه السلام) که مرقد شریفشان در سور بلد مقابل قبور ائمه بقیع است و طریقش از میان مدینه طیبه است و جماعت اسمعیلیه قائلند بامامت این بزرگوار و در حيوه پدر بزرگوارشان از دنیا رحلت فرمود

ومنها قبر جناب عبد الله بن محمد بن یوسف بن موسى بن عبد الله المحض بن الحسن بن الحسن بن المجتبی (علیه السلام) که در بقیع است

ومنها قبر جناب مقداد بن اسود و سابقا گفتم که این بزرگوار درسنه سی و سه هجری در هفتاد سالگی در حرف که یکفر سخی مدینه است از دنیا رحلت فرمود و جنازه اش را بر روی دست ها بمدینه طیبه آوردند و در بقیع دفن نمودند

و در شهروان قبری استکه معروف است بقبر مقداد وشاید او قبر بعضی از مشایخ عرب باشد و احتمال میرود که قبر شیخ جلیل فاضل مقداد بن عبدالله الحلی صاحب شرح باب حادی عشر باشد چون در روضات وفات ایشان را در شهروان احتمال داده

ومنها قبر جناب جابر بن عبدالله الانصاری که در سنۀ هفتاد و چهار یا هفتاد و هفت هجری در مدینه از دنیا رحلت فرمود و بعضی گفته اند جناب جابر آخر صحابه است که از دنیا رحلت فرمود و این سخن صواب نیست چون عمرو بن حریث قرشی که در کوفه ساکن بود در سال هشتاد و پنج هجری از دنیا رحلت نمود در سن ود و هفت سالگی و همچنین سهل بن سعد ساعدی انصاری درسنه هشتاد و هشت هجری وفات نمود در سن نود و شش سالگی

و در اسد الغابه استکه او آخر کسی بود که از اصحاب حضرت رسول در مدینه باقی مانده بود و خودش گفت لومت لم تسمعوا من احد يقول قال رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم) وانس بن مالك خادم حضرت رسول (صلی الله علیه وآله وسلم) در سنه هجرت ده ساله بود و در سنه نود و يك هجری در دو فرسخی بصره از دنیا رفت و همانجا دفن شد و او آخر کسی بود از صحابه که در بصره از دنیا رفت کذافی اسد الغابه همچنین ابوطفيل عامر بن وائله در عام احد متولد شد و در سنه صد هجری در مکه معظمه از دنیا رفت و در اسد الغابه است که او آخر کسی بود از صحابه که پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) را دیده بود و از دنیا رفت چنانچه خود گفت ما علی وجه الارض اليوم رجل رأى النبي غيرى.

و در عاشر بحار است که روز عاشوراء حضرت سید الشهدءا (علیه السلام) بلشگر مخالف خود را معرفی می فرمود

فرمود و ان كذبتمونى فان منكم من ان سئلتموه عن ذلك اخبر كم اسئلوا جابر بن عبدالله

ص: 103

الانصارى وابو سعيد الخدري وسهل بن سعد الساعدى وزيد بن ارقم وانس بن مالك يخبر و كم انهم سمعوا من رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم) هذه المقاله لي ولاخي

و مخفی نماناد که زید بن ارقم در کوفه سنه شصت و هشت وفات نمود و یتیمی بود در حجر عبدالله بن رواحه و با او بود درغزوه موته کذافی اسد الغابه .

ومنها قبر جنب مالك اشتر در مجالس المؤمنین است که آن بزرگوار در حوالی قلزم بعسل مسموم شهید شد و جنازه شان را حمل نمودند و در مدینه طیبه دفن نمودند

و منها قبر جناب عثمان بن مظعون و او اول کسی است از مهاجرین که در بقیع دفن شد

ومنها قبر جناب اسعد بن زراره که در شوال سال اول هجرت از دنیا رحلت فرمود و او اول کسی است از انصار که در بقیع دفن شده و قبر شریف این دو بزرگوار در روحاء است و او مقبره ایست دروسط بقیع

و منها قبر جناب سعد بن معاذ که در اقصاء بقیع است و گفتند قبر شریف سعد در همان قبه ایست که منسوب بجناب فاطمه بنت اسد است

ومنها قبر جناب عبدالله بن مسعود که درسنه سی و دو هجری در مدینه طیبه از دنیا رحلت فرمود و در بقیع دفن شد.

ومنها قبر جناب شیخ احمد بن زین الدین الاحسائي البحرانی است که در سنه هزار و دویست و چهل و سه هجری از دنیا رفت در منزل حدیه که سه منزلی مدینه است و سنش قریب به نود سال بود

و منها قبر ابابكر و عمر بن الخطاب در مدینه طیبه معلوم است و قبر عثمان بن عفان در بقیع است

و قبر سعد بن وقاص که او بنیاد کوفه را نمود و درسنه پنجاه و پنج هجری در سن هفتاد و چهار سالگی از دنیا رفت در بقیع است و قبر سعد بن زید که پسر هم عمر بن خطاب بود و خواهرش عاتکه که زوجه عمر بود و خواهر عمر فاطمه زوجه سعيد بود و در سال پنجاه و يك هجری در سن هفتاد و چهار سالگی از دنیا رفت در بقیع است و قبر عبدالرحمن بن عوف هم در بقیع است

و این شش نفر را اهل تسنن از عشره مبشره می دانند و نسبت اینها در مقدمه گفته شد و تاریخ فوت آنها هم فی الجمله در مقدمه گفته شد که این روایت را شیعه قبول ندارند و در باب سوم هم انشاء الله تعالی تاریخ فوت بعضی را مفصلا ذکر خواهیم نمود و در مدینه طیبه قبر بسیاری از امام زادگان عظام است

امر دوم : در قبور شریفه که در حوالی و اطراف مدینه طیبه است

منها قبور شریفه که در احد يكفر سخی مدینه طیبه است مثل قبر جناب حمزه بن عبد المطلب و جناب عبدالله بن جحش خواهرزاده جناب حمزه و این دو در يك قبر و يك بقعه هستند که او را والده ناصر الدین الله العباسی بناء نموده درسته پانصد و هشتاد و این عبدالله جحش برادر زینب بنت جحش زوجه حضرت پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) بود

و ايضاً در احد است مدفن جمعی از شهداء احد که سابقاً در وقایع سنه سوم از هجرت گفته شد.

ص: 104

و ایضاً گفته شد که جناب حمزه روز هفدهم شوال سنه سوم هجری شهید شد

ومنها قبر جناب حسن امیر بن زيد بن الحسن المجتبی (علیه السلام) جد حضرت عبدالعظیم بن عبد الله بن على الشديد ابن حسن امیر و قبر حسن امیر در جاخر است و آن موضعی است بین مکه و مدینه و محتمل است قبر جناب زید پدر حسن امیر در جاخر باشد و محتمل است که در بقیع باشد و سن جناب من امیر هشتاد و پنجال بود و سن جناب زید بن الحسن المجتبى زیاده بر نود سال بود

ومنها قبر جناب محمد بن ابراهیم بن حسن بن امیر بن زید بن الحسن المجتبى و قبر شریف ایشان در صفراء استکه از محال مدینه است ومنها قبر جناب شريف محمد ذى النفس الزكيه بن عبد الله المحض بن الحسن بن الحسن بن علی بن ابیطالب (علیه السلام) که بامر منصور دوانقی آن بزرگوار را در نیمه رمضان سنه صد و چهل و پنج هجری شهید نمودند و مرقد شریفش در مسجد کبیر است در طرف شرقی جبل سلع و آن جبل معروفی است در مدینه طیبه

و در عمده الطالب است که بر جناب محمد جناب عبدالله بن محمد در کابل شهید شد

ومنها قبر جناب علی اصغر بن علی بن الحسين الشهيد بن علی بن ابیطالب (علیه السلام) وقبر جناب احمد بن عون بن محمد الحنفيه بن على بن ابیطالب که قبر شریف این دو بزرگوار در ينبوع شش منزلی مدینه کنار دریاست

ومنها قبر شريف جناب علی بن جعفر الصادق (علیه السلام) الملقب به عریضی که در عریض یکفر سخی مدينه طيبه معروف است و در خارج شهر قم مقبره ایست منسوب بایشان و همچنین در خارج شهر سمنان لكن اصح واشهر اولست چنانچه مختار علامه نوریست در خاتمه مستدرك و آن بزرگوار را برادرشان موسى بن جعفر (علیه السلام) تربیت کرد و از برای ایشان تصانیف کثیره است و ادراك خدمت چهار امام با پنج امام را فرمود

و منها قبر جناب ابوذر غفاری که در ربذه است و آن موضعبت بين ينبوع

و مدینه طیبه

ومنها قبر جناب عبيده بن حارث بن عبدالمطلب كه در ربذه نزديك قبر جناب ابوذر است و آن بزرگوار بود که در غزوه بدر كبرى عتبه بن ربيعه بن عبد الشمس بن عبد مناف را بجهنم داخل نمود که در سابق گفته شد

ودر حيوه الحيوان استکه در ربذه قبر يحيى بن اكثم قاضي القضاه وفيه ايضا و روى ان رجلا قال ليحيى ايها القاضي كماكل فقال فوق الجوع و دون الشيع قال فكم اضحك قال حتى يسفر وجهك ولا يعلو صوتك قال فكم ابكي قال لاتمل من البكاء من خشيه الله قال فكم اخفى عملى قال ما استطعت قال فكم اظهر منه قال ما يقتدى بك البر ويؤمن عنك قول الناس

ومنها قبر جناب محمدبن اسمعیل بن بزیع که در فید است بالدال المهمله و او منزلی است بين مكه و مدينه

و در رجال كبير است که او و احمد بن حمزه در عداد وزراء بودند و از اصحاب حضرت موسی بن جعفر (علیه السلام) بود و گویازمان حضرت صادق و حضرت رضا و حضرت جواد را هم درك كرده است

خاتمه

بدانکه زنهایی را که خداوند در قرآن مجید صراحتا يا كناينا مدح فرموده یازده زن است،

ص: 105

الاولى - جناب حواما در آدمیان است قال تعالى « في سوره البقره خطاباً لادم يا آدم اسكن انت وزوجك الجنه»

الثانيه - جناب ساره زوجه حضرت ابراهيم قال الله تعالى « في سوره الذاريات قالو الاتخف انا رسل ربك و بشروه بغلام عليم فاقبلت امرأته في صره فصكت وجهها و قالت عجوز عقيم »

یعنی وقتیکه ابراهیم را بشارت دادند با سحق ساده زوجه ابراهیم روی آورد بجماعت پس لطمه زد صورتش را از روی تعجب و گفت من پیری هستم که اولاد نمی زایم و این مخدره سییء الخلق بود .

چنانچه در جواهر السنیه از حضرت امام جعفر صادق (علیه السلام) روایت کرده که حضرت ابراهیم شکایت نمود بسوی پروردگار خود از سوء خلق زوجه اش جناب ساره پس وحی رسید با براهیم که مثل زن مثل ضلع و استخوان پهلو که کج است اگر بخواهی او را راست نمائی می کشند و اگر بحال خود بگذاری بهره مند می شوی صبر کن بسوء خلق ساره

الثالثه جناب ام كلثوم زوجه حضرت زكريا قال تعالى « کیهعص ذكر رحمه ربك عبده زكريا از نادی و به نداء خفياً قال رب انى وهن العظم منى واشتعل الرأس شيباً ولم اكن بدعائك رب شقبا واني خفت الموالى من ورائي و كانت امرأتى عاقراً فهب لي من لدنك ولياً يرثنى و يرث من آل يعقوب و اجعله رب رضیا»

الرابعه - جناب بلقيس زوجه حضرت سليمان قال الله تعالى في سوره « النمل اني وجدت امرأه تملكهم واوتيت من كل شيء ولها عرش عظيم» الخامسه - رحمه بنت مزاحم بن يوسف بن يعقوب زوجه حضرت ایوب قال الله تعالى في سوره ص« وهبناله اهله ومثلهم معهم رحمه منا وذكرى الاولى الالباب »السادسه - صفوراء زوجه حضرت موسی بن عمران قال الله تعالى « في سوره القصص قال اني اریدان انكحك احدى ابنتي هاتين على ان تأجرني ثماني حجج فان اتممت عشراً فمن عندك »

السابعه - زليخا زوجه حضرت يوسف قال الله تعالى « في سوره يوسف وقال الذي اشتراه من لامرأته اكر مى مثواه عى ان ينفعنا او نتخذه ولداً و قال الله تعالى حكايه عن لسانها الان حصحص الحق انار اودته عن نفسه»

در جلد پنجم بحار از علل الشرایع از حضرت صادق (علیه السلام) روایت کرده که فرمود زلیخا استیذان نمود که داخل بشود بحضرت یوسف غلامان گفتند بزلیخا که ما می ترسیم ترا ببریم نزد یوسف گفت من نمی ترسم از کسی که از خدا می ترسد

پس چون داخل شد یوسف فرمود میبینم ترا که رنگت تغییر کرده ؟

زلیخا گفت « الحمد لله الذي جعل الملوك بمعصيتهم عبيداً وجعل العبيد بطاعتهم ملوكا»

یوسف فرمود تراچه وادار نمود که با من چنین کردی؟

عرض كرد « حسن وجهك »

فرمود چه خواهی کرد اگر ببینی پیغمبر آخرالزمان را که اسمش محمد (صلی الله علیه وآله وسلم) است و جمالش از من بهتر است و اخلاقش از من نيكوتر وسخاوت وجودش از من زیادتر؟

زلیخا گفت راست می گوئی

فرمود از کجا دانستی که من راست می گویم؟

گفت همچنانکه اسم شریفش را بردی محبتش در قلب من جای گرفت

ص: 106

وحی الهی رسید ای یوسف زلیخا راست می گوید و من زلیخا را دوست می دارم چون او محمد (صلی الله علیه وآله وسلم) را دوست میدارد پس خدا امر فرمود بیوسف که زلیخا را تزویج کن

الثامنه - جناب آسیه بنت مزاحم زوجه فرعون قال الله تعالى « في سوره القصص و قالت امرأت فرعون قره عين لى ولك لا تقتلوه على ان ينفضا او تتخذه ولداً وهم لا يشعرون وقال تعالى فى سوره التحريم ضرب الله مثلا للذين آمنوا امرأت فرعون اذ قالت رب ابن لي عندك بيتا في الجنه و نجني من فرعون وعمله و نجني من القوم الظالمين »

و در خصال از پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) روایت کرده که فرمود سه نفر کافر نشدند بخداوند بقدر طرفه العيني مؤمن آل يسن وعلی بن ابیطالب (علیه السلام) و آسيه زوجه فرعون

و در عاشر بحار از ابن بابویه از پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) روایت کرده فرمود بهشت مشتاق است چهار زن مریم بنت عمران آسیه زوجه فرعون وهي زوجه النبي (صلی الله علیه وآله وسلم) في الجنه وخديجه بنت خويلد زوجه يغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) دردنیا و آخرت و فاطمه بنت محمد (صلی الله علیه وآله وسلم)

التاسعه مريم بنت عمران والده حضرت عیسی (علیه السلام) و خداوند در چند موضع از قرآن مجید از این مخدره یاد فرموده و اصرح آیات شریفه در مدح این مخدره قوله تعالى في سوره آل عمران واذ قالت الملائكه يا مريم ان الله اصطفاك وطهرك و اصطفاك على نساء العالمين يا مريم اقنتي لربك واسجدى و اركعى مع الراكمين ، و بالصراحه در قرآن مجید اسم زنی برده نشده بغیر حضرت مریم

وفي البحار من الطبرسي قال ابو جعفر (علیه السلام) معنى الآيه اصطفاك من ذريه الانبياء و طهرك عن من السفاح واصطفاك لولاده عيسى من غير فحل وخرج بهذا من ان تكون تكراراً

العاشره - خديجه بنت خويلد زوجه خاتم النبيين (صلی الله علیه وآله وسلم) قال تعالى « في سوره اضحى و وجدك عائلا فاغنى فى معانى الاخبار عن ابن عباس وجدك عائلا يعني فقيراً عند قومك يقولون لا مال لك فاغناك الله بمال خدیجه » و این مخدره اول کسی هست از زنان که ایمان آورد به پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم)

در امالی طوسی از پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) روایت کرده که فرمود اول کسیکه ایمان آورد بپیغمبری من از مردان علی بن ابیطالب (علیه السلام) بود و از زنان خدیجه کبری بوده

و در بحار از تفسیر عیاشی از حضرت باقر (علیه السلام) از پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) روایتکره که فرمود در شب معراج وقتیکه خواستم از آسمان ها بوی زمین مراجعت نمایم گفتم جبرئیل آیا تو بزمین حاجتی داری گفت حاجت من آنستکه سلام خداوند و سلام مرا بخدیجه برسان

الحادي عشر - فاطمه بنت رسول (صلی الله علیه وآله وسلم) و خداوند در چند موضع از قرآن مجید مدح فرموده این مخدره مکرمه را

منها سوره مباركه هل اتى

در عاشر بحار از مناقب نقل کرده که از حضرت موسی بن جعفر (علیه السلام) سئوال کردند که خداوند سوره مباركه هل اتی را نازل فرمود درشان اهلبیت و تمام نعت های بهشتی را در او یاد کرده بغیر حور العين فرمود این بجهت اجلال اطمه زهرا (علیها السلام) است

ومنها تأويل ليله القدر باین مخدره شده

چنانچه در عاشر بحار از تفسیر فرات بن ابراهیم از حضرت صادق (علیه السلام) روایت کرده که فرمود « انا انزلناه فى ليله القدر الليله فاطمه والقدر الله فمن عرف فاطمه حق معرفتها فقد ادرك ليله القدر » و شاید استفاده شود از این روایت شریفه که مثل فاطمه زهراء مثل ليله القدر است

ص: 107

و چنانچه کسی لیله القدر را نمیداند چه شب است همچنین کسی فاطمه زهراء (علیها السلام) را نمی داند چه مخدره مکرمه ایست .

ومنها تأويل شده لیله مبارکه باین مخدره

در یازدهم بحار است که یهودی سئوال کرد از حضرت موسی بن جعفر (علیه السلام) چه چیز است تفسير باطنى حم والكتاب المبين انا انزلنا في ليله مباركه الخ؟

فرمود اما حم محمد است که حروفش ناقص شده و اما کتاب مبين امير المؤمنين است و اما ليله مبارکه فاطمه زهراه است و اما قوله تعالى ( وفيها يفرق كل امر حكيم اى يخرج منها خير كثير فرجل حكيم رجل حكيم ورجل حكيم »

ومنها تعبير فرموده از این مخدره بشكوه و بزجاجه

در تفسیر علی بن ابراهیم از حضرت صادق (علیه السلام) روایت کرده فرمود « الله نور السوات والارض مثل نوره كمشكوه فاطمه فيها مصباح الحسن (علیه السلام) المصباح الحسين (علیه السلام) في زجاجه الزجاجه كانها کوکب دری فاطمه كانها كوكب درى بين نساء اهل الدنيا يوقد من شجره مباركه توقد من براهيم (علیه السلام) لا شرقيه ولا غربيه ولا يهوديه ولا نصرانيه يكاد زيتها يضى يكاد العلم ينفجر منها ولولم تمسسه نار نور علی نور امام بعد امام يهدى الله لنوره من يشاء يهدى الله بالائمه من يشاء »

ومنها تعبير فرموده از مخدره باحدى الكبر

در عاشر بحار از تفسیر فرات بن ابراهیم از حضرت باقر (علیه السلام) روایت کرده في قوله تعالى انها لاحدى الكبر نذيراً للبشر قال (علیه السلام) يعنى فاطمه

ومنها تعبير فرموده از مخدره به بحر

در یازدهم بحار از مناقب از این عباس روایت کرده که فاطمه از گرسنگی و برهنگی گریه میکرد پیغمبر فرمودند فاطمه قناعت کن بشوهرت بخدا قسم که علی سید است در دنیا و آخرت پس پیغمبر اصلاح فرمود بین علی و فاطمه خداوند این آیه را نازل فرمود «مرج البحرين يلتقيان يقول انا الله ارسلت البحرين على بن ابيطالب (علیه السلام) بحر العلم وفاطمه بحر النبوه يلتقيان يتصلان انا الله اوقعت الوصله بينهما ثم قال بينهما برزخ مانع يمنع على بن ابيطالب ان يحزن لاجل الدنيا و يمنع فاطمه ان تخاصم بعلها لاجل الدنيا فبای آلاء ربكما يا معشر الجن والانس تكذبان بولايه امير المؤمنين (علیه السلام) او حب فاطمه الزهراء واللؤلؤ الحسن والمرجان الحسين لان اللؤلؤ الكبار والمرجان الصغار

ومنها تعبير فرموده از آن مخدره به نسائنا در آیه مباهله

در بحار از طبرسی نقل کرده در قوله تعالی و نسائنا فرموده اتفاق کردند که مراد بنائنا فاطمه زهراء است بجهت آنکه حاضر نبود در قضیه مباهله از زنها بغیر آنمخدره و فرموده در ضمن قوله تعالی و انفسنا که احدی ادعاه نکرده که در مباهله بغیر علی و فاطمه و دو پسرش (صلی الله علیه وآله وسلم) حاضر بوده اند و لابد داعی غیر مدعو است

پس مراد بانفسنا امير المؤمنين است که نفس پیغمبر است

و سه زن را هم خداوند در قرآن مجید مذمت فرموده یکی زوجه نوح پیغمبر دوم زوجه لوط يغمبر قال الله تعالى في سوره التحريم ضرب الله مثلا للذين كفروا امرئه نوح و امرأه لوط كاننا تحت عبدين من عبادنا صالحين فخانتاهما

در تفسیر مجمع است که زوجه نوح کافره بود بمردم می گفت که نوح مجنون است و اگر کسی نوح انسان می آورد خبر می داد بخار از قوم نوح وزوجه لو طخ- مدار قوم لوط و

ص: 108

های او این بود خیانت این دو والا زوجه هیچ پیغمبری هرگز بخیه نمی شود گفته شده که اسم زوجه نوح واغله واسم زوجه لوط و اهله بود

سوم زوجه ابولهب قال تعالى تبت یدا ابی لهب وتبما اغنى عنه ماله وماكسب سيصلي ناراً ذات لهب وامرأته حماله الحطب في جيدها حبل من مد و اسم او ام جمیل بود خواهر ابوسفیان بن حرب ومادر عتبه ومعتب ولابد است در مقام از ذکر مطلب مهمی و آنستکه از سعادت عظیمه است زوجه عفيفه صالحه

چنانچه در فروع کافی از حضرت پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) روایت کرده که خداوند در حدیث قدسی فرموده که اگر بخواهم از برای بنده مسلم خیر دنیا و آخرت را جمع کنم قرار می دهم از برای او قلبی خاشع و لسانی ذاکر و بدنی در بلاصابر وزوجه صالحه که مرور نماید او را وقتی که نظر نماید باوو حفظ نماید جان و مال او را وقتیکه غائب شود از او

و بدانکه عفاف و صلاحیت زوجه درجات و مراتبی دارد و اعلا درجات آن آنستکه زوجه عالمه و عارفه و عفیفه باشد و این نعمت عظمی از برای بعضی بزرگان موجود شده در حالتیکه آن زوجه از غیر اهلبیت عصمت و طهارت بوده چون آنها عفاف و صلاحیتشان معلوم است

منجمله زوجه مولى العالم الفاضل ملا مقصود على المتخلص بالمجلسى والده مولى محمد تقى المجلسى وجده مولى محمد باقر المجلسی و دختر مولی کمال الدین درویش محمد بن الشيخ حسن العاملي

در کتاب فیض قدسی استکه آن مخدره عارفه و مقدسه وصالحه بود وقتی از برای شوهرش جناب المولى مقصود علی مسافرتی اتفاق افتاد دو فرزندش جناب ملا محمد تقی و ملا محمد صادق را برد نزد جناب العالم العابد الزاهد المولى عبدالله الشوشتری بجهت تحصیل علم و خواهش نمود که مواظبت بفرماید در تعلیم این دو فرزندش و رفت بسفر نزديك عيدى شد جناب المولى عبدالله سه تومان داد بمولی محمد تقی المجلسی که در ضرور با نشان صرف کنند

ملا محمد تقی عرض کرد من نمی توانم این وجه را بدون اذن والده صرف کنم بعد که از والده اجازه خواست مخدره گفت پدر شما از برای مخارجتان معین فرموده روزی چهارده غاز بیکی و مدتی است بهمین اندازه مخارج کرده اید و اگر این مبلغ را اضافه صرف کنید و حال شما بوسعت بگذرد این مبلغ تمام می شود و شما هم عادت اولیه تان را فراموش خواهید کرد

پس لا بد می شویم برویم نزد مولانا ملا عبدالله وغير او و اظهار فقر و پریشانی نمائیم و این سزاوار نیست بعد که جناب ملا عبد الله شنید در حقشان دعا فرمود

منجمله المخدره المكرمه آمنه بيكم زوجه مولانا محمد صالح مازندرانی شارح کافی بنت مولی محمدنقی المجلسی و همشیره مولانا العلامه المجلسى ووالده آقای محمد هادی مترجم قرآن مجيد و صاحب تصنيفات كثيره

در فیض قدسی از ریاض العلماء نقل کرده که آن مخدره فاضله و عالمه ومتقیه بود و شوهرش ملا محمد صالح باغایت فضلیکه داشت گاهی حل بعضی از عبارات قواعد را از او سؤال میکرد و فرمود يكروز جناب ملا محمد تقی رفت بمنزل و دخترش الفاضله المقدسه المجتهده البالغه في العلوم حد الكمال آمنه بیگم را طلبید فرمود من اراده کرده ام تر اتزویج نمایم بمردیکه در غایت فقر ومنتهای فضل و صلاح است و این موقوف است باذن شما

مخدره عرض کرد فقر عیب مرد نیست جناب ملا محمد تقی مجلس عالی ترتیب داد و مخدره

ص: 109

را تزویج فرمود بمولا محمد صالح

چون شب زفاف شد جناب مولا محمد صالح داخل شد بر مخدره و برقع از صورت مخدره برداشت و جمال مخدره را دید رفت بگوشه حجره و حمد و شکر الهی را بجای آورد و مشغول مطالعه شد

اتفاقاً مسئله حلش بر او مشکل شد هر قدر فکر کرد نتوانست آن مسئله را حل نماید مخدره آمنه بیگم بحسن فراستی که داشت ملتفت شد وقتی که مولی محمد صالح رفت بجهه تدريس مخدره مسئله را در کمال خوبی حل نبود و نوشت و گذارد در محل مطالعه زوجش

چون شب شد ملا محمد صالح نشست بجهه مطالعه دید کاغذی آنجا افتاده برداشت دید مخدره مسئله را در کمال خوبی حل فرموده سجده شکر بجا آورد و تا صبح مشغول عبادت شد بشکرانه این موهبت كبرى جناب المولى محمد تقی بدامادش گفت اگر این زن پسند شما نیست غیر او را بشما تزویج کنم

عرض کرد مطلب این نیست که شما گمان کرده اید بلکه من در مقام شکر الهی باین موهبت عظمی و چنین زوجه عالمه صالحه هر قند خود را بتعب اندازم در عبادت نمیتوانم يك ذره از این عنایت الهی را شکر گذاری نمایم

مخفی نماناد که در این حکایت از این مخدره بمجتهده تعبیر شده

ومنجمله زينت اهل الفضل والاخلاص وشيخه الشيعه فاطمه المدعوه بست المشايخ چنانچه در روضات الجنان تعبیر فرموده معنی ست المشايخ يعنى سيده رواه اخبار ورئيسه نقله الاثار وكنيه این مخدره ام الحسن بود بنت الشيخ الشهيد السعيد ابو عبدالله محمد بن شیخ جمال الدین المکی المدعو بالشهيد الاول

و در روضا تست که این مخدره عالمه وفاضله وفقيهه و عابده بود و خدمت والد ماجدش جناب شهید اول تلمذ نموده بود و والدش از او مدح می کرد و امر می فرمود مردم را رجوع نمودن با نمخدره در مسائل حيض واحكام نماز

و در هستدر کست که سید تاج الدین بن معيه استاد شهید اول اجازه داد باین مخدره و بوالد ماجد و به برادرش محمد و علی

وهكذا فاسد بودن زوجه نیز درجات و مراتبی دارد و اعلی درجات و مراتب فساد زوجه آنست که جاهله و بد اخلاق وغير عفیفه باشد

چنانچه در کتاب من لا يحضره الفقیه از حضرت صادق (علیه السلام) روایت کرده که فرمود اغلب اعداء المؤمن زوجه السوء

در تفسیر علی بن ابراهیم است که هود پیغمبر زارع بود و زراعتش را آبیاری می کرد قومش آمدند در خانه و ..ق الباب کردند عیالش آمد پشت در گفت شما کیستید ؟

گفتند ما اهل فلان بلد هستیم که زراعتهای ما خشك شده آمده ایم که حضرت هود دعا کند و خداوند باران رحمت برما نازل فرماید

زن هود گفت اگر او مستجاب الدعوه می بود درباره خود دعا می کرد که زراعتش از خشکی نسوزد گفتند هود کجا است؟

گفت در فلان موضع آن جماعت آمدند خدمت حضرت هود عرض کردند یا نبی الله زراعت های ما از بی آبی خشک شده از خدا بخواه که باران رحمت برما نازل فرماید

ص: 110

حضرت هود دورکعت نماز کرد و دعا کرد و فرمود بروید بمنزلتان که باران برشما نازل شود عرض کردند یا نبی الله درب منزل شما رفتیم زنی آمد و بما چنین و چنان گفت

فرمود او عيال منست و من از خدا خواسته ام که خداوند او را باقی بدارد عرض کردند چراچنین دعا میفرمائی فرمود بجهت آنکه خداوند مؤمنی را خلق نکرده مگر آنکه از برای او عدوی است که او را اذیت می کند و اگر دشمن من کسی باشد که من مالك او باشم بهتر است که دشمنی باشد که او مالك من باشد .

و در لئالی الاخبار است که جمعی رفتند درب منزل شیخ ابوالحسن خرقانی که او را دیدن نمایند چون دق الباب کردند عیالش آمد پشت درب گفت که را می خواهید ؟

گفتند شیخ را می خواهیم که از او دیدن کنیم عیالش آنچه نسبت به بود بشیخ داد آنجماعت تعجب کردند گفتند خود شیخ کجا هست ؟ گفت رفته بیابان هیزم هست؟ گفت رفته بیابان هیزم جمع کند آنجماعت آمدند به بیابان دیدند شیخ هیزمها را بار بريك شیری کرده و خودش هم بالای آن هیزم ها نشسته و يك مساوى هم در دست گرفته عوض تازیانه.

آنجماعت تعجب نمودند از آنچه دیدند و از آنچه زنش در باره اش گفته بود مطلب را بشیخ عرض کردند که زنت درباره تو چنین و چنان گفت

شيخ فرمود من باين مقام نرسیدم مگر بصبر کردن و تحمل نمودن اذیت های این عیال .

