سرشناسه : ملازاده تقی پور، علیرضا، 1340-
عنوان و نام پديدآور : پدر خاک/مولف علی تقی پور ؛ ویراستار بهلولی، محسن حسینی.
مشخصات نشر : مشهد : استوار ، 1402.
مشخصات ظاهری : 178ص.؛ 21/5×14/5 س م.
شابک : :978-600-415-111-5
وضعیت فهرست نویسی : فیپا
یادداشت : کتابنامه: ص. 173 - 177؛ همچنین به صورت زیرنویس.
موضوع : علی بن ابی طالب (ع)، امام اول، 23 قبل از هجرت - 40 ق.
موضوع : 'Ali ibn abi-Talib, Imam I, 600-661
موضوع : علی بن ابی طالب (ع)، امام اول، 23 قبل از هجرت - 40ق -- احادیث
موضوع : Ali ibn Abi-talib, Imam I, 600-661 -- *Hadiths
رده بندی کنگره : BP37/35
رده بندی دیویی : 297/951
شماره کتابشناسی ملی : 9171483
اطلاعات رکورد کتابشناسی : فیپا
ص: 1
بسم الله الرحمن الرحیم
یا صاحب الزمان
ص: 2
پدر خاک
علی تقی پور
ص: 3
امام رضا (علیه السلام) می فرمایند که خداوند متعال در عظمت و منزلت حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) به اسرافیل فرمودند:
«وَ وَجْهِی الَّذِی مَنْ تَوَجَّهَ إِلَیهِ لَمْ أَصْرِفْ وَجْهِی عَنْه.» (1)
او وجه من است كه هر كس به او توجه كند از او روی گردان نمی شوم.
أنتَ ثانِی الآباء فی مُنتهی الدَّوْرِ *** و آبائَهُ تُعَدُّ بَنوه
خَلَقَ اللهُ آدماً مِن ترابٍ *** فَهُوَ إِبنٌ له، و أنتَ أبوه
ص: 4
پیشگفتار7
امیرالمؤمنین (علیه السلام) در انتظار امام عصر (عجل الله تعالی فرجه الشریف)10
شئونات معصومین (علیهم السلام) 15
خلقت نوری16
احیاء، اماته، خلق و رزق21
حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) مشكل گشای انبیا30
اسم اعظم39
اسامی حضرت (علیه السلام) 43
دلیل نامیده شدن حضرت علی (علیه السلام) به لقب امیرالمؤمنین (علیه السلام) 44
تولد نور47
شخصیت جناب ابوطالب (علیه السلام) 49
شمایل بی نظیر53
اشعار ابنابیالحدید در فضیلت حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) 55
فضائل حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) به نقل از ابابكر65
فضائل امیرالمؤمنین (علیه السلام) به نقل از عمر72
فضائل امیرالمؤمنین (علیه السلام) به نقل از عثمان85
فضائل امیرالمؤمنین (علیه السلام) به نقل از معاویه87
سقیفه به نقل از عامه94
تحلیلی از واقعۀ سقیفه108
بیعت گرفتن از امیرالمؤمنین (علیه السلام) 113
علت گرفتاری و بدبختی های مردم119
مظلومیت امیرالمؤمنین (علیه السلام) 127
نمونه ای از عدالت137
اهمیت انتظار و دعا150
حقیقت دعا برای فرج امام عصر عجل الله فرجه الشریف157
ص: 5
معرفت157
ظهور158
انتظار159
دعا160
غم بزرگ و دعای پیغمبران الهی160
مفهوم انتظار و اقامۀ عزای امام حسین (علیه السلام) 161
حقیقت انتظار165
منابع و مآخذ173
ص: 6
روزی از روزها، در مدینه، شهر پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم)، همانجایی که دخترش را کشتند و وصی اش را خانه نشین کردند، رسول ختمی مرتبت (صلی الله علیه و آله و سلم) بین اصحابش برادری قرار داد. وی هر دو نفر را با یک دیگر برادر دینی قرار می داد که در دین با هم برادر باشند. بین ابوبکر و عمر نیز برادری قرار داد. (1) به این کار مشغول بود تا بین همۀ اصحاب برادری قرار داد. امیرالمؤمنین، علی (علیه السلام)، پس از آن، از جمع جدا شد. پس از چندی حضرت محمّد مصطفی (صلی الله علیه و آله و سلم) نزد امیرالمؤمنین (علیه السلام) آمده و فرمود که ای ابوتراب، برخیز. چه چیزی تو را به این جا کشانیده است؟ امیرالمؤمنین (علیه السلام) جواب دادند که پدر و مادرم به فدایت. دیدم بین اصحاب برادری قرار دادی و مرا برادر کسی قرار ندادی.... رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: «ای ابوتراب، در دنیا و آخرت، تو برادر من هستی و من برادر تو هستم.»
حضرت رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) می فرمودند:
ص: 7
«أَنَا وَ عَلِی أَبَوَا هَذِهِ الْأُمَّة.» (1)
«من و علی پدران این امّت هستیم.»
لفظ «اب» یعنی «پدر». خاک هم بر امت محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) دلالت می نماید. آیۀ پایانی سورۀ نباء هم به همین نکته اشاره دارد:
﴿وَ یقُولُ الْكافِرُ یا لَیتَنی كُنْتُ تُراباً﴾ (2)
«روزی که کافر می گوید ای کاش خاک بودم.»
یعنی ای کاش از شیعیان امیرالمؤمنین (علیه السلام) بودم. فرد در این زمان از طرفی آتش مهیا شده برای مشرکین و اهل نفاق را دیده و از آن گریزان است. از طرفی هم نظر می کند و می بیند هر فاجری که به اندازۀ جرعۀ آبی که به دلیل محبت امیرالمؤمنین (علیه السلام) و صدیقۀ کبری (علیها السلام) به شخصی نوشانیده باشد، شفاعت می شود؛ اما این فرد هیچ شفیع و دوستی ندارد. وی در این حالت آرزو می کند که «ای کاش خاک بودم»؛ ای کاش از شیعیان امیرالمؤمنین (علیه السلام) بودم.
در چگونگی کنیۀ ابوتراب از عبایة بن ربعی نقل است که به ابن عباس گفتم چرا رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم)، کنیۀ ابوتراب را به امیرالمؤمنین (علیه السلام) داد؟ وی گفت که زیرا او صاحب و مالک زمین و حجت خدا بر اهل آن می باشد. بقای زمین و آرامش زمین به اوست. همچنین شنیدم که رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم)
ص: 8
فرمودند:
«إِنَّهُ إِذَا كَانَ يَوْمُ الْقِيَامَةِ وَ رَأَى الْكَافِرُ مَا أَعَدَّ الله تَبَارَكَ وَ تَعَالَى لِشِيعَةِ عَلِيٍّ (علیه السلام) مِنَ الثَّوَابِ وَ الزُّلْفَى وَ الْكَرَامَةِ يَقُولُ يَا لَيْتَنِي كُنْتُ تُرَابِيّاً أَيْ يَا لَيْتَنِي مِنْ شِيعَةِ عَلِيٍّ (علیه السلام) وَ ذَلِكَ قَوْلُ الله عَزَّ وَ جَلَ ﴿وَ يَقُولُ الْكافِرُ يا لَيْتَنِي كُنْتُ تُراباً﴾.» (1)
«همانا وقتی قیامت شد و کافر دید که خدای تبارک و تعالی برای شیعۀ علی (علیه السلام) چقدر ثواب و کامیابی فراهم کرده، می گوید که ای کاش خاک بودم یا ای کاش از شیعیان علی (علیه السلام) بودم. این فرمایش خداوند عز و جل است که می فرماید کافر [در آن روز] می گوید ای کاش خاک بودم.»
﴿فَما لَنا مِنْ شافِعِینَ * وَ لا صَدِیقٍ حَمِیم ﴾ (2)
«پس برای ما از شفاعت کنندگان کسی نیست * و دوست نزدیکی (دوست دلسوزی) هم نداریم.»
حال که مقامِ شیعیانِ پدرِ خاک چیزی جز بهشت نیست، بهتر است کمی از فضائل پدر خاک گفته و قلم را به ذکر آن مقامات معطر نماییم. سپس بیندیشیم که ابوتراب از ما چه می خواهد و ما چگونه تراب خواهیم شد تا امیرالمؤمنین هم پدرمان بشود.
«الْحَمْدُ لِلهِ الَّذِی جَعَلَنَا مِنَ الْمُتَمَسِّكِینَ بِوَلَایةِ امیرالمؤمنین.» (3)
«سپاس خدایی را که ما را از متمسکین به ولایت امیرالمؤمنین قرارداد.»
ص: 9
در اتاقی كوچك زانوی غم در بغل گرفته و بر پهنای صورتش سیلاب اشك جاری است. سینه اش از فراق یار و همدمش پر از درد و غم و دلش از ستم هایی كه بر او روا داشته اند خون است. در مصیبت همسرش می فرماید:
«وَ قَدْ عَظُمَتْ وَفَاتُكِ وَ فَقْدُكِ فَ إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ راجِعُونَ مِنْ مُصِيبَةٍ مَا أَفْجَعَهَا وَ آلَمَهَا وَ أَمَضَّهَا وَ أَحْزَنَهَا هَذِهِ وَ اللَّهِ مُصِيبَةٌ لَا عَزَاءَ لَهَا وَ رَزِيَّةٌ لَا خَلَفَ لَهَا.» (1)
«حقیقتاً كه فوت و از دست رفتن تو خيلى براى من سنگين و بزرگ است. همۀ ما از خداییم و به خدا باز می گردیم. به خداوند سوگند كه اين مصيبت دردناك ترين و غصّه دارترين مصيبتى است كه هيچ تسليت و تعزيتى با آن برابرى نمى كند و جانشين آن نخواهد شد!»
ایشان خطاب به قبر مطهر پدر همسرشان عرضه داشتند:
«اگر توانمندی و غلبه فرمان روایان نبود، تا ابد در کنار قبرت باقی می ماندم و همچون معتکفان در کنار مزارت درنگ می نمودم و همچون زن فرزند مرده بر عظمت این مصیبت ناله و زاری سر می دادم. پس در محضر پروردگار، دخترت مخفیانه به خاک سپرده می شود و حقش به زور از او گرفته می شود و آشکارا از ارث محروم می گردد، در حالی که پیمان تو با این مردم طولانی نگشته است و یاد تو به کهنگی نگراییده است. پس ای رسول خدا، به درگاه خدا شکایت می برم و زیباترین عزاداری را در فراق تو به جا می آورم. پس درود و رحمت و برکات خدا بر تو و دخترت باد.» (2)
ص: 10
حضرت به یاد روزی كه همسر مظلومش را میان در و دیوار ضرب و شتم کردند، در انتظار قیام فرزندش، مهدی (علیه السلام)، برای قصاص، روزگار سرد و جانكاه را سپری می كند و قلب مجروحش را با صبر و رضا در برابر مشیت الهی مداوا می كند. حضرت امام حسن عسكری (علیه السلام) می فرمایند:
«وَ عَلَیكَ بِالصَّبْرِ وَ انْتِظَارِ الْفَرَج.» (1)
امیرالمؤمنین (علیه السلام) درباره دیدار فرزندشان، حضرت مهدی (علیه السلام)، این گونه عمل می کنند و سخن می گویند:
«هَاهْ وَ أَوْمَأَ بِیدِهِ إِلَى صَدْرِهِ شَوْقاً إِلَى رُؤْیتِه.» (2)
«و با دست مبارک خود به سینه خویش اشاره کردند و فرمودند که چقدر مایل به دیدن او هستم.»
امیرالمؤمنین (علیه السلام) پس از تبیین آینده و خبر از فرزندشان، حضرت صاحب الامر (عجل الله تعالی فرجه الشریف)، از شوق دیدار او، با دست به سینه خویش اشاره نموده و می فرمودند:
«وَ یا شَوْقَاهْ إِلَى رُؤْیتِهِمْ فِی حَالِ ظُهُورِ دَوْلَتِهِمْ وَ سَیجْمَعُنَا الله وَ إِیاهُمْ فِی جَنَّاتِ عَدْن.» (3)
«آه، چقدر مشتاق دیدار آنان هستم، در حالی كه ظهور و دولتشان تحقق پیدا كرده است. به زودی خداوند ما و ایشان را در بهشت عدن
ص: 11
گرد خواهد آورد.»
حضرتش در آرزوی آن روز با شكوه؛ یعنی ظهور دولت حضرت مهدی (علیه السلام) قلب داغ دار خویش را تسلّی می داد و به امید زیستن در حكومت الهی مهدی آل محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) (1) و دیدار وجود مقدس فرزندش نیرو می گرفت و در میان انسان های گرگ صفت و روباه سیرت زندگی را سپری می نمود و گاهی هم شوق انتظار را آشكار می كرد و خطاب به اصحابش می فرمود:
«سَمِی نَبِی الله (صلی الله علیه و آله و سلم) نَفْسِی فِدَاؤُهُ فَلَا تَخْذُلُوهُ یا بَنِی وَ عَجِّلُوا.» (2)
«جانم به فدای كسی باد كه هم نام پیامبر است. پس ای فرزندان من، او را وانگذارید و در یاری اش تعجیل کنید.»
چه نزدیك است امروز ما به فردای باشکوهی كه سپیده آن آشكار خواهد شد. بدانید آن كس از ما (حضرت مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف))، كه فتنه های آینده را درمی یابد، با چراغی روشن گر (3) در میان شما گام می نهد و بر سیره پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) و امامان (علیهم السلام) رفتار می كند تا گره ها را بگشاید. او بردگان و ملت های اسیر را آزاد می سازد. جمعیت های گمراه و ستمگر را
ص: 12
پراكنده و حق جویانِ پراكنده را جمع آوری می كند.
حضرت می فرمودند:
«او گره ها را می گشاید و بردگان و ملت های اسیر را آزاد می سازد.» (1)
حضرت در فرصت های مناسب مردم را متوجه كارهای امام عصر در زمان ظهور می کردند و به تمام شیعیان و محبین شان می آموختند كه در میان مردم هوس ران و دنیا طلب باید جامۀ صبر بر تن نمود و در انتظار رهایی از ظلمت و دوران غیبت، با ورع و پارسایی در برابر گناهان و شبهات استقامت ورزیدند و با سلاح دعا برای تعجیل ظهور امام منتقم، به ستیز با مشكلات دوران غیبت رفت و با تأسی از حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) زندگی روزمره را با آرزوی آن روز باشکوه سپری كرد؛ چنان كه وجود گرامی حضرتش با گفتارهایی كه حاكی از شوق دیدار فرزندش بوده، مفهوم انتظار را برای شیعیان پر رنگ ساختند. زیرا ایشان بعد از نبی مكرم اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم)، بزرگ پرچم دار انتظار هستند و مشتاق ترینِ انسان ها به مهدی (علیه السلام). این حدیث میزان شوق و شدت انتظار آن امام همام را می رساند:
«اللَّهُمَ فَاجْعَلْ بَعْثَهُ خُرُوجاً مِنَ الْغُمَّةِ وَ اجْمَعْ بِهِ شَمْلَ الْأُمَّة.» (2)
«خدایا بعثتش را موجب پایان اندوه او قرار ده و به وسیله او كار متفرق امت را فراهم آور.»
همچنین ایشان برای شفای ارواح خستۀ منتظرین در دوران غیبت نسخۀ ذیل را تجویز نمودند:
ص: 13
«أَفْضَلُ الْعِبَادِةِ الصَّبْرُ وَ الصَّمْتُ وَ انْتِظَارُ الْفَرَج.» (1)
«برترین عبادات صبر و سكوت و انتظار فرج است.»
حقیقتاً که چه نیكوست صبر و انتظار فرج.
قطعاً این انتظار روزی به پایان خواهد رسید و مشتاقان جام شیرین فرج را خواهند نوشید. حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) در توصیف آن روز باشکوه می فرمایند:
«إذا نادى مناد من السماء أنّ الحقّ في آل محمّد، فعند ذلك يظهر المهدي على أفواه الناس، و يشربون حبّه، فلا يكون لهم ذكر غيره.» (2)
«هنگامی که منادی آسمانی بانگ برآورد که حق با آل محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) است، نام مقدس حضرت مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) بر سر زبان ها می افتد و محبت او در دل ها جای می گزیند و مردم دیگر یادی جز یاد او نخواهند داشت.»
ص: 14
نطق ملكوتیان، مداحان، فضیلت گویان و ملائك مقرب از مدح و ثنای وجود نورانی مولای متقیان قاصر است. كلمة الله اوست و به اراده حق تعالی تمامی هزار هزار عالم از كلمات الله كه باطن و حقیقت گرامی ذوات مقدس می باشد پر شده است. كارگزاران الهی خود را در برابر شمارش فضل بی انتهای كلمات الهی قاصر می دانند. حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) می فرمایند:
«ما كلمات خدا هستیم. هیچ كس فضائل ما را درك نمی كند و عقل هیچ بشری به انتهای فضیلت ما نمی رسد.» (1)
در جای دیگر نیز می فرمایند:
«به اذن پروردگار، مالك ملكوت آسمان ها و زمین من هستم؛ لكن شما طاقت مشاهده حقیقت مرا ندارید.» (2)
فضائل امیرالمؤمنین (علیه السلام) بیشتر از آن است که در این مختصر بگنجد یا به قلم نارسای این کمترین نگاشته شود. به گفتۀ نظام نیشابوری، حضرت علی (علیه السلام) بر گوینده و نویسنده محنتی گران و باری سنگین است که اگر بخواهد حقش را ادا کند به کفر و گزافه گویی دچار گردد و اگر کوتاه آید خیانت کرده است و حد وسط در فضائل او آن قدر دقیق است که فقط اندیشمندان ماهر و حاذق از عهده بیان آن برمی آیند.
ابن ابی الحدید معتزلی، از محققین علمای سنت، در مقدمه شرح نهج
ص: 15
البلاغه، می گوید که فضائل علی (علیه السلام) در آن حد از عظمت و شهرت است که نویسنده و گوینده در برابر آن خود را ضعیف و زبون و شرمسار بیند که در صدد تفصیل آن برآید.»
از علمای شیعه و عامه نقل شده است که رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمودند:
«لَوْ أَنَ الْبَحْرَ مِدَادٌ وَ الْغِیاضَ أَقْلَامٌ وَ الْإِنْسَ كُتَّابٌ وَ الْجِنَّ حُسَّابٌ مَا أَحْصَوْا فَضَائِلَكَ یا أَبَا الْحَسَن (علیه السلام).» (1)
«ای اباالحسن، اگر دریاها مركب و درختان و جنگل ها قلم، انسان ها نویسنده و جنّیان حساب گر شوند، نمی توانند فضائل تو را بشمارند.»
خدا گنجی پنهان بود. سپس اراده كرد خود را بشناساند. آن گاه حقیقت نورانی و مقدس حضرات معصومین (علیهم السلام) را آفرید و به معنای زیباتری می توان گفت که خدا وقتی خواست خود را به خلایق نشان دهد، حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) را آفرید و تجلی زیبای او را صورت خویش معرفی نمود و زبان و چشم وی را زبان و چشم خود دانست و دست خویش را... و به این ترتیب حضرت علی (علیه السلام) به مقام لسان الله، عین الله، اذن الله، یدالله، قلب الله، ثارالله، علم الله، قدرت الله و... رسید.
چون ذات مقدس حق تعالی از جسم و مكان و صفات مخلوقات منزه است، برای شناساندن خویش از تجلی عظمتش نوری ابداع فرمود که جمیع
ص: 16
صفات الهی در اوج ظرفیت ممکنات در آن جمع گشته و او نشانی از خدای بی نشانه است. جناب سلیم بن قیس به جناب مقداد گفت که بهترین مطالبی که درباره حضرت علی بن ابی طالب (علیه السلام) از پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) شنیده ای بیان كن. مقداد گفت که پیامبر گرامی (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمودند:
«إِنَ الله تَوَحَّدَ بِمُلْكِهِ فَعَرَّفَ أَنْوَارَهُ نَفْس.» (1)
«خداوند متعال در پادشاهی خود یگانه است؛ آن گاه خود را به وسیله انوارش معرفی کرد.»
رسول گرامی اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) در بیانی زیبا این انوار را معرفی می فرمایند:
«أَوَّلُ مَا خَلَقَ الله نُورِی فَفَتَقَ مِنْهُ نُورَ علی (علیه السلام).» (2)
«نخستین آفریده ای كه خدای متعال آفرید نور من بود. سپس از نور من نور علی (علیه السلام) را جدا ساخت.»
امام سجاد (علیه السلام) می فرمایند:
«إِنَّ الله عَزَّ وَ جَلَّ خَلَقَ مُحَمَّدا (صلی الله علیه و آله و سلم) وَ عَلِیا (علیه السلام) وَ الْأَئِمَّةَ الْأَحَدَ عَشَر (علیهم السلام) مِنْ نُورِ عَظَمَتِه.» (3)
«همانا خداوند عزوجل پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) و حضرت علی (علیه السلام) و یازده امام (علیهم السلام) بعد از آن حضرت را از نور عظمت خود آفرید.»
آن گاه خداوند آن دو را انتخاب نمود و آن ها را جانشین و خلیفه و قائم مقام خود قرار داد. امام موسی كاظم (علیه السلام) فرمودند:
ص: 17
«اصْطَفَاهُمْ لِنَفْسِهِ وَ جَعَلَهُمْ خُزَّانَ عِلْمِهِ وَ بُلَغَاءَ عَنْهُ إِلَى خَلْقِهِ أَقَامَهُمْ مَقَامَ نَفْسِه.» (1)
«آن ها را برای خود برگزیده و آنان را خزانه داران دانش خود و مبلغان پیغام خود به خلق قرار داده و آن ها را به جای خود نشانده است.»
این گونه این بزرگواران واسطه بین خدا و خلق شدند و خدا هم برای این كه مردم این انوار مقدس را ببینند و پیامشان را بشنوند و از اعمال و رفتارشان الگو بگیرند، بر آن ها لباس بشریت پوشانید. نیز حضرت می فرمایند:
«ظَاهِرُهُمَا بَشَرِیةٌ وَ بَاطِنُهُمَا لَاهُوتِیةٌ ظَهَرَا لِلْخَلْقِ عَلَى هَیاكِلِ النَّاسُوتِیةِ حَتَّى یطِیقُوا رُؤْیتَهُمَا.» (2)
«ظاهر آن دو بشر است؛ ولی باطن شان به خدا مربوط می باشد. در میان مردم به شكل انسان ها ظاهر شدند تا تحمل دیدن آن ها را داشته باشند و این فرمایش خداوند است که همان لباس مردمان را بر آنان می پوشانیم (3).»
حضرت تغییر این نور به شكل بشریت را این گونه توضیح می دهند:
«هُمْ خُلِقُوا مِنَ الْأَنْوَارِ وَ انْتَقَلُوا مِنْ ظَهْرٍ إِلَى ظَهْرٍ وَ صُلْبٍ إِلَى صُلْبٍ وَ مِنْ رَحِمٍ إِلَى رَحِمٍ فِی الطَّبَقَةِ الْعُلْیا.» (4)
ص: 18
«تمام این چهارده نفر از نور آفریده شده اند و از نسلی به نسل دیگر و از صلب پدری به پدری دیگر و از رحم مادری به مادر دیگر منتقل گشتند. آنان نوری هستند كه از صلب های پاك به رحم های پاكیزه انتقال پیدا كردند.»
خداوند متعال به سبب این ذوات نورانی اسماء و صفات و افعال و قدرت و علم خویش را آشكار نمود و این ذوات مقدس را نشانه ای بر وجود خود قرار داد. پیامبر گرامی اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) در روایتی از قول پروردگار می فرمایند:
«لَقَدْ خَلَقْتُهُمَا عَلَامَةً بَینَ خَلْقِی یعْرَفُ بِهَا الْمُؤْمِنُون.» (1)
«این دو (حضرت محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) و حضرت علی (علیه السلام)) را آفریدم تا علامتی باشند در میان بندگانم که به واسطه آن ها مؤمنان شناخته شوند.»
پس همان گونه كه علائم در راه مشخص كننده مسیر درست از نادرست می باشند، برای پیمودن مسیر درست در این عالم نیز باید به نشانه های نورانی خداوند متعال نگریست و به وسیله ایشان راه درست را پیدا كرد. حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) فرمودند:
«لَیسَ لِلّه آیة اَكْبَر مِنِّی وَ لَا نَبَأ أَعْظَم مِنِّی.» (2)
«برای خدا نشانه ای بزرگ تر از من و خبری عظیم تر از من نیست.»
از این نشانه می توان به آن بی نشان (خدا) پی برد. این نشانه دلیلی محکم بر وجود خالق است؛ چراکه خدا عظیم تر از آن است که با عقول مردمان
ص: 19
درک شود:
«فَتَبَارَكَ الله الَّذِی لَا یبْلُغُهُ بُعْدُ الْهِمَمِ وَ لَا ینَالُهُ حَدْسُ الْفِطَنِ الْأَوَّلُ الَّذِی لَا غَایةَ لَهُ فَینْتَهِی وَ لَا آخِرَ لَهُ فَینْقَضِی.» (1)
«چه بزرگ است خدایی که اندیشه های ژرف نمی توانند حقیقت ذات او را درک کنند و گمان زیرکان آن را نمی یابند. آغازی است که نهایتی ندارد تا به آن رسد و پایانی ندارد تا ایام سپری شود.»
لذا امام کاظم (علیه السلام) فرمودند:
«أَقَامَهُمْ مَقَامَ نَفْسِهِ لِأَنَّهُ لَا یرَى وَ لَا یدْرَكُ وَ لَا تُعْرَفُ كَیفِیتُهُ وَ لَا إِنِّیتُه.» (2)
«خداوند آن ها را به جای خود نشانده است؛ زیرا خداوند دیده و درک نمی شود و چگونگی و مکان برای او معنایی ندارد.»
معرفت به نور مقدس حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) که بزرگ ترین و زیباترین نشانه خداست همان معرفتِ به خداست. حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام)، در روایت شریف و معروف نورانیت، معرفت خود و خالق خویش را این چنین معرفی می فرمایند:
«مَعْرِفَتِی بِالنُّورَانِیةِ مَعْرِفَةُ الله عَزَّ وَ جَلَ وَ مَعْرِفَةُ الله عَزَّ وَ جَلَّ مَعْرِفَتِی بِالنُّورَانِیة.» (3)
ص: 20
«شناختن من (علی (علیه السلام)) به حقیقت نورانیتم همان شناخت خداوند است و معرفت پروردگار معرفت به نورانیت من است.»
این معرفت آن چنان حائز اهمیت است که همۀ خلایق برای اعتقاد و تبعیت از آن خلق شده اند. پیامبر گرامی اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمودند:
«ای علی (علیه السلام)، به خدا قسم که بشر فقط برای عبادت پروردگار و شناختن مقام ولایت خلق شده است.» (1)
در راستای معرفت به انوار مقدس به فرمایش امام کاظم (علیه السلام) اشاره می كنیم:
«فَهَؤُلَاء النَّاطِقُونَ الْمُبَلِّغُونَ عَنْهُ الْمُتَصَرِّفُونَ فِی أَمْرِهِ وَ نَهْیهِ فِیهِمْ یظْهَرُ قُدْرَتُهُ وَ مِنْهُمْ تُرَى آیاتُهُ وَ مُعْجِزَاتُهُ وَ بِهِمْ وَ مِنْهُمْ عَرَفَ عِبَادُهُ نَفْسَهُ وَ بِهِمْ یطَاعُ أَمْرُه.» (2)
«محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) و آل محمد (علیهم السلام) از طرف خداوند سخن می گویند و پیام او را می رسانند و دستورات او را بازگو می کنند. خداوند به سبب آن ها قدرت خود را آشکار کرد. معجزات خدا از آن ها دیده می شود. مردم به وسیله آن ها خدا را شناختند و از او اطاعت کردند.»
این كه قدرت خداوند به وجود حضرات معصومین (علیهم السلام) آشکار گشته است به این معناست که آن ها سبب زنده كردن، میراندن، خلق و رزقِ جمیع مخلوقات هستند و خداوند به وسیله اهل بیت (علیهم السلام) قدرت خویش را نمایان
ص: 21
می کند (1)خداوند متعال برای رسانیدن فیض خود به جهانیان اسبابی خلق نموده است؛ زیرا:
«أَبَى الله أَنْ یجْرِی الْأَشْیاءَ إِلَّا بِالْأَسْبَابِ فَجَعَلَ لِكُلِّ شَی ءٍ سَبَبا.» (2)
«خداوند از این که کاری را بدون وسیله انجام دهد اِبا دارد. پس خداوند برای هر چیزی وسیله ای قرار داده است.»
مثلاً جناب میکائیل مأمور رساندن ارزاق مردم هستند. جناب عزرائیل جان مردم را می گیرد. در صورتی که یقین داریم رزق و مرگ به دست حق تعالی است و ملائک اسباب اجرای امور هستند، نه شریک و وزیر خدا! با مطالعۀ روایتی گران بها این موضوع فهمیدنی تر خواهد شد: زندیقی از حضرت علی (علیه السلام) پرسید:
چگونه خداوند در یک آیه قبض روح را به خودش نسبت می دهد و در آیه دیگری به عزرائیل و در آیه دیگری به فرستادگانی از جنس ملائکه؟»
حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) در پاسخ به او فرمودند:
«ذات مقدس پروردگار بزرگ تر از آن است که خودش در امر قبض روح مردم مباشرت بفرماید. ملائک مرسَل به امر پروردگار عمل می کنند؛ زیرا فعل آنان فعل خداوند است. ایشان برگزیدگان و سفیران خدا و خلق هستند. در قرآن کریم آمده است که خدا از میان فرشتگان و مردم فرستادگانی را انتخاب می فرماید.» (3)
ص: 22
حضرت در ادامه می فرمایند:
«پس کسی که مطیع حق باشد، ملائکۀ رحمت روح او را قبض کرده و کسی که اهل معصیت باشد ملائکۀ عقاب او را قبض روح می کنند. جناب عزرائیل هم ملائک رحمت و هم ملائک غضب دارد که مأمور انجام فرمان ها هستند و به امر او کار می کنند. فعل مأمورین او فعل عزرائیل است و لذا صحیح است که هر چه آنان انجام دهند را به عزرائیل نسبت داد. همچنین فعل عزرائیل فعل خداوند متعال است و خداست که هر که را به دست هر کس که بخواهد می میراند و بخشش می کند و ثواب می دهد یا عذاب کرده و منع یا افاضۀ فیض می فرماید. فعل امنا پروردگار فعل خداوند است. خداوند در قرآن به این امنا خطاب می فرماید که نمی خواهید مگر آنچه را خداوند بخواهد (1)همچنین می فرماید که هنگامی تیرافکندن تو تیر نیفکندی؛ بلكه خدا افکند.» (2)
خداوند فعل پیامبرِ خود (صلی الله علیه و آله و سلم) را فعل خودش نامیده و خواسته است به واسطه قدرتی كه به برگزیدگان خود داده، استیلا و اقتدار ایشان را به جمیع مخلوقات بفهماند. بدین طریق سبب اصلی و اولیه پیدایش آفرینش، حقیقت نورانی محمد و آل محمد (علیهم السلام) است. امام کاظم (علیه السلام) در ادامه روایت پیشین می فرمایند:
«بِهِمَا فَتَحَ بَدْءَ الْخَلَائِقِ وَ بِهِمَا یخْتِمُ الْمُلْكَ وَ الْمَقَادِیر.» (3)
ص: 23
«خداوند آفرینش را با آن ها (محمد و آل محمد (علیهم السلام)) آغاز کرده و هستی و مقدرات را به آن ها پایان بخشیده است.»
آن ها خدا نیستند؛ لکن به اذن خداوند متعال کارهایی خدایی می کنند. خودشان برای جلوگیری از غلو یا کوتاهی در اعتقاد به مقامات شان فرمودند:
«نَزَّهوُنَا عَنِ الرّبُوبِیة وَ ارْفَعُوا عَنَّا حُظُوظ البَشَرِیة.» (1)
«خدایی را به ما نسبت ندهید و بهره های بشری را که بر شما جائز است بر ما روا ندارید.»
یعنی نه ما را خدا بدانید و نه مثل خودتان بشر. باطن این بزرگواران نورانی و مقدس می باشد و آنان بندگان یگانه معبودند و این درست خلاف نظریۀ غلات و خوارج و منافقین است. امام صادق (علیه السلام) فرمودند:
«گفتارهای متناقض درباره علی (علیه السلام) چقدر تعجب آور است. چقدر فاصله است میان گفتار کسی که می گوید علی (علیه السلام) خداست و شخصی که می گوید او بنده نافرمان خداست. البته در نظر علی (علیه السلام) از این دو نسبت ناروا، گفتار کسی که او را نافرمان و متمرد می داند آسان تر است.» (2)
روایت دیگری در این زمینه با مضمون ذیل وارد شده است:
«نَزِّهُونَا عَنِ الرُّبُوبِیةِ وَ ارْفَعُوا عَنَّا حُظُوظَ الْبَشَرِیةِ یعْنِی الْحُظُوظَ الَّتِی تَجُوزُ عَلَیكُمْ فَلَا یقَاسُ بِنَا أَحَدٌ مِنَ النَّاسِ فَإِنَّا نَحْنُ الْأَسْرَارُ الْإِلَهِیةُ الْمُودَعَةُ فِی
ص: 24
الْهَیاكِلِ الْبَشَرِیةِ وَ الْكَلِمَةُ الرَّبَّانِیةُ الْنَّاطِقَةُ فِی الْأَجْسَادِ التُّرَابِیةِ.» (1)
«به ما نسبت خدایی ندهید ولی آنچه هم بر بشر رواست بر ما روا ندانید که همانا هیچکس از مردم با ما مقایسه نمی شود. ما اسرار الهی هستیم که در این کالبدهای بشری به امانت نهاده شده ایم و کلام گویای پروردگار هستیم که در این جسم خاکی جای گرفته ایم.»
دنیای خاکی و ظلمانی ما محل فهم اسرار این ذوات نورانی نیست.
حضرت فرمودند:
«لَوْ أُذِنَ لَنَا أَنْ نُعْلِمَ النَّاسَ حَالَنَا عِنْدَ الله وَ مَنْزِلَتَنَا مِنْهُ لَمَا احْتَمَلْتُم.» (2)
«اگر اجازه داشتیم که از جایگاه خویش در نزد پروردگار به مردم خبر بدهیم، شما نمی توانستید آن را تحمل کنید و بپذیرید.»
معصوم در مقام بیان شأن محمد و آل محمد (علیهم السلام) و حقایق وجودی ایشان می فرمایند:
«وَ قُولُوا بَعْدَ ذَلِکَ مَا اسْتَطَعْتُمْ فَإِنَّ الْبَحْرَ لَا یَنْزِفُ وَ عَظَمَةُ الله لَا تُوصَفُ.» (3)
«آنچه می خواهید در فضل ما بگویید؛ ولی بدانید که فضائل و مقامات ما همچون دریایی است که پایان نمی پذیرد و عظمت خدا را نیز نمی توان توصیف کرد.»
نمی توان به تفصیل به بیان مقامات نورانی حضرت امیرالمؤنین (علیه السلام) و دیگر ذوات مقدس (علیهم السلام) پرداخت، چنان که جناب ابوذر (رحمة الله) با این همه
ص: 25
مقامات، تحمل اسراری را که جناب سلمان (رحمة الله) از حضرت امیرالمؤمین (علیه السلام) حمل می کرد نداشت. لذا حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) به اباذر (رحمة الله) می فرمایند:
«ای اباذر اگر سلمان (رحمة الله) از اسراری که در سینه نهفته دارد چیزی را بر تو فاش سازد خواهی گفت که خداوند کشنده سلمان (رحمة الله) را بیامرزد!» (1)
انسان خاکی چه می داند سرّ الله و حجاب الله یعنی چه. پیامبر گرامی اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) راجع به مقام حجاب اللّهی حضرت علی (علیه السلام) می فرمایند:
«لَا یحْجُبُهُ عَنِ الله حِجَابٌ وَ هُوَ السِّتْرُ وَ الْحِجَاب.» (2)
«هیچ چیز بین او (حضرت علی (علیه السلام)) و خدا حجاب نمی شود. او خود حجاب و سرّ الهی است.»
