بیان الفرقان

مشخصات کتاب

سرشناسه:قزوینی خراسانی، مجتبی، 1279 - 1345.

عنوان و نام پديدآور:بیان الفرقان/ تالیف مجتبی قزوینی خراسانی.

مشخصات نشر:مشهد: طوس(چاپخانه)، 13 -

مشخصات ظاهری:ج.

يادداشت:فهرست نویسی بر اساس جلد پنجم، 1380ق. = 1339.

مندرجات:. -- ج.5. غیبت و رجعت.

موضوع:شیعه امامیه -- عقاید

*Imamite Shi'ah -- Doctrines

موضوع:رجعت -- جنبه های قرآنی

*Raj'ah -- Qur'anic teaching

رده بندی کنگره:BP211/5

رده بندی دیویی:297/4172

شماره کتابشناسی ملی:8560245

اطلاعات رکورد کتابشناسی:ركورد كامل

بیان الفرقان

تأليف :

علّامه رَبّانی و متأله قرآنی آیت الله شیخ مجتبی قزوینی

«قَدَّس اللهُ نَفْسَهُ الزَّكَيَّه»

تعليقات:

آیت الله سید جعفر سيّدان «دام ظله»

تحقیق:

بخش پژوهشی مدرسه علوم دینی حضرت ولی عصر (عجل الله تعالی فرجه الشریف)

خیراندیش دیجیتالی: انجمن مددکاری امام زمان (عج) اصفهان

ویراستار کتاب: خانم شهناز محققیان

ص: 1

اشاره

ص: 2

ص: 3

ص: 4

فهرست مطالب

مقدمه...9

فرزانه جاودان...10

روحش شاد و یادش جاودان...11

زاهد پارسا...11

نگاهی گذرا به زندگی علمیِ استاد...12

روش و منش علمی...15

حضور اجتماعی...20

مکتوبات شیخ استاد...21

رحلت...24

گزارش گونه ای از این تحقیق...25

مقدّمه...27

سبب تأليف كتاب...27

طريقة حكما و فلاسفه...34

طريق سوم: کشف و ریاضت...43

[برخی از کاستی ها و اشکالاتِ شیوۀ فلسفه و عرفان]...45

[نتایج فلسفه و عرفان]...48

ص: 5

تذكر...60

تنبیه...66

تبصره...68

تذكرة...71

در بیان توحید قرآن کریم...75

تنبیه...87

بیانِ کیفیتِ دعوت و تَذكَّر...100

اقسام تذکر به آیات الهیه...104

1. دلالت ذاتی موجودات بر مخلوقیت...106

2. تذكُّر به آیاتِ آفاقی از نظر وحدت جهان...113

3. نظر در آیات آفاقی به طریق تفصیل...118

4. تذکر به آیت بودن ستارگان و علم نجوم...123

5. نظری به آیات ارضیَّه...129

تأمُّل در جمادات...130

تأمُّل در نباتات...130

تأمُّل در حیوانات...135

6. آیت بودن انسان بر خالق منان و ظهور معرفت فطری...139

7. تذکر به آیت بودن انسان از حیث بدن...147

8. تذکر به آیت بودن انسان از حیث روح...152

1. عقيده مادّيون...153

جواب شُبهات مادّيون...155

2. مُختار فلاسفه و عرفا در باب معرفتِ روح...161

[دلیل های مُجرَّد بودن روح]...164

3. شناسایی روح و کمالاتِ آن، به تعلُّم از قرآن مجید و روایات...169

در کیفیت حصول علم...178

ص: 6

بیان وجدان این که روح عین علم نیست...179

عیان و مشاهده روح...180

ذکر چند روایت در باب علم...192

آیات و روایات در بابِ غیریتِ روح با عقل و علم...197

بیان نتایج توحید قرآن...217

تنبيه...254

اثبات واجب تعالی به طریقِ فلاسفه...258

اثبات توحید به طریق کشف و عرفان...261

فرع اول: گفتار در علم خداوند...269

[تقریب علم بلا معلوم]...300

وجه اول...300

وجه دوم...301

وجه سوم...303

وجه چهارم...304

فرع دوم: گفتار در حدوث و قدم عالم...306

تنبیه...342

فرع سوم: مسئله بداء...354

تنبيه...376

خاتمه...403

فرع چهارم: مبحث جبر و تفویض...405

معنای دوم قضا و قدر...410

تنبيه...412

تذكُّر...413

[اول:] کلام در ابطال جبر...415

بیان شُبهه یا برهان جبر...418

جواب شبهه جبر...422

ص: 7

شبهه دیگر در جبر...423

جواب شبهه...425

کلام در ابطال تفویض...437

تذكّر...446

فرع پنجم مبحث قضا و قدر...449

1. فراغ...450

2. عهد...450

3. اعلام...450

4. فعل...451

5. ایجاب...451

6 کتابت...451

7. اتمام...451

8. حکم و فصل...451

9. خلق...452

10. نزول الموت...452

قضا و قدر در افعال انسان...454

فرع ششم سعادت و شقاوت...493

فرع هفتم هدایت و ضلالت...509

فرع هشتم دعا...527

و اما اجابت دعوات و عدم اجابت آن ها...533

اشکال اول...534

اشکال دوم...535

کلید واژه ها...549

فهرست ها...555

منابع و مآخذ...613

ص: 8

بسم الله الرحمن الرحيم

إِنَّهُ خَيْرُ نَاصِرٍ وَ مُعِينٍ

مقدمه

آفریدگار متعال و دانای بی همتا در طول دوران های تاریخی، در راستای احیای دین خود از میان بندگان شایسته اش فرزانگان با ایمان و عالمان وارسته ای را به بشریت ارزانی می دارد که با ساده زیستی و بی آلایشی بر ستیغ زهد پا می نهند، بلند همّتانی که به پاسداری از دین و مرزبانی از عقیده می پردازند ، مربیان کاملی که در میان مردم اند و دل در ملکوت دارند حکیمان خردمندی که وارثان علوم انبیااند چهره های تابناکی که سیره عملی شان بر بستر تواضع و فروتنی رقم خورده، و اخلاص و مهربانی و صفای باطن شان به کرامت انسانی معنایی تازه می بخشد.

عالمان هوشیار و صاحبان کرامتی که خواب و بیداری و تمامی حرکات و سکنات و زندگی و مرگ شان تنها برای خداست و جز به رضای حضرت حق به چیزی نمی اندیشند. آن کسان که مصداق ﴿واتَّبَعُوا رِضْوَانَ الله ...﴾ (1) اند. و هر گونه هوس و لذات نفسانی

ص: 9


1- سوره آل عمران، آیه 174.

را که مانع رسیدن به اهداف بلندشان باشد - در خود می رانده اند.

آن ها که امیرمؤمنان علی علیه السلام در وصف شان می فرماید:

﴿قَدْ خَلَعَ سَرَابِيلَ الشَّهَوَات ... وَ صَارَ مِنْ مَفَاتِيحِ أَبْوَابِ الْهُدَى وَ مَغَالِيقِ أَبْوَابِ الرَّدَى ...﴾؛ (1)

آن کسان که پیراهن شهوات را از تن بیرون کرده و ... کلیدهای درهای هدایت و قفل های درهای خواری و گمراهی اند.

این نوادر روزگار و گوهرهای نفیس در سده هایی از زیست آدمی، خورشیدسان می درخشند و ظلمت ها را در می نوردند و فروغ تعالی بخش جان شان تا انتهای تاریخ می تابد و نام و یاد و زندگی درس آموزشان ، جاودان می ماند.

فرزانه جاودان

امیرمؤمنان علی علیه السلام از جاودانگی علمای ربانی به کمیل خبر داده و فرمود:

﴿يَا كُمَيل ... العُلَماءُ باقُونَ ما بَقَیَ الدَّهرُ، اعَیَانُهُم مَفقُودَةٌ وَ اَمثَالُهُم فی القُلوبِ موجودَةٌ ...﴾ ؛ (2)

ای کمیل، ... علمای ربانی همیشه زنده اند اجسادشان را نمی بینی اما یاد و خاطره شان در دل ها جاودان است.

آیت الهی و اَبَر مرد عرصهٔ علم و عمل، علّامه ربّانی و متألّه قرآنی ، حضرت آیت الله حاج شیخ مجتبی قزوینی (رضوان الله تعالی علیه) از این تبار به شمار می آید . وی در فقه و اصول، علوم عقلی و نقلی ، سیر و سلوک و اخلاق و علوم غریبه و... استاد مسلّم بود، روحانیتی پر جاذبه داشت، از حرص و آز و ریاست طلبی، نفس را

ص: 10


1- نهج البلاغه، خطبۀ 87.
2- نهج البلاغه، حکمت 147.

آزاد ساخته از عناد و لجاج و غرور علمی می پرهیخت و در عین حال، شهامت و شجاعت کم نظیرش در سیمای الهی اش تجلّی داشت. چهره پاک و متین او در انسان روح حیات می دمید، تقوا و انصاف علمی اش شنونده را شیفته او می ساخت، غنای نفس در وجودش موج می زد و چون جهانی خاموش بنشسته در گوشه ای می نمود.

اما هيبت علم نوریش بر اطرافیان سنگینی می کرد و وزانت حقیقت وجودیش حس می شد

روحش شاد و یادش جاودان

او که معمولاً دو زانو می نشست و به چیزی تکیه نمی داد ، سکوت، سخن، رفتار و کردارش معنادار و عبرت آموز بود حقّاً در جمله بندگان با ایمان و صالحی درآمده بود که پیامبر صلى الله عليه و سلم از قول عیسی بن مریم علیه السلام هم نشینی و همدمی آن ها را سفارش می کند ، آن گاه که حواریون از عیسی علیه السلام پرسیدند: یا روحَ الله با چه کسی مجالست کنیم؟ فرمود:

﴿مَنْ یُذَکِّرُکُمُ اَللَّهَ رُؤْیَتُهُ وَ یَزِیدُ فِی عِلْمِکُمْ مَنْطِقُهُ وَ یُرَغِّبُکُمْ فِی اَلْآخِرَهِ عَمَلُهُ﴾؛ (1)

با کسی هم نشین شوید که دیدنش یادآور خدا، سخنش علم افزا و عملش مشوّق تان به آخرت باشد.

زاهد پارسا

شیخ استاد که به راستی می توان او را عارفی فقیه متکلمی ،حکیم ، متألهی قرآنی و زاهدی پارسا نامید هماره به خودسازی و ارشاد و هدایت دیگران می اندیشید و کمترین دل بستگی به دنیا و مادیات و جاذبه های زندگی نداشت و از زاهدان راستین به شمار می رفت و هیچ گاه احتیاط را- به عنوان سپری برای حفظ دین - از دست نمی داد

ص: 11


1- اصول کافی، ج 1، ص 39، حدیث 3؛ بحار الأنوار، ج 1، ص 203، حديث 18 (و جلد 14، ص 331).

و به چیزهایی که اندک شبهه ای در آن بود خود را نمی آلود و ﴿الوُقوفَ عِندَ الشُّبَهاتِ﴾ (1) سرلوحۀ همۀ امورش بود شاگردان و معاشرینش آن قدر خاطرات درس آموز از زهد و تقوای او دارند که این مختصر را گنجایش آن نیست تا آن جا که فرش مفروش خانه را به مستمند می دهد و خود برگونی می نشیند و در تنگناهای معیشتی تا اراده استقراض می نماید، هنوز چند قدمی برنداشته، عرق شرم بر تنش می نشیند. او که مشکل گشای عامّه مردم و به ویژه خدمت گذار بی منّت روحانیت معظم بود، هماره به گره گشایی مشکلات طلاب علوم دینی می پرداخت ازین روست که مورد الطاف حجّت حق ، امام عصر- ارواحنا له الفداء و عجّل الله تعالى فرجه الشريف - قرار می گیرد و در صحن شریف رضوی به وصال آن محبوب نائل می آید. (2)

او که در خاندانی صاحب کرامت ریشه داشت خود بر اثر این زهد و تقوا به کرامات و مشاهداتی دست یافت و به مقاماتی رسید که کم تر کسی را توانِ نیلِ به آن درجات می باشد. (3)

نگاهی گذرا به زندگی علمیِ استاد

شیخ استاد علوم مقدماتی را در قزوین فراگرفت و حدوداً در عنفوان جوانی به همراه پدر برای ادامه تحصیلات راهی نجف شد و تقریباً مدت هفت سال از محضر بزرگانی چون حضرات آیات عظام: سید محمد کاظم یزدی (صاحب عروه) (م : 1337 ق) و میرزا محمد تقی شیرازی (م : 1338 ق) و زمانی را هم از محضر میرزای نائینی (رضوان الله تعالى عليهم اجمعين) (م : 1355 ق) بهره های علمی فراوان بُرد، سپس به زادگاه خویش برگشت و مدتی را نزد عابد متأله و عارف ذوفنون ، آیتِ حق ،

ص: 12


1- كافى، ج 1، ص 68 ، حدیث 10 ؛ مَن لا يحضره الفقيه ، ج 3، ص ،11، حدیث 3233؛ وسائل الشيعه، ج 27، ص 107 ، حدیث 33334
2- داستان این تشرف را در «مجلّه بیّنات» شمارهٔ ویژهٔ کتاب الحياة و متأله ،قرآنی، ص 296 ببینید.
3- برخی از کرامات این رادمرد علم و عمل در کتاب «متالّه قرآنی» بخش یازدهم، آمده است.

سید موسی زرآبادی رحمه الله (م : 1353 ق) به کسب علوم باطنی پرداخت و با ارشاد آن عالم کم نظیر و ریاضات شرعیه به مقاماتی رسید که با درس و بحثِ مدرسه به دست نمی آید و از همین زمان- به بعد - بود که تحت تعالیم آن رهنمای فرزانه به سستی مبانی غیر وحیانی آگاه شد. آن گاه به قم عزیمت نمود و در آن کانون علم از محضر آیت الله شیخ عبدالکریم حائری - مؤسس حوزه علمیه قم - (م : 1355 ق) بهره ها برد و موفق به کسب اجازه اجتهاد از معظم له گشت. همچنین به مناسبتی مدت یک سالی هم از محضر سیدِ الفقهاء المتأخرين آيت الله العظمی بروجردی رحمه الله (م: 1380 ق) در شهر بروجرد کسب فیض نمود.

سپس راهی دیار رضوی گردید و در آن روزگار که حوزه مشهد مقدس استوانه های علمی گرانمایه ای را در خود جای داده بود ، شیخ استاد از بزرگانی همچون آقا بزرگ حکیم شهیدی (1) (م : 1355 ق) ، میرزا محمد آقازاده کفایی خراسانی (م : 1356 ق) ، آقا شیخ اسد الله عارف یزدی (م 1345) آقا شیخ موسی خوانساری (صاحب حاشیه بر مکاسب) (م : 1363 ق) و مرحوم آیت الله حاج آقا حسین قمی (م: 1366 ق) (قَدَّسَ اللهُ اَسرارهُم) در فقه و اصول و حکمت بهره های وافری برد.

و پس از ورود اوحدی دهر جامع معقول و منقول ، حضرت آیت الله میرزا مهدی اصفهانی رضوان الله تعالی علیه به مشهد مقدس از محضر این یگانه قرآنی و اوصیایی آموزه های معارف وحیانیِ خود را -که از مرحوم زرآبادی دریافت نموده بود - به کمال رساند و از زلال تعالیم قرآن و عترتِ این عالِم ربّانی نوشید و نادرستی بعضی آموزه های فلسفی مُشوَّب و تأویلاتِ یاوه و پوچ برخی از عرفا را دریافت ، و از آن پس بر آن شد تا ابوابی از معارف سَره و نابِ شیعی فراهم آمدهِ از قرآن و عترت را به روی تشنگان و شیفتگان حقایق الهی بگشاید

او با درک محضر این بزرگان در فلسفه و فقه و اصول و معارفِ قرآن و حدیث،

ص: 13


1- حاج شیخ 14 سال در فلسفه از محضر آقابزرگ بهره مند شده اند (همان ، ص 425).

تسلّطی کامل یافت و در این حوزه ها از استادان کم نظیر و مشهور گشت و قریب چهل سال بر کرسی تدریس به تربیتِ شاگردان پرداخت و تشنگان معارف اهل بیت را از زلال علم ربانی خویش سیراب ساخت و افزون بر تدریس سطح و خارجِ فقه و اصول به مبانی اخلاق و معرفة النفس اسلامی بی توجه نبود و در مباحث فلسفی ورود و خروج پاکیزه ای داشت ، شرح اشارات و شرح منظومه و مشاعر و اسفار می گفت و بعضی از آن ها را چندین دوره تدریس فرمود و عالمانی فرزانه و نخبگانی وارسته و استادانی بزرگ همچون:

آیت الله العظمی حاج سید علی سیستانی- دام ظله العالی - (مرجع بزرگ عصر حاضر)، (1) مرحوم آیت الله میرزا محمد باقر ملکی میانجی و فرهیختگانی بنام از خطهٔ خراسان خاصه نقاد کم نظیرِ مبانی فلسفی و عرفانی و آموزگار معارف وحیانی آیت الله سید جعفر سیّدان - دام ظله - و علامه بزرگوار محمدرضا حکیمی - زید توفیقه - و مرحوم پروفسور عبدالجواد فلاطوری رحمه الله (2) را به حوزه های علمیه و مجامع

ص: 14


1- این مرجع فرزانه تنها از مباحث و مبانی معارفی شیخ استاد بهره بردند.
2- پروفسور عبدالجواد فلاطوری اصفهانی- که رحمت خدایش بر او باد -از عالمان و فلسفه دانان محقق و کم نظیر این عصر بود که در کتاب «سپیده باوران» تألیف استاد رحیمیان تحت عنوان «رسالت گزاران غریب» شرح حالش آمده و در آن جا سخن بزرگانی چون آمیرزا مهدی آشتیانی (معروف به فیلسوف شرق) و علامه طباطبایی (رحمت الله عليهما) در بلندای مقام علمی او خصوصاً در فلسفه و عرفان منعکس ، که شایان توجه است. اینک به فرازهایی از کلام این مبلغ بزرگ اسلامی- که سه دهه از عمر با برکتش را در برخی از کشورهای اروپایی به خدمت گذرانده - توجه بفرمائید: «من اصلاً برای همین به اروپا رفتم و به دنبال حقیقت می گشتم و می دیدم فلسفهٔ ملاصدرا مرا قانع نمی کند ، باز اشکالاتی دارد و رفتم اروپا و دیدم آن ها بیچاره تر از ما هستند. بهترین منبع و مرجع برای معرفی خدا، خود «قرآن کریم» است . ما جوری گرفتار تصورات خودمان شده ایم که ورای آن را نمی توانیم تصور کنیم . من هر چه که پیش می روم به معنویت قرآن می رسم» . «... من اگر در اروپا تبلیغ اسلام می کنم و بحمد الله مقبول افتاده است ولی در این امر یک ذره از اندیشه عقلی را در تبیین اسلام نمی آورم. خود قرآن بهترین بیان کنندۀ اسلام است دوری ما از قرآن اسفبار است ...». «بزرگان فلسفهٔ ما به خصوص مرحوم صدرالمتألهین فلسفه را ابزار فهم دین می دانستند، یعنی فلسفه، ابزاری برای بیان حقیقت دینی شد. حال کیست که جرأت داشته باشد به چنین فلسفه ای اعتراض کند؟ در واقع اگر کسی اعتراضی به این فلسفه بکند برای خودش اسباب زحمت درست کرده است. اما واقع امر این است که اگر نگاه کنید می بینید که پایه هایی که فلسفهٔ صدرالمتألهین بر آن اساس ،بود الآن فرو ریخته است ... » «... خدا نکند که ما بخواهیم روزی اسلام را با همین فلسفهٔ خودمان به دنیای غرب عرضه کنیم ... از باب مثال ، می توان به قاعدۀ «الواحد»، «عقول عَشَرَه» ، «افلاک» و ... اشاره کرد. آخر کدام عقول عشره؟ کدام افلاک ؟ چگونه ما عقائدمان را بر اموری مبتنی کنیم که اصلاً پایه ندارد؟ نتیجه این امر فقط سست کردن مبنای عقائد دینی مان است ... » . «... من به هیچ وجه مخالف فلسفه ،نیستم اصلاً اکثر اشتغال من پرداختن به فلسفه است و من آن را بسیار دوست دارم، ولی این موجب نمی شود که آن را از دین «تفکیک» نکنیم ...». «... عقیده کلی من این است که خلط دین و فلسفه نه به نفع فلسفه و نه به نفع دین بوده است، دین را از دین بودنش انداخته و فلسفه را از تحرک و پویایی اش ... »

دانش محور جهان اسلام تقدیم نمود. (1)

آری، خدمات معنوی، علمی و اجتماعی این پرورش یافتگان مکتب شیخ و درخشندگی زُهد و تقوا و مایه های قوی معرفتی شان چشمان غافلان از معارف وحیانی را بی تاب ساخته است تا آن جا که به کوشش های کور برای کم رنگ کردن این مکتب دست یازیده اند ﴿هَداهُمُ اللهُ و إِيَّانا إلى صِراطِهِ المُستَقِيمِ﴾

روش و منش علمی

مرحوم حاج شیخ از اهمیت عقل و جایگاه آن در دین غافل نبود و سفارش می کرد که با چراغ عقل، در وحی تدبر شود و این منش دینی او همانند بزرگان گذشته، برگرفته از حجم بالای توصیه های قرآنی و احادیث نورانی اهل بیت عصمت علیهم السلام همچون حدیث هشام است که امام هفتم حضرت موسی بن جعفر علیهما السلام می فرمایند:

﴿يَا هِشَامُ، مَا بَعَثَ اللَّهُ أَنْبِيَاءَهُ وَ رُسُلَهُ إِلَى عِبَادِهِ إِلا لِيَعْقِلُوا عَنِ الله...﴾؛ (2)

ص: 15


1- جهت اطلاع بیش تر از اساتید و شاگردان شیخ استاد-که ده ها نفر از مشاهیر علما و فضلا و وعّاظ و نویسندگان و مدرسین جوامع علمی بوده و هستند - نگاه کنید به کتاب متالّه قرآنی ، ص 98 - 101
2- تحف العقول چاپ انتشارات جامعه مدرسین، ص 386.

