بیان الفرقان

مشخصات کتاب

سرشناسه:قزوینی خراسانی، مجتبی، 1279 - 1345.

عنوان و نام پديدآور:بیان الفرقان/ تالیف مجتبی قزوینی خراسانی.

مشخصات نشر:مشهد: طوس(چاپخانه)، 13 -

مشخصات ظاهری:ج.

يادداشت:فهرست نویسی بر اساس جلد پنجم، 1380ق. = 1339.

مندرجات:. -- ج.5. غیبت و رجعت.

موضوع:شیعه امامیه -- عقاید

*Imamite Shi'ah -- Doctrines

موضوع:رجعت -- جنبه های قرآنی

*Raj'ah -- Qur'anic teaching

رده بندی کنگره:BP211/5

رده بندی دیویی:297/4172

شماره کتابشناسی ملی:8560245

اطلاعات رکورد کتابشناسی:ركورد كامل

بیان الفرقان

تأليف :

علّامه رَبّانی و متأله قرآنی آیت الله شیخ مجتبی قزوینی

«قَدَّس اللهُ نَفْسَهُ الزَّكَيَّه»

تعليقات:

آیت الله سید جعفر سيّدان «دام ظله»

تحقیق:

بخش پژوهشی مدرسه علوم دینی حضرت ولی عصر (عجل الله تعالی فرجه الشریف)

خیراندیش دیجیتالی: انجمن مددکاری امام زمان (عج) اصفهان

ویراستار کتاب: خانم شهناز محققیان

ص: 1

اشاره

ص: 2

ص: 3

ص: 4

فهرست مطالب

مقدمه...9

فرزانه جاودان...10

روحش شاد و یادش جاودان...11

زاهد پارسا...11

نگاهی گذرا به زندگی علمیِ استاد...12

روش و منش علمی...15

حضور اجتماعی...20

مکتوبات شیخ استاد...21

رحلت...24

گزارش گونه ای از این تحقیق...25

مقدّمه...27

سبب تأليف كتاب...27

طريقة حكما و فلاسفه...34

طريق سوم: کشف و ریاضت...43

[برخی از کاستی ها و اشکالاتِ شیوۀ فلسفه و عرفان]...45

[نتایج فلسفه و عرفان]...48

ص: 5

تذكر...60

تنبیه...66

تبصره...68

تذكرة...71

در بیان توحید قرآن کریم...75

تنبیه...87

بیانِ کیفیتِ دعوت و تَذكَّر...100

اقسام تذکر به آیات الهیه...104

1. دلالت ذاتی موجودات بر مخلوقیت...106

2. تذكُّر به آیاتِ آفاقی از نظر وحدت جهان...113

3. نظر در آیات آفاقی به طریق تفصیل...118

4. تذکر به آیت بودن ستارگان و علم نجوم...123

5. نظری به آیات ارضیَّه...129

تأمُّل در جمادات...130

تأمُّل در نباتات...130

تأمُّل در حیوانات...135

6. آیت بودن انسان بر خالق منان و ظهور معرفت فطری...139

7. تذکر به آیت بودن انسان از حیث بدن...147

8. تذکر به آیت بودن انسان از حیث روح...152

1. عقيده مادّيون...153

جواب شُبهات مادّيون...155

2. مُختار فلاسفه و عرفا در باب معرفتِ روح...161

[دلیل های مُجرَّد بودن روح]...164

3. شناسایی روح و کمالاتِ آن، به تعلُّم از قرآن مجید و روایات...169

در کیفیت حصول علم...178

ص: 6

بیان وجدان این که روح عین علم نیست...179

عیان و مشاهده روح...180

ذکر چند روایت در باب علم...192

آیات و روایات در بابِ غیریتِ روح با عقل و علم...197

بیان نتایج توحید قرآن...217

تنبيه...254

اثبات واجب تعالی به طریقِ فلاسفه...258

اثبات توحید به طریق کشف و عرفان...261

فرع اول: گفتار در علم خداوند...269

[تقریب علم بلا معلوم]...300

وجه اول...300

وجه دوم...301

وجه سوم...303

وجه چهارم...304

فرع دوم: گفتار در حدوث و قدم عالم...306

تنبیه...342

فرع سوم: مسئله بداء...354

تنبيه...376

خاتمه...403

فرع چهارم: مبحث جبر و تفویض...405

معنای دوم قضا و قدر...410

تنبيه...412

تذكُّر...413

[اول:] کلام در ابطال جبر...415

بیان شُبهه یا برهان جبر...418

جواب شبهه جبر...422

ص: 7

شبهه دیگر در جبر...423

جواب شبهه...425

کلام در ابطال تفویض...437

تذكّر...446

فرع پنجم مبحث قضا و قدر...449

1. فراغ...450

2. عهد...450

3. اعلام...450

4. فعل...451

5. ایجاب...451

6 کتابت...451

7. اتمام...451

8. حکم و فصل...451

9. خلق...452

10. نزول الموت...452

قضا و قدر در افعال انسان...454

فرع ششم سعادت و شقاوت...493

فرع هفتم هدایت و ضلالت...509

فرع هشتم دعا...527

و اما اجابت دعوات و عدم اجابت آن ها...533

اشکال اول...534

اشکال دوم...535

کلید واژه ها...549

فهرست ها...555

منابع و مآخذ...613

ص: 8

بسم الله الرحمن الرحيم

إِنَّهُ خَيْرُ نَاصِرٍ وَ مُعِينٍ

مقدمه

آفریدگار متعال و دانای بی همتا در طول دوران های تاریخی، در راستای احیای دین خود از میان بندگان شایسته اش فرزانگان با ایمان و عالمان وارسته ای را به بشریت ارزانی می دارد که با ساده زیستی و بی آلایشی بر ستیغ زهد پا می نهند، بلند همّتانی که به پاسداری از دین و مرزبانی از عقیده می پردازند ، مربیان کاملی که در میان مردم اند و دل در ملکوت دارند حکیمان خردمندی که وارثان علوم انبیااند چهره های تابناکی که سیره عملی شان بر بستر تواضع و فروتنی رقم خورده، و اخلاص و مهربانی و صفای باطن شان به کرامت انسانی معنایی تازه می بخشد.

عالمان هوشیار و صاحبان کرامتی که خواب و بیداری و تمامی حرکات و سکنات و زندگی و مرگ شان تنها برای خداست و جز به رضای حضرت حق به چیزی نمی اندیشند. آن کسان که مصداق ﴿واتَّبَعُوا رِضْوَانَ الله ...﴾ (1) اند. و هر گونه هوس و لذات نفسانی

ص: 9


1- سوره آل عمران، آیه 174.

را که مانع رسیدن به اهداف بلندشان باشد - در خود می رانده اند.

آن ها که امیرمؤمنان علی علیه السلام در وصف شان می فرماید:

﴿قَدْ خَلَعَ سَرَابِيلَ الشَّهَوَات ... وَ صَارَ مِنْ مَفَاتِيحِ أَبْوَابِ الْهُدَى وَ مَغَالِيقِ أَبْوَابِ الرَّدَى ...﴾؛ (1)

آن کسان که پیراهن شهوات را از تن بیرون کرده و ... کلیدهای درهای هدایت و قفل های درهای خواری و گمراهی اند.

این نوادر روزگار و گوهرهای نفیس در سده هایی از زیست آدمی، خورشیدسان می درخشند و ظلمت ها را در می نوردند و فروغ تعالی بخش جان شان تا انتهای تاریخ می تابد و نام و یاد و زندگی درس آموزشان ، جاودان می ماند.

فرزانه جاودان

امیرمؤمنان علی علیه السلام از جاودانگی علمای ربانی به کمیل خبر داده و فرمود:

﴿يَا كُمَيل ... العُلَماءُ باقُونَ ما بَقَیَ الدَّهرُ، اعَیَانُهُم مَفقُودَةٌ وَ اَمثَالُهُم فی القُلوبِ موجودَةٌ ...﴾ ؛ (2)

ای کمیل، ... علمای ربانی همیشه زنده اند اجسادشان را نمی بینی اما یاد و خاطره شان در دل ها جاودان است.

آیت الهی و اَبَر مرد عرصهٔ علم و عمل، علّامه ربّانی و متألّه قرآنی ، حضرت آیت الله حاج شیخ مجتبی قزوینی (رضوان الله تعالی علیه) از این تبار به شمار می آید . وی در فقه و اصول، علوم عقلی و نقلی ، سیر و سلوک و اخلاق و علوم غریبه و... استاد مسلّم بود، روحانیتی پر جاذبه داشت، از حرص و آز و ریاست طلبی، نفس را

ص: 10


1- نهج البلاغه، خطبۀ 87.
2- نهج البلاغه، حکمت 147.

آزاد ساخته از عناد و لجاج و غرور علمی می پرهیخت و در عین حال، شهامت و شجاعت کم نظیرش در سیمای الهی اش تجلّی داشت. چهره پاک و متین او در انسان روح حیات می دمید، تقوا و انصاف علمی اش شنونده را شیفته او می ساخت، غنای نفس در وجودش موج می زد و چون جهانی خاموش بنشسته در گوشه ای می نمود.

اما هيبت علم نوریش بر اطرافیان سنگینی می کرد و وزانت حقیقت وجودیش حس می شد

روحش شاد و یادش جاودان

او که معمولاً دو زانو می نشست و به چیزی تکیه نمی داد ، سکوت، سخن، رفتار و کردارش معنادار و عبرت آموز بود حقّاً در جمله بندگان با ایمان و صالحی درآمده بود که پیامبر صلى الله عليه و سلم از قول عیسی بن مریم علیه السلام هم نشینی و همدمی آن ها را سفارش می کند ، آن گاه که حواریون از عیسی علیه السلام پرسیدند: یا روحَ الله با چه کسی مجالست کنیم؟ فرمود:

﴿مَنْ یُذَکِّرُکُمُ اَللَّهَ رُؤْیَتُهُ وَ یَزِیدُ فِی عِلْمِکُمْ مَنْطِقُهُ وَ یُرَغِّبُکُمْ فِی اَلْآخِرَهِ عَمَلُهُ﴾؛ (1)

با کسی هم نشین شوید که دیدنش یادآور خدا، سخنش علم افزا و عملش مشوّق تان به آخرت باشد.

زاهد پارسا

شیخ استاد که به راستی می توان او را عارفی فقیه متکلمی ،حکیم ، متألهی قرآنی و زاهدی پارسا نامید هماره به خودسازی و ارشاد و هدایت دیگران می اندیشید و کمترین دل بستگی به دنیا و مادیات و جاذبه های زندگی نداشت و از زاهدان راستین به شمار می رفت و هیچ گاه احتیاط را- به عنوان سپری برای حفظ دین - از دست نمی داد

ص: 11


1- اصول کافی، ج 1، ص 39، حدیث 3؛ بحار الأنوار، ج 1، ص 203، حديث 18 (و جلد 14، ص 331).

و به چیزهایی که اندک شبهه ای در آن بود خود را نمی آلود و ﴿الوُقوفَ عِندَ الشُّبَهاتِ﴾ (1) سرلوحۀ همۀ امورش بود شاگردان و معاشرینش آن قدر خاطرات درس آموز از زهد و تقوای او دارند که این مختصر را گنجایش آن نیست تا آن جا که فرش مفروش خانه را به مستمند می دهد و خود برگونی می نشیند و در تنگناهای معیشتی تا اراده استقراض می نماید، هنوز چند قدمی برنداشته، عرق شرم بر تنش می نشیند. او که مشکل گشای عامّه مردم و به ویژه خدمت گذار بی منّت روحانیت معظم بود، هماره به گره گشایی مشکلات طلاب علوم دینی می پرداخت ازین روست که مورد الطاف حجّت حق ، امام عصر- ارواحنا له الفداء و عجّل الله تعالى فرجه الشريف - قرار می گیرد و در صحن شریف رضوی به وصال آن محبوب نائل می آید. (2)

او که در خاندانی صاحب کرامت ریشه داشت خود بر اثر این زهد و تقوا به کرامات و مشاهداتی دست یافت و به مقاماتی رسید که کم تر کسی را توانِ نیلِ به آن درجات می باشد. (3)

نگاهی گذرا به زندگی علمیِ استاد

شیخ استاد علوم مقدماتی را در قزوین فراگرفت و حدوداً در عنفوان جوانی به همراه پدر برای ادامه تحصیلات راهی نجف شد و تقریباً مدت هفت سال از محضر بزرگانی چون حضرات آیات عظام: سید محمد کاظم یزدی (صاحب عروه) (م : 1337 ق) و میرزا محمد تقی شیرازی (م : 1338 ق) و زمانی را هم از محضر میرزای نائینی (رضوان الله تعالى عليهم اجمعين) (م : 1355 ق) بهره های علمی فراوان بُرد، سپس به زادگاه خویش برگشت و مدتی را نزد عابد متأله و عارف ذوفنون ، آیتِ حق ،

ص: 12


1- كافى، ج 1، ص 68 ، حدیث 10 ؛ مَن لا يحضره الفقيه ، ج 3، ص ،11، حدیث 3233؛ وسائل الشيعه، ج 27، ص 107 ، حدیث 33334
2- داستان این تشرف را در «مجلّه بیّنات» شمارهٔ ویژهٔ کتاب الحياة و متأله ،قرآنی، ص 296 ببینید.
3- برخی از کرامات این رادمرد علم و عمل در کتاب «متالّه قرآنی» بخش یازدهم، آمده است.

سید موسی زرآبادی رحمه الله (م : 1353 ق) به کسب علوم باطنی پرداخت و با ارشاد آن عالم کم نظیر و ریاضات شرعیه به مقاماتی رسید که با درس و بحثِ مدرسه به دست نمی آید و از همین زمان- به بعد - بود که تحت تعالیم آن رهنمای فرزانه به سستی مبانی غیر وحیانی آگاه شد. آن گاه به قم عزیمت نمود و در آن کانون علم از محضر آیت الله شیخ عبدالکریم حائری - مؤسس حوزه علمیه قم - (م : 1355 ق) بهره ها برد و موفق به کسب اجازه اجتهاد از معظم له گشت. همچنین به مناسبتی مدت یک سالی هم از محضر سیدِ الفقهاء المتأخرين آيت الله العظمی بروجردی رحمه الله (م: 1380 ق) در شهر بروجرد کسب فیض نمود.

سپس راهی دیار رضوی گردید و در آن روزگار که حوزه مشهد مقدس استوانه های علمی گرانمایه ای را در خود جای داده بود ، شیخ استاد از بزرگانی همچون آقا بزرگ حکیم شهیدی (1) (م : 1355 ق) ، میرزا محمد آقازاده کفایی خراسانی (م : 1356 ق) ، آقا شیخ اسد الله عارف یزدی (م 1345) آقا شیخ موسی خوانساری (صاحب حاشیه بر مکاسب) (م : 1363 ق) و مرحوم آیت الله حاج آقا حسین قمی (م: 1366 ق) (قَدَّسَ اللهُ اَسرارهُم) در فقه و اصول و حکمت بهره های وافری برد.

و پس از ورود اوحدی دهر جامع معقول و منقول ، حضرت آیت الله میرزا مهدی اصفهانی رضوان الله تعالی علیه به مشهد مقدس از محضر این یگانه قرآنی و اوصیایی آموزه های معارف وحیانیِ خود را -که از مرحوم زرآبادی دریافت نموده بود - به کمال رساند و از زلال تعالیم قرآن و عترتِ این عالِم ربّانی نوشید و نادرستی بعضی آموزه های فلسفی مُشوَّب و تأویلاتِ یاوه و پوچ برخی از عرفا را دریافت ، و از آن پس بر آن شد تا ابوابی از معارف سَره و نابِ شیعی فراهم آمدهِ از قرآن و عترت را به روی تشنگان و شیفتگان حقایق الهی بگشاید

او با درک محضر این بزرگان در فلسفه و فقه و اصول و معارفِ قرآن و حدیث،

ص: 13


1- حاج شیخ 14 سال در فلسفه از محضر آقابزرگ بهره مند شده اند (همان ، ص 425).

تسلّطی کامل یافت و در این حوزه ها از استادان کم نظیر و مشهور گشت و قریب چهل سال بر کرسی تدریس به تربیتِ شاگردان پرداخت و تشنگان معارف اهل بیت را از زلال علم ربانی خویش سیراب ساخت و افزون بر تدریس سطح و خارجِ فقه و اصول به مبانی اخلاق و معرفة النفس اسلامی بی توجه نبود و در مباحث فلسفی ورود و خروج پاکیزه ای داشت ، شرح اشارات و شرح منظومه و مشاعر و اسفار می گفت و بعضی از آن ها را چندین دوره تدریس فرمود و عالمانی فرزانه و نخبگانی وارسته و استادانی بزرگ همچون:

آیت الله العظمی حاج سید علی سیستانی- دام ظله العالی - (مرجع بزرگ عصر حاضر)، (1) مرحوم آیت الله میرزا محمد باقر ملکی میانجی و فرهیختگانی بنام از خطهٔ خراسان خاصه نقاد کم نظیرِ مبانی فلسفی و عرفانی و آموزگار معارف وحیانی آیت الله سید جعفر سیّدان - دام ظله - و علامه بزرگوار محمدرضا حکیمی - زید توفیقه - و مرحوم پروفسور عبدالجواد فلاطوری رحمه الله (2) را به حوزه های علمیه و مجامع

ص: 14


1- این مرجع فرزانه تنها از مباحث و مبانی معارفی شیخ استاد بهره بردند.
2- پروفسور عبدالجواد فلاطوری اصفهانی- که رحمت خدایش بر او باد -از عالمان و فلسفه دانان محقق و کم نظیر این عصر بود که در کتاب «سپیده باوران» تألیف استاد رحیمیان تحت عنوان «رسالت گزاران غریب» شرح حالش آمده و در آن جا سخن بزرگانی چون آمیرزا مهدی آشتیانی (معروف به فیلسوف شرق) و علامه طباطبایی (رحمت الله عليهما) در بلندای مقام علمی او خصوصاً در فلسفه و عرفان منعکس ، که شایان توجه است. اینک به فرازهایی از کلام این مبلغ بزرگ اسلامی- که سه دهه از عمر با برکتش را در برخی از کشورهای اروپایی به خدمت گذرانده - توجه بفرمائید: «من اصلاً برای همین به اروپا رفتم و به دنبال حقیقت می گشتم و می دیدم فلسفهٔ ملاصدرا مرا قانع نمی کند ، باز اشکالاتی دارد و رفتم اروپا و دیدم آن ها بیچاره تر از ما هستند. بهترین منبع و مرجع برای معرفی خدا، خود «قرآن کریم» است . ما جوری گرفتار تصورات خودمان شده ایم که ورای آن را نمی توانیم تصور کنیم . من هر چه که پیش می روم به معنویت قرآن می رسم» . «... من اگر در اروپا تبلیغ اسلام می کنم و بحمد الله مقبول افتاده است ولی در این امر یک ذره از اندیشه عقلی را در تبیین اسلام نمی آورم. خود قرآن بهترین بیان کنندۀ اسلام است دوری ما از قرآن اسفبار است ...». «بزرگان فلسفهٔ ما به خصوص مرحوم صدرالمتألهین فلسفه را ابزار فهم دین می دانستند، یعنی فلسفه، ابزاری برای بیان حقیقت دینی شد. حال کیست که جرأت داشته باشد به چنین فلسفه ای اعتراض کند؟ در واقع اگر کسی اعتراضی به این فلسفه بکند برای خودش اسباب زحمت درست کرده است. اما واقع امر این است که اگر نگاه کنید می بینید که پایه هایی که فلسفهٔ صدرالمتألهین بر آن اساس ،بود الآن فرو ریخته است ... » «... خدا نکند که ما بخواهیم روزی اسلام را با همین فلسفهٔ خودمان به دنیای غرب عرضه کنیم ... از باب مثال ، می توان به قاعدۀ «الواحد»، «عقول عَشَرَه» ، «افلاک» و ... اشاره کرد. آخر کدام عقول عشره؟ کدام افلاک ؟ چگونه ما عقائدمان را بر اموری مبتنی کنیم که اصلاً پایه ندارد؟ نتیجه این امر فقط سست کردن مبنای عقائد دینی مان است ... » . «... من به هیچ وجه مخالف فلسفه ،نیستم اصلاً اکثر اشتغال من پرداختن به فلسفه است و من آن را بسیار دوست دارم، ولی این موجب نمی شود که آن را از دین «تفکیک» نکنیم ...». «... عقیده کلی من این است که خلط دین و فلسفه نه به نفع فلسفه و نه به نفع دین بوده است، دین را از دین بودنش انداخته و فلسفه را از تحرک و پویایی اش ... »

دانش محور جهان اسلام تقدیم نمود. (1)

آری، خدمات معنوی، علمی و اجتماعی این پرورش یافتگان مکتب شیخ و درخشندگی زُهد و تقوا و مایه های قوی معرفتی شان چشمان غافلان از معارف وحیانی را بی تاب ساخته است تا آن جا که به کوشش های کور برای کم رنگ کردن این مکتب دست یازیده اند ﴿هَداهُمُ اللهُ و إِيَّانا إلى صِراطِهِ المُستَقِيمِ﴾

روش و منش علمی

مرحوم حاج شیخ از اهمیت عقل و جایگاه آن در دین غافل نبود و سفارش می کرد که با چراغ عقل، در وحی تدبر شود و این منش دینی او همانند بزرگان گذشته، برگرفته از حجم بالای توصیه های قرآنی و احادیث نورانی اهل بیت عصمت علیهم السلام همچون حدیث هشام است که امام هفتم حضرت موسی بن جعفر علیهما السلام می فرمایند:

﴿يَا هِشَامُ، مَا بَعَثَ اللَّهُ أَنْبِيَاءَهُ وَ رُسُلَهُ إِلَى عِبَادِهِ إِلا لِيَعْقِلُوا عَنِ الله...﴾؛ (2)

ص: 15


1- جهت اطلاع بیش تر از اساتید و شاگردان شیخ استاد-که ده ها نفر از مشاهیر علما و فضلا و وعّاظ و نویسندگان و مدرسین جوامع علمی بوده و هستند - نگاه کنید به کتاب متالّه قرآنی ، ص 98 - 101
2- تحف العقول چاپ انتشارات جامعه مدرسین، ص 386.

ای هشام مقصود از بعث انبیا و رسل فقط این بوده که مردمان فضای نورانیِ وحی را بَسْتَر تعقُّلِ خود قرار دهند.

یعنی برای رسیدن به همۀ کمالات، دل به آموزه های آسمانی قرآن و عترت .بسپارند آن چنان که رسول مکرّم اسلام صلی الله علیه و اله در حدیث متواتر نزد فریقین (حدیث ثقلين) قرآن و علی و اولاد علی علیهم السلام را همسنگ یکدیگر قرار داده و در خطبه غدیریه می فرماید:

﴿عَلِيٌّ مَعَ القُرْآنِ وَالْقُرْآنُ مَعَ عَلِيٍّ﴾؛ (1) و این هر دو خلیفه رسول الله صلى الله عليه و سلم هستند و از یکدیگر جدایی ندارند تا در قیامت کنار حوض بر رسول خدا صلی الله علیه و اله وارد شوند. و هم چنان که امیر مؤمنان علیه السلام می فرماید:

﴿یَا کُمَیْلُ لاَ تَأْخُذْ إِلاَّ عَنَّا تَکُنْ مِنَّا﴾؛ (2)

ای کمیل [معارف و احکام دینی خود را] از غیر ما مگیر تا از ما باشی.

شیخ استاد ضمن تسلّط بر آرای فلاسفه و عرفا، با درآمیختن دین و فلسفه و عرفان مخالف بود ، (3) اندیشه ایشان از غیرت دینی بر می خواست او خود می دید که کسانی

ص: 16


1- امالی طوسی، ص 479، حدیث 14؛ بحار الأنوار، ج 89، ص 80، حدیث 5.
2- بحار الأنوار، ج 74، ص 270، حدیث 1.
3- در تأیید این مشی شیخ بزرگوار یعنی بی اعتباری آرای بشری و تمسّک به قرآن و عترت، به کلمات و اعترافات بزرگان ذیل توجه بفرمائید: ( معاد جسمانی - در حکمت متعالیه، محمّد رضا حکیمی، ص 30). 1) صدرالمتألهین شیرازی: ای دوست من! این چیزها (اصطلاحات علوم و فلسفه و کلام و ...) را دور بریز ، و به اصل مطلب بازگرد، یعنی تدبّر در کلام خدا و اخبار پیامبر خدا با قلبی پاک و نگاهی تابناک.... (الواردات القلبيّه ، ص 97-98) 2) آقا علی حکیم: آن چه ما در فلسفه بحث می کنیم ریسمان بازی های مُلاّئی است. عقاید و معارف باید مطابق اعتقاد ائمهٔ معصومین علیهم السلام (که ناگزیر از اخبار به دست می آید) باشد .... (بدايع الحكم، ص 278). 3) علامه طباطبایی: جمع بین قرآن و فلسفه و عرفان از محالات است مانند محالات ریاضی، بزرگانی در این راه تلاش بسیار کرده اند با وجود همهٔ این ،تلاش ها اختلاف ریشه ای میان این سه طریق به حال خود باقی است. و کوشش های فراوانی که برای ریشه کن کردن این اختلاف و خاموش کردن این آتش به عمل آمده است بعکس نتیجه داده است یعنی ریشه ای تر شدن اختلاف، و شعله ورتر شدن آتش ناسازگاری .... (المیزان، ج 5، ص 305). 4) علامه رفیعی قزوینی: قبول «معاد مثالی»، در نزد این ضعیف بسیار صعب و دشوار است، زیراکه به طور قطع، مخالف با ظواهر بسیاری از آیات، و مباین با صریح اخبار معتبره است. (مجموعه رسائل و مقالات فلسفی، ص 81- 83) 5) میر ابوالقاسم فندرسکی: علوم انبیا خطا ندارد، چون «اوّلی» است و علوم حکماء خطا دارد چون «نظری» است. (رساله صناعيّه). 6) خواجه نصیر طوسی: در مسائل فلسفی، وَهم در عقل دخالت می کند از این جهت نمی توان حق و باطل را درست تشخیص داد. و همین است که در طول تاریخ هیچ گاه مسائل فلسفه مورد اتفاق نظر قرار نگرفته است (شرح إشارات، ج 2، ص 1)

به نام عقل ، منکر دین شده بودند و به نام تصوّف و عرفان ، اِباحه گری را ترویج می کردند، لذا بسیاری از مبانی فلسفه و عرفان را بر نمی تافت و به نقد آن ها می پرداخت، اما هرگز نظر به اشخاص نداشت و کانون توجهش به مطالب و صحت و سقم آن ها بود البته با میزان قرار دادن و تکیه بر آموزه های وحیانی . چنان که این روش، آویزه گوش تمامی شاگردان حقیقی امیرمؤمنان علی علیه السلام از صدر اول تا به امروز بوده است و آن حضرت بارها فرموده اند: ﴿اعْرِفِ الْحَقِّ تَعْرِفْ أَهْلَهُ...﴾ ؛ (1) حق را بشناس تا اهلش را بشناسی یا این که ﴿لا تَنْظُر إِلَى مَنْ قَالَ وَ انْظُرْ إِلَى مَا قَال﴾؛ (2) به مطلب نگاه کن نه به گوینده!

از این جهت بر این نکته تأکید می ورزید که فلسفه و عرفانِ اصطلاحی ، جدای از

ص: 17


1- روضة الواعظين ، ج 1، ص 31؛ بحار الأنوار ، ج 40، ص 125، حدیث 18 2
2- غرر الحكم ، ص 148، حدیث 10037

منزلتِ اشخاص و زندگی و مرگ شان وارسی گردد. وظیفه محققان این است که سخنان و مطالب اندیشمندان را با ملاک ها و معیارهای علمی برگرفته از کتاب و عترت ارزیابی کنند و از شخصیت زدگی ، تقلید و قضاوت در شخصیت مثبت یا منفی اشخاص بپرهیزند چنان که فرزند علمی شان حضرت آیت الله سیدان - حفظه الله - مکرّر می فرماید:

«شما طلاب عزیز را از شخصیت زدگی پرهیز و سفارش تان می کنم که بر حرّیت علمی خود حفاظت کنید و مدام این حدیث شریف امام صادق علیه السلام را متذکر باشید که می فرمايد: ﴿اِيّاكَ اَنْ تَنْصِبَ رَجُلاً دُونَ الْحُجَّةِ فَتُصَدِّقَهُ في كُلِّ ما قالَ﴾؛ (1) بپرهیز از این که کسی را بدون دلیل [در برابر امام علیه السلام] به پیشوائی برگزینی و هر چه گوید تصدیقش کنی»

بر این اساس، شیخ ،بزرگوار نخست مطلب مورد نقد خویش را چنان پاکیزه (2) تبیین می کرد و برهان ها و فروع و ثمرات آن را باز می گفت که شنونده می پنداشت استاد هیچ خدشه ای در آن مطالب ندارد و پذیرش آن امری بدیهی است ، و البته این نشان گر قوت و اِشراف مرحوم شیخ بر مبانی حکمت و فلسفه و حاکی از انصاف علمی ایشان است اما پس از پایان تقریر ،بحث اشکالات آن را بسیار شیوا و دل پسند باز می گفت و سستی استدلال های آن را می نمایاند و ناسازگاری های آن ها را با تعالیم وحیانی بیان می داشت به نقل یکی از شاگردان برجسته ایشان که می فرمود:

«در درس مشاعر به شاگردان سفارش می کرد که در جهت تثبیت مطالب کتاب بکوشند و تا حد امکان از جانبِ صدرا رحمه الله دفاع کنند تا بحث كاملاً تحقیقی و علمی باشد نه تقلیدی- اساساً ایشان پیگیر فلسفهٔ اجتهادی بودند - آن گاه علی رغم همبستگی شاگردان در دفاع از صدرا،

ص: 18


1- کافی، ج 2، ص 298؛ معانی الاخبار، ص 169؛ بحارالأنوار، ج 2، ص 83.
2- مراجعه شود به ماجرای حضور اتفاقی حضرت آیت الله العظمی میلانی رحمه الله (م: 1395 ق) در درس اسفار شیخ استاد و تمجید معظم له از نحوه تدریس ایشان (متأله قرآنی: 158، به نقل از استاد حکیمی).

تمامی استدلالات را به روشی عقلانی و متکی به وحی و با ادبی خاص که ملکه ایشان بود در هم می ریخت»

از شواهد اشتغال جدّی ایشان در فلسفه و تعلّم نزد معاریف بنام این فن که از او شخصیتی توانمند در معقولات ساخته بود همین بس که وی در درس اشارات حکیم سترگ آقابزرگ حکیم شهیدی رحمه الله شرکت می کرد و پس از آن که در آغاز، جمعیت زیادی در درس حاضر می شدند اما به تدریج استقامت ها کم و انصراف ها بیش تر شد، تا آن جا که در روز آخر درس، جز شیخ استاد و آقابزرگ حکیم کسی باقی نماند، آن گاه آقابزرگ حکیم به پاس خوش فهمی و پایداری و استقامت مرحوم شیخ تا آخرین روز درس، نسخه خطی اشاراتی را که تدریس می فرمود و خود بر آن حاشیه زده بود به وی هدیه می کند. (1)

شیخ بیمناک آن بود که عزت و استقلال قرآن بر عقل گرایان پوشیده ماند، و تعقّل فلسفیِ صِرف ، جانشین تعقّل الهی و تعبّد عقلی گردد، یا بریده از دین ، سر از نافرمانی و عناد درآورد و غبار کبر و نخوت مانع دوراندیشی انسان گردد، و طریق سلوک علمی ، به رسم مقلّدین فلسفۀ غرب در افکار و اندیشه های ارسطویی و افلاطونی خلاصه شود و یا قرآن را همان نظریات ابن عربی آندلسی .بدانند در یک کلمه او با اصالت یافتن فلسفه و عرفان اختراعیِ بشر، در برابر معارف قرآن و تطبیق آن بر آموزه های وحیانی سر ستیز داشت، نه با عرفان و حکمتی که از خود دین سر برآورد و به این اعتبار او هم حكيم و بود و هم عارف در جایی از مجموعهٔ «بیان الفرقان» در جلد معاد القرآن آرزوی حکیمانهٔ خود را در رابطه با دیدگاه بالا چنین منعکس می کند:

«ای کاش عرفا و فلاسفه در اسلام مانند شیخ اشراق و ابن سینا، که تابع فلسفه ارسطو و افلاطون ،هستند فلسفه و عرفان اختراعی خود را تطبیق با قرآن و فرمایشات پیغمبر و ائمه هدی علیهم السلام نمی کردند و قرآن را به حال

ص: 19


1- شایان ذکر است که نظیر این جریان در درس اشارات خودِ شیخ ،استاد تکرار شد و در آخرین روز درس که جز حاج شیخ و شاگرد فهیمش حضرت آیت الله سید جعفر سیدان کسی باقی نمانده بود، حضرت استاد به نقل ماجرای فوق پرداخت و آن گاه کتاب مذکور را به ایشان هدیه داد.

خود واگذاشته و تفسیرش را به عالمین به قرآن به تنصیص پیغمبر صلی الله علیه و اله رجوع داده خلاف قرآن را به قرآن نسبت نمی دادند، و فتح باب برای شیخ احمد (احسائی) و شاگردان او نمی کردند». (1)

بی گمان بزرگ ترین تلاش حاج شیخ در طول حیات مبارک اش، در حوزه تدریس و تأليف ، جلوگیری از رشد اندیشهٔ التقاطی و اهتمام به اشاعه و نشر مکتب نورانی قرآن و عترت بود.

حضور اجتماعی

شیخ در تکالیف سیاسی و اجتماعی در موقع لازم اقدام می کرد، اشتغال او به عبادات و ریاضات و تلاش او در حوزه تدریس و تألیف وی را از حضور اجتماعی و اقدام تکلیفی باز نمی داشت و تا جایی که می دید کار برای خداست و امکان انجام وظیفه هست کناره نمی گرفت.

شیخ به امور مسلمانان و مسائل اجتماعی مسلمین توجه بسیار داشت و از نابسامانی ها از صمیم دل رنج می برد و شکوه می کرد استعمار و استبداد را می شناخت و به مبارزات سیاسی و اجتماعی و لزوم آن ها اهمیت بسیار می داد و عالمان شجاع و اقدام گر را می ستود. (2)

و به فرموده رهبر معظم انقلاب:

«مرحوم شیخ مجتبی قزوینی یک عنصر بی بدیل بود... از آن شخصیت هایی که می توانست یک جامعه را بر روی استوانه پولادین وجود خود حفظ کند و نگه دارد ، فلز حاج شیخ مثل فلز امام راحل بود». (3)

ص: 20


1- بيان الفرقان في معاد القرآن، ج 3، ص 107
2- گوشه ای از اقدامات سیاسی حاج شیخ در کتاب متأله قرآنی «بخش پنجم» آمده است.
3- قسمتی از سخنرانی آیت الله خامنه ای در جمع حوزویان مشهد مقدس سال 1386، به نقل از گاهنامه خبری کتابخانه آیت الله حاج شیخ مجتبی قزوینی، شمارهٔ 4.

مکتوبات شیخ استاد

اشاره

حضرت استاد بیش ترین مجاهدت خود را صرف حوزهٔ تدریس نمود و متعاقب ،آن دراسات خود را به رشته تحریر درآورد و آثاری نفیس از خود به یادگار گذاشت.

در مقدمه جلد آغازین «بیان الفرقان» پس از شرح چگونگی پیدایش عقائد التقاطى و تذکر بر ضرورت اقدام در جلوگیری از اختلاط گمراه ساز فرهنگِ وارداتی فلسفی با حقایق دینی و افشا نمودن تدلیس های صوفیانه بعضی عرفا در جهت تطبیق اباطیل غیر وحیانی بر آموزه های آسمانی و تأویلات نامشروع از حقایق قرآنی کوشش خود را چنین توصیف می فرماید:

«داعی پس از سال ها تحصیل فلسفه و عرفان بر خود واجب دیدم که در این مقصد بذل سعی کنم و طریقی را که بعضی فقهای سلف در ترویج علوم و معارف آل محمّد علیهم السلام پیموده اند بپیمایم.

لهذا برای جمعی از آقایان طلاب و غیرهم- که جویای دانش واقعی بودند - به تدریس معارف قرآن پرداختم و بر حسب استقبال و تشویق آنان ، برای تعمیم فائده ، دروس را به رشته تحریر درآوردم تا این که به توفیق خداوند متعال و تأیید ائمه هدى علیهم السلام سّيما ولی عصر (عجل الله تعال فرجه الشریف) آن را به صورت کتابی به نام بیان الفرقان تألیف و کتاب را چهار بخش نمودم ...». (1)

1.بیان الفرقان:

مرحوم حاج شیخ را می توان در زمرۀ سرآمد عالِمان ربّانی و راستینی به شم آورد که در ترویجِ معارف وحیانی شوقی بلیغ و شوری عجیب داشت و برای گسترش تعالیم ناب اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السلام و حقایق مکتب قرآن و عترت همه توان

ص: 21


1- بعدها مباحث دیگری نیز به این مجموعه افزوده شد و جلد پنجم این کتاب دربارهٔ (غیبت) ، (رجعت) به قلم استاد نگارش یافت که در آن مسائل گوناگون غیبت و رجعت- از جمله اشکالات فلسفی آن - بحث و بررسی شده است.

خویش را به کار گرفت و مجموعه نفیس و ارزشمند «بیان الفرقان» را از خود به یادگار گذاشت که در تمامی بخش ها و فصول این مجموعه نورانی، وابستگی پایه بندی روح بزرگش به قرآن و عترت پیامبر صلی الله علیه و اله - که حاملان وحی خدای سبحان اند - درخششی خاص دارد.

استاد محمدرضا حکیمی در مقدّمه اش بر چاپ اخیر بیان الفرقان چنین می گوید :

«توجه به زبان هر مکتب برای فهم آن مکتب ضروری است. «بیان الفرقان» را باید با لسان معارفی فهم کرد نه لسان فلسفی، کلامی، عرفانی و ... » .

«عمده مطالب این تألیف (بیان الفرقان) نوشته هایی است که شیخ استاد برای درس مرقوم می داشتند و خود می فرمودند: من به جهات لفظی و ادبی چندان توجهی ندارم از این جهت گاه نیز کتاب سنگین است و حتی مندمج . ... و نَسَق دادن به مطالب و منقولات، دارای وجهی خاص ... لیکن هیچ گاه نباید عظمت محتوی و تصنیف (رده بندی مطالب) در این کتاب مغفول بماند ... ». (1)

این مجموعه قویم در پنج جلد نگارش یافته است و هر یک از مجلدات آن به یکی از مباحث مهم اعتقادی اختصاص دارد؛

جلد اول: در توحید قرآنی و تفاوت آن با توحید به اصطلاح فلسفی و عرفانی است به نام «بیان الفرقان في توحيد القرآن».

وی در این کتاب ضمن اثبات وجود خدا از راه مطالعه آیات آفاقی و انفسی ، دیدگاه های مادیون را در زمینهٔ روح شناسی ارزیابی می کند و شبهات زیادی را پاسخ

ص: 22


1- بيان الفرقان : 15 - 16 ، نشر حدیث امروز به اهتمام نقی افشاری در این چاپ مجموع پنج جلد بیان الفرقان با تحقیق نسبی در اختیار علاقه مندان قرار گرفته است که از این جهت قابل تقدیر می باشد و لکن در اصلاح اشتباهات متن چاپ اول دقت کافی به عمل نیامده است و نیز احادیث و اقوالی که در متن آمده به طور کامل منبع یابی نشده است، در چاپ کنونی سعی بر این شده که این نقیصه ها برطرف گردد؛ به ضمیمه ویژگی های دیگر که در گزارش تحقیق خواهد آمد.

می دهد و به دنبال آن بحث دقیقی در چگونگی حصول علم دارد و هشت بحث ابتکاری قرآن را بر توحید قرآن متفرع می کند.

جلد دوم: در وحی و نبوت از منظر قرآن و پاسخ به شبهات منکرین نبوت و بیان حقیقت اعجاز و تبیین جهات کمالیهٔ قرآن به نام بیان الفرقان في نبوة القرآن» است.

جلد سوم: در معاد قرآنی به نام «بيان الفرقان في معاد القرآن» است که متفاوت با معاد عرفانی و فلسفی می باشد و تأویلات عرفا و فلاسفه را در این زمینه به نقد می کشد. شیخ در این جلد پنج اصل مهم را در تمهید معاد قرآنی بیان کرده است.

جلد چهارم: در تبیین عصمت و امامت است و به نقد کتاب «القسطاس المستقیم ، ابو حامد غزالی» اختصاص داده و نام آن را «بیان الفرقان في ميزان القرآن» نهاده است.

شیخ استاد کوشش ابو حامد غزالی را در به کرسی نشاندن وحدت صوفیانه دین، درست نمی داند و مشرب عرفا را به نقد می کشد

لزوم نصب امام را از جانب خدا و رسول به حکم عقل و قرآن اثبات می کند و به نقد و بررسی راه های تعیین خلیفه نزد عامه می پردازد و در پایان خلافت بلافصل على علیه السلام را با آیات و روایات متواتر ثابت می کند.

جلد پنجم: در بیان ،غیبت رجعت و شفاعت است. شیخ استاد در این جلد اخباری که در آن ها به امامت ائمه دوازدگانه تصریح دارد و روایاتی که در مورد شخص حضرت مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) وارد شده دسته بندی و شرح نموده و به اشکالات فلسفی رجعت و شبهات وهابیت در مورد شفاعت پاسخ داده است.

تألیفات دیگری نیز از شیخ استاد به طور مخطوط- که امید است به زودی توفیق چاپ آن ها حاصل آید - به شرح ذیل به یادگار مانده است :

2.رساله ای در معرفة النفس شامل:

الف: بیان نظریه ارسطویی و نقد آن.

ص: 23

ب: بیان نظرية (مادية الحدوث بودن نفس) و نقد آن.

ج: بیان نظر ماده گرایان از جمله دکتر تقی آرانی درباره نفس و ردّ مستدَلّ آن.

د: تبيين معرفة النفس قرآنى .

3.رساله ای در نقدِ اصول یازده گانه ملاصدرای شیرازی در مبانی حکمت متعالیه.

4.نسخه هایی در برخی علوم غریبه...

رحلت

او که در خاندان علم و عمل در سال 1318 ق. در قزوین دیده به جهان گشود سرانجام ، در 22 ذی حجه سال 1386 ق . (14 / 1 / 1346 ش) دیده از جهان فرو 1386ق. بست و در صحن عتیق رضوی (رواق فعلی دارالحجّه «عج») به خاک سپرده شد و جهان تشیّع را به سوگ خود نشاند.

رضوان و رحمت الهی بر روان پاکش باد

عاش سعيداً و مات حميداً

ص: 24

گزارش گونه ای از این تحقیق

با توجه به اهمیت کتاب «بیان الفرقان» که شیوه ارزنده ای در تبیین معارف وحیانی دارد و مطالب شایان توجهی که در قسمت های مختلف آن بازگو شده است و نکات کلیدی و درس آموزی که شیخ استاد در جاهای مناسب یادآور می شود و نیازی که از سوی دانش پژوهان برای دست یابی به این اثر نفیس با تحقیقی مناسب احساس می شد، لازم بود اقداماتی صورت گیرد که بحمدالله به قرار زیر انجام پذیرفت:

1. متن کتاب ابتداءاً با حضور آیت الله سیدان و همکاری دو تن از عالمان فرهیخته که خود از شاگردان شیخ استاد می باشند- دامت برکاتهم - قرائت و هر مطلبی را که استاد با اشاره از آن گذشته بودند و نیازمند و اشکافی بیشتر بود توسط استاد شیخ سیدان تشریح و سپس در پانوشت ها جای داده شد البته این تعلیقه ها-به جز موارد اندکی که توسط یکی از فضلای حوزه تنظیم شده است - از معظم له می باشد که با رمز «س» مشخص شده است.

2. آیات روایات و مطالبی که شیخ استاد در متن می آورد- چنان که مرسوم است- مستند گردید و گاه متن عبارات عربی همراه با ترجمه آن آورده شد.

3. در راستای استفاده مناسب و بهتر از آیات و روایاتی که در متن ترجمه نشده بود داخل [] ترجمه گردید.

ص: 25

4. سعی شده است از هرگونه تصرّف محتوایی یا عبارتی در متن پرهیز و تنها اشتباهاتی که در غلطنامه چاپ اول کتاب بود در متن اصلاح بشود

5. هر کجا که عبارت از نظر لفظ و معنا مشکل و نارسا به نظر می رسید با استفاده از علامت [] این نارسایی برطرف گردید و در موارد ضروری در پی نوشت یادآوری شد.

6. از آن جا که متن بیان الفرقان با زبان فارسی روان و مأنوسی نگارش نیافته است ، گاه فهم آن برای خواننده دشوار می نمود ویرایش متن با حفظ اصل آن ، امر بسیار لازمی به نظر آمد و با استفاده از علائم ویرایشی و پاراگراف بندی، مشکلات فراوانی که ممکن است خواننده را دچار اشتباه در فهم و برداشت سازد، برطرف گردید و این شیوه بر آسانی و گویایی متن افزود.

در پایان از تلاش مستمر جمعی از فضلای حوزه در راستای احیای این اثر کمال سپاس و امتنان را داشته و همچنین از ملاحظات و تذکرات پژوهشگران مؤسسه معارف اهل بیت علیهم السلام (قم) صمیمانه تشکر و برایشان طلب توفیقات افزون تری از درگاه احدیت می نماییم.

امید است احیا و چاپ ویراسته این کتاب در راه رضای حق و خوشنودی حضرت بقية الله الأعظم حجة ابن الحسن العسكرى (ارواحنا له الفداء) مقبول افتد نشر آن ، درجات والای شیخ استاد را عروج دهد و ره پویان صراط تعالیم وحیانی و تمسک جویان به قرآن و عترت را سود بخشد و از خداوند متعال برای خدمت گزاران دین و مکتب اهل بیت علیهم السلام توفیقات روزافزون مسألت داریم.

مشهد مقدس

بخش پژوهشی مدرسه علوم دینی

حضرت ولی عصر (عج)

تابستان 1389

ص: 26

مقدّمه

سبب تأليف كتاب

بر ارباب اطلاع و واردین در علوم واضح است در قديم الأيام طريق فقهای آل محمّد صلى الله عليه و سلم که پیروان قرآن مجید و سنّت سیدالمرسلین صلى الله عليه و سلم می باشند، از طریق فلاسفه یونان و عُرَفای صوفیه ممتاز بوده و پیروان فلسفه و عرفان هم از یک دیگر ممتاز بوده اند و هر یک، طریق خود را حق و دیگری را باطل می دانسته اند و باکی از مخالفت با یک دیگر نیز نداشتند. از این جهت هر یک از دیگری تَبَرّی و بیزاری می جستند.

همچنین از مُسَلَّمات بوده که طریقِ قرآن و سنت (1) مخالفِ طريق فلسفه [و عرفان] است. (2)

ص: 27


1- روشن است که مقصود از سنت سنتِ پیامبر صلی الله علیه و اله و اهل بیت آن حضرت می باشد؛ امامان معصوم علیها السلام که جانشینان اصلی و حقیقی آن حضرت به شمار می روند و تبیین کنندگان سنتِ واقعی پیامبر و ادامه دهندگان راه آن پیامبر بزرگ اند. (س)
2- راه و روش و نتایج، در تعالیم قرآن و فلسفه یونان و عرفای صوفیه از یک دیگر متمایزند. این مسئله ای است که بسیاری از اندیشمندان گذشته و جدید به آن اعتراف دارند در مقدمه کتاب به نظرات برخی از آنان اشاره شده است. البته هر سه روش در راستای کشف واقع و دریافت حقایق می کوشند، با این تفاوت که وحی گسترده و خطاناپذیر است (مقصود از وحی، قرآن و احادیثی می باشد که طریقِ معتبر دارند). عقل نیز واقع را می نمایاند؛ از این رو در شرع حجت می باشد لیکن عرصه فعالیت عقل محدود است و شخص عاقل و خردمند به جهت دلایلی که در جای خودش ثابت شده اند فراوان خطا می کند و چیزهایی را که نادرست اند، درست می پندارد. و نیز عرفان حقیقی و کشف واقعی اندک روی می دهد و در موارد بسیاری عارفان (اصطلاحی) به خطا ، اموری را حقیقت می انگارند (س)

فلسفه یونان در عصر خلفا ترجمه شده (1) و متکلمین که پیرو قرآن بودند (2) از ائمه علیهم السلام متابعت نکردند خواستند که مطالب فلسفه را مطابق با قرآن کنند و به دو فرقه «اَشاعره» و «مُعْتَزِلَه» متفرق شدند.

و فرقه ای هم در زمان خلفا به نام صوفیه و عرفا -مانند حسن بَصری و سُفیان ثوری و اَمثال آن ها - پیدا شدند که مُدَّعی مقام کشف حقایق و اسرار و علم به حقایق قرآن بودند و خود و پیروان خود را از ائمه علیهم السلام بی نیاز می دانستند ؛ چنان که در میزان القرآن

ص: 28


1- ترجمه فلسفه یونان بیشتر در دوران خلفای عباسی- به ویژه دوران هارون و مأمون - انجام گرفت. عباسیان (به ویژه مأمون) توجّه خاصی به مترجمان داشتند و آنان را تشویق می کردند. در کتابِ فلسفه از آغاز تاریخ (جلد 3، ص 7) آمده است: «مأمون در دوران خلافت خود ... نویسندگان و مترجمین را با دادن حق الزحمه های گزاف تشویق می نمود؛ چنان که مطابق وزن هر کتابی که ترجمه می کردند زَرِ خالص جایزه می داد. گویند: حنین- مترجم کتاب های یونانی - هر کتابی را که ترجمه می کرد کلمات آن را با حروف درشت و سطرهای از هم باز روی کاغذهای ضخیم می نوشت تا وزن آن سنگین تر شود و جایزه زیادتری دریافت دارد (س). برای آگاهی بیش تر نگاه کنید به بحار الأنوار، ج 60 ، ص 197؛ مجموعه آثار شهید مطهری، ج 14، ص 458 (خدمات متقابل اسلام و ایران)؛ تاریخ تمدن اسلام ، جرجی زیدان، ص 558.
2- مقصود حضرت استاد از «متکلمان» گروهی از اهل سنت اند که در دوران خلفا پیدا شدند، و علم کلام اصطلاحی را پایه ریزی کردند و در شیوه و روش از فلسفهٔ یونان بهره گرفتند اینان از اصول و معیارهای ائمه علیهم السلام که مفسران واقعی قرآن بودند پیروی نکردند نه گروهی از عالمان شیعه که اصطلاحات علم کلام را دانستند و بنابر شرایط زمان و مسائل رایج در این عرصه کتاب ها و رساله ها نوشتند، و به مکتب اهل بیت اعتقاد کامل داشتند و پیرو مبانی آن بودند. (س).

این موضوع را بیان کرده ایم.

از این جهت دسته فقها - رضوان الله علیهم - که پیرو قرآن و سنت پیغمبر و ائمه علیهم السلام بودند، از دستهٔ فلاسفه و عرفای صوفیه ممتاز بودند.

این امر تا قریب یک صد سال قبل مُسَلَّم و محفوظ بود (1) و بعد از آن به واسطهٔ این که عرفای صوفیه و پیروان فلسفهٔ یونان در اقلیت و از جامعه مسلمین - مخصوصاً شیعه و فقها - مطرود بودند بنای تدلیس و تلبیس و تأویل را گذاشتند ؛ کلماتِ مقدسه انبیا و ائمه علیهم السلام را مطابق با مُعْتَقَداتِ فلسفه و عرفان، تأویل کردند.

و این تدلیس کاملاً مؤثر افتاد تا کار به جایی رسید که پیروان مکتب قرآن و شیعه و فقها چنین معتقد شدند که علوم قرآن مجید و ائمه علیهم السلام، عین علوم فلسفه و عرفان است (2) و علوم اسفار و اشارات - مثلاً - عین قرآن و اَسرار قرآن است که بر فقها مخفی

ص: 29


1- به منبع و مدرکی دست نیافتیم که منظور حضرت استاد از تعیین این تاریخ چه بوده و کدام دوره و اشخاصی را در نظر داشته اند. شاید منظور این است که گر چه مبانی اختلاط و التقاط و تطبیق فلسفه و عرفان با قرآن و حدیث (به صورت گسترده و در همه مبانی) از زمان ملاصد را آغاز شد لیکن در آن دوره ها توفیقی نیافت (حتی فیض و فَیّاض- که از شاگردان ایشان بودند - به طور کامل راه ایشان را نپیمودند و در مسائلی نظریات ویژه ای داشتند) و مقبول فقها و حوزه ها نیفتاد بلکه از سوی فقهای بزرگ آن عصر طرد شد و آنان از این شیوه بیزاری جستند. با وجود این روش مذکور به تدریج در حوزه ها رواج یافت که از حدود صد سال پیش به این طرف است. فقها اکثر مبانی و نتایج فلسفهٔ یونان را مخالف قرآن می دانستند و تأویل و توجیه ها را ناروا و نادرست می دانستند و معتقد بودند که برای دستیابی دقیق به مبانی هر مکتب و مرامی باید مبانی و اصول آن را در چارچوب و زمینه ها و شرایط ویژه ای مورد بررسی و دقت قرار داد و «مکتب تفکیک» به همین معیار، معتقد است. (س).
2- به نظر می رسد مقصود پیروان فقها است و در هر حال، بدیهی است در این سخن، عموم فقها و بزرگان و پیروان آنان منظور نیست؛ چون به ضرورت تاریخ برخی از فقها چنین اندیشیدند یا به ظاهر ، مسائل را بدین گونه مطرح ساختند . پس قضیۀ مُهمَلَه است نه کُلّیه؛ چنان که مرحوم استاد در جاهای بسیاری از این کتاب و دیگر نوشته های شان به صراحت این مطالب را بیان کرده اند. از تعبیرهای قبل و بعد ایشان نیز موضوع مشخص می شود. ایشان در جلد چهارم این کتاب (بیان الفرقان، ج 4، ص 155) می گوید: ما در این کار طریقه ای را سیر کردیم که از صدر اسلام بنای فقهای آل محمّد علیهم السلام بر آن بوده است. و نیز می نویسد: روش ما در این کتب روش تازه ای نیست بلکه مشی علمی و روشی است مطابق مشی و روش فقها و محدثين. بيان الفرقان (في ميزان القرآن)، ج 4، ص155. (س).

و مجهول مانده است. (1)

فقهای بزرگ را ظاهری و قشری خواندند و از اَسرار قرآن بی بهره دانستند و به همین گونه کلمات ، عوام شیعه را فریفته و از فقها مُنْزَجر نموده اند. (2)

عوامل دیگری هم این مطلب که فقها را قشری نامیدند - تأیید کرد.

تا این که امر بر عامه بلکه بر اکثرِ محصلین علوم دینی نیز مشتبه گردید و بر اهل علم و اطلاع واجب آمد در ازاله شبهات بکوشند و علوم و معارف الهی را از ساخته های فکر بشر ممتاز نمایند و از این اختلاط- که موجب گمراهی است - جلوگیری کنند.

داعی پس از سال ها تحصیل فلسفه و عرفان بر خود واجب دیدم که در این مقصد بذل سعی کنم و طریقی را که بعضی فقهای سلف در ترویج علوم و معارف آل محمّد علیهم السلام پیموده اند بپیمایم

لذا برای جمعی از آقایان طلاب و غیر هم -که جویای دانش واقعی بودند - به تدریس معارف قرآن پرداختم و بر حسب استقبال و تشویق آنان برای تعمیم فایده، دروس را به رشته تحریر درآوردم تا این که به توفیق خداوند متعال و تأیید ائمه هدی علیهم السلام

ص: 30


1- علامه طباطبائی در کتاب شیعه در اسلام می گوید: برای روشن شدن این مطلب کافی است که ذخایر علمی اهل بیت علیهم السلام را با کتب فلسفی که با مرور تاریخ نوشته شده بسنجیم؛ زیرا عیاناً خواهیم دید که روز به روز فلسفه به ذخایر علمی نامبرده نزدیک تر می شد تا در قرن یازده هجری تقریباً به همدیگر منطبق گشته و فاصله ای جز اختلاف تعبیر در میان نمانده است. (شیعه در اسلام ص 60) (س)
2- نگاه کنید به اسفار، ج 9، ص 202

سيما ولی عصر (عجل الله تعالی فرجه الشریف) آن را به صورت کتابی به نام بیان الفرقان تألیف و کتاب را چهار بخش نمودم: (1)

1. في توحيد القرآن .

2. في نبوة القرآن .

3. في معاد القرآن .

4. في ميزان القرآن .

که هر بخش آن جلدی جداگانه است که [امید است] در موقع فراهم شدن وسایل به چاپ رسیده و منتشر گردد و اینک، بخش نخستین را تقدیم اربابِ فضل و طلابِ علوم می نمایم.

در هر یک از کتب چهارگانه در هر مسئله معتقدات فلسفه و عرفان و قرآن مجید را بیان کرده و جهت امتیاز و اشکالات را به قدرِ ضرورت - شرح داده ایم.

وَالسَّلامُ عَلَى مَنِ اتَّبَعَ الهُدى

وَاللَّهُ وَلِيُّ التَّوفِيقِ

مجتبی قزوینی

ص: 31


1- بعدها مباحث «غیبت» و «رجعت» و «شفاعت» که در تکمیل جلد چهارم کتاب نگارش یافته بود و حجم آن دو برابر خود آن جلد می شد به عنوان جلد پنجم چاپ شد

ص: 32

بسم الله الرحمن الرحيم

اَلْحَمْدُ اللهِ رَبِّ العَالَمِينَ ، وَالصَّلوةُ وَالسَّلامُ عَلَى خَيْرِ خَلْقِهِ وَ أَفضَل رُسُله، محمَّد و آله الطَّاهِرِينَ ، وَ لَعَنَةُ الله عَلَى أَعدَائِهِم أَجْمَعِينَ .

انسان بالفطره (و خلقت ذاتی) دارای میل و شوق به دانایی و توانایی است و در هر فرد از افراد بشر -کم یا زیاد - رغبت به تحصیل این دو کمال موجود می باشد، اگر چه شوق نسبت به مُتَعَلَّق آن در اشخاص (به حسب استعداد و درجات آنان) مختلف است.

و طریق تحصیل این دو صفت کمال - یعنی علم و قدرت - در عالَم به سه طریق است و هر یک از این سه طریق با دیگری مُباین و مخالف است.

اول: طريق وحی و نبوت که خداوند عالم پیغمبرانی برای تربیت بشر و رساندن [آن ها] به سعادت و رسیدن [آدمی] به این دو [علم و قدرت] فرستاده، بشر باید متابعتِ آنان نماید. (1)

ص: 33


1- در طریقه انبیا افزون بر توجه جدی و بسیار به احکام روشن عقل که مورد قبول همه عقلا است پیروی از فطرت و تذکرات فطری نیز بسیار توجه داده شده است تا آن جا که می توان گفت: طريق انبیا همان طريق تبیین فطرت و برطرف کردن موانعی است که عقل را از بینش درست باز می دارد ؛ ﴿فَبَعَتَ ... إليهم رُسُله ... ليستأدُوهُم مِيثَاقَ فِطْرَتِهِ ... وَ يُثِيرُوا لَهُمْ دَفَائِنَ الْعُقُولِ﴾ (نهج البلاغه، خطبه 1). در مواردی که مطالب از درک روشن عقول بالاتر است به حکم همان عقل ،بین باید از بیان وحی بهره گرفت. (س).

دوم: طریقِ عقل و حکمت که یک دسته از عقلا و بزرگان بشری آن راه را پیموده اند. (1)

سوم: طریقِ کشف و ریاضت که حضراتِ صوفیَّه آن را آئینِ خود قرار داده اند.

و عمده مقصود ما بیانِ طریق اول - و آن چه را که پیغمبر اسلام صلی الله علیه و اله و قرآن مجید بدان تذکر داده - می باشد ولی برای این که امتیاز بین طریق انبیا و فلسفه و عرفانِ اصطلاحی کاملاً معلوم گردد از بیان آن دو طریق - به طور اجمال - ناچاریم .

طريقه حكما و فلاسفه

حکما و فلاسفه می گویند: طریقِ معرفتِ حقایق اشیا و رسیدن به کمال ، منحصر به عقل است؛ مثلاً برای دانستن تأثیر و تَأثُّر اجزای عالم نسبت به هم یا معرفت این که جهان را خالق و صانعی هست و ماورای این جهان جهان دیگری وجود دارد یا نه؟ راهنما و دلیل منحصر به عقل می باشد

و چون عقول بشر یکسان نیست و در مطالب و حقایق یکسان قضاوت نمی کند برای تمیز حق از باطل محتاج به میزان و اَبزار سنجش است- که آن را نیز باید عقل فراهم کند- تا به وسیله آن میزان فکر از خطا محفوظ ماند؛ آن میزان را «منطق» نامند که دانشجو پس از فهم مسائل منطق در فهم حقایق عالَم وارد شود.

فلاسفه را (به مناسبت راهی که اتخاذ کرده اند) به دو دسته بزرگ می توان تقسیم نمود:

1. حکمای مَشّاء که پیرو طریقه ارسطو می باشند

2. حکمای اِشراق که پیرو افلاطون می باشند

ص: 34


1- در این طریق تنها به اندیشه و فکر بسنده می شود و در تمامی امور «عقل» معیار قرار می گیرد تا آن جا که موافقت و مخالفت با شرایع از یاد می رود و بدان اهمیتی داده نمی شود. حاکم بی چون و چرا در همۀ معارف - عقل است و شخص در پرتو آن خود را از دیگر چیزها بی نیاز می پندارد. (س).

ما در موقع خود نسبت به طریقهٔ هر یک توضیح کافی خواهیم داد.

و قدر مُسَلَّم بين تمام فلاسفه آن است که راه شناسایی حقایق عالَم - خواه الهیات یا طبیعیات - (دانایی) و همچنین راه تحصیل صفتِ قدرت (توانایی) عقل است تا به وسیله آن بتوان؛ اولاً حقایق را- چنان که هست - درک نمود؛ و ثانیاً راهی را که برای تحصیل قدرت و توانایی لازم است تشخیص داده و پیمود.

و از این نظر می گویند: اگر کسی در علم و قدرت به سر حَدِ کمال رسید ، شایسته فرمان روایی در جهان می باشد و اگر او را فرمان ،برند دنیا مدینه فاضله گردد، و زندگانی بشر سراسر سعادت و کامیابی می شود. (1)

برای این که بر خواننده آشکار شود که راه مذکور ناتمام است و نتیجه آن همگانی نیست ، به طور مقدمه باید دانست- به طوری که از تواریخ به دست می آید پیدایش فلسفه و حکمت از حدود چهار هزار سال قبل می باشد که به تدریج، تکامل یافته و در میان مسلمین به وسیلۀ شیخ ابو نصر فارابی و شیخ ابو علی سینا به سر حَدِ کمال رسیده و جامع جميع علوم - حتى علوم غریبه و خوارق عادات - گردیده و کتبی درباره آن ها نوشته اند؛ و ما در «رساله نبوت» به شرح آن مفصلاً پرداخته ایم. (2)

پس از ذکر این مقدمه می گوییم:

اولاً: طريق فلسفه و حکمت راهی است خصوصی و نفعی برای عموم مردم ندارد، بلکه عده خیلی اندک از بشر توانایی و توفیق پیمودن آن را دارند و اگر راه را منحصر به این طریق نماییم موجب مُهمَل گذاردن و سَلْب سعادت از بیش تر افراد مردم است؛ زیرا نوع مردم نمی توانند- مانند ارسطو و افلاطون یا فارابی و ابو علی سینا - به عقلِ خویش، مراحل کمال را طی نمایند و سال های متمادی از عمر

ص: 35


1- نگاه کنید به آراء اهل المدينة الفاضلة (فارابی) باب 27 و 28
2- بيان الفرقان ، ج 2، ص 31 (و صفحات پس از آن)

خویش را در این طریق صرف کنند تا خود صاحب نظر و رأی مستقلی گردند. (1) پس یا به کلی از طریق معرفت باز می مانند یا این که در صورت پیمودن راه و مدتی تحصیل، مُقَلّد افکار دیگران می شوند و یا این که با ملاحظه و مطالعهٔ افکار و نظریات گوناگون فلاسفه، چون نمی توانند شخصاً قضاوت نمایند مُتَحَيّر و سرگردان می مانند

به طور خلاصه، در صورتی که طریقِ کمال منحصر به فلسفه و حکمت باشد، مردم به چهار دسته تقسیم می شوند:

1. نوابغ و برجستگان ،بشر که عده ای بسیار اندک اند.

2. بیشتر مردم ، که استعداد و توفیق کسب حکمت و فلسفه را ندارند و بویی هم از آن استشمام نکرده اند

3. کسانی که وارد تحصیل شده و به حسن ظن به اساتید فلسفه مطالبی را تقلیداً پذیرفته اند.

4. کسانی که با مطالعۀ افکار گوناگون ،فلاسفه دچار حیرت گشته و در هیچ عقیده ای ثابت قدم و مطمئن نیستند؛ چنان که به قول یکی از شاگردان مرحوم جلوه (2)

ص: 36


1- خواجه نصیرالدین طوسی در شرح اشارات (ج 2 ص 1) می گوید: إِعْلَمْ أَنَّ هَذَينِ النَّوعَين مِنَ الحِكْمَة النَّظَرِيَّة- أغنى الطَّبيعي و الإلهي - لا يَخْلُو عَنِ انْغِلاقٍ شَديدٍ ، وَ اشْتِباهِ عَظيمِ، إذ الوَهُمُ يُعارِضُ العَقْلَ في مآخِذِهما ، و الباطلُ يُشاكِلُ الحَقَّ في مَباحِثِهما؛ و لذلك كانتْ مَسائلُهُما مَعارك الآراءِ المُتخالِفَة ، و مَصادِمَ الأهواءِ المُتقابِلَة ، حَتَّى لا يُرجى أن يتطابَقَ عَليها أهلُ زمان ولا يَكادُ يَتَصالَحُ عَليها نوع الإنسان . والنَّاظرُ فيهما يَحتاجُ إلى مَزيدِ تَجريدٍ للعَقل ، و تمييز لِلذّهن ، و تَصفيةٍ لِلفكر ، و تدقيقٍ لِلنَّظر ، و انقطاعٍ عن الشوائبِ الحِسّیَّة ، و انفصالٍ عَن الوساوسِ العاديّة... بدان که این دو رشته از حکمت نظری - یعنی طبیعیات و الهیات - همواره همراهند با پیچیدگی های سخت و شبهه های بزرگ، چون در مآخذ و فرا گرفتِ این دو رشته و هم با عقل درگیر می شود، و در بحث های این دو رشته باطل خود را مانند حق نشان می دهد و به همین جهت مسائل این دو علم همیشه میدان کشاکش آراء متضاد و محل برخورد هواهای مخالف یک دیگر بوده است تا بدان جا که امید نمی رود که اهل عصر و زمانی بر آن ها توافق کنند و در مورد آن ها دارای یک رأی گردند و هر کس به این دو رشته می پردازد نیازمند است به بیش تر پیراستن عقل و پاک سازی ذهن و شفاف کردن فکر و هر چه دقیق کردن نظر و بریدن از آمیزه های حسی و دور شدن از وسوسه های عادی.
2- ابوالحسن سید محمد طباطبائی معروف به میرزای جلوه در ذی قعده سال 1238 ق در احمد آباد گجرات

(که از اساتید متأخر این فن بود) [ایشان] کراراً اظهار تَحَيُّر می نمود.

پس به حکم عقل سلیم این طریق، برای کشف حقایق و تکمیل بشر- گذشته از این که اطمینان بخش نیست - سودش (به فرض که سودی داشته باشد) بسیار اندک و منحصر به افراد قلیلی است.

ثانیاً: چنان که ذکر شد، قبل از فلسفه باید منطق آموخت که میزان و مُمَيِّز صدق و کذب است- گذشته از این که مسائل آن تماماً از بدیهیّات اوّلیه تشکیل نیافته است تا مورد اطمینان باشند بعضی از قواعد آن هم بین اهل فن مورد اختلاف است (1)

هند به دنیا آمد و به همراه خانواده اش- که ایرانی بودند- به ایران آمد و در اصفهان به تحصیل علوم دینی پرداخت و در حکمتِ اسلامی و فلسفه شرق تبحُّر یافت. سپس به تهران رفت و در «مدرسه دارالشفا» اقامت گزید و چهل و یک سال در آن جا ماند و به تدریس فنون حکمت به ویژه کتاب های بوعلی سینا و ملاصدرا پرداخت. و سرانجام در شب جمعه ششم ذی قعدهٔ 1314 ق. در تهران درگذشت و در جوار شیخ صدوق رحمه الله به خاک سپرده شد.

از آثار اوست: اثبات الحركة الجوهرية ؛ ربط الحادث بالقديم؛ حاشیه بر اَسفار ملاصدرا (ريحانة الأدب، ج 1، ص 419؛ فرهنگ فارسی معین، ج 5، ذیلِ واژه «جلوه»).

در پیش گفتار کتاب «مجموعه آثار حکیم جلوه» (چاپ 1385 ش) جلد نخست، شرح حال کامل و مفصلی از میرزای جلوه و آرای فلسفی و آثار انتشار یافته و دیگر آثار خطی و منتشر نشده وی آمده است.

ص: 37


1- موارد اختلاف در منطق- از نظر علمای منطق - فراوان است. در این جا به برخی از موارد اشاره می شود: در شرح اشارات، ج 1، ص 51 (چاپ جدید) آمده است: اقول: مطلوب الشيخ أن يُثبت وجودَ لوازم بَيِّنة يَمْتَنعُ رفعُها في الذهن ، مع وضع ملزوماتها ؛ فانّ قوماً من المنطقيّين أنكَروا أن يكونَ فى اللوازم ما يَمْتَنعُ رَفعُه ... ابن سینا در مقام آن است که اثبات کند لوازم بیّن با توجه به وجود ملزومات قابل انفکاک از ملزومات خود نمی باشد حتی در ذهن ولی جمعی از منطقیین معتقدند که ممکن است لوازم بیّن با توجه به وجود ملزوم، در ذهن رفع شود. و بعض المنطقيّين ذَهَبوا إلى أنّها تَنْعَكِس كنفسها ضروريّة ؛ عکس کلّیه موجبه ضروریه از نظر بعضی از منطقیین، مُوجبه کُلّیه ضروریه خواهد بود ولی از نظر ابن سینا عکس آن موجبه جزئیه می باشد ... (همان ، ص 209). در شرایط شکل اول، ابن سینا موجبه بودن صغری و یا در حکم موجبه بودن را کافی می داند، ولی جمهور منطقیین در حکم موجبه بودن را درست نمی دانند. بنابراین اَشکال مُنتج در شکل اول به نظر ابن سینا هشت صورت است و از نظر جمهور چهار صورت خواهد بود؛ چون «سالبۀ لا دائمه» در نظر ابن سینا در حکم

و متأسفانه برای رفع اختلاف در این میزان (منطق) میزانِ دیگری وضع نشده است.

ثالثاً: به اتفاق علمای منطق، از اقسام قیاس های منطق آن چه مورد اطمینان است «برهان» است و به اصطلاح اهل فن برهان قیاسی است که مواد آن از یقینیات تشکیل یابد؛ و اصول يقينيات عبارت است از اَوَّليّات، مشاهدات ، تجربیات ، متواترات ، فطریات ؛ و اگر قیاسِ «برهان» از این قسم مواد تشکیل یابد ، ناچار نتیجهٔ آن یقینی خواهد بود.

بر ارباب دانش آشکار است در «فلسفه» برهانی که مقدماتِ آن بدیهی و مُنتِج يقين باشد كم ، بلکه نایاب است (1) - خاصه در الهیات و قسمتی از طبیعیات و فلکیات - لذا در کلام شیخ غالباً تعبیر به حدس و ظنّ شده است.

و شاهد بر این مدعا اختلاف عظیم فلاسفه در جمیع مسائل می باشد، بلکه غالباً دیده شده است که بعضی فلاسفه تغییر مسلک و مشرب داده و عقایدی را که قبلاً منکر بوده بعداً پذیرفته اند یا مطالبی را که پذیرفته اند آن را ابطال نموده اند ؛ چنان که صدر المتألهين در اوایل اصالة المهيّة را اختیار [کرد] سپس قائل به اصالة الوجود شد. (2)

موجبه است و می تواند صغرای شکل اوّل ،باشد ولی از نظر جمهور چنین نیست (همان، ص 242 و 244). در شکل دوم نیز اختلافی میان ابن سینا و جمهور منطقیین است، چه این که جمهور تشکیل قیاس را در مُطْلَقَتَین که در سلب و ایجاب مختلف باشند، صحیح دانسته اند ولی ابن سینا تشکیل قیاس را از مُطْلَقَتينِ مذکور صحیح نمی داند (همان ، ص 254).

محقق طوسی می گوید: جمهور منطقیین بر آن اند که مطلقات و وجودیات گاهی در شکل دوم- به شرط اختلاف در کیف - نتیجه می دهند و ابن سینا تبیین نموده است که در شکل ،ثانی مطلقات و وجودیات منتِج نخواهد بود (همان ، ص 255)

همچنین برای اطلاع از برخی دیگر از موارد اختلاف رجوع کنید به اشارات، ج 1، ص 65 - 67 ، 71، 81، 183، 190 ، 256 - 257، 264 ، 271 - 272. (س) .

ص: 38


1- روشن است که مقصود مسائلی از قبیل: استحاله دور و بطلان اجتماع ضدین در خارج و مطالبی که مورد اتفاق عموم عقلا است در ارتباط با مبدأ و معاد و دیگر مسائل مهم - نمی باشد ؛ همان طور که از عبارت بعد استفاده می شود.
2- اسفار، ج 1، ص 49

گروهی در یک مسئله ادعای بداهت و ضرورت ،نمایند، جمع دیگر خلاف آن را بدیهی شمرند؛ چنان که دربارۀ اتحاد عقل و عاقل و معقول، شیخ ابوعلی سینا ادعای بداهتِ بطلان نموده (1) و عده ای دیگر مُدّعی بداهتِ ثبوتِ آن می باشند. (2)

پس اگر مقدمات برهانی- که در مسائل فلسفی استعمال می شود - بدیهی است ، این اختلاف از کجا حاصل می شود؟

اگر خواننده به کتب صدرالمتألهین و گفته های ایشان سابقه [ذهنی و مطالعه] داشته باشد که [چه سخنانی را بیان کرده است] دور نیست که بر ما اشکال و ایراد نماید و گوید که آن ،مرحوم جمع بین تمامِ اقوال نموده و گفته است: مقصودِ تمام فلاسفه یکی است بلکه گفته های پیغمبران کِرام و قرآن مجید هم مطابق با تحقیقاتِ من است و اختلافی در بین نیست! (3)

این ادعا از طرف ایشان بالبداهه مردود است ؛ (4) زیرا اختلاف ارسطو و افلاطون بین فلاسفه مُسَلَّم است و در اقوال آنان در هر مسئله فرق آشکاری می باشد و بیاناتِ قرآن مجید و ائمه اطهار علیهم السلام در اکثر مسائل با گفته آنان مباین است، به طوری که در

ص: 39


1- شرح اشارات ، ج 3، ص 292 - 295
2- اسفار، ج 3، ص 312.
3- همان، ج 8، ص 303 و ج 3، ص 110 - 111
4- ملاصدرا با این که در مواردی ادعا می کند همۀ فلاسفه و عرفا و اندیشمندان بشری یک مطلب را گفته اند و بسیاری از آرا و اندیشه ها همانند و یکسان است لیکن در موارد بسیاری نیز افکار و آرای فلاسفه دیگر را ناچیز می انگارد و به غفلت و دست نیافتن به حق و نظر درست، متهم می کند. در اسفار (ج 3، ص 312) در بحث «اتحاد عاقل و معقول» با تخطئۀ متفکرانی چون ابن سینا، بهمنیار، خواجه نصیر و ... می گوید: ... و چون دیدیم که این مسئلهٔ دشواری است و این اشکال را بررسی کردیم که علم به جوهر، جوهر باشد و عرض و در کتاب های فلاسفه به ویژه کتاب های رئیس آنان ابوعلی (چون شفا و نجات و اشارات و عيون الحكمه و جز آن) چیزی را ندیدیم که شفابخش بیماران باشد و تشنه کامان را سیراب سازد، بلکه نگریستیم که ابن سینا و همفکران و پیروانش-چون شاگردش بهمنیار و شیخ اشراق و اَتباع الرواقيّين و محقق طوسی و دیگران از متأخران - مطلبی ارائه نکردند که قابل اعتماد باشد.... (س).

