نظری به موسیقی از طریق کتاب و سنّت

مشخصات کتاب

عنوان و نام پديدآور : نظری به موسیقی از طریق کتاب و سنت/مصطفی شریعت موسوی

مشخصات نشر : قم: انتشارات اسماعیلیان، 1372.

مشخصات ظاهری : چهار جلد در یک مجلد:مصور.

وضعیت فهرست نویسی : در انتظار فهرستنویسی (اطلاعات ثبت)

شماره کتابشناسی ملی : 2 0 6 7 7 3 0

نام کتاب: نظری به موسیقی از طریق کتاب و سنّت

تألیف: آیت الله حاج سیّد مصطفی شریعت موسوی

ناشر: انتشارات اسماعیلیان

نوبت چاپ: اول

تاریخ چاپ: تابستان 1372

چاپ: چاپ خانه اسماعیلیان

تیراژ: 5000

ص: 1

اشاره

نظری به موسیقی از طریق کتاب و سنّت

در این کتاب :

1- مسائل مشکل و پیچیده فقهی موسیقی

2- راز هائی در حرمت موسیقی از کتاب و سنّت

3- مباحثی درباره شعر و شاعر ممدوح و مذموم آن از طریق کتاب و سنّت

4- راز هائی از اعجاز و جاذبه قرآن

5- جمع آوری عمده آیات و روایات مسائل فوق ، چه از طریق شیعه و چه از طریق اهل سنّت را دسته بندی شده می خوانیم

چرا موسیقی در اسلام حرام است ؟

باید از کتاب باید از کتاب و سنّت پرسید و پاسخ شنید

ص: 2

فهرست مجلد اوّل

پیش گفتار ... 1

طرح ابهام هائی در اطراف موسیقی

ابهام اول در مورد حرمت موسیقی ... 3

ابهام دوّم در مورد نوع موسیقی تحریم شده ... 3

ابهام سوم در مورد علّت تحریم موسیقی ... 3

ابهام چهارم جست جوی راز تحریم از کتاب و سنّت ... 4

ابهام پنجم آیا قرآن و سنّت که مقررات را بیان فرموده، احکّام اصلی و فرعی و استثناها و تبصره ها و تذکُّره ها را بیان کرده یا باید اهل خبره طبق نظرات خود آن ها را کم و زیاد کنند؟ ... 4

ابهام ششم در مورد خواندن قرآن ، آیا خوش صوتی با موسیقی بکار بردن یکی است یا با هم فرق می کند؟ ... 5

ابهام هفتم آیا فرق گذاشتن بین موسیقی در راه غلط و موسیقی در راه صحیح ، منطقی است و به بیان دیگر هدف وسیله را توجیه می کند یا نه؟ ... 5

اسلام همان گونه که موسیقی را تحریم کرده هنر های مرموز گم راه کننده دیگر را نیز تحریم یا مورد انتقاد قرار داده است ... 6

پیدایش موسیقی ... 7

موارد استعمال موسیقی در زمان های گذشته و توضیح این موارد ... 9

ص: 3

مورد اول در بزم ها و عشرت کده ها و خوش گذرانی ها ... 9

مورد دوّم در جنگ ها و تهییج سربازان برای جان بازی در راه کشور گیری ... 9

مورد سوم در عزا داری های شخصیّت های بی محتوا از سلاطین و اشراف ... 9

اسلام با هر سه مورد مخالف است، چه رسد به آن که برای رسیدن به آن از موسیقی استفاده شود ... 10

توضیح مخالفت اسلام با مورد اول ... 10

توضیح مخالفت اسلام با مورد دوّم ... 10

توضیح مخالفت اسلام با مورد سوم ... 12

در عزا داری های شخصیّت های برجسته اسلامی با ذکر فضائل و صفات و ملکات فاضله آن بزرگ واران ، نوعی کلاس درس تشکیل و مردم بسوی کمالات انسانی سوق داده می شوند...13

استفاده از وسائل مختلف موسیقی در عزا داری های شخصیّت های اسلامی دهن کجی و زیر پا گذاشتن احکّام مقدّس اسلام است ... 13

متن کامل سخنرانی امام خمینی دربارۀ موسیقی ... 15

موسیقی سبب می شود که مغز انسان مدتی که به موسیقی گوش داد تبدیل به یک مغز غیر فعال و غیر جدّی بشود و انسان را از جدّیت بیرون می کند ... 16

جوانی که اکثر اوقاتش را پای موسیقی صرف کند از مسائل زندگی و از مسائل جدّی به کلّی غافل می شود و عادت می کند همان طور که به مواد مخدّر عادت می کند ... 17

موسیقی را حذف کنید و از این که به شما بگویند کهنه پرست شدید نترسید ... 18

فقهاء شیعه و موسیقی ... 21

تحت پنج عنوان علماء در کتب فقهیه مسئله موسیقی را متعرض شده اند ... 21

سخنان شیخ صدوق در کتاب مقنع ... 22

سخنان شیخ مفید در کتاب مقنعه ... 23

سخنان شیخ طوسی در کتاب نهایه ... 23

سخنان سلاّرین عبد العزیز در کتاب مراسم ... 23

ص: 4

سخنان محمد بن ادریس در کتاب سرائر ... 24

سخنان شیخ طوسی در استبصار ... 24

سخنان شیخ انصاری در کتاب مکاسب ... 25

سخنان مفتاح الکرامه در شرح قواعد علّامه ... 25

حرمت غناء اجماعی است ... 26

ذکر چند تن از علماء که به اجماعی بودن حرمت غنا تصریح فرموده اند ... 27

سخنان مفتاح الكرامه ... 27

مسائلی که از نظر فقهی مورد بحث قرار می دهیم ... 29

مبحث اول تقسیر كلمه غناء ... 30

نظر ما در این مبحث ... 31

در این جا توجّه به دو نکته ضروری است ... 32

نکته اول تعریف گفتار ... 32

نکته دوّم حقّیقت معنی گفتار متکی به لفظ نیست ... 32

مبحث دوّم جواب اشکال که بعضی می گویند غناء کیفیتی از صوت است نه حدیث و قول ... 34

نظرات مرحوم شیخ انصاری در مورد حرمت غناء ... 35

در این جا خدشه ای وارد می کنند که چرا قول و حدیث به غناء تفسیر شده ... 35

در بررسی سخنان مرحوم شیخ انصاری باید به 5 نکته توجّه کرد ... 35

حل اشکال که در بند 3 مطرح شده ... 37

بررسی بقیه سخنان مرحوم شیخ انصاری و جواب آن ها ... 38

سخنان مرحوم صاحب جواهر قدّس سرّه در بیان اشکال و حل آن ... 40

برسی سخنان مرحوم صاحب جواهر قدّس سرّه ... 40

تفسیر سه امام را نمی توان اشکال گرفت بلکه در فهم خود باید تجدّید نظر کرد ...41

مبحث سوم آوازه موسیقی ( غناء) در خواندن قرآن و دعاء و نصایح و مراثی ائمّه اطهار صلوات الله علیهم نیز مانند بقیه موارد حرامست یا نه؟ ... 42

ص: 5

بخش اول آیا غناء در خواندن قرآن و دعا حرام است یا نه؟ ... 42

استثناء قرائت قرآن و دعا از حرمت موسیقی قبل از محدِّث کاشانی صاحب وافی و محقِّق سبزواری صاحب کفایه رحمهما اله از کس دیگری از فقها شناخته نشده که به آن قائل باشند ... 43

سخنان محدِّث کاشانی علیه الرحمه ... 43

بررسی سخنان محدِّث کاشانی و جواب آن ها ... 44

جواب هائی از فرمایش مرحوم محدِّث کاشانی قدّس سرّه در 8 قسمت ... 44

سخنان محدِّث سبزواری قدّس سرّه در جواز غناء در قرآن ... 47

ادلّه مرحوم محقِّق سبزواری ... 47

به دو وجه مرحوم محقِّق سبزواری بین این دو دسته روایت را جمع می کند ... 48

وجه اول ... 48

وجه دوّم ... 49

جواب سخنان مرحوم محقِّق سبزواری قدّس سرّه ... 49

در جواب از استدلال به این روایت برای جواز غناء در قرآن دو نکته گفته می شود ... 52

نکته اول در این روایت تعبیر به غناء نیست و ابو بصیر از موسیقی دانان نبوده ... 52

نکته دوّم در خصوص قرائت قرآن روایاتی صریح رسیده که از غناء و آوازه موسیقی در آن شدیدا نهی فرموده ... 52

روایاتی که از غناء در قرائت قرآن نهی فرموده ... 52

حرمت غناء در عزا داری های ائمّه و غیر آن ها ... 55

بیانات مرحوم مقدّس اردبیلی در تقریب جواز غناء در مرثیه حضرت امام حسین ( علیه السلام ) ... 56

جواب ادلّه مرحوم مقدّس اردبیلی قدّس سرّه ... 58

سخنان مرحوم شیخ انصاری در ذیل سخنان مرحوم مقدّس اردبیلی قدّس سرّه ... 63

سخنان مرحوم استاد مطهرّی در تحریف عاشورا ... 64

نظریّه مرحوم آیه الله العظمی آقای بروجردی راجع به شبیه خوانی ... 65

مبحث چهارم : فرق بین غناء و حسن صوت ... 66

ص: 6

پنج عنوان در نیکوئی صدا هست که در غناء نیست ... 66

سخنان محقِّق قمی صاحب قوانین قدّس سرّه ... 68

سخنان صاحب مفتاح الكرامه ... 68

حسن صوت

بخش اول : روایات حسن صوت ... 69

روایات حسن صوت و این که حسن صوت غیر از غنا است ... 69

بخش دوّم : در تحسین صوت و نیکو کردن صدا هنگام قرائت قرآن ... 73

نیکو کردن صدا هنگام قرائت قرآن غیر از غناء است ... 69

بخش سوم روایاتی که درباره بلند کردن صدا در خواندن قرآن و دعا است ... 74

بلند کردن صدا به تن هائی غناء نیست چه در قرآن یا دعا و غیر این ها ... 74

بخش چهارم : محزون کردن صدا در حال خواندن قرآن و دعا ... 76

محزون کردن صدا در خواندن قرآن و دعا غناء نیست ... 76

محزون کردن صدا که در خواندن قرآن و دعا سفارش شده غیر از غناء است ... 76

آیات قرآن که مؤیّد این احادیث است ... 78

بخش پنجم : ترتیل غناء نیست... 79

مبحث پنجم در دو قسمت... 80

قسمت اول : آیا غناء در عروسی از حرمت استثناء شده و جایز است یا نه ؟ ... 80

شیخ صدوق قدّس سرّه غنا را در همه جا حرام می دانند ... 80

شیخ مفید در کتاب مقنعه ، ابو اب مکاسب کسب مغنّیه در عروسی را استثناء نکرده ... 81

سلار بن عبد العزیز دیلمی شاگرد شیخ طوسی کسب مغنّیه را در عروسی استثناء نکرده ... 82

شیخ ابو الصلاح حلبی نیز غناء را بطور مطلق حرام دانسته، بدون استثناء در عروسی ... 83

شیخ جلیل محقِّق محمد بن ادریس فتوی می دهد که غناء از هر کس حرام است ... 84

مرحوم ابن ادریس در مکاسب سرایر فتوی بر حرمت غناء در عروسی می دهد ... 84

چهار نتیجه از سخنان مرحوم ابن ادریس ... 86

شیخ طوسی و استثناء کسب مغنّیه در زفاف ... 87

ص: 7

چند نکته مورد توجّه در سخنان شیخ طوسی ... 88

شیخ طوسی در مبسوط ، نهایه را یک فقه حدیثی معرفی می کند که به عنوان احادیث تألیف شده ... 89

از عبارت مرحوم علّامه حلی قدّس سرّه معلوم می شود که تنها شیخ در نهایه به تحویز غناء در زفاف و عروسی قائل شده اند ... 89

کلام مرحوم علّامه در تذکُّره ... 90

کلام مرحوم علّامه در منتهی ... 91

کلام مرحوم علّامه در تحریر ... 91

کلام مرحوم علّامه در قواعد ... 91

سخنان مرحوم شیخ در استبصار ... 92

شیخ طوسی شعر خواندن زنان را در عروسی تجویز می کند ، نه موسیقی و آواز خواندن که غناء است ... 93

سخنان مرحوم علّامه حلی در استدلال در جواز غناء در عروسی در کتاب مختلف ... 94

ادلّه مرحوم علّامه بر جواز کسب مغنّیه در عروسی ... 95

نقل مرحوم علّامه ، ادلّه مانعین را از کسب مغنّیه در عروسی ... 95

جواب مرحوم علّامه از ادلّه مانعین ... 96

جواب های ما از سخنان مرحوم علّامه حلی ... 97

غناء در عروسی بدون بکار بردن فنون موسیقی فقط با شعر خواندن باشد ... 99

زفاف حضرت صدیقه سلام الله علیها و شعر خواندن زنان بدون موسیقی ... 100

نتیجه بحث : شعر خواندن بدون بکار بردن هنر های موسیقی مورد تحریم نیست ... 101

تأیید روایات در این موضوع ... 102

چرا به زنان مغنّیه و مطرب در روایات این اندازه بد گوئی شده ... 105

مفاسد مطربان و زنان مغنّیه ... 106

بازار گرم مطرب و زنان فاسد در دربار سلاطین و خلفاء ... 107

مطربان و فاحشه ها و مجالس خلفاء جور ... 107

ص: 8

1- یزید بن معاویه و آوازه موسیقی ... 108

2- یزید بن عبد الملک و زنان مطرب ... 108

3- سلیمان بن عبد الملک و کنیز مطرب ... 109

4- هارون الرشید و پسران مطرب ... 109

5- مأمون و دختران و پسران مطرب ... 110

6- معتصم عبّاسی و کنیز مطرب ... 111

7- متوکّل عبّاسی و ترویج می گساری و موسیقی ... 111

8- حضور عالم دربارى بمجلس مطرب استان داری اموی ... 112

رنج هائی که ائمّه طاهرین علیهم السَّلام و پیروان شان از هوس بازان موسیقی پرست کشیده اند و با آن مبارزه کردند ... 114

1- احضار حضرت هادی علیه السَّلام در مجلس عشرت و شب نشینی متوکّل ... 114

2- با اشعار حضرت هادی علیه السَّلام مجلس می گساری و موسیقی متوکّل بهم ریخت ... 115

3- مجلس می گساری و ساز و رقص بشر حافی با یک سخن حضرت موسی بن جعفر بهم ریخت ... 116

4- موضع گیری یکی از اولاد امیرالمؤمنین در مقابل متوکّل ... 117

5- نهی از منکر کردن ابو بصیر از مجلس می گساری و موسیقی همسایه اش ... 119

قسمت دوّم از مبحث پنجم در جواز و عدّم جواز غناء در حُدا است ... 121

موسیقی از نظر برادران اهل سنّت ... 124

بخش 1- تفسیر بعضی از آیات قرآن بر موسیقی ... 125

اول : و من الناس من یشترى لهو الحدیث ... 125

دوّم : و انتم سامدون ... 125

سوم : و استفزز من استطعت ... 126

بخش 2- روایات غیر تفسیری درباره موسیقی ... 127

بخش 3- سخنان فقهاء اهل سنّت درباره موسیقی ... 131

ص: 9

زیان های موسیقی را یزید بن الولید و عمر بن عبد العزیز در حدیث خود ذکر کرده اند ... 134

زیان های آفت بار موسیقی با بیانی حکیمانه ... 134

در زمان جاهلیت، خدا، پیامبر را از شنیدن موسیقی حفظ کرد ... 135

سخنان یکی از حکماء موسیقی دان اسلامی در تعریف موسیقی ... 138

در معنی لحن و اقسام و خواص استعمال هر یک ... 140

در بیان الات و الحان و معنی دستان و حقّیقت پرده و آواز و شعبه و اقسام هر یک ... 142

فصل اول در بیان الات و الحان ... 142

فصل دوّم در بیان حقّیقت پرده و آوازه و ترکیب و شعبه ... 143

هفت نتیجه از نقلیات فیلسوف موسیقی دان در مورد موسیقی ... 145

سخنان دکتر علی شریعتی درباره موسیقی ... 148

بررسی سخنان دکتر علی شریعتی ... 155

اشاره به گوشه ای از ابعاد اشتباه ... 155

فشرده ای از سخنان دکتر در 10 قسمت ... 156

بررسی اولین قسمت از سخنان دکتر ... 157

حکمت و تشریع و علل احکّام در قرآن غالبا یا در همه جا صریحا یا بطور اجمال ذکر شده ... 159

قرآن بدلائل سخن خود تصریح و یا اشاره کرده ... 160

فهم دلائل سخن قرآن بزحمت تحصیل علوم اسلامی نیاز دارد ... 161

اعتراف عالم سنی که اگر علمای شیعه نبودند علوم اسلام به رکود کشیده می شد ... 161

بررسی دوّمین قسمت از سخنان دکتر چرا « موسیقی که یک هنر عمیق و مؤثّر است حرام شده » ... 164

موسیقی هنر سازندگی عمیق دارد لکن یک انسان خیالی و اوهامی را ... 165

حکایت ابو نصر فارابی در مجلس سیف الدوله ... 166

سومین قسمت از سخنان دکتر « سندی در حرمت موسیقی نه در کتاب و نه در سنّت نمی یابند » ... 168

ص: 10

جواب به سخن دکتر ... 169

چهارمین قسمت از سخنان دکتر « قول زور حرف مفت و موسیقی صوت است » ... 170

این تفسیر از امام صادق است ، چگونه بر آن اشکال می کنند ... 170

آیه قول الزور و لهو الحدیث از پیامبر صلّی الله علیه و آله و سه امام به موسیقی تفسیر شده ... 170

جواب اشکال ... 171

پنجمین قسمت از سخنان دکتر ... 173

جواب سخن دکتر ... 173

ششمین قسمت از سخنان دکتر ... 174

جواب سخن دکتر ... 174

معنی لهو چیست و چگونه منطبق با موسیقی است ... 174

سخنان شیخ انصاری که موسیقی از گناهان کبیره است ... 175

هفتمین قسمت از سخنان دکتر ... 176

جواب سخن دکتر ... 176

در شش (6) موضع علماء به بحث در مورد موسیقی می پردازند ... 177

هشتمین قسمت از سخنان دکتر ... 178

جواب سخن دکتر ... 178

نهمین قسمت از سخنان دکتر که « اگر موسیقی مثبت باشد جایز و اگر منفی باشد حرام است » ... 180

جواب : در حرمت موسیقی بین مثبت و منفی آن تفاوتی نیست ... 180

چرا باید دلیل حرمت موسیقی را از قرآن و روایات گرفت؟ ... 181

دهمین قسمت از سخنان دکتر که « حرمت موسیقی از یک منشأ سیاسی نشئت گرفته نه از اصل اسلام » ... 183

جواب سخن دکتر ... 183

حرمت موسیقی دارای مقطع زمانی و مکانی نیست ... 184

ص: 11

( آیاتی از قرآن دربارهٔ موسیقی ) در شش موضع و توضیح مختصر آن ها ... 187

موضع اول آیه لهو الحدیث ... 187

موضع دوّم آیه قول الزور ... 187

موضع سوم آیه لا یشهدون الزور ... 188

موضع چهارم آیه آخر سوره جمعه ... 188

موضع پنجم آیه سوره نجم و انتم سامدون ... 189

موضع ششم آیه 64 سوره اسراء ... 189

قرآن و حرمت موسیقی ... 189

مفسر قرآن تنها پیامبر و جانشینان آن حضرت ( صلوات الله علیهم اجمعین ) هستند ... 190

قرآن با این حجّم در تمامی زمان ها جواب گوی سئو الّات بوده ... 191

بعضی از مراحل استفاده از قرآن احتّیاج به تدبّر دارد ... 191

بعضی از مراحل استفاده از قرآن احتّیاج به استاد و مبین دارد و بدون آن امکان پذیر نیست ...192

اولین مبین قرآن خود خداوند است دوّمین مبین قرآن پیامبر خدا می باشد ... 192

سومین مبین قرآن جانشینان پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلم و جانشینان آن حضرت یعنی ائمّه اطهار علیهم صلوات الله می باشند ... 192

سخنان شیخ طوسی در تبیان راجع به قرآن ... 195

تحریم موسیقی صریحا در قرآن در دو موضع ... 196

موضع اول آیه لهو الحدیث که موسیقی را صریحا تحریم کرده...198

روایات در تفسیر آیه از طریق شیعه ... 199

روایات در تفسیر آیه از طریق اهل تسنن ... 200

سخنان شیخ طبرسی در مجمع البیان ... 202

تفسیر این دو آیه در پرتو آن روایات ... 203

ص: 12

لهو چیست؟ ... 204

خلاصه ای از تعریف ها از لغت و واژه لهو و مشتقّاتش ... 206

حدیث چیست؟ ... 206

خلاصه ای از تعریف ها از لغت و واژه حدیث ... 207

معناى لهو الحدیث ... 207

مراد قرآن از لهو الحدیث چیست؟ ... 208

مجلد دوّم

دنباله آیه لهو الحدیث ( موضع اول ) ... 215

توضیح بیشتر در شرح آیات ... 218

موسیقی سرگرمی های حکایت ساز در دل القاء می کند ... 219

مثنوی خیال بافی های موسیقی از گفتار نی را توضیح می دهد

درون نی خالی است و آن همه آشوب در دل شنونده ایجاد می کند ... 221

موسیقی زبان مخصوص ، همه کس فهم و طبیعی دارد ... 222

موسیقی گنگ نیست بلکه حکایت های سرگرم کننده ای به دل الهام می دهد ... 223

چرا در آیه لهو الحدیث شدیدا موسیقی را تححریم کرده ... 224

جواب برای چهار خطر و آفت بزرگ ... 224

موسیقی سرپوش بر قوای ادراکی می نهد ... 225

موسیقی در زنجیر اسارت خود عقل و فکر را خاموش می کند و قوای ادراکی را به خیال بافی می کشد ... 225

موسیقی انسان را از راه خدا گم راه می کند ... 226

موسیقی در گم راه کردن غافل گیر می کند ... 228

موسیقی به آیات خدا استهزاء می کند ... 229

استهزاء یکی از راه های مبارزۀ مخالفین و افراد شیاد با حقّ است ( شواهدی در این

ص: 13

زمینه) ... 230

مخالفین حضرت نوح ( علیه السلام ) از راه استهزاء و سخریه با تبلیغات و دعوات او مبارزه می کردند ... 230

سه گروه عاملین موسیقی عذاب اهانت بار و مسخره آمیز می کشد چه در دنیا و چه در آخرت ... 230

فشرده ده مطلب که از این دو آیه درباره موسیقی استفاده شد ... 233

مطلب اول موسیقی صریحا در قرآن تحریم شده مطلب دوّم موسیقی از گناهان کبیره است ... 234

مطلب سوم در این آیات قسمتی از علل حرمت موسیقی را فاش می سازد ... 234

مطلب چهارم موسیقی خواه عذابش رنج آور و اهانت بار است ... 235

مطلب پنجم موسیقی پرست متکبرانه با قرآن برخورد می کند ... 235

مطلب ششم قرآن کتاب هدایت است و موسیقی سدّی است در راه آن ... 236

مطلب هفتم قرآن با تعبیری حقّیقت گو نام موسیقی را می برد ... 236

مطلب هشتم این دو آیه تمام اقسام موسیقی را تحریم می کند ... 237

مطلب نهم صدائی که هنر موسیقی در آن بکار نرفته و تأثیر و جاذبه هنر در آن نیست چه آواز و صدای انسان و چه بوسیله یکی از آلات آن مشمول آیه نمی شود ... 237

مطلب دهم موضوع تحریم ، لفظ غناء نیست ... 237

موضع دوّم آیه قول الزور که موسیقی را صریحا تحریم کرده ... 239

روایات در تفسیر این آیه ... 240

تفسیر آیات در پرتو روایات ... 241

گفتاری از محقِّق قمی در تفسیر غناء ... 242

چند مطلب مورد توجّه در سخنان محقِّق قمی ... 242

دو اشکال آقای دکتر شریعتی بر استدلال به آیه ... 244

توضیحاتی برای آن دو اشکال ... 244

توضیح اشکال اول ... 244

ص: 14

توضیح اشکال دوّم ... 245

پاسخ اشکال اول آقای دکتر ... 246

یک تحقّیق درباره وضع بعضی لغات ... 246

وضع تفهیم و تفاهم در انسان ... 248

انسان با خلق الفاظ و سخن گوئی خواسته ها و مدرکات خود را به دیگران می گوید و تحویل می دهد ... 248

انسان تنها به سحن گفتن اکتفاء نمی کند بلکه از نوشتن، اشارات ، و نشانه گذاری نیز استفاده می کند ... 248

اشخاصّ گنگ با اشاره و ... خواسته های خود را می فهمانند ... 248

آیا موسیقی تنها صدا و آواز است؟ ... 249

موسیقی تنها صدا و آواز تو خالی نیست مانند بعضی الفاظ بی معنی و الّا هر آوازی را موسیقی می گفتند ... 249

دو نتیجه از گفتار در این موضوع ... 250

پاسخ اشکال دوّم آقای دکتر ... 252

تفسیر قول الزور ... 252

اقوال مفسّرین ... 252

تعبیر مرحوم شیخ طوسی بهترین بیان و جامع و کامل ترین آن در تفسیر کلمۀ « زور » است ... 253

چهار صفت قول تزویر شده ... 254

موسیقى حقّیقتا قول الزور است و سخن موسیقی القائاتی است در دل و فریبا ... 255

آیا موسیقی می تواند اسراری از حیات بیاموزد؟ ... 257

شرح و تفسیر این چند آیه در اطراف موسیقی ... 258

شرح آیات ... 259

انواع ضلالت از خود بینی تا شرک ... 260

ضلالت از طریق خود بینی و خود محوری ... 261

ص: 15

ضلالت از طریق شرک ... 261

ضلالت از طریق تخیُّلات تولیدی موسیقی ... 262

این چه تشبیهی است برای شرک و وجه شبه چیست؟ ... 264

پاسخ درباره وجه شبه ... 265

سخنان المیزان ... 265

سخنان تبیان ... 265

سخنان بیضاوی ... 266

تفسیر صافی ... 266

تفسیر ابو الفتوح رازى ( تفسیر منهج الصادقین ) ... 266

تفسیر مجمع البیان ... 267

سخنان زمخشری به نقل امام فخر رازی ... 267

یکی از حقّیقت هائی که در زمینه بت پرستی قرآن از آن پرده بر می دارد اینست که « مشرک پیرو تخیّلات خود است نه بت ها » ... 270

دلائل سخن ... 270

موسیقی ، سازنده و برانگیزنده اوهام و خرافات است است... 271

موسیقی پرستی و بت پرستی هر دو به خرافه پرستی مربوط می شود نکاتی که در تفسیر آیات استفاده شد (14 نکته ) ... 272

چرا موسیقی در این چند آیه تحریم شده؟ ... 281

تنها مانع وسد انسان در راه نیل به کمالات در ابعاد مختلف « جهل » است و آن بر دو قسم می باشد ... 276

قسم اول جهل که هر انسانی اقلاً در ابتداء زندگی در همه امور یا اکثر ، به آن مبتلا است و کم کم به رفع آن می پردازد ... 281

خطر اوهام پرست که خود را یافته و شناخته می داند ( قسم دوّم جهل ) ... 282

موسیقی با پرده ای از اوهام کور می کند نه شناخت می دهد ... 283

پس از کور شدن آمادگی پذیرش دو خطر بزرگ را پیدا می کند :

ص: 16

خطر اول ... 284

خطر دوّم ... 285

و من يُعظَّم شعائر الله فانها من تقوى القلوب ... 286

شرح مختصری از شعایر ... 287

سخنان محقِّقین دربارۀ شعایر و معنای آن ... 287

سخنان مفردات القرآن ... 287

سخن المیزان ... 287

سخن مجمع البحرین ... 288

بحثی درباره روابط دو رشته آیات با هم دیگر ... 289

دو خلط اوهام و تخیُّلات دروغین بت ها و موسیقی و خط توحید و خدا پرستی و تضاد آن ها با یک دیگر ... 289

فشرده راز هائی در حرمت موسیقی که از آیه قول الزور می توان استفاده کرد. ... 239

طرح چند سئو ال و پاسخ در این قسمت ... 295

سئو ال اول : آیا این آیات چه نوع از غناء یا مطلق موسیقی را تحریم کرده؟ .....295

پاسخ سئو ال اول ... 295

سئو ال دوّم: آیا استثنائی از تحریم موسیقی هست یا نه؟ ... 296

پاسخ سئو ال دوّم ... 296

سئو ال سوم : آیا احکّام مشرک بر موسیقی پرست و ... مترتب است یانه؟ ....296

پاسخ سئو ال سوم ... 297

موضع سوم آیه لا یشهدون الزور ... 299

روایات از طریق شیعه در تفسیر آیه.... 300

دو روایت دیگر در تفسیر کلمۀ لغو ... 301

روایات در تفسیر آن از طریق اهل تسنن ... 302

تفسیر آیه در پرتو روایات ... 303

صفات بندگان شایسته خدا ... 303

ص: 17

نوع اول صفات ... 303

نوع دوّم صفات ... 304

علّت تحریم موسیقی تحت عنوان زور ... 307

تحقّیق درباره لغو و تفسیر آن به موسیقی در این آیه ... 308

موسیقی بعنوان لغو که یکی از راز های دیگر حرمت آنست ممنوع شده ...310

موضع چهارم : آیه آخر سوره جمعه ... 312

ترتیب نزول سور مدنی ... 314

روایات از طریق شیعه در تفسیر آن ... 315

روایات از طریق اهل تسنن در تفسیر آن ... 318

تفسیر آیات در پرتو این روایات ... 320

در این جا قبل از تفسیر آیات چند نکته را باید متذکِّر شویم ... 320

مسلمانان پس از چهارده قرن هنوز بخود نیامده اند ... 222

لزوم حضور در نماز جمعه و خطبه های پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم و تعلیم و تزکیه و تعطیل بیع و شراء ، نه بمعنی این است که از فعالیت بسوی زندگی بهتر و سازندگی دست بردارید ... 325

فراز هائی در سوره جمعه ( 6 فراز ) ... 327

استفاده حرمت موسیقی از سوره جمعه ... 329

چند نکته که باید به آن توجّه کرد ... 329

علّت تحریم موسیقی که در این جا مورد توجّه آمده است...331

در موسیقی یک نوع جاذبه کاذب وجود دارد ... 332

هشداری به همه مردم بویژه مسلمانان بر مضرات خراب کارانه موسیقی ... 332

موضع پنجم آیه سوره و النجم ... 334

روایات در تفسیر آیه از طریق شیعه ... 334

روایات از طریق اهل تسنن و گفتهٔ مفسّرین آن ها ... 336

تفسیر آیات در پرتو روایات ... 337

ص: 18

روی سخن قرآن در این سوره بیشتر با آن هاست که موسیقی را وسیله خوشی و نشاط روحی و درازی عمر و سلامتی بدن می پندارند ... 340

موضع ششم آیه سوره اسراء ... 342

گفته های مفسّرین شیعه ... 342

گفته های مفسّرین اهل تسنن ... 344

توضیح آیه در پرتو آن گفته ها ... 345

ظهور آیه در اصوات موسیقی دلیل کافی است ... 345

1- آیه اشاره به یک صوت مخصوصی که برانگیزنده برای معصیت می باشد ، دارد ... 345

2- طریقه شیطان برای گم راه کردن و فریفتن، زینت دادن و آرایش کردن است و تنها صوت آرایش یافته موسیقی است ... 346

3- تفسیر های دیگر « بصوتک » با ظاهر مناسب نیست ... 346

سخنان سعید بن جبیر رضی الله عنه در مجلس حجّاج ... 353

وضع حکومت بنی امیّه از تاریخ و تطبیق آن با آیات ... 355

خلاصه مطالبی که از این آیات استفاده شد ... 358

راز تحریم موسیقی در این آیه ... 359

بحث شعر و شاعر ... 362

چرا در این کتاب از شعر و شاعر بحث می کنیم ... 362

آیات قرآن درباره شعر و شاعر ... 363

گفته های اهل لغت و مفسّرین در معنی شعر و تفسیر از شعر و شاعر ... 365

نقلیات در تفسیر تبیان ... 365

نقلیات در تفسیر مجمع البیان ... 366

خلاصه ترجمه آن چه در این دو تفسیر نقل شده ... 367

سخنان و نقلیات راغب اصفهانی ... 369

رد سخنان راغب در تفسیر شعر و شاعر ... 371

فشرده ترجمه نقلیّات مجمع البیان در سوره یس ... 372

ص: 19

بررسی نقلیات مجمع البیان در سوره یس ... 373

سخنان استاد علّامه طباطبائی در المیزان ... 374

سخنان مرحوم علّامه شیخ محمد رضا مظفر علیه الرحم ... 377

تخصص در شعر و سخنوری در زمان نزول قرآن ... 378

شعر چیست و شاعر کدامست ... 379

چهار جواب در مقابل تهمت شعر بودن به قرآن از خود قرآن ... 381

فشرده ای از ادلّه قبلی در تشخیص شعر و شاعر ... 383

روایاتی که شعراء را به فقها فقه ساز از پیش خود تعبیر کرده است ... 385

روایات قسمت دیگر از خیال بافی ها را معرفی می کند ... 386

قرابت شعر با موسیقی ... 388

مقام شعر و شاعر از نظر قرآن ... 390

چرا قرآن موسیقی را شدیدا تحریم و شعر را تنها نکوهش می کند ... 391

مفصل ترین بحث قرآن از شعر و شاعر ... 391

ص: 20

مقدمه

بسمه تعالی

درباره کتاب ( نظری بموسیقی از طریق کتاب و سنت ) به نکاتی توجّه می دهیم:

1- نظریّات دیگران را از محقِّقین و غیر هم درباره مطالب این کتاب استقبال می کنیم حتّی ،انتقادی و چنان چه مستدل و قابل پذیرایی شد در چاپ های بعد چنان چه انشاءالله موفق شدیم مورد استفاده قرار می دهیم .

2- چنان چه در راه نشر این کتاب به ممالک خارجی چه از طریق انتقال اصل و یا ترجمه به زبان های دیگر کسانی آماده باشند با ما تماس گیرند در صورت حصول شرایط لازم ما با آن ها هم کاری خواهیم داشت چون هدف اسلام و قرآن و انتشار حقّائق آن است و در راه این هدف مقدّس اسلامی بذل همت می گردد.

3- انگیزه تألیف و نشر این کتاب حفظ احکّام شرع در جوامع اسلامی و مردم مسلمان از انحرافات و سقوط و نیز اعلاء کلمۀ اسلام بوده و در صورتی که پس از مطالعه آن هر کسی متوجّه صلاحیت آن در راه این هدف مقدّس شد ما او را شریک خود در مسئولیت اسلامی می دانیم که در برابر وظیفۀ امر به معروف و نهی از منکر از این طریق اداء دین به اسلام خواهد نمود و به درگاه خداوند متعال سرافراز و مأجور است .

4- در نظر بود در این کتاب از ساده ترین عبارات و بیان استفاده شود و در این راه کوشش بعمل آمد ولی علی رغم این خواسته از یک سو شرائط سلامتی و وسعت وقت در برابر مشکلات و از سوی دیگر وضع و نوع مطالب کتاب اجازه بیش از این ساده گوئی را نداد،

ص: 21

مطالب علمی و فقهی و تفسیری و ادبی و غیرها را که با درجه یک فقهاء و علماء مفسّرین و غیر هم سر بحث گشوده می شود را نمی توان طوری ساده کرد که برای عموم آسان شود و ما از این لحاظ از مطالعه کنندگان عزیز و محترم پوزش می طلبیم و از این جهت عرض می کنیم اگر کسانی از فهم آن به رنج آمدند از ما گله نداشته باشند بلکه قدری به حساب مطالب کتاب بگذارند و لذا از خوانندگان گرامی تقاضای دقّت بیشتر را هنگام مطالعه می کنیم تا به عمق مطالب کتاب بهتر آشنا شوند.

5- در هر بحث علمی و نظری کسانی که حقّ جو و حقّ طلب باشند شرط اول خالی کردن خود از تعصبات و گرایشات جانبی و فرقه ای و حتّی اندیشه های قبلی در موضوع آن بحث است و الّا همان تعصبات و گرایشات خاصّ سدّی محکم سر راه خواهد شد و مباحث این کتاب از این قانون مستثنی نیست.

6- همان طوری که نام کتاب گویای آن است ( نظری بموسیقی از طریق کتاب و سنت ) این کتاب هم سیری است نظری در مسئلهٔ موسیقی و هم این سیر از طریق کتاب و سنت بعضی پیشنهاد می کردند نام کتاب را ( موسیقی از نظر اسلام ) بگذاریم ولی ما نظر اسلام را به طور قطع منحصر به نظریّات خود نمی دانیم چنان چه از ما هم نباید انتظار برد که نظریّات دانشمندان موسیقی و یا روان پزشکان و یا فیلسوفان روان شناس و امثال آن ها را در این مسئله مورد بحث قرار دهیم اگرچه گفته قرآن و معصومین بر همۀ آن ها توفق دارد.

7- یکی از حربه های مؤثّر دستگاه کفر و استعمار بر ضد اسلام که از روز های اول اسلام تا کنون از آن استفاده تخریبی می شده موسیقی است و در قرآن بدان اشاره شده ( وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ يَشْتَرِي لَهْوَ الْحَدِيثِ لِيُضِلَّ عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ ) و در دورۀ حکّام بنی امیّه و بنى العبّاس بوسیله هوس بازان به اوج رسید و حاملین بار رسالت اسلام و در رأس ائمهٔ طاهرین علیهم السَّلام در مقابل ایستادگی کردند و در دوره استعمار شرق و غرب بویژه پس از اختراعات جدّید صوتی و نقل اصوات برای اشاعه فرهنگ فساد بقدری تدریجاً ممالک اسلامی سنی و شیعی رواج گرفته و می گیرد که با این که از معاصی کبیره و حرمت آن اجماعی است بین شیعه و تقریباً بین اهل تسنن، و کتاب و سنت صریحاً بر آن

ص: 22

گویا است و تغلیظ در عذاب نموده با این حال اشاعه آن به جائی رسید که در همه ممالک اسلامی رسماً منتشر می شود و مقالات و نوشت جات در تحلیل آن به شکل های مرموز حتّی بصورت کتاب در آمده ما این کتاب را ( نظری بموسیقی از طریق کتاب و سنت ) شکلّی مطالبش را تنظیم کردیم که بتواند در جمیع فرقه های اسلامی و مذاهب گوناگون ثمر بخش باشد فقط در صورتی که به زبان های آن ها ترجمه و بسوی آن ها فرستاده و منتشر شود، لذا مجدداً هم کاری کسانی که قادر و مایل به هم کاری هستند پذیرفته و استقبال می کنیم. مؤلف

ص: 23

بِسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحیم

ص: 24

نظری به موسیقی از طریق کتاب و سنّت

جلد اوّل

تألیف

م - شریعت موسوی

ناشر

انتشارات اسماعیلیان - قم

ص: 25

پیش گفتار

مسئلۀ موسیقی در اسلام از جمله مسائلی است که با داشتن ریشه اصلی، هم در قرآن و هم در حدیث، هم از طریق مذهب شیعه و هم مذهب اهل تسنُّن، چه در کتب فقهیّه و چه در کتب تفسیر قرآن و چه در کتب حدیث و حتّی در کتب اخلاق مطرح بوده و اطراف آن بحث زیاد شده و علاوه در این عصر که عصر جست جوی علمی است و دانشمندان مایلند زیر ذره بین علمی از اسرار علمی تمام مسائل، حتّی مسائل مذهبی آگاه شوند و تنها به اصل احکّام مذهبی اکتفاء نکنند و از این رو در اطراف علل و راز تحریم موسیقی در اسلام نیز از همین شیوه استفاده شده و مطالبی در رساله های خصوصی و عمومی جمع آوری و در دسترس عموم قرار گرفته و همۀ این ها درخور تقدیر است.

باز برای بسیاری ابهام هائی در اطراف آن به چشم می خورد که هر یک قابل توجّه و سؤال انگیز است.

1 - موضوع حرمت چیست؟ آیا موسیقی و یا غنا و یا لهو و لعب و یا طَرَب انگیزِ آن و یا در باطل و بیهوده آن و.... و تازه موسیقی و یا غنا چیست و چه قسمت از این صداها را غنا و یا موسیقی می گویند و چه نوع آن نه؟ و هم چنین اصوات دیگر تولید شده از آلات موسیقی، چه آن چه از آن بوده و هست و یا جدّیداً اختراع می کنند.

2- آیا موسیقی چه از نوع غناء و آوازه و یا دیگر از انواع اصوات موسیقی در قرآن و سنَّت رسماً تحریم شده؟ و یا ریشه اصلی در تحریم آن نیست، بلکه بنا به مصالح سیاسی و یا غیره به حساب سوء استفاده هائی که شده پیشوایان دین از آن انتقاد کرده اند و چنان چه در قرآن و سنّت هست در کجای آن و به چه بیانی است؟

3- علّت تحریم موسیقی ،چیست آیا برای ضرر های بدنی و اعصابی و مغزی

ص: 26

است و یا برانگیختن آن در راه شهوات و لا اُبالی گری است و یا اتلاف وقت گرانب ها که سرمایه حیاتی است و بیهوده گذراندن آن تضییع عمر است، و یا علّت های دیگری که تاکنون از نظر اکثر پوشیده بوده و در عین حال قرآن و حدیث آن را روشن کرده و یا نکرده است؟

4-قرآن و سنّت که حکم به تحریم آن کرده، آیا راز حکم خود را هم گفته، و یا آن را محوَّل به تفتیش و جست جو های علمی مجامع دانش بشری نموده و آیا آن چه تاکنون از علل تحریم از نظر دانش انسانی گفته شده مورد نظر اسلام هم هست و یا باید از خود قرآن و سنّت هدفش را از این حکم تحریمی خواست و خود بهتر تفسیر آن را می کند، و در صورت عدّم تعرُّض احتمالاً می توان بر نظریّات دانش تطبیق داد؟

5 - قرآن و سنّت تمام مقررات اسلام را از احکّام اصلی و فرعی و استثناها و تبصره و تذکِره ها را آیا بیان کرده و کسی از پیش خود نمی تواند از آن کم و یا بر آن بیافزاید و موسیقی که مثلاً حرام می شود در همه جا چنین است؟ چه استعمال آن در خواندن قرآن و یا عزا داری های پیشوایان دین و ائمّه طاهرین صلوات الله علیهم و یا شعار های مربوط به اسلام مانند اذان و غیره و یا در امور دیگر مربوط به اسلام - و سلیقه های شخصی نباید در پیاده کردن احکّام به کار برده شود.

و یا این که نه، بلکه زمان و مکان و شرائط دیگر طبق نظریّات اهل خُبره در کم و زیاد کردن و تبصره و تذکُّره زدن به احکّام اسلام جائی دارد.

متأسّفانه در مورد موسیقی این چنین دخالت ها از بعضی به کار برده شده که برای بینش های آزاد منش سؤال انگیز و در قانون ممنوعیّتِ موسیقی در اسلام شکافی ایجاد کرده و می کند، مثلاً بعضی در اشعار و شعائر عرفانی تجویز کرده، زیرا شور و وجد عرفانی می آفریند و یا در شعائر مذهبی و یا در خواندن قرآن و دعا خیال کرده اند بر تأثیر آن می افزاید و در عزای پیشوایان اسلام که ایجاد رقّتِ قلب و تهییج در مسیر اهداف سامیّه آن ها می کند بلامانع است.

ولی از این نکته نباید غافل شد که ما نباید از قرآن و سنّت فراتر رَویم و از سوی دیگر اگر موسیقی مخرِّب و آفت بار است در همه جا چنین است، بلکه در امور اسلامی آفتش بیشتر و در یک محل حسّاس زیان بخش خواهد شد و قرآن و دعا و مناجات و

ص: 27

اشعار عرفانی و شعائر مذهبی و مراسم عزا داری پیشوایان مقدّس دین را از مسیر صحیح خودش منحرف خواهد ساخت.

6- در آداب خواندن قرآن در روایات راجع به نیکو خواندن آن دستوراتی رسیده و هم چنین در خود قرآن است که « وَ رَتِّلِ الْقُرْآنَ تَرْتیلاً » و بعضی نیکو خواندن و تحسین صدا و خوش صوتی را به موسیقی در آواز هنگام خواندن قرآن اشتباه کرده اند، چنان چه در این زمینه دو دسته طرف افراط و تفریط قرار گرفته اند یکی آن قدر طرف احتّیاط را گرفته که صدا های نیکو و خوش صدائی را ممنوع دانسته، با این که حتّی در میان ائمّه طاهرین صلوات الله علیهم مانند امام زین العابدین و حضرت موسى بن جعفر علیهم السَّلام آن چنان خوش صدا قرآن را تلاوت می کردند که عابرین از پشت خانه را مجذوب و متوقّف برای استماع آن می کرد و دسته دیگر این نوع دستورات در تحسین صوت هنگام خواندن قرآن و حکایت خوش صدائی امام علیه السَّلام در خواندن قرآن را دلیل بر تجویز « غناء » و صدای موسیقی در قرآن دانسته اند با این که در قسمتی از آن روایات بخصوص به منع از صدای موسیقی و غنا در قرآن تصریح کرده و بالاخره در این مورد نیز مسئله مورد ابهام قرار گرفته .

7- هنر به اصطلاح که نوعی تصرُّف در احساسات دیگران حساب شده و آن گاهی از طریق موسیقی و گاهی از طریق نقّاشی و گاهی از طریق ادبیّات شعری و نثری و غیره انجام می گیرد در نظر بعضی موجب نقض به حرمت موسیقی شده که مثلاً چه تفاوتی هست بین برانگیختن احساسات به موسیقی و بین برانگیختن همان احساسات به وسیلۀ هنر شعری؟ و لذا برخی به سلیقه خویش علاج اشکال را به فرق گذاشتن بین موسیقی در راه باطل و غلط مانند لا اُبالی گری و هرزگی و شعر در راه هَزْلیّات و هَجْویّات و شهوت رانی، و بین موسیقی های سازنده و اشعار آموزنده نموده اند و قسم دوم ممدوح و جائز و قسم اول را مذموم و حرام دانسته اند.

ولی در این جا این سؤال پیش می آید که اگر خود موسیقی راه باطل و غلطی است، چگونه می توان از آن برای رسیدن به هدف های صحیح استفاده کرد و چیزی که فی نفسه نارسا است در هیچ راهی رسا نخواهد بود و اگر راه باطل و غلط نیست، بلکه استفاده های غلطی که از آن می شود ناروا و حرام است پس این عیب از موسیقی نیست،

ص: 28

بلکه در همه جا از هر آلتی استفاده سوء شود باید چنین باشد، پس تحریم خصوص موسیقی چگونه است و این یکی دیگر از ابهام های موجود در این مسئله است.

و از طرف دیگر إن شاء الله تعالی خواهیم گفت که اسلام همان گونه که موسیقی را تحریم کرده، هنر های مرموز گم راه کننده دیگر را نیز مورد تحریم و یا مورد انتقاد قرار داده با اختلاف مراتب مانند سحر و جادو و شعر، نهایت باید معنی شعر که قرآن از آن انتقاد می کند را دانست و میان حقّیقت گوئی هائی که با وزن و قافیه و تعبیر زیبا و شیوا و بیان رسا اداء می شود و میان مطالب شعری و تخیُّلی گم راه کننده و تحریکی باطل و بی اساس تفاوت گذاشت .

و روی این حساب جاذبه قرآن پیش می آید که با هنر های شعری اشتباه شده و باید نقاط ابهام و روشن گری آن مورد بررسی قرار گیرد.

و مقداری بحث در مطالب بالا این رساله را تشکیل می دهد که از خداوند متعال توفیق تکمیل و اتمام آن را می طلبم و از او کمک می خواهم تا از لغزش ما را حفظ کند که او راه نما و مهربان است.

موسیقی گرچه در نظر بسیاری ( اگر گناهش دانند ) کوچک شمرده شده، ولی در قرآن همانند شرک و عبادت اوثان و بت ها که بزرگ ترین گناهان است، از آن یاد شده و در ردیف آن ذکر گردیده و آفت های آن را با شرک یکسان بیان کرده که باید آن را از گناهان بزرگ شمرد، چنان چه شیخ انصاری که از مفاخر فقهاء شیعه است، بدان تصریح کرده و به اصطلاح آن را از گناهان کبیره ذکر کرده است .

و لذا در آینده ذکر می کنیم که موسیقی در مهم ترین مراکز فعالیت انسان که مرکز تفکّر و تصمیم گیری است پوشش زیان بار خود را پیاده می کند و از این رو بر تمام آثار و ثمرات وجودی انسان نقش مخرِّب و گم راه کننده ای را ایفاء می کند .

و هم چنین زیان های دیگری را که قرآن از موسیقی تصریح و یا اشاره می کند، در این کتاب به توضیحش می پردازیم و اگر خدای ناکرده لغزشی بود از ساحت قدس خداوند متعال طلب عفو می کنم .

اصفهان ، 26 جمادى الثانیه 1403 ه- ق

مصطفی شریعت موسوی

ص: 29

پیدایش موسیقی

گرچه سرگرمی انسان به موسیقی و استفاده از آن برای طرب و شادی و هوس رانی در مجالس عیش و عشرت و هم چنین تشجیع و برانگیختن سربازان در جنگ ها و برای تهییجات غم انگیز در مجالس نوحه سرائی و سوگواری فقدان دوستان و عزیزان و خویشان و غیر ذلک تاریخ ممتدّی در حیات انسان روی کره زمین دارد و حتّی در برخی روایات پیدایش آن را به وسیلهٔ شیطان از زمان آدم ابو البشر هنگام قتل پسرش برای شماتت و جریحه دار کردن دل داغ دار وی و یا شادی در مرگ وی ذکر کرده و بالاخره برای این گونه هدف ها، چه در خود و چه در دیگران به کار برده می شده .

ولی تا قبل از پیدایش رادیو و تلویزیون و ضبط صوت و مانند آن ها محدودیّت در محوّطه ای که آن را می نواختند داشته و لذا برای هر کس وسائل آن میسّر نمی شده و چون در اسلام حرام و ممنوع بود، جلو گیری از آن آسان بوده و امّا بعد از پیدایش وسائل نقل و ضبط اصوات و کشف امواج رادیویی و تلویزیونی شکل دیگری به خود گرفت و بالاخره امروز در سطح جهان از مسائل عمومی شده و در همه جا از آن استفاده می شود نهایت در هر موضوع به نحوی که مناسب آن است مثلاً در سربازان و جنگ به شکل مناسب آن، و در عروسی ها و بزم و عشرت کده ها به صورت دیگر مناسب آن، و در مجالس به اصطلاح عرفا و حَلَقاتِ ذکر و وجد به شکلّی دیگر و هكذا....

بسیاری فکر می کنند همان قسمت از موسیقی که در راه هرزگی و لا اُبالی گری و عشق بازی و شهوت رانی و امثال آن به کار برده می شود ممنوع و به آن موسیقی می گویند و خلاصه در راه هدف های ناصحیح غیر جائز ،است ولی در مناجات با خدا که شور

ص: 30

بیشتر در روح ایجاد می کند مثلاً عیبی ندارد و آن موسیقی نیست و یا آن که اگر به وسیلهٔ بعضی آلات انجام شد، مثل طبل و سنج و دهل مانعی ندارد، ولی مانند تار و طنبور و امثاله حرام است، و یا اگر به وسیلۀ آوازه انجام گرفت مخصوصاً در مجالس محترم مثل جشن های مذهبی مانعی ندارد ولی در مجالس عشرت و رقص نه با آن که در کتاب و سنّت عنوان غناء با تفسیر روایات رسیده که همان موسیقی در آواز است بدون تفاوت بین شرائط و ضمائم آن .

غناء نیز موضوعیّت خاصّ ندارد و به نظر می رسد ذکر کردن آن بیشتر در روایات به حساب آن باشد که آسان ترین استفاده از موسیقی در آن زمان بوده و در اختیار همه کس و در همه حالات به کار بردنش ممکن بوده و الّا در آینده روشن می شود که در قرآن به عنوان های دیگری ذکر کرده که هم حقّیقت موسیقی را بیان می کند از لحاظ دید قرآنی و هم پیامد ها و خطرات و آفات آن را بیشتر جلوه می دهد و به واقعیّت آن آگاه تر می کند.

راجع به تفسیر لفظ « غناء » در کلمات فقهاء رضوان الله علیهم اختلاف زیادی به چشم می خورد، بعضی آن آوازه را گویند که در آن ترجیع و چمچع زدن باشد و بعضی آن را که مطرب و به طرب انداز و بعضی آن را که مناسب اهل فسوق است و بعضی آن را که در عرف آواز گویند و.....

و هم چنین نسبت به آلات موسیقی به عنوان آلات لهو و لعب و آن را که در راه برانگیختن روح شهوت و لا اُبالی گری و قسمتی از آن آلات به نام در روایات ذکر شده مانند طبل و دهل و دائیره و تار و طنبور و مزمار و امثال ذلک، ولی بعضی از فقهاء در این دوران اخیر قسمتی از آن آلات را در راه هدف های مشروع مانند عزا داری حضرت خامس آل عبا صلوات الله علیه تجویز کرده اند و هكذا ....

ولی به هر تقدیر اوّلاً در آینده إن شاء الله باید بررسی کرد و دید آیا آیات قرآن و روایات پیامبر اکرم و ائمّه طاهرین صلوات الله علیهم به چه صورتی از آن منع و تحریم کرده اند و خواهیم دید به حساب خود موسیقی است نه به حساب هدف ها و نتیجه های سوء دیگر ماوراء آن، بلکه موسیقی کار پلیدی است که برای انسان خطرناک و او را از

ص: 31

خود بیگانه می کند و عقل و تفکُّر را از او می گیرد و روح و عقل و شعور و احساسات او را به دست موسیقی نواز مُسخَّر کرده و یک نوع مستی و از خود بیگانگی در او ایجاد می کند و در راه های مختلف که هر یک نوعی موسیقی برای آن ساخته شده تحریک نموده و به عوالم و همی و خیالی پوچ و بی مغز او را سوق می دهد و از رابطه با جهان هستی او را جدا می نمایدّ.

در مفاسد یاد شده فرقی بین انواع موسیقی نیست چه به آواز باشد یا به آلات دیگر ، چه در راه های هرزگی و لا اُبالی گری و شهوت رانی باشد یا در خواندن قرآن و مناجات با خدا و یا در عزا داری پیشوایان دین و غیر ذلک از اهداف مشروع، زیرا موسیقی به خودی خود راهی است غلط و نامشروع نه هدف.

در زمان های قبل بیشتر استعمال موسیقی در چند مورد زیر بوده ام :

1- در مورد بزم و عشرت و خوش گذرانی و شهوت رانی و بیشتر در مجالس اشراف به اصطلاح و مُتْرَفین و سلاطین و رؤسا که فکر کار و زحمت کشی نداشته و از محصول زحمات دیگران وسایل عیش و نوش فراهم نموده و دیگران را به استعمار و مسیر استثمار خویش در می آوردند.

2- در جنگ ها و تهییج سربازان برای جانبازی در راه کشور گیری و یا تأمین سلطنت و ریاست صاحبان قدرت و از این راه مردم ضعیف و یا مستضعف را بی خردانه به جانبازی و فدا کاری به هیجان در آورند و روحیۀ آنان را مسلوب الفکر و از اندیشه آن که چرا و برای چه مقصود عقلائی جان عزیز را فدای مطامع حیوانی و مادی دیگران می کنیم به دور سازند و در روح آنان غوغائی حماسی و تشجیع و همی و خیالی به سوی میدان جنگ و کشتار ایجاد نموده و از مهر انسانی نسبت به صف مقابل و ترحُّم به یتیمان خود پس از کشته شدن غافل و فراموش کنند و صحنه دل آن ها را چنان پر از صدای مهیّج طبل و دهل توخالی و سنج و شیپور جنگ نمایند که جائی برای اندیشهٔ صحیح در کار خویش نماند.

3- در عزا داری های شخصیّت های بی محتوا از سلاطین و اشراف اصطلاحی بی واقعیت که نه صفات پسندیده انسانی و نه کمالات خدائی در آن ها عظمت به آنان داده

ص: 32

بود، بلکه با تزویر و حیله و اختناق و زور خود را در زمان حیات بر دیگران تحمیل کرده بودند و بازماندگان آنان می خواهند عزّت باطل و خیالی آن ها را برای دوام شخصیّت خویش حفظ کنند و دل های مردم را در عزا داری آنان از فقدان و از دست رفتن آن ها غم ناک و بدین وسیله آثار عظمت گذشت گان خود را برای بقاء عزّتِ خویش نگهداری نمایند.

موسیقی در این راه نیز می تواند دل ها را به غم و اندوه باطل بیاندازد و هدف های ستم کاران اشرافی را زنده کند.

اسلام و قرآن با هر سه تای این راه ها شدیداً مخالف است، چه رسد به آن که برای رسیدن به آن از موسیقی استفاده شود.

اما قسمت اول که بزم و عشرت های غلط که انسان عمر خود را در آن به باد دهد گرچه تفریح سالم از مناظر طبیعی و اشباع غرائز شهوی از طریق صحیح ازدواج که هدف های صحیح را دنبال می کند نه تنها مخالف اسلام نیست، بلکه بدان نیز تشویق شده و اصولاً اسلام دینی است هماهنگ با وضع خلقت انسان و به هر یک از انگیزه های درونی انسانی پاسخ مثبت می دهد و بر راه صحیح هدایتش می کند و اما این که انسان خود را سرگرم بازی و خوش گذرانی و بطالت و بیهودگی و بی ارزشی نموده و از سیر به سوی کمال و دانش و خود ساختن و رشد فضائل و ارزش های انسانی غافل باشد نه فکر جامعهٔ خویش و نه یاد مبدأ اعلیٰ و خدای جهان و نه زنده کردن بذر های لان هائی که خدا در سرشتش نهاده، بلکه انسانیّت خویش را در اشباع خواسته های شکم و عورت خویش بداند، اسلام و قرآن شدیداً مخالف است و به عنوان « مترفین » در قرآن از این دسته مردم از لحاظ ابعاد مختلف انتقاد می کند .

تازه چه رسد به این که برای نیل به این هدف ها از موسیقی که بلای بزرگ تری است استفاده کند و چنان چه بعداً توضیح داده می شود در راهی آفت بار از آفت بزرگ تری سوء استفاده شده.

و امّا قسمت دوم، اسلام جنگ را به عنوان وسیله ای برای سلطه گری و جاه طلبی و کشور گیری و تحمیل خود بر دیگران تجویز نکرده و آن را محکوم دانسته، بلکه برای

ص: 33

حفظ استقلال و موجودیّت و آزادی انسانی از سلطه ستم کاران و دفاع در برابر تجاوز متجاوزان و رفع مانع از گسترش پیام آسمانی و رسالت فطری انسانی در میان تشنگان زلال كمالات و فضائل و بینش و دانش و معنویات انسانیّت مشروع می داند و این راه های ذکر شده راهی نیست که نیازمند به غلط انداختن سرباز داشته باشد، بلکه منطق صحیح دارد و همان گونه که اصلش از درون الهام می گیرد، تشویق به آن نیز از ساختن و پرداختن درون انسانی باید انجام گیرد نه با حیله و تزویر های موسیقی.

سربازان و رزمندگان که عضوی از اعضاء ملّت را تشکیل می دهند باید به موجودیت و استقلال و فرهنگ و دین و مذهب و عقیده صحیح متکّی شده و به آن مؤمن باشند و از ایمان سر شار به سوی میدان جنگ و جان بازی و فدا کاری تحریک شوند، همان ایمان و عقیده و اسلام که کشاورز و صنعت گر و سایر طبقات ملت را در کار خود فدا کارانه به خلوص و پاک نیّتی و فدا کاری در راه زنده داشتن موجودیت ملت خویش دعوت می کند و از نتایج عرق ریزی خویش برای سربازان بودجه تهیه می کنند و آذوقه و ابزار جنگی آماده می سازند سربازان نیز باید به چنین روحیّه ای مجهّز باشند و از منطق اسلام و آزادی و استقلال فکر و مغزشان سرشار از حماسه و تصمیم و عزم و اراده و روح فدا کاری باشد و به دفع دشمنان انسانیّت گسیل شوند.

سربازان و رزمندگان اسلام اضافه بر اصل منطق دفاع از حریم استقلال و موجودیت که یک منطق عمومی و عقلائی و انسانی است برخور دارند، از قرآن و اسلام و عقیده به مبدأ و معاد و رستاخیز نیز سرشار از شوق به شهادت و جان بازی به سوی میدان نبرد با دشمنان حقّ و عدالت عاشقانه سبقت گیری می کنند چون می دانند شهادت یک پلی است از این جهان پرماجرا به سوی بهشت جاودان و بهترین سعادت و حیات و زندگی و جهانی زنده و پرنشاط که هیچ رنج و غم و اندوهی در آن نیست و بالاخره این جهان که زندگی در آن مشوب و آمیخته با مُردگی و افسردگی است شهادت گذرگاهی است از آن به سوی یک حیات که بهترین حیات و پاک و غرق همه نعمت ها و لذائذ که جز خرّمی و شکُفتگی و حیات و مزایای حیاتی چیز دیگری نیست و در آن جهان مهمان خداوند متعال و آفریدگار جهان هستی خواهد بود.

ص: 34

شما در جنگ های پیامبر عظیم الشأن و امیرالمؤمنین صلوات الله علیهما مطالعه کنید، آیا در آن ها دستگاه نوازند گان بوق و شیپور و طبل و دهل و سنج و غیره وجود داشته و سربازان و رزمندگان را بدان وسیله تحریک می کردند؟ آیا در جنگ بدر و خندق و احد چنین وسائلی به کار برده می شده و هم چنین در جنگ های صفّین و نَهرَوان و جَمَل در ارتش امیرالمؤمنین علی علیه السَّلام چنین تشکیلاتی وجود داشته است؟ نه.

بلکه روح پربار و سرشار از ایمان و تعالیم زنده اسلام آن چنان سربازان را عاشقانه به میدان جنگ متحرِّک و فعّال می ساخت که از چهرهٔ سلحشور مصمّم آن ها صفوف دشمن رو به فرار و هزیمت می نهاد ، سربازان اسلام هم با شناخت عمیق و ایمان به اسلام و قرآن، عاشق به دفاع از آن و گسترش آن در جامعه بشری بودند و فدا کردن جان را در راه پرارزش و در نزد خداوند متعال پرثواب و اجر می دانستند و هم شهادت در آن راه را رستگاری بزرگ و موجب بهترین حیات در جهان دیگر می دانستند و این ها همه منطقی متّکی به واقعیّت و شناخت و ایمان و عقیده است نه مانند موسیقی که تنها تحریکات خاموش شدنی است و پس از خاموش شدن جز حیرت و پشیمانی و افسردگی چیزی برای آن تحریک شده نخواهد ماند باضافه خسارت های بلاعوض جنگ و یا از دست دادن گران بها ترین اعضاء و جوارح در برابر چیزی اندک.

و اما قسمت سوم باید گفت زنده نگه داشتن یاد آن بزرگانی در اسلام ارزشمند است که یاد آن ها آموزنده و سازنده یک مجتمع صالح و یک ملت زنده و شایسته و پوینده و پیشرو و با ایمان و عقیده به خداوند و قرآن و اسلام باشد، نه مانند شاهان و ستم کاران تحمیلی بر جامعه و نسبت به آن بزرگان واقعی زنده کردن یاد آن ها به وسیلهٔ یاد کردن اوصاف و کمالات آن ها با بیان شیوا و نشر کتب و معارف و مکتب آن ها و سایر یادگار های فرهنگی و تربیتی آن ها و بیان ستم هائی که در راه زنده کردن جوامع بشری از دشمنان انسانیّت کشیدند تا همان روحیّه در جامعه کنونی زنده و تازه شده و رو به پیشرفت در همان مسیر بنماید و این کار به وسیلهٔ موسیقی گنگ تحریکی انجام نخواهد گرفت، موسیقی های غم انگیز تنها بار های سنگین از غم و اندوه بی معنی و بی محتوی بر دل می ریزد و خیالات بی مغز و اندوه که فقط تا مدّتی دل را پژمرده و

ص: 35

افسرده می کند در دل می سازد و اما یادی از کمالات آموزنده آن مردگان و آن که به سوی آن خصال پسندیده سوق دهد نه بلکه فقط کارش افسردنِ دل و پرواز دادن در عالم خیالات باطل و بی اساس زیان بخش و گم راه کننده خواهد بود، چنان چه بعداً در این باره سخنان بیشتری خواهید خواند .

در عزا داری های پیشوایان اسلام بویژه سالار شهیدان حضرت ابا عبد الله الحسین صلوات الله علیه ذکر نهضت مقدّسش از بیان خودش و اهل بیت و جانشینان او و بیان کیفیت و مقابله و برخوردشان با مخالفان و احتجاجات طرفین و بیان زندگی و صفات و ملکات فاضلۀ آن ها که خود نمونه است در عالم انسانیّت و بالا ترین شخصیّت از مقرّبان خداوند متعال می باشند هم برای زنده نگه داشتن در میان جوامع بشری و هم برای سوق دادن جامعه به سوی آن ارزش های و الّا کافی است به همان طریقی که خود ائمّه طاهرین به سوگواری می پرداختند و در زیارات مأثوره که اشاره به مطالب یاد شده بالا است به مردم می آموختند که با آن الفاظ و ،سخنان آن حضرت را یاد کنند و مقتل و کیفیت سرگذشت شهادت و ما بعد آن را برای مردم مخصوصاً دانشمندان با حقّیقت بیان می کردند و هم چنین خطبه ها و بیانات خود آن حضرت را با سؤال و جواب هائی که بین او و دیگران اعمّ از دوست و غیره واقع شده بود بازگو می کردند تا آشنائی کامل بر روحیّه آن حضرت و اهداف نهضت او برای آیندگان حاصل شود و هم چنین کسانی که از شعراء این مطالب را به صورت مرثیه یا قصیدهٔ مدحیّه می سرودند تشویق کرده و خود پای آن نشسته و می گریستند و هم چنین نظائر این ها که در کتب حدیث و تاریخ و مقتل آمده، این ها بهترین وسیلهٔ عزا داری آن پیشوایان بزرگوار بوده و هست که تاکنون در میان شیعه رایج بوده و هست و به یاری خدا خواهد بود و پس از شهادت آن حضرت امام سجّاد و حضرت زینب و سایر اهل بیت به همان شیوه نثراً و شعراً شروع به عزا داری کردند و به دیگران آموختند تا آن جا که در ایام اسارت در شام بالاخره با اذن یزید مجلس عزا داری برپا شد و عموم در آن شرکت کردند این ها بهترین وسیله هماهنگ کردن روحیّه ها است با روحیّه آن حضرت .

و اما استفاده از وسائل مختلف موسیقی که گمانم بیشتر در زمان حکومت

ص: 36

قاجاریه مخصوصاً ناصرالدین شاه رواج پیدا کرد هم زمان با نفوذ بیگانگان در ایران و سایر ممالک اسلامی و شروع آن استعمار های سیاه این نوع کارها جز رجوع قهقرائی به جاهلیّت و بازگشت از احکّام اسلام و خنثی کردن آثار نهضت مقدّس حسینی و به هزل کشاندن و بی محتوا کردن عاشورا و سوگواری و زیر پا گذاردن قسمتی از احکّام مقدّس اسلام که از جمله حرمت موسیقی است و به تحریف کشاندن قسمتی دیگر، و نبض امور سوگواری را سپردن به جُهّال و اوباش و اهل هوا های نفسانی و تسویلات شیطانی و امثال این خطرات ثمرۀ دیگری نخواهد داشت امید است کسانی که به جهتی از جهات، مسائل حرمت موسیقی را در عزا داری های عاشورا و غیره سست و تحریف و توجیه می کنند، توجّه بیشتری مبذول داشته که این نوع کم توجّهی ها ضررها به اسلام خواهد زد و در مقابل خون عزیز حضرت ابا عبد الله الحسین صلوات الله علیه و روحى له الفداء و سایر شهیدان اسلام جوابی صحیح می خواهد.

همان گونه که در آغاز گفتیم موسیقی با انگیزه های سوء مختلفی از همان ابتداء در نسل آدم خریدارانی داشته است و زمینۀ اغفال در روحیّه قسمتی از مردم به این وسیله وجود داشته و به تعبیر دیگر یک نقطه ضعفی به نام موسیقی پسندی در بعضی مردم یافت می شده که از این نقطه ضعف آن چنان سوء استفاده هائی می شده است و این نقطه ضعف را نیز ممکن است از این آیه استفاده کرد: « وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ يَشْتَرى لَهْوَ الْحَدیثِ » که بعضی از مردم خریدار موسیقی هستند و این چنین اشخاصّی همیشه در میان مردم وجود داشته و دارند و در آینده در بحث از این آیه توضیحات بیشتری ذکر می شود.

ولی با این حال اسلام و قرآن با بیانات و راه نمائی های خود به روشن کردن افکار و برچیدن بساط موسیقی تا حدود بسیاری نائل شده و امید است در آینده بیشتر و یا به کلّی و لااقل از میان مسلمین این دام شیطانی نابو د شود.

ص: 37

سخنان امام خمینی درباره موسیقی

سخنرانی رهبر عالی قدر و بنیان گذار جمهوری اسلامی حضرت امام خمینی دام ظلّه العالی که از رادیو و تلویزیون ایران پخش شد در دیدار با گروه اجراء کننده رادیو دریا - روزنامه کیهان شماره 10764 ، دوشنبه 1 مردادماه 1358 بیست و هشتم شعبان 1399 .

قم - خبرنگار کیهان گروه اجراء کننده رادیو دریا بعداز ظهر پریروز به حضور امام خمینی رسید و با رهبر انقلاب اسلامی ایران دیدار کرد امام خمینی در این دیدار سخنانی خطاب به اجراء کنندگان رادیو دریا ایراد کرد .

متن سخنان امام به این شرح است :

« بسم الله الرَّحمن الرَّحیم دستگاه رژیم سلطنتی روهم رفته به ملت خیانت می کند و برای منافع خودشان ملت را به کار می کشد و از ملت جدا هستند، برنامه های آن ها این است که با کوشش ملت را به تباهی بکشند و نسل جوان را فاسد کنند، اگر نسل جوان فاسد نباشند آن ها خوف دارند که یک وقت نسل جوان عصیان کنند، از این جهت به وسائل مختلف کوشش می کنند که نسل جوان را به تباهی بکشند تا از مسائل دور و از مسائل زندگی کنار باشند وسائل متعدّد از قبیل مطبوعات و رادیو و تلویزیون و سینما و تآتر تمام این ها در خدمت رژیم های طاغوتی است که ملت را عقب برانند و از توجّه به مقدّرات خودشان غافل کنند و احیاناً به طرف خود بکشانند تا مردم به کار های دیگری غیر از کار هائی که سرنوشت آن ها مربوط به آن ها است مشغول شوند و آن ها هم منافع خودشان را ببرند و مطمئن باشند که مخالف شان نیست و لهذا جمعی وسائل فساد جوان ها

ص: 38

را فراهم می کردند از قبیل مراکز فحشاء که اطّلاع دارید خصوصاً در تهران که چقدر مراکز فحشاء در طرق مختلف در تهران وجود داشت که حتّی بعضی از آن ها گفتنی نیست همین طور اطراف دریا وقتی مردم دریا می روند یکی از اموری که دشمنان به آن دامن می زنند همین مختلط بودن جوانها زن و مرد است و این نه از باب این بود که این ها می خواستند به جوان های ما خوش بگذرد، بلکه از باب این بود که جوان های ما را به تباهی بکشند جوان های ما اگر چند روز وارد سینما می شدند عادت می کردند و به انحراف کشیده می شدند رادیو هم انحرافی بود مطبوعات از قبیل روزنامه ها و مجلّات همه جوان های ما را منحرف می کردند و از جملۀ چیز هائی که باز مغز جوان های ما را تخدیر می کند موسیقی است.

موسیقی سبب می شود که مغز انسان وقتی چند وقت به موسیقی گوش کرد تبدیل به یک مغز غیر فعّال و غیر جدّی بشود و انسان را از جدّیت بیرون می کند.

این ها همه برای این بود که ملّتِ ما را از مقدّراتِ خودشان غافل کنند و آن ها را از مسائل روز منحرف کنند که مبادا مزاحم شان بشوند.

این یک برنامه مفصّلی بوده است نه این که این مسائل اتّفاقی واقع شده، نخیر، این ها طرح هائی است که این ها طرّاحی کردند تا جوان ها را به تباهی بکشند و علاوه بر این به مردم فشار بیاورند تا مردم نتوانند آزاد فکر کنند.

مقالاتی که مربوط به سرنوشت ملت بود امکان نداشت در روزنامه نوشته شود و در رادیوها خوانده شود، مقالاتی که مخالف مسیر ملت و مخالف مصالح ملت بود بطور آزاد رایج بود، مجلاتی که باید نسل جوان را تربیت کنند تبدیل شده بود به آن ترتیبی که ملاحظه کردید که مجلّات ما چه وضع افتضاح آمیزی داشت، این ها همه برای این بود که جوان های ما را از مسیر انسانی منحرف کنند وقتی جوان ها که اساس یک مملکت و پایۀ مملکت هستند به طرف فحشاء و موادّ مخدّره ،بروند نه برای آن ها وقتی می ماند که فکر کنند و نه دیگر می توانند کار بکنند.

موسیقی از اموری است که البتّه هر کس به موجب طبع، خوشش می آید، لکن انسان را از جدّیت بیرون می برد و به یک موجود هزل و بیهوده می کشاند.

ص: 39

جوانی که اکثر اوقاتش را پای موسیقی صرف بکند از مسائل زندگی و از مسائل جدّی بکلّی غافل می شود و عادت می کند همان طور که به مواد مخدّره عادت می کند، و کسی که به مواد مخدّره عادت می کند دیگر نمی تواند یک انسان جدّی باشد که بتواند در مسائل سیاسی فکر کند .

موسیقی فکر انسان را طوری می کند که دیگر نتواند در غیر محیط موسیقی و شهوات و اموری که مربوط به موسیقی است فکر بکند .

در این جهت پافشاری داشتند که رادیو و تلویزیون آن طور که می خواهند و هم چنین مطبوعات و مجلّات و روزنامه ها آن طور باشد و همه روی هم دست به دست هم دهند دهند و این ملّت را به این امور سرگرم کنند و همۀ مخازن ما را ببرند، که الآن می بینیم رفتند و برای مملکت ما یک چیز سالم نمانده هر جایش دست بگذاری ناسالم است.

هیاهو کردند که ما می خواهیم شما را به دروازه تمدّن بزرگ برسانیم، و واقع مطلب دور کردن ملت بود از اصل ،تمدّن تا چه رسد به تمدّن بزرگ تا انسان استقلال فکری نداشته ،باشد این ها می خواستند فرد مفید پیدا نشود، اصلاً این ها از انسان می ترسیدند، این ها دیدند که یک مدرّس در زمان رضا خان با رضا خان مخالفت کرد که آخر هم شهیدش کردند این ها نمی خواهند یک انسان پیدا شود .»

امام در قسمت دیگری از سخنان خود گفت: « قضیه دریا این بود که این جوان های نو رَس و این دختر های نو رَس در دریا بریزند به جان هم و هر کاری می خواهند بکنند و نسل جوان ضایع بشود، جوانی که چند ماه در اطراف دریا رفت و با دیگران مخلوط شد، این دیگر نمی تواند فکر بکند که وقتی می خواهند نفت ما را ببرند چه باید کرد اصلاً این معنا در ذهن جوانی که آن طور است نمی آید آن فقط توجّه به این دارد که یک شعر عاشقانه بخواند و یک عاشق و معشوقی باشد، اصلاً فکر او از سراغ این مسائل می رود و از مسیر اصلی اش منحرف می شود .

این ها روی نقشه کار می کنند از روی اتّفاق نبود که دریا این طور باشد، آن ها حتّی مردم را به مسائل انحراف تشویق می کردند تا جوان ها را به هر ترتیبی که شده از مسیر زندگی خارج کنند تا این که ملت یک ملت فقیر باشد و جوان های ما به این مسائل توجّه

ص: 40

نداشته باشند.

یک جوان تازه رسیده اگر الآن مسائل شهوی برای او آن طور رایج بشود و از مسائل جدّی غافل بماند و نتواند از نیروی جوانی اش استفاده کند، نمی تواند برای جامعه خود مفید باشد شما باید حالا این مسائل را جدّی بگیرید و از شوخی و مسائل غیر جدّی برگردید.

خود شما باید دستگاه تلویزیون و دستگاه رادیو را طوری اداره کنید که آموزنده باشد و به جوان های ما قدرت بدهد و آن ها را نیرومند کند.

نباید دستگاه رادیو تلویزیون طوری باشد که ده ساعت موسیقی پخش کند و جوان های نیرومند را از نیرومندی شان برگرداند.

موسیقی با تریاک فرقی ندارد.

تریاک یک جور بی حالی و بی حسّی می آورد و موسیقی هم همین طور.

اگر شما می خواهید مملکت شما مستقل ،باشد از این به بعد باید رادیو و تلویزیون را تبدیل کنید به یک رادیو لویزیون آموزنده .

موسیقی را حذف کنید .

از این که به شما بگویند کهنه پرست شدید نترسید باشد ما کهنه پرستیم، این ها نقشه است برای این که شما را از کار جدّی عقب بزنند.

این که می گویند اگر موسیقی در رادیو نباشد آن ها می روند از جای دیگر موسیقی را می گیرند این عذر نیست.

آیا حالا اگر از جای دیگر می گیرند ما باید به آن ها موسیقی بدهیم؟ ما باید خیانت کنیم؟

موسیقی خیانت است به مملکت .

خیانت است به جوان های ما .

این موسیقی را بکلّی حذفش کنید و چیزی بگذارید که آموزنده باشد، کم کم مردم و جوان ها را به مسائل آموزنده عادت بدهید و از آن عادت خبیثی که داشتند برگردانید. این که می بینید جوان ها اگر موسیقی نباشد جای دیگر سراغ آن می روند برای این

ص: 41

است که عادت کرده اند.

و این شاهد است برای این که جوان های ما فاسد شده اند، الآن که موظّف هستیم این نسلی که فاسد شده به صلاح بر گردانیم و نگذاریم بچه های کوچک ما فاسد شوند و جلوی آن ها را بگیریم .»

امام فرمودند: « در مورد مسألۀ اختلاط زن و مرد در دریا هم باید جدّیت کنید و خود شان جلوی آن را بگیرند و دستگاه های انتظامی و حکومتی هم از آن جلو گیری بکنند، رادیو هم این معنا را تبلیغ کند و مفاسدش را بگوید، رادیو باید وسیله ای باشد برای پرورش یک ،ملت با رادیو و تلویزیون از همه چیز بهتر می شود مملکت را پرورش داد، برای این که از رادیو و تلویزیون هم آدم بی سواد و هم آدم باسواد می توانند استفاده بکنند، الآن رادیو و تلویزیون طوری شده است که همه جا به آن گوش می دهند و شما می توانید از راه چشم و گوش به مردم خدمت کنید.

در هر صورت این دستگاه باید تغییر بکند و اگر تغییر نکرد باز همان بساط و همان برنامه های قبلی پیش می آید و برای آیندگان بدبختی خواهد بود.

خداوند إن شاء الله همه ملت را بیدار کند و از آن نقشه هائی که برای ما کشیده اند مطّلع بشوند و آن ها را خنثی کند. »

و السَّلام علیكم و رحمه الله و بركاته

در روزنامه اطّلاعات به تاریخ دوشنبه اول مرداد ماه 1358، شماره 15911، صفحه 3 نیز درج شده است....

ص: 42

ص: 43

نظری به گفته های فقهاء شیعه رضوان الله علیهم

فقهاء شیعه رضوان الله تعالى علیهم هم راه قرآن و سنّت مسئلۀ موسیقی را در کتب فقهیه خود پیگیری کرده اند و از زمان شیخ صدوق و شیخ طوسی و شیخ مفید که از فقهاء قرن چهارم و پنجم هستند و کتب فقهیه آن ها در دست است تاکنون مرتّباً این مسئله ذکر شده.

و شیخ صدوق (1) از کسانی هستند که زمان غیبت صغری (2) حضرت ولی عصر عجّل الله تعالی فرجه الشَّریف را درک کرده و به دعای آن حضرت (3) متولّد و شیخ مفید مورد مکاتبه با آن حضرت بوده است و در نامه هائی (4) از آن بزرگوار قویّاً مورد تأیید و تمجید

ص: 44


1- قال السیّد بحر العلوم فی فوائده الرجالیه و یظهر مما تقدّم أنه ولد بعد وفاة العمرى فی اوائل سفارة الحسین بن روح و قد كانت وفاة العمرى سنه 305 فیكون قد أدرك من الطبقة السابقة فوق الأربعین و من الثامنة إحدى و ثلاثین و یكون عمره نیفاً و سبعین سنه و مقامه مع و الده و مع شیخه الكلینى فى الغیبة الصغرى نیفاً و عشرین سنه فإنّ وفاتهما سنه 329 و هی سنه وفاة السمرى آخر السفراء. ( نقلاً عن ترجمة الصدوق فی اول الفقیّه )
2- آخر النوّاب الأربعة الشیخ أبو الحسن السمرى توفّى سنه 329 و به إنتهى أیام الغیبة الصغرى و كانت 74 سنه تقریباً منها ثمانیة و أربعین عاماً أیام عثمان بن سعید و ابنه محمد بن عثمان تقریباً و ستّة و عشرین عاماً أیّام سفارة الشیخ أبی القاسم حسین بن روح و سفارة الشیخ أبی الحسن على بن محمد السمرى.
3- چنان چه در کتاب « الغیبه » شیخ طوسی و « رجال » شیخ نجاشی ذکر شده و آن حضرت فرمود: « ستملک جاریة دیلمیة و ترزق منهما و لدین فقیّهین ».
4- اول آن ها در آخر صفر سنه 410 و دوّمی 23 ذى الحجّه سنه 412 و سومی در غرّه شو ال سنه 412، چنان چه در کتاب « احتجاج » طبرسی آمده است.

قرار گرفته است.

مسئلۀ موسیقی در کتب فقهیّهٔ پیشینیان که از متون فقهیه است بطور فشرده و سپس در کتب متأخّرین مشروح تر و سپس مفصّل تر و با بحث های استدلالی مفصل ذکر شده .

این مسئله را بیشتر در کتاب مکاسب و گاهی هم در کتاب « شهادات » و کتاب « القضاء » ذکر کردهاند و آن را تحت چند عنوان متعرِّض شده اند .

1- عنوان حرمت ملاهی و کسب کردن به آن .

2- عنوان ساختن آلات لهو و فروختن آن .

3- عنوان حرمت غناء و آواز های موسیقی .

4- عنوان خرید و فروش زنان مطربه و آوازه خوان.

که به این نیّت و با در نظر گرفتن این هنر شان مورد خرید و فروش قرار گیرند که این معامله باطل و حرام است و بهای آن سُحْت و حرام است.

5- کسب کردن زنان مغنّیه از هنر خود و آموختن و یاد گرفتن آن ها این هنر را همه حرام و أُجرت بر آن سُحت و حرام می باشد.

اکنون قسمتی از عبارات فقهاء را برای نمونه از قدیمی ترین آن ها عیناً می آوریم.

شیخ صدوق در « مُقنَع »

شیخ صدوق محمد بن علی بن بابو یه قمی رضی الله تعالى عنه متوفی 381 در کتاب « مقنع » که در فقه است چنین می فرماید:

« إعلم إنّ كسب المغنیّة حرام و أجر الزّانیة و ثمن الكلب سُحْت. »

ص: 45

شیخ مفید در « مقنعه »

شیخ مفید محمد بن محمد بن نعمان بن عبد السَّلام بغدادی متولّد 336 و متوفیٰ 413، در کتاب « مقنعه » چنین نوشته است :« و عمل العیدان و الطنابیر وسائر الملاهی محرَّم و التّجارة فیه محظورة ( إلى أن قال ) و كسب المغنیّات حرام و تَعَلَّمُ ذلك و تعلیمه محظور فی شرع الإسلام و كسب النوائح بالباطل حرام و لابأس بالنوح على أهل الدّین بالحقّ من الكلام. »

شیخ طوسی در « نهایه »

شیخ طوسی محمد بن الحسن ابو جعفر معروف به شیخ الطائفه، صاحب دو کتاب از کتب اربعه شیعه یعنی « تهذیب » و « استبصار »، متولّد 385 و متوفّی 460، در کتاب « نهایه » که از کتب فقهیهٔ او است ، بعد از تقسیم کردن کسبها به حرام و غیر حرام شروع به ذکر کسب های حرام می کند :« فَمِن المحرَّمات الخَمر ( إلى أن قال ) و منها جمیع أنواع الملاهی و التّجارة فیها و التكسُّب بها مثل العیدان و الطّنابیر و غیرهما من أنواع الأباطیل محرّم محظور ( إلى أن قال ) و كسب المغنّیات و تعلُّم الغناء حرام وكسب النوائح بالأباطیل حرام و لابأس بذلك على أهل الدین بالحقّ من الكلام ( إلى أن قال) و لابأس بأجر المغنیّة فی الأعراس إذا لم یتغنّین بالأباطیل ولا یدخلن على الرِّجال و لا یدخل الرِّجال علیهنّ. »

سلّار در « مراسم »

سلّار بن عبد العزیز الدیلمی که از شاگردان سیّد مرتضی و شیخ طوسی است در کتاب « مراسم » که از کتب فقهیه ،است کسب های حرام را که ذکر می کند، از جمله از

ص: 46

آن چنین می گوید :

« و عمل الملاهی و التّجارة فیها ( إلى أن قال ) و كسب المغنّیات و النوائح بالباطل. »

ابن ادریس در « سرائر »

فقیّه محقّق محمد بن ادریس حلّی متولّد 543 و متوفّی 598 در کتاب خود « سرائر » در کتاب الشهادات چنین می نویسد:

« الغناء من الصوت ممدود و من المال مقصور فإذا ثبت هذا فالغناء عندنا محرَّم یفسق فاعله و تردّ شهادته فأمّا ثَمَن المغنّیات فلیس بحرام اجماعاً لأنّها تصلح لغیر الغناء. »

و در کتاب البیع از همان « سرائر » بعد از تقسیم کسبها به حرام و غیره دربارهٔ کسب های حرام چنین می گوید: « فأمّا المحظور على كلّ حال فهو كلّ محرّم ( إلى أن قال ) و آلات جمیع الملاهی على اختلاف ضروبها من الطنبور و الدفوف و الزمر و ما یجری مجراه و القصب و السیر و الرقص و جمیع ما یطرب من الأصوات و الأغانی و ماجرى مجرى ذلك و الحبال على إختلاف وجوهه و ضروبه و آلاته ( إلى أن قال ) و كسب المغنیّات و تعلّم الغناء و تعلیمه حرام و كسب النوائح بالأباطیل حرام على ما قدّمناه و لا بأس بذلك على اهل الدین بالحقّ من الكلام.

سپس درباره کسب های مباح بحث می کند تا می رسد به این که می گوید:

« و أجر المغنّیات فی الأعراس إذا لم يُغنّین بالباطل على ماروی و الأظهر انّ الغناء محرم ممّن كان.»

شیخ طوسی در « استبصار »

شیخ طوسی در کتاب « استبصار » که از کتب اربعه اخبار شیعه و تألیف ایشان

ص: 47

است ، بعد از آن که اخبار حرمت کسب زنان مغنّیه را اول ذکر کرده و سپس چند روایت دربارۀ اجرت آن ها برای شب زفاف عروس است ذکر می کند چنین اظهار نظر می نماید :

فالوجه فی هذه الأخبار الرُّخصة فیمن لا تتكلّم بالأباطیل ولا تلعب بالملاهی من العیدان و أشباهها ولا بالقصب و غیره بل یكون ممّن تزفّ العروس و تتكلّم عندها بإنشاد الشعر و القول البعید من الفحش و الأباطیل فأمّا من عدا هؤلاء ممّن یتغنّین بسائر أنواع الملاهی فلا یجوز على حال سواء كان فی العرائس أو غیرها ».

این ها نمونه ای از فتاوای قدماء فقهاء شیعه که کتب آن ها در دسترس است و سپس متأخّرین از آن ها نیز با بیانی مشروح تر مسئله را پیگیری کرده اند.

شیخ انصاری علیه الرَّحمه در کتاب « مکاسب » خود در چند موضع از مکاسب محرَّمه مسائل موسیقی را متعرّض شده اند ، در صفحهٔ 15 می گوید : « و منها آلات اللَّهو علی اختلاف أصنافها » ، و در صفحه 16 می گوید: « المسئلة الثانیة یحرم المعاوضة على الجاریة المغنّیة »، و در صفحه 36 می گوید: « الثالثة عشر الغناء لاخلاف فی حرمته فی الجملة... الخ » و در این جا بطور مفصّل و مشروح و مستدلّ درباره غنا بحث می کنند و در صفحه 53 می گوید: « العشرون اللَّهو حرام » و دربارۀ لهو بحث می کنند.

در « مفتاح الكرامه »، که شرح قواعد علّامه است و بیشتر مواظب جمع آوری اقو ال فقهاء بوده هم راه با متن در چند موضع از کتاب مکاسب آن مسئلۀ موسیقی را متعرِّض می شود در صفحهٔ 31 می گوید: « الثانیة كلّما یكون المقصود منه حراماً كآلات اللَّهو » و در صفحۀ 33 می گوید: « و ممّا ذكرنا یعلم الحال فی الجاریة المغنیة... » و در صفحه 50 می گوید: « و الغناء و تعلیمه و إستماعه و أجر المغنیّة... » و بحث را در این جا بطور مفصّل پیگیری می کند.

فقهاء شیعه رضوان الله علیهم که تنها پیرو قرآن و روایات وارده از پیامبر اکرم و ائمّه طاهرین صلوات الله علیهم هستند در ،هستند در تمام این فتاوی از قرآن و روایات استفاده کرده اند و هر جائی که خلافی در بین پیدا شده به حساب اختلاف سلیقه در استفاده از آن است، و الّا در این مسئله در بعض فروع جزئیّه آن گاهی اگر خلافی به چشم بخورد سند دیگری برای آن نیست، مگر از بعضی که اجماع را نیز گاهی ذکر کرده اند و آن هم بازگشت به کشف سنّت می کند مانند روایات ولی در این مسئله که قرآن و روایات

ص: 48

گویای حکم آن است اجماع به تبع آن پیدا شده، نه مستقلّاً، و لذا نمی توان سند جدا حسابش کرد.

و به هر تقدیر در این مسئله یعنی حرمت آوازۀ موسیقی و سایر صدا های موسیقی در غیر (1 - خدا و 2- تعریس ) خلافی بین فقهاء تا قرن دهم هجری نبوده و دیده نشده و همه اتّفاق نظر داشته اند.

ولی بیشتر این مسئله را در مسئله حرمت غناء و کسب مغنّیه مورد بحث قرار داده اند، چون در تفسیر غنا و فروع مربوط به آن و هم چنین در مستثنیات آن و مسئله مغنّیه در اعراس مباحث مختلفی ،شده ولی دربارۀ اصوات دیگر از آلات موسیقی چنان چه قبلاً قسمتی از سخنان فقهاء ذکر شد چون چنین فروع و مستثنیات و تفصیلاتی نبوده تنها اصل حکم حرمت آن را هم از لحاظ ساخت آن آلات و هم خرید و فروش آن و هم استفاده موسیقی کردن از آن، چه نواختن و چه استماع و گوش دادن و چه اجرت گرفتن برای نواختن آن ذکر کرده اند.

و از سوی دیگر استفاده از غنا هم در دسترس عموم، حتى علما و زهّاد و عبّاد بوده و هم در هر حال ممکن و هم بی زحمت و هم آن رکاکت و ننگی که از نظر متشرّعین برای استفاده از آلات موسیقی است برای آن نبوده و روی هم گناه آسانی است و چه بسا لذّت بخش تر هم باشد، از این رو هم در روایات و هم در سخنان فقهاء بر حرمت آن بیشتر سخن گفته شده.

حرمت غناء اجماعی است و بین فقهاء در آن خلافی نیست

عده ای از فقهاء تصریح کرده اند که خلافی در حرمت غناء نیست ، از آن جمله :

1- صاحب « مفتاح الكرامه » قدس سره که کتابش وضع شده برای جمع آوری اقو ال و فتاوای فقهاء.

2- مقدّس اردبیلی رحمه الله در شرح ارشاد مدّعی اجماع شده بر حرمت آوازه موسیقی.

ص: 49

3- صاحب « جواهر » علیه الرَّحمة آوازۀ موسیقی را از کسب هائی شمرده که حرام است اکتساب با آن از جهت حرمت متعلّقش که آوازه موسیقی باشد و فرموده: « خلافی در آن نیافتم بلکه اجماع به هر دو قسم در آن موجود است» ( یعنی هم اجماعِ مُحَصِّل و هم منقول ).

4- شیخ انصارى علیه الرَّحمه در کتاب « مكاسب » خود در قسمت مکاسب محرَّمه فرموده : « خلافی در حرمت آن فی الجمله نیست ».

5- علّامه حلّی قدّس سرّه در « تحریر » فرموده: « إنَّ الغناء و الأجر علیه حرام عندنا بلاخلاف »، یعنی غناء و اجرت بر آن حرام است نزد ما ( شیعه ) بدون خلاف .

6- در « الذریعه »، ج ،16 ص 61 از « رساله فى الغناء » للمولى محمد باقر بن محمد مؤمن السبزوارى نقل می کند که گفته :« و لاخلاف عندنا فی تحریم الغناء فى الجمله و الأخبار الّدالة علیه متظافره ».

7- فخر المحقّقین صاحب « ایضاح » به نقل مکاسب شیخ، مدّعی تواتر روایات بر حرمت آن شده و هم چنین صاحب « جواهر » قدس سره می گوید: « سنّت در آن متواتر است ».

سخنان مفتاح الكرامه

در مفتاح الکرامه می گوید :« خلافی نیست چنان چه در « مجمع البرهان » است، در حرمت آن و حرمت اجرت آن و یاد گرفتن و آموختن و گوش دادن آن چه در قرآن باشد و یا دعا و یا شعر و یا غیر آن. تا آن که برپا خاست محدّث کاشانی و فاضل خراسانی که بر بافتند روی منوال غزالی و امثال او از علماء عامّه و مخصوص دانستند حرام از آن را به آن جائی که مشتمل بر حرام دیگر از خارج باشد مانند بازی با آلات لهو و داخل شدن مردان و سخن باطل و استناد کردند در این نظریّه به اخباری که نزدیک به دوازده خبر می رسد، ولی این اخبار بنا بر تقدیر آن که تسلیم شویم دلالت واضحی دارد مخالف کتاب مجید و موافق عامّه است که حمل بر تقیّه می شود با این که این ها معارض است با

ص: 50

بیست و پنج خبر که قسمتی از آن ها صریح و قسمتی ظهور در حرمت آوازه موسیقی بطور مطلق دارد بدون تقیید و کمک این روایات است آن روایاتی که دلالت بر حرمت شنیدن آن و حرمت پول کنیز آوازه خوان دارد و این که آن پول « سُحْت » و حرام است و آموختن آن کفر است ، سپس حقّیقت این است که این روایاتی که به آن استناد کرده اند قسمتی امر کرده قرآن را قرائت کنند با حزن و اندوه و قسمتی امر کرده با صدای نیکو قرائت کنند و هیچ یک از این دو ربطی به « غناء » و آوازهٔ موسیقی ندارد و در بعضی از این روایات است که :« امّت من کم تر از سه چیز به آن ها عطا نشده، نیکوئی رخسار و نیکوئی صدا و حافظه داشتن ». در یک خبر از عامّه است: « تغنوا بالقرآن فمن لم یتغن بالقرآن فلیس منّا » و آن روایت اضافه بر ضعف ،سند حمل می شود بر معنی استغناء ( یعنی خود را به وسیلهٔ قرآن بی نیاز و مستغنّی کنید و کسی که خود را به وسیله آن بی نیاز نکند از ما نیست ) و یا حمل بر تقیّه می شود و نیز معارض است به آن چه شناختی و به این روایت: « إقرؤا القرآن بألحان العرب و إيَّاكُم و لُحُونِ أهل الفسوق فإنه سیجییء قوم يُرجعون القرآن ترجیع الغناء » الحدیث ، یعنی قرآن را با صدای عربی بخوانید و به خود آئید از این که به صدا های اهل فسق ،بخوانید زیرا بعداً می آیند گروهی که قرآن را چمچع می زنند، هم نوع آوازهٔ موسیقی.

و سزاوار به اهل تحقّیق آن است که التفات به ردّ مانند این اباطیل نکنند که این ها نیست جز آراء بارده و مذاهب فاسده که مخالف مذهب است. ما عیب گیری بر صوفیّه می کردیم که ناگاه بعض امامیّه نیکو شمرد این خرافات را و بر آن اصرار ورزید ».

پایان سخنان فقیّه ،محقِّق سیّد محمد جواد عاملی، صاحب « مفتاح الكرامه » قدّس سرّه.

در سخنان محقِّق قمی قدّس سرّه ( در صفحهٔ 246) می آید که حرمت آن را ضروری دین و ادّعاء تواتر روایاتش را گفته - لا یبعد - .

ص: 51

مسائلی که از نظر فقهی مورد بحث قرار می دهیم

اشاره

این جا در مسئله آوازهٔ موسیقی به توضیح موارد زیر می پردازیم که در سخنان بعضی محل اشکال و ابهام شده است.

مبحث 1- تفسیر کلمه غنا که در روایات ذکر شده ... صفحه 30

مبحث 2- اشکال بعضی که « قول الزُّور » و « لهو الحدیث » در قرآن مجید چطور به غنا تفسیر شده است با این که قول به معنی گفتار ،است، و حدیث به معنی حکایت، و غنا نوعی صوت و صدا است نه آن چه گاهی هم راه آن از گفتار و یا حکایت به کار برده می شود ... صفحه 34

مبحث 3- آوازۀ موسیقی در قرآن و دعا و نصایح و مدایح و مراثی ائمّه طاهرین صلوات الله علیهم حرام است یا نه؟ ... صفحه 42

مبحث 4- فرق بین تحسین صوت و حسن صوت و بین غناء و آوازه موسیقی که آن دو تای اول ،جائز بلکه ممدوح و سومی حرام است ... صفحه 66

مبحث 5- آوازۀ موسیقی ( غناء ) در حُدا ( بر وزن دُعا ) که صدائی است برای راه رفتن شتران می کنند و هم چنین در عروسی آیا از حرمت آوازه موسیقی ( غنا ) استثناء

شده یا نه؟ ... صفحهٔ 80

ص: 52

مبحث اول

تفسیر کلمه غنا که در روایات ذکر شده :

قسمتی از الفاظ است که در زمان ائمّه طاهرین صلوات الله علیهم استعمال آن رواج داشته، ولی بعدها مخصوصاً در زمان ما از آن رواج افتاده و در نتیجه گرچه قدری معنای آن روشن است، لکن حدود و جوانب معنا دچار ابهام شده، مثلاً لفظ « اناء » که جمع « آنیه » است و در مسئله حرمت آنیۀ ذهب و فضّه یعنی ظروف طلا و نقره، دچار همین ابهام شده که چه نوع ظرف منظور است. آیا هر ظرفی که در آن چیزی جای گیر می شود و یا ظروف خوراکی و آشامیدنی و غیر ذلک. لفظ غنا نیز به همین تحوُّل مبتلا شده و قسمتی از بحث فقها را به خود مشغول کرده تا از سخنان لُغَويّین و دیگران که در آن دقّت و تحقّیق کرده اند حدود معنا روشن شود.

شیخ انصاری پس از بحث زیاد به این نتیجه رسیده اند که آن مطلق صوت و یا کشش صدا و یا ترجیع و چعچع زدن نیست بلکه آن صدائی است که به طرب آورنده باشد .

سپس دربارهٔ طرب تحقّیق می کنند و به این جا می رسند که طرب چنان چه جوهری در « صحاح » گفته: « خفّة یعترى الإنسان لشدّة حزن أو سرور» ، و زمخشری در « اساس اللّغة » گفته كه: « خِفّة لسرور أو هَمَّ »، یعنى طرب آن حالت سبک سری و سبکی است که عارض می شود انسان را به علّت شدّت حزن و یا شدّت سرور .

بنابراین آوازه ( غنا ) آن آوازی است که شنونده را چنان تحت تأثیر قرار می دهد که دچار سبک سری می شود چه از طریق ایجاد شدّت اندوه و هَّم و غَمّ در او، و چه از طریق ایجاد شدّت سرور در او بنابراین در صدا هنر موسیقی به کار می رود، نه تنها صدا را بلند کرده و یا کشش داده و یا چچع می زند و یا صدایش نیکو باشد و یا آن را نیکو کند نه بلکه این کار هنری است ،آموختنی چنان چه در سخنان صاحب « مفتاح الكرامه » ملاحظه شد که آموزش آن را حرام کرده اگرچه نوعاً با چمچع و ترقیق و تحسین و حسن

ص: 53

صوت و کشش آن هم راه است چنان چه از سخنان صاحب « مفتاح الكرامه » ظاهر می شود .

روی این حساب آوازۀ غم انگیز و گریه آور و یا شهوت انگیز و مسرّت بخش و سایر حالات ،مُشابه همه از اقسام غنا شده و حرام است.

ولی ما در این جا نکته دیگری به نظرمان رسید که ندیدم کسی ذکر کرده باشد و او این که آیۀ « قول الزُّور » و آیه « لهو الحدیث » اگر در روایات ائمّه طاهرین صلوات الله علیهم تفسیر به غنا نمی شد، کسی اصلاً به آن توجّه نمی کرد، بلکه فکر می کرد مراد از « قول الزُّور» گفتار دروغین و باطل است که آرایش یافته، مانند شهادت دروغ که شاهد می کند آن را زیبا جلوه دهد تا مورد قبول قرار گیرد و هم چنین مراد از « لهو الحدیث » حکایت های سرگرم کننده ای که از چیز های دیگر غافل می کند و بی محتوی و وقت گیر و بیهوده که تلف کننده عمر است و چه بسا به انحراف نیز می کشاند، چنان چه این تفسیر در بعضی از کتب تفسیر به چشم می خورد که گفته اند: شخصی مبارزه با قرآن می کرد و افسانه های ایران باستان را از قصّه های رستم و افراسیاب از ایران جمع کرده و به آن جا آورده بود و مردم را به شنیدن آن دعوت و تشویق می کرد و آن را مقابل قصص انبیاء و اقوام آن ها قرار می داد و آیه « لهو الحدیث » را در مورد او می دانند، ولی در روایات ائمّه طاهرین صلوات الله علیهم که جانشین و امین خداوند و پیامبر صلّی الله علیه و آله و مفسِّر و مبیِّن ،قرآنند هر دو آیه تفسیر به غناء شده و یا غناء را از افراد « قول الزور » و « لهو الحدیث » ذکر کرده اند با این که به حسب نظریّات دیگران متناسب با این جمله نمی رسیده و چون قول آن ها در تفسیر قرآن حُجَّت است، تنها همان را باید گرفت و بدان تمسُّک کرد.

ما تا این جا احتّیاج داشتیم از روایات استفاده کنیم که « قول الزُّور » و « لهو الحدیث » غناء است و اما این که غناء پس از آن که می دانیم از نوع آوازه است، حدود و جوانب و مصادیق آن چیست و چه نوع آوازه غنا است و چه نوع نیست، می توانیم دو مرتبه بازگشت به قرآن کنیم و حقّیقت و حدود آن را روشن کنیم و حتّی از پرتو آن راز های دیگر آن را نیز از همان قرآن درآوریم چون إن شاء الله در آینده خواهیم گفت

ص: 54

که قرآن روی عناوین موضوعات نظر دارد و تعبیرات ،قرآن، مانند کفر و اسلام و فسق و طیّبات و خبائث و غیره، جنبۀ اصطلاحی ندارد، بلکه نظر به همان حقّیقت معنای لغوی و عرفی عصر خود داشته و روی فهم مردم از کلمات سخن می گفته است، چنان چه خودش فرمود: « وَ مَآ أَرۡسَلۡنَا مِن رَّسُولٍ إِلَّا بِلِسَانِ قَوۡمِهِۦ لِيُبَيِّنَ لَهُمۡۖ ».

بنابراین غنا نوعی صدا و کیفیت خاصّی است در آن که قرآن آن کیفیت خاصّ را می گوید « قول الزُّور » است ، که قول به معنی گفتار و زور به معنی تزویر شده، یعنی گفتاری دروغین تزویر شده و تزویر آن است که بی حقّیقت را آرایش دهند تا جلوه حقّیقت گیرد، پس گفتار تزویر شده آن گفتار دروغین بی حقّیقت است که آن را آرایش و ظاهر سازی به شکلّی کنند که به صورت راستین درآید و به شکل یک واقعیت راستین خورد شنونده برود، بدون توجّه به بی حقّیقتی آن

این جا به دو نکته باید توجّه کرد : 1- گفتار راست آن است که از واقعیّات حکایت می کند و بر آن واقعیّات حکایت شده انطباق دارد یعنی همان طور که حکایت از آن واقعیت دارد آن واقعیّات به همان نحوی که حکایت شد هست، لکن دروغ گرچه حکایت از واقعیّات می کند ولی آن حکایت شده ها در واقع نیست، فقط حکایت است و بس بدون واقعیّت 2- حقّیقت معنی گفتار متّکی به لفظ نیست، گرچه اکثراً گفتار در مورد انسان که سخن می گوید گفته می شود ولی در غیر آن نیز گفتار می گویند، چه در مورد اشاره یا علامت های دیگر که در مقام تفهیم باشد و در آینده در تفسیر آیه ذکر می کنیم که در این موارد یاد شده گفتار و مشتقّات آن مانند گفت و می گوید استعمال می شود و در عربی نیز قول و قال و قل و امثال آن و توضیح بیشتر آن را در آینده در تفسیر آیه قول الزور ملاحظه فرمائید.

آوازۀ موسیقی ( غناء ) بلکه کلّیه صدا های موسیقی که از آلات آن تولید می شود ، هر قسمتی از آن نوعی تخیُّلات کاذب را در شنونده ایجاد می کند و او را به حالات گوناگون خیالی می اندازد و تولید این تخیُّلات ساختگی هر چه باشد، چه تخیّلات سُروری و یا اندوهی و یا لا اُبالی گری و یا سلحشوری و یا عرفانی به اصطلاح و یا غیر آن همه و همه گفتاری است از موسیقی به شنونده ولی گفتاری دروغین و تزویری که

ص: 55

شنونده را آن چنان به سَبُک سری و خفّتِ عقلی و از خود بی خود و به بی خردی و نادانی سوق می دهد و اعصاب ادراکی او را از توجّه به واقعیّات منصرف کرده و به جهان خیال های بافته شده واهی برده و در آن غرق می سازد.

بنابراین تمام صدا های موسیقی که از آوازه خوانی انسان است مشمول « قول الزُّور » خواهد شد چه در مسیر شدّت ،حزن چنان چه در عزا داری ها و سوگواری ها از آن استفاده می شود. و یا شدّتِ سُرور چنان چه در محافل عیش و عشرت انجام می گیرد. و یا حالات دیگر که از موسیقی به طرق مختلف استفاده می شود و برای هر یک آوازه ای ساخته شده است.

بلکه دیگر صدا های موسیقی که از آلات موسیقی گرفته می شود همین حساب را دارد و همین خاصّیّت را دارد و همین عنوان « قول الزّور » بر آن انطباق پیدا می کند.

دیگر لازم نیست ما از کتب لغت و دیگران جست جو کنیم تا حدود معنی غناء و جوانب آن و مصادیق منطبقه بر آن را پیدا کنیم و یا دچار سرگردانی شویم و به « أصاله الإحتّیاط » و یا « أصاله الاباحه » متمسِّک شده و حلالی را حرام و یا حرامی را حلال تلقّی کنیم.

در تفسیر « لهو الحدیث » به غناء نیز باید از همان جمله « لهو الحدیث » نوع غناء و آوازه آن را تحقّیق کنیم که غنا چطور در آن لهو الحدیث است و لهو الحدیث چه چیز است که در غناء و آوازه وجود دارد و کجا و در چه آوازه ای وجود دارد و در کدام آوازه وجود ندارد؟

لهو یا مطلق سرگرمی و یا آن چه از چیز هائی غیر آن غافل می سازد و یا خصوص در آن چه به هوس بازی و لا اُبالی گری و شهوت رانی غرق می کند و از غیر آن غافل می نماید و حدیث نیز همان معنی حکایت را تقریباً دارد .

بنابراین غنا حدیث و حکایت دارد ولی از نوع موسیقی که حدیث و حکایت آن خیالی است و در قوّه واهمه حکایات و همی و باطل می سازد، آن هم خیالات پوچ لهوی که سرگرم کننده و از جهان واقعیّات بیرونش کرده به عالم خیالات نادرست سوقش می دهد و به هوس بازی و شهوت رانی و لا اُبالی گری او را می کشد، اگر لهو را به خصوص

ص: 56

این نوع سرگرمی های شهوت انگیز دانستیم و الّا مطلق سرگرمی هایی که بکلّی انسان را از خود و جهان هستی بی گانه می کند.

پس ،موسیقی که از آن جمله است آوازۀ غنا، حکایت های لهوی به دل می ریزد، چنان چه مثنوی می گوید:

بشنو از نی چون حکایت می کند *** از جدائی ها شکایت می کند

کز نیِ ستان تا مرا بُبریده اند *** از نَفیرم مرد و زن نالیده اند

و شرح بیشتر در تفسیر دو آیه « قول الزُّور » و « لهو الحدیث » خواهیم داد إن شاء الله.

روی این حساب حرمت غناء اختصاص ندارد به بعضی از مواردی که از اقسام آن گفته اند مثل آن چه مخصوص مجالس اهل فسق است و یا آن چه موجب خفّتِ عقل و سبک سری برای ایجاد شدّتِ حُزن و یا شدّتِ سُرور می شود و یا آن چه مناسب نواختن آلات موسیقی است و هم راه نواختن آن ها سروده می شود بلکه شامل همۀ اقسام غناء و آواز هائی که با هر یک حالتی ساختگی در دل شنونده ایجاد می کند، مانند سایر آلات موسیقی که برای هر حالتی نوعی آهنگ موسیقی ساخته اند چه خوشی و لذّت و شهوت باشد یا تخدیر و خواب آور و چه حزن و اندوه و گریه آور و چه وجد و شوق و حالت عرفانی ساز و چه تشجیع کننده و حالت سلحشوری و شهامت ساز باشد و یا غیر این ها همه و همه « قول الزور » و « لَهْوَ الحدیث » و غناء است و مورد نهی شدید قرآن و عذاب و سایر زیان هائی که در تفسیر این دو آیه باید بیان شود خواهد گردید و به عنوان آوازهٔ موسیقی از غنا می توان ترجمه کرد.

مبحث دوم

اشکال بعضی راجع به « قول الزُّور » و « لهو الحدیث » که در آوازه موسیقی قول و حدیث لازم ندارد بلکه آن کیفیت خاصّی است در صوت.

ص: 57

نظریّات مرحوم شیخ انصاری در موضوع حُرمتِ غناء

مرحوم شیخ انصاری علیه الرَّحمه دركتاب « مکاسب محرَّمه » پس از آن که « قول الزُّور» و « لهو الحدیث » را با روایاتی که آن را تفسیر به آوازهٔ موسیقی ( غناء ) می کند نقل کرده اند چنین می گویند :

خدشه که چرا قول و حدیث به غناء تفسیر شده ؟

به این استدلال که به آن روایات شده گاهی خدشه می شود که طائفه اول از آن بلکه طائفه دوّم نیز ظهور دارد در این که غناء از مقولهٔ کلام است چون قول زور به آن تفسیر شده ( و پس از سخنانی ) چنین می گوید :

« و هم چنین لهو الحدیث بنابر آن که آن از باب اضافهٔ صفت به موصوفش باشد بنابراین اختصاص پیدا می کند غنای حرام به آن چه مشتمل باشد بر سخن باطل پس دلالت نمی کند بر حرمتِ خود این کیفیت صوتی اگرچه در سخن باطل نباشد.( بعداً می گوید :)

انصاف این است که این روایات دلالت بر حرمت خود این کیفیّت صوتی نمی کند مگر به لحاظ این که مُشعِر است لهو الحدیث به این که لهو بطور مطلق مورد خشم و غضب خداوند تعالی می باشد و هم چنین زور به معنی باطل اگرچه محقّق شود در کیفیّت ،سخن، نه در خود سخن چنان چه آوازۀ غنا بخواند در سخن حقّ از قبیل قرآن و دعا و مرثیه و بالجمله پس در هر صدائی که فی نفسه با قطع نظر از آن سخنی که به آن صدا می خواند شمرده شود لهو و باطل پس آن حرام است. » ( پایان نظر شیخ انصاری )

در بررسی سخنان مرحوم شیخ انصاری باید به این نکات توجّه کرد :

1- مرحوم شیخ انصاری در این سخنان این اشکال را پذیرفته اند که غنا بودن آوازه به لحاظ کیفیت خاصّی است که به صدا داده می شود نه به لحاظ مشتمل بودنش بر

ص: 58

سخنی باطل و حکایتی لهوی و اگر چنین باشد به کیفیتِ صوتیِ گفتار و حدیث « قول الزّور و لهو الحدیث » اطلاق نمی شود با این که در این روایات « قول الزّور و لهو الحدیث » را غناء دانسته و تفسیر به آن کرده در صورتی که ممکن است غناء تنها در صدای بدون سخن و بدون حکایت محقَّق شود.

2- چرا در این همه روایات « قول الزور » که گفتار باطل دروغین است، و « لهو الحدیث » که حکایت بازیچه و سرگرمی شهوت انگیز است، مثلاً با غناء که تنها همان کیفیت صوتی است یکی دانسته شده و ائمّه طاهرین صلوات الله علیهم اجمعین به چه حساب این طور فرموده اند جوابی داده نشده.

3- لهو الحدیث را از باب اضافهٔ صفت به موصوف قرار داده اند ، با این که علماء نحو آن را ممنوع و شاذ دانسته اند و ابن مالک در « آلفیّه » می گوید: «وَ لا يُضاف اسمٌ لِمَا بِه أتّحَدَ مَعْنَىً وَ أَوِّلُ مُوْهِماً إِذا وَرَدَ »، و شارح آن می گوید: « فَلا يُضَافُ صِفَةٌ إِلَى مَوْصُوفِهِ وَ لا مَوْصُوفٌ إِلَى صِفَتِه » و مواردی که ایهام آن داشته تأویل کرده اند و این معنی مناسب فصاحت و بلاغت و عظمت قرآن مجید نیست و همین جهت در قول الزّور که مضاف و مضافٌ الیه می باشد نیز جاری است.

4- مرحوم شیخ برای اثبات حُرمتِ غناء از این راه وارد می شوند که از دو آیه « قول الزّور » و « لهو الحدیث » به نظر می رسد که حساب حرمت روی زور یعنی باطل و لهو بودن است نه روی گفتار ( قول ) و حکایت ( حدیث ) که در آیه ضمیمه آن شده و لذا سخن و حکایتِ مجرّد و بدون لهو و باطل حتماً حرام نیست، بنابراین لهو و باطل است که هر کجا تحقُّق پیدا کرد حرام است چه در سخن و یا غیر سخن از صداها، و هم چنین چه در حکایت باشد و یا در صدائی مجرّد از حکایت و ( حدیث ) و بدین ترتیب استدلال را تمام می کنند.

5- مرحوم شیخ انصاری قدّس سرُّه پس از آن که در تحقّیقات خود به آن جا رسیده که غناء صدائی به طرب درآورنده است و طرب را به معنی خِفَّت و سبک سری که از شدّتِ سُرور و یا اندوه و حُزن پیدا می شود نتیجه آن شده که روی این حساب غناء آن آوازه موسیقیدار است که شنونده را به حال سبکی و سبک سری می اندازد از طریق

ص: 59

ایجاد شدّتِ سُرور و یا شدّتِ حُزن و اندوه در او و لى مع ذلک فرموده : « آن غناء و آوازه ای حرام است که لهو و مناسب اهل فسق و فجور و هوس بازی و رقص باشد. »

در صورتی که آن چه مناسب اهل فسق است یکی از دو قسم آن است، یعنی آن چه ایجاد شدّت سرور در شنونده می کند. و امّا آن قسم دیگر از طَرَب که از غناء پیدا می شود آن را کنار گذاشته اند و آن طَرَبی است که ایجاد خِفَّت و سَبُکی می کند از طریق دادن شدّتِ حزن و اندوه به شنونده با این که خود مرحوم شیخ روی این که طرب فراگیر هر دو قسم از شدّت سرور و شدّت حزن است اصرار ورزیدند و از آن دفاع کردند.

در این جا ظاهراً تمسُّک به آیه لهو الحدیث کرده که عنوان لهو مطرح شده و لهو را به همان معنائی که مناسب مجالش عشرت های عشقی است به حساب آورده اند.

در حالی که اوّلاً قول الزور به همان معنائی که ایشان فرموده، یعنی باطل از گفتار و به عنوان باطل بودن غناء را حرام دانسته اند شامل هر دو قسم می شود، هم خِفَّت جهت شدّت حزن و هم خفَّت به جهت شدّت سرور، و قسم اول یعنی خفّت به جهت شدّت حزن ربطی به مجالس فسق و شهوت رانی ندارد و بلکه ضدّ آن ،است و ثانیاً اگر تفسیر این دوآیه را به غناء از روایات تمام دانستیم و غناء را به صدای طرب انداز، و طرب را به به خفَّتِ حاصل از شدّت حزن و یا شدّت سرور معنی کردیم، دیگر به چه دلیلی آن را از لحاظ تحریم منحصر بدانیم به آن غنائی که مخصوص مجالس شهوت رانی و فسق و فجور است.

این ها مطالبی بود که در بررسی فرمایشات مرحوم شیخ انصاری علیه الرّحمه به چشم می خورَد.

حل اشکالات وارده

اما راجع به آن چه در بند 3 اشکال شد دربارهٔ اضافه « لهو الحدیث »، که اضافه صفت به موصوف قرار داده بودند و گفتیم علماء نحو آن را جایز نمی دانند، ممکن است گفته شود اضافه از قبیل « خاتَمُ فِضَّةٍ » به تقدیر ( مِنْ ) باشد که « خاتَمُ مِنْ جِنْسِ فِضَة »

ص: 60

است و « لَهُو مِنْ الحَدیث » که « لهو مِنْ جِنْسِ الحَدیث » باشد، و ممکن است از قبیل « صَلوه المَسْجِدِ » به تقدیر « فی » باشد، یعنی « صَلوةٌ فی المَسْجِدِ » که گفته شود « لَهْوَ الحَدیث، لَهُوٌ فی الحَدیث » و حدیث ظرف لهو باشد، بنا براین آن حدیثی که مفاد و تولیدش لهو است و یا لهو در آن هست مورد نظر در آیه « لهو الحدیث » باشد، در « مجمع البحرین » می گوید: « لهو الحدیث أى باطله و ما یلهی عن ذكر الله قیل و الإضافه بمعنى من لان اللهو یكون من الحدیث »

در « قول الزّور » نیز اضافه شده قول به زور و شاید از باب اضافه مصدر به مفعول باشد، یعنی مقول قول زور و تزویر است نه آن که آن را از باب اضافه موصوف به صفت ،بدانیم که آن ممنوع و یا شاذ و خلاف مقام فصاحت و بلاغت قرآن باشد.

و امّا آن چه در بررسی بقیّه کلمات مرحوم شیخ قدّس سرّه به چشم می خورد پس جواب همۀ آن را با در نظر گرفتن آن چه در تفسیر دوآیهٔ « قول الزّور » و « لهو الحدیث » قبلاً اشاره کردیم و بعداً هم بیشتر توضیح می دهیم می توان داد، چنان چه از بیانات قبلی روشن است .

علاوه می توان گفت که غناء منحصر به این دو فرد از خفّتِ عقل و سبک سری حاصل از شدّت سرور و یا حزن نیست بلکه هر نوع خفّت عقل و سبک سری که آوازه موسیقی سازنده آن است آن آوازه را عنوان غناء می بخشد و مورد تحریم قرآن و روایات می شود.

و امّا این که این دو نوع از خفّت عقل در سخن لُغَویّین گفته شده، ممکن است گفته شود از نظر آن است که بیشتر این دو قسم به چشم می خورد و سایر اقسام آن مانند آن چه مُشجّع و حال سلحشوری می دهد و یا حال عرفانی به اصطلاح و یا حالت های دیگر یا در آن زمان ممتاز نبوده و یا دقّت بیشتری در آن نشده و یا آن را به همان دو قسم ملحقّ کرده اند و الّا فرقی نیست بین اقسام خفّت عقل و سبک سری حالات مختلفه حاصله از موسیقی و برای هر حالت ساختگی نوعی از آوازهٔ موسیقی ترتیب داده شده که ایجاد آن را بکند

و به هر تقدیر چنان چه در تفسیر این دو آیه خواهیم گفت، عنوانی که در این دو آیه

ص: 61

شریفه ذکر کرده، یعنی « قول الزّور » و « لهو الحدیث » مخصوصاً با ملاحظه آیات بعدی مربوطه همۀ اقسام آوازه های موسیقی که تخیُّل ساز و از میدان عقل و تفکُّر بیرون می برد و مخدِّر اعصاب ادراکی و قوّۀ تفکُّر است همه و همه از موارد موضوع حرمت آوازهٔ موسیقی است، بلکه چنان چه بعداً توضیح داده شود سایر صدا های موسیقی تولید شده از آلات و ادوات موسیقی را نیز شامل می گردد.

و خلاصه سخن چنان چه ملاحظه کردید عمده اشکالات مبتنی بر کیفیت انطباق روایات در تفسیر بوده و جواب آن تا حدود بسیاری روشن شد.

ص: 62

سخنان مرحوم صاحب « جواهر » قدِّس سرُّه در بیان اشکال و حلّ آن

ولی صاحب « جواهر » قدّس سرّه به صورتی موجز و فشرده اصل اشکال را با جوابش بطور متین ذکر نموده که من مناسب دیدم عین عبارت عربی ایشان را بیاورم و سپس ترجمه کنم، فرموده است :« لاتّفاق الجمیع على انّه من مقولة الأصوات أو كیفیّاتها من غیر مدخلیّة لأِمرٍ آخر وَ لا یُنافی ذلك عَدُّهُ مِنْ لهو الحدیث و قول الزّور و نحوها وَ مما یمكن كون المراد منه أَنَّهُ كذلك باعتبار هذه الكیفیّة الخاصّة ».

یعنی : « زیرا همه اتّفاق دارند که آن ( غناء ) از مقوله صوت است و یا از کیفیت های آن است بدون آن که در آن چیز دیگری مدخلیّت داشته باشد و منافات ندارد این مطلب با این که آن را شمرده است لهو الحدیث ( لهو در حکایت ) و قول الزور ( سخن و گفتار باطل ) و مانند آن از چیز هائی که ممکن است مراد از آن این باشد که غنا این چنین است ( سخن باطل و لهو در حکایت ) به اعتبار همین کیفیت خاصّه - که در صدای غناء انجام می دهند . »

صاحب « جواهر » در این سخنان می گوید همان کیفیت صوتی خاصّ که صدا را صدای موسیقی و غنا می کند، گفتار و سخنِ تزویری است، و هم چنین همان صدای آوازه موسیقی غنا حکایت کننده تخیُّلات لهوی است و لازم نیست ضمیمه آن شود حکایتی و سخن دیگری تا این عنوان « قول الزور و لهو الحدیث » بر آن منطبق شود.

و چنان چه قبلاً اشاره شد و بعداً توضیح بیشتر داده می شود، صدای موسیقی حتّی در غیر آوازه ( غناء ) به اعصاب شنونده خیالاتی وارد می کند که به آن اعتبار مانند سخن تفهیم دارد و هم چنین مطالبی پیوسته ولی از نوع تخیّلات به مشاعر انسان شنونده وارد می کند همانند حکایت ولی باطل و بی اساس که مشاعر انسان را به خود مشغول و نیروی فکری را از کار می اندازد و به خود سرگرم می کند و روی این حساب به آن « قول الزّور »

ص: 63

و یا « لهو الحدیث » گفته شده .

و همان طور که اشاره شد و بعداً مشروحاً گفته می شود، گفتار و مشتقّات آن مانند گفت و می گوید و بگو و امثال آن به هر تفهیم و القاء معنی به غیر اطلاق می شود، چه به الفاظ وضع شده و لغات باشد یا غیر وضع شده و غیر لغات مانند صدا های ندا و زجر و انزجار و غیره و یا غیر صدا مانند اشارات و علامات مُفهمه و غیره و از این جهت به صدای موسیقی قول و گفتار در آیه « قول الزّور » گفته شده و حکایت و حدیث نیز همین طور است و در آینده با ذکر مثال و توضیح بیشتر روشن تر خواهد شد، نهایت آن که سخن گاهی بطور راستین توجّه به واقعیّات داشته و آن چه حکایت می کند در واقع هست، و گاهی بطور دروغین و تخیّلاتی که از صدای آوازه موسیقی در مغز پیدا می شود چون وجود آن ها تنها ذهنی است و در قوه خیالی شنونده تولید شده و مصداق واقعی ندارد و به آن گفتار دروغین تزویری قول الزور گفته شده، و هم چنین حکایت و حدیث آن آن است که از یک واقعیتی حاکی باشد تا شنونده را به آن رهبری کند ولی آن حکایت هائی که موسیقی در قوه خیالی شنونده می بافد تنها اعصاب ادراکی را به خود مشغول و تحریک به هوس بازی و قوای شهوانی را تحریک و بیدار می کند و لذا به آن لهو الحدیث گفته شده.

تفسیر سه امام را نمی توان اشکال گرفت ، بلکه در فهم خود تجدید نظر باید کرد

اشاره

ضمناً این نکته هم باید مورد توجّه قرار گیرد که اوّلاً تفسیری که از دو آیه « قول الزّور » و « لهو الحدیث » به غنا شده ، در روایات بسیاری است از امام باقر و امام صادق و امام رضا صلوات الله علیهم و در اثر کثرت آن روایات و معتبر بودن قسمتی از آن در صدور آن نباید تردید پیدا کرد و از طرفی هم نمی توان این اشکال را در فرمایش این بزرگواران پذیرفت پس باید در فهم خود تجدّید نظر کرد و اگر فرضاً از حل آن عاجز

ص: 64

ماند به قصور و ناتوانی فهم و فکر خود معترف شد نه به صحّتِ اشکال و ثانیاً این تفسیر نه تنها اشکال مذکور بر آن وارد ،نیست چنان چه اشاره شد، بلکه بطور اعجاز آمیزی کشف از آن می کند که حقّاً عِلمِ ائمّه طاهرین علیهمُ السَّلام مانند علم پیامبر اکرم صلوات الله علیه از علم خدا سر چشمه گرفته و آن هایند که می توانند مفسِّر و مبیِّن قرآن باشند و مطلبی را که از هزار سال پیش آن ها فرموده اند برای علماء و فقهاء که عمر خویش را در این راه بسر برده اند فهمش مشکل شود و سپس این مشکله سال های متمادی بماند، در صورتی که اگر پس از راه نمائی های تفسیری این روایات تجدّید نظر و تدبُّر بیشتر در آن آیات با قبل و بعدش بشود، مطالبی عمیق درباره رمز حُرمتِ موسیقی استفاده می شود و إن شاء الله در آینده به قدر موفّقیت خود از جانب خداوند متعال در آن سخنانی خواهیم گفت.

مبحث سوم

آوازۀ موسیقی ( غناء ) در خواندن قرآن و دعا و نصایح و مدایح و مراثی ائمّه طاهرین صلوات الله علیهم نیز مانند بقیه موارد حرام است یا نه؟

در این جا باید بحث را در دو بخش قرار دهیم زیرا از نظر نوع استدلال و دلیل اثباتاً و نفیاً بین این دو بخش تفاوت می کند.

بخش اول : آیا غناء در خواندن قرآن و دعا حرام است یا نه؟

در این مسئله دو قسم دلیل وجود دارد یکی آیات و روایاتی که بطور کلّی آوازه موسیقی را حرام کرده مانند آیه « و اجْتَنِبُوا قَوْلَ الزُّور » و آیه « وَ مِن النَّاسِ مَنْ يَشْتَرِی لَهْوَ الحَدیثِ » و غیرهما و هم چنین روایات بسیار و قسم دوم چند روایتی است درباره قرائت قرآن و بعضی آن ها ممکن است شامل دعا نیز بگردد که به آن ها استدلال بر جواز غناء در خواندن قرآن و دعا شده است.

ضمناً بعضی روایات دیگری نیز هست که از صدای نیکو و یا نیکو کردنِ صدا در

ص: 65

خواندن قرآن و یا بطور کلّی تمجید کرده که طرف داران جواز غناء در قرآن این روایات را نیز به غنا تفسیر کرده اند و مزید بر ادلّه خود نموده اند ولی در بحث آینده جواب آن داده می شود .

پس تنها همان روایاتی که لفظ غناء و مشتقّات آن را در خواندن قرآن آورده باید مورد استدلال قرار گیرد .

به هر تقدیر این استثناء قرائت قرآن و دعا از حرمت آوازهٔ موسیقی قبل از محدّث کاشانی صاحب « وافی » و محقّق سبزواری صاحب « کفایه » رحمهما الله از کسی دیگر از فقهاء شناخته نشده که به آن قائل باشند و ظاهراً قبلاً همۀ فقهاء متّفق بر حرمت آن حتّی در قرآن و دعا بوده اند چنان چه از سخنان صاحب « مفتاح الكرامه » که قبلاً نقل کردیم و هم چنین از مرحوم شیخ انصاری و صاحب « جواهر » و غیرهم معلوم می شود.

امّا صاحب « وافی » پس از آن که روایات حرمت غناء و حرمت خرید و فروش و اجرت کنیزان مُغنّیه و آوازه خوان و حرمت آموزش آن را و بعضی روایات که دربارهٔ عروسی است و بعداً ذکر آن می آید همه را نقل می کند چنین می گوید:

سخنان محدّث کاشانی علیه الرّحمه

« آن چه ظاهر می شود از مجموع این اخبار حرمتِ غناء و حرمت آن چه به آن مربوط است از اجرت تعلیم و گوش دادن و خرید و فروش، همه مخصوص است به آن چه معهود و متعارف در زمان بنی امیّه و بنی عبّاس بوده که مردان در آن شرکت کرده و سخن باطل و بازی با وسائل لهویه از ساز و شیپور و غیره بوده است نه غیر این موارد. »

سپس سخنی از شیخ طوسی قدّس سرّه از استبصار در تأیید خود می آورد که متن عربی آن را از خود استبصار ما قبلاً نقل کردیم ( صفحهٔ 25) و از آن می خواهد استفاده کند که حرمت غناء به تبع محرماتی است که هم راه آن انجام می گیرد، از شرکت مردان در مجالس آوازه کنیزان و استعمال وسائل موسیقی و سخنان باطل و غیره، که اگر بنا شد اصل غناء جائز است، وجهی ندارد که در خصوص عروسی گفته شود، بویژه آن که در غیر

ص: 66

آن هم وارد شده رخصت به آن .

سپس مسئله حرمت غناء را تا آن جا تنزُّل می دهد که از طریق خلاف مروّت و مردانگی و روایت « مَنْ أَصْغى إلى ناطِقٍ فَقَدْ عَبَدَهُ » و روایت « إِذَا مَيَّزُ اللَّهُ بَيْنَ الحَقِّ وَ الباطل فَأَيْنَ يَكُونُ الغِناءُ » می خواهد آن را کاری سبک و زشت حساب کند، اگرچه مباح می داند.

بعداً چنین نتیجه می گیرد که:

« بنا بر این باکی نیست به شنیدن غناء به اشعاری که متضمّن یاد بهشت و دوزخ و تشویق به آخرت و وصف نعمت های خداوند و ترغیب بر کار های خوب و بی اعتنائی به امور فانی و نابو د شدنی می باشد. » ( پایان )

این سخنان ایشان در این جا با شخصیّت معنوی و علمی و فقهی و وفور اطّلاعات قرآنی و تفسیری و حدیثی و استدلالی و منطقی او بسیار غیر متناسب است و بسیار شگفت انگیز بطوری که فقهاء بعد از او را در مقام دفاع از احکّام الهی به شکل عصبانی در مقام جواب درآورده و سخنان صاحب « مفتاح الكرامه » را قبلاً ملاحظه کردید ( صفحه 28).

ضمناً کلامی که از شیخ طوسی علیه الرَّحمه نقل می کند نیز با آن نتیجه گیری که می کند جور نیست زیرا سخنان ایشان دربارهٔ چند روایت مخصوص است که دربارهٔ آوازه های زنان مغنّیه در عروسی و از بعضی از آن روایات ممکن است استفاده جواز در خصوص عروسی بشود، در صورتی که حرام دیگری ضمیمه آن نشود، نه اصل مسئلهٔ حرمت غناء، علاوه بر این ظاهراً مراد شیخ طوسی در این جا غیر از غناء اصطلاحی است که موسیقی در آن اعمال شده و بعداً توضیح بیشتری خواهیم داد (صفحه 92).

جواب هائی از فرمایش مرحوم محدِّث کاشانی قدّس سرّه

ما فعلاً در ردّ سخنان ایشان به چند نکته می پردازیم :

1- حرمت غناء در قرآن مجید در چندین آیه به تفسیر شیعه و اهل تسنُّن با تأکید و

ص: 67

غلظت مجازات و هم ردیف کردنش با بت پرستی آمده و در آن زمان نه حکومت بنی امیّه بوده و نه بنی العبّاس چه رسد به خلافکاری های آن ها و چه رسد بر معهود بودنش در اذهان ،مخاطبین بنابراین بیانات قرآنی چه ربطی دارد به آن چه معهود در زمان بنی امیّه و بنی العبّاس بوده و رواج داشته و روایات نیز به همین آیات اشاره کرده چنان چه ملاحظه می فرمائید

2- آیات قرآنی و روایات بطور کلّی غناء را حرام کرده و تنها در چند روایت در عروسی ضمیمه حرام دیگر ذکر شده پس چطور آن همه آیات و روایات را نادیده می گیرند .

3- مسئلۀ حرمت غناء و آوازه موسیقی اجماعی است و حتّی عده زیادی استثناء « حُدا و عروسی » را هم قبول نکرده اند چنانه بعداً در همین دو مسئله ذکر می کنیم إن شاء الله .

4- در آیه « قول الزّور » و آیه « لهو الحدیث » خود غناء به جهت مفاسدی که دارد تحریم شده، چنان چه بعداً توضیح داده می شود و هم چنین در قسمتی از روایات، و این چه ربطی دارد به آن که حرام دیگری ضمیمه آن شود.

5 - این نظریّه به کلّی انکار حرمتِ غناء است، زیرا در صورت انضمام حرام دیگر ،حرام و الّا مُباح معنی ندارد جز مباح بودن غناء چنان چه مرحوم شیخ انصاری نیز به این نکته تصریح فرموده اند، بنابراین، این قول مخالف اجماع مسلمین و قرآن و اخبار متواتره است و به هیچ وجه ارزشی ندارد .

6- روایاتی که در عروسی و یا غیره ایشان به آن استناد می کنند هم در سند و هم در دلالت مورد خدشه است که بعداً می آید.

7- بر فرض دلالت آن ها مخالف قرآن است که به دستور ائمّه طاهرین صلوات الله علیهم باید از آن اعراض کرد و در بحث در خصوص مسئله عروسی خواهیم گفت إن شاء الله .

8- این همه آیات و روایات که در حرمت و مذمّت غناء وارد شده چطور ممکن است حمل شود بر آن صورتی که هم راه حرام دیگری باشد و اگر هم راه شدن و انضمام

ص: 68

با گناهی ، سرایت دهد حرمت را به آن چه به آن هم راه و منضمّ شده، آن اختصاص به غناء ،ندارد پس چگونه در خصوص غناء این همه آیات و روایات رسیده .

دیگر از کسانی که مانند محدّث کاشانی قدّس سرّه غنای در خواندن قرآن را جایز و از حرمت مطلق غناء استثناء کرده، محقّق عالی قدر و فقیّه بزرگوار، جامع علوم عقلیّه و نقلیّه ، مرحوم محمد باقر بن محمد مؤمن سبزواری صاحب « كفایه » و « ذخیره » و غیر ،این ها متولّد 1017 و متوفّی 1090 قدّس الله سرّه می باشد. ایشان با مرحوم محدِّث کاشانی قدّس سرّه در یک عصر بوده، زیرا وفات مرحوم محدِّث فیض کاشانی در 1091 بود و یک سال بعد از وفات او است و دورۀ عمر این دو بزرگوار در زمان بحران عظمت سلاطین صفویّه مانند شاه عبّاس کبیر است که دوران رواج مرام صوفیّه است که سماع و وَجْد و رقص های درویشی از جمله کار های آن ها است الحال این نظریّه با این شرائط زمان بسیار متناسب است و اما دلیلش چیست؟ برای ما روشن نیست ما تنها با ادلّه شرعیّه و فقهیّه در برابر سخنان آن ها موظّف هستیم حقّیقت را به اندازه درک خود روشن کنیم.

سخنان محقِّق سبزواری قدّس سرّه در جواز غناء در قرآن

مرحوم محقّق سبزواری قدّس سرّه در « کفایه » پس از آن که مدّعی عدم خلافی فی الجمله در تحریم غناء می شود، چنین می گوید:

« محقّق و جماعتی از متأخّرین از او تصریح کرده اند به تحریم غناء و لو در قرآن باشد، لکن غیر واحدی از روایات دلالت بر جواز بلکه استحباب آن می کند، بنابراین که روایاتی که در حُسنِ صدا و محزون کردن صدا و ترجیع صدا در قرآن است دلالت داشته باشد بر آن در قرآن بلکه استحباب آن و ظاهر آن است که هیچ یک از این عناوین یافت نمی شود بدون غناء .»

سپس قسمتی از روایات راجع به حسن صوت در قرآن و یا مدح حسن صوت

ص: 69

بطور کلّی را ذکر می کند که بعداً إن شاء الله توضیح می دهیم که این ها ربطی به غناء و آوازهٔ موسیقی ندارد و نیکوئی صدا مانند نیکوئی چهره و مو و سایر اعضاء بدن، یک چیز خلقتی است که اصلاً مورد تكلیف و حكم شرعی قرار نمی گیرد و چه معنی دارد یک نیکوئی که آفریدگار به کسی مرحمت فرموده تحریم شود، ولی غناء و آوازه موسیقی یک نوع نیرنگ و تزویری است در صدا که شنونده را می فریبد و تحت تأثیر های تخیُّلی قرار می دهد و بر اعصاب ادراکی غلبه می کند و او را از این راه در عوالم اوهام مختلفه و خیالات گوناگون می کشاند و انسان که در یک حال نمی تواند مگر یک حرکت ادراکی و فکری داشته باشد، از مسیر حرکت شناختی و فکری بازداشته و به حرکت تخیُّلی پوچ و بی محتوی می کشد و سرگرمش می کند اسلام آن را شدیداً تحریم کرده، چه به وسیلهٔ آوازۀ انسانی تولید شود و چه به وسائل سایر آلات ،موسیقی، چه در خواندن قرآن باشد و چه در غیر آن، بلکه در قرآن گناهش بیشتر است چنان چه در بعضی روایات بدان اشاره شده چون کلام حقّ را از حقّیقت به هزل می کشد و ضربه ای به این راه نمای الهی وارد می کند . و روایات حُسن صوت در قرآن مربوط به غناء و آوازه موسیقی نیست و نمی تواند ادلّه حرمتِ آوازۀ موسیقی را تقیید کند لکن چند روایتی دیگر موجود است که مرحوم محقِّق سبزواری آن ها را نیز ذکر کرده اند که قابل توجّه و ذکر است تا ببینیم آیا دلالت بر جواز غناء در قرآن می کند یا نه و اینک آن روایات :

ادلّه محقِّق سبزواری قدّس سرّه

باله سفین

1- عن أبی جعفر علیه السَّلام: ﴿ وَ رَجُعْ بِالقُرآنِ صَوْتَك فَإِنَّ اللهَ عَزَّ وَجَل يُحِبُّ الصَّوْتَ الحَسَنَ يُرَبَّعُ فیه تَرجیعاً ﴾

ترجمه :« چچع بده به قرآن صدایت را زیرا خداوند عزّ و جلّ دوست دارد صدای نیکو را که در آن گردش دهد نوعی گردش دادنی (چعچع زنده ) »

2 - فی الفقیّه: « سَأَلَ رَجُلٌ عَلِيَّ بنَ الحُسَین علیهمَا السَّلام عن شَراء جاریة لها صَوتٌ فَقال ما عَلَیْكَ لو اشْتَرَيْتَها قَدْ كَرَتْكَ الجَنَّةَ يَعْنى بِقَراءَةِ القُرءان وَ الزُّهد وَ الفَضائِل الَّتی لَيْسَتْ

ص: 70

بِغِناء فَأَمَّا الغِناءُ فَمَحْظُورٌ ».

ترجمه :« مردی پرسید از حضرت علی بن الحسین علیهما السَّلام از خریداری کنیزی که دارای صدائی است ، در جواب فرمود گناهی بر تو نیست اگر خریداریش کنی، پس او تو را به یاد بهشت انداخت یعنی با خواندن قرآن و زهد و فضائل به صدائی که غناء ،نباشد و امّا غناء آن ممنوع است و نهی شده. »

وَ فِی رِوایَة عبد الله بن سنان: « وَ إِيَّاكُمْ وَ لُحُونَ أهْلِ الْفِسْقِ وَ أَهْلِ الكَبَائِرِ وَ سَيَجِیءُ مِنْ بَعْدِی أقْوامٌ يُرَجَّعُونَ القُرءانَ تَرْجِیعَ الغِناءِ وَ الرُّهْبَانِيَّةِ وَ النُّوحِ وَ لا يُجاوز حَناجِرَهُم قلُوبُهُم مقلوبة و قلوبُ الَّذینَ يُعجِبُهُم شَأنُهُم ».

ترجمه:« به خود آئید از این که به صدای اهل فشق و اهل گناهان کبیره قرآن را بخوانید و می آیند بعد از من گروه هائی که قرآن را چچع می زنند، مانند ترجیع و چعچعِ آوازۀ غناء و آوازۀ رهبانیَّت و آوازه نوحه سرائی ولی این خواندن از گلو گاه آن ها تجاوز نمی کند ( و به دل نمی نشیند ) این ها دل های شان وارونه شده است ( مانند ظرفی که وارونه نگاه داری شود که در آن نمی توان چیزی ریخت و پُر کرد ) و دل های آن کسانی که از آن نوع خواندن قرآن خوش شان می آید نیز همان حالت را دارد. »

مرحوم محقِّق سبزواری این چند روایت که در خصوص قرآن و دعا و نصایح است به انضمام روایات مدح خوش صدائی و روایات نیکو کردن صدا در قرائت قرآن همه را نقل می کند ( و ما هم در آینده در بحث ،روایات آن ها را می آوریم ) و همه را در یک ردیف حساب کرده و از نوع غناء می داند و به آن استدلال بر جواز غناء در قرآن می کند.

در صورتی که در بعضی از همین روایات چنان چه ملاحظه شد غناء را بکلّی و یا در خصوص قرائت قرآن حرام کرده و بعضی از آن روایات به نظر ایشان حلال کرده، مانند روایات حسن صوت و روایت « رَجَّعْ بِالقُرءان »، لذا ایشان به نظر شان می رسد بین این دو دسته روایت تعارض هست و درصدد علاج بر می آیند و چون جمع دلالی را در باب علاج متعارضین مقدم می دانند لذا به دووجه بین آن ها جمع می کنند.

وجه اول : آن که اخباری که بر مذمّت غناء ،است حمل شود بر غیر قرآن و غناء در

ص: 71

قرآن مباح باشد و آن چه در مذمّت غناء در قرآن آمده حمل شود بر آن نوع غناء که بطور لهو، فاسقان انجام می دهند .

بنا بر این گفته ایشان آوازۀ غناء در قرآن اگر از نوع لهوی و عشقی و شهوت رانی باشد حرام است ولی اگر از نوع های دیگرش مانند نوع حزن آور و یا گریه آور و یا حالت عرفانی به اصطلاح و یا به شجاعت انداز و امثال آن باشد جائز است، بنابر این وجه، غناء در غیر قرآن به تمام اقسام آن حرام است و این تفصیل تنها در قرآن است.

وجه دوم : آن که کلمۀ غناء که در روایات است با الف و لام ذکر شده و آن الف و لام استغراق و عموم نیست ( با توضیحی که می دهند ) بلکه چون شایع از استعمال غناء در آن زمان ( زمان صدور روایات ) بطور سرگرمی های شهوانی به وسیله کنیزان آوازه خوان در مجالس فجور و گناه و شراب خواری و غیر آن بوده، پس حمل کردن غناء که مفرد مُحلّی به الف و لام است بر آن قسم شایع بعید نیست، و این که این معنی از غناء صدق کند در قرآن و دعاها و ذکر هائی که با صدا های خوب و به یادآورنده آخرت و مهیّج شوق به سوی عالم قدس است محلّ تأمّل است، در این صورت اگر اجماع در غیر غنای لهوی باشد آن را باید پیروی کرد و الّا باقی می ماند بر أصاله الإباحه و طریق احتّیاط واضح است .

( پایان سخنان محقّق سبزواری قدّس سرّه در « کفایه »)

محقّقین از فقهاء بعد از ایشان مانند صاحب « مفتاح الكرامه » و صاحب « جواهر» و شیخ انصاری این سخنان را مردود دانسته اند و از آن تعجب کرده اند، چنان چه سخنان صاحب « مفتاح الكرامه » را قبلاً ملاحظه کردید ( صفحه 28).

جواب سخنان محقِّق سبزواری قدّس سرّه

در ردّ این سخنان بطور فشرده به چند نکته می پردازیم:

1- چنان چه قبلاً اشاره شد و بعداً مشروح تر عرض می کنیم، روایات حسن صوت و یا تحسین صوت ربطی به غناء و آوازۀ موسیقی ندارد و نباید آن روایات را مُعارض ادلّۀ

ص: 72

حرمت غناء دانست تا نوبت به جمع دلالی رسد.

2- این که ایشان غناء را در قرآن در صورتی حرام دانستند که از نوع لهوی باشد با روایاتی که خود شان ذکر کرده اند منافات دارد « وَ سیجیءُ من بعدی أقوام يُرجِّعُونَ القرءان تَرجیعَ الغِناء و الرُّهبانیَّة و النَّوحِ )، زیرا در این روایت آهنگ های رُهبانیّت و نوحه سرائی را نیز مذمّت کرده و به آن تصریح فرموده که اگر کسی از کلمه غناء چنین فکری که ایشان کرده اند بکند جوابش پیش بینی شده و قبلاً اشاره شد و بعداً هم می گوئیم کلمهٔ « قول الزُّور» که در روایات تفسیر به غناء و یا غناء از آن جمله به حساب آمده شامل همه اقسام موسیقی در آواز می شود که موسیقی های به اصطلاح عرفانی که همان مراد از ترجیع های رهبانیّت در روایت باشد و موسیقی حزن آور و گریه آور که در این روایت « ترجیع النَّوح » از آن یاد شده از مصادیق آن موسیقی آوازه ای می باشد و این روایت همین معنی را تأیید می کند .

3- کلمه « الغناء » که الف و لام دارد، اگر الف و لام عهد باشد، باید یا عهد ذکری که در جملات قبلی روایت ذکرش ،شده باشد که چنین نیست و یا عهد ذهنی که گوینده و شنونده در حین صدور روایت در ذهن شان باشد، این نیز محتاج است اثبات آن به دلیل که نیست پس همان استغراق و عموم باشد مناسب است نه عهد، یعنی هر نوعی از غناء حرام است نه قسم مخصوصی از آن.

4- در بیشتر این روایات تفسیر آیه « قول الزّور » و آیه « لهو الحدیث » به غناء کرده، پس منظور از آن همان است که در آیَتین است و در آن ها نه الف و لام « الغناء » موجود و نه در آن زمان آن کار های بنی امیّه و بنی العبّاس و مجالس عشرت و شب نشینی های عیّاشی و فسق و فجور و شُرب خمر بوده و نه حتّی خود آن ها به دنیا آمده بودند.

5- چنان چه در دنبال سخنان مرحوم محدّث فیض کاشانی قدّس سرّه گفتیم، آیه « قول الزّور » و آیه « لهو الحدیث » به لحاظ خطرات و مفاسد مهیبی که از خود آوازهٔ موسیقی عنوان می کند آن را حرام کرده و در ردیف بت پرستی و آن را موجب اضلال عن سبیل الله فرموده است و با این تعبیرات از همۀ فحشاء و منکَراتی که مانند زنا و شرب

ص: 73

خمر باشد گناهش و آفتش بزرگ تر و خطرش بیشتر است چه رسد به این که چون مانند این گناهان هم راه آن است حرام باشد و الّا مُباح.

6- مسئله ای که این همه آیات و روایات به اتّفاق شیعه و سُنّی با این لحن تند بر حکم حرمت آن هست و إن شاء الله بعداً در فصلی جدا ذکر می کنیم با این تراکم ادلّه چه معنی دارد که احتّیاج به اجماع پیدا کند و مسئله اگر چه اجماعی است، ولی اجماع مسلمین به پرتو آیات قرآنی و روایات پیدا شده و دیگر نوبت نمی رسد که ایشان بفرمایند اگر اجماع در غنای لهوی ،باشد متبع است و الّا اصل اباحه حاکم شود، اصل اباحه در موردی است که دلیل نباشد و این جا عموم و اطلاق ادلّه کافی است که همه اقسام غناء را تحریم کند.

7- عنوان « قول الزّور » که گفتار دروغین آرایش یافته و تزویری است، و عنوان « لهو الحدیث ليُضَّل عن سبیل الله » سرگرم کننده به حکایت بی واقعیت که مُضِلّ و گم راه کننده از راه خدا است به غناء تفسیر شده و این ها عناوینی است که نمی توان گفت در جائی جائز ،باشد چه در خواندن قرآن و یا دعا و یا ذکر و یا غیر آن قرآن و دعا و ذکر برای توجّه به حقّایق راستین ،است چطور جائز شود به آوازه موسیقی خوانده شود که خود آن نوع صدا، گفتار مزوّر و دروغین آرایش یافته است، و هم چنین محتوای قرآن برای هدایت و رهبری به سوی سبیل الله و راه خدا ،است چطور ممکن است جائز شود خواندن آن به صدای موسیقی که مضلّ عن سبیل الله می شود.

8- بعد از آن که روایات حسن صوت و تحسین صوت در قرائت قرآن را از میان ادلّه ایشان برداریم چنان چه گفته شد ( که این ها ربطی به مسئله غناء ندارد )، برای استدلال بر جواز غناء در قرآن تنها یک روایت می ماند و آن روایت شماره یک از آن چه از ایشان نقل کردیم می شود و ما اکنون آن را از کتاب « وسائل »، ج 2، ص 859، ط ج می آوریم که کمی اختلاف دارد با آن چه از کفایه ایشان نقل کردیم و سپس ببینیم همین روایت هم آیا قابل استدلال برای گفته ایشان هست یا نه:

وَ عَنْ على بن إبراهیم عَنْ أبیه عن إبن مَحْبُوب عَنْ على بنِ أبی حَمْزة عَنْ أبی بَصیر قال:

« قُلتُ لأِبی جَعفَر علیه السَّلام إذا قرأتُ القُرءانَ فَرَفَعْتُ به صَوتی جَائَنِی الشَّیطان فَقالَ إِنَّما

ص: 74

تُرائی بِهذا أهلَكَ و النَّاسَ، فَقَالَ یا أبا محمَّد إقْرَأ قِراءةً ما بینَ القراءَتَینِ تُسمعُ أهْلَكَ وَ رجِّع بِالقُرءانِ صَوتَك فَإِنَّ الله يُحِبُّ الصَّوتَ الحَسَن يُرجّعُ فِیهِ تَرجیعاً ».

ترجمه: « ابو بصیر می گوید به حضرت ابی جعفر امام باقر علیه السّلام گفتم : من هنگامی که قرآن قرائت می کنم و صدایم را به آن بلند می نمایم، شیطان می آیدم که تو در برابر خانواده ات و مردم ریا کاری می کنی در جواب فرمود: ای ابا محمد، بخوان یک نوع قرائتی که حد وسط بین دو قرائت ( بلند و آهسته ) باشد که ( فقط ) خانواده ات بشنوند و ترجیع ده با قرآن صدایت را و ( چعچع بزن ) زیرا خداوند دوست دارد صدای نیکو را که نوعی در آن ترجیع داده شود. »

در جواب از استدلال به این روایت برای جواز غناء در قرآن گفته می شود :

اوّلاً - در این روایت تعبیر به غناء نیست و ابو بصیر از موسیقی دانان نبوده و تنها از روی عشق به قرآن صدایش را در قرائت بلند می کرده و از این که وسوسه در دلش پیدا می شود که نکند ریا کاری است سؤال می کند و جواب نیز روی همین سؤال است بنابراین آن چه مناسب معنی ترجیع است همان کش دادن به صدا است، نه اعمال هنر های موسیقی در آن که از آن تعبیر به غناء می شود و ضمناً آن حضرت توصیه می کند که نه زیاد صدایت را بلند کن که به مردم بیرون خانه برسد که چه بسا آمادگی ندارند بشنوند، و نه زیاد آهسته که فقط خودت بشنوی و حتّی خانواده ات که موظّف به تعلیم و تربیتِ آن ها هستی و به وسیلهٔ شنیدن قرائت از کلام خدا و فرهنگ اسلام می آموزند، محروم شوند.

و ثانیاً - در خصوص قرائت قرآن روایاتی صریح رسیده که از غناء و آوازه موسیقی در آن شدیداً نهی فرموده است.

روایاتی که از غناء در قرائت قرآن نهی فرموده است

و اینک چند نمونه از روایاتی که از غناء در خصوص قرائت قرآن نهی کرده است :

ص: 75

1- عبد الله بن عبّاس از پیامبر اکرم صلَّی الله علیه و آله روایت می کند که فرمود : ( در حدیثی که از جمله آن ) از جمله نشانه های قیامت ضایع کردن نمازها است و پیروی از شهوات و تمایل به هوا های نفسانی ( تا آن که فرمود : ) در آن هنگام گروهی بیاموزند قرآن را برای غیر خدا و آن را در نی و شیپور ( و یا مانند نی و شیپور بطور موسیقی ) می خوانند و گروهی علوم اسلامی را برای غیر خدا فرامی گیرند و زنا زادگان زیاد می شوند و غناء می خوانند به وسیلهٔ قرآن ( تا آن که فرمود : ) آن ها در ملکوت آسمان ها خوانده می شوند « پلید های نجس » (1)

2- عبد الله بن سنان از امام صادق علیه السّلام روایت می کند از پیامبر اکرم صلَّی الله علیه و آله و سلّم که فرمود: « إِقْرَءوا القُرءان بِالحَانِ العَرَبِ وَ أصْواتِها وَ إيَّاكُم وَ لُحُونَ أَهْلِ الْفِسْقِ وَ أَهْلِ الكَبَائِرِ فَإِنَّهُ سَيَجیءُ مِنْ بَعْدی أقوامٌ يُرْجَّعُونَ القُرءانَ تَرجیعَ الغِناءِ وَ النَّوحِ وَ الرُّهْبَانِيَّةِ لا يَجُوزُ تراقیهِمْ قُلُوبُهُم مَقْلُوبَةٌ وَ قُلُوبُ مَنْ يُعْجِبُهُ شَانُهُمْ ». (2)

ترجمه :« بخوانید قرآن را با آهنگ های عربی و لهجه ها و صدا های آن ها و به خود آئید از این که به صدا های اهل فسق و آهنگ های آن ها و آهنگ های اهل گناهان بزرگ بخوانید که در آینده بعد از من گروه هائی می آیند که در خواندن قرآن ترجیح می دهند قرائت قرآن را از نوع ترجیع غناء و نوحه سرائی و ترجیع رُهبانیّت ( عرفانی ) که ( این قرائت ) از گلو گاه آن ها تجاوز نمی کند و ( به دل آن ها نمی نشیند ) دل های آن ها وارونه است ( که در ظرف دل شان چیزی جای نمی گیرد ) و دل های کسی که از آن ها خوشش می آید نیز مانند دل های آن ها است. »

از این روایت معلوم می شود ترجیع چند نوع است و همۀ آن ها حرام نیست، بلکه آن چه از نوع غناء و از نوع نوحه سرائی و از نوع رهبانیّت باشد که سه نوع موسیقی در آوازه است تحریم شده و ممکن است ترجیع خالی از این حالات باشد، در این صورت

ص: 76


1- وسائل، ج 6، ص 231 .
2- وسائل، ج 2، ص 858 .

همان روایتی که در سخنان محقِّق سبزواری سند جواز غناء بود که « رَجَّعْ بِالقرءان صَوتَكَ فإِنَّ اللهَ يُحِبُّ الصَّوت الحَسَنَ يُرَجَّعُ فِیهِ تَرجیعاً » تفسیر می شود به آن ترجیع غیر موسیقی و غناء، زیرا روایات نیز مانند قرآن بعضی مفسر بعض دیگر است.

و ضمناً چنان چه قبلاً اشاره شد این روایت انواع دیگری از موسیقی در آوازه را مانند آوازه موسیقی عزا و نوحه سرائی و عرفانی به اصطلاح که به نام رهبانیّت ذکر شده را نیز مذمّت می کند و از قسم حرام به حساب می آورد.

3- عَنِ الرضا عن آبائه عن علىًّ علیهمُ السَّلام قال : « سَمِعْتُ رسول الله صلَّى الله علیه و آله يَقُول أَخافُ عَلَیكُم اسْتِخْفافاً بِالدِّینِ وَ بَيْعَ الحُكم وَ قطیعة الرَّحِمِ وَ أَنْ تَتَّخِذوا القُرءانَ مَزامیر تُقَدِّمُونَ أَحَدَكُم وَ لَيْسَ بِأَفْضَلِكُم فِی الدِّینِ ». (1)

ترجمه : « پیامبر اکرم صلّی الله علیه و آله فرمود می ترسم بر شما که به دین استخفاف کرده و آن را سبک شمارید و حکم فروشی کنید و قطع رَحِم نمائید و این که قرآن را به صورت موسیقی نِی و شیپور درآورید و جلو اندازید یکی از خودتان را در صورتی که در دین فضیلت و برتری بر دیگران نداشته باشد.

4-« سَأَلَ رَجُلٌ عَليَّ بنَ الحسین علیهمَا السَّلام عَن شَراءِ جَارِيَةٍ لَهَا صَوْتٌ فَقَالَ مَا عَلَيْكَ لوِاشْتَرَيْتَها فَذَكَّرتْكَ الجنَّة یَعنی بِقراءة القُرءان وَ الزُّهدِ وَ الفَضائل الَّتِی لَيْسَتْ بِغِنَاء فَأَمَّا الغِناء فَمَحْظور ».

ترجمه: « مردی پرسید از حضرت علی بن الحسین علیهمَا السَّلام از خریداری کنیزی که دارای صدائی است، در جواب فرمود: گناهی بر تو نیست اگر خریداری کردی تا او تو را به یاد بهشت ،اندازد یعنی به وسیلهٔ خواندن قرآن و زهد و فضائل، آن چنان که غناء نباشد و امّا غناء پس آن مَنْهیّ و ممنوع است ».

جمله « یعنی » و ما بعد آن اگر از امام باشد، روایت کاملاً صریح در حرمتِ غناء در قرآن است و اگر از راوی می باشد آن هم می رساند که راوی هر که بوده نظریّه امام را در این مسئله می دانسته و شنیده بوده و لذا دنباله این سخن آن را بطور شرح و تفسیر

ص: 77


1- وسائل، ج 6، ص 229.

ضمیمه می کند تاکسی در غلط نیافتد .

تا این جا در این بخش اول بیان کردیم که آوازۀ موسیقی هم چنان که در همه جا حرام است در قرائت قرآن و دعا و نصایح و مواعظ و ذکر فضائل نیز حرام است.

بلكه إن شاء الله در بحث آینده سخنان مرحوم شیخ انصاری قدّس سرّه را به عرض می رسانیم که در امثال آن حرمتش شدید تر است چون آلودن کار های عبادی و مقدّسات دین به حرام، خود گناه دیگری است که چه بسا از اصل آن گناه جُرمش بیشتر و عقوبتش سنگین تر شود.

حُرمتِ غناء در عزا داری های ائمّه صلوات الله علیهم و غیر آن ها

بخش دوّم : آیا به کار بردن آوازۀ موسیقی و غناء در عزا داری های حضرت سیّد الشُّهداء ابی عبد الله الحسین و سایر معصومین صلوات الله علیهم اجمعین حرام است یا نه ؟

آن طوری که عبارت « مکاسب » مرحوم شیخ انصاری قدّس سرّه استفاده می شود قبل از مرحوم محقِّق کَرَکی قدّس سرّه صاحب « جامع المقاصد » متوفّی 937 در كتب فقهیّه راجع به استثناء از حرمت غناء مرثیه خوانی حضرت امام حسین سیّد الشهداء علیه الصَّلوة و السَّلام بطور غناء اثری دیده نشده و مرحوم محقِّق کرکی معروف به محقِّق ثانی قدّس سرّه قولی بدون ذکر نام قائلش نقل می کند که از حرمتِ غناء، مرثیه را نیز استثناء کرده است ولی نه قائلش و نه دلیلش را ذکر نمی کنند.

عبارات « جامع المقاصد » چنین است :

« و استثنى من الغناء الحُدا و فِعْلُ المَرأة فی الأعراس بشروطه الاتیة و استثنى بعضهم مراثى الحسین علیه السَّلام كذلك ».

بعد از محقِّق کرکی علیه الرَّحمه مرحوم مقدّس اردبیلی متوفّی 993 رضوان الله علیه

ص: 78

در شرح « ارشاد » استثناء خواندن مرثیه امام حسین علیه السّلام را بطور غناء، از حرمتِ مطلق غناء مورد بررسی بیشتری قرار داده و در آخر سخنانش مُباح بودن آن را ترجیح داده اند ترجمه سخنان شان چنین است :

بیانات مرحوم مقدّس اردبیلی علیه الرّحمه در تقریب جواز غناء در مرثیه حضرت امام حسین علیه السّلام

« و نیز ( یعنی مانند غناء در عروسی و حُدا ) استثناء شده مرثیه حسین علیه السّلام و دلیلش نیز غیر واضح است و شاید همۀ این ها این باشد که اجماع ثابت نشده، مگر در غیر این موارد و آن اخبار هم نیست صحیح و صریح در تحریم مطلق و اصل جواز است، پس آن چه ثابت شده است تحریم آن حرام است و بقیّه باقی می ماند - پس روی آن تأمُّل کن و مؤیِّد این سخن است این که گریه و اندوه در مصیبت آن حضرت مرغوب و در آن ثواب بزرگ است و غناء بر آن کمک می دهد و این که آن ( غناء در مرثیه ) همیشه متعارف بوده در بلاد مسلمین در زمان مشایخ تاکنون که زمان ما است بدون آن که کسی انکار کند و آن دلالت بر جواز می کند ،غالباً و مؤیِّد این سخن است جائز بودن نوحه خوانی با غناء، و جواز گرفتن اجرت بر آن به جهت صحیحه ابی بصیر که گفت: فرمود امام صادق علیه السَّلام باکی نیست به اجرتِ زن نوحه خوان که بر میّت نوحه می خواند.

و در روایتِ حنّان بن سُدَیر است گفت زنی در عشیره با ما بود که کنیزی نوحه خوان داشت، آمد نزد پدرم و گفت عمو تو می دانی که معاش من از خدای تعالی و سپس از این کنیز نوحه خوان تأمین می شود و دوست داشتم از حضرت ابی عبد الله ( امام صادق ) علیه السّلام راجع به آن بپرسی که اگر حلال است که خوب و الّا او را بفروشم و از پولش بخورم تا خداوند فرجی و گشایشی برساند. پدرم به او گفت: به خدا سوگند من حضرت ابا عبد الله علیه السّلام را بزرگ تر از آن می دانم که از چنین مسئله ای از او سؤال

ص: 79

کنم . می گوید پس از آن ، هنگامی که وارد شدیم بر آن حضرت من خبر آن زن را باز گو کردم امام فرمود: آیا شرط می کند؟ گفتم « به خدا نمی دانم شرط می کند یا نه. فرمود: به او بگو قرارداد و شرط نکند و قبول کند آن چه به او می دهند .

و ضرر نمی زند گفتاری که در حنّان هست که او واقفی است و تصریح به وثاقت او نشده و مضمره (1) سماعه که :گفت پرسیدم از ایشان راجع به کسب زنِ آوازه خوان و نوحه خوان (2) آن را مورد کراهت قرار داد و آن حمل بر کراهت پس ( اصطلاحی ) می شود به خاطر جمع ( بین آن و روایات دیگر که جائز کرده ) و ظاهر آن است که خلافی نیست در جواز نوحه خوانی در صورت عدّم مفسده دیگر، مثل به گوش بیگانه رساندن اگر حرام باشد و دروغ گفتن و مؤیِّد آن است عمل مسلمانان در زمان خود آن حضرت صلوات الله علیه و آله و در زمان ائمّه علیهم السَّلام تاکنون و گفتار آن حضرت صلوات الله علیه و آله که برای حمزه نوحه خوانی نیست در این شهر و شنیدن اهل مدینه آن را و قرار دادن نوحه سرائی را تاکنون اول برای حمزه و سپس برای مردگان خود شان مشهور است که می رساند جواز آن را مطلقاً، و نیز صحیحه یونس بن یعقوب از ابی عبد الله علیه السّلام که گفت پدرم به من فرمود: ای جعفر وقف کن برای من از مالم چنان و چنان مقداری ندبه خوانان که برایم ندبه کنند ده سال در منی. و شاید در آن حکمتی بوده که خود می داند و هم چنین صحیحۀ ابی حمزه که گویا تُمالی باشد از ابی جعفر علیه السَّلام در آن حکایتِ نوحه خوانی ام سلمه است در حضور پیامبر صلّی الله علیه و آله هنگامی که اذن گرفت برود به سوی مجلس نوحه خوانی که برای پسر عمویش بود. و مؤیّد آن است آن که تحریم آن ( یعنی غناء ) به جهت طَرَب است بنابر ظاهر و از این رو

ص: 80


1- مضمره آن روایتی است که نام مروی عنه به ضمیر برده شده.
2- همان طوری که در عروسی ها از آوازه کنیزان خوش آواز بعنوان مغنّیه ( مطرب ) استفاده می شده در عزا داری مردگان نیز کنیزان خوش صدائی با صدای اندوه بارگاهی با تعلیم موسیقی مخصوص غناء حزن آور ، و گاهی بدون آن با اجرت مورد استفاده قرار می گرفته و آن را « نَوْح » و آن کنیز را « نائِحه » می گفتند . و روایاتی در این باره رسیده ( که در صفحه 56 به آدرس آن اشاره می شود .) منه

مُقیّد شده به آن چه طرب انگیز است در صورتی که در مرثیه طربی نیست، بلکه نیست جز اندوه و اکثر این ها ( ادلّه ) جاری در استثناء مطلق مرثیه ها هست و گویا متروک بودنش به جهت آشکارا بودن آن است.

و بالجمله ظهور نداشتنِ دلیل تحریم - و اصل - و ادلّه جواز نوحه خوانی مطلقاً بطوری که شامل غناء نیز می شود بلکه ظاهر آن است که نمی شود مگر با آن مفید جواز خواهد بود. »

( پایان سخنان محقِّق ،فقیّه مقدّس اردبیلی قدس الله روحه الطاهره )

جواب ادلّه مرحوم مقدّس اردبیلی قدّس سرّه

اکنون ما ، فشردۀ ادلّه ایشان را برای استثناء مرثیه خوانی حضرت امام حسین صلوات الله علیه به صورت غناء از حرمتِ مطلق غناء یک یک با مقداری از خدشه هائی که به نظر می رسد دنبال هر یک به عرض می رسانیم :

1- اجماع ثابت نشده در حرمت غناء مگر در غیر مراثی.

جواب: اوّلاً، دلیل حرمتِ غناء تنها اجماع نیست، بلکه عمده آیات قرآنی و روایاتِ متواترۀ فریقَین اساس دلیل آن است که بکلّی غناء را حرام کرده، بدون فرق بین مراثی و غیر آن، و در مقابل آن دلیلی بر جواز در خصوص مراثی وارد نشده، و ثانیاً، از زمان محقِّق کرکی که نقل قولی به جواز غناء در مرثیه بدون ذکر قائل آن و بعداً ایشان این قول را داشته اند این خلاف پیدا شده و قبلاً خلافی در کتب فقهیه در حرمتِ مطلق غناء ذکر نشده که معلوم می شود اجماعی بوده است پس چرا گفته شود اجماع ثابت نشده مگر در ،غیر مراثی و ثالثاً، عنوان « قول الزُّور » و «لَهوَ الحدیث لیضلَّ عَنْ سَبیل الله » که در قرآن به غناء داده شده قابل استثناء نیست و عمده و اساس دلیل حرمتِ مطلق غناء آیات و روایات متواتره است و سپس اجماع بِتَبَعِ آن ها پیدا شده است، چنان چه قبلاً هم تذکُّر داده شد.

2- اخبار صحیح و صریح در تحریم مطلقغناء نیست.

ص: 81

جواب : اوّلاً، ما تنها به احادیث صحیح وصریح تمسُّک نمی کنیم، بلکه احادیث موثّق نیز حجّت است، چنان چه در اصول ثابت شده و هم چنین لازم نیست صریح باشد و ظهور الفاظ نیز حجّت است چنان چه در اصول ثابت شده و احادیث در این باب بسیاری از آن ها گرچه به اصطلاح اهل فنّ عنوان صحیح ندارد، لکن ضعیف هم نیست که قابل اعتماد نباشد و بزرگان علماء و محدّثین شیعه در کتب خود آن ها را به طرق معتبره نقل فرموده اند، چنان چه در فصل خاصّی ما متون آن روایات را با سند آن ها بعداً ذکر می کنیم که برای باحِثِ خبیر روشن شود علاوه بر این بعضی از این احادیث را صاحب « وسائل » از کتاب علی بن جعفر نقل می کند که سندش به آن صحیح است و یا علی بن ابراهیم در تفسیرش روایت می کند که خود متعهّد شده که از غیر موثّق در آن نقل حدیث نکند که این خود توثیق رُواتِ احادیثِ تفسیرش می شود و خلاصه این احادیث بسیاری از آن ها معتبر و صحیح و مشایخ ثلاثه با اسانیدِ بسیار آن را در کتب اربعه ذکر فرموده اند که نمی توان با این دو کلمه آن ها را کنار گذاشت و ثانیاً جمعی از بزرگان فقه، مانند فخر المحقِّقین صاحب « جواهر » فرموده اند روایاتش متواتر است که روایات متواتره مافوق هر صحیحی است و ظهور آن در تحریم مطلق غناء نیز آشکار است و همان کافی است و ثالثاً، عمدۀ دلیل و اساس آن آیات قرآنی است که روایات آن را تفسیر به غناء کرده که در غایتِ صحّت است و با تفسیر روایات و کمک آن بیانات و بیانات خود آیات صریح در حرمتِ مطلق غناء است و غیر قابل استثناء می باشد، چنان چه قبلاً هم اشاره شد و بعداً در جای خود توضیحات بیشتری داده می شود إن شاء الله و رابعاً، ما اعمال تصحیح و توثیق سند و مراتب دلالت از صراحت و ظهور و غیره را برای علم به صدور حکم از شارع مقدّس می خواهیم و مسئله ای که سنّی و شیعه با آن همه احادیث، هم در کتب حدیث و هم در کتب تفسیر و فریقین در کتب فقهیّهٔ خود بر آن فتوی داده اند، آیا جای تردید می ماند که از شارع مقدّس رسیده ؟ و خلاصه آن که مسئله ای که هم در قرآن و هم روایات و آن روایات متواتر است و بر حکم آن اجماع و به قول صاحب « جواهر » هم اجماع منقول و هم اجماع مُحَصِّل ،است چه جائی می ماند برای این نوع تشکیک ها

ص: 82

در سند و دلالت .

3-إصاله الجواز.

جواب: إصاله الجواز و بطور کلّی اُصول عَمَلیّه با بودن دلیل قابل استناد نیست چون آن ها وظیفه شاک است و دلیل رافع شکَ است یا واقعاً و یا تعبُّداً، چنان چه مشروحاً در علم اصول فقه مُبَرهَن شده است.

4- غناء کمک بر گریه و حزن و اندوه بر آن حضرت است که ثواب عظیم دارد.

جواب: ادلّۀ مستحبّات نمی تواند در حریم محرمات حاکم باشد و موجب تقیید و تخصیص حکم آن حرام به غیر صورت مستحبت شود تا گفته شود چون مرثیه مستحبّ است، می تواند حرمت غناء را که در مرثیه انجام می شود بردارد و الّا تمام محرَّمات را می توان با انجام دادن یک فعل مستحبّ در ضمن آن از حرمت انداخت و علاوه مبدَّل به یک عمل مستحبّ کرد و به قول مرحوم شیخ انصاری و صاحب « جواهر » علیهما الرّحمه نمی تواند دلیل استحباب ادخالِ سُرور در دل مسلمان، مثلاً موجب جواز زنا بشود اگر ادخال سرور به آن حاصل شود.

و در این زمینه آیه شریفه: ﴿ إِنَّمَا يَتَقَبَّلُ اللهُ مِنَ الْمُتَّقِینَ ﴾ و هم چنین روایاتی هست که این نوع اشتباهات را از سرراه بر طرف و در روشن شدن مسئله رهبری می کند که با فعل حرام نمی توان عمل مستحبّی انجام داد و آن فعل متصف به استحباب نمی شود، مانند اشتباه آن کسی که دزدی می کرد و به آن صدقه می داد با تمسُّک به این که « مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثَالِهَا وَ مَنْ جَاءَ بِالسَّيِّئَةِ فَلا يُجزى إِلَّا مِثْلَها » و یک ثواب از آن ده ثواب حسنه مقابل آن سیّئه قرار گرفته و « وَ إِنَّ الْحَسَنَاتِ يُذْهِبْنَ السَّيِّئات » و بقیه ثواب های نه گانه خالصاً برای آن دزدِ مُتصدِّق می ماند و به این کار تجارت سود مندی کرده است، ولی غافل از آن که تصدُّق به مال غیر اصلاً حسنه نیست، بلکه تصرُّف در مال غیر و گناه دیگر اضافه بر اصل دزدی است و هكذا ما نَحنُ فیه مرثیه خوانی حضرت سیّد الشُّهداء با غناء و یا اضافه کردن به هم راه آن سایر آلات موسیقی را که این به انحراف کشاندن عزا داری های آن حضرت و بر « ظلم بر او » افزودن و شعائر مقدّس عزا داریش را از مسیر عالیه اهداف اسلامی آن بزرگوار که به جهت زنده کردن آن ها شهید شد و آن همه مصائب

ص: 83

را به خود و به اهل بیت و یاران و اصحابش خرید بیرون بردن و گناه اصل غناء و موسیقی را هزاران برابر خواهد کرد و مورد نفرین آن حضرت و جَدِّ او قرار خواهد گرفت .

آن گریه و حزن و اندوه بر حضرت ابا عبد الله الحسین صلوات الله علیه ارزشمند و پر ثواب است که از هر گناهی پاک و در خط او که خطّ اسلام است و در هماهنگی با روحیۀ شریفه آن پیشوای بزرگ اسلام و عارفاً بِحقِّه باشد، که در این صورت است که امام صادق صلوات الله علیه می فرماید: «نَفَسُ المَهْمُومِ لِظُلمِنا تَسِیحٌ وَ هَمُّهُ لَنا عِبَادَةٌ وَ كِتْمَانُ سِرِّنَا جِهَادٌ فی سَبِیلِ الله » نه این که با توسل به این عناوین، محرّماتِ اسلام را حلال کنیم، و الّا اسلام تدریجاً در تهدید خطرات گوناگون مردم هوس باز قرار خواهد گرفت و این گونه سخنان بهانه به دست آن ها خواهد شد.

5 - غناء در مراثی آن حضرت از قدیم از زمان مشایخ متعارف بوده و کسی انکار آن را نمی کرده است.

جواب : اوّلاً ، دلیلی بر این ادّعاء نیست که در مرثیهٔ آن حضرت با آوازه موسیقی و غناء متعارف بوده، بلکه بر عکس حکم فقهاء رضوان الله علیهم بر حرمتِ غناء بطور مطلق بدون استثناء تا نزدیک زمان ایشان که مرحوم محقِّق کرکی نقل قولی به جواز می کند دلیل است بر آن که مُتشرِّعین و دین داران که از فقهاء اقتباس کرده و بر فتوای آن ها عمل می کردند حتماً در مراثی آن حضرت مرتکب غناء و آوازه موسیقی نمی شدند، و ثانیاً، ایشان غناء را به معنی مطلق آوازه گرفته اند چنان چه از اواخر سخنان ایشان ظاهر می شود که می گویند : در عزا طَرَب نیست ( حتّی اگر طرب به معنی « خفَّت لِشدّة سُرورٍ أو حُزنٍ » معنا شود، چنان چه گفته اند. )

6- ادلّه جواز نوحه خوانی برای مردگان مردم .

جواب : اوّلاً، دلیل حرمتِ غناء آن را تقیید می کند به صورتی که غناء نباشد، نه برعکس که ادلّه جوازر نوحه خوانی حرمتِ غناء را در نوحه با غناء بردارد، چنان چه ادلّه جواز نوحه خوانی نمی تواند رفع حرمتِ کذب و غیبت و سایر محرَّمات را که نوحه به آن مشتمل شده بردارد تا گفته شود ادلّه جواز نوحه خوانی تقیید می کند حرمت آن ها را به

ص: 84

غیر صورت نوحه خوانی و این گناهان بزرگ در نوحه خوانی جائز می شود به واسطهٔ دلیل جواز نوحه خوانی، بلکه برعکس ادلّه این محرَّمات جواز نوحه خونی را مقیَّد می کند به غیر آن صورتی که آن محرمات باشد و اگر آن محرمات وجود پیدا کند، حرام محض است و دیگر جائز نیست و ثانیاً، بیانی که در حرمت غناء آیه شریفه« قول الزّور » و آیه « لهو الحدیث » دارد، غیر قابل تقیید است چنان چه ،گذشت، و ثالثاً، روایات چندی هست که دلالت بر عدّم جواز نوحه خوانی بر مردگان می کند.

که با این روایات که ایشان استدلال بر جواز نوحه خوانی کردند تعارض می کند، مانند روایت 14 ، 13 ، 12 ، 11 ، 8 ، 5 از باب 17 از ابو اب ما یَكتسبُ به در مجلّد 12 « وسائل الشیعه » ، که برای نمونه یکی از آن ها را ذکر می کنیم.

عن رسول الله صلَّى الله علیه و آله: ﴿ إِنَّ اَلنَّائِحَةَ إِذَا لَمْ تَتُبْ قَبْلَ مَوْتِهَا، تَقُومُ يَوْمَ اَلْقِيمَةِ وَ عَلَيْهَا سِرْبَالٌ مِنْ قَطِرَانٍ وَ دِرْعٌ مِنْ جَرَبٍ﴾ (1)

و رابعاً ، خود شان فرموده اند در تأیید نظریّه ،خود آن که حرمتِ غناء به جهتِ طَرَب است و مقیّد می شود حرمت آن به آن چه به طرب بیاورد و در مرثیه طرب نیست بنابر آن چه فرموده اند این خود اعتراف به آن است که در مرثیه غناء نیست زیرا اگر غناء آوازه به طرب انداز است و در مرثیه طرب نیست پس آوازهٔ مرثیه غناء نیست، نه آن که غناء باشد و از حُرمتِ غناء استثناء شده ،باشد علاوه بر این اشکال دیگر آن که در تعریف غناء گفته شد که آن آوازهٔ به طرب انداز ،است و طرب را تعریف کردند که آن خِفَّت و سَبُکی است که از شدّتِ سُرور و یا حُزن پیدا می شود، بنابراین ممکن است مرثیه بطور غناء خوانده شود، ولی خفّتِ روحی و عقلی که می آورد به جهت شدّتِ حُزن باشد.

و به هر تقدیر معلوم می شود ایشان در مفهوم و معنی غناء شبهه داشته اند، نه آن که واقعاً آوازهٔ موسیقی غناء را در مرثیه حضرت سیّد الشُّهداء صلوات الله علیه استثناءاً تجویز کرده باشند و بگویند آوازۀ موسیقی همه جا حرام است، جز این جا.

ص: 85


1- وسائل، ج 12، ص 91 .

سخنان مرحوم شیخ انصاری قدِّس سرُّه در ذیل سخنان مرحوم مقدّس اردبیلی قدّس سرّه

مرحوم شیخ انصاری رضوان الله علیه پس از بررسی و ذکر جواب هائی از سخنان مرحوم مقدّس اردبیلی قدّس سرّه این چنین مرام ایشان را توجیه می کنند و می فرمایند که:

« سپس ، از این و آن چه اخیراً ایشان ذکر کرده اند از این که در مراثی طرب نیست، ظاهر می شود که نظر شان به آن مراثی متعارف بین اهل دیانت بوده که قصدی جز عزا داری و اندوه نداشته و گویا در عصر ایشان این نوع مرثیه خوانی که به آن اکتفاء می کنند اهل لهو و خوش گذرانی از مردان و زنان نبوده که با آن بی نیاز می شوند از حضور در مجالس لهو و ساز و تار نواختن و موسیقی به وسیلهٔ نی و شیپور، آن چنان که در زمان ما شایع شده است، همان طوری که مانند آن را پیامبر اکرم صلّی الله علیه و آله خبر داده است در فرمایشش که قرآن را وسیلهٔ موسیقی قرار می دهند، کما این که سفر برای زیارت آقا و مولای مان حضرت ابی عبد الله الحسین صلوات الله علیه از سفر های نزهت و خوش گذرانی برای خوش گذرانان شده و حقّیقتاً به نظیر همین پیامبر صلّی الله علیه و آله خبر داده دربارۀ سفر حجّ و این که ثروتمندانِ اُمّتِ من به حجّ می روند برای نزهت و سیاحت، و متوسّطین برای تجارت و فقراء برای نام و شهرت و سخنان آن حضرت، مانند سخنان کتاب عزیز قرآن که در هر موردی وارد شده است، در نظیر آن نیز جاری می شود .»

( پایان سخنان مرحوم شیخ انصاری قدِّس سرُّه )

به مناسبت فرا رسیدن دوازدهم اردیبهشت سال روز شهادت استاد شهید مرحوم آقای شیخ مرتضی مطهّری علیه الرّحمه که مشغول نوشتن این قسمت بودم، به نظرم رسید به یاد ایشان سخنانی که در تحریف عاشوراء دارند از کتابی که از سخنرانی های شان در این زمینه جمع آوری شده به نام « حماسه حسینی »، قسمتی نقل کنیم. خدایش با

ص: 86

شهدای کربلاء محشورش بفرماید و اکنون سخنان ایشان از صفحه 183 کتاب مذکور :

سخنان مرحوم استاد مطهّری در تحریف عاشوراء

« اولین شرط رساندن یک پیام الهی این است که از هرگونه وسیله ای نمی توان استفاده کرد یعنی برای این که پیام الهی رسانده شود و برای این که هدف مقدّس است، نباید انسان این جور خیال بکند که از هر وسیله ای که شد برای رسیدن به این هدف باید استفاده بکنیم می خواهد وسیلهٔ مشروع باشد و یا نا مشروع می گویند « ألغایات تُبَرّء المبادی » (1) ، یعنى نتیجه ها مقدّمات را تجویز می کند همین قدر که هدف درستی است دیگر به مقدّمه نگاه نکن چنین اصلی مطرود است. ما اگر بخواهیم برای یک هدف مقدّس قدم برداریم از یک وسیلهٔ مقدّس و حدّ اقّل از یک وسیلهٔ مشروع می توانیم استفاده بکنیم اگر وسیله نامشروع بود نباید به طرف آن برویم. در این جا می بینیم که گاهی از اوقات برای هدف هائی که خودِ هدف فی حَدّ ذاته مشروع است، از وسائلی استفاده می کنند و استفاده می شود که این وسائل نامشروع است و خود این می رساند که کسانی که وانمود می کنند ما چنان هدفی داریم و این ها وسیله است خود همان وسیله برای آن ها هدف است .

برای مثال در قدیم ( در تهران هم خیلی زیاد بوده است ) موضوعی بود به نام « شبیه خوانی » که در واقع نوعی نمایش از حادثه کربلا بود، نمایش قضیّه كربلا فی حدّ ذاته بدون شکّ اشکال ندارد یعنی نمایش از آن جهت که نمایش است اشکال ندارد ، (2)

ص: 87


1- تُبَرِّر : ظ .
2- منظور مرحوم استاد شهید ظاهراً آن است که می شود همین عمل عنوان دیگری مانند هتک حرمت و توهین به مقام شامخ حضرت ابا عبد الله ( علیه السلام ) باشد و از این جهت یک عمل حرام بزرگی محسوب شود چنان چه همان زمان از اصفهان از مرحوم آیه الله بروجردی علیه الرَّحمه استفتاء شد نسبت به شبیه خوانی آن حضرت در صورتی که از محرمات مانند موسیقی و لباس زن پوشیدن و غیره پاک باشد جواب دادند که موجب هتکِ حرمت مقام حضرت است. منه.

ولی می دیدیم و همه اطّلاع دارند که خود مسئله شبیه خوانی برای مردم هدف شده بود، دیگر هدف امام حسین و ارائۀ داستانِ کربلاء و مجسّم کردن آن حادثه مطرح نبود. هزاران چیز در شبیه خوانی داخل شده بود که آن را به هر چیزی شبیه می کرد، غیر حادثه كربلاء و قضیۀ امام حسین و چه خیانت ها و شهوت رانی ها و اکاذیب و حقّه بازی ها که در همین شبیه خوانی ها می شد که گاهی وقت ها بطور قطع مرتکب حرام می شدند، به هیچ چیزی پایبند نبودند. از بچّگی این یادم هست که در همین محلّ خودمان که فریمان است همیشه مسئله شبیه خوانی مورد نزاع مرحوم ابوی ما رضوان الله علیه و مردم بود، گو این که ایشان در اثر نفوذی که داشتند تا حدّ زیادی در آن منطقه جلوی این مسئله را گرفته بودند، ولی همیشه یک کش مکشی در این مورد وجود داشت. ایشان می گفتند شما کار های مسلّم الحرامی را به نام امام حسین مرتکب می شوید و این کار درستی نیست.

در سال هایی که در قم بودم ، یادم هست که در آن جا یک نمایش ها و شبیه های خیلی مزخرفی در میان مردم بود .

نظریّه مرحوم آیه الله العظمی آقای بروجردی راجع به شبیه خوانی

« سال های اول مرجعیّت مرحوم آیه الله بروجردی رضوان الله علیه بود که قدرت فوق العاده ای داشتند، قبل از محرّم بود به ایشان گفتند که وضع شبیه خوانی ما این جور است، دعوت کردند تمام رؤسای هیئت ها به منزل ایشان آمدند، از آن ها پرسیدند: شما مقلِّد کی هستید؟ همه گفتند: مقلِّد شما هستیم فرمودند: اگر مقلّد من هستید، فتوای من این است که این شبیه هائی که شما به این شکل در می آورید حرام است با کمال صراحت به آقا عرض کردند که آقا ما در تمام سال مقلِّد شما هستیم، الّا این سه چهار روز، که ابداً از شما تقلید نمی کنیم. گفتند و رفتند و به حرف مرجع تقلید شان اعتناء نکردند ،خوب این نشان می دهد که هدف امام حسین نیست هدف اسلام نیست نمایشی است که از آن استفاده های دیگری و لا اقّل لذّتی می بردند.

این شکل قدیمی اش بود. » ( پایان سخنان استاد شهید آقای مطهّری )

ص: 88

من خواندن این کتاب ( حماسه حسینی - سخنرانی های آقای مطهّری )را به همه توصیه می کنم ، برای اختصار در این مورد سخن را به همین جا به پایان می بریم.

مبحث چهارم: فرق بین غناء و حُسن صوت

فرق بین غناء و آوازهٔ موسیقی و بین حُسنِ صوت و یا تحسین صوت این دو جائز، بلکه ممدوح مخصوصاً در قرائت قرآن، ولی اوّلی حرام است.

چنان چه در ضمن بررسی سخنان مرحوم محقِّق سبزواری صاحب « کفایه » قدِّس سرُّه گفته شد، ایشان و بعضی دیگر روایات حسن صوت و تحسین صوت را مخلوط با روایاتِ حرمتِ غناء کرده و از آن تضّاد و تعارضی ساخته اند و سپس درصدد جمع بین آن ها، به نحوی که قسمتی از آن گذشت برآمده اند و ما اشاره کردیم که این دو قسم روایت با روایات غناء اصلا ربطی ندارد.

صاحب « وسائل » در آخر باب 24 از ابو اب قرائت قرآن، ج 2، ص 860، پس از آن که روایاتِ حسن صوت و تحسین صوت در قرآن را ذکر می کند، چنین می فرماید: « پنهان نیست بر انسان با انصاف که نیکو کردن صدا مستلزم آن نیست که غناء بخواند، بنابر این ناچار باید این روایات را تقیید کرد به آن که نرسد به حدّ غناء به جهت آن چه گذشت و می آید » ( پایان )

عجیب تر آن که در بعضی از همین روایات که در کیفیت صدا در خواندن قرآن آمده و نوع آن را ذکر کرده از غناء جلو گیری کرده، مانند روایت عبد الله بن سنان که در بررسی فرمایشات محقِّق سبزواری عین آن گذشت (صفحه 53)

پنج عنوان در نیکوئی صدا هست که غناء نیست

در روایات چند عنوان ذکر شده و برای بعضی از آن ها صاحب « وسائل » بابی

ص: 89

جدا گانه قرار داده که در نظر بعضی ممکن است با غناء که آوازه موسیقی است اشتباه شود، کما این که در گذشته چنین شده است : 1- حُسنِ صوت و نیکوئی آن. 2- تحسین صوت و نیکو کردن صدا 3- بلند کردن صدا در قرآن و دعا و یا غیر آن. 4- قرآن و یا دعا و یا غیر آن را با صدای محزون خواندن. 5 - ترتیل در خواندن قرآن و حروف و کلمات و اِعراب آن را صحیح و واضح و روشن و شمرده ، ولی نه زیاد پراکنده، انجام دادن. این عناوین یادشده هر یک به تعبیر خاصّی ذکر شده ، غیر از تعبیر غناء، و در عین حال ادلّه حُرمت غناء جای خود ،هست و چگونه ممکن است پذیرفت که حکمی که از جانب خداوند تبارک و تعالی در قرآن و سپس به وسیلۀ خاندان نبوّت و رسالت در تبیین آن و مواردی که جائز است روایات بسیار رسیده باشد و با این حال درهم و برهم باشد، بطوری که گفته شود همۀ آن ها در مورد غناء تعارض می کند و احتیاج به اصلاح دیگران داشته باشد .

« وَ لَو كَانَ مِنْ عِندِ غَيْر الله لَوَجَدُوا فیه اخْتِلافاً كَثیراً »

در صدا هنر موسیقی به کار بردن و آن را مولِّد نوعی از حالات تخیّلی در شنونده کردن و به شور و وَجد و یا به شهوت و هوس بازی و یا به غم و اندوه و یا به گریه و باز شدن عقده های دل و یا سرور و خوش حالی و یا به بی بند و باری و لا اُبالی گری و یا به سلحشوری و بی باکی و شهامت و یا حالت زُهد و رُهبانیّت و به اصطلاح عرفانی و غیر این ها درآوردن یک مسئله است.

و بلند کردن صدا بطور طبیعی و یا نیکو کردن صدا و یا زیبا بودن صدا و یا با لهجه عربی و یا لهجه غم ناک و محزون و یا حروف را از مخرج خود اظهار کردن و اظهار کامل اعراب و شمرده نه پراکنده زیاد و امثال آن را رعایت کردن مسئله دیگری است که در مسئلۀ اوّل تحریم شده و در مسئلۀ دوّم علاوه بر تجویز مدح و تحسین نیز آمده است.

ضمناً این را باید توجّه داشت که اگرچه صاحبان صدای زیبا و صاف و خوش برای به کار بردن هنر های موسیقی در صدای خود آماده ترند و چه بسا کسانی که صدای گرفته و خشن دارند نتوانند در آواز خود آن هنر ها را به کار برند و در قسمتی از فنون موسیقی قدرت غناء در آوازه خود را نداشته باشند ولی نباید اصل صدای زیبا را با به

ص: 90

کار بردن هنر های موسیقی در آن با هم اشتباه کرد . صدای زیبا یک امری است خلقتی مانند سایر زیبائی ها در چهره و اندام و مو و چشم و غیره، و حتّی هنگام سخن گفتن به آهستگی یک نفر خوش صدا و دیگری بد صدا است؛ چنان چه مقداری ممکن است خوش صدا صدایش را بد کند و بعکس بد صدا صدایش را مقداری بازحمت خوب کند که همان تحسین صوت است که در روایات هنگام خواندن قرآن به همه دستور داده شده، چون هر کسی می تواند کوشش کند صدایش را در خواندن قرآن نیکو کند و قرآن را که وسیلهٔ هدایت است به بهترین صدا در اختیار شنونده قرار دهد.

سخنان محقِّق ،قمی صاحب « قوانین » قدّس سرّه

محقِّق قمی صاحب « قوانین » در رساله ای که در مسئله حرمتِ غناء نوشته اند .چنین می گویند:

« صاحب « کفایه » استثناء کرده ( از حرمتِ غناء ) غنای در قرآن را و آن را نسبت داده به ظاهر سخن طبرسی رحمه الله و در آن اشکال است، زیرا که او ذکر نکرده جز نیکو کردن لفظ را و آرایش دادن صدا و محزون کردن صدا را و پنهان نیست فرق بین نیکو کردن صدا و بین غناء .» ( پایان )

سخنان صاحب « مفتاح الكرامه » قدِّس سرُّه

صاحب « مفتاح الكرامه » قدّس سرّه پس از نقل سخنان صاحب « کفایه » و محدِّث فیض قدّس سرُّهُما در تجویز غناء در قرآن در جواب آن ها چنین می گوید :

« سپس این اخباری که به آن استناد کردند ، بین یک قسمتی است که امر کرده قرائت قرآن با حزن انجام دهند و بین یک قسمت دیگر که دستور داده با صوت نیکو بخوانند و هیچ یک از این دو غناء محسوب نیست ». ( پایان )

حسن صوت و تحسین صوت و بلند کردن صدا و امثال این ها دارای معانی واضحی

ص: 91

می باشد و تنها در کلمه غناء است که از رواج استعمال تا حدّی در زبان عمومی مردم افتاده است و سخنان مختلف در تفسیر آن گفته اند که پس از تحقّیقات همان طوری که قبلاً گفته شد تا حدودی روشن شد و بعداً در بازگشت از روایات به قرآن آن را از خودِ قرآن خواهیم بطور روشن تر بفهمیم و اینک روایاتی که درباره حسن صوت بطور کلّی و یا در خصوص قرائت قرآن رسیده و هم چنین دیگر عناوین یادشده که بعضی با غناء یکی دانسته اند، برای بیشتر روشن شدن در چند بخش آن را ذکر می کنیم :

بخش اول: روایات حُسن صوت

1- « معاویه بن عَمّار می گوید : گفتم به ابی عبد الله ( امام صادق ) علیه السَّلام که انسان ( هنگام قرائت قرآن و خواندن دعا دل نشین او نیست) نمی بیند کاری کرده در خواندن دعا و قرائت ،قرآن تا آن که صدای خود را بلند کند.