ای هشام مقصود از بعث انبیا و رسل فقط این بوده که مردمان فضای نورانیِ وحی را بَسْتَر تعقُّلِ خود قرار دهند.

یعنی برای رسیدن به همۀ کمالات، دل به آموزه های آسمانی قرآن و عترت .بسپارند آن چنان که رسول مکرّم اسلام صلی الله علیه و اله در حدیث متواتر نزد فریقین (حدیث ثقلين) قرآن و علی و اولاد علی علیهم السلام را همسنگ یکدیگر قرار داده و در خطبه غدیریه می فرماید:

﴿عَلِيٌّ مَعَ القُرْآنِ وَالْقُرْآنُ مَعَ عَلِيٍّ﴾؛ (1) و این هر دو خلیفه رسول الله صلى الله عليه و سلم هستند و از یکدیگر جدایی ندارند تا در قیامت کنار حوض بر رسول خدا صلی الله علیه و اله وارد شوند. و هم چنان که امیر مؤمنان علیه السلام می فرماید:

﴿یَا کُمَیْلُ لاَ تَأْخُذْ إِلاَّ عَنَّا تَکُنْ مِنَّا﴾؛ (2)

ای کمیل [معارف و احکام دینی خود را] از غیر ما مگیر تا از ما باشی.

شیخ استاد ضمن تسلّط بر آرای فلاسفه و عرفا، با درآمیختن دین و فلسفه و عرفان مخالف بود ، (3) اندیشه ایشان از غیرت دینی بر می خواست او خود می دید که کسانی

ص: 16


1- امالی طوسی، ص 479، حدیث 14؛ بحار الأنوار، ج 89، ص 80، حدیث 5.
2- بحار الأنوار، ج 74، ص 270، حدیث 1.
3- در تأیید این مشی شیخ بزرگوار یعنی بی اعتباری آرای بشری و تمسّک به قرآن و عترت، به کلمات و اعترافات بزرگان ذیل توجه بفرمائید: ( معاد جسمانی - در حکمت متعالیه، محمّد رضا حکیمی، ص 30). 1) صدرالمتألهین شیرازی: ای دوست من! این چیزها (اصطلاحات علوم و فلسفه و کلام و ...) را دور بریز ، و به اصل مطلب بازگرد، یعنی تدبّر در کلام خدا و اخبار پیامبر خدا با قلبی پاک و نگاهی تابناک.... (الواردات القلبيّه ، ص 97-98) 2) آقا علی حکیم: آن چه ما در فلسفه بحث می کنیم ریسمان بازی های مُلاّئی است. عقاید و معارف باید مطابق اعتقاد ائمهٔ معصومین علیهم السلام (که ناگزیر از اخبار به دست می آید) باشد .... (بدايع الحكم، ص 278). 3) علامه طباطبایی: جمع بین قرآن و فلسفه و عرفان از محالات است مانند محالات ریاضی، بزرگانی در این راه تلاش بسیار کرده اند با وجود همهٔ این ،تلاش ها اختلاف ریشه ای میان این سه طریق به حال خود باقی است. و کوشش های فراوانی که برای ریشه کن کردن این اختلاف و خاموش کردن این آتش به عمل آمده است بعکس نتیجه داده است یعنی ریشه ای تر شدن اختلاف، و شعله ورتر شدن آتش ناسازگاری .... (المیزان، ج 5، ص 305). 4) علامه رفیعی قزوینی: قبول «معاد مثالی»، در نزد این ضعیف بسیار صعب و دشوار است، زیراکه به طور قطع، مخالف با ظواهر بسیاری از آیات، و مباین با صریح اخبار معتبره است. (مجموعه رسائل و مقالات فلسفی، ص 81- 83) 5) میر ابوالقاسم فندرسکی: علوم انبیا خطا ندارد، چون «اوّلی» است و علوم حکماء خطا دارد چون «نظری» است. (رساله صناعيّه). 6) خواجه نصیر طوسی: در مسائل فلسفی، وَهم در عقل دخالت می کند از این جهت نمی توان حق و باطل را درست تشخیص داد. و همین است که در طول تاریخ هیچ گاه مسائل فلسفه مورد اتفاق نظر قرار نگرفته است (شرح إشارات، ج 2، ص 1)

به نام عقل ، منکر دین شده بودند و به نام تصوّف و عرفان ، اِباحه گری را ترویج می کردند، لذا بسیاری از مبانی فلسفه و عرفان را بر نمی تافت و به نقد آن ها می پرداخت، اما هرگز نظر به اشخاص نداشت و کانون توجهش به مطالب و صحت و سقم آن ها بود البته با میزان قرار دادن و تکیه بر آموزه های وحیانی . چنان که این روش، آویزه گوش تمامی شاگردان حقیقی امیرمؤمنان علی علیه السلام از صدر اول تا به امروز بوده است و آن حضرت بارها فرموده اند: ﴿اعْرِفِ الْحَقِّ تَعْرِفْ أَهْلَهُ...﴾ ؛ (1) حق را بشناس تا اهلش را بشناسی یا این که ﴿لا تَنْظُر إِلَى مَنْ قَالَ وَ انْظُرْ إِلَى مَا قَال﴾؛ (2) به مطلب نگاه کن نه به گوینده!

از این جهت بر این نکته تأکید می ورزید که فلسفه و عرفانِ اصطلاحی ، جدای از

ص: 17


1- روضة الواعظين ، ج 1، ص 31؛ بحار الأنوار ، ج 40، ص 125، حدیث 18 2
2- غرر الحكم ، ص 148، حدیث 10037

منزلتِ اشخاص و زندگی و مرگ شان وارسی گردد. وظیفه محققان این است که سخنان و مطالب اندیشمندان را با ملاک ها و معیارهای علمی برگرفته از کتاب و عترت ارزیابی کنند و از شخصیت زدگی ، تقلید و قضاوت در شخصیت مثبت یا منفی اشخاص بپرهیزند چنان که فرزند علمی شان حضرت آیت الله سیدان - حفظه الله - مکرّر می فرماید:

«شما طلاب عزیز را از شخصیت زدگی پرهیز و سفارش تان می کنم که بر حرّیت علمی خود حفاظت کنید و مدام این حدیث شریف امام صادق علیه السلام را متذکر باشید که می فرمايد: ﴿اِيّاكَ اَنْ تَنْصِبَ رَجُلاً دُونَ الْحُجَّةِ فَتُصَدِّقَهُ في كُلِّ ما قالَ﴾؛ (1) بپرهیز از این که کسی را بدون دلیل [در برابر امام علیه السلام] به پیشوائی برگزینی و هر چه گوید تصدیقش کنی»

بر این اساس، شیخ ،بزرگوار نخست مطلب مورد نقد خویش را چنان پاکیزه (2) تبیین می کرد و برهان ها و فروع و ثمرات آن را باز می گفت که شنونده می پنداشت استاد هیچ خدشه ای در آن مطالب ندارد و پذیرش آن امری بدیهی است ، و البته این نشان گر قوت و اِشراف مرحوم شیخ بر مبانی حکمت و فلسفه و حاکی از انصاف علمی ایشان است اما پس از پایان تقریر ،بحث اشکالات آن را بسیار شیوا و دل پسند باز می گفت و سستی استدلال های آن را می نمایاند و ناسازگاری های آن ها را با تعالیم وحیانی بیان می داشت به نقل یکی از شاگردان برجسته ایشان که می فرمود:

«در درس مشاعر به شاگردان سفارش می کرد که در جهت تثبیت مطالب کتاب بکوشند و تا حد امکان از جانبِ صدرا رحمه الله دفاع کنند تا بحث كاملاً تحقیقی و علمی باشد نه تقلیدی- اساساً ایشان پیگیر فلسفهٔ اجتهادی بودند - آن گاه علی رغم همبستگی شاگردان در دفاع از صدرا،

ص: 18


1- کافی، ج 2، ص 298؛ معانی الاخبار، ص 169؛ بحارالأنوار، ج 2، ص 83.
2- مراجعه شود به ماجرای حضور اتفاقی حضرت آیت الله العظمی میلانی رحمه الله (م: 1395 ق) در درس اسفار شیخ استاد و تمجید معظم له از نحوه تدریس ایشان (متأله قرآنی: 158، به نقل از استاد حکیمی).

تمامی استدلالات را به روشی عقلانی و متکی به وحی و با ادبی خاص که ملکه ایشان بود در هم می ریخت»

از شواهد اشتغال جدّی ایشان در فلسفه و تعلّم نزد معاریف بنام این فن که از او شخصیتی توانمند در معقولات ساخته بود همین بس که وی در درس اشارات حکیم سترگ آقابزرگ حکیم شهیدی رحمه الله شرکت می کرد و پس از آن که در آغاز، جمعیت زیادی در درس حاضر می شدند اما به تدریج استقامت ها کم و انصراف ها بیش تر شد، تا آن جا که در روز آخر درس، جز شیخ استاد و آقابزرگ حکیم کسی باقی نماند، آن گاه آقابزرگ حکیم به پاس خوش فهمی و پایداری و استقامت مرحوم شیخ تا آخرین روز درس، نسخه خطی اشاراتی را که تدریس می فرمود و خود بر آن حاشیه زده بود به وی هدیه می کند. (1)

شیخ بیمناک آن بود که عزت و استقلال قرآن بر عقل گرایان پوشیده ماند، و تعقّل فلسفیِ صِرف ، جانشین تعقّل الهی و تعبّد عقلی گردد، یا بریده از دین ، سر از نافرمانی و عناد درآورد و غبار کبر و نخوت مانع دوراندیشی انسان گردد، و طریق سلوک علمی ، به رسم مقلّدین فلسفۀ غرب در افکار و اندیشه های ارسطویی و افلاطونی خلاصه شود و یا قرآن را همان نظریات ابن عربی آندلسی .بدانند در یک کلمه او با اصالت یافتن فلسفه و عرفان اختراعیِ بشر، در برابر معارف قرآن و تطبیق آن بر آموزه های وحیانی سر ستیز داشت، نه با عرفان و حکمتی که از خود دین سر برآورد و به این اعتبار او هم حكيم و بود و هم عارف در جایی از مجموعهٔ «بیان الفرقان» در جلد معاد القرآن آرزوی حکیمانهٔ خود را در رابطه با دیدگاه بالا چنین منعکس می کند:

«ای کاش عرفا و فلاسفه در اسلام مانند شیخ اشراق و ابن سینا، که تابع فلسفه ارسطو و افلاطون ،هستند فلسفه و عرفان اختراعی خود را تطبیق با قرآن و فرمایشات پیغمبر و ائمه هدی علیهم السلام نمی کردند و قرآن را به حال

ص: 19


1- شایان ذکر است که نظیر این جریان در درس اشارات خودِ شیخ ،استاد تکرار شد و در آخرین روز درس که جز حاج شیخ و شاگرد فهیمش حضرت آیت الله سید جعفر سیدان کسی باقی نمانده بود، حضرت استاد به نقل ماجرای فوق پرداخت و آن گاه کتاب مذکور را به ایشان هدیه داد.

خود واگذاشته و تفسیرش را به عالمین به قرآن به تنصیص پیغمبر صلی الله علیه و اله رجوع داده خلاف قرآن را به قرآن نسبت نمی دادند، و فتح باب برای شیخ احمد (احسائی) و شاگردان او نمی کردند». (1)

بی گمان بزرگ ترین تلاش حاج شیخ در طول حیات مبارک اش، در حوزه تدریس و تأليف ، جلوگیری از رشد اندیشهٔ التقاطی و اهتمام به اشاعه و نشر مکتب نورانی قرآن و عترت بود.

حضور اجتماعی

شیخ در تکالیف سیاسی و اجتماعی در موقع لازم اقدام می کرد، اشتغال او به عبادات و ریاضات و تلاش او در حوزه تدریس و تألیف وی را از حضور اجتماعی و اقدام تکلیفی باز نمی داشت و تا جایی که می دید کار برای خداست و امکان انجام وظیفه هست کناره نمی گرفت.

شیخ به امور مسلمانان و مسائل اجتماعی مسلمین توجه بسیار داشت و از نابسامانی ها از صمیم دل رنج می برد و شکوه می کرد استعمار و استبداد را می شناخت و به مبارزات سیاسی و اجتماعی و لزوم آن ها اهمیت بسیار می داد و عالمان شجاع و اقدام گر را می ستود. (2)

و به فرموده رهبر معظم انقلاب:

«مرحوم شیخ مجتبی قزوینی یک عنصر بی بدیل بود... از آن شخصیت هایی که می توانست یک جامعه را بر روی استوانه پولادین وجود خود حفظ کند و نگه دارد ، فلز حاج شیخ مثل فلز امام راحل بود». (3)

ص: 20


1- بيان الفرقان في معاد القرآن، ج 3، ص 107
2- گوشه ای از اقدامات سیاسی حاج شیخ در کتاب متأله قرآنی «بخش پنجم» آمده است.
3- قسمتی از سخنرانی آیت الله خامنه ای در جمع حوزویان مشهد مقدس سال 1386، به نقل از گاهنامه خبری کتابخانه آیت الله حاج شیخ مجتبی قزوینی، شمارهٔ 4.

مکتوبات شیخ استاد

اشاره

حضرت استاد بیش ترین مجاهدت خود را صرف حوزهٔ تدریس نمود و متعاقب ،آن دراسات خود را به رشته تحریر درآورد و آثاری نفیس از خود به یادگار گذاشت.

در مقدمه جلد آغازین «بیان الفرقان» پس از شرح چگونگی پیدایش عقائد التقاطى و تذکر بر ضرورت اقدام در جلوگیری از اختلاط گمراه ساز فرهنگِ وارداتی فلسفی با حقایق دینی و افشا نمودن تدلیس های صوفیانه بعضی عرفا در جهت تطبیق اباطیل غیر وحیانی بر آموزه های آسمانی و تأویلات نامشروع از حقایق قرآنی کوشش خود را چنین توصیف می فرماید:

«داعی پس از سال ها تحصیل فلسفه و عرفان بر خود واجب دیدم که در این مقصد بذل سعی کنم و طریقی را که بعضی فقهای سلف در ترویج علوم و معارف آل محمّد علیهم السلام پیموده اند بپیمایم.

لهذا برای جمعی از آقایان طلاب و غیرهم- که جویای دانش واقعی بودند - به تدریس معارف قرآن پرداختم و بر حسب استقبال و تشویق آنان ، برای تعمیم فائده ، دروس را به رشته تحریر درآوردم تا این که به توفیق خداوند متعال و تأیید ائمه هدى علیهم السلام سّيما ولی عصر (عجل الله تعال فرجه الشریف) آن را به صورت کتابی به نام بیان الفرقان تألیف و کتاب را چهار بخش نمودم ...». (1)

1.بیان الفرقان:

مرحوم حاج شیخ را می توان در زمرۀ سرآمد عالِمان ربّانی و راستینی به شم آورد که در ترویجِ معارف وحیانی شوقی بلیغ و شوری عجیب داشت و برای گسترش تعالیم ناب اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السلام و حقایق مکتب قرآن و عترت همه توان

ص: 21


1- بعدها مباحث دیگری نیز به این مجموعه افزوده شد و جلد پنجم این کتاب دربارهٔ (غیبت) ، (رجعت) به قلم استاد نگارش یافت که در آن مسائل گوناگون غیبت و رجعت- از جمله اشکالات فلسفی آن - بحث و بررسی شده است.

خویش را به کار گرفت و مجموعه نفیس و ارزشمند «بیان الفرقان» را از خود به یادگار گذاشت که در تمامی بخش ها و فصول این مجموعه نورانی، وابستگی پایه بندی روح بزرگش به قرآن و عترت پیامبر صلی الله علیه و اله - که حاملان وحی خدای سبحان اند - درخششی خاص دارد.

استاد محمدرضا حکیمی در مقدّمه اش بر چاپ اخیر بیان الفرقان چنین می گوید :

«توجه به زبان هر مکتب برای فهم آن مکتب ضروری است. «بیان الفرقان» را باید با لسان معارفی فهم کرد نه لسان فلسفی، کلامی، عرفانی و ... » .

«عمده مطالب این تألیف (بیان الفرقان) نوشته هایی است که شیخ استاد برای درس مرقوم می داشتند و خود می فرمودند: من به جهات لفظی و ادبی چندان توجهی ندارم از این جهت گاه نیز کتاب سنگین است و حتی مندمج . ... و نَسَق دادن به مطالب و منقولات، دارای وجهی خاص ... لیکن هیچ گاه نباید عظمت محتوی و تصنیف (رده بندی مطالب) در این کتاب مغفول بماند ... ». (1)

این مجموعه قویم در پنج جلد نگارش یافته است و هر یک از مجلدات آن به یکی از مباحث مهم اعتقادی اختصاص دارد؛

جلد اول: در توحید قرآنی و تفاوت آن با توحید به اصطلاح فلسفی و عرفانی است به نام «بیان الفرقان في توحيد القرآن».

وی در این کتاب ضمن اثبات وجود خدا از راه مطالعه آیات آفاقی و انفسی ، دیدگاه های مادیون را در زمینهٔ روح شناسی ارزیابی می کند و شبهات زیادی را پاسخ

ص: 22


1- بيان الفرقان : 15 - 16 ، نشر حدیث امروز به اهتمام نقی افشاری در این چاپ مجموع پنج جلد بیان الفرقان با تحقیق نسبی در اختیار علاقه مندان قرار گرفته است که از این جهت قابل تقدیر می باشد و لکن در اصلاح اشتباهات متن چاپ اول دقت کافی به عمل نیامده است و نیز احادیث و اقوالی که در متن آمده به طور کامل منبع یابی نشده است، در چاپ کنونی سعی بر این شده که این نقیصه ها برطرف گردد؛ به ضمیمه ویژگی های دیگر که در گزارش تحقیق خواهد آمد.

می دهد و به دنبال آن بحث دقیقی در چگونگی حصول علم دارد و هشت بحث ابتکاری قرآن را بر توحید قرآن متفرع می کند.

جلد دوم: در وحی و نبوت از منظر قرآن و پاسخ به شبهات منکرین نبوت و بیان حقیقت اعجاز و تبیین جهات کمالیهٔ قرآن به نام بیان الفرقان في نبوة القرآن» است.

جلد سوم: در معاد قرآنی به نام «بيان الفرقان في معاد القرآن» است که متفاوت با معاد عرفانی و فلسفی می باشد و تأویلات عرفا و فلاسفه را در این زمینه به نقد می کشد. شیخ در این جلد پنج اصل مهم را در تمهید معاد قرآنی بیان کرده است.

جلد چهارم: در تبیین عصمت و امامت است و به نقد کتاب «القسطاس المستقیم ، ابو حامد غزالی» اختصاص داده و نام آن را «بیان الفرقان في ميزان القرآن» نهاده است.

شیخ استاد کوشش ابو حامد غزالی را در به کرسی نشاندن وحدت صوفیانه دین، درست نمی داند و مشرب عرفا را به نقد می کشد

لزوم نصب امام را از جانب خدا و رسول به حکم عقل و قرآن اثبات می کند و به نقد و بررسی راه های تعیین خلیفه نزد عامه می پردازد و در پایان خلافت بلافصل على علیه السلام را با آیات و روایات متواتر ثابت می کند.

جلد پنجم: در بیان ،غیبت رجعت و شفاعت است. شیخ استاد در این جلد اخباری که در آن ها به امامت ائمه دوازدگانه تصریح دارد و روایاتی که در مورد شخص حضرت مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) وارد شده دسته بندی و شرح نموده و به اشکالات فلسفی رجعت و شبهات وهابیت در مورد شفاعت پاسخ داده است.