و در جلد پنجم بحار از کتاب قصص الانبياء روایت کرده باسانید خود از حضرت باقر (علیه السلام) که فرمود در بنی اسرائیل مرد عاقل متمولی بود و يك زن عفیفه داشت و از او پسری خداوند مرحمت فرمود که شبیه بود باو در شکل و شمایل و يك زن غیر عفیفه داشت از اوهم دو پسر داشت چون وقت احتضارش رسید گفت اموال من مال یکی از شماها باشد چون از دنیا رفت هر يك از آن پر مدعی شدند که من آن بسری هستم که پدر مالش را برای من داده با یکدیگر مخاصمه کردند پس ترافع نمودند خدمت قاضی او گفت بروید نزد سه برادری که از آل بنی غانم هستند از آنها سؤال کنید

رفتند نزد یکی از آنها دیدند پیرمرد افتاده ایست از او سئوال کردند او گفت بروید نزد برادرم که اسن و اکبر از من است از او سؤال کنید آمدند نزد برادر وسطی دیدند مرد میانه سالی است گفت بروید نزد برادرم که اسن و اکبر از من است و از او سئوال کنید رفتند نزد او دیدند او بنظر کوچک تر از هر دو اینها هست تعجب کردند گفتند اولا از حال خود اینها سؤال کنیم سئوال کردند که شما را بزرگتر از آن دو برادر دیگر معرفی نمودند و حال آنکه از هر دوی آنها کوچک تر بنظر ما هستید

گفت بلی اما برادر اولی که نزدش رفتید از هر دوی ما سنش کمتر است لکن زوجه بداخلاقی دارد و صبر می کند باخلاق بد او از ترس آنکه مبادا مبتلا بیلای اعظمی بشود که نتواند صبر بر آن می کند و سوء اخلاق زوجه اش او را این قسم پیر کرده و اما برادر وسطی زوجه ای دارد که گاهی او را اذیت می کند و گاهی او را مسرور می کند و اما من زوجه دارم که همه اوقات مرا مسرور می کند و ابداً مکروهی از او بمن نرسیده اذا شباب و جوانی من محفوظ مانده الخ

والحمد لله اولا و آخراً و ظاهراً وباطناً وصلى الله على محمد و آله الطاهرين

ص: 111

باب سوم : در اسم و لقب و کنیه و نسب و تاریخ ولادت با سعادت و رحلت حضرت امیر المؤمنين (علیه السلام) و در تعیین زوجات و اولاد و اقارب و حواریین و بعضی از تواریخ متعلقه بآن بزرگوا و در ذکر قبور متبرکه واقعه در کوفه و نجف اشرف و حوالی و اطراف آن و در این باب مقدمه و دوازده فصل و یکخاتمه است

اما مقدمه

بدانکه اوصیاء حضرت پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) دوازده نفر بودند که اول آنها حضرت امیر المؤمنين علی بن ابیطالب (علیه السلام) است و آخر آنها حضرت حجه بن الحسن (علیه السلام) است و علماء از برای انحصار عدد ائمه بدوازده مناسباتی بیان کرده اند .

منجمله آنکه این عدد مطابق است با حروف لا اله الا الله و با عدد حروف محمد رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم) و باعدد حروف امير المؤمنين (علیه السلام) و با عدد حروف علی بن ابیطالب (علیه السلام) و با عدد حروف بعضی از اسماء الحسنی و با عدد حروف محبهم في الجنه و با عدد حروف عدوهم في النار

و منجمله آنکه این عدد مطابقت با عدد قباء بنی اسرائیل که در سوره مائده می فرماید « ولقد اخذ الله میثاق بنی اسرائیل و بنا منهم اثنى عشر نقيباً »

و در مجمع البیان فرموده نقیب قوم مثل کفیل وضمین است که می شکافد اسرار را و از این قبیل است نقاب المرئه ومناقب که بمعنی فضائل است

و منجمله آنکه این عدد مطابق است با عدد اسباط بنی اسرائیل که در سوره اعراف می فرماید «و قطعناهم اثنتى عشره اسباطاً امما و أوحينا الى موسى اذ استفاه قومه ان اضرب بعصاك الحجر فا نبجست منه اثنتا عشره عينا قدعلم كل اناس مشربهم »

در مجمع البیان فرموده و صحیح آنتکه اسباط در اولاد اسحق بمنزله قبائل است در اولاد اسماعیل یعنی متفرق گردانیدیم اولاد یعقوب را بدوازده فرقه چون اولاد یعقوب دوازده نفر بودند و از برای هر يك از آنها اولاد و نسلی بود پس هر فرقه از آنها سبط و امتی شدند

و منجمله اینکه این عدد مطابق است با برجهای آسمان و ماه های سال و با عدد ساعات شب و روز

و منجمله آنکه پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) فرمود الائمه من قريش و قريش لقب نضر بن کنانه است و هر کس از اولاد نضر بن کنانه باشد او قرشی است

پس اول کسیکه متصف شد بصفت قرشی بودن جناب مالك بن نصر بن کنانه است که جدد و از دهم پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) است چنانچه در مقدمه کتاب گفته شد و مرکز دائره شرافت وجود نازنین پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) است که از او سلسله قرشیه و سلسله امامت منفصل می شود و هر يك مانند دو خطند که از مرکز محمدی (صلی الله علیه وآله وسلم)

ص: 112

منفصل می شوند و هرگاه آخر خط خارج از مرکز بطرف قرشی دوازده باشد لا بد از طرف خط امامت هم دوازده خواهد بود چون محال است دو خط خارج از مرکز دائره بطرف محیط متفاوت باشد

فصل اول : در اسم و لقب کنید و نسب آن بزرگوار

بدانکه اسم شریف آنجناب علی است و اشهر القاب شریفه امیرالمؤمنین (علیه السلام) است و اشهر کنیه های آنحضرت ابوالحسن است

و در بعضی از روایاتست که چون حضرت امیر المؤمنين (علیه السلام) متولد شد ابوطالب او را بسینه چسبانید و دست فاطمه بنت اسد را گرفت و بسوی ابطح آمدو ندا کرد :

يارب ياذا الفق الدجى *** و القمر المبتلج المضىء

بين لنا من حكمك المقضى *** ماذا ترى في اسم ذا الصبي

ناگاه مثل ابر چیزی از روی زمین پیدا شد نزديك ابو طالب آمد ابوطالب او را هم نیز بسینه خود چسبانید و بخانه برگشت چون صبح شد دید که لوح سبزیست و در آن نوشته شده :

خصصتها بالولد الزكي *** والطاهر المنتجب المرضى

فاسمه من شامخ من شامخ على *** على اشتق من العلي

پس ابو طالب اسم نور دیده اش را علی نامید و آن لوح را در زاویه راست کعبه آویخت و چنان آویخته بود تا زمان هشام بن عبد الملك كه او را فرود آورد و بعد از آن ناپیدا شد

و والد ماجد آن بزرگوار ابو طالب بن عبدالمطلب است و والد ماجده جناب ابو طالب و جناب عبدالله پدر پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) و جناب زبير بن عبدالمطلب فاطمه بنت عمرو بن عائذ بن عمران بن مخزوم بن يقظه بن مره بن كعب است و اسم جناب ابوطالب عمرانت و سایر اولادهای عبدالمطلب با این سه بزرگوار برادر و خواهر ابی بودند نه ابوینی

و والده ماجده حضرت امیر (علیه السلام) جناب فاطمه بنت اسد بن هاشم بن عبد مناف است

و والده ما جده فاطمه بنت اسد فاطمه بنت رواحه بن حجر بن عبد الله بن معيض بن وهب بن ثعلبه بن وائله بن عمرو بن شهاب بن مهارب بن فهر است

و فاطمه بنت اسد با جناب ابو طالب دختر عم و پسرعم اصلی بودند و اول هاشمیه ایست که در خانه هاشمی اولاد آورد و پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) او را مادر خطاب می کرد

در امالی صدوق است وقتیکه امیرالمؤمنين (علیه السلام) خبر فوت والده اش را به پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) عرض کرد پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) فرمود او والده من بود بعد عمامه و جامه اش را داد که فاطمه را بآنها کفن کنند و خود پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) بجنازه اش نماز خواند و چهل تكبير بجنازه اش گفت فرمود چون چهل صف از ملک بجنازه اش نماز خواندند و پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) در قبر فاطمه بنت اسد خوابید و او را تلقین فرمود و درباره اودعا کرد

و در مرآت العقول است که امامیه اتفاق نموده اند بر اسلام جناب ابو طالب

و شیخ صدوق در رساله اعتقادیه میفرماید و روایت شده که جناب عبد المطلب حجه الهى بود و جناب ابو طالب وصی ایشان بوده

و در تاسع بحار در حق جناب ابو طالب فرموده « وقد اجمعت الشيعه على اسلامه وانه قد آمن

ص: 113

بالنبي في اول الامر ولم يعبد صنما قط بل كان من اوصياء ابراهيم واشتهر اسلامه من مذهب الشيعه حتى ان المخالفين كلهم نسبوا ذلك اليهم وتواترت الاخبار من طرق الخاصه والعامه في ذلك وصنف كثير من علمائنا ومحدثينا كتاباً مفرداً في ذلك كما لا يخفى على من تتبع كتب الرجال»

و ابن ابی جمهور احسالی در کتاب مجلی در بارۀ حضرت ایطالب فرموده: والذي ثبت عن ائمه الهدى وعن جميع علماء أهل البيت انه كان مسلماً موحداً مصدقاً بوحدانيه الله و رساله نبیه چنانچه از اشعار جناب ایطالب هم معلوم می شود که فرمود :

ولقد علمت بان دین محمد *** من خير اديان البريه دينا

و در مجالس المؤمنین از جامع الاصول ابن اثیر جزری شافعی نقل کرده که گفت اجمع اهل البيت على ايمانه واجماع اهل البيت حجه

و در فصل نهم از باب اول گفته شد که جناب ابو طالب سه سال قبل از هجرت از دنیا رحلت فرمود در مکه معظمه در حالتی که سن شریفش زیاده بر هشتاد سال بود و قبر شریفش در مکه معظمه دو قبرستان معلی معروفت وايضاً گفته شد که فاطمه بنت اسد در سال چهارم از هجرت در مدینه طیبه از دنیا رحلت فرمود لكن من شريفشان راضبط نکرده اند و قبر شریفش علی الاصح در میان حرم ائمه بقیع است و معروف است

فصل دوم : در تاریخ ولادت باسعادت حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام)

مرحوم مجلسی می فرماید مشهور بين محدثين ومورخين خاصه و عامه آنست که آنحضرت در روز جمعه سیزدهم ماه رجب بعد از سی سال از عام الفیل در جوف خانه کعبه متولد شد

و شیخ طوسی در مصباح بسند صحیح از حضرت صادق (علیه السلام) روایت کرده که ولادت با سعادت آن بزرگوار روز یکشنبه هفتم ماه شعبان واقع شد و قول اول اشهر است انتهي

و در باب اول گفته شد که مختار در تاریخ ولادت حضرت پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) آنست که حضرت در عام الفیل متولد شد

پس بنابر این هنگام تولد حضرت امیر (علیه السلام) از سن شریف حضرت پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) سی سال و سه مام و بیست و شش روز گذشته بوده تقریبا چون ظاهر آنست که ولادت حضرت امیر المؤمنين (علیه السلام) در رجب بعد از سنه سی از ولادت حضرت رسول (صلی الله علیه وآله وسلم) بوده

و در مصباح المتهجدين از این عیاش نقل فرموده که در آنحال حضرت رسول (صلی الله علیه وآله وسلم) بیست و هشت ساله بود

و در بحار از مناقب موفق خوارزمی نقل می کند که متولد نشد در جوف خانه کعبه قبل از حضرت امیر (علیه السلام) احدى و در آنوقت از سن شریف پیغمبر بیست و هشت سال گذشته بود لکن نزد مشهور اصح همان قول اولست

و این فضیلت ولادت در جوف کعبه از خصائص حضرت امیر (علیه السلام) است چون اشرف اماکن حرم الله است و اشرف بقاع حرم مکه معظمه است و اشرف مواضع مکه معظمه مسجد الحرام است واشرف مواضع مسجد کعبه است

پس امير المؤمنين (علیه السلام) در سید ایام که روز جمعه باشد در شهر حرام که ماه رجب باشد در

ص: 114

جوف بيت الله الحرام متولد شد و سوای امیرالمؤمنین(علیه السلام) در آن مکان شریف کسی متولد نشده

و نعم ماقال حجه الاسلام الحاج سيد اسمعيل الشیرازی (ره) :

ان يكن يجعل الله البنون *** و تعالى الله عما يصفون

لا عزير ولالا ابن مريم *** فوليد البيت احرى ان يكون (1)

وقال السيد الداماد قدس سره :

در کعبه قل تعالوا از مام که زاد *** از بازوی باب حطه خیبر که گشاد

بر ناقه لا يؤدى الا که نشست *** بردوش شرف پای گرامی که نهاد

وله :

در مرحله علی نه چونست و نه چند *** در خانه حق زاده جانش سوگند

بی فرزندی که خانه زادی دارد *** شک نیست که باشدش بجای فرزند

و له :

گویند که نیست قادر از عین کمال *** بر خلقت شبه خویش حق متعال

نزديك شد آنکه رنگ امکان گیرد *** درذات على صورت این امر محال

و حکیم سنائی گفته:

اسدالله در وجود آمد *** در پس پرده آنچه بود آمد

و سید حمیری فرموده:

ولدته في حرم الاله وامنه *** والبيت حيث فنائه والمسجد

بيضاء طاهره النياب تقيه *** طابت وطاب وليدها والمولد

في ليله غابت نحوس نجومها *** و بدت مع القمر المنير الاسعد

مالف في خرق القوابل مثله *** الا ابن آمنه النبي محمد (صلی الله علیه وآله وسلم)

فصل سوم : در تاریخ رحلت حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) و اشاره اجماليه بذکر قاتل آن بزرگوار و مدفن شریفشان ولا بد است در این مقام از ذکر سه امر امر اول در تاریخ رحلت آن بزرگوار

اشاره

علامه مجلسی می فرماید مشهور میان علماء شیعه آنستکه آن حضرت در شب جمعه نوزدهم ماه مبارك رمضان در وقت طلوع فجر صادق ضربت بفرق نازنینش خورد از دست عبد الرحمن بن ملجم مرادی بمعاونت وردان بن خالد و شبيب بن بجره و اشعث بن قيس و قطامه بنت اخضر عليهم لعنه الله و چون تلتی از شب بیست و یکم ماه رمضان در گذشت روح مقدسش برياض قدس پرواز نمود

واقوال نادره دیگر هم هست و مشهور آنستکه عمر شریف آن حضرت در وقت رحلت شصت و سه سال بوده

و از حضرت امام محمد باقر و امام محمد تقی (علیه السلام) روایت کرده اند که عمر شریفشان شصت و پنج سال بود انتهی

مخفی نماناد که مشهور بلکه شاید متفق علیه باشد که رحلت حضرت امیر المؤمنين (علیه السلام)

ص: 115


1- لولى البيت حفا ولدا (ج)

در ماه مبارك رمضان سنه چهلم از هجرت بود

پس این اختلاف در سن مبارك آن حضرت منشاش همان اختلاف در تاریخ ولادتست که در فصل دوم گفته شد نه آنکه درسته رحلت اختلافی باشد

پس حاصل آنچه مشهور است در باب ولادت و رحلت حضرت پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) و در باب ولادت و رحلت حضرت امیر (علیه السلام) آنستکه علی المشهور درحین ولادت حضرت امیر (علیه السلام) از سن شریف حضرت پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) سی سال و سه ماه و بیست و شش روز گذشته بود تقریباً و در حین بعثت حضرت رسول (صلی الله علیه وآله وسلم) از سن شریف آن حضرت ده سال و چهارده روز گذشته بود و در حین هجرت حضرت پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) از سن شریف حضرت امیر (علیه السلام) بیست و دو سال و هفت ماه و هفده روز گذشته بود تقریباً و گفته شد که از بعثت شریف تا هجرت مقدس دوازده سال و هفت ماه و سه روز بوده و در روز رحلت حضرت پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) از سن شریف حضرت امیر (علیه السلام) سی و دو سال و هفت ماه و چهارده روز گذشته تقریباً چون گفته شد که از هجرت مقدسه تاروز رحلت حضرت پیغمبر ده سال الا سه روز بود تقریباً و از روز رحلت پیغمبر تا روز رحلت حضرت امیر (علیه السلام) پست و نه سال و شش ماه و پیست و سه روز بوده تقریباً چون گفته شد که ظاهراً رحلت حضرت رسول (صلی الله علیه وآله وسلم) در بیست و هشتم ماه صفر سنه یازده هجری بوده و رحلت حضرت امیر (علیه السلام) در بیست و یکم رمضان سنه چهل هجری بوده پس از سن شریف حضرت امیر (علیه السلام) در حین رحلت شصت و دو سال و دوماه و هفت روز میگذرد تقریباً و در این مدت که حضرت امیر (علیه السلام) بعد از پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) در دنیا بود بیست و چهار سال و نه ماه و بیست روز خلفاء ثلاثه خلافت نمودند باین کیفیت که دو سال و چهار ماه ابابکر خلافت نمود با آن سه روزیکه از رحلت پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) گذشته بود که خلیفه شد چون در مصباح المتهجدين است که روز بیست و هفتم جمادی الآخر سنه سيزده ایا بکر از دنیا رحلت کرد وده سال و شش ماه و دوروز عمر بن الخطاب خلافت نمود.

و در زاد المعاد است که روز بیست و نهم ذيحجه الحرام سنه يست و سوم هجرى عمر از دنیا رفت و بعد از عمر یازده سال و یازده ماه و هیجده روز عثمان خلافت نمود با آن سه روزیکه بعد از عمر عثمان بن عفان خلیفه شد

و مرحوم مجلسی از کتاب عدد القويه على بن يوسف بن مطهر الحلی نقل فرموده که در هیجدهم ذى الحجه الحرام سنه سي و پنج هجری عثمان کشته شد در سن هشتاد و دو سالگی و او را در بقیع دفن کردند الباقی از مدت زندگانی حضرت امیر (علیه السلام) بعد از پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) چهار سال و نه ماه و سه روز بود تقریباً که حق بمرکز قرار گرفت و خلافت ظاهر یه منتقل شد بحضرت علی بن ابیطالب (علیه السلام)

امردوم در اشاره اجمالیه بذکر قاتل آن بزرگوار

بدانکه حاصل آنچه معتمدین از مورخین نوشته اند آنستکه عبد الرحمن بن ملجم مرادی وبركه بن عبد الله و دادو به این سه تن از خوارج بودند و بجنگ نهروان نرفته بودند و هر يك بعهده گرفتند که یک نفر را بقتل برسانند عبدالرحمن بن ملجم مرادی بعهده گرفت قتل امیر المؤمنين ( ع) را وبركه بن عبد الله بعهده گرفت کشتن معويه بن ابی سفیان را و دادو یه غلام عمرو بن بکر تمیمی عهده گرفت قتل عمرو بن العاص را و قرار گذاردند وقت نماز صبح نوزدهم ماه مبارك رمضان هر سه اقدام نمایند بر آنچه عهده گرفته اند.

ص: 116

پس بركه بن عبدالله در لیله موعود رفت بسجد شام و شمشيرى بمعاويه بن ابي سفيان زد و قدری از گوشت پای مصوبه از استخوان جداشد بعد او را گرفتند و شکرانه مژده دادن بقتل امیر المؤمنين (علیه السلام) معوبه اورارها نمود

و دادویه در لیله موعود رفت بمسجد مصر و در آنشب بعلت مرضی که عارض عمر وعاص شده بود خود بمسجد نیامد و خارجه بن ابی حنیفه را که قاضی بلد بود بجای خود بنماز فرستاد و دادویه اشتباهاً او را بقتل رسانید اهل مصر او را گرفتند و در عوض قاضی کشتند

و اما عبدالرحمن بن ملجم مرادى لعنه الله عليه در كوفه بمنزل قطاعه ملعونه بنت اخضر بود و اوزنی بود بسیار صبيح المنظر و پدر و برادرش از خوارج بودند و در جنگ نهروان بدست مسلمین کشته شده بودند قطامه ملعونه مزاوجت خود را بابن ملجم مرادی وعده نمود بكابين قتل امير المؤمنين (علیه السلام)

و ابن ملجم با مجاشع بن وردان و شبيب بن بحره واشعث بن قیس که هر چهار نفر از خوارج بودند و در کشتن حضرت امیر (علیه السلام) بایکدیگر مواضعه نموده بودند درشب نوزدهم ماه مبارك رمضان سنۀ چهلم از هجرت بسجد کوفه حاضر شدند امیرالمؤمنین (علیه السلام) آمد میان مسجد و مشغول نماز شد چون سر از سجده رکعت اول برداشت شبیب بن بجره فریاد زد يا على الله الحكم لا لك ولا لاصحابك پس شمشیرش را فرود آورد بطاق مسجد فرود آمد ناگاه عبدالرحمن ملجم فرياد زدبا على الله الحكم لالك ولا لاصحابك شمشیرش را فرود آورد بغرق نازنین حضرت امیر (علیه السلام) وارد شد بهمان موضعی شمشیر عمرو بن عبدود وارد شده بود

پس آن زرگوار فرمود فزت برب الكعبه

بدانکه از اخبار معتبره استفاده می شود که ابن ملجم ملعون را صبح روز بیست و یکم بامر حضرت امام حسن (علیه السلام) بجهنم فرستادند بهمان قسم که حضرت امیر المؤمنین (علیه السلام) وصیت فرمود و اینکه نزد عوام معروفت که روز بیست و هفتم کشته شد اصلی ندارد

و اشعث بن قيس همان ملعو نیست که مخالفت نمود امير المؤمنين (علیه السلام) را و نصب کرد ابوموسی اشعری را برای حکمیت بین لشگر حضرت امیر (علیه السلام) و لشگر معويه وباين سبب فتنه خوارج بر پا باشد

و در اصول کافی از حضرت صادق (علیه السلام) روایت می کند که اشعث بن قيس شريك شد در قتل حضرت امیر ع و دخترش جمده مسموم نمود حضرت مجتبی (علیه السلام) را و پسرش محمد شريك شد در قتل حضرت سیدالشهداء (علیه السلام) وزوجه اشمت ام فروه خواهر ابی بکر بن ابی قحافه بود و اشمت چهل روز بعد از شهادت حضرت امیر (علیه السلام) بدرك واصل شد

ام رسوم در اشاره اجمالیه بمدفن شریف آنحضرت

علامه مجلسی ره در بحار الانوار می فرماید اجماع شیعه و متواتر نزد ایشانست خلفا عن سلف تا میرسد به ائمه اطهار (علیه السلام) که امیر المؤمنين (علیه السلام) مدفونست درغری در همین موضعی که فعلا معروفت نزد خواص و عوام لیکن در بعضی از از منه بين مخالفين في الجمله اختلافی بوده و سبب این اختلاف مخفی بودن قبر شریف بوده و معروف نبود مگر نزد خاص الخاص از شیعه تا زمان سفاح که حضرت صادق (علیه السلام) وارد شد بحیره پس ظاهر نمود قبر مقدس را برای شیعیان و از آن روز تا این زمان مزار کافه شیعه است

و مرحوم سید اجل عبد الكريم بن احمد بن طاوس کتابی نوشته در تعیین قبر شریف حضرت

ص: 117

امير المؤمنين (علیه السلام) مسمى به فرحه الفرى و در آن کتاب اخبار متواتره در اینخصوص جمع فرموده انتهى حاصل ما في البحار

و در کلمه طیبه از ارشاد القلوب دیلمی از عبدالله بن حازم روایت کرده گفت روزی باهرون از کوفه بیرون شدیم بجانب غربین پس آهوانی را دیدیم، بازها و سگان شکاری را بجانب آنها روانه کردیم ساعتی آهوان را دوانیدیم آهوان پناه بردند به پشته بازها و سگان معلم برگشتند رشید متعجب شد

پس آهوان از پشته بیرون آمدند دو دفه بازها و سگان را بسوی آنها مراجعت دادند دفعه دیگر نیز آهوان پناه بردند رشید خیلی تعجب کرد گفت بروید بجانب کسی که عمرش از همه بیشتر است او را حاضر کنید پس پیرمردی را از بنی اسد آوردند رشید گفت خبر بده مرا که این پشته چیست پیرمرد گفت خبرداد بمن پدرم از پدرانش که در این پشته قبر حضرت علی بن ابیطالب (علیه السلام) است و خداوند اور احرم قرار داده هیچ چیز باوپناه نمی برد مگر اینکه در امانست

و بروایت ابن خلکان پیرمرد گفت پدرم مرا باین موضع می آورد و زیارت می کرد و می گفت من باحضرت صادق (علیه السلام) بزیارت این مکان آمدیم و آنجناب می فرمود من با پدرم حضرت باقر (علیه السلام) بزیارت این مکان آمدیم و پدرم حضرت باقر می فرمود من با پدرم حضرت على بن الحسين (علیه السلام) بزيارت این مکان آمدیم و علی بن الحسین میفرمود من با پدرم حسین بن علی (علیه السلام) بزیارت اینکان آمدیم و حسین بن علی می فرمود در اینمکان موضع قبر امیر المؤمنين (علیه السلام) است

پس هرون فرود آمد از اسب خود و آب طلبید و وضو گرفت و در آن پشته نماز کرد و دعا کرد و گریست و خود را به خاک مالید و امر کرد قبه در آنجا بنا کنند که چهار در داشته باشد

و محدث قمی نقل کرده که بعضی گفته اند که رشید امر کرد از خشت پخته بنائی بر قبر آنحضرت نهادند و ازطین احمرقبه بر او زدند و از پس او الناصر لدین الله كره بعد كره بزيارت قبر مطهر آنحضرت رفت و مستنصر عباسی ضریحی ساخت

و از ابن خلکان نقل کرده که اول اساسی که بر قبر مقدس حضرت امیر (علیه السلام) واقع شد بنای رشید بود و امر کرد آنموضع را تحجیر کنند و در ایام دولت سامانیه و بنی حمدان در بنای آن ازدیادی شد و در ایام دیالمه و بنی بویه امر آن بالا گرفت و عضدالدوله دیلمی (ره) تعمیر مشهد شریف نمود و خدمت نیکوئی بعمل آورد انتهی

و در تاریخ گزیده است که مشهد امیر المؤمنين ع وحسين ع و باروی مدینه را عضدالدوله دیلمی ساخت و عاقبت بمرض صرع در گذشت و بمشهد امیرالمؤمنین علی دفن شد

و مخفی نماناد که جهت اختفاء قبر مقدس آنحضرت خوف از خوارج و دشمنان بود که مبادا نبش قبر کنند و اهانتي بجد مطهر بنمایند لکن خوارج تلافی از جسد مطهر فرزندش حضرت سید الشهداء (علیه السلام) نمودند

و در دار السلام است که چون سلطان مراد که از سلاطین آل عثمانست مشرف شد بزیارت نجف اشرف در سر چهار فرسخی که چشمش بقیه شریفه افتاد از اسب پیاده شد امراه دولت از سبب پیاده شدنش سئوال کردند گفت چون چشمم به به شریفه افتاد اعضایم بلرزه آمد بحینی که قدرت سواری نداشتم لذا پیاده گفتند راه دور است خوبست تغال نمائید بقرآن مجید تفال نمود و قرآن مجید را باز کرد اول شدم

ص: 118

صفحه آمد «فاخلع نعليك انك بالواد المقدس طوى»

پس پیاده با پای برهنه رفت تا مشرف شد بحرم مطهر حضرت امیر (علیه السلام) چون چشمش بموضع دو انگشت مبارك افتاد سؤال كرد از حکایت او بجهتش نقل کردند قصه مره بن قيس را پس یکی از دشمنان گفت این از جعلیات روافض است و اصلی ندارد.

پس سلطان مراد گفت از خود حضرت می خواهم ظهور کذب و صدق او را چون روز دیگر شد مطلب گویا باو منکشف شد و امر کرد زبان آن مرد را قطع کردند.

قصه مره بن قیس چنانچه در دار السلام از عالم جلیل سید نصر الله حائری نقل کرده آنستكه مره بن قيس مرد کافری بود مال و خدم و حشم زیادی داشت یکروز صحبت آباء اجداد طایفه اش شد گفتند تمام آنها را علی بن ابیطالب (علیه السلام) بقتل رسانیده سؤال کرد که قبر علی بن ابیطالب (علیه السلام) کجاست گفتند بنجف اشرف آنملعون با دو هزار سوار و چند هزار پیاده آمد. بسمت نجف اشرف بعد از شش روز که با اهل نجف محاربه نمود داخل بلد شد و آن خبیث رفت میان روضه مقدسه گفت یا علی تو پدران و اجداد مراکشتی و قصد کرد که قبر مطهر را نبش کند دو انگشت مثل ذو الفقار از میان ضریح مطهر بیرون شد و بکر آن ملعون زد و او را دو نیم کرد و آن دو نیمهمان ساعت سنك سياه شد اهل نجف آنها را بردند و پشت شهر انداختند که هر کس بزیارت نجف میرفت آنها را لگد می کرد و از خواصش این بود که هیچ حیوان بر او نمی گذشت مگر آنکه بر او بول می کرد بعد بعضی از جهال او را بردند بمسجد کوفه و بمرور ایام از بین رفت یکی از علماء فرمود خذل الله من اخرج هذا الملعون من تلك القبه المقدسه وابطل هذه المعجزه الباهره

و گنبد مطهر نجف اشرف را نادرشاه طلا نمود و زنجیر طلا را از سقف ایوان آویزان کرد در حدود سنه هزار و صد و پنجاه و نه .