در جواب فرمود : باکی نیست حقّیقتاً على بن الحسین علیهما السَّلام از خوش صدا ترین مردم بود به خواندن قرآن و این طور بود که صدایش را بلند می کرد تا آن که اهل خانه می شنیدند و حقّاً ابا جعفر امام باقر علیه السَّلام بهترین مردم بود از لحاظ صدا به خواندن قرآن و وقتی در شب قرائت می کرد صدایش را بلند می کرد و ره گذران از سقّاها و غیر هُم که می گذشتند می ایستادند و گوش فرامی دادند به قرائت او ». (1)

2- « علی بن محمد النَوفَلی از حضرت ابی الحسن علیه السَّلام روایت کرده که : من یاد کردم از صدا در حضورش سپس فرمود: علی بن الحسین علیهما السَّلام این طور بود که قرائت قرآن می کرد و کسانی که از آن جا عبور می کردند چه بسا (حال شان تغییر می کرد ) نعره می زدند، از بس خوش صدا بود ». (2)

ص: 92


1- وسائل الشیعه، ج 2، ص 858، باب 2 از ابو اب قرائت قرآن حدیث 2 .
2- وسائل، ج 2، ص 859 باب 24 از ابو اب قرائت قرآن، حدیث 3.

3۔ « علی بن عقبه از مردی که از امام صادق علیه السّلام روایت کرده، نقل می کند که فرمود: علی بن الحسین علیهما السّلام از خوش صدا ترین مردم بود به قرائت قرآن و سقّا ها که از آن جا عبور می کردند درب خانه او توقّف می کردند تا گوش کنند قرائت او را .» (1)

این معلوم باشد که ذکر « سقّا ها » شاید از این لحاظ باشد که آن حضرت مثلاً سحرها و یا بین الطُّلوعین پس از نماز صبح ممکن است قرائت قرآن می فرمودند و آن هنگامی بود که سقّاها برای بردن آب به درب خانه ها رفت و آمد داشتند، و دیگران نه یا کم تر.

4- « ابو بصیر گوید: گفتم به حضرت ابی جعفر ( امام باقر ) علیه السّلام که هنگامی که قرائت قرآن می کنم صدایم را به آن بلند می کنم شیطان می آیدم که تو ریا کاری می کنی برای خانواده ات و مردم در جواب فرمود: ای ابا محمد ( کنیه ابو بصیر بوده ) قرائت کن با حدّ وسط بین دو قرائت ( بلند و آهسته ) که خانواده ات بشنوند ( و از تعالیم قرآن بهره گیرند ) و ترجیع بده به صدایت در خواندن قرآن که خداوند عزّ و جّل دوست می دارد صدای نیکو را که در آن ترجیع داده شود نوعی ترجیع ». (2)

این کلمه ترجیع را در اولین روایتی که صاحب « وسائل » در این باب آورده، توضیح داده است که ترجیع از نوع غناء و موسیقی نباشد، چنان چه قبلاً هم در جواب سخنان صاحب « کفایه » محقِّق سبزواری قدّس سرّه به عرض رساندیم ( رجوع شود به صفحات 52 تا 54 ).

5- « حسن بن عبد الله تمیمی از پدرش از امام رضا علیه السّلام از پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله روایت کرده که فرمود قرآن را با صدایِ ( خوشِ ) خود نیکو کنید، زیرا صدای خوش و نیکو بر زیبائی قرآن می افزاید ». (3)

ص: 93


1- وسائل، ج 2، ص 859 باب 24 از ابو اب قرائت قرآن حدیث 4.
2- وسائل، ج 2، ص 859، باب 24 از ابو اب قرائت حدیث 5 .
3- وسائل، ج 2، 859، باب 24 از ابو اب ،قرائت حدیث 6 و ایضاً مستدرک وسائل الشیعه، ج 1، ص 295 از براء بن عازب.

6- « براء بن عازب از پیامبر اکرم صلّی الله علیه و آله و سلَّم روایت می کند که آن حضرت شنید صدای قرآن خواندن ابو موسی را پس فرمود: این از صدا های آل داود است.» (1)

7- علقمه بن قیس می گوید من در قرآن خواندن خوش صدا بودم و عبد الله بن مسعود می فرستاد به سوی من و برایش قرآن می خواندم و پس از فراغت از آن می گفت : زیاد تر کن، پدر و مادرم فدایت ، زیرا من شنیدم پیامبر صلّی الله علیه و آله می فرمود: نیكوئی صدا آرایش قرآن است ». (2)

8- و از انس بن مالک از پیامبر اکرم صلّی الله علیه و آله روایت شده که فرمود: برای هر چیزی زیوری است و زیور قرآن صدای نیکو است. » (3)

9- از سیّد مرتضی در « غُرَر و دُرَر» نقل است که :« روایت شده از پیامبر صلّی الله علیه و آله که فرمود: خداوند برای اهل زمین اذن به چیزی نداده، جز برای اذان گویان برای صدا های نیکو به خواندن قرآن ». (4)

شاید منظور آن باشد که صدا به چیز دیگر نباید بلند کرد، جز به این دو چیز.

10- از شیخ طبرسی صاحب « احتجاج » است که :« روایت شده حضرت موسی بن جعفر علیهمَا السّلام خوش صدا بود و قرآن را با صدای نیکو می خواند، روزی فرمود علی بن الحسین علیهما السَّلام این چنین بود که قرآن می خواند و ره گذران که می گذشتند ( آن قدر تحت تأثیر جاذبه قرآن خواندنش قرار می گرفتند که ) صیحه می زدند، و این که اگر امام از آن چیزی ظاهر کند مردم تحمل نتوانند .کرد به آن حضرت گفته شد مگر رسول الله صلى الله علیه و آله در نماز صدا به قرآن بلند نمی کرد؟ در جواب فرمود: پیامبر صلّی الله علیه و آله به اندازۀ طاقتِ مأمومین ( از نیکوئی و جاذبه صدایش ) بر آن ها

ص: 94


1- مستدرک الوسائل، ج 1، ص 295.
2- مستدرک، ج 1، ص 295.
3- مستدرک، ج 1، ص 295.
4- مستدرک، ج 1، ص 295.

حمل می کرد. (1)

این روایات چنان چه ملاحظه می فرمائید تنها سخن از خوش صدائی در قرآن است که وسیلۀ نیکوئی برای به گوش رساندن وحی الهی بطور خوب و پذیرش دل ها است، و هیچ گونه از غناء و آوازهٔ موسیقی دار دم نزده و بلکه در روایاتی از آن بویژه در قرآن نهی شدید کرده چنان چه بعضی از آن ها گذشت .

11- در روایت عبد الله بن سنان از پیامبر اکرم صلّی الله علیه و آله است که فرمود:

« از زیبا ترین زیبائی ها یکی موی زیبا است و دیگر نغمه صدا است. » (2)

در « اقرب الموارد » می گوید: « النَّغمَة واحدة النَغَم و النَغْم حسن الصوت فی القرائة. »

یعنی: « نَغْمه » مفردِ « نَغَم » و « نَغْم » است که به معنی خوش صدا بودن در خواندن است.

12- « در روایت دیگر از امام صادق علیه السّلام است که فرمود: خداوند هیچ پیامبری ،نفرستاد جز آن که خوش صدا بود. » (3)

این ها قسمتی از روایات که از صدای نیکو بویژه در خواندن قرآن مجید تمجید نموده و نه تنها از آن مذمّت نکرده بلکه آن را در پیامبران و ائمّه طاهرین از اوصاف نیک آن ها شمرده و در بعضی از روایاتِ دیگر هست که مؤمن خالی از یکی از این سه نیست: 1- زیبائی رُخسار، 2- زیبائی در صدا، 3- خوش حافظه بودن؛ و از این جا می توان آن را نشانه سلامت نفس به حساب آورد چنان چه زیبائی رخسار را در بعضی روایات نشانه آن فرموده چنان چه در « عیون اخبار الرضا » است که: « أُطْلُبُوا الخَيْرَ عِندَ حِسَانِ الوُجُوهِ فَإِنَّ فِعالَهُمْ أخرى أنْ يَكُونَ حَسَناً »، یعنى: « خیر و نیکی را در نزد نیکو صورت ها

ص: 95


1- مستدرک، ج 1، ص 295.
2- کفایه، محقِّق سبزواری در مکاسب محرَّمه .
3- کفایه، محقِّق سبزواری، در مکاسب محرَّمه ، ایضاً بحار الانوار، ج 11، ص 66، حدیث 12، نقلاً عن اصول الكافی.

جست جو و طلب کنید زیرا کار های آن ها سزاوار تر است نیکو باشد .»

در این روایات ابداً سخن از غناء و آوازۀ موسیقی نیست و کسانی که صدای زیبا را غناء به حساب آورده اند گمان کرده اند چون شنونده از صدای زیبا و نیکو خوشش می آید و موسیقی را هم خیال کرده اند به همین منوال حرام است پس هر دو حرام است؛ و از طرف دیگر روایات مدح صوتِ نیکو را در برابر قرار داده اند و معاملهٔ تعارض با آن ها کرده اند چنان چه در سخنان محقِّق سبزواری ملاحظه کردید، ولی با آن چه ذکر شد روشن گردید که چنین نیست و إن شاء الله در آینده جوانب مطلب روشن تر خواهد شد.

بخش دوم : در تحسینِ صوت و نیکو کردن صدا هنگام قرائت قرآن

صاحب صدا چه خوش صدا باشد یا بد صدا می تواند آن چه هست در آن تصرُّف کرده و قدری بهترش کند کما این که بعکس می تواند آن را بد و یا بد تر کند و این امری است که هر کس می داند و نیازی به توضیح بیشتر نیست و در این زمینه است که سفارش شده در خواندن قرآن نیکو کند صدایش را و آن هم مانند اصل نیکوئی صدا اصلا ربطی به غناء ندارد .

ولی چون در نیکو کردنِ صدا ممکن است آن را ببرد به آهنگ های موسیقی، لذا چنان چه قبلاً آگاهی داده شد در روایت هشدار داده شده (رجوع شود به صفحه 52 تا 54 کتاب حاضر ).

لكن مطلق نیكو کردن صدا تا آن جا که به آهنگ های موسیقی برده نشود خوب است و باعث آن می شود که شنونده قرآن از شنیدن آن نفرت نکند، بلکه گاهی لذّتِ سَمعی هم ببرد تا از محتوی و معانی آن دور نشده و بلکه مجذوب تر شود.

و اینک اشاره به قسمتی از آن روایات :

1-از حضرت صادق علیه السَّلام ( در حدیثی در باب ترتیل ) روایت شده که

ص: 96

فرمود :« صدای خود را نیکو کُن - در خواندن قرآن - » (1)

2- در چند روایت سفارش شده که به آواز و لهجه عربی قرآن خوانده شود، زیرا قرآن عربی است ( و به همان لهجه زیبائی خاصّی دارد. ) (2)

3- در روایت ابی بصیر است که « رجَّع بِالقُرءان صوتك فَإِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الصَّوتَ الحَسَنَ يُرَجَّعُ فیه تَرجیعاً » که همان کشیدن و گرداندن صدای نیکو است که بر نیکوئی آن افزوده می شود. (3)

بخش سوم : روایاتی که دربارۀ بلند کردن صدا در خواندن قرآن و دعا است بلند کردن صدا به تن هائی غناء ،نیست چه در قرآن و یا دعا و یا غیر این ها

در هنگام خواندن قرآن و دعا گاهی بلند کردن صدا، چون از شور و عشق روحی به قرآن سرچشمه می گیرد دارای یک نوع مزیّت و معنویّت خاصّی است، چنان چه گاهی در آهسته خواندن چون از دید و شنید اغیار محفوظ و تنها دل با خداوند تبارک و تعالی در حال راز و نیاز روحی است و ضمناً خواننده در حال تعمُّق و به خود فرورفتن و بازگشت به قرآن و تأمُّل در دعا و قرآن است آن هم یک نوع دیگر از حالات پسندیده معنوی است لذا هر یک از آهسته خواندن و بلند خواندن در روایات مورد تحسین و ذکر ثواب و پاداش خاصّی قرار گرفته است، چنان چه خواهید دید.

ولی هدف در این بحث روشن کردن آن است که بلند کردن صدا غناء نیست چه

ص: 97


1- وسائل الشیعه، ج 4، ص 856 .
2- مستدرک الوسائل، ج 1، ص 295 .
3- وسائل الشیعه، ج 4، ص 859 و اصول کافی، باب ترتیل قرآن، ص 448.

خوش صدا باشد و یا بد صدا و در ادلّه شرعیّه اعمّ از قرآن و یا سنّت، از بلند کردن صدا و شنیدن آن منعی نرسیده بلکه بعنوان غناء و به کار بردن فنون موسیقی در صدا مورد تحریم قرار گرفته است. البته از فریاد کشیدن که از حدّ فزون است مذمّت شده : « وَ أغْضُضْ مِنْ صَوْتِكَ إِنَّ أَنْكَرَ الأَصْوَاتِ لَصَوْتُ الحَميِر» و هم چنین در نماز نباید زیاد بلند خواند و نه زیاد آهسته: « لا تَجْهَرْ بِصَلوتِكَ وَ لا تُخَافِتْ بِهَا وَ أَبْتَغِ بَيْنَ ذَلِكَ سَبِیلاً ».

بنابراین بلند کردن صدا به قرآن و یا دعا به تن هائی اگر هنر های موسیقی در آن به کار نرود غناء نیست و مورد تحریم قرار نگرفته بلکه تجویز و گاهی نیز مورد استحباب قرار گرفته است.

در این جا برای توجّه بیشتر به این موضوع بعضی از این نوع روایات را ذکر می کنیم :

1- سَيْف بن عُمَيْر از مردی که از حضرت ابی جعفر ( امام باقر ) علیه السّلام روایت کرده نقل می کند که فرمود :« كسى كه إِنَّا أَنْزَلْنَاهُ فِی لَيْلَةِ الْقَدْر بخواند و صدایش را بلند کند، مانند کسی است که شمشیرش را در راه خدا برهنه و آماده کند ( یعنی در حال جهاد باشد )، و کسی که آن را آهسته بخواند ، مانند کسی است که در راه جهاد به خون خود آغشته شده باشد . (1)

2- مُعاویة بن عَمّار روایت کرده که گفتم « به امام صادق علیه السّلام که مرد هنگام دعا و قرائت قرآن به نظرش نمی آید کاری کرده مگر هنگامی که صدایش را بلند کند. در جواب فرمود: باکی نیست علی بن الحسین علیهما السَّلام خوش صدا ترین مردم به خواندن قرآن بود که صدایش را بلند می کرد به اندازه ای که اهل خانه می شنیدند و ابو جعفر ( امام باقر ) علیه السَّلام خوش صدا ترین مردم بود و چنین بود که هنگامی که در شب بلند می شد و قرائت می کرد صدایش را بلند می کرد ». (2)

3- روایت ابی بصیر در بخش اول ، شماره 4 ، نیز گذشت ( در صفحه 70)

ص: 98


1- وسائل، ج 2، ص 857 .
2- وسائل، ج 4 ، ص 858 باب 23 ابو اب قرائه القرآن.

بخش چهارم : محزون کردن صدا در حال خواندن قرآن و دعا محزون کردن صدا در خواندن قرآن و دعا غناء نیست

در حال خواندن قرآن انسان باید متوجّه باشد که سخنان خداوند متعالی و آفریدگار جهان است که به سوی عالم بشریّت نزول یافته و خود خواننده یکی از مخاطبین به آن سخنان است و در برابر آن حال تسلیم و تواضع و پذیرش را باید حفظ کند و روح خود را در حال رفت و آمد با حقّایق آن قرار دهد و حال عبودیّت و بندگی به خود بگیرد و عظمت آفریدگار خودش را با حقّارت و ناچیزی خویشتن در نظر داشته و به نقص و وابستگی خود به او با توجّه باشد.

پیداست با توجّه به چنین مطالبی حالت اندوه و حزن به نواقص خود با اشتیاق به اوج گیری به سوی دعوت و هدایت خدائی به او رخ می دهد و آن حالتی است مناسب با قرائت قرآن و لذا بدان سفارش شده و با توجّه به مطالب یادشده و امثال آن صدای اندوهگین و حزین برای خوانندهٔ قرآن هم طبیعی است و هم چنین طرز صدا در ایجاد چنین حالتی کمک می دهد و هم چنین حالاتی در تأثیر قرآن در روحیۀ خواننده و شنونده و جذب و انجذّاب او مورد اهمیّت خاصّی ،است و لذا در تأمین اهداف قرآن مؤثّر است و در روایات وارده از پیامبر اکرم و ائمّه طاهرین علیهم السَّلام به آن سفارش شده .

ولی محزون کردن صدا غیر از اعمال فنون موسیقی حزن آور است. انسان محزون از صدایش کشف حزن درونی او می شود و آن چنان خواندن قرآن پسندیده است. چنان چه در این روایات هست و اما به کار بردن فنون موسیقی که در شنونده ایجاد تخیُّلات حزن آور می کند و او را از تفکُّر صحیح و واقع بینانه به سوی تخیُّلات پوچ کوچ می دهد آن غنائی است که تحریم شده و بین این دو صدا تفاوت بسیار است، یکی صدای انسان حزین و دیگری صدای حزن آور از طریق موسیقی که با دقّت کافی در

ص: 99

آن چه اشاره شد روشن می شود.

در این زمینه چند روایت ذکر می کنیم:

1- ابن ابی عمیر از کسی که نام برده از حضرت صادق علیه السّلام روایت می کند که فرمود: « حقّیقت آن است که قرآن نازل شده به حزن، شما هم با حزن بخوانید ». (1)

شاید مراد از نزول به ،حزن یا این باشد که شکل هندسه حروف (2) و جملات آن حزن آور است شما هم به همان وضع بخوانید؛ و یا این باشد که محتوای معانی با عرضه دادن به خود و خود بر آن چنان چه قبلاً اشاره شد در ( صفحهٔ 76)، حُزن آور است و آن در تأثیر کَردَنَش سهم بزرگی دارد و لذا باید به آن توجّه داشت و ممکن است وجه دیگری منظور باشد.

2- عبد الله بن سنان از امام صادق علیه السّلام روایت می کند که فرمود: «خداوند عزّ و جّل به موسی بن عمران علیه السّلام وحی فرستاد که وقتی در برابرم ایستادی، موقفت مانند توقف انسان ذلیل و نیازمند باشد و هنگامی که توریة خواندی به سمع من رسان با صدای حزین »و (3)

این نوع روحیّه مناسب با واقع امر است و در نظر گرفتن رابطه حقّیقی بنده و آفریدگار عزّ و جّل می باشد که با چنین توجُّه و ربطی از نظر روحی، جذب فیوضات به سوی او هموار می شود، ضمناً جمله « فَاسْمَعْنیها » - به سمع من رسان آن را - شاید منظور آن باشد که با صدا باشد نه در دل و بطور حدیثِ نَفْس ، چنان چه در آداب دعا مخصوصاً سفارش شده که با صدا باشد و نه تنها آن را در دل بگذراند

3- روایت شده از حَفْص ( دربارۀ حضرت موسی بن جعفر علیهما السَّلام ) كه

ص: 100


1- وسائل، ج 4، ص 857 .
2- در آخر کتاب حاضر قدری در این باره بحث می کنیم.
3- وسائل، ج 4، ص 857.

گفت: « قرآن خواندنش به حالتِ حُزن بود ». (1)

نظری به موسیقی از طریق کتاب و سنّت

4- عبد الرَّحمن بن سائب می گوید: « شنیدم از پیامبر اکرم صلّی الله علیه و آله می فرمود : قرآن به حزن نازل شده پس وقتی آن را خواندید گریه کنید و اگر گریه نکردید خود را به شکل گریه درآورید » (2)

5- ابو بصیر از امام صادق علیه السّلام روایت می کند که فرمود: « در آن چه خداوند تبارک و تعالی به حضرت عیسی علیه السّلام موعظه کرده است که کتاب مرا بخوان در حالی که طاهر باشی و آن را به سمع من رسان از خودت با صدای حزین .»

ضمناً این احادیث از خود قرآن اقتباس شده و در چند جای قرآن به همین معنی جلب توجّه کرده که برای نمونه به چند مورد از آن تذکُّر می دهیم :

1- ﴿ الله نَزَّلَ أَحْسَنَ الحَدیثِ كِتاباً مُتَشابِهاً مَثانِيَ تَقْشَعِرُّ مِنْهُ جُلُودُ الَّذِینَ يَخْشَونَ رَبَّهُم ثَمَّ تَلینُ جُلُودُهُم وَ قُلُوبُهُم إِلى ذِكْرِ اللهِ ذَلِكَ هُدَى الله يَهْدِى بِهِ مَنْ يَشَاءُ وَ مَنْ يُضْلِلِ اللَّهُ فَمَالَهُ مِنْ هَادٍ. ﴾ (3)

ترجمه :« خداوند نازل کرده بهترین حدیث را به صورت کتابی متشابه و دو جمله دو جمله که می لرزد از آن پوست های کسانی که از پروردگار شان خَشْیَت دارند و سپس پوست ها و دل های شان به سوی یادِ خداوند نرم می شود این هدایت خدا است که بدان هدایت می کند هر که را می خواهد و کسی را که خدا گم راه کند، برای او رهمائی نیست ».

2- ﴿ إذا تُتْلَى عَلَيْهِمْ آيَاتُ الرَّحْمَنِ خَرّوا سُجّداً وَ بُكِیاً ﴾ (4)

ترجمه: « هنگامی که بر آن ها تلاوت شود آیات خدای مهربان، می افتند به حال سجده و گریه ». - این جملات در ستایش عده ای از انبیاء علیهم السَّلام است

3- ﴿ وَ إِذَا سَمِعُوا مَا أُنْزِلَ إِلَى الرَّسُولِ تَرى أَعْيُنَهُم تَفِیضُ مِنَ الدَّمْعِ مِمَّا عَرَفُوا مِن الحَقّ

ص: 101


1- وسائل، ج 4، ص 857 .
2- مستدرک الوسائل، ج 1، ص 294.
3- سوره زمر، آیه 23 .
4- سوره مریم، آیه 58.

يَقُولُونَ رَبَّنَا آمَنَّا فَاكْتُبْنَا مَعَ الشَّاهِدین ﴾. (1)

ترجمه :« و هنگامی که بشنوند و گوش فرادهند آن چه را نازل شده به سوی پیامبر، می بینی چشمان شان را که سرا زیر است از اشک از آن چه معرفت به حقّ پیدا کردند و می گویند: ای پروردگارمان ایمان آوردیم پس تو ما را با حضور یافتگان بنویس و قلم داد فرما » این جملات در مدح قسمتی از علماء با انصاف اهل کتاب و نصاری می باشد - .

بخش پنجم : در ترتیل

و چون دربارهٔ قسمتی از مطالب یاد شده و هم چنین دربارهٔ ترتیل در قرائت قرآن در آخر کتاب بازگشتی به این مباحث به مناسبت دیگری می شود، لذا بخش پنجم که درباره بحث در روایات و آیۀ ترتیل است فعلاً رها می کنیم و به آن جا حو اله می دهیم.

و این جا عمدۀ نظر به حل اشکال بود که بعضی این مطالب را با غناء به هم در آمیخته و روایات آن را با روایات غناء متعارض دانسته و فکر کرده بودند این نوع شکل ها دادن به صدا همان غناء است و در قرائت قرآن تجویز شده و از تحریم مطلق غناء سدشکنی شده است و آن طوری که گذشت به جمع دلالی آن پرداخته که در نتیجه بازگشت به اباحه غناء در اکثر موارد و یا در قرائت قرآن و دعا و امثال آن می شد که این نظریّه با بیانی که قبلاً شد بی اساسی آن روشن گردید.

و این که آن خالی از دلیل بلکه مخالف کتاب و سنّت و اجماع و عقل است و این که عقل را هم ضمیمه کردیم به جهت آن که موسیقی که موجب محجّوب شدن قوای فکری تحت تخیّلات ساخت موسیقی می،شود موجب ضلالت از فطرت است که اساس اسلام و دین است و ممکن نیست اسلام آن را مباح بداند و در این باره در آینده إن شاء الله بحث بیشتری می شود .

ص: 102


1- سوره آل عمران آیه 83.

مبحث پنجم :

آیا غناء مُغنیّه در عروسی و غناء در خدا برای شتران از حرمتِ مطلق غناء استثناء و تجویز گردیده یا نه؟

در این مبحث در دو قسمت بحث می کنیم قسمت اول در این که آیا غناء در عروسی از حرمت مطلق غناء استثناء شده و جائز است یا نه؟ قسمت دوم در این که غنا در حُدا بروزن دعا، که صدائی است برای راه رفتن شتران می کنند، آیا از حرمتِ غناء استثناء شده و جائز است یا نه؟

امّا راجع به قسمت اول که غناء در عروسی است :

از کلمات قدماءِ از فقهاء ظاهر می شود چنین استثنائی در بین آن ها مطرح نبوده و گویا آن ها اجماع بر حرمت آن بطور عموم و مطلق داشته اند.

شیخ صدوق قدّس سرّه غناء را در همه جا حرام می دانند

شیخ صدوق، محمد بن علی بن الحسین بن موسى بن بابو یه قمی، متوفّی 381، در کتاب « مقنع » چنین می گوید: « وَ اعْلَمُ انّ كَسْبَ المُغَنّیة حَرامٌ و أجْرُ الزّانیة حَرام ».

ترجمه : « بدان کسب زنِ مُطرب آوازه خوان حرام و اجرت زن زنا کار حرام است. »

ضمناً این دو نکته را هم یادآور شویم 1- در صدر این بحث می گوید این وصیّتِ پدرم علی بن بابو یه قدّس سرّه است و سپس این بحث مکاسب محرّمه را آغاز می کند و از این جا معلوم می شود پدرش که از خواصّ فقهاء شیعه و دارای مقامات عالیه از علم و عمل و رابطه با حضرت ولی عصر عَجَّل الله تعالی فَرَجه الشَّریف و روحی لتُراب مَقدمه الفداء بود نیز به همین منوال این مسئله را می دانسته بدون استثناء نسبت به مجالس

ص: 103

عروسی. 2- راجع به کسب زن نوحه خوان می گوید: « لابأس بكسب النائحة إذا قالت صدقاً »، یعنی: « کسب زن نوحه خوان اشکالی ندارد اگر راست بگوید ». از این جا معلوم می شود تنها در حرمت کسب زن مُغنیّه تکیه روی غناء و آوازه موسیقی بوده، نه جهات دیگر مانند بلند شدن صدای زن و چیز های دیگری که احیاناً ممکن است هم راه آن پیدا شود.

شیخ مفید قدّس سرّه در کتاب « مُقنِعَه » ابواب مكاسب ،کسب مغنّیه را در عروسی استثناء نکرده

شیخ مفید قدّس سرّه، متولّد 336 و متوفّی ،413 که از مفاخر علماء و فقهاء و متکلّمین شیعه و در علم و عمل و ترویج اسلام و رابطه با حضرت ولیّ عصر عَجَّل الله تعالى فرجه الشَّریف مقامی بس عظیم داشته و از آن حضرت به سوی او چند نامه در کتب حدیث مانند احتجاج طبرسی و غیره نقل شده و دلالت بر شخصیّت او در نزد آن حضرت می کند و استادِ شخصیّت های بزرگ از علماء شیعه، مانند سیّد مرتضی و

شیخ طوسی قدّس سرّهما و دیگران بوده ، در کتاب فقه خود به نام « مُقنِعَه » چنین می گوید:

« وَ كَسْبُ المُغنّیاتِ حَرامٌ وَ تَعَلُّمُ ذلَك وَ تَعْلیمُه مَحْطُورٌ فی شرعِ الْإسلام وَ کَسْبُ النَّوائِحِ بِالباطِلِ حَرامٌ وَ لا بأسَ بِالنَّوح عَلى أهْلِ الدِّینِ بِالحَقِّ مِنْ الكَلَامِ وَ لابَأسَ بِالْأَجْرِ على ذلك و التَّنَزُّه عَن التَكَسّبِ به أوْلى فِی الدِّینِ.»

ترجمه : « و کسب زنان مطرب آوازه خوان حرام است و آموختن آن و آموزش آن ممنوع است در شرع اسلام و کسب زنان نوحه خوان به باطل ( چه نوع صدا از لحاظ داشتنِ موسیقی در صدا و یا سخنان باطل بگوید ) حرام است و اشکالی نیست به نوحه خوانی بر اهل دین به سخن حقّ و اشکالی نیست در اجرت گرفتن بر آن ( نوحه خوانی بر اهل دین به سخن حقّ )، ولی تَنزّه و پاک دامنی از چنین کسبی اولی و

ص: 104

سزاوار تر است در دین. »

از سخنان مرحوم شیخ مفید چند چیز قابل استفاده است:

1- در احکّام مذکوره خلافی ظاهراً نبوده و یا اجماعی بوده است.

2- غناء همان صدای تعلیم یافته با فنونِ موسیقی است که آموزش و آموختن آن حرام است و نیازمند به یاد دادن و تعلیم و تعلُّم است و آن فن و هنر خاصّی است، نه کشیدن صدا و یا تحسین و ترجیع صوت و امثال آن که هر کسی آن را می تواند و نیازی به تعلیم و تعلّم ندارد و این همان مضمونی است که در روایات نیز به آن حکم شده و تعلیم و تعلّم آن تحریم شده.

3- کسب مغنّیه را بطور کلّی حرام دانسته اند چه در عروسی باشد و یا در غیر آن، به حساب این که عمل او عمل حرامی است و استثناء غناء در شب زفاف عروس را نکرده اند و حتّی اشاره به این که چنین حکمی حتّی قولی به آن هست نیز نکرده اند، و مسئله را قطعی گرفته اند که از آن فهمیده می شود تا آن زمان خلافی در کار نبوده و کسی قائل به جواز آن در عروسی نبوده .

سَلّار بن عبد العزیز دیلمی، شاگرد شیخ طوسی، كَسب مُغنّیه را در عروسی استثناء نکرده

سلّار بن عبد العزیز دیلمی که از شاگردان شیخ طوسی است در کتاب « مراسم » چنین می گوید :

« و أمَّا المُحَرّم فَبَيْعُ كُلِّ غَصْبٍ ( إلى أنْ قال ) وَ عَمَلُ المَلاهی وَ التِّجارة فیها ( إلى أَنْ قَال ) وَ كَسْبُ المُغَنِّيَاتِ وَ التَّوائِحِ بِالْبَاطِل».

ایشان ابتداء کسب را به احکّام پنج گانه تقسیم می کند و سپس در ذکر موارد حرام می گوید:

ترجمه: « و امّا کسب حرام پس آن فروش هر چیز غصبی است ( تا سخن می رسد

ص: 105

به این که ) و ساختن و به کار گرفتن وسائل و آلاتِ لَهو و کسب و تجارت در آن ( تا این که می گوید ) و کسب زنان مُطرب و آوازه خوان و کسب زنان نوحه خوان به وسیلهٔ باطل - سخن باطل و یا آوازه موسیقی که از باطل است - ».

در سخنان ایشان نیز مسئله حرمتِ کسب زنان مغنّیه هم بطور کلّی و بدون استثناء شب زفاف در عروسی و هم قاطعانه و بدون ذکر مخالفی و یا احتمال خلافی ذکر شده که به نظر می رسد که مسئله را اجماعی تلقّی کرده اند و استثناء در نظرشان جائی نداشته.

است.

شیخ ابو الصّلاح حلبی نیز غناء را بطور مطلق حرام دانسته، بدون استثناء عروسی

شیخ ابو الصلاح تقی بن نجم حلبی که از کبار علماء و از قدماء فقهاء شیعه و معاصر شیخ طوسی و سیّد مرتضی قُدَّسَ سِرُّهُما می باشد، غناء را بطور کلّی حرام دانسته و از آن، شب عروسی و زفاف را استثناء نکرده است، چنان چه مرحوم علّامه حِلّی در كتاب « مَخْتَلف الشیعة فی أحكام الشریعه » در طىّ ذكر اقو ال فقهاء، از او پس از نقل کلام شیخ در « نهایه » که قائل به تفصیل است چنین نقل می کند :

« و قال ابو الصلاح یحرّم الغناء كلّه ». (1)

ترجمه : و ابو الصلاح گفته است غناء همۀ اقسامش و در هر حال حرام است - چه در عروسی باشد و یا در نوحه خوانی و یا غیر آن ». (2)

ص: 106


1- الكافى لأبی الصلاح، ص 280 و 281.
2- فصل فیما یحرم ادراكه یحرم سماع العود و الطنبور و كل ذی وتر مطرب و الطبول و المزامیر و سائر الاغانی و آلاتها كالقصب و شبهه و النوح بالباطل ( ص 280) فصل، فیما یحرم فعله، یحرم آلات الملاهی كالعود و الطنبور و الطبل و المزمار و امثال ذلك و اعمالها للاطراب بها و الغناء كلّه و النوح بالباطل ( الكافی لأبی الصلاح، ص 281 )

شیخ جلیل محقِّق، محمد بن ادریس قدّس سرّه فتوی می دهد که غناء از هرکس حرام است

مرحوم محقِّق فقیّه شیخ فقهاء حلّه محمد بن ادریس حلّی متوفی 598 این مسئله را هم در کتاب الشهادات از « سرائر » و هم در کتاب « المکاسب » ذکر کرده، در کتاب الشهادات چنین می گوید:

« الغناء من الصوت ممدود و من المال مقصور فإذا ثبت هذا فالغناء عندنا محرّم یفسق فاعله و تُرَدُّ و شهادته فأما ثمن المُغنّیات فلیس بحرام اجماعاً لأنها تصلح لغیر الغناء. »

ترجمه:« لفظ غناء با الف ممدود صوت و آوازه است و با الف مقصور مال است و پس از ثابت شدن این پس غناء نزد ما ( شیعه کلّاً و اجماعاً ) حرام است به طوری که فاعل آن فاسق می شود یعنی از گناهان کبیره است و شهادت او مردود است و اما بهای کنیزان مطرب آوازه خوان پس آن حرام نیست اجماعاً، زیرا آن کنیزان شایستگی غیر غناء را نیز دارند . و چون فائدۀ آن ها منحصر به این عمل حرام نیست، بلکه مشترک بین حلال و حرام است و هر چه مشترک بین آن دو باشد اجماعاً حلال است، لذا آن نیز حلال است - » .

مرحوم ابن ادریس قدّس سرّه در مکاسب « سرائر » فتویٰ بر حُرمتِ غناء در عروسی می دهد

فقیّه محقِّق ابن ادریس حلی قدّس سرّه در مکاسب « سرائر » در این مسئله چنین می گوید :

« فأَمّا المَحْظورُ عَلَى كُلِّ حالٍ فَهُوَ كُلُّ مُحَرَّم ( إلى أن قال ) و آلاتُ جَمیعِ المَلاهی

ص: 107

عَلى اِخْتِلافِ ضُرُوبِها مِنْ الطنبُورِ وَ الدُّفوفِ وَ الزَمَر وَ مَا يَجْرِی مَجْراهُ مِن القَصَبِ وَ السَیرِ (1) وَ الرَّقْصِ وَ جَمیع مَا يُطْرِبُ مِن الأَصْوَاتِ وَ الأغانی وَ مَا جَرَى مَجْرى ذلك وَ الحِبالُ على إختِلافِ وجُوهه و ضروبه و آلاته ( إلى أن قال ) وَ كَسْبُ المُغَنِّیاتِ وَ تَعَلُّم الغِناءِ و تَعْلیمُهُ حَرَامٌ وَكَسْبُ النَّوائح بالأباطیلِ حَرَامٌ عَلى ما قَدَّمْنَاهُ وَ لابَأسَ بِذلِكَ عَلَى أَهْلِ الدِّینِ بِالحَقِّ مِن الكلام ( إلى أن قال ) فأما المكروه فَجَمیع ما كَرَهَ مِن الْمَاكِلِ وَ الْمَشارِبِ ( إلى أن قال ) وَ أجْرُ المُغَنِّيَاتِ فِی الأعْراس إذا لَمْ يُغنّینَ بالبَاطِلِ عَلَى مَا رُویَ وَ الأَظْهَرُ أَنَّ الغِنَاء مُحَرَّمٌ مِمَّنْ كَانَ ».

ایشان پس از آن که کسب ها را به احکّام پنج گانه تقسیم می کند، شروع می کند موارد هر یک را ذکر و بررسی نموده و راجع به کسب های حرام اول ضابطهٔ آن را و سپس مواردش را ذکر می نماید ، این چنین :

ترجمه: « و امّا آن کسب هائی که در هر حال حرام است، پس آن هر کسبی است که متعلّق آن حرام باشد ( مواردی ذکر کرده تا می رسد به این ) و آلات جمیع وسائل لهوی با همۀ اختلافی که وسائلش دارد از طنبورها و دائره ها و شیپور و نی ها و آن چه در این مسیر جریان دارد از جنس نی و زه و رقص و آن چه به طرب می آورد از اصوات و غناءها و آن چه در این مسیر در جریان است و ریسمان ها با همۀ اختلافی که صورت ها و اقسام و ادوات آن دارد ( تا سخن می رسد به این که ) و کسب زنان و کنیزان آوازه خوان و آموختن غناء و آموزش دادنِ آن حرام است و نیز کسب زنان نوحه خوان به وسیلهٔ باطل ها ( آوازهٔ موسیقی حزن آور و یا سخنان و اشعار باطل ) حرام است بنابر آن چه در پیش گفتیم و باکی نیست به نوحه خوانی آن ها بر اهل دین به وسیلۀ حقّ از سخن ( در ادامه سخن مواردی از کسب های مباح را ذکر کرده و سپس شروع به ذکر کسب های مکروه، و با سایر فقهاء در بعضی موارد به بحث و اشکال می پردازند و با آن ها مخالفت می کنند، تا می رسد به کسب زنان مُغنّیه در عروسی ) و نیز اجرت و مزدِ زنان و کنیزان مطرب و آوازه خوان در

ص: 108


1- و السیر قِدّةٌ مِن الجِلدِ مَسْبَطیلَةٌ ( اقرب الموارد )، ظاهراً مراد « زه » باشد که به وسیله آن که به دو بسته شود و به آن شده قصدها المورستان ظاهر آن را دارا باشد که به وسیله آن که دو طرف بسته شود و به آن اشاره شد صدای موسیقی می توان از آن گرفت .

عروسی ها، هنگامی که به باطل آوازه نخوانند مبنيّاً بر آن چه روایت شده، ولی اَظْهَر و روشن تر آن است که غناء حرام است از هر که باشد ».

از تمام سخنان ایشان از ابتداء تا آخر می توان مطالبی استفاده کرد، از جمله:

1- موسیقی از هر وسیله ای چه آوازه و چه با آلات آن همه حرام است بدون گفت گو و خلافی، و غناء نیز حرام است چه به کار بردن آن و چه شنیدن و چه تعلیم و چه تعلُّم آن .

2- غناء از گناهان کبیره است که مرتکب آن فاسق و شهادت او دیگر پذیرفته نمی شود.

3- زنان و کنیزان مُغنّیه ،بکلّی و زنان و کنیزان نوحه خوان در صورتی که بطور باطل باشد، کار آن ها حرام و كسب و أجرت آن ها حرام است.

4- دربارۀ زنان مغنّیه و آوازه خوان در عروسی ، در صورتی که به باطل نخوانند اگر تنها از روی روایات وارده در این باره سخن بگوئیم باید گفت مکروه است، ولی با در نظر گرفتنِ همه ادلّه شرعیّه و استنباط از همۀ آن چه از آن ها ظاهرتر است، آن است که غناء حرام است بطور کلّی از هر که باشد.

از آن چه تاکنون از اکابر فقهاء و اعاظم قدماء قدّس الله أرواحَهُم نقل شده، چنین به نظر می رسد که در مقام فتویٰ حُرمتِ غناء وكسب زنان مُغنّیه بطور کلّی و مطلق بوده در نزد آن ها، بلکه حتّی قبل از شیخ طوسی قدّس سرّه در « نهایه » و « استبصار » ظاهراً اجماعی بوده و آن ها کسب زنان مُغنّیه در شب زفاف و عروسی را استثناء نمی کردند بلکه آن را نیز حرام می دانستند و با این که روایاتی در استثناء هست، به آن فتویٰ نمی دادند، چنان چه صریحاً مرحوم ابن ادریس قدّس سرّه در سخن قبلی فرموده بودند و مرحوم شیخ صدوق قدّس سرّه نیز در « مَن لا یحضُرهُ الفَقیه » روایتِ ابی بصیر: «عن أبى عبد الله علیه السَّلام: لا بأس بِأجْر النّائحة الَّتی تَنُوحُ عَلى المَيِّتِ وَ أَجْرِ المُغَنِّيَةَ الَّتِی تَزِفٌ العَرائِسَ لَيْسَ بِهِ بَأْسٌ وَ لَيْسَتْ بِالَّتِی يَدْخُلُ عَلَيْهَا الرِّجَالُ »، را نقل می کند و در اوّل کتاب « من لا یحضره الفقیه » می فرماید: « وَ لَمْ أقصْد فیه قَصدَ الْمُصَنِّفینَ فی إیرادِ جَمیعَ مَا رَووه بل قصَدْتُ إلى إیراد ما أفْتى به وَ أحْكُمُ بِصِحَّتِهِ وَ أعْتَقِدُ فِیهِ أَنَّهُ حُجَّةٌ فیمبا بَيْنِی وَ بَيْنَ رَبِّی

ص: 109

تَقَدَّسَ ذِكْرُهُ » و از این سخن بر می آید روایات این کتاب را تماماً صحیح می دانسته اند، ولی با این حال در کتاب « مُقْنِع » که کتاب فقهی و فتوائی ایشان است، این استثناء را ذکر نکرده اند.

شیخ طوسی قدّس سرّه و استثناء کسب مغنّیه در زفاف

تنها از اعاظم قُدماءِ فقهاء شیخ طوسی قدَّس الله رَوحَه الطاّهره، هم در کتاب فقهی خود به نام « نهایه » و هم در کتاب حدیثِ خود « استبصار » مسئلۀ حُرمتِ کسب مغنّیه را و سپس استثناء آن را در عروسی و زفاف ذکر کرده اند.

این بزرگوار که رئیس مذهب و بزرگ ترین عالم شیعی زمان خود و صاحب دو کتاب از کتب اربعه شیعه به نام « تهذیب » و « استبصار » و دیگر کتب ارزنده و احیاء کننده دانشگاه نجف اشرف و در همۀ علوم اسلامی ماهر و صاحب نظر و صاحب کتاب، و از جهت علم و تقوی سرآمد علماء زمان خود بوده این حکم را با این استثناء در این دو کتاب ذکر کرده اند.

در کتاب « نهایه » راجع به کسب های حرام چنین می گوید:

« فمن المُحرّمات ... وَ مِنْها عَمَل جمیع انواع الملاهی و التّجارة فیها و التكسّب بها مثل العیدان و الطنابیر و غیرهما من أنواع الأباطیل مُحرّم محظور ( إلى أن قال ) كسب المغنّیات و تعلّم الغناء حرام وكسب النوائح بالأباطیل حرام و لابأس بذلك على اهل الدّین بالحقّ من الكلام ( إلى أن قال ) و لا بأس بأجر المغنّیة فی الأعراس إذا لم يُغنّین بالأباطیل و لا یدخلن على الرِّجال و لا یدخل الرّجال علیهنّ ».

راجع به کسب های حرام و مکروه و موارد آن که سخن می گویند دربارهٔ کسب های حرام می گویند:

ترجمه :« و از جمله کسب های حرام ... « تا می رسد به این جا » و از آن ها است ساختن همۀ انواع وسائل لهویّه و اکتساب به وسیلۀ آن ها و خرید و فروش آن ها مانند عودها ( که آلتی است با آن می نوازند ) و طنبورها و غیر آن از اباطیل حرام و ممنوع است ( تا

ص: 110

می رسد به این که ) و کسب زنان و کنیزان مطرب آوازه خوان و یاد گرفتن آوازۀ موسیقی و کسب زنان نوحه خوان به چیز های باطل حرام است ولی اشکالی به آن نوحه خوانی نیست در صورتی که بر اهل دین به سخن حقّ باشد و باکی نیست به اجرت و مزد زنان مغنّیه در عروسی ها در صورتی که به اباطیل نخوانند و داخل بر مجلس مردان نشوند و مردان بر آن ها وارد نشوند. »

در بررسی سخنان مرحوم شیخ قدّس سرّه در « نهایه » به چند نکته توجّه پیدا می کنیم :

1- از سخنانی که از فقهاء قبل از شیخ مانند صدّوقَین و در رتبه اساتید اولیه شیخ مانند شیخ مفید و معاصرین او مانند ابو الصلاح حلبی و شاگردان او مانند سلّار صاحب « مراسم » و متأخّرین از او مانند مرحوم ابن ادریس نقل کردیم، معلوم شد تا آن جا که نظریّات در دست است سایر فقهاء به استثناء کردن شب زفاف از حرمت غناء فتویٰ نداده اند و ظاهر شان اتّفاق و یا اجماع بر عموم حرمت است و با این که روایات استثناء را روایت و نقل و تدوین در کتب خود کرده اند، فتوی به آن نمی دادند.

2- روایات استثناء و تجویز غناء در شب زفاف تا قبل از شیخ در« نهایه » مُعْرَضٌ عَنْها بوده .

3- وضع كتاب « نهایه » را از گفته های خود مرحوم شیخ قدّس سرّه چنان چه بررسی کنیم این چنین نمودار می شود که ایشان در این کتاب تنها از روی اخبار مشی فقهی می کرده نه آن که یک حکم را با ملاحظۀ همۀ ادلّه اربعه از کتاب و سنّت و عقل و اجماع حساب کرده باشد.

و اینک سخنان مرحوم شیخ در اول « مبسوط » دربارهٔ کتاب « نهایه » که روشن شود کتاب « نهایه »را فقهی در محدودۀ اخبار و احادیث نوشته اند، نه با ملاحظه سایر ادلّه اربعه به صورت کامل و عبارت « مبسوط » این است:

ص: 111

شیخ طوسی قدّس سرّه در « مبسوط »، « نهایه » را یک فقه حدیثی معرفی می کند که به منوال ،احادیث تألیف شده

« و تضعف نیّتی إیضاً قلّة رغبة هذه الطائفة فیه و ترک عنایتهم به لأَنَّهُم أَلِفُوا الأخبار و مارووه من صریح الألفاظ حتّى انّ مسئلة لو غیّر لفظها و عبّر عن معناها بغیر اللَّفظ المُعتاد لهم لَعَجِبُوا منها و قَصُرَ فهمهم عنها و كنت عَمِلتُ على قدیم الوقت كتاب النهایة و ذكرت جمیع مارواه اصحابنا فی مُصنَّفاتِهم و أصّلوها من المسائل و فرّقوه فی كتبهم و رَتّبتُه ترتیب الفقه و جمعت من النظائر و رَتّبتُ فیه الكتب على ما رُتَّبَت للعلّة الّتی بَیّنتُها وَ لم أتَعّرض للتّفریع على المسائل ».

در این عبارات شیخ قدّس سرّه اظهار می کنند که من « نهایه » را به همان طریق مأنوس بین اصحاب که به روایات و حتّی به الفاظ آن که از تغییرش استیحاش می کردند ،نوشتم .

از نقل اقوال کردنِ مرحوم علّامه قدّس سرّه در « مُخْتَلف » تنهائی شیخ معلوم می شود

از عبارت مرحوم علّامه قدّس سرّه در « مختلف » نیز ظاهر می شود که در کتب فقهی تنها شیخ در « نهایه » به تجویز غناء در زفاف و عروسی قائل شده اند و اینک عبارت « مختلف » :

« مسئلة قال الشیخ فِى النّهایة لابأس بِأجر المغنّیة فِی الأعراس إذا لم تغنّین بالأباطیل و لا یدخلن علَى الرِّجال و لا یدخل الرَّجال علیهنّ و جعله ابن براج مكروهاً و قال ابو الصلاح یحرم الغناء كلّه و قال المفید كسب المغنّیات حرام و تعلّم ذلك و تعلیمه حرام فی شرع الإسلام و اطلق و لم یفصل و كذا قال سلّار و قال ابن ادریس لابأس بأجر

ص: 112

المغنّیات فی الأعراس إذا لم یغنین بالأباطیل على ما روی و الأظهر انّ الغناء محرم ممن كان و الأقرب عندی ما اختاره الشیخ فی النّهایة ».

از این عبارت معلوم می شود در این میان تنها مرحوم شیخ قدّس سرّه به روایات تجویز غناء در عروسی اعتماد و عمل کرده و از قبل او هیچ قولی به جواز نبوده و حتّی معاصرین و شاگردان او هم از این فتوی پیروی نکرده اند و مرحوم ابن ادریس اول کمی اظهار تمایل بعنوان « على مارُوی » به آن کرده و سپس می گوید: «و الأظهر انّ الغناء محرّم ممّن کان »، که این عبارت نشان می دهد مرحوم ابن ادریس روی اصل قطع نظر از عنوان مغنّیه و قطع نظر از عروسی با ادلّه محکمی که در کار است این روایات را مردود دانسته اند و بعداً این معنا را توضیح بیشتری می دهیم.

مرحوم علامه در آخر سخنان قبل در « مختلف » تمایل به نظریّه مرحوم شیخ نشان می دهند به قول شان « و الأقرب عندی ما اختاره الشیخ فی النّهایه »، لكن در كتاب « تذكره الفقهاء » این چنین تمایلی نشان نمی دهند بلکه محوِّل به روایت کرده و سپس می گویند: « هنگامی که این معنا ثابت شد بنا بر آن اگر در همان مجلس عروسی نیز مرتكب وسائل لهویّه و یا سخنان باطل و یا اختلاط با مردان شد، حرام می شود »، و این عبارت « تذکُّره » است.

کلام مرحوم علّامه قدّس سرّه در « تذکُّره »

« أمّا المغنّیة فی الأعراس فقدورد رخصة بجواز كسبها إذا لم تتكلّم بالباطل و لم تلعب بالملاهی و لم یدخل الرِّجال علیها، روى عن الصادق علیه السَّلام أنّه قال: أجر المغنّیة الَّتی تزف العرائس لیس به بأس و لیست بالَّتی یدخل علیها الرِّجال إذا ثبت هذا فان ادخلت الرِّجال أو غنّت بالكذب كان حراماً لما تقدم ».

در این جا مرحوم علّامه عمل به روایت رسماً نکرده، بلکه گفته اگر آن ثابت شد، باز مقیّد است به این که مشتمل بر آن سه حرام دیگر نباشد.

ص: 113

کلام مرحوم علّامه قدّس سرّه در « منتهی »

در کتاب « منتهی » نیز عبارت « استبصار » را که بعداً نقل می کنیم از مرحوم شیخ قدّس سرّه نقل کرده و سپس چنین گفته:

« إذا ثبت هذا فان یعلم ان الغناء و الأجر علیه حرام عندنا بلاخلاف لأنّه فعل محرّم فیحرم التوصّل علیه. »

کلام مرحوم علّامه قدّس سرّه در « تحریر »

و در کتاب « تحریر » نیز فشرده آن چه مرحوم شیخ در « استبصار » گفته اند، این چنین می گوید:

« و قدوردت رخصة بإباحة أجر المغنّیة فی العرائس إذا لم تتكلّم بالباطل ولا یلعب بالملاهی كالعیدان و القصب بل یكون ممّن یزفّ العروس و تتكلّم عندها بإنشاد الشعر و القول البعید من الفحش و الباطل و ماعدا ذلك حرام فی العرس و غیره . »

کلام مرحوم علّامه قدّس سرّه در « قواعد »

و در « قواعد » از همه فشرده تر ذکر کرده و هیچ فتوائی از خود نگفته این چنین:

« و قدوردت رخصة فی إباحة أجرها فی العرس إذا لم تتكلّم بالباطل و لم تلعب بالملاهی و لم یدخل الرِّجال علیها ».

مرحوم علّامه حلّى قدّس سرّه در عبارت بالا که از کتاب « قواعد » است اکتفاء می کنند به ذکر این که در روایات رخصت به غناء مغنّیه وارد شده در عروسی به شرط آن که سخن به باطل نگوید و هم راه وسائل لهویه و استفاده از آن نباشد و مردان در آن شرکت نکنند .

ص: 114

بنابراین هم از کتاب « نهایه » با معرفی آن از خود شیخ در « مبسوط » و هم از عبارات امثال ابن ادریس و علّامه حلّی ثابت شد که فتوای به تجویز غناء در عروسی اگر باشد به حساب روایات است که آن روایات از طرف غیر شیخ در « نهایه » مُعْرَضُ عَنْها بوده و مرحوم علّامه هم در قسمتی از کتب خود از فتویٰ دادن به آن ها خود داری کرده و مرحوم ابن ادریس نیز صریحاً پس از اشاره به آن اظهر خلاف آن روایات را می داند و آن که حرمت غناء در همه موارد ثابت است.

سخنان مرحوم شیخ در کتاب « استبصار »

مرحوم شیخ طوسی در کتاب « استبصار » خود نیز پس از نقل روایات حرمتِ غناء و روایات تجویز آن در عروسی با شرایط مذکوره در آن روایات در بیان جمع بین این دو دسته روایت چنین می گوید

« فالوجه فی هذه الأخبار الرُّخصة فیمن لا تتكلّم بالأباطیل و لاتلعب بالملاهی من العیدان و أشباهها و لا بالقصب و غیره بل یكون ممّن تزفّ العروس و تتكلّم عندها بإنشاد الشّعر و القول البعید من الفحش و الأباطیل فأمّا مَنْ عَدا هؤلاء ممّن یتغنّین بسائر أنواع الملاهی فلایجوز على حال سواء كان فی العرائس أو غیرها ».

ترجمه بطور فشرده: « آن چه موجّه است در جمع بین این اخبار ( که با هم تعارض دارد ) آن که در صورتی که سخن بطور باطل نگوید و با وسائل لهو و موسیقی بازی نکند و تنها عروس را به زفاف و ( حجّله داماد ) ببرد و اشعاری هم بخواند که از فحش و باطل دور است آن مورد رخصت و تجویز است در این روایات و امّا در غیر این صورت که غناء بخواند به هم راه سایر وسائل لهوی و ،موسیقی پس آن در هیچ حالی جائز نیست چه در عروسی یا غیر آن. »

از این بیان می توان استفاده کرد که منظور ایشان از موارد تجویز شده استثنائی صورتی است که تنها شعر بخواند با صدای بلند ولی بدون به کار بردن فنون موسیقی در آواز خود و بدون استفاده کردن از وسایل و آلات موسیقی و مغنّیه در زفاف و عروسی

ص: 115

که در ادلّه جواز است به معنی شعر خواندن با آواز بلند گرفته اند (در عبارت شیخ دقّتِ بیشتری بفرمائید )

و استعمال لفظ غناء در شعر خواندن در قدیم بوده است، مثلاً ابو الفَرَج اصفهانی آن کتاب بزرگ خود را که به نام « اغانی ابو الفرج » نوشته است، در آن اغانی را جمع کرده یعنی اشعار را جمع نموده و هم چنین مثلاً در کتاب « عقد الفرید » اندلسی ملاحظه کنید که بابی در اغانی و غناء است که در آن شعر خواندن و شعر و اشعار عرب بیشتر مورد بررسی و ذکر قرار داده و این گویا اصطلاح خاصّی باشد، نه این که معنی اصلی غناء آن ،باشد چنان چه قبلاً روشن شد و این نوع اصطلاح از کجا پیدا شده ممکن است گفته شود از دوران خلفای بنی امیّه و بنی العبّاس که می خواستند خلط مبحث کرده و از این تغییر معنا به نفع عشرت های شب نشینی و استفاده از مغنّیه و کنیزان خوش آواز و موسیقی و غیره سوء استفاده کنند، نظیر آن چه یزید بن معاویه در ساختن شراب فقاع کرد که مردم را بفریبد که این فُقاع است، نه شراب و در ردّ آن از ائمّه طاهرین علیهمُ السَّلام این جمله آمد که: « فُقّاع خَمْرٌ إستَصغرهُ النّاس »، یعنی فقاع نیز شرابی است که مردم آن را کوچکش شمردند.

در آینده إن شاء الله اگر مَجالی شد کمی در اطراف تغنّی در عروسی به معنی شعر خواندن و قدری هم در وضع مجالس موسیقی خلفای بنی امیّه و بنى العبّاس سخن می گوئیم .

شیخ طوسی شعر خواندن زنان را در عروسی تجویز می کند ، نه موسیقی در آوازه را که غناء است

به هر حال ظاهر سخنان مرحوم شیخ طوسی در « استبصار » آن است که غناء به معنی آوازۀ موسیقى بكلّى حرام است چه در عروسی باشد و یا غیر آن و آن چه در روایات راجع به عروسی ،است مراد تنها شعر خواندن به هم راه عروس، ولی خالی از

ص: 116

موسیقی و باطل و سایر محرَّمات ،باشد چنان چه همین معنی را مرحوم شیخ انصاری قدّس سرّه در تفسیر قسمتی از این روایات مانند جملهٔ « قال لابأس به ما لم یعص به » که در روایت علی بن جعفر است ذکر کرده اند.

و از این جا روشن می شود عدّم صحّت استفاده ای که مرحوم محدّث فیض قدّس سرّه از سخنان مرحوم شیخ طوسی در « استبصار » کرده بودند، و ما قبلاً وعده دادیم آن را بیان کنیم، شما سخنان مرحوم محدِّث فیض را مطالعه کنید و بیانات ما را در این جا، تا حقّیقت برای شما واضح شود و عدّم صحّت این نسبت هویدا گردد.

روی این حساب سخنان مرحوم شیخ طوسی در « استبصار » می تواند مفسّر سخنان ایشان در کتاب « نهایه » باشد و آن جا هم منظور شان همان باشد که از « استبصار » ظاهر می شود.

بنابراین نمی توان نسبت به شیخ طوسی در « نهایه » و یا « استبصار » داد که غناء به معنی آوازۀ موسیقی دار را در عروسی جائز دانسته اند بلکه بالعکس عدم جواز أوضح است.

اکنون به سراغ نظریهٔ مرحوم علّامه حلّی در « مختلف » می رویم که ایشان کسب مغنّیه را در عروسی جائز دانسته اند گرچه ممکن است ایشان هم مانند شیخ طوسی منظورشان همان باشد که قبلاً ،گفتیم ولی بر فرض که نباشد و همان غنای حرام را در عروسی با تمسُّک به این روایت تجویز کرده باشند ما به بررسی ادلّه ایشان می پردازیم.

سخنان مرحوم علّامه حلّی قدّس سرّه در استدلال بر جواز غناء در عروسی در کتاب « مختلف »، صفحۀ 164

علّامه حلّی قدّس سرّه در کتاب « مختلف » پس از نقل اقو ال فقهاء در مسئلهٔ حرمت غناء و این که در عروسی تجویز شده یا نه؟ چنان چه متن آن گذشت ( در صفحه 89) مسئله را به صورت استدلالی مورد بررسی قرار می دهند به این ترتیب

ص: 117

که اوّل ادلّۀ خود را بر جواز و سپس ادلّه مخالف را و بعداً جواب از ادلّه مخالف را بیان می فرمایند که برای رعایت اختصار از ذکر متن عربی آن خودداری می کنیم و تنها به ترجمه فشرده آن می پردازیم و اینک ترجمه آن :

ادلّه مرحوم علّامه قدّس سرّه بر جواز کسب مغنّیه در عروسی

برای ما است از ادلّه ای که وجود دارد 1- اصل 2- صحیحه ابی بصیر که امام صادق علیه السّلام فرمود: « اجرت زن آوازه خوان و مغنّیه که عروس را به زفاف می برد مانعی ندارد و آن چنان نباشد که مردان بر او داخل شوند ». 3- و از ابی بصیر از امام صادق علیه السَّلام روایت است که فرمود: « زن آوازه خوان که عروس را به زفاف می برد مانعی ندارد در کَسبش ». 4- و از ابی بصیر است که گفت: « سؤال کردم از حضرت ابی جعفر علیه السّلام راجع به کسب زنان آوازه خوان در جواب فرمود: آن زنانی که مردان بر آن ها وارد می شوند حرام است و آن هائی که دعوت می شوند به سوی عروسی باکی به آن نیست و این قول خداوند عز و جل است که : وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ يَشْتَرِی لَهْوَ الْحَدیثِ لِيُضِلَّ عَن سَبیل الله ».

بعد از ذکر ادلّه جواز، ادلّه مانعین را ذکر می کنند و می فرماید:

نقل مرحوم علّامه ادلّۀ مانعین را از کسب مغنّیه در عروسی

آن دیگران هم برای اثبات سخن خود احتجاج کرده و دلیل آورده اند که :

1- روایت سعید بن محمد الطاطری از پدرش از امام صادق علیه السَّلام که :« مردی از او پرسید از فروش کنیزان آوازه خوان در جواب فرمود: خرید و فروش شان حرام است و آموزش آن ها کفر است و گوش دادن به آن ها نفاق است ».

2- و از حسن بن علی الوشّاء روایت شده که گفت: « پرسیده شد از امام رضا علیه السَّلام از خرید کنیز آوازه خوان در جواب فرمود : گاهی برای مرد کنیزی است که او را

ص: 118

به لهو سرگرم می کند و پول آن نیست مگر مانند پول سگ و آن سُحْت و حرام است و سُحْت در آتش است. » (1)

3- و از نصر بن قابوس روایت شده که گفت: « شنیدم از امام صادق علیه السَّلام که زن آوازه خوان ملعون و آن که از کسبش می خورد ملعون است».

4- و از ابراهیم بن ابی البلاد نقل شده که گفت: « اسحاق بن عمر هنگام وفاتش وصیّت کرد که کنیزان آوازه خوانی را که داشت فروخته شده و پولش به سوی امام رضا علیه السّلام حمل شود، ابراهیم می گوید فروختم آن کنیزان را به سی صد هزار درهم و حمل کردم آن را به سوی او ( حضرت رضا علیه السّلام ) و به او گفتم: یکی از دوستانت به نام اسحاق بن عمر هنگام وفات وصیّت کرد کنیزان آوازه خوانش فروخته شده و پولش به سوی شما حمل شود و من فروختم آن ها را و این پولش به مبلغ سی صد هزار درهم است. در جواب فرمود: حاجتی برای من به این پول نیست، این سُحْت و حرام است و آموزش آن ها کفر است و گوش دادن به آن نفاق و بهای آن سُحْت و حرام است ».

جواب مرحوم علّامه از ادلّه مانِعین

بعداً مرحوم علّامه قدّس سرّه در جواب ادلّه قائلین به عدّم جواز غناء در عروسی چنین می گوید :

« این احادیث اگرچه دلالت بر تحریم می کند با دلالتِ ظاهر ولی نه قطعی الّا آن که این ها مطلق است و آن چه ما ذکر کردیم از احادیث آن ها را تقیید می کند پس عمل می شود به این ها در مورد قید شده ( یعنی موارد غناء در عروسی را از این روایات مطلقه بیرون می کنیم ) و باقی می ماند اطلاق در باقی موارد ( یعنی در غیر مورد عروسی بر طبق این روایات مطلقه حکم به حرمتِ غناء می شود ) برای آن که منافاتی بین این ادلّه باقی

ص: 119


1- سُحْت هُوَ كُلُّ مالٍ حَرامٍ لا یَحِلّ أكْلُهُ و لا كسبّه، ( مِصباحُ المُنیر ).

نمانَد ». (1)

جواب های ما از سخنان مرحوم علّامه حلّى قدّس سرّه

ما با این سخنان محقِّقانه مرحوم علّامه حلّی رضوان الله تعالی علیه که فرموده اند نمی توانیم موافق شویم و آن را بپذیریم بلکه به نظر ما نادرست است، زیرا :

1- این روایات مطلقه دارای بیانی است که اباء از تقیید دارد، مثلاً در روایت ابراهیم بن ابی البلاد می گوید بهای آن زنان سُحْت و آموزش آن کفر و گوش دادنش نفاق و بهای آن ها سُحْت است آیا می توان گفت چیزی که شناسنامه اش این است، به حساب عروسی جائز می شود؟ و نظیر همین بیان در روایت طاطری است.

2- در روایت وشّاء سخن از کار کنیز مغنّیه است با مالک خود که برای او در حکم زوجه است، نه در مواردی که مردان بیگانه از او استماع غناء کنند، و با این حال می فرماید بهای او مانند بهای سگ است چگونه می توان گفت در عروسی تجویز با این که برای مالک که در حکم زوجه است و هر نوع استمتاع و لذّت را از او می تواند بگیرد بهایش را مثل بهای سگ فرموده است؟

3- چنان چه قبلاً اشاره شد ظاهر آن است که روایات مجوّزه در عروسی نزد قُدماء از فقهاء، که نزدیک عصر ائمّه طاهرین صلوات الله علیهم بوده و یا در زمان غیبت صُغری زندگی می کرده اند و بین آن ها و حضرت ولیّ عصر عَجَّل الله تعالى فَرَجه الشَّریف مکاتبه ،بوده مُعرَضُ عَنها می باشد و به آن فتوی نداده اند و از مرحوم شیخ طوسی در « نهایه » و « استبصار » به بعد این فتوی پیدا شده و بعد از شیخ نیز برخورد معاصرین او مانند ابو الصلاح حلبی و شاگردانش مانند سلّار و متأخّرین از او مانند ابن ادریس و حتّی علّامه را در قسمتی از کتاب هایش قبلاً ملاحظه کردید که همگی از این روایات اعراض کرده و به آن فتوی نداده اند و اعراض قدماء موجب تضعیف روایت می شود.

ص: 120


1- كتاب مختلف الشیعه فی أحكام الشریه، ص 164.

4۔ دو روایت اوّل ابی بصیر در اثر وحدت راوی و مروىٌ عنه و تقارب متن، اعتماد به تعدّد آن نیست و از قوّت آن می کاهد؛ و روایت سوم ابی بصیر گرچه در « مختلف » و « وافی » و « کافی » و « استبصار »، در نُسخی که که ما دیدیم و هم چنین در پاورقی « وسائل » طبع جدید، با عنوان « عَنْ أبی جعفر علیه السّلام » ذکر شده، لکن در « وسائل » با عنوان « عَنْ أبی عبد الله علیه السّلام » است، که اگر نسخهٔ « وسائل » صحیح باشد، حدس قوی زده می شود هر سه روایت در اصل یکی باشد .

5 - این روایات ابی بصیر که در عروسی تجویز کرده منافی و مخالف است با آیه « قول الزُّور » و آیۀ « الهو الحدیث »، زیرا لهو الحدیث متّصف است با آن که « لیضلّ عن سبیل الله بغیر علم و یتّخذها هُزواً » و چگونه ممکن است قول باطل تزویر شده ای که هم ردیف شرک و عبادتِ أوثان است « وَ أجتَنِبُوا الرِّجس من الأوثان وَ اجتَنِبوا قَوْلَ الزُّور » در عروسی برای بردن عروس به خانه داماد جائز شود؟ و هم چنین چگونه ممکن است صدائی که حاکی از حکایت های خیالی سرگرم کننده، که مُضِلَّ عَنْ سبیل الله بِغَيْرِ عِلْمٍ است و موجب استهزاء بسبیل الله و یا آیات الهی است به پاس بردن عروس به خانهٔ داماد جائز شود؟ این معنی قابل قبول نیست بلکه با این نظر این روایات مجوّزه مخالف کتاب محسوب شده و به حسب دستور ائمّه طاهرین علیهم السَّلام باید از آن ها اعراض کرد. مرحوم علّامه طباطبائی قدّس الله روحه در تفسیر « المیزان » سخنی دارند که: « علی ان المستأنس بأُسلوب القرآن الكریم فی بیانه لا یرتاب فی انّ من المحال ان یعد القرآن امراً من الأُمور باطلاً ثمّ یأمر به و یهدى إلیه و قد قال فی وصفه یهدى الى الحقّ و الى طریق مستقیم و كیف یهدی إلى الحقّ ما یهدی الى الباطل.» (1)

6- در سند روایاتی که به آن استشهاد کرده اند بحث شده، مثلاً روایت اوّل ابی بصیر عن ابى جعفر علیه السَّلام راوی از ابی بصیر علی بن ابی حمزه است که ظاهراً بطائنی واقفی است که تضعیف شده و بعضی توثیقش کردهاند و یا روایاتش را مورد قبول قرار داده اند و از طرفی مرحوم شیخ انصاری در خود ابی بصیر نیز سخنانی دارند،

ص: 121


1- المیزان، ج 4، ص 339.

گرچه اخیراً وثاقت را ترجیح داده اند رجوع شود به کتاب « مکاسب » مرحوم شیخ. و دیگران هم در تعیین شخص و دیگر جهاتش گفت گو دارند و نیاز به تنقیح سند دارد.

7- تمسُّک اوّل ایشان به اصل ، در موردی جا دارد که دلیل نباشد و در این مسئله که از کتاب و سنّت دلیل وجود دارد نوبت به اصل نمی رسد، و در صورتی که ادلّه خاصّه متعارض باشد و سقوط کند باید رجوع به ادلّه مطلقه کرد که دلالت بر حرمتِ مطلق غناء می کند ، نه به اصل بنا بر این به هیچ وجه نوبت به اصل نمی رسد و بیان بیشتر این مطالب در اصول فقه است .

بنا براین روایاتِ مجوِّزه به دلیل : 1- مخالفت با کتاب و سنّت که آن ها اِباء از تقیید و تخصیص دارند ، 2- اعراض مشهور از قدماء و فقهاء، 3- عدّم اعتماد به تعدد روایات ابی بصیر و ضعف در آن ها قابل اعتماد نیست.

بلکه مُطلَقات از آیات و روایات کثیره حُکم بر حرمتِ مطلق غناء حتّی در عروسی نیز می کند و نمی توان از نظر فقهی آن را تجویز کرد.

غناء در عروسی بدون به کار بردن فنون موسیقی ،فقط با شعر خواندن باشد

ممکن است همان را که قبلاً در ذیل سخنان مرحوم شیخ طوسی قدّس سرّه د استبصار ترجیح دادیم این جا گفته شود، که منظور از غناء در عروسی همان شعر خواندن به صدای بلند باشد، نه غناء به معنی آوازه ای که در آن فنون موسیقی به کار رفته باشد، همانند آن چه نقل شده در شب زفاف حضرت صدیقه طاهره فاطمه زهراء علیها السَّلام که عده ای از زنان شعر خواندند بدین ترتیب که :

ص: 122

زفاف حضرت صدّیقه طاهره و شعر خواندن زنان بدون موسیقی

در « بحارالانوار » ، ج 43 ، ص 115 از کتاب « مَوْلِد فاطمه » از ابن بابِوَیْه در خبری از پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلَّم نقل می کند که: « آن حضرت امر فرمود به دختران عبد المطّلب و زنان مهاجر و انصار که هم راهی کنند با حضرت فاطمه سلام الله علیها و خوشحالی و رجزخوانی کرده و تکبیر و حمد خدا کنند و نگویند چیزی که خدا راضی نیست ( تا آن جا که می گوید ) زنان پیامبر از جلو رجز می خواندند و امّ السّلمه این اشعار را انشاد کرد :

سِرْنَ بِعَونِ الله جاراتی *** وَ اشْكُرنَهُ فی كُلِّ حالاتٍ

وَ اذْكُرنَ ما أَنْعَمَ رَبُّ العُلى *** منْ كَشفِ مَكْرُوهٍ وَ آفاتٍ

فَقَدْ هَدانا بَعْدَ كُفْرٍ وَ قَدْ *** أنْعَشَنا رَبُّ السَّموات

و سِرْنَ مَع خَیرٍ نِساء الورى *** نُقْدِی بِعَمَّاتٍ وَ خَالاتٍ

یا بِنْتَ مَنْ فَضَّلَهُ ذو العُلى *** بِالْوَحْيِ مِنْهُ وَ الرّس-الاتٍ

سپس عایشه چنین گفت :

یا نِسْوَة أُسْتُرنَ بِالمَعَاجِرِ *** وَ اذْكُرنَ ما يَحْسُنُ فِى المَحاضِرٍ

وَ اذْكُرنَ رَبَّ النَّاسِ إِذ يَخُصّنا *** بِدینِهِ مَعَ كُلِّ عَبْدٍ شاکرٍ

وَ الحَمْدُ لله على إفضاله *** وَ الشُّكرُ الله العَزیزِ القادرٍ

سِرْنَ بِهَا فَاللَّهُ أَعْطَى ذِكْرَها *** وَ خَصَّها مِنْهُ بِطُهْرٍ ط-اهِرٍ

سپس حفصه چنین گفت:

فاطمة خَيْرُ نِساءِ البَشر *** وَ مَنْ لَها وَجْهُ كَوَجْهِ القَمَرِ

فَضَّلَكَ اللهُ عَلَى كُلِّ الوَرى **** بِفَضْلِ مَنْ خُصَّ بِأَى الزَّمَرِ

زَوَّجَکِ اللهُ فَتىً فاضلاً *** أعْنی عَلِيّاً خَيْرُ مَنْ فِی الحَضَرِ

ص: 123

فَسِرْنَ جاراتی بِها إنَّها *** كَریمَةٌ بِنْتُ عَظیمِ الخَطَرِ

سپس معاذه مادر سعد بن معاذ چنین گفت:

أقُولُ قَوْلاً فیه مافیه *** وَ أَذْكُرُ الخَيْرَ وَ أبدیه

مُحَمَّدٌ خَيْرُ بَنی آدم *** ما فیه مِنْ كِبْرٍ وَ لات-یه

بِفَضْلِهِ عَرَّفْنَا عرفنا رُشْدَنا *** فالله بالخَيْرِ يُجازیه

وَ نَحْنُ مَع بِنْتِ نَبِی الهُدى *** ذی شَرَفٍ قَد مُكِّنت فیه

نی ذِرْوَة شامِخَةٍ أصْلُها *** فَما أرى شیئاً يُدانیه

و این چنین بود که زن ها شعر اوّل هر رَجَزی را تکرار می کردند و سپس تکبیر می گفتند. (1)

نتیجه بحث

بنا براین آوازه ،زن چه کنیز و چه آزاد در عروسی یا جشن ها و عید ها و غیره اگر آوازه ای از نوع غناء و با فنون موسیقی باشد حرام است و مشمول آیات و روایات حرمتِ غناء خواهد شد و اگر فقط بلند کردن صدا است به شعر خواندن، بدون به کار بردن هنر های موسیقی که اعصاب را تحت تأثیر خود به عالم خیالات و اوهام گونا گون می برد، از نظر این مسئله مورد تحریم نیست مگر آن که محرمات دیگر در آن به کار برده شود مانند استفاده از آلات موسیقی و شرکتِ مردان اجنبی در میان زنان که آن ها حرام

ص: 124


1- و فی خبر ... و ثُمّ أمر النّبی ( صلی الله علیه و آله ) بِطَبَق بُسرٍ و أمَرَ بِنَهْبِه و دَخَلَ حُجْرة النِّساءِ وَ أَمَرَ بِضَرب الدَّف. ( بحار الانوار، ج 43، ص 112 ، عن طریقة العامّة ) ؛ و أنصرف رسول الله ( صلی الله علیه و آله ) إلى أزواجه فامرهن أن يُدَفِّفنَ لِفاطمة قضربن بالدُّفوف. ( بحار الانوار ، نقلاً عن كشف الغمة، ج 43، ص 129). لکن این دو روایت هر دو ضعیف و از غیر طریق شیعه می باشد.

جدا گانه ای است غیر از آوازه ،موسیقی چنان چه در روایات گذشته به آن تصریح و یا اشاره شده است.

تأیید از روایات

و ممکن است این معنی را از چند روایت استفاده کنیم :

1- همان روایت ابی بصیر از حضرت ابی جعفر علیه السَّلام، که مرحوم علّامه حلّی قدّس سرّه برای اثبات نظریّه خود به آن استشهاد کرد زیرا پس از آن که کار مغنّیه را به دوشکل، یکی در مجالس مشترک بین مردان و زنان و دیگر عروسی تقسیم نمود، و اوّلی را حرام و دومی را بی مانع ذکر کرده می فرماید و این همان گفته خداوند عزّ و جّل است که « وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ يَشْتَرى لَهُوَ الحَدِیثِ لِيُضِلَّ عَنْ سَبِیلِ اللهِ » و ضمیر « هُوَ » یا به شقّ آخر که عروسی است بازگشت می کند و یا اقلّاً به هر دو شقّ، و به هر تقدیر می رساند که آیه حرمتِ غناء در هر دو شقّ حکم فرما است، نهایت چون در عروسی ممکن است بطور معمولی شعر خوانده شود بدون به کار بردن هنر های ،موسیقی مانند اشعاری که شب زفاف حضرت زهراء علیها السَّلام خوانده شد و به آن صورت حرام نباشد، لذا منظور آن باشد که در عروسی جائز است با در نظر گرفتن آیۀ حرمتِ غناء، یعنی در صورتی که غناء نباشد ( درست دقّت فرمائید ) و اگر آن چه ما استظهار از روایت کردیم نباشد، پس چه تناسبی دارد این که آن حضرت در آخر می فرماید که :« آن گفته خداوند عزّ و جّل است که می فرماید و مِنَ النَّاسِ ... ». (1)

2- روایتی که شیخ صدوق قدّس سرّه روایت می کند که: « مردی از حضرت علی بن الحسین علیهما السَّلام پرسید از خریداری کنیزی که دارای صدا است فرمود: با کی بر نیست اگر خریداری اش کردی و تو را به یاد بهشت انداخت، یعنی به قرائت قرآن و

ص: 125


1- وسائل الشیعه، ج 6، ص 84.

زُهد و فضائل، آن چنان که غناء نباشد و اما غناء آن که ممنوع است.» (1)

این روایت به همین شکل در کتب حدیث موجود است اکنون باید دید آیا جمله « یعنی به قرائت قرآن ... » گفتۀ امام علیه السّلام است، و یا ضمیمه حدیث به عنوان تفسیر از شیخ صدوق و یا دیگر راویان آمده است؟ دو احتمال است؛ ولی گویا بعضی از فقهاء آن را تتمّه کلام امام می دانند زیرا مقام امانت و تقوی و محافظت بر عدمِ تغییر احادیث نسبت به شخصیّتی مانند شیخ صدوق بعید می نماید که آن را از خود ضمیمه کرده باشند، به طوری که اسباب اشتباه در مقام استنباط حکم شود .

اول بنا براین ، روایت با ذیلش به خوبی نشان می دهد که صدای نیکوی کنیز برای ،مالک که او هم به حکم شوهر است مانعی ندارد تا هنگامی که به مرز غناء نرسد، و الّا اگر رسید حرام است، پس چنان چه کنیزی خوش صدا برای مالک که مانند شوهر است خوانندگی کند چه قرآن و چه اشعاری دربارۀ زهد و صفاتِ حمیده و فضائل انسانی و یا خصوص فضائلِ پیامبر و ائمّه طاهرین صلوات الله علیهم ،بخواند و مالک و سَیّدِ او گوش دهد و لذّت ببرد و به یاد بهشت بیافتد که آن جا صدا های بسیار زیبا به ذکر و تسبیح و تقدیس خداوند متعال به گوش اهل بهشت می رسد و بدین وسیله لذتِ سمعی می برند و چون این صدای زیبای کنیز نمونه ای است کوچک به یاد بهشت و به شوق آن می آید ولی تا آن حدّ که تنها از زیبائی صدای کنیز لذّت ببرد، نه آن که فنون موسیقی در آن به کار برد.

3۔ روایت علی بن جعفر از برادرش حضرت موسی بن جعفر علیهما السَّلام که می گوید:« از او پرسیدم از غناء: آیا شایسته است در عید فطر و اضحی و هنگام خوشحالی؟ فرمود: باکی نیست به آن مادامی که به آن معصیت نشود ».

این جمله « مادامی که به آن معصیت نشود » غناء را به دو شکل تقسیم می کند، یکی آن آوازه ای که معصیت نیست یعنی خود آوازه معصیت نیست، نه هم راه آن؛ و دیگری آن آوازه ای که به آن معصیت می شود یعنی با خود آوازه، نه به هم راه آن، که

ص: 126


1- وسائل، ج 6، ص 86.

این دوّمی همان آوازه ای است که فنون موسیقی در آن به کار برده می شود .

مرحوم شیخ انصاری قدّس سرّه نیز همین معناء را از روایت استظهار کرده و معصیت را که ذکر شده به خود آوازه دانسته اند نه آن که مقترن و هم راه باشد با معصیت ،دیگر مانند استعمال آلات موسیقی و فحشاء و وسائل محرّمات.

بنا براین آوازه خوشی که هم راه با به کار بردن فنون موسیقی در آن آوازه نباشد و شعر ،خواندن، مخصوصاً اشعار دینی در عید فطر و اضحی و در جشنها، باکی ندارد، بلکه آن چه حرام است غناء آن چنانی است که آلوده به فنون موسیقی در آوازه باشد.

در بررسی سخنان مرحوم محدِّث فیض کاشانی قدّس سرّه نیز در این باره شرح بیشتری دادیم و گذشت، اگر خواسته باشید به آن جا رجوع کنید ( صفحه 44 و 45).

ص: 127

چرا به زنان مُغَنّیه و مُطرِب در روایات این اندازه بدگوئی شده؟

در حاشیه این مسئله مناسب است عطف توجُّهی به این بدگوئی های حاد که در روایات به زنان مغنّیه و مُطربان شده بنمائیم.

ما هنگامی که این روایات شدید اللَّحنِ مربوط به مطربان و زنان آوازه خوان را چشم انداز خود قرار می دهیم این سؤال پیش می آید که چه شده نسبت به این ،هنرپیشگان ائمّه طاهرین سلام الله علیهم که رسالت هدایت از جانب خداوند بر دوش آن ها است با این تعبیرات تند با آن برخورد کرده اند؟ و شاید در مقام بدگوئی از لحاظ ،اسلامی تعبیری تندتر از آن چه درباره آن ها ،آمده نباشد؛ مثلاً در بعض جهات مربوطه به آن ها گاهی تعبیر کفر شده و یا در قسمتی دیگر تعبیر نفاق آمده که در اصطلاح قرآن ردیف کفر و یا بدتر از آن است: « إِنَّ الله جامعُ المُنافِقِینَ وَالكَافِرِینَ فِی جَهَنَّمَ جَمیعاً » و « إِنَّ المُنافِقِینَ فِی الدَّرَكِ الأَسْفَلِ مِنَ النَّارِ » و امثال آن که درباره نفاق و کفر است و روایات را قبلاً ملاحظه کردید در صفحات 95 و 96 که دربارۀ مطربان و زنان مغنّیه فرموده بود:

« بهای آن ها سُحْت و آموزش آن ها کُفر و گوش دادن به آن نفاق است. »

ولی چنان چه عمیقاً به آن بنگریم خواهیم دید که علاوه بر این که کفر در لغت به معنی پوشاندن حقّ به زیر حجّاب ،باطل که یکی از خواص موسیقی است که حقّایق اسلامی موجود در دل ها را به زیر حجّاب تخیُّلاتِ مولود از موسیقی می پوشاند و از این لحاظ نوعی از کفر به شمار می رود و از طرف دیگر به کار بردن این اعمال و رواج دادن آن با آن جنبه تخریبی که دارد کاری منافق صفتانه است در برابر اسلام.

علاوه بر این ها عمیقاً توجّه کنیم که :

ص: 128

مفاسد مطربان و زنان مغنّیه

1- زنان را به صورت کالای مبتذل هوس بازان بی قید و بند از قیود انسانی در آورده و این چنین از آن ها بطور اغفال سوء استفاده کنند .

2- موسیقی با آن همه مفاسدش که قدری گفته شد و در آینده توضیح بیشتر داده می شود .

3- آن زنان کذائی با آن موسیقی کذائی و نقش فعال آن در خراب کردن نسل جوان.

4- اشاعه گناه به شکل های گوناگون به وسیلۀ آن زنان فاسد و آن موسیقی در میان جامعه اسلامی که باید بهداشت سلامتی آن کاملاً رعایت شود.

5- خدشه دار کردن عفّت عمومی و در معرض قرار دادن عموم زنان و مردان در پرتگاه سقوط از کلّیه فضائل انسانی به وسیله مطربان و موسیقی.

6- در نظر گرفتن وضع به اصطلاح اشراف و خوش گذران ها و در رأس، خلفاء بنی امیّه و بنی العبّاس و مجالس عشرت با این زنان و مطربان و موسیقی.

7- کسانی که به نام خلفاء و جانشینان پیامبر اکرم خود را جازنی کرده و آن همه به هوس بازی و فسق و فجور ،آلوده به صورت یک حیوان دیوانه مسلمین حکم فرمائی می کردند و آثار سوء و انعکاس روحی و معنوی آن برای اسلام و مسلمین.

8 - ائمّه طاهرین صلوات الله علیهم در کنار جامعه اسلامی که چنین سلطه هائی بر آن ها حکومت می کرد، به چه مصائبی گرفتار و چه روزها و شب های تلخی را طی می کردند و در برابر رسالت اسلامی خود چه مشکلاتی داشتند.

9- قهراً تزاحم و تضّاد بین ائمّه و پیروان آن ها با خلفاء و هم پیاله ها و ریزه خواران و متملّقان و چاپلوسان آن ها به وجود می آمد و عکس العمل قهر آلود خلفای غرق در گناه با آن ها چه ها بود و آن ها چه می کشیدند.

10- علمای درباری که علم را وسیلهٔ تقرُّب به دربار سلاطین به نام خلفاء قرار

ص: 129

می دادند و خود مانند همان خلفاء آلوده به همان شهوت رانی و هوس بازی بودند و در برابر آیات قرآن و نصوص اسلامی دربارۀ حرمت چنین کار هائی چه تحریفاتی انجام می دادند و چه آلودگی هائی در تاریخ و تحریفاتی در احادیث از این بابت از قبل آن ها انجام گرفت ( رجوع کنید به کتاب « عقد الفرید »، مجلّد 6، و نقل نظریّات آن ها و احادیث موضوعه و جعلی آن ها که مخالفت آن با کتاب و سنّت روشن می شود و هم چنین ساختگی آن ها )

11- وظیفه سنگین و خطیر عموم مسلمین بویژه علماء راستین که ورثه انبیاء و - حاملین بار رسالت آن ها هستند چیست؟ و باید چه نوع صراحت و قاطعیّتی که ائمّه طاهرین در این روایات سرمشق آن را داده اند داشته باشند بدون ملاحظه و محافظه کاری و ترس از قدرت های فاسدهٔ حاکمه و رساندن احکّام الله بدون پرده به مردم مسلمان و مصداق آیه شریفه شدن که: « الَّذِینَ يُبَلِّغُونَ رِسالاتِ اللَّهِ وَ يَخْشَوْنَهُ وَ لَا يَخْشَوْنَ أَحَداً إِلَّا اللَّه وَ كَفى بِاللهِ حَسیباً ».

12- توجّه عموم مسلمانان به این مسائل یاد شده و شناخت علمای راستین با تقوی و متعهّد و پذیرش ابلاغ آن ها و جدا کردن خود از آن چه مخالف اسلام است.

بازار گرم مطرب و زنان فاسد در دربار سلاطین و خلفاء

دربار سلاطین و به اصطلاح خلفاء بنی امیّه و بنى العبّاس مجمع زنان مطرب و کنیزان زیبای خوش آواز که اکثر اوقات خلیفه و درباریانش به می گساری و بد مستی و صدا های موسیقی و آوازه های این کنیزان انتخابی و عشرت و خوش گذرانی بسر می رفت و امو ال بیت المال اسلام و مسلمین مصرف آن ها و امثال آن می شد و این گونه کار های خلاف اسلام از جمله سر لوحه های کار های خلیفۀ مسلمانان محسوب، و چنان مطلوب خلیفه بود که وسیلهٔ تقرب به درگاه او بود اگر زنی زیبا و خوش آواز و یا موسیقی دان بود در دربار منزلتی شایسته کسب می کرد و یا اگر کسی در این راه فاسد واسطه می شد و برای خلیفه بهترین نمونه را تهیّه می کرد خلیفه منّت دار او شده، و جائزه ها و ثروت های

ص: 130

کلاتی که خرج این کارها می شد .

با توجّه به این وضع در دربار خلیفه می توان فهمید که در خانه وزراء و سایر رؤسا و استان داران و حکّام و دست اندر کاران هم کم و بیش به همین وضع و از آن جا به خانه اشراف و رؤسای قبایل و ثروتمندان سرایت می کرد و جامعه اسلامی را به چه وضعی می کشاند و در حقّیقت موسیقی و موسیقی دان و زنان فاحشه و آوازه خوان بر عقل و فکر حکّام و از این کانال به سرنوشت ملّت و مملکت اسلامی حاکم می شدند و احکّام مقدّس اسلام دچار چه سرنوشتی می شد و در مقابل ائمّه طاهرین و علمای ربّانی و مسلمانان راستین و متعهّد با مسئولیت هائی که داشتند در چه شرایط سختی قرار می گرفتند.

برای نمونه قسمتی از وضع خلفاء را از تاریخ نقل می کنیم:

یزید بن معاویه و آوازه موسیقی

1 - شبی معاویه گوش داد بریزید از نزد او آوازه ای را شنید که به شگفت درآورد او را صبح که شد از او پرسید: دیشب چه کسی تو را به لهو درآورده بود؟ گفت: « سائب خائر » (1) معاویه گفت : پس به او جایزه کلانی بده (2)

2- در مدینه کنیزی بود مطرب و آوازه خوان و زیبا ترین چهره را داشت و کامل ترین عقل و در ادبیات افضل و قرآن را خوانده بود و اشعار و علم عربیت آموخته بود، نزد یزید بن عبد الملک ( یکی از خلفای بنی امیّه ) حضور یافت و توانست دل او را قبضه قدرت هنری خود کند روزی به او گفت خوشا به حالت آیا خویشانی و یا کسانی که نیکو باشد من به آن ها احسان کنم نداری؟ در جواب گفت: ای امیرالمؤمنین! امّا خویشان نه، و لکن در مدینه سه نفر بودند از دوستان آقای من که دوست دارم به آن ها

ص: 131


1- « سائب » شتران و « خُوار » نعرهٔ گاو را می گویند ، شاید خواسته بگوید حیوانی نعره می کشید که بر پدرش مشتبّه کند ، لکن پدرش با آن جواب اظهار کرد من فهمیدم.
2- عِقد الفَرید ابن عبد ربه اندلسی، ج 6، ص 49 .

چیزی بدهی او هم نوشت به استان دارش در مدینه که آن ها را احضار کند و به هر یک ده هزار درهم داده و آن ها را بفرستد نزد او. پس از آمدن و به حضور خلیفه رسیدن، مقدم آن ها را گرامی داشت و از حاجتِ آن ها پرسید. دو نفر از آن ها حوائج خود را گفتند و خلیفه رسیدگی کرد ولی سومی حاجتش را نگفت ( تا پس از تأکید بسیار که خلیفه کرد ) گفت : خلاصه آن که همان کنیز را برایم بیاوری که در سه نوبت با سه رطل شراب او برایم آوازه موسیقی بخواند اوّل خلیفه چهره اش تغییر کرد و از مجلس بلند شد و سپس با خودِ کنیز مطلب را در میان گذاشت، کنیز گفت: عیبی بر تو نیست، انجام ده. خلیفه دستور داد سفره ای برای غذا با انواع گل ها و عطرها فراهم کردند و سه رطل شراب و... (خلاصه) هر سه مشغول شدند نوبت اوّل و نوبت دوم و نوبت سوم که شراب خوردند و مشغول آوازه خوانی شد آن جوان غش کرد و افتاد یزید به کنیز گفت: ببین حالش چطور شد. او حركتش داد دید مرده است. (1)

سلیمان بن عبد الملک وكنیز مطرب

3- حکایتِ زَلْفَا، آن کنیز زیبای آوازه خوان و سلیمان بن عبد الملک خلیفۀ اموی و مجالس عشق بازی و آوازه های او و عاشقانش بسیار شرم آور است، همان زلفائی که شاعر درباره او می گوید: (2)

إِنَّمَا الزَّلْفاء یاقُوتَةٌ *** أُخْرِجَتْ مِنْ كِیسِ دِهقانٍ

هارون الرشید و پسران مُطرب

4- برای هارون الرشید گروهی از آوازه خوانان موسیقی بود از آن جمله ابراهیم

ص: 132


1- عقد الفرید، ابن عبد ربّه، ج 6، ص 53-55.
2- عقد الفرید، ج 6، ص 66 - 69.

موصلی (1) و ابن جامع السهمی و مخارق و طبقۀ دیگری که پائین تر بودند که از آن ها بود زلزل و عمرو الغزال و یک نوازنده داشت به او برصوما می گفتند و ابراهیم از همه در فنون آوازه و تصرُّف در آن سخت تر مهارت داشت و ابن جامع آوازه اش شیرین بود. روزی رشید به برصوما گفت: دربارۀ ابن جامع چه می گوئی؟ گفت: مانند عسل است که از هر کجایش بچشی، خوش مزه است گفت ابراهیم موصلی چطور است؟ گفت: او باغستانی است که از هر نوع میوه و گل در او هست گفت: عمرو الغزال چگونه است؟ جواب داد: خوش صورت است، ای امیرالمؤمنین! (2)

این ها قسمتی از پسران زیبا و خوش آوازهٔ موسیقی دان هارون الرشید خلیفه عبّاسی است و این همان خلیفه ای است که حجّت خدا و امام زمان خود، آن مجسّمه اسلام و علم و تقوی و عبادت و جانشین راستین ،پیامبر حضرت موسى بن جعفر علیهما السَّلام را با هزاران حیله به کنج زندان طویل المدّه زیر شکنجه های مهیب به عمرش پایان می دهد و سر قبر پیامبر به رخ مردم می کشد که :« یارسول الله، معذرت می خواهم که برای حفظ وحدت مسلمین موسی بن جعفر را جلب می کنم ».

مأمون و مطرب پسر و دختر

5- برای مأمون ( خلیفۀ عبّاسی ) گروهی از آوازه خوانان موسیقی بودند و در آن ها جوانی به نام سوسن بود که زیبائی داشت. روزی آواز های می خواند که یکی از کنیزانش نظرش به او ( سوسن ) افتاد و با او در آویخت و بعداً هر گاه سوسن به آواز می آمد، آن کنیز هم با سازش به نواختن مشغول می شد و هم آواز می شد و هرگاه سوسن نبود، خود داری می کرد تا آن که مأمون او را تهدید کرد که حقّیقت را بگوید. جواب داد: در پس پرده با

ص: 133


1- ذكر إبن الأثیر فی وقایع سنه 235: « و فیها مات إسحاق بن إبراهیم الموصلی صاحب الألحان و الغناء و كان فیه علم و ادب و له شعر جیّد ». ( الكامل، لابن الأثیر، ج 7، ص 53)
2- عقد الفرید، ج 6، ص 32.

او آشنا شدم و با او در آویختم. مأمون کنیزک را به آن آوازه خوان بخشید و گفت: دیگر به من نزدیک نشو. (1)

معتصم عبّاسی و کنیز مطرب

6- معتصم ( خلیفۀ عبّاسی ) به یادش آمد کنیزی را که به روحش غلبه کرده بود ولی هم راه خود نیاورده بود، پس از آن یک مرد آوازه خوانی را دعوت کرد آمد، به او گفت: من به یاد کنیزی که داشتم افتادم و اشتیاق به او مرا به تشویش انداخته، یک نوع آوازه بخوان که شبیه آن باشد که به تو گفتم. او سه بیت به آوازه برایش خواند ( که ما آن را ذکر نمی کنیم ) خلیفه دستور داد جائزه برایش آوردند و از آن جا حرکت کرد و همان ساعت رفت. (2)

متوکّل عبّاسی و ترویج می گساری و موسیقی ها

7- شیخ مسعودی دربارۀ متوکّل خلیفۀ عبّاسی (3) چنین می نویسد: « متوکّل کسی

ص: 134


1- عقد الفرید، ج 6، ص 60.
2- عقد الفرید، ج 6، ص 62.
3- سنة ستّ و ثلاثین و فیها أمر المتوكّل بِهَدْمِ قبر الحسین بن على علیه السَّلام و هدم ما حَولَه مِن المنازل و الدّور و ان یبذر و یسقى موضع قبره و أن يُمنع النّاس من إتیانه و كان المتوكل شدیدَ البُغض لعلىّ بن أبی طالب علیه السّلام و أهل بیته و كان یقصد من یبلغه عنه انّه یتولّى عليّاً و أهلَه بِأخذ المال و الدّم و كان من جملة ندمائه عبادة المُخنّث و كان یشدّ على بطنه تحت ثیابه مخدّة و یكشف رأسه و هو اصلع ویرقص بین یدى المتوكّل و المغنّون يُغَنّون قد اقبل الأصلع البطین خلیفة المسلمین یحكى بذلك عليّاً علیه السّلام و المتوكل یشرب و یضحک ففعل ذلك یوماً و المنتصر حاضر فأومأ إلى عبادة یتهدّه [ یتهدّده ظ] فسكت خوفاً منه فقال المتوكل ما حالك فقام و اخبره فقال المنتصر یا امیر المؤمنین انّ الَّذی یحكیه هذا الكلب و یضحك منه النّاس هو ابنُ عَمَّك و شیخُ أهل بیتک و به فخرک فَكُلْ أنت لحمه إذا شئت ولا تطعم هذا الكلب و امثاله منه فقال المتوكّل للمغنّین غنّوا جمیعاً، غار الفتى لابن عمّه رأس الفتى فی حر أمّه فكان هذا من الأسباب الّتی استحل بها المنتصر قتل المتوكّل. ( الكامل، لابن الاثیر، ج 7، ص 55)

نبود که در عطا و بذل مال موصوف به جود و نه در ترک آن به بخل، و درگذشتگان از بنی العبّاس آن چه در میان مردم متروک بود از لعب و وسائل خوش گذرانی و خنده و هزلیّات کسی علناً انجام نداد جز متوکّل که او از همه بر این کارها پیشی گرفت و از این کارها چیز هائی احداث کرد که از او پیروی نمودند اغلب خواص و بیشتر از رعیت او و از این رو نبود در وزراء و نویسندگان و سرلشکرانش کسی که متصف به بخشش و اهل گرم باشد و یا آن که از هرزگی خود داری کند ». (1)

حضور عالم درباری به مجلس مطرب استان دار اُموی

8- شعبی ، که از فق های اهل تسنُّن و از تابعین محسوب است و یکی از قاضیان خلفای بنی امیّه بود اسمش ابو عمرو عامر بن شراحیل کوفی است، وارد شد بر بشر بن مروان که و الی عراق از طرف برادرش عبد الملک بن مروان خلیفه اموی بود و نزد او کنیزی بود که در دامنش عودی که از (وسایل موسیقی است ) داشت. هنگامی که شعبی وارد شد دستور داد آن کنیز عودش را کنار گذاشت پس از آن شعبی به او گفت سزاوار نیست برای امیر که از بنده خودش شرم کند. او هم جواب داد: راست گفتی! سپس به آن کنیز گفت: بیاور آن چه نزد تو است. آن کنیز هم عودش را گرفت به نواختن و آوازه خواندن که : (2)

و مما شجانی أنّها یوم و دعّت *** تولت و ماء العین فی الجفن حائر

تا آخر قصّه... این ها نمونه های کمی است از به کار بردن زنان و کنیزان و پسران

ص: 135


1- مروج الذهب، ج 4، ص 4.
2- عقد الفرید، ج 6، ص 14

موسیقی دان و آوازه خوان و زیبا و خوش صدای جوان در دربار های سلاطین جور و ستم به نام خلفای بنی امیّه و بنی العبّاس که خود را با قدرت و حیله بر مردم مسلمان تحمیل کرده و عشرت کده ها و مراکز تفریح و شب نشینی های آلوده پر گناه و هرزگی و بدمستی و می گساری و نواختن موسیقی و ارتکاب فحشاء و منکرات و محرمات اسلامی برپا کرده و روی تاریخ را سیاه و مسلمین را در بند های خود اسیر گرفته و از امو ال و ثروت های آن ها به نفع این گونه خلاف شرع ها سوء استفاده می کردند.

و چنان چه در گذشته اشاره شد امراض گونا گون روحی و اخلاقی و بی عفّتی و نا امنی ناموسی و بالاخره انحراف از قرآن و اسلام به شکل سرسام آوری از آن ها به جامعه سرایت می کرد و کار را برای ائمّه طاهرین و حاملین بار رسالت اسلامی سنگین تر و مشکل تر و اندوه بار تر می ساخت.

اگر در روایات نسبت به غناء و آوازه و موسیقی و زنان آوازه خوان و مطربان، آن تعبیرات بسیار تند وارد شده که بهای آن ها مانند بهای سگ است و سُحْت و حرام و آموختن آن ها کفر و گوش دادن به آن نفاق (1) و یا مغنّیه ملعون است و آن که از درآمد کار او می خورد نیز ملعون (2) است و یا امام علیه السّلام به آن که می خواست توبه کند از آن چه گوش داده بود، فرمود: برو غسل کن و نماز بخوان و توبه کن از آن چه شد که تو بر امر عظیمی بودی و چقدر حالت بد بود اگر این چنین می مُردی و سپاس خدای نما و از او درخواست توبه کن از کار هائی که مورد کراهت و خشم خدا است و قبیح است و این کار قبیح را بگذار برای اهلش که برای هر کاری اهلی است (3) ، و نیز آن همه پول که از بهای این گونه کنیزان برای امام رضا علیه السّلام وصیت کرده بود و نزدش بردند، آن حضرت رد کرده که حاجتی به آن نیست و این شحت است و یاد دادن آن ها کفر و گوش دادن به

ص: 136


1- وسائل الشیعه، ج 12، ص 88.
2- فروع کافی، ج 5، ص 120.
3- فروع کافی، ج 6، ص 432.

آن ها نفاق (1) - این گونه زنان فاسد و کنیزان خراب این نوع نقش مخرّب را داشته و تمام ارزش های اسلامی را به خطر انداختند و این ها قسمتی دیگر از خطرات موسیقی است که در قرآن مجید آن را هم ردیف اوثان و بت ها کرده و برای آن وعده عذاب درد ناکی داده است.

و چون با روح حیوانی و تمایلات جنسی متناسب است بیشتر افراد در خطر آن قرار می گرفتند و آن مسلمانان واقعی و متعهّد بودند که می توانستند آن بند های شیطانی را گسسته و خود را از آن رسته و آزاد کرده و در صراط مستقیم اسلام و قرآن به حیات انسانی خود ادامه دهند.

رنج هائی که ائمّه علیهم السّلام و پیروان شان از هوس بازان موسیقی پرست کشیدند

و بلکه بالاتر از آن بر طبق تعهِد اسلامی خود به پیروی از ائمّه طاهرین علیهم السَّلام با آن مشکلاتش مبارزه سرسخت می کردند و چه سختی ها و رنج ها و ناملایمات و بلا هائی را در این راه دیدند و چه تلخی ها چشیدند و برای نمونه چند مورد را ذکر می کنیم که شما در آن و اطرافش مطالعه کنید.

احضار حضرت هادی علیه السّلام در مجلس عشرت و شب نشینی متوکّل عبّاسی

1- درباره ابی الحسن علی بن محمد علیهما السّلام در نزد متوکّل سعایت شد و

ص: 137


1- فروع کافی، ج 5، ص 120.

گفته شد در منزلش از طرف شیعیانش سلاح و نامه ها و دیگر چیزها هست، پس شبانه گروهی از ترکها و غیر آن ها را فرستاد که در منزلش به او هجوم آورند در حالی که اهل خانه غافل باشند پس او را یافتند در خانه تنها که درب را به خود بسته و لباس پشمینه ای در بر کرده و فرشی جز ریگ و شن نیست و بر سرش سرپوشی از پشم بسته و متوجّه به عبادت پروردگارش در حالی که آیاتی از قرآن را دربارهٔ وعد و وعید زمزمه می کند. مأموران متوکّل او را با همان وضع گرفته و در آن دل شب به سوی متوکّل حمل کردند و بردندش در برابر متوکّل در حالی که شراب می خورد و در دستش جامی گرفته بود، هنگامی که چشمش به آن حضرت افتاد تعظیمش کرد و او را در پهلوی خود نشانید، در حالی که هیچ از آن چه گفته شده بود نیافته بودند و هیچ دلیلی در احضار او نداشت، آن جام را تعارف آن حضرت کرد حضرت جواب گفت: ای امیرالمؤمنین! هیچ گاه گوشت و خون من به آن آلوده نشده مرا مَعْفُوّ دار او هم صرف نظر کرد و گفت برایم شعری بخوان که من آن را نیکو .شمارم حضرت فرمود: من نقلیّات شعریم کم است. گفت:

ناچار باید شعری برای من بخوانی . از این رو آن حضرت این اشعار را خواند :

باتُوا عَلى قُلَلِ الْجِبَالِ تَحْرُسُهُمْ *** غُلْبُ الرِّجال فما أغْنَتهُم القُلَلُ

وَ استنزلُوا بَعْدَ عزٍّ عَنْ مَعَاقِلِهِمْ *** فَأُوْدِعُوا حُفُراً یا بِئسَ مَانَزَلُوا

ناداهُمْ صارِخٌ مِن بَعْدِ ما قُبِرُوا *** أَيْنَ الأسِرّةُ و التیجانُ و الحُللٌ

أینَ الوُجُوهَ الَّتى كانَت مُنَعَّمَةً *** منْ دُونِها تُضْرَبُ الأسْتارُ وَ الكُلَلٌ

فَافْصَحَ القَبْرُ عَنْهُمْ حِینَ سَائَلَهُمْ *** تلک الوُجُوهُ عَلَيْهَا الدودَة تَنْتَقِلُ

قَدْ طَالَ ما أكَلُوا دَهراً وَ ما شَرِبُوا *** فَأَصْبَحُوا بَعْدَ طُولِ الْأَكْلِ قَدْ أكِلُوا

و طالَ مَا عَمَرُوا دوْراً لِتُحْصِنَهُم *** فَفَارَقُوا الدُّوْرَ وَ الأهْلِینَ وَ انْتَقَلُوا

وَ طالَ ما كَنَزُوا الأمْوالَ وَ ادَّخَرُوا *** فَخَلَّفُوها عَلَى الأَعْداءِ وَ ارْتَحَلُوا

أضْحَتْ مَنازِلُهُمْ قَفْراً مُعَطَّلَةٌ *** وَ ساكِنُوها إلَى الأحداث قَدْرَ حِلُوا

راوی :گفت همۀ اهل مجلس و حاضران به آن حضرت شفقت کرده و بر جانش ترسیدند که نکند از او آسیبی به آن حضرت رسد .

ص: 138

راوی گفت : به خدا سوگند حقّیقتاً متوکّل به گریه افتاد یک گریه طولانی به طوری که اشک چشمانش ریش او را تر کرد و تمام حاضرین نیز گریه کردند.

سپس دستور داد که شراب را برداشتند و سپس به آن حضرت گفت: ای ابالحسن، آیا بر شما دِیْنی هست؟ فرمود ،بله چهار هزار دینار او امر کرد آن را به آن حضرت دادند و همان ساعت محترمانه به منزلش برگرداند. (1)

مجلس می گساری و ساز و رقص بُشرِ حافی با یک سخن حضرت موسی بن جعفر بر هم خورد

2- علّامه حلّى علیه الرّحمه در کتاب « منهاج الكرامه » چنین می نویسد: :

ترجمه :« بر دست حضرت موسى بن جعفر علیهما السَّلام، بُشر حافی توبه کرد، زیرا هنگامی که آن حضرت در شهر بغداد از درب منزل او گذشت شنید صدای ساز و آوازها و شیپور و رقص از آن خانه بیرون می آید، پس از آن کنیزی از آن جا بیرون شد و به دست او خاک روب های بود که در کوچه ریخت حضرت به او فرمود: ای کنیز، صاحب این خانه بَرْدِه است یا آزاد؟ جواب داد بلکه او آزاد است. حضرت فرمود: راست گفتی اگر عَبْد بود از مولای خود می ترسید. سپس آن کنیز آب برداشت و به خانه بازگشت و بر او وارد شد مولایش ( بشر ) در حالی که بر سفرۀ شراب نشسته بود به او گفت: چه چیز باعث شد دیر آمدی؟ کنیز در جواب گفت مردی چنین و چنان با من گفت. پس از آن بشر با پای برهنه از خانه خارج شد تا به ملاقات امام کاظم علیه السّلام رسید و

ص: 139


1- مُروج الذَّهب، مسعودى، ج 4، ص 11 ؛ و محدِّث قمی در « منتَهَی الآمال » نیز همین را نقل کرده که با آن چه ما از « مروج الذّهب » نقل کردیم کمی تفاوت دارد و اشعاری که ایشان نقل نموده شش بیت است، ولی آن چه در « مروج الذّهب » است نُه بیت می باشد.

عذر خواهی کرد و گریه کرد و از کار هایش شرم گین بود، سپس بر دست او توبه کرد ». (1)

یکی از اولاد امیرالمؤمنین علیه السَّلام که به مجلس کثیف متوکّل وارد شد سخت به او پرخاش کرد

3- مردی از اولاد محمد بن الحنفیّه که زیبا چشم و با لباس های خوب و بر او ظلم شده بود در برابر متوکّل ایستاد ولی متوکّل رو به فتح ( بن خاقان وزیرَش ) کرده با او سخن می گفت پس هنگامی که توقف او در برابر متوکّل طول کشید و به او توجّه نمی کرد گفت : ای امیرالمؤمنین، اگر تو مرا احضار کردی که ادب کنی، پس حقّیقتاً این بد ادبی است و اگر احضار کردی تا اوباش که در حضورت هستند به آن ها نشان دهی، اهانتِ خودت را به خانوادگی من، آن ها هم آن را شناختند.

متوکّل گفت : ای ،حنفی به خدا سوگند اگر ملاحظه صله رحم و حلم من نبود با دستم زبانت را از دهانت می کَندَم و بین سر و بدنت جدائی می دادم، حتّی اگر جای تو محمّد پدرت بود، سپس رو کرد به فتح و گفت نمی بینی ما از آل ابی طالب چه برخورد می کنیم که یا حسنی است که تاج عزّتی که خداوند به ما منتقل کرده به خود می کشد و یا حسینی است که آن چه خداوند به سوی ما نازل کرده نقض و اشکال می کند و یا حنفی است ( یعنی از اولاد محمد حنفیّه پسر امیرالمؤمنین علیه السَّلام ) که با جهل و نادانی شمشیر ما را به ریختن خونش ترغیب می کند

ص: 140


1- منهاج الكرامه، ص 19 ؛ این واقعه را نیز مرحوم محدِّث قمی در « منتهی الآمال »، ج 2، ص 130، در احو ال حضرت موسی بن جعفر علیهما السَّلام ذكر كرده و نیز در کتاب « الکُنی و الألقاب » در ترجمه بشر حافی چنین می فرماید: « أبونَصْر بشر بن الحارث بن عبد الرحمن المروزى الأصل بغدادى المسكن العارف الزّاهد المشتهر احد اركان رجال الطریقة قیل انه كان من أولاد الرؤساء و الكُتّاب و ركان من أهل المعازف و الملاهی فتاب ». ( الكنى و الّالقاب للمحدّث القُمّی قدّس سرّه، ج 2، ص 152)

آن جوان در جوابش گفت کدام حلمی را من برای تو باقی گذارده، شراب خواریت و اعتیاد به آن و یا وسائل ساز و موسیقی و جوانان این کاره (1) و چه وقتی از تو عطوفت خویشی نسبت به خانواده من بوده در صورتی که فدک ارث شان را از پیامبر صلّی الله علیه و آله گرفتی و آن را میراث ابو حرمله کردی و امّا آن که نام پدرم محمد را بردی، پس حقّیقت آن است که خواستی بکاهی از عزّتی که خداوند و رسول او آن را بالا برده بودند و گردن کشی کنی بر شرافتی که تو از آن کوتاهی و به آن بلندی نمی رسی و تو آن چنانی که شاعر می گوید:

فَعُضّ الطَّرْفَ إِنَّكَ مِنْ نُمَيْرٍ *** فَلا كَعْباً بَلَغْتَ وَ لا كِلاباً

سپس آگاه باش آن چه در برخورد تندت برایم شکوه می کنی از آن چه از حسنی و حسینی و حنفی به تو رسیده، پس بدان که این بد زعامتی است و بد خویشی است ( که تو داری )، سپس پا هایش را دراز کرد و گفت این پا هایم برای قید و بند و زنجیرت و این گردنم برای شمشیرت، پس خود را مبتلا برگناه بر من کن و بر خود بار کن ظلم بر من را که این اولین ناخوشایندی نیست که تو و گذشتگانت به این ها وارد کردی خداوند متعال فرموده: «قل لا أَسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِی الْقُرْبى»، به خدا سوگند! خواسته رسول خدا را اجابت نکردی و مودت و دوستی خود را بر غیر نزدیکان او گرداندی و به همین نزدیکی ها وارد می شوی بر حوض ( کوثر ) و پدرم تو را براند از آن و جدّم تو را منع می كند ( صلوات الله علیهما ).

راوی گفت : متوکّل گریه کرد و برخاست و داخل قصر کنیزان شد و سپس فردا که

شد او را حاضر ساخت و جایزهٔ نیکوئی به او داد و رهایش کرد (2)

ص: 141


1- عین عبارت چنین است: « أىُّ حلم تَرَكْتُهُ لك الخُمُورَ و إدْمانَها أم العِیدانَ وَ فِتْيَانَها ».
2- بحارالانوار، ج 50، ص 213 .

نهی از منکر کردن ابو بصیر از مجلس می گساری و موسیقی همسایه اش

4- از ابی بصیر است که گفت من همسایه ای داشتم که از اعوان سلطان جور بود و مالی به دست آورده بود و کنیزان مغنّیه ای گرفته بود و پیوسته انجمنی از جماعت اهل لهو و لعب و عیش و طرب آراسته و شراب می خوردند و مغنیات برای او می خواندند و به جهت مجاورت با او پیوسته من در اذیّت و صدمه بودم از شنیدن این منگرات، لاجرم چند دفعه به سوی او شکایت کردم او مُرتَدِع نشد و بالاخره در این باب اصرار و مبالغه بی حدّ کردم. جواب گفت مراکه ای مرد من مردی هستم مبتلا و اسیر شیطان و هوا و تو مردی هستی مُعافی ( از اسارت شیطان رها ) پس اگر حال مرا عرضه داری خدمتِ صاحبت یعنی حضرت صادق علیه السّلام امید می رود که خدا مرا از بند نفس و هوا نجات دهد.

ابو بصیر گفت : کلام این مرد در من اثر کرد پس صبر کردم تا گاهی که از کوفه به مدینه رفتم چون شرف یاب شدم خدمت امام علیه السّلام حال همسایه را برای آن جناب نقل کردم. فرمود: وقتی که به کوفه برگشتی، او به دیدن تو می آید، پس به او بگو جعفر بن محمد می گوید ترک کُن آن چه را که به جا می آوری از منکرات الهی، تا من ضامن شوم از برای تو بر خدا بهشت را پس چون به کوفه مراجعه کردم مردم به دیدن من آمدند، آن مرد نیز به دیدن من ،آمد چون خواست برود، من او را نگاه داشتم تا آن که منزلم از واردین خالی شد پس او را گفتم که ای مرد همانا حال تو را به جناب صادق علیه السّلام عرض کردم فرمود که او را سلام برسان و بگو ترک کند آن حال خود را و من ضامن می شوم بهشت را برای او آن مرد از شنیدن این کلمات گریست و گفت تو را به خدا سوگند که جعفر بن محمد علیهما السَّلام چنین گفت؟ من قسم یاد کردم که چنین فرمود. گفت: همین بس است مرا این بگفت و برفت پس از چند روزی که گذشت نزد من فرستاد و مرا نزد خود طلبید چون در خانۀ او رفتم دیدم برهنه در پشت در است و

ص: 142

می گوید: ای ابو بصیر، آن چه در منزل خود از امو ال داشتم بیرون کردم و الآن برهنه و عریانم چنان که مشاهده می کنی چون حال آن مرد را دیدم نزد برادران دینی خود رفتم و از برای او لباس جمع کردم و او را به آن پوشاندم. چند روزی نگذشت که باز به سوی من فرستاد که من علیل شده ام به نزد من بیا پس پیوسته به نزد او می رفتم و می آمدم و او را معالجه می کردم تا وقتی که مرگش در رسید من بر بالین او نشسته بودم و او مشغول جان کندن بود که ناگاه حالت غشی او را عارض شد چون به هوش آمد گفت : ای ابو بصیر، صاحبت جعفر بن محمد علیهما السَّلام وفا کرد برای من به آن چه وعده فرموده بود این بگفت و دنیا را وداع نمود.

پس از مردن او چون به سفر حجّ ،رفتم همین که به مدینه رسیدم و خواستم خدمت امام خود شرف یاب شوم درب خانه استیذان ( اِذن ) خواستم و داخل شدم، چون داخل خانه شدم یک پایم در دالان بود و یک پایم در صحنِ خانه که حضرت صادق علیه السَّلام از داخل اطاق مرا صدا زد: ای ابو بصیر ما وفا کردیم برای رفیقت آن چه را که ضامن شده بودیم . (1)

در آینده (2) كه إن شاء الله روایات این مسئله را ذکر می کنیم، موارد دیگری از این قبیل از نظر خوانندگان عزیز خواهد گذشت.

ص: 143


1- منتَهَى الآمال، ج 2، ص 89 - 90.
2- در صفحهٔ 367 در قضیه سعید بن جُبَیر.

قسمت دوّم از مبحث پنجم در جواز و عدّم جواز غناء در حُدا

حُدا ( بر وزن دعا ) آوازی است که به هنگام طی مسافّت برای شتران می خوانند.

و این یکی دیگر از مواردی است که بعضی غناء در آن را تجویز کرده اند، گرچه تا حدودی از مسئله قبلی حکم این مسئله نیز روشن شد و اتّفاق قُدّماء از فقهاء بر عموم حُرمتِ غناء بدون استثناء و هم چنین عموم و اطلاق آیات مربوطه به طوری که اِباء از تخصیص دارد حُرمت آوازۀ موسیقی و غناء در حُدا را نیز ثابت کرد. لکن برای رفع اشکال کامل از حکم حرمت آن و توضیح بیشتر قدری در آن سخن می گوئیم.

در « مجمع البَحرَین » و « اَقرّب الموارد » در « حَدًا بالابِل » گفته اند: « إذا زَجَرها و غَنىّ لَها » و مرحوم شیخ انصاری قدّس سرّه در « مکاسب » فرمود: « حُدًا كَدُعَا صَوْتُ يُرجَّعُ فیه لِلسَّيْر بِالایِلِ ».

و چون از طرفی در تعریف آن غناء و یا ترجیع ذکر شده، آن را از اقسام غناء حساب کرده اند و از طرف دیگر حکایت شده از « کفایه » مرحوم سبزواری و کتاب شهادات « شرایع » و « قواعد » استثنای آن از حرمت مطلق غناء.

و امّا دلیل بر این استثناء را در « مکاسب »، مرحوم شیخ از « مسالک » نقل یک روایتِ نَبَوی می کند که : عبد الله بن رواحه خوش صدا بود و حُدا خواند برای شتران و پیامبر صلّی الله علیه و آله مانع آن نشد که نشانه امضاء آن است.

در ردّ این استدلال در « مکاسب » می فرماید: « و فی دلالته و سنده ما لا یخفى »،

ص: 144

یعنی : اشکال در دلالتِ این حدیث و سَنَدش آن چنان است که پنهان نیست.

و ما در ردّ این استدلال می گوئیم:

1- حُدا یک نوع های و هوئی است برای شتران می کنند و شتران از شنیدنش بیشتر و تند تر راه می روند بطوری که تصوّر می شود خوشش می آید و تصوّر می شود همان گونه که انسان از شنیدن آوازۀ موسیقی حالت تخیّلی پیدا کرده و از خود بیگانه می شود شتر نیز به همان حالت در می آید و لذا تند می رود و دیرتر خسته و یا احساس خستگی می کند. لکن اوّلاً معلوم نیست که حالت طرب پیدا کند، بلکه ممکن است وحشتی در او پیدا شود و بترسد و از این رو تندتر برود و لذا دیدید در لغت نیز کلمه « إذا زجرها » در معنی حُدا به کار رفته، یعنی هنگامی که او را نهیب کنند، و ما اطلاع کاملی از وضع روحی آن در هنگام خدا نداریم بلکه تنها به خود قیاس می کنیم، و ثانیاً ایجاد طرب و حالات تخیُّلی موسیقی که در انسان مؤثّر بوده حرام است، نه آن چه در حیوانات.

2- روایت سند معتبر ندارد .

3- دلالت ندارد بر این که آن چه واقع شده بطور موسیقی بوده و با این حال تجویز شده .

4۔ معلوم نیست این تجویز بعد از نزول آیات تحریم غناء باشد، بلکه ممکن است قبلاً بوده و بعد از نزول این آیات، مشمول تحریم شده است.

5- بر فرض تسلیم همۀ این ها هم چنان که در بحث غناء و جواز آن در عروسی گفتیم بیان آیات و روایات آن چنان است که اباء از تخصیص دارد و شرح آن گذشت و چون شتر و شترسواری و مسافرت با آن متروک است چه رسد به حُدا خواندن برای آن، لذا در خور بحث بیشتر نیست.

و از این جا و تا کنون ثابت شد حرمتِ غناء و مغنّیه به کلّیت و عموم خود باقی است و به حسب ادلّه شرعیّه در همه جا حرام مؤکّد و از گناهان کبیره است که مرتکب آن فاسق می شود و درخور مقام هائی که فسق شرعاً مضرّ به آن است نیست، بلکه در بزرگی گناه آن همین بس که به دنبال نهی از آوثان و بُت ها در قرآن مجید آمده که إن شاء الله شرح بیشتر آن را در تفسیر آیه « قول الزُّور » ذکر می کنیم .

ص: 145

ص: 146

موسیقی از نظر برادران اهل سنّت

نظریّات اهل سنّت از لحاظ آیات قرآن که به غناء و موسیقی تفسیر کرده اند و هم چنین روایات آن ها دربارۀ آوازۀ غناء و نواختن آلات موسیقی در آینده، که وارد ذکر آیات و تفسیر آن و روایات مربوطه می شویم تا حدودی به دنبال نظریّات شیعه إن شاء الله ذکر می کنیم.

و در این جا اکتفاء می کنیم به آن چه علّامه ،بزرگوار، محقِّق مجاهد، آیه الله شیخ عبد الحسین امینی قَدَّس الله روحه الطّاهره، صاحب كتاب « الغدیر » در جزء 8 این کتاب به مناسبت ذکر تهمتی که در بعضی از روایات تضعیف شده در کتب اهل سنّت نسبت به پیامبر اکرم صلّی الله علیه و آله است بحث حرمت موسیقی از نظر فتوای علماء و روایات اهل سنّت را پیش کشیده و به تفصیل آن پرداخته اند.

ما هم برای تسهیل امر برای خودمان و هم این که یادی از آن مؤلف عالی قدر در این کتاب شده باشد به آن چه ایشان ذکر کرده اند اکتفاء می کنیم.

ضمناً اضافه بر ترجمه آیات و امثال آن کمی به آن چه فرموده اند، نظمی مناسب کتاب و قدری هم برای اختصار از اسناد و کتبی که از آن ها نقل و نام شان را ذکر نموده اند حذف می کنیم.

ایشان در سه بخش این بحث را پیگیری می کنند :

1- تفسیر بعضی از آیات قرآن بر موسیقی ... 125

2۔ روایات غیر تفسیری درباره موسیقی ... 127

3- سخنان فق های اهل تسنُّن دربارۀ موسیقی ... 131

ص: 147

بخش اول : آیاتی از قرآن که به موسیقی تفسیر شده است

آیۀ اوّل: ﴿ وَ مِن النّاس مَنْ يَشْتَرى لَهْوَ الحّدیث ليُضلَّ عَنْ سَبیلِ الله بِغَیرِ عِلْم و يَتَّخِذها هُزُواً أُولئِكَ لَهُمْ عَذابٌ مُهینٌ و إذا تُتْلَى عَلیهِ آيَاتُنَا وَ لَى مُسْتَكْبِراً كَأَنْ لَمْ يَسْمَعُها كَأَنَّ فِی أُذُتَیهِ وَ قْراً فَبَشِّرْهُ بِعَذابٍ أَلیمٍ﴾ (1)

احادیث در تفسیر آن :

1- از پیامبر اکرم صلّی الله علیه و آله در حدیث آبی آمامه روایت شده که: « کنیزان آوازه خوان خرید و فروش نکنید و به آن ها نیاموزید و در خرید و فروش آن ها هیچ خیری نیست و بهای آن ها حرام است و در مثل این نازل شده این آیه : وَ مِن النَّاسِ مَنْ يَشْتَرى... » ، و در لفظ طَبَری و بغوی به این تعبیر است که حلال نیست آموختن کنیزان آوازه خوان و نه فروش آن ها و بهای آن ها حرام است و در مثل این نازل شده این آیه: وَ مِن النَّاسِ... »

این روایت را سعید بن منصور - احمد - ترمدی، ابن ماجه ابن جریر، ابن منذر ابن ابی حاتم ابن ابی شیبه ابن مردویه ،طبرانی بیهقی ابن ابی دینار و غیر این ها نقل کرده اند.

مراجعه شود به تفسیر قُرطُبی، 74 - 51؛ و « نقد العِلم و العُلماء » ابن جوزی، ص 347؛ و تفسیر ابن کثیر، ج 3، ص 442 ؛ و تفسیر « الخازن »، 3 - 36 ؛ و « الدُرّ المَنْثور » ج 5، ص 159 و غیر این ها.

2- و از طریق عایشه روایت شده که پیامبر فرمود :

« حقّیقت این است که خدای تعالی حرام کرده کنیز آوازه خوان و فروش آن را و پول آن و آموختن آن و گوش دادن آن را سپس این آیه را قرائت کرد : وَ مِن النَّاسِ مَنْ

ص: 148


1- سوره لقمان، آیات 6 و 7.

يَشْتَرى لَهْوَ الحَدیث ».

مراجعه شود به « درّ المَنْثور » ، ج 5، ص 159 ؛ و تفسیر شوکانی، ج 4، ص 228 و تفسیر آلوسی، ج 21، ص 68.

3- از گروهی از اصحاب پیامبر و تابعین « لهو الحدیث » تفسیر شده به غناء و آوازه موسیقی مانند ابن مسعود و جابر و ابن عبّاس و عبد الله بن عمر و عکرمه و سعید بن جبیر و مجاهد و مکحول و عمرو بن شعیب و میمون بن مهران و قتاده و نخعی و عطاء و على بن ندیمه و حسن .

مراجعه شود به تفسیر طبری، ج 21، ص 39 - 40 ؛ و « سُنَن » بیهقی، ج 10، ص صفحات 221 و 223 و 225 ؛ و « مستدرک » حاکم، ج 2، ص 411 ؛ و « درّ المنثور »، ج 5، ص 159 و غیر این ها.

آیه دوم : « وَ أَنْتُمْ سَامِدُون ». (1)

آیات قبلش چنین است: ﴿ اَ فَمِنْ هذا الحَدیث تَعْجَبُونَ وَ تَضْحَكُونَ وَ لا تَبْكُونَ ﴾ .

یعنی:« آیا از این حدیث به شگفت می آئید و می خندید و گریه نمی کنید و شما سرگرم آوازه موسیقی و غناء هستید ؟».

عکرمه از ابن عبّاس نقل می کند این همان غناء و آوازه موسیقی است. در « لغت حِمْیَر» چنان چه گفته می شود « سَمَد لَنا أى غَنَّ لَنَا » که لفظ « سَمَد لَنا » یعنی: آوازه خوانی کرد برای ما، و نیز به کنیز آوازه خوان گویند: « اِسْمِدینا » یعنی: ما را سرگرم آوازه های خود کُن .

مراجعه شود به تفسیر طبری، ج 38، ص 48 ؛ و تفسیر قرطبی، ج 17، ص 122 ؛ و « درّ المنثور » ، ج 6، ص 132 و غیر این ها.

آیۀ سوم : ﴿ وَ اسْتَفْزِزْ مَنِ اسْتَطَعْتَ مِنْهُمْ بِصَوْتِكَ ﴾ (2)

این آیه خطاب به شیطان و بیان راه هائی است که می تواند به وسیله آن انسان را

ص: 149


1- سوره نجم آیه 61.
2- سوره اسراء، آیه 64.

بفریبد که یکی از آن ها صدای شیطان است.

که صدای فریبا و برانگیزنده شیطان تفسیر شده است به آوازه موسیقی و سایر وسایل و آلات موسیقی از مزامیر و لهو . و كلمه « استفزز » همان تحریک و برانگیختن است « بصوتك » یعنی با صدای خودت .

ابن عبّاس و مجاهد گفته اند که این همان غناء و مزامیر و لهو است.

مراجعه شود به تفسیر طبری، ج 15، ص 81؛ و تفسیر قرطبی، ج 10، ص 288 ؛ و نقد العلم و العلماء ابن جوزی، ص 247 ؛ و تفسیر ابن کثیر، ج 3، ص 49 ؛ و تفسیر « الخازن »، ج 3، ص 178 ؛ و تفسیر النسفی، ج 3، ص 178؛ و تفسیر ابن جزی الکلبی، ج 2، ص 175 ؛ و تفسیر شوکانی، ج 3، ص 233 ؛ و تفسیر آلوسی، ج 15، ص 111.

بخش 2: روایات غیر تفسیری دربارۀ موسیقی

1- پیامبر اکرم صلّی الله علیه و آله و سلم فرمود:

« هیچ مردی صدای خود را به آوازۀ موسیقی ( غناء ) بلند نمی کند مگر آن که بر می انگیزد خداوند بر او دو شیطان را که یکی بر این شانه و دیگری بر آن شانه و مرتّب با پای خودشان او را می زنند تا آن که او ساکت شود. »

و در لفظ ابن ابی الدینار و ابن مردویه به این تعبیر است که: « بلند نمی کند هیچ کس صدای خویش را به آوازهٔ موسیقی مگر آن که خدای تعالی می فرستد به سوی او دو شیطان را که می نشینند بر شانه او و با پشت ( و یا دم ) خود بر سینه اش می زنند تا آن که خود داری کند ».

مراجعه شود به تفسیر قرطبی، ج 14، ص 53 ؛ و تفسیر زمخشری، ج 2، 411 ؛ و درّ المنثور، ج 5، ص 159 ؛ و تفسیر ،شوکانی، ج 4، ص 228 و غیر این ها.

2- از عبد الرحمن بن عوف روایت شده که پیامبر اکرم صلّی الله علیه و آله و سلّم

ص: 150

فرمود:

« من از دو صدائی که احمق و فجور کننده است نهی شده ام، صدائی که نزد ترانه لهو و مزامیر شیطان ( وسایل موسیقی مانند شیپور ) پیدا می شود، و صدائی که هنگام مصیبت لطمه به صورت زنان و گریبان پاره کنان و ناله های شیطان است ».

و در لفظ ترمدی و غیره است از حدیث انس که :

« دو صدای لعنت شده فجور کننده است من از آن ها نهی می کنم صدای مزمار ( شیپور ) و ناله شیطان هنگام ترانه و عیاشی و دیگر ناله ای که هنگام مصیبت و به صورت زدن و گریبان چاک کردن است. »

مراجعه شود به « درّ المنثور » ، ج 5، ص 160 ؛ و « کنز العمال »، ج 7، ص 33؛ و غیر این ها.

3- از عمر بن الخطّاب روایت شده که :

« بهای کنیز آوازه خوان سُحْت و حرام است و آوازه غنای او حرام و نگاه به او حرام و بهای او مانند بهای سگ و حرام است. »

مراجعه شود به « ارشاد السارى » قسطلانی، ج 9، ص 163 ؛ و « نیل الاوطار » شوکانی، ج 8، ص 264.

4- از ابی موسیٰ اشعری است که پیامبر اکرم صلّی الله علیه و آله و سلّم فرمود:

« کسی که گوش دهد به سوی آوازه و غناء اجازه داده نمی شود بشنود از روحانیّین گفته شد به آن حضرت که روحانیّین کدامند؟ فرمود: قرائت کنندگان اهل بهشت »

این را ترمدی در « نوادر الاصول » و قرطبی در تفسیرش، ج 14، ص 54 آورده است.

5- فرمود: « حتماً در اُمّت من گروهی خواهند بود که حلال می دانند خَزّ و شراب و معازف را » (1)

ص: 151


1- در حواشی دمیاطی است که: معازف دائره و غیر آن که بر آن می زنند، و اطلاق بر غناء و هر لعبی می شود ( نیل الاوطار، ج 8، ص 261)

مراجعه شود به تفسیر آلوسی، ج 221، ص 76 ؛ و « سنن کبری » بیهقی، ج 10، ص 221 و غیر این ها.

6- از ابن عبّاس و ابی امامه روایت شده که :

« حتماً واقع خواهد شد در این امّت خسف ( فرورفتن در زمین ) و قذف ( ریختن سنگ بر آن ها و شاید مراد سنگ های آسمانی باشد ) و مسخ ( مبدَّل شدن به صورت حیوانات )، و آن هنگامی است که شراب بیاشامند و کنیزان آوازه خوان مطرب برگیرند و وسایل موسیقی بنوازند. »

مراجعه شود به تفسیر « درّ المنثور » ، ج 2، ص 324؛ و تفسیر آلوسی، ج 21، ص 76.

7- از عبد الله بن عُمر - عَمرو - روایت شده که گفت :

قول خداى تعالى ﴿ یا أَيُّهَا الَّذِینَ آمَنوا إِنَّمَا الْخَمْر وَ المَيْسِرُ وَ الأَنصَابُ وَ الْأَزْلَامُ رِجْسٌ مِنْ عَمَلِ الشَّیطان﴾ این آیه در « تورات » این چنین است ( ترجمه اش ): « خداوند حقّ را نازل کرد که باطل را از بین ببرد و نابو د کند با او لعب و زفن را رقص و پایکوبی و مزامیر را آلات موسیقی مانند شیپور و کبارات ( طبل ها ) و برابط ( جمع بربط که نوعی ساز است ) و زمارات ( نِی نواختن ) و دَف ( دائره زدن ) و طنابیر ( دنبره نواختن که نوعی از ساز است )».

با مراجعه شود به « درّ المنثور » ، ج 2، ص 317؛ و تفسیر ابن كثیر، ج 2، ص 96.

8- از انس و ابی امامه روایت شده از آن حضرت که فرمود: « خداوند مرا مبعوث کرده که رحمت و هدایت باشم برای جهانیان و مرا فرستاد تا نابو د کنم وسایل موسیقی و ساز و نواختن آن را و آثار دوره جاهلیّت را ».

مراجعه شود به کتاب « العلم » ابن عبد البرّ، ج 1، ص 153 ؛ و درّ المنثور، ج 2، ص 323؛ و « نیل الأوطار »، ج 8، ص 262.

9- از ابی هریره روایت شده که پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلّم فرمود:

ص: 152

« گروهی از این امّت مسخ شده و به صورت بوزینه و خوک در می آیند. گفتند: یارسول الله، مگر آن ها شهادت به لا إلهَ الَّا الله و محمّد رسول الله نمی دهند ؟ فرمود: بلی، روزه هم می گیرند، نماز نیز می خوانند، حجّ نیز به جای می آورند. گفتند: پس عیب آن ها چیست ؟ فرمود آن ها وسایل ساز و موسیقی و دائره به کار می برند و کنیزان آوازه خوان می گیرند و با شب نشینی به می گساری و لهویّات خویش را به صبح می رسانند که مبدل به بوزینه و خوک خواهند شد. »

مراجعه شود به « درّ المنثور »، ج 2، ص 324 . (1)

10- از انس روایت شده که پیامبر فرمود: « کسی که بنشیند برای شنیدن از کنیز آوازه خوان، در قیامت در گوش او قلع یا سُرب ریخته می شود. » (2)

مراجعه شود به تفسیر قرطبی، ج 14 ، ص 53 ؛ و « نیل الاوطار »، ج 8، ص 264.

11- از علی علیه السّلام روایت شده که پیامبر اکرم صلّی الله علیه و آله فرمود:

« طائفه ای از امتِ من به بوزینه و طائفه ای به خوک مبدَّل می شوند و گروهی به زمین فرومی روند و بر طائفه ای باد های عقیم ( که کشنده است ) فرستاده می شود، به جرم آن که شراب آشامیده اند و لباس حریر می پوشند و کنیزان آوازه خوان می گیرند و دائره می زنند »

مراجعه شود به « درّ المنثور »، ج 2، ص 324 . (3)

12 - از عایشه روایت شده که پیامبر فرمود: « کسی که بمیرد، در حالی که نزد او کنیز آوازه خوان بوده، بر او نماز نخوانید. »

مراجعه شود به تفسیر قرطبی، ج 14 ، ص 53 .

13- ترمدی از حضرت علی علیه السّلام روایت می کند که پیامبر اکرم صلّی الله علیه و آله و سلّم فرمود: « هنگامی که اُمّتِ من پانزده عمل است انجام دهند بلاء بر آن ها

ص: 153


1- شماره اش در « الغدیر » 10 است.
2- در « الغدیر » به شمارهٔ 11 ذکر شده است.
3- در «الغدیر» به شماره 9 ذکر شده است.

وارد می شود و از آن جمله شمرد آن که کنیزان آوازه خوان و وسایل ساز و موسیقی به کار برند. »

مراجعه شود به تفسیر قرطبی، ج 14 ، ص 53 و غیره .

14- از ابن مسعود روایت شده که :« پیامبر اکرم صلَّى الله علیه و آله و سلّم شبی شنید مردی آوازۀ موسیقی می خواند ( سه مرتبه ) فرمود: نماز بر او نیست. »

مراجعه شود به « نیل الاوطار »، ج 8، ص 264.

15- پیامبر اکرم صلّی الله علیه و آله روزی که مکّه فتح شد فرمود: « من مبعوث شده ام برای شکستن دائره ها و نِی ها ».اصحاب شروع کردند از دست بچّه ها بگیرند و بشکنند (1)

مراجعه شود به « شرح مختصر صحیح بخاری » از محمد بن ابی حمزه ازدی ج 2، ص 074

بخش 3: سخنان فقهاء اهل سنّت دربارۀ موسیقی

1- امام حَنَفیّه آن را حرام دانسته و آن را و شنیدنش را از گناهان شمرده و این معنى نظریّه مشایخ اهل کوفه است مانند سفیان حماد، ابراهیم و شَعْبی و عَكْرَمه.

2- از مالک، امام مالکیّه نقل شده که او نهی کرده از غناء و از گوش دادن به آن، و گفته است اگر کسی کنیزی خریداری کرد بعداً دید او مغنّیه و آوازه خوان است، می تواند به واسطهٔ این عیب آن را ردّ کند و این نظریّه سایر اهل مدینه نیز هست جز ابراهیم بن سعد تنها.

ص: 154


1- حدیث شمارهٔ 14 از ابن المنکدر و شمارهٔ 17 از طریق معاویه که در « الغدیر » بود ما ذکر نکردیم .

از مالک پرسش شد آن چه را از غناء و آوازه موسیقی اهل مدینه رخصت داده اند ،جواب داد : نزد ما فاسقانند که این کار را می کنند .

و سؤال شد از مالک از آوازۀ غناء در جواب گفت: خدای تعالی فرموده (1) : « بعد از حقّ چیست جز ضلالّت و گم راهی آیا آن آوازه حقّ است؟ »

3- و نیز این تحریم از جمعی از حَنْبَلی ها نقل شده بنابر آن چه شارح « المُقنع » حکایت کرده و نیز از عبد الله فرزند امام احمد حنبل حکایت شده که گفت: از پدرم دربارۀ آوازه موسیقی پرسیدم در جواب گفت در دل نفاق می رویاند و من خوشم نمی،آید سپس گفته مالک را ذکر کرد که فقط نزد ما این کار را فاسقان انجام می دهند.

4- اصحاب شافعی که آگاهند به مذهب او تصریح کرده اند به آن که تحریم کرده و انکار کرده اند از کسی که نسبتِ حلال بودن را به او داده .

مانند قاضی ابی الطیّب که خودش نیز در مذمّت آوازۀ غناء و منع از آن کتابی تألیف کرده و مانند طبری و شیخ اسحاق در « التنبیه ».

و ابو الطیّب طبری می گوید امّا شنیدن آوازه از زنی که محرم نیست، پس اصحاب شافعی جائز نمی دانند چه آزاد باشد یا کنیز و نیز می گوید که: شافعی گفته صاحب کنیز اگر جمع کند مردم را برای شنیدن از او سفیه خواهد بود که شهادتش مردود خواهد بود، سپس سخن غلیظی درباره او گفته که این عمل دیاثَت ( ناموس فروشی ) است و این که صاحب کنیز را سفیه شمرده به جهت آن است که او مردم را دعوت به باطل می کند و کسی که دعوت کند مردم را به باطل، او سفیه خواهد بود.

ابن الصّلاح گفته : این آوازۀ غناء حرام به اجماع اهل حلّ و عَقد ( یعنی همه فقهاء ) از مسلمانان است.

و طبری گفته : همهٔ علمای شهرها اجماع دارند بر ناخوش آیند بودن آوازۀ غناء و منع از آن . سؤال کننده گفت: آیا حرام است آن؟

در جواب گفت ای برادر هنگامی که خداوند حقّ را از باطل جدا کند، آوازهٔ

ص: 155


1- « فَماذا بَعْدَ الحَقِّ إِلَّا الضَّلال » (سوره یونس ، آیه 32 )

غناء در کدام یک از حقّ و باطل قرار می گیرد؟

بعداً گفت: خدا لعنت کند آوازه خوان را و آن که برایش آوازه می خواند.

محاسبی در رسالهٔ « الانشاء » گفته آوازۀ غناء حرام است، مانند لاشه مردار. و در کتاب « التقریب» است که : آوازه غناء حرام است انجام دادنش و شنیدنش، نحّاس گفته: آن مورد منع است به سبب کتاب و سنّت .

و نیز قَفّال گفته : شهادت آوازه خوان به غناء و رقّاص پذیرفته نیست. (1)

مراجعه شود به « سُنَن » بیهقی، ج 10، ص 224 ؛ و « نقد العلم و العلماء » ابن جوزی، صفحات 242 و 246 ؛ و تفسیر قرطبی، ج 14 ، صفحات 51 و 52 و 55 و 56 ؛ و درّ المنثور، ج 5، ص 159 ؛ و « عمه القاری » عینی، ج 5، ص 160 ؛ و تفسیر آلوسی، ج 21، ص 68 و 69.

و در « مفتاح السّعاده »، ج 1، ص 334 است که : گفته شده لذّت بردن به آوازهٔ غناء و نواختن وسایل موسیقی کفر است.

علّامه امینی علیه الرَّحمه می گوید : شاید این قائل در این گفتار، اخذ کرده از روایت ابی یعقوب نیشابو ری از حدیث ابی هُرَیره از آن حضرت که می فرمود: « گوش دادن به وسایل موسیقی معصیت است و نشستن بر آن فسق و لذّت بردن به آن کفر». (2)

و از ابراهیم بن مسعود است که : « آوازۀ غناء باطل است و باطل در آتش است. و نیز از او نقل شده که : آوازۀ غناء در دل نفاق می رویاند مانند آب که سبزه می رویاند.

فرزند عمر بن الخطّاب رضی الله عنه (3) برخورد کرد به گروهی که احرام بسته بودند و در میان آن ها مردی بود که آوازۀ غناء می خواند گفت به آن ها آگاه باشید خدا نشنود برای شما و نیز برخورد کرد به کنیزکی کوچک که آوازه غناء می خواند، گفت: اگر شیطان کسی گذاشته باشد این کنیزک است. »

ص: 156


1- یعنی از گناهان کبیره است که موجب فسق و خروج از عدالت اسلامی می گردد. منه
2- نَیْل الأوطار، ج 8، ص 264.
3- عینِ کلام ابن مسعود است.

و ضحّاک گفته که : آوازۀ غناء وسیلهٔ برباد رفتن مال است و وسیلهٔ به خشم آوردن پروردگار و وسیلهٔ فساد دل است .

و نیز یزید بن الولید ناقص (1) گفت: ای بنی امیّه خود را نگاه دارید از آوازۀ غناء زیرا آن حیاء را کم می کند و شهوت را می افزاید و مردانگی را منهدم می سازد و آن جای گزین شراب کار می کند و عمل می کند همان را که مستی انجام می دهد، پس اگر شما ناچار انجام می دهید پس از زن ها دور نگه دارید، زیرا آوازه موسیقی دعوت به زنا می کند .

و در آن چه نوشت عمر بن عبد العزیز به سوی غلامش سهل این بود که :« از ثقات از حاملین علم به من رسیده که حضور در مجلس موسیقی نوازی و گوش دادن به آوازه غناء و انجام دادن آن در دل نفاق می رویاند چنان چه آب علف های هرزه را. »

زیان های آفت بار موسیقی یا بیانی حکیمانه

و گفته شده که آوازه غناء جاسوس دل است و دزد مردانگی و عقل ها، و به سرعت در شهر های دل می تازد و بر راز های دل ها آشنا می شود و می خزد به خانه خیال بافی و تحریک و پراکنده می سازد آن چه را در خُفتگی فرورفته بود از هوا های نفسانی و شهوات و سخافت و جِلْفگی، پس در حالی می یابی یک مرد را که بر او حاکم است نشانه وقار و سنگینی و درخشندگی عقل و بهجت ایمان و آرامش علم و سخنش حکمت است و سکوتش ،پند ولی ناگاه که آوازۀ غناء را می شنود عوض شده و بعکس، عقل و حیایش کم می شود مردانگی و بزرگواریش از بین می رود، پس از آن نیکو می شمارد آن چه را قبلاً زشت می دید و آشکار می کند از درون خود آن چه را قبلاً می پوشاند و بر می گردد از آن سکوت و آرامش به پرگوئی و هذیان گوئی و نا آرامی، گویا جِنّی و یا جن زده شده و چه بسا با دست ها به کَف زدن و با پا به پایکوبی می افتد و می گساری نیز

ص: 157


1- « الناقص و الأشج أعدلا بنى مروان » این جمله اشاره به او و عمر بن عبد العزیز است. منه

به چنین حالی می کشد و غیر از این ها ».

مراجعه شود به « سنن » بیهقی، ج 1، ص 223 ؛ و « نقد العلم و العلماء » ابن جوزی، ص 250 ؛ و تفسیر زمخشری، ج 2، ص 411 ؛ و تفسیر قرطبی، ج 4 ص 52 ؛ و « ارشاد السّارى »، ج 9، ص 164 ؛ و « درّ المنثور »، ج 5، ص 159 ؛ و « کنز العمال »، ج 7، ص 333 ؛ و تفسیر « الخازن »، ج 3، ص 46 ؛ و تفسیر شوکانی، ج 4، 228 ؛ و « نیل الأوطار »، ج 8، ص 264 ؛ و تفسیر آلوسی، ج 21، ص 67 و 68. (1)

در زمان جاهلیّت ، خدا پیامبر را از شنیدن موسیقی حفظ کرد

و نیز حُفّاظ با سند های خود از امیرالمؤمنین علیه السَّلام حدیث کرده اند که گفت:

« شنیدم از پیامبر اکرم صلّی الله علیه و آله و سلّم که می فرمود: من اهتمام نکردم به آن چه در زمان جاهلیّت می گذشت جز دو مرتبه که در هر دو مرتبه خداوند تعالیٰ فاصله می انداخت بین من و آن چه به آن تصمیم گرفته بودم زیرا من شبی به آن جوانی که با من گوسفند می چرانید گفتم اگر مواظبت گوسفندان مرا بکنی تا بروم به شهر مکه و در شب نشینی های جوانان مکه شرکت کنم ( او قبول کرد ) گفت: داخل مکّه شو. من از آن جا بیرون شدم به دنبال این تصمیم تا به اوّل خانه ای از خانه های مکه رسیدم که شنیدم صدای موسیقی با دائره و شیپور را پرسیدم این چیست؟ گفتند: فلان کس فرزند فلان کس ازدواج کرده دختر فلان کس را ( عروسی او بود ) و من نشستم و به آن ها نگاه می کردم که خداوند بر حس شنوائی من زد و خوابم برد و بیدار نشدم تا هنگامی که حرارت آفتاب بیدارم کرد بعداً رفتم به سوی رفیقم پرسید: چه کردی؟ گفتم: کاری نکردم، و قضیه را برایش شرح دادم.

سپس شب دیگری به او همان را گفتم گفت بکن. بیرون رفتم و وقتی به مکه رسیدم مانند گذشته همان را شنیدم پس نشستم نگاه کنم که خداوند بر حس شنوائیم زد

ص: 158


1- الغدیر، ج 8، ص 67 - 74.

و خوابم برد و بیدارم نکرد جز حرارت آفتاب، پس برگشتم به سوی رفیقم و قضیّه را برایش گفتم و سپس بعد از این دو واقعه هیچ گاه به کار بدی تصمیم نگرفتم، تا آن که خداوند مرا به رسالت گرامی داشت »

مراجعه شود به « دلائل النُّبوَّه » ابى نعیم، ج 1، ص 58 ؛ و « اعلام النُّبوَّه » مارودی ص 140؛ و « تاریخ » طبری، ج 2، ص 196 ؛ و « الکامل » ابن اثیر، ج 2، ص 14 ؛ و « عیون الاثر » ابن سیّد الناس، ج 1، ص 44 ؛ و « تاریخ » ابن کثیر، ج 2، ص 287 ؛ و « الخصائص الكبرى »، ج 1، ص 88؛ و « السیره الحلبیّه »، ج 1، ص 132 . (1)

ص: 159


1- الغدیر، ج 8، ص 75 - 76.

ص: 160

سخنان یکی از حکمای اسلام در تعریف موسیقی

گرچه بحث های ما درباره موسیقی است و خواننده انتظار اطّلاعاتی از ما در این زمینه ممکن است داشته باشد ولی این انتظار کاملاً بی جا است، چون بحث ما دربارهٔ موسیقی از نظر کتاب و سنّت است و آن چه در قرآن و سنّت تحریم شده از آن بحث می کنیم خواه علم موسیقی آن را خوب دانسته یا بد و یا آن را موسیقی بداند یا نداند، و چنان چه قبلاً هم مختصراً گفته شد موضوع حرمتِ موسیقی را ما از خود قرآن و سنّت جست جو می کنیم نه از علم ،موسیقی و آن چه را قرآن و سنّت تحریم کرده در بررسی های خود تحویل خوانندگان عزیز می دهیم و آن را که عدّم حرمت آن از قرآن و سنّت به دست آمد ( اگر چنین شد ) آن را بازگو می کنیم

ولی با این حال چون از بحث های فقهی و غیره که در این مسئله شده است نارسائی هائی به چشم می خورد که قبلاً هم اشاره شد و ما همان ها را نیز تا حدّ امکان از کتاب و سنّت روشن کرده ایم و نباید هم از غیر آن دو روشن کنیم، چون محور بحث همان است لکن اتّفاقاً مطالبی که اهل خبره و دانش موسیقی ذکر کرده اند نه تنها مخالفتی با آن چه ما از قرآن و سنّت استخراج کردیم ندارد، بلکه آن را در بسیاری موارد یا همه آن تأیید می کند

روی این اصل ما در این جا قسمتی از آن چه در این علم ذکر شده، از کتاب یکی از حکماء و فلاسفه و دانشمندان اسلامی که در همۀ فنون و علوم زمان خود دانشمند بوده و حتى صاحب نظر، نقل می کنیم و به دنبال آن بعضی از آن چه تأیید مباحث ما را می کند ذکر می کنیم .

ص: 161

قبلاً عرض کنیم که در گذشته نوابغی بوده اند که در همه علوم و فنون دست داشته و حتى بعضی بطور کامل، و کمی از آن ها به اصطلاح مجتهد و صاحب نظر در مسائل همه آن فنون بوده اند و حسب تشخیص اهل خُبره قبل از اسلام، معلّم اول ارسطو به چنین مقامی رسید که در همۀ فنون مجتهد و صاحب نظر در مسائل بودو در عظمت اسلام و مسلمین و مقام علم پروری اسلام همین بس که در اسلام معلّم دوم به نام شیخ ابو نصر محمّد بن طرخان فارابی را تحویل داد و در عین حال کسانی دیگر پیدا شدند که آن چنان در همۀ علوم ماهر نشدند ولی جامع همۀ آن ها بودند مانند شیخ ابو علی بن سینا و غیره که در قرون گذشته نفراتی از آن ها به دنیا آمده و آثار پر عظمت و کتب نفیس و پر قیمتی که از آن ها از دست چپاول گر و خیانت بار روزگار تا کنون حفظ شده، شاهد صدق این گفتار است.

یکی از این قبیل دانشمندان علّامۀ مُتبحِّر و فیلسوف عالی قدر شیخ شمس الدین محمد بن محمود آملی است که در قرن هفتم و هشتم هجری و معاصر علّامه حلّی و خواجه نصیر طوسی و قاضی عضدی بوده است. مرحوم قاضی نورالله شوشتری در مجالس المؤمنین مجلس هفتم ص 333 به شرح حال او می پردازد و قسمتی از مؤلِّفات وی را ذکر می کند و نام او را بدین گونه یاد می کند:

المولى المُتُبَحِّر شمس الملّه و الدّین محمد الآملی رَحِمَهُ الله تعالى اظهار عرض و طول فضل او در معقول و منقول طولی دارد و در زمان اُلجایتو سلطان محمد خدا بنده أنار الله بُرهانه ، مدرِّس سلطانیه بود و با قاضی عَضُد ایجی همواره طریق مناظره و مجادله می پیمود و از جمله مصنَّفات « او شرح کلّیات قانون » شیخ ابو علی است و « شرح كلّیات طبّ » سیّد شرف الدّین ایلاقی و « شرح مختصر اصول » ابن حاجب که در آن جا متصدّی دفع سخنان شارح عَضُدی شده و کتاب « نفائس الفنون ».

مرحوم علّامه محقِّق شیخ ابو الحسن شعرانی علیه الرحمه درباره «نفائس الفنون» چنین می گوید : (1)

ص: 162


1- ج 1، مقدمه چاپ، ص 14.

« از تتبُّع نفائس معلوم می گردد که مؤلِّف هم مانند علّامه حلّی رحمه الله، با همه وسعت علم و اطلاع بر فنون در هر یک چون مرد یک فنّ استادانه سخن می گفت و در هیچ یک فتوری از وی ظاهر نمی شد و در فروع فقهی موافق پنج مذهب، محقِّقانه بحث کرده است. »

یکی از فنونی که قسمتی از کتاب خود را به آن اختصاص داده و طی حدود 36 صفحه آن را زبده و به طور فشرده مورد بحث قرار داده فن موسیقی است که اکنون مقداری از آن را عیناً از نظر شما می گذرانیم اگرچه آن به فارسی آن زمان است و مخلوط با لغات عربی و برای فارسی زبانی که با انشاء این عصر مأنوس است، فهم آن قدری مشکل است، ولی ما عین عبارات آن را ذکر می کنیم :

فصل چهارم

در معنیِ لَحْن و اقسام و خواصّ استعمال هر یک (1)

بدان که معنی موسیقی در لغت یونانی آخن است و لحن عبارت است از اجتماع نِعَمِ مختلفه که آن را ترتیبی محدود باشد و بعضی این قید را زیاده کنند که کلام مفید بدان مقرون بوَد .

و حینئذ آن چه قرّاء و خطباء بر آن ترنم می کنند لحن باشد و بعضی این قید را زیاده کنند که آن کلام دال باشد بر معانی که محرک نفس باشد به تحریکی ملایم غرض و لفظ او موزون .

و الحان سه قِسمَند:

اوّل الحان مُلذّه، و آن لحنی بود که از او لذّتی و راحتّی حاصل شود، بی آن که تأثیر کند در نفس به احداث تصوّراتی در او مانند نقوش و تزاویق که از بهر زینت کنند.

دوّم، الحان مُخيّله و آن لحنی بود که با افادت لذّت از او در نفس تصوّراتی حاصل شود به واسطهٔ آن که مشابه و محاکی اموری چند باشد، مانند صور حیوانات و غیر

ص: 163


1- نفائس الفنون ،موسیقی فصل چهارم از باب اوّل

آن که نقش کنند.

سیّم الحان انفعالیّه، و آن لحنی بود که از نفس در حالت انفعالی از انفعالات صادر شود و هر آینه نفس در آن حالت هیأتی مناسب آن انفعال بر آن لحن ایقاع کند و چون نفس از استماع آن بر آن انفعال متنبّه شود آن لحن موجب حدوث آن انفعال شود در نفس مستمع یا موجب زو الِ آن بود و در اغلب احو ال قسم دوم و سیّم متلازم باشند و مستلزم اول و استعمال اول در موضعی کنند که مطلوب راحت بود .

و دوم در موضعی که قضایای شعری و بعضی از خطابیات استعمال کند.

و سیم در مواضعی که مطلوب احداث یا ازالتِ انفعالی بوَد.

و بباید دانست که انسان و سایر حیوان مصوَّت را بالطَّبع در هر حالی از احو ال لذیذه و موذیه نغمه ای چند است که به آن زمزمه کنند و آن نغم تابع انفعالات و احو ال باشند و توابع و لواحقّ اشیاء را به وجهی غایت گیرند و به وجهی کمال و به وجهی علامات .

پس بدان چه غایت گیرند ، مزیل انفعالات باشد چه از شأن انفعالات، آن است که حادث شود تا به واسطۀ آن به مقصودی رسند و چون این نغمات یکی از آن ها است که گمان برند که غایت انفعال اند انسان و حیوان مصوّت هرگاه به واسطه انفعالی به أقصى مقصود رسد، این غایت را قائم مقام آقصی مقصود دارد و چنان داند که بدان انفعال به غایتی رسیده پس آن انفعال زایل شود چه آن انفعال از آن جهت مطلوب بود تا بدو به اقصی مقصود یا آن چه نفس آن را قائم مقام اقصیٰ مقصود خود سازد رسند چون آن چه مطلوب است از انفعال حاصل شود از او مستغنّی شوند و زایل گردد یا کم شود.

بدان جهت که کمال می گیرند مُحْدِثِ انفعالات باشند چه کمالات چون متشوّق به طبع اند پس این نغمات چندان که زیاده شوند تشوّق به طبع زیاده می شود.

پس هرگاه ما را از این نغمات که کمال اند چیزی حاصل شد، استدعای آن کنیم که اموری که این کمال بدان حاصل شد حادث شود .

و حینئذ انفعال حادث شود یا زیاده گردد.

ص: 164

بدان جهت که علامات انفعال گیرند محاکی (1) آن باشد چه لوازم چون یکی از آن ها است که به آن محاکات شئی کنند نغمه ای که حادث شود از انفعالی و حالی ممکن باشد که محاکات کنند مرآن انفعالات و احو ال را » (2)

باب چهارم

در بیان آلات الحان و معنی دستان و حقّیقت پرده و آوازه و شعبه و اقسام هر یک مشتمل بر دو فصل .

فصل اول: در بیان آلات الحان

بدان که آلات موسیقی با تعدُّد و کثرت آن در دو نوع منحصرند: آلاتِ مُهتزِّه (3) و آلاتِ ذَوات نَفخ (4) و آلات مهتزّه نیز دو نوع اند ذوات اوتار، مانند ساز های مشهود از عود و چنگ و نزهت و قانون و رباب و طنبور؛ و غیر ذوات اوتار مانند عنقا و آوانی مهتره. و آلات ذوات النفخ نیز دو نوع اند: بعضی آن که به نفس انسانی احداث نغم کنند، مثل غیر آن؛ حَلْق و سُرنای و نای و غیر آن و بعضی آن که به غیر آن مثل ارغنون و نزد حکیم ابو نصر فارابی اشرف این آلات حلْق است .

چه ایجاد اَلحان اکمل که مقرون به الفاظ انسانی بود و متضمّن معانی که غرض ایجاد و ایقاع آن است جز به حَلق میسّر نشود و بعد از آن آلات ذوات النَّفخ خصوصاً نای .

چه ایجاد نِغَمی که با نِغَم حلق مشابهت تمام داشته باشد در اهتزاز و بقای امتداد و در اکثر هیأت نغم که تابع انفعالات نفسانی بود جز از این آلت میسّر نشود و بعد از آن طنبور که اکنون به کمانچه مشهور است به همین سبب که گفته شد.

و بعد از آن ذوات اوتار و آن دو نوع اند:

ص: 165


1- گیرنده حاکی :ظ.
2- نفائس الفنون، ج 3، ص 83 - 84.
3- آلاتی که از تحریک ارتعاشی آن صوت تولید می شود.
4- آلاتی که از دمیدن در آن صوت تولید می شود .

نوعی آن که نغمه آن از مطلقات مجرد ایجاد کنند چون چنگ و نزهت و قانون؛ و نوعی به مطلق و بگرفت، مانند عود و غیر آن.

و چون استخراج اَلحان در این قسم آسان تر بود و اشاره به مخارج نغمات آن به فهم نزدیک تر ارباب عمل در مباحث عملی از این آلات بحث کنند .

و چون اشرف و اَتَمّ آن عود بود موضوع بحث در صناعتِ عملی موسیقی عود را ساخته اند و از مباحث عود احو ال تمامت به حقّیقت معلوم گردد و هر چند استخراج الحان على اختلاف اقسام ها و تباین طبقات ها از نیمۀ یک و تر ممکن است و ارباب این صناعت عملی را از مهارت قوّت ایجاد آن ،حاصل امّا به سبب آن که این معنی بر مُبتدیان متعذّر است ، آلاتِ ذوات و ترین و ثلثه اوتار و اربعه و خمسه را اختیار کردند و مطلق هر دو وتر را بر نسبتی معیّن ساختند و به حسب آن اجناس و جموع را استخراج کردند و مخرج هر نغمه را در هر جنسی از اجناس و هر جمعی از جموع نشان کردند تا بر سایر طالبان روشن گردد و نسبتی که دو وتر به آن بسازند اصطحاب خوانند و آن چند نوع بود و مختار نسبت ذو الّاربع است و در این آلات دائماً نسبت وتر اسفل با وتر اعلیٰ نسبت سه بود با چهار... ». (1)

فصل دوّم ( از باب چهارم )

در بیان حقّیقتِ پرده و آوازه و ترکیب و شعبه

پرده در استعمال ارباب عمل به حسب استقراء تامّ عبارت است از نغمات مرتّب به ترتیبی محدود، چنان چه بعدی شریف غالباً مستغرق آن بود، پس او مرادف جمع باشد.

لیکن بعضی از جموع را مثل گردانیا و نوروز و محیر و اصفهانک، آوازه گویند و بعضی را ترکیب مانند نوع دوّم از دور بزرگ گویند که آن دور مرکّب است از اصفهان و بزرگ و مانند نوع سوم چه گویند که آن مرکّب است از حجّاز و بزرگ... ( تا آن جا که می گوید ):

و پرده های مشهور دوازده اند بنابر آن که موالید که از امتزاجات عناصر در عالَمِ

ص: 166


1- نفائس الفنون، ج 3، ص 99 - 100 .

کون و فساد حاصل می شوند سهاند و عناصر چهار و مضروب 4 در 3 دوازده باشد و نام های ایشان این است:

1- عشّاق 2- نوا 3- بوسلیک 4- راست 5- عراق 6- اصفهان 7- کوچک زیر 8- افکنده بزرگ 9- زنگوله 10- هاوی 11- حسینی 12- حجّاز (1)

و بعضی گویند اصلِ پرده هائی که فیثاغورس بیرون آورده هفت اند:

اول نوروز دوم - بوسلیک و شهرت این پرده به واسطه آن که او را غلامی بود بوسلیک نام از برای او پیوسته در این پرده به ترکی سرود گفتی. سوم - راست و او را از این جهت راست خوانند که بیشتر اصوات بدین پرده راست آید. چهارم - عراق که به عراق پدر امیر ابو نصر منسوب است. پنجم - عشّاق ششم - زیر افکند هفتم - رهاوی و رها قصبه ای است از قصبه های جزیرۀ روم گویند شبی از آن جا مهمانی خوب صورت به هم رسیده بود فیثاغورس همۀ شب به مشاهده او بیدار بود و این پرده ترتیب می داد و چون روز شد تمام کرده بود.

و این پرده ها را در نفوس تأثیر های مختلف است، چه بعضی موجب بسطی تمام بود و بدین وجه سبب شجاعت گردد ، مانند عشّاق و بوسلیک و نوا، از این است که این ها با طبع ترکان و اهل حبشه و زنج و سکان جبال بیشتر بود؛ و بعضی موجب بسطی معتدل و بدین وجه سبب لذّتى لطیف گردد مانند راست و نوروز و عراق و اصفهان و بنابراین مناسب طبع ارباب امزجه معتدل بود چون شکان اقالیم ثالث و رابع، خصوصاً اهل وسط عمارت؛ و بعضی موجب بسطی ضعیف و تهیج نفس چنان که از آن جا حالتی مشبه به حزن و فتور و قبض حادث گردد مانند بزرگ و رهاوی و زیر افکند و زنگوله و حسینی، اما باید که شعری اختیار کنند که معانی آن مناسب تأثیر آن پرده بود تا سبب کمال تأثیر گردد .

ص: 167


1- عشاق تراقد حسینی است چو راست *** در پرده بوسلی رهاوی و نواست چون گشت بزرگ در صفاهان و عراق *** زنگوله حجّاز و کوچک اندر بر ماست

امّا شعبه نزد ارباب عمل به حسب مشهور نُه است: دو گاه ،سه گاه ،چهار گاه، پنج گاه، زاول، عراق، مبرقع، مایه ،شهناز . امّا سلمک را صاحب « ادوار » گفته است که او زنگوله است ، با آن که او را از آوازها شمرده است ، و آوازها را پرده نشمرده و این تناقض صریح است. » (1)

بررسی نظریّه فوق

بیانات این فیلسوف و حکیم جامع و موسیقی دان در ترسیم فصولی از این فنّ که دارد نسبت به مطالبی که مورد بحث ما است می تواند در قسمتی زیاد روشن گر و با آن چه از کتاب و سنّت استفاده کرده ایم هم آهنگ باشد و به نمونه هائی از آن اشاره می شود:

1- لحن و نغمه و موسیقی از یک ردیف است و چنان چه در کتب لغت غناء نیز به نغمه و لحن تفسیر شده، معلوم می شود از اقسام آن است و آن نوعی از صوت است که ترتیب محدود و مخصوص داشته باشد که مفید حالتی در نفس باشد.

2- آن چه خطباء و قراء ترنُّم می کنند لحن و موسیقی است و آن ها گاهی از این فنّ در کار خود استفاده می کنند .

3- موسیقی تنها آن قسم لذّت بخش خیالی نیست، بلکه آن و آن چه مخیله و آن چه باعث انفعال نفسانی است نیز موسیقی است.

4- از به دست آوردن رابطۀ موسیقی با روح شنونده و کیفیت تأثیر آن توانسته اند و می توانند برای ایجاد هر حالتی خیالی در نفس شنونده کشف نوعی از موسیقی بکنند و آن را بسازند که آن خاصّیت را ببخشد.

5 - از نوع تغییر اصوات موسیقی و ایجاد اصوات گوناگون می توانند اهل فنّ حالات گونا گون تخیُّلی و انفعالی در ذهن شنونده ایجاد کنند، مانند حماسه و شجاعت خیالی و ابتهاج و سرور و لذّت خیالی و مستی و لا اُبالی گری و هرزگی و هیجان و

ص: 168


1- نفائس الفنون، ج 3، ص 101 - 103.

اضطراب و حزن و اندوه و حالت فُتور و سستی و خواب و غیر این ها. پس موسیقی را نباید به قسمی خاصّ منحصر دانست .

6- حَلقِ انسان یکی از آلاتِ موسیقی بلکه اشرف همۀ آلاتِ شمرده شده که از نای گلوی انسان می توان انواعی از موسیقی را نواخت که آن را یا به عنوان غناء یا به عناوین دیگر در لسان روایات، تحریم شده می یابیم.

7- آلات موسیقی با همۀ تعدُّد و کثرتی که دارد به طور فشرده منحصر به دو نوع شده یکی آلات مهتزّه که با ارتعاش پیدا کردن آن ،آلت صدای موسیقی از آن تولید می شود آن هم به دو صورت یکی به اصطلاح ذوات اوتار که با ارتعاش دادن تارها صدای موسیقی تولید می شود و دیگری غیر ذوات اوتار مانند اوانی و ظروف مرتعشه مانند دائره و طبل و دهل و سنج و امثال آن نوع دوم آلات ذوات نفخ که از دمیدن، صدای موسیقی تولید می شود که ابتداء خود نای حلق است و سپس نای های خارجی که با دهن و یا چیز دیگر در آن می دمند و تولید صدای موسیقی می کنند و همۀ این ها از آلات موسیقی است و وضع آن برای همین منظور بوده و هست و تشکیک کردن در قسمتی از آن ها که از آلات لهو و موسیقی است یا نه مثل طبل و سنج و دهل و مزمار و شیپو و غیره کاملاً بی جا است.

اگر قسمتی از این ها را در عزا داری ها چه مربوط به ائمّه طاهرین علیهم السّلام مخصوصاً حضرت ابا عبد الله الحسین علیه السّلام و چه مربوط به غیر آن ها به عنوان موزیک عزا به کار برند در همۀ آن ها از موسیقی خارج نیست؛ بله اثر موسیقی عزا هیجان و اضطراب و غم و اندوه است نه لذّت و رقص و سرور و لا اُبالی گری و هرزگی و امثال آن و نباید فریب آن را خورد که چون در عزا داری های مثلاً عاشورا به وسیلهٔ این نوع به کار بردن وسائل ،موسیقی اندوه و هیجان و غصه افزون می شود و اندوه و گریه برای آن حضرت ثواب دارد جنبهٔ موسیقی بودنش نادیده گرفته شده و آن را یکی از شعائر دینی محسوب داشت و آیات و روایات شدید اللحن در تحریم آن را چشم پوشی و یا توجیه کرد و مرتکب این چنین اشتباه بزرگ گشت .

ص: 169

ص: 170

سخنان دکتر علی شریعتی درباره موسیقی :

« آیا موسیقی در مذهب شیعه حرام است؟

دستگاه های تبلیغاتی شیعه فعلی ، که از توجیه و تفسیر منطقی و تحلیل تاریخی بسیاری از عقاید و احکّام خاصّ شیعه عاجز است در برابر انتقاد روشن فکران که چرا موسیقی - که یک هنر عمیق و مؤثّر است و می تواند بسیار مثبت هم باشد - در شیعه حرام شده است؟ از پاسخ درمانده است.

زیرا نه در قرآن و نه در سنّت سندی در حرمت موسیقی نمی یابد.

برخی به آیه « فَاجْتَنِبُوا قَوْلَ الزُّور» تکیه می کنند و « قول زور» را که به معنی حرف مُفت است، دلیل حرمت موسیقی در قرآن گرفته اند و نمی دانند که اساساً موسیقی صوت است، نه قول.

این ها گوئی تنها تصنیف های چرندی را که مطرب ها به آوازه می خوانند، موسیقی خیال کرده اند یا موسیقی را جزءٍ « لَهو و لَعِب » شمرده اند؛ در حالی که « لعب »، بازی های سرگرم کننده بی فائده است و « لهو » هر عملی یا سخنی که وقت و انرژی را صرف می کند و هیچ چیز مثبتی تولید نمی کند در حالی که برخی از انواع موسیقی مثل دیگر هنرها ( مثل شعر ) می تواند در خدمت ایمان و روح و علم و تربیت و تکامل و تلطیف احساس قرار گیرد و یک سمفونی عمیق از یک فلسفی یا اخلاقی اثر بخش تر است .

شنیدنِ سمفونی پنجم بتهوون که آن همه شکوه و اقتدار به انسان می بخشد حرام است و کشیدن تریاک چون مُسکر مایع نیست ،حلال، این چه جور فقهی است؟

ص: 171

و از طرفی می پرسند: پس چرا به خوش خواندن و حتّی به آواز، آن هم در دستگاه های علمی مشخص و آهنگ های مختلف هنری تکنیکی اثرگذاری اخلاقی اجتماعی فکری تخدیری و تحریکی درباره اش حکم کرد؟

درست هم چون دیگر هنرها مثلاً شعر که می تواند در خدمت آگاهی و ایمان و حرکت و سازندگی و ایجاد قدرت و شعور در جامعه قرارگیرد و نقشی چون شمشیر مجاهد داشته باشد و قلم روشن فکر و هم می تواند در خدمت جنسیت، خواب، تخدیر، انحراف، لذّت جوئی غریزی و تباهی و فساد و هوس باشد و نقشی چون هروئین، زهر، بیماری جهل و بلای مصیبت بار.

و امّا در فقه شیعه برخلاف آن چه امروز در میان عوام رواج یافته، آن چه مطرح است حرمت « موسیقی » نیست بلکه اصطلاحی که در متون علمی ما وجود دارد و در زبان فق های ما عنوان می شود حرمتِ « غناء » است. هم چنان که « تغزُّل » (1) به معنی سرودن شعر شهوانی و عاشقانه است « تغنّی » اصطلاحاً نواختن و خواندن ( ساز و آواز ) است و مقصود از « ساز و آواز » موسیقی شهوانی و عاشقانه مطربی است که معمولاً با رقص های هوس انگیز کنیزان و آوازخوانی خوانندگان تصنیف های عشقی و شهوانی، یا غزل های معشوق ، یا قصیدهٔ ممدوح ، یا هجا های (2) تبلیغاتی مُتملّقانه علیه مخالف را، به آواز تحریک آمیز در مجالس عیّاشی و شب زنده داری های اشرافی می خوانده اند، توام بوده است.

بنا براین موسیقی را مانند هر هنر دیگر به تخدیری و تحریکی، مثبت و منفی، و حماسی و غزلی و به اصطلاح امروز روشن فکران هنر مسئول ( هنر در خدمت جامعه ) و هنر غیر مسئول یا لا اُبالی ( هنر برای هنر )، هنر در خدمت احساسات شخصی و تفنّن و جنسیّت و لذّت می توان تقسیم کرد.

ص: 172


1- تَغَزّل فلان تكلّف الغَزَل. ( اقرب الموارد ) ؛ الغَزَل بفتحتّین، حدیث الفتیان و الفتیات و قیل هو اللهو مع النِّساء. (اقرب الموارد) ؛ و مثله ما فی « مصباح المنیر ».
2- هِجا به کسر هاء اشعارِ مشتمل بر هَجوِ دیگران است .

موسیقی در دو نوع حماسی و غزلی و شهوی مشخّص است که موسیقی بر یک موسیقی مطربی و ساز و آواز تفنّنی و عیش و نوش و تخدیر است ، که اساساً ترجمه « غناء » است و معنی همان مطرب ،است همان که در گذشته به عنوان هنر مطرب ها و کولی ها و رامش گران و دسته های رقص و آواز و ضرب و ساز می شناختیم و امروز به عنوان برنامه های هنری در کاباره ها شب نشینی،ها دانسینگ ها، کلبه ها برنامه های « چشمک » و « شو » و صفحات « درخواستی » و « موسیقی رقص » در گروه های هنری تئاتری لاله زاری و « زنگوله ها » و « گریه سیاه » و « بیتل ها » و « جاز های آمریکائی » و « جانی هالیدی » و « الویس پریسلی » در فیلم ها و رادیو ها و تلویزیون ها و تالارها و جشن ها می شنویم.

این ها موسیقی نیست غناء است.

سمفونی شوپن و موتزار و باخ و بتهوون غناء نیست. سمفونی پنجم را که وقتی مرد آهنین آلمان ، بیسمارک می شنود اشک بر گونه اش می دود و با حالتی تأمّل آمیز و عمیق عرفان گونه می گوید: « در این اثر ، تمامی اسرار حیات و پیچ و خم های ناپیدای آدمی و بازی شگفت تقدیر را می شنویم » نمی توان با « بابا کَرَم » و « چرا نمی رقصی » و ساز و آواز شکوفه نوئی و موسیقی مردم سوسنی و تصنیفات پوچ و متعفِّنِ فکوری و غزلیّاتِ صوفیانه می و مطرب و اسافل اعضاء یار که بدبختی و ذلّت و تخدیر و تن به ضعف و لا اُبالی گری دادن و خیالات پرستی و تباهی یک جامعه را تکافوء کند یکی دانست و اثری را که انسان را چنان شکوه مند و قوی نشان می دهد که جبر در زیر چنگال نیرومندش زوزه می کند با تصنیف گل های رنگارنگی که به آواز مستانه می سراید که:

من خاک کف پای سگ کوی [ تو : ظ ] مانَم *** کو خاک کف پای سگ کوی تو باشد

از یک مقوله شمرد و دربارۀ هر دو یک حکم صادر کرد، چون هر دو موسیقی است.

اکنون باید به تاریخ برگردیم و به رسالت جهانی شیعه در بیداری و حرکت و تعهّد

ص: 173

و روح ایمان و جهاد و ستیزه جوئی مردم و مبارزه با دستگاه خلافتِ شام و بغداد و حکّام و أمراء و سلاطین وابسته اش در همه ابعاد ،نظامی اجتماعی، فرهنگی، مذهبی و اخلاقی آن .

می دانیم که اوّلین بار خلیفه معاویه یک موسیقی دان و آوازه خوان ایرانی را برای کاخ سبزش استخدام کرد و سپس مطرب های رومی و ایرانی و عرب به کاخ خلیفه روی آوردند. این سنّت، به تدریج که از صدر اسلام و آن روح جدّیت و جهاد و عقیده و تعهّد که در مردم بود دور می شدند در دستگاه خلفاء اشراف رواج بیشتر می یافت، و در عصر بنی عبّاس به اوج خود رسید بطوری که نه تنها دربار های بنی عبّاس به تقلید دربار های ساسانی شب نشینی های افسانه ای داشتند و موسیقی های باربَدی و نکیسائی، بلکه از تمام دنیا از چین گرفته تا ماوراء النَّهر و اسپانیا همۀ رقّاصان و مُطربان و آوازخوانان به دار الخلافه جذب می شدند و رقص شکم و رقّاصی کنیز کان لخت در محافل شراب و کباب و مِی و مُطرب خلیفه غوغا می کرد و چنان در این راه پیش رفته بودند که بغداد پایتخت خلافت پیغمبر و مرکز اسلام شهری افسانه ای شد و قصر هزار و یک شب که در دنیا شهرتی اساطیری یافته است و رواج موسیقی و رقص و آواز و می و مطرب یعنی غناء نه تنها منحصر به دربار خلفا و حکّام و سلاطین وابسته بود، بلکه طبیعتاً در میان مردم نیز رسوخ و رواج شگفتی یافت و در این راه حكّام و هم صوفیّه، که خانقاه هاشان پایگاه سلاطینِ غزنوی و سلجوقی و مغول شده بود به نام رقص و سماع و دست افشانی و پای کوبی نقش اساسی داشتند .

در چنین وضعی است که رهبران آگاه و متعهّد شیعه انقلابی و مجاهد که سراپا در داند و شهادت و روح جهاد و رنج از ظلم و جنایت و آگاه از تبلیغات و تلقینات دستگاه های وابسته به خلافت و می بینند که چگونه دستگاه خلافت در همان حال که قتل عام می کند و کاخ بغداد در همان شب ها که امام شیعه و رهبران آزادی و تقوی و علم در زیرزمین های هولناک خود به زنجیر کشیده و در سیاه چال ها شکنجه می دهد و در تالار های پرشکوه افسانه ای اش از رقص کنیز کان و آواز مغنّیان و گردش ساقیان و مدح و ثنای شاعران و تأیید و توجیه فقیّهان غوغا بر پا کرده و نه تنها درباریان و امراء که

ص: 174

نوده های مردم را نیز با آهنگ مستی بخش خواب آور لذّت بار غناء چنان در بی خودی و لا اُبالی گری و تخدیر فرو برده که دنیا و مافی ها را از یاد برده اند و دم، غنیمت می شمرند؛ فریاد های علی( علیه السلام )، خون حسین( علیه السلام )، قتل عام علویّین، انباشتنِ زندان ها و فقر و ذلّتِ مردمِ مسلمان مسلمان و فاجعه ها و ستم ها را فراموش کن و به این دردسرها مَیَندیش!

یک دست جام باده و یک دست زُلفِ یار *** رقصی چنین میانه می دانم آرزوست

غوغای فاجعه و بیداد جور و جهل به فریب لالای نوازش گر می و مطرب با لحنی خمار آلوده عربده زند که :

راهی بزن که آهی بر ساز آن توان زد به *** شعری بخوان که با او رطل گران توان زد

این غناء ،است این نقش اجتماعی تباه کننده و تخدیر کننده غناء است. غناء نه تنها در فقه شیعه، بلکه در نظر همۀ روشن فکران متعهّد و همه گروه هائی که صاحب ایدئولوژی اند و بار سنگین جهاد و بیداری توده را بر دوش دارند و حتّی در نظر همهٔ هنرمندان و حتّی موسیقی دانانی که به هنر بعنوان یک عامل رشد و کمال انسانی و اجتماعی می نگرند برای آن ارزش قائل اند، حرام است.

و مبارزه با آن در متن رسالت اجتماعی و مسئولیت های اجتماعی شان قرار دارد، از این رو است که استعمار غربی در آفریقا آن همه به جازی رقص سیاه تکیه می کند و از آن ،تجلیل تا از سیاه آفریقایی که یک مجاهد بیدار باید باشد، یک مطرب رقاص بسازد و می بینیم که آمریکای ضد سیاه چرا می کوشد تا به خود آفریقائی بفهماند که سیاه اساساً یک نژاد هنرمند است و البته مقصودش از هنر رقص و آواز و موسیقی جاز است که هنر آفریقائی را نشان می دهد .

و این که متّفقین برای این که ناسیو نالیسم مهاجم و خطرناک آلمان پس از شکست دوباره جان نگیرد و روح حماسی آلمانی آش و فلج بشود و قهرمانانش را از یاد ببرد و با شکست خو کند الویس پریسلی ها را بتِ نسل جوان آلمان می کند.

غناء موسیقی شهوى تخدیر کننده است و در نظام خلافت سمبل رژیم و عامل

ص: 175

تخدیر توده ها، و شیعه با تحریم آن بزرگ ترین ضربه ها را به دستگاه زده است، و نقش ضد اجتماعی آن را رسوا کرده و در برابرش به مقاومت برخاسته است. » (1)

ص: 176


1- از کتاب « یاد و یاد آوران » تألیف دکتر علی شریعتی مجلّه سپید و سیاه شمارهٔ 1099 چهارشنبه 23 اسفندماه سال 1357 شماره مخصوص نوروز خونین ،1358، صفحه 20 و بقیّه در صفحه 36 ( از کتاب فوق الذّکر نقل می کند ).

ص: 177

بررسی سخنان آقای دکتر شریعتی

ابتداء باید عرض کنیم که ایشان در این سخنان مانند شخص چشم بسته در برابر شیعه بطور کلّی و یکی از مسائل مهمّ اسلامی و قرآنی سخن رانده و بدون بررسی قرآن و كتب تفسیر آن از شیعه و سنّی و کتب حدیث فریقین و بدون مراجعه به کتب فقهی اسلامی اعم از شیعه و سنّی مطالبی و نسبت هائی به شیعه و اسلام و قرآن ذکر کرده و الحال این مطالب را خود بربافته و یا از منبعی غیر صحیح اخذ کرده و آیا از منابع اهل کتاب و نصاری است که مدرک دکترای خود را در بلاد آن ها و در دانشگاه های آن ها دریافت کرده که آن ها اکثراً خصمانه دربارۀ اسلام و شیعه سخن گفته اند، و یا منبع دیگری مشابه آن و یا خود، تجاسراً با کمی اطّلاعات به صورت خطابه و شعری، در یک مسئلهٔ فقهی و قرآنی و اسلامی، این گونه قضاوت کرده و یا به صورت دیگری غیراین ها، معلوم نیست چون از آغاز تا خاتمه سخنان از ذکر مدرک و سند خودداری کرده است.

و شما با مراجعه به مطالب گذشته و آینده این کتاب که برخی از مباحث حرمتِ موسیقی در اسلام است متوجّه می شوید که تا چه اندازه سخنان ایشان عاری و دور از تحقّیق است .

اضافه بر تناقض هائی که در طی سخنان شان به چشم می خورد، مانند این که گاهی غناء را غیر موسیقی دانسته و گاهی آن را قسمتی از موسیقی که حرام است.

و هم چنین اشتباهات دیگری که بطور طفیلی در سخنان شان دیده می شود، مانند این که گفته اند :« کشیدن تریاک چون مُسکرِ مایع نیست حلال، این چه جور فقهى است »، که در این سخن اوّلاً متوجّه نشده اند که در تریاک مادۀ مرفین که از مواد مخدّره

ص: 178

است وجود دارد و از مخدّرات است نه از مُسکرات؛ و ثانیاً در فقه، تریاک بخصوص ذکر نشده، بلکه جمیع مُسکرات چه مایع باشد مانند شراب و چه جامد و غیر مایع مانند حشیش همه حرام است استعمال آن به طریق اسکار و مست کننده، اگر خوردنش مست می کند خوردنش حرام و اگر تدخین و دود کردن و استنشاق دود، همان حرام است و هكذا. بنابراین هر چه مست کننده است حرام است و استثنائی برای آن از مایع و غیر مایع ذکر نکرده اند و این حتّی در رساله های عملیّه مراجع تقلید بطور روشن ذکر شده؛ و ثالثاً آن چه را در مایع بودن و نبودن در باب مسکرات گفته اند نجاست است که اگر مسکر مایع بالاصاله باشد مانند شراب اضافه بر حُرمتِ آشامیدنش، نجس هم هست که اگر مثلاً به بدن و لباس سرایت کرد با آن نماز نمی توان خواند و اگر به خوراکی ها و آشامیدنی ها سرایت کرد و حتّی کمی به آن ،مالید آن خوراکی و آشامیدنی را نمی توان خورد، ولی اگر مسكر مایع بالاصاله نباشد مانند حشیش استعمال آن گرچه حرام است، ولی نجس نیست .

ولی متأسّفانه با این همه اشتباه در یک جمله کوتاه آخر به طور شگفت زده می گوید: « این چه جور فقهی است. »

ما فعلاً از ذکر این گونه خورده گیری ها از سخنان ایشان خود داری می کنیم و می پردازیم به آن چه با مسائل بحث های ما مربوط است.

و اکنون قسمتی از مواضع این مقاله را که مورد نظر است، می توان به شرح زیر خلاصه کرد :

1- دستگاه های تبلیغاتی فعلی شیعه از توجیه و تفسیر بسیاری از عقاید و احکّام خاصّ شیعه عاجز است .

2- چرا موسیقی که یک هنر عمیق و مؤثّر است و می تواند بسیار سازنده باشد، در شیعه حرام است؟

3- نه در کتاب ( قرآن ) و نه در سنّت ( حدیث ) سندی در حرمت موسیقی نمی یابند.

ص: 179

4- برخی به آیه « فَاجْتَنِبُوا قَوْلَ الزُّور » تکیه می کنند و « قول زور » را که به معنی حرف مفت است، دلیل حرمت موسیقی در قرآن گرفته اند و نمی دانند که اساساً موسیقی صوت است نه قول .

5- این ها تصنیف های چرندی را که مُطرب به آواز می خواند موسیقی خیال می کنند.

6- یا موسیقی را جزء « لهو و لعب » شمرده اند در حالی که « لعب » بازی های سرگرم کننده بی فائده و « لهو » هر عملی یا سخنی که وقت و انرژی را صَرف می کند و هیچ چیز مثبتی تولید نمی کند می باشد.

7- و امّا در فقه شیعه، برخلاف آن چه امروز در میان عوام رواج یافته، آن چه مطرح است حُرمتِ موسیقی نیست، بلکه حرمت غناء است .

8- « تَغَنّى » اصطلاحاً نواختن و خواندن ( ساز و آواز ) است و مقصود موسیقی شهوانی و عاشقانه مطربی است که معمولاً با رقص کنیزان هوس انگیز و.... توأم باشد.

9- برخی از موسیقی ها مانند دیگر هنرها مثل شعر می تواند در خدمت ایمان و روح و علم و تربیت و تکامل و تلطیف احساس قرار گیرد.

بنابراین موسیقی را باید به « مثبت » و « منفی » تقسیم کرد، یعنی هنر در خدمت جامعه و مسئول که آن مثبت است و غیر حرام و هنر برای هنر و در خدمت احساسات شخصی و تفنُّن و جنسیّت و لذّت که آن حرام است.

10- منع از موسیقی و تحریم آن در شیعه منشأ سیاسی مذهبی دارد، نه در اصل اسلام مورد تحریم قرار گرفته باشد و آن را باید در خط دیگر گونی حکومت اسلامی به سلطنتى عیّاشی اموی و عبّاسی جست جو کرد و تاریخ آن را تأیید می کند.

بررسی سخنان دکتر شریعتی:

1- دستگاه های تبلیغاتی فعلی شیعه از توجیه و تفسیر بسیاری از عقاید و احکام خاصّ

ص: 180

جواب : اوّلاً، تاکنون در شیعه دستگاه هائی متشکّل برای تبلیغات مذهب و عقاید خاصّ شیعه به آن صورتی که تعبیر فوق می رساند وجود نداشته، بلکه حسب وظیفهٔ اسلامی است که باید از هر فرقه ای از مردم طائفه ای که آمادگی از نظر استعداد و غیره را دارند روانه تحصیل فقه و اسلام شناسی شوند که رسالت اسلامی را پس از فرا گرفتن، در میان مسلمانان انجام دهند ﴿ فَلَوْلا نَفَرَ مِنْ كُلِّ فِرْقَةٍ مِنْهُمْ طائِفَةٌ لِيَتَفَقَّهُوا فِی الدِّینِ وَ لِيُنذِرُوا قوْمَهُمْ إِذَا رَجَعُوا إِلَيْهِمْ لَعَلَّهُمْ يَحْذَرُونَ﴾ (1)

و بر حسب این وظیفۀ اسلامی از همان زمان پیامبر اکرم صلّی الله علیه و آله جمعیّت هائی از میان مسلمین به عنوان طّلاب علوم دینیّه فدا کارانه داوطلب انجام آن شده، قسمتی از آن ها موفّق و قسمتی نیمه موفّق و بالاخره قسمتی هم نا موفّق و به وسیلهٔ همین فدا کاران که از میان فدا کاران رزمی جدا می شوند و متحمل انواع مشقّت ها و ناملایمات و سختی ها مانند انبیاء و ائمّه هدى علیهم السَّلام شده، تا چرخ فقاهت و علوم اسلامی و تبلیغات قرآنی به گردش آمده و پس از آن بزرگواران بقاء مذهب و دین به وسیلهٔ همین فقهاء و علماء و مبلّغین اسلامی بوده و لذا هر کسی در دل عداوتی و کینه ای و در ترکش خود تیری برای زدن به قرآن و اسلام داشته باشد، به طرف همین گروه حو اله می کند . ولی خداوند وعدۀ یاری آن ها را داده و چه خوب هم به وعده خود وفا کرده و می کند ﴿ إِنَّا لَنَنْصُرُ رُسُلَنَا وَ الَّذِینَ آمَنُوا » و « وَ كَانَ حَقًّا عَلَيْنا نَصْرُ الْمُؤْمِنِینَ ﴾ و ﴿إِنَّ الَّذِینَ قَالُوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقَامُوا تَتَنَزَّلُ عَلَيْهِمُ الْمَلائِكَةِ أنْ لا تَخَافُوا وَ لا تَحْزَنُوا وَ أَبْشِرُوا بِالْجَنَّةِ الَّتِی كُنتُمْ تُوعَدُونَ نَحْنُ أَوْلِيَائُكُمْ فى الحیوة الدُّنْيَا وَ فِی الآخِرَةَ ﴾

و این علماء اسلام أعلى الله كَلِمَتهُم هر یک به نوبه خود و به قدر خود در تبلیغ رسالت اسلامی با بیان و تألیف کتاب و غیره کاملاً کوشا بوده اند.

و ثانیاً، مسئله حرمت موسیقی از احکّام خاصّ شیعه نیست، بلکه ابتداء در قرآن و سپس در سنّت پیامبر اکرم و خلفاء و ائمّه هدی صلوات الله علیهم با تأکید بسیار ذکر شده و بعداً در کتب فقهیّهٔ شیعه و سنّی با اقتباس از قرآن و سنّت به تفصیل به احکام و

ص: 181


1- سوره توبه، آیه 122 .

فروع آن پرداخته شده، چنان چه قبلاً کمی هم از فقهاء شیعه و هم عامّه و اهل تسنُّن و هم آیات و هم روایات آن ها ذکر شد و بعداً نیز به تفسیر آیات مربوطه و روایات فریقین به قدر گنجایش کتاب می پردازیم.

و ثالثاً، باید پرسید مراد ایشان از تفسیر و توجیه در خصوص احکّام مربوط به شیعه چیست؟ منظور، بیان علل و حکمت تشریع احکّام است؟ و یا روشن کردن آن از نظر فقهی و بیان محدوده آن و فروع مربوطه و امثال آن؟

اگر مراد بیان علل آن حکم و حکمتِ تشریع آن باشد، مانند این که علّت دو رکعت شدنِ نماز صبح و سه رکعت بودن نماز مغرب و چهار رکعت بودن نماز های ظهر و عصر و عشاء چیست، و چرا کم تر یا بیشتر نشده، و چرا گوشت خوک حرام است و شتر و گاو و گوسفند حلال و چرا طحال و غُدَد حرام، و جگر و قلوه حلال، و...

حکمت تشریع و علل احکّام غالباً یا در همه جا صریحاً و یا بطور اشاره ذکر شده

در این باره گفته می شود گرچه ادُّعای ایشان صحیح نیست که در بسیاری از احکّام خاصّ شیعه از تفسیر و توجیه آن عاجزند، بلکه بر عکس از قدیم کتاب هائی با اقتباس از کتاب و سنّت علمای شیعه تألیف کرده اند مانند « علل » محمد بن سنان که از اصحاب امام صادق و حضرت موسی بن جعفر تا امام جواد علیهم السّلام است و « علل» فضل بن شاذان که از اصحاب حضرت رضا و امام جواد علیهما السّلام است و مرحوم شیخ صدوق این دو کتاب را در کتاب « عیون الأخبار » مندرج ساخته، و مانند کتاب العِلّل از « محاسن » برقی، یعنی احمد بن محمد بن خالد البرقی از اصحاب حضرت جواد و حضرت هادی علیهما السَّلام، و كتاب « علل الشّرایع » شیخ صدوق، محمد بن علی بن حسین بن موسی بن بابو یه قمی و غیر این ها .