تألیفات دیگری نیز از شیخ استاد به طور مخطوط- که امید است به زودی توفیق چاپ آن ها حاصل آید - به شرح ذیل به یادگار مانده است :

2.رساله ای در معرفة النفس شامل:

الف: بیان نظریه ارسطویی و نقد آن.

ص: 23

ب: بیان نظرية (مادية الحدوث بودن نفس) و نقد آن.

ج: بیان نظر ماده گرایان از جمله دکتر تقی آرانی درباره نفس و ردّ مستدَلّ آن.

د: تبيين معرفة النفس قرآنى .

3.رساله ای در نقدِ اصول یازده گانه ملاصدرای شیرازی در مبانی حکمت متعالیه.

4.نسخه هایی در برخی علوم غریبه...

رحلت

او که در خاندان علم و عمل در سال 1318 ق. در قزوین دیده به جهان گشود سرانجام ، در 22 ذی حجه سال 1386 ق . (14 / 1 / 1346 ش) دیده از جهان فرو 1386ق. بست و در صحن عتیق رضوی (رواق فعلی دارالحجّه «عج») به خاک سپرده شد و جهان تشیّع را به سوگ خود نشاند.

رضوان و رحمت الهی بر روان پاکش باد

عاش سعيداً و مات حميداً

ص: 24

گزارش گونه ای از این تحقیق

با توجه به اهمیت کتاب «بیان الفرقان» که شیوه ارزنده ای در تبیین معارف وحیانی دارد و مطالب شایان توجهی که در قسمت های مختلف آن بازگو شده است و نکات کلیدی و درس آموزی که شیخ استاد در جاهای مناسب یادآور می شود و نیازی که از سوی دانش پژوهان برای دست یابی به این اثر نفیس با تحقیقی مناسب احساس می شد، لازم بود اقداماتی صورت گیرد که بحمدالله به قرار زیر انجام پذیرفت:

1. متن کتاب ابتداءاً با حضور آیت الله سیدان و همکاری دو تن از عالمان فرهیخته که خود از شاگردان شیخ استاد می باشند- دامت برکاتهم - قرائت و هر مطلبی را که استاد با اشاره از آن گذشته بودند و نیازمند و اشکافی بیشتر بود توسط استاد شیخ سیدان تشریح و سپس در پانوشت ها جای داده شد البته این تعلیقه ها-به جز موارد اندکی که توسط یکی از فضلای حوزه تنظیم شده است - از معظم له می باشد که با رمز «س» مشخص شده است.

2. آیات روایات و مطالبی که شیخ استاد در متن می آورد- چنان که مرسوم است- مستند گردید و گاه متن عبارات عربی همراه با ترجمه آن آورده شد.

3. در راستای استفاده مناسب و بهتر از آیات و روایاتی که در متن ترجمه نشده بود داخل [] ترجمه گردید.

ص: 25

4. سعی شده است از هرگونه تصرّف محتوایی یا عبارتی در متن پرهیز و تنها اشتباهاتی که در غلطنامه چاپ اول کتاب بود در متن اصلاح بشود

5. هر کجا که عبارت از نظر لفظ و معنا مشکل و نارسا به نظر می رسید با استفاده از علامت [] این نارسایی برطرف گردید و در موارد ضروری در پی نوشت یادآوری شد.

6. از آن جا که متن بیان الفرقان با زبان فارسی روان و مأنوسی نگارش نیافته است ، گاه فهم آن برای خواننده دشوار می نمود ویرایش متن با حفظ اصل آن ، امر بسیار لازمی به نظر آمد و با استفاده از علائم ویرایشی و پاراگراف بندی، مشکلات فراوانی که ممکن است خواننده را دچار اشتباه در فهم و برداشت سازد، برطرف گردید و این شیوه بر آسانی و گویایی متن افزود.

در پایان از تلاش مستمر جمعی از فضلای حوزه در راستای احیای این اثر کمال سپاس و امتنان را داشته و همچنین از ملاحظات و تذکرات پژوهشگران مؤسسه معارف اهل بیت علیهم السلام (قم) صمیمانه تشکر و برایشان طلب توفیقات افزون تری از درگاه احدیت می نماییم.

امید است احیا و چاپ ویراسته این کتاب در راه رضای حق و خوشنودی حضرت بقية الله الأعظم حجة ابن الحسن العسكرى (ارواحنا له الفداء) مقبول افتد نشر آن ، درجات والای شیخ استاد را عروج دهد و ره پویان صراط تعالیم وحیانی و تمسک جویان به قرآن و عترت را سود بخشد و از خداوند متعال برای خدمت گزاران دین و مکتب اهل بیت علیهم السلام توفیقات روزافزون مسألت داریم.

مشهد مقدس

بخش پژوهشی مدرسه علوم دینی

حضرت ولی عصر (عج)

تابستان 1389

ص: 26

مقدّمه

سبب تأليف كتاب

بر ارباب اطلاع و واردین در علوم واضح است در قديم الأيام طريق فقهای آل محمّد صلى الله عليه و سلم که پیروان قرآن مجید و سنّت سیدالمرسلین صلى الله عليه و سلم می باشند، از طریق فلاسفه یونان و عُرَفای صوفیه ممتاز بوده و پیروان فلسفه و عرفان هم از یک دیگر ممتاز بوده اند و هر یک، طریق خود را حق و دیگری را باطل می دانسته اند و باکی از مخالفت با یک دیگر نیز نداشتند. از این جهت هر یک از دیگری تَبَرّی و بیزاری می جستند.

همچنین از مُسَلَّمات بوده که طریقِ قرآن و سنت (1) مخالفِ طريق فلسفه [و عرفان] است. (2)

ص: 27


1- روشن است که مقصود از سنت سنتِ پیامبر صلی الله علیه و اله و اهل بیت آن حضرت می باشد؛ امامان معصوم علیها السلام که جانشینان اصلی و حقیقی آن حضرت به شمار می روند و تبیین کنندگان سنتِ واقعی پیامبر و ادامه دهندگان راه آن پیامبر بزرگ اند. (س)
2- راه و روش و نتایج، در تعالیم قرآن و فلسفه یونان و عرفای صوفیه از یک دیگر متمایزند. این مسئله ای است که بسیاری از اندیشمندان گذشته و جدید به آن اعتراف دارند در مقدمه کتاب به نظرات برخی از آنان اشاره شده است. البته هر سه روش در راستای کشف واقع و دریافت حقایق می کوشند، با این تفاوت که وحی گسترده و خطاناپذیر است (مقصود از وحی، قرآن و احادیثی می باشد که طریقِ معتبر دارند). عقل نیز واقع را می نمایاند؛ از این رو در شرع حجت می باشد لیکن عرصه فعالیت عقل محدود است و شخص عاقل و خردمند به جهت دلایلی که در جای خودش ثابت شده اند فراوان خطا می کند و چیزهایی را که نادرست اند، درست می پندارد. و نیز عرفان حقیقی و کشف واقعی اندک روی می دهد و در موارد بسیاری عارفان (اصطلاحی) به خطا ، اموری را حقیقت می انگارند (س)

فلسفه یونان در عصر خلفا ترجمه شده (1) و متکلمین که پیرو قرآن بودند (2) از ائمه علیهم السلام متابعت نکردند خواستند که مطالب فلسفه را مطابق با قرآن کنند و به دو فرقه «اَشاعره» و «مُعْتَزِلَه» متفرق شدند.

و فرقه ای هم در زمان خلفا به نام صوفیه و عرفا -مانند حسن بَصری و سُفیان ثوری و اَمثال آن ها - پیدا شدند که مُدَّعی مقام کشف حقایق و اسرار و علم به حقایق قرآن بودند و خود و پیروان خود را از ائمه علیهم السلام بی نیاز می دانستند ؛ چنان که در میزان القرآن

ص: 28


1- ترجمه فلسفه یونان بیشتر در دوران خلفای عباسی- به ویژه دوران هارون و مأمون - انجام گرفت. عباسیان (به ویژه مأمون) توجّه خاصی به مترجمان داشتند و آنان را تشویق می کردند. در کتابِ فلسفه از آغاز تاریخ (جلد 3، ص 7) آمده است: «مأمون در دوران خلافت خود ... نویسندگان و مترجمین را با دادن حق الزحمه های گزاف تشویق می نمود؛ چنان که مطابق وزن هر کتابی که ترجمه می کردند زَرِ خالص جایزه می داد. گویند: حنین- مترجم کتاب های یونانی - هر کتابی را که ترجمه می کرد کلمات آن را با حروف درشت و سطرهای از هم باز روی کاغذهای ضخیم می نوشت تا وزن آن سنگین تر شود و جایزه زیادتری دریافت دارد (س). برای آگاهی بیش تر نگاه کنید به بحار الأنوار، ج 60 ، ص 197؛ مجموعه آثار شهید مطهری، ج 14، ص 458 (خدمات متقابل اسلام و ایران)؛ تاریخ تمدن اسلام ، جرجی زیدان، ص 558.
2- مقصود حضرت استاد از «متکلمان» گروهی از اهل سنت اند که در دوران خلفا پیدا شدند، و علم کلام اصطلاحی را پایه ریزی کردند و در شیوه و روش از فلسفهٔ یونان بهره گرفتند اینان از اصول و معیارهای ائمه علیهم السلام که مفسران واقعی قرآن بودند پیروی نکردند نه گروهی از عالمان شیعه که اصطلاحات علم کلام را دانستند و بنابر شرایط زمان و مسائل رایج در این عرصه کتاب ها و رساله ها نوشتند، و به مکتب اهل بیت اعتقاد کامل داشتند و پیرو مبانی آن بودند. (س).

این موضوع را بیان کرده ایم.

از این جهت دسته فقها - رضوان الله علیهم - که پیرو قرآن و سنت پیغمبر و ائمه علیهم السلام بودند، از دستهٔ فلاسفه و عرفای صوفیه ممتاز بودند.

این امر تا قریب یک صد سال قبل مُسَلَّم و محفوظ بود (1) و بعد از آن به واسطهٔ این که عرفای صوفیه و پیروان فلسفهٔ یونان در اقلیت و از جامعه مسلمین - مخصوصاً شیعه و فقها - مطرود بودند بنای تدلیس و تلبیس و تأویل را گذاشتند ؛ کلماتِ مقدسه انبیا و ائمه علیهم السلام را مطابق با مُعْتَقَداتِ فلسفه و عرفان، تأویل کردند.

و این تدلیس کاملاً مؤثر افتاد تا کار به جایی رسید که پیروان مکتب قرآن و شیعه و فقها چنین معتقد شدند که علوم قرآن مجید و ائمه علیهم السلام، عین علوم فلسفه و عرفان است (2) و علوم اسفار و اشارات - مثلاً - عین قرآن و اَسرار قرآن است که بر فقها مخفی

ص: 29


1- به منبع و مدرکی دست نیافتیم که منظور حضرت استاد از تعیین این تاریخ چه بوده و کدام دوره و اشخاصی را در نظر داشته اند. شاید منظور این است که گر چه مبانی اختلاط و التقاط و تطبیق فلسفه و عرفان با قرآن و حدیث (به صورت گسترده و در همه مبانی) از زمان ملاصد را آغاز شد لیکن در آن دوره ها توفیقی نیافت (حتی فیض و فَیّاض- که از شاگردان ایشان بودند - به طور کامل راه ایشان را نپیمودند و در مسائلی نظریات ویژه ای داشتند) و مقبول فقها و حوزه ها نیفتاد بلکه از سوی فقهای بزرگ آن عصر طرد شد و آنان از این شیوه بیزاری جستند. با وجود این روش مذکور به تدریج در حوزه ها رواج یافت که از حدود صد سال پیش به این طرف است. فقها اکثر مبانی و نتایج فلسفهٔ یونان را مخالف قرآن می دانستند و تأویل و توجیه ها را ناروا و نادرست می دانستند و معتقد بودند که برای دستیابی دقیق به مبانی هر مکتب و مرامی باید مبانی و اصول آن را در چارچوب و زمینه ها و شرایط ویژه ای مورد بررسی و دقت قرار داد و «مکتب تفکیک» به همین معیار، معتقد است. (س).
2- به نظر می رسد مقصود پیروان فقها است و در هر حال، بدیهی است در این سخن، عموم فقها و بزرگان و پیروان آنان منظور نیست؛ چون به ضرورت تاریخ برخی از فقها چنین اندیشیدند یا به ظاهر ، مسائل را بدین گونه مطرح ساختند . پس قضیۀ مُهمَلَه است نه کُلّیه؛ چنان که مرحوم استاد در جاهای بسیاری از این کتاب و دیگر نوشته های شان به صراحت این مطالب را بیان کرده اند. از تعبیرهای قبل و بعد ایشان نیز موضوع مشخص می شود. ایشان در جلد چهارم این کتاب (بیان الفرقان، ج 4، ص 155) می گوید: ما در این کار طریقه ای را سیر کردیم که از صدر اسلام بنای فقهای آل محمّد علیهم السلام بر آن بوده است. و نیز می نویسد: روش ما در این کتب روش تازه ای نیست بلکه مشی علمی و روشی است مطابق مشی و روش فقها و محدثين. بيان الفرقان (في ميزان القرآن)، ج 4، ص155. (س).

و مجهول مانده است. (1)

فقهای بزرگ را ظاهری و قشری خواندند و از اَسرار قرآن بی بهره دانستند و به همین گونه کلمات ، عوام شیعه را فریفته و از فقها مُنْزَجر نموده اند. (2)

عوامل دیگری هم این مطلب که فقها را قشری نامیدند - تأیید کرد.

تا این که امر بر عامه بلکه بر اکثرِ محصلین علوم دینی نیز مشتبه گردید و بر اهل علم و اطلاع واجب آمد در ازاله شبهات بکوشند و علوم و معارف الهی را از ساخته های فکر بشر ممتاز نمایند و از این اختلاط- که موجب گمراهی است - جلوگیری کنند.

داعی پس از سال ها تحصیل فلسفه و عرفان بر خود واجب دیدم که در این مقصد بذل سعی کنم و طریقی را که بعضی فقهای سلف در ترویج علوم و معارف آل محمّد علیهم السلام پیموده اند بپیمایم

لذا برای جمعی از آقایان طلاب و غیر هم -که جویای دانش واقعی بودند - به تدریس معارف قرآن پرداختم و بر حسب استقبال و تشویق آنان برای تعمیم فایده، دروس را به رشته تحریر درآوردم تا این که به توفیق خداوند متعال و تأیید ائمه هدی علیهم السلام

ص: 30


1- علامه طباطبائی در کتاب شیعه در اسلام می گوید: برای روشن شدن این مطلب کافی است که ذخایر علمی اهل بیت علیهم السلام را با کتب فلسفی که با مرور تاریخ نوشته شده بسنجیم؛ زیرا عیاناً خواهیم دید که روز به روز فلسفه به ذخایر علمی نامبرده نزدیک تر می شد تا در قرن یازده هجری تقریباً به همدیگر منطبق گشته و فاصله ای جز اختلاف تعبیر در میان نمانده است. (شیعه در اسلام ص 60) (س)
2- نگاه کنید به اسفار، ج 9، ص 202

سيما ولی عصر (عجل الله تعالی فرجه الشریف) آن را به صورت کتابی به نام بیان الفرقان تألیف و کتاب را چهار بخش نمودم: (1)

1. في توحيد القرآن .

2. في نبوة القرآن .

3. في معاد القرآن .

4. في ميزان القرآن .

که هر بخش آن جلدی جداگانه است که [امید است] در موقع فراهم شدن وسایل به چاپ رسیده و منتشر گردد و اینک، بخش نخستین را تقدیم اربابِ فضل و طلابِ علوم می نمایم.

در هر یک از کتب چهارگانه در هر مسئله معتقدات فلسفه و عرفان و قرآن مجید را بیان کرده و جهت امتیاز و اشکالات را به قدرِ ضرورت - شرح داده ایم.

وَالسَّلامُ عَلَى مَنِ اتَّبَعَ الهُدى

وَاللَّهُ وَلِيُّ التَّوفِيقِ

مجتبی قزوینی

ص: 31


1- بعدها مباحث «غیبت» و «رجعت» و «شفاعت» که در تکمیل جلد چهارم کتاب نگارش یافته بود و حجم آن دو برابر خود آن جلد می شد به عنوان جلد پنجم چاپ شد

ص: 32

بسم الله الرحمن الرحيم

اَلْحَمْدُ اللهِ رَبِّ العَالَمِينَ ، وَالصَّلوةُ وَالسَّلامُ عَلَى خَيْرِ خَلْقِهِ وَ أَفضَل رُسُله، محمَّد و آله الطَّاهِرِينَ ، وَ لَعَنَةُ الله عَلَى أَعدَائِهِم أَجْمَعِينَ .

انسان بالفطره (و خلقت ذاتی) دارای میل و شوق به دانایی و توانایی است و در هر فرد از افراد بشر -کم یا زیاد - رغبت به تحصیل این دو کمال موجود می باشد، اگر چه شوق نسبت به مُتَعَلَّق آن در اشخاص (به حسب استعداد و درجات آنان) مختلف است.

و طریق تحصیل این دو صفت کمال - یعنی علم و قدرت - در عالَم به سه طریق است و هر یک از این سه طریق با دیگری مُباین و مخالف است.

اول: طريق وحی و نبوت که خداوند عالم پیغمبرانی برای تربیت بشر و رساندن [آن ها] به سعادت و رسیدن [آدمی] به این دو [علم و قدرت] فرستاده، بشر باید متابعتِ آنان نماید. (1)

ص: 33


1- در طریقه انبیا افزون بر توجه جدی و بسیار به احکام روشن عقل که مورد قبول همه عقلا است پیروی از فطرت و تذکرات فطری نیز بسیار توجه داده شده است تا آن جا که می توان گفت: طريق انبیا همان طريق تبیین فطرت و برطرف کردن موانعی است که عقل را از بینش درست باز می دارد ؛ ﴿فَبَعَتَ ... إليهم رُسُله ... ليستأدُوهُم مِيثَاقَ فِطْرَتِهِ ... وَ يُثِيرُوا لَهُمْ دَفَائِنَ الْعُقُولِ﴾ (نهج البلاغه، خطبه 1). در مواردی که مطالب از درک روشن عقول بالاتر است به حکم همان عقل ،بین باید از بیان وحی بهره گرفت. (س).

دوم: طریقِ عقل و حکمت که یک دسته از عقلا و بزرگان بشری آن راه را پیموده اند. (1)

سوم: طریقِ کشف و ریاضت که حضراتِ صوفیَّه آن را آئینِ خود قرار داده اند.

و عمده مقصود ما بیانِ طریق اول - و آن چه را که پیغمبر اسلام صلی الله علیه و اله و قرآن مجید بدان تذکر داده - می باشد ولی برای این که امتیاز بین طریق انبیا و فلسفه و عرفانِ اصطلاحی کاملاً معلوم گردد از بیان آن دو طریق - به طور اجمال - ناچاریم .

طريقه حكما و فلاسفه

حکما و فلاسفه می گویند: طریقِ معرفتِ حقایق اشیا و رسیدن به کمال ، منحصر به عقل است؛ مثلاً برای دانستن تأثیر و تَأثُّر اجزای عالم نسبت به هم یا معرفت این که جهان را خالق و صانعی هست و ماورای این جهان جهان دیگری وجود دارد یا نه؟ راهنما و دلیل منحصر به عقل می باشد

و چون عقول بشر یکسان نیست و در مطالب و حقایق یکسان قضاوت نمی کند برای تمیز حق از باطل محتاج به میزان و اَبزار سنجش است- که آن را نیز باید عقل فراهم کند- تا به وسیله آن میزان فکر از خطا محفوظ ماند؛ آن میزان را «منطق» نامند که دانشجو پس از فهم مسائل منطق در فهم حقایق عالَم وارد شود.

فلاسفه را (به مناسبت راهی که اتخاذ کرده اند) به دو دسته بزرگ می توان تقسیم نمود:

1. حکمای مَشّاء که پیرو طریقه ارسطو می باشند

2. حکمای اِشراق که پیرو افلاطون می باشند

ص: 34


1- در این طریق تنها به اندیشه و فکر بسنده می شود و در تمامی امور «عقل» معیار قرار می گیرد تا آن جا که موافقت و مخالفت با شرایع از یاد می رود و بدان اهمیتی داده نمی شود. حاکم بی چون و چرا در همۀ معارف - عقل است و شخص در پرتو آن خود را از دیگر چیزها بی نیاز می پندارد. (س).

ما در موقع خود نسبت به طریقهٔ هر یک توضیح کافی خواهیم داد.

و قدر مُسَلَّم بين تمام فلاسفه آن است که راه شناسایی حقایق عالَم - خواه الهیات یا طبیعیات - (دانایی) و همچنین راه تحصیل صفتِ قدرت (توانایی) عقل است تا به وسیله آن بتوان؛ اولاً حقایق را- چنان که هست - درک نمود؛ و ثانیاً راهی را که برای تحصیل قدرت و توانایی لازم است تشخیص داده و پیمود.