مقام خود مفصلاً بیان خواهیم کرد.

و جای تعجب است از محصلین چنان مقهور تَعَصُّب و تقلید گشته اند که قوه فکر خود را کنار گذارده و تأویلات و توجیهاتِ محضِ نام برده را وحی مُنْزَل انگارند و دلیلی مطالبه ننمایند! و ما در «رساله نبوت» شرح مفصّل این مطلب را داده ایم.

بالجمله، چون مقدمات قیاس برهان- که در فلسفه به کار برده می شود - از یقینیات تشکیل نیابد مأمون از خطا نبوده و پیمودن راه غیر مأمون، به حکم عقل، حرام است .

رابعاً: برهان فلسفی و منطقی دو قسم است:

اول: برهان إنّی که پی بردن از معلول است به علت.

دوم: برهان لِمّی ، که پی بردن از علت است به معلول. (1)

اما استعمال برهان لِمّ در الهیات محال است ؛ زیرا آشکار است که احاطه علمِ معلول به علت غیر ممکن است مگر به «برهان صدیقین» (2) که صدرالمتألهین مُدّعِی آن

ص: 40


1- برهان به لحاظ علیتِ حدٌ أَوْسَطِ آن دو قسم است: برهانِ «لمّ»؛ و برهان «إنّ». هر گاه در هر برهانی حد اوسط- علاوه بر این که علتِ اثباتِ اکبر برای اصغر می باشد - علت برای ثبوت و وجودِ اکبر در اصغر نیز باشد، آن برهان را «لِمّ» گویند. و هر گاه در هر برهانی حد اوسط فقط علت تصديق ثبوت اکبر برای اصغر باشد، آن برهان را برهان «إنّ» خوانند. رهبر خرد: 339 (س) .
2- برهان صدیقین چنین است: واقعیت هستی واقعیت هستی است، غیر قابل انکار و فنا ناپذیر می باشد و اجزای کائنات و این هستی های محدود که می بینیم، فنا پذیرند پس این اجزا و موجودات محدود ،جهان غیر از آن هستی غیرقابل فناست. نتیجه این که: هستی قائم بالذات فنا ناپذیر و نابود نشدنی است و هستی های محدود، به او قوام دارند. فاذن الوجود اما مُستغن عن غيره و اما مُفتقر لذاته إلى غيره ؛ و الأوّل هو واجب الوجود، و هو صرف الوجود الذى لا أتَمَّ منه و لا يَشُوبُه عدم و لا نقص ؛ و الثانى هو ما سواه من اَفعاله و آثاره و لاقوام لِما سواه إلاّ به... (اسفار، ج 6، ص 15-16) در اصول فلسفه و روش رئالیسم: 77 در بیان این برهان، چنین آمده است: «واقعیتِ هستی بی هیچ قید و شرط واقعیت هستی است و با هیچ قید و شرطی لا واقعیت نمی شود، و چون جهان گذران و هر جزء از اجزای جهان نفی را می پذیرد پس عینِ همان واقعیت نفی ناپذیر هست». بر صاحب نظران روشن است که صحت این برهان بر اصالت و وحدت وجود مبتنی است و این هر دو اصل از مسائل اختلافی است و نیاز به اثبات دارد و براهین اثبات آن، ناتوان و مردودند. برای آگاهی بیش تر در این زمینه به کتاب های ذیل مراجعه کنید: * گوهر مراد (عبدالرزاق لاهیجی) 280 ، فصل دوم از باب سوم. * کلید بهشت (قاضی سعید قمی): 14 - 16. * عارف و صوفی چه می گویند؟ (آیت الله میرزا جواد تهرانی) 179-208 * حکمت بوعلی (علامه سمنانی)، ج 2، ص 352 - 355. (س)

می باشد و آن عین ادعای وحدتِ وجود و عرفان است که ما در جای خود به اثباتِ بطلان آن خواهیم پرداخت.

اما برهان «إنّ» محتاج به مقدماتی است که باید حقیقت و اَقسام علّت و معلول دانسته شود که معنی علت و معلول چیست؟ فرق بین علت ناقصه و تامّه کدام است ؟ فرق علّت طبیعی و ارادی و تجلّی چیست ؟ (1)

ص: 41


1- فاعل - بر اساس آن چه در کُتب فلسفه آمده است- دارای اقسامی است بدین شرح : الف) فاعل بالطبع: فاعلی است که درک ذات و فعل نکند ولی فعلش مناسب و ملایم با ذات و طبیعت او باشد (چون آتش در فعل احتراق) ب) فاعل بالقَسر: فاعلی است که مُدرک ذات و فعلش نباشد و فعل صادر از او نیز ملایم با طبعش نباشد، چون حرکت سنگ و گلوله به طرف بالا ج) فاعل بالقصد: فاعلی است که عالم به ذات و فعلش باشد و غرضی غیر از ذاتش از فعل در نظر گیرد، که در حقیقت برای وصول به غرض کار کند چون نوع افعال انسان و حیوانات (مثل مرغان که برای چیدن دانه از آشیانه پرواز کنند). د) فاعل بالجبر: فاعلی است که فاعل عالم به فعل خود باشد، لیکن صدور فعل ارادی از او به واسطه الزام غیر باشد؛ یعنی حاکمی قاهر فاعل را به کاری وا دارد. ه) فاعل بالتسخير: اگر فاعل بالطبع و يا فاعل بالقصد تحت تسخیر فاعلی قرار گیرد (مانند فعل و انفعالاتی که در بدن انسان از حیث جذب و دفع و هضم غذا انجام می گیرد و تحت فرمان مغز (و سیستم اعصاب مرکزی) است و یا افعال انسان که به اراده اش انجام می گیرد ولی اراده اش در فرمان و اراده خداوند می باشد) این، فاعل بالتسخیر نامیده می شود. و) فاعل بالعنايه: فاعلی است که در آن «فاعل» عالم به ذات و فعل خود باشد و انگیزه او در انجام فعل، صرف ذات او است (نه غرض زائد بر ذات) و از علم به ذات خود علم به فعلش حاصل باشد و از علم به فعل، فعل پدید آید؛ یعنی فاعل نخست عالم به ذات خود باشد، و در مرتبه بعد، علم به فعل - از جهت علم به ذات او - حاصل باشد و در مرتبه متأخر فعل پدید آید. ز) فاعل بالرضا: فاعلی است که فرد عالم به ذات خود باشد و از علم به ذاتش علم اجمالی به فعل دارد، لیکن علم تفصیلی به فعلش تفصیل نفس فعل باشد. به عبارت دیگر: علم نفس معلوم باشد و علم سابق بر فعلش فقط علم به ذات است، که آن علم اجمالی به فعل تواند بود؛ زیرا ذات، بسیط و وحدانی است و فعل متکثّر است (علم به ذات- که حضور صورت وحدانی است - علم به صور موجودات متکثره نتواند بود مگر به اجمال). ح) فاعل بالتجلّی: فاعلی است که فرد عالم به ذات خود و به فعل خود است، و علمش به ذات نیز ، علم سابق تفصیلی به فعل باشد و نفس فعل هم علم تفصیلی دیگر باشد. یعنی در فاعل بالتجلی، دو علم تفصیلی به فعل باشد: اوّل: علم سابق که آن عین ذات است و چون ذات بسيط الحقیقه است و «بسيط الحقيقة كلّ الأشياء و لیس بشیء منها» پس در حقیقت علم به ذات علم به امر بسیط و همان علم بسیط واحد علم تفصیلی به کلّ موجودات فعليّه خواهد بود ؛ دوّم: وجود اشیا نیز علم تفصیلی است در مرتبه فعل. (س) برای توضیح بیشتر به شرح منظومه ، ج 1، ص 383 مراجعه شود.

و هر یک محتاج به اثبات و نفی می باشد تا منجر شود به بطلان دور و تسلسل.

و بعد از همه این مقدمات، ده دلیل بر بطلان تسلسل اقامه شده (1) و تمام آن ها محل ایراد و بحث است که پس از رَدّ و ایراد زیادی، بالنتيجه تسلسل تعاقبی (2) را باطل ندانسته و اجتماعی را باطل می دانند

پس چگونه برهان «إنّی» با چنین مقدماتی ، مأمون از خطا و موجب حصول یقین

ص: 42


1- اسفار، ج 2، ص 141 - 169
2- در صورتی که افراد نامتناهی فرض شده در وجود اجتماع یابند و هر یک به دیگری وابسته باشد، چنین تسلسلی را «تسلسل اجتماعي تَرَتُّبی» نامند. این تسلسل، نزد فلاسفه محال است و دیگر اقسام تسلسل از نظر فلاسفه محال نمی باشند؛ لیکن متکلمان همۀ اقسام تسلسل را باطل می دانند مگر آن گاه که تسلسل در امور اعتباری باشد. در کتاب تعلیقه بر شرح منظومه، پس از بررسی اقسام تسلسل چنین آمده است:.... و جميعُ هذه الاقسام، باطل عند المتكلّمين إلاّ التسلسل في الأمور الاعتبارية و التسلسل اللايقفى و عند الحكماء صحيح إلّا قسم واحد، و هو التسلسل في الأمور الغير المتناهية المُتَرَتّبة المجتمعة في الوجود النفس الامرى، ذهناً أو خارجاً (تعليقه بر شرح منظومه سبزواری، ص 160، میرزا مهدی مدرّس آشتیانی چاپ دانشگاه تهران چاپ سوم، 1372ش). (س).

گردد؟ مگر این که مقدمات از قسمِ اَوَّلیات و فطریات باشد که کلام در آن ها گذشت.

مناسب این سخن از ابن ابی العوجا (1) نقل شده که از او پرسیدند که: چرا عقیده خود را فاسد کردی و از استادت حسن بَصری دست برداشتی؟

در جواب گفت: دیدم که اطمینان به مسئله ای ندارد؛ گاهی معتقد به «جَبر» می شود و زمانی به «قَدَر» (2)

و همین شخص نسبت به صادق آل محمّد صلی الله علیه و آله گوید: (3) او را مَلَکی دیدم که هر گاه بخواهد مُتَجَسّد می شود! (4)

و نیز دربارهٔ آن حضرت گفت: نزدیک بود خدا را به من نشان دهد! و با هر که سخن گفتم مرعوب نگردیدم؛ چنان که از آن حضرت مرعوب شدم. (5)

حال از روی انصاف از مُحَصّلین سؤال می شود که: اگر بنای تقلید باشد، آیا تقلید از صادق مُصَدَّق سزاوارتر است یا تقلید از صدرالمتألهین یا افلاطون و غیره ؟!

طريق سوم: کشف و ریاضت

مدعیان این راه را اعتقاد بر این است که خود عقل حاکم است که برای او راهی به

ص: 43


1- عبدالکریم بن ابی العوجا از متکلمان سرسختِ دهری است که در زمان امام صادق علیه السلام می زیست و سرانجام هدایت نیافت و با کفر و الحاد درگذشت.
2- الكنى و الالقاب (محدّث قمی) ، ج 1، ص 201 هشام بن الحكم مدافع حريم ولایت، ص 216 پانویس 1
3- در متن «کویند» ضبط شده است.
4- اصول کافی، ج 1، ص 75، حدیث 2 متن عبارت چنین است: ما هذا ببشرٍ ! و إن كان في الدنيا روحاني يَتَجَسَّدُ إذا شاء ظاهراً و يَتَرَوَّحُ إذا شاء باطناً فهو هذا !
5- اصول کافی، ج 1، ص 76، ذیل حدیث 2. متن عبارت ابن ابی العوجاء چنین است: و مازال يُعَدِّدُ عَلَيَّ قُدرَتَه الَّتي هي في نفسي التي لا أدفَعُها، حتّي ظَنَنتُ أنَّه سَيَظْهَرُ فيما بيني و بينه ... فإنّي شاهدتُ العلماءَ و ناظرتُ المتكلّمينَ ، فما تداخلَنَى هيبةٌ قطُّ مثل ما تداخَلَنى من هَيبَتك

کشف حقايق «عَلى ما هِيَ عَلَيها» نمی باشد و از برای معرفت حقایق ، راه دیگری است که آن کشف و شهود می باشد و به ریاضت حاصل گردد.

عشق از هر دلی که سر بر زد *** خیمه از عقل و علم برتر زد (1)

به همین جهت در مقام رد و طعنِ فلاسفه برآمده اند چنان که عارف آنان ملای رومی گوید:

پای استدلالیان چوبین بُوَد *** پای چوبین سخت بی تمکین بود (2)

پیروان این روش، کتاب ها بر رد حکما نوشته اند (3) - مانند تهافت الفلاسفه که تألیف غزالی (4) است- و نیز گویند: راه ریاضت را به عقل [دریافته اند] باید [این شیوه را

ص: 44


1- عشاق نامه (فخرالدین عراقی) ، فصل سوم، مثنوی اول ، بیت سوم.
2- مثنوی معنوی 96 بیت 2141
3- بسیاری از عرفا در کتاب هاشان روش عقلی و فلسفی و شیوه استدلال و برهان را برای کشف حقایق، مردود می دانند و راه کشف و شهود را می نمایانند. قیصری در شرح فصوص الحکم - می نویسد: إذ لا يستفيد لهذا النوع من العلم إلّا مَن تَنَوَّرَ باطنُه بالفهم ، و جانَبَ طريقَ الجَدَل ، و نَظَرَ بنظر مَنْ أَنْصَفَ و عَدَلَ ، وَ أَنْعَزَلَ عن شُبَهات الوهم المُوقع فى الخطاء و الخِلَل ، و طَهَّرَ الباطن عن دَنَس الأغيار ... و عَلِمَ قصورَ العقل عن ادراک أسرار العزيز الحكيم ؛ فانَّ َاهلَ الله أَنَّما وَجَدوا هذه المعانى بالكشف و اليقين - لا بالظن و التخمين - و ما ذُكِرَ فيه ممّا يُشْبِهُ الدليلُ و البرهان، انَّما جِئ به تنبيهاً للمستعدّين مِنَ الاخوان ؛ اذ الدليل لايَزيد فيه إلّا خفاء، و البرهان لا يُوجب عليه إلّا جفاء ... (شرح فصوص الحکم، 4 در چاپ جدید، ص 7)؛ (س). ... زیراکه از این علم (عرفان) بهره نمی برد مگر کسی که باطنش را به [نور] فهم نورانی کند و از مجادله دوری گزیند و با دیدهٔ انصاف و عدالت ،بنگرد و از شبهات موهوم- که مایۀ خطا و لغزش اند - بپرهیزد، و درون را از پلیدی اغیار پاک سازد... و کوتاهی عقل را از شناخت اسرار خدای حکیم بداند ؛ چون که خداجویان این معانی را از راه کشف و یقین یافتند- و نه از راه گمان و حدس- و آن چه را (اهل عرفان) آوردند که به دلیل و برهان می ماند، برای آگاه ساختن افراد با استعداد است و گر نه دلیل، در این زمینه ها جز پوشیدگی بیش تر را موجب نگردد و از برهان، جز نارسایی و ناتوانی بر نیاید.....
4- ابوحامد محمد بن محمد غزّالی، معروف به حجة الاسلام در سال 450 ق متولد و در سال 505 ق در طابران طوس درگذشت وی در اصول اشعری مسلک و در فروع شافعی مذهب است و بعضی او را شیعه پنداشته اند، غزّالی تألیفات بسیاری دارد که از جمله تهافت الفلاسفه است او در این کتاب در ضمن بیست مسأله تناقض گویی های فلاسفه را آشکار ساخت و حکمت ارسطویی را بر اساس تفسیر فارابی و ابن سینا مورد نقد قرار داد و دست کم قطعیت اصول آن را مشکوک و متزلزل نمود و در پایان کتاب، فیلسوفان را در سه مسأله تکفیر کرد: قدیم بودن عالم، علم نداشتن پروردگار به جزئیّات، انکار بعث و برانگیخته شدن اجساد؛ پس از وی ابن رشد اندلسی (متوفّای سال 595 ق) که از بزرگ ترین شارحان مکتب ارسطویی می باشد کتاب تهافت التهافت را در ردّ آن نوشت و غزّالی را به جهل و تغییر عقاید فیلسوفان متّهم کرد، چنان که ابن سینا را نیز مورد انتقاد قرار داد و گفت: وی عقاید معلم اوّل (ارسطو) را تحریف کرده است شهید مطهری در مسئله حدوث و قدم به اشکالات غزالی در تهافت الفلاسفه اشاره می کند و با این که مدعی است حرف های غزالی جواب دارد ولی می گوید غزالی خیلی دقیق تر و عمیق تر از ابن رشد بوده و ابن رشد نتوانسته اشکالات او را جواب بدهد (نگاه کنید به مجموعه آثار استاد شهید مطهری ، ج 10، ص 407، پانویس 1؛ لغتنامه دهخدا ح الف (ابوحامد)؛ ريحانة الأدب، ج 4، ص 237، مقدمه تهافت الفلاسفه یا تناقض گویی فیلسوفان اثر دکتر علی اصغر حلبي).

پیمود؛ زیرا عقل آن را] تعیین نموده [است]!

باید دانست که طریقِ ریاضت بسیار قدیم و دارای رشته های مختلف می باشد ؛ مرتاضین هند و رهبانان مسیحی و عده ای از اروپاییان کنونی که به تسخیر ارواح مشغول اند - نیز از آنان به شمار می روند

[برخی از کاستی ها و اشکالاتِ شیوه فلسفه و عرفان]

خلاصه، رشته فلسفه و عرفان دو طریق بزرگ می باشد که هر یک خود را از دیگری بی نیاز و آن را باطل می شمارند و سالکین این دو طریق ، گرچه بر حسب ظاهر مُدَّعی پیروی از انبیای عظام اند ولی- در حقیقت و معنی - مشی آن ها مشی انبیا و مجاری وحی نیست و اعتقاد فلاسفه در احتیاج عالم به شخص کامل ، مخالف است با اعتقاد ملّیّون به ،پیغمبر ولی ابن سینا - به واسطه برخورد به پاره ای از حقایق قرآن - اولین فیلسوفی است که نبوّت را به طریق ملییّن اثبات نموده است.(1)

ص: 45


1- الشفاء (الهيّات): 441؛ اشارات ، ج 3، ص 371؛ بیان الفرقان (في نبوة القرآن)، ج 2، ص 10 - 30.

باید دانست که مقصود ما این نیست که هیچ حکیم و عارفی دارای بعضی از علوم انبیا یا پیرو آنان نیست یا انبیا و پیروان شان از علوم فلسفه و عرفان اطلاع ندارند ، بلکه مقصود اصلی این است که: نبی و فرستاده خداوند حکیم و عارف اصطلاحی نمی باشد و طریق انبیا علیهم السلام در فهم حقایق، با حکما و عرفا مخالف است؛ چنان که این دو دسته در طریقِ معرفت یکسان نیستند یکی عقل را و دیگری کشف و ریاضت را کاشف حقایق می داند.

و نیز باید دانست که در هر سه طریق - یعنی طریق وحی و نبوت و طریق فلسفه و طریق کشف و شهود - عقل لازم و حاکم است با این تفاوت که در طریق دوم، عقل را مستقل دانند و محتاج به کمک انبیا نمی باشند؛ لذا آن چه را که ادراک نماید مورد تصدیق تابعین این راه می باشد گرچه مخالف با انبیا باشد

[به] همین جهت در مسئلۀ معاد گویند: تَجَرُّد و بقای روح و لذایذ و آلام آن به برهان عقلی ثابت است، ولی لذایذ و آلام جسمی عالَمِ آخرت را منکرند ؛ چون این مطلب از مُدْرَکات عقل نیست. (1)

ص: 46


1- معاد جسمانی به صورتی که صریح قرآن مجید و روایات مسلم و فراوان است از نظر بسیاری از فلاسفه و عرفا ، انکار شده است. ملاصدرا در جاهای مختلف اسفار این موضوع را مطرح می کند و در جواب کمبود زمین نسبت به ارواح در صورت جسمانی بودن معاد، می گوید: جسمانی بودن معاد به معنای جسم مادی خاکی نیست بلکه نفس بدن مثالی را- که صورت محض است و ماده ای در کار نیست - انشا می کند و از بدن خاکی مادی هرگز اثری نیست (اسفار، ج 9، ص 200 ، و چاپ جدید ، ص 279). ایشان در کلماتی صریح تر نیز این پندار خویش را باز می گوید برای آگاهی بیش تر رجوع کنید به، الاسفار الأربعه ، ج 9، ص 21 ، 31 ، 37، 39، 44، 148، 153، 156، 162 ، 165، 174 ، 176، 178... ادله اثبات معاد قرآنی و جواب اشکالات و تأویلات فلاسفه در جلد سوم این کتاب بیان الفرقان في معاد القرآن) بيان شده است. محققان و صاحب نظرانی که در فلسفهٔ ملاصدرا مهارتی شایان توجه داشته اند نیز به این حقیقت اعتراف کردند و ناسازگاری معاد ملاصدرا را با معاد قرآنی اثبات نمودند؛ مانند علّامه میرزا احمد آشتیانی، در کتاب «لوامع الحقایق: 40» و شیخ محمد تقی آملی در کتاب «درر الفوائد، ج 2، ص 460» و سید احمد خوانساری، در کتاب «العقائد الحقه، ص 166» سخنِ مرحوم آملی چنین است: «...هذا غاية ما يُمكن أن يقال فى هذه الطريقة و لكن الإنصاف أنَّه عينُ انحصار المعاد بالروحاني، لكن بعبارة أخْفى ؛ فإنَّه بعد فرض كون شيئيَّة الشيء بصورته و أنَّ صورةَ ذات النفس هو نفسه و انّ المادة الدنيوية لمكان عدم مدخليتها في قوام الشيء لا يُحْشَر و أنَّ المحشور هو النفس، غاية الامر مع انشائها لبدنٍ مثالى قائم بها صدوريّاً مجردّاً عن المادة و لوازمها إلّا المقدار- كما في نفوس المتوسطين من اصحاب الشمال او اصحاب اليمين - و اما بدون ذلك ايضاً كما في المقربين. (و لعمرى) انَّ هذا غيرُ مطابق مع ما نَطَقَ عليه الشرع المقدس على صادعه السلام و التحية. و أنا أشهد الله و ملائكته و أنبيائه و رسله، أنى اَعْتَقِدُ فى هذه الساعة - و هى الساعة الثلاث من يوم من يوم الأحد، الرابع عشر من شهر شعبان المعظم سنة 1368 - في امر المعاد الجسماني بما نَطَقَ به القرآن الكريم واعتقد به محمّد صلى الله عليه و سلم و الأئمة المعصومون علیهم السلام و عليه أطْبَقَت الأمة الإسلامية و لا أنكر من قدرة الله شيئاً ... ؛ این، نهایت چیزی است که در این روش ممکن است گفته شود لیکن انصاف این است که این نظریه، عین نظریهٔ انحصار معاد در معاد روحانی است منتهی با تعبیرهایی نا آشکار؛ چون پس از فرض این اصل که «شیئیّت هر شیء به صورت آن است»، صورت نفس (آدمی) به خود نفس است و مادۀ دنیایی چون در قوام شیء دخالت ندارد پس حشری ندارد و محشور (در قیامت) نفس است. و در نهایت نفس یا بدن مثالی را ایجاد می کند که به خود او قوام دارد و از نفس صادر شده است و از ماده و لوازم آن مجرّد است و تنها مقدار دارد- چنان که در ارواح طبقات متوسط از اصحاب شمال و اصحاب يمين است -و یا بدون این جهت است چنان که در ارواح مُقَرَّبان است. و من سوگند یاد می کنم که این (عقیده) با آن چه شریعت مقدس گفته است، مطابق نیست . و من خدا و ملائکه و پیامبران را شاهد می گیرم در این ساعت- که سه ساعت از روز یکشنبه چهاردهم شعبان سال 1368 ه. ق بر آمده است- در موضوع «معاد جسمانی» به آن چه قرآن کریم گفته است ایمان دارم و آن چه را پیامبر صلی الله علیه و اله و امامان معصوم علیهم السلام باور داشتند و تمامی امت اسلامی آن را پذیرفتند باور دارم و هیچ چیز از قدرت خدا را انکار نمی کنم (س)

و در طریق سوم ، فقط عقل را حاکم و میزان می دانند در تعیین طریق ریاضت برای کشف و شهود حقایق ، ولی خود عقل را مُدرک و کاشف نشمارند.

ولی نسبت به طريق اوّل كه إن شاء الله مفصلاً بیان خواهد شد - عقل ، حجت و دلیلی است که از طرف خداوند برای اتمام حجت به مردم عطا شده و عقل، حجت

ص: 47

و پیغمبری است باطنی (ولی با کمک نبی ظاهر) و وظيفه عقل ، استماع آياتِ الهيه و تصدیق آن ها می باشد.

و عقل را مُدرَکاتی است که مستقلاً درک می کند و در این مستقلات عقلیه اختلافی بین عقول نیست.

و از جمله مستقلاتِ عقل این است که کشفِ تمام عوالمِ دنیوی و اخرویه و معرفت صفات و ذات ربوبی [از] مُدرَكات او نیست و از عهده تعیین و تشخیص تکالیف و افعالی که در نظام دو جهان دخالت دارد بر نمی آید.

و همچنین عدم اطمینان به کشف و شهود از مستقلات عقلیه است؛ چنان که ریاضت هایی که مُعيَّن شده از مستقلات عقلی نمی باشد و احتمال ضرر در انجام آن ها زیاد است (1)

پس ناگزیر برای کشف حقایقی که عقل مستقلاً آن ها را درک نکند و در معرفت آن ها سرگردان شود، محتاج به بیان کسی خواهیم بود که به تمام جهات حسن و قبح و مصالح و مفاسد اشیا، محیط باشد و چون این جهات از حد شماره خارج و عقل جميع بشر از احاطه به آن عاجز است، عقل سلیم حکم می کند که باید خداوند متعال کسی را بفرستد تا عقول مردم را بیدار کند و غبار طغیان و عصیان را از آنان بزداید؛ به کمک عقل ، حقایق اشیا را به آنان بیاموزد تا دارای کمال علم و قدرت شوند.

و چنان که در «رسالۀ نبوت» شرح داده ایم تشخیص مُدعی نبوتِ صادق از کاذب، با عقل است

[نتایج فلسفه و عرفان]

اکنون که اختلاف بین سه طریق را بیان نمودیم برای مَزید توضیح، نتیجه دو راه فلسفه و عرفان را- به طور فهرست- بیان می نماییم و نتیجه طریق انبیا را هم- در محل خود-

ص: 48


1- نمونه هایی از این ریاضت ها را در تذکرة الأولياء شيخ عطار ، باب ،28، ص 3 و 4 و 342 و باب 95، ص 833 ببینید

بیان خواهیم کرد تا به خوبی اختلاف آشکار شود و مُحَصّلين بفهمند که «فلسفه عرفان» مخالف و مباین با قرآن است نه مطابق آن

1. شناختن خداوند متعال و اثبات وجود او، امری است نظری و محتاج به اقامه برهان ؛ و برهان متوقف است بر تحقیق و بحث در علت و معلول و ابطال تسلسل (1)

2. توحيد واجب الوجود متوقف است بر اثبات اصالة الوجود و تشکیک در حقیقتِ وجود یا اقامه برهان تَعَيُّن یا اثبات وحدت اطلاق (2)

3. قول به ثبوت قدیم با ذات خداوند نه در مرتبه ذات- مانند مُثُل افلاطونيه - يا قول به صُوَر زایده بر ذات و قائمه به ذات (3) و انحصار علم خداوند به کلیات (4) یا قول

ص: 49


1- در تعالیم انبیا، شناخت خداوند و اثبات آن امری فطری است و مراحل تکاملی آن، از راه شناخت تجربی آیه ها و نشانه های خلقت انجام می یابد گرچه اقامه برهان و استدلال های مخصوص، در موارد مناسب و برای منکر نیز به جا است. (س)
2- توحید باری تعالی در مکتب انبیا، بر اثبات اصالت وجود و وحدت وجود مبتنی نیست، بلکه با فرض بطلانِ اصالت وجود، یکتایی پروردگار، به دلایل دیگری اثبات شده است؛ چون برهان ترکیب و برهان تمانع و تدبیر واحد که نشان دهندۀ مُدبّر واحد است و مانند آن. (س)
3- در مکتب وحی، پندار ثبوت قدیم و قدما گرچه در مرتبه ذات نباشد باطل است و حدوث عالم از ضروریات اسلام- بلکه همۀ ادیان الهی- است (این موضوع در بحث «حدوث و قدم» همین کتاب مطرح خواهد شد). (س).
4- علم خداوند متعال به جزئیات از بدیهیات تعالیم وحی است. نیز علم باری تعالی به اشیا قبل از وجود آن ها ، از قطعیات قرآن و حدیث است. همچنین تعالیم وحياني، قاعدة «بسيط الحقيقة كل الأشياء وليس بشيء منها» (آن كه دارای حقیقتی بسیط است همۀ اشیاست و هیچ چیز از آن ها نیست) را بر نمی تابد و به شدّت آن را انکار می کند. امام صادق علیه السلام می فرماید: والله خِلْوٌ مِن خَلْقه، و خَلْقُه خِلْو منه ؛ خداوند از خلقش تهی و خلقش نیز از او تهی است (توحید صدوق، ص 143، حدیث 7؛ بحار الأنوار، ج 4، ص 161، حدیث 6). امام رضا علیه السلام ضمن حدیثی بیان می کند که: ﴿أَنَّ الخَلقَ یُمسِکُ بَعضُهُ بَعضا و یَدخُلُ بَعضُهُ فی بَعض و یَخرجُ مِنهُ ؛ والله عز و جل - وَ تَقَدَّسَ بِقُدْرَتِهِ یُمْسِکُ ذَلِکَ کُلِّهِ وَ لَیْسَ یَدْخُلُ فی شَیءٍ وَ لا یَخْرُجُ مِنْهُ ﴾؛ مخلوقات برخی برخی دیگر را نگه می دارد و بعضی با بعضی ترکیب می شود و جدا می گردد و خداوند متعال با قدرت خود همه چیز را نگاه می دارد و در چیزی داخل نمی شود [با چیزی ترکیب نمی شود] و از چیزی خارج نمی گردد (توحید صدوق، ص 440؛ عیون اخبار الرضا علیه السلام، ج 1، ص 177، حدیث 1، باب ذکر مجلس الرضا علیه السلام مع اهل الأديان .... بحار الأنوار، ج 10، ص 317، حدیث ،1 باب ،19، مناظرات الرضا علیه السلام...). (س).

به این که علم خداوند عبارت است از نفس حضور موجودات نزد او بدون علم سابق براشیا، یا قول به این که «بسيط الحقيقة كلُّ الأشياء» (1) یا علم اجمالی در عین کشف تفصیلی (2) - و امثال این ها- که عرفا قائل شده اند .

4. توحید در افعال یعنی اسناد تمام افعال به خداوند به سلسله علت و معلول بدون امکان تخلُّف- حتى افعال بشرى بالتبع - و اِستناد شرور به خداوند، یا انکار شرور در عالَم (3)

5. اثبات لذایذ و آلام روحی که سبب آن ها اخلاق حسنه و رذیله است و سبب آن ها امور تکوینی و اسبابی [اند] که منجر شوند به اسباب غیر اختیاریه ، که منتهی است به علم خداوند به ذات و نظامِ عالَم .

6. اثباتِ قدَمِ اصول عالم، حتى عناصر. (4)

7. انحصار حوادث به حوادث يوميه -ازلاً و ابداً - که مستند می باشند به اسباب تکوینی (5)

ص: 50


1- نگاه کنید به آسفار، ج 6، ص 110 ؛ كتاب المشاعر : 100
2- بطلان مبانی فوق در مباحث آینده تشریح خواهد شد و نیز در این مباحث مطالب سودمندی در تنبیهات حول المبدأ و المعاد، ص 66، 70 و میزان المطالب ، ص 280، 289 آمده است . (س).
3- در تعالیم ،وحی، افعال بشری، به اختیار بشر بستگی دارد (و بدون استناد به حق تعالی انجام می گیرد) البته اصل اختیار و قدرت در افعال از ناحیه خداوند به بشر داده شده است در حالی که ذات مقدس، آن به آن اختیار بشر را به او افاضه می کند و هر لحظه ای که بخواهد آن را می گیرد. در این مکتب انسان مسئول اعمال خویش است و دارای ارادۀ آزاد می باشد؛ چنان که در آیات و احادیث فراوانی این موضوع به صراحت بیان شده است. آری آلام و لذایذ روحی گر چه از ملکات و امور تکوینی تأثیر می پذیرد و لیکن هرگز مانع اراده انسان نمی شود و عوامل طبیعی در حدّ اقتضا و زمینه است نه علّت تامه و در نتیجه همه پاداش ها و کیفرها و لذایذ و آلام بر اساس اختیار و انتخاب اوست چنان که در مباحث آینده بررسی خواهد شد.
4- در مکتب وحی حدوث و سابقه نیستی ماسوای خدای متعال ضروری است (توضیح بیش تر در بحث «حدوث و قدم» همین کتاب خواهد آمد). (س).
5- همۀ کائنات (و عالم هستی) حادث اند نه تنها حوادث يوميه. (س).

8. اثبات عدم امکان تغییر و تغیُّر در عالَم و اِنکار بَداء. (1)

9. انکار نسبتِ حُسن و قُبح در عالم به اراده و اختیار بشر.

10. انکار معاد جسمانی. (2)

ص: 51


1- در مبانی وحی «بدا» از مسائل قطعی است و با توجه به این که همۀ علل و اسباب به اراده و تقدیر الهی مستند می باشد تغییر و تغیَّر در همه شئون عالم به ارادهٔ حضرت حق امکان پذیر است؛ قرآن می گوید: ﴿ یَمْحُو اللّه ما یَشاء وَ یُثْبِتُ وَ عِنْدَهُ أُمُّ الْکِتابِ﴾؛ خداوند هر چه را بخواهد محو یا اثبات می کند و نزد خداست امّ الکتاب (سوره رعد (13)، آیه (39) موضوع «بدا» در مسائل آینده کتاب در فروع توحید قرآن کریم - بیان خواهد شد. (س)
2- در موضوع «معاد» سه مسئله است- که مخالف مبانی وحی و قرآن کریم است: الف) محشور در قیامت بدن مادی عنصری نیست بلکه صورت مثالی است که نفس می آفریند. ب) بهشت و نعمت های بهشتی با همۀ عظمت و شگفتی هایی که دارد به وسیلهٔ نفس پدید می آید و قائم به نفس است نه آن که حقیقتی خارجی و مستقل داشته باشد. ج) عذاب (و رنج) در دوزخ اَبَدی و همیشگی نمی باشد و پس از مدتی ،عذاب، گوارا و شیرین می شود. قسمت «ب» و «ج» در صفحات آینده- و در موارد مناسب- تبیین شده است و در ارتباط با موضوع نخست، دو کلام- از دو بزرگ- را می آوریم: خواجه نصیر طوسی می گوید: والضرورة قاضيةً بثبوتِ الجسماني من دين النبى مع امكانه .... ضروری دین پیامبر ما به ثبوتِ معاد جسمانی حکم می کند و این معاد امری ممکن است (کشف المراد : 548). عبدالرزاق لاهیجی می گوید: «...دوم مذهب محققین متکلمین ؛ و آن قول به معاد جسمانی و روحانی است معاً و حکمای اسلام- بلکه جمیع حکمای الهیین - نیز قائل اند به معادين جميعاً ، لیکن در معاد جسمانی مقلد باشند و به تصدیق انبیا اکتفا نمایند و تصحیح این ،معاد به استقلال عقل نتوانند کرد ؛ قال الشيخ في الهيات الشفاء: يجب أن يُعْلَم أَنَّ المعاد ما هو مقبول [در مصدر: «منقول» است] من الشرع و لاسبيل إلى اثباته إلّا من طريق الشريعة و تصديق خبر النبوة؛ و هو الذى للبدن عند البعث و خيرات البدن و شروره معلومة لا يحتاج إلى أن تُعْلَم ، و قد بَسَطتِ الشريعةُ الحقَّة التى أتانا بها سيدنا و مولانا و نبینا محمّد صلى الله عليه و سلم حال السعادة و الشقاوة التي بحسب البدن . و منه ما هو مُدرَك بالعقل و القياس ،البرهاني و قد صَدَّقَتْه النبوة ؛ و هو السعادة و الشقاوة الثابتتان بالمقاييس [در مصدر: «بالقياس» است] اللتان للأنفس ... و الحكماء الإلهيون رغبتُهم في إصابة هذه السعادة أعظم من رغبتهم في اصابة السعادة البدنية ... فلنعرف حال هذه السعادة و الشقاوة المضادة لها فان البدنية مفروغ عنها في الشرع [الشفاء الالهيّات الفصل السابع، ص 423]. (یعنی یک قسم از معاد آن است که قبول کرده شده است از شرع و راهی نیست به اثبات این معاد مگر از طريق شریعت و تصدیق خبر انبیا و آن معادی است که مخصوص بدن است در روز قیامت و خیرات و شرور بدن - یعنی لذات و آلام جسمانیه - معلوم است و محتاج نیست به توضیح ... و حال آن که شرح نموده شریعت پیغمبر ما صلی الله علیه و اله حال سعادت و شقاوت بدن را .... قسمی دیگر از معاد است که ادراک کرده شده است به عقل و قیاس برهانی و حال آن که تصدیق کرده اند انبیا نیز عقل را در دریافتن این قسم از معاد ... و این سعادت و شقاوتی است که ثابت است به قیاس و مخصوص است به نفس ناطقه مجرده... و رغبت حکمای الهیین به رسیدن و ادراک این سعادت عظیم تر بُوَد از ادراک سعادت بدنیه ... پس باید که تعریف کنیم مآل حال این سعادت عقلیه را چه حال سعادت بدنیه - چنان که گفته شد - مفروغٌ عنها است در شرع اقدس) . و اقرب آن است که آن چه از ضروریات دین است معادی است که شخص معاد همان شخص مکلَّف باشد و به نحوی باشد که مورد لذات و آلام جسمانتین تواند شد؛ چه تأویل جمیع آیات وارده در باب جنّت و نار به ثواب و عقاب روحانیین، به غایت بعید است .... و شک نیست که این معنا یعنی اجتماع سعادت عقلی و حسی و همچنین جمع میان آلام روحانی و جسمانی أتَمِ و در باب وعد و وعید، اَدخَل خواهد بود (گوهر مراد : 622 و 625). (س).

11 . انکار نبوت به معنایی که در ادیان وارد شده است (1) و انکار ملائکه و جبرئیل به معنایی که از مجاری وحی رسیده است. (2)

ص: 52


1- در توضیح عبارت فوق و این که نبوت به معنایی که در وحی آمده است مورد انکار فلاسفه است بلکه در عرفان هم این چنین است به منابع ذیل مراجعه شود: 1 - بيان الفرقان فی نبوّة القرآن، ص 336، چاپ جدید ( پنج جلدی )؛ 2 - عارف و صوفی چه می گویند؟، ص 70؛ 3 - شرح فصوص الحكم قیصری ، ج 1، ص 165 .
2- در این موضوع که ملائکه و جبرئیل و وحی در اسلام با تفکر فلسفی و عرفانی تفاوتی اصولی دارد، عبد الرزاق لاهیجی (فیاض) مطالبی را به تفصیل بیان کرده است تا آن جا که می گوید: «پس جبرئیل که عبارت از عقل فعّال باشد نزد ،حکما اول بر نفس ناطقه نبی- که حقیقت قلب است - [در گوهر مراد: قابل ذکر شده است] نازل شود و بعد از آن به خیالش و بعد از آنش به حس در آید و همچنین کلام الهی را اول دل نبی شنود بعد از آن به خیال درآید و بعد از آن مسموع سمع ظاهر گردد...» (گوهر مراد، ص 364 - 366). محققان و تحلیل گران جدید این فلسفه ها نیز به تفاوت های اساسی فلسفهٔ یونان با معارف وحیانی اعتراف کرده و چنین گفته اند : ... كانت الفلسفة اليونانية ... لم تَعرِف أبداً نغمة الوحى ، و لم تستمع إلى أناشيده الجميلة ... و لكنّها لم تُدْرِك أبداً أنَّ هناك قوةً أعلى من هذا الوجود العقلى، تَستَطيع أن تَكْشِفَ للإنسان حقائق الكون و عالم الغيب ... هل استطاعت الروحُ اليونانيه ... أن تَتَصَوَّرَ الخَلْق لا من شيء، و أن تُؤمِنَ ببعث جسدى تعود فيه- إن تكلّمنا بلغتها - الصورة و المادة ؟ فلسفه یونان هرگز نغمه وحی (از سوی خداوند) را نشناخت و به سرودهای زیبای آن گوش فرا نداد... و درک نکرد که نیرویی بالاتر و برتر از قوهٔ خرد و عقل (انسانی) است که می تواند حقایق کائنات را برای انسان روشن سازد و عالم غیب و پنهان را کشف کند. آیا تفکر یونانی می تواند تصور کند خلقت از هیچ (حادث به معنای ادیان و اسلام) را؟ یا به معاد جسمانی که انسان خواهد داشت ایمان دارد- و اگر به زبان این فلسفه سخن بگوییم - برانگیختن (پس از مرگ) در صورت و مادۀ دنیایی را می تواند باور کند؟!...» (نشأة الفكر الفلسفي في الاسلام، ج 1، ص 69). (س).

12. محدود شمردن علم و قدرت خداوند به امور و موجودات کائنه. (1)

13. اثبات سنخیت بين واجب و ممكن. (2)

ص: 53


1- با توجه به اصل «علیت و معلولیت» در تفکر فلسفی که ذات مقدّس پروردگار را علّت تامّه غیر منفک از معلول دانسته و وجوب وجود معلول را با علّت تأکید می کند طبیعی است که عالم به آن چه موجود است، محدود خواهد شد و در نتیجه علم و قدرت ذاتِ حق هم محدود می شود. در مکتب وحی، علم به «عالَم موجود» محدود نشده، بلکه بر علم بلا معلوم و قدرتِ بلا مقدور تأکید شده است؛ به همین جهت پندار یهود در قرآن کریم مردود شناخته شده است که : ﴿وَ قَالَتِ الْيَهُودُ يَدُ اللَّهِ مَغْلُولَةٌ غُلَّتْ أَيْدِيهِمْ وَ لُعِنُوا بِمَا قَالُوا بَلْ يَدَاهُ مَبْسُوطَتَانِ يُنْفِقُ كَيْفَ يَشَاءُ﴾ ؛ یهود گفتند: دست خدا بسته است! دست هاشان بسته باد! و بدین سخن که گفتند ملعون گشتند. دست های خدا گشاده است هر طور بخواهد روزی می دهد (سوره مائده (5)، آیه 64). (س).
2- روشن است که بر اساس «اصالت وجود» چه وحدت تشکیکی یا اطلاقی میان واجب و همه ممکنات سنخیت است. کتاب های مهم فلسفی به این سنخیت، تصریح کرده اند؛ در شرح منظومه سبزواری، ص 11، آمده است: و الحال أنَّ السنخية- كسنخية الشيء و الفيء - من شرائط العلية و المعلولية ؛ این سخن ، در حالی است که سنخیت -چون سنخیت هر چیز با سایه اش- از شرایط علیت و معلولیت است. و در حاشیه این متن می خوانیم: كيف لا، و عِلّة الوجود وجودٌ و علهُ العدم عدمٌ و علةُ المهيّة مهية ؛ چگونه سنخیت (میان علت و معلول) نباشد و حال آن که علت وجود وجود است و علت عدم عدم و علت ماهیت، ماهیت می باشد. از نظر تعالیم ،وحی هیچ گونه سنخیتی میان خالق و مخلوق مُتَصَوَّر نیست. در این زمینه، تعبیرهایی بسیار گویا و توجیه ناپذیر در احادیث رسیده است- که به حدود 50 حدیث می رسد- در این جا به چند نمونه اشاره می شود: * اميرالمؤمنین علیه السلام می فرماید: ﴿الَّذی بانَ مِنَ الخَلقِ فَلا شَیءَ کَمِثلِهِ﴾ ؛ خدایی که از مخلوق جدا و دور است و هیچ چیز (مخلوقی) چون او نیست (توحید صدوق، ص 32، حدیث 1 ؛ بحار الأنوار، ج 4، ص 266، حدیث 14). * امام رضا علیه السلام می فرماید: ﴿... و مُبایَنَتُهُ إیَّاهُمْ مُفارَقَتُهُ اِنیَّتَهُمْ ...﴾ ؛ مباينت خداوند با مخلوقات (به معنای) جدایی از حقیقت آنان است (توحید صدوق، ص 36 حدیث 2؛ امالی طوسی، ص 22، حدیث 28). * امام صادق علیه السلام از امام علی علیه السلام نقل می کند که آن حضرت فرمود: ﴿... قُدرَهٌ بانَ بِها مِنَ الأَشیاءِ و بانَتِ الأَشیاءُ مِنهُ... ﴾ قدرتى است که به آن خدا از اشیا جدا و متمایز گشت و اشیا نیز از او جدا و متمایزند ... (اصول کافی، ج 1، ص 134، حدیث 1). (س).

14 . اِنکارِ خلود در عذاب (1)

ص: 54


1- خلود در عذاب، طبق نص آیاتِ قرآن کریم و زبان قاطع و صریح احادیث هیچ گونه تردید و انکاری را نمی پذیرد و آنان که جز این عقیده را به قرآن و احادیث نسبت می دهند به راستی همه مبانی وضع و لغت و دلالت و آیین محاوره و فهم و درک عقلا را زیر پا گذاشته اند. اکنون در این جا به جهت اهمیت مطلب و بررسی نشدن این بحث حتی در بخش معاد - پاره ای از کلمات در این باره را می آوریم : و آخر مَن بَقِيَ هُم الذين ما عَمِلوا خيراً قطّ إلاّ (لا) من جهة الإيمان و لاباتيان مكارم الاخلاق ... و بَقيَ اهلُ هذه الدار الأخرى فيها فَعُلِقَتِ الأبواب و اُطبقَتِ النَّار و وَقَعَ اليأس من الخروج ، فَحينَئذٍ تَعُمّ الراحةُ اهلَها لأنَّهم قد يَئِسُوا من الخروج منها ؛ فإنَّهم كانوا يخافون الخروج منها لما رأوا إخراج ارحم الراحمين. و هم الذين قد جَعَلَهُم الله على مزاج يَصْلَح ساکن تلک الدار و تَتَضَرَّرُ بالخروج منها- كما بَيَّنَّا - فلمّا يَئِسُوا فَرِحُوا ، فنعيمهم هذا القدر وهو أوّلُ نعيم يجدونه وحالهم فيها كما قدمناه بعد فراغ مُدّة الشقاء فَيستَعذبون العذاب فتزول الآلام و يبقى العذاب، و لهذا سُمّى عذاباً لأنَّ المآل استعذابه لمن قام به (اسفار، ج 9، ص 358)؛ آخرین افرادی که ( در دوزخ) می مانند کسانی اند که هیچ گاه کار خیری نکردند- نه از جهت ایمان و نه آرایش به مکارم اخلاق- این دوزخیان در آن می مانند و درها بسته می شود و آتش سایه می گسترد و از بیرون آمدن مأیوس می شوند. در این هنگام آسایش همۀ دوزخیان را فرا می گیرد؛ زیرا ایشان از رهایی مأیوس می گردند (چه آن ها از بیرون آمدن از دوزخ به هراس می افتند چون می بینند که خدای ارحم الراحمین گروهی را از آتش خارج می سازد). اینان کسانی اند که خداوند به آنان مزاجی داده است که برای سکونت در دوزخ آمادگی دارد و اگر از آن بیرون آیند زیان می بینند- چنان که در پیش گفتیم- و چون (از خروج از دوزخ) مأیوس گردند خرسند می شوند پس نعمتِ آنان همین مقدار است و این نخستین نعمتی است که به آن دست می یابند. و حال شان چنان است که پس از گذشت مدت رنج عذاب را عذب و گوارا می یابند و دردها از میان می رود و عذاب (گوارایی) می ماند و برای این است که ،عذاب عذاب نامیده شده است چون سرانجام برای کسانی که در آن می مانند گوارا و عَذب می گردد. و به نقل از ابن عربی در فتوحات، می نویسد: و قال الشيخ الأعرابي فى الفتوحات .... فإذا فَرَغَ الأمدُ جُعِلَ لهم نعيمٌ في الدار الَّتى يَخْلُدون فيها بحيث أَنَّهُم لو دَخَلُوا الجنَّةَ تَأَلَمُوا لعدم موافقة الطبع الَّذى جُبِلُّوا عليه ؛ فَهُمْ يَتَلَذَّذُونَ بِمَا هُمْ فِيهِ مِنَ نارٍ وَ زَمْهَرِيرٍ وَ مَا فِيهَا مِن لَدْغ الْحَيَّاتِ وَ الْعَقَارِبِ كَمَا يَلْتَذ اهْلُ الْجَنَّةِ، بِالظِّلَالِ وَ النّورِ و... لأنَّ طبائعهم يقتضى ذلك. ألا تری الجُعَل علی طبیعه یتضرر بریح الورد و یلتذ بالنتن، و المَحْرُور مِنَ الإنسان يَتَألَّمُ بريح المسك... (اسفار، ج 9، ص 349)؛ محی الدین عربی در فتوحات می گوید:... و آن گاه که آن دوران (کیفر اعمال) را گذراندند، در آن دوزخی که جای گرفتند مشمول نعمت های الهی می گردند بدان گونه که اگر به بهشت روند دردناک و اندوهگین شوند؛ زیرا که نعیم بهشت با نهاد آنان سازگار نیست پس دوزخیان از آتش و زَمْهَریر و گزش مارها و عقرب ها لذت می برند چنان که بهشتیان از سایه ها و روشنی ها و ... چون (این امور) با نهاد و طبیعت ایشان سازگار است. آیا نمی بینی که جُعَل (سوسک سرگین خوار) دارای طبیعتی است که از بوی گل زیان می بیند و از بوی های ناخوش لذت می برد و انسان گرمازده از بوی مشک آزرده می گردد. سپس ملاصدرا گزیده ای از سخن قیصری را در شرح فصوص می آورد و می گوید: و قال القيصري في شرح الفصوص .... و بالنسبة إلى المنافقين -الّذين لهم استعدادُ الكمال و استعداد النقص - و إن كان أليماً لإدراكهم الكمال و عدم امكان الوصول إليه لهم ، و لكن لَمّا كان استعداد نقصهم أغلب ، رَضُوا بنقصانهم و زال عنهم تَألُّمُهُم بعد انتقام المنتقم منهم بتعذيبهم ، وانقلب العذاب عذباً . كما يُشاهَد مِمَّن لا يَرْضى بأمر خسيس أولاً ثمّ إذا وَقَعَ فيه وَ ابْتُلِيَ و تَكَرَّرَ صدوره منه تألّفَ به و اعتاد، فصار يَفْتَخِر به بعد أن كان يَسْتَقيحه. و بالنسبة إلى المشركين- الذين يَعْبُدُون غير الله مِنَ الموجودات - فيَنتَقِمُ منهم لكونهم حَصَرُوا الحَقَّ فيما عَبَدُوه و جَعَلُوا الإله المُطلق مُقَيَّداً. و اما من حيثُ أَنَّ مَعبودهم عين الوجود الحقِّ الظاهر في تلك الصُوَر، فما يَعْبُدونَ إِلّا الله ، فَرَضِيَ الله منهم من هذا الوجه، فينقلب عذابهم عذباً في حقهم ... (اسفار، ج 9، ص 361؛ نیز نگاه کنید به، شرح فصوص الحکم (قیصری)، ص 663)؛ نسبت به منافقان که استعداد کمال و نقص را دارند عذاب و دوزخ گرچه دردناک است -چون کمال را درک می کنند و بدان نمی توانند رسید - لیکن چون استعداد نقص در آنان افزون است به نقصان خشنودند و رنج آن از ایشان سپری می گردد و پس از این که کیفر شدند عذاب دگرگون می شود و گوارا می گردد. چنان که مشاهده می شود کسانی که به کارهای پست تن نمی دهند آن گاه که دچار آن شدند و به تکرار به آن دست یازیدند، به پستی ها انس می گیرند و عادت می کنند تا آن جا که به آن افتخار می کنند پس از آن که آن کارها را زشت می شمردند. و مشرکانی که جز خدای را پرستیدند کیفر می گردند؛ چون «حق» را در معبودهای ویژه ای محصور کردند و خدای مطلق را مقید ساختند [همه چیز خداست و آن ها چند چیز را خدا گرفتند]. و از این نظر که معبود ایشان عین وجود حق است که در آن صورت ها رخ نموده است پس در حقیقت خدای را پرستیدند [چون بت ها مظاهر خدایند پس بت پرست، خدا پرست است] و خدای از ایشان خشنود گردد از این جهت (که مظهر او را پرستیدند) پس کیفر و عذاب آنان عذب و گوارا می شود... * شایان ذکر است که ملاصدرا گرچه در اسفار روش مُحی الدین را می پیماید لیکن در کتاب عرشیه و تفسیر قرآن ،خود آیات را به خلود نوعی توجیه می کند و عذاب دائمی را برای نوع می پذیرد نه برای فرد. عبارات ذیل شاهد این معناست : ... و الذى لاحَ لى- بما أنا مُشتغل به من الرياضات العلميه - أنَّ دارَ الجحيم ليست بدار نعيم و إِنَّما هي مَوضع الألم و المحن و فيها العذاب الدائم ، لكن آلامها مُتَفَتّة مُتَجَدِّدة على الإستمرار بلا انقطاع ، و الجلود فيها مُتَبَدِّلة ، و ليس هناک موضع راحة و اطمئنان ؛ لأنَّ منزلتها من ذلك العالم منزلةُ عالم الكون و الفساد من هذا العالم (عرشیه ، ص 282) برای من از راه ریاضت های علمی آشکار گشت که دوزخ ، جای نعیم و تن آسایی نیست، بلکه جای درد و رنج است و عذاب همیشگی ، لیکن دردها و شکنجه های آن پیوسته از بین می روند و از نو پدید می آیند و پوست ها در آن تبدیل و تغییر پیدا می کنند. آن جا جای آسایش و آرامش نیست؛ زیرا منزلت دوزخ در آن ،عالم مانند جایگاه کون و فساد (هستی یافتن و تباه شدن) در این جهان می باشد. از این سخن می توان دریافت که ملاصدرا پس از آن که نتوانسته است اصل «خلود» را انکار کند «خلود نوعی» را مطرح می سازد. آیا می شود آیات و احادیث «خلود» را به خلود نوعی تفسیر و تأویل کرد؟ روشن است که نص قرآن و احادیث در عذاب طبقات و افراد نسبت به اعمال خود ایشان است و خلود کافران و مشرکان و ستم گران و ... مطرح گردیده است نه این که دوزخ هیچ گاه از دوزخیان تهی نباشد ؛ چنان که نوع انسان در کره خاک باقی است هر چند پیوسته آدمیان به دنیا می آیند و می میرند . چنین چیزی از هیچ آیه و حدیثی استفاده نمی شود. این نمونه ای از گفتار ملاصدرا در توجیه و تأویل آیات «خلود» در عذاب است. * مرحوم استاد- در متن کتاب - چهارده موضوع اساسی اختلافی میان مبانی دین و فلسفه و عرفان را یادآور شده اند، که از موارد مهم و اصلی است لیکن می توان مسائل دیگری را نیز نام برد چهار مورد زیر از آن جمله اند: 1. آن چه در جهان دیگر و پس از مرگ می باشد به وسیلهٔ نفس پدید می آید و از دستاوردهای آن است و هیچ چیز بیرون از حقیقت نفس آدمی نیست. ملاصدرا می گوید : فَتَحَقَّقَ من جميع ما ذَكَرناه و نَقَلناه أنَّ الجنَّةَ الجسمانية، عبارةٌ عن الصور الإدراكية القائمة بالنفس الخيالية مما تشتهيها النفس و تَسْتَلِذُّها ، و لا مادةَ ولا مظهرَ لها إلاّ النفس و كذا فاعلها و موجدها القريب... و انَّ النَّفْسَ الواحدة مِنَ النُّفوس الإنسانية مع ما تَتَصَوَّره و تُدْرِكُهُ مِنَ الصُّوَر، بمنزلة عالَم عظيم نفساني أعظم من هذا العالم الجسماني بما فيه ، و أنَّ كُلَّما يُوجد فيها - مِنَ الأشجار والأنهار والأبنية و الغُرُفات - كُلُّها حَيَّةٌ بحياة ذاتية، و حياتُها كُلُّها حياةٌ واحدة هي حياة النفس التي تدركها و توجدها- و ان إدراكها للصُّوَر هو - بعينه ايجادها ،لها ، لا أنَّها أدركتها فأوجَدَتْها ، أو أوجَدَتْها فأدركتها ؛ كما فى أفعال المختارين مِنَّا في هذا العالم، حيث أَنَّا نَتَخَيَّلُ شيئاً ملائماً -كالحركة أو الكتابة - اولاً فَنَفْعَلُه ثانياً ثمَّ نتخَيَّلُه بعد ما فعلناه ، بل أدركتها موجودة و أوجدتها مدركة بلا تقدُّم و تأخُّر ، و لا مغايرة إذ الفعل و الإدراك هنا شيء واحد (اسفار، ج 9، ص 342)؛ از آن چه گفتیم روشن شد که بهشت جسمانی، صُوَر ادراکی خیال قائم به نفس (آدمی) است- از آن صورت هایی که نفس می خواهد و از آن ها لذت می برد- و جز نفس ماده و مَظهَری ندارد و همچنین فاعل و ایجاد کننده مباشر آن نفس آدمی است. هر نفس از نفوس انسانی با تصورات و مُدْرَکات خود، چون دنیای بزرگ نفسانی است که از این عالم مادی بزرگ تر است و هر چه در آن دنیا [دنیای درونی نفس و روح] یافت می شود- از درختان وجوی بارها و ساختمان ها و اطاق ها - همه دارای حیاتی ذاتی است و همه یک حیات (و هستی) دارد و آن حیاتِ نفس و روح است که آن ها را درک می کند و ایجاد می نماید؛ و همان ادراک این صورت ها، خود ایجاد آن صورت هاست نه این که نفس آن صُوَر را ادراک کند سپس پدید آورد یا نخست آن ها را پدید آورد، آن گاه درک شان کند؛ چنان که در کارهای اختیاری ما چنین است که نخست اشیا را تخیُّل و تصوُّر می کنیم و سپس آن ها را انجام می دهیم و پس از انجام دیگر بار آن ها را تصور می کنیم بلکه نفش آن صُوَر را درک می کند که موجود است و ایجاد می کند در حالی که ادراک شده است بی تقدُّم و تأخُّری (در ادراک و ایجاد یا ایجاد و ادراک) و میان ایجاد و ادراک مغایرتی نیست؛ زیرا که فعل و ادراک در این جا (درون نفس) یک چیز است. نیز می گوید: واعلم أنَّ لكل نفس من نفوس السعداء- في عالم الآخرة - مملكة عظيمة الفُسْحَة و عالَماً أعظم و أوسع ممّا في السماوات والأرضين، و هى ليست خارجة عن ذاته ، بل جميع مملكته و مماليكه و خَدَمه و حَشَمه و بساتينه و أشجاره و حُوره و غلمانه كلّها قائمة به ، و هو حافظها و مُنشئها بإذن الله تعالى و قوته (اسفار، ج 9، ص 176)؛ بدان که هر نفس از نفوس سُعدا- در آخرت- کشوری بزرگ و پهناور ،دارد بزرگ تر و گسترده تر از آن چه در آسمان ها و زمین هاست (با وجود این) این کشور از خود نفس بیرون نیست، بلکه تمام این کشور و ممالیک و خَدَم و حَشَم و باغ ها و درختان و حور و غِلمان آن به نفس (آدمی) قوام دارد و این نفس است که- به اذن خدای متعال و قدرت او - آن ها را ایجاد کرده و حافظ آن هاست. از این دست گفتار در کلمات آقایان فراوان است. از نظر قرآن و اسلام، جهان دیگر با تمام مشخصات و ممیزات آن (جدا از نفس انسانی و صُوَر خیالی یا عقلی ساخته نفس) موجود است و حقیقت و واقعیتی مستقل و ممتاز دارد و انسان در آن جهان گام می گذارد و در بهشت یا دوزخ مسکن داده می شود، گر چه بسیاری از نعمت های بهشتی نتیجه اعمال حسنهٔ انسان هاست که به خاطر اعمال نیک آنان ایجاد شده اند. 2. اراده در مکاتب فلسفی و عرفانی در مبدأ متعال چون علم صفت ذات و به معنای علم به اصلح است. در مبانی وحی ،اراده صفت فعل است (نه صفت ذات) و علم، صفت ذات می باشد. 3. روح و بدن در مبنای ملاصدرا از جسم و ماده تولید می شود و روح «جسمانية الحدوث» است. یعنی آغاز پیدا شدن آن از مادّه و بدن است. از نظر قرآن و احادیث فراوان ارواح پیش از ابدان و تکوین مزاج مادی انسان آفریده شده و در جهانی جز این دنیای مادی می زیسته است و پس از آمادگی بدن ،مادی به این بدن دمیده شده است. (نگاه کنید به بحار الأنوار، ج 61، ص 131 – 150). 4. فاعلیت حق، در مکاتب بشری به تجلّی یا به عنایت یا به رضا و در مکتب وحی، خدای متعال فاعل بالاراده است. (س).

ص: 55

ص: 56

ص: 57

ص: 58

خلاصه نتیجه معارف- بشری که به برهان و عرفان ثابت شود - معرفت ذات خداوند است به مفاهیم و وجوه (1) و از برای سالکین معرفت حق تعالی به تَعَيُّنات (2) و از برای کُمَّلین حیرت و فرق نگذاشتن بین شاهد و مشهود و عابد و معبود (3) و محروم شدن از اَعظم نعمت های الهی ؛ یعنی از عبادت و خضوع و خوف و خشیت و تَضَرُّع .

چنان که گویند :

«يَسْقُطُ التَّكاليفُ عَن السالك في مرتبة الحال » (4)

ص: 59


1- بیانِ این معرفت در مباحث آینده خواهد آمد. (نگاه کنید به ، ص 267 و پانویس آن و ص 236 و 248).
2- آن ها که در مراحل سلوک به «فنا فی الله» ( فانی شدن در خدا) نرسیده اند با عرفان به حق متعال، عرفان به حقایق متعیّنه را واجد گشته اند این سخن در «فصوص الحکم» مراتب مکاشفات بیان شده است تا آن جا که می گوید: ... ثُمَّ يَنْتَقِل إلى حَضْرة العلم الإلهى فَيَطَّلع على الأعيان حيث ما يَشأ الحقُ- سبحانه- كما قال: ﴿وَ لا یُحِیطُونَ بِشَیْءٍ مِنْ عِلْمِهِ إِلاّ بِما شاءَ﴾ [سورة بقره (2)، آیه 255] و هذا اعلى ما يمكن لعبادالله في مراتب الشهود؛ لأنَّ فوق هذه المرتبة شهود الذات المُفنية للعباد عند التجلّى (شرح فصوص الحكم، ص 109)؛ (س). ... سپس به بارگاه علم الهی راه می یابد و از اعیان موجودات آگاه می گردد بدان گونه که خدا می خواهد ؛ چنان که فرمود: «به چیزی از علم الهی احاطه نمی یابند مگر آن چه را خدا بخواهد» و این، بالاترین حدّ ممکن برای بندگان در مراتب شهود است؛ چون بالاتر از این مرتبه (مرتبهٔ شهود اعیان موجودات) شهود ذات خداوندی است که هنگام تجلی بندگان را فانی سازد.
3- بسیاری از سخنان و کلمات عرفا بیانگر همین حیرت و خلط و اشتباه بزرگ است که در سیر و شهود ب-با رهایی از قیود ماده و گام نهادن در عوالم بیکران ماورای طبیعت- میان خود و خدا فرق نمی گذارد. کلماتی چون: « لا إله إلا أنا فاعبدونى» و «سبحانى ما أعظم شأنى» و ... که از بایزید بسطامی و امثال او نقل شده است از همین اشتباه و حیرت در عالم شهود برخاسته اند . ( س ) .
4- عبارت زیر در این زمینه گویاست، می گویند: چون سالک در خدا فانی شود، با او متحد می گردد مانند قطره ای که چون به دریا برسد تعیّنات قطره بودن از او می رود. و چون در دریا فانی شده و جز دریا چیزی نیست می تواند بگوید: «منم دریا» و در این حال است که هر تکلیفی از عارف سلب می شود و احتیاج به شرع و رعایت ظواهر و به جا آوردن عبادات و طاعات از میان می رود؛ زیرا فردی که مکلف به این احکام است از میان برخاسته و جز خدا چیزی نیست حتی برای عارف واصل، دیگر کفر و ایمان در یک حکم است (تاریخ تصوف، ص 386؛ عارف و صوفی چه می گویند؟، ص 46)

و شیخ به [مضمون] این عبارت گوید:

والعارفُ يَزيد فيما يَذْهَلُ فَغَفَلَ عن كلّ شيء، فهو في مَن لا يُكَلَّف ، كيف والتكليفُ لِمَن يَعْقِلُ التكليف (1)

بر ارباب فضل آشکار است که طریق انبیا و ثمرات آن مخالف و مباین با نتیجه های فوق می باشد. از آن چه گذشت اجمالاً آشکار گردید که ورود در طریق دوم و سوم مأمون از خطا ،نبوده بلکه خطای آن مسلم می باشد و باید طریقی را طی نمود که مأمون از خطا باشد و آن طریق انبیا علیهم السلام است چون سعادت بشر در پیروی از اعقل مردم می باشد و پیمبران اعقل تمام مردم اند.

البته پیروی از انبیا در صورتی است که اثبات توحید حق تعالی و صفات و کمال او شده اعتقاد به نبوت پیغمبر نیز حاصل شده باشد.

تذكر

نخست باید در طریق معارف و علوم و عالم تحقیق نموده و سپس از طریق حق و واقع پیروی نمود.

﴿فَبَشِّرْ عِبادِ الَّذِینَ یَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَیَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ أُولَئِکَ الَّذِینَ هَدَاهُمُ اللَّهُ وَ أُولَئِکَ هُمْ أُولُوا الْأَلْبابِ﴾ (2)

پس مژده بده بندگان مرا؛ آنان که سخن [اندیشمندان] را می شنوند و از بهترین آن ها پیروی می کنند اینان کسانی اند که خدا هدایت شان کرد، و اینان همان خردمندان اند.

ص: 60


1- گفتار ابن سینا در رابطه با فنای حکمی است ولی عرفای بزرگ فنای در ذات را به صراحت بیان کرده اند (چنان که در عبارات نقل شده از «تاریخ تصوّف» آمد) متن عبارت بوعلی سینا در اشارات ، ج 3، ص 394 چنین است: والعارف رُبما ذَهَلَ فيما يُصارُ به إليه ، فَغَفَلَ عَن كلّ شيء فهو في حكم من لا يكَلَّف ، و كيف و التكليف لِمَن يَعْقِلُ التكليف حال ما يَعْقِلُه .... (س).
2- سوره زمر (39)، آیه 17 - 18.

و باید متوجه بود که در موقع تحصیل باید معلمین و صاحبان کتب را شناخت و فریفته شهرت و نام آنان نگردید و از تقلید و عصبیت کورکورانه احتراز نمود؛ مثلاً از کسی مانند فخر رازی- که مردی متعصب است - نباید تقلید نمود و مردمان جاه طلب دنیا دوست، لیاقت تبعیت ندارند و بر فرض عدم امکان شناختن معلم و صاحب کتاب، باید به مضمون آیه شریفه فوق- که تذکُّر به این امر عقلی و نظری است - عمل نمود.

پیشوایان ما معلّم لایق را وصف نموده اند؛ و اکنون چند خبر در این مورد ذکر می شود:

1. رَوَى البَزَنْطي في الصحيح عن الرضا علیه السلام قال :

﴿مَنْ ذُكِرَ عِنْدَهُ الصّوفیةُ وَ لَمْ ینْكِرْهُم بِلِسانِهِ أو قَلْبِهِ فَلَیسَ مِنّا﴾ (1)

بَزَنطی از حضرت رضا علیه السلام نقل می کند که فرمود: هر کس که در نزد او ذکر صوفیه شود و به زبان یا دل آنان را انکار نکند از ما نیست.

2. در خبر دیگر از حضرت صادق علیه السلام نقل شده که مردی به آن حضرت عرض کرد: که در این زمان گروهی ظاهر شده اند که آنان را صوفیه گویند دربارۀ آنان چه فرمائی؟

فرمود: آنان ما را دشمن اند و کسی که میل و رغبت به آنان کند، از آن ها به شمار آید و با آنان محشور شود!

به زودی جمعی بیایند که دوستی ما را ادعا کنند و به آن ها مایل باشند و شبیه آنان شوند و خود را به لقب آنان مُلَقَّب کنند و گفته ایشان را تأویل نمایند ؛ آگاه باشید کسی که به سوی آن ها رغبت کند از ما نیست و ما از او بیزار می باشیم و کسی که آنان را انکار و رَدّ بنماید چون کسی است که با کفار نزد رسول خدا جهاد کرده است. (2)

ص: 61


1- حديقة الشيعة (علامه اردبیلی)، ص 562 الاثنا عشريّة (حرّ عاملی)، ص 32 و 185؛ مستدرک الوسائل ج 12، ص 323، حدیث 14204؛ جامع أحادیث الشیعه، ج 14، ص 450، حدیث 3073؛ در این منابع به جز «الاثنا عشریه» ضبط حدیث چنین است: « ... بلسانه و قلبه » .
2- حديقة الشيعة، ص 562؛ الاثنا عشريّة، ص 32؛ جامع أحاديث الشیعه، ج 14، ص 450، حدیث متن روایت در حديقة الشیعه: 562، چنین است: قال رجل من أصحابنا للصادق جعفر بن محمّد علیه السلام: ﴿قَدْ ظَهَرَ فِی هَذَا اَلزَّمَانِ قَوْمٌ یُقَالُ لَهُمُ اَلصُّوفِیَّهُ فَمَا تَقُولُ فِیهِمْ؟ قال علیه السلام: نَّهُمْ أَعْدَاؤُنَا فَمَنْ مَالَ فِیهِمْ فَهُوَ مِنْهُمْ وَ یُحْشَرُ مَعَهُمْ وَ سَیَکُونُ أَقْوَامٌ یَدَّعُونَ حُبَّنَا وَ یَمِیلُونَ إِلَیْهِمْ وَ یَتَشَبَّهُونَ بِهِمْ وَ یُلَقِّبُونَ أَنْفُسَهُمْ وَ یُأَوِّلُونَ أَقْوَالَهُمْ أَلاَ فَمَنْ مَالَ إِلَیْهِمْ فَلَیْسَ مِنَّا وَ إِنَّا مِنْهُمْ بِرَاءٌ وَ مَنْ أَنْکَرَهُمْ وَ رَدَّ عَلَیْهِمْ کَانَ کَمَنْ جَاهَدَ اَلْکُفَّارَ بَیْنَ یَدَیْ رَسُولِ اَللَّهِ صَلَّی اَللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ﴾. محدث نوری -پس از ذکر روایت پیشین و این خبر از حديقة الشيعه - می گوید: چنان که از بعضی از قرائن ،پیداست به نظر می رسد علامه اردبیلی این خبر را از کتاب «الفصول التامة»- اثر سید مرتضی رازی صاحب کتاب تبصرد العوام- گرفته است. مستدرک الوسائل، ج 12، ص 323. شایان ذکر است برخلاف گفته بعضی که در انتساب کتاب به مقدّس اردبیلی تشکیک کرده اند ، در این که کتاب حديقة الشيعه از تألیفات مقدّس اردبیلی است شک و تردیدی نیست بزرگانی چون: محقق بحرانی، (شیخ سليمان) ، صاحب رياض العلما، صاحب حدائق و شیح حُر عاملی و دیگران این کتاب را اثر مقدس اردبیلی دانسته اند (ريحانة الأدب ، ج 5، ص 369) برای آگاهی بیش تر نگاه کنید به خاتمه مستدرک الوسائل، ج 20، 91 (جزء 2 ، فایده 3) ؛ الذریعه، ج 6، ص 385؛ مقدمه حديقة الشيعه. در متن حديقة الشیعه نیز گاه عباراتی آمده است که روشن می سازد این کتاب اثر مقدس اردبیلی است؛ به عنوان نمونه در صفحهٔ 564 می نویسد: «و آن کتاب شریف [قرب الاسناد] به خط مصنف به دست این فقیر افتاده و در آن جا حدیث دیگر در باب این گروه مسطور است و از نماز جمعه از معصوم علیه السلام سؤال کرده اند که اگر پیش تر آن را دیده بودم، در کتاب زبدة البیان روشن تر از آن سخن می گفتم». کتاب «زبدة البيان في شرح آیات احکام القرآن» معروف به آیات الاحکام اردبیلی است که در سال 989 قمری از تألیف آن فراغت یافته است.

روى السيد المرتضى (1) بإسناده عن العسكري علیه السلام انّه خاطب أباهاشم الجعفرى يقول :

﴿يا أباهاشم سيأتي زمان على الناس وجوهُهُم ضاحكة مُستَبْشِرَة و قلوبُهُم مُظلمة مُتَكدِرَة السُّنَّةُ فيهم بدعةُ و البدعةُ فيهم سُنَّة، المُؤمِن بَينهُم مُحَقَّر والفاسق بينهم مُوَقَّر ، أمراتُهم جاهلون ،جائرون، و علمائهم

ص: 62


1- مقصود از سید مرتضی- در این جا چنان که در حدیث قبل اشاره شد- سید مرتضی ابن الداعی حسینی رازی است. وی و برادرش (سید مجتبی) از عالمان بزرگ شیعه در قرن پنجم هجری می باشند و به یک واسطه از سيد مرتضى ، علم الهدى (م 436 ق) و برادرش سید رضی روایت می کنند. آثار وی عبارت اند از: تبصرة العوام- که به فارسی نگارش یافته و در عقاید مذاهب مختلف می باشد - الفصول التامّة في هداية العامّة (نگاه کنید به ريحانة الأدب ، ج 3، ص 138؛ الكنى و الألقاب، ج 3، ص 199 - 200).