ص: 182

قرآن به دلایل سخن خود، تصریح و یا اشاره کرده

بلکه در قرآن نیز اگر نگوئیم در همه جا اقلّاً در اکثر جاها، یا صریحاً و یا بطور اشاره علّتِ حُکم ذکر شده چه در مسائل اصول اعتقادی و چه در مسائل اخلاقی و چه در مسائل فقهی، مثلاً در مسئلۀ توحید پروردگار می گوید: ﴿ لَوْ كَانَ فِیهِمَا آلِهَةٌ إِلَّا الله لفَسَدَتا ﴾ و در مسئله لزوم بعثت انبیاء می گوید: ﴿ما قدَرُوا اللَّهَ حَقَّ قَدْرِهِ إِذْ قَالُوا مَا أَنْزَلَ اللَّهُ عَلى بَشَرِ مِنْ شَیء »، و در کیفیتِ قیامت می گوید: « فَإِذَا أَنْزَلْنَا عَلَيْهَا الْمَاءَ اهْتَزَّتْ وَ رَبَتْ وَ أنبَتَتْ مِنْ كُلِّ زَوْجٍ بَهِیجٍ ذَلِكَ بِأَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقُّ وَ أَنَّهُ يُحْيِی الْمَوْتى ﴾ (1) ، و در لزوم بعث و قیامت می گوید: ﴿لَهُمْ عَذَابٌ شَدیدٌ بِمَا نَسُوا يَوْمَ الْحِسَابَ وَ مَا خَلَقْنَا السَّمَاءَ وَ الْأَرْضَ وَ مَا بَيْنَهُمَا بَاطِلاً ذَلِكَ ظَنُّ الَّذِینَ كَفَرُوا فَوَيْلٌ لِلَّذِینَ كَفَرُوا مِنَ النَّارِ أَمْ نَجْعَلُ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحَاتِ كَالْمُفْسِد ینَ فِی الْأَرْضِ أَمْ نَجْعَلُ الْمُتَّقِینَ كَالْفُجَارِ﴾ (2) ، و در مسئلۀ اخلاق خوش و ترک بد گفتاری می گوید ﴿ وَ قُلْ لِعِبَادِى يَقُولُ الَّتِی هِيَ أَحْسَنُ إِنَّ الشَّيْطَانَ يَنْزِع بَيْنَهُم ﴾ ، و درباره از بین بردن نسل و اولاد می گوید: ﴿قدْ خَسِرَ الَّذِینَ قَتَلُوا أَوْلَادَهُمْ سَفَهَاً بِغَيْرِ عِلْمٍ وَ حَرَّمُوا مَا رَزَقَهُم اللهُ افْتِرَاءً عَلَى اللهِ قَدْ ضَلُّوا وَ مَا كَانُوا مُهْتَدین ﴾ (3) و درباره حرمت قسمتی از خوراکی های حیوانی می گوید: ﴿قل لا أجدُ فیما أُوحِيَ إِلَى مُحَرَّماً عَلَىٰ طَاعِمِ يَطْعَمُهُ إِلَّا أَنْ يَكُونَ مَيْتَةً أَوْ دَمَاً مَسْفُوحاً أَوْ لَحْمَ خِنْزِیرٍ فَإِنَّهُ رِجْسٌ أوْ فِسْقاً أُهِلَّ لِغَيْر الله ﴾ (4) و دربارۀ حرمت شراب و قمار می گوید: ﴿ إِنَّمَا يُرِیدُ الشَّيْطَانُ أنْ يُوقِعَ بَيْنَكُمُ الْعَدَاوَةَ وَ الْبَغْضَاءَ فِی الْخَمْرِ وَ المَيْسِرِ وَ يَصُدَّكُمْ عَنْ ذِكْرِ اللهِ وَ عَن الصَّلوة ﴾ (5) و دربارهٔ تشریع وضوء و تیمم می گوید: «ما يُریدُ اللهُ لِيَجْعَلَ عَلَيْكُم مِنْ حَرَجٍ وَ لَكِنْ يُرِیدُ لِيُطَهِّرَكُمْ وَ لِيُتْمِم نِعْمَتَهُ عَلَيْكُمْ لَعَلَّكُمْ

ص: 183


1- سوره نور آیه 6
2- سورۂ ص، آیه 28
3- سوره انعام، آیه 140.
4- سوره انعام، آیه 145.
5- سوره مائده آیه 91

تَشْكُرُونَ ﴾. (1)

فهم دلایل سخنان قرآن ، به زحمتِ تحصیل علوم اسلامی نیاز دارد

خلاصه، ذکر علل و حکمتِ تشریع احکّام و مطالب اسلامی ابتدا در قرآن و سپس در سنّت و در کتب علمای دین ذکر شده و از مسائل فرقه ای و دسته ای نیست. نهایت کشف و دانستن آن ها مانند هر علمی احتّیاج به زحمت تحصیل دارد و باید از منابع مخصوص به آن از کتب تفسیر و غیره دریافت کرد و علمای شیعه از اوّل آن قدر در همه رشته های علمی پیش گام بوده اند که حتّی اهل تسنُّن و حتّی متعصِّبین از آن ها به این مطلب اعتراف کرده اند که از باب نمونه چند جمله از کتاب « میزانُ الاعْتِدال » محمد بن احمد عثمان ذهبی که از علمای متعصِّب قرن هشتم هجری از اهل تسنّن است، نقل می کنیم . در این کتاب بسیاری از علمای شیعه را به جرم تشیُّع تحقّیر و تضعیف می کند.

اعتراف عالم سُنّی که:

« اگر علمای شیعه نبودند علوم اسلام به رکود کشیده می شد »

او درباره آبان بن تغلب ( که یکی از برجسته ترین علمای شیعه از اصحاب و شاگردان امام باقر و امام صادق علیهما السّلام است و به قدری در همۀ علوم عصر خود با عظمت بوده که هنگامی که به مدینه که یکی از مراکز علمی مهمّ آن عصر بوده وارد می،شده کُرسی های تدریس در مسجد مدینه را سایر علماء تعطیل می کردند و همه از محضر او کسب علم می نمودند و امام باقر علیه السّلام او را به این کار تشویق می کردند ) چنین می نویسد که: « اگر او غلوّ در تشیّع داشت، پس چرا او توثیق شده و احادیث او

ص: 184


1- سوره مائده آیه 6 .

مورد قبول است و تشیّع بدعت است و مضرّ به عدالت » سپس در جواب این اشکال شیعه را به دو دسته: « تندرو و حادّ » و « ملایم و محافظه کار » تقسیم می کند و ابان بن تغلب را از قسم دوم به حساب می آورد و می گوید:

« فهذا كثیر فی التّابعین و تابعیهم مع الّدین و الوَرَع و الصِّدق فلو ردّ حدیث هؤلاء لَذَهَبَ جُمْلة مِنَ الآثار النّبويّة و هذه مفسدة بيّنة ». (1)

ترجمه: «این نوع تشیع ملایم در طبقه تابعین و طبقات بعدی بسیار است ( که بسیاری علماء در میان طبقهٔ تابعین و طبقات بعدی از شیعه بودند ) و دارای دیانت و ورع و صدق و راست گوئی که اگر حدیث آن ها رد شود، قسمت عمده ای از آثار پیامبر اسلام از بین خواهد رفت و این مفسده ای است آشکار » (2)

بله، در این جا یک نکته هست و آن این که قوانین وسیع و فرا گیر اسلام که از وحی خدا سرچشمه گرفته، اگر بنا می شد به همان حجّم اسرار علمی آن برای بشر بطور کامل روشن شود، می بایست حجّم علوم پیشرفته میلیون ها سال بعد از این را پیامبر اکرم به انسان های زمان خود بیاموزد و اگر کاملاً دقّت کنیم متوجّه می شویم که این امری است غیر ممکن. توضیح بیشتر آن که:

چون احکّام و علوم اسلام از جانب خدائی رسیده که علمش به همه چیز جهان هستی و رموز آن فراگیر است و آن احکّام و علوم دربارۀ زندگی تکاملی همه بُعدی انسان با در نظر گرفتن روابطش با غیر خود و روابط دیگران با او رسیده است و با در نظر گرفتن روابط وسیع گوناگون هر فرد انسان با غیر خود و روابط وسیع دیگران با او، می توان گفت که این روابط با تمام علوم و شناخت های لان هائی و بی انتها سر و کار دارد، و نه تنها در این زمان دستگاه های تبلیغاتی شیعه و حتّی علوم مسلمانان، از شیعه و سنی، از

ص: 185


1- میزان الإعتدال، ج 1، ص 5 .
2- شیعه ای که در تاریخ ، زیر اختناق شدید حُكّام مخالف و در نهایت فشار زندگی می کردند اگر وسعتِ علم و كمال و معنویّت و تبلیغات رهبران و مبلغین و علمای آن ها ،نبود این همه تفوُّق برهمهٔ مذاهب و این همه گسترش فرهنگی پیدا نمی کرد.

بیان کامل مشروح آن عاجز است بلکه دانشگاه های بشری تاکنون عاجز مانده و این در حقّیقت همان عجز انسان ها است از درک بسیاری از رموز جهان هستی و هر روز صدها معضلۀ علمی کشف شده که روز قبل مجهول و تازه باعث توجّه به جهل بیشتری در اطراف آن خواهند شد مثلاً تا چند سال پیش از درک علل و خواص غُدَد مترشّحه عاجز بودند که پس از کشف قسمتی از آن پی بردند که مجهولات بسیاری در اطراف آن هست که اگر کشف شود، علم پزشکی به عالم تازه ای وارد می شود. این بشر در برابر علوم قرآنی و احکّام اسلامی و درک دلایل کامل و علل پیچیده آن که برداشت از فطرت و جهان خلقت است چطور عاجز نباشد.

و همان طور که دانشمندان برای درک هر پدیده هستی با به کار بردن وسایل علمی در آن قادر خواهند شد برای درک آن هم چنین قرآن و اسلام که از جهان هستی برداشت شده و نسخهٔ علمی آن است در هر موضوعی از آن با به کار بردن روش های علمی مربوطه و تدبّر و تعمُّق در آیات قرآن و سنّت، کشف آن امکان پذیر خواهد بود:

﴿أَفَلا يَتَدَبَّرُونَ الْقُرءانَ أَمْ عَلَى قُلُوبِ أقْفَالُهَا ﴾ و ﴿ وَ لا رَطْبٍ وَ لا يَابِسٍ إِلَّا فِی كِتَابٍ مُبین ﴾

این ها جوابی از کلّی گوئی آقای دکتر شریعتی است و اما در خصوص علل حرمت موسیقی در گذشته مقداری گفته شد و در آینده بیشتر در آن سخن خواهیم داشت.

و اگر مراد ایشان روشن کردن موسیقی از نظر فقهی و بیان محدودۀ آن و فروع مربوطه و امثال آن است؛

در این باره گرچه کتب فقهیّه و غیره در روشن کردن احکام گام های بلندی به پیش نهاده و در شیعه علم فقه از همۀ مذاهب پیشرفته تر است و در هیچ یک از مذاهب دیگر مانند شیعه فقه گسترش علمی پیدا نکرده و سرّش هم آن است که اجتهاد در شیعه مسدود نیست مانند مذاهب دیگر، بلکه بدان تشویق و فقیّه دارای مقامی رفیع است و مجتهد جامع الشَّرایط مصدر امور است « مجارى الأمور بِيَدِ العُلَماء بالله الأمناء على حلاله و حرامه »، ولی با این حال در خصوص مسئلهٔ موسیقی و غناء نظریّات گوناگونی در تفسیر و محدودۀ آن از فقهاء به چشم می خورد ( که ما قبلاً به مهم ترین آن ها و بیان حقّیقت در آن پرداختیم ) لکن این دلیل عجز نیست بلکه هر مسئله علمی در باب خود

ص: 186

دچار چنین اختلاف نظرها خواهد بود؛ وانگهی کسی که در جست جوی حقّ مطلب باشد با در نظر گرفتنِ اهلیّتِ آن با مراجعه به کتب مختلفه و نظریّات گوناگون که در اطراف آن هست، می تواند حقّیقت را کشف کند، چنان چه می بینیم مراجع شیعه اکثراً با چنین شیوه ای حکم به حرمت آن بطور کلّی داده اند و استثنائی از آن ننموده اند. نهایت، آن که این نوع بررسی فقهی، کار یک فقیّه متخصّص است و اگر آقای دکتر بدان نائل نشده اند، این کاره نبوده اند و بی جا از خود چنین انتظار داشته و هنگام رسیدن به بن بست، فکر کرده اند فقهاء و مبلّغین احکام خدا و یا دستگاه های تبلیغاتی شیعه نیز دچار بن بست شده اند، در صورتی که چنین نیست.

و با همۀ این سخن ها ما در خصوص مسئلۀ حرمت موسیقی قدری حقّ را به جانب دکتر می دهیم که در این مسئله آن طوری که باید روشن نشده، و بیشتر فقهاء در پی تفسیر لفظ « غناء »، که در روایاتِ مُفَسِّرۀ آیۀ « قول الزور » و « لهو الحدیث » است، از كتب لغت جست جوی کشف حقّیقت کرده و دچار اختلاف نظر شده اند. ولی ما با لطف و توفیق الهی راه دیگری را پیموده و آن پس از اخذ از روایات تفسیر آن دو آیه را به غناء مجدداً به همان دو آیه و آیات اطراف آن و آیات دیگر مربوط به غناء رجوع کرده و با تدبّر در آن آیاتِ رسای پرمحتوا تاحدّی بسیار به حقّیقت از جهات مختلفه نظرمان رسیدیم چنان چه در آینده نیز بیشتر به عرض می رسانیم.

چرا ،موسیقی که یک هنر عمیق و مؤثّر است حرام شده؟

2- چرا موسیقی، که یک هنر عمیق و مؤثّر است و می تواند بسیار سازنده باشد، در شیعه حرام است؟

جواب از این سؤال در آینده با استفاده از قرآن و سنّت روشن تر خواهد شد ولی این جا مختصراً می گوئیم اضافه بر این که حرمت موسیقی اختصاص به شیعه ندارد، بلکه

ص: 187

در همۀ مذاهب مسلمین هست - چنان چه اقو ال مذاهب دیگر اسلامی قبلاً بیان شد (1) - این که گفتند: « موسیقی یک هنر عمیق و مؤثّر است » ، درست است؛ ولی تأثیر آن در بیرون بردن روح و فکر است از عالم حقّیقت به عالم خیالات و اوهام باطله بی حقّیقت، و در این راه باطل بطور عمیق اعصاب ادراکی انسان را به کار گرفته و عمیقاً او را در خیالات بی حقّیقت فرو می برد که بیرون آمدنش به جهان واقعیّت و هستی بسیار مشکل می شود و موسیقی در این راه باطل بسیار از خود هنر نشان می دهد .

آیا موسیقی با این شناس نامه باید حلال باشد یا حرام؟ خودتان بگوئید !

موسیقی هنر سازندگی عمیق دارد لکن یک انسان خیالی و اوهامی را

اگر درست در عملکرد فوق الذکرِ موسیقی دقّت کنید متوجّه آفات و خطرات آن خواهید شد، مخصوصاً حقّایق جهان هستی که به انسان احاطه دارد را بسنجید و اقسام خیالات را نیز حساب کنید، و اعصاب ادراکی را به دست فعّالیّت های هنری موسیقی نواز دادن را نیز به حساب بیاورید و هدف های گونا گون شخصی و عمومی و سیاسی و اجتماعی و اقتصادی و مذهبی و عصبیّت های مختلف که در موسیقی نواز ممكن است هر یک در نظرش باشد و غیر ذلک همه را به حساب بیاورید، ببینید چه می شود و خطرات و آفات گوناگون این هنر مؤثّر و عمیق چه می شود؟ این هنری است سازنده، ولی سازنده یک انسان غرق در تخیُّلات موسیقی و اوهام درونی که آن تخیُّلات و اوهام ربطی به جهان هستی ندارد بلکه بریده از آن است و طبعاً آن انسان ساخته شدهٔ از موسیقی، بریده از روابط این جهان هستی است و باید در درون اوهام خود سرگرم شود نه به درد جهان واقعی و هستی می خورد و نه در چنین حالی می تواند از جهان

ص: 188


1- رجوع شود به صفحات 131 الی 134.

برونی استفاده برد. آیا چنین سازندگی موجب می شود آن حلال باشد، یا حرام؟ این هنری است عمیق و مؤثّر و سازنده که به دست موسیقی نواز در می آید، که او با چنین هنر سازنده ای شنونده را به دلخواه خود هر طور خواست می سازد و در عوالم گونا گون تخیُّلات و اوهام هر عالمی را که می خواهد می برد و روحیّات شنونده را سخت تحت تأثیر آن قرار می دهد و ناخدای کشتی وجودِ شنونده می شود و در هر قسمتی از امواج خروشان دریای اوهام می خواهد وارد می کند و اگر خواست در فضای بیکران خیالات او را به طیران در می آورد و از این سو بدان سو پرواز می دهد ولی همه خیالی که ربطی به عالم هستی ندارد و هر کجا از دام این خیالات رها شد پرتاب به زیر می شود و خود را مانند بیدار شونده از خواب های پریشان می یابد. (1)

حکایت ابونصر فارابی در مجلس سیف

در این جا بد نیست داستان حکیم و فیلسوف مسلمان شیعی، معلّم ثانی، شیخ ابو نصر فارابی را که در همۀ علوم مجتهد و مبتکر و از جمله موسیقی دان نیز بوده بشنوید.

روزی در لباس ترک ها قبل از آن که کسی او را شناسائی کند به مجلس سلطان سیف الدّوله وارد شد و مجلس او محل اجتماع دانشمندان بود. (2) فارابی از میان جمعیّت حاضرین عبور کرد تا به مسند خودِ سیف الدّوله رسید و با همان لغت و زبان ساختگی مخصوصی که سیف الدّوله با خواصّ درباریان سخنان خصوصی می گفت سخن گفت سپس از چنته خود یک عودی درآورد و تار های آن را منظّم کرده و بنواخت که از آن همۀ اهل مجلس به خنده درآمدند، سپس تار های آن را طور دیگری تنظیم کرد و بنواخت که از آن همۀ اهل مجلس به گریه درآمدند سپس تار های آن را به شکل دیگر

ص: 189


1- رجوع شود به صفحهٔ 141، از سطر 11 تا سطر 17.
2- « قانون » که یکی از آلات نوازندگی موسیقی ،است، مبتکرش فارابی می باشد.

تنظیم کرد و بنواخت که از آن همۀ اهل مجلس به خواب رفتند و در حال خواب مجلس را ترک کرد و از آن جا خارج شد. (1)

در این قضیّه ملاحظه می کنید یک موسیقی دان موسیقی نواز در مجلس سلطان و حاکم بر ممالک اسلامی و جمعیتی از دانشمندان چگونه روحیّه همه را تحت سیطره خویش درآورد و ساعتی آن ها را به هر شکلی خواست ساخت، و به هر عالمی از تخیُّلات مورد نظرش به حرکت برد و غرق در آن .نمود این نمونه ای از سازندگی عمیق و مؤثّر موسیقی است و سایر اقسام آن نیز به همین طریق و همگی جز به پرواز درآوردن روح در فضای اوهام درونی چیز دیگری نیست

آیا این هنر عمیق مؤثّر نباید مؤكّداً و عمیقاً تحریم شود؟

موضوع قدرت نمائی یک موسیقی نواز بر روحیۀ حاکمان و سلاطین و خلفاء و فرمان فرمایان ،ممالک چیز کوچکی نیست آن ها با چیره شدن بر روحیّه های آن حاکمان صاحب قدرت بر سر نوشت میلیون ها انسان چیره خواهند شد و بالا تر از آن هنگامی است که وسایل انتقال صوت و امواج رادیویی و تلویزیونی به دست آن ها قرار گیرد، و عادت هم چنین مردم به این نوع چیزها پیدا کنند شما در فعّالیّت های مطربان و موسیقی دانان در دربار های خلفا و سلاطین که برخی از داستان های آن ها را قبلاً ذکر کردیم (2) تأمّل و دقّت کنید و اثر سوء آن را در سرنوشت ملت بی چاره فکر کنید و بیاندیشید که آیا این هنر مؤثّر مثبت عمیق باید حرام باشد یا حلال؟

ص: 190


1- الكنى و الألقاب، محدِّث قمی، ج 3، ص 2 - 3.
2- در صفحات ؟؟؟ - ؟؟؟ .

دکتر می گوید سندی در حرمتِ موسیقی نه در کتاب و نه در سنّت نمی یابند!

3- نه در کتاب ( قرآن ) و نه در سنّت ( حدیث ) سندی در حرمتِ موسیقی نمی یابند.

جواب : این گفتار از آقای دکتر شریعتی بسیار شگفت انگیز است، که چطور بطور قاطع چنین اظهاری می کنند. آقای دکتر شریعتی از قرآن و تفاسیر بی حساب آن که شیعه و سنی نوشته اند و از کتب حدیث بسیار که تنها کتاب « بحارالانوار » مرحوم علّامه ،مجلسی، چاپ جدّید یک صد و ده مجلّد است و صدها کتاب در احادیث شیعه و سنّی نوشته اند، چه اندازه تتبُّع و مطالعه و بررسی و مطالعه و بررسی داشته اند که در برابر علمای دین که عُمری هشتاد ساله یا بیشتر در درس و تحصیل و تتبُّع و دقّت در این ها صرف کرده اند چنین ادّعائی می کنند که آن ها در مباحث فقهی قائل به حرمت موسیقی شده اند سندی برای حُرمتِ آن نه در کتاب و نه در سنّت نمی یابند.

آخر مگر فقه شیعه و سخنان مبلّغین احکام الهی، سندی جز کتاب و سنّت و اجماع که کاشف از سنّت است و عقل که معتضد آن است دارد. چرا باید یک فرد دکتر که رشته تخصصی او علوم دینیه نیست در برابر علمای متخصص در علوم اسلامی و دینی چنین سخنی بی حساب بگوید؟ آیا ایشان حساب محاسبۀ خدائی را در قیامت به نظر نیاورده اند که درباره احکّام الهی نفیاً و اثباتاً بیسند و بی دلیل و بدون به کار بردن تمام امکانات مناسب سخن گفتن مسئولیت سنگینی دارد و به او گفته می شود: « الله أذِنَ لَكُم أمْ عَلَى اللهِ تَفْتَرُونَ » (1) و « وَ مَاظَنُّ الَّذینَ يَفْتَرُونَ عَلَى الله الكَذِبَ يَوْمَ القِیمة » (2)، چه حکمی را

ص: 191


1- سوره یونس، آیه 59.
2- سوره یونس، آیه 60.

که در قرآن و سنّت نیست بگوید هست و چه آن که حُکمی را که در قرآن و سنّت هست بگوید نیست، هر دو افتراء بر خداست و افتراء بر خدا از گناهان بزرگ است و در قیامت مورد مؤاخذه شدید خواهد بود (1)

در خصوص قرآن ( کتاب ) : در شش موضع درباره موسیقی سخن گفته که در بعضی طی یک آیه و در بعضی طی بیش از یک آیه که قسمتی از این مواضع به روایات و تفسیر شیعه و سنی و در قسمتی اختصاص به یک فرقه ای از آن دو دارد، و بالاخره این آیات را بعداً با مقداری از شرح و تفسیر و ذکر روایات در تفسیر آن خواهیم گفت إن شاء الله.

و در گذشته نیز طی صفحات 125 تا 127 بطور اختصار قسمتی از آن گذشت هم از طریق شیعه و هم از طریق اهل تسنن با ذکر سند و آدرس کتاب هائی که از آن نقل می کنیم که مانند سخنان آقای دکتر بیسند نباشد و خوانندگان عزیز را به آن کتاب ها راه نمایی می کنیم .

و امّا سُنّت ( روایات ): آن نیز در گذشته قسمت زیادی هم از طریق شیعه و هم از طریق اهل تسنن ( طی صفحات 127 تا 131) گذشت و در طی سخنان فقهاء قسمتی از آن مورد استدلال قرار گرفت و ضمناً از قول عده ای از بزرگان فقهاء ( طی صفحهٔ ؟؟؟ ) نقل کردیم که آن ها فرموده اند روایات تنها از طریق شیعه به قدری است که از روایات متواتره محسوب می شود و روایات متواتره آن دسته از روایات است که در کثرت روایت به حدی رسیده که موجب یقین به صدور آن می شود، مانند نقلیات متواتره برای وجود امریکا و اروپا و افریقا نسبت به کسانی که آن جا را ندیده اند که حتماً یقین پیدا می کنند از این نقلیات که چنین قاره هائی هست؛ و هم چنین روایات اهل تسنن آن نیز بسیار زیاد است که قسمتی از آن بعداً ذکر خواهد شد.

آیا شگفت انگیز نیست مانند آقای دکتر با وجود این همه آیات و روایات ادُّعا

ص: 192


1- « وَ لا تَقُولُوا لِمَا تَصِفُ السِنَتكُم الْكَذِبَ هذا حَلالٌ و هذا حرامٌ لِتَفْتَرُوا عَلَى اللَّهِ الْكَذِبَ إِنَّ الَّذِینَ يَفْتَرُونَ عَلَى اللهِ الْكَذِبَ لا يُفْلِحُونَ مَتَاعٌ قلیلٌ وَ لَهُمْ عَذَابٌ أَلِیمٌ »، سورۂ نحل، آیه 117.

کند که سندی برای حرمت موسیقی نه در کتاب و نه در سنّت نمی یابند؟

اشکال آقای دکتر که قول زور یعنی حرف مفت و موسیقی صوت است

برخی به آیۀ « قول الزور » تکیه می کنند و قول زور که به معنی حرف مفت است را دلیل حرمتِ موسیقی در قرآن گرفته اند و نمی دانند که اساساً موسیقی صوت است نه قول.

این تفسیر از امام صادق علیه السّلام است چگونه به آن اشکال می کنند؟

جواب اوّلاً، باید گفته شود که تعبیر « بَرخی » نمودن و بعداً به آن شکل، رد نمودن از ایشان که یک نفر مسلمان شیعی و معتقد هستند جز حمل نمودن بر بی اطلاعی ایشان محمل صحیح دیگری ندارد زیرا همان طور که اشاره شد و بعداً به تفصیل آن می پردازیم، آن « برخی » عبارتند از دو امام از ائمّه دوازده گانه شیعه، یعنی امام باقر و امام صادق صلوات الله علیهم اجمعین که آن ها مُفسّر حقّیقی قرآن، بلکه ( به حسب حدیث ثقلین که متواتر بین شیعه و سنی است ) آن ها عدل و لنگه قرآنند و به مقتضی جانشینی آن ها از مقام پیامبر که او بیان کننده (1) تفسیر قرآن بود، آن ها نیز مبیّن قرآن و آشکار کننده رموز آنند و هم چنین روایات قطعیه ای که علوم قرآن و رموز آن را آن ها می دانسته اند و غیر از این از ادلّه زیادی که در جای خود در کتب مدوّنه درباره امامت ذکر شده مانند « الغدیر » علّامه امینی و « اثبات الوصیّه » شیخ مسعودی و عبقات « الأنوار » میرحامد حسین و « المراجعات » مرحوم شرف الدین و « اصول العقائد » میر محمد هادی سبزواری و « شرح تجرید » و « منهاج الكرامه » و « الفین » مرحوم علّامه

ص: 193


1- « وَ أَنْزَلْنَا إِلَيْكَ الذِّكْر لِتبیّنَ لِلنّاس ما نزل إلیهِم ».

و غیر این ها .

و بالا تر ،آن که چنان چه بعداً آن آیات به وسیلهٔ روایات تفسیر می شود، خود این نوع تفسیر نشان گر حقّانیّت و صدق این گفتار بطور اعجاز آمیز می باشد، که چطور پرده از یکی از راز های موسیقی و رموز قرآن برداشته شده .

آیات « قول الزور » و « لهو الحدیث » از پیامبر و سه امام به موسیقی تفسیر شده

راجع به تفسیر کردن آیۀ « قول الزّور » و آیه « الهو الحدیث » به غناء، چنان چه اشاره شد از ائمّه طاهرین رسیده و در آیه دوّم از طریق اهل تسنن نیز روایات بسیار رسیده که تفسیر به غناء کرده و در بعضی از آن ها سند منتهی می شود به شخص پیامبر اکرم صلَّى الله علیه و آله و سلّم بنابراین تفسیر آیه « قول الزور» به غناء از امام صادق، و تفسیر آیه « الهو الحدیث » به غناء از امام صادق و امام باقر و امام رضا و از طریق اهل تسنن از پیامبر اکرم صلوات الله علیهم شده است.

ولی با این حال دکتر تعبیر می کند که « برخی به آیهٔ « قول الزور » تکیه می کنند و قول زور را دلیل حرمت موسیقی در قرآن و یا موسیقی را جزء « لهو و لعب »شمرده اند »

در این جا به این تفسیر دو اشکال وارد می سازد :

اشکال اول این : که قول زور به معنی « حرف مفت » است، بنابراین با موسیقی چه تناسبی دارد؟ موسیقی که حرفِ مُفت نیست.

اشکال دوم این که موسیقی اساساً صوت است نه قول، پس چگونه « قول الزّور » را به آن تفسیر کرده اند؟

جواب اوّلین اشکال آقای دکتر

جواب از اشکال اول آن که : فعلاً مختصراً عرض می کنیم و تفصیل آن در تفسیر

ص: 194

آیه ذکر می شود که « قول » به معنی « گفتار » است و « زور » همان ماده اشتقاقی است که کلمه تزویر و مزوّر از آن گرفته می شود و قول زور یعنی گفتار تزویر شده، که آن گفتاری است ناصواب و باطل و دروغین و ناحقّ که با تزویر و حیله و نیرنگ بعنوان یک حقّیقت صحیح به خورد شنونده داده می شود.

و امّا این که آقای دکتر به معنی حرف مفت گرفته اند گمان می کنم ایشان از همان تعبیر فارسی اقتباس کرده که گفته می شود: « فلانی زور می گوید »، یعنی حرف مفت می زند، ولی در فارسی کلمهٔ « زور » به معانی متعددی آمده غیر از کلمه « زور » عربی. در فارسی می گویند زورمند است یعنی نیرومند زور می گوید یعنی بیجا سخن خود را تحمیل می کند فلانی زورش می آورد که این چنین شد یعنی نا گوار است بر او و نمی خواهد و غیر از این از استعمالات؛ ولی در عربی کلمۀ « زور » در معنی باطل و دروغین آرایش یافته استعمال شده است.

جواب دومین اشکال آقای دکتر

و امّا جواب از اشکال دوم ( که گفتند موسیقی صوت است نه قول ) آن که موسیقی صوتی نیست بلا محتوا و بدون ،افاده و الّا خود دکتر نمی گفتند « هنری است مؤثّر و عمیق » ، پس آن دارای افاده و تفهیم مؤثّر است که در روحیّه شنونده تأثیر می گذارد و در فهم او معانی تخیُّلی وارد می کند؛ و الّا صوت هر اندازه نرم و خوش و زیبا و جذّاب باشد، نه تنها تحریم نشده بلکه در روایاتی از آن مدح شده بخصوص اگر در مثل قرآن خواندن و اذان گفتن شده اساساً روی همان افاده به کار برده شود؛ و صدای موسیقی که تحریم بخشیدن آن است که به همان حساب به آن قول تزویر شده نام نهاده و یکی از اسرار تحریم موسیقی است که بعداً در تفسیر آیه شرح داده می شود.

ضمناً این هم معلوم باشد که این اشکال که موسیقی نوعی صوت است، چرا « قول الزّور » در آیه را به آن تفسیر کرده اند اشکالی است که بیش از صد سال پیش در سخنان مرحوم صاحب « جواهر » و مرحوم شیخ انصاری نقل آن آمده است و ما قبلاً

ص: 195

سخنان آنان را نقل کردیم و در حل این اشکال نیز قدری شرح دادیم . (1)

بنابراین اشکال سابقه دار است ولی مشروحاً من ندیدم کسی آن را حل کرده باشد و لذا ما اطراف حل آن شرح بیشتری داده و بعداً هم خواهیم داد، چون علاوه بر حل اشکال نکاتی دیگر از آن درباره موسیقی روشن می شود.

سخنان آقای دکتر شریعتی :

5- این ها گوئی تصنیف های چرندی را که مطرب ها به آواز می خوانند، موسیقی خیال کرده اند.

جواب: اولاً، معلوم می شود آقای دکتر در سخنان فقهاء سری نزده اند ببینند آن ها چه می گویند و موضوع حرمت نزد آن ها چیست و فقط به احتمال از پیش خود راه هائی را برشمرده و مورد انتقاد قرار داده است در صورتی که اگر کسی بخواهد انتقاد حقّ طلبانه کند باید بررسی سخن طرف را اوّل مدّ نظر داشته و سپس به خورده گیری بپردازد. و ثانیاً، چنان چه در شرح سخنان فقهاء ،گفتیم موضوع حرمتِ موسیقی آن چنان وسیع است که حتّی در چند مورد مانند غناء در قرآن خوانی و در دعا و در عزا داری پیش وایان دین را بعضی از متأخّرین خواسته بودند استثناء کنند و گفتیم آن برخلاف نظریّه بزرگان فقهاء و یا اجماعِ قدماء است و دلیلی هم ندارند فقهاء شیعه در اطراف این مسئله و شناختِ موضوع حرمتِ آن آن چنان که در این سخن دکتر است حیران و سرگشته نبوده اند که خیالاتی در نظر شان آمده باشد که تصنیف چرند کولی ها موسیقی است و حرام در میان علمای شیعه شخصیّت هائی بوده اند که در همۀ علوم و فنون دارای اطّلاعاتی کامل بوده و از آن ها در فقه و شناخت موضوع مسائل شرعی استفاده می کرده اند، چنان چه در گذشته (2) شرحی درباره موسیقی از کتاب یکی از آن ها نقل کردیم.

ص: 196


1- مراجعه شود به صفحات ؟؟ - ؟؟
2- در صفحات 138 - 145.

و ثالثاً، در گذشته ضمن بررسی سخنان فقهاء گفتیم آن ها موسیقی را چه در صدای انسان و چه به وسیلهٔ آلات موسیقی صریحاً تحریم کرده اند و همۀ آن ها اختصاص به تصنیف چرند مطرب ها ندارد . و رابعاً، سخنان علما و فقهاء به پیروی از قرآن و سنّت است و الّا آن ها از خود چیزی ندارند و قرآن و سنّت تحریمش شامل همه اقسام موسیقی می شود چنان چه در بحث فقهی قبلاً گفته شد و در تفسیر آیات و روایات نیز مشروحاً گفته خواهد شد. و خامساً، در تفسیر طرب و مطرب گفتیم که طرب آن سبک سری و خفّتِ روحیّه و عقل است که از شدّتِ سُرور و یا حزن که مطرب آن را با وسایل موسیقی در دل شنونده ایجاد می کند و تصنیف چرند، کاری به نوع صدا که مولّد موسیقی است ندارد، خواه تصنیف چرند باشد یا غیر چرند و سادساً اگر مراد از چرند، مضامین باطله و پوچ و بی مغز و بی واقعیت باشد همۀ اقسام موسیقی دارای چنین و صفی است که در قرآن از آن به عنوان « قول الزّور » یاد شده و هیچ یک از اقسام موسیقی راه نمای به سوی حقّایق جهان و راه گشای رموز علمی و دری برای اکتشاف اسرار جهان آفرینش نخواهد بود پس موسیقی چرند است و حرام .

سخنان آقای دکتر شریعتی و جواب آن :

6- و یا موسیقی را جزء « لهو و لعب » شمرده اند در حالی که «لعب» بازی های سرگرم کننده بی،فائده و « لهو » هر عملی یا سخنی است که وقت و انرژی را صرف می کند و هیچ چیز مثبتی تولید نمی کند.

معنی « لهو » چیست و چگونه منطبق با موسیقی است؟

جواب : در این جا اوّلاً آقای دکتر در حقّیقت « لهو و لعب » را به یک معنی با تغییر عبارت ذکر کرده اند، و این دو تفسیر از لحاظ محتوا هیچ تفاوتی ندارد و ثانیاً، گرچه معنی « لعب »، که همان « بازی کردن » فارسی است چنان چه در عبارت آقای دکتر نیز

ص: 197

بیان شده ولی « لهو » را به آن چه انسان را به خود جذب کرده و مشغول می سازد بطوری که از توجّه به چیز دیگر غافل می دارد و از حقّایق و واقعیّت های این جهان بی خبر و منفصل می نماید تفسیر کرده اند چنان چه گویا غفلت از غیر در آن تضمین شده مثل این آیه : « رِجالٌ لا تُلهیهِمْ تِجَارَةٌ وَ لا بَيْعٌ عَنْ ذِكْرِ اللهِ وَ إِقَامِ الصَّلوة » یعنی: « مردانی که اشتغال به تجارت و فروش آن چنان آن ها را به خود جذب نمی کند که غافل شوند از یاد خدا و بر پاکردن نماز » و این صفت یکی از خواصّ موسیقی است که با آن نقشه های هنری مخصوص به خود فکر و اعصاب را چنان در خود غرق می سازد که از توجّه به حقّایق جهان غافل نگه می دارد و به سوی یک نوع خیال بافی پوچ در قسمت های مختلف که از محصولات موسیقی است جذب کرده و فکر را با اوهام و خیال بافی شهوت انگیز و یا غم و اندوه و گریه و یا رزم و جنگ و سلحشوری و یا تخدیر و بی تفاوتی و یا شادی و خنده و یا خیالاتِ عارفانه مآب و دیگر اقسام محصولات موسیقی سوق داده و جذب می کند.

و ثالثاً، در آیات و روایات و سخنان فقهاء موسیقی بعنوان « لعب » تحریم نشده و این نسبت را که ایشان داده اند ناروا است بلکه بعنوان « لهو » هم در قرآن و هم در روایات و هم در سخنان فقهاء هم شده و هم موسیقی به وسیله آلات ،موسیقی، چنان چه « لهو الحدیث » به غناء تفسیر شده و در آیه: « و إذا رَأَوا تِجَارَةٌ أَو لَهْوَاً انْفَضُّوا إِلَيْها » به طبل و دائره زدن تفسیر شده و وجه انطباق آن را با موسیقی الآن ذکر کردیم و بعداً بطور مشروح تر در تفسیر آیات خواهد آمد.

سخنان شیخ انصاری که : « موسیقی از گناهان کبیره است »

مرحوم شیخ انصاری رحمه الله می فرماید: « مخفی نباشد که غناء بنابر آن چه از اخبار بلکه حتّی از فتاوای اصحاب استفاده کردیم یکی از وسایل « لهو » است، مانند زدن تار و دمیدن در نی و مزمار و گذشت در روایت اَعْمَش که آن از گناهان کبیره است

ص: 198

و لازم نیست هم راه دیگر گناهان باشد. » (1)

بنابراین موسیقی به عنوان « لهو » نیز در ادلّه شرعیّه تحریم شده است، چه در آوازه باشد و چه به وسیله به کار بردن آلات موسیقی انجام گیرد.

در تفسیر آیات و روایات مربوطه می آید که موسیقی به چندین عنوان تحریم شده که هر یک از این عناوین گویای قسمتی از اسرار تحریم آن و اشاره به مضرات موسیقی است مانند 1- لهو 2- قول الزُّور 3- لهو الحدیث 4- لغو و غیره و هم چنین با نام بردن قسمتی از آلات موسیقی و نهی از به کار بردن آن و شنیدن صدای آن و گاهی در بعضی روایات بعد از ذکر بعضی از آلات موسیقی با ذکر امثال و مانند آن اعلام می کند که اگر روزی آلات موسیقی تازه ای اختراع شد، از نظر اسلام تحریم آن آگهی شده باشد.

و همۀ اقسام آن را از قرآن کاملاً می توان فهمید که اولاً، در چه جهت مانند آن باشد، و ثانیاً، رمز تحریم چیست و چرا حرام شده است، که بعداً می آید.

سخنان آقای دکتر شریعتی و جواب آن :

7- و امّا در فقه شیعه، برخلاف آن چه امروز در میان عوام رواج یافته، آن چه مطرح است حرمت موسیقی نیست، بلکه حرمت غناء است.

جواب : موسیقی چنان چه می دانید و در سخنان یکی از فلاسفه موسیقی دان نیز قبلاً بیان شد، دو قسم است:

1- موسیقی که از صدای انسان تولید می شود که همان غناء است و در سخنان گذشته، آن فیلسوف موسیقی دان آن را بهترین اقسام موسیقی قلم داد کرد، چون کاملاً انسان بر صدای خود مسلط است که هنر های موسیقی را در آن به کار گیرد و ضمناً اقسام و انواع موسیقی در آن نیز ذکر شد. (2)

ص: 199


1- مكاسب محرمه، شیخ انصاری
2- مراجعه کنید به صفحات 140 - 146.

2- موسیقی که به وسیلهٔ آلات موسیقی تولید می شود.

این از نظر عنوان موسیقی که بر هر دو قسم منطبق است و همۀ اقسام را شامل می شود .

و امّا از نظر فقه شیعه نیز در بیان سخنان فقهاء گفتیم که فقهاء به پیروی از کتاب و سنّت درباره حرمت موسیقی در چند جا سخن گفته اند، مانند:

1- مسئله حرمت غناء.

2- حرمت کسب مغنّیه .

3- حرمت ساختن آلات ،موسیقی چون استفاده از آن حرام است مانند آلاتِ قمار است .

4- کسب کردن به وسیلهٔ به کار بردن آلات موسیقی.

5- فاسق شدن مرتکبین موسیقی در باب شرایط شهادت.

6- تعلیم و تعلّم و آموزش و آموختن موسیقی در آوازه و غیره ها .

و چنان چه در بحث تفسیر آیات می آید تعبیر قرآن شکلّی است که شامل همه اقسام موسیقی می شود و اختصاص به نوع بخصوصی ندارد.

بله ،دربارۀ غناء هم در روایات بعنوان غنا و بعنوان مغنّیه و هم در کتب فقهیّه بیشتر بحث شده و سرّ آن شاید این باشد که این نوع آسان و از قدیم در دسترس عموم بوده و زیاد نمایان هم نبوده و لذا برای بیشتر مردم که علاقه به موسیقی داشته و گاهی هم در مقابل مردم مسلمان متدیّن نمی خواستند اظهار بی دینی کنند، استفاده از غنا و آوازه مناسب بوده و حتّی در زیر ماسک های مذهبی مانند تعظیم شعائر اسلام و عزا داری و قرآن خوانی و موعظه و ذکر فضائل ائمّه طاهرین و کار های صوفیانه و غیر ذلك انجام آن برای افراد ریا کار امکان پذیر بوده بنابراین روی حرمتِ آن و تأکید بر منع از آن بیشتر در روایات توجّه شده است.

و الّا موسیقی موسیقی است چه در غنا و چه به وسایل آلات تولیدی آن و خطرات و مضرّات آن نیز در همه جا یک سان است و در آیات قرآن همه را « قول الزور » و یا « لهو الحدیث » و یا « لهو » و یا « زور » و یا « لغو » و یا غیر آن نام نهاده و در معانی

ص: 200

الفاظ مذکوره همۀ اقسام موسیقی همانند می باشد و همه حرام است و شرح آن در تفسیر آیات می آید.

برای اطّلاع بیشتر از سخنان فقهاء مراجعه کنید به صفحات 21 - 26 و 79 - 93 تا بر آن چه در فقه شیعه مطرح شده آشنائی بیشتر پیدا کنید.

سخنان دکتر شریعتی و جواب آن :

8- تغنّى اصطلاحاً نواختن و خواندن ( ساز و آواز ) است و مقصود، موسیقی شهوانی و عاشقانه مطربی است که معمولاً با رقص کنیزان هوس انگیز و آوازخوانی خوانندگان تصنیف های عشقی و شهوانی یا غزل های معشوق یا قصیدة ممدوح یا هجا های تبلیغاتی متملقّانه علیه مخالف در مجالس عیاشی اشرافی توأم بوده است.

جواب: اوّلاً، این تفسیر یک لغت عربی است که آقای دکتر شریعتی، که فارسی زبان هستند می کنند و هیچ سندی از کتب لغت عرب و یا خُطب و اشعار عربی که تأیید آن کند نیاورده اند و تنها به سلیقه خویش یک لفظی که مورد حکم شرعی و اسلامی است را تفسیر می کنند و مجرای حکم الهی را به هر سوئی که خواسته خودشان بوده قرار داده اند که این کار تفسیر قرآن به رأی محسوب شده، چون بازگشت به قرآن می کند و مشمول « مَنْ فَسَّرَ الْقُرْءَانَ بِرَأْيِهِ فَلْيَتَبَوَّءْ مَقْعَدَهُ مِنَ النّارْ » می شود، یعنی: « کسی که به رأی خود قرآن را تفسیر کند جایش آتش جهنّم است ». و ثانیاً، تغّنی از همان مادّه غناء اشتقاق یافته و آن نوع خاصّی است که در صدای انسان تولید می شود و ساز نواختن هم راه آن ربطی به صدای انسان ندارد و نام صدای انسانی را روی صدای ترکیب شده از دو صدای انسان و ساز گذاردن دلیلی ندارد بلکه مخالف صریح لغت است. و ثالثاً در این جا خود آقای دکتر تصریح می کنند :« که مقصود از تغنّی موسیقی شهوانی و عاشقانه مطربی است »، غناء نوعی از موسیقی است با این که ایشان در ابتدای سخنان شان با پس تعبیرات استهزائی گفتند: « غناء موسیقی نیست و موسیقی تحریم نشده، بلکه آن چه در فقه شیعه مطرح است غناء است نه موسیقی ». و رابعاً در این جا اضافه بر موسیقی شهوانی

ص: 201

چند نوع دیگر آن را نیز از اقسام غناء شمرده و مورد تحریم قرار داده اند:

1- قصیده ممدوح

2- هجا های تبلیغاتی متملّقانه علیه مخالف

که این ها هر دو از قسم موسیقی شهوانی نیست و از طرف دیگر با چه دلیلی در حکم قرآن و اسلام تبعیض قائل شده و در این موارد قائل به تحریم شده و در غیر این ها را جائز می دانند؟ اگر تغنّی را در موارد موسیقی شهوانی می دانند، پس چرا در سخن بعدی موارد مدح و هجا را نیز به آن الحاق می کنند؟ و خامساً ، توأم شدن یا نشدن غناء با رقص کنیزان هوس انگیز که ماهیت غناء را تغییر نمی دهد اگر این نوع موسیقی حرام است، فرقی ندارد که توأم شود با حرام دیگر یا نشود، و اگر خود موسیقی به تن هائی حرام نیست، بلکه با انضمام با حرام دیگر حرام می شود این هم بازگشتش به این است که موسیقی اصلاً حرام نیست و آن ضمیمه حرام است پس این همه آیات و روایات و سخنان فقهاء که در حرمت موسیقی است چه می شود؟ اگر بنا شود در صورتی که چیز حرام با چیز حلال هم راه گردد آن حلال را حرام کند و چون رقص و صدای هوس انگیز کنیزان که حرام است اگر هم راه موسیقی حلال شود آن موسیقی را حرام می کند، پس همه کار هائی که در آن حال انجام می گیرد از آب خوردن و غذا خوردن و سخن گفتن و نشستن و برخاستن و غیر ذلك، همه حرام می شود. پس چرا روی تحریم آیات و روایاتِ فراوان فقط به سوی موسیقی است؟ و سادساً، ما در تفسیر غناء از کتب لغت و دانشمندان ادبیّات عربی و فق های مِتتبِّع ذکر کردیم بیانات آن ها را و بالاتر از همه از خود قرآن موضوع مورد تحریم را بیان کردیم و در آینده نیز مشروحاً در تفسیر آیات خواهیم گفت که تعبیر قرآن به « قول الزور » و « لهو الحدیث » و « لغو » و « لهو » و « زور »، تعبیری است جامع که شامل همۀ اقسام ،موسیقی چه با صدای انسان آن هم به هر نوعی از موسیقی و چه به وسیلهٔ آلات موسیقی نیز به همۀ اقسام آن، می گردد و دلیلی بر تخصیص نیست که اگر هم روایتی در تخصیص می بود ما آن را مخالف کتاب دانسته طرح می کردیم چون بیان قرآن روی موسیقی بیانی است که اباء از تخصیص دارد، چنان چه بر اهل فنّ روشن است و سابعاً، بنابر گفته آقای دکتر، که: « غناء موسیقی

ص: 202

شهوانی است که با آواز و رقص کنیزان هوس انگیز توأم باشد »، اگر در مجلسی انجام گیرد که مردان اجنبی نباشند و کنیزان خود آن مرد این کار را بکنند و او را در شهوت برانگیزند، با این که کنیزان حکم زوجه را دارند و برانگیختن شهوت مرد نسبت به آن ها و بهره گیری جنسی از آن ها که حرام نیست؛ اصل موسیقی را هم که ایشان حرام نمی دانند، پس به چه دلیل این جا هم که موسیقی شهوت انگیز است حرام باشد، با این که با تحلیل کردن آن حرامی یافت نمی شود؟

این اشکالات و غیرها از چیز هائی است که به سخنان حساب نشده ایشان وارد می آید.

سخنان دکتر شریعتی و جواب آن :

9- برخی از موسیقی ها مانند دیگر هنرها مثل ،شعر می تواند در خدمت ایمان و روح و علم و تربیت و تکامل و تلطیف احساس قرار گیرد .

بنابراین موسیقی را باید به « مثبت » و « منفی » تقسیم کرد، یعنی هنر در خدمت جامعه و مسئول که آن مثبت است و غیر حرام و هنر برای هنر و در خدمت احساسات شخصی و تفنُّن و جنسیُت و لذّت که آن حرام است.

جواب: اوّلاً، نام « هنر » گذاردن بر ،موسیقی حقّیقت آن را تغییر نمی دهد و این نام عاریتی است که گویای حقّیقت آن نمی شود بلکه نام هائی که خداوند متعال در قرآن بر آن نهاده معرف حقّیقت آن است و نوع فعّالیّت آن را آشکار می کند، مانند « قول الزور » و « لهو الحدیث » و غیره که در بحث تفسیر آیات آن را بیان می کنیم و هم چنین آن را همانند شعر قرار دادن جز تاریک کردن راه برای بحث کننده و به درازا کشاندن راه بحث چیز دیگری محصول ندارد بلکه برای روشنی بحث یا باید اطراف حقّیقت و كیفیت تأثیر موسیقی و آثار آن و این که آیا مضرّ است یا نه بحث کرد و یا از قرآن و روایات که از وحی الهی است استفاده و استضائه کرد و ثانیاً، ما إن شاء الله در آینده درباره شعر نیز از قرآن بحث می کنیم که آیا آن چه هنر است به اصطلاح در شعر ممدوح

ص: 203

است یا مذموم ؟ و آیاتی که در ذمّ شعر و شاعر آمده نظر به کجا دارد؟ و شعر هم آن طور که ایشان ذکر کرده اند نیست و ثالثاً، اساس حرمت ،موسیقی، برعکس آن چه بعضی فکر کرده اند، نه به خاطر محصولات آن است که اگر در راه مشروع به کار گرفته شد آن موسیقی مشروع، و اگر در راه نا مشروع موسیقی مولّد آن هم به لحاظ تولید چنین فرزند خطر ناک، نا مشروع شود، چون اگر چنین حسابی آمد تا حدودی در همه جا چنین است و میزان، زائیده آن است نه موسیقی و این زائیده از هر چه پیدا شود حرام می شود. مثلاً اگر سوار اتومبیل شدن برای رسیدن به قتل یک مسلمان حرام است، اگر صدایش را بلند کرد برای آشفتن خوابیده ای و آزار او حرام است و هکذا، پس این ربطی به موسیقی ندارد و چرا موسیقی حرام شده و بخصوص درباره اش این همه آیات و روایات رسیده و وعده عذاب آخرت داده شده و از گناهان کبیره است و رابعاً، ایشان در آغاز سخنان شان گفتند: « دلیلی از کتاب و سنّت بر حرمت موسیقی نمی یابند و آن چه در فقه تحریم شده، غناء است »، اکنون چه شده که موسیقی را به دو دسته « جائز » و « حرام » تقسیم می کنند و دلیل آن آیا از غیر کتاب و سنّت است یا از آن و هر چه هست چرا ذکر نکرده اند، آیا احکّام اسلام را با افکار و سلیقه های شخصی می توان ساخت و آن را به خدا و رسول نسبت داد؟ این چه نوع فقهی است و به درد چه کسی می خورد؟ آیا به درد مسلمان پیرو کتاب و سنّت و یا غیر آن ها؟ و خامساً، این که گفتند: « اگر موسیقی در راه لذّت و جنسیّت و تفنّن باشد حرام است » آیا لذّت های جنسی و تفنّن و تفریح بطور غیر حرام، مانند لذّت از همسر و تحریک قوای جنسی در این راه در اسلام حرام است؟ و چه فرقی هست بین غذاها و دارو های محرّک جنسی و یا مفرّح و مفرّج که قوای جنسی را تحریک می کند و بین موسیقی که همان را تحریک می کند؟ و آیا تحریک احساسات اگر در راه حلال باشد چه عیبی دارد؟ و بطور کلّی وسایل شادی و خوشی را مگر اسلام ممنوع کرده و کسی حقّ ندارد از غرائز گوناگون خلقتی خود استفاده کند؟ و آیا حرمت موسیقی را شما از این جهت حساب کردید که در اسلام مردم باید از کلّیه لذّت ها محروم باشند و از امور جنسی استفاده نبرند و یا به مقدار کم و یا در صورتی که نتوانند از آن خود داری کنند و لذا تحریک آن احساسات با وسایل موسیقی تحریکی ممنوع و تحریم

ص: 204

شده است؟

این ها سؤالاتی است که از آقای دکتر شریعتی می شود و بعید است ایشان دربارهٔ اسلام به سؤالاتِ بالا جواب مثبت دهند و چنین اعتقادی را داشته باشند که اسلام همیشه مردم را دعوت به تفکُّر و علم و سازندگی و تلاش کرده و از لذّت های جنسی و خوشی و شادی ممنوع ساخته.

وانگهی این حساب ها همه اش ساختهٔ فکر آقای دکتر است و نسبت دادن آن به قرآن و اسلام ناروا است و دلیلی ندارد.

ما اگر بخواهیم راز تحریم موسیقی را در اسلام بیابیم و از آن گفت گو کنیم باید به سراغ قرآن و روایات پیامبر و جانشینان برحقّ او برویم و از آن جا جست جو کنیم و اگر نیافتیم آن گاه به جست جوی علمی پرداخته و کشفیّات علمی را بطور احتمال، نه حتم و یقین رمز تحریم اسلام ذکر کنیم چرا بطور احتمال؟ زیرا:

1- ممکن است کشفیّات علمی امروز با کشفیّات تازه فردا مخالف باشد و در آینده مانند هزاران کشفیّات دیگر خطا بودنش ثابت شود ولی تحریم موسیقی در اسلام از جانب خداوند جهان که پدید آورنده آن و عالم به همۀ رموز آن است ،آمده که خلافی در آن نیست.

2- ممکن است آن چه را علم کشف می کند از مضرّات ،موسیقی، آن رمز تحریم نباشد، بلکه چیز دیگری باشد که علم به کشف آن نائل نشده، مثلاً علم قسمتی از مضرّات جسمی و اعصابی را در موسیقی کشف کند که علّت تحریم آن در اسلام نیست بلکه جنبه های دیگر روحی و اخلاقی غیر قابل علاج و ضرر های فراگیر معنوی مهم تری باشد که تحریم روی آن استوار است.

و اصولاً هر کسی هر سخنی داسته یا قانونی قرار دهد خود او در تفسیر سخن و یا قانون خود از هر کس دیگر مقدّم است چه رسد به قرآن و گفته های پیامبر اسلام که از منبع وحی الهی و علم لا یتناهی پروردگار جهان سرچشمه گرفته.

چطور می توان پذیرفت که فقهاء و علماء شیعه، بلکه علمای همۀ فرق اسلامی متّفقاً موسیقی را حرام دانسته باشند بدون راه نمائی قرآن و سنّت پیامبر و جانشینانش و

ص: 205

یا ( ألعِیاذُ بِالله ) قرآن و پیامبر و جانشینانش چیزی را گفته باشند و در تفسیر آن عاجز باشند؟ این ها نوعی شتاب زدگی است.

سخنان دکتر شریعتی و جواب آن : حرمت موسیقی از یک منشأ سیاسی مذهبی نشأت گرفته، نه از اصل اسلام

10- منع از موسیقی و تحریم آن در شیعه منشأ سیاسی مذهبی دارد، نه در اصل اسلام مورد تحریم قرار گرفته باشد و آن را باید در خطّ دیگر گونی حکومت اسلامی به سلطنتی عیّاشی اموی و عبّاسی جست جو کرد و تاریخ، آن را تأیید می کند.

جواب : گرچه پاسخ این سخنان از بیانات گذشته ما روشن شد، ولی در این جا نیز مناسب است مطالبی به عرض خوانندگان گرامی برسانیم:

اوّلاً، دین مقدّس اسلام که مرکّب از عقاید و اخلاقیّات و مقرّرات عملی جامعی است که باید برنامه هر مسلمان باشد همه و همه به اضافهٔ علوم بسیار در زمان پیامبر یا به وسیلهٔ قرآن و یا سنّت پیامبر تکمیل شد و در آخرین روز های عُمر شریف پیامبر پس از حجّة الوداع و پس از قضیّه نصب امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب علیه السَّلام به ولایت در غدیر خم این آیه نازل شد « اليَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دینَكُمْ » (1) ، یعنی: « امروز دین اسلام را برای شما مسلمانان تکمیل کردم و دیگر در آن چیزی فروگذار نشده »، و در خطبه حجّة الوداع، پیامبر صلّی الله علیه و آله فرمود: « مَعَاشِرَ النَّاسِ مَا مِنْ شَيْءٍ يُقَرِّبُكُم إلَى الْجَنَّةَ وَ يُباعِدُكُمْ عَنِ النَّارِ إِلَّا أَمَرْتُكُم بِهِ وَ مَا مِنْ شَيْءٍ يُقَرِّبُكُم إِلَى النَّارِ وَ يُبَاعِدُكُم الْجَنَّةَ إِلَّا وَ قَدْ نَهَيْتُكُمْ عَنه » (2) ، یعنی :« ای مردم ، هیچ چیزی نبود که شما را به بهشت نزدیک و از آتش دور کند جز آن که شما را به آن امر کردم و هیچ چیزی نبود که شما را

ص: 206


1- سوره مائده آیه 3 .
2- رسائل شیخ ،انصاری تنبیه 2 از تنبیهات قطع، ص 28 مُحشّى قدیم.

به آتش نزدیک و از بهشت دور کند جز آن که شما را از آن نهی کردم »، بنابراین تمام دین اسلام و شاخ و برگ و اصل و فرع، همه در زمان پیامبر اکرم صلّی الله علیه و آله تکمیل شد و در حدیث معروف است: « حَلالُ مُحَمَّدٍ ( صلی الله علیه و آله ) حَلَالٌ إِلَى يَوْمِ الْقِیمَةِ وَ حَرَامُهُ حَرامٌ إِلَى يَوْمِ الْقِیمَة »، یعنى: « حلالِ محمد ( صلی الله علیه و آله ) تا قیامت حلال است و و حرامش نیز قیامت حرام است » و اوضاع سیاسی و غیر سیاسی چیزی بر آن نه افزایش می دهد و نه از آن کم می کند، بلی احکام ثانویّه ای هست مانند احکّام حالات عُسْر و حَرَج و اضطرار و یا امر و نهی پدر و یا اولی الامر و غیر ذلک كه آن هم بطور کلّی بیان شده، هم در قرآن و هم در سنّت و تنها در جزئیات به حسب آن عناوین گاهی حرام و گاهی واجب می شود، مثلاً گوشت مُردار که حرام است برای حفظ جان گاهی جائز و گاهی واجب می گردد.

و یا سَفَرِ مُباح و یا مستحبّ به دستور پدر و یا نهی او، واجب و یا حرام می شود، ولی در همۀ این ها نیز بطور کلّی در قرآن و سنّت حکم آن را روشن کرده.

و ثانیاً، ائمّه طاهرین صلوات الله علیهم که اوصیاء و جانشینان پیامبرند حقّ کم کردن و یا افزودن بر دین را ندارند چه رسد به فقها و علمای مذهب، بلکه وظیفه ائمّه تبیین و تفسیر و حفظ دین است در همه مراحل و سپس فقهاء حافظان شرع اند. و مخصوصاً آن چه در متن فقه ذکر می کنند اصول مسائل فقهی و یا فروع مستخرجه از آن است که از پیامبر و ائمّه رسیده و مسئله حرمت ،موسیقی چنان چه در سخنان فقهاء قبلاً ذکر شد از همان قبیل است .

حُرمت موسیقی بعنوان « اوّلی » است ،نه مانند حُرمتِ تنباکو « ثانَوی »

و اگر مثلاً مرحوم میرزای شیرازی قدّس سرُّه با در نظر گرفتن حفظ اسلام در تنگنای ضرورت های سیاسی حکم به تحریم تنباکو کرده و اطاعت از حکم حاکم شرع لازم و واجب است و باید همه چه مجتهد و چه غیر مجتهد، به تحریم آن گردن نهند،

ص: 207

حُرمتِ تنباکو را از مسائل فقهی نمی کند؛ بلکه به عنوان ثانوی، چنان چه قبلاً توضیح کمی دادیم در یک مقطع زمانی و شرایط خاصّی تحریم شده، نه آن که بعنوان اولی، قرآن و یا سنّت آن را تحریم کرده باشد. و لذا خود مرحوم میرزای شیرازی نیز در رسالهٔ عملیه خود تحریم آن را ذکر نکرده اند (1) ، برخلاف موسیقی که بعنوان اوّلی در فقه تحریم شده، نه بعنوان ثانوی و تحریم آن برخاسته از آیات قرآن و سنّت است، نه به مقتضای شرایط زمانی و سیاسی و نباید این دو نوع مسئله را به هم مخلوط کرد و قرار دادنِ حرمت موسیقی را از قبیل حرمت تنباکو یا از جهل به فقه و کتاب و سنّت برخاسته و یا خدای ناخواسته عمداً چشم پوشی شده.

و ثالثاً، اضافه بر آیات قرآن بر تحریم موسیقی که آن زمان نه حکومت عیّاشی أموى وجود داشته و نه حکومت ننگین عبّاسی از پیامبر اکرم و امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب صلوات الله علیهما نیز ،روایات، حتّی از طریق اهل تسنُّن در تحریم موسیقی آمده که آن زمان آن صحنه های دوره اموی و عبّاسی وجود نداشته و در بحث روایات آن ها را ذکر می کنیم إن شاء الله .

در پایان این بررسی ها امید است در پرتو این سؤال و جواب ها و اشکال گیری ها و پاسخ هایش ابعاد بیشتری از مسئله حرمت موسیقی روشن گردد که هدف ما همین است و از خداوند متعال توفیق و تسدید بیشتری می طلبیم که از لغزش ما را حفظ و به رأی صائب راه نمائی فرماید که او است هادی رؤوف و مهربان.

ص: 208


1- و پس از انقضای آن شرایط سیاسی، تنباکو به حال اول خود بازگشت و آن تحریم برداشته شد.

ص: 209

آیاتی از قرآن دربارۀ موسیقی

چنان چه قبلاً اشاره شد علی رغم ادّعای بعضی که حرمت موسیقی نه در کتاب و نه در سنّت ذکر نشده حرمت موسیقی اقتباس از قرآن شده نه آن که به مقتضای سیاست مذهبی آن پیدا شده باشد و حتّی اگر مشاهد می کنید روایات نیز در تحریم و نکوهش آن زیاد است، باز به پیروی از کلام قرآن است.

قرآن در مواضع چندی تصریحاً و یا تلویحاً تحریم و یا نکوهش از موسیقی کرده و در این مواضع بعضی با یک آیه و بعضی بابیش از یک آیه در این باره سخن گفته و سخنانش گاهی نرم ولی در بعضی با لحن شدید و تند در برابر موسیقی ایستاده که حتّی در بعضی از این مواضع آن را هم ردیف بت پرستی ذکر کرده، مانند آیه « قول الزُّور ».

آن چه تاکنون دست گیر ما شده از مواضع سخن گفتن قرآن درباره موسیقی چه تصریحاً تحریم کرده باشد و یا از آن نکوهش و تلویحاً تحریم نموده باشد، شش موضع است.

موضع اول :

﴿ وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ يَشْتَرِی لَهْوَ الحَدِیثِ لِيُضِلَّ عَنْ سَبِیلِ اللَّهِ بِغَيْرِ عِلْمٍ وَ يَتَّخِذَهَا هُزُواً أولئِكَ لَهُمْ عَذابٌ مُهِینٌ * وَ ذَا تُتْلَى عَلَيْهِ آيَاتُنَا وَ لّى مُسْتَكْبِراً كَأَنْ لَمْ يَسْمَعْهَا كَأَنَّ فِی أُذُنَيْهِ

ص: 210

وَ قْراً فَبَشِّرْهُ بِعَذابٍ ألیمٍ ﴾ (1)

موضع دوم :

﴿ ذلِكَ وَ مَنْ يُعَظِّم حُرُمَاتِ اللهِ فَهُوَ خَيْرٌ لَهُ عِندَ رَبِّهِ وَ أُحِلَّتْ لَكُمُ الأَنْعَامُ إِلَّا مَا يُتْلَى عَلَيْكُمْ فَاجْتَنِبُوا الرِّجْسَ مِنَ الأوْثَانِ وَ اجْتَنِبُوا قَوْلَ الزَّورِ * حُنَفَاءَ لِلَّهِ غَيْرَ مُشْرِكِینَ بِهِ وَ مَنْ يُشرك بالله فكأَنما خَرَّ مِنَ السَّمَاءِ فَتَخْطَفُهُ الطَّيْرُ أوْ تَهْوی بِهِ الرِّیحُ فِی مَكَانٍ سَحیق * ذَلِكَ وَ مَنْ يُعَظَّمْ شَعَائِرَ اللَّهِ فَإِنَّهَا مِنْ تَقْوَى الْقُلُوبِ ﴾ (2)

موضع سوم :

﴿ وَ عِبَادُ الرَّحْمَنِ الَّذینَ يَمْشُونَ عَلَى الْأَرْضِ هَوْنًا...﴾ (3) * وَ الَّذِینَ لَا يَشْهَدُونَ الزُّورَ وَ إِذَا مَرُّوا بِاللَّغْوِ مَرُّوا كِرَاماً ﴾ (4)

موضع چهارم :

﴿وَ إذَا رَأَوْا تِجَارَةً أَوْ لَهْواً إنْفَضُّوا إِلَيْهَا وَ تَرَكُوكَ قَائِماً قُل مَا عِنْدَ الله خَيْرٌ مِنَ اللَّهْوِ وَ مِنَ النّجارَةِ وَ الله خَيْرُ الرَّازِقِینَ ﴾ (5)

ص: 211


1- سوره لقمان ( مكّیّه )، آیات 6-7.
2- سوره حجّ ( مَدَنیّه )، آیات 30 - 32 .
3- سوره فرقان ( مكّیّه )، آیه 63 .
4- سوره فرقان ( مكّیّه )، آیه 72 .
5- سوره جمعه ( مدنیّه )، آیه 11 .

موضع پنجم :

﴿أ فَمِنْ هذَا الحَدیثِ تَعْجَبُونَ * وَ تَضْحَكُونَ وَ لا تَبْكُونَ * وَ أَنتُمْ سَامِدُونَ ﴾ (1)

موضع ششم :

﴿ وَ اسْتَفْزِزْ مَنِ اسْتَطَعْتَ مِنْهُمْ بِصَوْتِكَ وَ أجْلِبْ عَلَيْهِمْ بِخَيْلِكَ وَ رَجِلِكَ وَ شَارِكَهُمْ فِی الأمْوَالِ وَ الأوْلادِ وَ عِدْهُمْ وَ ما يَعِدُهُمُ الشَّيْطَانُ إِلا غُرُوراً﴾ (2)

قرآن و حُرمتِ موسیقی

با ملاحظه آیات یاد شده درباره موسیقی که بعضی در سوره هائی است که در مکّه نازل شده مانند سوره لقمان و سوره فرقان و سوره اسراء و سوره نجم و بعضی در سوره هائی است که در مدینه نازل شده مانند سوره حجّ و سوره جمعه، می توان فهمید می توان که قرآن از همان ابتدای بعثت با موسیقی مبارزه می کرده و آن را مورد نکوهش و حتّی چنان چه از آیات سوره لقمان روشن است صریحاً مورد تحریم قرار داده و مبارزه با موسیقی همانند مبارزه با بت پرستی از ابتدائی ترین احکام اسلام قرار داشته، چنان چه در آیات سورۀ حجّ که مدنی است هر دو را هم ردیف و از نظر خاصّیت، یک سان قلم داد فرموده است و توضیحش در بیان آن آیات خواهد آمد .نهایت آن که لحن آیات در برخورد با آن متفاوت است و در هر یک از مواضع به نوعی از آن سخن می گوید.

بعضی با لحن شدید از آن نکوهش و تحریم و با وعده عذاب سخت دردناک

ص: 212


1- سوره نجم ( مكّیّه )، آیات 59 - 61 .
2- سوره اسراء ( مكّیّه ) ، 64.

با مرتکبین آن و ضمناً به مضرات و خواص سوء آن آگاه می سازد، مانند سوره لقمان، و در بعضی به تحریم و ذکر آثار سوء آن می پردازد و موضع سوء آن را همانند بت پرستی بیان کرده مانند آیات سوره حجّ و در بعضی به شکل اعتراض به مسلمین پس معلوم الحال بودن آن در قرآن و اسلام در هنگامی که آن ها به سوی آن جذب شده، مانند آیه سوره جمعه، و در بعضی اجتناب از آن بعنوان نشانه ای از ایمان و بندگی پروردگار ،جهان مانند آیه سوره فرقان .

ولی در همۀ آن ها اگر عمیقاً دقّت کنیم به عنوان یک عامل فساد مرموز که بطور خود نا آگاه موجب انحراف شده و حتّی می تواند در برابر دعوت پیامبر و اسلام و قرآن قد علم کند و اگر غفلت شود ممکن است بر دعوت حقّ غلبه پیدا کند، مانند سایر ابزار و آلات نیرومند شیطانی آن را ذکر فرموده و مسلمین بلکه عموم انسان ها را بر آن آگاه کرده و جمعاً می توان گفت مسئله تحریم موسیقی و راز های تحریم ذکر شده آن از جمله اعجاز و خارق العاده های قرآن است که بشر مانند بسیاری دیگر از احکّام اسلام در قرون بسیار از آن نا آگاه بوده و هست.

مفسِّرِ قرآن تنها پیامبر و جانشینانش هستند

قرآن کتابی است از جانب پروردگار جهان هستی برای هدایت انسان هم از لحاظ شناخت توحیدی و جهان بینی الهی و هم از لحاظ تکامل انسان از نظر علم و عمل و خودسازی اخلاقی و عملی هم در رابطه انسان با پروردگار و پروردگار با او از ابتداء پیدایش انسان تا مراحل آینده او در جهان دیگر و هم در رابطه او با سایر هم نوعان او و انسان های دیگر و دیگر موجودات و همزیستی صحیح و سالم تکاملی او با آن ها.

در این برادشت ناقص و نارسا و فشرده که عرضه کردیم می بینیم از یک سو قرآن ضامن هدایت است برای همه انسان ها پس باید قابل فهم برای همه باشد تا بتوانند در هدایت خود از آن بهره کافی بگیرند و لذا خودش فرموده: « وَ لَقَدْ يَسَّرْنَا الْقُرْءَانَ لِلذِّكْرِ فَهَلْ مِنْ مُدَّكِرٍ »، یعنی: « ما قرآن را بطور آسان مهیا کردیم برای تنبه و یادگیری پس از این

ص: 213

تسهیل آیا کسی که مُتنبِّه شود هست ؟ » که با این تسهیل در بیان به خود فرامی خواند، و از سوی دیگر با این که یک کتاب است، متکفّل شناخت و هدایت و تکامل انسانی است از ابتدائی ترین مراحل کلاس های آموزشی و تربیتی تا همه ابعاد آن و کلاس های نهائی که می توان گفت ابعاد آن لانهائی است و از سوی دیگر آن چنان هندسه بیان در آن ترتیب یافته که بتواند با همه تفاوت های بی حساب که از لحاظ افراد انسان از نظر قوت درک و صفای ذهن و فهم و سعه صدر و غیره - در مراحل گوناگون هست، در رابطه با هدایت جواب گوی کامل باشد و از سوی دیگر از لحاظ مدرکات و معلومات و اموری که به آن هدایت می کند از ساده ترین مراحل آن تا عمیق ترین جنبه های آن که تخصُّصی فوق العادّه لازم دارد همه را همین قرآن متعهّد و متکفّل هدایت به آن است.

با در نظر گرفتن مطالب یاد شده بطور عمیق و دقیق ممکن است قدری دچار اعجاب و حیرت شویم که چطور ممکن است یک کتاب با این حجّم و با یک بیان بتواند از همه این مراحل متفاوت یاد شده برآید؟ ولی این یکی از معجزات بلاغت و رسائی بیانات قرآن است و همانطور که جهان بیکران ،هستی از یک انسان و یک حیوان و یک درخت و یک کوه تا همه موجودات به صورت ساده برای همه قابل درک است و در ابعاد مختلف علمی آن نیز برای صاحبان فنون علمی و تخصُّصی با زحمت های زیاد و ابزار فنی و علمی هر چه باریک باشد شگفت انگیز تر و مرموز تر و علوم و شناخت های بیشتری از آن آشکار می شود. قرآن نیز که نسخهٔ علمی کامل برداشت شده از جهان هستی در رابطه با امور یاد شده در امر هدایت ،است هم چنان فشرده و کامل و همه بعدی است که به نظر ساده در ابتدائی ترین مراحل هدایت جواب گو است، و هم در مراحل بعدی تا مراحل نهائی و هم برای شاگردان ساده و هم برای بزرگ ترین شاگردان خود .

ولی در مراحل اولیه طوری ساده گوئی شده که همه بتوانند استفاده کنند، و در مرحله بعدی احتّیاج به تدبّر و دقّت نظر و پیگیری فکری دارد، چنان چه خودش فرموده: « أَ فَلا يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْءانَ أَمْ عَلى قُلُوب أقفالُها »، یعنی: « آیا سپس پیگیری فکری و تدبّر در قرآن نمی کنند؟ بلکه بر دل ها قفل ها زده شده و در مرحله بعدی احتّیاج به تعقُّل و

ص: 214

تفكُّر و بالا رفتن از نردبان محسوسات به معقولات و چیز های نامحسوس و پیوند دادن به هم و نتیجه گیری های مناسب که آن را قرآن به صورت یک مطلوب مورد امید واری یاد کرده، اگرچه سطح معارف و رسیدن به کنه آن بسیار عالی تر است، چنان چه خودش فرموده: ﴿ إِنَّا جَعَلْنَاهُ قُرْءَاناً عَرَبِيّاً لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ وَ إِنَّهُ فی أُمِّ الْكِتَابِ لَدَيْنَا لَعَلِيٌّ حَكیمٌ ﴾ (1) ، یعنی :« ما آن را به صورت یک خواندنی عربی قرار دادیم که امید باشد تعقل کنید و حال آن که آن در اُمّ الکتاب نزد ما هر آینه بلند مرتبه و حکیم است ».

لکن می رسد به جائی که بدون استاد و مبیِّن نمی توان درک صحیح کرد و مراد را فهمید ، که آن جا ابتداءاً خداوند متعال خود ضامن بیانش برای پیامبرش شده چنان چه خودش فرموده: ﴿ فإذا قرَأْنَاهُ فَاتَّبِعْ قُرْءَانَهُ ثُمَّ إِنَّ عَلَيْنَا بَيَانَهُ ﴾ (2) .

یعنی :« پس از خواندن ما قرآن را تو پیگیری خواندش را کُن و سپس برعهدۀ ما است بیان کردن آن »، پس اوّلین مبیِّن و مفسّر ،قرآن خداوند متعال می باشد که برای پیامبرش تفسیر می کند و آن را بیان می نماید .

مرتبه دوم در تفسیر قرآن و تبیین آن تفسیر پیامبر اکرم صلّی الله علیه و آله می باشد که قرآن در این باره فرموده : ﴿ وَ أَنْزَلْنَا إِلَيْكَ الذِّكْرَ لِتُبَيِّنَ لِلنَّاسِ مَا نُزِّلَ إِلَيْهِمْ وَ لَعَلَّهُمْ يَتَفَكَّرُونَ ﴾ (3)

یعنی: « ما ذِکْر ( که یکی از نام های قرآن است ) را به سوی تو فرستادیم تا تو بیان کنی و روشن سازی آن چه را برای آن ها نازل شده »، پس علم تفسیر قرآن از خداوند به پیامبر اکرم صلّی الله علیه و آله رسیده و وظیفۀ تفسیر آن نیز به عهده او است که برای آن ها تفسیر کند و با ملاحظه بیان قرآن و تفسیر پیامبر اکرم صلّی الله علیه و آله به ترقّی و پیشرفت فکری ادامه دهند.

مرتبۀ سوم جانشیان برحقّ ،پیامبر که ائمّه طاهرین و معصومین هستند، می باشد .

ص: 215


1- سوره زخرف آیه 4 .
2- سورهپه القیمه، آیات 18 و 19.
3- سوره نحل، آیه 44.

که با آن طهارت و عصمت و پاکی و صفای باطن شایستگی فرا گیری همۀ علوم قرآن را از خدا و رسول پیدا کردند و در این باره یک جا در قرآن می فرماید: ﴿ إِنَّهُ لَقُرْءانٌ كَریمً فِی كِتابٍ مَكْنُون لا يَمَسُّهُ إلَّا المُطَهَّرُونَ ﴾ ، « آن هر آینه قرآنی است بسیار گرامی در کتابی است محفوظ و مستور که تماس به آن پیدا نمی کند جز مطّهرون که از هر آلودگی پاک سازی شده اند ».

و در آیه تطهیر ضمانت طهارت حتمی را با اراده خلل ناپذیر الهی نسبت به موارد آن کرده و فرموده: ﴿ إنَّما يُریدُ اللهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ البَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهیراً ﴾

یعنی: « جز این نیست که اراده کرده خداوند دفع کند هر آلودگی را از شما اهل البیت و شما را پاک کند یک نوع پاک کردنی » و شیعه و سنّی حدیث متواتر نقل کرده اند که آن اهل البیت جمعی بودند عبارت از :

1- شخص پیامبر ( صلی الله علیه و آله ) 2- علی بن ابی طالب ( علیه السلام ) 3- فاطمه زهرا ( علیها السلام ) 4- حسن بن علی ( علیه السلام ) 5- حسین بن علی ( علیه السلام )

پس با انضمام آیات اول با آیه تطهیر نتیجه آن می شود که این پنج نفر به تمامی علوم قرآن که حتّی قسمتی از دیگران مستور است تماس کامل داشتند و می توانستند

قرآن را برای دیگران تفسیر و تبیین کنند

این چنین علم به قرآن را می توان با انضمام به آیه: ﴿وَ لا رَطبٍ وَ لا يَابِسٍ إلّا فِی كِتَابٍ مُبین ﴾ (1) ؛

یعنی : « هیچ تَر و خُشکی نیست جز آن که در کتابی است بیان کننده » علمی به تمام اسرار جهان هستی دانست و شخصیّتی مانند علی بن ابی طالب صلوات الله علیه که یکی از قهرمانان آنست که در سایه قرآن بدان نائل آمد، آن چنان مقام علمی او اعجاب انگیز برای نوابغ روزگار است که در جای دیگر قرآن به عنوان شاهد صدق برای مقام نبوّت از او یاد می کند که ﴿ قُل كَفى بالله شهیداً تيْنی وَ بَيْنَكُمْ وَ مَنْ عِندَهُ عِلمُ

ص: 216


1- سوره انعام، آیه 59 .

الْكِتابِ ﴾ (1) ؛

یعنی: « ای پیامبر بگو بس است خدا که شاهد بین من و شما است ( که رسالت و سخن و کتابم یک مو با دستگاه و سخنان جهان آفرینش او تفاوت ندارد و نسخهٔ رسالتم با نسخه تکوین یکی است ) و شاهد دیگرم آن کسی است که نزدش علم همۀ کتاب می باشد »، و روایات از شیعه و سنّی بر آنست که مراد از « مَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْكِتَابِ »، علی بن ابی طالب صلوات الله علیه می باشد.

علاوه بر این روایات بسیار از پیامبر صلّی الله علیه و آله در این باره وارد شده که دانش قرآن را به علی علیه السّلام حو اله کرده و او نیز به ائمّه بعد از خود که با نام و نشان مذکورند ارجاع نموده و هم چنین از شخص پیامبر نیز آن ائمّه معرفی شده اند و در کتب شیعه و سنّی و حتّی کتب اختصاصی از هر دو فرقه در این باره هست و بسیار.

علاوه بر این، کسی که همۀ اصحاب پیامبر او را در دانش و علوم قرآن قبول داشتند حضرت علی ( علیه السلام ) بود و پس از او در زمانش امام حسن( علیه السلام ) و سپس امام حسین( علیه السلام ) تا امام دوازدهم ( علیه السلام ) که علمای اسلام در زمان هر یک آن ها را کاملاً به عنوان اولین شخصیّت برگزیده می دانستند.

علاوه، به اعتراف ،همه یگانه کسی که از اوّل بعثت، بلکه از اوّلِ عُمرِ خود با پیامبر و نزول قرآن هم راه و هم راز آن حضرت بود و کاتب وحی و دانش آموز علوم قرآن از هر جهت در مکتب پیامبر صلّی الله علیه و آله، علی علیه السّلام بود.

و پس از علی بن ابی طالب علیه السّلام جانشینانش ائمّه طاهرین علیهم السَّلام وارث این علوم بودند و وضع آن ها و احادیث و آثار آن ها و اعتراف دوست و دشمن به آن ها و شاگردی پیشوایان سایر مذاهب نزد آن ها و هم چنین بهره گرفتن سایر علمای اسلام از آن ها و غیر ذلک هر یک شاهد صدقِ چنین مدّعا خواهد بود.

پس از پیامبر و ائمّه طاهرین علیهم السّلام سخنان دیگران از علماء و صحابه و تابعین و مفسّرین نقش تعیین کننده الزامی در تفسیر قرآن ندارد و اگر از سخنان شان

ص: 217


1- سوره رعد، آیه 43 .

کمک گیریم یا از جهت آشنائی آن ها به لغت و اسلوب سخنان قرآنست و زحمت علمی آن ها در این باره و یا به ملاحظۀ قُرب عهد با پیامبر و ائمّه و تراوشاتی است که از علوم آن ها گرفته اند، چنان چه بسیاری از آن ها شاگردی مستقیم و یا با واسطه نزد آن ها داشته اند.

سخنان شیخ طوسی در « تبیان »

شیخ طوسی رضوان الله علیه به عنوان یک مرجع و رئیس مذهب شیعه پس از آن که قائل می شود که قرآن آن چنان نیست که باب علومش بر مردم بسته بوده و تنها علم آن منحصر به پیامبر باشد بلکه خدواند مدح کرده کسانی که از قرآن علوم آن را استنباط و استخراج می کنند: « لَعَلِمَهُ الَّذینَ يَسْتَنْبِطُونَهُ مِنْهُمْ »، و ترغیب نموده مردم را در تفکُّر و تدبّر در قرآن و معانی آن ولی در جا هائی که مطالب را بطور موجز و مُجمل ذکر نموده، مثل آیات نماز و حجّ و زکات و امثال آن استخراج احکّام و تفاصیل آن را ممکن ندانسته جز به بیان ،پیامبر و در جائی که لفظ مشترک بین چند معنا باشد، حمل بر یکی از آن معانی را سزاوار ندانسته جز به گفته پیامبر یا امام معصوم. (1) سپس مفسّرین را بر دو قسم تقسیم کرده یکی آن که ممدوح المذهب و محمود الطَّریقه (2) است، مانند ابن عباس و حسن و قتاده و مجاهد و غیرهم و دیگر آن که مذموم المذهب است، مانند ابی صالح و شدی و کَلْبی و غیرهم و تقلید هیچ یک را جایز نمی داند، بلکه آن چه سزاوار می داند رجوع به ادلّه صحیحه یا عقلیه و یا شرعیّه از اجماع و نقل متواتر از کسانی که واجب الإتّباع هستند.

ما در تفسیر آیات مربوط به موسیقی از همین شیوه ای استفاده کرده ایم که با کمک روایات از پیامبر و ائمّه طاهرین صلوات الله علیهم و تدبّر در خود آیات مربوطه، مطالب مربوط به موسیقی را چه از لحاظ معرفی آن و چه از لحاظ شناخت موارد آن و

ص: 218


1- تفسیر تبیان ، ج 1، ص 3 .
2- منظور، محمود الطریقه تفسیری است نه مذهب در اصول و فروع.

چه از لحاظ اسرار و علل تحریم آن و مسائل دیگری اگر پیش آید درک کرده و بیان کنیم و از خداوند متعال می خواهیم به ما کمک کند و از لغزش ما را حفظ فرماید.

تحریم موسیقی صریحاً در دو موضع قرآن

گر چه در قسمتی از احکّام الزامی اسلام قرآن تدریجاً آن را به سرحدّ الزام رسانده و ابتدا تلویحاً آن را گوش زد کرده تا در میان مردم مسلمان آمادگی پذیرش پیدا شود و سپس اعلام جدّی آن حکم رسیده مانند تحریم مُسکرات که در آیه « وَ مِنْ ثَمَرَاتِ النَّخیلِ وَ الأعْنابِ تَتَّخِذُونَ مِنْهُ سَكَراً و رِزْقاً حَسَناً »، گرفتن مسکِرات از انگور و خرما را در مقابل رزقِ نیکو قرار داده بدان معنا که مسکرات، رزق نیکو نیست؛ و در آیه «يَسْتَلُونَك عَنِ الْخَمْرِ وَ المَيْسِرِ قُلْ فِیهِمَا إِثْمٌ كَبِیرٌ وَ مَنَافِعُ لِلنَّاسِ وَ إِثْمُهُمَا أَكْبَرُ مِنْ نَفْعِهِمَا » گناه بودنِ شراب را و این که در نظر مردم منافعی برای آن هست که آن گناهش بزرگ تر از نفعش می باشد، بیشتر آماده پذیرش تحریم کرده تا بالاخره در آیه « إِنَّمَا الْخَمْرُ وَ المَيْسِرُ وَ الأَنصَابُ وَ الأَزْلامُ رِجْسٌ مِنْ عَمَلِ الشَّيْطَانِ فَاجْتَنِبُوهُ » صریحاً آن را تحریم کرده و سپس برای مرتکبین می گساری قانون تأدیب وضع شده که هشتاد تازیانه به او بزنند. (1)

لکن چنان چه قبلاً نیز اشاره شد در بعضی دیگر از احکّام صریحاً از ابتداء بعثت اعلام شده مانند مخالفت شدید با بت پرستی و ظلم و در واجبات مانند نماز که از آغاز رسالت رسماً آن ها اعلام شده.

و چنان چه حرمت موسیقی را ملاحظه کنید در سوره های مکّیّه مانند سوره لقمان با لحن شدیدی آمده، و هم چنین در سوره فرقان که مکّی است هم ردیف زنا و قتل نفس که حرمت آن از اوّل اسلام بوده و هم چنین در سوره اسراء که آن هم مّکّیه است به عنوان صوت شیطان که وسیلهٔ گم راه کردن است ذکر کرده و روی هم رفته می توان گفت

ص: 219


1- از طریق سنّت نه قرآن ؛ و در زمان عُمَر به وسیلۀ امیرالمؤمنین على علیه السَّلام ابلاغ و اجراء شد.

حرمت موسیقی نیز مانند حرمت شرک و بت پرستی از احکام اوّلیه اسلام و قرآن (1) است که رسماً در سوره حجّ هم ردیف بت پرستی آن را ذکر کرده و مضرّات هر دو را با هم آورده.

ولی از لحاظ طرز بیان مواضعی که از موسیقی سخن گفته همه یکسان نیست بلکه در بعضی تحریم صریحاً ذکر شده، حتّی با لحن بسیار تند، و در بعضی دیگر این چنین نیست ، اگرچه در همۀ آن ها مخالفت با موسیقی استفاده می شود و ما در ابتداء بحث در آیات مربوط به موسیقی گفتیم در شش موضع قرآن آمده و لکن اول دو موضع که صریحاً تحریم استفاده می شود را ذکر می کنیم و سپس بقیه مواضع شش گانه را .

ص: 220


1- در قسمتی از روایات به این معنی اشاره کرده ایم رجوع شود به بحث در روایات، و به صفحه 129 روایت 8 و صفحه 131، روایت 5.

موضع اوّل: آیه « لهو الحدیث »

﴿ وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ يَشْتَرِی لَهْوَ الْحَدِیثِ لِيُضِلَّ عَنْ سَبِیلِ اللَّهِ بِغَيْرِ عِلمٍ وَ يَتَّخِذَهَا هُزُواً أُولئِكَ لَهُمْ عَذابٌ مُهِینٌ * وَ إِذَا تُتْلَى عَلَيْهِ آيَاتُنَا وَلَىٰ مُسْتَكْبِراً كَأَنْ لَمْ يَسْمَعْهَا كَأَنَّ فِی أُذُنَيْهِ وَ قْراً فَبَشِّرْهُ بِعَذَابِ ألیمٍ﴾ . (1)

ترجمه : « و از جملهٔ مردم کسی هست که خریداری می کند « لهو الحدیث » را تا مردم را گم راه کند از راه خدا بدون آگاهی و علم و آن که طریقه الهی را مسخره کرده و استهزاء کند برای آن ها است عذابی اهانت آور و هنگامی که بر او آیات ما تلاوت می شود، متکبّرانه پشت می کند گویا اصلاً آن را نشنید و گویا در دو گوش او سنگینی هست پس او را بشارت ده به عذابی درد ناک ».

این ترجمه تحت اللّفظی است که پس از ذکر روایات در تفسیر آن، شرح و توضیح بیشتری ذکر می .

این دو آیه بنابر روایات شیعه و سنّی به غناء و موسیقی تفسیر شده.

و بسی جای شگفت است گفتار آقای دکتر شریعتی :« که نه در کتاب و نه سنّت دلیلی بر حرمت موسیقی نیست »!

ص: 221


1- سوره لقمان ( مكّیّه )، آیات 6- 7.

روایات در تفسیر این آیه از طریق شیعه

روایات در تفسیر آیه از طریق شیعه از سه امام از ائمّه طاهرین علیهم السّلام :

اوّل - محمد بن مسلم می گوید: از ابی جعفر علیه السَّلام شنیدم که غناء از چیز هائی است که خداوند وعدۀ آتش بر آن داده است و این آیه را خواند: وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ يَشْتَرِی لَهْوَ الحَدیثِ... تا آخر ». (1)

این حدیث علاوه بر تفسیر آیه اشاره می کند که غناء از گناهان کبیره است که نشانه آن وعده عذاب دادن بر آن در صریح قرآن است که هم حرمت و هم کبیره بودن آن را می رساند.

دوم - مهران بن محمد می گوید: « از ابی عبد الله امام صادق علیه السَّلام شنیدم که می گفت : غناء از آن چیز هائی است که خداوند فرموده: وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ يَشْتَرِی لَهْوَ الحدیث...». (2)

سوم - وشا می گوید: « از ابی الحسن امام رضا علیه السَّلام شنیدم که می گفت: از امام صادق علیه السَّلام پرسیده شد از غناء پاسخ داد آن همان است که گفتار خدا درباره اش هست که : وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ يَشْتَرِی لَهْوَ الْحَدیثِ لِيُضِلَّ عَنْ سَبِیلِ اللهِ ». (3)

چهارم - حسن بن هارون می گوید: « شنیدم از امام صادق علیه السَّلام که مجلس غناء را خداوند به اهل آن نظری ( از راه لطف و مهر ) نمی اندازد و آن از چیز هائی است که خداوند فرموده: وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ يَشْتَرِی لَهْوَ الْحَدِیثِ لِيُضِلَّ عَنْ سَبِیلِ اللَّهِ». (4)

پنجم - در آخر حدیث عبد الاعلی می گوید: «پرسش کردم از جعفر بن محمد

ص: 222


1- وسائل، ج 6، ص 226، حدیث 6.
2- وسائل، ج 6، ص 226، حدیث 7.
3- وسائل، ج 6، ص 227، حدیث 11.
4- وسائل، ج 6، ص 228، حدیث 16.

علیهما السّلام راجع به تفسیر گفتار خدا که « وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ يَشْتَرِی لَهْوَ الْحَدِیثٍ »، پاسخ :داد از آن جمله است غناء » ! (1)

این حدیث ، غناء را یکی از مصادیق « لهو الحدیث » گرفته و ممکن است سائر انواع موسیقی نیز از مصادیق آن باشد چنان چه بعداً از توضیح آیه روشن می شود و ممکن است آن چه مانند داستان های ایران باستان را که در بعضی تفاسیر وارد شده از عمومیت معنا باشد ولی خلاف ظاهر است.

حدود پانزده روایت از طریق شیعه را در تفسیر آیه ما جمع کرده ایم که این جا برای رعایت اختصار به همین مقدار اکتفاء می شود و آن روایات را بطور کامل بعداً در فصلی جدا با سندش ذکر می کنیم إن شاء الله.

روایات در تفسیر این آیه از طریق اهل تسنُّن

روایات از طریق اهل تسنُّن در تفسیر آیه که بعضی از آن ها از شخص پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم روایت شده است:

اوّل - از ابی اَمامه از پیامبر اکرم صلّی الله علیه و آله و سلم روایت شده که فرمود:

« نفروشید زنان سفیدروی آوازه خوان را و نخرید آن ها را و نیاموزید آنان را ( آوازه خوانی موسیقی) و خیری نیست در خرید و فروش آن ها و بهای آن ها حرام است و در همین معنا نازل شده این آیه که : وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ يَشْتَرِی لَهْوَ الحَدیثِ لِيُضِلَّ عَنْ سَبیل الله... تا آخر ». (2)

دوم - از عایشه از پیامبر اکرم صلّی الله علیه و آله و سلم روایت کرده که: « فرمود: حقّیقتاً خداوند حرام کرده کنیزان آوازه خوان را و فروش آن ها را و بهای آن ها را و آموختن آن ها را و گوش دادن به سوی آن ها را سپس قرائت کرد: وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ يَشْتَرِی لَهْوَ

ص: 223


1- وسائل، ج 6، ص 229، حدیث 20.
2- درّ المنثور، ج 5، ص 159 .

الْحدَیثِ » . (1)

سوم - ابن مَردِوَیه از عبد الله بن عمر روایت کرده که شنید: « پیامبر اکرم صلّی الله علیه و آله فرمود: راجع به این آیه وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ يَشْتَرِی لَهْوَ الحَدیثِ، که آن خریداری مرد است « لعب » و « باطل » را ». (2)

لعب به معنی بازی ، که آن اعمال بی محتوای بی نتیجه وقت تلف کن و سرگرم کننده و باطل و آن چیز های بی حقّیقت که ظاهری دارد دو صفت از اوصاف موسیقی است و در روایات موسیقی را به عنوان باطل که در مقابل حقّ است ممنوع کرده .

چهارم - « دربارۀ گفتار خدا که : « وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ يَشْتَرِی لَهْوَ الْحَدِیثِ لِيُضِلَّ عَنْ سَبِیلِ اللَّهِ بِغَيْرِ عِلْمٍ وَ يَتَّخِذَهَا هُزُواً أُولَئِكَ لَهُمْ عَذابٌ مُهین » ابن عبّاس گفت: آن باطل الحدیث است که غناء باشد و این آیه درباره مردی نازل شد که کنیزان آوازه خوان خریده بود. » (3)

پنجم - از حسن روایت شده که گفت: این آیه و مِنَ النَّاسِ مَنْ يَشْتَرِی لَهْوَ الحدیث نازل شده دربارۀ غناء و مزامیر » (4)

ششم - از عطاء خراسانی روایت شده که « این آیه وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ يَشْتَرِی لَهْوَ الحدیث دربارۀ غناء و باطل و مزامیر است ».(5)

ما از روایات اهل تسنّن هفده روایت تاکنون پیدا کرده ایم در شأن نزول این آیه درباره موسیقی، که در آینده در یک فصل جدا گانه متن روایات را با سندش ذکر می کنیم إن شاء الله .

ص: 224


1- درّ المنثور، ج 5، ص 159 .
2- درّ المنثور، ج 5، ص 159 .
3- درّ المنثور، ج 5، ص 159
4- درّ المنثور، ج 5، ص 159
5- درّ المنثور، ج 5، ص 160

سخنان شیخ طبرسی علیه الرّحمه در « مجمع البیان »

شیخ طبرسی علیه الرّحمه که از اعاظم علماء و مفسّرین شیعه در قرن پنجم و ششم هجری است در « مجمع البیان » در تفسیر « لهو الحدیث » می گوید که: « آن باطل الحدیث است و بیشتر مفسّرین برآنند که مراد به « لهو الحدیث » غناء است و این قول ابن عبّاس و ابن مسعود و غیر هما است و این همان است که از ابی جعفر و ابی عبد الله و ابى الحسن الرضا علیهمُ السَّلام روایت شده و از ابی عبد الله علیه السَّلام نیز روایت شده که آن ضربه زدن به حقّ و استهزاء به آن است و آن چه ابو جهل برای سخریه به قرآن و پیامبر انجام می داد و کره و خرما به هم می آمیخت و می گفت ای گروه ،قریش آیا به شما خوراک ندهم آن چه را صاحب شما از آن به عنوان « زقّوم » می ترساند؟ و می فرستاد می آوردند آن را و می گفت این همان « زقّوم » است، گفت و از آن است غناء، بناء بر این داخل می شود در این عنوان « لهو الحدیث » هر چه از راه خدا ( سبیل الله ) به خود مشغول می سازد و از طاعت خدا دور می کند از چیز های باطل و وسائل موسیقی از معزف (1) و مزمار (2) و وسیله لهو و داخل می شود در آن سخریّه و لغوه گوئی درباره قرآن چنان چه ابو مسلم گفته است و تُرَّهات (3) و بَسابِس بنابر آن چه عطاء گفته و هرلهوی و لعبی چنان چه قتاده گفته و احادیث دروغ و اسطوره های بازی گیر به خود و مشغول کننده از قرآن چنان چه کلبی گفته و واحدی روایت کرده از ابن عمر که شنیده از پیامبر اکرم صلّی الله علیه و آله دربارۀ این آیه « وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ يَشْتَرِی لَهْوَ الْحَدیثِ » فرمود: در راه باطل و بازی گرفتن و لخرج و سخاوت مندانه خرج می کند و لیکن دل خوش ندارد از یک درهم

ص: 225


1- المعازف الملاهی كالعود و الطنبور واحدها معزف و المعزفه. ( أقرب الموارد )
2- زمر الرجل - غَنّى بالنفخ فی القَصَب و نحوه. المزمار ، الآلة الَّتی یزمر فیها. ( أقرب الموارد )
3- الترّهات الطرق الصغار تتشعّب عن الجادّة، فارسی معرب ثُمَّ أسْتُعیرَ لِلباطِل فَقِیلَ التُرّهاتِ البسابس و الترَّهاتِ الصَحاصِح وَ هِیَ من أسماءِ الباطِل. ( أقرب الموارد ).

که به بیچارگان و مصارف خیریه بدهد و نیز روایت با سندش از ابی هریره رسیده از پیامبر اکرم صلّی الله علیه و آله که فرمود: کسی که گوش های خود را پر کند از غناء، به او إذن شنیدن صدای روحانیون داده نمی شود گفته شد روحانیون چه کسانند؟ فرمود: خواندن اهل بهشت است.» ( پایان گفتار مجمع البیان )

تفسیر این دو آیه در پرتو آن روایات

ممکن است از گفتار « مجمع البیان » و نقلیّات آن استفاده شود که « لهو الحدیث » معنایش عمومیّت دارد چنان چه شامل همۀ انواع موسیقی، چه به وسیلۀ آوازه و یا صوت های وسائل و آلات دیگرش می شود و هم چنین شامل وسائل و کار های دیگری که در به خود مشغول کردن و استخفاف به قرآن و رسالت پیامبر صلّی الله علیه و آله و به سوی جهل و بی خردی کشاندن نسبت به راه خدا و شناخت آن و دل دادن و گوش فرا گرفتن برای دریافت معارف آن و سخریّه و استهزاء به قرآن و فریفتن مردم از آن راه خدائی است می گردد.

نظریّات و گفته هائی که صاحب « مجمع البیان » ذکر کرده اند همه راجع به تفسیر آیه است و این که منظور از « لهو الحدیث » در این آیه چه چیز می باشد، نه آن که در معنی این دو کلمه از لحاظ لغوی اختلاف نظر ،باشد اگرچه همۀ این معانی که ذکر کرده اند طوری باشد که با معنای لغوی نیز متناسب و سازگار هم باشد، ولی فرق است بین این دو جهت و جهت دوم هنر و کار علمای لغت ،است و جهت اول کار مفسِّر و علمای تفسیر قرآن.

ولی در گذشته گفتیم اگر بیان مراد قرآن از خود سخنان قرآن استفاده نشد و لازم شد از خارج آن را بفهمیم از غیر بیان پیامبر و جانشینانش ائمّه طاهرین صلوات الله علیهم، نمی توان آن را بطور قطع یک تفسیر صحیح دانست.

بنا بر این یکی بیان لغت و ترکیب جمله می تواند کمک در فهم مراد باشد، و دیگری احادیث پیامبر و ائمّه طاهرین صلوات الله علیهم اجمعین.

ص: 226

لهو چیست؟

با مراجعه به مواضع مختلفه در معنی لهو ابعاد آن را می توان کم و بیش به دست آورد.

در تفسیر « مجمع البیان » است در آیه: ﴿ وَ مَا الحَيَاةِ الدُّنْيَا إِلَّا لَعِبٌ وَ لَهْوًا (1) لِأَنَّ الْلَعْبَ ما لا يُعَقَّبُ نَفْعاً وَ اللَهُوَ ما یصرف مِنَ الْجِدِّ إِلَى الْهَزْلِ﴾

و در آیه: ﴿ وَ ما هِذِه الحَیوةُ الدُّنْيَا إِلّا لَهْوٌ وَ لَعِبٌ (2) لِأنّها تَزولُ كَما يَزولُ اللَّهوُ وَ اللَّعْبُ وَ يَستَمتِعُ بِهَا الإِنْسانُ مُدَّةً ثُمَّ تَنصَرِمُ وَ تنقطع ﴾

و در آیه ﴿ إعْلَمُوا أَنَّمَا الحیوةُ الدُّنْيَا لَعِبٌ وَ لَهْوٌ (3) أى بِمنَزِلَة اللّهو و اللّعْبِ إذ لابقاءَ لِذلِكَ وَ لادّوامَ وَ يَزُولُ عَنْ وَ شیكٍ كَمَا يَزولُ اللّهوُ و اللَّعْبُ قَالَ مُجَاهِد كُلٌ لَعْب لَهُوٌ وَ قیل اللَّعْبُ ما رَغّبَ فِی الدُّنْيَا وَ اللَّهُوَ ما أَلْهَى عَنِ الْآخِرَةِ ﴾

و در آیه: ﴿ وَ إِذَا رَأَوْا تِجَارَةً أَوْ لَهْواً (4) وَ هُوَ الطَّبْلُ عَن مُجَاهِدٍ وَ قِیلَ الْمَرَامِیرُ ﴾

و در آیه ﴿لَوْ أَرَدْنَا أَنْ نَتَّخِذَ لَهْواً لاتَّخَذناه مِنْ لَدُنَا (5) اللَّهرُ الْمَرأَة عَن الحَسَن وَ مُجاهد وَ قیلَ هُوَ الْوَلَدُ عَن ابنِ عَبّاس و قبلَ مَعْناه داعِی اللَّهْو و نازعُ الشَّهْوَة ﴾

و در آیه: ﴿ لاهِیَةً قُلُوبُهُمْ (6) وَ قَالَ ابْنُ عبّاس مَسْتَمِعُونَ الْقُرْآنَ مُسْتَهْزِئینَ غَافِلةٌ قُلُوبُهُمْ عَمَّا يُرادُ بِهِم ﴾ .

و در آیه: ﴿ لا تُلهیهِمْ تِجَارَةٌ وَ لَاتِیعٌ عَنْ ذِكْرِ اللَّهِ (7) أى لا تَشغَلُهُم وَ لا تَصرِفُهُم ﴾ .

ص: 227


1- سوره انعام، آیه 32 .
2- سورۂ عنکبوت، آیه 64.
3- سوره حدید آیه 20 .
4- سوره جمعه، آیه 11 .
5- سوره انبیاء، آیه 17 .
6- سوره انبیاء، آیه 3.
7- سوره نور آیه 37 .

و در آیه ﴿ لا تُلْهِكُمْ أَمْوَالُكُمْ وَ لا أَوْلادُكُمْ عَنْ ذِكْرِ الله (1) أى لا تُشْغلَكُمْ﴾ .

و در آیه: ﴿ ذَرْهُمْ يَأْكُلُوا وَ يَتَمَتَّعُوا وَ يُنْهِهِم الأمل (2) أى یشْغَلُهُمْ آمَالُهُم الْكَاذِبَةُ إِتِّباع النَّبی ( صلی الله علیه و آله ) و الْقُرْآنَ يُقَالُ الْهَاهُ الشَّیء أى شَغَلَهُ وَ أنْساهُ ﴾ .

و در آیه: ﴿ وَ أَمَّا مَنْ جَانَّكَ يَسْعَى وَ هُوَ يَخْشَى فَأَنتَ عَنْهُ تَلهى (3) أى تَتَغافَلُ وَ تَشْغَلُ عَنْهُ بِغَيْرِه.﴾

این ها قسمتی از معرّفی های « مجمع البیان » از لهو و سایر مشتقّات آن بود.

و در « اقرب الموارد » می گوید: ﴿ اللَّهمُ ما لَهَوتَ بِهِ وَ شَغَلَكَ مِنْ هَوَى وَ طَرَبٍ وَ نَحْوِ هِمَا وَ قالَ فِی التَّعَرِيْفَاتِ اللَّهوَ هُوَ الشُّیءُ الَّذِی يَتَلَذَّذُ بِهِ الْإِنْسَانُ فَيُلْهِیهِ ثُم يَنْقَضِی وَ قَالَ الطَّرْطُوسِی وَ أَصْلُ اللَّهمُ التَرْویحُ عَنْ النَّفْسِ بِمَا لا تَقْتَضِیهِ الحِكْمَة وَ الَمْرُاَة المُلْهُوبِها.﴾

و راغب اصفهانی در « مفردات القرآن » می گوید: ﴿ اللَهُمُ ما يَشْغَلُ الْإِنسانَ عَمَّا يَعْنِیهِ وَ يَهمُّه ﴾ .

و طریحی در « مجمع البحرین » می گوید: ﴿ قَولُهُ تَعَالَى لَاهِيَهُ قُلُوْبُهُمْ أَيْ سَاهِيَة غَافِلَهُ مَشْغُولَة بَالْبَاطِلِ عَنْ الحَقِّ وَ تَذْكُرة قَوْلُهُ تَعَالَى لَهُوَ الحَدِیثِ، أَيْ بَاطِلَهُ وَ مَا يُلْهِی عَنْ ذِكْرِ اللهِ قِیلَ وَ الْاضافةُ بِمَعْنَى مِنْ لَانَّ اللَهْوَ يَكُونُ مِنْ الحَدِیثَ وَ غَيْرِهِ قَوْلُهُ لَوْارَدْنَا أَنْ نَتَّخِذَ لهواً قبل الوَلَدُ وَ قِیلَ المُرَاهُ وَ قَولُهُ الهَيْكُمُ التَّكَاثُرُ أَی أَشْغَلَكُمُ الْتَفَاخُرُ وَ الَتّباهی وَ تَكثُرُ الْمَالِ عَنْ الآخِره وَ قَوْلُهُ لا تلهیهم تِجَارَةٌ وَ لا بَيْعٌ عَنْ ذِكْرِ اللَّهِ أَنْ لَا تَشْغَلُهُمْ وَ قَوْلُهُ فَانْتَ عَنْهُ تَلَهَى أَيْ تَتَشاغل و تَتَغافَلُ ﴾

ص: 228


1- سوره منافقون، آیه 9.
2- سوره حجر، آیه 2 .
3- سوره عَبَس آیه 10.

خلاصه ای از تعریف ها از لغت و واژه لهو و مُشتقّاتش

در این بیانات که نسبت به واژهٔ لهو و مشتقّات دیگرش در این تعریف ها هست در هر یک گوشه ای از ابعاد معنای آن را روشن کرده اند که خلاصه اش از این قرار است :

1- لهو آن است که از حالت جدّی و واقعی به حالت هَزْل و شوخی می کشد.

2- و آن که به حالت سُخریّه و استهزاء به چیز های دیگر می کشد.

3- و آن که دوام و بقاء ندارد، بلکه زود گذر است.

4- و از آخرت فراموشی می آورد و عاقبت اندیشی را از ذهن بیرون می برد.

5- و دل را از هدف های زندگی غافل کرده.

6- و از جز لهو بکلّی منصرف می سازد و تمام حواس را به خود جذب می کند.

7- و از غیر آن فراموشی و غفلت می آورد .

8- و مبدأ و انگیزه آن از هوای نفس و شهوات و حالت طرب نشأت می گیرد.

9- انسان از آن لذّتی می برد که پس از آن از چیز های دیگر منصرفش می کند سپس منقضی شده و می گذرد.

10- نفس انسان را یک ترویح و خوشی می بخشد که غیر حکیمانه و غیر عُقَلائی است.

11- انسان را سرگرم به خود کرده و از مقصود و هدف های اصلی او منصرفش می کند.

12- انسان را مشغول به چیز باطل و دروغین کرده و از حقّایق و واقعیّات و حتّی یاد آن ها بکلّی منصرف می کند .

این لغت با دقّت هایی که علمای لغت در آن کرده اند دارای این چنین ابعادی است که هر یک از علمای ادبیات عرب به گوشه ای از آن توجّه کرده اند.

اکنون بینیم حدیث چیست:

ص: 229

الَحدِیثُ الخَبَرُ یأتی عَلَى القَلِیلَ وَ الكَثِیرِ وَ الْحَدِیثُ يُرادِفُ الكلامَ وَ سُمّى بِه لِتَجَدَّدِهِ وَ حُدُوثِهِ شَيْئاً فَشَيْئاً وَ حَدَثَ الشَّیء حُدُوْثَاً مِنْ بَابِ قَعَدَ تَجَدَّدَ حُدُثُهُ. (1)

الْحَدِیثُ مَا يُتَحدثُ بِهِ وَ يُنْقُلُ وَ مِنْهَ حَدِیثُ رَسُولِ اللهِ صلَّى الله عَلَيْهِ وَآلِهِ وَ سَلَّم (2) .

الحَدِیثُ الجَدِیدُ وَ الْخَبَرُ يَأْتی عَلَى الْقَلِیلِ وَ الْكَثِیرِ (3)

وَ كُل كَلَام يَبْلُغُ الإِنْسَانَ مِنْ جَهَةِ السَّمْع أَو الوْحی فِی يَفْعَتِهِ أَوْ مَنَامِهِ يَقالُ لَهُ حَدِیثُ (4)

حدیث به معنی خبر و حکایت کردن است لکن عنایات خاصّی در آن به چشم می خورد :

1- خبر از چیز های تازه و نو ظهور « وَ إِذا سَرَّ النَّبِيُّ إِلَى بَعْضٍ أَزْوَاجِهِ حَدِیثاً ».

2- خبر چه کم باشد یا زیاد به آن حدیث می گویند.

3- عنایت حدوث و تازه تازه پیدایش آن ،خبر در معنی حدیث ملاحظه شده است.

4- حدیث به خبری که از طریق گوش به انسان می رسد گفته می شود .

5- حدیث به مطالبی که به دل الهام می شود گفته می شود .

6- حدیث به آن چه در خواب به انسان ارائه شده و می بیند و به او القاء می گردد گفته می شود: « وَ لِتُعَلَّمَهُ مِنْ تَأویل الأحادیث » (5)، « وَ يُعمُكَ مَنْ تَأْوِیلِ اَلَأحادِیثِ ». (6)

پس از روشن شدن معنای « لهو » و معنای « حدیث » هر یک جدا گانه ملاحظه کنیم که لهو با اضافه شدنش به حدیث چه معنی پیدا می کند (7)

ص: 230


1- مجمع البحرین.
2- مصباح المُنیر
3- اقرب الموارد
4- مفردات القرآن، راغب اصفهانی.
5- سوره یوسف، آیه 21.
6- سوره یوسف، آیه 6.
7- در این جا شیوائی سخن قرآن را باید کاملاً مورد توجّه قرار دهیم که فرموده است: « لهو الحدیث »، نه « لهو الكلام » و نه « لهو القول »، توجّه کنید که چه عنایاتی در آن ملاحظه شده .

قبلاً در بررسی سخنان مرحوم شیخ انصاری قدّس سرّه گفتیم اضافه لهو به حدیث نمی تواند از قسم اضافه صفت و موصوف ،باشد زیرا آن غیر مجاز است و نمی توان سخن قرآن که از بهترین شیوه سخن گوئی برخوردار است بر آن حمل کرد و شعر ابن مالک و کلام سیوطی را در شرح آن یادآور شدیم و در سخنان « مجمع البحرین » ( در صفحهٔ ؟؟؟ ) ملاحظه کردید که اضافه را به تقدیر « من » ذکر کرده بود، یعنی لهو از جنس حدیث، و در گذشته ما گفتیم احتمال می رود مانند صلاه المسجد أی فی المسجد بتقدیر « فی » باشد یعنی لهو در زمینه حدیث .

بنابراین شما می توانید معنای « لهو الحدیث » را از نظر لغوی و ترکیب کلامی موافقت با قواعد نحوی اینچنین بدانید که « لهو الحدیث » عبارت است از:

اِلقائاتِ معانیِ هَزْلی شهوانی به دل دیگران که جذّاب باشد و دل طرف و حواسّش را آن چنان تحت تأثیر قرار دهد که از هر چیز دیگر غافل سازد و به حقّایق جهان به دیدهٔ تحقّیر بنگرد و واقعیّات هستی را استهزاء و سخریه نماید و لذّتی زود گذر غیر حکیمانه و غیر عاقلانه به شنونده روی دهد بطوری که از هدف های حیاتی خود غافل بماند و عاقبت اندیشی از فکرش سلب شود و از مقاصد اصلی زندگی فراموش شود، و تنها به آن تلقینات ذهنی باطل و دروغین و بی اساس سرگرم شود و این تلقینات بی اساس به صورت تازه به تازه و نوظهور دل او را مجذوب کند.

این معرّفی نسبت به « لهو الحدیث » که از تعریفات لُغَویّین بدست آمد از دو جهت برای ما شایان توجّه است :

جهت اول - آن که با خواصّی که در دو آیه آمده بسیار نزدیک است زیرا در یک جا می گوید : « لِيُضِلَّ عَنْ سَبِیلِ الله »، نتیجه « لهو الحدیث » گم راه کردن از راه خداست راه خدا همان راه جریان امور واقعی است که خداوند آفریده و راه سازی کرده و این « لهو الحدیث » از جریان امور زندگی و اهداف حیاتی گم راه می کند و در اثر جذب کردن به خود، از حقّایق جهان هستی غافل می سازد. و بعد از آن جمله می گوید:

ص: 231

« بِغَيْرِ عِلْمٍ » که با غفلت دادن از حقّایق و بی توجّهی به آن ها گم راه می کند که یکی دیگر از خواصّ « لهو الحدیث » بود و بعداً می گوید: « وَ يَتَّخِذَها هُزُواً » و راه خدا که مسیر جریان امور هستی و واقعی جهان است تحقّیر کرده و آن را به نظر سُخریّه بنگرد و استهزاء کند که باز این هم یکی دیگر از خواصّ « لهو الحدیث » بود و باز در جای دیگر می گوید : « وَ إِذَا تُتْلَى عَلَيْهِ آيَاتُنَا وَلَى مُسْتَكْبِراً » وقتی آیات ما که نشانه های مبدأ آفرینش است بر او خوانده شود، متکبّرانه پشت می کند که این هم دیگری از خواصّ مجذوب شدن به « لهو الحدیث » بود و باز می گوید: « كَأَنْ لَمْ يَسْمَعُها كَأَنَّ فِی أُذُنَيْهِ وَ قْراً » یعنی: « آن چنان به آیات خدا بی توجّهی دارد که گویا اصلاً آن را نشنید و گویا اصلاً در دو گوش او سنگینی هست »

جهت دوّم - آن که در ضمن تعریف « لهو الحدیث » از نظر لغوی خواصّ این سمّ خطرناک را که قرآن بنحو شدیدی از آن نهی و انتقاد فرموده و آن را یک جرم بزرگ به انسانیّت دانسته و برای مرتکبین آن وعده عذاب داده تا حدودی واقف می شویم

اکنون بینیم مراد قرآن از « لهو الحدیث » چیست؟

از یک سو روایات بسیار از پیامبر اکرم و ائمّه طاهرین می گوید موسیقی است. و از سوی دیگر چند روایت از چند نفر دیگر می گوید چیز های دیگری مراد است .

ما قطع نظر از این که قرآنی که به پیامبر صلّی الله علیه و آله نازل شده اولویت حقّ تفسیرش را به پیامبر و جانشینانش می دهیم و قطع نظر از ادلّه ای که قبلاً آوردیم (در صفحات 192 تا 195 ) این جا نیز می توانیم این دو نوع تفسیر را از لحاظ صحّت و عدّم صحّت ارزیابی کنیم زیرا این تعریف هائی که از کلمۀ « لهو » وكلمه « حدیث » و سپس جنبه ترکیبی آن دو به صورت اضافه « الهو الحدیث» از سخنان لغویّین آوردیم عرضه می دهیم براین معانی که دیگران گفته اند ببینیم آیا به آن می خورد و با آن متناسب و سازگار هست یا نه؟

دیگران گفته اند:

1- مراد آن کاری است که ابو جهل در مقام سخریه به پیامبر و قرآن انجام می داد

ص: 232

که خرما و کره را به هم می آمیخت و می گفت:« این همان زقّوم است که صاحب شما، شما را از آن می ترسانید بخورید ببینید چقدر خوش مزه است ».

2- نضر بن حارث بن کَلْده به ایران می رفت و اخبار و اسطوره های شاهان ایران باستان را از رستم و افرا سیاب می خرید و در مقابل اخبار انبیاء و اُمّت های آن ها که در قرآن است معاوضه می کرد .

3- ضربه زدن به حقّ و استهزاء به آن .

4- لغوه گوئی درباره قرآن.

5- دروغ بستن و تهمت زدن به قرآن.

6- به بازی گرفتن قرآن و....

این ها کدام یک خواصّی که برای « لهو الحدیث » ذکر شد دارا هستند؟ آیا آن جاذبه ای را که از جریان امور زندگی بکلّی غافل سازند؟ آیا شهوت انگیزند؟ آیا آن قدرت تسخیر روحیّه و افکار را دارند که انسان را از چیز هائی که مقصود اصلی زندگی است غافل کرده و به فراموشی بسپارند؟ آیا موجب استهزاء به حقّایق هستی می شود و آن ها را تحقّیر می کنند؟ و غیر ذلک از آن چه قبلاً در معرفی کلمهٔ « لهو الحدیث » از نظر لغویّین ذکر کردیم.

ولی این خواص همگی در موسیقی موجود است و موسیقی چنین هنر هائی را دارا است چنان چه بعداً توضیح بیشتری خواهیم داد.

و از طرف دیگر بیشتر اموری که دیگران گفته اند مانند قضيّة حارث بن کلده و یا ابو جهل، مواردی است که در یک مقطع زمانی وجود پیدا کرده و گذشته، و نمی تواند قرآنی که تا قیامت زنده است یک موضوع مرده را تعقیب کند.

علاوه بر این می گوید: « وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ يَشْتَرِی لَهْوَ الحَدیثِ »، یعنی: «از میان مردم کسانی هستند که خریدار « لهو الحدیث » می باشند » و این می رساند که این دردی است در میان مردم هست و همیشه هست.

تنها یک اشکال می ماند :

و آن این که اگر مراد از « لهو الحدیث » موسیقی باشد، با کلمهٔ « حدیث » که به

ص: 233

معنی خبر و حکایت است مناسب نیست، زیرا موسیقی هنر صوتی است که در صوت به کار برده می شود، نه در معنی و حکایت و خبر.

و إن شاء الله در آینده علاوه بر این که جواب کافی از این اشکال را می دهیم با حل این اشکال یک معجزهٔ علمی از روایات روشن می شود .

در جلد دوّم این کتاب تتمه بحث را ملاحظه خواهید فرمود.

و الحمد الله اولاً و آخراً

اصفهان - مصطفی شریعت موسوی

16 ذى الحجّة الحرام 1406 هجرى قمرى

مطابق با 1365/5/1 هجری شمسی

ص: 234

ص: 235

نظری به موسیقی

از طریق کتاب سنّت

جلد دوّم

تألیف

م - شریعت موسوی

ناشر

انتشارات اسماعیلیان - قم

ص: 236

ص: 237

آیات قرآن و موسیقی

﴿ وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ يَشْتَرِی لَهْوَ الْحَدِیثِ لِيُضِلَّ عَنْ سَبِیلِ اللَّهِ بِغَيْرِ عِلْمٍ وَ يَتَّخِذَهَا هُزُواً أُولَئِكَ لَهُمْ عَذَابٌ مُهِینٌ * وَ ذَا تُتْلَى عَلَيْهِ آيَاتُنَا وَلَى مُسْتَكْبِراً كَأَنْ لَمْ يَسْمَعْهَا كَأَنَّ فِی أُذُنَيْهِ وَ قْراً فَبَشِّرْهُ بِعَذَابٍ أَلِیمٍ ﴾. (1)

ترجمه :« و از مردم کسانی هستند که خریداری می کنند « لهو الحدیث » را که گم راه کند از راه خدا و یا آن که نتیجه اش گم راه کردن از راه خدا است از باب ﴿ فَالْتَقَطَهُ آلُ فِرْعَوْنَ لِيَكُونَ لَهُمْ عَدُوّاً وَ حَزَنَاً ﴾ ( که نتیجه کار آن ها این می شود، نه آن که آن ها برای این هدف این کار را می کنند ) بطور بی خردانه یا خریدار لهو الحدیث بی علم است که محصول کارش گم راه کردن از راه خدا است و یا آن که در این دام می افتد بی علم و بی خردانه از راه خدا گم راه می شود ( دیگر آن که ) و راه خدا را و آیات خدا را مورد سخریه و استهزاء قرار دهد و از این وسیله به آن استهزاء کنند این هایند که برای آن ها عذابی است اهانت آور » 6.

« و هنگامی که بر آن ها آیات ما تلاوت می شود، متکبرانه و با خود بزرگ گرفتن پشت بر آن کرده که گویا اصلاً آن را نشنید، گویا در دو گوشش هر دو سنگینی هست، پس او را مژده بده به عذابی درد ناک » 7.

گرچه بعضی سبب نزول را در این دو آیه قضیه نضر بن حرث بن علقمه بن كلده بن عبد الدار ذکر کرده اند که به ایران سفر می کرد و شاه نامه های ایران باستان را دربارهٔ

ص: 238


1- سوره لقمان، آیات 6 - 7.

رستم و اسفندیار و رزم آن ها در کشورگشائی های آن ها می خرید و برای سرگرمی قریش آورده و بدان دعوت می کرد و می گفت محمد ( صلی الله علیه و آله ) شما را به سرگذشت عاد و ثمود حدیث می کند و من به داستان های شاهان ایران و قریش بدان سرگرم می شدند و قرآن را رها می کردند.

لیکن در گذشته روشن کردیم که به دلیل :

1- روایات فریقین.

2- بیان معرفی از لغویّین در تعریف کلمۀ « لهو » و « حدیث » و نتیجه ترکیب اضافی به هم « لحو الحدیث ».

3- تناسب بیان آیه با روایات و با تعریف لغویّین .

4- قرآن زنده تا قیامت یک موضوع مرده را تعقیب نمی کند که قصّه نضر بن حرث باشد، بلکه مناسب مسئلۀ موسیقی است که در میان مردم بوده و هست.

5- در آیه می گوید و:« از مردم کسانی و یا کسی است که از راه خرید « لهو الحدیث » گم راه کردن از راه خدا را دنبال می کند » که می رساند همیشه در میان مردم یک قشر این چنینی هست.

مراد موسیقی است که در روایات از پیامبر و ائمّه طاهرین صلوات الله علیهم صریحاً گفته شده و ادلّه دیگر نیز آن را تأیید کرد.

بنابراین آن نقلیّاتی که مخالف روایات است و قسمتی از آن در کلام « مجمع البیان » بود، همگی مردود و بی ارزش است.

و در روایات قسمتی از آن فقط غناء را ذکر کرده که یک قسم از موسیقی است در آوازهٔ انسان و در بعضی از آن روایات غناء را یکی از مصادیق « لهو الحدیث » گفته بعنوان « وَ مِنْهُ الْغِنَاء »، مانند روایت عبد الاعلی از ابی جعفر علیه السَّلام و روایت یحیى بن عباده از ابی عبد الله علیه السّلام و در بعضی ،روایات جاریه مغنّیه را که غناء می خواند مصداق آیه دانسته، مانند روایت ابن عبّاس و روایت امامه از پیامبر صلّی الله علیه و آله و هم چنین روایت عایشه از آن حضرت و در بعضی روایات غناء و اشباهه است مانند روایت بیهقی از ابن عبّاس، و در بعضی روایات « الجَوارى الضّارِبات »، یعنی: « کنیزان

ص: 239

نوازنده » مانند روایت ابن عساکر از مکحول و در بعضی روایات غناء و مزامیر آمده، مانند روایت ابن ابی حاتم از حسن و روایت حاکم از عطاء خراسانی .

ولی هم ظاهر آیه و هم قسمتی از روایات آن است که « لهو الحدیث » شامل همه اقسام موسیقی می شود چه صوت غناء باشد و یا صوتِ دیگر آلات موسیقی.

چون اوّلاً غناء گرچه نوع موسیقی در آوازۀ انسان است، لکن موسیقی بودن مورد نظر در روایات و آیات ،است و آن تفاوتی ندارد بین این که در آوازه انسان باشد یا صوت تولید شده از سایر آلات موسیقی و چنان چه بعداً توضیح بیشتری خواهیم داد کلمه « الحدیث» در « لهو الحدیث » دلالت ندارد که آن غناء در کلام و سخن محتوی معنی باشد، چنان چه بعضی خیال کرده اند، بلکه « حدیث » در نفس صوت موسیقی است اگر چه تنها صوت باشد بدون کلام و در بررسی سخنان فقهاء قدری توضیح دادیم (1) و هم چنین در بررسی سخنان آقای دکتر شریعتی (2) و ثانیاً، قسمتی از روایات نیز شامل مطلق موسیقی می شود، چنان چه در بیان فوق الذکر بررسی کردیم. و ثالثاً، در بیان تعریف های لُغویین از کلمۀ « لهو الحدیث » آن طور استفاده شد که شامل همه اقسام موسیقی است و ظهور آیه با تأیید روایات کاملاً حجّت قاطع است.

بنابراین می توان گفت بحسب ظاهر آیه و روایات آیه شامل همۀ اقسام موسیقی می گردد و ضمناً این دو آیه معرفی قسمتی از خواص مُضرّه موسیقی را نیز می کند، چنان چه بعداً شرح داده می شود.

و هم چنین مؤیّد شامل شدن آیه بر همۀ اقسام موسیقی است آن که در روایات فریقین ( غیر آن چه در تفسیر آیه است ) مستقلّاً نیز استفاده از آلات موسیقی بکلّی که بعضی از آلات آن به اسم یاد شده شدیداً نهی و انتقاد شده، و در بحثی جداگانه آن روایات ذکر خواهد شد.

ص: 240


1- در صفحات 35-42
2- در صفحات 171 - 174

توضیح بیشتر در شرح آیات

از همان آغاز رسالت پیامبر اکرم صلّی الله علیه و آله غیر از جنگ های خونین بر علیه اسلام، مبارزات دیگری که از جمله مبارزات تبلیغاتی است انجام می گرفت، که بتدریج با پیشرفت اسلام از حجم آن ها کاسته شد لیکن بعضی از آن ها را قرآن از مبارزات مدوام ذکر می کند، که همیشه هست.

از آن جمله یکی مورد همین دو آیه است که قسمتی از مردم با یک روحیّه خاصّی ولو بدون توجّه به حقّیقت کار خویش از این راه « لهو الحدیث » به گم راه کردن از آیات الهی و حقّایق قرآن می پردازند « وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ يَشْتَرِی لَهْوَ الْحَدِیثِ لِيُضِلَّ عَنْ سَبیلِ اللهِ » و توجّه ندارند چه می کنند و شناختی به ثمرات و نتایج شوم کار خود ندارند به قدری که این « لهو الحدیث » حتّی خود آن ها را سرگرم می کند که نمی فهمند با روحّیه مردم چه می کنند و در گم راهی عمیق آن ها را سوق می دهند.

در میان مردم کسانی هستند علاقمند و دوست دار و خریدار موسیقی ولی علم و آگاهی ندارند که موسیقی چه می کند و کار بردش چیست و افکار و روحیّه را در چه وضعی قرار می دهد، مانند علاقمندان به می گساری که حقّیقت مستی و آثار خطر ناک نامطلوب آن را درک نمی کنند تا به زیان هایش پی ببرند، بلکه بعکس آن را یک نوع نشاط و وجد و انبساط و خوش گذرانی حساب می کنند ولی اسلام از روز اول همان طور که شراب را یک پلیدی شیطانی اعلام کرد ولو تا چندی پیش حتّی پزشکان از زیان های جسمی بسیار در آن نا آشنا بودند چه رسد به پلیدی های معنوی آن هم چنین موسیقی را یک فعل و انفعالِ گم راه کننده ای معرفی می فرماید که از راه خدا مردم را گم راه کرده بطور خود نا آگاه ( بغَيْرِ عِلْمٍ ) و به اصطلاح به شکل غافل گیرانه اغفال و گم راه می کند، و شما می دانید که بد ترین دشمن ها از همین نوع است که غافل گیرانه انسان را دچار بدبختی کند و آن هم در مسیر حیاتی و سیر تکاملی گم راهش کنند.

موسیقی لهو است چون در اثر جاذبه خاصّ خود و فنون هنری که دارا است چنان

ص: 241

مردم را اول به خود جذب کرده و سپس در خیالات واهیه و اوهام باطله دور و دراز عمیقاً غرق می کند که حتّی در آن حال انسان را از خود بی گانه می سازد .

موسیقی سرگرمی های حکایت ساز در دل می سازد

و اضافه براین « لهو الحدیث » است که نه تنها مشغول و سرگرم کننده لذّت بخش تخدیری جذّابی است بلکه با اعصاب ادراکی اوهام و خیالاتی پی در پی و تازه به تازه وارد می کند و گویا با دل و جان سخن می گوید و حدیث و حکایاتی به روح وارد می سازد و انسان را در صحنه های مختلف خیالی و اوهام می برد، اگر موسیقی شهوانی و عشقی است، صحنه های شهوانی و عشقی خیالی در دل ترسیم می کند؛ و اگر موسیقی حزن و نوحه و غم انگیز، صحنه هائی از اوهام غم انگیز و اندوه بار بردل می تابد و می ریزد و می سازد؛ و اگر موسیقی عارفانه است دل را به آسمانِ خیال بافی عرفانی بی محتوی و پوچ و بی اساس به پرواز در می آورد و شور و وجدّی به شکل عرفان در دل ایجاد می کند و هکذا هر نوع از موسیقی برای حالتی ساخته شده از همان نوع خیال بافی های مرتبط و بریده تازه به تازه بر روح وارد می کند و قوای درکی و فکری را در همان صحنه به تاخت و تاز در می آورد .

و از این جا است که ما پی می بریم که موسیقی هم « لهو » است و هم « لهو الحدیث » و دارای حکایت های خیالی و گفتارها و اخبار دروغین و همی است که به زبان مخصوص موسیقی بر اعصاب ادراکی وارد می شود.

و از این جا جواب کسانی که دچار اشکال شده بودند که « موسیقی از نوع صوت است نه سخن پس چرا در قرآن عنوان « لهو الحدیث » بر آن نهاده شده، » روشن می شود كه :

موسیقی زبان خاصّی دارد و با آن زبان که جذّاب تر است از زبان دهان سخن می گوید .و واژه های آن بطور طبیعی ساخته شده و از طبیعت گرفته شده، نه مانند وضع لغات ساختگی غیر متناسب باشد و لذا ساختن هر نوعی از موسیقی کار یک حکیم است،

ص: 242

ولی ساختن لغات از هر کس می آید موسیقی با آن زبان طبیعی سازگار با روحیّه و بانفوذ سخنانی به روحیّه وارد می کند، ولی سخن دروغ و بی واقعیّت، حدیث است، ولی حدیث ذهنی و خیالی و رشته آن حدیث ها و حکایت های خیالی بقدری دور و دراز است که به آخر نمی رسد و فقط توان اعصاب درکی را مصرف می کند و چون غیر مربوط به جهان واقعی است و تنها ذهنی هیچ نفع و سودی عاید نکرده بلکه انسان را از جهان هستی از نظر فکری بریده می کند . پس موسیقی گنگ ،نیست، بلکه به زبان خودش حدیث و حکایت دارد و در دل شنونده آن حکایت های سرگرم کننده توخالی ذهنی غیر واقعی را القاء می کند .

مثنوی خیال بافی های موسیقی را از گفتار « نِی » توضیح می دهد

در این جا بدنیست حکایت هائی را که مولانا مولوی رومی در « مثنوی » خود از قول « نِی »، که یکی از آلات موسیقی است نقل می کند بشنوید، دقّت کنید:

بشنو از نی چون حکایت می کند *** از جدائی ها شکایت می کند

کز نیستان تا مرا ببریده اند *** از نفیرم مرد و زن نالیده اند

سینه خواهم شرحه شرحه از فراق *** تا بگویم شرح درد اشتیاق

هر کسی کو دور ماند از اصل خویش *** باز جوید روزگار وصل خویش

من به هر جمعیتی نالان شدم *** جُفت بد حالان و خوش حالان شدم

هر کسی از ظنّ خود شد یار من *** وز درون من نَجُست اسرارِ

من سرّ من از ناله من دور *** نیست لیک چشم و گوش را آن نور نیست

تن زجان و جان زِتَن مستور نیست *** لیک کس را دید جان دستور نیست

آتش است این بانگ نای و نیست باد *** هر کس این آتش ندارد نیست باد

آتش عشق است کاندر نی فتاد *** جوشش عشق است گاندر می فتاد

نی حریف هر که از یاری برید *** پرده هایش پرده های ما درید

هم چو نی زهری و تریاقی که دید *** هم چونی دم ساز و مشتاقی که دید

ص: 243

نی حدیث راه پُرخون می کند *** قصّه های عشق مجنون می کند

دو دهان داریم گویا هم چو نی *** یک دهان پنهانست در آب های وی

یک دهان نالان شده سوی شما *** های و هوئی در فکنده در سَما

لیک داند هر که او را منظر است *** کاین فغان این سری هم زان سر است

دمدمه این نای از دم های اوست *** های و هوی روح از هیهای او است

محرم این هوش جز بیهوش نیست *** مر زبان را مشتری جز گوش نیست

گر نبودی ناله نی را ثمر *** نی جهان را پر نکردی از شکر

در غم ما روزها بی گاه شد *** روزها با سوزها هم راه شده

روزها گر رفت گو رو باک نیست *** تو بمان ای آن که چون تو پاک نیست

هر که جز ماهی ز آبش سیر شد *** هر که بی روزی است روزش دیر شد

در نیابد حال پخته هیچ خام *** پس سخن کوتاه باید و السّلام

درون نی خالی است و آن همه آشوب در دل شنونده است

درست توجّه کن ببین صدای موسیقی « نی » چه سخن ها به زبان موسیقی در دل شنونده دارد، چه حکایت های شور انگیز می کند و چه غوغای آتشینی در اعصاب درکی شنونده برپا می کند، همان صدای گنگ نی است که هنگامی که با آهنگ های ساخته شدهٔ موسیقی به صدا در می آید دارای حدیث و حکایت می شود و آن چنان حدیث های پرشور و هیجان دارد که دل را آتش می زند و قوای تخیُّلی را تحریک می کند و موسیقی است که چنین هنرها را از خود نشان می دهد نه نی و نه صدای بدون موسیقی نی، در نی هیچ خبری نیست این دل و اعصاب شنونده است که صدها و هزارها مانند این خیالات را از شنیدن موسیقی در خود تولید می کند و موسیقی ساز می داند چه نوع صدائی بسازد که با نواختن آن این غوغا ها و این همه ولوله ها و زمزمه ها و آشوب ها را در دل شنونده ایجاد کند و فریاد زند که:

نی حدیث راه پرخون می کند *** قصّه های عشق مجنون می کند

ص: 244

موسیقی زبان مخصوصی دارد همه کس فهم و طبیعی

هنگامی که شنونده گوش و هوش خود را در اختیار صدای موسیقی قرار داد و موسیقی در آن نفوذ کرد، هر شنونده بحسب حال خود در دستگاه قوه خیالی اش خیالاتی ساخته می شود و به آن سرگرم می شود و این همان است که قرآن از آن « لهو الحدیث » یاد کرده و منحصر به موسیقی صدای نی ،نیست بلکه هر موسیقی چنین وضعی دارد. نهایت آن که هر نوعی از موسیقی برای نوعی از خیالات و اوهام ساخته می شود و نواخته می شود، یکی مناسب عشق و شهوت و بزم و عشرت و یکی مناسب حزن و غم و اندوه و نوحه و مرثیه و دیگری مناسب سلحشوری و شهامت و شجاعت و جانبازی، و دیگری مناسب حالاتی مانند رُهبانیّت و تصوُّف و عرفان و وجد و هكذا، ولی همۀ آن ها جز سرگرمی های توخالی که تنها خیالاتی می سازد و اوهامی در دل ایجاد می کند نیست که همان « لهو الحدیث » باشد، که هم لهو است که آن چنان سرگرم می کند که از همه چیز دیگر غافل و مُنصرف می سازد و شنونده را غرق درخود می کند و گاهی لذّت های زودگذری نیز از آن به نظر می رسد اگر چه لذّت حقّیقی هم نباشد، بلکه تنها جنبه تحریکی داشته و هم لهو الحدیث است که دستگاه فکری و اداراکی را غرق در خیالات و حکایت های و همی می کند .

و از این بیانات اشکالی که مرحوم شیخ انصاری قدّس سرّه در « مکاسب » ذکر کرده اند کاملاً حلّ می شود که غناء نوع صدا است، نه آن که مربوط به سخن - که در آن غناء می خوانند باشد پس چرا از آن بعنوان « لهو الحدیث » یاد شده.

و ما در بررسی سخنان فقهاء به همین جواب اشاره کردیم. (1)

و هم چنین سخن آقای دکتر شریعتی که تقریباً همین اشکال را کرده بود، نهایت دربارۀ آیۀ « قول الزور » که موسیقی صدا است نه گفتار و در بررسی سخنان او به همین

ص: 245


1- در صفحات 35- 42

جواب اشاره کردیم .

موسیقی گنگ نیست، بلکه حکایت های سرگرم کننده به دل الهام می دهد

چون امور لهوی و سرگرمی های جذّاب گاهی گنگ و بی حکایت است مانند انواع قمارها و سرگرمی های دیگر مانند آن، ولی گاهی تولیدات و محصولات مغزی و ذهنی و خیالی و و همی هم دارد و از همان راه شاغل صحنۀ ذهن و قوای درکی و جذّاب است و اعصاب درکی را به کار خیال بافی فعّال و سرگرم می کند و این نوع جاذبه اضافه بر این که کار مغز و اعصاب را از راه صحیح و اندیشه های سازنده و علمی بازداشته و راکد می کند در غلط های خیالی بی پایه نیز به جولان در می آورد و محصولات موسیقی جز امور خیالی چیز دیگر نیست و هیچ پایه ای از واقعیّات و کشف حقّایق ندارد و تنها متکی به انگیز های خیالی است و از موج دادن صدا و به اضطراب و ارتعاش درآوردن تار های آلات موسیقی و امثال آن به ارتعاش و اضطراب دادن اعصاب ادراکی و برانگیختن مغز به خیال بافی کشیده خواهد شد.

بنابراین از دو نظر موسیقی انسان را از راه خدا گم راه می کند با دو خطر دیگر :

1- بوسیله اشغال کردن قوای درکی و فکری و ذهنی و بازداشتن آن از حرکت به سوی خدا و راه خدا و راه پروردگار جهان .

2- در راه غیر خدا بردن که آن راه های خیالی موسیقی است.

و خطر دیگر آن که ناخود آگاه و بطور غافل گیرانه این جولان های خیالی در ذهن انجام می گیرد .

چهارمین خطر و آفت موسیقی آن است که هنگام جولان فکر در عوالم خیالی به وسیلهٔ موسیقی و غرق شدن در اوهام موسیقی و مستی در آن پدیده های هستی و حقّایق جهان که آیات خدا است در آن حال موهون و سبک جلوه کرده و به دیده حقّارت به آن

ص: 246

نگاه می شود و مورد سخریّه قرار خواهد گرفت.

و این چهار آفت از جمله علل و رموز تحریم موسیقی در این آیه ذکر شده.

﴿ وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ يَشْتَرِی لَهْوَ الْحَدِیثِ لِيُضِلَّ عَنْ سَبِیلِ اللَّهِ بِغَيْرِ عِلْمٍ وَ يَتَّخِذَهَا هُزُواً﴾ دوخطر اوّل و دوم که نشأت گرفته از صفت « لهو الحدیث » داشتن موسیقی است که خداوند آن را به این عنوان یاد کرده خاصّیت سوء و آفت بار آن را به دنبال آن با جملهٔ « لِيُضِلَّ عَنْ سَبِیلِ اللَّهِ » ذکر فرمود و خطر و آفت سوم را با کلمۀ « بِغَيْرِ عِلْمٍ » بیان نموده، و خطر چهارم را با جمله « وَ يَتَّخِذَهَا هُزُواً » ذکر کرده است.

پرسش: چرا در این آیه شدیداً موسیقی را تحریم کرده؟

از این رو می توانیم از همین یک آیه پاسخ به پرسش زیر را بدهیم.

پرسش : چرا در این آیه از قرآن موسیقی را حرام و با لحن شدید با آن برخورد نموده و وعده عذاب اهانت آور داده؟

جواب : برای چهار خطر و آفت بزرگ

برای 4 خطر و آفت بزرگ که در مطلق موسیقی هست :

1- صدا های موسیقی، چه در آوازه و یا در صوت های تولید شده از آلات موسیقی به سبب آن هنر هائی که در آن به کار می رود به مجرد آن که به اعصاب ادراکی به وسیله گوش می رسند ارتعاش خاصّی به اعصاب داده و آن را تحت تأثیر خود قرار می دهد و چنان غالب و قاهر برقوای ادراکی چیره شده که تدریجاً می تواند آن قوا را از توجّه به سایر چیزها منصرف کرده و تنها تحت تأثیر همان موسیقی قرار دهد، و گاهی چنان غرق در محتوای هنر های آن موسیقی شده که مانند شخص خواب از اوضاع محیط اطراف خود کاملاً بی خبر می ماند.

ص: 247

موسیقی سر پوش بر قوای ادراکی می دهند

و در این حال نه بینشی به اوضاع جهان پیدا می کند و نه می تواند با چنین حالی تصمیم و اراده ای در برابر احتّیاجات خود داشته باشد.

و در این حال از راه زندگی حسب آن چه در ابعاد گونا گون، خداوند در دین اسلام دستور داده، درمانده و گم راه شده.

و در این حال وضع علمی و بینش و شناخت او نیز متوقّف و راکد می شود و همان شناخت و علم که در حقّیقت سر رشته علل و اسباب جهان را به دست فکر می دهد و به سوی مبدأ همۀ علل و اسباب جهان یعنی خدا به حرکت علمی در می آورد هنگامی که به وسیله موسیقی از حرکت و روند خود وا مانده شد و ادامه به سیر علمی نداد معنای آن و نتیجه آن در این سفر علمی به سوی خدا گم راه شدن از راه خدا و وا ماندگی و ضلالت از سبیل الله می شود.

پس موسیقی به این ترتیب از راه خدا گم راه می کند.

موسیقی در زنجیر اسارت خود عقل و فکر را خاموش می کند و قوای درکی را به خیال بافی می کشد.

2- موسیقی به حسب انواع هنری که دارد و هر یک از آن انواع مختلف یک حالت در اعصاب ادراکی بر می انگیزد، از شهوت و یا بی بند و باری و یا شادی و نشاط و یا غم و اندوه و یا خیالات عرفان گونه و یا دیگر حالات که همۀ آن ها چنان چه قبلاً هم توضیح دادیم حالاتی است خیالی و اوهام ساز و دیگر ادراکات را برکنار کرده و همان خیالات جای آن را گرفته و در مسیر انگیزه های موسیقی به حرکت در می آورد.

در این حال پای عقل و ذهن و اندیشه به همان خیالات و اوهام بسته شده و در

ص: 248

همان مسیر مسیر خیال بافی های موسیقی در حرکت است و دیگر نمی تواند به خود آید و نه در زندگی مادّی و نه اخلاقی و معنوی و نه مذهبی و نه علمی و نه در تجربه های گونا گون گامی ،فرانهد و چون نتوانست لذا از حرکت در راه خدا و به سوی کمال گم گشته و حیران و درمانده خواهد شد .

پس در این حال از راه خدا گم راه شده است.

آن راه خدا که انبیاء علیهم السّلام مأمور به هدایت مردم بدان راه شده و آن همه تلاش و فعالیت خود را صرف آن نمودند.

آن راه خدا که پیشوایان دین برایش آن همه جهاد و نبرد با دشمنان انسانیّت و گم راه کنندگان بشر کردند تا نگذارند انسانیّت به پرتگاه بدبختی و تیره روزی و گم راهی از اهداف وجودی خود سقوط کند.

آن راه خدا که هدف از خلقت انسان است و خداوند جهان آفرین انسان را مجّهز ساخته به بینش و عقل و خرد و اندیشه و غرائز و عواطف و وسایل دیگر که او را در راه خدا و به سوی کمال مطلق و اوج عظمت انسانی گسیل دهد.

آن راه خدا که علوم و دانش های گونا گون که هر یک سر رشته مسیر یک قسمت از پدیده های جهان را پیدا کرده و نظم در سیر و اسباب و وابستگی های به هم دیگر آن را دریافته که سر انجام همۀ آن رشته ها به یک مبدأ یعنی خدا منتهی شده و راه و رسم و سُنَنِ جاریه خدائی را در پدیده های جهان برای بشر روشن نموده و او را در سیرش به سوی کمال کمک کرده و آن علوم از یک سو زنجیروار حلقه به حلقه وابسته و به سوی سررشته و مبدأ کل یعنی خدا هدایت کرده و از سوی دیگر مسیر جریان فیض و برکت هستی را از مبدأ کل به سوی یکا یک از زنجیر های علل و معلول جهان هستی روشن می کند و بشر را در استفاده از آن مجاری و کیفیت بهره گیری از کلّیه موجودات و پدیده های هستی که در قلمرو دانش است کمک و او را به سوی کمال ره سپار می سازد.

آن راه خدا که قرآن برای راه نمائی بشر به سوی آن نازل شده و آن همه آیات و بیانات آسمانی که سنگینی رسالت آن پیامبر اکرم صلّی الله علیه و آله را به رنج در آورده و همواره خدایش او را تأیید و کمک داد تا مردم را از گم راهی تا حدودی زیادی نجات

ص: 249

داد و از آلودگی های زائیده گم راهی پاک نمود و راه را بر ایشان روشن نمود .

آن راه خدا که پیامبر اسلام صلّی الله علیه و آله بیست و سه سال نهایت کوشش را در راه نمائی به سوی آن می نمود و آن همه رنج کشید و آن همه جنگ و نبرد به پاس آن پیدا شد و آن همه جان های پاکان و شهدای عالی مقام و پاک بازان آن راه سعادت قربانی شد، و چه ناراحتی ها و رنج و غم و اندوه و خسارت و زیان جانی و مالی و غیره به جهانِ انسانیّت رسید.

این است راه خدا؛ و موسیقی مردم را از این راه خدا گم راه می کند :

« يُضِلَّ عَنْ سَبِیلِ اللَّهِ بِغَيْرِ عِلْمٍ »

و اگر نبود جز همین ،زیان کافی بود که از گناهان بزرگ در اسلام محسوب شود و خداوند مرتکب آن را شدیداً مجازات بفرماید .

« وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ يَشْتَرِی لَهْوَ الْحَدِیثِ لِيُضِلَّ عَنْ سَبِیلِ اللَّهِ بِغَيْرِ عِلْمٍ »

ترجمه : « و از مردم کسانی هستند که می خرند موسیقی را - آموختن آن را به کار بردن آن را خریدار آنند، علاقمند بدانند موسیقی دان را می خرند، کار آن ها را می خرند، کنیزان مطرب و موسیقی نواز را می خرند در مجالس و محافل عمومی و یا خصوصی با ،پول آنان را بدان مجالس جذب می کنند که نتیجه اش آنست که گم راه کنند از راه خدا ».

گاهی ممکن است هدف از به کار بردن ،موسیقی، گم راه کردن مردم باشد و از حرکت باز ایستادن آن ها چنان که مرحوم دکتر درباره سیاست استثماری بنی امیّه و بنی عبّاس در استفاده از موسیقی در بیانات گذشته خود توضیح داد، ولی ممکن است هدف های دیگری داشته باشند مثلاً همان حالاتِ برانگیخته شده از موسیقی هدف متصدّیان ،آن ولی این نتیجه سوء حتماً دنبال آن خواهد بود، مانند این آیه: « وَ إِلْتَقَطَهُ آلُ فِرْعَوْنَ لِيَكُونَ لَهُمْ عَدُوّاً وَ حَزَنَاً » . (1)

ص: 250


1- و نظیر این شعر و أُمّ سمّاك فَلا تجزعی *** فَلِلْمَوْت ما تَلِد الْو الِدَة چون مادر برای مرگ نمی زاید ولی عاقبت آن به مرگ می انجامد .

یعنی: « خانواده فرعون موسی را از رود نیل گرفتند تا برایشان دشمنی و اندوهی باشد ».

فرعون و خانواده اش هدف شان از گرفتن موسی از رود نیل دشمن تراشی و بنیانگنی خویش نبود، ولی گرفتن موسیٰ ( علیه السلام ) آن چنانی و پرورش او را در آغوش خود، این نتیجه برایش حتمی بود و خود نمی دانست .

بنابراین معنا منظور از کلمۀ « بِغَيْرِ عِلْم » آن باشد که اهل موسیقی و خریدارانش توجّه ندارند چه بلائی ببار می آورند و در چه گم راهی می اندازند.

و ممکن است مراد آن باشد که آن هائی گم راه می شوند از شنیدن موسیقی بی توجّه به پی آمد های ،موسیقی مغز و اعصاب خویش را تحویل فعّالیت های موسیقی می دهند و در حقّیقت نسبت به گم راه شدن غافل گیر می شوند و الّا نمی خواستند گم راه شوند، امّا چه کنند ، هنگامی که ندانسته گوش بدان ،فرادادند این نغمه این نتیجه سوء و خاصّیت را داشت چه بخواهند یا نخواهند.

و شاید معنای اخیر مناسب تر باشد که گم راه شدگان بی توجّه و ندانسته در این دام گم راهی می افتند.

و بنابراین سومین خطر و آفت و زیان موسیقی را قرآن نشان می دهد که اینک توضیحش را می دهیم :

موسیقی در گم راه کردن غافل گیر می کند

3- سومین زیان و آفت موسیقی آن است که انسان را ندانسته به عواقب سوء موسیقی می رساند و این خود یک آفت بزرگی است.

زیرا اگر انسان هنگام گرفتاری در چنگال خطر و آفت، بدان توجّه داشته باشد و پی آمد های آن را بداند و زیان هائی که از آن دامن گیر او می شود بفهمد، حتماً به خود می آید و از راه غلط که رفته بر می گردد و تاکنون اگر زیانی به او رسیده در آینده جبران می کند ولی از همه بیچاره تر آن کسی است که در حالِ بد بختی و سقوط است ولی خود

ص: 251

قد خلقهم الله تعالى للولایة الالهیّة و الخلافة الربّانیة و سبحان الله عما یصفون و سلام على المرسلین.

هذا، و قد تقدّمت روایة اخرى تشابه هذه الروایة عن طریق اهل التسنن فی شأن النبیّ الاعظم صلى الله علیه و آله و سلم عند صغر سنّه، نقلاً عن كتاب ( الغدیر ) للعلامة الامینی قدس الله روحه الطاهرة - فی نقل روایاتهم و آرائهم فی الغناء و مطلة، الموسیقى، فراجع المجلد الأول.

و الكلام لنا فیها هو ما فی هذه الروایة هنا.

4- قد ذكر فی تلك الروایات الواردة فی حرمة الموسیقى و اصواته المولّدة من آلاته، تارة بعض آلاته و اصواتها باسمها و تارة اخرى بعناوین جامعة شاملة حتى لما سیوجد و یخترع فی الازمنة المتأخرة، و نحن نذكر كلا القسمین.

اما القسم الأول :

1- فمنها المزمار ، و هى آلة موسیقیة تؤخذ من القصب و شبهه فیزمر بها بواسطة النفخ فیها، فتشمل مثل البوق و المزمار و الناى و الكرنا و الناقور و ما یماثلها ممّا یولّد بالنفخ فیه اصواتاً موسیقیاً من اىّ قسم من اصواتها سواء كانت مما تستعمل فی المآتم و التّعازی او الحرب او الفرح و السرور و التعریس و غیر ذلك .

و لذا ورد فی بعض تلک الروایات المزامیر بلفظ الجمع المحلّى بالالف و اللام

المفید للعموم الشامل للجمیع بما لها من الاصوات المتنوّعة.

قال فی ( اقرب الموارد ) : زمر الرجل زمراً، غنّى بالنفخ فی القصب و نحوه، المزمار الآلة التی یزمر فیها، انتهى.

و قد ذكر المزمار مفرداً او جمعاً من تلک الروایات رقم 1، 8، 10، 15، 21، 24، 29، 3،30 و 35 .

2- و منها الكوبة و جمعها الكوبات و فسّرت بالطبل او الطبل الصغیر و الطبل الصغیر المختصر، و قد ذكرت فی بعض الروایات مفرداً و فی بعضها بلفظ الجمع المحلّى

ص: 252

بالالف و اللام المفید للعموم الشامل لجمیع اقسام الطبل و هی واردة فی روایات رقم 12،8، 14، 20، 21 ، 24 و 29 ، فراجعها.

3- و منها الكبر ، بفتحتین بالكاف و الباء و الراء و جمعها الكبرات و هی على ما فی ( مصباح المنیر ) الطبل له وجه واحد، و هكذا فی ( المجمع البحرین ) و جمعه الكبار على وزن جبال و الاكبار على وزن الاسباب و الظاهرانّ الكبارات الواردة فی روایة ( دعائم الاسلام ) رقم 24 ایضاً جمع الكبر و كذا ما فی روایة ( الجعفریات ) رقم 22 الكیوبات او الكبوبات كما فی بعض النسخ یمكن كونها تصحیفاً لكوبات و یمكن كونها تصحیفاً للكبرات و كیف كان فقد وردت فی روایات رقم 8، 22 و 24.

4- و منها الطنبور، و هی من آلات الموسیقى ذوات الاوتار على شكل الیة الشاة، و كان اصلها طنبرة على وزن زنگله كان فارسيّاً « دنبرة » مركبة من ( دنبه و برّه ) اى الیة الشاة.

و قد وردت فی روایات رقم ،11، 12، 13، 14 ، 19 ، 20، 28، 33، 35 و 38، فراجعها.

5- و منها البربط على وزن جعفر من آلات الموسیقى ذوات الاوتار ایضاً على شكل صدر البطّة، و الضارب بها یضعها على صدره كما فی ( مجمع البحرین ) و غیره، و هی مذكورة فی روایات رقم 2 ، 3، 5، 15، 19، 25، 26 و 27، فراجع.

6- و منها الدفّ، و هی من آلات الموسیقى المهتزّة غیر ذوات الاوتار، و یقال له بالفارسیة ( دائره ) و لها نوعان مجرد و ذات حلقات اطرافها بالفارسیة ( دائره زنگی ) .

قال فی ( مصباح المنیر ): الدفّ الذی یلعب به بضم الدال و فتحها و الجمع دفوف، انتهى.

و قال فی ( اقرب الموارد ): الدفّ بالضم و قد یفتح، آلة طرب یضرب بها و الكبیر المدوّر یقال له المزهر جمع دفوف، انتهى. و قال فی لغة المزهر العود یضرب به و یقال له البربط ایضاً، و الدفّ الكبیر ینقر علیه و هو المشهور جمع مزاهر، انتهى. و

ص: 253

كیف كان فقد ذكرت فی روایات رقم 13، 22، 29، 32، 33 و 35، فراجع

7- و منها العرطبة، المفسّرة بالطنبور فى روایة رقم ،12، 14 و 20 و ذكرت ایضاً فى روایة رقم 36 غیر مفسّرة و التفسیر فیها لعلّه من الراوى او غیره .

قال فی ( مجمع البحرین ): ( فی الحدیث ) نهى عن العرطبة و فسّرت بالعود من الملاهى و یقال الطبل و فسّرت فى بعض الاخبار بالطنبور و العود و فی الخبر انّ الله یغفر لكل مذنب الّا لصاحب عرطبة او كوبة و فسّرت الكوبة بالطبل و قیل المرطبة الطبل و الكوبة الطنبورة، انتهى .

و قال فی ( اقرب الموارد ): العَرطَبَة و المرطبة بالفتح و یضمّ العود من الملاهی و قیل الطنبور و قیل الطبل و قیل طبل الحبشة، انتهى.

و على كل حال فقد عرفت أنّها ذكرت فی روایات رقم 12، 14، 20 و 36 .

8- و منها العود، و جمعه العیدان و هى ایضاً من آلات الموسیقى ذوات الاوتار یضرب بها للاصوات الموسیقیة بانحائها ففی بعض الروایات المتقدّمة ذكرت مفرداً و فی بعضها بلفظ الجمع المحلى بالالف و اللام الشامل لجمیع اقسامه .

قال فی ( مجمع البحرین ): العود بالضم الذی یضرب به و هو عود اللهو، انتهى .

و فى ( اقرب الموارد ) قال : آلة من المعازف یضرب بها، انتهى .

و فی ( شرح القاموس بالفارسی ) قال : عود جمع عیدان آلتی است که می نوازند ،انتهی .

و المراد - من یضرب بها - فى كلام ( مجمع البحرین ) و ( اقرب الموارد ) هو ما ذكره فی ( شرح القاموس ) می نوازند فلا یشتبه علیک .

و قال فی ( البرهان القاطع ) : عود نام سازی هم هست که می نوازند.

و هو مذكور فی روایات رقم 4، 2010 و 28 .

9- و منها الطبل، و هو معروف یصنع من لوح خشبی او من الحدید مدوّر یشدّ على طرفیه او على طرف واحد منه جلد مدّبغ یضرب علیه بعود او عودین من

ص: 254

الخشب، له اقسام بعضها صغیر و بعضها كبیر یسمّى بالفارسی ( دُهُل )، بعضه ذو وجهین و بعضه ذو وجه واحدة، كما انّه قد یستعمل فی الافراح و الّاعراس و اخرى فی الحرب و ثالثة فی التعازی و المآتم و تشییع الجنازات على اختلاف الاصوات التی یولّد منها لكلٍ ما یناسبه.

و هو مذكور فی روایات رقم 12 و 14، و حیث فسّرت الكوبة به فی بعض الروایات المتقدمة فتشتمله و ذکر ایضاً فی روایات ( الجعفریات ) التی مرّت مع ما ناقشنا فیها ص 227 فراجع.

10- و منها الاوتار ، و هی اما جمع الوتر بفتحتّین او جمع الوترة كما فی ( اقرب الموارد )، قال: هو شرعة القوس و معلّقها و الظاهر اطلاقها على كل ما هو مثل العصبة و الشعر.

و قال فی ( مجمع البحرین ) : الوتر بالتحریك واحد اوتار القوس مثل سبب و اسباب .

و قال فی ( نفائس الفنون ) ما لفظه : و آلات مهتزة نیز دو نوعند ذوات اوتار مانند ساز های مشهور از عود و چنگ و نزهت و قانون و رباب و طنبور و غیر ذوات اوتار مانند عنقاء و اوانی مهتزه ( نفائس الفنون ج 3 ص 99)

و قال فی ( البرهان القاطع ): تار بر وزن مار، تار موی و تار ابریشم و تار ساز و امثال آن باشد و اما كلمة فارسیة جمّعت شبه الجموع العربیة و مفرده ( تار ) كما فی ( البرهان القاطع ) المتقدم نقلها.

و بالجملة فقد ذكر ذلك فی روایات رقم 17، 34 و 37، فراجع.

11- و منها الزفن ، و هو لیس من آلات الموسیقى بل هو الرقص المستعمل فی مجالس اللهو.

قال فی ( مجمع البحرین ) : ( فی حدیث ) انهاكم عن الزفن و المزمار، الزفن الرقص و اللعب، و قال: واصله اللعب و الدفع انتهى .

ص: 255

و فی ( مصباح المنیر )، زفن زفناً من باب ضرب رقص و فی ( اقرب الموارد ) زفن ض زفناً رقص و اصله الدفع الشدید و الضرب بالرِجْل كما یفعل الراقص، قال: دنوت منه فزفنی ای ،دفعنی ،انتهی .

و قد ذكر الزفن فی روایة رقم 8 و لعل زفر فى روایة رقم 24 ایضاً تصحیف الزفن او الزمر كما فی روایة ( الجعفریات ) المتقدمة رقم 21 المتوافقة متنها تقریباً، و الّا فالزفر و هو اخراج النفس بمدّ و انین لا یناسب تردیفه لجملة من الآلات الموسیقیة سواء ارید به الصباح عند المصیبة و النوح او غیر ذلك من الغموم و الّاحزان و الآلام .

القسم الثانی :

و اما القسم الثانی من عناوین آلات الموسیقى المذكور فی تلك الروایات .

و هو ما ذكر بعنوان جامع شامل فعدّة عناوین و كما انّ تلك العناوین مشیرة الى جملة من الآلات الموسیقیة كذلك كثیر منها مشعرة الى علّة التحریم و رمزه و سببه مثل عنوان اللهو الملاهی كلّ ملهوّ به الطرب ، و كیف كان فنذكر تلك العناوین الشاملة لجمیع آلات الموسیقى او كثیر منها ذیلاً و هی :

1- اللهو، كما فی روایة رقم 39 و 40 ، و مثله كلّ ملهوّ به كما فی روایة رقم 15، او استماع اللهو و اللعب كما فی روایة رقم 9 و 30 ، او الملاهی كما فی روایة رقم 7، 23،17،16 و 028

واصل اللهو ما یشغل القلب من غیره.

قال فی ( مجمع البحرین ) : تلهّیت عنه اذا اشتغلت عنه و تركته، و قال فی قوله تعالى: فَاَنْتَ عَنْهُ تَلَهّى اى تتشاغل و تتغافل، و فی قوله تعالى: لأهيَة قُلُوبُهُمْ اى ساهیة غافلة مشغولة بالباطل عن الحقّ.

و یطلق اللهو فی الكتاب و السنّة على الاصوات الموسیقیة سواء كانت بالغناء او بسبب الآلات الموسیقیة كما فی قوله تعالى: وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ يَشْتَرِی لَهْوَ الْحَدِیثِ المفسّر فی روایات الفریقین بالغناء و قوله تعالى: وَ إِذا رَأَوا تِجارَة أَو لَهْواَ المفتر فی الروایات

ص: 256

بالطبل و الدفوف، و كذا الامر فی الروایات.

و اطلاقه على الاصوات الموسیقیة من جهة تأثیرها ثم تسلّطها على الاعصاب و المشاعر و سیطرتها فی اشغال القلب عمّا سواه و سوق القوة الواهمة الى التخیُّلات الباطله كما ذكرنا ذلك مفصّلاً فی طیّ تفسیر الایات، فراجع.

و بالجملة، فهذه الكلمة بجمیع مشتقاتها تشمل جمیع الاصوات الموسیقیة بما لها من المعنى العام.

قال ابن ادریس - قدس سره - فی ( السرائر ) فی المكاسب المحرّمة : و منها عمل جمیع انواع الملاهی و التجارة فیها و التكسّب بها مثل العیدان و الطنابیر و غیرهما من انواع الاباطیل محرّم محظور.... و كسب المغنیّات و تعلّم الغناء حرام.

2- المعازف، كما فی روایة رقم 7 ، 10 ، 18 و 33 .

قال فی ( مجمع البحرین ): ( فی حدیث ) انّ الله قد بعثنی لأمحو المعازف و المزامیر. المعازف هی آلات اللهو یضرب بها الواحد، عزف روایة عن العرب و اذا افرد المعزف بكسر المیم فهو نوع من الطنابیر یتّخده اهل الیمن كذا نقل عن المغرب.

و فى ( النهایة )، العزف اللهو بالمعازف و هى الدفوف و غیرها ممّا یضرب بها و العزف كفلس واحد المعازف على غیر القیاس انتهى .

و ذکر فی ( مصباح المنیر ) : نحو ذلك، ثم قال : و قال الجوهری المعازف الملاهی، انتهى .

و قال فی ( اقرب الموارد ) المعازف الملاهى كالعود و الطنبور واحدها معزف و معزفة، یقال الهاه ضرب المعازف عن ضروب المعارف، انتهى.

و على هذا فالمعازف یشتمل جمیع الآلات الموسیقیة لكن الظاهر عدّم شمولها للغناء و آلته التى هى الحلق، و ان كان اكمل من جمیع آلاته كما سبق عن بعض الحكماء العارفین بالموسیقى.

3- كل ما كان فی الارض من هذا الضرب الذی یتلذذ به الناس كما فی روایة

ص: 257

رقم 7 بعد ذكرها الملاهی و المعازف، و هذا التعبیر ایضاً یشمل جمیع جمیع الآلات الموسیقیة سواء ما كان موجوداً فی زمان صدور الروایة، او وجد بعدها، او ما سیوجد بعداً.

4- الطرب، كما فی روایة رقم 39 ، و هذه الكلمة ایضاً تشمل جمیع وسائل الموسیقى و آلاته من الغناء و الاصوات الموسیقیة عن آلاتها الموجدة للطرب على ما هو شأن الموسیقى.

قال فی ( مجمع البحرین ) : الطرب بالتحریك خفّة نعترى الانسان لشدة حزن او سرور، و العامّة تخصّه بالسرور، انتهى.

و فی ( مكاسب شیخنا الانصاری قدّس سرّه ) ، عن ( صحاح الجوهرى ) انّ الطرب خفّة یعترى الانسان لشدّة حزن او سرور .

و عن الزمخشری فی ( اساس اللّغة ) أنّه خفّة لسرور او همّ، انتهى.

و الظاهر انّ مرادهم هی الخفّة الحاصلة من الموسیقى الموثّر فی شدة حزن او سرور، و الّا فمن اعتراه سرور شدید لوصوله الى مطلوبه من مال او ولد او غیره اوجب خفّته، او اعتراه خفّة من شدّة حزن لمصیبة واردة علیه من موت و لده او و الده او امّه او غیرهم، فلا یقال انّه طرب و لا انّ موتهم كان مطرباً له ، بل ما یوجده الموسیقى فی المشاعر و الّاوهام من الخفّة العقلیة و الروحیة عن ایجاد شدّة سرور او حزن او هم هو الطرب.

قال فی ( اقرب الموارد ): طرب الرجل تغنّى و فى صوته رجّعه و مدّه و حسّنه و القارى استعمل التطریب فى قرائته انتهی .

و ذكر العلامة الامینی - قدس الله روحه الطاهرة - فی ( الغدیر ) عند تعرّضه لحكم الغناء و الموسیقى عند اهل التسنّن كلاماً عن بعضهم یفستر الطرب و ما یحصل لمستمع الموسیقى من الحالات التخيّليّة. ( الغدیر ج 8 ص 77 )

و ذكرنا ترجمته بالفارسی، فراجع ص 124 من المجلد الاول تحت عنوان ( اهل تسنن و موسیقی ).

ص: 258

و على هذا، فالطرب یشتمل جمیع اصوات الموسیقى.

و ممّا ذكرنا فی تفسیره هنا و فی طىّ بعض ما سبق من مباحث الكتاب فی هذه المعنى یعرف سرّ من اسرار حرمته و قد مضى مفصلاً.

5- الاوتار، كما فی روایة رقم 34 ، و قد تقدّم فی القسم الاول و هذا العنوان یشتمل قسماً من الآلات الموسیقیة الّتی هی من ذوات الاوتار.

6- اللعب، كما فی روایة رقم 9 و 30 و ما یلعب به كما فی روایة رقم 9.

قال فی ( مجمع البحرین ): یقال لمن عمل عملاً لا یجدى علیه نفعاً: انّما انت لاعب، انتهى.

و قال الراغب فی ( مفردات القرآن ) : لعب فلان اذا كان فعله غیر قاصد به مقصداً صحیحاً، انتهى.

و توصیف الموسیقى فی تلك الروایات باللعب توصیف بالوصف العام الشامل لغیر الموسیقى ایضاً، فهذا الوصف له یشیر الى عدم افادة الموسیقى فائدة عقلائیة و عدم نتیجة فیه بالكلیة، الا فی عالم التخیُّل الخالی من كل حقّیقة كما فی سائر الملاعب التی یشتغل بها الصبیان و من فی حكمهم، فعلى الانسان الشَّریف العاقل أن یتنزه عنها و ان یستعمل اوقات عمره فیما یفیده لا فیها یبطله

و الحمد لله اوّلاً و آخراً و صلى الله على رسوله محمد و آله و سلم و هذا آخر ما كتبته فی

مسئلة الموسیقى، و قد نقلته من المسوّدة الى المبیضة فی مدة اخرها یوم السبت الثالث من

شهر ذی العقدة الحرام سنه 1411 المطابق للثامن و العشرین من اردیبهشت سنه 1370. و انا اقل العباد مصطفى شریعت الموسوى.

ص: 259

در خدمت علم و تربیت و تکامل نیست، بلکه در جنگ با آن است و از علم و تربیت و تکامل بدور نگه می دارد و حتّی در آسمان ،خیال بافی همۀ آن مراحل علم و تکامل و تربیت را از یاد به فراموشی می کشد و آن که موسیقی « لهو الحدیث » است، نه « حدیث الحقّ » و حکایت راستین ( دقّت کنید ) موسیقی مانند سحر و جادو انسان را از مسیر صحیح منحرف می کند و از دیدن حقّایق و واقعیّات کور می سازد.

هشتم - آن که این دو آیه که بعنوان « لهو الحدیث » موسیقی را تحریم کرده به انضمام روایات، چنان چه در تفسیرش گذشت تمام اقسام موسیقی را، چه در آوازه انسان و چه به وسیلۀ آلات موسیقی و هم چنین تمام آهنگ های مختلف که هر یک برای حالتی از حالات ساخته شده و سازندۀ آن است چه حالت عشقی و شهوانی و چه حالت به اصطلاح عرفانی و رهبانی و چه حالت غم و حزن و اندوه و چه حالت های دیگر باشد، همه مشمول این دو آیه شریفه می شود، چون همۀ آن ها « لهو الحدیث » است، چنان چه قبلاً شرح داده شد.

نهم - صدا هائی که هنر موسیقی در آن به کار نرفته و آن تأثیر و جاذبه هنری در آن نیست و عنوان « لهو الحدیث » با شرحی که گذشت بر آن تطبیق نمی کند، چه در آوازه و صدای انسان باشد هر چند خوش صدا و زیبا بوده و چه به وسیله یکی از وسائل و آلات آن پیدا شود، مشمول آیه نمی شود اگر چه ممکن است گاهی به عناوینی مانند تَشبُّه بحرام، و یا با ادلّه دیگری که در این باب هست، حرام و یا مورد اشکال شود.

دهم - آن که در این دو آیه موضوع تحریم لفظ « غناء » نیست که ما در تفسیر آن از كتب لغت یا غیره استفاده کنیم هر چند در روایات در تفسیر آن آمده، بلکه عنوان « لهو الحدیث » است که از یک سو هم شامل آوازۀ انسان می شود اگر بطور موسیقی انجام گیرد، و هم شامل سایر صدا های موسیقی و از سوی دیگر تفسیر آن را چنان چه گذشت می توانیم از خود کلمۀ « لهو الحدیث » پیدا کنیم و لازم نیست از دقّت در تفسیر « غناء » آن را بیابیم و روایات، ما را کمک داد که بفهمیم مراد از « لهو الحدیث » چیز های دیگری که سایرین گفته بودند، مانند افسانه های رستم و اسفندیار نیست، بلکه از سنخ موسیقی در آوازه است و پس از آن که مسیر تدبّر در آیه به برکت روایات روشن شد، در پرتو آن در

ص: 260

كلمه « لهو الحدیث » دقّت کردیم و هم چنین ضمائم دیگر آیه، و از این راه حدود مسئله و موضوع حكم تحریم روشن شد که موسیقی است و همه اقسام آن است.

ص: 261

موضع دوّم : آیۀ «قول الزُّور»

دوّمین موضعی که در قرآن دربارۀ موسیقی سخن گفته آیه « قول الزور» است.

آیات قرآن

﴿ذلِكَ وَ مَنْ يُعَظِّم حُرُمَاتِ اللَّهِ فَهُوَ خَيْرٌ لَهُ عِنْدَ رَبِّهِ وَ أُحِلَّتْ لَكُمُ الْأَنْعَامُ إِلَّا مَا يُتْلَى عَلَيْكُمْ فَاجْتَنِبُوا الرِّجْسَ مِنَ الأوْثَانِ وَ اجْتَنِبُوا قَوْلَ النُّورِ * حُنَفَاءَ لِلَّهِ غَيْرَ مُشْرِكِینَ بِهِ وَ مَنْ يُشْرِكْ بِاللهِ فَكَأَنَّمَا خَرَّ مِنَ السَّمَاءِ فَتَخْطَفُهُ الطَّيْرُ أوْ تَهْوی بهِ الرِّیحُ فِی مَكَانٍ سَحیق * ذَلِكَ وَ مَنْ يُعَظِّمْ شَعَائِرَ اللَّهِ فَإِنَّهَا مِنْ تَقْوَى الْقُلُوبِ﴾. (1)

ترجمه: « این چنین است مطالب گفته شده آن را بگیر و کسی که بزرگ دارد و تعظیم کند آن چه خدا لازم الاحترام دانسته و قیام به آن را واجب کرده، آن برایش بهتر است نزد پروردگارش و حلال شد برای شما چهار پایان جز آن چه بر شما خوانده می شود ( بنا بر این ) پس اجتناب کنید از هر پلیدی که آن بت ها است و اجتناب کنید از گفتار تزویری و دروغین آرایش یافته. در حالی که با استقامت در خط مستقیم برای خدا بدون انحراف به چپ و به راست و در حالیکه شرک آور به او نباشید و کسی که شریک برای خدا بیاورد، او آن چنان است که گویا از فراز آسمان به زیر پرتاب شده، پس پرنده ای او را می رباید و یا او را باد می برد به جائی بسیار دور این را دریافت کن و کسی که تعظیم و

ص: 262


1- سوره حجّ ( مَدَنيَّه )، آیات 30 - 32.

احترام کند شعائر خدا را پس این تعظیم نشأت گرفته است از تقوای دل ها».

این ترجمه مختصری بود از این چند آیه که پس از ذکر روایات در تفسیر آن، در پرتو آن روایات توضیح بیشتری خواهیم داد إن شاء الله.

روایات در تفسیر این آیه :

1-زید شحّام می گوید :« از امام صادق علیه السَّلام پرسیدم از گفتار خداوند عزّوجلّ كه : ﴿فَاجْتَنِبُوا الرِّجْسَ مِنَ الأوْثَانِ وَ اجْتَنِبُوا قَوْلَ الزُّور...﴾، فرمود: « و « قول الزور» غناء است ». (1)

2- محمد بن ابی عمیر از بعضی از اصحاب خود روایت کرده از امام صادق علیه السَّلام که: « در گفتار خداوند تعالى ﴿ وَ اجْتَنِبُوا قَوْلَ الزُّر ﴾ فرمود: « قول الزور » همان غناء است. » (2)

3- ابو بصیر می گوید: « پرسیدم از امام صادق علیه السَّلام از گفتار خداوند عزّ و جّل كه: ﴿ فَاجْتَنِبُوا الرِّجْسَ مِنَ الأوْثَانِ وَ اجْتَنِبُوا قَوْلَ الزُّرِ ﴾، فرمود: همان غناء است. » (3)

4- عبد الأعلی می گوید از جعفر بن محمد علیهما السَّلام پرسیدم از گفتار خداوند عزّوجل ﴿ فَاجْتَنِبُوا الرِّجْسَ مِنَ الأوْثَانِ وَ اجْتَنِبُوا قَوْلَ الزُّرِ ﴾، فرمود: ... قول الزور همان غناء می باشد ». (4)

5- محمد بن عمرو بن حزم می گوید: « وارد شدم بر امام صادق علیه السّلام، آن حضرت فرمود غناء اجتناب کنید از غناء اجتناب کنید از « قول الزُّور »، و این گفتار را

ص: 263


1- وسائل، ج 12، باب 99 حدیث 2 ؛ کافی، ج 6، ص 435، چاپ جدّید.
2- وسائل، ج 12، ص 227، باب 99، حدیث 8.
3- وسائل، ج ،6 ، باب ،99 حدیث 9 ؛ فروع کافی، ج 6، ص 431.
4- وسائل، ج 12، ص 226، باب 99، حدیث 20.

آن قدر تکرار کرد که مجلس بر من تنگ شد و فهمیدم نظرش به من است ». (1)

6- هشام روایت می کند از امام صادق علیه السَّلام در گفتار خداوند تعالیٰ ﴿ فَاجْتَنِبُوا الرِّجْسَ مِنَ الأوْثَانِ وَ اجْتَنِبُوا قَوْلَ الزُّرِ﴾ که فرمود: « ... قول الزُّور همان غناء است » . (2)

7- حمّاد بن عثمان از امام صادق علیه السّلام روایت می کند که :« از او پرسیدم از « قول الزور»، فرمود: از آن جمله است گفتار مردی به کسی که آوازه غناء می خواند: « أحْسَنْت »، خوب خواندی. » (3)

روایات دیگری نیز هست که آن چه تاکنون جمع کرده ایم 14 عدد می شود و در فصلی جدا گانه که متون روایات با سندش هست می آید إن شاء الله.

تفسیر آیات در پرتو این روایات

در این روایات اکثراً « قول الزُّور » را به غناء تفسیر کرده، ولی در روایت حماد بن عثمان این تعبیر بود: « منه قول الرجل للَّذی یغنّى أحسنت » که اَحسَنت گفتن به آن که آوازهٔ موسیقی می خواند را نیز از جمله مصادیق « قول الزّور» دانسته که تعمیم و توسعه بیشتر در مفهوم آیه می دهد.

ص: 264


1- وسائل، ج 6، باب 99، حدیث 24.
2- وسائل، ج 12، ص 230 ؛ و كافى، ج 6، ص 436.
3- وسائل، ج 12، ص 229 .

گفتار از محقِّق قمی در تفسیر غناء

محقِّق قمی صاحب « قوانین » قدّس سرّه در رساله ای که در غناء نوشته چنین ذکر می کند: « السؤال - ما معنى الغناء المُحرّم و هَل یعمّ حرمته اولها مُخصّص الجواب ذَكَرَ جماعة أنّه مدّ الصوت المشتمل على الترجیع و نسبه المحقِّق الاردبیلی رحمه الله إلى الأشهر و قیل بذلك مع إسقاط الأطراب و قیل به مع اسقاط الترجیع و قیل من رفع صوتاً و و الّاه فهو غناء و قیل هو تحسین الصوت و قیل هو ما یسمى فی العرف الغناء و هو أظهر الأقو ال و اختاره الشهید الثانی رحمه الله و معناه بالفارسیه « سرود » كما صرّح به فی الصُّراح و قیل أُغنّیة بالضّم و التّشدید « سرود » و الجمع أغانی و التغنّیه « سرود گفتن » و لما كان العرف قد یحصل فیه إضطراب بحسب متفاهم أهله فما یتفق فیه منه انه هو فهو حرام جزماً و ما یتّفق منه عدّمه فهو مباح و مابقی فی مرحلة الشكّ فیلحقّ بالمُباح للأصل و حرمته فی الجملة إجماعیّ بل قیل هو اجماعى المسلمین بل الضروریّ من الدّین و یدلّ علیه الآیات و الأخبار المستفیضه الَّتی لا یبعد إدّعاء تواترها و لاحاجة إلى ذكرها و أمّا أنّه عامّ أو یختصّ ببعض الأفراد دون بعض فالظاهر المشهور التعمیم بل یظهر من المفید دعوى الإجماع على المطلق بل ربّما نقل دعوى من العلماء من بعضهم إنتهى ».

در سخنان این فقیه محقِّق چند چیز به چشم می خورد :

1 - تفسیر غناء به چند معنی : اول - صوت کشیده مشتمل بر چعچع زدن که به طرب بیاندازد. دوّم - همان معنی ولی بدون ذکر به طرب انداختن سوم - همان معنی، بدون ذکر .داشتن چهارم - صدا را بالا ببرد و پی در پی کند . پنجم - نیکو کردن صدا. ششم - آن چه در عرف آن را غناء بدانند که به فارسی « سرود » بر آن گفته می شود.

2- در مرحله تشخیص غناء هر چه مسلّم شد غناء است حرام، و هر چه مسلّم شد نیست حرام نیست بلکه مباح است و هر صوت مشکوک که آیا غناء است یا نه آن مباح است برای اصل « اصاله الإباحه » یا « إصاله عدّم الحُرمه » یا « إصاله البرائه ».

3- حرمت غناء اجماعی است در شیعه بلکه بین همهٔ مسلمین بلکه از جمله

ص: 265

ضروریّات دین است که منکر آن محکوم به کفر است.

4- آیات قرآن و اخبار و احادیث دلالت بر حرمت آن می کند .

5- اخبار بر حرمت غناء به قدری زیاد است که بعید نیست ادُّعاء شود که آن ها از اخبار متواتره است و یقین به صدور آن هست که احتّیاج به تنقیح سند ندارد، اگرچه بعضی از آن ها سندش غیر معتبر باشد.

6- ظاهر آن است که حکم غناء عام است و شامل همه اقسام می شود و اختصاص به بعضی ندارد، بلکه از شیخ مفید ظاهر می شود اجماع است بر اطلاق حکم و از بعضی نقل شده اطلاق حکم را از همۀ علماء دانسته اند.

و از موارد مختلفه استعمال غناء می توان استفاده کرد که غناء آوازه های هنری موسیقی است که در جهتی از جهات تحریکی موسیقی ترتیب یافته باشد.

مثلاً در روایت عبد الله بن عبّاس از پیامبر اکرم صلّی الله علیه و آله راجع به مردم آخر الزّمان است که قرآن را به غناء می خوانند. (1)

غناء در قرآن را نمی توان گفت برای آن طرب که موجب انگیزش شهوت است می خوانند بلکه نوعی دیگر از موسیقی که مناسب قرآن است.

یا مثلاً روایاتی که در مذمّت ( نائحه ) خوانندگان نوحه بر مردگان است مانند روایت علی بن جعفر از برادرش موسی بن جعفر علیهما السَّلام که گوید: از او پرسیدم راجع به نوحه، آن حضرت آن را کراهت داشت. (2)

با این که نوحه خوان بطور طرب انگیز شهوانی نمی خواند، بلکه بطور گریه آور برای خوش آمد باز ماندگان، ولی با این حال صاحب « وسائل الشیعه » قدّس سرّه یکی از احتمالاتِ روایت را خواندن نوحه بطور غناء ذکر کرده.

در کتب لغت و هم چنین در کتب فقهیه بطور مختلف در تفسیر غناء نظریّه داده اند چنان چه در سخنان محقِّق قمی نقل شد.

ص: 266


1- وسائل، ج 6، ابو اب ما یكتسب به باب 99، ص 231، حدیث 27.
2- وسائل، ج 6، ص 92، حدیث 14.

ولی ما بهتر دانستیم تفسیر آن را از همین آیات که روایات آن را به غناء تفسیر کرده بود استفاده کنیم.

ما از یک طرف از روایات گذشته دانستیم که این آیات دربارۀ غناء است و مصداق « قول الزور » که سخن آیات بر آن وارد شده همان غناء است و یا آن که اقّلاً یکی از مصادیق آن است.

و از طرف دیگر با حساب دقیقی که در قرآن برای واژه های آن هست می توانیم هم حقّیقت غناء را بفهمیم و هم راز حرمت آن را از نظر قرآن، و پس از روشن شدن آن، نه احتّیاج به تفسیر فقهاء و نه اهل لُغَت پیدا نخواهیم کرد و از سردرگمی نجات خواهیم

اکنون برای بیشتر روشن شدن تفسیر آیه ابتدا مکرراً اشکال آقای دکتر شریعتی را درباره این آیه ذکر می کنیم و سپس جواب آن و بعداً بطور مشروح تر به تفسیر آیه می پردازیم.

دو اشکال آقای دکتر شریعتی :

1- غناء آواز است و صدا و صوت نه گفتار در صورتی که « قول الزوزُّ » به معنی گفتار و حرف مفت و بیهوده است.

2- کلمۀ « زور » به معنی مفت و بیهوده است.

توضیحاتی برای آن دو اشکال

بنابر اشکال اوّل نمی توان آیه « قول الزُّور » را بر غناء منطبق ساخت، زیرا موسیقی داشتن غناء به لحاظ صدا و آوازه بودن آن است اگرچه در قالب یک شعر و یا نثر و بالاخره یک گفتار درآید ولی آواز است که آن را با به کار بردن هنر های موسیقی اثر بخش می کند نه الفاظ و جملات از نظر معانی که آن ها در بردارند، ولو این که گاهی مطالب عشقی و یا اندوهی یا غیر ذلک هم کمک به تأثیر موسیقی خواهد کرد و لذا موسیقی دان ممکن است اشعار عشقی را طوری بخواند که موجب گریه و اندوه شود و بالعکس، و

ص: 267

بالاخره موسیقی است که اثر خود را می کند نه معنی، نهایت آن که اگر معانی شعر با نوع موسیقی هم آهنگ باشد، بر تأثیر موسیقی می افزاید.

و لذا است که همین نوع موسیقی اگر از سایر آلات موسیقی نیز به صدا درآید همان اثر را می کند پس صدا است که اثر موسیقی می دهد، نه گفتار.

پس چرا امام باقر و امام صادق علیهما السَّلام « قول الزور » را تفسیر به غناء فرموده اند؟

و امّا بنابر اشکال دوم که زور به معنی مفت و بیهوده است.

روی این اشکال ،آیه ولو تفسیر شود به « غناء » به معنی موسیقی در آوازه ولی باید آن را اختصاص داد به آن آوازه های هرزه و بیهوده ای به قول ایشان « کولی ها و مطرب ها » - که برای سرگرمی و یا تحریک احساسات شهوانی و هرزگی و بی بند و باری به کار می رود.

و امّا اگر در راه امور مفید و سازنده و اجتماعی و یا اخلاقی و یا جنگی و یا به اصطلاح عرفانی و مانند آن به کار رود آن را نمی توان بیهوده و مفت و منطبق با آیه شریفه دانست چون آن مثبت و سازنده است.

و اساساً چرا این نوع موسیقی سازنده که گاهی از هزاران دلیل خشک منطقی و علمی و فلسفی سازنده تر است را باید حرام دانست؟ این یک نوع هنری است علمی و آثار آن هم صحیح و عقلی و بجا و مؤثّر و با چنین حالی چرا باید آن را اسلام حرام کند؟

اسلام که احکّامش از جانب خدواند دانا و حکیم صادر شده و روی قواعد دینی و عقیدتی شیعه اثنی عشریه عدلیه همۀ احکّام آن به حساب منافع و مصالح و یا مضرّات و مفاسد ملحوظه نسبت به مردم است و باید علم آن را مردود و نامعقول نداند، چطور در مورد موسیقی های مؤثّر و سازنده می توان پذیرفت که اسلام آن را تحریم کرده است؟

این ها اشکال 1 و 2 با قدری توضیحات بیشتر.

ص: 268

پاسخ اشکال اوّل

ما اوّل بطور ساده از نظر لغوی این دو واژه را معنی می کنیم، یعنی « قول » و « زور » را، و حقّیقتِ مفهوم آن دو واژه را روشن می نمائیم تا ابتدا آن دو اشکال آقای دکتر شریعتی حل شود و سپس بطور تفصیل در تفسیر آیه می پردازیم تا اولاً روشن شود که قرآن آیا هر نوع موسیقی را تحریم کرده و یا آن نوع بیهوده اش را، و ثانیاً راز این تحریم مخصوصاً با آن وعدۀ شدید عذاب و بیانی که هم ردیف بت ها قرارش داده چیست .

« قول » مصدر است که از آن واژۀ « قال » یعنی ،گفت و « يَقُول » می گوید و « قائل » یعنی گوینده، و « قُل » یعنی « بگو و لاتقل » یعنی نگو، و امثال آن از مشتقّات دیگر ساخته می شود.

بنابراین «قول» همان گفتار است و بر آوازه منطبق نمی شود، همان طوری که در اشکال آقای دکتر شریعتی بود.

ولی ما پس از تفتیش در موارد مختلف مشتقّات « گفتار » در فارسی و « قَول » در عربی حتّی در قرآن را روشن می کنیم که آن یک وسعت معنائی دارد که اضافه بر حل اشکال عمق دیگری در فرمایش امام باقر و امام صادق علیهما السَّلام برای ما جلوه می کند .

یک تحقّیق دربارهٔ وضع بعضی لُغات

بطور مقدّمه اوّلاً عرض می کنیم که در بسیاری از واژه ها چه فارسی و چه عربی مفهوم و معنی واژه به حساب اثر و هدف و خاصّیت است نه به حساب مادّه و ترکیب ،مخصوص مثلاً واژهٔ « چراغ » در فارسی و یا « مصباح » و « سراج » در عربی در صد سال قبل به پیش یک چیز از آن در مدّ نظر می آمد یعنی چراغ نفتی یا روغنی که دارای مخزن سوخت و فتیله ای بود و آن را با آتش روشن می کردند و امّا امروز نه ظرف و مخزن نفت

ص: 269

و روغن و نه فتیله و نه آتش زدن هست با این حال به لامپ برق در فارسی « چراغ » و در عربی « سراج » و « مصباح » گفته می شود چون همان خاصّیت را دارد که روشن کردن است و یا واژۀ ترازو در فارسی و میزان در عربی بر چیزی گفته می شد که دارای دو کفه بسته شده به طناب که هر یک بر سر تیرچه ای و وسط آن تیرچه یک ریسمان برای وزن کردن ثقل اجسام بود، ولی چون به عنوان هدف سنجش این واژه وضع شده الآن بر باسکول و میزان الحراره و غیر هما که این هدف را تأمین می کند بدون هیچ عنایت مجاز استعمال می،شود و مانند آن در لغات مختلف در هر زبانی هست که با تغییر وسایل واژه عوض نشده و هم چنین در لغاتی که دلالت بر حرکات و معانی و امثال آن می کند.

اتّفاقاً واژه های « قول »، « گفتار » و « کلمه »، « کلام »، « سخن » نیز از همان واژه هائی است که به حساب خاصّیت و تأمین هدف در محدوده خاصّی حقّیقت پیدا می کند.

ما در فارسی بسیار اتّفاق می افتد لفظ « گفتار »، « گفت »، « می گوید » و امثال آن را به کار می بریم بدون هیچ مجازگوئی در صورتی که اصلا لفظی و سخنی در بین نبوده، مثلاً کسی که کف دستِ خود را به پائین به طرف شما تند و تند حرکت می دهد می پرسید: چه « می گوید »؟ جواب می دهند: « می گوید بیا »، و برعکس به طرف بالا تند و تند بر می گرداند می پرسید چه « می گوید »؟ جواب می دهند « می گوید: نیا »؛ و هم چنین در اشاراتِ چشم و ابرو و سر و امثال آن نیز « گفت »، « می گوید »، « مگر نگفتم »، « تو گفتی »، « مگر نگفتی »، « من گفتم » استعمال می شود.

در قرآن نیز چنین استعمالات بسیار است مانند : ﴿ وَ قَالَتْ نَمْلَةٌ يَا أَيُّهَا النَّمْلُ ادْخُلُوا مَسَاكِنَكُمْ ﴾ و ﴿ إِنَّمَا قَوْلُنَا لِشَيْءٍ إِذَا أَرَدْنَاهُ اَنْ تَقُولَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ ﴾ و ﴿ يَوْمَ نَقَولُ لِجَهَنَّمَ هَلْ اِمْتَلاتِ وَ نَقُولُ هَلْ مِنْ مَزید﴾ و ﴿ فَقَالَ لَهَا وَ لِلأرضِ ائْنِيَا طَوْعاً أَوْ كَرْهاً قَالَنَا آتَيْنَا طَائِعِینَ ﴾ و ﴿ قُلْ لَوْ كَانَ البَحْرُ مِداداً لِكَلِمَاتِ رَبِّی لَنَفِدَ البَحْرُ قَبْلَ أَنْ تَنْفَدَ كَلِمَاتُ رَبِّی ﴾ در همه این ها « قول » و « کلمات » و « کلمه » استعمال شده، بدون آن که لفظ و حتّی نوعاً صدائی در کار باشد .

ص: 270

تفهیم و تفاهم در انسان

حقّیقت مطلب آن است که انسان می تواند خواسته ها و مدرکات و متصوّرات خود را در ذهن دیگر انسان ها وارد کرده و به آن ها بفهماند و آن چه را بخواهد از حقّایق جهان و یا مطالب بی اساس و دروغین را در مغز و اعصاب ادراکی دیگران منتقل سازد. و این یک نوع توانائی فوق العادای است در انسان در صحنه های گونا گون، چه بطور راست و چه بطور دروغ و بی اساس وجود دارد.

و از طرف دیگر انسان یک توانائی دیگری دارد که از ویژگی های او است و در سائر موجودات زنده نیست و آن این که با خلقِ الفاظ و سخن گوئی در تحویل دادن خواسته و مدرکات خود به دیگر انسان ها توانا است و این نوع خلّاقیّت انسان است که جهان لغات و واژه ها و هنر های ادبی و شعر و نثر و خطابه با آن وسعتی که دارد و دانش های مختلفه مربوطه را تشکیل می دهد.

ولی همین انسان که از راه سخن چنین توانائی را دارد، تنها به سخن اکتفاء نمی کند ، بلکه از راه اشاره و نوشتن و نشانه گذاری و غیر ذلک نیز استفاده های شایانی می کند .