یکی از معانی بسیار لطیفی که می توان از این حدیث برداشت نمود این است که هر فیضی، بدون واسطه، از طرف خداوند متعال به حضرت می رسد و سپس حضرت واسطه رسیدن فیوضات به مخلوقات هستند. چهارده معصوم (علیهم السلام) همگی از یک نور خلق شده اند و همه در تمام زمان ها واسطه فیض الهی می باشند؛ لکن امام هر زمانی مظهر تام همۀ این انوار مقدس بوده و فیوضات و مقدرات الهی، در نهایت، به دست مبارک او به خلایق می رسد. این مظهریت تام در زمان ما مختص حضرت حجة بن الحسن (عجل الله تعالی فرجه الشریف) می باشند.
حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) در روایت دیگری درباره حجاب الله
ص: 26
می فرمایند:
«امام نور خداوند و حجاب حق تعالی است.» (1)
حجاب مانع از ورود مخلوقات به وادی قدس ذات باری تعالی است که حتی جبرئیل نیز بدان جا راه ندارد. البته حق تعالی از داشتن جسم و مکان مبراست. هر کس به ساحت مقدس محمد و آل محمد (علیهم السلام) که حجاب الله می باشند برسد، در واقع، به قرب حقیقی خدا نائل گشته است. هر کس حجاب اللّهی را زیارت کند، همانند آن است که خداوند را زیارت کرده است. مصداق این ادعا روایت جالبی از امام معصوم (علیه السلام) است كه فرموده اند:
«قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ الله (علیه السلام) مَا لِمَنْ زَارَ قَبْرَ الْحُسَيْن (علیه السلام) قَالَ كَانَ كَمَنْ زَارَ اللَّهَ فِي عَرْشِه.» (2)
«هرکس امام حسین (علیه السلام) را زیارت کند، چنان است که خدا را در عرش زیارت نموده است.»
وقتی به چنین حدیثی می رسیم در می یابیم که اگر کسی با شناخت صحیح مقامات ائمۀ اطهار (علیهم السلام) به زیارت ایشان نائل شود، حتماً به موقعیتی خاص رسیده است که شایسته زیارت خدا در عرش می شود و کسی که به این مقام رسیده باشد، طبیعتاً، به ایمانی خاص دست یافته و مدالی بس گران سنگ بر سینه چسبانیده است.
ص: 27
ذات مقدس خداوند از این که دیده شود یا به وهم درآید منزه است؛ ولی نظر به وجه خدا ممکن است. وجه خداوند چهارده معصوم (علیهم السلام) هستند. ما شیعیان نیز در فراق حضرت این گونه ندبه می کنیم:
«أَیْنَ وَجْهُ اللَّهِ الَّذى إِلَیْهِ یَتَوَجَّهُ الْأَوْلِیاءُ.»
«كجاست آن وجه اللّهی كه دوستان خدا به جانب او روى می آورند.»
زیرا تمامی امور مخلوقات در سایه ولایت و امامت محمد و آل محمد (علیهم السلام) انجام می گیرد. در زیارت جامعه کبیره از زبان گهربار حضرت امام هادی (علیه السلام) که مفسر قرآن است می خوانیم:
«مَنْ أَطَاعَكُمْ فَقَدْ أَطَاعَ الله.» (1)
«هر کس از شما اطاعت کند خدا را اطاعت کرده است.»
همین طور خداوند متعال در قرآن می فرماید:
﴿إِنَ الَّذینَ یبایعُونَكَ إِنَّما یبایعُونَ الله یدُ الله فَوْقَ أَیدیهِم ﴾ (2)
«کسانی که با تو (رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم)) بیعت کنند با خداوند بیعت می کنند. دست خدا بالای دست های ایشان است.»
به این طریق امور هستی، به اذن و عطای خداوند، تحت فرماندهی خلفای الهی است. حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) می فرمایند:
«خداوند تبارک و تعالی امامان را از نور عظمت خود آفریده و سرپرستی امور مملکت خود را به آن ها واگذار نموده است.» (3)
ص: 28
البته نه به شکلی که فرقۀ ضالۀ مفوضّه اعتقاد داشته اند؛ بلکه با نظارت، اذن، حول و قوۀ الهی است که تمامی امور هستی تحت اراده امام زمان (علیه السلام) قرار می گیرد. این مهم دلالت بر مقام ارادة اللّهی آن ها نیز می کند.
«قُلُوبُنَا أَوْعِیةٌ لِمَشِیةِ الله فَإِذَا شَاءَ شِئْنَا.» (1)
«دل های ما ظرف مشیت الهی است. هر وقت او بخواهد ما نیز می خواهیم.
یعنی محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) وآل محمد (علیهم السلام) به مقامی از عبودیت رسیده اند که اراده آنان تجلی اراده خداست. آنان از خود هیچ گونه اراده ای ندارند و آیینه تمام نمای خداوند هستند. هرچه از خورشید حق بر آیینه وجود ایشان بتابد، همان طور منعکس می گردد. آیینه در برابر خورشید جلوه ای از خود ندارد. (2) بنابراین در وجود اهل بیت (علیهم السلام) همۀ افعال و صفات پروردگار ظاهر است. امام باقر (علیه السلام) فرمودند:
«وَ أَمَّا الْمَعَانِی فَنَحْنُ مَعَانِیهِ وَ مَظَاهِرُهُ فِیكُمْ.» (3)
«مقصود خداوند متعال و نمودِ صفات الهی در بین شما ما هستیم.»
ایشان کلمۀ زیبا و بزرگ خداوند متعال هستند. امام معصوم (علیه السلام) فرمودند:
«او (حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام)) کلمۀ بزرگ پروردگار است.» (4)
ص: 29
بین کلمات خداوند و وجود مقدسش، در صفات و افعال، هیچ فرقی وجود ندارد:
«لَا فَرْقَ بَینَكَ وَ بَینَهَا.»
«هیچ فرقی بین تو و او نیست.»
مگر یک فرق:
«إِلَّا أَنَّهُمْ عِبَادُكَ وَ خَلْقُكَ فَتْقُهَا وَ رَتْقُهَا بِیدِك.» (1)
«مگر این که آن ها بندگان و مخلوقات تو هستند و رسیدگی به آن ها به دست توست.»
البته باید توجه داشت که محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) وآل محمد (علیهم السلام) مخلوق خدای یگانه هستند و هیچ قوّتی از خود ندارند. اما پروردگار متعال مخلوق کسی نیست؛ بلکه قائم به ذات و ازلی است و هرچه می كند به اراده و قوت خودش است.
این لباس زیبای ملكوتی فقط بر پیکر مطهر اهل بیت (علیهم السلام) زیبنده است. كلمات الله اركان توحید و صفات و افعال الهی را ظاهر می كنند. حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) فرموده اند:
«ما کلمات خداوند هستیم.» (2)
منقول است از ابن عباس از پیامبر گرامی (صلی الله علیه و آله و سلم) اسلام:
ص: 30
«امیرالمؤمنین (علیه السلام) کلمۀ بزرگ خداست که خداوند او را به صورت های مختلفی برای اولیاء خود ظاهر ساخته است.» (1)
حضرت رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) به حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) فرمودند:
«بُعِثَ عَلی مَعَ كُلّ نَبِی سِرَّاً وَ بُعِثَ مَعِی جَهْراً.» (2)
«علی (علیه السلام) با همۀ پیامبران پنهانی مبعوث شد و با من آشکارا.»
عنایات بزرگ حضرت علی (علیه السلام) به غیر از نجات امت از گرفتاری ها، آموزش علوم الهی در وادی معرفت الله بوده است. خداوند در شب معراج خطاب نمود:
«یا محمد (صلی الله علیه و آله و سلم)، اگر علی (علیه السلام) نبود اولیاء و پیغمبران هم مرا نمی شناختند.» (3)
حضرت امیرالمؤمنین علی (علیه السلام)، در حدیث معرفت به نورانیت، به جناب سلمان و ابوذر (جندب بن جناد) فرمودند:
«من بودم که نوح را در کشتی به امر پروردگار آرامش بخشیدم و او را به ساحل رساندم. من آن کسی هستم که یونس را، به اذن خدا، از شکم ماهی خارج کردم. منم که ابراهیم را از آتش نجات دادم. منم خضری که موسی (علیه السلام) را تعلیم داد. من معلم سلیمان بن داوود هستم. ذوالقرنین خود من هستم. من قدرت پرورگار می باشم.» (4)
رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) در باب نجات انبیا به واسطه حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) این چنین می فرمایند:
ص: 31
«ای سلمان (رحمة الله)، هنگامی که مرا به آسمان بردند، به سدرة المنتهی که رسیدم جبرئیل از من جدا شد و از من فاصله گرفت. من تا کنار عرش پروردگارم بالا رفتم و در حالی که با خداوند گفت وگو می کردم ناگهان شیری را مشاهده کردم که در کنارم ایستاده است. نگاه کردم و دیدم او علی بن ابی طالب (علیهما السلام) است. وقتی به زمین برگشتم علی (علیه السلام) نزد من آمد و پس از سلام، برای عنایاتی که خداوند در این مسیر ملکوتی به من داشته، تبریک گفت و سپس از تمام گفت وگوهای من با پروردگارم خبر داد.»
حضرت در ادامه فرمودند:
«إِعْلَمْ یَا سَلْمان،إِنَّهُ مَا ابْتُلِیَ أَحَدٌ مِنَ الانبیا و الْاولِیَاءِ مُنْذُ عَهْدِ آدَمَ اِلَی الْانِ بِبَلاءِ اِلّا کَانَ عَلیٌّ هُوَ الَّذِی نَجَّاهُ مِنْ ذَلِکَ.» (1)
«ای سلمان (رحمة الله)، بدان که یاور تمام انبیا (علیهم السلام) و اولیاء، از زمان حضرت آدم (علیه السلام) تا کنون، در گرفتاری ها، علی (علیه السلام) است.»
البته این که همۀ انبیا از ایشان کمک گرفته اند به این معنا نیست که دست توسل به حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) دراز کنند؛ بلکه طبق فرمایش امام صادق (علیه السلام) به خضوع در برابر امیرالمؤمنین (علیه السلام) و معرفت به مقامات ایشان مکلف بوده اند:
«ما بَعَثَ اللهُ نَبِيّاً قَطُّ اِلاّ بِوِلايِتَنا.» (2)
«تمام پیغمبران به ولایت ما فرستاده شدند.»
نمونه ای از دادرسی حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) از انبیا در داستان حضرت موسی (علیه السلام) است. وقتی هارون به برادرش، حضرت موسی (علیهما السلام)،
ص: 32
ملحق شد و با یک دیگر نزد فرعون رفتند، در دل خود از فرعون احساس ترس می کردند. ناگهان سواری را پیشاپیش خود مشاهده کردند که لباسی از طلا پوشیده بود و در دست شمشیری از طلا داشت. فرعون به طلا بسیار علاقه مند بود. اسب سوار رو به فرعون کرد و فرمود:
«جواب این دو نفر را بده، وگرنه تو را خواهم کشت.»
فرعون با این که از این سخن ناراحت و پریشان شده بود، گفت که این کار را فردا انجام خواهم داد. هنگامی که آن ها خارج شدند فرعون دربانان را فراخواند و آن ها را بازخواست کرد و از آن ها پرسید که چگونه این سوار بدون اجازه بر من وارد شد. آن ها به عزتِ [نداشته] فرعون قسم یاد کردند که جز آن دو نفر کسی داخل نشد. آن اسب سوار حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) بود که خداوند پیامبرانش را در پنهانی به سبب او تأیید کرده است و خاتم الانبیا (صلی الله علیه و آله و سلم) را آشکارا.
خداوند در قرآن به همین قصّه اشاره کرده و فرموده است:
﴿وَ نَجْعَلُ لَكُما سُلْطاناً فَلا یصِلُونَ إِلَیكُما بِآیاتِنا﴾ (1)
«با آیات و معجزاتی که به شما عطا کردیم برای شما دو نفر قدرتی قرار می دهیم که هرگز دشمنان به شما دست نیابند.»
روایت است:
«نشانه بزرگ الهی که خدا برای آن دو بزرگوار قرار داد همان اسب سوار بود.» (2)
ص: 33
مؤلف کتاب "القطره" می نویسد:
«گرچه حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) از نظر ظهور در عالم دنیا در زمان پیامبر اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) آمده است؛ ولی زمان ها برای او پیچیده شده و بین گذشته و حال و آینده برای حضرتش فرقی ندارد؛ زیرا وجود مقدس حضرت (علیه السلام) بر كل زمان ها احاطه دارد و آن ها تحت ولایت او و در تصرف حضرت (علیه السلام) می باشند، نه اینکه وجود مقدسش مقید به زمان باشد.»
امیرالمؤمنین به جناب سلمان می فرمایند:
«یا سَلْمَانُ إِنَّهُ لَا یعْرِفُنِی أَحَدٌ حَقَ مَعْرِفَتِی إِلَّا كَانَ مَعِی فِی الْمَلَإِ الْأَعْلَى.» (1)
«ای سلمان (رحمة الله)؛ اگر کسی آن گونه که سزاوارم مرا بشناسد، در ملاء اعلی (یعنی محلِّ قرب پروردگار که جایگاه ملکوتیان است) با من خواهد بود.»
سپس حضرت فرمودند:
«و أَنَا الْحُجَّةُ الْبَالِغَةُ وَ الْكَلِمَةُ الْبَاقِیةُ وَ أَنَا سَفِیرُ السُّفَرَاء.» (2)
«من حجت تامّ و کلمۀ همیشگی پروردگار هستم. من بزرگِ سفراء خداوند هستم.»
جناب سلمان (رحمة الله) عرض کرد:
«ای امیرالمؤمنین (علیه السلام)، اوصاف شما را در تورات و انجیل یافتم. پدر و مادرم به فدایت. ای کسی که در مسجد کوفه کشته خواهی شد، به خدا قسم اگر مردم نمی گفتند که خدا قاتل سلمان را رحمت کند، درباره ات
ص: 34
مطالبی می گفتم که نفوس مردم تحمل پذیرش آن را نداشته باشد.»
در کتاب "روضة" و "فضائل بن شاذان" به نقل از رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) آمده است:
«وقتی به معراج رفتم، در آسمان دنیا جبرئیل گفت که ای محمد (صلی الله علیه و آله و سلم)، با فرشتگان آسمان دنیا نماز بخوان که به این امر مأمور هستی. من با آنان نماز خواندم و همچنین در آسمان دوم و سوم نیز با آنان نماز خواندم. وقتی به آسمان چهارم رسیدم یک صد و بیست و چهار هزار پیامبر را دیدم. جبرئیل رو به من کرد و گفت که جلو بایست و با آنان نماز بخوان.
عرض کردم که برادرم جبرئیل! چگونه از آنان جلو بیفتم، در حالی که در میان آن ها پدرم حضرت آدم (علیه السلام) و حضرت ابراهیم (علیه السلام) است. عرض كرد که خداوند متعال به تو دستور داده تا با آنان نماز بخوانی. هنگامی که نماز به پایان رسید از آنان بپرس که در زمان خود برای چه چیزی برانگیخته شده اند و چرا پیش از آن که در صور دمیده شود، زنده شده اند. گفتم که می شنوم و از خدا اطاعت می کنم.»
آنگاه رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) با پیامبران نماز خواندند و چون نماز به پایان رسید جبرئیل رو به پیامبران الهی نمود و گفت که ای پیامبران الهی، شما برای چه برانگیخته شدید و چرا هم اکنون زنده شده اید؟
«قَالُوا بِلِسَانٍ وَاحِدٍ بُعِثْنَا وَ نُشِرْنَا لِنَقَرَّ لَكَ یا محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) بِالنُّبُوَّةِ وَ لِعَلِی بْنِ أَبِی طَالِبٍ (علیهما السلام) بِالْإِمَامَة.» (1)
«همگی به یک زبان گفتند که ای محمد (صلی الله علیه و آله و سلم)، ما برانگیخته شده و زنده
ص: 35
شده ایم تا به پیامبری تو و امامت علی بن أبی طالب (علیه السلام) اقرار کنیم.»
با این حدیث مشخص می شود که فضائل امیرالمؤمنین (علیه السلام) ورای ذهن کوچک بشر است.
در منزلت حضرتش بجاست که چنین اشعار نیكویی را بارها زمزمه کرد:
«ایا علّة الایجاد حاربک الفکر *** قدقال قوم فیک والستر دونهم
و فی متنی زاتک التبس الامر *** باَنّک ربّ کیف لو کشف السّر؛
ای علت آفرینش، فکر و اندیشه درباره تو به حیرت افتاده است. با این که تو خود را در حجاب نگه داشتی و عظمت خود را ظاهر نکرده ای، درباره ات گفته اند که تو خداوندی (منظور اعتقاد غالیان می باشد که در مکتب اهل بیت (علیهم السلام) مطرودند.)؛ پس اگر پرده ها را کنار بزنی چه خواهند گفت!»
شاعر دیگری گفته است:
«در پس پرده نهان بودی، قومی به ضلالت *** حرمت ذات تو نشناخته گفتند خدایی
پس چه گویند گر از طلعت زیبا که تو داری *** پرده برداری و آن گونه که هستی بنمایی»
در زیارت جامعۀ کبیرة به ساحت قدسی ائمه اطهار (علیهم السلام) عرض می نماییم:
«مَوَالِی لَا أُحْصِی ثَنَاءَكُمْ وَ لَا أَبْلُغُ مِنَ الْمَدْحِ كُنْهَكُم.» (1)
«ای سرورانم، از مدح شما و ذکر خوبی ها و فضائل شما عاجزم و توصیف من از حقیقت شما نارساست.»
امام صادق (علیه السلام) درباره ناتوانی در بیان عظمت ذوات مقدس (علیهم السلام)
ص: 36
فرموده اند:
«مَا خَرَجَ إِلَیكُمْ مِنْ عِلْمِنَا إِلَّا أَلْفاً غَیرَ مَعْطُوفَة.» (1)
«ممکن نیست بتوانید حق فضائل ما را ادا کنید. از علوم و معارف ما به شما فقط الفی رسیده است که به چیز دیگری عطف نشده باشد (الفی نیم شکسته و به پایان نرسیده).»
اگر گوشه ای از فضائل آن حضرات (علیهم السلام) و مخصوصاً فضائل حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) برای انبیا عظام الهی روشن شده باشد، بجاست که انبیا (علیهم السلام) همنشینی با امیرالمؤمنین (علیه السلام) و مقام شیعیان ایشان را آرزو کنند.
وجود گرامی حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) نه تنها یاور و استاد انبیا بوده است؛ بلکه پیام آور وحی، جناب جبرئیل امین نیز، مفتخر به شاگردی حضرتش بوده است. سید هاشم بحرانی در کتاب "روضة العارفین" از کتاب "حیاة القلوب" روایت می کند:
«جبرئیل نزد رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) نشسته بود. حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) وارد شد. جبرئیل به احترام آن حضرت از جای خود برخاست. پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود که آیا برای این جوان بر می خیزی؟
جبرئیل عرض کرد که بلی؛ زیرا او حق استادی بر من دارد.» (2)
ابن شاذان (رحمة الله) در کتاب "روضة" از ابن عباس نقل می کند که گفت:
«رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) در مسجد حضور داشتند و جمعی از مهاجرین و انصار نزد آن حضرت بودند. ناگهان جبرئیل بر آن حضرت نازل شد و عرض
ص: 37
کرد که ای محمد (صلی الله علیه و آله و سلم)، حق تعالی بر تو سلام می رساند و می فرماید که علی (علیه السلام) را حاضر کن و او را روبه روی خودت بنشان. جبرئیل این فرمان الهی را رسانید و به آسمان برگشت. رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) هم علی (علیه السلام) را حاضر کرد و او را روبه روی خود نشاند. جبرئیل دوباره نازل شد و به همراه خود طبقی از خرما آورد و بین آن دو بزرگوار قرارداد و عرض کرد که از آن میل کنید. آن ها خوردند. سپس طشت آبی آورد و عرض کرد که ای رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم)، پروردگارت فرموده است که تو آب را روی دست های علی بن ابی طالب (علیه السلام) بریزی. پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود که آنچه خداوند امر کند اطاعت می کنم. آن گاه ظرف آب را برداشت و برخاست که روی دست های علی (علیه السلام) آب بریزد.
حضرت علی (علیه السلام) به آن حضرت عرض کرد که ای رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) ! من سزاوارترم تا آب را روی دست های مبارک شما بریزم. پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود که ای علی (علیه السلام)، خداوند چنین فرمان داده است و به من چنین مأموریتی داده است. در این حالت حتی یک قطره از آب هایی که روی دست های علی (علیه السلام) می ریخت، در طشت نریخت.
حضرت علی (علیه السلام) به رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) عرض کرد که ای رسول خدا، آب ها را نمی بینم که در میان طشت بریزد. ایشان فرمود که ای علی (علیه السلام)، فرشتگان برای گرفتن آب دستان تو و تبرک چهره شان با آن از یک دیگر سبقت می گیرند.» (1)
در تفسیر حضرت امام عسکری (علیه السلام) آمده است که رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) در برخی از بیاناتشان فرموده اند:
ص: 38
«إِنَّ المَلَائِکَةَ أَشْرَفُهَا عِنْدَالله، أَشَدُّهَا حُبَّاً لِعَلِی بن ابِی طَالِبْ (علیهما السلام).» (1)
«همانا شریف ترین ملائکه در پیشگاه خدای تعالی آن هایی هستند که بیشترین محبت را به حضرت علی بن ابی طالب (علیه السلام) دارند.»
حضرت در سخنی دیگری فرمودند:
«إِنَّ مَلَائِكَةَ السَّمَاوَاتِ وَ الْحُجُبِ لَیشْتَاقُونَ إِلَى رُؤْیةِ عَلِی بْنِ أَبِی طَالِبٍ (علیهما السلام) كَمَا تَشْتَاقُ الْوَالِدَةُ الشَّفِیقَةُ إِلَى وَلَدِهَا الْبَارِّ الشَّفِیق.» (2)
«اشتیاق فرشتگان آسمان ها و حجاب ها (مراحلی از عالم ملکوت) برای دیدن علی بن ابی طالب (علیه السلام) همانند اشتیاق مادری مهربان به فرزند خوب خود است.»
معصوم فرموده است:
«وَ الله یا علی (علیه السلام) یتَفَاخَرُونَ أَهْلَ السَّمَاءِ بِمَعْرِفَتِكَ وَ یتَوَسَّلُونَ إِلَى الله بِمَعْرِفَتِكَ وَ انْتِظَارِ أَمْرِك.» (3)
«یا علی (علیه السلام)، به خدا سوگند که موجودات آسمانی به معرفت تو افتخار می کنند و به وسیله شناخت تو و انتظار امر تو به خداوند متوسل می شوند.»
در روایتی وارد شده است که ابلیس هم به بخشش امیدوار است و با اعتراف به فضائل و مقامات امیرالمؤمنین (علیه السلام) دل به نجات بسته است.
ص: 39
سید هاشم بحرانی (رحمة الله) در کتاب "مدینة المعاجز" می نویسد:
«در کتب شیعه از امیرالمؤمنین (علیه السلام) روایت شده است که روزی ابلیس به آن حضرت (علیه السلام) رسید. امیرالمؤمنین (علیه السلام) به او فرمودند:
”ای ابو حارث، برای معاد خود چه چیزی ذخیره کرده ای؟“
ابلیس عرض کرد:
«دوستی تو را ذخیره کرده ام! هنگامی که قیامت فرا رسد آنچه از اسامی تو اندوخته ام، كه از وصف آن ها هر توصیف کننده ای عاجز است، خواهم گفت. تو اسمی داری که از مردم پنهان است و نزد من ظاهر. خداوند آن را به صورت رمزی در کتاب مقدس خود قرار داده است و جز خدا و آن هایی که دانش در دل های شان رسوخ کرده، آن را نمی دانند. وقتی که خدا بنده ای را دوست بدارد پرده را از چشمان او کنار می زند و آن اسم را به او می آموزد و بنده با دانستن آن سرّ الهی در حقیقت چشم امّت می شود. و آن اسم همان است که به سبب او آسمان ها و زمین را بر پا داشته است و با آن می تواند در اشیاء هر گونه بخواهد تصرّف کند.“» (1)
ابلیس می داند که با گفتن آن اسم و توسّل به آن، از آتش جهنم خلاص خواهد شد! پس او هم برای نجات خود طمع می کند. لذا وقتی اطرافیان حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) در این باره پرسیدند، حضرت فرمودند:
«این گونه نیست که بتواند آن اسم را بر زبانش بیاورد. قبل از این که بخواهد آن اسم را بر زبانش جاری کند قدرتش از او گرفته می شود.»
جناب عمار می گوید که روزی خدمت مولایم، امیرالمؤمنین (علیه السلام)،
ص: 40
شرفیاب شدم. آن حضرت در چهرۀ من افسردگی و دلتنگی مشاهده کردند. ایشان از علت این حال من سؤال فرمودند. عرض کردم که بدهی دارم و صاحب پول هم آن را مطالبه می کند. حضرت علی (علیه السلام) به سنگی که افتاده بود اشاره نمودند و فرمودند:
«آن را بردار و بدهی خود را بپرداز.»
عمار عرض کرد که این سنگ ارزشی ندارد!
امیرالمؤمنین (علیه السلام) به او فرمودند:
«اُدْعُ الله بِی یُحَوِّلُهُ لَکَ ذَهَبَاً.» (1)
«خدا را به واسطه من بخوان تا آن را برایت به طلا تبدیل کند.»
عمار می گوید که خدا را به اسم آن حضرت خواندم و پس از آن، سنگ به طلا تبدیل شد. آن گاه حضرت به من فرمودند:
«به مقداری که احتیاج داری از آن بردار.»
عمار عرض کرد که این طلا نرم نیست تا بتوانم مقداری از آن را برای خودم جدا کنم.
حضرت فرمودند:
«یا ضَعِیفَ الیقِینِ اُدْعُ الله بِی حَتَّى تَلِینَ فَإِنَّ بَاسْمِی أَلَانَ الله الحَدِید لِدَاوُد (علیه السلام).» (2)
«ای کم یقین، خدا را دوباره به واسطه من بخوان تا نرم گردد. خداوند به برکت نام من آهن را برای داوود نرم گرداند.»
ص: 41
حضرت سپس فرمودند که خدا را به نام من بخوان تا باقی مانده طلا به شکل خود درآید.» (1)
درباره قدرت بی نظیر كلمات الله، از ایشان نقل شده است كه فرمودند:
«به خدا قسم، اگر بخواهم می توانم تمام آسمان ها و زمین را به چشم برهم زدنی سیر کنم؛ زیرا من اسم اعظم خدا هستم.» (2)
همین اسم بزرگ و زیبای خداوند است که بر همگان خوانده شد و به واسطه آن هستی خلق شد. آن اسم مبارک و عظیم «یا علی» است که بر رخسارۀ تمام موجودات نوشته می شود تا حیات پیدا کنند. پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمودند:
«لَیلَةً أُسْرِی بِی إِلَى السَّمَاءِ لَمْ أَجِدْ بَابَاً وَ لَا حِجَابَاً، وَ لَا شَجَرَةً وَ لَا وَرَقَةً وَ لَا ثَمَرَةً، إِلَّا وَ عَلَیهَا مَكْتُوبٌ عَلی عَلی عَلی، وَ إِنَّ اسْمَ عَلی مَكْتُوبٌ عَلَى كُلِّ شَی ءٍ.» (3)
«شبی که مرا در آسمان ها بالا بردند، دیدم که بر روی تمام درها و پرده ها و درختان و برگ ها و میوه ها، علی علی علی نوشته شده بود. نام علی روی تمام اشیاء حک شده بود.» (4)
از امر خدا و احمد (صلی الله علیه و آله و سلم) نیک سرشت *** بر سر در باغ خلد، جبرئیل نوشت
بر خصم علی (علیه السلام) ورود اکیداً ممنوع *** چون جای محبّ مرتضی است بهشت
ص: 42
نام وجود گرامی آن حضرت (علیه السلام) اسم اعظم است. برای ایشان در عالم خاکی نیز از اثرات آن اسم مبارک، بیش از هزار نام گفته اند. خوارزمی که از علمای معروف عامه است، بیش از 220 نام و صاحب الأنوار، حدود 300 نام در قرآن مجید برای حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) شمرده اند. هر یک از این نام ها نمونه ای بارز از یک فضیلت خاص امیرالمؤمنین (علیه السلام) می باشد.
همچنین مؤتمن الدین احمد برای حضرت بیش از چهارصد لقب نام برده است که در میان آنها القاب «أَمِیرِ الْمُؤْمِنِین»، «إِمَامِ الْمُتَّقِین»، «یعْسُوبِ الدِّین» و «قَائِدِ الْغُرِّ الْمُحَجَّلِین» از سایر القاب مشهورتر هستند. (1)
ابن زاهر راجع به لقب شریف امیرالمؤمنین (علیه السلام) می نویسد که مردی از امام صادق (علیه السلام) پرسید؟
«آیا می توان به امام هر عصری (علیه السلام) به عنوان امیرالمؤمنین (علیه السلام) سلام كرد؟»
آن حضرت (علیه السلام) فرمودند:
«نه! خداوند آن نام را به علی (علیه السلام) اختصاص داده است. پیش از او هیچ كس بدان نام نامیده نشده و بعد از او هم فقط کفار آن نام را بر خود
ص: 43
خواهند گذاشت.»
ابن زاهر می گوید که عرض كردم که چگونه باید بر امام زمان (علیه السلام) سلام كرد؟ امام صادق (علیه السلام) فرمود که باید بگویی:
«السَّلَامُ عَلَیكَ یا بَقِیةَ الله.» (1)
و سپس این آیه را تلاوت نمودند:
﴿بَقِیتُ الله خَیرٌ لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنین﴾
احمد بن عمر می گوید که از امام رضا (علیه السلام) پرسیدم که چرا علی بن ابی طالب (علیه السلام) را امیرالمؤمنین نامیده اند؟ حضرت فرمودند:
«زیرا او مؤمنین را طعام علمی می دهد. مگر نشنیده ای كه خداوند در كتابش می فرماید:﴿وَ نَمیرُ اَهْلَنَا﴾.» (2)
حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) می فرمایند:
«أَنَا اسْمِي فِي الْإِنْجِيلِ إِلْيَا وَ فِي التَّوْرَاةِ بَرِيْ ءٌ وَ فِي الزَّبُورِ أري وَ عِنْدَ الْهِنْدِ كبكر وَ عِنْدَ الرُّومِ بطريسا وَ عِنْدَ الْفُرْسِ جبتر وَ عِنْدَ التُّرْكِ بثير وَ عِنْدَ الزِّنْجِ حيتر وَ عِنْدَ الْكَهَنَةِ بويئ وَ عِنْدَ الْحَبَشَةِ بثريك وَ عِنْدَ أُمِّي حَيْدَرَةُ وَ عِنْدَ ظِئْرِي مَيْمُونٌ وَ عِنْدَ الْعَرَبِ عَلِيٌّ وَ عِنْدَ الْأَرْمَنِ فريق وَ عِنْدَ أَبِي ظهير.» (3)
« نام من در انجیل الیا، در تورات بریء، در زبور اریّ، در زبان مردم هندوستان کبکر، نزد رومیان بطریسا، نزد فارسی نژادان جبتر، نزد
ص: 44
ترک ها بثیر، نزد زنگ باریان (مملکتی در آفریقا) حیتر، نزد دانشمندان یهود بویء، نزد حبشی ها بثریک، نزد مادرم حیدره، نزد دایه ام میمون، نزد عرب علی، نزد ارمنی ها فریق و نزد پدرم ظهیر می باشد.»
آری آن اسم زیبای عظیم خداوند است که در چهرۀ همۀ موجودات نوشته شده، حتی بر نگین انگشتر خود پیامبر گرامی (صلی الله علیه و آله و سلم) و آن هم به دستور خداوند متعال. شیخ طوسی (رحمة الله) در "امالی" خود می نویسد:
«روزی پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) انگشتری را به حضرت علی (علیه السلام) دادند تا آن را به حکاک داده و عبارت زیبای «محمّدبن عبدالله» را بر نگین آن حکاکی کرده و بنویسد. امیرالمؤمنین (علیه السلام) انگشتر را به حکّاک دادند و به او فرمودند که روی نگین این انگشتر «محمدبن عبدالله» را بنویس.
حکاک انگشتر را گرفت و هنگام حکاکی به اشتباه نوشت: «محمد رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) ». پس از اتمام کار حضرت علی (علیه السلام) انگشتر را گرفتند و نگاه کردند و فرمودند که من این را نگفته بودم. حکاک گفت که راست می فرمایید؛ ولی دستانم خطا رفت و اشتباه شد. حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) به حضور پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) شتافتند. پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) انگشتر را گرفتند و نگاه کردند و فرمودند که ای علی (علیه السلام)، من محمدبن عبدالله هستم و من محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) رسول خدایم. آن گاه حضرت انگشتر را دست خود کردند.
در بامداد پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) به انگشتر نگاه کردند و دیدند که در قسمت زیرین نگین «علی ولی الله» حک شده است. پیامبر از این اتفاق شگفت زده شدند. سپس جبرئیل فرود آمد و آن حضرت (صلی الله علیه و آله و سلم) قصه انگشتر را برای او تعریف کردند. جبرئیل گفت:
ص: 45
”یا محمد (صلی الله علیه و آله و سلم)، كَتَبْتَ مَا أَرَدْتَ، وَ كَتَبْنَا مَا أَرَدْنَا.“ (1)
”ای محمد (صلی الله علیه و آله و سلم)، تو آنچه می خواستی نوشتی و ما هم آنچه خواستیم.“»
چون تلألو وجودی حضرتش از بسیاری عظمت برای دنیای مادی ما پذیرفتنی نبود و از طرفی باید فیض رسانی به مخلوقات انجام می شد، به خواست حق تعالی، بر وجود نورانی امیرالمؤمنین (علیه السلام) لباس انسانی پوشانیده شد. همچون نور خورشید که برای نشر افاضات خود از آسمان حجاب های متعددی را می گذارند و در اثر این حجاب ها از شدت نور و گرمای آن کاسته می شود. اما اگر برای خورشید حجاب هایی نمی بود، به یک باره، کره خاکی می سوخت و نابود می شد. از پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) روایت شده است که وقتی حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) کلید بهشت و جهنم را گرفت تا درب جهنم را بگشاید، جهنم فریاد برآورد که:
«يَا عَلِيُّ جُزْنِي قَدْ أَطْفَأَ نُورُكَ لَهَبِي.»
«ای علی، از کنار من دور شو که نور جمالت شعله و شراره مرا خاموش خواهد نمود.» امام کاظم (علیه السلام) به استناد آیه می فرمایند:
﴿وَ لَلَبَسْنا عَلَیهِمْ ما یلْبِسُون﴾ (2)
«ظاهر آن دو به بشر و باطنشان به خدا مربوط است. در میان خلایق به شکل مردمان این عالم ظاهر شده اند تا مردم تحمل دیدن آن ها را داشته باشند.»
ص: 46
امام صادق (علیه السلام) فرمودند:
«خدای متعال بود و هیچ موجودی نبود. سپس خداوند مکان را آفرید و نور الأنوار را آفرید و همۀ نورها را از آن نور گرفت و از نور خود، که همۀ نورها از آن نور یافته اند، در نور الأنوار جاری فرمود.»
حضرت در روایتی فرمودند:
«وَ هُوَ النُّورُ الَّذِی خَلَقَ مِنْهُ مُحَمَّدا (صلی الله علیه و آله و سلم) وَ عَلِیا (علیه السلام) فَلَمْ یزَالا نُورَینِ أَوَّلَینِ إِذْ لَا شَی ءَ كُوِّنَ قَبْلَهُمَا....» (1)
«او همان نوری است که محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) و علی (علیه السلام) را از آن آفرید. سپس حضرت محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) و حضرت علی (علیه السلام) پیوسته دو نور نخستین بودند؛ زیرا از آن ها چیزی به وجود نیامده بود و آن دو بزرگوار همواره پاک و پاکیزه و در صلب هایی پاک بودند تا این که در پاک ترین آن ها، یعنی در صلب عبدالله و ابوطالب، از هم جدا گشتند.»