و از این نظر می گویند: اگر کسی در علم و قدرت به سر حَدِ کمال رسید ، شایسته فرمان روایی در جهان می باشد و اگر او را فرمان ،برند دنیا مدینه فاضله گردد، و زندگانی بشر سراسر سعادت و کامیابی می شود. (1)

برای این که بر خواننده آشکار شود که راه مذکور ناتمام است و نتیجه آن همگانی نیست ، به طور مقدمه باید دانست- به طوری که از تواریخ به دست می آید پیدایش فلسفه و حکمت از حدود چهار هزار سال قبل می باشد که به تدریج، تکامل یافته و در میان مسلمین به وسیلۀ شیخ ابو نصر فارابی و شیخ ابو علی سینا به سر حَدِ کمال رسیده و جامع جميع علوم - حتى علوم غریبه و خوارق عادات - گردیده و کتبی درباره آن ها نوشته اند؛ و ما در «رساله نبوت» به شرح آن مفصلاً پرداخته ایم. (2)

پس از ذکر این مقدمه می گوییم:

اولاً: طريق فلسفه و حکمت راهی است خصوصی و نفعی برای عموم مردم ندارد، بلکه عده خیلی اندک از بشر توانایی و توفیق پیمودن آن را دارند و اگر راه را منحصر به این طریق نماییم موجب مُهمَل گذاردن و سَلْب سعادت از بیش تر افراد مردم است؛ زیرا نوع مردم نمی توانند- مانند ارسطو و افلاطون یا فارابی و ابو علی سینا - به عقلِ خویش، مراحل کمال را طی نمایند و سال های متمادی از عمر

ص: 35


1- نگاه کنید به آراء اهل المدينة الفاضلة (فارابی) باب 27 و 28
2- بيان الفرقان ، ج 2، ص 31 (و صفحات پس از آن)

خویش را در این طریق صرف کنند تا خود صاحب نظر و رأی مستقلی گردند. (1) پس یا به کلی از طریق معرفت باز می مانند یا این که در صورت پیمودن راه و مدتی تحصیل، مُقَلّد افکار دیگران می شوند و یا این که با ملاحظه و مطالعهٔ افکار و نظریات گوناگون فلاسفه، چون نمی توانند شخصاً قضاوت نمایند مُتَحَيّر و سرگردان می مانند

به طور خلاصه، در صورتی که طریقِ کمال منحصر به فلسفه و حکمت باشد، مردم به چهار دسته تقسیم می شوند:

1. نوابغ و برجستگان ،بشر که عده ای بسیار اندک اند.

2. بیشتر مردم ، که استعداد و توفیق کسب حکمت و فلسفه را ندارند و بویی هم از آن استشمام نکرده اند

3. کسانی که وارد تحصیل شده و به حسن ظن به اساتید فلسفه مطالبی را تقلیداً پذیرفته اند.

4. کسانی که با مطالعۀ افکار گوناگون ،فلاسفه دچار حیرت گشته و در هیچ عقیده ای ثابت قدم و مطمئن نیستند؛ چنان که به قول یکی از شاگردان مرحوم جلوه (2)

ص: 36


1- خواجه نصیرالدین طوسی در شرح اشارات (ج 2 ص 1) می گوید: إِعْلَمْ أَنَّ هَذَينِ النَّوعَين مِنَ الحِكْمَة النَّظَرِيَّة- أغنى الطَّبيعي و الإلهي - لا يَخْلُو عَنِ انْغِلاقٍ شَديدٍ ، وَ اشْتِباهِ عَظيمِ، إذ الوَهُمُ يُعارِضُ العَقْلَ في مآخِذِهما ، و الباطلُ يُشاكِلُ الحَقَّ في مَباحِثِهما؛ و لذلك كانتْ مَسائلُهُما مَعارك الآراءِ المُتخالِفَة ، و مَصادِمَ الأهواءِ المُتقابِلَة ، حَتَّى لا يُرجى أن يتطابَقَ عَليها أهلُ زمان ولا يَكادُ يَتَصالَحُ عَليها نوع الإنسان . والنَّاظرُ فيهما يَحتاجُ إلى مَزيدِ تَجريدٍ للعَقل ، و تمييز لِلذّهن ، و تَصفيةٍ لِلفكر ، و تدقيقٍ لِلنَّظر ، و انقطاعٍ عن الشوائبِ الحِسّیَّة ، و انفصالٍ عَن الوساوسِ العاديّة... بدان که این دو رشته از حکمت نظری - یعنی طبیعیات و الهیات - همواره همراهند با پیچیدگی های سخت و شبهه های بزرگ، چون در مآخذ و فرا گرفتِ این دو رشته و هم با عقل درگیر می شود، و در بحث های این دو رشته باطل خود را مانند حق نشان می دهد و به همین جهت مسائل این دو علم همیشه میدان کشاکش آراء متضاد و محل برخورد هواهای مخالف یک دیگر بوده است تا بدان جا که امید نمی رود که اهل عصر و زمانی بر آن ها توافق کنند و در مورد آن ها دارای یک رأی گردند و هر کس به این دو رشته می پردازد نیازمند است به بیش تر پیراستن عقل و پاک سازی ذهن و شفاف کردن فکر و هر چه دقیق کردن نظر و بریدن از آمیزه های حسی و دور شدن از وسوسه های عادی.
2- ابوالحسن سید محمد طباطبائی معروف به میرزای جلوه در ذی قعده سال 1238 ق در احمد آباد گجرات

(که از اساتید متأخر این فن بود) [ایشان] کراراً اظهار تَحَيُّر می نمود.

پس به حکم عقل سلیم این طریق، برای کشف حقایق و تکمیل بشر- گذشته از این که اطمینان بخش نیست - سودش (به فرض که سودی داشته باشد) بسیار اندک و منحصر به افراد قلیلی است.

ثانیاً: چنان که ذکر شد، قبل از فلسفه باید منطق آموخت که میزان و مُمَيِّز صدق و کذب است- گذشته از این که مسائل آن تماماً از بدیهیّات اوّلیه تشکیل نیافته است تا مورد اطمینان باشند بعضی از قواعد آن هم بین اهل فن مورد اختلاف است (1)

هند به دنیا آمد و به همراه خانواده اش- که ایرانی بودند- به ایران آمد و در اصفهان به تحصیل علوم دینی پرداخت و در حکمتِ اسلامی و فلسفه شرق تبحُّر یافت. سپس به تهران رفت و در «مدرسه دارالشفا» اقامت گزید و چهل و یک سال در آن جا ماند و به تدریس فنون حکمت به ویژه کتاب های بوعلی سینا و ملاصدرا پرداخت. و سرانجام در شب جمعه ششم ذی قعدهٔ 1314 ق. در تهران درگذشت و در جوار شیخ صدوق رحمه الله به خاک سپرده شد.

از آثار اوست: اثبات الحركة الجوهرية ؛ ربط الحادث بالقديم؛ حاشیه بر اَسفار ملاصدرا (ريحانة الأدب، ج 1، ص 419؛ فرهنگ فارسی معین، ج 5، ذیلِ واژه «جلوه»).

در پیش گفتار کتاب «مجموعه آثار حکیم جلوه» (چاپ 1385 ش) جلد نخست، شرح حال کامل و مفصلی از میرزای جلوه و آرای فلسفی و آثار انتشار یافته و دیگر آثار خطی و منتشر نشده وی آمده است.

ص: 37


1- موارد اختلاف در منطق- از نظر علمای منطق - فراوان است. در این جا به برخی از موارد اشاره می شود: در شرح اشارات، ج 1، ص 51 (چاپ جدید) آمده است: اقول: مطلوب الشيخ أن يُثبت وجودَ لوازم بَيِّنة يَمْتَنعُ رفعُها في الذهن ، مع وضع ملزوماتها ؛ فانّ قوماً من المنطقيّين أنكَروا أن يكونَ فى اللوازم ما يَمْتَنعُ رَفعُه ... ابن سینا در مقام آن است که اثبات کند لوازم بیّن با توجه به وجود ملزومات قابل انفکاک از ملزومات خود نمی باشد حتی در ذهن ولی جمعی از منطقیین معتقدند که ممکن است لوازم بیّن با توجه به وجود ملزوم، در ذهن رفع شود. و بعض المنطقيّين ذَهَبوا إلى أنّها تَنْعَكِس كنفسها ضروريّة ؛ عکس کلّیه موجبه ضروریه از نظر بعضی از منطقیین، مُوجبه کُلّیه ضروریه خواهد بود ولی از نظر ابن سینا عکس آن موجبه جزئیه می باشد ... (همان ، ص 209). در شرایط شکل اول، ابن سینا موجبه بودن صغری و یا در حکم موجبه بودن را کافی می داند، ولی جمهور منطقیین در حکم موجبه بودن را درست نمی دانند. بنابراین اَشکال مُنتج در شکل اول به نظر ابن سینا هشت صورت است و از نظر جمهور چهار صورت خواهد بود؛ چون «سالبۀ لا دائمه» در نظر ابن سینا در حکم

و متأسفانه برای رفع اختلاف در این میزان (منطق) میزانِ دیگری وضع نشده است.

ثالثاً: به اتفاق علمای منطق، از اقسام قیاس های منطق آن چه مورد اطمینان است «برهان» است و به اصطلاح اهل فن برهان قیاسی است که مواد آن از یقینیات تشکیل یابد؛ و اصول يقينيات عبارت است از اَوَّليّات، مشاهدات ، تجربیات ، متواترات ، فطریات ؛ و اگر قیاسِ «برهان» از این قسم مواد تشکیل یابد ، ناچار نتیجهٔ آن یقینی خواهد بود.

بر ارباب دانش آشکار است در «فلسفه» برهانی که مقدماتِ آن بدیهی و مُنتِج يقين باشد كم ، بلکه نایاب است (1) - خاصه در الهیات و قسمتی از طبیعیات و فلکیات - لذا در کلام شیخ غالباً تعبیر به حدس و ظنّ شده است.

و شاهد بر این مدعا اختلاف عظیم فلاسفه در جمیع مسائل می باشد، بلکه غالباً دیده شده است که بعضی فلاسفه تغییر مسلک و مشرب داده و عقایدی را که قبلاً منکر بوده بعداً پذیرفته اند یا مطالبی را که پذیرفته اند آن را ابطال نموده اند ؛ چنان که صدر المتألهين در اوایل اصالة المهيّة را اختیار [کرد] سپس قائل به اصالة الوجود شد. (2)

موجبه است و می تواند صغرای شکل اوّل ،باشد ولی از نظر جمهور چنین نیست (همان، ص 242 و 244). در شکل دوم نیز اختلافی میان ابن سینا و جمهور منطقیین است، چه این که جمهور تشکیل قیاس را در مُطْلَقَتَین که در سلب و ایجاب مختلف باشند، صحیح دانسته اند ولی ابن سینا تشکیل قیاس را از مُطْلَقَتينِ مذکور صحیح نمی داند (همان ، ص 254).

محقق طوسی می گوید: جمهور منطقیین بر آن اند که مطلقات و وجودیات گاهی در شکل دوم- به شرط اختلاف در کیف - نتیجه می دهند و ابن سینا تبیین نموده است که در شکل ،ثانی مطلقات و وجودیات منتِج نخواهد بود (همان ، ص 255)

همچنین برای اطلاع از برخی دیگر از موارد اختلاف رجوع کنید به اشارات، ج 1، ص 65 - 67 ، 71، 81، 183، 190 ، 256 - 257، 264 ، 271 - 272. (س) .

ص: 38


1- روشن است که مقصود مسائلی از قبیل: استحاله دور و بطلان اجتماع ضدین در خارج و مطالبی که مورد اتفاق عموم عقلا است در ارتباط با مبدأ و معاد و دیگر مسائل مهم - نمی باشد ؛ همان طور که از عبارت بعد استفاده می شود.
2- اسفار، ج 1، ص 49

گروهی در یک مسئله ادعای بداهت و ضرورت ،نمایند، جمع دیگر خلاف آن را بدیهی شمرند؛ چنان که دربارۀ اتحاد عقل و عاقل و معقول، شیخ ابوعلی سینا ادعای بداهتِ بطلان نموده (1) و عده ای دیگر مُدّعی بداهتِ ثبوتِ آن می باشند. (2)

پس اگر مقدمات برهانی- که در مسائل فلسفی استعمال می شود - بدیهی است ، این اختلاف از کجا حاصل می شود؟

اگر خواننده به کتب صدرالمتألهین و گفته های ایشان سابقه [ذهنی و مطالعه] داشته باشد که [چه سخنانی را بیان کرده است] دور نیست که بر ما اشکال و ایراد نماید و گوید که آن ،مرحوم جمع بین تمامِ اقوال نموده و گفته است: مقصودِ تمام فلاسفه یکی است بلکه گفته های پیغمبران کِرام و قرآن مجید هم مطابق با تحقیقاتِ من است و اختلافی در بین نیست! (3)

این ادعا از طرف ایشان بالبداهه مردود است ؛ (4) زیرا اختلاف ارسطو و افلاطون بین فلاسفه مُسَلَّم است و در اقوال آنان در هر مسئله فرق آشکاری می باشد و بیاناتِ قرآن مجید و ائمه اطهار علیهم السلام در اکثر مسائل با گفته آنان مباین است، به طوری که در

ص: 39


1- شرح اشارات ، ج 3، ص 292 - 295
2- اسفار، ج 3، ص 312.
3- همان، ج 8، ص 303 و ج 3، ص 110 - 111
4- ملاصدرا با این که در مواردی ادعا می کند همۀ فلاسفه و عرفا و اندیشمندان بشری یک مطلب را گفته اند و بسیاری از آرا و اندیشه ها همانند و یکسان است لیکن در موارد بسیاری نیز افکار و آرای فلاسفه دیگر را ناچیز می انگارد و به غفلت و دست نیافتن به حق و نظر درست، متهم می کند. در اسفار (ج 3، ص 312) در بحث «اتحاد عاقل و معقول» با تخطئۀ متفکرانی چون ابن سینا، بهمنیار، خواجه نصیر و ... می گوید: ... و چون دیدیم که این مسئلهٔ دشواری است و این اشکال را بررسی کردیم که علم به جوهر، جوهر باشد و عرض و در کتاب های فلاسفه به ویژه کتاب های رئیس آنان ابوعلی (چون شفا و نجات و اشارات و عيون الحكمه و جز آن) چیزی را ندیدیم که شفابخش بیماران باشد و تشنه کامان را سیراب سازد، بلکه نگریستیم که ابن سینا و همفکران و پیروانش-چون شاگردش بهمنیار و شیخ اشراق و اَتباع الرواقيّين و محقق طوسی و دیگران از متأخران - مطلبی ارائه نکردند که قابل اعتماد باشد.... (س).

مقام خود مفصلاً بیان خواهیم کرد.

و جای تعجب است از محصلین چنان مقهور تَعَصُّب و تقلید گشته اند که قوه فکر خود را کنار گذارده و تأویلات و توجیهاتِ محضِ نام برده را وحی مُنْزَل انگارند و دلیلی مطالبه ننمایند! و ما در «رساله نبوت» شرح مفصّل این مطلب را داده ایم.

بالجمله، چون مقدمات قیاس برهان- که در فلسفه به کار برده می شود - از یقینیات تشکیل نیابد مأمون از خطا نبوده و پیمودن راه غیر مأمون، به حکم عقل، حرام است .

رابعاً: برهان فلسفی و منطقی دو قسم است:

اول: برهان إنّی که پی بردن از معلول است به علت.

دوم: برهان لِمّی ، که پی بردن از علت است به معلول. (1)

اما استعمال برهان لِمّ در الهیات محال است ؛ زیرا آشکار است که احاطه علمِ معلول به علت غیر ممکن است مگر به «برهان صدیقین» (2) که صدرالمتألهین مُدّعِی آن

ص: 40


1- برهان به لحاظ علیتِ حدٌ أَوْسَطِ آن دو قسم است: برهانِ «لمّ»؛ و برهان «إنّ». هر گاه در هر برهانی حد اوسط- علاوه بر این که علتِ اثباتِ اکبر برای اصغر می باشد - علت برای ثبوت و وجودِ اکبر در اصغر نیز باشد، آن برهان را «لِمّ» گویند. و هر گاه در هر برهانی حد اوسط فقط علت تصديق ثبوت اکبر برای اصغر باشد، آن برهان را برهان «إنّ» خوانند. رهبر خرد: 339 (س) .
2- برهان صدیقین چنین است: واقعیت هستی واقعیت هستی است، غیر قابل انکار و فنا ناپذیر می باشد و اجزای کائنات و این هستی های محدود که می بینیم، فنا پذیرند پس این اجزا و موجودات محدود ،جهان غیر از آن هستی غیرقابل فناست. نتیجه این که: هستی قائم بالذات فنا ناپذیر و نابود نشدنی است و هستی های محدود، به او قوام دارند. فاذن الوجود اما مُستغن عن غيره و اما مُفتقر لذاته إلى غيره ؛ و الأوّل هو واجب الوجود، و هو صرف الوجود الذى لا أتَمَّ منه و لا يَشُوبُه عدم و لا نقص ؛ و الثانى هو ما سواه من اَفعاله و آثاره و لاقوام لِما سواه إلاّ به... (اسفار، ج 6، ص 15-16) در اصول فلسفه و روش رئالیسم: 77 در بیان این برهان، چنین آمده است: «واقعیتِ هستی بی هیچ قید و شرط واقعیت هستی است و با هیچ قید و شرطی لا واقعیت نمی شود، و چون جهان گذران و هر جزء از اجزای جهان نفی را می پذیرد پس عینِ همان واقعیت نفی ناپذیر هست». بر صاحب نظران روشن است که صحت این برهان بر اصالت و وحدت وجود مبتنی است و این هر دو اصل از مسائل اختلافی است و نیاز به اثبات دارد و براهین اثبات آن، ناتوان و مردودند. برای آگاهی بیش تر در این زمینه به کتاب های ذیل مراجعه کنید: * گوهر مراد (عبدالرزاق لاهیجی) 280 ، فصل دوم از باب سوم. * کلید بهشت (قاضی سعید قمی): 14 - 16. * عارف و صوفی چه می گویند؟ (آیت الله میرزا جواد تهرانی) 179-208 * حکمت بوعلی (علامه سمنانی)، ج 2، ص 352 - 355. (س)

می باشد و آن عین ادعای وحدتِ وجود و عرفان است که ما در جای خود به اثباتِ بطلان آن خواهیم پرداخت.

اما برهان «إنّ» محتاج به مقدماتی است که باید حقیقت و اَقسام علّت و معلول دانسته شود که معنی علت و معلول چیست؟ فرق بین علت ناقصه و تامّه کدام است ؟ فرق علّت طبیعی و ارادی و تجلّی چیست ؟ (1)

ص: 41


1- فاعل - بر اساس آن چه در کُتب فلسفه آمده است- دارای اقسامی است بدین شرح : الف) فاعل بالطبع: فاعلی است که درک ذات و فعل نکند ولی فعلش مناسب و ملایم با ذات و طبیعت او باشد (چون آتش در فعل احتراق) ب) فاعل بالقَسر: فاعلی است که مُدرک ذات و فعلش نباشد و فعل صادر از او نیز ملایم با طبعش نباشد، چون حرکت سنگ و گلوله به طرف بالا ج) فاعل بالقصد: فاعلی است که عالم به ذات و فعلش باشد و غرضی غیر از ذاتش از فعل در نظر گیرد، که در حقیقت برای وصول به غرض کار کند چون نوع افعال انسان و حیوانات (مثل مرغان که برای چیدن دانه از آشیانه پرواز کنند). د) فاعل بالجبر: فاعلی است که فاعل عالم به فعل خود باشد، لیکن صدور فعل ارادی از او به واسطه الزام غیر باشد؛ یعنی حاکمی قاهر فاعل را به کاری وا دارد. ه) فاعل بالتسخير: اگر فاعل بالطبع و يا فاعل بالقصد تحت تسخیر فاعلی قرار گیرد (مانند فعل و انفعالاتی که در بدن انسان از حیث جذب و دفع و هضم غذا انجام می گیرد و تحت فرمان مغز (و سیستم اعصاب مرکزی) است و یا افعال انسان که به اراده اش انجام می گیرد ولی اراده اش در فرمان و اراده خداوند می باشد) این، فاعل بالتسخیر نامیده می شود. و) فاعل بالعنايه: فاعلی است که در آن «فاعل» عالم به ذات و فعل خود باشد و انگیزه او در انجام فعل، صرف ذات او است (نه غرض زائد بر ذات) و از علم به ذات خود علم به فعلش حاصل باشد و از علم به فعل، فعل پدید آید؛ یعنی فاعل نخست عالم به ذات خود باشد، و در مرتبه بعد، علم به فعل - از جهت علم به ذات او - حاصل باشد و در مرتبه متأخر فعل پدید آید. ز) فاعل بالرضا: فاعلی است که فرد عالم به ذات خود باشد و از علم به ذاتش علم اجمالی به فعل دارد، لیکن علم تفصیلی به فعلش تفصیل نفس فعل باشد. به عبارت دیگر: علم نفس معلوم باشد و علم سابق بر فعلش فقط علم به ذات است، که آن علم اجمالی به فعل تواند بود؛ زیرا ذات، بسیط و وحدانی است و فعل متکثّر است (علم به ذات- که حضور صورت وحدانی است - علم به صور موجودات متکثره نتواند بود مگر به اجمال). ح) فاعل بالتجلّی: فاعلی است که فرد عالم به ذات خود و به فعل خود است، و علمش به ذات نیز ، علم سابق تفصیلی به فعل باشد و نفس فعل هم علم تفصیلی دیگر باشد. یعنی در فاعل بالتجلی، دو علم تفصیلی به فعل باشد: اوّل: علم سابق که آن عین ذات است و چون ذات بسيط الحقیقه است و «بسيط الحقيقة كلّ الأشياء و لیس بشیء منها» پس در حقیقت علم به ذات علم به امر بسیط و همان علم بسیط واحد علم تفصیلی به کلّ موجودات فعليّه خواهد بود ؛ دوّم: وجود اشیا نیز علم تفصیلی است در مرتبه فعل. (س) برای توضیح بیشتر به شرح منظومه ، ج 1، ص 383 مراجعه شود.