و روی این حساب است که اشخاصّ گنگ می توانند تمام خواسته ها و اندیشه های خود را به دیگران بفهمانند و از این راه رفع نیاز های خود را بنمایند.

بنابراین می توانیم حساب مثال های گذشته را بنمائیم که در آن « گفت »، « گفتار » و « می گوید » استعمال شده بود، با این که اصلاً نه صدائی و نه سخنی در کار نبود، چون در آن موارد فقط منتقل کردن معانی و مفاهیم به ذهن انسان دیگر بود که موجب صحّت استعمال « گفت » و « می گوید » می شد و هم چنین در آن آیات قرآنی درباره گفتار مورچه و گفتار خدا که انداختن پرتو وجود به موجودات دیگر هست و هست کردن آن ها است که لفظ قول استعمال ،شده نه آن که صدا و سخنی به کار برده شده باشد.

پس از روشن شدن این مقدمه بیائیم سر حساب استعمال « قول الزّور » برموسیقی که موسیقی نوعی از صدا است، چرا به آن « گفتار تزویری » لقب داده شده؟ آیا این لقب

ص: 271

گزافی است « العیاذ بالله » یا حقّیقت دارد؟

آیا موسیقی تنها صدا و آواز است؟

این جا لازم است نظر به موسیقی بیاندازیم ببینیم آیا موسیقی تنها بلند کردن صدا است و یا هر صدای خوشی است چه از حنجره انسان یا بلبل و پرنده خوش صدا و چه از آلات موسیقی و یا بوق ماشین و یا غیره یا نه بلکه هنری آموختنی و علمی است که هنگامی که در صدا به کار برده شود آن صدا دارای یک نوع تأثیرات روحی در شنونده می گردد.

حتماً از قسم اول نیست بلکه موسیقی دان ابتدا در ذهن خود معانی و حالاتی را ی کند و با مهارت فنی که دارد می داند چطور به وسیلهٔ صدائی موسیقی و ساختن آن صدا آن حالات و معانی را از هر نوع که هست منتقل به اعصاب ادراکی شنونده بنماید و او را تحت تأثیر آن نوع موسیقی قرار دهد گاهی موسیقی شهوانی و عشقی، و موسیقی غم انگیز و اندوه بار و گاهی جنگی و سلحشوری، و گاهی عرفانی و رهبانی و غیر ذلک.

ما حتماً نمی توانیم موسیقی را تنها صدا و آوازه توخالی بدانیم، مانند الفاظ بی معنی، و الّا هر آوازی را موسیقی می گفتند .

البته موسیقی خود لغت و زبان خاصّی دارد که موسیقی دان آن را می آموزد و می داند که با چه نوع حرکت آواز می تواند شنونده ای را محزون و غمگین و یا شاد و خرّم و یا غرق در هوس و عشق و شهوت و یا گریان و یا به عالم عرفان خیالی... ببرد.

موسیقی دان می داند با حرکت دادن تار های آلات موسیقی چه معانی را در دل شنونده ببرد و یا با چه نوع دمیدن در نی و بوق چه آشوبی در روح شنونده ایجاد کند و یا با چه نوع چوب زدن به طبل و دهل و یا کوبیدن دو لنگه سنج چه حالی در شنونده بسازد و مانند حربه های جنگی که هر یک به نوعی دشمن را از کار می اندازد، یکی سوراخش می کند یکی قطعه قطعه و دیگری می سوزاند و دیگری خفه اش می کند و.... موسیقی هم هر نوعی عملی با قوای ادراکی انجام می دهد که اگر آن شنونده فاقد ادراک باشد موسیقی بی تأثیر خواهد بود.

ص: 272

موسیقی هنری است که موسیقی دان آن حالتی را که می خواهد به وسیله موسیقی در شنونده تزریق کند ابتداء در ذهن خود آن حالت را تصوّر و ترسیم می کند و ثانیاً کیفیت موج دادن صدا و کوتاه و بلند کردن آن را به وسیله آلات موسیقی که چنین حالتی را در شنونده بر می انگیزد و آن را قبلاً آموخته است در نظر می گیرد، سپس با مهارت خاصّ به وسیله آن صدای موسیقی آن حالت را در دل شنونده می سازد .

پس ، از یک سو آن حالات مختلفه ساخته شده از موسیقی که مانند معانی الفاظ است منتهی با الفاظ اداء نمی شود بلکه با موج های صدای موسیقی چه آوازه و یا صوت های آلات موسیقی موسیقی ساز از دل خود به دل شنونده منتقل می کند و او را تحت تأثیر همان حالات قرار می دهد و تفاوتی که بین دلالت الفاظ بر معانی و بین تأثیر صدا های انواع موسیقی هر نوع بر حالتی خاصّ است آن که دلالت الفاظ بر معانی جعلی و ساختگی است بدون هیچ رابطۀ طبیعی بین دالّ و مدلول، ولی تأثیر اصوات موسیقی نسبت به آن حالاتی که در شنونده تولید می شود تا حدودی طبیعی است و طبع آن صدا برانگیزنده آن حالت است در شنونده و با آهنگ های خود آن ذوق و غریزه مورد نظر را بیدار می کند و بطور هم آهنگ به پیش می رود.

و از سوی دیگر چون صدا های موسیقی در روح و قوای ادراکی شنونده تأثیر می کند و آن را در عوالم گونا گون و مختلف حالات روحی و فکری بر می انگیزد، لذا آن چه در قوای ادراکی پیدا می شود از نوع خیالات و اوهامی است مانند معانی که از الفاظ و سخن ها در دل پیدا می شود، نهایت معانی و همی و ساختگی بدون اتّکاء به یک حقّیقتی و واقعیّتی ولی جاذبۀ موسیقی آن چنان است که آن را بهتر از واقعیّات در دل جامی اندازد و آن را چنان آرایشی می دهد که شنونده را کاملاً تحت تأثیر خود قرار می دهد و او را تزویر کرده و گولش می زند.

تا این جا دو موضوع روشن می شود :

1- گفتار ( قول ) اختصاص به سخنان لفظی ندارد و در جائی که انتقال معنی به دل شنونده از طریق دیگر غیر سخن و لفظ حاصل شود باز گفتار ( قول ) بر آن صدق می کند

ص: 273

« می گوید » و « گفتار » را می توان استعمال کرد.

2- موسیقی چه در آواز های انسان و چه در صدای دیگر آلات موسیقی باشد، تنها یک صدای مجرّد و بی محتوائی نیست بلکه دارای انواع و اقسام محتوا و معانی هست و برای هر نوع معنائی یک یا چند آهنگ و اسلوب موسیقی که رساننده آن معنی می باشد موجود است و با همان اسلوب خاصّ صوتی و هنری آن معانی در دل شنونده ایجاد می شود و عیناً مانند الفاظ و سخن که با حرکت زبان و سایر مخارج حروف در دهن و حلق و موج دادن نفس در آن ها تولید می شود به آن وسیله تولید معنی در دل شنونده می کند، موج های صدای موسیقی هم همان طور تولید معنی در دل شنونده می کند،نهایت در سخن واژه های آن وضعی و ساختگی است که واضع لغت آن را وضع کرده، ولی در موسیقی واژه های آن طبیعی ،است مانند صدای نالیدن مریض که ایجاد تأثر در دل شنونده می کند و فریاد خشمناک که حالت تهیج در شنونده می آورد.

و با این توضیحات فکر می کنیم اشکال اول آقای دکتر شریعتی کاملاً حل شده ،باشد و این که حضرت امام باقر و امام صادق علیهما السّلام آوازه های موسیقی را مصداق « قول الزُّور »، یعنی گفتار تزویر شده تفسیر کرده اند، نه تنها بجا است، بلکه عمق دانش و علم آن دو بزرگوار را هم به علوم و سخنان و بیانات قرآن و هم به دقائق موسیقی و جنبه های تخریبی و مضر و فریبائی آن می رساند و این که علوم ائمّه طاهرین علیهم السَّلام از همان منبع وحی و علم الهی سرچشمه می گیرد و باید همان ها مفسر قرآن باشند.

پس موسیقی با وجدان و ذوق شنونده سخن می گوید و هم او را تحت تأثیر سخنان خود قرار می دهد و در حال گفتار ،است ولی با واژه های مخصوص به خود، و نمی توان گفت موسیقی تنها صدا و آواز است.

و ضمناً این هم معلوم باشد که گفتار داشتن موسیقی در آوازه، نه به حساب آن است که آوازه خوان گفتار را از شعر و یا نثر مورد آوازهٔ موسیقی خود قرار داده و با آن ترنُّم می کند، بلکه خود آوازۀ موسیقی و صوت آن دارای معانی مختلفه، از عشق و شهوت و یا حُزن و اندوه و غیره می باشد که در دل شنونده القاء می کند و با این حساب است که به آن «قول الزوّر » یعنی گفتار مُزوّرانه و تزویر شده گفته می شود.

ص: 274

پاسخ از اشکال دوّم

آقای دکتر شریعتی « قول الزّور » را به حرفِ مُفت و بیهوده تفسیر کرده بودند که ما آن را به دو اشکال تحلیل و تجزیه کردیم یکی آن که آیه تعبیرش « قول » است یعنی گفتار، که آن بر موسیقی که صوت است تطبیق نمی شود و دیگر آن که « زور» را به معنی و بیهوده تفسیر کرده بودند که در مورد موسیقی های ( به قول ایشان ) مثبت و سازنده تطبیق نمی کند چون آن ها مُفت و بیهوده نیست جواب اشکال اول تا حدودی داده شده و ممکن است بعداً روشن تر بشود؛ و امّا جواب از اشکال دوّم محتاج است قدری راجع به واژۀ « زور » سخن بگوئیم چون هم از نظر تفسیر آیه به آن محتاج هستیم و هم در روشن شدن پاسخ ایشان لازم است و هم در کتب تفسیر و هم کتب لغت آن طور که ما دوست می داشتیم جمع و جور شده و توضیح کافی داده شده نیست؛ ولی با جمع کردن مقداری از کلمات بهتر روشن می شود .

تفسیر قول الزوّر

لفظ « زور » هم در فارسی استعمال می شود و هم در عربی. در فارسی به معنی نیرو و توانائی گفته می شود مثلاً زومند یعنی نیرومند و یا قدرتمند و یا فلانی زور دارد و یا با زور کاری را انجام داد و گاهی گفته می شود زور می گوئی و یا فلانی «زور» می گوید، یعنی بیهوده می گوید و تحکم می کند و شاید آقای دکتر شریعتی که « قول الزور » را به معنی حرف مفت دانسته از همین استعمالات فارسی استفاده کرده و ممکن است همین هم به همان معنی اول باشد یعنی حرف خود را با قدرت تحمیل می کند بدون آن که حرفش حسابی و منطقی باشد و بالاخره ریشهٔ آن از عربی گرفته شده یا نه، این بماند.

و امّا در عربی در کتب لغت - که نوعاً صرفاً مورد استعمال آن را ذکر می کنند نه معنی حقّیقی را تا بتوان مجاز را از حقّیقت تمیز داد - آن ها معانی گوناگون برای آن ذکر

ص: 275

کرده اند ولی ما ممارست و دقّت نظر می توان حقّیقت را به دست آورد .

مثلاً در مجمع البیان در سوره فرقان از زجاج که یکی از ائمّه علم عربیّت است نقل می کند که گفته است :

« الزُّور فى اللّغة الكذب و لا كذب فوق الشرك » ، یعنی « زور » در لغت دروغ را می گویند و دروغی بالا تر از شرک نیست.

در « اقرب الموارد » یک جا می گوید: « زور » دروغ و باطل را می گویند، و جای دیگر می گوید: « زوّر فلان، زیّن الكذب و الشیء حسّنه و قوّمه »، یعنی: « تزویر کرد فلانی، آرایش داد دروغ را و زینت کرد آن را » و معنی دیگر: چیزی را نیکو کرد و قیمت گذاری کرد.

در « مصباح المنیر » فیّومی که نوعاً به حقّایق معانی بیشتر توجّه کرده، چنین می گوید « زوّر کلامه أى زخرفه و زوّرت الشیء أصلحته خیراً كان أو شرّاً و زوّرت الكلام فی نفسی هیّأته »، تزویر کرد کلامش را یعنی زرنگاری و آرایش کرد سخن خویش را، و تزویر کردم چیزی را یعنی اصلاحش کردم چه خیر بوده باشد یا شر، و کلام را در دل تزویر کردم یعنی آماده اش کردم.

راغب اصفهانی در « مفردات القرآن » ابتداء می گوید: « تزاور عن كهفهم، أى تمیل »، یعنی: خورشید از غار آن ها ( صحاب کهف ) تمایل پیدا می کند، و بعد از سخنانی چنین می گوید: « و قیل للكذب زور لكونه مائلاً عن جهته »، یعنی: دروغ را از آن جهت « زور » می گویند که از جهت خود متمایل و منحرف است.

شیخ الطائفه ابو جعفر طوسی قدّس سرّه در تفسیر « تبیان » چنین می گوید: « الزّور تمویهُ البِاطلِ بِمَا يُوهِمُ أَنه حَقٌّ »، یعنی: « زور » عبارت است از زرنگاری و آرایش دادنِ باطل را به طلا که طلا مالی کنندش آن چنان که آن باطل دروغین را جلوۀ حقّ بدهند و به توهم اندازند که آن حقّ است.

به نظر می رسد تفسیر مرحوم شیخ طوسی قدّس سرّه بهترین بیانی است در تفسیر کلمۀ « زور »، و ضمناً نسبتاً جامع و کامل نیز هست.

« زور » اگرچه به معنی دروغ هم گفته شده، ولی ظاهراً با دروغ ساده تفاوت دارد،

ص: 276

و آن دروغ پرداخته شده و آرایش یافته را می گویند کلمه تزویر هم از همین مادّه است، که به معنی فریفتن ،است و هم چنین کلمۀ ،مزوّر که به معنی فریبا و فریبنده است. شهادت هائی که در دادگاه به ناحقّ داده می شود « شهادت زور » می گویند، زیرا به عنوان گواه و حاضر در کار به ناحقّ گواهی می دهد که یا در آن کار حاضر نبوده، و یا غیر آن چه دیده گواهی می دهد و موجب فریفتن می شود که داد گاه را بدان وسیله منحرف از رأی حقّ بسازد. پس گرچه شهادت ناحقّ و باطل را شهادت زور می گویند، ولی با درنظر گرفتن جنبه فریبائی آن .

پس چقدر از میانۀ همۀ تفاسیر آن چه مرحوم شیخ طوسی گفته است نسبتاً زیبا و جامع است که: « الزّور تمویة الباطل بمایوهم أنّه حقّ ».

بنابراین زور گاهی به معنی مصدری استعمال می شود که آن آرایش دادن به چیز دروغین و باطل و بی حقّیقت است بطوری که به شکل یک امر راست و واقعی و صحیح نمایش پیدا کند، و گاهی به معنی اسم مصدری ،است، که آن چیز باطل دروغین است که آن چنان زرنگاری و آرایش شده تا به صورت واقعی صحیح و راستین جلوه کند.

و در آن چند صفت هست :

1- دروغ و باطل و بی حقّیقت بودن.

2- زرنگار و آرایش یافته بودن.

3- تزویر و خدعه و مکر و حیله به کار بردن .

4- تأثیر سوء در مخدوعین ابتدءاً و پذیرفتن آن باطل بعنوان یک ،حقّیقت مگر هنگامی که کشف حقّیت برای آن ها بشود.

به حال ببینیم « قول الزّور » چه معنی پیدا می کند.

بنا بر آن چه تا به حال گفته شد روشن گشت که آن سخنی و یا صوتی و یا اشاره ای و یا چیز دیگری است که دلالت کند بر معنائی و آن معنا را در دل دیگران منتقل سازد، ولی معنائی دروغین به صورت پرداخته و آرایش یافته که بفریبد و خود نا آگاه تحت تأثیر خود قرارش دهد.

و امّا این که موسیقی چطور دارای چنین و صفی است که امام باقر و امام صادق

ص: 277

علیهما السّلام آیه « قول الزّور » را به غناء که موسیقی در آوازه است - و یا مُطلق موسیقی تفسیر فرموده اند؟

فکر می کنم شما بتوانید با در نظر گرفتن آن چه گفتیم، خود قضاوت کنید که موسیقی چطور دارای چنان خصوصیّتی است ولی با این حال توضیح بیشتری عرض می کنیم .

موسیقی حقّیقتاً « قول الزُّور » است سخن موسیقى القائاتی است در دل و فریبا

ما باید حساب کنیم حالات و انگیزه هائی که موسیقی در شنونده تولید می کند، آیا متکی به حقّیقت است و ریشهٔ واقعی پیدا می کند در روحیّه شنونده؟ آیا عشق و شهوتی که در دل های شنوندگان زنده نموده و برانگیخته است پایه های واقعی دارد و واقعاً هورمون های جنسی در بدن آن ها تزریق کرده و یا یک شاهد زیبائی را در آغوشش درآورده؟ یا آن که نه، بلکه با تحریکات ،فریبائی او را برانگیخته و به خیال بافی های ذهنی غلط و دروغین سوق داده و در آسمان اوهام پوچ و بی مغز، به پروازش درآورده؟ حتماً شما خواهید گفت: قسم دوّم زیرا نه معشوقی زیبا برایش خلق کرده، و نه زشتی را، زیبا کرده، و نه آنقدر ویتامین شهوت زا در رگ هایش تزریق نموده، که او را به این اندازه به هوی و هوس انداخته بلکه فقط تحریکات خیالی بوسیله موسیقی بوده و بس .

و یا موسیقی اندوه آفرین که اندوه واقعی یا از ضعف اعصاب ناشی شده که مربوط به کمبود مواد لازمه می شود و یا ناشی از از دست دادنِ مطلوب و محبوب خود و یا نرسیدن به خواسته های خود و امثال این ها است آیا موسیقی که دل شنونده را به حزن و اندوه می اندازد چنین کار هائی می کند؟ آیا اعصاب را از راه مواد غذائی بی بهره اش می کند و یا شنونده را از خواسته هایش محروم کرده و یا چیزی را که مطلوبش بوده، از دستش گرفته و مصیبتی برایش ایجاد کرده و یا به یاد مصیبت هائی او را انداخته و

ص: 278

مصیبت های گذشته را برایش توضیح داده؟ اگر دقّت فرمائید موسیقی هیچ یک از این کارها را نکرده بلکه با تحریکات خود یک دنیا غم و اندوه دروغین بی اساس در روحیهٔ ،او با نیرنگ موسیقی ،آفریده که هیچ اساس واقعی ندارد و جز ذهنیّات خیالی که اعصاب ادراکی او را اشغال کرده و به رنج آورده چیزی دیگر نیست، که کمی پس از تعطیل موسیقی آن اندوه و غم برطرف شده و تنها اعصاب به حال فرسودگی می ماند.

و هم چنین موسیقی های رزمی و جنگی که در جنگ ها برای برانگیختن روح سلحشوری سربازان نواخته می شود و او را به جنگ تشویق و آماده می کند و در راه جان بازی مهیّا می گردد، چه جنگ در راه صحیح باشد و چه غلط، او را متهوّر و منقلب و دل باخته جنگ می کند که جان شیرین و زندگی با زن و فرزند و پدر و مادر و آن همه دل بستگی های عطوفتی را نادیده گرفته و تن خود را هدف و آماج تیر های دشمن کرده تا بالاخره در آن زخم های رنج آور در خاک و خون غلتیده تا جانش از دستش برود. آیا این همه سلحشوری و جان بازی و فدا کاری که از تحریکات موسیقی حاصل می شود، متّکی به چه حقّیقتی است؟ آیا موسیقی چه منطقی و چه دلیلی برای این جانبازی آفرید؟ این ،موسیقی که ممکن است به دست عُمّال جنایت کار و قدرت طلبان و ستم کاران و سلطه جویان برای بقاء ریاست و بهره کشی از مردم بیچاره انجام گیرد و خود را بدین وسیله بخواهند از مخالفین خود آسوده نگه دارند و چند روزی بیشتر به بهره کشی و عیش و نوش و فساد و هرزگی خود ادامه دهند آیا این سرباز را به چه دلیل تشویق به کشته شدن کرد؟ آیا این موسیقی های محرِّک او را به چه راه سود مندی راه نمایی کرد؟ اگر دقّت فرمائید می بینید هیچ .

تنها تحریکاتی، اعصابی در او انجام داد تا او را برانگیخت و فریفت و در هوای اوهام و خیالات بی اساس غرقش کرد تا سرحد جان بازی نه منطقی به او تفهیم کرد که او را دل گرم کند، و نه آینده خوش آیندی پس از مرگ با دلیل برایش نوید داد، و نه و نه....

نان و هم چنین موسیقی های رُهبانی و به اصطلاح عرفانی، که به قول خودشان روح عرفانی را بر می انگیزد و حالات عرفانی و پرواز های روحانی می سازد و به قول آقای دکتر شریعتی « سمفونی پنجم را وقتی مرد آهنین آلمان بیسمارک می شنود، اشک بر

ص: 279

آرایش شده را * در حالی که از هر انحراف به چپ و راست به سوی راه مستقیم باز گشته اید برای خدا، و در حالی که شریک آورنده ای برای خدا نباشید، و کسی که همتا و شریک برای خدا به حساب بیاورد پس چنین است که گویا از آسمان سر نگون شده و افتاده ( که در این حال ) پس او را می رباید پرنده ای و یا آن که باد او را می برد در جائی بسیار دور * این مطلب را بگیر و داشته باش و کسی که بزرگ دارد و تعظیم کند شعارها و نشانه های بزرگی خدا را پس این کار از تقوا و ایمان و خویشتن داری دل ها سرچشمه گرفته است که مالکیت نفس در مسیر ،ایمان چنین کاری را زایش می کند ».

شرح آیات

ابتدا یک نکته اساسی را روشن می سازد که در این جهان که میدان پیشرفت و ترقی و تکامل است، پروردگار هرگونه وسائل رشد و پرورش را برای همه موجودات بویژه برای انسان فراهم و خودش سرپرستی کرده که پروردگار است، و او را با تجهیزات گونا گون، و مخصوصاً با چراغ وحی و قرآن مجهز کرده و در حال پرورانیدن است.

بنابراین انسان باید متوجّه شود که در اسلام و قرآن آن چه پروردگار مرز و حد و قانون و حرام و حلال و واجب و غیرها را بنیان گزاری فرموده است، همه را به عنوان پرورش و پروردگاریش برقرار نموده که سود حفظ آن، و یا ضرر و زیان عدّم رعایت آن همه و همه بر رشد یا رکود یا رجوع قهقرائی خود آن انسان اثر می گذارد، و لذا در سوره طلاق آیه 1 می فرماید: « کسی که از حدود و مرز های خدائی تجاوز کند، به خود ستم کرده »، (1) روی این حساب کسی که ایمان به خدا و پروردگاریش داشته و هم چنین خود را از خودسری و نادانی و بی بند و باری نجات داده و موفّق به مالکیّت نفس و بیمه نمودن خود در بنیان محکم تقوی شده نشانه اش آن است که حریم احکّام خدا را حُرمت می نهد و از تجاوز از آن خویشتن داری می کند.

ص: 280


1- « وَ مَنْ يَتَعَدَّ حُدُودَ اللَّهُ فَقَدْ ظَلَمَ نَفْسَه ».

گونه اش می دود و با حالتی تأمُّل آمیز و عمیق عرفان گونه می گوید: در این اثر تمامی اسرار حیات و پیچ و خم های ناپیدای روح آدمی و بازی شگفت تقدیر را می شنوم ».

باید توجّه عمیق کنیم که آیا موسیقی می تواند اسراری از حیات به انسان بیاموزد ؟ و یا تنها فکر را در عوالم خیال بافی عرفانی به حرکت در می آورد؟ موسیقی که شناختی به انسان نمی دهد و در آن راه نمائی علمی و فلسفی و یا عرفانی علمی و عملی نیست، نه راز و نیاز و نیایشی است به درگاه پروردگار جهان ،آفرین، و نه راه نمائی علمی، پس از کجای موسیقی اسرار حیات و پیچ و خم های ناپیدای روح آدمی و بازی تقدیر را او می شنود؟ آیا یک درس نخوانده بیسواد نیز از آن موسیقی همان را می شنود، که بیسمارک می شنید؟ آیا آن ،موسیقی به هر شنونده ای همان درس ها را می دهد و در دل هر شنونده ای ذهنیّات یک سان است؟ یا آن که هر کسی به حسب حال و شرایط خود تخیُّلات خاصّی در ذهنش تولید می شود؟ و آن چه بیسمارک می گفته تنها ذهنیّات خودش بوده که هنگام تحریکات اصوات موسیقی در دلش پدید آمده، و از طرفی دیگر موسیقی که تنها یک حالتی در انسان بر می انگیزد چطور ممکن است به اسرار حیات آشنا کند؟ خود موسیقی دان که گرداننده آن است و این کارها را می کند، به اسرار حیات نرسیده، تنها آموخته که چطور با وسایل موسیقی با روحیّه شنونده بازی های گونا گون کند، گاهی به عشق و گاهی به رزم و گاهی به بزم و گاهی به شهوت جنسی و گاهی به بیعاری و بی بند و باری و گاهی هم بازی عرفانی مآب به روح شنونده بیافریند و او را به آسمان انواع خیال بافی های دروغین به پرواز درآورد، گرچه در آن هنگام که در اثر شنیدن موسیقی غرق در این حالات می شود، خود حس نمی کند در چه عالمی است، و یک نوع واقعیت در خود حس می کند و فکر می کند واقعاً یک نوع تلطیف روحی عرفانی مثلاً برای او پیدا شده مانند رؤیا و خواب های پریشان سحر گاهی که در حین دیدن خواب نمی توان تشخیص داد خوابی می بیند نه ،واقعیت ولی پس از بیدار شدن و پس از نجات از چنگال تسخیری اصوات ،موسیقی می توان ارزیابی کرد که این ها واقعیت ،نبوده بلکه تنها رؤیا بوده و یا حالات تخیُّلی تولید شده از موسیقی و پس از گذشت آن علل و اسباب و شرایط همۀ آن حالات از بین رفت.

ص: 281

پس می توانیم توجّه پیدا کنیم که سخنان موسیقی که با آن واژه های هنری و زیرو بم و موج های صوتی دلنشین و نافذ در روح سخن می گوید، سخنانش « قول الزّور » و گفتاری دروغین و فریبنده است و انسان را که علاقه به عرفان دارد، با فریب به بیابانی خشک و بی آب ولی آب نمای عرفان می برد که پس از خاموش شدن اصوات ،موسیقی وقتی چشمش را می مالد اثری از آبِ حیات عرفان مشاهده نمی کند و خود را در بیابان خشک جهل و نادانی خواهد یافت و در آن سرگردان چون در واقع عرفان و شناختی در روح نیافشانید، بلکه فقط خیالاتی مانند کف روی آب و هیجانی زود گذر و شورشی بی پایه و وجدّی بی اساس بود و با تمام شدن ،موسیقی رفت و اثری از آن باقی نماند.

در توضیح آیات مربوطه به قول « الزّور » إن شاء الله مطلب بیشتر روشن خواهد شد.

شرح و تفسیر این چند آیه در اطراف موسیقی

و اکنون مناسب است این چند آیه قبل و بعد و با آیه « قول الزّور » که به نظر می رسد به هم مربوط باشد به شرح آن بپردازیم بلکه از آن بهره ای افزون بگیریم :

﴿ وَ مَنْ يُعَظِّمْ حُرُمَاتِ اللهِ فَهُوَ خَيْرٌ لَهُ عِنْدَ رَبِّهِ وَ أُحِلَّتْ لَكُمُ الْأنْعَامُ إلّا ما يُتْلَى عَلَيْكُمْ فَاجْتَنِبُوا الرِّجْسَ مِنَ الْأَوْثَانِ وَ اجْتَنِبُوا قَوْلَ الزُّورَ ﴾ * ﴿ حُتَفَاءَ لِلَّهِ غَيْرَ مُشْرِكِینَ بِهِ وَ مَنْ يُشْرِكْ بِاللَّهِ فَكَأَنَّمَا خَرَّ مِنَ السَّمَاءِ فَتَخْطَفُهُ الطَّيْرُ أَوْ تَهْوی بِهِ الرِّیحُ فِی مَكَانٍ سَحیقٍ﴾ * ﴿ ذَلِكَ وَ مَنْ يُعَظَّمْ شَعَائِرَ اللَّهِ فَإِنَّهَا مِنْ تَقْوَى الْقُلُوبِ﴾ (1)

ترجمه :« و کسی که بزرگ دارد و تعظیم کند، حریم و حدود محترم احکّام الهی را پس پس آن برای خود او بهتر خواهد بود نزد پروردگارش ( که او را می پروراند )، و حلال شد برای شما همۀ چهار پایان جز آن چه بر شما تلاوت و خوانده می شود پس بنابراین حتماً اجتناب کنید هر پلیدی را که از جنس بت ها است و اجتناب کنید گفتار دروغین

ص: 282


1- سوره حجّ، آیات 22 - 24.

سپس درباره حلّیت گوشت و جثّه مذبوح بعضی چهارپایان، و عدم حلّیت در برخی دیگر که خود قسمتی از حدود و مرز های خدائی است، یادی کرده: « وَ أُحِلَّتْ لَكُمُ الأنعام »، که از بحث ما خارج است بعداً مطلب را با کلمۀ « فاء » (1) پیوند می دهد به مقدمه ای که ابتدا ذکر کرده و بدین طریق در ادامه سخن، دو حکم لازم الحفظ که دوشادوش هم دیگر در اهمیّت و در آثار می باشند و هر دو به یک چیز می رسند را ذکر می فرماید : که یکی « فَاجْتَنِبُوا الرِّجْسَ مِنَ الْأوْثَانِ » و دیگری « وَ اجْتَنِبُوا قَوْلَ الزُّورَ» می باشد؛ یعنی اوّلاً پس اجتناب کنید از هر پلیدی که آن ثبت ها است و یا از بت ها سرچشمه می گیرد؛ ثانیاً و اجتناب کنید از گفتار دروغین آرایش یافته

انواع ضلالت از خودبینی تا شرک

« فَاجْتَنِبُو الرِّجْسَ مَنَ الْأوْثَانِ » این جا ممکن است این طور گفته شود این که اول اجتناب را از هر پلیدی و یا جنس پلیدی لازم دانست و سپس آن را خلاصه کرد در بت ها و یا سر چشمهٔ آن را بت ها ذکر ،کرد بدین جهت باشد که همۀ پلیدی ها چه اخلاقی و اجتماعی و چه انواع دیگر از آلودگی ها به پلیدی های ظاهری و باطنی، همه و همه از گرایش به غیر پروردگار جهان و خدای یکتا ناشی خواهد بود، چون اگر انسان تنها با چراغ های خدا دادی اندرونی خود از عقل و خرد و اندیشه و حواسّ و غرائز که مجهّز باشد به چراغ وحی پروردگار و قرآن و راه نمائی ،پیامبران که همه راه نما های پروردگار است در مسیر زندگی مادی و معنوی ره سپار به سوی تکامل و خدا باشد در این حال تصوّر آلودگی به پلیدی ها درباره او تصوّری نا بجا می باشد.

ص: 283


1- کلمۀ « فاء » برای عطف و پیوند بدون تراخی و بدون فاصله است .

ضلالت از طریق خود بینی و خود محوری

انسان یا به اندیشه و حواسّ و غرائز خود و خودیّتِ خود و خود محوری شده و این وسائل بینش را وسائل بینش ماورای آن قرار نمی دهد و مانند شیشه عینک به خود شیشه خیره شده و ماوراء شیشه را نگاه نمی کند که در این حال مانند کوری به چاله هر پلیدی غرق خواهد شد.

ضلالت از طریق شرک

و یا به یکی از ساخته های پروردگار که جلوه ای از پرتو پروردگار در او افتاده سرگرم و خیره شده و مثل دورنمای آب نمائی چشم بدان دوخته و تمام فعالیت های حیاتی خود را به سوی رسیدن به آن مصرف کرده و از همه چراغ های خدائی و وسائل بینش چشم پوشیده که در این حال هم همیشه لب تشنه خواهد بود و هم در مسیر خود کور کورانه به چاله های پلیدی در افتاده و هم خود را گرفتار اوهام کرده، زیرا آبنما و سراب، ساخته اوهام است نه آن که در خارج آن چیزی باشد؛ و این اوهام بت ساز و بت تراش در ذهن احکامی پلید تراش و قوانین پلید تراش هم هست که با آن قدرت خلاّقه دروغینی که اوهام دارد مرتّباً انسان را در گرداب پلیدی ها در حال غرق شدن و به زحمتِ بیجا و دست و پا زدن می اندازد.

﴿ فَاجْتَنِبُو الرَّجْسَ مَنَ الْأوْثَانِ ﴾ پس با نور آن ایمان به پروردگاری پروردگار و با آن ایمان به قوانین سازنده و رشد دهنده پروردگار متوجّه باشید که همان پروردگار به شما دستور می دهد که از هر پلیدی که از بت های خدانما و پروردگارنما و ساخته توهم و خیال بافی اوهام است، و از آن اوهام سرچشمه گرفته، باید حتماً اجتناب ورزید تا در مسیر پرورش و ترقی کامیاب گردید.

ص: 284

ضلالت از طریق تخیُّلات تولیدی موسیقی

« وَ اجْتَنِبُوا قَوْلَ الزُّور »، همان طوری که در مسیر رشد و پرورش گیری از پروردگار جهان لازم بود خود را از آلودن به پلیدی بت های پروردگار نما اجتناب دهید، هم چنین لازم است اجتناب کنید از گفتار دروغین ،فریبا که « موسیقی در آوازه » از آن جمله است ( به گفتۀ امام باقر و امام صادق علیهما السّلام )، چون هر دو « بت ها » و « موسیقی »، انسان را در انحراف و در مسیر خرافه های و همی و خیالی در می آورد و از حقّیقت بینی و واقعیّت اندیشی جدا می سازد. نهایت آن که بت ها ساخته اوهام است و سپس از آن اوهام دیگری در مسیر بت پرستی ساخته می شود، و موسیقی سازنده اوهام و خیالات باطله، و هنگامی که انسان از حقّایق جهان به شکلّی جدا شد نمی تواند در قافله وجود و هستی به سمت پیشرفت همگام و هم آهنگ شود بلکه در گوشه انزوا در عالم تخیُّلات ذهنی خود در حال رکود خواهد ماند.

پروردگاری که جهان هستی را در مسیر رشد و تکامل به حرکت درآورده و وسائل آن را برای هر پدیده ای فراهم نموده که گویا همه در حال مسابقه و پیش گیری درآمده، و در این میان انسان به سبقت بر همه جائزه خود را به دریافت چراغ پر فروغ وحی الهی به دست آورده در این راه نسزد که او خود را اسیر آلودگی های بت های پلید که ساختهٔ شیطان و اوهام است بگرداند و یا سرگرم موسیقی های خیال باف و اوهام تراش بنماید، و از آن همه ،پیشرفت ناگهان در پست ترین چاله های پلیدی خود را درآورد و از پاک روی و پاک سازی خویش و پاک بازی به سوی حقّ و ترقی در نردبان تکامل به دور بماند .

آن دو راه کج و غلط ( بت ها و موسیقی )، هر دو راه غیر پروردگار است و به سوی غیر پروردگار منتهی خواهد شد و از راه خدا گم راه می گردد. نهایت یکی از مبدأ الهام گیری برای راه سعادت، که پروردگار است، و هم چنین غایت و هدف کمال لان هائی که خدا است گم گشته و از آن دور شده و به سرابی دل بسته؛ و دیگری راه مستقیم حقّیقت

پس

ص: 285

و واقعیت جهان هستی را که متحرّک به سوی کمال و رشد که راه صحیح پروردگار است، گم کرده و به آسمان خیالات و اوهام به کمک قدرت تحریکی موسیقی درآمده و در آن جا معلَّق و از این سو بدان سو به حرکت بی اراده درآمده و هرآنی موج های اصوات موسیقی او را به فضائی پرتاب می کند؛ گاهی به فضای عشق و شور، گاهی به فضای غم و اندوه و گاهی به فضائی عرفانی نما و غیره از آسمان های تخیُّلات ذهنی .

و هر دو، چه بت پرستی و چه موسیقی پرست، مُشرک به پروردگارند و از مسیر و راه او منحرف، و پس از آن به زیان خود و به زیان رشد و تکامل خود گام می نهند و مسلمانی که خود را تسلیم راه نمائی های پروردگارش کرد، باید از هر دو اجتناب و پرهیز نماید .

« حُنَفَاءَ لِلَّهِ غَيْرَ مُشْرِکین به »، حنیف کسی را گویند که از گم راهی به سوی راه صحیح و مستقیم روی کند و جمع آن « حنفاء » است، بنابراین معنی چنین می شود که پس از پرهیز از بت پرستی و پرهیز از گرایش به موسیقی خود را در حال انصراف از آن دو راه غلط، متوجّه به سوی راه مستقیم و صحیح هموار کنید، و آماده برای خدا که مجمع کمالات لان هائی است بنمائید بدون آن که برایش شریک بتراشید .

زیرا آن چه شریک به حساب او بیاورید نیست جز اوهام متراکم ذهنی بی پایه ای که قوّه واهمه در اندرون مغز شما ساخته و هیچ اساس و پایه ای در جهان هستی برای آن نیست. این جهان هستی که همۀ پدیده های آن از یک ذرّه اتمی گرفته تا یک منظومه ،شمسی تا یک کهکشان تا همه کهکشان های کشف شدۀ مرئی و نامرئی، همه و همه در یک نوع حرکت و هم آهنگ و در راه پیشرفت گویای یک اراده ای که حاکم بر همه است و حاکی از یک پروردگار که همه را در مسیر ترقی و کمال به تکاپو و فعّالیّت و حرکت درآورده است می باشد پس کسی که از این همه واقعیت ها چشم پوشی کند و خود را سرگرم خیال بافی پوچ بت پرستی و یا موسیقی های اوهام ساز و خرافه تراش و انگیزه های دروغین آن کند، جز آن که خود را در فضائی خالی از واقعیت های هستی و در آسمان معلق که پایش به هیچ جا استقرار ندارد کرده باشد، چیز دیگری نیست.

ص: 286

این چه تشبیهی است برای شرک و ،موسیقی، و وجه شِبَه چیست؟

اکنون این پرسش پیش می آید که :

در این آیه چرا خداوند متعال کسی را که شرک ،آورد، این چنین تشبیه کرد؟ « وَجْهِ شِبَه » چیست؟ چون در تشبیه سه چیز لازم است در نظر گرفته شود، یکی «مُشَبَّه» و دیگر « مُشَبَّه به » و سوم « وَجْهِ شِبَهْ ». مثلاً اگر گفته شود فلانی مانند شیر است، کلمهٔ « فلانی » مشبُّه که تشبیه شده به شیر و کلمۀ « شیر » مشبَّهٌ بِه است که به آن تشبیه شده؛ و اما در چه جهت و صفتی شبیه به شیر است حتماً باید در یک صفتِ بارز و مشهور شناخته شده به آن شبیه ،باشد و آن صفت شجاعت است بنابراین « وَجْهِ شِبَه »، شجاعت می شود.

و اما در این آیه ﴿ وَ مَنْ يُشْرِكْ بِاللَّهِ فَكَأَنَّمَا خَرَّ مِنَ السَّمَاءِ فَتَخْطَفُهُ الطَّيْرُ أَوْ تَهْوِی بِهِ الرِّیحُ فی مَكَانٍ سَحيِقٍ ﴾ می فرماید :« و کسی که شریک بر خدا بیاورد، پس او همانند آن است که از آسمان ساقط شود که در آن هنگام پرنده ای او را برباید و یا باد او را به جائی بسیار دور ببرد » مشبّه کسی است که شرک ،بیاورد و مشّبهٌ بِه افتادن و ساقط شدن از آسمان است که پرنده ای بربایدش و یا باد او را به جائی دور ببرد و امّا وجه شِبَه چیست و چه تناسبی بین شرک به خدا و این حالت هست و چطور مشرک بالله مانند چنین حالتی به خود می گیرد؟

ص: 287

پاسخ دربارۀ وجه شِبَه

درباره بیان وجه شبه در این آیه مفسّرین سخنانی فرموده اند:

سخنان « المیزان » :

« تشبیه کرده مُشرک را در شِرکَش و سقوطش از بالا ترین درجات انسانیّت به جهنّم ضلالت که او را شیطان شکار می کند کسی که از آسمان به زیر بیافتد پرنده ای می ربایدش، چنان چه « أوْ تَهْوی بِهِ الرِّیحُ فِی مَكَانٍ سَحیقٍ » نیز تشبیه دیگری است ». (1)

سخنان « تبیان » :

« کسی که غیر خدا را شریک او قرار دهد هلاک می شود، مانند آن که از آسمان بیافتد و پرنده ای بربایدش و باد پرتابش کند به جائی دور زیرا او تنها هلاک می شود و گفته شده تشبیه فرموده مشرک را به کسی که از بالا به زیر افتد، از این جهت که او هیچ گونه سود و زیانش را در قیامت مالک نیست و گفته شده اعمال کفّار را این چنین تشبیه کرده در این که از دست می رود و او بر چیزی از آن مسلّط نیست ». (2)

ص: 288


1- تفسیر المیزان
2- تفسیر تبیان

سخنان « بیضاوی » :

« وَ مَنْ يُشْرِكْ بِاللَّهِ فَكَأَنّما خَرَّ مِنَ السَّمَاء، زیرا او از اوج ایمان به مرتبه پستِ کُفر سقوط کرده، فتخطفه الطَّیر، زیرا هوا های نفسانی پست، افکار او را حبس می کند.

أَوْ تَهْوی بِهِ الرّیحُ فی مَكَانٍ سَحیق، یعنی جائى دور، زیرا شیطان از این سو و آن سو در ضلالتش کشانده و « أو » یا برای تخییر است مانند: « أَوْ كَصَيِّبٍ مِنَ السَّمَاء »، یعنی: « خواهی آن طور و خواهی این طور او را همانند کن » ، و یا برای تنویع است یعنی : « نوعی از کفّار این چنین و نوعی دیگر این چنین » زیرا از میان مشرکین کسانی هستند که خلاصی ندارد و بعضی از آن ها احتمالی بعید در خلاصی آن ها به وسیله توبه است ممکن است از تشبیهات مرکّبه باشد که معنی این باشد کسی که مشرک شود هلاک است مانند یکی از این دو نوع هلاکتی که گفته شد ». (1)

در تفسیر « صافی » نیز خلاصه ای از کلامی که بیضاوی گفته آورده است.

مرحوم شیخ ابو الفتوح رازی قدّس سرّه نیز مانند سخنان « تبیان » را فرموده، لکن « أوْ تَهْوِی بِهِ الرّیحُ فی مَكانٍ سَحیقٍ » را معنی کرده تشبیه به حال کسی که باد او را در هوّه ای و حُفره ای اندازد و آن جای قعیر و دور باشد. (2)

در تفسیر « منهج الصادقین » نیز مطلب فوق را با توضیح بیشتری ذکر فرموده: « وَ مَنْ يُشْرِكْ بِاللَّهِ فَكَأَنَّمَا خَرَّ مِنَ السَّمَاءِ فَتَخْطَفُهُ الطَّيْرُ أوْ تَهْوی بِهِ الرِّیحُ فِی مَكَانٍ سَحیقٍ ».

«... این موقعیت سقوط از جائی مرتفع است « فکانّما خَرَّ مِن السَّماء » و در مانند یک چشم برهم زدن از هم متلاشی می شود « فتخطفه الطیر » و یا پرتابش می کند باد به جائی دور از انظار « اَوْ تَهْوی بِهِ الرِّیحُ فی مَكَانٍ سَحیقٍ » سقوطی که استقرار ندارد ». (3)

ص: 289


1- تفسیر بیضاوی .
2- تفسیر ابو الفتوح رازی من مشایخ ابن شهر آشوب، المتوفّى 588 ه- .
3- تفسیر منهج الصادقین.

آن چه ملاحظه شده سرعت حرکت است ( در سقوط ) با فشار و زور و پی درپی گام های هم در لفظ، با کلمۀ فاء که دلالت بر تعاقب و پی در پی بودن دارد، و هم در منظره خارجی با سرعت ربودن آن طوری که طریقهٔ قرآن است در مجسّم کردن مطلب .

« و این صورتی است که نسبت به حال مشرک بالله صادق می آید که او از افق بلند ایمان به سوی نابو دی و برچیدن هستی خود ساقط می شود زیرا ستونی که به آن پابرجا بود و خاطرش مطمئن از دست می دهد که آن ستون توحید باشد، و ایمن گاهی را که در آن استقرار داشت و پناهگاهش بود از دست داد که در این هنگام پرنده های درنده از هوا های نفسانی می ربایندش و اوهام نیز او را مانند باد از این سو بدان سو پرتاب می کند، و حال آن که او مُستَمسکی که دست به آن بیاویزد ندارد و استقراری نیز به آن قاعده ثابته ( قاعده توحید ) که او را وصل به این جهان هستی که در آن زندگی می کند، ندارد ». (1)

« و المعنى فی ذلك انه فی مقابلة قوله فقد استمسك بالعروة الوثقى لا انفصام لها فالمشرك بعكس هذا الوصف فلم یستمسك لكفره بما فیه أمان من الخرور و نجاة من الهوى و اختطاف الطّیر فصار كمن خرّ مِنَ السّماء فهوت به الریح فلم یكن له معتصم. » (2)

خلاصه ترجمه : « معنی تشبیه آیه آن است که مشرک در مقابل آن که متمسِّک به عروة الوثقی است که بریدگی ندارد، مشرک بعکس این صفت است و متمسِّک به چنین چیزی که او را ایمن از سقوط و ربودن پرنده باشد نیست چون کفر ورزیده، لذا او مانند آن کسی است که از آسمان به زیر افتاده و باد ببردش و حافظی نداشته باشد. »

در تفسیر فخر الدّین رازی (3) تنها سخنان زمخشری (4) در « کشّاف » را نقل می کند :

« قال صاحب الكشّاف ان كان هذا تشبیهاً مركّباً فكأنه قیل من اشرك بالله فقد اهلك نفسه اهلاكاً لیس ورائه هلاك بأن صوّر حاله بصورة من خرّ مِنَ السّماء فاختطفته

ص: 290


1- فی ظلال القرآن.
2- تفسیر مجمع البیان
3- امام فخر رازی، متوفی 606 ه- .
4- زمخشری، متوفی 538 ه- .

الطّیر فتفرقت أجزائه فی حواصلها او عصفت به الرّیح حتّى هوت به فی بعض المهالك البعیدة، و ان كان تشبیها مفرّقاً فقد شبه الإیمان فی علوّه بالسماء و الّذی ترك الإیمان و اشرك بالله كالساقط من السّماء، و الأهواء الّتی تتوزّع أفكاره بالطّیر المختطفة و الشّیطان الّذی یطرحه فی وادى الضّلالة بالرّیح الّتی تهوى بما عصفت به فی بعض المهاوى المتلفة .» (1)

ترجمه : امام فخر رازی نوشته که « صاحب « کشّاف » - زمحشری گفته: اگر از نوع تشبیه مرکّب ،باشد مثل آن است که گفته شده مشرک با شرک خود را هلاک کرد هلاکی که بیش از آن هلاکی نیست و در این هلاکت شکل آن را به دو صورت آورده، یکی مانند کسی که از آسمان به زیر افتد و پرنده او را ربوده و در شکم آن پرنده اعضایش متلاشی شود، و یا باد ببردش در بعضی اماکن هلاکت بار دور و اگر تشبیه مفرّق (2) باشد، پس ایمان را تشبیه به آسمان در بلندی ،نموده و کسی که ترک ایمان با شرک آوردن نماید به کسی که از آسمان بلند ساقط شود و هوا های نفسانی که افکارش را حبس می کند به پرنده رباینده و شیطانی که او را در دره گم راهی پرتاب می کند به طوفان باد که او را ببرد در گودال های تلف کننده

ص: 291


1- تفسیر فخر رازی، ج 6.
2- تشبیه گاهی تشبیه مفرد به مفرد است مانند زید کالأسَد؛ و گاهی تشبیه مرکّب به مرکّب است یعنی آن حالت اقتباسی از مرکّب به حالت اقتباسی از مرکّبِ دیگری تشبیه می شود که آن را تشبیه مرکّب می گویند که مشبّه و مشبّه بِه هر دو مرکّب است مانند: « فكأنّ مُحمّر الشقیق إذا تَصوّبَ أو تَصعّد *** اعلام یاقوت نُشرِن على رِماح من زبرجد » اگر مشبّه را مرکّب بگیریم یا مانند: « كأنّ مُثار النقع فوق رؤسنا *** و أسیافنا لیل تهاوى كواكبه » و گاهی در یکی از مشبّه یا مشبّهٌ بِه است، مانند: « الشمس كالمِرآة فی كفّ الأشل »، که فقط مشبه به مرکب است و مشتبه که شمس است، مفرد می باشد .

این ها قسمتی از سخنان مفسّرین عالی مقام از شیعه و سنی بود از قدماء و معاصرین.

اکنون این آیات را با بررسی تازه ای ملاحظه کنیم ببینیم وجه شبه این تشبیه چیست؟ چه چیز را به چه چیز در چه جهت تشبیه فرمود؟

باید دانست که سخن را باید از « فاجتنبوا الرجس » ملاحظه کرد با تفسیری که در روایات از « قول الزّور» کرده و در تفسیر های فوق الذکر این جهت مورد توجّه نیامده.

قبلاً استظهار کردیم که « فاء - فاجتنبوا » بر آیه « و من یعظم حرمات الله فهو خیر له عند ربه » تفریع شده که رعایت حرمات الهی برای رعایت کننده در رابطه با پروردگارش که او را می پروراند شایسته تر است ( و روی این اصل ) پس اجتناب کنید از هر پلیدی که از جنس بت ها است و یا از آن ها ناشی می شود و اجتناب کنید از موسیقی در آوازه و یا هر موسیقی که آن گفتاری است و القاء هائی فریبنده دروغین آرایش یافته.

و در حالی که باشید ،حنیف و از انحراف به آن دو سو ( چپ و راست ) خود را به راه مستقیم درآورید برای خدا، در حالی که مشرک به خدا نباشید.

بنابراین، دو خط انحرافی، یکی بت ها و دیگری موسیقی است، که هر دو هم از راه مستقیم منحرف می سازد و هم موجب شرک است که در این دو جمله حالیه تحفظ از آن را گوش زد فرموده « حنفاء لله - غیر مشرکین به ».

از این جا روشن می شود که هم بت ها موجب انحراف از صراط مستقیم و موجب شرک به خدا می شود و هم موسیقی این دو خصلت « انحراف » و « شرک » را داراست و هر دو هم ردیف هم می باشند.

بعداً یک حکم کلّی برای هر دو نوع شرک ( شرک از راه بت ها و شرک از راه موسیقی ) فرموده و ضرر هر دو را تحت یک عنوان بیان فرموده که:

﴿ وَ مَنْ يُشْرِكْ بِاللَّهِ فَكَأَنَّمَا خَرَّ مِنَ السَّمَاءِ فَتَخْطَفُهُ الطَّيْرُ أوْ تَهْوِی بِهِ الرِّیحُ فِی مَكَانٍ سَحیق ﴾

این شرک که در این آیه « و من یشرك » روی آن تشبیه آورده نوعی است که بت ها و موسیقی را با همتا ساختن هر دو را شرک دانسته، و در شرح « قول الزّور » گفتیم هنری را که از موسیقی یاد کرده که القائات فریبنده دروغین است، بعداً به عنوان شرک بر آن سخن می گوید. پس نوع شرک در این آیه از نوع تخیُّلات ذهنی است که یا از گرایش

ص: 292

به بت های خدانما و یا از گرایش به موسیقی که القائات دروغین فریبنده حقّیقت نما دارد، نشأت می گیرد.

در حقّیقت شرک پیروی از تخیُّلات است ،نه بت ها

یکی از حقّیقت هائی که در زمینه بت پرستی قرآن از آن پرده بر می دارد، این است که مشرکین بت را پیروی نمی کنند و حقّیقتاً آن را نمی پرستند، بلکه پیروی از تخیُّلات و اوهام ذهنی خود می کنند و آن ذهنیّات کاملاً از جهان هستی بریده است، زیرا اوّلاً: در خارج از ذهن و در جهان هستی مبدأ دیگری برای جهان هستی جز خداوند نیست که مشرک آن را ،پرستد و ثانیاً : جاذبه و دعوتی جز جاذبه و دعوت خدا در جهان هستی نیست که مشرک را بدان سو بکشد (1) ، بلکه هماهنگی جمیع ذراّت هستی در جهان، گویای فرمان بری همگی از یک ارادۀ غالب و قاهر است و ثالثاً: مشرک نیز همانند خدا پرست از نظر وجودی متّصل به جهان هستی و تحت قوانین تکوینی به جمیع جهات مقهور و مغلوب و از فیض وجود برخوردار و از نعم الهی مُتنعِّم و به حیات خود ادامه می دهد و تنها از نظر عقیدتی بریده و جدا است . (2)

﴿ أَلَا إِنَّ لِلَّهِ مَنْ فِي السَّمَاوَاتِ وَ مَنْ فِي الْأَرْضِ ۗ وَ مَا يَتَّبِعُ الَّذِينَ يَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ شُرَكَاءَ إِنْ يَتَّبِعُونَ إِلَّا الظَّنَّ وَ إِنْ هُمْ إِلَّا يَخْرُصُونَ ﴾ . (3)

یعنی :« آن هائی که غیر خدا را می خوانند پیروی از شریکان خدا نمی کنند، بلکه تنها پیروی از گمان های ذهنی خود می کنند ( و در ادُّعای خود ) نیستند، جز آن که دروغ

ص: 293


1- ﴿ لَهُ دَعْوَةُ الْحَقِّ ۖ وَ الَّذِينَ يَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ لَا يَسْتَجِيبُونَ لَهُمْ بِشَيْءٍ إِلَّا كَبَاسِطِ كَفَّيْهِ إِلَى الْمَاءِ لِيَبْلُغَ فَاهُ وَ مَا هُوَ بِبَالِغِهِ وَ مَا دُعَاءُ الْكَافِرِينَ إِلَّا فِي ضَلَالٍ » (سوره الرعد، آیه 14)
2- ﴿وَ الَّذینَ اتَّخَذوُا مِنْ دوُنِهِ اَوْلِیاءَ أَوْلِياءَ اَللّهُ حَفِيظٌ عَلَيْهِمْ ﴾ ( سوره الشورى، آیه 5). ﴿ أَمِ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِهِ أَوْلِيَاءَ ۖ فَاللَّهُ هُوَ الْوَلِيُّ وَهُوَ يُحْيِي الْمَوْتَىٰ وَ هُوَ عَلَىٰ كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ ﴾ (سوره الشورى آیه 8)
3- سوره یونس، آیه 66 .

می گویند ».

﴿ سَيَقُولُ الَّذِينَ أَشْرَكُوا لَوْ شَاءَ اللَّهُ مَا أَشْرَكْنَا وَ لَا آبَاؤُنَا وَلَا حَرَّمْنَا مِنْ شَيْءٍ كَذَٰلِكَ كَذَّبَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ حَتَّىٰ ذَاقُوا بَأْسَنَا ۗ قُلْ هَلْ عِنْدَكُمْ مِنْ عِلْمٍ فَتُخْرِجُوهُ لَنَا ۖ إِنْ تَتَّبِعُونَ إِلَّا الظَّنَّ وَ إِنْ أَنْتُمْ إِلَّا تَخْرُصُونَ﴾ . (1)

ترجمه :« در آینده مشرکین خواهند گفت اگر خدا می خواست ما و پدران مان مشرک نشده و چیزی را حرام نکرده بودیم این چنین گذشتگان قبل آن ها نیز تکذیب کردند تا آن که چشیدند عذاب ما را بگو آیا نزد شما دانشی هست که برای ما آن را اظهار کنید ( و گفته خود را ثابت کنید - نه - )، شما تنها پیروی از ظنونِ ذهنی خود می کنید و شما تنها دروغ می گوئید ».

ما اگر شرک را در هر مظهری از مظاهر آن دقیقاً حساب کنیم، خواهیم یافت که بازگشت آن جز به اوهام گرائی و خرافه پرستی نمی رسد، و انسان خود را اسیر توهُّمات بی اساس خود می کند که آن اوهام یا مستقیماً ساختهٔ خود او است و یا از دیگران به اوتزریق شده، و الّا در هیچ پدیده ای از پدید های هستی دعوتی و جاذبه خدائی نخواهیم دید، و همه آثار نیازمندی در چهره دارند و مسخّر یک ناموس و یک نظم و قانون و گویای از یک برنامه و یک تدبیر و بالاخره گویای از وجود یک مدبّر محیط بر همه می باشند، ولی اوهام و خرافه های بی اساس حساب نشده ای دست و پاگیر گاهی انسان را اسیر در دام های عنکبوتی خود کرده و مگس وار او را شکار می کند و اساس بسیاری از بیچارگی های دست و پاگیر، همین اوهام پرستی ها است، و لذا هنگام هشیاری همه از دیدگاه گم شده و در جهان هستی نیز از آن اثری دیده نمی شود.

در قیامت که دیده ها روشن و صاف تر است چنین در قرآن ذکر می کند :

« به مشرکین گفته می شود : در چه زمینه ای بود که شما شریک برای خدا حساب می کردید، جواب دهند: همۀ آن ها از دیدگاه ما گم شدند، بلکه ما قبلاً چیزی را اصلاً نمی خواندیم همه اش خیالات غلط بود و از ذهن ما ناپدید شد، چون واقعیتی و حقّیقتی

ص: 294


1- سوره انعام آیه 148 .

با صفت خدائی در کار نبود ) این چنین افراد کافر و حقّ پوش را ( به سبب کار های ناپسند و گناهان شان ) خدا گم راه می کند ». (1)

مشرک از هوا های نفسانی پیروی می کند و حاضر نمی شود خود را تحت قوانین الهی و انسانی درآورد و لذا در جای دیگر قرآن سخنان بت پرستان را که نقل می کند و به دنبال آن می فرماید: « أَرَأَيْتَ مَنْ اتَّخَذَ إِلَهَهُ هَوَاهُ » . (2)

مشرک پس از تجمُّع و تراکم این اوهام شرک آمیز در مغزش باز رجوع به همین اوهام کرده و از آن اوهام و خرافات دیگری در خط سیر و مسیر زندگی می سازد، و آن را به عنوان یک مرام و مذهب بر می گزیند و خود را به آن پایبند نموده و سپس عصبیّت های جاهلانه در تشدید و تأکید آن می افزاید و در نتیجه تمام لغزش ها و تمام انحراف های فکری و عملی در تمام ابعاد زندگی او به همین خرافات کلاف پیچ گُمشده مربوط و متّصل خواهد شد.

موسیقی هم چنان چه در گذشته توضیح دادیم سازنده و برانگیزنده اوهام و خرافات در ذهن می گردد، و هرنوع موسیقی، نوعی محصولات خیالی در مغز ایجاد می کند و پس از پیدایش و برانگیخته شدن آن خیالات بی اساس، انسان را به آن مشغول و سرگرم و کار قوای درکی و فکری را تحت الشّعاع آن قرار می دهد، و هنگامی که مغز که مرکز تصمیم گیری های انسان است تحت تأثیر این بافته های خیالی شد، طبعاً تمام تصمیمات و در نتیجه تمام فعّالیت های او در همان مسیر، که اوهام و خیالات آن را هدایت می کند قرار خواهد گرفت .

مثلاً کسی که به وسیلهٔ موسیقی به عشق و شهوت برانگیخته شد، اقلّاً تا مدتی اسیر همان عشق و شهوت خیالی ساخته موسیقی شده و تمام اوضاع زندگی او را تحت الشُّعاع

ص: 295


1- « ثُمَّ قَبلَ لَهُمْ أَيْنَمَا كُنتُمْ تُشْرِكُونَ * مِنْ دُونِ اللَّهِ قَالُوا ضَلُّوا عَنا بَلْ لَمْ نَكُنْ نَدْعُو مِنْ قَبْلُ شَيْءٌ كَذَلِكَ يُضِلُّ اللهُ الْكَافِرِینَ » ( سوره مؤمن، آیات 73 - 74).
2- « إِنْ كَادَ لِيُضِلُّنَا عَنْ الهَتِنَا لِوْلا أَنْ صَبَرْنَا عَلَيْهَا وَ سَوْفَ يَعْلَمُونَ حینَ يَرَوْنَ الْعَذَابَ مَنْ أَضَلُّ سَبِیلاً *أرَأَيْتَ مَنْ إِتَّخَذَ إِلَهَهُ هَونِهُ أَفَأَنْتَ تَكُونُ عَلَيْهِ وَكیلاً » ( سوره فرقان آیات 42 - 43. )

خود کرده و یا مقدار زیادی به همان مسیر منحرفش می کند ، و هم چنین کسی که شور عرفانی خیالی بی اساس در روحیّه او به وسیلهٔ موسیقی برانگیخته شد مرتّب فکر او در آسمان خیالات و اوهام بی اساس گم راه نموده و برای او در زندگیش برنامه سازی می کند بدون این که هیچ یک از آن خیالات و یا برنامه ساخته شده از آن، مبتنی بر یک پایه علمی و شناخت صحیح باشد.

پدیده های جهان هستی است که بمانند حلقه های زنجیر به هم وابسته و پیوسته و هر یک به دیگری و بالاخره به تمام جهان هستی و از همان رابطهٔ واقعی به مبدأ آفرینش و خداوند عالم هدایت می کند.

و امّا اوهام و خیالات بی اساس هیچ رابطه به جائی ندارد و به هیچ جا کسی را هدایت نمی کند .

بنابراین بت پرستی و موسیقی پرستی به خرافه پرستی مربوط می شود و به غیر خدا پرستی می رسد و هر دو شریک است .

ضمناً یک نکته دیگری نیز ممکن است از آیه استفاده شود و آن این که نفرموده اجتناب از عبادت و پرستش بت ها ،کنید بلکه فرمود اجتناب کنید هر پلیدی را که از بت ها نشأت گرفته که فرا گیر همۀ خرافاتی شود که از ناحیه تخیُّلات ساختگی اطراف هر بتی است از احکّام و قوانین ساخته شده و نحوست ها و میمنت ها و کرامت ها و غیره که در سوره انعام مخصوصاً به قسمتی از آن چه قبل از اسلام در دوره جاهلیّت بوده سخن ،گفته، این ها همه ساختگی و تخیُّلات بی اساس است که بطور دروغین به بت ها نسبت داده می شود و آن ها را مبدأ و منشأ آن قرار می دهند، در صورتی که آن ها جز مطالب و همی ذهنی و تخیُّلات درونی، چیز دیگری نیست.

چنان چه درباره موسیقی نیز قبلاً توضیح دادیم که نی و طنبور و غیره، حکایتی و حدیثی که از صوت آن ها در ذهن پدید می آید همگی تخیُّلات ذهنی است که در ذهن پس از تحریکات موسیقی ساخته می شود و لذا در ذهن هر کسی شکل خاصّی می سازد که مناسب شرایط روحی و زندگی و اوضاع زمانی و مکانی او است، و در ذهن دیگری شکل آن مناسب وضع او خواهد بود

ص: 296

ولی، نه آن نوع تخیُّلات خدا نمائی برای بت ها و نه آن نوع اوهام و تخیُّلات برانگیخته از موسیقی هیچ یک متّکی به جهان هستی نیست، و تنها شَبَهی و نقشی است در ذهن و نه در جهان خارج از ذهن منشأ اثر است و نه جزئی از قافله وجود است، و نه با آن ها در رابطه است، بنابراین از همه جای هستی بریده و منقطع می باشد و از آن ها هیچ نتیجه ای نه به عنوان خالق و خدا و پروردگار و نه به عنوان مخلوق و جزئی از جهان پهناور هستی نیست .

و از سوی دیگر اگرچه انسان دلبسته به آن شده ( چه بت پرست و چه موسیقی پرست )، ولی از لحاظ ذهنی به آن اندازه ای که به آن دلبسته شده، از جهان هستی بریده است، اگر کلّی کلّی و اگر جزئی ،جزئی، ولی از لحاظ زندگی واقعی به همان جهانِ هستی واقعی وابسته است نه به ذهنيّاتِ تخیُّلی خودش؛ نان واقعی می خورد، نه تخیُّلی آب واقعی می آشامد، نه آب ،تخیُّلی و به همین ترتیب فیض وجود از مبدأ آفرینش و خداوند جهان هستی می گیرد نه از تخیُّلات ذهنی؛ و هم چنین اشباع غرائز جنسی و عشق و شهوت در موجودات خارجی مصرف می شود نه در تخیُّلات ذهنی ساخته از موسیقی؛ و معرفت و عرفان در رابطه با جهان هستی تحصیل شده و از آن فیض می گیرد نه از تخیّلات عرفان نمای ساخته از موسیقی و هكذا .

بله، فرق است بین کسی که عقیده و ذهنیّات و تصمیم و اراده و معرفت و شناخت و برداشت فکری او با جهان هستی مطابق و هماهنگ و یک نواخت باشد و بین آن که در تضادّ و نا هماهنگ ،باشد به طوری که عقیدۀ او طوری است و واقعیّت طوری دیگر تصمیم و اراده او تنها در درون ذهن او به فعالیت و سلسلهٔ اسباب و مُسبّبات جهان هستی هم راه خودش گرفته و می رود، نه آن انسان خیالی ادراکاتش در رابطه با جهان هستی است و نه جهان با او هم راه .

روی این حساب اگرچه وجود او از جهان هستی نبریده است ولی گویا بریده است و اگرچه به عنوان یک پدیدۀ هستی شعاع هستی از بلندای مبدأ هستی و خداوند جهان به او پرتو افکن است ولی به عنوان یک انسان که باید با عقل و درک و شعور به طور همه بعدی از انواع گونا گون تکامل علمی و عملی بهره هائی که درخور یک انسان

ص: 297

عاقل با رشد است بگیرد، محروم شده و از هدایت ها و بهره های گونا گون بریده و منقطع است و به وسیلۀ این دو عامل شیطانی ( بت ها - موسیقی ) دست خود را از همۀ فیوضات معنوی و مادّی جدا کرده و در فضای بی کران تخیّلات سر گشته و حیران و درمانده مُنفَصِل ساخته است.

با این بیانات اگر آیه شریفه را مجدداً در مقابل دید خود قرار داده و در آن تدبّر و تَعَمُّق نمائیم و در تشبیهی که از شرک کرده دقّت کنیم جلوۀ دیگری برای ما خواهد داشت

﴿ حُنَفَاءَ لِلَّهِ غَيْرَ مُشْرِكِینَ بِهِ وَ مَنْ يُشْرِكْ بِاللهِ فَكَأَنَّمَا خَرَّ مِنَ السَّمَاءِ فَتَخْطَفُهُ الطَّيْرُ أَوْ تَهْوِی بِهِ الرِّیحُ فِی مَكَانٍ سَحیق ﴾ .

( پس از اجتناب از هر پلیدی ناشی از بت ها، و پس از اجتناب از گفتار دروغین آرایش یافته موسیقی )در حالی که حُنَفائی باشید که از آن دو انحراف ( بت ها و موسیقی ) رمیده و به سوی راه مستقیم گرایش یافته برای خدا و در حالی که شریک آورنده برای خدا نباشید ( چون آن دو انحراف بت ها و موسیقی شریک آوردن برای خدا بود ).

و اگر کسی ( از آن دو انحراف به سوی بت ها و موسیقی نرهیده و روی گردان نشد ) شریک برای خدا آورد ( چه از قسم بت ها، و چه از قسم موسیقی )، پس همانند آن است که از آسمان در افتاده که در نتیجه پس از آن پرنده ای او را ( شکار کرده ) برُبایَدَش، و یا آن که باد او را به جائی دور ببرد .

اگر چه به بلندای مبدأ آفرینش از نظر وجودی متصل است ولی گویا ( فَكَأَنَّما ) بریده و از آن جا افتاده چون از لحاظ شعوری و اداراکی بریده است و اگرچه از نظر وجودی به جهان هستی مرتبط و متصل است ولی از نظر فکری و اراده و تصمیمات ،روحی، جدا و منفصل و در فضای بیکران تخیُّلات ذهنی معلق و آماده طعمه شدن پرنده های لاشه خوار و گرنه (1) طوفانِ بادی از هوا های نفسانی دیگران که طوفان آسا از

ص: 298


1- همانند آن چه امیرالمؤمنین على علیه السّلام فرموده: « أتباعُ كُلِّ نَاعِقٍ يَمِیلُونَ مَعَ كُلِّ ریحٍ وَلَا يَلْجَنُونَ إلى رُكْنٍ و ثیق ».

جائی برخاسته و مردم خاشاک صفت ولگرد بت پرست و موسیقی پرست را بازیچه وار از این سو بدان سو، تا بالاخره در گودالی دور از مزایای حیاتی و فرهنگی دفنش کند، و چنان چه دفن نشده ،ماند باز از همه چیز دور است چون از نظر فکری و عقیدتی دور مانده از مسیر عوامل روزگار دورمانده، از منابع سرشار حیاتی دور مانده، از خدای مهربان جهان دور مانده از وسائل ترقّی و تکامل دور مانده از راه و چاره ها و وسائل چاره ساز دور مانده، و تا اسیر پلیدی های بت ها و تخیُّلات دروغین آرایش یافته موسیقی ها است، از همه جا و همه چیز دور است .

پس بنابراین بت پرستی و موسیقی پرستی، هر دو به خرافه پرستی و اوهام پرستی و سرگرم خیالات بی اساس و در درون ذهنیّات غرق شدن است، و به غیر خدا پرستیدن و به غیر جهان هستی گرایش پیدا کردن، و هر دو شرک است.

و بر هر دو نوع از شرک یک حکم مترتب است که: ﴿ وَ مَنْ يُشْرِكْ بِاللَّهِ فَكَأَنَّمَا خَرَّ مِنَ السَّمَاءِ فَتَخْطَفُهُ الطَّيْرُ أوْ تَهْوی بِهِ الرِّیحُ فِی مَكَانٍ سَحيِقٍ ﴾ .

نکاتی که در تفسیر آیات استفاده شد

از توضیحات در اطراف این چند آیه می توان استفاده کرد مطالب زیر را :

1- انسان در عین حال که در انتخاب و برگزیدن آزاد است. باز حریم و مرز و محدودیّت هائی دارد که او را شخصیّت می دهد و بیرون رفتن از آن مرزها او را از شخصیّت انسانی می اندازد، یا در اصل وجود و حیات همانند سموم که از حیات او را ساقط می کند و یا از شخصیّت انسانی چون بی تربیتی

2- دین مقرراتی است بر طبق همین مرز هائی که راه انسان را مشخص و معلوم می کند: ﴿ فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّینِ حَنِیفاً فِطْرَةَ اللَّهِ فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْها ﴾ (1) و سلوک بر طبق این دین به نفع خود آن سالک است: ﴿ وَ مَنْ يُعَلِّمْ حُرُمَاتِ اللَّهِ فَهُوَ خَيْرٌ لَهُ عِنْدَ رَبِّهِ ﴾ .

ص: 299


1- سوره روم، آیه 30.

3- نتیجه تجاوز از دین تجاوز از مرز های حیاتی و آثار وجودی است و در پایان تباه شدن انسان اصلاً و یا از شخصیّت انسانی است.

4- شرک چه در اعتقاد و چه در عمل انحراف از مرز های حیاتی است چون در اعتقاد که مبدأ تصمیم و اراده است از هماهنگی با حقّایق جهان از نظر فکری جدایش می سازد و در تضادّ فکری قرارش می دهد و در عمل منشأ انحرافات شده، چون بی حقّیقت و ساخته ذهن است و متّکی به واقعیّتی نیست و از هماهنگی با تمام پدیده های جهان جدا با این که عملاً صد درصد نمی تواند جدا باشد.

5- در قیامت که انسان به حقّایق واقف می شود در توجیه روش شرکی خود در جهان دنیا درمانده خواهد شد حتّی بسا انکار آن را می کند .

6- موسیقی در عوض درک و شعور و فهم حقّایق، احساسات دروغین فریبنده ساز است و صحنه ای خیالی در برابر صحنه واقعیّات ساخته و سرگرم می کند، و لذا مثل آن است که او را به آسمان برده و پا در هوا معلَّق بدارد آن هم آسمانِ خیالات دروغین.

7- هم چنان که اصل وجود و استمداد حیاتی او متّصل و پیوسته به جهان و پدیده های آن و آفریدگار جهان است فکر و تصوّرات صحیح او نیز همان است که از جهان واقعیّات و پدیده های هستی و آن چه مربوط به آن است، سر چشمه گرفته و بالاخره در شناخت خود با حقّایق در پیوند باشد و الّا خیالاتی واژگون شده و منفَصِل از حقّیقت بوده و آن دروغ است، یعنی بی محتوی و بی حقّیقت و دل گرمی به آن، یعنی دل گرمی به هیچ .

8- سخن از تعظیم حُرمات الله که احکّام الهی است، برطبق فطرت و حدود وجودی انسان که خداوند متعال آن را ،محترم و تعظیم آن را لازم و نفع آن رابطه با پروردگار در مسیر تکاملی انسان عاید خود آن انسان شده، رشته اش می رسد به « اجتنبو الرِّجس من الأوثان » و « و اجتنبوا قول الزُّور» که از این دو خطر و آفت بزرگ که هر دو را شرک به حساب آورده نیز به پاس تعظیم از حرمات الله باید اجتناب ورزید، که با فاء « فاجتنبوا » به آن تفریع می شود .

9- بیاناتی که قبلاً از جمعی از مفسّرین عالی قدر آوردیم، اضافه بر این که اتّکاء به

ص: 300

روایات از معصومین صلوات الله علیهم اجمعین در تفسیر « قول الزور » نشده، که مسیر سخن را تا حدّی تغییر می دهد از ظواهر همین آیات نیز بطور کامل سر چشمه نگرفته و اگر بناشد با تدبّر در قرآن آن را فهم کنیم مفردات و سپس جمله بندی و بعد آیات را تا حدی که به هم مربوط است مکرّراً در آن سیر نموده و عمیقاً در آن نظر نمائیم تا خداوند متعال برای عقل ما روشن ،فرماید چه بسا هر فصلی از آیات مشتمل بر معارف خاصّی باشد غیر از آن چه در فصلی دیگر مطرح شده.

مثلاً « قول الزور » را با تفسیر روایات مستفیضه باید كنار « الرجس من الأوثان » قرار داد و بعداً حساب کرد و دید تا چه می شود و یا مثلاً « حنفاء الله » و « غیر مشرکین به » که حال برای « واو » جمع در « اجتنبوا » گفته اند، ولی حسابش را تا آخر تصفیه نفرموده اند که چه می شود و آن که « قول الزور » موجب شرک است یا نه و عجیب آن که بسیاری از ،مفسّرین چه شیعه و چه اهل تسنّن مانند ،فخر رازی این روایت را از رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم در این جا آورده اند، چنان چه در « مجمع البیان » نیز آمده : « انه قام خطیباً فقال یا أيُّهَا النّاس عدلت شهادة الزّور بالشّرك بِالله ثم قرأ فاجتنبوا الرّجس من الأوثان اجتنبوا قول الزّور »، و اگرچه در این روایت شهادت زور از « قول الزّور » شمرده شده، ولی منافات ندارد با روایات متعدّدی که قبلاً ذکر کردیم که غناء را نیز از « قول الزّور » دانسته بود، و ما قبلاً در فهم ظواهر این آیات، روی آن حساب کردیم.

10- جمله « و من يُشرِك بِالله فَكَانّما ... . تا آخر آیه » بعد از جمله « حنفاء الله غیر مشرکین به » آمده و آن چنان چه گفته شد، حال برای « واو » جمع است، که نسبت به « واو » جمع در « و اجتنبوا قول الزّور » اقرب و نزدیک تر است که برای آن حتماً حال می شود، و برای اوّل، یعنی « فاجتنبوا الرّجس من الأوثان » نیز حال است، چون آن شرک صریح است، ولی با این حال حساب آن روی این تشبیه نشده و از جا های دیگر قرآن مانند « فَقِد إِسْتَمْسَكَ بِالعُرْوَةِ الوُثْقى » و امثال آن کمک گرفته شده و مطالب دیگری در گفته های آن ها در تفسیر این آیات ،آمده چنان چه در گذشته ملاحظه کردید.

11- شرک در « اوثان » و پلیدی های آن بازگشت کرد به پیروی از ظنون باطله و خرافات خود ساخته غیر متّکی به حقّایق و واقعیّات که هم سِنخ شدنش با « قول الزّور » در

ص: 301

همین پیروی از تخیُّلاتِ باطله و خرافات تزئین یافته شیطانی است چنان چه خود شیطان گفته : ﴿ لَا زَيْنَنَّ لَهُمْ فِی الْأَرْضِ وَ لَأُغْوِيَنَّهُمْ أَجْمَعینَ ﴾ و نیز آیاتی از قرآن درباره شرک و مُشرِک آوردیم که همین معنی را می رساند و روی این اصل هر دو « پلیدی بت ها» و « قول الزّور »، موسیقى تحت گفتار بعدی « وَ مَنْ يُشْرِكْ بِالله... . تا آخر آیه » درآمده.

12- پس از آن که آن نوع سنخیّت که « الرجس من الأوثان » را با « قول الزّور » هم ردیف کرد، در پیروی از تخیُّلات باطله و ظُنون بی اساس و از حقّ و جهان هستی و مبدأ جهان هستی مُنفصل و جدا شدن و گرایش به غیر ،او که شرک به خدا بود، فهمیده شد، از این پس در آیه « وَ مَنْ یُشْرِكْ بِاللهِ فَكَأَنَّمَا خَرَّ مِنَ السَّمَاءِ » هم معلوم می شود که این شرک چه نوع گرایش به غیر خدا است ( که اوهام باطله باشد، چون غیرخدا و خلق خدا، چیزی در جهان هستی نیست که کسی به آن گرایش پیدا کند، هر چه هست او است ) و از او است، و از گرایش به این تخیُّلات و اوهام باطلهٔ بی اساس چگونه معلق وار و پا در هوا می ماند ، که از نظر روحی و فکری و عقیدتی که سرمنشأ همه تحرک ها و تصمیمات وارده و جهت گیری ها است از آسمان مبدأ هستی و خداوند جهان و جهانیان بریده و منفصل ،است و هم چنین از کلّیه موجودات و مخلوقات خدا، چون تنها به ذهنیّات بی اساس گرایش پیدا کرده و در آن حالت معلق بودن و بی رابطه با جهان هستی دچار دو آفت و خطر خواهد شد که یکی « فتخطفه الطّیر» و دیگر « أو تهوی به الرّیح فی مكانٍ سحیق » است.

13 - چنان که گفته شد، هم گرایش به بُت ها و هم گرایش به موسیقی انفصال بریدگی از جهان هستی است بطور کلّی و گرایش به ذهنیّات خیالی و اوهام بی اساس.

و همان طور که توضیح داده شد این انفصال از همه عالم هستی است از مبدأ آفرینش یعنی خداوند متعال تا سایر موجودات که پرتو وجود او هستند. بت پرست خدایش در بت برایش تجلّی کرده و موسیقی پرست در آن عرفان تخیُّلی موسیقی و هم چنین در تصوّرات خیالی دیگر نسبت به مراتب موجودات دیگر که در هر جا به دیدی غیر از آن چه هست می نگرند و تصوّراتی غیر واقع بینانه در روابط موجودات و چهره آن ها در ذهن شان هست .

ص: 302

پس موسیقی پرست و بُت پرست منفَصل از خدای متعال و جهان هستی می باشند.

از این جا تعبیرات آیه را می توان تطبیق داد « خَرَّ » که به معنی سقوط از بالا به زیر است و هم چنین ابتدای سقوط که با کلمۀ « من » ذکر شده و شروع سقوط که « مِنَ السَّماء » می باشد و از آسمان که مقام بلند خدائی که سایه افکن برهمه و پرتو وجودش هستی بخش به همه است و تمام هستی از هستی بخشی او است.

آن ها از خدائی که شعاع وجودش در آسمان هستی به همه متصل است منقطع شده، ولی نه بطور حقّیقی، چون ممکن نیست در این حال بماند و منقطع باشد، زیرا هستی آن ها از او است بلکه از نظر افکار و اندیشه و تصمیمات مربوط به آن اندیشه ها و لذا می گوید « فكأَنّما خَرَّ مِنَ السَّماء »، یعنی: پس گویا از آسمان سقوط کرده، نه آن که واقعاً سقوط کرده باشد.

اگر مدد و فیض وجود از خداوند متعال آنی به کسی نرسد، هستی او خاموش و به شبستان نیستی خواهد رفت: ﴿ مَنْ كَانَ يَظُنّ أَنْ لَنْ يَنْصُرَهُ اللهُ فِی الدُّنْيَا وَ الْآخِرَةِ فَلْيَمْدُدْ بِسَبَبٍ إِلَى السَّمَاءِ ثُمَّ لَيَقْطَعْ فَلْيَنْظُرْ هَلْ يُذْهِبَنَّ كَيْدُهُ مَا يَغِیظُ ﴾ (1)

14- کسی که در فکر و ذهنیّات خویش از خدا و جهان هستی بریده شد و گرایش او به غیر خدا نیز باشد و مشرک شد در آن فضای خالی ذهنیّات و تخیُّلات بی اساس مُعلَّق و در حال سقوط از هستی است که در این حال در معرض دو آفت خواهد بود، یکی ربوده شدن به به وسیلهٔ پرنده ای در فضا که کارش شکار کردن این چنین طعمه های بی پر و بال که خود را در چنین فضائی انداخته و معلّق داشته که پس از شکار شدن جز خوردن و هضم و نابو د شدن و هلاک چیز دیگری نیست، و دیگر آن که بادی او را به یک چاله و گودالی بسیار دور و پست و یا بسیار عمیق ،ببرد که راهی برای بیرون آمدن نداشته باشد و در آن جا به بد بختی و بیچارگی هلاک خواهد شد.

در هر دو حال، چه شکار پرنده شود و یا باد او را به جائی گودال و دوردست ببرد، بالاخره از دسترسی به مزایای حیاتی و استفاده از جهان هستی و از مبدأ هستی محروم

ص: 303


1- سوره حجّ آیه 15.

می نماید و دیگر دستی به سیر تکاملی نمی تواند برساند، مگر آن که خود را از پلیدی بت ها و یا موسیقی برهاند و نجات دهد و توبه و بازگشت به خدا و خلقِ خدا بنماید و از اوهام و خیالات باطله بیرون آید.

حال آن پرنده که او را می رباید و یا آن بادی که او را به قعر گودال می برد چیست؟ با تناسب آن فضای تخیُّلات که در آن معلق ،است پرنده رباینده ای باید باشد که در آن فضا او را برباید و مناسب آن فضا است از شیاطین جنّ و انس و نیز آن بادی که او را در حال معلّق بودن به گودالی دور می برد آن بادی است که مناسب این بیچاره دست از همه جا گنده و شسته و بی پناه که خود را منفَصل و منقَطع از حقّایق کرده است می باشد.

چرا موسیقی در این چند آیه تحریم شده؟

پس از آن که مقداری در تفسیر این آیات مطالبی را توضیح دادیم و قبلاً نیز تذکُّر داده شد که در چند موضع از قرآن دربارۀ موسیقی سخن آمده و این آیات موضع دوم است که ما روی آن بحث می کنیم و چون مشروحاً در کتب تفسیر و غیره توضیحات لازم دیده نمی شد، لذا بحث ما طول کشید.

در هر موضعی که در قرآن از موسیقی سخن گفته، باید اسرار تحریم، خصوص گفته های آن موضع را بررسی کنیم و اکنون در اسرار تحریم که در این آیات آمده بحث می کنیم.

گر چه مقداری مطلب روشن شد ولی برای توضیح بیشتر عرض می کنیم انسان که باید با اندیشه و خرد و بینش و شناخت در ابعاد مختلف و گونا گونِ زندگی به پیش برود و سرنوشت خویش را بدان وسیله مشخص بنماید، یگانه دشمن خطرناک او جهل و نادانی و بی شناختی او است ولی این دشمن به دو قسم می باشد که یکی از آن دو خطر ناک تر است اول آن که تنها بطور ساده بی اطّلاع و بی شناخت است و این عیبی است که هر انسانی اقلّاً در ابتدای زندگی در همه امور و یا اکثراً به آن مبتلا است ولی بیش از این نیست که نمی داند و کم کم متوجّه این عیب در هر بعدی از ابعاد

ص: 304

گوناگون زندگی خود شده و به رفع آن و کوشش در راه شناخت خود نموده، تا آن که با اندیشه های خود به شناخت صحیح برسد. دانشمندان فرزانه از همین نقطه (0) صِفْر شروع کرده تا بالاخره پیشرفت هائی نصیب آن ها شده.

خطر اوهام پرست که خود را یافته و شناخته می داند

قِسم دوم از جهل و نادانی که از قسم اوّل خطرناک تر است، آن است که در عدّم شناخت و بی اطلاعی مانند اوّلی ،است، لکن در ذهن خود برداشت هائی غلط جاداده که با واقع انطباق ندارد و حکایت از حقّایق نداشته و بی رابطه با آن ها است، این برداشت های غلط را در ذهن خود جمع کرده و چنین خیال می کند که این ها شناختی از جهان است و یا از قسمتی از آن و جهان هستی با این انباشته های ذهنی او در رابطه است، مانند برداشت های صحیح و راستین، بنا براین خود و زندگی خود را با برنامه ای، که به خیالش با آن اندیشه و شناخت های غلط مناسب است ، منطبق ساخته و در آن مسیر ، ادامه زندگی می دهد، در صورتی که اوّلاً : این اوهام مایۀ وجودی جز خلّاقیّت ذهنی ندارد که با اندک انقلاب ،فکری، همه بر باد فنا ره سپار می شود و ثانیاً : هیچ تناسب و رابطه ای با جهان خارج از اندرون ذهنی او ندارد و در حقّیقت برنامه و زندگی او بطور انزواء از سایر پدیده های هستی و مسیر آن ها می باشد و ثالثاً: فکر و اندیشه و عقل انسانی که چراغ راه زندگی است، عوض راه نمائی و راه یابی و راه سازی برای او، تنها سرگرم همان اوهام و خیالات شده و از رابطه با جهان مُنقطع و مُنفصل و چشم اندازی به واقعیت های جهان نداشته و کورکورانه زیر پوشش این اوهام بی فروغ مانده و آن انسان با داشتن چراغ عقل، اسیر چنین اوهام شده و در تاریکی جهل و نادانی بسر خواهد برد و رابعاً: چنین انسانی با چنین برداشت های غلط، خود را فهمیده و دانسته و برداشت هایش را صحیح صد درصد می داند و بکلّی حاضر نیست از آن دست بردارد و حتّی تجدّید فکر کند، بلکه خود را در اندیشه هایش غنی و بی نیاز از دیگران بلکه گاهی فوق دیگران و حتّی ممکن است نسبت به دانشمندان فرزانه ،هم غلط گیری کرده و متأسف باشد و این روحیّه ای است که

ص: 305

بسیار خطرناک است و نمی گذارد او از دام جهل و نادانی برهَد .

و این ها همه بر خلاف هدف ادیان آسمانی و انبیاء علیهمُ السّلام، مخصوصاً پیامبر اسلام صلى الله علیه و آله می باشد که با آن همه کوشش و فدا کاری و قربّانی دادن ها خواسته اند تا انسان را از تاریکی فکری برهانند و به فضائی روشن هدایت و از شناخت صحیح و معرفت کاملی بهره مندش نمایند و او را جلو دار قافله متحرّک جهان هستی به سوی کمال و سعادت روانه اش کنند .

موسیقی انسان را با پرده ای از اوهام کور می کند، نه این که به انسان شناخت بدهد

موسیقی چنان چه قبلاً هم اشاره شد در هیچ نوعی از آن، شناختی به انسان نمی دهد و راز گشای هیچ مسئله پیچیده حیاتی نخواهد بود و اصولاً چه معنی دارد که ما بگوئیم موج دادن یک آواز و صدائی راه گشای علمی و یا فلسفی و یا عرفانی واقعیت های جهان بشود، در صورتی که هیچ ربطی و وابستگی بین آن دو وجود ندارد، صدائی که از موج دادن هوا به گوش می رسد و موج دهنده هم شناختی از آن واقعیّت ها ندارد، و نه در مسیر شناخت و پرده برداری از راز های جهان هستی گام فرامی گذارد، چطور ممکن است فکر شنونده را در رابطه با جهان هستی قرار دهد و پرده از اسرار جهان برایش بردارد؟

پس موسیقی از علم و شناخت جدا است و آن چه موسیقی در دل ایجاد می کند حالات ذهنی گونا گونی است که برای هر یک نوعی از موسیقی مؤثّر است.

بنا براین موسیقی از یک طرف با آن قدرت هنری که دارد می تواند ذهن و عقل و اندیشه و بطور کلّی قوای ادارکی را در بست تحت اختیار خود درآورد و به حال بی خبری از جهان هستی نگه دارد و در این حال هرگونه گم راهی دامن گیر او خواهد شد، و از طرف دیگر موسیقی دان که راه های شکار افکار را بدان وسیله آموخته است، می تواند

ص: 306

انسان های موسیقی دوست و موسیقی پرست را با آن وسیله به هر راهی که خواست ببرَد (1) و در اختیار خود نگه داری و سر گرم و از تمام مزایای هستی محروم سازد، و از طرف دیگر راه زنان افکار و روحیّه ها و صاحبان مکتب های سیاسی و استعماری و سلطه گران و قدرت طلبان و صاحبان مکنت و قدرت که برای نیل به اهداف نا مشروع خود از هر وسیلهٔ نا مشروعی استفاده می کنند، با چنین وسیلهٔ شیطانی مردم مستضعف جهان را تسخیر کرده و مورد بهره کشی خود قرار دهند و با سر گرم کردن آن ها به موسیقی، منابع ثروت آن ها را تاراج نمایند، و از طرف دیگر، موسیقی پرست اضافه بر این که در حال سرگرمی به آن، به حال بی خبری و بی رابطه ای با قافله هستی بسر می برد پس از رهایی از چنگ موسیقی نیز در فضائی معلق و در حال سقوط فکری و بی پر و بالی خواهد بود « كأنما خرّ من السّماء »، زیرا همان طوری که گفتیم اوهام برانگیخته شده از موسیقی، فکر را از جهان هستی بریده و به خود مشغول می سازد و ساخته های ذهنی موسیقی هم که به هیچ پدیده واقعی مربوط نبوده جز به صدای موسیقی و این باد و امواج صوتی به هر سو می کشانده و پر و بالی هم به او نداده، و تنها تندبادی از وسایل موسیقی او را به آن فضای اوهام کشانده و برد، و این جا است که او آمادگی پذیرش دو خطر بزرگ را دارد :

1- شکار شدن به وسیلهٔ شیطان های پرنده در جوّ خیالات و اوهام پریشان مردم غریق در اوهام، که می توانند آن شیطان های شکار گر پرنده در آن وضع معلّقی و بی پر و بالی او را دریابند و بربایند و در آسمان اوهام با چنگال وساوس و اوهامی دیگر او را شکار کنند و اسیر دام های خود نمایند و مکتب های غلط استعماری و استثماری خویش را به او تزریق ،نمایند چون شناختی از جهان هستی دریافت نداشته و اندوخته علمی از آن ندارد تا بدان وسیلهٔ علمی تار و پود عنکبوتی آن مکتب های منحرف غلط انداز را بگسلد و حتّی پروبال علمی به اندازۀ فرار از چنگ آن ها را نیز ندارد و با واقعیت های جهان و روابط علمی آن آشنا نشده و فقط خود را در آسمان خیال بافی های موسیقی معلق داشته بنابراین از طرف دیگر خود را طعمه یک شیطان پرنده کرده و از

ص: 307


1- رجوع شود به قضیه فارابی، در صفحه 166.

سر نوشت خود که به چنگال آن دچار شده کاملاً بی خبر خواهد بود « فتخطفه الطَّیر »، می بایدش آن پرنده.

2- اگر شیطان های پرنده از ربودن او دور بمانند و یا غفلت کنند، باز خطر دیگری سر نوشت او را فراخواهد گرفت و آن این که باز موسیقی که او را به خود مشغول ساخت و در میدان های خیالی گوناگون گرداند، و از رابطه با اوضاع محیط زندگی شخصی و اجتماعی جدایش ساخت، و از همه چیز در حال بی خبری نگاهش داشت، او که از همه چیز جدا و دستش به جائی بند نیست، تند بادی او را می برد به جائی بسیار دور از همه چیز دور، از راه نجات دور از دسترسی به یار و مد دکار دور از وسائل کسب اطّلاع دور، از جمیع وسایل زندگی دور از خداوند جهان دور از جهانیان دور،« أوْ تَهْوی بِهِ الرِّیحُ فِی مَكَانٍ سَحیق ».

این چه بادی است که طوفان وار او را می برد به جائی دور یا به گودالی و چاله عمیق و دوری که از دسترسی به نجات و راه مستقیم دور می شود و وسیله هلاکت او مهیّا می گردد در آیه در این باره توضیحی به چشم نمی خورد.

ممکن است بادی باشد مناسب حالات پیدا شده از موسیقی، مانند نخوت و غرور و تكبُّر و امثال آن که از حالات معلّق شدن در آسمان خیالات واهی بریده از حقّایق جهان پیدا می شود و او را طوفان وار می برد به جائی دور تر از آن چه بود و به حال مثلاً بد بینی به همه چیز، که دیگر نزدیک هیچ تحقّیق و تفکُّری نرود.

و ممکن است مراد همان بادی باشد که از برانگیختن موسیقی پیدا می شود و او را به عوالم تخیُّلی بسیار دور از حقّیقت می برد که اگر چنان چه هر آنی از چنگ موسیقی رهائی یابد ، خواهد دید که در جائی و موضعی قرار دارد که از همه چیز جهان دور است و از رابطه علمی و خارجی سیاسی و اجتماعی و دیگر جهات، منفصل و بریده و دور است.

آن که غرق در زندگی عائلی و خانوادگی بود اکنون از همه بریده شده و سررشتهٔ همه چیز از دستش رفته و آن که دارای شغل و حرفه و کسب و صنعت و سازندگی بود، اکنون از همه بریده و دور مانده است و آن که دانش آموز و دانش پژوه و دانش دوست بود، اکنون از قافله عقب افتاده و بیچاره شده و دور مانده است و آن که در سیاست و قدرت و

ص: 308

زمام داری بسر می برد، ناگهان پس از افاقه از مستی موسیقی، خود را تنها و بی ارتباط با وضع قبلی خواهد یافت و هكذا.

و از همه بد تر آن که از رابطه با خدا و رشته های ارتباطی با او منفصل و در این حال دوری از همه چیز در یک وضع گم گشتگی و حیرانی و بی چارگی خواهد ماند.

﴿ أوْ تَهْوی بِهِ الرِّیحُ فِی مَكَانٍ سَحیق ﴾

﴿ ذَلِكَ وَ مَنْ يُعَظِّمْ شَعَائِرَ اللَّهِ فَإِنَّهَا مِنْ تَقْوَى الْقُلُوبِ ﴾

« ذلِك » أى خُذْ ذَلِكَ، در این بیانات قرآنی که درباره شرک، بت پرستی و موسیقی بود، درست بطور عمیق تأمّل کن و بر آن ارج بنه و برای خود نگه داری کُن ( ذلِكَ ) این را بگیر.

﴿ وَ مَنْ يُعَظِّمْ شَعَائِرَ اللَّهِ فَإِنَّهَا مِنْ تَقْوَى الْقُلُوبِ ﴾

و کسی که تعظیم کند و عظمت دهد و بزرگ بدارد شعائر الهی و نشانه های خدائی را پس این کار نشأت گرفته است از تقوای دل ها و ایمان ،دل ها، آن ایمانی که دل ها را در مسیر صراط مستقیم از هر انحرافی حفظ می کند و انسان را مالک خویشتن می کند .

احکّام و قوانین الهی نوعی از شعائر الهی است ﴿ وَ مَنْ يُعَلِّمْ حُرُمَاتِ اللَّهِ فَهُوَ خَيْرٌ لَهُ عِنْدَ رَبِّه ﴾ آیات الهی از شعائر الهی است صَفا و مَروه از شعائر الهی است، مَناسک حجّ و آیات عظمت خدائی در حجّ از شعائر است.

ص: 309

سخنان محقِّقین درباره شعائر و معنای آن :

« و الشعار ایضاً علامة القوم فی الحرب و هو ما ینادون به لیعرف بعضهم بعضاً و العید شعار من شعائر الإسلام و الشعائر اعلام الحجّ و اعماله الواحدة شعیرة او شعاره بالكسر و المشاعر مواضع المناسك و المشعر الحرام جبل به آخر مزدلفه ». (1)

« و مشاعر الحجّ الظاهرة للحواسّ الواحد شعیرة، ذلك و من یعظّم شعائر الله قال عند المشعر الحرام لا تحلّوا شعائر الله أى ما یهدى إلى بیت الله و سمّى بذلك لأنّها تُشعر أى تُعلّم بان ندى بشعیرة أى حدیده یشعر بها و الشّعار الثوب الذی یلى الجسد لمماسّته الشعر و الشعار ایضاً ما یشعر به الإنسان نفسه فی الحرب أى يُعلم». (2)

« الشعائر جمع شعیرة و هی العلامة و كان المراد اعلام الحجّ و مناسکه ». (3)

﴿ وَ مَنْ يُعَظِّمْ شَعَائِرَ اللهِ ﴾ (4) ، « و الشعائر جمع شعیرة و هی العلامة و شعائر الله الاعلام الّتی نصبها لطاعته كما قال: « إنَّ الصَّفَا وَ الْمَرْوَةَ مِنْ شَعَائِرِ اللَّه » وقال: « وَ الْبُدْنَ جَعَلْنَاهَا لَكُمْ مِنْ شَعَائِرِ الله »، و المراد بها البدن الّتی تساق هَدْیاً و تُشعر أى يُشَقِّ سَنامُها من الجانب الایمن لیُعلم أنّها هَدىٌ على ما فی تفسیر الأئمّة أهل البیت علیهم السَّلام » (5)

« وَ الْبُدْنَ جَعَلْنَاهَا لَكُمْ مِنْ شَعَائِرِ الله، أى جعلناها لكم فیها خیر أى مال من ظهرها و

ص: 310


1- مصباح المنیر.
2- مفردات القرآن، راغب اصفهانی.
3- المیزان، ج 5.
4- سوره حجّ آیه 32.
5- المیزان، ج 14 ، ص 409 - 410.

بطنها و انما قُدِّرَ ذلك لأنّه فی معنى تعلیل لكون نحرها من شعائر الله بمعنى انّ نحرها مع كونها كثیر النفع و الخیر و شدّة محبّة الإنسان للمال من ادلّ الدّلائل على قوّة الدّین وشدّة

تعظیم أمر الله قوله:﴿ إِنَّ الصَّفَا وَ الْمَرْوَةَ مِنْ شَعَائِرِ الله ﴾ أى هما من اعلام مناسکه و متعبّداته، قوله: « لا تُحِلُّو شَعَائِرَ الله » قال الشیخ أبو علی اختلف فی معنى شعائر الله على أقوال، منها لا تحلّوا حرمات الله و لا تتعدّوا حدوده و حملوا الشّعائر على المعالم أى معالم حدود الله و أمره و نهیه و فرائضه و منها انّ شعائر الله مناسك الحجّ اى لا تحلّوا مناسك الحجّ فتضیّعوها، و منها أنّ شعائر الله هى الصّفا و المروة و الهدى من البُدْنِ و غیرها، ثمّ حكى قول الفرّاء كانت عامّة العرب لاترى الصّفا و المروة من الشّعائر و لا یطوفون بینهما فنهاهم الله عن ذلك، ثم قال و هو المروىّ عن أبی جعفر علیه السّلام و منها لا تحلّوا ماحرّم الله علیكم فی إحرامكم، و منها إنّ الشّعائر هی العلامات المنصوبة للفرق بین الحلّ و الحَرَم نهاهم الله تعالى أن یتجاوزوها إلى مكّة بغیر إحرام، إلى غیر ذلك، ثمّ قال بعد إستیفاء الأقو ال، و أقواها الأوّل ». (1)

مرحوم شیخ طریحی قدّس سرّه که می گوید: « قال الشیخ أبوعلی »، منظورش شیخ ابو علی طبرسی قدّس سرّه است در تفسیر « مجمع البیان » که این سخنان را در تفسیر آیه « لا تحلّوا شعائر الله » گفته است.

راجع به تفسیر شعائر الله که در چند آیه بر تعظیم آن تأکید شده و مطالبی درباره آن فرموده خود بحث جالب و دامنه داری دارد که در این جا مجال آن نیست .

لکن چنان چه ملاحظه فرمودید بیشتر معانی که نقل شد بر محور یک معنا می زند که نشانه مخصوص باشد.

در این جا « شعائر »، اضافه به « الله » شده و سپس تعظیم آن را نشأت گرفته از تقوای دل ها حساب فرموده است.

آیا منظور در این آیه ﴿ وَ مَنْ يُعَظِّمْ شَعَائِرَ اللهِ فَإِنَّهَا مِنْ تَقْوَى الْقُلُوبِ ﴾، شعائر حجّ است از هَدیِ نشانه دار یا مواقف عظیم الشّأن صفا و مروه و دیگر چیز های مربوط به مکّه

ص: 311


1- مجمع البحرین.

و حجّ بیت الله الحرام، چنان چه سخن قبل از این آیات مربوط به موسیقی و هم چنین سخن بعد از این در همین موضوع است؛

و یا توجّه این آیه به همان آیات موسیقی است که از یک سو به آن ملاصق و در پِی آن است و از سوی دیگر کلمۀ « ذلك » كه نقطه عطفی به مطلب قبل و به معنی آن شده که :« این را بگیر » و توجّهی بیشتر به مطلب می دهد و سپس با کلمۀ « واو » دنباله را عطف می کند استظهار می شود که این آیه شریفه نیز در پی مطالبی است که دربارهٔ موسیقی بوده .

بحثی درباره روابط دو رشته آیات با هم دیگر

اکنون مطلب دیگر پیش می آید که در آیه بعد از این دو ضمیر هست که در مرجع آن نیز سخن است که اگر شعائر مثلاً به « هَدْی » تفسیر شود، معنای آن آیه روشن است ولی جالب نیست و در غیر این صورت چه باید گفت؟

و آن آیه این است: ﴿ لَكُمْ فِیها مَنافِعُ إِلى أَجَلٍ مُسَمًّى ثُمَّ مَحِلُّهَا إِلَى الْبَيْتِ الْعَتِیقِ ﴾، صاحب مجمع « البیان » قدّس سرّه در توجیه و تفسیر این آیه چندین وجه ذکر کرده که بهترین آن همان می شود که شعائر را تفسیر به « هَدْی و بَدَنَة » کنیم و مراد از منافع آن تا « أَجَلٍ مُسَمّى » همان سواری و شیر آن باشد تا هنگام نَحْر کردنِ شتر و یا ذبحِ گاو و گوسفند چنان چه استاد عالی قدر علّامه طباطبائی رضوان الله تعالی علیه نیز همین شکل در تفسیر « المیزان » مرقوم داشته اند.

ولی آن چه به نظر می رسد آن است که ممکن است بلکه ظاهر بیان مجموع این آیات چنین می رساند که از این آیه به بعد، بازگشت به ماقبل آیات مربوط به موسیقی باشد که همان قربّانی چهار پایان است چون آیه قبل از آیات موسیقی چنین است :

﴿ لِيَشْهَدُوا مَنَافِعَ لَهُمْ وَ يَذْكُرُوا اسْمَ اللَّهِ فِی أَيَّامٍ مَعْلُومَاتٍ عَلَىٰ مَا رَزَقَهُمْ مِنْ بَهِیمَةِ الْأَنْعَامِ فَكُلُوا مِنْهَا وَ أَطْعِمُوا الْبَائِسَ الْفَقِیرَ ﴾ * ﴿ ثُمَّ لْيَقْضُوا تَفَثَهُمْ وَ لْيُوفُوا نُذُورَهُمْ وَ لْيَطَّوَّفُوا

ص: 312

بِالْبَيْتِ العقیق﴾ (1)

سپس آیات مورد بحث درباره موسیقی پیش می آید.

و بعد از آن می فرماید: ﴿ لَكُمْ فیها مَنافِعُ إِلَى أَجَلٍ مُسَمًّى ثُمَّ مَحِلُّهَا إِلَى الْبَيْتِ العتیق ﴾ ، (2) و تناسب این آیه با آیات 28 و 29 بسیار ظاهر و هویدا است که اگر بازگشت به آن جا باشد هیچ احتّیاج به توجیه ندارد ( و الله العالم ) و چون حدیث در تفسیر آن نداریم ظهور برای ما حجّت است.

بنا براین آیه ﴿ وَ مَنْ يُعَظَّمْ شَعَائِرَ اللَّهِ فَإِنَّهَا مِنْ تَقْوَى الْقُلُوبِ ﴾ مربوط به ما قَبلَش باشد و دنباله همان مسئلهٔ موسیقی بی وجه نیست (3)

ص: 313


1- سوره حجّ، آیات 28 - 29.
2- سوره حجّ آیه 33.
3- وضع آیات در قرآن مجید: « وَ أذْنَ فِی النَّاسِ بِالْحَجِّ يَأْتُوكَ رِجَالاً وَ عَلى كُلِّ ضَامِرٍ يَأْتِینَ مِنْ كُلِّ فَجٍّ عَمِیقٍ » 27 ﴿ لِيَشْهَدُوا مَنَافِعَ لَهُمْ وَ يَذْكُرُوا اسْمَ اللَّهِ فِی أَيَّامٍ مَعْلُومَاتٍ عَلَى مَا رَزَقَهُمْ مِنْ بَهِیمَةِ الْأَنْعَامِ فَكُلُوا مِنْهَا وَ أَطْعِمُوا الْبَائِسَ الْفَقِیرَ ﴾ 28 ﴿ ثُمَّ لْيَقْضُوا تَفَثَهُمْ وَ لْيُوفُوا نُذُورَهُمْ وَ لْيَطَّوَّفُوا بِالْبَيْتِ العقیق ﴾ 29 ﴿ ذلِكَ وَ مَنْ يُعَظِّمْ حُرُمَاتِ اللَّهِ فَهُوَ خَيْرٌ لَهُ عِنْدَ رَبِّهِ وَ أُحِلَّتْ لَكُمُ الْأَنْعَامُ إِلَّا مَايُتْلَى عَلَيْكُمْ فَاجْتَنِبُوا الرِّجْسَ مِنَ الْأَوْثَانِ وَ اجْتَنِبُوا قَوْلَ الزُّورَ ﴾ 30 ﴿ حُنَفَاءَ لِلَّهِ غَيْرَ مُشْرِكِینَ بِهِ وَ مَنْ يُشْرِكْ بِاللهِ فَكَأَنَّمَا خَرَّ مِنَ السَّمَاءِ فَتَخْطَفُهُ الطَّيْرُ أَوْ تَهْوِی بِهِ الرِّیحُ فِی مَكَانٍ سحیق ﴾ 31 ﴿ ذلِكَ وَ مَنْ يُعَظِّمْ شَعَائِرَ اللهِ فَإِنَّهَا مِنْ تَقْوَى الْقُلُوبِ﴾ * ﴿ لَكُمْ فِیها مَنَافِعُ إِلى أَجَلٍ مُسَمًّى ثُمَّ مَحِلَّها إِلَى الْبَيْتِ الْعَتیقِ ﴾ 33 ذکر جداگانه آیات مربوط به هدئ و جملات متناسب با موسیقی و قول الزُّور به صورت جدا کرده از هم دیگر : آیات حجّ و هَدْى: ﴿ وَ أَذْنَ فِی النَّاسِ بِالْحَجِّ يَأْتُوكَ رِجَالاً وَ عَلى كُلِّ ضَامِرٍ يَأْتینَ مِنْ كُلِّ فَجٍّ عَمِیقٍ ﴾ 27 ﴿ لِيَشْهَدُوا مَنَافِعَ لَهُمْ وَ يَذْكُرُوا اسْمَ اللهِ فی أَيَّامٍ مَعْلُومَاتٍ عَلَى مَا رَزَقَهُمْ مِنْ بَهِیمَةِ الْأَنْعَامِ فَكُلُوا مِنْهَا وَ أَطْعِمُوا الْبَائِسَ الْفَقیر ﴾ 28 ﴿ ثُمَّ لْيَقْضُوا تَفَثَهُمْ وَ لْيُوفُوا نُذُورَهُمْ وَ لْيَطَّوَّفُوا بِالْبَيْتِ العقیق ﴾ 29 ﴿ ذلك ... وَ أُحِلَّتْ لَكُمُ الْأَنْعَامُ إِلَّا مَايُتْلَى عَلَيْكُمْ...﴾ 30 «...» 31 «...» 32 ﴿ لَكُمْ فِیهَا مَنَافِعُ إِلَى أَجَلٍ مُسَمًّى ثُمَّ مَحِلُّهَا إِلَى الْبَيْتِ الْعَتبقِ﴾ 33 آیات موسیقی: ﴿ ذَلِكَ وَ مَنْ يُعَظِّمْ حُرُمَاتِ اللهِ فَهُوَ خَيْرٌ لَهُ عِنْدَ رَبِّهِ... فَاجْتَنِبُوا الرِّجْسَ مِنَ الْأَوْثَانِ وَ اجْتَنِبُوا قَوْلَ الزُّورَ ﴾ 30 ﴿ حُنَفَاءَ لِلَّهِ غَيْرَ مُشْرِكِینَ بِهِ وَ مَنْ يُشْرِكْ بِاللَّهِ فَكَأَنَّمَا خَرَّ مِنَ السَّمَاءِ فَتَخْطَفُهُ الطَّيْرُ أَوْ تَهْوِی بِهِ الرِّیحُ فی مَكَانٍ سَحیق ﴾ 31 « ذلِكَ وَ مَنْ يُعَظِّمْ شَعَائِرَ اللَّهِ فَإِنَّهَا مِنْ تَقْوَى الْقُلُوبِ ﴾ 32 روایاتِ مفسّرۀ « قول الزُّور » را به « غناء » سایر جملات متناسبه را با ظهور خود آیات به خود جلب می کند و همه را در یک سیاق قرار می دهد ( توجّه کامل فرمائید. )

و چنین گفته شود که این در مقابل ﴿ وَ مَنْ يُشْرِكْ بِاللَّهِ فَكَأَنَّمَا خَرَّ مِنَ السَّمَاءِ...﴾ تا آخر آیه بوده باشد که در پرستش خرافات بت پرستی و تخیُّلات موسیقی پرستی که عنوان شرک بر آن آمده و نتیجه آن در این جملهٔ یادشده « وَ مَنْ يُشْرِكْ بِاللَّهِ... تا آخر آیه » در مقابل آن کسی است که گرایش او به خداوند جهان و جهان خدا باشد، که همه حقّ و حقّیقت است و پدیده های هستی که آیات عظمت خدا و نشانه های او هستند، همه شعائر خدائی هستند که تعظیم و عظمت دادن به آن از تقوای دل ها سر چشمه گرفته و نشانه پیوند حقّیقی دل ها است به صورت علمی به جهان هستی که مبدأش خداوند عالم می باشد.

موحِّد و خدا شناس و خدا پرست هم از لحاظ علمی و تصوّرات و گرایشات ذهنی و قلبی به سوی خدا و وابسته به خدا و خدا پرست و یکتا پرست می باشد، و هم از لحاظ تماس خارجی با پدیده های جهان هستی و مخلوقات خدا و انسان های دیگری که همه پرتو یک مبدأ و همه با هم در سیر تکاملی هماهنگ و دین اسلام دین فطرت که متناسب با خلقتِ انسان و حدود او و در رابطه با جهان خلقت است و لذا معتقدات و ذهنیّات عقیدتی و معارف اسلامی یک انسان مسلمان موحّد در طریق تکاملی اسلامی با وضع جهان هستی نه تنها در تضادّ نیست بلکه متصادق و مربوط است، و احترام و تعظیم به برداشت های صحیح از جهان هستی احترام و تعظیم به آفریدگار آن است و تعظیم به صنع او است و تعظیم به خط سیر زندگی در خط او است، که حقّیقت ایمان و تقوای حقّیقی است و خویشتن داری در خط او است.

این جا دو خط و دو راه ذکر شده : یکی خط اوهام و تخیُّلات دروغین بت ها و موسیقی است که خط و راه نگون بختی و واژگونی است :

﴿ وَ مَنْ يُشْرِكْ بِاللَّهِ فَكَأَنما خَرَّ مِنَ السَّمَاءِ فَتَخْطَفُهُ الطَّيْرُ أوْ تَهْوِی بِهِ الرِّیحُ فِی مَكَانٍ

ص: 314

سَحيِقٍ »

و دیگری خط توحید و خدا پرستی هم از لحاظ دید و شناخت و هم از لحاظ سیر هستی بطور هماهنگ به سوی تکامل و به سوی خدا و زندگی خارجی خود را با ملاحظه با وضع جهان هستی بطور صحیح هم راه، و بزرگی خدا را در بزرگ داشت نشانه های عظمت او یاد کردن و بدان احترام نمودن که نشانه ایمان و تقوی است در دل ها .

﴿ ذلِكَ وَ مَنْ يُعَظِّمْ شَعَائِرَ اللَّهِ فَإِنَّهَا مِنْ تَقْوَى الْقُلُوبِ ﴾

و متوجّه باش که تنها به پدیده های جهان هستی که نشانه های خدا است و معرفی به سوی او می کنند و وضع عملی و وضع زندگی تو را ترقّی می دهند ارج بنه و ارزش بده و احترام و عظمت قائل باش، نه به خیالات بی اساس بت ها و موسیقی که فریبت می دهد.

و کسی که به نشانه های خدای جهان هستی عظمت دهد و آن را بزرگ بدارد و از ،آن ره سپار به سوی کمال لانهائی خدائی ،شود این کار از ایمان و تقوا و خویشتن نگه داری او نشأت گرفته و از آن حکایت می کند .

﴿ذلِكَ وَ مَنْ يُعَظِّمْ شَعَائِرَ اللَّهِ فَإِنَّهَا مِنْ تَقْوَى الْقُلُوبِ ﴾

پس این دو راه در مقابل هم و در تضادّ با هم قرار دارد :

1- راه بت ها و موسیقی به سوی تخیُّلات واهی ،گرائیدن و از جهان هستی و از مبدأ هستی و آفریدگار هستی بُریدن و جدا شدن، و در نتیجه واژگون شدن.

2- راه قافله هستی ، و هم راه شده با آن و احترام به آن و به دیدهٔ عظمت نگاه کردن و توجّه دل به آن، چه در شناخت و چه در زندگی، و پشت کردن به تخیُّلات واهی و ساخته بت ها و موسیقی .

راه اول: « وَ مَنْ يُشْرِكْ بِالله... تا آخر آیه » راه دوّم: « وَ مَنْ يُعَظَّمْ شَعَائِرَ الله... تا آخر آیه ».

ص: 315

فشرده ای از راز های حُرمتِ موسیقی که از آیه « قول الزُّور » می توان استفاده کرد

اکنون که مقداری در توضیح این آیات مربوط به موسیقی سخن گفتیم، و جهاتی را درباره تحریم موسیقی استفاده کردیم می توان قسمتی از اسرار حُرمتِ آن را که در آیات سورۀ حجّ به نظر رسید به شکل فشرده به شرح زیر ذکر نمود:

1- اجتناب از بُت و از موسیقی در مسیر پرورش انسان در سیر تکاملی او و در رابطه با پرورش پروردگارش بهتر است برای او، و نفع آن عاید خودش می شود، و یکی از اهداف تحریم موسیقی است: « وَ مَنْ يُعَظِّمْ حُرُمَاتِ اللهِ فَهُوَ خَيْرٌ لَهُ عِنْدَ رَبِّهِ »، « فَاجْتَنِبُوا الرِّجْسَ مِنَ الْأوْثَانِ، وَ اجْتَنِبُوا قَوْلَ الزُّور»

2- بت ها و موسیقی موجب انحراف از خط مستقیم انسانیّت است، و اجتناب از آن، تمایل از خط انحرافی به سوی خط مستقیم و صحیح انسانیّت است « حُنَفَاء لِلَّهِ ».

3- گرایش به بت ها و گرایش به ،موسیقی هر یک موجب نوعی از شرک است « غیر مشرکین به »

4- نتیجه موسیقی در انحراف از حقّ و خط مستقیم انسانیّت و اسلام هم ردیف بت ها و شرک است « غَيْر مُشْرِکین به - وَ مَنْ يُشْرِكْ بِالله... تا آخر آیه ».

5- موسیقی از گناهان کبیره است که مرتکب آن فاسق می شود و شایسته مَناصبی که در اسلام مشروط به عدالت است نیست چون عنوان شرک بر آن نهاده شده، که آن از اَعظمِ کَبائر است. (1)

6- بت پرست و موسیقی پرست که در فضای تخیُّلات ذهنی بسر می برد و از رابطه

ص: 316


1- قبلاً سخن بعضی از فقهاء را که آن را از گناهان کبیره دانسته بودند، نقل کردیم مانند: صاحب « سرائر » و شیخ انصاری .

با حقّایق جهان هستی منفَصل است در تیر رس شیاطین جنّ و انس واقع شده، که او را ببلعند و در درون حوصله خود هضم و هلاکش کنند و راه نجاتی برای او نباشد: « فَكَأَنَّما خَرَّ مِنَ السَّمَاءِ فَتَخْطَفُهُ الطَّيْرُ ».

7۔ بت پرست و موسیقی پرست، هر دو در خطر آن که باد ببرد او را در جائی بسیار دور یا در گودالی عمیق که راه بازگشت برای او نباشد و یا مشکل باشد، هستند.

« أوْ تَهْوی بِهِ الرِّیحُ فِی مَكَانٍ سَحیقٍ »

8- بت پرستی و موسیقی محور افکار و تصمیمات را از خطّ واقعیّات جهان به سوی تخیُّلات بی اساس سوق داده و موجب گم راهی در زندگی مادی و معنوی خواهد بود و در در گم راه کردن فریبا است « وَ اجْتَنِبُوا قَوْلَ الزُّورِ »

9- موسیقی قدرت فریبائی دارد، همان گونه که گاهی از آن تعبیر به جاذبه می شود مانند شیطان جذّاب حیله گر و در تزویر خود نقشه های گونا گونی می سازد که همان انواع موسیقی است و با چنین توانائی در تزویر نزدیک شدن به آن عاقلانه نیست زیرا فوراً با جاذبۀ خود در دامش اسیر می کند بطوری که رهائی از آن مشکل است و لذا پیش گیری از آن، همان اجتناب از آن و نزدیک نشدن است « وَ اجْتَنِبُوا قَولَ الزُّور ».

10- آن چنان قدرتِ فریبائی دارد که مردان بزرگ را فریب داده، چنان چه در سخنان دکتر شریعتی بود « که وقتی مرد آهنین ،آلمان بیسمارک آن را می شنود اشک برگونه اش می دود و با حالتی تأمّل آمیز عرفان گونه می گوید: در این اثر تمامی اسرار حیات و پیچ و خم های ناپیدای روح آدمی و بازی شگفت تقدیر را می شنویم ».

«وَ اجْتَنِبُوا قَولَ الرُّور»

از مجموع این توضیحات می توان فهمید که موسیقی یکی از بزرگ ترین دشمنانِ انسان است که در قوای درکی که مرکز هر نوع شناخت و هر نوع تصمیم و اراده است، نقش گم راه کننده ای به صورتی فریبا پیاده می کند.

11- موسیقی وسیله ای است به دست موسیقی دان که شنوندگان را می تواند به هر سو از انواع حالات تخیُّلی بکشد و با روحیّه آنان به هر نوع بازی کند و سرنوشت آنان را تغییر داده و در تعیین مسیر زندگی و حیاتی و فرهنگی و مذهبی نقشی داشته باشد.

ص: 317

12- قدرت های سلطه گر و استعمار گران حیله گر از طریق موسیقی می توانند در روحیّه مردم نفوذ کرده و وضع آن ها را برحسب خواسته های استعماری خود تغییر دهند، تا بدین وسیله بتوانند بهتر به کام خود برسند مثلاً از طریق رواج دادن موسیقی های شهوت انگیز یک ملّتی را به سوی شهوت رانی و لا اُبالی گری سوق داده و نظام آن ملّت را از هم پاشیده و مردم را سرگرم به آن نموده و از دفاع از موجودّیت خویش غافل نگه داشته تا راه تسلُّط بر آن ها را هموار نمایند .

در این موضوع مناسب است رجوع کنید به:

1- قصّه فارابی در صفحهٔ ؟؟؟

2- سخنان دکتر شریعتی راجع به بلائی که استعمار گران سر مردم آفریقا و مردم آلمان ، پس از جنگ جهانی دوّم آوردند .

در این جا چند سؤال پیش می آید :

سؤال اوّل

آیا این آیات چه نوع از غناء یا مطلق موسیقی را تحریم کرده؟

آیا آیه « قول الزُّور » چه نوع از موسیقی را حرام می کند؟ آیا خصوص « غناء » را، یا هر نوعی از موسیقی باشد؟ و آیا معنی « غناء » که در روایت در تفسیر « قول الزّور » ذکر شده، چیست؟ و آن تفاسیری که در سخنان فقهاء و یا اهل لُغَت ذکر شده، کدام یک را می توان تأیید کرد؟

پاسخ :

همان طوری که در بررسی سخنان فقهاء رضوان الله علیهم ذکر شد، پس از آن که ،روایات، « قول الزّور » را به « غناء » تفسیر کرده می فهمیم مُراد از آن دروغ و تزویر معمولی باسخن نیست، و هم چنین شهادت ،زور یگانه مصداق آن نیست، و موسیقی در آوازه یکی از مصادیقِ حتمی آن است ولی بعنوان « قول الزّور »، و چنان چه در تفسیر

ص: 318

« قول الزُّور » مشروحاً گفتیم این وصف در جنبۀ موسیقی آوازه است، و چون به این عنوان تحریم شده، شامل همۀ انواع موسیقی خواهد شد، چه در آوازه انسان انجام گیرد و چه به وسیلۀ آلات موسیقی چنین اصواتی تولید شود که همۀ آن ها در اِتِّصاف به « قول الزّور » یکسانند و در روایات نیز این تعمیم تأیید می شد که قبلاً ذکر کردیم.

و از این جا معلوم می شود که هر نوع آوازی که در آن، فنون موسیقی اعمال شود و موجب برانگیختن حالتی در شنونده باشد چه حالت عشقی یا حزنی یا عرفانی و یا غیره، مشمول آیه « قول الزّور » خواهد بود.

سؤال دوّم :

آیا استثنائی از تحریم موسیقی هست یا نه؟

آیا از حکم تحریم موسیقی در آیه « قول الزور » استثنائی هست، چه از طریق کوتاهی موضوع تحریم در این که شامل بعضی اقسام نشود، و چه از طریق تخصیص به وسیلۀ دلیل دیگر، تخصصاً أو تخصیصاً؟

پاسخ :

شرح این سؤال و پاسخ آن در بررسی سخنان فق های شیعه، در چند موضع مفصلاً گفته شد (1) و مواردی که بعضی استثناء کرده بودند متعرّض شدیم و ادلّه آن ها را به هم راه جوابش ذکر کردیم.

و این جا بطور فشرده عرض می کنیم که در این آیات، موسیقی به عنوان « قول الزّور » یعنی گفتار دروغین تزویریافته و به عنوان شرک « غیر مشركین به - و من یشرك بالله »، و اعراض از آن را به عنوان حنیف « حُنَفَاءَ لِلَّه » و خطرات شدید جدّی که بر آن مترتب است یاد فرموده و بطور کلّی آن را این چنین معرفی نموده است، و چیزی که این

ص: 319


1- در صفحات 80-104 و صفحات 42-73

طور در قرآن که : ﴿ وَ بِالْحَقِّ أَنزَلْنَاهُ وَ بِالْحَقِّ نَزَل - لا يَأْتِیهِ الْبَاطِل مِنْ بَيْنَ يَدَيْهِ وَ لا مِنْ خَلْفِه - و الله يَقُولُ الْحَقِّ وَ هُوَ يَهْدِى السَّبیل ﴾ - قانونِ سُخنش برپایه حقّ استوار است معرّفی شده، قابل استثناء نیست و ممکن نیست خداوند متعال مثلاً در یک جا شرک را تجویز فرماید.

بنا بر این اگر روایاتی در نظر به ظاهرش استثناء در بعضی مواضع بنماید، آن ،روایات مخالف با قرآن محسوب می شود که برحسب فرمایش ائمّه طاهرین علیهما السَّلام از این قسم روایات باید اعراض نموده و جواب های دیگری از آن نیز دادیم.

سؤال سوم پ

آیا موسیقی پرست، از نوازنده و شنونده و خریداران آن و مطربان و مستأجران آن ها و غیرهم، که از « قول الزّور » اجتناب نکرده و در دام آن می افتند و در این آیه، عنوان مُشرک را شامل آن ها نموده این ها آیا مشرک شده و احکّام شرک و کفر که در فقه بر مشرک و کافر ذکر شده مترتب بر آن ها می شود یا نه؟

پاسخ:

با این آیه احکّام فقهیه ای که بر شرک و کفر ،است، نمی توان بر آن ها مترتب کرد بلکه تنها از نظر معنوی و خسارات، و حتّی ممکن است از نظر نوع عقوبت اُخروی سنگینی گناه که آن را از کبائر می کند این حساب شده است، نظیر آن چه در روایات رسیده که در قیامت به ریا کار خطاب مُشرِک می شود چون نوعی شرک در عمل داشته، و خداوند درباره مؤمنین می فرماید که: ﴿ وَ مَا يُؤْمِنُ أَكْثَرُهُمْ بِاللَّهِ إِلَّا وَ هُمْ مُشْرِكُونَ ﴾ (1) .

یعنی اکثراً ایمان نمی آورند، جز در حالی که مشرکند، که در ایمان خود شرک آمیخته اند بسیاری هستند در دنیا مسلمان و مؤمن به حساب می آیند و در آخرت با مشرکین و کفار یا از آن ها پست ترند.

﴿ نَعُوذُ بِاللهِ مِنْ سُوءِ العاقِبَة ﴾

ص: 320


1- سوره یوسف، آیه 106.

ص: 321

موضع سوم : آیه ﴿ لا يَشْهَدُونَ الزُّور ﴾

﴿ وَ الَّذِینَ لا يَشْهَدُونَ الزُّورَ وَ إِذَا مَرُّوا بِاللَّغْوِ مَرُّوا كِرَاماً ﴾ (1)

ترجمه :

« - و از جمله صفاتِ آنان که بندگی خدای مهربان را دارند، آن که - و آن چنان کسانی هستند که حاضر نمی شوند تزویر را ( یعنی آوازهٔ موسیقی را حاضر نمی شوند چنان چه در روایات تفسیر شده که هنری است تزویری و محتوای موسیقی آن تحریکاتی است دروغین ولی آرایش یافته به فنون ،موسیقی که فریبا است ) و هنگامی که به لغویّات (که تفسیر به موسیقی شده ) برخورد می کنند، بطور بزرگوارانه از آن می گذرند ».

این آیه شریفه به اتّفاق روایات فریقین ( شیعه و سنّی ) کلمۀ « زور » در آن تفسیر شده است به « غناء »، که آوازه موسیقی دار باشد .

و هم چنین جمله « وَ إِذَا مَرُّوا بِاللَّغْوِ مَرُّوا كِرَاماً »، کلمه لغو به موسیقی تفسیر و مطرب و غناء و مجالس آن چنانی شده است ولی در خصوص روایات شیعه :

این آیه در سوره فرقان در سلک آیاتی است که در صفاتِ عِبادُ الرَّحمن آمده بدین گونه که :

﴿ وَ عِبَادُ الرَّحْمَنَ الَّذِینَ يَمْشُونَ عَلَى الْأَرْضِ هَوْناً وَ إِذَا خَاطَبَهُمُ الْجَاهِلُونَ قَالُوا سلاماً * وَ الَّذینَ يَبیتُونَ لِرَبِّهِمْ سُجَّدُوا وَ قِيَاماً * وَ الَّذینَ يَقُولُونَ رَبَّنَا اصْرِفْ عَنا عَذَابَ جَهَنَّمَ

ص: 322


1- سوره فرقان آیه 72 .

إِنَّ عَذَابِهَا كَانَ غَرَاماً * إِنَّهَا سَائَتْ مُسْتَقَرّاً وَ مُقَاماً * وَ الَّذِینَ إِذَا أَنفِقُوا لَمْ يُسْرِفُوا وَ لَمْ يَقْتُرُوا وَ كَانَ بَيْنَ ذَلِكَ قَوَاماً * وَ الَّذِینَ لا يَدْعُونَ مَعَ اللَّهِ إِلَها أَخَرَ وَ لَا يَقْتُلُونَ النَّفْسَ الَّتِی حَرَّمَ اللَّهُ إِلَّا بِالْحَقِّ وَ لا يَزْنُونَ وَ مَنْ يَفْعَلْ ذَلِكَ يَلْقَ أَثَاماً * يُضَاعَفْ لَهُ الْعَذَابُ يَوْمَ الْقِیمَةِ وَ يَخْلُدْ فِیهِ مُهَاناً * إِلَّا مَنْ تَابَ وَ آمَنَ وَ عَمِلَ عَمَلاً صَالِحاً فَأُولَئِكَ يُبَدِّلُ اللَّهَ سَيِّئَاتِهِمْ حَسَنَاتٍ وَ كَانَ الله غَفُوراً رَحِیماً * وَ مَنْ تَابَ وَ عَمِلَ صَالِحاً فَإِنَّهُ يَتُوبُ إلَى اللهِ مَتَاباً * وَ الَّذِینَ لا يَشْهَدُونَ الُّزورَ وَ إذَا مَرُّوا بِاللَّغْوِ مَرُّوا كِرَاماً * وَ الَّذِینَ إِذَا ذُكِّرُوا بِآيَاتِ رَبِّهِمْ لَمْ يَخِرُّوا عَلَيْهَا صُمّاً وَ عُمْيَاناً * وَ الَّذینَ يَقُولُونَ رَبَّنَا هَبْ لَنَا مِنْ أَزْوَاجِنَا وَ ذُرِّيَّاتِنَا قُرَّةَ أَعْيُنٍ وَ اجْعَلْنَا لِلْمُتَّقِینَ إِمَاماً ﴾ (1)

این ها آیات قبل و یک آیه بعد از آن بود که ذکر کردیم تا از نظر قرائن اطراف آن اگر چیزی به نظر رسید در فهم مراد مؤثّر باشد.

روایات در تفسیر این آیات از طریق شیعه

1- « ابو الصباح از امام صادق علیه السّلام روایت می کند در گفتار خداوند عزّ و جّل « لا يَشْهَدُونَ الزُّورَ » که فرمود آن غناء است. (2)

2- و نیز « ابو الصباح کُنانی و محمّد بن مسلم از امام صادق علیه السَّلام روایت می کنند در گفتار خداوند عزّ و جّل: « وَ الَّذِینَ لا يَشْهَدُونَ الزُّورَ» که فرمود: آن غناء است. (3)

3- « وَ الَّذینَ لا يَشْهَدُونَ الزُّورَ »، یعنی : حاضر نمی شوند مجالس باطل را و حال آن که داخل می شود در آن مجالس غناء و فحش و بد حرفی، و گفته شده زور، شرک است از ضحّاک و زجاج گفته : زور دروغ است در لغت و دروغی بالاتر از شرک نیست، و گفته شده : زور عید های اهل ذِمّه است مانند سعانین و غیره و گفته شده: زور، غناء است که از مجاهد نقل شده و این همان است که روایت شده از ابی جعفر ( امام باقر ) و

ص: 323


1- سوره فرقان آیات 63 - 73 .
2- وسائل الشیعه، ج 6، ص 226، چاپ جدّید ؛ فروع کافی، ج 6، ص 431
3- وسائل الشیعه، ج 6، ص 226 ؛ فروع کافی، ج 6، ص 433.

ابی عبد الله ( امام صادق ) علیهما السّلام و گفته شده که یعنی شهادت زور نمی دهند که مضاف حذف شده باشد. » (1)

در این روایات ،قبل، کلمهٔ « زور » که در آیه است به غناء تفسیر شده است، ولی در دو روایت دیگر که در پائین می آید کلمه « لغو » که در این آیه است تفسیر شده به آن مجالسی که در « آن آوازهٔ موسیقی خوانده شود از کنیزان و یا در مجالس سماع صوفیّه و اینک آن دو روایت :

1- « ابو ایّوب خزّاز گفت : در مدینه منزل گرفتیم و سپس به حضرت صادق علیه السّلام رسیدیم، به ما فرمود کجا منزل گرفتید؟ گفتیم منزل فلان کس که صاحب کنیزان مطرب و آوازه خوان بود آن حضرت فرمود: « كُونُوا كِراماً »، یعنی خود را از بزرگواران قرار دهید. ولی به خدا سوگند منظور آن حضرت را ندانستیم چه بود، و گمان کردیم می خواهد بگوید: بر او کرم و بخشش کنید، سپس به حضورش بازگشتیم و گفتیم: حقّیقتاً نفهمیدیم مقصودِ شما از آن گفتار چه بود که « كُونُوا كِراماً »، در جواب فرمود: مگر نشنیده اید گفتار خداوند عزّ و جّل را در کتابش که: « وَ إِذَا مَرُّوا بِاللَّغْوِ مَرُّوا كِرَاماً ». (2)

2- « از « عیون اخبار الرضا - علیه السلام - » با سنَدَش از محمد بن ابی عبّاد که مردی حریص به آوازه موسیقی بود و نبیذ ( که از مشروبات الکلّی است ) می خورد، گفت: از حضرت رضا علیه الصلوه و السَّلام پرسیدم از آوازۀ موسیقی ( سماع ) (3)، در جواب فرمود: برای اهل حجّاز (یعنی: فُقَهای حجاز ) نظریه ای هست لکن آن در موضع باطل و لهو است، مگر نشنیده ای خداوند عزّ و جّل می فرماید: « وَ إِذَا مَرُّوا بِاللَّغْوِ مَرُّوا كِرَاماً ».

یعنی : بندگانِ خدا هنگامی که برخورد به لغو می کنند با بزرگواری از آن می گذرند. (4)

ص: 324


1- مجمع البیان.
2- وسائل الشیعه، ج 6، ص 236، حدیث 2؛ فروع کافی، ج 6، ص 432؛ نور الثقلین، ج 4، ص 42.
3- السماع الغناء و جاریة مسمّعة أى مغنّیه. ( عن الصحاح كما فی مكاسب شیخنا الأنصاری قدّس سرّه ) .
4- تفسیر نور الثقلین، ج 4 ص 42 ؛ وسائل الشیعه، ج 6، ص 229 حدیث 19 .

در این دو حدیث کلمۀ « لغو » که در این آیه است به آوازه موسیقی تفسیر شده که لازم است بندگان خدا از آن اجتناب و با بزرگواری از آن بگذرند .

و با در نظر گرفتن حدیث های اوّل و دوم که ابتدا ذکر شد، در این یک آیه که در سوره فرقان ،آمده آوازه موسیقی به دو عنوان پرهیز از آن لازم شده :

1 - به عنوان « زور » 2- به عنوان « لغو »

و در آینده إن شاء الله باید آن را توضیح دهیم.

روایات در تفسیر این آیات از طریق اهل تسنُّن

1- « فریابی و عبد بن حمید نقل کرده اند از محمد بن الحنفیّه (1) که گفت : « و الّذین لا یشهدون الزّور » آن غناء و لهو است. » (2)

2- « ابن ابی حاتم از حسن نقل کرده در « و الّذین لا یشهدون الزّور » که گفت آن غناء و نوحه خوانی است. » (3)

3- « عبد بن حمید از ابی الحجّاف روایت کرده در « و الّذین لا یشهدون الزّور » که گفت : آن غناء است ». (4)

4- فریابی و ابن ابی شیبه و جمعی دیگر از مجاهد روایت کرده اند در « و الّذین لا یشهدون الزّور » که :گفت آن مجالس غناء است. » (5)

ص: 325


1- محمد فرزند امیرالمؤمنین صلوات الله علیه می باشد و مادرش خوله حنفیّه، دختر جعفر بن قیس است بدین ترتیب محمد به نام عشیره مادرش شهرت یافت.
2- درّ المنثور، ج 5، ص 80
3- درّ المنثور، ج 5، ص 80
4- درّ المنثور، ج 5، ص 80
5- درّ المنثور، ج 5، ص 80

تفسیر آیه در پرتو این روایات

و اکنون توضیحاتی دربارۀ این آیه شریفه با ملاحظه روایات آن به آن است

﴿وَ الَّذِينَ لَا يَشْهَدُونَ الزُّورَ وَ ذَا مَرُّوا بِاللَّغْوِ مَرُّوا كِرَامًا ﴾

ترجمه :

« - بندگانِ خدای بخشنده کسانی هستند که... . - و آن چنان کسانی هستند که حضور پیدا نمی کنند بر آوازهٔ موسیقی تزویر کننده و هنگامی که برخورد می کنند به آن آوازه موسیقی لغو که باطل و ناحقّ و غیر قابل اعتناء است از آن با بزرگواری می گذرند و صرف نظر می کنند ».

این ترجمه مختصر از این آیه و شرح بیشتر آن از این قرار است :

1- این آیه در اواخر سوره فرقان قرار گرفته که خداوند متعال برای ساختن بندگانِ شایسته خود قسمتی از دستورالعمل های سازنده را ذکر می کند که بعضی مربوط به عقاید اسلامی است و بعضی از برنامه های اخلاقی و بعضی از واجبات عملی و بعضی از مُحرَّماتِ ،عملی و بعضی از آداب حَسَنه اسلامی است.

در آغاز این مجموعه برنامه های سازنده ای با عنوانِ « وَ عِبَادُ الرَّحْمَن » واردِ ذكرِ آن می شود، یعنی بندگانِ خدای بخشنده و صفات و ویژگی های آن ها را شرح می دهد، و پس از ذکر چند صفت از صفات آن ها می رسد به همین آیه مورد بحث که :« دیگر از صفات آن ها این که آن ها کسانی هستند که... » ترجمه بالا را به ضمیمه آیه شریفه ملاحظه فرمائید.

2- این صفاتی که برای بندگان خدای بخشنده ذکر می کند، بر دو نوع است:

نوع اول چیز هائی است که رعایت آن محکم در اسلام لازم و تخلف از آن جائز نیسست، مانند حرمت شرک و قتل نفس و زنا و اسراف و وجوب نماز ( که شاید مراد از ﴿ يَبیتُونَ لِرَبِّهِمْ سُجَّدُوا وَ قِیاماً ﴾ نماز باشد، مخصوصاً که در آخر سوره می فرماید: ﴿ قل ما يَعْبَأُ بِكُم رَبّى لَوْلا دُعائُكُمْ ﴾ که « دعائكم» تفسیر به نماز شده ).

ص: 326

نوع دوّم : چیز هائی که از اخلاق و یا آداب حسنه و زینت یک نفر مسلمان است و ستر در مقابل تهاجم انگیزه های شیطانی که ممکن است یک نفر مسلمان را تحریک کرده و از مقامات روحی و معنوی ساقط کند مانند نرمش و فروتنی در برابر نادانان و تندی های آن ها و آن که تنازل نشان دهد تا آن ها را از غرور جهل و نادانی فرود آورد، (1) و مانند تفکُّر و تدبّر و تعمُّق هنگام برخورد کردن به آیات و نشانه های خدائی و کورکورانه رد نشدن (2) و مانند دعا کردن و خصوصاً توجّه خاصّ داشتن به زن و فرزندان که از نظر اسلامی آن ها چشم روشنی باشند و آن که از خدا بخواهد آن ها را روشنی چشمش قرار دهد و این چنین خانواده ای نصیبش بفرماید (3) و مانند یاد کردن از جهنّم و پناه به خدا بردن که: خدایا عذاب آن را از ما برگردان . (4)

3- گرچه آن چه در این آیات از صفات بندگانِ خدای بخشنده ذکر کرده، در ساختن یک شخص مسلمان حتّی ممکن است گفته شود لازم باشد، حتّی مانند فروتنی در مقابل جاهلان و سلام دادن به آن ها که اگر در مقابلش از در جهل ایستادگی کند، جز هم ردیف او شدن، که عاقبت جز وقوع در خطرات نادانی های او چیز دیگری دستگیر نمی شود، و یا مانند ساختن خانواده شایسته و از خدا خواستن آن که اگر زن و فرزندان ناشایسته شدند، شایستگی مرد را نیز در خطر جدّی قرار می دهند و او را در معاصی گونا گون می کشند.

ولی با این حال از نظر فنی و اصولی نمی توان از این روش که در این آیات این گونه مطالب را ردیف هم قرار داده استدلالی برای حرمت آوازه موسیقی از این آیه ای که مورد بحث است ترتیب داد یعنی انتقادی که از این آیه دیده می شود، آن را در حد یک عمل حرام قرار دهد.

چون اوّلاً، اگرچه مفهوم آیه این می شود که خدای نخواسته بندگان خوبش این کار

ص: 327


1- « وَ إِذا خَاطَبَهُمُ الْجَاهِلُونَ قَالُوا سَلاماً »، ( سوره فرقان، آیه 63).
2- «وَ الَّذِینَ إِذَا ذُكِّرُوا بِآيَاتِ رَبِّهِمْ لَمْ يَخِرُّوا عَلَيْهَا صُمّاً وَ عُمْيَاناً»، (سوره فرقان، آیه 73).
3- « وَ الَّذِینَ يَقُولُونَ رَبَّنَا هَبْ لَنَا مِنْ أَزْوَاجِنَا وَ ذُرِّيَّاتِنَا قُرَّةَ أَعْيُنٍ وَاجْعَلْنَا لِلْمُتَّقِینَ إِمَاماً »، (سوره فرقان، آیه 74).
4- ﴿ وَ الَّذینَ يَقُولُونَ رَبَّنَا اصْرِفْ عَنَّا عَذَابَ جَهَنَّمَ إِنَّ عَذَابَهَا كَانَ غَرَاماً﴾، ( سوره فرقان، آیه 65).

را انجام دهند، ولی به عنوان صفات بندگان خدای بخشنده ذکر کرده، و این صفات ممکن است لازم باشد و ممکن است غیر لازم و مستحب .باشد ول نمی دانی العام المحلة و ثانیاً، قسمتی از آن ،صفات مانند فروتنی و امثال آن را نمی توانیم بطور قطع و بطور کلّی بگوئیم لازم است و از این رو اجتناب از آوازهٔ موسیقی دلیلی ندارد که از قسم لازم باشد و یا از قسم غیر لازم. -4- سوره فرقان چنان چه گفته اند از سوره هائی است که در مکه نازل شده و چون

بیشتر جنبه های ارفاقی در آن رعایت شده که بار تکلّیف برای مؤمنین تازه مسلمان قابل تحمل باشد در این آیه مورد بحث نیز ملاحظه می کنید چگونه لطف و مهربّانی هم راه با سازندگی و هدایت و پرهیز دادن از خطر سقوط به هم آمیخته شده شده و از این رو اگر نرمی بیان را دیدیم، نباید به حساب کم اهمیّتی آن حکم گذارده شود، مثلاً در آغاز می گوید: «وَ عِبَادُ الرَّحْمَن»، هم دَم از بندگی خدا می زند که آن ها بنده خدا هستند و باید رعایت موقف خود را بکنند و هم دم از مهر او می زند که مهر او موجب بخشندگی است، و هم از بخشندگی او توجّه به گناه می دهد که گرچه گناه است، ولی شما تازه مسلمانان سرد و نا امید نباشید که انسان است و لغزش و خداوند رحمان است و بخشندگی و با این حال شما از این صفات خود را بسازید که نساختن خطرناک است و ممکن است از قابلیت بخشندگی خود را خارج کنید: «وَ مَنْ يَفْعَلْ ذَلِكَ يَلْقَ أَثَاماً * يُضَاعَفْ لَهُ الْعَذَابُ يَوْمَ الْقِیمَةِ وَ يَخْلُدْ فِیهِ مُهَاناً».

ه در این آیه ای که به حسب روایات فریقین شیعه و سنّی درباره غناء و لهو است، تحت دو نام و عنوان آن را منع کرده یکی عنوان «زور» و دیگری عنوان «لغو»؛ ضمناً این نکته را نیز باید توجّه کرد در قرآن که سخنان خود را بسیار فشرده و در عین حال بسیار رسا و جالب می آورد یکی از طرق رسائی و فشردگی آن این است که مثلاً قسمتی از احکّام خود را روی عناوینی متعلّق می سازد که خود آن عنوان در عین این که متعلق حکم است و به دور از اصطلاحات زمانی و مکانی متغیر، گویای دلیل حکم و علّت آن نیز هست.

مثلاً می گوید: «أُحِلَّ لَكُمُ الطَّيِّبات»، یعنی حلال شده برای شما طیبات، در این جا

ص: 328

متعلّق حُکم طیّبات است که دلیل و علّت حکم نیز می تواند باشد یا مثلاً می گوید: « حَرَّمَ عَلَيْكُمُ الْخَبَائِثِ »، یعنی حرام کرد بر شما خبائث را در این جا هم متعلق حکم حبیث است و هم دلیل حرمت و علّت آن خباثت آن است.

روی این نظر می توانید شما حساب منع از غناء و موسیقی را در این آیه شریفه بکنید که خداوند از آن منع کرده و مسلمان نباید در برابر آن حضور بهم رساند برای دو جهت که هر یک از آن دو عنوان علّت آن حکم شده یکی آن که « زور »، و دیگر آن که « لغو » است، پس باید در هر یک از این دو کلمه جست جوی اسرار تحریم یا منع آن را نمود.

البته به مقداری که این آیه در آن گویا است، قطع نظر از سایر آیات در این باره. قبلاً در تفسیر آیه « قول الزّور » در توضیح کلمۀ « زور » (1) سخنانی به عرض رساندیم و بعنوان بهترین تفسیر از کلمۀ « زور » تعریف مرحوم شیخ الطائفه طوسی قدّس سرّه را در تفسیر « تبیان » که: « الزّور تمویة الباطل بما یوهم أنّه حقّ » را آوردیم و گفتیم از مجموع تعریف های آن در کتب لغت و تفسیر، این قیود و اوصاف را برای مفهوم « زور » می توان ذکر کرد :

1- دروغ و باطل و بی حقّیقت بودن آن .

2- زر نگاری و آرایش یافته بودن آن .

3- تزویر و خُدعه و حیله و تَلبیس به کار بردن در آن .

4- تأثیر سوء در مخدوعین ابتداء، و پذیرفتن آن باطل را به عنوان یک حقّیقت مگر پس از کشف واقع بر آن ها.

ص: 329


1- در صفحه 252 .

تحریم موسیقی به عنوان « زور »

بنابراین در این ،آیه موسیقی را به این لقب « زور » یاد کرده و سفارش به پاک سازی خویشتن از آن را داده زیرا هر انسانی که تشنهٔ هر چیزی از واقعیّات جهان باشد موسیقی می تواند او را فریفته و با صدای فریبای جذّاب خود یک صورت خیالی از آن ،حقّیقت در قوّه خیالی ،او برایش بسازد و او را به همان صورتِ خیالی دروغین بی حقّیقت سرگرم کند.

موسیقی یک صدای آرایش یافته ای است که نه راه گشای مشکلات و نه راهی است برای فهم و درک راز های هستی و نه دارای یک مفهومی که حاکی از واقعیّات جهان باشد و نه در آن یک جهشی به سوی رموز پنهانی عالم هستی است، بلکه امواجی است صوتی که موسیقی دان آن را می سازد و می نوازد تا اعصاب ادراکی شنونده را تحریک به جهانی از خیالات باطله و اوهام بی واقعیّت ذهنی بنماید.

موسیقی دان با ابزار موسیقی توانا است اعصاب ادراکی گوش دهنده را در قبضهٔ تصرُّفات خویش درآورد و به سوی آن چه خواست تحریک کند، ولی پا از درون تخیُّلات ذهنی فراتر نمی نهد و چیزی ماوراء این اوهام تحویل شنونده نمی دهد، لکن آن چنان او را مُسخّر به این اوهام کرده تا به همان سرگرمش کند و از تلاش برای رسیدن به آن چه از واقعیّات جهان مربوط به او است غافلش می کند به طوری که جهان هستی با همهٔ روابطش به نیاز های انسان ها در یک سو، و ساخته ها و بافته هائی که موسیقی در درون ذهن انباشته می کند در سوی دیگر و از هم جدا، و در نتیجه انسانی که سرگرم به تخیُّلات موسیقی است از رابطه با جهان هستی عملاً جدا می شود و بد ترین وضع را پیدا خواهد .کرد.

موسیقی تزویر است گول می زند و فریب می دهد، و یکی از نیرنگ های مؤثّر شیطانی است که محصولش باطل و در برابر حقّ قرار گرفته و آفرید گار جهان که به قوانین جهان هستی تکویناً و تشریعاً هدایت و راه نمائی می کند، از چنین فریب شیطانی،

ص: 330

بند گانش را سخت پرهیز می دهد که با هدایت های او کاملاً در تضادّ است.

انسان ها با تمام قافلهٔ جهان هستی رو به تکامل و در حال حرکت به سوی کمال مطلق اند ولی انسان که کمالات او مرهون تلاش و تفکُّر و اندیشه و شناخت و دانش است، در سر راه موسیقی می تواند به صورت یک حجّاب و مانع و عایق بایستد و او را در این راه پرنشیب و فراز، متوقّف و باغ وجودش را با آن همه بذر های استعدادی که در نهادش افشانده شده، بی حاصل و بی ثمر بگرداند و او را در خود به درجا زدن سر گرم و مشغول بنماید.

از این جا است که خداوند مهربان به بندگانش از سر مهر و بنده نوازی این چنین فرموده: ﴿ وَ عِبادُ الرَّحْمنِ... وَ الَّذِينَ لا يَشْهَدُونَ الزُّورَ﴾ یعنی بندگان خداوند بخشنده ،مهربان آن چنان کسانی هستند که... و آن چنان کسانی که حضور پیدا نمی کنند برای موسیقی که تزویر کننده است و امری تزویری و فریبا است و باطل را به صورت حقّ جلوه می دهد و به آن سرگرم می کند .

و این چنین انسان های حقّیقت جو را از سراب گول دهنده فریبائی دور کرده تا نزدیک آن نشوند ، تا از حقّایق هستی دور شوند.

دومین چیزی که در این آیه تفسیر به موسیقی شده « لغو » است.

تحقّیق درباره لغو

درباره اعراض از لغو بطور کلّی در جا های دیگر قرآن نیز هشدار داده است ولی در غیر این آیه تفسیر به موسیقی از طریق روایات به چشم نمی خورد.

در صفات مؤمنین چنین فرموده: ﴿ قَدْ أَفْلَحَ المُؤْمِنُونَ ... وَ الَّذینَهُمْ عَنِ اللَّغْوِ مُعْرِضُونَ ﴾، یعنی حقّیقتاً مؤمنین رستگار شدند آن چنان کسانی که.... و آن چنان کسانی که از لغو اعراض و صرف نظر کنندگانند.

دربارهٔ قمستی از اهل کتاب که مردمی حقّ جو و حقّ پذیر و مُتَّصِف به صفات نیکانند و از این رو هنگام تلاوت قرآن بر آن ها درک حقّانیت آن کرده و به آن ایمان

ص: 331

می آورند ، قرآن از جملهٔ صفات نیک آن ها چنین یاد می کند: ﴿ وَ إِذَا سَمِعُوا اللَّغْوَ أَعْرَضُوا عَنْهُ وَ قَالُوا لَنَا أَعْمَالُنَا وَ لَكُمْ أَعْمَالُكُمْ﴾ (1) ، یعنی: « و هنگامی که می شنوند لغو را، از آن اعراض کرده و گویند برای ما است اعمال ما و برای شما است اعمال خودتان ». درباره اهل بهشت یک جا چنین می فرماید: ﴿لا يَسْمَعُونَ فِیهَا لَغْواً إِلَّا سَلاماً﴾، (2)

درباره اهل بهشت می فرماید: ﴿ لا يَسْمَعُونَ فِیهَا لَغْواً وَ لا تَأثیماً إِلَّا قبلاً سَلاماً سَلاماً ﴾ (3) ، یعنی: « در آن جا نمی شنوند لغوی را و نسبت دادن گناه را بلکه گفتار آن ها سلام و سلامت خیز و سلامت ساز که از مکارم اخلاق برخاسته و روح سلامتی تحویل می دهد .»

و در جای دیگر می فرماید: ﴿ لا يَسْمَعُونَ فِیها لَغْواً وَ لا كِذَاباً ﴾ (4) ، یعنی: « یعنی در آن جا لغوی نمی شنوند و نه تکذیب هم دیگر را ».

در « مجمع البحرین » می گوید: « ابو علی گفته : اللغو مالا یعتد به » ، یعنی: لغو چیزی است که مورد اعتناء نیست و در « وَ إِذَا مَرُّوا بِاللَّغْوِ » می گوید: لغو آن باطل است و لغو فحش است از سخن و دروغ و لهو و غناء و در « الغوافیه » می گوید: پراکنده سخن است که نفعی در آن نیست ».

در « اقرب الموارد » می گوید: « لغی یلغو لغواً » یعنی : خطا کرده است و باطل گفته و آن هنگامی است که سخن بی فکر بگوید و می گوید: « اللّغو مالا یعتد به »، یعنی: لغو چیزی است که به آن اعتناء نشود ».

در « مجمع البیان » می گوید: « اصل لغو ، آن کاری است که فائده در آن نباشد و از این رو کلمه بی فائده را لغو می گویند و مراد به آن قبیح نیست، زیرا کار سهو کننده

ص: 332


1- سوره قصص، آیه 55 .
2- سوره مریم، آیه 62.
3- سوره واقعه، آیه 25 .
4- سوره نبأ، آیه 35 .

شخص خواب لغو می شود، در صورتی که نه نیکو و نه قبیح است، مگر آن چه تجاوز بغیر کند.

از مجموع این سخنان بر می آید که لغو سخن بی محتوا و باطل که از روی بی فکری نشأت گرفته و در آن نفعی نیست و هدف صحیح عقلائی ندارد، این نسبت به سخن لغو و مشابه آن ،است هر کار لغوی .

موسیقی بعنوان لغو که یکی دیگر از راز های حُرمتِ آن است، ممنوع شده

و چنان چه کلمه لغو در این آیه به موسیقی تفسیر شود چنان چه در روایات گذشته ملاحظه شد، هم ماهیت موسیقی را فاش می کند و هم یکی دیگر از اسرار حرمت آن را بیان می نماید .

بنا براین آوازه و اصوات دیگر موسیقی مانند سخن است و دارای مفاهیمی است ولی بی واقعیّت و بدون آن که حکایت کند از حقّیقت صحیحی. و همان طوری که سخن دروغ به ذهن شنونده یک مشت معانی القاء می کند و ذهن او را به سوی آن ها متوجّه می سازد، لکن در اِزایِ آن حقّیقتی یافته نمی شود و شنونده هر چه جست جوی آن مفاهیم را در ظروف حقّیقی آن می کند اثری از آن نمی یابد موسیقی نیز همین حال را دارد و لذا ، شنونده را تنها در همان مفاهیم تخیُّلی بی واقعیت گم راه و سرگردان کرده و او را به هیچ واقعیتی نمی رساند و انسانی که باید از هر ساعتی از عمر خویش استفاده کند و به جائی برسد و درک حقّایق و نیاز های خویش بکند و به آن نائل شود، او را در همان خیالات مستغرق کرده و دستش را از جهان حقّایق بریده و به تخیُّلات ذهنی و درونی خویش، که ساخته اصوات موسیقی است، سرگرم می کند.

از این رو موسیقی در مقابل علم که گویای حقّایق جهان هستی است مقابله می کند و هم چنین در مقابل وحی آسمانی که انسان را به آن چه ماوراء درک او است

ص: 333

هدایت کرده ایستادگی می کند و از آن تُحفه های خدائی محرومش می نماید، و هم چنین از فعالیت های قوای فکری بی کارش می سازد و نمی گذارد چراغ عقل و خرد جلو راهش تابش ،کند و در پشت پرده های سیاه تاریک تخیّلات و اوهام از رشد و نَمُوّ بازش می دارد .

شخص مسلمان مؤمن برای خود ارزش قائل است و به شخصیّت واقعی انسانی خویش پی برده و می داند که باید از دقایق عمر و وقت خویش حدّ اکثر استفاده را بنماید و جهان دنیا میدان سبقت در تکامل دادن به خویش است و مدتی دارد که آن مدت منقضی خواهد شد و به جهان دیگر منتقل می شود که در آن جهان تنها از سرمایه های علمی و عملی و تکاملی خویش بهره مند می شود که هر چه کمبود داشته باشد، خُسران و زیانِ محض و غیر قابل جبران است و لذا او به شخصیّت خود واقف است و خود را مانند حیوانات نمی داند و از لغویات مانند موسیقی وقت تلف کُن و گم راه کننده سخت متنفّر و آن را سبک شمرده و خویش را بزرگوارتر از آن می داند که سرگرم این نوع صدا های پوچ و فریبای توخالی بنماید و اوقات عمر خود را بیهوده بدان وسیله بگذراند و موجودیّت و هستی خود را از دست بدهد.

« وَ إِذَا مَرُّوا بِاللَّغْوِ مَرُّوا كِراماً »، یعنی : مسلمانان مؤمن هر گاه برخورد به موسیقی بی مغز و دروغین بی خاصّیت کنند، از آن با بزرگواری رد می شوند.

ص: 334

موضع چهارم آیات سوره جمعه

چهارمین موضعی که در قرآن از موسیقی دم زده در سوره جمعه است.

﴿وَ إِذَا رَأَوْا تِجَارَةً أَوْ لَهْواً إنْفَضُّوا إِلَيْهَا وَ تَرَكُوكَ قَائِماً قُلْ مَا عِنْدَ اللَّهِ خَيْرٌ مِنَ اللَّهْوِ وَ مِنَ التَّجَارَةِ وَ الله خَيْرُ الرَّازِقین﴾. (1)

این ،آیه آخرین آیه سوره جمعه که مجموعاً یازده آیه است می باشد و همان طوری که از سیاق سوره از اول تا آخر بر می آید و نام گذاری آن هم به همان مناسبت شده درباره یک مطلب که مسئلۀ نماز جمعه است می باشد، که به این آیه مورد بحث ختم می شود.

ولی اصل تشریع وجوب نماز جمعه چنان چه از تاریخ بر می آید، زمان بسیار، قبل از نزول این سوره بوده است، چنان چه مسعودی ( متوفّی 333 ه- ق ) در « مُروج الذَّهَب » در شرح هجرت آن حضرت از مکّه به قُبا و از آن جا به مدینه ذکر کرده و چنین می گوید:

« و كان مقامه بِقُباء یوم الاثنین و الثلاثاء و الّاربعاء و الخمیس و سار یوم الجمعة ارتفاع النَّهار و اتته الأنصار حيّاً حیّاً یسأله كلّ فریق منهم النّزول علیه و یتعلّقون بزمام راحلته و هی تجذبه فیقول علیه الصّلوة و السَّلام خلّوا عنها فإنّها مأمورة حتّى ادركته الصلوة فی بنی سالم فصلّى بِهِم یومَ الجمعة و كانت تلك اوّل جمعة صُلّیت فی الإسلام». (2)

و هم چنین ابن هشام ( متوفّی 150 یا 153 ه- ق ) در « سیره النبویّه » چنین می گوید:

ص: 335


1- سوره جمعه، آیه 11 مدنیه.
2- مروج الذهب، مسعودی، ج 2، ص 279 .

« فادرك رسول الله صلَّى الله علیه و سلَّم الجمعة فی بنی سالم بن عوف فصّلاها فی المسجد الَّذی فی بطن الوادى وادى رانوناء (1) فكانت اوّل جمعة صّلاها بالمدینة ». (2)

که از این دو تاریخ روشن می شود اولین نماز جمعه ای که در اسلام، چنان چه از نقل مسعودی بر می آید و یا اولین نماز جمعه ای که پیامبر اکرم صلّی الله علیه و آله و سلّم اقامه فرمودند، نماز جمعه ای بود که هنگام طی مسافت از قباء به مدینه در نزدیکی مدینه انجام

بلکه از روایت دیگری که ابن هشام نقل می کند بر می آید که قبل از تشریف آوردن پیامبر اکرم صلّی الله علیه و آله به مدینه اسعد بن زراره که کنیه او ابو امامه است در مدینه اقامه جمعه می کرده چنان چه از عبد الرحمن بن كعب بن مالک از پدرش نقل كرده - چون پدرش ( کعب ) بی چشم بود و او عصا کش پدر - هنگامی که اذان نماز روز جمعه را پدرش می شنید و حرکت می کرد برای رفتن به نماز جمعه در راه بر اسعد بن زراره درود می فرستاد .

« قلت یا ابت مالك إذا سمعت الأذان للجمعة صلّیت على أبی أمامة اسعد بن زرارة قال فقال أى بنی كان اول من جمّع بنا بالمدینة فی هزم النّبت ( جبل على برید من المدینة ) قلت و كم انتم یومئذ قال أربعون رجلاً » (3)

على كُلّ حالٍ نماز جمعه از ابتدای آمدن پیامبر اکرم صلّی الله علیه و آله به مدینه رسماً خوانده می شده و از همان زمان به جای فریضه ظهر واجب بوده است. و از طرف دیگر سوره جمعه سال ها بعد از هجرت نازل شده چنان چه از تاریخ مورِّخ عالی قدر احمد بن ابی یعقوب اسحاق بن جعفر ( که در سنۀ 292 زنده بوده ) بر می آید. ایشان در تاریخ خود مشهور به « تاریخ یعقوبی » دربارۀ « سُوَر مَدَنیّه » چنین می گوید :

ص: 336


1- یعنی: نام آن وادی « رانوناء » بود.
2- السیره النَّبویّه، ابن هشام، ج 2، ص 494.
3- سیره النَّبویّه ابن هشام، ج 1، ص 435 .

« نزّل علیه بالمدینة إثنتان و ثلاثون سوره 1- اوّل ما نزل « ویل للمطفّفین » 2- ثُمَّ «سوره البقره » 3- ثمّ « سوره الأنفال » 4- ثمّ « سوره آل عمران » 5- ثمّ « الحشر » 6- ثمّ « سوره الأحزاب » 7- ثمّ « سوره النور » 8- ثم « الممتحنه » 9- ثم « إنا فتحنا لك » 10- ثمّ « سوره النساء » 11- ثمّ « سوره الحجّ » 12- ثمّ « سوره الحدید » 13- ثمّ « سوره محمّد ( صلی الله علیه و آله ) » 14- ثمّ « هل أتى على الإنسان » 15- ثمّ « سوره الطلاق » 16 - ثمّ « سوره لم یكن » 17 - ثمّ « سوره الجُمُعة » 18- ثمّ « تنزیل السجده » 19 - ثمّ « المؤمن » 20 - ثمّ « إذا جاءَكَ المُنافقون » 21 - ثمّ « المجادله » 22- ثمّ « الحجّرات » 23 - ثمّ « التحریم » 24 - ثمّ « التغابن » 25 - ثمّ « الصف » 26 - ثمّ « المائده » 27 - ثمّ « برائه » 28 - ثمّ « إذا جاءَ نَصْرُ الله » 29 - ثمّ « إذا وَقَعَتِ الواقعة » 30- ثمّ « و العادیات » 31- ثم « المعوذتین » جمیعاً و كان آخر مانزل « لَقَد جائَكم رسولٌ مِنْ أَنفُسِكُمْ عَزِیزٌ علیه ما عَنِتُمْ... » إلى آخر السوره ». (1)

از این بیان بر می آید که سوره جمعه هفدهمین سوره ای است که در مدینه نازل شده و سوره انّا فتحنا لک كه بعد از فتح مکه نازل شده نهمین سوره است، در صورتی که فتح مکه در سنۀ هشتم هجری بوده.

بنابراین بیش از هشت سال از وجوب نماز جمعه و اقامه آن در مدینه به وسیلهٔ شخص پیامبر اکرم صلّی الله علیه و آله می گذشته که سوره جمعه نازل شده است.

پس سوره جمعه اگرچه از اوّل تا آخرش ظاهراً مربوط به نماز جمعه می باشد، ولی درباره تشریع و وجوب آن نیست و لذا نظر بعضی از فق های عالی قدر، مانند سیّدنا الأستاد المُحقِّق، آیه الله بروجردی رضوان الله تعالی علیه بر آن بود که به اطلاق آیه « إذا نُودِيَ لِلصَّلوةِ مِنْ يَوْمِ الْجُمُعَةِ فَاسْعَوْا إِلى ذِكْرِ اللَّه » در برابر شرایط محتمله نمی توان تمسُّک کرد ، چون در مقام ایجاب آن نیست.

بلکه حسب آن چه از ظاهر آیات این سوره و روایات آینده بر می آید سوره و مخصوصاً آیات اخیره آن در صدد اصلاح یک حادثه تکان دهنده ای است که ممکن بود

ص: 337


1- تاریخ یعقوبی، ج 2، ص 35.

به صورت یک جریان بادوام درآید و آن را از سر راه نماز جمعه إلى الأبد بردارد.

و این همان حادثه ای است که در آیه ﴿ وَ إِذا رَأَوْا تِجَارَةً أَوْ لَهْواً ﴾ اشاره به آن شده و شرحش می آید .

روایات در تفسیر این آیه از طریق شیعه

1- از جابر بن عبد الله روایت کرده اند که گفت :« قافله ای وارد مدینه شد که در آن مال التِّجاره ای از شام بود. اهل مدینه بنا کردند به دائره زدن و خوشحالی و خنده کردن، در حالی که پیامبر اکرم صلّی الله علیه و آله خطبه می خواند روز جمعه. پس مردم از مسجد خارج شدند و پیغمبر خدا صلّی الله علیه و آله را در حالی که ایستاده به خطبه خواندن مشغول بود ترک کردند و نماند در مسجد جز دوازده نفر که علی بن ابی طالب علیه السَّلام از آن ها بود. » (1)

2- جابر گفت: « کاروانی آمد در حالی که ما نماز جمعه با پیامبر اکرم صلّی الله علیه و آله بجا می آوردیم، پس مردم همگی به سوی آن رفتند و نماند جز دوازده نفر مرد، که من در آن ها بودم پس این آیه نازل شد : ﴿ وَ إذَا رَأَوْا تِجَارَةً أَوْ لَهْواً ﴾.

و حسن و ابو مالک گفتند برای اهل مدینه گرسنگی و گرانی قیمت پیش آمد پس دحیه بن خلیفه از شام مال التجاره زیت آورد در حالی که پیامبر صلّی الله علیه و آله در روز جمعه خطبه می خواند هنگامی که مردم دیدند، رفتند به بقیع از ترس آن که دیگران پیشی نگیرند پس نماند با پیامبر صلّی الله علیه و آله جز عده ای، پس این آیه نازل شد، پس فرمود: سوگند به آن که جانم به دست او است! اگر دنبال هم همگی رفته بودید و کسی نمانده بود، سیلاب آتش بر شما جاری می شد ».

دو مُقاتَل (2) گفته اند : « در اثنای خطبه خواندن پیامبر صلّی الله علیه و آله در روز

ص: 338


1- تفسیر البرهان، ج 4، ص 335 .
2- « مقاتل بن سلیمان » و « مقاتل بن حیّان ». منه

جمعه بود که ناگاه دِحْیه بن خلیفه بن فروه ... از شام با مال التّجاره ای آمد، و چنین بود که هرگاه می رسید، هیچ دختری نبود جز آن که می رفت، و او هرگاه می آمد جمیع ما یحتاج الیه را می آورد از آرد و گندم و غیره و در محلّی در بازار مدینه به نام « احجار الزّیت » وارد می شد و سپس شروع به طبل زدن می کرد تا مردم را آگاه کند به آمدنش. پس مردم به سوی او خارج می شدند که با او معامله کنند که یک روز جمعه ای آمد - قبل از اسلام آوردنش - در حالی که پیامبر خدا صلّی الله علیه و آله بر منبر ایستاده به خطبه خواندن مشغول بود پس مردم به سوی او خارج شدند به طوری که نماند در مسجد جز دوازده مرد و یک زن پس فرمود اگر این ها باقی نمانده بودند، هر آینه بر سر شان سنگ از آسمان می آمد و خداوند نازل فرمود این آیه را ».

و گفته شده نماند در مسجد جز هشت نفر که کلبی از ابن عبّاس نقل کرده و گفته شده جز دوازده نفر مرد به نقل از ابن کیسان و گفته شده این کار سه نوبت در سه روز تکرار شد که هر مرتبه مصادف با جمعه بود چنان چه قتاده و مقاتل گفته اند . (1)

3- در عو الی اللئالی روایت از مقاتل بن سلیمان کرد که در اثنائی که پیامبر خدا صلى الله علیه و آله خطبه می خواند در روز جمعه دحیه گلبی از شام با مال التجاره وارد شد و چنین بود که حتّی تمام بچه دختران هم می رفتند آن جا، و او می آورد هر چه مردم به آن احتّیاج داشتند از آرد و گندم و غیره، و بعداً شروع به طبل زدن می کرد تا مردم را به آمدنش آگاه کند... ( تا آخر آن چه در « مجمع البیان » از دو مقاتل نقل کرد) ». (2)

4- در تفسیر علی بن ابراهیم ﴿ وَ إِذا رؤا تِجَارَةً أَوْ لَهْوَاً إِنْفَضُّوا إِلَيْهَا ﴾ گفته که:

« پیغمبر خدا صلّی الله علیه و آله در روز جمعه با مردم نماز می خواندند، و قافله ای که گندم می آورد رسید و در پیش آن دائره و وسائل موسیقی و ملاهی می نواختند. پس مردم نماز را رها کرده و رفتند ببینند .پس خدا نازل کرد : ﴿و إذا رؤَا تِجَارَةً أَوْ لَهْواً إِنْفَضُّوا إِلَيْهَا

ص: 339


1- مجمع البیان، ج 2، ص 426.
2- نور الثقلین، ج 5، ص 329.

[ إلى ] وَ الله خَيْرُ الرَّازِقین ﴾. (1)

5- جابر بن عبد الله و حسن گفته اند: « کاروان دحیه کلبی آمد که گندم مدینه را آورده بود هنگامی که قحطی به آن ها رسیده بود، پس مردم به استقبال از آن رفتند با وسائل لهو و مزمار و طنبور - و به گفتۀ جابر بن عبد الله و مجاهد [ طبل: خ ] و مردم با پیامبر صلّی الله علیه و آله در نماز بودند پس هنگامی که شنیدند صدای طبل ها و مزمار ها را از اطراف پیامبر متفرق شدند به سوی کاروان تا آن را ببینند و پیامبر صلّی الله علیه و آله را تنها گذاشتند به حال ایستادگی پس خدا به پیامبرش گفت : ای محمّد بگو به آن ها آن چه نزد خدا است از ثواب برشنیدنِ خطبه و حضور برای موعظه بهتر است از لهو و از تجارت و عاقبت آن پسندیده تر است .» (2)

6- ابن شهر آشوب از تفسیر مجاهد و ابی یوسف یعقوب بن سنان نقل کرده که: ابن عبّاس در قول خدای تعالى: ﴿ وَ إِذا رؤا تِجَارَةً أَوْ لَهْوَاً إنْفَضُّوا إِلَيْهَا وَ تَرَكُوكَ قَائِماً ﴾ گفته که دحیه کَلبی روز جمعه از شام با کاروانِ گندم رسید و در محلّ «احجار الزّیت » بار انداخت و سپس به طبل زدن شروع کرد که مردم را به آمدنش آگاه کند. پس مردم همه به سوی او کوچ کردند جز علی و حسن و حسین و فاطمه علیهم السَّلام و سلمان و ابو ذر و مقداد و صهیت و مردم ترک کردند پیامبر صلّی الله علیه و آله را در حال ایستاده به خطبه خواندن بر منبر پس پیامبر صلّی الله علیه و آله :فرمود خداوند نگاهی به مسجد من کرد روز جمعه پس اگر این هشت نفری که در مسجد نشستند نبودند، هر آینه مدینه با اهلش به آتش می سوخت و بر آن ها سنگ از آسمان فرود می آمد، مانند قوم لوط و نازل شد درباره آن ها یعنی آن هشت نفر این آیه رجالٌ لا تُلهیهم تِجارَة... - تا آخر آیه -» (3) .

ص: 340


1- تفسیر نور الثقلین، ج 5، ص 330
2- تفسیر تبیان، ج 2، ص 678.
3- تفسیر برهان، ج 4، ص 336.

روایات در تفسیر این آیه از طریق اهل تسنُّن

1- ابو داود از مقاتل بن حیان روایت کرده که: « رسم پیامبر صلى الله علیه و سلَّم چنین بود که نماز جمعه را قبل از خطبه - مانند عیدین - می خواند تا آن که روز جمعه ای آن حضرت خطبه می خواند و نماز را انجام داده بود که مردی داخل شد و گفت: دحیهٔ کلبی با مال التّجاره رسیده، و دحیه چنین بود که هنگامی که وارد می شد خانواده اش او را با دائره زدن با او برخورد می کردند پس مردم خارج شدند و گمان کردند در ترک خطبه چیزی نیست. پس خدا نازل کرد: ﴿وَ إِذا رؤا تِجَارَةً أَوْ لَهْوَا إِنْفَضُّوا إِلَيْهَا﴾ ، پس پیامبر خطبه را روز جمعه مقدَّم داشت بر نماز و نماز را مؤخَّر انداخت. (1)

2- بیهقی در « شعب الإیمان » از مقاتل بن حیان روایت کرده که: « پیامبر صلّی الله علیه و سلَّم چنین بود که روز جمعه ایستاده خطبه می خواند و دحیه کلبی که مردی تاجر بود قبل از مسلمان شدنش وارد مدینه شد با مال التجاره ای و مردم برای خریداری خارج شدند به سوی او و این مصادف روز جمعه بود که پیامبر صلّى الله علیه و آله به خطبه خواندن ایستاده و مردم حاضر خطبۀ آن حضرت و خانواده دحیه با طبل و لهو به استقبال دحیه رفته بودند، و این همان « لهو » است که ذکر کرده است خدا، و مردم که از آمدن دحیه باخبر شدند که در بازار مدینه جائی که نامش « أحجار الزّیت » است وارد شده همگی به سوی او روانه شده به تماشای مال التّجاره و موسیقی، و پیامبر خدا صلّی الله علیه و آله را ایستاده به خطبه خواندن رها کردند و هیچ کس از بزرگسالان با او نماند، و چنین به من خبر رسیده ( و خدا بهتر می داند ) که سه نوبت تکرار شد و چنین از اخبار به ما رسیده که عده کمی با آن حضرت ماند پس آن حضرت فرمود که اگر این ها که ماندند نبودند در مسجد، سنگ های آسمانی به سوی آن ها می آمد و نازل شد: ﴿قُلْ مَا عِنْدَ اللَّهِ خَيْرٌ مِنَ اللَّهْوِ وَ

ص: 341


1- تفسیر درّ المنثور، ج 6، ص 220.

مِنَ التَّجَارَةِ وَ الله خَيْرُ الرَّازِقین﴾ .(1)

3- ابن جریر و ابن منذر از جابر بن عبد الله رضی الله عنه روایت کرده اند که: « پیامبر صلَّى الله علیه و سلَّم خطبۀ روز جمعه می خواند و هنگامی که عروسی اتّفاق می افتاد، اطرافیان بازی و وسایل موسیقی به کار برده از پهلوی مسجد عبور می کردند و هم چنین هنگامی که مالی وارد می شد یا اسب و شتر و گوسفند و کالا های عرب صحرانشین به بطحاء که پشت مسجدّی که کنار بقیع است می آوردند و در آن هنگام آن کسانی که برای خطبه نشسته بودند می شنیدند بر می خواستند بروند برای آن موسیقی و آن مال التّجاره و آن حضرت را ایستاده به خطبه ترک می کردند و خداوند مؤمنین را سرزنش کرد از آن چه نسبت به پیامبرش کردند که فرمود: ﴿وَ إذا رؤَا تِجَارَةً أَوْ لَهْوَاً إِنْفَضُّوا إِلَيْهَا وَ تَرَكُوكَ قَائِماً﴾. (2)

4- عبد بن حمید و ابن منذر از مجاهد روایت کرده اند دربارۀ گفتۀ خدا: « أو لَهْواً » که آن طبل زدن بود. (3)

5- « وَ إذا رؤا تِجَارَةً » كه مال دحیه كلبی بود « أوْ لَهْوَاً » یعنی شنیدند صدای طبل را، « إِنْفَضُّوا » یعنی متفرّق شدند از مسجد به سوی آن جز هشت نفر و گفته شده دوازده نفر مرد و دو زن که نرفتند « وَ تَرَكُوكَ قَائِماً » یعنی تو را ترک کردند بر منبر که خطبه می خواندی، « قُلْ - يَا مُحَمَّد لَهُمْ - » بگو ای محمد به آن ها، « ما عِندَ الله » آن چه نزد خدا از ثواب هست، « خَيْرٌ - لَكُمْ - » یعنی بهتر است برای شما، « مِنَ اللَّهْوِ » یعنی از صدای طبل، « وَ مِنَ التَجارَة » یعنى و مال التّجارة دحیه كلبی . (4)

ص: 342


1- تفسیر درّ المنثور للسیوطى، ج 6، ص 221 .
2- تفسیر درّ المنثور، ج 6، ص 221 .
3- تفسیر درّ المنثور، ج 6، ص 221
4- المقباس من تفسیر ابن عبّاس، فی هامش تفسیر درّ المنثور، ج 6، ص 74 - 75. مخفی نباشد که عبارت روایات بسیار پیچیده بود و ما با حفظ امانت در ترجمه آن تا حدودی به صورت روان ترجمه کردیم و با این حال بهتر از این نشد . منه

تفسیر آیات در پرتو روایات

قبل از آن که به شرح آیات بپردازیم مناسب است چند نکته را متذکِّر شویم: :اول در روایات کلمۀ « لهو » که در آیه است در بعضی به « دفوف » یعنی دائره ها و در بعضی به « طبل » و در بعضی به « دفوف و ملاهی » یعنی دائره ها و وسایل موسیقی و در بعضی به « مزامیر » یعنی نی و شیپور و در بعضی به « طبول و مزامیر و لهو و طنبور »یعنی طبل ها و شیپور و نی ها و طنبور و وسیلهٔ موسیقی و در بعضی به « دفاف » یعنی دائره زدن و در بعضی به « لَعِبوا و عزُفوا و مرّوا باللّهو » یعنی با به کار بردن وسایل موسیقی عبور می کردند تفسیر شده است.

دوم : در چند روایت آمده که این عمل چند نوبت تکرار شده، با این که آن تاجر تنها دحیه کلبی با مال التّجاره از شام ذکر شده که اقلّاً هر دفعه یک سفر یک ماهه می،خواهد طبعاً براین منوال مدتِ چند ماه های طول کشیده است.

سوم : در بیشتر این روایات است که موسیقی برای اعلام بوده و با این حال از عنوان لهو و مضرات آن خارج نمی شود.

چهارم : کلمۀ « لهو » در لغت قرآن در این جا به صدا های آلات موسیقی گفته شده.

پنجم : چنان چه آیه « لهو الحدیث » که قبلاً تفسیر به غناء در قسمتی از روایات شده بود و بیان کردیم شامل همه انواع موسیقی با عنوانی که در آیه است می شود، از این جا نیز تأیید می شود که لهو عنوانی است برای اصوات موسیقی، چه در آوازۀ انسان باشد و چه به وسیلهٔ آلات موسیقی و همۀ آن آلات در صدق این عنوان یکسانند.

اکنون می پردازیم به شرح آیات :

و چنان چه از روایات بسیار که شیعه و سنّی به نقل آن متَّفِقَند ملاحظه کردید، در برابر نماز جمعه و خطبه و سخنرانی پیامبر عظیم الشّأن اسلام یک حادثه تکان دهنده ای واقع ثنا شد که به حسب قسمتی از آن ،روایات مکرّراً هم پیش آمد کرد و آن چنان مؤثّر بود که پیامبر اکرم صلّی الله علیه و آله را در اثنای خطبه تقریباً تنها گذاشت و فقط عده کمی

ص: 343

هشت یا دوازده نفر ماندند و آن بیانات شیوا و جذّاب آن حضرت اضافه بر محبوبیّت و جذّابیّت شخص آن بزرگوار همه به یک سو ماند و جاذبه مال التّجاره که پیشا پیش آن صدای جذّاب موسیقی بلند بود همۀ مردم مسلمان متعهّد بیعت کرده را به خود کشاند، و پیامبر عظیم الشّأن محبوب خود را در میان خطبه ترک کردند، که این بزرگ ترین بی حرمتی و اهانت عملی بود که از آنان سر زد .

ولی آیا مقصود اهانت بود؟ و یا از اسلام و یا از پیامبر سر خوردگی و یا کم رغبتی پیدا شده بود؟ و یا جاذبه سخنرانی و خطبه ها کم بود؟ و یا محبوبیّت آن بزرگوار کاهش یافته بود؟ نه هیچ کدام !

بلکه همۀ این ها در یک حالتِ غفلت از فرهنگ فطری اسلام که با تحریکات فوری موسیقی پرده ای از فراموشی بر همه تعلیمات اسلامی و معارف قرآنی انداخته شد، انجام گرفت که این تحریکات موسیقی آن چنان قدرت تحریکی را داراست که همیشه ممکن است به جنگ با همهٔ حقّایق و از آن جمله اسلام و قرآن و خطبه و پند و منطق و علم و فلسفه و کلّیۀ واقعیّات برخاسته و با پیروزی بر همۀ آن ها انسان را اسیر و ذلیل خود کند و تمام موجودیّت انسان را در هم شکند و قبل از آن که بتواند انسان به خود آید و به خود بیاندیشد موسیقی کار خود را کرده و پیروز و غالب از کار خود درآید .

به دستگاه سودا گری دحیه کلبی با توجّه به تأثیر موسیقی برای کار و ترویج کالا های خود از آن استفاده می کردند و جمعه و نماز جمعه و اسلام و پیامبر و تعلیمات قرآنی و خطبه های جذّاب آن حضرت نتوانست در برابر آن قرار گرفته، بلکه شکست خورد و موسیقی برهمه غالب آمد و مسلمانان با آن روحیّۀ اسلامی و با آن ایمان قوی که در جنگ های بدر و حنین بر پهلوانان نامی و با نا برابری از لحاظ عِدّه و عُدّه پیروز می شدند، این جا در مسجد و در حال عبادت و شنیدنِ ،خطبه از صدای موسیقی سخت شکست خورده و پیامبر دلسوز و غم خوار خود را آزرده خاطر و ملول نمودند، و دشمنان اسلام و سودا گران را خوشنود و امیدوار کردند و در ضمن بزرگ ترین نقطه ضعف خود، بلکه هر انسانی را نشان دادند و از این رو چون در زمان حیات پیامبر و اتصال وحی و سازندگی و برنامه ریزی اسلام بود، فوراً از جانب خداوند متعال چاره سازی و درمان شد.

ص: 344

و این سوره ( سوره جمعه ) را می توان یک درمان فرهنگی و اساسی برای آن حساب کردی .

همان طور که در هر جائی قرآن براساس اصول عقاید و تثبیت آن برنامه های اخلاقی و عملی و علمی خود را پایه ریزی می کند این جا نیز به همین شیوه این مطلب را پیگیری فرموده و سوره را در این موضوع به پایان می برد.

مسلمانان پس از چهارده قرن هنوز به خود نیامدند

با این که حدود چهارده قرن از این واقعه گذشته نه فقط ارزیابی دقیق روی آن نشده بلکه هنوز موسیقی بطور زنده در میان مسلمین با هنر تخریبی و تضاد با اسلام در جریان است و معاندین اسلام با سودا گران روزگار از این وسیله مرموز برعلیه اسلام و ملل ،ضعیف بلکه بر علیه حقّ و حقّیقت و عدل جهانی سوء استفاده کرده و مسلمانان از گذشته خود که مغلوب این صدای شیطانی شده پند نگرفتند و از بیانات قرآنی به خود نیامدند؛ و چنان چه در آخر بررسی سخنان فقهاء قسمتی از رواج موسیقی را در عصر أمویین و عبّاستین بطور نمونه ضمن نقل مجالس عشرتِ آن ها ذکر شد و ملاحظه کردید، مسلمانان در این مسئله دقّت کافی نداشته اند و موسیقی را اگر گناهی بدانند باز هم گناهش را آنقدر بزرگ نمی دانند .

تفسیر سوره جمعه تماماً در پرتو روایات

در این سوره جمعه از ابتداء، فرمان روائی و حاکمیّت پروردگار را با تسبیح کائنات گوش زد می کند که هر چه هست زیر فرمان خدا است و همه به تسبیح و تقدیس او مشغول و از مبدأ پاک و منزه او به همه فیض می رسد و در آخر نیز با کلمه: « وَ هُوَ خَيْرُ الرّازِقین » سوره را ختم می کند تاکسی ترسی در نظام هستی از عقب افتادگی در رزق، هنگام خود سازی و تعلّم آیات خدا و احکّام الهی به پای خطبه آن حضرت در روز جمعه

ص: 345

به خود راه ندهد اگر تو مسلمان به عبادت خدا به شنیدن خطبه های نماز جمعه اشتغال داری، تو جدا از سایر موجودات نیستی، بلکه: «يُسَبِّحُ لِلهِ مَا فِی السَّمَوَاتِ وَ مَا فِی الْأَرْضِ». و ادارۀ جهان هستی به دست فرمان فرمای تامّ القُدره منزّهی است که عزیز و غالب می باشد و بطور متناسب و بدون گزاف آن را اداره می کند: « الْمَلِكِ الْقُدُّوسِ الْعَزِیزِ الْحَکیم » با این بیان روشن می شود که گریختن از فریضهٔ جمعه و خطبه های سازنده آن به سوی خوشی و لهویّات و موسیقی و یا رزق یابی به وسیلهٔ مال التّجاره، بسی بی معنی و بیجا است چون همه اش به دست او است و کسانی که از اوامر او گریزان شدند به جائی نمی رسند و نمی توانند به هدف دیگری نایل شوند و اگر شدند نمی توانند بهره بگیرند چون همه چیز را متناسب کرده فقر فرهنگی و دوری از خدا فقر مالی را به دنبال می آورد و مال التّجارۀ یک قافله از شام چاره ساز اساسی یک جامعه گرسنه و بیچاره نخواهد بود. جامعه را از ریشهٔ فرهنگی باید خوب ساخت تا سعادتمند شود.

تناسب اموری که او در وضع جهان قرار داده آن که سعادت انسان با علم و تربیت و خدا شناسی و خدا پرستی و تزکیه نفس حاصل می شود .

و چون خدا حکیم است و کار هایش متناسب و تشریع و تکوین را یک نواخت نموده، لذا برای تحصیل سعادت انسان ها بطور همه جانبه ارسال رسول نموده آن رسولی همه جانبه و کامل و جامع کمالاتِ علمی و عملی و اخلاقی و تزکیه شده و متصل به مبدا کمال مطلق که بتواند آیات الهی را در رابطه اش با خدا بر مردم تلاوت کرده و تعلیم کتاب الهی و حکمت و تزکیه آن ها را بطور صحیح و کامل مُتكفّل شود : « هُوَ الَّذِی بَعَثَ فِی الأمیّینَ رَسُولاً مِنْهُمْ يَتْلُوا عَلَيْهِمْ آيَاتِهِ وَ يُزَكِّیهِمْ وَ يُعَلِّمُهُمُ الْكِتَابَ وَ الْحِكْمَةَ وَ إِنْ كَانُوا مِنْ قَبْلُ لفی ضَلالٍ مُبین ».

و خداوند متعال با این بعثت ،بزرگ پایه ریزی خاتم الأدیان را به وسیلهٔ خاتم الأنبیاء صلى الله علیه و آله برای یک دین جهانی فرموده، اگرچه فعلاً در شبه جزیره العرب شروع شده و بقیۀ جهانیان هنوز به آن نپیوسته اند، ولی خدا عزیز و غالب است و با حکمت و پایه ریزی متناسب اینچنین دینی را جهانی خواهد کرد: « وَ آخَرِینَ مِنْهُمْ لَمَّا يَلْحَقُوا بِهِمْ وَ هُوَ الْعَزِیزُ الْحَكیم » .

ص: 346

و این همه از مقام نبوّت و رسالت گرفته تا مقام استفاده از فروغ پرشکوه او تا نیل به سعادت دنیا و آخرت همه از فضل خدا است که به هر کس که درخور مشیّت و خواست او شد مرحمت می فرماید و خدا فضلش بزرگ است، اگر کسی خود را از او مُنفصل و جدا نکند، به فضل او و برکاتِ آن خواهد رسید: « ذَلِكَ فَضْلُ اللَّهِ يُؤْتِیهِ مَنْ يَشَاء وَ اللهُ ذُو الْفَضْلِ الْعَظیم ».

ولی کسانی که از یهودیان از پیامبر عظیم الشّأن ،خود، حضرت موسیٰ( علیه السلام ) و کتاب آسمانی او « توریه » که بر آن ها تلاوت و تعلیم نمود نتوانستند تحمل آن کنند و به خوبی از عهده اش برآیند همانند خری که بار کتاب بر آن باشد از محموله خود بی خبر ماندند و نتوانستند از آن به سود سعادت دنیا و آخرت خویش بهره برگیرند: « مَثَلُ الَّذِینَ حُمْلُوا التَّوْرِيَةَ ثُمَّ لَمْ يَحْمِلُوهَا كَمَثَلِ الْحِمَارِ يَحْمِلُ أَسْفَاراً بِئْسَ مَثَلُ الْقَوْمِ الَّذِینَ كَذَّبُوا بِآيَاتِ اللَّهِ وَاللَّهُ لا يَهْدِی الْقَوْمَ الظَّالِمِین».

با این بهره نگرفتن از تورات و با این دوری از خدا و با این بی علمی و بی اخلاقی و بی تربیتی، باز فکر می کردند از اولیاء الله هستند و دلبسته به دنیا و حریص به زندگی دنیا، خود را از اولیاء الله می دانستند در صورتی که از مرگ که لقاء الله است - می هراسیّدند: « قُلْ يَا أَيُّهَا الَّذینَ هَادُوا إِنْ زَعَمْتُمْ أَنَّكُمْ أَوْلِيَاءُ لِلَّهِ مِنْ دُونِ النَّاسِ فَتَمَنَّوُا الْمَوْتَ إِنْ كُنتُمْ صادِقین »

و لکن هرگز آرزوی مرگ نخواهند کرد این ها با اعمال ناستوده و نساختن خویش برای سرای آخرت از آخرت و حشت دارند و خدا دانا است به حال آن ستم کاران: «و لا يَتَمَنَّوْنَهُ أبداً بمَا قَدَّمَتْ أَيْدیهِمْ وَ الله عَلیمٌ بِالظَّالِمین ».

بگو ای پیامبر آن مرگی که از آن فرار می کنید حتماً به شما خواهد رسید و سپس برگردانده می شوید به سوی آن که آگاه از غیب و شهود است. پس شما را به آن چه عمل می کنید و به حقّایق و تبعات آن آگاهتان می کند « قُلْ إِنَّ الْمَوْتَ الَّذی تَفِرُّونَ مِنْه فَإِنَّهُ ملاقیكُمْ ثُمَّ تُرَدُّونَ إِلى عَالِمِ الْغَيْبِ وَ الشَّهَادَةِ فَيُنَبِّئُكُمْ بِمَا كُنتُمْ تَعْمَلُونَ ».

این ها همه زمینه سازی بیانیۀ مخصوص روز جمعه است که :

﴿يَا أَيُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِذَا نُودِيَ لِلصَّلَوَةِ مِنْ يَوْمِ الْجُمُعَةِ فَاسْعَوْا إِلَىٰ ذِكْرِ اللَّهِ وَ ذَرُوا الْبَيْعَ

ص: 347

ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُون ﴾

« ای مؤمنین، هنگامی که ندا برای نماز روز جمعه می شود همگی کوشش خود را به سوی ذکر خدا از نماز و خطبه مصروف نمائید و رها کنید خرید و فروش و سودا گری را این کار برای شما بهتر است اگر بودید که می دانستید ».

آن رسالت خاتم الأنبیاء که محتوی تلاوت آیات خدا بر مردم و تزکیه آن ها و تعلیم کتاب و حکمت به آن ها ،است با آن ضلالت قبلی که داشتند، در این روز جمعه و در خطبه ها جای حسّاس و مناسب آن است که این نماز با آن تجمُّع و آن خطبه ها باید وسیلهٔ پیاده کردن آن بار سنگین رسالت باشد .

و از این به بعد روز جمعه روز تعطیل عمومی مسلمین اعلام می شود، ولی تعطیلی که نشأت گرفته از روی آوردن عموم به سوی نماز جمعه است، نه تعطیلی برای استراحت و تفریح و گردش های بی خردانه، بلکه بعنوان روز خود سازی و روز تزکیه و تربیت و روز تعلیم و تعلّم علوم و حکمت های خدائی و آن چه رسول خدا در هدایت یک جامعه صالحه مأمور آن است.

اگر می دانستید که با علم و تزکیه و حکمت و بیانات رسول خدا صلى الله علیه و آله چه پیشرفت هائی از هر جهت و در هر بعدی که یکی از کوچک ترین آن ها محصولات زمینی از غلات گوناگون و میوه جات متنوع و غیره است، نصیب شما خواهد شد که کالا های تجارتی دحیه کلبی در برابر آن آنقدر ناچیز می شود که هیچ به آن توجّهی نمی کردید چون زمین و هوا و آب و نور و امثال این ها همه تحت اختیار شما است و آن چه باعث عقب افتادگی و بهره نگرفتن شما بوده و هست عدّم شناخت و عدّم علم و عدّم تربیت و عدّم تزکیه است. پس هر سعادتی در گرو علم و تربیت و تزکیه و تلاوت آیات الهی و توجّهات و الطاف خدائی است که آن در جمعه و خطبه های پیامبر عظیم الشّأن صلّی الله علیه و آله پیش بینی شده: « ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُون»، پس این ها بهتر است برای شما از روی آوردن به موسیقی و مال التّجارهٔ محدود و موقّت اگر می دانستید.

در این جا باید توجّه داشت که آن چه تاکنون از گردش جهان هستی بر محور اراده خداوند و تسبیح و تقدیس او و رزاق بودن او و لزوم حضور در نماز جمعه و خطبه های

ص: 348

پیامبر ( صلی الله علیه و آله ) و تعلیم و تزکیهٔ او و تعطیل بیع و شراء گذشت، همه نه به آن معنی است که از فعّالیّت به سوی زندگی بهتر و سازندگی بکلّی دست بردارند.

بلکه بدان معنی است که فعالیت و سازندگی بر آن اساس قرار گیرد که دارای پایه صحیح و اصولی ،باشد نه در عرض و معارض و متضادّ با آن .