توفیق حمل یکی از این دو نور مقدس و مخزن اسرار الهی شامل حال زنی پاکدامن و نجیب، به نام فاطمه بنت اسد (علیها السلام) شد که پیامبرگرامی (صلی الله علیه و آله و سلم) ایشان را مادر خود خطاب می نمودند و ایشان را بسیار گرامی می داشتند. (2)
فاطمه بنت اسد (علیهما السلام) حامل نور ممتازی شد. سی سال بعد از میلاد پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم)، در سیزدهم رجب، جهان به بركت وجود نوزادی ملکوتی نور باران شد. شیخ طوسی در کتاب "مجالس" در ذیل آیه ﴿قَدْ أَفْلَحَ
ص: 47
الْمُؤْمِنُون﴾ (1) این گونه از حضرت صادق (علیه السلام) روایت کرده است:
«عباس بن عبدالمطلب (علیهما السلام) گفت که من و یزید بن قعنب و جمعی از طایفۀ بنی هاشم و طایفۀ عبد العزّی در مقابل خانه کعبه نشسته بودیم. ناگاه فاطمه بنت اسد بن هاشم که حامله بود و بیش از نه ماه از مدت حملش می گذشت، وارد خانه کعبه شد. ایستاد. ناگهان درد زایمان او را فراگرفت و آثار وضع حمل را در خود مشاهده نمود. سر به سوی آسمان بلند کرد و گفت که پروردگارا، به یگانگی تو و به آنچه پیغمبرانت به آن مأمور بوده اند و به کتاب های نازل شده به سوی ایشان مؤمن هستم. به کلام حضرت ابراهیم خلیل (علیه السلام) که این خانه را برای پرستش تو بنا نمود، گواهی می دهم.
خداوندا، به حق شرافت این خانه و به حق کسی که آن را ساخته و به حقانیت مولودی که در شکم من است و با من سخن می گوید و یقین دارم که این فرزندْ یکی از حجت های کبریایی توست، زاییدن این مولود را بر من آسان گردان.»
عباس بن عبدالمطلب (علیهما السلام) می گوید:
«همین که فاطمه بنت اسد لب از دعا بربست، به چشم خود دیدم که دیوار خانه کعبه شکافته شد و وی داخل بیت شد و دیوار کعبه، به سرعت، بسته شد. تلاش زیادی کردیم که درِ خانه کعبه را باز کنیم تا زنانی را برای کمک به او به داخل بفرستیم؛ اما میسر نشد. دانستیم که بازنشدن در، شکافتن دیوار کعبه، ورود فاطمه و بسته شدن دوباره ترک دیوار از اسراری است که به دستور خدا صورت گرفته است.»
سه روز گذشت. در روز سوم، دیوار کعبه، از همان موضعی که شکافته شده بود، دوباره شکافته شد و جناب فاطمه با سلامت کامل با نوزادش
ص: 48
خارج شد. چون ابوطالب (علیه السلام) فاطمه و پسرش (علیهما السلام) را دید، بی نهایت مسرور شد. تا فرزند پدر را دید، با فصاحت کاملی گفت که ای پدر گرامی، سلام و رحمت خدا بر تو باد.
ناگاه پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) فرا رسیدند. حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) به چهرۀ پیغمبر تبسّمی نمود و سلام کرد و پس از کمی تأمل به فرمان خدا زبان گشود و آیات ﴿بِسْمِ الله الرَّحْمنِ الرَّحیم * قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُون * الَّذینَ هُمْ فی صَلاتِهِمْ خاشِعُون﴾ (1) را قرائت فرمود. پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمودند که یا علی (علیه السلام)، مؤمنین با تو رستگار خواهند شد. سپس حضرت آیات را تا ﴿أُولئِكَ هُمُ الْوارِثُون * الَّذینَ یرِثُونَ الْفِرْدَوْسَ هُمْ فیها خالِدُون ﴾ (2) قرائت نمودند. در نهایت پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) به امیرالمؤمنین (علیه السلام) فرمودند:
«ای علی، به خدا قسم تو امیر آن ها هستی و خداوند تو را واجد علوم بسیاری فرموده است. تو راهنمای مؤمنین هستی. آن ها به دست تو هدایت می شوند.»
ایشان نیز همانند فرزند گرامی شان، به دلیل کینه های قدیمی، در مظلومیت شدیدی قرار گرفتند. به طوری كه بعضی از علمای جاهل عامه در اسلام ایشان تشکیک کرده اند. البته از معاویه و ابوهریرۀ جاعل حدیث چیز دیگری انتظار نمی رفت. با این که مقام حضرت ابوطالب (علیه السلام) بر
ص: 49
همگان آشکار بود؛ اما به سبب بغض معاویه از ایشان، جیره خواران او احادیثی در اثبات کفر حضرت ابوطالب (علیه السلام) جعل کردند! این در حالی بود که همین افراد ابوسفیان را مسلمان انگاشته و اسلامی که در فتح مکه از ترس به آن اقرار کرده بود را برای او شرافت می دانستند. اویی که با پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) جنگید و حتی در زمان اسلام ظاهری اش، به صراحت، وحی را به سخره می گرفت و به فرزندانش می گفت:
«ای فرزندان امیه، خلافت را مانند توپی به یک دیگر بدهید. قسم به آن چیزی که ابوسفیان بدان قسم یاد می کند (بت های عصر جاهلیت)، وحی و نبوتی در کار نیست و قیامتی وجود ندارد.»
اما علمای شیعه، بنا به فرمایش امامان معصوم (علیهم السلام) و بررسی متون تاریخی، ارزش خاصی برای جناب ابوطالب (علیه السلام) قائل اند. از امام صادق (علیه السلام) روایت شده است که فرمودند:
«روزی اصحاب امیرالمؤمنین (علیه السلام) در «رحبه» در اطراف آن حضرت جمع شده بودند و از بیانات ایشان بهره مند می شدند. در آن میان شخصی به حضرت عرض کرد که چگونه پدر شما، که جایگاه رفیعی در نزد پروردگار دارید، به آتش معذّب است؟
با شنیدن این جمله حال آن حضرت متغیر شد به آن مرد فرمود که زبانت لال باد، چطور می شود پدر فرزندی که قیّم بهشت و دوزخ است در آتش رود؟! سوگند به خدایی که حضرت محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) را به حق فرستاده، اگر پدرم تمام گناهکاران این امت را شفاعت کند پروردگار شفاعت او را می پذیرد.
سوگند به پروردگار که در روز قیامت نور پدرم تمام نورهای پیغمبران و اوصیاء را خاموش گرداند، جز انوار حضرت محمد (صلی الله علیه و آله و سلم)، من،
ص: 50
فاطمه (علیها السلام)، حسن (علیه السلام)، حسین (علیه السلام) و نه فرزند حسین (علیه السلام) را؛ زیرا پروردگار ما را دو هزار سال پیش از خلقت آدم آفریده است.» (1)
به نقل از مورخین و نویسندگان، وجود گرامی حضرت ابوطالب (علیه السلام)، برای حمایت از اسلام، ایمان خود را پنهان می داشت؛ چراکه ایشان برای دفاع از پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) در برابر خشم کفار قریش، چاره ای جز پنهان داشتن ایمان خود نداشتند. آن حضرت قصد داشتند که قریش ایشان را با خود هم اعتقاد بدانند و در نتیجه گفتارشان را بشنوند و بپذیرند تا ایشان هم بتوانند از این طریق خشم قریش را به پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) فرونشانند و جلوی توحش شان را بگیرند. (2)
علامه امینی (رحمة الله) روایاتی که از امامان معصوم (علیهم السلام) درباره ایمان حضرت ابوطالب (علیه السلام) به اسلام صادر شده است را در کتاب "ابوطالب مظلوم تاریخ" آورده است. یکی از گزاره هایی که در این کتاب وجود دارد نقلی از دانشمند بزرگ عامه، ابن ابی الحدید معتزلی، در شرح نهج البلاغه است. وی در صفحۀ سیصد و سیزدهم این کتاب از سومین جلد روایتی را از امام باقر (علیه السلام) نقل می کند: از امام باقر (علیه السلام) سؤال شد که شنیده ایم ابوطالب (علیه السلام) در گودالی در آتش جهنم به سر می برد، فرمودند:
«اگر ایمان ابوطالب در کفه ترازویی و ایمان خلایق در کفه دیگر قرار
ص: 51
داده شود، ایمان ابوطالب از همه رفیع تر است. آیا نمی دانید که امیرالمؤمنین (علیه السلام) در ایام حیاتش فرمان داد برای عبدالله و فرزندش و پدرش، ابوطالب (علیه السلام)، حج به جا آورده شود و در وصیت خود نیز به انجام فریضه حج برای آنان سفارش فرمود؟»
ابن ابی الحدید در صفحۀ سیصد و دوازده همین جلد می گوید که از امام صادق (علیه السلام) نقل شده است که فرمودند:
«اصحاب کهف ایمان را پنهان و کفر را آشکار کردند و خدا به همین سبب پاداشی دو چندان به آنان عطا فرمود. ابوطالب (علیه السلام) هم ایمان را پنهان و شرک را آشکار کرد و خدا پاداش آن را دو چندان نمود.»
علامه امینی (رحمة الله) می فرماید که این حدیث را کلینی در اصول کافی از امام صادق (علیه السلام) نقل کرده است.
البته باید توجه داشت که اصحاب کهف ایمان شان را برای حفظ جان خود مخفی نگه داشتند؛ اما حضرت ابوطالب (علیه السلام) برای محافظت از جان پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) و حفظ دین اسلام. مَثَلِ ایشان مَثَلِ شهدای کربلاست که با نثار جان خود اسلام را حفظ و امامشان را یاری کردند. بلکه به مراتب از آنان نیز بالاتر است؛ چراکه اگر اسلام از ابتدا و در زمان غربت از حمایت های آشکار و پنهان شخصیتی با نفوذ، مثل حضرت ابوطالب، برخوردار نبود اصلاً پا نمی گرفت.
سید فخار بن معد نیز در کتاب "حجة الظاهر" از طریق حسین بن احمد مالکی همان عبارت ابن ابی الحدید را آورده است و عبارت پایین را به آن اضافه کرده است.
«جناب ابوطالب (علیه السلام) پیش از وفات بشارت خدای سبحان را درباره
ص: 52
بهشت دریافت کرد. ایشان مفتخر گشت تا پدر فرزندی باشد که جمیع کائنات به خاطر او آفریده شده اند. فرزندی که ظاهرش بشری و باطنش از نوری خاص آفریده شده بود. به عطای خداوند جامه بشری پوشیده و در شمایلی بسیار زیبا و بی نظیر در این عالم هویدا گشته است.»
درباره شكل ظاهری و وصف جمال زیبا و بی نظیر حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) این گونه نقل شده است:
«کان شدید الادمة؛ ظاهره السمره؛ عظیم العینین؛ اصلتاًعظیم اللحیة؛ کثیرشعر الصدر؛ مائلاالی القصر؛ کان احسن الناس وجها کانه القمر لیلة البدر حسناً لا بغیرشبیه کثیر التبسم.» (1)
«مدیریت بسیار قوی و مدبرانه ای داشت. پوست بدن مبارکش گندم گون بود. چشم هایی درشت داشت. جلوی سر مبارکش مو نداشت. محاسنی پرپشت داشت. موی روی سینه مقدسش زیاد بود. قد نازنینش به کوتاهی تمایل داشت. صورتش از تمامی مردم زیباتر بود و همانند ماه شب چهارده نیکویی و زیبایی بی نظیری داشت. بر لب های مبارکش تبسم فراوانی دیده می شد.»
در حدیث نبوی آمده است:
«مَنْ أَرَادَ أَنْ ینْظُرَ إِلَى آدَم (علیه السلام) فِی عِلْمِهِ، وَ إِلَى نُوح (علیه السلام) فِی تَقْوَاهُ، وَ إِلَى إِبْرَاهِیم (علیه السلام) فِی حِلْمِهِ، وَ إِلَى مُوسَى (علیه السلام) فِی هَیبَتِهِ، وَ إِلَى عِیسَى (علیه السلام) فِی عِبَادَتِهِ: فَلْینْظُرْ إِلَى عَلِی بْنِ أَبِی طَالِب (علیهما السلام).» (2)
ص: 53
«هر کس می خواهد به آدم (علیه السلام) در علمش، به نوح (علیه السلام) در تقوایش، به ابراهیم (علیه السلام) در بردباری اش، به موسی (علیه السلام) در هیبتش و به عیسی (علیه السلام) در عبادتش بنگرد، پس به علی بن ابی طالب (علیهما السلام) نگاه کند.»
یا در نقل دیگری آمده است:
«مَنْ اَرَادَ أَنْ ینْظُرَ اِلَی اِبْرَاهِیمَ فِی حِلْمِهِ وَ اِلَی نُوحٍ فِی حُکْمِهِ وَ اِلَی یُوسُفَ فِی جَمَالِهِ فَلْیَنْظُرُ اِلَی عَلِیِّ ابنِ اَبِی طَالِبِ.» (1)
«هر کس می خواهد صبر حضرت ابراهیم (علیه السلام) را و حکمت نوح (علیه السلام) را و زیبایی یوسف (علیه السلام) را بنگرد، باید به صورت بی مانند حضرت علی بن ابی طالب نگاه کند.»
ص: 54
یکی از علمای بزرگ و معروف عامه، به نام ابن ابی الحدید معتزلی اشعاری در فضائل حضرت علی (علیه السلام) سروده است که جای بسی شگفتی است. ترجمه این اشعار که خواندنش باعث نشاط و انبساط روح خواهد شد، در ادامه آمده است:
«ای آذرخش، اگر به سرزمین نجف عبورت افتاد به او بگو که آیا می دانی چه شخصیتی در تو به ودیعه نهاده شده است؟
در تو موسای کلیم، پسر عمران، عیسای مسیح و احمد مختار (صلی الله علیه و آله و سلم) به دنبال او جای گرفته است. در تو جبرئیل و میکائیل و اسرافیل اند؛ بلکه تمام عالم ملکوت و همۀ فرشتگان در تو جای گرفته اند. بلکه نور خداوند عظیم الشأن در تو قرار گرفته است. نوری که برای مردمان بینا و آگاه می درخشد و دیده می شود.
در تو امامی است که خدا از او خشنود است و وصی و برگزیده شده است. کسی که سینه اش سرشار از علم و نابودکنندۀ شرک است در تو جای گرفته است. آن که زره می پوشید در جنگ ها و بر فرق دلاوران شمشیر می زد و شجاعان دلیر را در بیم و هراس غرق می ساخت. نیزۀ محکمش گاهی راست و گاهی خم می گردید، همانند تیغی که استخوان های دنده را می برد.
آن کس که آن حوض را پر از آب کرد، در حالی که نه رود آبی بود و نه چاهی که از او آب بکشند. او پهلوانان را هر کجا علیه اسلام اجتماع می کردند پراکنده می کرد و تجمع گروه های مخالف را بر هم می زد. او عالمی بود که مردم را با خشوع و فروتنی موعظه می کرد و به طوری در قلب های پاک اثر می کرد که گویا شكافته می شدند.
وقتی که آتش جنگ شعله ور می گردید، چنان به ریختن خون کافران
ص: 55
تشنه بود که هرچه بر زمین می ریخت عطش او برطرف نمی شد. چنان غرق خون می شد که گویا لباسی سرخ رنگ پوشیده و از کثرت گرد و غباری که بر چهرۀ مبارکش می نشست گویا نقابی زده است.
او راز عالم خلقت است و سرّ وجود در وجود او ودیعه نهاده شده است. او همان نوری است که پرتو آن از پیشانی آدم (علیه السلام) ظاهر گشته بود و می درخشید. او همان آتش موسی است که در تاریکی شب شعله ور گردید و روشنایی آن بالا رفت و پرتوافکنی کرد.
ای درهم شکننده احزاب که در عرصه جنگ به دلاوران زره پوشی که غرق سلاح بودند پشت نمی کرد. ای کَنَنده در قلعۀ خیبر که از تکان دادن آن در چهل و چهار نفر عاجز بودند.
اگر حدوث خلقت تو نبود می گفتم تو آن کسی هستی که روح در پیکرها می دمی و گیرنده جان ها هستی. اگر مرگ برایت نبود می گفتم تو روزی دهنده ای و اندازه آن، را از کمی و فراوانی، معین می کنی. عالم ملکوت آن خاک پاکی است که جسم شریف تو در آن آرام گرفته است. روزگار بندۀ زرخرید توست که به فرمان پروردگار امر تو را درباره خلایق اجرا می کند. گرچه من خطیبی با فصاحت و بلاغت و زبردستم؛ اما در مدح و ستایش تو زبانم گویا و رسا نیست.
آیا بگویم تو سرور دلیر بزرگواری؟ نه هرگز و حاشا که اینها برای تو وصف باشد. تو هستی که در قیامت در میان خلایق حکم می کنی و تو هستی که شفاعت می کنی و شفاعتت پذیرفته می شود.
هر آیینه با این که حاذق ترینِ دانشمندانم، ندانستم که اراده قاطع تو برنده تر است یا شمشیرت! شناخت خود را از دست داده ام و نمی فهمم که آیا گسترش علم تو بیشتر است یا کرمت. برای من اعتقادی درباره توست که به زودی پرده از آن بر می دارم و باید صاحبان خرد گوش فرادهند و آن را بشنوند. این آهی است که از سینۀ دردناک من بیرون می آید و خُنکی آن آتش عشق مرا خاموش می کند. دیگران مرا بخوانند
ص: 56
یا ترک کنند فرقی ندارد.
به خدا قسم اگر حیدر (علیه السلام) نبود، از دنیا اثری و از خلق دنیا خبری نبود. زمان برای او آفریده شد، ستارگان برای او روشن گشتند، به برکت او بود که شب تاریک پدیدار گشت و به دنبال آن سپیده صبح دمید.
همان طور که کسی منکر روشنی صبح درخشنده نیست، نسبت دادن علم غیب هم به او هیچ گونه انکاری ندارد. حساب ما را در قیامت او بررسی می کند. او در فردای واپسین پناه همۀ است. این عقیدۀ من است که پرده از آن برداشتم و اظهار کردم. می خواهد به من سود ببخشد یا زیان رساند.
ای کسی که در سرزمین قلب من لانه گرفته ای، قلبم چراگاه وسیع و منزل گاه خوبی برای محبت توست. به قدری به تو مایلم و عشق می ورزم که آتش محبت تو در جان و خون من شعله می کشد و سراسر وجودم را می سوزاند. نزدیک است جان من از شیفتگی و عشق تو ذوب گردد. این عشقی است که در طبیعت من است و با سرشتم آمیخته شده است، نه مانند کسانی که آن را به خود تحمیل می کنند و خود را به عاشقی می زنند. من معتزلی هستم و دین اعتزال را برگزیده ام؛ اما برای تو به همۀ شیعیان و آن هایی که از تو پیروی می کنند عشق می ورزم.
می دانم که قطعاً و ناگزیر مهدی شما ظهور خواهد کرد و من همواره در آرزوی رسیدن به آن روز هستم. لشکری از لشکریان خداوندی (فرشتگان و نیروهای غیبی و مردم) او را یاری می کنند و مانند دریای خروشانی روی می آورند و موانع را بر می دارند. امیدوارم که از خاندان ابی الحدید هم افرادی با شمشیرهای برّان و نیزه های قوی در آن میدان حضور داشته باشند. مردانی که آماده مرگ و پیشگام هستند و در خط مقدّم نبردند و همانند شیران بیشۀ شجاعت هرگز به خود ترسی راه نمی دهند. این ها آرزوهای من است و تا به آنها نرسم، نفسم با من در
ص: 57
نبرد و پرنده شوقم در پرواز است.
هر آیینه برای کشته شدن فرزندان پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) در سرزمین طف (کربلا) گریه ها کرده ام، به اندازه ای که تمام اعضاء من همانند چشمم گریسته اند.»
این گونه مدح حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) را گفتن، آن هم از زبان بزرگ اهل سنت، واقعاً شگفت انگیز است! مخصوصاً ابیات آخر آن که راجع به قیام و انتظار حضرت امام عصر (علیه السلام) و مصائب امام حسین (علیه السلام) است. این اظهار ارادت و علاقه پند و حجتی برای محبّین ائمۀ معصومین (علیهم السلام) است.
ابن ابی الحدید در شرح نهج البلاغه می نویسد:
«ضربتی که علی (علیه السلام) در خندق به عمر بن عبدود زد مهم تر از آن است که گفته شود مهم است و بزرگ تر از آن است که گفته شود بزرگ است! چنان که استاد ما، ابوالهذیل، وقتی از او پرسیدند که ابوبکر افضل است یا علی (علیه السلام)، گفت که به خدا سوگند، اگر جنگ علی (علیه السلام) با عمرو بن عبدود در خندق با اعمال مهاجرین و انصار، با همۀ عبادات های شان سنجیده شود، کار علی برتر و والاتر است! چه رسد که بخواهیم او را با ابوبکر مقایسه کنیم.»
سخن درباره مردى است كه دشمنانش نیز به فضائلش معترف بوده اند و در عين دشمنى نتوانسته اند آن را پنهان دارند. همگان می دانند كه بنى اميه پس از شهادت آن حضرت به شرق و غرب ممالك اسلامى دست يافتند و با تمام توان خود كوشيدند تا نور عظمت آن حضرت را فرونشانند و در اين باره هر حيله ای را به كار بردند تا جایى كه جیره خواران آن ها احاديث فراوانى در قدح و ذم آن حضرت جعل كردند و در اين راه مبالغ
ص: 58
گزافى از اموال بيت المال مسلمين دریافت نمودند.
اگر كسى در وصف خوبی آن حضرت حديثى نقل می کرد، او را ضرب و شتم می کردند و حتى برخى را به زندان می افكندند و عده اى را تبعيد می نمودند. حتی جمعى را به همين جرم از دم تيغ گذراندند. در آن دوره هیچ كس جرأت نداشت نام فرزندش را على بنامد.
اما هرچه آن ها بيشتر در اين امر كوشيدند، فضائل آن حضرت بيشتر شايع شد. به گونه ای که گویى آن ها آن فعالیت های مکارانه را در جهت نشر فضائل او بكار برده بودند. آرى، مشك را هرچه بيشتر بپوشانى فضا را بيشتر عطرآگين خواهد ساخت.
ایشان درباره زهد امیرالمؤمنین می نویسد:
«همه می دانند که وی در اين امر ضرب المثل بوده. او سرور زاهدان و فخر پارسايان تاريخ است. هيچ گاه از خوردن غذا سیر نشد و غذايش از مستمندترين مسلمان آن روز خشن تر و پوشاکش از پوشاک هر کسی کم بهاتر بود. عبدالله بن أبی رافع گويد که روز عيدی بود. نزد علی رفتم. کیسه سر به مهری در مقابلش بود. مهر آن را گشود. خرده نان های جوينی در آن دیدم که سبوسش گرفته نشده بود. ایشان آن ها را تناول نمودند. پرسیدم که چرا آن را مهر کرده اید؟ فرمود که بيم دارم حسن و حسين نان های مرا به روغنی يا زيتونی آغشته کنند.
جامه اش را يا با پوست يا به ليف خرما پينه می زد و نعلين اش از ليف بود و هميشه جامه ای از کرباس زبر می پوشيد. اگر آستينش از مچش درازتر بود آن را با تيغ می بريد؛ اما سر آستينش را نمی دوخت و حتی می شد که تارهای بدون پود آستين به دستش آويزان باشند.
هيچ گاه غذای علی از نان و سرکه يا نمک یا گياه صحرا تجاوز نمی کرد.
ص: 59
گه گاه شير شتر نيز میل می کرد و به ندرت گوشت می خورد و می فرمود که شکم خود را گورستان حيوانات مسازيد. امام باقر (علیه السلام) درباره ایشان می فرمایند که به مردم نان گندم و گوشت می خورانید و خود به منزل باز می گشت و نان جو و زیتون و سرکه می خورد. (1)
او با اين خوراک از هر کسی نيرومندتر و بازويش از همه قوی تر بود. هیچ گاه گرسنگی و کم خوراکی از زور علی نکاست. او کسی بود که دنيا را سه طلاقه کرده بود. در زمانی که از اطراف بلاد اسلامی اموال به سويش سرازير بود، همه را ميان مستمندان قسمت می کرد.
خود در نامه اش به عثمان بن حنیف پس از این که او را توبیخ می کند، می فرماید که بدان هر پیرویی را پیشوایی است که می بایست روش او را دنبال کند و به نور دانشش روشنی جويد. مگر پيشوای تو از پوشاکش به دو کهنه جامه و از غذا به دو قرص نان اکتفا ننمود؟! آری، می دانم که شما توان چنين رفتاری را ندارید؛ ولی مرا با پرهيزکاری خود ياری کنيد. به خدا سوگند که من از دنيای شما زری نيندوختم و مال فراوان ذخيره ننمودم و حتی با کهنه جامه ای که به تن دارم جامه کهنۀ ديگری را فراهم ننمودم. اگر می خواستم به عسل های ناب و مغز گندم و جامه های ابريشم دست می يافتم؛ ولی اگر در حجاز يا يمامه (دورترين نقطه کشور اسلامی) کسی باشد که اميد دست رسی به گرده نانی نداشته و هرگز سير نشده باشد، هیهات اگر هوای دل بر من چيره گردد و حرص مرا به گزينش خوراک ها وادارد. آيا من سير بخوابم و پيرامونم شکم های گرسنه و جگرهای تفتيده باشد؟! من دل شاد باشم که مردم مرا زمام دار مسلمانان بخوانند و در عين حال در سختي های روزگار با آنان هم درد نباشم يا در تلخ کامي ها پيشاپيشِ آنان نباشم؟ مرا نيافريده اند که به خوردن غذاهای رنگارنگ سرگرم شوم.»
ص: 60
اما حلم و گذشت و بزرگواری حضرت علی (علیه السلام) !
حضرت علی (علیه السلام) از هر كسى حليم تر بود. واقعه جمل بهترين گواه اين مدعاست. هنگامى كه حضرت به مروان حكم، یکی از دشمنان بزرگ حضرت، دست يافتند، وى را آزاد ساختند و از تقصير بزرگش درگذشتند. عبدالله بن زبير در ملأ عام به حضرت ناسزا مى گفت و حتی موقعى كه وى با سپاه عايشه به بصره آمد خطبه ای خواند که در آن هرچه به زبانش آمد گفت. حتى گفت که اكنون پست ترينِ مردم، على بن أبى طالب به شهر شما مى آيد! ولى زمانی که حضرت به وى دست يافت، از او گذشت نمود و تنها به وى فرمودند که دور شود تا دیگر تو را نبینم.
رفتار حضرت با عايشه پس از جنگ جمل مشهور است. چون حضرت بر او پيروز گرديدند به سرزنش وی اکتفا نمودند و سپس آزادش فرمودند و دستور دادند که او را به مدینه بازگردانند. هنگام بازگشت بيست زن را از قبيله عبد قيس كه همگى لباس مردانه پوشيده بودند و شمشيرى حمايل داشتند با وى همراه كرد. عایشه در بين راه پيوسته به حضرت ناسزا مى گفت كه علی حرمت مرا هتک نموده است و مردانى از ياران خويش به همراه من فرستاده. وقتی به مدينه رسيدند آن زنان چادر از چهره بر کشیدند و به وى گفتند که ما همه بانوانی هستیم که علی (علیه السلام) به همراهی تو امرمان کرده است.
امیرالمؤمنین (علیه السلام) مردم بصره را كه به يارى عايشه رفته بودند و با حضرت جنگيده بودند و جمعى از يارانش ایشان را كشته بودند، آزادى
ص: 61
دادند و به سپاه خويش امر فرمودند تا كسى متعرض آن ها نگردد. حضرت نه اسيرى از آن ها گرفت و نه مالى را از آن ها به غنيمت برد. ایشان همان كردند كه پيغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) در فتح مكه با مكيان كردند.
در صفین معاويه بر حضرت آب بست و ميان سپاه ایشان و شريعه فرات حائل شد. سران لشكر معاويه مى گفتند که بايد على و سپاهیانش را تشنه از دم تيغ بگذرانيم. وقتی لشكر على (علیه السلام) بر لشکر معاویه غالب شد و آب به دست آنان افتاد، لشكريان ایشان نيز گفتند که باید نگذاريم سپاه معاويه قطره اى آب بنوشند تا از تشنگى بميرند. در این هنگام حضرت فرمودند که اين عمل غير انسانى را روا نمی داريم.
مهم تر این که رییس مذهب شافعی نیز چنین اقراری را درباره فضائل حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) دارد. وی در جواب فردی که از او درباره امیرالمؤمنین (علیه السلام) سؤال کرد گفته است:
«چه بگویم درباره مردی که دوستانش مناقب او را از روی تقیّه و ترس پنهان کرده اند و دشمنانش از روی کینه و عداوت و با این حال فضائل او مشرق و مغرب عالم را پر کرده است؟» (1)
سید تاج الدین عاملی همین معنا را در ضمن شعر آورده است:
«لقد کتمت آثار آل محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) *** محبّوهم خوفاً و اعداؤهم بغضاً
بها ملاء الله السماوات والارضاً *** فشاع لهم بین الفریقین نبذة.»
«آثار آل محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) را دوستانش از روی ترس و دشمنانش به دلیل دشمنی پنهان داشتند. از بین این دو گروه مقدار کمی از آن ظاهر
ص: 62
گردید و خداوند با همان مقدار کم آسمان ها و زمین را پرکرده است.»
توماس کارلیل، فیلسوف بزرگ نصرانی، در کتاب "الابطال" به برتری حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) اعتراف کرده و می نویسد:
«اما درباره علی (علیه السلام)؛ چاره ای نداریم جز این که او را دوست داشته باشیم و به او عشق بورزیم. همانا او جوان مردی با شرافت است که از وجدان پاکش رحمت و عطوفت و نیکی سرازیر می شود. از قلب تپنده اش دلیری و مردانگی و نبرد زبانه می کشد.
او از شیر بیشه کارزار شجاع تر بود؛ اما شجاعتی که با نرمی و لطف و مهربانی و وقار آمیخته بود. سزاوار بود که شجاعان مسیحی در جنگ های صلیبی چنین باشند. او در مسجد کوفه ناجوان مردانه کشته شد و این کشته شدن را به علت عدالتش به جان پذیرفت. قبل از این که روح ملکوتی او از پیکر پاکش خارج شود، وقتی درباره قاتلش با او گفتگو کردند، فرمود که اگر زنده ماندم خودم می دانم با او چه کنم و اختیارش با من است؛ اما اگر از دنیا رفتم اختیار با شما است: اگر خواستید او را قصاص کنید، در مقابل ضربه ای که به من زده است فقط ضربه ای به او بزنید و اگر خواستید او را بکشید مثله اش نکنید. (1)»
دانشمندان مذاهب مختلف این گونه در برابر بزرگی (2) حضرت
ص: 63
امیرالمؤمنین (علیه السلام) به عجز می نشینند و زبان به مدح می گشایند. چنان كه در كتب مختلف، از این دست مدح ها بسیار است. وسعت کرم و رأفت امام (علیه السلام) آن چنان گسترده بود که بزرگ ترین دشمنان ایشان نیز در هنگام اضطرار از رحمت ایشان ناامید نمی شدند.
ایشان بنا به مصلحت و حفظ آبروی اسلام بارها عمر و ابوبکر و عثمان را از گرداب های مشکلات علمی نجات دادند. طبق اعتراف دانشمندان عامه، عمر در دوران حکومت خود بارها بر ضعف خود و احتیاج خویش به امیرالمؤمنین (علیه السلام) اعتراف کرده است. این، خود، سندی بر فضیلت حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) است. بجاست اقرار بدترین دشمن (1) امیرالمؤمنین، یعنی عمربن خطاب، نیز در اینجا آورده شود که بیش از هفتاد و اندی مرتبه گفته است:
«لَوْ لَا علی (علیه السلام) لَهَلَكَ عُمَر.» (2)
«اگر علی (علیه السلام) نبود عمر هلاک می شد.»
ص: 64
متن اقرار به فضائل و مناقب حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) از زبان دشمنان سرسخت ایشان؛ یعنی ابابکر و عمر و عثمان و معاویه از نص كتب بزرگان عامه انتخاب شده است. عالم محقق مرحوم فقیه ایمانی (رحمة الله) در کتاب "الإمام امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) از دیدگاه خلفا" برخی از آنها را نقل کرده است که برای ازدیاد بصیرت و معرفت خوانندگان گرامی در این کتاب ذکر نموده ایم. این اعترافات شگفت انگیزترین موضوع در مناقشات دینی است؛ بلکه می توان گفت که در هیچ مناقشه ای چنین پدیده ای اتفاق نیفتاده است!
امام خورشیدی است که هر موجودی به نور او نیازمند است و هیچ منکری نمی تواند نور او را انکار کند. وضوح این نور آن قدر مشخص است که اگر فردی در برابر آن بایستد از دیدگاه مردم زیر سؤال خواهد بود. لذا منافقین با بیان فضائل امام (علیه السلام) می خواهند اندکی از این مخمصه رها شوند. آخوند اهل عامه، ابوحامد غزالی، معروف به ابن روزبهان خنجی که از متکلمان مشهور عامه است، نقل کرده که روزی ابوبکر بر فراز منبر گفت:
«أَقِیلُونِی لَسْتُ بِخَیرِكُمْ وَ علی (علیه السلام) فِیكُم.» (1)
ص: 65
«مرا اقاله و رها کنید! در حالی که علی (علیه السلام) بین شماست، من بهترین شما نیستم.»
همچنین اعتراف به علم حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) از ناحیۀ ابوبکر، مؤید این مطلب است که امیرالمؤمنین (علیه السلام) از همۀ افراد برتر و اصلح بوده اند و شرط تصاحب مسند خلافت دانایی بسیار است. همچنین بیان گر این است که انتخاب ابوبکر که فاقد علم است، به جای امیرالمؤمنین (علیه السلام)، انتخابی رو به آتش است.
خداوند در قرآن دقیقاً به همین دوراهی انتخاب میان فرد عالم و غیر عالم اشاره می کند:
﴿قُلْ هَلْ یسْتَوِی الَّذینَ یعْلَمُونَ وَ الَّذینَ لا یعْلَمُون ﴾ (1)
«بگو آیا آنان که می دانند با آنان که نمی دانند برابرند؟»
خطیب بزرگ عامه، خوارزمی، با ذکر سند از حارث اعور همدانی مطلبی را نقل کرده است: حارث می گوید که به ما خبر رسیده است كه پیغمبر گرامی (صلی الله علیه و آله و سلم) در حالی که در جمع صحابه (از جمله ابوبکر) بود، به حاضران مجلس فرمود:
«اَیُّکُمْ آدَمُ فِی عِلْمِهِ وَ نُوحٌ فِی فَهْمِهِ وَ اِبرَاهِیمُ فِی حُکْمِهِ؟»
«کدام یک از شما در مقام عمل همانند جناب آدم و در فهم مانند نوح و در حکمت و دانش مثل ابراهیم است؟»
ص: 66
در همین موقع حضرت علی (علیه السلام) وارد شد. آن گاه ابوبکرگفت:
«یا رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم)، مردی را به سه نفر از پیامبران قیاس و همانند فرمودی. به به! آفرین به این شخص! آن مرد کیست یا رسول الله؟»
پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمودند:
«او را نشناختی؟»
ابابکرگفت:
«خدا و رسولش (صلی الله علیه و آله و سلم) به آن آگاه تر هستند.»
پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمودند:
«این شخص ابوالحسن، علی بن ابی طالب (علیه السلام) است.»
سپس ابوبکر گفت:
«بَخٍّ بَخٍّ لَکَ یَا أَبَالحَسَنِ وَ أَیْنَ مِثْلُکَ یَا أَبَالحَسَنِ؟»
«به به! ای ابوالحسن (علیه السلام)، آفرین بر تو. چه کسی مانند توست؟» (1)
جای بسی تعجب است که با وجود این همه نشانه، عده ای باز هم مسند خلافت را غصب کردند. شیخ عبیدالله امرستری حنفی، از علمای عامه، از طریق حافظ بن مردودیه نقل می کند که حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) در زمین کشاورزی بود که ابوبکر و عمر به آن جا آمدند و گفتند:
«السلام علیک یا امیرالمؤمنین (علیه السلام) و رحمة الله و برکاته.»
از آن ها پرسیده شد که چرا همانند دوران حیات پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) با خطاب «یا امیرالمؤمنین» به حضرت علی (علیه السلام) سلام کردید. عمر گفت:
«پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) این چنین به ما امر کرده است.» (2)
ص: 67
شگفتی و حیرت دیگر این است كه ابن ابی الحدید، از علمای معروف عامه، در روایتی از شعبی نوشته است که وقتی ابوبکر بر فراز منبر مشغول خطبه خواندن بود، حسن بن علی (علیهما السلام) برخاست و به ابوبكر فرمود:
«انْزِلْ عَنْ مِنْبَرِ أَبِی.» (1)
«از منبر پدرم پایین بیا.»