و هر یک محتاج به اثبات و نفی می باشد تا منجر شود به بطلان دور و تسلسل.

و بعد از همه این مقدمات، ده دلیل بر بطلان تسلسل اقامه شده (1) و تمام آن ها محل ایراد و بحث است که پس از رَدّ و ایراد زیادی، بالنتيجه تسلسل تعاقبی (2) را باطل ندانسته و اجتماعی را باطل می دانند

پس چگونه برهان «إنّی» با چنین مقدماتی ، مأمون از خطا و موجب حصول یقین

ص: 42


1- اسفار، ج 2، ص 141 - 169
2- در صورتی که افراد نامتناهی فرض شده در وجود اجتماع یابند و هر یک به دیگری وابسته باشد، چنین تسلسلی را «تسلسل اجتماعي تَرَتُّبی» نامند. این تسلسل، نزد فلاسفه محال است و دیگر اقسام تسلسل از نظر فلاسفه محال نمی باشند؛ لیکن متکلمان همۀ اقسام تسلسل را باطل می دانند مگر آن گاه که تسلسل در امور اعتباری باشد. در کتاب تعلیقه بر شرح منظومه، پس از بررسی اقسام تسلسل چنین آمده است:.... و جميعُ هذه الاقسام، باطل عند المتكلّمين إلاّ التسلسل في الأمور الاعتبارية و التسلسل اللايقفى و عند الحكماء صحيح إلّا قسم واحد، و هو التسلسل في الأمور الغير المتناهية المُتَرَتّبة المجتمعة في الوجود النفس الامرى، ذهناً أو خارجاً (تعليقه بر شرح منظومه سبزواری، ص 160، میرزا مهدی مدرّس آشتیانی چاپ دانشگاه تهران چاپ سوم، 1372ش). (س).

گردد؟ مگر این که مقدمات از قسمِ اَوَّلیات و فطریات باشد که کلام در آن ها گذشت.

مناسب این سخن از ابن ابی العوجا (1) نقل شده که از او پرسیدند که: چرا عقیده خود را فاسد کردی و از استادت حسن بَصری دست برداشتی؟

در جواب گفت: دیدم که اطمینان به مسئله ای ندارد؛ گاهی معتقد به «جَبر» می شود و زمانی به «قَدَر» (2)

و همین شخص نسبت به صادق آل محمّد صلی الله علیه و آله گوید: (3) او را مَلَکی دیدم که هر گاه بخواهد مُتَجَسّد می شود! (4)

و نیز دربارهٔ آن حضرت گفت: نزدیک بود خدا را به من نشان دهد! و با هر که سخن گفتم مرعوب نگردیدم؛ چنان که از آن حضرت مرعوب شدم. (5)

حال از روی انصاف از مُحَصّلین سؤال می شود که: اگر بنای تقلید باشد، آیا تقلید از صادق مُصَدَّق سزاوارتر است یا تقلید از صدرالمتألهین یا افلاطون و غیره ؟!

طريق سوم: کشف و ریاضت

مدعیان این راه را اعتقاد بر این است که خود عقل حاکم است که برای او راهی به

ص: 43


1- عبدالکریم بن ابی العوجا از متکلمان سرسختِ دهری است که در زمان امام صادق علیه السلام می زیست و سرانجام هدایت نیافت و با کفر و الحاد درگذشت.
2- الكنى و الالقاب (محدّث قمی) ، ج 1، ص 201 هشام بن الحكم مدافع حريم ولایت، ص 216 پانویس 1
3- در متن «کویند» ضبط شده است.
4- اصول کافی، ج 1، ص 75، حدیث 2 متن عبارت چنین است: ما هذا ببشرٍ ! و إن كان في الدنيا روحاني يَتَجَسَّدُ إذا شاء ظاهراً و يَتَرَوَّحُ إذا شاء باطناً فهو هذا !
5- اصول کافی، ج 1، ص 76، ذیل حدیث 2. متن عبارت ابن ابی العوجاء چنین است: و مازال يُعَدِّدُ عَلَيَّ قُدرَتَه الَّتي هي في نفسي التي لا أدفَعُها، حتّي ظَنَنتُ أنَّه سَيَظْهَرُ فيما بيني و بينه ... فإنّي شاهدتُ العلماءَ و ناظرتُ المتكلّمينَ ، فما تداخلَنَى هيبةٌ قطُّ مثل ما تداخَلَنى من هَيبَتك

کشف حقايق «عَلى ما هِيَ عَلَيها» نمی باشد و از برای معرفت حقایق ، راه دیگری است که آن کشف و شهود می باشد و به ریاضت حاصل گردد.

عشق از هر دلی که سر بر زد *** خیمه از عقل و علم برتر زد (1)

به همین جهت در مقام رد و طعنِ فلاسفه برآمده اند چنان که عارف آنان ملای رومی گوید:

پای استدلالیان چوبین بُوَد *** پای چوبین سخت بی تمکین بود (2)

پیروان این روش، کتاب ها بر رد حکما نوشته اند (3) - مانند تهافت الفلاسفه که تألیف غزالی (4) است- و نیز گویند: راه ریاضت را به عقل [دریافته اند] باید [این شیوه را

ص: 44


1- عشاق نامه (فخرالدین عراقی) ، فصل سوم، مثنوی اول ، بیت سوم.
2- مثنوی معنوی 96 بیت 2141
3- بسیاری از عرفا در کتاب هاشان روش عقلی و فلسفی و شیوه استدلال و برهان را برای کشف حقایق، مردود می دانند و راه کشف و شهود را می نمایانند. قیصری در شرح فصوص الحکم - می نویسد: إذ لا يستفيد لهذا النوع من العلم إلّا مَن تَنَوَّرَ باطنُه بالفهم ، و جانَبَ طريقَ الجَدَل ، و نَظَرَ بنظر مَنْ أَنْصَفَ و عَدَلَ ، وَ أَنْعَزَلَ عن شُبَهات الوهم المُوقع فى الخطاء و الخِلَل ، و طَهَّرَ الباطن عن دَنَس الأغيار ... و عَلِمَ قصورَ العقل عن ادراک أسرار العزيز الحكيم ؛ فانَّ َاهلَ الله أَنَّما وَجَدوا هذه المعانى بالكشف و اليقين - لا بالظن و التخمين - و ما ذُكِرَ فيه ممّا يُشْبِهُ الدليلُ و البرهان، انَّما جِئ به تنبيهاً للمستعدّين مِنَ الاخوان ؛ اذ الدليل لايَزيد فيه إلّا خفاء، و البرهان لا يُوجب عليه إلّا جفاء ... (شرح فصوص الحکم، 4 در چاپ جدید، ص 7)؛ (س). ... زیراکه از این علم (عرفان) بهره نمی برد مگر کسی که باطنش را به [نور] فهم نورانی کند و از مجادله دوری گزیند و با دیدهٔ انصاف و عدالت ،بنگرد و از شبهات موهوم- که مایۀ خطا و لغزش اند - بپرهیزد، و درون را از پلیدی اغیار پاک سازد... و کوتاهی عقل را از شناخت اسرار خدای حکیم بداند ؛ چون که خداجویان این معانی را از راه کشف و یقین یافتند- و نه از راه گمان و حدس- و آن چه را (اهل عرفان) آوردند که به دلیل و برهان می ماند، برای آگاه ساختن افراد با استعداد است و گر نه دلیل، در این زمینه ها جز پوشیدگی بیش تر را موجب نگردد و از برهان، جز نارسایی و ناتوانی بر نیاید.....
4- ابوحامد محمد بن محمد غزّالی، معروف به حجة الاسلام در سال 450 ق متولد و در سال 505 ق در طابران طوس درگذشت وی در اصول اشعری مسلک و در فروع شافعی مذهب است و بعضی او را شیعه پنداشته اند، غزّالی تألیفات بسیاری دارد که از جمله تهافت الفلاسفه است او در این کتاب در ضمن بیست مسأله تناقض گویی های فلاسفه را آشکار ساخت و حکمت ارسطویی را بر اساس تفسیر فارابی و ابن سینا مورد نقد قرار داد و دست کم قطعیت اصول آن را مشکوک و متزلزل نمود و در پایان کتاب، فیلسوفان را در سه مسأله تکفیر کرد: قدیم بودن عالم، علم نداشتن پروردگار به جزئیّات، انکار بعث و برانگیخته شدن اجساد؛ پس از وی ابن رشد اندلسی (متوفّای سال 595 ق) که از بزرگ ترین شارحان مکتب ارسطویی می باشد کتاب تهافت التهافت را در ردّ آن نوشت و غزّالی را به جهل و تغییر عقاید فیلسوفان متّهم کرد، چنان که ابن سینا را نیز مورد انتقاد قرار داد و گفت: وی عقاید معلم اوّل (ارسطو) را تحریف کرده است شهید مطهری در مسئله حدوث و قدم به اشکالات غزالی در تهافت الفلاسفه اشاره می کند و با این که مدعی است حرف های غزالی جواب دارد ولی می گوید غزالی خیلی دقیق تر و عمیق تر از ابن رشد بوده و ابن رشد نتوانسته اشکالات او را جواب بدهد (نگاه کنید به مجموعه آثار استاد شهید مطهری ، ج 10، ص 407، پانویس 1؛ لغتنامه دهخدا ح الف (ابوحامد)؛ ريحانة الأدب، ج 4، ص 237، مقدمه تهافت الفلاسفه یا تناقض گویی فیلسوفان اثر دکتر علی اصغر حلبي).

پیمود؛ زیرا عقل آن را] تعیین نموده [است]!

باید دانست که طریقِ ریاضت بسیار قدیم و دارای رشته های مختلف می باشد ؛ مرتاضین هند و رهبانان مسیحی و عده ای از اروپاییان کنونی که به تسخیر ارواح مشغول اند - نیز از آنان به شمار می روند

[برخی از کاستی ها و اشکالاتِ شیوه فلسفه و عرفان]

خلاصه، رشته فلسفه و عرفان دو طریق بزرگ می باشد که هر یک خود را از دیگری بی نیاز و آن را باطل می شمارند و سالکین این دو طریق ، گرچه بر حسب ظاهر مُدَّعی پیروی از انبیای عظام اند ولی- در حقیقت و معنی - مشی آن ها مشی انبیا و مجاری وحی نیست و اعتقاد فلاسفه در احتیاج عالم به شخص کامل ، مخالف است با اعتقاد ملّیّون به ،پیغمبر ولی ابن سینا - به واسطه برخورد به پاره ای از حقایق قرآن - اولین فیلسوفی است که نبوّت را به طریق ملییّن اثبات نموده است.(1)

ص: 45


1- الشفاء (الهيّات): 441؛ اشارات ، ج 3، ص 371؛ بیان الفرقان (في نبوة القرآن)، ج 2، ص 10 - 30.

باید دانست که مقصود ما این نیست که هیچ حکیم و عارفی دارای بعضی از علوم انبیا یا پیرو آنان نیست یا انبیا و پیروان شان از علوم فلسفه و عرفان اطلاع ندارند ، بلکه مقصود اصلی این است که: نبی و فرستاده خداوند حکیم و عارف اصطلاحی نمی باشد و طریق انبیا علیهم السلام در فهم حقایق، با حکما و عرفا مخالف است؛ چنان که این دو دسته در طریقِ معرفت یکسان نیستند یکی عقل را و دیگری کشف و ریاضت را کاشف حقایق می داند.

و نیز باید دانست که در هر سه طریق - یعنی طریق وحی و نبوت و طریق فلسفه و طریق کشف و شهود - عقل لازم و حاکم است با این تفاوت که در طریق دوم، عقل را مستقل دانند و محتاج به کمک انبیا نمی باشند؛ لذا آن چه را که ادراک نماید مورد تصدیق تابعین این راه می باشد گرچه مخالف با انبیا باشد

[به] همین جهت در مسئلۀ معاد گویند: تَجَرُّد و بقای روح و لذایذ و آلام آن به برهان عقلی ثابت است، ولی لذایذ و آلام جسمی عالَمِ آخرت را منکرند ؛ چون این مطلب از مُدْرَکات عقل نیست. (1)

ص: 46


1- معاد جسمانی به صورتی که صریح قرآن مجید و روایات مسلم و فراوان است از نظر بسیاری از فلاسفه و عرفا ، انکار شده است. ملاصدرا در جاهای مختلف اسفار این موضوع را مطرح می کند و در جواب کمبود زمین نسبت به ارواح در صورت جسمانی بودن معاد، می گوید: جسمانی بودن معاد به معنای جسم مادی خاکی نیست بلکه نفس بدن مثالی را- که صورت محض است و ماده ای در کار نیست - انشا می کند و از بدن خاکی مادی هرگز اثری نیست (اسفار، ج 9، ص 200 ، و چاپ جدید ، ص 279). ایشان در کلماتی صریح تر نیز این پندار خویش را باز می گوید برای آگاهی بیش تر رجوع کنید به، الاسفار الأربعه ، ج 9، ص 21 ، 31 ، 37، 39، 44، 148، 153، 156، 162 ، 165، 174 ، 176، 178... ادله اثبات معاد قرآنی و جواب اشکالات و تأویلات فلاسفه در جلد سوم این کتاب بیان الفرقان في معاد القرآن) بيان شده است. محققان و صاحب نظرانی که در فلسفهٔ ملاصدرا مهارتی شایان توجه داشته اند نیز به این حقیقت اعتراف کردند و ناسازگاری معاد ملاصدرا را با معاد قرآنی اثبات نمودند؛ مانند علّامه میرزا احمد آشتیانی، در کتاب «لوامع الحقایق: 40» و شیخ محمد تقی آملی در کتاب «درر الفوائد، ج 2، ص 460» و سید احمد خوانساری، در کتاب «العقائد الحقه، ص 166» سخنِ مرحوم آملی چنین است: «...هذا غاية ما يُمكن أن يقال فى هذه الطريقة و لكن الإنصاف أنَّه عينُ انحصار المعاد بالروحاني، لكن بعبارة أخْفى ؛ فإنَّه بعد فرض كون شيئيَّة الشيء بصورته و أنَّ صورةَ ذات النفس هو نفسه و انّ المادة الدنيوية لمكان عدم مدخليتها في قوام الشيء لا يُحْشَر و أنَّ المحشور هو النفس، غاية الامر مع انشائها لبدنٍ مثالى قائم بها صدوريّاً مجردّاً عن المادة و لوازمها إلّا المقدار- كما في نفوس المتوسطين من اصحاب الشمال او اصحاب اليمين - و اما بدون ذلك ايضاً كما في المقربين. (و لعمرى) انَّ هذا غيرُ مطابق مع ما نَطَقَ عليه الشرع المقدس على صادعه السلام و التحية. و أنا أشهد الله و ملائكته و أنبيائه و رسله، أنى اَعْتَقِدُ فى هذه الساعة - و هى الساعة الثلاث من يوم من يوم الأحد، الرابع عشر من شهر شعبان المعظم سنة 1368 - في امر المعاد الجسماني بما نَطَقَ به القرآن الكريم واعتقد به محمّد صلى الله عليه و سلم و الأئمة المعصومون علیهم السلام و عليه أطْبَقَت الأمة الإسلامية و لا أنكر من قدرة الله شيئاً ... ؛ این، نهایت چیزی است که در این روش ممکن است گفته شود لیکن انصاف این است که این نظریه، عین نظریهٔ انحصار معاد در معاد روحانی است منتهی با تعبیرهایی نا آشکار؛ چون پس از فرض این اصل که «شیئیّت هر شیء به صورت آن است»، صورت نفس (آدمی) به خود نفس است و مادۀ دنیایی چون در قوام شیء دخالت ندارد پس حشری ندارد و محشور (در قیامت) نفس است. و در نهایت نفس یا بدن مثالی را ایجاد می کند که به خود او قوام دارد و از نفس صادر شده است و از ماده و لوازم آن مجرّد است و تنها مقدار دارد- چنان که در ارواح طبقات متوسط از اصحاب شمال و اصحاب يمين است -و یا بدون این جهت است چنان که در ارواح مُقَرَّبان است. و من سوگند یاد می کنم که این (عقیده) با آن چه شریعت مقدس گفته است، مطابق نیست . و من خدا و ملائکه و پیامبران را شاهد می گیرم در این ساعت- که سه ساعت از روز یکشنبه چهاردهم شعبان سال 1368 ه. ق بر آمده است- در موضوع «معاد جسمانی» به آن چه قرآن کریم گفته است ایمان دارم و آن چه را پیامبر صلی الله علیه و اله و امامان معصوم علیهم السلام باور داشتند و تمامی امت اسلامی آن را پذیرفتند باور دارم و هیچ چیز از قدرت خدا را انکار نمی کنم (س)

و در طریق سوم ، فقط عقل را حاکم و میزان می دانند در تعیین طریق ریاضت برای کشف و شهود حقایق ، ولی خود عقل را مُدرک و کاشف نشمارند.

ولی نسبت به طريق اوّل كه إن شاء الله مفصلاً بیان خواهد شد - عقل ، حجت و دلیلی است که از طرف خداوند برای اتمام حجت به مردم عطا شده و عقل، حجت

ص: 47

و پیغمبری است باطنی (ولی با کمک نبی ظاهر) و وظيفه عقل ، استماع آياتِ الهيه و تصدیق آن ها می باشد.

و عقل را مُدرَکاتی است که مستقلاً درک می کند و در این مستقلات عقلیه اختلافی بین عقول نیست.

و از جمله مستقلاتِ عقل این است که کشفِ تمام عوالمِ دنیوی و اخرویه و معرفت صفات و ذات ربوبی [از] مُدرَكات او نیست و از عهده تعیین و تشخیص تکالیف و افعالی که در نظام دو جهان دخالت دارد بر نمی آید.

و همچنین عدم اطمینان به کشف و شهود از مستقلات عقلیه است؛ چنان که ریاضت هایی که مُعيَّن شده از مستقلات عقلی نمی باشد و احتمال ضرر در انجام آن ها زیاد است (1)

پس ناگزیر برای کشف حقایقی که عقل مستقلاً آن ها را درک نکند و در معرفت آن ها سرگردان شود، محتاج به بیان کسی خواهیم بود که به تمام جهات حسن و قبح و مصالح و مفاسد اشیا، محیط باشد و چون این جهات از حد شماره خارج و عقل جميع بشر از احاطه به آن عاجز است، عقل سلیم حکم می کند که باید خداوند متعال کسی را بفرستد تا عقول مردم را بیدار کند و غبار طغیان و عصیان را از آنان بزداید؛ به کمک عقل ، حقایق اشیا را به آنان بیاموزد تا دارای کمال علم و قدرت شوند.