بنا براین روز جمعه و نماز و خطبه های آن در یک دایره دو فرسخی و بازگشت همه به خانه و کاشانه خود که انجام گرفت که شاید طبعاً فراگیرد همه یا عمده روز جمعه بشود: « فَإِذَا قُضِيَتِ الصَّلوة »، پس از آن در روی زمین منتشر و پراکنده شوید و هر کسی در راهی که شرایط و استعداد های او برایش تعیین کرده جست جوى فضل خدا و جذب نعمت هایش به سوی خود کند و بسیار یادِ خدا کنید تا از سرچشمه اصلی و شرایط آن غافل نگردید، بلکه رستگار و كام یاب شوید: « فَإِذَا قُضِيَتِ الصَّلَوَة فَانْتَشِرُوا فِی الْأَرْضِ وَ ابْتَغُوا مِنْ فَضْلِ اللَّهِ وَ اذْكُرُوا اللَّهَ كَثِیراً لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ ».

ولی متأسّفانه در اثر جهل و غفلت و توجّه نداشتن و دل دادن به موسیقی، هنگامی که متوجّه مال التّجاره و موسیقی شدند، یکسره از جا کنده شده و به سوی آن هجوم بردند و تو را - ای پیامبر دلسوز و رهبر بی نظیر و فرستاده خدا برای ترقّی آن ها - در همان حال ایستادگی به خطبه خواندن و ارشاد و تعلیم و تربیت کردن، ترک کردند: « وَ إِذَا رَأَوْا تِجَارَةً أوْ لَهْواً إِنْفَضُّوا إِلَيْهَا وَ تَرَكُوكَ قَائِماً ».

ولی ای پیامبر، به آن ها بگو آن چه نزد خدا است - چه از لحاظ ساختن شما به یک انسان با نیروی فعّال و خلّاق و دانشمند و هدایت شده و چه از لحاظ بازکردن در های برکات و وسایل غذا و خوراک و پوشاک و چه در دنیا و چه در آخرت - بهتر است از موسیقی و از تجارت، و خدا بهترین رزق دهندگان است: « قُلْ مَا عِنْدَ اللَّهِ خَيْرٌ مِنَ اللَّهْوِ وَ مِنَ التجارَةِ وَ الله خَيْرُ الرَّازِقِینَ ».

و آن چه به چشم کوتاه بین شما رزق آماده و رزق آورنده جلوه می کند در کاروانِ محدود و موقّتِ دِحیه گلبی فاصله اش تا شما و رسیدنش به شما و استفاده کردن شما از ،آن شرایط بسیاری می خواهد اگر باقی بماند که همه و همه به دست اوست و چه بسا به آن بشتابید و نرسید .

ص: 349

پس بهتر است روی موازین حکمت و بطور متناسب شالوده یک جامعه ای را به دست فرستاده خدا ساخت بطور جهانی با رابطه معنوی و علمی و تربیتی به خدا و رسول او و در راه صحیح شروع به ترقّی و با آموختن آن راه تکامل گام به پیش نهید نه این که دل خوش کنید به یک مقدار گندم که بار چند شتر از شام به سوی شهر شما آمده که با نواختن موسیقی شما را آن همه دل گرم می کنند بر فرض که به همه شما برسد و برای امروز کافی باشد، فردا و فرداها چه می کنید؟ شما باید یک وضع اساسی پیشرفته ای را علماً و عملاً دنبال کنید که جواب گوی نیاز های شما در همۀ ابعاد بطور کامل باشد.

فراز هائی در سوره جمعه

بنا براین چند فراز به یک هدف در این سوره به چشم می خورد :

اوّل : بیانیّه تمهیدیّه برای رفع اشکالی که در سر راه تجمُّع عظیم نماز جمعه و استماع خطبه های تبلیغی و تربیتی و آموزشی اسلامی پیش آمده بود و ممکن می شد این اشکال هم چنان بماند و دشمنان از این راه به آن شکست دهند، یعنی بازار سود اگری و تبلیغات از آن به وسیلهٔ موسیقی برای شکست دادن به نماز جمعه و خطبه های آن که بیانیه به صورتی در آغاز سوره و به صورت روشن تری در خاتمه آن آمده است که: ﴿ يُسَبِّحُ لِلَّهِ مَا فِی السَّمَوَاتِ وَ مَا فِی الْأَرْضِ الْمَلِكِ الْقُدُّوسِ الْعَزِیزِ الْحَكیم - قُلْ مَا عِنْدَ اللَّهِ خَيْرٌ مِنَ اللَّهْوِ وَ مِنَ التِّجَارَةِ وَ الله خَيْرُ الرَّازِقین ﴾ - دقّت کنید - !

دوم : پیاده کردن عمده ترین اهداف رسالت در روز جمعه به وسیله نماز جمعه و خطبه های آن به وسیلهٔ شخصیّتی که از هر جهت کاملاً شایسته آن است که او شخص انتخابی پروردگار آگاه حکیم و رسول او است: ﴿ هُوَ الَّذِی بَعَثَ فِی الْأُمِّيِّینَ رَسُولاً مِنْهُمْ يَتْلُوا عَلَيْهِمْ آيَاتِهِ وَ يُزَكِّیهِمْ وَ يُعَلِّمُهُمُ الْكِتَابَ وَ الْحِكْمَةِ وَ إِنْ كَانُوا مِنْ قَبْلُ لَفِی ضَلالٍ مُبِینٍ﴾.

سوم: توجّه دادن به گستردگی اسلام به صورت جهانی که باید پایه ریزی شود به آن طوری که مناسب آن است: ﴿ وَ آخَرینَ مِنْهُمْ لَمَّا يَلْحَقُوا بِهِمْ وَ هُوَ الْعَزِیزُ الْحَكیم ﴾

چهارم : برای پند از تاریخ ذکر طرز برخورد یهود با رسالت پیامبر خود و کتاب

ص: 350

آسمانی او تورات که همانند خری که بارش کتاب ،باشد از بار خود بی خبر و بی بهره ،ماندند تا مسلمانان مواظب باشند آن طور نشوند.

که در ضمن این بیان، گوشه و کنایه ای به رفتار آن مسلمانان می شود که بی توجّهی به خطبه های آن حضرت کرده و از آن جا به طرف مال التجاره و موسیقی شتافتند.

پنجم : دستور روی آوردن و شتافتن هنگام اذان روز جمعه به سوی نماز و خطبه ها و تعطیل کردن کسب که یکی از اساسی ترین موانع است.

ششم : ذکر حادثۀ ورود مال التّجاره برای فروش در هنگام نماز جمعه که با تبلیغات اصوات موسیقی توأم بود، و چه اثر سوئی در برهم زدن اجتماع جمعه، که می توان گفت اصوات موسیقی نقش عمده را داشت.

در این سوره چنان چه ملاحظه می کنید بیشتر از راه منطق اسلامی و اصولی برای اصلاح این حادثه استفاده شده تا آن که امر و نهی مولوی از جانب پروردگار آمده باشد و یا وعده عذاب و تهدید در بر داشته باشد چون این عمل مسلمان است که تحت تأثیر موسیقی انجام شد، كأنه شرایط خاصّ آن ها را غافل گیر کرده و آن ها را از محتوای ایمان و اسلام خویش بی توجّه نمود به ضمیمه کمبود علمی و تربیتی که مناسب است از جانب پروردگار و رسول او ترمیم و جبران گردد و لذا در این حادثه تنها چیز تازه ای که مورد امر شده، تعطیل کسب و خرید و فروش است چون نماز جمعه که قبلاً واجب شده بود و شتافتن به سوی آن لازم و اما نسبت به موسیقی صریحاً نهی نشده.

ص: 351

استفاده حرمتِ موسیقی از سوره جمعه

ولی ممکن است گفته شود تلویحاً دلالت بر حرمت و مبغوضیتِ آن عند الله می کند مانند تحریم خَمْر و مُسکرات که مثلاً در آیه « وَ مِنْ ثَمَرَاتِ النَّحْيِلِ وَ الْأَعْنَابِ تَتَّخِذُونَ مِنْهُ سَكَراً وَ رِزْقاً حَسَناً » (1) اتّخاذ مُسکر از خرما و انگور را در مقابل رزقِ حَسَن قرار داده که می رساند مُسکر و شراب رزقِ حسن و نیکو نیست و سپس در آیه ﴿إِنَّمَا الْخَمْرُ وَالْمَيْسِرُ وَ الْأَنْصَابُ وَ الْأَزْلَامُ رِجْسٌ مِنْ عَمَلِ الشَّيْطَانِ فَاجْتَنِبُوهُ ﴾ (2) صریحاً تحریم می کند.

در این آیه که مورد بحث است نیز فرموده: « هنگامی که دیدند تجارتی یا لهوی را متفرق شدند به سوی آن و تو را ایستاده ( در حال خواندن خطبه نماز جمعه ) ترک کردند بگو آن چه نزد خداست بهتر است از لهو و از تجارت، و خداوند بهترین روزی دهندگان است ».

در این جا باید ابتداءاً به چند نکته توجّه داشت :

1- چون کلمۀ « مِنْ » را در تجارت تکرار کرده و فرموده: ﴿ مِنَ اللَّهْوِ وَ مِنَ التِّجَارَة ﴾ از این رو « ما عِنْدَ الله » یک مرتبه در برابر لهو قرار گرفته و فرموده از آن بهتر است، و مرتبه دوّم در برابر ،تجارت یعنی هم از لهو بهتر است و هم از تجارت از لهو بهتر است و هم از تجارت.

2- با در نظر گرفتن آیۀ قبلی: ﴿ وَ إِذَا نُودِيَ لِلصَّلوةِ مِنْ يَوْمِ الْجُمُعَةِ فَاسْعَوْا إِلَى ذِكْرِ اللَّهِ وَذَرُوا الْبَیْعَ ﴾ معلوم می شود تجارت و خرید و فروش هنگام نماز جمعه حرام است، چون تجارت به معنی خرید و فروش است و « بَیْع » نیز به همین معناست.

3- کلمۀ «خَیْر» گرچه با « مِنْ » که نشانۀ معنی اَفعَلُ التَّفضیل است ذکر شده، ولی باید گفت یا معنی افعل التفضیل اصلاً ندارد، بلکه ارفاقاً این طور ذکر شده و لازم نیست در مُفَضَّلْ عَلَیه خیری باشد که در مفضّل بیشتر از آن وجود داشته باشد، مانند « النّاقِصُ و

ص: 352


1- سوره نحل، آیه 67.
2- سوره مائده آیه 90 .

الأشَجُّ أعدَلا بنى مروان» که اعدل به معنی عادل آمد و یا مانند: ﴿أَ أَرْبَابٌ مُتَفَرِّقُونَ خَيْرٌ أَم الله الواحِدُ القهار﴾ (1) ، و یا باید گفت اگر تفضیل اصطلاحی باشد که لازمه اش وجود خیر در مفضّل علیه به مقدار کم تری نیز هست خَیرِ نسبی و به نظر آن مخاطبین می باشد، نه به نظر متکلّم که خداوند تبارک و تعالی است، نظیر: ﴿ قُلْ فِیهِمَا إِثْمٌ كَبِیرٌ وَ مَنَافِعُ لِلنَّاسِ ﴾ که منافع خَمْر و میسر برای مردم آن چیز هائی است که به نظر خود آن مردم منافع شمرده می شود، نه در نزد خداوند تعالی و در این جا گفته شود تجارت و کسب که هنگام نماز جمعه تحریم شده نمی توان گفت خوب است ولی نماز جمعه و یا ثواب برآن و یا محصولات این تجمُّع الهی و استماع خطبه و استفاده از آن خوب تر است، بلکه تجارت در این هنگام به حساب خدائی اصلاً خوب نیست و لذا تحریم شده است.

4- جملۀ ﴿ مَا عِنْدَ الله خَيْرٌ مِنَ اللَّهْوِ وَ مِنَ التِّجَارَة ﴾ مقابله انداخته ما « عِندَ الله » و بین بین « لهو » و « تجارت » هنگام نماز که با آلف و لام عهد ذکر قبلی آن را مشخّص و معیّن نموده و این مقابل نشان می دهد که آن دو « لهو » و « تجاره » از خداوند منفصل است و مورد رضایت خداوند تبارک و تعالی نیست و از طرف دیگر تجارت بخصوص در در هنگام نماز جمعه تحریم شده بطور خصوصی ولی در « لهو » چون جنبۀ خصوصی ندارد و بطور کلّی در مقابل « ما عِنْدَ الله » قرار گرفته و « ما عِند الله » خیر است و « لهو » و آن نوع از تجارت هنگام نماز و خطبه خیر نیست.

با در نظر گرفتن نکات یاد شده بالا ممکن است گفت آیه شریفه تلویحاً دلالت بر حرمت لهو و موسیقی می کند و همان طور که خرید و فروش و تجارت هنگام نماز جمعه حرام است همان طور لهو و موسیقی بطور کلّی حرام است، بلکه حرمت آن از حرمتِ تجارت هنگام نماز جمعه آشد و اسبق است.

و از طرف دیگر چنان چه قبلاً توضیح داده شده همه سوره و مخصوصاً سه آیهٔ اخیر برای علاج این دو مانع و خطر از سرراه نماز جمعه و خطبه های آن آمده و براساس جلو گیری از آن و برای جلو گیری از بَیْع صریحاً دستور تعطیلی آن داده شده و لهو نیز در

ص: 353


1- سوره یوسف، آیه 39 .

آیاتِ دیگر صریحاً تحریم شده و با اتّکای به آن در این جا بالحن دوستانه به آن ها گفته شده که :

« قُلْ ما عِنْدَ الله خَيْرٌ مِنَ اللَّهْوِ وَ مِنَ التِّجَارَة »

بنا بر این گرچه لحنِ بیان دوستانه است ولی موضع تشدید و جلو گیری و تحریم است

علّت تحریم موسیقی که در این جا مورد توجّه آمده است

ضمناً در آیه یک نوع اشاره به علّتِ حرمت لهو را می توان یافت، به این بیان که آیه شریفه می فرماید: « هنگامی که آن ها تجارت و یا لهو را نگریستند، بدان سو متفرِّق شدند و تو را ایستاده به خطبه خواندن ترک کردند ».

در این جا دو جهت مورد توجّه قرار گرفته یکی آن که هر یک از تجارت و یا لهو بطور جدا گانه در از جا کندن مردم و متفرق شدن به سوی خود مؤثّر بود، هم تجارت و هم لهو، و لذا با كلمه « أو » لهو بر تجارت عطف شده که می رساند هر یک دیدنش کافی است که آن ها را متفرِّق کند جهت دیگر آن که این دو یعنی ورود مال التّجاره از بیرون شهر و موسیقی، هر دو می تواند آن چنان جاذبه داشته باشد که مردم مسلمان جمع شده در مسجد برای فریضه نماز جمعه را، آن هم هنگام شنیدن سخنان دلنشین و جذّاب پیغمبر اکرم صلَّى الله علیه و آله متفرّق سازد اما جاذبه ورود مال التّجاره، پس آن برگشت می کند به نیاز های زندگی و ترجیح دادنِ رفع حوائج زندگی بر شنیدن سخنرانی آن حضرت و ندانستن ارزش سخنان آن بزرگوار بر این نوع مسائل و بی توجّهی به آن که اگر یک ملّت اسلامی هدایت صحیح اسلامی یافت به اوج ترقّی دنیوی و اخروی خواهد رسید بطوری که این نوع ورود مال التّجاره و رسیدن به آن در مقابلش ناچیز خواهد بود. وانگهی خدا رزق دهنده است و از طرف دیگر دنیا و مافیها در برابر اجر و پاداش های اُخروی و دنیوی خداوند بسیار ناچیز است که در جملۀ «قُلْ ما عِنْدَ اللهِ خَيْرٌ مِنَ اللَّهْوِ وَ مِنَ التِّجَارَةِ وَ الله خَيْرُ الرازقین به آن توجّه می دهد و امّا جاذبۀ موسیقی و لهو آن مربوط به نیاز های حقّیقی

ص: 354

نیست، بلکه در خود هنر های موسیقی یک نوع جاذبۀ کاذب و دروغین هست که حتّی انسان عاقل خردمند را چنان از عقل و خرد و اندیشه صحیح خویش منفصل می کند که مشاهده می کنید در این واقعه مردم مسلمان را که تا حدودی هدایت یافته بودند آن چنان از خود بیگانه ساخت که گویا اصلاً توجّه نداشتند چه حرکت بی ادبانه و بی خردانه ای کردند و پیامبر اکرم صلّی الله علیه و آله و سلّم را در حال سخنرانی و دل سوزی و هدایت کردن تنها رها کردند و حتّی هیچ ملاحظه بی حرمتی از آن حضرت و سوء انعکاس این عمل را نکردند و از خود بی خود شده و از جای گنده و به سوی صدای موسیقی شتافتند و این کار به قدری تکان دهنده بود که در بعضی روایات آمده است که: « اگر نبود چند نفری که باقی ماندند خداوند بر آن ها عذاب می فرستاد. »

هشداری به همۀ مردم بویژه مسلمانان ،مبنی بر مضرّات خراب کارانه موسیقی

در این جا تأثیر شیطانی موسیقی را ملاحظه می کنید که می تواند مردم مسلمان را بطور ناخود آگاه حتّی در وسط خطبه های نماز جمعهٔ پیامبر اکرم صلّی الله علیه و آله از جا بر کند و از جذبۀ آن سخنانِ جذّاب منفصل سازد و در این حال یک موسیقی دان چه اندازه قدرت شیطانی بر همۀ تصمیمات و افکار و نیرو های معنوی می تواند داشته باشد و همه را به خطر بیاندازد و مردم را در پرت گاهی قرار دهد و از هرگونه فکری جدا کند، آن چنان که حتّی در آن اوج روحی که از شنیدن سخنان آن حضرت پیدا کرده بودند یک مرتبه با یک بلند کردن صدای موسیقی از جا کنده شده و به سوی آن بشتابند و بنابراین موسیقی می تواند به جنگ همۀ فرآورده های معنوی و روحی اسلام برود و در بعضی صحنه ها نیز غالب شود و با هر واقعیتی نیز در ستیز درآید و هر دشمن و سلطه گری می تواند از این کانال به سود منافع نامشروع خود استفاده کند و جامعه بشریّت را در طریق استثمار خویش تسخیر نموده و به بهره کشی هائی سوق دهد و این بزرگ ترین خطری

ص: 355

است برای فرد و جامعه که از موسیقی ممکن است استفاده شود.

در این سوره تأثیر سوء این گناه بزرگ به صورت تجشم یافته خارجی در تاریخ اسلام ذکر شده تا در هر جمعه این سوره به توسط رهبران مسلمین در نماز جمعه خوانده شود و همه استماع کنند و از آن پند گیرند و در نهی از منکر دربرابر موسیقی و بر اندازی آن خود را موظّف و مسئول بدانند.

صدای موسیقی که به آهنگ های متنوعی تنظیم می شود از طریق حس شنوائی قهراً وارد اعصاب ادراکی شده و به تحریکات خاصّه خود شروع کرده و حالاتی را، که آن آهنگ سازنده آن است در آن شخص ایجاد نموده و تحت تأثیر آن قرارش می دهد، خیلی هشیاری و بیداری می خواهد تا شنونده بتواند خویشتن را کنترل کرده و از چنگال این وسیلهٔ شیطانی نجات بخشد.

روی این اصل بیشتر گناه متوجّه تولید کنندگان صدای موسیقی و آن هائی که اسباب چینی و وسیله سازی آن را می نمایند و سپس متوجّه کسی است که به آن گوش فرادهد و استماع کند و خود را تحت اختیار آن قرار دهد.

در آداب خواندن نماز جمعه یکی از چیز هائی که در روایات بسیار بر آن تأکید شده خواندن سوره جمعه پس از سوره حمد در رکعت اول و سوره منافقین در رکعت دوّم است و حتّی اگر از روی فراموشی سورۀ دیگری را شروع کرد و در وسط، یادش آمد می تواند آن را رها کرده و همان سوره جمعه را بخواند و این دستورات مذکوره ما را به آن چه از اسرار حُرمتِ موسیقی در این سوره گفته شد هشدار می دهد ..

ص: 356

موضع پنجم : آیات سورۀ « وَ النَّجم »

﴿ أ فَمِنْ هَذَا الْحَدِیثِ تَعْجَبُونَ وَ تَضْحَكُونَ وَ لا تَبْكُونَ وَ أَنتُمْ سَامِدُونَ ﴾. (1)

عن ابن عبّاس غیر آیه: ﴿ الَّذینَ یجتنبون كَبائِرَ الإِثْم ».

قسمتی از گفته های مفسّرین شیعه :

آیه 61 این سوره ( وَ أَنْتُمْ سامِدُون ) در گفتهٔ مفسّرین به معنی موسیقی آمده، گاهی بعنوان لهو که در گذشته بیان آن شد و گاهی نیز بعنوان غناء. فعلاً مناسب است قسمتی از گفته مفسّرین را بیاوریم.

در « مجمع البیان » یک جا چنین می گوید: ﴿ السُمودُ اللَّهوُ وَ السّامِدُ اللّاهی يُقال سَمد يَسْمدُ ﴾، قال:

رمَى الحَدَثانُ نِسْوَة آلِ حَرْبٍ *** بِمِقْدارٍ سَمِدْنَ لَهُ سُمُوداً

فَرَدَ شُعُورَهُنَّ السَّوْدَ بیضاً *** وَ رَدّ وُجُوهَهُنَّ البیضَ سُوداً .

و سپس در ذکر معنی آیه چنین می گوید: ﴿ و أنتُم سامِدون أى غافِلُونَ لاهونَ وَ مُعرِضونَ عَن ابن عبّاس و مُجاهد و قیلَ هو الغِناء كانوا إذا سَمِعُوا القُرآنَ عارَضُوهُ بِالغِناء لِيَشغَلُوا النّاسَ عَن إِسْتِماعِه عَن عَكْرَمة ﴾ . (2)

﴿ وَ السّامِدُ الّلاهی يُقالُ دَعْ عَنْكَ سمودك أى أمرک و كأنه المستمر فی اللَّهو و يُقال

ص: 357


1- سوره نجم آیات 59 - 61 .
2- مجمع البیان، ج 2، ص 386 .

سمد یسمد سموداً فهو سامد قال الشاعر:

قیل قُم فانظُر إلیهِم *** ثُمَّ دَع هذُا السّموداً

و يُقال للجاریة إسمدی أى غنّی ». (1)

« و انتم سامدون یعنی لاهون و قیل سامدون مستكبرون و السّامد كلّ رافع رأسه یقال سمد سموداً سموداً رفع رأسه تكبّراً وجاء السّامد لمعانى الّلاهی و المغنّی و الهائم و السّاكت و الحزن و الخاشع ». (2)

« و انتم سامدون، أى لاهون و قیل مستكبرون ». (3)

﴿ أ فَمِن هَذَا الحَدیثِ تَعْجَبُونَ * وَ تَضْحَكُونَ وَ لا تَبْكُونَ * وَ أَنتُمْ سامِدُونَ * الاشارة بهذا الحدیث إلى ما تقدّم من البیان و السّمود الّهو و الآیة متفرعة على ما تقدّم من البیان و الإستفهام للتَّوبیخر﴾. (4)

« و انتم سامدون أى غافلون ساهون و شما از آن غافلانید و ساهی یقال دعنا من سمودک أى لهوک و این روایت عوفی و و البی است از ابن عبّاس. عکرمه گفت: سامدون أى مغنون عند سماع القرآن غناء گفتندی تا مردم را منع کنند از سماع آن، گفت این لغت اهل یمن است یقال إسمد له أى تَغَنِّ؛ کلبی گفت: سامد حزین باشد به زبان اهل طی و اهل یمن گفتند لاهی باشد؛ ضحاک گفت: سامد اشر و بطر باشد؛ عبد الله عبّاس گفت: شامخین بأنوفهم برسول علیه السّلام بگذشتندی تكبُّر كُنان؛ مجاهد گفت: غضباناً، خشم زده و اعراض کننده ». (5)

« سَمَد السّامد الّلاهى الرافع رأسه من قولهم سمد البعیر فی سیره ». (6)

« و انتم سامدون، و شما بازی کنند گانید و غافلان یا غناء کنندگان، چه مشرکان در

ص: 358


1- تفسیر تبیان، ج 2، ص 633.
2- مجمع البحرین.
3- تفسیر الصافی، ج 2، ص 631.
4- تفسیر المیزان، ج 19، ص 55 .
5- تفسیر شیخ ابو الفتوح رازی، ج 10، ص 260.
6- مُفردات القرآن، راغب اصفهانی.

وقت قرائت قرآن سرود می گفتند تا مردمان را از استماع آن بازدارند و بر هر دو معنی سامد مشتقّ است از سمود که به معنی لهو و غناء است و گویند که آن مأخوذ است از سمد البعیر فی مسیره إذا رفع رأسه پس بنا بر این سامدون به معنی است، یعنی گردن کشید گان و سر کشید گان». (1)

روایات از طریق اهل تسنُّن و گفته مفسّرین آن ها

1- « الطبرانی و ابن مردویه و ابن ابی حاتم و غیرهم عن ابن عبّاس فی قوله سامدون قال لاهون معرضون . » (2)

2- « عبد الرزّاق و الفریابی و ابو عبید و... عن ابن عبّاس فی قوله و انتم سامدون قال الغناء بالیمانیه كانوا إذا سَمِعُوا القرآن تغنّوا و لعبوا ». (3)

3- « سعید بن منصور و عبد بن حمید و ابن جریر عن عكرمه فی قوله سامدون قال هو الغناء بالحِمْيَريّة ». (4)

4- « الطستی و الطبرانی عن ابن عبّاس: انّ نافع بن الأزرق سأله عن قوله سامدون قال السمود اللهو و الباطل. » (5)

5- « و انتم سامدون لاهون او مستكبرون من سمد البعیر فی مسیره إذا رفع رأسه او مغنّون لتشغلوا النّاس عن استماعه من السمود و هو الغناء. » (6)

6- « اخرج ابن أبی حاتم عن ابن عبّاس قال كانوا یمرّون على رسول الله صلَّى الله

ص: 359


1- تفسیر منهج الصادقین، ج 9، ص 96.
2- درّ المنثور، ج 6، ص 131.
3- درّ المنثور، ج 6، ص 132
4- درّ المنثور، ج 6، ص 132.
5- درّ المنثور، ج 6، ص 132.
6- تفسیر البیضاوی .

علیه و سلّم و هو یصلّی شامخین فنزلت و انتم سامدون ». (1)

7- « أ فمن هذا الحدیث، یقول أمن هذا القرآن الذی یقرأُ علیكم محمد صلى الله علیه و سلَّم یا اهل مكّة، تَعْجَبُون، تسخرون و یقال تكذبون، و تَضْحَكُون، تهروُن و یقال تسخرون، و لاتبكون، ممّا فیه من الزجر و الوعید و التخویف، و انتم سامدون، لاهون عنه لا تُؤْمِنونَ به». (2)

« و انتم سامدون، أى غافلون و ذكر باسم الفاعل لان الغفلة دائمة و امّا الضّحك و العجب فهما أمران یتجدّدان و بعدمان. » (3)

تفسیر آیات در پرتو روایات

این بیانات که در کتب شیعه و یا اهل تسنّن بود و نقل کردیم اگرچه از پیامبر اکرم صلَّى الله علیه و آله و ائمّه طاهرین علیهم السّلام در آن اثری دیده نمی شود، ولی از لحاظ بیان معنی لقوى و و نیز نقل از قدمای مفسّرین از طبقهٔ تابعین و یا صحابه، مانند ابن عبّاس، می تواند کمک شایانی در فهم سخن قرآن داشته باشد و ما به برکت آن بتوانیم پس از تدبّر در قرآن تا حدودی به مقصود نائل شویم .

در این بیانات علاوه بر این که برای « سمود » معنی « لهو » و « غناء » را ذکر کرده اند و در بیان ریشه لغوی آن گفته اند که اقتباس شده از « سمد البعیر إذا رفع رأسه فی مسیره » علاوہ تکبُّر و غفلت و اعراض و بازی و امثال آن را ذکر کرده اند، که بعضی از این معانی به ملاحظه ریشه لغوی است چنان چه ذکر شده مانند تکبر هم چون شتر که در حال راه رفتن سر را بالا گرفته که از آن تکبر برداشت می شود و بعضی هم از حاق معنی لهو انتزاع شده، مانند غفلت و اعراض و بازی یا امثال آن چنان چه مشروحاً در معنی هائی که برای کلمهٔ

ص: 360


1- لُباب النُّقول فی أسباب النُّزول، سیوطى.
2- تنویر المقباس من تفسیر ابن عبّاس، ص 261 .
3- تفسیر فخر رازی، ج 7، ص 748 .

لهو » گفته بودند سابقاً ذکر کردیم. (1)

از این جا می توان نتیجه گرفت که معنی شناخته شده برای کلمۀ « سُمُود - سامد » در هنگام نزول آیه، همان دو معنی است که « لهو - غناء » باشد، و از بیانات گذشته ای که هم درباره « غناء » (2) و هم درباره « لهو » (3) داشتیم روشن می شود که بازگشت هر دو به موسیقی است یکی خصوص موسیقی که در آوازۀ انسان است که از آن « غناء » تعبیر می شود، و دیگری مطلق موسیقی که از آن « لهو » تعبیر می شود.

ضمناً آن چه در سخن « منهج الصّادقین » و بعضی دیگر به چشم می خورد که در تفسیر این آیه « و انتم سامدون » گفته اند « و شما بازی کنندگان و غافلان »، ظاهراً در ترجمه به فارسی از لغتِ « لهو » این طور گفته اند، ولی ما قبلاً توضیح دادیم که « لهو » به همان موسیقی گفته می شده، چنان چه در روایاتی که در تفسیر « لهو » راجع به آیه « وَ إِذا رَأَوْا تِجَارَةً أَوْ لَهْواً » و غیره ذکر کردیم، (4) آن روشن و معلوم شد که « لهو » غیر از « لعب » است و آن چه به معنی بازی است « لعب » است و اما کلمۀ « لهو » به موسیقی یا آن چه خاصّیت آن را داشته باشد می گویند (5) و سمود به معنی لهو گفته شده نه به معنی لعب.

« وَ أَنْتُمْ سَامِدُون »، این آیه شریفه یکی به آخر مانده از آیات سوره نجم است و دنباله آیاتی است که در مقابل رفتار کفار و مشرکین و بر خوردی که با اسلام و قرآن داشتند سخن می گوید و از آن می توان وضع رفتار و میزان هدف های حیاتی و فکری آن ها را استنباط نمود چون آن ها غیر از حیاتِ فعلی دنیا و ساز و برگ آن و خوشی و شادی و سایر بهره های زندگی مادی چیز دیگری تصوّر نمی کردند که در آیه 29 تا 30 می ی گوید:

﴿ فَأَعْرِضْ عَمَّنْ تَوَلَّى عَنْ ذِكْرِنَا وَ لَمْ يُرِدْ إِلَّا الْحَیوةَ الدُّنْيَا * ذَلِكَ مَبْلَغُهُمْ مِنَ الْعِلْم ﴾

یعنى :« إعراض و صرف نظر کن از آن هایی که از ذکر ما رو گردانند و جز زندگی دنیا

ص: 361


1- مراجعه کنید به صفحات 204-206 .
2- در صفحات 30-42 .
3- در صفحات 204-206 .
4- در صفحات 315-317
5- مراجعه کنید به صفحات 204-206

چیزی اراده ندارند و مقدار کشش علمی آن ها همین است ».

این ها خوشی و شادی روحی را - که همّت آن ها است - مرهون بی اعتنائی به قیود معنوی و بی توجّهی به مبدأ و معاد می پنداشتند و این حساب را نمی کردند که حکم آفریدگار جهان برهمه چیز جاری است و همۀ اجزاء جهان هستی که از جمله آن انسان است باهمۀ متعلّقاتش زیر نفوذ خواست او است او است آفریدگار و او است پروردگار، و او است حاکم بر جهان و جهانیان، بنابراین بقای زندگی و مردن و خوشی و شادی و خنده و غم و اندوه و گریه و فقر و غناء و ثروت و غیر آن را نمی توان از خواست خداوند جهان جدا دانست و تحصیل کرد و این را در آیات 43 تا 54 ذکر می کند که :

« وَ أَنَّهُ هُوَ أَضْحَكَ وَ أبْكى * وَ أَنَّهُ هُوَ أَمَاتَ وَ أحْیى...» - تا آخر ».

ترجمه : « او است که می خنداند و می گریاند و او است که می میراند و زنده می کند... . تا آخر . »

و از طرف دیگر آن ها فکر نکنند که زیر پوشش اسلام و ایمان و احکّام قرآن و مقید شدن به آن از عمر و خوشی و شادی روحی و بهره های زندگی مادی آن ها کم می شود؛ این چنین نیست نه از عمر و زندگی آن ها می کاهد و نه در اثر اسلام و عمل به قرآن دچار فقر و تنگدستی و غم و اندوه و فشار روزگار می شوند و از مال و ثروت محروم خواهند شد.

و از طرف دیگر بدون خواست خدا با وسایل مادی به آرزو هائی مانند شادی و خوشی و بی نیازی و طول عمر و کام گیری های دنیوی دیگر نمی توان رسید.

رسالت اسلام و قرآن راه صحیح زندگی یک انسان را به شکل انسانی بیان می کند و شما را بدان هدایت می کند و زنگ خطر نسبت به نتیجهٔ روش غلط شما که بیچارگی و خسارت در دنیا و عقوبت و عذاب در آخرت است ، را به صدا درآورده .

با این حال متأسفانه شما مردم نادان گم راه عوض آن که درس بگیرید و از آن به نفع دنیا و آخرت خود بیدار و هشیار شوید و به سوی کمالاتِ همه جانبه انسانی خویش بهره هائی کافی بردارید با آن به مقابله جاهلانه برخاسته و به شکل مسخره آمیزی برخورد می کنید، « أ فَمِنْ هَذَا الْحَدیثِ تَعْجَبُونَ » آیا از این حدیث اظهار شگفتی می کنید،

ص: 362

وَ تَضْحَكُونَ وَ لاتَبْكُونَ » و در مقابلش صدا به قهقهه و خنده بلند می کنید و برحال خود متأثر نمی شوید و گریه نمی کنید .

« وَ أَنْتُمْ سَامِدُونَ » و حال آن که شما برای مقابله کردن با رسالت اسلام و خاموش کردن ندای قرآن به موسیقی و اصوات غافل کننده و سرگرم کننده آن متوسل شونده اید که صوت قرآن را خاموش کنید.

باز در این جا مشاهده می کنید که یکی از حربه های مؤثّر کفّار و مشرکین در مقابله و محاربه باقرآن و رسالت اسلام همان موسیقی بوده است که در این آیات با چه بیان تأثّر آوری از این عمل ناجوان مردانه از آن ها یاد می کند و با این لحن تند آن ها را مورد عتاب و سر زنش قرار داده .

و قرآن چه دل پری از جنگ های موسیقی با اسلام و قرآن دارد، چنان چه در گذشته در سوره جمعه و سوره لقمان یادآور شدیم.

در این سوره بیشتر روی سخن برای آن دسته از موسیقی پرستانی است که آن را وسیلۀ خوشی و نشاط روحی و درازی عمر و سلامتی بدن می پندارند .

چون واقعاً بعضی دچار چنین اوهامی هستند و این وسیلهٔ تخدیری و تحریکی و تخیُّلی را وسیلۀ تقویتی روح حساب می کنند و توجّه ندارند که وسایل تحریکی، تنها ذخائر بدن را به سرعت و در مدت کوتاهی به مصرف رسانده، که در نتیجه پس از آن دچار کمبود و خمودی و ضعف و فرسودگی خواهند شد.

و بالا تر آن که این حرکت ضدّ برنامۀ جهان هستی را فکر می کنند استثنائی بر روابط پدیده های هستی با مبدأ جهان و آفریدگار و پروردگار پدید می آورد.

لذا در این زمینه یادآور می شود که :

اوّلاً - خنده خنده و گریه و حیات و ممات و ثروت و غیراین ها همه در اختیار خداوند است و بدون خواست او برای کسی میسّر نمی شود .

ثانیاً - هشدار می دهد که در گذشته اقوامی مانند قوم نوح و عاد و ثمود بودند که با حقّ و دعوت و رسالت انبیاء معارضه کردند و با ستیزگی از پذیرش دعوت آن ها شانه خالی نمودند و بر ظلم و طغیان و كفر و الحاد و انحراف خود افزودند و خداوند متعال آن ها را

ص: 363

هلاک شان کرد و نتوانستند خود را با هیچ درمانی حفظ کنند.

ص: 364

موضع ششم: آیات سوره « اِسراء »

﴿وَ اسْتَفْزِزْ مَنِ اسْتَطَعْتَ مِنْهُمْ بِصَوْتِكَ وَ أجْلِبْ عَلَيْهِمْ بِخَيْلِكَ وَ رَجِلِكَ وَ شَارِكَهُمْ فِی الْأَمْوَالِ وَ الْأوْلادِ وَ عِدْهُمْ وَ مَا يَعِدُهُمُ الشَّيْطَانُ إِلَّا غُرُوراً ﴾. (1)

گفته های مفسّرین در این آیه :

این آیه که دربارهٔ شیطان و اولادِ آدم رسیده و راهی برای ابلیس در وساوس گونا گون خود در بنی آدم باز گذاشته که بدین طریق بنی آدم در بوته امتحان در آیند و مؤمن خالص از غیر خالص جدا شود در این جا راه های نفوذ ابلیس را در انسان بیان می کند که اگر انسان به خود رسیدگی نکند، ابلیس از این راه ها سعادت او را مختل کرده و او را به بد بختی و شقاوت و بالمآل به جهنّم می کشاند و آن راه ها این است که:

« بر انگیز هر که را بر او قدرت یافتی از آن ها با صوت خودت و لشگر کشی کن به وسیله سواره نظام و پیاده نظام خودت بر آن ها و در امو ال و اولاد آن ها مشارکت کن و وعده و نویدشان ده ، ولی نویدشان نمی دهد شیطان جز غرور و باطل را ».

این « صوت » که در جملۀ ﴿ وَ اسْتَفْزِزْ مَنِ اسْتَطَعْتَ مِنْهُمْ بِصَوْتِكَ ﴾ آمده است در گفته بعضی از مفسّرین به « غناء » که همان آوازهٔ موسیقی است چنان چه قبلاً بیان شد، و گفته بعضی به « مزامیر » که جمع مزمار و از آلات موسیقی است و در گفته بعضی ،دیگر هر صوتی که به فساد بکشد تفسیر شده است و در سخن بعضی « ملاهی » آمده که وسایل موسیقی باشد و اکنون سخنان آن ها :

ص: 365


1- سوره اسراء، آیه 64

« قیل - بِصَوْتِك - أى بالغناء و المزامیر و الملاهی عن مجاهد و قیل كلّ صوت يُدعى به إلى الفَسادِ فَهُو مِن صَوتِ الشّیاطین ». (1)

« و قیل فی الصَّوت الّذی يَستَفِزّهُم بِه قَولانِ أحدُ هُما قال مجاهد صَوتُ الغِناء و اللّهو و الثّانی قال ابن عبّاس كلّ صوت يُدعا به إلى معصِیَة الله و قیل كلّ صوتٍ دعى به إلى الفَساد فهو من صوت الشّیطان». (2)

« وَ استَفْزِز - إِستَنْزِل - مَنِ اسْتَطَتَ مِنْهُم بِصَوْتِك - بِدَعْوَتِكَ وَ يُقال بصوت المزامیر و الغناء وسائرِ المَناكیر - وَ أجْلِبْ عَلَيْهِم - إجمع علیهم و يُقال إِسْتعِن علیهم - بِخَيْلِكَ - بِخَيْلِ المُشرِكینَ - وَ رَجِلِكَ - رَجّالة المُشركین - و شارِكْهُمْ فِى الأموال - أموال الحَرام - و الأوْلادِ أولاد الحرام - وَ عِدْهُمْ - أن لاجنّة و لانار - وَ ما يَعَدُهُمُ الشَّيْطَانُ إِلَّا غُرُوراً - باطلاً ». (3)

« قوله - وَ اسْتَفْزِزْ - آن که خطاب کرد با شیطان به لفظ امر و مراد تهدید (4) - و استفزز - برانگیز و سبک گردان و از جای ببر هر کس را که توانی به آوازت، و در او دو قول گفتند، عبد الله عبّاس و قتاده گفتند: « بِصَوْتِك » أى بِدُعبائِك إلى مَعْصِيَة الله، به دعوتت ایشان را با معصیت و هر داعی که با معصیت دعوت کند، او از لشکر ابلیس باشد مجاهد گفت : مراد او از مزامیر است و غناء ». (5)

ص: 366


1- مجمع البیان، ج 2، ص 63.
2- تفسیر تبیان، ج 2، ص 211 .
3- تنویر المقباس من تفسیر ابن عبّاس.
4- ظاهراً ام در این موارد امر تکوینی باشد نه لفظی که حمل بر تهدید شود، بلکه از قبیل « إِنَّمَا أَمْرُهُ إذا أَرَادَ شَيْءٌ أَنْ يَقُولَ لَهُ كُنْ فَيَكُون » ( سوره یس آیه 82) باشد، چون این آیات در مقام بیان کیفیّت خلقت آدم و ابلیس و رابطه آن دو باهم است بنابراین منظور آن باشد که ای ابلیس، وضع خلقت تو در رابطه با وجود آدم چنین است که مقتضی فعالیّت این نوع کارها را در روحیّه آدم داری و در آدم مقتضی انفعال از آن هست، پس این تو و این نوع فعالیّت ها و این آدم و آن نوع انفعال ها، و جهانِ دنیا بوته آزمایش و امتحان است هم برای ابلیس و هم برای آدم ﴿ فَمَنْ تَبِعَكَ مِنْهُمُ فَإِنَّ جَهَنَّمَ جَزَاءُ كُمْ جَزَاءاً مَوْفُوراً ﴾ ( سوره اسراء، آیه 63) ﴿ إِنَّ عِبَادِی لَيْسَ لَكَ عَلَيْهِمْ سُلْطَانٌ وَ كَفَى بِرَبِّكَ وَكِیلاً ﴾ ( سورهٔ اسراء، آیه 65) .
5- تفسیر شیخ ابو الفتوح رازی، ج 7، ص 252 .

« بصَوْتِك - به آواز خود یعنی خواندن ایشان را به فساد و نزد مجاهد صوت شیطان غناء و مزامیر است زاهدی در تفسیر از ابن عبّاس نقل می کند که هر آوازی که نه در رضای خدا از دهان بیرون ،آید آواز شیطان است و هر داعی که با معصیت دعوت کند از لشکر ابلیس است ». (1)

« وَ أَسْتَفْزِزْ مَنِ اسْتَطَعْتَ مِنْهُمْ بِصَوْتِكَ » - أى إستَنهِض لِلمعصیة مَن استطعت أن تستنهضه من ذرّیة آدم و هُمُ الَّذینَ یتولَّونَه مِنهُم و یتّبعونه كما ذكره فی سوره الحِجّر - بِصَوْتِكَ - و كأنّ الإستفزازُ بالصُّوتِ كِنایة عن استخفافهم بالوسوسة الباطلة من غیر حقّیقة و تمثیلٌ بما يُساقُ الغَنَم و غیره بانعیق و الزجر و هو صوتٌ لامعنى له ». (2)

این ها سخنانی بود از مفسّرین شیعه .

و از طریق اهل تسنُّن :

سعید بن منصور و ابن ابی الدُّنیا در ذمّ ملاهی و ابن جریر و ابن المنذر و ابن ابی حاتم از مجاهد رضی الله عنه روایت کرده اند:

« فی قوله: « وَ اسْتَفْزِزْ مَنِ اسْتَطَعْتَ مِنْهُمْ بِصَوْتِكَ » - قال إستنزل من إستطعت منهُم بالغِناء و اللَّهو و الباطل ». (3)

این ها گفته های ،مفسّرین، حتى قدمای آن ها مانند عبد الله بن عبّاس که درک زمان پیامبر اکرم صلّی الله علیه و آله را کرده و از بزرگان علمای شیعه و اصحاب و یاران و دوستان امیر المؤمنین علیه السّلام است و مورد قبول بین الفریقین می باشد و هم چنین سایر علماء و مفسّرین

ص: 367


1- منهج الصادقین، ج 5، ص 291.
2- المیزان، ج 13، ص 154.
3- تفسیر درّ المنثور للسیوطی ، ج 4، ص 192.

توضیح آیه در پرتو آن گفته ها

در این گفته ها جمله ﴿ وَ اسْتَفْزِزْ مَنِ اسْتَطَعْتَ مِنْهُمْ بِصَوْتِكَ ﴾ را، که صوت شیطان در آن آمده مراد از صوت را چند چیز ذکر کرده اند :

1-مزامیر و غناء و ملاهی که همه از موسیقی است.

2- دعوت هائی که شیطان به فساد و یا مطلق معصیت می کند .

3- کنایه باشد از وسوسه های باطل ،تو خالی همانند های و هوئی که برای راندن گوسفندان و غیره می کنند چنان چه احتمال آن در سخن استاد مرحوم علّامه طباطبائی رضوان الله تعالی علیه آمده بود.

4- هر صوتی که دعوت به معصیت و یا فساد می کند.

این تفاسیری که در این سخنان آمده هیچ یک متّکی به روایت صحیحه و غیر صحیحه از حُجّج طاهره و معصومین از پیامبر اکرم و جانشینان او صلوات الله علیهم نیست تا آن که بتواند از این لحاظ یک دلیل صحیحی در تفسیر قرآن باشد، ولی اگر دلیلی دیگر بر یکی از آن ها پیدا کردیم می تواند مؤیّد آن باشد.

آن چه در این حال برای ما می تواند دلیل در فهم مرادِ سخن قرآن باشد ظهور الفاظ و جملات قرآن است و با تدبّر در آن که خودش دستور آن را داده: ﴿ أَفَلا يَتَدَبَّرُونَ الْقُرءان أَمْ عَلَى قُلُوبٍ أَقْفَالُها ﴾ ممکن است بتوانیم به معانی قرآن نائل شویم .

ظهور آیه در اصوات موسیقی دلیل کافی است

اکنون ببینیم این چند معنی کدام یک با ظهور سخن قرآن موافق است.

اموری که موجب ظهور آیه درباره همان اصوات موسیقی می شود، چند چیز است :

1- « استفزاز » که همان استنهاض و بر انگیختن است، نسبت داده شده به

ص: 368

« صوتك » و در میانِ اصوات ، صوتی که بعنوان خود آن صوت موجب فریفتن و بر انگیختن به سوی معاصی و وساوس شیطانی باشد ،نداریم جز اصوات موسیقی، چون در این جا نگفته « بقولک » و یا « بدَعوَتِک » تا شامل دعوت ها و وساوس شیطانی بشود، بلکه فرموده « بِصَوتِک »، پس باید مراد از آن یک نوع صوتی باشد که بعنوان صوت تحریک کننده به معصیت باشد و چنین صوتی جز اصوات موسیقی اعمّ از غناء و یا اصوات آلات دیگر موسیقی نداریم.

2- از آیات بسیاری بر می آید که طریقهٔ شیطان در فریفتن و اغواء نمودن انسان ها آرایش و زینت دادن و خوب جلوه دادن است چنان چه خودش نیز به همین اعتراف می کند که : ﴿قالَ رَبِّ اغْوَيْتَى لَا زَيْنَنَّ لَهُمْ فِی الْأَرْضِ وَ لَأُغْوِيَنَّهُمْ أَجْمَعِینَ ﴾. (1)

و هم چنین در آیات دیگر که: ﴿ زُيَّنَ لَهُمُ الشَّيْطَانَ أَعْمَالَهُم﴾. (2)

و از این جا بر می آید که از طریق آرایش دادن اغواء می کند و می فریبد و صوتِ آرایش داده شده که موجب فریفتن می گردد تنها اصوات موسیقی است، پس بصوتک به موسیقی مناسب است و بس .

3- تفسیر های دیگری که کرده اند برای « بصوتک »، همه اش برگشت به كلام و سخن و قول می کند و با کلمۀ « بصوتک » مناسب نیست و خلافِ ظاهر است و اخذ به آن اخذ به خلافِ ظاهر است که جائز نیست.

بنابراین ظهور خود آیه بویژه با کمک نقلیات قبل می رساند که مراد از کلمه « بصوتک »، همان اصوات موسیقی چه غناء و یا انواع دیگر آن، است.

و از سوی دیگر اگر بخواهیم عمیق تر به معانی آیه نزدیک شویم، بهتر است قدری آیات قبلی را بررسی کنیم تا مطلب روشن تر شود.

و به نظر ما بهتر است از این جا بررسی کنیم که:

﴿ وَ إِذْ قُلْنَا لَكَ إِنَّ رَبَّكَ أَحَاطَ بِالنَّاسِ وَ مَا جَعَلْنَا الرُّؤْيَا الَّتِی أَرَيْنَاكَ إِلَّا فِتْنَةٌ لِلنَّاسِ وَ

ص: 369


1- سوره حجّر، آیه 39.
2- سوره انفال آیه 48 ؛ و سوره نحل، آیه 62؛ و سوره عنکبوت، آیه 38 و غیرهم .

الشَّجَرَةَ الْمَلْعُونَةَ فِی الْقُرْءَانِ وَ نُخَوِّفَهُمْ فَمَا يَزیدُهُمْ إلَّا طُغیاناً كبیراً * وَ إِذْ قُلْنَا لِلْمَلَئِكَةِ اسْجُدُوا لادَمَ فَسَجَدُوا إِلَّا إِبْلِیسَ قَالَ أَ أَسْجُدُ لِمَنْ خَلَقْتَ طیناً * قَالَ أَرَأَيْتَكَ هَذَا الَّذِی كَرَّمْتَ عَلَيَّ لَئِنْ أَخَّرْتَنِ إِلَى يَوْمِ الْقِیمَةِ لَأَحْتَنِكَنَّ ذُرِّيَّتَهُ إِلَّا قَلِیلاً * قَالَ إِذْهَبْ فَمَنْ تَبِعَكَ مِنْهُمْ فَإِنَّ جَهَنَّمَ جَزَاءؤُكُمْ جَزَاءاً مَوْفُوراً * وَ إِسْتَفْزِزْ مَنِ اسْتَطَعْتَ مِنْهُمْ بِصَوْتِكَ * وَ أَجْلِبْ عَلَيْهِمْ بِخَيْلِكَ وَ رَجِلِكَ وَ شَارِكَهُمْ فِی الْأَمْوَالِ وَ الْأَوْلادِ وَ عِدْهُمْ وَ مَا يَعِدُهُمُ الشَّيْطَانَ إِلَّا غُرُوراً ﴾. (1)

قضیه امرکردن خداوند متعال به ملائکه که به آدم سجده کنند و همه سجده کردند جز ابلیس که تمرّد کرد را در چند موضع هر جائی به مناسبتی ذکر فرموده و پس از این امتناع از سجده و سقوط او از مقامش و لعنت خدا بر او در صدد اغوای اولاد آدم برآمد، این قضیه در موارد زیر در قرآن آمده :

1- سوره بقره از آیه 30 تا 38 .

2- سوره اعراف، از آیه 11 تا 24 و سپس تا 36 بعنوان بنی آدم .

3- سوره حجّر، از آیه 28 تا تقریباً 46 .

4- همین سوره اسراء در این آیات که مورد بحث ما است و قبلاً ذکر شده .

5- سوره کهف از آیه 49 تا 50 .

6- سورۀ طه از آیه 116 تا تقریباً 127 .

7- سوره ص از آیه 71 تا 85 .

در این موارد یاد شده که شیطان اظهار دشمنی نسبت به آدم کرده و تصمیم خود را بر اغواء و گم راهی بنی آدم اظهار می کند در هر یک از این مواضع به شکلّی نوع گم راه کردن ،او که مناسب مطالب آن آیات که قبل از آن بوده، آمده است.

در سوره نساء نیز گرچه قضیه امر به سجده و جریان تمرّد شیطان ذکر نشده و لیکن شکل هائی که او گم راه می کند و مناسب آن مقام بوده ذکر کرده که: ﴿ وَ إِنْ يَدْعُونَ إِلَّا شَيْطَاناً مریداً لَعَنَهُ الله وَ قَالَ لَاتَّخِذَنَّ مِنْ عِبَادِكَ نَصیباً مَفْرُوضاً وَ لَا ضِلَّتْهُمْ وَ لَأمَنَّیَنَّهُمْ وَ لَا مُرَنَّهُمْ فَلَيُبَتِّكُنَّ أذَانَ الأنْعَام وَ لَا مُرَنَّهُمْ فَلَيُغَيِّرُنَّ خَلْقَ اللَّهِ وَ مَنْ يَتَّخِذِ الشَّيْطَانَ وَ لِيَا مِنْ دُونِ اللَّهِ فَقَدْ خَسِرَ

ص: 370


1- سوره اسراء، آیات 60 - 64.

348

خُسْرَاناً مبیناً ﴾. (1)

مواردی که در هفت موضع یاد کردیم شما درست تدبّر کنید و هم چنین این مورد اخیر در سورۀ نساء را و سپس مقایسه کنید با آیاتی که در محلّ بحث ما در سوره اسراء است می بینیم کاملاً متفاوت است و در این جا قسمت هائی از کیفیّت گم راه کردن شیطان را ذکر فرموده که در جا های دیگر نیست و سرّ و راز آن را باید از آیه قبلی آن جست جو کنیم که فرمود:

﴿ وَ إِذْ قُلْنَا لَكَ إِنَّ رَبَّكَ أحَاطَ بِالنَّاسِ وَ مَا جَعَلْنَا الرُّؤْيَا الَّتِی أَرَيْنَاكَ إِلَّا فِتْنَةٌ لِلنَّاسِ وَ الشَّجَرَةَ الْمَلْعُونَةَ فِی الْقُرْءَانِ وَ تُخَوِّفَهُمْ فَمَا يَزِیدُهُمْ إِلَّا طُغْیاناً كبیراً﴾

یعنی : « یاد کُن هنگامی که گفتیم به تو که پروردگارت احاطه دارد به مردم و قرار ندادیم آن خوابی را که نشانت دادیم جز آزمایشی برای مردم و شجره ملعونه در قرآن و می ترسانیم آن ها را پس زیاد نمی کند آن ها را جز طغیان کبیر و بزرگی را ».

این آیه همان طوری که شیعه و سنّی روایت کرده اند شأن نزول آن به مناسبت آن خوابی است که پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله دید.

در بعضی روایات است که دید میمون ها و بوزینه ها برفراز منبرش برروی هم می افتند و در بعضی است که اولاد حکم بن العاص مانند میمون ها برروی هم برفراز منبرش می جهند و در بعضی است که بنی امیّه بر منبر های روی زمین قرار می گیرند و بر مردم سلطنت می کنند .

و پس از این خواب پیامبر صلّی الله علیه و آله اندوه ناک بود و دیگر خندان دیده نشد تا از این جهان رحلت فرمود . (2)

و شجره ملعونه که یک عشیره و فامیل ملعون باشد در روایات تفسیر به خاندان بنی امیّه و بنی مروان که تیره ای از آن ها هستند شده و در روایتی از امیرالمؤمنین صلوات الله علیه شجره ملعونه را فرمود: « الأفجران من قریش و من بنی امیّه ».

ص: 371


1- سوره نساء، آیه 119 .
2- نور الثقلین، ج 3، ص 181 .

و در روایتی از امام صادق علیه السّلام است که « پیامبر صلّی الله علیه و آله در خواب دید چهارده بوزینه یکی پس از دیگری برفراز منبرش بالا رفتند. صبح که شد برای اصحابش خواب را حکایت ،کرد پس از او پرسیدند از آن فرمود جماعتی از قریش بر منبر من بالا می روند که اهلیت آن را ندارند امام صادق علیه السّلام فرمود : بنی امیّه اند ».

و در روایتی است آن حضرت در خواب دید مردانی را بر منبر هائی از آتش که مردم را به عقب بازگشت می دهند.

و در روایتی دیگر قومی را دید بر منبرش که گم راه می کنند مردم را بعد از او از صراط و بازگشت قهقرائی می دهند

و در روایت دیگر از امام صادق علیه السّلام است که رسول خدا صلّی الله علیه و آله در خواب دید بنی امیّه را که بر منبرش بعد از او بالا می روند و مردم را از صراط گم راه و بازگشت قهقرائی می دهند. پس صبح کرد در حالی که اندوه ناک بود، جبرئیل نازل شده پرسیثد : چطور است شما را دلتنگ و محزون می بینیم؟ فرمود: خواب دیدم دیشب بنی امیّه را که بر منبرم بعد از من بالا می روند و مردم را بازگشت از راه حقّ کرده و گم راه می نمایند. جبرئیل اظهار بی اطلاعی کرد و به آسمان بالا رفت و طولی نکشید بازگشت و برای دلداری آن حضرت چند آیه از قرآن آورد که به آن دلش انس گیرد: ﴿ أَفَرَأَيْتَ إِنْ مَتَّعْنَاهُمْ سِنِینَ ثَمَّ جَانَّهُمْ مَا كَانُوا يُوعَدُونَ مَا أَغْنى عَنْهُمْ مَا كَانُوا يُمَتَّعُون »، و نیز نازل کرد براو: «إنَّا أَنزَلْنَاهُ فِی لَيْلَةِ الْقَدْرِ * وَ مَا أَدْریكَ مَا لَيْلَةُ الْقَدْرِ * لَيْلَةُ الْقَدْرِ خَيْرٌ مِنْ أَلْفِ شَهْرِ ﴾،

خداوند عزّ و جّل قرارداد شب قدر را برای پیامبرش بهتر از هزار ماه از سلطنتِ بنی امیّه ». (1)

این روایات در تفسیر آن آیه و تعبیر خواب پیامبر اکرم صلّی الله علیه و آله و بیانِ شجره ملعونه و خاندان بنی امیّه که در آیه از آن یاد شده چنان چه ملاحظه کردید پیش گوئی از غیب بطور معجزه آسا و خبر از سلطنت بنی امیّه بر مسلمانان به ناحقّ بعنوان

ص: 372


1- تفسیر برهان، ج 4، ص 486 - 487.

یک خلافت و حکومت اسلامی است که در مدّت هزار ماه مردم مسلمان را بطور قهقرائی به ضلالت و گم راهی می کشند و مقام شامخ جانشینی و منبر و محراب و مراکز تبلیغاتی صاحب رسالت را بوزینه وار بازیچه امیال و شهوات خود قرار داده و مردم را عوض آن که به حسب مقتضی نام خلافتِ پیامبر به آن چه پیامبر هدایت می کرد - هدایت کنند، به ضدّ اسلام و قرآن عملاً و تبلیغاً سوق می دهند و همان طور که پیامبر اکرم تمام نیروی خود را صرف هدایت و تعلیم و تزکیهٔ آن ها می کرد، این ها هم تمام نیروی خود را صرف گم راهی و فساد و تباهی و جهل و ضلالت می نمایند.

سپس گردش روزگار تمام آن چه در وحی آسمانی قرآن خبر داد و پیامبر اکرم و ائمّه طاهرین علیهمُ السَّلام آن را تفسیر و تبیین و تعبیر کردند بطور کامل از آن ها، نشان داد حتّی مدت خلافت و سلطنت غاصبانه آن ها همان هزار ماه شد، نه یک روز کم و نه یک روز زیاد تر .

البته این ها همه و همه از احاطه قدرت و علم خدا خارج نبود، بلکه جزئی از جزئیات وضع آفرینش انسان بود که در بوته امتحان و آزمایش درآید و انگیزه های ایمانی و خدائی و اسلامی او از انگیزه های نفسانی و شیطانی خالص شود و خوب و بد و مؤمن واقعی و غیر واقعی از هم جدا شوند و لذا فرمود: « إِنَّ رَبَّكَ أحَاطَ بِالنَّاسِ وَ مَا جَعَلْنَا الرُّؤيَا الَّتِی أَرَيْنَاكَ إِلَّا فِتْنَةً لِلنَّاسِ وَ الشَّجَرَةَ الْمَلْعُونَةَ فِی الْقُرْءَانِ ».

آن که پروردگارت ( و پروردگار همه ) است به همه از نظر علمی و قدرتی احاطه دارد و هیچ چیز و هیچ یک از افراد از قدرت و علمش بیرون نیست و آن چه در خواب به تو نشان دادیم نبود جز وضع آینده یک ابتلاء شدید و امتحانی از برای مردم و وضع شجره ملعونه در قرآن در این امتحان مردم که چه نقشی در امتحان مردم خواهند داشت و چه هنر های شیطانی از آن ها خواهد سرزد و چگونه آلت کار شیطان خواهند شد، همان شیطانی که نسبت به مردم بی ایمان و بدکار و مجرم سرپرست و همه کاره آن ها خواهد شد: « إنَّا جَعَلْنَا الشَّيَاطِینَ أَوْلِيَاء لِلَّذِینَ لا يُؤْمِنُونَ »، (1) شیاطین همه کاره و صاحب اختیار آن مردم

ص: 373


1- سوره اعراف، آیه 27

مجرم بد کار دراثر بدکاری و اصرار برجُرم می گردند.

پس چنان چه دوره حکومتِ یک خاندان کثیف غوطه ور در معاصی به نام بنی امیّه است و دوره کام گیری آن ها در امیال نفسانی و حیوانی و درندگی و بی شرفی است و شیطان هم وَليّ گناه کاران بی ایمان است پس در حقّیقت دورۀ تسلط و کام گیری شیطان در إغواء و اضلالِ مردم و به انحراف کشاندن آن ها است.

پس باز گشت حقّیقت مطلب به همان مطلبی است که از ابتدای خلقت آدم و امر به سجده فرشتگان و تمرد شیطان و سپس در صدد دشمنی با آدم و اولاد او بود و تهدید بر إضلال و اغواء و گم راهی آن ها نمود.

لذا تناسب در آیات بعدی که سخن از ابتدای خلقت آدم و سجده فرشتگان و تمرد ابلیس می آید کاملاً رعایت شده .

که دوران حکومت بنی امیّه و سوء استفادۀ آن ها از حکومت اسلامی در گم راه کردن و بازیچه قرار دادن مقام رهبری و منبر پیامبر اکرم صلّی الله علیه و آله که از دیدن آن منظره در خواب آن همه آن حضرت دلتنگ و اندوه ناک ،شد همه و همه در امتداد همان وعده تهدید آمیز شیطان است که: « لأحْتَنِكَنَّ ذُرِّيَّتَهُ إِلَّا قَلیلاً »، که: « اگر مرا مهلت دهی تا ،قیامت افسار کنم ذرّیه او را جز اندکی ».

و چنین مهلتی به او داده شد با وعده جهنّم که در این چند روز جهان دنیا، شیطان به عنوان یک وسیله امتحانی بر اولاد آدم ارائه گناه کند و زینت دهد، تا سیه روی شود هر که در او غِشّ باشد.

این جا است که راه هائی که دست شیطان از آستین حکومت بنی امیّه و این خاندانِ کثیف و این شجره ملعونه درآمد و چه نوع نقش هائی بازی کرد، را از این سخنان استفاده کنیم که :

« وَ إِسْتَفْزِزْ مَنِ اسْتَطَعْتَ مِنْهُمْ بِصَوْتِكَ

« هر که را قدرت داری با صوتت برانگیز

وَ أَجْلِبْ عَلَيْهِمْ بِخَيْلِكَ وَ رَجِلِكَ

و تحریک کُن لشکریانت را از سواره نظام و پیاده نظام براین مردم

ص: 374

وَ شَارِكُهُمْ فِی الْأَمْوَالِ وَ الْأولاد

و در امو ال آن مردم مشارکت کن و در اولاد آن ها

وَ عِدْهُمْ

و آن ها را با وعده های خودت نوید خوش ده

وَ ما يَعِدُهُمُ الشَّيْطَانَ إِلَّا غُرُوراً ».

و نیست وعده های شیطان که آن ها را وعده می دهد جز غرور و باطل و دروغ با اغفال ».

اکنون ملاحظه کنید در تاریخ حکومت خاندان بنی امیّه که این اوصاف و عملیات شیطانی کاملاً نمودار شد و صفحات تاریخ اسلام را در آن دوره ها سیاه کرد.

سوء استفاده هائی که از موسیقی و به گناه کشاندن جامعه اسلامی و به تباه بردن نوامیس به فحشاء و منکرات از این طریق می شد چه در دوره حکومت بنی امیّه و چه حکومت بنی عبّاس که پی آمد آن بود و چه شب نشینی های شرم آوری در این زمینه رواج گرفت بطوری که قباحت آن از میان رفت و قسمتی از تاریخ و شرح زندگانی آن ها را تشکیل می داد که در کتب تاریخ ذکر شده با این که تاریخ نویسان ملاحظه می کردند. در این زمینه کتب تاریخ و امثال آن مانند « اَغانی » ابو الفرج اصفهانی و « عِقْدُ الفَرید » جزء ششم و « مُروجُ الذَّهَب » و غیره را مطالعه فرمائید و ما قبلاً چند نمونه از آن را آوردیم (1)، « وَ إسْتَغْزر من اسْتَطَعْتَ مِنْهُمْ بصَوْتِكَ »، و این بود صوت های شیطانی که بر می انگیخت و تحریک می کرد مردم را به معصیت علاوه بر این که خود گناهی بزرگ و هم ردیف شرک بود.

و هم چنین لشگر کشی هائی که سواره و پیاده برسر مسلمانان از حکومت بنی امیّه انجام شد، چه در جنگ صفّین و یا به وسیلهٔ فرماندهانی مانند بُسْر بن أرطاه در زمان امیرالمؤمنین صلوات الله علیه و در زمان امام حسن مجتبی علیه السَّلام و هم چنین واقعه

ص: 375


1- در صفحات 108-114

کربلاء و هم چنین وقایع قتل عام و اباحه نوامیس و امو ال اهالی مدینه (1) و مکه به سر کرد گی مسلم بن عقبه و سپس وقایع دیگر که مسلمانان از این حکومتِ ننگین دیدند، « وَ أجْلِبْ عَلَيْهِمْ بِخَيْلِكَ وَ رَجِلك » (2).

حجّاج بن یوسف ثقفی یکی از استان داران و حکّام بنی امیّه که بیست سال از طرف آن ها حکومت کرد مسعودی درباره اش چنین می نویسد:

« احصائیّه آن کسانی که گردن زد کردند، غیر آن هائی که در جنگ لشگریانش کشتند، پس عدد آن ها را صد و بیست هزار یافتند و عدد مردانی که در حبس او مردند پنجاه هزار و از زن ها سی هزار که ده هزار آن ها برهنه بودند و زن ها و مردها را در یک موضع زندانی می کرد و زندان او سقفی که مانع از آفتاب و باران و سرما در زمستان شود نداشت » (3).

سلیمان بن عبد الملک پس از مردن حجّاج کاتب او را زندانی کرد، روزی او را احضار کرد و به او و به حجّاج بد گوئی می کرد از آن جمله مسعودی می نویسد:

« سلیمان گفت: سوگندت می دهم گمانت درباره حجّاج چیست؟ آیا در حالِ سقوط به سوی جهنّم است یا اکنون در آن جا استقرار یافته؟ جواب داد: ای امیرالمؤمنین! این ها را دربارۀ حجّاج ،مگو که جان فدائی می کرد برای شما، و ایمنی برای دوستان تان و ترس در دلِ دشمنان تان ایجاد کرد و در قیامت در طرف راست پدرت و طرف چپ برادرت ولید ،است اکنون هر کجا می خواهی قرارش ده ». (4) .

یکی از شخصیّت های بسیار بزرگ از نظر علم و عمل و ایمان و تقوا که حجّاج کشت سعید بن جبیر رضى الله عنه است که پس از دست گیری و مناظره و مخاصّمه زیادی که با او کرد، شهیدش نمود قسمتی از آن گفت گوها

ص: 376


1- عدّه کشته شدگان در حره، از قریش و انصار و مهاجرین و وجوه مردم یک هزار و هفت صد، و از سایر مردم ده هزار، غیر از زنان و بچه ها ( الإمامه و السّیاسه، ج 1، ص 215)
2- « بخیلک »، بخیل المشركین ؛ « وَ رَجِلک »، رجاله المشركین ( تفسیر ابن عبّاس )
3- مروج الذَّهب، ج 3، ص 166 - 167.
4- مروج الذَّهب، ج 3، ص 177

« حجّاج :گفت من در قیامت چگونه هستم؟

سعید : من کوچک تر از آنم که خداوند برغیب مطّلعم سازد.

حجّاج :اباء داری که مرا تصدیق کنی؟

سعید :بلکه نمی خواهم تکذیبت کنم.

حجّاج: همه این ها را کنار بگذار مرا خبرده چگونه است هیچ گاه تو نمی خندیده ای اصلا؟

سعید: من چیزی ندیدم که مرا به خنده درآورد و چگونه بخندد یک مخلوقی که از گل آفریده شده و آن گل را آتش می خورد و بازگشت او به سوی مجازات است و امروز هم صبح و شام می کند در امتحان.

حجّاج : پس من می خندم.

سعید : این چنین خداوند ما را متفاوت خلق کرده .

حجّاج : آیا تاکنون چیزی از موسیقی را دیده ای؟

سعید : من به آن آشنائی ندارم.

حجّاج : دستور داد که آن جا عود و نای ( که دو تا از آلات موسیقی ) است بیاورند هنگامی که عود را نواختند و در نای دمیدند سعید شروع کرد گریه کند.

حجّاج : چه چیز تو را به گریه در آورد؟

سعید : به خدا سوگند هیچ گاه در حال سیری و سیرابی و لباس پوشی نشد که اندوه ناک نباشم.

حجّاج : هیچ گاه این موسیقی را ندیده بودی؟

سعید : بلکه به خدا سوگند این حزن و اندوه است ای حجّاج، اما این دمیدن در نای پس مرا به یاد نفخ صور ( قیامت ) انداخت و امّا این دو نوازنده پس از آن کسانی هستند که با تو روز حساب محشور می شوند و اما این عود پس آن یک روئیده ای بوده که به حقّ روئید، ولی به باطل قطع شد. » (1)

ص: 377


1- الإمامه و السیاسه، ابن قُتَیبَه ( متوفّى 276 ه- ق) ، ج 2، ص 52 - 53.

مسعودی دربارۀ عبد الملک بن مروان خلیفۀ اموی چنین می نویسد:

« از صفات او اقدام بر خون ریزی بود و عُمّال او هم بر همین مرام بودند، مانند حجّاج در عراق و مهلب در خراسان و هُشام بن اسماعیل در مدینه و غیر این ها در غیر این جاها و حجّاج از همۀ آن ها ستم کارتر و خون ریز تر بود ». (1)

این بیانات در صورتی است که لشگر کشی سواره و پیاده نظام شیطان را به همان معنای ظاهری حساب کنیم ولی ممکن است گفته شود، ظاهر تر از آن به مناسبت شیطنت شیطان و کار او این لشگر کشی به معنای اغواء با جنود سوارۀ سریع و پیاده نظامِ شیطان ،باشد چنان چه فرمایش امیرالمؤمنین صلوات الله علیه نیز مؤیّد آن است که :

﴿ فَاحْذَرُوا عَدُوَّ اَللَّهِ أَنْ يُعْدِيَكُمْ بِدَائِهِ وَ أَنْ يَسْتَفِزَّكُمْ بِخَيْلِهِ وَ رَجِلِهِ ﴾. (2)

که برانگیختن به وسیلهٔ سواره نظام و پیاده همان شیطنت سریع و یا در دراز مدت می شود.

﴿ و شارِكَهُمْ فِی الْأَمْوَالِ وَ الْأَوْلادِ ﴾

و دیگر از کار های شیطان در حکومت بنی امیّه آن که شیطان مشارکت در امو ال و اولاد بنماید از طریق آن شجره ملعونه و امو ال حرام کسب شود و اولاد حرام تولید شود و برای نمونه چند جمله نقل می کنیم.

در خطبه های حضرت سیّد الشُّهداء علیه السّلام به این معنی تذکُّر داده شده، یک جا می فرماید:

﴿وَ كُلّكُم عاصٍ لِأمریِ غیر مستمعٍ قولی فقد مُلِئَت بُطُونُكُم مِنَ الحَرام و طُبعَ عَلَى قلُوبِکُمْ ﴾.(3)

آن حضرت لشکر عمر سعد را مخاطب داشته و فرمود: « شما ها همگی عصیان امرِ من می کنید و گفتار مرا استماع نمی کنید پس حقّیقت آن که پر شده شکم های تان از حرام و

ص: 378


1- مروج الذهب، ج 3، ص 91 .
2- نور الثقلین، ج 3، ص 182 .
3- بحار الانوار، ج 45 ص 8 .

قلوب شما مُهر زده شده. »

در جای دیگر از خطبه آن حضرت است که :

﴿ فَأَصبَحتُم ألباً على أولیائِكُم وَ يَداً عَلَیهِم لِأعْدائِكُم بِغَيْرِ عَدلٍ أَفْشَوهُ فِیكُم و لا أَمَلٍ أصبَحَ لَكُم فیهِم إِلَّا الْحَرَامَ مِنَ الدُّنْیا أنا لو كم و خَسیس عَيْش طیعْتُم فیه ﴾. (1)

یعنی: « صبح کردید در حالی که برضد دوستان خود و به نفع دشمنان تان اجتماع کرده اید و دستِ دشمنان برضد دوستان خود شده اید بدون آن که آن ها عدالتی در میان شما رواج داده و یا امید و آرزوئی در آن ها ببرید، جز آن چه از مال حرام به شما رساندند و زندگی پستی را که طمع در آن کرده اید. »

و امّا اولاد حرام، نمونه اش در واقعه هجوم لشکر یزید بر اهل مدینه است که پس از آن مسرف بن عقبه (2) دست تعدی بر اعراض و امو ال مردم گشاد و امو ال و زنان اهل مدینه را تا سه روز بر لشکر خویش مباح داشت. (3)

و نمونه های دیگری که در کتب تاریخ آمده است.

﴿وَ عِدْهُمْ وَ مَا يَعِدُهُمُ الشَّيْطَانَ إِلَّا غُرُوراً﴾

و دیگر از کار های شیطان از طریق خانواده بنی امیّه و حکومت های اموی آن که با وعده های دروغین غرور آمیز مردم را بفریبد تا به حرام دست زنند.

برای نمونه توجّه کنید به وعده معاویه به زن حضرت امام حسن علیه السّلام که مسموم کند آن حضرت را تا به نکاح پسرش یزید او را درآورد و پس از انجام دادن به او گفت تو با فرزند رسول خدا چنین کردی پس با فرزند من چه خواهی کرد؟

و بدین طریق این نوع دغل بازی ها و سیاست های فریبکارانه در میان مردم رواج گرفت.

وعده حکومت ری که به عمر بن سعد برای قتل حضرت سیّد الشُّهداء داده شد و

ص: 379


1- بحار الانوار ، ج 45 ص 8 .
2- نام او « مسلم بن عقبه » است ، لکن مردم او را پس از این وقایع « مسرف بن عقبه » می خواندند.
3- منتهى الآمال، ج 2، ص 24.

فریفتن ،او که پس از انجام دادن ، ابن زیاد به او بد گفت و طَردَش کرد.

وعده هائی که به مردم کوفه دادند و دسته دسته آن ها را به جنگ با امام علیه السَّلام گسیل داشتند. ﴿ وَ مَا يَعِدُهُمُ الشَّيْطَانَ إِلَّا غُرُوراً﴾ و نوید نمی دهد آن ها را شیطان، جز غرور و باطل و آن ها را به کار های حرام مغرور می سازد .

مسلم بن عقبه ، که مردی پیر و کهن سال و مریض بود، را چنان یزید مغرورش کرد که آن همه جنایات را در مدینه انجام داد و پس از آن مرد و شخصی او را از گور بیرونش آورد و جسدش را به آتش کشید .

با توضیحاتی که در تفسیر این آیات گفته شد، چند موضوع به دست می آید:

1- آیاتی که دربارۀ ابلیس آمده با آیۀ مربوط به شجره ملعونه کاملاً پیوسته و مربوط است.

2- اسرار فتنه ها و آزمایش های اُمّت مسلمان به وسیله شجره ملعونه که پیامبر( صلی الله علیه و آله ) در خواب دید در کار هائی که از ابلیس نقل شده کشف می گردد که توضیحش گفته شد.

3- شجره ملعونه بنی امیّه دستی از دست های ابلیس است و از جمله سواره و پیاده نظام ابلیس بودند و مظهر کامل آن شدند.

4- اصوات جذّاب ابلیس که همان موسیقی است و موجب تحریک به معاصی و برانگیختن مردم به راه های گونا گون شیطانی می گردد، به وسیله بنی امیّه رواج یافت و قسمتی از نمونه های آن قبلاً ذکر شد. (1)

در این جا ممکن است این اشکال به نظر برسد که چگونه شیطان و عُمّال او از بنی امیّه بر مردم مدینه یا مکه یا کوفه یا سایر بلاد اسلامی تسلط یافتند، و جان و مال و ناموس و آبرو و دین آن ها را به خطر انداختند؟

ولی مختصراً عرض می شود که آن ها به وظیفه عقلی و شرعی خود قیام نکردند و بلکه با شکل های گونا گون همین ستم کاران را یاری کرده و برخود حاکم ساختند و

ص: 380


1- رجوع شود به صفحه 107 به بعد .

ستم کار وقتی حاکم و مسلط شد جز ستم کاری چیز دیگری نخواهد داشت.

همین مردم مدینه و مکّه و کوفه بودند که خلیفه برحقّ پیامبر، امیرالمؤمنین صلوات الله علیهما و آلهما را تنها گذاشتند و یا با او مخالفت و دشمنی و یا با دشمنان او سازش کردند تا مغلوب آن ها شد همین مردم بودند که امام حسن مجتبی علیه السّلام را مغلوب معاویه کردند تا ناچار به صلح ،شود همین مهاجر و انصار این شهرها بودند که امام حسین علیه السَّلام از میان شان به مقابله با یزید برخاست و آن خطبه ها را برای آن ها در ترغیب به جنگ با یزید خواند و آن ها نادیده گرفتند و آن زندگی پست بی آبرو در زیر حکومت فاسقانه و ستم کارانه یزید را بر قیام زیر پرچم حقّ و عدالت و قرآن و جانشین برحقّ پیامبر، حضرت سیّد الشُّهداء علیهما الصَّلوة و السَّلام را ترجیح دادند و نتیجه آن شد که ابتداء آن حضرت و اهل بیت و هفتاد و دو تن یاران او در کربلا با آن وضع دل خراش و فجیع شهید شدند و سال بعد، آن جریان قتل عام مدینه و مکّه برای همان مردم که دست از یاری اسلام برداشتند رخ داد.

چگونه آن ها راضی شدند نمونهٔ پیغمبر و اهل بیتش را در قتل و اهانت و اسارت ببینند و ندای مظلومانه آن ها را بشنوند و آن ها را در مقابل عُمال شیطان تنها بگذارند، اکنون نتیجه آن همین بود و این جریان روزگار و سُنّتِ خدا است در آفرینش.

﴿ وَ لَنْ تَجِدَ لِسُنَّةِ اللَّهِ تَبدیلاً ﴾

و ما باید از تاریخ گذشته پند گیریم و استفاده بریم و خداوند ما را توفیق مرحمت فرماید و از شر شیطان و عُمّالش حفظ نماید.

خلاصه مطالبی که از این آیات استفاده شد

از بیاناتی که در اطراف این آیات ،شد مطالب زیر خلاصه می شود :

1- آیه ﴿وَ إِسْتَفْزِزْ مَنِ اسْتَطَعْتَ مِنْهُمْ بِصَوْتِكَ ﴾ ظهور در موسیقی دارد و قول مفسّرین مؤیّد آن است.

2- در این آیات با در نظر گرفتن روابط آن ها با هم وضع حکومت خاندان بنی امیّه از

ص: 381

لحاظ انواع خطراتی که به اسلام وارد کردند و انواع گم راه کردن مردم از اسلام بیان شده كه : 1- بِصَوْتِك 2 - وَ أَجْلِبْ عَلَيْهِمْ بِخَيْلِكَ 3- وَ رَجِلِكَ 4- وَ شَارِكَهُمْ فِی الْأَمْوَالِ 5- وَ الأوْلادِ 6- وَعِدُهُمْ

3- معجزهٔ بزرگ قرآن در خبر غیبی خود از آیندهٔ حکومت خاندان بنی امیّه و کیفیت انواع خطرات آن ها به اسلام و اقسام گم راه کردن مردم و مدت آن که هزار ماه است، نه کم و نه زیاد تر از آن.

4- با در نظر گرفتن ارتباط آیه ﴿ وَ إِسْتفْزِزُ مَن اسْتَطَعْتَ مِنْهُمْ بِصَوْتِكَ ﴾ با آیه ﴿ وَ مَا جَعَلْنَا الرُّؤْيَا الَّتِی أَرَيْنَاكَ إِلَّا فِتْنَةٌ للنَّاس ﴾ روشن می شود که رواج دادن موسیقی در دورهٔ حکومت بنی امیّه یکی از طرق تحریکی شیطان به معصیت می باشد که حکومت ضالّه و ضدّ اسلامی برای تخریب اسلام از آن بهره می گرفته و این خود یک آماده باش به ملّتِ دل سوز اسلام است که همیشه حواسّ شان جمع باشد که قدرت های شیطانی این چنین سوء استفاده ها را به وسیلهٔ موسیقی نکنند.

راز تحریم موسیقی در این آیه

در ضمن بیانات گذشته نقش موسیقی در کار شیطان و موقعیت آن در گم راه ساختن مردم تا حدودی روشن شد.

در این آیه چنین فرموده است که: ﴿ وَ إِسْتَفْزِزْ مَنِ اسْتَطَعْتَ مِنْهُمْ بِصَوْتِكَ ﴾، یعنى:

« برانگیز و تحریک کن هر که را توانستی با صوتت ».

در این جا دو نکته را باید در نظر گرفت :

1- موسیقی وسیلهٔ برانگیختنِ شیطان است به سوی اهداف خود، که انحراف و گناه باشد.

2- چون ذکر نکرده متعلّق آن را و نگفته است که با صوتت به سوی چه نوع گناهی تحریک کن، به اصطلاح علمای معانی بیان :« حذف متعلّق، افادهٔ می کند »،

می رساند که موسیقی شایستگی دارد که به هر نوع گناه و اَغراض شیطانی تحریک کند.

ص: 382

بنابراین از یک سو روشن شد که موسیقی یک وسیلهٔ عمومی است برای شیطان که برای تمام اغراض خود از آن می تواند استفاده کند.

و از سوی دیگر روشن می شود که برای هر نوع تحریکی به سوی هرنوع خلاف کاری نوعی از موسیقی هست و یا ممکن است ساخته شود و این وسیله عمومیّت دارد برای شیطان در هرکاری که خواهد و همگی برخلاف مصالح انسان است.

و از سوی دیگر روشن می شود که همۀ اقسام موسیقی یک وسیله شیطانی برای رساندن به گناه و همۀ آن ها حرام است و از عنوان وسیله شیطانی خارج نیست.

ص: 383

تبار قیس به دور بافت

الخمسة

بدلش بعث

الیس

ول

الصنی

ملا مال الله البرد

العالم

لات

معالی

تعلّت

عالیة

اله

محمد

نسیا یقیس به مرتبه لبشاری

ص: 384

شعر و شاعر چرا در این کتاب از شعر و شاعر بحث می کنیم؟

این جا مناسب دیدیم قدری در اطراف شعر و شاعر بحث کنیم.

چون از یک سو از شعر در موسیقی و افزودن تأثیر آن استفاده می شود.

- و از سوی دیگر بسیاری در عصر حاضر از شعر بعنوان یک هنر یاد می کنند و آن را هم ردیف موسیقی بعنوان یکی از انواع هنر های تحریکی در می آورند، و سپس این سؤال مطرح می شود که چه فرق است بین شعر و موسیقی که موسیقی را حرام و شعر را جائز شمرده اند؟

چنان چه در سخنان آقای دکتر شریعتی قبلاً بود که: « درست هم چون دیگر هنرها، مثلاً شعر که می تواند در خدمت آگاهی و ایمان و حرکت و سازندگی و ایجاد قدرت و شعور در جامعه قرار گیرد و نقشی چون شمشیر مجاهد داشته باشد و قلم روشن فکر و هم می تواند در خدمت ،جنسیت ،خواب تخدیر انحراف لذّت جوئی غریزی و تباهی و فساد و هوس باشد و نقشی چون هروئین زهر، بیماری، جهل و بلای مصیبت بار ».

- و از سوی دیگر در قرآن در چندین موضع راجع به شعر و شاعر تعبیراتی هست که درخور بحث است.

- و از سوی دیگر بحث مناسب و مورد نظر ما کم تر در کتب به چشم می خورد با این که درخور بحث و مورد ابتلاء است.

- و از سوی دیگر چنان چه ان شاء الله در مباحث آینده خواهیم گفت قسمتی از انواع شعر همانند موسیقی، تأثیر تخیُّلی و اوهام سازی با جاذبه شعری دارد و از این جهت بی شباهت به موسیقی نیست

ص: 385

- و از سوی دیگر تهمت شعر و شاعری به قرآن و پیامبر اکرم صلّی الله علیه و آله گاهی در همان عصر نزولِ قرآن نقل شده چنان چه در خود قرآن از قول دشمنان است، و گاهی نیز ممکن است بدون توجّه و غیر مستقیم از قول مسلمانی و دوستی سر زند، چه در گذشته و چه در عصر حاضر چه رسد به دشمنان حیله گر؛ لذا پس از آن که درباره شعر و شاعر کمی بحث کردیم مناسب است قدری هم دربارهٔ جاذبه و اعجاز قرآن بحث کنیم.

- و از سوی دیگر گاهی تعبیراتی از نویسندگان معاصر به چشم می خورد، که از نوع جاذبه بیانات قرآن، و یا هندسهٔ حروف و جمله بندی که در لحن صدا و کیفیّت آن مؤثّر است، تعبیر به موسیقی کرده اند و روی این مطلب هم کمی بحث می کنیم إن شاء الله، و با كمی بضاعت تنها از خدا کمک می طلبیم که در این راه باریک ما را اعانت فرماید و از روح باعظمت پیغمبر اکرم صلّی الله علیه و آله شفاعت می خواهیم تا در تنزیه و تقدیس قرآن از این نوع پیرایه ها به شایستگی ،برآئیم بلکه گامی به پیش در معرّفی قرآن و سخنان خداوند متعال انجام شود.

آیات قرآن درباره شعر و شاعر

1- ﴿ هَلْ أَنبَّئُكُمْ عَلَى مَنْ تَنَزَّلُ الشَّيَاطِینُ * تَنَزَّلُ عَلى كُلِّ أَفَاكٍ أثیم * يُلْقُونَ السَّمْعَ وَ أكْثَرُهُمْ كَاذِبُونَ * وَ الشَّعَرَاءُ يَتَّبِعُهُمُ الْغَاوُنَ * أَلَمْ تَرَ أَنَّهُمْ فى كُلِّ وَادٍ يَهِیمُونَ * وَ أَنَّهُمْ يَقُولُونَ ما لا يَفْعَلُونَ * إِلَّا الَّذینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحَاتِ وَ ذَكَرُوا اللهَ كَثیراً وَ انْتَصَرُوا مِنْ بَعْدِ مَا ظُلِمُوا وَ سَيَعْلَمُ الَّذینَ ظَلَمُوا أى مُنْقَلَبٍ يَنْقَلِبُونَ ﴾. (1)

2- ﴿ وَ ما عَلَّمْنَاهُ الشَّعْرَ وَ مَا يَنبَغِی لَهُ إِنْ هُوَ إِلَّا ذِكْرٌ وَ قُرْءانٌ مُبِینٌ * لِيُنْذِرَ مَنْ كَانَ حَيّاً وَ یحِقُّ الْقَوْلُ عَلَى الْكَافِرینَ ﴾. (2)

ص: 386


1- سورۂ شُعراء آیات 221 - 227
2- سوره نیس آیات 69 - 70

3- ﴿بَلْ قَالُوا أَضْغَاتُ أَحْلامٍ بَلِ افْتَرِيَهُ بَلْ هُوَ شَاعِرٌ فَلْيَأْتِنَا بِآيَةٍ كَمَا أُرْسِلَ الْأَوَّلُونَ ﴾. (1)

4- ﴿وَ يَقُولُونَ أبْنا لَتَارِكُوا الهَتِنَا لِشَاعِرٍ مَجْنُونٍ * بَلْ جَاءَ بِالْحَقِّ وَ صَدَّقَ الْمُرْسَلِینَ ﴾. (2)

5- ﴿فَذَكِّرْ فَمَا أَنْتَ بِنِعْمَةِ رَبِّكَ بِكَاهِنٍ وَ لا مَجْنُونٍ * أَمْ يَقُولُونَ شَاعِرٌ نَتَرَبَّصُ بِهِ رَيْبَ الْمَنُون ﴾. (3)

6-﴿ إِنَّهُ لَقَوْلُ رَسُولٍ كَریم * وَ مَا هُوَ بِقَوْلِ شَاعِرٍ قَلیلاً مَا يُؤْمِنُونَ * وَ لا بِقَوْلِ كَاهِنِ قَلیلاً مَا تَذَكَّرُونَ * تَنْزِیلٌ مِنْ رَبِّ الْعَالَمِینَ * وَ لَوْ تَقَوَّلَ عَلَيْنَا بَعْضَ الْأَقَاوِیلِ * لَأَخَذْنَا مِنْهُ بِالْيَمِینِ * ثُمَّ لَقَطَعْنَا مِنْهُ الْوَتِینَ * فَمَا مُنْكُمْ مِنْ أَحَدٍ عَنْهُ حَاجِزِینَ * وَ إِنَّهُ لَتَذْ كِرَةٌ لِلْمُتَّقِینَ * وَ إِنَّا لَنَعْلَمُ أَنَّ مِنْكُمْ مُكَذِّبین ﴾. (4)

ص: 387


1- سوره انبیاء، آیه 5.
2- سوره الصافات آیات 36 - 37
3- سوره طور آیات 29 - 30
4- سوره الحاقة آیات 40 - 49

گفته های اهل لُغَت و مفسّرین در معنی شعر و تفسیر شعر و شاعر

﴿وَ الشَّعَرَاءُ يَتَّبِعُهُمُ الْغَاوُنَ ﴾

نقلیّات در تفسیر « تبیان »

« قال الحسن هم الذین یسترقون السمع و یلقونه إلى الكهنه و قال إنّما یأخذون أخباراً عن الوحى إِنَّهُمْ عَنِ السَّمْع لَمَعْزُولُونَ أی عن سمع الوحى.

و قیل انّ الشّعراء المراد به القصّاص الّذین یكذبون فی قصصهم و یقولون ما یخطر ببالهم و قوله أَلَمْ تَرَ أَنَّهُمْ فی كُلِّ وَادٍ يَهِیمُونَ أى هم لما یغلب علیهم من الهوى كالهائم على وجهه فی كل واد یعن له و لیس هذا من صفه من علیه السكینة و الوقار و من هو موصوف بالحلم و العقل و المعنى أنّهم یخوضون فی كلّ فن من الكلام و المعانى الَّتی یعن لهم و یریدونه .

و قال ابن عبّاس و قتاده معناه فى كل لغو یخوضون یمدحون و یذمون یعنون الباطل.

وقال الجبائى معناه یصغون إلى ما یلقیه الشّیطان إلیهم على جهة الوسوسة لما یدعوهم من الكفر و الضّلال.

و قیل إنّما صار الأغلب على الشّعراء الغىّ باتّباع الهوى لإنّ الّذی یثیر الشّعر فی

ص: 388

الأكثر الفسق و لذلك یقبح التشبیب (1) مع انّ الشّاعر یمدح للصّلة و یهجو على جهة الحمیّة فید عوه ذلك إلى الكذب و وصف الإنسان بما لیس فیه من الفضائل و الرّذائل.

و قرأ نافع یتبعهم بتخفیف التّاء من تبعه إذا اقتفى اثره یقال تبع فلاناً إذا سار فی أثره و اتّبعه لحقّه و الّایة قیل نزلت فى الشّعراء الذّین هَجّوا رسول الله صلَّى الله علیه و آله و المؤمنین و هِیَ یتناول كلّ شاعر یكذب فی شعره ذكره الفرّاء.

و قیل إنّها نزلت فی ابن الزبعرى و أمثاله.

و الباقون بالتشدید من الإتباع و معنا هما واحد ». (2)

﴿ وَ الشَّعَرَاءُ يَتَّبِعُهُمُ الْغَاوُنَ ﴾

نقلیّات در تفسیر « مَجمَعُ البَیان »:

« قال ابن عبّاس یرید شعراء المشركین و ذكر مقاتل أسمائهم فقال منهم عبد الله بن الزَّبعرى السهمی و أبوسفیان بن الحرث بن عبد المطلب و هبیرة بن وهب المخزومی و مسامع بن عبد مناف الجمحی و ابو غرّه عمرو بن عبد الله كلّهم من قریش و امیّة بن الصلت الثقفی تكلّموا بالكذب و الباطل و قالوا نحن نقول مثل ما قال محمد ( صلی الله علیه و آله ) و قالوا الشّعر و اجتمع إلیهم غواة من قومهم یستمعون أشعارهم و یروون عنهم حین یهجون النّبی ( صلی الله علیه و آله ) و أصحابه فذلك قوله یتّبعهم الغاؤُن.

و قیل الغاؤن الشیاطین عن قتادة و مجاهد.

و قیل أراد بالشُّعراء الَّذینَ غلبت علیهم الأشعار حتّى اشتغلوا بها عن القرآن و السُّنَّه.

و قیل هم الشّعراء الّذین إذا غضبوا سبّوا و إذا قالوا كذبوا و انما صار الأغلب علیهم

ص: 389


1- اشعار عاشفانه نسبت به نوامیس مؤمنین. شب الشّاعر بفلانة تشبیباً قال فیها الغَزَل و عرض بحبّها. ( مصباح المنیر )
2- تفسیر التبیان، ج 2، ص 375

الغى لأن الغالب علیهم الفسق فان الشاعر یصدر كلامه بالتشبیب ثمّ یمدح للصلة و یهجو عن حميّة الجاهلیة فیدعوه ذلك إلى الكذب و وصف الإنسان بما لیس فیه من الفضائل و الرَّذائل.

و قیل إنهم القصّاص الّذین یكذبون فی قصصهم و یقولون ما یخطر ببالهم و فی تفسیر على بن إبراهیم إنّهم الّذین یغیّرون دین الله تعالى و یخالفون أمره قال و هل رأیتم شاعراً قطّ تبعه أحد إنّما عنى بذلك الّذین وضعوا دیناً بآرائهم فتبعهم النّاس على ذلك.

و روى العیّاشی بالاسناد عن أبی عبد الله علیه السَّلام قال هم قوم تعلّموا و تفقّهوا بغیر علم فضلّوا و اضلّوا.

« أَلَمْ تَرَ أَنَّهُمْ فی كُلِّ وَادٍ يَهِیمُونَ »، أى فی كلّ فن من الكذب یتكلّمون و فی كلّ لغو یخوضون یمدحون و یذّمون بالباطل عن ابن عبّاس و قتادة و المعنى إنّهم لما یغلب علیهم من الهوى كالهائم على وجهه فی كلّ واد یعن له فیخوضون فی كل فن من الكلام و المعانی الَّتی تعن لهم و یریدونها فالوادی مثل لفنون الكلام و هیمانهم فیه قولهم على الجهل بما یقولون من لغو و باطل و غلوّ فی مدح و ذمّ » . (1)

خلاصه ترجمۀ آن چه در این دو تفسیر نقل شده :

خلاصه اقو الی که از مفسّرین این دو شخصیّت بزرگ در کتاب « تبیان » و « مجمع البیان » نقل فرموده اند به قرار زیر است :

1- مراد شاعرانی هستند که از القاء های شیطانی استمداد می کنند نه از وحی خدائی .

2- آن هائی که قصّه و افسانه سازند و آن چه از هوا های نفسانی بر آن ها غلبه کرد اطرافش سخن سرائی می کنند نه آن که عقل و آرامش روحی و وقار براو حاکم باشد.

4- آن هائی که در لغویات باطله فرو می روند مانند مدح و ذمّ بی جا.

ص: 390


1- مجمع البیان، ج 2، ص 188 .

4- آن هائی که آن چه شیطان در دل او القاء می کند و وسوسه می نماید گوش داده، از - کفر و ضلالت و گم راهی و آن ها را در اشعار خود پیاده می کنند.

5- آن چه بر اغلب شعراء غالب است گم راهی ،است، زیرا چیزی که بر می انگیزد حالت شعر را در اکثر آن ها فسق است و از این رو « تشبیبِ » (1) قبیح است ( و آن برانگیختن شهوات است باشعر به سوی نوامیس مردم ) و از طرفی برای صله مدح می کند و از روی حمیت هجو می نماید و آن او را وادار می کند به دروغ و توصیف بی جا و آن چه در او نیست از فضائل یا رذائل توصیف کند.

6- نظر آیه به شعرای مشرکین است که در هجو پیامبر صلّی الله علیه و آله و مؤمنین شعر می گفتند مانند ابن زَبَعْری و ابو سفیان بن حرث و أُمیّه بن صلت و غیرهم.

7- نظر آیه به آن شعرائی است که کار خود را شعر قرار داده که از قرآن و سنّت بازمانده اند.

8- آن هائی که در هر چه بخواهند از فنون که به آن جاهلند بی جهت سخن سرائی می کنند و لغویات برهم می بافند و در مدح و یا ذم بطور غُلُوّ سخن می گویند.

9- مراد آن هائی هستند که علم و فقه می آموزند ولی از غیر طریق علم صحیح که از آن هم خود گم راه می شوند و هم دیگران را گم راه می کنند.

این فشرده آن چه مرحوم شیخ الطائفه طوسی در « تبیان » و مرحوم شیخ طبرسی رضوان الله علیهما از مفسّرین قبل از خود نقل کرده اند.

و غیر از نُهُمین وجه که از روایات از ائمّه طاهرین صلوات الله علیهم است، بقیه نوه هیچ یک متکی به دلیلی معتبر نیست ولی با این حال گوشه ای از ظاهر آیه شریفه وجوه را شرح می دهد که إن شاء الله در آینده در آن بحث می کنیم و هم چنین راجع به روایاتی که اشاره شد.

﴿ أَلَمْ تَرَ أَنَّهُمْ فِی كُلِّ وَادٍ يَهِیمُونَ﴾

« هیم و هیام مصدر است و آن این است که کسی از روی عشق و مانند آن راه

ص: 391


1- شعر گوئی عاشقانه نسبت به زنان جوان و یا حتّی پسران.

برود، بی آن که مقصود خودش را بداند عبارت « مصباح » چنین است : هام یهیم خرج علی وجهه لایدری أین یتوجّه :« أقرب الموارد » نیز چنین گفته به اضافه « من العشق و غیره ».

این سخن درباره شاعران و خیال بافان کلّیت دارد و این اشخاصّ نوعاً در مدح و ذمّ و ثناء و قدح، بی راهه و بی خردانه می روند به قول آن کس که می گفت: شاعر مانند آدم دیوانه است که با خودش حرف می زند ». (1)

راغب اصفهانی از علمای قرن پنجم هجری است چنین می گوید :

سخنان و نقلیات راغب اصفهانی

« و سمّى الشّاعر شاعراً لفطنته و دقّة معرفته، فالشّعر فی الأصل إسم للعلم الدّقیق فی قولهم لیت شعری و صار فی التعارف إسماً للموزون المقفى من الكلام و الشاعر للمختص بصناعته و قوله تعالى حكایة عن الكفّار : « بَلِ افْتَرِيَهُ بَلْ هُوَ شَاعِرٌ »، و قوله : « شاعِرٍ مَجْنُونٍ، شَاعِرٌ نَتَرَبَّصُ بِه »، و كثیر من المفسّرین حملوه على انّهم رموه بكونه آتیاً بشعر منظوم مقفّى حتّى تأوّلوا ماجاء فی القرآن من كلّ لفظ یشبه الموزون من نحو « و جفان كالجواب و قُدور راسیات » و قوله « تَبَّتْ يَدا أبی لَهَبٍ » و قال بعض المحصّلین (2) لم یقصدوا هذا المقصد فیما رموه به و ذلك انه ظاهر من الكلام انّه لیس على اسالیب الشعر و لا یخفى ذلك على الاغتام من العجم فضلاً عن بُلغاء العرب و انّما رموه بالكذب فانّ الشعر یعبّر به عن الكذب و الشاعر الكاذب حتّى سمّى قوم الأدلّة الكاذبة الشعریة و لهذا قال تعالى فی وصف عامّة الشّعراء: « وَ الشَّعَرَاءُ يَتَّبِعُهُمُ الْغَاوُنَ » إلى آخر السّوره و لكون الشّعر مقرّ الكذب قیل أحسن الشعر أكذبه .

و قال بعض الحكماء لم يُرَ مُتديّن صادق اللهجة مغلقاً فی شعره ». (3)

ص: 392


1- قاموس قرآن، ج 7، ص 173 - 174.
2- مراد از « محصّلین » آن دسته از محقِّقین است که به حقّایق علمی دست یافته اند.
3- مفردات القرآن، راغب اصفهانی، ص 262.

راغب در این سخنان ابتداء اصل شعر به کسر شین را از شعر با فتح شین به معنی مو گرفته و استعمال آن را در شاعر به مناسبت باریک بینی مانند باریکی و نازکی مو به حساب آورده و سپس چنین می گوید:

« شاعر نامیده شد شاعر به جهت زیرکی و ظرافتِ شناخت او پس شعر در اصل « نام » است برای آن علم دقیق و باریک در سخن آن ها ( عرب ها ) که « لَيْتَ شِعْری » یعنی: ای کاش دقیقاً می دانستم.

و در غرف، نام گردیده شد برای آن کلام وزن و قافیه دار، و « شاعر » بر آن که اختصاص به صناعت آن دارد.

و آیه ﴿ بَلِ افْتَريَهُ بَلْ هُوَ شَاعِرٌ ﴾ و آیۀ ﴿ شاعِرٍ مَجْنُونٍ، شَاعِرٌ نَتَرَبَّصُ بِه ﴾ را بسیاری از مفسّرین بدین معنی گرفته اند که کفّار پیامبر را نسبت دادند که در قرآن شعر منظوم قافیه دار ،آورده تا این که این ها درصدد تأویل برآمدند در جا هایی که در قرآن لفظ آن دارای وزن و قافیه بود ، مانند « جفان کالجواب و قدور راسیات » و مانند « تبّت یدا أبی لهب ».

ولی بعض اهل تحقّیق چنین گفته اند که مقصود کفّار این نبوده، چون بسیار روشن است که سخن قرآن بر اُسلوب های شعری استوار نیست و این بر عجم هائی که زبان گویا ندارند پوشیده نیست، چه رسد به بُلَغاء عرب.

بلکه شعر در این جا منظور دروغ است و شاعر آن دروغ گو است بطوری که قومی ادلّه دروغین را شعریه نامیدند و از این رو خداوند تعالی در وصف کلّیه شعراء :گفته که « شعراء را گم راهان پیروی می کنند... تا آخر سوره »، و چون شعر جای دروغ است، گفته شده بهترین شعر دروغین ترین آنست.

و بعضی از حکماء :گفته دیده نشده دینداری راست گو سخن، که در شعر خود مغلق گوئی کند ».

ص: 393

بررسی نَقلیّات راغب اصفهانی

راغب در این سخنان شعر و شاعر را به سه معنی :

1- علم دقیق و ظرافت و زیرکی در دانش و سخن .

2- سخنان باوزن و قافیه و سخنگوی آن مجه .

3- دروغ و دروغ گوئی.

ردّ سخنان راغب در تفسیر شعر و شاعر

ولی هیچ یک از این سه معنی را نمی توان پذیرفت علاوه بر این که دلیل و شاهدی در قرآن و سنّت بر آن نیست، زیرا کفار نمی خواستند ظرافت گوئی قرآن را نمایش دهند، چون آن مدح است نه تخریب و انتقاد و نسبت وزن و قافیه سازی نیز علاوه بر آن چه خود راغب جواب داده که آن ها آشنائی کامل به شعر داشتند و می دانستند قرآن شعر آن چنانی نیست و این تهمت رسوا است در جامعۀ آن ها چنین نسبتی پیرایه زشتی محسوب نبود که شکستی به قرآن دهد .

و امّا این که منظور دروغ و دروغ گوئی و دروغ گو از شعر و شاعر باشد، آن صحیح نیست زیرا استعمال شعر و شاعر در چنین معنی جنبۀ کنائی دارد که اکثراً به آن متوجّه نمی شوند چرا همان تعبیر کذب و افتراء را نگفته که در جا های دیگر قرآن آمده بلکه در سوره انبیاء پس از تهمت به افتراء و دروغ زنی، تهمت شاعری به آن حضرت زدند که « بَلْ قَالُوا أَضْغَاتُ أَحْلامٍ بَلِ افْتَرِيَهُ بَلْ هُوَ شَاعِرٌ ». (1)

قرآن با آن بیانات رسا و بلیغ که دارد نمی توان سخنش را چنین توجیه کرد، نه آن قدر در این معنی دائره لغات تنگ بوده که عوض افتراء و كذب، شعر استعمال شود، و نه شخصیّت های قریش از مشرکین اطّلاعات شان به لغات عربی نارسا بوده که به جای کذب، شعر و به جای کاذب و کذاب، شاعر استعمال کنند.

از این بیانات جواب آن گفته هائی که بعضی در تفسیر شعر در آیه « سوره یس »

ص: 394


1- سوره انبیاء، آیه 5 .

گفته اند ظاهر می شود چنان چه آن گفته ها را صاحب تفسیر « تبیان » و صاحب تفسیر « مجمع البیان » نقل کرده اند.

فشرده ترجمۀ نقلیاتِ « مجمع البیان » در سوره یس

در « مجمع البیان » در ذیل آیه ﴿ وَ ما عَلَّمْنَاهُ الشَّعْرَ ﴾ سخنانی فرموده که ترجمه اش چنین است :

﴿ وَ مَا عَلَّمْنَاهُ الشّعْر﴾، یعنی گفتن شعر یا ساختن شعر را، یعنی به او علم به شعر و انشاء آن را ندادیم و ما يَنْبَغِی لَهُ و سزاوار برای او نیست که از پیش خود شعر بگوید و گفته شده که مقصود این است که برای او تسهیل شعر گفتن نشده و جلوه خوبی نمی کند حتّی یک سطر شعر در نظرش بطوری که اگر از باب تمثیل یک بیت شعر برزبانش جاری می شد، آن را زشت می خواند، چنان چه روایت شده از حسن که رسول خدا صلّی الله علیه و آله گاهی متمثِّل به این بیت می شد « کفی الإسلام و الشیب للمرء ناهیاً »، ابو بکر گفت: یارسول الله، این چنین نیست بلکه شاعر گفته است: « كفى الشیب و الإسلام للمرء ناهیاً »، من شهادت می دهم که تو رسول خدائی و به تو نیاموخته است شعر را و سزاوار برای تو نیست .

و از عایشه نقل شده که رسول خدا صلّی الله علیه و آله متمثّل می شد به شعری از مردی از بنی قیس :

ستبدی لك الأیّام ما كنت جاهلاً *** و یأتیك بالأخبار من لم تزوّد

پس آن حضرت چنین می گفت : ﴿ وَ یَأْتِیکَ مَنْ لَمْ تُزَوِّدْ بِالْأَخْبَارِ ﴾ و ابو بکر به او می گفت : که این چنین نیست یارسول الله . و آن حضرت می فرمود: من شاعر نیستم و سزاوار من نیست .

و امّا گفته او صلَّى الله علیه و آله:

أنا النَّبی لا كذب *** أنَا ابنُ عبد المطلب

در این باره قومی گفته اند که آن شعر نیست و دیگران گفته اند آن اتّفاقی بود، و قصد

ص: 395

نکرده بود شعری بگوید.

و گفته شده معنی آیه این است که ما در آموختن قرآن به او شعر نیاموختیم و سزاوار قرآن هم نیست که شعر ،باشد زیرا نظم آن نظم شعری نیست.

و حال آن که بطور صحیح رسیده که او شعر را می شنید و بر آن ترغیب می کرد و فرمود به حسّان بن ثابت ای حسّان پاینده باد تأیید شدنت به روح القدس، مادامی که تو ما را با زبانت یاری کنی ». (1)

بررسی نقلیات « مجمع البیان » در سوره یس

مانند این سخنان را کم و بیش در تفسیر « تبیان » نیز نقل فرموده است.

ولی به نظر نمی رسد صحیح باشد زیرا چنان چه قبلاً گفته شد بلغای عرب که از فنّ نمی رسد شعر کاملاً اطّلاع داشتند تهمت شعر به قرآن می زدند و به آن حضرت هم که شاعر گفتند برای قرآن آوردنش بود و در قرآن از لحاظ وزن و قافیه آن چنان نیست که چنین تهمتی به آن بخورد علاوه این که عیب نیست برای قرآن که باوزن و قافیه باشد و آن ها در صدد عیب گیری و شکست دادن به قرآن بودند.

و از طرفی دیگر ظاهر است که آیه ﴿ وَ ما عَلَّمْنَاهُ الشَّعْرَ وَ مَا يَنْبَغِی لَهُ إِنْ هُوَ إِلَّا ذِكْرٌ و قُرْءا مُبِینٌ ﴾ در صدد دفع تهمت شعر به قرآن است که آن چه به او آموختیم شعر نیست، بلکه ذکر و قرآن مبین است که بعداً إن شاء الله شرح بیشتری خواهیم داد.

پس سخن در این نیست که پیامبر ( صلی الله علیه و آله ) قدرتِ شعر گفتن دارد یا نه تا این گونه سخنان نامناسب به آن حضرت نسبت داده شود و همه جا ابو بکر برای غلط گیری حاضر باشد .

بلکه یکی از حربه های تبلیغاتی ، دشمنان همان تهمت شعر بود که در چندین موضع در قرآن تهمت آن ها بازگو شده با جواب های بسیار عالی که باید در آن آیات تدبّر

ص: 396


1- مجمع البیان، ج 2، ص 277

بیشتری انجام گیرد که:

اوّلاً ، بفهمیم منظور آن ها از این تهمت چه بوده؛

ثانیاً ، جواب قرآن چیست و چگونه به جهانیان فهماند ناروا بودن آن تهمت را.

و آینده به قدر توانائى بحث می كنیم إن شاء الله.

مرحوم سیّدنا الأستاد، علّامه طباطبائی قدس الله روحه الطاهره در تفسیر آیات سوره شعراء سخنانی گفته اند که خلاصه ترجمه اش چنین است:

سخنان استاد علّامه طباطبائی در « المیزان »

« قوله تعالى: ﴿ وَ الشُّعَرَاءُ يَتَّبِعُهُمُ الْغَاوُنَ ﴾ این پاسخ از تهمت مشرکین به پیامبر صلّی الله علیه و آله است به این که او شاعر است، بعد از آن که پاسخ از گفتار دیگر شان که: « هم راهش شیطانی هست که به او قرآن را القاء می کند » داده است.

و این دو تهمت از چیز هائی است که مکرّراً به زبان می آوردند در مکه قبل از هجرت که دعوت حقّ آن حضرت را پیش گیری کنند که معلوم می شود آیات در مکه نازل شده .

و كیف كانَ « غَیّ » خلافِ « رُشْد » که آن اصابت به واقع است، پس رشید آن است که همتش تنها صرف حقّایق واقعی می شود و غوی آن کسی است که راه باطل می پیماید و راه حقّ و راستین را نیافته .

و گم راهی و غوایت از چیز هائی است که اختصاص به صنعت شعر دارد که بنای آن بر تخیُّلات و غیر واقعی را به شکل واقعی نشان دادن است و روی این اصل به آن همت نمی گمارد جز گم راهی که شیفته آرایشات خیالی و ذهنی و صورت سازی های وَ همی است که مشغول می کند به خود و از حقّ و راه صحیح منصرف می کند و پیروی این چنین شعرائی - که صنعت آن ها مبتنی بر گم راهی است - نمی کند جز گم راهان و گم گشتگان و این مطلب همان است که در آیه بیان فرمود: « وَ الشُّعَرَاءُ يَتَّبِعُهُمُ الْغَاوُنَ ».

و قوله : ﴿ أَلَمْ تَرَ أَنَّهُمْ فى كُلِّ وَادٍ يَهِیمُونَ * وَ أَنَّهُمْ يَقُولُونَ مَا لا يَفْعَلُونَ ﴾، مراد از

ص: 397

« یَهیمُون » آن است که در گفتار بی بند و بارند و مرزی برای آن که آن جا بایستند حساب نمی کنند گاهی باطل نکوهیده را ستایش هم چنان که حقّ ستوده را می ستایند، و گاهی چیز نیکوئی را هجو می نمایند مانند هجو یک زشت نکوهیده را و گاهی به باطل دعوت می کنند و از حقّ منصرف می سازند که در آن انحراف از راه فطرتِ انسانیّت است که فطرت مبتنی بر راه یابی صحیح به سوی حقّایق جهان است و هم چنین این که:

« می گویند آن چه را نمی کنند » عدول از این راه فطرت است». (1)

سيّدَنَا الأستاد علّامه طباطبائی رضوان الله تعالی علیه در تفسیر آیه سوره یس چنین فرموده که خلاصه اش را ذکر می کنیم :

« قوله تعالى : ﴿ وَ ما عَلَّمْنَاهُ الشَّعْرَ وَ مَا يَنْبَغِى لَهُ إِنْ هُوَ إِلَّا ذِكْرٌ وَ قُرْهَانٌ مُبِینٌ ﴾، خداوند یاد دادنِ شعر را به آن حضرت نفی کرده که لازمه اش آن است که نیکو نمی آورد شعر را نه آن که بتواند و از آوردنش امتناع کند چون از آن نهی شده و نه آن که قرآن شعر نیست، اگرچه ممکنش بوده به شعر بیاورد.

و از آن روشن می شود که آیه در مقام امتنان بر او است که او را منزه و پاک کرده از این که شعر گوید، پس این جمله در مقام دفع دخل است و حاصلش آن که نیاموختن ما شعر را به او موجب نقص در او نیست و به معنی آن هم نیست که عاجزش کردیم از آوردن شعر، بلکه برای ترفیع درجۀ او و پاک کردن ساختِ او از آن چه شاعر انجام می دهد از آرایش معانی با تخیُّلات دروغین شعری که هر چه بیشتر باشد در دل ها جای بیشتری پیدا می کند و نظم دادن سخنان با وزن های موسیقی که در حس شنوائی جای بیشتر پیدا کند. و لهذا سزاوار برای آن حضرت صلّی الله علیه و آله نیست که شعر گوید و حال آن که او پیام آور از جانب خدا است و نشانه پیام و متن دعوت او « قرآن » است که معجزه ای است در بیان خود که « ذکر » و « قرآن » مبین است ». (2)

در این بیانات شعر به معنی خیال بافی ذوقی گرفته شده و شاعر سازنده این تخیُّلات

ص: 398


1- المیزان، ج 15، ص 361 - 362.
2- المیزان، ج 17، ص 112 - 113.

و آرایش دهنده ذهنیّات غیر واقعی که در قالب سخنانی با نظم های وزن و قافیه دار موسیقی دار آن را ادا نماید.

ولی چنان چه بعداً توضیح بیشتری می دهیم در لغتِ « شعر » و « شاعر »، وزن و قافیه از شرایط اساسی آن نیست و روی همین جهت مشرکین به خود اجازه دادند چنین تهمتی را به قرآن و پیامبر عظیم الشّأن اسلام بزنند چون می دانید در قرآن نوعاً سخنان با وزن و قافیه اداء نشده و فنون شعری در آن به کار برده نشده.

مطلب دیگر که در این سخنان به چشم می خورد آن که ظاهر آیه ﴿ وَ مَا عَلَّمْنَاهُ الشِّعْر ﴾ آن است که در آموختن قرآن به او شعر یادش ندادیم و لذا بعداً می فرماید: ﴿ إنْ هُوَ إِلَّا ذِكْرٌ وَ قُرْعَانٌ مُبِینٌ ﴾، یعنی آن چه در این آموختن یادش دادیم، تنها ذکر و قرآن مبین بود، بنابراین روی سخن به حساب قرآن است که تهمت شعر به آن زدند.

ولی در عین حال ساحَتِ قُدس مقام رسالتش را بالملازمه از شعر پاک می کند، چون او خودش نیز ذکر و رسول قرآن و مبین آن سراپا بود و در همه ابعاد روحی او چنین بود و شعر و شاعری درخور چنین مقامی نیست.

و از سوی دیگر در سخنان مرحوم استاد علّامه روشن نشده که سند ایشان در تفسیر شعر چیست، آیا از کتب تفسیر و اقو ال مفسّرین و یا از قول لغوتین و یا از موارد استعمال در قرآن و غیره این معنی را استفاده کرده اند؟

ولی چیزی که بیشتر مناسب تفسیر مذکور ،است سخنان علمای منطق در باب صناعات خمس که قیاس را از نظر نوع مقدمات و مواد آن به پنج نوع ذکر کرده اند، یعنی قیاس برهانی و جدلی و خطابی و شعری و مغالطی.

قیاس شعری آن است که از مقدّمات تخیّلی تألیف شده باشد که از این جا بر می آید شعریات در نظر علماء منطق همانست که از امور تخیُّلی تنظیم گردد که عده ای از آن ها وزن و قافیه را نیز در آن شرط دانسته اند.

ص: 399

سخنان مرحوم علّامه مظفّر علیه الرّحمه

مرحوم علّامه شیخ محمد رضا مظفّر رضوان الله تعالی علیه در این باره سخنانی دارد که ترجمه فشرده آن را ذکر می کنیم :

« شعر یک صنعت لفظی استکه همه ملّت ها با اختلافاتی که دارند آن را به کار می گیرند و هدف اصلی آن تأثیر بر نفوس در برانگیختن عواطف آن ها است، مانند شرور یا اندوه یا شهامت و سلحشوری و یا خشم و کینه و یا ترس و یا بزرگ کردن و یا تحقّیر و سبک کردن و مانند این ها از حالات انفعالیّه .

و رُکن اساسی شعر که مؤثّر در نفوس باشد، ایجاد تخیُّلات در نفوس است و از این رو علمای منطق از قُدَمای یونان مادۀ اساسی شعر را تنها قضیه های خیالی قرار داده اند و وزن و قافیه را در آن شرط نکرده اند

ولی عرب و به تَبع آن ها دیگر ملّت ها مانند فارس و ترک، هم وزن و هم قافیه را حسب آن چه در علم عروض است شرط کرده و آن چه وزن و قافیه ندارد، آن را شعر ننامیده اند، اگرچه مشتمل بر قضیه های تخیُّلی باشد .

ولی شیخ الرئیس در منطق « الشفا » صریح کرده که یونانیین نیز وزن و قافیه در شعر را معتبر می دانسته اند. » (1)

ولی آن چه به نظر می رسد آن است که این تفسیر برای شعر در علم منطق، نه به جهت اصطلاحی خاصّ از علمای منطق برای خود شان باشد بلکه همان معنای عُرفی است که در میان مردم به کار می رود منتهی آن ها به تحلیل آن پرداخته اند.

و از این رو تفسیر شعر به تخیُّلات ذوقی ،تحریکی دور از واقعیت نیست ولی سخن در شرط کردن وزن و قافیه داشتن آن است و هم چنین اثبات آن بطور مستند که بتوان در تفسیر قرآن به آن اعتماد کرد و در آینده آن را باید روشن کنیم به شکلّی که

ص: 400


1- كتاب المنطق، ص 453.

موجب ظهور آیات در آن معنی بشود و یا از روایات اقتباس نمائیم.

تخصُّص در شعر و سخنوری در زمان نزول قرآن

عرب دورۀ جاهلیّت و تخصّص در شعر :

این جا پیش گفتاری را برای روشن شدن وضع زمان پیامبر صلّی الله علیه و آله از نظر شعر و شاعر عرض می کنیم.

در زمان ظهور آن بزرگوار یکی از هنر های جالب توجّه آن محیط که در اوج پیشرفت رسیده بود هنر شعر بود .

عرب های زمان جاهلیّت که از شؤون فرهنگی و انسان آن همه عقب افتادگی داشتند، در شعر و نکات ادبی آن بقدری پیشرفته بودند که اشعار آن ها هنوز برای ادباء و شعراء قابل توجّه می باشد.

در محافل خصوصی و عمومی و هم چنین در مواضع تجمُّع و اعیاد و بازار های سالانه و در ماه های حرام ( رجب و ذو القعده الحرام و ذو الحجّه الحرام و محرّم الحرام ) که متارکه جنگی رسمی بود، به مفاخره شعری و مسابقه در شعر می پرداختند و بهترین و برگزیده ترین شعر به صورت تابلو در اطراف کعبه و در مسجد الحرام به عنوان نشانه عظمت و شخصیّت آن شاعر نصب می شد.

شاید بتوان گفت عرب جزیره العرب با همۀ عقب افتادگی های فرهنگی (1) که داشتند در فنون شعر یگانه زمان و گوی سبقت را ربوده بودند و نمونه های باقی مانده ای از اشعار آن ها تا این زمان مانند سبعه معلقه و غیر آن گواهی روشن بر این مدعی است، آن ها حقّیقت شعر و انواع آن و توانائی هنری آن را کاملاً درک می کردند و در طرق و راه های گونا گونی که از شعر ممکن بود استفاده شود، چه در تشجیع و چه در تحقّیر و چه مدح و

ص: 401


1- فرهنگ : علم و دانش و ادب و عقل و بزرگی و سنجیدگی. ( برهان قاطع )

چه هجا و از جمله بعنوان یک حربه تبلیغاتی بر ضدّ مخالفین استفاده کرده و هم چنین در جهات دیگر آن بهره می گرفتند .

آن ها می دانستند که با هنر های شعری چگونه می توان حقّ را تحقّیر و پست و بصورت باطل جلوه داد و بالعکس با سخنان و بافته های شعری و شاعرانه باطل را زیبا و دل نشین و جذّاب و به صورت یک واقعیّت و حقّ به مردم عرضه کرد.

واژه شعر و شاعر عربی است و عرب های شبه جزیره عربستان از هر کس دیگر به این واژه آشنا تر و ماهیّت آن را به مقتضی اوج ترقّی در ادبیات شعری، کاملاً می دانستند.

پس در فهم این واژه و خصوصیات آن از آن ها اقتباس کردن بهترین راه است چنان چه اگر از این راه حدود این واژه را دریافتیم در فهم آیاتی که بیان گر این تهمت و جواب آن و نکوهش از شعر و شاعر است نیز راه صحیح و مناسبی را پیموده ایم و می توانیم مراد را به دست آوریم.

شعر چیست و شاعر کدام است؟

عرب های مکّه و اطراف آن با آن شناخت کاملی که از شعر داشتند، هنگامی که سران آن ها شخصیتِ سلطه گری و بت و بت پرستی که در طفیل آن بود در مقابل اسلام و قرآن متزلزل دیدند ، از در مبارزه برخاسته و از جمله مبارزات سرسخت آن ها مبارزات تبلیغاتی بر علیه بیانات شیوا و جذّاب قرآن بود و شروع کردند نسبت های ناروائی به آن دادن که حتّی خود آن ها به تأثیر داشتن آن زیاد معتقد ،نبودند، ولی برای منحرف کردن اذهان مردم به آن دست می زدند.

از جمله آن که قرآن را متّهم می کردند که شعر است.

در سوره ،انبیاء آیه 5 است که نسبت به قرآن چنین تهمت زدند که :« این ها خواب های پریشان کاذبۀ مخلوط است بلکه ساخته و بافته های دروغین است بلکه او شاعری است و گرنه آیت و نشانه ای و معجزه ای بیاورد مانند پیامبران پیشین ». این جا شعر و شاعر در ردیف بافته های دروغین و خواب های پریشان بی تعبیر درآمده و مخالفین

ص: 402

قرآن را خیال بافی های شاعرانه شیوا به حساب آوردند و جاذبه و تأثیرش را از قبیل خیال بافی های بی واقعیّت شاعر متّهم کردند.

و لذا درخواست کردند که نشانه ای از واقعیت و وابستگی به خدا بیاورد مانند پیامبران گذشته که مدّعای خویش را با معجزه ثابت می کردند و با این تهمت قرآن را از معجزه بیانی و شیوائی و جذّابیت خارق العاده ای که داشت از اذهان مردم می خواستند ساقط کنند که :« این معجزه نبوّت تو نمی شود، اگر می خواهی، معجزه ای دیگر بیاور ».

عرب، مخصوصاً سران قریش و شعراء و بلغاء و ادباء آن ها می دانستند که قرآن، از نظر وزن و قافیه، شعر نیست و حقّیقتِ شعر را به وزن و قافیه نمی دانستند، بلکه با جنبهٔ خیال بافی ذوقی که جذّاب ذوق ها شود و از این رو توانستند به قرآن این تهمت را بزنند و الّا هر کس می دید که قرآن وزن و قافیه شعری ندارد و اگر هم داشت عیبی بر آن نبود، بلکه آن چه می توانست عیب محسوب شود آن که جذّابیّت اعجازی آن از نوع خیال بافی شاعرانه باشد نه رابطه هدایت خالق و سازندۀ انسان نسبت به او پس شعر یک نوع خیال بافی شاعرانه و ذوقی است نه قافیه سازی موزون .

در سوره یس، آیه 69 می گوید: ﴿ وَ ما عَلَّمْنَاهُ الشَّعْرَ وَ مَا يَنبَغِی لَهُ إِنْ هُوَ إِلَّا ذِكْرٌ وَ قُرْءانٌ مُبِینٌ ﴾، یعنی: « ما نیاموختیم به او شعر و درخور و سزاوار او هم نیست، نیست آن جز ذکر و قرآنی ظاهر و روشن کننده ».

قرآن روشن کننده حقّایق و گویای از جهان هستی است که با واقعیت های جهان در رابطه است و شأن پیامبر و رهنمای خدائی هم همین است نه خیال بافی سرگرم کننده و جاذب ذوقیّات و تخیُّلات دیگران و الّا او شاعر بود نه پیامبر خدا. شما در قرآن نظر کنید، هیچ گاه خیال بافی و ذوقی حرف نزده بلکه همیشه دم از حقّایقی می زند.

در این جا نیز شعر در مقابل ذکر و قرآن مبین است ذکر یادآوری چیز هائی است که هست و معلوم هم هست ولی از آن غفلت شده و قرآن مبین و آشکار کننده حقّایق است پس شعر بی توجّه به واقعیّات و حقّایق جهان هستی است که ذهنیّات خیالی و ذوقی باشد و این کاری به وزن و قافیه ندارد.

در سوره الصافات آیات 36 و 37 چنین می گوید: ﴿ وَ يَقُولُونَ أَيْنا لَتَارِكُوا الهَتِنا

ص: 403

لِشاعِرٍ مَجْنُونٍ بَلْ جَاءَ بِالْحَقِّ وَ صَدَّقَ الْمُرْسَلینَ ﴾ « و می گویند - کفّار - آیا چنین باشد که ما ترک کنند گان باشیم خدایان خودمان را به خاطر شاعری دیوانه - خداوند به آنان پاسخ داده که نه چنین است . بلکه او چیزی آورده که حقّ است و واقعیت آورده و دم از حقّایق می زند بطور راست و صحیح ( نه شعر و ذوقیّات خیالی بافته شده ) و سخنش ردیف سخنان پیامبران گذشته و نمونهٔ آن ها است و آن ها را تصدیق کرده و در سخنانش نشانهٔ هم جنسی است با آن ها ».

این جا نیز حقّ و حقّیقت و پیام های پیامبران راستین در مقابل تهمت شعر و شاعری قرار گرفته و برای ابطال تهمت شاعری به آن حضرت می فرماید: « نه، بلکه او حقّ آورده و آن چه آورده تصدیق پیامبران را می کند ».

بنا براین شعر چیزی است که دم از حقّ و واقعیّات نمی زند، بلکه ذوقی خیالی و ذهنیّات ساختهٔ بی ربط به جهان حقّیقت و هستی ،است و شعر تصدیق و تأیید پیامبران خدائی را نمی کند، چون آن ها پیام رسان آفریدگار و پروردگار جهان هستی هستند و شعر خیالیّات ذهنی و غیر مرتبط به آن است و نمی تواند مصدِّق پیامبران باشد.

در این سوره نیز شعر بودن به حساب معانی خیالی و ذوقی استعمال شده، نه به حساب وزن و قافیه داشتن الفاظ .

و در سوره، آیات 39 تا 48 چنین می گوید: ﴿فَلا أُقْسِمُ بِمَا تُبْصِرُونَ وَ مَا لا تُبْصِرون * إِنَّهُ لَقَوْلُ رَسُولٍ كَریم * وَ مَا هُوَ بِقَوْلِ شَاعِرٍ قَلیلاً مَا تُؤْمِنُونَ * وَ لا بِقَوْلِ كَاهِنِ قَلیلاً مَاتَذَكَّرُونَ * تَنْزِیلٌ مِنْ رَبِّ الْعَالَمِینَ * وَ لَوْ تَقَوَّلَ عَلَيْنَا بَعْضَ الْأَقَاوِیلَ * لَأَخَذْنَا مِنْهُ بالیمین ثُمَّ لَقَطَعْنَا مِنْهُ الْوَتِینَ * فَمَا مِنْكُمْ مِنْ أَحَدٍ عَنْهُ حاجزینَ * وَ إِنَّهُ لَتَذْكِرَةً لِلْمُتَّقِینَ ﴾ (1)

در این سوره نیز تهمت شاعر بودن آن حضرت رد می کند و در مقابل بیان می کند که :

1- این سخن پیام رسان گرامی است ( این پیام از جانب خداست ).

2- این تنزیل از جانب پروردگار جهانیان است ( که در این رابطه نزول یافته ).

ص: 404


1- سوره الحاقه، آیه 39 - 48.

3- اگر سخنان را بافته و به حساب ما گذارد او را هلاک می کنیم .

4- و این قرآن وسیلهٔ تذکُّر برای مُتَّقین است.

با این دلایل بر می آید شعر نیست و همۀ این ها روی سخن به معنی است نه الفاظ از نظر وزن و قافیه .

اگر خردمند مُنصف در آن بنگرد خواهد دانست که سخن پیام رسان خدا است، و خواهد دانست که از جانب پروردگار جهانیان در رابطه با پرورش است، و خواهد دانست که خدای شاهد و ناظر به همه چیز و محیط و قادر و آگاه، دروغ گوی به خود را این چنین آزاد و سرافراز نخواهد گذاشت و به مجازات خواهد رساند و هلاکش می کند و خواهد دانست که قرآن تذکُّرهٔ متّقین ،است نه شعر و خیال بافی های شاعرانه و ذوقیّاتِ ذهنی بی رابطه با جهان هستی و پروردگار جهانیان و بی رابطه و بی پیوند با وضع روحی و فکری و ساختمان ادراکی انسان بلکه سراسر نشان دهندۀ آن است که سازنده بشر در رابطه با هدایت او این کتاب را نازل فرموده و با چنین هدفی کاملاً متناسب و سازگار است.

در این جا نیز اصلاً در جواب تهمت شعر توجّهی به وزن و قافیه لفظی نشده است.

از بیاناتی که در این زمینه آمد نتیجه آن شد که شعر در زمان نزولِ قرآن در میان عرب های آن زمان و آن ،سرزمین به همان خیال بافی های شاعرانه که در زمینه های گونا گون بافته می شده نام می دادند از تشجیع یا تحقّیر یا مدح یا هجا یا عشقی یا نوحه سرائی و غیر ذلک، اگرچه غالباً بطور موزون و با قافیه ساخته می شده، ولی شعری بودنش روی اصل جنبهٔ تخیُّلاتی آن بوده است.

ص: 405

فشرده ای از ادلّه قبلی در تشخیص شعر و شاعر

و اینک فشرده ای از ادلّه گذشته:

1- از نظر وزن و قافیه، آیات قرآن اکثراً به شعر نمی خورد و اگر احیاناً در یکی دو آیه بطور مسجّع، مانند قافیه شعری گفته شده، فوراً در آیات بعدی تغییر می دهد و این چنین در نثر های فصیح و بلیغ نوعاً بوده و با این حال به قرآن تهمت شعر بودن زدند و گفتند شعر است و آن حضرت شاعر است .

2- وزن و قافیه داشتن سخن عیب و نقص نیست که آن را حربه تبلیغاتی برضدّ قرآن قرار دهند بلکه خیال بافی شاعرانه اگر بود عیب محسوب می شد.

3- آن چیزی که منافات با رسالت حقّه از جانب آفریدگار و پروردگار جهان هستی ،دارد خیال بافی بودنِ سخن است که همان شعری بودن معانی است، نه ترکیب الفاظ از نظر وزن و قافیه .

4- در سوره انبیاء، اوّل تهمت به « أضغاث احلام » زدند که خواب های مخلوط و پریشان کاذب که تنها جای آن در محیط روحی خواب بیننده است، نه مانند رؤیای صادقه که تأویل و تعبیری دارد که در خارج واقع می شود مرتبه دوم از آن ترقّی کرده و تهمت را به شکل بالا تری بردند که واقعیت نداشتن آن است مانند اوّل، ولی تعمُّداً افتراء بسته و بافته های خود از روی افتراء و دروغ باشد. مرتبۀ سوم تهمت را رنگ بیشتری داده و او را شاعر ،گفتند که هم مطالبش غیر واقعی است مانند مرتبۀ اوّل، و هم دروغین و ساخته و بافته، مانند مرتبه دوّم و هم اضافه بر آن به رنگ شعری و خیال بافی ذوقی که برانگیزنده تخیُّلات دیگران شود و از این راه جاذبه تخیُّلاتی را نیز دارا باشد و با لفظ « بَلْ » به مراتب سه گانه تهمت را بالا بردند که در عنوان شاعر همۀ آن ها جمع است، به اضافه ذوقیّات شاعرانه و جاذبیت شعری که موجب برانگیختن تخیُّلات ذوقی دیگران نیز می شود.

پس در این جا نیز شاعر و شعر به همان معنی ذوقیّاتِ خیالی که در معنی است آمده، نه به حساب وزن و قافیه داشتن سخن و کلام.

ص: 406

و چون سخنان شعری نمی تواند نشانه رسالت ،باشد لذا پس از تهمت شاعری درخواست کردند که باید مانند پیامبران پیشین آیت و معجزه ای بیاورد و این قرآن دارای اعجاز نیست « فَلْيَأْتِنَا بِآيَةٍ كَمَا أُرْسِلَ الْأَوَّلُونَ ».

ولی ما در آینده این تهمت شاعری و شعر را کاملاً رد می کنیم و اثبات اعجاز قرآن را خواهیم کرد إن شاء الله.

5- در سوره یس فرموده: ﴿ وَ مَا عَلَّمْنَاهُ الشَّعْرَ وَ مَا يَنْبَغِی لَهُ إِنْ هُوَ إِلَّا ذِكْرٌ وَ قُرْءانٌ مُبین ﴾ و شعر را درخور مقام رسالت ندانسته چون رسالت از جانب پروردگار جهان، گویای از جهان هستی و روابط آن است و شعر حاکی از ذهنیّات و خیال بافی های شاعرانه و این دو با هم تناسب ندارد و لذا بعداً مى فرماید: « إنْ هُوَ إِلَّا ذِكْرٌ وَ قُرْءانٌ مُبِینٌ »، « آن چه آموختیم در وحی خود به او، نیست جز ذکر و قرآن آشکار کننده »، که این صفات با شعر منافات دارد و شعر هم از این صفات خالی است .

پس شعر همان خیال بافی های شاعرانه است نه به شرط وزن و قافیه داشتن.

6- در سورۀ ﴿ وَ الصَّافّات﴾ پس از حکایت تهمت مخالفین که گفتند: « او شاعر مجنون است » از آن ها جواب داده شده که: « بَلْ جَاءَ بِالْحَقِّ وَ صَدَّقَ الْمُرْسَلِینَ »

او شاعر مجنون نیست بلکه :

اوّلاً - او حقّ آورده و سخنش با واقعیّات منطبق است.

ثانیاً - ﴿وَ صَدَّقَ الْمُرْسَلینَ ﴾ سخنش هم صدا با پیغمبران پیشین و از یک قواره است که تصدیق آن ها کرده و راستی آن ها را نشان می دهد.

که باز از لحاظ معنی که خیال بافی شاعرانه باشد روی شعر سخن رفته، که از جواب مراد از تهمت به شعر فهمیده می شود نه روی ،الفاظ از نظر وزن و قافیه داشتن .

7- در سوره الحاقّه نیز چنان چه قبلاً شرح دادیم (1) هم از مقابله شاعر با رسول کریم و با مقایسه با آیات بعد از آن معلوم می شود مراد از ،شاعر، همان خیالباف ذوقی است نه به شرط وزن و قافیه داشتن .

ص: 407


1- در صفحات 168 - 169 .

8- سخنان مفسّرین که از تفسیر « تبیان » و تفسیر « مجمع البیان » نقل شد و گذشت، در هر قولی از اقو ال آن ها گوشه ای از انواع خیال بافی های شاعرانه ذکر شده بود که جمعاً حاکی از آن است که شعر در نظر آن ها همان خیال بافی ذوقی و شاعرانه است که در طرق گونا گون انجام می گیرد، نه وزن و قافیه داشتن، خصوصاً با ملاحظه این که همۀ این تفاسیر نسبت به تهمت شعر و شاعری به آن حضرت و قرآن است که خالی از وزن و قافیه شعر بوده است.

9- روایاتی که تطبیق فرموده آیه ﴿ وَ الشُّعَرَاءُ يَتَّبِعُهُمُ الْغَاوُن﴾ را بر کسانی که با آراء و تخیُّلات ذهنی خود دین می سازند بدون آن که تکیه کنند برعلوم مأثوره دینیّه از صاحب رسالت و ائمّه طاهرین صلوات الله علیهم اجمعین.

روایاتی که شعراء را به فق های فقه ساز از پیش خود تفسیر کرده

و چون این روایات قبلاً ذکر نشد اکنون ذکر می کنیم :

« فی كتاب الخصال عن رجل عن أبی عبد الله علیه السَّلام فی قول الله تعالى ﴿ هَلْ أنبِّئُكُمْ عَلى من تنزل الشَّیاطین تنزل عَلى كُلِّ أفاك أثیم ﴾، قال هم سبعة المغیرة و بنان و صاید و حمزة بن عمارة البربرى و الحارث الشامی و عبد الله بن الحارث و أبو الخطّاب » (1) .

« فی تفسیر على بن إبراهیم و قوله عزّ و جلّ ﴿ وَ الشُّعَرَاءُ يَتَّبِعُهُمُ الْغَاوُنَ ﴾ قال نزلت فی الَّذین غیّروا دین الله و خالفوا أمر الله عزّ و جلّ، هل رأیت شاعراً قطّ یتّبعه أحد إنّما عنى بذلك الّذین وضعوا دینهم بآرائهم فیتّبعهم النّاس على ذلك ». (2)

« عن أبی جعفر علیه السّلام فی قول الله عزّ و جلّ ﴿ یتّبعهم الغاوُن ﴾ قال هل رأیت شاعراً یتّبعه أحد و انما هم قوم تفقّهوا لغیر الدّین فضلّوا و أضلّوا ﴾ (3)

ص: 408


1- تفسیر نور الثقلین، ج 4، ص 70؛ تفسیر البرهان، ج 3، ص 194 .
2- تفسیر نور الثقلین، ج 4، ص 70؛ تفسیر البرهان، ج 3، ص 194 .
3- تفسیر نور الثقلین، ج 4، ص 70؛ تفسیر البرهان، ج 3، ص 194 .

﴿شرف الدّین النخَعی باسناده إلى أبی عبد الله علیه السَّلام فی قول الله عزّ و جلّ « وَ الشُّعَرَاءُ يَتَّبِعُهُمُ الْغَاوُنَ ﴾ فقال من رأیتم من الشعراء يُتّبع، انما عنى هؤلاء الفقهاء الّذین يُشعرون قلوب النّاس بالباطل فهم الشعراء الّذین يُتّبعون ». (1)

« الطبرسی فی مجمع البیان فی قول الله عزّ و جلّ ﴿ وَ الشُّعَرَاءُ يَتَّبِعُهُمُ الْغَاوُنَ ﴾قال روى العیّاشی عن أبی عبد الله علیه السَّلام قال هم قوم تعلّموا و تفقّهوا بغیر علم فضلّوا و أضلّوا ». (2)

« و فی إعتقادات الإمامیّه للصدوق رحمه الله و سئل الصّادق علیه السَّلام عن قول الله عزّ و جلّ ﴿ وَ الشُّعَرَاءُ يَتَّبِعُهُمُ الْغَاوُنَ ﴾ قال هم القصّاص». (3)

روایات قسمتی دیگر از خیال بافی ها را معرفی می کند

در این روایات کسانی که به نام فقهاء احکّام شرعیّه را از رأی خویش با قیاس و استحسانات و امثال آن می ساختند و مردم را به دنبال می انداختند، مانند ابو الخطاب و غیره که دین را با رأی خویش می ساختند بدون توجّه به این که این ها احکام اسلام نازل شده به پیامبر را می طلبند و آن را باید از طریق صحیح از آن حضرت گرفت، از مصادیق شعراء به حساب آورده.

زیرا این ها نیز با خیال بافی های ذوقی ،خویش احکام را بر اسلام تحمیل می کردند و چنان چه مرحوم سیّدَنا الأستاد المُحقِّق آیه الله بروجردی قدّس الله روحه الطاهره می فرمودند: « علم فقه علم منقول است نه علم معقول و با عقول نمی توان آن را ،دریافت بلکه باید از کتاب و سنّت و فق هائی که اقو ال ائمّه طاهرین علیهم السَّلام را نقل کرده، جست جوی آن حکمی که خداوند بر پیامبرش صلّی الله علیه و آله نازل کرده نمود »،

ص: 409


1- تفسیر البرهان، ج 3، ص 194.
2- تفسیر البرهان، ج 3، ص 194 ؛ تفسیر نور الثقلین ج 4 ص 70؛ مجمع البیان، ج 2، ص 188 .
3- تفسیر نور الثقلین، ج 4، ص 71 .

تا آن را دریافت کرد .

و ائمّه طاهرین علیهمُ السَّلام بودند که از طریق پدران خود از جدّ بزرگوارشان احکام را دریافت کردند، ولی کسانی که زیر بار نمی رفتند و راه دیگری هم نبود و می خواستند به عنوان فقهاء خود را قلم داد کنند با فکر خویش فقه و علوم اسلامی می ساختند، در صورتی که آن ذهنیّات و ساخته های خیالی آن ها بود، نه احکام منزله بر پیامبر اکرم صلّی الله علیه و آله.

البته این درس بزرگی است برای هر فقیّهی که از پیش فکر خود نخواهد احکام اسلام را بیان کند بلکه سعی و اجتهاد کند در کتاب و سنّت و آن چه می تواند مبیّن آن دو باشد، مانند اجماع اهل حقّ یا غیر آن یا در بعضی موارد به عقل، مانند « برائت عقلیه » مثلاً.

و هم چنین قصّاص و داستان ساز و افسانه پرداز که خیال بافی می کند .

سيّدنا الأستاد علّامه طباطبائی رضوان الله تعالی علیه در تفسیر این آیه شریفه در بحث روائی، پس از نقل آن چه از تفسیر علی بن ابراهیم قمی و از « اعتقادات » صدوق علیهما الرَّحمة ما ذکر کردیم چنین گفته اند:

« أقول هم من المصادیق و المعنى الجامع ما تقدّم فی ذیل الآیه. »

یعنی :« آن چه در این دو روایت است از مصادیق ،آیه یعنی شعراء مذکور در آن است، ولی معنی آیه جامع همۀ این ها است که شامل شاعران بدان معنی ی که گذشت نیز می شود ».

بله در بعضی از این روایات اشاره به عدّم شمول آیه نسبت به شعراء است که می فرماید: « من رأیتم من الشُّعراء يُتبع »، یعنى كدام شاعری را دیدید پیروی شود حسب آن چه در آیه است که « یتّبعهم الغاوُن » یعنی گم راهان پیروی آن ها می کنند. بعداً نیز می فرماید « انما عنى هؤلاء الفقهاء » یعنی تنها این فقهاء که دل های مردم را به باطل می آگاهند مقصود آیه است ولی همان طوری که استاد علّامه طباطبائی ذکر کرده اند، معنی آیه جامع همۀ انواع تخیُّلات بی اساس چه به نام شعر یا به نام افسانه و قصّه سازی و یا فقه سازی که از مبدأ وحی اقتباس نشده می گردد و شاید منظور روایت، شدّتِ مبالغه

ص: 410

در شمول آیه نسبت به چنین فق هائی باشد و الّا از چنین اصطلاحی که منحصراً آن ها منظور باشند سابقه ای دیده نشده .

و از سوی دیگر این روایات از نظر سند چنان قوّتی که بتواند ظاهر آیه را منصرف بدین معنی سازد ندارد .

نتیجه بحث در این روایات این که این طور از آن استفاده می کنیم که روایات قسمتی دیگر از خیال بافی ها که به نام فقه در اسلام انجام می گیرد و یا بعنوان افسانه سازی انحرافی است معرفی می کند که این ها نیز از مصادیق شعراء محسوب می شوند.

و این همان را تأیید می کند که شعراء به معنی خیال بافان منظور آمده، نه نظم سازان باوزن و قافیه و اساس شعر همان خیال بافی ذوقی ،است چه دارای وزن و قافیه باشد و چه ،نباشد و لُغتِ شعر دارای چنین معنائی بوده و در قرآن در مواردی که ذکر شده، به همین معنی آمده است.

قرابت شعر با موسیقی

از این جا روشن شد نزدیکی شعر با موسیقی از جهاتی :

1- شعر و موسیقی هر دو موجب تخیُّلات متنوّع حسب تنوع ساخت آن، در شنونده می گردد.

2- شعر و موسیقی هر دو یار و مدد کار هم اند و لذا چنان چه هم راه هم به کار برده ،شوند هر یک اثر آن دیگری را می افزاید شعر اثر موسیقی را زیاد می کند و موسیقی اثر شعر را . (1)

3- پیروان شعراء، « غاوون » و گمراهانند و پیرو موسیقی، مشرکان و منحرفان « حنفاء الله غیر مشركین به ».

4- در شعر وزن و قافیه موسیقی دار بیشتر اهمیّت دارد چنان چه بعضی آن را از

ص: 411


1- رجوع شود به صفحه 140 ، سخنان حکیم موسیقی دان.

مقوَّمات شعر قرار داده اند و گذشت سخنان استاد علّامه طباطبائی دربارۀ شعر، که نظم دادنِ سخنان با وزن های موسیقی در حس شنوائی جای بیشتر پیدا کند. (1)

5- مرحوم علّامه شیخ محمد رضا المظفّر روی وزن داشتن شعر تأکید کرده که « واضح است که شعر با وزن و قافیه در نفوس کاری می کند که سخن نثر نمی کند، چه به واسطۀ عادت مألوف نزد عرب باشد که آن را ذوقی ثانوی برای آن ها درست کرده یا بنابر أَصَحَ به سبب به سبب تأثر نفس از وزن و قافیه بطور غریزی باشد، مانند تأثر از موسیقی تنظیم شده بدون فرقی و عادت غریزه ساز نیست بلکه آن را نیرومند و مجهز می نماید.

بلکه حتّی کلام نثر که با قافیه و جملات جفت جفت متعادلّه باشد، و لو بدون وزن ،شعری تأثیر و تحریکی در نفوس ،دارد چنان چه قبلاً در بحث خطابه گفته شد.

بله، زیاده روی با زحمت در سجع ،سازی که قرون اخیرۀ اسلامی بدان اُلفت ،گرفته رونق سخن و تأثیرش را برده است.

بنابراین وزن و قافیه لازم است معتبر در اجزاء و مقومات شعر باشد، نه از محسنات آن، مادامی که عالم منطقی هدفش از شعر همان تخییل و خیال سازی باشد، و هر چه در این تخییل مؤثّر تر باشد در غرض و هدف داخل تر است.

بنابراین صحیح است وزن و قافیه را از کمک ها ،شمرد، چنان چه در خطابه نیز گفتیم، و امّا ستون و عمود ،آن خودِ قضایای خیال ساز است پس همان طور که اجزای خطابه منقسم به عمود و کمک ها می شد، هم چنین است شعر.

بله، کلام منظوم با قافیه ای که تخیُّلات سازی نداشته باشد نزد منطقی، شعر شمرده نمی شود، بنابراین سزاوار نیست آن چه در مسائل علمیه و یا تاریخی به نظم آورده می شود، آن را شعر شمرد، اگرچه در صورت شبیه به آن است و گاهی نزد عرب و یا صحیح تر بگوئیم، نزد مستعربین که به شکل عرب درآمده اند، شعر نامیده می شود».(2)

2- سخنان مرحوم علّامه مظفّر اگرچه سودمند است و حاوی مطالبی است که در این

ص: 412


1- در صفحه 375 .
2- المنطق، ص 454 .

بحث به کار می آید، لکن چون بحث ما از نظر تفسیر قرآن است، بیشتر جنبه لُغوی، آن هم در عصر نزول ،قرآن باید مورد توجّه قرار گیرد و لذا ما عمده در اطراف آیات و سخنان مفسّرین و روایات از ائمّه طاهرین بحث کردیم و به نظرمان تا حدودی مطلب روشن شد.

مقام شعر و شاعر از نظر قرآن

قرآن چنان چه دیدید شعر را از مقام رسالت و راه نمائی جدا و به دور می داند و در شأن یک نفر پیامبر خدائی نیست که شاعرانه سخن گوید چون او راه نما به سوی حقّایق جهان هستی است و شعر جز خیالات و تحریکات تخیّلی ذهنی بی پایه و بی اساس چیز دیگری نیست. و لذا فرمود: « وَ مَا عَلَّمْنَاهُ الشَّعْرَ وَ ما ینبغی لَهُ إِنْ هُوَ إِلَّا ذِكْرٌ وَ قُرْعَانٌ مُبِینٌ » (1)

شعر درخور شأن یک پیامبر نیست چون در جهان خیالات بی اساس گم راه می کند نه این که به سوی حقّایق راه نما باشد.

خیال بافی ذوقی در هر مسیر قرار بگیرد، از حدود خیال بافی و اوهام بیرون نخواهد شد و نمی تواند رابطه ای با جهان واقعیّات داشته باشد و اگر داشته باشد، آنگاه دیگر خیال بافی نیست و شعر هم نیست بلکه حقّیقت گوئی است. پس شعر با حقّیقت گوئی و واقع بینی در دو وضع قرار می گیرد و با هم متضاد هستند. شعر با طبیعتِ شعری خود اگر سازنده باشد سازنده انحراف و غلط انداز ،است نه سازندهٔ علم و تربیت و جهان بینی و هدایت به سوی واقعیّات جهان .

ص: 413


1- سوره یس آیه 69.

چرا قرآن موسیقی را شدیداً ،تحریم، و شعر را تنها نکوهش می کند؟

و از این رو شعر در ردیف موسیقی است و هر دو خیال باف و اوهام ساز و در قرآن از هردو نکوهش شده. نهایت آن که موسیقی چون به انواع ارتعاشاتی که به اعصاب ادراکی می دهد مانند یک قوه قهریه است بطوری که فکر را از کار انداخته و قوای ادراکی را مُسخَّر به دست موسیقی و موسیقی نواز می کند از این رو شدیداً در قرآن دستور کلّی به اجتناب از آن داده شده: ﴿ وَ اجْتَنِبُوا قَوْلَ الزُّور ﴾، برخلاف شعر که این چنین نیست، بلکه مانند سایر سخنان با ارادۀ گوش دادن و تعمُّق در آن و خود را تسلیم آن نمودن، موجب تأثیرات سوء در نَفْس می گردد و لذا یک نوع پیروی ارادی در آن می خواهد که در قرآن از آن پیروی و پیگیری نکوهش شده و آن را نشانه غوایت و ضلالت و زنگ خطر گم راهی قرار داده است: ﴿ وَ الشُّعَرَاءُ يَتَّبِعُهُمُ الْغَاوُن ﴾.

مُفصَّل ترین بحثِ قرآن درباره شعر و شاعر

اكنون مُفَصَّل ترین جایی که در قرآن درباره شعر و شاعر بحث می کند:

﴿ وَ الشَّعَرَاءُ يَتَّبِعُهُمُ الْغَاوُنَ * أَلَمْ تَرَ أَنَّهُمْ فى كُلِّ وَادٍ يَهِیمُونَ * وَ أَنَّهُمْ يَقُولُونَ ما لا يَفْعَلُونَ * إِلَّا الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحَاتِ وَ ذَكَرُوا اللَّهَ كَثیراً وَ انْتَصَرُوا مِنْ بَعْدِ مَا ظُلِمُوا ﴾ (1)

یعنی: « شعراء را مردم گم راهی که راه حقّ را نرسیده و راه باطل را می پیمایند پیروی می کنند * آیا نمی بینی آن ها در هروادی و درّه ای تشنه و سر سرگشته به جولان در می آیند * و این که می گویند آن چه بجا نمی آورند و به گفته خویش در عمل پای بند نیستند ( شاعران همگی چنین اند ) جز کسانی که ایمان آوردند ( و طبعاً در مسیر ایمان و اسلام شعر می گویند و در گفتار و طرز آن از اسلام و قرآن خط می گیرند و از آن منحرف نمی شوند ) ( و جز کسانی که پس از ایمان ) عمل کردند به کار های صالح و شایسته ( که یا

ص: 414


1- سوره شعراء، آیات 224 - 227.

در پرتو ایمان با شعر خود عمل صالحی انجام می دهند و یا در مسیر اعمال صالحه از روحیّه علاقمند به کار های صالحه قریحه شعری آن ها برانگیخته می شود و به شعر می پردازند که طبعاً در همین راه اشعاری از آن ها تراوش می کند ) و کسانی که بسیار ذکر خدا کردند و به یادِ خدا بودند که با بسیار ( یاد کردن خدا و از او غافل نبودن اشعارش از خط خدا جدا نمی شود و خدا هم به یاد او خواهد بود و او را از لغزش حفظ می فرماید و از این رو آن اشعار از راه مستقیم منحرف نمی گردد و موجب گم راهی نمی شود ) و کسانی که پس از آن ستم که به آن ها شده، یاری بر دشمن می طلبند ( و درصدد پیروزی بر دشمن اند و چون قریحه شعری دارند از آن در این راه استفاده می کنند که در این راه نیز مانعی نیست از شعر استفاده کنند و موجب گم راهی نخواهد بود ) پس از ستم کشیدگی .

توضیح مطالب فوق إن شاء الله تعالى در مجلد سوم داده خواهد شد.

اصفهان - مصطفی شریعت موسوی

پاک نویس در تاریخ 27 صفر سال 1407

پایان جلد دوم

ص: 415

نظری به موسیقی از طریق کتاب و سنّت

در این کتاب :

1- مسائل مشکل و پیچیده است فقهی موسیقی

2- راز هائی در حرمت موسیقی از کتاب و سنّت

3- مباحثی درباره شعر شاعر ممدوح و مذموم آن از طریق کتاب و سنّت

4- راز هائی از اعجاز و جاذبه قرآن

5- جمع آوری عمده آیات و روایات مسائل فوق ، چه از طریق شیعه و چه از طریق اهل سنّت را دسته بندی شده می خوانیم

چرا موسیقی در اسلام حرام است ؟

و باید از کتاب و سنّت پرسید و پاسخ شنید

ص: 416

شناسنامه کتاب

نام کتاب : نظری به موسیقی از طریق کتاب و سنّت

تألیف : آیت الله حاج سیّد مصطفی شریعت موسوی

ناشر : انتشارات اسماعیلیان

نوبت چاپ : اول

تاریخ چاپ : تابستان 1372

چاپ : چاپ خانه اسماعیلیان

تیراژ : 5000

ص: 417

فهرست مجلّد سوّم

پیش گفتار ... 1

آیات قرآن درباره شعر و شاعر ... 5

اگر شخص با ایمان با روحیّه اسلامی در مسیر قرآن شعر بگوید مجاز است ... 6

شخص با ایمان که کارش اعمال صالحه است در آن مسیر شعر می گوید مجاز است ... 6

شاعری که بیاد خداست خدا هم بیاد اوست و از راه منحرف نمی شود در شعر خود ... 7

مسلمان مظلوم و ستم کشیده با شعر خود به ظالم و ستمکار یورش می برد ... 10

مسلمان مؤمن از سلاح شعر بر دشمن ستمکار خود استفاده می کند ... 11

فشرده کلام ... 11

1- هر کلام منظوم شعر نیست ... 11

منظومه های علمی ، تاریخی، عرفانی ، کلامی ، و مواعظ شعر نیستند و حکم شعر ندارد ... 12

2- قرآن مخالف خیال بافی و خرافه سازی و اوهام تراشی است چه از طریق موسیقی و چه از طریق شعر... 12

3- سخنرانی های شاعرانه نیز حکم شعر دارد ... 12

4- شعر سازی بمعنای قرانی از نظر اسلام مردود است ... 12

5-استفاده از شعر برای مثال و یا جهات ادبی آن ... 13

شعر نیک و شاعر نیکو ... 13

ص: 418

6 - شاعر در چهار مورد از نکوهش قرآن استثناء شده ... 13

ذکر جمله ای از شعراء که در روایات از آن ها مدح شده شده ... 13

1۔ حسان بن ثابت شاعر پیامبر اکرم صلّی الله علیه و آله و سلّم ... 15

2- کُمیت شاعر از شاعران اهل بیت علیهم السَّلام ... 16

3۔ سیّد حمیری شاعر بزرگ شیعه ... 19

سیّد حمیری ده نفر از خلفاء را درک کرد ... 21

4- عبد ی سفیان بن مصعب کوفی ... 22

عبد ی می گوید لقب رافضی را بمن داده اند و در قیامت بهترین لقبی است که به آن خوانده می شوم ... 23

لقب رافضی دادن به شیعه و تفسیر امام صادق علیه السّلام ... 24

5- دعبل بن علی الخزائی دانشمند با شخصیّت و شاعر اهل بیت علیهم السَّلام...25

روایات دعبل از حضرت ثامن الائمّه علیه السَّلام ... 30

روایاتی درباره شعر و شاعران ممدوح ... 34

حضرت نبی اکرم ( صلی الله علیه و آله ) به بعضی از شعراء به خاطر اشعارشان دعا می کند ... 35

فضیلت شعر و شاعر در مرثیه حضرت ابا عبد الله الحسین علیه السَّلام ... 37

مبارزات شعری و آثار شگفت انگیز آن ... 38

نهضت امام حسین علیه السَّلام چراغ هدایت در تاریکی ها و کشتی نجات در امواج خروشان دوره های تاریخ است ... 38

پیام رسانان نهضت مقدّس کربلا و شعراء ... 39

خط امام حسین علیه السّلام در مرثیه و شعر و عزا داری باید حفظ شود ... 41

ثواب شعر در مرثیه امام حسین علیه السّلام ... 41

عید نوروز اسلامی نیست ... 43

شعر و شاعر در مدح پیامبر اکرم و اهل بیت علیهم السَّلام ... 45

شعر و شاعر از نظر روایات ... 46

شعر در شب و روز جمعه ... 47

ص: 419

شعر خواندن در مساجد ... 47

کتاب و سنّت درباره شعر و شاعر هماهنگ است ... 48

قرآن و تهمت شعر به او ... 51

پاسخ قرآن از تهمت شعر و شاعری ... 52

پاسخ قرآن از تهمت شعر ... 52

راز اعجاز و جاذبه قرآن ... 53

سخنان شیخ مسعودی در مروج الذهب از اعجاز قرآن ... 54

سخنان مرحوم علّامه حلی در وجوه اعجاز قرآن ... 54

سخنان مرحوم خواجه نصیر طوسی قدّس سرّه در اعجاز قرآن ... 55

سخنان مرحوم علّامه شیخ محمد جواد بلاغی درباره اعجاز قرآن ... 56

گوشه ای از سخنان استاد علّامه طباطبائی قُدِّسَ سِرُّه ... 57

آیا راز اعجاز و جاذبه قرآن تنها در این جهات است ... 60

سران کفار شبانه و مخفیانه دور خانه حضرت رسول ( صلی الله علیه و آله ) برای استماع قرآن جمع می شدند ... 61

سخنان نضر بن حارث درباره قرآن و عظمت آن ... 61

چرا مرحوم سیّد مرتضی قُدَّسَ سِرُّه قائل به انصراف شده ... 64

راز اعجاز و جاذبه قران ... 64

قرآن در راه اعجاز خود راه نمائی می کند ... 67

قرآن شعریات نیست بلکه ذکر است ... 69

اولین راز اعجاز و جاذبه قرآن ذکر است و انسان را به یاد خود و سرمایه درونی اش می اندازد که مخزن اسرار الهی و منبع علوم لانهائی و گرامی به تحفه سبحانی است ... 69

معنی ذکر که یکی از مزایای قرآن است چیست؟ ... 69

انسان گنجینه مرموز و پیچیده ... 69

انسان موجودی ناشناخته است ... 70

انسان در رابطه با ماوراء طبیعت و ماوراء مادّیات ... 73

ص: 420

روزنه ای به دل از جهان پس از مرگ ... 74

دوّمین راز اعجاز و جاذبه این کتاب آسمانی ... 79

قرآن کتابی است خواندنی ... 82

اشاره روایاتِ ثواب خواندن ، بمؤثّر بودن آن حتّی قرائت و شنیدن آن بدون فهم معنی ... 82

امتیاز قرآن از سایر کتب آسمانی در خواندن و صوت آن است ... 82

لذّت روحانی از صوت قرآن بوسیله رادیو و غیره ... 83

آغاز جاذبه قرآن در دعوت پیامبر بود که مسحورش خواندند ... 84

نبرد مشرکین با جاذبه قرآن و کارشکنی های تبلیغاتی و جنجالی ... 84

تأکید بر استفاده از جاذبه قرآن در هدایت به اسلام ... 85

کفار قرآن را دوست داشتند ولی مضامینش که با آن ها مخالف است نه ... 86

صحنه افتراء و اعتراف ضمنی به جاذبه قرآن ... 86

ایجاد امنیّت برای مشرکین که استماع قرآن کنند ... 87

تأثیر انقلابی قرآن در مخالفین ... 87

استفاده تبلیغاتی از جاذبه قرآن ... 88

وقایعی از جاذبه قرآن ... 88

استفاده مبلغین اسلام در آغاز از جاذبه قرآن ... 89

صنعت جاذبۀ خارق العاده در الفاظ و ترکیب قرآن ... 91

قرآن خود یکی از امتیازاتش را قرآن بودن می داند ... 92

تحدی و مبارزه طلبی برای آوردن بمانندش از لحاظ قرآن بودن ... 94

جلوه قرآن در میان سخنان حضرت علی علیه السّلام ... 95

داستان ولید بن مغیره و گفته هایش درباره قرآن به نقل ابن هشام ... 96

صحنه دیگر از جلسات شورائی قریش با ولید بن مغیره بنقل مرحوم قمی ... 97

صحنه دیگر از جاذبه قرآن و اعتراف مشرکین بعظمت و اعجاز آن ... 99

تحلیلی از داستان اخیر ولید بن مغیره ... 100

اعتراف بعظمت قرآن از نظر ابعاد گونا گون ... 101

ص: 421

اعتراف به جاذبه قرائت قرآن در سخنان ولید ... 101

در ترکیب و الفاظ و جمله بندی آن هنر جذّابیّت بکار رفته است ... 101

براعه الاستهلال از لحاظ حروف الفاظ ... 104

سخنان مرحوم استاد شهید مطهرّی استاد شهید مطهرّی ... 105

تفسیر موسیقی که بعضی در قرآن قائل شده اند ... 106

هماهنگ شدن صوت قرآن با معنای آن اعجاز دیگری از معجزات قرآن است ... 107

سخنانی از مرحوم علّامه طالقانی در هماهنگی هندسه قرآن با معانی آن ... 108

اوزان فواصل قرآن تابع معانی و مقاصد است ... 109

آهنگ قرآن با موسیقی متفاوت است ... 109

رعایت ترتیل خواندن قرآن غیر از بکار بردن فنون موسیقی است ... 110

گفتاری از کتاب « القرآن و العلم الحدیث » دربارۀ صوت قرآن ... 115

سومین راز اعجاز قرآن مبین بودن آن است و چنین ترسیم و بیان از غیر آفریدگار عالم خبیر ممکن نیست ... 119

مطلب اول تفسیر کلمه مبین ... 120

مطلب دوّم آیا قرآن مبین همه چیز است یا امور هدایتی را پیروی از خدا و خشنودی او شایستگی درک قرآن را به انسان می دهد ... 123

ایمان و اعمال صالحه بیانات قرآن را بدل می رساند ... 123

مطلب سوم درک قرآن طهارت و قداست می خواهد ... 126

روایاتی که می گوید قرآن بیانگر همه چیز است و ائمّه اطهار علیهم السَّلام و الصلوه آن را می دانند ... 129

چگونه امیرالمؤمنین علی علیه السَّلام شاهد نبوّت بود ... 130

مطلب چهارم سخنان استاد علّامه طباطبائی ... 133

بعضی از اسرار تحدی قرآن ... 135

1- در قرآن با وجود دریای بیکران مطالب متنوع آن ، هیچ اختلافی نیست ... 135

2 - علم محدود جن و انس در زمان های محدود قادر به بحث در لانهائی نیست ... 136

ص: 422

3- قرآن از غیب که بر بشر پنهان بوده چه از زمان های گذشته و چه از زمان های آینده خبر داده و آن ها را آشکار کرده ... 136

4- تأسیس اسلام بر اساس فرهنگ قرآن که در همه علوم و معارف در اوج است گرفته شده از فطرت جهان هستی بر پایۀ روابط صحیح آن و پیاده کردن آن علماً و عملاً در جهان بشریّت در مدت 23 سال که روز بروز بر فروغش افزوده می شود ... 138

5- وضع پیشرفت علوم و معارف چنین است که نردبان وار مراحل ترقی را پیموده تا به محصولات فعلی رسیده و قرآن و پیامبر اسلام بدون طی آن مراحل، چهارده قرن پیش از آن و بالا تر سخن گفته است ... 138

مجلد چهارم

متن الایات و الروایات فی الموسیقى ... 145

الموضع الأول فی القران آیه لهو الحدیث ... 145

الروایات فى تفسیرها من طریق الشیعه ... 145

الموضع الثانی فی القرآن آیة قول الزور ... 148

الروایات فى تفسیرها من طریق الشیعه ... 148

الروایات التى یمكن ان یترأى تعارضها لتلك الروایات ، فنذكرها و بعدها ما عندنا الجواب عنها ... 151

الروایات فى تفسیرها من طریق اهل التسنن ... 152

الموضع الثالث فی القران آیة لا یشهدون الزور ... 156

الروایات فى تفسیرها من طریق الشیعه ... 156

الروایات فى تفسیرها من طریق اهل التسنن ... 157

الموضع الرابع فى القران آیة استفزز بصوتک ... 159

اقو ال المفسّرین من الشیعه فی تفسیرها ... 159

التفسیر من طریق اهل التسنن ... 159

ص: 423

الموضع الخامس فی القرآن آیة و انتم سامدون ... 161

اقو ال المفسّرین من الشیعه ... 161

و من طریق اهل التسنن فى تفسیرها ... 162

الموضع السادس فی القرآن آیة سوره الجمعه ... 164

الروایات فى تفسیرها من طریق الشیعه ... 164

الروایات فى تفسیرها من طریق اهل التسنن ... 166

متون الروایات فى الموسیقى غیر ما فی تفسیر الآیات ... 169

الباب الأول فى اول ما ظهر من الموسیقى ... 169

الباب الثانى فى المغنيّة و كسبها و تعلّمها و تعلیمها و ثمنها و استماعها ... 169

الباب الثالث فی الروایات التی یظن التقیید او المعارضة بها لماسبق و الجواب عنها ... 177

الباب الرابع الروایات من طریق الشیعه فی حرمة الغناء غیر ما تقدم منها فی تفسیر الایات ... 180

الباب الخامس الروایات الغیر المفسّره فی حرمة الموسیقى من طریق اهل التسنن ... 185

الباب السادس فی جواز رفع الصوت الحسن و تحسینه بالقران و الدعاء اذا لم یكن فیه الغناء ، بل استحبابه عن طریق الشیعه ... 187

فی تفسیر حدیث « من لم یتغنّ بالقران فلیس منّا » ... 191

حاصل ماذكره السیّد قدّس سرّه فی توجیه الروایه یرجع الى وجوه اربعه ... 195

ما ذكره الشیخ الطبرسی قُدِّسَ سِرُّه قُدِّسَ سِرُّه ... 197

الباب السابع فی تحزین الصوت بالقرآن و الدعاء و انه غیر الغناء ... 202

الباب الثامن فی النوح و النائحة و الذم و النهى عنها ... 204

الباب التاسع فی الروایات المجوّزة للنوح و النائحة ... 209

الباب العاشر فی الروایات الناهیة عن الموسیقى من الاته غیر الغناء ... 215

تنبیهات حول الروایات فى الموسیقى ... 226

ص: 424

ما ذُكر فی الروایات الواردة فى حرمة الموسیقى من الاته ینقسم الى قسمین ... 229

القسم الاول : آلات ذكر فی الروایات باسمها ... 229

القسم الثانی : ما ذكر بعنوان جامع شامل ... 233

خاتمة الكتاب ... 236

ص: 425

بِسْمِ الله الرَّحْمنِ الرَّحیم

ص: 426

نظری به موسیقی از طریق کتاب سنّت

جلد سوم

تألیف

م - شرعیت موسوی

ناشر

انتشارات اسماعیلیان - قم

ص: 427

بسم الله الرَّحمنِ الرَّحیم

آیات قرآن درباره شعر و شاعر

﴿وَ الشُّعَراءُ يَتَّبِعُهُمُ الْغَاوُنَ أَلَمْ تَرَ أَنَّهُمْ فِی كُلَّ وادٍ يَهِیمُونَ وَ أَنَّهُمْ يَقُولُونَ مَا لَا يَفْعَلُونَ إِلَّا الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ وَ ذَكَرُوا اللهَ كَثیراً وَ انْتَصَرُوا مِنْ بَعْدِ مَا ظُلِمُوا وَ سَيَعلَمُ الَّذِینَ ظَلَمُوا أَيَّ مُنْقَلَبٍ يَنْقَلِبُونَ﴾ (1)

توضیح :

شاعر دارای قریحه مخصوصی است که احساسات لطیف او در آسمان ذوقیات شعری به پرواز در می آید با آن ذوق هنری و ادبی ،خویش تصویری در ذهن ساخته و سپس با انتخاب الفاظ و تعبیرات و جمله بندی های زیبا و متناسب تصویرات ذهنی خویش را قالب بندی و تحویل می دهد؛ ولی ،عرفان و فلسفه و دانش توجّهش به واقعیّات است ، و از برداشت هایی از جهان هستی سرچشمه می گیرد و متکی به واقعیت های دریافت شده است.

بنا براین شعر و شاعر از لحاظ این که شعر و شاعر است تنها در عالم ذوقیّات ذهنی فعالیّت می کند و نمی تواند چراغ راه در پیچ و خم های جهان هستی، و راه نمائی در ره سپاری به سوی ،کمال و انتخاب بهتر باشد چون رابطه با این مقصود ندارد .

از این رو شعر و شاعر، صلاحیت جلو داری و راه نمائی را ندارد، پس اگر از او پیروی ،شود جز به گم راهی نخواهد انجامید؛ تنها پیروان شاعران ،گم راهانند و راه یافتگان حتما در راه واقعیّات قدم بر می دارند؛ نه خیالات ذهنی - وَ الشُّعَرَاءُ يَتَّبِعُهُمُ الْغَاوُونَ

ص: 428


1- شعراء، 224، 227 .

نشانه عدّم صلاحیّت راه نمائی آن ها، در سخنان شعری مشهود و روشن است، مگر نمی بینی آن ها در هر فنّی از فنون بی حساب به پیش می روند و هر اندازه قدرت ساخت و پرداخت سخن داشته باشند بدون توجّه به واقعیّات و صحّت و عدم صحّت سخن به طور مبالغه آمیز سخن می گویند؛ مثلاً اگر در مدیحه و تقریظ سرایند آن قدر غلو می کنند که گاهی ممکن است تصوّر وجود چنان چیز برای شنونده غیر مقدور باشد و اگر در ذم و هجا وارد شوند او را به کلّی از درجه اعتبار ساقط و بی ارزش می کنند و اصلا حساب بینش های واقعی و برداشت های صحیح از موضوع در کار نیست و تنها در میدان سخن سرائی قدرت نمائی می کنند - آلَمْ تَرَ أَنَّهُمْ فِی كُل وَادٍ یهیمُونَ.

نشانه دیگر از راه نرفتن آن ها در مسیر حقّ و حقّیقت و از عدّم صلاحیت پیروی از ،آن ها آن که آن ها به گفته خویش در عمل پای بند نیستند و کردار و گفتار شان از هم جداست و در مرحلهٔ عمل خویش از راه نمائی گفتار های شاعرانه خود پیروی نمی کنند چون خود از پوچی و بی مغزی گفتار خویش آگاه ترند لذا گفتار های شاعرانه آن ها حتّی برای خود شان هم قابل پیروی نیست و خود نیز از آن آگاهند و چنان چه خود پیروی نکنند برای دیگران چه جای پیروی است ! - وَ أَنَّهُم يَقولونَ ما لَا يَفْعَلُونَ.

شخص با ایمان از روحیّه با ایمان ، در مسیر ایمان شعر گوید مجاز است :

شعراء با چنین طبع و قریحه شاعرانه و چنان فرو رفتن در شعر، همگی چنین اند جز کسانی که به خدا و قرآن و دین خدا، پیامبر خدا؛ پیشوایان از طرف خدا، عدل خدا، و قیامت و روز جزای خدا ایمان دارند که آن ،ایمان با آن محتوای سر شار و همه بعدی از یک سو به آن ها جهت می دهد؛ و از خطوط انحرافی نگه داری می کند و نمی گذارد ندانسته و نفهمیده سخن گویند؛ و حساب محاکمه روز جزا را می کنند و خدا را در سخن خویش حاضر و آگاه می دانند.

از سوی دیگر : روح ،ایمانی عشق خدایی و تقوای اسلامی سخنان شاعرانه آن ها را در همان مسیر می برد چون معلول آن عشق و آن شور ایمانی و اسلامی ،است و معلول در همهٔ ابعاد از علّت خود تخلف نمی کند.

این ها اگرچه شعر گویند، ولی مادامی که از آن ایمان الهام گیرند، مؤیّد به روح القدس هستند و آن روح لطیفِ شاعرانه آن ها از عالم بالا الهام گیرد و سخنان حکمت آمیز بر زبان شان با بیانی شیوا و رسا و بصورت شاعرانه جاری می شود چنان چه در روایت از پیامبر

ص: 429

اکرم صلی الله علیه و آله است که: ﴿إِنَّ مِنَ الشَّعْرِ لَحِكْمَةً وَ إِنَّ مِنَ الْبَیانِ لَسِحراً﴾ (1)

پس شاعرانی که دارای ایمان و اسلام هستند و در پرتو آن شعر گویند، بیهوده سخنان شاعرانه ،نگویند و بی حساب در هر فنّی که نمی دانند نسرایند؛ و با چنین وضعی مشمول آن نکوهش نیستند بلکه قابل پیروی نیز ممکن است باشند و پیروان آن ها « غاوون » و گم راهان نیستند بلکه نیکان و راه یافتگان نیز از آن ها تبعیت می کنند چون حقّ هر کجا یافت شد قابل تبعیت است - إِلَّا الَّذِینَ آمَنُوا.

شخص با ایمان که کارش اعمال صالحه است شعر در آن مسیر می گوید و مجاز است :

جز کسانی که اضافه بر آن ،ایمان اهل اعمال صالحه و شایسته اند که نیرو بخش ایمان آن ها، و نیز نشانه آن ایمان قلبی آن اعمال صالحه است یک شخص سر شار از ایمان در دل در دور و بر او نیز سر شار از کار های شایسته و انجام وظایف دینی و انسانی و نیکو کاری است که هم از یک سو آن ایمان پر فروغ در سراسر وجود و اعضاء و جوارح او مقتضی چنین فعالیت در اعمال صالحه است و از سوی دیگر آن اعمال ،شایسته آن ایمان را پر فروغ تر کرده، به طوری که احساس مسئولیت سنگین کرده و از بی حساب گویی و خیال بافی، او را حفاظت می کند .

این ها ، با چراغ پر فروغ چنین ،ایمانی در فنون مختلف سخن پردازی و سرایندگی می کنند و بنا براین جز از حقّ و حقّیقت سخن نمی گویند و به یاوه سرایی و قدرت نمایی مغرورانه در میدان سخن نمی پردازند.

جز کسانی که از ،شاعران با ،ایمان و اهل عمل صالح و شایسته اند که با گرایشی که به محتوای ایمان و عمل صالح پیدا کرده اند در همان مسیر یعنی مسیر ایمان و عمل صالح سخنوری می کنند و چون می دانند در این راه کم و زیاد نمی توان گفت، لذا تنها تلطیف ذوق و ،احساسات آن ها را در مسیر اوجگیری به رسیدن به واقعیّات ترقّی داده و به پیش می رود و چون این فعّالیت روحی در راه خدا و حقّیقت اندیشی و حقّ گوئی است و یک نوع مجاهده روحانی پرارج و ارزشی است؛ لذا مورد الطاف خاصّه خداوند متعال قرار می گیرد و مشمول فرمایش او شده که وَ الَّذِینَ جَاهَدُوا فِینَا لَنَهْدِيَنَّهُم سُبُلَنا وَ إِن اللهَ لَمعَ الْمُحْسِنین (2)

ص: 430


1- مروج الذهب مسعودی ج 3 ص 295.
2- عنکبوت، 69 .

کسانی که در راه ما مجاهده و کوشش کنند ما هم حتما راه های خود را به آن ها هدایت می کنیم و خدا با نیکو کاران است.

و هم چنین در روایات از پیامبر اکرم و ائمّه طاهرین - صلوات الله علیهم – به این معنی اشاره شده و برای شاعران مؤمن حقّ گو که در راه خدا و عمل صالح شعر گفتند و با شعر خود حقّ و دین را در جامعه زنده می کردند دعا شده؛ مثلا حسّان بن ثابت که قضیه روز غدیر و انتصاب امیرالمؤمنین و به خلافت به دست مبارک پیامبراکرم - صلوات الله علیهما و آلهما به امر خداوند متعال انجام گرفت آن را به شعر در آورد آنحضرت درباره او دعا کرد که لا تَزالُ يَاحَسَّانُ مُؤيّدا بروح القُدُس ما نصرتنا بلسانک

یعنی ای حسّان از تأیید روح القدس جدا نشوی مادامی که ما را با زبانت یاری کنی.

- انشاء الله تعالی - در آینده قسمتی از روایات که دربارۀ شعراء مؤمن که از مذمّت آیه استثناء شده اند ذکر خواهیم کرد.

اشعاری که یک شخص سرشار از ایمان به خدا و قرآن و رسول می گوید و ایمان آن چنان در سراسر وجود او فروغ افکن است که اعمال صالحه از سرا سر وجودش تراوش می کند، فروغی از ایمان او است و تلاشی و جهادی از مجاهدت های او این نوع شعر گوئی پروازی است به عالم قدس چون از قداست و پاکی شروع شده و به سوی خدا روحش اوج گرفته است.

این نوع شعر در این حال خیال بافی نیست آن ها در مسیر حقّیقت و بر حقّ سخن می گویند این صنف از شاعران از دو قسم ،وحی استمداد گرفته اند: یکی به مقتضی ایمان به خدا و پیامبرش از وحی قرآن و فرمایشات پیامبر و اهل بیت وحی علیهم السلام استفاده کرده که آن اگرچه از راه برداشت های بشری معمولی نیست ولی شناختی فوق شناخت بشری است؛ چون از علم خدا سرچشمه گرفته است و دیگر آن که در این حال با آن ایمان و عمل صالح و نورانیّت دل و پاکی باطن، از عالم غیب و علم خدا و روح القدس الهام گرفته و این سخنانش گر چه به نحوی شاعرانه است ولی نه به معنی خیال بافی بلکه به معنای اوج گیری روح پاک با ایمان شاعرِ صالح از عالم محسوسات به ماوراء آن که شناخت و برداشت از آن جا، چه بسا صحیح تر و از تیرگی ها و آلودگی های دید به باطل ها پاک تر است.

ضمناً این نوع شعر که از این دو نوع وحی استمداد می گیرد چنان چه شاعر از لحاظ ادبی و قریحه شعر کامل باشد؛ بسیار شعر او جذّاب و دل نشین و مؤثّر و روح بخش خواهد

ص: 431

بود؛ (1) چنان که برای هم ردیف او ، در شعر و شاعری که از آن دونوع وحی برخودار نیست ، چنین اثری نخواهد بود و راز آن همان رازی است که انشاء الله نسبت به راز جذبه و اعجاز قرآن در آینده ذکر خواهیم کرد.

و جز کسانی که با ایمان و عمل صالح یاد خدا را بسیار می کنند ﴿وَ ذَكَرُوا اللهَ كَثیراً ﴾

کسی که ذکر خدا می کند و به یاد اوست؛ خدا هم به یاد اوست ﴿أُذْكُرُونِی أَذْكُرْكُمْ وَ اشْكُرُوا لی و لا تَكْفُرُونِ﴾.

مرا یاد کنید که من شمار را یاد کنم و سپاسم کنید و کفران روا مدارید.

﴿یا أَيُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اذْكُرُوا اللهَ ذِكْراً كَثیراً وَ سَبِّحُوهُ بُكْرَةً وَ أصیلا هُوَ الَّذِی يُصَلَّى عَلَيْكُمْ وَ مَلائِكَتُه لِيُخْرِجَكُمْ مِنْ الظُّلُماتِ إلى النور﴾ (2)

مؤمنان ذکر خدا کنید؛ ذکر بسیار؛ بامداد و شبان گاهان اوست که بر شما رحمت و درود می فرستد و فرشتگانش تا شما را از ظلمت ها به سوی نور خارج کنند.

شاعری که بسیار در شغلش یاد خدا کند؛ خدا هم به یاد اوست و او را از لغزش و انحراف حفظ می کند .

شاعری که در حالات شعر سرایی بسیار به یاد خداست رحمت های پی در پی از خدای متعال به وسیلهٔ فرشتگان رحمت و وسائل فیوضات او به او افاضه خواهد شد؛ و چنین شاعری در کارش از خدا الهام و راه نمایی می گیرد .

﴿إِنَّ الَّذینَ قالُوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقامُوا تَتَنَزَّلُ عَلَیْهِمُ الْمَلائِکَهُ﴾:

کسانی که گفتند پروردگار ما خداست و سپس پیگیری و استقامت کردند بر آن ها فرشتگان نازل می شوند.

این چنین شاعری است که تأیید روح القدس را که در روایات بدان اشاره شده در وضع و روشش می یابیم؛ و شواهدی از قرآن بر صدق صدور آن روایات پیدا می کنیم

این چنین شاعری است که با نردبان ایمان و عمل صالح و ذکر خدا، به سوی خدا عروج کرده؛ و الهام گرفته؛ و از آن جا در اشعارش به عنوان باز گشته از سفر آسمانی به رسم

ص: 432


1- حافظ در بعضی از غزلیاتش چنین است و راز جاذبۀ آن هم همین می باشد و هم چنین بسیاری از شعراء مسلمین .
2- احزاب، 41، 042

سوغاتی، تحفه هایی گران بها می آورد ﴿ إِلَيْهِ يَصْعَدُ الْكَلِمُ الطَّيِّبُ وَ الْعَمَلُ الصَّالِحُ يَرْفَعُهُ ﴾. (1)

این شاعر بر تخیُّلات ذهنی و وساوس شیطانی پشت پا زده و خود را به خدا متصّل کرده و از یاد او غافل نیست و همان روحیّه سرشار از یاد خدا و عشق به خدا در قالب بندی اشعارش جلوه گر است.

و از این رو هم خودش هدایت شده و راه یافته است؛ و هم پیروانش گم راهان

نخواهند بود؛ بلکه از نورانیّت او کسب نور کرده و از اشعارش بهره می گیرند.

مسلمان ستم دیده، با شعر به ستم کار یورش می برد:

و جز شاعرانی که مؤمن و عمل صالح کردار ،آن ها و یاد خدا کردن بسیار شیوۀ آن ها است؛ و مورد ستم قرار گرفته اند و بر علیه ستم کار یاری می طلبند؛ و با اشعار خود در این راه می کوشند؛ که به دستور قرآن حقّ مقابله با این ستم را دارند.

این ها با برانگیختن ،دیگران با اشعار خود بر علیه دشمن ستم کار؛ و یاری جستن بر آن ها؛ با در نظر گرفتن ایمان و روش صحیح و شایسته اسلامی خویش، کمک می گیرند و اشعار آن ها در این مسیر از نکوهش و غوایت و ضلالت که اوّل آیات بود خارج است.

این ها با اشعار تحریکی خویش از دیگران به انحاء مختلف یاری می طلبند یاری ،تبلیغاتی یاری ،مسلحانه یاری ،اصلاحی و غیر ذلک؛ هر جا هر چه مناسب است؛ و خصم را از أعمال خصمانه باز می دارند و یا مغلوب می کنند .

دشمنی که با مسلمان یا مسلمانان از راه شعر و هجویات آن ها را ضربه می زند؛ آن مسلمانان نیز می توانند از قدرت شعری خود بر علیه او استفاده کرده اگر چه دشمن مسلمان هم باشد؛ که قرآن می فرماید: « فَمَنْ اعْتَدى عَلَيْكُمْ فَاعْتَدُوا عَلَيْهِ بِمِثْلِ مَا اعْتَدَىٰ عَلَيْكُمْ : (2)

اگر به شما تجاوز و دشمنی ،شد مقابله به مثل کنید؛ اگر شما را با شعر کوبید با شعر او را بکوبید.

شاعری که مسلمان است و با تقوی نباید مسلمانی و تقوای او نقطه ضعفی برای

ص: 433


1- فاطر، 35.
2- بقره، 194.

دشمن شود؛ تا از در شعر به او بتازد و بکوبد و آن مسلمان با تقوا ساکت بنشیند؛ با این که او هم قدرت شعری دارد و می تواند از این سلاح بر او پیروز شود - وَ انْتَصَرُوا مِنْ بَعْدِ مَا ظُلِمُوا.

مسلمان مؤمن با سلاح شعر بر دشمن ستم کار خود استفاده می کند

و آن مومن با عمل صالح که ذکر خدا بسیار می کند؛ پس از آن که به او ظلم شده؛ یاری جوید؛ چه به وسیله شعر و شعر را در پیروزی بر ظالم یار خود کند؛ و با شعر خود ظالم را بکوبد؛ و یا به وسیلهٔ شعر دیگران را تحریک بر علیه ظالم کند؛ و یا شکل های دیگر؛ از آن که مظلوم شده و با و ظلم گشته؛ نه قبل از آن پیش گیری کند.

به او ظلم شده و به حقّوق و شخصیّت و حیثیّت و شرف او و آن هایی که حقّ دفاع آن ها را دارد ظلم شده .

تجاوز به ناحق، بر حق دیگران ظلم است؛ و اگر بر حق باشد ظلم نیست.

و خلاصه: باید عنوانِ :« وَ انْتَصَرُوا مِنْ بَعْدِ مَا ظُلِمُوا » را از نظر حدودِ حکم و موضوع آن کاملا دقّت کرد که چیست و در استثناء از مدمّت از شعرا، و آن را در نظر گرفت.

و بالاخره یک شاعر مسلمان می تواند از این هنر و قریحه، در برابر متجازوین و ستم کاران به عنوان یک سلاح مؤثّر در پیروزی بر دشمن استفاده کند و مجاز است.

از آیات گذشته با توضیحاتی که در اطراف آن ایراد شد؛ مطالبی استفاده می شود اکنون به قسمتی از آن ها به طور فشرده اشاره می شود که :

هر کلام منظوم شعر نیست

1- شعر در حقیقت به معنی خیال بافی و تصویراتی ذوقی است؛ و همین است که در آیات قرآن در چند جا ذکر شده است. گاهی از قول مخالفین به عنوان تهمت بر قرآن، و پیامبر عظیم الشأن صلی الله علیه و آله ، و گاهی به عنوان جواب از آن ها و بیان حقّیقت درباره قرآن و گاهی هم در مقام نکوهش از شعر و شاعری و بیان موارد مجاز از آن سخن به میان آمده است و پیروان شعراء را گم راه معرفی کرده است و اما شعر به معنی سخنان زیبا و رسا و شیوا با قافیه و وزن آن از مورد این آیات به حسب ظاهر خارج است .

ص: 434

منظومه های علمی ،تاریخی ،مواعظ، عرفانی و کلامی شعر نیست

بنا بر این مطالب علمی منظوم را که بزرگان علما و فلاسفه برای تسهیل در ضبط و حفظ به رشته نظم در آورده اند؛ اصلا از عنوان شعر که در آیات قرآن مطرح شده خارج است؛ مانند: منظومۀ منطق و حکمتِ مرحوم سبزواری و مرحوم محقِّق اصفهانی و منظومۀ مرحوم سیّد بحر العلوم در فقه و منظومۀ ابن مالک در نحو، و غیر ذلک .

و هم چنین است اشعاری که در عرفان و مباحث کلامی؛ می باشد مانند بسیاری از اشعار مثنوی و غیره؛ و هکذا مطالب تاریخی؛ مانند واقعه غدیر خم را به شعر به عنوان غدیریه مانند بسیاری از بزرگان علماء که مرحوم علّامه امینی - قُدِسَ سُره – غدیریّات آن ها را در کتاب « الغدیر » جمع کرده است و هم چنین وقایع و مصائب جان گذاز کربلا را به شعر در آورده اند؛ و هم چنین بسیار از اشعار که مشتمل بر نصایح و مواعظ و یا ترجمۀ خُطب و روایات مأثوره از معصومین - علیهم الصلاه و السَّلام - است که تنها به نقل و یا ترجمه پرداخته اند؛ این ها همگی از عنوان شعر اصلا خارج است؛ نه شعر مذموم و نه از مستثنیات آن است.

2- قرآن مخالف خیال بافی و خرافه سازی و اوهام تراشی است؛ چه از طریق موسیقی انجام گیرد؛ چنان چه مشروحاً گذشت و چه به وسیله شعر عمل شود، نهایت، در هر یک حکم ،آن و نکوهش آن به حسب شدّت تأثیر، ثیر و عدّم شدّت تأثیر آن متفاوت است که شرح آن گذشت.

سخنرانی های شاعرانه نیز حکم شعر دارد :

3- شعر چنان چه گفته شد بمعنی خیال بافی های ذوقی و مطبوع است؛ در هر نوعی از سخن انشاء شود؛ چه در نثر بدون قافیه و وزن یا نثر مسجع؛ یا سخنرانی و مقاله نویسی و غیر آن همگی مورد انتقاد قرآن خواهد بود و گفتیم شعر در زمان نزول قرآن که تهمتش را مخالفین به قرآن زدند؛ منظور شعر منظوم موزون و با قافیه نبوده است؛ زیرا قرآن چنین نیست و با این حال آن را شعرش گفتند و خداوند آن ها را پاسخ داد و شرح آن گذشت.

4- شعر سازی به همان معنای قرآنی گرچه یک هنر ادبی نزد ما محسوب شود؛ لکن

ص: 435

از نظر اسلام و قرآن مردود است؛ و مورد نکوهش و انتقاد قرار گرفته و دلیلش را هم قسمتی به عرض شما رساندیم.

ما نمی توانیم با نام گذاری های زیبا از عیوب واقعی آن چشم پوشی کنیم و چون نام هنر و ادب، بر یک کار غلط گذاریم آن را محترم و سودمند بدانیم بلکه باید چشم حقّیقت بینی باز کرده و کاملاً آن را محاسبه کنیم و خود را اسیر الفاظ خود ساخته تو خالی نکنیم.

استفاده از شعر برای مثال و یا جهات ادبی آن :

5- استفاده کردن از شعری که مورد مذمت قرآن است بدین لحاظ که آن را: محور عمل و سر مشق زندگی و معانی آن را در دل ،پرورانده و در آن راهی که ساخته شده از مدح و ذمّ و هجا و تشجیع و عشق و تحزین و امثال آن بهره گرفته؛ و خود را بازیچه شاعر قرار دادن، مورد نکوهش قرآن است – الشُّعَرَاءُ يَتَّبِعُهُمْ الْغَاوُونَ.

امّا اگر از همان شعر استفاده های دیگر شد در علم صرف و نحو، و معانی بیان، و لغت و ،تاریخ و درک عرفیات و اخلاقیات آن زمان و غیر ذلک آن مورد انتقاد قرآن نیست و از این رو از قدیم تاکنون مسلمانان به حفظ آثار ادبی و شعری حتّی شعراء زمان جاهلیت مانند: « سبعه معلّقه » و غیر آن می کوشیده اند؛ و از آن برای استفاده های گوناگونی که به قسمتی از آن اشاره شد بهره هایی می گرفتند که اگر نبود آن بهره ها فلج می شد.

شعر نیک و شاعر نیکو

6- شاعر، در چند مورد از نکوهش در قرآن استثناء و خارج شده است:

اول : مؤمن در راه ،ایمان و از روحیّه ایمانی با شرائط ،مقتضی چنان چه مشروحا گذشت شعر بگوید.

دوّم : مؤمن که اهل عمل صالح ،است در طریق اعمال ،صالحه و از روحیّه علاقمند به اعمال ،صالحه با در نظر گرفتن بیانات گذشته به شعر بپردازد.

سوم : مؤمن که اهل اعمال صالحه ،است با ذکر خدا بسیار نمودن، به شعر بپردازد که او، با حال یاد خدا بودن اشعارش همان رنگ را به خود می گیرد.

چهارم : مؤمن شایسته که مورد ستم دیگران شده در راه انتصار بر دشمنان خویش از

ص: 436

شعر استفاده کرده و با این سلاح به جنگ با او برود.

ص: 437

ذکر جمله ای از شعراء که در روایات از آن ها مدح شده است

1- حسّان بن ثابت : (1) او اوّل کسی است که واقعۀ غیر خم را به شعر خود در طول ،تاریخ تثبیت کرد و از گزند روزگار حفظش نمود. او همانند محدِّثین و مورخین که یداً بید، این ولایت عظمی را برای نسل های آینده در کتب خویش نگه داری کردند؛ در شعر زیبای خود موجب نگه داری آن شد.

او به حضور پیامبر عظیم الشّأن ( صلی الله علیه و آله ) رسید. پس از آن که امیرالمؤمنین، علی بن ابی طالب ( علیه السلام ) را به خلافت منصوب نموده بود؛ و عرض کرد:

﴿ تأْذَنُ لِى أَنْ أَقُول أبیاتاً فَقَالَ قُلْ عَلَى بَرَكَةِ اللهِ ﴾

اجازه می دهید در این باره ابیاتی شعر بسرایم فرمود: « بگو ! بر برکت خدا » و او این اشعار را گفت :

يُنَادِیهم یوم الغدیر نَبيُّهُم *** بِخُمّ وَ اَسْمِعَ بالرَّسُولِ مُنَادِيًا

فَقالَ فَمَن مَولاكُمْ وَ نَبیكم *** فقالوا وَلَمْ يَبْدُوا هُنَاكَ التَّعَامِیا

إِلهُكَ مَولانا، وَ اَنْتَ نَبيّنا *** وَلَمْ تَلْقَ مِنَّا فِى الوِلايَةِ عَاصِیاً

فَقالَ لَهُ قُم يَا عَلِيُّ فَإِنَّنی *** رَضِیتُكَ مِنْ بَعْدِى إِمَاماً وَ هَادِیاً

فَمَنْ كُنْتُ مَولاه، فَهذا وَ لِيُّهُ *** فَكُونُوا لَهُ أَتْبَاعَ صِدْقٍ مُو الیاً

ص: 438


1- در الکنی و الّالقاب، بعنوان ( ذو الّاكله ) ذکر شده که صد و بیست سال در جاهلیت و شصت سال در اسلام زندگی کرده است.