ابوبکر در پاسخ گفت:
«صَدَقْتَ وَ الله إّنَهُ لمَنْبَرَأَبِیک لَا منْبَر أَبِی.» (2)
«راست گفتی. به خدا سوگند که این منبر، متعلق به پدر توست، نه پدر من.»
عبدالرئوف مناوی در "فیض الغدیر" که شرح "جامع صغیر" سیوطی است، ذیل حدیث «مَنْ كُنْتُ وَلِیهُ فَعلی (علیه السلام) وَلِیه.» (3) می نویسد که ابوبکر گفته است:
«حضرت علی (علیه السلام) از آن کسانی است كه پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) امت را به تمسک به آن ها و پیروی از آن ها امر فرموده است و گفته که آن ها ستارگان راهنمایند و کسی که به آن ها اقتدا نماید هدایت خواهد شد.» (4)
ص: 68
این که این افراد حضرت علی (علیه السلام) را هم ردیف پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) دانسته اند؛ ولی در عمل به ایشان ستم کرده اند و خلافتش را غصب کرده اند، جای تأسف دارد. علامه شیخ ابوالمکارم علاءالدین سمنانی در "عروة الوثقی"، پس از نقل حدیث منزلت و حدیث «من کنت مولاه»، می نویسد که ابوبکر هنگامی که ابوعبیدۀ جراح را برای احضار حضرت علی (علیه السلام) فرستاد اینچنین گفت:
«یَا اَبَا عُبَیْدَةِ، اَنْتَ اَمِینُ هَذِهِ الْاُمَّةِ، اَبْعَثُکَ اِلَی مَنْ هُوَ فِی مَرْتَبَةٍ مَنْ فَقَدْنَاهُ بِالْاَمْسِ، یَنْبَغِی اَنْ تَتَکَلَّمَ عِنْدَهُ بِحُسْنِ الْاَدَبِ.» (1)
«ای ابوعبیده، تو امین این امتی. تو را به دنبال فردی می فرستم که در مرتبه کسی بود که دیروز او را از دست دادیم (یعنی پیامبر گرامی (صلی الله علیه و آله و سلم)). پس سزاوار است که با حُسن ادب در نزد وی سخن بگویی.»
مؤلف کتاب "امیرالمؤمنین (علیه السلام) " می نویسد:
«نمی دانم احضار حضرت علی (علیه السلام) و این سخن سفارش آمیز ابابکر با ابوعبیده در چه زمانی و به انگیزه ای و در چه موضوعی بوده است؛ اما ای کاش این سفارش را به عمر می کرد.»
همچنین عالم بزرگ عامه، علامه ابن مغازلی، با ذکر سند، از عایشه نقل کرده است که گفت:
«دیدم که پدرم ابوبکر به طور فراوان به چهرۀ حضرت علی (علیه السلام) نگاه می کرد. پرسیدم که ای پدر، به چه دلیلی به صورت حضرت علی (علیه السلام)
ص: 69
نگاه می کنی؟ او گفت که دخترم، شنیده ام رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) فرموده است که نگاه به صورت علی (علیه السلام) عبادت است. (1)
بزرگ اهل عامه، خطیب خوارزمی معروف، با ذکر سند، از عثمان بن عفان از عمربن خطاب از ابوبکر بن ابی قحافه نقل کرده است که شنیدم رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمودند:
«إِنَ الله تَعَالَى خَلَقَ مِنْ نُورِ وَجْهِ عَلِی بْنِ أَبِی طَالِبٍ (علیهما السلام) سَبْعِینَ أَلْفَ أَلْفِ مَلَكٍ یسَبِّحُونَهُ وَ یقَدِّسُونَهُ وَ یكْتُبُونَ ذَلِكَ لِمُحِبِّیهِ وَ مُحِبِّی وُلْدِه.» (2)
«خداوند تعالی از نور صورت علی بن أبی طالب (علیهما السلام) هفتاد هزارهزار فرشته را خلق کرده است که خدا را تسبیح می گویند و تقدیس می کنند و خداوند ثواب آن را برای دوستان او و دوستان فرزندانش ثبت می نماید.»
در روایتی آمده است که:
«حُبُ علی (علیه السلام) بَرَاءَةٌ مِنَ النَّار.» (3)
«دوستی علی (علیه السلام) سند رهایی از آتش است.»
حافظ بن حجر عسقلانی، یکی از علمای معروف و متعصب عامه، كه دارای تألیفات متعددی است، به نقل از ابوالأسود دوئلی می گوید که شنیدم ابوبکر می گوید:
ص: 70
«ای مردم، بر شما باد به علی بن ابی طالب (علیه السلام)؛ زیرا شنیدم رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمودند که علی (علیه السلام) بعد از من بهترین کسی است که خورشید بر او تابیده است.» (1)
طبری، از علمای نامی عامه و مؤلف کتاب های معروف، از ابن عباس روایت نموده است که:
«ابوبکر و حضرت علی (علیه السلام) برای زیارت پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) قصد ورود به محل قبر ایشان کردند. حضرت علی (علیه السلام) از ابوبکر خواست تا اول وارد گردد؛ اما ابوبکر گفت که من از مردی که رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) درباره اش فرموده که مقامش در برابر من همانند مقام من در برابر پروردگار است.» (2)
همچنین طبری به نقل از "الموافقة" ابن سمان، از قیس بن حازم، روایت نموده است که ابوبکر با حضرت علی (علیه السلام) مواجه شد و چون او را دید تبسم نمود. حضرت علی (علیه السلام) فرمودند که چرا تبسم نمودی؟ ابوبکر گفت:
«سمعت رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) یقول:لَا یَجُوزُ اَحَدٌ الصِّرَاطَ اِلَّا مَنْ کَتَبَ لَهُ عَلِیٌّ الجَوَازَ.» (3)
«شنیدم رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمودند که مجوز عبور همه از پل صراط به دست علی است.»
خطیب بغدادی نیز روایتی را از زبان ابوبکر نقل می کند که او در آن به فضائل حضرت علی (علیه السلام) اقرار می کند و سپس می گوید:
ص: 71
«لَیتَنِی لَمْ أَكْشِفْ بَیتَ فَاطِمَةَ (علیها السلام) وَ لَوْ أُغْلِقَ عَلَى حَرْب.» (1)
«ای کاش به خانه فاطمه (علیها السلام) تجاوز نکرده بودم، هرچند علیه من اعلان جنگ می نمود.»
كسانی كه به خانه امیرالمؤمنین (علیه السلام) حمله کرده اند و جنین حضرت زهرا (علیها السلام) را به شهادت رسانده اند، چگونه می توانند به گرفتن جواز عبور از پل صراط به دست حضرت علی (علیه السلام) امیدوار باشند؟
طبری از ابوبکر نقل کرده است که رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) خطاب به حضرت علی (علیه السلام) فرمودند:
«لَا یحِبُّهُمْ إِلَّا سَعِیدُ الْجَدِّ طَیبُ الْمَوْلِدِ وَ لَا یبْغِضُهُمْ إِلَّا شَقِی الْجَدِّ رَدِی ءُ الْوِلَادَة.» (2)
«آن ها را [که درون خیمه هستند؛ یعنی امیرالمؤمنین و حضرت فاطمه و حسنین (علیهم السلام)] فقط کسانی که جد نیک بخت (دارای اصالت) و ولادت پاک دارند دوست می دارند. کسانی هم دشمن آن ها هستند که اجدادشان شقی و حرام زاده باشند.»
خطیب خوارزمی و دیگران، با ذکر سند، از عمر بن خطاب نقل کرده اند که رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمودند:
ص: 72
«إِنَ فَاطِمَةَ (علیها السلام) وَ عَلِیا (علیه السلام) وَ الْحَسَن (علیه السلام) وَ الْحُسَین (علیه السلام) فِی حَظِیرَةِ الْقُدْسِ فِی قُبَّةٍ بَیضَاءَ سَقْفُهَا عَرْشُ الرَّحْمَنِ عَزَّوَجَل.» (1)
«بدون شک حضرت علی (علیه السلام)، حضرت فاطمه (علیها السلام)، حضرت حسن (علیه السلام) و حضرت حسین (علیه السلام) در جایگاه قدسی و در قبّۀ سفید رنگی هستند که سقف آن عرش خداوند رحمان است.»
ابن شیرویۀ دیلمی همدانی، از محدثین بزرگ اهل عامه، می نویسد:
«چه بگویم که برای نقل فضائل حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) طبق روایاتی که از عمر وارد شده به دنبال واژۀ بالاتر از «شگفتی» و «تعجب» می گردم تا بتوانم حیرت درونی خود را در قالب آن کلمه بیان کنم؛ ولی واژه ای را که بتواند احساس مرا ظاهر کند نمی یابم.»
محمدصالح ترمذی، از علمای مشهور اهل عامه، از عمر نقل می کند که جناب سلمان (رحمة الله) فرمودند:
«در لحظات پایانی زندگی رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) به خدمت ایشان رسیدم و گفتم که یا رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم)، آیا وصیت فرموده اید؟ ایشان فرمودند که ای سلمان (رحمة الله)، آیا می دانی اوصیاء پیامبران چه کسانی هستند؟»
سپس حضرت از جناب آدم (علیه السلام)، اوصیاء پیامبران را نام بردند تا به وجود مقدس خودشان رسیدند. آن گاه فرمودند:
«وَإِنّی أَوصَیتُ إِلَى علی (علیه السلام) وَ هُوَ أَفْضَلُ مَنْ أَتْرُکُهُ بَعْدِی.» (2)
«من علی (علیه السلام) را وصّی خود قرار دادم. او افضل افراد بعد از من است.»
ص: 73
سید شهاب الدین همدانی و محمدصالح ترمذی، از علمای مشهور عامه، حدیث غدیر را با اضافه ای از عمر آورده اند كه رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) حضرت علی (علیه السلام) را به مقام پیشوایی نصب کردند و فرمودند:
« مَنْ كُنْتُ مَوْلَاهُ فَعلی (علیه السلام) مَوْلَاهُ اللَّهُمَ وَالِ مَنْ وَالاهُ وَ عَادِ مَنْ عَادَاهُ وَ انْصُرْ مَنْ نَصَرَهُ وَ اخْذُلْ مَنْ خَذَلَه.» (1)
«هر که من مولای او هستم، علی (علیه السلام) مولای اوست. خداوندا، دوست داران او را دوست بدار و دشمنان او را دشمن. یاری گر او را یاری کن و خوارکننده او را پست بگردان.»
سپس نوشته اند که عمر گفت:
«عرض کردم که یا رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم)، در حالی که شما سرگرم خطبه خواندن و ایراد «من کنت مولاه» بودید جوان خوش سیما و خوش بویی پهلوی من نشسته بود. سپس رو به من کرد و فرمود که ای عمر، بدون شک رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) قراردادی را منعقد فرموده است که فقط منافقان آن را برهم می زنند. سپس رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) دست مرا گرفت و فرمود که ای عمر، بدون شک او از فرزندان آدم نبود. او جبرئیل بود که خواست آنچه من درباره علی (علیه السلام) گفتم بر شماها تأکید کند.» (2)
در ادامه تعبیری از ابوبکر و عمر نقل شده است که آنان حضرت علی (علیه السلام) را مولای تمام مؤمنان می خوانند:
ص: 74
«یا ابْنَ أَبِی طَالِبٍ (علیهما السلام) أَصْبَحْتَ مَوْلَای وَ مَوْلَى كُلِ مُؤْمِن.» (1)
حافظ احمدبن عقده کوفی در کتاب "الولایة" یک صد و پنج ناقل حدیث غدیر را معرفی می نماید.
محقق رجالی، خطیب بغدادی، و دیگر حدیث آوران و تاریخ نگاران، با ذکر سند، از سویدبن غفلة از عمربن خطاب نقل کرده اند که وی مردی را دید که به علی (علیه السلام) دشنام می دهد و در بعضی از مصادر آمده که با حضرت علی (علیه السلام) دشمنی می کند. عمر به آن مرد گفت که می پندارم تو از منافقین باشی. شنیدم که رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمودند:
«علی (علیه السلام) مِنِّی بِمَنْزِلَةِ هَارُون (علیه السلام) مِنْ مُوسَى (علیه السلام) إِلَّا أَنَّهُ لَا نَبِی بَعْدِی.» (2)
«علی (علیه السلام) نسبت به من همانند هارون نسبت به جناب موسای کلیم است. با این تفاوت که بعد از من پیامبری نیست.»
شیخ بهاءالدین ابوالقاسم قفطی شافعی این روایت را ذکر کرده است. باعث تعجب است که عمر آزار حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) را اذیت پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) می داند و باز هم در حق او جفا می کند. خواندن این روایت هر صاحب وجدانی را وادار به قضاوت حق و اثبات حقانیت حضرت
ص: 75
امیرالمؤمنین (علیه السلام) می کند.
«عُمَرَ بْنِ الْخَطَّابِ قَالَ: كُنْتُ أَجْفُو عَلِیا (علیه السلام) فَلَقِینِی رَسُولُ الله (صلی الله علیه و آله و سلم) فَقَال... » (1)
«عمرگفت که من حضرت علی (علیه السلام) را اذیت می کردم. پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) مرا دید و فرمود که ای عمر، تو مرا آزرده ای. (2) من به ایشان گفتم که چگونه شما را آزرده ام؟ ایشان فرمودند که تو علی (علیه السلام) را آزار داده ای. هرکس علی (علیه السلام) را اذیت کند مرا آزرده است. (3)»
عجیب تر آن که طبری و دیگران، با ذکر سند، نقل کرده اند که دو اعرابی متخاصم جهت حل اختلاف به عمر مراجعه کردند. عمر هم آن دو را نزد حضرت علی (علیه السلام) فرستاد. حضرت هم داوری کردند و یکی از آن دو را محكوم قلمداد نمودند. پس شخص محکوم برای تخطئۀ داوری حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) به عمر گفت که یا امیر، آیا به وسیلۀ این مرد بین ما قضاوت می شود؟! عمر از جا برخاست و گریبان آن مرد را گرفت و گفت:
«وَیحَكَ مَا تَدْرِی مَنْ هَذَا،هَذَا مَوْلَای وَ مَوْلَى كُلِّ مُؤْمِنٍ وَ مُؤْمِنَةٍ وَ مَنْ لَمْ یكُنْ مَوْلَاهُ فَلَیسَ بِمُؤْمِن.» (4)
ص: 76
«وای بر تو! نمی دانی این (حضرت علی (علیه السلام)) کیست. این مولای من و مولای هر زن و مرد مؤمنی است. کسی که او مولایش نباشد، مؤمن نیست.»
سید علی بن شهاب الدین همدانی از زبان عمر نقل می کند که پیامبرخدا (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمودند:
«لَوِ اجْتَمَعَ النَّاسُ عَلَى حُبِ عَلِی بْنِ أَبِی طَالِبٍ (علیهما السلام) لَمَّا خَلَقَ الله النَّار.» (1)
«اگر همۀ مردم علی بن ابی طالب (علیه السلام) را دوست می داشتند، خداوند دوزخ را خلق نمی کرد.»
ای کاش بزرگان عامه تعمق در روایاتی که از ناحیۀ اولی و دومی نقل می شود، توجه می کردند؛ اما افسوس که تنگ نظری جلوی چنین تعمقی را گرفته است.
شهاب الدین همدانی از زبان عمر نقل می کند که پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) به حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) فرمودند:
«لَوْ أَنَّ الْغِیاضَ أَقْلَامٌ وَ الْبَحْرَ مِدَادٌ وَ الْجِنَّ حُسَّابٌ وَ الْإِنْسَ كُتَّابٌ مَا أَحْصَوْا فَضَائِلَ عَلِی بْنِ أَبِی طَالِب (علیهما السلام).» (2)
«اگر روییدنی ها (مثل درختان) قلم، دریاها مرکب، جن ها حساب گر و
ص: 77
انسان ها نویسنده شوند، نمی توانند فضائل علی بن ابی طالب (علیه السلام) را بشمارند.»
در روایتی دیگر ابن عساکر به نقل از ابن عباس می گوید که در کوچه های مدینه با عمر راه می رفتم. عمر به من گفت:
«ای ابن عباس، گمان می كنم قوم (یعنی قبیلۀ قریش)، رفیقت (حضرت علی (علیه السلام)) را کوچک قلمداد کرده اند که او را متصدی زعامت در امور شما نکردند.»
من گفتم که والله آن روزی که خدا او را برای ابلاغ سوره برائت بر اهل مکه انتخاب فرمود، کوچک قلمدادش نکرد. در این هنگام بود که عمر گفت:
«حقیقت همین است که گفتی. والله خود نیز شنیدم که رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) به علی بن ابی طالب فرمود که هر کس تو را دوست بدارد، مرا دوست داشته است و هرکس مرا دوست بدارد خدا را دوست داشته است و كسی كه خدا را دوست داشته باشد خداوند او را وارد بهشت می كند.» (1)
سید محمد صالحی کشفی ترمذی، از بزرگان عامه، از عمر نقل می كند كه پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمودند:
«مَنْ أَحَبَّكَ كَانَ مَعَ النَّبِیینَ (علیهم السلام) فِی دَرَجَتِهِمْ یوْمَ الْقِیامَةِ وَ مَنْ مَاتَ وَ هُوَ یبْغِضُكَ فَلَا یبَالِی مَاتَ یهُودِیاً أَوْ نَصْرَانِیا.» (2)
ص: 78
«ای علی، هر کس دوست دار تو باشد، در روز قیامت در درجه پیامبران خواهد بود. اما کسی که از تو بغض در دل داشته باشد، یهودی یا نصرانی خواهد مرد.»
عمر در روایتی اقرار می کند که حضرت علی (علیه السلام) مولا و صاحب اختیار اوست. به نقل از علامه خوارزمی و دیگر اعلام از بزرگان عامه، حافظ دارقطنی حدیثی آورده است که در آن شخصی به عمر می گوید:
«إِنَّكَ تَصْنَعُ بِعلی (علیه السلام) شَیئاً لَا تَصْنَعُهُ بِأَحَدٍ مِنْ أَصْحَابِ النَّبِی (صلی الله علیه و آله و سلم) قَالَ إِنَّهُ مَوْلَای.» (1)
«از چه رو با حضرت علی (علیه السلام) به گونه ای رفتار می کنی که با هیچ یک از اصحاب پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) این چنین رفتاری نداری؟»
عمر گفت:
«او مولای من است.»
ناگفته پیداست كه با توجه به فرموده پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) که فرمودند: «مَنْ كُنْتُ مَوْلَاهُ فَعلی (علیه السلام) مَوْلَاه.» (2)، معنای مولا چیزی جز صاحب اختیار و اولی به تصرف بودن نمی باشد. علامه معروف محب الدین طبری به نقل از عمر می نویسد:
ص: 79
«عَلِیٌ مَولَی مَنْ کَانَ رَسُولُ الله (صلی الله علیه و آله و سلم) مَولَاهُ.» (1)
«علی مولای هر کسی است که رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) مولای او بوده است.»
همچنین ابن ابی الحدید به نقل از انباری می نویسد که حضرت علی (علیه السلام) با عمر در مسجد نشسته بودند و گروهی از مردم هم حضور داشتند. سپس چون حضرت علی (علیه السلام) از جا برخاستند و رفتند، یکی از حاضران بدگویی حضرت علی (علیه السلام) را کرد و به ایشان نسبت عُجب و تکبر داد. عمر به دفاع از حضرت علی (علیه السلام)، این جمله را گفت:
«حَقٌ لِمِثْلِهِ أَنْ یتِیه.» (2)
«شایسته است که همانندان او به خود ببالند.»
سپس گفت:
«وَ الله لَوْ لَا سَیفُهُ لَمَا قَامَ عَمُودُ الْإِسْلَامِ وَ هُوَ بَعْدُ أَقْضَى الْأُمَّةِ وَ ذُو سَبْقِهَا وَ ذُو شَرَفِهَا.» (3)
«به خدا قسم اگر شمشیر او نبود اسلام پابرجا نمی ماند. او برترین قاضی و پیش قدم در اسلام آوری است.»
سپس آن شخص بدگو گفت:
«با این اوصاف، چه چیزی شما را از تن دادن به خلافت او و پیروی اش بازداشت؟»
ص: 80
عمر در جواب گفت:
«ما به دلیل کم سن بودن او و دوستی اش با بنی عبدالمطلب از خلافتش کراهت داشتیم.» (1)
این ها قسمتی از اعترافات ضمنی عمر به غصب خلافت حضرت علی (علیه السلام) توسط خودش و ابوبکر است.
راغب اصفهانی، از علمای بزرگ عامه، از ابن عباس نقل می کند که گفت:
«شبی عمر بر قاطری سوار بود و من بر اسب نشسته بودم. عمر آیه ای قرائت کرد که در آن یادی از علی بن ابی طالب (علیه السلام) شده بود. سپس گفت که ای فرزندان عبدالمطلب، به خدا سوگند که علی در بین شما از دیگران برتر و در امر خلافت بر من و ابوبکر مقدم بود.» (2)
آن گاه پیش خود گفتم که اگر از عمر بگذرم، خدا از من نگذرد. سپس گفتم:
«ای امیر! این سخن را در حالی می گویی که تو و رفیقت، ابوبکر، با تلاش بسیار زمام امر را به دست گرفتید و علی بن ابی طالب (علیه السلام) را کنار نهادید؟»
عمر گفت:
«ای بنی عبدالمطلب، آرام باش. مگر شما اصحاب عمربن خطاب نیستید!؟»
سپس من از همراهی با او عقب کشیدم و او کمی از من جلو افتاد. آن گاه گفت که به دنبال او راه بیفتم و آنچه گفتم را تکرار کنم:
ص: 81
«تو مطلبی گفتی و من هم جواب آن را گفتم. چنآنچه حرفی نمی زدی، من نیز سحنی نمی گفتم.»
عمر گفت:
«به خدا سوگند، آن گونه که ما دربارۀ او رفتار کردیم، نه از روی دشمنی بود؛ بلکه ما او را کوچک پنداشتیم و ترسیدیم عرب و قریش بر او تجمع و اتفاق نکنند.»
من خواستم به عمر بگویم که رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) با مأموریت هایی که به او محول کرد و او آن ها را انجام داد، وی را کوچک نشمرد؛ اما تو و ابوبکر او را کوچک شمردید، که عمر گفت:
«دیگر کار از کار گذشته است. هم اکنون چه نظری داری؟ والله ما هیچ امری را بدون نظرخواهی از علی برگزار نمی کنیم و کاری بدون اجازه او انجام نمی دهیم.» (1)
محمودبن محمد درگزینی در "نزل السائرین فی احادیث سید المرسلین" به نقل از عمر آورده است که من، ابوعبیده، ابوبکر و گروهی از صحابه در حضور پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) نشسته بودیم که ناگهان ایشان دست بر شانه علی گذاشتند و فرمودند:
«یا علی (علیه السلام) أَنْتَ أَوَّلُ الْمُسْلِمِینَ إِسْلَاماً وَ أَنْتَ أَوَّلُ الْمُؤْمِنِینَ إِیمَاناً وَ أَنْتَ مِنِّی بِمَنْزِلَةِ هَارُون (علیه السلام) مِنْ مُوسَى (علیه السلام).» (2)
ص: 82
«ای علی (علیه السلام)، تو نخستین مسلمان و مؤمنی هستی که اسلام آورد و مؤمن شد. تو برای من به منزله هارونی برای موسی.»
سپس فرمودند:
«یا علی (علیه السلام) إِنَّمَا أَنْتَ بِمَنْزِلَةِ الْكَعْبَةِ تُؤْتَى وَ لَا تَأْتِی.» (1)
«ای علی (علیه السلام)، تو به منزله کعبه ای که مردم به نزد تو می آیند؛ ولی تو به سوی كسی نمی روی.»
علامه امینی به روایت از تاریخ ابن عساکر از عمر نقل نموده است که رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمودند:
«أَنَا خَاتَمُ الْانبیا (صلی الله علیه و آله و سلم) وَ أَنْتَ یا علی (علیه السلام) خَاتَمُ الْأَوْلِیاء.» (2)
«ای علی (علیه السلام)، من خاتم پیامبرانم و تو خاتم اولیاء.»
اما تعبیرات اعترافی عمر پیرامون مشکل گشایی های علمی و قضائی حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) بسیار زیاد است. برای اختصار به چند نمونه از این اعتراف ها، آن هم از کتب معتبر و معروف دانشمندان بزرگ عامه، اشاره خواهیم کرد:
عمر گفت: «اَلَلّهُمَّ لَا تَنْزِلْ بِی شَدِیدَةً إِلَّا وَ أَبُوالْحَسَنِ إِلَی جَنْبِی.» (3)
«خدایا، زمانی که ابوالحسن در کنارم نیست، کار سختی بر عهده ام
ص: 83
نگذار.»
عمر گفت:
«أَنْتَ یَا علی (علیه السلام) خَیْرُهُمْ فَتْویً» (1)
«ای علی (علیه السلام)، تو بهترین شخص برای فتوا هستی.»
عمر گفت:
«علی (علیه السلام) أَعْلَمُ النَّاسِ بِمَا أَنْزَلَ الله عَلَى محمد (صلی الله علیه و آله و سلم).» (2)
«علی (علیه السلام) آگاه ترین مردم به آن چیزی است که خدا بر محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) نازل فرمود.»
«لَا أَبْقَانِیَ الله بِأَرْضٍ لَیْسَ فِیهَا أَبَا الْحَسَن (علیه السلام).» (3)
«خدا مرا در سرزمینی که ابوالحسن (علیه السلام) در آن نیست، تنها نگذارد.»
«لَوْلَا عَلِىٌ (علیه السلام) لَضَلَّ(لَهَلَکَ) عُمَر.» (4)
«اگر علی (علیه السلام) نبود عمر گمراه (هلاک) شده بود.»
«لَوْلَاكَ لَافْتَضَحْنَا.» (5)
«ای علی، اگر تو نبودی، ما رسوا می شدیم.»
این عبارت و امثال آن از زبان مخالفین و دشمنان، اقراری است که از
ص: 84
روی ناچاری صورت گرفته و توانسته اندکی از رسوایی آنان را بپوشاند.
از جمله کسانی که در ماجرای غدیر خم حضور داشت و از نزدیک حدیث و امر رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) را مبنی بر اثبات ولایت حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) شنید، عثمان بود. (1)
ابن عقده در کتاب "الولایه"، منصورابی رازی در "الغدیر"، علامه ابن مغازلی در "مناقب" و خطیب خوارزمی معروف حدیثی را از عثمان نقل نموده اند. این حدیث را عثمان از عمر و او از ابوبکر و ابوبکر از رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) نقل می کند که فرمودند:
«إِنَّ اللهَ خَلَقَ مِنْ نُورِ وَجْهِ عَلِیِّ ابنِ اَبِی طَالِبِ (علیهما السلام) مَلَائِکَةً.» (2)
«خدا از نور چهرۀ علی بن ابی طالب (علیه السلام) فرشتگانی آفرید.»
همچنین ابن عساکر دمشقی از ابن عباس نقل می کند که روزی عثمان به محضر حضرت علی (علیه السلام) رسید. حضرت متوجه نگاه خیرۀ عثمان به خود شدند. سپس حضرت به عثمان فرمودند:
«چرا این گونه به من نگاه می کنی؟»
عثمان پاسخ داد که شنیدم رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمودند:
«النَّظَرُ إِلَى وَجْهِ علی (علیه السلام) عِبَادَةٌ.» (3)
ص: 85
«نگاه به صورت علی (علیه السلام) عبادت است.»
از این قبیل اعترافات به فضائل حضرت علی (علیه السلام) از جانب عثمان زیاد نقل شده است که به اختصار به چند گفتار آن اشاره می كنیم:
1. مراجعۀ عثمان به حضرت علی (علیه السلام) درباره زنی که شش ماهه زاییده بود؛
2. ارجاع عثمان به حضرت علی (علیه السلام) در تعیین پدر نوزادی؛
3. ارجاع عثمان در عدّۀ مطلقۀ شوهر مرده؛
4. مراجعۀ عثمان به حضرت علی (علیه السلام) در حکم گوشت شکاری؛
5. مراجعۀ عثمان به حضرت امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) در چگونگی آتش قبر و جاری شدن جمله «لَوْلَا علی (علیه السلام) لَهَلَکَ عٌثْمَانُ» از زبان وی.
این جریان ها در کتاب شریف "الامام امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) از دیدگاه خلفا"، با ذکر سند، از کتب عامه درج گشته است. البته همان طور که عرض شد همۀ این اعترافات از روی نفاق و حیله بوده است. هرگاه این افراد رسوا می شدند، با مکر و سیاست، پاره ای از فضائل حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) را بر زبان جاری می کردند و غیر مستقیم و گذرا به ولایت الهی ایشان اشاره می نمودند.
ص: 86
معاویه که به صورت علنی بنای جنگ با حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) و بدگویی از ایشان را داشت، در مواقعی، به ناچار، در برابر بزرگی حضرت علی (علیه السلام) زبان به تمجید می گشود. احمد بن حنبل كه از بزرگان عامه و رهبر یكی از فرقه های اهل بدعت است و نیز یکی دیگر از حدیث آوران و همچنین قیس بن ابی حازم، که یکی از راویان معتبر صحاح ستّۀ عامه است، نقل کرده اند که مردی به نزد معاویه رفت و از مسئله ای سؤال نمود. معاویه در جواب گفت:
«سَلْ عَنْهَا عَلِی بْنَ أَبِی طَالِبٍ (علیهما السلام) فَهُوَ أَعْلَم.» (1)
«از علی بن ابی طالب (علیه السلام) سؤال کن که او آگاه ترین است.»
آن مرد گفت که ای امیر، به نظر من جواب تو به این مسئله خوشایندتر از جواب علی (علیه السلام) است. معاویه گفت:
«چه بدحرفی زدی. تو به انگیزه کار ناشایسته ای به اینجا آمده ای؟! تو بدگویی کسی را می کنی که رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) او را از دانش فراوان خود سیراب نمود؟ (2)»
سپس گفت:
«عمر از وی سؤال ها می نمود و از وی علم فرامی گرفت. من شاهد بودم که هرگاه دچار مشکل علمی یا غیر علمی می شد، سراغ علی (علیه السلام) را
ص: 87
می گرفت.
سپس به آن مرد گفت:
«از این جا برخیز و برو که خدا پاهایت را برنخیزاند و براه نیندازد.»
آن گاه معاویه دستور داد که نام آن مرد را از دیوان حقوق بگیران بیت المال حذف نمایند.
علامه مورخ بن عبدالبر قرطبی نوشته است که معاویه در مسائلی که برایش اتفاق می افتاد، با فرستادن نامه به آشنایان خود از آن ها می خواست تا از امیرالمؤمنین (علیه السلام) سؤال کنند. چون خبر شهادت آن حضرت (علیه السلام) به اطلاع معاویه رسید، گفت:
«ذَهَبَ الْفِقْهُ وَ الْعِلْمُ بِمَوْتِ ابْنِ أَبِی طَالِب (علیهما السلام).» (1)
«با مرگ پسر ابوطالب فقه و علم رفت.»
ابن عساکر با سه سند مختلف می نویسد که وقتی خبر شهادت حضرت علی بن ابی طالب (علیه السلام) به معاویه رسید، گریست و آیه استرجاع را تلاوت کرد. همسر او، فاخته، به او گفت:
«تو دیروز بر او طعن می زدی و در حق وی ناسزاگویی می کردی. امروز برای او گریه می کنی؟»
معاویه گفت:
«وای بر تو. نمی دانی چه علم و فضل و سوابقی از بین رفت و نمی فهمی که مردم چه حلم و دانشی را از دست دادند.» (2)
ص: 88
قضایای بسیار دیگری هم از این دست وجود دارد که معاویه در آنها به فضائل و علم و قدرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) اقرار کرده است. (1)
با این همه، صحابه علیه حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام)، که با این همه فضائل، از طرف خداوند متعال وصی و جانشین پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) شده بودند، بسیج شدند. خلافت را از معدنش بیرون آوردند و آنچه از اسلام و احکامش نازل شده بود پشت سر نهاده و به قهقرا بازگشتند. این در حالی بود که تمامی آنان این آیه شریفه را نیز شنیده بودند:
﴿أَفَإِن ماتَ أَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلی أَعْقابِكُم﴾ (2)
«آیا اگر او فوت کند یا کشته شود به گذشتۀ تان باز می گردید؟»
مسعودی حدیث یوم الدار را این گونه نقل می کند:
«حضرت محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) در روز بیست و هفتم ماه رجب مبعوث گردیدند. حضرت علی (علیه السلام) از کسانی بود که تا از بعثت پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) مطلع شد، مطیع گشت و به اسلام گروید. لذا مورخین نوشته اند (3) که پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) گرامی فرزندان عبدالمطلب را به خانه خود دعوت نمود و طعامی حاضر کرد. زمانی که میهمانان خواستند غذاخوردن را شروع کنند، پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیم گفتند. آن ها متعجب شدند. حضرت رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) پس از صرف غذا فرمودند که به خدا سوگند، من برانگیختۀ خدا هستم و فرستادۀ او بر شما. من مأمورم که مردم را به خدای یگانه و بی همتا دعوت کنم. بدانید همان طور که می خوابید خواهید مرد و همان طور که از خواب بیدار می شوید از قبر برانگیخته می شوید و
ص: 89
از شما درباره هر کاری حساب می گیرند و برای هر خوبی پاداشی و برای هر بدی کیفری خواهد بود.
ای فرزندان عبدالمطلب، هیچ کس بهتر از آنچه من برای شما آورده ام، نیاورده است. شما را به دو کلمه می خوانم و رستگاری شما را در آن می دانم: اقرار به وحدانیت پروردگارم؛ اقرار بر رسالت من که پیغمبر او هستم. اولین نفری که دعوتم را اجابت کند و به یاری ام برخیزد، پس از من، برادر و وزیر و جانشین من خواهد بود.»
از میان اقوام پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم)، که تمامی از بزرگان مکه بودند، فقط امیرالمؤمنین که نوجوانی کم سن و سال بودند، عرض کردند:
«من دعوت شما را اجابت می کنم و به یاری تان برمی خیزم.»
پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمودند:
«یا علی (علیه السلام)، بنشین»
این اتفاق دو مرتبه دیگر هم تکرار شد. سپس پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمودند:
«یا علی (علیه السلام)، تو برادر، وزیر، جانشین و وارث من هستی.» (1)
در همان سنین نوجوانی بود که جنگاوری حضرت همه گان را به حیرت وامی داشت. خود حضرت در این باره می فرمودند:
«أَنَا وَضَعْتُ فِی الصِّغَرِ بِكَلَاكِلِ الْعَرَب.» (2)
«من در کوچکی بزرگان عرب را به خاک افکندم.»
در روز غدیر (مصادف با آخرین حج و آخرین سال عمر پیامبر گرامی اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم)) نیز خداوند رسول عظیم الشأن (صلی الله علیه و آله و سلم) خود را مکلف فرمود که منصب جانشینی و
ص: 90
از آن مهم تر، ولایت حضرت را، در جمع یک صد هزار نفری مسلمانان نیز ابلاغ فرمایند. بسیاری از بزرگان عامه وقایع روز غدیر را در کتب خویش ثبت نموده اند که از میان کتا ب های متعددشان، به اسامی چند کتاب که حدیث «مَنْ كُنْتُ مَوْلَاهُ فَهَذَا عَلِی مَوْلَاه.» را آورده اند، اکتفا می کنیم:
«مستدرک علی الصحیحین از حاکم نیشابوری؛ صواعق المحرقة از ابن هجر مکی؛ ینابیع المودة از القندوزی؛ کفایة الطالب از گنجی الشافعی؛ خصائص أمیرالمؤمنین از نسائی؛ فیض الغدیر از مناوی الشافعی.»
ابن ابی الحدید از این که با وجود کینه عمیقی که به مولای متقیان در قلب عده ای وجود داشت و با این حال در طی بیست و پنج سال خانه نشینی حضرت، جان ایشان را نگرفتند، تعجب می کند!