في أبْوابِ الظَّلَمَةِ سائِرُونَ، اَغْنِياؤُهُمْ يَسْرِقُونَ زادَ الْفُقَراءِ، وَ اَصاغِرُهُمْ يَتَقَدَّمُونَ عَلَى الْكُبَراءِ، وَ كُلُّ جاهِلٍ عِنْدَهُمْ خَبيرٌ، وَ كُلُّ مُحيلٍ عِنْدَهُمْ فَقيرٌ، لا يَتَمَيَّزُونَ (1) بَيْنَ الْمُخْلِصِ وَالْمُرْتابِ، وَ لا يَعْرِفُونَ الضَّاْنَ مِنْ الذِّئابِ، عُلَماؤُهُمْ شِرارُ خَلْقِ اللهِ عَلٰى وَجْهِ الْأرْضِ، لِاَنَّهُمْ يَميلُونَ إلَى الْفَلْسَفَةِ وَ التَّصَوُّفِ. وَ اَيْمُ اللهِ! اِنَّهُمْ مِنْ اَهْلِ الْعُدُولِ وَالتَّحَرُّفِ، يُبالِغوُنَ في حُبِّ مُخالِفينا، وَ يُضِلُّونَ شيعَتَنا وَ مَوالينا، فَاِنْ نالُوا مَنْصَباً لَمْ يَشْبَعُوا عَنْ الرِّشاءِ، وَ اِنْ خُذِلُوا عَبَدُوا اللهَ عَلَى الرِّياءِ

اَلا اِنَّهُمْ قُطّاعُ طَريقِ الْمُؤْمِنينَ، وَ الدُّعاةُ اِلٰى نِحْلَةِ الْمُلْحِدينَ، فَمَنْ اَدْرَكَهُمْ فَلْيَحْذَرْهُمْ، وَ لْيَصُنْ دينَهُ وَ اِيمانَهُ

ثُمَّ قالَ: يا اَباهاشِمْ، هذا ما حَدَّثَني اَبي، عَنْ آبائِهِ، عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَلَيْهِمُ السَّلامُ، وَ هُوَ مِنْ اَسْرارِنا فَاكْتُمْهُ﴾ [إلاّ عن أهله (2)

سید مرتضی از حضرت عسکری علیه السلام نقل می کند که آن حضرت مخاطبه فرمود با ابی هاشم جعفری و فرمود:

زود باشد که بیاید زمانی بر مردم که صورت های آن ها خندان باشد و دل هاشان تاریک، سنت و عمل خوب در نزد آن ها بدعت و بدعت و عمل زشت، سنت باشد. مؤمن در بین آن ها کوچک، و فاسق ، بزرگ گردد. رؤسای آن ها نادان و ظالم باشند و علمای آن ها به جانب ظالمین روند اغنیا [شان] بدزدند از توشه فقرا و کوچکان آن ها مُقَدَّم شوند بر بزرگان هر جاهلی در نزد آن ها دانشمند و حیله گر نزد آن ها فقیر نماید ، تمیز ندهند بین مخلص و مُرتاب (3)

ص: 63


1- در الاثنا عشریه، ص 33 ، و مستدرک الوسائل، ج 11، ص 380 لایمیزون» آمده است.
2- حديقة الشيعه، ص 592؛ الاثنا عشریّه، ص 33؛ مستدرک الوسائل، ج 11، ص 380، حدیث 250.
3- مُرتاب: کسی که نه تنها شک دارد و دو دل است بلکه شک گرا و ریب طلب است و قلبش صاف و بی غش نیست چنان که ذکر آن در مقابل مخلص مؤید این معنا است؛ خداوند متعال در سوره توبه (9)، آیه 45، در صفات منافقان می فرماید: ﴿وَ ارْتَابَتْ قُلُوبُهُمْ فَهُمْ فِي رَيْبِهِمْ يَتَرَدَّدُونَ ﴾

علمای آن ها بدترین خلق خدایند در زمین؛ زیرا میل نمایند به فلسفه و تَصَوُّف. قسم به خداوند که ایشان اعراض کننده از حق و اهل تحریف می باشند ؛ مبالغه می کنند در دوستی مخالفین ما و گمراه می کنند شیعیان و دوستان ما را . اگر منصبی را دارا شدند از رشوه گرفتن سیر نشوند و اگر ذلیل شدند عبادت نمایند خدا را از [روی] ريا .

بدانید اینان راهزن مؤمنین می باشند و خوانندگان به سوی راه بی دینان هستند پس کسی که درک کند آن ها را باید از آن ها بر کنار باشد و نگهداری کند دین و ایمان خود را.

پس فرمود: ای اباهاشم آن چه گفتم حدیث فرمود پدرم از پدران خود از حضرت صادق علیه السلام و از اسرار ما است، مخفی بدار آن را . (1)

4. في قرب الاسناد (2) مسنداً عن محمد بن حسين بن أبي الخطاب ، قال :

كُنتُ مع الهادى - على بن محمّد علیه السلام- في مسجد النَّبيّ صلی الله علیه و اله فأتاه جماعة من أصحابه - منهم ابوهاشم الجعفرى و كان رجلاً بليغاً و كانت له منزلة

ص: 64


1- در متن بیان الفرقان نخست متن عربی حدیث شمارهٔ 3 و 4 آمده است، آن گاه ترجمه های آن ها به ترتیب ذکر شده اند . برای رعایت ترتیب میان متن عربی و ترجمه و دسترسی آسان تر به آن ها ترجمه هر یک از دو حدیث به ذیل همان حدیث منتقل شد.
2- این حدیث در قرب الاسناد (حمیری) نمی باشد سند این حدیث در «حديقة الشيعه، ص 602» چنین است: «ابن حمزه و سید مرتضی رازی از شیخ مفید رحمه الله به واسطه نقل کرده اند که او به سند خود نقل نموده از محمد بن الحسين بن أبى الخطاب- که از خواصّ اصحاب چند امام معصوم است- که او گفت: كنت مع الهادی علی بن محمد علیه السلام...» و در صفحه 564 می نویسد: «على بن الحسین بن موسی بن بابویه قمی- رضوان الله عليه - در کتاب قرب الاسناد خود روایت می کند از سعد بن عبدالله ، از محمد بن عبدالجبّار ، از امام حسن عسکری علیه السلام که آن حضرت فرمود: پرسیدند از حضرت ابی عبدالله ، جعفر بن محمد الصادق علیه السلام حال ابوهاشم کوفی صوفی را ، آن حضرت فرمود که: ﴿إِنَّهُ فاسِدُ الْعَقيدَةِ جِدّاً و هُوَ الَّذي اِبتَدَعَ مَذْهَبَاً يُقالُ لَهُ التَصَوُّف وَ جَعَلَهُ مَفَرّاً لِعَقيدَتِهِ الخَبيثَةِ﴾؛ [وی به راستی دارای عقیدهٔ فاسدی است و همان شخصی می باشد که مذهبی را پدید آورد که «تصوُّف» گفته می شود و آن را گریزگاهی برای عقیده پلیدش قرار داد]

عظيمة عنده علیه السلام- ثُمَّ دَخَلَ المسجد جماعةٌ منَ الصُّوفيَّة و جَلَسُوا في جانبه مُستَديراً و أخَذُوا بالتهليل .

فقال علیه السلام: ﴿لا تَلْتَفِتُوا إلى هؤلاءِ الخَدّاعينَ فَإِنَّهُمْ خُلَفَاءُ [حُلفاء] الشَّياطين وَ مُخَرِّبوُا قَواعِدَ الدّينِ يَتَزَهَّدوُنَ لِراحَةِ الْاَجْسامِ، وَ يَتَهَجَّدوُنَ لِصَيْدِ الْاَنْعامِ﴾. (1)

تا این که می فرماید:

﴿وَ لَا يَعتَقِدُهم إِلَّا الْحُمَقَاءِ، فَمَنْ ذَهَبَ إلی زیاره أَحَدٍ مِنْهُمْ حيّاً أَوْ مَيِّتاً، فکأنّما ذَهَبَ إلی زیارة الشيطان، وَ عِبَادِة الْأَوْثَانِ وَ مَنْ أَعَانَ أَحَداً مِنْهُمْ فَکأنَّما أَعَانَ يَزید وَ معاوية وَ أَبَاسفيان﴾.

فقال رجلّ من أصحابه: و إن كانَ مُعْتَرِفاً بحُقُوقِكُم ؟ قال: فَنَظَرَ إِليه شِبْهَ المغضب و قال علیه السلام:

﴿دَعْ ذا عَنْكَ! مَنِ اعْتَرَفَ بِحُقوُقِنا لَمْ يَذْهَبْ في عُقوُقِنا! أما تَدْري أَنَّهُم أحسن طوائف الصُّوفيَّة ، والصُّوفيَّة كُلُّهُم مُخالفونا و طَریقَتُهُم مُغایِرَهٌ لِطَریقَتِنا، (2) وَ إِن هُم الا نَصارَی وَ مَجُوسُ هذِهِ الأُمَّهِ أُولئِکَ الَّذینَ یَجهَدُونَ فی إِطفَاءِ نُورِ اللهِ ﴿وَاللَّهُ مُتِمُّ نُورِهِ وَلَوْ کَرِهَ الْکَافِرُونَ﴾ (3) (4)

در قرب الاسناد- از محمد بن حسين بن ابی الخَطَّاب - نقل نماید که گفت:

با حضرت هادی علیه السلام بودم در مسجد پیغمبر، پس آمدند گروهی از اصحاب آن حضرت (من جمله ابوهاشم جعفری و او مردی بلیغ و دارای مقام ارجمندی بود در نزد حضرت هادی علیه السلام) پس داخل شدند گروهی از صوفیه و نشستند در طرف مسجد دور هم و شروع کردند به تهلیل

ص: 65


1- در متن بیان الفرقان «الانام» آمده است.
2- در متن بیان الفرقان «و طَریقَتُهُم مُغایِرَهٌ لِطَریقَتِنا» آمده است.
3- سوره صف (61)، آیه 8
4- حديقة الشيعه ، ص 602؛ إكليل المنهج في تحقيق المطلب، ص 129؛ الإثنا عشريّه، ص 29

حضرت فرمود: التفات به این گروه فریبنده ننمائید؛ زیرا اینان خُلَفای شیاطین می باشند و خارج شده اند از دستورات دینی! (1) زهد می ورزند برای راحتی جسم! و نماز شب کنند برای ربودن مردم!

پس متابعت نکنند آن ها را مگر نادانان و اعتقاد به آن ها پیدا نکنند مگر احمقان! پس کسی که برود به دیدن یکی از مرده یا زنده ،آن ها مثل آن است که یاری کرده یزید و معاویه و اباسفیان را!

یکی از اصحاب عرض کرد: اگر چه اقرار به حقوق شما نماید؟ راوی می گوید: حضرت رو کرد به جانب او در حالی که غضب کننده بود، پس فرمود:

واگذار این را! کسی که معترف به حقوق ما باشد نمی رود به سوی دشمنی و دشمن ما . آیا نمی دانی ایشان بهترین طوائف صوفیه می باشند و صوفیه - تمام آن ها - مخالف مایند و طريق آن ها مخالف طريقه ماست؟! و نیستند ایشان مگر نصاری و مجوس این امت! ایشان اند کسانی که کوشش نمایند در خاموش کردن نور خدا «و خداوند تمام کننده است نور خود را اگر چه کافران مکروه و ناپسند دارند».

تنبيه

بعضی از بی خبران گمان کرده اند که اصل «فلسفه» از انبیا گرفته شده و تصوُّر کنند - به طوری که شیخ اشراق نقل کرده - منتهی می شود به هرمس الهرامسه ، (2) که

ص: 66


1- متن حديث ﴿وَ مُخَرِّبوُا قَواعِدَ الدّينِ﴾ می باشد که ترجمه آن چنین است و اینان ... خراب کننده پایه های دین می باشند.
2- هرمس، واژهٔ فرانسوی است (Hermes) نام یکی از خدایان قدیم است؛ و نیز یکی از خدایان مصریان قدیم می باشد. سه تن از حکمای بزرگ را هِرمس نامند که نخست آن ها ادریس پیغمبر است. ادریس را هِرمس الهرامسه و «هِرمس مثلث» هم گفته اند؛ زیرا جامع نبوت و حکمت و سلطنت بود (فرهنگ عمید، ماده «هرمس»). نظام الدین هروی در انواریه 7 (شرح حكمة الإشراق سهروردی) در توضیح این عبارت: «و كذا من قبله من زمان والد الحكماء هرمس ...» می نویسد: هرمس را والد حکما بدان سبب گفته است که اکثر علوم حکمت را او تدوین نموده است و جمیع حکمای مشهور تلامذهٔ او بوده اند، می گویند که هرمس ادریس علیه السلام است .

یکی از انبیا است

اولاً: این ادعا سند تاریخی درستی ندارد (1)

ثانياً: اختلاف شدید بین فلاسفه در اصول بلکه در تمام مسائل - گواه است بر این که اقوال آنان مستند به یک مدرک و اصل که منتهی به رسول گردد، نمی باشد و در اصول دين مُبين [بين] انبیا اختلافی نیست

ثالثاً: به تصدیق اهل فن، فلسفه را طریق مستقلی دانسته اند در مقابل شرایع ؛ لذا در تعریف آن گویند: حکمت دانستن حقایق اشیاء است به قدر طاقت بشر، خواه موافق شرع باشد خواه مخالف آن .

عارف محقق ، حاج ملاهادی سبزواری در حاشیه شرح منظومه چنین گوید:

متصدّیان شناسائی حقایق موجودات، طوائفی می باشند؛ گروهی منحصر دانند تحقیق حقایق را به ،فکر گروهی به ریاضت و کشف . دسته دوم عرفا و صوفیه [اند] . دسته اول یا مقیدند که موافق شرع باشد و ایشان متکلمین اسلامی هستند یا مقید نیستند به موافقت انبیا و شرایع، و ایشان فلاسفه مَشّاء می باشند ؛ و دسته که جمع بین ریاضت و برهان کرده اند حکمای اشراق اند . (2)

ص: 67


1- علامه طباطبایی در ،المیزان، ج 14، ص 71 - 73 ، (پس از این که از کتاب «اخبار العلماء» نقل می کند که ادریس علیه السلام نخستین کسی بود که ساخت و ساز شهرها و سیاست مُدُن را به مردم آموخت و حکمت و علوم نجوم را استخراج کرد) می نویسد: و هذه أحادیث و أنباء تَنتهى إلى ما قَبل التاريخ لا يُعَّولُ عَليها ذاك التَّعويل .... این ها خبرها و داستان هایی است که به قبل از تاریخ بر می گردد و چندان مورد اعتماد نمی باشد جز این که زنده بودن یاد ادریس علیه السلام در طول تاریخ در میان فلاسفه و دانشمندان و احترام و تعظیمی که گروه های مختلف نسبت به وی دارند و این که او را سر منشأ علوم و دانش ها می دانند، نشان گر آن است که او از اوّلین پیشوایان علم و دانش بوده است.
2- شرح منظومه، ج 1، ص 297 از منشورات ،بیدار، چاپ اول، 1386ش، در حاشیه بر عبارت: «المتصدّین لمعرفة الحقائق ... » .

در این تقسیم به خوبی هویداست که فلاسفه ، نقطه مقابل انبیا اند.

به علاوه، بعضی ضروریات مِلّیین، مخالف آرای فلاسفه است

تبصره

باید دانست که فلاسفه و عرفای قدیم آن چه را به عقل و کشف خود درک می کردند واقع دانسته و از مخالفت با دسته دیگر باکی نداشتند، ولی چون نوبت به متأخرین رسید بنای تدلیس در علم را گذارده ،ظواهر بلکه نصوص آیات و روایات را که مخالف با قوانین و مسائل فلسفی بود - تأویل نمودند و مُدّعِی شدند که مقصود قرآن و خاتم پیغمبران و ائمه هدی صلوات الله عليهم - همان است که ما فهمیده و دانسته ایم.

غافل از این که تأویل ظواهر و نصوص خلافِ حكم عقل و ظلم بر صاحب شریعت است و در حقیقت چنین کسی نسبت جهل و عجز از اظهار مقاصد به خدا و پیغمبر داده که نتوانسته اند حقایق و مطالبی را که دانستن آن ها برای ارشاد خلق لازم است [به] بیانی روشن و صریح اَدا کنند و مردم را به ادای عبارت مبهمی که مناسبتی با مقصود ندارد و باید به سلیقه دیگران معنی و تأویل شود سرگردان و بلاتکلیف گذاشته اند.

به علاوه چون عقول مردم یکسان نیست اگر بنا شود که هر کس خود را مجاز داند که کلمات را با مقاصد خود تأویل و تطبیق کند، اختلافی عظیم پیدا شود.

و محقق قمی در این باب بیانی دارد که حاصلش این است:

تأویل کنندگان ظواهر آیات و روایات مِنَّتی بر خدا و رسول گذاشته و این طور وانمود می کنند که: خدا و پیغمبر نتوانسته اند مقاصد خود را واضح کنند! ما به کمک آنان برخاسته و مراد گوینده را دریافته و بیان می کنیم. (1)

برای نمونه، آیه ای را که نص صریح در معنایی است، ولی متأخرین از عرفا و فلاسفه تأویل کرده اند، بیان می کنیم تا بطلان تَوَهُّمات آنان برخواننده آشکار شود.

ص: 68


1- جامع الشتات (محقق قمی)، ج 2، ص 749؛ قم نامه : 358 و 363 و 367.

خداوند در آیات شریفه:

﴿وَ قَالُوا لَنْ تَمَسَّنَا النَّارُ إِلَّا أَيَّامًا مَعْدُودَةً قُلْ أَتَّخَذْتُمْ عِنْدَ اللَّهِ عَهْدًا فَلَنْ يُخْلِفَ اللَّهُ عَهْدَهُ أَمْ تَقُولُونَ عَلَى اللَّهِ مَا لَا تَعْلَمُونَ * بَلَى مَنْ كَسَبَ سَيِّئَةً وَ أَحَاطَتْ بِهِ خَطِيئَتُهُ فَأُولَئِكَ أَصْحَابُ النَّارِ هُمْ فِيهَا خَالِدُونَ﴾؛ (1)

[و گویند جز روزهایی شمرده شده آتش به ما نرسد ! بگو: آیا نزد خدا عهدی گرفته اید، پس هرگز خدا خُلف عهد نکند ؟ یا چیزی را که نمی دانید بر خدا می گویید؟ آری کسانی که به زشتی ها دست یازند و خطاها آنان را در بر گیرد، اصحاب دوزخ اند و جاودان در آن می مانند].

﴿كُلَّمَا نَضِجَتْ جُلُودُهُمْ بَدَّلْنَاهُمْ جُلُودًا غَيْرَهَا لِيَذُوقُوا الْعَذَابَ﴾ (2)

[هر اندازه پوست هاشان بریان ،شود پوست های دیگری جاگزین سازیم تا عذاب (و شکنجه) را بچشند]

و بسیاری آیات دیگر تصریح به خلود در عذاب برای گروهی از کفار می نماید ، ولى تأویل کنندگان با این بیان روشن و وضوح ظواهر آیات را انکار نموده و گویند: مراد گوینده حرکت جوهری است. (3)

ص: 69


1- سوره بقره (2)، آیه 80 و 81.
2- سورۂ نساء (4)، آیه 56.
3- به عنوان نمونه در اسفار (ج 3، ص 110 آیات تأویل شده به حرکت جوهری را می بینید، مانند ﴿إِنْ يَشَأْ يُذْهِبْكُمْ وَ يَأْتِ بِخَلْقٍ جَدِيدٍ﴾ ؛ اگر خدا بخواهد شما را می برد و خلقی تازه می آورد (سوره ابراهیم (14)، آیه 19). ﴿کُلٌّ إِلَیْنَا رَاجِعُونَ﴾؛ همه نزد ما باز می گردند (سوره انبیاء (21)، آیه 93). ﴿فَقَالَ لَهَا وَلِلْأَرْضِ ائْتِيَا طَوْعًا أَوْ كَرْهًا قَالَتَا أَتَيْنَا طَائِعِينَ﴾ ؛ پس به آسمان و زمین گفت: خواه یا ناخواه بیایید! گفتند: فرمان بردار آمدیم (سوره فصلت (41)، آیه 11). آیه ای که مرحوم استاد یادآور شدند در آن جا نیامده است. ممکن است در تألیفات دیگر ملاصدرا و یا از غیر ملاصدرا باشد. و ما در آيات العقايد كه إنشاء الله بزودی به طبع خواهد رسید در تفسیر آیه (88) سوره نمل : ﴿وَ تَرَی الْجِبَالَ تَحْسَبُهَا جَامِدَهً وَ هِیَ تَمُرُّ مَرَّ السَّحَابِ﴾: که در شرح منظومه، ج 2، ص 687 و تفسیر الميزان، ج 15، ص 442 برای حرکت جوهری به آن استشهاد شده ناسازگاری این آیات را با این نظریه بیان کرده ایم. (س)

و در هر باب از این قبیل تأویلات زیاد دارند که در جای خود ذکر خواهد شد.

روایات شریفه نیز تأویل و تفسیر به رأی را منع فرموده اند که تفسیر صافی و سایر تفاسیر ذکر نموده؛ و از آن جمله است:

فى الكافي عن الصادق علیه السلام:

﴿مَا ضَرَبَ رَجُلٌ اَلْقُرْآنَ بَعْضَهُ بِبَعْضٍ إِلاَّ کَفَرَ﴾ (1)

[شخصی بعضی از قرآن را به بعضی دیگر نمی زند جز این که کافر می شود]

و مرحوم فیض در مقدمه صافی می فرماید که مراد از تفسیر به رأی- که نهی شده ﴿مَنْ فَسَّرَ اَلْقُرْآنَ بِرَأْیِهِ فَلْیَتَبَوَّأْ مَقْعَدَهُ مِنَ اَلنَّارِ﴾ [هر که قرآن را به رأی خویش تفسیر کند باید نشیمن گاهش را برای آتش دوزخ آماده سازد]- آن است که شخص در امری رأیی دارد و قرآن را با رأی خود تطبیق می کند تا آن چه را به هوس خویش ،پسندیده ، تأیید نماید؛ یا آن که در تفسیر قرآن بدون مراجعه به اهل ،آن سرعت کند و شتاب زده به تفسیر دست زند. (2)

بالجمله شکی نیست که تأویل ظواهر (3) و نصوص قرآن مجید و اخبار شریفه ، مخالف با حکم عقل و صریح آیات و روایات است و این مطلب، منافات ندارد با اخباری که دلالت دارد بر این که ،قرآن دارای اَسرار و بُطُون زیادی است که مُخْتَصّ به خواص می باشد و همه کس تَحمُّل تَعلُّمِ آن را ندارد (4)؛ زیرا نفرموده اند که اسرار علوم نزد فلاسفه و عرفا می باشد.

ص: 70


1- اصول کافی، ج 2، ص 632، حدیث 25.
2- تفسیر صافی، ج 1، ص 35 - 37.
3- مگر این که قرینه عقلی یا نقلی گویا و مستند، موجب آن گردد. (س).
4- روشن است که هرگز باطن هایی که ائمه علیهم السلام اشاره کرده اند با ظاهر منافات ندارد، ولی بعضی از تأویلات فلاسفه و عرفا با نص و مدلول حتمی مطابقی ،کلام منافات دارد، بلکه در تضاد و ناسازگاری کامل است. (س) .

و هر جا که تفسیر یا تأویل ضرورت داشته باشد باید از بیان مجاری وحی ، اَخذ نمود. تأویل و توجیه اصول همگانی دستورهای عمومی انبیا و اوصیا که ضامن سعادت بشر است عقلاً و نقلاً حرام و ظلم به گوینده می باشد

تذكرة

چون ممکن است این اشکال به ذهن خواننده بیاید که اگر طریق فلسفه و عرفان باطل است، پس چرا از بعضی آنان کرامات و خوارق عادات دیده و نقل شده است و غالب آنان مردمانی زاهد و مُنزوی و مُعرِض از دنیا و طالب عُقبی بوده اند؟ توضیح و شرح مفصل جواب این تَوهُّم را در کتاب نبوت ذکر نموده (1) و در این جا به طور اجمال می گوییم. (2)

قال الله تعالى :

﴿وَ مَنْ كانَ يُرِيدُ حَرْثَ الدُّنْيا نُؤْتِهِ مِنْها﴾ (3)

[هر که (دستاورد) کشت دنیا را بخواهد از آن (چیزی) او را می دهیم]

و قال علیه السلام: ﴿إِنَّ اللهَ لَا يُضِيعُ عَمَل عَامِلٍ بَرٍّ أو فاجِرٍ﴾؛ (4)

[خدا عمل کسی را خواه نیکوکار و خواه بدکار ضایع نمی سازد]

ص: 71


1- بيان الفرقان (في نبوة القرآن)، ج 2، ص 30 - 40 و در چاپ (1387) انتشارات حدیث امروز)، ص 343.
2- کرامات و خوارق عادات در میان فقها و بزرگانی که مبانی فلسفه و عرفان را رد کرده اند نیز فراوان دیده می شود. این مسائل به مبانی فکری و بحثی آنان ربطی ندارد بلکه برخاسته از ویژگی های روحی و کوشش های آنان است. و نیز بسا در اثر انحراف های فکری و بدعت های گوناگون، شیطان افراد را به خضوع و خشوع و گریه وادارد. پس چنان که خوارق عادات و کرامات نمی تواند دلیلی بر حقانیت روش ها و افکار اشخاص باشد، خضوع و خشوع و عبادت نیز نمی تواند دلیل بر درستی افکار صاحبش باشد. از پیامبر صلی الله علیه و اله به روایت شده است که فرمود: مَن عَمِلَ في بدعَة خَلّاه الشَّيطانُ والعبادة وألقى عليه الخشوع والبُكاء النوادر ، ص 131؛ بحارالأنوار، ج 72 ، ص 216)؛ هر که به بدعتی دست یازد شیطان او را با عبادت تنها می گذارد و بر وی خشوع و گریه می افکند. (س).
3- سوره شوری (42) آیه 20
4- در منابع روایی حدیثی با این عبارت یافت نشد.

چون خداوند برای هر عملی اَثَر و اَجری مُقرِر فرموده است آنان که از طریق باطل - ولو برای جلب نظر مردم و مقاصد دنیوی و کشف و کرامات و خوارق عادات - ترک پاره ای مُشتَهَیات نمایند و ریاضت هایی را مُتَحمّل ،شوند در دنیا به نتایج عمل خویش می رسند.

بهترین شاهد خوارق عاداتی است که از مرتاضین هند نقل شده است ؛ با آن که به طور یقین دارای عقاید سَخیفه (1) و اعمال نامشروع می باشند.

به علاوه، پاره ای اعمال که در نظر مردم غیر طبیعی و غریب می نماید ، نتیجه علم و اطلاع عامل آن عمل، بر خواص و آثاری است که بر دیگران مجهول است و آن را جزو کرامات می شمارند؛ و اخباری که دارندگان علوم غریبه - مانند جفر (2) و رمل (3) و نجوم (4) و قیافه (5) و سحر (6) و شعبده (7) - می دهند از این قبیل است که بر اثر تجربه و ممارست، قرائنی به دست آورده اند که به واسطه عدم احاطه به تمام جهات، گاهی خطا می نمایند.

و بالجمله اختراعات و کشفیات عُلمای علوم طبیعی در همین ردیف است که به واسطۀ علم و اطلاع بر آثار و خواص اشیا می باشد و مردم ساده لوح این قبیل امور را در ردیف معجزه و آیاتی که از انبیا صادر می شود قرار می دهند!

ص: 72


1- سَخیف: سست، سبک، ضعیف ، ناقص
2- جفر علمی است که صاحبان آن ادّعا می کنند که به وسیله آن می توانند به حوادث آینده آگاهی یابند، به آن علم حروف نیز گفته می شود (نگاه کنید به فرهنگ عمید، مادۀ «جفر»).
3- رَمل، علمی است که به عقیده برخی می توان به وسیلهٔ آن پیشگویی کرد و طالع کسی را به دست آورد (نگاه کنید به فرهنگ عمید، مادۀ «رمل»).
4- نجوم علم ستاره شناسی است ؛ صاحبان این علم ادّعا می کنند که از طریق جایگاه ستاره ها و حرکت سیارات و اجرام آسمانی و صور فلکی و ... حقایقی را در می یابند و حوادثی را می توانند پیشگویی کنند و حتی از تولد و مرگ شخص بزرگی خبر دهند و ... (نگاه کنید به ، فرهنگ عمید، مادۀ «نجوم»).
5- قیافه شناسی، علمی است که به وسیلهٔ آن می توان با مشاهده صورت ،مردم به نسبت یا به اخلاق و سیرت آن ها پی برد (نگاه کنید به فرهنگ عمید، مادۀ «قیافه»)
6- سحر: جادو کردن فریفته ساختن کسی با کاری شگفت انگیز (نگاه کنید به فرهنگ عمید، مادۀ «سحر»).
7- شُعْبَدَه یا شَعْوَذه: نیرنگ تردستی، حُقّه بازی ؛ در فارسی «شُعْبَدَه» می گویند (نگاه کنید به، فرهنگ عمید، ماده «شعبده»)

در صورتی که آیاتی که به دست و زبان انبیا جاری می شود به فرمان خداوند است و هیچ مناسبت با اقوال و افعال مرتاضین و امثال آنان ندارد و فعل آنان مستند به اشیای ظاهریه و تأثیر و ارتباط آنان به یک دیگر نیست.

در کتاب نبوة ،القرآن این مطلب کاملاً بیان شده سزاوار است که کلام را به ذکر این خبر شریف- که آثار صدق از کلمات آن هویدا است - ختم نماییم تا حقیقت امر و جواب این اشکال که در اغلب نفوس است ، کاملاً واضح گردد. (1)

في البحار، جلد 17 ، (2) مسنداً عن داود الرَقّي عن ابن ظَبيان عن

ص: 73


1- افزون بر آن چه گفته شد (که کرامات از راه های دست یابی به علوم و اسرار مخفی طبیعت و همچنین ریاضت های مخصوص دست می آید) بسا افرادی در جهت سیر باطنی و تکامل معنوی -با برنامه هایی صحیح - به پیشرفت هایی موفق می شوند لیکن چنان که از احادیث بسیار استفاده می شود، شیطان در تمام مراحل به راهزنی متناسب با اوضاع و احوال اشخاص ادامه می دهد و طبق تعبیر روایات مخلصان را نیز در خطرها و پرتگاه های بزرگ می افکند از این رو ممکن است افرادی در اثر برنامه های یاد شده کمالاتی را واجد شوند (نمونه آن طبق نقل قرآن بَلعَمِ باعورا است) و منازلی را سیر کنند و سرانجام به مقصد اصلی و هدف نهایی نرسند؛ زیراکه مراقبت های لازم انجام نشده است و با این که دارای مقامات بلندی در معرفت و مجاهدت گشته اند، کارشان به سقوط می انجامد. در این زمینه و بیان مشکلات این ،راه احادیث فراوانی رسیده است چون: ﴿اَلدُّنْیَا کُلُّهَا جَهْلٌ إِلاَّ مَوَاضِعَ اَلْعِلْمِ، وَ اَلْعِلْمُ کُلُّهُ حُجَّهٌ إِلاَّ مَا عُمِلَ بِهِ، وَ اَلْعَمَلُ کُلُّهُ رِیَاءٌ إِلاَّ مَا کَانَ مُخْلَصاً، وَ اَلْإِخْلاَصُ عَلَی خَطَرٍ حَتَّی یَنْظُرَ اَلْعَبْدُ بِمَا یُخْتَمُ لَهُ﴾؛ دنیا سراسر جهل است مگر جایگاه های علم و علم تماماً حجت است مگر آن چه به آن عمل شود، و عمل همه ریا است مگر آن چه خالص برای خدا باشد و مُخلِص باید نگران باشد که عاقبت کارش چه می شود.... (توحید صدوق، ص 371 باب 60، حدیث 10؛ عيون أخبار الرضا علیه السلام ، ج 1، ص 281، باب 28، حدیث 25؛ بحار الأنوار، ج 2، ص 29). در دعای صحیفه علویه آمده است: ﴿اَللّهُمَّ اِنّى اَسْتَغْفِرُكَ لِكُلِّ ذَنْب كَتَبْتَهُ عَلَىَّ بِسَبَبِ خَيْر اَرَدْتُ بِهِ وَجْهَكَ فَخالَطَنى فيهِ سِواكَ ، وَ شارَكَ فِعْلى ما لايَخْلُصُ لَكَ... وَ كَثيرُ مِنْ فِعْلى ما يَكُونُ كَذلِكِ....﴾ خداوندا از تو آمرزش می طلبم در کارهای نیکی که برای تو انجام دادم ، لیکن غیر تو در آن راه یافت و شریک عمل من شد و اخلاص از میان رفت... و بیش تر کارهایم چنین است... (الصحيفة العلوية الثانية، ص 65). (س).
2- این آدرس بر اساس طبع سنگی می باشد.

الصادق علیه السلام قال:

﴿إِنَّ أُولِي الْأَلْبَابِ الَّذِينَ عَمِلُوا بِالْفِكْرَةِ حَتَّى وَرِثُوا مِنْهُ حُبَّ اللَّهِ فَإِنَّ حُبَّ اللَّهِ إِذَا وَرِثَهُ الْقَلْبُ اسْتَضَاءَ بِهِ وَ أَسْرَعَ إِلَيْهِ اللُّطْفُ فَإِذَا نَزَلَ مَنْزِلًا صَارَ مِنْ أَهْلِ الْفَوَائِدِ فَإِذَا صَارَ مِنْ أَهْلِ الْفَوَائِدِ تَكَلَّمَ بِالْحِكْمَةِ فَإِذَا تَكَلَّمَ بِالْحِكْمَةِ صَارَ صَاحِبَ فِطْنَةٍ فَإِذَا نَزَلَ مَنْزِلَةَ الْفِطْنَةِ عَمِلَ فِي الْقُدْرَةِ فَإِذَا عَمِلَ بِهِ مَا فِي الْقُدْرَةِ عَرَفَ الْأَطْبَاقَ السَّبْعَةَ فَإِذَا بَلَغَ هَذِه الْمَنْزِلَةَ جَعَلَ شَهْوَتَهُ وَ مَحَبَّتَهُ فِي خَالِقِهِ

فَإِذَا فَعَلَ ذَلِكَ نَزَلَ مَنْزِلَةَ الْكُبْرَى فَعَايَنَ رَبَّهُ فِي قَلْبِهِ وَ وَرِثَ الْحِكْمَةَ بِغَيْرِ مَا وَرِثَهُ الْحُكَمَاءُ وَ وَرِثَ الْعِلْمَ بِغَيْرِ مَا وَرِثَهُ الْعُلَمَاءُ وَ وَرِثَ الصِّدْقَ بِغَيْرِ مَا وَرِثَهُ الصِّدِّيقُون

إِنَّ الْحِكْمَةَ بِالصَّمْتِ وَ إِنَّ الْعُلَمَاءَ وَرِثُوا الْعِلْمَ بِالطَّلَبِ وَ إِنَّ الصِّدِّيقِينَ وَرِثُوا الصِّدْقَ بِالْخُشُوعِ وَ طُولِ الْعِبَادَةِ

فَمَنْ أَخَذَه بِهَذِه السِّيرَةِ إِمَّا أَنْ يَسْفُلَ وَ إِمَّا أَنْ يُرْفَعَ وَ أَكْثَرُهُمْ الَّذِي يَسْفُلُ وَ لَا يُرْفَعُ إِذَا لَمْ يَرْعَ حَقَّ اللَّهِ وَ لَمْ يَعْمَلْ بِمَا أُمِرَ بِهِ فَهَذِه صِفَةُ مَنْ لَمْ يَعْرِفِ اللَّهَ حَقَّ مَعْرِفَتِهِ فَلَمْ يُحِبَّهُ حَقَّ مَحَبَّتِهِ فَلَا يَغُرَّنَّكَ صَلَاتُهُمْ وَ صِيَامُهُمْ وَ رِوَايَاتُهُمْ وَ عُلُومُهُمْ فَإِنَّهُم ﴿حُمُرٌ مُسْتَنْفِرَة﴾﴾ (1) (2)

ترجمه: در هفده بحار از ابن ظبیان (3) روایت می کند که حضرت صادق علیه السلام فرمود: صاحبان عقل کسانی بودند که به فکر عمل کردند تا این که محبت خدا را ارث

ص: 74


1- سوره مدثر (74)، آیه 50
2- فضائل امیرالمؤمنین علیه السلام (ابن عقده کوفی)، ص 165؛ كفاية الأثر ، ص 257؛ بحارالأنوار، ج 36، ص 404، حدیث 15 (و جلد، ج 67، ص 25، حدیث 26). متن روایت بر اساس بحارالأنوار چاپ جدید اصلاح شد.
3- در متن عربی و نیز در ترجمه فارسی «ابی ظبیان» ضبط شده است با توجه به مصدر، اصلاح گردید

بردند. پس قلبی که محبت خدا را دارا شد و ارث برد روشن و نورانی گشته و لطف و فهم دقیق به سرعت دارا شود.

پس زمانی که لطف خدا بر او نازل شد از اهل فواید گردیده است. وقتی که از اهل فواید شد به حکمت تکلُّم کند پس از آن که سخن به حکمت گفت دارای زیرکی گردیده؛ چون دارای این مقام ،شد دارای توانایی شده، پس از آن که دارای قدرت شد عارف به هفت طبقه آسمان گردیده [است].

بعد از این که به این مقام رسید بر می ردد و به [لطف و] حکمت و دانش و بیان در فکر و لطف فرو می رود؛ سپس میل و دوستی اش را در خالق و آفرینندهٔ خود قرار دهد.

بعد از این که به این مرتبه ،رسید به منزله و مرتبۀ بزرگی نائل شده و پروردگار خود را در قلب خود معاینه کرده و دیده حکمت را ارث برده ، به غیر نحوی که حكما ارث برده اند و دارای صدق و راستی شده به غیر آن چه صدیقین دارا شده اند و دارنده علم و دانش شده به غیر آن چه علما دارنده او شدند.

حکمت را حکما به سکوت ارث برده اند و علم را علما به طلب ، دارا شده اند و صدیقین صدق را به خضوع و زیادی عبادت ، دارا شده اند.

پس کسی که راه را به این طریق طی کرده و به این مقام رفیع رسید، یا پست شده و بر می گردد و یا بلند شده و ترقّی می کند.

و لکن زیادی آن ها بر می گردند؛ زیراکه رعایت حق خدا نکنند و به آن چه امر شده اند ، عمل ننمایند.

صفت و نشانه اشخاصی که نشناخته اند خدا را حق شناختنش ، این است ! پس نماز و روزه و روایات و علوم آن ها تو را مغرور نکند؛ زیراکه آنان مانند خرهایی باشند که از شیر فرار کرده اند.

در بیان توحید قرآن کریم

انسان با اندک تأمُّل می یابد که دارای قوه ای است که به وسیله آن خوبی را از بدی تشخیص می دهد و حقایق را کشف و مطالب را درک می نماید؛ باطل را از حق و دروغ گو

ص: 75

را از راست گو، فعل نیکو را از ناشایست با آن تمیز می دهد این قوه و نور را، عقل و خرد نامند که خداوند متعال به انسان عطا فرموده است تا شایسته تَعَلُّقِ تکلیف گردد و با پیروی از آن خداشناس شده و پیمبران را تصدیق و اوامر آنان را اطاعت نماید.

نور عقل، حجت باطنی خداوند است که بدون آن انبیا و رُسُل که حُجَج ظاهریه هستند شناخته نمی شوند.

نورِ عقل دارای ادراکات و مکشوفات مسلمی است مانند نیکویی احسان و بدي ستم که آن ها را «مستقلات عقلیه» نامند

و خود عقل گواهی می دهد که درک بسی مطالب و کشف پاره ای حقایق ، از قوه او خارج است و عقل خود حکم می کند که در چنین مواردی باید به خالق عقول يا کسی که فرستاده اوست، رجوع نمود.

و چون نفوس به واسطهٔ گناه کاری و سایر مقتضیات ،بشری، محجوب گشته و از درک حقایق باز می مانند نیازمند به مُذَکّری می باشند که حجاب ظلمت را پاره نموده و دل ها را به نور عقل روشن نمایند.

مُذَكِّر عقل و مدد کار او-در کشف حقایق و هدایت بشر - انبیا می باشند که بشر را تَذكُّر به فطرت داده و با پیروی از عقل، سعادت مند یا حجت را بر آنان تمام کنند ؛ ﴿لِئَلّا يَكونَ لِلنّاسِ عَلَي اللهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُلِ ﴾ (1)

[برای آن که پس از پیامبران برای مردم بر خدا حجتی نباشد]

و مردم - به حکم عقل - موظف اند که ندای منادی پروردگار را استماع نموده و چون حقیقت امر بر آنان مکشوف گردید در پیروی درنگ ننمایند؛ و چون عقل خود را که در فهم مطالب و حقایق و شناختن اعمالی که موجب سعادت آنان است مستقل نمی یابند به حکم عقل لازم است که احکام فرستاده خداوند را تعبداً بپذیرند و طبق آن عمل نمایند.

ص: 76


1- سورۂ نساء (4)، آیه 165

شریعت مقدس اسلام به موجب آیات و روایاتی که از حد شماره خارج است، حجت و برهان بودن عقل را بیان کرده است و آنان را که تابع فرمان عقل نیستند از حیوانات پست تر شمرده ؛ ﴿إِنَّ شَرَّ الدَّوَابِّ عِندَ اللَّهِ الصُّمُّ الْبُکْمُ الَّذِینَ لَا یَعْقِلُونَ﴾ ؛ (1) [بدترين جانوران در نزد خدا کران و لالانی هستند که عقل شان را به کار نمی گیرند]

و از عقلا و پیروان عقل تمجید فرموده و آنان را بشارت سعادت و رستگاری داده است.

حضرت امیرالمومنین علیه السلام در خطبۀ شریفه می فرماید:

﴿فَبَعَثَ فیهم رُسُلَه وَ واتَرَ إلیهِمْ انبیائَهُ لِیَسْتَأْدُوهُمْ میثاقَ فِطْرَتِهِ وَیُذَکِّروهُم مَنْسِیَّ نِعْمَتِهِ وَ یَحتَجُّوا عَلَیْهِمْ بِالتَبْلِیغِ وَ یُثیرُوا لَهُمْ دَفائِنَ العُقُولِ﴾. (2)

ترجمه: پس برانگیخت خداوند در میان [مردم] فرستادگان خود را، و پیاپی فرستاد به جانب ایشان پیمبران خود را تا طلب کنند (3) از آنان عهد فطرتی را که مخلوق شدند به آن و بیاد دهند ایشان را نعمت های فراموش شده خداوند ؛ و حجت تمام کنند بر آن ها به رسانیدنِ رسالت ، و برانگیزانند برای آن ها گنج های عقول و افهام را که در فطرت ایشان مرکوز است.

در احکام عقلیه- که عقل مستقلاً در آن ها حکم می کند - شرع مقدس مُؤكِّد و مُويّد عقل می باشد ولی مطالبی را که عقل ادراک نمی کند و به ملاک حکم احاطه ندارد، شارع مُقدَّس به وحی الهی بیان می فرماید و عقل متابعت آن ها را واجب می شمارد.

پس در دین مقدس اسلام بلکه [در] تمام ادیان آسمانی عقل از طرف خداوند حجت و حاکم است؛ خواه [نسبت] به مطالبی که مستقلاً درک می نماید و خواه نسبت به مطالبی که از درک آن ها عاجز است و متابعت شرع را لازم می شمارد.

ص: 77


1- سوره انفال (8) آیه 22
2- نهج البلاغه، خطبه 1
3- در متن بیان الفرقان «کند» آمده است

بنابراین همان طوری که اگر عقل و حکم او حجت خداوند نبود راه عذر مردم بسته نمی شد، اگر انبیا هم مبعوث نمی شدند، حجت بر مردم تمام نمی گردید ؛ تابعین انبیا عقل را برای درک تمام حقایق مادی و معنوی کافی نمی دانند، بلکه خود را محتاج به نبی و رسول از جانب خداوند می دانند.

به این [مطلب] معلوم شد که طریق ،مِلّیّین مخالف است با طریق فلاسفه و عرفا ؛ و توضیح بیش تر در باب عقل و حقیقت آن را موکول به باب مخصوص عقل می نماییم.

پس از این ،مقدمه شروع می نماییم در بیان اصل مطلب- که توحید خداوند است - به نحوی که قرآن مجید و روایات مبارکات ناطق است.

اولین مطلب این است که: اختلافی در اصولِ ادیان، بین انبیا نیست و تمام آن ها به حقیقت واحد و خدای یکتای قادر متعال دعوت می نمایند:

﴿وَ لَوْ كانَ مِنْ عِنْدِ غَيْرِ اللّهِ لَوَجَدُوا فِيهِ اخْتِلافاً كَثِيراً﴾ (1)

اگر قرآن از نزد غیر خدا بود در آن اختلاف فراوانی می یافتند.

چون حقیقت و واقع هر امری بیش از یک قسم نیست پس اختلاف در تعریف و بیان آن حقیقت اقلاً نشانهٔ بطلان یکی از دو تعریف است؛ مثلاً حقیقت و واقعیتِ انسان یکی بیش نیست اگر دو تعریف برای حقیقت او نمودند ناچار یکی باطل خواهد بود؛ و اگر هر دو تعریف از کسانی باشد که احاطه بر حقیقت او نداشته باشند ، ممکن است هر دو باطل و خلاف واقع باشد.

چون انبیای عظام به وحی الهی عالم هستند خداوند حقایق اشیا را- كما هو - به آنان نشان داده ناچار اختلافی در بین آنان نیست و دعوتی که می فرمایند دعوت به حق و ثابت و روشن و خود مُدَّعا دلیل راستی و درستی آن است

ص: 78


1- سورۂ نساء (4)، آیه 82 * مقصود از ذکر آیه- در این جا- این است که همین ملاک دربارۀ پیامبران نیز هست و آنان همه از یک مبدأ سخن گفته اند. (س)

ولی طریقه های بشری مخالف با طریقهٔ خدایی و بعضی نیز با بعضی دیگر مخالف است و اساتید یک طریقه هم با یکدیگر اختلاف دارند مسلم است که [این روش] مورد اطمینان نخواهد بود و پیروی از ایشان معصیت قادر متعال و موجب خسران می گردد.

انبیای عظام با بیان واضح و صدایی- رسا بدون اختلاف - به یک طریق دعوت می نمایند و راه آنان راهی است ،خدایی و ایمن است از هر خطا و لغزش، و مُوصل است به مراد و مقصود.

سپس گوییم که: انبیا و رسل و اوصیای آنان برای شناختن قادر متعال طریق را منحصر به تَذکُّر به آیات و علامات الهیه که موجودات آفاق و انفس می باشد دانسته اند و نیز بیان فرموده اند که: معرفت خداوند ، فطری و جِبِلّیِ هر بشر است.

پس در وصول به معرفت الهی، محتاج به برهان إن» و «لمّ»- که مبتنی بر ابطال دور و تسلسل است - نیستیم بلکه چون انسان را به فطرت خود متوجه سازند و مُتَذكّر ،نمایند، خدای خود را می یابد ؛ (1)

ص: 79


1- فطرت به معنای یافت و شهود و وجدان در آیات و احادیث به خوبی دیده می شود: ﴿فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنِيفاً فِطْرَةَ اللّه الَّتِي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْهَا﴾؛ به دین حنیف (یکتا پرستی) روی آور فطرتی است که خدا همه را بدان فطرت آفریده است (سوره روم (30)، آیه 30) ﴿فَإِذا رَكِبُوا فِي الْفُلْكِ دَعَوُا اللّهَ مُخْلِصِينَ لَهُ الدِّينَ﴾ : چون به کشتی نشینند خدا را با اخلاص در دین او خوانند (سورۂ عنکبوت (29)، آیه 65). در بحث «آیت بودن انسان و ظهور معرفت فطری» احادیثی در متن کتاب آمده است که معرفت فطری در آن ها ترسیم شده است. معرفت فطری در هر نوع اضطراری آشکار می گردد و همین ،موارد جای تذکر به فطرت و به خود آوردن انسان های غفلت زده اند که آدمیان را به باز نگری در این حالت شان وا دارند و تَجَلِّی معرفتِ فطری را به آنان بنمایانند. احادیث و آیات در این موارد حالتی را تذکر می دهند که هیچ گونه زمینه استدلال در آن نیست، بلکه در آن حالت دریافت و وجدان حق است بی تکیه بر استدلال. فطرت گاهی به معنای کشش و میل درونی می باشد بی آن که حالت اضطرار و اضطرابی در کار باشد. این معنا، مفهومی است که در روان شناسی مطرح است و آثار مختلف در ارتباط با این میل و کشش ، به صورت معبودها و معبدهای گوناگون در اثر اشتباه و انحراف پدید آمده بدیهی است که این میل و کشش، کار طبیعت نیست؛ چون میل و کشش به حقیقتی می باشد که طبیعی و مادی نیست حجیت فطرت- به معنای نخست- به خودِ آن است؛ زیراکه شهود و دریافت درونی است و بالاتر از شهود و دریافت درونی و وجدانی چیزی نیست در معنای دوم- چنان که گفته شد - ایجاد چنین حالتی در انسان نمی تواند عامل طبیعی داشته باشد، لیکن در مواردی که این گونه حالتی پیش آمد بررسی و بازنگری دقیق در آن، می تواند روشن گر حقیقت درونی انسان باشد و داده های وجدانی را روشن سازد. و گاهی فطرت به معنای درک استدلالی روشن است که وضوح و صراحت خاصی دارد. و هر کسی مقدمات آن استدلال را در نظر آورد نتیجه را درک می کند و تردیدی برای او باقی نمی ماند و به اصطلاح از نوع مسائلی است که تصور آن موجب تصدیق آن است؛ «قضايا قياساتها معها». روشن است که خداشناسی به هر سه معنای یاد شده فطری است و آیاتی نیز بر آن دلالت دارد که در کتاب به آن اشاره شده است. (س)

﴿ قَالَتْ رُسُلُهُمْ أفِی اللّهِ شَکٌّ فَاطِرِ السَّمَاوَاتِ وَالأرْضِ﴾؛ (1)

پیامبران شان گفتند: آیا در خدا شکی هست ؟ ! (او که) پدیدآورنده آسمان ها و زمین است.

از مطالب مهمی که هر شخص عاقل میل وافر و اشتیاق کامل بدان دارد شناختن خالق و خداوند خود می باشد؛ لذا هر دسته از طبقات بشر از راهی توجه به ساحتِ قدس او نموده و خواهان تَقرُّب می باشد اگر چه بسیاری از آنان دچار اشتباه در مصداق شده و مخلوقاتی مانند خورشید و ماه را معبود خود شمرده یا [آن ها را] وسیله ای برای تَقرُّب به خداوند واقعی دانسته اند.

و همچنین طریق شناسایی خداوند یکتا را به عقل و سلیقهٔ خود تعیین نموده اند؛ و چون راهی که مصنوع فکر بشر باشد از خطا ایمن نیست، سالکین آن دچار خطا و لغزش بسیار گردیده اند. (2)

ص: 80


1- سوره ابراهیم (14) آیه 10
2- در ارتباط با عقل و کاربرد آن، مطالب زیر را باید در نظر گرفت : الف) شکی نیست که آن چه بالذات حجت است درک صریح و روشن است، و هر گاه برای انسان چنین ادراکی به وجود آید و ابهامی -به هیچ وجه - در آن نباشد حجت خواهد بود. بر اساس این درک، نفی و اثبات انجام می گیرد، مانند امتناع اجتماع نقیضین . بنابراین آن چه مانند اجتماع نقیضین باشد- یعنی درک صریح بی ابهام در آن داشته باشیم - مورد قبول است. ب) از ویژگی های این عقل این است که مورد قبول عموم عقلاست و لذا ادراکاتی که عقلا با هم اختلاف دارند، از این مقوله نمی باشد و در نتیجه بر نقل مستند و روشن، مقدم نخواهد بود؛ و نیز آن چه بر چنین ادراکاتی ،روشن، مبتنی باشد پذیرفتنی است پس به تعبیر اصطلاحی آن چه با عقل ضروری درک شود و یا نظری باشد که متکی بر عقل ضروری است حجت است. در چنین مواردی اگر نقل با چنین عقلی مخالف باشد مردود است یا باید توجیه و تأویل شود البته چنین نقلی در مکتب وحی وجود ندارد و آن چه به نظر می رسد که چنین است تأویل آن در خود مکتب بیان شده است؛ چون ﴿و وَ جَاء رَبُّكَ ﴾ (سوره فجر (89) آیه 22) و ﴿ وَ نَفَخْتُ فِیهِ مِن رُّوحِی ﴾ (سوره حجر (15) آیه 29) و در صورتی که در مواردی چنین عقل ضروری یا متکی به عقل ضروری وجود نداشته باشد و نقل، مخالف با استدلالات عقلی- آن دسته استدلالاتی که در سطح عقل ضروری نیست - باشد، از نقل هرگز رفع ید نمی شود، بلکه نقل در هر سطحی از اطمینان (یعنی استناد به وحی) باشد در همان سطح معتبر است (یعنی به نوسان صحّت نقل). بنابراین اگر در صحت سند و روشنی دلالت خدشه ای ،نبود بی تردید آن نقل حجّت است . بدیهی است که چنین ادراکاتی بسیار محدودند و آن چه بیش تر در کتاب ها مطرح می باشد استدلالاتی است که به این پایه نمی رسد و از حجیت ذاتی برخوردار نیست. البتّه- چنان که شیخ انصاری در فرائد الأصول، ج 1، - ص 57 فرموده است - هر گاه از دلیل عقلی قطع حاصل شود دلیل نقلی نمی تواند معارض آن باشد؛ و اگر تقلی یافت شود که در ظاهر با دلیل عقلی معارض است اگر نتوان آن را طرح کرد باید تأویل گردد و هر گاه از دلیل نقلی قطع پدید آید (مانند قطعی که از اجماع همه شرایع بر حدوث زمانی عالم هست) قطع بر خلاف آن از دليل عقلى- مثل استحالة تخلّف اثر از مؤثر - جایز نمی باشد و اگر از آن صورت برهانی رخ نماید، شبهه ای است در مقابل امر بدیهی. (س)

و دو راه مهمی که بشر برای نیل به این مقصدِ عُظمی ایجاد نموده، فلسفه و عرفان است.

و چون خداوند متعال می داند اگر بشر به خود واگذاشته شود با عقل ناقص خود نمی تواند به مقصود و نتیجه اصلی خلقت -که رسیدن به منتهای عبودیت است- نایل شود و از رحمت های بی پایان او محروم می ماند لذا راه معرفت و رسیدن به حقیقت و شناسایی خود را به وسیلهٔ پیامبران تَذکُّر داده تا حجت بر مردم تمام شود و از جانب

ص: 81

او نقص و ناتمامی در رسیدن به مقصود نباشد

پس تنها طریقی که متابعت آن موجب سعادت ابدی ،گردد، همانا راه انبیای عظام علیهم السلام است که راهی سهل و ساده و عمومی و مَصون از خطر می باشد. آن چه بیش تر از هر چیز مدعای ما را ثابت می سازد ملاحظه در احوال رهروان این طریق است که چگونه به مقصود اصلی نایل شده اند و عظمت علمی و عملی آنان جهانی را به خود متوجه ساخته است بدون این که تفکرات فوق العاده فلاسفه و ریاضت های طاقت فرسای صوفیه را مُتَحَمّل شوند .

این است که خداوند می فرماید:

﴿لَهُ دَعْوَةُ الْحَقِّ ۖ وَالَّذِينَ يَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ لَا يَسْتَجِيبُونَ لَهُمْ بِشَيْءٍ إِلَّا كَبَاسِطِ كَفَّيْهِ إِلَى الْمَاءِ لِيَبْلُغَ فَاهُ وَ مَا هُوَ بِبَالِغِهِ وَ مَا دُعَاءُ الْكَافِرِينَ إِلَّا فِي ضَلَالٍ﴾ ؛ (1)

[دعوت به حق برای خداوند است و کسانی که غیر او را می خوانند به چیزی پاسخ شان نمی دهند مگر مثل کسی که دو دست به سوی آب بگشاید تا به دهان برساند و نتواند که آب به دهان رساند و دعوت کافران جز در هدر و تباهی نیست ]

آشکار است که فهم و عمل به طریقی که مطابق با فطرت بشر باشد آسان تر است ؛ لذا دین اسلام- بلکه تمام ادیان آسمانی که (قبل از تحریف) مطابق با فطرت بشرند - راه معرفت را منحصر به تَذکُّر از موجودات و تأمل و تَدبُّر و تَذكَّر به فطرت دانسته اند و بیان فرموده اند که: معرفت قادر متعال فطری بشر است که هر کس با اندک تأمل و رفع حجابِ تَعصُّب و اَوهام و تقلید آباء اذعان و اعتراف به خدای تعالی نماید؛ و با دوری از معاصی و بندگی خداوند معرفت او پیوسته بیش تر شود و سعادت ابدی را دریابد.

در قرآن مجید و روایات وارده از پیغمبر صلی الله علیه و اله و ائمه طاهرین علیهم السلام کراراً اشاره شده است به این که «معرفت خداوند» فطری بشر است و پیغمبر هم مُذكِّر به فطرت و پیدا کننده آن است .

ص: 82


1- سوره رعد (13)، آیه 14.

و به طوری که از اخبار کثیره استفاده می شود خداوند متعال قبلاً بشر را در عالم « ذَرٌ» به صورت ذرّی خلق فرموده و معرفت خود را در ذاتِ آنان قرار داد و چون از مجرای توالُد و تناسُل، قَدَم به این جهان گذاشتند به جهاتی (1) آن معرفت فراموش شده را به یادشان آورد و انبیای عظام مذکر (یادآورنده) بشر می باشند، و معرفت خداوند ذاتی، دایمی و همیشگی است. (2)

و این معرفت که لازمه ذاتی انسانی ذی شعور است - با اندک تأملی برایش روشن گردد و چون انسان ذاتاً مخلوق و محتاج است، هنگامی که فقر و احتیاج خود را مشاهده نماید ناگزیر به خالق اعتراف نماید و همین عین معرفت به خالق است

با این وصف، محتاج به برهان منطقی اصطلاحی و اثبات برهان [استحاله] دور و تسلسل نیست.

و بالجمله ، معنی فطری بودن «معرفت خداوند» این است که : خلقت بشر ملازم با علم و وجدان مخلوقیت و احتیاج و مصنوع بودن است. در این صورت، ناچار اعتراف به صانع و خالق قادر خود می نماید.

شایسته است بعضی از آیات و روایات وارده در این ،باب ، ذکر شود تا به برکتِ آن ها مطلب روشن و حقیقت واضح و ایمان کامل گردد.

﴿فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنِيفًا فِطْرَةَ اللَّهِ الَّتِي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْهَا لا تَبْدِيلَ لِخَلْقِ اللَّهِ ذَلِكَ الدِّينُ الْقَيِّمُ وَ لَكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لا يَعْلَمُونَ ﴾ (3)

به پای دار قصد خود را برای دینی که به حق است فطرت آن چنانی که خداوند

ص: 83


1- به جهاتی: به صورت های گوناگون؛ مانند وقتی که انسان در تنگنای شدید واقع می شود و حالت توسّل و انابه ویژه ای به او دست می دهد.
2- از این رو همگانی و همه جایی است و گاه به واسطهٔ آلودگی به هوا و علائق نفسانی مستور می گردد، لیکن محو و نابود نمی شود به خلاف آن چه در اثر عادت پیش می آید که این سه خصوصیت را ندارد؛ یعنی همگانی، همه جایی و همیشگی نیست . (س).
3- سوره روم (30)، آیه 30

آفرید مردم را بر آن ، و تبدیل برای خلقت خدایی نیست، اینست دین پابرجا و لكن اغلب مردم نمی دانند

فى التوحيد مسنداً عن زراره قال : قلتُ لأبي جعفر علیه السلام:

أصلَحَكَ الله ! قول الله - عزّوجلّ - في كتابه ﴿فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْها﴾ ؟

قال : فَطَرَهم على التوحيد عند الميثاق على معرفته أنَّه رَبُّهم.

قلت : و خاطبوه ؟

قال : فَطَأطأ رأسه ، ثُمَّ قال : لولا ذلك ، لم يَعلَمُوا مَن رَبُّهُم و لا مَن رازقُهُم ! (1)

[زراره می گوید از امام باقر علیه السلام پرسیدم: خدا (امور) تو را سر و سامان دهد. خدای بزرگ می فرماید: «این فطرتی است که خدا مردمان را بر آن سرشت» مقصود از این سخن چیست؟

امام علیه السلام فرمود خدا در میثاق مردم را بر یکتا پرستی سرشت؛ بر معرفت خودش به این که او پروردگارشان است.

زراره می گوید: پرسیدم: آیا مردم او را مخاطب ساختند ؟

امام علیه السلام سرش را تکان داد، سپس گفت: اگر چنین نبود که ، مردم پروردگار و روزی دهنده شان را نمی شناختند!]

و فيه ايضاً مسندا عن زراره عن أبي جعفر علیه السلام قال :

سألتُهُ عن قول الله ، عزوجل: ﴿حُنَفاءَ لِلَّهِ غَيْرَ مُشْرِكِينَ بِهِ ﴾ (2) و عن الحنيفيّة، فقال هي ﴿ فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْها لا تَبْدِيلَ لِخَلْقِ اللَّهِ ﴾ (3)

ص: 84


1- توحید صدوق، ص 330، حدیث 8؛ بحار الأنوار، ج 3، ص 278، حدیث 10.
2- سوره حج (22)، آیه 31
3- سوره روم (30)، آیه 30

و قال فطرهم الله على المعرفة .

قال زرارة وَ سألته عن قول الله عزّوجلّ ﴿وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّكَ مِن بَنِي آدَمَ مِن ظُهُورِهِمْ ذُرِّيَّتَهُمْ وَ أَشْهَدَهُمْ عَلَى أَنفُسِهِمْ أَلَسْتُ بِرَبِّكُمْ قَالُوا بَلَى شَهِدْنَا أن تَقُولُوا يَوْمَ الْقِيَامَةِ إِنَّا كُنَّا عَنْ هَذَا غَافِلِينَ ﴾ (1) قَالَ أَخْرَجَ مِن ظَهْر آدم ذُرِّيَّتَه إلى يوم القيامة ، فَخَرَجُوا كالذَّرِّ فَعَرَّفَهُم و أراهم صُنعَه ، (2) و لولا ذلك لَم يَعرِف أحدٌ رَبَّه ؛ و قال : قال رسول الله صلى الله عليه و سلم كُلَّ مولود يُولَدُ عَلَى الفطرة ؛ يعنى على المعرفة بأنَّ الله - عز وجل - خالقه ، فذلك قوله ﴿ وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضَ لَيَقُولُنَّ اللَّهُ﴾ (3) (4)

[ترجمه روایت بر اساس توحید صدوق، چنین است:

زراره می گوید: از امام باقر علیه السلام دربارۀ این آیه پرسیدم: «در حالی که یکتاپرست هستید و به خدا شرک نمی ورزید و از (دین) حنیف؟

امام علیه السلام فرمود: «آن فطرتی است که خدا مردم را بر آن سرشت ، هیچ تبدیل (و دگرگونی) برای آفرینش خدا نیست» و فرمود: خدا مردم را بر معرفت (و شناختِ ) خود سرشت.

زراره می گوید: دربارهٔ این سخن خدای بزرگ از آن حضرت سؤال کردم که

ص: 85


1- سوره اعراف (7)، آیه 172.
2- در اصول کافی، ج 2، ص 12، حدیث 4 «و أراهم نفسه» آمده است و همین عبارت با سایر روایاتی که در بیان معرفت و شناخت خداوند در عالم ذرّ وارد شده مناسب تر است و بر این اساس احتمال اشتباه در نسخهٔ توحید صدوق قوی به نظر می رسد اگر چه این احتمال نیز داده شده که مراد از صنع (بنا بر نسخه توحید) اصل معرفت و شناخت خداوند متعال باشد چنان که در روایات متعددی وارد شده: معرفت، صنع خدا و فعل اوست (بحار الأنوار ، ج 5، ص 220) و این همان معرفت فطری است که سر آغازش در عالم ذرّ بوده و با شناخت خداوند به وسیلهٔ عقل و پی بردن از مصنوع به صانع متفاوت است (نگاه کنید به : تنبیهات حول المبدء و المعاد، ص 123).
3- سورة لقمان (31)، آیه 25
4- توحید صدوق، ص 331، حدیث 9؛ نیز نگاه کنید به اصول کافی، ج 2، ص 12، حدیث 4؛ بحارالأنوار، ج 3، ص 279، حدیث 11.

می فرماید: «هنگامی که پروردگارت از نسل بنی آدم پیمان گرفت...» امام علیه السلام فرمود: خدا از پشت آدم علیه السلام ذُریه اش را تا روز قیامت بیرون آورد، آنان به صورت موجودات ذره ای (و بسیار کوچک) بیرون آمدند! پس خداوند آفرینش خویش را به آنان شناساند و نمایاند و اگر این نبود هیچ کس پروردگارش را نمی شناخت

و امام علیه السلام نقل کرد که رسول خدا صلی الله علیه و اله فرمود: هر نوزادی بر فطرتِ (الهی) زاده می شود؛ یعنی بر این معرفت که خدای بزرگ خالق اوست، و این همان سخن خداست که می فرماید: «اگر از آنان بپرسی چه کسی آسمان ها و زمین را آفرید ، البته که می گویند: خدا»].

و از این قبیل روایات در توحید صدوق و سایر کتبِ معتبر زیاد است. پس به موجب آیات و روایات معرفت خداوند فطری و از لوازم ذات است و معنی دعوت به دین حنیف، همین تذکر به فطرت است؛ چنان که در مورد دعوت حضرت ابراهیم علیه السلام بود:

﴿وَ كَذَلِكَ نُرِي إِبْرَاهِيمَ مَلَكُوتَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَ لِيَكُونَ مِنَ الْمُوقِنِينَ فَلَمَّا جَنَّ عَلَيْهِ اللَّيْلُ رَأَىٰ كَوْكَبًا ۖ قَالَ هَٰذَا رَبِّي ۖ فَلَمَّا أَفَلَ قَالَ لَا أُحِبُّ الْآفِلِينَ ﴾ : (1)

[و این چنین ما ملکوت آسمان ها و زمین را به ابراهیم می نمایانیم (تا آن ها را دریابد) و برای این که از یقین داران باشد؛ چون شب سایه گسترد ستاره ای دید، گفت: این پروردگار من است! پس چون (آن ستاره) غروب کرد گفت: من از دیده پنهان شدگان را دوست نمی دارم!]

إلى قوله تعالى :

﴿يٰا قَوْمِ إِنِّي بَرِيءٌ مِمّٰا تُشْرِكُونَ * إِنِّي وَجَّهْتُ وَجْهِيَ لِلَّذِي فَطَرَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ حَنِيفًا ۖ وَ مَا أَنَا مِنَ الْمُشْرِكِينَ﴾ (2)

ص: 86


1- سوره انعام (6)، آیه 75 -76
2- سوره انعام (6)، آیه 78 - 79.

[ای قوم من! من از آن چه شما شرک می ورزید بیزارم من رو سوی کسی می کنم که آسمان ها و زمین را آفرید یکتا پرستم و از مشرکان نمی باشم].

چون غروب نمودن و غایب شدن از آثار و لوازم مخلوقات است، فرمود: این ها مانند خودم آثار مخلوقیت دارند! پس لیاقت خالقیت نخواهند داشت و خالق من کسی است که آسمان و زمین را آفریده است.

چون در زمان حضرت ابراهیم غالب مردم ستاره و خورشید را می پرستیدند و حضرت آن ها را خدا نمی دانست به طریق سؤال استفهام فرمود: آیا چیزهایی که دارای طلوع و غروب و آثار مخلوقیت باشند، خالق من هستند ؟!

چون دوستی حضرت پروردگار از لوازم قهریّه معرفت او است ، لذا نفى الوهيت ماه و ستاره و خورشید را به «نفی مَحَبَّت» تعبیر فرمود

از اشخاص عاقل و منصف سؤال می شود که: آیا مخلوقیت و عجز و احتیاج خود را درک نمی کنند؟ (1) آیا هر چه را که مشاهده می کنند آثار بیچارگی و مصنوعیت و نشانه علم و قدرت خالق را در آن نمی بینند؟ همین است معنی معرفتِ فطری ! (2) بلی، این معرفت ، محتاج به تذکُّر است؛ زیرا غفلت و نسیان ، مانع ظهور این امر فطری است .

تنبيه

باید دانست که در انسان جهاتی موجود است که باعث غفلت و نسیان از معبود گردد. شکی نیست جسم و روح در تحت تأثیر و تَأثُّر یک دیگر می باشند و هر مقدار مزاج از حَدِّ اعتدال خارج شود در روح به همان مقدار نیز مُؤثَّر است. اگر مراعاتِ حفظ اعتدال نشود، موجب غفلت روح گردد.

ص: 87


1- در متن «نمی کنید» ضبط شده .است
2- این فطرت به معنای سوم است- که در بحث فطرت یاد شد- و آن استدلال روشن و «و قضايا قياساتها معها» بود؛ چنان که (در پانویس ص (79 (80) تبیین گشت. (س)

و از جمله اموری که موجب غفلت و نسیان از معبود متعال است نافرمانی از عقل و رو گردانیدن از حق است، بلکه خود اعراض از حق توجّه به غیر خدا است و بالنتيجه منجر به تکذیب اوامر الهی بلکه منتهی به انکار خداوند گردد.

﴿ثُمَّ كَانَ عَاقِبَةَ الَّذِينَ أَسَاءُوا السُّوأَىٰ أَنْ كَذَّبُوا بِآيَاتِ اللَّهِ وَ كَانُوا بِهَا يَسْتَهْزِئُونَ﴾؛ (1)

یعنی: پس سرانجام کسانی که اعمال زشت را به جا آورند این است که تکذیب نمایند آیات خداوند را و به آن ها سُخریه نمایند.

و نیز از جمله اموری که موجب غفلت و اعراض از حق است تقلید پدران جسمی و روحی است؛ زیرا که آشکار است که تقلید و اعتماد به قول دیگران در عقاید شخص، مؤثر می باشد و به جهات مذکوره است که در آیات و روایات شریفه به اموری که موجب غفلت و نسیان از خالق است اشاره شده و به کلیه اموری که موجب سلامتی بدن و صفای روح است- از انعقاد نُطفه تا هنگام مرگ - تأکید بلیغ شده و تقلید عقاید و افعال پدران مذمت شده است؛ چنان که از قول کفار دربارهٔ تقلید پدران می فرماید:

﴿إِنَّا وَجَدْنَا آبَاءنَا عَلَى أُمَّةٍ وَ إِنَّا عَلَى آثَارِهِم مُّقْتَدُونَ ﴾ (2)

[ما پدران مان را بر آیینی یافتیم و بر آثارشان اقتدا می کنیم].

﴿قَالُوا أَجِئْتَنَا لِنَعْبُدَ اللَّهَ وَحْدَهُ وَ نَذَرَ مَا كَانَ يَعْبُدُ آبَاؤُنَا ۖ فَأْتِنَا بِمَا تَعِدُنَا إِنْ كُنْتَ مِنَ الصَّادِقِينَ ﴾ (3)

[گفتند: آیا به سوی ما آمده ای که تنها خدا را بپرستیم و آن چه را پدران مان می پرستیدند واگذاریم؟ اگر راست می گویی، تهدیدهایی که به ما وعده می دهی، بیار!]

ص: 88


1- سوره روم (30)، آیه 10
2- سوره زخرف (43)، آیه 23
3- سوره اعراف (7)، آیه 70

و یکی از جهات غفلت و اعراض از خداوند آن است که خداوند کسی را به خود واگذارد؛ یعنی پس از هدایت و اتمام حجت ، چون شخص نافرمانی ورزد و از حکم عقل سرپیچد، مستَحقِ خذلان گردد که در این موقع او را یار و مددکاری نیست و به هر بدبختی و ضلالت و شقاوت دچار شود.

چند آیه برای نمونه ذکر می گردد:

﴿مَنْ يُضْلِلِ اللّٰهُ فَلاٰ هٰادِيَ لَهُ وَ يَذَرُهُمْ فِي طُغْيٰانِهِمْ يَعْمَهُونَ ﴾ (1)

[هر کس را که خدا گمراه کند هیچ هدایت گری برایش نیست، و آنان را وا می گذارد تا در سرکشی خویش سرگردان بمانند .

﴿فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ فَزادَهُمُ اللَّهُ مَرَضاً وَ لَهُمْ عَذابٌ أَلِيمٌ بِما كانُوا يَكْذِبُونَ ﴾ (2)

در دل هاشان مرضی است و خدا نیز بر مرض شان بیفزود و به کیفر دروغی که گفته اند برایشان عذابی است دردآور]

﴿اللَّهُ يَسْتَهْزِئُ بِهِمْ وَ يَمُدُّهُمْ فِي طُغْيانِهِمْ يَعْمَهُونَ ﴾ (3)

[خداست که آن ها را ریشخند می کند و آن ها را وا می گذرد تا همچنان در طغیان خویش سرگردان بمانند ]

﴿فَبَدَّلَ الَّذِينَ ظَلَمُوا قَوْلًا غَيْرَ الَّذِي قِيلَ لَهُمْ فَأَنْزَلْنَا عَلَى الَّذِينَ ظَلَمُوا رِجْزًا مِنَ السَّمَاءِ بِمَا كَانُوا يَفْسُقُونَ ﴾؛ (4)

[ستم کاران سخنی جز آن چه به آن ها گفته شده بود آوردند؛ و بر آنان به جزای نافرمانی که کرده بودند، عذابی آسمانی فرو فرستادیم ].

ص: 89


1- سوره اعراف (7)، آیه 186.
2- سوره بقره (2)، آیه 10.
3- سوره بقره (2)، آیه 15
4- سوره بقره (2)، آیه 59

چنان که معلوم شد بعضی امور باعث غفلت و نسیان از خالق یکتا و حجاب ظهور فطرت اولیه شود؛ لذا بشر محتاج به مُذکّری است که آن چه را دیده و دانسته و غفلت دارد، به خاطر او آورد و به همین جهت پیغمبران و قرآن مجید- در کلام خداوند - مُذكّر و تَذْكِرَه نامیده شده اند.