هناك دَعا: اللهم و الِ وَ لِيَّهُ *** وَ كُنْ لِلَّذی عادا عَلِيّاً مُعَادِیاً (1)

سپس پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله در حقّ او دعا کرد که:

لا تزال یا حَسّانُ مُؤيَّداً بِرُوحِ القُدُسِ مَا نَصَرْتَنا بِلِسَانِكَ.

مؤیّد باشی به روح القدس مادامی که ما را با زبانت یاری می کنی .

لکن این حسان در همین موضوعی که شعر گفته بود بعداً نتوانست پایدار بماند و از خلافت امیرالمؤمنین منحرف شد؛ و تقیید دعای پیامبر ( صلی الله علیه و آله ) غیب گویی از آینده اوست.

2- كُمَیتِ (2) شاعر ، متولّد: سنهٔ 60، متوفی سنه ،126 از شخصیّت های بزرگ شیعه و شاعر زبر دست و با علّو همّت و خلوص و محبّت و علاقمند به خاندان عصمت و طهارت و دانشمند و مورد علاقه ائمّه طاهرین بود.

او از کسانی است که دربارۀ غدیر خم « غدیریّه » دارد که قسمتی از آن چنین است:

أرى الرحمنُ يَصْدَعُ بالمثانی *** وَ كَانَ لَهُ أَبُو حَسَنٍ قَریعاً

خطوطاً فی مّسّرته وَ مَولی *** إلى مرضاة خالِقه سریعاً

وَ أَصْفاه النَّبِيُّ عَلى اِخْتِیارِ *** یما أعنى الرُّفُوضِ لَهُ المُذیعاً

وَ یوم الدّوح دوح غّدیر خُمّ *** آبان لَهُ الوِلایَة لَوْ أُطیعاً

و لكنّ الرّجال تُبايَعُوها *** فَلَمْ أَرَ مِثْلَها خَطَراً مبیعا

أضاعوا امر قائدهم فضلّوا *** و اقومهم لدى الحدثان ریعاً (3)

از کمیت نقل شده که در خواب امیر المؤمنین علیه السلام را دید ، به او فرمود: « قصیده عینیّه خودت را بخوان » او ،خواند، تا رسید به این شعر :

و یوم الدّوح دوح غریر خمّ *** ابان له الولایة لواطعیا

حضرت فرمود: « راست گفتی » ، سپس آن حضرت این را سرود که

ص: 439


1- الغدیر ج 2، ص 34.
2- كان فی الكمیت عشر خصال لم تكن فی شاعر : كان خطیب ،اسد فقیّه الشیعة، حافظ القرآن العظیم، ثبت الجنان، كاتباً حَسَن الخط، نسابّة، جدلا و هو أول من ناظر فی التشیع، رامیاً لم یكن فی آسدٍ آرمی ،منه فارساً شجاعا سخیاً دینا. الغدیر ج 2، ص 196 و هو ابو المستهل الكمیت بن زید بن خنیس بن محالد ولد فی سنه 60 عام شهادة أبی عبد الله الحسین - صلوات الله علیه – و توفّى شهیداً بالكوفة فی خلافة مروان بن محمد سنه 126 كما ذكره فی الغدیر ج 2، ص 211.
3- الغدیر ج 2، ص 180.

و لم أر مثل ذاك الیوم یوما *** ولم أر مثله حقّا أضیعا

و از فرزند کمیت نقل است که در خواب پیامبر صلی الله علیه و آله را دید به او فرمود: « ابیات عینیه را بخوان » و چون رسید به :« و یوم الدّوح دوح غدیر خمّ » آن حضرت شدیداً گریه کرد و فرمود پدرت راست گفت و به خدا سوگند ندیدیم حقّی مانند آن ضایع شده باشد. (1)

کمیت به حضور امام باقر علیه السلام رسید و در شب بود و قصیده میمیهٔ خود را که در مصائب حضرت سیّد الشُّهداء علیه السلام بود خواند تا رسید به این شعر :

و قتیل بالطف غودر منهم *** بین غوغاء امّة و طغام (2)

آن حضرت گریه کرد و فرمود :« اگر نزد ما مالی بود به تو بخشش می کردم و لکن برای تو همان دعایی که پیامبر خدا برای حسان بن ثابت کرد، می باشد که « لازلت مُؤَيّداً بِرُوحِ القُدُسِ، ما ذبیتَ عَنَّا أَهْلِ البَیتِ » کمیت از آن جا بیرون شد و به حضور عبد الله بن حسن بن علی رسید و آن قصیده را خواند آن جناب مزرعه ای که به چهار هزار دینار خریداری کرده بود قباله اش را با شهادت شهود به او عطا فرمود کمیت در مقابل عرض کرد: « پدر و مادرم فدایت اگر برای دیگران می گفتم برای دنیا بود ولی برای شما برای خدا گفتم و آن چه برای خداست بهایی در برابرش نخواهم گرفت. (3)

امام سجّاد علیه السلام دربارۀ او فرمود:« اللّهمّ انّ الكمیت جاد فی آل رسولك و ذريّة نبیک نفسه حین ضنّ الناس و اظهر ما كتمه غیره. »

بار خدایا حقّیقتا این کمیت خود را سخاوت مندانه در راه آل رسول تو و اولاد پیغمبرت داده هنگامی که مردم از آن بخل کردند؛ و اظهار کرد آن چه را دیگران کتمان کردند. (4)

امام سجّاد علیه السلام نیز درباره او دعا کرد که ﴿اَللّهُمّ اَحيه سَعيداً وَ اَمِتْهُ شَهيداً وَ اَرِهِ الْجَزاءَ عاجِلاً وَ اَجْزِلْ لَهُ جَزيلَ الْمَثُوبَةِ ﴾.

خدایا ! او را زندگی با سعادت و مرگی در شهادت مرحمت کن و پاداش او را در این

ص: 440


1- الغدیر ج 2، ص 181 .
2- الطغام - أوغار الناس و آراذلهم - الواحد و الجمع فیه سواء.
3- الغدیر ج 2، ص 0187
4- الغدیر ج 2، ص 200.

دنیا به او نشان ده و در آخرت ثوابش را نیکو فرما.

روزی بر امام باقر علیه السلام وارد شد و عرضه داشت اشعاری درباره شما گفته ام؛ اجازه فرما بخوانم. فرمود: « ایّام البیض است » (1) ( خواندن شعر مناسب نیست ). عرض کردم آن ها در خصوص شماست فرمود بیاور شروع کردم و گفتم :

أضحكنى الدهر و أبكانی *** و الدهر ذو صرف و اَلوان

لتسعة بالّطف قد غودروا *** صاروا جمیعا رهن اکفان

آن حضرت گریست و فرزندش امام صادق نیز گریست و شنیدم زنی هم می گریست، از پس چادر پس از آن که به این شعرم رسیدم :

وستة لایتجازی بهم *** بنو عقیل خیر فرسان

ثم علىّ الخیر مولاهم *** ذکر هم هیج احزانی

آن حضرت گریست و فرمود: « هیچ فردی ما را یاد نکرد و یا، یاد نشدیم نزدش و از چشم او آبی به قدر بال پشه ای خارج شد جز آن که خدا برایش خانه ای در بهشت می سازد؛ و آن اشگ مانعی بین او و بین آتش می گردد و چون به این شعرم رسیدم:

من كان مسرورا بما مسّکم *** اوشامتا یوماً من الآن

فقد ذللتم بعد عزّ فما *** ادفع ضیماحین یغشانی

آن حضرت دستم را گرفت و گفت: « اللهم اغفر للكمیت ما تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِهِ و ما تَأَخَّرَ ».

و چون به این شعرم رسیدم :

متى یقوم الحقّ فیكم؟ متى *** یقوم مهدیّكم الثّانی؟ (2)

حضرت فرمود: سریعا! – انشاء الله - سریعاً! سپس فرمود: « ای ابوا المستهل، قائم ما نهمین از فرزندان « حسین » است؛ چون امامان بعد از رسول خدا دوازده نفرند که دوازدهمین آن ها او قائم است». عرض کردم یا سیّدی آن ها که دوازده نفرند کیانند؟ فرمود: اول آن ها علیّ بن ابی طالب بعد از او حسن و حسین بعد او على بن الحسین بعد او من و بعد ،من این و دستش را بر شانه جعفر نهاد. عرض کردم بعد از این فرمود فرزندش موسی و بعد از

ص: 441


1- ایام البیض: 13 - 14 - 15 هر ماهی را می گویند
2- شاید مراد از مهدی اوّل محمد حنفیه باشد که بعضی از شیعه او را مهدی موعود دانستند.

موسی علیّ و بعد از علی فرزندش محمّد و بعد از محمد فرزندش علی، و بعد از علی فرزندش حسن، و او پدر « قائم » است که خروج می کند « فَيَملأ الدّنیا قِسْطاً و عَدْلاً كما مُلِئَتْ ظُلْماً و جَوراً وَ يَشْفی صُدُورَ شیعتنا ! عرض کردم کی خروج می کند؟ فرمود: از پیغمبر سئو ال ،شد فرمود مثلَش مانند قیامت است که نمی رسد مگر به طور ناگهانی (1)

3- اسماعیل بن محمّد الحِمْيَری: معروف به سیّد حمیری که در سنه 105، در عمان

متولّد شد و در رمیله بغداد در زمان هارون الرشید سنه ،173 وفات کرد ( در ابتداء از كیسانیّه ) و به امامت « محمّد بن الحنفیه » قائل بود ،سپس به برکت امام صادق علیه السلام شیعه شد و در ولایت ائمة طاهرین و علوم دین و تاریخ دانشمندی بود.

او اضافه بر اشعار بسیار که در مدح و مرثیه و فضائل ائمّه طاهرین انشاء کرده فضائل مأثورۀ امیرالمؤمنین را مقید بوده به نظم در آورد.

روزی سیّد بر اسبی سوار بود؛ گفت اگر کسی فضیلتی برای علی بن ابی طالب ذکر کند که من در آن شعر نگفته ام اسبم و آن چه بر او است مال او باشد. هر کسی شروع کرد حدیثی بیاورد و او شعرش را در آن باره می خواند تا این که مردی روایتی از ابی الرعل مرادی ذکر کرد که امیرالمؤمنین علیه السلام وارد شد؛ و وضوء گرفت برای نماز؛ و کفش خود را از پا کند که با شتاب یک افعی درون آن رفت پس از آن که خواست بپوشد کلاغی آن را برداشت و به بالا برد و سپس از آن جا انداخت؛ افعی از آن بیرون آمد سیّد حمیری آن چه به او وعده کرده بود، داد و سپس این حدیث را فورا به شعر درآورد (2)

مرحوم علّامه امینی - رضوان الله تعالی علیه - در « الغدیر » ده غدیریه از او آورده اند که از آن جمله همین قصیده عینیه معروفه اوست که قسمتی از آن این است:

لأم عمرو باللّوى مربع *** امسة اعلّامها بلقع

الى أن قال:

عَجِبتُ من قوم أتوا احمداً *** بخطة لیس لها موضع

قالوا له لو شئت اعلمتنا *** الى من الغایة و المفزع

ص: 442


1- الغدیر ج 2، ص 202، 203 .
2- الكنى و الّالقاب ج 2، ص 309 .

اذا توفّیت و فارقتنا *** و فیهم فی الملك من یطمع

فقال لو اعلمتكم مفزعاً *** کنتم عسیتم فیه ان تصنعوا

صنیع اهل العَجَّل ان فارقوا *** اذ هارون فالتّرک له اوسع

و فى الّذى قال بیان لمن *** كان اذا یعقل او یسمع

ثم اتته بعد ذا عزمة *** من ربّه لیس لها مدفع

بَلِّغ و الّأ لم تكن مُبَلِغاً *** و الله منهم عاصم یمنع

فعندها قام النّبىّ الّذى *** کان بما یأمر به یصدع

یخطب مأموراو فی كفّه *** كفّ علىّ ظاهریا یلمع

رافعها اكرم بكف الذى *** یرفع و الكف الذی ترفع

یقول و الأ ملاك من حوله *** و الله فیهم شاهد یسمع

من كنتُ مولاه فهذا له *** مولی فلم یرضوا و لم یقنع

فَاتّهموه وحنت فیهم *** على خلاف الصّادق الاضلع

و ضلّ قوم غاضهم فعله *** کانّما آنافهم تجدع

حتى اذا و اروه فى لحده *** و انصرفوا عن دفنه ضَيَّعَوا

ما قال بِالأَمس و أَوصى به *** وَ اشْتَرُوا الضرَّ بما ینفع (1)

این قصیده حدود 54 بیت است.

و این همان قصیده ای است که پس از قتل زیدبن علی در حضور امام صادق علیه السلام خوانده شد و همان قصیده ای است که مرحوم علّامه مجلسی از امام رضا علیه السلام خوابی درباره اش از جدّ شان پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله نقل می کند.

سهل بن ذبیان از آن حضرت نقل می کند و خلاصه اش آن که برای سهل فرمودند : در خواب جدّم را دیدم . با علی و فاطمه و حسن و حسین علیه السلام و نزد شان سیّد حمیری این قصیده را می خواند؛ و چون رسید به این مصراع :

« و وجهه كالشّمس اذ تطلع »

پیغمبر صلی الله علیه و آله و دیگران که با او بودند گریستند و چون رسید به این بیت :

ص: 443


1- الغدیر ج 2، ص 219، 220 .

قالو اله لوشئت اعلمتنا *** الى من الغایة و المفزع

پیامبر صلی الله علیه و آله دست های شان را بالا بردند و گفتند: خدایا تو شاهدی برمن و بر آن ها که من آن ها را آگاه کردم که هدف و پناه گاه علی بن ابی طالب است و به دست خود به او اشاره نمودند و پس از فراغت از خواندن قصیده پیغمبر صلی الله علیه و آله به من متوجّه شدند و فرمودند: ای علی بن موسی :

﴿اِحْفَظْ هذه القصیدة و مُرْشیعتنا بحفظها وَ أَعْلِمْهُم أَنْ مَنْ حِفظُها و أَدْمَن قرائَتها ضَمِنْتُ له الجنّه عَلَى الله تعالى ﴾. قال الرّضا وَ لَم يَزَلْ يُكرّرُها عَلَيَّ حَتى حَفِظْتُها -

یعنی ای علیّ بن موسی الرضا این قصیده را حفظ کن و دستور ده شیعیان مان حفظ کنند؛ و آگاه شان کن که کسی که حفظش کند و مداومت به خواندش کند، من بهشت را بر او ضامنم امام رضا علیه السلام می گویند جدّم آن را مکررا بر من خواند تا من آن را حفظ کردم.(1)

مرحوم علّامه امینی - قدّس سرّه - در « الغدیر » 23 غدیریّه از او نقل کرده :

سیّد حمیری در میان شیعه با عظمت بوده چنان چه در « عقد الفرید » گفته که او رأس الشیعه بود و از شیعه آن قدر نسبت به او تعظیم می شد که در مسجد کوفه برایش و ساده می نهادند.

و جعفر بن عفّان الطائی به سیّد می گفت اَنْتَ الرّأس و نحن الْأَذناب .

علماء و مورّخین برسید و اشعارش بسیار تمجید و ثناء گفته اند و از مرزبانی نقل شده که گفته : شنیده نشده کسی را شعر گفته باشد و بسیار و زیبا غیر از سیّد. (2) سیّد حمیری ده نفر از خلفاء را درک کرد پنج نفر از بنی امیّه و پنج نفر از بنی العبّاس، که عبارتند از:

1- هشام بن عبد الملک 2- ولید بن یزید بن عبد الملک 3- یزید بن الولید 4- ابراهیم بن الولید 5- مروان بن محمّد بن مروان بن الحکم که آخرین سلاطین بنیامیّه بود و به دست بنی العبّاس کشته شد؛ و از بنی العبّاس 6- سفّاح 7- منصور 8- مهدی بن منصور 9- هادى بن مهدى 10- هارون الرشید.

در برابر این دوره های پر موج مانند دیگر شیعیان در محنت بود. گویند برای او نزد

ص: 444


1- الغدیر ج 2 ص 222 الكنى و الّالقاب ج 3، ص 308
2- وُلد السیّد الحمیرى سنه 105 و توفّى سنه 173 او 178 او 179 و کفن باكفان وجّهها الرّشید باخیه و صلّی علیه اخوه علیّ بن مهدی العبّاسی و دفن به جُنینه ناحیه من كرخ البغداد.

رشید سعایت کردند که « رافضی » است؛ احضارش کرد؛ سیّد گفت: اگر رافضی کسی است که بنی هاشم را دوست دارد و بر دیگران مقدم می دارد من از آن دست برنمی دارم و عذر خواهی هم نمی کنم و اگر غیر از این است من به آن قائل نیستم و با این بیان زیبا خود را از شرّ او تبرئه کرد.

4- سفیان بن مصعب کوفی : معروف به عبد ی - رضوان الله تعالی علیه – از کسانی است که به ائمّه طاهرین علیهم السلام کمال نزدیکی و ولایت و ارادت را می ورزید در اشعارش مناقب ،امیر المؤمنین و ائمّه طاهرین - صلوات الله علیهم - را تضمین می کرد و در مدح آن ها بسیار سروده و در مراثی آن ها بسیار شعر و مرثیه گفته است.

مرحوم علّامه امینی - قدّس سرّه - می گوید من از او دربارۀ غیر آل الله شعری نیافتم.

او هر چه شعر می گفته در زنده کردن دین و مذهب و اطراف آن می سروده و علاقه و عشقی به غیر آن نداشته به طوری که امام صادق علیه السلام درباره او چنین فرموده است:

﴿یا معشر الشّیعة عَلِّمُوا أولادَ كُمْ شِعرَ العَبدِى فَإِنَّهُ عَلَى دِینِ اللَّهِ ﴾:

ای گروه شیعه بیاموزید فرزندان تان را شعر عبد ی؛ زیرا او بر دین خداست و شعرش در این زمینه است. (1)

او آن چنان در اشعارش استقامت و صدق و صفا و دیانت بکار برده که امام علیه السلام این حو اله را بر اشعارش می دهد که می رساند هیچ شائبه غیر دینی در آن نیست.

ابن قولویه در « کامل الزّیارات » از ابی عمّاره نقل می کند که امام صادق علیه السلام به من فرمود شعر عبد ی را درباه حسین علیه السلام برایم بخوان من خواندم و او گریست؛ باز خواندم و او گریست؛ و باز خواندم و او گریست و به خدا سوگند همین طور می خواندم و می گریست تا شنیدم گریه از خانه بلند شد. (2)

شیخ طوسی در رجال خود او را از اصحاب « امام صادق ( علیه السلام ) » شمرده است.

او از امام صادق علیه السلام علومی اقتباس می نمود و سپس با آن قریحه شعری سر شاری که داشت به شعر در می آورد؛ چنان چه از اَبان نقل شده که حضور امام صادق علیه السلام بودم که عبد ی

ص: 445


1- تفسیر نور الثقلین ج 4، ص 71 الکنی و الّالقاب ج 2، ص 420.
2- الغدیر ج 2، ص 295

آمد و از آیۀ وَ عَلَى الأَعْرافِ رِجالٌ پرسید. فرمود: آن ها اوصیاء دوازده گانه، از آل محمّداند. خدا را نمی شناسد مگر کسی که آن ها را بشناسد و او را بشناسند گفتم فدایت شوم « اعراف » چیست؟ فرمود مرکز اجتماعی است از « مُشک » که بر آن رسول خدا و اوصیاء قرار گرفته که همه را با چهره ها شان می شناسند عرض کردم آیا در این باره شعری گویم؟ سپس قصیده ای گفت (1)

اکنون چند شعری از قصیدهٔ « غدیريّه » او را نقل می نماییم :

وَكَانَ عَنْهَا لَهُمْ فِی خُمِ مُزْدَجَرُ *** لَمَّا رَقى أحمد الهادِی عَلى قَتَبٍ

وَ قَالَ وَ النَّاسُ مِنْ دَانٍ إِلَیهِ وَ مِنْ *** ثاولَدَيْهِ وَ مِنْ مُصْعٍ وَ مُرْتَقِبٍ

قُمْ يَا عَلَى فَانّی قَد أُمْرِتُ بِأَنْ *** أَبْلِعُ النَّاسَ وَ التَبْلِیعُ أَجْدَرُبِی

إِنِّی نَصَبْتُ عَلِيّاً هَادِیاً، عَلَماً *** بَعْدِی وَ إِنَّ عَليّاً خَيْرُ مُنْتَصَبٍ

فَبَايَعُوكَ وَ كُلُّ باسطُ يَدَهُ *** إِلَيْكَ مِنْ فَوقِ قَلْبٍ عَنْكَ مُنْقَلبٍ

لقِبْتُ بِالرِّفْضِ لَمَّا أَنْ مَنَحْتُهُمْ *** وُ دِّی وَ أَحْسَنُ مَا أُدْعِى بِهِ لَقَبِی

صَلاةُ ذِی العَرْشِ تَتْرى كُلَّ آوَنَةٍ *** عَلَى ابْنِ فَاطِمَةِ الكَشَّافِ لِلكُربِ

و ابنیه من هالِك بِالسُّمِ مُخْتَرمِ *** وَ مِنْ معفّر خدّ فی الثّرى تربِ

و العابِدُ الزّاهِدُ السجّاد يَتْبَعَهُ *** و باقر العِلمِ دانّى غایة الطلبٍ

وَ جَعْفَرُ وَ ابْنُهُ مُوسَى وَ يَتْبَعَهُ ال-.. *** بَرُّ الرّضا و الجواد العابد الدئب

وَ العَسْكَرِيَّینِ وَ المَهْدِيُّ قَائِمُهُمْ *** ذُو الأَمْرِ لَابِسُ أَثْوَابِ الهُدَى القَشَبِ

من یملاء الارض عدلاً بعد ما ملأت *** جوراً و یقمع أهْلَ الزَّیغِ و الشعبٍ

عبد ی می گوید لقب رافضی به من داده اند و در قیامت بهترین لقبی است که به آن خوانده می شوم

عبد ی در « این غدیریّه » علاوه بر بیان انتصاب امیرالمؤمنین به خلافت پیامبر صلی الله علیه و آله به امر پروردگار، و علاوه به ذکر سایر خلفاء و اوصیاء دوازده گانهٔ آن حضرت تا می رسد به حضرت قائم آل محمد - عَجَّل الله فرجه الشَّریف - اشاره ای به رنج ها و ظلم هایی که از سیاست جائرانه خلفاء جور و ستم کار و شایعه سازی آن ها می کشید؛ مانند تمام شیعیان و ائمّه

ص: 446


1- الغدیر ج 2، ص 295 .

علیهم السلام می کند که یکی از طریق حمله ور کردن جهال به سبب لقب « رافضی » گذاردن بر آن ها بوده که زیر عنوان این لقب هر ستمی بر آن ها تجویز می شده است بلکه عبادتی شمرده می شده است که عبد ی در شعر خود آن را به صورت اظهار تألمات روحی خود ذکر می کند.

لُقّبتُ بالرّفض لمّا أن منحتهم *** وُ دّى و احسن ما أدعى به لَقَبی

یعنی به من لقب رافضی نهاده شد؛ چون تمام دوستی خود را متوجّه این خانواده کردم؛ و بهترین چیزی که روز قیامت به آن خوانده می شوم همین لقبم می باشد.

﴿يَوْمَ نَدْعُو كُلَّ اناسٍ بِأَمامِهِمْ فَمَنْ أُوتِيَ كِتابُهُ بِيَمِینِهِ فَاوْلَئِكَ يَقْرَؤُنَ كِتَابَهُمْ وَ لَا يُظْلَمُونَ فتیلاً وَ مَنْ كَانَ فِی هَذِهِ أَعْمَىٰ فَهُوَ فِى الأَخِرَةِ أَعْمَى وَ أَضَلُّ سَبِیلاً﴾ (1)

در این دو آیه همین مطلب را ذکر می کند.

روزی که هر جمعی از مردم را به وسیله امام آن ها می خوانیم سپس آن ها را به دو دسته کرده یکی نامه عمل به دست راست و به آن ها هیچ ظلمی نمی شود، و دسته دیگر، آن ها هستند که در دنیا کور بودند و در آخرت هم کورند و راه را گم می کنند و گم راه ترین در راه اند.

و در آیه 60 ( یعنی 9 آیه قبل از این ) همین سوره خواب دیدن پیامبر از خلفاء جور و بنی امیّه را ذکر فرموده که با این ملاحظه دو قسم امامی که مردم را به آن ها می خوانند و « دسته اول به عنوان ،نامه به دست راست » اهل بهشت و سعادت و دسته دوّم به عنوان « کوران در دنیا که در آخرت هم کورند » وضع آن ها از نظر قرآنی روشن می شود.

شیعیان تحت نام « رافضی » انواع شکنجه و عذاب را می دیدند که با این روایت به گوشه ای از آن متوجّه می شویم :

لقب « رافضی » دادن به شیعه و تفسیر امام صادق - علیه السَّلام - آن را :

شیخ کلّینی - قدّس سرّه - در « روضهٔ کافی » روایتی ذکر می کند که قسمتی از آن را مختصراً ترجمه می کنیم .

او به سندش از محمد بن سلیمان از پدرش نقل می کند که در حضور حضرت صادق علیه السلام بودم که ناگاه ابو بصیر وارد شد و به تندی نفس می کشید پس از نشستن امام فرمود :« این

ص: 447


1- اسراء 71، 072

نفس های بلند چیست؟ »عرض کرد :« فدایت شوم ! سنّم بالا رفته استخوانم ضعیف شده مرگم نزدیک و نمی دانم در آخرت بر من چه خواهد شد؟» امام فرمود: « ای ابا محمد تو این چنین سخن می گویی !» عرض کرد :« چطور نگویم ؟!» امام فرمود: « مگر نمی دانی خداوند – تبارک و تعالی - احترام می کند و گرامی می دارد جوانان را از این که عذاب کند، و گذشت می کند نسبت به پیران از این که محاسبه کند؟» عرض کرد :« فدایت شوم! این برای ما به خصوص است؟ (یعنی شیعه ) یا برای همه اهل توحید؟» فرمود :« نه به خدا سوگند نیست جز برای شما به خصوص ! نه همۀ جهان » عرض کرد : « فدایت شوم برای این ( تشیّع )، پشت های ما ،شکسته دل های ما ،مرده و حکّام خون ما را حلال می شمارند . به واسطه حدیثی که فقهاء دربار آن ها برای آن ها روایت کرده اند » امام فرمود: « کلمۀ « رافضی » را می گویی؟ » عرض کرد بله . فرمود : « آن ها این نام را بر شما ننهاده اند بلکه خدا شما را به این نامیده؛ که هفتاد نفر از قوم موسی فرعون زمانش را ( رفض ) و طرد کردند و از همه بندگی خدا و دوستی به موسی و هارون و ذریّه او را بیشتر داشتند. خداوند به موسی وحی کرد که آن ها را با نام ( رافضی ) اسم شان را در تورات ثبت کن و سپس این نام برای شما ذخیره شده؛ چون شما « شَرّ » را بر کنار کردید و رفض نمودید ولی آن ها « خیر » را کنار زدند . و در این حال مردم فرقه فرقه شدند؛ و شما فرقه اید که با اهل بیت پیامبر صلی الله علیه و آله به هر سو رفتند، شما هم رفتید؛ از این رو به شما بشارت و مژده باد ! که مورد رحمت خدا هستید و احسان از شما قبول می شود و سیّئات شما گذشت می شود » ( الحدیث )

شما از این گوشۀ حدیث می توانید متوجّه شوید که از یک سو شیعیان چه گروهی بودند و چه استقامت و ایمانی داشته و در آن راه چه مشکلاتی را متحمّل می شدند و از سوی دیگر این « شعراء » عالی قدر بهترین مجاهده را با شعر خود می کردند و در مقابل چه به آن ها می رسید، نه این که تنها یکی دو نفر جاهل و نادان یک کلمه « رافضی » بگوید و تمام شود.

خدا - انشاء الله - در ادامه دادن طریقهٔ آن ها به ما هم توفیق مرحمت فرماید !

5- دِعْبَل بن علىّ بن رَزِین بن عُثمان بن عبد الرّحمن بن عبد الله بن بُدَيْل بن وَرْقاء الخُزاعی : شاعر عظیم الشأن خاندان عصمت و طهارت و مُحدِّث و عالم جلیل القدر، که از خانواده بزرگ و دانشمند نشأت گرفته و جدّ او عبد الله بن ،بّدَیل از اصحاب پیامبر صلی الله علیه و آله بوده و هنگامی که بدیل بن ورقاء با آن کهن سالی به حضور آن حضرت رسید و از سنین عمرش

ص: 448

پرسیدند جواب داد : نود و هفت سال حضرت پس از تبسّم فرمودند:

« رادَكَ اللهُ جَمالاً وَ سَواداً وَ اَمْتَعَكَ وَ وُ لْدَكَ ».

خدا زیاد کند زیبایی تو و سیاهی مو هایت را و زندگی خوشی نصیب تو و فرزندانت بگرداند !

و این خانواده، با شخصیّت زندگی می کردند و وضع آن ها خوب، و آبرومند در میان مردم بود و همگی محترم و خانوادگی آن ها محلّ دانش و فضل بود.

دعبل از بسیاری از مشایخ علم و حدیث ، از شیعه و سنّی کسب علم، و نقل حدیث کرده و جمعی نیز از او نقل حدیث کرده اند که مرحوم علّامه امینی - قدس الله روحه الظاهره - در جزء دوّم « الغدیر » به جمع آن ها پرداخته اند.

دعبل ، در شعر و ادبیات و تاریخ از نوابغ روزگار به شمار می رفته و از خود کتبی چند باقی گذاشت؛ غیر از دیوان شعر که علماء و بزرگان شیعه و سنّی از کتب او نقل کرده اند، و به عنوان یک شخصیّت علم و حدیث نام او آمده است.

دعبل با آن قریحهٔ : شعر و دانش و فضل ،ایمان « ولایت » خارق العاده ای داشت و در

راه دین و مجاهدت در احیاء ،حقّ عجیب شجاع و از خود حریّت نشان داد که در زمان خودش کم نظیر بود.

او همان طور که در اثبات و بیان خلافت حقّه ائمه طاهرین علیهم السلام صریح اللّهجه و بی پروا بود، در ابطال و هجو سلاطین جور از : بنی امیّه و بنی العبّاس و غیر هم علناً در اشعارش به طور واضح و بی پرده سخن می گفت و مردم را به سوی حقّ و رو گردانی از باطل تشویق و تحریک می کرد.

خلفاء بنی العبّاس از او دلی پر داشتند ولی او آن چنان اشعار و سخنانش در میان مسلمین نفوذ کرده بود که اقدام به آزار او را آسان نمی دیدند.

در اثر حقّ گویی و جذّابیت اشعارش آن چنان سریع در همه طبقات نفوذ می کرد که از باب مثل قصیدهٔ « مدارس آیاتِ » خود را در خراسان ابتداء برای حضرت ثامن الائمّه علىّ بن موسى الرّضا - علیه آلاف التّحیه و الثّناء - خواند و در مراجعت از سفر خراسان که در راه، دزدان به قافله آن ها زدند از یکی از رؤساً دزدها شنید که قصیده را از حفظ می خواند و گریه می کند دعبل تعجّب کرد .از یک نفر دزد از گردها که با این کار اظهار تشیّع می کند،

ص: 449

گفت : آقا این قصیده از کیست؟ جواب داد این بیش از آن مشهور است که تو بخواهی از من صاحبش را بگویم :گفت هان او کیست؟ جواب داد او « دِعْبل بن علىّ الخُزاعی » شاعر آل محمد - جزاه الله خیراً می باشد دِعْبل گفت: آقا آن دعبل منم.

اگر در این زمان که رادیو و تلویزیون و روزنامه و وسائل دیگر انتشار وجود دارد این واقعه با این سرعت در میان مردم با چنین انتشار سریع انجام شده بود؛ بسیار شگفت انگیز بود اما در آن زمان حیرت انگیز است !

دعبل مردی بود دنیا گشته و مسافرت های زیاد به ممالک مختلفه اسلامی کرده بود، و در بیابان ها مردم بیابان ،نشین و حتّی دزدان و راه زنان و افراد شرور به او محبت داشتند و با او هم غذا می شدند و کسی از آن ها به او آزار نمی رساند .

قصیده « مدارس ایاتِ » او حدود یک صد و بیست و یک بیت ، گفته شده که هر یک از مورّخین نوعاً قسمتی از آن را نقل کرده و ما مختصری از آن را می آوریم :

مدارس آیاتِ خَلَتْ مِن تلاوة *** و منزل وحى مُقَفَر (1) العرصات

لالِ رَسولِ اللَّهِ بِالخَیفِ مِن مِنى *** و بالرّكن و التّعریف و الجَمَراتِ

دیار علیّ و الحسین و جعفرا *** وَ حَمْزَةِ وَ السَجادِ ذى الثّفَناتِ

دیار عفاها كُل جون (2) مبادر *** و لَمْ تَعْفَ لِلاَيّامِ وَ السَّنَوَاتِ

وَ ما الناس الأحاسِدُ و مَكَذَّبُ *** و مُضْطَغن ذُو احَنَةِ وَ تِراتٍ (3)

قبور بكوفان و أخرى بطَیبَةٍ (4) *** وَ أخرى بفَةً نالَها صَلَوات

و قبر ببغداد لِنَفسِ زَكِيَّة *** تَضُمَّنَها الرَّحْمَنُ فی الغُرفات

فَأَما المُصمَّاتُ (5) الَّتى لَسْتُ بَالِغاً *** مَبالِغَهَا مِنّی بكُنَهِ صِفاتِ

إلى الحشرِ حَتَّى يَبْعَثَ الله قائماً *** يُفرّجُ مِنْهَا الهُمَ وَ الكَرْبَاتِ

فلولا الّذی ارجوه فی الیوم أو غَدٍ *** لَقّطَعَ قَلبی الرَهُمْ حَسَراتی

ص: 450


1- قفر: بیابان بی آب و علف .
2- جون : ( الاسود ) روزگار سیاه ( ضغن ) : کینه ( احنه ): دشمنی در دل .
3- تِرات : جمع ،تره انتقام از خون کشته های خود در جنگ های اسلامی – احقاد بدریه و حنینیه و أحدیه و اُحدیّه.
4- طیبه : نام « مدینه » است.
5- مصمّات ما یُصمت و یُسكت.

خروج إمامِ لا مَحالة خارج *** یقوم على اسمِ اللهِ وَ البَرَكَاتِ

یمیّز فینا كُلَّ حَقٍّ وَ بَاطِل *** وَ يُجزى عَلَى النَّعَمَاءِ وَ النقمات

فَیا نَفَس طیبی ثُمَّ یا نَفْسُ ابشرى *** فَغَیر بَعِیدٍ كُلُّ ماهُوَ آتِ

فَإِن قَرَّبَ الرَّحْمَنُ مِنْ تِلْكَ مُدَّتِی *** وَ أَخَرَ مِنْ عُمَرِى لِطُولِ حَیاتی

شَفَيْتُ وَ لَمْ أَثْرَى لِنَفْسِی رَزِيَةً *** وَ رَوَيْتُ مِنْهُمْ مَنْصَلى وَ قَنَاتِی

اَفَاطِمَ لَو خِلَتِ الحُسَيْنَ مُجَدَلاً (1) *** وَ قَدمَات عَطشاناً بِشَطِ فَراتِ

إذا للَطِمْتِ الخِدَّ فَاطِمَ عِندَهُ *** وَ أَجْرَيْتِ دَمَعَ الْعَيْنَ فِی الوَجَنَاتِ

أَفَاطِمَ قُومِی يَا بْنَةَ الخَيْرِ وَ اندبی *** نُجُومَ سَمَواتِ بارضِ فَلات

فَیا رَبِّ زِدْ قَلبی هُدَى وَ بَصِیرةً *** وَ زُدُ حَبَّهُم یا ربّ فی حَسَناتِی

دِيَارَ رَسولِ اللهِ أَصْبَحْنَ بُلقعاً (2) *** وَ دارَ زِیادٍ أَصْبَحَت عَمَرات

و آلَ رَسولِ اللهِ يَسْبَى وَ حَریمُهُم *** و آل زیاد آمنوا السّرباتٍ

و آل زیاد فی القُصُورِ مَصَونَةٌ *** وَ آلَ رَسُول اللَّهِ فِی الفَلَواتِ

فَإِن فَخَرُوا يَومَا اتوا بمُحَمَّدٍ *** وَ جِبریل و الفرقان و السوراتِ

وَ عَدْوَا عَلِيّاً ذا المَناقِبِ وَ العُلى *** وَ فَاطِمَةَ الزهراء خَيْرَ بَنَاتٍ

وَ حَمَزةَ وَ العَبّاسَ ذَا الهَدَى وَ التَّقى *** وَ جَعَفَراً الطیار فی الحَجَباتِ

أولئِكَ لا مَلْقُوحَ هِنْدِ و حِربها *** سَمَيّة مِن نوكى (3) وَ مِن قَذَرَاتٍ

سَتَسُأَلُ تَيْم (4) عَنْهُمْ عَدیها *** وَ بیعتهم من افجر الفَجَرات

هُمْ مَنَعَوا الآبَاءَ عَنْ اخذ حَقِهِمُ *** و هم ترَكُوا الأَبْنَاءَ رَهَنَ شِتَاتٍ

و هم عدلوهَا عَنْ وَصِيَّ مُحَمَّدِ *** فبیعتهُم جَائَتْ عَنِ الغَدَراتِ

وَ انّی لَمَولَا هُمْ وَ قَالٍ (5) عَدُّوهُمْ *** وَ إِنِّی لَمَحْزُونَ بِطُولِ حَیاتی

ص: 451


1- مجدّل : افتاده بر خاک .
2- بلقع : زمین بدون آثار مانند بیابان .
3- نوكى ظاهراً بمعنای زنا ،باشد نه ،احمق در مصباح المنیر می گوید: ناكها نیكاً من الالفاظ الصریحة فی الجماع.
4- تیم : نام عشیره ابو بکر و عدی : نام عشیره عمر است.
5- قال: مبغض.

و اكتُمُ حَبیكُمْ مَخَافَةَ كَاشِح (1) *** عبید لِأَهْلِ الحَقِّ غَیر موات

فَیا عَيْنُ بكتهم وجودى بعبرة *** فَقَد أن لِلتِّسكاب و الهَمَلات

لَقَدْ خِفَتْ فی الدُّنْيَا وَ ايَّامَ سَعَیها *** و انّی لأرجو الأمن بعد وفاتی

أرى فَيْئَهُم فِى غَيْرِ هِم مُتَقَسّماً *** و ایدیهم من فیئِهم صَفَراتِ

وَ أَيْدِیهِمْ عَسَى الله أن یرتاح للخَلْقِ إِنَّهُ *** إلى كل قوم دائم اللحظات

فَإِن قَلتَ عَرفا انكَرُوهُ بمَنكر *** و غطوا على التحقّیق بالشبهات

تقَاصَرَ نَفْسى دائماً عَن جدالهم *** كفانی ما القى من العبرات

فمن عارف لم يَنتَفِعُ وَ مَعَانِد *** تمیل به الأهواء لِلشَّهَوَاتِ

كَأَنَّكَ بالاضلاع قد ضاق ذرعها *** لما حُمّلت من شدّة الزَّفَراتِ

مرحوم علّامه مجلسی – قدس الله رُوحَه الطّاهره - در بحار، ج: 45، در مراثی حضرت ابا عبد الله الحسین - صلوات الله علیه - قسمتی از این قصیده را و درج : 49 در شرح احو ال حضرت ثامن الائمه - علیه الصلوه و السَّلام - با چند روایت تمام قصیده را که 121 بیت می شود ذکر کرده اند.

قصیده ( مدارس آیات ) را دعبل ساخت و به سوی خراسان سفر کرد که به حضور امام علی بن موسی الرضّا علیه السلام رسیده و ابتداءً برای آن بزرگوار بخواند و آن هنگامی بود که مأمون آن حضرت را ولیّ عهد خود کرده بود .

دعبل می گوید به حضور آن بزرگوار رسیدم و قصیده را خواندم و آن حضرت آن را نیکو شمرد و تحسین کرد و فرمود برای کسی نخوان مگر به امر من.

سپس مأمون از آن با اطلاع شد و خواست برایش بخوانم من به کلّی آن را انکار کردم تا این که حضرت را احضار و به شفاعت و امر او برای مأمون خواندم و او نیز نیکو شمرد و تحسین کرد و پنجاه هزار درهم دستور داد به من دادند و حضرت نیز قریب همان مقدار .

سپس از آن حضرت پیراهنی و حلّه ای درخواست کردم برای کفنم و به من مرحمت فرمود سپس « ذو الرّیاستین » وزیر مأمون صله و یک اسب فارسی زرد داد.

ص: 452


1- کاشح : دشمن کینه توز.

در باز گشت به عراق دزدان گرد به قافله زدند و همه چیز قافله را بردند و امو ال مرا نیز از مَرْكَب و غیره در این هنگام یکی از آن دزدان آمد نزدیک من ایستاد و بنا کرد قصیده ( مدارس آیات ) را بخواند و بگرید از او پرسیدم قصیده از کی است؟ گفت ترا چه به این کار؟ تا اصرار کردم گفت از دعبل بن علی الخزاعی شاعر آل محمّد - جزاه الله خیراً - می باشد . گفتم : آقا آن دعبل منم . قبول نمی کرد تا فرستاد و از اهل قافله پرسید. همه گفتند : بله ، این دعبل است . به خاطر آن گفت: همه را آزاد کردم و امو ال همه را پس داد و ما را به جای امن رسانیدند . (1)

در الغدیر از امالی شیخ صدوق - قدّس سرّه - و عیون نقل می کند از ابی الصّلت هروی که دعبل به حضور امام علیهه السلام رسید و گفت قصیده ای درباره شما گفته ام و سوگند یاد کرده ام پیش از شما برای کسی نخواهم و سپس خواند تا رسید به این بیت :

و أرى فیئهم فی غیر هم متقسّماً *** و ایدیهم من فیئهم صفرات

حضرت گریست و فرمود : راست گفتی ای خزاعی و چون رسید به این بیت :

اذا و تروا مدّوا الى و أتریهُم *** اَكُفّاً عن الاوتار منقبضات

حضرت کف دست خود را زیر و رو می کرد و می فرمود بله، به خدا سوگند دست بسته ها و چون رسید به این بیت :

لقد خفّت فی الدّنیا و ایّام سعیها *** و انّی لأرجو الأمنَ بعد وفاتی

حضرت گفت خدا تو را روز فزع اکبر یعنی قیامت ایمن بدارد و چون رسید به این بیت :

و قبر ببغداد لنفس زكيّة *** تضمنها الرّحمن فی الغرفات

حضرت فرمود آیا به این ،گوشه من دو بیت اضافه نکنم؟ عرض کردم : بله یا ابن رسول الله فرمود:

و قبر بطوس یالها من مصیبة *** تو قّد فی الاحشاء بالحرقات

الى الحشر حتى یبعث الله قائماً *** یفرّج عنّا الهم و الكربات

دعبل سؤال کرد این قبر کیست در طوس؟ فرمود قبر من است که نمی گذرد چیزی

ص: 453


1- بحارج ،49، ص 242 کشف الغمة ج 2، ص 56 الغدیر ج 2، ص 356 .

از روز و شب ها تا این که طوس مرکز رفت و آمد شیعیان و زوّار من می گردد :

أَلَا فَمَنْ زَارَنى فِی غُربَتِی بِطُوس كانَ مَعِی فِی دَرَجَتِی يَوْمَ القِیمَةِ مَغْفُورَاً لَهُ

یعنی آگاه باش کسی که در این دیار غربت در طوس، مرا زیارت کند با من در درجه من خواهد بود در قیامت با گناهان آمرزیده شده .

در الغدیر نقل می کند که چون دعبل به نام حضرت ولیّ عصر - عَجَّل الله فرجه - در این شعر رسیده :

خروج امام لامحالة خارج *** یقوم على اسم الله و البركات

حضرت دستش را بر سر نهاد و متواضعانه ایستاد و دعا برای فرج کرد. در بحار، ج: 45 نقل می کند در مثل چنین ایّامی ( دههٔ عاشوراء ) وارد شدم بر آقا و مولایم علی بن موسی الرضا علیه السلام دیدمش مانند اندوهناکی غمگین نشسته و اصحابش به دورش، پس چون مرا دید می آیم فرمود :

مرحباً !یا دعبل ! مرحباً ! بناصرنا بیده و لسانه : مرحباً به تو ای دعبل که یاور مایی با دست و زبانت. سپس جا گشود، در کنارش و مرا جای داد و فرمود: برایم شعر بخوان که این روز های حزن و اندوه بر ما اهل بیت بوده است و روز های سرور و شادی دشمنان مان به ویژه بنی امیّه.

ای دعبل کسی که بگرید و بگریاند بر مصیبت های ما ولو یک نفر را پاداش او بر عهده خداست ای دعبل کسی که چشمانش بگرید به خاطر آن چه بر ما از مصائب از دشمنان مان رسیده ،است خداوند با ما محشورش می کند و در جمع ماست.

ای دعبل ! کسی که بر مصیبت جدم حسین علیه السلام بگرید خدا گناهانش را تماماً می آمرزد سپس، حضرت از جا برخاست و پرده ای بین ما و اهل بیتش زد و خانواده اش را پس پرده نشاند که گریه کنند بر مصیبت جدشان حسین علیه السلام .

سپس رو به من کرد و گفت: مرثیه خوان حسین را تو ناصر ما و مدح کننده ما هستی تا زنده ای پس در یاری ما کوتاهی نکن آن چه توانی.

دعبل گوید گریه ام گرفت و اشکم جاری شد و شروع کردم خواندم :

ص: 454

أفاطم لو خلت الحسین مجدلاً *** و قدمات عطشاناً بِشَطِ فَراتِ (1)

(الحدیث)

دعبل در این قصیده که از دلی آگاه و ارادت مندانه و صادقانه سخن گفته است انگشت روی نقاط حسّاس انحراف ،خلافت از مسیر صحیح اسلامی و قرآنی آن گذاشته و در ،ضمن سیاست های خائنانه خلفاء ،جور که در تنگی قرار دادن وضع ائمّه طاهرین علیهم السلام از لحاظ اجتماعی و گاهی اقتصادی و غیره اثر عمیقی داشت بیان کرده و به افشاء گری آن پرداخته است؛ لذا هم اشعارش در جامعه اسلامی آن ،زمان که دچار سیاست های شیطانی ملوکانه آن به ظاهر خلفاء پیامبر صلی الله علیه و آله و در باطن هوس بازان شیّاد که موجودیّت مسلمانان را اسباب هوس بازی خویش کرده بودند شور و غوغایی بر پا کرد و هم آلام دورنی امام علیه السلام که از این اوضاع در رنج بودند به هیجان و التهاب در آورد و گویا دعبل درد دل های امام بلکه همه ائمّه طاهرین علیهم السلام را با زبان شاعرانه خویش افشاء می کرد هنگامی که دعبل این بیت را می خواند :

ارى فیتهم (2) فی غیرهم متقسّماً *** وَ أَيْدِیهِم مِن فیهم صفراتِ

یعنی می بینم خمس آل محمد ( صلی الله علیه و آله ) در غیر آن ها توزیع و تقسیم می گردد و آن ها

ص: 455


1- بحار ج 45، ص 257 .
2- فیئی همان خمس است که در آیه ﴿ و ما أَفَاءَ اللهُ عَلى رَسُولِهِ مِنْ أَهْلِ الْقُرَى فَلِلَّهِ و لِلَّرَسُولِ وَ لِذِی الْقُرْبَى وَ الْيَتامى و الْمَسَاكِینَ وَ ابْنِ السَّبِیلِ ﴾ آمده است یعنی مصرف آن؛ و خمس که در آیه ﴿ وَ اعْلَمُوا أَنَّمَا غَنِمْتُم ﴾ ،است یکی است ،نهایت خمس بر مواردی و فیئی در موارد دیگری است؛ ولی به هر دو اطلاق فیئی شده است؛ چون مصرف یکی است و هر دو نصف آن « سهم امام » - علیه السَّلام – و نصف دیگر « سهم سادات » می شود و هر دو مخصوص اولاد پیغمبر و بنی هاشم است فعن عبد الله بن بكیر عن بعض اصحابه عن احدهما - علیهما السَّلام - فی قول الله - تعالى -: ﴿وَ ٱعۡلَمُوٓاْ أَنَّمَا غَنِمۡتُم مِّن شَيۡءٖ فَأَنَّ لِلَّهِ خُمُسَهُۥ وَ لِلرَّسُولِ وَ لِذِي ٱلۡقُرۡبَىٰ وَ ٱلۡيَتَٰمَىٰ وَ ٱلۡمَسَٰكِينِ وَ ٱبۡنِ ٱلسَّبِيلِ ﴾ قال خمس الله للامام و خمس الرسول للامام و خمس ذوی القربی لقرابة الرسول، للامام، و الیتامى یتامى الرسول و المساكین منهم، و ابناء السبیل منهم، فلا یخرج منهم الى غیرهم ( وسائل ج 4، ط ج ص 356 ) و نظیر این روایت مرفوعهٔ احمد بن محمد است و هم چنین روایت از تفسیر نعمانی از حضرت علی - علیه السَّلام - و قال اصحابنا الامامیة : انه یقسّم الامام، ستة اقسام ثلاثة للرسول فی حیاته، و بعده للامام القائم مقامه، و هو المعنى بذى القربى و الثلاثة الباقیة، لمن سمّاهم الله من بنى عبد المطلب خاصّه دون غیرهم. ( كنز العرفان للسیّورى ص 126 ) و اما سهم امام اختیار آن با مجتهد عادل است و مصرف آن تتمّة اخراجات سادات است و اگر ممکن ،نباشد رساندن به مجتهد عادل و نه حفظ ،نمودن تا آن که خبر او برسد جایز است خود یا عدول مؤمنین از بابت مذکور به سادات بدهند ( نخبۀ محّشی به حاشیة شیخ انصاری و آیتین اخوین مرحوم آقا سیّد محمّد باقر درچه ای و مرحوم آقا سیّد مهدی درچه ای؛ و این موضع بدون « حاشیه » است ).

دست شان از خمس خودشان تهی است . ( عقده دل امام گشوده می شود و آن چنان می گریند )

امام وضع درباریان خلفاء را از نزدیک مشاهده می کردند و وضع خلفاء جور را می دیدند که از خمس برای رقاصان و مطربان درباری چه گشایشی می دادند حمید بن ،قحطبه یک جلّاد که در یک شب شصت نفر از اولاد پیغمبر را به امر هارون کشت آن چنان از خمس آل محمّد برخودار است که در طوس آن باغ و قصر و ویلای بزرگ را برای بازگشت از صیادی های تفریحی خود تهیّه می کند که عاقبت روزگار آن را حرم و صحن امام رضا علیه السلام می کند ولی پدر همین ،امام یعنی حضرت موسیٰ بن جعفر علیه السلام هنگامی که در مدینه با هارون ملاقات کرد پس از احوال پرسی از وضع عائله ،سنگین که حدود پانصد نفر نان خور، و تحت تکفّل که از آن ها سی و هفت نفر فرزندان بودند و از مزرعه مخروبهٔ کم درآمد آن حضرت با خبر، و از دیون ده هزار دیناری آن بزرگوار مطلّع می شود و از این که آن حضرت نتوانسته اقدام به تزویج اولادش و اصلاح مزرعه و اداء دیون ،نماید اظهار ناراحتّی می کند و با این که به دیگران از پنج هزار در هم تا دویست دینار از مالی که مخصوص ائمه طاهرین علیهم السلام است می داد با این حال کم ترین مبلغی که به همه داده بود یعنی دویست دینار برای حضرت موس بن جعفر علیه السلام می فرستد (1) ( خلاصه ترجمه ) .

امام علیه السلام وضع اسفبار سادات و علویّین و اولاد پیامبر را از نزدیک می دید که از لحاظ خوراک و پوشاک و مسکن در چه حالی هستند و انبوه امو ال خمس در دربار خلفاء، مصرف چه نوع عشرت ها و عیاشی ها و فسق و فجور و بذل و بخشش به مطربان و فواحش، و شعراء متملق و غیره می گردد.

از آن سو آن شعراء درباری متملّق ،چاپلوس آن اعمال ننگین را ستایش می کردند و از این سو یک شاعر آزاد منش ،دین داری در راه خدا به این چنین سخنان حقّ را یاری می کند و در آیه شریفه (2) هر دو نوع، چنان چه مشروحاً گذشت ذکر شده اند ولی آن شعراء خود فروخته بیدین با یک ،قصیده غرق در امو ال و در هم و دیناری که از خمس و امثاله جمه شده می گردند ولی شاعر حق گو بجرم حق گویی در نا امنی به سر می برد، و لذا، چون می گوید:

ص: 456


1- بحارج 48، ص 130، 131 .
2- یعنى آیه « الشعراء یتبعهم » الخ شعراء 224 - 227.

لقَدْ خِفَتُ فی الدُّنیا وَ ايَّامَ سَعیها *** وَ إِنِّی لَأَرْجُو الأَمَنَ بَعْدَ وَ فاتی

یعنی من در این دنیا و روزگار کوشش هایم در ترس به سر بردم و امیدم آنست که پس از وفات در ایمنی قرار گیرم :

حضرت در حقّ او دعا می کند و حتما اجابت می شود که خدا تو را از ناراحتّی های قیامت در ایمنی قرار دهد.

دعبل پس از یک عمر نود و هفت ساله ای که در راه احیاء حقّ در جامعه اسلامی و ابطال باطل و مدح ولاه دین و ائمه طاهرین ( علیهم السلام ) و دفاع از حقوق آن ها، و ذمّ و هجو مخالفین و خلفاء جور به سر برد عاقبت به دست عمال جور پس از تعذیب و شکنجه و ضرب و شتم ،بسیار در آن سن کهولت شهید گردید و گفته شده در نواحی اهواز و یا شهر شوش، او را دفن کردند و به عمر پر از فدا کاری و مجاهدت های افتخار آمیز او پایان دادند شرح قسمتی از ماجرای شهادت او را مرحوم علّامه امینی - قدّس الله روحه الطّاهره - در الغدیر ج 2 ص 384 ذکر کرده اند تولد او را سنه 148 و شهادتش را، سنه 246 فرموده اند:

رضی الله تعالى عنه و جزاه الله عن الاسلام واهله خیر الجزاء.

سروایاتی دربارهٔ شعر و شاعران ممدوح

اکنون در شعاع همان آیات قرآنی که هم از شعر و شاعر انتقاد نموده چنان چه بیان آن گذشت و هم مواردی را استثناء کرده که مشمول آن انتقاد قرار نمی گرفت بلکه گاهی ممدوح هم می گشت روایات از پیغمبر و ائمّه علیهم السلام رسیده است.

هنگامی که رسول خدا صلی الله علیه و آله برای آمدن باران دعا کرد و خداوند باران فرستاد مردی از بنی كنانه اشعاری در مدح آن حضرت گفت که اوّلش این است:

لَكَ الْحَمْدَ وَ الحَمدَ مِمَّن شَكَرَ *** سُقینا بوجه النَّبی المطر

فقال النّبی صلی الله علیه و آله بَوَّاَكَ اللهُ بِكلُّ بیتٍ قُلْتَه بیتا فِی الجَنَّة.

آن حضرت برای او دعا کرد که خدا عوض هر بیت ،شعری، خانه ی در بهشت بتو بدهد. (1)

ص: 457


1- الغدیر ج 2، ص 4.

نابغهٔ جُعدی دربارۀ آن حضرت اشعاری حدود دویست بیت گفت و حضرت در حقّش دعا کرد که لا یفضّض الله فاک - خدا دهانت را نشکند .

و نیز اشعاری دیگر در مدح آنحضرت گفت و آن دعا را در حقّش فرمود و گویند

به برکت دعای آنحضرت صد و سی سال از عمرش رفته بود و هنوز دندان هایش سالم و سفید مانده بود. (1)

در روایتی پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: « هجو کنید ( کفّار و مشرکین را ) با شعر که مؤمن مجاهده می کند با نفس و مال خود و سوگند بانکه جان محمّد بدست اوست گویا شما آن ها را تیرباران می کنید ».

و در روایتی دیگر : سوگند به آن که جان محمّد به دست اوست گویا شما آن ها را تیر باران می کنید با آن شعر هایی که دربارۀ آن ها می گوئید (2) ( و آن ها را هجو می کنید )

و در روایتی می فرمود: « هجو کن مشرکین را که روح القدس با توست مادامی که اشتغال به هجو آن ها داری (3) »

کعب بن مالک که از شعراء پیامبر صلی الله علیه و آله بود پس از نزول این آیه درباره شعراء عرض کرد خداوند درباره شعر نازل کرد آن چه می دانی و شما چگونه رأی می دهید؟

فرمود : مؤمن جهاد می کند با شمشیرش و با زبانش (4)

کعب بن مالک عرض کرد : یا رسول الله چه می فرمائید دربارۀ شعراء فرمود: مؤمن مجاهد است با شمشیرش و زبانش و سوگند به آن که جان من به دست اوست گویا تیر با را نشان می کنید . (5)

در مدح آن مرد از بنی کنانه و یا نابغه ،جعدی از پیامبر عظیم الشأن، در مورد نزول باران به برکت دعای آن ،حضرت که در اثبات مقام نبوّت و مقرب بودنش نزد خداوند متعال شاهد گویائی است آن اشعار در طریق و تثبیت ایمان و یکی از اصول دین یعنی نبوّت بوده و از مواردی است که در آیه شریفه از مذمت استثناء شده است. - الا الذین آمنوا و

ص: 458


1- الغدیر ج 2، ص 5 الكنى و الّالقاب ج 3، ص 197.
2- الغدیر ج 2، ص 7 .
3- الغدیر ج 2، ص 8 .
4- الغدیر ج 2، ص 9 .
5- نور الثقلین ج 4، ص 70.

عملو الصالحات - و بیانش در شرح آیات گذشت.

هم چنین موارد ترغیب در هجو مشرکین مشمول این جمله خواهد شد :« وَ انَتَصَروا مِنْ بَعْدِ مَا ظُلِمُوا » چنان چه قبلا شرح دادیم و هم چنین روایات داله بر آن که مؤمن به زبان شاعرانه خود علیه مخالفین و کفار جهاد می کند مانند جهاد با شمشیر .

پس این روایات با آیات قرآنی هم صدا و بیانش یکی است.

ص: 459

روایاتی در فضل شعر و شعراء در مرثیه حضرت ابا عبد الله الحسین صلوات الله علیه:

در این باب روایات بسیاری وارد شده و از شعر و ،شاعر در مرثیه حضرت سیّد الشُّهداء - علیه الصلوه و السَّلام - ستایش شده و اجر و ثواب بسیار نوید داده اند .

شعر در این باره یا اصلا شعر نیست بلکه حقّایق جریان و وقایع نهضت مقدّس خونین آن ،حضرت با بیان شیوای منظوم سروده می شود و یا آن که در صورتی که هم جنبۀ شعری در آن مقداری بکار برده شود، جزء مستثنیات از شعر مذموم در آیه ( الشُّعراء يَتَّبِعُهُم الغاوُون ) است چنان چه قبلا در شرح آیه توضیح داده شد.

شعرا با اشعار شیوای خود در مرثیهٔ آن حضرت از یکسو به جنگ با دشمنان خاندان عصمت و طهارت برخاستند؛ چون در این جنگ، حساب اشخاصّ نبود که مثلا گفته شود آن ها ،مردند دیگر جنگ با کی؟ و چه کسی؟ بلکه جنگ دین و کفر بود و روی آثار هر یک از طرفین در طول تاریخ به نبرد مداوم بودند و از سوی دیگر با این اشعار به تداوم نهضت مقدّس حسینی در طول تاریخ رونق داده و آن را زنده نگاه می داشتند و از سوی دیگر، در آن اشعارِ جَذاب، و بیانات رسای ،شعری حقّایق دین و مقام ولایت و طهارت و عصمت، و فضائل و مناقب آن بزرگوار در تطبیق بر جریانات و سر گذشت آن حضرت و اهل بیت او، تشریح و توضیح داده می شود و از سوی دیگر در برانگیختن روحیّه ،ایمانی و عشق و جذبهٔ ولایت و پیوند دل ها به آن مقام عالی صاحب ولایت که ریسمان خدا به سوی زمین است و ایجاد تأثرات روحی در مصائب آن ها و انفعال از بدی و بد کاری های دشمنان و به طور کلّی ساختن علاقه به فضائل انسانی و انزجار از رذایل شیطانی که دامن گیر انسان ممکن است بگردد و غیر این ها نقش بزرگی خواهد داشت.

ص: 460

مبارزات شعری و وسعت تأثیر و آثار شگفت انگیز آن :

یکی از مبارزات بزرگی که پس از واقعۀ نهضت خونین کربلا شروع شد و آن چنان در کوبیدن ،منافقین و خاندان اموی و طرف داران آن ها نقش اساسی و بزرگی داشت همین مبارزه از طریق مرثیه های شعری بود که شعراء متعهّد اسلامی با آن روحیّه ایمانی به آن آغاز کردند و در توسعه مبارزه مخالفین را بیچاره نمودند که ناچار به ضَرْب و حبس و قَتْلِ بعضی از آن شعراء شدند و برای آن ها نتیجه ای جز رسوایی بیشتر نداشت.

شعر با آن زیبایی و شیوایی بیان جاذبیّت و وزن و قافیه مطبوع و دل پسندی که دارد، در میان تمام طبقات مردم از دانشمندان و بی سوادان مرد و زن ، بچه ها و جوانان، بزرگسالان و پیران متدیّنین و مقدّسین اوباش و اهل هوا و هوس و عشرت و اهل انزوا و کناره گیران و غیر هم همه جا نفوذ می کند و به زودی حفظ شده و در مواقع مختلف حزن و شادی، و جنگ و صلح، حالاتی ذوقی به انسان دست می دهد که علاقه به خواندن شعر پیدا کرده و به طور ناخود آگاه ،زبان بلند گوی شاعر می گردد و پیام او را به همه جا می رساند.

بچه ها در حال بازی در کوچه و میدان ،بازی گاهی هوای شعر خواندن به سر شان می زند و با صدای بلند پیام شاعر را به گوش عابرین و تماشاگران می رسانند، حتّی در خانه عروس با داماد و داماد با عروس گاهی به شعر خواندن می افتند و پیام شاعر را به گوش هم دیگر می رسانند.

مبارزات مسلّحانه صحنهٔ خاصّی دارد و شرایط خاصّی که همه جا میسّر نمی شود ولی شعر دامنه مبارزاتش بسیار وسیع تر است سخنرانی های تبلیغاتی صحنه و شرایط خاصّی دارد که بدون آن صحنه و شرایط ممکن نیست مفید واقع شود ولی شعر و پیام ،شاعر، در آن تنگنا محبوس نمی شود و آزادانه به همۀ صحنه ها و دل ها و پشت دیوار های آهنین نفوذ کرده و حتّی درخانه و حرم سرا و کاخ کاخ نشینان ظلم و جورهم آزادانه نفوذ کرده و اثر خود را می بخشد .

نهضت امام حسین علیه السلام چراغ هدایت در تاریکی ها و کشتی نجات در امواج خروشان دوره های تاریخ است

وقایع نهضت مقدّس حضرت امام حسین علیه السلام به قدری پاک و خدایی اسلامی و انسانی جذّاب و پر ،عشق شور و حماسۀ اسلامی و سراسر معنویّت و آموزنده و سازنده و

ص: 461

محرک و مهیّج بوده و در عالم بشریت جهش و درخشش خاصّی داشته که هم در گذشته در تاریخ انبیاء علیهم السلام بوده که اگر به نحوی به خبر آن برخورد می کردند به گریه و هیجان می امدند، و هم در آینده و همیشه در چهره تاریخ یک واقعهٔ تاریخی این چنینی است هم چراغی است بسیار روشن در پیش آمد های تاریک برای اسلام و بشریّت و نشان گر راه سعادت، در حوادث به بن بست رسیده هم جلاء دهنده دل های افسرده ،خمود در نا بسامانی های جهان ، و مردم ستم دیده و رنج کشیده از بی عدالتی ها و بی نظمی ها و انحرافات از خط مستقیم ،اسلام هم نمایان گر راه و رسم انبیاء و ائمّه هدی در برخورد با جباران و ستم کاران و فرعونیان و یزیدیان زمان خود هم خنثی کننده پیرایه ها و تبلیغات مسموم کفّار و عمّال آن ها هم وسیلهٔ تبلیغاتی برای اسلام ،پاک و حقّایق قرآن و روش جدّ بزرگوارش و هم یک حرکت طوفنده ای که هر خس و خاشاکی را از سر راه ها به طور ضربتی خواهند زدود و راه را شسته و رفته کرده است.

ذکر حسین ( علیه السلام ) ، نام حسین ( علیه السلام ) مرثیه حسین ( علیه السلام )، عزا داری برای حسین ( علیه السلام ) گریستن در عزایش و توسل به آن سر مشقی که داد آن چنان برای بقاء اسلام و قرآن، نوید بخش بوده که از پیامبراکرم صلى الله علیه و آله با تعبیراتی فشرده و پر معنی به جهان اسلام گوش زد شده که :

﴿إِنَّ الْحُسَيْنَ مِصْبَاحُ الْهُدَىٰ وَ سَفِینَةُ النَّجاة﴾:

که اگر برای جهان ،هدایت شب تاریکی پیش آید ،حسین چراغ آن شب است و اگر سیلاب و طوفانِ بلا به سوی اسلام و مسلمین خروشان ،شود کشتی نجات حسین است.

این ذرّه بی بضاعت و بی مقدار کجا می تواند ذرّه ای از آن عظمت را گویا شود !

پیام رسانان نهضت مقدّس کربلا و شعراء

ولی پیام خون حسین علیه السلام از پیشاپیش ابتداء ،پیامبران و در رأس، اعظم و خاتم آن ها، سپس آئمه طاهرین و اهل بیت عصمت و طهارت و پس از وقوع آن واقعه جان گداز خواهر آن ،حضرت بطلهٔ کربلا حضرت زینب و سایر خاندان آن حضرت و امام سجّاد، زین العابدین علیه السلام به گوش جهانیان رساندند و با ترغیب و تشویق و هدایت آن بزرگواران، گویندگان و دانشمندان که یکی از مؤثّر ترین آن ها « شعراء » بودند شروع به رساندن این پیام نمودند.

یکی از طبقات مؤثّر و فعّال در زنده نگاه داشتن پیام نهضت آن بزرگوار، « طبقه شعراء » بودند که اکثر از دانشمندان متعهّد شیعه بودند چنان چه ترجمهٔ مختصری از بعضی از

ص: 462

آن ها گذشت . سخنرانی ، و شعر و عزا داری از امام سجّاد زینب کبری، سکینه ام كلثوم و غیر هم علیهم السلام پس از روز عاشورا شروع شد و به مناسبات گونا گون در هر جایی با جمعیّت کم و زیاد، گاهی در بازار کوفه گاهی در طی ،راه گاهی در بازار شام گاهی در مجلس یزید و درباریانش گاهی در مسجد شام و بالاخره در مجلسی که به عنوان عزا داری حضرت سید الشُّهدا به درخواست اهل بیت یزید ناچار شد بر پا کند حضرت زینب علیها السلام با با مرثیه خوانی ،جان سوزی در آن مجلس با شکوه پیام این نهضت مقدّس را می رساند.

اما از آن سو هم دستگاه حُكّام جور درباریان و وابستگان، و جیره داران و ریزه خواران، و خود فروختگان با قوای قهریه و تبلیغات سوء و حتى جعل روایت بر ضد عزا داری های آن ،حضرت سم پاشی می کردند و مردم عادی را تحت تأثیر قرارداده، و در محو آثار عاشورا آن چنان کوشش کرده که حتّی عاشورا را به عنوان روز « عید » و آداب و سُنَن جعلی برای آن در میان مردم به وسیلهٔ فقهاء درباری خودفروخته منتشر کردند، و آن را روز « تبرُّک »، و برای ،آن روزه مستحب دانستند؛ حتّی تاکنون هم در میان ممالک اسلامی غیر شیعی اوّل محّرم که می شود برای هم نامه تبریک می فرستند و عزا داری را یک عمل مستنکر و نا شناخته محسوب می دارند .

عبد ی (1) گوید : وارد شدم به حضور امام صادق علیه السلام فرمود : به امّ فروه (2) (دختر آن حضرت ) بگویید بیاید و بشنود آن چه را به جدش کرده شد ،آمد و پس پرده نشست گوید من شروع کردم به شعر خواندن و گفتم :

فر و جودی بد معك المسكوب ....

صدای شیون و صیحهٔ زنان بلند شد و مردم مدینه درب خانه اجتماع کردند ( که چه خبر شده زنان شیون می کنند ! ) امام علیه السلام کسی را فرستاد که کودکی از ما غشّ کرده است و زنان صیحه و شیون کشیدند. (3)

امروز اگر در خان های مجلس عزا داری امام حسین علیه السلام برپا شود و شاعری مرثیه خوانی کند؛ و زن و مرد صدای شیون شان بلند شود؛ و این کار در ایران و ممالک شیعه نشین بلکه حتّی قسمتی از ممالک غیر شیعی باشد؛ همه می دانند چه خبر است و برای شرکت در آن جمع می شوند.

ص: 463


1- شرح مختصری از « عبد ی » در ج 2 ضمن شعراء ممدوح گذشت .
2- ما در او « فاطمه » دختر حسین بن على بن الحسین - علیهم السَّلام - بود.
3- الغدیر ج 2، ص 294 .

ولی مردم مدینه درب منزل امام صادق علیه السلام و جمع شدند که نکند کسی در این خانه فوت کرده است؛ مثلا می خواهند تشییع کنند اما این که عزا داری و شعر و گریه برای امام حسین علیه السلام ، که از همین شهر شروع به قیام ،نمود در مقابل انحراف یزید آن یزیدی که پس از شهادت آن حضرت در همین مدینه و شهر مقدس مکّه قتل عام کرد و این که حسین جانشین و ادامه دهندۀ مقام نبوّت ختمی مرتبت است گویا از همه این ها بی گانه اند .

ولی اشعار شعرا و مجالس عزا داری حضرت سالار شهیدان امام حسین علیه السلام این وضع را برهم زد؛ چنان چه وضع ملوکانه خاندان اموی و سپس عبّاسی را نیز برهم زد و تا قیام ،قیامت آمادگی مقابله با جبّاران و ستم کاران جهان را هر جایی به نحوی داشته و شایستگی کامل آن را هم دارد.

خطّ امام حسین علیه السّلام در ،مرثیه شعر و عزا داری باید حفظ شود

این در حقیقت یک جهاد مقدّس غیر مسلّحانه متداوم و بسیار مؤثّر است و ضمنا با بیانی که مختصراً ،شد نباید هدف و مسیر گم شود و گمان شود هر شعری و هر شاعری با این نام مقدّس به چنان مرتبتی نائل می شود.

نباید شعر از حقیقت گوئی به دروغ پردازی مبدل شود و عوض روشن کردن مسیر اسلام از نظر ولایت و مقام شامخ ائمّه طاهرین علیهم السلام و دروغ هایی از خود ساخته و تهمت هایی ناروا و بیانی نارسا نسبت به ساحت قدس خاندان عصمت و طهارت به تجاسر، شعر سازی و مطابق ذوق عوامانه عوام النّاس مطالبی گفته شود که موجب حطّ آن مقام عظیم گردد و با این عمل عوض ،ترویج تخریب و در نتیجه به دشمنان آن ها کمک گردد .

و اکنون روایاتی در فضیلت مرثیه امام حسین علیه السلا

در مرثیه امام حسین علیه السّلام

1- ابو هارون :گوید به حضور امام صادق علیه السلام رسیدم فرمود: « درباره حسین علیه السلام شعر بخوانم » خواندم فرمود « همان طوری که در میان خودتان می خوانی بخوان » یعنی با صدایی سوز ناک، پس همانطور خواندم - امرر على حدث الحسین فقل لاعظمه الزكیّه - حضرت گریست و فرمود :« زیادتر بخوان » من قصیده دیگر نیز خواندم پس گریه کرد و شنیدم از

ص: 464

پس پرده صدای گریه را.

پس از فراغت فرمود : « ای ابا هارون کسی که درباره حسین شعر بخواند، و گریه کند و بگریاند ده نفر را بهشت برایش نوشته می شود و کسی که شعر برای حسین علیه السلام خواند و گریه کرد و گریاند پنج نفر را بهشت برایش نوشته می شود و کسی که شعر برای حسین علیه السلام خواند و گریه کرد و گریاند یک نفر را بهشت برایش نوشته می شود و کسی که یاد علیه السلام حسین ،کرد و اشک به مقدار بال پشّه ای از چشمش خارج شد ثوابش برعهده خدا است و خوشنود نمی شود برایش به کم تر از بهشت . (1)

2- صالح بن عقبه نیز از امام صادق علیه السلام روایتی نزدیک به همین معنا درباره شعر خواندن در مرثیهٔ آن بزرگوار با کمی تفاوت نقل می کند. (2)

3- زید شحّام می گوید حضور امام صادق علیه السلام بودیم که جعفر بن عثمان آمد او را نزدیک خود نشاند و فرمود :« به من رسیده که تو دربارۀ حسین علیه السلام نیکو شعر می گویی؟» عرض کردم بله خدا فدایت کندم ! فرمود: « بگو! » او شعر خواند و آن حضرت و اطرافیان، گریه کردند تا اشک بر صورت و محاسنش جاری شد سپس فرمود: « ای جعفر ملائكه الله مقرّبین این جا حضور یافتند و شنیدند گفتارت را دربارۀ حسین علیه السلام و مانند ما گریه کردند و بیشتر و خداوند در این ساعت بهشت را بر تو لازم کرد و تو را آمرزید .»

سپس فرمود: « بیش از این برایت بگویم؟ » عرض کردم: بله ای آقای من !فرمود هیچ کس درباره حسین علیه السلام شعری نمی خواند که گریه کند و بگریاند با او مگر آن که خدای برایش بهشت را واجب می کند و می آمرزدش ». (3)

4- ابو عماره مرثیه خوان به حضور امام صادق علیه السلام رسید به او فرمود: «از شعر های عبد ی برایم بخوان » گوید خواندم و حضرت گریه کرد باز خواندم و گریه کرد و هم چنان می خواندم و می گریست تا آن که شنیدم صدای گریه از خانه بلند شد، پس فرمود: « ای ابو عماره کسی که درباره حسین علیه السلام شعر بخواند و بگریاند پنجاه نفر را بهشت برای اوست و کسی که درباره حسین علیه السلام شعر بخواند و بگریاند چهل نفر را برای اوست بهشت و کسی که برای حسین ( علیه السلام ) شعر بخواند و سی نفر را بگریاند برای اوست، بهشت، و کسی که برای حسین شعر بخواند و بیست نفر را بگریاند برای اوست ،بهشت و کسی که درباره حسین

ص: 465


1- بحارج 44، ص 288 .
2- بحارج 44، ص 289 .
3- جامع احادیث الشیعه ج 12، ص 564 .

علیه السلام شعر بخواند ، و ده نفر را بگریاند برای اوست ،بهشت و کسی که برای حسین علیه السلام شعر ،بخواند و بگریاند یک نفر را برای اوست بهشت و کسی که دربارهٔ حسین علیه السلام شعر بخواند، و خود بگرید برای اوست ،بهشت و کسی که دربارۀ حسین علیه السلام شعر بخواند و خود را مانند گریه کننده کند ( تباکی ) برای اوست بهشت . (1)

عید نوروز ، اسلامی نیست

6- منصور فرستاد به حضور حضرت موسی بن جعفر علیه السلام که روز « عید نوروز » رسما بنشینند برای تهنیت و مردم به دیدن شان بیایند.

فرمود: « من در اخبار جّدم رسول الله صلى الله علیه و آله جست جو کردم، پس از آن برای این عید خبری نیافتم و این از سنّت های فارسی ها ،است و اسلام آن را محو و نابو د کرده و پناه به خدا می برم از این که زنده کنم آن چه را اسلام محو نموده است. »

منصور گفت : این را برای سیاست ارتش انجام می دهیم ( چون قسمت زیادی از ارتش او از ایران به فرماندهی « ابو مسلم خراسانی » بود و آن ها به این تقالید ملّی عادت و انس گرفته بودند و به آن دل خوش می داشتند ) پس خواهش می کنم سوگند به خدای عظیم مگر آن که بنشینی !

حضرت نشستند و ملوک و أمراء، و لشکریان آمدند برای تهنیت و مبارک باد گفتن، و حمل می کردند به سوی آن حضرت هدایا و تحفه هایی را و خدمت گذار منصور آن جا ایستاده بود و آمارگیری هدایا را می کرد در آخر مردم پیر مرد کهن سالی آمد بحضور، و عرض کرد یا ابن بنت رسول الله من مردی فقیر هستم و مالی نداشتم که برای شما تحفه بیاورم لکن یک تحفه آورده ام که آن سه بیت شعری است که جّدم درباره جّد شما حسین بن علی علیهما السلام گفته :

عجبت لمصقول علاک فرنده *** یوم الهیاج و قد علاک غبار

و لأسهمٍ نفد تک دون حرائر *** یدعون جدك و الدموع غزار

الّا تغضغضت السهام و عاقها *** عن جسمک الاجلال و الّاکبار

حضرت فرمود :« هدیه تو را پذیرفتم اکنون بنشین بارک الله فیک ! »و سرش را به سوی آن خدمت گذار بلند کرد و فرمود: « برو نزد امیرالمؤمنین (منصور)، و این امو ال را برایش گزارش ده که چه می خواهد بکند » خادم رفت و بازگشت و گفت می گوید: « همه اش را به

ص: 466


1- جامع احادیث الشیعه ج 12، ص 566 .

شما ،بخشیدم هر چه خواهی بکن .»

حضرت موسی علیه السلام به آن پیر مرد فرمود :« این امو ال را بگیر که همه اش را به تو بخشیدم (1) .

ص: 467


1- جامع احادیث الشیعة ج 12، ص 567 . در مقابل این حدیث احادیثی از معلّی بن خنیس ، در اسلامی بودن « عید نوروز » از امام صادق - صلوات الله علیه - نقل شده که با این ،حدیث به اصطلاح تعارض می کند و ائمّه طاهرین - علیهم السَّلام - در علاج تعارض احادیث فرموده اند رجوع به « کتاب الله » و « قرآن » شود، و آن چه موافق قرآن ،است گرفته ،شود و مخالف دور انداخته شود و چون در قرآن زمانبدی کار های اسلامی ، بر طبق ماه های « قمری » است فقط نه شمسی و عید نوروز به حسبِ بروج ،شمسی ،است لذا عید نوروز، اسلامی نیست دقّت کنید : ﴿يَسْتَلُونَكَ عَنِ الأهلكَةِ قُلْ هِيَ مَواقیتُ لِلنَّاسِ ﴾ ( بقره 189) ﴿ انَّ عِدَّةَ الشُّهُورِ عِنْدَ اللَّهِ اثْنَى عَشَرَ شَهْراً فی كِتَابِ اللهِ يَوْمَ خَلَقَ السَّمواتِ وَ الأرْضِ مِنْهَا أَرْبَعَةُ حَرُمُ ذَلِكَ الدِّینُ الْقَیم ﴾ ( توبه 36) شرح بیشتر در رساله ای در خصوص عید نوروز از نویسنده .

فضیلت شعر و شاعر در مدح اهل بیت عصمت علیهم السَّلام

1- عبد الله بن فضل هاشمی گوید: امام صادق علیه السلام فرمود: « کسی که درباره ما یک بیت شعر بگوید خدای تعالی خانه ای برایش در بهشت می سازد » (1)

2- حسن بن جهم گوید : شنیدم از امام رضا علیه السلام می فرمود « مؤمنی در مدح ما، شعری نگفت جز آن که خداوند تعالی شهری در بهشت برایش ساخته است که از دنیا، هفت مرتبه بزرگ تر است و هر ملک مقّرب و پیامبری او را زیارت می کند در آن جا ». (2)

3- علی بن سالم از پدرش نقل می کند که امام صادق علیه السلام فرمود: « هیچ گوینده ای یک بیت شعری درباره ما نگفت تا آن که تأیید گردید به وسیلهٔ روح القدس » (3)

4- امام باقر علیه السلام در حدیثی به کمیت شاعر فرمود من همان را به تو می گویم که رسول خدا صلی الله علیه و آله به حسّان بن ثابت فرمود: «همیشه روح القدس با تو باشد مادامی که مدح ما، اهل بیت می کنی.» (4)

این تعبیر با تفاوتی در چند روایت دیگر نیز موجود است.

5- پیامبر اکرم صلى الله علیه و سلم دعای باران خواند و دستش را برنگردانده بود که ابر شهر مدینه را احاطه کرد و باران آمد حضرت خوشنود شد و تبسّم کرد و فرمود « اگر ابو طالب زنده بود

ص: 468


1- جامع احادیث الشیعه ج 12، ص 568.
2- همان مدرک .
3- همان مدرک .
4- همان مدرک .

از آن شعری که گفته بود چشمش روشن می شد...

علی بن ابی طالب علیه السلام گفت :« گویا مورد نظر شما این شعر است یا رسول الله که :

« وَ أَبْيَضُ يُستسقى الغَمَام بِوَجهِهِ *** ثِمَالُ الْيَتَامَى عِصَمَةُ للاَرَامِل »

و بقیه اشعار را به دنبالش خواند حضرت فرمود: « بله »

پس از آن مردی از « کنانه » برخاست و اشعاری گفت :

که لَكَ الحَمْدَ وَ الحَمدَ مِمَن شَكر تا آخر ابیات.

حضرت ( در حقّش دعا کرد و ) فرمود: « ای کنانی خداوند به هر بیت شعری که گفتی خانه ای در بهشت مسکنت کند » (1)

6- عبّاس بن عبد المطلب رضی الله عنه به حضور پیامبر رسید و گفت یا رسول من تصمیم دارم مدح شما را بگویم فرمود: « بگو ای عمو، خدا دهانت را نشکند!»

پس شروع کرد و گفت : « من قبلها كنت فی الظّلال و فی ... » تا آخر اشعار. (2)

شعر و شاعر از نظر روایات

1- پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: « هر آینه اگر شکم یکی از شما از چرک پر شود، بهتر است تا آن که از شعر پر شود » . (3)

2- عایشه گفت : « مبغوض ترین و خشم انگیز ترین حکایت ها نزد پیامبر همانا شعر بود. » (4)

3- محمد بن مروان گفت :« من و معروف بن خرّبوز حضور امام صادق علیه السلام بودیم و برای هم شعر می خواندیم و از هم دیگر پرسش می نمودیم و آن حضرت می شنید پس فرمود که : رسول الله صلى الله علیه و آله فرمود: « اگر شکم مردی پر شود از چرک بهتر است از آن که پر شود از شعر.» معروف عرض کرد تنها منظور آن بوده که خود شعر گوید؟ امام علیه السلام ( به صورت تندی ) فرمود این را پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود » (5)

شاید منظور امام علیه السلام آن باشد که به علوم پیامبر ، من آشنا و آگاهم نه تو، چطور

ص: 469


1- جامع احادیث الشیعه ج 12، ص 574 .
2- جامع احادیث الشیعه ج 12، ص 575
3- جامع احادیث الشیعه ج 6، ص 189.
4- همان مدرک .
5- همان مدرک

تفسیر سخن او را تو می کنی؟ و ضمنا خود حضرت هم شعر نمی گفت.

4- پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: امرءالقیس ( که یکی از بزرگان شعراء جاهلّیت است ) روز قیامت می آید و پرچم شعراء را بدوش می کشد به سوی آتش . (1)

5- از سخنان موجز و فشرده پیامبر صلی الله علیه و آله است که - الشعرُ مِنْ ابلیس : جنس شعر و یا هر شعری از ابلیس است. (2)

6- امام صادق علیه السلام فرمود: « کسی که یک بیت شعر در روز جمعه بخواند پس همان بهرۀ او از این روز خواهد بود. » (3)

7- پیامبر خدا صلی الله علیه و آله فرمود: « کسی که مثال زند به یک بیت شعر از ،فحش در شب ،جمعه پذیرفته نمی شود از او نماز در آن شب و کسی که مثال زند در روز جمعه قبول نمی شود نماز از او در آن روز » (4)

8- خلف بن حمّاد می گوید به امام رضا علیه السلام گفتم اصحاب ما از پدران شما روایت کرده اند که شعر در شب و روز جمعه و ماه ،رمضان و در شب مکروه است و من تصمیم داشتم مرثیه برای حضرت ابی الحسن علیه السلام بگویم و این ماه رمضان است. حضرت به من فرمود مرثیه بگو برای حضرت ابی الحسن علیه السلام در شب جمعه و در ماه رمضان و در شب و در سائر روزها که خداوند پاداشت می دهد ».(5)

9 - حمّاد بن عثمان می گوید شنیدم از امام صادق علیه السلام می فرمود: « کراهت هست شعر برای روزه دار ،محرم در حرم در روز جمعه و آن که در شب روایت کند شعر را گفتم اگرچه شعر حق باشد؟ فرمود اگر چه شعر حق باشد » (6)

10- حضرت علی بن الحسین الله نقل می کند که رسول خدا فرمود: « کسی را که شنیدید شعر می خواند در مسجد بگویید بشکند خدا دهانت را تنها مسجد برپا شده است برای قرآن ». (7)

11- امام صادق از پدران شان علیهم السلام ( در حدیث مناهی ) نقل کرده که پیامبر خدا صلی الله علیه و آله

ص: 470


1- جامع احادیث الشیعه ج 6، ص 190.
2- همان مدرک
3- جامع احادیث الشیعه ج 6، ص 188.
4- جامع احادیث الشیعة ج 6، ص 189.
5- جامع احادیث الشیعة ج 12، ص 575
6- جامع احادیث الشیعه ج 9، ص 251 .
7- وسائل ج 3، ص 493 جامع احادیث الشیعه ج 4، ص 499.

نهی فرمود که شعر در مسجد خوانده شود. (1)

12- علی بن جعفر از برادرش ( موسی بن جعفر علیهما السلام ) نقل می کند که پرسیدمش آیا شعر در مسجد خوانده می شود؟ فرمود با کی نیست .. (2)

13- پیامبر خدا صلی الله علیه و آله و فرمود: ﴿ انَّ مِنَ الشِعْر لحِكَماً وَ إِنَّ مِنَ البْیَانِ لَسِحراً﴾:

یعنی بعضی از شعرها « حکمت » است و بعضی از بیان ها « سحر » است (3)

14- امیرالمؤمنین علیه السلام خوشش می آمد از این که شعر ابی طالب روایت شود و در کتاب تدوین گردد و می فرمود آن را یاد بگیرید و به فرزندان خودتان بیاموزید؛ زیرا او بر دین خدا بود و در آن علم بسیاری است. (4)

15- مأمون به امام رضا علیه السلام گفت : « که شما از شعر روایتی دارید فرمود: « حقّیقتاً بسیار از آن روایت کرده ام » آن گاه از حضرت خواست بهترین آن را در حلم بخواند ». ( تا آخر حدیث ) (5)

این ها قسمتی از روایات دربارهٔ شعر و شاعر و بعضی از شعراء ممدوح بود که ما در این جا آوردیم و چنان چه درست مورد مطالعه قرار گیرد روشن می شود که :

کتاب و سنّت درباره شعر و شاعر همآهنگ است.

-روایات دربارهٔ شعر و شاعر بیاناتش با بیانات قرآن مجید متفاوت نیست و همان را که قرآن انتقاد کرده روایات نیز انتقاد می کند و آن را که تجویز و یا مدح شده آن را تجویز و مدح می کند و قبلا در شرح آیات توضیح دادیم.

- مدایح و مراثی ،پیامبر و خاندان عصمت و طهارت چنان چه از حقّیقت گوئی بیرون نرود ممدوح و مأجور است زیرا در راه ایمان و اسلام سخن گفته است و اگر از حقّیقت گوئی به دروغ پردازی ،گراید نه تنها ممدوح نیست بلکه از گناهان کبیره است که حتّی در ماه رمضان موجب بطلان روزه می شود . تخیُّلاتِ شاعرانه از خود ساخته حاکی از شخصیّت و حالات « شاعر » است چه در مدایح و چه در مراثی خاندان عصمت و طهارت ،باشد نه حاکی از شخصیّت و حالات آن ها

ص: 471


1- همان مدرک .
2- بحار ج 83، ص 363.
3- جامع احادیث الشیعه ج 6، ص 190 مروج الذهب ج 2، ص 295.
4- جامع احادیث الشیعه ج 6، ص 190.
5- جامع احادیث الشیعه ج 6، ص 191.

- حتّی الامکان از حدود ادلّه و روایات و آیات نباید پا فراتر گذاشت و در قلمرو رسائی آن سخنان و حالات شناخته شده شاعرانه باید سخن گفت البته نه به معنی ساختن معانی تخییلی و تخیُّلی بلکه به معنی اوج گیری روحی و تلطیف احساسات که موجب درک لطائف حالات و سخنان آن ها می گردد .

- از جمله مواردی که ،شعر در آن روایات تجویز ،شده مطالب دینی است از توحید شناخت خدا و رسول خدا پیامبران ،دیگر امامت و آئمه اوصاف و حالات آن ها، مسائل معاد و یا امور اخلاقی و دینی قرآن و فرشتگان علم و علماء و ،رهبران و فروع دین و غیره که مربوط به دین است .

- این قسم شعر هم یا اصلا عنوان شعر به اصطلاح قرآن بر آن صدق نمی کند چنان چه جنبه های تخیُّلی اصلا در آن به کار نرفته باشد و یا اگر در اثر اوج گیری روحی مشابه آن باشد هم از نظر قرآن إِلا الَّذینَ آمَنوا وَ عَمِلُو الصَّالِحات و هم از نظر روایات مجاز، بلکه ممدوح و مأجور است چنان چه در بسیاری از این روایات از آن تحسین و بلکه امر به یاد گرفتن آن فرموده اند؛ مثل عَلَّموا أولادَكُمْ شِعْر العبد ی فِاَنَّه عَلَی دینِ الله شعر عبد ی را بفرزندان تان بیاموزید که بر دین خداست .

و یا امیرالمؤمنین علیه السلام می فرمود شعر ابی طالب را یاد گیرید و به فرزندان تان بیاموزید؛ زیرا او بر دین خدا بود و در آن علم بسیاری است.

- مرثیه معصومین و مربوطین آن ها و امام زادگان که در روایات ذکر شده بود مخصوصا مراثی حضرت امام حسین علیه السلام و بر آن اجر و ثواب بسیار بود، هم از نظر معرفی یکی از اصول دین که « امامت » است و هم ادامه دادن جهاد مقدّس آن ها و ظفر پیدا کردن بر کفر و نفاق و اهل ،آن که از مصادیق آیات شریفه شعراء است هم از نظر آن که در مسیر ایمان است اِلَّا الَّذِینَ آمَنُوا، و هم از نظر ظفر یافتن بر ظالمان وَ انْتَصَروا مِن بَعْدِ ظُلِمُوا ، مجاز و ممدوح است .

ائمّه طاهرین علیهم السلام که حافظ احکّام قرآن و مبیّن و مفسّر آنند محور سخنان شان همان قرآن است و از قرآن جدا نمی شوند و انَّهُما لَنْ يَفْتَرِ قَاحَتَىٰ يَرِدًا عَلَىَّ الْحَوْضُ كتاب خدا و عترت از هم جدا نمی شوند تا بر سر حوض بر پیامبر صلی الله علیه و آله وارد شوند؛ لذا همان را که قرآن کنند و آن را که تجویز و یا نیکو شمرده و یا از جهاد مقدّس نکوهش کرده آن ها هم انتقاد اسلامی دانسته آن ها هم همان گویند .

از بسیاری از ائمّه طاهرین علیهم السلام و مخصوصاً امیرالمؤمنین اشعاری زیاد روایت شده به

ص: 472

طوری که بعضی آن را به صورت مجموعه ای به نام « دیوان امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) » جمع آوری کرده اند و اخیرا مرحوم علّامه مجاهد بزرگوار سیّد محسن امین - رضوان الله علیه – از روی روایات معتبره آن چه ثابت بوده ضبط و آن چه از دیوان قدیم معتبر ندانسته اند از آن حذف کرده اند که نسخۀ چاپ نجف آن را ما داریم و هم چنین مرحوم اربلی صاحب کشف الغمه - رضوان الله علیه - قسمتی از اشعار حضرت سیّد الشُّهداء علیه السلام را جمع کرده و آن اشعار مفصل آن حضرت در روز عاشورا نیز در کتب مقاتل مشهور است و اکثراً نقل کرده اند و هم چنین از امام رضا علیه السلام و هكذا دیگر آن ها اشعاری نقل شده و از غیر خود هم گاهی اشعاری نقل می کردند چه در ضمن خطبه و سخنان خود؛ مانند خطبه شقشقیه و یا جدا گانه ولی اشعار آن بزرگواران جز حقّیقت گوئی با بیانی زیبا و رسا و دل گشا، حتّی مناجات منظومه حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام و جز واقعیت گوئی چیز دیگری نیست.

و چون مجال بررسی بیش از این نیست شما خود می توانید تحقّیق کرده عرائض ما را تصدیق فرمائید.

بنابراین با در نظر گرفتن بیانات قرآن دربارۀ شعر و شاعر نسبت به روایات توجّه پیدا کنیم که گاهی از شعر و شاعر شدیداً نکوهش شده و پرچمدار آن ها را امرالقیس به سوی آتش دانسته و گاهی در بعض اَمْكِنَه مثل مسجد یا اَزْمِنَه مثل جمعه و ماه رمضان منع کرده و گاهی حتّی در همان موارد تجویز و یا تحسین و یا خود شان می خواندند و یا امر به خواندن می کردند و یا منع و یا امتناع از خواندن و غیر این مسائل که در روایات به چشم می خورد با شناخت موضوع از نظر قرآن می توان همه را جمع کرد و هیچ گونه تضاد و تعارضی بین آن ها نیست .

و شرح مضامین آیات را قبلاً دادیم مراجعه فرمائید به عنوان « آیات قرآن دربارهٔ شعر و شاعر »

ضمناً نیز در شرح آیات مربوطه به شعراء گفته شد که با آن بیان شعراء شامل کسانی که به طور غیر منظوم سخنان تخیُّلی ذوقی به هم می بافند می گردد چنان چه در بعضی روایات قصّاص را از مصادیق شعراء گفته بود و هم چنین کسانی که امور دینی و احکّام اسلامی را به طور ذوقی از خود بافته و مردم را به آن می خوانند و مردم از آن ها تبعیّت می کنند چنان چه این هم در تفسیر آیات ،شعراء هم در روایات و هم در سخنان علی بن ابراهیم قمی – رضى الله تعالى عنه - که مقتبس از روایات است آمده بود بنابراین سخنرانی های تخیُّلی ذوقی و داستان سرائی ها و امثال آن نیز جنبهٔ شعری پیدا می کند .

ص: 473

قرآن و تهمت شعر به او

در آیات گذشته در مذمّت شعر ملاحظه شد که قسمتی از آن ها حکایت می کرد از تهمت زدن مخالفین به قرآن و پیامبر صلی الله علیه و آله به شعر و شاعری که قرآن شعر است و پیامبر شاعر، و جاذبه معجز آسای آن از همین راه است نهایت آن که به قدری در آن مهارت و استادی به کار رفته که دیگران از آوردن به مانندش عاجز شدند؛ لذا هر چه قرآن آنان را دعوت به مقابله کرد نتوانستند .

عقول و افکار آلوده به سرکشی و طغیان و خود خواهی و ستم کاری آن ها فراتر از شعریات که یکی از ابزار های شیطانی آن ها در مسیر های انحرافی بود نمی رفت و اگر گاهی حقّ بر دل های شان درخشش برق آسائی می افکند باز کتمان حقّ کرده و قرآن و پیامبر صلی الله علیه و آله را متهّم به شعر و شاعری کرده و بدین وسیله سدّی بر سر راه حقّ خواهان حقّ پذیر می شدند.

تهمت هائی از قبیل جنون و سحر و جادو با در نظر گرفتن شخصیّت والای پر عظمت پیامبر و صدق و صفا امانت و درست کاری و بزرگواری و پاکی و دوری او از هر پلیدی، به قدری رسوا و مفتضح بود که به زودی خود شان پس می گرفتند ولی گویا تهمت شعر، سنجیده ترین تهمت و افترائی بود که به قرآن و پیامبر عظیم اسلام زدند.

امروز پس از گذشت چهارده قرن اگر مستشرقین و دیگر مخالفین اسلام هر نوع یاوه سرائی بکنند در اثر دوری و گذشت زمان از شخصیّت آن حضرت ممکن است کسی را دچار تأمّل و سر در و سر در گمی نماید ولی آن روز که آن بزرگوار سرا پا عظمت و پاکی را که حتّی خود مشرکین و کفار از اوائل ،حیات او را محمد امین لقب می دادند در میان آن ها و جلو دید گاه آن ها قرار داشت هیچ بر چسبی به او نمی چسبید و وصلهٔ ناهم رنگی به او نمی خورد؛ لذا

ص: 474

در برابر چنین انسان خدائی با عظمتی تهمت ها جز رسوائی و ضعف و شکست و عناد و تمرّد و طغیان و ستم کاری آن ها و روح خدائی و مقام رسالت و پاکی و قداست آن بزرگوار نمی توانست نماین گر چیز دیگری باشد.

پاسخ از تهمت شعر و شاعری :

ما قبل از آن که به پاسخ از این شبهه بپردازیم شما را به دو نکته توجّه می دهیم :

1- شما خود می توانید در این مسئله قضاوت کنید و سراسر قرآن را جست جو خواهید دید قرآن در هیچ جا به تخیُّلات شعری نپرداخته و فنون آن را نه از لحاظ لفظ و نه از لحاظ معنی وارد نشده؛ لذا خود مشركین مكّه هم متحیّر بودند چه تهمتی به آن بزنند و در تهمت شعر بودن آن هم استوار نبودند؛ زیرا خود می دانستند که شعر نیست و در گفتار های ولید که یکی از سردم داران مکه بود جواب این را داده که آثار شعری به هیچ وجه در قرآن نیست و آیات شریفۀ آن هیچ گونه شباهت به شعر ندارد؛ چون می دانست که عرب در شناخت شعر کاملاً مهارت دارد و به فنون آن وارد ،است از این رو این تهمت خود آن ها را رسوا می کند می کند و همه می فهمند که غرض رانی می شود؛ لذا از آن صرف نظر کردند .

2- قرآن خود از شعر و شاعر و پیروان شعراء شدیداً انتقاد می کند چطور ممکن است همان راه را به پیماید؟ و این آیا جز با دست خود شمشیر برخود زدن، چیز دیگری است؟ قرآن که می خواهد در طول تاریخ باقی و جاودان بماند و مانده است، آیا ممکن است از فنون شعری که خود آن را نکوهش کرده پیروی کند و خود طریق شعر را بگیرد و با این حال خود را پیشوا و رهنما بداند؟!

پاسخ قرآن از تهمت شعر

قرآن خودش عرب گیج شده و همۀ مردم جهان را از این سر در گمی بیرون آورده و راز جاذبه سخنان خویش را بیان کرده و مشرکین که متحیّر شدند از یک سو این جاذبه خارق العاده بی سابقهٔ قرآن از کجا است؟ و از سوی دیگر برای کوبیدن قرآن توطئه ها و فعّالیت ها می کردند که چه تهمتی بزنند و در این راه دیوانه وار هر آنی چیزی می گفتند گاهی پیامبر عظیم اسلام صلی الله علیه و آله را ،دیوانه و گاهی جادوگر و گاهی ،شاعر و از این قبیل برچسب های ،ناچسب، ولی عاقبت حتّی خود اظهار درماندگی و تحیر می نمودند جاذبه مغناطیسی سخنان قرآن را در نفوس ،همه حتّی خود شان لمس می کردند و تأثیر آن را در روحیّه حتّی خود شان

ص: 475

احساس می کردند و اما آن چیست؟ در توجیه آن این گونه سخنان گزنده و کوبنده افترایی را می زدند و زیر بار حقّ نمی رفتند .

قرآن در یک آیه به طور فشرده تمام نکات را فاش ساخت و راز جاذبه شگفت انگیز خود را بیان نمود که: ﴿وَ مَا عَلَّمْنَاهُ الشَّعْرَ وَ ما يَنْبَغِی لَهِ إِنْ هُوَ الْأَذِكَرُ وَ قُرْآنٌ مُبِینٌ﴾ . (1)

ما پیامبر را ( با نزول قرآن ) شعر نیاموختیم و در خور مقام او هم نیست بلکه آن نیست جز 1- ذکر 2- قرآن 3- مبین.

راز آن جاذبه و آن تأثیر فوق العاده و آن تسلّط بر نفوس نیست، مگر در همین عناوین یاد شده نه جنبه شعری .

نخست با جملهٔ اوّل مقام پیامبر را و شعر را روشن می کند که او پیامبری است خدایی و رهبر است و باید به سوی حقّایق زندگی و حقّایق جهان هستی مردم را متوجّه سازد و در رابطه چنین هدفی که نمی توان از شعر که مجموعهٔ خیال بافی های شاعرانه ذوقی و ذهنی بی رابطه با برنامه جهان است استفاده کرد.

و سپس بیان می فرماید که جاذبه قرآن را از راه شعریات نباید جست جو کرد بلکه نیست جاذبه معجز آسای آن جز از این چند راه -1 ذکر بودن آن 2 قرآن بودن آن 3- مبین بودن آن.

راز اعجاز و جاذبه قرآن

درباره اعجاز قرآن و جاذبه آن مطالب بسیاری گفته شده و کتاب هائی در این زمینه تألیف شده و در کتب تفسیر و غیره نیز هر یک این بحث را به شکلی طّی کرده و پس از آن که همه معترفند که مانند قرآن را نیاوردند و نتوانستند و نمی توانند بیاورند و با این که قرآن از اوّل تحدّی کرده و همۀ مردم را برای اثبات آن که حقّ و از جانب خداست دعوت به مقابله و آوردن همانندش نموده و عجز آنان را دلیل بر این دانسته که آن از جانب خداست و گروه های مختلف از هر دری وارد جنگ با آن شدند ولی نتوانستند همانند قرآن را بیاورند پس از اعتراف به همه این ها در این که مزیّت قرآن چیست که اولاً بشر از آوردن به مانندش عاجز مانده ثانیاً: آن همه جاذبۀ خارق العاده داشته که همه را به خود مجذوب می نموده که حتى آن را سحر خواندند هر کسی سخنی گفته است .

ص: 476


1- یس 69 .

سخنان شیخ مسعودی متوفّی 346 در مروج الذهب در اعجاز قرآن :

شیخ متقدم و علّامه عالی قدر على بن الحسین المسعودى - قدّس سرّه – چنین می گوید:

« و قرنه الله بالایات و البراهین النیّرات و أتى بالقرآن المعجز، فتحّدى به قوماً و هم الغایة الفصاحة و النّهایة فى البلاغة و اولو العلم باللّغة و المعرفة بانواع الكلام من الرّسائل و الخطب و السّجع و المقفى و المنثور و المنظوم و الّاشعار فى المكارم و فی الحّث و الزّجر و التّحضیض و الّاغراء و الوعد و الوعید و المدح و التّهجین فقرع به اسماعهم و اعجز به اذهانهم و قبّح به افعالهم و ذمّ به ارائهم و سفّه به احلامهم و ازال به دیاناتهم و ابطل به سنّتهم ثم اخبر عن عجزهم مع تظاهرهم ان لا یأتوا بمثله و لو كان بعضهم لبعض ظهیراً مع كونه عربیّا مبیناً و قد تنازع النّاس فی نظم القرآن و اعجازه و لیس الغرض من هذا الكتاب و صف اقاویل المختلفین (1) . »

یعنی خداوند او را هم راه آیات و براهین درخشانی نمود و آورد قرآنی را که به عجز کشاند و به مبارزه با قرآن طلبید قومی را که از نظر فصاحت و بلاغت در بالا ترین مراتب قرار داشتند و دانشمند به لغت و انواع سخن بودند چه نامه نگاری و چه سخنرانی، و چه سجع و ،قافیه و نثر و نظم و شعر در مکارم و تحریص و الزجر و تحضیض، تشجیع، و وعد وعید، و مدح و هجا با این حال گوش های آن ها را با قرآن کوبید؛ و با آن ذهن های شان را به عجز و با آن کار های آن ها را تقبیح نمود و نظریّات شان را نکوهش کرد و با آن عقل های شان را بسفاهت انداخت؛ و با آن دیانت های آن ها را بر طرف کرد؛ و سنّت های جاریۀ آن ها را با قرآن باطل ساخت سپس خبر از عجز آن ها داد با این که آن ها هم دیگر را پشتیبانی می نمودند از این که به مانند آن نمی آورند اگرچه هم دیگر را کمک کنند با این که آن قرآن عربی روشن و روشن گر بود .

و مردم نزاع دارند در نظم قرآن و اعجاز آن ( که از چه راهی است؟ ) و نیست غرض در این کتاب توصیف گفتار های اختلاف کنندگان .

سخنان مرحوم علّامه حلّی قده در وجوه اعجاز قرآن

مرحوم علامه حلّى - رضوان الله تعالى علیه – چنین فرموده است :

ص: 477


1- مروج الذهب ج 2، ص 292.

و اختلف فی جهة اعجاز القرآن فقال السّید المرتضى - قده -: « انّه الصرفة بمعنى انّ الله تعالى صرف العرب عن معارضته بان سلبهم العلوم الّتى كانوا یتمكّنون بها من معارضة القرآن؛ لانّه لو كان معجزا لا باعتبار الصرفة لكان اعجازة من جهة الفاظه المفردة او التركیب او هما معا و الّاقسام باسرها باطلة؛ لانّ العرب كانوا قادرین على المفردات و على التّركیب و من قدر على المفرد و التركیب قدر علیهما بالضّرورة »

و قال الجبائُیّان « انّ جهة الاعجاز الفصاقه اذ لو كان جهة الاعجاز الصرفة لوَجَدُ و اذلک من انفسهم و لو وجدوه لتحدثوا به مع اصحابهم و لانه لو كان ركیكاً فی الغایة لكان الاعجاز اظهر. » (1)

یعنی اختلاف کرده اند در جهت اعجاز قرآن سیّد مرتضی گفته است : آن منصرف ساختن است به این معنی که خداوند از آن ها آن دانشی که بتوانند به وسیله آن معارضه با قرآن کنند سلب نموده؛ چون اگر از این راه نباشد هر آینه اعجاز آن یا از جهت الفاظ مفرده است یا ترکیب آن و یا هر دو باهم و همۀ اقسام باطل است؛ چون عرب هم بر مفردات تواناست و هم بر ترکیب و کسی که بر این دو تواناست بر هر دو با هم نیز تواناست.

و دو جبائی ( یعنی ابو هاشم جبائی و ابو علی جبائی ) گفته اند :«اعجاز آن از راه فصاحت است چون اگر از راه انصراف ذهن بود آن را در نفس خود می یافتند و احساس باطنی می کردند وانگهی اگر در نهایت رکاکت بود اعجاز آن ظاهر تر می شد.»

سخنان مرحوم خواجه نصیرالدین طوسی ( قدّس سرّه ) در اعجاز قرآن :

اما مرحوم علّامه محقِّق و حکیم بزرگ اسلام خواجه نصیرالدّین طوسی در تجرید چنین می گوید :

و ظهور معجزه القرآن و غیره مع اقتران دعوه نبینا محمّد صلی الله علیه و آله یدلّ على نبوّته و التّحدّی مع الامتناع و توفّر الدّواعى یدلّ على الاعجاز و المنقول معناه متواتراً من المعجزات یعضده و اعجاز القرآن قیل لفصاحته، و قیل لاسلوبه و فصاحته معا، و قیل للصرفة و الكلّ محتمل . (2)

یعنی به هم راهی دعوت پیامبر ما محمّد صلى الله علیه و آله که معجزه قرآن و غیر آن از او ظاهر شد دلالت بر پیامبری او می کند . و دعوت به مبارزه و معارضه با قرآن با این که همه امتناع از

ص: 478


1- نهج المسترشدین فى اصول الدین علّامه حلّى – قدّس سرّه – ص 59
2- شرح تجرید علّامه ص 221، 223

آوردن مانندش کردند با وفور دواعی بر اینکار دلالت بر اعجاز قرآن می کند و آن چه از معجزات دیگر که متواتراً معناً (1) بما رسیده او را تأیید می کند.

و اعجاز قرآن گفته شده به خاطر فصاحت؛ یعنی « زیبایی بیان و رسایی آن است » و گفته شده به خاطر اسلوب و نظم « بی سابقه » آن است و گفته شده به خاطر هر دو از فصاحت و ،اسلوب و گفته شده به خاطر انصراف است و همگی محتمل است.

سخنان علّامه شیخ محمد جواد بلاغی درباره اعجاز قرآن

مرحوم علّامه مجاهد شیخ محمد جواد بلاغی - رضوان الله تعالی علیه – که علاوه بر علوم اسلامی و علوم متفّرقه دیگر و زبان های مختلف تسلّطی بر علوم کتب عهدین یعنی تورات و انجیل داشتند و از همه به نفع اثبات حقایق و معارف اسلامی در کتب بسیاری که تألیف نموده استفاده کرده و شکوفایی خاصّی به آن ها داده در مقدمات تفسیر « آلاءُ الرّحمن فی تفسیر القرآن » یک مقّدمه در بحث در اعجاز قرآن و وجه آن ذکر کرده که بسیار سودمند است.

ایشان در فصل اول که دربارهٔ « اعجاز قرآن » قرار داده اند؛ درباره وجه شهادت « معجزه » بر صدق دعوای نبوّت و درباره راز تنوع « معجزات » و درباره این که چرا پیامبر صلی الله علیه و آله برای عرب معجزه اش قرآن شد و عرب هایی که در ادبیات عربی و فصاحت و بلاغت پیشرفت شگفت انگیزی داشتند مشابه آن فنّی که مهارت در آن داشتند معجزه قرآن آمده و دربارهٔ امتیاز قرآن از سایر معجزات که جواب گوی نیاز های گونا گون مقام نبوّت در همه دوره ها خواهد بود و در عین معجزه بودن تمام شئون اسلامی را با بهترین وجه آورده و درباره اعجاز آن در تاریخ انبیاء و ادیان آسمانی که آن را با مشابه آن از فصولی از تورات و انجیل جمع کرده و مقایسه و عظمت معجز آسای قرآن را نشان داده و دربارۀ اعجاز قرآن از نظر احتجاج و استدلال بر مسائل علمی و معارف حقّه به طور بی سابقه ای با بیانی که قابل درک برای عوام و جواب گوی بزرگ ترین دانشمندان باشد و دربارۀ اعجاز قرآن از نظر استقامت بیان و خالی بودن از تناقص و اختلاف در آن همه مسائل انبوه که بزرگ ترین دانشمندان و فلاسفه در کتب خود دچار تناقص و عدّم استقامت می شدند ولی قرآن از آن پاک و خود نیز به عدّم استدلال بر حقّانیتخویش کرده و درباره اعجاز قرآن در تشریع و قانون گذاری و بیان نظام

ص: 479


1- تواتر معنوی آن است ،که با اختلاف ،الفاظ همان معنا نقلش متواتر است.

مدنیّ عادل در زمانی که وضع نظام و قوانین جهانی در توّحش بوده و درباره اعجاز قرآن از نظر اخلاق و رشد دادن به مکارم صفات و آداب پسندیده و خصال حمیده به شکل صحیح انسانی که موجب تکامل عمومی گردد و در همه ابعاد نه همانند آناجیل که از جلو گیری ستم کاران نهی می کند بلکه ستم را به وسیله تعزیرات و حدود شرعیّه از ریشه خشکانده و یک جامعۀ اصلاح شده را بسازد و دربارۀ اعجاز قرآن از نظر اخبار غیبیه که جز از جانب خداوند متعال نسزد و نوید های آرامش بخشی چه نسبت به شخص پیامبر صلی الله علیه و آله که از شرّ کفار حفظش کند و چه نسبت به اسلام که آن را جهانی کند و چه نسبت به مسلمانان از آینده درخشان آن ها و چه نسبت به مخالفین سرسخت مانند ابی لهب و زن او که بزودی آن ها را به جنهّم واصل نماید و غیر ،این ها که در زمان نزدیک یا دراز مدت پدید آمد و به تحقّق پیوست.

این ها چیز کمی از وجوه « اعجاز قرآن » است که در این مختصر گنجایش بیشتر نیست . (1)

گوشه ای از سخنان استاد علّامه طباطبائی قدّس سرّه :

مرحوم سیّدنا الاستاد علّامه طباطبایی قدّس الله روحه الطّاهره در جزء اوّل تفسیر المیزان درباره راز اعجاز قرآن به تفصیل سخن گفته در گوشه ای از سخنان خود پس از استدلال به آیه ( قُلْ لَئِنِ اجْتَمْعَتِ الانْسُ وَ الْجِنُّ عَلَى أَنَّ يَأْتُوا بِمِثْل هَذَا الْقُرآنِ لا يَأْتُونَ بِمِثْلِهِ وَ لَوْ كَانَ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ ظهیراً (2) ) بر عموم تحدّی و آن که قرآن، عموم جن و انس را تا قیامت دعوت به مقابله و آوردن به مانند آن نموده و خبر داده از عجز همگی - می گوید :

روی این حساب اعجاز قرآن اختصاص به فصاحت و بلاغت قرآن که فن عرب آن زمان بود ندارد و هم چنین اختصاص به فنّ و علم خاصّی مانند « معارف حقیقیّه » و اخلاق فاضله و احکام شرعیه و اخبار غیبیه و معارف دیگری که بشر تا آن زمان نقاب از چهره اش نگشوده بود ندارد بلکه اطلاق تحّدی و عمومیت آن در همۀ آن چه ممکن است در آن برتری باشد قرآن در آن آیت الهی و معجزه است .

پس قرآن معجزه است برای بلیغ در بلاغتش و فصاحتش برای حکیم در حکمتش و برای دانشمند در دانشش و برای جامعه شناسی در فنش و برای قانون گذار در قانون گذاریش و

ص: 480


1- فشرده ای از ترجمه سخنان تفسیر آلاء الرحمن فی تفسیر القرآن ج 1، ص 3 - 16 .
2- إسراء 88 .

برای سیاسی در سیاست مداریش و برای حکّام در حکومت و برای همه جهانیان در آن چه به آن دسترسی ندارند؛ مانند غیب و اختلاف در حکم.

و از این جا روشن می شود که قرآن مدّعی اعجاز است بر هر فردی از جنّ و انس از عوام و خواصّ از دانشمند و جاهل از مرد و زن از فاضل برازنده و مفضول، در صورتی که دارای عقل و درک سخن باشد پس بر هر انسانی است که در آن چه شناخت دارد تأمّل کرده سپس آن را با آن چه قرآن آورده مقایسه کند و بعداً قضاوت به حقّ کند که ممکن است توانایی بشر برسد به آن که در معارف الهیّه با برهان به مانند قرآن بیاورد و یا در اخلاق که پایه گذاری بر حقّایق شده لنگه قرآن را در صفا و فضیلت بیاورد و یا در احکّام فقهیه به طور کامل که فراگیر همۀ اعمال بشر باشد بدون هیچ گونه اختلافی که منجر به تناقض شود با حفظ روح توحید و کلمۀ تقوی در هر حکمی و جریان پاکی در اصل و فرع آن؛ به مانند قرآن بیاورد و این چنین احصاء شگفت انگیز و اتقان فوق العاده از یک مرد درس نخوانده ای که در یک محیط منحط عقب افتاده ای که هنر مردمش غارت و دزدی و زنده به گور کردن دختران و کشتن فرزندان از ترس ،فقر و فخر به پدران و نکاح با مادران و مفاخره به فجور و نکوهش از دانش و تظاهر به جهل بود پرورش یافته و آن ها با این حال دارای حمیت دروغین بوده و زیر دست قدرتمندان خوار و ذلیل گاهی در مقابل یمن و گاهی حبشه و گاهی روم و یا فارس . (1)

قرآن هر چه زمان بر او می گذرد در عوض آن که کهنه شود تازه تر شکفته تر و معجزات آن بیشتر نمایان می شود .

در هر زمان دانشمندان و فلاسفه از قرآن استمداد کرده و سپس کشفیات تازه از آن می آورند مرحوم صدرالمتألهین در حرکت جوهری از آیات قرآن مانند: آیه « وَ تَرَى الْجِبَالَ تَحْسَبُها جامِدةً وَ هِی تَمُّرُ مَّرِ السِّحابِ صُنْعِ اللهِ الذَّی أَتْقَن كل شیئ » (2) استمداد و اقتباس می کند و خود به آن تصریح کرده است.

بسیاری از کشفیاتی که در این قرون اخیره دانشمندان بدان نائل شده اند در قرآن تصریحا و یا تلویحا بیان شده؛ مانند مسکون بودن بعضی از کرات دیگر غیر از زمین که قرآن می گوید: ﴿ و مابَثَّ فیهما مِنْ دابَّة ﴾ (3) و دربارۀ جاذبۀ عمومی که در قرآن این آیه هست

ص: 481


1- المیزان ج 1، ص 58 - 59 ( ترجمه فشرده ای از آن )
2- نمل 88 .
3- شوری 29 .

﴿ رَفَعَ السَّمواتِ بِغَيْرِ عَمَدٍ تَرَوْنَها ﴾ (1) و دربارۀ تلقیح گیاهان به وسیله باد که در قرآن فرموده: ﴿وَ أَرْسَلْنَا الرِّيَاحَ لَواقِحَ ﴾ (2) و دربارۀ کرویت زمین آیاتی مانند این آیه ﴿ فَلَا أُقْسِمُ بِرَبِّ الْمَشارِقِ وَ الْمَغارِب﴾ (3) است و در ترکیب گیاهان از اجزایی هر یک به وزن خاصّ غیر قابل تغییر این آیه هست که ﴿ وَ أَنْبَتْنَا فیها مِنْ كلَّ شَيْ مُوزُون ﴾ (4) و در زوجیت عمومی در جهان هستی فرموده ﴿ وَ مِنْ كُلِّ شَيْ خَلَقْنَا زَوْجَيْنِ لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرون ﴾ (5) و بسیاری دیگر از کشفّیات جدید .

امروز که برای علم پزشکی روشن شده که در موارد الکلّی هیچ گونه فائده غذایی مفید برای بدن وجود ندارد بلکه الکل پس از تحریکاتی و تخریب هایی در جمیع جهاز گوارشی پس از مدتی به وسیلهٔ عرق و بول دفع می شود سپس به آیه شریفهٔ قرآن برخورد می کنیم که فرموده: ﴿ وَ مِنْ ثَمَرَاتِ النَّخِیلِ وَ الْأَعْنَابِ تَتَّخِدُونَ مِنْهُ سَكَراً وَ رِزْقاً حَسَناً ﴾ (6)، یعنی از میوۀ نخل و درخت انگور دو چیز اتخاذ می کنید 1- مسکر مست کننده 2- رزق نیکو که می رساند از مسکر نه ارتزاق می شود و نه آن نیکو است بسیار خارق العاده است با این که هر کس مراجعه به گفته های پزشکان قدیم و کتب آن ها کند اثار و خواص چندی برای شراب گفته اند و آن را مفید و ثمربخش می دانسته اند به عنوان یک خوراک نه حتّی دارو .

امروز که الیاف مصنوعی، کارخانه جات بافندگی را پر کرده و تدریجاً پشم و کرک و موی حیوانات در این صحنه رو به انقراض است ملاحظه می کنید که در قرآن فرموده است که ﴿وَ مِنْ أَصْوافِها وَ أَوْبَارِها وَ أَشْعَارِها أَثاثاً و متاعاً إلى حینٍ ﴾ (7). یعنی از چهارپایان، از پشم و کرک و موی آن ها وسائل زندگی تهیه می کنید تا یک .زمانی در گذشته در کتب تفسیر این زمان را قیامت و امثال آن فکر می کردند.

این ها نمونه های کمی از معجزات قرآن که نشانگر خدایی بودن آن است چنان چه قبلا اشاره شد علماء و دانشمندان چه در کتب تفسیر و یا کتب ،مخصوص مسئله راز اعجاز قرآن و یا غیر این از ،کتب چه در فلسفه و کلامی و چه در غیر آن و حتّی غیر دانشمندان اسلامی

ص: 482


1- رعد، 2 .
2- حجّر، 22 .
3- معارج ، 40.
4- حجّر، 19 .
5- ذاریات 49 .
6- نحل، 67 .
7- نحل، 8 .

که درباره اسلام و قرآن کتابی نوشته اند در این باره سخنانی جالب دارند که بسیار درخور تقدیر است ﴿جَزَاهُمُ اللَّهُ عَنِ الْأَسْلَامِ وَالْقِرَانِ خَيْراً﴾.

آیا راز اعجاز و جاذبه قرآن تنها در این جهات است؟

ولی سخن در این است که آیا راز جاذبه اعجازی قرآن همین است؟

آیا در زمان پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله که هیچ یک از این کشفّیات برای بشر معمولی و مخصوصا مردم جزیره العرب حاصل نبود جاذبه قرآن به طور خارق العاده چه بود که آن طور همه را به خود جذب می کرد؟

آیا فصاحت و بلاغت بود؟ در قرآن در آیات ،تحدی نامی از فصاحت و بلاغت برده نشده. بعضی از آیات را که بعضی در زمینه بلاغت دانسته اند مانند: « قُلْ فَأْتُوا بِعَشْرِ سُوَرٍ مِثْلِهِ مُفْتَرِیات » نمی توان باور کرد که چنین باشد مخصوصاً که بعد از آن می فرماید که « فَانْ لَمْ يَسْتَجیبوا لَكُمْ فأَعْلَمُوا أَنَّما أُنْزِلَ بِعِلْمِ اللهِ » که چون از علم بیکران خدا سر چشمه گرفته؛ نمی توانند همانندش بیاورند پس تکیه به علوم آن می کند نه فصاحت و بلاغت وانگهی فصاحت و بلاغت جاذبه اش بدون جاذبه داشتن محتوا بی روح و موقتی و محدود به اهل زبان عربیت و غیر آن از محدودیت ها است نه عمومی باشد.

مطالب یاد شده و غیر آن که دانشمندان درباره اعجاز قرآن فرموده اند هر یک خارق العاده است و چنان چه با توضیح کافی گفته شود می تواند دلیل حقّانیت قرآن و این که از جانب خداست بگردد.

لیکن این جا یک حساب هست و آن این که تمام این جهات یاد شده فنونی است که آن را اهل شناخت و تخصص آن متوجّه می شوند و جنبه عمومی ندارد و علاوه بر این بیشتر آن ها نمی تواند ایجاد جاذبه عمومی در سخن بکند و چنان دل ها را به خود جذب کند که بر هر نوع کارشکنی چیره و پیروز شود به طوری که مخالفین آن را سحر و جادو نام گذاری کنند و سحر آسا دل ها را به سوی خود جذب و مسخّر کند در صورتی که دانش و علم، فلسفه و کتاب حقّوق پیش گوئی و غیب گوئی، فصاحت و بلاغت و هزاران مانند آن نمی تواند یک چنین جاذبه عمومی که قرآن داشت داشته باشد و هر کس را چه دانشمند و چه صحرا نشین تهی از دانش آن چنان تحت تأثیر جاذبۀ خود با آن عناد و مخالفت که داشتند قرار دهد با این که همان طوری که در سخنان شیخ مسعودی ذکر شده قرآن با آراء و مذاهب، و سنن و آداب و روش آن ها رسما مخالفت می کرد.

ص: 483

این چه رازی است در قرآن؟

آن جاذبه و کشش و دل نشینی و دلربایی در قرآن بود که دشمنان باشخصیّت و سر سخت را مانند ولید و ابو جهل و مانند آنان را چنان به خود می کشید که برای حفظ شخصیّت خود شبانه در تاریکی اطراف خانه اش یا مسجد الحرام هنگام نماز پیامبر صلی الله علیه و آله مخفی می شدند تا از سخنان شیرین و جذّاب قرآن بهره گیرند و قرآن چنان در تار و پود دل های آن ها تأثیر می کرد که لرزه بر اندام شان می افتاد و با رنگ پر و بدن لرزان برمی گشتند و آثار آن بر می گشتند تا مدتی در چهره آن ها نمایان بود که دیگران احساس می کردند و به آن ها خورده گیری و اعتراض می نمودند که هان تو هم که رفتی !

ابو سفیان بن حرب و ابو جهل بن هشام و اخنس بن شریق ،ثقفی، شبی خارج شدند که استماع کنند از پیامبر صلی الله علیه و آله در حالی که در منزلش نماز می خواند ( در اطراف خانه ) هر یک جایی برای خود گرفت که آن دیگر نداند و از هم خبر نداشتند تا بشنوند. هنگام طلوع فجر متفرّق شدند ولی جادّه که یکی شد به هم رسیدند و هم دیگر را بر این کار ملامت کردند و به هم دیگر گفتند دیگر اینکار را نکنید که اگر بعضی از سفیهان شما را چنین ببیند شما در نفس و فکر او چیزی انداخته اید سپس از هم جدا شدند و رفتند ولی شب دوّم هم قضیه از اوّل تا آخر به همین ترتیب پیش آمد و همان سخنان در شب سوّم هم به همین منوال لکن پیمان بستند که دیگر تکرار نکنند . (1) این چند نفر نام بردگان از سران کفّار و از بزرگ ترین مخالفان پیامبر صلی الله علیه و آله بودند که جاذبه قرآن آن ها را شبانه به دور خانۀ آن حضرت جمع کرده بود و تا پایان شب آن جا قرآن استماع می کردند و سپس با به هم رسیدن نزد هم دیگر رسوا شدند.

این چه رازی است در قرآن؟

سخنان نضربن حارث درباره قرآن و عظمت آن :

یکی از بزرگ ترین معاندین و مبارزین با پیامبر صلى الله علیه و آله نضر بن حارث بن علقمه بن كلده است که در راه مبارزه با قرآن حتّی مسافرت هایی به ایران کرد و قصّه ها و شاه نامه ها و افسانه های ایران باستان از رستم و اسفند یار را تهیّه کرده و برای سرگرمی مردم و منصرف ساختن آذهان از قرآن به داستان سرایی می پرداخت و صحنه های مبارزات و تهمتها و تبلیغات سوء او علیه قرآن در تاریخ ذکر شده و در آیاتی از قرآن بدان اشاره آمده .

ص: 484


1- فشرده ای از ترجمه - درّ المنثور ج 4، ص 187 سیره ابن هشام، ج 1، ص 315 .

اکنون از قول او بشنو :

روزی ابو جهل سنگی تهیّه کرده و قصد سوئی به آن حضرت داشت که خداوند برطرف کرد و در حالی که از آن چه مشاهده کرده بود لرزان شده در برابر مردان قربش آمد. نضر بن حارث شروع به سخنرانی کرد که

ای جماعت قریش این محمّد هنگامی که نو سال بود در میان شما از همه پسندیده تر و راست گو تر و بزرگ ترین امین بود تا این که اکنون که در اطراف صورتش آثار پیری دیدید و آورد برای شما آن چه را آورد گفتید جادوگر و ساحر است نه به خدا سوگند ساحر نیست ما همۀ اقسام سحر را دیده ایم گفتید کاهن است نه به خدا سو گند او کاهن نیست ما کاهنان و کار های آن ها را دیده ایم گفتید شاعر است نه به خدا سو گند شاعر ،نیست ما شعر را دیده ایم و همۀ اقسام آن را شنیده ایم و گفتید مجنون است نه به خدا سوگند مجنون نیست، ما اقسام جنون را دیده ایم اکنون ای جمعیت قریش در کار خود بیاندیشید که به خدا سوگند امر عظیمی بر شما نازل شده . (1)

قرآن اندیشمندان قریش را در اندیشه فرو برده بود چه گویند؟ چه بکنند؟ قرآن مذاهب خرافی و شرک آن ها را و سنن و آداب جاهلیّت آن ها را و رسوم ستم کاری و نخوت و بد رفتاری آن ها را خدایان ساختگی و بت های آن ها را به باد انتقاد گرفته و شخصیّت کفر آمیز آن ها در حال سر نگونی است. و از طرفی دیگر جاذبه و حقّانیت قرآن را هم نمی توان کاری کرد که مرتب دل ها را به خود جذب کرده و بر جمعیت مسلمین می افزاید.

این چه رازی است در قرآن؟!

آیا قرآن همان طور که دانشمندان ،ادبیات و فصاحت و بلاغت، در علم معانی بیان، و فنون بدیع خواسته اند بگویند قرآن از آن راه پیش برده و انواع تشبیه و استعاره و کنایه هایی را به کار برده و زیبایی های لفظی و معنوی و بدیعی را در سخنانش آورده و در این زمینه از درجه یک شعراء زمان خود مانند ابن زبعری و امرءالقیس و غیرهما پیشی گرفته به اندازه ای که آن ها را حقّیر و کوچک و رسوا کرده و از شخصیّت درجه یک بودن پائین آورده چنان که آن ها از فرط شرمساری قصاید سبعهٔ معلّقهٔ خود را که به دیوار های کعبه برای مفاخره بر دیگران آویخته بودند شبانه کندند و رفتند و اعتراف به عظمت سخنان قرآن نمودند و بالاخره آن را

ص: 485


1- السیره النبویه ابن هشام، ج 1، ص 299 .

بالاتر از خود دانستند و دریافتند عجز خود را از این که مانند آن بتوانند سخن بگویند چه در شعر موزون و یا در نثر و بالاخره زیر بار ذلت چنین اعتراف عاجزانه رفتند و خود را از مقابله با قرآن بیرون کشیدند.

اگر درست و منصفانه قرآن را در یک طرف و سخنان سخن سرایان و شعراء نامی عرب زبان و فارسی را چه در شعر موزون و یا ،نثر در طرف دیگر بگذاریم و مطالعه و دقّت نماییم خواهیم یافت که جاذبه قرآن از سنخ دلربایی و شیرینی سخنان شعراء و سخنوران، و سرا یندگان دیگر نیست و قرآن کم تر به آن فنون توجّه کرده استعاره های پیچیده و تشبیه و کنایه گویی و امثال آن در قرآن کم تر یافت می شود . قرآن نوعا بسیار ساده سخن زبان مردم سخن می گوید و تا حّد امکان سطح سخنانش را پائین آورده تا همه کس بفهم شود و گویا بیشتر توجّه به درک کردن و استفاده نمودن از آن شده تا این که بخواهد مطالب خود را لفّافه پیچ در فنون ادبی بکند که از درک اکثر مردم خارج شود. قرآن خود معترف است که سطح سخنانش را برای درک مردم ساده کرده و این هدف رسالت خویش را فدای استعمال فنون فصاحت و بلاغت اصطلاحی اهل فن نکرده است. در یک جا فرموده :« اِنّا جَعَلْنَاهُ قُرْآناً عَرَبّیاً لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ و إِنَّهُ فی أُمّ الكِتَابِ لَدَيْنَا لَعَلَى حَکیم » (1) ما آن را فرود آوردیم به صورت یک خواندنی عربی در صورتی که آن در امّ الکتاب در نزد ما هر آینه عالی منزلت و حکیم بود پس بسیار سطح سخن پایین آمده و در جای دیگر فرموده :

﴿ وَ لَقَد يَسَّرْنَا الْقُرْآنَ لِلذِّكْرِ فَهَلْ مِنْ مُدَّكِر ﴾ ما آسان کردیم این قرآن را برای یاد آوری آیا بهره گیر در یاد آمدن از آن هست. و در جای دیگر فرموده:

﴿ وَ لَقَد ضَرَبْنَا لِلنَّاسِ فی هَذَا القُرآنِ مِنْ كُلِّ مَثَلٍ لَعَلَّهُمْ يَتَذَكَرَّوُنَ قُرانَا عَرَبِيَّاً غَيْرَ ذِی عِوَجٍ لَعَلَّهُمْ يَتَّقُونَ ﴾ (2)

ما در این قرآن برای مردم هر مثل و توصیفی را زدیم بلکه متذکِّر شوند و به صورتِ قر آنی عربی، بدون هیچ گونه اعواج و پیچیدگی، بلکه دارای تقوا شوند.

قرآن برای هدایت عموم بشر نازل شده و باید در خور فهم و درک برای همه باشد و از معانی و حقّایق آن مردم هدایت شوند؛ نه این که در فنون ادبی آن غرق شوند و نتوانند از آن گامی فراتر بردارند؛ و سرگرم به ساخت و پرداخت و اعجاب از مهارت فنی آن شوند؛

ص: 486


1- زخرف 4 .
2- زمر 28 ص 478 برای شناخت نظریۀ او به سخنان قبل رجوع شود.

این که هنر یک راه نما نیست راه نما و رهبر در عین این که مطالبش سازنده و هادی و راه گشا و راه نما و نجات دهنده از بند های دست و پاگیر غلط است و عقول و افکار را روشن می سازد باید در تماس با انواع افکار عمومی باشد و به قدری خود را پایین کشد در راه فهماندن مطالبش که به مغز و فکر مردم پیوند زند و مغز و اعصاب در کی آنان را به دست توانای خویش گرفته و به راه صحیح ببرد.

در فارسی اشعار نغز حافظ و سعدی و در عربی قصائد امرء القیس و سخنان بدیع الزمان همدانی مثلا و امثال آن را دانشمندان ادبیّات درک می کنند، نه توده مردم زحمت کش و آن ها اگر بفهمند هم کم تر از آن لذّت می برند؛ زیرا با وضع آن ها چندان ربطی ندارد.

سوره یوسف یکی از سوره های جذّاب قرآن است برای عموم مردم بعضی فکر می کنند از این رو می باشد که مشتمل بر داستان عشقی است در صورتی که اگر دقّت شود در آن هیچ داستان سرایی نشده و کم تر به جهات عشقی آن توجّه شده و حتّی داستان به آن جا که می رسد سربسته با نهایت عفّت ،بیان از آن رد می شود و تنها مقام شامخ عصمت و پاک دامنی یک انسان شایسته مقام پیامبری را در حساس ترین و محرکّ ترین مواقف حیاتی که با قدرت را ایمان به خدا و کمک اوست با بیان جذّابی ذکر می کند ولی آنقدر شیوا و جذّاب است که هر چه بخوانی از آن خسته نمی شوی در آیاتی که قوانین احو ال شخصیه ؛ از نکاح و طلاق و ارث را بیان می کند در عین این که احکّام را توضیح می دهد شیوا و جذّاب و دل پذیر و گیرا است.

این چه رازی است در قرآن؟!

چرا مرحوم سیّد مرتضی - قدّس سرّه - قایل به انصراف شده

محتمل است مرحوم علم الهدى سیّد مرتضى - قدس الله روحه – که در وجه اعجاز قرآن فرموده بود: « خداوند اذهان دانشمندان را ناتوان کرده و منصرف نموده از آوردن به مانند قرآن » به همین جهت باشد که دیده اند در قرآن فنونِ معانی بیان و ادبیات کم تر در آن بکار برده شده. ( رجوع شود به صفحه 55 )

سیّد مرتضى - علیه الرحمه – که اضافه بر مرجعیّت شیعه و ریاست امامیّه و استاد فقها و علمایی مانند شیخ طوسی و سلّار و ابو الصّلاح و جمعی دیگر، و به قول شیخ طوسی در فهرست: « متوحّد فی علوم كثیره، مُجُمَع على فضله، مقدّم فی العلوم مثل الكلام و الفقه و اصول الفقه و الّادب و النّحو و الشعر، و معانی الشعر و اللّغه و غیر ذلک » و کسی که یکی از

ص: 487

تألیفاتش کتاب غُررَ و دُرَر است که حکایت می کند از شخصیحت فوق العاده او در ادبیّات، و تفسیر قرآن و حدیث و غیره و با این که یکی از اوّلین شخصیّات فقه و کلام بوده، در شعر دیوان اشعارش حکایت از عظمت او در قبال شعراء زمانش که عصر ادبیّات است می کند. مع ذلک کلّه در قرآن مجید می گوید: وجه اعجاز منصرف ساختن خداوند متعال اذهان دانشمندان را از آوردن به مانند قرآن است نه فصاحت و بلاغت فوق العاده و خارق العاده زیرا یکی از آیات تحّدی می گوید: « فَأَتُوا بِسُورَةٍ مِنْ مِثْلِهِ » یعنی اگر قبول ندارید از جانب خداست یک سوره به مانند آن بیاورید یکی از شور ،قرآن سورۀ کوچک « توحید » است و دیگر سورۀ کوچک « کوثر » است. آیا در این دو سوره از فنون ادبیات عرب، و فصاحت و بلاغتی که در علم « معانی بیان » ذکر می کنند به طور فوق العاده کجایش بکار برده شده؟ با این حال تاکنون پس از چهارده قرن کسی ،قادر بر آوردن به مانند همین دو سوره نشده است بنابر این ممکن است ایشان روی این حساب اعجاز قرآن را به « انصراف » دانسته اند نه فصاحت و بلاغت ولی همان طور که دانشمندان و علماء بزرگ پس از ایشان جواب آن را داده اند این که عظمتی نیست برای قرآن وانگهی همین دو سوره مشتمل بر عجائب و معجزاتی است که عقل در تحیّر فرو می رود و همان سورۀ توحید چنان چه در روایات از ائمّه طاهرین علیهم السلام آمده با آن مختصری هم طراز ثلث قرآن است و در بحث توحید یک کتاب جامعی است (1) و هم چنین سوره کوثر با همان ،مختصری آن چنان در آن مسئله که سخن گفته، جامع و آینده نگری کامل و غیب گویی هم نسبت به پیامبر و آثار و اولاد و نشر دین و کثرت پیروان، و بقاء خطّ او و هم نسبت به طعن زننده و شماتت کننده به او و برچیده شدن او و اولاد و آثارش بیان نموده که هم از لحاظ جاذبیّت و هم از لحاظ غیب گویی و راست گویی و غیر ذلک خارق العاده است .

پس این چه رازی است در قرآن؟

زیبایی چه در چهره و اندام چه در صوت و صدا چه در سخن و سخنرانی، چه در امور ،دیگر گرچه کاملا قابل درک است و یکی از ویژگی های ادراکی بشر درک زیبایی ها است؛ ولی آن اندازه که قابل درک است قابل توصیف نیست؛ لذا این جمله در زبان ها شهرت یافته که « یدرک ولا یوصف »

ص: 488


1- این ذره بی،مقدار در تفسیر این سوره « رساله ای » نوشته ام. امید است خداوند توفیق تکمیل و نشر آن را مرحمت فرماید.

قرآن را هم آن اندازه که می توانیم شکوه و زیبایی آن را درک کنیم نمی توانیم بیان کرده و توضیح دهیم ولی متوجّه می شویم که از سنخ زیبایی های ادبی یادشده قبلی نیست و شکوه دیگری دارد.

راز جاذبه و اعجاز قرآن از گفتار خودش

چنان چه قبلا توضیح داده شد در زمان ظهور قرآن که دورهٔ رونق ادبیات و هنر شعری بود و بازار گرمی داشت؛ و همه آمادگی درک و سنجیدن آن را داشتند هنگامی که قرآن نازل شد ،زیبایی و جاذبه و شکوه و عظمت قرآن را دیدند و قصاید سبعه معّلقه را از فرط ،رسوایی از دیوار کعبه کندند ولی در توجیه اعجاز و جاذبه قرآن هر یک از عظماء عرب سخنی گفتند و به زودی یا پس گرفتند و یا خود در آن درمانده شدند و متحیّر چنان چه قسمتی از سخنان بعضی از آن ها را قبلا نقل کردیم . (1)

در سوره مدثّر از قول ولید بن مغیره که پیرمردی دانا و با تجربه و حیله گری بود، و از مخالفین سرسخت پیامبر به شمار می آمد چنین نقل کرده « انّه فَكَّر و قَدَّرَ فَقُتِل كَيْفَ قَدَّر ثمّ قُتِلَ كَيْفَ قَدَّر ثُمَّ نَظَر ثُمَّ عَبَسَ وَ بَسَر ثُمَّ أَدْبَر وَ اسْتَكَبَرَ فَقَالَ إِن هذا الأسحْرِ يُؤْثر» (2)

- ولید بن مغیره که می خواست یک عنوان سوء تبلیغاتی برضد قرآن بسازد که هم جاذبه و شیرینی و زیبایی قرآن را توجیه کند؛ و هم ضربه بر قرآن و حقّانیّت آن فرود آورد پس از فکر و اندیشه بسیار و اندازه گیری و حساب گری همه جانبۀ شیطانی و پس از چهره در هم کشیدن، و قیافه عوض کردن بالاخره گفت « این سحری است آموخته شده یا انتخاب شده ».

این همان جاذبه ای است که سخت دل های شنونده را مجذوب و تحت سیطره و قدرت بیان خویش قرار می داد و افکار و عقول را مسخّر می کرد و سایر رشته ها و پیوند های باطله و قومی را از هم می گسست؛ همانند سحر.

ولی این قضاوت عجولانه مفتضحی بود که به زودی خودشان برسوایی آن پی بردند و سپس رنگ تبلیغات تخریبی سوء خود را تغییر دادند:

گاهی چشم به خبر های غیبی آن می انداختند و می گفتند کاهن است؛ و گاهی چشم به

ص: 489


1- به صفحات قبل رجوع شود.
2- مدّثّر، 19، 25 .

انتقاد های قرآن از آداب و شنَن غلطی که در رگ و ریشهٔ آن ها رسوخ کرده و یا از آراء و عقاید شرکی خرافی آن ها که با گذشت زمان کم کم از ضروریاتش می دانستند انداخته و فرمایشات قرآن را جنون آمیز و پیامبر را مجنون می نامیدند؛ و گاهی متوجّه می شدند که این وصله ها به او نمی خورد و این تهمت ها جز رسوایی تهمت زننده اثر دیگری ندارد به نظرشان می رسید او را شاعر گویند و سخنان شیرین و جذّاب و رسا، و دل پذیر آن را از نوع شعر به حساب بیاورند و گویند آن شعر است.

و بالاخره همه سر در گمی داشته و در توجیه این اعجاز و راز جاذبه قرآن درمانده شده ولی قرآن خود از این راز پرده گشود و آن را آشکار ساخت که :

﴿ وَ ما عَلَّمْناهُ الشِّعْرَ وَ ما يَنْبَغِى لَهُ إِنْ هُوَ الَّا ذِكْرُ وَ قُرْآنٌ مُبِینٌ ﴾ (1)

یعنی ما نیاموختیم به او شعر ( و قران را که به پیامبر آموختیم با آن همه زیبایی و جذّابیت آن از سنخ جذّابیت و زیبایی شعر نیست ) - و شعر سزاوار هم برای او نیست ( سزاوار مقام یک پیامبر خدایی هم نیست که به او بیاموزیم از این نوع چیز های تخیُّلی و شعری را که آن ابزار و وسیلهٔ رهبری او باشد بلکه زیبایی و جذّابیت ویژهٔ قرآن نیست آن ) جز آن که ذکر است ، قرآن است و قرآنی است مبین .

( پس زیبایی و جذّابیت اعجاز قرآن را در این سه عنوان جست جو کنید ) و هدف از آن آن است که ﴿ لِيُنْذِرَ مَنْ كَانَ حَيًّا وَ بِحَقَّ الْقَوْل عَلَى الكَافِرینَ ﴾ (2) برای آن که ابلاغی تکان دهنده و هشیار کننده ای باشد برای کسانی که زنده اند و هنوز هوش و مشاعر و وجدان و ،عقل و احساسات انسانی آن ها زنده است و از این رو یک انسان زنده به شمار می آیند نه مرده و بحقّ و به جا و مناسب شود گفتار ،علیه و برضرر کافرین ( آن هایی که حقّایق را می پوشانند زیر پرده هایی از نیرنگ و حیله می خواهند آن را نابو د کنند ) سخن بر آن ها تمام شود و جای هیچ گونه عذری و پوزشی و اشکال تراشی نماند و تنها خود در خور کیفر اعمال خویشتن باشند و سزاوار مجازات و عقوبت شوند.

قرآن در راه اعجاز خود راه نمایی می کند :

قرآن که در همه جا راه نماست در بیان راز اعجاز و جاذبه خود نیز راه نمایی می کند

ص: 490


1- یس، 70 .
2- یس، 71 .

و به آن همه سخنانی که درباره اش گفته شده خاتمه می دهد و همه را خط بطلان می زند و بین كلمه اِنْ و كلمه الّا منحصر می سازد و راز آن را در همین سه چیز که ﴿ انْ هُوَ إِلا ذِكْرُ وَ قرآنُ مُبین ﴾ می داند.

توضیح:

اکنون بررسی کنیم که هنر و راز جاذبه و اعجاز قرآن که از محدوده شعر و شعریّات بیرون رفت این دو آیه از چه نوع دیگر، این راز و معّمای پیچیده که ویژه قرآن است می داند که در آن زمینه آن همه اعجاز نشان داده که همه بشر از آوردن مانندش عاجزند و تا قیامت چنین ترقّی را بشر پیدا نخواهد کرد که توانا شود چنین قرآنی بیاورد.

گر چه قرآن در ادای مراد خود از فصیح ترین و زیبا ترین الفاظ متداول عربی استفاده کرده تا هیچ نگرانی و نفرت از مراجعه و خواندن آن پیدا نشود؛ و گفتار خویش را با رسا ترین تعبیر اداء کرده تا در راه رسیدن به معنا و مقصود هیچ گونه گیر و گرفتاری پیدا نشود، و مردم در گذشتن از الفاظ به معنا معطل نشوند بلکه به صورتی جالب و زیبا و جذّاب هم بیاناتش پیاده شده تا به سوی خود جذب و تشویق کند؛ لذا قرآن فصیح ترین، و بلیغ ترین و زیبا ترین کتابی است در لغت عرب و این قابل تردید نیست و همه به آن معترفند.

لكن آن اعجاز و جاذبه خارق العاده ای که در آن بوده و هست و همه از همانند آوردنش درمانده هستند و اختصاص به عرب و لغت عرب هم ندارد بلکه جنّ و انسان از هر زبانی و مکانی و در هر زمانی بدان دعوت برای اثبات عجز شده اند؛ و عرب مکّه متخصّص در ،شعر آن را در جنبه های شعری به قرآن نسبت می دادند؛ چون جاذبیّت و هنری در سخن و سخن رانی و سخن سرایی جز از راه شعریّات نمی دانستند و فکر می کردند هر چه قرآن دارد در جذّابیت و انقلاب روحی دادن به افراد مردم از طریق هنر شعری است.

این دو آیه از یک سو آن گمان ها و نسبت ها را نفی کرد که نه شعر است، و نه هنر قرآن در جنبه های شعری است و نه در خور مقام اوست چون راه نما از جانب خداست و با چنین خط و مقامی نباید نه به زیبایی الفاظ و جمله بندی ها و سخن سازی ها سر گرم کند و همان جا متوقّف سازد، و نه انسان را سر به هوای خیالاتِ پوچ و پوشالی شاعرانه معلق دارد و از جهان هستی بیخبر و گم راه گرداند و برعکس باید او را از اوهام و تخیُّلات شعری برهاند و در مسیر تکامل در واقعیّات مربوطه به او از جهان هستی هدایت و راه نمایی فرماید.

ص: 491

قرآن شعریّات نیست بلکه ذکر است :

اوّلین هنری که در این جا برای قرآن گفته آن که « ذکر » است در آیات بسیاری این لقب برای قرآن آمده است به طوری که در کتب تفسیر در شمار اسامی قرآن یکی همین « ذکر » را گفته اند:

﴿ص و القُرآنِ ذیِ الذِكّرِ﴾ (1) - ﴿إِنْ هُوَ إِلَّا ذِكْرٌ لِلْعالَمینَ﴾ (2) - ﴿وَ هذَا ذِكْرٌ مُبارَكَ﴾ (3) - ﴿وَ إِنَّهُ لَذِكْرُ لَكَ وَ لِقَوْمِكَ وَ سَوْفَ تُسْتَلُونَ﴾ (4) و آیات بسیاری دیگر که قرآن را ذکر دانسته و نامیده و در سوره قمر در چند آیه فرموده: « و لَقَدْ يَسَّرنَا الْقُرآنَ لِلذَّكَرِ فَهَلْ مِنْ مُدَّكِرٍ » یعنی ما قرآن را برای ذکر آماده و آسان کردیم.

معنی ذکر چیست که یکی از مزایای قرآن است :

« ذکر» یعنی چه؟ ذکر بمعنی بیاد آوردن و متنبّه ساختن و به خود فرو بردن است، و به سرمایه های درونی خویش واقف و آگاه ساختن و به حرکت در آوردن در مسیری که به اهداف وجودی خویش ره نمون شود و از بی خبری از خویشتن و غفلت از سرمایه های درونی رهایی یابد.

انسان گنجینه مرموز و پیچیده

انسان گنجینه ای است مرموز و پیچیده و پر محتوا که اگر گفته شود اسرار و راز های وجودیش برابر یا بیشتر از همۀ جهان است شاید بی مبالغه باشد.

فلاسفه در رشته خود سه چیز را موضوع ابحاث خود قرار می دهند: یکی خدا که مباحث الهیّات را تشکیل می دهد و دوم جهان که مباحث طبیعیات را، و سوم یک قسمت از انسان یعنی نفس که مباحث نفس را تشکیل داده علومی که از حیات و کیفیت زیست ، و موجودات زنده بحث می کند انسان گل سرسبد آن است و هکذا، علوم طبیعی و فیزیک و شیمی با انسان رابطهٔ کامل دارد و از همه گذشته علوم بسیاری هست که هر یک جانبی از

ص: 492


1- ص ،1 .
2- ص 87 .
3- انبیاء، 50 .
4- زخرف 44 .

ابعاد حیاتی و شعوری و فرهنگی و اقتصادی و غیره نسبت به انسان را مورد بحث قرار می دهد .

بعد از همه این شناخت ها و دانش های پهناور و کشفیّات بی کران دربارۀ انسان باز انسان در دریای مواج آن همه علوم بسیار و نظریّات و کشفیّات ارزنده گران بهای دانشمندانِ باعظمت هنوز موجودی است ناشناخته به طوری که شرح ناشناختگی اش را دانشمندی پرمایه و بزرگ مانند دکتر آلکسیس کارل به صورت کتابی پر محتوا و ارزشمند به جهان علم عرضه می کند.

انسان موجودی ناشناخته است

این جا بد نیست چند جمله از کتاب فوق الذکر نقل کنیم :

علومی که از موجودات زنده به طور عموم و از فرد آدمی به خصوص بحث می کنند این قدر پیشرفت نکرده و هنوز در مرحلهٔ توصیفی باقی مانده اند حقّیقت این که انسان یک مجموعه پیچیده و مبهم و غیر قابل تفکیکی است که نمی توان او را به آسانی شناخت و هنوز روش هایی که بتواند او را در اجزاء و در مجموعه و در عین روابطش با محیط خارج بشناسد در دست نیست (1)

اضطراب و تیره روزی ساکنین شهر های بزرگ معلول تشکیلات سیاسی و اقتصادی و اجتماعی و مخصوصا انحطاط شخصی آن ها است و در واقع قربّانی عقب افتادگی علوم ،زیستی از علوم مادی گشته اند.

تنها یک راه یعنی شناسایی عمیق و کامل تری از ساختمان وجود آدمی می تواند این نقص را جبران کند و به کمک آن ما نخست می توانیم فهمید که شرایط زندگی نوین چگونه و و جان ما را می آزارد و بعد خواهیم آموخت چگونه خود را با این محیط تطبیق از چه راه جسم و دهیم و چطور از خود دفاع نماییم و در صورتی که تحوّلی قطعی باشد چه به جای آن بگذاریم روزی که بتوانیم نیروی زیستی و امکانات خویش را بشناسیم و آن ها را به فعالیّت بگماریم این ،بیداری علل ناتوانی های فیزیولوژیکی و نقایص اخلاقی و معنوی ما را تفسیر خواهد کرد تنها از این راه است که می توان قوانین خشن و سختی را که فعالیت های بدنی و روانی ما در آن محصورند آشکار ساخت و صحیح را از سقیم و راه را از چاه شناخت و سرانجام دریافت که

ص: 493


1- انسان موجود ناشناخته، ص 2.

آدمی در تغییر دادن شرایط محیط خود بر حسب هوی و هوس خویش آزاد و مخیّر نیست و در حقّیقت از هنگامی که تمدّن جدید جایگزین شرائط طبیعی زندگی شده است باید ( علم انسان ) را از تمامی علوم ضرور تر دانست و العین . (1)

اگر توجّه کنیم انسان مانند سایر موجودات مخصوصاً زنده، یک سیر ممتد به سوی تکامل را می پیماید و بدان سو پیش می رود ولی به طور گسترده تری چه از لحاظ بدنی و چه از لحاظ درک و دانش و شناخت و چه از لحاظ تحصیل صفات و ملکات خوب یابد و آن چه نداشته و یا ناقص بوده می یابد و یا تکمیل می کند .

این آغاز و نهایت را نمی توان بی ربط با هم دانست؛ مثلاً یک نهال درخت گلابی که به سوی رشد در حرکت است تا یک درخت بارور شود و میوه های گلابی بدهد از همان ابتداء، آمادگی ذاتی برای رسیدن به چنان وضع باروری به میوۀ گلابی را دارد؛ لذا تا آخر از آن تخلف نمی کند و میوۀ دیگری نمی دهد و با درخت های دیگر غیر میوه مانند بید و چنار و یا درخت های میوهٔ دیگر از همان ابتداء متفاوت است و آن آمادگی ذاتی که دارد برای این چنین رشد و این چنین میوه در آن ها نیست.

همین حساب هم در انواع حیوانات که حیات شعوری دارند صادق است؛ مثلاً یک جنین گوسفندی آمادگی ذاتی یک گوسفند در او هست و آن چه در یک گوسفند رشد یافته هست مایه پیشرفت تا آن حدّ در همین جنین هست که در جنین گاو و الاغ و شیر، و گرگ گربه و موش نیست و هر یک با آن استعداد ذاتی و مساعدت شرایط و آسباب، وسائل دیگر به کمال نهایی مخصوص خود خواهند رسید و همان استعداد و آمادگی ذاتی است که او را به آن کمالات رهنمون می کند .

انسان هم از این قانون خارج نیست ولی با این تفاوت که ترقی و کمال در انسان، در ابعاد بسیار زیاد و گسترده و بیش از همۀ آن هاست به طوری که حتّی برای خود انسان هم کاملا قابل پیش بینی نیست نصب الترحال سال های انسان آمادگی ذاتی برای فراگرفتن انواع دانش و برداشت های علمی را از جهان و تصویر و عکس برداری ذهنی از پدیده ها و محاسبۀ روابط آن را دارد انسان آمادگی ذاتی برای تحصیل انواع گوناگون صفات و ملکات خوب و بد دوست داشتنی و نفرت انگیز را دار است آمادگی دارد که طوری عمیقا خودسازی کند که مثلاً یک شخص نیکو کار و نیکو

ص: 494


1- انسان موجود ناشناخته، ص 4.

رفتار و خوش اخلاق با دیگران دارای شهامت و شجاعت و عقل و درایت با اندیشه های صحیح و نیمه صحیح و روش نیکو و منظّم در زندگی و پیشرو و مترقّی و فعّال بشود، و در مقابل ممکن است نیز برعکس مثلاً تنبل و بی عار و ترسو و بد رفتار و کج کردار، و حیله گر و غدار، و ستم گر و بی رحم و منافق و سنگ دل و بخیل باشد و یا بگردد.

این آمادگی و تاب ناکی در این سطح در حیوانات نیست.

و از سوی دیگر قطع نظر از ممیّزات انسان از غیر او پیشرفت های انسان به طور کلّی قسمت های مختلف چندی دارد :

1- پیشرفت های جسمی و بدنی 2- پیشرفت های معنوی و صفات و روحیات و امثال آن 3- پیشرفت در دانش و برداشت های علمی از جهان 4- پیشرفت در شناخت برنامه های صحیح زندگی و این که چه باید کرد و چه نباید کرد؟ چه از لحاظ جهات مربوط به زندگی مادّی، و یا مربوط به زندگی معنوی نسبت به خود و یا دیگران 5- پیشرفت در صفای روح، و پاکی دل و اوج گیری نفس و تلقیّات غیبی و الهام گیری و احساسات باطنی و عرفانیّات، و ذوقیّات صائبه صادقه نه کاذبه و امثال آن .

در مجموع این پیشرفت ها از چندین راه ممکن است استفاده کرده باشد که قسمتی از آن را این طور نام می بریم

1 - از تجهیزات و کارخانه و وسایلی که در بدن از اول تعبیه و ساخته شده است و بدون اعمال فکر و تعقّل و بینش و دانش هر یک به کار خود می پردازد 2- استفاده از ره آورد های حواس و غرایز و راه نمایی آن ها 3- استفاده از تجربه های خود و یا دیگران 4- استفاده از طریق شعور باطنی که از آمادگی ذاتی به سوی کمال الهام می گیرد 5- استفاده از طریق وحی خدایی .

این وسایل یاد شده برای پیشرفت در انسان طوری است که اکثراً یکی جای دیگری را نمی تواند پر کند به این ترتیب که بدن انسان مانند گیاهان و حیوانات، در اثر داشتن تجهیزات تغذیه و جذب و عصاره گیری از غذا خود به خود انجام شده و به کار خود ادامه می دهد و دخل و تصرّف آگاهانه ای احتّیاج ندارد و جهاز هاضمه و تغذیه و دافعه، و کشش و ارتجاع هر یک کار خود را به طور کامل انجام می دهند و احتّیاج به دیگر وسایل ندارند.

ولی در چه شرایطی غذا و آب و هوا و نور مثلاً خوب و مفید است و در چه شرایطی و چه نوع آن زیان آور؟ این احتّیاج به وسایل شناخت به ویژه در انسان دارد و در گیاهان چنین نیست و آن شناخت و یا هدایت قسمتی به وسیلهٔ حواس و یا غرایز انجام می گردد؛ مثلاً

ص: 495

چشم و ذایقه و لامسه ممکن است خوب را از بد تشخیص دهد و یا طبع چیزی را بپذیرد و یا از چیزی نفرت کند و دور اندازد و یا هنگام سیری نپذیرد و هنگام گرسنگی بطلبد در این جاها حواش و غرایز و طبع هدایت می کند در قسمتی دیگر نه جهاز بدنی از قسم اول، و نه غرایز و حواسّ و طبع هیچ یک نمی توانند هدایت کنند و احتّیاج به تجربه پیدا می شود که حیوانات کم تر از آن بهره مند می شوند ولی انسان می تواند چه از تجربه های خود، و چه از تجربه های دیگران استفاده کند و یک غذایی یا چیز های دیگری که زیان یا نفع آن مجرب است از آن پرهیز یا استفاده نماید؛ ولی استفاده از تجربه در حیوانات اندک است. ممکن است از یک راهی که یک مرتبه خطر دیده مرتبۀ دیگر نرود و از آن رم کند ولی بعضی غذاها را ممکن است چندین بار بخورد و مریض شود و دلش به درد آید ولی باز تکرار کند بدون استفاده از تجربه خود در گذشته؛ و لکن در انسان سررشته بسیاری از علوم و دانش ها و فنون او از همین تجربه است البته به انضمام مسایل فکری و عقلی دیگری و از این جا قسمت زیادی از ترقیات و پیشرفت های انسان شروع می شود .

انسان با به کار گیری عقل و فکر و تجربه و استفاده از حواسّ و غرایز و غیر ذلک تدریجاً دارای علوم و فنون شده و از هر علمی و فنی در فضای پهناور جهان به نفع حیات خود استفادها خواهد برد و در این مراحل علمی است که کم کم انسان خود را تا سر حدّ تسلّط بر همه جهان می یابد در صورتی که حیوانات در همان مرحلهٔ اولیه در جا می زنند .

انسان و رابطه با ماوراء طبیعت و ماوراء مادیّات :

انسان در خود غیر از رابطه با این جهان و حوایج خویش روابط دیگری با ماوراء این جهان می یابد و از آن آثاری در نفس خویش احساس می کند.

انسان غیر از این که از طریق شناخت این جهان بر پایهٔ علل و معلول و اسباب و مسبّبات پی به مبدئی برای همه برده و از همآهنگی تمام رشته های علل و معلولات، پی به وحدت مبدء ، و یگانگی او می برد اضافه در نفس خود رابطه با چنین شناختی خود به خود احساس می کند که آن مایۀ روند و انگیزه در این راه برای او می شود؛ البته با قطع نظر از شبهات و اشکالات که در مقام تحلیل این مسائل برایش ممکن است پیش آید؛ که در جمیع مسائل فکری در مقام تحلیل این پیشامدها هست.

ص: 496

روزنه ای به دل از جهان پس از مرگ :

انسان از طرفی دیگر ممکن است از مطالعه در درون خود که انگیزه های روحی و کششِ علاقه به ترقّی و کمال و آرزوها و دل بستگی به پیشرفت که حدّ و مرزی برای آن نیست و به طور لا نهایی چنین چیز هایی در خود احساس می کند و آن ها با تقاضای طبیعی خود او را به شناخت حیاتی ممتد و لا نهایی که میدان پیاده شدن آن آرزوها و علاقه به کمال لا نهایی است راه نمایی می کند و این که حیات و زندگی با مرز مرگ پایان پذیر نیست؛ بلکه پس از آن هم برای خود انسان که خودیتش به جسم او نیست زندگی ادامه می یابد؛ و هم چنین از طرف دیگر از مطالعه در وضع روابط اعمال نیک و بد مردم جهان با سرنوشت آن ها حتّی در این جهان که مشاهده می کند قسمتی از مردم ستم گر افراطی دچار یک نوع سر نوشت های تند و ناخوش آیند شدند که گوئیا در جهان یک تقاضای کیفر و دادستانی طبیعی پنهانی وجود دارد؛ و آن کشف می کند از یک قانون کلّی که از طرف آفریدگار جهان در امتداد حیاتی شالوده ریزی شده است و کشف آن دریچه ای می شود برای شناخت بیشتری که بالأخره به جهان دیگری در ادامه حیات او را راه نمایی می کند و از آن جا کم کم به مسئله قیامت و روز جزایی پی می برد که برای کیفر اعمال و یا ،پاداش حسابی در جهان هستی شده و تدریجا از قوانین شناخته شده دیگر استمداد فکری گرفته و مسأله روشن تر می شود.

انسان در این نوع شناخت ها با روابطی که بین آن ها هست و پیدا می کند گاهی گام به گام به پیش رفته و به سوی شناخت کاملتر آفریدگار سفر علمی می کند و گاهی از شناخت او و تناسب پدیده های ،جهان سفر علمی به سوی جهان هستی می کند و گاهی هم به سوی خودشناسی از همۀ آن ها بر می گردد و گاهی از خود به سوی آن ها .

در این رفت و آمد های علمی و فکری به راز هایی در خود و دیگر پدیده ها، و به طور کلّی جهان هستی و روابط آن ها با هم دیگر و تأثیر و تأثرات و حساب های مخصوص و مضبوطی بر می خورد من در این جهان چه موضعی دارم؟ چه می خواهم؟ و چه خواهم شد؟ جهان با من در چه موضعی است؟ از من چه می خواهد؟ و چه سود و زیانی به من می رساند؟ من در رابطه با خداوند در چه موضعی هستم؟ و چه باید بکنم؟ چه از او می خواهم؟ او از من چه می خواهد؟ و بالاخره من با مردم در چه موضعی هستم؟ برای آن ها چه باید بکنم؟ چه سود و زیانی از من به آن ها می رسد؟ آن ها با من در چه موضعی هستند؟ چه نقشی در من می توانند ایفاء کنند؟ چه سود و زیانی از آن ها به من می رسد؟

ص: 497

از این ها و هزاران مسائل دیگر همانند این هاست که انسان به سوی شناخت و درک آن و سپس با هماهنگ کردن خویش با آن مسائل و استفاده از آن در مسیر حیاتی تکاملی خویش ممکن است بهره گیری بکند و خود را به بالا و پیش ببرد.

همان طور که قبلاً اشاره شد برای رسیدن به تمام مراحل کمال، در انسان، از همان آغاز پیدایش یک آمادگی ذاتی وجود دارد که گویا بذر همۀ این کمالات و ترقّیات سرسام آور، در سرشت او تخم افشانی شده و او را به حرکت انداخته تا آن بذرها تدریجاً به مقام فعلیت و باروری برسد و همان طوری که بذر گیاهان در سبز شدن، و رشد، و به ثمر رسیدن محتاج آب و هوای سالم و نور خورشید است و بدون آن فاسد می شود همان گونه بذر کمالات در انسان محتاج به تربیت و محیط سالم و سپس نور افشانی از طریق وحی الهی است.

از این جاست که متوجّه می شویم قرآن هنگامی که با آن لحن رسای خویش با بافت های دل و جان آدمی سخن می گوید چطور می شود که همه را جذب می کند و روحیّه های خفته را بیدار نموده و به سوی رشد تشویق می کند .(1)

آن همه بذر کمالات که در سرشت انسان آمیخته و کشت شده تقاضای آب و محیط سالم و نور حیات بخش خورشید جهان آفرین را می کند و آندم که به چنین تقاضایی از جانب نور مطلق پاسخ داده شد و بر او بتابیدن گرفت شروع به شگفتن و یکی پس از دیگری سبز و خرّم شدن و محیط تاریک و پژمرده انسان را روشن و زنده می گرداند و آن گل های رنگارنگ و میوه های فصلی متنّوع کشت شده به ثمر رسیده و به جهان عرضه داده شده جهانی خرّم و شکوفا می سازد و باید بر دست قدرت باغبان تربیت ،کار و پرودرگار که کشت و نورافشانی کرد و تربیت و پرورش داد صدها آفرین گفت ! (2)

قرآن با دل و جان و بافته های مغزی در سخن است. قرآن سخنان خداست؛ سخنان آفریدگار جهان است؛ سخنان خالق و فراآورندۀ انسان است؛ آن که انسان را ساخته و پرداخته است می داند چه کرده چه ساخته و در پیچ و خم و لابلای هر تافته و بافت های چه نهفته و چه درخواستی وجود دارد و کشش ها و جاذبه های روحی او را نیکو می شناسد؛ و احتّیاجات او را می داند و سموم و آفت های زیان آور او را آگاه است و رشد و ترقّی هر بذر و

ص: 498


1- ﴿أَلَمْ تَرَكَيْفَ ضَرَبَ اللهُ مَثَلاً كَلِمَةٌ طَيِّبَةً كَشَجَرَةٍ طَيِّبَةٍ أَصْلُها ثَابِتُ وَ فَرْعُهَا فِی السَّمَاءِ تُؤتی أُكُلُها كُلَّ حینٍ بِاذْنِ رَبِّها﴾ - ابراهیم، 30، 31.
2- ﴿فَتَبَارَكَ اللهُ أَحْسَنُ الْخَالِقِینَ﴾ – مؤمنون، 15.

تخم را می داند تناسب و هماهنگی و تعاون قوای مختلف را نسبت به هم و همه را با وضع پر آشوب جهان هستی متوجّه است و به وضع آن کاملا داناست.

هنگام توجّه دادن و برانگیختن هر نیرویی هر اندیشه ای و هر یک از مشاعر و وسائل درک، می داند از کجا شروع کند و زنگ کدام را به صدا آورد و به گوش کدام یک با ندای آسمانی بخروشد و کدام را نرم نرم ، بیدار کند و کدام را به همآهنگی کدام دعوت کند، و بالاخره بهتر می داند با هر یک چه نوع سخن بگوید و آن را تحت تأثیر معجز آسای خود قرار دهد.

﴿وَ قالوُا أساطیرُ الأوَّلِینَ اكْتَتَبَها فَهيَ تُمْلَى عَلَیهِ بُكْرَةً وَ أصیلا قُلْ أَنْزَلَهُ الَّذِی يَعْلَمُ السِّرَ فِی السَّمَوَاتِ وَ الْأَرْضِ﴾ (1)

برای شکستن صولت تأثیر بیان قرآن مخالفین چنین گفتند که: « اسطوره و افسانه های پیشینیان است؛ بر او املاء می شود هر بامداد و ،شام گاهی – ای پیامبر – بگو فرو فرستاد آن را آن کسی که می داند هر رازی را در آسمان ها و زمین .

قرآن در سخن گفتن با انسان از چنین هنری سر چشمه گرفته و این هنر شعر سازی و تصویری و خیال بافی های تخدیری نیست؛ این هنری است که معجزه است و معجزه حقّیقی است و به طور کلّی در همه سطوح معجزه است و برای همۀ ،انسان ها، در تمام اعصار، و همهٔ تواریخ بشری و برای اهل هر زبانی و هر زمانی چه عرب و چه غیر عرب، این معجزه را قرآن با تمام انسان ها دارد چه ذوقیّات شعری و سخن سنجی و سخن سرایی داشته باشد یا نداشته باشد چه دانشمند باشد یا نه چه اطّلاعات از تاریخ صنایع و ابتکارات و تقدم قرآن در آن را داشته باشد یا نه چه عارف و حکیم و فیلسوف باشد یا نه برای همه معجزه است و در همه جذّابیّت معجز آسا و خارق العاده دارد ،چون همه را به هوش می آورد و از خود بیگانگی به خود می آورد و به اندرونش فرو می بردش فقط به یک شرط و آن این که زنده باشد نه مرده ( لِيُنْذِرَ مَنْ كَانَ حَيّاً ) قرآن رسالت ابلاغی تکان دهنده دارد؛ چون به عواقب از خود فراموشی و وخامت آن آگاه می کند؛ ولی به شرط آن که انسانیتش نمرده باشد.

هر انسانی که هنوز زنده است از این امتیاز نیرومند قرآن بهره می گیرد چه اهل شعر باشد یا نه مادامی که انسان است قرآن به او سخنان معجز آسا دارد، و سحر آسا در او تأثیر می کند قرآن تار و پود دل ها را قبضه می کند و از خودیتش و توقف در مراحل اولیه بیرونش

ص: 499


1- فرقان 6.

می آورد و به حرکت و تحوّل و دگرگونی برمبنای تکامل او را بر می انگیزد آن چنان که هیچ قدرتی نمی تواند از او جلو گیری کند و آن چنان تحرکّی به او افاضه می کند که تاسر حدّ جان بازی و شهادت و فنای فی الله به سیرش ادامه می دهد این اعجاز قرآن را همه در ک می کنند و همه از آن لذّت می برند حتّی بیابان نشینان بیدانش و حتّی کسانی که ذوقیّات هیچ سخنرانی را ندارند و از درک مزایای هنری آن بی بهره اند چرا لذّت می برند؟ زیرا همۀ آن ها انسانند و آن همه استعداد لانهایی و بذر کمالات انسانی در درون وجود آن ها نهفته ( و عَّلَم أَدَمَ الْأَسْمَاءَ كُلَّها ) (1) و قرآن با تکیه بر آن ضمیر سر شار و آگاهی کامل از آن، با آن سخن می گوید و با انسان این چنینی هم راز می شود و روی همین اصل هیچ انسانی زنده دل، از قرآن بیگانه نیست و سخنان قرآن هم صدا با خواسته های درونی حقّیقی و صحیح اوست.

﴿ وُ مَا عَلَّمْنَاهُ الشِّعرَ وَ مَا يَنْبَغِی لَهُ إِنْ هُوَ الأذكْرٌ ﴾ (2) ما در قرآن به پیامبر شعر نیاموختیم و در خور و سزاوار او هم نبود نیست قرآن جز یاد آور و بیدار کننده بذر خفته درک ها و مشاعر و نیرو های معنوی و سرمایه های انسانی .

قرآن انسان را بیاد خود می آورد و به اندرون خویشش متوجّه می سازد و از خود فراموشی به خود می آوردش و یکا یک نهاد های نهانی نهفته پنهانی، و انقلاب و تحول و دگر گونی خویش را بیادش می آورد و برخود سازیش بر می انگیزد و به حقّیقت خویشتن واقفش می نماید همان حقّیقتی که متفکُّران در جلو تابلوش مدّعی شدند « انسان موجود ناشناخته » است.

انسان موجودی است ناشناخته ولی برای انسان ها حتّی برای فیلسوف و حکیم و دانشمند؛ نه برای آفریدگار و پروردگارش و از همین جهت است که الی الابد هم کسی نمی تواند همانند قرآن را بیاورد چون انسان برای خود انسان موجودی است ناشناخته و قرآن از جانب آفریدگارش رسیده که برای او انسان موجودی است کاملاً و صد درصد شناخته شده اَلَا يَعْلَمُ مَنْ خَلَقَ وَهُوَ اللطیفُ الخَبیر (3)

یعنی آیا خالق و فرا آورنده نمی داند چه خلق کرده در صورتی که او هم لطیف است و هم خبیر و آگاه

انسان برای خالق او کاملاً ارزیابی شده و حتّی قبل از آفریدنش و حسابش تصفیه شده

ص: 500


1- بقره، 31 .
2- یس، 70 .
3- ملک 15 .

است و قرآن با در نظر داشتن همۀ ابعاد لان هایی او برای هدایت و راه نمایی او به سوی کمال و رشد و ترقّی او به سوی لانهایی نازل شده است و بشر از آوردن همانندش عاجز است.

انسانی که موجودیت فعلی و فعلیت او محدود است چگونه می تواند درک غیر محدود و فعلیت لان هایی را تصوّر و حساب گری کند چه رسد به این که بتواند به مکنون قابلیّت های غیر فعلیّت دار پی ببرد و آن ها را ارزیابی کند و یکا یک بذر هایش را رشد دهد و به سوی لانهایی هدایت کند .

و از این جاست که از یک سو : انسان به طور کلّی از آوردن همانند قرآن عاجز و ناتوان بوده و هست.

و از سوی دیگر همین ناتوانی هشیار دهنده عمیق همه بعدی قرآن و جاذبیت و دل ربایی که بر مبنای جهات یادشده قبلی ،است خود نشان دهندۀ آن است که قرآن سخنان بشری نیست و از دانش های بشری سرچشمه نگرفته بلکه از علم خداوند آفریدگار و پروردگار جهان و پروردگار انسان به سوی انسان فرود آمده قُل أَنْزَلَهُ الَّذِی يَعْلَمُ السِّرَ فِی السَّمَواتِ وَ الْأرض (1) و در خود سخنان قرآن چنین نشانه و رابطه محسوس است و احتّیاج به آیت و نشانه منفصل دیگری ندارد که گواهی دهد آن از جانب خداست .

و این بهترین راه شناسایی قرآن است که از طرف خداست مانند عطر و گلاب که بوی خوش آن گواه سلامتی و بی غلّ و غشّی آن است نه این که به گواهی از خارج ثابت شود که عطر و گلاب است و سالم و بی غلّ و بی غشّ.

و از سوی دیگر : این نشانهٔ حقّانیت از آن جدا نمی شود و طول تاریخ و امواج روزگار نمی تواند آن را تاریک کند بلکه در تحوّلات علمی بشر که رخ می دهد هر روز مطلب روشن تر خواهد شد که « انْ هُوَ اِلاذِکْرٌ »

ص: 501


1- فرقان 6 .

دومین راز اعجاز و جاذبه قرآن

2- « قرآن » بودن آن است.

﴿وُ ما عَلَّمْنَاهُ الشَّعْرَ وَ ما يَنْبَغِى لَهُ إِنْ هُوَ الْأَذِكْرُ وَ قُرآنُ مُبین ﴾

چرا به آن قرآن نام گذاری شده؟

باید دانست که تعبیرات و واژه های این کتاب آسمانی جنبۀ اصطلاحی و نام گذاری خشک و بی محتوا در آغاز نداشته و برای هر یک از نظر لغوی حساب شده است؛ نهایت آن که تدریجاً در اثر استعمال زیاد مردم از حقّیقت معنی دور شده و یک نوع عادت به لفظ پیدا نموده اند و سپس بیشتر لفظ، مورد توجّه قرار گرفته مانند یک نام گذاری حساب نشده ای که اکنون در نام گذاری ها چه برای بچه ها که نام گذاری می کنند یا غیر آن هست هم چون مثل معروف که می گویند « برعکس نهند نام زنگی کافور » ولی در قرآن تعبیراتش روی حساب معنی قالب ریزی شده اگر چه بعدها در میان مردم آن معانی به فراموشی سپرده شده باشد.

ظاهراً لفظ قرآن دست خوش چنین وضعی شده مانند بسیاری از الفاظ دیگر که در قرآن آمده؛ مانند لفظ جلاله الله و صوم و صلوه و مؤمن و مسلم و اسلام و کفر و کافر و.... الی غیر ذلک که استعمالش در قرآن به لحاظ معانی اصلی بوده و سپس در آلسنهٔ ما مردم جنبه اصطلاحی و نام گذاری بی محتوا به خود گرفته است.

در این باره ما ناچار شدیم کمی بسط سخن دهیم چون ندیدم کسی از مفسّرین یا اهل لغت توضیحی مناسب داده باشد و امید است اهل فضل تحقّیقات کافی مبذول داشته و به جهان علوم اسلامی اهداء فرمایند .

نخست قسمتی از سخنان مفسّرین را ایراد می کنیم و سپس از خود قرآن کمک

ص: 502

می گیریم.

بیضاوی – در تفسیر ( وَ قرآنُ مُبِینٌ ) چنین می گوید:

کتابی است ،آسمانی تلاوت می شود در معابد آشکار در آن است که سخن بشر نیست؛ به جهت محتوای معجز آسایش .

در المیزان در تفسیر همین جمله چنین می گوید :

معنای آن که، ذکر و قرآن است آن است که یاد آورنده ای است خوانده می شود و از سوی خداست و در آن جهت آشکار است .

در تفسیر فی ظلال القرآن در تفسیر این جمله چنین می گوید: ذکر و قرآن دو صفت است برای شنی واحد آن ذکر است از نظر وظیفه اش و قرآن است از نظر تلاوت و خواندنش، پس آن یاد خداست که دل را مشغول می کند و قرآن خوانده شده ای که زبان را مشغول می گرداند و آن فرود فرستاده شده ای است که در محدوده خود انجام وظیفه می نماید.

در تفسیر تبیان در اول کتاب در فصلی سه نام برای آن که یکی قرآن است ذکر می کند و از آیات برای هر یک شاهدی می آورد و سپس در وجه تسمیه به قرآن می گوید:

ابن عبّاس معنای آن را قرائت به معنی تلاوت گفته و قتاده به معنی مجموعه ای که اجزاء آن به هم جمع شده و سپس دو قول از قطرب نقل می کند که یکی همین که اکثر مفسّرین برآنند و دیگر آن که به معنی آن که تلفظ به طور مجموع کردم و بعداً قول ابن عبّاس را ترجیح می دهد و از آیه « فَاذَا قَرانَاهُ فَاتَبِعْ قُرانَهُ » استدلالی بر مدّعای خویش استفاده می کند .این فشرده ای از سخنان « تبیان » بود.

و در تفسیر « مجمع البیان » نیز فصلی در اسامی قرآن در اول کتاب ذکر می کند و تنها همان دو قول ابن عبّاس و قتاده که در تبیان داشت نقل می کند و بنابر قول ابن عباس که قرآن مصدر است آن را به معنی مفعول یعنی قرائت شده ذکر می کند.

در تفسیر « منهج الصادقین » نیز مانند « مجمع البیان » گفته

در تفسیر مرحوم شیخ ابو الفتوح نیز اصل کلام گذشته را با توضیحاتی در معنی قرائت ذکر کرده که حاصلش آن که تلاوت و قرائت اتباع و پیروی از حروف کانه همان طوری که حروف چیده شده تا کلمه و جمله بندی و آیه و سوره و بالاخره تمام قرآن ساخته شده این چنین نیز با زبان و خواندن آن را دنبال کند.

ص: 503

چون تلاوت از تلو است یعنی پهلوی هم چیدن (1)

این ها سخنانی بود از عده ای از بزرگان مفسّرین شیعه و سنّی

لكن ظاهراً مطلب بسیار از این بالاتر است چون همان طور که قبلا هم ذکر شد در همین آیه و ما علمناه الشعر و ما ینبغى له ان هو الّاذكر و قرآن مبین بعد از این که هنر اعجازی و راز جاذبه قرآن را از مقوله شعریّات نفی می کند آن را منحصر می کند در این که آن ذکر و قرآن مبین است پس باید جست جو کرد و دید در این سه کلمه چه رازی نهفته و چه هنری است که در قرآن بکار رفته که چنین تفّوقی پیدا کرده

علاوه بر این چنان چه قبلاً گفتیم به عنوان یک نام گذاری ساده و خشک این نام ها نیامده بلکه مشخصات و محاسن آن را تحت این نام ها آورده علاوه بر این آیات چندی عنوان قرآن بودن آن را برخ جهانیان می کشد و در برابر آن مخالفین ستیزگی کردند که بعداً ذکر می شود .

زمان ما از بس دروغ گوئی و توصیف های بی جا و نام گذاری های بی دلیل و حساب نشده رواج گرفته فکر می کنیم قاعده همین است و همیشه همین بوده ولی چنین نیست مثلاً برای حضرت علّی بن الحسین علیهما السلام در تاریخ آن حضرت القابی گفته اند، مانند سجّاد و زین العابدین و ذو الثّفنات ما فکر می کنیم در شناسنامه آن حضرت مثلاً این ها را ضبط کرده اند یا مانند ،آن ولی چنین نیست این ها از اوصاف بارز شناخته شده او است چون بسیار سجده می کرده سجاد است و چون عبادت او عبادت را آرایش داد و هم چنین عبادت کنندگان را زین العابدینش گفتند گفتند و چون در مواضع سجده پینه بزرگی پیدا شده بود ذو الثفنات مشهور شد.

ص: 504


1- القرائة ضَمّ الحروف و الكلمات بعضها الى بعض فى الترتیل، و لیس يُقال ذلك لكل جمع، لایقال قرأتُ القوم اذا جمعتهم، و یدل على ذلك انه لایقال للحرف الواحد اذا تَفَوَّهَ به قرائة، و القرآن فی الاصل مصدر نحو : کُفران و رُجحان قال: « إِنَّ عَلَيْنَا جَمْعَهُ وَ قُرانَهُ فَاذَا قَرَأنَاهُ فَاتَّبِعْ قُرانَهُ » قال ابن عبّاس: « اذا جمعناه و اثبتاه فی صدرک فاعمل به وقد خص بالكتاب المنّزل على محمد ( صلی الله علیه و آله ) فصارله كالعلم كما انّ التوراة لما انزل على موسى و الّانجیل على عیسى صلى الله علیهما و سلّم ». قال بعض العلماء تسمیة هذا الكتاب « قراناً » من بین كتب الله لكونه جامعاً لثمرة كتبه بل لجمعه ثمرة جمیع العلوم؛ كما اشار – تعالى الیه بقوله: « وَ تَفْصِیلُ كُلِّ شَيْ » و قوله « نْبِيَاناً لكلِّ شىً »؛ « قُرْاناً عَرَبِيّاً غَيْرَ ذِی عِوَج »؛ « و قُراناً فَرَقْنَاهُ لِتَقْرَأَهُ - فی هذَا الْقُرآن »؛ « و قُرآن الْفَجْر» ای قرائته « لَقُرْآنُ كَریم » و أقراتُ فلانا كذا قال: « سَنُقْرِئُكَ فَلا تَنْسى » تفهمت و قارأته دارسته . مفردات القرآن، راغب الأصفهانی ص 402 .

قرآن کتابی است خواندنی :

قرآن شدن این کتاب آسمانی حساب خاصّی قرار گرفته و یک نوع سازندگی ویژه روی آن انجام شده و دست خدائی روی آن دست کاری و نقّاشی و ترکیب بندی و تعمیر و تزیین به خصوصی بنموده تا به صورت قرآن کنونی نازل شده و در دسترس عموم جهانیان و استفاده آنان قرار داده آن چنان روی الفاظ و ترکیب و جمله بندی و آیات و سور آن تزییناتی صوتی مناسب معانی و حقّایق انجام شده که صوت قرآن نیز دارای چنان تأثیری است که معانی آن و روی حساب لطائف خاصّ قرائت آن نام قرآن بر آن نهاده شده.

بعضی فکر می کنند آن همه آیات و روایات که در فضل و ثواب قرائت قرآن رسیده در صورتی است که معانی آن را درک کند و استفاده نماید که بدون آن هیچ فضل و ثوابی در خواندن آن نیست در صورتی که در بسیاری از آن هیچ به این جهت تذکُّری نداده، که از آن معلوم می شود نفس خواندن آن دارای آن فضل و ثواب است و اگر صوت قرآن دارای چنان آثاری که معانی آن دارد نبود مناسب چنین فضلی و ثوابی نمی شد و این نشان می دهد که همان ،خاصّیت در یک حدی در صوت آن نیز هست؛ اگرچه به آن تنها نمی توان اکتفاء کرد بلکه هدف های بزرگ تر و اصلی در همان « معانی » است ولی در صوت هم بی خاصّیت نیست.

امتیاز قرآن از سایر کتب آسمانی در خواندن و صوت آن :

با قطع نظر از محتویات این کتاب مقدّس قرائتش یک نوع جاذبه و زیبایی عمومی دارد که آن را در میان تمام کتب آسمانی؛ از توریه و انجیل و زبور و غیر آسمانی؛ چه شعر و چه نثر و چه علمی یا اخلاقی فلسفی یا تاریخی داستان سرایی و یا غیر ذلک، امتیاز داده است.

گروه های مذهبی غیر از مسلمانان در جهان زیادند؛ مانند نصاری و یهود و زردشتی و بودائی و غیر ذلک، و آن ها هم هر یک در میان خود دارای کتابی مقدّس و مذهبی هستند و بعضی از آن ها مانند نصاری دارای ممالک و کشور های مستقلی و معابد و تشکیلات مذهبی و علماء دینی و مراسم مذهبی می باشند و در تشیید و ترویج مذهب خود و بلند آواز نمودن شعار های دینی و به رخ کشیدن آن هر یک کوشش ها می کنند و تا آن جا که مؤثّر بدانند ولو از روی غرور و خود پسندی هم که باشد عرض اندام می کنند و مفاخر و یادگار های تاریخی و ریشه های اساسی مذهبی خود را مایلند نشان همه چه خودی و چه بیگانه بدهند.

ولی هیچ یک مانند قرآن کتاب شان این جلوه را ندارد و این شکوه را از خود نشان نمی دهد؛ و اگر

ص: 505

نصاری مثلاً در چاپ و انتشار انجیل خود در میان ملل می پردازند، جز شرم ساری چیزی عاید شان نمی شود .

در محافل مذهبی حتّی جشن ها و در مجالس ترحیم و بزرگ داشت مردگان « قرآن » یک جلوه خاصّی دارد و حتّی کسانی که از محتوای آن سر در نمی آورند از استماع آن لذّت روحانی و معنوی می برند ولی ،برعکس کتب آسمانی دیگر مذاهب اگر افسردگی و خستگی نیاورد لذّت بخش هم نیست .

لذّت روحانی عمومی از صوت قرآن به وسیله رادیو و غیره :

در رادیو و تلویزیون ممالک اسلامی یکی از برنامه های جالب و جذّابش قرائت قرآن است؛ در صورتی که بسیاری از این ممالک عربی زبان نیستند؛ مانند ترکیه ایران هند پاکستان، افغانستان و قسمتی از ممالک آفریقا و غیر ذلک؛ ولی با این حال مردم مسلمان این ممالک از شنیدن آن یک وجد و نشاط روحانی و معنوی خاصّی پیدا می کنند و بسیاری از این ممالک روح اسلامی درا عضاء دولت و گردانندگان حکومتش اکثراً در نهایت ضعف است و یا آن ها دست نشاندگان ممالک کفر و استعمار گر هستند ولی در اثر علاقمندی شدید ملت های اسلامی آن ها به شنیدن و استماع قرائت قرآن ناچار از رادیو و تلویزیون آن را پخش می کنند ولی هیچ یک از ممالک مذاهب دیگر چنین نیست و کتاب مذهبی و آسمانی آن ها این جلوه و شکوه را ندارد .

خواندن تورایه و انجیل نه جاذبه و لذّتی دارد و نه اهل آن مذاهب بدان علاقمندی نشان می دهند و نه غالباً جزء برنامهٔ رسمی رسانه های عمومی و رادیو و تلویزیون است و هم چنین کتب آسمانی و مذهبی مذاهب دیگر و اگر احیانا به عنوان تشریفاتی در رادیو و یا در بعضی مجالس خود بخوانند لذّت بخش برای خود آن ها نیست چه رسد به دیگران و بیشتر جنبه تعصّبی دارد.

اگر مردم عرب زبان از قرآن لذّت ببرند تعجب نیست؛ زیرا به محتوای دل ربای آن متوجّه می شوند و همانطور که در جهت « ذکر بودن قرآن » توضیح دادیم روی آن حساب و حساب های دیگر عظمت قرآن که از جمله حساب بعدی است که « مبین » بودن قرآن باشد ولی غیر عرب و کسانی که عربی نمی دانند از آن جهات مربوطهٔ به معنی بهره نمی گیرند؛ نهایت آن خدایی که قرآن را برای جهانیان فرستاده آن را در قالبی از نظر الفاظ و جملات و ترکیب بندی چنان زیبا در آورده که اهل هر زبان از شنیدن آن لذّت ببرند و قطع نظر از

ص: 506

معانی بلند و عمیق و جذّاب آن از لحاظ ریخت الفاظ و ترکیب و جمله بندی و نظم آیات و شور آن نیز یک نوع هنر خارق العاده ای بکار رفته که ما اگر نتوانیم به خصایص آن پی ببریم ولی از همان لذّت بخشی عمومی شنیدن آن که مختصراً توضیح دادیم آن را درک می کنیم و این یک چیزی نیست که ما امروز آن را درک کنیم و احتمالا آن را به حساب احساسات مذهبی و علاقمندی دینی توجیه کنیم بلکه از همان اول خود قرآن آن را به عنوان یک هنر برجسته و خارق العاده به رخ دنیای مخالف خود کشیده و انعکاس خارجی آن هم از روز اوّل، گواه صدق و راست گویی او بوده و هست و عرب مخالف سرسخت را، چنان تحت تأثیر قرار می داد که در برابر تأثیرش بی اختیار جذب می شدند هم چنان که آن را عنوان سحر و جادو دادند و گفتند: « محمد ( صلی الله علیه و آله ) مردم را با قرآن سحر و جادو می کند و پسر را از پدر، و زن را از شوهر و بالعکس و بین برادران و خویشان در آیین و ،مذهب جدایی و تفرقه ایجاد می کند .»

آغاز جاذبه قرآن در دعوت پیامبر ( صلی الله علیه و آله ) بود که مسحورش خواندند:

مشرکین بت پرست با عصبیّت در مرام خود از توحید و نام خدای یگانه که در قرآن ذکر می شد، نفرت زده پشت می کردند ولی با این عکس العمل باز می دیدند آفراد بی غرض و بی مرض به سوی سخنان ضّد بت پرستی قرآن اقبال دارند و سخت تحت تأثیر قرآن قرار ی گیرند لذا پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله را مردی سحر شده متّهم می کردند؛ چون همه بی حساب به سوی او جذب می شدند و قرآن آن را نقل می کند: ﴿ وَ ذَا ذَكَرْتَ رَبَّكَ فِي الْقُرْآنِ وَحْدَهُ وَ لَّوْا عَلَىٰ أَدْبَارِهِمْ نُفُورًا نَحْنُ أَعْلَمُ بِمَا يَسْتَمِعُونَ بِهِ إِذْ يَسْتَمِعُونَ إِلَيْكَ وَ إِذْ هُمْ نَجْوَىٰ إِذْ يَقُولُ الظَّالِمُونَ إِنْ تَتَّبِعُونَ إِلَّا رَجُلًا مَسْحُورًا ﴾ (1)

مخالفین قرآن هنگامی که در مقابل جاذبۀ خارق العادهٔ قرآن و گرایش مردم به آن سخت ناراحت شده بودند؛ از یک سو شنیدن قرآن را تحریم کردند و از سوی دیگر در اثر بی خاصّیت شدن تحریم استماع توطئه کردند که هنگام قرائت آن حضرت سر و صدا های که بیهوده صوت قرآن در میان از بین برود به راه اندازند بلکه از این راه غالب و پیروز شوند

﴿ وَ قَالَ الَّذِينَ كَفَرُوا لَا تَسْمَعُوا لِهَٰذَا الْقُرْآنِ وَ الْغَوْا فِيهِ لَعَلَّكُمْ تَغْلِبُونَ ﴾ (2)

ص: 507


1- اسراء 46، 47 .
2- فصلت 26 .

این جنگ و درگیری بسیار شدید بود؛ از طرفی آن جاذبه و تأثیر جالب قرآن توجّه هر شنونده ای را به سوی خود جلب می کرد؛ از طرفی مخالفت شدید کفّار و مخالفین و مشرکین که قرآن همه چیز آنان را به باد انتقاد گرفته است؛ از آراء و آداب و شنن جاریهٔ آن ها، روش مذهبی بت پرستی اخلاق منحرف و منحطّ اعمال ناهنجار و رفتار ستم کارانه آنان و غیرها، هر روز چاره ای و توطئه ای برای خنثی کردن این جاذبه به کار می بردند و بی نتیجه می شد و از سوی دیگر از جانب خداوند متعال دستورات مکرر می رسید مبنیّ بر پافشاری در می رسید مبی قرائت قرآن که بهترین وسیلهٔ جذب و هدایت مردم و بهترین ابزار شکستن و خنثی کردن همهٔ توطئه ها حتّی جاذبه قرآن و صوت قرائت دلنشین و جالب آن باعث برهم زدن سدها و موانع ایذایی آن ها می شد و آن را می شکست و هنگامی که با جاذبه قرائت قرآن به سوی آن کشیده می شدند محتوا و معانی آن جواب گوی تمام خواسته های درونی انسانی آن ها می بود و آن ها را هدایت می کرد؛ لذا از جانب خداوند متّعال دستور خواندن قرآن مکّررا رسید.