گرچه حضرت در اجرای سفارش رسول گرامی (صلی الله علیه و آله و سلم) در جهت جلوگیری از متلاشی شدن اسلام نوپا، آن چنان عزلت اختیار نمود که خلفای غاصب یقین پیدا کردند دیگر از ناحیه ایشان خطری حکومت شان را تهدید نمی کند؛ اما انگیزه آن ها از دشمنی فقط حکم رانی نبود؛ بلکه حسادت آن ها به شخصیت بارز و فضائل بی مثال حضرت اصلی ترین انگیزه عداوتشان بود. حسادتی که شعله های مهیبی در دل های شان ایجاد کرده بود. شراره های آن حسادت از آتش زدن خانه وحی و شهادت حضرت فاطمه زهرا (علیها السلام) و قرآن هایی که در حاشیۀ آن تفسیر رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) درج شده بود آغاز و تا شهادت یازده امام معصوم و کشتار و غارت صدهاهزار شیعه در طول تاریخ
ص: 91
استمرار یافت. این خصومت امروز هم در قالب وهابی گری و گروه های وابسته به آن، نظیر القاعده و داعش و... ادامه داشته و تا سفیانی ملعون و کشتار شیعیان توسط او ادامه خواهد یافت.
اگر ما امروز از طریق خواندن اسناد باقی مانده نسبت به فضائل عترت طاهره و در رأس آن ها امیرالمؤمنین، آگاهی پیدا می کنیم، باید بدانیم که مردم آن زمان بسیار بیشتر از اینها را با گوش خود از دو لب مبارک رسول گرامی اسلام شنیده و کرامات و صفات الهی و عجایب مولایمان را به چشم دیده بودند.
سران نفاق با سوزاندن احادیث نبوی، ممنوع کردن نقل فرمایش های پیامبر، صدور بخش نامه هایی در این باره به سراسر ممالک اسلامی شلاق زدن و زندانی کردن کسانی که مخالف این دستور عمل می کردند، با همه قدرت تلاش کردند تا از انتشار این فضائل جلوگیری کنند؛ امّا آنچه در حافظه همه مردم بود و در خلوت با هم مذاکره می کردند محوشدنی نبود. در زمان حیات رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) هر روز مدحی در شأن علی (علیه السلام) و اهل بیت شنیده می شد.
باید پرسید چطور شد که بلافاصله پس از شهادت نبی اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) یک باره خاموشی همه جا را فراگرفت؟ طبیعی است که این سؤال مهم اذهان عمومی را، که همگی شاهدان عینی غدیر بودند، مشوش می نمود. این پدیده، هرچند از مخالفت با آن وحشت داشتند، خلأ بزرگی در روح مردم ایجاد می کرد؛ لذا خلفا ناچار بودند در مواقعی که مناسب بود به طور بسیار
ص: 92
مدیریت شده و اکثراً بین گروه های چندنفره مناقبی را برای حضرات اظهار کنند تا با این وسیله مقداری از پتانسیل نهفته و متراکم در افکار عمومی کاسته شده و از خطر احتمالی انفجار جلوگیری کنند.
این کارها حرکاتی محدود و رو به جلو بود تا ماهرانه فشار خفته را دفع نمایند؛ ولی تصور این را هم نمی کردند که این اظهارات جسته و گریخته در تاریخ ثبت بشود و در زمان های آینده به عنوان اقاریری بنیان کن موجب روشن ترشدن حقایق و قبح اعمال آن ها گردد.
﴿یریدون لیطفوا نورالله بافواههم والله متم نوره و لو کره الکافرون﴾
ص: 93
متأسفانه مردم، تقریباً، پس از گذشت هفتاد روز از واقعۀ غدیر، عهد و پیمان های خود را به فراموشی سپردند و در حالی که حضرتش در غم از دست دادن پیامبر گرامی اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) می سوخت و در حال کفن و دفن مولایش بود، عده ای ریاست طلب، جلسه ای را در مکانی به نام سقیفه تشکیل دادند که مطالعه و دانستن ظلم و جوری که در این جلسه به حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) روا داشته شد بر هر شیعه و محبی؛ بلکه بر هر انسانی لازم است. آگاهی از این جریان جزو ضروریات معرفت به ولایت است. شرح مفصل آن در كتب معروف بزرگان عامه نیز آمده است.
وقتی رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) به شهادت رسیدند، عمر و ابوبکر هم به حسب ظاهر، بنا بود عزادار باشند؛ ولی متوّجه شدند که الان وقت چیدن میوه از درخت است؛ زیرا باغبان به کار خود مشغول است! لذا عمر و ابوبکر به طرف سقیفه به راه افتادند و در بین راه رفیق خود، ابوعبیده را هم با خود همراه کردند. (1)چون به سقیفۀ بنی ساعده رسیدند، دیدند انصار درآنجا گرد آمده اند و سعدبن عباده انصاری را هم که مریض بود آورده اند و با او از بیعت گیری صحبت می کنند. بعد از ابوبکر، عمر، عثمان و ابوعبیده افراد دیگری از مهاجرین به سقیفه آمدند. بحث پیرامون خلافت بین مهاجرین و انصار به میان آمد.
سعدبن عباده انصاری که رییس قبیله خزرج بود، به شرافت در میان
ص: 94
اعراب شهرت داشت. چون مریض بود، قادر نبود آن گونه سخن بگوید که مردم صدای او را بشنوند. (1) پسرش قیس مطالب او را با صدای بلند بازگو می کرد. (2) انصار او را دوست می داشتند و به خلافت او خشنود بودند. نزدیک بود کار خلافت تمام شود؛ چون انصار در بدو امر به دین خدمت کرده بودند و رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) را از مکّه به مدینه دعوت کرده، از هیچ کوششی در راه رسانیدن منویات رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) فروگذار نکرده بودند. آن ها مال و جان خود را در اختیار رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) و دین گذاشته بودند و در این موضوع بحثی نبود. لکن چون تمام انصار دربارۀ خلافت سعدبن عباده متّفق نبودند، زحماتشان به هدر رفت؛ زیرا قبیله اوس، که در رأس آنان بشیربن سعد قرار داشت، هرگز حاضر نمی شدند خلافت به دست قبیله خزرج بیفتد. (3)
رقابت و حسادت بین این دو قبیله از انصار سبب گردید که مهاجرین از این اختلاف حداکثر استفاده را برده و خلافت را قبضه نمایند و به قول شاعر:
چو در لشکر دشمن افتد خلاف *** چرا تیغ باید کشید از غلاف
یا:
دو نفر دزد، زری دزدیدند *** سر تقسیم به هم جنگیدند
آن دو بودند چه گرم زد و خورد *** سوّمی آمد زر را زد و برد
ص: 95
اختلاف بین دو قبیله انصار بر سر خلافت بالا گرفت. قبیله اوس به مخالفت با خزرجیان برخاستند و بیم آن می رفت که کار به جدال و کشتار کشیده شود. در این هنگام خزیمة بن ثابت، مشهور به ذوالشهادتین، بپاخاست و خطاب به انصار گفت:
«مواظب خود باشید! اگر خلافت از میان شما خارج و به دست مهاجرین افتد، فرزندان شما باید برای همیشه اسیر آن ها باشند و ذلیل و خوار گردند. پس یکی از بزرگان انصار را به خلافت معیّن کنید تا عزت و شوکت شما حفظ گردد.»
اسیدبن خضیر انصاری که با سعدبن عباده مخالف بود از جا حرکت کرد و خطاب به انصار گفت:
«ای گروه انصار، شما نخستین کسانی بودید که از رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) حمایت نموده و شکر نعمت به جای آوردید. پس اول کسی نباشید که کفران نعمت كرده و در موضوع خلافت رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم)، كه حق مسلم قریش و مهاجرین است، با آن مخالفت نمایید.» (1)
مقصود او از ادای چنین سخنانی آن بود که سعدبن عباده خلیفه نشود؛ لذا بشیربن سعد انصاری به حمایت اسیدبن خضیر برخاست و گفت:
«ای جماعت انصار، شما در ترویج اسلام کوشیدید و خدمات شما بر هیچ کس پوشیده نیست و خداوند به شما اجر و پاداش خواهد داد. در حال حاضر امر خلافت از دو حال خارج نیست: یا حقّ شماست یا حقّ قریش. اگر حقّ قریش است، آن را به قریش واگذار کنید و اگر حقّ شماست، گذشت کنید و به شکرانۀ نعمتی که خدا به وسیلۀ قریش به
ص: 96
شما ارزانی داشته، یعنی اسلام، خلافت را در اختیار قریش بگذارید تا معلوم شود که شما اسلام را برای اسلام پذیرفته اید، نه برای خلافت.»
بعد از او شخص دیگری به نام بشیربن سعد خزرجی برخاست و نظیر این کلمات را ایراد نمود و در آخر کلامش گفت:
«اکنون با خویشان رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) در موضوعی که مربوط به شما نیست و حقّ مسلّم آنان است مخالفت نکنید تا اجر شما ضایع نگردد؛ بلکه کار را به گونه ای به سر منزل مقصود رسانید که خدا می خواهد.» (1)
از این گونه کلمات بین انصار رد و بدل شد. در این میان ابوبکر و عمر هم که تا اینجا گوش می دادند، فهمیدند انصار که قدرت در دست آن ها است، فعلاً با یک دیگر به مشاجره پرداخته اند و کینه های دیرینه و حسادت ها نمی گذارد قبیله اوس تسلیم خزرج یا خزرج تسلیم اوس گردد. لذا باید از این اختلاف حداکثر بهره را می بردند.
معن بن عدی که از دوستان ابوبکر بود به نفع او حرکت کرد و گفت:
«ای گروه انصار! بیهوده سخن مگویید و چیزی را که حق شما نیست طلب نکنید و خلافت پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) را به قوم او واگذارید.»
از این سخنان که او و دیگران گفتند قدری زمینه برای خلافت مهاجرین آماده گشت. در این اثنا ثابت بن قیس انصاری که او را خطیب انصار می نامیدند، قدری در فضائل انصار و آیاتی که در مدح آنان وارد شده است صحبت کرد و خطاب به مهاجرین گفت:
ص: 97
«شما در مکه رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) را ساحر و کذاب خواندید. کردار شما کار را به جایی رسانید که حضرتش از مکه مهاجرت کرد و به مدینه فرود آمد. ما اینجا هرچه داشتیم در اختیار رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) و اصحابش گذاشتیم و تا آخرین نفس از او حمایت کردیم. شما مهاجرین اگر واقعاً حامی پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) بودید چرا در مکه از او حمایت نکردید و خویشان قریشی خود را از آزار او منع ننمودید؟ حالا چرا انصاف نمی دهید؟ اگر انصار رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) را به مدینه دعوت نمی كردند و فداكاری های آنان نبود شما کجا بودید؟ اسلام در چه حالی بود؟ حالا چه می گویید؟ با چه منطقی و سابقه ای انتظار دارید که خلافت در دست شما باشد؟»
سخنان ثابت بن قیس که صددرصد بر طبق اصول بود مانند پتکی آهنین بر سر ابوبکر و عمر فرود آمد و آن دو چاره ای جز شنیدن آن نداشتند؛ زیرا قدرت در دست انصار بود و اگر می خواستند، می توانستند مهاجرین را در مدت کمتر از یک روز از مدینه اخراج کنند.
عمر كه از شنیدن این کلمات نقشه های قبلی را نقش بر آب می دید، خواست پاسخی بدهد؛ ولی ابوبکر چون موقعیت انصار را می دانست از سخن گفتن عمر جلوگیری كرد. ابوبكر می دانست اینجا جای زورگویی نیست و اگر عمر سخن بگوید به مقتضای خصلتی که در طبع و کلام دارد (او بسیار تندخو و بددهان و تند مزاج بود) کار را خراب کرده و نقشه ها نقش بر آب خواهند شد. (1)
او اندیشه كرد که باید از راه دیگری وارد شد كه مرموزانه باشد و به اصطلاح باید مردم را با پنبه سر برید تا ندانند و نفهمند چه شده و به چه
ص: 98
بلایی گرفتار آمده اند. لذا ابابکر بپا خاست و خطاب به ثابت بن قیس، به طور خلاصه، چنین گفت:
«ای ثابت، آنچه در شأن انصار گفتی بجاست؛ اما بسیار کم گفتی! انصار مقامشان بالاتر از این سخنان است و هیچ انسان عاقلی نمی تواند خدمات انصار را نادیده بگیرد و از مقام فداکاری آنان در راه ترویج اسلام بکاهد. اما ما مهاجرین هم فضائلی داریم و خداوند در قرآن فرموده است که ﴿لِلْفُقَراءِ الْمُهاجِرینَ الَّذینَ أُخْرِجُوا مِنْ دِیارِهِمْ وَ أَمْوالِهِمْ یبْتَغُونَ فَضْلاً مِنَ الله وَ رِضْوانا﴾ (1)
و همچنین آیات دیگری که درباره ما نازل شده است. مگر خدا نفرموده است که ﴿یا أَیهَا الَّذینَ آمَنُوا اتَّقُوا الله وَ كُونُوا مَعَ الصَّادِقین﴾ (2)؟
صادقین ماییم که خویشان رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) هستیم و شما باید بدانید قوم عرب شما را به ریاست و خلافت نمی پذیرد و بر اطاعت شما گردن نمی نهد؛ ولی از قریش می پذیرد. چون قریش به شرافت حسب و نسب ممتاز است و رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) از میان آن هاست. آیا هیچ عاقلی می پذیرد که نبوّت در قریش و خلافت در غیر آن باشد؟!
چرا از جادۀ مستقیم منحرف می شوید و زحمات گذشتۀ خود را بر باد می دهید؟ تصور نکنید من برای خودم صحبت می کنم و طمع به خلافت بسته ام؛ بلکه غرضی جز ارشاد و هدایت شما ندارم و وظیفۀ خود می دانم که حقیقت را بگویم. اینک دو نفر از بزرگان قریش که از هر حیث صلاحیت دارند در مجلس شما حاضرند: عمر و ابوعبیدۀ جراح. با هرکدام مایل هستید بیعت کنید؛ زیرا هر دو نفر برای تصدی این مقام شایستگی دارند.»
ص: 99
چون سخن ابوبکر به اینجا رسید ثابت بن قیس بر موافقت جمع بر سخنان ابوبکر تأیید گرفت و دوباره سخن گفت:
«آیا شما ابوبکر را به نافرمانی خدا و رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) نسبت می دهید؟ حاشا و کلّا! آنچه ابوبکر می گوید درست است.»
وقتی ثابت بن قیس این اقرار را از مهاجرین گرفت و اتمام حجّت نمود، خطاب به ایشان گفت:
«شما می گویید رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) ابوبکر را در نماز برای خلافت برگزید (1)اگر چنین است پس خلافت حق مسلّم او است و بر دیگران هم حرام است.»
وقتی همگان تأیید کردند، ثابت ادامه داد:
«اگر چنین است، من از شما سؤالی می کنم: چگونه ابوبکر با رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) مخالفت می کند و امر خلافت را که به قول شما پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) به او واگذار نموده، به دیگران، یعنی عمر و ابوعبیده ارجاع می دهد؟ اگر خلافت حق اوست نباید به دیگری واگذار کند و اگر حق او نیست چرا
ص: 100
برای مردم خلیفه تعیین می کند؟ اگر می گویید که رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) ابوبکر را برای نماز و غیر آن اجازه نداد، پس چرا به رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) دروغ بستید؟»
مهاجرین متوجّه شدند که محکومند و نمی توانند جواب ثابت را بدهند؛ لذا از راه دیگری وارد شدند و گفتند:
«رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) او را به امامت در نماز معیّن نکرد؛ بلکه چون آن حضرت مریض بود و نتوانست به نماز بیاید ابوبکر نماز خواند.»
ثابت گفت:
«حال، در گفتارتان صادقید؛ زیرا وقتی ابوبکر از پیش خود به نماز ایستاد، رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) با همان حالت ضعف و ناتوانی و به زحمت به مسجد آمد؛ چون ابوبکر از طرف رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) معیّن نشده بود. اگر عمل ابوبکر گناه نیست، پس چیست؟»
مهاجرین نتوانستند جواب ثابت را بدهند. آنان با شکست در این باره راه دیگری را برگزیدند و گفتند که خلافت پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) را به قوم او واگذار کنید که شایسته ترند. آن ها نیز در تمام امور بدون مشورت با شما کاری انجام نخواهند داد. (1)
آن گاه حباب بن منذز، از بزرگان انصار، از جای برخاست و در مدح انصار بسیار سخن گفت و توصیه نمود که امر خلافت را به مهاجرین واگذار نکنید؛ زیرا بندۀ آنان خواهید شد. او در قسمتی از سخنان تحریک آمیز خود چنین گفت:
ص: 101
«خداوند متعال، به صورت علنی، در شهر شما پرستش شد. در زمین های شما نماز جماعت خوانده شد. با شمشیرهای شما اسلام گسترانیده شد و عرب در برابر اسلام تسلیم گردید. حال چه کسانی از شما به امر خلافت سزاوارتر است؟ اگر مهاجرین خلافت را در میان شما قبول ندارند برای خود خلیفه ای معیّن کنند. ما هم خلیفه ای معیّن می کنیم. چه اشکالی دارد دو امیر وجود داشته باشد؟»
سعدبن عباده گفت:
«هذا اَوَّلُ الوَهنِ.» (1)
«این اولین سستی است.»
در اینجا بود که صداها بلند شد. هر کس چیزی می گفت. عده ای گفتند که چگونه دو امیر در یک شهر جمع شوند. چون حباب بن منذر مخالفت انصار و مهاجرین و به خصوص اسید بن خُضیر و بشر بن سعد را که با سعدبن عباده خصومت می ورزیدند، مشاهده نمود این اشعار را سرود:
«سعی ابن خضیر فی الفساد لجاجه *** یطُنّان اَنَّا قَد اَتَینا عظیمه
وَاَسرعَ منهُ فی الفساد بَشیرٌ» *** وَخَطَبُهما فیما یُرادُصَغیر
چون عمر این اشعار را از حباب شنید، گفت:
«ای حباب! چه می گویی؟ ایجاد فتنه می کنی؟ هرگز دو شمشیر در یک غلاف راست نیاید.» (2)
ابوبکر به سخن آمد و گفت:
«کسی فضل شما را انكار نمی كند؛ ولی می گوییم مهاجرین امراء و شما
ص: 102
وزراء باشید.»
حباب بن منذر دوباره سخن گفت و مطلب خود را مبنی بر وجود دو امیر تکرار کرد. عمر برخاست و گفت:
«به خدا سوگند، هرگز رضایت نمی دهیم که رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) از قریش باشد و شما بر قریش خلافت کنید. بدانید نسل عرب در حكومت خویشاوندان رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) موافق نشان می دهد. من می خواهم بدانم چه كسانی به جز آشوب گران و فتنه جویان با ما كه عشیرۀ پیامبریم در امر خلافت مخالفت می ورزند؟» (1)
حباب بن منذر برای جواب دادن به عمر دوباره بپا خواست و خطاب به انصار گفت:
«ای گروه انصار، به كلمات این شخص نادان (عمر) گوش ندهید و تا حكومت از شما خارج نشده تصمیم خود را بگیرید. اگر مهاجرین موافقت نكردند كه شما بر آن ها امیر باشید، هر كدام از مهاجرین و انصار برای خود امیری معین كند. چنان كه پیش از این گفتید: اگر با شما مخالفت نمودند و كارشكنی كردند، این گدایان را از سرزمین خود بیرون برانید. من كه با شما بحث می كنم ستون عقل و عَمَد رأی هستم و از روی بصیرت و قدرت حرف می زنم، نه از روی نادانی و ترس. من دل دلیران و جگر شیران را دارم. به خدا سوگند، هیچ كس نمی تواند حرف مرا رد كند؛ مگر این كه با شمشیر بینی او را به خاك مذلّت بمالم.» (2)
عمر گفت:
ص: 103
«حباب، خدا تو را خواهد كشت!»
ابوعبیدۀ قبرکن دید که كار دارد به مقاتله می كشد و می دانست كه اگر چنین شود، مهاجرین قدرت و توانایی جنگ با انصار را ندارند.
در این هنگام ابوعبیدۀ جرّاح (1) از جا حرکت کرد و در فضائل انصار بسیار سخن گفت تا ابلهان انصار را مثل اسب سرکشی که رام می کنند، رام گرداند و بالأخره با زبان تملّق زمینه را تا اندازه ای مساعد نمود. ثابت بن قیس گفت:
«ما سعدبن عباده را به امارت بر می کشیم که سید خزرج است.»
عمر مخالفت کرد. سپس حسّان بن ثابت انصاری این اشعار را انشاء کرد:
«لایُنکرنَ قُرَیشٌ فَضلُ صاحبَنا *** سَعدٌ فَما فی مَقامِ الَیوم من اُود
قالَت قُریشٌ لنا السُّلطانُ دُونَکم *** لایَطمَعُ الیَوم فی ذالامر من اَحَد»
«قریش نباید مقام سرکردۀ ما، سعدبن عباده، را منکر شود. می گویند سلطنت و خلافت حق ماست. می گوییم: حق خود را ثابت کنید تا از شما پیروی کنیم. اگر سفارشی از رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) دارید مبنی بر این که سخن ما باطل است، آن را اقامه کنید. ولی اگر سفارشی ندارید، سعدبن عباده کسی است که اصحاب بدر و اُحد با اویند. ما بودیم که دین را نصرت دادیم تا پایدار گردید. در این صورت شما به سلطنت و ریاست شایسته تر از ما نخواهید بود.»
بشربن سعد انصاری که با سعدبن عباده مخالف بود ترسید که این اشعار در مردم اثر بگذارد و آن ها سعدبن عباده را معیّن کنند. پس از جا حرکت کرد و گفت:
ص: 104
«ای گروه انصار، حضرت محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) از قریش بود و قوم او به خلافت و جانشینی او اولی هستند.»
شخصی از انصار گفت:
«ما، انصار، لشکر خداییم و ای مردم قریش، به جای آن که پشتیبان ما باشید، با ما در حق مسلّم مان مخالفت می ورزید؟»
ابوبکر گفت:
«ای گروه انصار، شما هرچه می گویید درست است و فضیلت شما را کسی انکار نمی کند؛ لکن نسل عرب جز از قبیلۀ قریش که رسول شان از آن قبیله است اطاعت نخواهد کرد و من برای خود نمی گویم. ابوعبیدۀ جرّاح و عمر دو نفراز بزرگان قریش هستند. با هر کدام که می خواهید بیعت کنید.»
عمر و ابوعبیدۀ جراح از جا برخاستند و گفتند:
«پناه می بریم به خدا از این کلام! ای ابابکر، تو از اصحاب غار هستی. کدام یک از مهاجرین می تواند بر تو مقدم باشد؟!» (1)
چون سخن به اینجا رسید و انصار مشاهده نمودند که نزدیک است کار از دست شان خارج شود و خلافت به دست مهاجرین بیفتد، گفتند:
«پس حالا که بناست خلیفه از میان مهاجرین تعیین شود که از خویشان پیامبر باشند، چرا با علی بن ابی طالب (علیهما السلام) بیعت نکنیم که علاوه بر این که از مهاجرین است، داماد و پسر عموی رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) است و از نظر علم و زهد و سایر کمالات مثل و مانندی ندارد؟»
سراسر وجود عمر را وحشت فراگرفت و دانست که اگر قضیه معطّل
ص: 105
بماند و حضرت علی (علیه السلام) از غسل رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) فارغ شود، چیزی نصیب راه زنان نخواهد شد. لذا خطاب به ابوبکر گفت:
«ای ابوبكر، دست بده تا با تو بیعت کنیم.»
ابوبکر که منتظر همین لحظه بود، دستش را جلو آورد و عمر با او بیعت کرد. بعد از عمر، ابوعبیده و سعد و همچنین یکی پس از دیگری بیعت کردند. چون مَثَل عوام و اوباش مَثَل گلۀ گوسفندی است که به نهر آبی رسیده؛ وقتی یکی از گوسفندان از نهر جستن کند، تمام گوسفندان از او متابعت می کنند. کار بیعت این گونه به انجام رسید و ابوبکر به عنوان خلیفه منصوب شد. (1)
ازدحام جمعیتی که برای بیعت فشار می آوردند تا زودتر به ثواب برسند به قدری شدید بود كه سعدبن عباده كه مریض بود، زیر دست و پا افتاده بود و قدرت حرکت نداشت. صدای او بلند شد که ای مردم، مرا کشتید. در این هنگام عمر گفت:
«اُقتُلُوا سَعْدَاً قَتَلَهُ الله.» (2)
«سعد را بکشید که خدا او را بکشد.»
قیس فرزند سعدبن عباده ریش عمر را گرفت و گفت:
«ای پسر صُحاک حبشیّه که در جنگ ها ترسو و در خوردن و ریاست طلبی پهلوان هستی! اگر یک موی از سر سعد کم شود، خواهی
ص: 106
دید چه می شود.» (1)
سعدبن عباده را بیرون بردند و او با ابوبکر بیعت نکرد و بعداً هم هر چه اصرار کردند قبول نکرد و گفت:
«من در یک شهر با شما زندگی نخواهم کرد.»
وی پس از چند روز به طرف شام حرکت نمود. هیئت حاکمه هم کسی را فرستادند تا در بیابان کمین کرده و کار وی را تمام کند. آن شخص نیز در بیابان کمین کرد و شبانگاه تیری به طرف سعدبن عباده انداخت و فرار کرد و کسی او را ندید. سعد کشته شد. چون خبر به مدینه رسید برای این که عمر و ابوبکر از خود رفع تهمت کنند، قتل او را به طائفۀ جن نسبت دادند و این شعر را از زبان جنّیان ساختند:
«قَدْ قَتَلنَا سَیِّدَ الخَزْرَجِ سَعْدَبنِ عُبادَه
فَرَمَیْنَاهُ بِسَهْمَیْنِ فَلَمْ نَخُطُّ فُؤَادَه»
«سید و رئیس قبیلۀ خزرج راکشتیم. دو تیر به سوی او پرتاب نمودیم که خطا نکرد و زیر قلب او نشست.»
این خلاصه ای از داستان سقیفۀ بنی ساعده بود که مرکز بلا و منشأ تمام بدبختی های مسلمین گردید. (2)
به اتّفاق تمام مورخین، حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) در این گردهمایی حاضر نبودند؛ چراکه در خانه مشغول تغسیل و تکفین رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) بودند.
ص: 107
مؤلف گران قدر كتاب "سوگنامه" تحلیل بسیار زیبایی را مطرح نمودند و می فرمایند که این داستان تاریخی را در این مقام یادآور شدیم تا آن را تحلیل کنیم و نتیجه ای بگیریم؛ و الّا می دانیم که خوانندگان، کم و بیش، جریان سقیفه را شنیده اند. اما از شنیدن تا دانستن فرق بسیار است. لذا در این جا سؤالاتی مطرح است.
1. امر خلافت از دو حال خارج نبود: نبی مکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) برای خود جانشینی معرفی کرده بود؛ ایشان برای خود جانشینی مشخص نکرده بود و این مهم را به آراء مردم موکول نموده بود. در اینجا حالت سومی معقول نیست؛ زیرا امر دائر بین نفی و اثبات است:
حالت اول: یعنی بگوییم که رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) از ابوبکر به امت خود کم علاقه تر نبود. یعنی همچنان که ابوبکر، عمر را به جانشینی خود معرفی كرد، رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) هم برای خود جانشین معرفی كرد. در این صورت شایسته بود که همان شخص را به حکومت برگزیده و از او اطاعت نمایند؛ زیرا با فرض معین بودن خلیفه از طرف خدا و رسول (صلی الله علیه و آله و سلم) خدا محلی برای سقیفه باقی نمی ماند. بنابراین قضیه تمام بود و باید مسلمین، و در رأس آن ها مدعیان خلافت، از کفن و دفن رسول (صلی الله علیه و آله و سلم) خدا فارغ می شدند و سپس بر طبق برنامۀ معین شده حرکت می کردند.
حالت دوم: یعنی بگوییم کسی معین نشده بود و این مهم بر دوش مردم گذاشته شد. در این صورت هم نخست باید مسلمین از کفن و دفن رسول
ص: 108
خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) فراغت می جستند و سپس پیرامون خلافت بحث می کردند. بنابراین، به عقیدۀ شیعه که مدعی نصّ است، ابوبکر، عمر، ابوعبیده و دیگران که راه خلاف را پیموده، کاری دور از عقل و منطق و شریعت انجام داده اند و خدا و رسول (صلی الله علیه و آله و سلم) خدا از این عمل ناراضی بوده اند.
2. در صورتی که درباره جانشینی پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) نصوصی وجود داشت، چرا بعضی ار صحابه چنین کردند؟ اصلاً آیا علی (علیه السلام) و سلمان و اباذر و امثال آن ها از مسلمین نبودند و حق شرکت در این رأی گیری آزاد را نداشتند؟ اگر داشتند، چرا مطّلع نشدند و اگر حق نداشتند، چرا حق نداشتند؟ مثلاً اگر دوسه روز قضیه به تأخیر می افتاد تا تمام مسلمین از دفن پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) فارغ شوند و آن گاه بروند و در سقیفه یا جای دیگری بنشینند و تبادل افکار نمایند و هر کس را بخواهند خلیفه نمایند چه اشکالی پیش می آمد؟ و چرا چنین نکردند؟ آیا نفهمیدند و از روی جهل چنین کردند؟ یا از روی عمد بود که کار به اینجا ختم گردید؟ قطعاً از روی جهل نبود؛ زیرا اگر پدر ابوبکر مثلاً می مرد قطعاً ابوبکر جنازه او را روی زمین نمی گذاشت و در سقیفه شرکت نمی کرد. اما در حال حاضر بدن رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) را روی زمین می گذارد و آینده خود را در دنیا می سازد! از این جاست كه علاقه آنان به رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) یا دشمنی شان با ایشان معلوم می شود.
3. آیا رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) فقط پیامبرِ علی (علیه السلام) و خواص آن حضرت بود یا پیامبرِ همه؟ در صورت قبول حالت اول بحثی نداریم. ولی در حالت دوم چرا باید بعد از شهادت رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) جنازۀ مبارکش روی دست حضرت
ص: 109
امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) باشد و دیگران به این امر بی تفاوت باشند؟ آیا معنای مسلمانی همین است؟
4. از انصار می پرسیم: شما چرا رفتید و دور سعدبن عباده را گرفتید و مسألۀ خلافت را مطرح ساختید. اگر انصار در این امر شنیع پیش قدم نمی شدند ابوبکر و عمر و ابوعبیده هوس خلافت نمی کردند و به سقیفه نمی آمدند. آیا انصار كه دم از دین می زدند، احساس مسئولیت نکردند که بدن رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) را روی زمین بگذاردند و در سقیفه گرد هم جمع شوند و برای دیگران، راه رسیدن به اهداف شان را باز نمایند؟
5. ای گروه انصار، که عاقبت گفتید چرا با علی (علیه السلام) بیعت نکنیم که از تمام جهات شایسته تر است، از شما باید پرسید که آیا از ابتدا علی (علیه السلام) را نمی شناختید؟ چرا، خوب می شناختید؛ ولی تا آن ساعت امید به خلافت داشتید. وقتی دیدید کار از کار گذشته و شما را جز وِزر و بال بهره ای نیست، چنان گفتید.
6. انصار برای اثبات حقّانیت خود از شمشیرهایی که در راه خدا زده بودند، یاد می کردند و خود را برای خلافت مقدم می دانستند و مهاجرین به خویشاوندی با رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) می بالیدند. در این جا باید گفت که امیرالمؤمنین (علیه السلام) در هر دو صورت از هر دو گروه سزاوارتر بود؛ زیرا مجاهدت های حضرت در راه خدا از مجاهدت های تمام انصار صدها مرتبه بیشتر و قرابت او با رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم)، چه از نظر سبب و چه از نظر نسب، انکارکردنی نبود و نیست. پس چرا نام امیرالمؤمنین (علیه السلام) در این شورای
ص: 110
هم فکری آزاد مسلمانان(!) مطرح نشد؟
از این سؤال های بی جواب، بسیار می توان مطرح نمود؛ ولی افسوس....
جواب تمام این سؤالات به طور خلاصه این است که مهاجرین و انصار به دنبال فرصتی برای غصب خلافت به نفع خود می گشتند و چون دیدند امیرالمؤمنین (علیه السلام) مشغول به کار مهمی است و حاضر نیست همچون سایر مسلمین بدن رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) را روی زمین بگذارد و به امر دیگری خود را مشغول سازد، از این فرصت حداکثر استفاده را بردند و کردند آنچه نباید می کردند. این مطلب کاملاً واضح است؛ زیرا اگر حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) در آن مجلس حاضر می بود، مهاجرین نمی توانستند به بهانۀ خویشاوندی با رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) و با امثال این دسیسه ها، زمام دار امر خلافت گردند؛ چون حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) از همۀ مردم آن روز، با قطع نظر از نصّ، سزاوارتر به خلافت بود.
اما این كه چرا این کار را کردند و این ننگ را تا دنیا دنیاست به جان خریدند و برای تعیین خلیفه بعدی بیشتر از پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) و دین شان اهمیت قائل شدند، نشان می دهد كه دین برای آنان وسیلۀ رسیدن به مقام و امکانات مادی بود، نه وسیله ای برای دست یابی به رضای خداوند متعال. به نظر اینجانب، درباره این عمل دو نکته را می توان گفت:
مسلمانان اصلاً اسلام را قبول نداشتند و هدف شان از پذیرفتن اسلام دنیا بود. این احتمال ضعیف است؛ زیرا اگرچه عده ای چنین بودند؛ اما باید گفت اکثریت آنان این گونه نبودند. ممکن است عده ای معتقد باشند
ص: 111
شمشیرهایی که حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) در راه خدا زده و با آن مشرکین را به قتل رسانده است، علت این عداوت بود؛ زیرا مقتولین معمولاً از خویشان همین مسلمین بودند. این نظریه ای است که شاید پذیرفتنی باشد.
کمالات حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) موجب برانگیختن شعلۀ حسد در قلوب مسلمین بود. بنابراین، نمی توانستند قبول کنند که حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) هم واجد تمام کمالات باشد و هم حاکم بر مسلمین. این احتمال هم هیچ بعید به نظر نمی رسد؛ چنان که از بعضی کلمات عمر در ایام خلافتش با عبدالله بن عباس استفاده می شود. چون عمر گفت که نمی شود نبوت و خلافت در خانواده ای جمع شود و سایر مردم هیچ سهمی در حکومت نداشته باشند. عدالت در این است که نبوت از خاندان علی (علیه السلام) و خلافت از آن ما و سایر مسلمین باشد.
ص: 112
چون ابوبکر، به شرحی که گذشت، به آرزوی دیرین خود رسید و مردم با او بیعت کردند، با ندیمان خویش به مشورت نشست که باید با حضرت علی (علیه السلام) چگونه رفتار نماییم. اتفاق آراء بر این شد که باید از حضرت علی (علیه السلام) بیعت گرفت؛ زیرا تا حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) بیعت نکند، کار خلافت بر تو تمام نمی شود. عمر بیش از دیگران بر این امر پای می فشرد.
بنا بر نقل عامه چون سه روز از خلافت ابوبکر گذشت، تصمیم گرفتند از حضرت علی (علیه السلام) بیعت بگیرند. لذا ابوبکر خالدبن ولید را به همراه عدۀ دیگری از طرف داران حکومت به خانه حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) فرستاد تا حضرت را بر بیعت مجبور سازند. (1)
عمر و خالد و دیگران آمدند؛ ولی حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) از خانه بیرون نیامدند و دعوت آن ها را اجابت نکردند. عمر و عده ای دیگر وارد خانه شدند و زبیربن عوام از حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) و حضرت صدیقۀ کبری، فاطمۀ زهرا (علیها السلام)، حمایت می کرد و مانع ورود عمر به داخل خانه می شد. پس او را گرفتند و شمشیر او را شکستند و او را تحویل خالد داده و سپس وارد خانه شدند و امیرالمؤمنین (علیه السلام) را کشان کشان از خانه بیرون آوردند (2) و به مسجد بردند. (3) بعضی نوشته اند که ریسمان به گردن
ص: 113
امیرالمؤمنین (علیه السلام) انداختند. چون امیرالمؤمنین (علیه السلام) وارد مسجد شدند و چشم شان به قبر رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) افتاد، خود را به قبر مطهر حضرت ختمی مرتبت رسانیده و این آیۀ شریفه را قرائت فرمودند: (1)
﴿قالَ ابْنَ أُمَّ إِنَّ الْقَوْمَ اسْتَضْعَفُونی وَ كادُوا یقْتُلُونَنی ﴾ (2)
«ای پسر مادرم، این قوم مرا زبون یافتند و نزدیک بود مرا بکشند.»