معلوم است شخص یا کلامی در صورتی مُذكّر نامیده می شود که مطلب فراموش شده را به یاد آورد و کم تر سوره ای است که این مطلب را بیان نکرده باشد و اجمالاً چند آیه ذکر می شود:

﴿كِتَابُ أُنزِلَ إِلَيْكَ فَلَا يَكُن فِي صَدْرِكَ حَرَجٌ مِّنْهُ لِتُنذِرَ بِهِ وَ ذِكْرَى لِلْمُؤْمِنِينَ﴾ (1)

[کتابی است بر تو نازل شده نباید در سینه ات حَرَج (و احساس دل تنگی) از آن راه یابد! تا با آن بیم دهی و یادآوری برای مؤمنان باشد].

﴿... وَ جاءَكَ في هذِهِ الحَقُّ وَ مَوْعِظَةٌ وَ ذِكْرى لِلْمُؤْمِنين﴾ (2)

[و در اخبار این پیامبران بر تو سخن حق آمد و برای مؤمنان موعظه مایه تذکر است]

﴿أَوَلَمْ يَكْفِهِمْ أَنَّا أَنزَلْنَا عَلَيْكَ الْكِتَابَ يُتْلَى عَلَيْهِمْ إِنَّ فِي ذَلِكَ لَرَحْمَةً وَ ذِكْرَى لِقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ ﴾ (3)

[آیا آنان را این بسنده نیست که بر تو کتاب فرستادیم که بر آن ها تلاوت می شود؟! در این کتاب برای گروهی که ایمان می آورند رحمت و یادآوری است ].

ص: 90


1- سوره اعراف (7)، آیه 2.
2- سوره هود (11)، آیه 120.
3- سورۂ عنکبوت (29)، آیه 51

و آیات کثیره دیگر از جمله:

﴿فَذَكِّرْ إِنْ نَفَعَتِ الذِّكْرى * سَيَذَّكَّرُ مَنْ يَخْشى ﴾ ؛ (1)

تذکر بده اگر یادآوری سود می بخشد آن که می ترسد پند می پذیرد ].

﴿وَ لَقَدْ يَسَّرْنَا الْقُرْآنَ لِلذِّكْرِ فَهَلْ مِنْ مُدَّكِرٍ﴾ (2)

[و این قرآن را آسان قرار دادیم برای یادآوری (پندگیری) آیا پند گیرنده ای هست ؟] .

﴿فَذَكِّرْ إِنَّمَا أَنتَ مُذَكِّرُ﴾ ؛ (3)

[پس تذکر بده که تو تنها یاد آورنده ای]

﴿ص وَالْقُرْآنِ ذِي الذِّكْرِ ﴾ ؛ (4)

[سوگند به قرآن دارای ذکر (عنصر یادآوری)].

﴿طه * مَا أَنزَلْنَا عَلَيْكَ الْقُرْآنَ لِتَشْقَى * إِلَّا تَذْكِرَةً لِمَن يَخْشَى ﴾؛ (5)

طه، ما آیات را بر تو نفرستادیم که نگون بخت شوی مگر یادآوری برای آن که می ترسد ].

و در مواضع دیگر قرآن مجید :

﴿إِنَّ هَذِهِ تَذْكِرَةُ فَمَن شَاء اتَّخَذَ إِلَى رَبِّهِ سَبِيلاً ﴾؛ (6)

[این (قرآن) یاد آورنده ای است برای هر کس که راهی سوی پروردگارش بر گیرد ] .

ص: 91


1- سورة اعلی (87) آیه 109
2- سوره قمر (54)، آیه 40
3- سوره غاشیه (88)، آیه 21
4- سورة ص (38) آیه 1
5- سوره طه (20) آیه 1-3 (روشن است که مقصود در این جا آیه سوم این سوره است، در حالی که آیه سوم در ،متن پس از چهار آیه ،بعد جداگانه ذکر شده است).
6- سوره مزمل (73)، آیه 19

﴿كَلَّا إِنَّهُ تَذْكِرَةٌ * فَمَن شَاء ذَكَرَهُ﴾؛ (1)

[نه چنین است! آن قرآن تذکره است هر که خواهد ( و خواستار باشد ) یاد می آورد و از آن پند می گیرد ]

﴿وَ إِنَّهُ لَتَذْكِرَةُ لِلْمُتَّقِينَ ﴾ (2)

[و آن قرآن مسلّماً یادآورنده ای است برای پرهیزکاران ].

﴿ فَمَا لَهُمْ عَنِ التَّذْكِرَةِ مُعْرِضِينَ ﴾ (3)

[چه شده است که آنان از تذکر و یادآوری روی گردان اند ]

﴿إِنْ هُوَ إِلَّا ذِكْرُ لِلْعَالَمِينَ ﴾ (4)

[قرآن نیست مگر یادآوری برای جهانیان ].

﴿وَ لَقَدْ صَرَّفْنَا فِي هَذَا الْقُرْآنِ لِيَذَّكَّرُوا ﴾ ؛ (5)

[و به راستی ، ما در این قرآن حقایق را گونه گون بیان کردیم ، تا پند گیرند ].

﴿لِمَنْ أَرَادَ أَن يَذَّكَّرَ أَوْ أَرَادَ شُكُورًا ﴾ ؛ (6)

[برای هر کس که بخواهد عبرت گیرد یا بخواهد سپاسگزاری نماید ]

﴿إِنَّ فِي ذَلِكَ لَذِكْرَى لِمَن كَانَ لَهُ قَلْبُ أوْ ألْقَى السَّمْعَ وَهُوَشَهِيدٌ ﴾، (7)

[ در این عناصر و معارف تذکری است برای کسی که دارای قلب (زنده) باشد یا حضور یابد و گوش فرا دهد ]

ص: 92


1- سوره مدثر (74)، آیه 54 - 55
2- سوره حاقه (69) آیه 48
3- سوره مدثر (74)، آیه 49.
4- سورة تكوير (81) آیه 27
5- سوره اسراء (17)، آیه 41.
6- سوره فرقان (25)، آیه 62
7- سورۂ ق (50)، آیه 37

﴿أَنَّى لَهُمُ الذِكْرَى وَ قَدْ جَاءَهُمْ رَسُولُ مُّبِينُ ﴾ (1)

[ چه جای یادآوری برای ایشان است (پیش از این) رسولی روشن گر برایشان آمد].

﴿إِنْ هُوَ إِلَّا ذِكْرُ لِلْعَالَمِينَ * لِمَن شَاء مِنكُمْ أَن يَسْتَف يَسْتَقِيمَ ﴾ (2)

[این قرآن یادآوری است برای جهانیان؛ برای کسی از شما که بخواهد در راه راست استوار بماند ]

﴿ أَوَعَجِبْتُمْ أَنْ جَاءَکُمْ ذِکْرٌ مِنْ رَبِّکُمْ عَلَی رَجُل مِنْکُمْ ﴾ (3)

[آیا در شگفت شدید از این که به یادآورنده ای از پروردگارتان بر شخصی از شما فرود آمد ].

﴿إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِكْرَ وَ إِنَّا لَهُ لَحَافِظُونَ ﴾ (4)

[ما این (کتاب) یادآورنده را فرو فرستادیم و خود پاسدار آنیم ]

﴿يا أَيُّهَا الَّذِي نُزِّلَ عَلَيْهِ الذِّكْرُ ﴾ (5)

[ای کسی که (کتاب) یاد آور بر او فرود آمد ]

﴿وَ أَنزَلْنَا إِلَيْكَ الذِّكْرَ لِتُبَيِّنَ لِلنَّاسِ ﴾ (6)

[این (کتاب) یادآورنده را سویت فرو فرستادیم تا برای مردم آن چه را به سوی ایشان نازل شده است تبیین کنی ]

﴿آتَيْنَاكَ مِن لَّدُنَّا ذِكْرًا ﴾ (7)

[و از نزد خودمان تو را (کتاب) یادآورنده ای دادیم ]

ص: 93


1- سوره دخان (44)، آیه 13
2- سوره تکویر (81) آیه 27-28
3- سوره اعراف (7) آیه 63
4- سوره حجر (15)، آیه 9
5- سوره حجر (15)، آیه 6
6- سوره نحل (16)، آیه 44
7- سوره طه (20) آیه 99

﴿أَوْ يُحْدِثُ لَهُمْ ذِكْرًا﴾ ؛ (1)

[یا برای آنان تذکری پدید آورد ]

﴿إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا بِالذِكْرِ لَمَّا جَاءَهُمْ وَ إِنَّهُ لَكِتَابُ عَزِيزُ﴾ (2)

[کسانی که به این کتاب یادآورنده آن گاه که نزدشان آمد کافر شدند ، و این کتابی است بس عزیز (و نفیس)].

﴿فَاسْتَمْسِكْ بِالَّذِي أُوحِيَ إِلَيْكَ إِنَّكَ عَلَى صِرَاطٍ مُّسْتَقِيمٍ * [ وَ إنَّهُ لَذِکْرٌ لَکَ وَ لِقَوْمِکَ وَ سَوْفَ تُسْألونَ ﴾ ] (3)

[پس چنگ آویز به آن چه بر تو وحی شده که تو بر راه راست، استواری و این مایه یادآوری تو و قوم تو است و به زودی سؤال خواهید شد ].

﴿إِنْ هُوَ إِلَّا ذِكْرُ وَ قُرْآنُ مُّبِينٌ ﴾؛ (4)

[نیست آن مگر ذکر و یادآورنده و قرآن روشن گر (که حق را از باطل جدا می سازد) ].

و از این قبیل آیات- که بیان می کند قرآن مجید «ذِکر» و «تَذْكِره» و «ذِكْری» و «مُذكّر» است بسیار .است

و نیز آیاتی در قرآن مجید است که دلالت می کند بر این که حضرت ختمی مرتبت صلى الله عليه و سلم مَذکّر می باشد .

چند روایت در این باب نیز نگاشته می شود:

عن العياشي عن اميرالمؤمنين علیه السلام عن رسول الله صلى الله عليه و سلم عن جبرئيل فقال :

مُحَمَّدُ ، سَيَكُونُ فِي أُمَّتِكَ فِتْنَةٌ . قُلْتُ : فَمَا الْمَخْرَجُ مِنْهَا ؟ فَقَالَ : كِتَابُ

ص: 94


1- سورة طه (20)، آیه 113
2- سوره فصلت (41)، آیه 41
3- سوره زخرف (43) آیه 43-44
4- سوره یس (36)، آیه 69

اللَّهِ فِيهِ بَيَانُ مَا قَبْلَكُمْ مِنْ خَبَرٍ ، وَ خَبَرُ مَا بَعْدَكُمْ ، وَ حُكْمُ مَا بَيْنَكُمْ ، وَ هُوَ الْفَصْلُ لَيْسَ بِالْهَزْلِ! مَن وليّه مِن جَبَّارٍ فَعَمِلَ بِغَيْرِهِ قَصَمَهُ اللَّهُ ، وَ مَنِ الْتَمَسَ الْهُدَى فِي غَيْرِهِ أَضَلَّهُ اللَّهُ؛ و هو الحَبلُ المَتين ، وَ هُوَ حَبْلُ اللَّهِ الْمَتِينُ ، وَ هُوَ الذِّكْرُ الْحَكِيمُ ، وَ هُوَ الصِّرَاطُ الْمُسْتَقِيمُ

إلى أن قال :

﴿وَ لاَ تَنْقَضِی عَجَائِبُهُ وَ لاَ یَشْبَعُ مِنْهُ اَلْعُلَمَاءُ ... مَنِ اِعْتَصَمَ بِهِ« هُدِیَ إِلی صِراطٍ مُسْتَقِیمٍ﴾ (1)

عیاشی از حضرت امیر علیه السلام نقل کند که آن حضرت از رسول خدا صلی الله علیه و آله و رسول خدا صلی الله علیه و آله از جبرئیل نقل کند که گفت جبرئیل:

ای محمد، به زودی واقع شود در امت تو فتنه و امتحانی! فرمود: مَخْرَج [ راه خروج ] از آن چیست ؟ عرض کرد : کتاب خدا، که در اوست بیان گذشته شما و حکم بین شما جدا کننده حق از باطل است و نیست بی فایده؛ ستم کاری که روگرداند از آن و عمل کند به غیر آن ، خدا او را در هم شکند و کسی که طلب کند هدایت را از غیر او خداوند او را گمراه کند

و او ریسمان محکم و ذكر حکیم است و او راه مستقیم است؛ تمام نمی شود عجائب قرآن و سیر نمی شوند از او علما کسی که چنگ زند به قرآن به سوی راه راست راه یابد.

عن العياشي عن السيد المجتبى علیه السلام قال :

﴿قِیلَ لِرَسُولِ اَللَّهِ صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ إِنَّ أُمَّتَکَ سَیَفْتَتِنُ فَسُئِلَ مَا اَلْمَخْرَجُ مِنْ ذَلِک ؟ فَقَال: کِتَابُ اَللَّهِ اَلْعَزِیزُ اَلَّذِی ﴿لا یَأْتِیهِ اَلْباطِلُ مِنْ بَیْنِ یَدَیْهِ وَ لا مِنْ خَلْفِهِ تَنْزِیلٌ مِنْ حَکِیمٍ حَمِید﴾ (2) مَنِ ابْتَغَى العلمَ في غيره أَضَلَّهُ اللَّهُ﴾.

ص: 95


1- تفسیر عیاشی، ج 1، ص 3، حديث 2؛ بحار الأنوار ، ج 89، ص 25، حدیث 25
2- سوره فصلت (41)، آیه 42

إلى أن قال:

﴿وَ هُوَ اَلذِّکْرُ اَلْحَکِیمُ، وَ اَلنُّورُ اَلْمُبِینُ، وَ اَلصِّرَاطُ اَلْمُسْتَقِیمُ. فِیهِ خَبَرُ مَا کَانَ قَبْلَکُمْ، وَ نَبَأُ مَا بَعْدَکُمْ،، وَ حُکْمُ مَا بَیْنَکُمْ، وَ هُوَ اَلْفَصْلُ لَیْسَ بِالْهَزْلِ﴾ (1)

عیاشی از حضرت مجتبی علیه السلام نقل کند که آن حضرت فرمود:

گفته شد به حضرت رسول صلی الله علیه و آله به زودی امت شما امتحان شوند! مَخْرَج از آن چیست؟ فرمود: کتاب خدای عزیز «که باطل از پس و پیش او راه نیابد، نازل شده از حکیم حمید» کسی که طلب کند علم را در غیر آن خداوند گمراهش کند.

قرآن است ذکر حکیم و نور مبین و راه راست در اوست خبر قبل شما و خبر بعد شما و حکم بین شما و جدا کننده حق و باطل است و نیست بیهوده

في تفسير الامام قال رسول الله صلى الله عليه و سلم:

﴿إِنَّ هَذَا اَلْقُرْآنَ هُوَ اَلنُّورُ اَلْمُبِینُ، وَ اَلْحَبْلُ اَلْمَتِینُ، وَ اَلْعُرْوَهُ اَلْوُثْقَی وَ اَلدَّرَجَهُ اَلْعُلْیَا وَ اَلشِّفَاءُ اَلْأَشْفَی وَ اَلْفَضِیلَهُ اَلْکُبْرَی وَ اَلسَّعَادَهُ اَلْعُظْمَی؛ مَنِ اِسْتَضَاءَ بِهِ نَوَّرَهُ اَللَّهُ وَ مَنْ عَقَدَ بِهِ أُمُورَهُ عَصَمَهُ اَللَّهُ﴾ (2)

در تفسیر امام است که حضرت رسول فرمود:

این قرآن نور آشکارا و ریسمان محکم و دستگیره های محکم و درجه و مرتبه اعلا و شفا دهنده ترین شفادهندگان و سعادت عظیم و بزرگتر فضیلت است؛ کسی که به قرآن طلب نور نماید خداوند او را نورانی کند و کسی که امور خود را به قرآن پیوند زند خداوند او را نگه داری کند

پس دعوت قرآن و انبیای عظام دعوت و تذكَّر به معرفت فطری مرکوز است و مُسلَّم است کسی که بخواهد راه به خدا پیدا کند و معرفت یابد ، باید در مقام طلب و تَذكُّر

ص: 96


1- تفسیر عیاشی، ج 1، ص 6 ، حدیث 11 ؛ بحار الأنوار ، ج 89، ص 27 ، حدیث 30
2- تفسیر امام عسکری علیه السلام، ص 449، حدیث 297؛ بحار الأنوار، ج 89، ص 31، حدیث 34.

باشد نه در مقام جحد و انکار؛ زیرا در این صورت نتیجه عکس شود و ضلالت و بدبختی نصیب او گردد؛ لذا عده ای از منکرین مانند ابوجهل و غیر او چون در مقام طلب تذکر نبودند دعوت حضرت رسول صلی الله علیه و اله در آنان به عکس نتیجه می بخشید و بر شقاوت شان افزوده می شد:

﴿فَلَمّا جاءَتْهُمْ آیاتُنا مُبْصِرَهً قالُوا هذا سِحْرٌ مُبِینٌ * وَ جَحَدُوا بِهَا وَ اسْتَيْقَنَتْهَا أَنفُسُهُمْ ظُلْمًا وَ عُلُوًّا فَانظُرْ كَيْفَ كَانَ عَاقِبَةُ الْمُفْسِدِينَ ﴾ (1)

[چون آیاتِ روشنگرانه ،ما ایشان را ،آمد گفتند: این سحر آشکار است؛ در حالی که در وجدان شان به آن یقین داشتند از روی ظلم و برتری جویی، آن را انکار کردند؛ پس بنگر که فرجام تبهکاران چگونه است ]

کسی که در مقام انکار و استهزای حق باشد قابلیت هدایت و معرفت را ندارد، بلکه باید او را به خود واگذارد:

﴿ذَرْهُمْ یَأْکُلُواْ وَ یَتَمَتَّعُواْ وَ یُلْهِهِمُ الْأَمَلُ فَسَوْفَ یَعْلَمُونَ ﴾ (2)

[آنان را واگذار بخورند و بهره مند باشند و آرزوهای دور و دراز سرگرم شان سازد، به زودی می دانند (که جهان از آن کیست و حقایق کدام است و آدمی چه سرنوشتی دارد)]

﴿فَذَرهم يَخُوضُوا و يَلعَبُوا حتّى يُلاقُوا يومَهُمُ الّذى يُوعَدون ﴾ (3)

[ واگذارشان در خود فرو روند و سرگرم باشند تا روزی را که وعده داده شدند ملاقات کنند ] .

بلی اگر ترک مُجادله و تَکلُّم با شخص مُنکر و جاحد، موجب گمراهی عده ای از مستضعفين شود یا حفظ ناموسی از نوامیس الهیّه متوقف بر جدال باشد، لازم است

ص: 97


1- سورۂ نمل (27)، آیه 13 - 14.
2- سوره حجر (15) آیه 3
3- سورۂ معارج (70) آیه 42

کسی که عالم به جدال است و اهلیت آن را دارد با شخص مُنكر، جدال به اَحْسَن نماید؛ جدالِ اَحْسَن آن است که انسان قول باطل کسی را به سخن حق- و یا به چیزی آن را قبول داشته باشد و حق داند - رد نماید (اگر چه مطلبی را که طرف قبول دارد و مسلم می داند آن هم باطل باشد):

﴿ادْعُ إِلى سَبيلِ رَبِّكَ بِالْحِكْمَةِ وَالْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ وَ جَادِلْهُمْ بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ إِنَّ رَبَّكَ هُوَ أَعْلَمُ بِمَن ضَلَّ عَن سَبِيلِهِ وَ هُوَ أَعْلَمُ بِالْمُهْتَدِينَ ﴾ ؛ (1)

[به راه پروردگارت با حکمت و اندرز ،نیک فراخوان ؛ و به بهترین شیوه با آن ها مجادله و گفت و گو کن . همانا پروردگارت به آن که از راه او گمراه شد ، داناتر است؛ و (نیز) او به هدایت یافتگان آگاه تر است ]

و در روایتی حضرت صادق علیه السلام معنای «جدال به احسن» را کاملاً بیان می فرمایند(2) که در محل خود ذکر خواهیم نمود.

کسی که مُنکر و معاند است و به واسطهٔ اعراض از حق و زیادی ظلم و عصیان فطرت ثانویه پیدا کرده و حال استماع کلمۀ حق و تَدبُّر و تَفکُّر در آیات را ندارد و مُتَذكَّر به قرآن نشود، قابل اعتنا و تَکلُّم نیست :

﴿ ثُمَّ کَانَ عَاقِبَهُ الَّذِینَ أَسَاؤُوا السُّوأَی أَن کَذَّبُوا بِآیاتِ اللّهِ وَ کانُوا بِها یَسْتَهْزِؤوُنَ﴾ (3)

[آن گاه عاقبت کسانی که به کارهای ناشایست دست یازیدند این شد که آیات خدا را تکذیب کنند و به ریشخند گیرند]

ص: 98


1- سوره نحل (16) آیه .125
2- مناظره حضرت صادق علیه السلام با شخصی از زنادقه در صفحه 102 و با ابن أبي العوجا در صفحهٔ 109 - 112، خواهد آمد. و نیز رجوع کنید به روایتی که از حضرت صادق علیه السلام ذیل آیه فوق در معنای جدال به احسن وارد شده است، تفسیر منسوب به امام عسکری علیه السلام، ص 527 حدیث 322؛ تفسیر برهان، ج 3، ص 463، حدیث 3
3- سوره روم (30)، آیه 10.

﴿ مَنْ أَظْلَمُ مِمَّنْ ذُكِّرَ بِآياتِ رَبِّهِ ثُمَّ أَعْرَضَ عَنْها إِنَّا مِنَ الْمُجْرِمينَ مُنْتَقِمُون﴾؛ (1)

[کیست ستم کارتر از کسی که آیات خدا یادآورش شود، سپس او از آن ها روی گرداند؟! ما از گنهکاران انتقام می کشیم آنان را سخت کیفر می دهیم) ].

﴿مَنْ أَظْلَمُ مِمَّنْ ذُکِّرَ بِآیاتِ رَبِّهِ فَأَعْرَضَ عَنْها وَ نَسِيَ مَا قَدَّمَتْ يَدَاهُ إِنَّا جَعَلْنَا عَلَى قُلُوبِهِمْ أَكِنَّةً أَن يَفْقَهُوهُ وَ فِی آذَانِهِمْ وَقْراً وَ إِن تَدْعُهُمْ إِلَی الْهُدَی فَلَن یَهْتَدُوا إِذاً أَبَداً﴾ ؛ (2)

[کیست ستم کارتر از کسی که به آیات پروردگارش یادآوری شود، پس از آن ها روگرداند و آن چه را از پیش فرستاده فراموش کند؛ همانا ما بر قلب هاشان پوشش هایی قرار دادیم تا آن را نفهمند و گوش هاشان را سنگین ساختیم (تا نشنوند) و اگر آن ها را به هدایت فراخوانی، هرگز هدایت نیابند] .

﴿اسْتَحْوَذَ عَلَيْهِمُ الشَّيْطَانُ فَأَنسَاهُمْ ذِكْرَ اللَّهِ أُوْلَئِكَ حِزْبُ الشَّيْطَانِ أَلَا إِنَّ حِزْبَ الشَّيْطَانِ هُمُ الْخَاسِرُونَ ﴾ (3)

[شیطان بر آن ها مسلط ،شد پس ذکر خدا را از یادشان برد ایشان یاران شیطان اند؛ بدانید که یاران شیطان زیانکاران اند]

﴿فَلَولا إذ جاءَهُم بَأسُنا تَضَرَّعُوا وَ لکِن قَسَت قُلُوبُهم و زَیَّنَ لَهُمُ الشَّیطانُ ما کانُوا یَعمَلُونَ ﴾ (4)

[چرا وقتی که گرفتاری ها (و کیفرهای) ما آمد گریه و زاری نکردند ؟ ! لیکن (این بی خیالی بدان جهت است که) قلب هایشان سخت شد و شیطان کارهاشان را در نظرشان آراست]

ص: 99


1- سوره سجده (32)، آیه 22
2- سوره كهف (18) آيه .57
3- سوره مجادله (58)، آیه 19
4- سوره انعام (6)، آیه 43.

﴿فَلَمَّا نَسُواْ مَا ذُكِّرُوا بِهِ فَتَحْنَا عَلَيْهِمْ أَبْوَابَ كُلِّ شَيْءٍ حَتَّى إِذَا فَرِحُواْ بِمَا أُوتُوا أَخَذْنَاهُم بَغْتَةً فَإِذَا هُم مُّبْلِسُونَ﴾ (1)

[چون آن چه را یادآوری شدند فراموش کردند برایشان درهای هر چیزی را گشودیم! در این هنگام که به آن چه داده شدند شادمان گشتند ناگهان ایشان را گرفتیم، پس یک باره ناامید شدند ]

﴿وَ لَا يَكُونُوا كَالَّذِينَ أُوتُوا الْكِتَابَ مِن قَبْلُ فَطَالَ عَلَيْهِمُ الْأَمَدُ فَقَسَتْ قُلُوبُهُمْ وَ كَثِيرُ مِنْهُمْ فَاسِقُونَ ﴾ (2)

[ مانند کسانی نباشند که قبل از ایشان به آن ها کتاب داده شد و روزگار بر آن ها طول کشید، پس قلب هاشان سخت شد و بیش تر آنان فاسق (و گناه کار) بودند ].

﴿فَوَیْلٌ لِلْقَاسِیَةِ قُلُوبُهُمْ مِنْ ذِکْرِ اللّهِ اُوْلَئِکَ فِی ضَلال مُبِین ﴾ (3)

[وای بر سنگ دلان از ذکر خدا! (که سیاه دلی نمی گذارد ذکر خدا در آنان اثر کند) آنان در گمراهی آشکار می باشند ]

بیان کیفیتِ دعوت و تَذكَّر

چون بخواهیم طالب حقی را به خداوند تذکُّر دهیم، نخست باید او را از مرحله انکار خالق اخراج نموده و به مقام احتمال برسانیم (4) به این که : او را متوجه کنیم به عجز

ص: 100


1- سوره انعام (6)، آیه 44
2- سوره حدید (57)، آیه 16.
3- سوره زمر (39)، آیه 22.
4- این مراحل چنین اند: الف) خروج از مرحله انکار؛ ب) ورود به مرحله احتمال و شک؛ ج) توجه به اصل محدودیت شناخت آدمی؛ د نتیجه گیری؛ یعنی اثبات عدم امکان انکار قطعی (س).

بشر از رسیدن به حقایق اشیای موجوده در عالم و معرفت ارتباط بین اجزا و احاطه به خواص اشیا؛ سپس بگوییم: بشر با این عجز از احاطه به حقایق اشیای محسوسه، چگونه می تواند انکار خالق و صانع را نماید؟ یا ادعا کند که بر نبودنِ خالقِ متعال ، علم دارم؟! و منکرین خالق متعال نیز می گویند که ما علم به وجودش نداریم - نه این که علم به عدم او داشته باشیم- و آن چه از مُنکرین «إله» نقل شده جز خیال و تخمین و توهُّماتی بیش نیست که نموده اند:

﴿قالُوا ما هِيَ إِلاّ حَياتُنَا الدُّنْيا نَمُوتُ وَ نَحْيا وَ مَا یُهْلِکُنا إِلاَّ الدَّهْرُ وَ ما لَهُمْ بِذلِکَ مِنْ عِلْمٍ إِنْ هُمْ إِلاّ یَظُنُّونَ﴾ ؛ (1)

[گویند: زندگی همین حیات دنیایی است و بس؛ زندگی می کنیم و می میریم، و جز دَهر (روزگار) ما را هلاک نمی سازد ؛ به این امر علم ندارند! تنها گمان می کنند (که چنین باشد)]

﴿وَ مَا يَتَّبِعُ الَّذِينَ يَدْعُونَ مِن دُونِ اللَّهِ شُرَكَاء إِن يَتَّبِعُونَ إِلَّا الظَّنَّ وَ إِنْ هُمْ إِلا يَخْرُصُونَ ﴾؛ (2)

[کسانی که جز خدا شریکانی را می خوانند جز گمان و پندار را پیروی نمی کنند و فقط تخمین می زنند].

بالجمله ، پس از آن که منکر از مرحله انکار به مرتبه احتمال آمد [و] به طریق قرآن تَذكُر به آیاتِ آفاقی و اَنفُسی داده شد باید او را به فطرت اولیه اش متوجه نمود و به اطاعت از حکم عقل وادار نمود تا حقیقتِ امر بر او روشن شود و خدای خود را وجدان نماید.

این بود آن چه قبل از شروع در مطلب ذکرش لازم بود و شایسته بلکه لازم است ذكر خبر شریفی که در این باب - که مُتَضمّن طريق تَذكُر منکر خداوند متعال است - تا

ص: 101


1- سوره جانیه (45) آیه 24
2- سوره یونس (10)، آیه 66

اشخاصی که در این راه هستند طبق آن رفتار نمایند و به مقصود نائل شوند، بعون الله

في الكافي باسناده- في حديث وَقَعَ مناظرة بين الصادق علیه السلام و زنديق من الزنادقه - قال ابو عبدالله علیه السلام:

﴿أَتَعْلَمُ أَنَّ لِلْأَرْضِ تَحْتاً وَفَوْقاً ؟ قال : نعم .

إلى أن قال علیه السلام :

لَيْسَ لِمَنْ لَا يَعْلَمُ حُجَّةٌ عَلَى مَنْ يَعْلَمُ و لَا حُجَّةَ لِلْجَاهِلِ ! یا أَخا أَهْلَ مِصْرَ، تَفَهَّمْ عَنّی، فَإِنّا لَانَشُکُّ فی اللّهِ أَبَداً !

أما تَرَی الشَّمسَ وَالقَمَرَ وَاللَّیلَ وَالنَّهارَ یَلِجانِ فَلا یَشتَبِهانِ، ویَرجِعانِ قَدِ اضطُرّا لَیسَ لَهُما مَکانٌ إِلّا مَکانَهُما ، فَإِن کانا یَقدِرانِ عَلی أن یَذهَبا فَلِمَ یَرجِعانِ ؟ و إِن کانا غَیرَ مُضطَرَّینِ فَلِمَ لا یَصیرُ اللَّیلُ نَهارا وَالنَّهارُ لَیلاً ؟ أُضطُرّا وَاللّهِ یا أخا أهلِ مِصرَ إِلی دَوامِهِما ، وَالَّذِی اضطَرَّهُما أحکَمُ مِنهُما و أکبَرُ

فَقالَ الزِّندیقُ : صَدَقتَ.

ثُمَّ قَال ابو عبد الله علیه السلام: یَا أَخَا أَهْلِ مِصْرَ، إِنَّ الَّذِی تَذْهَبُونَ إِلَیْهِ، وَ تَظُنُّونَ أَنَّهُ الدَّهْرُ، إِنْ کَانَ الدَّهْرُ یَذْهَبُ بِهِمْ، لِمَ لَا یَرُدُّهُمْ؟ وَ إِنْ کَانَ یَرُدُّهُمْ، لِمَ لَا یَذْهَبُ بِهِمْ؟ الْقَوْمُ مُضْطَرُّونَ یا أَخا أَهْلَ مِصْرَ، لِمَ السَّماءُ مَرْفُوعَة ؟ وَالْأَرْضُ مَوْضوعَة ؟ لِمَ لَایَسْقُطُ السَّماءُ عَلَی الْأَرْض ؟ لِمَ لَاتَنْحَدِرُ الْأَرْضُ فَوْقَ طِباقِها ؟....﴾ (1)

ترجمه و توضیح خبر

ضمن حدیث مفصلی که بین حضرت صادق علیه السلام و زندیق مصری اتفاق افتاد حضرت صادق علیه السلام به زندیق فرمود: آیا می دانی که از برای زمین بالا و پائینی است ؟

ص: 102


1- اصول کافی، ج 1، ص 73 - 74، حدیث 1؛ توحید صدوق، ص 294، حدیث 4 (با اندک اختلاف)؛ بحار الأنوار ، ج 3، ص 51 - 52، حدیث 25

عرض کرد: بلی.

فرمود: داخل شدی و سیر کردی زیر و روی زمین را؟ گفت نه.

فرمود: مشرق و مغرب را دیدی و می دانی چیست ماورای آن ؟ گفت : نمی دانم و لکن گمان می کنم چیزی نیست!

فرمود: عجب است از تو که نرفتی و سیر نکردی تا بدانی در آن ها چیست و تو منکر می شوی آن چه را که در آن ها است! آیا عاقل چیزی را که نداند و نشناسد انکار کند! عرض کرد: تاکنون کسی با من تكلُّم نکرده مثل شما !

فرمود: پس تو در شکی! شاید چیزی در آسمان ها و زمین باشد که تو ندانی و شاید نباشد. گفت: شاید باشد.

فرمود: ای مرد مصری! حجتی نیست جاهل را بر عالم و ما هرگز [درباره خدا ] شک نمی کنیم گوش کن و بفهم، آیا نمی بینی که خورشید و ماه دارای حرکات مخصوصی می باشند و به نظم خاصی حرکت می کنند و برای آن ها مسیر مخصوصی است و از برای حرکات آن ها دو ریَّه یا شبیه به آن هست؟

بدیهی است که حرکت از اعراض عارضه به جسم مُتَحرّک می باشد و حرکت غیر از متحرک است و عین حرکت ذاتی جسم نیست؛ زیرا در این صورت تخلُّف حرکت از متحرک محال خواهد بود و جسم ساکن و متحرک هر دو را می بینیم (1) و نمی شود در شيء واحد حرکت و سکون ذاتی باشد که اجتماع نقیضین یا ضدین لازم آید

پس لامحاله حرکت به واسطۀ خصوصیت و امری خواهد بود غیر از ذاتِ جسم و آن خصوصیت - یعنی مُحرّک- یا قوای طبیعت بی علم و اراده ای است در جسم یا مُحرّک دارای علم و شعور است که حرکت به اراده او می باشد.

بدیهی است که وجدان سلیم حاکم است بر این که قوای طبیعت، یا جسم بلا شعور،

ص: 103


1- در متن «می بینم» ضبط شده است.

دارای چنین خصوصیتی نیست و نتواند چنین حرکاتِ مُنَظَمَه را حادث نماید(1)

به علاوه چون حرکات دوری محض نیست آن را نسبت به قوای طبیعیه نتوان داد ، پس ناگزیر به حکم عقل سلیم و فطرت مستقیم حرکات منظمه ماه و خورشید و سایر کواکب به واسطه ارادۀ ذاتی است که دارای علم و شعور و قدرت می باشد.

و همچنین گفته می شود کواکب- در حرکات خود- یا مُضطَرَّند یا مختار؛ اگر مضطر باشند کسی آن ها را مضطر کرده که قوی تر و عالم تر از خود آن ها است که خالق آن ها باشد و اگر مختار فرض شوند باز نیز مُدّعا ثابت است؛ زیرا این ها جسم هستند و اختیار و قدرت از لوازم جسم نیست و محتاج اند به خالقی که این کمالات را به آنان اعطا کند .

به علاوه اضطرار آن ها محسوس و مشاهد است؛ زیرا اگر بیچاره نمی باشند چرا آنی ساکن نشده پائین تر یا بالاتر نمی روند و یا بر نمی گردند؟ و چرا امساک نور ننمایند ؟ چرا نشده یا دور نگردند؟ در این وقت است که هر عاقل در پاسخ گوید خالق و ناچار متصل بهم کننده و نگه دارنده آن ها و به حرکت درآورندۀ آنان خداوند صانع حکیم عالم قادر است.

در این حدیث شریف، حضرت صادق اول منکر را از حد انکار خارج فرموده، سپس وارد استدلال به آیات و موجودات و مخلوقات خداوند شدند تا حقیقت برای خصم ظاهر گشته و سر تسلیم پیش آورد.

و البته سزاوار است مُبلّغین و اهل فن دستور این حکیم الهی را سرمشق خود قرار داده از بهترین طُرُق و آسان ترین آن ها غفلت ننمایند.

اقسام تذکر به آیات الهیه

اشاره

جهت شناسایی ،خداوند در آیات و اخبار و ادعیه به اقسام مختلف به آیات خداوند

ص: 104


1- این حرکات حرکات وضعی و آینی (مکانی) نامیده می شود که عارض بر ماده است و خود دلیل حدوث و تغییر است؛ زیرا هر عارضی نیاز به علت عروض دارد. و اگر حرکت به معنای ناآرامی و تغییر و تحول همۀ ذرات و اجزای جهان باشد این نیز بهترین دلیل تغییر و حدوث و نیاز به علت است. (س).

تذکر داده شده است تا مردم با توجه و نظر در آیات به وجود صانع قادر حکیم مُعترف شوند و راه عذر برای کسی باز نماند.

باید دانست که جز ذات مقدس ، همه عوالم (اَنوار و ارواح و اَجسام) آیات خداوند می باشند .

﴿إِنَّ فِی خَلْقِ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَاخْتِلَافِ اللَّیْلِ وَالنَّهَارِ وَالْفُلْکِ الَّتِی تَجْرِی فِی الْبَحْرِ بِمَا یَنفَعُ النَّاسَ وَمَا أَنزَلَ اللَّهُ مِنَ السَّمَاءِ مِن مَّاءٍ فَأَحْیَا بِهِ الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِهَا وَ بَثَّ فِیهَا مِن کُلِّ دَابَّةٍ وَ تَصْرِیفِ الرِّیَاحِ وَالسَّحَابِ الْمُسَخَّرِ بَیْنَ السَّمَاءِ وَالْأَرْضِ لَآیَاتٍ لِّقَوْمٍ یَعْقِلُونَ ﴾؛ (1)

[همانا در آفرینش آسمان ها و زمین و در پی آمدن شب و روز و کشتی هایی که در دریا روان می شوند و مردمان را سود می بخشند و آبی که خداوند از آسمان نازل کرد، آن گاه زمین را- پس از مردگی اش - زنده ساخت و از هر جنبده ای در آن پراکند و بادها و ابرها را- که میان آسمان و زمین مُسخَّرند - به گردش درآورد، نشانه هایی است برای قومی که عقل شان را به کار بندند].

﴿وَ فِي الْأَرْضِ آيَاتُ لِلْمُوقِنِينَ * وَ فِي أَنفُسِكُمْ أَفَلَا تُبْصِرُونَ ﴾ (2)

[ در زمین نشانه هایی است برای اهل یقین و (نیز) در خودتان! آیا به دیدهٔ بصیرت در آن ها نمی نگرید ؟!]

﴿سَنُرِيهِمْ آيَاتِنَا فِي الْآفَاقِ وَ فِي أَنفُسِهِمْ حَتَّى يَتَبَيَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ الْحَقُّ ﴾ (3)

[ آیات و نشانه هامان را در آفاق (گسترهٔ هستی) و در جان هاشان به ایشان می نمایانیم تا برایشان روشن گردد که او (آفریدگار متعال ) حق است ] .

در آیه شریفه فوق ، آیات به آفاقی و انفسی تقسیم شده است؛ آیات آفاقی عبارت

ص: 105


1- سوره بقره (2)، آیه 164.
2- سوره ذاریات (51)، آیه 20 - 21
3- سوره فصلت (41)، آیه 53

است از جهان ( عالم اکبر) و اَنفُسی عبارت از انسان (عالم اصغر) می باشد.

در تذکُّر به آیات آفاق و اَنفُس ، به چند طریق می توان وارد شد: یکی آن که عالم را «من حيثُ المجموع» موجودی واحد که دارای اجزای کثیره است، در نظر آوریم.

دیگر آن که در هر یک از موجودات جداگانه وارد بحث شویم.

و در هر یک از دو طریق فوق یک مرتبه نظر در ذات مخلوقات نماییم و متذکر شویم که ذاتاً بر مصنوع و مخلوق بودن خود و احتیاج به ،غیر دلالت دارند ؛ و یک مرتبه نظر کنیم به تدبیری که در خلقت آنان به کار رفته است و آثار و نتایج و خواصی که بر آن ها مترتب است و در نتیجه اذعان کنیم به وجود قادری حکیم و توانا که آنان را به مقتضای حکمت آفریده و در هر کدام تدبیری شایسته به کار برده و آثاری خاص نهاده است. (1)

با استفاده از آیات و اخبار تذکراتی چند برای نمونه ذکر می کنیم:

1.دلالت ذاتى موجودات بر مخلوقیت

هر عاقلی که تَأمُّل در اشیای موجود نماید ، به نور علم و عقل خود می یابد که تمام موجودات- از انسان و حیوان و نبات و جماد و غیره - مختلف و متباین با یک دیگرند و از برای هر یک حقیقت و واقعیت و آثاری است مخصوص به خود.

و تَوهُّم نمودن این که تمام موجودات یک حقیقت واحده و مصداق لفظ «وجود» می باشند و اختلاف بین آن ها به مراتب يا تَعيُّنات (2) وجود است و اطلاق سایر الفاظ (مانند حیوان و انسان و جماد) بر اشیا به اعتبار و انتزاع عقل می باشد و در خارج ،

ص: 106


1- در عبارات فوق به دو راه اشاره شده است: 1) برهان حدوث. 2) برهان نظم زیرا اگر به ذات موجودات بنگریم تغییرات و محدودیت ها نشانه نیاز و احتیاج آن هاست. و برهان حدوث تداعی می شود. و اگر به تناسب هدف دار حکیمانه و نظم و هماهنگی حساب شده در پدیده ها توجه شود برهان نظم خواهد بود. (س).
2- تعيُّن : مابه الامتياز هر شیء نسبت به اشیاء دیگر را گویند و مقصود از تعینات وجود، وجودهای مقید و محدود در مقابل وجود مطلق و حقيقة الوجود است.

واقعیت و حقیقتی غیر از لفظ و مصداق وجود ندارند (آن طور که عُرفا توهُّم نموده اند) خلافِ وجدان و فطرت هر عاقلی است.

چنان که محقِّقِ شریف (1) می فرماید:

قول به وحدت وجود خلاف مشاهده و وجدان است و اثباتش بر عهدهٔ مُدّعی است.

توضیح بیش تر هم در محل خود خواهد آمد ؛ إن شاء الله .

به هر تقدیر اختلاف و واقعیت داشتن اشیا از بَدیهیّات و خلاف آن خلاف فطرت و علم و عقل است و پس از تأمُّل در اشیا به وجدان و فطرتِ سلیم، می بینیم که شيئيّت اَشیا (مثل انسانیت انسان و ناریّت نار) به نفس ذاتِ آن ها نیست و مصنوعیّت و احتیاج و بیچارگی ، ذاتی آن ها می باشد .

و چون «صانعیّت» مخالف و ضد با «مصنوعیّت» است، در حقیقت واحدی جمع نگردد و شیء مصنوع که مصنوعیت و احتیاج ، ذاتی اوست صانع و خالق خود یا دیگری نخواهد بود و إلا اجتماع ضدین در شیء واحد لازم شود [که] از محالاتِ اولیَّه است .

ص: 107


1- محقق شریف بیش تر بر سیّد علی بن محمد جرجانی اطلاق می شود لیکن این مطلب در شرح مواقف ( عضدی ) جرجانی، و رسالهٔ مستقلّی که در وحدت وجود نگاشته است یافت نشد. و احتمال می رود مقصود از محقق شريف ، ملا عبدالرزاق لاهیجی باشد او در شوارق الإلهام في شرح تجريد الكلام، ج 1، ص 184 مطلبی را می آورد که مضمون آن با آن چه در متن آمده همسوست، وی می نویسد: قد اشْتَهر مِن مَشايخ الصُّوفيَّة القولُ بِوَحْدَة الوجُود ... و لما كان ذلك - بحَسَب الظَّاهر و بالمَعنى المُتَبادر مُخالفاً - لما يَحْكُمُ به بديهةُ العَقل (مِن تَكَثُر المَوجودات بالحقيقة لا بمُجَّرِدِ الإعْتبار ) تَصَدَّى كثير مِنَ المُحققين لتوجيه مَذهَبهم ؛ مشهور است که مشایخ صوفیه قائل به «وحدت وجود» اند ... از آن جا که این سخن- به حَسَب ظاهر و معنایی که از آن به ذهن تبادر می کند- برخلافِ بداهتِ حکم عقل می باشد (که موجودات به طور حقیقی متکثرند، نه به صرف اعتبار) بسیاری از محققان در صدد توجیه مذهب بزرگان صوفیه بر آمده اند. وی سپس برخی از این توجیهات را از عبدالرحمان جامی در «الدرة الفاخرة ، ص 3 - 4» و صدرالدین قونوی (م 673 ق) ذکر می کند، ، سپس به نقل از قونوی می گوید: مستند صوفیه در این گرایش، کشف و مشاهده است نه بینش و برهان (همان ، ص 185) و آن گاه از موضوعاتی چون «تشکیک»، «طور ورای عقل»، «نفی تعیّن ذات» پاسخ می گوید (نگاه کنید به شوارق الإلهام، ج 1، ص 188 - 189 ) .

پس از تدبُّر در هر شیء که مجعولیَّت و مصنوعیَّت و احتیاج ذاتی آن را فهمیدیم [در می یابیم] که [ آن شیء ] خود را درست نکرده و دارای حقیقتِ خود به خودی نمی باشد ، بلکه امری خارج از حقیقت او- که آن را به وجود آورده - صانع و خالقِ آن می باشد و فاعلیّت و صانعيّت، حقیقتِ شیء و جزو آن نیست .

و اگر در انسان فاعلیت ترکیبی (1) ملاحظه می شود به واسطهٔ علم و قدرتی است که خارج از حقیقت ذات وی و اعطایی خالق متعال است که در موقع خود در بیان آیت بودنِ انسان خواهد آمد.

و بالجمله، هر یک از آیات آفاقی و اَنفُسی را ملاحظه نماییم با تَدبُّر کافی ، آن چه را گفتیم ظاهر می بینیم و صدای مصنوعیّت و احتیاج را که دلالت بر صانع می نماید از شراشر وجودش می شنویم.

و توضیح بیش تر در ضمن ترجمه مناظره حضرت صادق علیه السلام ذکر می شود.

﴿ يَا أَيُّهَا النَّاسُ ضُرِبَ مَثَلٌ فَاسْتَمِعُوا لَهُ إِنَّ الَّذِينَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ لَنْ يَخْلُقُوا ذُبَابًا وَلَوِ اجْتَمَعُوا لَهُ وَ إِنْ يَسْلُبْهُمُ الذُّبَابُ شَيْئًا لَا يَسْتَنْقِذُوهُ مِنْهُ ضَعُفَ الطَّالِبُ وَالْمَطْلُوبُ * مَا قَدَرُوا اللَّهَ حَقَّ قَدْرِهِ إِنَّ اللَّهَ لَقَوِيٌّ عَزِيزٌ﴾ (2)

ای مردمان مثلی زده می شود آن را گوش دهید همانا کسانی را که می خوانید غیر از خدا خلق نکرده اند مگسی را و اگر برباید مگس از ایشان چیزی را نمی توانند از او بگیرند، ضعیف و ناتوان است طلب کننده و طلب شده؛ تعظیم نکردند خدا را آن طور که شایسته او است همانا خداوند توانا و غالب است. (3)

ص: 108


1- مقصود از فاعلیت ترکیبی تغییر و تبدیل چیزی و یا ترکیب آن با شیء دیگر است در قبال فاعلیت تأسیسی و ایجادی و خلق « لا من شيء » که منحصر به حضرت حق است. (س).
2- سوره حج (22)، آیه 73 - 74
3- آیات زیر نیز ، در این راستاست : ﴿يا أَيُّهَا النَّاسُ أَنْتُمُ الْفُقَراءُ إِلَى اللَّهِ وَ اللَّهُ هُوَ الْغَنِيُّ الْحَمِيدُ ﴾ (سورۂ فاطر (35) ، آیه 15)؛ ای مردم، شما همگی نیازمند به ،خدایید و خداست بی نیاز و ستوده ﴿هَلْ أَتی عَلَی الْإِنْسانِ حِینٌ مِنَ الدَّهْرِ لَمْ یَکُنْ شَیْئاً مَذْکُوراً ﴾ (سورۀ انسان (76)، آیه 1)؛ آیا بر انسان روزگاری نگذشت که چیزی شایان ذکر نبود؟! ﴿أَوَلاَ يَذْكُرُ الْاِنسَانُ انَّا خَلَقْنَاهُ مِن قَبْلُ وَ لَمْ يَكُ شَيْئاً﴾ (سورۀ مریم (19) آیه 67)؛ آیا انسان به یاد نمی آورد که ما او را قبلاً آفریده ایم و حال آن که چیزی نبوده است؟

﴿ هَٰذَا خَلْقُ اللَّهِ فَأَرُونِي مَاذَا خَلَقَ الَّذِينَ مِنْ دُونِهِ ۚ بَلِ الظَّالِمُونَ فِي ضَلَالٍ مُبِينٍ ﴾ ؛ (1)

این است آفرینش خدا ! نشان دهید آن چه را که غیر خدا خلق کرده ؟! بلکه ستم کاران در گمراهی آشکارند.

﴿أَمْ خُلِقُوا مِنْ غَيْرِ شَيْ ءٍ أَمْ هُمُ الْخالِقُونَ * أَمْ خَلَقُوا السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ بَلْ لا يُوقِنُونَ ﴾ ؛(2)

آیا خلق شده اند از غیر چیزی (و بدون علت و خالق ) یا خود را خلق کرده اند یا خلق کرده اند آسمان ها و زمین را ؟ بلکه ایشان یقین ندارند به خداوند.

في توحيد الصدوق و الكافى فى رواية الدَّقّاق مُسنداً إلى أن قال ابو عبد الله علیه السلام:

وَ لَكِنْ أَفْتَحُ عَلَيْكَ بِسُؤَالٍ وَ أَقْبَلَ عَلَيْهِ فَقَالَ لَه: أَ مَصْنُوعٌ أَنْتَ أَوْ غَيْرُ مَصْنُوعٍ ؟

فَقَالَ عَبْدُ الْكَرِيمِ بْنُ أَبِي الْعَوْجَاءِ بَلْ أَنَا غَيْرُ مَصْنُوعٍ .

فَقَالَ لَهُ الْعَالِمُ علیه السلام: فَصِفْ لِي لَوْ كُنْتَ مَصْنُوعاً كَيْفَ كُنْتَ تَكُونُ ؟

فَبَقِيَ عَبْدُ الْكَرِيمِ مَلِيّاً لَا يُحِيرُ جَوَاباً وَ وَلَعَ بِخَشَبَةٍ كَانَتْ بَيْنَ يَدَيْهِ وَ هُوَ يَقُولُ طَوِيلٌ عَرِيضٌ عَمِيقٌ قَصِيرٌ مُتَحَرِّكٌ سَاكِنٌ كُلُّ ذَلِكَ صِفَةُ خَلْقِهِ

فَقَالَ له العالم علیه السلام: فَإن کُنتَ لَم تَعلَم صِفَهً الصَنعَهِ غیرَها فَاجعَل نَفسَکَ مَصنُوعاً لِما تَجِدُ فی نَفسِکَ مِمّا یَحدُثُ مِن هذِهِ الاُمُورِ.

فَقَالَ لَهُ عَبْدُ الْكَرِيمِ : سَأَلْتَنِي عَنْ مَسْأَلَةٍ لَمْ يَسْأَلْنِي عَنْهَا أَحَدٌ قَبْلَكَ

ص: 109


1- سورة لقمان (31) آیه 11
2- سوره طور (52)، آیه 35 - 36

وَلَا یَسْأَلُنِی أَحَدٌ بَعْدَکَ عَنْ مِثْلِهَا، .

إلى أن قال : فَعَادَ فِی الْیَوْمِ الثَّالِثِ فَقَالَ: أقْلِبُ السُّؤالَ فَقَالَ لَهُ أبُو عَبْدِاللهِ عَلَیْهِ السَّلامُ: سَلْ عَمَّا شِئْتَ !

فَقَالَ: مَا الدَّلِیلُ عَلَی حَدَثِ الْأجْسَامِ ؟

فَقَالَ : إنِّی مَا وَجَدْتُ شَیْئاً صَغِیراً وَ لَا کَبِیراً إلَّا وَ إذَا ضُمَّ إلَیْهِ مِثْلُهُ صَارَ أکْبَرَ، وَ فِی ذَلِکَ زَوَالٌ وَ انْتِقَالٌ عَنِ الْحَالَةِ الْأُولَی. وَ لَوْ کَانَ قَدِیماً مَا زَالَ وَ لَا حَالَ، لِأنَّ الَّذِی یَزُولُ وَ یَحُولُ یَجُوزُ أنْ یُوجَدَ وَ یُبْطَلَ، فَیَکُونُ بِوُجُودِهِ بَعْدَ عَدَمِهِ دُخُولٌ فِی الْحَدَثِ، وَ فِی کَوْنِهِ فِی الْأزَلِ دُخُولُهُ فِی الْعَدَمِ وَ لَنْ تَجْتَمِعَ صِفَةُ الْأزَلِ وَ الْعَدَمِ، وَ الْحُدُوثِ وَ الْقِدَمِ فِی شَیْءٍ وَاحِدٍ ! (1)

فَقَالَ عَبْدُ الْکَرِیم: هَبْکَ عَلِمْتَ فِی جَرْیِ الْحَالَتَیْنِ وَ الزَّمَانَیْنِ عَلَی مَا ذَکَرْتَ وَ اسْتَدْلَلْتَ بِذَلِکَ عَلَی حُدُوثِهِا، فَلَوْ بَقِیَتِ الْأشْیَاءُ عَلَی صِغَرِهَا مِنْ أَیْنَ کَانَ لَکَ أَنْ تَسْتَدِلَّ عَلَی حُدُوثِهِا ؟

فَقَالَ الْعَالِمُ عَلَیْهِ السَّلامُ: اَنَّمَا نَتَکَلَّمُ عَلَی هَذَا الْعَالَمِ الْمَوْضُوعِ، فَلَوْ رَفَعْنَاهُ وَ وَضَعْنَا عَالَماً آخَرَ کَانَ لَا شَیْءَ أدَلَّ عَلَی الْحَدَثِ مِنْ رَفْعِنَا إیَّاهُ وَ وَضْعِنَا غَیْرَهُ، وَ لَکِنْ أُجِیبُکَ مِنْ حَیْثُ قَدَّرْتَ أنْ تُلْزِمَنَا، فَنَقُولُ: إنَّ الْأشْیَاءَ لَوْ دَامَتْ عَلَی صِغَرِهَا لَکَانَ فِی الْوَهْمِ أنَّهُ مَتَی ضُمَّ شَیْءٌ إلَی مِثْلِهِ کَانَ أکْبَرَ!

وَ فِی جَوَازِ التَّغْیِیرِ عَلَیْهِ خُرُوجُهُ مِنَ الْقِدَمِ، کَمَا أنَّ فِی تَغْیِیرِهِ دُخُولَهُ فِی الْحَدَثِ لَیْسَ لَکَ وَرَاءَهُ شَیْءٌ یَا عَبْدَ الْکَرِیمِ، [ فَانْقَطَعَ و خَزِيَ ]. (2)

ص: 110


1- عبارت متن موافق با توحید صدوق است و لکن در کافی چنین آمده است: « و في كونه في الأول دخوله في العدم و لن تجتمع صفة الأزل والعدم والحدوث والقدم في شيء واحد» و در بحارالأنوار چنین است: «و فی كونه في الأزل دخوله في القدم و لن تجتمع صفة الأزل والحدوث والقدم والعدم في شيء واحد».
2- اصول کافی، ج 1، ص 76؛ توحید صدوق، ص 296، حدیث 6؛ بحار الأنوار ، ج 3، ص 45 - 46، حدیث 20، با کمی تفاوت

ترجمه خبر

اشاره

در توحید صدوق در روایتِ دَقّاق نقل می کند در مناظره ای که واقع شد بین حضرت صادق علیه السلام و ابن ابی العوجاء و حاصل مضمون خبر این است که حضرت از او سؤال فرمود: آیا تو مصنوعی یا غیر مصنوع؟

گفت: مصنوع نیستم.

فرمود: اگر مصنوع بودی چگونه بودی؟ (یعنی صفت مصنوعیت را بیان کن ) سر خود را بزیر افکند و با چوبی که در دست داشت بازی می نمود و صفات را بیان می کرد از عرض و طول و عمق و می گفت: تمام این ها اوصاف مخلوقات است! پس از آن حضرت فرمود: حال که نمی یابی در نفس خود جز مصنوعیت، پس اعتراف کن به مصنوعیت خود.

گفت: سؤال کردی از من امری را که قبل از تو کسی سؤال نکرده و بعد هم سؤال نخواهد کرد!

فرمود: کسی تا به حال از تو سؤال نکرده چه میدانی کسی سؤال نخواهد کرد؟ به علاوه قائل به قبل و بعد شدی، پس اساس خود را نقض کردی.

(تا این جا حضرت او را متذکِّر نمود و رجوع به فطرت و وجدانش داد.

پس از آن که تأمل کرد، دید آن چه را می بیند آثار مصنوعیت از آن می فهمد؛ لذا از جواب عاجز مانده اعتراف به عجز خود نموده.

بعد حضرت او را آگاه ساخت که آن چه می گوید از روی علم نیست. از کجا می داند که در آینده کسی از او نخواهد پرسید؟ و مثلی از برای او بیان فرمود که عاقل چگونه می تواند نفی کند آن چه را نمی بیند و نمی داند ؟ و حضرت با وى جدال به اَحْسَن نموده؛ زیرا فرمود: تو از برای اشیا، قبل و بعد و اول و آخری قائل نیستی و از برای حرکت و زمان ابتدایی نمی دانی ! چگونه مُقَدَّم و مُؤخَّر قایل شدی و حال این که قبل و بعد از صفات حادث و مَختَص به چیزی است که اول داشته باشد و چیزی که اول دارد انتها دارد؟!)

بعد از آن که ابن ابی العوجا عاجز شد از اثباتِ دَعْوِی خود ، گفت : من سؤال را بر می گردانم و به حضرت عرض کرد: دلیل بر حدوث اشیا چیست ؟

حضرت فرمود: نمی بینم چیزی را از کوچک و بزرگ مگر این که اگر ضَمّ شود

ص: 111

چیزی به او ، بزرگ تر خواهد شد و این دلالت کند بر زوال و انتقال او از حالی به حالی؛ و اگر قدیم و ازلی ،باشد زایل نگردد و از حالتی به حالت دیگر منتقل نشود و چیزی که جایز است بر او زوال جایز است که موجود شود و باطل گردد، پس ممکن است در او وجود بعد از عدم و عدم، بعد از وجود؛ و در شيء واحد صفتِ آزَل با عَدَم ، جمع نشود.

عرض کرد: درست است اگر اشیا به نحوی که فرمودید باشند حادث خواهند بود و لکن اگر فرض شود که اشیا بر صِغَرِ خود باقی باشند چگونه دلالت بر حدوث نمایند؟

حضرت فرمود: فرض ما در عالَم موجودات است -که مُنَّصِف می باشند به صفتِ حدوث - و اگر فرض نمایی عَدَمِ این عالم و وجودِ عالَم دیگری، پس بیش تر دلالت بر حدوث دارد

علاوه بر این، نیز [در] جواب گوییم آن چه را فرض کردی که همیشه کوچک باشد، جایز است در و هم که مُنْضَمّ شود به او مثل ،او ، پس بزرگ تر گردد. پس جایز است بر او تغییر و تبدیل و قابل زوال است و این امر ، با قِدم و اَزَل ضد می باشد؛ (1) و از برای تو بیش از آن چه گفتی دلیل و برهانی نیست.

پس ابن ابی العوجا ساکت و مغلوب شد و دنبال کار خود رفت.

در این جمله از فرمایش حضرت نیز تذکُّر داده شده که در عالم و اجزای آن ، اوصاف و آثار مصنوعیت آشکار است و از آثار و لوازم ذاتیه اشیا، تغییر و زوال و فنا می باشد، پس مصنوعیت و مخلوقیت ذاتی آن ها است و محتاج به خالق می باشند ؛ زیرا شیء نتواند خود را ایجاد نماید و مثل او هم نتواند او را پدید آورد - چون مصنوعیت و احتیاج در او نیز هست- و حال که خود صانع و خالق خود نشد و مثل او

ص: 112


1- آری فرض زیاده و نقصان، در قدیم ذاتی درست نیست؛ چنان که در حدیث سؤال اعرابی از حضرت علی علیه السلام دربارهٔ معنای واحد بودن خدا آمده است: انَّه عزوجل أَحَدِيُّ المعنى ؛ يعنى به أنَّه لا يَنْقَسِم في وجود و لا عقل و لا وَهُم ، كذلك رَبُّنا عزّوجل؛ خداوند بزرگ یگانه (احدی المعنی ) است ؛ یعنی در وجود و عقل و خیال تقسیم پذیر نیست. (توحید صدوق، ص 84؛ معانى الأخبار، ص 6، حدیث 2؛ بحار الأنوار ، ج 3، ص 207، حدیث 1). (س).

هم صانعش نبود لامحاله صانع و خالقِ قادر حکیم، جاعل و خالق او خواهد بود.

2.تذكُّر به آیاتِ آفاقی از نظر وحدت جهان

چنان که قبلاً اشاره شد، نظر در آیات آفاقی یک مرتبه به نحو جمعی است و یک مرتبه به نحو تفصیل.

نظر به نحو جمعی آن است [که] عالَم را که دارای اجزای کثیره است به منزلهٔ شیء واحدی فرض نماییم که تمام اجزای آن مربوط به هم است و اگر عضوی یا جزئی از او کم یا نیست شود از آن نحو وجودی که دارد تغییر و تبدُّل پیدا کند و عالم به هم خورد یا از آثار و فوایدی که دارد بازماند.

مثل این که اگر فرض شود خورشید یا ماه - و یا جزء دیگر از اجزای عالَم - نباشد یا از حرکت بازماند، (1) بدیهی است عالم خراب و فاسد خواهد گردید.

پس می بینیم که اجزای عالم به قسمی مربوط به هم می باشد که گویا به منزله انسان واحدی است که اگر عضوی از اعضای او مُهمل ،شود از عمل بازماند یا تباه گردد و بسان ساعتی است که اگر دندان های از چرخ های او بشکند یا کج شود از کار بیفتد.

در این صورت آیا می توان گفت و تَوَهُّم نمود که این مصنوع - با این کیفیت ارتباط بین اجزای آن - خود به خود یافت شده و یا آن که خود را آفریده است؟! یا به همین نحوی که مشاهده می شود ازلاً و ابداً بوده است و مصنوع قادر عالم مدبّری نیست ؟

هر عاقل مُنْصِف و مُدبّر با وجدان ، با اندک تأمُّل و تذكَُّّر، حکم کند که این مصنوع که مصنوعیت ذاتی او است - ساخته شده صانعی است که مثل و مانند وی نیست و دارای علم و حکمت و تدبیر است.

پس ،عالَم به نظر وحدت و اجتماع آیت و نشانه مصنوعیت خود و صانعیت خالق خود می باشد و لا محاله با تدبُّر در این جهت اعتراف و اقرار وجدانی به خدا

ص: 113


1- در متن «بازماندن» آمده است.

و صانع عالم برای انسان حاصل خواهد گردید.

مردمی که منکر صانع این عالم هستند و آن را قدیم دانسته یا آن را صانع خود ،پندارند مانند کسی هستند که گوید: اجزای ساعت در بدو امر اجزا و ذراتی بودند و به تدریج به هم پیوسته آهن یا طلا و نقره شدند؛ به مرور زمان چرخ ها (1) مرتَّب و مُنَظَّم و شکل مخصوصی پیدا کرده و به هم مُتَّصل شده اوقات را به ما نشان می دهد!

آیا هیچ عاقلی چنین تَصَوُّری را می کند؟ یا بی شعور ترین مردم چنین خیالی را می نمایند ؟! ﴿بَلِ الظَّالِمُونَ فِی ضَلَالٍ مُبِینٍ ﴾ (2) [ابلکه ستم گران در گمراهی آشکارند].

سزاوار است چند آیه شریفه -که در خصوص تذکر آیات آفاقی که از نظر وحدت [جهان ] می باشد - ذکر گردد :

﴿اللَّهُ الَّذِي رَفَعَ السَّمَاوَاتِ بِغَيْرِ عَمَدٍ تَرَوْنَهَا ثُمَّ اسْتَوَى عَلَى الْعَرْشِ وَ سَخَّرَ الشَّمْسَ وَالْقَمَرَ كُلٌّ يَجْرِي لِأَجَلٍ مُسَمًّى يُدَبِّرُ الْأَمْرَ يُفَصِّلُ الْآيَاتِ لَعَلَّكُمْ بِلِقَاءِ رَبِّكُمْ تُوقِنُونَ * وَ هُوَ الَّذِي مَدَّ الْأَرْضَ وَ جَعَلَ فِيهَا رَوَاسِيَ وَ أَنْهَارًا وَ مِن كُلِّ الثَّمَرَاتِ جَعَلَ فِيهَا زَوْجَيْنِ اثْنَيْنِ يُغْشِي اللَّيْلَ النَّهَارَ إِنَّ فِي ذَلِكَ لَآيَاتٍ لِقَوْمٍ يَتَفَكَّرُونَ * وَ فِي الْأَرْضِ قِطَعٌ مُتَجَاوِرَاتٌ وَ جَنَّاتٌ مِنْ أَعْنَابٍ وَ زَرْعٌ وَ نَخِيلٌ صِنْوَانٌ وَ غَيْرُ صِنْوَانٍ يُسْقَىٰ بِمَاءٍ وَاحِدٍ وَ نُفَضِّلُ بَعْضَهَا عَلَىٰ بَعْضٍ فِي الْأُكُلِ ۚ إِنَّ فِي ذَٰلِكَ لَآيَاتٍ لِقَوْمٍ يَعْقِلُونَ ﴾ ؛ (3)

[خدا کسی است که آسمان ها را بیستون هایی که آن ها را ببیند، آفرید؛ آن گاه بر عرش استیلا یافت و خورشید و ماه را مُسَخَّر ساخت، هر کدام تا زمانی مُعَین جریان می یابند؛ خدا امر (همه چیز) را تدبیر می کند و آیات ( و نشانه هایش) را به تفصیل باز می گوید، امید است که شما به دیدار پروردگارتان یقین یابید.

ص: 114


1- در اصل «بمروزیان چرخهانی» آمده که نادرست است.
2- سورة لقمان (31) آیه 11
3- سوره رعد (13)، آیه 2 - 4.

خدا کسی است که زمین را گستراند و در آن کوه ها و رودها و انواع بهره مندی ها را قرار داد؛ در زمین (هر جاندار یا هر چیزی را) جُفت (به صورت نر و ماده ) آفرید، روز را به شب می پوشاند؛ در این ها آیات (و نشانه هایی ) است برای قومی که فکرشان را به کار اندازند (و نیک بیندیشند).

در زمین قطعه هایی است پهلوی هم و باغ هایی از انگور و کشتزارها و نخلستان ها- بر یک بُن و دو بُن که به یک آب آبیاری می شوند، و بعضی از خوردنی ها را بر بعض دیگر برتری بخشیدیم؛ در این ها نشانه هایی است برای قومی که عقل و خردشان را به کار گیرند.]

﴿اللَّهُ الَّذِي خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ وَ أَنْزَلَ مِنَ السَّمَاءِ مَاءً فَأَخْرَجَ بِهِ مِنَ الثَّمَرَاتِ رِزْقًا لَكُمْ ۖ وَ سَخَّرَ لَكُمُ الْفُلْكَ لِتَجْرِيَ فِي الْبَحْرِ بِأَمْرِهِ ۖ وَ سَخَّرَ لَكُمُ الْأَنْهَارَ * وَ سَخَّرَ لَكُمُ الشَّمْسَ وَالْقَمَرَ دَائِبَيْنِ ۖ وَ سَخَّرَ لَكُمُ اللَّيْلَ وَالنَّهَارَ * وَآتَاكُم مِّن كُلِّ مَا سَأَلْتُمُوهُ وَ إِن تَعُدُّوا نِعْمَتَ اللَّهِ لَا تُحْصُوهَا إِنَّ الإِنسَانَ لَظَلُومٌ كَفَّارُ ﴾؛ (1)

[خدا کسی است که آسمان ها و زمین را آفرید و از آسمان آبی فرو فرستاد و به وسیله آن ثمرات (و انواع گیاهان) را برای روزی شما بیرون آورد.

و کشتی را برای تان مُسَخَّر ساخت تا در دریا به امر او روان شود و نهرها را به تسخیر شما درآورد.

و خورشید و ماه را که پیوسته روانند به تسخیر شما درآورد و شب و روز را به تسخیر شما درآورد.

و از هر چه خواستید به شما داد اگر (بخواهید) نعمت های خدا را بشمارید نمی توانید؛ همانا انسان بسیار ستمگر و ناسپاس است ]

﴿هُوَ الَّذِي أَنْزَلَ مِنَ السَّمَاءِ مَاءً ۖ لَكُمْ مِنْهُ شَرَابٌ وَ مِنْهُ شَجَرٌ فِيهِ تُسِيمُونَ يُنْبِتُ لَكُمْ بِهِ الزَّرْعَ وَ الزَّيْتُونَ وَالنَّخِيلَ وَالْأَعْنَابَ وَ مِنْ كُلِّ الثَّمَرَاتِ ۗ إِنَّ

ص: 115


1- سوره ابراهیم (14)، آیه 32 - 34

فِي ذَٰلِكَ لَآيَةً لِقَوْمٍ يَتَفَكَّرُونَ * وَ سَخَّرَ لَكُمُ اللَّيْلَ وَالنَّهَارَ وَالشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ ۖ وَالنُّجُومُ مُسَخَّرَاتٌ بِأَمْرِهِ ۗ إِنَّ فِي ذَٰلِكَ لَآيَاتٍ لِقَوْمٍ يَعْقِلُونَ * وَ مَا ذَرَأَ لَكُمْ فِي الْأَرْضِ مُخْتَلِفًا أَلْوَانُهُ ۗ إِنَّ فِي ذَٰلِكَ لَآيَةً لِقَوْمٍ يَذَّكَّرُونَ * وَ هُوَ الَّذِي سَخَّرَ الْبَحْرَ لِتَأْكُلُوا مِنْهُ لَحْمًا طَرِيًّا وَ تَسْتَخْرِجُوا مِنْهُ حِلْيَةً تَلْبَسُونَهَا وَ تَرَى الْفُلْكَ مَوَاخِرَ فِيهِ وَ لِتَبْتَغُوا مِنْ فَضْلِهِ وَ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ * وَ أَلْقَىٰ فِي الْأَرْضِ رَوَاسِيَ أَنْ تَمِيدَ بِكُمْ وَ أَنْهَارًا وَ سُبُلًا لَعَلَّكُمْ تَهْتَدُونَ * وَ عَلَامَاتٍ ۚ وَ بِالنَّجْمِ هُمْ يَهْتَدُونَ * أَفَمَنْ يَخْلُقُ كَمَنْ لَا يَخْلُقُ ۗ أَفَلَا تَذَكَّرُونَ ﴾؛ (1)

[ خدا کسی است که از آسمان آبی برای تان نازل کرد که از آن آب می آشامید و از آن گیاهان می روید که چهارپایان تان را در آن می چرانید؛ با آن آب برای تان زراعت و زیتون و نخل ها و تاک ها و از هر میوه ای می رویاند ؛ در این ، نشانه ای است برای متفکران و اندیشمندان.

خدا شب و روز را مُسَخَّر ،ساخت و خورشید و ماه و ستارگان به امر او مُسَخَّرند ؛ در این نشانه هایی است برای خردمندان.

برای تان در زمین چیزها (گل ها و گیاهان و ...) پدید آورد که رنگ شان مختلف اند همانا در این نشانه ای است برای متذکّران و خود یادآور شوندگان .

خدا دریا را مُسَخَّر ساخت تا از آن گوشت تازه بخورید و از آن زینتی که آن را می پوشید بیرون آورید.

و کشتی را می بینی که آب دریا را می شکافد ، و برای این که فضل خدا را بجویید و بدان امید که شکرگزار او باشید.

در زمین کوه ها را برافراشت تا شما را نلرزاند و ناآرام نسازد و رودخانه ها و راه هایی (قرار داد) شاید که هدایت یابید و شاخص ها و نشانه هایی (قرار داد) و به وسیله ستاره راه می یابند.

آیا کسی که خلق می کند همچون کسی است که نمی آفریند ؟ آیا متذکر نمی شوید (به خودتان نمی آیید ) ]!

ص: 116


1- سوره نحل (16)، آیه 10 - 17

روایاتِ مبارکات نیز در بیان این مطلب فراوان است فقط چند جمله از توحید مُفَضّل ذکر می شود.

چون جملاتی که ما ذکر می نماییم، مضمون آن ها مطابق با مضمون روایات مسلمه و آیات شریفه می باشد، محتاج به تصحیح سند نیست؛ اگر چه مجلسی - أعلى الله مقامه - تصحیح فرموده اند. (1)

از جمله در روایت شریفهٔ مُفَضَّل از حضرت صادق درباره منکرین حضرت باری متعال نقل می کند که فرمود:

آنان - یعنی مُنکرین خدا- در گمراهی و کوری و تحیر مانند کورانی هستند که داخل خانه و منزلی شدند که به محکم ترین و بهترین بناها بنا و بهترین و فاخرترین فرش ها در آن گسترده شده و اقسام خوراک ها و نوشیدنی ها و لباس ها و اسبابی را که نیازمند باشند مُهَیّا شده و هر چیز به مکان و جایگاه خود- که لایق به آن است - به طور تقدیر صواب و حق و حکمت گذاشته شده پس در آن خانه می گردند و دور می زنند در حالی که محجوب است قلوب آنان و بانی خانه را نبینند!

چه بسا بر می خورند به چیزی که گذاشته شده در محل خود و مقصود از آن را ندانند که برای چه مهیا شده و برای چه قرار داده شده؟! اظهار ناشناسایی و انکار و سخط کرده بانی خانه را ذمّ نمایند!

این است حال آنان در انکار امر خلقت و محکمی صنعت

از مهم ترین آدله و عبرت ها برای معرفت ذات مُقَدَّس خداوند، خلقت و مَهَیّا کردن این عالَم و ترکیب و نظم اجزای آن است به نحوی که هست ؛ زیراکه اگر تأمُّل و فکر کنی در عالم و تمیز دهی به عقل، بیابی عالم را مانند خانه ای که مُهَیّا شده در او آن چه بشر به آن محتاج است- از آسمان و زمین و ستارگان و جواهر - و انسان مانند مالک خانه است ؛ و اقسام نباتات و حیوانات، مُهَيّا و مصروف است در مصالح و منافع انسان .

ص: 117


1- بحار الأنوار، ج 3، ص 55 - 56.

و این دلالت روشنی می باشد که عالَم مخلوق است به تدبیر و حکمت و نظام ، و این که خالقِ آن یکی و کسی است که ترکیب کرده و منظم فرموده بعضی را با بعضی ﴿جَلَّ قُدْسُهُ وَ تَعَالَی جَدُّهُ وَ کَرُمَ وَجْهُهُ وَ لاَ إِلَهَ غَیْرُهُ تَعَالَی عَمَّا یَقُولُ اَلْجَاحِدُونَ ...﴾ (1) ( انتهى موضع الحاجة منه ) .