تاکید بر استفاده از جاذبه قرآن در هدایت به اسلام :

﴿وَ ٱتۡلُ مَآ أُوحِيَ إِلَيۡكَ مِن كِتَابِ رَبِّكَۖ لَا مُبَدِّلَ لِكَلِمَٰتِهِۦ وَ لَن تَجِدَ مِن دُونِهِۦ مُلۡتَحَدٗا ﴾ (1)

ای پیامبر آن چه به تو از کتاب پروردگارت وحی می رسد آن را بخوان و تلاوت کن و برای سخنانش تبدیل و تغییر دهنده ای نیست. تو هم هرگز جز او پناهگاهی نخواهی یافت ( خدا پشت و پناه توست و سخن هم همین است و باید آن را بخوانی بنابر این باید تو در این کار استوار و پابرجا باشی )

﴿ اتْلُ مَا أُوحِيَ إِلَيْكَ مِنَ الْكِتَابِ وَ أَقِمِ الصَّلَاةَ ۖ ﴾ (2)

تا ای پیامبر تلاوت کن آن چه وحی می رسد به سوی تو از این کتاب و نماز را اقامه کن

﴿وَ ذَا تُتْلَىٰ عَلَيْهِمْ آيَاتُنَا بَيِّنَاتٍ قَالَ الَّذِينَ لَا يَرْجُونَ لِقَاءَنَا ائْتِ بِقُرْآنٍ غَيْرِ هَٰذَا أَوْ بَدِّلْهُ قُلْ مَا يَكُونُ لِي أَنْ أُبَدِّلَهُ مِنْ تِلْقَاءِ نَفْسِي ۖ إِنْ أَتَّبِعُ إِلَّا مَا يُوحَىٰ إِلَيَّ ۖ إِنِّي أَخَافُ إِنْ عَصَيْتُ رَبِّي عَذَابَ يَوْمٍ عَظِيمٍ. ﴾ (3)

و هنگامی که تلاوت و قرائت می شود بر آن ها آیات ما که روشنگر است، کسانی که نا امید لقاء ما هستند می گویند یک قرآنی غیر این بیاور و یا آن را تبدیل کن. بگو برای من

ص: 508


1- كهف، 27.
2- عنکبوت، 45 .
3- یونس، 15 .

چنین حقّی در تبدیل آن نیست که از پیش خودم بکنم پیروی نمی کنم جز آن چه به من وحی می رسد من می ترسم اگر عصیان پروردگارم کنم عذاب روز بزرگی را

برای کفار ، قرآن از نظر صوتی و خواندنی لذّت بخش بود ولی از نظر محتوا که مخالف عقاید و سیره آن ها بود ،نامطلوب لذا درخواست می کردند قرآن بیاور اما بدون این محتویات از این جا معلوم می شود از محتوا لذّت نمی برند بلکه تنها از قرائت آن .

﴿ قُلْ لَوْ شَاءَ اللَّهُ مَا تَلَوْتُهُ عَلَيْكُمْ وَلَا أَدْرَاكُمْ بِهِ ۖ فَقَدْ لَبِثْتُ فِيكُمْ عُمُرًا مِنْ قَبْلِهِ أَفَلَا تَعْقِلُونَ ﴾ (1)

بگو ای پیامبر ! اگر خدا خواسته بود من تلاوت و قرائتی بر شما نکرده بودم و به آن آگاه نکرده بودم حقّیقتاً سال ها در میان شما ماندم « و هیچ سخنی و قرائتی و پیامی نداشتم » (2)

آیا تعقل نمی کنید و در نمی یابید! و أمرتُ لأن اكون من المسلمین و ان اتلو القرآن فمن اهتدى فانّما یهتدى لنفسه و من دستور داده شده ام که از مسلمین باشم و این که تلاوت و قرائت قرآن کنم پس

هر که پذیرای هدایت ،شد حقّیقتا تنها به نفع خود هدایت را پذیرفته است.

صحنه افتراء و اعتراف ضمنی به جاذبه قرآن

﴿ وَ ذَا تُتْلَىٰ عَلَيْهِمْ آيَاتُنَا بَيِّنَاتٍ قَالُوا مَا هَٰذَا إِلَّا رَجُلٌ يُرِيدُ أَنْ يَصُدَّكُمْ عَمَّا كَانَ يَعْبُدُ آبَاؤُكُمْ وَ قَالُوا مَا هَٰذَا إِلَّا إِفْكٌ مُفْتَرًى وَ قَالَ الَّذِينَ كَفَرُوا لِلْحَقِّ لَمَّا جَاءَهُمْ إِنْ هَٰذَا إِلَّا سِحْرٌ مُبِينٌ ﴾ (3)

هنگامی که آیات روشنگر ما بر آن ها قرائت می شد گفتند : « نیست این جز مردی که می خواهد جلو گیری کند از آن چه پدران تان می پرستیدند .» و گفتند که : « نیست این جز یک انحرافی افتراء زده شده » و کسانی که حقّپوشی کردند گفتند « دربارهٔ آن حقّ چون آمد آن ها .» را که : « نیست این جز سحری آشکار »

برای شنیدن قرآن به امید هدایت شدن و بهره گیری از قرآن دستور رسید که گروه های مشرکین که نسبت به اسلام و مسلمین در جنگ و ستیزند اگر فردی از آن ها به پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله پناه آورد پناهش دهد تا سخن قرآن را بشنوند چون آن ها از راه بیخردی، مشرک و مخالف با اسلام و قرآنند و چنان چه سخن قرآن را منصفانه و از روی تعقّل بشنوند

ص: 509


1- یونس 16 .
2- نمل، 92.
3- سباء، 43 .

چرا هدایت نشوند؟!

ایجاد امنیّت برای مشرکین که استماع قرآن کنند :

﴿وَ إِنْ أَحَدٌ مِنَ الْمُشْرِكِينَ اسْتَجَارَكَ فَأَجِرْهُ حَتَّىٰ يَسْمَعَ كَلَامَ اللَّهِ ثُمَّ أَبْلِغْهُ مَأْمَنَهُ ذَٰلِكَ بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لَا يَعْلَمُونَ﴾ (1)

اگر یکی از مشرکین به تو پناه آورد پس پناهش ده تا سخن خدا را بشنود سپس او را به محّل امن برسان این بدان جهت است که آن ها گروهی هستند عقل را به کار نمی برند.

قسمتی از آن کفّار و مشرکین یا اهل ،کتاب در اثر جاذبه قرآن و عظمت منطق و حقّانیت آن و روح اندیشمند منصف خودشان آن چنان قرآن در آن ها اثر گذاشت که پس از شناخت حقّیقت و انقلاب و دگر گونی روحیّه بی اختیار اشک شوق از دیدگان آنان سرا زیر شده و با خدای خود پیوندِ ایمان و هم بستگی می نمودند و علناً و بدون پروا و تقیه اظهار ایمان می کردند .

تأثیر انقلابی قرآن در مخالفین :

﴿وَ ذَا سَمِعُواْ مَآ أُنزِلَ إِلَى ٱلرَّسُولِ تَرَىٰٓ أَعۡيُنَهُمۡ تَفِيضُ مِنَ ٱلدَّمۡعِ مِمَّا عَرَفُواْ مِنَ ٱلۡحَقِّۖ يَقُولُونَ رَبَّنَآ ءَامَنَّا فَٱكۡتُبۡنَا مَعَ ٱلشَّٰهِدِينَ.﴾ (2)

درباره نصاری و دوستی و محبّت آن ها نسبت به اهل ایمان و بی تکبّری آن ها که باعث می شود سخن حقّ را زود بپذیرند از جمله این آیه است که و هنگامی که می شنوند آن چه به سوی رسول خدا فرود آمده ( قرآن ) می بینی اشک از چشمان آن ها سرازیر است از آن چه شناخته اند از حقّ در حالی که می گویند پروردگارا ایمان آوردیم پس ما را از شاهدین ثبت فرما.

قرآن اضافه بر این که از لحاظ محتوا مطالب آن محور دعوت به اسلام بود بر اثر جاذبه خارق العاده آن نیز معجزه رسالت بوده و علاوه در برابر آن همه موانع روحی و عصبیّات جاهلیّت و انس به عادات غلط و جهل و نادانی آن ،مردم پرده های ضخیم جهل و عصبیّت را دریده و به عمق دل ها نفوذ می کرد و سریعا آن ها را تحت تأثیر خود قرار می داد و قبل از آن که

ص: 510


1- توبه 6 .
2- مائده 83 .

وسوسه های شیطان های گونا گون بتواند مانعی ایجاد کند جاذبۀ قرآن کار خود را کرده بود و آن ها را به زیر چتر اسلام وارد می ساخت؛ لذا پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله همان طور که در آیات قرآن دستور داده شده بود در برخورد با گروه ها و افراد هنگام دعوت به اسلام با خواندن قرآن آن ها را جذب به اسلام و متمایل به حقّ می نمود.

استفاده تبلیغاتی از جاذبه قرآن

اسعد بن زراره و زکوان بن عبد قیس از پیش قدمان به اسلام از اهالی مدینه بودند که به مکه سفر کردند و آن جا از خبر پیامبری آن حضرت مطّلع شدند.

انّ اسعد بن زراه خرج الى مكه هو و زکوان بن عبد قیس ... فسمعا برسول الله صلی الله علیه و آله فاتیاه فعرض علیهما الاسلام و قرأ علیهما القرآن فاسلما. (1)

یعنی اسعد بن زراره خارج شد به سوی مکه باز کوان بن عبد قیس... بعداً شنیدند وضع پیامبر خدا صلی الله علیه و آله را پس رفتند به حضورش و آن حضرت بر آن ها اسلام عرضه کرد و قرآن بر آن ها قرائت فرمود پس هر دو اسلام آوردند.

این اسعد بن زراره در این تشرف و عرضۀ اسلام بر او و استماع قرآن آنقدر سرمایهٔ معنوی و ایمانی کسب کرد که در برگشت به مدینه خود یکی از مبلغین اسلام شد و از این جا اسلام در مدینه آغاز به نفوذ در میان شخصیّت های بزرگ عرب کرد و حتّی همین اسعد بن زرارة اوّل کسی است که قبل از آمدن آن حضرت به مدینه شروع به نماز جمعه نمود ولی چون اهل مدینه احتّیاج به منبع اصلی که قرآن باشد داشتند و قرآن محور تبلیغات و معجزه نافذه اسلام بود؛ لذا ،پیشرفت کم تر بود تا این که بیعت آن شش نفر از اهل مدینه در عقبه اولی انجام شد.

وقایعی از جاذبه قرآن

خرج رسول الله صلی الله علیه و آله فی الموسم الذى لقى فیه السّتة النّفر مِنَ الأَنصار فوقفّ علیهم، فقال: « أحلفاء الیهود » قالوا: « نعم » فدعاهم الى الله و عرض علیهم الأسلام و تلا علیهم القرآن فَاسْلَمُوا (2)

این جمعیت شش نفری که یکی از آن ها اسعد بن زراره و بقیه نیز از تبلیغات او

ص: 511


1- اسدالغابه، ج 1، ص 71 .
2- الطبقات الكبرى ( محمد بن سعد الزهرى كاتب الواقدى متوفى سنه 203) ج 1، ص 147.

مسلمان ، و یا تمایل به اسلام پیدا کرده بودند، در مکه ایام حجّ پیامبر صلی الله علیه و آله با آن ها ملاقات نمود و دعوت به اسلام کرد و بر آن ها قرآن ،خواند و رسماً مسلمان شدند .

در بازگشت این جمعیت شش نفری به مدینه اسلام در مدینه رونق تازه گرفت؛ و اسعد بن زراره به اقامه نماز جمعه پرداخت ولی قبیلهٔ اوس و خزرج که دو قبیلهٔ بزرگ مدینه بودند و اشتیاق به اسلام داشتند و آن را در قرآن می دیدند؛ و قرآن هم یک معجزه سیار و هم منبع معارف اسلام بود؛ و این تازه مسلمانان اطلاع قرآنی کافی نداشتند؛ لذا نامه ای به مکه فرستادند

و كَتَبَ الأَوْس و الخَزرج الى رسول الله صلى الله علیه و آله ابْعَثْ الینا مُقرءاً يُقرئنا القرآن فبعثالیهم مصعب بن عمیر العبدرى فَنَزَلَ على اسعد بن زرارة فكان يُقرئهم القرآن . (1)

یعنی اوس و خزرج نامه ای به حضرت نوشتند که یک آموزگار قرآن که قرآن برای ما بخواند و تعلیم دهد بفرست حضرت مصعب بن عمیر را فرستاد و او وارد بر اسعد بن زراره شد و قرآن برای شان می خواند .

پس از این با تبلیغاتی که به وسیلهٔ قرآن انجام می گرفت اسلام در شهر مدینه شکوهی در میان مردم پیدا کرد عاقبت یک جمعیت هفتاد نفری به قصد تشرف به حضور آن حضرت به مکّه رفتند که در همین سفر به وسیلهٔ این جمعیّت بیعت با آن حضرت پیمان کمک به اسلام و دعوت آن حضرت به شهر مدینه که باعث هجرت به آن شهر شد انجام گرفت، ولی در این جا نیز وسیلهٔ تبلیغات و معجزه الهی، قرآن بود.

قال: ﴿ و تلا رسول الله صلی الله علیه و آله علیهم القرآن ثم دعاهم الى الله و رغبهم فی الاسلام ﴾ (2)

راوی گفت : آن حضرت قرآن بر آن ها قراءت فرمود و سپس دعوت به سوی خدا و ترغیب به اسلام شان کرد .

استفاده مبلغین اسلام در آغاز از جاذبه قرآن :

سعد بن معاذ و أسیّد بن خُضَیر که از بزرگان قوم خود در عشیره بنی عبد الاشهل بودند؛ و هنوز به حال کفر و شرک به سر می بردند؛ از جریان تبلیغات اسلامی اسعد بن زراره و مصعب بن عمیر آگاه و خشمگین شدند اسید بن خضیر حربهٔ خود را برداشت و به قصد

ص: 512


1- طبقات، ج 1، ص 148 .
2- طبقات، ج 1، ص 149 .

آزار آن دو حرکت کرد اسعد بن زراره، اطلاع از قصد او و شخصیّت عشیره او به مصعب داد تا این که او رسید و سخنان درشتی به آن دو گفت :

فقال له مصعب: « أَوَ تجلس فتسمع فان رضیت امرا قبلته و ان كرهته كُفّ عنك ما تكره؟ » قال: « انصفت » ثم ركز حربته و جلس الیهما فكلَّمه مصعب بالاسلام و قرأَ علیه القرآن قال: « ما احسن هذا الكلام و أجمله كیف تصنعون اذا اردتم ان تدخلوا فی هذا الّدین؟ » قالا له: « تغتسل فتُطَهِّرُ وَ تُظهر ثوبیك ثم تشهد شهادة الحقّ ثم تصلّى ». (1)

مصعب به او گفت: آیا می نشینی و گوش کنی اگر از آن خوشنودی می پذیری و اگر از آن کراهت داری رها می کنی گفت: « سخن منصفانه ای گفتی » و نشست .مصعب اسلام را برای او بیان کرد و قرآن برایش قرائت نمود؛ اسیّد بن خضیر گفت: « چقدر این کلام نیکوست و چقدر زیباست » سپس سئو ال کرد از چگونه وارد شدن به دین اسلام گفت: « غسل کن و لباس هایت را آبکش و سپس شهادتین بگو و نماز بخوان. »

سعد بن معاذ نیز روزی به حال خشم به قصد آزردن آن دو رفت ولی هنگامی که با آن ها روبرو شد باز به او به همین روش سخن گفتند که بنشین و سخن ما گوش کن، اگر پسندیدی بپذیر و الّا آن چه نخواهی ما از تو برطرف می کنیم او هم حربه اش را به زمین فرو برد و نشست .

فعَرضَ علیه الاسلام و قَرَأَ علیه القرآن قالا:« فعرفنا و الله فی وجهه الاسلام، قبل ان یتكلم؛ لاشرافه و تسهله. » (2)

مصعب اسلام را بر سعد بن معاذ عرضه کرد و قرآن بر او خواند. مصعب و اسعد بن زراره می گویند پس از خواندن قرآن بر او کاملا در چهره اش پذیرش اسلام را احساس کردیم پیش از آن که او سخنی بگوید.

این ها نمونه هایی بود از جاذبه ،قرآن که دستور اکید به پیامبراکرم داده که بر مردم بخوان، و مخالفین سخت از تأثیر و جاذبۀ آن ناراحت بودند و توطئه ها و افتراء هایی که همه کشف از عظمت و جاذبه آن می کند و قسمتی هم از تاریخ نشر اسلام به وسیلهٔ قرآن و جاذبه ،آن و این ها اندکی است از بسیار

این همان جاذبه ای است که در قرائت قرآن نهفته است و آن را قرآن و این نام گذاری و ،توصیف از آن صفت برجسته پدید آمده و از همین جهت بدان شهرت یافته است نه تنها

ص: 513


1- السیره النبویه لابن هشام، ج 1، ص 436 .
2- سیره النبویه، ج 1، ص 437 .

یک نام گذاری خشک و بی تناسب باشد .

صنعت جاذبۀ خارق العاده در الفاظ و ترکیب قرآن :

« قرآن » کتابی است خواندنی و برای خواندن طرّاحی شده است. خواندش شنیدنی و برای خواندن و شنیدن چنان آماده شده و آن چنان زیبایی های خواندنی در آن به کار رفته که از زیبایی های سجع و قافیه بندی شعر و نثر مسجع آن را زیباتر ساخته است؛ و در نوع خود از این جهت هم بی نظیر است؛ و نه قبلا بوده و نه پس از آن کسی توانست حتّی به طور تقلیدی هم که باشد مانندش بیاورد .

هنگامی که آن لباس زیبای الفاظ و جمله بندی و ترکیب خاصّ به قامت آن معانی بلند و زیبا و عمیق و گویا از جهان هستی و با پیوند با روح و حقّیقت انسان پوشیده شد؛ آن را از فرسودگی و کهنگی دور ساخت؛ و همچنان یک صورت و اندام زیبایی که جان و روح داشته باشد همیشه زنده و زیباست که اگر تنها اندام و صورت بماند، بی روح و جان با گذشت زمان کهنه و فرسوده خواهد شد؛ و چون حقّایق و معانی قرآن در رابطه با آفریدگار از عمق حیات و ابعاد گسترده بشر و هدایت او سخن می گوید؛ و با تار و پود انسان در پیوند است حیات قرآن با حیات انسان و به طور جاودانه هم آغوش و باقی به بقاء آن و جاودان خواهد ماند. ( انْ هُوَ إِلَّا ذِكْرٌ وَ قُرْآنٌ مُبِینٌ )

آن سخنان فرود آمده از جانب خدا که آن همه جار و جنجال در میان عرب و سایرین برانگیخته و عده ای آن را شعر و خیال بافی فوق العاده شاعرانه و جمعی سحر و جادو گفتند، نیست جز یاد و یاد آورنده و قرآنی خواندنی و آشکار کننده پس یکی از امتیازاتش آن است که « قرآن » است.

و هم چنان یک عروسک زیبا و جالبی است که یک هنرمند ماهر با در نظر گرفتن هوس ها و خواسته ها و ابعاد گونا گون روحیّه بچّه های بازی کننده و انگیز های درونی آنان آن عروسک را تا آن اندازه که توانایی هنری و شناخت عمیق از آن روحیّه ها و انگیزه های کودکان دارد سعی می کند از هر لحاظ جواب گوی خواسته های بچه ها باشد؛ و هر قدر شناخت او از اندرون جهاتِ روحی بچه ها و کیفیّت انطباق دادن ساخت عروسک با آن جهات بیشتر باشد و آن را به کار برد آن عروسک به همان اندازه جالب و جذّاب خواهد شد.

« قرآن » را آفریدگار انسان برای قرائت و خواندن او ساخته و خواسته است آن را در

ص: 514

زیبایی ،خواندن معجزه ای ،کند و فوق طاقت بشری از آوردن به مانندش نماید؛ همان آفریده گاری که انسان را گویا و سخن گو، سخن دان و سخن سنج سخن فهم و عاشق سخن و سخن گویی و شنیدن سخن و سخن سازی آفرید؛ و روابط مغزی و فکری و شعوری او را با این هنر ممتاز متناسب کرد؛ آگاه است که یک کتابی با بهترین و زیبا ترین شیوه سخن گویی فرستاده است. اَلرَّحْمَنُ عَلَم اَلْقُرآنَ خَلَقَ الإنسانَ عَلَمَهُ الْبَيَانَ.

انسان که خدا او را سخن گو و گویا و سخن فهم خلق فرموده و به او علم بیان داده؛ و آموخته است که با چنین قدرت و بیانی می تواند در ادبیّات و سخن گویی شعری و نثری آن چنان آثار ارزنده حیرت انگیز از خود بیافریند . خدای او و آفریننده او، کتابی در هدایت او می فرستد که در زیبایی سخن آیت و معجزه باشد که خود اعتراف کند که نمی دانم چیست؟ ولی هر چه هست فوق سخنان شعری انسان است و مانند سحر یک امر مرموز و پیچیده است که از وضع سخنان بشری بیرون است که از شنیدنش همه به وجد و نشاط روحی و معنوی می آیند.

راجع به مقام تأدیه معنی و آداء مقصود و رسایی ،گفتار، از مافی الضّمیر، و صحیح بودن و یا جالب و مؤثّر شدن و هر جایی و با هر کسی چگونه مفید سخن گویی، و امثال این مطالب در « علم معانی بیان » و گاهی در « علم منطق » بحث هایی هست جالب؛ ولی دربارهٔ زیبایی های نفس سخن که با ذوقیّات سخن دوستی انسان و علاقمندی او به این هنر ممتازش در رابطه است؛ بحث و تحلیل علمی از فراز و نشیب های آن به چشم نمی خورد مگر کمی از ذکر موجبات زشت و زیبایی سخن که در « علم بیان » و یا « عروض » و گاهی در « منطق » به چشم می خورد .

قرآن خود یکی از امتیازاتش را قرآن بودن می داند قرآن بودنش یکی از هنر های اوست:

قرآن خودش یکی از امتیازات و مزایای خویش را « قرآن » بودن معرفی می کند و یکی از ویژه گی هایش را این قرار می دهد که به صورتی است ،خواندنی و اینک چند آیه در این باره:

﴿و بِالْحَقِّ أَنْزَلْنَاهُ وَ بِالْحَقِّ نَزَلَ وَ ما أَرْسَلْنَاكَ الأَ مُبَشِّراً و نذیراً و قراناً فَرَّقناه لِتَقْرَأَهُ على النَّاسِ عَلَى مُكْثٍ وَ نَزَّلْنَاهُ تَنْزِیلاً﴾ (1)

ص: 515


1- اسراء، 106 .

به حقّ قرآن را نازل کردیم و به حقّ نیز فرود آمد و نفرستادیم تو را جز ابلاغ کنند؛ مشوق و دیگر ابلاغ کننده تکان دهنده و آن را به صورت ( قرآن ) و خواندنی و شعبه شعبه، و تفکیک شده اش کردیم تا آن را تدریجاً یواش یواش و با تأنی بر مردم بخوانی ( برحسب پیش آمد های زمانی و نیازها ) و ما آن را تدریجاً فرود فرستادیم یک نوع خاصّی از فرود فرستادن تدریجی.

در این جا غیر از با حقّیقت بودن و مطابق حقّ بودن قرآن از هنگام فرو فرستادن، تا استقرارش در این زمین که در اول آیه است قرآن بودن آن نیز و خواندنی شدنش منظور آمده و به این جهت تصریح فرموده است:

﴿نا اَنْزَلْنَاهُ قُرْآناً عَرَبِيًّا لَعَلَكُمْ تَعْقِلُونَ ﴾ (1)

ما آن را فرود فرستادیم به صورتی و شکلّی که خواندنی ( قرانا ) و عربی، و به لغت و فرم عربی باشد بلکه بتوانید آن را درک کنید.

پس دو حساب در این آیه برای این تحفه آسمانی آورده است: یکی آن که به صورت قرآن و خواندنی باشد و دیگر آن که « عربی » است.

امتیاز عربی بودنش ممکن است یکی به لحاظ زبان خود پیامبر صلی الله علیه و آله و قومش که در آغاز رسالت مواجه آن ها بوده است باشد و دیگر تاب ناکی و گستردگی فوق العاده این لغت برای پیاده کردن آن معانی بلند ،آسمانی و عمیق و گسترده و هنر های خواندنی و ادبی زیبا در آن. ﴿ وَ كَذَلِكَ أَنْزَلْنَاهُ قُرْآناً عَرَبِيّاً وَ صَرَّفْنَا فِیهِ مِنَ الْوَعِیدِ لَعَلَّهُمْ يَتَقَوُنَ أَوْ يُحْدِثُ لَهُمْ ذِكْراً﴾ (2)

و این چنین آن را فرود فرستادیم به صورت « قرآن » و خواندنی و با صورت و شکل « عربی » ( از لحاظ واژه و ترکیب و ادبیّات ) و در آن گرداندیم، پیش نوید خطر را بلکه آن ها سپر حفاظتی برای خود تحصیل کنند و یا ایجاد کند برای شان یک ،یادی و تنّبه و بیداری در این جا نیز ملاحظه می کنید که روی « قرآن بودن » و « خواندنی شدن » توجّه خاصّی بوده شکلی در آید، « خواندنی » و امید تأثیر در تقوی و تذکُّر آن ها، در آن باشد. ﴿ حم وَ الْكِتابِ الْمُبِینِ إِنَّا جَعَلْنَاهُ قُرْآناً عَرَبِيَّاً لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ وَ إِنَّهُ فِی أُمّ الكِتَابِ لَدَيْنَا لَعَلَى حَكِیمٌ ﴾ (3)

سوگند به کتاب آشکار کننده حقّیقتاً ما آن را ساختیم به شکلّی که « قرآن » و « عربی » باشد و حقیقتا آن است که آن در « امّ الکتاب » نزد ما هر آینه و الّا مقام و حکیم بود.

ص: 516


1- یوسف، 1.
2- طه، 113 .
3- زخرف 1، 4.

در این جا نیز هم مرتبۀ قبلی آن را به عنوان « علّی و حکیم » ذکر می کند که فوق این مرتبۀ « عربی » و « خواندنی » بوده است و هم به عنوان جعل که نوعی ساختن و ایجاد نمودن است می گوید ما آن را ساختیم به صورت « قرآنی » و « عربی » که هم در خواندن موقعیّت داشته باشد و هم این جنبه را در لغت و ترکیب عربی قرار دادیم.

تحدّی و مبارز طلبی برای آوردن بمانندش از لحاظ قرآن بودن:

﴿ قُلْ لَئِنِ اجْتَمَعَتِ الانْسُ وَ الْجِنَّ عَلَى أَنْ يَأْتُوا بِمِثل هذا القُرآنَ لا يَأْتُونَ بِمِثْلِهِ وَ لَوْ كَانَ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ ظَهیراً ﴾ (1)

بگو اگر انسان ها و جنّ اجتماع کنند بر این که بیاورند همانند این چنین « قرآن » خواندنی عاقبت نمی آورند ،بمانندش اگر چه یک دیگر را کمک کنند، و پشت بند هم باشند. در این آیه عظمت به جهت « قرآن بودن » به حدّی به آن داده که اگر جنّ و انس همگی دست به دست هم داده و کمک دست جمعی ،کنند نمی توانند همانندش بیاورند؛ و ظاهر این آیه آن است که علّو فوق العاده آن به حساب قرآن بودنش می باشد.

در آیات چندی ،قرآن مردم را باین چنین مبارزه برانگیخته که اگر قبول ندارند این قرآن از جانب خداست همه جمع شوند و بمانندش بیاورند؛ و سپس می فرماید هرگز – الی الأبد – نخواهند توانست چنین کاری بکنند و چنان چه تمام انسان ها، در تمام اَمْکِنه و تمام ،اَزْمِنه با همۀ پیشرفت های علمی و فنّی و تشکیلات دانشگاهی و غیره که در اختیار دارند؛ از این کار عاجز ماندند؛ در صورتی که همۀ این قرآن در دورهٔ بیست و سه سال از عمر یک نفر درس نخوانده در محیطی خالی از علم و دانش و در نهایت عقب افتادگی فرهنگی نازل شده این دلیل قاطعی می شود بر این که کار کار بشری نیست بلکه از جانب آفریدگار اوست و حجّتی است برای هدایت او ولی در هر یک از این آیات نظر به یک جانب یا چند جانب از امتیازات معجز آسای قرآن افکنده که گاهی اشاره به آن در همان آیه می کند؛ مثلاً در این آیه : ﴿أَفَلَا يَتَدَبَرونَ الْقُرْآنَ وَ لَوْ كَانَ مِنْ عِنْدِ غَيْرِ اللَّهِ لَوَ جَدُوا فِیهِ اخْتِلافاً كَثیراً ﴾ (2) اهمیّت قرآن روی عدّم اختلاف بین اقیانوس مطالب همه جانبۀ آن حساب شده است. و در آیۀ ﴿ أَمْ يَقُولُونَ افْتَرَاهُ قُلْ فَأْتُوا بِعَشْرِ سُوَرٍ مَثْلِهِ

مُفْتَرَيَاتٍ وَ أَدْعُوا مَنِ اسْتَطَعْتُم مِنْ دُونِ اللَّهِ إِنْ كُنتُمْ صَادِقِینَ

ص: 517


1- اسراء 88 .
2- نساء، 83 .

فَإِنْ لَمْ يَسْتَجِیبُوا لَكُمْ فَاعْلَمُوا أَنَّمَا أُنْزِلَ بِعِلْمِ اللهِ و أَنْ لا إِلَهَ إِلَّا هُو فَهَلْ أَنْتُمْ مُسْلِمُونَ.﴾ (1) روى دانش حقیقی و مطابق واقع بودن و بی کران بودن دریای علوم ،آن که سرچشمه از علم بی کران خدا گرفته حساب شده و از این لحاظ معجزه است و کسی همانندش نمی تواند بیاورد؛ ولو این که به خدا افتراء بسته شده باشد ولی کاملا علمی و عقلی است.

و لکن در این آیه که از سوره اسراء ذکر کردیم تعبیر ( بِمِثْلِ هَذَا الْقُرانِ ) شده است که ظاهرش می رساند که قرآن بودن آن معجزه است و آن را به شکلّی ساخته و پرداخته است که وضع آن در خواندن معجزه است و از لحاظ خواندن معجز آساست و کسی نمی تواند همانندش را بیاورد که در خواندن این چنین گیرا و مؤثّر باشد.

و البته پرمحتوایی و نورانیت معنوی آن بر چهره ظاهریش، زیبایی بیش از حدّ می بخشد و آن را از نظر زیبایی معجز آسای قرآنی و خواندنی بودن آن، چندین برابر می نماید ولی در هر حال تحدّی در این آیه و مبارزه طلبی آن به عنوان قرآن بودن است.

جلوه قرآن در میان سخنان حضرت علی علیه السَّلام :

گفته دانشمندان ادبیّات ،عربی سخنان حضرت امیرالمؤمنین - صلوات الله علیه - در نهج البلاغه و غیره از نظر زیبایی و فصاحت و بلاغت و رسایی گوی سبقت را از همه ربوده و بر همه پیشی گرفته چنان چه در وصف آن گفته شده که: « فَوقَ كَلامِ المَخْلُوقِ وَ دَونَ كَلامِ » الخالق یعنی از کلام خالق پایین تر و از کلام مخلوق بالا تر است .

گاهی در یک خطبه یا نامه یا غیره از سخنان آن حضرت آیه ای از قرآن در وسط آن آمده و آن آیۀ آن چنان جلوه و شکوهی از خود نشان می دهد که آن خطبه را آرایش و زینت خاصّی می دهد و علاوه آن آیه در آن میان درخشش و خودنمایی می کند؛ مثلاً در خطبه شقشقیه معروف که اضافه بر موقعیت سیاسی و معنوی ،آن آنقدر زیبا آمده که مانند ابن ،عبّاس آن شخصیّت برجسته و بزرگ دانش و علوم ،قرآن از هنگامی که در میان آن سخنان کسی نامه ای به دست آن حضرت داد و با مشغول شدن به خواندن آن خطبه قطع شد و با اصرار ابن عبّاس هم دیگر ادامه نداد و فرمود: « هیهات يَا ابْنَ عبّاس هذه شقشقة حَدَرَتْ ثُمَّ قَرَّتْ » می گوید : از هیچ چیز مانند قطع آن خطبه متأسف نشدم و در آخر این خطبه یک آیه از قرآن ،آمده با نهایت سادگی که از فعالیّت تشبیه و مجاز و استعاره و فنون معانی بیان که

ص: 518


1- هود 13، 14 .

معمول است در زیبا کردن سخن از آن استفاده می کنند عاری است و لکن زیبایی آن در میان سخنان حضرت علی - علیه الصّلوه و السَّلام - کاملاً جلوه گر است و ما آن را با کمی از ما قبل و ما بعدش برای سنجش اهل خرد ذکر می کنیم : فَلمَّا نَهَضَتُ بِالأَمْرِ نَكَتَتْ طَائِفَةٌ و مَرَقَتْ أُخْرى و فَسَقَ اخَرِوْنَ كَأَنَّهُمْ لَمْ يَسْمَعُوا اللَّهَ سُبحانه یقول « تِلكَ الدّارُ الآخِرَةِ نَجْعَلُهَا لِلَّذِینَ لا يُریدُونَ عُلُوا فِی الْأَرْضِ وَ لا فَساداً وَ الْعَاقِبَةِ لِلْمُتَّقِینَ » بلى وَ اللَّهِ لَقَدْ سَمِعُوها وَ وَعَوها وَ لِكنْ حليَتْ الدّنیا فِی أَعْيُنِهِمْ

هم چنان که ملاحظه می کنید این آیه یک دنیا شکوه و زیبایی به سخنان شیوای حضرت علی بن ابی طالب - صلوات الله علیه - داده با این که در نهایت سادگی است.

این چه نوع زیبایی است؟ از کجا پیدا شده؟ و چطور بکار رفته است این چه جاذبه و جمال است که همه آن را درک کرده و از بیان و توصیفش عاجزند .

داستان ولید بن مغیره و گفته هایش درباره قرآن بنقل ابن هشام

ابن هشام یکی از دانشمندان و تاریخ نویسان در قرن دوّم هجری است در کتاب خود ( السیره النبویه ) چنین می نویسد که ترجمه فشرده اش این که :

گروهی از قریش به سوی ولید بن مغیره که پیرمرد و سال مندی از آن ها بود گرد آمدند و هنگام حجّ رسیده بود او گفت: دسته های عرب به مگه می آیند و از وضع صاحب شما محمد ( صلی الله علیه و آله ) شنیده اند شما همگی رأی واحدی بدهید که به آن ها بگوییم تا هم دیگر را تکذیب نکنید.

مردم قریش گفتند: تو رأی ده ما پیروی می کنیم گفت : نه شما بگویید سپس هر یک رأی های تهمت آمیزی دادند و او جواب داد که به او نمی خورد تا این که گفتند ما می گوئیم شاعر است :گفت او شاعر نیست و ما همه شناخت شعری داریم و از همه اقسام آن چه رَجَز و چه هرج و چه قریض و چه مقبوض و چه مبسوط آگاهیم و او شاعر نیست و هیچ یک از این تهمت ها را به او نمی بندید جز آن که خود رسوا می شوید و مردم می فهمند آن که سخن باطل می گوئید بعداً گفت نزدیک تر سخن آن که بگویید او ساحر و جادوگر است که بین مرد و پدر و برادر و زوجه و عشیره و فامیل اش جدایی می اندازد . (1)

این ها سخنانی بود که در یک جلسه بین شخصیّت های بزرگ قریش با ولید بن مغیره که

ص: 519


1- السیره النبویه، ص 270، 271 .

یکی از سران و پیر با تجربه و حیله گری و سیاسی بود ردّ و بدل شد

مشرکین و سران قریش از مضامین و مطالب قرآن که با نوع افکار و عقاید و عادات آن ها متضاد و به آن بد می گفت کاملا نفرت داشتند؛ لذا درخواست تبدیل مطالب آن را می کردند ( ائْتِ بِقُرْآنٍ غَيْرَ هذا أَوْبَدِّلْهُ ) (1) ولی جاذبه صوتی آن به سوی مطالبش نیز هدایت می کرد.

این ها که شیرینی سخنان شاعرانه را آگاه و از آن شناخت کامل داشتند گفتند این هنر شعری نیست و ترکیب آن به ترکیبات شعری نمی خورد ولی به قدری زیبایی و جادبه آن فوق العاده و در عین حال مرموز و پیچیده و پنهان است که گویا طلسم و جادوئی برپا کرده

صحنه دیگر از جلسات شورائی قریش با ولید بن مغیره بنقل قمّی ( قده ) :

علّی بن ابراهیم قمّى قُدَّسَ سِرُّه - که از علماء بزرگ قرن سوّم هجری و استاد شیخ کلینی - قدسّ سّره - می باشد در کتاب تفسیر خود در سوره مدثّر چنین می گوید:

ولید بن مغیره که پیرمرد با تجربه و حیله گری بود و از استهزاء کنندگان به پیامبر و آن حضرت در حجر (« حجر اسماعیل » در کنار کعبه است ) می نشست و قرائت قرآن می فرمود قریش به سوی او ( ولید بن مغیره ) جمع شدند و گفتد : ای ابا عبد الشمس ( کُنیه او بود ) چیست این چیز هایی که محمّد ( صلی الله علیه و آله ) می گوید آیا شعر است یا کهانت، و یا خطابه و سخنرانی؟ گفت بگذارید من می روم و سخنش را می شنوم سپس نزد پیامبر رفت و گفت ای محمد از شعر خود برایم بسرا فرمود آن ها شعر نیست بلکه سخنان خداست که برای فرشتگان و پیامبران خود پسندیده است :گفت از آن چیزی بر من تلاوت کن پیامبر سورۂ ( حم سجده ) را برا او قرائت کرد تا رسید به این آیه ( فَإِنْ أَعْرَضَوا فَقُلْ أَنْذَرْتُكُم صاعِقَةً مِثْلَ صاعِقَةِ عادٍ وَ ثَمُودٍ ) که چنان بدنش به لرزه درآمد و مو بر اندامش راست شد و بخانه اش رفت و به سوی مردم قریش بازنگشت مردم قریش نزد ابو جهل رفتند و گفتند ولید کودکانه دین محمّد ( صلی الله علیه و آله ) را پذیرفته که به سوی ما برنگشت .

صبح گاه ابو جهل نزد ولید رفت و گفت : ای عمو ما را سربزیر کرده و مفتضح و رسوا و دشمنان به ما شماتت و سرزنش می کنند که تو تمایل کودکانه به دین محمّد ( صلی الله علیه و آله ) پیدا کرده یی گفت: نه تمایلی پیدا نکردم بلکه کلام صعب و دشواری از او شنیدم که پوست بدن

ص: 520


1- 1

پس از آن به لرزه می آمد » ابو جهل گفت : خطبه و سخنرانی بود؟ گفت :نه ! خطبه کلامی است پیوسته و این ها سخنان پراکنده و غیر مربوط به هم که به هم دیگر شباهت نداشت. گفت: شعر بود؟ گفت :« نه من هر گونه اشعار عرب را شنیده ام چه بسیط و چه مدید و چه رمل و چه ،رجز، و این ها شعر نبود ». گفت پس چه بود گفت مرا رها کن تا در آن بیاندیشم فردا که به او گفتند چه می گویی در آن چه گفتیم گفت : بگویید آن « سحر و جادو » است؛ زیرا دل های مردم را قبضه می کند . (1)

ولید بن مغیره که در آن اوضاع دوران جاهلیت و نقشه کشی و توطئه، و مکر و خدعه، عمری گذرانده بود و پس از پیری مجرّب و یگانه شده بود پس از مهلت براندیشه مسمومی که قرآن را بکوبد و جلو پیشرفت آن را بگیرد عاقبت به طور خود نا آگاه بر عظمت قرآن و تأثیر خارق العاده آن اعتراف کرد و خود را از درک رمز موفقیّت و تأثیر معجز آسایش ناتوان معرفی نمود و در همان تهمتِ سحر ضمناً اعترافات نهفته ای از خود ابراز داشت و حقّیقت هایی را نگفت و گفت

« ولید بن مغیره مردى غیر مسلمان و غیر مؤمن بلکه مشرک بود و تا آخر عمر از این راه برنگشت و حتّی چنان چه گذشت از استهزاء کنندگان به آن حضرت بود؛ لذا نمی توان گفت معانی و محتویات قرآن در او این گونه تأثیر می کرد که او را به لرزه در می آورد بلکه قرائت قرآن اینچنین می کرد و در توجیه آن همه درمانده می شدند. »

این ولید بن مغیره از بزرگ ترین و سرسخت رین مخالفین اسلام و قرآن بشمار می آید و این همان کسی است که قسمتی زیاد از آیات سوره مدثّر دربارۀ او نازل شده که حکایت از حق کشی او به طور دانسته و فهمیده از حقایق و معجزات قرآن می کند و چنان چه از مجموع آن چه درباره او است بر می آید سایر مخالفین و مشرکین پناه گاه فکری آن ها و عقل منفصل شان او بود و از این رو مکرراً در مقابله با قرآن صحنه هایی از آن ها پیش آمد کرد که در قرآن در ضمن آیاتی از سوره اسراء و سوره مدثر و غیرها، و در کتب تفسیر اخباری در این دو موضع و غیره و هم چنین ضمن تفسیر سوره حم سجده نقل شده که به قسمتی از آن در گذشته نقلیاتی انجام گرفت و در این نقلیات اگرچه در بعضی جملات ممکن است تداخل شده باشد و بعضی جملات حدیثی را آن که روایت کرده جا به جا کرده باشد ولی ظاهراً این ها وقایع متعددی

ص: 521


1- تفسیر على بن ابراهیم در سوره ،مدثر، تفسیر برهان، ج 4، ص 401، نور الثقلین، ج / 5، ص 455 .

بوده و پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله مأمور به خواندن قرآن در اماکن عمومی و خانه خود و غیره داشته و انجام تکلیف می کردند و پیش آمد هایی در مقابل پیش می آمد و در بسیاری رجوع به همان ولید بن مغیره می شد و در این درگیری ها جلوه و عظمت و جادبهٔ قرآن و اعماق مسئله بیشتر مورد اعتراف و شناسایی قرار می گرفت؛ لذا ما آن احادیث را برای شناسایی بیشتر پیگیری کردیم تا این مسئله اعجاز در ( قرآن ) بودن این کتاب آسمانی روشن تر گردد.

صحنه دیگر از جاذبه قرآن و اعتراف مشرکین به عظمت و اعجاز آن :

اکنون یک صحنهٔ دیگر از قضاوت مشرکین به ویژه ولید بن مغیره دربارۀ « قرآن » :

جلال الّدین سیوطی که از بزرگان علماء اهل تسنن است در درّ المنثور از حاکم نیشابو ری و دلائل بیهقی چنین نقل می کند :

ولید بن مغیره نزد پیامبر ( صلی الله علیه و آله ) آمد و او برایش قرآن برخواند که گویا از آن قلبش رقّت یافت و این خبر به ابو جهل رسید آمد نزد او و گفت « ای عمو خویشاوندانت امو الی بین خود برای تو جمع آوری کردند؛ زیرا شنیده اند به طمع مال نزد محمد ( صلی الله علیه و آله ) می روی؟ (1) ( او در حالی که عصبانی شد ) گفت :« قریش حقّیقتاً می داند من از درجه یک ثروتمندان آن ها هستم » گفت سخنی بگو تا برسد به خویشانت که تو منکر او هستی و یا از او کراهت داری گفت چه بگویم؟ سوگند به خدا که در شما داناتر از من به شعر نیست؛ چه از نوع رجز، چه قصیده و چه شعر های جنّی و سوگند به خدا آن چه می گوید ( یعنی قرآن ) هیچ شباهتی به آن ها ندارد .

﴿وَ وَاللَّهِ إِنَّ لِقولِهِ الَّذى يَقُولُ حَلاوَةً و إِنَّ عَلَيْهِ لَطلاوةً وَ إِنَّهُ لَمُثمِرُ اعْلَاهِ مُغْدِقُ أَسْفَلُهُ وَ إِنَّهُ لَيَعْلُو و ما يُعلَى وَ إِنَّهُ لَيَحْطِمُ ما تَحْتَه ﴾

و به خدا سوگند حقّیقتاً برای سخنانی که می گوید یک شیرینی خاصّی است و این که بر روی آن پوششی آرایش یافته می باشد و این که حقّیقتاً آن مانند درختی است که بالایش میوه می دهد و پایینش مانند ابر بهار باران پرپشت می بارد و حقیقت آن است که آن سخنان بر هر چیز تفوق و برتری و پیروزی خواهد یافت و بر آن چیزی برتری و پیروزی نجوید و ( پس از تفّوق ) می کوبد و می شکند آن چه را زیر گرفته ( یعنی نابو دش می کند )

( ابو جهل ) گفت خویشان و فامیلت از تو خوشنود نشوند جز آن که ( از در انتقاد )

ص: 522


1- در اوائل ،بعثت امو ال هنگفت حضرت خدیجه در اختیار آن حضرت بود.

سخنی درباره اش بگویی ! گفت :« پس مرا به خود واگذار تا در آن بیاندیشم » سپس اندیشه و فکر خود را در این حیله بکار برد و در نتیجه گفت :« یک نوع سحر و جادویی است برگزیده ». (1)

در این حدیث که در برخورد ولید بن مغیره با پیامبر صلی الله علیه و آله پیش آمد نکاتی دربارهٔ عظمت قرآن و جاذبۀ آن به چشم می خورد که مختصراً به بعضی از آن اشاره می کنیم :

تحلیلی از داستان اخیر ولید بن مغیره :

1- همان طور که در گذشته از آیات قرآن معلوم شد پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله موظّف به خواندن قرآن برای همه بود و به این وظیفه کاملا عمل می نمود حتّی در برابر سخت ترین مخالفین خود؛ مانند ولید بن مغیره و اثر نمودن آن در این ماجرا مشهود بود.

2- جاذبه قرآن و تأثیر آن آن چنان نافذ و پیش رو بود که در اندک زمان تماس و قرائت قرآن در دل چنین شخص سنگ دلی کار خود را کرد و دیگران را به دست و پا انداخت که مبادا با اضافه شدن او بر جمع مسلمانان قدرت اسلام زیاد شود.

3- ابو جهل جامعهٔ مشرکین را در خطر دید و نقشه مؤثّری کشید ، از طریق آبرو ریزی و شکست دادن به عظمت عنوانی مالی و اشرافی او و ولید آن چنان تحت نفوذ این نقشه شیطانی قرار گرفت که از همۀ آن چه درک کرده بود از نورانیّت و جاذبه و حقّانیّت و عظمت قرآن و کاملاً لمس نموده بود در یک لحظه به کلّی چشم پوشی و حفظ جنبۀ اشرافی خود را مقّدم بر همۀ حقّایق معنوی قرار داد.

4- اعترافات چندی که او به آن چه از محاسن و مزایای شگفت انگیز قرآن در ک کرده و سخت تحت تأثیر آن قرار گرفته بود نمود و آن را با سوگند و ادوات تأکید برای یک نفر همانند خودش از سران مشرکین بیان داشت با این که این گونه سخنان برای مقام و منزلت او نزد هم آیینان او بسیار خطر ناک بود.

این گونه اعترافات از یک دشمن سرسخت که هم آشنایی کامل به زبان و بیان و خطب و اشعار و سخن سرایی و نکات برجسته آن دارد و هم مردی پیر و مجرت و دانا و هوشیار است برای درک عظمت قرآن و جاذبه آن ارزشمند است این ها آن چنان اعترافاتی است که از عمق دل هنگام نفوذ آن مزایا در آن در بازگشت به زبان جاری شده آن هم هنگامی که همین قرآن در حال نبرد با عقاید و افکار و آراء این چنین شخصیّت هایی از مشرکین بوده.

ص: 523


1- تفسیر درّ المنثور، ج 6، ص 283.

اعتراف بعظمت قرآن از نظر ابعاد گونا گون

ولید : در سخنان فشرده خویش ارزیابی دقیق و عمیق از قرآن در حدود فهم و فکر خود نشان داد که قابل توجّه است و در این بحث ما می توان مورد استناد قرار گیرد .

از یک سو از شیرینی فوق العاده آن که حتّی در کام چنین شخصی اثر گذاشته، دم می زند و از سوی دیگر مفید و ثمر بخش که از بالایش میوه های مفید به حال جامعه بشریّت می ریزد و از سوی دیگر مترقّی و پیش رو است؛ چون بر پایۀ حقیقت استوار است و بر همه چیز دیگر پیروز خواهد شد و چیز دیگری بر آن پیروز نمی شود و آن چه بزیر می گیرد خورد و نابو د می سازد و از سوی دیگر اسرار پیروزی و تأثیر آن غیر منکشف و مانند سحر و جادو مرموز و پنهان است.

اعتراف به جاذبه قرائت قرآن در سخنان ولید :

و از سوی دیگر گویا موضوع بحث ما را مورد توجه داشته و در دو جای سخنانش به آن اشاره می کند یکی در اوائل گفتارش که می گوید من همۀ اقسام شعر را از همه بهتر می دانم و مقداری از اقسام آن را ذکر می کند که بیشتر تفاوت بین آن ها از لحاظ وزن و قافیه و کیفیت نظم شعری است و بعداً می گوید ،قرآن هیچ شباهت به آن ها ندارد و واقع هم همین است و دوم در جمله ( و انّ علیه لَطُلاوة ) بدان اشاره می کند ( طُلاوَة آن چیزی را می گویند که برروی ساختمان برای تعمیر و تزیین به کار می برند؛ مانند کاه و گل و گچ کاری و سیمان کاری و رنگ آمیزی و مانند ان ) کأَنّه قرآن را مانند یک ساختمان اساسی محکم از لحاظ معنی و محتوا که بر پایۀ نیرومند واقعیّت و حقیقت های جهان هستی استوار و مصالح ساختمانی و خشت های آن از واقعیت ها برروی هم نهاده شده و بدین اسلوب یک ساختمان باشکوه محکم و درخور تمام نیاز های بشری ساخته شده و سپس برروی این ساختمان محکم تعمیراتی زیبا و دل نشین از الفاظ و جمله بندی و ترکیب خاصّ و تنظیم آیات به اشکال گونا گون و ترتیب سور عمل شده و همانند تعمیرات یک بنیان محکم و زیبا آرایش یکی بر روی دیگری از صاف کاری و گچ بری و نقاشی و زینت و آرایش بر آن داده است.

نکته ای که در این داستانِ ولید بن مغیره شایان توجّه است آن که این مرد معاند و دشمن درجه یک اسلام و قرآن آن چنان مجذوب قرآن می شد که با این که سراپا مخالف مطالب

قرآن است به استماع قرآن می نشیند و دل می دهد و قرآن روحیّه او را قبضه می کند.

ص: 524

نه تنها او بلکه دیگر بزرگان قریش و مشرکین هم چنین بودند و با این که قرآن با افکار الحادی و کفر و شرک آن ها و روش های اخلاقی ناستوده ای که داشتند و اصولاً با فرهنگ غلط و غیر انسانی آن ها مبارزه می کرد و شدیداً انتقاد می نمود و بر روحیّه منحرف آن ها فشار سختی داشت لکن زیبایی و جاذبهٔ قرآن آن چنان بود که با این حال آن ها را به خود می کشاند که هم در قرآن بدان اشاره شده و هم در روایات.

﴿ نَحْنُ أَعْلَمُ بِمَا يَسْتَمِعُونَ بِهِ إِذْ يَسْتَمِعُونَ إِلَيْكَ وَ اذْهُمْ نَجْوى إِذْيَقولُ الظَّالِمُونَ إِنْ تَتَّبِعُونَ الأ رَجُلاً مَّسْحُوراً ﴾ (1)

ما دانا تریم به آن چه که به سبب آن استماع قرآن می کنند و به آن گوش فرا می دهند و ما دانا تر هستیم و آگاه تریم هنگامی را که به سوی تو گوش فرا می دهند و نیز آگاه تریم هنگامی را که آن ها به سخنان در گوشی می آیند هنگامی که آن ستم کاران می گویند متابعت و پیروی نمی کنید شما مگر مردی را که سراپا سحر او را فرا گرفته است.

این جا قرآن عمل مخفیانه آن ها را که نوعاً در شب انجام می گرفت و اجتماع کرده برای استماع قرآئت آن حضرت فاش می کند ولی انگیزۀ آن را می فرماید ما بهتر می دانیم و همین طور هم هست و هنوز بشر آگاهی کامل از این جاذبه که در قرائت قرآن هست و دوست و دشمن همه را به خود جذب می کند پیدا نکرده و آن استماع آن ها را خدا آگاه بود و هنگامی که از استماع ،آن دل های آن ها پر از شور و انقلاب معنوی و روحانی شده که نمی توانستند در دل نگهدارند و اظهار نکنند ولی برای تحفّظ خود تنها آهسته در گوش هم دیگر از تأثیرات قرآن سخن گفته و در عین حال ستم کاران بی وجدان و بی انصاف از آن ها، از کارشکنی دست برنداشته و می گفتند این مردی سراپا سحر است و همه چیز را دیگر گون می کند و همۀ وجود او چه قرائتش و چه آثار دیگرش دارای این خاصّیت مرموز است.

علی بن ابراهیم در تفسیرش می گوید پیامبر خدا صلی الله علیه و آله سحرها در حال تهجّد و شب زنده داری که قرآن می خواند مردم قریش گوش فرا می دادند به جهت نیکویی قرائتش ولی هنگامی که ( بسم الله الرحمن الرّحیم ) را قرائت می کرد از او فرار

ص: 525


1- اسراء، 47 .

می کردند. (1)

عیاشی از حضرت ابی جعفر ( امام باقر ) علیه السلام روایت می کند که پیامبر خدا صلی الله علیه و آله بهترین مردم صدایش به قرآن بود و در کنار کعبه نماز می خواند با صدای بلند پس عتبه بن ربیعه و شیبه بن ربیعه و ابو جهل بن هشام و جماعتی از آن ها استماع قرائت او می کردند و ( بسم الله الرحمن الرحیم ) را زیاد قرائت می کرد و صدایش را به آن بلند می کرد آن ها می گفتند:

« محمد صلى الله علیه و آله نام پروردگارش را دوست می دارد ». الحدیث. (2)

در این دو روایت ملاحظه می کنید که عصبیّت و دشمنی مشرکین با روش دین توحید و شعار گویای آن یعنی « بسم الله الرحمن الرحیم » آن چنان بود که بی اختیار از آن فرار می کردند ( وَ إِذَا ذَكَرَتَ رَبِّكَ فِی الْقُرآنِ وَ حْدَهُ وَ لَّوا عَلَى أَدْبَارِهِمْ نُفُوراً ). این چنین مردم آلوده به شرک نهم سران و شخصیّت های بزرگ آن ها در اوقاتی که آن حضرت قرائت قرآن می فرمود برای استماع جمع می شدند چه در ملأ عام و اطراف کعبه باشد و یا سحرگاه اطراف خانه آن حضرت هنگام تهجد و سحر خیزی آن بزرگوار

و این که در بعضی روایات حسن قرائت آن حضرت آمده و ممکن است بعضی فکر کنند یعنی - خوش صوتی آن حضرت - این معنی به نظر نمی رسد، زیرا اولاد حسن قرائت آمده نه حسن صوت؛ قرآن را نیکو می خواند و چه کسی ممکن است نیکو تر از او بخواند و ثانیاً خوش صدایی در میان مردم تازگی ندارد آن هم در میان آن مردم جاهلیّت که از موسیقی کمال استفاده حتّی بوسیلهٔ زنان زیبا و غیره می کردند و این چیزی نیست که در روایات دربارۀ این مسئله دربارۀ آن چنان شخصیت گفته شود.

بلکه نیکوئی و زیبائی قرآن بوده که در قرائت آن حضرت نیکو تر می شده و آن همه جاذبه از آن هویدا می کشت و به قول آن شاعر ( چه خوش است صوت قرآن ز تو دل ربا شنیدن ) تأثیر نفس و عظمت روحی آن حضرت نیز بر جذّابیت آن می افزود .

ولی توجّه داشته باشید که این هایی که سحرگاه هنگام تهجد آن حضرت و یا در کنار کعبه در ملأعام که برای آنان خوش آیند نبود مجذوب به سوی قرائت قرآن می شدند علاوه بر این که نسبت به محتوا و معانی قرآن بی عقیده بودند قبل از توجّه به معانی چیزی که آن ها را جذب می کرد صوت قرائت قرآن بود و این همان است که این سروش آسمانی را جلوه

ص: 526


1- تفسیر برهان، ج 2، ص 423 - نور الثقلین، ج 3، ص 173 .
2- تفسیر برهان، ج 2، ص 423 .

دیگری داده و از این رو نامی مناسب این جهت درخور این کتاب بر آن برگزیده که آن ( قرآن ) است.

اسرار عظمت قرآن بسیار است و نه تنها از لحاظ معانی و محتوا دارای معجزات لا تحصی می باشد و نه تنها در اسلوب بیان در عین فشردگی و ایجاز به طور رسا و بلیغ و جذّاب آورده و نه تنها دوای درد های بی درمان بشری است که در رسیدن به آن به طور حقیقی اقناع و اشباع می شود و سپس شکفته و شاد که این نوع فوق العاده گی ها مربوط به معنی است بلکه از لحاظ الفاظ و کیفیت ترکیب لفظی و کلامی هم دارای مزایا و اسراری است.

قرآن از یک سو مانند کتاب های علمی و یا فلسفی از نظر تنظیم مطالب آن چنان تقسیم و فصل بندی و تبویب نشده ولی از سوی دیگر به صورتی بی سابقه فصل فصل، و از هم جدا به شکل آیه ها دارای وقف و وصل ها و سوره های کوچک و بزرگ و متوسط به صورتی منظم و زیبایی درآمده است ( كِتَابٌ فُصِّلَتْ آيَاتُهُ قُرآناً عَربيّاً لِقُوْم يَعْقِلُونَ ) و از سوی دیگر با آن ارتباطی که ما در ذهن از مطالب و پدیده های هستی خو گرفته ایم سخنانش را پیوسته نمی سازد ولی در عین حال پس از تأمّل چنان پیوسته و مربوط با هم به شکل دیگری که از آن غافل هستیم سخنانش را منظّم و مربوط به هم می سازد و قوانین و شنن جاریه طبیعت را مرتبط به هم و همه را به پروردگار، و هر قسمی را به صفتی از صفاتش مناسب می کند و ضمن آن درس های گران بهایی از معارف می دهد و حقایقی را می شناساند. و از سوی دیگر: سجع و قافیه سازی و ترکیب بندی های شعراء و وزن های مخترع و یا کهن که در تاریخ ادبیّات بشری دیده شده در قرآن به کار نرفته و با این حال دارای نظم و ترکیب بندی و وزن از اوزان کوتاه و بلند و متوسّط همه نوع سبک و سنگین آن چنان به شکل های گونا گون در آمده که ممکن است گفته شود که این صد و چهاره سوره قرآن از این لحاظ هیچ یک به هم شباهت ندارد و مانند شکل و شمایل انسان ها که با آن کثرت افراد هیچ کدام به هم شبیه نیستند سوره ها و آیات قرآن هم هر یک قالبی جدا گانه و وزن و سربند مخصوصی و قافیه ویژه دارد و گوئیا مطابق حالات گونا گون انسان ها ساخته شده است.

براعه الاستهلال از لحاظ حروف و الفاظ

چند سال پیش چنان چه در بعضی مجلّه های مذهبی نوشته بود یک نفر از راه محاسبه به وسیله مغز ،الکترونی بدست آورده بود، راجع به حروف مقطعهٔ اوائل بعضی شور قرآن که آن

ص: 527

حروف در آن سوره بیشتر مورد استفاده قرار گرفته است مثلاً در سورۀ ( ق ) و یا سورۀ ( الم ) و یا سورۀ ( حم ) و یا سوره ( كهیعص ) و یا سورهٔ ( حمعسق ) این حروف در هر یک از این سوره ها در ترکیب جملات آن سوره بیش از سایر حروف بکار برده شده و تا این اندازه در استعمال حروف حساب شده است و همان طوری که از لحاظ معنی در یک کتاب و یا خطبه در آغاز آن کتاب و یا خطبه به مطالب آن بطور فشرده اشاره می شود به عنوان ( براعه الاستهلال ) و این یکی از محاسن بدیعی است؛ در سور قرآن نیز اضافه بر این از لحاظ نوع حروف و الفاظ نیز بدان در سر آغاز اشاره شده است.

سخنان مرحوم استاد شهید مطهرّی

مرحوم استاد شهید شیخ مرتضی مطهرّی علیه الرحمه در ترکیب الفاظ قرآن سخنانی دارد :

الفاظ قرآن

سبک قرآن نه شعر است و نه نثر؛ اما شعر نیست برای این که وزن و قافیه ندارد به علاوه شعر معمولا با نوعی تخیُّل که تخیُّل شاعرانه نامیده می شود هم راه است قوام شعر (1) به مبالغه و اغراق است که نوعی کذب است در قرآن تخیُّلات شعری و تشبیه های خیالی وجود ندارد و در عین حال نثر معمولی هم نیست؛ زیرا از نوعی انسجام و آهنگ و موسیقی برخور دار است که در هیچ سخن نثری تا کنون دیده نشده است مسلمین همواره قرآن را با آهنگ های مخصوص تلاوت کرده و می کنند که مخصوص قرآن است.

در دستورات دینی رسیده است که قرآن را با آهنگ خوش بخوانید. ائمّه اطهار گاهی قرآن را در خانه های خود با آهنگی چنان دلربا می خواندند که مردم کوچه را متوقّف می کرد هیچ سخن نثری مانند قرآن آهنگ پذیر نیست آن هم آهنگ های مخصوصی که مناسب با عوالم روحانی است نه آهنگی مناسب مجالس لهو .

پس از اختراع رادیو هیچ سخن روحانی نتوانست با قرآن از نظر زیبایی و تحمل آهنگ های روحانی برابری کند علاوه بر کشور های اسلامی کشور های غیر اسلامی نیز از نظر زیبایی و آهنگ قرآن را در برنامه های رادیویی خویش گنجانیدند عجب این است که زیبایی قرآن زمان و مکان را در نور دیده و پشت سر گذاشته است. بسیاری از سخنان زیبا مخصوص

ص: 528


1- دروغ و کذب اگر عقلاً و عاده ممكن باشد آن را « تبلیغ » گویند و اگر تنها عاده ممكن نباشد، مبالغه و اگر عقلاً و عاده غیر ممکن باشد، « اغراق » گویند.

یک عصر است و با ذائقه عصر دیگر جور در نمی آید و یا حدّ اقل مخصوص ذوق و ذائقه یک ملّت است که از فرهنگی مخصوص برخور دار می باشد ولی زیبایی قرآن نه زمان می شناسد و نه نژاد و نه فرهنگ مخصوص .

همۀ مردمی که با زبان قرآن آشنا شدند آن را با ذائقه خود مناسب یافتند. (1)

و در پاورقی چنین می نویسد – اخیراً بعضی از دانشمندان مصری و ایرانی مدعی نوعی اعجاز از جنبه فنّی یعنی نظام مخصوص در هندسه حروف و کلمات و منحنی مخصوص در بالا رفتن تدریجی سطح آیات نازله است رجوع شود به کتاب « سیر تحّول قرآن » و مقالهٔ « قرآن و کامپیوتر » در نشریه فلق شمارۀ اول نشریه دانشجویان دانش کده ادبیات.

مرحوم استاد مطهرّی در ضمن سخنان خود تعبیر کرده درباره سبک قرآن که از نوعی انسجام و آهنگ و موسیقی برخوردار است و دربارۀ سبک ترکیب قرآن عنوان موسیقی ذکر شده و این تعبیر در نوشته نویسندگان معاصر از غیر ایشان نیز به چشم می خورد؛ مخصوصاً در تفسیر نویسندۀ محقِّق عالی قدر سیّد قطب مصرى ( فى ظلال القرآن ) و هم چنین دیگران .

تفسیر موسیقی که بعضی در قرآن قائل شده اند :

این تعبیر به معنی حقّیقی اش کاملاً بی جا است؛ زیرا موسیقی نوعی شکل دادن به صدا است و نیز صوتی که حامل آن است و آن بستگی به خواندن خواننده دارد که اگر به آن نوع بخواند موسیقی می شود و الّانه چنان چه در گذشته ضمن چند صفحه از یکی از کتب موسیقی آن را نقل کردیم و اما الفاظ و کلمات و آیات قرآن که در مصحف نوشته شده و به انواع مختلف آن را می توان خواند این نوع تعبیر که « از نوعی موسیقی برخوردار است » غیر مناسب است.

و شاید مراد شان این باشد که هندسه الفاظ و کلمات و جمله بندی و وقف و وصل و فواصل در آیات قرآن به شکلّی تنظیم و ترتیب داده شده متناسب با معانی آن و همآهنگ با نشیب و فراز یافتن معنی از لحاظ تندی و نرمی و اوج گیری روحانی و سیر و سلوک با اخلاق و ملکات ،فاضله یا انحطاط یافتن به رذائل روحی و نفرت و انزجار و عقت دادن به سخن و پوشش و اغماض از عیوب و غیر ذلک که در معانی قرآن در امور اخلاقی و بیان قوانین و

ص: 529


1- وحی و نبوّت ص 651 .

جولان دادن در معارف توحیدی و آخرتی و مسائل دیگر هست و در همۀ این ها همان تموج معانی در هندسه ترکیب حروف و الفاظ و کلمات نمودار است و در نتیجه حالات و اوصاف حروف از مد و شدّت و رخوت و غیر ذلک و کیفیت جمله بندی همان تأثر روحی که معنی می دهد صوت قرآن نیز دل را هم راه به موج خود تموج می بخشد و همانند صدای تند و خشن هنگام تندی و خشونت و یا صدای نرم و ملایم هنگام نرمی و ملاطفت که روح مخاطب را تحت تأثیر هم صدا و هم معنی به طور هماهنگ در می آورد هم چنین مشابه آن در هندسه الفاظ و ترکیب سخنان قرآن رعایت شده ( البته به طور دقیق و کامل و فوق العاده که مناسب دست کاری خدایی است ) و همان طور که معانی قرآن در معارف جهان هستی به حرکت است صوت قرآن هم روح را تلطیف کرده و با آن حرکت عرفانی همآهنگ می سازد.

را نه به تخیُّلات و اوهام تحریکی و ارتعاشی مانند دستگاه های موسیقی که جدای از دید جهانی و شناخت حقّیقی پایه دار می باشد.

در بسیاری از چیز های طبیعی چنین همآهنگی که بین ترکیب الفاظ قرآن با معانی آن می باشد موجود است؛ مثلا کیفیت صدا و اسلوب سخن گفتن در آدم خشمگین و برعکس در مهربان همآهنگی دارد؛ لذا از سخن و صدا به باطن پی برده می شود.

بیشتر اوقات انسانِ مریض و سالم در صدا و سخنش آشکار می گردد حیوان درنده را از شنیدن صدا و از دیدن قیافه اش حیوانات دیگر بیم ناک می شوند.

هماهنگ شدن صوتِ قرآن با معانی آن و اعجاز دیگری از معجزات قرآن است

ولی در ترکیب حروف و تنظیم الفاظ و هماهنگ ساختن با وضع معانی چون طبیعی نیست بلکه به اصطلاح جعلی و وضعی است یعنی دلالت الفاظ و جملات بر معانی از جهت وضع آن الفاظ و جملات بر آن معانی است که هر کس آگاه از این وضع می باشد بر معنی مطلع می شود؛ لذا احتّیاج به احاطهٔ علمی و شناخت صد در صد دارد و در این هنگام سخن گو اگر بخواهد هندسه الفاظ و جملات را طوری تنظیم کند که اضافه بر دلالت بر معانی وضعیهٔ لغوته، كیفیت صدای آن هنگام خواندن هماهنگ با این معانی وضعیه باشد آن چنان توانایی و قدرت علمی و احاطه کامل همه جانبه به همه جهات معنی و لفظ را لازم دارد که از توانایی بشر خارج است مخصوصا هنگام اشتغال به ادای معنا به توسط الفاظ که تمام توجّه به معناست؛ و وجود آن در قرآن نشانۀ دیگری است بر اعجاز قرآن و این که آن از جانب قادر

ص: 530

حکیمی است که علم او به همه چیز محیط - ولا یشغله شأن عن شأن – نازل گردیده است.

سخنانی از مرحوم علّامه طالقانی در هماهنگی هندسه صوت قرآن با معانی آن :

مفسّر عالیقدر عالم مجاهد مرحوم آقای طالقانی - رضوان الله علیه - در مجلد آخر تفسیر خود ( پرتوی از قرآن ) نسبت به سوره های کوچک آخر قرآن قدری توجّه به کیفیت تركیب الفاظ و جملات قرآن و همآهنگی آن با امواج ،معانی و سیر آن با سیر تموّج معانی سخن گفته است که برای نمونه یکی دو تای آن را در این جا می آوریم .

در آخر تفسیر سوره « اعلی » چنین می نویسد:

آیات این سوره به صورت کلّی با مقطع های خفیف فَعْلی ( به فتح و ضمّ فاء و سكون عین ) آمده و اوزان آن ها به سبب حرکات متنّوع و آهنگ ناشی از برخورد حرکات با حروف، تغییر می نماید و حالات و معانی مختلف را می نماید طول آیات نیز به تناسب معانی بین دو کلمه تا پنج کلمه است و تموّج آن ها پیوسته خفیف و شدید می گردد آیۀ اول با تموج شدید و ،انگیزنده و حرکات مختلف آمده آن گاه کسره حرف سوم از کلمۀ اول و فتحه های متو الی و پیوسته و تشدید حرکات مراحل و فواصل خلق و اطوار آن را می نمایاند تا آیه پنج با ضم و مدّ ( غُثاء ) به نهایت خلق منتهی می شود از آیۀ ششم روی به خطاب بر می گردد آیۀ هفت ( الّا ما شاء الله ) با طول و دامنه ای که دارد همآهنگ بادوام و طول مثبت است با این گونه تغییر و تحوّل، و کوتاهی و بلندی و شدّت و خفّت که نمودار اوضاع و احو ال و اطوار است آیات تا آخر پیش می رود . (1)

( در پاورقی ،نیز بیانی دارد که قسمتی از آن از این قرار است )

پیش از این یاد آوری شده است که بیش از معانی و حقّایق بسیار بلندی که قرآن با ترتیب حروف و کلمات و آیات می نمایاند صداها و آهنگ هائی که از برخورد حروف و ،حرکات و کوتاهی و بلندی آیات بر می آید مشاعر شنونده و خواننده را آن چنان جذب می نماید که معانی و مناظر متنوع برایش مشهود و ملموس می شود.

اکنون پس از بررسی ها و دقّت هایی که بعضی از محقِّقین خارجی در قرآن نموده اند تا حدی به این راز اعجاز رسیده اند ( پرفسور آرتور ج. آربری ) که آخرین و دقیق ترین مترجم

ص: 531


1- پرتوی از قرآن جلد آخر، ص 23 .

قرآن به زبان انگلیسی است این راز ترجمه و تقلید نشدنی قرآن را دریافته و نام ترجمه اش را ( تعبیر قرآن ) نهاده است.

اوزان فواصل قرآن تابع و قالب معانی و مقاصد است :

و در آخر تفسیر سوره « القدر » چنین می نویسد :

این سوره مانند هر سورۀ دیگر آهنگ و بلاغت صوتی خاصّ به خود دارد و طول آیاتش جز آیه چهارم که بیان و تفصیل لیله القدر می باشد یک سان است ترکیب و علایم کلمات و حروف و آهنگ مخارج حرکات و شدّت و خفّت و کوتاهی و بلندی آن ها و فواصل آیات که بر وزن فَعْل ( بفتح فاء و سکون عین ) آمده جوی از حرکت قرآن از مبدأ نزول در لیله القدر و تکریم آن و تحرکّ و تنزّل فرشتگان و روح و نهایت امر می نمایاند برای فهم بلاغت صوتی و آهنگی آیات قرآن توجّه و دریافت خاصّی می باید .

از این جهت اوزان آخر آیات « فواصل » نامیده شده تا با سجع های شعر مشتبه نشود واژۀ « سجع » از سجع الحمامه (1) ( آهنگ کبوتر ) گرفته شده که یک نواخت و بی معنی و نامفهوم است و قافیه های شعری نیز در بیشتر شعرها دارای معانی مبهم است که تابع قافیه می باشد ولی در آیات پیوسته اوزان و فواصل تابع و قالب معانی و مقاصد و نمایاننده آن ها می باشد و هیچ گونه تکلّف شعر یا نثر مسجّع و سستی در آن ها نیست. (2)

در این جا چند موضوع را می توان سنجید و فهمید:

1- آهنگ قرآن با آهنگ موسیقی متفاوت است ای در قرآن در اثر هندسهٔ ویژهٔ حروف و حرکات تنظیم و ترکیب مخصوص و جمله بندی و تنسیق آیات و فواصل و انتخاب حروف و کلمات هر آیه و سوره، که از یک سو، خواندن و صدای آن به طور طبیعی متناسب با معانی و مقاصد آن است و بین آن دو یک نوع همآهنگی جذّاب و تلطیف کننده روح و قوای ادراکی پیدا شده که بر تأثیر سخنان منطقی و اساسی آن می افزاید و از سوی دیگر مانند دلالت های طبیعی که در قسمتی از صداها ،هست مثلاً نالهٔ تب دار دلالت طبیعی بر مریضی و سرفه دلالت بر ناراحتّی سینه و خشونت و درشتی در صدا دلالت بر خشم و خشونت روحی و برعکس نرمی صدا، دلالت بر نرمی، و

ص: 532


1- حمامه جرعى حومه الجندل سجعى *** فانت بمرای من سعاده و مسمع
2- پرتوی از قرآن، جلد آخر، ص 204.

ملاطفت در صدا نشانه لطف و مهر و نرمی روحی است؛ هم چنین در تنظیم حروف و کلمات، و آیات و سربند فواصل شکلی رعایت شده که سازنده آهنگی در صدای خواننده باشد هماهنگ با معانی آن به طوری که حتّی در فرض بی اطلاعی از لغت و واژه های عربی و نفهمیدن معانی باز شنونده و خواننده یک نوع نسیم معنوی مشابه بر روح او بوزد تا به کلّی بی بهره نماند و از این جا می توان روایات بسیاری که همه را تشویق به خواندن و شنیدن قرآن نموده و نوید اجر و ثواب داده بدین معنی نیز توجیه نمود چون به مقتضی اطلاق این روایات و عمومیّت آن هر خواننده و شنونده قرآن چه آشنا به لغت قرآن باشد یا نا آشنا همه را چنین اجر و ثوابی هست و بسیاری که آشنا به لغت قرآن هستند ممکن است در آن حال توجّه به معنی نکنند ولی در هر حال آهنگ قرآن به دل ها یک نوع تأثیر روحانی دارد که همگی از آن بهره مند می شوند و از این جا علاقمندی حتّی بیگانگان را به شنیدن قرآن چه بفهمند یا نفهمند می توان توجیه کرد.

البته این جاذبه صوتی فوق العاده قرآن هنگامی که با فهم معانی آن هم راه شود مخصوصا با پاکی و صفای دل و مغزی دانشمند و عارف و فیلسوف که شایستگی در ک همه جانبه آن را داشته باشد این تأثیر مضاعف گشته و آن شخص را می تواند منقلب و دگر گون نموده و او را به اوج کمال برساند.

و اما در موسیقی چنان چه از پیش گذشت صدا هایی انتخاب شده که مشاعر را به سوی یک نوع چیز هایی بی اساس و خیالی سوق می دهد و به تحریک اعصاب ادراکی و شعوری در آن مسائل خیالی ادامه می دهد و اعصاب از آن منفعل شده و از آن تحریکات موسیقی به طور قهری و غیر اختیاری مرتعش خواهد شد و به جهان تخیُّلات به پرواز در خواهد آمد.

رعایت ترتیل در خواندن قرآن غیر از به کار بردن فنون موسیقی است

2- ترتیل همآهنگ کردن صدا با وضع حروف و نوع صدای حروف و کلمات و آیات و فاصله های آن است نه آوازه خوانی به وسیلهٔ قرآن و اعمال هنر های موسیقی و به کار بردن شیوه های آن در قرآن .

قرآن کتاب هدایت و برانگیختن از خواب ها و غفلت هاست و در عین حال دقیق و عمیق و نباید باشتاب از آن گذشت بلکه با تأمّل آن را قرائت نمود آن چنان که هر جمله ای جای

ص: 533

خود را در دل بیابد و در مقابل دل که آمادگی ذاتی برای پذیرش آن را دارد اجابت نماید.

قرآن سخنان آفریدگار جهان هستی است با دل و عقل و باید هنگام خواندن خود را در برابر قرآن مستمع سخنان او بداند اگر ندایی در آن بود که شامل اوست ( لبّیک ) گویان اجابت کند و اگر سخن از سعادت و بهشت است آن را از خدا بخواهد و اگر از عذاب و جهنّم است به او پناه برد و خود را آماده پرهیز از موجبات آن نماید.

عبد الله بن سلیمان می گوید از امام صادق علیه السلام پرسیدم از گفته خداوند که ورتل القرآن ترتیلا جواب داد که امیرالمؤمنین علیه السلام فرمود: به طور واضح آن را بیان کن و باشتاب قطعش نکن؛ مانند شعر خوانی و آن قدر هم با تأتی نخوان که کلمات و حروف آن از هم پاشیده و متفّرق شود؛ مانند ریگ ریزهٔ پراکنده بلکه آن را آن چنان بخوان که دل سخت شده را بکوبد و در ضمن هم همّت تو بر آن نباشد که به آخر سوره برسی .

امام صادق علیه السلام نیز در تفسیر آیه ( ترتیل ) می فرماید ترتیل آن است که در قرآن توقف و مکث کنی و صدای خود را به آن نیکو کنی . (1)

3- در آداب خواندن قرآن روایاتی وارد شده که هنگام خواندن:

1- خواندن خوش صدا مدح شده 2- صدا را نیکو کند 3- از بکار بردن فنون موسیقی مانند غنا و یا هم راه مزامیر و غیر ذلک نهی شده

بعضی این سه را به هم اشتباه می کنند

1- خوش صدا که صدایش گوش و دل شنونده را نه تنها ناراحت نمی کند بلکه گاهی لذّت بخش است و در مقابل بدصدا که یا خوش آیند نیست بلکه گاهی ناراحت کننده است و این از جمله زیبایی ها و زشتی ها در جهان مسموعات است که بعضی انسان ها آن را و بعضی دیگر این را دارند و هر یک مراتب مختلف و متفاوتی دارد.

2- نیکو کردن و آرایش دادن به صدا و نرم و متناسب نمودن اجزاء سخن و حروف و کلمات و منظم خواندن و مراعات اتصال و فصل های جملات از لحاظ معنا و غیر ذلک که به سخن و صدا زیبایی می بخشد و در مقابل زشت و خشن و موج های ناهموار دادن به آن و صدا و اجزاء سخن را نامتناسب ،کردن هم از لحاظ صدا و هم از لحاظ فصل و وصل بین اجزاء جملات و غیر ذلک که موجب ناراحتّی و زحمت فهم در شنونده می شود.

3- غنا و آهنگ موسیقی دادن به صدا و آن را مهیّج کردن و تحریک کننده، و

ص: 534


1- وسائل ابو اب قرائه القرآن فى غیر الصلوه، باب استحباب ترتیل القرآن.

سازنده روحیّه خاصّی در شنونده که او را به عالم تخیُّلات واهی غیر واقعی بیاندازد، و از خویشتن بی گانه اش کند و روحیّه های ساختگی از عشق یا شور و هیجان یا حالات بیغیرتی و لا اُبالی،گری یا رقص و هرزگی و یا سلحشوری و جنگ جویی مقاومت و دلیری شجاعت و شهامت غم و اندوه حزن و تأسّف گریه و یا سستی بی حسّی و خواب و یا برانگیختن شهوات جنسی و علاقمندی به حسن و زیبایی و ..... که هر یک از این معانی یک نوع واقعی دارد که از علل خاصّی در روح انسان پدید می آید و لازمه وجود انسان است که آن چنان چه هدایت شود و در مسیری که دستگاه آفرینش خواسته قرار گیرد نه تنها مضّر نیست بلکه لازمه حیات انسان است و یک نوع خیالی و و همی و ساختگی و بی پایه که به وسیلهٔ ارتعاشات اعصاب به توسط هنر های موسیقی در اصوات در روحیّه انسانی ساخته می شود که نه فقط آن تحریکات خورد کننده اعصاب است و نه فقط به درد خور نیست؛ و نه تنها وقت گیر و ضایع کننده عمر و نیروی انسانی است و غیر این ها از مضّرات که دانشمندان به قسمتی از آن پی برده اند بلکه اساساً کار سلسله اعصاب فکری و شعوری را در فعالیت های شان منحرف ساخته و از مسیر صحیح خارج نموده و علاوه بر این قوای فکری و شعوریبه قبضهٔ قدرتِ کارگردانان هنری و آهنگ سازان موسیقی درآمده و آن انسان، مسخّر به دست آن ها شده و او را تحت قدرت هنری خودش در آورده و آن شنونده را به هر سو خواهند توانند کشید و از جهان هستی و واقعی از نظر فکری بیرون کرده و به یک جهان و همی و خیالی به تاخت و تاز در می آورند.

این قسم سوّم که از آن بنام هایی؛ مانند ،غنا ،موسیقی ،آهنگ ساز و آواز و غیر ذلک یاد می شود اسلام و قرآن آن را حرام کرده و آن را مضّر و مخرّب می داند چه در مطالب دینی؛ مانند قرآن و دعا و شعایر اسلامی باشد و چه در غیر آن؛ زیرا قرآن روشن گر حقّایق جهان هستی و هادی و رهبر به سعادت و به سوی واقعیّات است و موسیقی شنونده را از نظر روحی و فکری از جهان واقعیّات به جهان تخیُّلات واهی بدر می برد.

در مباحث گذشته این مطالب مفضلاء مورد بحث قرار گرفت چه در بررسی سخنان

فقهاء و غیرهم و چه در بحث در اطراف آیات مربوطه

و اما آن دو قسم دیگر چنین ضرری ندارد و علاوه شنیدن قرآن را از نظر صوتی جذّاب تر و لذّت بخش می نماید که اگر نفرت از صدای خواننده باشد چه بسا ممکن است شنونده را روحاً از قرآن و شنیدن آن دور ساخته و رغبت او را کم کند.

بنابر این موسیقی در همه جا از نظر قرآن و روایات مردود شناخته شده و جای

ص: 535

اشکالی نمی ماند که مثلا گفته شود اسلام تبعیض قائل شده و موسیقی را در غیر قرآن حرام دانسته و در قرآن حلال و یا آن که از آن تشویق کرده.

و یا گفته شود قرآن خود از موسیقی برای پیش برد اهدافش استفاده کرده و در غیر آن نهی کرده است.

نه بلکه موسیقی مطلقا حرام است ! چه در قرآن یا شعائر مذهبی و اسلامی و چه در غیر آن ها، و هیچ گاه اسلام از آن نخواسته استفاده کند و در هر جا به هر چهره ای بروز و ظهور داشته آن را تحریم فرموده؛ چون اساساً با اسلام مخالف است اسلام و قرآن به سوی حق و حقیقیت دعوت می کند و موسیقی به سوی باطل و اوهام و خیالات بی حقیقت سوق می دهد، اسلام با دعوت به سوی تعمُّق فکری و شناخت و تعقل و اندیشه در پدیده های هستی به سوی خدا و شناخت خط سیر سعادت انسانی جاویدی و دائمی ، و ابدی و اسرار آن ، و شرایط تکمیل و خود سازی هدایت می نماید و موسیقی انسان را از جهان هستی و آن چه در آن هست منصرف کرده و فکر را در اوهام و خیالات ذهنی و تصوّرات درونی غیر واقعی غرق نموده و به آن سرگرم و از غیر آن غافلش می سازد پس اسلام و قرآن با موسیقی در دو طرف متضّاد هستند که ممکن نیست بتوانند با هم سازش در هیچ کجا داشته باشند.

ص: 536

گفتاری از کتاب « القرآن و العلم الحدیث » درباره صوت قرآنی

یکی دیگر از نویسندگان معاصر که به این امتیاز صوتی قرآن توجّه کرده آقای عبد الرّزاق نوفل است در کتاب خود درباره قرآن به نام القرآن و العلم الحدیث که به همّت دو نفر از فضلاء ارجمند به نام آقایان ابو الفضل بهرام پور و محمود شکیب ترجمه به فارسی شده است.

در این کتاب چنین آمده :

طنین قرآن - دانشمندان محقِّق عرب و آن ها که با این زبان بی گانه نیستند بر این مطلب واقف هستند که در آیات قرآن نوعی آهنگ وجود دارد که هر خواننده ای آن را لمس کرده و هر شنونده ای آن را احساس می نماید و این خصوصیت را در همه شور و آیات، و مقاطع و پایان هر آیه می توان حس نمود.

آهنگ شناسان می گویند گاه زیادت و یا حذف حرفی در بعضی از الفاظ قرآن باعث بوجود آمدن طنین خاصّی می شود.

و اینک به پاره ای از اموری که علّت به وجود آمدن نوعی آهنگ می گردد اشارت می رود :

1- زیادت، مانند افزودن الف در آخر این آیات :

﴿وَ تَظُنُّونَ بِاللهِ الظُّنُّونا﴾ (1) ﴿یا لَيْتَنَا أَطَعْنَا اللَّهَ وَ أَطَعْنَا الرَّسُولَا فَاضَلُّونَا السَّبِیلا﴾ (2)

2- حذف مانند حذف یاء در :

ص: 537


1- احزاب، 10.
2- احزاب، 67 .

﴿وَ كُل شَيْ عِنْدَهُ بِمِقْدَارٍ - عَالِمُ الْغَيْبِ وَ الشَهَادَةِ الْكَبِیرُ المُتَعَالِ - وَ الْفَجْرِ وَ لَيَالٍ عَشْرٍ وَ الشَّفْعِ وَ الوَتْرِ وَ اللَّيْلِ إِذا يَسْرِ ﴾ (1)

( بخاطر همآهنگی پایان ،آیات یا در المتعالی و یسری حذف شده است )

3- تقدیم چیزی که تأخر زمانی دارد؛ مانند:

فَللَّهِ الآخَرِه و الّاولی که در این آیه آهنگی وجود دارد که اگر گفته می شد فَلِلَّهِ الأولى وَ الأَخِرَةُ آن را از دست می داد به رغم این که دنیا بر آخرت تقدم زمانی دارد.

4- بکار بردن الفاظ زنگ دار و غریب مانند:

﴿تِلْكَ اذا قسمة ضینرى - ليُنْبَذَنَّ فِی الحُطَمَة﴾ (2)

5- تكرار بعضی از الفاظ در آیات به هم پیوسته و متصل مانند:

﴿فَإِنَّ مَعَ الْعُسْرِ يُسْراً إِنَّ مَعَ الْعُسْرِ يُسْراً﴾ (3) - ﴿إِنَّا أَنْزَلْنَاهُ فِی لَيْلَةِ الْقَدْرِ وَ مَا أَدْرِیكَ ما لَيْلَةُ الْقَدْر﴾ (4)

6- بکار بردن کلماتی که دارای دو مقطع متماثل هستند و با سرعت و تو الی تکرار می شوند؛ مانند ﴿فَكُبُكِبُوا فیها هُمْ وَ الغَاوُونَ﴾ (5)

شاید یکی دیگر از مواردی که ناظر به همین جهت است تناسب میان آیه ها و سوره ها است؛ بدین معنی که مثلاً در سورۀ « قاف » همین حرف در تمام آیات تکرار شده و با آن که آیات آن بیش از 45 نمی باشد حرف « قاف » 57 مرتبه مکرر می شود و نیز در سوره « نون » که 53 آیه دارد همین حرف 124 مرتبه تکرار می گردد.

حتى بعضی از علماء عقیده دارند که حروف مقطّعه « فواتح سور » رموزی هستند برای حفظ ریتم سوره ها و پیوسته دانش موسیقی ما را به تازه هایی از آهنگ و طنین آیات قرآن رهنمون می شود .

و از طرفی ( آهنگ تصویری ) در آیات با تمام وجود خود نمایی می کند، آن گاه که از پرهیزکاران و نیک فرجامی آنان سخن به میان می آورد با الفاظی که بی مانند به لطافت بال فرشتگان نیستند از مقصود خود تعبیر می کند و کلمات جوری حساب شده اند که آهنگ و

ص: 538


1- فجر، 4 .
2- همزه، 4.
3- انشراح، 6.
4- قدر، 1، 2 .
5- شعراء، 94 .

طنین دل نواز آن ها تا عمق روح آدمی نفود می کند.

و آن گاه که از کافران و تبهکاران سخن می گوید الفاظ ماسکی از خشونت و رعب بر چهره می کشند و گاه در یک سوره به علّت تغییر موضوع به رغم آن که متو الی و پی در پی هستند پایان آیات نیز تغییر می کند.

اینک به این آیات از سوره « حاقه » که تابلویی گویا از این دو حالت است توجّه کنید

1- ف﴿َهُوَ فِی عِیشَةٍ راضِيَةٍ فی جَنَّةٍ عالیةٍ قُطُوفُها دانیةٍ كُلُوا وَ اشْرَبُوا هَنِیئاً بِمَا أَسْلَفْتُمْ الَایّامِ الخالیةِ﴾ (1)

2- ﴿خُذُوهُ فَعَلُوهُ ثُمَّ الْجَحِیمَ صَلُّوهُ ثُمَّ فی سِلْسِلَةٍ ذَرْعُهَا سَبْعُونَ ذِراعاً فَاسْلُكُوه﴾ (2)

همان طور که در گذشته یادآور شدیم این هنر صدایی و صوتی، خواندنی و شنیدنی که در این کتاب خدایی هست و از این رو بر آن نام قرآن نهاده شده از همان روز های اول موجب جلب توجّه و جذب همه می شده چه آشنایان به زبان عربی و یا غیر آن ها، و چه مومنین یا کافرین و مشرکین و حتّی معاندین و در تفسیر آن همه درمانده شده که این چه هنر معجز آسایی است.

در آن زمان های اولین گروهی از سنخ هنر شعری و گروهی از سنخ سحر و جادو، و گروهی از سنخ کهانت این معجزه را تفسیر نموده و سپس حرف خود را چون رسوا دیدند پس گرفتند و امروز جمعی از نویسندگان به نوعی از هنر موسیقی تفسیر کرده که خود قرآن شدیداً با این هنر به مبارزه برخاسته.

این هماهنگ کردن معانی با صوتِ حاصل از الفاظ و آیات که صوت نیز همان اثر معنی را در یک مرتبه خاصّی داشته باشد و صوت قرآن در تأثیر هم راه معنی به حرکت باشد و به تموج معنی همان موج را پیدا کند این را باید از مراحل موسیقی بیرون برد همان طور که از مراحل شعر و سحر و کهانت پیشینیان بیرونش دانستند و حدس اولی خود را پس گرفتند.

قرآنی که بر موسیقی عنوان « قول الزُّور » (3) ( گفتار تزویر شده ) نهاده آیا ممکن

است همان را در سخن خود بکار برد با آن که فرموده: ﴿وَ بِالْحَقِّ اَنْزَلْنَاهُ وَ بِالْحَقِّ نَزَلَ؟!﴾ (4)

آیا سخن حقّ ممکن است گفتار تزویری باشد؟!

ص: 539


1- حاقه، 24.
2- قرآن بر فراز اعصار ،« القرآن و العلم الحدیث » ص، 31.
3- حجّ، 30 .
4- اسراء، 105 .

هم چنین در جای دیگر موسیقی را عنوان « لهو الحدیث » داده با این که قرآن و سخن خدا منزّه و پاک است از لهو و خود فرموده : « لَواَرَدْنا لَهْواً لا تَخَذُ نَاهُ مِنْ لَدُنا إِنْ كُنَّا فَاعِلِینَ »

بیشتر غرض ما از نقل ،سخنان از گذشته و زمان حال توجّه به آن بود که این خصوصیّت جاذبه اعجازی در صدای قرآن را همه درک می کردند و اما نام هایی که بر این هنر اعجازی نهاده اند آن پسندیده نبوده و چنان چه اشاره شد صحیح هم نیست.

ص: 540

سومین راز اعجاز و جاذبه، « مبین » بودن است.

سوّمین ،امتیاز و راز اعجاز و جاذبه این کتاب آن که مبین است :

﴿ انْ هُوَ إِلَّا ذِكْرٌ وَ قُرآنُ مُبِینٌ ﴾

این امتیاز شاخص و پر اهمیّت برای قرآن در آیاتی چند ذکر شده گاهی به همین عنوان ( مبین ) صیغه اسم فاعل مانند:

1- ﴿قَدْ جَائَكُمْ مِنَ اللهِ نُورٌ وَ كِتَابٌ مُبِینٌ ﴾ (1)

2- ﴿حم وَ الْكِتَابِ المُبِینِ إِنَّا جَعَلْنَاهُ قُراناً عَرَبیاً لَعَلَكُمْ تَعْقِلُونَ﴾ (2)

3- ﴿حم وَ الِكِتَابِ الْمُبِینِ إِنَّا اَنْزَلْنَاهُ فِی لَيْلَةٍ مُبَارَكَةٍ﴾ (3)

4- ﴿قَدْ جائَكُمْ بُرْهَانُ مِن رَبَّكُمْ وَ أَنزَلْنَا إِلَيْكُمْ نُوراً مُبیناً﴾ (4)

و گاهی به تعبیرات و صیغه های دیگری همین واژه درباره قرآن آمده است، با تفاوت هایی که در موارد آن هست از لحاظ کلّیت و جزئیت و غیرهما؛ مانند :

5 - ﴿وَ نَزَّلْنَا عَلَيْكَ الْكِتَابَ تبیاناً لِكُلِّ شَيْ﴾ (5)

6- ﴿وَ لِيَقُولُوا دَرَسْتَ وَ لِلنُبِيَّهُ لِقَوْمٍ يَعْلَمُونَ ﴾ (6)

ص: 541


1- مائده، 15 .
2- زخرف، 2.
3- دخان، 2.
4- نساء، 175 .
5- نحل، 83 .
6- انعام 105 .

﴿إِنَّ الَّذینَ يَكْتُمُونَ ما أَنْزَلْنَا مِن البِیَنّاتِ وَ الْهُدَى مِنْ بَعْدِ مَا بَيْنَاهُ لِلنَّاسِ﴾ (1)

8- ﴿قَدْ أَنْزَلَ اللهُ إِلَيْكُمْ ذِكْراً رَسُولاً يَتْلُوا عَلَيْكُمْ آيَاتِ اللهِ مُبَيِّنَاتٍ﴾ (2)

9- ﴿كَذلِكَ يُبَّیِنُ الله ایاتِهِ لِلنَّاسِ لَعَلَهُمْ يَتَّقُونَ﴾ (3)

10- ﴿وَ يُبَيِّنُ آيَاتِهِ لِّلنَّاسِ لَعَلَّهُمْ يَتَذَكَّرُونَ﴾ (4)

11- ﴿كَذلِكَ يُبَيَّنُ اللَّهُ لَكُمُ الآيَاتِ لَعَلَّكُمْ تَتَفَكَّرون﴾ (5)

12- ﴿كَذلِكَ يُبَيِّنُ اللَّهُ لَكُمْ آيَاتِهِ لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونُ ﴾ (6)

13- ﴿كَذلِكَ يُبَيِّنُ اللَّهُ لَكُمْ الْآيَاتِ لَعَلَّكُمْ تَتَفَكَّرُونَ﴾ (7)

14- ﴿كَذلِكَ يُبَيِّنُ اللَّهُ لَكُمْ آيَاتِهِ لَعَلَّكُمْ تَهْتَدُونَ﴾ (8)

15- ﴿كَذلِكَ يُبینُ الله لَكُمْ آيَاتِهِ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ﴾ (9)

16- ﴿لا إكراه فی الدِّینِ قَدْ تَبَيَّنَ الرشْدُ مَنَ الْغَيّ﴾ (10)

17- ﴿فَقَدْ جائَكُمْ بَيِّنةُ مِنْ رَبِّكُمْ وَ هُدى وَ رَحْمَةُ﴾ (11)

این ها مقداری از آیات قرآن است که قرآن را بیان کننده به طور کلّی و یا در طریق خاصّی توصیف می کند ولی در آیه مورد بحث از سورۀ پس آن را از هنر های برجسته جذّاب و معجز آسای قرآن قرار می دهد.

گر چه این صفت برجسته معجز آسا با بحث ما که ( نظری به موسیقی از طریق کتاب و سنّت ) است چندان ربطی ندارد به خلاف آن دو صفت دیگر که « ذکر و قرآن بودن » بود که با موسیقی خلط شده بود و بعضی از این لحاظ تعبیر کرده بودند که در طنین و صوت قرآن نوعی موسیقی به وجود می آید و از این رو ما قدری در آن بحث کردیم ولی صفت « مبین » بودن، چنین سخنی اطرافش نشده لکن چون رشتهٔ بحث در این آیه به این جا کشیده شد برای این شرح این آیه ناقص نماند به چند مطلب اطراف این عنوان « مبین » اکتفاء می کنیم:

مطلب اوّل تفسیر کلمه « مبین »:

مُبینٌ : اسم فاعل از اَبان یُبینُ اِبانَةً می باشد .

ص: 542


1- بقره، 159.
2- طلاق، 11.
3- بقره، 187.
4- بقره، 221 .
5- بقره، 219.
6- بقره، 242 .
7- بقره، 266.
8- آل عمران 103
9- مائده، 89.
10- بقره، 259.
11- انعام، 157.

فیّومی در مصباح المنیر چنین می گوید: « بانَ الأَمرُ يُبینُ فَهُوَ بَيِّن وَ أَبَانَ إِبَانَةً وَ بَيَّنَ و تَبَيَّنَ وَ اسْتَبانَ كُلّها بِمعنى الوُضوح وَ الإِنكشافِ وَ الإِسم البیان و جمیعها يُستَعْمَلُ لازما و متعدّیا إلّا الثُّلاثى فلا یكون الّا لازماً ».

بنابر گفته فیّومی « مبین » هم به معنی آشکار و هم آشکار کننده می آید ولی با ملاحظهٔ آیات دیگری که متعلّق آن را ذکر کرده؛ مانند بیان آیات و هدایت و غیره منظور از « مبین » همان معنی متعّدی که باب افعال داراست می باشد شده است .

در « مجمع البحرین » می گوید: « بیان : آن نطق فصیحی است که از ما فی الضمیر خبر دهد »

در « اقرب الموارد » می گوید: «اَبانَ الشَّی - اتَّضَحَ، و فلانٌ الشَّی أَوْ ضَحَهُ » و او همانند فیّومی هم معنی لازم و هم متعدّی بر آن کرده است.

ولی راغب اصفهانی در مفردات خود چنین می گوید :« یقال بَيَّنْتُهُ وَ اَبَنْتُهُ اذا جَعَلْتَ لَهُ بیاناً تَكْشِفُهُ، نحو، لِتُبَيِّنَ للنّاس ما نزّل إِلَيْهِمْ وَ قَالَ نذیرٌ مُبینُ وَ إِن هذا لُهُوَ الْبَلاءُ المُبین وَ لا يَكادُ يُبینُ اى یبّین وَ هُوَ فِی الخِصامِ غَيْرُ مبین » راغب مبینٌ و مبیِّنٌ را متعدّی و به یک معنی دانسته و این آیات را بر گفته خود شاهد گرفته - و این شواهد او را تأیید می کند اضافه بر آن چه قبلاً گفتیم که دربارۀ قرآن متعلّق را ذکر کرده و هم در بسیاری به صیغهٔ مضارع از باب تفعیل آورده که می توان استظهار کرد که مبین به معنی بیان کننده باشد؛ چون مراد از همه لسان قرآن است که هم مبین است و هم مبین و هر دو را به یک معنی قرار می دهد.

مطلب دوّم آیا قرآن روشن گر و بیان گر همه چیز است یا آن چه مربوط به هدایت؟

در بیانات قبلی از کلمه « مبین » استفاده شد که قرآن بیان کننده و روشن گر است ولی آیا نسبت به چه چیز؟ آیا همه چیز؟ یا آن چه مربوط به هدایت انسان به سوی سعادت اوست؟

در آیات قبلی که ذکر شد یکی این آیه بود که ﴿ وَ نَزَّلْنَا عَلَيْكَ الْكِتَابَ تِبْیاناً لِكُلّ شَيْ ﴾ یعنی ما کتاب را بر تو نازل کردیم که بیانگر همه چیز است. این آیه عمومیّت را می رساند چه آن را که مربوط به هدایت است یا غیر آن.

مرحوم سیّدنا الاستاد علّامه طباطبایی - قدس الله سره - در ذیل این آیه فرموده که چون این کتاب هدایت است برای عموم مردم و این شأن اوست ظاهر آنست که مراد به کل شئ هر چیزیست که بازگشت به امر هدایت می کند از آن چه مردم در هدایت خویش بدان محتاجند از معارف حقیقیه متعلقه به مبدء و معاد اخلاق فاضله، شرایع الهیّه، و قصص و ،مواعظ پس آن بیان گر این هاست همه اش را .

ص: 543

و از صفت خاصّ آن که مربوط به خصوص مسلمین که تسلیم حقّند آن که آن ها را به صراط مستقیم هدایت و رحمت خداست برای آن ها که به عمل به آن خیر دنیا و آخرت و ثواب و رضوان خدا را دریابند و بشارتی است به مغفرت خدا و خوشنودی او و بهشتی که دائماً متنعّم اند.

سپس فرموده : « لکن در روایات است آن چه که دلالت می کند که در قرآن است علم آن چه گذشته و آینده و آن چه خواهد شد تا روز قیامت که اگر این روایات صحیح باشد لازمه اش این است که مراد به تبیان اعم باشد از آن چه از طریق دلالت لفظیه است و شاید آن جا اشاراتی از غیر دلالت لفظیه باشد که کشف کننده از اسرار و پنهانی هایی است که فهم متعارف را بدان راهی نیست . (1)

در تفسیر این آیه سخن در این است که ظاهر آیه چیست و آیا مراد به حسب ظاهرآنست که قرآن بیان گر همه چیز است یا در محدوده امور مربوط به هدایت. (2)

در این زمینه قسمتی از آیات و روایات دلالت بر عموم می کند.

ص: 544


1- المیزان، ج 12، ص 347 .
2- علّامه فقیّه و فیلسوف ،عارف مرحوم حاج شیخ محمد حسین اصفهانی، معروف به کمپانی، استاد علّامه طباطبائی در انوار قدسیه اش درباره قرآن این اشعار را گفته که دال بر جامعیت قرآن است، همه علوم را - کلامه القران و الفرقان *** و هو لسر ذاته عنو ان فهو لسان الله جل شأنه *** فی وحیه لاهو ترجمانه لب لباب العلم فی كتابه *** اکرم بمن أتى و من أتى به كفاه فی بلاغة البیان *** مافیه من بدایع المعانی فیه اصول الكلمات المحكمة *** و كل ما فی الصحف المكرمة و فیه بالنص الصحیح و الّاثر *** كل صغیر و كبیر مستطر دلائل الاعجاز فى آیاته *** بذاته مصدق لذاته یزاد فى مر الدهور نورا *** و زاده خفائه ظهورا و فیه من جواهر الاسرار *** مالا یمسه ید الافكار ذکر و نور و هدى و رحمة *** عدل و فصل و امام الامة انتهی در این شعر که - و فیه بالنص الصحیح و الّاثر *** كل صغیر و كبیر مستطر بیان می کند که به نص صریح قرآن و به وسیله روایت ثابت می شود که هر مطلب کوچک و بزرگی در قرآن مسطور و مذکور است اضافه بر مزایای دیگر که در بقیه اشعارش ذکر کرده مانند شعر آخر. منه.

1- همین آیه ای که مرحوم سیّدنا الاستاد علّامه طباطبایی - قدّس سرّه - آن را تفسیر بر امور مربوط به هدایت کردند به چند جهت : اوّل آن که تعبیر لکل شی می باشد و دارای عموم بسیار وسیعی است و دلیلی بر اختصاص در یک محدوده مربوطه به هدایت نیست دوّم آن که بعد از آن عموم خصوص هدایت را نیز ذکر کرده « تبیانا لِكُلِّ شَيُّ وَ هُدى وَ رَحْمَة » و این می رساند که مراد از لکل شئ فراگیر است نه خصوص هدایت و الّامعنی نداشت بعداً همان را ذکر کند سوم آن که اگر استعداد فراگیری همه چیز را برای انسان ممکن بلکه حاصل دانستیم چنان چه مفتضی آیۀ وَ عَلَّمَ آدَمَ الاسْماءَ كُلَّها می باشد بیانگر بودن قرآن برای همه چیز هم مناسب است و هم مطلق کلمۀ و هدی بر آن دلالت می کند و هم اگر نباشد آن تعلیم وَ عَلَّمَ آدَمَ الاسماء حتّی در خاتم الادیان به وسیلهٔ خاتم الانبیاء صلى الله علیه و آله به مرحله فعلیّت نرسیده .

پیروی از خدا و خشنودی او شایستگی درک قرآن می دهد :

2- آیه ﴿ قَدْ جَائَكُمْ مِنَ اللهِ نُورٌ وَ كِتَابٌ مُبِینٌ يَهْدِی بِهِ اللَّهُ مَنِ اتَّبَعَ رِضْوَانَهُ سُبُلَ السَّلام وَ يُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّورِ بِاذْنِهِ وَ يَهْدِیهِمْ إِلَى صِرَاطٍ مُسْتَقِیم ﴾ (1)

در این آیه اضافه بر هدایت بر سبل السَّلام و هدایت به سوی صراط مستقیم ذکر کرده که این کتاب مبین « به طور مطلق » خارج می نماید از هر ظلمت و تاریکی ( من الظلمات - جمع محلى بالف و لام ) به سوی هر نور و روشنی ( الی النور - محلى بالف و لام )

در این آیه نیز اضافه بر این که هدایت قرآن را تحت عنوان مبین بودن آن به سوی صراط مستقیم و هم به سبل السّلام ذکر کرده آن را موجب خروج از هر ظلمتی به سوی علم و روشنی دانسته است بنابراین هر امر مبهم و تاریکی را قرآن مُبَیَّن و نور آن و انسان را در آن روشن و آن را برای انسان روشن می کند.

ایمان و اعمال صالحه بیانات قرآن را به دل می رساند.

3- ﴿ قَدْ أَنْزَلَ الله اِلَيْكُمْ ذِكراً رسُولاً يَتْلُوا عَلَيْكُمْ آيَاتٍ مُبَيِّنَاتٍ لِيُخْرِجَ الذَّینَ امَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ مِنَ الظُّلُماتِ إلى النُّور ﴾ (2)

در این آیه نیز آیات قرآن مبین و روشنگر و بیان کننده ای که از هر ظلمت و تاریکی

ص: 545


1- مائده، 16 .
2- طلاق، 11 .

4- در آیاتی چند قرآن را توصیف کرده که نور است به طور کلّی و بدون قید که آن چنین می شود که همه جا برای همه نور و روشنی است؛ مانند :

﴿فَامِنُوا بِاللهِ وَ رَسُولِهِ وَ النُّورِ الذَّی أَنْزَلْنَا﴾ (1) - ﴿فَالَّذِینَ آمَنُوا بِهِ وَ عَزَّرُهُ وَ نَصَرُوهُ وَ اتَّبَعَوا النورَ الّذی أُنْزِلَ مَعَهُ﴾ (2) - ﴿وَ أَنْزَلْنَا إِلَيْكُمْ نُوراً مُبیناً فَأَمَّا الذَّینَ آمَنوا بِاللَّهِ وَ اعْتَصَمُوا بِهِ فَسَيُدْخِلُهُمْ فِی رَحْمَةٍ مِنْهُ وَ فَضْلٍ وَ يَهْدِیهِمْ إِلَيْهِ صِراطاً مُسْتَقِیماً ﴾ (3))

و در این آیه اخیره هم صفت مبین و هم آن به طور مطلق ذکر شده و هم چنین در آیه شمارهٔ 16 سوره مائده که در بند 2 ذکر شد.

5- آیات چندی است که پس از آن که در آن می فرماید این چنین خدا آیات خود را بیان می کند که قرآن را بیان کننده معرفی نموده با کلمه ( لَعَلَّ ) نتیجه هایی چند بر این بیان مترتب می سازد و چون ما قبل كلمه لعلّ جنبۀ سببی برای ما بعد دارد؛ لذا امید بخش است که ما بعد آن حاصل شود و از این رو گفته اند لعل برای ترجّی می آید.

این نتیجه های مترتّبه بر بیان و روشن گری قرآن که پس از کلمه لعل ذکر شده در آیاتی که در آغاز بحث در مبین ذکر کردیم (4) اکنون با اشاره به شمارهٔ قبلی آن نتیجه را که در آخر آیه است ذکر می کنیم در شمارۀ 9 لَعَلَّهُمْ يَتَّقُونَ و در 10 لَعَلَّهُمْ يَتَذَكَّرُونَ و در در 11 لَعَلَّكُمْ تتفکُّرون و در 12 لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ و در 13 لَعَلَّكُمْ تَتَفَكَّرُونَ و در 14 لَعَلَّكُمْ تَهْتَدُونَ و در 15 لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ.

بنا بر این : بیانات قرآن هم سبب تقوا هم سبب تذکُّر و هم سبب تعقل و هم تفکُّر و هم اهتداء و هم سبب تشکر خواهد بود و می توان از آن این نتیجه ها را گرفت و چون حذف متعلق شده افاده عموم می کند و در هر امر غامضی که تعقّل و تفکُّر درمانده شده و آیات و آثار وجودی و عظمت مبدء در آن موضوع بیان شده از طریق قرآن راه تعقّل و تفکُّر باز می شود.

6- بر فرض که گوییم قرآن تبیان و بیان گر هر چیزی است که در رابطه با دین از شناخت مبدء و معاد تا آخر است باز راه تعمیم آن برای همه چیز باز است؛ زیرا همه چیز

ص: 546


1- تغابن 8 .
2- اعراف، 157 .
3- نساء، 175 .
4- رجوع شود به صفحه 546 .

آیات الهی است و شناخت آن در شناخت مبدء و معاد تأثیر هدایتی دارد .

7- این همه این همه آیات قرآنی که در موضوعات مختلف جهان از آسمان و خلقت و کواکب و شهب و کوه ها و جانوران در زمین و غیر زمین و گیاه ها و حیوانات و آثار آن ها و غیر این ها سخن گفته کاشف از تعمیم بیان گری قرآن است.

آیاتی که درباره فصول مختلف جهان و گردش آن بر وفق تدابیر الهی و حقّایق موجودات و روابط آن ها و پیدایش آسمان و زمین و تطورات متو الیهٔ آن ها و خلقت جنّ و انس و روابط آن ها و غیر ذلک در قرآن هست شاید کم تر از آیات مربوط به امور دینی نباشد گرچه دنباله هر یک از آن ها را با امور معنوی انسان مرتبط می کند؛ مانند :

﴿قُلْ أَئنّكُمْ لَتكَفُرُونَ بِالذّی خَلَقَ الأَرضَ فِی يَوْمَيْنِ وَ تَجْعَلُونَ لَهُ أَنْدَاداً ذَلِكَ رَبُّ الْعَالَمِینَ وَ جَعَلَ فِیهَا رَوَاسِيَ مِنْ فَوقِهَا وَ بَارَكَ فِیها وَ قَدَّرَ فِیهَا أَقْوَاتَهَا فِی أَرْبَعَةِ أَيَّامٍ سَواءً لِلسّائِلِینَ ثُمَّ اسْتَوى إِلَى السَّمَاءِ وَ هِيَ دُخَانُ فَقَالَ لَهَا وَ لِلارْضِاء تيَاطَوْعاً أَوْ كَرْهاً قَالتَا اتَيْنَا طائعینَ فَقَضیهُنَّ سَبَعَ سَموَاتٍ فِی يَوْمَینِ وَ أَوْحَى فِی كُلِّ سَمَاءٍ أَمْرَهَا وَ زَيَّنَا السَّمَاءَ الدُّنْیا بِمَصابیح وَ حِفْظاً ذلِكَ تَقْدِیرُ الْعَزِیزِ الْعَلِیمِ فَإِنْ أَعْرضَوُا فَقلُ اَنْذَرْ تُكُمْ صاعِقَةٌ ﴾. (1)

مرحوم آقای سیّد هبه الدین شهرستانی آن عالم جامع بزرگوار – قدّس سرّه – کتابی به نام « الهیه و الّاسلام » نوشته اند که به لغات غیر عربی نیز ترجمه شده که از جمله به فارسی به قلم آقای شهابی و دیگری به قلم آقای خسروشاهی که از آیات قرآن با تطبیق بر علوم هیأت جدّید مطالب سودمندی استفاده نموده .

عالم متبحّر از برادران اهل تسنّن آقای طنطاوی استاد دانشگاه مصر آن تفسیر بزرگ را نوشته که بیشتر در شرح آیات مربوطه به علوم و کشفیّات جدید درباره خلقت اجرام سماوی و ستارگان و زمین و منظومه های شمسی و دریا ها و معادن و گیاهان پرداخته و آخرین نظریّات علمی و کشفیات جدّید را از آیات قرآن استفاده کرده .

دانشمند محترم آقای محمد امین رضوی کتابی بزرگ درباره آغاز و انجام جهان براساس تئوری جدّید انبساط عالم در اثر دو نیروی نوین به جای دو نیروی نیوتون نگاشته اند که وضع پیدایش و تطورات جهان هستی مادی را از قرآن کریم و نهج البلاغه استفاده نموده و می گوید: - دو نیروی بسیار عظیم با هم گلاویز شدند و هنوز هم گلاویزند و با پیکار آن ها جهان از شبحی نامرئی پدید آمد و اکنون هم پدید می آید و اتساع یافته و باز می یابد و انواع

ص: 547


1- فصلت، 13.

عناصر در آن ساخته شده و می شود و سرانجام همان دو نیرو عالم را از هم می پاشد و فانی می کند ایشان در آخر براساس تئوری خود با دانشمندان بزرگ سر بحثی بر اساس تئوری های هر یک از آن ها دارد ایشان ابتداء از این آیه استفاده کرده « و السَماءَ بَنَيْنَاهَا بَايْدٍ و إِنَّا لَموْسِعُونَ ». (1)

دانشمند بزرگوار از برادران اهل تسنّن ،هند آقای ابو الّاعلی مودودی کتابی دربارهٔ حجاب زن از نظر اسلام و علم نوشته که در آن نظریّات جدید دانشمندان بزرگ را دربارهٔ مسائل و حالات ،زن و ساختمان بدنی و روحی و عاطفی در حالات مختلف از ابتداء خلقت تا بلوغ و ایّام قاعدگی و حمل و رضاع تا آخر یائسگی و غیره و روابط جنسی که با آیات قرآن و روایات منطبق است و با ملاحظه کشفیّات و نظریّات ،علمی و سپس نگاهی به آیات قرآنی ،مربوطه جلب توجّه می کند که قرآن همه را بر اساس آن حقایق پایه ریزی کرده و در لابلای سخنانش بدان اشاره کرده است.

آن چه از پرتو علوم حقیقی پرمایه ،قرآن برای دانشمندان بزرگ چه مسلمان و یا غیر مسلمان تجلّی کرده باعث تدوین کتب بسیاری در این باره شده که حکایت می کند از گستردگی علوم قرآن و آن که کشفیّاتی را که پس از چهارده قرن از نزول قرآن برای دانشمندان کشف شده بدان اشاره گشته است.

البته مسأله به این سادگی ها نیست که درک متعارف انسانی حتّی پیشرفته های پرنبوغ به آن نائل گردند بلکه خود قرآن برای لمس آن حقّایق شرایطی گفته که بعداً بعضی از آن ذکر می شود و اصولاً قرآن را نمی توان یک کتاب متعارف شمرد که در تمام شناختها عمیقا و مشروحا و صریحاً سخن گفته باشد که یکایک حتّی فروع هر علمی را هر کسی از آن بتواند استخراج کند و الّا به چنین حجم کوچک نبود و این همه گفت گو در پیش نمی آمد و همه به طور روشن در آن دریا شنا می کردند .

مطلب سوم :

درک ،قرآن طهارت و قداست می خواهد :

در قرآن و روایات برای رسیدن به درک و لمس قرآن شرایطی ذکر کرده است و اکنون نمونه هایی از آن

ص: 548


1- ذاریات، 47.

1- ﴿ذلِكَ الْكِتَابُ لا رَيْبَ فِیهِ هُدىً لِلمُتَّقِینَ﴾ (1)

این است آن کتاب شک و تردیدی در آن نیست هدایت است مر متقین را .

در این آیه شرط هدایت را در این کتاب « متقین بودن » نموده و غیر متقین زمینهٔ هدایت در آن ها مهیا نیست.

2- ﴿قَدْ جائكُمْ مِنَ اللهِ نُورُ و كِتَابٌ مُبِینُ يَهْدِی بِهِ اللهِ مَنِ اتَّبَعَ رِضوانَهُ سُبُلَ السَّلامِ وَ يُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّورِ بِاذْنِهِ وَ يَهَدْيِهِمْ إِلَى صِرَاطٍ مُسْتَقِیمٍ﴾ . (2)

حقیقتا از جانب خدا شما را نور و کتابی بیان کننده ،آمد، که خداوند به وسیلهٔ آن کسی را که پیروی خشنودیش را کند هدایت می کند راه های سلامتی را و آن ها را از تاریکی بیرون می کند به سوی نور و روشنی و آن ها را به سوی « صراط مستقیم » هدایت می کند

در این آیه شرط بهره گیری از هدایت قرآن را دنبال خوشنودی خدا بودن قرار داده است.

3- ﴿یا أَيُّها النَّاسُ قَدْ جَائَكُمْ بُرْهَانُ مِنْ رَبِّكُمْ وَ أَنْزَلْنَا إِلَيْكُمْ نُوراً مُبِینًا فَأَمَّا الَّذِینَ آمَنُوا بِاللهِ وَ اعْتَصَمُوا بِهِ فَسَيُدْ خِلُهُمْ فِی رَحْمَةٍ مِنْهُ وَ فَضْلٍ وَ يَهْدِیهِمْ إِلَيْهِ صِرَاطًا مُسْتَقِیماً.﴾ (3)

آهای مردم تحقیقا آمد شما را برهان و حجّتی از جانب پروردگارتان و فرود آوردیم به سوی شما نوری بیان کننده پس آن هایی که ایمان به خدا آوردند و معتصم و متحفّظ به او شدند پس در آینده داخل می کند آن ها را در رحمتی از خود و ،فضلی، و هدایت می کند شان به سوی خودش به طور « صراط مستقیم »

در این آیه شرط بهره گیری از هدایت خدا به وسیلهٔ قرآن را اعتصام به خدا یا به قرآن و از هر گونه لغزش و انحراف و الحاد خود را حفظ کردن قرار داده است.

4- ﴿إِنَّهُ لَقُرْآنُ كَریمٌ فی كِتابِ مَكْنُونٍ لا يَمَسُّهُ إِلَّا الْمُطَهِّرَونَ﴾ . (4)

( سوگند به مواقع نجوم ) که حقّیقتاً این قرآنی است گرامی که در نوشته و کتابی ،است مستور و مختفی که آن را مش نمی کند و دسترسی ندارد جز « مطهّران » و پاک شدگان

در این چند آیه این قرآن گرامی را در « کتاب مکنون » و شرط درک و رسیدن به آن را « مطهّر بودن »ذکر کرده است.

ص: 549


1- بقره، 2.
2- مائده، 16.
3- نساء، 175.
4- واقعه 79 .

ضمناً بیان می کند که قرآن ، در کتاب مکنون است که اگر گفته شود آن کتاب مکنون، همان « لوح محفوظ » است که فرموده: « بَلْ هُوَ قُرْآنٌ مَجِیدٌ فِی لَوْحٍ مَحْفُوظٍ » (1) و این همانست که در آیه دیگر فرموده که: « وَ عِنْدَهُ مَفاتِحُ الْغَيْبِ لَا يَعْلَمُها إِلا هُوَ وَ يَعْلَمُ مَا فِی الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ وَ ما تَسْقُطُ مِنْ وَرَقَةٍ إِلا يَعْلَمُها و لا حبّة فی ظلمات الارض وَ لا رَطْب وَ لا یابِسٍ الّا فی كِتَابٍ مُبِینٍ .» (2)

بنا بر این قرآن که در « کتاب مکنون » و « لوح محفوظ » و « کتاب مبین » بود که هیچ رطب و یا بسی نیست جز آن که در آن است « مطهرون » در تماس با آن هستند و آن را مسّ و درک می کنند.

روی این حساب هم « قرآن » در آن أُفق أَعلْى حاوی همه چیز است و هم مردان و زنان « مطهر » از آن آگاهند .

« طهارت » مراتبی دارد چنان چه « مسّ کتاب الله » نیز دارای مراتبی است؛ مانند : طهارت از خبث و حدث برای مسّ خطوط کتاب الله و مانند طهارت از گناه، اعم از ترک واجب و فعل حرام توأم با طهارت ظاهری که هنگام قرائت قرآن موجب بهره گیری از هدایت های آن شده و مانند طهارت از رذایل و آرایش به فضایل روحی و اخلاقی و طهارت از هر نوع انحراف عن الله الى غیر الله در همۀ اطوار حیاتی که با این راه پیمایی می توان خود را به مقاماتی رساند که محبوب خدا و مقّرب به سوی او و مرضّی عنه بود.

یک انسان با چنین پیشرفت معنوی در طهارت و تقوی و قرب الی الله در درک علوم قرآن و کلام الهی نیز به اندازۀ آن پیشرفت مقدّماتی جلو خواهد رفت که فهم و درک حقّایق قرآن با آن فشردگی خاصّ به چنین ترقّی ،باطنی از عوالم مادیت و آلودگی های آن و طهارت و قداست و قرب الی الله نیازمندی مبرمی دارد که در آیات قبلی بدان اشاره یا تصریح شده است که اکمل و تم و اشرف مراتب آن طهارت در کسانی حاصل شد که خود قرآن به طهارت آن ها گواهی داد که :« انّما يُریدُ اللهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرَّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطْهَرُكُمْ تَطْهیراً » (3) و روایات فریقَیْن به معرفی مصادیق آن رسید که آن ها 1- محمّد 2-علی -3- فاطمه 4- حسن 5- حسین - صلوات الله علیهم - بودند که همان طور که در طهارت به حد کمال و اکمل رسیدند به علوم قرآن نیز تماما و کاملا رسیدند و دیگران نیز به اندازهٔ

ص: 550


1- بروج، 22 .
2- انعام، 59.
3- احزاب 33.

تقوی و اعتصام و پیروی از رضوان الله و طهارت خویش به قرآن نزدیک می شوند .

هنگامی که یک انسان در اثر ایمان و علم و عمل صالح و طهارت و قداست و استقامت در راه خدا به مرتبۀ قرب به پروردگار رسید که لیاقت و شایستگی تلقی علوم و اسرار الهی را پیدا کرد، و مهبط نزول ملائكه الله شد که فرمود: « انّ الذَّینَ قَالُوا رَبُّنا اَللهُ ثُمّ اَسْتَقَامُوا تَتَنَزِلُ عَلَيْهِمُ الْمَلائِكَة » (1) و مشمول: « يَهْدی بِهِ الله مَنِ اتَّبَعَ رِضْوانَهُ سُبُلَ السَّلام » (2) و : « لا يُمَسُّهُ إِلَّا الْمُطَهَّرُونَ » (3) و امثال آن شد و کم و بیش به چنین مقامی رسید. در این حال به مبدء جهان هستی - جلّت عظمته - و کلام ،کاشف و مبین و مبیّن او به مقام قرب رسیده است.

و چون تمام اسرار وجود معلول از مبدء فیّاض است با قرب به مبدء و تلقّی کلام او به تمام اسرار جهان ،هستی و اصل و علم به همه پیدا کرده و انطباق کلام قرآنی او را به کلام تکوینی او پی می برد و در این حال قرآن برای او « تبیاناً لكلّ شئ » خواهد شد.

بنا براین « تبیاناً لكلّ شئ » بودن ،قرآن برای کسی است که شرایطی را که قرآن برای این مقداری از آیات قرآن بود که هم شرط ایمان و تقوی و طهارت را در درک علوم بی کران قرآن معتبر دانسته و هم مصداق اکمل آن را پیامبر و ائمّه اطهار - صلوات الله علیهم - تعیین نموده است با کمک روایات متواترۀ بین ،الفریقین در تعیین مصداق « آیه تطهیر».

روایاتی که قرآن بیانگر همه چیز است و ائمّه علیهم السلام آن را می دانند

روایاتی زیاد نیز به مضامین مختلفه که بعضی در تفسیر آیات قرآن نیز هست بر این معنی دلالت دارد و اکنون نمونه هایی از آن روایات :

1- عبد الأعْلی می گوید شنیدم امام صادق علیه السلام می فرمود: « به خدا سوگند حقّیقتاً من علم به کتاب خدا را دارم از اولش تا آخر گویا همه اش در کف دستم هست که در آن خبر آسمان و خبر ،زمین و خبر گذشته و آینده و آن چه می شود هست.» خدا فرموده: « در آن

ص: 551


1- فصلت 30.
2- مائده، 5 .
3- واقعه 56 .

( قرآن ) بیان گری همه چیز هست فِیهِ تِبْيَانُ كُلَّ شَيْ . (1)

2- برید بن معاویه می گوید گفتم : « قُلْ كَفى باللهِ شَهِیداً بَيْنِی وَ بَيْنَكُمْ وَ مَنْ عِنْدَهُ عِلَمُ الْكتاب »، فرموده مقصود از آیه ما هستیم، و علّی اوّل و افضل ماست پس از پیامبر صلی الله علیه و آله (2)

در این آیه شاهد صدق نبوّت یکی نیز آن که را قرار داده که نزدش دانش همهٔ بر کتاب خدا، ( قرآن ) هست و روایاتی رسیده که او علی بن ابی طالب علیه السلام است و این روایت او را پس از پیامبر صلی الله علیه و آله سر سلسله ذکر کرده و پس از او ائمّه طاهرین علیهم السلام .

چگونه علّی علیه السلام شاهد صدق نبوّت بود

و امّا این که چگونه شاهد صدق نبوّت می شوند می توان گفت که هر یک زمان خود دریای بیکرانی از علم و دانش و معرفت و کمالات بودند که چشم جهانیان را به خود خیره ساختند و تا آن جا که صحنه برای نشر علوم شان باز می شد انبوه شاگردان که هر یک استاد و معلّم اهل بلد و زمان بلکه دوران می شدند پرورش می دادند که آثار قسمتی از آن ها تاکنون باقی است و حتّی قسمت مختصری از سخنان حضرت علی علیه السلام که سیّد رضى علیه الرّحمه بنام نهج البلاغه جمع کرده و تاکنون تفاسیر بسیاری بر آن از دانشمندان بزرگ نوشته شده باز محقِّقین از دانشمندان در برابر عظمتش از نظر علمی و عرفانی گسترده و همه بعدی اظهار حقارت می کنند در صورتی که چهارده قرن گذشته و همۀ علوم گذشتگان دچار دگر گونی شدید شده و امروز را عصر ترقّی طلائی علم و دانش می دانند و امروز جهان غرب به جمع و نشر کتب و نوشته های یکی از شاگردان امام صادق علیه السلام بنام جابر بن حیان افتخار می کند که آن شاگرد از آن استاد برای جهان دانش آن فرا آورده های علمی را باقی گذاشته و هم چنین دیگر شاگردان آن ها که تعدادی از آن ها را دانشمندان در کتاب های خود نام برده اند و این نشان گر آنست که علوم این شاگردان قرآن از علم لا یتغیّر محیط بیکران خدایی سرچشمه گرفته و هم چنین از نظر ابعاد دیگر فضائل و کمالات لان هائی آن ها که شاهد صدق رسالت پیامبر صلی الله علیه و آله و حقّانیّت قرآن و انتساب بخداوند و آفریدگار جهان خواهد بود.

در اصول کافی در این باب شش روایت آورده که ما برای اختصار بهمین دو اکتفاء کردیم.

ص: 552


1- اصول کافی، چاپ ،قدیم باب انه لم یجمع القرآن الا الائمه ( علیه السلام )، ص 81، بصائر الدرجات، ص 194.
2- اصول ،کافی چاپ ،قدیم، همان باب، ص 82 .

3- در تفسیر این آیه - ﴿ثُمَّ أَوْرَثْنَا الْكِتابَ الَّذینَ اصْطَفَيْنَا مِنْ عِبَادِنَا فَمِنْهُمْ ظَالِمُ لِنَفْسِهِ وَ مِنْهُمْ مُقْتَصِدٌ وَ مِنْهُمْ سَابِقُ بِالْخَيْراتِ بِإِذْنِ اللهِ﴾ (1) - روایاتی در اصول کافی در بابی بهمین عنوان آورده که مراد ائمه علیه السلام هستند که میراث قرآن به آن ها رسیده و دانش آن که فرا گیر همه چیز است از جانب خداوند - تبارک و تعالی - به آن ها موهبت شده.

یکی از روایات مربوط به این آیه که اصول کافی آن را در باب « عرض الاعمال على النبى و الّائمه علیهم السلام » ذکر کرده ( یعنی پنج باب بعد از آن ) روایتی است طولانی که ما آخر آن را نقل می کنیم :

عن أبی جعفر الباقر علیه السلام - ﴿وَ إِنَّ اللهَ يَقُول فی كتابِهِ: وَ لَو اَنْ قُرْانا سُيِّرَتْ بِهِ الْجِبَالُ أَوْ قُطَّعَتْ بِهِ الارْضُ او كُلَّمَ بِهِ الْمَوْتَى ﴾ ﴿ وَ قَدْ وَرَثْنَا نَحْنُ هُذَا الْقُرْآنَ الذَّی فِیهِ مَا تُسيَّر بِهِ الجِبَالُ وَ تُقَطَعُ بِهِ الْبُلدانُ وَ تُحْيِيَ بِهِ الْمُوَتَى وَ نَحْنُ نَعْرِفُ الْمَاء تَحْتَ الْهَواءِ وَ إِنَّ فِی كِتابِ اللهِ لايَاتُ ما يُراد بها أمرُ إِلا أَنْ يَأْذَنَ اللهُ بِهِ مَعَ ماقَد يَأْذَنُ الله - تعالى - مَمَّا كَتَبَهُ الْماضُونَ جَعَلَهُ اللهُ لَنا أم الكتابَ إِنَّ الله يَقُول : وَ ما مِنْ عَائِبَةٍ فِى السَّمَاءِ وَ الْأَرْضِ إِلا فی كتابٍ مُبِینٍ » ثُمَّ قَالَ: « ثُمَّ أَوْرَثْناً الكتابَ الذَّيَنِ اصْطَفَيْنَا مِنْ عِبادِنَا » فَنَحْنُ الذینَ اصْطَفانا الله - عزّ و جلّ - وَ أَوْرَثْنَا هَذَا الذَّی فِیهِ تِبَيَانُ كُلَّ شَيْ ﴾ .

می فرماید : خداوند در کتابش می گوید: « اگر به وسیلهٔ قرآن کوه ها به سیر در آید و یا قطع مسافت زمین شود و یا مردگان با آن سخن گفته شوند » و حقّیقتاً ما به میراث، همین قرآن را برده ایم که با آن کوه ها به حرکت آورده شود و قطع مسافت شهرها شود ( طی الارض ) و ما می شناسیم آب را در جوّ این فضا و در کتاب خدا هر آینه آیاتی است که به وسیلهٔ آن خواسته نمی شود هیچ چیزی مگر آن که به اذن خدا انجام می گردد از آن چه گذشتگان نوشته اند خداوند آن را برای ما در « ام الکتاب » قرار داده خداوند می گوید: « هیچ غائب و پنهانی در آسمان و زمین نیست جز آن که در کتابی است بیان کننده ». سپس است ما آن کتاب را به میراث به بندگان برگزیدۀ خود دادیم پس ماییم آن هایی که خدا ما را برگزیده و به میراث داده این کتاب را که در آن بیانگری هر چیزی است ( تِبْيَانُ كلِّ شَیءٍ )

4- عبد الله بن مُسکان از امام صادق علیه السلام روایت کرده که:

قال ابو عبد الله علیه السلام و کذلك نرى إبراهیمَ مَلَكُوتَ السَّمَوَاتِ وَ الْأَرْضِ وَ لِيَكُونَ مِنَ الْمُوقِنِینَ قال كُشط لابراهیم السَّمواتِ السَّبع حتَّى نَظَرَ إِلَى مَا فَوْقَ الْعَرشِ و كُشِطَ لَهْ

ص: 553


1- فاطر، 32.

الأَرْضُ حتَّى رَايَ ما فی الْهَواءِ وَ فُعِلَ بِمُحمد صلی الله علیه و آله مِثل ذلك وَ إِنِّی لارى صاحِبَكُمْ وَ الاعمَّةَ مِن بَعْدِهِ قَدْ فُعِلَ بِهِمْ مِثلَ ذَلِك ! (1)

در بصائر الدّرجات در این باب، 11 حدیث که همه به همین معنی هست روایت می کند که این احادیث کیفیت عروج ملکوتی در روابط جهان هستی با مبدء عالم برای پیامبر اکرم و ائمّه طاهرین - صلوات الله علیهم - را بیان کرده که با آن دید و شناخت است که همه علوم از کلام خدا در قرآن برای آن ها منکشف می شود و قبلاً اشاره به آن شد.

5- در روایتی از محمّد بن مسلم است که به حضور آن حضرت رسیدم ( یا امام باقر یا امام صادق علیهما السلام ) فرمود: « درباره ما کافی است بگویی که حلال و حرام را می دانند و علم قرآن و فیصله بین مردم را سپس هنگامی که خواستم برخیزم لباسم را گرفت و فرمود حلال و حرام چیست؟ در جنب آن علم و تنها حرام و حلال در مقدار کمی از قرآن است . (2)

در روایتی دیگر همین مضمون به نحو اختصار از محمد بن مسلم از امام صادق علیه السلام در همین کتاب به فاصله کمی آمده که ممکن است با آن قبلی یکی بوده.

6- مرازم از امام صادق علیه السلام روایت کرده که گفت :« خداوند در قرآن نازل کرده ( تَبْیانُ كلّ شییً ) بیان گری هر چیزی را تا این که به خدا سوگند هیچ چیزی را فرو گذار کلِ نکرده که بندگان بدان محتاج می شوند هیچ بنده نمی تواند بگوید ای کاش این را در قرآن نازل کرده بود مگر آن که خداوند آن را در قرآن نازل کرده است. (3)

7- ابو الجارود از امام باقر علیه السلام روایت کرده که فرمود هنگامی که چیزی برای شما حدیث می کنم بپرسید از من از کتاب خدا که در « کجای » آن است. (4)

8- عبد الاعلى و ابو عبیده و عبد الله بن بشیر شنیدند از امام صادق علیه السلام که می گفت: « من می دانم آن چه در آسمان ها و زمین است و می دانم آن چه در بهشت و در آتش است و می دانم آن چه بوده و آن چه می شود » سپس لحظه ای آرام گرفت و دید بر شنوندگان این سخن بزرگ آمد پس فرمود: « من این ها را از کتاب خدای عزّ و جل دانستم » که می گوید :« فیه تبیان کلّ شئ ». (5)

ص: 554


1- بصائر الدرجات صقار متوفی سنه 290، ص 107.
2- بصائر الدرجات، ص 195.
3- تفسیر برهان، ج 1، ص 14.
4- همان مدرک.
5- تفسیر برهان، ج 2، ص 379.

9- عبد الله بن الولید می گوید امام صادق علیه السلام به من گفت: « شیعه چه می گوید درباره عیسی و موسی و امیرالمؤمنین؟ » گفتم : می گویند :« موسی و عیسی از امیرالمؤمنین افضل اند » حضرت گفت: « آیا گمان می کنند که امیرالمؤمنین علیه السلام آن چه پیامبر صلی الله علیه و آله علم داشت او هم می داند؟» گفتم بلی و لکن بر الو العزم از پیامبران کسی را مقدّم نمی دانند امام صادق علیه السلام گفت :« به وسیلهٔ کتاب خدا با آن ها مخاصّمه کن » گفتم در کجای آن؟ گفت « خداوند – تبارک و تعالی - دربارۀ موسی گفته: « وَ كَتَبْنَا لَهُ فِی الأَلْواحِ مِنْ كِلُّ شَيْءٍ » یعنی در الواح برای او از هر چیزی نوشتیم از این جا دانستیم برای موسی همه چیز را ننوشته ( چون کلمۀ من به معنی بعض است ) و خدا – تبارک و تعالی – برای محمد صلى الله علیه و آله گفته:

﴿وَ جِتْنَا بِكَ شَهیداً عَلَى هؤُلَاءِ وَ نَزَّلْنَا عَلَيْكَ الْكِتَابَ تِبْيَاناً لِكُلِّ شَیءٍ ﴾

یعنی آوردیم تو را شاهد بر این ها و بر تو نازل کردیم این کتاب را که در آن بیان همه چیز هست. (1)

به همین معنی روایات دیگری هست چه در تفسیر این آیه « تبیانا لكل شئ » و چه در غیر آن که به همین مقدار اکتفا می کنیم.

ضمناً در در تفسیر علوم و نکات دقیق قرآن در روایات از ائمّه طاهرین علیهم السلام کشف حقایق انبوهی در فنون و علوم بسیار و احکام شرعیه و غیر ذلک هست که شاهد زنده ای است بر گفته های پیش و در بسیاری موارد در مجلسی که علماء و دانشمندان در آن جمع شده در حضور خلیفه و مخالفین که مسئلۀ پیش می آمد و همه درمانده شده تا آن که ناچار به حضور یکی از ائمه زمان خود می فرستادند و او مسئله را حلّ می کرد و از قرآن شاهد می گرفت آن چنان که موجب شگفت همۀ دانشمندان شده که چگونه توجّه به چنین آیه و بیان قرآنی نداشتند و این مطلب از زمان امیرالمؤمنین - صلوات الله علیه - با خلفاء معاصر خود و سایر دانشمندان در همۀ فنون ادامه داشت تا زمان حضرت امام حسن عسگری علیه السلام که ظاهر بود برای همه مردم و هم چنین آن بزرگواران برای شاگردان و دیگران نیز بیان می کردند که اگر این احادیث جمع شود خود کتاب جالبی خواهد شد و در گذشته این کتاب نمونه هایی داشتیم مانند تفسیر آیات مربوطه به غناء و موسیقی و غیرها .

مطلب چهارم :

مرحوم سیّدنا الاستاد علّامه طباطبایی - قَدَّسَ الله رُوحَهُ الظاهره - سخنانی دربارهٔ

ص: 555


1- تفسیر برهان، ج 2، ص 379 .

توضیح رسایی سخنان قرآن گفته اند که این گوشۀ آن را مناسب این بحث دیدیم که:

روشن شد از « سخنان قبلی » که بلاغت و رسایی متکّی بر نوعی علم مطابق با واقع است هم از لحاظ مطابقت لفظ با معنی و هم از لحاظ مطابقت معنای معقول با خارج که صورت ذهنیّه از آن حاکی است.

امّا لفظ به این شکل باشد که ترتیب بین اجزاء لفظ به حسب لفظ مطابق با ترتیب بین اجزاء معنایی که از آن با لفظ تعبیر می شود به حسب طبع تا آن که وضع با طبع همآهنگ و مطابق درآید چنان چه شیخ عبد القاهر جرجانی در دلایل الاعجاز گفته است.

و امّا معنی آن طور باشد که در راستی خود تکیه بر واقع خارجی داشته که از آن حقیقت تخطّی نکند پس چه بسا هزلی که هر چند در هزل بودن رساست لکن با سخن جدی مقاومت نمی کند و چه بسا سخن رسایی که پایه اش بر جهل و نا آگاهی است که با سخن حکیمانه تعارض نمی کند و آن سخنی که جمع کند بین شیرینی لفظ، جزالت اسلوب، رسایی معنی و با حقیقت بودن آن بلند مرتبه ترین « سخن » است.

و هنگامی که سخن بر اساس حقّیقت استوار بود و معنی کاملا بر آن منطبق و همآهنگ باشد هرگز حقّایق دیگر را تکذیب نمی کند و آن ها نیز آن را تکذیب نمی کنند؛ زیرا حقیقت و واقعیّات هماهنگ و متحّدند که یکی دیگری را ابطال نمی کند و یک حقّیقت راستین دیگری را تکذیب نمی نماید و آن باطل است که با باطل های دیگر و نیز با حقیقت ها منافات و تضادّ دارد؛ نظری کن به عمق سخن خداوند - سبحانه و تعالى - « و ماذا بَعْدَ الْحَقِّ إِلَّا الضَّلال » (1) که حقّیقت را پیوسته و یکی قرار داده که تفرّق و پراکندگی در آن نیست و نیز نظری کن به این سخن خداى تعالى: « وَ لا تَتَّبِعُوا السُّبُلَ فَتَفَرَّقَ بِكُمُ » (2) که باطل را پراکنده و متفرق قرار داده است.

و هنگامی که حقّیقت از این قرار است پس بین اجزاء حقّیقت اختلافی نیست بلکه نهایت الفت و هم بستگی است که بعضی از آن به بعضی دیگر کشش می دهد و بعضی بعض دیگر را نتیجه می دهد و بعضی حاکی بعض دیگر است .

و این از عجایب امر قرآن است؛ زیرا آیه ای از آیاتش ساکت از دلالت نیست و از نتیجه دادن عقیم نمی شود و هر چه آی های ضمیمه آیه دیگر که مناسبش هست بشود یک کشف حقیقتی بکر و تازه ای را نتیجه می دهد و سپس چنان چه با آیه ثالثی ملاحظه شود آن را

ص: 556


1- یونس ، 32.
2- انعام، 153.

تصدیق کرده و بر آن شهادت می دهد و این از خصایص و شئون قرآن است و در لابلای بیانات در این کتاب گوشه هایی از آن خواهی دید با این که این طریقه ای است متروک و معمول نبوده و اگر مفترین تاکنون چنین راهی را پیموده بودند هر آینه چشمه هایی از دریای گوارای قرآن آشکار شده بود و خزاینی از نفایس ،سنگین بهایش. (1)

قرآن از یک سو از جانب آفریدگار جهان هستی به جهان بشریّت نازل شده آفریدگاری که به آفریده های خود محیط و عالم و آگاه است و علم او بدون هیچ کم و زیادی با جهان هستی منطبق است با همان نظم و ترتیب و با همان خواص و لوازم و بالاخره با همۀ مزایا و محتویات و هر چه هست و هر چه نیرو و فعالیّت دارد همه و همه به احاطه علم اوست و از او است .

و از سوی دیگر در مقام نزول قرآنی از علم الهی و تأدیه لفظی که مقام خواندن و گفتن و فهمیدن و فهماندن است با رسایی کامل که انطباق کامل سخن با حقایق باسهل ترین اداء ممکن نسبی است بیان شده است .

اوضاع حوادث و متغیّرات با همان وضعی که دارد و قوانین جاریه بر آن و قوانین ،ثابته احکّام لایتغیر و سلسله نظم علل و معلولات حدود هر یک ابتداء و غایه و نهایتاً، برخورد انسان با آن ها از نظر ،فرهنگی ،علمی ،عملی، اخلاقی و قوانین دستورات جزئی و کلی ،او نظم داخلی جامعه بشریّت در همه ابعاد و روابط او با پروردگارش و آن چه در این است . از بدو و نهایت و شرح هر یک که شرحش لازم و یا اجمال آن چه اجمالش مناسب بوده و هزاران مسائل دیگر در مکتب اسلام و قرآن و خاتم الادیان، در قرآن مجید از این دو جنبه علم محیط خدایی - رسایی سخن به طور سهل نسبی برخوردار است .

در این جهات یاد شده که گوشه کمی از قرآن است معجزات و تحدی های بسیاری از آن چه به آن تحدّی شده در قرآن سرّش منکشف می گردد؛ مانند :

1- در قرآن با آن دریای بیکران مطالب متنوع آن اختلافی نیست و تغییر و تفاوتی با هم ندارد؛ زیرا از علم محیط خدایی نازل شده با رسایی کامل در مقام اداء و این از یک سو معجزه است؛ زیرا بشر عاجز از چنین علمی است و از چنین اداء رسایی؛ و از سوی دیگر نشانه آنست که هم قرآن از جانب خداست و هم پیامبر صلی الله علیه و آله ( وَ لَوْ كَانَ مِنْ عِنْدِ غَيْرِ اللَّهِ لَوَجَدُوا فِیهِ اختلافاً كثیراً ). (2)

ص: 557


1- تفسیر المیزان، ج 1، ص 71.
2- نساء، 81 .

2- اگر تا قیامت جنّ و انس جمع شده و همآهنگی کنند مانند قرآن را نتوانند بیاورند اگرچه هم دیگر را یاری کنند؛ زیرا استعداد جهان بشریّت و جهان هستی یک نوع لان هایی مانند اعداد را داراست و سیر و حرکت آن نیز الى الله - سبحانه – به شکل دیگر لانهائی است و علم محدود جنّ و انس در زمان های محدود قادر به بحث در لانهائی نیست چه رسد به آن که وضع احکام و قوانین آن را مشخّص کند.

﴿ اَمْ يَقولُونَ افْتَراهُ قُلْ فَأَتَوْا بَعشْرِ سُوَرٍ مِثْلِهِ مُفْتَرَيَات وَ ادْعُوا مَنِ اسْتَطَعْتُمْ مِنْ دون اللهِ إِنْ كُنتُم صادقِینَ فَإِنْ لَمْ يَستَجیبُوا لَكُمْ فَأَعْلَموا أَنَّما أُنْزِلَ بِعلْم اللَّهِ وَ أن لا إلهَ إِلا هُوَ فَهَلْ أَنْتُمْ مُسْلِمُونَ ﴾ (1)

اگر می گویند به دروغ این قرآن به خدا نسبت داده شد؛ بگو شما نیز ده سوره مانندش بیاورید که به خدا دروغ نسبت دهید و هر که را می توانید به کمک دعوت کنید! اگر پس از این اجابت نکردند پس بدانید که فقط بدانید که فقط به برکت علم خدا نازل شده او هم یکی است و جز او نیست آیا شما تسلیم می شوید و مسلمانی گیرید؟

3- از غیب و آن چه بر بشر پنهان بوده و هست سخن گفته و آن را آشکار نموده چه از آن چه در گذشته واقع شده و وضع آن پنهان بوده و راز هایش نشگفته مانده و یا آن چه در آینده واقع می شود.

سر گذشت انبیاء و اولیاء علیهم السلام به عنوان برگزیدگان خدایی که دارای منصب سفارت الهی و حامل پیام او باشند به طوری که تناسب حکم و موضوع مورد قبول عقل شود و مقام شامخ آن ها پذیرفته شود به صورت یک واقعۀ حقیقی از مسائل غیبی است برای بشر کنونی که نه از راه سلیقه و نه تاریخ صحیح و نقلیات معتمده راهی بدان نیست و نزدیکترین نقلیّات سخنان تورات و انجیل است که آن چنان مقام شامخ آن ها را ذکر کرده که کاملا خدشه دار و نفرت انگیز کرده و از در خوری چنین منصبی نه تنها دور نموده بلکه رابطه خلق و خالق و انسان و خدا را به صورت بازیچه در آورده .

عده ای از علماء بزرگ و جامع در این زمینه بین سخنان قرآن در این باره و سخنان تورات و انجیل در سر گذشت هر یک از انبیاء و اولیاء، جمع و مقایسه و محاسبه نموده و تفاوت بین آن دو را روشن نموده که یکی از بهترین آن ها مرحوم علّامه عالی قدر شیخ محمّد جواد بلاغی نجفی - رضوان الله علیه - در کتاب الهدی و هم چنین در قسمتی از کتاب

ص: 558


1- هود، 13 - 14 .

الرّحله المدرسیه خود می باشند و الحقّ از عهده این کار برآمده اند .

در قرآن در جا های مختلف به این غیب تصریح می کند مانند: ﴿وَ مَا كُنْتَ بِجانِب الْغَربی إِذْ قَضینَا إِلَى مُوسَى الأَمْروَ ما كُنْتَ مِنَ الشَّاهِدین وَ ما كُنْتَ بِجَانِبِ الطُّورِ إِذْنَا دَيْنَا وَ لكِنْ رَحْمَةً مِنْ رَبِّكَ لِتُنْذِرَ قَوْماً ما اتیهُمْ مِنْ نَذِیرٍ مِنْ قَبْلِكَ لَعَلَّهُمْ يَتَذَكَّرَونَ ﴾. (1)

﴿تِلْكَ مِنْ أَنْبَاءِ الْغَيْبِ نُوحِبِهِ إِلَيْكَ وَ مَا كُنتَ لَدَيْهِمْ إِذْ يُلْقُونَ أَقْلَامَهُم﴾ . (2)

﴿ذلِكَ مِنْ أَنْبَاءِ الْغَيْبِ نُوحِيِهِ إِلَيْكَ وَ مَا كُنْتَ لَدَيْهِمْ إِذَا جَمَعُوا أَمْرَهُمْ وَ هُمْ يَمْكُرُونَ﴾ . (3)

﴿تِلْكَ مِنْ أَنْبَاءِ الْغَيْبِ نُوحِیهَا إِلَيْكَ مَا كُنْتَ تَعْلَمُها أَنْتَ وَ لَاقَومِكَ مِنْ قَبْلِ هذا﴾ . (4)

وقایع و حوادث آینده همگی از امور غیبی است که احدی از آن نمی تواند آگاه شود و در قرآن اخبار از آن بسیار است؛ مانند : ﴿ سَيُهْزَمُ الْجَمعُ وَ يُولّونَ الدُّبُرَ﴾ (5)» که خبر از هزیمت لشگر قریش می دهد و ﴿ انّا أَعْطَيْنَاكَ الْكَوْثَرَ ... إِنَّ شَانِئَكَ هُوَ الأَبْتَر﴾ (6) » - ﴿و ما جَعَلْنَا الْرُؤيَا الَّتى أَرَيْنَاكَ إِلَّا فِتْنَةً لِلنَّاسِ وَ الْشَجَرَةِ الْمَلْعُونَة فِی الْقُرآنِ﴾ (7) » - ﴿لَتَدْ خُلَنَّ الْمَسْجِدَ الْحَرَامِ﴾ (8) » - ﴿ هُمْ مِنْ بَعْدِ غَلَبَهِمْ سَيَغْلِبُونَ فِى بِضع سنینَ ﴾ (9) » - ﴿ انا نَحْنُ نَزَّلَنَا الذِّكْرِ وَ إِنَّا لَهُ لَحَافِظُونَ﴾ (10) »- ﴿ضُرِبَتْ عَلَيْهِمُ الذُّلْةُ وَ الْمَسْكَنَةُ﴾ (11) » - ﴿ وَ جَاعِلُ الَّذِینَ اتَّبَعُوكَ فَوْقَ الَّذِینَ كَفَرُوا إِلى يَوْمِ الْقِیمَةَ﴾ (12) » - ﴿ تَبَّتْ يَدا أَبِی لَهَبٍ﴾ (13) » - ﴿هُوَ الَّذِی أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدى وَ دِینِ الْحَقِّ لِيُظْهَرةَ عَلَى الدَینِ كُلِّهِ ﴾ (14) » - ﴿ وَ إِذْ يَعِدُكُمُ اللهُ إِحْدَى الطَّائِفَتَيْنِ أَنَّهَا لَكُمْ وَ تَوَدُّونَ أَنَّ غَيْرَ ذَاتِ الّشَوْكَةِ تَكُونُ لَكُمْ وَ يُرید اللَّهُ أَنْ يُحقِّ الْحَقِّ بِكَلِماتِهِ وَ يَقْطَعَ دَابِرَ الْكَافِرِین﴾ (15) » الى غیر ذلک من الاخبار الغیّبیه .

در این اخبار غیبیه که از یک سو معجزه است و برای بشر مانندش ممکن نیست زیرا هیچ راهی بر آن ندارد و از سوی دیگر دلیل روشنی است بر این که هم این قرآن که دارای چنین مزیّتی است و هم آورنده اش پیامبر گرامی اسلام صلی الله علیه و آله از جانب خداست چون چنین علم و آگاهی به گذشته و آینده و غائبات جز برای خداوند متعال که علمش به همه چیز

ص: 559


1- قصص 46 .
2- آل عمران 44 .
3- یوسف، 102 .
4- هود، 49 .
5- قمر، 45 .
6- كوثر، 3.
7- اسراء، 60 .
8- فتح 27 .
9- روم، 4 .
10- حجّر، 9 .
11- بقره، 61.
12- آل عمران، 55 .
13- مسد ( ابی لهب )، 1.
14- توبه 33.
15- انفال، 7.

دارد و گذشته و آینده های دور و نزدیک و حاضر و غائب برای او یکسان است میسّر نیست؛ و لذا دلیل می شود که تنها از جانب او نازل شده است.

4- قرآن که در معارف حقّه از مبدء و معاد ارسال رسل و برگزیدن و انتخاب آن ها بر اساس موازین صحیح انسانی و اخلاقی و صفات و کمالات ،شایسته، و هم چنین اوصیاء و جانشینان آن ها و تأسیس حکومت عدل الهی بر پایۀ رشد کمالات انسانی و نیز بیان احکام و قوانین خصوصی و عمومی اجتماعی و سیاسی و فرهنگی و فلسفه ارتباط همه این ها به هم و آن ها با وضع ،آفرینش و همه و همه موجودات به آفریدگار و اقتباس از فطرت و جهان هستی و خلقت، که در همۀ این ها در اوج است که پس از چهارده قرن روز به روز بر فروغ آن افزوده می شود و هر چه سطح دانشگاه های علوم و فلسفه و عرفان انسانی به پیش می رود بر عظمت قرآن شناخت بیشتر حاصل شده به طوری که با این حال که تاکنون صدها کتاب دربارهٔ ،قرآن و علوم و معارف آن از دانشمندان بزرگ مسلمان و غیر مسلمان نوشته شده، باز بزرگان علم و دانش در برابرش احساس حقارت می کنند .

همۀ این ها به وسیلهٔ پیام آوری از جانب خدا به جهان بشریّت رسید که درس نخوانده و مکتب و استاد ندیده بوده و بالا تر از آن این که در محیطی نشو و نما یافته و تا آخر عمر می زیسته که از عقب افتاده ترین جوامع بشری است که از نظر علم و دانش و فلسفه و عرفان، و تربیت و اخلاق و رفتار فاقد ارزش های انسانی بوده تا آن که دوره جاهلیت آن ها ضرب المثل شده و هست و این همه که هر یک در جای خود از پیشرفته ترین ابتکار تاکنون محسوب می شود.

و این بار رسالت سنگین با آن قرآن پرمایه یا دریای بیکران و پیاده کردن این دین و قرآن همه بعدی در جامعۀ جاهلیّتِ عقب افتادهٔ همه ،بعدی و این پیامبر یتیم تهی دست بی یار و یاور با آن همه دشمنان سر سخت با آن همه موانع و موانع و آن پیشرفت سریع همه بعدی در ساختن یک مجتمع صالح که در عرض 23 سال پایه گذاری همه ،بعدی به طور ایده آل تحقّق یابد و غیر این از مسائل پیچیدۀ حیرت انگیز تأسیس اسلام که هم از یک سو یکا یک معجزه است یعنی از محدوده قدرت بشری خارج و هم از سوی دیگر نشانه انتساب همه به خداوند متعال و آفریدگار جهان است. سرش در همان رابطهٔ خدایی منکشف می شود.

که اگر می خواست جنبۀ بشری داشته باشد البته قابل توجیه نبود ولی در رابطه با آفریدگار و پرورش پروردگار بسیار طبیعی خواهد بود.

5- انسان که در علوم و معارف خویش نرده بانوار به پیش می رود و ابتداء از سطح

ص: 560

معلومات اولیّه و بدیهیّات متوسّل به درک و شناخت پلّه اول مجهولات پا برداشته و پس از فرا گذاردن پای شناخت به آن پله به فکر پلۀ دوّم افتاده و از شناخت پلّه اول متوسل به پله دوّم و بالاخره پلّه به پلّه به پیش رفته و شناخت های خود را با پیشرفت هایش تحویل نسل بعدی داده که آن ها از مرتبهٔ پیشرفتهٔ قبلی ها آغاز به پیشرفت می نمایند و در نتیجه ترقیّاتی نصیب نسل های بعدی می شود که نه تنها نصیب قبلی ها نشده بود بلکه حتّی ممکن است برای آن ها قابل درک و تصوّر هم نبوده و حتّی ممکن است قبلیها وصول به آن را ممتنع می دانسته اند در صورتی که نسل بعد به آن رسیده؛ لذا امروز ما شاهد پیشرفت هایی هستیم که اگر صد سال پیش کسی پیش گویی می کرد او را مسخره می کردند؛ مانند وسایل مخابراتی و رادیویی و تلویزیونی و ماشینی حمل و نقل و صنایع گونا گون، و وسائل هواپیمایی و دریا نوردی و زیر دریایی و فضایی و سفر های کیهانی غیر از صدها و هزارها کشفیات علمی و طبّی و فیزیکی و شیمی و نجومی و غیر ذلک

اگر پلّه اول و دوم و سوّم و چهارم و هکذا، از نردبان پیموده نشود رسیدن مثلا به پلّه صدم و هزارم و هكذا ممکن نیست.

اگر مراتب پیشرفتهٔ قبلی ها را نسل کنونی به ارث نداشتند ممکن نبود به چنین مقامی برسند.

اکنون با این حساب مختصر اگر ملاحظه کنیم قرآن و پیامبر اسلام نه صد سال پیش بلکه چهارده قرن پیش مطالبی گفته و راز علومی را کشف کرده و پرده از حقّایقی برداشته که امروز قسمتی از آن را بشر پیشرفته دانشمند درک می کند و چهارده قرن قبل هزارها پله ای را رسیده که بعضی را امروز پس از طی هزاران پلۀ علمی توانسته اند درک کنند؛ و شناختی به آن پیدا ،نمایند ثابت می شود که از راه طبیعی نیست .

پیامبر اسلام چهارده قرن پیش سفر کیهانی و آسمانی و معراج خود را طی کرد و در قرآن رسما آن را ذکر کرد و بی پروا و بدون وحشت از محیط جاهل آن را اعلام نمود که حتّی تا چهل سال قبل فلاسفه و دانشمندان برای درک امکان آن در حل مسئله امتناع خرق و التیام طبقات آسمان بحث و جدل می کردند که امروز با وسائل طبیعی و صنعتی حل همۀ این ها شده است.

کشف آلودگی ها و عفونت و خبائث و میکرب و ویروس ها را، و بی نفعی و ضرر آشامیدن مواد الکلّی و گوشت خوک و سرایت بعضی امراض را بشر تازه فهمیده که قوانین اسلام و آیات قرآن براساس آن بیاناتی و احکامی را اعلام نموده و هم چنین کشف « توارث

ص: 561

صفات هم از پدر و هم از مادر که «( ژن )» را حامل آن می دانند به ویژه نسبت به مادر که اکثر او را حامل و وعاء نشو و نمای جنین می دانستند که اسلام در انتخاب همسر برای تولید فرزند بهتر تأکید می کند و نیز مختصات هر یک از مرد و زن و مشترکات آن ها که احکام دین فطری اسلام طبق آن ها نسبت به زندگی شخصی و اجتماعی و زناشوئی آن ها هر یک جدا گانه به طور ظریفی رسیده الی غیر ذلک از هزاران مسائل پیچیده جدّید الکشف که در قرآن و بیانات تفسیری پیامبر و ائمّه طاهرین - صلوات الله علیهم - آمده و حتّی گاهی به طور جنبی مطلبی در قرآن آمده مانند نگهداری گندم در خوشه ( فَذَرُوهُ فِی سُنْبُلِهِ ) که قابل ماندن هزاران سال را داشته باشد و امروز به آن و راز آن رسیده اند.

دانشمندان در کشفیّات جدید مشارالیها در ،قرآن چه در کتب تفسیر که دانشمندان این عصر نوشته اند چه تفسیر عمومی و چه موضوعی در یک موضوع خاصّ و چه در کتب غیر تفسیری چه از دانشمندان اسلامی و چه غیر آن ها مطالب جالبی را جمع کرده یا تحقّیق نموده اند که شرح بیشتر از این خارج از وضع این مختصر است و به بعضی از آن اشاره شد.

این نوع پیشی از قرآن و پیامبر صلی الله علیه و آله و بدون طیّ مراحل هم از یک سو معجزه است که از محدوده قدرت بشری خارج و هم از سوی دیگر نشانه آنست که این پیامبر و قرآنش از سوی آفریده گار و پروردگار جهان نشئت گرفته که اگر آن را روی یک بشر عادی هر چند از بزرگ ترین ،نوابغ باشد حساب گری شود غیر معقول و غیر ممکن خواهد بود، لکن از طریق پروردگار جهان و رسالت او بسیار طبیعی است و تمام معما ها و علّت ها و چرا ها، و چگونه می شودها در سایه آن حلّ می شود.

این قرآن شرحی و تفصیلی است اقتباس شده از کتاب آفرینش جهان هستی که مصنف و مؤلفش آفریدگار و پروردگار جهان هستی است و بدون کم و زیاد از آن جا سخن گفته و از آن و راز های آن برداشت کرده و احکّام ،تدوین و قوانین وضع نموده که هم کتاب آفرینش مصدق آن است و هم قرآن چراغ راه شناخت کتاب آفرینش است و هر دو متعاضد و کمک، و متخلف را مجازات و رهروان خود را یاری می نمایند.

﴿ وَ مَا كانَ هذَا القُرآنُ أَنْ يُفْتَرى مِنْ دُونِ اللَّهِ وَ لَكِنْ تَصْدِیقَ الَّذِی بَيْنَ يَدَیهِ وَ تَفْصِیلَ الْكِتابِ لارَيْبَ فِیه مِنْ رَبِّ الْعَالَمِین أَمْ يَقُولُونَ اَفْتَراهُ قُلْ فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِثِلْهِ وَ أَدْعُوا مَنِ اسْتَطَعْتُم مِنْ دُونِ اللَّهِ إِنْ كُنتُمْ صَادِقِینَ بَلْ كَذَّبُوا بِمَالَمْ يُحیطُوا بِعِلْمِهِ وَ لَمَّا يَأْتِهِمْ تَأْوِیلُهُ﴾. (1)

ص: 562


1- یونس، 37 - 39.

هنوز بشر باید تلاش کند تا به علوم قرآن احاطهٔ بیشتر پیدا کرده و بفهمد که در آن چه دانش هایی نهفته و هنوز مانند رؤیائی سر بسته که تا به تعبیرش در خارج نرسد آن انبوه اسرار مانند غنچهٔ نشکفته است و هر چه زمان بگذرد و بر مراحل ترقی بشر افزوده، برعظمت علمی قرآن آگاهی بیشتر حاصل می شود و بیشتر روشن می شود كه ( وَ مَا كَانَ هذا القُرآنُ اَنْ يُفْتَرى مِنْ دُونِ اللَّهِ ) ممکن نیست این قرآن از جانب غیر خدا باشد.

این چنین است که قرآن برای جهان ،بشریت به طور همگانی و همه طبقات در همه ادوار تاریخی و همه ،امکنه آن عظمت و تفوّق و جاذبه و شیرینی و افاده و استفاده و استفاضه را پیدا کرد و همه جا و برای همه معلّم و مربّی و مزکّی و حکیم است و همه را بسیر متعالی بسیج نموده و به سوی مراتب کمالات و اوج فضائل رهنمون کرده و به راه کمالات لان هائی قافلهٔ انسانی را گسیل می دارد .

- ﴿وَ ما عَلَّمْنَاهُ الْشِعْرَ وَ ما يَنْبَغِی لَهُ إِنْ هُوَ إِلا ذِكْرُ وَ قُرآنُ مُبِینٌ - لِيُنْذِرَ مَنْ كَانَ حَيّاً وَ يَحِقُ القُولُ عَلَى الكَافِرِینَ﴾ -

سخن دربارهٔ راز اعجاز و جاذبه قرآن را به همین جا ختم می کنیم گرچه مسئله شایان مباحث بسیار بیشتری است که از محدودهٔ این کتاب خارج است امید است اهل تحقیق در آن روز به روز گام های بلندی برداشته و جامعه انسانی را از انوار الهی قرآن کریم روشن تر بگردانند.

پایان پاک نویس این مجلّد عصر دوشنبه 4 شو ال 1410 ه- ق مطابق دهم اردیبهشت سال 1369 هجری شمسی - اصفهان

مصطفی شریعت موسوی

ص: 563

نا الا الله و الّا

الوكات الیة مل

ص: 564

نظری به موسیقی

از طریق کتاب سنّت

جلد چهارم

تألیف

م - شریعت موسوی

ناشر

انتشارات اسماعیلیان - قم

871

ص: 565

بِسْمِ اللهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمُ

متن الایات و الروایات فى الموسیقى

الموضع الاول فی القرآن

﴿ذلِكَ وَ مَنْ يُعَلِّمْ حُرُمَاتِ اللهِ فَهُوَ خَيْرٌ لَهُ عِنْدَ رَبِّهِ وَ أُحِلَّتْ لَكُمُ الأَنْعَامُ إِلَّا مَا يُتْلَى عَلَيْكُمْ فَاجْتَنِبُوا الرِّجْسَ مِنَ الأَوْثَانِ وَ اجْتَنِبُوا قَوْلَ النُّورِ (30) حُنَفَاءَ لِلَّهِ غَيْرَ مُشْرِكِینَ بِهِ وَ مَنْ يُشْرِكْ بِاللَّهِ فَكَأَنما خَرَّ مِنَ السَّمَاء فَتَخْطَفُهُ الطَّيْرِ أَوْ تَهْوِى بِهِ الرِّیحُ فِی مَكَانٍ سَحِیقٍ (31) ذُلِكَ وَ مَنْ يُعَظُمْ شَعَائِرَ اللهِ فَإِنَّها مِنْ تَقْوَى الْقُلُوبِ﴾ (32) سوره الحجّ.

الروایات فى تفسیرها من طریق الشیعة :

[1] 1 - محمد بن یعقوب، عن عدّة من اصحابنا، عن سهل بن زیاد، عن یحیى بن المبارك، عن عبد الله بن جبلة، عن سماعة بن مهران، عن ابی بصیر قال: سألت ابا عبد الله علیه السَّلام عن قول الله عزّ و جلّ فَاجْتَنِبُوا الرِّجْسَ مِنَ الأَوْثَانِ وَ اجْتَنِبُوا قَوْلَ الزُّور قال : الغناء. ( وسائل ج 12 ص 225 )

[2] 2- و عن محمد بن یحیى، عن احمد بن محمد، عن الحسین بن سعید و محمد بن خالد جمیعاً، عن النضر بن سوید، عن درست، عن زید الشحّام قال: سألت ابا عبد الله -

ص: 566

علیه السَّلام - عن قوله عزّ و جلّ وَ اجْتَنِبُوا قَوْلَ الزُّورِ قال: الزور « الغناء ».

(وسائل ج 12 ص 227 )

[3] 3- و عن على بن ابراهیم عن ابیه عن ابن ابی عمیر، عن بعض اصحابه، عن ابی قول الزور « الغناء ». عبد الله علیه السَّلام فی قول الله تعالى وَ اجْتَنِبُوا قَوْلَ الزُّورِ .

(وسائل ج 12 ص 227 )

[4] 4- و فی ( معانی الاخبار )، عن المظفّر بن جعفر العلوىّ، عن جعفر بن محمد بن مسعود، عن ابیه عن الحسین بن اشكیب، عن محمد بن السرىّ، عن الحسین بن سعید، عن ابی احمد محمد بن ابی عمیر، عن علی بن ابی حمزة، عن عبد الاعلى، قال: سألت جعفر بن محمد علیهما السَّلام عن قول الله عزّ و جلّ فَاجْتَنِبُوا الرِّجْسَ مِنَ الْأَوْثَانِ وَ اجْتَنِبُوا قَوْلَ الزُّورِ ، قال : الرجس من الاوثان « الشطرنج » و قول الزور « الغناء ».

(وسائل ج 12 ص 229 )

[5] 5- و عن ابیه، عن سعد بن عبد الله، عن احمد بن محمد بن عیسی، عن محمد بن یحیی الخزّاز ، عن حمّاد بن عثمان ، عن ابی عبد الله علیه السَّلام قال: سألته عن قول الزور، قال: منه قول الرجل للّذی یغنّی احسنت. (وسائل ج 12 ص 229 )

[6] 6- محمد بن الحسن فی ( المجالس و الّاخبار ) عن احمد بن محمد بن الصلت، عن احمد بن محمد بن سعید بن عقدة، عن جعفر بن عبد الله العلویّ، عن ابیه، عن عبد الله بن ابی بکر، عن محمد بن عمرو بن حزم ( فی حدیث ) قال: دخلت علی ابی عبد الله علیه السَّلام فقال: الغناء، اجتنبوا الغناء اجتنبوا قول الزور، فما زال یقول اجتنبو الغناء، اجتنبوا، فضاق بی المجلس، و علمت انّه یعنینی. (وسائل ج 12 ص 230 )

[7] 7- علی بن ابراهیم فی ( تفسیره )، عن ابیه عن ابن ابی عمیر، عن هشام، عن ابی عبد الله - علیه السَّلام - فی قوله تعالى فَاجْتَنِبُوا الرِّجْسَ مِنَ الْأَوْثَانِ وَ اجْتَنِبُوا قَوْلَ الزُّورِ قال : الرجس من الاوثان « الشطرنج » ، و قول الزور « الغناء ».

( وسائل ج 12 ص 230 و کافی ج 6 ص 436 )

ص: 567

[8] 8- زید النرسی فی ( اصله ) عن ابی عبد الله علیه السَّلام وَ اجْتَنِبُوا قَوْلَ النُّورِ « الغناء » و انّ المؤمن عن جمیع ذلك لفى شغل.

( مستدرک الوسائل ج 2 ص 457 )

[9] 9- محمد بن یحیی عن احمد بن محمد، عن محمد بن خالد و الحسین بن سعید جمیعاً، عن النضر بن سوید، عن درست، عن زید الشحّام قال: سألت ابا عبد الله علیه السَّلام عن قول الله عزّ و جلّ فَاجْتَنِبُوا الرِّجْسَ مِنَ الأَوْثَانِ وَ اجْتَنِبُوا قَوْلَ الزُّورِ فقال : الرجس من الاوثان « الشطرنج » ، و قول الزور « الغناء ».

( فروع کافی ط جدّید ج 1 ص 435 )

[10] 10- الصدوق فی ( المقنع )، و ایّاک و الغناء، فان الله توعّد علیه النار، و الصادق - علیه السَّلام یقول: شرّ الاصوات الغناء، و قال الله تعالى: وَ اجْتَنِبُوا قَوْلَ الزُّورِ و هو الغناء. ( مستدرک الوسائل ج 2 ص 458 )

[11] 11- ( عو الی اللئالی ) و روی ابن عبّاس و ابن مسعود فی قوله تعالى : وَ اجْتَنِبُوا قَوْلَ الزُّور أنّه الغناء. ( مستدرک الوسائل جلد 2 ص 458 )

[12] 12- فی ( مجمع البیان ) ، و اجْتَنِبُوا قَوْلَ الزُّودِ روى اصحابنا انّه یدخل فیه الغناء، و سائر الاقو ال الملهیه . ( تفسیر نور الثقلین )

[13] 13- روی ایمن بن حزیم، عن رسول الله - صلّى الله علیه و آله - انّه قال : خطبنا، فقال: أیّها النّاس عدلت شهادة الزور بالشرك بالله، ثمّ قراء : فَاجْتَنِبُوا الرِّجْسَ مِنَ الأَوْثَانِ وَ اجْتَنِبُوا قَوْلَ الزُّورِ. (تفسیر نور الثقلین ج 3 ص 496 )

[14] 14 - عن الشیخ فى ( امالیه ) قال: الرجس « الشطرنج » و قول « الزور » و قول الزور « الغناء »، قال صاحب التفسیر : قلت هذا الحدیث مسبوق بحدیث عن الباقر علیه السَّلام.

ص: 568

الموضع الثانى فى القرآن

﴿وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ يَشْتَرِی لَهْوَ الْحَدِیثِ لِيُضِلَّ عَنْ سَبِیلِ اللَّهِ بِغَيْرِ عِلْمٍ وَ يَتَّخِذَهَا هُزُواً أُولَئِكَ لَهُمْ عَذَابٌ مُهینٌ (6) وَ إِذَا تُتْلَى عَلَيْهِ آيَاتُنَا وَلَى مُسْتَكْبِراً كَأَنْ لَمْ يَسْمَعُها كَأَنَّ فِی أُذُنَيْهِ وَ قَراً فَبَشِّرْهُ بِعَذَابِ الیم﴾ (7) سورة لقمان.

الروایات فی تفسیرها من طریق الشیعه :

المیة سرة الحال

[15] 1- علی بن ابراهیم عن ابیه عن ابن ابی عمیر، عن علی بن اسماعیل، عن ابن مسكان، عن محمد بن مسلم، عن ابی جعفر علیه السَّلام قال: سمعته یقول: الغناء مما وعد الله عزّ و جلّ علیه النار و تلا هذه الابة و من النَّاسِ مَنْ يَشْتَرِی لَهْوَ الْحَدِیثِ لِيُضِلَّ عَنْ سَبِیلِ اللَّهِ بِغَيْرِ عِلْمٍ وَ يَتَّخِذُها هُزُواً أُولَئِكَ لَهُمْ عَذَابٌ مُهینٌ .

( کافی ج 6 ص 431 ط جدید )

[16] 2- ابن ابی عمیر، عن مهران بن محمد، عن ابی عبد الله علیه السَّلام قال : سمعته یقول : الغناء ممّا قال الله: وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ يَشْتَرِی لَهْوَ الْحَدِیثِ لِيُضِلَّ عَنْ سَبِیلِ اللهِ.

( کافی ج 1 ص 431 )

[17] 3 - عدة من اصحابنا، عن سهل بن زیاد، عن الوشاء قال: سمعت (1) ابا الحسن الرضا -

ص: 569


1- فی تفسیر ( البرهان ) هكذا سمعت ابالحسن الرضا - علیه السَّلام - سئل عن الغناء فقال : قول الله عزّ و جلّ ، وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ يَشْتَرِی لَهْوَ الْحَدِیثِ ( الى اخره ).

علیه السَّلام یقول : سئل ابو عبد الله - علیه السَّلام - عن الغناء فقال : هو قول الله عزّ و جلّ وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ يَشْتَرِی لَهْوَ الْحَدِیثِ لِيُضِلَّ عَنْ سَبِیل الله .

( كافی ج 6 ص 432 ط جدّید )

[18] 4- علی بن ابراهیم عن ابیه عن ابن ابی عمیر، عن مهران بن محمد، عن الحسن بن هارون، قال : سمعت ابا عبد الله علیه السَّلام یقول : الغناء مجلس لا ینظر الله الى اهله، و هو ممّا قال الله عزّ و جلّ: وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ يَشْتَرِی لَهْوَ الْحَدِیثِ لِيُضِلَّ عَنْ سَبِیلِ اللَّهِ .

(کافی ج 6 ص 433 ط جدّید )

[19] 5- و فی ( معانی الاخبار ) عن المظفّر بن جعفر العلوى، عن جعفر بن محمد بن مسعود، عن أبیه، عن على بن ابى حمزة، عن عبد الأعلى ( فی حدیث ) عن ابی جعفر - علیه السَّلام - قال: سألت ابا جعفر - علیه السَّلام - ( الى ان قال ) قلت: قول الله عزّ و جلّ وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ يَشْتَرِی لَهْوَ الْحَدِیثِ قال : منه الغناء. (وسائل ج 12 ص 229 ط جدّید )

[20] 6- الفضل بن الحسن الطبرسى فى ( مجمع البیان ) قال: روی عن ابی جعفر و ابی عبد الله و ابی الحسن الرضا علیهم السَّلام فی قول الله عزّ و جلّ وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ يَشْتَرِى لَهُوَ الْحَدیثِ لِيُضِلَّ عَنْ سَبِیلِ اللَّهِ بِغَيْرِ عِلْمٍ وَ يَتَّخِذَهَا هُزُواً أُولَئِكَ لَهُمْ عَذَابٌ مُبِینٌ، انهم قالوا: منه الغناء. ( وسائل ج 12 ص 230 ط جدید )

[21] 7- محمد بن یعقوب، عن عدة من اصحابنا، عن احمد بن محمد، عن الحسین بن سعید، عن علی بن ابی حمزه، عن ابی بصیر قال: سألت ابا عبد الله علیه السَّلام فی كسب المغنّیات ، فقال : التی یدخل علیها الرجال ،حرام و التى تدعى الى الاعراس لیس به بأس، و هو قول الله عزّ و جلّ وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ يَشْتَرِی لَهْوَ الْحَدیثِ لِيُضِلَّ عَنْ سَبِیلِ اللهِ.

( وسائل ج 12 ص 84 )

اقول : هذه الروایة فی نسخة مخطوطة عندنا من الاستبصار، و كذا فى نسخة مطبوعة منه، و كذا فى نسخة مطبوعة من الكافی ، و فى المختلف، و الوافی جمیعاً هكذا : سألت ابا جعفر - علیه السَّلام و هكذا فی تفسیر نور الثقلین، و البرهان، و الصافی.

ص: 570

[22] 8- و فی کتاب ( معانی الاخبار )، حدثنا محمد بن الحسن بن احمد بن الولید قال: حدثنا محمد بن الحسن الصفار، عن ابراهیم بن هاشم، عن عبد الله بن المغیرة، عن یحیى بن عبادة، عن ابی عبد الله علیه السَّلام قلت : قوله عزّ و جلّ وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ يَشْتَرِی لَهْوَ الحدیث قال: منه الغناء. ( تفسیر نور الثقلین ج 4 ص 193 )

[23] 9- ( دعائم الاسلام ) ، عن جعفر بن محمد علیهما السَّلام انّه سئل عن قول الله عزّ و جلّ وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ يَشْتَرِی لَهْوَ الْحَدِیثِ لِيُضِلَّ عَنْ سَبِیلِ اللهِ قال: ابو جعفر - علیه السَّلام هو الغناء، و قد تواعد الله علیه النّار. (مستدرک الوسائل ج 2 ص 457 )

[24] 10- ( فقه الرضا علیه السَّلام ) اعلم انّ الغناء مما وعد الله علیه النار فى قوله وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ يَشْتَرِی لَهْوَ الْحَدِیثِ لِيُضِلَّ عَنْ سَبِیلِ اللهِ بِغَيْرِ عِلْمٍ وَ يَتَّخِذَهَا هُزُواً أُولَئِكَ لَهُمْ عَذَابٌ مُهِینٌ (مستدرک الوسائل ج 2 ص 457 )

[25] 11- الصدوق فی ( المقنع ) فی تفسیر الایة، قال: و لهو الحدیث فی التفسیر هو الغناء ( مستدرک الوسائل ج 2 ص 458 )

[26] 12- و روی ابن عبّاس و ابن مسعود فی تفسیر قوله تعالى وَ اجْتَنِبُوا قَوْلَ النُّورِ و قوله تعالى وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ يَشْتَرِی لَهْوَ الْحَدِیثِ انه الغناء.

الزمخشری فی ( ربیع الابرار ) عن ابی امامة، قال رسول الله صلى الله علیه و آله : لا یحلّ تعلیم المغنّیات و لا بیعهنّ و لا شرائهنّ و لا التجارة فیهن، و ثمنهنّ حرام و ما انزلت ( علىّ ظ. زیادة ) هذه الایة الا فی مثل هذا الحدیث: وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ يَشْتَرِی لَهْوَ الْحَدِیثِ لِيُضِلَّ عَنْ سَبِیلِ الله ثمّ قال: و الذی بعثنی بالحقّ، ما رفع رجل عقیرة صوته بالغناء الّا بعث الله تعالى علیه عند ذلك شیطانین على هذا العاتق واحدٌ و على هذا العاتق واحد، یضربان بارجلهما فی صدره حتى هو الّذى یسكت. ( تفسیر البرهان ج 3 ص 270).

[27] 13- فی ( مجمع البیان )، و روى ابو امامة ، عن النبیّ - صلى الله علیه و آله و سلم قال: لا یحل تعلیم المغنّیات و لا بیعهنّ و اثمانهنّ ،حرام، و قد نزل تصدیق ذلک فى كتاب الله وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ يَشْتَرِی لَهْوَ الْحَدیثِ. ( نور الثقلین ج 4 ص 194 )

ص: 571

اقول : هنا بعض الروایات التی یترائى منها تعارضها لتلك الروایات ، فنذكرها و بعدها ما عندنا من الجواب عنها، و هی :

[28] 1- فی ( تفسیر علی بن ابراهیم ) و فی روایة ابی الجارود، عن ابى جعفر - علیه السَّلام فی قوله تعالى وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ يَشْتَرِی لَهْوَ الْحَدِیثِ لِيُضِلَّ عَنْ سَبِیلِ اللَّهِ بِغَيْرِ فهو النضر بن الحارث بن علقمة بن كلدة من بنى عبد الدار بن قصىّ، و كان النضر ذا روایة لأحادیث النّاس و اشعارهم یقول الله عزّ و جلّ: وَ إِذَا تُتْلَى عَلَيْهِ آيَاتُنَا وَ لّى مُسْتَكْبِراً كَأَنْ لَمْ يَسْمَعُها كَأَنَّ فِی أُدتِهِ وَ قُرَأَ فَبَشِّرْهُ بِعَذَابٍ أَلِیمٍ.

[29] 2 - و فی ( مجمع البیان )، ( بعد قوله : ان لهو الحدیث الغناء... و هو قول ابن عبّاس و ابن مسعود و غیرهما، و هو المروى عن ابی جعفر و ابی عبد الله و ابی الحسن الرضا علیهم السَّلام ) قال : و روی ایضاً عن ابی عبد الله علیه السَّلام انّه قال: هو الطعن فی الحقّ، و الّاستهزاء به و ما كان ابو جهل و اصحابه یجیئون به اذ قال: یا معشر قریش الا اطعمكم من الزقّوم الذی یخوّفكم به صاحبكم، ثم ارسل الى زبد و تمر، فقال: هذا هو الزقّوم الذی یخوّفكم به، قال: و منه الغناء .

قال صاحب مجمع البیان بعد ذلك فعلى هذا فانه یدخل فیه كل شیء ینهى عن سبیل الله و عن طاعته من الاباطیل و المزامیر و الملاهی و المعازف، و یدخل فیه و السخریّة بالقرآن و اللغو فیه كما قاله ابو مسلم و الترهات و البسابس على ما قاله عطاء، كل لهو و لعب على ما قاله قتادة، و الّاحادیث الكاذبة و الّاساطیر الملهیة عن القرآن على ما قاله الكلبی (مجمع البیان )

[30] 3- و فی ( مجمع البیان ) ایضاً، و روى الواحدى بالأسناد، عن نافع، عن ابن ابی عمر، أنّه سمع النبیّ صلى الله علیه و آله و سلم - فی هذه الآیة، وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ يَشْتَرِى لهو الحدیث قال : باللعب و الباطل كثیر النفقة سَمِحٌ فیه، و لاتطیب نفسه بدرهم یتصدق به. (مجمع البیان )

ص: 572

اقول : الجواب عن التعارض ؛ (1) انّ ما فسّر به الآیة من الروایات بالغناء اكثر و اصح سنداً، بخلاف تلك الروایات المعارضه، فانها قلیلة و مراسیل مضافاً الى انّ الروایات فی تفسیرها بالغناء و المغنّیة متفقة بین الفریقین، كما سیجیی نقلها عنهم ایضاً، (2) یمكن حمل المعارض على التّقیة لموافقتها لكثیر من روایات اهل التسنن (3) قد ذكرنا فی تفسیر الایة بالغناء و الملاهى انّ تفسیرها بغیر ذلك لا تطابق على ظاهر الایة من جهات شتّی فراجع ما ذكرناه هنالك ص (214) ، (4) و ان امكن الجمع بین جمیع تلك الروایات من حیث هی هی، مع قطع النظر عن اباء الایة و ظهورها عنه بما ذكره صاحب مجمع البیان بان یكون معنى الآیة عامة شاملة لكل من الغناء و اللهو و غیرهما مما حكاه عن المفسّرین و یمكن ان یستشهد له بما فی جملة من الروایات المفتره بالغناء، بقوله ( و منه الغناء ) الّا انّ كثیراً منها لا تقبل هذا الحمل ، حیث أنّها صریحة فی انّ الایة ناظرة الى خصوص الغناء او مطلق الموسیقى الاعم لجمیع اصواته، فراجع.

هذا مضافاً الى ما اشرنا الیه من تطابق كثیر من روایات اهل التسنن لما فی روایات اصحابنا كما سیجیئ.

الروایات فی تفسیرها من طریق اهل التسنّن :

[31] 1- اخرج الفریابی و ابن جریر و ابن مردویه عن ابن عبّاس - رضی الله عنهما - فی قوله تعالى وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ يَشْتَرِی لَهْوَ الْحَدِیثِ قال : باطل الحدیث و هو الغناء و نحوه، لِيُضِلَّ عَنْ سَبِیلِ اللهِ قال : قرائة القرآن و ذكر الله نزلت فی رجل من قریش اشترى جاریة مغنّیة . (تفسیر درّ المنثور ج 5 ص 159 )

[32] 2- و اخرج ابن جبیر، عن ابن عبّاس - رضی الله عنهما - فی قوله تعالى وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ يَشْتَرِی لَهْوَ الْحَدیث قال : نزلت فی النضر بن الحارث اشترى، قینة فكان لا یسمع باحد یرید الاسلام الّا انطلق به الی ،قینته فیقول اطعمیه و اسقیه و غنّیه، هذا خیر ممّا

ص: 573

یدعوك به محمّد من الصلاة و الصّیام و ان تقاتل بین یدیه، فنزلت .

( درّ المنثور ج 5 ص 159 )

اقول: لایخفى ما فی هذه الروایة من الوهن، حیث انّ الایة مكیّه و النضر بن الحارث من مشركی مكّة، مع انّ آیات الصّیام و القتال انّما نزلت بمدینة، و لم یكن المسلمون مأمورین بالصیام و الجهاد ماداموا بمكة.

[33] 3- و اخرج سعید بن منصور و احمد و الترمدی و ابن ماجة و الطبرانی و ابن مردویه و البیهقی، عن ابی امامة رضى الله عنه ، عن رسول الله صلى الله علیه و آله و سلم قال: لا تبیعوا القینات و لاتشتروهن و لا تعلّموهن، و لا خیر فی تجارتهن، و ثمنهنّ حرام، فی مثل هذا انزلت هذه الآیة و من النَّاسِ مَنْ يَشْتَرِی لَهْوَ الْحَدیث ( الى اخر الایة ). (درّ المنثور ج 5 ص 159 )

[34] 4- و اخرج ابن ابی الدنیا (1) فی ذم الملاهی و ابن مردویه عن عایشه رضى الله عنها قالت: قال رسول الله صلى الله علیه و آله و سلم ان الله حرم القینة و بیعها و ثمنها و تعلیمها و الّاستماع الیها، ثم قرأ وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ يَشْتَرِی لَهْوَ الْحَدِیثِ.

( درّ المنثور ج 5 ص 159 )

[35] 5- و اخرج البخارى فى ( الادب المفرد )، و ابن ابی الدنیا و ابن جریر و ابن ابی حاتم و ابن مردویه و البیهقی فی ( سننه )، عن ابن عبّاس رضى الله عنهما وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ يَشْتَرِی لَهْوَ الْحَدِیثِ قال: هو الغناء و اشباهه ( درّ المنثور ج 5 ص 159 )

[36] 6- و اخرج ابن جریر و ابن المنذر و ابن مردویه، عن ابن عبّاس رضی الله عنهما وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ يَشْتَرى لَهُوَ الْحَدیث قال: هو شراء المغنّیة.

(درّ المنثور ج 5 ص 159)

[37] 7- و اخرج ابن عساكر، عن مكحول - رضی الله عنه فی قوله وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ

ص: 574


1- هو ابو بکر عبد الله بن محمد بن عبید القرشیّ البغدادى كان یؤدب المكتفى بالله فی حداثته، توفی سنه 281.

يَشْتَرِی لَهْوَ الْحَدیث قال: الجواری الضاربات. ( درّ المنثور ج 5 ص 159 )

[3] 8- و اخرج ابن ابى شیبة و ابن ابی الدنیا و ابن جریر و ابن المنذر و الحاكم و صحّحه و البیهقی فی شعب الایمان، عن ابی الصهباء، قال: سألت عبد الله بن مسعود رضى الله عنه عن قوله تعالى و مِنَ النَّاسِ مَنْ يَشْتَرِی لَهْوَ الْحَدِیثِ قال : هو و الله الغناء .

( دُرّ المنثور ج 5 ص 159)

[39] 9- و اخرج ابن ابی الدنیا و ابن جریر عن شعیب بن یسار، قال: سألت عكرمة - رضی الله عنه - عن لَهْوَ الْحَدیث قال : هو الغناء. ( دُرّ المنثور ج 5 ص 159 )

[40] 10- و اخرج الفریابی و سعید بن منصور و ابن ابی الدنیا و ابن جریر و ابن المنذر، عن مجاهد رضى الله عنه وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ يَشْتَرِی لَهْوَ الْحَدیث قال: هو الغناء و كل لعب لهو . (درّ المنثور ج 5 ص 159 )

[41] 11- و اخرج ابن ابی الدنیا من طریق حبیب بن ثابت، عن ابراهیم رضی الله - وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ يَشْتَرِی لَهْوَ الحدیث قال: هو الغناء، و قال مجاهد رضی الله عنه - : هو لهو الحدیث. ( درّ المنثور ج 5 ص 159 )

[42] 12- و اخرج ابن ابی حاتم عن عطاء الخراسانی - رضی الله عنه - وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ يَشْتَرِی لَهْوَ الْحَدِیثِ قال: هو الغناء و الباطل. (درّ المنثور ج 5 ص 159)

[43] 13- و اخرج ابن ابی حاتم عن الحسن رضی الله عنه قال: نزلت هذه الایة وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ يَشْتَرِی لَهْوَ الْحَدِیثِ فی الغناء و المزامیر. (درّ المنثور ج 5 ص 159 )

[44] 14- و اخرج ابن مردویه عن عبد الله بن عمر، أنه سمع النبی صلى الله علیه و آله و سلم قال فی هذه الآیة: وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ يَشْتَرِی لَهْوَ الْحَدِیثِ أنّما ذلك شراء الرجل اللعب و الباطل. (درّ المنثور ج 5 ص 159 )

[45] 15- و اخرج الحاكم فی ( الكنی )، عن عطاء الخراسانی رضی الله عنه قال :

نزلت هذه الایة و مِن النَّاسِ مَنْ يَشْتَرِی لَهْوَ الحدیث فی الغناء و الباطل و المزامیر.

( دُرّ المنثور ج 5 ص 159)

ص: 575

[46] 16- و اخرج آدم و ابن جریر و البیهقی فی ( سننه )، عن مجاهد - رضی الله عنه فی قوله تعالى ﴿وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ يَشْتَرِی لَهْوَ الْحَدِیثِ﴾ قال: هو اشترائه المغنّى و المغنیة بالمال الكثیر، و الّاستماع الیه ، و الى مثله من الباطل. ( درّ المنثور ج 5 ص 159 )

[47] 17- و اخرج البیهقی فی ( الشعب )، عن ابن مسعود - رضی الله عنه - فی قوله تعالى ﴿وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ يَشْتَرِی لَهْوَ الحلویث قال: هو رجل یشترى جاریة تغنّیه لیلاً أو نهاراً﴾.

( درّ المنثور ج 5 ص 159)

ص: 576

الموضع الثالث فى القرآن آیة لا یشهدون الزور

﴿وَ الَّذِینَ لا يَشْهَدُونَ الزُّورَ وَ ذَا مَرُّوا بِاللَّغْوِ مَرُّوا كِراماً﴾ (72) سوره الفرقان.

الروایات فى تفسیرها من طریق الشیعة

[48] 1- ابو على الاشعرى عن محمّد بن عبد الجبّار ، عن صفوان، عن ابی ایوب الخزاز عن محمد بن مسلم، عن ابی الصباح، عن ابی عبد الله علیه السَّلام قال: فی قوله عزّ و جلّ وَ الَّذِینَ لا يَشْهَدُونَ الزُّورَ قال: الغناء. ( فروع کافی ج 1 ص 431 )

[49] 2- سهل بن زیاد، عن سعید بن جناح ، عن حمّاد، عن ابی ایّوب الخزاز، قال : نزلنا المدینة، فاتینا ابا عبد الله - علیه السَّلام فقال لنا: این نزلتم؟ فقلنا: علی فلان صاحب القیان (1) ، فقال : كونوا كراماً ، فو الله ما علمنا ما اراده و ظنّنا انّه یقول: تفضّلوا علیه، فعدنا الیه فقلنا : انّا لاندرى ما اردت بقولك كونوا ،کراماً، فقال : أما سمعتم قول الله عزّ و جّل فی كتابه: وَ إِذَا مَرُّوا بِاللَّغْوِ مَرُّوا كِراماً . ( فروع كافی ج 1 ص 432 )

[50] 3- علیّ بن ابراهیم عن ابیه عن ابن ابی عمیر، عن ابی ایّوب، عن محمد بن مسلم و ابی الصباح الكنانی، عن ابی عبد الله علیه السَّلام فى قول الله عزّ و جلّ وَ الَّذِینَ لايَشْهَدُونَ الزُّورَ قال: هو الغناء ( فروع کافی ج 6 ص 432)

ص: 577


1- القیان جمع القینة و هى الجاریة المغنّیة.

[51] 4- فی ( عیون الاخبار )، بأسناده الى محمد بن ابی عباد، و كان مشتهراً بالسماع (1) و یشرب النبیذ، قال: سألت الرضا - علیه السَّلام - عن السماع، فقال: لاهل الحجّاز رأى فیه و هو فی حيّز الباطل و اللهو، أما سمعت الله عزّ و جلّ یقول: وَ إِذَا مَرُّوا بِاللَّغْوِ مَرُّوا كِراماً. (تفسیر نور الثقلین ج 4 ص 42 )

[52] 5- فی ( جوامع الجامع ) لا یشهدون اى مجالس الفسّاق و لا یحضرون الباطل.

و قیل : هو الغناء و روی ذلک عن السیّدین الباقر و الصادق - علیهما السَّلام .

و فی مواعظ عیسى بن مریم - علیهما السَّلام - ایّاكم و مجالس الخطّائین.

( جوامع الجامع ص 320 - تفسیر نور الثقلین ج 4 ص 41 )

[53] 6- فی ( مجمع البیان ) وَ الَّذِینَ لايَشْهَدُونَ الزُّورَ و قیل: هو الغناء. و هو المروى عن ابی جعفر و ابی عبد الله علیهما السَّلام . ( تفسیر نور الثقلین ج 4 ص 41 )

[54] 7 - ( دعائم الاسلام ) ، عن جعفر بن محمد - علیهما السَّلام - أنّه سئل عن قول الله عزّ و جلّ وَ الَّذِینَ لا يَشْهَدُونَ الزُّورَ وَ إِذَا مَرُّوا بِاللَّغْوِ مَرُّوا كِراماً قال : من ذلك الغناء و الشطرنج.