و در انوار العلويه است وقتیکه نادرشاه خواست داخل صحن مقدس حضرت امیر (علیه السلام) بشود جرئت نکرد امر کرد زنجیر طلایی بگردنش بیندازند و او را مثل سك بكشند و ببرند بدرب صحن مقدس احدى جرئت نکرد که اقدام باین عمل بنماید ناگاه دیدند شخصی از بیابان آمد و زنجیر طلا را بگردن نادر انداخت و او را کشید بدرب صحن مقدس نادر شاه مشرف شد و زیارت کرد و برگشت بعد هر قدر تجسس کردند که آنشخص را بیابند یافت نشد و وقتی که گنبد مقدس را تذهیب نمودند سؤال کردند از نادر که فوق قبه مقدس چه نقش کنند

گفت نقش کنید یدالله فوق ايديهم

فردای آن روز وزیر نادرشاه گفت سلطان سواد نداشته و این کلام بزبانش الهام شده و اگر قبول ندارید از او سؤال کنید سؤال کردند که چه فرمودید نقش کنیم در فوق قبه مقدسه ؟

گفت همان چیزی که دیروز گفتم

بعد گفتند بمنارۀ شریفه چه نقش کنیم؟ چهار مرتبه گفت الله اکبر وقتیکه میرزامهدی خان نظر کرد باعداد این حروف دید مطابقت با تاریخ مناره

و در سنه هزار و دویست و چهار بامر محمدشاه اخته در طهران ضریح نقره ساختند وتقديم آستان مقدس حضرت امیر (علیه السلام) نمود

و در سنه هزار و دویست و شش ايضاً محمدشاه امر کرد که گنبد مطهر حضرت سیدالشهداء (علیه السلام) را طلا کردند

ص: 119

در غايه الامال (1) محدث قمی از كتاب فلك النجاه عالم جليل آقا سیدمهدی قزوینی نقل فرموده که گفت شنیدم از مشایخ خود که تقه بودند يك نفس کشیدن نزد امیرالمؤمنین (علیه السلام) معاد است با عبادت چهار صدسان

و نیز از مزار علام فهام شیخ خضر نقل فرموده که از حضرت رضا (علیه السلام) روایت شده كه يك روز در جوار امیرالمؤمنین (علیه السلام) بودن بهتر از عبادت هفتصد سال تمام و بیتوته نزد قبر حضرت امام حسین (علیه السلام) مقابل عبادت هفتاد سالست انتهی

فصل چهارم : در ذکر زوجات محترمات حضرت امیر (علیه السلام)

بدانکه مسلم و معلومست که مقدم از همه زوجات آنحضرت و افضل و اشرف آنها صديقه طاهره فاطمه زهراء (علیها السلام) می باشد و حالات این مخدره اجمالا در باب دوم گفته شد

و در بحار از خزازقی روایت کرده که پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) در حيوه خديجه كبرى زوجه دیگر اختیار نفرموده نه حره و نه امه و همین قسم بود امیرالمؤمنین (علیه السلام) درحيوه فاطمه زهراء (علیها السلام)

و در تهذیب از ایی بصیر از حضرت صادق (علیه السلام) روایت کرده که خداوند حرام فرمود زنها را بامیر (علیه السلام) مادامی که فاطمه زهراء در حيوه بود

ابو بصیر عرض کرد چگونه ؟ فرمود چون فاطمه زهراه طاهره بود و حیض نمیدید انتهی الثانيه جناب امامه بنت أبي العاص والده مكرمهاش زینب دختر حضرت رسول (صلی الله علیه وآله وسلم) بود و جناب زینب خواهر ابوینی حضرت زهراه بود چنانچه جناب خدیجه کبری خواهر ابوینی هاله مادر ابی العاص بود

پس جناب زینب وایی العاص دختر خاله و پسر خاله یکدیگر بودند و امیرالمؤمنین (علیه السلام) این مخدره را حسب الوصيت فاطمه زهراء تزویج نمود و در بحار از کتاب قوت القلوب روایت کرده که حضرت امیر (علیه السلام) نه شب بعد از وفات صديقه طاهره امامه را تزویج نمود

و در اصابه ابن حجر عسقلانی است که تزویج امامه سه شب بعد از رحلت حضرت صديقه طاهره عليها السلام بود

وفى الصحيحين ان النبي كان يصلى وهو حامل امامه بنت زينب و ابی العاص بن ربیع انتهی الثالثه خوله بنت جعفر بن قيس المشهوره بالحنفيه واو از اولاد بكر بن وائل است و در خلافت ابی بکر این مخدره اسیر شد

و در تاسع بحار از خرائج روایت کرده که حاصل بعضی از فقراتش اینست که جابر بن یزید جمعی از جابر بن عبدالله انصاری روایت کرده که گفت وقتیکه اسراء یمامه را وارد نمودند به ابی بکر در آنها بود خوله حنفیه چون چشم خوله بجمعیت افتاد رو کرد بقبر مقدس پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) و ناله کرد و صدا را بگریه بلند کرد عرض كرد السلام عليك يارسول الله و على اهلبيتك من بعدك هؤلاء امتك سبو ناسبي النوب والديلم والله ما كان لنا من ذنب الا الميل باهل بيتك

آنوقت رو کرد بجمعیت فرمود شما چرا ما را اسیر کردید و حال آنکه ما اقرار داریم بشهادت لا اله الا الله محمد رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم)

گفتند چون شماز کوه نمی دهید فرمود بر فرضی که مردها زکوه نمی دهند ما زنها چه تقصیر

ص: 120


1- منتهی الامال است (1)

داریم از جوابش عاجز شدند

پس طلحه و خالد هر يك جامه انداختند بجانب او

فرمود من برهنه نیستم که جامه بجانب من انداختید گفتند مقصود آنست که هر کدام زیادتر بدهد ترا باو بدهند

فرمود والله كسى مالك من نمی شود و کسی مرا بزوجیت اختیار نخواهد کرد مگر کسیکه خبر بدهد که من در اول ولادتم چه سخن گفتم

مردم متحیر شدند و زبان هایشان لال شد ابو بکر گفت چه شد شما را گفتند جهت مطلبی که از این زن شنیدیم

ابوبکر گفت چون این زن سیده قوم خود هست و چنین روزی را ندیده لذا مبهوتست و نفهمیده سخن میگوید

جناب حنفیه گفت والله ماقلت الاحقا وقسم بحق صاحب این قبر که دروغ نگفتم و سکوت کرد پس طلحه و خالد جامه های خود را برداشتند و جناب حنفیه در گوشه مجلس نشست

پس امير المؤمنين (علیه السلام) وارد شد و قصه را بجهت آن بزرگوار نقل کردند فرمود حنفیه صادقه است و سخن حنفیه را در وقت ولادتش نقل فرمود و گفت این نوشته است در لوحی که با خود حنفیه است

پس جناب حنفيه لوح را بیرون آورد دیدند مطلب همانست که امیر المؤمنين (علیه السلام) فرموده بدون کم وزیاد

ابابكر گفت خذها يا ابا الحسن بارك الله لك فيها الى آخر الروايه

و در مقاصد العلويه است که امیر المؤمنین (علیه السلام) فرمودند وقتیکه از مادر زائیده شدی ندا كردى لا اله الا الله محمد رسول الله عما قليل سيملكني سيد سيكون له ولد منى

پس مادرت همین سخن را در لوحی از رصاص نوشت و او را دفن کرد در همان موضعی که از مادر زائیده شدی و در آن شبی که مادرت خواست از دنیا برود وصیت کرد بتو باین امر و چون وقت اسیری تو شد همی نداشتی مگر آنکه همان لوح را دست آوری پس تو آن لوح را گرفتی و بیازوی راست خود بستی آن لوح را بده که من صاحب آن لوح هستم و من پدر آن پر هستم که اسمش محمد است الخ .

الرابعه جناب ام البنين بنت حزام بن خالد بن ربیعه که از قبیله بنی الكلاب بود و از این جهه بود که در کربلا وقتیکه شمر ملعون که از قبیلهٔ بنى الكلاب بودامان خط از این زیاد برای حضرت اباالفضل العباس و برادرانش آورد فریاد زد این بنواختی و مقصودش اولاد ام البنین بود که اطلاق بنو اختی کرد

در عمده الطالب است که امیر المؤمنين (علیه السلام) ببرادرش عقيل فرمود برای من زنی خطبه کن که برادرانش از شجعان عرب باشند که من او را تزویج نمایم و براى من يك پسر شجاعی بزايد چون جناب عقيل عالم باحساب و انساب عرب بود عرض کرد ام البنین کلابیه را تزویج فرمائید که در میان قبایل عرب کسی شجاع تر از پدران او نیست حضرت امیر (علیه السلام) هم آن مخدره را تزویج فرمود

الخامسه اسماء بنت عمیس که اول زوجه جناب جعفر بن ابيطالب بود و از او سه پسر آورد اول جناب عبدالله بن جعفر شوهر حضرت زينب بنت علی (علیه السلام) دوم عون سوم محمد

و این سه پسر در حیشه متولد شدند و بعد که جناب جعفر در موته شهید گردید ابی بکر بن

ص: 121

ابی قحافه اسماء را تزویج نمود و جناب محمد بن ابی بکر از او متولد شد و بعد از رحلت ابو بکر حضرت امیرم او را تزویج نمود و جناب یحیی متولد شد و نسب جناب اسماء در باب اول در مقام ذکر جناب میمونه زوجه حضرت پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) گفته شد

السادسه لیلی بنت مسعود بن خالد الدارميه التميميه .

السابعه ام السعيد بنت عروه بن مسعود الثقفى عمه جناب ليلى بنت ابي مره بن عروه بن مسعود الثقفى زوجه حضرت سیدالشهداء (علیه السلام)

الثامنه محياه بنت امره القيس بن عدى الكلبيه و اين غير امره القيس بن عابس است که از شعراء معروف بود

در اصابه استکه امیرالمؤمنین (علیه السلام) ملاقات فرمودند امرء القيس بن عدی را و فرمود من على بن ابيطالب برهم پیغمبر هستم و اینها پسران من هستند از دختر پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) وما ميل کردیم در مزاوجت باتو

پس امره الفيس دخترش محياه را تزویج نمود بامیر المؤمنين (علیه السلام) و از او دختری آورد که در صغیری از دنیا رفت و دخترش سلمی را تزویج نمود بحضرت امام حسن (علیه السلام) و دخترش رباب را تزویج نود بحضرت سیدالشهداء (علیه السلام)

التاسعه صهباء بنت عباد بن ربيعه

العاشره ام حبيبه بنت ربیعه .

و در منتهی الامال استکه از این زوجات مكرمات حضرت امیر (علیه السلام) چهارزن بعد از رحلت حضرت امیر (علیه السلام) حيوه داشتند جناب امامه وجناب ام البنين و جناب ليلى التميميه و جناب اسماء وبقيه زوجات درحیات حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) از دنیا رحلت نمودند و بعد از حضرت امیر (علیه السلام) این مخدرات شوهری اختیار نکردند

حتی نقل شده که مغيره بن نوفل وابوالهیجاء بن ابی سفیان بن حارث خواستار تزویج امامه شدند آن مخدره از حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) حدیث کرد که فرموده جایز نیست زنان انبیاء و اوصیاء را بعد از ایشان کسی تزویج نماید

فصل پنجم : در ذکر اولاد امجاد حضرت امیر المؤمنين (علیه السلام)

بدانکه در عدد اولاد آن بزرگوار اختلافست و اصح چنانچه در ارشاد شیخ مفید است آنستکه آن بزرگوار بیست و هشت اولاد داشتند دوازده پسر و شانزده دختر :

اول از آنها که اکبر اولادهای آن حضرت بود حضرت امام حسن مجتبی (علیه السلام) بود

دوم حضرت امام حسین (علیه السلام)

سوم حضرت محسن

چهارم حضرت زينب الكبرى

پنجم حضرت ام كلثوم الكبرى و این پنج بزرگوار از حضرت صديقه كبرى فاطمه زهراء (علیها السلام) متولد شدند و احوالات حضرت امام حسن (علیه السلام) در باب چهارم و احوالات حضرت سید الشهداء در باب پنجم ذکر خواهد شد انشاء الله واحوالات جناب محسن و حضرت زینب و حضرت ام کلثوم در باب دوم گفته شد .

ص: 122

ششم جناب محمد بن الحنفيه والده ماجده شان خوله بنت جعفر بن قيس الحنفيه است المكني بابو القاسم و این بزرگوار بعد از حضرت امام حسن (علیه السلام) و امام حسين (علیه السلام) اكبر ذکور از اولاد حضرت امیر المؤمنين (علیه السلام) بودند

و در عمده الطالب است که ایشان در ماه ربیع الاول سنه هشتاد و يك از دنیا رحلت فرمود در سن شصت و پنجسالگی انتهی

بنابر این ولادتشان درسنه شانزده هجری بوده و فرموده لم يجتمع اسم رسول الله و كنيته لاحد غيره والده ماجده اش خوله است المعروفه بالحنفيه وجماعت كيسانيه او را مهدی آخر الزمان میدانند و میگویند آن بزرگوار در کوه رضوی غایب شده و بعضی از کیسانیه اعتقادشان این بود که بعد از امام حسن و امام حسين (علیه السلام) او خليفه بود

و ابن ابی الحدید از جاحظ نقل می کند قال و اما محمد الحنفيه فقد اقر الصادر والوارد فقداقر والحاضر والبادى انه كان واحد دهره ورجل عصره وكان اتم الناس تماما و كمالا انتهى

و از آن بزرگوار در غزوه صفین شجاعتهای نمایانی بروز کرد

و در کشف الغمه است که بجناب محمد گفتند که پدر بزرگوارت ترا بمیدان روانه می کند و بغل می کند در فرستادن حسن و حسین را بمیدان جنگ ، فرمود « هما عيناه وانا يده والانسان يقى عينيه بيده »

و مرتبه دیگر این سخن را بوی گفتند فرمود انا ولده وهما ولدا رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم) و سابقاً گفته شد که قبر ایشان در بقیع یادر طائف است

هفتم و هشتم و نهم و دهم جناب عباس و جعفر وعثمان و عبدالله این چهار بزرگوار از جناب ام البنين بنت حزام بن خالد متولد شدند و هر چهار نفر در کربلا بیاری حضرت سیدالشهداء (علیه السلام) شهید شدند و احوالات والده ماجدهشان و کیفیت شهادتشان و بعضی از فضائلشان در باب پنجم ذکر خواهد شد انشاء الله

یازدهم جناب يحيى بن على ع والده ما جده اش اسماء بنت عمیس بود و در مناقب است که این بزرگوار در حیات حضرت امیر (علیه السلام) از دنیا رفت دوازدهم و سیزدهم جناب محمد الاصغر المكنى بابی بکر و جناب عبيدالله والده ما جده این دو بزرگوار لیلی بنت مسعود الدارميه التيميه است

و در ارشاد است که این دو بزرگوار هم در کربلا بیاری حضرت سیدالشهداء (علیه السلام) شهید شدند و کیفیت شهادتشان در باب پنجم ذکر خواهد شد انشاء الله تعالی

و در زيارت ناحيه مقدسه از اولادهای حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) که در کربلا شهید شدید اسم پنج نفر را ذکر می کند جناب عباس و جعفر وعثمان و عبدالله و محمد را واسم عبیدالله برده نشده چهاردهم و پانزدهم جناب عمر الاطرف و جناب رقیه و این دو توأمين متولد شدند والده ماجده شان ام حبیبه بنت ربعه است

اما جناب عمر الاطرف در تذکره سبط بن جوزی است که آنجناب هشتاد و پنجسال زندگانی کرد و نصف ميراث امير المؤمنين (علیه السلام) را حیازت نمود شخص فاضلی بود و تزویج اسماء بنت عقیل بن ابیطالب را پس متولد شد از او محمد و موسی وام حبیب وجناب عمر الاطرف از تمام پسرهای امیرالمؤمنین (علیه السلام) کوچکتر بود و بعد از تمام اولادهای آنحضرت از دنیا رفت

ونسل حضرت امیر المؤمنین (علیه السلام) در اولاد ذکور از پنج نفر باقی ماند از حضرت مجتبی

ص: 123

و حضرت سيدالشهداء وجناب محمد حنفیه و حضرت عباس وجناب عمر الاطرف

و از سایر اولاد ذکور آنحضرت نسلی باقی نماند وجهه آنکه آن بزرگواررا عمر الاطرف گفتند در مقابل عمر الاشرف ابن على بن الحسين است چون فضیلت جناب عمر الاطرف از طرف پدر بزرگوارش بود چون از حضرت صدیقه طاهره نبود

واما عمر بن علی بن الحسین هم از نسل امیرالمؤمنین (علیه السلام) بودوهم از فاطمه زهرا (علیها السلام)

و عمر بن علی بن ابیطالب در ينبوع از دنیا رفت و جناب محمد بن عمر الاطرف آمد خدمت على بن الحسين (علیه السلام) و بزمین افتاد و دست آنحضرت را بوسید حضرت زین العابدین (علیه السلام) دختر خود خدیجه را تزویج باو فرمود

و در عمده الطالب است که فرزند او جناب عبیدالله بن محمد بن عمر الاطرف قبرش در بغداد معروفست و صاحب نذوراتست

واما رقيه بنت اميرالمؤمنین (علیه السلام) که خواهر ابوینی عمر الاطرف بود

در مناقب است که او زوجه جناب مسلم بن عقیل بود و از او متولد شد جناب عبدالله بن مسلم و از زيارت ناحيه مقدسه استفاده می شود که جناب عبدالله بن مسلم وابي عبدالله بن مسلم هر دو در کربلا شهید شدند.

شانزدهم و هفدهم ام الحسن و رمله والده ماجده این دو مخدره ام سعيد بنت عروه بن مسعود الثقفيه بود

و در منتهی الامال است که ام الحسن زوجه جمده بن هبيره پسر عمه اش امهانی بود و بعد از او جعفر بن عقیل او را نکاح کرد

و از زیارت ناحیه مقدسه معلوم می شود که جعفر بن عقیل در کربلا شهید شد

ودر عمده الطالب است که رمله زوجه هياج عبیدالله بن ابی سفیان بن حارث بن عبدالمطلب بود هيجدهم نفیسه در عمده الطالب است که کنیه این مخدره ام کلثوم الصغرى بود و این مخدره زوجه كثير بن عباس بن عبدالمطلب بود

نوزدهم زينب الصغرى در عمده الطالب است که این مخدره زوجه جناب محمد بن عقیل بود يستم رقيه الصغری در اعلام الوری است که این مخدره زوجه عبدالرحمن بن عقيل است و از زیارت ناحیه مقدسه استفاده می شود که جناب عبد الرحمن بن عقیل در کربلا شهید شد

بیست و یکم امهانی در عمده الطالب است که او زوجه عبدالله بن عقیل بود

بیست و دوم امامه که زوجه صلت بن عبدالله بن نوفل بن حرث بن عبد المطلب بود

بیست و سوم فاطمه در عمده الطالبت که او زوجه محمد بن ابی سعید بن عقیل بود

و از زیارت ناحیه استفاده می شود که او در کربلا شهید شد

و در بحار از قرب الاسناد از عنبسه العابد روایت کرده که فاطمه دختر اميرالمؤمنين (علیه السلام) اینقدر عمرش طولانی شد که حضرت صادق (علیه السلام) او را دید

و از امالی شیخ صدوق استفاده می شود که فاطمه بنت امیر المؤمنين (علیه السلام) در کربلا بوده و باسیری بشام رفته روایتش در باب پنجم ذکر می شود

بیست و چهارم خدیجه و در عمده الطالبت که او زوجه عبدالرحمن بن عقیل بود

و در ذخيره الدارين سيد عبد المجید حایری ذکر نموده که فاطمه و خدیجه بنتی

ص: 124

امیرالمؤمنین (علیه السلام) هر دو در کربلا بودند و از شدت عطش و دهشت روز عاشورا شهید شدند

بیست و پنجم میمونه در عمده الطالبست که آن مخدره زوجه عبدالله الاكبر بن عقيل بود

بیست و ششم ام الكرامه

بیست و هفتم جمانه

بیست و هشتم ام سلمه

و این بازده مخدره از مادرهای متفرقه بودند پس معلوم شد که صبایای حضرت امیر المؤمنین (علیه السلام) زوجه بنی اعمامشان بوده اند

چنانچه در بحار الانوار از خزازقی روایت کرده که پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) نظر فرمود باولاد على وجعفر پس فرمود بناتنا لبنينا وبنونا لبناتنا

و در خرائج راوندی است که امیرالمؤمنین (علیه السلام) پسرهای خود را جمع کرد و آنها دوازده پر بودند فرمود خداوند دوست داشته که قرار بگذارد در من سنتی را از یعقوب پیغمبر (علیه السلام) زیرا که او هم پسرانش را جمع کرد و آنها هم دوازده نفر بودند و فرمود من شمارا وصیت می کنم بحضرت یوسف پس بشنوید و از او اطاعت کنید و من هم وصیت می کنم شما را بحسن و حسین پس بشنوید از این دو و اطاعت کنید این دو را

فصل ششم : در ذکر اجمالی از احوالات اقارب و خویشان حضر امیر المؤمنين (علیه السلام)

در باب اول اشاره اجمالیه بذکر اعمام و عمات آن بزرگوارشد

بدانکه آن حضرت سه برادر داشت و دو خواهر طالب و عقيل وجعفر و ام هانی که اسمش فاخته بود و جمانه

اما طالب اسن از همه و از او اولادی نماندو سه سال قبل الهجره از دنيا رحلت فرمود در سن پنجاه سالگی و ده سال از عقیل بزرگتر بود

ودر عمده الطالبست که کفار قریش مجبور نمودند طالب را برفتن بجنك بدر پس آن بزرگوار مفقود شد و خبری از او ظاهر نشد و گفته شده که اسب خود را تاخت میان دریا و در دریا غرق شد

و اما عقيل ده سال اسن بود از جعفر و از همه مردم اعلم بود با نساب عرب و از مدینه رفت بمکه و از مکه رفت بشام و در شام حکایات زیادی دارد بامعويه .

منجمله مصوبه امر کرد که برود بالای منبر و برادرش امیرالمؤمنين (علیه السلام) راسب کند پس عقيل رفت بالای منبر فرمود ايها الناس ان معويه أمرنى ان العن عليا الا فالنوم

و منجمله در تاریخ ابن خلکانست که روزی مصوبه بجلاء مجلس خود که عقیل هم تشریف داشت گفت آیا می شناسید ابی لهب را که خداوند در قرآن مجید فرموده تبت یدا ابی لهب اهل شام گفتند نه. معویه گفت او هم این مرد است و اشاره کرد بعقيل فوراً عقيل فرمود ای مردم آیا می شناسید زن ابولهب را که خداوند در قرآن مجید فرمود وامراته حماله الحطب في جيدها حبل من مسد نه. گفت او همه این مرد است و اشاره کرد بمعويه چون ام جمیله که زوجه ابي لهب بود دختر حرب بن امیه و خواهر ابوسفیان بود بعد گفت ای عمویه وقتیکه بآتش جهنم در آتی خواهی دید که عم من

ص: 125

ابولهب همه تزا درزیر انداخته پس انصاف خواهی داد که کدامیک بهترند

و در عقد الفرید استکه روزی مصوبه گفت دلیل بر حقانیت من آنکه عقیل با ما هست عقیل گفت بلی در غزوه بدرهم من با شما بودم

و اما جهه آنکه عقیل از مدینه بشام رفت

در عمده الطالبست که امیر المؤمنين (علیه السلام) هر روز بعقيل بتدر قوت خود و عیالش جو مرحمت می کرد جناب عقیل هم چندروز از جوها قدری ذخیره کرد تا اندازه ای که بشود قدری خرما و قدری روغن و قدری نان مهیا کند برای عیالاش بعد که آن طعام را ترتیب داد گواراشان نبود آن طعام تا امير المؤمنين (علیه السلام) از اومیل بفرماید

پس حضرت را دعوت نمود آن حضرت تشریف برد

پس طعام را حاضر کرد فرمود این طعام را از کجا مهیا کردی عرض کرد تفصیلش را. فرمود آیا بعد از عزل آنچه عزل کردی بقبه شمارا کافی بود عرض کرد بلی فردا که مستمری همه روزه اش را از جو داد همان مقدار که چند روز کم کرده بود تا تهیه این طعام را دیده بود کم کرده و فرمود اگر این مقدار ترا کافیست حلال نیست که من زیادتر بدهم

جناب عقیل غضبناکند پس آنحضرت آهنی را بآتش قرمز کرد و در حالتیکه عقیل غافل بود برد نزد صورت عقیل چون ملتفت شد بفرع در آمد و آهی کشید فرمود چه شد که تو از این حدیده جزع می کنی و مرا در معرض آتش جهنم می داری عقیل گفت والله میروم نزد کسی که بمن طلا و خرما بدهد این بود که آمد بشام نزد معاویه .

و در شرح این ابی الحدید استکه اولیکه وارد شد بسعویه مصوبه امر کرد از برای او کرسی نصب کردند برروی آن کرسی نشست و جلسائش اطرافش نشستند و امر کرد صد هزار درهم بوی دادند يك روز ممويه بعقيل عرض کرد خبر بده بمن از لشگر من و لشگر برادرت امیر المؤمنين (علیه السلام) فرمود گذشتم بعسکر برادرم امیر المؤمنين شبشان مثل شب پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) بود و روزشان مثل روز پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) بود و من در میان آنها ندیدم مگر نماز گذار و نشنیدم مگر قرائت قرآن و بعسکر تو گذشتم جمعی از منافقین دیدم بعد فرمودای معویه این کیست که بست راست تو نشسته مصوبه گفت این عمرو عاص است فرمود اینست آن کسی که درباره اوشش نفر مخاصمه کردند

بس غالب شد بر آنها جزار قریش گفت این دیگری کیست معویه گفت این ضحاك بن قيس فهری است عقیل گفت و الله پدرش از برای جهانیدن حیوان نر برماده خیلی مسلط بود بعد فرمود این دیگر کیست مصوبه گفت ابوموسی اشعریست عقیل گفت این پسر زن دزد است که مادرش خیلی دزدی می کرد معوبه گفت درباره من چه می گوئی خواست در بارۀ او آنچه می داند از بدی بگوید که غضب جلساء اوفرو بنشیند.

جناب عقیل فرمود مرا معذور بدار معويه گفت باید بگوئی عقیل گفت حمامه را می شناسی معویه گفت حمامه کیست چیزی نگفت برخاست و روانه شد مصویه فرستاد نزدزن نسابه و او را حاضر کرد گفت حمامه کیست زن نا به گفت در امان هستم گفت در امانی گفت حمامه جده تو مادر ابوسفیانست که در جاهلیت زانیه و صاحب رایت و علم بود معویه گفت من از شما زیاد شدم غیظ نکنیدو غضبناك نباشيد

و بس است در سعادت و فضیلت جناب عقیل آنکه شش نفر از اولاد او در نصرت حضرت سيد الشهداء شهید شدند جناب مسلم بن عقيل وجعفر بن عقیل و عبدالرحمن بن عقیل که این سه داماد

ص: 126

حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) بودند و جناب عبدالله بن مسلم بن عقیل و ابی عبدالله بن مسلم بن عقیل و محمد بن ابی سعید بن عقیل چنانچه در فصل سابق گفته شد و حضرت ایطالب بیلی عقیل را دوست می داشت

ايضاً در شرح ابن ابی الحدید است که یکسالی در مدینه قحط بر غلا شد حضرت پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) بعمش جناب حمزه و جناب عباس فرمود خوبست ما زحمت جناب ابو طالب را کم کنیم در اینزمان قحطی و بعضی از عیالات او را کفالت کنیم آمدند نزد جناب ابو طالب (علیه السلام) و گفتند خوبست از این اطفال بعضی را با بدهید که ما کفالت بکنیم

جناب ابیطالب فرمود عقیل را بجهت من بگذارید و آن سه نفر را شما کفالت نمائید چون آن بزرگوار خیلی محبت داشت بعقیل پس عباس طالب را کفالت نمود و حمزه جعفر را وحضرت پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) حضرت امیر المؤمنين (علیه السلام) را

پس پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) امیر المؤمنین را مربی و کفیل بود بسن شش سالگی و جناب عقیل در سنه پنجاه هجری از دنیا رحلت فرمود در سن نود و سه سالگی و بعضی فوت و مدفن این بزرگوار را در مدینه می دانند و بعضی در شام

و در کامل بهائی از حضرت باقر (علیه السلام) رو اینکرده که حضرت امیر در ایامیکه خلافت بدست دیگران بود می فرمود والله لو كان حمزه و جعفر حيين ما طمع فينا ابوبكر ولكن ابتليت بجلفين جافين عقيل وعباس.

واما جعفر الطيار ده سال اسن بود از حضرت امیر و در سنۀ هشتم از هجرت در غزوه موته شهید شد بعد از آنکه هر دو دستش در راه خدا قطع شد و در عوض خداوند دو بال باو مرحمت و کرامت فرمود که در بهشت با ملائکه پرواز می کند و در وقت شهادت تقريباً من شريفش چهل و يك سال بود

و در عمده الطالبست که جناب جعفر هشت پسر داشت و مادر همه اسماء بنت عمیس بود لكن عقب جناب جعفر منحصر شد از جناب عبدالله بن جعفر زوج حضرت زینب و جناب عبدالله در سنه هشتاد یا در سنه نود در مدینه یا درا بوا از دنیا رفت و در بقیع دفن شد

و در انوار العلويه است وقتي كه سيد الشهداء خواست برود جانب عراق عبدالله بن جعفر عازم شد با آن بزرگوار بیرون شود سیدالشهداء (علیه السلام) راضی نشد چون عبدالله مكفوف البصر بود و چشم هایش نابینا بود عرض کرد باسیدی حال که راضی نمی شوی من در خدمتت باشم اذن بده دو پر من در رکابت حاضر شوند

حضرت قبول فرمودند و چون خبر شهادت حضرت سیدالشهداء بمدينه رسید جناب عبدالله بن جعفر و غلامش از وقعه کربلا سؤال کردند خبر شهادت دو فرزندش را شنید غلامش که مربی این دو طفل بود گفت اینست آنچه از سیدالشهداء بما رسید.

عبدالله گفت این سخن را بیدالشهداء جسارت کردی خواست عصا بر آن غلام بزند فرار کرد بعد ابداً او را در منزل خود راه نداد

و از زیارت ناحیه مقدسه استفاده می شود که دو پسر جناب عبدالله بن جعفر در کربلا شهید شدند یکی جناب عون بن عبد الله بن جعفر و دیگری محمد بن عبد الله بن جعفر و محتمل است که هر دو از حضرت زینب سلام الله علیها بودند.

و روایت شده که پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) بعبد الله بن جعفر گذشت و او بعادت اطفال چیزی از گل ساخته

ص: 127

بود فرمودند چه میکنی باین عرض کرد می خواهم بفروشم فرمودند پولش را چه میکنی عرض کرد خرما بخرم و بخورم پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) فرمود اللهم بارك في صفقه يسينه بعد از این چیزی نخرید مگر اینکه فائده می نمود

و در عقد الفرید استکه جناب عبدالله بزن فقیره مال زیادی داد عرض کردند این زن ترا نمی شناخت و بعطاء قليل راضی بود فرمود اگر او مرا نمی شناخت من خودم را می شناسم و اگر او بعطاه کم راضی بود من راضی نبودم مگر بعطاء زیاد.

و از بعضی از تواریخ نقل شده که فرزدق شاعر آمد نزد مروان بن حکم و از او عطيه طلبید پس او اباه کرد از اعطاء جناب عبدالله بن جعفر فرمود چه مقدار متوقع بودی که مروان بتو بدهد گفت سالی هزار اشرفی؟ فرمود چند سال امید داری که زندگی بنائی گفت چهل سال عبدالله بغلامش فرمود وكيل مرا حاضر کن او را حاضر کرد فرمود چهل هزار اشرفی بفرزدق بده گرفت و خوشنود مراجعت کرد .

و گفته شده که مردی قدری شکر آورد بمدينه طيبه که او را بفروشد کساد شد و کسی شکر از او نخرید گفتند اگر بروی نزد عبد الله بن جعفر او خواهد خرید و پول شکرت را خواهد داد آمد خدمت آن بزرگوار عرض کرد جناب عبدالله شکرها را از او گرفت و نثار کرد بفقراء چون آن مرد که دید فقراء آن شکرها را می برند عرض کرد فدایت شوم خود من هم بردارم فرمود بردار فرمود پول شکرت چه می شود عرض کرد چهار هزار فرمود باو دادند و دو مرتبه آمد مطالبه پول شکرش را کرد باز امر کرد چهار هزار بوی دادند سه مرتبه مطالبه کرد باز امر کرد چهار هزار بوی دادند بعد فرمود این دوازده هزار :

پس آنمرد متعجبا برگشت و انشاد کرد

لا خير في المجتدى في الخير تسئله *** فاستمطروا من قريش خير مختدع

تخسال فيه اذا حاورته بلها *** من جوده وهو وافي العقل والورع

که او

و از اولاد جناب عبدالله بن جعفر طیار است جناب عبدالله بن معويه بن عبدالله بن جعفر را بامر ابو مسلم مروزی در هرات حبس نمودند تا درسته صد و هشتاد و سه از دنیا رفت و قبرش در هرات مزار معروفیت.

و در مجالس المؤمنین است از استیعاب نقل فرموده که جناب محمد بن جعفر بن ابیطالب و جناب عون بن جعفر هر دو در شوشتر شهید شدند و قبر جناب محمد در یک فرسخی دزفول است که از توابع شوشتر است و بنای عالی دارد انتهی .

و در بین ری و قزوین جناب محمد بن عبدالله بن اسمعیل بن ابراهيم بن محمد بن عبدالله بن ابی الکرام ابن محمد بن علی بن عبد الله بن جعفر بن ابیطالب (علیه السلام) کشته شده و در بالنجه حبشه است قبر قاسم بن احمد بن عبدالله بن قاسم بن اسحق بن عبدالله بن جعفر الطيار.

واما ام هانی بنت ابو طالب زوجه هبيره بن أبي وهب بن عمرو بن عائذ بن عمران بن مخزوم القرشي بود و اسم آنمخدره فاخته بود و از هبیره چهار پسر آورد جمده و هانی وعمرو يوسف ودر فصل پنجم ذکر شد که جناب جمده بن هبيره زوج ام الحسن بن امیر المؤمنین بود و در فصل نهم ذکر خواهد شد که جناب جمده بن هبیره یکی از آن پنج نفر از قریش است که با حضرت امیر (علیه السلام) بود.