این آیه را خداوند از قول حضرت هارون (علیه السلام)، برادر حضرت موسی (علیه السلام)، نقل می کند. پس از آن که قوم موسی (علیه السلام) گوساله پرست شدند؛ چون موسی (علیه السلام) از كوه طور بازگشت، بسیار ناراحت شد و برادرش را خطاب قرار داد که چرا گذاشتی مردم گوساله پرست شوند. حضرت هارون (علیه السلام) در جواب برادرش این کلمات را بیان کرد. در این جا هم حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) به رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) عرض کردند:
«اگر قوم تو بعد از شهادتت گوساله پرست شدند، من مقصر نیستم. ببین با من چه کرده اند!» (3)
قضایای آتش سوزی درب خانه امیرالمؤمنین (علیه السلام) به نقل از علمای عامه این چنین است:
«شخصی به نام قنفذ ملعون به عنوان مأمور، به اتفاق خالدبن ولید، عمر و چند نفر دیگر درب خانه حضرت را کوبیدند و گفتند که یا علی (علیه السلام)، در را باز کن. حضرت فاطمه (علیها السلام) با سر بسته و تن رنجور به پشت در آمدند و خطاب به عمر فرمودند که با ما چه کار داری؟ چرا نمی گذاری
ص: 114
به کار (غم و مصیبت) خودمان مشغول باشیم؟ عمر گفت که در را باز کن و الّا خانه را آتش می زنم.» (1)
صاحب کتاب "بانوی نمونه اسلام" می نویسد:
«تواریخ و مدارک عامه و شیعه بر این مطلب اتفاق نظر دارند که مأمورین به خانه حضرت زهرا (علیها السلام) حمله کردند و عمر هیزم طلبید و اهل خانه را تهدید به آتش زدن کرد. حتی نویسندگان عامه نوشته اند که به عمر گفته شد حضرت زهرا (علیها السلام) در خانه است (یعنی حداقل احترام دختر پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) را داشته باش)؛ اما وی در پاسخ گفت که اگر بیعت نکنند خانه را حتی با وجود فاطمه آتش می زنم.»
ابوالفداء و ابن ابی الحدید و ابن قتبیه در "الامامة و السیاسة"، بلاذری در "انساب الاشراف"، احمدبن محمد در "عقد الفرید"، یعقوبی و دیگران که همه از علمای نامی عامه هستند، موضوع این حمله و تهدید را نوشته اند. عالم بزرگ عامه، ابن ابی الحدید و صاحب کتاب "تاریخ طبری" نقل می کنند:
«ابابکر گروهی را به همراه عمر به سوی آن ها (خانه حضرت علی (علیه السلام)) فرستاد و به آنان گفت که اگر از آمدن و بیعت امتناع ورزیدند، بکشیدشان. عمر با شعله ای از آتش به سوی آن ها شتافت تا خانه را بر سرشان به آتش بکشد. حضرت فاطمه (علیها السلام) او را دید و فرمود که ای پسر خطاب، آیا آمده ای که خانه ما را به آتش بکشی؟ گفت که آری. مگر این که شما هم مانند سایر مردم بیعت کنید.» (2)
ص: 115
شهرستانی، از علمای عامه، می نویسد:
«روزی که می خواستند از علی (علیه السلام) بیعت بگیرند، عمر آن چنان به پهلوی حضرت فاطمه (علیها السلام) صدمه زد که جنین او سقط شد و عمر (در آن حال) فریاد می زد که خانه را با هرکه در آن است آتش بزنید. این در حالی بود که فقط امیرالمؤمنین (علیه السلام)، حضرت فاطمه (علیها السلام)، حضرت حسن (علیه السلام)، امام حسین (علیه السلام)، حضرت زینب كبری (علیها السلام) و حضرت زینب صغری (علیها السلام) در خانه بودند. (1)
البته در بیشتر اوقات کتاب های علمای عامه راجع به حوادث بعد از تهدیدها و حمله به خانه امیرالمؤمنین، سکوت کرده اند؛ ولی تواریخ و احادیث شیعه ماجرای پس از تهدید را چنین نقل می کنند: (2)
«حضرت زهرا (علیها السلام) به عمر فرمود که می خواهی بدون اجازه داخل خانه من شوی و از خدا هم نمی ترسی؟ حضرت فاطمه (علیها السلام) هر چه کرد، عمر از تصمیمش منصرف نشد و در مقابل، هنگامی که دید در خانه را باز نمی کنند، گفت که هیزم بیاورند تا خانه را به آتش بکشد.» (3)
این در حالی بود كه خود علمای عامه از پیامبرگرامی (صلی الله علیه و آله و سلم) نقل می کنند كه فرموده بودند:
«وَیلٌ لِمَنْ یظْلِمُهَا وَ یظْلِمُ بَعْلَهَا أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ عَلِیاً (علیه السلام) وَ وَیلٌ لِمَنْ یظْلِمُ
ص: 116
شِیعَتَهَا وَ ذُرِّیتَهَا.» (1)
«وای بر ظلم کنندگان بر فاطمه (علیها السلام)، شوهر او، شیعیان و ذریۀ او.»
پس از پایان این فاجعۀ اسفناك برای خاموش كردن صدای مظلومانۀ حضرت زهرا (علیها السلام)، حکومت در ظاهر اظهار پشیمانی نمودند تا اذهان عمومی با پوزش و ندامت منافقانه شان از اعتراض به این عمل قبیحانه باز ایستد. علمای عامه این گونه روایت كرده اند:
«ابابکر هنگام مرگ می گفت که ای کاش حریم خانه فاطمه (علیها السلام) را نگه می داشتم و حتی اگر برای جنگ جمع شده بودند، آن را بر روی بیگانگان و نامحرمان نمی گشودم.» (2)
در خبر دیگری نیز از علمای عامه این طور نقل گشته است که ابوبکر گفت:
«ای کاش خانه فاطمه (علیها السلام) دختر رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) را تفتیش ننموده و مردان را به آن جا وارد نمی کردم. حتی اگر برای جنگ در آن جا جمع شده بودند!» (3)
البته این گونه ندامت های ظاهری در پیش اهل انصاف نیرنگی بیش نخواهد بود. چنان كه از علمای عامه نقل کرده اند که گفت:
«ما منافقین را به دشمنی آن ها با حضرت علی (علیه السلام) می شناختیم.» (4)
ص: 117
در سورۀ مبارکۀ مرسلات آیاتی اخبار از روز قیامت می کنند:
﴿وَیلٌ یوْمَئِذٍ لِلْمُكَذِّبینَ * انْطَلِقُوا إِلى ما كُنْتُمْ بِهِ تُكَذِّبُونَ * انْطَلِقُوا إِلى ظِلٍّ ذی ثَلاثِ شُعَبٍ * لا ظَلیلٍ وَ لا یغْنی مِنَ اللَّهَبِ * إِنَّها تَرْمی بِشَرَرٍ كَالْقَصْرِ * كَأَنَّهُ جِمالَتٌ صُفْرٌ * وَیلٌ یوْمَئِذٍ لِلْمُكَذِّبین ﴾ (1)
«واى بر تكذیب كنندگان در آن روز* بروید به سوى همان چیزى كه آن را تكذیب مى كردید * بروید به سوى [آن] سایۀ سه شاخه * نه سایه دار است و نه از شعله [آتش] حفاظت مى كند * [دوزخ] چون كاخى [بلند] شراره مى افكند * گویى شترانى زرد رنگ هستند * واى بر تكذیب كنندگان در آن روز.»
در آیۀ بیست و نهم سورۀ مرسلات از زبان ملائک نقل شده که به مردم می گویند به سوی کسی [امیرالمؤمنین (علیه السلام) ] بروید که در دنیا او را تکذیب می کردید. لذا همۀ مردم به سوی امیرالمؤمنین (علیه السلام) هجوم می آورند تا بلکه شفاعت حضرت شامل حال ایشان شود. زمانی که به قسیم النار و الجنه رسیدند، حضرت به آن ها می فرمایند که به سوی آن سایۀ سه شعبه [ابوبکر و عمر و عثمان] بروید. (2) سایه ای ندارد و از لهب آتش حفظ تان نمی کند. (یعنی با وجود اعتقادی که به آن ها داشتید، حالا آن ها باید شما را نجات دهند؛ در حالی که قدرتی بر این کار ندارند.)
در سورۀ مبارکۀ قاف نیز در آیه ای به رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) و
ص: 118
امیرالمؤمنین (علیه السلام) گفته می شود که بر در جهنم بایستید و هر که را با شما دشمنی داشته، به آتش افکنید. این خبر در سورۀ مبارکۀ قاف و در آیۀ شریفۀ بیست و چهارم و با ضمیر مثنی ذکر شده است:
﴿أَلْقِیا فی جَهَنَّمَ كُلَّ كَفَّارٍ عَنید﴾ (1)
«(شما دو نفر) هر كافر سرسختى را در جهنّم فرو افكنید.»
آیا وقت آن نرسیده است که بدانیم این بیعت، بیعت ظلم و جور بوده و ستمی که به حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) روا داشته اند، دامن گیر همۀ آحاد بشر تا روز ظهور موفور السرور حضرت صاحب الزمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) می باشد؟
خداوند در قرآن می فرماید:
﴿هذا یوْمُ لا ینْطِقُونَ * وَ لا یؤْذَنُ لَهُمْ فَیعْتَذِرُونَ * وَیلٌ یوْمَئِذٍ لِلْمُكَذِّبینَ﴾ (2)
«این همان روزى است كه نمی توانند سخن بگویند * و رخصت نمى یابند تا پوزش بخواهند * وای بر تكذیب كنندگان در آن روز.»
حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) برای جهت نجات خلایق از جهل و خروج آنان از زندگی ناپاک، در پوشش لباس بشریت در آمد و سفرۀ احسانش در سراسر گیتی گسترده شد. اما بشر دیو صفت و منافق نخواست که نور ایشان بر ظلمت فائق آید. حضرت صدیقه (علیها السلام) در خطبۀ فدکیه درباره منافع عظیم پایداری بر بیعت با حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) چنین فرمودند:
ص: 119
«به خدا سوگند، اگر از به دست گرفتن حکومتی که رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) به امیرالمؤمنین (علیه السلام) سپرده است خودداری می کردند، حضرتش تمام امور را به دست با کفایت خویش گرفته و مردم را در کمال آرامش راه می برد. به گونه ای که نه خشونتی در کار باشد و نه احدی به زحمت افتد. او مردم را برچشمه های جوشان گوارایی راهنمایی می نمود كه نه طغیانی داشته باشد و نه آلودگی. بدین گونه همگان را از آب حیات سیراب می نمود و در ظاهر و باطن، بدون هیچ گونه غش و دورویی و تقلبی خیرخواه مردم بود. نه برای خویش ثروتی می اندوخت و نه خود را غرق نعمت های دنیوی می نمود. جز به مقدار ضرورت به نعمت ها دست نمی زد. آن گاه بود که مردمان طمع کارِ در حکومت و قدرت طلبانِ دنیاپرست و شیفتگان ریاست از زاهدان بیزار از دنیا جدا می گشتند.» (1)
سپس ایشان آیه زیر را تلاوت فرمودند:
﴿وَ لَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُرى آمَنُوا وَ اتَّقَوْا لَفَتَحْنا عَلَیهِمْ بَرَكاتٍ مِنَ السَّماءِ وَ الْأَرْضِ وَ لكِنْ كَذَّبُوا فَأَخَذْناهُمْ بِما كانُوا یكْسِبُون ﴾ (2)
«اگر اهل آبادی ها ایمان آورده و تقوا می گزیدند، برکات آسمان ها و زمین را بر آن ها می گشودیم؛ اما آنان تکذیب کردند و ما هم به واسطۀ اعمال بدشان ایشان را گرفتار نمودیم.»
امام صادق (علیه السلام) ریشۀ تمامی فسادها و بدبختی ها را طمع اشخاص غیرمعصوم در امر حکومت و غصب خلافت حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) بیان می دارند و در ذیل آیه ﴿ظَهَرَ الْفَسادُ فِی الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ بِما كَسَبَتْ أَیدِی النَّاس ﴾ (3) می فرمایند:
ص: 120
«ذَاك وَالله حِینَ قَالَتِ الْأَنْصَارُ: مِنَّا أَمِیرٌ وَ مِنْكُمْ أَمِیر.» (1)
«به خدا سوگند، این اتفاق (فساد در خشکی ها و دریاها) همان زمانی افتاد که گفتند: امیر و حاکمی از قوم ما و امیر و حاکمی هم از قوم شما باشد.» (2)
آنان چون منبع خیر را کنار زدند و طالب شر شدند، خداوند متعال هم بنا به درخواست مخلوقات که راه سعادت را رها کرده و بدبختی را برگزیدند، آن ها را آزاد گذاشت و به اقتضاء کرمش، كه مطیعان را نیک بختی عطا می کند و مانع از بدبختی شقاوتمندان نمی گردد، مانع اعمال آن ها نشد؛ چراکه:
﴿إِنَّ الله لا یغَیرُ ما بِقَوْمٍ حَتَّى یغَیرُوا ما بِأَنْفُسِهِم ﴾ (3)
«همانا خداوند سرنوشت قومی را تغییر نمی دهد، مگر این که خود را تغییر دهند.»
امام باقر (علیه السلام) در ذیل آیه ﴿وَ أَضَلَّهُمُ السَّامِرِی ﴾ (4) می فرمایند که گفت وگویی میان حضرت موسی (علیه السلام) و خدا صورت گرفت:
«يَا رَبِّ الْعِجْلُ مِنَ السَّامِرِيِّ فَالْخُوَارُ مِمَّنْ فَقَالَ مِنِّي يَا مُوسَى إِنِّي لَمَّا رَأَيْتُهُمْ قَدْ وَلَّوْا عَنِّي إِلَى الْعِجْلِ أَحْبَبْتُ أَنْ أَزِيدَهُمْ فِتْنَةً.» (5)
«خدایا! گوساله از سامری بود. صدای گوساله از کجا آمد؟ ندا رسید که
ص: 121
از من! آن گاه که دیدم مردم از پرستش من به سوی گوساله روی آوردند، دوست داشتم امتحان دیگری به آن ها اضافه کنم.»
در تأیید این مطلب خواندن روایت دیگری نیز جالب است:
﴿قُلْ مَنْ كانَ فِی الضَّلالَةِ فَلْیمْدُدْ لَهُ الرَّحْمنُ مَدًّا حَتَّى إِذا رَأَوْا ما یوعَدُون﴾ (1)
«بگو کسانی که در گمراهی و کفر غوطه ور می شوند خداوند به ایشان مهلت بیشتری می دهد تا از شهوات خود حداکثر لذت و بهره مندی را ببرند و چون عذاب ما را به چشم خود ببیند و در دنیا گرفتار کیفر و عذاب شوند یا روز قیامت و ساعت رسیدگی به حساب و مجازات فرا رسد، می فهمند که چه موقعیت خطیری دارند و چگونه در مقابل مؤمنین، پست و حقیر و بیچاره اند.»
امام صادق (علیه السلام) درباره این آیه شریفه فرمودند:
«پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) قریش را به ولایت و محبت ما اهل بیت (علیهم السلام) دعوت فرموده؛ ولی آن ها از ما رو برگرداندند. تمام ایشان در گمراهی و کفر غوطه ورند و ایمان به ولایت حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) و ما نیاوردند. پروردگار آن ها را مهلت داده و در گمراهی رها کرده است که از شهوات خود لذت برند تا مرگ ایشان را دریابد. در آن وقت می فهمند که چقدر پست و حقیر هستند.»
ابی بصیر گفت که معنای «حَتَّى إِذا رَأَوْا ما یوعَدُون» را از امام معصوم (علیه السلام) پرسیدم. ایشان فرمودند:
«مقصود از وعده ای كه خداوند به کافران داده، ظهور حضرت حجت (علیه السلام) است و مراد از «ساعت» خروج آن بزرگوار می باشد. كافران در آن روز مقام و منزلت امیرالمؤمنین (علیه السلام) و فرزندانش را می فهمند و می دانند که بدترین مردمان عصر خود هستند و جایگاهشان آتش
ص: 122
دوزخ است.» (1)
متأسفانه منافقین نخواستند که مردم در دنیا همانند بهشتیان زندگی کنند و تا امروز به واسطۀ آتش افروزی روز سقیفه، هر کسی که در دنیا برای زیستن پا گذاشته مثل این است که قدم در وادی جهنم نهاده است. تا زمانی كه با درخواست مؤمنین و اصرار در این امر، بهشت روی زمین به دست قائم آل محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) پدیدار گشته و سراسر گیتی پر از صفا و صمیمت و عدالت شود.
هزار افسوس كه هنوز به دنیای باصفای زمان ظهور حضرت مهدی (علیه السلام) نرسیده ایم و به دلیل ظلم و آتش افروزی های سران سقیفه، باید بسوزیم. دوم مظلومِ امرِ امامت، امام حسن مجتبی (علیه السلام)، درباره روز سقیفه، خطاب به معاویه فرمودند:
«به خدا قسم، اگر مردم فرمان پروردگار و امر رسولش (صلی الله علیه و آله و سلم) را شنیده بودند و پیروی می کردند (راجع به خلافت حضرت علی (علیه السلام))، همانا آسمان ها برکات خود را برآن ها نازل می ساختند و زمین منافع و خیر و ثروت خود را ظاهر می نمود. حتی دو نفر از این امّت با یک دیگر اختلاف پیدا نمی کردند و تو ای معاویه، جرأت آن را نداشتی که طمع به امر خلافت کنی. لکن با کمال تأسف پیشینیان تو خلافت را از مرکز خود دور کردند و با اهلش (حضرت علی (علیه السلام)) به مخاصمه برخاستند، تا جایی که امروز تو و یارانت دست تجاوز دراز کرده اید و به امر خطیر خلافت مسلمین چشم طمع دوخته اید... و من اگر یاران و اصحابی با وفا و با ایمان می داشتم هرگز صلح نمی کردم. چون مردم ما را رها کردند و
ص: 123
با غیر ما بیعت نمودند، جز صلح چاره ای ندیدم.» (1)
آری، مردم ریاست طلب خیر را کنار زده و طالب شر شدند و چون امیرالمؤمنین (علیه السلام) را تکذیب نمودند، خداوند هم آن ها را در دنیا گرفتار نمود. نقل شده است كه حضرت زهرا (علیها السلام) خطاب به منافقین فرمودند:
«به شمشیرهای برنده، سلطۀ تجاوزگرانی ستمگر و خون خوارتر، هرج و مرجی فراگیر، حکومتی مستبد از ناحیۀ ظالمان و حکومتی که ثروت های شما را بر باد می دهد و جمعیت شما را درو می كند، شادمان باشید.» (2)
این پیش گویی حضرت صدیقۀ طاهره (علیها السلام) پس از مدتی به وقوع پیوست و یزیدبن معاویه (لعنت الله علیه) به مدینه لشکر کشید. لشکریانش بیش از هزار دختر باکره را بی سیرت کردند و پس از آن واقعه هزار بچه به دنیا آمد که پدری نداشتند. (3) همچنین حوادث و بلاهای گوناگونی بر آن ها وارد شد: شخص پلیدی به نام مسلم بن عقبه از طرف یزید ملعون از شام به آن ها حمله نمود. سپاهیان او مسجد را اصطبل اسبانشان قرارمی دادند و بچۀ شیرخوار را از بغل مادرش می گرفتند و آن چنان به دیوار می زدند که مغزش متلاشی می شد. چون مردم از بیعت با یزید ملعون استنکاف ورزیدند، شمشیر در میان مردم گذاشتند که در نتیجه به جز عدۀ محدودی که به کوه ها پناه بردند، بقیۀ مردم کشته شدند. در کوچه های مدینه جوی خون جاری بود و اجساد کشتگان روی هم انباشته شده بودند. مورخین می نویسند:
ص: 124
«در این حادثۀ هولناک بیش از ده هزار نفر از مردم کشته شدند که در میان آن ها عده ای از بزرگان مسلمین نیز بودند.» (1)
این بلا زاییدۀ سقیفۀ بنی ساعده بود. البته این حوادث فقط برای عذاب مردم در دنیا بوده. اصل مؤاخذه در آخرت هویدا خواهد شد. در ادامه خطبه، بانوی مظلومه، صدیقۀ طاهره (علیها السلام)، می فرمایند:
«داغ خشم خداوندی بر آن ها (شما) زده شده و آتش دوزخ کیفرتان می باشد. خدا از کردار شما آگاه است. نزدیک است که ستمکاران نتیجۀ اعمال خودشان را ببینند. (2) ﴿وَ سَیعْلَمُ الَّذینَ ظَلَمُوا أَی مُنْقَلَبٍ ینْقَلِبُون ﴾.» (3)
در سقیفه آتشی برای بشریت افروخته شد که کسی جز پسر حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام)، حضرت مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف)، توان خاموش کردن آن را نخواهد داشت. آتشی که لحظه به لحظه تاریکی ها و تنگناهای بیشتری را به وجود خواهد آورد.
ابوحمزه می گوید از حضرت امام باقر (علیه السلام) تفسیر آیۀ شریفه ﴿فَلَمَّا نَسُوا ما ذُكِّرُوا بِهِ فَتَحْنا عَلَیهِمْ أَبْوابَ كُلِ شَیء﴾ (4) را سوال كردم. امام (علیه السلام) فرمودند که مراد از ﴿فَلَمَّا نَسُوا ما ذُكِّرُوا بِهِ﴾ هنگامی است كه ولایت امیرالمؤمنین (علیه السلام) را ترك كردند و مراد از ﴿فَتَحْنا عَلَیهِمْ أَبْوابَ كُلِّ شَی ء﴾
ص: 125
این است که خدا درهای دولت را در دنیا به رویشان باز كرده و آنان را به ثروت دنیا مشغول ساخته است. خداوند می فرماید که ﴿حَتَّى إِذا فَرِحُوا بِما أُوتُوا أَخَذْناهُمْ بَغْتَةً فَإِذا هُمْ مُبْلِسُون﴾. (1) یعنی تا زمانی كه قیام قائم بر پا شود، چنان شود كه مردم گمان کنند هیچ گاه فرمان روایی نداشته اند. این معنای قول خداوند است كه می فرماید: «بَغْتَةً» و با نزول این آیه خداوند به حضرت محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) خبر می دهد. (2)
امید است که ان شاء الله به زودی به دست فرزند امیرالمؤمنین (علیه السلام)، منتقم آل محمد (صلی الله علیه و آله و سلم)، شبِ تار غیبت به صبح صادق ظهور مبدل گردد.
﴿إِنَّ مَوْعِدَهُمُ الصُّبْحُ أَ لَیسَ الصُّبْحُ بِقَریب ﴾ (3)
«همانا وعده گاه ایشان صبح است. آیا صبح نزدیک نیست؟»
متأسفانه بر اثر غفلت از یاد مهدی آل محمد (صلی الله علیه و آله و سلم)، باید در سیطرۀ شیاطین دنیا و در تاریکی نکبت، در آتش بسوزیم تا بنا به درخواست مؤمنان از خداوند، سلطنت شیطان خاتمه پیدا کند.
﴿وَ لَقَدْ صَدَّقَ عَلَیهِمْ إِبْلیسُ ظَنَّهُ فَاتَّبَعُوهُ إِلاَّ فَریقاً مِنَ الْمُؤْمِنین ﴾ (4)
«و به تحقیق که گمان ابلیس درباره آنان تصدیق شد. پس همگی از او تبعیت کردند، مگر گروهی از مؤمنین»
ص: 126
پس از شهادت خاتم الانبیا (صلی الله علیه و آله و سلم) و تصاحب حکومت به دست سران سقیفه، شیطان ملعون لباس سلطنت پوشید و لشکریان خود را جمع کرد و بالای منبر رفت و به آن ها گفت:
«تا زمان قیام قائم آل محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) شادی و سروری کنید که فرمان برداران و اطاعت کنندگان خدا اندک هستند.» (1)
آری، عده ای نگذاشتند که نور بر ظلمت فائق آید و کاری کردند تا ماه ولایت در پشت ابر نفاق پنهان گردد. امیرالمؤمنین (علیه السلام)، بیست و پنج سال، در سوگ ماتم پیامبر گرامی (صلی الله علیه و آله و سلم) و همسر مظلومه اش اشک فراق و مظلومیت ریخت و در گوشه ای منزوی باقی ماند. ابن ابی الحدید، عالم سنی مذهب، می نویسد:
«من به ابوجعفر نقیب (یحیی بن ابی زید) گفتم که شگفتی ام از علی (علیه السلام) است که چگونه در این مدت طولانیِ بعد از وفات رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) زنده ماند و با وجود آن همه کینه های قریش، جان سالم به در برد. ابوجعفر به من گفت که اگر او خود را به آن اندازه کوچک نکرده و به کنج انزوا نرفته بود، کشته می شد. او خود را از یادها برد و به عبادت و نماز و قرآن مشغول شد و شمشیر را به فراموشی سپرد. گویی خطاکننده ای است که توبه کرده و به سِیْر در زمین پرداخته یا راهبی در کوه هاست. از آن جا که به اطاعت حاکمان زمان پرداخت و خود را در برابر آنان کوچک کرد، او را رها کردند. اگر چنین نکرده بود او را به قتل می رساندند.» (2)
ص: 127
البته شایان ذکر است که همۀ این کوچکی ها و خاموشی ها برای بقای مکتب اسلام بوده است و ایشان با انزوای خویش در دوران جور توانستند دین را زنده نگاه دارند. خود حضرت می فرمایند:
«ايْمُ اللَّهِ لَوْ لَا مَخَافَةُ الْفُرْقَةِ بَيْنَ الْمُسْلِمِينَ وَ أَنْ يَعُودُوا إِلَى الْكُفْرِ وَ يُعَوَّرَ الدِّينُ لَكُنَّا قَدْ غَيَّرْنَا ذَلِكَ مَا اسْتَطَعْنَا.» (1)
«سوگند به خدا! اگر بیم آن نبود که مسلمانان به کفر بازگردند و دین صدمه ببیند، بی گمان تا آنجا که توان داشتیم این وضع را دگرگون می ساختیم.»
همچنین فرمودند:
«فَوَاللَّهِ مَا كَانَ يُلْقَى فِي رُوعِي وَ لَا يَخْطُرُ بِبَالِي أَنَّ الْعَرَبَ تُزْعِجُ هَذَا الْأَمْرَ مِنْ بَعْدِهِ ص عَنْ أَهْلِ بَيْتِهِ وَ لَا أَنَّهُمْ مُنَحُّوهُ عَنِّي... حَتَّى رَأَيْتُ رَاجِعَةَ النَّاسِ قَدْ رَجَعَتْ عَنِ الْإِسْلَامِ يَدْعُونَ إِلَى مَحْقِ دَيْنِ مُحَمَّدٍ ص فَخَشِيتُ إِنْ لَمْ أَنْصُرِ الْإِسْلَامَ وَ أَهْلَهُ أَنْ أَرَى فِيهِ ثَلْماً أَوْ هَدْماً تَكُونُ الْمُصِيبَةُ بِهِ عَلَيَّ أَعْظَمَ مِنْ فَوْتِ وِلَايَتِكُم.» (2)
«به خدا سوگند، حتی فکرش را هم نمی کردم که پس از پیامبر عرب خلافت را از خاندان او برکند و مرا از عهده دارشدن آن باز دارد... تا آن که دیدم گروهِ واپس گرایِ از اسلام برگشته ای مردم را به نابودی دین محمد فرامی خوانند. پس ترسیدم که اگر اسلام و مسلمانان را یاری نکنم، شاهد رخنه ای یا زیر و رو شدنی در آن باشم که مصیبت آن بر من سخت تر از محروم ماندن از خلافت بود.»
امام باقر (علیه السلام) در تفسیر آیۀ شریفۀ ﴿وَ قالَ الرَّسُولُ یا رَبِّ إِنَّ قَوْمِی اتَّخَذُوا
ص: 128
هذَا الْقُرْآنَ مَهْجُوراً﴾ (1) می فرمایند:
«امیرالمؤمنین (علیه السلام) در خطبۀ مفصلی می فرمایند که من آن ذکری هستم که مردم از یاد برده اند. من آن راهی هستم که مردم از آن منحرف شده اند. من آن ایمانی هستم که مردم از آن محرومند. من آن قرآنی هستم که متروک مانده. من آن دینی هستم که تکذیب شده است.» (2)
آری، حقیقت قرآن ایشان بودند که فرمودند:
«أنا ق وَ الْقُرْآنِ الْمَجید.» (3)
«قاف و قرآن مجید من هستم.»
پیامبرگرامی (صلی الله علیه و آله و سلم) در روز عید غدیر فرمودند:
«آیه ای در قرآن نازل نشده، مگر آن که حضرت علی (علیه السلام) در آن آیه داخل است و آیۀ مدحی نیست، مگر آن که در وصف اوست.» (4) ای مردم، فضائل امیرالمؤمنین (علیه السلام) نزد خداست و فضائل حضرت در قرآن به قدری است که شمردنی نمی باشد. هر کس فضائل امیرالمؤمنین (علیه السلام) را برای شما گفت و شناختید، او را تصدیق کنید.» (5)
یونس بن عبدالرحمان روایت كرده است كه:
«خدمت امام رضا (علیه السلام) شرفیاب شده و عرض كردم که جمعی از شما پرسیده اند نام مبارك حضرت علی (علیه السلام) در كجای قرآن است. ایشان در
ص: 129
پاسخ، آیۀ شریفۀ ﴿وَ جَعَلْنا لَهُمْ لِسانَ صِدْقٍ عَلِیّا﴾ (1) را قرائت فرمودند.»
سپس امام رضا (علیه السلام) فرمودند:
«این آیه به نام مبارك آن حضرت صراحت دارد.» (2)
خط خط قرآن پر شده از فضائل و مقامات محمد و آل محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) كه مفسر حقیقی می تواند از ظاهر قرآن باطن آن را بیان كند. امام باقر (علیه السلام) فرموده اند:
«قرآن را فقط كسی می داند كه مخاطب به قرآن باشد و آن ما اهل بیت (علیهم السلام) هستیم.» (3)
امام صادق (علیه السلام) فرمودند:
«هر كه به رأی خود قرآن را تفسیر كند، به خداوند افترا بسته است و هر شخصی بدون علم به روایات و آیات فتوا بدهد، فرشتگان آسمان و زمین او را لعنت كنند. هر بدعتی نوعی گمراهی است و هر نوعی از گمراهی راه به سوی جهنم دارد.» (4)
امروز مفسر اصلی قرآن حضرت مهدی (علیه السلام) می باشد. حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) درباره ایشان می فرمایند:
«در حالی كه مردم به نام تفسیر، نظریه های گوناگون خود را بر قرآن تحمیل می كنند، او اندیشه ها را تابع قرآن می سازد.» (5)
مظلومیت حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) با شهادت رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) شروع
ص: 130
شد. با شهادت رسول ختمی مرتبت (صلی الله علیه و آله و سلم) تمامی بلاها بر ایشان فرود آمد. مضاف بر این که درد هجران، خود، مصیبتی بزرگ بود. حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) در فراق پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) می فرمودند:
«ای رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم)، پدر و مادرم به فدای تو. با مرگ تو رشته ای پاره شد که در مرگ دیگران این گونه قطع نشد. با مرگ تو رشتۀ پیامبری و نزول وحی و آمدن اخبار آسمانی گسست. مصیبت تو مرا پیوسته عزادار کرد. اگر مرا به شکیبایی امر نمی کردی و از بی تابی نهی نمی فرمودی، آن قدر گریه می كردم كه اشک هایم تمام شود. این درد جانكاه همیشه در وجودم می ماند و اندوهم جاودانه می شود.... چه باید کرد که نمی توان زندگی را از سر گرفت و مرگ را به عقب انداخت. پدر و مادرم به فدای تو، ما را در پیشگاه پروردگارت یاد کن و در خاطر خود نگاه دار.» (1)
با این اوضاع دل خراش، ایشان هنوز از غم جانكاه و فقدان رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) و مصیبت عظمای شهادت همسر مظلومه اش فارغ نگشته بود که دشمنان با ایجاد مشکلاتی بزرگ، ضربه های متعددی بر پیکرۀ دین و امامت وارد نمودند. حضرت در خطبه ای این چنین غم دل خویش را ابراز فرمودند:
«آگاه باشید! به خدا سوگند که ابوبکر جامۀ خلافت را بر تن کرد، در حالی که می دانست جایگاه من در برابر حکومت اسلامی چون محور آسیاب است به آسیاب. او می دانست که سیل علوم از دامن کوهسار من جاری است و مرغان دور پرواز اندیشه ها به بلندای ارزش من نتوانند پرواز کرد. پس من ردای خلافت را رها کرده و دامن جمع نموده و از آن کناره گرفتم و در این اندیشه بودم که آیا به تنهایی برای گرفتن حق
ص: 131
خود به پا خیزم؟ یا در این محیط خفقان و تاریکی که به وجود آورده اند صبر پیشه سازم؟ که پیران را فرسوده، جوانان را پیر و مردان با ایمان را بی ایمان می كند. پس از ارزیابی درست، صبر و بردباری را خردمندانه تر دیدم. پس در حالی که گویا خار در چشم و استخوان در گلو داشتم صبر کردم و با دیدگان خود می نگریستم که میراث مرا به غارت می برند. تا این که ابابکر به راه خود رفت و خلافت را به پسر خطاب سپرد.» (1)
سپس حضرت با بیان بیزاری از ریاست، دلیل پذیرفتن حکومت را اظهار می فرمایند:
«وَ الله مَا كَانَتْ لِی فِی الْخِلَافَةِ رَغْبَةٌ وَ لَا فِی الْوِلَایةِ إِرْبَةٌ وَ لَكِنَّكُمْ دَعَوْتُمُونِی إِلَیهَا.» (2)
«به خدا سوگند که من به خلافت رغبتی نداشته و به ولایت بر شما علاقه ای نشان نمی دادم و این شما بودید که مرا به آن دعوت كردید و آن را بر من تحمیل.»
حضرت در خطبۀ دیگری چنین فرمودند:
«شما همانند مادران تازه زاییده ای که به طرف بچه خود می شتابند، برای بیعت به طرف من هجوم آوردید. پیاپی فریاد می کشیدید که بیعت! بیعت. من دستان خویش را بستم؛ اما شما به اصرار آن را گشودید. من از دست درازکردن سر باز زدم و شما دستم را
ص: 132
کشیدید.» (1)
همچنین فرمودند:
«روز بیعت فراوانی مردم چون یال های پشت کفتار بود. از هر طرف مرا احاطه کردند، تا جایی كه نزدیک بود حسن (علیه السلام) و حسین (علیه السلام) لگدمال بشوند. ردای من از دو طرف پاره شد. همچون گله های انبوه گوسفند مرا در میان گرفتند. اما آن گاه که بپا خاستم و حکومت را به دست گرفتم، جمعی پیمان شکستند و گروهی از اطاعت من سر باز زده، از دین خارج شدند و برخی از اطاعت حق سر بر تافتند.
سوگند به خدایی که دانه را شکافت و جان مرا آفرید، اگر حضور فراوان بیعت کنندگان نبود و یاران حجت را بر من تمام نمی کردند و اگر خداوند از علما پیمان نگرفته بود که در برابر شکم بارگی ستمگران سکوت نکنند، مهار شتر خلافت را بر کوهان آن انداخته، رهایش می ساختم و آخر خلافت را با کاسه اول آن سیراب می کردم.
[مخالفان و دشمنان اسلام] منزلت بزرگ مرا کوچک شمردند و اتفاق نمودند تا در خلافتی که مخصوص من است، با من، نزاع کنند.» (2)
زمانی که حضرت خبر حملۀ سپاه معاویه به شهر انبار را شنیدند، در خطبه ای مردم را به جهاد فراخواند؛ اما آنان از جای نجنبیدند. حضرت در این وقت فرمودند:
«ای مرد نمایان نامرد! اندیشه هایتان چون کودکان و خردهایتان به مانند نوعروسان است. کاش شما را نمی دیدم و با شما آشنا نمی شدم. آشناشدنی که به خدا قسم پشیمانی به خود آورَد و غم و اندوه به بار
ص: 133
نشانَد. خدا شما را بکشد!