و چنان که در «رسالۀ نبوت» شرح داده ایم تشخیص مُدعی نبوتِ صادق از کاذب، با عقل است

[نتایج فلسفه و عرفان]

اکنون که اختلاف بین سه طریق را بیان نمودیم برای مَزید توضیح، نتیجه دو راه فلسفه و عرفان را- به طور فهرست- بیان می نماییم و نتیجه طریق انبیا را هم- در محل خود-

ص: 48


1- نمونه هایی از این ریاضت ها را در تذکرة الأولياء شيخ عطار ، باب ،28، ص 3 و 4 و 342 و باب 95، ص 833 ببینید

بیان خواهیم کرد تا به خوبی اختلاف آشکار شود و مُحَصّلين بفهمند که «فلسفه عرفان» مخالف و مباین با قرآن است نه مطابق آن

1. شناختن خداوند متعال و اثبات وجود او، امری است نظری و محتاج به اقامه برهان ؛ و برهان متوقف است بر تحقیق و بحث در علت و معلول و ابطال تسلسل (1)

2. توحيد واجب الوجود متوقف است بر اثبات اصالة الوجود و تشکیک در حقیقتِ وجود یا اقامه برهان تَعَيُّن یا اثبات وحدت اطلاق (2)

3. قول به ثبوت قدیم با ذات خداوند نه در مرتبه ذات- مانند مُثُل افلاطونيه - يا قول به صُوَر زایده بر ذات و قائمه به ذات (3) و انحصار علم خداوند به کلیات (4) یا قول

ص: 49


1- در تعالیم انبیا، شناخت خداوند و اثبات آن امری فطری است و مراحل تکاملی آن، از راه شناخت تجربی آیه ها و نشانه های خلقت انجام می یابد گرچه اقامه برهان و استدلال های مخصوص، در موارد مناسب و برای منکر نیز به جا است. (س)
2- توحید باری تعالی در مکتب انبیا، بر اثبات اصالت وجود و وحدت وجود مبتنی نیست، بلکه با فرض بطلانِ اصالت وجود، یکتایی پروردگار، به دلایل دیگری اثبات شده است؛ چون برهان ترکیب و برهان تمانع و تدبیر واحد که نشان دهندۀ مُدبّر واحد است و مانند آن. (س)
3- در مکتب وحی، پندار ثبوت قدیم و قدما گرچه در مرتبه ذات نباشد باطل است و حدوث عالم از ضروریات اسلام- بلکه همۀ ادیان الهی- است (این موضوع در بحث «حدوث و قدم» همین کتاب مطرح خواهد شد). (س).
4- علم خداوند متعال به جزئیات از بدیهیات تعالیم وحی است. نیز علم باری تعالی به اشیا قبل از وجود آن ها ، از قطعیات قرآن و حدیث است. همچنین تعالیم وحياني، قاعدة «بسيط الحقيقة كل الأشياء وليس بشيء منها» (آن كه دارای حقیقتی بسیط است همۀ اشیاست و هیچ چیز از آن ها نیست) را بر نمی تابد و به شدّت آن را انکار می کند. امام صادق علیه السلام می فرماید: والله خِلْوٌ مِن خَلْقه، و خَلْقُه خِلْو منه ؛ خداوند از خلقش تهی و خلقش نیز از او تهی است (توحید صدوق، ص 143، حدیث 7؛ بحار الأنوار، ج 4، ص 161، حدیث 6). امام رضا علیه السلام ضمن حدیثی بیان می کند که: ﴿أَنَّ الخَلقَ یُمسِکُ بَعضُهُ بَعضا و یَدخُلُ بَعضُهُ فی بَعض و یَخرجُ مِنهُ ؛ والله عز و جل - وَ تَقَدَّسَ بِقُدْرَتِهِ یُمْسِکُ ذَلِکَ کُلِّهِ وَ لَیْسَ یَدْخُلُ فی شَیءٍ وَ لا یَخْرُجُ مِنْهُ ﴾؛ مخلوقات برخی برخی دیگر را نگه می دارد و بعضی با بعضی ترکیب می شود و جدا می گردد و خداوند متعال با قدرت خود همه چیز را نگاه می دارد و در چیزی داخل نمی شود [با چیزی ترکیب نمی شود] و از چیزی خارج نمی گردد (توحید صدوق، ص 440؛ عیون اخبار الرضا علیه السلام، ج 1، ص 177، حدیث 1، باب ذکر مجلس الرضا علیه السلام مع اهل الأديان .... بحار الأنوار، ج 10، ص 317، حدیث ،1 باب ،19، مناظرات الرضا علیه السلام...). (س).

به این که علم خداوند عبارت است از نفس حضور موجودات نزد او بدون علم سابق براشیا، یا قول به این که «بسيط الحقيقة كلُّ الأشياء» (1) یا علم اجمالی در عین کشف تفصیلی (2) - و امثال این ها- که عرفا قائل شده اند .

4. توحید در افعال یعنی اسناد تمام افعال به خداوند به سلسله علت و معلول بدون امکان تخلُّف- حتى افعال بشرى بالتبع - و اِستناد شرور به خداوند، یا انکار شرور در عالَم (3)

5. اثبات لذایذ و آلام روحی که سبب آن ها اخلاق حسنه و رذیله است و سبب آن ها امور تکوینی و اسبابی [اند] که منجر شوند به اسباب غیر اختیاریه ، که منتهی است به علم خداوند به ذات و نظامِ عالَم .

6. اثباتِ قدَمِ اصول عالم، حتى عناصر. (4)

7. انحصار حوادث به حوادث يوميه -ازلاً و ابداً - که مستند می باشند به اسباب تکوینی (5)

ص: 50


1- نگاه کنید به آسفار، ج 6، ص 110 ؛ كتاب المشاعر : 100
2- بطلان مبانی فوق در مباحث آینده تشریح خواهد شد و نیز در این مباحث مطالب سودمندی در تنبیهات حول المبدأ و المعاد، ص 66، 70 و میزان المطالب ، ص 280، 289 آمده است . (س).
3- در تعالیم ،وحی، افعال بشری، به اختیار بشر بستگی دارد (و بدون استناد به حق تعالی انجام می گیرد) البته اصل اختیار و قدرت در افعال از ناحیه خداوند به بشر داده شده است در حالی که ذات مقدس، آن به آن اختیار بشر را به او افاضه می کند و هر لحظه ای که بخواهد آن را می گیرد. در این مکتب انسان مسئول اعمال خویش است و دارای ارادۀ آزاد می باشد؛ چنان که در آیات و احادیث فراوانی این موضوع به صراحت بیان شده است. آری آلام و لذایذ روحی گر چه از ملکات و امور تکوینی تأثیر می پذیرد و لیکن هرگز مانع اراده انسان نمی شود و عوامل طبیعی در حدّ اقتضا و زمینه است نه علّت تامه و در نتیجه همه پاداش ها و کیفرها و لذایذ و آلام بر اساس اختیار و انتخاب اوست چنان که در مباحث آینده بررسی خواهد شد.
4- در مکتب وحی حدوث و سابقه نیستی ماسوای خدای متعال ضروری است (توضیح بیش تر در بحث «حدوث و قدم» همین کتاب خواهد آمد). (س).
5- همۀ کائنات (و عالم هستی) حادث اند نه تنها حوادث يوميه. (س).

8. اثبات عدم امکان تغییر و تغیُّر در عالَم و اِنکار بَداء. (1)

9. انکار نسبتِ حُسن و قُبح در عالم به اراده و اختیار بشر.

10. انکار معاد جسمانی. (2)

ص: 51


1- در مبانی وحی «بدا» از مسائل قطعی است و با توجه به این که همۀ علل و اسباب به اراده و تقدیر الهی مستند می باشد تغییر و تغیَّر در همه شئون عالم به ارادهٔ حضرت حق امکان پذیر است؛ قرآن می گوید: ﴿ یَمْحُو اللّه ما یَشاء وَ یُثْبِتُ وَ عِنْدَهُ أُمُّ الْکِتابِ﴾؛ خداوند هر چه را بخواهد محو یا اثبات می کند و نزد خداست امّ الکتاب (سوره رعد (13)، آیه (39) موضوع «بدا» در مسائل آینده کتاب در فروع توحید قرآن کریم - بیان خواهد شد. (س)
2- در موضوع «معاد» سه مسئله است- که مخالف مبانی وحی و قرآن کریم است: الف) محشور در قیامت بدن مادی عنصری نیست بلکه صورت مثالی است که نفس می آفریند. ب) بهشت و نعمت های بهشتی با همۀ عظمت و شگفتی هایی که دارد به وسیلهٔ نفس پدید می آید و قائم به نفس است نه آن که حقیقتی خارجی و مستقل داشته باشد. ج) عذاب (و رنج) در دوزخ اَبَدی و همیشگی نمی باشد و پس از مدتی ،عذاب، گوارا و شیرین می شود. قسمت «ب» و «ج» در صفحات آینده- و در موارد مناسب- تبیین شده است و در ارتباط با موضوع نخست، دو کلام- از دو بزرگ- را می آوریم: خواجه نصیر طوسی می گوید: والضرورة قاضيةً بثبوتِ الجسماني من دين النبى مع امكانه .... ضروری دین پیامبر ما به ثبوتِ معاد جسمانی حکم می کند و این معاد امری ممکن است (کشف المراد : 548). عبدالرزاق لاهیجی می گوید: «...دوم مذهب محققین متکلمین ؛ و آن قول به معاد جسمانی و روحانی است معاً و حکمای اسلام- بلکه جمیع حکمای الهیین - نیز قائل اند به معادين جميعاً ، لیکن در معاد جسمانی مقلد باشند و به تصدیق انبیا اکتفا نمایند و تصحیح این ،معاد به استقلال عقل نتوانند کرد ؛ قال الشيخ في الهيات الشفاء: يجب أن يُعْلَم أَنَّ المعاد ما هو مقبول [در مصدر: «منقول» است] من الشرع و لاسبيل إلى اثباته إلّا من طريق الشريعة و تصديق خبر النبوة؛ و هو الذى للبدن عند البعث و خيرات البدن و شروره معلومة لا يحتاج إلى أن تُعْلَم ، و قد بَسَطتِ الشريعةُ الحقَّة التى أتانا بها سيدنا و مولانا و نبینا محمّد صلى الله عليه و سلم حال السعادة و الشقاوة التي بحسب البدن . و منه ما هو مُدرَك بالعقل و القياس ،البرهاني و قد صَدَّقَتْه النبوة ؛ و هو السعادة و الشقاوة الثابتتان بالمقاييس [در مصدر: «بالقياس» است] اللتان للأنفس ... و الحكماء الإلهيون رغبتُهم في إصابة هذه السعادة أعظم من رغبتهم في اصابة السعادة البدنية ... فلنعرف حال هذه السعادة و الشقاوة المضادة لها فان البدنية مفروغ عنها في الشرع [الشفاء الالهيّات الفصل السابع، ص 423]. (یعنی یک قسم از معاد آن است که قبول کرده شده است از شرع و راهی نیست به اثبات این معاد مگر از طريق شریعت و تصدیق خبر انبیا و آن معادی است که مخصوص بدن است در روز قیامت و خیرات و شرور بدن - یعنی لذات و آلام جسمانیه - معلوم است و محتاج نیست به توضیح ... و حال آن که شرح نموده شریعت پیغمبر ما صلی الله علیه و اله حال سعادت و شقاوت بدن را .... قسمی دیگر از معاد است که ادراک کرده شده است به عقل و قیاس برهانی و حال آن که تصدیق کرده اند انبیا نیز عقل را در دریافتن این قسم از معاد ... و این سعادت و شقاوتی است که ثابت است به قیاس و مخصوص است به نفس ناطقه مجرده... و رغبت حکمای الهیین به رسیدن و ادراک این سعادت عظیم تر بُوَد از ادراک سعادت بدنیه ... پس باید که تعریف کنیم مآل حال این سعادت عقلیه را چه حال سعادت بدنیه - چنان که گفته شد - مفروغٌ عنها است در شرع اقدس) . و اقرب آن است که آن چه از ضروریات دین است معادی است که شخص معاد همان شخص مکلَّف باشد و به نحوی باشد که مورد لذات و آلام جسمانتین تواند شد؛ چه تأویل جمیع آیات وارده در باب جنّت و نار به ثواب و عقاب روحانیین، به غایت بعید است .... و شک نیست که این معنا یعنی اجتماع سعادت عقلی و حسی و همچنین جمع میان آلام روحانی و جسمانی أتَمِ و در باب وعد و وعید، اَدخَل خواهد بود (گوهر مراد : 622 و 625). (س).

11 . انکار نبوت به معنایی که در ادیان وارد شده است (1) و انکار ملائکه و جبرئیل به معنایی که از مجاری وحی رسیده است. (2)

ص: 52


1- در توضیح عبارت فوق و این که نبوت به معنایی که در وحی آمده است مورد انکار فلاسفه است بلکه در عرفان هم این چنین است به منابع ذیل مراجعه شود: 1 - بيان الفرقان فی نبوّة القرآن، ص 336، چاپ جدید ( پنج جلدی )؛ 2 - عارف و صوفی چه می گویند؟، ص 70؛ 3 - شرح فصوص الحكم قیصری ، ج 1، ص 165 .
2- در این موضوع که ملائکه و جبرئیل و وحی در اسلام با تفکر فلسفی و عرفانی تفاوتی اصولی دارد، عبد الرزاق لاهیجی (فیاض) مطالبی را به تفصیل بیان کرده است تا آن جا که می گوید: «پس جبرئیل که عبارت از عقل فعّال باشد نزد ،حکما اول بر نفس ناطقه نبی- که حقیقت قلب است - [در گوهر مراد: قابل ذکر شده است] نازل شود و بعد از آن به خیالش و بعد از آنش به حس در آید و همچنین کلام الهی را اول دل نبی شنود بعد از آن به خیال درآید و بعد از آن مسموع سمع ظاهر گردد...» (گوهر مراد، ص 364 - 366). محققان و تحلیل گران جدید این فلسفه ها نیز به تفاوت های اساسی فلسفهٔ یونان با معارف وحیانی اعتراف کرده و چنین گفته اند : ... كانت الفلسفة اليونانية ... لم تَعرِف أبداً نغمة الوحى ، و لم تستمع إلى أناشيده الجميلة ... و لكنّها لم تُدْرِك أبداً أنَّ هناك قوةً أعلى من هذا الوجود العقلى، تَستَطيع أن تَكْشِفَ للإنسان حقائق الكون و عالم الغيب ... هل استطاعت الروحُ اليونانيه ... أن تَتَصَوَّرَ الخَلْق لا من شيء، و أن تُؤمِنَ ببعث جسدى تعود فيه- إن تكلّمنا بلغتها - الصورة و المادة ؟ فلسفه یونان هرگز نغمه وحی (از سوی خداوند) را نشناخت و به سرودهای زیبای آن گوش فرا نداد... و درک نکرد که نیرویی بالاتر و برتر از قوهٔ خرد و عقل (انسانی) است که می تواند حقایق کائنات را برای انسان روشن سازد و عالم غیب و پنهان را کشف کند. آیا تفکر یونانی می تواند تصور کند خلقت از هیچ (حادث به معنای ادیان و اسلام) را؟ یا به معاد جسمانی که انسان خواهد داشت ایمان دارد- و اگر به زبان این فلسفه سخن بگوییم - برانگیختن (پس از مرگ) در صورت و مادۀ دنیایی را می تواند باور کند؟!...» (نشأة الفكر الفلسفي في الاسلام، ج 1، ص 69). (س).

12. محدود شمردن علم و قدرت خداوند به امور و موجودات کائنه. (1)

13. اثبات سنخیت بين واجب و ممكن. (2)

ص: 53


1- با توجه به اصل «علیت و معلولیت» در تفکر فلسفی که ذات مقدّس پروردگار را علّت تامّه غیر منفک از معلول دانسته و وجوب وجود معلول را با علّت تأکید می کند طبیعی است که عالم به آن چه موجود است، محدود خواهد شد و در نتیجه علم و قدرت ذاتِ حق هم محدود می شود. در مکتب وحی، علم به «عالَم موجود» محدود نشده، بلکه بر علم بلا معلوم و قدرتِ بلا مقدور تأکید شده است؛ به همین جهت پندار یهود در قرآن کریم مردود شناخته شده است که : ﴿وَ قَالَتِ الْيَهُودُ يَدُ اللَّهِ مَغْلُولَةٌ غُلَّتْ أَيْدِيهِمْ وَ لُعِنُوا بِمَا قَالُوا بَلْ يَدَاهُ مَبْسُوطَتَانِ يُنْفِقُ كَيْفَ يَشَاءُ﴾ ؛ یهود گفتند: دست خدا بسته است! دست هاشان بسته باد! و بدین سخن که گفتند ملعون گشتند. دست های خدا گشاده است هر طور بخواهد روزی می دهد (سوره مائده (5)، آیه 64). (س).
2- روشن است که بر اساس «اصالت وجود» چه وحدت تشکیکی یا اطلاقی میان واجب و همه ممکنات سنخیت است. کتاب های مهم فلسفی به این سنخیت، تصریح کرده اند؛ در شرح منظومه سبزواری، ص 11، آمده است: و الحال أنَّ السنخية- كسنخية الشيء و الفيء - من شرائط العلية و المعلولية ؛ این سخن ، در حالی است که سنخیت -چون سنخیت هر چیز با سایه اش- از شرایط علیت و معلولیت است. و در حاشیه این متن می خوانیم: كيف لا، و عِلّة الوجود وجودٌ و علهُ العدم عدمٌ و علةُ المهيّة مهية ؛ چگونه سنخیت (میان علت و معلول) نباشد و حال آن که علت وجود وجود است و علت عدم عدم و علت ماهیت، ماهیت می باشد. از نظر تعالیم ،وحی هیچ گونه سنخیتی میان خالق و مخلوق مُتَصَوَّر نیست. در این زمینه، تعبیرهایی بسیار گویا و توجیه ناپذیر در احادیث رسیده است- که به حدود 50 حدیث می رسد- در این جا به چند نمونه اشاره می شود: * اميرالمؤمنین علیه السلام می فرماید: ﴿الَّذی بانَ مِنَ الخَلقِ فَلا شَیءَ کَمِثلِهِ﴾ ؛ خدایی که از مخلوق جدا و دور است و هیچ چیز (مخلوقی) چون او نیست (توحید صدوق، ص 32، حدیث 1 ؛ بحار الأنوار، ج 4، ص 266، حدیث 14). * امام رضا علیه السلام می فرماید: ﴿... و مُبایَنَتُهُ إیَّاهُمْ مُفارَقَتُهُ اِنیَّتَهُمْ ...﴾ ؛ مباينت خداوند با مخلوقات (به معنای) جدایی از حقیقت آنان است (توحید صدوق، ص 36 حدیث 2؛ امالی طوسی، ص 22، حدیث 28). * امام صادق علیه السلام از امام علی علیه السلام نقل می کند که آن حضرت فرمود: ﴿... قُدرَهٌ بانَ بِها مِنَ الأَشیاءِ و بانَتِ الأَشیاءُ مِنهُ... ﴾ قدرتى است که به آن خدا از اشیا جدا و متمایز گشت و اشیا نیز از او جدا و متمایزند ... (اصول کافی، ج 1، ص 134، حدیث 1). (س).