ص: 128

و در رجال كبير است که عتبه بن ابی سفیان بجناب جعده بن هبيره گفت که این اظهار شجاعتی که در جنگها میکنی از قبل خالویت امیرالمؤمنین است جناب جعده فرمود اگر خالوی تومثل خالوی من می بود از پدرت فراموش می کردی ، و حضرت امیرالمؤمنین جعده را امارت خراسان داد

و اما جمانه بنت ابو طالب زوجه جناب ابی سفیان بن حارث بن عبد المطلب برادر رضاعی حضرت پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) بود و والده جناب عبدالله بن ابی سفیان بود و تمام این چهار پسر و دو دختر خداوند بجناب ابو طالب دادهمه از جناب فاطمه بنت اسد بودند و امیرالمؤمنین (علیه السلام) برادر با خواهر ایی تنها یا امی تنها نداشتند و همچنین اخوه رضاعی هم نداشتند

و در مناقب است که خال آن بزرگوار حنین بن اسد بن هاشم بود وخاله آنحضرت خالده بنت اسد بود و ربیب آن بزرگوار محمد بن ابی بکر بود.

فصل هفتم : در ذکر حواریین حضرت امیر (علیه السلام)

بمقتضای بعضی از اخبار معتبره که سابقاً ذکر شد آنها چهار نفر بودند.

اول جناب عمرو بن حمق الخزاعي

فی البحار ان عمرو بن الحمق كان صاحب رسول الله ص ثم صاحب امیر المؤمنين (علیه السلام)

وفى الانوار العلويه و لما قتل امير المؤمنين (علیه السلام) طلبه معويه ليقتله فكان لا يأوى الكوفه فبعث له معويه الامان والمواثيق والعهود ان لا يتعرض له بوه فدخله فقبض عليه وقتله

و در روایت است انه كان من امير المؤمنين (علیه السلام) بمنزله سلمان من رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم) و زیاد بن ابینه آن بزرگوار را از کوفه خارج کرد تشریف برد بموصل و در خارج موصل از ترس دشمن میان غاری پنهان شد و ماری او را گزیده و از دنیا رحلت فرمود لشگر از شهر موصل خارج شدند بطلب او و بعد از تفحص ميت او را میان غار دیدند سر نازنین او را از بدن جدا کردند و برنیزه نصب نمودند و بشام برای مقویه هدیه بردند و این اول سری بود که در اسلام بنیزه نصب شد و بدن نازنین اور اغلامش که زاهر نام داشت در ظهر شهر موصل دفن نمود و قبرشان نزد شیعه مزار معروفیست و زاهر غلام آنجناب همانست که در کربلا در رکاب حضرت امام حسین شهید شد

و در زیارت ناحيه مقدسه است السلام على زاهر مولى عمرو بن الحمق الخزاعي

در مجالس المؤمنین است که جناب عمرو بن الحمق در سنه پنجاه هجری از دنیا رحلت فرمود .

دوم از حواریین آن بزرگوار جناب میثم بن یحیی التمار است که از بزرگان تابعین و خواص اصحاب حضرت امیر (علیه السلام) است و صحبت پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) رادرك نكرد

و در منهج المقال از رجال کشی روایت می کند که جناب میثم ملاقات نمود حبيب بن مظاهر اسدی را که هر دو سوار اسب بودند جناب حبیب به میثم فرمود گویا می بینم مردی را که موی پیش سر ندارد و شکمش بر گوشت است و در بازار از کوفه بطیخ می فروشد و او را بدوستی اهل بیت پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) بدار زده اند و شکمش بر روی دار شکافته می شود .

پس میثم فرمود منهم می شناسم مردی را که رنگش مایل بحمره است و از برای او دو گیسوی بافته شده است و بیرون می شود بیاری پسر دختر پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) و کشته می شود و سرش را در بازارهای کوفه

ص: 129

120

می گردانند اینرا بیکدیگر خبر دادند و از هم جدا شدند.

پس کسانیکه حاضر بودند گفتند مادروغ گوتر از این دو نفر ندیدیم هنوز آنجماعت متفرق نشده که جناب رشید هجری از راه عبور فرمود و از آن جماعت از حبیب و میثم سئوال فرمود آن جماعت گفتند ما احدی را اکذب از این دو نفر ندیدیم و اینها بیکدیگر چنین و چنان گفتند و رشید گفت خدا رحمت کند میثم را فراموش کرد بگوید صد در هم زیادتر جایزه میدهند بحامل سر حبیب بن مظاهر این سخن را فرمود و تشریف برد

آنجماعت گفتند والله این شخص از هر دوی آنها کاذبتر بود .

پس نگذشت زمانیکه دیدند جناب میثم بدرب خانه عمرو بن حريث بدار کشیده شد و نگذشت زمانیکه دیدند سرجناب حبیب بن مظاهر را بنیزه نصب کردند و او را در رکاب حضرت سیدالشهداء (علیه السلام) شهید کردند و آنچه را که خبر داده بودند بچشم خود دیدند .

و در اصابه ابن حجر است که حضرت امير المؤمنين (علیه السلام) روزی بمیثم تمار فرمود که تورا بعد از من بگیرند وحربه بتو بزنند چون روز سوم بشود از دماغ و دهان تو خون جاری شود و محاسن تو خون آلود شود و تو را بدرب منزل عمرو بن حریث بدار آویزند و بتو نشان دهم آن نخله را که تو بشناخۀ آن بدار آویزان شوی .

پس حضرت امیر (علیه السلام) نشان داد باو نخله را و میثم میرفت پای آن نخله و آنجا نماز می خواند و می گفت مبارك باد تو را و ملاقات کرد عمرو بن حریث را و فرمود من مجاور تو هستم پس نیکو مجاورت کن مرا

عمرو بن حریث گفت اراده داری خریداری کنی خانه ابن مسعود را یاخانه ابن حکیم را واو نفهمید مقصود میثم را

و جناب میثم در سال اخیر بحج مشرف شد و داخل شد بام سلمه ام المؤمنين فرمود تو کیستی ؟

گفت من میثم تمارم فرمود پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) خیلی وصیت تو را بامير المؤمنين (علیه السلام) مي كرد پس عرض کرد حضرت سیدالشهداء (علیه السلام) کجا هست فرمود در حائط خود هست عرض کرد من میل داشتم سلام با و برسانم لكن ملاقات من با او نزد پروردگار عرش است انشاء الله

بعد ام سلمه عطر طلبید جناب میثم محاصل خود را معطر نمودام السلمه فرمود عنقریب این محاسن بخون خضاب می شود بعد آمد بكونه ابن زیاد او را طلبید گفت امیر المؤمنين بتو چه خبر داده که من باتو معامله میکنم.

جناب میثم گفت بمن فرموده که ابن زیاد تو را بدار آویزان می کند و فرمود تو اول کسی هستی که تو را لجام می کنند

ابن زیاد گفت من مخالفت می کنم او را و جناب میثم را با مختار محبوس نمود پس میثم بمختار گفت تو از حبس بیرون می شوی و طلب خون سید الشهداء (علیه السلام) می نمائی و می کشی این کی را که می خواهد ترا بقتل برساند الخ انتهى ما عن اصابه

و در انوارا العلويه از خالد تمار روایت کرده گفت من با میثم تمار در فرات بکشتی نشسته بودم پس بادی وزیدن کرد جناب میثم نظر بیاد نمود فرمود سرکشتی را محکم ببندید این باد عاصف است و الساعه معويه در شام از دنیا رفت هفته بعد قاصد از شام آمد و خبر مرك مصوبه را در شام در همان ساعت آورد.

و در ارشاد مفید است که جناب میثم را بامر عبید زیاد بدار زدند و بالای دار مناقب و فضائل حضرت امیرالمؤمنين (علیه السلام) را بیان می فرمود با بن زیاد خبر دادند که میثم تو را رسوا کرد پس امر کرد جناب میثم والجام نمودند و اول کسی را که در اسلام لجام نمودند این مظلوم بود .

و ایضاً در ارشاد فرمود که جناب میثم ده روز قبل از ورود حضرت سید الشهداء (علیه السلام) بكربلا

ص: 130

شهید شد بامر عبیدالله بن زیاد بنابر این قتل جناب میثم در عشره آخر ذى الحجه الحرام سنه شصت هجری بوده

سوم از حواربین حضرت اميرع جناب محمد بن ابی بکر بن ابی قحافه بوده و مادر جناب محمد اسماء بنت عمیس بود و مادر عایشه وعبد الرحمن و اسماء ذو النطاقين ام رومان بنت عامر بن عمير بن عبد شمس بود و جناب محمد در سنه حجه الوداع متولد شد و از شیعیان خاص امیر المؤمنين (علیه السلام) بود با مادرش اسماء بنت عمیس در خانه آنحضرت بود و مربی تربیت آن بزرگوار بود و از پستان تشیع شیر خورده بود و در مروج الذهب است که او را عا بد قریش می گفتند.

و در رجال کبیر از امیرالمؤمنین (علیه السلام) روايت كرده ان المحامده تأبى ان بعض الله قلت المحامده قال محمد بن جعفر و محمد بن ابی بکر و محمد بن ابی حذیفه و محمد بن امیر المؤمنين (علیه السلام)

و بدانکه در زمانیکه امیر المؤمنين بغزوه صفين تشریف داشت جناب محمد بن ابی بکر در مصر والی بود و جناب مالك اشتر در رکاب حضرت امیر بصفین بود و بعد از اختتام غزوه صفین حضرت امیر (علیه السلام) حکومت مصر را بمالك تفویض فرمود و بعد از آنکه جناب مالك اشتر در حوالی قلزم شهید شد امیرالمؤمنین (علیه السلام) حکومت مصر را ثانياً بجناب محمد بن ابی بکر تفویض فرمود و مصوبه هم بعد از فوت مالك تصميم نمود بجهت فتح مصر و عمروعاص را با ششهزار نفر از ابطال روانه نمود بجانب مصر چون نزديك مصر رسيدند معويه بن خدیج با جمعی از عثمانیه که در مصر و حوالی بودند ملحق شدند بعمرو خاص وطلب خون عثمان بن عفان را از جناب محمد نمودند و جناب محمد بن ابی بکر نامه نوشت بکوفه و از حضرت امیر المؤمنين (علیه السلام) استمداد نمود کاغذ محمد بن ابی بکر که بحضرت امیر رسید حضرت خطبه خواندند و مردم را ترغیب فرمودند بجهاد ومالك بن كعبرا بادو هزار نفر مأمور فرمود بروند بیاری جناب محمد بن ابی بکر و عدد اصحاب جناب محمد بن ابی بکر دو هزار نفر بود و جناب كنانه بن بشر هم با دو هزار نفر از مصر بیرون شدند بیاری جناب محمد و آنها مشغول محاربه بودند بالشكر عمروعاص و جناب محمد بن ابی بکر با دو هزار نفر دیگر بجای ماندند و لشگر عمروعاص واصحاب معويه بن خديج بر كنانه بن بشر حمله آوردند و او را بدرجه شهادت رسانیدندو جمعیت زیادی از اصحاب او راهم بقتل رسانیدند.

چون خبر شهادت جناب کنانه و اصحاب او بجناب محمد رسید اصحاب جناب محمد از اطراف او متفرق شدند و جناب محمد ماند با جمعیت قلیلی

پس عمر وعاص و معويه بن خديج قصد او را نمودند جناب محمد باهمان عده قلیلی که باقی مانده بود بیرون شدو قتال شدید نمود.

پس اصحاب محمد کشته شدند و آنبزرگوار تنها ماند خود را در میان خرابه انداخت معويه بن خدیج دانست داخل خرابه شد و جناب محمد را با دست بسته جلب نمود و عبدالرحمن بن ابی بکر که در میان لشکر عمروعاص بود فریاد زد لا والله هرگز نمیگذارم برادرم را باینقسم بقتل آورند عمر وعاص بسعويه بن خدیج پیغام داد که محمد را بقتل نرسان معويه بن خديج اطاعت نکرد و گفت كنانه بن بشر را بقتل برسانید و من دست از محمد بردارم هیهات اكفاركم خير من اولئكم ام لكم برائه فى الزبر وجناب محمد اظهار عطش فرمود آن ملعون گفت خدا مرا سیراب نکند اگر بتو يك قطره آبی بدهم شما عثمان را از آب منع كرديد و الله من ترا بقتل میرسانم تا از حمیم جهنم بیاشامی آن بزرگوار فرمود يابن اليهوديه النساجه ليس ذلك اليك اما والله لو كان سيفى يدى ما باختم منى هذا.

پس آن ظالم نزديك رفت و سر نازنین محمد را از بدن جدا نمود وجد نازنین او را در شکم

ص: 131

حمار مرده کرد و بآتش سوزانید.

و در انوار العلویه است که گفته شده آنبزرگوار را سوزانیدند در حالتی که در او رمقی بود چون خبر شهادت محمد بخواهرش عایشه رسید جزع شدیدی کرد و گفت هذا جزاء من عقه اهله

و در شرح ابن ابی الحدید است وقتیکه عایشه خبر فوت برادرش محمد را شنید خیلی جزع و اضطراب کرد و در قنوت و تعقیب هر نمازی لعن مي كرد معويه بن ابي سفيان وعمرو عاص و معويه بن خديج راو عيال محمد و اولادش را برد نزد خود و قسم خورد که تازنده است گوشت بریان شده نخورد و وقتی که حجاج بن عزيمه الانصاری از شام آمد خدمت حضرت امیر المؤمنين (علیه السلام) گفت من هیچوقت اهل شام را مرور ندیدم بمثل آن روزی که خبر قتل محمد بن ابی بکر بشام رسید حضرت فرمود آگاه باش که حزن ما بقتل محمد باندازه سرور اهل شام بلکه چندین مقابل زیادتر بود و بامير المؤمنين عرض کردند که شما خیلی جزع می فرمائيد بقتل محمد فرمود چگونه جزع نکنم و حال آنکه او ربیب من بود و برادر اولاد من بود و منهم پدر او بودم و او را اولاد خود محسوب می نمودم انتهی .

و اما مالك بن كعب را که امیرالمؤمنین با دوهزار نفر از کوفه بیاری محمد روانه فرمود چون پنج منزل از کوفه بیرون شدند خبر قتل وحرق محمد را شنیدند بکوفه مراجعت کردند و چون خبر قتل محمد را بامير المؤمنين ع دادند خطبه خواند و از فقرات آن خطبه است الاوان محمد بن ایی بکر قد استشهد و قتل فعند الله نحتسبه ثم استعبر باكياً و قال (علیه السلام) رحم الله محمداً لقد كان لي باراً فعلى مثل محمد نحزن الى آخر

و در روایتی فرمود كان الله عبداً صالحاً ولنا ولداً صالحا

و از تاریخ طبری استفاده می شود که قتل محمد بن ابی بکر رضی الله عنه در ماه صفر سنه سی و هشت هجری در سن بیست و هشت سالگی بود و در مصر قبریست منسوب بجناب محمد بن ابی بکر و شاید مدفن بعضی از اعضاء او یا محل قتل او باشد و عادت سنیان اینست که چون بقبر جناب محمد می رسند پشت بقبر آنجناب می کنند و فاتحه بجهت پدر او می خوانند و حضرت امير المؤمنين (علیه السلام) درباره او فرمود محمد ابنی من صلب ابی بکر

و در روایت استکه انجب النجباء من اهلبيت السوء محمد بن ابي بكر

و در مجالس المؤمنین استکه حضرت باقر (علیه السلام) فرمودند محمد بن ابی بکر با حضرت امیر بیعت نمود به برائت از شیخیص و مؤید اینست اشعار او

یا ابانا قد وجدنا ماصلح *** خاب من انت ابوه وافتضح

انما اخرجني منك الذى *** اخرج الدر من الماء الملح

انسيت العهد في خم وما *** قاله المبعوث فيه و شرح

تا آنکه می گوید :

يا بني الزهراء انتم عدتى *** وبكم في الحشر ميزانى رجح

و اذا صح ولائي لكم *** لا ابالی ای کلب قد نبح

عجب است که اهل تسنن معاویه را چون برادر ام الحبيب زوجه پیغمبر و دختر ابو سفیان و خواهر معاویه بود خال المؤمنين گفتند و محمد بن ابی بکر را که برادر عایشه است خال المؤمنين نگفتند .

ص: 132

و ایضاً شیعه را چون منکر خلافت شیخین می باشند کافر ورافضی خوانند

اما معاویه را که منکر خلافت حضرت امیر و دشمن او هست مسلمان دانند با آنکه شمشیر بر روی خلیفه پیغمبر کشید و جناب محمد فرزندی داشت مسمی بقاسم و ام فروه والده حضرت صادق دختر قاسم بن محمد بن ابی بکر است و جناب قاسم بن محمد بن ابی بکر از فقهاء سبعه مدينه طيبه بود و مادر جناب قاسم دختر یزدجرد و همشیره شهر بانو بود که جناب قاسم باحضرت امام زین العابدین پسر خاله یکدیگر بودند چنانچه در بحار از هشام کلبی روایت کرده

و در اصول کافی از حضرت صادق (علیه السلام) روایت کرده که فرمود کان سعيد بن مسيب وقاسم بن محمد بن ابی بکر وابو خالد الكابلى من ثقات على بن الحسين (علیه السلام) چهارم از حواريين حضرت امیر المؤمنين (علیه السلام) جناب اویس بن انیس القرني الیمنی بود . و در مجالس المؤمنین فرموده که حضرت پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) در شأن او نفس الرحمن و خير التابعين فرمود و فرمود انى لانشق روح الرحمن من طرف اليمن

و منقولت که سلمان از حضرت پیغمبر سئوال نمود که آن شخص کیست حضرت فرمود ان باليمن شخصاً يقال له اويس القرني يحشر يوم القيمه امه واحده يدخل في شفاعته مثل ربيعه ومضر الامن رآه منكم يقرأه مني السلام

و منقولت که اویس در بعضی از شبها میگفت هذا ليله الركوع و در بعضی از شبها می گفت ليله السجود وتا صبح مشغول رکوع یا سجود بود یکی گفت ای اویس چون طاقت داری که شبهای باین درازی برکوع یا سجود بپردازی گفت کجاست شب دراز کاشکی از ازل تا ابد یکشب بودی به رکوع یا بسجود آخر بردمی و در آن ناله های زار زار کردمی

به نیمه شب که همه مست خواب خوش باشند *** من و خیال تو و گریه های درد آلود

و اویس در یمن شتربانی کردی و از اجرت شتربانی مادر صالحه صادقه خود را نفقه دادی روزی از مادر اجازت خواست تا به مدینه بزیارت حضرت رسول (صلی الله علیه وآله وسلم) رود مادرش گفت برو لكن اگر پیغمبر صلى الله عليه و آله در خانه نباشد توقف نکنی چون بزیارت رفت حضرت پیغمبر بخانه نبودند بجانب یمن برگشت چون پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) بخانه آمد نوری در خانه دید که هرگز ندیده بود فرمود بدر خانه کسی آمده عرض کردند بلی از بس شتربانی آمده اسم او اویس بود تحیتی فرستاد و برگشت حضرت فرمود آری این نور اویس است که در خانه ماهد یه گذاشته و رفته

و در ارشاد است که امیر المؤمنين (علیه السلام) وقتیکه می خواستند بغزوه صفين وارد شوند بمحلی که ذی قار می نامیدند نشست بجهت اخذ بیعت از لشگر خود فرمود از جانب کوفه هزار نفر نه کم و نه زیاد بیایند که با من بیعت کنند بر مردن ابن عباس مضطرب شد که مبادا کم و زیاد شود

پس عده کسانیکه از کوفه آمدند برای بیعت شمردند نهصد و نود و نه نفر بودند

ابن عباس گفت انا لله وانا اليه راجعون چه باعث شد که امیرالمؤمنین چنین فرمایشی فرمود بر این بینها شخصی آمد که قبای صوف در بر داشت با شمشیر و سیر نزديك شد عرض کرد یا علی دستت را بده بیعت کنم فرمود بچه قسم بیعت می کنی

عرض کرد بسمع و طاعت و قتال در مقابل شما تا شهید شوم یا آنکه خداوند فتح بدهد فرمود اسم تو چیست؟ عرض کرد اویس است فرمود تو اویس قرنی هستی

عرض کرد بلی فرمود الله اکبر شنیدم از پسر عمم پيغمبر خاتم (صلی الله علیه وآله وسلم) فرمود یا علی تو درک می کنی مردی را از امت من که اسم او اویس قرنی است که بشهادت از دنیا می رود و داخل می شود در شفاعت او مثل قبيله ربيعه ومضر

پس ابن عباس گفت چشم من روشن شد و مسرور شدم و جناب اویس در غزوه صفین در ركاب امیرالمؤمنین شهید شد و در شماره زهاد ثمانیه است و جناب ثقه الاسلام نهاوندی در کتاب

ص: 133

بنیان رفیع حالات ایشان را مفصلا مرقوم فرموده اند و این احقر هم اجمالا ذکر می کنم

بدانکه چهار نفر آنها صاحب زهد و ورع و پرهیزکاری و از اصحاب امیرالمؤمنین (علیه السلام) بودند و چهار نفر دیگر از اصحاب معاویه بودند

اما چهار نفر از اصحاب امیرالمؤمنین بودند

اول اویس قرنی بود که فی الجمله ذکر احوالشان شد

دوم جناب ربیع بن خثيم الاسدي الكوفي بود

و در روضات الجنات نقل فرموده که جناب ربیع بن خثیم بیست سال در امور دنیوی تکلم نفرمود مگر آنکه یکی از تلامذه اش گفت در قریه شما مسجدی هست عرض کرد بلی فرمود آیا پدرت زنده است عرض کرد نه فوراً پشیمان شد و بخود گفت ای ربیع صحیفه عملت را سیاه کردی و دیگر ابداً در امور دنیوی تكلم نکرد تاخیر قتل حضرت سیدالشهداء را شنید

پس یکی از لشگریان که درواقعه کربلا حاضر فرمود «جئتم بها ای بروس شهداء معلقات على اسنه الرماح فوالله لقد قتلتم صفوه لوادر كهم رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم) لقبل افواههم وأجلسهم في حجره ثم قره اللهم فاطر السموات والارض عالم الغيب والشهاده انت تحكم بين عبادك فيما كانوا فيه يختلفون و بعد از آن ابداً تكلم نکرد تا از دنیا رفت »

و از مرحوم شیخ بهائی (ره) در جواب سئوال شاه عباس نقل شده که نوشت بسلطان عصر بعرض می رساند که خواجه ربیع علیه الرحمه از اصحاب امیر المؤمنین (علیه السلام) بود و در نزد آن حضرت بسیار مقرب بود و در کشتن عثمان بن عفان هم نیز دخلی داشت و در وقتیکه لشگر اسلام بخراسان بجهاد کفار می رفتند جناب خواجه همراه بود و در آنجا فوت شد و از حضرت رضا (علیه السلام) منقولست که فرمود ما را از آمدن خراسان فائده نرسید بغیر زیارت خواجه ربیع

و جناب خواجه ربیع ابن خثیم در حدود سنه شصت و سه هجری از دنیا رحلت فرمود و قبر شریفش در يك فرسخی مشهد مقدس معروف است بمزار خواجه ربيع انتهى مافي الروضات

و در کتیبه بقعه خواجه بخط علی رضای عباسی نوشته شده قال الرضا (علیه السلام) ما حصل لى من القدوم بخراسان الازياره ربيع بن خثيم

و در مجمع البحرین از ابن ابی الحدید نقل می کند « فی شرح خطبته (علیه السلام) عند توجههم الى صفين قال نصر فاجاب عليا جل من الناس الاان اصحاب عبدالله بن مسعود اتوه و فيهم الربيع بن ختيم وهم يؤمنذ اربعمأه رجل فقالوا يا امير المؤمنين (علیه السلام) انا قد شككنا في هذا القتال على معرفتنا بفضلك ولا غنابنا ولا بك وبالمسلمين عمن يقاتلوا العدو فولنا بعض هذه الثغور نكن تم تقاتل من اهله فوجه على (علیه السلام) بالربيع بن خثيم على ثغر الرى فكان أول لواء عقده على (علیه السلام) بالكوفه لواء ربيع بن خثیم انتهی» روایتی که در قدح ایشان هست همین روایت است استفاده می شود که ایشان هم العیاذ بالله از مشککین بوده اند و جواب ممکنست گفته شود اولا از این روایت معلوم نمی شود که جناب رییم قائل باین کلام یاراضی بگفتن اینکلام بود

وثانياً از اصحاب خاصه ائمه اطهار که مسلم است مراتب تقوی و دیانتشان از این قبیل کلمات زیاد دیده شده که در مقام صلاح گفته اند نه از دوی تعرض و ایراد و انکار بآن حضرت بوده متن کلمات سفیان بن ابی لیلی که از حواریین حضرت مجنبی (علیه السلام) بود و کلماتی که بنظر خیلی از ایشان غیر مناسب بود بحضرت مجتبی (علیه السلام) عرض کرد مثل قوله يا مذل المؤمنين وقوله يا مسود الوجوه ونحواينها و مثل كلمات حجر بن عدی که از خواص اصحاب حضرت امیر (علیه السلام) بود و عرض كرد اما و الله لوددت انك

ص: 134

مت و متنامعك ولم نر هذا اليوم

چون ممکنست که این کلمات را بلحاظ دشمنان گفته باشد یا بفهم خود بعضی محذورات را در صلح و مقاتله دیده باشند لهذا ائمه اطهار ترتیب آثار کفر و فسق باین کلمات نمی دادند .

در تاریخ گزیده است که ربیع بن خثیم الکوفی والی قزوین بود از قبل مرتضی علی (علیه السلام) و اینبزرگوار عموی همام بن عباده بن خثیم بود که وقتی که از امیرالمؤمنین صفات شیعه را شنید صیحه کنید و مغشيا عليه افتاد بر روی زمین اور احرکت دادند دیدند از دنیا رفته

سوم از زهاد ثمانیه که از اصحاب امیر المؤمنين (علیه السلام) بودهرم بن حیان بن قیس است و در رجال است و كان زاهداً تقيامع على عليه السلام

چهارم جناب عامر بن عبد قیس است و در رجال است عامر بن عبد القيس من الزهاد الثمانيه على (علیه السلام) وعن الكشي عن علي بن محمد بن قتیبه قال سئل ابو محمد من الزهاد الثمانيه فقال بن خنیم وهرم بن حيان واويس القرني وعامر بن عبدقيس كانوامع على (علیه السلام) ومن اصحابه وكانوا زهادا اتقياء الخ انتهى مافي الرجال

اما آن چهار نفر که از اصحاب و یاران علی (علیه السلام) نبودند

اول حسن بن ابی الحسن البصری بود که رئیس قدریه است که با هر طایفه بمقتضای میل او رفتار می کرد و او را وسیله کسب و ریاست خود قرار داده بود و او روز اول ماه رجب سنه صد وده از دنیا رفت در سن هشتاد و هشت سالگی و گویند مادرش خیره کنیز امسلمه بودم و گاهی حسن شیر از پستان ام سلمه آشامیده و از برکت پستان او حکمت و فصاحت لسان نصیب او شده و ابن سیرین بصری هم که علم تعبیر داشت بعد از او بفاصله صدروز از دنیا رفت و قبر هر دو در بصره است مقابل یکدیگر و بس است در مذمت او که در وقعه جنك جمل وجنك صفين وجنك نهروان یاری نکرد حضرت امیرالمؤمنین را و در وقعه طف یاری نکرد حضرت سیدالشهداء علیه السلام را بلکه دارد که در وقعه طف باقتيبه بن مسلم فراراً رفت بطرف خراسان بجهه فرار از این بليه كبرى وفتنه عظمى.

در روضات می فرماید که حضرت امیر (علیه السلام) حسن بصری رادید که وضو می سازد و اسراف می کند در آب وضو حضرت فرمود (لا تسرف في وضوتك) حسن بصری جسارت نمود عرض کردشما اسراف نکردید که اینقدر خون مسلمین را در وقعه جمل و صفین و نهروان ریختید؟

حضرت فرمود گویا تو محزونی بریختن خون آنها ای شیطان عرض کرد بلی! حضرت نفرینش کرد که همیشه اوقات محزون باشد، این بود که بعد از نفرین حضرت همه وقت محزون بود مثل کسیکه از دفن یکنفر از اقاربش برگشته باشد یا مثل کسیکه مرکبش را گم کرده باشد.