دلم را از چرک آکنده و سینه ام را از خشم لبریز کردید و جرعه های اندوه را پیاپی به من نوشاندید و با نافرمانی و دست شستن از یاری ام، تدبیر مرا تباه ساختید.» (1)
سپس حضرت برای آرامش قلب شیعیانشان در تمام عصرها، حکومت عدل و داد فرزندشان را نوید دادند:
«لَتَعْطِفَنَ الدُّنْیا عَلَینَا بَعْدَ شِمَاسِهَا عَطْفَ الضَّرُوسِ عَلَى وَلَدِهَا.» (2)
«دنیا همچون شتر مادۀ بدخویی که به بچه خود مهربان گردد به ما روی می آورد.»
حضرت سپس این آیۀ شریفه را تلاوت نمودند:
﴿وَ نُریدُ أَنْ نَمُنَّ عَلَى الَّذینَ اسْتُضْعِفُوا فِی الْأَرْضِ وَ نَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً وَ نَجْعَلَهُمُ الْوارِثین﴾ (3)
متأسفانه انسان های جنایت کار، آیۀ بزرگ خدا و خلیفۀ او را کنار زدند. آیۀ بزرگ خداوند همانی است که امام باقر (علیه السلام) آن را در ذیل آیات شریفۀ 67 و 68 از سورۀ مبارکۀ «ص» معرفی فرمودند:
﴿قُلْ هُوَ نَبَأٌ عَظیمٌ *أَنْتُمْ عَنْهُ مُعْرِضُون﴾ (4)
«ای رسول گرامی (صلی الله علیه و آله و سلم)، به امت خود بگو که او همان خبر عظیمی است که شما از وی دوری می جویید.»
ص: 134
وجود گرامی امیرالمؤمنین (علیه السلام) درباره این خبر عظیم می فرمایند:
«پروردگارم را آیتی بزرگ تر از من و خبری عظیم تر از من نیست. ولی مردم از من اعراض می کنند.» (1)
حضرت درباره اعراض مردم از خود می فرمایند:
«خدایا، من این مردم را با پند و تذکرهای مداوم خسته کردم و آن ها نیز مرا خسته نمودند. آن ها از من به ستوه آمده اند. من دل شکسته ام. به جای آنان افرادی بهتر به من مرحمت فرما و به جای من بدتر از من را بر آن ها مسلط کن. خدایا، دل های آنان را آن چنان که نمک در آب حل می شود آب کن! به خدا سوگند! دوست داشتم به جای شما کوفیان، هزار سوار از بنی فراس بن غنم می داشتم.» (2)
حضرت در جای دیگری می فرمایند:
«لو وجدت أربعين ذوي عزم منهم لنا هضت القوم.» (3)
«اگر چهل نفر با اراده قوی از میان مردم می یافتم، قطعاً با قوم غاصب می جنگیدم.»
«لَا تُطِيعُونَ لِي أَمْراً حَتَّى [تَكْشِفَ] تَكَشَّفَ الْأُمُورُ عَنْ عَوَاقِبِ الْمَسَاءَة.» (4)
«شما فقط وقتی از من پیروی می کنید که کار از کار گذشته باشد.»
معاندان و منافقین حتی در زمانی که حضرت سعی در اجرای عدالت داشتند، مانع می شدند و برای حضرت مشکل ایجاد می کردند. زمانی که حضرت تصمیم بر عزل شریح از منصب قضاوت گرفتند، مردم کوفه در
ص: 135
مخالفت با این کار اظهار داشتند:
«او را عزل مکن؛ زیرا عمر او را نصب کرده است! ما با تو بیعت کرده ایم تا چیزی از آنچه ابوبکر و عمر مقرر کرده اند تغییر ندهی.» (1)
همچنین می فرمایند:
«صَغَّرُوا عَظِيمَ مَنْزِلَتِيَ وَ أَجْمَعُوا عَلَى مُنَازَعَتِي أَمْراً هُوَ لِي.» (2)
«منزلت مرا کوچک شمردند و متحد شدند تا در خلافتی که مختص من بود، با من، به نزاع بپردازند.»
حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) می فرمایند:
«مَا زِلْتُ مَظْلُوماً مُنْذُ وَلَدَتْنِي أُمِّي.» (3)
«از روزی که از مادر متولد شدم همواره به من ستم شده است.»
یا در جایی دیگر می فرمایند:
«مَا زِلْتُ مَظْلُوماً مُنْذُ قُبِضَ رَسُولُ اللَّه.» (4)
«از زمانی که پیامبر از دنیا رفت به من ستم شده است.»
یا فرمودند:
«كنتُ أرى أنّ الواليَ يَظلِمُ الرَّعيّةَ، فإذا الرّعِيّةُ تَظلِمُ الواليَ.» (5)
«می دیدم كه والى بر مردم ستم مى كند؛ اما اكنون می بينم كه مردم به والی ظلم روا می دارند.»
ص: 136
پس از آن که حضرت به اصرار فراوان مردم حکومت را به دست گرفتند، مردم دوباره نفاق را در پیش گرفتند و انواع اذیت ها را برای جلوگیری از پیشرفت عدالت انجام دادند.
آری، چون وجود مقدسش را به میدان کشیدند و نتوانستند متحمل عدالتش شوند، دورش را خالی کرده و سپس از پشت با خنجر بر قلب نازنیش حمله کردند. ایشان در خطبه ای این چنین اظهار درد و غصه نمودند:
«به اطرافم نگریستم. دیدم نه یاوری دارم و نه کسی از من دفاع و حمایت می کند. پس شکیبایی ورزیدم. کاری که دردناک تر از فرورفتن تیزی شمشیر در قلب است.» (1)
آن حضرت در خطبه ای روش حکومت شان را این چنین بیان فرمودند:
«لَوْ وَجَدْتُهُ قَدْ تُزُوِّجَ بِهِ النِّسَاءُ وَ تَفَرَّقَ فِی الْبُلْدَانِ لَرَدَدْتُهُ عَلَى أَهْلِهِ فَإِنَّ فِی الْحَقِّ وَ الْعَدْلِ لَكُمْ سَعَةً وَ مَنْ ضَاقَ بِهِ الْعَدْلُ فَالْجَوْرُ بِهِ أَضْیق.» (2)
«به خدا سوگند، بیت المالِ تاراج شده را در هر جایی که بیابم به صاحبان اصلی آن باز می گردانم. گرچه با آن ازدواج کرده یا کنیزانی خریده باشند؛ زیرا در عدالت گشایش برای عموم است و آن کس که عدالت بر او گران آید تحمل ستم برای او سخت تر است.»
در یکی از شب ها کنیز حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) رواندازی را به آن
ص: 137
بزرگوار داد تا حضرت خودشان را گرم نگاه دارند. حضرت فرمودند که این قطیفه چیست؟ کنیز عرض کرد که از قطیفه های بیت المال است. حضرت آن را نپذیرفتند و فرمودند که بقیۀ شب را با سرما می گذرانیم. (1)
در تقسیم غنائم به دست امیرالمؤمنین در یکی از جنگ ها، بعضی از اصحاب نزد پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) رفتند و شکایت کردند. حضرت به دفاع از امیرالمؤمنین (علیه السلام) پرداختند و فرمودند:
«أَيُّهَا النَّاسُ لَا تَشْكُوا عَلِيّاً فَوَ اللَّهِ إِنَّهُ لَخَشِنٌ فِي ذَاتِ اللَّهِ.» (2)
«ای مردم، از علی شکایت نکنید. به خدا قسم که او در ذات خداوند و در راه خدا خشن است.»
جابر بن عبد اللّه تعریف می کند که پيامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) خالدبن وليد را به عنوان سرپرست زكات بنى مصطلق كه طايفه اى از خزاعه بودند فرستاد. ميان او و آن طائفه در جاهليت كينه اى بود. پس خالد به آنان تاخت و چند تن شان را كشت و اموالشان را برداشت. چون پيامبر شنيدند كه او چه کاری كرده است، فرمودند که خداوندا، من از آنچه خالد كرده است به درگاه تو بيزارى مى جويم. آن گاه على بن ابى طالب (علیه السلام) را با اموالى به سوى بنى مصطلق فرستادند و به ایشان فرمان دادند كه ديۀ مردان كشته شدۀشان را به آنان بپردازد. امیرالمؤمنین (علیه السلام) نزد آن طائفه رفتند و ديۀ مردان كشته شده و اموال از كف رفته شان را به آنان پرداختند. اندكى از پولی که پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) به حضرت داده بودند ماند. پس حضرت به آنان فرمودند که آيا چيزى از
ص: 138
وسايل و اموالتان گم شده است؟ آنان گفتند که فقط كاسۀ سگان مان را گم كرده ايم. حضرت هم باقى مانده آن مال را به آنان دادند و فرمودند که اين هم بهاى كاسۀ سگان تان و آن وسايلی كه گم شدن شان را فراموش كرده ايد! (1)
عمرو بن علا می گوید:
«أَنَّ عَقِيلاً لَمَّا سَأَلَ عَطَاءَهُ مِنْ بَيْتِ اَلْمَالِ قَالَ لَهُ أَمِيرُ اَلْمُؤْمِنِينَ عَلَيْهِ السَّلاَمُ تُقِيمُ إِلَى يَوْمِ اَلْجُمُعَةِ فَأَقَامَ فَلَمَّا صَلَّى أَمِيرُ اَلْمُؤْمِنِينَ اَلْجُمُعَةَ قَالَ لِعَقِيلٍ مَا تَقُولُ فِيمَنْ خَانَ هَؤُلاَءِ أَجْمَعِينَ قَالَ بِئْسَ اَلرَّجُلُ ذَاكَ قَالَ فَأَنْتَ تَأْمُرُنِي أَنْ أَخُونَ هَؤُلاَءِ وَ أُعْطِيَكَ.» (2)
«زمانی که عقیل از برادرش، حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام)، مطالبه کمک نمود تا از بیت المال چیزی به او بدهدند، حضرت به او فرمودندکه تا روز جمعه اینجا بمان و اقامت کن. وقتی که حضرت نماز جمعه را اقامه کردند، به عقیل فرمودند که درباره شخصی که به همۀ این جمعیت شرکت کننده در نماز جمعه خیانت کند، چه می گویی؟ عقیل گفت که می گویم بد مردی است. حضرت فرمودند که تو به من دستور می دهی تا به تمام مسلمانان خیانت کنم و از بیت المال چیزی به تو بدهم؟»
امام صادق (علیه السلام) فرمودند:
«رُفِعَ إِلَى أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ ع رَجُلٌ مُسْلِمٌ اشْتَرَى أَرْضاً مِنْ أَرَاضِي الْخَرَاجِ فَقَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ ع- لَهُ مَا لَنَا وَ عَلَيْهِ مَا عَلَيْنَا مُسْلِماً كَانَ أَوْ كَافِراً لَهُ مَا لِأَهْلِ اللَّهِ
ص: 139
وَ عَلَيْهِ مَا عَلَيْهِمْ.» (1)
«مرد مسلمانی را که زمینی از زمین های خراج را خریده بود را برای داوری نزد امیرمؤمنان (علیه السلام) بردند. امام فرمودند که سود او و سود ما و زیان او و زیان ما یکی است. چه مسلمان باشد، چه کافر. اگر چیزی برای مسلمان سود دارد برای غیر مسلمان هم دارد و اگر چیزی برای مسلمان زیان دارد برای غیر مسلمان هم دارد.»
امام باقر (علیه السلام) فرمودند:
«أَنَّ عَلِيّاً ع ضَمَّنَ رَجُلًا أَصَابَ خِنْزِيراً لِنَصْرَانِي.» (2)
«علی (علیه السلام) کسی را که به خوک فردی نصرانی صدمه زده بود، مجبور به پرداخت غرامت فرمود.»
عدالت آن حضرت آن قدر برافراشته شده بود که حتی حکما نیز از اجرای عدالتش مصون نبودند. حضرت در قضیۀ شگت انگیزی خطاب به قاضی بزرگ بصره که از عالمان و سخن دانان بزرگ مکتب بود، فرمودند:
«إِنِّي رَأَيْتُ كَلَامَكَ يَعْلُو كَلَامَ خَصْمِك.» (3)
«تو را عزل کردم؛ چون دیدم که در برابر متهم صدایت را بلند می کنی.»
اكنون چون بحث عدالت پیش آمد برای مزیّن نمودن این بخش، احادیثی چند از كتاب "خورشید اسلام چگونه درخشید"، تألیف مرحوم حاج باقر علم الهدی را متذكر می شویم:
«مردی از قبیلۀ خثعم امام حسن و امام حسین (علیهما السلام) را دید كه نان را با
ص: 140
سبزی و سركه می خورند. به آن دو گفت که آیا شما چنین غذایی را می خورید، در حالی كه بیت المال در اختیار شماست؟ فرمودند که تو از حضرت امیرالمؤمنین غافل هستی. (1)
علي بن ابي رافع می گوید که من کاتب و نویسنده بیت المال حضرت علي بن ابی طالب (علیه السلام) بودم. در بیت المال گردن بندی از لؤلؤ وجود داشت که در روز جنگ بصره به دست آمده بود. روزی دختر حضرت علي بن ابي طالب (علیه السلام) کسی را پیش من فرستاد و به من گفت که شنیده ام در بیت المال حضرت امیرمؤمنان گردن بندی از لؤلؤ وجود دارد و آن در اختیار تو می باشد. دوست دارم که آن را به عنوان امانت به من بدهی. ضمانت آن هم به عهدۀ من می باشد تا در ایام عید قربان خودم را به آن زینت دهم. على بن ابی رافع می گوید که کسی را نزد او فرستادم و گفتم که ای دختر على، گردن بند را به عنوان عاریه ای که ضمان آن به عهدۀ تو باشد در اختیارت قرار می دهم. ایشان هم گفت که آری، امانتی که ضمان آور باشد و پس از سه روز آن را به تو برگردانم. علی بن ابی رافع می گوید که من گردن بند را به او دادم. وقتی حضرت امیرمؤمنان (علیه السلام) گردن بند را بر گردن او ديدند آن را شناختند و به دخترشان فرمودند که این گردن بند از کجا به دست تو رسیده است؟ ایشان گفت که از ابن ابی رافع، خازن بیت المال، به عنوان عاریه گرفته ام تا در روز عید خود را با آن زینت کنم و سپس به او برگردانم. ابن ابی رافع می گوید که حضرت امیرمؤمنان (علیه السلام) کسی را به دنبال
ص: 141
من فرستادند و من هم خدمت آن حضرت مشرف شدم و به من فرمودند که ای ابن ابی رافع، آیا به مسلمین خیانت می کنی؟ به ایشان گفتم که به خدا پناه می برم از این که به مسلمین خیانت کنم.
حضرت فرمودند که پس چگونه گردن بندی را که در بیت المال مسلمين بود بدون اجازۀ من و رضایت مسلمان ها به دخترم امانت دادی؟ گفتم که یا امیرمؤمنان، او دختر شماست و از من خواست که آن را به عنوان عاريه به او بدهم تا خودش را زینت کند. من هم گردن بند را به عنوان عاریه ای که ضمان آور است و پس از سه روز به بیت المال رد کند به او دادم و از مال خود ضامن آن شدم. من متعهد می باشم که آن را به بیت المال برگردانم. حضرت فرمودند که همین امروز آن را برگردان و برحذر باش از این که دومرتبه مانند این کار از تو سر بزند که گرفتار عقوبت من خواهی شد.
سپس فرمودند که اگر دختر من آن را به عنوان عارية مضمونه نگرفته بود، اولین زن هاشمی می شد که دستش به جرم سرقت قطع می گردد. این تهدید حضرت امیرمؤمنان به گوش دخترشان رسید. وی به پدرش عرض کرد که ای امیرمؤمنان، من دختر شما هستم و پارۀ تن شما به حساب می آیم. پس چه کسی سزاوارتر از من به پوشیدن آن می باشد؟ حضرت به او فرمودند که ای دختر علی بن ابی طالب، خودت را از حق دور مکن و از حق فاصله مگیر. آیا تمام زنان مهاجرین در این عید خودشان را به مثل این گردن بند زینت می کنند؟ سپس آن را از دخترشان گرفتند و به بیت المال
ص: 142
برگرداندند.» (1)
كیست آن كسی كه بتواند در زندگی شخصی خود تا این مقدار عدالت را رعایت کند؟
انسانی با نزدیك ترین افراد خویش با چنین قاطعیتی برخورد می كند، قهراً در زمینۀ تربیت دیگران و جلوگیری از سوء استفادۀ آنان نیز موفق خواهد بود.
زاذان می گوید که روزی قنبر ظرف هایی را كه از طلا و نقره ساخته شده بودند در میدان شهر خدمت حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) آورد و گفت که شما همه چیز را تقسیم کرده اید. من هم این ها را برای خود شما مخفی كرده بودم.
حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) فرمودند که وای بر تو. دوست داری آتش به خانه من بیفكنی؟ سپس حضرت شعری به این مضمون خواندند:
«این اموال چیزی است كه به دست من رسیده است و برگزیدۀ آن ها در میان اموال است.
و هر كس چیزی به دست آوَرَد دستش را به سوی دهانش خواهد بُرد.»
این سخن كنایه از آن دارد كه هر كس چیزی به دست آورد برگزیدۀ آن را برای خود اختیار می كند؛ ولی من برگزیدۀ اموال را در میان آن ها می گذارم و چیزی از آن را بر نمی دارم. (2)
كنیز حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) به نام «ام عثمان» می گوید که در میدان
ص: 143
کوفه به خدمت حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) مشرف شدم. در مقابل ایشان دسته گلی بود. گفتم که ای امیرالمؤمنین، از این دسته گل مقداری به من ببخشید تا با آن برای دخترم گردن بندی درست كنم.
حضرت فرمودند که این یك درهم را بگیر و برای خودت از بازار، گل تهیه كن. این گل های خوشبو ملك همۀ مسلمین است. صبر كن تا من از سهمیۀ خویش به دخترت گردن بندی ببخشم. (1)
عبدالله بن زمعه از حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) مالی را از بیت المال طلب كرد. حضرت فرمودند که این امكانات نه مال من است و نه مال تو؛ بلكه ملك همۀ مسلمین و غنائم جنگی می باشد. آن ها اموالی هستند كه مسلمانان با شمشیر به دست آورده اند. پس اگر تو نیز همراه آن ها در جنگ ها شركت كرده ای برای تو هم به مانند بهرۀ آن ها خواهد بود. در غیر این صورت، آنچه مسلمان ها با دست خود تحصیل كرده اند سزاوار دیگران نیست. (2)
عاصم بن میثم خدمت حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) شرفیاب شد. حضرت در حال تقسیم اموال بودند. عاصم گفت که ای امیرالمؤمنین، من پیرمردی هستم با سنّ و سال زیاد كه راه رفتن برایم دشوار شده است. به من كمكی بكن. حضرت فرمودند:
«به خدا قسم كه این اموال از دست رنج من و ارثِ پدرم نیست؛ بلكه امانتی است كه من آن را نگهداری می كنم. خدا رحمت كند كسی را كه
ص: 144
به پیرمردی کهن سال که تلاش و راه رفتن برای وی مشكل است كمك كند.» (1)
اكنون خردمندان را به داوری طلبیده و از اندیشمندان دقت بیشتری را تقاضا داریم تا بررسی كنند و بگویند که آیا حفظ کنندۀ امانت با کسی که آن را تاراج می کند برابر است؟
بکربن عیسی می گوید که حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) فرمودند:
«ای مردم كوفه، اگر از نزد شما رفتم و غیر از مركب و آن چیزی كه بر او افكنده ام و این غلامم، چیزی را به همراه خود بردم، به شما خیانت کرده ام.» (2)
حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) دست مبارك خود را بر شكم خویش می گذاشتند و می فرمودند:
«قسم به آن كسی كه دانه را شكافت و گیاه را از زمین رویانید و پدیده ها را ایجاد كرد، این ظرفی كه من در اختیار دارم (مراد حضرت از ظرف معدۀ ایشان است) هرگز كمترین چیزی از خیانت را در خودش جای نخواهد داد و هر آیینه از این دنیا در حالی خارج خواهم شد كه گرسنه باشم.» (3)
حضرت در خطبه ای که در روز دوم خلافت ایراد کردند فرمودند:
«إِنَّمَا أَنَا رَجُلٌ مِنْكُمْ لِي مَا لَكُمْ وَ عَلَيَّ مَا عَلَيْكُم.» (4)
«همانا من نیز یکی از شمایم. هر حقی که برای شماست برای من هم هست و هر وظیفه ای که بر شماست بر من نیز هست.»
ص: 145
شخصی از حضرت تقاضای کمک نمود. حضرت دستور دادند که هزار درهم به او بدهند. خدمتکار حضرت سؤال کرد که از طلا بدهم یا نقره. حضرت فرمودند که هرکدام برای او مفیدتر است؛ زیرا طلا و نقره نزد من سنگی بیش نیست. (1)
مصارف شخصی حضرت، حتی در زمان حكومت ظاهری ایشان، از محصولات ایشان در سرزمین «ینْبُع» كه ملك آن حضرت بود، می رسید. حضرت مردم را با نان و گوشت اطعام می كردند و خودشان نان با روغن زیتون می خوردند و غذای خود را با خرما تكمیل می كردند.
با این اوصاف امام صادق (علیه السلام) می فرمایند:
«أَنَّ عَلِيّاً ع أَعْتَقَ أَلْفَ مَمْلُوكٍ مِنْ كَدِّ يَدِهِ.» (2)
«علی (علیه السلام) با دست رنج خود هزار برده را آزاد کرد.»
آیا كسی كه گوشه ای از عدالت و امانت او را این چنین می توان ترسیم كرد برای زمام داری شایسته است یا كسانی كه غاصبانه متصدی منصب خلافت شده و اموال مردم را چپاول می كردند؟
حضرت در خطبه ای برای احقاق حق مظلومان چنین می فرماید:
«به خدا سوگند که داد ستمدیده را از ظالم بستانم و مهار ستمگر، هرچند که تمایل نداشته باشد، را بگیرم و به آبشخور حق وارد سازم.»
سپس به تنهایی و بدون یاورانی هم عقیده و مؤمن زمام حکومت را برای برقراری عدالت به دست گرفته و به پیش می بردند. حضرت تنهایی خویش
ص: 146
را در عرصۀ اجرای عدالت این چنین بیان می فرمایند:
«آن گاه که همه از ترس سست شدند و کنار کشیدند، من قیام کردم و آن هنگامی که همه خود را پنهان کردند، من آشکارا به میدان آمدم. در زمانی که همه لب فروبستند، من سخن گفتم و در آن وقتی که همه بازایستادند، من با راهنمایی نور خدا به راه افتادم. در مقام حرف و شعار صدایم از همه آهسته تر بود؛ اما در عمل برتر و پیشتاز بودم.
زمام امور را به دست گرفتم و جلوتر از همه پرواز کردم و پاداش سبقت در فضیلت ها را بردم. همانند کوهی که تندبادها آن را به حرکت در نمی آورد و طوفان ها آن را از جایی برنمی کند. کسی نمی توانست عیبی در من بیابد و سخن چین جای عیب جویی در من نمی یافت. ذلیل ترینِ افراد نزد من عزیز است تا حق او را باز گردانم و نیرومندترینِ افراد در نظر من پست و ناتوان است تا حق را از او باز ستانم.» (1)
با این روحیۀ عدالت خواهانه و منصفانه بود که حضرت در زمان حکومت خویش توانستند پایین ترین قشر جامعه را بالا بیاورد و با سرافرازی بفرمایند:
«ما أصْبَحَ بِاْلکُوفَةِ أحَدٌ الاّ ناعِماً، إنَّ أدْناهُمْ مَنْزِلَةً لَیَأکُلُ مِنَ البُرِّ وَ یَجْلِسُ فی الظِّلِّ وَ یَشْرَبَ مِنْ ماءِ الفُراتِ.» (2)
«همۀ مردم کوفه از رفاه برخوردار گردیدند؛ چون پایین ترینِ آن ها (یعنی فقیرترین افراد جامعه) نان گندم می خورد و سرپناه مناسب دارد و از آب سالم فرات می نوشد.»
البته سیرۀ حضرت مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) نیز همین گونه است؛ چراکه میراث دار
ص: 147
امیرالمؤمنین (علیه السلام) هستند. حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) درباره حکومت امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) می فرمایند:
«او روش عادلانه در حکومت حق را به شما می نمایاند و کتاب خدا و سنت پیامبرش (صلی الله علیه و آله و سلم) را که تا آن روز متروک مانده، زنده می کند.» (1)
وقتی که امیرالمؤمنین (علیه السلام) برای عدل و قسط و مساوات یاری طلبیدند، عده ای به جای کمک، در برابر ایشان شمشیر کشیدند. برخی نیز به ایشان پشت كردند. برای روشن شدن این مطلب خطبه ای که حضرت (علیه السلام) در آن از بی وفایی اصحاب می نالند را ملاحظه فرمایید:
«مُنِیتُ بِمَنْ لَا یطِیعُ إِذَا أَمَرْتُ وَ لَا یجِیبُ إِذَا دَعَوْتُ لَا أَبَالَكُمْ مَا تَنْتَظِرُونَ بِنَصْرِكُمْ رَبَّكُمْ أَ مَا دِینٌ یجْمَعُكُمْ وَ لَا حَمِیةَ تُحْمِشُكُم.» (2)
«گرفتار کسانی شده ام که چون امر می کنم فرمان نمی برند و چون آن ها را فرامی خوانم اجابت نمی کنند! ای مردم بی اصل و ریشه، در یاری پروردگارتان برای چه در انتظارید؟ آیا دینی و یا غیرتی ندارید که شما را به خشم وادارد؟ در میان شما به پاخاسته، فریاد می کشم و از شما یاری می خواهم؛ اما به سخنان من گوش نمی سپارید و فرمان مرا اطاعت نمی کنید.
تا آن پیامدهای ناگوار آشکار شدند، نه با شما می توان انتقام خونی را گرفت و نه با كمك شما می توان به هدف رسید. شما را به یاری برادرانتان می خوانم، مانند شتری که از درد بنالد فریاد سر می دهید یا همانند حیوانی که پشتش زخم باشد حرکتی نمی کنید. تنها گروه اندکی به سوی من آمدند که آن ها نیز ناتوان و مضطرب بودند. گویا
ص: 148
آن ها را به سوی مرگ می کشانند و مرگ را با چشمانشان می نگرند. (1) ای مردم، هرگاه فرمان دادم اطاعت نكردید و هر زمان شما را دعوت كردم پاسخ ندادید. با کمک و عطایا شما را دعوت می کنم؛ ولی از اطراف من پراکنده می شوید.» (2)
حضرت هر کاری که می کردند محبت و عطایشان را با بی محبتی جواب می دادند. این مظلومیت از بدو تولد با وجود مقدسش پیوند خورده بود. امیرالمؤمنین (علیه السلام) می فرمایند:
«مَا زِلْتُ مَظْلُوماً مُنْذُ وَلَدَتْنِی أُمِّی.» (3)
«همواره من از روزی که مادرم مرا زایید مظلوم بودم.»
و می فرمودند:
«شما را دعوت كردم؛ اما پاسخی ندادید و از اطرافم پراكنده شدید.»
ص: 149
بی توجهی به امام عصر (عجل الله تعالی فرجه الشریف) و فراموشی آن حضرت به منزلۀ پراکنده شدن از اطراف آن حضرت است. در آن روز پاسخ به حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) و نصرت ایشان، دست بردن به قبضۀ شمشیر بود و امروز دست به دعابرداشتن و زمینۀ تشریف فرمایی وجود مقدس حضرت مهدی (علیه السلام) را با نشر مسئلۀ مهم انتظار، فراهم كردن است؛ چراکه هیچ عبادتی بافضیلت تر از این عبادت عظیم نیست که فرموده اند:
«أَفْضَلُ الْأَعْمَالِ انْتِظَارُ الْفَرَج.» (1)
خداوند در قرآن می فرماید:
﴿وَ الَّذی جاءَ بِالصِّدْقِ وَ صَدَّقَ بِه ﴾ (2)
«و آن کسی که راستی (دین حنیف اسلام) را آورد و آن کس که او را تصدیق کرد.»
کسی که دین اسلام را آورد رسول ختمی مرتبت (صلی الله علیه و آله و سلم) بود و کسی که ایشان را تصدیق کرد و اولین و بهترین مؤمن به رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) لقب گرفت، حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) بود.
سپس خداوند می فرماید:
﴿یا أَیهَا الَّذینَ آمَنُوا اتَّقُوا الله وَ كُونُوا مَعَ الصَّادِقین ﴾ (3)
«ای کسانی که ایمان آورده اید، تقوای خدا را پیشه کنید و همراه
ص: 150
صادقین باشید.»
این آیه صراحتاً دستور می دهد که از خدا بترسید و با صادقین باشید. مصداق صادق در آیۀ قبل ذکر شد. بقیۀ صادقین هم که ذوات مقدس (علیهم السلام) هستند. حالا از آن صادقان فقط آخرین صادق باقی مانده است.
یادنكردن از امام وقت غفلت از اساس دین تلقی می گردد. دینی که از همۀ ابعاد ظاهری كامل شده باشد ولی از معرفت و محبت به امام وقت بی بهره باشد مساوی با هلاکت است. به راستی که هر چیزی اثری دارد و اثر محبت به امام وقت (عجل الله تعالی فرجه الشریف) یادنمودن آن عزیز و سوختن در فراقش است. اگر دوری از او دل مان را محزون نمی گرداند و گامی برای جستجویش برنمی داریم و بستر تشریف فرمایی آن امام مظلوم را فراهم نمی سازیم، قطعاً دل مان از محبت ایشان خالی است؛ چراکه تشنه آب می طلبد و دل پر از محبت هم امام زمانش (علیه السلام) را خواهان است.
امام زمان (علیه السلام) بر اثر رأفتی که به شیعیان شان دارند همانند جد مظلومشان كه یاری می طلبیدند از ما همراهی می خواهند. طبق ره نمود عمومی روایات شریف، مرحلۀ ابتدایی یاری حضرت معرفت به نورانیت اوست.
دومین مرحله اجرای دستور «أَعِينُونَا بِالْوَرَعِ» است.
بنابراین لااقل برای رهایی خود از ظلمت نفس و واردشدن به دنیای نورانی مهدویت و عبور از فتنه ها، با امام خود آشتی نماییم. حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) درباره این بلایا فرمودند:
«فتنه مردم را می سوزاند، همچنان که آتش هیزم را. و چنان نرمشان
ص: 151
می کند که آسیاب گندم یا جو را.» (1)
یقیناً وعدۀ خداوند درباره کفران نعمت حق است. امام رضا (علیه السلام) فرمودند:
«عقوبت کفران نعمت سریع تر از همۀ گناهان دامن گیر انسان خواهد شد.»
آخرالزمان آبستن بلاهاست و این غضب یا تصمیم الهی (2) بر سراسر کرۀ خاکی سایه گسترانیده؛ چنانكه حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) می فرمایند:
«بر اثر نافرمانی و كفران نعمتِ ولایت پیامدهای ناگوار آشکار شده است.»
حضرت صدیقه (علیها السلام) در دفاع از حقوق امامش خطاب به همۀ مردم که کفران ولایت نموده بودند، فرمودند:
«شادمان باشید به شمشیرهای برّنده و سلطۀ تجاوزگرانی ستمگر و خون خوار و هرج و مرجی فراگیر.»
باید برای در امان ماندن از بلاهای روزگار و رهایی از عذاب قبر و قیامت با امام وقت (علیه السلام) ارتباط قلبی ایجاد کرد. به فرمایش امام معصوم (علیه السلام) آیۀ ذیل اشاره به همین مطلب دارد:
﴿یا أَیهَا الَّذینَ آمَنُوا اصْبِرُوا وَ صابِرُوا وَ رابِطُوا وَ اتَّقُوا الله لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُون ﴾ (3)
«ای کسانی که ایمان آورده اید صبر کنید و ایستادگی ورزید و رابطه برقرار کنید و از خدا ترس داشته باشید تا رستگار شوید.»
ص: 152
امام محمد باقر (علیه السلام) دربارۀ این آیه فرمودند:
«اصْبِرُوا عَلَى أَدَاءِ الْفَرَائِضِ وَ صابِرُوا عَدُوَّكُمْ وَ رابِطُوا إِمَامَكُمُ الْمُنْتَظَرَ.» (1)
«بر انجام واجبات صبر کنید و در برابر دشمن تان ایستادگی داشته باشید و با امام زمان تان مرتبط شوید.»
پس با بصیرت و عقلی سلیم و قلبی منور می توان ندای یاری طلبیدن امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) را با گوش جان شنید. در حال حاضر که تمامی فضای کرۀ خاکی را ظلمت و بدبختی فراگرفته است، این فرمایش گهربار حضرت راه گشای ماست:
«وَ أَكْثِرُوا الدُّعَاءَ بِتَعْجِیلِ الْفَرَجِ فَإِنَ ذَلِكَ فَرَجُكُم.» (2)
«برای فرج من زیاد دعا كنید که گشایش امور شما در همین دعا است.»
امروزه آماده سازی بستر ظهور مولا مهم ترین فعالیت است و برای انجام این مهم باید بسیار دعا کرد؛ چراکه تحقق امر ظهور به ارادۀ خداوند متعال است و تحقق ارادۀ خدا و برآورده شدن حاجات به دعاکردن بستگی دارد. خداوند متعال می فرماید:
﴿وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا إِلى أُمَمٍ مِنْ قَبْلِكَ فَأَخَذْناهُمْ بِالْبَأْساءِ وَ الضَّرَّاءِ لَعَلَّهُمْ یتَضَرَّعُونَ ﴾ (3)
«رسولان خود را به سوی امت های قبل از تو فرستادیم و ایشان را به
ص: 153
دشواری گرفتار ساختیم که شاید به سوی ما بازگردند و تضرع و زاری کنند.»
سپس حق تعالی علت بی توجهی امت ها به دعاکردن را این چنین بیان می فرمایند:
«به خاطر این که دل های ایشان سنگ شده و شیطان اعمالشان را بر ایشان زینت داده. پس چون پندهایی را که داده شده بود فراموش کردند، همۀ درها را برایشان گشودیم، به گونه ای که به آن شاد شدند. پس ناگهان ایشان را گرفتیم و در اندوه و بلا فرو ماندند.» (1)
امام باقر (علیه السلام) درباره اهمیت دعا فرمودند:
«مَا شَی ءٌ أَحَبَ إِلَى الله مِنْ أَنْ یسْأَل.» (2)
«هیچ چیزی نزد خداوند متعال محبوب تر از درخواست از درگاه او نیست.»
پیامبر گرامی اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) درباره سستی در دعا فرمودند:
«تَرْكُ الدُّعَاءِ مَعْصِیة.» (3)
«ترک دعا نافرمانی خداوند متعال است.»
تضرع و دعای هر مؤمنی در ظهور حضرت مؤثر است. اگر غیبت به مثابۀ طنابی محکم باشد، تضرع هر مؤمنی باعث از هم گسستن رشته ای از این طناب قطور خواهد شد؛ چراكه نزدیک شدن به زمان ظهور، طبق آیۀ ذیل، به یک معنا، به دست شیعیان است:
ص: 154
﴿إِنَّ الله لا یغَیرُ ما بِقَوْمٍ حَتَّى یغَیرُوا ما بِأَنْفُسِهِم ﴾ (1)
«همانا خداوند سرنوشت هیچ قومی را تغییر نمی دهد، مگر آن که در خودشان تغییر ایجاد کنند.»
یکی از مصادیق این آیۀ شریفه قوم حضرت موسی (علیه السلام) است که به فرمایش امام معصوم (علیه السلام) خالق یکتا به دلیل تضرع آنان، صد و هفتاد سال از چهارصد سال عذابی که برای شان مقرر فرموده بود را بخشید. (2)
امام صادق (علیه السلام) در این زمینه فرمودند:
«هَكَذَا أَنْتُمْ لَوْ فَعَلْتُمْ لَفَرَّجَ الله عَنَّا فَأَمَّا إِذَا لَمْ تَكُونُوا فَإِنَّ الْأَمْرَ ینْتَهِی إِلَى مُنْتَهَاه.» (3)
«اگر شما هم مانند آن قوم عمل کردید، بی تردید، خداوند فرج را می رساند و اگر چنین نکردید کار به آخرین حدّ خود خواهد رسید.»