( مستدرک الوسائل ج 2 ص 457 )

[55] 8- ( دعائم الاسلام )، عن جعفر بن محمد - علیهما السَّلام - انه بلغه عن قوم قدموا الكوفة ، فنزلوا فی دار ،مغنّى، فقال لهم: كیف فعلّتم هذا ؟ قالوا: ما وجدنا غیرها یا ابن رسول الله، و ما علمنا الّا بعد ان نزلنا، فقال: امّا اذا كان ذلك فكونوا كراماً، فانّ الله عزّ و جلّ یقول: وَ إِذَا مَرُّوا بِاللَغْوِ مَرُّوا كِراماً. ( مستدرک الوسائل ج 2 ص 459 )

الروایات فى تفسیرها من طریق اهل التسنن :

[59] 1- اخرج الفریابی و عبد بن حمید، عن محمد بن الحنفیّة وَ الَّذِینَ لا يَشْهَدُونَ الرُّورَ قال: الغناء و اللهو . ( دُرّ المنثور ج 5 ص 80)

ص: 578


1- السماع الغناء و جاریة مسمعة اى مغنّیة . ( عن الصحاح كما فى مكاسب شیخنا الانصاری )

[57] 2- اخرج عبد بن حمید، عن ابى الحجّاف وَ الّذینَ لا يَشْهَدُونَ الزُّورَ قال: الغناء .

( درّ المنثور ج 5 ص 80 )

[58] 3- اخرج ابی حاتم عن الحسن وَ الّذین لا يَشْهَدُونَ الزُّورَ قال: الغناء و النیاحة. ( دُرّ المنثور ج 5 ص 80 )

[59] 4- اخرج الفریابی و ابن ابی شیبة و عبد بن حمید و ابن ابی الدنیا فی ( ذمّ الغضب )، و ابن جریر و ابن المنذر و ابن ابی حاتم و البیهقی فی ( شعب الایمان )، عن مجاهد وَ الّذینَ لا يَشْهَدُونَ الزُّورَ قال: مجالس الغناء. ( دُرّ المنثور ج 5 ص 80)

ص: 579

ص: 580

مِنْهُمْ بِصَوْتِكَ قال : استنزل منهم بالغناء و المزامیر و اللهو و الباطل.

( درّ المنثور ج 4 ص 192)

اقول : قد مضى فی تفسیر الایة الكریمة ما استظهرنا من نفس الایات المقرونة بهذه الایة ، و من نفس هذه انّ المراد به الموسیقى فانّه الصوت الذی فیه استنهاض شیطانی بما انّه ،صوت، و هو صوت یجلب الى المقاصد الشیطانیّة، و لیس غیره صوت یكون بما انّه صوت یدعو الى الفساد و اما الدعوة الى الفساد بالقول من الشیطان فهو اولاً لیس فیه استفزاز و ثانیاً بما انه صوت لا یدعو الى الفساد، بل بما له من المعانى المغریة المزیّنة.

فبعد ملاحظة ما ذكرنا و ما یحوطها من ایة رؤیا النبیّ - صلى الله علیه و آله - من الشجرة الملعونة و ما اصاب منهم على الاسلام و بعد التدبّر فی تلك الایات یكون الظاهر منها انّ المراد من صوت الشیطان الذی یستفرّ به الى الفساد هو الّاصوات الموسیقیّة من الغناء و سائر آلاتها، و قد مرّ ذلك مفصلاً، فراجع ص 345 ج 3

و ظهور الكتاب كظهور الروایات حجّة عقلانیّة عرفیة و شرعیة (1) ، و على هذا یكون ما نقل عن المفسّرین ایضاً مؤیّداً لذلك.

ص: 581


1- ﴿وَ مَا أَرْسَلْنَا مِنْ رَسُولٍ إِلا بِلِسَانِ قَوْمِهِ لِيُبَيِّنَ لَهُمْ ...﴾ (4) سوره ابراهیم

الموضع الرابع فى القرآن آیة ﴿ اِسْتَفْزِزْ بِصَوْتِكَ ﴾

﴿... لَئِنْ أَخَرْتَنِ إِلَى يَوْمِ الْقِیمَة لأَحْتَيَكَنَ ذُرِّيَّتَهُ إِلَّا قَلِیلاً (62) قَالَ اذْهَبْ فَمَنْ تَبِعَكَ مِنْهُمْ فَإِنَّ جَهَنَّمَ جَزَانُكُمْ جَزَاء مَوْفُوراً (63) وَ اسْتَفْرِزْ ﴾ (1) مَنِ اسْتَطَعْتَ مِنْهُمْ بِصَوْتِكَ وَ اجْلِبْ عَلَيْهِمْ بِخَيْلِكَ وَ رَجِلِكَ وَ شَارِكُهُمْ فِی الْأَمْوَالِ وَ الأَوْلادِ وَ عِدْهُمْ وَ مَا يَعِدُهُمُ الشَّيْطَانُ إِلَّا غُرُوراً (64) سوره الاسراء.

اقو ال المفسّرین من الشیعة فی تفسیرها :

[60] 1- و قیل فی الصوت الذی یستفزهم به قولان احدهما ، قال مجاهد: صوت الغناء و اللهو. و الثانی، قال ابن عبّاس: هو كل صوت یدعى به الى معصیة الله ، و قیل : كل صوت دعى به الى الفساد فهو من صوت الشیطان (تفسیر التبیان ج 2 ص 211 )

[61] 2- قیل: « بصوتک » ای بالغناء و المزامیر و الملاهی، عن مجاهد. و قیل: كل صوت یدعى به الى الفساد، فهو من صوت الشیاطین. ( مجمع البیان ج 2 ص 63)

التفسیر من طریق اهل التسنن :

[62] 1- اخرج سعید بن منصور و ابن ابی الدنیا فی ( ذمّ الملاهی ) و ابن جریر و ابن المنذر و ابن ابی حاتم، عن مجاهد رضی الله عنه - فی قوله تعالى وَ اسْتَفْزِزْ مَنِ اسْتَطَعْتَ

ص: 582


1- قال فی ( التبیان ) و معنى « واستفزز » استنزله .

الموضع الخامس فى القرآن آیة ﴿ وَ أَنْتُمْ سَامِدُونَ ﴾ :

﴿اَفَمِنْ هذا الْحَدِیثِ تَعْجَبُونَ (59) و تَضْحَكُونَ وَ لَابْكُونَ (60) وَأَنتُمْ سَامِدُونَ﴾ (61) سوره النّجم .

اقو ال المفسّرین من الشیعة :

[63] 1- ﴿وَ تَضْحَكُونَ وَ لا تَبْكُونَ وَ انْتُمْ سَامِدُونَ اى لاهون﴾ . ( تفسیر على بن ابراهیم القمیّ )

[64] 2 - وَ أَنتُمْ سَامِدُونَ القمى، اى لاهون. و قیل: مستكبرون.

( تفسیر الصافی ج 2 ص 631 )

[15] 3 - السامد اللاهی، یقال: سمد یسمد .

رمى الحدثان نِسوة آلِ حَرب *** بمقدار سمدنَ له سَمُوداً

فَردَّ شعُورَهُنَّ السود بیضاً *** وَ رَدَّو جَو هَنّ البیض سوداً

وَ انْتُمْ سَامِدُونَ اى غافلون لاهون ،معرضون ، عن ابن عبّاس و مجاهد. و قیل: هو الغناء كانوا اذا سمعوا القرآن عارضوه بالغناء، لیشغلوا الناس عن استماعه .

(مجمع البیان ط قدیم ج 2 ص 386 )

[66] 4- السامد - اللاهی، یقال: دع عنك سمودک ای امرک، و كانّه المستمر اللهو، یقال: سمد یسمد فهو سامد قال الشاعر :

قیلَ قَمْ فَانظُرْ إِلَيْهِم *** ثمّ دع عنك السموداً

ص: 583

و یقال للجاریة: اسمدى لنا اى غنّى. ( تفسیر التبیان ج 2 ص 633)

[67] 5- وَ أَنْتُمْ سَامِدُونَ اى غافلون ساهون، ( و شما از آن غافلانید و ساهی )، یقال: سمودک ای ( لهوک و این روایت عوفی و و البی است از عبد الله بن عبّاس عكرمة گفت : سامدون ای مَغْنّونَ عِندَ سَمَاع ،قرآن، غنا گفتندی باشعار تا مردم را منع کنند از سماع آن گفت: این لغت اهل یمن است )، یقال: اسمد له ای تغنّ.

( تفسیر شیخ ابو الفتوح رازی ج 10 ص 360).

و من طریق اهل التسنن فى تفسیرها :

[68] 1- اخرج عبد الرزاق و الفریابی و عبد بن حمید و ابن جریر و ابن المنذر و ابن ابی حاتم و الطبرانی و ابن مردویه عن ابن عبّاس فی قوله تعالى: سَامِدُونَ قال: لاهونَ مُعْرِضُونَ. (دُرّ المنثور ج 1 ص 131 )

[69] 2- و اخرج عبد الرزاق و الفریابی و ابو عبید فی ( فضائله )، و عبد بن حمید و ابن ابی الدنیا فی ( ذمّ الدّنیا )، و البزّاز و ابن جریر و ابن المنذر و ابن ابی حاتم و البیهقی فی ( سننه )، عن ابن عبّاس فی قوله تعالى: وَ انْتُمْ سَامِدُونَ قال: الغناء بالیمانیّة كانوا اذا سمعوا القرآن تغنّوا و لعبوا. (دُرّ المنثور ج 1 ص 131 )

[70] 3- اخرج سعید بن منصور و عبد بن حمید و ابن جریر، عن عكرمة فی قوله تعالى : سامِدُونَ قال : هو الغناء بالحِمیريّة. (دُرّ المنثور ج 6 ص 132)

[71] 4- اخرج الطستی فی ( مسائله )، و الطبرانی، عن ابن عبّاس، أنَّ نافع بن الازرق سأله عن قوله تعالى : سامِدُونَ قال : السَّمَودُ اللهو و الباطل، قال: و هل یعرف العرب ذلك؟ قال : نعم، اما سمعت قول هزیلة بنت بكر؟ و هی تبكی قوم عاد :

لیت عادا قبلوا سمعق *** ولم یبدوا حجوداً

قیل قم فانطر الیهم *** ثم دع عنک السّموداً

( دُرّ المنثور ج 6 ص 132)

ص: 584

اقول: فی تفسیر قوله تعالى ﴿قَدْ كانتْ آيَاتِی تُتْلَى عَلَيْكُمْ فَكُنتُمْ عَلَى أَعْقَابِكُمْ تَنْكِصُونَ (66) مُسْتَكْبِرِینَ بِهِ سَامِراً تَهْجُرُونَ﴾ (67) سوره المؤمنین.

قال السیوطىد : و اخرج الطستى، عن ابن عبّاس، أنَّ نافع بن الازرق قال له: اخبرنی عن قوله عزّ و جلّ سامِراً تَهْجُرُونَ قال: كانوا یهجرون على اللهو و الباطل، قال: و هل یعرف العرب ذلك؟ قال: اما سمعت قول الشاعر یقول :

و باتوا بشعب لهم سامراً *** اذا خب نیرانهم اوقدوا

( دُرّ المنثور ج 5 ص 12)

ص: 585

الموضع السادس فی القرآن ( آیه سوره الجمعه ) :

﴿وَ إِذا رَأَوْا تِجارَة أَوْ لَهْواً انْفَضُّوا إِلَيْهَا وَ تَرَكُوكَ قَائِماً قُلْ مَا عِنْدَ اللَّهِ خَيْرٌ مِنَ اللَّهْوِ وَ من التِجارَة وَ اللَّهُ خَيْرُ الرّازِقِینَ ﴾ (11) سوره الجُمُعة.

الروایات فى تفسیرها من طریق الشیعة :

[72] 1- محمد بن العبّاس قال: حدثنا عبد العزیز بن یحیى عن المغیرة بن محمّد، عن عبد الغفار بن محمّد، عن قیس بن الربیع، عن حصین، عن سالم بن ابی الجعد، عن جابر بن عبد الله قال : ورد المدینة عیر فیها تجارة من الشام، فضربوا اهل المدینة بالدفوف و فرحوا و ضحكوا، و النبىّ صلى الله علیه و آله و سلم - یخطب یوم الجمعة، فخرج الناس من المسجد و تركوا رسول الله صلى الله علیه و آله و سلم - قائماً و لم یبق فی المسجد الّا اثنى عشر رجلاً، علی بن ابی طالب علیه السَّلام منهم. (تفسیر البرهان ج 4 ص 335 )

[73] 2- علیّ بن ابراهیم قوله تعالى وَ إِذا رَأَوا تجارة أَوْ لَهوا انْفَضُّوا إِلَيْها وَ تَرَكُوى قائِماً قال: كان رسول الله صلى الله علیه و آله و سلم یصلّی بالناس یوم الجمعة، و دخلت میرة و بین یدیها قوم یضربون بالدفوف و الملاهی فتركوا الناس الصلوة و مرّوا ینظرون الیهم، فانزل الله وَ إِذا رَأَوْا تِجَارَة ( الى آخر الآیة ).

(تفسیر البرهان ج 4 ص 336 )

[74] 3- ابن شهر اشوب، عن (تفسیر مجاهد ) و ابی یوسف یعقوب بن سنان ( ابی

ص: 586

سفیان، خ)، قال ابن عبّاس فی قوله تعالى: وَ إِذا رَأَوْا تِجَارَة أَوْ لَهْواً انْفَضُّو إِلَيْهَا وَ تَرَكُوى قائِماً إن دحیة الكلبی جاء یوم الجمعة من الشام بالمیرة، فنزل عند حجّارة ( احجّار، خ ) الزیت، ثم ضرب بالطبول لیؤذن الناس بقدوّمه، فنفر الناس الأّ علىّ و الحسن و الحسین و فاطمة - علیهم السَّلام - و سلمان و ابو ذر و المقداد و صهیب، و تركوا النبیّ صلى الله علیه و آله و سلم قائماً یخطب على المنبر ، فقال النبی صلى الله علیه و آله و سلم لقد نظر الله یوم الجمعة الى مسجدى فلولا هؤلاء الثمانیة ( الفئة ، خ ) الذین جلسوا فی مسجدى لأضرمت ( الأنضرمت، خ ) المدینة على اهلها ناراً و حصبوا بالحجّارة كقوم لوط، و نزل فیهم رجالٌ لا تُلهیهِمْ تِجارَة ( الایة ). (تفسیر البرهان ج 4 ص 336 )

[75] 4- فی ( عو الی اللئالی ) و روی مقاتل بن سلیمان قال بینا رسول الله صلى الله علیه و آله و سلم یخطب یوم الجمعة اذ قدم دحیة الكلبى من الشام بتجارة و كان اذا قدم لم یبق فی المدینة عاتق الاّ انته و كان یقدم اذا قدم بكل ما یحتاج الیه الناس من دقیق و برّ و غیره، ثم ضرب الطبل لیوذن الناس بقدوّمه فیخرج الناس فیبتاعوا (1) منه فقدم ذات جمعة و كان قبل ان یسلم و رسول الله صلى الله علیه و آله و سلم یخطب على المنبر فخرج الناس فلم یبق فی المسجد الا اثنی عشر، فقال النبی - صلى الله علیه و آله و سلم - لولا هؤلاء لسومت علیهم الحجّارة من السماء، و انزل الله الآیة فی سوره الجمعة . ( تفسیر نور الثقلین - 5 ص 329 )

[76] 5- فی (مجمع البیان ) فى قوله تعالى اَوْ لَهْواً قال: هو الطبل، عن مجاهد. و قیل: المزامیر، عن جابر.

[77] 6- وقال المقاتلان : بینا رسول الله صلى الله علیه و آله و سلم یخطب یوم الجمعة اذ قدم دحیة بن خلیفة بن فروة الكلبی ثم احد بنى الخزرج ثم احد بنی زید بن مناة من الشام بتجارة و كان اذا قدم لم یبق بالمدینة عاتق الا انته و كان یقدم اذا قدم

ص: 587


1- فیبتاعون - لیبتاعوا .(ظ).

بكل ما یحتاج الیه من دقیق او برّ او غیره فینزل عند احجّار الزیت و هو مكان فی سوق المدینة ثم یضرب الطبل لیوذن الناس بقدوّمه، فیخرج الیه الناس لیبتاعوا معه، فقدم ذات جمعة و كان ذلك قبل ان یسلم، و رسول الله - صلى الله علیه و آله وسلم - قائم على المنبر یخطب، فخرج الناس فلم یبق فی المسجد الاّ اثنى عشر رجلا و امراة فقال - علیه السَّلام - لولا هو لا لسومت علیهم الحجّارة من السماء و انزل الله هذه الآیة.

(مجمع البیان ج 2 ص 446 )

اقول : اورد هذه الروایة الشیخ ابو الفتوح الرازی فی ( تفسیره ) مترجماً لها بالفارسیّة.

[78] 7- قال جابر بن عبد الله و الحسن : قدم غیر لدحیة الكلبى فیها طعام المدینة، بعد ما اصابتهم مجاعة، فاستقبلوه باللهو و المزامیر و الطنبور ( الطبل، خ ) فی قول جابربن عبد الله و مجاهد، و كانوا مع النبیّ - صلى الله علیه و آله و سلم - فی الصلوة فلمّا سمعوا صوت الطبول و المزامیر انفَضُّوا اى تفرقوا الى العیر یبصرونه ، و تركوا النبیب - صلى الله علیه و آله و سلم - وحده قائماً، فقال الله لنبیّه - علیه السَّلام- قُلْ لهم یا محمّد ما عند الله من الثواب على سماع الخطبة و حضور الموعظة خَيْرٌ مِنَ اللَّهْوِ وَ مِنَ التّجارَة و احمد عاقبة. (تفسیر التبیان ج 2 ص 678 )

الروایات فى تفسیرها من طریق اهل التسنن :

[79] 1- اخرج ابو داود فی ( مراسیله )، عن مقاتل بن حیّان، قال: كان رسول الله - صلى الله علیه و آله و سلم - یصلى الجمعة قبل الخطبة بمثل العیدین، حتى كان یوم الجمعة و النبیّ - صلى الله علیه و آله و سلم - یخطب، و قد صلّى الجمعة فدخل رجل، فقال: انّ دحیة بن خلیفة قد قدم بتجارة ، و كان دحیة اذا قدم تلّقاه اهله بالدفاف، فخرج الناس و لم یظنّوا الاّ انّه لیس فی ترك الخطبة شیىء، فانزل الله و إذا رَأَوْا تِجارَة أَوْ لَهْوا انْفَضُّوا إلیْها فقدّم النبیّ - صلى الله علیه و آله و سلم - الخطبة و اخّر الصلوة.

ص: 588

( درّ المنثور ج 1 ص 220 )

[80] 2- اخرج البیهقی فی ( شعب الایمان )، عن مقاتل بن حیّان، قال: كان النبیّ - صلى الله علیه و آله و سلم - یخطب یوم الجمعة و یقوم قائماً ، و انّ دحیة الكلبى كان رجلاً تاجراً، و كان قبل ان یسلم قدم بتجارة الى المدینة خرج الناس، ینظرون الى ما جاء به و یشترون منه فقدم ذات یوم و وافق الجمعة و الناس عند رسول الله - صلى الله علیه و آله و سلم - فی المسجد و هو قائم یخطب، فاستقبل اهل دحیة العیر، حین

- دخل المدینة بالطبل و اللهو، فذلك اللهو الذی ذكر الله، فسمع الناس فی المسجد انّ دحیة قد نزل بتجارة عند احجّار الزیت، و هو مكان فى سوق المدینة و سمعوا اصواتاً، فخرج عامة الناس الى دحیة ینظرون الى تجارته و الى اللهو، و تركوا رسول الله صلى الله علیه و آله و سلم قائماً، لیس معه كبیر، احد، فبلغنى و الله اعلم انهم فعلوا ذلك ثلاث مرات، و بلغنا انّ العدّة التی بقیت فی المسجد مع النبی صلى الله علیه و آله و سلم عدّة قلیلة، فقال الله النبی ( للنبی،ظ ) صلى الله علیه و سلم عند ذلك لولا هؤلاء، یعنی الذین بقوا فی المسجد عند النبیّ صلّی الله علیه و سلم لقصدت الیهم الحجّارة من السماء، و نزل قُلْ ما عِنْدَ اللهِ خَيْرٌ من اللَّهوِ و مِن التِجارَة وَ اللَّهُ خَیرُ الرّازِقِینَ .

( درّ المنثور ج 6 ص 221)

[81] 3- و اخرج ابن جریر و ابن المنذر، عن جابر بن عبد الله - رضی الله عنه - انّ النبی صلى الله علیه و آله وسلم كان یخطب یوم الجمعة، فاذا كان نكاح لعب اهله و عزّفوا (1) و مرّوا باللهو على المسجد، و اذا نزل بالبطحاء ،جلب، قال: و كانت البطحاء مجلساً بفناء المسجد الذی یلى بقیع الغرقد ، و كانت الاعراب اذا جلبوا الخیل و الّابل و الغنم و بضائع الاعراب نزلوا البطحاء، فاذا سمع ذلك من یقعد للخطبة قاموا الى اللهو و التجارة و تركوه قائماً، فعاتب الله المؤمنین لنبیه صلى الله علیه وسلم فقال: وَ إِذا رَأَوْا تِجارَة أَوْ لَهْواً انْفَضُّوا إِلَيْهَا وَ تَرَكُوكَ قَائِماً. ( درّ المنثور ج 1 ص 221 )

ص: 589


1- عزّف تعزیفاً - صوّت المعازف الملاهى كالعود و الطنبور. ( اقرب الموارد )

[82] 4- و اخرج عبد بن حمید و ابن المنذر ، عن مجاهد فی قوله تعالى اَوْ لَهْواً قال: هو الضرب بالطبل. ( درّ المنثور ج 1 ص 221 )

[83] 5- وَ إِذا رأوا تجارة دحیة الكلبى اَوْ لَهْواً أو سمعوا صوت الطبل انفَضُّوا تفرّقوا و خرجوا من المسجد الیها غیر ثمانیة رهط ، و یقال : غیر اثنى عشر رجلا و امرأتین لم یخرجوا الیها وَ تَرَكُوكَ قَائِماً على المنبر تخطب، قُلْ یا محمد لهم ما عِنْدَ اللهِ من الثواب خَیرٌ لكم مِن اللَّهْوِ من صوت الطبل و من التجارة تجارة دحیة الكلبی.

( تنویر المِقباس من تفسیر ابن عبّاس فی هامش دُرّ المنثور ج 6 ص 74 و 75 )

ص: 590

متون الروایات غیر ما فی تفسیر الایات فی الموسیقى و هى فى ابواب .

الباب الاول : فی اول ما ظهر من الموسیقى

[84] 1- عن عدّة من اصحابنا، عن سهل، عن سلیمان بن سماعه، عن عبد الله بن القاسم، عن سماعة، قال: قال ابو عبد الله علیه السَّلام لما مات آدم علیه السَّلام و شمت به ابلیس و قابیل، فاجتمعا فی الارض، فجعل ابلیس و قابیل المعازف و الملاهی شماتة بآدم علیه السَّلام ، فكل ما كان فی الارض من هذا الضرب الذی یتلذّذ به الناس فانما هو من ذاك. ( فروع کافی ج 6 ص 431 )

[85] 2- محمد بن مسعود العیّاشی فی ( تفسیره )، عن جابر بن عبد الله، عن النبی - صلّی الله علیه و آله و سلم - قال: كان ابلیس اوّل من تغنّى و اوّل من ناح، لمّا اكل آدم من الشجره ،تغنى فلمّا هبطت حوّاء الى الارض ناح، لذكره ما فی الجنة .

( وسائل ج 12 ص 231)

الباب الثانی : فی المغنّیة و كسبها و تعلّمها و تعلیمها و ثمنها و استماعها

[86] 1- عن عدّة من اصحابنا، عن سهل و عن على بن ابراهیم، عن ابیه جمیعاً، عن ابن فضال، عن سعید بن محمد الطاطرى، عن ابیه، عن ابی عبد الله - علیه السَّلام - قال: سأله رجل عن بیع الجواری المغنیّات، فقال: شرائهنّ و بیعهنّ حرام، و تعلیمهنّ کفر و

ص: 591

استماعهنّ نفاق .

و رواه الشیخ باسناده، عن محمد بن یعقوب.

( وسائل ج 12 ص 88 فروع کافی ج 5 ص 120)

[87] 2- محمد بن یعقوب، عن محمد بن یحیى، عن بعض اصحابه، عن محمد بن ،اسماعیل، عن ابراهیم بن ابى البلاد، قال اوصی اسحاق بن عمر بجوار له مغنّیات ان تبیعهنّ (1) و یحمل (2) ثمنهنّ الى ابی الحسن - علیه السَّلام - قال ابراهیم فبعت الجواری بثلاث مأة الف درهم ، و حملت الثمن الیه فقلت له : انَّ مولى لك یقال له: اسحقّ بن عمر، اوصى (3) عند وفاته ببیع جوار له مغنّیات و حمل الثمن الیك، و قد بِعْتُهنَّ و هذا الثمن ثلاثمئة الف درهم فقال : لاحاجة لى فیه، إن هذا سحت و تعلیمهن كفر و الّاستماع منهنّ نفاق و ثمنهنّ سحت.

( وسائل ج 12 ص 87 فروع کافی ج 5 ص 120)

[88] 3- و عن عدّة من اصحابنا، عن سهل بن زیاد عن الحسن بن على الوشاء، قال: سئل ابو الحسن الرضا علیه السَّلام عن شراء المغنّیة ، قال : قد تكون للرجل الجاریة تلهیه، و ما ثمنها الاّ ثمن كلب و ثمن الكلب سحت و السحت فی النّار.

و رواه الشیخ باسناده عن سهل بن زیاد ( وسائل ج 12 ص 88 )

[89] 4- عبد الله بن جعفر فی ( قرب الاسناد )، عن محمد بن الحسین، عن ابراهیم بن ابی البلاد، قال : قلت لابى الحسن الاول علیه السَّلام جعلّت فداك انّ رجلاً من مو الیک عنده جوار مغنیّات فبعتهنّ اربعة عشر الف دینار، و قد جعل لك ثلثها، فقال: لاحاجة لى فیها انّ ثمن الكلب و المغنیّة سحت ( وسائل ج 12 ص 87)

[90] 5- و فی ( کتاب کمال الدین )، عن محمد بن عصام الكلینی، عن محمد بن یعقوب

ص: 592


1- اَنْ نَبِیعَهُنَّ ( كافی ). بیعهنَّ ( تهذیب ).
2- نحمل ( کافی ) .
3- قد اوصی ( کافی ).

الكلینی، عن اسحقّ بن یعقوب فی ( التوقیعات )، التی وردت علیه من محمد بن عثمان العمری بخط صاحب الزمان علیه السَّلام اما ما سألت عنه ارشدك الله و ثبّتک - من امر المنكرین لى ( الى ان قال ) و امّا ما وصلتنا به فلا قبول عندنا الّا لما طاب و طهر، و ثمن المغنّیة حرام. ( وسائل ج 12 ص 87 )

[91] 6- ابو على الاشعرى عن الحسن بن على، عن اسحقّ بن ابراهیم، عن نصر بن ،قابوس قال سمعت ابا عبد الله علیه السَّلام - یقول : المغنّیة ملعونة ، ملعون من اكل من كسبها. (فروع کافی ج 5 ص 120)

[92] 7- و عن محمد بن یحیى، عن احمد بن محمد، عن معمّر بن خلّاد، عن ابی الحسن الرضا علیه السَّلام :قال خرجت و انا ارید داود بن عیسى بن علىّ، و كان ینزل بئر میمون و على ثوبان غلیظان، فلقیت عجوزاً و معها جاریتان، فقلت: اتباع هاتان الجاریتان؟ فقالت : نعم و لكن لایشتریهما مثلك، قلت: فلم؟ قالت : لأَنَّ احدیهما مغنّیة و الّاخرى زامرة... الحدیث. ( وسائل ج 12 ص 226 )

[13] 8 - الحسن بن محمد الدیلمی فی ( الارشاد ) ، قال : قال رسول الله - صلى الله علیه و آله و سلم - یظهر فى امتى الخسف و القذف قالوا متى ذلك؟ قال : اذا ظهرت المعازف و القینات و شرب الخمور و الله لیبیتنّ اناس من امتی علی اشر و بطر و لعب، فیصبحون قردة و خنازیر، لاستحلالهم الحرام و اتّخاذهم القینات و شربهم الخمور و اكلهم الربوا و لبسهم الحریر. ( وسائل ج 12 ص 231 )

[94] 9- و قال الحسن بن محمد الدیلمی قال - صلى الله علیه و آله و سلم اذا عملت امتى خمس عشر خصلة حلّ بهم البلاء ، اذا كان الفی دولا و الّامانة مَغنماً و الصدقة مغرَماً و اطاع الرجل امرأته وَ عصى أُمّه و برّ صدیقه و جَفَا أَباه و ارتفعت الاصوات فی المساجد و اكرم الرّجل مخافةَ شَره و كان زعیم القوم ارذلُهُم و لَبسُوا الحریر و اتَّخذوا القینات و المعازف (1) و شربوا الخُمُور و كثر الزنا، فارتقبوا عند ذلك ریحاً

ص: 593


1- المعازف جمع المعزف و هی آلات الموسیقى، و القینات جمع القینة و هى الأمة البیضا المغنّیة.

حمراء و خسفاً او مسخاً و ظهور العدّو علیكم ثمّ لا تنصرون. ( الوسائل ج 12 ص 232 )

[95] 10- ( تحف العقول )، عن الصادق - علیه السَّلام ( فی حدیث ): و ذلك انّما حرّم الله الصناعة التی هی حرام كلها التی یجیئ منها الفساد محضاً، نظیر البربط و المزامیر و الشطرنج و كل مَلْهُوٍبِه و الصُلُبان و الأَصنام، و ما اشبه من ذلك من صناعات الاشربة الحرام و ما یكون منه و فیه الفساد محضاً، و لایكون منه و لافیه شیئ من وجوه الصلاح، فحرام تعلیمه و تعلّمه و العمل به و اخذ الأجر علیه و جمیع التقلب فیه من جمیع وجوه الحركات كلها...، الحدیث.( وسائل ج 12 ص 57)

[96] 11- علی بن ابراهیم عن هارون بن مسلم عن مسعدة بن زیاد، قال: كنت عند ابی عبد الله علیه السَّلام فقال له رجل : بابی انت و امّی، انّنی ادخل كنیفالی و لی جیران عندهم جوار، یتغنّینّ و یضربنّ بالعود، فربّما اطلت الجلوس استماعاً منّى لهنّ، فقال: لا تفعل، فقال الرجل : و الله ما اتیهنّ انّما هو سماع اسمعه بأذنی، فقال: الله انت اما سمعت الله عزّ و جلّ یقول : إِنَّ السَّمْعَ وَ الْبَصَرَ وَ الْفُوادَ كُلُّ أُولئِكَ كَانَ عَنْهُ مَسْئُولاً - ؟ فقلت: بلى و الله كأنّى لم اسمع بهذه الآیة من كتاب الله من اعجمی و لا عربیّ، لاجرم انّنی لا اعود ان شاء الله انّی استغفر الله، فقال له: فاغتسل و صلّ ما بدالک، فانک كنت مقیماً على امر عظیم ما كان اسوء حالك لو متّ على ذلك، احمدالله و سله التوبة من كل ما یكره فانّه لا یكره الأّ كل قبیح و القبیح دعه لاهله، فانّ لكل اهلاً.

(فروع کافی ج 66 ص 432 لوسائل ج 2 ص 957 )

[97] 12- محمّد بن یحیى، عن احمد بن محمّد، عن محمّد بن سنان عن جهم (1) بن حمید، قال: قال لى ابو عبد الله علیه السَّلام أنّى كنت؟ فظننت انه قد عرف الموضع، فقلت : جعلّت فداک مررت بفلان، فدخلت الى داره (2) و نظرت الى

ص: 594


1- جهیم ( نسخة مخطوطة من الكافی ).
2- فاحتبسنى الى داره ( نسخة مخطوطة من الكافی ).

جواریه، فقال (1) : ذاک مجلس لا ینظر الله عزّ و جلّ الى اهله امنت الله (2) علی اهلک و مالک . ( وسائل ج 12 ص 236 - فروع کافی ط جدّید ج 6 ص 434 )

اقول : فی ( الكافی ط جدید ) مررت بفلان فاحتبسنی فدخلت الى داره، الخ.

و فی نسخة مخطوطة من الكافى عندنا اختلاف فى بعض عباراته، و فی ( الوسائل ) ذكر المصنّف قدّس سرّه فی الهامش ما لفظه: هذا لا تصریح فیه بالغناء لكن فهم الکلّینی منه ذلك، فاورده فی باب الغناء، و قرینته انه لاوجه للتهدید لولاه، لانّ النظر الى الجوارى باذن سیّدهن جائز و قد اذن للراوى منه ره.

اقول: یأتی فی روایة ( الدعائم ) التصریح بالتغنّى و الضرب و الظاهر وحدتهما.

[18] 13- و عنه ( یعنی محمد بن الحسن ،باسناده عن الحسن بن سعید )، عن عثمان بن عیسى ( سعید، خل )، عن سماعة، قال: سألته عن كسب المغنّیة و النائحة، فكرهه .

(وسائل ج 12 ص 90 )

قال صاحب الوسائل الكراهة فی كسب المغنّیة بمعنى التحریم لما تقدّم، انتهى.

و لا یخفى انّ معناها اللغوى یلازم التحریم، و ذكرها فی قبال التحریم انّما هو اصطلاح جدّید من الفقهاء اعلى الله كلمتهم و رفع درجاتهم فلایناسب حمل ما فى الایات و الرّوایات على ما اصطلح علیه منهم، بل یحمل على المعنى اللغوى، و هو ما ابغضه و ضد ما احبّه كما صرّح به فی (مصباح المنیر).

و مما یدل على ما ذكرناه من الروایات :

1- ( حدیث 96) ، عن علی بن ابراهیم الماضى من قوله علیه السَّلام وسله التوبة من كل یكره فانه لایكره الاّ كل قبیح و القبیح دعه لاهله فان لكل اهلاً فالظاهر منه ان المكروه هو الحرام القبیح.

ص: 595


1- فقال لى ( نسخة مخطوطه من الكافی).
2- امنت على اهلك و مالك ( نسخة مخطوطه من الكافى ).

2- ( حدیث 6 ) من الروایات فی حرمة الغناء من طریق اهل التسنّن المروى عن القاسم بن محمّد بن ابى بكر انه سئل عن الغناء ، فقال : انهاک عنه و اکرهه لک و سیاتی انشاء الله تعالى و كذا یستفاد ذلك من استعمال الكراهه فی رفع التكلیف عن المكره و عدّم لزوم بیع المكره و غیر ذلك فان الكراهة هنا بمعنى المبغوضیّة التی تلازم الحرمة فهذا هو الّاصل فی معناها اللغوى، و یحمل علیه الایات و الروایات اذا لم تكن قرینة على خلافه، فلیكن هذا فی ذکرک

[99] 14- ( دعائم الاسلام ) ، عن جعفر بن محمد علیه السَّلام انه قال لرجل من اصحابه این کنت امس؟ قال الرجل: فظننت انه عرف الموضع، فقلت: جعلّت فداک، مررت بفلان فتعلّق بی و ادخلنی داره و اخرج الىّ جاریة له فتغنّت، قال: افأمنت الله على اهلك و مالک؟ انّ ذلک مجلس لا ینظر الله الى اهله. (مستدرک الوسائل ج 5 ص 457 )

اقول: هذه الروایة مع ملاحظة وحدة المتن و المروى عنه یظن قریباً بالعلم و حدتها مع روایة الكافى الماضیة رقم 12 من هذا الباب، و سقطت منها كلمة « فتغنّت » من بعض الرّواة او النسّاخ ، و امثال ذلك لیس بقلیل، و قد و قفنا على بعضها فی كتب الحدیث، و علیه فلا نحتاج الى ما ذكره صاحب الوسائل قدّس سرّه و ان كان تفرّسه جیّداً.

[100] 15 - ( دعائم الاسلام )، عن جعفر بن محمد علیهم السَّلام- أنّه سئل رجلاً ممّن یتصل به عن حاله، فقال : جعلّت فداک مَرَّبِی فلان امس، فأخذ بیدی و ادخلنی منزله و عنده جاریة تضرب و تغنّی فكنت عنده حتّی امسینا، فقال ابو عبد الله علیه السَّلام - ویحک ، اما خفت امر الله ان یأتیک و انت على تلك الحال؟ انه مجلس لا ینظر الله الى اهله الغناء اخبث ما خلق الله الغناء شرّ ما خلق الله، الغناء یورث النفاق، الغناء یورث الفقر. (مستدرک الوسائل ج 2 ص 457 )

[101] 16- القطب الراوندى فى ( لبّ اللباب )، عن النبی - صلى الله علیه و آله وسلم -

ص: 596

انه قال: خمسة لا ینظر الله ( الى ان قال )، و المغنّی ( مستدرک الوسائل ج 2 ص 457 )

[102] 17- ( الجعفریّات ) باسناده عن جعفر بن محمد، عن ابیه، عن جدّه علی بن الحسین، عن ابیه عن علی بن ابی طالب علیهم السَّلام قال: طرق طائفة من بنی اسرائیل لیلا عذاب، فاصبحوا وقد فقدوا اربعة اصناف، الطبّالین و المغنین،... الخبر. ( مستدرک الوسائل ج 2 ص 457)

[103] 18- روى ابو امامة، عن النبیّ - صلى الله علیه و آله و سلم - انّه قال: ما رفع احد صوته بغناء الّا بعث الله شیطانین على منكبیه، یضربان باعقابهما على صدره حتى یمسک (مستدرک الوسائل ج 2 ص 457 )

[104] 19- و عنه - صلى الله علیه و آله و سلم - أنّه نهى عن الغناء و عن شراء المغنیّات، و قال: انّ اجورهنّ من السحت ( مستدرک الوسائل ج 12 ص 457 )

[105] 20- ( فقه الرضا - علیه السَّلام ) : كسب المغنیة حرام. الصدوق فی ( المقنع ) و

( الهدایه ) و كسب المغنّیة حرام. ( مستدرک الوسائل ج 2 ص 430.)

[106] 21- ( دعائم الاسلام )، عن ابی جعفر محمد بن على علیهما السَّلام إنَّ رجلاً من شیعته ،آناه، فقال: یا ابن رسول الله وردت المدینة، فنزلت على رجل اعرفه و لا اعرفه بشیئ من اللهو، فاذا جمیع الملاهی عنده وقد وقعت فی امره ما وقعت فی مثله، فقال له: احسن جوار القوم حتى تخرج من عندهم فقال: فماتری یا ابن رسول الله فی هذا الشأن؟

فقال: امّا القینة التی تتخذ لهذا فحرام ، و امّا ما كان فی العرس و اشباهه فلا بأس به.

(مستدرک الوسائل ج 2 ص 431 )

[107] 22- الصّدوق فی ( الخصال )، عن محمد بن الحسن بن الولید، عن محمد بن الحسن الصفّار، عن الحسن بن على الكوفی، عن اسحقّ بن ابراهیم، عن نصر بن قابوس عن ابی عبد الله علیه السَّلام ( فی حدیث ) انه قال: و المغنّیة ملعونة و من آواها و اكل من كسبها ملعون (مستدرک الوسائل ج 2 ص 431 )

[108] 23- ( دعائم الاسلام )، عن جعفر بن محمد علیهما السَّلام قال: لا یحلّ بیع

ص: 597

الغناء و لاشرائه، و استماعه نفاق و تعلّمه کفر ( مستدرک الوسائل ج 2 ص 431 )

[109] 24- الشیخ الطوسی ( فی كتاب الغیبة )، عن جماعة، عن جعفر بن محمد بن قولویه و ابی غالب الزراری و غیرهما، عن محمد بن یعقوب الكلینی، عن اسحقّ بن یعقوب فی ( التوقیع ) الذی ورد علیه من صاحب الزمان علیه السَّلام على ید محمد بن عثمان: و امّا ما وصلت الینا فلا ،قبول الاّ ما طاب و طهر، و ثمن المغنّیة حرام.

(مستدرک الوسائل ج 2 ص 431 )

[110] 25 - القطب الراوندى فى ( لبّ اللباب ) ، عن النبیّ - صلى الله علیه و آله و سلم - انه قال : لا یحلّ بیع المغنّیات و الّاشرائهنّ، و ثمنهنّ حرام.

(مستدرک الوسائل ج 2 ص 431 )

[111] 26- ( عو الى اللئالى )، عن النبیّ - صلى الله علیه و آله و سلم - انّه نهى عن بیع المغنّیات و شرائهنّ و التّجارة فیهنّ و اكل ثمنهنّ.

(مستدرک الوسائل ج 2 ص 431 )

[112] 27- عن هشام، عن جدّه ربیعة، قال: سمعت ابا مالک صاحب رسول الله - صلى الله علیه و آله و سلم - قال : سمعت رسول الله - صلى الله علیه و آله و سلم - یقول: یكون فی امّتى الخسف و المسخ و القذف، قال: قلنا: یا رسول الله بم؟ قال: باتّخاذهم القینات و شربهم الخمور. ( امالی الشیخ الطوسی ج 2 ص 11)

[113] 28- ( فقه الرضا - علیه السَّلام )، و قد روى عن ابی عبد الله - علیه السَّلام - انه سئله بعض اصحابه ، فقال جعلّت فداك انّ لى جیراناً و لهم جوار مغنّیات تغنین و یضربن بالعود، فربّما دخلت الخلاء فاطیل الجلوس استماعاً منّى لهنّ، قال: فقال له ابو عبد الله علیه السَّلام: لا تفعل، فقال الرجل : و الله ما هو شیئ اتیته برجلی انّما هو شیی اسمع باذنی، فقال ابو عبد الله - علیه السَّلام - انت ما سمعت قول الله تبارک و تعالى اِنَّ السَّمْعَ وَ الْبَصَرَ وَ الفُؤَادَ كُلُّ أُولَئِكَ كَانَ عَنْهُ مَسْئُولاً ؟

(مستدرک الوسائل ج 2 ص 459 )

ص: 598

[114] 29 - محمد بن علی بن الحسین قال : روى انّ اجر المغنّى و المغنّیة سحت .

( وسائل ج 12 ص 228 )

الباب الثالث :

فی الروایات التی یظن التقیید او المعارضة بها لما سبق و الجواب عنها

[115] 1- محمد بن یعقوب، عن عدّة من اصحابنا، عن احمد بن محمد عن الحسین بن سعید، عن علی بن حمزه، عن ابی بصیر، قال: سألت ابا عبد الله - علیه السَّلام - عن كسب المغنّیات ، فقال : التی یدخل علیها الرجال حرام و التى تدعى الى الاعراس لیس به بأس، و هو قول الله عزّ و جلّ وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ يَشْتَرِی لَهْوَ الْحَدِیثِ لِيُضِلَّ عَنْ سَبِیلِ اللَّهِ.

(وسائل ج 12 ص 84 )

قول: قد ذكرنا لهذه الروایة اجوبة فی خصوص موردها، و هو الّاعراس عند ذكر كلام المختلف حین البحث عن كلمات الفقهاء فی مسئلة جواز التغنّى فی الاعراس، فراجع.

و هنا نقول : الضمیر فى « و هو قول الله عزّ و جلّ » إمّا ان یعود الى « التی تدعى الى الاعراس » فالایة تدل على البأس به، مع انه ذكر فی الروایة « لیس به بأس » و امّا ان یعود الى غیره مما قال علیه السَّلام فیه « التی یدخل علیها الرجال » فهو من

لهو الحدیث. و اما فی الاعراس فلیس من لهو الحدیث لیضلّ عن سبیل الله، فحینئذ فمراد مما فی الاعراس هو الذی لم یصل الى حدّ الغناء المحرّم الذی هو من انواع الموسیقى، و هذا مما لا كلام فیه و لا اشكال لانه لیس بنحو الموسیقى و انما هو مجرّد رفع الصوت و مدّه.

[116] 2- و عنهم ، عن احمد، عن الحسین، عن حكم الخیاط ، عن ابی بصیر، عن ابی عبد الله - علیه السَّلام - قال: المغنّیة التى تزف العرائس لا بأس بكسبها.

(وسائل ج 12 ص 84 )

ص: 599

[117] 3- و عنهم، عن احمد، عن الحسین، عن النضر بن سوید، عن یحیى الحلبی، عن ایوب بن الحرّ، عن ابی بصیر ، قال : قال ابو عبد الله علیه السَّلام اجر المغنّیة التی تزف العرائس لیس به بأس و لیست بالتی یدخل علیها الرجال.

و رواه الصدوق ،باسناده عن أیّوب بن الحرّ.

و رواه الشیخ باسناده عن الحسین بن سعید و كذا الحدیثان قبله.

( وسائل ج 12 ص 85 ).

اقول: هاتان الروایتان باعتبار وحدة الراوى و المروى عنه و المضمون یظن قوّیاً و حدتهما مع الروایة الأولى ففیهما ما ذكرنا فیها.

هذا مضافاً الى ما ذكرناه فی الجواب عن العلامة - قدس سره - من ان ایتى قول الزور و لهو الحدیث بیانها بنحو لا یقبل التخصیص بغیر زفّ العرائس بسبب تلک الروایات، فتصیر من الروایات التی تخالف الكتاب و تطرح .

[ 118 ] 4- عبد الله بن جعفر فی ( قرب الاسناد )، عن عبد الله بن الحسن، عن علی بن جعفر، عن اخیه - علیه السَّلام - قال: سألته عن الغناء ، هل یصلح فی الفطر و الّاضحى او الفرح؟ قال: لابأس به ما لم یعص به. ( وسائل ج 12 ص 85 )

اقول : قوله - علیه السَّلام - « ما لم یعص » به ظاهره یعنى ما لم یعص بنفس الغناء كما ذكره شیخنا الانصاری - قدس سره - فی ( المكاسب المحرّمه )، فمعناه الفرق بین رفع الصوت بنحو الغناء المحرّم و غیره، فهذه الروایة تؤكّد حرمة الغناء ، هذا مضافاً الى انه على فرض دلالتها على جوازه فی تلك الموارد توجب التخصیص لایات حرمة الغناء الأبیة عن التخصیص كما ذكرناه مفصلاً.

قال صاحب الوسائل: هذا مخصوص بزفّ العرائس و بالفطر و الأضحى و الفرح، اذا اتفق معه العرس، و یمكن حمله على التقيّة، و یحتمل غیر ذلك.

اقول : هذه الروایة الاخیرة و ان كانت ضعیفة بعبد الله بن الحسن و لم یوثق الا انّه رواها صاحب الوسائل عن كتاب على بن جعفر و طریقه الیه معتبر.

ص: 600

ثم انا ذكرنا فی مسئلة استثناء زف العرائس : انّ ظاهر الاصحاب قبل نهایة الشیخ - قدس سره - اعراضهم عن تلك الروایات وقد ذكرنا اقو الهم هناک فراجع .

[119] 5- محمد بن الحسن ،باسناده عن احمد بن محمد، عن البرقی، عن عبد الله بن الحسن الدینوری، قال: قلت لابی الحسن - علیه السَّلام - جعلّت فداک، ما تقول فی النصرانیّة اشتریها و ابیعها من النصرانی؟ فقال: اشتر و بع، فقال: فانكح ؟ فسكت عن ذلك قلیلاً، ثم نظر الى و قال : شبه الاخفاء هی لک ،حلال، قال: قلت: جعلّت فداک فاشترى المغنّیة او الجاریة تحسن ان تغنى ارید بها الرزق لا سوی ذلک؟ قال: اشتر و بع. (وسائل ج 12 ص (86)

اقول : ظاهر الروایة انّ المراد من بیعها و المقصود منها لیس الا التجارة بها و انّ كانت مغنّیة فانه یسئل عن ان كونها مغنّیة یوجب حرمة البیع او بطلانه و ان كان المتعاملان غیر قاصدین منها الاستفادة من عملها، فقال علیه السَّلام « اشتر و بع » و قد جوّز الفقهاء ذلك من كل مورد لم یكن قصد المتعاملین من المتاع الانتفاع المحرم و ان كان قابلاً لذلك و لذا یقول السائل : « ارید بها الرزق لا سوى ذلك »، فكونها تحسن ان تغنى غیر مضر ببیعها ما لم یكن ذلك مقصود المتعاملین، و قوله - علیه السَّلام - « هى لك حلال » لعلّه من جهة اعتماده علیه السَّلام علیه بانّه لا یكون ممن یرید تغنّیها، و قول السائل: « ارید بها الرزق لا سوى ذلك » ایضاً ظاهرة فیما ذكرناه.

[120] 6 - محمد بن علی بن الحسین قال : سئل رجل على بن الحسین - علیهما السَّلام - عن شراء جاریة لها صوت فقال ما علیك لو اشتریتها فذكرتك الجنة یعنى بقرائة القرآن و الزّهد و الفضائل التی لیست بغناء ، فاما الغناء فمحظور. (وسائل ج 12 ص 86)

قال صاحب الوسائل - قدس سره : اقول ظاهر انّ المراد لا بأس بحسن الصوت الذی لا یصل الى حد الغناء فانه اعم منه .

و ما ذكره - قدس سره - متین جدّاً ، فانّ حسن الصوت لا ربط به بالغناء ، فانه صوت خاص یتعلّم كیفیته و هو من فنون الموسیقى، و حسن الصوت كحسن الوجه امر

ص: 601

طبیعی فی الخلقة.

[121] 7- عن احمد بن محمد، عن على بن الحسن التیمی عن اخویه محمد و احمد عن على بن یعقوب الهاشمی، عن مروان بن مسلم، عن سعید بن عمر الجعفى، عن رجل من اهل ،مصر، قال: اوصى اخى الىّ بجاریة كانت له مغنّیة فارهة و جعلها هدیاً لبیت الله الحرام، فقدمت مكّة فسألت فقیل : ادفعها الى بنی شیبة، و قیل غیر ذلك من القول، فاختلف علىّ فیه، فقال لى رجل من اهل المسجد : الا ارشدک الى من یرشدک فی هذا الى الحق؟ قلت: بلى، قال: فاشار الى شیخ جالس فی المسجد، فقال: هذا جعفر بن محمد - علیهما السَّلام - فاسئله قال : فاتیته - علیه السَّلام - فسئلته و قصصت علیه القصة، فقال: انّ الكعبة لا تأكل ولا تشرب و ما اهدى لها فهو لزوارها، بع الجاریة و قم على الحجر فناد هل من منقطع به و هل من محتاج من زوارها فاذا اتوک فاسئل عنهم و اعطهم و اقسم فیهم ثمنها، قال: فقلت له انّ بعض من سئلته امرنی بدفعها الى بنی شیبة، فقال : اما انّ قائمنا لوقد قام لقد اخذهم فقطع ایدیهم و طاف بهم، و قال : هؤلاء سرّاق الله .

و رواه الشیخ باسناده عن علی بن الحسن بن فضال و رواه الصدوق فی ( العلل )، عن ابیه، عن سعد بن عبد الله، عن احمد بن محمد مثله. ( وسائل ج 9 ص 355 )

اقول: الظاهر انّ بیع الجاریة المغنّیة و شرائها اذا لم یقصد المتعاملان فی البیع و الشراء تغنّیها و لم یزیدا فی ثمنها لذلك فلا بأس به، و الروایة محمولة على ذلک و علیه فلا تُعارض ما دلّ على انّ ثمن المغنّیة سحت لاختصاصها بما اذا ارید منها التغنّى و زید فی ثمنها لذلك، و الّا فهى جاریة مملوكة قابلة شرعاً للبیع و الشراء كما لا یخفى.

الباب الرابع:

الروایات من طریق الشیعه فی حرمة الغناء غیر ما تقدم منها فی تفسیر الایات

[122] 1- محمد بن یعقوب، عن محمد بن یحیی عن احمد بن محمد، عن الحسین بن

ص: 602

سعید، عن ابراهیم بن ابى البلاد عن زید الشحّام قال: قال ابو عبد الله - علیه السَّلام -بیت الغناء لا تؤمن فیه الفجیعة و لاتجاب فیه الدعوة و لایدخله الملائكة.

( وسائل ج 12 ص 225 )

[123] 2- و عنهم ( و عن عدة من اصحابنا )، عن سهل بن زیاد، عن محمد بن علی ( سلیمان، خل )، عن ابی جمیلة، عن ابی اسامة، عن ابی عبد الله علیه السَّلام قال: الغناء عشّ النفاق ( وسائل ج 12 ص 227).

[124] 3- و عنهم، عن سهل، عن ابراهیم بن محمد المدنی، عمّن ذكره، عن ابی عبد الله - علیه السَّلام - قال: سئل عن الغناء و أنا حاضر، فقال: لاتدخلوا بیوتاً الله معرض عن اهلها (وسائل ج 12 ص 227 )

[125] 4- و عنهم، عن سهل، عن على بن الريّان، عن یونس، قال: سئلت الخراسانی - علیه السَّلام عن الغناء ، و قلت : انّ العبّاسی ذکر عنک انّک ترخص فی الغناء ، فقال: كذب الزندیق، ما هكذا قلت له، سألنی عن الغناء ، فقلت: انّ رجلاً اتى ابا جعفر علیه السَّلام فسأله عن الغناء ، فقال : یا فلان اذا میّز الله بین الحقّ و الباطل فاین یكون الغناء؟ قال: مع الباطل ، فقال : قد حكمت. (وسائل ج 12 ص 227 )

اقول : المراد بالخراسانی هو الرضا - علیه الصلوة و السَّلام كما فی روایة الصدوق، عن الرّیان، قال: سألت الرضا - علیه السَّلام - بخراسان، و ذكر نحوه و الظاهر انّ المراد بالعبّاسی هو المأمون العبّاسی كما لا یخفى.

[126] 5- و عن محمد بن یحیى، عن احمد بن محمد، عن ابن فضّال، عن یونس بن یعقوب، عن عبد الاعلى، قال: سألت ابا عبد الله علیه السَّلام عن الغناء ، و قلت: أنّهم یزعمون انّ رسول الله - صلى الله علیه و آله و سلم - رخّص فی ان یقال: جئناكم جئناكم، حیوناً حیوناً نُحیّیكم، فقال: كذبوا ان الله عزّ و جلّ یقول: وَ مَا خَلَقْنَا السَّمَوَاتِ وَ الأَرْضَ وَ مَا بَيْنَهُما لأعِبِینَ لَو اَرَدْنا أَنْ نَتَّخِذَ لَهْواً لأَتَّخَذْنَاهُ مِنْ لَدُنَا إِنْ كُنَّا فَاعِلِینَ بَلْ نَقْذِفُ بِالْحَقِّ عَلَى الْباطِلِ فَيَدْمَعُهُ فَإِذَا هُوَ زَاهِقٌ وَ لَكُمُ الوَيْلُ مِمَّا تَصِفُونَ ثم قال : ویل لفلان مما

ص: 603

یصف رجل لم یحضر المجلس.

(وسائل ج 12 ص 228 )

[127] 6- و فی ( عیون الاخبار ) باسانیده السابقة ( فی اسباغ الوضوء )، عن الرضا، عن ابائه، عن على - علیهم السَّلام - قال : سمعت رسول الله - صلى الله علیه و آله و سلم -یقول : انّى اخاف علیكم استخفافاً بالدّین و بیع الحكم و قطیعة الرحم و ان تتّخذوا القرآن مزامیر، تقدّمون احدكم و لیس بافضلكم فی الدّین. ( وسائل ج 12 ص 229 )

[128] 7 - و فی ( المقنع ) ، قال الصادق - علیه السَّلام شرّ الاصوات الغناء . ( وسائل ج 12 ص 229 )

[129] 8- و فی ( الخصال )، عن ابیه، عن سعد، عن یعقوب بن یزید، عن ابن ابی عمیر، عن مهران بن محمد، عن الحسن بن هارون قال سمعت ابا عبد الله علیه السَّلام قال : الغناء یورث النفاق و یعقّب الفقر. (وسائل ج 12 ص 229 )

[130] 9- علی بن ابراهیم، عن ابیه، عن سلیمان بن مسلم الخشّاب عن عبد الله بن المكّى، عن عطاء بن ابی ریاح ، عن عبد الله بن عبّاس، عن رسول الله صلى الله علیه و آله و سلم ( فی حدیث )، قال: انّ من اشراط السّاعة، اضاعة الصّلوات و اتباع الشهوات و المیل الى الاهواء ( الى ان قال ) فعندها یكون اقواماً یتعلّمون القرآن لغیر الله و یتّخذونه مزامیر و یكون اقوام یتفقّهون لغیر الله و تكثر اولاد الزناو یتغنّون بالقرآن ( الى ان قال )، و یستحسنون الكوبة (1) و المعازف (2) و ینكرون الامر بالمعروف و النهی عن المنکر ( الى ان قال ) فاولئک یدعون فی ملكوت السموات « الارجاس الانجاس »

(وسائل ج 12 ص 230 )

[131] 10- و عن الحسن، قال: كنت اطیل القعود فی المخرج لأسمع غناء بعض

ص: 604


1- الكوبة الطبل الصغیر او الطنبور، و قیل غیر ذلك.
2- و المعازف جمع المعزف و هی نوع من الطنبور وسیأتى فى اخر الكتاب تفسیر تلك الالفاظ من الآلات الموسیقیة.

الجیران، قال: فد خلت علی ابی عبد الله - علیه السَّلام - فقال : یا حسن، إِنَّ السَّمْعَ وَ الْبَصَرَ وَ الْغُوادَ كُلُّ أُولئِكَ كَانَ عَنْهُ مَسْئُولاً السمع و ما وعى، و البصر و ما رأى، و الفواد و ما عقد علیه. (وسائل ج 12 ص 231)

[132] 11- علی بن جعفر فی ( كتابه ) ، عن اخیه موسى بن جعفر علیهما السَّلام قال: سألته عن الرجل یتعمّد الغناء یجلس الیه، قال: لا. (وسائل ج 12 ص 232)

[133] 12- فی ( الخصال ) باسناده عن الاعمش، عن جعفر بن محمد - علیهما السَّلام - فی ( حدیث شرایع الدین ) ، قال : و الكبائر محرّمة و هى الشرك بالله ( الى ان قال )، و الملاهی التی تصدّ عن ذكر الله عزّ و جلّ مكروهة كالغناء و ضرب الاوتار و الّاصرار على صغائر الذنوب.

قال صاحب الوسائل : الكراهة فی اخره محمول على التحریم، او على التقیة لما یأتی.

( وسائل ج 12 ص 262 )

اقول: قد مضى ما قرّبناه فى معنى الكراهة و انّها یلازم التحریم، فراجع ما ذكرناه فی ذیل حدیث 14 من باب 2 مضافاً الى عدّها من الكبائر كما فی روایه فضل بن شاذان عن الرضا علیه السَّلام - ایضاً الوسائل ج 11 باب 46 من جهاد النّفس

[134] 13- فی ( الخصال )، عن محمد بن على ماجیلویه عن عمّه محمد بن ابی القاسم، عن محمد بن علی القرشی، عن محمد بن زیاد عن عبد الله بن عبد الرحمن، عن ثابت بن ابى صفيّة الثمالی، عن ثور بن سعید ، عن ابیه سعید بن علاقة قال: سمعت امیر المؤمنین - علیه السَّلام یقول: ترک نسج العنكبوت یورث الفقر، ( الى ان قال ) و كثرة الاستماع الى الغناء یورث الفقر. ( وسائل ج 11 ص 276 )

[135] 14- محمد بن یعقوب، عن علی بن محمد، عن ابراهیم الاحمر، عن عبد الله بن حمّاد، عن عبد الله بن سنان عن ابی عبد الله علیه السَّلام قال: قال رسول الله صلى الله علیه و آله و سلم اقروا القرآن بألحان العرب و اصواتها، و ایّاکم و لحون اهل الفسق و اهل الكبائر فانه سیجیئ من بعدى اقوام یرجّعون القرآن ترجیع الغناء و النوح و الرهبانیّة لایجوز تراقیهم قلوبهم مقلوبة و قلوب من یعجبه شأنهم.

ص: 605

( وسائل ج 4 ص 858)

و رواه فی ( مجمع البیان )، عن حذیفة بن الیمان و الشیخ البهائى فى ( الكشكول ) مرسلاً.

[136] 15- محمد بن یعقوب، عن علی بن ابراهیم عن أبیه، عن ابن محبوب، عن عنبسة، عن ابی عبد الله - علیه السَّلام - قال: استماع اللهو و الغناء ینبت النفاق كما ینبت الماء الزرع . ( وسائل ج 12 ص 236 )

[137] 16- و عنهم ، ( عن عدّة اصحابنا )، عن سهل، عن یاسر، عن ابى الحسن – علیه السَّلام قال: من نزّة نفسه عن الغناء فانّ فی الجنة شجرة یأمر الله عزّ و جلّ الریاح أن تحرّكها فیسمع منها صوتاً لم یسمع مثله، و من لم یتنزّه عنه لم یسمعه.

(وسائل ج 12 ص 236 )

[138] 17- ( دعائم الاسلام )، عن جعفر بن محمد - علیهما السَّلام - انّه قال: الغناء مجلس لا ینظر الله الى اهله و الغناء یورث النفاق و یعقّب الفقر.

( مستدرک الوسائل ج 2 ص 457).

[139] 18- و عن جعفر بن محمد - علیهما السَّلام - انه سئل عن الغناء ، فقال للسائل : ویحك، اذا فرّق بین الحقّ و الباطل أین ترى الغناء یكون؟ قال: مع الباطل و الله جعلّت فداک قال ففى هذا ما یكفیك؟ (مستدرک الوسائل ج 2 ص 457 )

[140] 19- و عن ابی جعفر محمد بن علی علیهما السَّلام أنّه قال: الغناء ینبت النفاق فی القلب كما ینبت النخل الطلع ( مستدرک الوسائل ج 2 ص 457 )

[141] 20- و عن جعفر بن محمد - علیهما السَّلام - انه قال: بیت الغناء بیت لا یؤمن فیه الفجیعة ، ولا تجاب فیه الدعوة، ولا تدخله الملائكة.

(مستدرک الوسائل ج 2 ص 457 )

[142] 21- القطب الراوندى فی ( لبّ اللباب )، و فی الخبر ، انّ الله یقول یوم القیمة : ملائكتی من حفظ سمعه و لسانه عن الغناء فاسمعوه حمدى و الثناء علىّ

ص: 606

(مستدرک الوسائل ج 2 ص 457 )

[143] 22- ( جامع الاخبار )، قال النبیّ - صلى الله علیه و آله و سلم - الغناء رُقْیَة الزنا . ( مستدرک الوسائل ج 2 ص 457 )

[144] 23- الصدوق فی ( المقنع ) ، یقول الصادق - علیه السَّلام شرّ الاصوات الغناء .

(مستدرک الوسائل ج 22 ص 458 )

[145] 24- ( عو الی اللئالی )، عن النبیّ - صلى الله علیه و آله و سلم - أنّه قال : الغناء ینبت النفاق فی القلب كما ینبت الماء البقل. ( مستدرک الوسائل ج 2 ص 458 )

الباب الخامس :

الروایات الغیر المفسّرة فی حرمة الموسیقى من طریق اهل التسنّن

[146] 1- اخرج ابن ابی الدنیا و البیهقی فی ( سننه ) ، عن ابن مسعود - رضی الله عنه - قال: الغناء ینبت النفاق فی القلب كما ینبت الماء الزرع ، و الذكر ینبت الایمان فی القلب كما ینبت الماء الزرع . ( درّ المنثور ج 5 ص 159 )

[147] 2- اخرج ابن ابی الدنیا، عن ابراهیم - رضی الله عنه - قال: كانوا یقولون الغناء ینبت النفاق فی القلب. ( درّ المنثور ج 5 ص 159 )

[148] 3 - اخرج ابن ابی الدنیا و البیهقى فى (سننه) ، عن ابن مسعود - رضی الله عنه - قال : قال رسول الله صلى الله علیه و آله الغناء ینبت النفاق فی القلب كما ینبت الماء البقل. ( درّ المنثور ج 5 ص 159)

[149] 4- اخرج ابى الدنیا و البیهقی فی (الشعب)، عن ابن مسعود - رضی الله عنه - قال : اذا ركب الرجل الدّابة و لم یسمّ ردفه الشیطان فقال : تغنّه فان كان لا یحسن قال له تمنه ( درّ المنثور ج 5 ص 159 )

[150] 5- اخرج ابن ابی الدنیا و ابن مردویه عن ابی امامة - رضى الله عنه - انّ رسول الله - صلى الله علیه و آله و سلم - قال: ما رفع احد صوته بغناء الّا بعث الله

ص: 607

شیطانین یجلسان على منكبیه یضربان باعقابها على صدره حتى یمسك .

( درّ المنثور ج 5 ص 159 )

[151] 6- اخرج ابن ابی الدنیا و البیهقی، عن الشعبی، عن القاسم بن محمد رضى الله عنه و قد سئل عن الغناء ، فقال : انهاک عنه و اكرهه لك، قال السائل : أَحَرام هو ؟

قال انظر یا ابن اخی اذا میّز الله الحقّ من الباطل فی ایّهما یجعل الغناء ؟

( درّ المنثور ج 5 ص 159 )

[152] 7 - اخرج ابن ابی الدنیا و البیهقی، عن فضیل بن عیاض ، قال : الغناء رقیة الزنا.

( درّ المنثور ج 5 ص 159 )

[153] 8- اخرج ابن ابی الدنیا و البیهقی عن الشعبی، قال: لعن المغنّى و المغنّى له.

( درّ المنثور ج 5 ص 159 )

[154] 9- اخرج ابن ابی الدنیا و البیهقی عن ابى عثمان اللیثی، قال : قال یزید بن الولید الناقص یا بنى اميّة ایّاكم و الغناء ، فانّه ینقص الحیاء و یزید فى الشهوة و یهدم المروّة و أنّه لینوب عن الخمر و یفعل ما یفعل السكر، فان كنتم لابّد فاعلین فجنّبوه النساء فان الغناء داعیة الزنا . ( درّ المنثور ج 5 ص 159)

[155] 10- و اخرج ابن ابی الدنیا، عن ابى جعفر الاموى عمر بن عبد الله ، قال : كتب عمر بن عبد العزیز - رضی الله عنه - الى مؤدّب ولده من عبد الله عمر امیر المؤمنین الى سهل ،مولاه، امّا بعد : فانّى اخترتك على علم منّى لتأدیب و لدی و صرفتهم الیک عن غیرک من مو الیّ و ذوى الخاصة بی فخذهم بالجفاء فهو امكن لاقدامهم و ترک الصحبة فانّ عادتها تكسب الغفلة و كثرة الضحك فان كثرته تمیت القلب، و لیكن اول ما یعتقدون من ادبك بغض الملاهی التی بدوها من الشیطان و عاقبت ها سخط الرحمن، فانّه بلغنی عن الثقات من حملة العلم انّ حضور المعازف و استماع الاغانىّ و اللهج بهما ینبت النفاق فی القلب كما ینبت الماء العشب و لعمرى لتوقّى ذلک بترک حضور تلک المواطن ایسر على ذوات الذهن من الثبوت على النفاق فى قلبه، و هو حین یفارقها لا

ص: 608

یعتقد مما سمعت اذناه على شیئ ینتفع به، و لیفتح كل غلام منهم بجزء من القرآن یثبّت فى قرائته فاذا فرغ منه تناول قوسه و کنانته و خرج الى الغرض حافیا فرمى سبعة ارشاق ثم انصرف الى القائلة، فان ابن مسعود - رضی الله عنه - كان یقول: یا بُنیّ، قیلوا فان الشیطان لا تقیل ، و السَّلام. (درّ المنثور ج 5 ص 160 )

[156] 11- اخرج ابن ابی الدنیا، عن رافع بن حفص المدنىّ، قال : اربع لا ینظر الله الیهن یوم القیمة، الساحر و النائحة و المغنّیة و المرأة مع المرأة، وقال : من ادرک ذلک الزمان فاولی به طول الحزن . (درّ المنثور ج 5 ص 160 )

[157] 12- اخرج ابن ابی الدنیا، عن عبد الرحمن بن عوف - رضی الله عنه - انّ رسول الله صلى الله علیه و آله و سلم قال انّما نهیت عن صوتین احمقین فاجرین، صوت عند نغمة لهو و لعب و مزامیر شیطان و صوت عند مصیبة خشّ وجوه و شقّ جیوب ورنّة شیطان. ( درّ المنثور ج 5 ص 160)

اقول : كلمة « خش وجوه » هكذا فی نسختنا المطبوعة و لعله كان « خمش » بمعنى الخدشة و اللطمة و لكن الخش جاء بمعنى الشق ایضاً و هو المناسب.

الباب السادس

فی جواز رفع الصوت الحسن و تحسینه بالقرآن و الدعاء اذا لم یكن فیه الغناء بل استحبابه عن طریق الشیعة

[158] 1 - محمد بن یعقوب، عن علی بن محمد، عن ابراهیم الاحمر، عن عبد الله بن حماد، عن عبد الله بن سنان عن ابی عبد الله علیه السَّلام قال: قال رسول الله صلى الله علیه و آله و سلم اقروا القرآن بالحان العرب و اصواتها، و ایّاكم و لحون اهل الفسق و اهل الكبائر، فانه سیجیئ من بعدى اقوام یرجّعون القرآن ترجیع الغناء و النوح و الرهبانیّة، لایجوز تراقیهم قلوبهم مقلوبة و قلوب من یعجبه شأنهم.

و رواه فی ( المجمع البیان )، عن حذیفة بن الیمان و الشیخ البهائی فی ( الكشكول )

ص: 609

مرسلاً. (وسائل ج 4 ص 858 )

اقول : قد تقدم فی روایات حرمة الغناء روایة رقم 6 ، قوله علیه السَّلام و ان تتخذوا القرآن مزامیر، و فی حدیث رقم 9 فی موضع منه قوله - علیه السَّلام - یتعلّمون القرآن لغیر الله و یتّخذونه مزامیر، و فی موضع آخر منه، قوله علیه السَّلام و یتغنّون بالقرآن، فراجع .

[159] 2- عن عدّة من اصحابنا، عن سهل بن زیاد عن محمد بن الحسن بن شمعون، عن علی بن محمد النوفلی، عن ابی الحسن - علیه السَّلام - قال : ذكرت الصوت عنده، فقال: انّ على بن الحسین - علیه السَّلام - كان یقرأ فربّما مرّ به المارّ فصعق من حسن صوته.

(وسائل ج 4 ص 859 )

و فی ( الکافی فی باب ترتیل القرآن ) بعد ذلك هكذا قلت: و لم یكن رسول الله صلى الله علیه و آله یصلی بالناس و یرفع صوته بالقرآن، فقال: ان رسول الله صلى الله علیه و آله و سلم - كان یحمل الناس من خلفه ما یطیقون.

( اصول کافی ط قدیم ص 447)

[160] 3- و عنهم، عن سهل، عن الحجّال، عن علی بن عقبة، عن رجل، عن ابی عبد الله - علیه السَّلام - قال: كان على بن الحسین علیهما السَّلام احسن الناس صوتاً بالقرآن و كان السّقاون یمرّون فیقفون بیابه یستمعون قرائته. (وسائل ج 4 ص 859 )

[161] 4- و عن علی بن ابراهیم عن ابیه، عن ابن محبوب، عن علی بن ابی حمزه، عن ابی بصیر قال : قلت لابی جعفر علیه السَّلام اذا قرأت القرآن فرفعت به صوتی جائنى الشیطان، فقال: انّما ترائى بهذا اهلك و الناس فقال: یا ابا محمد اقرأ قرائة ما بین القرائتین، تسمع اهلک و رجّع بالقرآن صوتك فانّ الله عزّ و جّل یحبّ الصوت الحسن یرجّع فیه ترجیعا.

( وسائل ج 4 ص -859 اصول کافی باب ترتیل القرآن ص 447 )

قال صاحب الوسائل : اقول : هذا محمول على التقيّة لما ذكرنا من معارضة الخاص

ص: 610

و هو الحدیث الاوّل، و العام و هو كثیر جدّاً، قد تجاوز حدّ التواتر و یأتی فی التجارة، و یكون الحمل على مادون الغناء، انتهى.

اقول : الظاهر انّ ترجیع الصوت لا یلازم الغناء و ان فسّر به الغناء فی بعض الكلمات فانّ الغناء هو الصوت المزوّر الذی یخیّل فی الاوهام حالات و تخیُّلات مختلفة كما ذکر ناه فی محله سابقاً، وفی الحدیث الاول اشارة الى ذلك حیث قال: يُرجّعون القرآن ترجیع الغناء و النوح و الرهبانیّة، فانّه یفهم منه انّ للترجیع أنواعاً، منها ما ذكره فی هذا الحدیث مع ذمّه علیه، و منها غیره مما لم یذمّه و لم یذكره .

[162] 5- محمد بن علی بن الحسین، ( فی عیون الاخبار ) عن محمد بن عمر الجعابی، عن الحسن بن عبد الله التمیمی، عن ابیه، عن الرضا - علیه السَّلام - قال: قال رسول الله - صلى الله علیه و آله و سلم - حَسِّنُوا اَلْقُرْآنَ بِأَصْوَاتِکُمْ فَإِنَّ اَلصَّوْتَ اَلْحَسَنَ یَزِیدُ اَلْقُرْآنَ حُسْناً. (وسائل ج 4 ص 859)

قال صاحب الوسائل بعد ذكره هذا الخبر: ما یخفى على منصف انّ تحسین الصوت لا یستلزم كونه غناء ، فلابدّ من تقییده بما لایصل الى حدّ الغناء لما مضى و یأتی.

[163] 6- محمد بن ادریس فى اخر ( السرائر ) نقلاً من ( كتاب محمد بن علی بن محبوب )، عن العبّاس، عن حمّاد بن عیسى، عن معاویة بن عمار قال: قلت لابی عبد الله - علیه السَّلام - الرجل لایرى انّه صنع شیئاً فی الدعاء و فی القرائة، حتى یرفع صوته، فقال: لابأس، انّ على بن الحسین - علیهما السَّلام - كان احسن الناس صوتاً بالقرآن و كان یرفع صوته حتى یسمعه اهل الدار ، و انّ ابا جعفر - علیه السَّلام - کَانَ أَحْسَنَ اَلنَّاسِ صَوْتاً بِالْقُرْآن، وَ کَانَ إِذَا قَامَ مِنَ اَللَّیْلِ وَ قَرَأَ رَفَعَ صَوْتَهُ فَیَمُرُّ بِهِ مَارُّ اَلطَّرِیقِ مِنَ اَلسَّقَّائِینَ (1) و غیرهم، فیقومون فیسمعون الى قرائته. ( وسائل ج 4 ص 858 )

[164] 7 - الفضل بن الحسن الطبرسی فی ( مجمع البیان )، عن ابی بصیر، عن ابی عبد الله علیه السَّلام فی قوله تعالى وَ رَتِّلِ الْقُرآنَ تَرْتِیلاً قال: هوان تتمكث فیه و تحسن به

1 - ذكر فی الذیل من ( الوسائل ط جدید ) عن ( السرائر ) المطبوع - السقّائین.

ص: 611


1- 1

صوتک ( وسائل ج 4 ص 856)

[165] 8- ( جامع الاخبار )، عن براء بن عازب انّ النبیّ - صلى الله علیه و آله و سلم - سمع قرائة ابى موسى فقال كان هذا من اصوات آل داود.

(مستدرک الوسائل ج 1 ص 295 )

[166] 9- و عن براء بن عازب، قال : قال رسول الله - صلى الله علیه و آله و سلم - زَينُوا الْقُرْآنَ بِأَصْوَاتِکُمْ فَإِنَّ اَلصَّوْتَ اَلْحَسَنَ یَزِیدُ اَلْقُرْآنَ حُسْناً

(مستدرک الوسائل ج 1 ص 295 )

[167] 10 - و عن علقمة بن قیس، قال: كنت حسن الصوت بالقرآن، و كان عبد الله بن مسعود یرسل الىّ، فأَقر، علیه، فاذا فرغت من قرائتی، قال: زدنا من هذا فداک ابی و امّی، فانّی سمعت رسول الله - صلى الله علیه و آله و سلم - یقول: إِنَّ حُسْنَ اَلصَّوْتِ زِینَهُ اَلْقُرْآنِ (مستدرک الوسائل ج 1 ص 295 ) .

[168] 11- و عن انس بن مالک عن النبی صلّی الله علیه و آله و سلم أَنَّ لِکُلِّ شَیْءٍ حِلْیَهٌ وَ حِلْیَهُ اَلْقُرْآنِ اَلصَّوْتُ اَلْحَسَنُ ( مستدرک الوسائل ج 1 ص 295 )

[169] 12- روى عن النبیّ - صلى الله علیه و آله و سلم - أنه قال: لاَ یَأْذَنُ اَللَّهُ لِشَیْءٍ مِنْ أَهْلِ اَلْأَرْضِ إِلاَّ لِأَصْوَاتِ اَلْمُؤَذِّنِینَ، وَ لِلصَّوْتِ اَلْحَسَنِ بِالْقُرْآنِ.

(مستدرک الوسائل ج 1 ص 295).

[170] 13- الشیخ الطبرسی فی ( الاحتجاج ) روی انّ موسی بن جعفر - علیهما السَّلام - كان حَسَن الصوت، حَسَن القرائة و قال یوماً من الایام: إِنَّ عَلِيَّ بْنَ الْحُسَيْنِ كَانَ يَقْرَأُ فَرُبَّمَا مَرَّ بِهِ الْمَارُّ فَصَعِقَ مِنْ حُسْنِ صَوْتِهِ وَ إِنَّ اَلْإِمَامَ لَوْ أَظْهَرَ مِنْ ذَلِکَ شَیْئاً لَمَا اِحْتَمَلَهُ اَلنَّاسُ قِیلَ لَهُ : أَ لَمْ یَکُنْ رَسُولُ اَللَّه - صلى الله علیه و آله و سلم - یُصَلِّی بِالنَّاسِ وَ یَرْفَعُ صَوْتَهُ بِالْقُرْآن؟ فقال: إِنَّ رَسُولَ اَللَّهِ صلى الله علیه و آله و سلم - یُحَمِّلُ مَنْ خَلْفَهُ مَا یُطِیقُون. ( مستدرک الوسائل ج 1 ص 295 )

[171] 14- القطب الراوندى فى ( دعواته ) عن الحسن بن على - علیهما السَّلام - قال :

ص: 612

قال رسول الله - صلى الله علیه و آله و سلم - اقروا القرآن بأَلحان العرب و اصواتها، و ایّاكم و لحون اهل الفسق و اهل الكبائر، فانّه سیجیئ من بعدى اقوام یرجّعون القرآن ترجیع الغناء و النوح و الرهبانیة ، قلوبهم مفتونه و قلوب من عجبه شأنهم. (مستدرک الوسائل ج 1 ص 295 )

[172] 15- و عن حذیفة بن الیمان قال : قال رسول الله - صلى الله علیه و آله و سلم - اقرؤا القرآن بلحون العرب و اصواتهم و ایّاكم و لحون اهل الفسق و اهل الكتابین و سیجیئ قوم من بعدى یرجعون بالقرآن ترجیع الغناء و الرهبانیّة و النوح لا یجاوز حناجرهم، مفتونة قلوبهم و قلوب الذین یعجبهم شأنهم.

( مستدرک الوسائل ج 1 ص 295)

[173] 16- عن عبد الرحمن بن سائب عن سعد بن ابی وقّاص، عنه صلى الله علیه و آله و سلم قال: إن القرآن نَزَلَ بِالحَزْنِ، ( الى ان قال ) وَ تَعَنَّوا بِهِ فَمَنْ لَمْ يَتَغَنَّ بِالقُرانِ فَلَیْسَ مِنّا . (مستدرک الوسائل ج 1 ص 295 )

اقول: هذه الجملة من الروایة عنه - صلى الله علیه و آله و سلم - و هى « من لم یتغنّ بالقرآن فلیس منّا » ، مرویّة بطرق مختلفة، و ربما امكن ان یتوهّم تعارضها مع روایات حرمة التغنّى و لا سیما فی خصوص القرآن مما سبق فیه آنفاً.

و لكن اكابر العلماء و الفقهاء الراشدین اعلى الله كلمتهم و زاد فی ترفیع درجاتهم -من الاقدمین الى زمان المتأخرین و متأخرى المتأخرین اخذوا فی توجیهها و تفسیرها على خلاف ما یترأى من ظاهرها بحیث یستفاد حتى من خصوص ذلك اجماعهم على عدم العمل به و لم یتلقوها بالقبول الاّ الشاذّ.

فعن الصدوق فی ( معانى الاخبار )، عن محمد بن هارون الزنجانی، عن علی بن عبد العزیز، عن القسم بن سلام، رفعه قال رسول الله - صلى الله علیه و آله و سلم - لیس منّا من لم یتغنَّ بالقرآن معناه لیس منا من لم یستغن به، و لایذهب به الى الصوت.

و قال السيّد المرتضى فی ( الدّرر و الغرر ) ما لفظه - تأویل خبر - قال ابو عبید بن

ص: 613

سُلام (1) فیما روى عن النبیّ - صلى الله علیه و آله و سلم - لیس منّا من لم یتغنّ بالقرآن -قال: اراد یستغنى به، و احتجّ بقولهم: تغنّیت تغنيّاً و تغانیت تفانیاً و انشد بیت الاعشى :

و كنت امرئاً زمنا بالعراق *** عفیف المناخ طویل التغنّن

و قول الآخر :

کلانا غنىّ عن اخیه حیاته *** و نحن اذا متنا اشد تغانیاً

و احتجّ ایضاً بقول ابن مسعود: من قرأ سوره ال عمران فهو غنّى اى مستغن، و الحدیث الآخر : نعم كنز الصعلوک سوره آل عمران، یقوم بها فی اخر اللیل ( و الصعلوك الفقیر ). و احتجّ ایضاً بحدیث اخر یروى عن النبیّ - صلى الله علیه و آله و سلم - و هو أنّه قال: لا ینبغى لحامل القرآن انّ یظن ان احداً اعطى افضل بما اعطى لانّه لو ملك الدنیا بأسرها لكان القرآن افضل ممّا ملكه واحتجّ ایضاً بخبر یرفعه عن عبد الله بن نهیک، انه دخل على سعد (2) بیته، فاذا مثال رث و متاع رث، فقال: قال رسول الله - صلى الله علیه و آله و سلم - لیس منّا من لم یتغنّ بالقرآن، قال ابو عبید: فذكره المتاع

الرث و المثال الرث (3) یدل على انّ التغنّى بالقرآن الاستغناء به عن الكثیر من المال

و المثال هو الفراش قال الشاعر :

بكل طو ال الساعدین كأنّما *** یری بِسُرى اللیل المثال الممّهدا

یعنى الفراش.

ص: 614


1- ابو عبید قاسم بن سلام كظلام كان ابو ه رومیّاً و كان ابو عبید من المشاهیر فی اللغة و الّادب و الحدیث و الغریب و الفقه و صحة الروایة الحدیث فكما عن السیوطى كان امام عصره فی كل فن و له من التصانیف غریب القرآن، و غریب الحدیث و غیر ذلك. توفى بمكه سنه 223 او 224 ، و هو غیر ابی عبیدة بالتاء و هو معمر ( كجعفر ) بن مثنى البصرى النحوى و كان متبحّراً فی علم اللغة و ایام العرب و اخبارها و هواول من صنّف غریب الحدیث. توفى سنه 209 او 211 ، كما عن ( مروج الذهب ).
2- فی حاشیة الاصل سعد بن ابی وقاص
3- الرث البلى الخلق البد یعنی کهنه پاره.

قال ابو عبید : و لو كان معناه الترجیع لعظمت المحنة علینا بذلك، اذ كان من لم یرجّع فلیس منه - علیه السَّلام .

و ذکر غیر ابی عبید جواباً آخر، و هو انّه - علیه السَّلام - اراد من لم یحسّن صوته بالقرآن و لم یرجّع فیه و احتجّ صاحب هذا الجواب بحدیث عبد الرحمن بن سائب، قال : اتیت سعداً و قد كفّ بصره، فسلّمت علیه، فقال: من انت؟ فاخبرته، فقال: مرحباً بابن اخی، بلغنی انّک حسن الصوت بالقرآن، و قد سمعت رسول الله صلى الله علیه و آله و سلم - یقول: انّ هذا القرآن نزل بحزن فاذا قرأتموه فابكوا، فان لم تبكوا فتباكوا ، فمن لم یتغنّ بالقرآن فلیس منّا فقوله: فابكوا اوتباكوا، دلیل على انّ التغنّى « التحنین و الترجیع »، و روی عن النبیّ - صلى الله علیه و آله و سلم - أنه قال: لا یأذن الله لشیئ من اهل الارض الاّ لاصوات المؤذّنین، و الصوت الحسن بالقرآن. و معنى قوله - صلى الله علیه و آله - و سلم یأذن یستمع له، یقال: اذنت للشیئ آذن اذنا اذا استمعت له، قال الشاعر :

صُمَّ اذا سَمعوا خَيْراً ذكرتُ بِه *** وَ إِنْ ذُكِرْتُ بِسُوءٍ عِندَهُمْ أَذَنُوا

و قال عدیّ بن زید العبادی :

ایّها القلب تعَلَّلُ بِدَدَن *** انَّ همّی فِی سَماعٍ و اَذَن

و لاَذَن هو السماع و انّما حسّن تكریر المعنى اختلاف اللفظ و للعرب فی هذا مذهب معروف و مثله و هند اتى من دونها النَأْيُّ و البُعْدُ - ( الى ان قال صاحب الدرر و الغرر) و قد ذكر ابو بکر محمد بن القاسم الانباری (1) وجهاً ثالثا فی الخبر، قال : اراد - علیه السَّلام - من لم یتلذّذ بالقرآن و یستحلّه و یستعذب تلاوته كاستحلاء اصحاب

ص: 615


1- هو محمد بن القاسم بن محمد بن بشّار اللغوى النحوى علامة زمانه فی الادب و اكثر الناس حفظاً لها، و حكى أنّه كان یحفظ مأة و عشرین تفسیراً للقرآن ،باسانیدها، و كتب غریب الحدیث، قیل انه خمس و اربعون الف ورق توفى لیلة النحر سنه 328. و السیّد المرتضى - قدس سره - ینقل عن كتابه غریب الحدیث.

الطرب للغناء و التذاذهم، و سمّى ذلك تغنّیاً من حیث یفعل عنده ما یفعل عند التغنّى بالغناء ، و ذكر انّ ذلك نظیر قولهم: العَمائِمُ تِیجانُ العرب و الحُباء (1) حِیطان العرب و الشمس حمّامات العرب و انشد بیت النابغة :

بكاء حمامة تدعوا هدیلا *** مفجّعة على فَنَن تغنّى

فشبّه صوتها لما اطرب اطراب الغناء بالغناء ، و جعلوا العمائم لما قامت مقام التیجان تیجاناً، و كذلك القول فى الحُباء و الشمس.

و جواب ابی عبید احسن الاجوبة و اسلمها و جواب ابى بكر ابعدها، لأنّ التلذّذ لا یكون الاّ فى المشتهیات ، و كذلك الاستحلاء و الّاستعذاب و تلاوة القرآن و تفهّم معانیه من الافعال الشاقّة، فكیف یكون ملذّاً مشتهىً؟ فان عاد الى ان یقول قد تستحلى التلاوة من الصوت الحزین، قلنا: هذا رجوع الى الجواب الثانی الذی رغبت عنه و انفردت عن نفسك بما یخالفه.

و یمكن ان یكون فی الخبر وجه رابع خطر لنا، و هو ان یكون قوله. علیه السَّلام « مَنْ لم یتغنّ » مِنْ غنى الرجل بالمكان اذا طال مقامه به و منه قبل المغنی و المغانی، قال الله تعالى: كأَن لَمْ يَغْنُوا فیها أى لم یقیموا بها، قال الاسود بن یعفر الایادی :

و لقد غنوا فیها بانعم غنیة *** فی ظل ملک ثابت الاوتاد

و قول الاعشى الذی انشده ابو عبید و هو :

و كنتُ امرئاً زَمَناً بّالعِراقِ *** عَفِیف المَناخِ طویلَ التغنِّ

بطول المقام اشبه منه بالاستغناء لان المقام یوصف بالطول و لا یوصف الاستغناء بذلك فكأن الاعشى اراد « انّنى كنت ملازماً لوطنی مقیماً بین اهلى لا اسافر للانتجاع

ص: 616


1- الحُباء هو الجمع بین ظهره و ساقیه بعمامة و نحوها لیستند اذ لم یكن فی البوادى جدران تستند الیها، فقیل : الحباء حیطان العرب.

و الطلب » ( الى آخر قوله ).

فیكون معنى الخبر على هذا الوجه من لم یقم على القرآن فلم یتجاوزه الى غیره و لا یتعدّاه الى سواه و یتخذه مغنى و منزلاً و مقاماً، فلیس منّا .

فان قیل : الیس قد یتعدّى القرآن الى السنّة و الّاجماع وسائر ادلة الشرع فكیف یحظر علینا تعدّیه؟

قلنا: لیس فی ذلك تعدّ للقرآن، لأن القرآن دالّ على وجوب اتباع السنّه و غیرها من ادلّة الشرع ، فمن اعتمد بعضها فی شیء من الاحكام لایكون متجاوزاً للقرآن و لا متعدیّا .

فامّا قوله - علیه السَّلام - لیس منّا فقد قیل فیه: انّه لایكون على اخلاقنا و استشهد ببیت النابغة :

اذا حاولت فى اسد فجوراً *** فأنّى لست منک و لست منی

و قیل : انّه اراد لیس على دیننا و هذا الوجه لایلیق الاّ بجوابنا الذى اخترناه، و هو بعده بجواب ابی عبید الیق لأنه محال ان یخرج عن دین النبیّ - صلى الله علیه و آله و سلم - و ملّته من لم یحسّن صوته بالقرآن و یرجّع فیه او من لم یتلذّذ بتلاوته و یستحلیها.

( الغررر و الدررج 1 ص 31-36).

اقول : حاصل ما ذكره السیّد - قدس سره - فی كتابه نقلاً او اختیاراً فی توجیه الروایة، یرجع الى وجوه اربعة، و هی :

1- ما ذكره عن ابی عبید بن سُلام و انه بمعنى الاستغناء ، و دلیله على صرف اللفظ الى هذا المعنى مضافا الى شواهده من اللغة انه لو كان معناه الترجیع لعظمت المحنة علینا، اذ كان من لم یرجّع بالقرآن فلیس منه - علیه السَّلام - یعنی یخرج بذلك عن الاسلام و هذا باطل بالضرورة.

2- معناه من لم یحسّن صوته بالقرآن و هذا القائل استشهد لقوله بروایات تحسین الصوت، لتكون قرینة للصرف الى هذا المعنى من بین سائر محتملاته و داعیه الی

ص: 617

ذلك، لیس غرابة الخروج عن الاسلام بترك التغنّى بالقرآن، اذ تحسین الصوت ایضاً مثله فی الغرابة حیث انّه لا یمكن كون تركه موجباً للخروج عن الاسلام، فلا محالة یكون داعیه الى ذلك هو عدّم جواز بقاء اللفظ على ظاهره اذ الغناء حرام اتّفاقاً كتاباً و سنه و اجماعاً فكیف یستحب بهذه الروایة ما هو محرّم بالكتاب و السنه و الّاجماع ؟ بل تتأكّد حرمته اذا كان فی القرآن كما نطقت به الروایات السابقة، و على هذا اخذ فى صرف اللفظ عن الغناء المحرّم الى تحسین الصوت بالقرآن الذی ثبت استحبابه بالروایات ممّا ذكرها و غیرها ممّا سبق، هذا و لكن یرد علیه ما ذكره ابو عبید من عدّم امكان الخروج عن الاسلام بذلك.

3- ما ذكره ابن الانباری ، و هو ان المراد بعدّم التغنّى عدّم التلذذ به بنحو ما یتلذذ بالغناء.

و هذا الجواب یصحّح الخروج عن الغناء المحرّم كما انّه یقلّل الغرابة عن الخروج عن الاسلام، اذ عدّم التلذّذ بالقرائة یشهد بقلّة ایمانه و ضعف علاقته بالقرآن لكن السیّد - قدس سره - یشكل علیه بالغرابة من حیث اللغة لأنّ لفظ التلذّذ لا یستعمل فی غیر المشتهیات.

4- ما ذكره السیّد - قدس سره - و خطر بباله و هو انه من لم یقم على مستقر القرآن و لم یكن القرآن منزله حتى لا یتعدّى و لا یتجاوز الى غیره.

و هذا الوجه من حیث اللفظ لاغرابة فیه، حیث یشهد علیه قوله تعالى كَأَن لَمْ يَعْنُوا و من حیث الخروج عن الاسلام ایضاً ممكن اذ من لم یكن القرآن مقرّه و تجاوز عنه الى غیره فهو خارج عن حقّیقة الاسلام.

و على جمیع الوجوه لم یحمل قوله - علیه السَّلام - ﴿ وَ مَن لَم یَتَغَن بِالقُرآن فَلَیس مِنّا ﴾، على الغناء المحرّم شرعاً كیف و المسلمون طرّاً على حرمته متمسّكین بالكتاب و السنه و الّاجماع فانّى لهم الاخذ بظاهر هذه الروایة فلذا تریهم آخذین فی توجیهها مع اختلاف مذاهبهم تشیّعاً و تسنّناً.

ص: 618

و قال شیخنا الطبرسی - قدس سره - فی ( مجمع البیان ) : الفن السابع فی ذكر ما یستحب للقارى من تحسین اللفظ و تزیین الصوت بقرائة القرآن.

البراء بن عازب قال: قال رسول الله - صلى الله علیه و آله و سلم - زینّوا القرآن باصواتكم .

حذیفة بن الیمان قال: قال رسول الله - صلى الله علیه و آله و سلم - اقروا القرآن بلحون العرب و اصواتها و ایّاكم و لحون اهل الفسق و اهل الكتابین، و سیجیئ قوم من بعدى یرجّعون القرآن ترجیع الغناء و الرهبانیة و النوح ، لایجاوز حناجرهم، مفتونة قلوبهم، و قلوب الذین یعجبهم شأنهم.

علقمة بن قیس قال: كنت حسن الصوت بالقرآن و كان عبد الله بن مسعود یرسل الىّ، فأَقرأ علیه، فاذا فرغت من قرائتى قال: زدنا من هذا فداک ابی و امّی، فانّی سمعت رسول الله - صلى الله علیه و آله و سلم - یقول: ان حسن الصوت زینة القرآن.

انس بن مالک عن النبیّ - صلى الله علیه و آله و سلم - انّ لكل شیئ حلیة و حلیة القرآن الصوت الحسن.

عبد الرحمن بن سائب، قدم علینا سعد بن ابی وقاص فاتیته مسلماً علیه، فقال مرحباً بابن اخی، بلغنی انّک حسن الصوت بالقرآن قلت : نعم و الحمد لله ، قال : انّى سمعت رسول الله - صلى الله علیه و آله و سلم - یقول : انّ القرآن نزل بالحزن فاذا قرأتموه فابكوا فان لم تبكوا فتباكوا و تغنّوا به، فمن لم یتغنّ بالقرآن فلیس منّا.

و تأوّل بعضهم « تغنّوا به » بمعنی استغنوا به و اکثر العلماء على أنّه تزیین الصوت و تحزینه، انتهى .

اقول : انظر كلام شیخنا الطبرسی - قدس سره - من اوّله الى اخره، حیث انّه یذكر اوّلاً روایة حذیفة بن الیمان الدّالة على حرمة الغناء فی القرآن لئلّا یتوهّم من روایات استحباب تحسین الصوت انّه الغناء بل هو حرام حتى فی القرآن، فكلامه اخیراً فی تفسیر روایة « من لم یتغنّ بالقرآن فلیس منّا » فى انّه فسّره بعضهم بانّه استغنوا به و

ص: 619

انّ اكثر العلماء على انّه تزیین الصوت و تحزینه صریح فی عدّم ارادة الغناء المحرّم من هذه الروایة، الّا انّه یظهر منه انّه لا یساعد ایضاً على حملها بمعنى استغنوا به لوجه لم یذكره ، فقال : و اكثر العلماء على انه تزیین الصوت و تحزینه فمراده من تزیین الصوت و تحزینه لیس هو الغناء المحرم جزماً كیف مع انّه غیره مفهوماً على انّه ذكر فی اوّل كلامه روایة حذیفة بن الیمان الصریحة فی حرمة الغناء فی القرآن.

و من الغرائب بعد ذلك كلّه ما ذكره المحقِّق السبزواری - قدس سره - فی ( الكفایة ) فانّه - قدس سره - تمایل الى تخصیص اخبار حرمة الغناء بما عدا القرآن و اراد ان یكثّر موافقة العلماء مع نفسه بالتكلّف مع انّه خرق الاجماع على حرمة الغناء فقال فی الكفایة ما لفظه :

و الشیخ ابو جعفر الطبرسی رحمه الله قال فی ( مجمع البیان ): الفنّ السابع فی ذكر ما یستحبّ للقارى من تحسین و تزیین الصوت بقرائة القرآن و نقل روایات العامّة، حتى نقل روایة عبد الرحمن بن ثابت قال قدّم علینا سعد بن ابی وقّاص ( الى قوله رحمه الله ) و تأوّل بعضهم بمعنى استغنوا و اكثر العلماء على أنّه تزیین الصوت و تحزینه، انتهى.

و هذا یدلّ على انّ تحسین الصوت بالقرآن و التغنّى به مستحب عنده، و انّ خلاف ذلك لم یكن معروفاً بین القدماء ، و كلام السیّد المرتضى فی ( الغرر و الدرر ) لایخلو من اشكال واضح و فی الكافی فی باب ترتیل القرآن بالصوت الحسن اورد اكثر الاخبار المذكورة و انت تعلّم طریقة القدماء ، انتهى.

( راجع الكفایة للمحقِّق السبزواری فی المكاسب المحرّمة )

اقول : مراده - قدس سره - بقوله « و انت تعلّم طریقة القدماء » انّهم یكتفون بایراد الحدیث عن الفتوى فمضمون الحدیث الذى یروونه هو الذی یفتون به و حیث انّه یذكر صاحب الکافی احادیث تحسین الصوت عند القرائة فهو قائل بجواز التغنّى فی القرآن او استحبابه هذا.

و فیه : اوّلاً انّ حسن الصوت او تحسینه شی طبیعی لا یحتاج الى التعلیم و التعلّم

ص: 620

فبعض النّاس حسن الصوت و بعضهم كریه الصوت كما انّ بعضهم حسن الوجه و بعضٌ اخر قبیح الوجه، مع انّ الغناء نوع من الموسیقى یتعلّم ممن یعرف ذلك و لذا قال الصادق - علیه السَّلام - فى روایة الطاطرى تعلیمهنّ كفر و استماعهنّ نفاق، و كذا فی روایة ابراهیم بن ابى البلاد عن ابی الحسن علیه السَّلام قال : و تعلیمهنّ كفر و الّاستماع منهنّ نفاق ، (الحدیث).

و ثانیاً انّ صاحب الكافی - قدس سره - اورد روایات حرمة الغناء فی اواخر ( كتاب الاشربة ) و قد نقلناها عنه قبلاً و امّا روایات حسن الصوت او تحسینه فی القرائة، فقد ذكرها فی اصول الكافى فى باب ترتیل القرآن، فیعلم منه انّ حسن الصوت او تحسینه و تزیینه عنده غیر التغنّى.

و ثالثاً انّ صاحب الكافی - قدس سره - یذكر فی باب ترتیل القرآن روایة عبد الله بن سنان عن الصادق، عن رسول الله - صلى الله علیه و آله و سلم - ( و هى الروایة الثالثه من هذا الباب، فراجع ) انّه قال : اقروا القرآن بالحان العرب و اصواتها و ایّاكم و لحون اهل الفسق و اهل الكبائر فانّه سیجیئ من بعدى اقوام یرجّعون القرآن ترجیع الغناء و النوح و الرهبانیة، و لایجوز تراقیهم قلوبهم مقلوبة ( مفتونة ، خ ل ) و قلوب من یعجبه شأنهم.

و بعد ذكره هذه الروایة الصریحة فی حرمة الغناء فی خصوص القرآن، كیف یمكن استظهار قوله باستحباب التغنّى فى القرآن من جهة نقله روایات حسن الصوت فی القرآن ؟ بل تنظیمه الروایات فى هذا الباب لهذه المسئلة على عكس مراد صاحب الكفایة ادلّ و هو أنّه یحرم الغناء فی القرآن عند صاحب الكافى و انّ حُسن الصوت او تحسینه بالقرائة عنده غیر الغناء و لذا یجمع بین تلك الروایات فی باب ترتیل القرآن مستعلناً ان لاتنافر و لامعارضة بین هذه الروایات فحسن الصوت او تحسینه عنده مستحب اذا لم یظهر بشكل الغناء و لم یعمل عمل الموسیقى، و لعمرى هذا شیئ ظاهر و لست ادری کیف اختفی على محقق بصیر عظیم القدر مثل صاحب الكفایة - قدس الله نفسه - لولا انّ العصمة

ص: 621

لاهله عصمنا الله من الزلّة و قد اوضحنا ذلك فی شرح الاحادیث و فتاوى الفقهاء - رضوان الله علیهم فراجع.

قال صاحب الحدائق - قدس سره - فامّا تمسّكهم باخبار قرائة القرآن بالصوت الحسن و التحزّن فهو لا یستلزم الغناء ، اذ لیس كل صوت حسن او حزین یسمّى غناء و هذا بحمد الله سبحانه ظاهر انتهى .

و امّا ما اشار الیه من انّ كلام السیّد المرتضى - قدس سره - فی ( الغرر و الدرر ) لا یخلو عن اشكال واضح ، فلم یتضح لنا انّ مراده الاشكال فی جعل التغنّى بمعنى الاستغناء كما فی ( المجمع البیان )، فهذا لیس من مختار السيّد - قدس سره - بل ینقله عن ابی عبید بن سلام او انّه لاحظ كلام السیّد الى اخره و ما اختاره هو بنفسه و استشهد له بقوله تعالى كَأَن لَمْ يَعْنُوا فِیها و لظاهر من كلام صاحب الكفایة هو الّاول لزعمه انّه من كلام السیّد مع انّه لیس كذلك كما سبق نقل كلامه، و لم یظهر لنا وجه اشكاله و كیف كان فالعمدة انّ العلماء لم یتلقّوا هذه الروایة بالقبول على ظاهرها الدالة على التغنّى بالقرآن و لزومه.

و رابعاً انّ هذه الروایة، « من لم یتغنّ بالقرآن فلیس منّا » تدل على شدّة الوجوب و انّه بتركه یخرج عن الاسلام و صاحب الكفایة لا یقول بذلك بل غایة ما اراد فی هذا المقام الاستدلال بها على الجواز لا الوجوب فضلاً عن كونه بنحو یخرج بتركه عن الاسلام بل لا قائل بذلك فیما بین المسلمین من احد المذاهب فضلاً عن الشیعة و هذه هی العمدة فی ذكر هذا الحدیث فی الكتب المعدة لغریب الحدیث و اخذهم فی توجیهها.

و صاحب الحدائق - قدس سره - قال: انّ الخبر المذكور عامى، فلا ینهض حجة مع ان الصدوق - قدس سره - اورده فی ( کتاب معانی الاخبار ) و فسّره بمعنى من لم یستغن بالقرآن و قد تقدم نقله فی ص 191

ثم انّه یمكن ان یقال: انّ ما رواه سعد بن ابی وقّاص، عنه - صلى الله علیه و آله

ص: 622

و سلم - على فرض صحّة الصدور كان خبران منفصلان ذكرهما - صلى الله علیه و آله و سلم و و لكن جمعها سعد بن ابی وقّاص فی كلامه هذا بصورة روایة واحدة و ذلك لوجهین :

احدهما ان ما نقله الصدوق و السيّد و ابو عبید بن سُلام و ابن الانباری هو خصوص قوله - صلى الله علیه و آله و سلم - ﴿ لَیْسَ مِنَّا مَنْ لَمْ یَتَغَنَّ بِالْقُرْآنِ ﴾، و لم یذكروا صدر الخبر المروى عن سعد بن ابی وقّاص و لو كان لذكروه و لاسیما مع امكان ان یكون الصدر قرینة على التغنّى فى الصوت، لا بمعنى الاستغناء .

و ثانیهما عدّم مناسبة بین الكلامین ، فانّ نزول القرآن بالحزن لیبكوا او یتباكوا عند قرائته لاتناسب التغنّى فى الصوت ولا الاستغناء بالقرآن و لاغیر ذلك مماذکر فی معنی التغنّى فی هذا الحدیث. فیمكن ان یكون الجمع بین الجملتین من حدیثه صلى الله علیه و آله و سلم من سعد بن ابی وقّاص باجتهاده لمعنى متناسباً لهما، و سیجیء فى الروایات الاتیة ما یختص بتحزین الصوت عند القرائة من دون ذكر التغنّى.

[174] 17- عنه، عن على بن معبد ، عن عبد الله بن القاسم، عن عبد الله بن سنان، عن ابی عبد الله - علیه السَّلام - قال: قال رسول الله - صلى الله علیه و آله و سلم - لم یعط امّتى اقلّ من ثلاث الجمال و الصوت الحسن و الحفظ .

( اصول کافی ط قدیم باب ترتیل القرآن ص 447 )

[175] 18- عنه، عن ابیه، عن علی بن معبد ، عن یونس بن عبد الله بن سكّان، عن ابی بصیر، عن ابی عبد الله - علیه السَّلام - قال: قال النبی - صلى الله علیه و آله و سلم - انّ من اجلّ الجمال الشعر الحسن للمرء و نغمة الصوت الحسن.

( اصول کافی ط قدیم ص 447 )

[176] 19- عنه ، عن ابیه عن علی بن معبد ، عن عبد الله بن سنان، عن ابی عبد الله - علیه السَّلام - قال: قال النبیّ - صلى الله علیه و آله و سلم - لكل شیئ حلیة و حلیة القرآن الصوت الحسن . ( اصول کافی ط قدیم ص 447 )

ص: 623

[177] 20- عدّة من اصحابنا، عن سهل بن زیاد، عن موسى بن عمر الصیقل، عن محمد بن عیسى عن السكونی، عن علی بن اسماعیل المیثمی، عن رجل، عن ابی عبد الله - علیه السَّلام - قال: ما بعث الله نبیّاً الّاحَسن الصوت.

( اصول الكافى ط قدیم ص 447).

[178] 21- سهل بن زیاد، عن الحجّال ، عن علی بن عقبة، عن رجل، عن ابی عبد الله - علیه السَّلام - قال كان على بن الحسین صلوات الله علیه احسن النّاس صوتاً بالقرآن، و كان السقّاون یمرّون فیقفون بیابه یستمعون قرائته.

(اصول کافی ط قدیم ص 447 )

و قد مضى هذا الخبر نقلاً عن الوسائل.

الباب السابع :

فى تحزین الصوت بالقرآن والدعاء و انّه غیر الغناء

[179] 1- علی بن ابراهیم عن ابیه عن ابن ابی عمیر، عمّن ذكره، عن ابی عبد الله - علیه السَّلام - قال : انّ القرآن نزل بالحزن فاقروه بالحزن.

( اصول الکافی ط قدیم باب ترتیل القرآن ص 447)

[180] 2- علیّ بن ابراهیم، عن ابیه، عن علی بن معبد ، عن عبد الله بن القاسم، عن عبد الله بن سلام، عن ابی عبد الله - علیه السَّلام - قال: انّ الله عزّ و جلّ أوحى الى موسى بن عمران علیه السَّلام اذا وقفت بین یدىّ، فقف موقف الذلیل الفقیر ، و اذا قرأت التوراة فَاسْمَعْنیها بِصَوتٍ حَزینِ.

( اصول الکافی ط قدیم باب ترتیل القرآن ص 447 )

[181] 3 - علی بن ابراهیم عن ابیه عن القسم بن محمد، عن سلیمان بن داود المنقرى، - عن حفص ( فی حدیث )، قال حفص: فما رأیت احداً اشدّ خوفاً على نفسه من موسى بن جعفر - علیهما السَّلام - و لا ارجا الناس منه و كانت قرائته حزناً، فاذا قرأ فكأنّما

ص: 624

یخاطب انساناً.

( اصول الکافی ط قدیم باب فضل حامل القرآن ص 444 لوسائل ج 4 ص 857 )

[182] 4- قطب الراوندى فى ( دعواته ) كان موسى اى الكاظم علیه السَّلام اذا قرأ كانت قرائته حزناً و كأنّما یخاطب انساناً.

(مستدرک الوسائل ط قدیم ج 1 ص 294 )

[183] 5- ( جامع الاخبار ) عن عبد الرحمن بن سائب قال: مرّ علینا سعد بن ابی وقّاص فاتیته مسلّماً علیه، فقال: مرحباً بابن ،اخی بلغنی انّک حَسنُ الصّوت بالقرآن، قلت : نعم و الحمد لله قال فانّى سمعت رسول الله - صلى الله علیه و آله و سلم - یقول: انّ القران نزل بالحزن، فاذا قرأتموه فابكوا فان لم تبكوا فتباكوا، فمن لم یتغنّ بالقرآن فلیس منّا. (مستدرک الوسائل ج 1 ص 294)

اقول : قد تقدّم تفسیره فی كلام الشیخ الصدوق و السیّد المرتضى - قدس سرّهما -فراجع ص 57 الی اخر البحث و تحصل منه اتّفاق المسلمین على تفسیره بغیر التغنّى المحرم من الموسیقى و انظر اخر البحث ممّا ذكرنا فی وجه تعدد الخبر، صدراً و ذیلاً لئلّا یتوهم منه التحزین بالتغنّى.

[184] 6- الصدوق فی ( الامالی )، عن محمد بن موسى المتوكل عن الحمیری عن الحسین بن ابی الخطّاب، عن علی بن اسباط ، عن علی بن ابی حمزہ، عن ابی بصیر، عن ابی عبد الله علیه السَّلام قال: كان فیما و عظ الله تبارک و تعالی به عیسی یا عیسی شتر فكل ما هو آت قریب و اقرأ کتابی و انت طاهر و اسمعنی منك صوتاً حزیناً. (مستدرک الوسائل ج 1 ص 294).

قال صاحب المستدرک : و رواه فی الكافی عن علی بن ابراهیم، عن علی بن اسباط ، عنهم علیهم السَّلام مثله.

اقول : هذه الروایات فى الترغیب بتحزین الصوت بالقرائه غیر ذیل خبر عبد الرحمن بن سائب الّذی سبق البحث فیه و هی كما ترى لاترتبط بالغناء اصلاً، فانّ تحزین الصوت

ص: 625

بشكل صوت المحزون او الباکی سواء رفع الصوت ام خفضه شیئ غیر الغناء الذی هو من نوع الموسیقى ، و یعرف تحزین الصوت كل انسان من دون توقف على التعلّم و التعلیم، و اما الغناء فله انواع یذكرونها فی كتب الموسیقى و یحتاج معرفته الى التعلیم و التعلّم، و قد نقلنا عبارة بعض الفلاسفة العارفین به عن كتابه سابقاً، و تقدم ایضاً الروایات فى انّ الغناء تعلیمه و تعلّمه کفر و استماعه نفاق، و هی تدل على ان معرفته تحتاج الى التعلیم و التعلّم، و هو كذلك لأَنّ الموسیقى فی الصوت علم یعرفه الحكماء و الفلاسفة بكنهه و یتدرّب غیرهم فی استعماله.

و اما ذیل روایة عبد الرحمن بن سائب من انّ « من لم یتغنّ بالقرآن فلیس منّا » فقد سبق انّ احداً من العلماء لم یلتزم بظاهرها من الخروج عن الاسلام بترك التغنّى بالقرآن و قد ذكروها فی کتب غریب الحدیث من القرن الثانی للهجرة، و قالوا: انّه لا بدّ من حملها على معنى اخر غیر ظاهرها لو فرضنا حجیتها و لم نقل بضعف السند و عدم اعتبارها كما سبق عن صاحب الحدائق قدس سره .

الباب الثامن :

فى النوح و النائحة و الذم و النهى عنهما

[185] 1- صدوق باسناده عن شعیب بن واقد، عن الحسین بن زید، عن جعفر بن محمد ، عن ابائه - علیهم السَّلام - عن النبیّ - صلى الله علیه و آله و سلم - فی (حدیث المناهى ) انّه نهى عن الرنّة عند المصیبة، و نهى عن النیاحة و الاستماع الیها، و نهى عن تصفیق الوجه. ( وسائل ج 12 ص 91 )

[186] 2 فی ( الخصال )، عن ابیه، عن على بن ابراهیم عن الحسن بن الحسین الفارسی، عن سلیمان بن جعفر البصری، عن عبد الله بن الحسین بن زید بن على، عن ابیه، عن جعفر بن محمد، عن ابائه، عن علی علیهم السَّلام قال: قال رسول الله - صلى الله علیه و آله و سلم - اربعة لاتزال فى امّتى الى یوم القیمة، الفخر بالاحساب و الطعن

ص: 626

فی الانساب و الّاستسقاء بالنجوم و النیاحة، و انّ النائحة اذا لم تتب قبل موتها تقوم یوم مال کال القیمة و علیها سربال من قطران ودرع من حرب. ( وسائل ج 12 ص 91 )

[187] 3- علی بن جعفر فی ( كتابه )، عن اخیه موسى بن جعفر - علیهما السَّلام - قال : سألته عن النوح على المیّت ایصلح ؟ قال : یكره. ( وسائل ج 12 ص 92)

[188] 4- عبد الله بن جعفر فی ( قرب الاسناد )، عن عبد الله بن الحسن، عن جدّه على بن جعفر، عن اخیه موسى بن جعفر - علیهما السَّلام - قال: سألته عن النوح فَكَرِهَه.

(وسائل ج 12 ص 92)

قال صاحب الوسائل بعد نقله هذه الروایة: هذا محمول على النوح بالباطل او ما تضمّن الغناء او استماع الاجانب و الكراهة بمعنى التحریم و كذا ما مرّ بمعناه و یمكن التخصیص باللیل.

[189] 5- و عنه، عن عثمان بن عیسى ( سعید خ ل )، عن سماعة قال: سألته عن كسب المغنّیة ،و النائحة ، فكرهه. ( وسائل ج 12 ص 92)

قال صاحب الوسائل : الكراهة فی كسب المغنّیة بمعنى التحریم لما تقدم.

اقول : الكراهة كالرضا و ضدّه من الحالات النفسانیّة و هی البغض عن الشیء، و التحریم هو جعل الشیئ حراماً و ممنوعاً للغیر، تشریعاً مولویاً او ارشاداً، فلا یناسب القول بانّ الكراهة بمعنى التحریم و مراده - قدس سره - لعله انّ الكراهة یراد بها مرتبة من البغض و شدّته تلازم التحریم بما هو خلیفة رسول الله - صلى الله علیه و آله و سلم - و مبلّغ ما عن الله سبحانه فكراهته بهذه الجهة كراهة الله الّتی تلازم التحریم و النهى عمّا كرهه .

و ظاهر موارد استعمال الكراهة فی القرآن سواء كان بنحو الثلاثی المجرد او المزید فیه كالا كراه لا تَكْرَهُوا فَتَيَاتِكُمْ عَلَى الْبِغَاء - لا إِكْرَاهَ فِی الدِّینِ و التكریه وَ كَرَّةَ إِلَيْكُمُ الْكُفْرَ وَ الْفُسُوقَ وَ الْعِصْیانَ هو شدة البغض للشیئ الملازم للتحریم اذا كان من الله و رسوله او خلفائه.

ص: 627

و اما الكراهة التى احد الاحكام الخمسة، الوجوب و التحریم و الّاستحباب و الكراهة ،و الّاباحة، فهذه من مصطلحات الفقهاء و امّا ما فى الایات و الروایات عن النّبى و الّائمة - صلوات الله علیهم - فظاهره هو ما ذكرناه، لولا قرینة على الخلاف.

و قد سبق بعض شواهد لذلك من الاخبار، فراجع ص 173 و 174

[190] 6- و عن محمد بن یحیى، عن سلمة بن الخطّاب، عن ابراهیم بن محمد، عن عمر ( عمرو، خ ) الزعفرانی، عن ابی عبد الله - علیه السَّلام - قال: من انعم الله علیه بنعمة فجاء عند تلك النعمة بمزمار فقد كفّرها ، و من اصیب بمصیبة فجاء عند تلك المصیبة بنائحة فقد كفّرها. ( وسائل ج 12 ص 90)

[191] 7- و عن علی بن ابراهیم عن ابیه، عن ابن ابی عمیر، عن الحسین بن عطیة، عن عذافر قال: سمعت ابا عبد الله - علیه السَّلام - و سئل عن كسب النائحة، فقال : تستحلّه بضرب احدى یدیها على الأخرى. ( وسائل ج 12 ص 90)

[192] 8- محمد بن یعقوب عن عدّة من اصحابنا، عن سهل بن زیاد عن احمد بن محمد بن ابی نصر و الحسن بن على جمیعاً، عن ابی جمیلة، عن جابر ، عن ابى جعفر . علیه السَّلام قال: قلت له: ما الجزع ؟ قال : اشدّ الجزع الصراخ و العویل و لطم الوجه و الصدر و جزّ الشعر من النواصی و من اقام النواحة فقد ترك الصبر، و اخذ من غیر طریقه . (وسائل ج 2 ص 915 )

[193] 9- محمد بن علی بن الحسین قال من الفاظ رسول الله صلى الله علیه و آله و سلم الموجزة التى لم يُسبَقَ الیها النیاحة من عمل الجاهلیة. (وسائل ج 2 ص 915)

[194] 10- و فی ( معانی الاخبار ) ، عن ابیه عن احمد بن ادریس عن سلمة بن الخطّاب، عن الحسن بن راشد عن علی بن اسماعیل، عن عمرو بن ابی المقدام قال: سمعت ابا الحسن و ابا جعفر - علیهما السَّلام فی قول الله عزّ و جلّ وَ لَا يَعْصِینَكَ فی مَعْرُوفِ قال: انّ رسول الله - صلى الله علیه و آله و سلم - قال لفاطمة - علیها السَّلام - اذا انا متّ فلا تخمشی علىّ وجهها ( وجهاً، ظ ) و لاترخى علىّ شعراً و لاتنادى بالویل و

ص: 628

لا تقیمنّ علىّ نائحة، قال: ثمّ قال: هذا المعروف الذى قال عزّ و جلّ وَ لا يَعْصِینَكَ فِی مَعْرُوفٍ. (وسائل ج 2 ص 916)

[195] 11- محمد بن علی بن الحسین قال و قال رسول الله - صلى الله علیه و آله و سلم - من اطاع امرئته اكبّه الله على منخریه فی النار، قیل: و ما تلك الطاعة ؟ قال: تدعوه الى النیاحات و العرسات و الحمّامات و لبس الثیاب الرقاق فیجیبها.

(وسائل ج 1 ص 375 )

[196] 12- و باسناده عن حماد بن عمرو و انس بن محمد، عن ابیه، عن جعفر بن محمد، عن ابائه - علیهم السَّلام - فى وصيّة النبیّ - صلى الله علیه و آله و سلم - لعلیّ - علیه السَّلام قال: یا علی من اطاع امرئته اكتبه الله عزّ و جلّ علىّ وجهه فی النار، قال علی علیه السَّلام و ما تلك الطاعة؟ قال: یأذن لها فی الذهاب الى الحمّامات و العرسات و النیاحات و لبس الثیاب الرقاق . (وسائل ج 1 ص 376 )

و فی ( الخصال ) و ( عقاب الاعمال ) روی مثله بطرق اخر.

و فی ( المستدرک ج 1 ص 56)، عن ( كتاب الجعفریات ) و عن ( مكارم الاخلاق ) مثله.

[197] 13 - ( دعائم الاسلام )، عن جعفر بن محمد علیهما السَّلام انّه قال : قال رسول الله - صلى الله علیه و آله و سلم - ثلث من الاعمال الجاهلیة لایزال فیها الناس حتى تقوم الساعة الاستسقاء بالانواء و الطعن فی الانساب و النیاحة على الموتى. (مستدرک الوسائل ج 2 ص 431)

[198] 14- و عن علىّ - صلوات الله علیه - انه كتب الى رفاعة بن شدّاد، قاضیه على الاهواز و ایّاك و النوح على الموتى ببلد یكون لك به سلطان .

( مستدرک الوسائل ج 2 ص 431 )

[199] 15- و عنه، عن رسول الله - صلى الله علیه و آله و سلم - قال :صوتان ملعونان یبغضها الله اعو ال عند مصیبة و صوت عند نغمة یعنی النوح و الغناء.

ص: 629

(مستدرک الوسائل ج 2 ص 431 )

[200] 16- الشَّریف الزاهد ابو عبد الله محمد بن علی بن الحسن العلویّ فی كتاب ( التعازی ) باسناده عن جابر، فی حدیث وفاة ابراهیم بن النبیّ - صلى الله علیه و آله و سلم - انّه قال: فقال عبد الرحمن: اتبکی یا رسول الله اولم تنه عن البكاء؟ قال: لا و لیکن نهیت عن النوح (مستدرک الوسائل ج 2 ص 431 )

[201] 17 - القطب الراوندی فی ( لبّ اللباب ) و لعن رسول الله - صلى الله علیه و آله و سلم - اربعة، امرأة تخون زوجها فی ماله او فى نفسها و النائحة و العاصیة لزوجها و العاق ( مستدرک الوسائل ج 2 ص 431) .

اقول : هذه جملة من الروایات الناهیة اوفى معناها و لكن لم یذكر الوجه فی النهى صریحاً الّا انّه یمكن انّ یستفاد منها ان النهى لشیئ خارج عن اصل النیاحة تلازمها كثیراً مثل الكلام الباطل او التغنّى او استماع الاجانب او لإیجاد الجزع و الفزع فى المصابین المنافى للصبر و السكون المأمور به عند المصیبة و امثال ذلك مما یستفاد

من تلك الروایات ففی بعضها جمع بین المغنّیة و النائحة او بین العرسات و النیاحات المشیرة الى حصول الغناء فیها و ان كان ربّما لا یطلق علیها الغناء، و قد تقدم قوله صلى الله علیه و آله و سلم و سیجیی بعدی اقوام یرجّعون القرآن ترجیع الغناء و النوح و الرهبانیة.

و هكذا فی روایة الزعفرانی جمع بین المزمار عند النغمة و النائحة عند المصیبة.

و فی روایة جابر رقم 8 من هذا الباب ذكر بعد انواع الجزع، انّ من اقام النواحة فقد ترك الصبر فیكون ذم النیاحة من جهة استلزامها الجزع و ترک الصبر و مثلها ما فی وصیة النبی صلى الله علیه و آله و سلم لفاطمة علیها السَّلام.

و من روایة الحسین بن زید بن على رقم 2 یستفاد او یستشعر من تردیفها للفخر بالاحساب و الطعن فی الانساب، انّ ذمّها من جهة اشتمالها على الباطل.

و بالجملة، فلم یعلم من تلك الروایات انّ ذم النیاحة من حیث هی هی و لذاترى

ص: 630

الترخیص لها فی روایات اخر ذكرت فى ابو اب مختلفه سنذكر جملة منها فیما یلى انشا الله تعالى.

و على كل حال فالمستفاد من جملة من روایات النهى عنها ان الوجه فیه حصول الموسیقى فیها و انه كما یعمل فی التغنّى فی العرسات كذلك یعمل الموسیقى فى الصوت بنحو مناسب للنوح او الرهبانیّة و كلها من عمل الشیطان و منهىّ عنه كما یشیر الیه قوله - صلى الله علیه و آله و سلم - و سیجیی اقوام یرجعون القرآن ترجیع الغناء و النوح و الرهبانیّة.

الباب التاسع :

فی الروایات المجوّزه للنوح و النائحة

[202] 1 - محمد بن الحسن، باسناده عن الحسن بن سعید ، عن النضر عن الحلبی، عن ایّوب بن الحرّ، عن ابی بصیر قال: قال ابو عبد الله علیه السَّلام لا بأس بأجر النائحة الّتی تنوح على المیّت. (وسائل ج 12 ص 90)

[203] 2- محمد بن علی بن الحسین قال: قال - علیه السَّلام - لا بأس بكسب النائحة، اذا قالت صدقاً. ( وسائل ج 12 ص 91)

[204] 3- قال و سئل الصادق - علیه السلام - عن اجر النائحة، فقال: لا بأس به قد نیح على رسول الله - صلى الله علیه و آله و سلم . (وسائل ج 12 ص 91)

[205] 4- و عن بعض اصحابنا، عن محمد بن حسان، عن محمد بن رنجویه، عن عبد الله بن الحكم ، عن عبد الله بن ابراهیم الجعفرى، عن خدیجة بنت عمر بن على بن الحسین علیه السَّلام ( فی حدیث )، قال ( قالت ، ظ - ) : سمعت عمّى محمد بن علی - علیهما السَّلام - یقول : انّما تحتاج المرأة الى النوح، لتسیل دمعتها، و لا ینبغى لها ان تقول هجراً، فاذا جاء اللیل فلا تؤذى الملئكة بالنوح ( وسائل ج 12 ص 90)

[206] 5- و عن علی بن ابراهیم عن ابیه عن ابن ابی عمیر، عن الحسن بن عطیّه، عن

ص: 631

عذافر قال: سمعت ابا عبد الله - علیه السَّلام - و سئل عن كسب النائحة، فقال: تستحلّه بضرب احدى یدیها على الأخرى. (وسائل ج 12 ص 90)

اقول هذه الروایة، تدل على الجواز المقیّد لولم تحمل على الاستفهام الانكارى بحذف حرف الاستفهام و الّا فعلى عدّم الجواز ، و لذا ذكرناها قبلاً فی ادلة عدّم الجواز ایضاً.

[207] 6- و عن علی بن ابراهیم عن ابیه، و عن محمد بن یحیی، عن احمد بن محمد، عن محمد بن اسماعیل جمعاً، عن حنّان سدیر قال: كانت امرأة معنا فى الحىّ و لها جاریة نائحة فجائت الى ابى فقالت یا عم انت تعلّم انّ معیشتى من الله ثم من هذه الجاریة، فاحبّ ان تسئل ابا عبد الله عن ذلك، فان كان حلالاً و الّا بعتها و اكلت من ثمنها حتى یأتی بالفرج ، فقال لها ابى و الله انى لأعظم ابا عبد الله - علیه السَّلام - ان اسئله هذه عن المسئلة قال: فلمّا قدّمنا علیه اخبرته انا بذلك، فقال ابو عبد الله علیه السَّلام تشارط ؟ فقلت: و الله ما ادرى تشارط ام لا، فقال: قل لها لا تشارط و تقبل ما اعطیت. (وسائل ج 12 ص 90)

و رواه الشیخ و كذا الحمیری فی ( قرب الاسناد ) مثله.

اقول : هنا بعض الروایات فى وقف المال من ابی جعفر - علیه السَّلام - للندبة علیه بمنى ایام الوقوف بمنى ذكرها صاحب الوسائل - قدس سره - فی باب كسب النائحة، هذا و لكن امثال تلك الروایات للندبة فى مصائب مآتم الأئمة الطاهرین - علیهم السَّلام - خارج عما نحن فیه، فان اقامة المآتم لهم من الشعائر و احیاء لذكرهم و ولایتهم و آثارهم و فضائلهم و هم الأُسوة للأُمة، مضافاً الى عدّم ذكر عنوان النائح و النائحة و النوح فی تلك الروایات.

و هكذا روایة ام سلمة فى ندبة ابن عمّها الولید بن مغیرة، فراجع.

و بالجملة ، فروایات النوح على الحسین بن علىّ - علیهما السَّلام - و كذا سائر الائمة - علیهم السَّلام كثیرة -، ذكرها ارباب المقاتل فى مقاتلهم و المورّخون فی كتب

ص: 632

التواریخ و المحدِّثون فی كتب الحدیث و غیرها، فمراسم تعزیتهم علیهم السَّلام من الشعائر المذهبیة، كانت تقام من بعد قتله صلوات الله علیه.

[208] 7- فعن الحسن بن ظریف بن ناصح ، عن أبیه، عن الحسن بن زید، عن عمر بن علىّ بن الحسین قال: لمّا قتل الحسین بن علی - علیهما السَّلام - لبس نساء بنی هاشم السواد و المسوح (1) و كنّ لایشتكین من حرّ و لا برد، و كان على بن الحسین - علیهما السَّلام - یعمل لهنّ الطعام للمآتم. ( وسائل ج 2 ص 890 )

[209] 8- و عن محمد بن یعقوب، عن على بن ابراهیم، عن أبیه، عن حمّاد بن عیسى، عن حریز، عن زرارة او غیره قال اوصی ابو جعفر - علیه السَّلام - بثمان مأة درهم لماتمه، و كان یرى من السنّه لأنّ رسول الله - صلى الله علیه و آله و سلم - قال: اتّخذوا لآل جعفر طعاماً فقد شغلوا. (وسائل ج 2 ص 890 )

[210] 9- و روى الشیخ زین الدین فی ( مسكّن الفواد ) انّ فاطمة - علیها السَّلام - ناحت و انّه - صلى الله علیه و آله و سلم - امر بالنوح على حمزة .

(وسائل ج 2 ص 892 )

[211] 10- و فی کتاب ( اكمال الدین )، عن ابیه عن سعد بن عبد الله، عن احمد بن محمد بن عیسى، عن محمد بن اسماعیل بن بزیع عن ظریف بن ناصح، عن الحسین ( الحسن ) بن زید ( یزید ) قال : ماتت ابنة لابی عبد الله - علیه السَّلام - فناح علیها سنه، ثمّ مات له ولد اخر فناح علیه سنه، ثمّ اسماعیل فجزع علیه جزعاً شدیداً فقطع النوح قال : فقیل لابی عبد الله علیه السَّلام ایناح ؟ فقال: انّ رسول الله - صلى الله علیه و آله و سلم - قال لمّا مات حمزة : لكن حمزة لا بواكى له (وسائل ج 12 ص 892 )

[212] 11- ( الجعفریات ) اخبرنا عبد الله بن محمّد قال اخبرنا محمد بن محمد، قال: حدّثنی موسی بن اسماعیل، قال حدّثنا أبی، عن ابیه، عن جدّه جعفر بن محمد، عن ابیه

ص: 633


1- جمع المسح بكسر المیم او ضمّها و هى الملابس الغیر الفاخرة من البالیة او الشعریة.

عن جدّه على بن الحسین، عن ابیه، عن علی بن ابی طالب - علیهم السَّلام - انّ رسول الله صلى الله علیه و آله و سلم - رخّص فى البكاء عند المصیبة، و قال: النفس مصابة و العین دامعة و العهد قریب و قولوا ما ارضى الله و لا تقولوا الهجر.

(مستدرک الوسائل ج 1 ص 133 )

[213] 12- الشیخ الطبرسى ( فى اعلام الورى فى سیاق غزوة موته ) باسناده، عن الصادق - علیه السَّلام - قال: قال رسول الله - صلى الله علیه و آله و سلم - لفاطمة - علیها السَّلام - اذهبی فأبكى على ابن عمك فان لم تدعى بشكل فما قلت فقد صدقّت.

(مستدرک الوسائل ج 1 ص 133 )

[214] 13- الشهید الثانی فی ( مسكّن الفواد ) : و لمّا انصرف النبیّ - صلى الله علیه و آله و سلم - من احد راجعاً، ( الى ان قال ) ثمّ مرّ رسول الله - صلى الله علیه و آله و سلم - على دور من دور الانصار من بنى عبد الاشهل فسمع البكاء و النوائح على اقتلاهم فذرفت عیناه و بكى، ثمّ قال: لكن حمزة لا بواكى له، فلمّا رجع سعد بن معاذ و اسید بن خضیر الى دار بنی عبد الاشهل امر نسائهم ان یذهبن فیبكین على عمّ رسول الله صلى الله علیه و آله و سلم فلما سمع رسول الله - صلى الله علیه و آله و سلم - بكائهنّ على حمزة خرج الیهنّ و هنّ على باب مسجده یبكین فقال لهنّ رسول الله - صلى الله علیه و آله و سلم - ارجعن یرحمكنّ الله فقد و اسیتنّ بانفسكنّ.

(مستدرک الوسائل ج 1 ص 133 )

[215] 14- الشریف الزاهد محمد بن على الحسینى فى ( كتاب التعازی ) باسناده عن محمد بن عبد الله بن مخلص بن احمد بن اسحقّ البهلول عن ابیه، عن خلف بن خلیفة بن احمد، عن محمد بن عبد الرحمن بن عوف قال: دخلت (1) النخل مع رسول الله - صلى

ص: 634


1- لعل المراد بالنخل مشربة امّ ابراهیم و هی الآن مسجد، و كانت بیتاً لام ابراهیم الماریة القبطیة و هی قریبة من مسجد قبا على فرسخین من المدینة بین البساتین محفوفة بالنخل، و قد زرت المسجد و صلیت فیه ایّام تشرفی بالمدینة المنورة - صلوات الله على مشرّفها و آله الطاهرین.

الله علیه و آله و سلم- فاذا ابراهیم یجود بنفسه فاخذه رسول الله - صلى الله علیه و آله و سلم - فوضعه فی حجّره فاضت عیناه، فقلت: یا رسول الله اتبكى، أما نهیتنا عن البكاء؟ قال: لیس عن البكاء نهیت ( الى ان قال ) هذه رحمة فمن لا یرحم لا يُرحم، لولا انّه امر حقّ و وعد صدق و سبیل لابّد انها ثابتة و انّ اخرنا سوف یلحقّ اوّلنا، لحزّنا علیك حزناً هو اشدّ من هذا و أنّا بك لمحزون، تدمع العین و یحزن القلب و لا نقول ما یسخط الربّ تبارک و تعالی ( مستدرک الوسائل ج 1 ص 133).

[216] 15- و باسناده عن جابر قال: أخذ النبیّ - صلى الله علیه و آله و سلم - بید عبد الرحمن بن عوف، فأتى به النخل فاذا بابنه ابراهیم فی حجر امّه و هو یجود بنفسه، فاخذه رسول الله - صلى الله علیه و آله و سلم - فوضعه فی حجّره، ثم قال : یا ابراهیم انّا لا نغنى عنك من الله شیئاً، ثم ذرفت عیناه، قال عبد الرحمن : اتبکی یا رسول الله اولم تنه عن البكاء ؟ قال : لا ( الى ان قال ) و هذه رحمة و من لا یرحم لا يُرحم. (مستدرک الوسائل ج 1 ص 133)

[217] 16- و باسناده عن محمد بن الحسن بن احمد الأسدى، عن احمد بن محمد بن

سعید، عن عبید بن یحیى بن سلیم الرقّی، عن ابی مریم، عن ابی عبد الله علیه السَّلام قال : لمّا مات القاسم بن رسول الله - صلى الله علیه و آله و سلم - و هو متكىّ على زید بن حارثة، فمرّ بابی قبیس (1) فقال: لو انّ ما بی بک یا جبل لهدّمت، فصاح زید وا .قاسماه ( مستدرک الوسائل ج 1 ص 133)

اقول: هذه روایات النیاحة و النائحة منعاً و جوازاً، و هی كما ترى لیس فیها اثر من تجویز الغناء فی النوح ولا سّیما روایات الجواز.

فمن الغریب بعد ذلك ما ذكره المحقِّق المقدّس الاردبیلی (2) قدس الله روحه الطاهرة فی ( شرحه على الارشاد ) فی تأییده جواز الغناء فی مراثى الحسین صلوات الله علیه - قال - قدس سره - مالفظه :

و یؤیده جواز النیاحة بالغناء و جواز الاجر علیها لصحیحة ابی بصیر قال : قال

ص: 635


1- جبل بمكة مشرف على بیوتها.
2- توفی رحمه الله سنه 993.

ابو عبد الله علیه السَّلام لا بأس بأجر النائحة التی تنوح على المیّت.

و فی روایة حنّان سدیر قال كانت امرأة معنا فی الحیّ و لها جاریة نائحة ( الى تمام الروایة ) ، و قد تقدمت صره 21 رقم 6.

و حمل مضمرة سماعة قال: سألته عن كسب المغنّیة و النائحة، فكرهه على الكراهة مع الشرط ، و الظاهر انّه لا خلاف فی جواز النیاحة مع عدّم مفسدة اخرى مثل اسماعها الاجنبىّ ان كان حراماً و الكذب انتهى .

و قوله - قدس سره - « لاخلاف فی جواز النیاحة مع عدم مفسدة اخرى »، فیه انّ الغنأ احد المفاسد التی هو - قدس سره - قبل ذلك ادّعی الاجماع على حرمته و قد سبقت عبارة صاحب الوسائل فی ذیل روایة على بن جعفر، انّه محمول على النوح بالباطل او ما تضمّن الغناء او استماع الاجانب و الكراهة بمعنى التحریم، انتهى كلامه فراجع ص 205

و بالجملة، فقد ذكرنا روایات تحزین الصوت و روایات النوح و النیاحة لیرى الباحث انّ فی شیء منها لم یذكر الغناء فی تحزین الصوت او النوح اصلاً، فالذى وقع من الاستشهاد بها للقول بجواز الغناء فیها فی غیر محلّه.

نعم، یمكن حصول النوح بصوت غنائى و هذا امر یجرى فی كل شیئ كالاكل و الشرب و المشى و القیام و القعود، فیمكن حصوله فی ضمن فرد مباح، كما یمكن حصوله فى ضمن فرد حرام و هكذا فی المستحبات كادخال السرور فی قلب المؤمن بوسیلة مباحة أو محرمة ، فدلیل الاباحة او الّاستحباب فی شیئ لایدل على اباحته او استخبابه حتى مع فرض تحقّقه فی ضمن الحرام.

قال صاحب الجواهر - قدس سره - فی ردّ التعارض بین عمومات حرمة الغناء و ادلة استحباب الدعاء و القرآن و تعزیة الحسین - صلوات الله علیه - ما لفظه :

بالواضحة الفساد لمعلومیّة تحكیم النهى فى امثال ذلك و لیس من تعارض العموم من وجه المحتاج الى ترجیح ، بل فهم العرف كاف فیه ، نحو العام و الخاص و المطلق

ص: 636

و المقیّد ، و لا لتحقق التعارض من وجه بین ما دلّ على قضاء حاجة المؤمن مثلاً و النهى عن اللواط و الزنا و الكذب و غیرها من المحرّمات المعلوم بطلانه بضرورة الشرع ، انه لا یطاع من حیث یعصى، انتهى كلامه.

و قال شیخنا الانصاری - قدس سره - ان ادلة المستحبات لا تقاوم ادلّة المحرمات خصوصاً الّتی یكون من مقدماتها فان مرجع ادلة الاستحباب الى استحباب ایجاد الشیئ بسببه المباح لا بسببه المحرم، الا ترى انّه لایجوز ادخال السرور فی قلب المؤمن و اجابته بالمحرمات كالزنا و اللواط و الغناء ، و السرّ فى ذلك انّ دلیل الاستحباب انّما یدل على كون الفعل لو خلّى و طبعه خالیاً عمّا یوجب لزوم احد طرفیه، فلا ینافی ذلك طرّو عنوان من الخارج یوجب لزوم فعله او تركه، ( الى ان قال ) و الحاصل انّ جهات الاحكام الثلثة اعنى الاباحة و الاستحباب و الكراهة لا یزاحم جهة الوجوب و الحرمة، فالحكم لهما مع اجتماع جهتهما مع احدى الجهات الثلث، انتهى كلامه رفع مقامه ( مكاسب الشیخ - فى مكاسب المحرمة مبحث حرمة الغناء )

اقول : قد مضى البحث عن ذلك فی المجلّد الأول فی فصل الموسیقى و فقهاء الشیعة، فراجع.

الباب العاشر :

فی الروایات الناهیة عن الموسیقى من آلاته غیر الغناء

[218] 1 - محمد بن یحیى، عن سلمة بن الخطّاب، عن ابراهیم بن محمد، عن عمران الزعفرانی، عن ابی عبد الله قال : مَنْ انعم الله علیه بنعمة فجاء عند تلك النعمة بمزمار فقد كفرها، و من اصیب بمصیبة فجاء عند تلك المصیبة بنائحة فقد كفرها.

( فروع الکافی ج 1 ص 423 )

[219] 2- عدة من اصحابنا، عن احمد بن محمد بن خالد، عن عثمان بن عیسى، عن اسحقّ بن جریر قال : سمعت ابا عبد الله - علیه السَّلام - یقول: انّ شیطاناً یقال له :

ص: 637

القفندر (1) اذا ضرب فى منزل رجل اربعین یوماً بالبربط (2) و دخل علیه الرجال وضع ذلك الشیطان كل عضو منه على مثله من صاحب البیت، ثم نفخ فیه فلا یغار بعدها توتی نسائه فلایغار. ( فروع الكافی ج 1 ص 433 )

[220] 3- سهل بن زیاد، عن محمد بن عیسی او غیره عن ابی داود المسترق (3) قال: من ضرب فی بیته بربط اربعین یوماً سلّط الله علیه شیطاناً یقال له القفندر فلا یبقى عضواً من اعضائه الّا قعد علیه، فاذا كان كذلك نزع منه الحیاء و لم یبال ما قال و لا ما قیل فیه.

(فروع الكافی ج 6 ص 434 الوسائل ج 12 ص 232 )

[221] 4- عنه، عن على بن معبد ، عن الحسن بن على الخزاز ، عن علی بن عبد الرحمن عن كلیب الصیداوى قال: سمعت ابا عبد الله - علیه السَّلام - یقول: ضرب العیدان ینبت النفاق فى القلب كما ینبت الماء الخضرة.

( فروع الكافی ج 6 ص 434 الوسائل ج 12 ص 233 )

[222] 5- عنه عن احمد بن یوسف بن عقیل، عن ابیه، عن موسى بن حبیب، عن على بن الحسین علیهما السَّلام قال: لا یقدّس الله امّة فیها بربط یقعقع و تایة تفجّع . ( فروع الكافی ج 6 ص 434 الوسائل ج 12 ص 233 )

عن ( الوافی ) فی شرحه لهذا الحدیث هكذا قعقعة السلاح صوته و التیه بالكسر الصلف (4) و الكبر و التفجع الایجاع و كأنه اشیر بالتیه الى التفاخر الذی یوتی به فی النائحات، انتهى.

اقول: و فی نسخة الوسائل بالطبع الجدید كلمة نایة بالنون، و فی نسخة البدل

ص: 638


1- قفندر کسمندر معناه قبیح المنظر .
2- بربط ،کجعفر سازی است مانند سینه مرغ آبی .
3- اسمه سلیمان بن سفیان و ثَّقه جماعة كالعلامة و ابن فضّال بروایة الكّشى عنه . و له كتاب یروى عنه الكلینی.
4- الصلف التمدح بما لیس عنده

قایة، و لعل الظاهر هو النایة اى الناى و كأن المراد بالتفجع هو صوته الحزین الشبیه بالتفجّع عند الحزن و المصیبة و التوجّع لها.

[223] 6- الحسین بن محمد، عن معلّى بن محمد، عن احمد بن محمد بن ابراهیم الارمنی، عن الحسن بن علىّ بن یقطین، عن ابى جعفر - علیه السَّلام - قال: من اصغى الى ناطق فقد عبد ه، فان كان الناطق یؤدّى عن الله عزّ و جلّ فقد عبد الله و ان كان الناطق یؤدّى عن الشیطان فقد عبد الشیطان.

( فروع کافی ج 6 ص 434 وسائل ج 12 ص 236 )

[224] 7- و عنهم، عن سهل، عن سلیمان بن سماعة، عن عبد الله بن القاسم، عن سماعة قال: قال ابو عبد الله - علیه السَّلام - لمّا مات آدم شمت به ابلیس و قابیل، فاجتمعا فى الارض فجعل ابلیس و قابیل المعازف و الملاهی شماتة بآدم ، فكلما كان فی الارض من هذا الضرب الذى یتلذّذ به الناس فانّما هو من ذلك .

(وسائل ج 12 ص 233 )

[225] 8- و عن علی بن ابراهیم، عن ابیه، عن النوفلی، عن السّكونی، عن ابی عبد الله - علیه السَّلام - قال: قال رسول الله - صلى الله علیه و آله و سلم - أنها كم عن الزفن و المزمار و عن الكوبات و الكبرات. ( وسائل ج 12 ص 233 )

اقول: الزفن « الرقص » و الكوبة « الطبل الصغیر » و الكبرات جمع الكبر بفتحتّین هو الطبل له وجه واحد، كما فی ( المصباح المنیر ) و زمر زمراً غنّى بالنفخ فی القصب و نحوه و المزمار الآلة التی یزمر فیها كما فی ( اقرب الموارد ).

[226] 9- محمد بن علی بن الحسین، باسناده عن حمّاد بن عمرو و انس بن محمد، عن ابیه، عن جعفر بن محمد، عن آبائه علیهم السَّلام - فی وصیّة النبیّ - صلى الله علیه و آله و سلم - لعلیّ - علیه السَّلام - قال: یا على، ثلثة یقسین القلب، استماع اللهو و طلب الصید و اتیان باب السلطان (وسائل ج 12 ص 234 )

[227] 10- فی ( عیون الاخبار )، عن محمد بن عمر البصری، عن محمد بن عبد الله

ص: 639

الواعظ ، عن عبد الله بن احمد بن عامر الطائی، عن ابیه عن الرضا - علیه السَّلام - ( فی حدیث الشامی )، انّه سأل امیر المؤمنین - علیه السَّلام - عن معنى هدیر الحمام الراعیة (عبیه) قال تدعو على اهل المعازف و المزامیر و العیدان (وسائل ج 12 ص 234 )

[228] 11- و فى ( الخصال )، عن محمد بن على ماجیلویه عن محمد بن یحیى، عن محمد بن احمد، عن السیّاری رفعه عن ابی عبد الله - علیه السَّلام - أنه سئل عن السفلة، فقال : من یشرب الخمر و یضرب بالطنبور (1) . (وسائل ج 12 ص 234 )

[229] 12 - عن ابیه، عن سعد، عن أیّوب بن نوح ، عن الربیع بن محمد المسلى، عن عبد الاعلى، عن ،نوف عن امیرالمؤمنین علیه السَّلام ( فی حدیث ) قال یا نوف ایّاك ان تكون عشّاراً (2) او شاعراً او شرطیّاً (3) او عریفاً (4) او صاحب عرطبة و هی الطنبور او صاحب كوبة و هو الطبل، فانّ نبیّ الله خرج ذات لیلة، فنظر الى السماء ، فقال: اما انّها الساعة التى لا تردّ فیها دعوة الّأدعوة عریف أو دعوة شاعر او دعوة عاشر او شرطی او صاحب عرطبة او صاحب كوبة. ( وسائل ج 12 ص 235 )

[230] 13- ورام بن ابی فراس فی ( كتابه ) قال: قال - علیه السَّلام - لا تدخل الملائكة بیتاً فیه خمر او دفّ او طنبور او نرد و لا تستجاب دعائهم و ترفع عنهم البركة. (وسائل ج 12 ص 235 )

[231] 14 - محمد بن الحسین الرضىّ الموسوى فی ( نهج البلاغة )، عن نوف البكالی ( فی حدیث )، انّ امیر المؤمنین - علیه السَّلام - قال له: یانوف، انّ داود - علیه السَّلام - قال فی مثل هذه الساعة من اللیل، فقال: انّها ساعة لا یدعو فیها عبد الاّ

ص: 640


1- طنبور معرّب از دنبره بروزن زنگله سازی است مشهور شبیه دُنبهٔ برّه چنان چه برهان قاطع گفته.
2- العشّار ،کشدّاد، آخذ العُشْر و جابیه و ملتزمه ( اقرب الموارد ). و هو آخذ العُشْر من امو ال النّاس بامر الظالم. ( مجمع البحرین )
3- و الشُرَط على لفظ الجمع اعوان السلطان و الولاة. ( مجمع البحرین )
4- و العریف الرئیس و لعلّ المراد الرؤساء من الظلمة.

استجیب له الاّ ان یكون عشّاراً او عریفاً او شرطیاً او صاحب عرطبة و هو الطنبور او صاحب كوبة و هو الطبل.

و قد قیل ایضاً : العرطبة الطبل و الكوبة الطنبور. (وسائل ج 4 ص 1125)

[232] 15 - الحسن بن علىّ بن شعبة فی ( تحف العقول )، ( فی حدیث طویل )، عن الصّادق - علیه السَّلام - قال و ذلك انّما حرّم الصّناعة الّتی حرام كلّها، الّتی یجیئ منها الفساد محضاً نظیر البربط و المزامیر و الشطرنج و كل ملهوّ به و الصّلبان و الأَصنام و ما اشبه ذلك من صناعات الاشربة الحرام، و ما یكون منه و فیه الفساد محضاً و لا یكون منه و لا فیه شیئ من وجوه الصلاح، فحرام تعلیمه و تعلّمه و العمل به و اخذ الاجر علیه و جمیع التقلّب فیه من جمیع وجوه الحركات كلّها. (وسائل ج 12 ص 57)

[233] 16 و فی ( عیون الاخبار ) ، باسناده عن الفضل بن شاذان، عن الرضا - علیه السَّلام - فی كتابه الى المأمون قال الایمان هو اداء الامانة و اجتناب جمیع الكبائر و هى قتل النفس الّتی حرّم الله تعالى و الزّنا و شرب الخمر ( الى ان قال ) و المحاربة لأولیاء الله و الاشتغال بالملاهی و الّاصرار على الذنوب .

( وسائل ج 11 ص 260 )

[234] 17- و باسناده عن الاعمش، عن جعفر بن محمد علیهما السَّلام ( فی حدیث ) شرایع الدین قال: و الكبائر محرّمة و هى الشرك بالله و قتل النفس الّتی حرّم ( الى ان قال ) و الملاهى الّتى تصدّ عن ذكر الله عزّ و جلّ مكروهة كالغناء و ضرب الاوتار و الّاصرار على صغائر الذنوب. (وسائل ج 11 ص 262 )

[235] 18- و عن محمد بن یحیى، عن أحمد بن محمد، عن بعض اصحابه و عن علی بن ابراهیم، عن ابیه، عن ابن ابی عمیر جمیعاً، عن محمد بن ابی حمزة، عن حمران، عن ابی عبد الله علیه السَّلام ( فی حدیث ) قال : الا تعلم انّ من انتظر امرنا و صبر على ما یرى من الأذى و الخوف فهو غداً فی زمرتنا ؟ فاذا رأیت الحقّ قد مات و ذهب اهله و رأیت الجور قد شمل البلاد و رأیت القرآن قد خلق و احدث فیه ما لیس فیه، و وجّه على

ص: 641

الاهواء ، ( الى ان قال ) و رأیت المعازف ظاهرة فی الحرمین، ( الى ان قال ) فكن على حذر و اطلب الى الله النجاة و اعلم انّ النّاس فی سخط الله عز و جل، و أنّما يُمهلهم لامر براد بهم فكن مترقّباً و اجتهد لیراک الله عزّ و جلّ فی خلاف ما هم علیه.

(وسائل ج 11 ص 518 - 514 )

[236] 19- و عن ابیه، عن سعد عن احمد بن محمد، عن العبّاس بن معروف، عن ابی جمیلة، عن سعد بن طریف عن الاصبغ بن نباته، عن علىّ - علیه السَّلام - ( فی حدیث )، قال : ستة لا ینبغى ان یسلّم علیهم الیهود و النصارى و اصحاب النرد و البربط و الطنبور و المتفكّهون بسبّ الامهات و الشعراء. ( وسائل ج 8 ص 432 )

و رواه ابن ادریس فی ( آخر السرائر ) نقلاً عن روایة ابى القاسم بن قولویه، عن الاصبغ بن نباته، مثله.

[237] 20- محمد بن علی بن الحسین بأسناده عن شعیب بن واقد عن الحسین بن زید عن الصادق، عن الصادق ، عن آبائه علیهم السَّلام ( فی حدیث المناهی ) قال: نهى رسول الله - صلى الله علیه و آله و سلم - عن اللعب بالنرد و الشطرنج و الكوبة و العرطبة و هى الطنبور و العو و نهى عن بیع النرد ( وسائل ج 12 ص 242 )

[238] 21- ( الجعفریّات ) باسناده عن جعفر بن محمد، عن ابیه، عن جدّه على بن الحسین، عن ابیه، عن على بن ابی طالب - علیهم السَّلام - قال: قال رسول الله - صلى الله علیه و آله و سلم - انهى امّتى عن الزمر و المزمار و الكوبات و الكیوبات ( و الكبرات .ظ ). ( مستدرک الوسائل ج 2 ص 458 جعفریّات ص 158)

اقول : فی ( الجعفريّات )، « و الكبوبات » بالباء فى الموضعین، و لعل الظاهر انّه الكبرات كما فی روایة اخرى رقم 8 من هذه الباب و الكبرات جمع الكبر بفتحتین الطبل له وجه واحد و الكوبة الطبل الصغیر على ما فی ( مصباح المنیر ).

[239] 22 و بهذا الاسناد، قال علىّ - علیه السَّلام - تقوم السّاعة على قوم یشهدون من غیر أن یستشهدوا، و على الذین یعملون عمل قوم لوط و على قوم یضربون

ص: 642

بالدفوف و المعازف. (مستدرک الوسائل ج 2 ص 458)

اقول : لعلّ المراد انّه حین تقوم السّاعة بعض من المؤمنین لهم اجر الشهید و ان لم یستشهد و لم یقتلوا فی سبیل الله، لانّهم یتّقون و یخفظون الاسلام فی انفسهم و من یقتدرون علیه بین الفاسقین المتجاهرین بالفسق العاملین عمل قوم لوط ، الضاربین بالدفوف و الآلات الموسیقیة المهیّجة الى انواع الفسق، فهؤلاء المؤمنون فی نهایة الشدّة و الاضطهاد فیثابون اجر الشهید و هؤلاء الفسّاق منهمكون فی الفسق و الفجور، فاذا تقوم الساعة على هولا، فَيُرَدُّونَ إِلى عَالِمِ الْغَيْبِ وَ الشَّهَادَةِ فَيُنَبِّعُهُمْ بِمَا كَانُوا يَعْمَلُونَ.

و یمكن ان یكون المراد به من شهد على احد من المؤمنین من غیر ان یطلب منه الشهادة الحاكم الشرعی فتكون شهادة ابتدائیة فهو مع من عمل عمل قوم لوط و من یضرب بالدفوف و المعازف .

[240] 23- زید النرسی فی ( اصله )، عن ابی عبد الله - علیه السَّلام - انّه قال ( فی حدیث فیمن طلب الصید لاهیاً ) و انّ المؤمن لفى شغل عن ذلك شغله طلب الآخرة عن الملاهى ( الى ان قال ) و انّ المؤمن عن جمیع ذلك لفى شغل ما له و للملاهی، فانّ الملاهى تورث قساوة القلب و تورث النفاق و اما ضربك بالصو الج فانّ الشیطان معک ،یركض و الملائكة تنفر عنک و ان اصابک شیئ لم تؤجر و من عثر به دابّته فمات دخل النار. ( مستدرک الوسائل ج 2 ص 458 )

قال فی ( مجمع البحرین ): الصولجان بفتح اللام المحجن فارسی معرّب و الجمع الصوالحه و الهاء للعجمة قاله الجوهری انتهى.

و المحجن العصافی رأسه اعوجاج و قوله امّا ضربك بالصو الج، حیث لم یذكر تمام الحدیث لم یعلم ربطه بما تقدّمه.

[241] 24 - ( دعائم الاسلام )، عن رسول الله - صلى الله علیه و آله و سلم - انه قال : أَنهى امّتى عن الزفر و المزمار و عن الكوبات و الكبارات السیالات

ص: 643

(مستدرک الوسائل ج 2 ص 458 )

[242] 25- و عن علىّ - علیه السَّلام - انّه رفع الیه رجل كسّر بربطاً. فابطله و لم یوجب على الرجل شیئاً. ( مستدرک الوسائل ج 2 ص 458 )

[243] 26- ( الجعفریّات ) بهذا الاسناد، عن علىّ بن ابى طالب - علیه السَّلام - انّه رفع الیه رجل كسّر بربطاً، فابطله .

( مستدرک الوسائل ج 2 ص 458 - جعفریات ص 158)

لكن فی ( الجعفریات ) اكسر بربطاً.

[244] 27- ( دعائم الاسلام )، عن جعفر بن محمد - علیهما السَّلام - أنّه قال: من ضرب فی بیته بربطاً اربعین صباحاً سلّط الله علیه شیطاناً لا یبقى عضواً منه الاّ قعد علیه فاذا كان ذلك نزع منه الحیاء ، فلم یبال بما قال و لا ما قیل فیه.

(مستدرک الوسائل ج 2 ص 458 (

[245] 28- ( فقه الرضّا - علیه السَّلام ) و نروى أنّه من لقى فی بیته طنبوراً او عوداً او شیئاً من الملاهی و المعزفة و الشطرنج و اشباهه اربعین یوماً فقد باء بغضب من الله، فان مات فی الاربعین مات فاجراً فاسقاً، مأواه النار و بئس المصیر.

(مستدرک الوسائل ج 2 ص 458 )

[246] 29- القطب الراوندى فى ( لبّ اللباب )، عن النبیّ - صلى الله علیه و آله و سلم - قال: انّ الله حرّم الدفّ و الكوبة و المزامیر و ما یلعب به.

(مستدرک الوسائل ج 2 ص 458 )

[247] 30- و عنه - صلى الله علیه و آله و سلم - انّه قال: نهینا عن صوتین احمقین فاجرین صوت عند المصیبة مع خمش الوجوه و شقّ الجیوب و صوت عند النغمة باللهو و اللعب و المزامیر و أنّهما مزامیر الشیطان.

و رواه فی ( عو الی اللئالی )، عنه - صلى الله علیه و آله و سلم مثله باختلاف یسیر. ( مستدرک الوسائل ج 2 ص 458 )

ص: 644

[248] 31- و عنه - صلى الله علیه و آله و سلم - انّه قال: اللعب بالكعاب و الصفیر بالحمّام و اكل الرّبوا سواء. ( مستدرک الوسائل ج 2 ص 458 )

قال فی ( شرح القاموس بالفارسی ): کعب آن چیزی است که به آن بازی کرده می شود، و دوتای آن را کعبتین می گویند و آن مهره ای است که در بازی نرد به آن بازی می کنند.

و فی ( المنجد ) ترجمه 1- بفصوص النرد كما فی ( شرح القاموس )، 2- العظم الذی یلعب به، و لعل مراده ما یقال له بالفارسیة « قام ». و كلاهما من آلات القمار و لا ربط له بالموسیقى و آلات اللهو، فلعل ذکر صاحب المستدرك هذه الروایة فى هذا الباب من جهة الصفیر و یقال بالفارسیة « سوت زدن »

قال فی ( المنجد ): صفر صفیراً، صوّت بالنفخ من شفتیه، صفر للدابّة صات بشفتیه.

فانه یمكن التصویت بالصغیر بالالحان الموسیقیة ممّن یعرفها، و لا سیّما فی الحمّام الذی ینعكس فیه الصوت، ثم یرجع و یحصل من المجموع نوع من الموسیقى فلذا ادرج صاحب المستدرك هذه الروایة فى هذا الباب. ولم یكن الحمام بلاتشدید

[249] 32 - ( عو الی اللئالی )، عن رسول الله - صلى الله علیه و آله و سلم - أنّه نهى عن الضرب بالدفّ و الرقص و عن اللعب كلّه و عن حضوره و عن استماع الیه، و لم یجز ضرب الدفّ الاّ فی الاملاك (1) و الدخول بشرط ان یكون فی البكر و یدخل الرجال علیهنّ ( مستدرک الوسائل ج 2 ص 458 )

اقول: عبارة الحدیث و جملاته غیر متناسبة بالعربی الصمیم فضلاً عن الفصیح البلیغ فضلاً عمن قال - صلى الله علیه و آله و سلم - انا افصح من نطق بالضاد بید أنّى من قریش، و على كل حال سیجیئ الكلام فیه فی التنبیه الأول من التنبیهات الاتیة.

ص: 645


1- املك امراة تزوجها. ( اقرب الموارد )

[250] 33- و عنه صلى الله علیه و آله و سلم قال: لا یدخل الملائكة بیتاً فیه خمر او دفّ او طنبور او نرد، و لا یستجاب دعائهم، و یرتفع عنهم البركة.

(مستدرک الوسائل ج 2 ص 458 )

[251] 34- الشیخ ابو الفتوح فى ( تفسیره ) ، عن ابی امامة، عن رسول الله - صلى الله علیه و آله و سلم - قال: انّ الله تعالى بعثنى هدى و رحمة للعالمین، و امرنى ان امحو المزامیر و المعازف و الّاوتار و الّاوثان و امور الجاهلیة الى ان قال ان آلات المزامیر شرائها و بیعها و ثمنها و التجارة فیها حرام، الخبر. ( مستدرک الوسائل ج 2 ص 458 )

[252] 35- ( جامع الاخبار )، قال رسول الله - صلى الله علیه و آله و سلم - یحشر صاحب الطنبور یوم القیمة و هو اسود الوجه و بیده طنبور من نار و فوق رأسه سبعون الف ملک و بید کل ملک مقمعة یضربون رأسه و وجهه، و یحشر صاحب الغناء من قبره اعمی و اخرس و ابكم و یحشر الزانی مثل ذلک و صاحب المزمار مثل ذلك، و صاحب الدفّ مثل ذلك. (مستدرک الوسائل ج 2 ص 458)

[253] 36- الشیخ الطوسی فی ( مجالسه )، عن ابا الحسن علی بن خالد المراغى، عن الحسین بن محمد الزراری، عن ابی عبد الله جعفر بن عبد الله العلوىّ المحمّديّة ، عن یحیى بن هاشم الغسّانی، عن ابى عاصم النبیل، عن سفیان عن ابی اسحقّ، عن ابى علقمة بن قیس، عن نوف البكالى، عن امیر المؤمنین علیه السَّلام انّه قال: ( فی حدیث ) فان استطعت ان لا تكون عریفاً و لا شاعراً و لا صاحب كوبة و لا صاحب عرطبة فافعل، فانّ داود - علیه السَّلام - رسول ربّ العالمین، خرج لیلة من اللیالی فنظر فی نواحی السماء ، ثم قال: و الله ربّ داود انّ هذه الساعة لساعة ما یوافقها عبد مسلم یسئل خیراً الّا اعطاه إیّاه، الّا ان یكون عریفاً او شاعراً او صاحب كوبة او صاحب عرطبة. (مستدرک الوسائل ج 2 ص 458 )

[254] 37 - السیّد الفاضل المعاصر فی ( الروضات ) ، عن ( رسالة قبائح الخمر ) للسیّد الجلیل الامیر صدرالدین دشتکی، عن الرضا - علیه السَّلام - استماع الاوتار من الكبائر.

ص: 646

(مستدرک الوسائل ج 2 ص 458 )

[255] 38- و نقل انّه سمع امیر المؤمنین - علیه السَّلام - رجلاً یطرب بالطنبور فمنعه و کسّر طنبوره، ثمّ استتابه ،فتاب، ثمّ قال: اتعرف ما یقول الطنبور حین یضرب؟ قال: وصىُّ رسول الله صلى الله علیه و آله و سلم اعلم، فقال: انّه یقول :

سَتَنْدِمْ، سَتَنْدِمْ أَیا صاحِبى *** ستَدْخُلْ جَهَنَّمَ أَیا ضارِبی

( مستدرک الوسائل ج 2 ص 458 )

[256] 39- الأمدی فی ( الغرر )، عن امیر المؤمنین علیه السَّلام انه قال: المؤمن یعاف اللهو و یألف الجدّ.

و قال - علیه السَّلام - لم یعقل من وله باللعب و استهتر باللهو و الطرب .

( مستدرک الوسائل ج 2 ص 459 )

اقول : عاف یعاف عیفاً، الطعام و غیره کرهه فتركه، كما فی ( المنجد ).

و له یأله من باب وعد، اذا ذهب عقله من فرح او حزن كما ( فی مصباح المنیر )، او تحيّر من شدّة الوجد كما فی ( المنجد )، و استهتر فلان اتّبع هواه فلا یبال بما یفعل، لم یعقل من الكبر كما فی ( المنجد ) و ( المصباح المنیر).

[257] 40 - القطب الراوندی فی ( لبّ اللباب )، عن النبیّ - صلى الله علیه و آله و سلم - قال: من استمع الى اللهو یذاب فی اذنه الافك . (1)

( مستدرک الوسائل ج 2 ص 459 . )

ص: 647


1- صحیحه الانك كما فی النسخة المطبوعة الجدّیدة من المستدرك، و هو الرصاص الخالص او الابیض منه كما فی ( المصباح المنیر).

التنبیهات حول الروایات فى الموسیقى

اقول هنا یناسب التنبیه على امور :

1- فی بعض الروایات ورد الترخیص لاستعمال الدفّ فى التعریس ، كما فی روایة ( عو الى اللئالى ) المتقدمة رقم 32 من الباب العاشر، و لم یجوّز ضرب الدفّ الاّ فى الاملاك و الدخول و الاملاك هو التزویج ، و لعلّ المراد بالدخول هو الزفاف و التعریس و ان كان التعبیر به غیر متعارفة فی الاستعمالات العرفیه و الاحادیث.

و صاحب عو الی اللئالى یذكر فی الغناء ایضاً مثل ذلك، قال: و لم یجوز الغناء الّا فی النیاحة اذا لم یقل باطلاً و فی حداء الزمل و فی الاعراس اذا لم یسمعها الرجال الاجانب و لم تغنّ بالباطل. (مستدرک الوسائل ج 2 ص 458 )

و مثل ذلك ( فی كتاب الجعفریّات ) ففى ص 157 طبع الاوّل، قال: باب الرخصة فی الملاهی، ثمّ ذكر روایتین سنذكر اولیهما قریباً و امّا ثانیتهما فهكذا :

و باسناده عن جعفر بن محمد، عن ابیه، عن جدّه على بن الحسین، عن ابیه، عن علیّ بن ابی طالب - علیهم السَّلام - قال: قال رسول الله صلى الله علیه و آله و سلم فرق مابین السفاح و النكاح ضرب الدفّ.

و اما روایة الجعفریّات فمتنها غریب فی الغایة، فما المراد من وجه الفرق بین السفاح و النكاح بانّه ضرب الدفّ؟ فلو لم یكن مع النكاح و التعریس ضرب الدفّ و تحقّق بجمیع شرائطه الاسلامیّه و آدابه و سننه الشرعیة كالولیمة و الّاشهاد مثلاً، فهل

ص: 648

لا یكون حینئذ فرق بینه و بین السفاح حتى یضرب بالدّف؟ و هل عدّم الفرق بینهما حینئذ بحسب انظار الناس من غیر المتشرعین او منهم او فی الواقع و بحسب حكم الشریعة الحقّة الاسلامیة، و جمیع هذه الفروض خلاف الواقع و مخالف لاجماع الأمة و الكتاب و السنه، فلا بّد من طرح هذه الروایة و القول بسقوطها عن درجة الاعتبار، بل یضرب بها عرض الجدار ، كما فی بعض الروایات عنهم علیهم الصلوة و السَّلام فیما خالف الكتاب و السنّه.

و اما اصل جواز الدفّ فی الاعراس فهو ، و ان ذكر فی بعض ما روى فی كیفیة زفاف - فاطمة الزهراء - سلام الله علیها - الاّ انّها عامیّة غیر معتبرة مضافاً الى ما سبق فی ردّ جواز الغناء فی الاعراس و لیلة الزفاف فی شرح الفتاوى الفقهیّة ردّاً على من جوّزه فیها، و قلنا هناك أنّها من الروایات المخالفة للكتاب و السنّه، الدالّتین على حرمته ببیان غیر قابل للتقیید و آب عن التخصیص مضافاً الى ضعف السند فی المخصص و ندرة القول به لو لم نقل بأنّه خلاف الاجماع قبل الشیخ فی النهایة.

2- ذكر فی ( الجعفریات ) فی باب الرخصة فی الملاهى المشار الیه قبلاً فى اولى الروایتین هكذا :

اخبرنا عبد الله اخبرنا ،محمد، حدّثنى موسى، قال حدثنا أبی، عن ابیه، عن جدّه جعفر بن محمد، عن ابیه، عن جدّه على بن الحسین، عن ابیه، عن علی بن ابی طالب - علیهم السَّلام - قال: انّ رسول الله - صلى الله علیه و آله و سلم - مرّ على قوم من الزنج و هم یضربون بطبول لهم و یغنّون، فلمّا نظروا الى رسول الله - صلى الله علیه و آله و سلم - سكتوا، فقال رسول الله - صلى الله علیه و آله و سلم - خذوا بنى ارفدة ما كنتم فیه لیعلم الیهود انّ دیننا فی فسیحة. ( الجعفریّات ط اول ص 157 )

و هذه الروایه ایضاً یخالف ادلّة حرمتهما و عموم التكلیف للمسلم و الكافر و عموم الدعوة الاسلامیة، قُلْ يَا أَيُّهَا النَّاسُ إِنِّی رَسُولُ اللَّهِ الكُم جمیعاً مضافاً إلى جملة من الروایات فی خصوص الملاهى مثل قوله - صلى الله علیه و آله و سلم - و امرنی ان

ص: 649

امحو المزامیر و المعازف و الّاوتار و الّاوثان و امور الجاهلیة.

و قد تقدّم فی الحدیث رقم 34 ص 224 و غیرها مما تدلّ على لزوم محو الموسیقى فی الاسلام و اقطاع الارض بجمیع أرجائها و لا یسمح لأحد و لا یسامح فی المفاسد المخزیة للانسان كائناً من كان مما هو من قبیل الاوثان و جمع بینهما فی السنّه و القرآن فَاجْتَنِبُوا الرِّجْسَ مِنَ الأَوثَانِ وَ اجْتَنِبُوا قَوْلَ الزُّورِ.

و لو كان الاسلام دین فسحة و تسامح لنشر الفساد و لسكت عن الانسان و عمّا یحوم حومه من المفاسد و لم یتعرض للمشركین و عبدة الاصنام، حاشا و كلّا من قداسة الاسلام و دعوته و تحنّنه على الانسان و مقام تربیته و تزكیته، ثم حاشا و کلّا.

فاذاً لابدّ من الاعراض عن امثال هذه الروایة كما امروا - صلوات الله علیهم -بذلك، بأن ما خالف الكتاب و السنه من الروایات عنهم علیهم السَّلام یعرض عنه، كما انّ صاحب المستدرک - قدس سره - مع تعرّضه لسائر روایات الجعفریات هنا لم یتعرض لهذه بخصوصها، وقد ذكر ما لأصَقَها.

3- ذكر فی ( المستدرک ) نقلا عن ( دعائم الاسلام )، عنه - علیه السَّلام - یعنی و جعفر بن محمد - علیهما السَّلام - انّه قال: مرّبى ابى و انا غلام صغیر و قد وقعت على زمّارین و طبّالین و لعّابین استمع فاخذ بیدی فقال: مرّ لعلّک ممن شمت بآدم، فقلت: و كیف ذلك یا ابه؟ قال: هذا الذى ترى كلّه من اللهو و الغناء ، انّما صنعه ابلیس شماتة بآدم - علیه السَّلام - حین اخرج من الجنّة ( مستدرک الوسائل ج 2 ص 458 )

و هذه الروایه ایضاً الى الشذوذ اقرب وعن اصول الدین اغرب ، حیث انها تخالف عصمة الائمة - علیهم السَّلام - و طهارتهم صغیراً و كبیراً، بل: خلقهم الله انواراً فجعلهم بعرشه محدقین حتى من علینا بهم فجعلهم فی بیوت اذن الله ان ترفع و یذكر فی اسمه.

و قد قال الله تعالى: وَ لايَنَالُ عَهْدِى الظَّالِمِینَ و كیف ینجذب الذوق السلیم و العنصر اللطیف و الروح العظیم و النفس الشامخة الى الاصوات الشیطانیة المزوّرة التی زیّنت بتزیینات و تلبیسات ابلیسیة الجاهلیة الخالیة عن كل حقّیقة المحفوفة بالباطل؟ و

ص: 650

قد خلقهم الله تعالى للولایة الالهیّة و الخلافة الربّانیة و سبحان الله عما یصفون و سلام على المرسلین.

هذا، و قد تقدّمت روایة اخرى تشابه هذه الروایة عن طریق اهل التسنن فی شأن النبیّ الاعظم - صلى الله علیه و آله و سلم - عند صغر سنّه، نقلاً عن كتاب ( الغدیر ) للعلامة الامینی - قدس الله - روحه الطاهرة فی نقل روایاتهم و آرائهم فی الغناء و مطلق، الموسیقى، فراجع المجلد الأول.

و الكلام لنا فیها هو ما فی هذه الروایة هنا.

4- قد ذكر فی تلك الروایات الواردة فی حرمة الموسیقى و اصواته المولّدة من ،آلاته تارة بعض آلاته و اصواتها باسمها و تارة اخرى بعناوین جامعة شاملة حتى لما سیوجد و یخترع فی الازمنة المتأخرة، و نحن نذكر كلا القسمین.

اما القسم الاول :

1- فمنها المزمار ، و هى آلة موسیقیة تؤخذ من القصب و شبهه فیزمر بها بواسطة النفخ فیها، فتشمل مثل البوق و المزمار و الناى و الكرنا و الناقور و ما یماثلها ممّا یولّد بالنفخ فیه اصواتاً موسیقیاً من اى قسم من اصواتها سواء كانت ممّا تستعمل فی المآتم و التّعازی او الحرب او الفرح و السرور و التعریس و غیر ذلک .

و لذا ورد فی بعض تلك الروایات المزامیر بلفظ الجمع المحلى بالالف و اللام المفید للعموم الشامل للجمیع بما لها من الاصوات المتنوّعة.

قال فی ( اقرب الموارد ) : زمر الرجل زمراً، غنّى بالنفخ فی القصب و نحوه، المزمار - الآلة التی یزمر فیها، انتهى.

و قد ذكر المزمار مفرداً او جمعاً من تلك الروایات رقم 1، 8، 10، 15، 21، 24، 29 ، 30 ، 34 ، 35.

2- و منها الكوبة و جمعها الكوبات و فسّرت بالطبل او الطبل الصغیر و الطبل الصغیر المختصر، و قد ذكرت فی بعض الروایات مفرداً و فی بعضها بلفظ الجمع المحلّى

ص: 651

بالالف و اللام المفید للعموم الشامل لجمیع اقسام الطبل، و هی واردة فی روایات رقم 8، 12، 14، 21،20، 24 و 29 ، فراجعها.

3- منها الكبر، بفتحتّین بالكاف و الباء و الراء و جمعها الكبرات و هی على ما فی ( مصباح المنیر ) الطبل له وجه واحد ، و هكذا فی ( المجمع البحرین ) و جمعه الكبار على وزن جبال و الاكبار على وزن الاسباب و الظاهر انّ الكبارات الواردة فی روایة ( دعائم الاسلام ) رقم 24 ایضاً جمع الكبر و 24 ایضاً جمع الكبر و كذا ما فی روایة ( الجعفریات ) رقم 22 الكیوبات او الكبوبات كما فی بعض النسخ یمكن كونها تصحیفاً لكوبات و یمكن كونها تصحیفاً للكبرات و كیف كان فقد وردت فی روایات رقم 8، 22 و 24.

4- و منها الطنبور، و هی من آلات الموسیقى ذوات الاوتار على شكل الیة الشاة، و كان اصلها طنبرة على وزن ،زنگله، كان فارسيّاً « دنبرة » مركبة من « دنبه و برّه » اى الیة الشاة.

و قد وردت فی روایات رقم 11، 12، 13، 14 ، 19 ، 20، 28، 33، 35 و 38، فراجعها.

5- و منها البربط على وزن جعفر من آلات الموسیقى ذوات الاوتار ایضاً على شكل صدر البطّة، و الضارب بها یضعها على صدره كما فی ( مجمع البحرین ) و غیره، و فى مذكورة فی روایات رقم 2، 3، 5، 15، 19، 25، 26 و 27 ، فراجع.

6- و منها الدفّ، و هی من آلات الموسیقى المهتزّة غیر ذوات الاوتار، و یقال له بالفارسیة ( دائره ) و لها نوعان مجرّد و ذات حلقات اطرافها بالفارسیة ( دائره زنگی ) .

قال فی ( مصباح المنیر ) : الدفّ الذی یلعب به بضم الدال و فتحها و الجمع دفوف انتهى.

و قال فی ( اقرب الموارد ): الدفّ بالضم و قد یفتح، آلة طرب یضرب بها و الكبیر المدوّر یقال له المزهر جمع دفوف انتهى. وقال فی لغة المزهر العود یضرب به و یقال له البربط ایضاً، و الدفّ الكبیر ینقر علیه و هو المشهور جمع مزاهر، انتهى. و

ص: 652

كیف كان فقد ذكرت فی روایات رقم 13، 22 ، 29 ، 32 ، 33 و 35 فراجع.

6- و منها المرطبة، المفسّرة بالطنبور فى روایة رقم 12، 14 و 20 و ذكرت ایضاً فی روایة رقم 36 غیر مفسّرة و التفسیر فیها لعلّه من الراوی او غیره .

قال فی ( مجمع البحرین ): ( فی الحدیث ) نهى عن العرطبة و فسّرت بالعود من الملاهی و یقال الطبل و فسترت فی بعض الاخبار بالطنبور و العود و فی الخبر انّ الله یغفر لكل مذنب الّا لصاحب عرطبة او كوبة و فسّرت الكوبة بالطبل و قیل العرطبة الطبل و الكوبة الطنبورة، انتهى.

و قال فی ( اقرب الموارد ): العَرطَبَة و العُرطُبَة بالفتح و یضم العود من الملاهی و قیل الطنبور و قیل الطبل و قیل طبل الحبشة، انتهى .

و على كل حال فقد عرفت انها ذكرت فی روایات رقم 12، 14، 20 و 36 .

8- و منها العود، و جمعه العیدان و هی ایضاً من آلات الموسیقى ذوات الاوتار یضرب بها للاصوات الموسیقیة بانحائها ففی بعض الروایات المتقدّمة ذكرت مفرداً و فی بعضها بلفظ الجمع المحلى بالالف و اللام الشامل لجمیع اقسامه .

قال فی (مجمع البحرین ) : العود بالضم الذی یضرب به و هو عوداللهو، انتهى .

لها و فى ( اقرب الموارد ) : قال آلة من المعازف یضرب بها، انتهى .

و فی ( شرح القاموس بالفارسی ) قال : عود جمع عیدان آلتی است که می نوازند، انتهی.

و المراد من - یضرب بها - فى كلام ( مجمع البحرین ) و ( اقرب الموارد ) هو ما ذكره فی ( شرح القاموس ) می نوازند فلا پشتبه علیک .

و قال فی ( البرهان القاطع ) : عود نام سازی هم هست که می نوازند.

و هو مذكور فی روایات رقم 4 ، 10، 20 و 28 .

9- و منها الطبل، و هو معروف یصنع من لوح خشبی او من الحدید مدوّر یشدّ على طرفیه او على طرف واحد منه جلد مدبّغ یضرب علیه بعود او عودین من

ص: 653

الخشب، له اقسام بعضها صغیر و بعضها كبیر یسمى بالفارسی ( دُهُل )، بعضه ذو وجهین و بعضه ذو وجه واحدة، كما انّه قد یستعمل فی الافراح و الّاعراس و اخرى فی الحرب و ثالثة فی التعازی و المآتم و تشییع الجنازات على اختلاف الاصوات التی یولّد منها لكلٍ ما یناسبه.

و هو مذكور فی روایات رقم 12 و 14، و حیث فسرت الكوبة به فی بعض الروایات المتقدمة فتشتمله و ذکر ایضاً فی روایات ( الجعفریات ) التی مرّت مع ما ناقشنا فیها ص 227 فراجع.

10- و منها الاوتار، و هی اما جمع الوتر بفتحتّین او جمع الوترة كما فی ( اقرب الموارد )، قال: هو شرعة القوس و معلّقها و الظاهر اطلاقها على كل ما هو مثل العصبة و الشعر.

و قال فی ( مجمع البحرین ) الوتر بالتحریك واحد اوتار القوس مثل سبب و اسباب .

و قال فی ( نفائس الفنون ) ما لفظه : و آلات مهتزة نیز دو نوعند ذوات اوتار مانند ساز های مشهور از عود و چنگ و نزهت و قانون و رباب و طنبور و غیر ذوات اوتار مانند عنقاء و اوانی مهتزه (نفائس الفنون ج 3 ص 99)

و قال ( فی البرهان القاطع ) : تار بر وزن مار تار موی و تار ابریشم و تار ساز و امثال آن باشد و اما كلمة فارسیة جمّعت شبه الجموع العربیة و مفرده (تار ) كما فی ( البرهان القاطع ) المتقدم نقلها.

و بالجملة فقد ذكر ذلك فی روایات رقم 17، 34 و 37، فراجع.

11- و منها الزفن، و هو لیس من آلات الموسیقى بل هو الرقص المستعمل فی مجالس اللهو.

قال فی ( مجمع البحرین ): ( فی حدیث ) انها كم عن الزفن و المزمار، الزفن الرقص و اللعب، و قال: و اصله اللعب و الدفع، انتهى.

ص: 654

و فی ( مصباح المنیر )، زفن زفناً من باب ضرب رقص، و فی ( اقرب الموارد ) زفن ض زفناً رقص و اصله الدفع الشدید و الضرب بالرِجْل كما یفعل الراقص، قال: دنوت منه فزفنی ای ،دفعنی ،انتهی .

و قد ذكر الزفن فی روایة رقم 8، و لعل زفر فی روایة رقم 24 ایضاً تصحیف الزفن او الزمر كما فی روایة ( الجعفریات ) المتقدمة رقم 21 المتوافقة متنها تقریباً، و الّا فالزفر و هو اخراج النفس بمدّ و انین لا یناسب تردیفه لجملة من الآلات الموسیقیة سواء ارید به الصباح عند المصیبة و النوح او غیر ذلك من الغموم و الّاحزان و الآلام. لوا حالة

القسم الثانی :

و اما و اما القسم الثانی من عناوین آلات الموسیقى المذكور فی تلك الروایات .

و هو ما ذكر بعنوان جامع شامل فعدّة عناوین و كما انّ تلك العناوین مشیرة الى جملة من الآلات الموسیقیة كذلك كثیر منها مشعرة الى علّة التحریم و رمزه و سببه مثل عنوان اللهو، الملاهی كلّ ملهوّ به الطرب ، و كیف كان فنذكر تلك العناوین الشاملة لجمیع آلات الموسیقى او كثیر منها ذیلاً و هی :

1- الفلهو، كما فی روایة رقم 39 و 40 ، و مثله كلّ ملهوّ به كما فی روایة رقم 15 او استماع اللهو و اللعب كما فی روایة رقم 9 و 30 او الملاهی كما فی روایة رقم 7، 17 ،16، 23 و 28 .

واصل اللهو ما یشغل القلب من غیره.

قال فی ( مجمع البحرین ) : تلهّیت عنه اذا اشتغلت عنه و تركته و قال فی قوله تعالى: فَانْتَ عَنْهُ تَلَهّى اى تتشاغل و تتغافل و فی قوله تعالى: لاهِيَة قُلُوبُهُمْ اى ساهیة غافلة مشغولة بالباطل عن الحقّ .

و یطلق اللهو فى الكتاب و السنّة على الاصوات الموسیقیة سواء كانت بالغناء او بسبب الآلات الموسیقیة كما فی قوله تعالى: وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ يَشْتَرِی لَهْوَ الْحَدیثِ المفسّر فی روایات الفریقین بالغناء و قوله تعالى: وَ إِذا رَأَوْا تِجارَة أَوْ لَهْواً المفسّر فی الروایات

ص: 655

بالطبل و الدفوف، و كذا الامر فی الروایات.

و اطلاقه على الاصوات الموسیقیة من جهة تأثیرها ثم تسلّطها على الاعصاب و المشاعر و سیطرتها فی اشغال القلب عمّا سواه و سوق القوة الواهمة الى التخیُّلات الباطله كما ذكرنا ذلك مفصلاً فی طی تفسیر الایات، فراجع.

و بالجملة، فهذه الكلمة بجمیع مشتقّاتها تشمل جمیع الاصوات الموسیقیة بما لها من المعنى العام.

قال ابن ادریس - قدس سره - فى ( السرائر ) فی المكاسب المحرّمة و منها عمل جمیع انواع الملاهی و التجارة فیها و التكسّب بها مثل العیدان و الطنابیر و غیرهما من انواع الاباطیل محرّم محظور.... و كسب المغنیّات و تعلّم الغناء حرام.

2- المعازف، كما فی روایة رقم 7 ، 18،10 و 33 .

قال فی ( مجمع البحرین ) ( فى حدیث ) انّ الله قد بعثنى لأمحو المعازف و المزامیر.

المعازف هی آلات اللهو یضرب بها الواحد، عزف روایة عن العرب و اذا افرد المعزف بكسر المیم فهو نوع من الطنابیر یتّخده اهل الیمن كذا نقل عن المغرب.

و فی ( النهایة ) ، العزف اللهو بالمعازف و هى الدفوف و غیرها ممّا یضرب بها و العزف كفلس واحد المعازف على غیر القیاس، انتهى .

و ذکر فی ( مصباح المنیر ) نحو ذلك، ثم قال : و قال الجوهری : المعازف الملاهی، انتهى.

و قال ( فی اقرب الموارد ): المعازف الملاهى كالعود و الطنبور واحدها معزف و معزفة ، یقال الهاه ضرب المعازف عن ضروب المعارف، انتهى.

و على هذا فالمعازف یشتمل جمیع الآلات الموسیقیة لكن الظاهر عدّم شمولها للغناء و آلته التى هى الحلق و ان كان اكمل من جمیع آلاته كما سبق عن بعض الحكماء العارفین بالموسیقى.

3- كل ما كان فی الارض من هذا الضرب الذی یتلذّذ به النّاس كما فی روایة

ص: 656

رقم 7 بعد ذكرها الملاهى و المعازف ، و هذا التعبیر ایضاً یشمل جمیع جمیع الآلات الموسیقیة سواء ما كان موجوداً فى زمان صدور الروایة، او وجد بعدها، او ما سیوجد بعداً.

4- الطرب، كما فی روایة رقم 39 ، و هذه الكلمة ایضاً تشمل جمیع وسائل الموسیقى و آلاته من الغناء و الّاصوات الموسیقیة عن آلاتها الموجدة للطرب على ما هو شأن الموسیقى.

قال فی ( مجمع البحرین ) : الطرب بالتحریك خفّة تعترى الانسان لشدة حزن او سرور، و العامّة تخصّه بالسرور، انتهى.

و فی ( مكاسب شیخنا الانصاری قدس - سره )، عن ( صحاح الجوهرى ) انّ الطرب خفّة یعترى الانسان لشدّة حزن او سرور.

و عن الزمخشری فی ( اساس اللغة ) انّه خفّة لسرور او همّ، انتهى.

و الظاهر انّ مرادهم هى الخفّة الحاصلة من الموسیقى المؤثّر فی شدة حزن او سرور و الّا فمن اعتراه سرور شدید لوصوله الى مطلوبه من مال او ولد او غیره اوجب خفّته، او اعتراه خفّة من شدّة حزن لمصیبة واردة علیه من موت ولده او و الده او امّه او غیرهم فلا یقال انّه طرب و لا ان موتهم كان مطرباً له، بل ما یوجده الموسیقى فی المشاعر و الّاوهام من الخفّة العقلیة و الروحیة عن ایجاد شدّة سرور او حزن او همّ هو الطرب .

قال فی ( اقرب الموارد ) : طرب الرجل تغنّى و فى صوته رجّعه و مدّه و حسّنه و القارى استعمل التطریب فی قرائته انتهى .

و ذكر العلامة الامینی قدس الله روحه الطاهرة فی ( الغدیر ) عند تعرضه لحكم

الغناء و الموسیقى عند اهل التسنّن كلاماً عن بعضهم یفسّر الطرب و ما یحصل لمستمع الموسیقى من الحالات التخيّليّة. ( الغدیر ج 8 ص 77 )

و ذكرنا ترجمته بالفارسی، فراجع ص 124 من المجلد الاول تحت عنوان ( اهل تسنن و موسیقی )

ص: 657

و على هذا، فالطرب یشتمل جمیع اصوات الموسیقى.

و ممّا ذكرنا فی تفسیره هنا و فى طى بعض ما سبق من مباحث الكتاب فی هذه المعنى یعرف سرّ من اسرار حرمته و قد مضى مفصلاً.

5- الاوتار، كما فی روایة رقم 34 ، و قد تقدّم فی القسم الاول و هذا العنوان یشتمل قسماً من الآلات الموسیقیة الّتی هی من ذوات الاوتار.

6- اللعب، كما فی روایة رقم 9 و 30 و ما یلعب به كما فی روایة رقم 9.

قال فی ( مجمع البحرین ): یقال لمن عمل عملاً لا یجدى علیه نفعاً: انّما انت لاعب، انتهى.

و قال الراغب فی ( مفردات القرآن ): لعب فلان اذا كان فعله غیر قاصد به مقصداً صحیحاً، انتهى.

و توصیف الموسیقى فی تلك الروایات باللعب توصیف بالوصف العام الشامل الغیر الموسیقى ایضاً ، فهذا الوصف له یشیر الى عدّم افادة الموسیقى فائدة عقلائیة و عدّم نتیجة فیه بالكلیّة، الّا فی عالم التخیُّل الخالی من كل حقّیقة كما فی سائر الملاعب التی یشتغل بها الصبیان و من فی حكمهم، فعلى الانسان الشَّریف العاقل أن یتنزّه عنها و ان یستعمل اوقات عمره فیما یفیده لا فیها یبطله .

و الحمد لله اوّلاً و آخراً و صلى الله على رسوله محمّد و آله و سلم و هذا آخر ما كتبته فی مسئلة الموسیقى، و قد نقلته من المسوّدة الى المبیضّة فى مدة اخرها یوم السبت الثالث من شهر ذى العقدة الحرام سنه 1411 المطابق للثامن و العشرین من اردیبهشت سنه 1370 و انا اقل العباد مصطفى شریعت الموسوى .

ص: 658

بطلانش را ثابت کرده و بسیاری از ابهام ها در این مسئله را از صحنه زدوده سپس روایات معصومین علیهم السَّلام را در تأیید سخن قرآن و بعضی از آن چه بنظر ابتدائی تعارض داشته حل می کند در مرحله بعد مسئله از نظر فقهی و صحنه کتب فقهاء در سه موضع مورد تحقیق قرار گرفته : موضع اول حجاب زن از نظر حکم تکلیفی در مقابل مرد بی گانه که بیشتر در کتاب النکاح در آن بحث شده موضع دوّم پوشاندن زن خود را در نماز از لحاظ شرطیت در نماز موضع سوم پوشش زن در حال احرام هم از لحاظ احرام و هم از لحاظ حکم تکلّیفی او در حال احرام در مقابل دید گاه مردان بی گانه.

در این سه موضع ادله فقهاء از زمان شیخ صدوق به بعد مورد رسیدگی قرار گرفته و حکم الهی در میان استخراج و استنباط شده و در هر یک از مواضع سه گانه جواب مخالفین داده شده مخصوصاً چند نفر از بزرگان فقهاء از محقِّق سبزواری صاحب ذخیره و کفایه به بعد که شکل نامناسب دیگری سیر فقهی در این مسئله کرده اند یكایک ادلّه آن ها مورد بررسی دقیق قرار گرفته و جواب آن داده شده

و در نتیجه چهره حقیقت حکم الهی در مسئله حجاب زن پس از چهارده قرن از زیر پرده های ضخیم ابهام گشوده شده و روایات معصومین - علیهم السَّلام - در کنار آیات قرآن و این دو ثقل بزرگ پیامبر اکرم - صلّی الله علیه و آله - بطور هماهنگ در هر سه موضع تکلیفی - شرطیت در نماز و در حال احرام بدون اختلاف بین کتاب و سنّت و بین مواضع سه گانه، حکم الهی را روشن نموده و خرافاتی که از تفسیر برای کنندگان اول اسلام هنوز رسوب وار در کتب تفسیری و فقهی مانع از تشخیص حکم الهی می شده از بیان زدوده شده. ( این مباحث به زبان فارسی است )

ص: 659

قسمتی دیگر از آثار این مؤلف

تفسیر

تفسیر سورۂ الناس ( عربی )

تفسیر سوره فلق ( عربی )

تفسیر سوره توحید ( عربی )

تفسیر سوره فجر ( فارسی )

فقه

تقریرات درس مرحوم آیه الله بروجردی ( عربی )

تقریرات درس مرحوم آیه الله خوئی ( عربی )

حواشی بر قسمتی از مستمسک مرحوم استاد آیه الله حکیم ( عربی )

حواشی بر قسمتی از تکلمه مرحوم استاد آیه الله خوئی ( عربی )

حواشی بر قسمتی از مباحث حدود جواهر ( عربی )

و حواشی بر تمام مکاسب مرحوم شیخ انصاری از اول مکاسب محرمه تا آخر احکام

خیارات و قبض ( عربی )

رساله در قسمتی از احکام قبله ( عربی )

اصول

تقریرات درس استاد آیه الله خوئی ( عربی )

حواشی برکفایه ( عربی )

حواشی برفرائد ( عربی )

رساله در حکم امامت جماعت غیر اهل علم ( فارسی )

و غیر این ها از رساله های كوچک و بزرگ به فارسی و عربی

ص: 660

در شرف نشر از این مؤلف

1-تفسیر سوره عبس

جمعی از نویسندگان معاصر همان را که دستگاه وضع احادیث سلاطین اموی ساخته پیروی و با ادلّه ساخته و پرداخته که مذمّت و عتاب در این سوره را متوجّه خاتم الانبیاء صلى الله علیه و آله نموده و به بازار سلمان رشدی ها رونق بطور ناخود آگاه داده اند.

در این تفسیر تحقیقاتی در آن روایات اموی و در اقو ال مفسرین عالی مقام شیعه بویژه قدماء آن ها و در نفس سوره از جهات مختلفه و در بیان قرآن از سیره و روش و اخلاق پیامبر اکرم - صلّی الله علیه و آله - و نقلیّات دیگران و در بسیاری از جوانب دیگر، و بطور وضوح ثابت شده که عتاب سوره درباره مردی از بنی امیّه بوده که احتمالاً عثمان بن عفان است و سخنان و ادله کسانی که درباره پیامبر صلّی الله علیه و آله گفته اند یكا یک با ادله كامل مخدوش و مردود ساخته و سپس فصلی طولانی در معنی عصمت انبیاء و ائمّه علیهم السَّلام و جمع سخنان محققین و خدشه های وارده به آن ها و تحقیق مسئله از نظر قرآن و بیان آیات شریفه و آن چه عقلاً با تناسب حکم و موضوع، پیامبران و حاملین بار رسالت آن ها باید داشته باشند و بدین شکل این لکه کثیف را از این صحنه مقدس زدوده و بعداً سوره را تا آخر یک نواخت با تنزیه مقام رسالت خاتم تفسیرش را به پایان می برد.

این کتاب بزبان عربی است.

2- حجّاب زن از نظر قرآن و حدیث و فقه

این کتاب که مجموعه از 49 درس فقهی است با سه مقدمه که محور بحث را روشن می کند این مسئله را به ترتیب شروع قرآن از نظر تاریخ چه، ترتیب نزول آیات مربوطه تحقیق یكا یک را شروع و مسئله را با دقّت در مفردات آیات و جملات آن و اثبات هر یک با ادلّه ادبی بسیار از خود قرآن بطور وضوح روشن کرده و نقلیّاتی که از آراء جمعی از صحابه و تابعین و تبعه آن ها از مفسّرین طبقات بعد رسیده نقل و هریک را با تحقیقاتی

ص: 661

عکس

ص: 662

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109