و از امیر سید حسین سبط محقق کرکی از حال حسن بصری سؤال کردند فرمود «لاشك في ان هذا السن ليس بحسن ويجب لعنه وهو اعدا عدو لامير المؤمنين (علیه السلام) السمى على لسانه بسامرى هذه الامه»

و حضرات اهل تسنن وقتیکه اسم او را می برند بالام تعظیم اسم می برند و وقتیکه اسم مقدس حسنین عليهما السلام را میبرند بدون لام تعظیم یاد می کنند

دوم ابا مسلم خولانی بود که از اصحاب مصوبه است و مردم را تحریص می نمود بقتال امير المؤمنين (علیه السلام) سوم مسروق بن الاجدع بود که عشار بود از جانب ممویه و بعمل عشاری مرد در رصافه که موضعی است پائین واسط و قبرش هم در رصافه است

چهارم اسود بن یزید النخصی بود

ص: 135

فصل هشتم : در مختصری از حالات بعضی دیگر از خواص اصحاب امیر المؤمنين (علیه السلام)منجمله جناب عمار بن یاسر بود که از بزرگان صحابه حضرت پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) و بعد ملازم خدمت حضرت امیر (علیه السلام) شد

و در انوار العلویه است در ایام عمر والی کوفه شد و در کوفه فضایل امیر (علیه السلام) را نشر می داد خبر بعمر بن الخطاب رسید او را عزل نمود چون بمدینه آمد عمر گفت آیا محزون شدی از عزل شدن از کوفه؟

فرمود مسرور نبودم بمنصوب بودن از جانب تو چگونه محزون می شوم بعزل نمودن

و جناب عمار در خلافت عثمان در میان بازار بآواز بلند فضایل حضرت امیر (علیه السلام) را نقل می کرد عثمان او را طلبید و امر کرد او را اینقدر زدند که استخوان پهلوی او شکست و مراعات نکرد پس مصاحبت او را با پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) انتهى

و در رجال كبير است که در غزوه بدر و سایر غزوات خدمت حضرت پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) حاضر بود و دو هجرت کرد یکی بحبشه و دیگری بمدينه طيبه و در صفین در رکاب حضرت امیر المؤمنین (علیه السلام) شهید شد در سن نودوسه یا نود و چهار

و از حمران بن اعین روایت کرده که از حضرت باقر (علیه السلام) سؤال کرد چه می فرمائید در باره عمار سه مرتبه فرمرد رحم الله عماراً قاتل مع اميرالمؤمنين (علیه السلام) و قتل شهيداً بعد گفت من نزد خودم گفتم منزلتی اعظم از این نمی شود

پس حضرت متوجه بمن شد فرمود شاید تو می گوئی که عمار مثل سلمان و ابی ذر و مقداد است هیهات عرض کردم از کجا دانست که آن روز شهید می شود فرمود چون جنگ صفين شدت كرد آمد خدمت حضرت امیر المؤمنين (علیه السلام) عرض کرد یا علی هو هو یعنی امروز همان روز موعور است حضرت فرمود برگرد بصف قتال دو مرتبه عرض کرد همان جواب را شنید مرتبه سوم عرض کرد حضرت فرمود بلی امروز است روزه وعود

عمار برگشت بصف قتال و می گفت «اليوم القي الاحبه محمداً وحزبه»

وكنيه عمار ابو اليقظان بود و در غزوه صفین ابو العاديه فزاری با نیزه خود زخمی بجناب عمارزد و او را از اسب انداخت و سر نازنین او را از بدن جدا کرد خبر بامير المؤمنين (علیه السلام) دادند بسیار محزون شد و آمد بیالین عمار نشستم هموما ومضموماً این اشعار را فرمود :

الا ايها الموت الذي هو قاصدى *** ارحمنى فقد اغنيت كل خليل

اراك بصيراً بالذين احبهم *** كانك تنحو نحوهم بدليل

بعد فرمود انا لله وانا اليه راجعون و فرمود هر که بر قتل عمار غمگین نباشد او را از مسلمانی بهره نیست

و پدر جناب عمار یاسر بن عامر را در مکه معظمه بقتل رسانیدند و او اول مردی است که در اسلام در راه دین شهید شد

و مادر عبار مخدره سمیه است که در مکه معظمه کفار او را اذیت بسیار نمودند و او صبر کرد آخر الامر ابوجهل ملعون نیزه بر آن مخدره زد و او را شهید نمود و او اول زنی است که در

ص: 136

اسلام در راه دین شهید شد

و در وقت شهادت شیر بجهت عمار آوردند پس تبسم کرد و گفت پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) فرموده آخر شرابی که در دنیا میاشامی شیر است

حنظله بن خویلد گفت من نزد معاویه نشسته بودم دو نفر آمدند و هر يك مدعی بودند که من قاتل عمارم عبدالله بن عمر گفت من شنیدم از پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) كه فرمود تقتله الفئه الباغيه

و منجمله جناب مالك بن حرث الاشتر النخعی بود و اختصاص او بامير المؤمنين (علیه السلام) اظهر من الشمس است

و در رجال است که امیرالمؤمنین (علیه السلام) وقتی که مالك شهید شد فرمود « لقد كان لي كما كنت لرسول الله» و کلماتی فرمود:

منجمله فرمود والله در مالك وما مالك لو كان من جبل لكان فنداً ولو كان من حجر لكان صلد اما والله ليهدن موتك عالما وليفرحن عالما على مثل مالك فلتبك البواكي وهل مرجو كمالك هل موجود كمالك وهل قامت النساء على مثل مالك يعنى اجر مالك باخدا باد اگر مالك كوهی بود کوه عظیمی بود و اگر سنگی بود سنك صلب سخت بزرگی بود تا آنکه فرمود اما و الله هلا که قد اعز اهل المغرب واذل اهل المشرق وقال عليه السلام لاارى مثله بعده ابداً

و این بزرگوار در مقام حلم احلم ناس بود

چنانچه در روایتت که روزی جناب مالک از میان بازار می گذشت در حالتیکه لباس های فاخر پوشیده بود یکنفر از اهل بازار که جناب مالك را نمی شناخت جسارتی بوی کرد جناب مالك ابداً متعرض نشد و تشریف برد آن مرد شناخت که مالك اشتر است بسیار واهمه کرد و گفت مادر من بعزای من بنشیند که او را نشناختم رفت بطلب جناب مالك كه از او عذر خواهی نمایددید که در میان مسجد نماز می خواند بعد از فراغ از نماز رفت که عذر خواهی نماید جناب مالك فرمود والله داخل مسجد نشدم مگر بجهه آنکه از برای توطلب مغفرت نمایم

و کیفیت شهادت جناب مالک چنانچه در اخبار معتبره است آنستکه بعد از فراغ حضرت امیر ع از غزوه صفین درسته سی و هشت هجری حکومت مصر را تفویض فرمود بجناب مالك اشتر و محمد بن ابی بکر را از حکومت عزل فرمود و جناب مالك تشریف برد بجانب مصر بشهر قلزم که سه منزلی مصر است رسید نافع غلام عثمان ابن عفان سمی در میان عمل نمود و بآن بزرگوار خورانید و بان سبب شهید شد

مسعود بن دحرجه این خبر را بمعويه فرستاد او از شنیدن این خبر خیلی شاد و خرم گردید پس میان جماعت آمد و فریاد کرد اما بعد فانه كان لعلى بن ابیطالب (علیه السلام) بدان يمينان قطعت أحدهما يوم صفين وهو عمار بن ياسر وقد قطعت الاخرى اليوم وهو مالك .

و ابن ابی الحدید در شرح نهج البلاغه فرمود اگر کسی سوگند یاد کند که خداوند تعالی در عرب و عجم خلق نکرد مانند مالك اشتر مگر استاد او علی بن ابیطالب را گمان ندارم در سوگند خود گناهی کرده باشد و حضرت امیر (علیه السلام) درباره او فرمرد که اشتر برای من چنان بود که من برای حضرت پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) بودم بعد گفته و كان فارساً شجاعاً رئيساً من اكابر الشيعه وعظمائها شديد التحقق بولاء امير المؤمنين (علیه السلام)

و گفته شده که حضرت امیر پنج نفر را لعن میکرد مهویه و عمرو عاص و ابواعور سلمی و حبیب بن مسلمه و برس بن بسر بن ارطات را

ص: 137

ومعويه هم پنج نفر را لعن میکرد آنحضرت و دو نور دیده اش و عبدالله بن عباس و مالك اشتر را

و در مجالس المؤمنین است که جناب مالك اشتر در حوالی قلزم بصل مسموم شهید شد و جنازه شریفش راحیل نمودند بمدینه طیبه و در آنجا دفن کردند و بعد از شهادت مالك باز دو مرتبه حکومت مصر را بمحمد بن ابی بکر تفویض فرمود

منجمله بود جناب حجر بن عدی

كان من ابرار اصحاب امير المؤمنين و كان ذا علم و حلم وشجاعه و كرم وفصاحه وكان من الزهاد والعباد وزهد وعبادتش معروف بود و در هر شب و روزی هزار رکعت نماز جای می آورد و حضرت امیر (علیه السلام) از کیفیت قتلش باو خبر داده

مسعودی در مروج الذهب فرموده که درسته پنجاه و سه هجری مصوبه حجر بن عدی کندی را بقتل رسانید و او اول کسی است که بقتل صبر در اسلام کشته شد و در هنگام گرفتاری جناب عمروبن حمق حجر بن عدی در کوفه محبوس بود بامر زیادین اینه و بعد از فوت عمرو بن حمق زیاد بن ايه ایشان را با نه نفر از اصحابش از اهل کوفه و چهار نفر از غیر اهل کوفه مغلولا روانه کرد بشام نزد معويه .

پس چون چند میل از کوفه دور شد دختر حجر این اشعار را انشاد کرد :

ترفع ايها القمر المنير *** لملك ان ترى حجراً يسير

يسير الى معويه بن حرب *** ليقتله كذا زعم الامير

ويصلبه الی بایی دمشق *** و تأكل من محاسنه النسورالا يا حجر حجر بني عدي *** تلقتك السلامه و السرور

جربنی الا ياليت حجراً مات موتاً *** ولم ينحر كما تحر البعير

فان تهلك فكل عميد قوم *** الى هلك من الدنيا يسير

و چون نزديك دمشق رسیدند خبر بسعویه دادند و او مرد امور يك چشمی را باستقبالشان فرستاد چون نزديك حجر آمد یکنفر از اصحاب حجر گفت نصف از ما کشته خواهند شد و نصف دیگر نجات خواهند یافت بقیه اصحاب گفتند از کجا می گوئی؟

گفت نمی بینید که این مرد يك چشم دارد .

پس چون آنمرد رسید به حجر و اصحابش گفت مصوبه مرا امر کرده تو را با اصحاب بقتل برسانم يا رأس الضلال ومعدن الكفر والطفیان مگر اینکه از کفر خود برگردید و علی را لعن کنید و از او برائت جوئید جناب حجر ونصف اصحاب فرمودند الصبر على حد السيف لاير علينا مما تدعونا اليه ثم القدوم على الله على نبيه ووصيه احب الينا من دخول النار

و نصف دیگر برائت جستند از امیرالمؤمنین (علیه السلام) بعد آن ملعون آمد که جناب حجر را بقتل برساند فرمود بگذار تا دورکعت نماز بخوانم بعد از فراغ نماز آن ملعون گفت آیا از کشته شدن می ترسی فرمود چگونه می ترسم و حال آنکه من قبر محفوری و سیف مشهوری و کفن منشوری ندیده ام

پس آن ملعون نزديك آمد و آن بزرگوار را با کسانیکه با او موافقت کرده بودند از اصحابش بقتل رسانید و بعضى قتل جناب حجر بن عدی را درسنه پنجاه و يك نوشته اند و قبر جناب حجر در شام معروفست .

و در اصابه است وقتی که مصوبه امر کرد بقتل جناب حجر آن بزرگوار وصیت کرد که قید و آهن را از من بر ندارید و خون بدن مرا نشوئید که روز قیامت همین قسم با معاویه

ص: 138

مخاصمه بنمایم

و در بعضی از کتب است حجر بن عدی برادر طرماح بن عدی است صاحب این اشعار

یا ناقتى لا تزعرى من زجرى وشرى قبل طلوع الفجر بخير ركبان وخير سفر الخ

و این اشتباه است چون حجر بن عدی کندی کوفی بود و طرماح بن عدی طالی بود.

و منجمله بو در شید هجری بضم الراء در رجال گبیر است که امیر المؤمنين (علیه السلام) فرمود ای رشید چگونه است صبر تو اگر دهی بنی امیه را بخواهد و هر دو دست و هر دو پا و زبان ترا قطع کند عرض کرد یا امیر المؤمنین عاقبت آمرزش و بهشت است؟ فرمود ای رشید تو در دنیا و آخرت با من خواهی بود .

راوی گفته و الله چندی نگذشت که عبیدالله زیاد فرستاد و او را دعوت کرد بوی خود و تكليف نمود با و برائت جستن از امیر المؤمنین را جناب رشید امتناع نمود از برائت جستن ابن زیاد گفت مولای تو بتو خبر داده که بچه قدم کشته خواهی شد؟ فرمود خلیل من بمن خبر داد که تو مرا می طلبی و تکلیف میکنی به برائت از مولایم و من اباه می کنم پس تو دست ها و پاها و زبان مرا قطع می کنی

عبید زیاد گفت والله من تکذیب می کنم او را

پس امر کرد که دست ها و پاهای او را قطع کردند و زبانش را باقی گذارد

پس مردم اطراف او جمع شدند فرمود بیاورید کاغذ و دوات تا بگویم برای شما اخبار آتیه را تا روز قیامت

پس ابن زیاد حجام فرستاد و زبان او را قطع نمودند و از دنیا رفت و حضرت امیر المؤمنين او را رشید البلایا نامیده بود و با و علم بلایا و منایا تعلیم کرده بود و یکی که می رسید می گفت تو بردن كذا می میری و بدیگری می گفت تو بقتل گذاری کشته می شوی و بهمان قسم که می فرمود همان قسم می شد .

و در روایتست که یکروز امیر المؤمنين (علیه السلام) با اصحابش تشریف برد بنخلستانی و در زیر نخله نشستند و قدری رطب از آن چیدند و خدمت حضرت گذاردند که میل فرماید رشید هجری عرض کرد یا امیرالمؤمنین چقدر رطب خوبی است فرمودند رشید آگاه باش که ترا بهمین درخت آویزان می کنند .

پس رشید روزها می رفت نزد آن درخت و او را آب میداد تا امیر المؤمنين از دنیا رفت یك- روزی رشید رفت در نزد آن درخت دید شاخه آن درخت را بریده اند گفت اجل من نزديك شده تا اینکه غلام ابن زیاد آمد گفت اجابت کن امیر را رشید تشریف برد نزد ابن زیاد گفت از دروغ های مولایت امیر المؤمنين (علیه السلام) بجهت من نقل كن رشید گفت والله من دروغ نمی گویم و مولایم دروغ نفرموده و بمن خبر داده که دست ها و پاها و زبان مرا قطع خواهی کرد این زیاد گفت والله الآن ما او را تکذیب می کنیم

پس امر کرد دست ها و پاهای او را قطع نمایند و اما زبان او را قطع نکنند بس او را با دست و پای قطع شده آوردند میان بازار و از امور عظیمه بمردم خبر می داد خبر بابن زیاد دادند امر کرد زبان او را قطع کردند و او را بهمان شاخه نخله بدار آویختند وسابقاً قصه او با میثم تمار و حبیب بن مظاهر گذشت .

و منجمله کمیل بن زیاد النخعی که از کبار تابعین بود و در سنه هشتاد و سه هجری این بزرگوار را بامر حجاج بقتل رسانیدند در سن نود سالگی

و در ارشاد مفید است وقتی که حجاج والی کوفه شد کمیل بن زیاد را طلبید جناب کمیل

ص: 139

گریخت حجاج عطایای طایفه وقوم کمیل را منع نمود چون کمیل چنین دید گفت من مرد پیری هستم و عمر من گذشته و سزاوار نیست که قوم من از عطایاشان ممنوع شوند بواسطه من

پس کمیل خود را بدست خود تسلیم حجاج نمود آنملعون کمیل را که دید گفت من خیلی میل که راهی بتو بیابم

کمیل گفت از عمر من چیزی باقی نمانده لكن موعد خداوند است و بعد از قتل حسابست و امير المؤمنين سلام الله عليه بمن خبر داده که تو قاتل من خواهی بود .

حجاج گفت بلی توشريك بوده ای در قتل عثمان بن عفان و امر کرد سر آن مظلوم را با شمشیر از بدن جدا نمودند و دعای کمیل که در شب های جمعه و شب نیمه شعبان خوانده می شود منسوب بایشانست

وايضاً در امالی صدوق است که امیرالمؤمنین دست کمیل را گرفت و برد بصحرا و آهی کشید و فرمود الناس ثلاثه عالم رباني ومتعلم على سبيل النجاه وهمج رعاع اتباع كل ناعق يميلون مع كل ريح لم يستضيؤا بنور العلم ولم يلجاؤا الى ركن وثبق با كميل العلم خير من المال العلم يحرمك وانت تحرس المال والمال تنقصها النفقه والعلم يزكوا بالانفاق ياكميل العلم دين يدان الله به يكسب الانسان الطاعه فى حياته وجميل الاحدوثه بعد وفاته يا كميل مات خزان الاموال والعلماء باقون ما بقى الدهر اعيانهم مفقوده وامثالهم فى القلوب موجوده آه آه ان هيهنا واشار بيده الى صدره لعلما جماً لو اصبت له حمله بل اصيب له لقناً غير مامون يستعمل آله الدين فى الدنيا الى آخره

و منجمله بود جناب قنبر مولى امير المؤمنین در ارشاد مفید است که روزی حجاج بن یوسف ثقفی گفت من میل دارم که یکنفر از محبین ابو تراب را بیابم و تقرباً الى الله خون او را بریزم

اصحابش گفتند ما کسی را که قدیمی تر باشد از قنبر غلامش سراغ نداریم

پس فرستاد عقب قنبر و او را آوردند حجاج گفت تو قنبری فرمود بلی گفت کنیه ات ابو همدان است فرمود بلی گفت تو بنده علی بن ابیطالب هستی فرمود بنده خدا هستم و علی ولسی نعم من است گفت از دین علی تبری و بیزاری بجوی فرمود و مرا راهنمائی کن بدینی که افضل از دین علی باشد.

گفت حال که تبری از دین او نمی جوئی پس هر قسم کشتن را اختیار میکنی بگو تاترا بآن قسم بقتل برسانم فرمود اختیار باخود تو بهرقسم که تو مرا بقتل برسانی من هم ترا بهمان قسم بقتل می رسانم و بتحقیق که خبر داده بمن امیر المؤمنین (علیه السلام) که موت من بذبح است ظلماً

پس حجاج امر کرد بذبح او

و از حضرت صادق (علیه السلام) روایت شده که از برای امیرالمؤمنین (علیه السلام) غلامی بود مسمی بقنبر و خیلی آن حضرت را دوست می داشت و وقتی که آقا از منزل بیرون می شد قنبر هم باشمشیر پشت سر آنحضرت بیرون می شد یکشب حضرت فرمود قنبر چرا پشت سر من می آید ؟

عرض كرد بجهه آنکه مبادا صدمه بوجود مبارکت وارد شود فرمود تو از اهل آسمان مرا محار ست میکنی یا از اهل زمین عرض کرد از اهل زمین فرمود اهل زمین نمی توانند بمن صدمه برسانند مگر باذن خداوند عزوجل برگرد پس قنبر بر گشت.

و در انوار العلویه از بعضی کتب نقل کرده که قنبر از اولاد پادشاهان بود و چون حضرت امیر (علیه السلام) شهید گردید قنبر می رفت و هیزم جمع می کرد و می فروخت و از وجه او تحصیل قوتی می کرد .

و در رجال كبير روایت شده که از او سئوال کردند تو غلام کیستی گفت مولای من کسی

ص: 140

است که ضرب بسیفین و طعن بر محين وصلى القبلتين وبايع البيعتين وهاجر الهجرتين ولم يكفر بالله طرفه عين انا مولى صالح المؤمنين ووارث النبيين و خير الوصيين واكبر المسلمين ويعسوب المؤمنين و نور المجاهدين ورئيس البكائين وزين العابدين الخ

ومرحوم ثقه الاسلام نوری می فرماید که تویه تل کوچکی است بین نجف اشرف و از بزرگان اصحاب حضرت امیر (علیه السلام) در او مدفونند مثل جناب کمیل که قبر ایشان معلوم است و از ما بقی اتری نیست و فرموده گمانم رشید هجری که جلالت قدرش خیلی از کمیل بیشتر است قبرش در تویه باشد و همچنین محتمل است که قبر جناب قنبر غلام حضرت امیر (علیه السلام) که او را بامر حجاج که حاکم کوفه بود گردن زدند در تویه باشد.

و در مجالس المؤمنین است که قبر قنبر غلام حضرت امیر (علیه السلام) در حمص است که بین كونه وجمعی شام و حلب است .

ومنجمله بود جناب عدی بن حاتم طائى وجهه اسلام عدی بن حاتم این بود که چون لشگر اسلام زنان قبیله طی را اسیر نمودند و بمدینه آوردند از جمله اسراء بود دختر حاتم طائی چون او را نزد پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) آوردند آنزن عرض کرد من دختر حاتم طائی هستم برادر من عدی بن حاتم فرار کرد بر من منت گذار و مرا آزاد کن روز اول پیغمبر با وجوابی نفرمود. روز دوم باشاره امير المؤمنين (علیه السلام) باد این عرض را کرد حضرت او را بخشید و او را بمحل خود بر گردانید باین سبب عدی بن حاتم رغبت با سلام نمود و مشرف شد خدمت رسول (صلی الله علیه وآله وسلم) حضرت و سادۀ خود را برای وی گسترد و در با روایتی رداء مبارك را برای او پهن کرد و فرمود :

« اذا اتاكم كريم فاكرموه » و در حرب جمل و صفین و نهروان ملازم رکاب حضرت امیر (علیه السلام) بود و در حرب جمل يك چشم او ضایع شد. در مروج الذهب مسعودی فرموده که عدی بن حاتم داخل شد بمعویه گفت اولادت را چه کردی گفت آنها در رکاب امیر المؤمنین شهید شدند معويه گفت آیا از انصاف است که اولاد خودش زنده بمانند و اولاد تو کشته شوند

عدی بن حاتم فرمود آیا از انصاف است که علی کشته شود و تو زنده بمانی معویه گفت هنوز از قصاص خون عثمان باقی مانده و او را بر طرف نمی کند مگر خون شریفی از اشراف یمن غرضش خون عدی بود

عدی بن حاتم فرمود والله قلب های ما که مبغوض دارد ترا در سینه های ما هست و شمشیرهای ما که با تو مقاتله کردیم بشانه های ما هست و بدرستی که قطع حلقوم و رسیدن جان بسینه آسان تر است برما از شنیدن سخن سوئی دربارۀ مولامان امير المؤمنين (علیه السلام) الخ

و در اصابه است که عدی بن حاتم در سنه نهم هجری اسلام اختیار کرد و حاضر شد جنك جمل و جنگ صفین را با امیر المؤمنين (علیه السلام) بعد ساکن کوفه شد و عمرش بصدو بیست رسید و بعد از سنه شصت هجری از دنیا رحلت فرمود بسیار جواد بود و شخصی آمد نزد او و از او صد درهم طلب کرد عدی گفت من پسر حاتم طائی هستم از من صددر هم تمنی می کنی والله بتو نخواهم داد .

و منجمله بود قیس بن سعد بن عباده و او در جنگ جمل و صفین از امیر المؤمنين (علیه السلام) مفارقت نكرده ودرجنك صفين كوشش ها نمود و بعد از حضرت امیر با امام حسن مجتبی (علیه السلام) بود و چون مصوبه عبيد الله بن عباس را بفریفت و او رفت نزد مصوبه جناب قیس بن سعد برخاست و خطبه خواند و کوشش زیادی کرد دریاری حضرت مجتبی (علیه السلام) بعد که حضرت مجتبی صلح فرمود با معويه جناب قيس رفت بمدينه طيبه وانزواء اختيار نمود تا در سنه شصت از دنیا رحلت فرمود

و از رجال کشی نقل شده که سعد بن عباده ده پسر داشت و هر يك در نصرت پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم)

ص: 141

کوشیدند و طول قامت سعد و هر يك از پسرانش ده شیر بود باشبار خودشان و سعدابا و جداً در جاهلیت و در اسلام بزرك قوم خود بود.

و در اسدالغابه است که سعد بن عباده با ابابکر و عمر بیعت نکرد و چون خلافت به عمر رسید بسعد بن عباده گفت یا بیعت کن یا از مدینه بیرون شو سعد گفت در شهری که تو امیر باشی بودن من در آن شهر حرامست لذا از مدینه رفت بشام و او را قبیلهٔ بسیار در اطراف دمشق بود هر هفته در قریه میرفت نزد قبیله و خویشان خودروزی در بین راه تیری بوی زدند و او را شهید نمودند.

و در مجالس المؤمنین است که خالد بن ولید تیری بوی زد و او را شهید کرد و از خوف مردم گفتند اجنه او را کشتند و اینشهر را از زبان اجنه ساختند

قد قتلنا سيد الخزرج سعد بن عباده *** فر میناه بسهمين فلم نخط فؤاده

و قبر سعد بن عباده در غوطه دمشق مشهور و معروف است.

فصل نهم : در ذکر بعضی از منافقین که خیلی عداوت و دشمنی داشتند با حضرت امیر المؤمنین سلام الله عليه

در رجال کبیر از حضرت صادق (علیه السلام) روایت کرده که در زمان حضرت امیر (علیه السلام) پنج نفر از قریش همراه حضرت امیر (علیه السلام) بودند و سیزده قبیله همراه معویه بودند و آن پنج نفر جناب محمد بن ابی بکر و جناب هاشم ابن عتبه بن ابي وقاص المرقال وجناب جعده بن ابى هبيره المخزومي همشیره زاده حضرت امیر (علیه السلام) ومحمد بن ابي حذيفه بن عتبه بن ربیعه و ابن ابی العاص بن ربیعه داماد حضرت پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) انتهى

اقول جناب هاشم ابن عتبه ابن ابی وقاص پسر عموی عمر سعد ملعون بود ببین سعادت شقاوت چه می کند که هر دو از اصل واحد بودند و جناب هاشم بآن حد از سعادت بود و عمر سعد بآن حد از شقاوت

و در مجمع البحرین است که در غزوه صفین که حضرت امیر (علیه السلام) علم را بوی داد سرعت کرد در محاربه با کفار و ارقلت في سيرها اي اسرعت لذا او را مرقال گفتند

و در اصابه است که در جنگ صفين علم امير المؤمنين (علیه السلام) بدست هاشم مرقال بود و گفته چون خبر قتل عثمان بكوفه رسيد جناب هاشم به ابو موسی گفت بیا بیعت کن با بهترین این امت علی بن ابی طالب (علیه السلام) ابوموسی گفت تعجیل مکن جناب هاشم دست خود را بدست دیگر گذارد گفت ایندست مال من وایندست مال علی (علیه السلام) و این اشعار را انشاد کرد

ابايع غير مكترث علياً *** ولا اغشى اميراً اشعريا

ابايعه و اعلم ان سارضی *** بذاك الله حقا والنبيا

و این بزرگوار و جناب عمار یاسر در وادی از اودیه های صفین شهید شدند

واما جناب محمد بن ابی حذيفه بن عتبه بن ربيعه برادر زاده هندزوجه ابی سفیان و مادر معويه بود

ص: 142

و این بزرگوار مردم را تحریم می کرد بخلع عثمان

و در اصابه است که او کاغذها مینوشت از زبان زوجات حضرت پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) در طعن بر عثمان و اهل مصر بیست نمودند با جناب محمد بامارت مصر بغیر جماعتی که از آنها بود معويه بن خديج ملعون قاتل جناب محمد بن ابی بکرد وقتی که مصوبه می رفت بغزوه صفین اول آمد بمصر و بخدعه جناب محمد بن ابی حذیفه را با جمعی گرفت و اور امحبوس نمود و بعد آن بزرگوار را بقتل رسانید

و اما جعده ابن ابى هبيره المخزومي والده ماجده اش ام هانی بنت حضرت ابی طالب بود و اسم امهانی فاخته بود کذافی الاصابه

و اما ابن ابی العاص در سابق گفته شد که ابو العاص مادرش هاله بنت خویلد بود خواهر جناب خدیجه کبری و پيغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) تزویج فرمود دختر بزرگ خود را که زینب باشد بایی الماس و از مخدره دختری آورد امامه که زوجه حضرت امیر (علیه السلام) بود و پسر ابی العاص همراه حضرت امیر (علیه السلام) بود

و بدانکه چند نفر از قریش و غیر قریش از منافقین با حضرت امیر (علیه السلام) عداوت زیادی داشتند

اول از آنها خالد بن ولید بن مغيره بن عبدالله بود که پسر هم جناب ام السلمه بنت اميه بن مغيره زوجه حضرت پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) بود و مادر خالد لبابه الصغرى دختر حارث مود و خالد ملعون بسیار دشمن حضرت امیر (علیه السلام) بود و بفاطمه زهراء (علیها السلام) هم خیلی دشمنی کرد و بسیار مرد شجاعی بود و درسنه بیست و یکم هجری بجهنم واصل شد در شهر حمص و نسب او در مقدمه کتاب گفته شد

دوم از آنها عمر و بن عاص بن وائل بن هاشم بن سعيد بن عمر بن همص بن کعب بن لوی بن غالب بود که مرد بسیار محیلی بود و عمده جنك جمل وجنك نهروان وجنك صفين از حیل او بود و مادر او نابغه بنت حرمله بود و بسیار زناکار بود ولید بن مغیره و عثمان بن حارث و نصر بن حارث بن کلده و ابوسفیان بن حرب و عاص بن وائل در طهر واحد با او زنا کردند و به مرو آبستن شد بعد که وضع حمل نمود تمام این جماعت مدعی شدند که فرزند ما می باشد بعد خود نابغه عاص بن وائل را اختیار کرد

و حضرت مجتبی (علیه السلام) در مجلس مصوبه بعد از کفریات و جساراتی را که شنید در جواب عمرو عاص فرمود « اما انت يا عمرو عاص الثانى اللعين الابتر فانما انت كلب أول امرك امك البغيه وانك ولدت على فراش مشترك فتحاكمت فيك رجال قريش منهم ابوسفیان بن حرب و ولید بن مغيره وعثمان بن الحارث والنصر بن الحارث بن كلده والعاص بن وائل كلهم يزعم انك ابنه فقلبهم عليك من قريش الامهم حباو اخبثهم نسبا وقال العاص بن وائل ان محمداً رجل ابتر لاولد له فلو قدمات انقطع ذكره فانزل الله تعالى ان شائنك هو الابتر الخ »

وعاص پدر عمرو از جمله مستهزئین به پیغمبر ص بود و آيه شريفه انا كفيناك المستهزئين در باره این ملمون نازل شد و عمرو عاص درسنه چهل و سوم هجری در مصر بجهنم واصل شد در سن نود سالگی سوم از آنها زیاد بن ابی سفیان بود که او را زیاد بن ایه و زیاد بن سمیه و زیاد بن عبید الثقفی هم می گفتند و مادر او سمیه بود و او را بز نازائید

ولهذا بدرش معلوم نبود آخر الامر از جانب معويه حاکم کوفه بود و حکم کرد که تمام مردم از حضرت امیر (علیه السلام) برائت جویند و آنبزرگوار را العیاذ بالله لعن و سب کنند و هر کس امتناع

ص: 143

می کرد او را بقتل می رسانید و خانه اش را خراب می کرد همان وقت آنملمون بمرض طاعون گرفتار شد و روز سه شنبه چهارم ماه مبارك رمضان سنۀ پنجاه و سه هجری در كونه بدرک واصل شد و عداوتهائی که در ضمیر خود داشت و میخواست بحضرت امیر (علیه السلام) اظهار کند پسر ملمونش عبید زیاد بنور دیده اش سيدالشهداء اظهار نمود

چهارم مغيره بن شعبه بن ابي عامر بن مسعود بن معتب الثقفی بود که خیلی مکار بود و در اصابه از قبیصه روایت کرده که گفت اگر مدینه هشت در داشته باشد و ممکن نباشد بیرون شدن از دری از آن درها مگر بمکر و خدعه هر آینه مغیره از تمام آن درها بمکی و خدعه بیرون می شود انتها

و او یکی از چهار نفری است که از مکارین شمرده شده اند معويه بن ابي سفيان و عمروعاص و مغيره بن شعبه و زیاد بن ابيه (لع)

و حاضر شدن ابابکر و عمر در سقيفه بني ساعده واخذ بیمت از مردم بمکر او بود

و در زمان عمر بن الخطاب در کوفه بمنبر رفت و حضرت امیر ع را لعن کرد و مغیره حاکم بصره بود و با ام جمیل در سنه هجدهم هجری ز ناکرد و بعد با جنابت رفت میان مسجد و مقدم ایستاد که نماز بگذار دا بو بکره غلام حضرت پیغمبر ص دست بر سینه اوزد و او را عقب کشانید خبر بعمر بن خطاب دادند او را عزل کرد و ابوموسی را بحکومت بصره نصب کرد

و حضرت مجتبی (علیه السلام) در مجلس میشوم معويه بمغیره فرمودند «و اما انت يا مغيره بن شعبه فانك لله عدو و لكتابه نابذ ولنبيه مكذب وانت الزانى وقد وجب عليك الرجم و شهد عليك العدول البرره الانميا، الى ان قال (علیه السلام) وانت ضربت فاطمه بنت رسول (صلی الله علیه وآله وسلم) حتى ادميتها والفت مافي بطنها استدلالا منك لرسول الله ص ومخالفه منك لامره وانتها كالحرمته»

و در سال پنجاهم هجری از جانب مصوبه دو مرتبه حاکم کوفه شد و در آن سال در کوفه بدرک واصل شد

پنجم اشعث بن قيس الكندى بود فتنه حکمین در صفین و خروج خوارج در جنك هروان آن ملعون شد زوجه آن ملمون ام فروه خواهر ابی بکر بود و دخترش جعده بنت اشعث قاتل حضرت مجتبی (علیه السلام) و پسر او محمد بن اشعث بجنك حضرت سيد الشهداء (علیه السلام) حاضر شد وخود آن ملمون شريك ابن ملجم بود در قتل امیرالمؤمنين (علیه السلام) و چهل روز بعد از شهادت حضرت امیر (علیه السلام) در کوفه بجهنم و اصل شد در سن شصت و سه سالگی

و درفتن بحار از ابن ابی الحدید نقل کرده کل فساد كان في خلافه امير المؤمنين (علیه السلام) وكل اضطراب حدث فاصله الاشعث بن قيس

ششم ولید بن عقبه بن ابي معط بن ابان بن ابی عمرو بن اميه بن عبد الشمس بن عبد مناف بود و در حال مرضش حضرت امام حسن مجتبی (علیه السلام) با جمعی بعیادتش آمدند بحضرت مجتبی عرض کرد اتوب الى الله تعالى مما كان بينى و بين جميع الناس الا ما كان بينى وبين ابيك اني لا اتوب منه

و مادر ولید اروی بنت کریز بن ربیعه است

پس ولید با عثمان بن عفان برادر مادری هستند و ولید برادرش خالد بن عقبه در یوم فتح مکه اظهار اسلام نمودند پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) وليدرا بقبيله بني المصطلق فرستاد و بدروغ خبر آورد که ایشان مرتد شده اند این آیه ناز لشد ان جائكم فاسق بنبأ فتبينوا

ص: 144

وقعه امارت او در کوفه و شرب خمر او و نماز صبح بجماعت چهار رکعت گذاردن در مسجد کوفه در قضایای سال سیام هجری گفته می شود انشاء الله

ولذا او بوليد فاسق معروف بود و بعد از قتل عثمان ببصره رفت و از آنجا برقه رفت و در رقه بدرک واصل شد .