3.نظر در آیات آفاقی به طریق تفصیل

نظر در آیات آفاقی به نحو تفصیل ، عبارت است از تأمُّل و تفکُّر در اجزای عالم فرداً فرد بدیهی است که شناختن و رسیدن به حقایق تمام اجزای عالم- از سماویات و اَرضیات- و معرفت تمام آثار و خواص و کیفیت ربط هر جزء با جزء دیگر- از برای بشر - محال است و اگر تمام بشر مجتمع بر این امر شوند نتوانند، بلکه هر پرده مختصری که از روی حقیقتی از حقایق موجود برداشته شود ابواب جهل، بیش تر گشوده شود و تحیُّر افزون گردد.

علت آن است که این طرز رسیدگی و شناختن متوقف است بر احاطه و معرفت به تمام علوم مُدَوَّنه در عالم- از علوم رسمی و مخفی - چون علم نجوم و هیئت و طب و تشریح و حیوان شناسی و جمادشناسی و سایر علوم مختلفه ، که ذکر تمام آن ها کتاب جداگانه لازم دارد.

با این همه زحمات و کشفیات بزرگان ،بشر تاکنون به تمام آثار و حقیقت شیء واحد پی نبرده اند و اغلب آنان اظهار عجز و نادانی نموده اند. (2) مقداری که در دست رس بشر و مقدور اوست همان اندازه ای است که قرآن مجید- برای ظهور معرفت فطری - تذکُّر به آن داده است .

ص: 118


1- توحيد مفضّل ، ص 12 ؛ بحار الأنوار، ج 3، ص 59-61
2- در ارتباط با عجز و ناتوانی بشر از معرفت درست و کامل، آیه زیر گویاست: ﴿وَ یَسْأَلُونَکَ عَنِ الرُّوحِ قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّی وَ ما أُوتیتُمْ مِنَ العِلْمِ إِلاَّ قَلِیلاً﴾ (سوره اسراء (17)، آیه 85)؛ از تو درباره روح می پرسند بگو روح از امر پروردگار من است؛ و شما جز علمی اندک داده نشده اید (س).

﴿وَ لَوْ أَنَّما فِی الأَرض مِنْ شَجَرَه أَقلام وَالبْحْر یَمُدُّهُ مِنْ بَعِدِه سَبَعه أَبْحُر ما نَفِدَت کَلِماتُ اللّهِ إِنَّ اللّهَ عَزیزٌ حَکیمٌ﴾ (1)

[اگر آن چه درخت در زمین است قلم می شد و دریا با هفت دریای دیگر مركب می گردید کلمات الهی پایان نمی یافت! به راستی که خداوند عزیز و حکیم است]

﴿ قُلْ لَوْ كانَ الْبَحْرُ مِداداً لِكَلِماتِ رَبِّي لَنَفِدَ الْبَحْرُ قَبْلَ أَنْ تَنْفَدَ كَلِماتُ رَبِّي وَ لَوْ جِئْنا بِمِثْلِهِ مَدَدًا﴾ (2)

[بگو اگر دریا مرکب می شد برای (نوشتن) کلمات پروردگارم، دریا تمام می شد پیش از آن که کلمات پروردگارم پایان یابد؛ اگر چه مانند آن دریا را مدد کارش می ساختیم ]

با اندک تأمُّل حقیقت آن چه گفتیم ظاهر گردد و اعتراف به عجز از شراشر وجود بشر متفکر و متدبر آشکار شود و چون بنای رساله به ذکر آیات الهیه برای ظهور فطرت و معرفت الله ثابته در ذات انسان بر طبق قرآن مجید و روایات شریفه می باشد ، لذا سزاوار است خطبه شریفه منسوبه به مولی العارفین و قطب الموحدين على بن ابی طالب امیرالمؤمنین علیه السلام را متذکر بشویم:

﴿وَ لَوْ فَکَّرُوا فِی عَظِیمِ الْقُدْرَةِ وَ جَسِیمِ النِّعْمَةِ لَرَجَعُوا إِلَی الطَّرِیقِ وَ خَافُوا عَذَابَ الْحَرِیقِ وَ لَکِنِ الْقُلُوبُ عَلِیلَةٌ وَ الْبَصَائِرُ مَدْخُولَةٌ! أَ لاَ یَنْظُرُونَ (3) إِلَی صَغِیرِ مَا خَلَقَ کَیْفَ أَحْکَمَ خَلْقَهُ وَ أَتْقَنَ تَرْکِیبَهُ وَ فَلَقَ لَهُ السَّمْعَ وَ الْبَصَرَ وَ سَوَّی لَهُ الْعَظْمَ وَ الْبَشَرَ ؟ ! انْظُرُوا إِلَی النَّمْلَةِ فِی صِغَرِ جُثَّتِهَا وَ لَطَافَةِ هَیْئَتِهَا - لاَ تَکَادُ تُنَالُ بِلَحْظِ

ص: 119


1- سوره لقمان (31)، آیه 27.
2- سوره كهف (18)، آیه 109
3- در بسیاری از نسخه ها و نیز دیگر منابع عبارت چنین است وَ الْبَصَائِرُ مَدْخُولَهٌ. الَا یَنْظُرُونَ ...

الْبَصَرِ وَ لاَ بِمُسْتَدْرَکِ الْفِکَرِ - كَيْفَ دَبَّتْ عَلى أَرْضِهَا، وَ صَبَتْ (1) عَلَی رِزْقِهَا ؟ ! تَنْقُلُ الْحَبَّةَ إِلَی جُحْرِهَا وَ تُعِدُّهَا فِی مُسْتَقَرِّهَا تَجْمَعُ فِی حَرِّهَا لِبَرْدِهَا وَ فِی وِرْدِهَا لِصَدَرِهَا مَکْفُولة (2) بِرِزْقِهَا مَرْزُوقَةٌ بِوِفْقِهَا؛ لاَ یُغْفِلُهَا الْمَنَّانُ وَ لاَ یَحْرِمُهَا الدَّیَّانُ وَ لَوْ فِی الصَّفَا الْیَابِسِ وَ الْحَجَرِ الْجَامِسِ.

وَ لَوْ فَکَّرْتَ فِی مَجَارِی أَکْلِهَا - فِی عُلْوِهَا وَ سُفْلِهَا -وَ مَا فِی الْجَوْفِ مِنْ شَرَاسِیفِ بَطْنِهَا وَ مَا فِی الرَّأْسِ مِنْ عَیْنِهَا وَ أُذُنِهَا لَقَضَیْتَ مِنْ خَلْقِهَا عَجَباً وَ لَقِیتَ مِنْ وَصْفِهَا تَعَباً

فَتَعَالَی الَّذِی أَقَامَهَا عَلَی قَوَائِمِهَا وَ بَنَاهَا عَلَی دَعَائِمِهَا لَمْ یَشْرَکْهُ فِی فِطْرَتِهَا فَاطِرٌ وَ لَمْ یُعِنْهُ عَلَی خَلْقِهَا قَادِرٌ

وَ لَوْ ضَرَبْتَ فِی مَذَاهِبِ فِکْرِکَ لِتَبْلُغَ غَایَاتِهِ مَا دَلَّتْکَ الدَّلاَلَةُ إِلاَّ عَلَی أَنَّ فَاطِرَ النَّمْلَةِ هُوَ فَاطِرُ النَّخْلَةِ لِدَقِیقِ تَفْصِیلِ کُلِّ شَیْءٍ وَ غَامِضِ اخْتِلاَفِ کُلِّ حَیٍّ وَ مَا الْجَلِیلُ وَ اللَّطِیفُ وَ الثَّقِیلُ وَ الْخَفِیفُ وَ الْقَوِیُّ وَ الضَّعِیفُ فِی خَلْقِهِ إِلاَّ سَوَاءٌ

وَ کَذَلِکَ السَّمَاءُ وَ الْهَوَاءُ وَ الرِّیَاحُ وَ الْمَاءُ فَانْظُرْ إِلَی الشَّمْسِ وَ الْقَمَرِ وَ النَّبَاتِ وَ الشَّجَرِ وَ الْمَاءِ وَ الْحَجَرِ وَ اخْتِلاَفِ هَذَا اللَّیْلِ وَ النَّهَارِ وَ تَفَجُّرِ هَذِهِ الْبِحَارِ وَ کَثْرَةِ هَذِهِ الْجِبَالِ وَ طُولِ هَذِهِ الْقِلاَلِ وَ تَفَرُّقِ هَذِهِ اللُّغَاتِ وَ الْأَلْسُنِ الْمُخْتَلِفَاتِ فَالْوَیْلُ لِمَنْ أَنْکَرَ الْمُقَدِّرَ وَ جَحَدَ الْمُدَبِّرَ زَعَمُوا أَنَّهُمْ کَالنَّبَاتِ مَا لَهُمْ زَارِعٌ وَ لاَ لاِخْتِلاَفِ صُوَرِهِمْ صَانِعٌ وَ لَمْ یَلْجَئُوا إِلَی حُجَّةٍ فِیمَا ادَّعَوْا وَ لاَ تَحْقِیقٍ لِمَا أَوْعَوْا وَ هَلْ یَکُونُ بِنَاءٌ مِنْ غَیْرِ بَانٍ أَوْ جِنَایَةٌ مِنْ غَیْرِ جَانٍ

إِنْ شِئْتَ قُلْتَ فِی اَلْجَرَادَهِ إِذْ خَلَقَ لَهَا عَیْنَیْنِ حَمْرَاوَیْنِ وَ أَسْرَجَ لها

ص: 120


1- در بحارالأنوار، ج 3، ص 26 ، ضبط چنین است لیکن در منابع دیگر آمده است : « وَ صُبَّتْ » .
2- در بعضی از مآخذ ، ضبط چنین است «و فی ورودها لصدورها، مكفول برزقها...» (بحارالأنوار، ج 3، ص 26)

حَدَقَتَیْنِ قَمْرَاوَیْنِ وَ جَعَلَ لَهَا اَلسَّمْعَ اَلْخَفِیَّ وَ فَتَحَ لَهَا اَلْفَمَ اَلسَّوِیَّ وَ جَعَلَ لَهَا اَلْحِسَّ اَلْقَوِیَّ وَ نَابَیْنِ بِهِمَا تَقْرِضُ وَ مِنْجَلَیْنِ بِهِمَا تَقْبِضُ یَرْهَبُهَا اَلزُّرَّاعُ فِی زَرْعِهِمْ وَ لاَ یَسْتَطِیعُونَ ذَبَّهَا- وَ لَوْ أَجْلَبُوا بِجَمْعِهِمْ- حَتَّی تَرِدَ اَلْحَرْثَ فِی نَزَوَاتِهَا وَ تَقْضِیَ مِنْهُ شَهَوَاتِهَا وَ خَلْقُهَا کُلُّهُ لاَ یُکَوِّنُ إِصْبَعاً مُسْتَدِقَّهً

فَتَبَارَکَ اَللَّهُ اَلَّذِی یَسْجُدُ لَهُ مَنْ فِی اَلسَّمَوَاتِ وَ اَلْأَرْضِ طَوْعاً وَ کَرْهاً (1) وَ یُعنو (2) لَهُ خَدّاً وَ وَجْهاً وَ یُلْقِی إِلَیْهِ بِالطَّاعَهِ سِلْماً وَ ضَعْفاً وَ یُعْطِی لَهُ اَلْقِیَادَ رَهْبَهً وَ خَوْفاً.

فَالطَّیْرُ مُسَخَّرَهٌ لِأَمْرِهِ أَحْصَی عَدَدَ اَلرِّیشِ مِنْهَا وَ اَلنَّفَسِ وَ أَرْسَی قَوَائِمَهَا عَلَی اَلنَّدَی وَ اَلْیَبَسِ وَ قَدَّرَ أَقْوَاتَهَا وَ أَحْصَی أَجْنَاسَهَا فَهَذَا غُرَابٌ وَ هَذَا عُقَابٌ وَ هَذَا حَمَامٌ وَ هَذَا نَعَامٌ دَعَا کُلَّ طَائِرٍ بِاسْمِهِ وَ کَفَلَ لَهُ بِرِزْقِهِ

وَ أَنْشَأَ اَلسَّحَابَ اَلثِّقَالَ فَأَهْطَلَ دِیَمَهَا وَ عَدَّدَ قِسَمَهَا . فَبَلَّ اَلْأَرْضَ بَعْدَ جُفُوفِهَا وَ أَخْرَجَ نَبْتَهَا بَعْدَ جُدُوبِهَا (3)

ترجمه خبر

اشاره

اگر مردم در قدرت عظیم و نعمت های بزرگ پروردگار اندیشه نمایند به راه مستقیم رجوع خواهند نمود و از عذاب سوزان خواهند ترسید لکن دل ها بیمار و چشم ها غیر سالم اند !

آیا به سوی کوچک ترین مخلوق نظر نمی کنند که چگونه خلقت او را محکم

ص: 121


1- اشاره به آیه 15 سوره رعد است: ﴿ وَ لِلّهِ یَسْجُدُ مَن فِی السَّمَاوَاتِ وَ الأَرْضِ طَوْعًا وَ کَرْهًا﴾ ؛ هر که [و هر چه ] در آسمان ها و زمین است -به طاعت یا اکراه (خواهی نخواهی ) - برای خدا سجده می کند
2- در بحار الأنوار «یعفر» آمده است.
3- نهج البلاغه، خطبهٔ 185 ؛ نیز نگاه کنید به احتجاج طبرسی، ج 1، ص 204 - 205 (احتجاجه علیه السلام فيما يتعلَّق بتوحيد الله ... ) ؛ بحار الأنوار، ج 61، ص 39 باب 1 ( عموم أحوال الحيوان ...).

فرموده و ترکیبش را استوار کرده و برای او گوش و چشم شکافته، استخوان و پوستش را به تناسب خلق کرده؟!

به سوی مورچه نگاه کنید در کوچکی جسم و لطافت هیئت او که به دیدن چشم دریافته نشود و به فکر ادراک نگردد- چگونه بر زمین راه می رود و بر روزی خود حریص و بخیل است دانه را به جانب لانه نقل می کند و آن را در گرمی برای وقت سردی و هنگام آمدن برای وقت بازگشتن جمع می کند؛ روزی او کفالت شده و مناسب حالش روزی داده شده خداوند از او غافل نشود و جزا دهنده او را محروم نکند، اگر چه در سنگ خشک هموار و سنگ محکم استوار باشد.

اگر فکر کنی در مجاری خوردن ،مورچه در منافذ بالا و پائین او و آن چه در شکم اوست (از اطراف اضلاع شکمش) و آن چه در سر اوست- از چشم و گوش او- به عجیب بودن خلقت او حکم خواهی کرد و یا در خلقت او تعجب خواهی نمود و از وصف کردن او به زحمت خواهی افتاد!

پس بزرگ است خدایی که مورچه را به پا داشته بر پاها و دست های او، و بنا کرد او را بر ستون ها و اعضایش آفریننده ای- در آفرینش مورچه- او را شرکت نکرده و او را قادری بر خلقت وی یاری ننموده!

اگر راه های فکرت را بپیمایی- تا برسی به آخرین درجه فکر خود - دلالت نکند تو را مگر بر این که خالق ،مورچه همان آفریننده درخت خرما است؛ به جهت مخفی و باریک بودن اعضای هر چیزی و امتیاز بین آن ها ، و مخفی بودن جهت اختلاف هر زنده.

و نیست بزرگ و خُرد، و سنگین و سبک و قوی و ضعیف -در خلقت - مگر مساوی و یکسان؛ همچنین است آسمان و هوا و باد و آب در خلقت یکسان اند.

به جانب خورشید و ماه و گیاه و درخت و آب و سنگ [ و] گردش شب و روز و شکافته شدن دریاها و زیادی کوه ها و طول قُلّه ها و اختلافِ زبان ها و مختلف بودن لغت ها نگاه کن پس وای بر کسی که انکار مُقَدِّر کند و تدبیر کننده را باور ننماید! گمان کرده اند ایشان مانند گیاه می باشند که زارعی نداشته باشند و از برای اختلاف صورت ها صانعی نباشد؟! و دلیلی بر ادعای خود ندارند و بر آن چه می گویند تحقیقی ندارند.

ص: 122

آیا بنایی بدون بانی و گناهی بدون جانی، ممکن است؟

و اگر خواستی بگو دربارهٔ ملخ آن چه در مورچه گفته شد که : [دو ] چشم سرخ برای او آفریده و دو حدقهٔ روشن برای او برافروخته ، و گوشی مخفی برای او قرار داده و دهان مناسب برای او گشوده و حس قوی برای او قرار داده، و دو دندان که به آن ها مِقراض (1) کند گیاه را و دو داس که به آن قطع [و درو ] می کند؛ زراعت کاران از او می ترسند و توانایی راندن او را ندارند- اگر چه تمامی آنان جمع شوند - وارد زراعت می شود و در بَر جَستَن های خود، شهوت [و خواسته] خود را از زراعت بر می آورد و تمام آفرینش او یک انگشت بیش نیست!

بزرگ است خدایی که او را آن چه در آسمان ها و زمین است - خواهی نخواهی - سجده می نماید و برای او رُخساره را به خاک می مالند، در حالت سلامتی و ناتوانی اطاعت خدای خود را می نماید و عنان اختیار را- به جهت ترس- به او می دهد

مرغان به امر او مُسَخَّر شده اند و شماره پرها و نَفَس زدن آنان را می داند دست و پای آنان بر خشکی و تری استوار نموده روزی آن ها را تقدیر فرموده ، و شماره طبقات آن ها را می داند؛ این کَلاغ است ! و این عقاب است! و آن شتر مرغ! هر مرغی را به نامش نامیده روزی او را کفیل شده است.

ابرهای سنگین ایجاد فرموده که باران های بهاری را ریزان نمایند و بهرهٔ هر جایی را مُهَیّا فرموده و زمین را پس از خشک شدن آب داده و بعد از آن [گیاهان را ] رویانده است.

4.تذکر به آیت بودن ستارگان و علم نجوم

از آیات عظیمۀ خداوند، خلقتِ ستارگان می باشد و دلالت آن ها از نظر ذات ، همان دلالتِ ذاتی سایر موجودات است که قبلاً بیان شده است

ص: 123


1- مقراض : قیچی

همچنین از نظر آثار و خواص و کیفیت حرکات نیز آیتِ صانع حکیم می باشند

قوانینی که علمای هیئت قدیم و جدید برای حرکات سیارات و نظم عالم علوی به دست آورده اند - همه - شاهد و دلیل است که همه مصنوع یک صانع حکیم می باشند و از امور اتفاقی چنین نظمِ شگرف حاصل نشود و همه اجرام عَلوَی (1) با مسافات بعیدی که از هم دارند در حرکاتِ خود از قوانین مُعَیَّن پیروی نمایند.

از تدبُّر در آیات شریفه که تذکُّر به آیات عِلوِی است، معرفت به خداوند حاصل گردد.

﴿قُلْ أَرَأَيْتُمْ إِن جَعَلَ اللَّهُ عَلَيْكُمُ اللَّيْلَ سَرْمَدًا إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ مَنْ إِلَهُ غَيْرُ اللهِ يَأْتِيكُم بِضِيَاءٍ أَفَلَا تَسْمَعُونَ * قُلْ أَرَأَيْتُمْ إِن جَعَلَ اللَّهُ عَلَيْكُمُ النَّهَارَ سَرْمَدًا إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ مَنْ إِلَهُ غَيْرُ اللَّهِ يَأْتِيكُم بِلَيْلٍ تَسْكُنُونَ فِيهِ أَفَلَا تُبْصِرُونَ * وَ مِنْ رَحْمَتِهِ جَعَلَ لَكُمُ اللَّيْلَ وَالنَّهَارَ لِتَسْكُنُوا فِيهِ وَ لِتَبْتَغُوا مِنْ فَضْلِهِ وَ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ ﴾؛ (2)

یعنی: بگو ای ،پیغمبر آیا نمی بینید اگر خداوند قرار می داد شب را بر شما تا روز قیامت کیست غیر از خداوند که بیاورد برای شما روشنایی را ؟ آیا نمی شنوید؟! بگو آیا نمی بینید که اگر خداوند قرار می داد بر شما روز را همیشگی تا روز قیامت کیست غیر از خداوند که بیاورد برای شما شب را که آرام بگیرید در آن ؟ آیا نمی بینید ؟!

و از رحمت های اوست که قرار داده برای شما شب و روز را که آرام بگیرید در آن و طلب کنید از فضل خداوند شاید سپاسگزار باشید.

﴿وَ لَئِن سَأَلْتَهُم مَّنْ خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ وَ سَخَّرَ الشَّمْسَ وَالْقَمَرَ لَيَقُولُنَّ اللَّهُ فَأَنَّى يُؤْفَكُونَ ﴾ (3)

ص: 124


1- در متن «اجراء» ضبط شده است و می توان آن را «اجزای» خواند.
2- سوره قصص (28)، آیه 71-73
3- سورۂ عنکبوت (29)، آیه 61

یعنی اگر بپرسید از آنان کی آفریده آسمان ها و زمین را و رام کرده خورشید و ماه را ؟ البته می گویند خداوند ! پس کجا حیرانند ؟ !

﴿تَبَارَكَ الَّذِي جَعَلَ فِي السَّمَاءِ بُرُوجًا وَ جَعَلَ فِيهَا سِرَاجًا وَ قَمَرًا مُنِيرًا﴾ (1)

یعنی : بزرگ است خدایی که قرار داده در آسمان بروج (2) و قرار داده در آن چراغ (خورشید) و ماه روشن.

﴿هُوَ الَّذِي جَعَلَ الشَّمْسَ ضِيَاء وَ الْقَمَرَ نُورًا وَ قَدَّرَهُ مَنَازِلَ لِتَعْلَمُوا عَدَدَ السِّنِينَ وَالْحِسَابَ مَا خَلَقَ اللَّهُ ذَلِكَ إِلَّا بِالْحَقِّ يُفَصِّلُ الآيَاتِ لِقَوْمٍ يَعْلَمُونَ﴾ (3)

یعنی: اوست خداوندی که گردانید آفتاب را روشنی و ماه را صاحب نور، تا بدانید شماره سالها و حساب را نیافریده خداوند این را مگر به حق بیان می کند نشانه ها را برای گروهی که می دانند

﴿وَالشَّمْسُ تَجْرِى لِمُسْتَقَرٍ لَّهَا ذَلِكَ تَقْدِيرُ الْعَزِيزِ الْعَلِيمِ * وَالْقَمَرَ قَدَّرْناهُ مَنازِلَ حَتّي عادَ كَالْعُرْجُونِ الْقَدِيمِ﴾ ؛ (4)

یعنی: خورشید روان است به سوی محل قراری که او راست این است تقدیر خداوند قوی دانا ؛ و برای ماه تقدیر نمودیم منزل هایی تا وقتی که باز گردد مانند چوب خرمای شش ماهه

شایسته است در مورد آیت بودن علم نجوم (خبر دادن از اوضاع ستارگان به امور

ص: 125


1- سوره فرقان (25)، آیه 61
2- بُرج (جمع آن بُرُوج) : هر یک از دوازده بخش فلک حَمَل ثَوْر ، جوزا، سرطان، اسد، سُنبُلَه، ميزان، عقرب، قوس، جَدی، دَلو، حوت و این برجهای آسمانی در حقیقت مجموعه ای از ستارگان هستند که شکل خاصی در نظر ما دارند.
3- سوره یونس (10)، آیه 5
4- سوره يس (36)، آیه 38 - 39

آینده) از مناظرهٔ حضرت صادق علیه السلام با طبیب هندی استفاده کنیم (1)

طبیب هندی به حضرت عرض نمود که: در بلاد ما علمای نجوم می باشند که از امور واقعه حتی از موت و حیات و تولد و فقر و غنی و مرض و صحتِ اشخاص - خبر می دهند و حکم آنان تَخلَُّف نمی کند!

حضرت صادق علیه السلام فرمود: پس این علم، آیت بزرگی از پروردگار - بلکه اعظم آیات الهیه - می باشد؛ زیرا دلالت اوضاع سماویه بر امور واقعه در این عالم، باید به واسطۀ روابط و مناسباتی باشد و ممکن نیست بالاتفاق و التصادف صورت گیرد.

این امر مربوط است یا به ذات کواکب- از سعادت و نحوست ذاتی آن ها - یا به اوضاع و حرکات خاصه آن ها از قبیل تندی و کندی حرکت و سکون - و یا مستند است (2) به وضع نسبی آنان؛ از قبیل تقابل و تقارن و تربیع و تسدیس (3) و غیره.

و چون ستارگان و حرکات و خواص آن ها دلالت بر امور کثیره دارند، ناچار باید خصوصیات اوضاع و مناسبات آن ها بسیار باشد و این مناسبات را از بخت و اتفاق دانستن ، باطل و ترجیح بلا مرجح است.

و اگر گویی ستاره خودش خود را نخس کرده یا این حرکات و اوضاع خودسرانه حاصل شده است و دلالت بر امور مخصوصهٔ واقعه در این عالم نماید، وجدان و فطرتِ عاقل آن را نپذیرد.

ص: 126


1- بحار الأنوار، ج 3، ص 171 - 175
2- عبارت متن به جای «مستند است»، «مستندات» خوانده می شود.
3- تقابل یا مقابله در علم نجوم عبارت است از این که میان دو ستاره نصف دایره (یعنی 180 درجه ) فاصله باشد. تقارن یا قرآن و مقارنه در علم نجوم عبارت است از گردآمدن دو ستاره یا بیش تر در یک برج در یک دقیقه و یک ثانیه. تربیع: چهار قسمت کردن ؛ در اصطلاح علم نجوم بدان معنا است که میان دو ستارهٔ سیار ، یک چهارم دور فلک ( یعنی سه بُرج ) فاصله باشد ؛ و نیز حالتی از ماه که یک چهارم آن روشن باشد که در شب هفتم و بیست و یکم هر ماه پدید می آید. تسدیس : شش تایی کردن ؛ در اصطلاح علم نجوم آن است که میان دو ستاره یک ششم دورۀ فلک ( یعنی 60 درجه ) فاصله باشد. رجوع کنید به فرهنگ دهخدا، حرف «ت» ذیل واژه های فوق.

مَثَلِ کسی که پندارد این ارتباطات و مناسبات- بین اوضاع کواکب و امور اَرضیه- به بخت و اتفاق می باشد مَثَل کسی است که ساعتی را مشاهده نماید و بگوید که اجزا و چرخ ها و حرکات مخصوصهٔ ساعت که به یک دیگر مربوط اند و وقت را نشان می دهد - به واسطه مناسبات و حرکات مخصوصه ای است بین اجزای آن ؛ و مع ذلک گوید: آهن یا فلز دیگر که ساعت از آن درست شده خودسرانه موجود، و خود را به وضع مخصوصی قرار داده اند که دارای اجزای معین و تأثیرات خاصه گردیده است!

بدیهی است این توهُّم نزد هر عاقل، بی خردانه است، بلکه حکم عقل و فطرتِ سلیمه این است که: ساعت دارای صانع قادر دانای حکیم در کار خود می باشد.

نیز حضرت به طبیب فرمود: اگر راست بگویی که این علم، خبر می دهد از تمام امور واقعه در عالم و از حالات و خصوصیات اشخاص ، البته دانای به آن باید خارج و برتر و محیط به این عالم باشد؛ زیرا چنین علمی (1) مترتِّب است به دانستن تمام جهات و حرکات و اوضاع و خصوصیات ستارگان و علم به آن ها به مشاهده حضوری - برای غیر خالق و صانع نجوم - محال است؛ به جهت این که علم به مناسبات و حرکات و تمام اوضاع نجوم محتاج به دانستن ذوات نجوم است و آن محتاج است به این که آن عالم هم عمر دنیا باشد تا در تمام ادوار حرکات و اوضاع ستارگان را دیده و مشاهده نماید.

بلکه به مشاهده یک دور عمر دنیا نیز کافی نیست و محتاج به مشاهده ادوار متعدّده خواهد بود تا تجربه و علم برای او حاصل گردد.

و از راه قیاس نتوان به آن عالم شد؛ چون تجربه حاصل نگردد مگر به مشاهده در أدوار متعدده .

لذا باید واضع این علم خالقِ نجوم و قرار دهندۀ حرکات و اوضاع و ارتباط آن ها با امور واقعه در این عالم باشد و احدی از بشر واضع این علم نیست؛ زیرا خود محکوم این احکام است و اوضاع و حرکات نجوم در او تأثیر دارد ( انتهى موضع الحاجة من الرواية ).

ص: 127


1- در متن به جای «علمی»، «علم» ثبت شده است.

در قسمتی از روایت که- نقل به مضمون شد - حضرت صادق علیه السلام به جهاتی چند اشاره فرموده اند:

اولاً: این که اگر این علم واقعیت داشته باشد احاطه به آن برای غیر ذات مقدس محال است.

ثانياً : آن چه بر سبیل تحديد (1) مُعيَّن ،گردد ناقص و ناتمام می باشد لذا در روایت، نهی از اعتماد و اتُکاء به نجوم شده است.

ثالثاً : علم نجوم- بر فرض این که واقعیت داشته باشد - همان طوری که طبیب اعتراف کرد، دالّ است بر وجودِ صانع حکیم علیم ،توانا، هم از جهت وضع این علم (که عبارت است از خلقتِ عِلویات و اختلاف حرکات آن ها به نحوی که دلالت نماید بر امور واقعه در این عالَم) و هم از جهت علم به آن ها به جمیع جهات و خصوصیات ؛ زیرا احاطه به آن ها برای غیر خالق و صانع و جاعلش، محال است.

از روایات شریفه، ظاهر می شود علم نجوم واقعیت دارد، لکن از دو جهت مورد اطمینان نیست:

اول این که: آن چه در عالم واقع می شود به توسط اسباب قابل تغییر و تبدیل است و در حقیقت، حرکات و اوضاع کواکب مُعدّات (2) برای امور واقعه در عالم می باشند. توضیح این جهت در مسأله بدا خواهد آمد ؛ إن شاء الله تعالى (3)

جهت دوم: چون احاطه بشر به علویات و حرکات آن ها ممکن نیست و شخص مُنجّم ، علم به مزاحم و رافع و مانع ندارد آن چه را که می فهمد مورد اطمینان نخواهد بود.

بنابراین اطمینان به این علم و حُکم طبق حرکاتِ معلومه از نجوم، مورد اعتماد نیست.

ص: 128


1- یعنی به طور تقریبی و غیر دقیق
2- یعنی آماده کننده و مقتضی هستند نه علل تامّه
3- نگاه کنید به بحث «بدا» به ویژه صفحه 370، 400 و 401

در بعضی از روایات وارد شده از حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام اشاره به این دو جهت شده [است]. (1)

این بود نظر و تأمُّل در نجوم و عِلوِیات و کیفیّتِ دلالت آن ها بر وجود حکیم عالم قادر بی همتا

5.نظری به آیات ارضیَّه

چنان که از تذکرات قبل معلوم شد تمام اشیای ارضیه حادث، و ذاتاً مصنوع و مسبوق به عدم واقعی و محتاج می باشند و مصنوعیت ذاتی آن ها مخالف با صانعیت می باشد؛ زیرا به هر چیز نظر نماییم آن را قابل زیاد [ت] و نقصان و تغییر می یابیم و آن چه قابل تغییر و تبدیل باشد فنا و زوال بر او جایز است (2) و چیزی که فنا و نیستی بر او جایز شد قِدَم و اَزَليّتِ آن محال است ؛ « ما ثَبَتَ قِدَمُه امتَنَعَ عَدَمُه » (3)

بنابراین توهُّم این که بعضی از اشیا ازلاً و ابداً علت بعض دیگری می باشند از شُبهات مقابل وجدان است. (4)

قریباً این شبهه را نقل نموده و پاسخ آن را ذکر می کنیم ، إن شاء الله تعالى .

و چون نظر تفصیلی در هر فرد از اشیای موجوده در عالم ، محال است آیات

قدیم و ازلی نخواهد بود.

ص: 129


1- وسائل الشيعه، ج 11، ص 371، (باب 14 از ابواب آداب السفر) ، ح 4 و 8.
2- زیرا اگر تغییر در ذات باشد بدیهی است ذات دوم غیر از ذات اول خواهد بود ؛ و اگر تغییر در شکل و عوارض آن باشد آن چه ملازم با عوارض حادث باشد، حادث خواهد بود. شکل و حرکت همیشه ملازم با ماده است و نمی شود شکل و حرکت حادث باشد و ملزوم آن- که ماده است- حادث نباشد. (س).
3- آن چه قدمت و آزلی بودنش ثابت گردد، عدم و نیستی اش ممتنع است (و فنا ناپذیر می باشد) و عکس نقیض آن که در این جا به آن استشهاد شده این است که هر چه نیستی اش ممتنع نباشد یعنی عدمش جایز و ممکن باشد
4- وجدان در بررسی هر پدیده و شیء، مصنوعیت و معلولیت و نیازمندی آن را درک می کند و تسلسل بی نهایتِ علت و معلول را محال می داند (س)

ارضيه را به سه طبقهٔ مُهم تقسیم نموده و در هر طبقه جداگانه تأمل می کنیم

تأمُّل در جمادات

مانند سنگ و کوه و دریا که بر این ها حیاتِ تمام موجودات زنده متوقف است به طوری که هر کدام به جای خود ضروری هستند و دارای آثار و منافع عجيبه می باشند که احاطه و علم تمام آثار آن ها برای بشر میسَّر نیست؛ چنان که عقلا و دانشمندان از احاطه به آن اظهار عجز ،نمایند و هر پرده از آثار و خواص اشیا برداشته شود، صدها باب جهل گشوده گردد.

چنان که می بینیم در کشف خواص و اثری که سنگ یا یک مَعْدِن که با نهایت جدّیت علمای شیمی و طبیعی کوشش کنند - تمام خواص را به دست نیاورند .

پس از تأمُّل ، فطرت انسان حکم می نماید که این موجودات مصنوع می باشند و غایاتی بر صنعتِ آن ها مترتب است و به بخت و اتفاق موجود نشده اند، بلکه خالق و صانعی حکیم، عالم قادر آنان را آفریده است.

﴿وَ أَلْقى فِي الْأَرْضِ رَواسِيَ أَنْ تَمِيدَ بِكُمْ وَ أَنْهاراً وَ سُبُلاً لَعَلَّكُمْ تَهْتَدُونَ﴾ (1)

[و در زمین کوه های استوار را افکند که زمین شما را نلرزاند و پریشان نسازد و نهرها و راه ها قرار داد تا شما هدایت یابید ]

در روایتِ مُفضَّل از حضرت صادق علیه السلام نقل می کند که [ فرمود ]:

این کوه ها- که از سنگ و خاک روی هم نشسته و بلند شده اند - جاهلان گمان کنند که چیزی زیاد است در خلقت احتیاج آنان نیست این توهُّم، خطاست.

ص: 130


1- سوره نحل (16)، آیه 15

بعد حضرت منافع آن ها را بیان می فرماید:

نگاه کن در معادن ؛ مانند زَرنیخ (1) و مُردار سنگ (2) و سنگِ سُرمه و مِس و سُرب و قَلع و آهن و نقره و طلا و یاقوت و زَبَر جد (3) و انواع سنگ ها و انواع آن چه جاری شود از کوه ها (4) - مانند قیر و مومیایی و کبریت و نفت - هر یک، دارای منافع عجیبه و آثار غریبه است. (5)

تأمُّل در نباتات

این باب اوسع است از جمادات ، و هر کسی بخواهد قدرت و صنعت خالق را بفهمد و حکم فطرت را به خداشناسی ظاهر ،سازد تأمُّل نماید در انواع نباتات و اشجار مُثمِرَه (6) و غیر مُثمِرَه (آن چه مأکول انسان است و آن چه مأكول حيوان و سایر موجودات است) و آن چه از نباتات مسمومه که قابل اکل نیست و نباتات دارویی- که در امراض مختلفه استفاده می شود- و تأمُّل نماید در کیفیت خلقت و ارتباط آن ها به موجودات سماویه و ارضیه که مُحَيّرُ العقول است.

آیا می توان گفت این نباتات - با کیفیت مخصوص به خود و ارتباط و تأثیر آن ها در

ص: 131


1- زرنیخ: ارسنیک ؛ جسم معدنی که از ترکیب گوگرد و ارسنیک به دست می آید و به رنگ سرخ یا زرد یا سفید می باشد و در طب و صنعت به کار می رود (نگاه کنید به فرهنگ عمید واژۀ «زرنیخ»).
2- مُدارسنگ: جسمی است به رنگ سرخ یا زرد بیش تر از سرب و قلع گرفته می شود و برای ساختن مَرهم به کار می رود (نگاه کنید به فرهنگ عمید، واژه «مردارسنگ»).
3- زَبَرجد: یک قسم آلومین [ اکسیر آلومینیم] رنگین به رنگ زرد یا سبز که از سنگ های قیمتی است و در : جواهر سازی به کار می رود و مشهورترین آن ها سبز رنگ است. ناگفته نماند که متن حدیث « زُمّرد» آمده است. برخی می گویند زمرّد همان زبرجد است و برخی آن دو را متفاوت می دانند (نگاه کنید به، فرهنگ دهخدا؛ و فرهنگ عمید، واژهٔ «زبرجد » و « زمرّد » ؛ خواصّ الأحجار الكريمه، ص 55).
4- عبارت حدیث چنین است: «فكّر يا مفضّل في هذه المعادن ... و كذلك ما يخرج منها من القار والموميا و الكبريت والنفط» يعنى : اندیشه کن ای مفضّل در این معدن ها و آن چه از قیر و مومیا ... از آن ها خارج می گردد
5- بحار الأنوار، ج 3، ص 127 - 128.
6- مُثمِرَه : ( مؤنث مُثمِر) میوه دهنده

تمام موجودات ذی روح - خودسرانه خلق شده و در حقیقت، منشأ آن ها دانه و حَبّه گردیده است و این اختلاف آثار در آن ها، گزاف و اتفاقی است ؟!

هر عاقل و ذی شعوری که تدبُّر ،نماید به زبان حال و قال خود، عظمت خالق و صانع آن ها را مُتذکّر شود و اعتراف به وجودش خواهد نمود ؛ ﴿ سُبحان الله خالق الحَبّ و النَّوى ﴾ (1)

این است که امام به حق ناطق جعفر بن محمد الصادق علیه السلام به طبیب هندی فرمود: در چه دوایی بیش تر تجربه داری و از منافع آن اطلاع داری؟ گفت : هلیله . حضرت شروع فرمود به تذکُّر به خالق هلیله در همین یک موجود جزئی- که در زمرهٔ موجودات عالم مورد نظر نیست - سخن گفت تا این که به طبیب فرمود: درخت هلیله از هلیله خلق شده یا هلیله از درخت ؟

طبیب در جواب گفت: درخت از هلیله و هلیله نیز از درخت

حضرت فرمود: ناچاری بگویی که یکی اصل باشد و دیگری فرع، بگو: شَجَره از ثَمَره است یا ثمره از شَجَره می باشد ؟

طبیب تأمل کرد و گفت : درخت از تخم است

حضرت فرمود: تخم از کجاست و مصنوع کیست ؟ (2)

چون شخص در هر یک از نباتات نظر کند از جهاتی که سابقاً گفته شد - یقین خواهد نمود که مصنوع خالقِ حکیم علیم مدبّر است.

﴿هُوَ الَّذِي أنْزَلَ مِنَ السَّمَاءِ مَاءً لَّكُمْ مِّنْهُ شَرَابٌ وَ مِنْهُ شَجرٌ فِيْهِ تُسِيْمُونَ * يُنْبِتُ لَكُمْ بِهِ الزَّرْعَ وَالزَّيْتُونَ وَالنَّخِيْلَ وَالأَعْنَابَ وَ مِنْ كُلِّ الثَّمَراتِ إِنَّ

ص: 132


1- منزه است خدایی که آفریننده دانه و هسته (گیاه و درخت ) است در متن بیان الفرقان خالق ضبط شده ولی در آیه 95 سوره انعام می خوانیم: ﴿إِنَّ اللَّهَ فَالِقُ الْحَبِّ وَ النَّوَى﴾: خداست شکافنده دانه و هسته . و از امام صادق علیه السلام در دعاهای هر روز ماه رمضان روایت شده که فرمود: ﴿... سُبْحَانَ اَللَّهِ فَالِقِ اَلْحَبِّ وَ اَلنَّوَی ...﴾ نگاه کنید به ، بحار الأنوار ، ج 95، ص 105).
2- بحارالأنوار، ج 3، ص 156.

فِي ذَلِكَ لَآيَةً لِّقَوْمٍ يَتَفَكَّرُونَ ﴾ (1)

﴿وَ ما ذَرَاَ لَکُمْ فِی الاَْرْضِ مُخْتَلِفا اَلْوانُهُ اِنَّ فی ذلِکَ لاَیَهً لِقَوْمٍ یَذَّکَّرُونَ ﴾ (2)

ترجمه : اوست آن که فرستاد از آسمان برای شما آب را از آن است آشامیدنی و از آن روییدنی است که در آن چهار پایان را می چرانید.

می رویاند برای شما به آن آب، کشت و زیتون و درخت خرما و انگور و از هر میوه را به درستی که در این کارها نشانه است گروهی را که [ اندیشه می کنند.

و آن چه را در زمین به رنگ های گوناگون برای شما پدید آورد ( مسخر شما ساخت ) به درستی که در این کارها نشانه ای است برای گروهی که ] یاد می کنند [ و به خود می آیند ]

﴿الَّذِي جَعَلَ لَكُمُ الْأَرْضَ مَهْدًا وَ سَلَكَ لَكُمْ فِيهَا سُبُلاً وَ أَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً فَأَخْرَجْنا بِهِ أَزْواجاً مِنْ نَباتٍ شَتَّى * كُلُوا وَارْعَوْا أَنْعَامَكُمْ إِنَّ فِي ذَلِكَ لَآيَاتٍ لِاَوْلِى النَّهَى ﴾ (3)

ترجمه: خدا کسی است که زمین را آرامگاه شما قرار داده و در آن راه ها شکافته و از آسمان باران نازل کرده و به توسط باران گیاه های گوناگون بیرون آورده که خود و حیوانات شما از آن بخورید در این کار نشان هایی برای صاحبان عقول است.

﴿وَ هُوَ الَّذِي أَرْسَلَ الرِّيَاحَ بُشْرًا بَيْنَ يَدَيْ رَحْمَتِهِ وَ أَنزَلْنَا مِنَ السَّمَاءِ مَاءً طَهُورًا * لِنُحْيِيَ بِهِ بَلْدَةً مَّيْتًا وَ نُسْقِيَهُ مِمَّا خَلَقْنَا أَنْعَامًا وَ أَنَاسِيَّ كَثِيرًا ﴾ (4)

ترجمه: آن خدا کسی است که فرستاد بادها را برای بشارت- قبل از رحمتِ

ص: 133


1- سورۂ نحل (16)، آیه 10 - 11
2- همان، آیه 13
3- سورة طه (20) آیه 53- 54
4- سورۂ فرقان (25)، آیه 48 - 49.

خود- و از آسمان آب پاکیزه فرو فرستادیم تا زنده کنیم به آن زمین مرده را ؛ و از آن آب، سیراب کنیم چهارپایان و مردمان بسیار.

﴿وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ نَزَّلَ مِنَ السَّمَاءِ مَاءً فَأَحْيَا بِهِ الْأَرْضَ مِنْ بَعْدِ مَوْتِهَا لَيَقُولُنَّ اللَّهُ ۚ قُلِ الْحَمْدُ لِلَّهِ ۚ بَلْ أَكْثَرُهُمْ لَا يَعْقِلُونَ﴾ (1)

ترجمه : اگر بپرسی از ایشان چه کسی از آسمان باران فرستاده که زمین - پس از مرگش- به وسیلهٔ آن زنده شود؟! گویند خداوند! بگو: ستایش برای خداست، و بیش تر آنان تعقُّل نمی کنند

﴿وَ أَنزَلْنَا مِنَ السَّمَاءِ مَاءً فَأَنبَتْنَا فِيهَا مِن كُلِّ زَوْجٍ كَرِيمٍ * هَذَا خَلْقُ اللَّهِ فَأَرُونِي مَاذَا خَلَقَ الَّذِينَ مِن دُونِهِ بَل الظَّالِمُونَ فِى ضَلالٍ مُّبِين ﴾ (2)

ترجمه: فرستادیم از آسمان آب را و رویانیدیم در زمین از هر جفت گیاهی نیکو این است مخلوقات خدای پس نشان دهید چه چیز را خلق نمودند کسانی را که -غیر از خدا - ستایش می نمایید؟! ستمکاران در گمراهی آشکارند.

﴿أَلَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ أَنزَلَ مِنَ السَّمَاء مَاء فَسَلَكَهُ يَنَابِيعَ فِي الْأَرْضِ ثُمَّ يُخْرِجُ بِهِ زَرْعًا مُّخْتَلِفًا أَلْوَانُهُ ثُمَّ يَهِيجُ فَتَرَاهُ مُصْفَرًّا ثُمَّ يَجْعَلُهُ حُطَامًا ۚ إِنَّ فِي ذَٰلِكَ لَذِكْرَىٰ لِأُولِي الْأَلْبَابِ ﴾ (3)

ترجمه: آیا نمی بینی به درستی که خداوند فرستاد، از آسمان آب پس درآورد آن را به صورت چشمه هایی در زمین، پس بیرون می آورد به واسطهٔ آن کشت را که- گوناگون است رنگ های آن- پس خشک می شود، پس می بینی تو آن را ،زرد پس می گرداند آن را ریزه ریزه؛ به درستی که در این یاد نمودنی است صاحبان خرد را

ص: 134


1- سورۂ عنکبوت (29)، آیه 63
2- سورة لقمان (31)، آية 10 - 11
3- سوره زمر (39)، آیه 21.

پس از تدبر و تأمُّل در انواع نباتات- و ارتباط هر یک و تأثیر آن در سایر موجودات - واضح گردد که صانع و قرار دهندۀ اثر در آن ها غیر از ذات نبات ، بلکه صانع آنان دارای علم و حکمت و قدرت بی پایان است.

تأمل در حیوانات

اشاره

تأمُّل در حیوانات، از جهاتی است که هر یک آیت بزرگ و نشانه عجیبی برای ذات مقدس خالق متعال می باشد

نخست، نظر در مصنوعیت و حدوث حیوانات است که بالبداهه حادث و مسبوق به عدم و محتاج به صانع می باشند.

و دیگر نظر در کیفیتِ مصنوعیَّتِ حیوانات است با اختلاف غیر محدودی که در انواع آن مشاهده می شود؛ و چون ملاحظه کنیم می بینیم که هر یک را اجزا و اعضای زیادی است - که به هم مربوط اند - به طوری که اگر جزیی از اجزا نباشد بقیه، فاسد یا فانی شوند و قوام و بقا و صحتِ حیوان به آن اجزا است؛ و هر یک از اجزا دارای شکل و وضع مخصوصی است که آثار و منافع بدون آن حاصل نگردد.

این تدبیر عجیبی که به کار برده شده دال است که خالق آنان حکیم و علیم می باشد.

و نیز، اختلاف حیوانات از هر نوعی از نر و ماده که بقا و نوع و نسل متوقف بر آن است اقوا شاهد بر این می باشد که فعل طبیعت و ماده نبوده، و حکیم عالم قادری آن ها را چنین قرار داده؛ زیرا فعل طبیعی تمام یکسان و یکنواخت می باشد. (1)

ص: 135


1- طبیعتِ ماده نمی تواند آثار مختلف داشته باشد مگر این که مواد و طبایع متعدد باشد. گوناگونی طبایع و مواد، شاهد معلولیّت آن هاست؛ زیرا متعددها محدودند چون لازمه تعدد، محدودیت است. موجود محدود مادی اگر حدش ذاتی باشد قابل تغییر نیست در صورتی که بدیهی است حد موجودات مفروض، تغییر می یابد و هنگامی که فرض شد حدش ذاتی نیست، پس علت خارجی ، به او اعطا کرده است . بنابراین «معلول» خواهد بود و نمی تواند علت قدیم و اوّلی باشد (س)

و از آن جهات، تغذیه و نُمُوّ حیوان است به وضع مخصوص ، که نشانه است به تدبیر خالق دانا و توانا

نیز از آن جهات ، تذکر به شعور و ادراک حیوانات است بر جلب منافع و دفع مضار خود، و شناختن غذای مناسب و تدبیر در حفظ نسل و اولاد ، و شناختن و پیدا نمودن مسکن خود -از مسافات بعیده -که تمام این امور برای حفظ نسل و بقای نوع آنان لازم است و بدون داشتن ادراک و دانش فطری- که به قدر لزوم به هر یک اعطا شده است - این کارها صورت نگیرد

و می بینیم هر چه احتیاج حیوان در بقای نسل بیش تر باشد ادراک و شعور او بیش تر است.

ملاحظۀ طرز زندگی اجتماعی زنبوران عسل و مورچه و تدابیری که در زندگی خود به کار می برند و انتظامی که در اداره مسکن خود دارند و تدابیری که طیور برای نگاه داری بیضه (1) و نوزاد خود دارند- بدون این که تجربیاتی کرده یا از کسی آموخته باشند - دلیل است بر وجود حکیم مُدبّری که هر یک را به مصالح خویش آشنا فرموده است .

فوایدی که برای انسان از حیوانات حاصل می شود ،نیز از آیات خداوندی است :

﴿وَالْأَنْعَامَ خَلَقَهَا لَكُمْ فِيهَا دِفْءُ وَ مَنَافِعُ وَ مِنْهَا تَأْكُلُونَ * وَ لَكُمْ فِيهَا جَمَالُ حِينَ تُرِيحُونَ وَ حِينَ تَسْرَحُونَ * وَ تَحْمِلُ أَثْقَالَكُمْ إِلَى بَلَدٍ لَّمْ تَكُونُوا بَالِغِيهِ إِلَّا بِشِقِّ الأَنفُسِ إِنَّ رَبَّكُمْ لَرَؤُوفٌ رَّحِيمُ * وَالْخَيْلَ وَالْبغَالَ وَالْحَمِيرَ لِتَرْكَبُوهَا وَ زِينَةً وَ يَخْلُقُ مَا لاَ تَعْلَمُونَ ﴾ ؛ (2)

ترجمه: و چهارپایان را آفرید برای شما در (3) آن ها گرمی است (استفاده از پشم آنان) و سودهایی است و از آن ها می خورید [و در آن ها برای شما زیبائی است آن گاه که (آن ها را) به استراحت گاه بر می گردانید و هنگامی که به چراگاه می برید ]

ص: 136


1- بيضه تخم، تخم مرغ.
2- سوره نحل (16)، آیه 5-8
3- در متن به جای «در»، «از» ثبت شده است

و بر می دارند بارهای شما را به سوی شهری که به آن نمی رسید مگر به رنج به درستی که خداوند شما مهربان و بخشنده است

و آفرید اسبان و استرها و خرها برای این که سوار آن ها شوید و آرایش می کنید، و می آفریند آن چه را نمی دانید .

﴿حَتَّى إِذَا أَتَوْا عَلَى وَادِى النَّمْلِ قَالَتْ نَمْلَةٌ يَا أَيُّهَا النَّمْلُ ادْخُلُوا مَسَاكِنَكُمْ لَا يَحْطِمَنَّكُمْ سُلَيْمَانُ وَ جُنُودُهُ وَ هُمْ لَا يَشْعُرُونَ ﴾؛ (1)

ترجمه: تا چون آمدند به وادی مورچگان گفت مورچه ای: ای گروه مورچگان، داخل شوید به لانه های خود، که در هم نشکنند شما را سلیمان و لشکریانش در حالی که نمی دانند!

﴿وَ أَوْحَى رَبُّكَ إِلَى النَّحْلِ أَنِ اتَّخِذِي مِنَ الْجِبَالِ بُيُوتًا وَ مِنَ الشَّجَرِ وَ مِمَّا يَعْرِشُونَ ﴾ (2)

ترجمه: و الهام کرد خدای تو به زنبور عسل که: بگیر در ،کوه خانه و از میان درخت و از آن چه مردم بنا می کنند.

في البحار - عن العيون (3) - إِنَّهُ دَخَلَ زنديقٌ دَيصاني عَلى أبي عبدالله علیه السلام فقال له :

﴿دُلَّنِی عَلَی مَعْبُودِی فَقَالَ لَهُ أَبُو عَبْدِ اَللَّهِ عَلَیْهِ السَّلاَمُ: اجْلِسْ. وَ إِذَا غُلَامٌ لَهُ صَغِیرٌ فِی کَفِّهِ بَیْضَهٌ یَلْعَبُ بِهَا فَقَالَ لَهُ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام: نَاوِلْنِی یَا غُلَامُ الْبَیْضَهَ فَنَاوَلَهُ إِیَّاهَا

فَقَالَ لَهُ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام: یَا دَیَصَانِیُّ هَذَا حِصْنٌ مَکْنُونٌ لَهُ جِلْدٌ غَلِیظٌ وَ تَحْتَ الْجِلْدِ الْغَلِیظِ جِلْدٌ رَقِیقٌ وَ تَحْتَ الْجِلْدِ الرَّقِیقِ ذَهَبَهٌ مَائِعَهٌ وَ فِضَّهٌ ذَائِبَهٌ فَلَا الذَّهَبَهُ الْمَائِعَهُ تَخْتَلِطُ بِالْفِضَّهِ الذَّائِبَهِ

ص: 137


1- سوره نمل (27) آیه 18
2- سورۂ نحل (16)، آیه 68.
3- این روایت در عیون اخبار الرضا علیه السلام نمی باشد و منابعی که مجلسی رحمه الله در بحار از آن نقل کرده است در ذیل حدیث خواهد آمد.

تَخْتَلِطُ بِالذَّهَبَهِ الْمَائِعَهِ. فَهِیَ عَلَی حَالِهَا لَمْ یَخْرُجْ مِنْهَا خَارِجٌ مُصْلِحٌ فَیُخْبِرَ عَنْ صَلَاحِهَا وَ لَا دَخَلَ فِیهَا مُفْسِدٌ فَیُخْبِرَ عَنْ فَسَادِهَا ؛ لَا یُدْرَی لِلذَّکَرِ خُلِقَتْ أَمْ لِلْأُنْثَی ؟! تَنْفَلِقُ عَنْ مِثْلِ أَلْوَانِ الطَّوَاوِیسِ أَ تَرَی لَهَا مُدَبِّراً؟

قال : فأَطْرَقَ مَلِيّاً ، ثم قال :

أَشْهَدُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَحْدَهُ لَا شَرِیکَ لَهُ وَ أَنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ وَ أَنَّکَ إِمَامٌ وَ حُجَّهٌ مِنَ اللَّهِ عَلَی خَلْقِهِ وَ أَنَا تَائِبٌ مِمَّا کُنْتُ فِیهِ﴾ (1)

حاصل مفادِ روایت شریفه:

چون سائل مطالبه حجت کرد حضرت فرمود: این تخم حیوان پرنده را که می بینی از برای او پوستی است محکم و زیر او پوستی است نازک و زیر او آب سفیدی است مانند نقره و آبی است زرد مانند ،طلا و هیچ کدام داخل دیگری نشود؛ و کسی از صلاح و فساد او خبردار نیست و نمی داند که برای نر خلق شده یا برای ماده ! و از او پیدا شود حیوانی زنده مانند طاووس! آیا می بینی برای او مدبّر و صانعی ؟

سائل ، پس از تأمُّل ، ایمان آورد.

این است تذکُّر به فطرت!

بدیهی است عاقل پس از تأمُّل در چنین چیزی از جهت خلقتِ ماده و نر و صورت و نتیجه شکی نخواهد داشت که این شیء ، مخلوق اتفاقی و بی صانع نیست و خود، خالق خودش یا مثل او خالق او نخواهد بود بلکه خالق او حکیم و علیم و قادر است ؛

﴿سُبْحَانَهُ وَ تَعَالَى عَمَّا يَقُولُونَ عُلُوًّا كَبيرًا ﴾ (2)

ص: 138


1- كافى، ج 1، ص 79 - 80؛ ذیل حدیث 4 (روایت بر اساس این مأخذ نقل شد)؛ توحید صدوق ص 123 - 124 حدیث 1؛ احتجاج طبرسی، ج 2، ص 72؛ بحار الأنوار، ج 3، ص 31 32 حدیث 5 و جلد 4، ص 141)
2- سوره اسراء (17)، آیه 43 این عبارت به عنوان جملهٔ پایانی در احادیث ،بسیاری آمده است. (نگاه کنید به توحید صدوق : 184، حديث 20؛ من لا يحضره الفقيه 93 2 ، حدیث 1824؛ بحار الأنوار 82 94، حدیث 50).

6.آیت بودن انسان بر خالق منان و ظهور معرفت فطری

بزرگ ترین آیات و نزدیک ترین آن به انسان خود اوست و آیت بودن انسان از جهاتی چند است؛ به طور اجمال شخص دارای دو جهت بزرگ است:

جهت جسم ؛

جهت روح.

از برای بدن اعضا و جوارح و برای روح کمالاتی است که منشأ آثار و افعال می باشد و در حقیقت نسخۀ جامعی است از عالم کَون و فساد (1)

أتَزْعَمُ أَنَّكَ جِرمٌ صَغِيرٌ *** و فِیکَ انْطَوَی الْعَالَمُ الْأَکْبَر (2)

[آیا می پنداری که تو جرمی هستی کوچک و ناچیز ! در حالی که جهانی بس بزرگ در تو پیچیده و نهان شده است ]

بدیهی است بر هر عاقلی که تأمُّل کند در انسان که چگونه ترکیب شده از بدن و روح و دارای کیفیات و افعال عجیبه و مسبوق به عَدَم می باشد و چگونه از اول وجود، مراحلی را پیموده تا به این سَرْحَد رسیده البته وجدان خواهد نمود و فطرت (3) او حکم خواهد کرد که این موجود ، مصنوع صانع و خالقی است که سِنخ انسان نیست و برتر از توهُّم و ادراک بشر است و دانا و توانا و حکیم و مدبّر است .

بهترین حال برای بروز و ظهور معرفت فطری ، حال یأس و اضطرار است که ذیلاً به شرح آن می پردازم.

ص: 139


1- عالَم كَوْن و فساد: «کَون» به معنای هست شدن و هستی یافتن است، و «فساد» به معنای تباه شدن؛ چون در دنیا همواره چیزها پدید می آید و تباه می گردد، آن را عالم کَون و فساد» نامیده اند
2- این ،بیت از جمله ابیاتی است که به امیرالمؤمنین علیه السلام منسوب است. (نگاه کنید به دیوان امام علی علیه السلام، ص 236).
3- فطرت در این جا به معنای درک ضروری عقلانی است. (س).

انسان به نور عقل و علم ،خود می یابد که از برای او مضار و منافع و صحت و مرض و حیات و موت است و همچنین می داند که همیشه قادر بر دفع مضار و جلب منافع و مُشْتَهیات خود نیست، بلکه گاهی به نحوی در شدت واقع گردد، که از هر کس و هر چیز مأیوس می شود و خود را تسلیم به بلیّات کند .

پاره ای از اوقات در همین حال فطرت او ظاهر می شود و خالق خود را یافته و می بیند که او توانا بر دفع بلیات و نجاتش می باشد؛ لذا از صمیم قلب متوجّه به او می شود و نجات پیدا می کند و به مسئول خود نایل می گردد.

و کمال ظهور این فطرت، برای کسی است که قبلاً این حال برایش رخ داده و لطف حق را یافته باشد.

باید دانست که از برای هر کسی مُیَسَّر است این حالت را مشاهده کند؛ زیرا با اندک تأمل می یابد که از جهت ذات و بقا و کمالات و لوازم ،بقا نیازمند [است] و توانایی بر هیچ امری ندارد؛ چنان که اگر در شب خود را در بیابانی وسیع تنها ببیند و وسیله [ای] برای نجات خود نیابد و از تمام جهاتی که تصوُّر نجات به وسیله آن ها می کرد ، مأیوس گردد -بالوجدان- خواهد یافت کسی را که خالق او و حکیم علیم قادر و نجات دهنده اوست.

این است آن چه دستور داده شده در باب معرفت و خداشناسی ، نه تحصیل منطق و فلسفه ارسطو و دیگران ؛ ﴿ تَفَكُّرُ ساعَةِ خَيْرٌ مِن عِبادَةِ سِتِّين سَنَة ﴾ (1)

خداوند در قرآن مجید در آیات زیادی تذكُّر به این حال داده است که بعضی را ذکر می نماییم

﴿وَ إِذَا مَسَّ الإِنسَانَ الضُّرُّ دَعَانَا لِجَنبِهِ أوْ قَاعِدًا أوْ قَائِمًا فَلَمَّا كَشَفْنَا

ص: 140


1- یک ساعت [ و یک لحظه ] تفکُّر (و اندیشیدن) از عبادت شصت سال بهتر است . این عبارت را مجلسی رحمه الله در بحار الأنوار، ج 66، ص 6293 می آورد، لیکن در «تفسیر عیاشی، ج 2، ص 208، حدیث 26» (و نیز در مجمع البیان، ج 10، ص 14 به نقل از امام صادق علیه السلام «... عبادَةٌ سَنَة» ( بهتر از عبادت یک سال ) ضبط شده است؛ همچنین در برخی منابع از جمله در ریاض السالكين ، ج 3، ص 588 - «سَبْعِينَ سَنَة » ( بهتر از هفتاد سال ) ثبت شده است.

عَنْهُ ضُرَّهُ مَرَّ كَأَنْ لَمْ يَدْعُنَا إِلَى ضُرٍّ مَسَّهُ كَذَلِكَ زُيِّنَ لِلْمُسْرِفِينَ مَا كَانُوا يَعْمَلُونَ ﴾ (1)

زمانی که برسد انسان را رنجی می خواند ما را ایستاده و نشسته ؛ و چون که بر طرف کردیم از او رنج را می گذرد که گویا نخوانده است ما را اصلاً این چنین زینت داده شده برای مسرفین آن چه را می کنند.

﴿وَ إِذَا أَذَقْنَا النَّاسَ رَحْمَةً مِنْ بَعْدِ ضَرَّاءَ مَسَّتْهُمْ إِذَا لَهُمْ مَكْرٌ فِي آيَاتِنَا قُلِ اللَّهُ أَسْرَعُ مَكْرًا إِنَّ رُسُلَنَا يَكْتُبُونَ مَا تَمْكُرُونَ * هُوَ الَّذِي يُسَيِّرُكُمْ فِي الْبَرِّ وَالْبَحْرِ حَتَّى إِذَا كُنْتُمْ فِي الْفُلْكِ وَجَرَيْنَ بِهِمْ بِرِيحٍ طَيِّبَةٍ وَ فَرِحُوا بِهَا جَاءَتْهَا رِيحٌ عَاصِفٌ وَ جَاءَهُمُ الْمَوْجُ مِنْ كُلِّ مَكَانٍ وَظَنُّوا أَنَّهُمْ أُحِيطَ بِهِمْ دَعَوُا اللَّهَ مُخْلِصِينَ لَهُ الدِّينَ لَئِنْ أَنْجَيْتَنَا مِنْ هَذِهِ لَنَكُونَنَّ مِنَ الشَّاكِرِينَ * فَلَمَّا أَنْجَاهُمْ إِذَا هُمْ يَبْغُونَ فِي الْأَرْضِ بِغَيْرِ الْحَقِّ﴾ (2)

[و آن گاه که مردم را -پس از گرفتاری و زیانی که لمس کرده اند - رحمت (و گشایشی) بچشانیم ناگهان در آیاتِ ما نیرنگی به کار می برند ! بگو: مکر خدا شتابان تر است! به راستی که فرستادگان [و مأموران ] ما ، فریب کاری شما را می نویسند ]

اوست کسی که سیر می دهد شما را در دریا تا وقتی که در کشتی باشید و بادی موافق کشتی جاری شود [ و] خوش حال شوید به واسطه آن باد پس باد سختی آید و طوفان از هر طرف فراگیرد و گمان برند احاطه شده اند، بخوانند خدا را در حال خلوص که: اگر ما را نجات دهی از شکر گزاران خواهیم بود چون که نجات دهد آن ها را در زمین ستم کنند بدون حق.

﴿وَ لَقَدْ أَرْسَلْنَا إِلَى أُمَمٍ مِنْ قَبْلِكَ فَأَخَذْنَاهُمْ بِالْبَأْسَاءِ وَ الضَّرَّاءِ لَعَلَّهُمْ يَتَضَرَّعُونَ * فَلَوْلَا إِذْ جَاءَهُمْ بَأْسُنَا تَضَرَّعُوا وَ لَكِنْ قَسَتْ قُلُوبُهُمْ وَ زَيَّنَ

ص: 141


1- سورة يونس (10) آیه
2- سورة يونس (10)، آیه 21 - 23.

لَهُمُ الشَّيْطَانُ مَا كَانُواْ يَعْمَلُونَ * فَلَمَّا نَسُوا مَا ذُكِّرُوا بِهِ فَتَحْنَا عَلَيْهِمْ أَبْوَابَ كُلِّ شَيْءٍ حَتَّى إِذَا فَرِحُوا بِمَا أُوتُوا أَخَذْنَاهُم بَغْتَةً فَإِذَا هُم مُّبْلِسُونَ﴾ (1)

این آیات بسیار صریح است که خداوند به فرستادن عذاب و سختی بر بشر اظهار قدرت می فرماید ولی بشر به واسطۀ حُبّ شهوات و معاصی فطرت اولیّه را از دست داده و خدا را فراموش کند و در شهوات و معاصی فرورود خدا درهای هر چیز بر آن ها ،بگشاید پس از اتمام نعمت دفعتاً آنان را اخذ نماید و معلوم می شود از این آیات که شدت و سختی و گرفتاری بشر، برای گروهی نعمت است که موجب تذکُّر و بروز فطرت گردد و نسیان و فراموشی از خداوند عصیان و گناهی است که موجب نزول عذاب ،گردد چنان که می فرماید:

﴿وَ مَا أَرْسَلْنَا فِي قَرْيَةٍ مِّن نَّبِيِّ إِلَّا أَخَذْنَا أَهْلَهَا بِالْبَأْسَاء وَالضَّرَّاء لَعَلَّهُمْ يَضَّرَّعُونَ * ثُمَّ بَدَّلْنَا مَكَانَ السَّيِّئَةِ الْحَسَنَةَ حَتَّى عَفَوا وَّ قَالُوا قَدْ مَسَّ آبَاءَنَا الضَّرَّاء وَالسَّرَّاءِ فَأَخَذْنَاهُم بَغْتَةً وَهُمْ لَا يَشْعُرُونَ ﴾ (2)

[در هیچ قریه (و آبادی ای) پیامبری نفرستادیم (و آنان تعالیم ما را بر نتافتند) مگر این که اهل آن را به سختی و گرفتاری دچار ساختیم تا (به خود آیند و ) تَضَرُّع کنند! سپس (بعد از این که این کار برای آن ها سودمند واقع نشد) به جای بدی و شدّت (برای آن ها) نیکی (و فراوانی ) عوض دادیم تا این که (از یاد ما چشم فرو پوشیدند و) به ناسپاسی افتادند و گفتند: (روزگار چنین است ، پیش از این) پدران ما (نیز) دچار گرفتاری ها و سختی می شدند ! پس ناگهان چنان آن ها را (به عذاب) گرفتیم که باورشان نمی شد ]

﴿وَ إِذَا غَشِيَهُمْ مَوْجٌ كَالظُّلَلِ دَعَوُا اللَّهَ مُخْلِصِينَ لَهُ الدِّينَ فَلَمَّا نَجَّاهُمْ إِلَى الْبَرِّ فَمِنْهُمْ مُقْتَصِدٌ ۚ وَ مَا يَجْحَدُ بِآيَاتِنَا إِلَّا كُلُّ خَتَّارٍ كَفُورٍ ﴾ ؛ (3)

ص: 142


1- سوره انعام (6)، آیه 42-44.
2- سوره اعراف (7)، آیه 94-95
3- سوره لقمان (31)، آیه 32

[و آن گاه که موجی سایه انداز از آنان را در بر گیرد، با اخلاص، خدا را می خوانند و او را همه کاره می دانند؛ پس چون نجات شان دادیم و به خشکی رسیدند بعضی شان بر این عقیده پایدار می مانند! (و بعضی دیگر شیوه انکار و عناد را در پیش می گیرند) و آیات (و نشانه های) ما را انکار نمی کند مگر پیمان شکنان ناسپاس]

در این آیات مبارکات، یادآوری می فرماید به شناسایی فطری که برای تمام افراد ،بشر ممکن است و از غفلت و نسیان بشر خبر می دهد

فى البحار (1) و معانى الأخبار (2) و تفسير الصافي (3) ، مسنداً عن العسكرى علیه السلام فقال :

﴿اَللَّهُ هُوَ اَلَّذِی یَتَأَلَّهُ إِلَیْهِ عِنْدَ اَلْحَوَائِجِ وَ اَلشَّدَائِدِ کُلُّ مَخْلُوقٍ و عِنْدَ اِنْقِطَاعِ اَلرَّجَاءِ مِنْ کُلِّ مَنْ دُونَهُ وَ تَقَطُّعِ اَلْأَسْبَابِ مِنْ جَمِیعِ مَنْ سِوَاهُ تقول : « بِسْمِ اَللّهِ أَیْ أَسْتَعِینُ عَلَی أُمُورِی کُلِّهَا بِاللَّهِ اَلَّذِی لاَ تَحِقُّ اَلْعِبَادَهُ إِلاَّ لَهُ، اَلْمُغِیثِ إِذَا اُسْتُغِیثَ، وَ اَلْمُجِیبِ إِذَا دُعِیَ

وَ هُوَ مَا قَالَ رَجُلٌ لِلصَّادِقِ عَلَیْهِ اَلسَّلاَمُ : یَا بْنَ رَسُولِ اَللَّهِ دُلَّنِی عَلَی اَللَّهِ مَا هُوَ ؟ فَقَدْ کَثُرَ عَلَیَّ اَلْمُجَادِلُونَ وَ حَیَّرُونِی؟

فَقَالَ لَهُ: یَا عَبْدَ اَللَّهِ هَلْ رَکِبْتَ سَفِینَهً قَطُّ؟ قَالَ: نَعَمْ قَالَ: فَهَلْ کُسِرَ بِکَ حَیْثُ لاَ سَفِینَهَ تُنْجِیکَ وَ لاَ سِبَاحَهَ تُعِینُکَ؟ قَالَ: نَعَمْ، قَالَ: فَهَلْ تَعَلَّقَ قَلْبُکَ هُنَالِکَ أَنَّ شَیْئاً مِنَ اَلْأَشْیَاءِ قَادِرٌ عَلَی أَنْ یُخَلِّصَکَ مِنْ وَرْطَتِکَ؟ قَالَ: نَعَمْ، قَالَ اَلصَّادِقُ عَلَیْهِ اَلسَّلاَمُ : فَذَلِکَ اَلشَّیْءُ هُوَ اَللَّهُ اَلْقَادِرُ عَلَی اَلْإِنْجَاءِ حَیْثُ لاَ مُنْجِیَ، وَ عَلَی اَلْإِغَاثَهِ حَیْثُ لاَ مُغِیثَ﴾؛

[از امام عسکری علیه السلام روایت شده است که فرمود: «الله» کسی است که هنگام

ص: 143


1- بحار الأنوار، ج 3، ص 41، حدیث 16.
2- معانى الأخبار، ج 4، حدیث 2 (روایت بر اساس این مأخذ نقل شد).
3- تفسیر صافی، ج 1، ص 80- 81 (همه روایت در این مأخذ نیامده است)

نیازها و گرفتاری ها هر مخلوقی، خدایی اش را حس می کند؛ هنگامی که امید از غیر او قطع شود و از هر که جز او کاری بر نیاید، می گویی «بسم الله » یعنی در همه امورم از خدایی مدد می خواهم که عبادت جز برای او نمی زیبد ؛ فریاد رس است آن گاه که از او کمک بخواهند و اجابت گر است ( آن گاه ) که او را بخوانند.

و او چنان است که مردی به حضرت صادق علیه السلام فرمود: ای فرزند رسول خدا، خدا را به من بنمایان که چیست؟ مجادله کنندگان سخنان زیادی برایم گفته اند و مرا حیران ساخته اند؟

امام علیه السلام فرمود: ای عبدالله ، آیا هرگز در کشتی سوار شده ای ؟

گفت: آری.

فرمود: آیا شده که (کشتی بشکند و) بر تخته پاره ای قرار گیری به گونه ای که نه کشتی ای برای نجات بیابی و نه شناگری تو را بسنده باشد؟

آن مرد پاسخ داد: آری.

امام علیه السلام فرمود: آیا در آن حال حس کرده ای که قلبت به چیزی گرایش دارد که می تواند تو را از آن گرفتاری نجات دهد؟

پاسخ داد: آری.

امام علیه السلام فرمود: همان چیز خداست که قادر به نجات است آن جا که نجات بخشی نیست و به فریاد می رسد آن هنگام که فریادرسی وجود ندارد ]

و نیز روایتی در توحید صدوق نقل می فرماید که چون مُفَصَّل است ، به نقل مفاد آن اکتفا می شود:

عبدالله بن مُقَفَّع و ابى منصور مُتَطَبّب (1) و ابن ابی العوجا جمع بودند. ابن مُقَفَّع اشاره کرد به اهل طواف و گفت : این اشخاصی را که می بینید هیچ کدام استحقاق اسم انسان را ندارند مگر حضرت صادق علیه السلام و اما باقی چَرَندَه و بهایم می باشند !

ص: 144


1- در متن «مُطَبّب» ثبت شده است.

ابن ابی العوجا گفت: چرا این امتیاز را برای او قایل شدی ؟

گفت: دیدم در او چیزی را که در غیر او ندیدم

گفت: باید امتحان کنم پس ابن ابی العوجا رفت خدمت حضرت صادق علیه السلام و برگشت و گفت: این شخص بَشَر نیست! اگر در دنیا روحانی باشد، این مرد است!

گفت: چگونه دیدی او را ؟

گفت: پس از آن که نزد او غیر من کسی نبود و ابتدا به سخن فرمود که: اگر امر و واقع ، چنان باشد که اهل طواف می گویند- و چنین هم هست - آن ها نجات یافته و شما هلاک شوید و اگر نباشد آن طوری که آن ها می گویند، هر دو مساوی هستید! گفتم: مگر ما چه می گوییم ؟ و آن ها چه می گویند؟ ما و آن ها در گفتار، یکی هستیم!

فرمود: چگونه یکی هستید؟ آن ها قائل اند به معاد و ثواب و عقاب و مُتَدَيّن می باشند ، و گویند از برای سماوات آبادانی است و در آن ها مخلوقاتی است، و شما منکر این معانی هستید

گفتم: اگر امر چنین است و از برای عالم خدایی ،است، چرا خودش ظاهر نشده خلق را دعوت به خود کند ؟ و چرا محجوب از خلق شده و رسولان فرستاده است؟ و اگر خود مُباشر این امر می شد البته نزدیک تر بود به ایمان.

فرمود: وای بر تو! چگونه محجوب است از تو ، کسی که نشان داده به تو قدرتش را در نفس تو ؟! نبودی پس تو را خلقت کرد کوچک بودی بزرگت کرده ضعیف بودی به تو قُوَّت داده.

مُبَدَّل كند ضعف تو را به قوت و قوت تو را به ،ضعف صحت تو را به مرض، و مرض تو را به صحت، رضای تو را به غَضَب ، غَضَب تو را به رضا، فرح تو را به حُزن، حُزن تو را به فَرَح دوستی تو را به بُغض بُغض تو را به دوستی ؛ عزم به کاری نداری عازم می شوی، به کاری عزم داری مُنْصَرِف می شوی.