14 . اِنکارِ خلود در عذاب (1)

ص: 54


1- خلود در عذاب، طبق نص آیاتِ قرآن کریم و زبان قاطع و صریح احادیث هیچ گونه تردید و انکاری را نمی پذیرد و آنان که جز این عقیده را به قرآن و احادیث نسبت می دهند به راستی همه مبانی وضع و لغت و دلالت و آیین محاوره و فهم و درک عقلا را زیر پا گذاشته اند. اکنون در این جا به جهت اهمیت مطلب و بررسی نشدن این بحث حتی در بخش معاد - پاره ای از کلمات در این باره را می آوریم : و آخر مَن بَقِيَ هُم الذين ما عَمِلوا خيراً قطّ إلاّ (لا) من جهة الإيمان و لاباتيان مكارم الاخلاق ... و بَقيَ اهلُ هذه الدار الأخرى فيها فَعُلِقَتِ الأبواب و اُطبقَتِ النَّار و وَقَعَ اليأس من الخروج ، فَحينَئذٍ تَعُمّ الراحةُ اهلَها لأنَّهم قد يَئِسُوا من الخروج منها ؛ فإنَّهم كانوا يخافون الخروج منها لما رأوا إخراج ارحم الراحمين. و هم الذين قد جَعَلَهُم الله على مزاج يَصْلَح ساکن تلک الدار و تَتَضَرَّرُ بالخروج منها- كما بَيَّنَّا - فلمّا يَئِسُوا فَرِحُوا ، فنعيمهم هذا القدر وهو أوّلُ نعيم يجدونه وحالهم فيها كما قدمناه بعد فراغ مُدّة الشقاء فَيستَعذبون العذاب فتزول الآلام و يبقى العذاب، و لهذا سُمّى عذاباً لأنَّ المآل استعذابه لمن قام به (اسفار، ج 9، ص 358)؛ آخرین افرادی که ( در دوزخ) می مانند کسانی اند که هیچ گاه کار خیری نکردند- نه از جهت ایمان و نه آرایش به مکارم اخلاق- این دوزخیان در آن می مانند و درها بسته می شود و آتش سایه می گسترد و از بیرون آمدن مأیوس می شوند. در این هنگام آسایش همۀ دوزخیان را فرا می گیرد؛ زیرا ایشان از رهایی مأیوس می گردند (چه آن ها از بیرون آمدن از دوزخ به هراس می افتند چون می بینند که خدای ارحم الراحمین گروهی را از آتش خارج می سازد). اینان کسانی اند که خداوند به آنان مزاجی داده است که برای سکونت در دوزخ آمادگی دارد و اگر از آن بیرون آیند زیان می بینند- چنان که در پیش گفتیم- و چون (از خروج از دوزخ) مأیوس گردند خرسند می شوند پس نعمتِ آنان همین مقدار است و این نخستین نعمتی است که به آن دست می یابند. و حال شان چنان است که پس از گذشت مدت رنج عذاب را عذب و گوارا می یابند و دردها از میان می رود و عذاب (گوارایی) می ماند و برای این است که ،عذاب عذاب نامیده شده است چون سرانجام برای کسانی که در آن می مانند گوارا و عَذب می گردد. و به نقل از ابن عربی در فتوحات، می نویسد: و قال الشيخ الأعرابي فى الفتوحات .... فإذا فَرَغَ الأمدُ جُعِلَ لهم نعيمٌ في الدار الَّتى يَخْلُدون فيها بحيث أَنَّهُم لو دَخَلُوا الجنَّةَ تَأَلَمُوا لعدم موافقة الطبع الَّذى جُبِلُّوا عليه ؛ فَهُمْ يَتَلَذَّذُونَ بِمَا هُمْ فِيهِ مِنَ نارٍ وَ زَمْهَرِيرٍ وَ مَا فِيهَا مِن لَدْغ الْحَيَّاتِ وَ الْعَقَارِبِ كَمَا يَلْتَذ اهْلُ الْجَنَّةِ، بِالظِّلَالِ وَ النّورِ و... لأنَّ طبائعهم يقتضى ذلك. ألا تری الجُعَل علی طبیعه یتضرر بریح الورد و یلتذ بالنتن، و المَحْرُور مِنَ الإنسان يَتَألَّمُ بريح المسك... (اسفار، ج 9، ص 349)؛ محی الدین عربی در فتوحات می گوید:... و آن گاه که آن دوران (کیفر اعمال) را گذراندند، در آن دوزخی که جای گرفتند مشمول نعمت های الهی می گردند بدان گونه که اگر به بهشت روند دردناک و اندوهگین شوند؛ زیرا که نعیم بهشت با نهاد آنان سازگار نیست پس دوزخیان از آتش و زَمْهَریر و گزش مارها و عقرب ها لذت می برند چنان که بهشتیان از سایه ها و روشنی ها و ... چون (این امور) با نهاد و طبیعت ایشان سازگار است. آیا نمی بینی که جُعَل (سوسک سرگین خوار) دارای طبیعتی است که از بوی گل زیان می بیند و از بوی های ناخوش لذت می برد و انسان گرمازده از بوی مشک آزرده می گردد. سپس ملاصدرا گزیده ای از سخن قیصری را در شرح فصوص می آورد و می گوید: و قال القيصري في شرح الفصوص .... و بالنسبة إلى المنافقين -الّذين لهم استعدادُ الكمال و استعداد النقص - و إن كان أليماً لإدراكهم الكمال و عدم امكان الوصول إليه لهم ، و لكن لَمّا كان استعداد نقصهم أغلب ، رَضُوا بنقصانهم و زال عنهم تَألُّمُهُم بعد انتقام المنتقم منهم بتعذيبهم ، وانقلب العذاب عذباً . كما يُشاهَد مِمَّن لا يَرْضى بأمر خسيس أولاً ثمّ إذا وَقَعَ فيه وَ ابْتُلِيَ و تَكَرَّرَ صدوره منه تألّفَ به و اعتاد، فصار يَفْتَخِر به بعد أن كان يَسْتَقيحه. و بالنسبة إلى المشركين- الذين يَعْبُدُون غير الله مِنَ الموجودات - فيَنتَقِمُ منهم لكونهم حَصَرُوا الحَقَّ فيما عَبَدُوه و جَعَلُوا الإله المُطلق مُقَيَّداً. و اما من حيثُ أَنَّ مَعبودهم عين الوجود الحقِّ الظاهر في تلك الصُوَر، فما يَعْبُدونَ إِلّا الله ، فَرَضِيَ الله منهم من هذا الوجه، فينقلب عذابهم عذباً في حقهم ... (اسفار، ج 9، ص 361؛ نیز نگاه کنید به، شرح فصوص الحکم (قیصری)، ص 663)؛ نسبت به منافقان که استعداد کمال و نقص را دارند عذاب و دوزخ گرچه دردناک است -چون کمال را درک می کنند و بدان نمی توانند رسید - لیکن چون استعداد نقص در آنان افزون است به نقصان خشنودند و رنج آن از ایشان سپری می گردد و پس از این که کیفر شدند عذاب دگرگون می شود و گوارا می گردد. چنان که مشاهده می شود کسانی که به کارهای پست تن نمی دهند آن گاه که دچار آن شدند و به تکرار به آن دست یازیدند، به پستی ها انس می گیرند و عادت می کنند تا آن جا که به آن افتخار می کنند پس از آن که آن کارها را زشت می شمردند. و مشرکانی که جز خدای را پرستیدند کیفر می گردند؛ چون «حق» را در معبودهای ویژه ای محصور کردند و خدای مطلق را مقید ساختند [همه چیز خداست و آن ها چند چیز را خدا گرفتند]. و از این نظر که معبود ایشان عین وجود حق است که در آن صورت ها رخ نموده است پس در حقیقت خدای را پرستیدند [چون بت ها مظاهر خدایند پس بت پرست، خدا پرست است] و خدای از ایشان خشنود گردد از این جهت (که مظهر او را پرستیدند) پس کیفر و عذاب آنان عذب و گوارا می شود... * شایان ذکر است که ملاصدرا گرچه در اسفار روش مُحی الدین را می پیماید لیکن در کتاب عرشیه و تفسیر قرآن ،خود آیات را به خلود نوعی توجیه می کند و عذاب دائمی را برای نوع می پذیرد نه برای فرد. عبارات ذیل شاهد این معناست : ... و الذى لاحَ لى- بما أنا مُشتغل به من الرياضات العلميه - أنَّ دارَ الجحيم ليست بدار نعيم و إِنَّما هي مَوضع الألم و المحن و فيها العذاب الدائم ، لكن آلامها مُتَفَتّة مُتَجَدِّدة على الإستمرار بلا انقطاع ، و الجلود فيها مُتَبَدِّلة ، و ليس هناک موضع راحة و اطمئنان ؛ لأنَّ منزلتها من ذلك العالم منزلةُ عالم الكون و الفساد من هذا العالم (عرشیه ، ص 282) برای من از راه ریاضت های علمی آشکار گشت که دوزخ ، جای نعیم و تن آسایی نیست، بلکه جای درد و رنج است و عذاب همیشگی ، لیکن دردها و شکنجه های آن پیوسته از بین می روند و از نو پدید می آیند و پوست ها در آن تبدیل و تغییر پیدا می کنند. آن جا جای آسایش و آرامش نیست؛ زیرا منزلت دوزخ در آن ،عالم مانند جایگاه کون و فساد (هستی یافتن و تباه شدن) در این جهان می باشد. از این سخن می توان دریافت که ملاصدرا پس از آن که نتوانسته است اصل «خلود» را انکار کند «خلود نوعی» را مطرح می سازد. آیا می شود آیات و احادیث «خلود» را به خلود نوعی تفسیر و تأویل کرد؟ روشن است که نص قرآن و احادیث در عذاب طبقات و افراد نسبت به اعمال خود ایشان است و خلود کافران و مشرکان و ستم گران و ... مطرح گردیده است نه این که دوزخ هیچ گاه از دوزخیان تهی نباشد ؛ چنان که نوع انسان در کره خاک باقی است هر چند پیوسته آدمیان به دنیا می آیند و می میرند . چنین چیزی از هیچ آیه و حدیثی استفاده نمی شود. این نمونه ای از گفتار ملاصدرا در توجیه و تأویل آیات «خلود» در عذاب است. * مرحوم استاد- در متن کتاب - چهارده موضوع اساسی اختلافی میان مبانی دین و فلسفه و عرفان را یادآور شده اند، که از موارد مهم و اصلی است لیکن می توان مسائل دیگری را نیز نام برد چهار مورد زیر از آن جمله اند: 1. آن چه در جهان دیگر و پس از مرگ می باشد به وسیلهٔ نفس پدید می آید و از دستاوردهای آن است و هیچ چیز بیرون از حقیقت نفس آدمی نیست. ملاصدرا می گوید : فَتَحَقَّقَ من جميع ما ذَكَرناه و نَقَلناه أنَّ الجنَّةَ الجسمانية، عبارةٌ عن الصور الإدراكية القائمة بالنفس الخيالية مما تشتهيها النفس و تَسْتَلِذُّها ، و لا مادةَ ولا مظهرَ لها إلاّ النفس و كذا فاعلها و موجدها القريب... و انَّ النَّفْسَ الواحدة مِنَ النُّفوس الإنسانية مع ما تَتَصَوَّره و تُدْرِكُهُ مِنَ الصُّوَر، بمنزلة عالَم عظيم نفساني أعظم من هذا العالم الجسماني بما فيه ، و أنَّ كُلَّما يُوجد فيها - مِنَ الأشجار والأنهار والأبنية و الغُرُفات - كُلُّها حَيَّةٌ بحياة ذاتية، و حياتُها كُلُّها حياةٌ واحدة هي حياة النفس التي تدركها و توجدها- و ان إدراكها للصُّوَر هو - بعينه ايجادها ،لها ، لا أنَّها أدركتها فأوجَدَتْها ، أو أوجَدَتْها فأدركتها ؛ كما فى أفعال المختارين مِنَّا في هذا العالم، حيث أَنَّا نَتَخَيَّلُ شيئاً ملائماً -كالحركة أو الكتابة - اولاً فَنَفْعَلُه ثانياً ثمَّ نتخَيَّلُه بعد ما فعلناه ، بل أدركتها موجودة و أوجدتها مدركة بلا تقدُّم و تأخُّر ، و لا مغايرة إذ الفعل و الإدراك هنا شيء واحد (اسفار، ج 9، ص 342)؛ از آن چه گفتیم روشن شد که بهشت جسمانی، صُوَر ادراکی خیال قائم به نفس (آدمی) است- از آن صورت هایی که نفس می خواهد و از آن ها لذت می برد- و جز نفس ماده و مَظهَری ندارد و همچنین فاعل و ایجاد کننده مباشر آن نفس آدمی است. هر نفس از نفوس انسانی با تصورات و مُدْرَکات خود، چون دنیای بزرگ نفسانی است که از این عالم مادی بزرگ تر است و هر چه در آن دنیا [دنیای درونی نفس و روح] یافت می شود- از درختان وجوی بارها و ساختمان ها و اطاق ها - همه دارای حیاتی ذاتی است و همه یک حیات (و هستی) دارد و آن حیاتِ نفس و روح است که آن ها را درک می کند و ایجاد می نماید؛ و همان ادراک این صورت ها، خود ایجاد آن صورت هاست نه این که نفس آن صُوَر را ادراک کند سپس پدید آورد یا نخست آن ها را پدید آورد، آن گاه درک شان کند؛ چنان که در کارهای اختیاری ما چنین است که نخست اشیا را تخیُّل و تصوُّر می کنیم و سپس آن ها را انجام می دهیم و پس از انجام دیگر بار آن ها را تصور می کنیم بلکه نفش آن صُوَر را درک می کند که موجود است و ایجاد می کند در حالی که ادراک شده است بی تقدُّم و تأخُّری (در ادراک و ایجاد یا ایجاد و ادراک) و میان ایجاد و ادراک مغایرتی نیست؛ زیرا که فعل و ادراک در این جا (درون نفس) یک چیز است. نیز می گوید: واعلم أنَّ لكل نفس من نفوس السعداء- في عالم الآخرة - مملكة عظيمة الفُسْحَة و عالَماً أعظم و أوسع ممّا في السماوات والأرضين، و هى ليست خارجة عن ذاته ، بل جميع مملكته و مماليكه و خَدَمه و حَشَمه و بساتينه و أشجاره و حُوره و غلمانه كلّها قائمة به ، و هو حافظها و مُنشئها بإذن الله تعالى و قوته (اسفار، ج 9، ص 176)؛ بدان که هر نفس از نفوس سُعدا- در آخرت- کشوری بزرگ و پهناور ،دارد بزرگ تر و گسترده تر از آن چه در آسمان ها و زمین هاست (با وجود این) این کشور از خود نفس بیرون نیست، بلکه تمام این کشور و ممالیک و خَدَم و حَشَم و باغ ها و درختان و حور و غِلمان آن به نفس (آدمی) قوام دارد و این نفس است که- به اذن خدای متعال و قدرت او - آن ها را ایجاد کرده و حافظ آن هاست. از این دست گفتار در کلمات آقایان فراوان است. از نظر قرآن و اسلام، جهان دیگر با تمام مشخصات و ممیزات آن (جدا از نفس انسانی و صُوَر خیالی یا عقلی ساخته نفس) موجود است و حقیقت و واقعیتی مستقل و ممتاز دارد و انسان در آن جهان گام می گذارد و در بهشت یا دوزخ مسکن داده می شود، گر چه بسیاری از نعمت های بهشتی نتیجه اعمال حسنهٔ انسان هاست که به خاطر اعمال نیک آنان ایجاد شده اند. 2. اراده در مکاتب فلسفی و عرفانی در مبدأ متعال چون علم صفت ذات و به معنای علم به اصلح است. در مبانی وحی ،اراده صفت فعل است (نه صفت ذات) و علم، صفت ذات می باشد. 3. روح و بدن در مبنای ملاصدرا از جسم و ماده تولید می شود و روح «جسمانية الحدوث» است. یعنی آغاز پیدا شدن آن از مادّه و بدن است. از نظر قرآن و احادیث فراوان ارواح پیش از ابدان و تکوین مزاج مادی انسان آفریده شده و در جهانی جز این دنیای مادی می زیسته است و پس از آمادگی بدن ،مادی به این بدن دمیده شده است. (نگاه کنید به بحار الأنوار، ج 61، ص 131 – 150). 4. فاعلیت حق، در مکاتب بشری به تجلّی یا به عنایت یا به رضا و در مکتب وحی، خدای متعال فاعل بالاراده است. (س).

ص: 55

ص: 56

ص: 57

ص: 58

خلاصه نتیجه معارف- بشری که به برهان و عرفان ثابت شود - معرفت ذات خداوند است به مفاهیم و وجوه (1) و از برای سالکین معرفت حق تعالی به تَعَيُّنات (2) و از برای کُمَّلین حیرت و فرق نگذاشتن بین شاهد و مشهود و عابد و معبود (3) و محروم شدن از اَعظم نعمت های الهی ؛ یعنی از عبادت و خضوع و خوف و خشیت و تَضَرُّع .

چنان که گویند :

«يَسْقُطُ التَّكاليفُ عَن السالك في مرتبة الحال » (4)

ص: 59


1- بیانِ این معرفت در مباحث آینده خواهد آمد. (نگاه کنید به ، ص 267 و پانویس آن و ص 236 و 248).
2- آن ها که در مراحل سلوک به «فنا فی الله» ( فانی شدن در خدا) نرسیده اند با عرفان به حق متعال، عرفان به حقایق متعیّنه را واجد گشته اند این سخن در «فصوص الحکم» مراتب مکاشفات بیان شده است تا آن جا که می گوید: ... ثُمَّ يَنْتَقِل إلى حَضْرة العلم الإلهى فَيَطَّلع على الأعيان حيث ما يَشأ الحقُ- سبحانه- كما قال: ﴿وَ لا یُحِیطُونَ بِشَیْءٍ مِنْ عِلْمِهِ إِلاّ بِما شاءَ﴾ [سورة بقره (2)، آیه 255] و هذا اعلى ما يمكن لعبادالله في مراتب الشهود؛ لأنَّ فوق هذه المرتبة شهود الذات المُفنية للعباد عند التجلّى (شرح فصوص الحكم، ص 109)؛ (س). ... سپس به بارگاه علم الهی راه می یابد و از اعیان موجودات آگاه می گردد بدان گونه که خدا می خواهد ؛ چنان که فرمود: «به چیزی از علم الهی احاطه نمی یابند مگر آن چه را خدا بخواهد» و این، بالاترین حدّ ممکن برای بندگان در مراتب شهود است؛ چون بالاتر از این مرتبه (مرتبهٔ شهود اعیان موجودات) شهود ذات خداوندی است که هنگام تجلی بندگان را فانی سازد.
3- بسیاری از سخنان و کلمات عرفا بیانگر همین حیرت و خلط و اشتباه بزرگ است که در سیر و شهود ب-با رهایی از قیود ماده و گام نهادن در عوالم بیکران ماورای طبیعت- میان خود و خدا فرق نمی گذارد. کلماتی چون: « لا إله إلا أنا فاعبدونى» و «سبحانى ما أعظم شأنى» و ... که از بایزید بسطامی و امثال او نقل شده است از همین اشتباه و حیرت در عالم شهود برخاسته اند . ( س ) .
4- عبارت زیر در این زمینه گویاست، می گویند: چون سالک در خدا فانی شود، با او متحد می گردد مانند قطره ای که چون به دریا برسد تعیّنات قطره بودن از او می رود. و چون در دریا فانی شده و جز دریا چیزی نیست می تواند بگوید: «منم دریا» و در این حال است که هر تکلیفی از عارف سلب می شود و احتیاج به شرع و رعایت ظواهر و به جا آوردن عبادات و طاعات از میان می رود؛ زیرا فردی که مکلف به این احکام است از میان برخاسته و جز خدا چیزی نیست حتی برای عارف واصل، دیگر کفر و ایمان در یک حکم است (تاریخ تصوف، ص 386؛ عارف و صوفی چه می گویند؟، ص 46)

و شیخ به [مضمون] این عبارت گوید:

والعارفُ يَزيد فيما يَذْهَلُ فَغَفَلَ عن كلّ شيء، فهو في مَن لا يُكَلَّف ، كيف والتكليفُ لِمَن يَعْقِلُ التكليف (1)

بر ارباب فضل آشکار است که طریق انبیا و ثمرات آن مخالف و مباین با نتیجه های فوق می باشد. از آن چه گذشت اجمالاً آشکار گردید که ورود در طریق دوم و سوم مأمون از خطا ،نبوده بلکه خطای آن مسلم می باشد و باید طریقی را طی نمود که مأمون از خطا باشد و آن طریق انبیا علیهم السلام است چون سعادت بشر در پیروی از اعقل مردم می باشد و پیمبران اعقل تمام مردم اند.

البته پیروی از انبیا در صورتی است که اثبات توحید حق تعالی و صفات و کمال او شده اعتقاد به نبوت پیغمبر نیز حاصل شده باشد.

تذكر

نخست باید در طریق معارف و علوم و عالم تحقیق نموده و سپس از طریق حق و واقع پیروی نمود.

﴿فَبَشِّرْ عِبادِ الَّذِینَ یَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَیَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ أُولَئِکَ الَّذِینَ هَدَاهُمُ اللَّهُ وَ أُولَئِکَ هُمْ أُولُوا الْأَلْبابِ﴾ (2)

پس مژده بده بندگان مرا؛ آنان که سخن [اندیشمندان] را می شنوند و از بهترین آن ها پیروی می کنند اینان کسانی اند که خدا هدایت شان کرد، و اینان همان خردمندان اند.

ص: 60


1- گفتار ابن سینا در رابطه با فنای حکمی است ولی عرفای بزرگ فنای در ذات را به صراحت بیان کرده اند (چنان که در عبارات نقل شده از «تاریخ تصوّف» آمد) متن عبارت بوعلی سینا در اشارات ، ج 3، ص 394 چنین است: والعارف رُبما ذَهَلَ فيما يُصارُ به إليه ، فَغَفَلَ عَن كلّ شيء فهو في حكم من لا يكَلَّف ، و كيف و التكليف لِمَن يَعْقِلُ التكليف حال ما يَعْقِلُه .... (س).
2- سوره زمر (39)، آیه 17 - 18.

و باید متوجه بود که در موقع تحصیل باید معلمین و صاحبان کتب را شناخت و فریفته شهرت و نام آنان نگردید و از تقلید و عصبیت کورکورانه احتراز نمود؛ مثلاً از کسی مانند فخر رازی- که مردی متعصب است - نباید تقلید نمود و مردمان جاه طلب دنیا دوست، لیاقت تبعیت ندارند و بر فرض عدم امکان شناختن معلم و صاحب کتاب، باید به مضمون آیه شریفه فوق- که تذکُّر به این امر عقلی و نظری است - عمل نمود.

پیشوایان ما معلّم لایق را وصف نموده اند؛ و اکنون چند خبر در این مورد ذکر می شود:

1. رَوَى البَزَنْطي في الصحيح عن الرضا علیه السلام قال :

﴿مَنْ ذُكِرَ عِنْدَهُ الصّوفیةُ وَ لَمْ ینْكِرْهُم بِلِسانِهِ أو قَلْبِهِ فَلَیسَ مِنّا﴾ (1)

بَزَنطی از حضرت رضا علیه السلام نقل می کند که فرمود: هر کس که در نزد او ذکر صوفیه شود و به زبان یا دل آنان را انکار نکند از ما نیست.