و حضرت مجتبی در مجلس می شوم معویه بولید فرمودند:

واما انت ياوليد بن عقبه فوالله ما ألومك ان تبغض عليا وقد جلدك في الخمر ثمانين جلده وقتل اباك صبراً بيده يوم بدر ام كيف تسبه وقد سماه الله مؤمناً فى عشر آيات من القرآن و سماك فاسقاً وهو قول الله افمن كان مؤمناً كمن كان فاسقاً لايستون و قوله تعالى ان جائكم فاسق بنبأ فتبينوا الخ .

و عقبه بدر ولید بن عقبه بن محط در مکه جسارت کرد و آب دهان نجسش را بصورت نازنین پیغمبر انداخت و بعد از غزوه بدر بامر پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) او را بدرك واصل نمودند .

هفتم مروان بن حکم بن ابی العاص بود و این ملمون پسر عم عثمان بن عفان ابن ابی العاص بود و وزیر وديير وكاتب عثمان بود

و مادر مروان اميه بنت علقمه بن صفوان بن امیه است .

و مروان در سال دوم هجری متولد شد و در ماه رمضان در سنه شصت و پنج هجرى بدرك واصل شد و پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) پدر او حکم بن ابی العاص را از مدينه طيبه اخراج نمود و از آنجا رفت بطائف و در آنجا بود تا زمان خلافت عثمان او را طلب نمود بمدينه و مروان راخیط باطل می نامیدند چون بلند قامت و لاغر اندام بود و عداوت های او و اولادش مثل عبد الملك بن مروان و ابراهیم بن وليد بن عبدالملك بن مروان با حضرت امیر (علیه السلام) و با اولاد طاهرینش معلومت و حضرت مجتبی (علیه السلام) در آن مجلس می شوم معویه فرمودند:

واما انت يا مروان فلست انا سببتك ولا سببت اباك ولكن الله لعنك ولعن اباك و اهل بيتك وذريتك وماخرج من صلب ابيك الى يوم القيمه على لسان نبيه محمد (صلی الله علیه وآله وسلم) الى ان قال (علیه السلام) و صدق الله و صدق رسوله يقول الله تبارك وتعالى والشجره الملعونه فى القرآن و تخوفهم فما يزيدهم الاطغياناً كبيراً وانت يا مروان وذريتك الشجره الملعونه في القرآن الخ .

هشتم عبدالله برزبیر بن عوام بود که بیالای منبر درحق حضرت امیر (علیه السلام) سخن ناشایسته گفت و چهل جمعه صلوات فرستاد بعذر آنکه اولاد آنحضرت هنگام ذکر او بعجب می افتند و تکبر می نمایند

و این عبدالله بر اسماء ذو النطاقين بنت ابی بکر است و مادر اسماء ام رومان بود که زوجه ابابكر ومادر اسماء ذو النطاقين وعايشه وعبد الرحمن بن ابی بکر بود

و از امیرالمؤمنین (علیه السلام) روایت شده که فرمود ما زال الزبير منا اهل البيت حتى نشاء ابنه عبدالله فاقده .

و در جنگ جمل با خاله خود عایشه و پدر خود زبیر با حضرت امیر مقاتله نمود و او مرد شجاعی و فصیحی بود لكن بخيل و بد خو بود و در سال شصت و پنج هجری بعد از بدرك رفتن یزید مردم با او بخلافت بیعت کردند و بر حجاز و یمن و عراق و خراسان دست یافت و روز شنبه هفدهم جمادی الاولى يا جمادى الاخره در مکه معظمه کشته شد در سنه هفتاد و سه هجری در سن هفتاد و سه سالگی چون تولدش سنه اول هجرت بود

ص: 145

نهم ابو هريره الدوسی بود و مصوبه جماعتی از صحابه و تابعین را تکلیف نمود که در توهين امير المؤمنين جمل حديث بنمایند و اصحاب ابو هريره ومغيره بن شعبه و عمرو عاص قبول این ملعنت را نمودند و از تابعین عروه بن زيير قبول نمود و ابو هریره معروفت بدروغ بستن بر پيغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم)

واز امیر المؤمنين (علیه السلام) روایت شده که فرمود الا ان اكذب الناس على رسول الله أبو هريره الدوسي وبسیار مرد احمقى بود در زمانیکه حاکم مدینه بود میان کوچه راه می رفت خودش می گفت الطريق الطريق قدجاء الامير و در سال پنجاه و هشت هجری بجهنم واصل شد در سن هفتاد و هشت سالگی و دوس قبیله ایست در یمن •

دهم شریح بن حارث الکندی بود و عمر بن الخطاب اورا بقضاوت کوفه فرستاد و منصوب نمود و شصت سال در کوفه قضاوت کرد مگر سه سال از زمان خلافت عبدالله بن زبیر که او را از قضاوت عزل نمود و بعد از فوت عبدالله بن زبیر تازمان حجاج بن يوسف الثقفى باز قضاوت کوفه را داشت و حجاج او را از قضاوت عزل نمود و عمر او را بعضی صد سال نوشتند و بعضی زیاده برصد سال وفوت او را در بين منه هفتاد و هشتاد از هجرت مختلف نوشته اند

و مخفی نماناد که اعدا عدد آن بزرگوار معويه بن ابو سفیان بود و قصه های عداوت او را علما در کتب خود مبسوطاً ومشروحاً مرقوم فرموده اند که محتاج بذکر آنها نیست خصوصاً اهل مملکت خود را فرمان داد که امیرالمؤمنین (علیه السلام) راسب کنند و از او برائت جویند .

و در شرح این ابی الحدید است که از بني اميه بسعويه گفتند یا امیرالمؤمنین تو بمقصود خود رسیدی دیگر خوست كه ترك كنى لعن و سب آنبزرگورر. معويه گفت نه والله ما اتركه حتى يربو عليها الصغير ويهرم عليها الكبير و لا يذكر له ذاكر فضلا يعنى قسم بخدا ترک نمیکنم سب آنبزرگوار را تا آنکه اطفال صغیر بعداوت آنحضرت بزرك بشوند و بهمین قسم تربیت بیابند و بزرگان بعداوت آنحضرت پیر شوند واحدی فضلی از برای آن بزرگوار ذکر نکند.

و در روضات است که معویه در قنوتات نمازش سب میکرد امیر المؤمنين (علیه السلام) را و در خطبش اظهار می کرد برائت از آنحضرت را .

و از ابن ابی الحدید نقل کرده که مصوبه به سمره بن جندب صد هزار درهم وعده کرد که روایت کند که ایه و من الناس من يعجبك قوله فى الحيوه الدنيا ويشهد الله على ما في قلبه و هو الد الخصام واذا تولى سعى فى الارض ليفسد فيها و يهلك الحرث والنسل والله لا يحب الفساد در باره امیر المؤمنين نازل شده و آیه و من الناس من يرى نفسه ابتغاء مرضات الله والله رؤف بالعباد در باره معويه

سمره قبول نکرد تا آنکه چهارصد هزار درهم داد و آن ملعون قبول کرد .

و از این اثور نقل کرده که حریز بن عثمان رجبی ملعون ناصبی از دشمنان امیرالمؤمنین بود و اینملعون همه روز و شب هفتاد مرتبه سب می کرد حضرت امیر را و فرموده است و كانت بنوا امیه اذاسمعوا بمولود اسمه على قتلوه انتهى .

و برادر ملعون معويه عتبه بن ابي سفيان در بنی امیه احدى افصح از او نبود و در مجلس مصوبه بحضرت مجتبی (علیه السلام) گفت وان اباك شر قریش و سخنهای زشت دیگر هم گفت و حضرت مجتبی (علیه السلام) از او جواب ها دادند :

ص: 146

منجمله فرمود انك عندى لست بكفو عبد عبد على فارد عليك واعاتبك ولكن الله عز وجل لك ولا بيك وامك واخيك لبالمرصاد.

و انصافا هیچ فضیلتی از این بزرگتر و بالاتر نمی شود که بنی امیه با آن قدرت و سلطنتی که داشتند هشتاد سال از امیرالمؤمنین تبری می جستند و مردم را امر بسب آنبزرگوار می نمودند و امر بجمل احادیث در دم آن حضرت می نمودند و هر کس از محبین امیر المؤمنین و شیعیان آنبزرگوار را که می دیدند یا کسی را که محبت علی متهم می نمودند گردن می زدند معذلك اینقدر فضایل حضرت امیر (علیه السلام) آفاق را بر کرده و رذالت طبع و خباثت نفس و کفر سریره جماعت بنی امیه را بر همه مردم واضح و آشکارا کرده است اینست که شاعر می گوید:

لقد كتموا آثار آل محمد (صلی الله علیه وآله وسلم) *** محبيهم خوفا و اعدائهم بغضا

فابرز من بين الفريقين نبذه *** بها ملا الله السموات والارضا

و این مضمون کلام و اقدیست که گفت ما بین الكتمانين قدملاء الخافقين

و بعضی دیگر از مبغضی حضرت امیر (علیه السلام) بودند که اعتنائی بذکر آنها نیست

منهم سمره بن جندب ملمون ومنهم انس بن مالك ومنهم زيد بن ارقم ومنهم جرير بن عبدالله البجلي ومنهم كعب الاحبار که عالم جهودان و خبر ایشان بود و در یمن بدست حضرت امیر اسلام اختیار کرد ظاهراً در زمان خلافت عمر بن خطاب بمدینه آمد و در زمان خلافت امیر المؤمنين (علیه السلام) در حمص بود آمد نزد مصوبه و او را تحریص نمود بجنك امير المؤمنين (علیه السلام)

و مبهم حسن بن ابی الحسن البصری بود که در سنه صدوده هجری در سن هشتاد و هشت سالگی از دنیا رفت و با پنج نفر از ائمه معصومین (علیه السلام) هم عصر بود ودرجنك جمل حاضر نشد بسیاری حضرت امیر (علیه السلام) و همچنین در کربلاهم حاضر نشد درباری حضرت سیدالشهداء (علیه السلام) و این حسن بصری از زهاد ثمانیه است و از آن چهار نفریست که دشمن امیرالمؤمنین (علیه السلام) بودند

فصل دهم : در بعضی از وقایع مهمه و تواریخ متعلقه بزمان خلافت واقعی حضرت امیر (علیه السلام) از سنه یازده هجری که سنه رحلت حضرت پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) بود و تا آخر سنه سی و پنج هجری که عثمان بن عفان از دنیا رفت

بدانکه در اوایل سنه یازدهم هجری پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) مسلمین را برداری اسامه بن زید متوجه فرمود بجانب روم و فرمود خدا لعنت کند هر که تخلف کند از جیش اسامه و شاید مقصود آنبزرگوار این بود که چون می دانست رحلتش نزديك شده خواست منافقین در مدینه طیبه نباشند که مبادا اخلال در خلافت امیر المؤمنين (علیه السلام) بنمایند

پس بعضی از منافقین ملتفت شدند بشدت مرض پیغمبر ص و آن که اگر آن بزرگوار از دنیا برود و اینها در مدینه نباشند امر خلافت حضرت امیر مستقر و ثابت خواهد شد لذا از جیش اسامه تخلف ورزیدند و همان اوقات پیغمبر از دنیا رحلت فرمود بعد از سه روز از رحلت آن حضرت انصار جمع شدند

در سقیفه بنی ساعده که خلیفه برای پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) تعیین نمایند و انصار دو قبیله بودند یکی قبيله خزرج و دیگری قبیله اوس حباب بن منذر بن جموح که از قبیله خزرج و از انصار بود بمهاجرین گفت منا امیر و منکم امیر بعضی از مهاجرین گفتند نحن المهاجرون اول الناس اسلاما و اكرمهم احسابا و اوسطهم دارا و احسنهم وجوها و امهم برسول الله ص رحما و انتم اخواننا في الاسلام

ص: 147

وشركائنا في الدين نصرتم وواستيم فجزاكم الله خيراً فنحن الامراء وانتم الوزراء

بعضی از انصار سعد بن عباده را که رئیس قبیله خزرج بود تعیین کردند و ابوالنعمان که رئیس قبیله اوس بود راضی بخلافت سعد نشد مغيره بن شعبه در آن مجلس حاضر بود فوراً این خبر را بابی بکر و عمر رسانید پس این دو نفر باعبيده بن جراح وارد شدند بسقیفه بنی ساعده و در همان روز و همان مجلس بعد از مذاکرات زیادی اول عمر بایی بکر بیعت نمود بعد ابی عبیده جراح و بعد قبیله اوس و بعد مشهور نمودند که اجماع امت شد برخلافت ابی بکر و پیغمبر فرموده لا تجتمع امتی علی خطاه و حال آنکه اجماع امت نبود چنانچه در بحار از ابان بن تغلب از حضرت صادق (علیه السلام) روایت کرده که بعد از تقریر امر خلافت برا بابکر دوازده نفر از صحابه علانیه انکار خلافت ابی بکر را نمودند شش نفر از دوازده نفر از مهاجرین بودند و شش نفر از انصار خالد بن سعد بن العاص و سلمان فارسی و ابوذر غفاری و مقداد بن اسود و عمار بن ياسر وبريده بن الخصیب الاسلمی و ابو الهيثم بن تيهان وخزيمه بن ثابت الملقب بذى الشهادتين وسهل بن حنيف وعثمان بن حنيف وابي بن كعب و ابوایوب انصاری

و این دوازده نفر از مهاجر و انصار علانیه انکار نمودند خلافت ابی بکر را و بنی هاشم و زبیر بن عوام و عتبه بن ابی لهب و براء بن عازب هم با ابی بکر بیعت نکردند تمام اینها مايل بحضرت (علیه السلام) بودند و همچنین سعد بن عباده که رئیس قبیله خزرج بود با جمعی از قبیله خزرج نیز با ابی بکر بیعت نکردند و قیس پسر سعد بن عباده گفت اگر خلافت حق ابابکر بود چرا باید پیغمبر اسامه ابن زید را بر او و عمر بن خطاب امیر نماید

الحاصل آن دوازده نفر از مهاجر و انصار اراده نمودند بروند مسجدوا بابکر را از منبر فرود آورند با او مقاتله نمایند حضرت امیر مانع شد و فرمود بروید میان مسجد و آنچه از پیغمبر شنیده اید بایی بکر بگوئید تا تأکید حجتی بشود باو

پس آن دوازده نفر روز جمعه پنجم رحلت حضرت پیغمبر می آمدند میان مسجد و سخنانی که از پیغمبر درباره حضرت امیر (علیه السلام) شنیده بودند بابی بکر گفتند و او را موعظه زیادی نمودند ابابکر گفت وليتكم و لست بخیر کم اقیلونی اقیلونی

و حضرت امیر (علیه السلام) در خطبه شقشقیه اشاره بهمین می فرماید :

فيا عجباً بيناهو يستقيلها في حياته اذعقدها لاخر عدوفاته

پس عمر بن خطاب اقاله ابابکر را از خلافت شنید غضبناك از جای خود برخاست و فریاد زد : انزل عنا بالكع (لكم) یعنی ناکس و احمق اذا كنت لا تقوم بحجج القريش لم اقمت نفسك هذا المقام و الله لقد همت ان اخلعك واجعلها في سالم مولا ابي حذيفه

پس ابابکر از منبر فرود آمد و رفت بمنزل خود و سه روز بمسجد نیامد روز چهارم عمر بن خطاب و خالدبن ولید و معاذ بن جبل و سالم مولا ابی حذیفه با سه هزار نفر دیگر شمشیرهای خود را برهنه کردند آمدند درب خانه ابی بکر و او را بمسجد بردند و باین اسباب خلافت را از امیر المؤمنین گرفتند

و در سنه دوازدهم هجری ابابکر ابوعبيده بن جراح را بر تمام لشگر سپهسالار نمود و عمرو عاص را سردار لشگر نمود و هرقل سلطان روم لشگر زیادی فرستاد جهت دفع عرب پس بین مسلمين و سپاه روم قتال واقع شد و جمعی از مسلمین کشته شدند.

وايضاً در اینحال ابابکر لشگر زیادی سرداری خالد بن ولید روانه نمود به يمامه جهت

ص: 148

قتال با مسیلمه کذاب که مدعی نبوت شده بود و جمع کثیری دور او جمع شده بودند وجنك شديدى واقع شد و صد و پنجاه نفر از اصحاب پیغمبر ص در آن جنگ شهید شدند و مسیلمه گذاب بدست وحشی قاتل جناب حمزه سيد الشهداء بدرک واصل شد که خود و حتی گفت قتلت خير الناس في الجاهليه وشرهم في الاسلام مرادش از خير الناس جناب حمزه بن عبدالمطلب است و از شر الناس مسیلمه کذا به است وايضاً در اینسال ابو العاص بن ربیع شوه جناب زینب بنت رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم) که خواهرزاده جناب خدیجه کبری بود از دنیا رحلت فرمود و مادر ابو العاص هاله بنت خویلد بود

و در سنه سیزدهم هجری ابو بکر تجهیز لشگری نمود بجانب شام بسپهسالاری ابو عبيده بن جراح و در هفتم جمادی الآخر سنه سیزده هجری ابو بکر مریض شد و در آن حال عمر بن الخطاب را جانشین و خلیفه خود نمود و از دنیا رفت و اغلب اهل تسنن وفات ابابکر را در شب چهارشنبه بیست و دوم جمادی الاخر سنه سيزدهم نوشته اند که مدت مرخش پانزده روز طول کشید و در سن شصت و سه سالگی از دنیا رفت.

و در مصباح شیخ طوسی می فرماید روز بیست و هفتم جمادی الاخر از دنیا رفت درسنه سیزدهم هجری و بنابر قول شیخ مدت خلافت ابابکر دو سال و سه ماه و بیست و هفت روز بوده چون سه روز بعد از رحلت حضرت پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) بخلافت نشست و پدر ابا بكر ابی قحافه بن عثمان بن عامر بن كعب بن سعد بن تیم بن مره بن كعب است و در مقدمه بعضی از خصوصیات نسبيه ابابکر ذکر شد و در جناب مره بن كعب نسب ابابکر با نسبخاتم انبیاء ص متحد می شود ابأواماً

و بعد از فوت ابابکر بلافاصله عمر بمسند خلافت نشست بنص ابابکر و در ابتداء خلافت عمر جنك مسلمين باعجم واقع شد و سردار لشگر اسلام ابو عبیده ثقفی پدر جناب مختار بود که از بزرگان اصحاب حضرت پیغمبر بود و در آن جنك ابو عبيده ثقفی و جمعی از مسلمین و صد هزار نفر از اعاجم کشته شدند و آخر الامر فتح بامسلمین شد

و درسنه چهاردهم هجرى عتبه بن عروه المازني بامر عمر از مدینه آمد بعراق وشهر بصره را بنا نمود و در اینحال ابو عبيده بن جراح فتوحاتی در بلاد روم نمود و شهر شام و حمص را فتح نمود و خالدبن ولید را بر حصار حمص بگذارد و خود بجانب بعليك روانه شد و آنجا را هم فتح نمود

و ايضاً در اینسال عمر بن الخطاب پسر خود را که شراب خورده بود در حضور اصحاب بقانون شرع حد زد

وايضاً در ماه رمضان همین سال عمر نماز تراویح را بدعت نمود و آن چنانست که نمازهای نافله که در لیالی ماه رمضان وارد است و از عهد پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) مردم آنها را فرادی بجامی آوردند عمر گفت خوبست مردم این نماز را بجماعت بخوانند مقرر نمود که هر چهار رکعت را مردم بايك پيش نمازی بعمل آورند از برای راحت آن پیش نماز از این جهت نماز تراویح نامیدند

و در سنه پانزدهم هجری هر قل سلطان روم لشگر خود را طلب نمود برای جنك مسلمين وعمرهم لشگر زیادی بسرداری ابو عبيده بن جراح فرستاد و در آن جنك ماهان كافر عمودی بفرق جناب مالك اشتر زدو قدری از چشم مالك چاك خورد و از آن روز مالك ملقب به اشتر شد

و در اینسال وقعه قادسیه در عراق واقع شد که مسلمین بایزدجرد مجوس سلطان ایران

ص: 149

جنك كردند عده مسلمین که حاضر بجنك شدند هفت هزار نفر بودند و سردارشان سعد بن ابی وقاص بود و عده مجوسیان هفتاد هزار نفر بودندو رئیس ایشان دستم مجوسی بود ممذلك لشگر اسلام غلبه نمودند و رستم را بقتل رسانیدند باسی هزار از مجوسیان و در آن جنك جناب عمرو بن ام مکتوم مؤذن حضرت رسول (صلی الله علیه وآله وسلم) شهید شد و بعد از فتح نمایان مسلمین و سعد وقاص رفتند بسمت مدائن و داخل ایوان کسری شدند و آنچه زینت در آنجا بود بغنیمت بردند و یزدجرد پادشاه عجم از آنجا فرار نمود

و در آنسال ابو قحافه پدر ابابکر و سعد بن عباده رئیس قبیله خزرج از دنیا رفتند

و در عقد الفرید است که عمر شخصی را فرستاد بشام که دعوت نماید سعد بن عباده را به بیعت نمودن باوی پس آن شخص وارد شد دعوت نمود او را به بیعت باوی سعد امتناع نمود پس او تیری بجانب سعد بن عباده رها کرد و او را بقتل رسانید و بعضی گفتند که میان حمام تیری باو زدند و او را بقتل رسانیدند پساجنه بر او گریه کردند و گفتند:

نحن قتلنا سيد الخزرج سعد بن عباده *** ورمیناه بسهمين فلم تخط فؤاده

و در سنه شانزدهم هجرى عمر بن الخطاب حکومت مدائن را بجناب سلمان واگذار نمود

و ایضاً در اینسال مسلمین شهر حلوان را فتح نمودند و آن شهر آبادی بود که در عراق بعد از کوفه و بصره و بغداد شهری بآبادی او نبود و ضلا حلوان مخروبه است در نزديك قصر شیرین واقع است و معروفت به پل ذهاب و گفته شد که در اوست قبر جناب احمد بن اشعری که از اکابر اصحاب ائمه اطهار و از وکلای امام زمان عجل الله تعالی فرجه بود

و در سنه هفده هجری سعد وقاص پدر عمر سعد بامر عمر بن الخطاب بناء شهر کوفه و مسجد آنرا نهاد

و در اینسال بیت المقدس بدست لشگر اسلام فتح شد و کعب الاحبار که در بیت المقدس میان علماء یهود بسیار خبر نامداری بود بدست عمر بن الخطاب اسلام اختیار نمود وايضا در اینسال مسلمین بسر کردگی ابو عبيده بن جراح شهر حلب را فتح نمودند و هرقل از انطاکیه فرار نمود بجانب قسطنطنیه

و در سنه هجده هجری ابو عبيده بن جراح در شهر حمص بمرض وراء از دنیا رفت و از او نسلی نماند و سنش پنجاه و هشت سال بود و معاذ بن جبل را نایب خود نمود و امارت لشگر را باو واگذار نمود وجد ابوعبیده را در شهر اردن بخاک سپردند واردن ناحیه ایست و در او است طبريه وصور وعنا و بعد از چندروز عبدالرحمن بن معاذ بن جبل نیز بمرض و باه از دنیا رفت و بعد خود معاذ نیز بمرض وباء از دنیا رفت

و در اصابه است که در تمام غزوات معاذ خدمت حضرت پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) بود و در غزوه بدر کبری در سن بیست و یکساله بود و وقتی که معاذ خواست از دنیا برود عمر و عاص را نایب خود نمود وعمروعاص بر جنازه معاذ نماز خواند

وايضا در اینسال بلاد جزیره از قبیل رقه وعين الورد وحران وخابور وقرقيسار رأس العين ونصيبين و سنجار و میافارقین و آمد و عسقلان بدست لشگر اسلام بسر کردگی عیاض بن غنم فتح شد

و ايضاً در اینحال عمر بن الخطاب حکومت شام را بمعويه بن ابو سفیان داد و حکومت بصره را با بوموسی اشعری و قضاوت کوفه را بشريح قاضی

و ايضاً عمر الخطاب در اینسال مسجد الحرام را وسیع نمود و در مدینه طیبه خانه عباس

ص: 150

ابن عبدالمطلب وخانه مروان بن حکم را خرید و جزء فضاء مسجد پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) نمود

و ایضاً در اینسال عمر بن الخطاب تاریخ هجری را وضع نمود

و در سنه نوزده هجری اهواز بشمشیر ابو موسی اشعری فتح شد و اهواز از بلاد خوزستان است که مشهور است بعربستان و آن ناحیه بزرگیست بین واسط بصره و شیراز و پایتخت اهواز بلده شوشتر است

و ايضا در اینسال شهر تکریت و موصل بششير عبدالله بن منعم فتح شد

وايضاً در اینسال یزید بن ابی سفیان برادر معویه از دنیا رفت و در سنه بیستم هجری شهر شوشتر بدست ابوموسی اشعری فتح شد و شهر مصر و اسکندریه بشمشير عمر و غاص فتح شد و مدتی عمرو عاص در مصر حکومت نمود و فسطاط مصر را عمرو عاص بنا نمود

وايضاً در اینحال عمر بن الخطاب سعد بن ابی وقاص را از حکومت کوفه عزل نمود و جناب عمار یاسر را حاکم کوفه نمود وسعد وقاص را سپهسالار کل لشگر اسلام نمود

و ايضا در اینسال زینب بنت جحش بن رباب زوجه حضرت رسول (صلی الله علیه وآله وسلم) از دنیا رحلت نمود در مدينه طيبه وقبر او در بقیع است

و در سنه بيست و يكم هجرى عمر بن الخطاب سعد بن ابی وقاص را از سپهسالاری لشگر اسلام عزل نمود این خبر به یزدجرد بن شهریار سلطان عجم رسید وصد و پنجاه هزار مرد دلاور در شهر نهاوند به سپهسالاری فیروزان حاضر نمود و جناب عمار یاسر که حاکم کوفه بود چون این مطلب راشنید بعمر بن الخطاب خبر رسانید عمر خواست لشگر اسلام را از شام و مصر و سایر شهرها جمع آوری نماید و بجنك يزد جرد روانه نماید و خودش هم همراه لشگر برود امير المؤمنين (علیه السلام) صلاح ندانست عمر از مدینه حرکت نماید فرمود چون مدینه مرکز مملکت و پایتخت اسلام است و حراست او واجب است

وايضا صلاح ندانست که لشگر از شام بطلبد و فرمود مملکتی را که بزحمت زیادی گرفته شده سزاوار نیست که از لشگر خالی بماند مبادا هر قل سلطان روم بفهمد و از کمین بیرون شود و مسلمانان را بقتل برساند و دو مرتبه شام را تصرف نماید عمر عرض کرد یا علی پس رای چه چیز است ؟

فرمود رأی اینست که تو در مدینه بمانی و مرد شجاعی و دلیری را امیر لشگر اسلام کنی و بجنك اعاجم روانه نمایی که اگر مغلوب شوند تو در جای خود بمانی که دوباره تجهیز لشگر نمائی و فرمودند از مسلمانان کسیکه لایق امارت لشگر اسلام را دارد نعمان بن مقرن مزنی است

پس عمر بن الخطاب این رأی را پسندید و نامه بنعمان نوشت و او را مأمور نمود که بسپهسالاری لشگر اسلام برود بجنك اعاجم

و او که نامه را خواند بازیاده از سی هزار مرد جنگی روانه شد بجانب نهاوند و پس از مقاتله زیادی آخر الامر فتح بالشگر اسلام شد

و این جنگ را مسلمین فتح الفتوح نامیدند و یزدجرد فرار کرد و سلطنت عجم منقرض شد

و ایضا در اینسال شهر اصفهان بشمشیر مسلمین و سرداری ابو موسی اشعری فتح شد

وايضا در اینسال جناب بلال بن رياح الحبشى مؤذن حضرت رسول (صلی الله علیه وآله وسلم) در شهر شام بمرض طاعون در سن هفتاد سالگی از دنیا رحلت فرمود و قبر شریفش در باب الصغير دمشق معروفت

ص: 151

و جناب بلال درغزوه بدر واحد وسایر غزوات حاضر بود در رکاب حضرت پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم)

و در اصابه است که اسم مادر بلال حمامه بود و حضرت پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) بين او و بين ابو عبيده ین جراح اخوت قرار داد و اول غلام اميه بن خلف بود و او خیلی ظلم می کرد باین بزرگوار و در روزهای بسیار گرم او را در بطحاء مکه به پشت می خوابانید و سنگ بزرگی روی سینه اش می گذاشت و می گفت یا باید باین حال بمیری یا کافر شوی بمحمد (صلی الله علیه وآله وسلم) و او در اینحال می گفت احد احد پس ابوبکر با و گذشت و او را خرید و آزاد کرد پس ملازم شد حضرت رسول (صلی الله علیه وآله وسلم) را و در جمیع غزوات در رکاب حضرت رسول (صلی الله علیه وآله وسلم) مشرف بود

و ایضا در اینسال حسن بصری متولد شد و خالد بن ولید بن مغيره بن عبدالله مخزومی وفات یافت و قبر او در حمص است

و این خالد بن وليد مادرش لبابه الصغرى بنت حارث همشیره ابوینی جناب میمونه زوجه پيغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) بود و همشیره امی جناب اسماء بنت عمیس بود

و خالد از شجعان قریش بود و خیلی از بلدان مسلمین بشمشیر او فتح شد و خالد بر عم ابوجهل و جناب ام سلمه زوجه پیغمبر است وجد خالد مغيره بن عبدالله است و او غير مغيره بن شعبه ملعون است که بسیار محیل و مكار بود وفتنه سقیفه بنی ساعده را او بریا نمود

و در سنه بیست و دوم هجری شهر همدان و دماوند و گرگان و طبرستان و قومس و دامغان و بسطام را مسلمين فتح نمودند برداری نعیم بن مقرن برادر نعمان

و ایضاً در اینسال مسلمین شهر آذربایجان و باب الابواب و بلنجر و خزر را فتح نمودند بسر داری بکر بن عبدالله

و ایضا در اینسال ابی بن کعب که کاتب وحی و استاد عبدالله بن عباس بود از دنیا رحلت نمود .

و ايضا در اینسال فارس را که شیراز باشد با توابع آن برداری ابو موسی اشعری و حکم بن ابی العاص برادر عثمان بن ابی العاص الثقفي و مجاشع عمرى مختار ثقفی مسلمین فتح نمودند .