حضرت شمرد از شهوات و کراهت و رغبت و ترس و امید و رجا و یأس و ذکر و نسیان و سایر آثار قدرت خداوند را در من که در خود می یافتم و نتوانستم دفع کنم

ص: 145

تا این که گمان کردم خداوند، ظاهر خواهد شد بین من و او ! (1)

این است طریق تَذكُر به معرفت فطری از علما و پیروان قرآن.

هر عاقلی که رجوع به نفس خود ،نماید عجز و بیچارگی خود را از جمیع جهات می یابد. آثار قدرت و علم و حکمت ذات مُقدَّس خداوند را در وجود خودش، ظاهر می بیند و نعمت های غیر محدود را که- تحت اختیار و اراده او نیست - درک می کند، و اسماء ذات مُقدَّس که دلالت می نماید بر اَوصاف کمال و جلال (2) خداوند قهراً به زبانش جاری می شود.

این است که در قرآن مجید آخر هر آیه-که- تذکُّر به نعمتی یا آیتی است- اسمی از اسمای مقدسه را نیز بیان فرموده است.

حضرت رسول صلى الله عليه و سلم از لسان وحی الهی فرموده:

﴿و لو أنَّ الخَلائِقَ نَظَروا إلی عَجائِبِ صُنعی ما عَبَدوا غَیری ، و لو أنَّهُم نَظَرُوا إِلى لَطائف بِرّى ، ما اشْتَغلُوا إِلى شَيْءٍ سِواى﴾ (3)

ص: 146


1- اصول کافی، ج 1، ص 75 – 76، حدیث 2؛ توحید صدوق، ص 126 – 127، حدیث 4؛ بحارالأنوار، ج 3، ص 42، حدیث 18
2- اوصاف کمالی ،خدا همان صفات ثبوتیه اوست و اوصاف جلال، صفات سلبيه (كمال در مقابل نقص و جلال متّصف نبودن به عیب و بدی است) و هر یک از این دو تقسیم می شود به صفات ذاتیه و صفات فعليه، پس صفات خدا چهار گونه است: 1) صفات ثبوتیه ذاتيه، مانند: حیات، علم، قدرت وحدت، ازلیّت، ابدیّت و ... ؛ 2) صفات ثبوتيه فعليه، مانند: رزق، غفران، إحياء، إماته، خلق، اراده ؛ 3) صفات سلبيه ذاتیه مانند: ترکیب، مثلیّت جسمیّت ؛ 4) صفات سلبيه فعليّه، مانند: ظلم، كذب . در صفات سلبیه خداوند از اتصاف ذات مُقدَّسش یا فعل مقدَّسش به آن ها تنزیه می شود. و صفات خداوند ریشه و مصدر اسماء او می باشد بلکه هیچ یک از اسماء الهی نیست که در آن وصفی لحاظ نشده باشد حتّی اسم جلاله «الله» نیز بر اساس روایات مشتق است و معنای وصفی ،دارد، از جمله روایتی که در ص 143 گذشت (نگاه کنید به توحید صدوق ص 89 حدیث 2 ، و ص 231، حدیث 5؛ اصول کافی، ج 1، ص 87 ، حدیث 3؛ عیون اخبار الرضا علیه السلام، ج 1، ص 129، حدیث 25).
3- این عبارت در منابع حدیثی یافت نشد.

یعنی اگر مخلوقات تأمُّل نمایند در شگفتی های صنعت من، عبادت نکنند غیر مرا ؛ و اگر تأمُّل نمایند در دقایق و لطایف نیکویی های من ، مأنوس نشوند به غير من .

معلوم است که وجدانِ عجز و احتیاج و ظهور معرفت فطری از این راه برای جهت بدنی انسان (ناسوت ) (1) نیست بلکه راجع است به لطیفه ای که حقیقت انسان است و از آن به روح، قلب ، نفس، تعبیر نمایند .

7.تذکر به آیت بودن انسان از حيث بدن

انسان ، از حیث بدن و روح، از آیات عظیمه الهی است که ما به هر دو جهت ، متذکر می شویم

جهت اول: آیت بودن انسان است از حیث جسم یا بدن .

چنان که می دانیم بدن انسان موجودی است مُركَّب از اجزا و اعضای کثیره ؛ قسمتی ظاهر و قسمتی باطن- که هر کدام ساختمان و آثار مخصوصی به خود دارند - که بحث کامل در آن مربوط به رشته های مختلف علوم طبیعی و طب می باشد.

هر قدر هم که شخص از علوم مذکور بی بهره باشد چون نظری به خلقت انسان- از بَدوِ نطفه و منی تا تشکیل تمام بدن و پیمودن مراتب خلقت - نماید و توجُّهی به تغذیه و رشد، ایجادِ مِثْل و سایر اَعمال بدنی نماید، دچار شگفتی شود و آنان که در علوم مربوط تخصص و اطلاعی دارند بیش تر به رموز خلقت و آثار صنع واقف گردند.

و از همین توجه و تذکر معرفت به خداوند بُروز می نماید؛ زیرا پس از اندک تأمُّل ، می یابیم که: این موجود عجیب خود به خود تَكَوُّن پیدا نکرده و خالق او خودش یا مثلش نیست؛ و صانع او برتر است از جسم و جسمانیت یا ماده و طبیعت ؛

ص: 147


1- «ناسوت» مشتق از ناس است و «وت» علامت مبالغه می باشد مانند: طاغوت؛ عالم اجسام و جسمانیات را عالم ناسوت و نیز عالم ملک و شهادت می نامند. (فرهنگ علوم عقلی ، ص ،589 فرهنگ دهخدا ذیل «ناسوت»).

﴿تَعالى اللهُ عَمّا يَقُول الظَّالِمون﴾؛ [ خدا برتر است از آن چه ظالمان بر زبان می آورند ] و تذکُّر به این جهت ، در آیات شریفه زیاد است :

﴿هُوَ الَّذِي خَلَقَكُم مِّن تُرَابٍ ثُمَّ مِن نُّطْفَةٍ ثُمَّ مِنْ عَلَقَةٍ ثُمَّ يُخْرِجُكُمْ طِفْلاً ثُمَّ لِتَبْلُغُوا أَشُدَّكُمْ ثُمَّ لِتَكُونُوا شُيُوخًا وَ مِنكُم مَّن يُتَوَفَّی مِن قَبْلُ وَ لِتَبْلُغُوا أَجَلاً مُّسَمًّى وَ لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ﴾؛ (1)

اوست که خلق کرده شما را از خاک پس از آن از نطفه ، سپس از خون بسته ، سپس بیرون آورد شما را در حال ،کودکی سپس می رسید به قُوَّت و رشد خود، پس می گردید پیر- بعضی از شما قبل از پیری می میرد -و تا برسید به اَجَلِ نام برده ، و شاید شما تَعقُّل کنید

﴿ وَ مِنْ ایاتِهِ اَنْ خَلَقَکُمْ مِنْ تُرابٍ ثُمَّ اِذا اَنْتُمْ بَشَرٌ تَنْتَشِروُنَ * وَ مِنْ آیَاتِهِ أَنْ خَلَقَ لَکُمْ مِنْ أَنْفُسِکُمْ أَزْوَاجًا لِتَسْکُنُوا إِلَیْهَا وَ جَعَلَ بَيْنَكُمْ مَوَدَّةً وَ رَحْمَةً إِنَّ فِي ذَلِكَ لَآيَاتٍ لِقَوْمٍ يَتَفَكَّرُونَ﴾ ؛ (2)

از آیات الهی است که شما را از خاک آفرید، پس بشری می باشید در زمین پراکنده [و از آیات اوست که] برای شما جفت هایی از جنس شما آفریده که ] قرار و اطمینان و انس بگیرید با آن ها و میان شما دوستی و مهربانی به یک دیگر قرار داده؛ در این خلقت، علامت و نشانه هایی است برای گروهی که تفکُّر نمایند.

﴿الَّذِي أَحْسَنَ كُلَّ شَيْءٍ خَلَقَهُ وَ بَدَأَ خَلْقَ الْإِنسَانِ مِن طِينِ * ثُمَّ جَعَلَ نَسْلَهُ مِن سُلَالَةٍ مِّن مَّاءٍ مَّهِينِ * ثُمَّ سَوَّاهُ وَ نَفَخَ فِيهِ مِنْ رُوحِهِ ۖ وَ جَعَلَ لَكُمُ السَّمْعَ وَالْأَبْصَارَ وَالْأَفْئِدَةَ ۚ قَلِيلًا مَا تَشْكُرُونَ ﴾ (3)

خدای آن چنان کسی است که هر شیئی را نیکو خلق کرده و خلقت انسان را از

ص: 148


1- سوره غافر (40)، آیه 67
2- سوره روم (30)، آیه 20 - 21
3- سوره سجده (32)، آیه 7 - 9.

گِل (1) آغاز کرده ، پس قرار داد فرزندان او را از خلاصه آب حقیر ، سپس بین اجزای آن تعدیل فرموده و روح مخلوق خود را در او دمیده، و از برای شما گوش و چشم و قلب قرار داده اندکی سپاس گزاری می کنید

﴿يَخْلُقُكُمْ فِي بُطُونِ أُمَّهَاتِكُمْ خَلْقًا مِن بَعْدِ خَلْقِ فِي ظُلُمَاتٍ ثَلَاثٍ ذَلِكُمُ للَّهُ رَبُّكُمْ لَهُ الْمُلْكُ لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ فَأَنَّى تُصْرَفُونَ ﴾ (2)

شما را در شکم مادران تان خلق می کند آفرینشی پس از آفرینشی دیگر، در تاریکی های سه گانه ؛ این است پروردگار شما از برای اوست سلطنت نیست خدایی مگر ،او پس رو به کجا می کنید؟!

﴿نَحْنُ خَلَقْنَاكُمْ فَلَوْلَا تُصَدِّقُونَ * أَفَرَأَيْتُم مَّا تُمْنُونَ * أَأَنتُمْ تَخْلُقُونَهُ أَمْ نَحْنُ الْخَالِقُونَ ﴾ (3)

ما آفریدیم شما را ، پس چرا تصدیق نمی کنید؟ آیا نمی بینید آن چه را از منی در رحم می ریزید؟ آیا شما خلق می کنید آن را یا ما خلق کننده هستیم؟!

﴿ قُلْ هُوَ الَّذِى أَنشَأَكُمْ وَ جَعَلَ لَكُمُ السَّمْعَ وَالْأَبْصَارَ وَالْأَفْئِدَةَ قَلِيلاً مَّا تَشْكُرُونَ ﴾ (4)

بگو خدا کسی است که ایجاد نموده شما را و برای شما گوش و دیدگان قرار داده ، کمی سپاسگزارید.

﴿أَلَمْ نَخْلُقَكُم مِّن مَّاءَ مَّهِينٍ * فَجَعَلْنَاهُ فِي قَرَارٍ مَّكِينِ * إِلَى قَدَرٍ مَّعْلُومٍ فَقَدَرْنَا فَنِعْمَ الْقَادِرُونَ * وَيْلُ يَوْمَئِذٍ لِلْمُكَذِّبِينَ ﴾ (5)

[آیا از آبی پست شما را نیافریدیم؛ سپس آن را در جایگاهی - تا زمانی

ص: 149


1- در متن به جای «گِل» ، « آب گندیده» ضبط شده است.
2- سوره زمر (39)، آیه 6
3- سوره واقعه (56)، آیه 57 - 59
4- سوره ملک (67) آیه 23
5- سوره مرسلات (77)، آیه 20 - 24

مُعيَّن - استوار نساختیم؟! این توانایی به نیکوترین شیوه از ما برآمد، چه بد روزی است آن روز ( رستاخیز ) برای تکذیب کنندگان !]

﴿أَمْ خُلِقُوا مِنْ غَيْرِ شَيْءٍ أَمْ هُمُ الْخَالِقُونَ * أَمْ خَلَقُوا السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ بَل لا يُوقِنُونَ ﴾ ؛ (1)

آیا خود به خود خلق شده اند؟ یا آنان آفریننده خود هستند؟ یا آسمان و زمین را خلق کردند؟! بلکه یقین به آفریدگار ندارند.

فى التوحيد : عن مَروان بن مُسلم قال :

دَخَلَ اِبْنُ أَبِی اَلْعَوْجَاءِ عَلَی أَبِی عَبْدِ اَللَّهِ عَلَیْهِ السَّلاَمُ، فَقَالَ أَ لَیْسَ تَزْعُمُ أَنَّ اَللَّهَ خَالِقُ کُلِّ شَیْءٍ ؟

فَقَالَ: أَبُو عَبْدِ اَللَّهِ عَلَیْهِ السَّلاَمُ بَلَی.

فَقَالَ: أَنَا أَخْلُقُ!

فَقَالَ لَهُ: کَیْفَ تَخْلُقُ؟

فَقَالَ : فَقَالَ أُحْدِثُ فِي الْمَوْضِعِ ثُمَّ أَلْبَثُ عَنْهُ فَيَصِيرُ دَوَابَّ فَأَكُونُ أَنَا الَّذِي خَلَقْتُهَا !

فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام: أَ لَيْسَ خَالِقُ الشَّيءِ يَعْرِفُ كَمْ خَلْقُهُ؟

قَالَ بَلَي.

قَالَ علیه السلام: فَتَعْرِفُ الذَّكَرَ مِنْهَا مِنَ الْأُنْثَي وَ تَعْرِفُ كَمْ عُمُرُهَا؟

فَسَكَتَ (2)

ابن ابی العوجا بر امام صادق علیه السلام درآمد و گفت: آیا نمی پنداری که خدا آفریننده هر چیزی است ؟

امام علیه اللام فرمود: آری.

ص: 150


1- سوره طور (52)، آیه 35 - 36
2- توحید صدوق، ص 295 - 296، حدیث 5؛ بحار الأنوار، ج 3، ص 50، حدیث 24

گفت : من [ نیز ] می آفرینم !

امام علیه السلام پرسید: چگونه ؟

گفت: در جایی غائط می کنم، سپس [ مدّتی ] درنگ می ورزم، جاندارانی [در آن ] پدید می آیند، این منم که آن ها را آفریدم!

امام علیه السلام فرمود: مگر نه این است که آفریدگار چیزی حدّ و اندازه خلق خود را می داند ؟

گفت: چرا

امام علیه السلام فرمود: نر و مادۀ آن ها را می شناسی؟ مقدار عمرشان را می دانی؟

ابن ابی العوجا، خاموش [و حیران ] ماند .

في التوحيد : مسنداً عن ابى الحسن على بن موسى الرضا علیه السلام

﴿أنَّهُ دَخَل عَلَیهِ رَجُلٌ ، فَقالَ لَهُ: یَا اِبْنَ رَسُولِ اَللَّهِ مَا اَلدَّلِیلُ عَلَی حُدُوثِ اَلْعَالَمِ؟ قال علیه السلام: أَنْتَ لَمْ تَکُنْ ثُمَّ کُنْتَ وَ قَدْ عَلِمْتَ أَنَّکَ لَمْ تُکَوِّنْ نَفْسَکَ وَ لاَ کَوَّنَکَ مَنْ هُوَ مِثْلُکَ﴾ (1)

ترجمه : از حضرت رضا علیه السلام روایت شده که بر آن حضرت مردی وارد شد و گفت: ای پسر پیغمبر چیست دلیل بر حدوث عالم ؟

حضرت فرمود: تو نبودی پس به وجود آمدی و میدانی که تو خود را ایجاد نکرده ای و دیگری چون تو هم ، تو را ایجاد نکرده است .

در این روایت، امام علیه السلام دلیل بر حدوث عالم، حدوث یک فرد از بشر را قرار داده است.

ملاحظه کنید که چگونه ائمه اطهار علیهم السلام تذکُّر می دهند -به فطرت و برهان فطری - به مصنوعیتِ انسان و خالقیت خدای متعال را بر مُنکرین روشن می سازند! چگونه می توان تَوهُّم کرد که خالقِ انسان خودش یا مثل خودش یا ماده بی دانش و مُرده باشد

ص: 151


1- توحید صدوق، ص 293، حدیث 3؛ احتجاج طبرسی، ج 2، ص 171؛ بحارالأنوار، ج 3، ص 36، حدیث 11

خلقت انسان به قدری عجیب است که بزرگان بشر از شناسایی او اظهار ناتوانی نموده اند. جمعی از دانشمندان گفته اند که فصول و حقایق اشیا مجهول است؛ (1) لذا در مقام تعریف ،اشیا به ظاهرترین خواص و لوازم مانند ناطق و صامت تعبیر کرده اند.

8.تذکر به آیت بودن انسان از حیث روح

چنان که در مبحث قبل اشاره شد انسان از دو جهت بدن و روح آیتِ خداوند می باشد.

جهت اول را شرح دادیم و اکنون به جهت ثانی می پردازیم.

جهت دوم: آیت بودن انسان است از حیث روح .

انسان بالفطره مایل و شایق به شناسایی و دانستن حقیقت و آثار هرچیز می باشد .

چون خود را از هر چیز به خود نزدیک تر می بیند ناچار میل دارد خود را بشناسد و بداند از کجا آمده به کجا می رود؟ آیا قبل از زندگی این جهان وجودی داشته یا نه ؟ آیا بعد از مردن هم بقایی دارد یا چون نباتی است که در اثر عوامل طبیعی می روید و بعد از چندی خشک شده و می پوسد و به کُلّی از بین می رود؟ آیا این قوایی که دارد ذاتی اوست یا از سرچشمه دیگری اعطا شده است؟ و صدها سؤال دیگر [به همین گونه ] انسان، در حقیقت و قوا و آثار خویش دارد و می خواهد به جواب آن ها برسد.

دانشمندانِ بَشَر [ی] در این مباحث، اندیشه هایی نموده و هر یک سخنی گفته اند و هر کدام را جمعی پیروی نموده اند.

شناسایی حقیقت انسان و آثار و خواص و قوای او و کلّیه مباحثی که در اطراف پرسش های فوق بشود معرفة النفس (خودشناسی) نامند .

حکما و فلاسفه هر چه در این موضوع بیش تر بحث و دقت نموده اند بیش تر دچار حیرت گشته اند. حتی بعضی از بزرگان در بیانِ حدیث ﴿مَن عَرفَ نَفْسَه فَقَد عَرفَ

ص: 152


1- نگاه کنید به سخنان بوعلی سینا در تعلیقات: 34، که ملاصدرا آن را در اسفار، ج 1، ص 461 (چاپ انتشارات بنیاد حکمت اسلامی صدرا) نقل می کند ؛ و نیز به مصباح الأنس فناری (ترجمه محمد خواجوی): .25-22

رَبَّه﴾ (1) گفته اند: چنان که معرفتِ خداوند محال است، شناسایی نفس نیز مُمتنع است. (2)

ولی ناگفته نماند که این سخن اشتباه [ است ] و مخالف با حدیثِ شریفِ ﴿أَعْرَفُكُم بنفسه أعْرَفُكُم بِرَبِّه ﴾ (3) (4)

در شناسایی روح و تعریف آن نظریه و آرای دانشمندان بسیار است- که ذکر همه آن ها موجب تطویل کلام است- و ما به ذکر سه قول مهم و بحث در اطراف آن می پردازیم.

1. عقيده مادّيون .

2. فلاسفه و عرفاء.

3. قرآن مجید و روایات.

1.عقیده مادیون

به طور کلی مادیون به وجود روحی که- جداگانه از بدن وجود داشته و او را حیات و بقایی قبل از تشکیل یا بعد از فنای بدن باشد - عقیده ندارند و می گویند: ما جز به آن چه محسوس به حواس گردد مُعتقِد نیستیم و ماورای امور حسی را قبول نداریم و نمی فهمیم ؛ لذا با مختصر اختلافی روح و آثار او را مولَّد از ساختمان بدن و مزاج می دانند .

ص: 153


1- هر که خویشتن را بشناسد پروردگار خویش را در می یابد. این حدیث در مصباح الشریعه : 13؛ عوالی اللئالی ، ج 4، ص 102، حدیث 149؛ بحارالأنوار، ج 2، ص 32، حدیث 22 از پیامبر صلى الله عليه و سلم نقل شده است و در غرر الحکم ص 232، حدیث 4637، از امیرالمؤمنین علیه السلام روایت چنین آمده است: ﴿مَنْ عَرَفَ نَفْسَهُ عَرَفَ رَبَّهُ﴾
2- این سخن را حاج ملاهادی سبزواری مطرح می کند ؛ نگاه کنید به حاشیه آسفار، ج 7، ص 22 ، وجه پنجم برای «من عرف نفسه ... »
3- در احادیثِ دیگر نیز امکان معرفتِ نفس بیان شده است؛ امیرالمؤمنین علیه السلام می فرماید: ﴿مَعْرِفَهُ اَلنَّفْسِ أَنْفَعُ اَلْمَعَارِفِ﴾، معرفت نفس سودمندترین معرفت ها است (غرر الحکم ص 319) امام باقر علیه السلام نیز فرموده اند: ﴿لا مَعْرِفَةَ کَمَعْرِفَتِکَ بِنَفْسِکَ﴾، معرفتی چون معرفتِ نفس نیست ( تحف العقول، ص 208 ). (س)
4- این سخن از پیامبر صلی الله علیه و آله روایت شده است؛ نگاه کنید ،به الاقتصاد (شیخ طوسی)، ص 14؛ روضة الواعظين، ص 20 ؛ جامع الأخبار، ص 35، حدیث 12.

چنان که بعضی گفته اند: روح جسم لطیفی است که از اجزای لطیف غذا تکوین شده است؛ جمعی گفته اند: که روح حاصل از دَوَران خون است ؛ و دسته ای گفته اند: [روح] هوایی است سیّال در بدن ؛ و گروهی گفته اند: روح، نوری است که از حرارت طبیعی مزاج حاصل گردد. (1)

جمعی از مادیون عصر حاضر گویند : ادراک و شعور و فهم و علم و حیات - به طور کلی همه اموری که به نام آثار روحی نامیده می شوند - مُتولّد از اجزای دِماغ (2) هستند؛ یعنی همان طور که هر یک از اجزای بدن مانند قلب و جگر و کُلیه دارای وظايف خاصه و آثار مُعَیَّن می باشند، اجزا و سلول های دماغی هم دارای آثاری می باشند.

در حقیقت آثار روحی هم- مثل نور و حرارت و الکتریسیته - آثار جسمانی می باشند و کلیه اموری که الهیون آثار روحی می نامند آثار ماده هستند و نیازی به وجود روح دیگر و قوای او نیست. (3)

و برای مُدّعای خود دلایلی آورند که نخست آن ها را نقل و سپس به ذکر جواب می پردازیم .

اولاً: قانون تبعیت

یعنی می بینیم که زیادی و نقصان قوای روحی تابع کیفیّت مزاج و صحت و مرض و ضعف و قوۀ بدن است هر چه بدن سالم و قوی باشد قوای روحی ( فکر و ادراک ) بهتر کار می کنند و با ناتوانی بدن نیز قوای روحی ضعیف می شود؛ و با اختلال قوای بدن قوای روحی نیز مُخْتَل می گردد

چنان که در نتیجهٔ بیماری تن، عقل، ضعیف می شود و حافظه از بین می رود؛ و با

ص: 154


1- لغت نامه دهخدا، ذیل ماده روح.
2- دِماغ : مغز سر
3- گفتار این دسته از مادیین را در این منابع می توانید ببینید: اسرار مرگ (کامیل فلاماریون) ؛ متافیزیک (فیلسین شاله) ؛ زندگی و روح مادی است (دکتر تقی ارانی) ؛ فلسفهٔ بشری و اسلامی (مرحوم میرزا جواد آقا تهرانی) ؛ به سوی جهان ابدی (زین العابدین قربانی).

اختلال مغز جنون عارض شخص می شود؛ و در اثر تخدیر اعصاب - به وسیله دارو - حواس از کار می ماند و با استعمال داروهایی تحریک می شود.

و این دلیل است بر این که: قوای روح ، اموری است مادی .

ثانياً: قانون وراثت

بعضی اوصاف پدران و مادران به فرزندان ایشان منتقل می شود.

همین طور که اولاد ، بعضی امراض و سلامتی یا ضعف و قوت بدن را از پدر و مادر به ارث می برد در اخلاق و اموری هم که روحی نامیده می شود نیز [ فرزند ] وارث پدر و مادر است ؛ و این، دلیل است بر این که روح نیز [از] سنخ بدن است که اموری به ارث - با نطفه پدر و شیر مادر- به او منتقل می گردد ، و إلّا وراثت معنا ندارد.

ثالثاً: قانون تحوُّل

احتمالی است که منظور قائلین به مادّه تحوُّلی می باشد؛ خلاصه این احتمال این است:

مادّه - خود به خود - مُتحوّل و مُتغیّر است و در هیچ ،آن ، به یک شیئیّت و حقیقت باقی نیست و یکی از اقسام تحوُّلات، تحوُّل به ضد و نقیض است ، و چون که متحوّل به شیء دیگر شد دارای آثار مخصوصی است.

از جمله حالات مادّه- که منشأ آثار خاصه می باشد - حالتِ سلول های دماغ است که دارای آثارِ علم و ادراک و فهم و شعور می باشند .

گویند که نزاع الهیّون (معنویون) با مادّیون در این است که ماده متولّد از معنا یا معنا متولد از مادّه است که در صورت ،اول حق با الهیّون و در صورتِ ثانی، حق با مادّیون است؛ و چون مادّه بدون معنا دیده و محسوس می شود و معنای بدون ماده محسوس نیست، پس معنا وجود مستقل ندارد و متولّد از مادّه است.

جواب شُبهات مادّیون

اشاره

قبل از ذکر جواب شبهات ،مادّیون باید ذهن خواننده را متوجه [ و روشن ] سازیم.

ص: 155

به طوری که از کُتُب مادّیون عصر حاضر استفاده می شود آن ها در مقابل فلاسفه روحی ( ایده آلیسم) قرار گرفته اند و چون طَرفین از معارفِ حَقَّه نصیبی ندارند راه افراط و تفریط را پیموده اند.

فلاسفه روحی یا معنویُّون - مانند «بِرِكلى » - جز روح و معنا، مُنکر هر حقیقتی شده اند و حتی وجود ماده را انکار می نمایند به این معنا که اگر ما نباشیم و اندیشه نکنیم ، مادّه ای وجود ندارد و نتیجه سخن آن ها این می شود: «جهانی خارج از ذهن ما وجود ندارد!» (1)

مادّیون- در مقابل - جز مادّه و آثارش مُنکر هر چیز شده اند و فکر را از آثار مادّه دانند و گویند: « اشیا ، مُوجِد و موجب تصوُّراتِ ما هستند!».

ما می گوییم: طرفَین در اشتباه می باشند و راه خطا می پیمایند. ماده و روح - هر دو - وجود و حقیقت جداگانه دارند و هیچ یک خالقِ دیگری نیستند؛ و هر دو را خداوندی که از سنخ هیچ یک نیست آفریده و جسم و روح ما را تحت تأثیر و تأثُّرِ هم قرار داده است. در این بحث کافی است که بر خواننده روشن سازیم که نفس، غیر از ماده و آثار اوست و انسان جز بدن جسمانی ، دارای حقیقت دیگری است که [از] سنخ ماده (2) نیست- که ما آن را «روح» یا «نفس» می نامیم - و جواب شبهات مادیون را بدهیم.

بحث در حقیقت و قوای روح- و اختلاف معارف قرآن با فلاسفه الهی - را به محل خود موکول می کنیم

1. بهترین شاهد رجوع به وجدان است؛ یعنی هر عاقلی هستی خود را وجدان

ص: 156


1- نگاه کنید به، موسوعة الفلسفه (عبدالرحمن بدوى) ، ج 1، ص 291؛ سیر حکمت در اروپا، ج 2، ص 151، درباره دیدگاه بارکلی رجوع کنید به رساله در اصول علم انسانی و سه گفت و شنود (جرج بارکلی ؛ ترجمه منوچهر بزرگ مهر): سراسر کتاب
2- مقصود مرحوم استاد این است که روح از سنخ مواد محسوس این جهان (و اجزای فیزیکی آن) نمی باشد و نیز از مجردات فلسفی به شمار نمی رود؛ در بحث های آینده به این سخن، تصریح شده است. (س)

می کند که از آن تعبیر به من می نماید و دانایی و توانایی، خواستن و نخواستن ، فهمیدن و نفهمیدن را به خود نسبت می دهد و در حالی که هیچ توجه به بدن و اجزای بدن یا سلول های مغز ،ندارد خود را فرد واحدی می شناسد. اگر سلول های مغز- بالاستقلال - مُدرِک باشند باید نخست خود را ادراک و وجدان نمایند! در صورتی که چنین نیست!

به علاوه، شخص وجدان می نماید خود، متفکّرِ و مُدرِک است و ذات او عین فکر و ادراک نیست.

2. شخص در حال خواب و تجرید و انخلاع (1) از بدن، وجود خود را ادراک می نماید و بدون این که حواس ظاهره در کار باشد، می بیند و می شنود و دارای لذات و آلامی است که گاهی لذایذ و آلام او از حال بیداری شدیدتر می باشد. .

3. نزدِ علما مُسلََّم است که اجزای بدن به واسطهٔ جریان خون و تنفُّس و تغذیه در تبدیل می باشد؛ یعنی پیوسته قسمتی از سلول های بدن می میرند و از بین می روند و سلول های دیگری جانشین آن ها می شوند ولی با این تبدُّل دائمی - در همه احوال - بالوجدان، شخصیت انسان باقی است و هر کس خود را همان شخص ده یا بیست یا پنجاه سال قبلی می شناسد، در صورتی که قسمت اعظم و شاید تمام بدن او تبدیل شده باشد.

4. در صورتی که قوای روحی ما مُتولّد از بدن باشد باید پس از آن که شخص در نتیجه بیماری قسمتی از بدنش تحلیل رفت - با از بین رفتن مواد جسمانی - معلومات و محفوظات او هم زایل شود و پس از بهبودی ناچار شود که تمام آن را دو مرتبه تحصیل و کسب نماید!

در صورتی که برخلاف گذشته از این که می بینیم بعضی اشخاص با داشتن بنیه ضعیف و ،ناتوان دارای روحی قوی یا معلوماتی فراوان می باشند و در حال بیماری

ص: 157


1- مقصود جدا شدن روح از بدن است، به کلام مؤلّف در صفحهٔ 180 و 181 رجوع کنید

جسمی، قوای روحی را از دست نمی دهند و به فرض این که چندی هم روح آنان به واسطه ضعف بدن کار خود را کاملاً انجام ندهد [ دانسته های آنان آسیب نمی بیند ] پس از بهبودی بدون این که مُجدَّداً تحصیلی کنند آن چه دانسته بودند دوباره می دانند و با تبدیل اجزای بدن، تجدید مُكْتَسَبات لازم نمی گردد ولی آثار اجسام پس از زایل شدن، باید تجدید شوند. (1)

اکنون به جواب شبهات مادیون می پردازیم:

1. ما هم تصدیق داریم که اجزای دِماغی و مزاج و صحت یا بیماری آن ها در قوای روحی مدخلیت دارند ولی دخالت آن ها مانند سلامتی چشم و گوش است که در دیدن و شنیدن شرط می باشند و مادّیون هم چشم و گوش را -به ذاته - بیننده و شنونده نمی دانند و آن ها را آلات حس می.شمارند

این مطلب نزد حکمای قائلین به تَجرُّدِ روح هم مسلم است؛ لذا فلاسفه اثباتِ تَعدُّد قوای روحی می کنند و هر قسمت را به قسمتی از مراکز دماغ نسبت می دهند گروهی از فلاسفه هم کسبِ اخلاق حسنه و تهذیب آن را مؤسَّس بر تصحیح و تقویت مزاج نموده اند. (2)

ص: 158


1- دربارهٔ دوگانگی و جدایی روح از بدن مطالب فراوانی گفته شده است. در کتاب «ميزان المطالب» دلائلی آمده است که در این جا یکی از آن ها را نقل می کنیم: بالوجدان هر کس در خود می یابد که ذات او مدرک جمیع اصناف ادراکات گرچه به وسائط آلات - برای جميع مدرکاتش باشد با این که بالوجدان بدن (نه به تمامی و نه به جزئی از اجزائش) مدرک جميع اصناف ادراکات برای جمیع مدرکات .نباشد پس ذات ما غیر از بدن و اجزای بدن است (میزان المطالب، ص 259). دلائلی که فلاسفه الهی در تَجرُّد نفس می آورند (و مجموع آن ها در صفحات بعدی این کتاب نیز آمده است) وجود حقیقتی غیر از بدن را اثبات می کند هر چند در اثباتِ تَجرُّدِ نفس ناتوان است. در این جا اگر اشکال شود که: ادراک کلیات نیز از آثار مغز است و معنایی است که از ماده تراوش کرده است! می گوئیم: روشن است که آثار ماده باید مادی باشد؛ زیرا از ماده جز ماده و مادی پدید نمی آید. (س).
2- خواجه نصیرالدین طوسی قدس سره در کتاب اخلاق ناصری ص 169 - 170 می گوید: چون عنایت یزدانی، نفس انسانی را بر بنیه جسمانی مربوط آفریده است و مفارقت یکی از دیگری به مشیّت خود عزّ اسمه - منوط گردانیده، و تأثُّر هر یکی از طریان سببی یا علّتی، موجب تغیّر یک دیگر می شود ... پس معالج نفس باید که اوّل تعرّف حال سبب کند، اگر تغییر بنیه بوده باشد آن را به اصناف معالجات که کتب طبّی بر آن مشتمل است مداوات ،کند و اگر تأثّر نفس بوده باشد به اصناف معالجات که کتب این صناعت بر آن مشتمل است، به ازاله آن مشغول ،شود که چون سبب مرتفع شود لامحاله مرض نیز مرتفع شود.

و در شریعتِ مقدسه اسلام نیز حفظ صحتِ بدن از امور مُهمَّه شمرده شده و راجع به خواب و خوراک و لباس و نظافت و کُلیه امور متعلّق به بدن- از انعقاد نطفه تا ولادت و مراحل زندگی تا به خاک سپردن شخص - دستورهای فراوانی وضع شده است.

به قسمی که شارع مقدس اسلام- با اثبات وجودِ روح -اهمیت به این امور داده است ، هیچ یک از دانشمندان اهمیت نداده و دستورهای جامع وضع نکرده اند؛ و قسمت مُهمّی از تکالیف شرعی مربوط به اموری است که دخالت در حفظ و تندرستی دارند.

به طور کلی پیوسته روح و بدن در تأثیر و تأثُّر از یک دیگر می باشند و می توان گفت به نطفه پاک و مزاج صحیح «روح پاک» و به نطفه ناپاک و مزاج کثیف «روحِ ناپاک» تعلُّق گیرد و در لسان اسلام مادۀ اصلی بدن به طینت «عليين» و «سجين» (1) تعبیر شده اند و ارواح هم به نام اصحاب یمین و اصحاب شمال و علیینی و سجینی نامیده شده اند .

خلاصه این که دلیل اول مادیون- که ذکر شد - بیش از مدخلیت و آلت بودن بدن را در کار روح اثبات نکند و کافی است که وجود و صحت بدن را برای کار روح در عالم جسمانی اسباب و شرایط بدانیم؛ چنان که در موارد دیگر شبیه آن را می بینیم.

مثلاً با این که قوۀ الکتریسیته امری جدا از سیم و چراغِ برق- و سایرِ لوازمِ آن -

ص: 159


1- عِلّيين (جمعِ عِلِّى يا علم منقول) : بلندی ها، بالاترین درجات ،بهشت ملکوت اَعلی ؛ کتابی که کارهای خیر نیکان در آن نوشته می شود ؛ سِجّین: از مادّۀ سجن (زندان) و معنای مبالغه را می رساند، محلّ کتاب یا خود کتابی که اعمال کافران و فاسقان در آن نوشته می شود؛ این دو واژه (علیین و سجین ) در سوره مطففین (83) : 7، 9، 18، 20 به نامۀ نیکان و بدکاران تفسیر شده است و در روایتی از امام باقر علیه السلام علیین به آسمان هفتم و سجین به زمین هفتم معنا شده است رجوع کنید به مجمع البیان، ج 10، ص 452 و بحار الأنوار، ج 58، ص 48 ( باب سدرة المنتهى و معنى عليين و سجين )

می باشد در موقعی که یکی از لوازم چراغ یا خودِ آن نقصی داشته باشد، روشنایی ظاهر نگردد و نمی توان از این رابطه تصوُّر نمود که ،نور متولّد از چراغ و سیم و لوازم آن است، بلکه امری است خارجی که با شرایط و لوازم مخصوصی ظاهر می گردد ؛ و نمی توان دستگاه گیرنده صدا را مُولّد صوت دانست.

2. دلیل این که ادراک و تفکُّر از وظایف و قوای ماده نیست این است که گاهی اوقات اجزای دماغی و بدن در کمال صحت و سلامت اند، مع ذلک شخص ، نمی بیند و نمی شنود، در حالی که شخص، توجُّه کامل به امری دارد حواس ظاهری او تعطیل می شود؛ چنان که در مُرتاضین و عُشّاق این حال شدیدتر است. اگر این امور از آثار ماده باشد باید در اوقاتِ سلامتی ، شخص همیشه مُدرک باشد.

3. از برای روح لذایذ و آلام و خواسته هایی است که مناسبت با جسم و ماده ندارد و برخی با صلاح و بقای جسم مباین است چون حُبّ جاه فداکاری، ترک لذایذ و محبت و نتوان تصوُّر نمود که مادّه دارای چنین کیفیاتی باشد.

4. اگر اشکال کنند که: چگونه حیوانات دارای شعور می باشند و حال آن که به قول الهيون دارای روح انسانی نیستند؟

گوییم: آن چه مُسلّم است روح حیوانی در مرتبۀ روح انسان نیست و مُدْرِک بودنِ حيوانات هم اثباتِ مُدّعای مادّیون را نکند بلکه ادراک حیوانات مرتبه نازله از شعور و ادراک انسان است و خداوند به هر حیوانی- به مقتضای حکمت - شعور و ادراک لازم برای حفظ خود و بقای نسل یا انجام خدمتی و کاری را اعطا نموده است

5. در جوابِ قائلین به مادّه تَحوُّلی گوییم: سخن شما و کُلّیّه مادّیون به این مطلب منتهی می شود که از مادّه- در حالات و تحوُّلات مختلفه - آثار مختلفه متفاوت بروز می کند، یا این که خودِ مادّه تبدیل به قُوّه (1) می شود. در هر یک از دو حالت فوق که آن را مُحقَّق فرض کنیم و به آن تسلیم شویم از کجا ثابت می شود که فکر و اراده ، آثار مادّه

ص: 160


1- قُوّه : نیرو، انرژی

می باشند؟ و به صرف این که از مادّه در حالات مختلفه آثار گوناگون بروز می کند، مُدّعای شما ثابت نشود.

6. در جواب این که گویند: مادّه بدون معنا وجود دارد و آن را می بینیم ولی معنا بدون مادّه محسوس نشود پس وجود ندارد؛ بنابراین معنا مُتولّد از ماده است.

گوییم: بنابر همین تقسیم خود مادّیون به دو سنخ وجود ماده و معنا قائل می باشند. پس طریق دیدن و یافتن معانی جز راه دیدن و یافتن مواد ،است، نباید انتظار داشت که معانی را با حواس ظاهره- که وسیلهٔ احساس و درک مواد هستند - درک نماییم، بلکه درک آن ها نوع دیگر است که داشتن مغز و فکر و سلامتی آن، شرط درک معانی است .

7. چون وسیله ارتباط ما با عالم خارج «حواس» می باشند و ما در اثر دیدن و شنیدن، لمس نمودن بوییدن اشیای خارجی را درک می کنیم کسی که فاقد یکی از حواس باشد ناچار نوعی از ادراکات را فاقد می شود و این سخن را دانشمندان غیر مادی نیز گفته اند: ﴿مَن فَقَدَ حِسّاً فَقَدَ علماً﴾؛ (1) [هر كس حسی را از دست دهد علمی را از دست داده است] »

ولی این مطلب دلیل آن نمی شود که ،فهمیدن دانستن تصورات از اشیا مُتولّد از ماده (یعنی از وجود خارجی آن ها) باشد؛ زیرا صرف وجود خارجی شیئی برای درک و فهم کافی نیست، بلکه باید شخص خود دارای امری دیگر - یعنی قُوّه فهم و درک و تصوُّر - باشد تا صورت خارجی را دریابد و بدون قوة عقل، خود اشیا کاشف حسن و قبح نیستند.

با توجه به این قسمت و مطالبی که قبلاً ذکر شد آشکار گردید که معانی و فکر، نه آثار مغز و نه مولود اشیا و مواد خارج می باشند و این که گویند غیر محسوس را نمی فهیم، جز بر جهل خودشان دلیل نیست

2.مُختار فلاسفه و عرفا در باب معرفتِ روح

فلاسفه گویند: روح گوهری است بسیط و مُجرَّد از مادّه و لوازم مادّه و تعلُّق او

ص: 161


1- البرهان (زرکشی) ، ج 3، ص 420؛ المبدأ و المعاد، ص 473

به بدن تعلُّق تدبیری است چون تعلُّق سلطان به مملکت و ناخدا به کشتی روح به فنای بدن فانی نشود و پس از مرگ ما مُتَنَعِّم است یا مُعذَّب است به نعم و عذابِ روحانی

گروهی از آنان قائل شده اند به قدم ارواح و برخی به حدوث آن (1) ؛ و بعضی قایل به تناسخ شده و گفته اند که روح در اجسام و ابدان تردد دارد؛ (2) بعضی دیگر گفته اند که ارواح ، یک حقیقت اند و اختلاف آن ها به عوارض و مشخصات است - و این قول نسبت به ارسطو داده شده است (3) و بعضی گفته اند: ارواح انواع مُتَعَدِّده هستند و هر نوعی دارای افرادی است؛ این قول را هم به ارسطو نسبت داده اند .

مختار ملاصدرا این است، گوید: نفس در ابتدای حدوث صورتِ جسمی است و به حرکت در ذات و جوهر خود می رسد به مرتبه حس و ادراک و خیال و عقل می رسد تا این که منتهی شود به عقل فعّال؛ (4) و این، قول عرفا است (5)

و نیز اختلاف کرده اند که مرکز روح - در بدن - کجاست؟ از اَفلاطون نقل شده که مرکز روح «دِماغ » است ، و از ارسطو نقل شده که « قلب» است

از سُقراط نقل می کنند که گفته است:

ارواح، خلق شده اند در عالم دیگر ؛ قبل از خلقتِ آبدان مُتَنَعِّم بوده اند در آن عالَم معارف الهیه و پس از تعلُّق به ابدان آن چه را در آن عالم می دانسته اند فراموش کرده اند و مُتذکّر می شوند در این عالم به تذکُّرات و فکر صحیح ؛ و از برای هر روح

ص: 162


1- علامه حلی قدس سره در کشف المراد، ص 189 قول به قدیم بودن نفوس بشری را به افلاطون نسبت داده و قول به حادث بودن آن را به ارسطو منتسب کرده است.
2- تناسخ : خارج شدن روح انسان از کالبدی و داخل شدن آن به کالبدی دیگر ؛ (تناسخیه : کسانی که انتقال ارواح را به اجساد قائلاند و بعث و حشر را انکار می کنند) اولین کسانی که در میان حكما قائل به تناسخ شده اند فیثاغورس و پیروان او بوده اند و بعضی گویند افلاطون نیز قائل به تناسخ بوده است (فرهنگ علوم عقلی، ص 176)
3- كشف المراد، ص 187
4- اسفار، ج 8، ص 395 - 396
5- شرح منظومه ، ج 2، ص 790 به بعد فرهنگ علوم عقلی ، ص 386

روحی است که آن را حفظ نماید و تعلیم و تذکر دهد به او خیر و شر را، و مرکز آن دماغ است؛ و از برای انسان دو روح دیگر می باشد: روح عقلی ، که مرکز او «سینه » است و روح شَهوی که مرکز او «شکم» است.

و نیز گفته است که:

،روح جوهری است غیر مرئی حقیقت او غیر حقیقت اجسام می باشد زیرا اجسام به حِسّ ادراک شوند و روح به حس ادراک نگردد بسیط است و ترکیبی در او نیست زیرا ترکیب از لوازم اجسام است و قابل انحلال نیست؛ زیرا انحلال لابُدّ منتهی شود به بسیط

روح امر کننده و سلطان بر بدن و بر اجزای بدنیه است و از ناحیه رُبوبی است، و قابل زوال نیست و پس از مرگ برگردد به اصل خود، در حالی که خالی از خوف و خطر و کراهت باشد به شرط این که در مقام مُفارقت از بدن خالی باشد از عیوب و نواقص روحی و باقی بماند به صفای اولیه خود که به این عالم آمده است.

و می گوید :

اگر چه این احتمالات کافی نیست برای اثبات بقای روح، لكن بقيه احتمالات موهوم و این احتمالات مظنون است.

و در مقام جواب شبهات مادّیین گوید:

معلومات نفس تذكَرات است نمی شود از آثار ماده باشد، پس او زنده است به زندگی قبل از ماده .

علاوه، اگر موجود شده باشد از ماده، باید تابع ماده باشد و حال این که می بینیم مُشتَهَیات روح و کمالات آن غیر کمالات بدن و ماده است، بلکه زَجرِ بدن باعث كمال روح و سعادت اوست.

و نیز در مقام بقای نفس گوید:

مادّه ، ذاتِ مُرده و حیات او به نفس است و حیات نفس به ذات او است و نفس، ضد ماده است ؛ ماده مُركَّب و مُنْحَل و فانی است و نفس ، بسیط و غیر مُنْحَل است

ص: 163

و قابل زوال نیست (1)

اگر نسبت این قول به سقراط صحیح باشد شبیه به کلمات انبیاست، (2) ولی از جهاتی مخالفت دارد که در ضمن بیان آیات و روایات مربوطه روشن می گردد.

افلاطون در مقام اثباتِ تجرد و بقای نفس گوید:

حیاتِ هر چیزی به روح و حیاتِ روح به ذات اوست و چیزی که ذات او حیات و علم است قابل زوال نیست. این همان بیانی است که از سقراط نقل کردیم.

و نیز گوید:

موت به واسطۀ نقصانی در شیء است و روح از نقصان و پلیدی پاک است. به علاوه، روح مُتَحَرِّک است به ذات خود و هر چیز که چنین باشد قابل فنا نیست ( باید دانست که پس از قول به تجرُّد مراد افلاطون از حرکت حرکت اجسام نیست ، بلکه مراد علم و ادراک است ).

این است مختار فلاسفه و خلاصه اقوال آنان راجع به روح انسان (3)

[دلیل های مُجرَّد بودن روح]

بعضی از فلاسفه (4) بر «تجرُّد روح» به ده دلیل استدلال کرده اند که ما-به طور

ص: 164


1- برخی از آراء منسوب به سقراط در ملل و نحل شهرستانی (ج 2 ص 85، چاپ بیروت) آمده است.
2- از منابع اولیه یونانی به دست می آید همه امور نزد یونانیان تحت تأثیر تقدّس خدایان بوده است تا آن جا که در سوگندنامه پزشکی سقراط ، به سه خدا به طور مشخص و همچنین به همۀ خدایان سوگند می خوردند که وظایف پزشکی خود را به بهترین نحو انجام دهند. تعابیر ارسطو هم در مورد واحد یا کثیر بودن خدا، متعارض است به نظر می رسد او ابتدا موحد بوده است و پس از آن در مورد توحید و شرک دچار تردید شده است. بنابراین، صحت انتساب برخی از عقاید توحیدی و مطالبی که شبیه به کلمات ،انبیاست، به فلاسفه یونان کاملاً مورد تردید و نیازمند به تحقیق می باشد. (نگاه کنید به تاریخ تمدن، ویل دورانت = تتو ، جلد 2، ص 387؛ حکمت و اندیشه دینی، ص 388)
3- اقوال گوناگون دربارۀ نفس در اسفار، ج 8، ص 241، 311 آمده است.
4- شرح اشارات ، ج 3، ص 264

اختصار - ادله آن را بیان می کنیم:

1. نفس مُدْرِک کلیات است (کلی، امر مشترک بین افراد غیر متناهی [است]) و کلی از معانی است و مُجرَّد از جسم و جسمانی است و نیز مُجرَّد است از لوازم حس و خیال و جسم و جسمانی ، پس نفس که مدرک کلی می باشد جسم و جسمانی نیست ؛ زیرا جسم قابل ادراک و فهم [امور] مجرد نیست و اگر جسمانی بود مُدرکات او دارای خواص ماده- از وضع و شکل و غیره- می بود و لازم می آمد کُلّی [ای] که ادراک شده، مُجرَّد نباشد (1)

2. نفس ادراک کلی کند و کلی دارای افراد غیر متناهیه است؛ و نفس به ادراک اشیای مُتعدّده یا غیر متناهیه در مرتبه واحده توانا بر افعال زیاد یا غیر متناهی است ؛ و اَفعال و آثار ماده محدود و متناهی است چون- ماده در مرتبه واحده دو صورت قبول ننماید - پس نفس ، غیر ماده است (2)

3. نفس ، چیزی را که بسیط و دارای جزء نیست ادراک کند و ماده و مادی دارای جزء مُنْقَسِم است. اگر نفس ماده بود - مانند مقدار یا صُوَری که در مقادیر است - البته مُدْرَک بسیط مُنقَسم می شد به انقسام نفس و ماده و حال این که امر بسیط غیر منقسم است. (3)

4. نفس ادراک می کند ذات خود و بدن و آلات بدنی را که به آن ها فرمان فرمایی می کند ، و ادراک می کند که مدرک خود و مُدْرِک آلات ،است و محتاج نیست در اثر -که فعل اوست -به محلی که قائم باشد به او. پس نفس قیامش به خود اوست نه به محل ؛ و ماده -در فعل - محتاج است به محلی که قائم باشد به او پس نفس غیر ماده و مُجرَّد از ماده است. (4)

5. نفس - بدون شک و شبهه - خودش را ادراک می کند ؛ و علم به شیء یا به حصول صورت است از درک شده نزد درک کننده یا به حضور معلوم است نزد عالم و ادراک

ص: 165


1- شرح منظومه ، ج 2، ص 795 - 796
2- همان، ص 797 به بعد.
3- همان.
4- همان.

نفس خودش را به حصول صورت نیست وجداناً .

علاوه ، به فرض حضور صورت لازم آید اجتماع مِثْلَین. پس علم نفس به خودش به حضور ذات نفس است نزد خود نفس و این ادراک از خواص مُجرَّد است نه ماده؛ زیرا که هر ماده حضورش در ماده و به ماده دیگر است ( مانند صورت و شکل در آیینه و آب) پس نفس ، مُجرَّد است نه مادی (1)

6. ماده یا امر مُنْطَبع در ماده - مثل قلب یا دِماغ - مُركَّب است از صورت و شکل و حالّ و محل و اعراض ماده؛ زیرا در طبیعیات ثابت شده که جسم مرکب است از هیولی و صورت و دارای اعراض است؛ و اگر نفس ماده یا حالّ در ماده باشد باید همیشه مُدْرِک باشد یا هیچ وقت ادراک نکند؛ زیرا گفتیم ادراک یا به حصول است و یا به حضور، بر هر تقدیر یا دایم التعقُّل است یا مدرک نیست ابداً (2)

و بالجمله : اگر نفس ، ماده و مادی باشد باید ادراک کند دائماً یا هیچ ادراک نکند ؛ و می بینیم گاهی ادراک نماید و گاهی غفلت ،دارد پس ماده و مادی نیست (3)

7. نفس، معلوماتی را که -پس از اکتساب - فراموش کرده (بدون احتیاج به سببی جدید) رجوع می دهد؛ و صُوَر مادی پس از زایل شدن محتاج اند به سببی غیر از سبب ،اول پس نفس مُجرَّد است. (4)

8. نفس، جامع صُوَر مَتَعَدِّده و مختلفه است بدون تزاحم در صُوَر، ولی در صُوَر مادّیه ناگزیر از تزاحم است پس نفس، ماده و مادّی نیست. (5)

9. افعال و مُشتَهَیات و کمالاتِ نفس، ضد با افعال و مُشتهيات و کمالات بدن

ص: 166


1- شرح اشارات ، ج 3، ص 275؛ شرح منظومه ، ج 2، ص 795
2- اگر ادراک به حضور قابل (قلب یا مغز) باشد برای نفس چون همیشه حاضر است باید دائم التعقل باشد؛ و اگر ادراک به حضور صورت باشد، لازم آید اجتماع مِثْلَین در نفس و تعقّل ممتنع خواهد شد. (س).
3- شرح منظومه، ج 2، ص 803؛ شرح اشارات ، ج 3، ص 276
4- شرح منظومه ، ج 2، ص 803
5- همان.

است. فعل و کمال نفس ادراک است و به فکر و ادراک قوت پیدا می کند ولی فعل و کمال بدن - و اجزای بدنی و مادی- به فکر و ادراک نیست بلکه به واسطۀ فعل روح، بدن ضعیف می شود پس حقیقتِ نفس، غیر جسم و بدن است و مُجرَّد است. (1)

10. عرفا و قائلین به وحدت وجود ، دربارۀ نفس گویند : نفس ، در بدو حدوث و وجود، صورت جوهریّه جسمی است و در ذاتِ خود- به حرکت جوهریه - مُتحرِّک است تا به مرتبه حس و خیال و عقل برسد؛ و در هر مرتبه مُتَّحِد است با آن مرتبه ؛ یعنی در مرتبه حسی، حس و حاس و محسوس است و چون به مرتبه خیال برسد خیال و مُتَخيّل و مَتَخيَّل ( اول به کسر یاء و دوم به فتح یاء ) می باشد و چون به مرتبهٔ عقل رسد، عقل و عاقل و معقول است.

آخوند ملاصدرا- که قائل به حرکت جوهری است و فلسفه را با عرفان جمع نموده - در ابواب مُتَعَدِّده اشاره به این موضوع می نماید و قسمتی از کلام او را نقل می کنیم:

ما به الخروج مِنَ القُوَّة إلى الفعل - هو الفردُ التَّدريجى مِنَ المقولة - كما جازَ أن يكون كيفاً أو غَيره مِنَ الأعراض ، فجازَ أن يكون جوهراً صُوريّاً مادياً مُتَجدِّد الوجود، تدريجيّ الهويّة ، لا المَهيّة .

و برهانُ كَون طبيعة الجسمانية جوهراً سيّال الوجود مُتجدّد الذات والهوية ، مذكورٌ في الأسفار الأربعة ، إلى آخره. (2)

[فرد تدریجی ای که باعث می شود که چیزی از قوه به فعل درآید، چنان که جایز است «کیف» یا دیگر اعراض باشد جایز است جوهر صوري مادی باشد که وجودش تجدید شونده است و هویّت تدریجی دارد نه ماهیت تدریجی و برهان این که طبیعت ،جسمانی جوهری است دارای وجود سیال و ذات و هویتِ تجدیدپذیر در کتاب آسفار ذکر شده است ]

ص: 167


1- شرح اشارات ، ج 3، ص 273؛ شرح منظومه ، ج 2، ص 806.
2- عرشیه ، ص 231

در مسئله نفس ، می گوید:

إنَّ لِلنَّفس الإنسانية مقاماتٍ و درجاتٍ كَثيرةٍ - مِن أَوَّل تَكَوُّنها إلى آخر غايتها - و لها نشآت ذاتية و أطوار وجودية ؛ و هي في أوَّل النشأة التعلّقيّة جوهرٌ جسماني، ثُمَّ يَتَدَرَّجُ شيئاً فشيئاً في الاشتداد، و يَتَطَوَّر فِي أطوار الخلقة إلى أن تقوم بذاتها و تنفصِلُ عَن هذه الدار إلى دار الآخرة ، فَتَرجِعُ إلى ربّها.

فهى جسمانية الحدوث، روحانية البقاء ؛ و أوَّل ما تَتَكَوَّنُ من نشأتها قوّةٌ جسمانيةٌ، ثمَّ صورةً طبيعيةٌ ثمَّ نفسٌ حساسةٌ - على مراتبها - ثمَّ مُصَوّرةٌ ثمَّ مُفَكِّرةٌ [ ثمَّ ] ذاكرة، ثمَّ ناطقةٌ ثمَّ يَحْصُلُ لها العقلُ النَّظرى -بعد العملى - على درجاته مِن حَدِّ العقل بالقوَّة إلى حَدِّ العقل بالفعل والعقل الفعّال .

و هو الرُّوح الأمرى المضاف إلى الله في قوله :

﴿ الرُّوحِ قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّي﴾ (1) (2)

[برای نفس انسانی- از آغاز پیدایش تا نهایت آن- مقامات و درجات بسیاری است، نفس انسانی دارای نشئه های ذاتی و اطوار وجودی می باشد ؛ در نخستین نشئه- که نفس به بدن تعلّق می گیرد - جوهری جسمانی است، سپس اندک اندک نیرو و توان می گیرد و در اطوار خلقت، رشد و تکامل می یابد تا این که به پایداری (و استقلال) ذاتی می رسد و از این سرا رهسپار خانه آخرت می گردد و سوی پروردگارش باز می گردد.

پس نفس انسانی «جسمانية الحدوث » و «روحانية البقاء» است؛ در آغاز که پدید می آید جسمانی است آن گاه صورت طبیعی می یابد، پس از آن نفس حسّاسه- بنابر مراتبی که دارد- می شود و بعد مُصَوّره، آن گاه مُفكِّره (و بعد)

ص: 168


1- سوره اسراء (17)، آیه 85
2- عرشیه ، ص 235

ذاکره و پس از آن ناطقه .

سپس بعد از عقل عملی -با درجاتی که دارد - عقل نظری برایش پدید می آید و از حد عقل بالقوه به حد عقل بالفعل و عقل فعّال می رسد.

و آن همان روح امری است که منسوب به خداست، در این آیه که فرمود: «بگو: روح، از امر پروردگار من است»].

این بود ادله قائلین به تَجرُّد نفس و خلاصه تمام ادله و ملاک آن ها این است که : علم و ادراک و فکر، از امور معنویه و مُجرَّد از ماده و عوارض مادّه است و ممکن نیست که در ماده یا قائم به ماده باشد. پس لابُدّ محل این امور حقیقتی مُجرَّد است که روح باشد پس روح-که محل امور معنویۀ مُجرَّده یا عین آن امور است - مُجرَّد از ماده و عوارض ماده می باشد.

ردّ و قبول نظریۀ آنان مُتوقّف بر شناختن علم و ادراک و روح است که آیا این معانی، عین نفس هستند یا نه؟ و آیا علم نفس به ذات خود عین نفس است و علم او به اشیاء به توسط صور كليه مجرده است یا نفس عین معلومات است؟ یا این که علم و حیات و ادراک عين روح نیستند و خارج از ذات او هستند؛ و همچنین قدرت و سایر خواص مختصّۀ روح.

3. شناسایی روح و کمالاتِ آن به تعلُّم از قرآن مجید و روایات

آن چه از قرآن مجید و روایات مبارکات ظاهر می شود- و مطابق است با وجدان هر مُتأمّل منصف- این است که: انسان مُركَّب از روح و بدن است و کمالات روحی به برکت نوری است خارج از روح و بدن؛ و تعبیر شده است از آن نور و حقیقت ، به عقل و علم .

نورِ عقل، امری است مُستقل - سوای روح و بدن- که انسان به جنبه روحی از عقل استفاده می کند [ و] گاهی واجد آن نور است و گاهی فاقد آن و فاقد نور شدن مُضِرّ به بقای انسان نیست؛ مانند کسی که به خواب بسیار عمیقی رود [تا آن جا که ] از هر ادراکی - حتی از نفس خود - غافل باشد یا دیوانه باشد. در تمام این صُوَر، انسان- که عبارت از روح و بدن است - باقی است، لکن عاقل نیست.

ص: 169

اول مرتبۀ روح این است که دارای حیات باشد و حقیقتِ حیات امری غیر از ماده و روح است و کیفیت تعلُّق حیات به روح مجهول است.

قبل از بیان مطلب باید دانست که الفاظ کتاب و سنت مُقدَّسه - در مقام بیان - اشاره به نفس حقایق موجوده در خارج و واقع می باشد به عبارت دیگر، لفظ آب و خاک -و غيره - موضوع برای همین حقایق خارجیه که موجود است و واقعیت دارد، می باشد نه آن که مُتصوَّر از آب و خاک- و غیره - موضوع له آن الفاظ باشد .

و این که گفته شده ،الفاظ وضع شدهاند برای معانی ذهنیه - یعنی امور تَصوَّريّه و تَخيُّليّه - اگر چه واقعیت نداشته باشند و اعتبار و انتزاع ذهنی باشد، از مطالب اصطلاحی است و مربوط به استفاده مقاصد کتاب و سنت نمی باشد.

و همچنین- به طوری که سابقاً گفتیم - تأویل آیات و روایات منصوصه یا ظاهره، که نوع عقلای اهل زبان آن را می فهمند ( اگر چه احتمال خلاف هم داده شود) باطل، و خلاف وجدان و حکم عقل است. خصوص، تأویل کلام متکلّمی که در مقام بیانِ مراد و مقاصد خود باشد.

پس از توجه به آن چه ذکر شد می گوییم :

لفظ «علم» و «عقل» از الفاظی است که در کتاب و سنت ذکر شده، و اشاره به حقیقتی است که در خارج موجود و واقعیت دارد؛ تصوُّرات و خیالات، علم و عقل نیست . علم و عقل را تعریف نتوان کرد و نتوان شناخت مگر به آثار یا وجدان آن.

عقل، نوری است که انسان خوب و بد فعل را قبل یا بعد صدور به آن تمیز می دهد (چنان که می بیند احسان پسندیده و ظلم زشت است) و از رفتار بد خود پشیمان می شود. به این حقیقت نوریه خارجیه، معلوم گردد که [ آن ] تصوُّرات و خیالاتِ روح نیست، بلکه تصورات و خیالات غیر از این حقیقت می باشد این است که معصوم علیه السلام فرمود: عقل چیزی است که خوب و بد به وسیله او تمیز داده شود. (1)

ص: 170


1- امام علی علیه السلام از پیامبر صلى الله عليه و سلم نقل می کند که فرمود: ... فَيَفهَمُ الفريضة و السُّنَّةَ والجَيّدَ والرَّديَّ ؛ پس در قلب انسان آن گاه که بالغ شد - نوری نهاده می شود که فریضه [و واجب] را می فهمد و سنّت [و مستحب ] را می شناسد و خوب و بد را از هم تمیز می دهد (علل الشرایع، ج 1، ص 98 ، حدیث 1؛ بحارالأنوار، ج 1، ص 99، حدیث 14).

و خداوند به آن عبادت شود و بهشت به آن کسب گردد (1) (این ها همه تعریف عقل است به آثار آن) عقل در قلب چون چراغی است در خانه (2) ، که اشیای موجوده در خانه ، شب به نور چراغ دیده شوند و مانند نور خورشید است در عالم که موجودات به او مشاهده گردند همین قسم است نور عقل و علم اشیائی را که انسان به حواس خمسه احساس کرد پس از غیبت ،آن ها وجود آن چه را که دیده و شنیده- در ظرف خودش -به نور عقل می بیند و می شنود

این است کیفیت علم به حقایق موجوده و محسوسه در این عالم که به اصطلاح فلسفه در محسوسات، خیال و تَخیُّل و در معانی موهومات و تَوهُّم گویند.

اما علم نفس به ماورای محسوسات، مشاهده روح است حقایق اشیا را در مرتبه واقعیت آن ها ، به برکتِ نورِ خارج از ذات خود که علم است .

و بالجمله : حقیقت عقل و علم ، تَصوُّر و تَوهُّم نگردد و صورتی ندارد تا در لوح نفس وارد شود. آن چه تَصوُّر شود- و هر معنایی در ذهن یا نفس آید - فعلی است از اَفعال روح و مربوط به حقیقتِ علم نیست

این است که حقیقت خیال و تَوهُّم و معانی و مُتَصَوَّرات ، به نورِ علم واضح و از یک دیگر ممتاز شوند. تَوهُّم و تَخيُّل نور نور خورشید نیست . کسی که نور را دیده اگر بخواهد برای کسی که ندیده تعریف کند ناچار به آثار یا به مثل و نظیر آن تعریف نماید؛ و چون نور عقل شبیه و نظیر ندارد- ناگزیر - شناختن و تعریف حقیقی آن ، به خودش و آثارش می باشد.

ص: 171


1- امام صادق علیه السلام می فرماید : ﴿.... مَا عُبِدَ بِهِ الْرَحْمَنَ و اُکتُسِبَ بِهِ الْجَنَانَ﴾ (اصول کافی، ج 1، ص 58، حدیث 11؛ المحاسن ، ج 1، ص 95 ، حدیث 15 ؛ بحار الأنوار، ج 1، ص 109، حدیث 8).
2- امام علی علیه السلام از پیامبر صلی الله علیه و آله روایت می کند که فرمود: ﴿أَلاَ وَ مَثَلُ اَلْعَقْلِ فِی اَلْقَلْبِ کَمَثَلِ اَلسِّرَاجِ فِی وَسَطِ اَلْبَیْتِ﴾ (علل الشرايع ، ج 1، ص 98 ، حديث (1؛ بحار الأنوار، ج 1، ص 99 حدیث 14)

از آن چه ذکر کردیم معلوم شد که تعریف عقل و علم و فهم، به معقولات و معلومات و مفهومات ، امری محال و تعریف به غیر حقیقتِ آن ها است .

معلومات، حقایقی هستند روشن و ظاهر و معلوم به علم ، ولی علم به خود ظاهر است به نوریّتِ ذاتيه خود ؛ « هو الظاهرُ بنفسه المُظهِرُ لغيره » (1)

معلومات، از سنخ علم نیستند؛ زیرا ذات آن ها غیر ظاهر و غیر ظهور و غیر نور می باشد، ولی علم، خودش- بذاته- ظهور و روشن کننده غیر است ؛ « هو حُجَّهُ مِن حُجَجِ الرَّحمن عَلَى خَلْقِهِ». (2)

کسی که واجد این نور شد می یابد که [ علم ] او نزدیک ترین اشیا به او ، و ظاهرتر است از هر چیز؛ زیرا که نفس ظهور و نور است.

و به عبارت دیگر علم و عقل از حيث ذات- نور و ظهورند که ظهور همه اشیا به آن ها است. بنابراین حجت و دلیل است بر حُسن و قُبح اشیا .

و چون بدیهی است که افعال و اشیا- بالذات یا به واسطۀ عروض جهات - دارای مضار و منافع و محاسن و قبایح می باشند، بروز و ظهور این جهاتِ حُسن و قُبح -و غیره - به علم و عقل است و چون عقل بشر محدود است ، تمام جهاتِ حُسن و قُبح اشیا را عقل کاشف و مُظهر نیست و لذا پیغمبر و حجت خارجی نیز لازم است .

این است معنای حسن و قبح عقلی .

پس معلوم شد که حصول و حضور و تَصوّر و تصدیق اموری است مکشوفه به علم ، نه این که عین علم .باشد بنابراین تعبیر به این که: علم حصولی یا حضوری است تَصوُّر است یا تصدیق، مسامحه در تعبیر و معلوم را علمْ نامیدن است

ص: 172


1- تعریفی است که برای نور ذکر کرده اند، نگاه کنید به ، شرح حكمة الإشراق سهروردی (اثر قطب الدين شیرازی) ، ص 283 انواریه ( شرحی دیگر بر حکمة الإشراق ) اثر نظام الدین هروی، ص 20؛ شرح اصول کافی ( مازندرانی ) ، ج 7، ص 370.
2- در احادیثی بر عقل، حجت اطلاق شده است رجوع کنید به اصول کافی، ج 1، کتاب العقل و الجهل ، ح 12، 20، 22 ، تفسیر صافی، ج 2، ص 168 ، ذیل آیه شريفة ﴿ قُلْ فَلِلَّهِ الْحُجَّةُ الْبَالِغَةُ ﴾ (سوره انعام (6)، آیه 149).

چنان چه گفتیم حقیقتِ علم و عقل یکی است و اختلاف آن دو به این است که آن حقیقت نوریه را از جهت کاشفیت حسن و قبح اشیا که موجب ظهورِ حُسن و قُبح آن ها گردد - تعبیر به عقل نمایند؛ لذا در معانی عقل - در لغت - بیان شده که مشتق است از: ﴿عَقَلْتَ الدَّابَّة إِذا حَبَسْتَها﴾ (1)

في القاموس: «نور روحانی به (2) تُدْرِك النفسُ العلومَ الضرورية» مخفی نماند که پس از تعبیر اول [نور روحانی ] تعبیر «به تُدركُ العلومَ الضروريه» به مسامحه است که- در عبارت قاموس واقع شده - [ زیرا ] مراد از علوم معلوماتی است که علم به آن ها لازم است و این حقیقت نوریه را از جهت ظهور به ذات و مُظهریت اشیا علم نامند.

امام علیه السلام تصریح فرموده که: مراد از «عرش» و «کرسی » علم است (3) - ﴿ وَسِعَ كُرْسِيُّهُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ ﴾ (4) - و نیز تصریح فرموده که حقیقت علم نور است (5) و نور، شناخته نشود به غیر نور؛ و از برای او آثار و علاماتی است.

از آن چه ذکر شد معلوم گردید که : طَوْرِ معرفت علم، غیر طور شناسایی معلومات است؛ زیرا معرفتِ آن ها به علم و معرفتِ علم به ذات او است، پس تعریف آن به معلومات و مُتَصوَّرات غلط و جهل می باشد.

از بیان گذشته ما چند امر ظاهر گردید:

1. این که: شناختن علم به خود است (نه به غیر آن ) و معلومات و مفهومات ، آیاتِ وجود علم اند و معرفتِ ذى الآیه به آیه معرفت به آثار است نه حقیقت معرفت

ص: 173


1- نگاه کنید به ، به ، معجم مقاييس اللغه ( ابن فارس)، ج 4، ص 69 72؛ راغب در مفردات، ص 578 می نویسد: اصل العقل الإمساك و الإستمساك؛ کعقل البعير بالعقال.
2- در متن عبارت این گونه است «نور روحانی تدرک بها النفس ...» با توجّه به مصدر (و نیز عبارت مؤلّف در سطر بعد) اصلاح شد
3- اصول کافی، ج 1، ص 129 - 130؛ معانى الأخبار، ص 29؛ بحار الأنوار ، ج 58، ص 9 و 14 و 28 - 29.
4- سوره بقره (2)، آیه 255
5- بحار الأنوار، ج 1، ص 225 و ج 2، ص 16 و 25 و ج 23، ص 321؛ نگاه کنید نیز به، تنبيهات حول المبدء والمعاد ، ص 19 20 24 25 ؛ برخی از این روایات در ص 194 و 195 نیز خواهد آمد.

2. این که: معرفتِ آیات به اوست، نه این که آیات مُعرِّفِ او باشد.

3. این که: شارع اسلام، عقل و علم را اساس دین قرار داده، تنبُّه و تذکُّر است که می توان به این حقیقت- به وسیلهٔ خود آن -معرفت پیدا نمود، به عبارت دیگر نور را به نور باید شناخت.

4. آن که علم و عقل ، آیتِ عُظمی است بر ذات مقدس متعال و معرفت او، و منحصر است معرفتِ حقیقی ذات مقدُّس خداوند به مُعرّفی خود ذات مقدس ، و به غیر آن محال است؛ لذا دربارۀ علم فرمودند: «هو المَثَل الأعلى» (1)

در مقام معرفتِ خداوند آن چه بشر مأمور و مکلَّف است معرفت به آثار می باشد.

از بیانات گذشته - به برکت تذکُّر قرآن مجید - ظاهر شد که حقیقتِ علم ، خطا و اشتباه بردار نیست و حقایق اشیا و امورات واقعیه یا به برکت نور علم [آشکار] و روشن است، یا ظاهر نیست ؛ و آن چه خطا و اشتباه رخ دهد در تخیلات و تصوُّرات است- که اَفعال روح می باشد- نه در علم.

علم حجتی است از حجت های خداوند بر مردم و اوّل چیزی که به این نور ظاهر می شود این است که انسان به جنبه روحی - واجد یا فاقد این حقیقت می گردد

و حقیقتِ انسان علم نیست بلکه حقیقت او امری است غیر حقیقتِ علم و انسان خودش معلوم به علم است؛ زیرا انسان می یابد که حقیقت او عین علم و حیات

و قدرت نیست و این حقیقت تحت اختیار و قدرت او نمی باشد، بلکه واقع انسان [حقیقت او ] عجز و احتیاج و ظلمت و امکان است؛ و این جهات نه تنها از خصایص بدن انسان می باشد، بلکه روح او نیز بیچاره تر و محتاج تر است از این که حیات خود را

ص: 174


1- با توجه به احادیثی که مرحوم استاد به آن اشاره فرمودند که مقصود از عرش علم و قدرت است، و به ضمیمه روایتی که حنان بن سدیر از امام صادق علیه السلام نقل می کند مبنی بر تفسیر عرش در آیه ﴿ رَبِّ الْعَرْشِ عَمَّا يَصِفُونَ﴾ (سورۂ زخرف (43)، آیه 82) «به مَثَل على» استفاده می شود علم مثل اعلای خداوند متعال است (نگاه کنید به ، توحید صدوق، ص 324 (باب العرش و صفاته ) ؛ بحار الأنوار ، ج ،58، ص 30، حدیث 51 و صفحه قبل پانویس 3). (س).

حفظ کند یا آن چه را می خواهد بداند یا بتواند حقیقت مخلوقیت نیز همین است

و انسان می یابد تمام جهاتِ کمالِ او قابل تغیُّر است و پس از تذکُّر پیوسته خائف می باشد؛ و هر شیئی که تغیُّر برای او جایز باشد محال است که اَزَلی و قدیم باشد و ناگزیر محتاج است به غیری که غنی بالذات می باشد.

همین عقل ، حجت ذاتی است که انسان پس از دارا بودن علم و عقل و قدرت و ادراک و [ فهم ] مرجّحات و غایات بر فعل خود و ترک آن توانا و صاحب رأی می باشد.

پس از آن که معلوم شد که علم و عقل خارج از حقیقتِ انسان است ، اگر در روایات فرمودند: که روح جسمی است لطیف و رقیق و شفاف ؛ و حقیقتِ آن ظلّ است در عالَم أَظِلّه و اَشباح ، (1) و ذَرّ (2) است در عالم ذر ، و روح است به اعتبار جسمیت و لطافت -چنان که خواهد آمد - پذیرفتنِ آن مانع و اشکالی ندارد؛ و از برای آن کمالاتی است خارج از حقیقتش و به دارا شدن درجه ای از کمالات برای دارا شدن درجه بالاتر مستعد می گردد

از حالاتِ روح- که دال است بر این که روح عین علم و ادراک نیست - ذکر و نسیان و حفظ ،است که به وجدانِ نورِ علم [ روح ] حافظ و متذكّر، و به فقدان آن ناسی است.

و نیز انسان به نورِ علم می یابد که ذِکْر و نسیان در تحت اختیار او نیست ؛ چه بسا امری را می خواهد فراموش کند فراموش نمی کند و چیزی را می خواهد حافظ باشد فراموش می کند و فراموش شده را می خواهد به یادآورد و نمی تواند .