منتهایِ ایمان فرج خواهی است و این مصداق آیۀ قرآن است:
﴿الله وَلِی الَّذینَ آمَنُوا یخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّور﴾ (4)
پس از دست به دعا برداشتن است که از ظلمات غیبت به نور ظهور خواهیم رسید. در آن روز خدا به گونه ای بندگی خواهد شد که هیچ شرکی وجود نخواهد داشت:
ص: 155
﴿لا یشْرِكُونَ بی شَیئاً﴾ (1)
در جای دیگر در این باره چنین می فرمایند:
«اگر شیعیان با تضرع و ضجه و زاری فرج ما را بخواهند، خداوند فرج ما را می رساند؛ ولی اگر دست روی دست بگذارند، کار به نهایت خواهد رسید.» (2)
اگر امروزه مؤمنانی دل سوخته، از روی تفکری صحیح، نجات خویش را در ارتباط قلبی و دعا برای آمدن آن حضرت دیدند و تلاش وافر و خالصانه برای این دو امر نمودند، خوشا به حالشان؛ زیرا همان گونه که در زمان حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) جناب سلمان، ابوذر، مقداد و... متقیان واقعی بودند، امروز نیز پارسایان و متقیان یاران امام زمان (علیه السلام) خواهند بود. در ذیل آیۀ شریفۀ ﴿الم * ذلِكَ الْكِتابُ لا رَیبَ فیهِ هُدىً لِلْمُتَّقینَ *الَّذینَ یؤْمِنُونَ بِالْغَیبِ﴾ (3) از امام صادق (علیه السلام) سؤال شد که مراد از متقین و غیب چیست. حضرت فرمودند:
«مراد از متقین شیعیان حضرت علی (علیه السلام) می باشند و مراد از غیب حجت خدا، امام مهدی (علیه السلام)، است که غائب خواهد شد و شاهدش فرمایش خداست که می فرماید ٬می گویند چرا بر او آیتی از جانب خدا نیامد. بگو که غیب از آن خداست. پس منتظر باشید. من هم با شما منتظرم.٬» (4)
پس متوجه می شویم که مراد خدا از آیه همان حجت خداست. (5)
ص: 156
چون در این کتاب به کرات از لزوم دعا برای تعجیل در فرج و مداومت بر آن سخن به میان آمده، به جاست توضیحی در خصوص حقیقت آن بیان شود. لذا عناصر اصلی تحقق این عمل عبادی ارزش مند در چند بند بیان می شود:
ارزش هر عملی در محضر باری تعالی به میزان معرفت عبادت کننده بستگی دارد. معرفت آن چنان جایگاهی دارد که بدون آن اعتقاد به اصول دین مفهوم پیدا نمی کند و به همین جهت است که تقلید در اعتقادات جایز نیست و بر هر کسی واجب است که برای کسب معرفت به فراخور حال به دنبال تحصیل علم دین برود.
دعا عملی عبادی؛ بلکه هستۀ مرکزی عبادت به شمار می رود. پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) دعا را مغز عبادت دانسته اند. حال اگر این دعا برای تعجیل در ظهور امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) باشد، معرفت لازم برای دعاکردن بسیار مهم تر خواهد شد؛ چراکه هر کس بدون معرفت امام خود بمیرد به مرگ جاهلی مرده است.
بدیهی است که معرفت امام در شناخت اسم و نسب شریف ایشان خلاصه نمی شود؛ بلکه باید با تمسک به قرآن و تعالیم عترت پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم)
ص: 157
و تزکیه نفس با مفاهیم نورانی ولایت و نقش امام در تکوین عالم آشنا شویم.
در نوشتارهای حقیر در این کتاب و کتاب "معرفت به نورانیت ولی عصر" تلاش بر این بوده تا با مدد قرآن و روایات تفسیری اهل بیت در جهت بیان این معرفت قدمی برداشته شود.
هر اندازه به نور امام معرفت حاصل کنیم، به همان اندازه به فهم حقیقت ظهور نزدیک شده ایم. آنچه عموماً از ظهور در اذهان متبادر می شود به تشکیل حکومت جهانی و رفع تبعیض و استقرار عدالت اجتماعی مربوط است که البته چنین هم خواهد شد و این وعده الهی است که زمین را پر از عدل و قسط خواهد شد؛ لکن باید توجه داشت که ظلم عظیم شرک است و لذا محور اساسی ظهور آشکارشدن حقیقت توحید است که با رسیدن صبح و طلوع خورشید، تیرگی های شرک در همۀ انواع و ابعادش محو می شود. وجود مقدس امام عصر (عجل الله تعالی فرجه الشریف) خورشیدی است که خداوند به واسطۀ او به موجودات حیات می بخشد.
او خورشید عالم وجود است که از نور خدا مشتق شده. ذات مقدس خداوند والاتر از آن است که برای مخلوق درک کردنی باشد؛ لذا خود را به وسیله این انوار نازل شده معرفی فرموده. چنآنچه در زیارت جامعه کبیر خطاب به امام معصومی که او را زیارت می کنیم عرضه می داریم که هرکس شما را شناخت خدا را شناخته است.
ص: 158
حال خداوند به همۀ انبیا و اوصیاء وعده داده و در همۀ کتب آسمانی تصریح فرموده که سرانجام از این نور که کنه نور و حقیقت نور و غیب عوالم است پرده ای را کنار خواهد زد تا عقول کامل شده ظهور توحید را تماشا کنند.
وقتی که ظلم عظیم شرک با طیف وسیعش و در همۀ جهاتش نابود گردد، دیگر ظلم ها خود به خود از بین می روند؛ زیرا ظلم هم خانۀ شرک است و در دیار موحدین جایی ندارد. شیعه با چنین درکی از ظهور منتظر است.
انبیا و اوصیاء مشقت های بسیاری را تحمل کردند؛ ولی جز اقلیتی محدود، همگان، از حق روی گردان بودند. لذا امید این فرستادگان الهی به ظهور امامی است که ظهور او ظهور توحید است.
هیچ توضیحی بهتر از خود کلمۀ انتظار نمی تواند مفهوم آن را بیان کند. هر چه وابستگی و نیاز به محبوب بیشتر باشد دلتنگیِ در انتظار شدیدتر می شود. طفلی که از سر غفلت دست پدر را رها کرده و گم شده یا بچه آهویی که از مادرش جدا افتاده است، چگونه در اضطراب به سر می برد؟ قطعاً شیعیان واقعی در زمان غیبت از آن طفل بی پناه تر و از این بچه آهو درمانده تر هستند! این در صورتی است که به محبوب خود معرفت داشته باشند و وابستگی همه جانبۀ خود را به وجود مقدس او دریافته باشند.
ص: 159
با توجه به مراتب فوق وقتی معرفت صحیح به نورانیت امام و معنای ظهور حاصل شد، حالت انتظار قلب مؤمن را مضطرب می سازد. او با تمام وجود بیچارگی خود را در دوران غیبت لمس می کند و مانند هر مضطرب بیچاره ای دست به دعا بر می دارد و از درد هجران به درگاه خداوند زاری و استغاثه می نماید.
اگر درست توجه کنیم در می یابیم که در صورت تحقق بندهای فوق دو نتیجه فوق العاده ارزشمند به دست می آید: بصیرت چنین شیعۀ منتظری دائماً رو به کمال می رود؛ دژ دفاعی او در مقابل رخنۀ فتنه ها و شبهاتی که ایمانش را هدف گرفته اند روز به روز مستحکم تر می شود.
لذا حضرت در توقیع شریف خطاب به اسحاق بن یعقوب فرمودند که زیاد برای فرج دعا کنید؛ چون فرج شما در آن است.
خداوند در حدیثی قدسی به حضرت داود می فرماید:
«ای داود، هرگاه خواستی به درگاه ما دعا کنی، مانند مادر فرزند مرده دست به دعا بردار.»
آنچه از ظاهر این حدیث قدسی فهمیده می شود این است که دعای شکسته و محزون به استجابت نزدیک است و اگر بخواهیم به این فهم سطحی اکتفا نکنیم و حداقل یک بطن از بطون بسیار آن را دریافت نماییم باید در آموزه های اهل بیت (علیهم السلام) و معیار ایشان در حدیث تدبّر کنیم؛ زیرا
ص: 160
امیرالمؤمنین (علیه السلام) فرمودند:
«لَا خَيْرَ فِي قِرَاءَةٍ لَيْسَ فِيهَا تَدَبُّر.» (1)
«در قرائتی که در آن تدبر نباشد خیری نیست.»
حضرت داود (علیه السلام) داغ مقدسی را در دل داشته است که خدا به ایشان فرمان می دهد تا این داغ را وسیله ای برای تضرع به درگاه حق قرار دهد. روایات تفسیری هم بیان می فرمایند که انبیا و تمام ملائکه؛ بلکه همۀ کائنات غمی جانگدازتر از قتل مذبوح خداوند با لب تشنه در کنار فرات نداشته اند. این مضمونی است که با وجود تحریف صحف انبیای پیشین، در مأخذ باقی مانده آثار اهل کتاب به چشم می خورد.
کسی که داغ دار این مصیبت بزرگ باشد، تا حصول فرج آرام نمی گیرد و دعای برای فرج در صدر خواسته های او قرار دارد. این مصیب بزرگ که باید وسیله ای برای اجابت دعای فرج باشد، همان مصیبت سیدالشهدا (علیه السلام) است.
باید مانند شخصی که در دریا در حال غرق شدن است دعا کنیم. این حالت هم فقط با یادآوری مصائب امام حسین (علیه السلام) در کربلا اتفاق می افتد. مؤید این مطلب فرمایش شخص گرامی امام عصر (علیه السلام) است که فرموده اند:
«برای مؤمنی که یادآور مصیبت های جدم، امام حسین (علیه السلام)، باشد و
ص: 161
سپس برای تعجیل فرج من دعا کند، دعا خواهم کرد.» (1)
باید بر مصیبتی گریست که حتی دورافتادن از آن مایۀ اشک و ناله و آه است:
«فَلَئِنْ أَخَّرَتْنِی الدُّهُور... فَلَأَنْدُبَنَّكَ صَبَاحاً وَ مَسَاءً وَ لَأَبْكِینَّ عَلَیكَ بَدَلَ الدُّمُوعِ دَماً.» (2)
«اگر روزگار مرا از تو دیرتر به عرصۀ وجود آورد و تقدیرات مرا از یاری تو باز داشت و من نتوانستم در جنگ با دشمن کینه توز تو شرکت کنم، هر صبح و شام برای تو ندبه سر می دهم و به جای اشک خون گریه می کنم.»
امام صادق (علیه السلام) فرمودند:
«مصیبت ما اهل بیت (علیهم السلام) مصیبت شیعیان ماست. آنان برای صدمات واردشده بر ما گریان می شوند. با غم ما غمگین می شوند و با شادی ما شاد می گردد؛ پس ایشان با ما خواهند بود و از ما جدا نمی گردند.»
همچنین فرمودند:
«خدایا شیعیان ما از ما هستند. هر کس با یاد مصیبت ما گریان شود، خداوند او را عذاب نخواهد کرد.» (3)
موفق شدگان به دعا باید با دلی شکسته به راز و نیاز با پروردگار خود بپردازند و خواستار تعجیل در امر ظهور باشند. چه نیکوست که هر روز حداقل دقایقی به یاد مصائب حضرت اباعبدالله (علیه السلام) و حضرت صدیقه (علیها السلام) اشک بریزیزم. چه از طریق استماع روضه و چه از راه خواندن مقتل و
ص: 162
اشعاری در این زمینه، باید دل را از اندوه مملو کرد و سپس با اشک های غلطان بر بدن های تکه تکه شده و بدون سرِ ضجه کرد.
باید از گریختن مخدرات و کودکان خردسال، با لبان خشکیده و جگرهای تشنه و قلب های پر از اندوه، اشک ریخت. همان زنان و کودکانی که:
«تَلْفَحُ وُجُوهَهُمْ حَرُورُ الْهَاجِرَات....» (1)
«چهره های شان بر اثر گرما پوست انداخته بود و در بازار کوفه و شام سنگ باران شده بودند و در زندانی بدون سقف سکنی داده شده بودند.»
در این هنگام است که باید دست به دعا برداشت و فرج منتقم خون آل الله را از خدای متعال درخواست کرد.
بیایید برای عرض تسلیت و همدردی با امیرالمؤمنین (علیه السلام) به خانۀ حزن حضرت رفته و با چشم دل مظلومه ای را كه بر اثر ضرب و شتم دژخیمان، بی هوش، بر زمین افتاده را یاد کرده و با آه و ناله فریاد برآوریم:
«اللَّهُم عَجِّلْ لِوَلِیكَ الْفَرَج.»
حقیقت دعا برای ظهور مولای منتقم این است كه دعا كننده عظمت مصیبت غیبت را درك كرده و با حالی پریشان و از سویدای دل و با اشكی جاری خواستار آمدن منتقم شود و بداند که وعدۀ خدا حتمی است، چنان كه خداوند در آیات شریفۀ قرآن می فرماید:
ص: 163
﴿ادْعُونی أَسْتَجِبْ لَكُم ﴾ (1)
«مرا بخوانید تا دعای تان را اجابت كنم.»
﴿وَعَدَ الله الَّذینَ آمَنُوا مِنْكُمْ وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ لَیسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِی الْأَرْضِ كَمَا اسْتَخْلَفَ الَّذینَ مِنْ قَبْلِهِمْ وَ لَیمَكِّنَنَّ لَهُمْ دینَهُمُ الَّذِی ارْتَضى لَهُمْ وَ لَیبَدِّلَنَّهُمْ مِنْ بَعْدِ خَوْفِهِمْ أَمْناً یعْبُدُونَنی لایشْرِكُونَ بی شَیئاً وَ مَنْ كَفَرَ بَعْدَ ذلِكَ فَأُولئِكَ هُمُ الْفاسِقُون ﴾ (2)
«خدا به كسانى از شما كه ایمان آورده و كارهاى شایسته كرده اند، وعده داده است كه حتماً آنان را در زمین جانشین [خود] قرار دهد؛ همان گونه كه كسانى را كه پیش از آنان بودند جانشین [خود] قرار داد. و سپس آن دینى را كه برایشان پسندیده است به سودشان مستقر كند و بیم شان را به ایمنى مبدل گرداند، [تا] مرا عبادت كنند و چیزى را با من شریك نگردانند. هر كس پس از این به كفر گراید فاسق است.»
﴿وَ نُریدُ أَنْ نَمُنَّ عَلَى الَّذینَ اسْتُضْعِفُوا فِی الْأَرْضِ وَ نَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً وَ نَجْعَلَهُمُ الْوارِثین ﴾ (3)
«و خواستیم بر كسانى كه در زمین به استضعاف و ظلم کشیده شده اند منت نهیم و آنان را پیشوایان [مردم] گردانیم و آن ها را وارث [زمین] كنیم.»
وعدۀ خداوند حق است. بنابراین باید مانند مؤمنی واقعی دست به دعا
ص: 164
برداریم تا جزو هلاک شدگان نباشیم تا مولا (علیه السلام) در سرازیری قبر و صحرای محشر و عرصۀ حساب ما را شفاعت نماید.
حضرت امام حسن عسكری (علیه السلام) می فرمایند:
«وَ اللَّهِ لَيَغِيبَنَّ غَيْبَةً لَا ینْجُو فِیهَا مِنَ الْهَلَكَةِ إِلَّا مَنْ ثَبَّتَهُ الله عَزَّ وَ جَلَ عَلَى الْقَوْلِ بِإِمَامَتِهِ وَ وَفَّقَهُ فِیهَا لِلدُّعَاءِ بِتَعْجِیلِ فَرَجِه.» (1)
«به خدا سوگند، او غیبتی می کند که فقط ثابت قدمان در راه امامت و دعاگویان برای تعجیل در فرج او در امان خواهند ماند.»
خداوند در قرآن می فرماید:
﴿أَ لَمْ أَعْهَدْ إِلَیكُمْ یا بَنی آدَمَ أَنْ لا تَعْبُدُوا الشَّیطانَ إِنَّهُ لَكُمْ عَدُوٌّ مُبینٌ *وَ أَنِ اعْبُدُونی هذا صِراطٌ مُسْتَقیمٌ﴾ (2)
«ای فرزندان آدم، آیا با شما عهد نکردم که شیطان را پرستش نکنید که او برای شما دشمنی آشکار است؟ و مرا بپرستید که این راه مستقیم است؟»
حضرت صاحب الزمان (علیه السلام) همان میثاقی است که خداوند از ما گرفته و بر آن تأکید نموده است:
«السَّلَامُ عَلَیكَ یا مِیثَاقَ الله الَّذِی أَخَذَهُ وَ وَكَّدَه.» (3)
ص: 165
در این عصر نیز خداوند متعال اعمال بندگان را بر حسب میزان ارتباط قلبی بندگان با حجتشان ارزش می دهد؛ زیرا امام (علیه السلام) طریق الی الله است و برای رسیدن به قرب و لقاء الله باید از این در وارد شد.
هر مؤمنی كه آینۀ وجودش بیشتر در برابر تابش نور پرفروغ مهدویت قرار گیرد، فیوضات بیشتری نیز در آینۀ وجودش جای خواهد گرفت. اگر كسی آینۀ وجودش را با تزئینات و زیورآلات زیبا جلوه دهد ولی صفحۀ آن غبار آلود باشد، نمی تواند در جذب نور آفتاب وجود امام (علیه السلام) موفق باشد. اگر انسانی ظاهر خود را به زیور آلات بیاراید، این کار هیچ تأثیری در ارزش گذاری روزه، نماز، علم و شرافت او ندارد. دقیقاً مانند كسی که اعمال صالح را انجام می دهد ولی قلبش از انتظار امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) خالی باشد
تقوا و اعمال صالح فقط زمانی قبول خواهند شد كه از گُل عبودیت مؤمن، عطر دل انگیز مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) استشمام گردد. امام صادق (علیه السلام) فرموده اند:
«مِنْكُمْ وَ الله یقْبَلُ وَ لَكُمْ وَ الله یغْفَرُ.» (1)
«به خدا قسم فقط اعمال شما پذیرفته می گردد. به خدا قسم حق تعالی فقط شما را می آمرزد.»
زنده كردن افكار جامعه و روحیه دادن به مؤمنین و سوق دادن دل ها به سوی امام مظلوم واجب است. در این راستا برای تقویت روحیۀ دین داری در شیعیان، با نقل ایثارگری یكی از اصحاب امیرالمؤمنین (علیه السلام) این مجموعه را زینت خواهیم بخشید. جناب ابی رافع جریان زیبایی را نقل فرموده اند:
ص: 166
«چون مردم پس از کشته شدن عثمان با حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) بیعت نمودند و طلحه و زبیر خروج کردند و مرتد شدند، فرمایش پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) به یادم آمد. از همین رو خانه و باغی را که در مدینه داشتم فروختم و با فرزندان خود از شهر خویش بیرون رفتم تا در رکاب امیرالمؤمنین (علیه السلام) مشغول جهاد با دشمنان شوم؛ ولی محضر آن جناب را درك نکردم تا از بصره به کوفه وارد شدند. بعد به جنگ صفین و جنگ خوارج و نهروان رفته و در رکاب آن حضرت قتال می نمودم تا شهید شوم. تا این كه امیرالمؤمنین (علیه السلام) در کوفه شهید شدند و من به مدینه برگشتم، در حالی که نه مالی داشتم و نه خانه ای. امام حسن (علیه السلام) خانه ای از خانه های حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) و مقداری از زمین های ینبوع را به من عطا نمودند تا با خانواده ام در آن جا سکونت نمایم.» (1)
عشق به امام آتشی است که همۀ آلودگی های وجود را به صفا و نورانیت مبدل می سازد:
«روزی تعدادی از مردم یمن حضور پیغمبر گرامی (علیه السلام) شرفیاب شدند. آن حضرت درباره آن ها فرمودند که اینان مردمی هستند با ایمانی ثابت و قلبی رقیق و از همین مردم گروهی در حدود هفتاد هزار نفر شمشیر زن مسلح از یمن بیرون می آیند و به یاری جانشین من می شتابند. سپس پیامبر گرامی (صلی الله علیه و آله و سلم) شروع به تعریف و تمجید وصی خود پرداختند. آن ها عرضه داشتند که اشتیاق شدیدی به شناسایی وصی شما داریم. او را معرفی بفرمایید.
حضرت فرمودند که اگر کسی با قلبی سلیم و بصیرتی نافذ به سوی او نظر کند، همان طور که مرا به عنوان پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) می شناسد، او را نیز خواهد شناخت. برخیزید و به جمع حاضرین نظاره نمایید. هر کس در قلب شما اثر گذاشت و دل شما را به سوی خویش جلب نمود، وصی من
ص: 167
است؛ زیرا خداوند دل های گروهی از مردم را به سوی او و خاندانش می کشاند. سپس حضرت فرمودند که بار خدایا، تو دل های گروهی از مردم را به سوی آنان مایل گردان. (1)
سپس نمایندگانی از طرف طوایف در میان صفوف اصحاب پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) به تفحص پرداختند. همین که به حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) رسیدند توقف کرده و گفتند که دل های ما به این شخص متمایل شده است. پس دست مبارک حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) را گرفته و به نزد پیامبر گرامی (صلی الله علیه و آله و سلم) آوردند و عرضه داشتند که به گمان ما وصی شما این بزرگوار می باشد.
پیامبر گرامی (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمودند که به خدا قسم شما نخبۀ پاکیزگان و بندگان خدا هستید که پیش از معرفی رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) وصی اش را شناختید. صدای آن ها به گریه بلند شد و گفتند که ای رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) ! ما در میان جمعیت نگریستم و تجسس نمودیم. دیدار هیچ یک از این افراد اثری که دیدار علی (علیه السلام) بر قلب ما داشت، نداشت. ما بی اختیار مجذوب دیدار او شدیم. قلوب ما از مشاهده جمالش به طپش افتاد. آرامش خاطری برای ما پدید آمد که گویا او پارۀ جگر ماست. سینۀ ما از محبت او لبریز شد. گویی او پدر ماست و ما فرزندان اوییم. سپس پیامبر گرامی (صلی الله علیه و آله و سلم) تأکید فرمودند که در ولایت امیرالمؤمنین (علیه السلام) پایدار بمانید.
جماعت مزبور با امیرالمؤمنین (علیه السلام) همراه شدند و در جنگ صفین در رکاب مولای شان شهید گشتند و بشارتی که پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) راجع به شهادت و بهشتی شدن آنان داده بودند به وقوع پیوست.» (2)
ص: 168
کسانی که این چنین به مولای خویش ارادت و محبت بورزند قطعاً به برکت امامشان آمرزیده و سعادت مند خواهند شد. آنان مصداق روایتی هستند که در ذیل آیۀ شریف ﴿لِیغْفِرَ لَكَ الله ما تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِكَ وَ ما تَأَخَّرَ وَ یتِمَّ نِعْمَتَهُ عَلَیكَ وَ یهْدِیكَ صِراطاً مُسْتَقیما﴾ (1)؛ «تا خداوند برای تو گناه گذشته و آینده ات را بیامرزد و نعمت خود را بر تو به حد کمال برساند و تو را به راه راست هدایت کند.» نقل شده است. جناب مفضل روایت کرده است که شخصی از امام صادق (علیه السلام) معنای این آیه را پرسید. حضرت فرمودند:
«به خدا سوگند، پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) خیال گناهی را هم فکر نمی کرد؛ لکن خداوند ضمانت نمود که گناهان شیعیان حضرت علی (علیه السلام) را، چه گناهان پیش از نزول این آیه و چه بعد از آن را، بیامرزد.»
در روایتی دیگر نیز پیامبر گرامی اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمودند:
«یا علی (علیه السلام)، پروردگار گناهان شیعیانت را بر من حمل نمود و پس از آن تمام آن ها را می آمرزد. معنای آیۀ فوق هم همین است.» (2)
محبت امیرالمؤمنین (علیه السلام) با هیچ چیزی عوض و قیاس نمی شود. شیخ صدوق (رحمة الله) در کتاب "امالی" نقلی جالب دارد:
«شخصی خدمت رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) شرفیاب شد و عرض کرد که فلانی با یک سفر دریایی و با سرمایۀ کمی به چین رفت و خیلی زود برگشت و سود زیادی نصیب او گردید. آن قدر زیاد که خویشان و نزدیکان و دوستانش به او حسد ورزیدند.
ص: 169
رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمودند که ثروت دنیا هرچه زیادتر گردد برای صاحبش جز گرفتاری به بار نمی آورد. به دارندگان مال و ثروت غبطه نخورید. مگر آن هایی که ثروت خود را در راه خدا بخشش می کنند.
آیا به شما خبر ندهم از کسی که سرمایه اش از سرمایۀ رفیق شما کمتر بود و برگشت سرمایه اش خیلی سریع تر؟ و نگویم از خوبی هایی که خدا برای او در خزانه های عرش الهی نگهداری می کند؟
آن مرد عرض کرد که او را به من معرفی کنید. حضرت فرمودند که به این شخصی که می آید نگاه کنید. وقتی نگاه کردند، دیدند مردی از انصار است و لباس هایی کهنه به تن دارد.
رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمودند که از این بندۀ خدا خوبی ها و طاعت هایی امروز بالا رفته که اگر بر اهل آسمان و زمین تقسیم شود، کمترین بهرۀ هر یک از آن ها این است که گناهانش آمرزیده شود و داخل بهشت گردد. (1)
اصحاب تعجب نمودند و عرض کردند که ای رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) ! او چه کاری انجام داده است؟
حضرت فرمودند که از خودش سؤال کنید. کاری را که امروز انجام داده خواهد گفت. آن گاه همگی به او روی آوردند و گفتند که ای بندۀ خدا، بشارت رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) گوارایت باد. امروز چه عملی انجام داده ای که برای تو مقدار پاداشی بسیار نوشته اند؟
آن مرد گفت که چون با تأخیر از خانه ام خارج شدم، دیدم که به قرارم نمی رسم. برای همین با خود گفتم که خوب است به جای آن به چهرۀ دل ربا و نورانی علی بن ابی طالب (علیهما السلام) نگاه کنم؛ زیرا از رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) شنیده بودم که نگاه کردن به چهرۀ علی (علیه السلام) عبادت است. (2)
ص: 170
در این هنگام رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمودند که آری، به خدا قسم که این کار عبادتی باارزش است. (1) تو از خانه بیرون آمدی تا دیناری برای مخارج عائله ات به دست آوری؛ ولی آن مال از دستت رفت. با خود گفتی که به جای آن بروم به چهرۀ علی (علیه السلام) نگاه کنم. تو در حالی که او را دوست داری و به فضائلش معتقدی این کار را انجام دادی. این برای تو بهتر از آن است که به اندازۀ دنیا طلای سرخ داشته باشی و آن را در راه خدا انفاق کنی. با هر نفسی که در مسیرت کشیده ای می توانی هزار نفر را شفاعت کنی و خدا هم با شفاعت تو آن ها را از آتش دوزخ نجات خواهد داد.» (2)
همچنین این ثواب ها برای کسی که به زیارت قبور مطهر اهل بیت برود برقرار است. چنان که فرموده اند:
«مَنْ زَارَنَا فِی مَمَاتِنَا فَكَأَنَّمَا زَارَنَا فِی حَیاتِنَا.» (3)
«کسی که پس از وفات مان ما را زیارت کند، مانند کسی است که در حیات مان ما را زیارت نموده است.»
امام رضا (علیه السلام) می فرمایند:
«فَضْلُ زِيَارَةِ قَبْرِ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ ع عَلَى زِيَارَةِ قَبْرِ الْحُسَيْنِ كَفَضْلِ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ ع عَلَى الْحُسَيْنِ ع.» (4)
ص: 171
«برتری زیارت قبر امیرالمؤمنین (علیه السلام) به زیارت قبر امام حسین (علیه السلام) همچون برتری امیرمؤمنان (علیه السلام) بر امام حسین (علیه السلام) است.»
مؤلف کتاب "القطره" می نویسد که بعضی از اساتید بزرگوار ما با حدیثِ شریفِ «نگاه کردن به ضریح مقدس حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) مستحب است.» فتوا داده اند.
اكنون ما به انتظار دیدن چهرۀ نورانی و ملکوتی فرزند عزیزش، چشم به راه نشسته ایم تا شاید خداوند روزگاری را که همۀ انبیا و ائمۀ اطهار (علیهم السلام) در انتظارش حسرت به دل مانده اند و در شوق دیدار آن امام همام (علیه السلام) آه جانسوز از دل کشیده اند، در دوران ما قرار دهد و باران رحمت مهدویت (علیه السلام) را به باریدن آورد.
به امید آن روز فرخنده و در انتظار خبری مهم چشم به راه مانده ایم و هر روزه خواستِ ظهور حضرتش را از دل بر زبان جاری می سازیم و می گوییم:
اللّهم عجل لولیك الفرج
اللّهم عجل لولیك الفرج
اللّهم عجل لولیك الفرج
اللّهم عجل لولیك الفرج
اللّهم عجل لولیك الفرج
ص: 172
قرآن مجید
نهج البلاغة (ترجمۀ صبحى)
1.کافی، کلینی، محمد بن یعقوب، انتشارات اسوه، چاپ 11، سال 1389ش.
2.بحارالأنوار، علامه مجلسی، محمد باقر، موسسة الوناء بیروت لبنان، س 1404ﻫ.ق.
3.کمال الدین و تمام النعمة، صدوق، محمد بن علی بن حسین بابویه، انتشارات دار الکتب اسلامی قم، چاپ دوم.
4. البرهان، سیدهاشم بحرانى، دار المجتبى، قم، 1428ﻫ.ق.
5.البرهان، الزركشى (وفات 794)، جماعت عامه، سال چاپ: 1376ش - 1957م، دار إحیاء الكتب العربیة، عیسى البابی الحلبی و شركائه.
6. مشارق الأنوار، حافظ رجب البرسی، ذوى القربی 1427ﻫ.ق.
7. تأویل الآیات، سیدشرف الدین حسینی استرآبادى (940ه.ق)، جامعۀ مدرسین قم.
8. مشارق الأمان و لباب حقایق الایمان، حافظ برسی، رجب بن محمد، تاریخ تألیف: قرن 9 ﻫ.ق، تاریخ کتابت: قرن 13 ﻫ.ق، مشهد: سازمان كتابخانه ها و موزه ها و مركز اسناد آستان قدس رضوی، 1390ش.
9. اسرار آل محمد (علیهم السلام)، سلیم بن قیس هلالی، ترجمۀ اسماعیل زنجانی خوئی، انتشارات دلیل ما، چاپ 15، تابستان 1388ش.
ص: 173
10. غایة المرام، شیخ مفلح الصمیری.
11. المحتضر، حلى، حسن بن سلیمان، محقق: علی اشرف، المکتبة الحیدریة، نجف اشرف.
12. کامل الزیارات، جعفربن موسى بن قولویۀ قمى، انتشارات پیامبر حق.
13. تفسیر قمى، علی بن ابراهیم قمى.
14. مدینة المعاجز، سیدهاشم بحرانی.
15. انوار نعمانیة، سیدنعمت الله جزائری، شرکت چاپ تبریز.
16. کنز الفوائد، ابوالفتح کراجکی، انتشارات دار الذخائر قم، 1410ﻫ.ق.
17. الوافی، ملامحسن فیض کاشانی، مکتب آقا امیرالمؤمنین (علیه السلام)، اصفهان.
18. بصائر الدرجات، حسین بن سلیمان حلی، طبعة الاولی.
19. مجمع البحرین، فخرالدین طریعی، دفتر نشر فرهنگ اسلامی تهران، 1386ش و 1406ﻫ.ق.
20. إحقاق الحق (الأصل)، الشهید نورالله التستری (وفات 1019).
21. تفسیر حضرت امام حسن عسکری (علیه السلام)، انتشارات مدرسۀ حضرت امام هادی (علیه السلام)، قم، چاپ اول.
22. امالی طوسی، شیخ طوسی (وفات460ﻫ.ق.)، انتشارات دار الثیقاف قم، 1414ﻫ.ق.
23. منهاج البراعة فی شرح نهج البلاغة (خوئی)، 21 جلدی، خوئی، حبیب الله بن محمد هاشم، مکتبة الاسلامیة، تهران.
24. منهاج البراعة فی شرح نهج البلاغة (راوندی)، 3 جلدی، قطب
ص: 174
راوندی، سعید بن هبة الله، کتابخانه حضرت آیت الله العظمى مرعشی نجفی، قم.
25. الغدیر، علامه امینی، عبدالحسین احمد امین نجفی، یازده جلدی.
26. مجمع البیان، فضل بن حسن طبرسی، انتشارات ناصر خسرو، تهران 1406ﻫ.ق.
27. البرهان، الزركشی (وفات 794)، جماعت عامه، سال چاپ: 1376ش - 1957م، دار إحیاء الكتب العربیة، عیسى البابی الحلبی و شركائه.
28. ارشاد، شیخ مفید، محمد بن نعمان.
29. شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ابوحامد عبد الحمید بن هبة الله بن محمد بن الحسین، بیروت.
30. فرائد الأصول، طبع جدید، 4 جلدی، انصاری، مرتضی بن محمد امین، مجمع الفکر الإسلامی، قم.
31. امالی صدوق، محمد بن علی بن حسین بن بابویه، انتشارات کتابخانه اسلامیه.
32. الغیبة، شیخ الطّائفة ابی محمد بن الحسن طوسی (وفات: 460ﻫ.ق.)
33. غیبت نعمانی، ابن ابی زینب نعمانی، دار الکتب الاسلامی، تهران، 1387ﻫ.ق.
34. اختصاص، شیخ مفید، محمد بن نعمان.
35. مجموعۀ ورام، ورام بن ابی قزاس، مکتبة فقیه، قم.
ص: 175
36. تفسیر عیاشی، ابونصر محمد بن مسعود بن عیاشی السلمی السمرقندی، مکتب علمیۀ اسلامی، تهران.
37. أسس التقوى لنیل جنة الماوى، کاشف الغطاء، علی، موسسۀ کاشف الغطاء، نجف اشرف.
38. جنة الماوى، حسین بن محمد تقی نورى مازندرانی طبرسی، محدث نورى (متولد 14 دى 1217ش).
39. مکیال المکارم، موسوی، محمد تقی، انتشارات مسجد مقدس جمکران، چاپ هشتم، 1388ش.
40. نور الثقلین، عبدالعلی بن جمعة الحویزی، موسسۀ مطبوعات اسماعیلیان، قم، 1415ﻫ.ق.
41. بشارة الاسلام، سید مصطفی بن ابراهی، کاظمی، مکتب مرتضویۀ، عراق.
42. القطرة، سیداحمد مستنبط، ترجمۀ محمد ظریف، نشر الماس نهم.
43. تفسیر جامع، حاج سیدابراهیم بروجردى، انتشارات انصار المهدى، چاپ اول، 1388ش.
44. جامعه در حرم اهل بیت (علیهم السلام)، شهیدی، ناصر، قم، تاریخ نشر: 25/12/1383.
45. جلوۀ قرآن و عترت در تفسیر صافی، محدث خراسانی، میرزا احمد، انتشارات مجمع ذخائر اسلامی، قم، چاپ 1384ش.
46. فاطمة الزهرا (علیها السلام)، گفتار علامه امینى.
47. اسرار موفقیت، مجتهدی سیستانی، مرتضی، انتشارت نشر الماس،
ص: 176
چاپ ششم، 1385ش.
48. مجموعۀ زندگانی چهارده معصوم (علیهم السلام)، حسین عمادزاده، تهران، تاریخ نشر: 16/7/1386.
49. حقوق از دیدگاه حضرت امام سجاد (علیه السلام)، مشایخی، قدرت الله، انتشارات انصاریان، چاپ سوم، قم،
385ش.
50. الإمام علی علیه السلام فی آراء الخلفاء، فقیه ایمانی، مهدی، موسسة المعارف الاسلامیۀ، قم.
51. بانوى نمونۀ اسلام، امینی، ابراهیم، انتشارات نشر شفق، قم، چاپ 1372ش.
52. محسن بن فاطمه (علیهما السلام)، مهدى فاطمی، چاپ دوم، 1386ش.
53. چرا مرا آفریدند، حسن میلانی، انتشارات حضرت علی (علیه السلام)، چاپ اول، قم، 1384ش.
54. نقش ائمه (علیهم السلام) در احیاء دین، علامه سیدمرتضی عسکرى، ج 16، چاپ دوم، تهران، 1385ش.
55. خصائص الحسینیۀ، آیت الله شوشترى، شیخ جعفر.
ص: 177
ص: 178