و ایضا در اینسال مسلمین خراسان را برداری احنف بن قيس فتح نمودند

و در سنه بیست و سوم هجری مسلمین کرمان را بسرداری عبدالله بن ابی و سهیل بن عدی فتح نمودند

و ایضا در اینسال مسلمین سجستان را که سیستان باشد تا سرحد قندهار برداری عمروعاص و عبدالله بن عمر بن الخطاب فتح نمودند

وايضا در اینسال عمر بن الخطاب عزم سفر بیت الله نمود و زوجات مطهرات پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) را نیز با خود برد و عبد الرحمن بن عوف همه جا پیش روی هودج ایشان بود و عثمان بن عفان پشت سر هودج ایشان

و چون عمر بمدينه طيبه مراجعت نمود مغيره بن شعبه كه حاكم كوفه بود با غلامش ابولولو المسمى به فیروز آمدند بمدینه

يكروز ابو لو لو از دست مغیره آمد بشكايت نزد عمر بن الخطاب که مولای من مغیره از من ماهی صددر هم می خواهد و تحصیل این وجه بر من گران است فرمان بده تامغیره بر من تخفیف دهد. عمر گفت صنعت تو چیست ؟

ص: 152

ابولؤ لو صنایع خود را اظهار کرد و گفت من از همه این صنایع آسیای بادی را نیکوتر میسازم عمر گفت با این صنایع که داری ماهی صددرهم بر تو گران نیست خواست از نزد او بیرون شود عمر گفت میتوانی آسیای بادی برای من بسازی؟

گفت آسیائی بسازم که آوازه آن بتمام دنیا برسد و از نزد عمر بیرون شد عمر گفت اینفلام مرا تهدید بقتل نمود

روز بعد از مسجد خارج شد و دست جناب عبد الله بن عباس را گرفت و گفت اجل من گویا نزديك شده نمیدانم این امر خلافت را بکه تفویض نمایم ؟

گفت چه می گوئی در حق علی (علیه السلام) و حال آنکه قرابت و شجاعت و فضیلت و سبقت در اسلامش معلوم است ؟

عمر گفت راست می گوئی لکن در طبع او مزاحی است و خیلی مایل است بخلافت

ابن عباس گفت چه می گوئی دربارۀ عثمان بن عفان ؟

عمر بن الخطاب در جواب ابن عباس گفت اگر او والی امر بشود بنی امیه را بر رقاب مردم مسلط می نماید و بروایتی گفت و اما تو ای عثمان والله سرگین بهتر است از تو

گفت چه می گوئی دربارۀ طلعه گفت او مردیست متکبر و بروایتی گفت تو رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم) را آزرده کردی بسبب کلمه که روز نزول آیه حجاب گفتی

ابن ابی الحدید میگوید که چون آیه حجاب نازل شد طلحه گفت چه فایده دارد که امروز زنان پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) حجاب کنند چون از دنیا برود ماز نانش را نکاح می کنیم آیه شریفه نازل شد وماكان لكم أن تؤدوا رسول الله ولا ان تنكحوا ازواجه من بعدها بدأ

گفت چه می گویی درباره زبیر بن عوام گفت او مرد شجاعی است لکن او بسیار بخیل است از تا بشام در بقیع بجهت يكصاع جو سخن میگوید و بروایتی گفت تو بد خو و مفسدی گاهی انسانی گاهی شیطانی

گفت چه می گوئی در بارۀ سعد وقاص ؟

عمر گفت او مرد لشکر کشی است لکن قابل خلافت نیست و بروایتی گفت تو مرد متکبر و متعصبی و بکار خلافت نمی آئی واگر ریاست دهی با تو باشد از عهده آن بر نمیایی

گفت چه می گونی دربارۀ عبدالرحمن بن عوف گفت او مرد ضعیف القلبی است

بعد گفت ای ابن عباس اگر معاذ بن جبل با سالم مولی حذیفه یا ابو عبيده بن جراح زنده می بودند لایق و شایسته خلافت بودند

اقول ايها المسلمین ببینید که بیوفائی دنیا و بی اعتباری آن چه می کند که امیر المؤمنین (علیه السلام) با این فضایل از معاذ بن جبل وسالم وابو عبیده پست تر شد نزد ایشان الحاصل بعد از چند روز عمر در مسجد مشغول نماز بود که ابولولو با کارد دو سره شش زخم خنجر براوزد و یکی از آن زخمها بزیر ناف عمر واقع شد عمر بر زمین افتاد و این قضیه در بیست و ششم ذى الحجه الحرام سنه بیست وسه هجری بود

پس عمر ابو طلحه انصاری را نزد خود طلبید و گفت بعد از فوت من باید تو باپنجاه نفر از انصار باشمشیرهای کشیده شش نفر را در خانه عايشه حاضر کنید علی و عثمان و طلحه و زبیر و سعد وقاص و عبدالرحمن بن عوف راو سه روز آنها را مهلت دهید بعد اگر چهار نفر

ص: 153

یا پنج نفر بطرفی رفتند و دو نفر یا یکنفر بطرفی آن دو نفر با یکنفر مخالف را بقتل رسانید و اگر سه نفر بطرفی رفتند و سه نفر بطرفی دیگر صواب با آن طرفیست که عبدالرحمن بن عوف در اوست و آن سه نفر دیگر را گردن بزنید و اگر بعد از سه روز بر امری اتفاق نکردند هر شش نفر را گردن بزنید و بقتل برسانید

و در روز آخر ذى الحجه الحرام پیست و به هجری عمر از دنیا رفت در سن شصت و سه سالگی وروز اول محرم او را دفن کردند پس مدت خلافت عمر ده سال و شش ماه و سه روز بوده تقریباً

مخفی نماناد که ابولؤلؤ نامش فیروز بود و بعضی از بزرگان گفتند که ابو لولو از اسراء نهاوند بود

و در روضات است که عبدالرحمن المكنى بابن جوزی گفته زن های عجم وقتی که می خواهند اولادشان را بترسانند می گویند لولو آمد اصل کلمه ابولولو بوده چون وقتی که خلیفه را کشت رعبی از او در قلوب مردم افتاد بعد از کثرت استماع لولوشد

و نسب عمر ابا واما در مقدمه کتاب گفته شد

عجب است که چرا سلمان و اباذر و مقداد و عمار را که از بزرگان صحابه و مسلم بین الفريقين بودند داخل مشورت نکرد اگر در جواب گفته شود که چون اینها از قریش نبودند جزء نکرد در مشورت چون روایت شده که پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) فرمود الناس تبع لقريش في الخير والشر

وايضا اتفاق کردند عامه وخاصه على ان الامامه لا تكون الا في قريش

گفته خواهد شد اولا معاذ بن جبل و سالم مولا حذیفه هم از قریش نبودند چرا گفت اگر آنها زنده می بودند لایق خلافت بودند

وثانيا چرا عباس که هم پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) بود و از قریش هم بود جزء مشورت نکرد اگر گفته شود که این شش نفر که جزء کرد همه از عشره مبشره بودند گفته خواهد شد که سعد بن زید هم از مبشره بود چرا او را جزء و دخیل در مشورت نکرد و حال آنکه در آنوقت حیات داشت و در ارشاد مفید است وقتیکه عمر خلافت را شوری قرار داد میان شش نفر بکیفیتی که آنها ذکر شد

امير المؤمنين (علیه السلام) دست عبدالله بن عباس را گرفت فرمود پسر عباس قوم دشمنی نمودند با ما و باشما چنانچه باخود پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) در حیاتش دشمنی کردند قسم بخدا اینها را بسوی حق برنمی گرداند مگر شمشیر ابن عباس عرض کرد چه شده فرمود مگر نشنیدی که عمر گفته اگر دو نفر از این شش نفر بیعت کردند یا یکنفر و دو نفر دیگر بیمت کردند بایکدیگر پس بوده باشید با آن سه نفریکه عبد الرحمن میان آنها هست و بکشید آن سه نفری را که عبدالرحمن میان آنها نیست

ابن عباس عرض کرد بلی شنیده ام فرمود آیا نمیدانی که عبدالرحمن پر عم سعد وقاص است و عثمان صهر عبد الرحمن است گفت بلی عمر می دانست که سعد وقاص و عبدالرحمن و عثمان مختلف نمی شوند در رأی و اگر هر کدام از اینها با کسی بیعت کردند آن دو نفر دیگر هم با او هستند و مخالفشان را بقتل می رسانند و باکی ندارند که طلحه وزبیر کشته شوند وقتیکه منهم کشته شوم بخدا که اگر عمر زنده بماند با و می فهمانم سوء رایش را قديماً وحديثاً واگر بمیرد روز قیامت با او مخاصمه خواهم کرد

اقول اینکه فرمود عثمان صهر عبدالرحمن است چون عبدالرحمن شوهر ام کلثوم خواهر

ص: 154

امی عثمان و خواهر ا بوینی ولید فاسق بن عقبه بن ابي معط بود

و بعضی گفتند که خواهر عبدالرحمن هم زوجه عثمان بود

و بعد از فوت عمر مجلس شورائی ترتیب دادند و اینشش نفر حاضر مجلس شدند عبدالرحمن بن عوف گفت کیست از شما که حق خود را بدیگری بدل کند طلحه بن عبد الله حق خود را بعثمان بخشید و ز بیر بن عوام حق خود را بامير المؤمنين (علیه السلام) پسرخال خود بخشید

چون زبیر پسر صفيه بنت عبدالمطلب بود و سعد وقاص حق خود را بعبد الرحمن بن عوف بخشید

چون هر دو اولاد زهره بن كلاب بن مره بودند.

پس حق منحصر باین سه نفر شد

و عبدالرحمن آمد بمسجد و در مجمع اصحاب بامير المؤمنين (علیه السلام) عرض كرد انا ابا يعك لتعمل بكتاب الله و سنه رسوله و سيره ابي بكر وعمر حضرت امیر المؤمنين (علیه السلام) فرمود بل على كتاب الله وسنه رسوله (صلی الله علیه وآله وسلم) و اجتهادرایی بعد عبدالرحمن این مکلمات را بعثمان گفت و او قبول کرد تا سه مرتبه عبدالرحمن گفت و عثمان قبول کردمرتبه سوم عبدالرحمن با عثمان بیعت کرد و دیگران هم بیعت کردند بغیر بنی هاشم و جمعی از کبار صحابه مثل عمار بن ياسر و مقداد بن اسود و جمعی دیگر از بزرگان و هريك در حضور مردم سخن ها گفتند بعثمان و این قضیه سه روز بعد از قتل عمر بن خطاب بود.

و در سنه بیست و چهارم هجری عثمان عمال خود را مأمور بشهرها نمود

و در اینسال مرض رعاف در مدینه طیبه شایع شد و سراقه بن مالك بهمین مرض از دنیا رفت و لذا آن سال را سنه الرعاف نامیدند

و در اینسال عثمان بمروان بن حکم پسر عمش منصب وزارت داد وفدك را كه ملك طلق فاطمه زهراء (علیها السلام) بود به مروان واگذار نمود و در دست آل مروان بود تا زمان عمر بن عبد العزيز

و در سنه بیست و پنجم هجری عثمان سعد وقاص را از حکومت کوفه عزل نمود و برادر مادریش وليد بن عقبه بن ابي معطرا بحکومت کوفه نصب نمود و آیه شریفه یا ایها الذين آمنوا ان جائكم فاسق بنیاء در بارۀ اینملعون نازل شد و بعد از فوت عثمان مصوبه را تحریص بقتل حضرت امیر (علیه السلام) می نمود آخر الامر در شهر رقه که از بلاد بین النهرین است بجهنم واصل شد و عقبه پدر ولید آن ملعونست که در مکه معظمه آب دهن بصورت نازنین پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) انداخت و درجنك بدر با مشركين بود و بدرك واصل شد

وايضاً در اینسال عثمان بمکه معظمه مشرف شد و اراضی که عمر بن خطاب در اطراف مسجد الحرام خریده بود که مسجد را وسیع کند و اجل او را مهلت نداد عثمان آن اراضی را جزء مسجد الحرام نمود.

و در سنه بیست و ششم هجری عثمان بن عفان عثمان بن ابی العاص بن بشیر ثقفی را مأمور بحکومت فارس نمود و این عثمان بن ابی العاص را پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) بحکومت طائف فرستاد وعمر بن الخطاب او را از حکومت طائف معزول کرد و حکومت عمان و بحرین را بوی داد

و در سنه بیست و هفتم هجری مسلمین افریقیه را فتح نمودند بسرداری عبدالله بن سعد بن ابی سرح که حاکم مصر بود و مملکت اندلس را فتح نمودند بسرداری عثمان بن عبدالله بن نافع وعبد الله بن حصين و در سنه بیست و هشتم هجری عثمان ابوموسی اشعری را از حکومت بصره معزول نمود

ص: 155

و عبدالله بن عامر را حاكم بصره نمود و عبدالله بن عمر بن الخطاب را از حکومت سجستان عزل نمود و برادرش عاصم بن عمر را بجای او نصب نمود

و ایضا در اینسال عثمان بن احنف بن قیس را حاکم مملکت خراسان نمود

و ايضا در اینسال بزيد بن معويه لع متولد شد

چون در مصباح المتهجدينت که روز چهاردهم ربیع الاول سنه شصت و شش هجری یزید بن معويه بدرک واصل شد در سن سی و هشت سالگی

در سنه بیست و نهم هجری عثمان مشرف به بیت الله شد و سراپرده سلطنتی درمنی نصب کرد و این از آداب جاهلیت بود و نماز عصر را درمنی و عرفات چهار رکعت بجای آورد و این بر مسلمین خیلی ناگوار آمد

و در سنه سی ام هجری عثمان بن عفان برادر مادريش وليد بن عقبه بن ابی معط را از حکومت کوفه عزل نمود و سعد بن عاص را بحکومت کوفه نصب کرد و جهت عزل ولید این شد که یکروز ولید مست بمسجد آمد و نماز را چهار رکعت بجای آورد اهل کوفه شکایت او را بعثمان نمودند عثمان صبع ولید را با دو نفر که شاهد برفقش بودند بهدینه طلبید پس عثمان بآن دو نفر شاهد گفت شما دیدید که ولید شرب خمر کند گفتند ما ندیدیم لکن دیدیم که خبرقی کرد و ریشش آلوده بخمر بود؟

پس آن دو شاهد را حدزد و متعرض ولید نشد خبر بامير المؤمنين (علیه السلام) دادند فرمودند توای عثمان حدود الهی را معطل نمودی و شاهد را بجای فاسق حد زدی پس عثمان حد شرب بولید زد و او را از حکومت کوفه عزل نمود.

و در مواعظ المتقين از انسان العيون حلبي شافعي قل کرده که ولید بن عقبه هر شب تا بصبح شرب خمر می کرد در یکشب چون مؤذن اذان صبح را گفت آمد بمسجد کوفه و نماز را بجماعت چهار رکعت بجای آورد و در رکوع و سجودش می گفت اشرب واسقی بعد در نماز قبل از سلام شراب راقی کرد و سلام داد و گفت زیادتر بخوانم ابن مسعود گفت لا زادك الله خيراً ولا من معنك الينا

وايضا در اینسال عثمان تمام مصاحف را از امصار و بلدان طلبید و مصحفی را که ابوبکر بجهت خود نوشته بود و بعد آن مصحف بدست عمر بن خطاب رسید و بعد آن مصحف بدست حفصه دختر عمر بود آن مصحف را گرفت و به زید بن ثابت گفت از روی این مصحف مصحفی بنویسند و باقی مصاحف را امر کرد بآتش سوختند

و در سنه سی و یکم هجری ابو طلحه انصاری در سفر دریا وفات نمود

و ایضا در اینسال ابوسفیان بن حرب پدر معاویه که اسمش صخر بود در مدینه طیبه از دنیا رفت و در بقیع دفن شد در سن نود و چهار سالگی چون تولدش ده سال قبل از عام الفیل بوده

و ايضا در اینسال حکم بن ابی العاص که پدر مروان و عموی عثمان بن عفان و پسرعم ابوسفیان بود در مدینه طیبه بدرک واصل شد و پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) او را سب نمود و از مدینه اخراج کرد و رفت بطائف و همین قسم در آنجا بود تا زمان خلافت عثمان که او را بمدینه آورد

و در اینسال یزدجرد که آخر سلاطین فرس و عجم بود هلاک شد و مملکت فرس از اکبر ممالک اسلام شد

و در سنه سی و دوم هجری جناب عباس بن عبدالمطلب عموی حضرت پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) از دنیا

ص: 156

رحلت فرمود در روز جمعه دوازدهم ماه رجب در سن هشتاد و هفت سالگی

و در مجالس المؤمنین فرموده در ماه رمضان سنه سیودو از دنیا رحلت فرموده و ولادتش دو سال قبل از ولادت پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) بوده و در بقیع دفن شد

و ايضادر این سال جناب عبدالله بن مسعود از دنیا رحلت فرمود در سن شصت سالگی

وايضا در اینسال عبدالرحمن بن عوف از دنیا رحلت کرد در سن هفتاد و پنج سالگی

و ايضا در اینسال ابوالدردا که قاضی شهر شام بود در شام وفات نمود

و ايضا در اینسال مسلمین، نیشابور را فتح کردند

و در سنه سی و سوم هجری زبان های مردم بلعن و طعن وذكر قبائح اعمال عثمان گشوده شد و مشغول ببد گوئی او شدند

و ایضا در اینسال جناب مقداد بن اسود الكندی در حرف که یکفرسخی مدینه طیبه است از دنیا رحلت فرمود در سن هفتاد سالگی و مردم جنازه او را بروی دست ها بمدينه طيبه آوردند و در بقیع دفن کردند كذا نقل عن جامع ابن اثير

و در دارالسلام فرموده است که در اینال عایشه مطالبه نمود از عثمان میراثش را از پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) عثمان گفت آیا تو وحفصه ومالك بن اوس شهادت نداده اید که پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) فرمود نحن معاشر الانبياء لانورث و بهمین روایت حق فاطمه زهراء دختر پیغمبر را باطل نمودید و حال آمده مطالبه ارث مینمائی عایشه سخن های زشت زیادی گفت بعثمان عثمان رفت بالای منبر گفت ان هذه الزعراء عدوه الله ضرب الله مثلها ومثل صاحبتها حفصه في الكتاب فقال امرأه نوح وامرأه لوط كانتا تحت عبد بن من عبادنا صالحين فخانتاهما الى قوله وقيل ادخلا النار الداخلين فقالت له يا عدو الله انما سماك رسول الله نعثل اليهود الذى باليمن ولاعنته ولاعنها وحلفت ان لا تسكنه بمصر ابداً و خرجت الى مكه وقالت اقتلوا نعثلا قبل الله نعثلا الى آخره

اقول قوله زعراء بروزن حمراء زن کم موو تنك موى نعثل بالثاء المثلثه مردیکه بسیار موی ریش و بدنش باشد منتهی الارب

و در سنه سی و چهارم هجری اصحاب پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) قبایح اعمال عثمان را بر ورقه نوشتند و آن ورقه را بعمار یاسر دادند که ببرد نزد عثمان عمار آورد و عثمان چند سطر آنرا خواند و بغضب درآمد و بغلامان خود امر کرد اینقدر جناب عمار را زدند که افتاد پس خود پیش آمد اینقد لگد و کفش برشکم و اسافل اعضای اوزد که علت فتق بهم رسانید و بیهوش شد و تا نصف شب بیهوش بود و نماز ظهر و عصر و مغرب وعشاء از جناب عمار فوت شد

وايضاً در اينسال عثمان مال زیادی به بنی امیه بذل نمود و بمروان بن حکم و زید بن ثابت زیاده برصد هزار دینار از بیت المال مسلمین داد جناب اباذر که شنید بآواز بلند قرائت می کرد والذين يكنزون الذهب والفضه ولا ينفقونها في سبيل الله فبشرهم بعذاب اليم خبر بعثمان دادند بسیار خشمناك شد يكروز عثمان در مجلسی که جمعی حاضر ما ضير بودند رو کرد بمردم گفت آیا جائز است که والی از بیت المال مسلمین چیزی بفرضیه بردارد؟ کعب الاحبار گفت لا بأس بذلك جناب ابوذر فرمود يابن اليهوديتين اتعلمنا ديننا و جناب ابوذر غفاری عصائیکه در دست داشت چنان بر سر کعب الاحبار زد که سرش شکست عثمان بغضب شده و اباذر را اخراج نمود بشام و در شام بسیار طعن میزد بمعويه تا اینکه کار بجائی رسید که معوبه او را در زندانی حبس کرد و نامه بعثمان نوشت و از او تکلیف پرسید عثمان بمعويه نوشت که اباذر را روانه نماید بدنه بايك قائد درشتی که شب وروز او را امان ندهد

ص: 157

پس جناب ابوذر را با بنقسم بمدینه آوردند ابوذر که چشمش بعثمان افتاد بین ایشان مذاکرات زیادی شد عثمان متغیر شد گفت ای اباذر کدام موضع را از همه جا دشمن ترداری گفت ربذه را عثمان حکم کرد به مروان که ابوذر را با زوجهاش امذر بر بده روانه کند و بعد از چند روز جناب ابوذر در ربده مریض شد و از دنیا رحلت فرمود

و در سنه سی و پنج هجری قریب بهزار نفر از مصر آمدند بمدينه و همچنین از بصره و كوفه و جمعی از مهاجر و انصار جمع شدند و تعرض نمودند بعثمان که چرا عم خود حکم بن ابی عاص را که پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) از مدینه طرد فرمود و خارج نمود بمدینه پس آوردی و چرا عبدالله بن ابی سرح را که پیغمبر خونش را هدر کرده بود والی مصر نمودی و دختر خود را بمروان بن حکم تزویج کردی و عبدالله بن عامر را والی بصره نمودی وولید بن عقبه را والی کوفه نمودی و حال اینکه اینها معلن بفسق و فجور بودند و چرا کتاب خدا را پاره نمود و او را سوختی و چرا دوستان خدا و پیغمبر را بنقدر زجر و اذیت نمودی و از مدینه اخراج نمودى و در جنگ احد چرا پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) را تنها گذاردی و گریختی و چرا در جنك بدر حاضر نشدی و امثال این تعرضات را بسیار نمودند

پس روز جمعه عثمان رفت بمنبر مردم شورش کردند و بسر او ریختند پس عثمان مغشياً علیه افتاد برزمین وحضرت مجتبى وسعد بن ابی وقاص وزید بن ثابت مردم را از عثمان دفع نمودند و عثمان را بمنزلش رسانیدند عثمان در منزل خود محصور شد

بعد از آن رأی مسلمین بر آن قرار گرفت که عبدالله بن ابی سرح را از مصر عزل نماید و جناب محمد ابن ابی بکررا والی مصر بگرداند عثمان قبول نمود و چنین کرد جناب محمد بن ابی بکر روانه شد با جمعی از مهاجر و انصار بجانب مصر در بین راه دیدند قاصدی از مدینه بتعجیل می رود بطرف مصر او را تفتیش نمودند دیدند با او کاغذی است بمهر عثمان و در او نوشته بود بعبد الله بن ابی سرح که در حکومت خود ثابت هستی سخن محمد بن ابی بکر را قبول منما او را غفلتاً بقتل برسان

پس محمد بن ابی بکر با مهاجر و انصاری که همراهش بودند بمدینه مراجعت فرمود و صحابه را جمع نمود و کاغذ عثمان را بآنها نشان داد عثمان مغيره بن شعبه وعمر وعاص را نزد آن جماعت فرستاد که ترضیه خاطر آنها را بدست آورد کشته شدند و پس مردم دشنام زیادی به آن دو نفر و بعثمان دادند و اهل مصر و مهاجر و انصار جمعیت نمودند و درخانه عثمان را سوختند و آنوقت مروان بن حکم وسعد بن عاص ومغيره بن حارث وعبد الله بن عبد الرحمن و سایر خویشان و اقارب عثمان با پانصد مرد مشغول قتال با آن جماعت شدند و جمعی آن بوم را یوم الدار گفتند

پس جناب محمد بن ابی بکر داخل شد وريش عثمان را گرفت وكنانه بن بشر عمودى بفرق عثمان زد و سودان بن عمران تیغی بوی زد و جناب عمرو بن حمق بروى سينه عثمان نشست و او را نه طمن زد تا از دنیا رفت در سن هشتاد و دو سالگی

پس یکنفر از زن های او که نائله نام داشت فریاد کشید و لطمه بصورت می زد و مردم ریختند ميان منزل عثمان وخانه او را غارت نمودند

و روز قتل عثمان صبيحه عيد اضحى (1) ياعيد غدير بود سنه سی و پنج هجری

ص: 158


1- عید اضحی مأخذش را هنوز حقیر نیافته ام و اگر ذکر سود بجا است

و تا سه روز نعشش بروی زمین ماند آخر الامر او را در مقبره جهودان دفن کردند و مدت خلافت عثمان یازده سال و یازده ماه و نه روز یا هفده روز بود غیر آن سه روزی که بین قتل عمر و نصب عثمان فاصله بود

و نسب عثمان ابأواماً در مقدمه کتاب گفته شد

فصل یازدهم : در بعضی وقایع مهمه که در خلافت ظاهر یه حضرت امیر (علیه السلام) خلیفه بلافصل حضرت پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) واقع شد از سنه سی وشش هجری تا سنه چهل هجری که حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) از دنیا رحلت فرمود

بدانکه در روز جمعه بیست و پنجم ذى الحجه الحرام همان سال مردم میان مسجد پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) با حضرت امير المؤمنين (علیه السلام) بیعت نمودند

و در ارشاد مفید است که بعد از قتل عثمان کسانی که در ظاهر از بیعت بامير المؤمنين (علیه السلام) تخلف نمودند عبدالله بن عمر بن الخطاب بود و سعد بن ابی وقاص و حسان بن ثابت و اسامه زید بن حارثه

و در سنه سی و شش هجری مسلمین با ناکثین قتال نمودند و مسمى شد بجنك جمل

و در ارشاد مفید است که امیرالمؤمنین (علیه السلام) بعد از بیعت مردم فرمودند امرت بقتال الناكثين والقاسطين والمارقين و مراد از قتال ناكثين همان جنك جمل است و مراد از قتال قاسطين جنك صفين است و مراد از قتال مارقین جنگ نهروان است

وابتداء قتال ناكثین در سنه سی وشش هجری برد و تفصیلش چنانست که چون امیر المؤمنین (علیه السلام) بیت المال را بين مسلمين بالسويه قسمت فرمودند لذا طلحه و زبیر و سعد بن عاص و مروان بن حکم از قریش کینه قلبی خود را ظاهر کرده و آغاز مخالفت نمودند عایشه بنت ابو بکر روانه شد بجانب مکه معظمه که مردم را بشوراند بر امیر المؤمنين (علیه السلام) بسبب قتل عثمان و این مطلب نه از جهه محبتی بود که بعثمان داشت چنانچه در وقایع سنه سی و سوم معلوم شد بلکه از جهت عداوتی بود که با امیر المؤمنین (علیه السلام) داشت

معویه از شام کاغذی نوشت به زبیر بن عوام در مدینه طیبه که من از اهل شام بیعت گرفتم که من خلیفه باشم و بعد از من تو خلیفه باشی و بعد از تو طلحه بن عبدالله و چون بصره و کوفه بشما نزدیکت ایندو شهر را بفرمان خود در آورید و سوق عسکر نمائید و بخونخواهی عثمان مردم را بوی خود دعوت کنید که علی بر شما سبقت نگیرد

پس زبیر کاغذ معویه را خواند و مضمونش را بطلحه گفت و بعنوان بهانه جوئی از امیرالمؤمنین (علیه السلام) خواهش نمود امارت کوفه را برای خود و امارت بصره را برای طلحه آن بزرگوار بمشورت ابن عباس اباء فرمود در حالتی که اهل بصره و کوفه خبر قتل عثمان را شنیده بودند و با امیرالمؤمنین (علیه السلام) بیعت کرده بودند

پس طلحه وزبیر و جمعی دیگر از منافقین از مدینه حرکت کردند بجانب مکه معظمه و بهمراهی عایشه از مکه عازم بصره شدند بجهه فتنه انگیزی و مقاتله با امیر المؤمنين (علیه السلام)

ص: 159

و چون آنحضرت آگاه شد از حرکت ماشه و طلحه و زبیر بجانب بصره آنبزرگرار هم با جمعی از مدینه حرکت فرمود و تشریف برد بجانب بصره و سهل بن حنیف برادر جناب عثمان بن حنیف را در مدینه خلیفه خود گردانید

چون طلحه وزبیر خبردار شدند از حرکت آن بزرگوار بجانب بصره آنهاهم تعجیل نمودند در سیر نمودن چون نزديك بصره رسیدند جناب وزان بن حنیف که از جانب امیرالمؤمنين (علیه السلام) حاكم بصره بود مردم بصره را حاضر نمود بجهت مقاتله با طلحه و زیر آنها هم شبیخون زده وارددار الاماره بصره شدند و جمعی از مستحفظین را مقتول نمودند و جناب عثمان بن حنیف را هم گرفتند و محاسن و شارب و ابروهای او را تراشیدند و خود او را رها نمودند

امير المؤمنين (علیه السلام) وارد شد بگونه و از آنجا با جمعی از مسلمین تشریف بردند ببصره وهر قدر نصیحت فرمود طلحه و زبیر و همراهان آنها را ابداً اثر نکرد آخر الامر روز پنجشنبه نوزده جمادی الاولی سنه سی وشش هجری لشگر امیر المؤمنین (علیه السلام) با ناکثین که لشکر طلحه وزبیر و عایشه باشند مشغول مقاتله شدند

و در مناقب است که بر میمنه لشگر امیر المؤمنين (علیه السلام) مالك اشتر نخعی و سعد بن قیس بود و بر میسره عمار یاسر و شریح بنهانی بود و بر قلب لشكر محمد بن ابی بکر وعدی بن حاتم بود و بر جناح زیاد بن کعب و حجر بن عدی بود و بر کمین عمرو بن حمق و جندب بن زهیر بود و بر رجاله ابوقتاده انصاری بود و علم در دست محمد حنفیه بود

و در مجالس است که در جنگ جمل يك چشم جناب عدی بن حاتم ضایع شد

و زمخشری در ربیع الابرار نوشته که مصوبه کاغذی نوشت بعدی بن حاتم و او را بمتابعت خود دعوت نمود پس عدی در جواب ایندو بیت را نوشت :

تجادلني معوبه بن صخر *** وليس الى الذي يبغى سبيل

يذكرني اباحسن عليا *** وحظى فى ابى الحسن جليل

و جناب عدى در جنگ صفین و نهروان هم در رکاب حضرت امیر (علیه السلام) بود

و در روایت است وقتی که عدی خدمت پیغمبر ص آمد و اسلام آورد آن بزرگوار خوشحالی تمامی فرمود ورداى مبارك خود را جهت او بگسترانید و فرمود اذا اتاکم کریم فاكرموه

واز مروج الذهب مسعودی نقل شده که در غزوه جمل علمدار لشکر امير المؤمنين (علیه السلام) جناب محمد بن الحنفیه بود امیرالمؤمنین (علیه السلام) فرمود احمل على القوم بس محمد حمله کرد در حالتی که از لشگر مخالف تیر و نیزه می بارید

پس قدری محمد تأمل فرمود امير المؤمنين (علیه السلام) باقائمه شمشیر بر بدن محمد ز دو فرمود در كك عرق امك و علم را از دست محمد گرفت و حمله فرمود بلشگر جمل و اصحاب آنبزرگوار هم حمله آوردند بأنها فما كان القوم الاكر ما داشتدت به الريح في يوم عاصف

الحاصل در همان روز اول جنك مروان بن حکم تیری بجانب لشگر امیرالمؤمنین (علیه السلام) رها نمود و خطاء برك اكحل طلحه بن عبدالله واردشد و طلحه بآن سبب از دنیا رفت در سن شصت و چهار سالگی وزیر آنروز از جنك بجانب وادی السباع گریخت و در آنجا عمرو بن جر موز در حالتی که زیر درخواب بود چند زخم بوی زد و سر او را جدا نمود و بدن او را در وادی السباع بزيرخاك نمود و سر او را آورد در بصره نزد امیرالمومنین (علیه السلام) بر زمین گذارد حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) غمگین شد و فرمود چرا زبیر را کشتی علی شمشیر زیر را گرفت و جنبش داد و فرمود :

ص: 160

سيف طال ماجلي به الكرب عن وجه رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم)

عمروبن جرمور عرض کرد با علی جایزه مرا عطا کن فرمود اني سمعت رسول الله من يقول بشر قاتل ابن صفيه بالنار

عمروبن جرموز از نزد امیر المؤمنین (علیه السلام) بیرون شد گفت نمیدانم باشما بنی هاشم چگونه توان معاشرت نمود اگر کسی در راه شما تیغ بکشد و کسی را بکشد بشارت بدوزخ دارد و اگر بروی شما تیغ بکشد کافر گردد

الحاصل من زبیر در آنوقت شصت و هفت سال یا هفتاد و پنجال بود و زیر پر صفیه عمه يغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) بود و برادر زاده خدیجه کبری و داماد ابابکر بود عبدالله و معصب و عاصم د عروه و هنذر اولاد زبیر بودند از اسماء دختر ابابکر و كانت ملقبه بذى النطاقين

و در جامع اللطيف است که طلحه وزیر هر دو روز پنجشنبه دهم جمادی الاخر سنه سی و شش هجری کشته شدند و قبر طلحه وزبیر در بصره است

و در مصباح شیخ طوسی است که در نیمه جمادى الاولى فتح شد بصره بدست امیر المؤمنين (علیه السلام) و بنابر نقلى عمروبن جرموز قاتل زبیر با جماعتی از خوارج در نهروان بشمشیر اصحاب امير المؤمنین (علیه السلام) کشته شدند

الحاصل در جنگ جمل سرداران لشگر امير المؤمنين (علیه السلام) مثل محمد بن الحنفیه و محمد بن ابی بکر و مالك اشتر نخعی و خزیمه بن ثابت الملقب به ذى الشهادتين و جناب عمار یاسر و جناب عمرو بن حمق خزاعی و هانی بن عروه کوفی عدی بن حاتم طائی اسبهارا جولان آورده و همت نمودند که علم صریان را که شتر عایشه باشد دستگیر نمایند

و در آن غزوه از انصار عایشه تقریباً دست نود و هشت نفر که مهار ناقه عایشه را گرفته بودند قطع شد

آخر الامر لشگر امیرالمؤمنین (علیه السلام) شتر عایشه را عفر نمودند و آن شتر سینه بر زمین نهاد وعايشه امان آورد

پس امير المؤمنين (علیه السلام) نزديك هودج عایشه آمد و فرمود : « یا عايشه اهكذا امرك رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم) ان تفعلى »

عایشه عرض کرد یا اباالحسن ظفرت فاحسن و ملكت فاسجح یعنی یا علی حالا که ظفر یافتی احسان بفرما وحال كه مالك شدى جود بفرما

و در روضه الصفا است که در حرب جمل مالك سه مرتبه بر جماعتی که در اطراف شتر عایشه بودند حمله آورده و در هر مرتبه یک پای شتر عایشه را قطع نمود و در آن غزوه لشگر امیرالمؤمنین (علیه السلام) بیست هزار نفر بودند و هزار و هفتصد نفر از پیاده و سواره شهید شدند

منجمله جناب زید بن صوحان عبدی و سبحان بن صوحان که هر دو برادرهای صعصعة بن صوحان و از بزرگان لشگر امیرالمؤمنین (علیه السلام) بودند شهید شدند

و منجمله بود مسلم مجاشعی

و در مجالس المؤمنین است که در روز حرب جمل چون شاه ولایت تصميم وعزم بر قتال نمود مصحف مجید را طلبید و بدست مبارك خویش گرفت و فرمود کیست که این مصحف را از من بگیرد و مردم را بمضمون آن دعوت کند ؟

ص: 161

مسلم مجاشعی دست برد که مصحف را بگیرد حضرت فرمود بر من معلوم است که هر کس او را بگیرد دستش را قطع می کنند و بعد باید مصحف را بدست چپ بگیرد او را نیز قطع کنند و بعد باید بسینه چسباند آخر الامر سرش را جدا کنند

مسلم بعد از دو مرتبه که حضرت امیر (علیه السلام) فرمود عرضكرد « لا عليك يا امير المؤمنين فهذا قليل في ذات الله » و مصحف را گرفت همان که حضرت امیر (علیه السلام) فرموده بود چنان شد و آخر الامر بدرجه شهادت فائز گرد.