اگر چه برای کمالاتِ روح اسباب و مُعدّات و مقتضیاتی است ، لكن وجدان می کنیم که هیچ یک علت تامه نیست؛ و کمالات روحی از تحتِ اختیار بشر خارج

ص: 175


1- عالَم اَظِلّه و اشباح : عالمی است که بر اساس احادیث شریف، شناسایی ارواح توسط یک دیگر در آن رخ داد و از آن ها پیمان گرفته شد ( بحار الأنوار ، ج 61 ، ص 139؛ تنبيهات حول المبدء و المعاد، ص 217، (التنبيه الرابع ، عالم الاظلة و الأشباح )).
2- اطلاق «ذَرٌ » بر «روح» از جهت تعلّق و ارتباط روح به بدن ذرّی می باشد (بنگرید به، بیان علامه مجلسی در بحارالأنوار، ج 5، ص 257)

است و کمالات و حالات روحی از نعم الهی می باشد که دارای حکم و مصالح بی شمار است.

مادّیون این کمالات را از خواص اجزای دماغی دانسته اند؛ و فلاسفه چون قائل به تجرد روح شده اند و دانند که حفظ و نسیان و ،ذکر و علم به جزئیات ، با تجرُّد نفس جمع نشود لذا قائل به قوای مُتعدّده شده و در دِماغ ، قوای پنجگانه درست کرده اند. (1)

لكن حکمای اشراق تصدیق قوای دماغیه نکرده و از برای موجودات، عالم مثال مُنْفَصِل (2) قائل شده اند که دارای صُوَر مقداری است و گویند: این حالات نفس مشاهده و عدم مشاهدۀ آن صُورِ مقداریه عالَم مِثال است.

اما هر عاقل می یابد که این سخنان احتمالات تخمین و رجم به غیب و مناسبات بعد از وقوع است؛ یعنی چون این حالات را دیده اند چنین احتمالات را داده اند.

آن چه مطابق با قرآن و روایات و وجدان است این است که: در خارج و واقع عالم معلوم و علم است؛ یعنی روح ، اشیا ، و نورِ علم و عقل، سه امر متمایزند؛ گاهی ،روح واجد علم است و گاهی فاقد آن این ،کمال، تحت قدرت او نیست.

و به نفس همین نورِ علمی وجدان می شود که حقیقتِ علم ، خالق و صانع نیست

ص: 176


1- این قوای پنجگانه عبارتند از : 1) حس مشترک، که مدرک محسوسات به حواس ظاهری است ؛ 2) خیال که نگهبان صورت های حس مشترک و خزانه اوست؛ 3) واهمه ، که مدرک معانی جزئی است؛ 4) حافظه، که نگهبان معانی جزئی است؛ 5) متخیّله، که صورت ها و معانی را ترکیب و تألیف می کند و گاهی متصّرفه گفته می شود که همین قوه متصرفه اگر در فرمان عقل قرار گیرد مفكّره نامیده می شود و اگر به فرمان و هم در آید متخیّله گفته می شود (شرح منظومه (حاج ملاهادی سبزواری ) ، ص 290؛ غرر في الحواس الباطنة ).
2- عالَمِ مِثال مُنْفَصِل عالمی است میان مجردات و مادّیات که از آن به مُثُل خیالیه ، و مُثُل مُعَلَّقه، و اَشباح معلَّقه، و خیال منفصل نیز تعبیر شده است بدان مناسبت که مانند صور مرتسمه در خیال می باشد که وجود آن ها وجود شبحی است و این عالم غیر از مُثُل افلاطونی است؛ زیرا مثل افلاطونی نور محض اند که محلّ آن ها عالم انوار است و مثل معلَّقه در عالم اشباح و نمونه اجسام و ظلِّ مثل نوریه اند ( شرح حكمة الإشراق سهروردي (اثر قطب الدین شیرازی)، ص 511)

-اگر چه حقیقت او کشف و شهود و ظهور است - و ذکر و نسیان حالاتی است که به واسطه وجدان و فقدان علم، عارضِ روح می شود؛ و در این امر نیز، عنایتی از خداوند برای انسان است و دلیل است بر عجز و احتیاج به خالقِ غنى بالذات.

و همچنین عجز و احتیاج است که موجب خشوع و عبادت نسبت به ذات پاک الهی گردد و هر چه مراتب بندگی و عبودیت زیاد شود کمالاتِ ممکنه برای بَشر افزونی یابد.

خلاصه این که: حقیقتِ علم نور مُجرَّد است و حقیقتِ روح ، جسم لطیف رقیقی است- غیر این اجسام مشهوده ما - و دارای آثار و خواصی است غیر آثار و خواص اجسام مشهوده ، و در ذات و حقیقت [و] کمالاتِ خود محتاج به خالق غنی بالذات است .

تفصیل کمالاتِ روحی از قراری است که در روایت مبارکه -در خلقتِ عقل و جنود آن- بیان فرموده اند (1) که جامع آن ها علم و قدرت است ؛ و باید دانست که تمام کمالاتِ روح در تحت اختیار انسان نیست (2) مگر مُعِدّات آن ، و به عبودیت و بندگی و خضوع به درگاه ربوبی کمالات حاصل گردد و افزایش یابد.

پس روح و عقل و بدن حقایقی هستند ممتاز و در آثار و خواص و حقیقت مخالف یک دیگر؛ نه این که هر سه عبارت از ماده و آثار ماده یا این که عقل، عین روح باشد.

دلیل بر این اختلاف برهان و وجدان و عیان است.

دلائل این که روح غیر از بدن است قبلاً ذکر شد و دلیل این که روح غیر از عقل است - چنان که دانسته شد - عقل ، نوری است خارج از حقیقتِ روح که روح گاهی فاقد و گاهی واجد آن گردد و در حال فقدان عقل انسانِ مُركَّب از روح و بدن، باز وجود دارد و این فقدان مُضِرّ به بقای او نیست ؛ و اگر روح و عقل یک حقیقت بودند باید در صورتِ زوال عقل انسان نباشد.

ص: 177


1- اصول کافی، ج 1، ص 20 - 21 ، حدیث 14.
2- یعنی هیچ یک از کمالات روح در اختیار انسان نیست

و اتحاد عقل و عاقل و معقول- که از فرفریوس حکیم نقل شده - سخنی است باطل ، و ابن سینا کاملاً این عقیده را رد کرده (1) و پس از شیخ کسی قائل به این عقیده نشده و بیانی در اطراف آن نکرده (2) مگر بعضی از عرفا که خطابیات عرفانی در این موضوع دارند (که مبتنی است بر اساس وحدتِ وجود) (3) که مخالف است با برهان و وجدان .

در کیفیت حصول علم

عقیدهٔ فلاسفه ، علم به اشیا حاصل گردد از انطباع صُوَر در نفس یا حضور معلوم نزد عالم ، یا اتّصال نفس به عقل فعّال .

ص: 178


1- شرح اشارات ، ج 3، ص 295 *عبارت ابن سینا چنین است: و كان لهم رجلٌ يُعرَفُ بفرفريوس، عَمِلَ في العقل و المعقولات كتاباً يُثنى عليه المشّائون و هو حَشوٌ كُلّه، و هم يَعْلَمُون مِن أنفسهم أنَّهم لا يَفهَمُونه و لافرفريوس نفسه ؛ مردی که به «فرفریوس» معروف بود در عقل و معقولات کتابی سامان داد که مَشّائیان آن را ستودند، سراسر این کتاب آکنده از مطالب زائد [ و پوچ ] است آنان خود می دانند که آن را نمی فهمند و فرفریوس خودش نیز آن را نمی فهمید.
2- در اسفار، ج 8، ص 188 چنین آمده است: فقد بالَغَ الشَّيخُ الرَّئيس و مَن تَأخَّر عَنه إلى يومنا هذا في الرَّد عليه و تَزييفه و تَشفيه عقل قائله ؛ كما يَظْهَر لِمَن تَصَفَّحَ كُتُب الشيخ (كالشفا، والنجاة والإشارات) و كُتُب الشيخ الإشراقى- كالمطارحات، و حكمة الإشراق، والتلويحات - و كذلك كُتُب غيرهما ؛ ككتاب بهمنيار ... و كُتُب المحقق الطوسي و الإمام الرازي ، و غير هولاء ، مِنَ اللاحقين ؛ شيخ الرئيس و متأخران او تا امروز در ردّ و ابطال این نظریه- و نابخردی گوینده آن - بسیار سخن گفته اند، با بررسی کتاب های ابن سینا (چون شفا و نجات و اشارات) و کتاب های شیخ اشراق- چون مطارحات و حكمة الإشراق و تلويحات - و همچنین کتب دیگران؛ چون کتاب بهمنیار و محقق طوسی و فخر رازی و جز آنان که پس از آنان آمدند- این موضوع آشکار می گردد.
3- ملاصدرا می گوید: قیام صور نفسانیه به نفس از قبیل قیام فعل به فاعل ،است نه از قبیل قیام عرض به موضوع و همان نسبتی که میان باری تعالی و مخلوقات هست براساس قاعدة «بسيط الحقيقةِ كُلِّ الأشياء و لَيسَ بِشَيْءٍ مِنَ الأشياء » عیناً همان نسبت میان نفس و ادراکات خودش برقرار است (رجوع شود به، اسفار، ج 8، ص 222 و 223)

بنابراین فرض ، باید نفس- که صُوَر در او مُنطَبع می گردد - مُجرَّد و عین علم و حیات باشد ، تا ادراک صور را نماید یا دارای امر مجردی خارج از ذات خود باشد که به وسیلهٔ آن صُوَر را درک کند؛ زیرا آشکار است که انطباع صور ( مانند انطباع صُوَر در آب و آیینه ) علم نیست و خود صُوَر هم مظهر خویش نمی باشد .

چنان که در بحث قبل بالوجدان معلوم شد که حقیقت نفس، علم و ادراک نیست . پس ناچار نفس به توسط امری خارج از ذاتْ درک می نماید، که نور علم و عقل باشد.

باید متوجه بود که عقیدۀ فلاسفه در کیفیتِ علم نفس به اشیا، متوقّف است بر اثبات تَجرُّد نفس ، و از دلائل تَجرُّد نفس این است که علم و ادراکْ خودِ نفس باشد؛ و ما به این مبنا اشکالاتی وارد و آن را رد نمودیم و در مبحث ذیل نیز شرح بیش تر داده می شود.

بیانِ وجدان این که روح عین علم نیست

هر عاقل - پس از اندک تأمُّل و رجوع به نفس خود -می یابد که حقیقتی را که از او تعبیر به «من» نماید اجزا و اعضای بدن نمی باشد و این ها وسائط فعل اند ( چه اجزای ظاهری باشند چه باطنی ) و فعّال و دَرّاک غیر از اجزای بدن است.

و نیز شخص می یابد که او عالم به علم است و عاقل به عقل ، و خود، عین علم و عقل نیست.

و نیز می یابد که کمالات را دوست دارد و خود عین کمالات نیست و به حسب ذات ، فاقد کمالات و طالبِ آن ها است و به وجدانِ کمالات فرحناک و به فقدان آن غمناک می شود و رنج بسیار برای تحصیل و حصول آن ها می کشد.

اگر نفس خود عین کمالات بود محتاج به مَشَقَّتِ تحصیل نبود و فقدان معنى نداشت؛ زیرا ذاتی هر شیء برای ذات آن بَيِّنُ الثبوت است و حاجت به [حَدّ ] وسط در اثباتش نیست.

چگونه روح انسان عین علم است با این که جهل و نادانی خود را وجدان کند و گاهی پس از وجدانِ علم فاقد آن گردد؟ و در تحصیل آن ثانیاً رنج بسیار کشد،

ص: 179

و چه بسیار که دو مرتبه با تَعَب فراوان - واجدِ آن نگردد

بالجمله : پس از رجوع به حالاتِ نفس، وجدان می شود که انسان عین بدن و همچنین عین علم و عقل نیست، بلکه انسان مُركَّب از روح و بدن و اجزای آن است و عقل و علم نوری است خارج از حقیقتِ روح و بدن و روح به توسُّط آن درک معقولات و مفهومات و مُتَصَوَّرات می نماید

عیان و مشاهده روح

اکنون که در مباحث قبل بر خواننده مُنْصِف روشن نمودیم که حقیقتِ روح غیر از بدن و اجزای آن و همچنین غیر نور عقل می باشد، گوییم: حقیقتِ روح همان است که در حال خواب خودش یا غیرش را- از احیا و اموات - می بیند و پس از خواب، هیچ شکی ندارد که بیننده و شنونده و مُتكلّم و مُخبر و مُستخبر خودش بوده- با این که بدن بی حس و ادراک در کناری افتاده بود- این مشاهده برای اهل تصفیه در خواب و بیداری بسیار واقع می شود

برای اهل الله - بلکه برای کسی که مقداری تصفیه نفس کرده باشد - در حال بیداری رخ می دهد که می بیند و می شنود و لذایذ و آلامی درک می کند و می فهمد که مدرک خود اوست و هیچ شکی ندارد.

و نیز در این حالات می بیند و می داند که جسمی است ،لطیف دارای شکل و مقدار و اعضا و اجزا و دارای آثاری است غیر از [ آثار] این اجسام اگر چه از سنخ همین آثار باشد.

و نیز می داند و می فهمد که خود عین علم نیست و به نور علم می بیند و می شنود و تکلُّم می کند

این مطلب محتاج است به تجربه و امتحان - هر چند یک مقدار آن بدون زحمت برای نوع مردم مُیَسَّر است - و لكن طريق تام آن اِنخلاع روح است از بدن، و توجه تمام به روح است که موت اختیاری است؛ لذا فرموده اند : ﴿النَّومُ أَخُ الْمَوت﴾ (1) ، ﴿كما

ص: 180


1- حديث نبوى، حلية الأولياء، ج 7، ص 9؛ وافى، ج 3، ص 92 ابواب ما بعد الموت، ضمن بیان فیض در ذیل آیات.

تَنامُون تَمُوتُون و كما تَستَيقِظُون تُبعَثُون﴾ (1) اهل ،تصفیه در مراتب اول کشف و انخلاع ، صُوَری مشاهده می کنند و در مراتب [بالای ] کمال در حال تجرید، از خود غفلت کرده حقایق مجرده و یا حقیقت علم یا انوار را به نور علمی مشاهده می کنند. (2)

از شواهد این مطلب کشفیات روحیُّون عصر حاضر است که از علوم و اکتشافات مُهمّه عصری محسوباند که علم تنویم و استحضار ارواح باشد، ولی هر دو از علوم قدیمه حکمای مصر و هند و روم بوده در کُتُب حکما و فلاسفه اسلامی نیز از آن بحث شده، و همین مسئله باعث توهُّم شده که از علوم اسلامی است؛ با این که شارع اسلام جدّاً از آن نهی فرموده و فقهای عظام در کتب فقهیه آن را از اقسام سحر شمرده اند. (3)

بالجمله : عقيدة روحيُّون عصر ما این است که روح جسمی است لطیف، رقیق،

ص: 181


1- حدیث نبوی در اعتقادات صدوق، ص ،64 به این صورت آمده است: ﴿ لَتَموتُنَّ کَما تَنامونَ ، و لَتُبعَثُنَّ کَما تَستَیقِظونَ﴾.
2- برخی از شاگردان مرحوم استاد- که در دروس ایشان حاضر می شدند - وصول استاد به این مراتب و شهود این حقایق را از زبان ایشان شنیدند. تعبیر استاد در این باره چنین بود: «من حقیقتِ علم را به نور علم مشاهده کردم». در ضمن، استشهاد به حدیث شریف در جهت تبیین این اصل است که نَوْم (خواب ) نوعی از انخلاع است که در حال مرگ به صورت کامل انجام می گیرد ؛ و چنان که با بیداری روح به بدن باز می گردد، در قیامت هم روح به بدن عود می کند (س)
3- از کتب فقه استدلالی نگاه کنید به ایضاح الفوائد (ج 1، ص 405) فخر المحقّقين ، مکاسب محرمه شيخ انصاری (ج 1، ص 265) و از کتب فتوایی مراجعه کنید به وسيلة النجاة و حاشیه آیت الله گلپایگانی بر آن ( ج 2، ص 9)؛ تحرير الوسيله ( ج 1، ص 498). برای آگاهی به روایاتی که درباره سحر است (در برخی از آن ها از سحر تعبیر به کفر شده و در برخی دیگر حدّ ساحر قتل و کشته شدن ذکر گردیده است) مراجعه کنید به وسائل الشيعه، ج 17، ص 145، باب 25 و ج 28، ص 365، باب 1. به نظر می رسد همین روایات بر اساس انطباق سحر بر تنویم و احضار ارواح مورد نظر مرحوم استاد است ؛ زیرا در جوامع روایی حدیثی در نهی از خصوص این دو دیده نشده است؛ ناگفته نماند که احضار ارواح از نوع تسخیرات محسوب می شود و با ارتباط با ارواح که بعضی از بزرگان داشته اند و چند سطر بعد به آن اشاره می شود متفاوت است. (س)

شفاف به مراتب از مادۀ محسوسه لطیف تر است و از این جهت است که محکوم به احکام ماده نمی باشد .

مردن خارج شدن روح است از بدن و پس از مرگ روح در همین عالَم - نزدیک [بدن ] تا مدتی می ماند و بعد منتقل به عالم دیگر می گردد.

از برای انسانِ مُستَعِد دیدنِ ارواح در این عالم و تکلُّم با آن ها ممکن است و می توان از آن ها استخبار نمود و اُمور مخفیه را کشف کرد- اگر چه برای همه کس صورت نگیرد - ولی برای اشخاصی که در این راه زحمت کشیده اند به آسانی ممکن و میسر است.

مقصود از این بیان استدلال به کلمات و عقاید آن ها نیست؛ زیرا بحمدالله به بركات قرآن و روایات آل عصمت علیهم السلام از تمسُّک به کلمات غیر بی نیازیم، ولی مقصود کوچک شمردن افکار مادیون و عده ای از سفهاست که استهزا به دین و شریعت و انکار حقایق را سرمایه زندگی و شهوترانی قرار داده اند.

ضمناً معلوم می گردد که کشفیات امروزه مطالب ساده ای است که در قرن های گذشته قرآن و ائمه هدی علیهم السلام تذکر داده اند.

اگر از نظر انصاف ملاحظه شود، معلوم گردد که بیانات و عقیده روحیین امروزه از مطالب زیر دست و پا افتاده مسلمین است بلی از نظر ،سیاست، یک دسته کلمات بی دلیل و بی اساس را پاره ای از مغرضین داخل در مطالب حقه نموده در قلوب ساده لوحان تزریق نموده اند؛ مانند کلماتی که مُشعِر است به تناسخ و انکار معاد ، که باعث بی دینی و آزادی گردد.

سزاوار است چند آیه و روایت در باب روح و عقل و غیریت آن ها با یک دیگر - تبرکاً ذکر شود:

﴿وَ مَا کَانَ لِنَفْسٍ أَنْ تُؤْمِنَ إِلا بِإِذْنِ اللهِ وَ یَجْعَلُ الرِّجْسَ عَلَی الَّذِینَ لا یَعْقِلُونَ﴾ (1)

ص: 182


1- سوره یونس (10 ) ، آیه 100

هیچ روحی ایمان به خدا نیاورد مگر به اذن خدا و ناپاکی برای کسانی است که اطاعتِ عقل نکنند.

﴿وَ لَقَدْ أَضَلَّ مِنكُمْ جِبِلا كَثِيرًا أَفَلَمْ تَكُونُوا تَعْقِلُونَ)؛ (1)

همانا شیطان ، گمراه کرد از شما گروه زیادی را چرا تعقل نمی کنید ؟!

﴿وَ قَالُوا لَوْ کُنَّا نَسْمَعُ أَوْ نَعْقِلُ مَا کُنَّا فِی أَصْحَابِ السَّعِیرِ ﴾ (2)

گفتند: اگر می شنیدیم یا تعقُّل می کردیم ، اهل آتش نبودیم!

پس از آن که مسلم شد خدا - به واسطه اتمام حجت - به هر مکلَّفی عقل عنایت فرموده مراد از این آیات مذمت و ملامت کسانی است که اوامر و نواهی عقل را اطاعت نمی کنند.

از این قسم تعبیرات در آیات شریفه قرآن ، فراوان است و بدیهی است که خطاب و سرزنش از تعقّل نکردن یا امر به تعقّل راجع به بدن و جسم نیست (جسم ، قابل مخاطبه و امر و نهی نمی باشد) و معلوم است که مخاطب عین عقل هم نیست ؛ زیرا نتوان گفت که: ای عقل، چرا تعقل نکنی؟ چنان که نور را مخاطب نمی توان کرد که : چرا روشن نیستی؟ یا روشنی نمی دهی؟

پس مخاطب، روح انسان است و مراد از مؤمنین و ناس و امثال این -که در قرآن مجید مخاطب واقع شده و مأمور به تعقُّل گردیده اند - روح است ؛ و اگر روح ، عینِ عقل می بود خطاب غلط بود

در آیه فوق که خداوند خبر می دهد از حال جهنمیان ( [که می] گویند: «اگر شنیدیم یا تعقُّل می کردیم از اصحاب آتش نبودیم») مراد این است که: عمل نکردیم نه [این که] گوش یا عقل نداشتیم

ص: 183


1- سوره یس (36) آیه 62
2- سوره ملک (67)، آیه 10

فى الكافي عن موسى بن جعفر علیهما السلام قال :

یَا هِشَامُ إِنَّ اَللَّهَ - تَبَارَکَ وَ تَعَالَی - بَشَّرَ أَهْلَ اَلْعَقْلِ وَ اَلْفَهْمِ فِی کِتَابِهِ فَقَالَ: ﴿فَبَشِّرْ عِبادِ * اَلَّذِینَ یَسْتَمِعُونَ اَلْقَوْلَ فَیَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ أُولئِکَ اَلَّذِینَ هَداهُمُ اَللّهُ وَ أُولئِکَ هُمْ أُولُوا اَلْأَلْبابِ﴾ (1)

یَا هِشَامُ إِنَّ اَللَّهَ - َبَارَکَ وَ تَعَالَی - أَکْمَلَ لِلنَّاسِ اَلْحُجَجَ بِالْعُقُولِ (و نَصَرَ النَّبِیِّینَ بِالْبَیَانِ ) (2)...

إلى أن قال علیه السلام: یَا هِشَامُ إِنَّ الْعَقْلَ مَعَ الْعِلْمِ فَقَالَ: ﴿ وَ تِلْكَ الْأَمْثَالُ نَضْرِبُهَا لِلنَّاسِ وَ مَا يَعْقِلُهَا إِلا الْعَالِمُونَ ﴾ (3)... ﴿ و َلَقَدْ آتَيْنَا لُقْمَانَ الْحِكْمَةَ ﴾ (4) أى الفهم و العقل ...

إلى أن قال :یَا هِشَامُ، إنَّ الله عَلَی النّاسِ حُجَّتَینِ: حُجَّةً ظاهرةً و حُجَّةً باطنةً، فَأمّا الظاهرة ، فَالرُّسُل و الأنبياء و الأئمة، وأمّا الباطنة، فَالعُقُول ...

إلى أن قال : یَا هِشَامُ مَنْ أَرَادَ اَلْغِنَی بِلاَ مَالٍ وَ رَاحَهَ اَلْقَلْبِ مِنَ اَلْحَسَدِ وَ اَلسَّلاَمَهَ فِی اَلدِّینِ فَلْیَتَضَرَّعْ إِلَی اَللَّهِ - عَزَّ وَ جَلَّ- فِی مَسْأَلَتِهِ بِأَنْ یُکَمِّلَ عَقْلَهُ. (5)

إِنَّ ضَوْءَ الجَسَد في عَيْنِهِ ، فَإن كان البَصَر مُضيئاً إِسْتَضاءَ الجَسَد كُلَّه ؛ و إِنَّ ضَوْءَ الرُّوح ، العقل ، فإذا كانَ العبد عاقلاً كان عالماً بِرَبِّه ، و إذا كان عالماً بِرَبِّه أبصَرَ دينَه ، و إن كان جاهلاً بِرَبِّهِ لَم يَقُم له دينٌ .

ص: 184


1- سوره زمر (39) آیه 17-18
2- در تحف العقول، ص 383 : « و أفضى إليهم بالبیان» آمده است.
3- سورۂ عنکبوت (29)، آیه 43
4- سوره لقمان (31)، آیه 12.
5- اصول کافی، ج 1، ص 13 - 18، حدیث 12؛ تحف العقول، ص 383 - 388؛ بحار الأنوار، ج 1، ص 132 - 136، حدیث 30 ؛ ادامه حدیث در اصول کافی نیامده است.

وَ کَمَا لاَ یَقُومُ اَلْجَسَدُ إِلاَّ بِالنَّفْسِ اَلْحَیَّهِ فَکَذَلِکَ لاَ یَقُومُ اَلدِّینُ إِلاَّ بِالنِّیَّهِ اَلصَّادِقَهِ وَ لاَ تَثْبُتُ اَلنِّیَّهُ اَلصَّادِقَهُ إِلاَّ بِالْعَقْل ....

قال رسول الله صلى الله عليه و سلم : ﴿ما قُسِّمَ بَینَ العِبادِ أفضَلُ مِنَ العَقلِ﴾. (1)

و قال ابو عبد الله : ﴿إنَّ الله - عزّوجلّ -خَلَقَ اَلْعَقْلَ وَ هُوَ أَوَّلُ خَلْقٍ (خَلَقَه الله) مِنَ اَلرُّوحَانِیِّینَ عَنْ یَمِینِ اَلْعَرْشِ مِنْ نُورِهِ﴾. (2)

في الحدايق : عن الصادق قال : ﴿حُجَّهُ اَللَّهِ عَلَی اَلْعِبَادِ اَلنَّبِیُّ وَ اَلْحُجَّهُ فِیمَا بَیْنَ اَلْعِبَادِ و بَيْنَ اللّه العَقْل﴾. (3)

في الوسائل : عن أبي جعفر : أَوْحَى الله إلى موسى: ﴿أَنَا أُؤَاخِذُ عِبَادِی عَلَی قَدْرِ مَا أَعْطَیْتُهُمْ مِنَ اَلْعَقْلِ﴾ (4)

عن المحاسن : مسنداً قال رسول الله صلى الله عليه و سلم: ﴿إِنَّا مَعَاشِرَ اَلْأَنْبِیَاءِ أُمِرْنَا أَنْ نُکَلِّمَ اَلنَّاسَ عَلَی قَدْرِ عُقُولِهِمْ﴾ (5)

و عنه مسنداً عن أبي عبدالله ، عن آبائه علیهم السلام ، عن رسول الله صلى الله عليه و سلم : ﴿ إِذَا بَلَغَکُمْ عَنْ رَجُلٍ حُسْنُ حَالِهِ فَانْظُرُوا فِی حُسْنِ عَقْلِهِ فَإِنَّمَا یُجَازَی بِعَقْلِهِ﴾. (6)

عن كنز الكراجكى : قال رسول الله صلى الله عليه و سلم : ﴿أَفْضَلُ اَلنَّاسِ أَعْقَلُ اَلنَّاسِ﴾ (7)

ص: 185


1- تحف العقول، ص 396؛ بحار الأنوار ، ج 1، ص 153؛ در این دو مأخذ، عبارت اخیر : «ما قسم بين العباد ...» بدون اسناد به پیامبر صلی الله علیه و آله و در ادامه حدیث هشام آمده است ؛ لکن این عبارت در حدیث دیگری در اصول کافی (ج 1، ص 13، حدیث 11) با تفاوت اندکی از رسول خدا صلى الله عليه و سلم روایت شده است .
2- اصول کافی، ج 1، ص 21، حدیث 14؛ المحاسن ، ج 1، ص 196 ، حدیث 22؛ بحار الأنوار، ج 54، ص 309 ، با تفاوت اندکی؛ این حدیث در تحف العقول، ص 401 در ضمن وصایای موسی بن جعفر علیه السلام به هشام آمده است.
3- اصول کافی، ج 1، ص 25 حدیث 22؛ الحدائق الناضرة ، ج 1، ص 130
4- المحاسن ، ج 1، ص 193 ، حدیث 10 ؛ وسائل الشيعه، ج 1، ص 41، حدیث 68
5- المحاسن ، ج 1، ص 195 ، حدیث 17 ؛ اصول کافی، ج 1، ص 23، حدیث 15؛ بحار الأنوار ، ج 1، ص 85 .
6- المحاسن ، ج 1، ص 194 - 195 ، حدیث 14؛ اصول کافی، ج 1، ص 12، حدیث 9 ؛ بحار الأنوار، ج 1، ص 93، حدیث 24
7- كنز الفوائد، ج 1، ص 55 - 56؛ بحار الأنوار، ج 1، ص 160، حدیث 39

حاصل مضمون این روایات شریفه این است که: خداوند، اهل فهم و عقل را بشارت داده و آنان را از راه یابندگان شمرده و حجت های الهی به عقل کامل گردیده، و خداوند عقل را با علم قرار داده است

و از برای خداوند دو حجت می باشد: یکی ظاهری و دیگری باطنی ؛ حجتِ ظاهری انبیا و ائمه علیهم السلام می باشند و حجت باطنی عقل است و اگر عقل نبود حُجّتِ ظاهر مُفحَم (1) و مُجاب می شد.

هر کس که بخواهد بی نیاز شود بدون مال و دل او از حسد بِرَهد و در دین محکم بماند ، باید زاری کند به سوی خداوند که عقلش را کامل گرداند

همان طوری که روشنی بدن به چشم می باشد روشنی ،روح ، به عقل است ، پس هر گاه بندهای عاقل باشد به خدای خود عالم ،گردد، چون به خدای خود عالم شود در دین بینا گردد و هر کس به پروردگار خود جاهل باشد، دین برای او نماند.

هم چنان که جسد بدون روح نماند دین هم بدون نیت درست نماند و نیت ، درست نگردد مگر به وسیلهٔ عقل .

خداوند چیزی را که بهتر از عقل باشد بین مردم تقسیم نکرده است

و مؤاخذه هر کس در روز محشر به اندازه عقل او خواهد بود؛ هر کس عقلش بیش تر باشد سخت گیری در حساب او بیش تر خواهد شد.

پیغمبران با مردم تکلُّم نمایند به اندازۀ عقول آنان .

بهترین مردم عاقل ترین آن هاست.

شکی نیست که مراد از کلمهٔ «ناس» و «رجل» و «عباد»- که در روایات فوق ذکر شده- انسان زنده با روح است که به توسُّط عقل ادراک نماید، بدن مُرده یا اجزای دماغی مراد نیستند؛ زیرا لیاقت و استعدادِ تعقُّل و خطاب را ندارند.

ص: 186


1- درمانده در سخن «فرهنگ فارسی معین»، ذیل «مفحم»؛ در متن بیان الفرقان «مفهم» آمده است.

عن تحف العقول ، عن النبى صلی الله علیه و اله:

إِنَّما یُدْرَکُ الْخَیْرُ - كُلَّه -الْعَقْلِ، وَلا دِیْنَ لِمَنْ لا عَقْلَ لَهُ. (1)

همه خیر (و چیزهای نیک و ارزنده) با عقل به دست می آید؛ کسی که عقل ندارد ، دینی برای او نیست.

[عن النبي صلى الله عليه و سلم:] اَلْعَقْلُ هِدَایَهٌ وَ اَلْجَهْلُ ضَلاَلَهٌ (2)

[عقل هدایت است و جهل گمراهی ]

بالجمله: روایات، در باب این که ثواب و عقاب و دقت در حساب، به مقداری است که به انسان عقل داده شده است ، بسیار است

في نهج البلاغة قال امير المؤمنين علیه السلام:

﴿كَفَاكَ مِنْ عَقْلِكَ مَا أَوْضَحَ لَكَ سَبِيلَ غَيِّكَ مِنْ رُشْدِكَ﴾ (3)

[از عقلت همین تو را ،بس که راه های گمراهی را از مسیر رشد ( و سعادت ) برایت روشن می سازد ].

و عنه علیه السلام في كنز الكراجكي :

﴿اَلْعُقُولُ مَوَاهِبُ﴾ (4)

[عقل ها مواهب (الهی) اند (که به آدمی ارزانی شده اند)].

عن العلل و العيون مسنداً عن ابن سِكِّيت قال : فَمَا اَلْحُجَّهُ عَلَی اَلْخَلْقِ اَلْیَوْمَ ؟ فقال الرضا علیه السلام:

﴿الْعقْلُ یعْرِفُ بِهِ الصّادِق علی اللّهِ فیُصدِّقُهُ و الْکاذِب علی اللّهِ فیُکذِّبُهُ﴾ (5)

ص: 187


1- تحف العقول، ص 54؛ بحار الأنوار، ج 74، ص 160، حدیث 143
2- مستدرک الوسائل، ج 11، ص 210، حدیث 27
3- نهج البلاغه، ص 550، حکمت 421.
4- كنز الفوائد، ج 1، ص 88؛ بحار الأنوار، ج 1، ص 160، حدیث 44
5- علل الشرايع ، ج 1، ص 122 ؛ عیون اخبار الرضا علیه السلام، ج 2، ص 80؛ بحار الأنوار، ج 1، ص 105، حدیث 1.

[در کتاب علل و عیون -با اسناد- از ابن سِکِّیت روایت شده که از امام رضا علیه السلام پرسید: امروز، حجت بر مردمان کیست؟ امام علیه السلام پاسخ داد: عقل. با عقل، راست گوی بر خدا شناخته می شود پس او را تصدیق می کند؛ و دروغ گوی بر خدا شناخته می شود، پس او را تکذیب می کند ]

في المستدرك عن الإمام علیه السلام- في رواية شريفة في سياق قصة آدم و حوّاء - قال :

فَأَرَادَتِ اَلْمَلاَئِکَهُ أَنْ تَمْنَعَهَا عَنْهَا بِحِرَابِهَا فَأَوْحَی اَللَّهُ تَعَالَی إِلَیْهِمْ أَنَّمَا تَدْفَعُونَ بِحِرَابِکُمْ مَنْ لاَ عَقْلَ لَهُ یَزْجُرُهُ فَأَمَّا مَنْ جَعَلْتُهُ مُمَکَّناً مُمَیِّزاً مُخْتَاراً فَکِلُوهُ إِلَی عَقْلِهِ اَلَّذِی جَعَلْتُهُ حُجَّهً عَلَیْهِ فَإِنْ أَطَاعَ اِسْتَحَقَّ ثَوَابِی وَ إِنْ عَصَی وَ خَالَفَ أَمْرِی اِسْتَحَقَّ عِقَابِی وَ جَزَائِی فَتَرَکُوهَا (1)

حاصل روایت شریفه این است که ملائکه خواستند حوا را منع نمایند از نزدیک شدن به درخت -به توسط حزبه های خود- خداوند وحی فرمود به ایشان که: باید منع نمایید کسی را که عقل نداشته باشد که مانع او شود! و اما کسی را که مُتمكِّن و مُتميّز است و او را مختار قرار داده ام واگذارید به عقل خودش- که حجت بر اوست - اگر اطاعت کرد مستحقّ ثواب من می شود؛ و اگر معصیت نمود، عقاب مرا سزاوار ،گردد پس ملائکه واگذاشتند او را

این روایت شریفه، صریح است در این که عقل غیر از بدن و روح می باشد.

في الإختصاص عن الصادق علیه السلام:

﴿إِذَا أَرَادَ اَللَّهُ أَنْ یُزِیلَ مِنْ عَبْدٍ نِعْمَهً کَانَ أَوَّلُ مَا یُغَیِّرُ مِنْهُ عَقْلَهُ﴾ (2)

ص: 188


1- تفسیر امام عسکری علیه السلام، ص 223؛ مستدرک الوسائل، ج 11، ص 205، حدیث 12747 (متن روایت از این کتاب است)؛ تفسیر برهان ، ج 1، ص 80، حدیث 1 ؛ بحار الأنوار ، ج 11، ص 191، حدیث 47.
2- الإختصاص، ص 245؛ بحار الأنوار، ج 1، ص 94، حدیث 30؛ مستدرک الوسائل، ج 11، ص 208 حدیث 17

[در کتاب اختصاص از امام صادق علیه السلام روایت شده که فرمود:

آن گاه که خدا بخواهد از بندهای نعمتی را بگیرد نخستین چیزی را که از او تغییر می دهد، عقل و خرد اوست ]

في الوسائل عنه علیه السلام:

﴿اَلْعَقْلُ دَلِیلُ اَلْمُؤْمِنِ﴾ (1)

[در وسایل از امام صادق علیه السلام نقل شده که فرمود:

عقل دلیل (و راهنمای ) مؤمن است ].

و عنه قال قلت له : ما العقل ؟ قال علیه السلام: (2)

﴿مَا عُبِدَ بِهِ اَلرَّحْمَنُ وَ اُکْتُسِبَ بِهِ اَلْجِنَانُ﴾ (3)

[و از آن حضرت علیه السلام روایت شده که فرمود:

عقل چیزی است که خدای رحمان به آن عبادت می شود و بهشت به وسیلهٔ آن به دست می آید ].

في رواية قال رسول الله صلى الله عليه و سلم :

﴿إِنَّ اَلْعَاقِلَ مَنْ أَطَاعَ اَللَّهَ وَ إِنْ کَانَ ذَمِیمَ اَلْمَنْظَرِ حَقِیرَ اَلْخَطَرِ وَ إِنَّ اَلْجَاهِلَ مَن عَصَی اَللَّهَ وَ إِنْ کَانَ جَمِیلَ اَلْمَنْظَرِ عَظِیمَ اَلْخَطَرِ ﴾ (4)

[در روایتی رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود:

عاقل کسی است که خدا را فرمان برد هر چند زشت رو باشد (و در چشم مردم) ناچیز انگاشته شود؛ و جاهل کسی است که نافرمانی خدا کند ، هر چند خوش سیما باشد ( و در نگاه مردم) بزرگ به شمار رود ]

ص: 189


1- اصول کافی، ج 1، ص 25، حدیث ،24 کنز الفوائد، ج 1، ص 199؛ وسائل الشيعه، ج 15، ص 207 حدیث 20293
2- اصول کافی، ج 1، ص 11، حديث 3؛ معانى الأخبار، ص 239 - 240؛ بحار الأنوار، ج 1، ص 116، حدیث 8
3- اصول کافی، ج 1، ص 11 حدیث 3، معنانی الأخبار ص 239- 240 بحارالأنوار ج 1 ص 116 حدیث 8
4- كنز الفوائد، ج 1، ص 55 - 56؛ بحار الأنوار، ج 1، ص 160 حدیث 38

و قال صلی الله علیه و اله:

﴿لِکُلِّ شَیْءٍ آلَهٌ وَ عُدَّهٌ وَ آلَهُ اَلْمُؤْمِنِ وَ عُدَّتُهُ اَلْعَقْلُ﴾ (1)

[و نیز پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود:

هر چیزی را وسیله و ساز و برگی است ابزار مؤمن و ساز و برگ او عقل می باشد]

عن كنز الكراجكى عن أميرالمؤمنين علیه السلام:

﴿اَلْعُقُولُ أَئِمَّهُ اَلْأَفْکَارِ وَ اَلْأَفْکَارُ أَئِمَّهُ اَلْقُلُوبِ وَ اَلْقُلُوبُ أَئِمَّهُ اَلْحَوَاسِّ وَ اَلْحَوَاسُّ أَئِمَّهُ اَلْأَعْضَاءِ ﴾ (2)

[در کتاب کنز کراجکی از امیرالمؤمنین علیه السلام روایت شده که فرمود:

عقول، امامانِ افکارند؛ و افکار، پیشوایانِ قلب ها ؛ و قلب ها ، رهبرانِ حواس ؛ و حواس فرماندهان اعضا ].

و فيه عنه علیه السلام: (3)

﴿ لاَ نَجَاةَ إِلاَّ بِالطَّاعَةِ وَ الطَّاعَةُ بِالْعِلْمِ وَ الْعِلْمُ بِالتَّعَلُّمِ، وَ التَّعَلُّمُ بِالْعَقْلِ یُعْتَقَلُ؛ وَ لا عِلْمَ إِلَّا مِنْ عَالِمٍ رَبَّانِیٍّ وَ مَعْرِفَهُ الْعِلْمِ بِالْعَقْلِ﴾ (4)

[راه نجاتی جز به طاعت (و فرمان بَری) نیست و طاعت به علم است و علم، با آموختن به دست می آید و آموختن با عقل (در وجود آدمی) نهادینه می شود؛ و علم (واقعی) را نتوان یافت مگر از عالِم رَبّانی ؛ و شناختِ علم به (وسیلهٔ) عقل است ]

فى المستدرك مُسنداً عن أمير المؤمنين علیه السلام:

﴿إنَّ النَّبِى سُئِلَ مِمّا خَلَقَ الله - عزّوجلّ - العقل ؟ قال : خَلَقه ( مِن ) مَلَكٍ

ص: 190


1- كنز الفوائد، ج 1، ص 56؛ بحار الأنوار، ج 1، ص 95، حدیث 44
2- كنز الفوائد، ج 1، ص 200 ؛ بحار الأنوار ، ج 1، ص 96، حدیث 40
3- این روایت از امام کاظم علیه السلام است
4- اصول کافی، ج 1، ص 17؛ تحف العقول، ص 387؛ بحار الأنوار، ج 1، ص 138 ( در دو کتاب اخیر «و معرفة العالم بالعقل» آمده است).

لَهُ رُؤُوسٌ بِعَدَدِ الْخَلائِقِ، مَنْ خُلِقَ وَ مَنْ ( لم ) یُخْلَقُ إِلی یَوْمِ الْقِیامَة. وَ لِکُلِّ رَأْسٍ وَجْهٌ وَ لِکُلِّ آدَمِیٍّ رَأْسٌ مِنْ رُؤُوسِ الْعَقْلِ. وَ اسْمُ ذلِکَ الإِنْسانِ عَلی وَجْهِ ذلِکَ الرَّأْسِ مَکْتُوبٌ. وَ عَلی کُلِّ وَجْهٍ سِتْرٌ مُلْقی، لا یُکْشَفُ ذلِکَ السِّتْرُ مِنْ ذلِکَ الْوَجْهِ، حَتّی یُولَدَ هذَا الْمَوْلُودُ وَ یَبْلُغَ حَدَّ الرِّجالِ أَوْ حَدَّ النِّساءِ. فَإِذا بَلَغَ کُشِفَ ذلِکَ السِّتْرُ فَیَقَعُ فِی قَلْبِ هذَا الإِنْسانِ نُورٌ فَیَفْهَمُ الْفَرِیضَة والسُّنَّة وَ الْجَیِّدَ وَ الرَّدِیَّ. أَلا وَ مَثَلُ الْعَقْلِ فِی الْقَلْبِ کَمَثَلِ السِّراجِ فِی [وَسَطِ] الْبَیْتِ (1)

[در کتاب مستدرک -با اسناد- از امیرالمؤمنین علیه السلام روایت شده که ، از پیامبر صلی الله علیه و اله سؤال شد که خدای بزرگ عقل را از چه چیز آفرید؟ پیامبر صلی الله علیه و اله فرمود:

خداوند عقل را از فرشته ای آفرید که به شمار خلایق تا روز قیامت سَرْ داشت و برای هر سرش صورتی بود. برای هر آدمی یکی از سرهای عقل اختصاص یافت و نام آن انسان بر آن صورت نوشته شد. بر هر صورتی پرده ای افکنده شده که تا زمان به دنیا آمدن آن شخص و رسیدن او به سنّ بلوغ -مردان یا زنان - برداشته نمی شود. هنگامی که فرد بالغ شود آن پرده کنار می رود و در قلب او نوری پدید می آید که واجب و مستحب و خوب و بد را می فهمد.

آگاه باشید! مَثَل عقل در قلب مانند مَثَلِ چراغ است در خانه ]

في تحف العقول عن النبي علیه السلام قال :

﴿إنَّ العَقلَ عِقالٌ مِنَ الجَهلِ والنَّفسُ مِثلُ أخبَثِ الدَّوابِّ ، فإن لَم تُعقَلْ حارَتْ﴾ (2)

[در تحف العقول از پیامبر صلی الله علیه و اله روایت شده که فرمود:

عقل، بازدارنده از جهل (و نابخردی) است و نفس چونان شرورترین جنبدگان که اگر در بند نشود، می گریزد ].

ص: 191


1- علل الشرائع، ج 1، ص 98؛ بحار الأنوار، ج 1، ص 99 حدیث 14؛ مستدرک الوسائل، ج 11، ص 202-203، حدیث 2 ؛ در این مأخذ لفظ «وسط » نیامده است.
2- تحف العقول، ص 15؛ بحارالأنوار، ج 1، ص 117، حدیث 11؛ مستدرک الوسائل، ج 1، ص 83، حدیث 7.

و عن العلل و الخصال، مسنداً عن موسى بن جعفر علیه السلام، عن آبائه عن على علیهم السلام قال رسول الله صلی الله علیه و اله:

﴿إنَّ الله - عزّوجلّ - خَلَقَ العَقلَ مِن نورٍ مَخزونٍ مَکنونٍ فی سابِقِ عِلمِهِ الّذی لَم یَطَّلِع عَلَیهِ نَبِیٌّ مُرسَلٌ و لا مَلَکٌ مُقَرَّبٌ﴾ (1)

[در کتاب علل و خصال با اسناد از موسی بن جعفر علیه السلام از پدرانش، از علی علیهم السلام از پیامبر علیه السلام روایت شده که فرمود:

خدا عقل را از نور گنجینه و نهانی آفرید که در علمش گذشته بود ؛ نوری که نه پیامبر مُرسَل بر آن آگاهی داشت و نه فرشتهٔ مُقرَّب از آن با خبر بود ].

این دسته از روایات مبارکات نیز نصّ است در غیریّت عقل با بدن و روح؛ در بعضی حقیقت عقل را بیان فرمودند و در بعضی -از آن نور و حقیقت - تعبیر به خواص و آثارش فرمودند.

بر دانشمند بصیر واضح است که تمام تعبیرها اشاره به یک حقیقت است که عبارت از نور عقلی خارج از حقیقتِ روح و بدن می باشد و قوام حیات و سعادت انسان به آن می باشد و اگر در انسان [ آن نور عقلی ] نباشد روح و بدن او به روح و بدن بهائم شبیه ، بلکه بدتر از آن ها می باشد .

ذکر چند روایت در باب علم

عَن النَّبي صلی الله علیه و آله: ﴿ أَمَا عَلِمْتَ أَنَّ اللَّهَ یُطَاعُ بِالْعِلْمِ وَ یُعْبَدُ بِالْعِلْمِ وَ خَیْرُ الدُّنْیَا وَ الْآخِرَهِ مَعَ الْعِلْمِ ، شَرُّ الدُّنیا وَالآخِرَهِ مَعَ الجَهلِ؟﴾ (2)

[آیا نمی دانی که خدا به علم اطاعت می شود و به وسیلهٔ علم پرستش می شود خیر دنیا و آخرت با علم و دانایی و شر دنیا و آخرت با جهل و نادانی است ؟ ]

ص: 192


1- خصال صدوق، ج 2، ص 427، حدیث 4؛ بحارالأنوار، ج 1، ص 107.
2- بحار الأنوار ، ج 1، ص 204 حدیث 23؛ روضة الواعظين (نیشابوری )، ص 12.

عن اميرالمؤمنين علیه السلام: ﴿بِالعِلمِ یطاعُ اللّهُ وَ یعبَدُ، بِالعِلمِ یعرَفُ اللّهُ وَ یوَحَّدُ، بِالعِلمِ توصَلُ الأَرحامُ وَبِهِ یعرَفُ الحَلالُ وَ الحَرامُ. وَ العِلمُ إِمامُ العَقلِ وَ العَقلُ تابِعُهُ، یلهِمُهُ اللّهُ السُّعَداء، وَ یحرِمُهُ الأَشقِیاء﴾ (1)

[خدا به علم اطاعت و عبادت می شود و به وسیلهٔ علم می توان خدا را شناخت و یگانه دانست و صله ارحام (خویشاوندان) با علم صورت میگیرد و با آن می توان حلال و حرام را دریافت ؛ و علم پیشوای عقل است و عقل پیرو آن خدا علم را به نیک بختان الهام می کند و تیره بختان را از آن محروم می سازد ]

از این روایتِ شریفه واضح می شود که «سعید» و «شقی» بدن و اجزای آن نیست ، بلکه حقیقتِ روح است و «روح» عین علم نیست بلکه «علم» حقیقتی است که روح واجد و فاقد آن شود و عطایی است به روح از جانب رَبُّ الْعِزَّة.

فى أمالي الصدوق (2) عن أمير المؤمنين علیه السلام قال :

یا کمیل ابن زیاد [ معرفةُ ] (3) ﴿الْعِلْمِ دِينٌ يُدَانُ بِهِ بهِ يَكسِبُ الاِنْسانِ الطَّاعَةَ في حَيَاتِهِ، وَ جَمِيلَ الأُحْدُوثَةِ بَعْدَ وَفَاتِهِ﴾ (4)

[ای کمیل بن زیاد معرفتِ علم دینی است که به آن جزا داده می شود؛ به علم انسان فرمان بری از خدا را- در زمان حیات خویش - به دست می آورد و پس از وفات نام نیک از خود برجای می گذارد ].

ص: 193


1- امالی صدوق، ص 616؛ بحارالأنوار، ج 1، ص 166، حدیث 7.
2- این روایت در آمالی صدوق (نسخه چاپی موجود) یافت نشد و در کمال الدین صدوق ، ج 1، ص 289 - 290، حدیث 2 ؛ و خصال، ج 1، ص 186 ، باب الثلاثة حدیث 257 با تفاوتی در بعضی الفاظ آمده است.
3- در «کمال الدین، ج 1، ص 289» به جای «معرفة العلم » ، «محبّة العلم» آمده است؛ چنان که در «غرر الحكم، ص 47، رقم 214»، «معرفة العالم» ثبت شده است. نیز در «بحارالأنوار، ج 75، ص 75، حدیث 46» و «خصال صدوق، ج 1، ص 186»، «محبّة العالم» ضبط شده و در «ارشاد شیخ مفید، ص 227» ، «صحبة العالم» دیده می شود و لکن بدون مضاف (یعنی : العلم دین) چنان که در متن بیان الفرقان آمده در نسخه های موجود یافت نمی شود.
4- نهج البلاغه، حکمت 147 ؛ بحار الأنوار، ج 1، ص 188، حدیث ،4 و ج 23، ص 45، حدیث 91.

و فيه مسنداً عنه علیه السلام :

﴿تَعَلَّمُوا العلم، إلى أن قال : - لأنَّ العلم حياةُ القُلُوب و نور الأبصار مِنَ العمى و قُوَّةُ الأبدان مِنَ الضَّعف ، يُنْزِلُ اَللَّهُ حَامِلَهُ مَنَازِلَ اَلْأَبْرَارِ وَ یَمْنَحُهُ مُجَالَسَهَ اَلْأَخْیَارِ فِی اَلدُّنْیَا وَ اَلْآخِرَهِ ؛ بالْعِلْمِ یُطَاعُ اللَّهُ وَ یُعْبَدُ وَ بِالْعِلْمِ یُعْرَفُ اللَّهُ وَ یُوَحَّدُ﴾ (1)

[ علم بیاموزید...؛ زیرا که علم حیاتِ قلب هاست و نور دیدگان از کوری و قُوَّتِ بدن ها از ضعف ؛ خدا حامل (و در بردارنده ) علم را در منازل نیکان جای می دهد و همنشینی با خوبان را -در دنیا- ارزانی اش می دارد خدا با علم اطاعت و عبادت می شود و شناختِ خدا و (اثباتِ ) توحید و یگانگی اش با علم صورت می گیرد].

عن أمالي الشيخ عن أبي عبد الله عن آبائه علیهم السلام قال : قال رسول الله صلى الله عليه و سلم :

﴿فَاطلُبُوا العِلمَ فَإنَّهُ السَّبَبُ بَینکُم و بَینَ اللهِ عَزَّوَجَلَّ .....﴾ (2)

[علم را بجویید که ،آن سبب (ارتباط) میان شما و خدای بزرگ است ]

عن الشيخ البهايي ، عن خط الشهيد الأوَّل عن الصادق علیه السلام- مخاطباً لعنوان البصرى - فقال علیه السلام:

﴿يا أبا عبدالله ، لَیسَ العِلمُ بِالتَّعَلُّمِ، إِنَّما هُوَ نورٌ یقَعُ فی قَلبِ مَن یریدُ اللّهُ تَبارَک وَ تَعالى - أَن یهدِیهُ. فَإِن أَرَدتَ العِلمَ فَاطلُب أَوَّلاً فی نَفسِک حَقیقَهَ العُبودِیَّهِ، وَاطلُبِ العِلمَ بِاستِعمالِهِ، وَاستَفهِمِ اللهَ یُفهِمْکَ﴾ (3)

[شیخ بهائی- به نقل از دستخط شهید اول- از امام صادق علیه السلام روایت می کند ،که خطاب به عنوان بصری فرمود: ای ابا عبدالله ، علم به آموختن نیست،

ص: 194


1- امالی صدوق، ص 615 - 616، حدیث 1؛ تحف العقول، ص 28؛ بحار الأنوار، ج 1، ص 166، حدیث 7.
2- امالی مفید، ص 29، حدیث 1؛ امالی طوسی، ص 512 حدیث 55؛ بحارالأنوار، ج 1، ص 172، حدیث 25.
3- مشكاة الأنوار، ص 325 (و در چاپی، ص 563)؛ منية المُريد : 148 - 149؛ بحار الأنوار 224، ج 1، ص 225 ، حدیث 17 (حدیث براساس این مأخذ نقل شده است).

بلکه آن نوری است که خدای متعال در قلب کسی می نهد که می خواهد هدایتش کند! اگر خواستار (دریافت) علم ،هستی، نخست در خویشتن حقیقتِ عبودیّت را بجوی ، و علم را با به کارگیری آن طلب کن ، و فهم آن را از خدا بخواه تا ارزانی دارد ]

عن العلل ، مسنداً عن رسول الله صلی الله علیه و اله:

﴿إنَّ الله - عزّوجلّ - یَجْمَعُ اَلْعُلَمَاءَ یَوْمَ اَلْقِیَامَهِ وَ یَقُولُ لَهُمْ: لَمْ أَضَعْ نُورِی وَ حِکْمَتِی فِی صُدُورِکُمْ إِلاَّ وَ أَنَا أُرِیدُ بِکُمْ خَیْرَ اَلدُّنْیَا وَ اَلْآخِرَهِ﴾ (1)

[خدای بزرگ- روز قیامت- عالمان را گرد می آورد و به ایشان می گوید: نور و حکمتِ خود را در سینه هاتان ننهادم مگر این که خیر دنیا و آخرت را برای تان خواستم ] .

من الدُّرّة الباهرة قال النبي صلى الله عليه و سلم :

﴿العلم وَدِیعَهُ اَللَّهِ فِی أَرْضِهِ وَ اَلْعُلَمَاءُ أمنائه عَلَیْهِ؛ فَمَنْ عَمِلَ بِعِلْمِهِ أَدَّی أَمَانَتَهُ وَ مَنْ لَمْ یَعْمَلْ بِعِلْمِهِ کُتِبَ فِی دِیوَانِ اَلْخَائِنِینَ﴾ (2)

[علم امانتِ خدا در روی زمین است و عُلما اُمنای خدا بر علم اند؛ پس هر کس که به علمش عمل کند امانت الهی را ادا کرده است و هر که علم خویش را به کار نگیرد (نامش) در دیوانِ خائنان ثبت می گردد].

عن تحف العقول و الخصال و عوالی اللئالى عن سيد الساجدين علیه السلام- في رواية الحقوق - إلى أن قال :

﴿إِنَّ الله - عزّوجلّ - إِنَّمَا جَعَلكَ قَيِّماً لهُمْ فِيمَا آتَاكَ مِنَ العِلمِ وفَتَحَ لكَ مِنْ خَزَائِنِهِ ؛ فَإِنْ أَحْسَنْتَ فِي تَعْليمِ النَّاسِ و لمْ تَخْرَقْ بِهِمْ ولمْ تَضْجَرْ عَليْهِمْ زَادَكَ اللهُ مِنْ فَضْلهِ، و إِنْ أَنْتَ مَنَعْتَ النَّاسَ عِلمَكَ و خَرِقْتَ بِهِمْ عِنْدَ

ص: 195


1- علل الشرایع، ج 2، ص 468 ، حدیث 28؛ بحار الأنوار، ج 2، ص 16، حدیث 37.
2- بحار الأنوار، ج 2، ص 36، حدیث 40، به نقل از «الدّرّة الباهرة» اثر شهيد اوّل

﴿طَلَبِهِمُ اَلْعِلْمَ کَانَ حَقّاً عَلَی اَللَّهِ - عزّوجل - أَنْ یَسْلُبَکَ اَلْعِلْمَ وَ بَهَاءَهُ وَ یُسْقِطَ مِنَ اَلْقُلُوبِ مَحَلَّکَ﴾ (1)

[در روایت ( رسالهٔ) حقوق ، از امام سجاد علیه السلام روایت شده که (خطاب به عالم) فرمود:

خدای بزرگ در علمی که به تو داد و خزائنش را برایت گشود، قیِّم (و سرپرست ) مردم قرارت داد؛ اگر در آموختن مردم رفتار نیک داشتی و بر آنان سخت نگرفتی و خسته شان نساختی خداوند فضلش را بر تو افزون می سازد و اگر علمت را از مردم باز داشتی و با جویندگان علم درشتی کردی سزاوار است که خدا علم و جمال آن را از تو بستاند و منزلتت را در قلب ها از بین ببرد ].

عن الباقر علیه السلام:

﴿اَلعَالِمُ كَمَن مَعَه شَمْعَةٌ [ تُضيء لِلنَّاسِ، فَكُلُّ مَن أَبْصَرَ بِشَمْعَتِهِ دَعا (لَه) بَخَيرٍ ، كَذلِكَ الْعَالِمُ مَعَه شَمْعَةٌ ] تُزِيلُ ظُلْمَةَ الْجَهلِ وَالحَيرَةِ﴾ (2)

[عالِم همچون کسی است که با او شمعی همراه است و به مردم نور می رساند، هر که (از نور او بهره برد ) و به شمع او ببیند برایش دعای خیر کند، همچنین با عالم شمع ( و نورافکنی ) همراه است که تاریکی نادانی و حیرت را می زداید ].

و بالجمله: روایات شریفه در باب علم که دلالت دارد بر این که حقیقتِ علم نوری است مخلوق (3) و بزرگ ترین خلق خداست و اوست اسم اعظم

ص: 196


1- مَن لا يحضره الفقيه ، ج 2، ص 621، حدیث 3214؛ خصال صدوق، ص 567، أبواب الخمسين، حدیث 1؛ عوالی اللآلى، ج 4، ص 74، حدیث 54؛ بحار الأنوار، ج 2، ص 62، حدیث 2.
2- تفسیر امام عسکری علیه السلام، ص 342، حدیث 220 ؛ احتجاج طبرسی، ج 1، ص 8؛ منية المريد، ص 117؛ بحارالأنوار، ج 2، ص 4، حدیث 7.
3- علم گاه به معنای معلومات است؛ مانند این حدیث که پیامبر صل الله علیه و اله می فرماید : ﴿اَلْمُؤْمِنَ إِذَا مَاتَ وَ تَرَکَ وَرَقَهً وَاحِدَهً عَلَیْهَا عِلْمٌ کَانَتِ اَلْوَرَقَهُ یَوْمَ اَلْقِیَامَه سِتْراً فِیمَا بَیْنَهُ وَ بَیْنَ اَلنَّارِ...﴾ (بحار الأنوار، ج 1، ص 198 حدیث 1) این علم به معنای «معلومات» است و آن علم نوری نیست که جا و مکان ندارد، و گاه مقصود از علم، نورانیتی است که با روح می باشد و ضد غفلت و ناآگاهی و نادانی است. این علم، با عقل یکی است و به حیثیت فرق می کند؛ با توجه به حیثیتِ عِقال بودن در برابر هَوی «عقل» نامیده می شود و با توجه به حیثیتِ روشن گری و آشکار ساختن «علم» محسوب می شود (س)

الهی(1) و به آن اسم مُقدَّس است حیاتِ سماوات و ارضین و ملائکه و انسان بسیار است؛ و هر که بیش تر از آن چه ذکر شده بخواهد به کُتُب مربوطه رجوع نماید. (2)

آیات و روایات در بابِ غیریت روح با عقل و علم

آیات و روایات در باب غیریت روح با عقل و علم و استضائه روح از نور علم و عقل و این که روح ذاتاً نادان و مُظلم و فقیر و مُحتاج می باشد زیاد است ، که به جمله ای از آن ها اشاره می شود.

قال الله تعالى :

﴿الركِتَابٌ أَنزَلْنَاهُ إِلَيْكَ لِتُخْرِجَ النَّاسَ مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّورِ بِإِذْنِ رَبِّهِ إِلَى صِرَاطِ الْعَزِيزِ الْحَمِيدِ﴾ (3)

[خدای متعال می فرماید:

الر (این قرآن) کتابی است که سویت فرود آوردیم تا مردم را به اذن و خواست

ص: 197


1- اسمای الهی اطلاقات مختلفی دارد؛ گاه اسم گفته می شود و مقصود لفظی است که حکایت از ذات حق دارد ؛ چون «الله». و گاه اسم گفته می شود و مقصود موجودی است که آیت و نشانه حضرت حق است؛ و هر یک از این موجودات که علم و قدرتِ پروردگار را بیش تر بنمایاند ، از نظر آیت بودن اکمل و اعظم است. بنابراین موجودی که از بقیه موجودات کاملتر باشد، اعظم اسمای الهی است و مقصود از عبارت متن (اسم اعظم الهى ) همین معنا است؛ و از روایات و ادعیه بسیاری که یکی از آن ها دعای سمات است این معنا استفاده می شود. (س)
2- علاوه بر احادیث گذشته احادیث دیگری را که با عناوین فوق مناسب است در بحارالأنوار، جلد 1، کتاب العلم، و جلد ،58 باب العرش و الكرسي ببينيد
3- سوره ابراهیم (14)، آیه 1.

پروردگارشان از ظلمت ها (و تاریکی ها) سوی نور (و روشنایی ) بیرون آوری؛ سوی صراط (خدای ) با عزّت و ستوده ] .

﴿قَدْ جَاءَكُم مِّنَ اللهِ نُورُ وَ كِتَابٌ مُّبِينٌ * يَهْدِي بِهِ اللَّهُ مَنِ اتَّبَعَ رِضْوَانَهُ سُبُلَ السَّلَام وَ يُخْرِجُهُم مِّنِ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّورِ بِإِذْنِهِ وَ يَهْدِيهِمْ إِلَى صِرَاطٍ مُّسْتَقِيمٍ ﴾ (1)

[از جانب خدا نوری و کتاب روشن گری برای تان آمد که خدا به آن ، کسانی را که رضوان او را می جویند به راه های سلامت هدایت می کند و به اذن خدا از ظلمت ها سوی نور ، بیرون شان می آورد و به راه راست هدایت شان می کند ]

واضح است مخاطب در آیه شریفه، انسان است - یعنی روحی که دارای بدن است - و به تَذكُّرِ رسول به آیات و به برکت نورِ علم معرفت برای او حاصل شود و از ظلماتِ جهل و نادانی خارج گردد.

﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اذْكُرُوا اللَّهَ ذِكْرًا كَثِيرًا * وَ سَبِّحُوهُ بُكْرَةً وَ أَصِيلاً * هُوَ الَّذِي يُصَلِّي عَلَيْكُمْ وَ مَلَائِكَتُهُ لِيُخْرِجَكُم مِّنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّورِ وَ كَانَ بِالْمُؤْمِنِينَ رَحِيمًا﴾ (2)

[ای کسانی که ایمان آوردید خدا را زیاد یاد کنید و صبح و شام تسبیح او گویید؛ خدا و فرشتگانش بر شما درود می فرستد تا از تاریکی ها سوی نور بیرون تان آورد و او نسبت به مؤمنان مهربان است ].

و آیات مبارکات- از این قبیل - زیاد است. برای نمونه، بعضی را ذکر کردیم.

یک قسمت از روایات و آیات در حقیقتِ روح را در کتاب « [بيان الفرقان في ] معاد القرآن» ذکر نموده ایم و نیز روایات در خلقتِ اَظِلَّه و اشباح و ارواح، و این که ارواح پیش از آبدان خلق شده اند و ارواح زمانی بوده اند؛ و خلقتِ طینت انسان از

ص: 198


1- سوره مائده (5) آیه 15 - 16
2- سوره احزاب (33)، آیه 41 - 43

طينتِ عِلّتِین یا بالاتر و یا از طینتِ سجّین است و نور علم و حیات و عقل، عطایی است از جانب رب العِزَّة و روح الحياة بر ارواح در «رَحِم» افاضه می شود.

و روایاتی که دلالت دارد که «روح» در خواب از بدن خارج شود و از روح ، حیات و عقل گرفته می شود زیاده از حدّ احصا است.

من جمله، روایاتِ بابِ احتضار و موت و قبر و برزخ و قیامت است (1)

و هر که مختصری مُنصف باشد و رجوع به روایات ،کند، یقین می نماید که مَشْرَب قرآن مجید و سُنَّتِ مُقدَّسه بر خلاف گفته های بشر و فلسفه و مادّیون است و تأویلات ، تَصرُّف در کلام خدا و پیغمبر است.

و ما روایاتی برای هر یک از ابواب فوق- برای نمونه - بیان می کنیم:

في الإحتجاج، في حديث الزنديق الذى سأل الصادق علیه السلام عن مسائل ، إلى أن قال :

أَخْبِرْنِی عَنِ اَلسِّرَاجِ إِذَا اِنْطَفَی أَیْنَ یَذْهَبُ نُورُهُ؟

قال علیه السلام: یَذْهَبُ فَلاَ یَعُودُ .

قَالَ: فَمَا أَنْکَرْتَ أَنْ یَکُونَ اَلْإِنْسَانُ مِثْلَ ذَلِکَ إِذَا مَاتَ وَ فَارَقَ اَلرُّوحُ اَلْبَدَنَ لَمْ یَرْجِعْ إِلَیْهِ أَبَداً، کَمَا لاَ یَرْجِعُ ضَوْءُ اَلسِّرَاجِ إِلَیْهِ أَبَداً إِذَا اِنْطَفَی؟ قال علیه السلام: لَمْ تُصِبِ اَلْقِیَاسَ! لِأَنَّ اَلنَّارَ فِی اَلْأَجْسَامِ کَامِنَهٌ، وَ اَلْأَجْسَادُ قَائِمَه

ص: 199


1- از بررسی احادیثِ ابواب ذیل می توان حقایق فوق را دریافت: 1) احادیث بیان حقیقت روح 2) احادیثِ خلقت اظله و اشباح و ارواح 3) احادیث خلقتِ ارواح قبل از ابدان 4) احادیث حقیقتِ طینت 5) احادیث چگونگی افاضه روح به جنین در رحم 6) احادیث حقیقت و چگونگی رؤیا و خواب 7) احادیث چگونگی سلب حیات و عقل از روح 8) احادیث احتضار و مفارقت روح از بدن 9) احادیث چگونگی روح در قبر و برزخ 10) احادیث ارواح در قیامت و موت ارواح . (بحار الأنوار، جلد 5 ص 225، باب 43 و جلد ،6، ص 146 باب ،6 و جلد 6، ص 174 باب 7 و جلد 7، ص 132 باب 8، و جلد 57، ص 318 باب ،41 و جلد ،58، ص 2 باب ،42 و جلد ،58، ص 132 باب 43 و ص 152 باب 44). از این ابواب- و دیگر احادیث مناسب- به خوبی استفاده می شود که روح از عقل و علم نور می طلبد و روشنایی می گیرد و با آن مغایر است. (س )

بِأَعْیَانِهَا- کَالْحَجَرِ وَ اَلْحَدِیدِ - فَإِذَا ضُرِبَ أَحَدُهُمَا بِالْآخَر، (سَقَطتْ مِنْ بَیْنِهِمَا نَارٌ مُقْتَبَسٌ مِنْهَا لَهُ ضَوْءٌ، فَالنَّارُ ثَابِتٌ) (1) فِی أَجْسَامِهَا، وَ اَلضَّوْءُ ذَاهِبٌ، وَ اَلرُّوحُ جِسْمٌ رَقِیقٌ قَدْ أُلْبِسَ قَالَباً کَثِیفاً وَ لَیْسَ بِمَنْزِلَهِ اَلسِّرَاجِ الَّذى ذَكَرتَ .

إِنَّ اَلَّذِی خَلَقَ فِی اَلرَّحِمِ جَنِیناً مِنْ مَاءٍ صَافٍ، وَ رَکَّبَ فِیهِ ضُرُوباً مُخْتَلِفَهً- مِنْ عُرُوقٍ وَ عَصَبٍ وَ أَسْنَانٍ وَ شَعْرٍ وَ عِظَامٍ وَ غَیْرِ ذَلِکَ - هُوَ یُحْیِیهِ بَعْدَ مَوْتِهِ وَ یُعِیدُهُ بَعْدَ فَنَائِهِ.

قال : فَأَیْنَ اَلرُّوحُ؟

قال علیه السلام: فِی بَطْنِ اَلْأَرْضِ حَیْثُ مَصْرَعِ اَلْبَدَنِ إِلَی وَقْتِ اَلْبَعْثِ، قَالَ: فَمَنْ صُلِبَ أَیْنَ رُوحُهُ؟

قال علیه السلام: فِی کَفِّ اَلْمَلَکِ اَلَّذِی قَبَضَهَا حَتَّی یُودِعَهَا اَلْأَرْضَ ....

قال : أَ فَیَتَلاَشَی اَلرُّوحُ بَعْدَ خُرُوجِهِ عَنْ قَالَبِهِ أَمْ هُوَ بَاقٍ؟

قال علیه السلام: بَلْ هُوَ بَاقٍ إِلَی وَقْتٍ یُنْفَخُ فِی اَلصُّورِ فَعِنْدَ ذَلِکَ تَبْطُلُ اَلْأَشْیَاءُ وَ تَفْنَی فَلاَ حِسَّ وَ لاَ مَحْسُوسَ ثُمَّ أُعِیدَتِ اَلْأَشْیَاءُ کَمَا بَدَأَهَا مُدَبِّرُهَا (2)

مفاد روایت این است که سائل روح را به نور چراغ قیاس کرد و گفت : چنان چه چراغ خاموش شد چیزی نمی ماند و بر نمی گردد، روح هم مثل ضوء چراغ است!

حضرت فرمود: قیاس باطل است؛ روح، جسمی است رقیق که قالب کثیفی پوشیده است. آتش ، مخفی و کامن در اشیا است که به واسطهٔ تلاقی و به هم خوردن اشيا خارج می شود و غیر از او اقتباس کند و روشن گردد. آتش ، ثابت است در اجسام روشنایی از بین می رود.

ص: 200


1- عبارت این قسمت از حدیث در بحار الأنوار چنین آمده: «سَطَعَتْ مِنْ بَیْنِهِمَا نَارٌ یُقْتَبَسُ مِنْهُمَا سِرَاجٌ لَهُ الضَّوْءُ فَالنَّارُ ثَابِتَهٌ».
2- احتجاج طبرسی، ج 2، ص 96، (حدیث بر اساس این مأخذ نقل شده است)؛ بحار الأنوار، ج 10، ص 184-185

و کسی که جنین را از منی خلق کرده (و آن را در رحم قرار داده و از برای او رگ و پی و استخوان و دندان و غیره خلق نمود) او را پس از مرگ، زنده می گرداند.

پرسید: روح پس از مفارقت از بدن کجاست؟

فرمود: زیر زمین ، در آرامگاه بدن .

پرسید: روح کسی که به دار کشیده شده کجاست؟

فرمود در اختیار مَلَکی است که او را قبض کرده تا وقتی که در زمین پنهان شود.

گفت: آیا روح متلاشی می شود؟

فرمود: نه، باقی است تا «نَفْخِ صُور» در آن هنگام ، اشیا باطل می شوند و فانی شوند (1) بعد برگرداند خدا چنان چه در ابتدا خلق فرموده است ( تمام شد مورد حاجت از روایت)

واضح است که بودن روح در درون زمین، به طور کلی و درباره تمام ارواح نیست ؛ بعضی ارواح درون زمین است و منافاتی ندارد با روایاتی که بعداً ذکر می کنیم .

في البحار عن المفيد باسناده عن أبي عبد الله علیه السلام في حال أرواح المؤمنين ، إلى أن قال :

﴿فَإِذَا قَبَضَهُ اللهُ صَیَّرَ تِلْکَ الرُّوحَ فی قَالَبٍ کَقَالَبِهِ فی الدُّنْیَا فَیَأْکُلُونَ وَ یَشْرَبُونَ فَإِذَا قَدِمَ عَلَیْهِمُ الْقَادِمُ عَرَفُوهُ بِتِلْکَ الصُّورَهِ الَّتِی کَانَتْ فی الدُّنْیَا﴾؛ (2)

خداوند روح مؤمنین را پس از گرفتن در بهشت جای دهد به صورتی که در دنیا بودند می خورند و می نوشند اگر کسی بر آن ها وارد شود می شناسد آن ها را به همان صورت دنیایی که داشتند.

ص: 201


1- در متن به جای «فانی شوند»، «فانی نشوند» ثبت شده است و این ترجمه بر اساس اشتباه قلمی در متن عربی می باشد؛ زیرا در آن «تَبْطُلُ الأشياء و لا تفنى» نوشته شده است که این عبارت در مصادر حدیثی یافت نشد. از تعبیر «تَبْطُلُ و تَفْنى» روشن می شود که اشیا و ابدان فرو می پاشد و از بین می رود؛ در ابدان، با همین مرگ طبیعی این دنیایی و در ارواح به هنگام «نفخ صور». (س).
2- فروع کافی، ج 3، ص 245؛ بحار الأنوار ، ج 6، ص 269، حدیث 124

﴿اللهُ يَتَوَفَّى الْأَنفُسَ حِينَ مَوْتِهَا وَالَّتِي لَمْ تَمُتْ فِي مَنَامِهَا فَيُمْسِكُ الَّتِي قَضَى عَلَيْهَا الْمَوْتَ وَ يُرْسِلُ الْأُخْرَى إِلَى أَجَلٍ مُسَمًّى إِنَّ فِي ذَلِكَ لَآيَاتٍ لِقَوْمٍ يَتَفَكَّرُونَ﴾ (1)

خدا جان کسانی را که می میرند و می خوابند می گیرد، هر کسی که موت را بر او حکم فرمود ، نگاه می دارد و دیگرانی را بر می گرداند تا وقت نام برده شده . در این امر آیاتی است از برای فکر کنندگان

در تفسیر آیه فوق، حضرت صادق علیه السلام می فرماید :

﴿إِنَّ اَلْمُؤْمِنِینَ إِذَا أَخَذُوا مَضَاجِعَهُمْ أَصْعَدَ اَللَّهُ بِأَرْوَاحِهِمْ إِلَیْهِ فَمَنْ قَضَی لَهُ عَلَیْهِ اَلْمَوْتَ جَعَلَهُ فِی رِیَاضِ اَلْجَنَّهِ فِی کُنُوزِ رَحْمَتِهِ وَ نُورِ عِزَّتِهِ، وَ إِنْ لَمْ یُقَدِّرْ عَلَیْهِ اَلْمَوْتَ بَعَثَ بِهَا مَعَ أُمَنَائِهِ مِنَ اَلْمَلاَئِکَهِ إِلَی اَلْأَبْدَانِ اَلَّتِی هِیَ فِیهَا﴾ (2)

و عنه أيضاً عن ابي عَبْدِ اَللَّهِ عَلَیْهِ السَّلاَمُ قَال: ﴿ذَکَرَ اَلْأَرْوَاحَ أَرْوَاحَ اَلْمُؤْمِنِینَ فَقَالَ یَلْتَقُونَ .