و اصحاب جمل که لشگر عایشه باشند سی هزار نفر بودند و از آنها سیزده هزار نفر کشته شدند که منجمله بود طلحه وزبیر

بعد عایشه مراجعت نمود بسمت مدینه طیبه و امير المؤمنين (علیه السلام) عبدالله بن عباس را والی بصره فرمود وخود مراجعت فرمود بجانب كونه

و ايضا در اینسال جناب سلمان فارسی و جناب حذيفه بن اليمان بقول بعضی در مدائن از دنیا رحلت فرمودند و قبر شریف هر دو بزرگوار در نزدیکی طاق کسری معروف است و اسم بمان حتیل بن جابر است حسیل بالحاء والسين المهملتين وياء بعده لام كذا في الاصابه

وايضاً از اواخر ماه ذی القعده الحرام سنه سي و شش هجری تاماه صفر سنه سی و هشت مجرى حضرت امیر (علیه السلام) با جمع کثیری از مسلمین حاضر بودند در صفین بجهت قتال با قاسطین که لشگر معویه باشند

چون مدت چهارده ماه غزوه صفين طول کشید و عدد لشکر امیرالمؤمنين (علیه السلام) صدو بیست هزار نفر بودند و عدد لشگر معویه از سیصدهزار نفر زیادتر بودند

و در این مدت چهارده ماه بین لشگر امير المؤمنين (علیه السلام) و لشگر مصوبه صد و ده رزم واقع شد

در سنه سی و هفتم هجری ماه محرم عسکرین در صفین بودند لكن ترك جنك كرده بودند

و چون روز چهار شنبه غره شهر صفر سنه سی و هشت شد عسکرین و بودند عسکرین مشغول مقاتله شدند و در هر روز از ایام عشر اول این ماه جنك نمایانی بین عسکرین واقع شد تا روز پنجشنبه نهم صفر قتال شديدي بين العسكرين واقع شد و جمع كثيری از جانبین کشته شدند و او را جنك يوم الخميس ناميدند

الحاصل جنك طفين بطول انجاميد

و گاهی خود امیر المؤمنين (علیه السلام) میان میدان حمله می کرد و لشگر معوبه از دم شمشیرش مثل تكرك بخاك ميريختند و مثل مور و ملخ فرار می کردند تا کار از شدت مقاتله و محاربه بجایی رسید که سعویه عزم فرار نمود

و در یکی از حملات امیر المؤمنين (علیه السلام) چشم عمروعاص بعلی (علیه السلام) افتاد اندامش مرتعش شد امير المؤمنين عنيزه باو حواله نمود بدامن زره او آمد از پشت اسب بروی زمین افتاد امیر المؤمنين چون شیر خشمناك بسر او آمد او را بجهنم واصل کند عمروعاص مکار بود هر دو پای خود را باز نمود و عورت نجس خود را منکشف کرد

ضرت صورت مبارك خود را بر گردانید آن ملعون برخاست فرار نمود آمد نزد معاویه و قصه را نقل نمود و معو به گفت عورت خود را تشکر نما که تو آزاد شد مو بنده عورت خود هستی

ایضاً در یکی از حملات امیرالمؤمنین (علیه السلام) نیزه حواله کرد به بسر بن ارطاه که از شجعان لشگر معوبه بود او نیز اقتداء بعمرو عاص نمود و همین حیله را بکار برد امیر المؤمنين (علیه السلام) صورت

ص: 162

نازنین برگردانید او هم برخاست و فرار نمود

الحاصل عسکرین همین قسم در ضفین بودند گاهی جنگ می کردند و گاهی مکاتیب بیکدیگر می نوشتند و گاهی وسائطی بجهت اصلاح بين العسكرین سعی می نمودند تا سنه سی و هشت هجری شد ماه محرم عسکرين ترك مقاتله نمودند چون از اشهر حرام بود

و چون ماه صفر سی و هشت هجری شد باز عسکرین صف آرائی کردند بجهت محاربه و مقاتله نمودن

و خاتمه جنگ صفين جنك ليله الهرير بود که شب جمعه یازدهم ماه صفر سنه سی و هشت باشد که در آنشب سپاه شام از شدت سرما مانند کلب صدا می کردند ( چون هر یر صدای کلب را می گویند )

و از صبح پنجشنبه عسكرين مشغول جنك و محاربه شدند و در شب جمعه مجار به شدت کرد و ساعت بساعت شدت جنك زيادتر میشد امير المؤمنين (علیه السلام) ذوالفقار در دست گرفت و بر اسب رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) سوارشد و شمشیر می زد و بهر شمشیری که میزد تکبیر می گفت و شجاعی را بخاک می افکند

و علامه مجلسی می فرماید که مقتولین بدست امیرالمؤمنین (علیه السلام) در آن شب از پانصد نفر علاوه بودند و تاصبح مشغول جنگ بودند و چند مرتبه ذو الفقار خمیده شد و آن بزرگوار بازانوى مبارك راست میکرد

و در مجالس المؤمنین است که حضرت امیر (علیه السلام) در جنگ صفین این اشعار را میخواند :

انا على صاحب الصمصامه *** و صاحب الحوض لدى القيمه

اخو نبی الله ذو العلامه *** قد قال اذ عنى العمامه

انت اخي ومعدن الكرامه *** ومن له من بهدى الامامه

الحاصل در غزوه صفین از لشگر امیرالمؤمنین(علیه السلام) جمعی شهید شدند

منجمله جناب عمار بن یاسر بوده که ابو العاديه فزاری با نیزه خود زخمی بآن بزرگوار زد و او را از اسب انداخت و آن ملعون سرمبارکش را از تن جدا نمود خبر بامیر المؤمنین (علیه السلام) دادند بسیار محزون شد حضرت آمد بیالین عمار و سر او را برانو نهاد و بر فوت او بسیار افسرده شد و این اشعار را بیالین عمار انشاء کرد :

الا ايها الموت الذي هو قاصدى *** ارحنى فقد اغنيت كل خليل

اراك بصيراً بالذين أحبهم *** كانك تنحو نحوهم بدليل

بعد فرمود: انا لله و انا اليه راجعون و فرمود هر که بر قتل عمار غمگین نباشد او را از مسلمانی بهره نیست

و در وقت شهادت عمار من او را از نود و یکسال کمتر ضبط نکرده اند و پدر جناب عمار جناب ياسر بن عامر استکه در مکه معظمه او را مشركين بقتل رسانیدند و او اول مردی است در اسلام که در راه دین شهید شد

و مادر عمار جناب سمیه است که کفار او را در مکه معظمه اذیت بسیار نمودند و او صبر کرد آخر الامر ابوجهل ملعون نیزه بران او زد و او را شهید نمود و او اول زنی است که در اسلام در راه دین شهید شد

و منجمله از شهدای صفین بود جناب اویس بن انیس القرنی که سابقا در ضمن حوار بين امير المؤمنين (علیه السلام) اجمالا از احوالانشان ذکر شد

ص: 163

و منجمله جناب هاشم بين عتبه بن ابي وقاص بود برادر زاده سعد بن ابی وقاص که ملقب بود بمرقال وازشجاعان معروف بود و این بزرگوار در صفین مجاهدۀ زیادی کرد حرث بن منذر ملعون بر آن جناب حمله کرد نیزه بآن بزرگوار زد و او را از اسب انداخت در حالتی که شکمش شق شده بود در آن حال دید عبیدالله بن عمر خطاب که از لشگر معاویه بود کشته شده و افتاد به پهلویش جناب هاشم خود را بروی او انداخت و چنان پستان های او را بدندان گرفت که اثر دندان هایش در پستان او ظاهر شد بعد هاشم بروی سینه عبیدالله از دنیا رحلت فرمود اصحاب حضرت امیر جزع زیادی نمودند و جمعی از اصحاب قراء در اطراف بدن کشته شده بروی زمین افتادندپس امیرالمؤمنین (علیه السلام) بآنها عبور کرد چشمش باین شهداء افتاد فرمود (جزى الله خيراً عصبه اسلميه صباح الوجوه صر هو احول هاشم)

و منجمله پسرش عتبة بن هاشم مرقال بود که بعد از پدرش علم را برگرفت وحمله کرد به اهل شام عاقبت شهید شد

و منجمله بود محمد بن جعفر بن ابی طالب و در هدایت الانام محدث قمی فرموده از حضرت رضا (علیه السلام) منقول استکه محامده ابادارند از معصیت خداوند عزوجل و اراده فرمود محمد بن جعفر بن ابی طالب مقتول در صفین را و محمد بن ابی بکر و محمد بن ابی حذیفه پسردائی معاویه و مقتول بامر او را و محمد بن امیر المؤمنين (علیه السلام) را

و منجمله خزيمه بن ثابت بن فاكهه بن ثعلبه الانصاري بود كنيه او ابو عماره است و لقبش ذوالشهادتين است چون پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) گواهی او را بمنزله دو گواه اعتبار فرمود

و منجمله عبدالله بن بدیل بن ورقاء بود با برادرش عبدالرحمن بن بدیل وایندو برادر از بزرگان اصحاب امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) بودند و قصه شجاعت عبدالله و حمله نمودن او تا خیمه مصوبه در صفين معروفست

ومنجمله مالك بن التيهان الانصاری بود المکنی با بوالهثيم

و منجمله صفوان بن حذيفه بن يمان وسعيد بن حذيفه بن یمان بود که بوصیت پدر بزرگوارشان با حضرت امیر (علیه السلام) بیعت نمودند و در جنگ صفين شهيد شدند

و از لشگر معویه هم خیلی بدرک واصل شد

منجله عبيد الله بن عمر بن الخطاب بود و مادر او ملیکه بنت جرول بود و این غیر عبدالله بن عمر است چون مادر عبدالله زینب بنت مظعون خواهر عثمان بن مظعون بود ومنجمله ذو الكلام بود که از اکابر یمن بود و پسر عم كعب الاحبار است

و منجمله حریث غلام مصوبه بود که بشمشیر امیرالمؤمنين (علیه السلام) بدرک واصل شد

و منجمله حرب غلام دیگر ممویه بود که بنیزه قنبر غلام امیر المؤمنين (علیه السلام) بدرك واصل شد و منجمله همام بن قبیصه بود که بدست عدی بن حاتم طائي بدرك واصل شد

و منجمله مرقع بن منصور بود و در آن غزوه جناب ابوایوب انصاری شمشیر کشید و خود را بصفوف لشگر زد و جمعی را بدرك فرستاد و خود را بخيمه معاويه زد معويه ملعون از طرف دیگر بگریخت ابو ایوب مراجعت نمود اصحاب خود را سرزنش زیادی نمود آنوقت مرقع بن منصور آمد بميدان و جناب ابوایوب را بمبارزت طلبيد ابو ایوب مثل شیر دلاور بمیدان تاخت بینشان چند ضربت شمشیر و نیزه ردو بدل شد از یکدیگر جدا شدند لشگریان گمان کردند که ایندو سوار از یکدیگر بسلامت جدا شدند و مرقع بن منصور سواره از میدان مراجعت نمود چون نزديك لشكر معويه رسيد

ص: 164

سر یک طرف بخاك افتاده و بدن بطرف دیگر امیرالمؤمنین (علیه السلام) فرمود والله لانا من ثبات رأس الرجل اشد تعجبا منى لضربته وان كان اليها ينتهى وصف الضارب يعنى قسم بخدا هر آینه من از سر بریده این مرد بر بدنش تعجیم بیشتر است از ضربت دست ابو ایوب اگرچه اینهم از قوت بازوی زننده است . و ابوایوب انصاری در زمان معويه بجنك روم رفت و در اثناء وصول بآن دیار مریض شد و از دنیا رحلت فرمود و نزديك سور شهر استنبول اور ادفن نمودن دو مرقد او محل استقاء مسلمین و نصاری میباشد كذا في مجالس المؤمنين

الحاصل در آن عزوه مخصوصا دو ليله الهرير خود وجود مقدس حضرت امير المؤمنين (علیه السلام) و اصحابشان مخصوصاً مالك اشتر و محمد حنفیه خیلی از اصحاب معویه را کشتند

وفرداى ليله الهرير كه جمعه یازدهم ماه صفر سنه سی و هشت باشد معاویه عمروعاص را طلبید و علاج فرونشستن آتش حرب را از او سؤال نمود عمرو خاص گفت علاج پیشرفت در اینکار آنستکه امركني بهريك از لشکر شام که قرآنی همراه دارند بر سر نیزه ها نصب کنند و بلشکر عراق بگوئیم که باما بکتاب خدا رفتار کنند که باینوسیله بین لشگر اسلام مخالفت افتد

معويه این رأی را پسندید و امر کرد لشگر قرآن ها را بر سر نیزه ها نصب کردند و آنچه از مصاحف حاصر بود پانصد قرآن بود و قرآن خط عثمان را بر سر چهار نیزه نصب کردند و قرآنها را مقدم صفوف نگاه داشتند

چون صبح دوازدهم ماه صفر شد لشگر عراق مهیای جنگ شدند دیدند لشگر شام چنان تمهیدی کرده اند و فریاد میزدند یا معشر العرب الله الله في دينكم هذا كتاب الله بيننا وبينكم

امير المؤمنين (علیه السلام) فرمودند اللهم انك تعلم انهم ما الكتاب يريدون فاحكم بيننا و بينهم پس فرمود ای لشگر مسلمین بدانید که اهل شام خود را مغلوب شما دیدند و بر جان خود ترسیدند و توسلشان بقرآن از مکر و حیله و خدعه است و من همه روزه آنها را بکتاب خدا دعوت می کردم و اجابت نمی کردند و من اولی هستم باجرای احکام قرآن و متابعت آن و معويه وعمرو عاص مطیع و تابع قرآن نیستند

ناگاه اشعث بن قیس کندی با بیست هزار نفر از میان لشگر امیر المؤمنين (علیه السلام) حرکت کردند در حالتی که پیشانی های ایشان از کثرت سجود پینه بسته بود و بعضی از آنها حافظ قرآن مجید بودند فریاد زدند یا علی اجابت کن اهل شام را بحكميت خدا والاما تورا بقتل میرسانیم همان قسم که عثمان بن عفان را کشتیم با دست بسته تو را تسلیم اهل شام خواهیم نمود

امیر المؤمنین (علیه السلام) فرمود وای بر تو ای اشعث اینگونه سخنان مگو و اختلاف کلمه میان مسلمین میفکن سزاوار نیست کسی مرا بكتاب خدا بخواند و من اجابت نکنم معويه و اصحابش قصدشان کتاب خدا نیست بلکه مقصودشان فرار از دست مسلمین است و کتاب خود را بهانه نموده اند و بدانید که هر که اطاعت و متابعت من بنماید اهل بهشت خواهد بود و هر که مخالفت نماید مرا مستحق نیران خواهد بود الحاصل آنچه نصیحت فرمود بآن قلوب قاسیه اتری نکرد

و مقالات و مکاتیب بین لشگر عراق و شام زیاد واقع شد تا آخر الامر قرار بر این شد که هر يك از عسکرین حکمی از جانب خود منصوب و معین نماید و آنچه آندو نفر صلاح می دانند و حکم کنند طرفین بآن راضی باشند معويه و لشگر شام عمرو عاص را بجهت حکمیت معین کردند

ص: 165

امير المؤمنين (علیه السلام) فرمود ان كان ولا بد اولا حكم عبدالله بن عباس باشد و اگر راضی باو نمی شوید مالك اشتر نخعی باشد

اشعث بن قیس کندی و جماعت قراه لشگر امیرالمؤمنین (علیه السلام) که بعد از این از جمله خوارج شدند گفتند ماراضی بحکمیت این دو نفر نیستیم بلکه ماراضی هستیم حکمیت عبدالله بن قيس المكني ایندو به ابوموسی اشعری حضرت امیرالمؤمنين ع لخضبناك شد و فرمود لا رأي لمن لا يطاع پس اطاعت فرمایش حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) را نکردند

وابو موسی اشعری با عمرو عاص در دومه الجندل که قلعه ایست بین مدینه و شام جمع شدند که حکم بنمایند بین العسكرين

عمرو عاص گفت معلوم است که معویه طلیق بن طلیق است و حضرت امير المؤمنين (علیه السلام) هم قاتل عثمان را در جوار خود پناه داده منم و یه را از امارت خلع می کنم و تو هم علی را خلع کن و بعد از خلع ایندو اگر صلاح بود عبدالله بن عمر را نصب بخلافت بنمائیم و اگر صلاح بود امر را بشوری گذرانیم

ابو موسی این رأی را پسندید و گفت فردا حاضر شویم و اینسخن را بگوئیم

پس عمرو عاص دوستان خود را خبر داد که فردا حاضر شوند و بگفته ابو موسی شاهد باشند

چون فردا جمعیت زیادی در مجلس حاضر شدند ابو موسى بعمر وعاص گفت تو برپا بایست و معويه را از امارت خلع کن تامنهم علی را خلع کنم

عمرو عاص مکار گفت من هرگز بر توسبقت نجویم و حال آن که تو مقاسم ابوبکر و عامل عمر بن الخطاب هستی و در ایمان و هجرت از من اسبق هستی

عبدالله بن عباس گفت ای ابو موسی ابن نابغه تو را فریب می دهد

ابو موسی بسخن ابن عباس گوش نکرد و گفت ايها الناس انى قد خلعت عليا و معويه فاستقبلوا امركم وولوا من رأيتم لها اهلا و انگشتر خود را از دست بیرون کرد و گفت من علی را از خلافت خارج کردم و ساکت شد . بعد عمرو عاص مکار ملعون گفت ايها الناس شنیدید که ابوموسی چه گفت منهم علی را از خلافت خلع نمودم و ثابت نمودم خلافت را برای معويه بن ابی سفیان که او احق است بخلافت از علی و چنانچه ابو موسی انگشتر خود را از دست بیرون کرد در خلع علی (علیه السلام) من انگشتر خود را در انگشت می کنم در نصب معویه

پس ابوموسی و عمر و عاص فحش و دشنام بسیاری بیکدیگر گفتند و دست بگریبان یکدیگر شدند و اصحاب امير المؤمنين (علیه السلام) مضطرب شدند و شریح قاضی تازیانه بر سر عمرو عاص کشید از ترس اصحاب امير المؤمنين ع وشماتت مردم بیرون شد و بر ناقه خود سوار ابو موسى شد و رفت بمکه معظمه و مجاور بيت الله الحرام شد

و مخفی نماناد که صفین موضعیت کنار شط فرات واقعت بين موصل و حلب و نزدیکت به رقه

و بدانکه مصوبه دو سال قبل البعثت متولد شد و در سنه شصت هجری نیمه ماه رجب از دنیا رفت در سن هفتاد و پنج در شهر شام

و عمرو عاص اول مکار در دنیا بود و نسبش در فصل سابق گفته شد و خطایی هم که حضرت

ص: 166

امام حسن (علیه السلام) در مجلس معويه بعمروعاص فرمود ذکر شد و درسنه چهل و سه هجری درسن نود بجهنم واصل شد و ابوموسی اشعری اسمش عبدالله بن قيس بن سلیم بود و او در سنه چهل و سه هجری یا پنجاه و سه از دنیا رفت در سن شصت و سه یا هفتاد و سه و اختلاف نموده اند که در مکه از دنیا رفته یا در کوفه

واشعث بن قيس ملمون در فصل سابق گفته شد که خودش تصمیم قتل امیر المؤمنين و را نمود و پسرش محمد بن اشعث تصميم قتل سيد الشهداء (علیه السلام) را نمود و دخترش جمده تصميم قتل حضرت مجتبی (علیه السلام) را نمود و اشعث بن قیس شوهر فروه خواه را با بکر بود و این ملعون چهل روز بعد از شهادت امیر المؤمنین (علیه السلام) در كوفه بدرك واصل شد

الحاصل در وقتيكه امير المؤمنين عليه السلام مشغول جنك صفين بود جناب محمد بن ابی بکر در مصر حکومت داشت

و در سنه سی و هشت جناب مالك اشتر و محمد بن ابی بکر شهید شدند چنانچه در فصل هفتم و هشتم ذکر شد

و همچنین جناب محمد بن ابن حذيفه بن ربيعه بن عبد شمس از دنیا رحلت فرمود چنانچه در تاریخ طبری است و جناب محمد بن ابی بکر و محمد بن ابی حذيفه از آن پنج نفر قریشی هستند که از اول امر با حضرت امیر (علیه السلام) بودند چنانچه در اول فصل نهم همین باب ذکر شد

و درسنه سی و نهم هجری امیر المؤمنين با مارتین که خوارج باشند مقاتله فرمودند

بدانکه بعد از فراغ حضرت امیر المؤمنين (علیه السلام) از غزوه صفين حرقوص بن زهیر که او را ذو الشديه می گفتند و رئیس خوارج بود با زرعه بن مالك و اشعث بن قيس کندی مواضعه نمودند که اگر فرصت پیدا کنند با امیرالمؤمنین (علیه السلام) مقاتله نمایند و در آنحال امير المؤمنين (علیه السلام) هزم جيش و تجهيز لشکر فرموده که برود بشام و با معويه مقاتله نماید

پس آن بزرگوار وحسنین و سایر فرزندان آن بزرگوار و بزرگان بنی هاشم و جمعی از مسلمین از کوفه بجانب نخیله (1) روانه شدند و جمعیت لشگر امیرالمؤمنین (علیه السلام) بیست هزار نفر بودند و عبدالله بن عباس که والی بصره بود با احنف بن قيس وهزارو پانصد نفر از اهل بصره ملحق شدند بامير المؤمنين (علیه السلام)

چون جماعت خوارج شنیدند که علی (علیه السلام) با لشگر خود روانه نخیله شدند خوارج هم در حروراء جمع شدند و رأی دادند بامارت و ریاست عبدالله بن وهب که در خوارج بکثرت عبادت وزهد معروف بوده و حرقوص بن زهير البجلي المعروف بذى النديه جد احمد حنبل و حرکت نمودند بجانب نهروان که از آنجا بروند بمدائن. امیر المؤمنین (علیه السلام) مکتوبی نوشت به عبدالله بن وهب امیر خوارج ، به یزید بن حصین و پیروان ایشان و آنها را دعوت فرمود بجنك با معويه

عبد الله بن وهب مكتوب امیرالمؤمنین (علیه السلام) راخواند و مقاصد امیر المؤمنين (علیه السلام) گفت بعلی بگو تو برای خداوند غضب نکردی آنوقت که بر حکمین راضی شدند حال تو به کن نادعوت تو را تورا اجابت نمائیم

و خوارج روانه شدند بجانب نهروان در بین راه مسلمین را خیلی اذیت و آزار نمودند

منجمله عبدالله بن حباب را که عامل امیرالمؤمنین (علیه السلام) بود در نهروان او را کشتند

خبر بامير المؤمنین (علیه السلام) رسید دانست که خیال خوارج آنستکه چون مسلمین کوفه را خالی

ص: 167


1- نخيله تصغير نخله موضع قرب الكوفه على سمت الشام وحروراء بفتحتين و سکون الواو و راء آخری والف ممدوده قريه بظاهر الكوفه وقبل موضع على ميلين منها مراصد.

گذارند و بجانب شام میروند آنها هم بروند و کوفه را تصرف نمایند

لذا امیرالمؤمنین (علیه السلام) از رفتن بشام منصرف شدند و روانه شدند بجانب نهروان

در بین راه اشعث بن قيس وعمرو بن حریث و شبث بن ربعی و جريرين عبدالله البجلی و بعضی دیگر از منافقین از عسکر امیر المؤمنين (علیه السلام) تخلف ورزیدند و با سوسماری بیعت کردند

و قبلا امير المؤمنين (علیه السلام) بآنها فرموده بود که شما چنین خواهید کرد و بشبث بن ربعی و بعمرو بن حریث فرموده بود که شما با فرزند من حسین (علیه السلام) قتال خواهید کرد

و در بحار از تفسیر نجاشی از مردی از انصار روایت کرده گفت من واشعث بن قيس کندی وجرير بن عبدالله البجلی در پشت شهر کوفه بودیم سوسماری بر ما گذشت اشمت وجرير باو گفتند السلام عليك يا امیر المؤمنين بجهت اظهار نفاق وعداوت با حضرت امیر المؤمنين (علیه السلام)

الحاصل چون امير المؤمنين (علیه السلام) نزديك نهروان رسید دو فرسخ از خوارج دور تر فرود آمدند و آن بزرگوار جناب عبدالله بن عباس و جناب صعصعه بن صوحان و جناب قنبر را فرستاد نزد خوارج آنچه نصیحت کردند اثری نکرد خود امیر المؤمنین (علیه السلام) تشریف بردند و احتجاجاتی فرمود اثر نکرد

آخر الامر تصمیم فرمود بر مقاتله و عده خوارجی که حاضر نهروان بودند دوازده هزار نفر بودند که اینها از کثرت سجود و عبادت پیشانی هایشان پینه بسته بود و شبها تا بحر عبادت می کردند وروزها روزه می گرفتند و تلاوت قرآن می نمودند لکن چون بجهالت عبادت می کردند کافر شدند و بر امام زمان خود خروج کردند

و در هنگام جنك امير المؤمنين (علیه السلام) رایت امان را داد بدست جناب ابو ایوب انصاری و آن رایت را بگوشۀ رزمگاه نگاه داشت که هر که بخواهد از خوارج امان آورد

و هشت هزار نفر از خوارج ملحق شدند بلشگر امیرالمؤمنین (علیه السلام) و چهار هزار دیگر بشمشیر امیر المؤمنين (علیه السلام) و اصحابش کشته شدند مگر نه نفر که سالم ماندند و از لشگر امیرالمؤمنین(علیه السلام) همه سالم ماندند مگر نه نفر که شهید شدند و امیر المؤمنين (علیه السلام) قبلا باصحاب خود فرموده بودند نقاتلهم ولا يقتل منا عشره ولا يلم منهم عشره

و مخفی نماناد که نهروان ناحیه وسیعه ایست بین واسط و بغداد و در آن چند بلد است منها اسکاف که موطن جناب محمد بن احمد اسکافی است

و در سنه چهلم هجری که سال آخر عمر حضرت امیر (علیه السلام) بود سفیان بن عوف با جمعی از اهل شام بحكم معويه شهر انبار را غارت نمودند

و جناب حسان بن حسان را که از قبل امیر المؤمنين حاکم انبار بود با جمعی دیگر از محبين امير المؤمنين (علیه السلام) بقتل رسانیدند و گوشواره و دست برنجن و خلخال از گوش و دست و پای زنان کشیدند

اينخبر بامير المؤمنین (علیه السلام) رسید مضموم شد و جناب سعید بن قیس همدانی را با هشت هزار نفر عقب سفيان بن عوف روانه فرمود بسرعت تاقنسرین وارض صفین رفتند او را نیافتند مراجعت نمودند بکوفه و به امیرالمؤمنین (علیه السلام) خبر دادند در آنوقت آن بزرگوار بسیار محزون بود چنانچه قدرت بر قیام نداشت

یکروز درمیان مسجد نشست و سعید بن قیس را طلب فرمود و امر کرد این خطبه را بر مردم بخوان خطبه جهادیه را خواند و از فقرات آن خطبا است:

ص: 168

« قوله (علیه السلام) هذا اخو غامد قد وردت خيله الانبار وقد قتل حسان بن حسان البكرى و ازال خيلكم عن مسالحها وقد بلغنى ان الرجل منهم كان يدخل على المراه المسلمه و الاخرى المعاهده فينتزع حجلها وقلبها وقلائدها ورعاتها ما تمنع منه الا بالاسترجاع و الاسترحام ثم انصرفوا وافرين مانال رجلا منهم كلم ولا اريق له دم فلو ان امرء مسلماً مات من بعد هذا اسفاً ما كان به ملوما الخ »

بیان - انبار شهری بود در کنار شریعه فرات در غربی بغداد که او را شاپور ذوالاکتاف بنا نمود و ابو العباس سفاح در آنجا اقامت نمود تا از دنیا رفت و در او قصور وابنيه ساخت كذا في مراصد الاطلاع

قوله (علیه السلام) اخو غ