قُلْتُ یَلْتَقُونَ ؟

قَالَ نَعَمْ وَ یَتَسَاءَلُونَ وَ یَتَعَارَفُونَ حَتَّی إِذَا رَأَیْتَهُ قُلْتَ فُلاَنٌ﴾. (3)

حضرت فرمود مؤمنین وقتی که خوابیدند خداوند روح آنان را بالا می برد؛ روحی را که مردنش حکم شده و اجلش رسیده در بهشت جای می دهد و اگر اجلش باقی باشد برگرداند به اَبدان .

و نیز سؤال شد که ارواح ، یک دیگر را ملاقات می کنند ؟

فرمود: بلی با هم انس می گیرند و از یک دیگر پرسش می کنند.

في معانى الأخبار باسناده عن محمد بن مسلم قال : ﴿سَأَلْتُ أَبَا جَعْفَرٍ علیه السلام

ص: 202


1- سورهٔ زمر (39) آیه 42
2- المحاسن ، ج 1، ص 178، حدیث 163؛ بحار الأنوار، ج 6، ص 234، حدیث 47.
3- المحاسن ، ج 1، ص 178 ؛ حدیث 164؛ بحار الأنوار، ج 6، ص 234، حدیث 48

عن قول الله عزّوجلَّ ﴿وَ نَفَخْتُ فِيهِ مِن رُّوحِي﴾ كيف هذا النَّفْحُ؟

فقال : إِنَّ الرُّوحَ مُتَحَرِّکٌ کَالرِّیحِ، وَ إِنَّمَا سُمِّیَ رُوحاً لاِءَنَّهُ اشْتَقَّ اسْمَهُ مِنَ الرِّیحِ ، وَ إِنَّمَا أَخْرَجَهُ عَنْ لَفْظَهِ الرِّیحِ؛ لِأَنَّ الْأَرْوَاحَ مُجَانِسَهٌ لِلرِّیحِ.

إِلَی أَنْ قَالَ:

كُلُّ ذلك مَخلُوقٌ مَصنُوعٌ مُحدَثُ مَربُوبٌ مُدَبَّرٌ . (1)

[محمد بن مسلم می گوید دربارۀ این آیه که خدای متعال می فرماید: « و از روح خود در او دمیدم» از امام باقر علیه السلام پرسیدم که این «دمیدن» چگونه صورت گرفت؟

امام علیه السلام فرمود: روح مانند باد متحرّک است و بدان جهت که از «ریح» (باد) ، مشتق شده است آن را «روح» نامند و این کار به جهت مجانست واژهٔ روح با «ریح» (باد) صورت گرفت.

تا آن جا که فرمود: روح ، مخلوق و آفریده و پدیدآورده شده و پرورش یافته و تدبیر شده است].

مثل این روایت در کافی و احتجاج هم مسنداً نقل شده (2)

از این روایت چنین استفاده می شود که حقیقت روح از سنخ هوا و لطیف تر از هوا است و دارای وجود مستقل و مصنوع است که در اَدْعِيَه مأثوره تعبیر به «نَسَم» شده است ؛ چون « يا بارئ النَّسَم » (3)

ص: 203


1- معانى الأخبار، ص 17، حدیث 12؛ توحید صدوق، ص 171، حدیث 3؛ بحارالأنوار، ج 4، ص 11، حدیث 3.
2- این حدیث در اصول کافی، ج 1، ص 133، حدیث 3 از امام صادق علیه السلام روایت شده است؛ در احتجاج طبرسی، ج 2، ص 56 - 57 از امام باقر علیه السلام ، با اندکی اختلاف
3- این تعبیر به صورت های گوناگون در دعاها وارد شده است در دعای مشلول آمده است: « يا بارئ النسم» (مهج الدعوات ، ص 195) ؛ در دعای جوشن کبیر فصل 80 آمده: « يا بارئ الذرّ و النسم» (مصباح کفعمی، 257) ؛ در تسبیحات روزهای ماه رمضان وارد شده: «سبحان الله بارئ النسم» (اقبال الأعمال ، ص 93). واژهٔ «نسم» در این موارد بنا به گفته لغویین به معنای نفس و روح است؛ نگاه کنید به ، نهایۀ ابن اثیر (ج 5، ص 41) و مصباح فیومی (ج 2، ص 604) و لسان العرب ابن منظور (ج 2، ص 3906).

فخر رازی- در تفسیر خود- گوید:

بدان! اقوی این است که جوهر نفس عبارت است از اَجرامِ شفاف نورانی ، و از عنصر علوی و از جوهر قُدسی است و ساری است در بدن- مانند سَرَیانِ نور در هوا -این مقدار در امر «روح» معلوم است اما کیفیتِ نَفْخ را نمی داند جز خدا (1)

امر عجیب این است که فیض اعلی الله مقامه در «وافی» در باب حالات اموات می گوید:

روح، جسمی است رقیق ؛ (2) با این که در تمام مؤلفاتش قائل به تجرُّدِ نفس است. (3)

ص: 204


1- تفسیر کبیر فخر رازی ، ج 21، ص 45 - 52.
2- مرحوم فیض کاشانی در وافی ، ج 3، ص 36 باب 44، ذیل حدیث 2 می نویسد: المراد بالروح هنا ما يُشير إليه الإنسان بقوله ( أنا ) - أعنى النَّفس النَّاطقة - و قد تَحَيَّر العقلاءُ في حقيقتها ، و المستفاد مِنَ الأخبار عن الأئمة الأطهار علیهم السلام أنَّها شَبَح مثالى على صورة البدن ، و كذلك عَرَفَها المُتَالِّهُون بُمجاهداتهم، و حَقَّقَها المُحَقِّقُون بُمشاهَداتهم ؛ فهى ليست بجسمانی محض و لا بعقلاني صرف، بل بَرْزَخ بَينَ الأمرين و مُتوسّط بَينَ النَّشْأَتَين مِن عالَمِ المَلكُوت . و للأنبياء والأولياء علیهم السلام روح آخر فوق ذلك ، هي عقلانية صرفة و جبروتية مَحْضَة؛ مقصود از روح در این جا چیزی است که انسان از آن با واژهٔ «من» تعبیر می کند- یعنی نفس ناطقه- که همهٔ اندیشمندان در حقیقتش سرگردان شدند. آن چه از احادیث امامان معصوم علیهم السلام استفاده می شود این است که: روح شَبَحی مثالی است به شکل بدن ، و متألهان در پرتو مجاهدات شان و مُحقّقان در مشاهدات شان آن را چنین شناخته و معرفی کرده اند. پس روح، مادی محض نیست و عقلانی و مُجَرَّد محض نیز نمی باشد بلکه برزخ و حد میانه ای است میان مادَّه و مُجرَّد، و از عالم ملکوت میان دو زندگی (دنیایی و آخرتی) قرار گرفته است. پیامبران و اولیای الهی علیهم السلام روح دیگری دارند که از این روح (روح انسانی) برتر است و آن، عقلانی خالص و جبروتی محض است. با توجّه به این سخن به نظر می رسد مرحوم فیض در این جا چنان که حضرت استاد فرموده اند قائل به تجرُّد نفس- به اصطلاح حکما - نیست بلکه همان جسم لطیف ملکوتی را که در کلمات بزرگانی، چون علامه مجلسی آمده (بحار الأنوار، ج 61 ، ص 26 و 104) قائل است. (س).
3- از کتاب های فیض که در آن ها قائل به تجرد نفس شده می توان از: علم الیقین، ج 1، ص 297 ( ترجمه حسین استاد ولی) و عین الیقین، ج 2، ص 241 نام برد. ناگفته نماند: نگارش عین الیقین در سال 1032 ق ؛ علم الیقین در سال 1042 ق ، و نگارش وافی در سال 1068 ق، پایان یافته است که با این حساب آن چه در وافی آمده از آخرین آراء فیض بشمار می آید. مرحوم سید اسماعیل طبرسی (که قول به تجرّد نفس را منافی با شرع و مخالف با عقل می داند )-در کفایة الموحّدین، ج 4، ص 27 - می گوید و ظاهر آن که کثیری از علما که از نفس و روح تعبیر می نمایند به جوهر مجرّد، معلوم نیست که مراد ایشان همان جوهر مجرّدی باشد که معروف به اصطلاح حکماست؛ چه آن که اکثر ایشان همان آیات و اخبار مذکوره را در کتب خود نقل می نمایند و ظواهر آن را نیز معتبر و حجت می دانند... و او را جوهر مجرّد گفتن به اعتبار تجرّد او از اجسام کثیفه عنصریه است.

فى التوحيد مسنداً عن الصادق عن آبائه علیهم السلام:

قَالَ أَمِیرُ اَلْمُؤْمِنِینَ عَلَیْهِ السَّلاَمُ : إِنَّ لِلْجِسْمِ سِتَّهَ أَحْوَالٍ اَلصِّحَّهَ وَ اَلْمَرَضَ وَ اَلْمَوْتَ وَ اَلْحَیَاهَ وَ اَلنَّوْمَ وَ اَلْیَقَظَهَ وَ کَذَلِکَ اَلرُّوحُ فَحَیَاتُهَا عِلْمُهَا وَ مَوْتُهَا جَهْلُهَا وَ مَرَضُهَا شَکُّهَا وَ صِحَّتُهَا یَقِینُهَا وَ نَوْمُهَا غَفْلَتُهَا وَ یَقَظَتُهَا حِفْظُهَا قَالَ أَمِیرُ اَلْمُؤْمِنِینَ عَلَیْهِ السَّلاَمُ : إِنَّ لِلْجِسْمِ سِتَّهَ أَحْوَالٍ اَلصِّحَّهَ وَ اَلْمَرَضَ وَ اَلْمَوْتَ وَ اَلْحَیَاهَ وَ اَلنَّوْمَ وَ اَلْیَقَظَهَ وَ کَذَلِکَ اَلرُّوحُ فَحَیَاتُهَا عِلْمُهَا وَ مَوْتُهَا جَهْلُهَا وَ مَرَضُهَا شَکُّهَا وَ صِحَّتُهَا یَقِینُهَا وَ نَوْمُهَا غَفْلَتُهَا وَ یَقَظَتُهَا حِفْظُهَا﴾ (1)

و في المناقب عن على علیه السلام إلى أن قال : إِنَّ اللَّهَ خَلَقَ الأَرْوَاحَ قَبْلَ الأَجْسَادِ بِأَلْفَیْ عَامٍ فَأَسْکَنَهَا الْهَوَاءَ، فَمَهما تَعَارَفَ هُنَالِکَ ائْتَلَفَ (2) ههنا و مَهما تَناکَرَ هُناکَ اختَلَفَ ههنا (3)

[همانا برای جسم شش حالت است صحّت، مرض، مرگ، حیات ، خواب، بیداری. همین حالات برای روح نیز هست؛ حیات و زندگي روح، علم و دانایی اوست و مرگ او به جهل و نادانی اوست، و مرضش به شک و تردید او صحّتش به یقین ،او خوابش به غفلت او و بیداریش به حفظ و مراقبت اوست ]

آخوند ملاصدرا -در سفر نفس - می گوید :

پانصد روایت در این موضوع هست (4)

ص: 205


1- توحید صدوق، ص 300، حدیث 7؛ بحار الأنوار، ج 58، ص 30، حدیث 10.
2- در مناقب : «اعترف» آمده است.
3- مناقب (ابن شهر آشوب)، ج 2، ص 357، بحار الأنوار، ج 58، ص 41، حدیث 12 (متن حدیث بر اساس این دو مأخذ اصلاح شد )
4- مقصود موضوعی است که در روایت اخیر آمده یعنی تقدم زمانی خلقت ارواح بر اجساد، که دلالت می کند بر عدم تجرّد اصطلاحی ،روح و اگر چه عین این تعبیر در اسفار یافت نشد و لیکن قوی تر از این عبارت را صدرا در «عرشیه ، ص 23» می آورد: للِنَفسِ الآدَميَّةِ كَيْنُونَةٌ سَابِقَةٌ عَلَى الْبَدَنِ مِنْ غَيْرِ لُزُومِ اَلتَّنَاسُخِ و لا استيجاب قدم النفس... و الروايات في هذا الباب - من طريق اصحابنا - لا تُحصى كثرة ، حَتَّى أنَّ كينونة الأرواح قبل الأجساد كأنها كانتْ مِن ضروريات مذهب الإمامية ( رضوان الله عليهم ) . و چون این کتاب از آخرین نوشته های ملاصدراست این نظر را بیش تر روشن می کند که از نظر احادیث، خلقتِ ارواح پیش از ،ابدان امری تردیدناپذیر است. (س).

عجب این جاست با این بیان، روایات را تأویل می کند به تجرد که در محل مناسب بیان کردیم (1)

في الكافي مسنداً عَنْ أَبِی عَبْدِ اَللَّهِ عَلَیْهِ السَّلاَمُ:

﴿قَالَ سَمِعْتُهُ یَقُولُ: إنَّ اَللَّهَ خَلَقَنَا مِنْ نُورِ عَظَمَتِهِ ثُمَّ صَوَّرَ خَلْقَنَا مِنْ طِینَهٍ مَخْزُونَهٍ مَکْنُونَهٍ [مِن تَحتِ الْعَرش ] فَأَسْکَنَ ذَلِکَ اَلنُّورَ فِیهِ فَکُنَّا نَحْنُ خَلْقاً وَ بَشَراً نُورَانِیِّینَ لَمْ یُجْعَلْ لِأَحَدٍ فِی مِثْلِ اَلَّذِی خُلِقْنَا نَصِیبٌ وَ خَلَقَ أَرْوَاحَ شِیعَتِنَا مِنْ طِینَتِنَا وَ أَبْدَانَهُمْ مِنْ طِینَهٍ مَخْزُونَهٍ مَکْنُونَهٍ أَسْفَلَ مِنْ ذَلِکَ اَلطِّینَهِ.....﴾ (2)

[راوی می گوید: شنیدم امام صادق علیه السلام می فرماید:

خدا ما را از نور عظمتِ خویش ،آفرید سپس خلقت مان را از طینت و سرشتی که در زیر عرش جا داشت و پنهان بود صورت داد و آن نور را در آن جایگزین ساخت؛ پس ما خلق و بشری نورانی هستیم خدا در مثل آن چه ما را از آن آفرید برای احدی نصیب قرار نداد.

و اَرواح شیعیان ما را از طینت ما آفرید و بدن هاشان را از طینتی که در جایی پایین تر از طینت ما دفینه و پنهان بود، پدید آورد ]

ص: 206


1- رجوع کنید به ص 168 - 169
2- اصول کافی، ج 1، ص 389 حدیث 2 (حدیث بر اساس این مأخذ نقل شده است)؛ بحار الأنوار، ج 58 ص 45، حدیث 22.

و روایات این باب نیز زیاده از حدّ تواتر است (1) و دلالت دارد - به نحو صریح - در تعدُّد بدن و روح و عقل

فى الكافى قال : قال الصادق علیه السلام:

﴿ إِذَا قُبِضَتِ اَلرُّوحُ فَهِیَ مُظِلَّهٌ فَوْقَ اَلْجَسَدِ- رُوحُ اَلْمُؤْمِنِ وَ غَیْرُهُ - یَنْظُرُ إِلَی کُلِّ شَیْءٍ یُصْنَعُ بِهِ فَإِذَا کُفِّنَ وَ وُضِعَ عَلَی اَلسَّرِیرِ وَ حُمِلَ عَلَی أَعْنَاقِ اَلرِّجَالِ عَادَتِ اَلرُّوحُ إِليه فَدَخَلَتْ فِيه ، فَیُمَدُّ لَهُ فِی بَصَرِهِ فَیَنْظُرُ إِلَی مَوْضِعِهِ مِنَ اَلْجَنَّهِ أَوْ مِنَ اَلنَّارِ﴾ (2)

حاصل مفاد روایت این است که روح پس از خروج از بدن، سایه افکند بالای جسد و نگاه می کند به آن چه با بدن به جا آورده می شود پس می بیند مکان خود را در بهشت یا جهنم و تکلُّم می کند و می شنود.

في الكافي عن اميرالمؤمنين علیه السلام، إلى أن قال:

نِعَم، وَلَو کُشِفَ لَکَ لَرَایتَهُم حَلَقاً حَلَقاً مُحتَبینَ یتَحادَثُونَ!

فَقُلْتُ: أَجْسَامٌ أمْ أَرْوَاح ؟

فَقَالَ أَرْوَاحٌ ....(3)

از حضرتش سؤال شد از حال ارواح پس از مفارقت از بدن، فرمود: اگر از برای تو رفع حجاب شود و کشف گردد هر آیینه می بینی ارواح را حلقه حلقه زانو به زمین زده اند (4) و با یک دیگر تکلم می کنند .

ص: 207


1- بحار الأنوار ، ج 25 ص 1 (باب بدء ارواحهم و انوارهم و طينتهم علیهم السلام)
2- مَن لا يحضره الفقيه، ج 1، ص 123، حدیث 592؛ بحار الأنوار، ج 58، ص 50 ، حدیث 28. این حدیث در کتاب کافی یافت نشد.
3- فروع کافی، ج 3، ص 243، حدیث 1 ؛ بحار الأنوار، ج 6، ص 268، حدیث 117.
4- در متن بیان الفرقان «مجتثين» آمده است، «اجتثاء» به معنای زانو به زمین زدن و به زانو نشستن، می باشد چنان که همین گونه ترجمه شده است لیکن در کافی و بحار «محتبین» آمده است «احتباء» به معنای زانو را در بغل گرفتن می باشد (که حالتی خاص در نشستن است). البته در بعضی از نسخه ها «مُخْبِتِین» ضبط شده است که به معنای خشوع و فروتنی است و با ترجمه متن سازگار می باشد.

سؤال کردم اجسام می باشند یا ارواح ؟

فرمود: ارواح.

واضح است مراد از نفی اجسام اجسام عنصری دنیایی است نه جسمی که در روایت دیگر فرموده اند. (1)

في الكافي عن الصادق علیه السلام قال :

﴿إِنَّ الْمُؤْمِنَ لَيَزُورُ أَهْلَهُ فَيَرَى مَا يُحِبُّ وَ يُسْتَرُ عَنْهُ مَا يَكْرَهُ﴾ (2)

[امام صادق علیه السلام می فرمایند:

مؤمن (پس از مرگ) خانواده اش را زیارت می کند پس چیزهای خوشایند را می بیند و آن چه ناخوشایند است از او پنهان می شود ].

در مناقب- در ضمن روایتی- می فرماید: سؤال کردند از حضرت صادق علیه السلام (3) از دیدنِ خواب های راست و دروغ؟

فرمود: خدا خلق کرد روح را و برای او سلطنتی قرار داد پس سلطنتِ روح، نفس است- نفس در این جا به معنای همّت و اراده [است] - زمانی که انسان خوابید «روح» خارج می شود و سلطنتش بر بدن باقی می ماند. پس مرور می کند به ملائکه و جنّ در خواب ؛ آن چه از ملائکه باشد صحیح است و آن چه به واسطه جن ببیند دروغ است. (4)

نظر به روایاتی که در باب رؤیا وارد شده که در بعضی فرمودند که «روح» خارج می شود و در بعضی فرمودند خارج نمی شود بلکه مانند خورشید است که در مدار

ص: 208


1- «... وَالرُّوحُ جِسمٌ رَقِيقٌ ، قَد البِسَ قَالِباً كثيفاً » ؛ احتجاج طبرسی، ج 2، ص 96؛ رجوع کنید به ص 200
2- فروع کافی ، ج 3، ص 230، حدیث 1 ؛ بحار الأنوار، ج 6، ص 256، حدیث 89
3- روایتی که در مناقب آمده سؤال هایی است که دو شخص نصرانی از حضرت علی علیه السلام کرده اند.
4- مناقب (ابن شهر آشوب) ، ج 2، ص 357؛ بحار الأنوار، ج 58، ص 41، حدیث 12

مُعَیَّنی است و نورش دنیا را فرا می گیرد. (1) حاصل جمع روایات - طبق روایتِ فوق - این است که: روح خارج شود و علاقه و سلطنت آن نسبت به بدن باقی است. این است که در خواب های وحشت آور به عَجَله تمام به بدن بر می گردد.

در روایتی که فرموده اند «عقل» خارج شود (2) مراد این است : روحی که دارای عقل و علم و ادراک است خارج می شود ولی روح حیات باقی است

از روایات، ظاهر و روشن است که روح انسان غیر علم و عقل و بدن است و جسمی [می باشد] رقیق و لطیف که غیر اجسام محسوسۀ ما .است

منشأ قول به تجرُّد نفس از بعضی بزرگان فقها و مُحَدِّثین ، دو امر است :

یکی : اتفاق فلاسفه بر تجرُّدِ روح و پیروی نمودن دسته ای از بزرگان فلاسفه اسلامی از قول آنان.

دوم: ظاهر بعضی از روایات، که موهم تجرُّد است.

و این است که مجلسی - أعلى الله مقامه - با این که در هر بابی از ابواب معارف موافق روایات و مخالف فلسفه تحقیق می فرماید، در این باب می گوید:

هر دو قول از روایات ظاهر می شود گرچه ظهور در جسمانیت بیش تر است؛ و بعضی از بزرگان ما نیز قول به تجرد را اختیار کرده اند. (3)

جهت اشتباه این است که: در روایات روح و عقل و نفس و قلب به معانی چندی اطلاق شده است روح به روح بخاری (حرارت غریزی ) و به روح قدیمه- که در وجود ذری بوده است - و به روح حیوان و انسان و روح القدس و روح الامر اطلاق

ص: 209


1- بحار الأنوار ، ج 58، ص 43، حدیث 17 - 18
2- این روایت در صفحه بعد خواهد آمد
3- بحار الأنوار ، ج 58، ص 104 قسمتی از بیان علامه مجلسی رحمه الله چنین است: لا يخفى عليك أنه لم يقم دليل عقلى على التجرد و لا على المادية و ظواهر الآيات و الاخبار تدل على تجسم الروح والنفس ... فالأمر مردد بين أن يكون جسماً لطيفاً ملكوتياً داخلاً فى البدن تقبضه الملائكة عند الموت أو يكون مجرداً يتعلق بعد قطع تعلقه عن جسده الأصلى بجسد مثالى و يكون قبض الروح تجوزاً عن قطع تعلقها.

گردیده است. قلب بر جسم صنوبری شکل ( دل ) و بر روح نیز اطلاق شده است . البته در بعضی به اجمال و در بعضی به تفصیل بیان [ شده ] شخص مُحقّق باید به آیات [و روايات ] كثیره مراجعه نماید.

از حضرت امیرالمؤمنین - صلوات الله عليه - (1) نقل شده که فرمودند:

إِنَّمَا یَصِیرُ إِلَیْهِ أَرْوَاحُ الْعُقُولِ فَأَمَّا أَرْوَاحُ الْحَیَاهِ فَإِنَّهَا فِی الْأَبْدَانِ لَا یَخْرُجُ إِلَّا بِالْمَوْتِ.

إلى أن قال : وَ لَوْ کَانَتْ رُوحُ اَلْحَیَاهِ خَارِجَهً لَکَانَ بَدَناً مُلْقًی لاَ یَتَحَرَّکُ وَ لَقَدْ ضَرَبَ اَللَّهُ مَثَلاً لِهَذَا فِی کِتَابِهِ فِی أَصْحَابِ اَلْکَهْفِ حَیْثُ قَالَ: ﴿وَ نُقَلِّبُهُمْ ذَاتَ الْيَمِينِ وَ ذَاتَ الشِّمَالِ﴾ (2) أَ فَلاَ تَرَی أَنَّ أَرْوَاحَهُمْ فِیهِمْ بِالْحَرَکَاتِ (3)

حاصل روایت این است : روحی که از بدن در عالَمِ خواب خارج شود، روح عقل است نه روح حیات. اگر روح حیات خارج شود بدن حرکت نخواهد داشت و او خارج نشود مگر به موت؛ چنان چه خداوند در قصۀ «اصحاب کهف» اشاره فرموده است

در کافی روایت دیگر از حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام نقل می کند [که فرمود: إِنَّ لِلَّهِ نَهَراً دُونَ عَرْشِهِ ] تا این که می فرماید :

[وَ] إِنَّ فِی حَافَتَیِ اَلنَّهَرِ رُوحَیْنِ مَخْلُوقَیْنِ: رُوحُ اَلْقُدُسِ وَ رُوحٌ مِنْ أَمْرِهِ (4)

ص: 210


1- این حدیث در منابعی که ذکر خواهد شد از ابی الحسن علیه السلام روایت شده و این کنیه در کتب روایی بر حضرت موسی بن جعفر علیه السلام اطلاق می گردد و سؤال کننده در این حدیث شخصی است به نام عبدالغفار اسلمی که در کتب رجال نامش نیامده و معلوم نیست که در زمان کدام یک از ائمه علیهم السلام می زیسته است.
2- سوره کهف (18)، آیه 18
3- جامع الأخبار، ص 489 ( فصل 136)؛ بحارالأنوار، ج 58، ص 43، حدیث 19؛ دار السلام (نوری)، ج 4، ص 236؛ عبارت ذیل حدیث در جامع الاخبار چنین آمده : « أَ فَلاَ تَرَی أَنَّ أَرْوَاحَهُمْ كائنة في أبدانهم بدليل الحركات ».
4- اصول کافی، ج 1، ص 389 حدیث 3؛ بصائر الدرجات، ص 19، حدیث 1؛ بحار الأنوار، ج 58، ص 46، حدیث 23

في الكافي مسنداً عن سَدير الصيرفي قال :

قلت لأبي عبدالله علیه السلام: جُعِلْتُ فِداكَ يابْنَ رَسُولِ اللَّهِ هَلْ يُكْرَهُ المُؤْمِنُ على قَبْضِ رُوحِهِ ؟

قال : لاَ وَ اَللَّهِ، [إِنَّهُ ] إِذَا أَتَاهُ مَلَکُ اَلْمَوْتِ لِقَبْضِ رُوحِهِ جَزِعَ عِنْدَ ذَلِکَ فَیَقُولُ لَهُ مَلَکُ اَلْمَوْتِ : یَا وَلِیَّ اَللَّهِ لاَ تَجْزَعْ فَوَ اَلَّذِی بَعَثَ مُحَمَّداً لَأَنَا أَبَرُّ بِکَ وَ أَشْفَقُ عَلَیْکَ مِنْ وَالِدٍ رَحِیمٍ لَوْ حَضَرَکَ اِفْتَحْ عَیْنَیْکَ فَانْظُرْ .

قال : وَ یُمَثَّلُ لَهُ رَسُولُ اَللَّهِ صَلَّی اَللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ وَ أَمِیرُ اَلْمُؤْمِنِینَ وَ فَاطِمَهُ وَ اَلْحَسَنُ وَ اَلْحُسَیْنُ وَ اَلْأَئِمَّهُ مِنْ ذُرِّیَّتِهِمْ عَلَیْهِمُ السَّلاَمُ فَیُقَالُ له: هَذَا رَسُولُ اَللَّهِ وَ أَمِیرُ اَلْمُؤْمِنِینَ وَ فَاطِمَهُ وَ اَلْحَسَنُ وَ اَلْحُسَیْنُ وَ اَلْأَئِمَّهُ علیهم السلام رُفَقَاؤُکَ.

قال : فَيَفْتَح عَيْنَهُ فَيَنظُر فَينادى رُوحَهُ مُنادٍ مِن قِبَل رَبِّ الْعَزة فَيَقُول : ﴿ يَا أَيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ ﴾ إِلَى مُحَمَّدٍ وَ أَهْلِ بَيْتِهِ ﴿ ارْجِعِي إِلَى رَبِّكِ رَاضِيَةً﴾ بالولاية ﴿مَّرْضِيَّةً﴾ بالثواب * ﴿فَادْخُلِي فِي عِبَادِي﴾ يعني محمداً و أهل بيته ﴿وَادْخُلِی جَنَّتِی﴾ (1) فما شيءٌ أحبُّ اليه من استلال روحه و اللحوق بالمنادى (2)

خلاصه روایت مبارکه این است که مؤمن در وقتِ جان دادن جزَع کند، ملک الموت او را ترغیب می کند و دلداری می دهد حضرت رسول و ائمه علیهم السلام تَمثُّل پیدا کنند تا این که منادی ندا کند ﴿يَا أَيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ *ارْجِعِي إِلَى رَبِّكِ رَاضِيَةً مَّرْضِيَّةً * فَادْخُلِي فِي عِبَادِي * وَادْخُلِي جَنَّتِي ﴾ (3)

در این هنگام مؤمن کمال اشتیاق به موت پیدا کند.

در این روایت تعبیر فرموده اند از «روح مؤمن» به نفسِ مُطْمَئِنَّه

ص: 211


1- ( تمام قسمت های آیات این حدیث) سوره فجر (89) ، آیه 27 - 30
2- فروع کافی، ج 3، ص 127، حديث 2؛ بحار الأنوار، ج 58، ص 48 حدیث 24
3- سوره فجر (89) آیه 27 - 30

كليني - أعلى الله مقامه - روایت می کند از ابی بصیر که: سؤال کردم حضرت صادق علیه السلام را از این آیه ﴿ وَ كَذَلِكَ أَوْحَيْنَا إِلَيْكَ رُوحًا مِّنْ أَمْرِنَا مَاكُنتَ تَدْرِى مَا الْكِتَابُ وَ لَا الْإِيمَانُ﴾ (1)

فرمودند: روح الامر مخلوقی است از مخلوقات خدا - اعظم از جبرئیل و میکائیل - با رسول خدا بود خبر می داد او را و معین بود حضرتش را و با ائمه علیهم السلام نیز می باشد. (2)

روح در آیه مباركه ﴿وَ يَسْأَلُونَكَ عَنِ الرُّوحِ ﴾ (3) تفسیر شده به روحی که به اوست حیات و زنده بودن (4)

و روح در آیه شريفه ﴿ فَأَرْسَلْنَا إِلَيْهَا رُوحَنَا ﴾ (5) تفسیر شده به جبرئیل (6) ؛ و در آیه مباركه ﴿ وَ أَيَّدَهُم بِرُوحِ مِنْهُ ﴾ (7) تفسیر به روح الایمان شده است (8)

فى الكافى الأرواح خمسة : رُوحَ اَلْقُدُسِ وَ رُوحَ اَلْإِیمَانِ وَ رُوحَ اَلْحَیَاهِ وَ رُوحَ اَلْقُوَّهِ وَ رُوحَ اَلشَّهْوَهِ و روحُ البدن ؛ فَمن [الناس من ] يَجتَمِع فيه الخمسةُ الأرواح و هم الأنبياءُ السَّابِقُون ، و منهم من يجتمع فيهم الأربعة أرواح ، وهم مِمَّن هَداهُم (9) مِنَ المُؤمنين (10)

ص: 212


1- سوره شوری (42)، آیه 52.
2- اصول کافی، ج 1، ص 273، حدیث 1؛ بصائر الدرجات، ص 455 (در این مأخذ بیش از پنج حدیث در این زمینه آمده است) ؛ بحار الأنوار، ج 18، ص 265، حدیث 22.
3- سوره اسراء (17)، آیه 85
4- این مطلب از روایتی که در تفسیر عیاشی (ج 2، ص 317، حدیث 163؛ بحار الأنوار، ج 58، ص 42، حدیث 14) آمده استفاده می شود، لکن در چندین روایت روح در این آیه به همان روح الأمر كه مخلوقی بزرگ تر از جبرئیل و میکائیل است تفسیر شده است ( تفسیر نور الثقلين، ج 3، ص 216).
5- سورة مريم (19) آیه 17
6- تفسیر قمی، ج 2، ص 49؛ تفسیر صافی، ج 3، ص 276
7- سوره مجادله (58)، آیه 22.
8- قرب الإسناد ( حميرى ) ، ص 33، حدیث 109؛ تفسیر برهان، ج 4، ص 311.
9- عبارات فوق با تفاوتی در مجمع البحرین، ج 2، ص 242 آمده است در این مأخذ به جای «مِمَّن هداهم»، «من عداهم» ضبط شده است.
10- مضمون عبارات فوق در روایتی از امیرالمؤمنین علیه السلام ، در اصول کافی ج 2 ص 281 - 282، حدیث 16) آمده است، با این تفاوت که در آن به جای «روح الحياة» ، «روح القوّة» ضبط شده است ؛ اختلافی که در تعبیر روایات مشاهده می شود در مورد «روح البدن» می باشد که در برخی از روایات به «روح الحياة» و در برخی دیگر به «روح المدرج» تعبیر شده است، لکن روایتی که در آن «روح الحياة» و «روح البدن» هر دو آمده باشد یافت نشد؛ (نگاه کنید به اصول کافی، ج 1، ص 271، باب فيه ذكر الأرواح التي في الأئمة علیهم السلام حدیث 1 و 2 و 3).

ارواح پنج گونه اند: روح قُدسی روح ایمان ، روح حیات، روح شهوت، روح بدن؛ در انبیای پیشتاز (و عالی مرتبه) هر پنج روح گرد می آید، و در مؤمنان دیگر چهار روح اجتماع می یابد ]

گرچه در اَخبار ، اطلاق روح به چند معنا شده و لکن پس از فحص و تأمل در آن ها و در آیات ، شکی باقی نماند که روحی که مدبِّرِ بدن و فَعّال در انسان است جسمی است لطيف، و حیات و علم و عقل عين او نیست بلکه نوری است خارج [از روح] که حقیقت آن، معلوم و مفهوم و معقول نیست؛ زیرا که سنخ معلومات و معقولات نیست و شناخته نشود مگر به خودِ آن ( هل يُعرَفُ النُّور إلا بالنُّور ) (1)

و خاتمه می دهیم این مطلب را به ذکر چند روایت :

﴿في المجمع إنَّ الْأَرْوَاحَ إِذَا فَارَقَتِ الْأَبْدَانُ تَکُونُ کَالْأَحْلَامِ الَّتِی تُرَی فِی الْمَنَامِ ، فَهِیَ إِلَی عِقَابٍ أَوْ ثَوَابٍ حَتَّی تُبْعَثَ﴾ (2)

تشبیه می فرماید مردن را به عالم خواب ؛ چنان که در عالم خواب انسان مُتَلذِّذ است به لذایذ روحی و جسمی و مُعذَّب است به عذاب های روحی و جسمی، پس از مفارقت بدن نیز همین حال را دارد.

في الكافي مسنداً - في رواية شريفة - عن الرضا علیه السلام، إلى أن قال :

﴿إنَّ اللهَ - تبارك و تعالى - یَجْمَعُ أَرْوَاحَ اَلْمُشْرِکِینَ تَحْتَ عَیْنِ اَلشَّمْسِ فَإِذَا

ص: 213


1- بحار الأنوار ، ج ،92، ص 466 به نقل از صحيفة ادريس علیه السلام: ﴿بِالْحَقِّ عُرِفَ الْحَقُّ وَ بِالنُّورِ أُهْتُدِیَ إِلَی النُّورِ وَ بِالشَّمْسِ اهتُدِی الی الشَّمْسُ وَ بِضَوْءِ النَّارِ رُئِیَتِ النَّارُ﴾
2- مجمع البحرین، ج 2، ص 241؛ (نگاه کنید ،به روضه ،کافی، ج 8، ص 90 ، حدیث 57)

رَکَدَتِ اَلشَّمْسُ عَذَّبَ اَللَّهُ أَرْوَاحَ اَلْمُشْرِکِینَ بِرُکُودِ اَلشَّمْسِ سَاعَهً﴾ (1)

می فرماید: جمع می کند خداوند آرواح مشرکین را زیر قرص خورشید، و عذاب می کند آن ها را به ایستادن خورشید و تابیدن بر آن ها.

در مجالس صدوق از حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام روایت می کند [که] رسول خدا صل الله علیه و آله [به او ] فرموده:

یا علی ، اَرواح شیعه تو- در حال خواب و موت - بالا می روند و ملائکه نگاه می کنند به آن ها (مانند نگاه کردن مردم به ماه شب اول) به واسطه شوق به آن ها و منزلتی که برای آن ها نزد خدا هست (2)

حضرت صادق علیه السلام در روایت اهلیلجه- در بیان این که روح از قبیل حواس نیست - شرح مکالمۀ خود را با طبیب هندی می فرماید :

قلتُ : فَهَلَ رَأیتَ فِی المَنامِ أنَّکَ تَأکُلُ وَ تَشرَبُ حَتَّی وَصَلَت لَذَّهُ ذلِکَ إلی قَلبِکَ ؟

قال : نَعَم .

قلتُ: فَهَل رَأیتَ أنَّکَ تَضحَکُ وَ تَبکی وَ تَجولُ فی البُلدانِ الّتی لَم تَرَها وَالّتی قَد رَأیتَها حَتّی تَعلَمَ مَعالِمَ ما رَأیتَ مِنها ؟

قَالَ: نَعَمْ مَا لاَ أُحْصِی .

قُلْتُ هَلْ رَأَیْتَ أَحَداً مِنْ أَقَارِبِکَ - مِنْ أَخٍ أَوْ أَبٍ أَوْ ذِی رَحِمٍ - قَد ماتَ قَبلَ ذلِکَ حَتّی تَعلَمَهُ و تَعرِفَهُ کَمَعرِفَتِکَ إیّاهُ قَبلَ أن یَموتَ ؟

قَالَ: أَکْثَرَ مِنَ الْکَثِیرِ.

قُلْتُ: فَأَخْبِرْنِی أَیُّ حَوَاسِّکَ أَدْرَکَ هَذِهِ الْأَشْیَاءَ فِی مَنَامِکَ حَتَّی دَلَّتْ قَلْبَکَ عَلَی مُعَایَنَهِ الْمَوْتَی وَ کَلاَمِهِمْ وَ أَکْلِ طَعَامِهِمْ وَ الْجَوَلاَنِ فِی الْبُلْدَانِ

ص: 214


1- فروع کافی، ج 3، ص 416، حدیث 14؛ مصباح المتهجد، ص 283؛ بحار الأنوار، ج 55، ص 163، حدیث 22.
2- امالی صدوق، ص 657؛ بحار الأنوار ، ج 58، ص 55، حدیث 43 ( و جلد 65، ص 47).

وَ الضَّحِکِ وَ الْبُکَاءِ وَ غَیْرِ ذَلِکَ ؟

قَالَ: مَا أَقْدِرُ أَنْ أَقُولَ لَکَ أَیُّ حَوَاسِّی أَدْرَکَ ذَلِکَ أَوْ شَیْئاً مِنْهُ وَ کَیْفَ تُدْرِکُ وَ هِیَ بِمَنْزِلَهِ الْمَیِّتِ لاَ تَسْمَعُ وَ لاَ تُبْصِرُ ؟ !

قُلْتُ فَأَخْبِرْنِی حَیْثُ اسْتَیْقَظْتَ أَ لَسْتَ قَدْ ذَکَرْتَ الَّذِی رَأَیْتَ فِی مَنَامِکَ تَحْفَظُهُ وَ تَقُصُّهُ بَعْدَ یَقَظَتِکَ ... ؟

قَالَ إِنَّ هَذَا الْأَمْرَ مَا دَخَلَتْ فِیهِ الْحَوَاسُّ.

قُلْتُ أَ فَلَیْسَ یَنْبَغِی لَکَ أَنْ تَعْلَمَ حَیْثُ بَطَلَتِ الْحَوَاسُّ فِی هَذَا أَنَّ الَّذِی عَایَنَ تِلْکَ الْأَشْیَاءَ وَ حَفِظَهَا فِی مَنَامِکَ قَلْبُکَ الَّذِی جَعَلَ اللَّهُ فِیهِ الْعَقْلَ الَّذِی احْتَجَّ بِهِ عَلَی الْعِبَادِ؟! (1)

خلاصه روایت فوق

چون سائل منکرِ روح بود گمان می کرد که ادراکات مستند است به حواس ! حضرت از طریق خواب اثبات فرمود که حقیقتِ انسان و مُدرک و فَعّال، روح است- که غیر اجزا و اعضای بدن است - به طبیب هندی فرمود:

آیا دیده ای در خواب که می خوری و می آشامی و خنده می کنی و گریه می نمایی و گردش می کنی شهرهایی را که در بیداری دیدی به نحوی که نشانه هایی که دیدی در ،بیداری در خواب بینی ؟

طبیب :گفت به مقداری دیده ام که شماره نشود.

حضرت فرمود: آیا دیده ای در خواب خویشانی را که مرده اند به نحوی که بشناسی آن ها را مانند قبل از مردن آن ها ؟

طبیب گفت : بسیار دیده ام .

حضرت فرمود: کدام یک از حواس تو ادراک کرده این امور را ؟

طبیب گفت: نمی توانم بگویم کدام یک از حواس مُدرک است و چگونه [درک

ص: 215


1- بحار الأنوار، ج 3، ص 167 - 168 ( و جلد 58، ص 60)

می کند در حالی که بدن به منزله مرده است که نه می شنود و نه می بیند]

[ حضرت فرمود چگونه ] مُتذكِّر می شوی پس از بیداری اموری را که دیدی در خواب و حفظ کردی و نقل می کنی آن چه را که دیده ای؟

طبیب :گفت حواس مَدخلیَّت در این امور ندارد

حضرت فرمود: حال که باطل شد ادراک حواس، آیا سزاوار نیست که بدانی آن که می بیند و حافظ و مُتذکّر است روح است که در اوست عقلی که خدا او را حجت قرار داده برای بندگان ؟!

این بیان، تذكَُّر به وجدان است. بدیهی است هرکس رجوع به وجدان خود کند، می یابد آن که لذت می برد و اذیت می شود از لذایذ و آلام روحی و جسمی - [و] فرمان فرما و آمر و ناهی است در بدن همان حقیقت انسان است؛ و آلام و لذایذ و سرور و هموم و غموم و فَرَح و غَضَب برای او است.

چنان که قبلاً ذکر شد فعّال و دَرّاک جزئی و کلّی و محسوس و غیر محسوس و ظاهر و باطن روح است و این است [که] هر انسانی می گوید: من می خورم و ، می خوابم و لذت می برم و اذیت می کشم و غمناک و فرحناک می شوم! و این خود، دلیل روشنی است که حقیقت انسان مجرد از ماده و مدت نیست و مشاهده آن یا به تخلیه و تجرید در بیداری و یا به دیدن در عالم خواب است.

و شکی نیست که از برای هر کسی رؤیاهای صادقه ای هست که خودش را یا اشخاص زنده و مرده را که در خواب دیده می داند که [به] حقیقت لذت برده یا اذیت کشیده یا تکلُّم .کرده پس وجدان می کند و یقین دارد که روح، بدن و اجزای دماغی نیست و همچنین روح عین علم و عقل نیست؛ حقیقتی است که گاهی دارای علم و عقل است و گاهی فاقد آن هاست

غیریّت بدن و روح و عقل، مطابق برهان و وجدان است و قول به وحدت روح و بدن ( یعنی اجزای دماغیه ) از مادّیون ، یا (1) قول به تجرُّد و اتّحادِ روح و علم و عقل

ص: 216


1- در متن به جای «یا»، «با» آمده است

از عرفا و فلاسفه - افراط و تفریط است؛ و حق صرف آن است که از قرآن و سنت ظاهر می شود و از مسلمات ملّیون است.

و اخبار و روایات در این موضوع بسیار است که هر کس رجوع کند ، یقین کند که بنای شرع و شریعت و قرآن و سنت بر تعدُّد و عدم تجرُّد روح است.

و از آن جمله است اخبار در ابواب علم و عقل و خلقتِ انوار و ارواح ، و طینت . و عهد و میثاق ، و عالم ذَرّ ، و خلقت حضرت آدم علیه السلام و حالت احتضار و موت و پس از موت، و قبر و برزخ و قیامت و جنت و نار و عقاب و ثواب و مؤانست و مجالست ارواح قبل از آمدن به این عالم و بعد از رفتن از این عالم .

جای تعجب است با این همه آیات و روایات- کسی بگوید که : مذاق قرآن تجرُّد روح است یا بنای توجیه و تأویل روایات را گذارده و تأویلاتی که بر خلاف اساس قرآن و سنت مقدسه است بنماید تا این که روایات را -با تکلُّفِ زیاد - مطابق اساس و اقوال فلاسفه، نماید.

بیان نتایج توحید قرآن

اشاره

در صفحه (8) (1) نتایجی که بر معارف بشری - یعنی فلسفه و عرفان - مترتب است ذکر شده، اکنون گوییم (بنابر آن چه بیان شد) در طریق توحید قرآن و خداشناسی- که تذكَُّر به فطرت و وجدان و آیات است- نیز نتایجی مترتب است که با نتایج توحید فلاسفه و عرفا ممتاز و مُباین است که فهرست نتایج به شرح ذیل است:

اول: نتیجۀ تذكَّرِ قرآن ثبوتِ ذاتِ الهی است بدون تشبیه و مذهب فلسفه اثبات با تشبيه ، (2) و طریقِ عرفان اثباتِ وحدت و نفی غیریَّت است.

دوم: مَشْرَب ،قرآن عدم امکان توصیف و نهی از توصیف ذاتِ مقدَّس است مگر

ص: 217


1- مقصود، صفحهٔ 8 بیان الفرقان چاپ زمان مؤلف .است به صفحهٔ 49 تا 59 مراجعه کنید.
2- در فلسفه، میان مبدء آفریدگار) و مخلوقات سنخیت هست که لازمۀ سنخیت تشبیه می باشد. (س)

به آن چه خود توصیف فرموده است.

« لاَ یُوصَفُ إِلاَّ بِمَا وَصَفَ بِهِ نَفْسَهُ» (1) و مشرب ،فلسفه توصیف به مفاهیم و وجوه (2) و روشِ عرفان، توصیف به کل صفات است (3)

سوم: قرآن اثبات می کند عدم امکان معرفتِ ذات قُدُوس را در مرتبه کمال مگر به خود ذات مقدس ؛ و فلسفه، معرفتِ مبدأ را به وجوه و مفاهیم (4) مُدّعی است ؛ و عرفان و تَصوُّف، معرفتِ ذات را به اتحاد و وحدت و کلّ تَعیُّنات ثابت می کند. (5)

چهارم: قرآن، نهی از تفکُّر در ذات و امر به تفکُّر در آیات می نماید؛ و فلسفه و عرفان ، کمال بشر را در تفکُّر در ذات می دانند. (6)

ص: 218


1- اصول کافی، ج 1، ص 138، ضمن حدیث 3.
2- زیرا اساس روش ،فلسفی بهره گیری از مفاهیم و کلیات است؛ در این روش از طريق وجوب و امکان -و مفاهیمی مانند آن- ذات احدیت اثبات می شود. (س).
3- بنابر مبانی ،عرفانی، موجودات- همه - مظاهر صفات الهیاند و در عالم چیزی جز ظهور صفات الهی نمود ،ندارد پس پس بازگشت همۀ صفات به اوست؛ و صفات تعیُّنات مختلف یک ذات اند. (س)
4- در مشرب ،عرفان تکامل وجودی انسان به جائی می رسد که در خدا فانی می شود و معرفت در وحدت با ذات حق به دست می آید چه این که در معرفت حقیقی همهٔ تعیّنات ملغی است. (س)
5- زیرا در روش فلسفی ذات باری به عنوان واجب الوجود و علة العلل معرفی می شود و این، شناخت مفهومی است. توضیح دیگری در معرفت به وجوه و مفاهیم در بیانات حضرت استاد خواهد آمد، به صفحات 266 و 267 مراجعه شود. (س).
6- فلاسفه به تفکُّر در ذات می پردازند در حالی که در روایات- به طور جدی- از آن نهی شده است و بعضی از این روایات را مرحوم استاد در شرح نتیجهٔ چهارم ذکر خواهند فرمود. علامه طباطبائی در این زمینه - پس از ذکر روایاتی در نهی از تفکّر در ذات- می گوید : « في النهي عن التفكُّر في الله روايات كثيره أخَر ، مُودَعَة في جوامع الفريقين ؛ و النهى ارشادى متعلّقٌ بمن لا يحسن الورود في مسائل العقلية العميقة ، فيكون خوضه فيها تَعَرُّضاً للهلاك الدائم»؛ دربارۀ نهی از تفکُّر در [ ذات ] خدا روایات بسیار دیگری است که در جوامع حدیثی هر دو فرقه (شیعه و سنی) هست. این نهی ارشادی است و خطاب آن به کسی است که نمی تواند در مسائل عمیق عقلی به طور شایسته و نیک - درآید و در نتیجه، خوض ( و فرو رفتن ) او در آن ها در معرض هلاکت دائمی قرار گرفتن است. (الميزان، ج 19، ص 53). بدیهی است که نهی از تفکُّر در ذات، مطلق است و به گروه ویژه ای اختصاص ندارد، بلکه می توان گفت مخاطب اصلی این ،نصوص افکار بلند و اندیشه های ژرف نگر است پس این سخن که: (مخاطب کسانی اند که توان ورود بایسته در مسائل عقلی را ندارند) قیدی است که روایات صریح این ،باب، آن را بر نمی تابد. (س)

پنجم ،قرآن خُلُوّ حضرت حق را از مخلوقات و خُلُوّ مخلوقات را از ذات خدا اثبات می نماید؛ و فلسفه اثبات تشکیک و سنخیت میان خالق و مخلوق می کند ؛ و عرفان، اثبات وحدت و اتحاد نماید.

نتیجه اول:

از بیانات گذشته ظاهر شد که نور علم و عقل، آیت و علامت ( صفت ) ذاتِ مقدَّس ربوبی است؛ (1) زیرا که مُدرَکات و معقولات و معلومات ، مُنوَّرند به نور علم، و نور علم منور است به ذات خود؛ [پس ] معلوم و معقول نشود. [زیرا] معلومیت مخالفِ ذات اوست و ظاهر است به ظهور خود پس نتوان به غیر خود آن را تعریف کرده و شناخت.

تعریف و بیان حقیقت او به غیرش اضلال و جهل است و این نور آیت است برای ذات مقدس که نتوان ذات مقدس را توصیف کرد به غیر او ؛ زیرا آن چه به «علم» ادراک شود غیر علم است و نور علم، مخلوق و غیر ذاتِ مقدس است پس خالقِ آن، برتر است از ادراک چگونه توان او را به غیر ذات او معرفی نمود.

در یکی از خُطبات نهج البلاغه حضرت امیر علیه السلام می فرماید:

﴿ لاَ يُدْرَكُ بِوَهْمٍ وَلاَ يُقَدَّرُ بِفَهْمٍ، ... فَلاَ إلهَ إلاَّ هُوَ، أَضَاءَ بِنُورِهِ كُلَّ ظَلاَمٍ، وَ أَظْلَمَ بِظُلْمَتِهِ كُلَّ نُورٍ.﴾ (2)

ص: 219


1- یعنی صفتِ ذات مقدس ربوبی این است که ادراک نگردد و به غیرش معرفی نشود؛ بلکه به خودش شناخته گردد. نور علم و عقل ، آیت و نشانه ای بر این صفت می باشد و از این رو در بعضی از روایات، عرش (که به علم و قدرت تفسیر شده ) مَثَلِ اعلای خداوند متعال معرّفی شده است. نگاه کنید به اصول کافی، ج 1، ص 129 - 130؛ توحید صدوق، ص 321
2- نهج البلاغه، خطبهٔ 182 ؛ بحار الأنوار، ج 4، ص 314 - 315، حدیث 40.

[خدا به وَهْم درک نمی شود و به فهم نمی توان او را به اندازه در آورد... پس خدایی جز او نیست به نورش هر تاریکی را روشن ساخت و به ظلمتش هر نوری تاریک گردید (زیرا هر نوری در برابر نور علمش ناپیدا و تاریک است) ].

و نیز آن حضرت فرماید :

﴿بِهِ تُوصَفُ الصِّفَاتُ لَا بِهَا يُوصَفُ، وَ بِهِ تُعرَفُ المَعارِفَ لَا بِهَا يُعرَفُ ....﴾ (1)

به برکتِ ذاتِ مقدَّس شناخته شود اشیا نه این که به اشیا او شناخته شود ؛ به او توصیف ( یعنی ظاهر) شود صفات نه ذات او به صفات ظاهر شود.

﴿هو الدَّالّ بِالدَّليل عَليه و المُؤَدِّى بالمَعرِفَةَ إِليه﴾ (2)

اوست رهنما به دلیل بر خودش، و اوست رساننده به معرفت و شناسایی به خودش

حاصل نتیجه این معرفت، اخراج ذاتِ مقدس است از حدّ تشبیه و تعطیل ؛ زیرا که ممکن نیست تعریف ذات مقدس به چیزی غیر ذات خودش - حتّى وجود و ماهیت - پس شیئی شبیه به ذات مقدس نیست؛ چنان چه در صحیفه سجادیه نوریه - بعد از ذکر آيه مباركه ﴿ وَ إِن تَعُدُّواْ نِعْمَتَ اللَّهِ لَا تُحْصُوهَا ﴾ (3) - می فرماید :

﴿ سُبْحان منْ لمْ یجْعلْ فِی أحدٍ مِنْ معْرِفهِ نِعمِهِ إِلاّ الْمعْرِفه بِالتّقْصِیرِ عنْ معْرِفتِها کما لمْ یجْعلْ فِی أحدٍ مِنْ معْرِفهِ إِدْراکِهِ أکْثر مِن الْعِلْمِ بِأنّهُ بأنّه لا يُدرِكه﴾ (4)

ص: 220


1- تحف العقول، ص 245؛ بحار الأنوار، ج 4، ص 301 حدیث ،29 در ضمن خطبه ای از امام حسین بن علی علیهما السلام
2- احتجاج طبرسی، ج 1، ص 201 ؛ بحار الأنوار، ج 4، ص 253، حدیث 7 در ضمن خطبه ای از امام امير المؤمنين علیه السلام
3- سوره ابراهیم (14)، آیه 34
4- روضۀ کافی، ج 8، ص 322 حدیث 592؛ بحار الأنوار ، ج 75، ص 141، حدیث 36؛ الصحيفة الخامسة السجادية ( سيد محسن امين ) ، ص 303 ، دعای 110

یعنی : منزه است خدایی که قرار نداده از شناسایی نِعَمِ خودش مگر [ شناختِ ] تقصیر از شناختن نعم را ؛ چنان چه قرار نداده در کسی از شناسایی ادراک ذات مقدس، زیادتر از علم به این که او را ادراک نمی کند.

و في الإحتجاج :

﴿اَلدَّالِّ عَلَی قِدَمِهِ بِحُدُوثِ خَلْقِهِ وَ بِحُدُوثِ خَلْقِهِ عَلَی وُجُودِهِ وَ بِاشْتِبَاهِهِمْ عَلَی أَنْ لاَ شَبَهَ لَهُ الَّذِی صَدَقَ فِی مِیعَادِهِ وَ ارْتَفَعَ عَنْ ظُلْمِ عِبَادِهِ وَ قَامَ بِالْقِسْطِ فِی خَلْقِهِ وَ عَدَلَ عَلَیْهِمْ فِی حُکْمِهِ مُسْتَشْهِدٌ بِحُدُوثِ الْأَشْیَاءِ عَلَی أَزَلِیَّتِهِ وَ بِمَا وَسَمَهَا بِهِ مِنَ الْعَجْزِ عَلَی قُدْرَتِهِ وَ بِمَا اضْطَرَّهَا إِلَیْهِ مِنَ الْفَنَاءِ عَلَی دَوَامِهِ وَاحِدٌ لاَ بِعَدَدٍ وَ دَائِمٌ لاَ بِأَمَدٍ وَ قَائِمٌ لاَ بِعَمَدٍ تَتَلَقَّاهُ الْأَذْهَانُ لاَ بِمُشَاعَرَةٍ وَ تَشْهَدُ لَهُ الْمَرَائِی لاَ بِمُحَاضَرَةٍ لَمْ تُحِطْ بِهِ الْأَوْهَامُ﴾ (1)

وجود مباركش تعریف می فرماید ذات مقدس را به نفی اضداد و اوصاف مخلوقات، و به شباهت مخلوقات با یک دیگر اثبات می فرماید که شبیهی از برای او نیست. حدوثِ اشیا دلیل است که او حادث نیست عجز آنان دلیل است که او عاجز نیست ، اضطرار اشیا به فنا دلیل است که او فانی نشود اذهان و ارواح او را بیاید، نه به ادراک حسی و وهمی ؛ گواهی می دهد به او آیات، نه به انطباع (2) احاطه نکند به او عقل ها.

و في الإحتجاج في رواية شريفة :

قال له السائل : فأنتَ [قَدْ ] حَدَدْتَهُ إِذْ أَثْبَتَّ وُجُودَهُ ؟

قال أبو عبدالله : لَمْ أَحُدَّهُ، وَ لکِنِّی أَثْبَتُّهُ؛ إِذْ لَمْ یَکُنْ بَیْنَ النَّفْیِ وَ الْاءِثْبَاتِ مَنْزِلَهٌ. (3)

ص: 221


1- نهج البلاغه، خطبه 185 ؛ احتجاج طبرسی، ج 1، ص 204 ؛ بحار الأنوار، ج 4، ص 261، حدیث 9.
2- دیده شده ها ( یا دیده ها) به وجود و (یا دیده ها ) به وجود و هستی او گواهی می دهد نه به آن سان که وجود خدا در آن ها جلوه کند و در چشم تجلّی نماید.
3- اصول کافی، ج 1، ص 84 حدیث 6؛ احتجاج طبرسی، ج 2، ص 70؛ (بر اساس این مأخذ روایت نقل شد)؛ توحید صدوق، ص 246؛ بحار الأنوار، ج 10، ص 197، حدیث 3.

سائل گفت: پس تحدید نمودی ذات مقدس را [چون وجود او را ثابت کردی]؟

حضرت [ صادق علیه السلام ] فرمود: تحدید نکردم بلکه اثبات کردم؛ زیرا که بین نفی و اثبات واسطه نیست

در خطبه [ای] حضرت ثامن الحجج- صلوات الله عليه - فرمود :

﴿فَلَیْسَ اللَّهَ عَرَفَ مَنْ عَرَفَ بِالتَّشْبِیهِ ذَاتَهُ وَ لَا إِیَّاهُ وَحَّدَ مَنِ اکْتَنَهَهُ وَ لَا حَقِیقَتَهُ أَصَابَ مَنْ مَثَّلَهُ ... وَ لَا إِيّاهُ عَنَي مَن شَبّهَهُ...﴾ (1)

یعنی: خدایی که به تشبیه شناخته شده خدا نیست و کسی که بخواهد به کنه ذات او احاطه نماید او را یکتا ندانسته و کسی که برای او مثل آورده به حقیقت او نرسیده ، و کسی که او را تشبیه کرد او را قصد نکرده است.

در توحید از حضرت باقر - صلوات الله علیه - نقل می کند :

﴿یَا جَابِرُ إِنَّ اَللَّهَ - تَبَارَکَ وَ تَعَالَی - لاَ نَظِیرَ لَهُ وَ لاَ شَبِیهَ، تَعَالَی عَنْ صِفَهِ اَلْوَاصِفِینَ﴾ (2)

ای جابر، خدای متعال، نظیر و شبیه ندارد، از وصف وصف کنندگان برتر است ].

و در روضة الواعظین روایت شده از حضرت امیرالمؤمنین - صلوات الله عليه - که فرمود:

﴿اِتَّقُوا اَللَّهَ (3) أَنْ تُمَثِّلُوا بِالرَّبِّ اَلَّذِی لاَ مِثْلَ لَهُ أَوْ تُشَبِّهُوهُ بِشَیْءٍ مِنْ خَلْقِهِ أَوْ تُلْقُوا عَلَیْهِ اَلْأَوْهَامَ أَوْ تُعْمِلُوا فِیهِ اَلْفِکْرَ أَوْ تَضْرِبُوا لَهُ اَلْأَمْثَالَ أَوْ تَنْعِتُوهُ بِنُعُوتِ اَلْمَخْلُوقِینَ فَإِنَّ لِمَنْ فَعَلَ ذَلِکَ نَاراً.﴾؛ (4)

ص: 222


1- توحید صدوق، ص 35 حدیث 2 .
2- توحید صدوق، ص 179، حدیث 13؛ بحار الأنوار، ج 99 ، ص 271 ، حدیث 3.
3- در بحار «الله» نیامده است
4- روضة الواعظين ، ج 1، ص 37؛ بحار الأنوار، ج 3، ص 298، حدیث 25.

یعنی: بپرهیزید از این که خدایی را که مثلی ندارد شبیه کنید با خلقش یا او را کنید یا در او فکر کنید یا برای او مثلی ،زنید یا او را به صفات مخلوق وصف کنید؛ برای کسی که چنین کند آتش است.

مخفی نیست که مراد از مخلوق- در لسان روایات - ماسوای ذات ربوبی است ( اعم از عالم ابداع و انوار و ارواح و اجسام) و توهُّم نشود که مراد فقط عالم شهود و وهم و خیال است؛ چنان چه دسته ای عالم خلق را به عالم اجسام منحصر کرده اند و ماسوای عالم اجسام را جزو عالم ربوبی شمرده اند. (1)

في التوحيد مسنداً عن ابي عبدالله علیه السلام:

﴿إِنَّ اللَّهَه - تَبَارَكَ وَ تَعَالَى - لا يُشْبِهُ شَيْئاً ، وَ لا يُشْبِهُهُ شَيْءٌ وَ كُلُّ مَا وَقَعَ فِي الْوَهْمِ فَهُوَ بِخِلافِهِ﴾ (2)

می فرماید: هیچ چیز شباهت به ذات مقدس ربوبی ندارد و مثل و مانندی ندارد (و اوست بینا و شنوا)؛ و آن چه که در وهم واقع شود ذات مقدس به خلاف اوست

پس نتیجه اولی اثبات بدون تشبیه است

نتیجه دوم:

ذات مقدس را توصیف نتوان کرد مگر به آن چه خود توصیف فرموده است. (3)

این است که اساس قرآن و اسلام بر تکبیر و تسبیح ذات مقدس است « أكبر من أن

ص: 223


1- در بحث بدا (ص 383) خواهد آمد که صدرالمتألهین مکرّر در کتابش می گوید: «العالم الربوبي عظيم جداً» و مرادش این است که عالم خلق منحصر به عالم اجسام است؛ نگاه کنید به ، اسفار، ج 6، ص 198.
2- توحید صدوق، ص 80، حدیث 36؛ کنز الفوائد، ج 2، ص 41؛ بحار الأنوار، ج 3، ص 299، حدیث 30؛ متن حدیث در بیان الفرقان به این صورت آمده است: «إنَّ الله - تبارك و تعالى - لا يشبه شيئاً و ليس كَمِثْلِهِ شَيء و هُوَ السَّمِيعُ البَصِيرُ ، و كُل ما ...»
3- در این زمینه رجوع شود به توحيد الإماميه ( مترجم ) ، ص 264؛ و توضیح المراد تعليقة على شرح تجريد الاعتقاد، ص 510 - 512

يُوصف و تَعالى عَمَّا يَصِفُونَ » ؛ [خدا بزرگ تر است از این که (به چیزی ) توصیف شود، و متعالی ( و برتر ) است از آن چه انسان ها بدان او را) وصف کنند ]

زیرا بدیهی است که تعریف شیئی به غیر خودش، در وقتی ممکن است که آن دو شیء در اوصاف و کمال شبیه هم باشند و در حقیقت مشترک ؛ و ذاتِ قُدسی منزه است از مثل و شبیه پس به هر چه تعریف شود غیر اوست.

اما معرفى ذات مقدس به خود ذات قدّوس برای ،غیر محال است ؛ زیراکه ذاتِ باری مفهوم و معقول و مُتَوهَّم نشود. آن چه به عقل ادراک شود غیر عقل است، چه رسد به خالق عقل.

و از برای ذاتِ متعال آیاتی بر تنزیه و تقدیس اوست که معرفتِ ذات منحصر به معرفی ذات اوست و اوست مُعرّف ذاتِ خود و مُعرِفِ آیات خود.

دلیل بر آیات و دلیل بر خود ذاتِ مقدَّس هم اوست؛ زیرا که دانسته شد که «علم» آیتی از آیات بزرگ الهی است [که] نتوان او را شناخت مگر به خود او، و شناختن معلومات به اوست و اوست دلیل و آیه و برهان بر خودش و [بر] معلومات ، و خودِ [ا]و دلیل است که از برای او مثل و شبیهی نیست و غیر قائم بودن علم به ذاتِ خود، دلیل است بر وجود قَیُّومش

و او دلیل و برهان است که توحید ذات مقدس ، تمیز بین او و خلق است و [این که] با مخلوقات مُباین است ؛ «توحیده تمییزه» (1) [ توحید ( و یگانه دانستن ) خدا متمایز ساختن او (از مخلوقات) است] این است که حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام فرموده است :

﴿وَصَفَ نَفْسَهُ بِأَسْمَاءٍ، و خَلَقَ لذاته عَلامات يُسْتَدَلُّ بها عَلى قُدسه و عُلُوّه عن الإدراك و التوصيف﴾ (2)

ص: 224


1- احتجاج طبرسی، ج 1، ص 299
2- این عبارت در مصادر حدیثی یافت نشد ولی قریب به این مضمون در احادیث آمده است در حدیثی امام رضا علیه السلام می فرمایند: ﴿فَلَیْسَ یَحْتَاجُ أَنْ یُسَمِّیَ نَفْسَهُ، وَ لَکِنَّهُ اِخْتَارَ لِنَفْسِهِ أَسْمَاءً لِغَیْرِهِ یَدْعُوهُ بِهَا، لِأَنَّهُ إِذَا لَمْ یُدْعَ بِاسْمِهِ لَمْ یُعْرَفْ، فَأَوَّلُ مَا اخْتَارَ لِنَفْسِهِ: الْعَلِیُّ الْعَظِیمُ؛ لِأَنَّهُ أَعْلَی الْأَشْیَاءِ کُلِّهَا...﴾ (اصول كافى، ج 1، ص 113، حدیث 2) خداوند نیازی به نام گذاری خود ندارد ولی برای خود نام هایی برگزیده تا او را به این اسم ها بخوانند؛ زیرا اگر خدا را به اسمش نخوانند معرفت خدا برای آنان حاصل نمی شود و نخستین اسمی که برای خود برگزید علیّ عظیم بود؛ زیرا او برتر از همه چیز است (حتّی از عقول و اوهام ،بنابراین ذات مقدّس او منزّه است از ادراک و توصیف؛ زیرا اگر ادراک شود به وسیلۀ عقل یا وهم، عقل و وهم محيط بر او خواهند بود و علوّ و برتری بر او خواهند داشت).

[خدا خویشتن را به نام هایی توصیف کرد و برای ذاتش علامت ها (و نشانه هایی) آفرید که به آن ها بر ساحت قُدس او و برتر بودنش از ادراک و توصیف ، استدلال می شود ]

قال الله تعالى: ﴿ هُوَ الَّذِي يُرِيكُمْ آيَاتِهِ﴾ (1)

[اوست خداوندی که آیات خود را به شما نشان می دهد ] .

نه این که نهی از توصیف، مطلبی تعبُّدی و بی دلیل است، بلکه حکم عقل و وجدان این است که خدا را نتوان توصیف کرد مگر به آن چه خود وصف فرموده است.

﴿وَ مَا قَدَرُوا اللهَ حَقَّ قَدْرِهِ ﴾ (2)

[منزلت خدا را آن گونه که بایسته است در نیافتند ]

﴿سُبْحَانَ اللَّهِ عَمَّا يَصِفُونَ * إِلا عِبَادَ اللهِ الْمُخْلَصِينَ ﴾ (3)

[خدا منزه است از آن چه وصف می کنند مگر (توصیف) بندگان با اخلاص خدا ]

واضح است اول بنده مخلص ، نبی اکرم صلى الله عليه و سلم است و او توصیف نکند خدا را مگر به آن چه خدا وصف کرده است.

﴿سُبْحَانَ اللَّهِ عَمَّا يَصِفُونَ * عَالِمِ الْغَيْبِ وَالشَّهَادَةِ فَتَعَالَى عَمَّا يُشْرِكُونَ ﴾ (4)

ص: 225


1- سورة غافر (40)، آیه 13
2- سوره انعام (6)، آیه 91.
3- سوره صافات (37)، آیه 159 - 160
4- سوره مؤمنون (23)، آیه 91 - 92

خدا منزه است از آن چه وصف می کنند؛ نهان و آشکار را می داند، پس برتر است از آن چه شرک می ورزند ].

﴿سُبْحَانَهُ وَ تَعَالَى عَمَّا يَقُولُونَ عُلُوًّا كَبيرًا ﴾ (1)

[خدا منزه می باشد و بسی برتر است از آن چه بر زبان می آورند ]

في الكافي ، في رواية شريفة :

قال ( یعنی اليهودى ) : يا محمد ، صف لي ربَّك ؟

فقال صلی الله علیه و آله: إنَّ الخالق لا يُوصَفُ إلا بما وَصَفَ به نَفْسَه ، و كيفَ يُوصَفُ الخالقُ الَّذى يَعجِزُ الحواس أن تُدرِكَه ، و الأوهام أن تَنالَهُ، و الخَطرات أن تَحدَّه ، و الأبصار [ عن ] الإحاطة به ؛ جَلَّ عَمَّا يَصفُه الواصفون .

إلى أن قال علیه السلام: والواصفون لا يَبلُغُون نَعْتَه (2)

خدایی که برتر است از ادراک حواس و اوهام و خطرات [ آن چه بر قلب انسان خطور می کند ] و ابصار و منزه است از آن چه وصف کنند او را وصف کنندگان و نمی رسند و صف کنندگان حقیقتِ وصفِ ذات قدّوس را.

فى التوحيد مسنداً عن الصادق علیه السلام يقول :

بَیْنَا أَمِیرُ اَلْمُؤْمِنِینَ عَلَیْهِ السَّلاَمُ یَخْطُبُ عَلَی اَلْمِنْبَرِ بِالْکُوفَهِ إِذْ قَامَ إِلَیْهِ رَجُلٌ فَقَالَ : يا أَمِیرَ اَلْمُؤْمِنِینَ صِفْ لَنَا رَبَّکَ - تَبَارَکَ وَ تَعَالَی - لِنَزْدَادَ لَهُ حُبّاً وَ بِهِ مَعْرِفَهً !

فَغَضِبَ أمير المؤمنين علیه السلام و نادَى الصَّلوةَ جامعةً، فَاجتَمَعَ النَّاسِ حَتَّى

ص: 226


1- سوره اسراء (17)، آیه 43
2- آن چه در متن کتاب آمده مطابق است با نقل كفاية الأثر، ص 11 - 12 ؛ و بحار الأنوار، ج 3، ص 304 حدیث 40 و همین حدیث با اندکی اختلاف در اصول کافی، ج 1، ص 138، حدیث 3 و نیز در توحید صدوق، ص 61 حدیث 18 از فتح بن یزید جرجانی از ابی الحسن علیه السلام نقل شده ولی در این دو مأخذ به عنوان کلام رسول اکرم صلی الله علیه و آله و در جواب سوال یهودی نیامده است.

غَصَّ المَسجِدُ بِأَهلِهِ ، ثُمَّ قامَ مُتَغَيِّرَ اللَّونِ فَقالَ : « الحمد لله » .

إلى أن قال : وَ اِنْحَسَرَتِ اَلْأَبْصَارُ عَنْ أَنْ تَنَالَهُ فَیَکُونُ بِالْعِیَانِ مَوْصُوفاً وَ بِالذَّاتِ اَلَّتِی لاَ یَعْلَمُهَا إِلاَّ هُوَ عِنْدَ خَلْقِهِ مَعْرُوفاً

إلى أن قال : وَ ارْتَفَعَ عَنْ أَنْ تَحْوِیَ کُنْهَ عَظَمَتِهِ فَهَاهَهُ رَوِیَّاتِ الْمُتَفَکِّرِینَ ... وَ کَیْفَ یَکُونُ مَنْ لَا یُقَدَّرُ قَدْرُهُ مُقَدَّراً فِی رَوِیَّاتِ الْأَوْهَامِ وَ قَدْ ضَلَّتْ فِی إِدْرَاکِ کُنْهِهِ هَوَاجِسُ الْأَحْلَامِ ...لِبُعْدِهِ مِنْ أَنْ یَکُونَ فِی قُوَی الْمَحْدُودِینَ لِأَنَّهُ خِلَافُ خَلْقِهِ فَلَا شِبْهَ لَهُ مِنَ الْمَخْلُوقِینَ ... و لا تُقَدِّر عَظَمَهَ اللّهِ سُبحانَهُ عَلی قَدرِ عَقلِکَ فَتَکونَ مِنَ الهالِکینَ (1)

خطبه مبارکه مُفَصَّل بود اکتفا کردیم به چند جمله که صریح است در آن چه گفتیم .

و خُطَب از رسول خدا صلی الله علیه واله و ائمه هدی علیهم السلام در این موضوع ( یعنی تسبیح و تنزیه و نهی از تفکُّر) و توصیف به مقداری است که از عهدهٔ ما و این رساله خارج است

حال، مفادِ چند جمله- از خطبه [ای] که ذکر شده - این است :

سائل اظهار داشت که توصیف کن خدا را تا معرفت پیدا کنیم و محبت به خدا زیاده گردد! به شنیدن این ،کلام غَضَب بر وجود مبارکش عارض شد!

خود این امر دلیل بزرگی است که ذات قُدُّوس را نتوان توصیف کرد، بلکه تقاضای توصیف - نسبت به ذات خداوند - جسارت است .

پس حضرت ندای عام دادند و مردم جمع شدند به طوری که مسجد از جمعیت پر شد. سپس حضرت در حالی که گونۀ مبارکش مُتغیّر ،بود ایستاد و فرمود: سپاس خداوند [را].

تا این که فرموده که: بینش ها کوتاه تر است از این که برسد به حقیقت ذات او تا به مشاهده وصف شود و به ذاتی که حقیقت آن را جز او کس نمی داند نزد خلق شناخته گردد. ....

برتر است از این که افکار به کُنه بزرگی او احاطه کند ... و چگونه ممکن است

ص: 227


1- توحید صدوق، ص 48 - 52 و 56، حدیث 13؛ بحار الأنوار، ج 4، ص 274 - 278، حدیث 16. (اغلاط چاپی در متن بیان الفرقان بر اساس این دو مأخذ اصلاح شد )

توصیف کرد کسی را که نمی توان بزرگی او را با اندیشه های دقیق سنجید و به تحقیق به ادراک حقیقت ،او ، افکار ،لطیف، راه نیابند ... چون برتر است از این که در قوای محدود خلق قرار گیرد