2. در خبر دیگر از حضرت صادق علیه السلام نقل شده که مردی به آن حضرت عرض کرد: که در این زمان گروهی ظاهر شده اند که آنان را صوفیه گویند دربارۀ آنان چه فرمائی؟

فرمود: آنان ما را دشمن اند و کسی که میل و رغبت به آنان کند، از آن ها به شمار آید و با آنان محشور شود!

به زودی جمعی بیایند که دوستی ما را ادعا کنند و به آن ها مایل باشند و شبیه آنان شوند و خود را به لقب آنان مُلَقَّب کنند و گفته ایشان را تأویل نمایند ؛ آگاه باشید کسی که به سوی آن ها رغبت کند از ما نیست و ما از او بیزار می باشیم و کسی که آنان را انکار و رَدّ بنماید چون کسی است که با کفار نزد رسول خدا جهاد کرده است. (2)

ص: 61


1- حديقة الشيعة (علامه اردبیلی)، ص 562 الاثنا عشريّة (حرّ عاملی)، ص 32 و 185؛ مستدرک الوسائل ج 12، ص 323، حدیث 14204؛ جامع أحادیث الشیعه، ج 14، ص 450، حدیث 3073؛ در این منابع به جز «الاثنا عشریه» ضبط حدیث چنین است: « ... بلسانه و قلبه » .
2- حديقة الشيعة، ص 562؛ الاثنا عشريّة، ص 32؛ جامع أحاديث الشیعه، ج 14، ص 450، حدیث متن روایت در حديقة الشیعه: 562، چنین است: قال رجل من أصحابنا للصادق جعفر بن محمّد علیه السلام: ﴿قَدْ ظَهَرَ فِی هَذَا اَلزَّمَانِ قَوْمٌ یُقَالُ لَهُمُ اَلصُّوفِیَّهُ فَمَا تَقُولُ فِیهِمْ؟ قال علیه السلام: نَّهُمْ أَعْدَاؤُنَا فَمَنْ مَالَ فِیهِمْ فَهُوَ مِنْهُمْ وَ یُحْشَرُ مَعَهُمْ وَ سَیَکُونُ أَقْوَامٌ یَدَّعُونَ حُبَّنَا وَ یَمِیلُونَ إِلَیْهِمْ وَ یَتَشَبَّهُونَ بِهِمْ وَ یُلَقِّبُونَ أَنْفُسَهُمْ وَ یُأَوِّلُونَ أَقْوَالَهُمْ أَلاَ فَمَنْ مَالَ إِلَیْهِمْ فَلَیْسَ مِنَّا وَ إِنَّا مِنْهُمْ بِرَاءٌ وَ مَنْ أَنْکَرَهُمْ وَ رَدَّ عَلَیْهِمْ کَانَ کَمَنْ جَاهَدَ اَلْکُفَّارَ بَیْنَ یَدَیْ رَسُولِ اَللَّهِ صَلَّی اَللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ﴾. محدث نوری -پس از ذکر روایت پیشین و این خبر از حديقة الشيعه - می گوید: چنان که از بعضی از قرائن ،پیداست به نظر می رسد علامه اردبیلی این خبر را از کتاب «الفصول التامة»- اثر سید مرتضی رازی صاحب کتاب تبصرد العوام- گرفته است. مستدرک الوسائل، ج 12، ص 323. شایان ذکر است برخلاف گفته بعضی که در انتساب کتاب به مقدّس اردبیلی تشکیک کرده اند ، در این که کتاب حديقة الشيعه از تألیفات مقدّس اردبیلی است شک و تردیدی نیست بزرگانی چون: محقق بحرانی، (شیخ سليمان) ، صاحب رياض العلما، صاحب حدائق و شیح حُر عاملی و دیگران این کتاب را اثر مقدس اردبیلی دانسته اند (ريحانة الأدب ، ج 5، ص 369) برای آگاهی بیش تر نگاه کنید به خاتمه مستدرک الوسائل، ج 20، 91 (جزء 2 ، فایده 3) ؛ الذریعه، ج 6، ص 385؛ مقدمه حديقة الشيعه. در متن حديقة الشیعه نیز گاه عباراتی آمده است که روشن می سازد این کتاب اثر مقدس اردبیلی است؛ به عنوان نمونه در صفحهٔ 564 می نویسد: «و آن کتاب شریف [قرب الاسناد] به خط مصنف به دست این فقیر افتاده و در آن جا حدیث دیگر در باب این گروه مسطور است و از نماز جمعه از معصوم علیه السلام سؤال کرده اند که اگر پیش تر آن را دیده بودم، در کتاب زبدة البیان روشن تر از آن سخن می گفتم». کتاب «زبدة البيان في شرح آیات احکام القرآن» معروف به آیات الاحکام اردبیلی است که در سال 989 قمری از تألیف آن فراغت یافته است.

روى السيد المرتضى (1) بإسناده عن العسكري علیه السلام انّه خاطب أباهاشم الجعفرى يقول :

﴿يا أباهاشم سيأتي زمان على الناس وجوهُهُم ضاحكة مُستَبْشِرَة و قلوبُهُم مُظلمة مُتَكدِرَة السُّنَّةُ فيهم بدعةُ و البدعةُ فيهم سُنَّة، المُؤمِن بَينهُم مُحَقَّر والفاسق بينهم مُوَقَّر ، أمراتُهم جاهلون ،جائرون، و علمائهم

ص: 62


1- مقصود از سید مرتضی- در این جا چنان که در حدیث قبل اشاره شد- سید مرتضی ابن الداعی حسینی رازی است. وی و برادرش (سید مجتبی) از عالمان بزرگ شیعه در قرن پنجم هجری می باشند و به یک واسطه از سيد مرتضى ، علم الهدى (م 436 ق) و برادرش سید رضی روایت می کنند. آثار وی عبارت اند از: تبصرة العوام- که به فارسی نگارش یافته و در عقاید مذاهب مختلف می باشد - الفصول التامّة في هداية العامّة (نگاه کنید به ريحانة الأدب ، ج 3، ص 138؛ الكنى و الألقاب، ج 3، ص 199 - 200).

في أبْوابِ الظَّلَمَةِ سائِرُونَ، اَغْنِياؤُهُمْ يَسْرِقُونَ زادَ الْفُقَراءِ، وَ اَصاغِرُهُمْ يَتَقَدَّمُونَ عَلَى الْكُبَراءِ، وَ كُلُّ جاهِلٍ عِنْدَهُمْ خَبيرٌ، وَ كُلُّ مُحيلٍ عِنْدَهُمْ فَقيرٌ، لا يَتَمَيَّزُونَ (1) بَيْنَ الْمُخْلِصِ وَالْمُرْتابِ، وَ لا يَعْرِفُونَ الضَّاْنَ مِنْ الذِّئابِ، عُلَماؤُهُمْ شِرارُ خَلْقِ اللهِ عَلٰى وَجْهِ الْأرْضِ، لِاَنَّهُمْ يَميلُونَ إلَى الْفَلْسَفَةِ وَ التَّصَوُّفِ. وَ اَيْمُ اللهِ! اِنَّهُمْ مِنْ اَهْلِ الْعُدُولِ وَالتَّحَرُّفِ، يُبالِغوُنَ في حُبِّ مُخالِفينا، وَ يُضِلُّونَ شيعَتَنا وَ مَوالينا، فَاِنْ نالُوا مَنْصَباً لَمْ يَشْبَعُوا عَنْ الرِّشاءِ، وَ اِنْ خُذِلُوا عَبَدُوا اللهَ عَلَى الرِّياءِ

اَلا اِنَّهُمْ قُطّاعُ طَريقِ الْمُؤْمِنينَ، وَ الدُّعاةُ اِلٰى نِحْلَةِ الْمُلْحِدينَ، فَمَنْ اَدْرَكَهُمْ فَلْيَحْذَرْهُمْ، وَ لْيَصُنْ دينَهُ وَ اِيمانَهُ

ثُمَّ قالَ: يا اَباهاشِمْ، هذا ما حَدَّثَني اَبي، عَنْ آبائِهِ، عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَلَيْهِمُ السَّلامُ، وَ هُوَ مِنْ اَسْرارِنا فَاكْتُمْهُ﴾ [إلاّ عن أهله (2)

سید مرتضی از حضرت عسکری علیه السلام نقل می کند که آن حضرت مخاطبه فرمود با ابی هاشم جعفری و فرمود:

زود باشد که بیاید زمانی بر مردم که صورت های آن ها خندان باشد و دل هاشان تاریک، سنت و عمل خوب در نزد آن ها بدعت و بدعت و عمل زشت، سنت باشد. مؤمن در بین آن ها کوچک، و فاسق ، بزرگ گردد. رؤسای آن ها نادان و ظالم باشند و علمای آن ها به جانب ظالمین روند اغنیا [شان] بدزدند از توشه فقرا و کوچکان آن ها مُقَدَّم شوند بر بزرگان هر جاهلی در نزد آن ها دانشمند و حیله گر نزد آن ها فقیر نماید ، تمیز ندهند بین مخلص و مُرتاب (3)

ص: 63


1- در الاثنا عشریه، ص 33 ، و مستدرک الوسائل، ج 11، ص 380 لایمیزون» آمده است.
2- حديقة الشيعه، ص 592؛ الاثنا عشریّه، ص 33؛ مستدرک الوسائل، ج 11، ص 380، حدیث 250.
3- مُرتاب: کسی که نه تنها شک دارد و دو دل است بلکه شک گرا و ریب طلب است و قلبش صاف و بی غش نیست چنان که ذکر آن در مقابل مخلص مؤید این معنا است؛ خداوند متعال در سوره توبه (9)، آیه 45، در صفات منافقان می فرماید: ﴿وَ ارْتَابَتْ قُلُوبُهُمْ فَهُمْ فِي رَيْبِهِمْ يَتَرَدَّدُونَ ﴾

علمای آن ها بدترین خلق خدایند در زمین؛ زیرا میل نمایند به فلسفه و تَصَوُّف. قسم به خداوند که ایشان اعراض کننده از حق و اهل تحریف می باشند ؛ مبالغه می کنند در دوستی مخالفین ما و گمراه می کنند شیعیان و دوستان ما را . اگر منصبی را دارا شدند از رشوه گرفتن سیر نشوند و اگر ذلیل شدند عبادت نمایند خدا را از [روی] ريا .

بدانید اینان راهزن مؤمنین می باشند و خوانندگان به سوی راه بی دینان هستند پس کسی که درک کند آن ها را باید از آن ها بر کنار باشد و نگهداری کند دین و ایمان خود را.

پس فرمود: ای اباهاشم آن چه گفتم حدیث فرمود پدرم از پدران خود از حضرت صادق علیه السلام و از اسرار ما است، مخفی بدار آن را . (1)

4. في قرب الاسناد (2) مسنداً عن محمد بن حسين بن أبي الخطاب ، قال :

كُنتُ مع الهادى - على بن محمّد علیه السلام- في مسجد النَّبيّ صلی الله علیه و اله فأتاه جماعة من أصحابه - منهم ابوهاشم الجعفرى و كان رجلاً بليغاً و كانت له منزلة

ص: 64


1- در متن بیان الفرقان نخست متن عربی حدیث شمارهٔ 3 و 4 آمده است، آن گاه ترجمه های آن ها به ترتیب ذکر شده اند . برای رعایت ترتیب میان متن عربی و ترجمه و دسترسی آسان تر به آن ها ترجمه هر یک از دو حدیث به ذیل همان حدیث منتقل شد.
2- این حدیث در قرب الاسناد (حمیری) نمی باشد سند این حدیث در «حديقة الشيعه، ص 602» چنین است: «ابن حمزه و سید مرتضی رازی از شیخ مفید رحمه الله به واسطه نقل کرده اند که او به سند خود نقل نموده از محمد بن الحسين بن أبى الخطاب- که از خواصّ اصحاب چند امام معصوم است- که او گفت: كنت مع الهادی علی بن محمد علیه السلام...» و در صفحه 564 می نویسد: «على بن الحسین بن موسی بن بابویه قمی- رضوان الله عليه - در کتاب قرب الاسناد خود روایت می کند از سعد بن عبدالله ، از محمد بن عبدالجبّار ، از امام حسن عسکری علیه السلام که آن حضرت فرمود: پرسیدند از حضرت ابی عبدالله ، جعفر بن محمد الصادق علیه السلام حال ابوهاشم کوفی صوفی را ، آن حضرت فرمود که: ﴿إِنَّهُ فاسِدُ الْعَقيدَةِ جِدّاً و هُوَ الَّذي اِبتَدَعَ مَذْهَبَاً يُقالُ لَهُ التَصَوُّف وَ جَعَلَهُ مَفَرّاً لِعَقيدَتِهِ الخَبيثَةِ﴾؛ [وی به راستی دارای عقیدهٔ فاسدی است و همان شخصی می باشد که مذهبی را پدید آورد که «تصوُّف» گفته می شود و آن را گریزگاهی برای عقیده پلیدش قرار داد]

عظيمة عنده علیه السلام- ثُمَّ دَخَلَ المسجد جماعةٌ منَ الصُّوفيَّة و جَلَسُوا في جانبه مُستَديراً و أخَذُوا بالتهليل .

فقال علیه السلام: ﴿لا تَلْتَفِتُوا إلى هؤلاءِ الخَدّاعينَ فَإِنَّهُمْ خُلَفَاءُ [حُلفاء] الشَّياطين وَ مُخَرِّبوُا قَواعِدَ الدّينِ يَتَزَهَّدوُنَ لِراحَةِ الْاَجْسامِ، وَ يَتَهَجَّدوُنَ لِصَيْدِ الْاَنْعامِ﴾. (1)

تا این که می فرماید:

﴿وَ لَا يَعتَقِدُهم إِلَّا الْحُمَقَاءِ، فَمَنْ ذَهَبَ إلی زیاره أَحَدٍ مِنْهُمْ حيّاً أَوْ مَيِّتاً، فکأنّما ذَهَبَ إلی زیارة الشيطان، وَ عِبَادِة الْأَوْثَانِ وَ مَنْ أَعَانَ أَحَداً مِنْهُمْ فَکأنَّما أَعَانَ يَزید وَ معاوية وَ أَبَاسفيان﴾.

فقال رجلّ من أصحابه: و إن كانَ مُعْتَرِفاً بحُقُوقِكُم ؟ قال: فَنَظَرَ إِليه شِبْهَ المغضب و قال علیه السلام:

﴿دَعْ ذا عَنْكَ! مَنِ اعْتَرَفَ بِحُقوُقِنا لَمْ يَذْهَبْ في عُقوُقِنا! أما تَدْري أَنَّهُم أحسن طوائف الصُّوفيَّة ، والصُّوفيَّة كُلُّهُم مُخالفونا و طَریقَتُهُم مُغایِرَهٌ لِطَریقَتِنا، (2) وَ إِن هُم الا نَصارَی وَ مَجُوسُ هذِهِ الأُمَّهِ أُولئِکَ الَّذینَ یَجهَدُونَ فی إِطفَاءِ نُورِ اللهِ ﴿وَاللَّهُ مُتِمُّ نُورِهِ وَلَوْ کَرِهَ الْکَافِرُونَ﴾ (3) (4)

در قرب الاسناد- از محمد بن حسين بن ابی الخَطَّاب - نقل نماید که گفت:

با حضرت هادی علیه السلام بودم در مسجد پیغمبر، پس آمدند گروهی از اصحاب آن حضرت (من جمله ابوهاشم جعفری و او مردی بلیغ و دارای مقام ارجمندی بود در نزد حضرت هادی علیه السلام) پس داخل شدند گروهی از صوفیه و نشستند در طرف مسجد دور هم و شروع کردند به تهلیل

ص: 65


1- در متن بیان الفرقان «الانام» آمده است.
2- در متن بیان الفرقان «و طَریقَتُهُم مُغایِرَهٌ لِطَریقَتِنا» آمده است.
3- سوره صف (61)، آیه 8
4- حديقة الشيعه ، ص 602؛ إكليل المنهج في تحقيق المطلب، ص 129؛ الإثنا عشريّه، ص 29

حضرت فرمود: التفات به این گروه فریبنده ننمائید؛ زیرا اینان خُلَفای شیاطین می باشند و خارج شده اند از دستورات دینی! (1) زهد می ورزند برای راحتی جسم! و نماز شب کنند برای ربودن مردم!

پس متابعت نکنند آن ها را مگر نادانان و اعتقاد به آن ها پیدا نکنند مگر احمقان! پس کسی که برود به دیدن یکی از مرده یا زنده ،آن ها مثل آن است که یاری کرده یزید و معاویه و اباسفیان را!

یکی از اصحاب عرض کرد: اگر چه اقرار به حقوق شما نماید؟ راوی می گوید: حضرت رو کرد به جانب او در حالی که غضب کننده بود، پس فرمود:

واگذار این را! کسی که معترف به حقوق ما باشد نمی رود به سوی دشمنی و دشمن ما . آیا نمی دانی ایشان بهترین طوائف صوفیه می باشند و صوفیه - تمام آن ها - مخالف مایند و طريق آن ها مخالف طريقه ماست؟! و نیستند ایشان مگر نصاری و مجوس این امت! ایشان اند کسانی که کوشش نمایند در خاموش کردن نور خدا «و خداوند تمام کننده است نور خود را اگر چه کافران مکروه و ناپسند دارند».

تنبيه

بعضی از بی خبران گمان کرده اند که اصل «فلسفه» از انبیا گرفته شده و تصوُّر کنند - به طوری که شیخ اشراق نقل کرده - منتهی می شود به هرمس الهرامسه ، (2) که

ص: 66


1- متن حديث ﴿وَ مُخَرِّبوُا قَواعِدَ الدّينِ﴾ می باشد که ترجمه آن چنین است و اینان ... خراب کننده پایه های دین می باشند.
2- هرمس، واژهٔ فرانسوی است (Hermes) نام یکی از خدایان قدیم است؛ و نیز یکی از خدایان مصریان قدیم می باشد. سه تن از حکمای بزرگ را هِرمس نامند که نخست آن ها ادریس پیغمبر است. ادریس را هِرمس الهرامسه و «هِرمس مثلث» هم گفته اند؛ زیرا جامع نبوت و حکمت و سلطنت بود (فرهنگ عمید، ماده «هرمس»). نظام الدین هروی در انواریه 7 (شرح حكمة الإشراق سهروردی) در توضیح این عبارت: «و كذا من قبله من زمان والد الحكماء هرمس ...» می نویسد: هرمس را والد حکما بدان سبب گفته است که اکثر علوم حکمت را او تدوین نموده است و جمیع حکمای مشهور تلامذهٔ او بوده اند، می گویند که هرمس ادریس علیه السلام است .

یکی از انبیا است

اولاً: این ادعا سند تاریخی درستی ندارد (1)

ثانياً: اختلاف شدید بین فلاسفه در اصول بلکه در تمام مسائل - گواه است بر این که اقوال آنان مستند به یک مدرک و اصل که منتهی به رسول گردد، نمی باشد و در اصول دين مُبين [بين] انبیا اختلافی نیست

ثالثاً: به تصدیق اهل فن، فلسفه را طریق مستقلی دانسته اند در مقابل شرایع ؛ لذا در تعریف آن گویند: حکمت دانستن حقایق اشیاء است به قدر طاقت بشر، خواه موافق شرع باشد خواه مخالف آن .

عارف محقق ، حاج ملاهادی سبزواری در حاشیه شرح منظومه چنین گوید:

متصدّیان شناسائی حقایق موجودات، طوائفی می باشند؛ گروهی منحصر دانند تحقیق حقایق را به ،فکر گروهی به ریاضت و کشف . دسته دوم عرفا و صوفیه [اند] . دسته اول یا مقیدند که موافق شرع باشد و ایشان متکلمین اسلامی هستند یا مقید نیستند به موافقت انبیا و شرایع، و ایشان فلاسفه مَشّاء می باشند ؛ و دسته که جمع بین ریاضت و برهان کرده اند حکمای اشراق اند . (2)

ص: 67


1- علامه طباطبایی در ،المیزان، ج 14، ص 71 - 73 ، (پس از این که از کتاب «اخبار العلماء» نقل می کند که ادریس علیه السلام نخستین کسی بود که ساخت و ساز شهرها و سیاست مُدُن را به مردم آموخت و حکمت و علوم نجوم را استخراج کرد) می نویسد: و هذه أحادیث و أنباء تَنتهى إلى ما قَبل التاريخ لا يُعَّولُ عَليها ذاك التَّعويل .... این ها خبرها و داستان هایی است که به قبل از تاریخ بر می گردد و چندان مورد اعتماد نمی باشد جز این که زنده بودن یاد ادریس علیه السلام در طول تاریخ در میان فلاسفه و دانشمندان و احترام و تعظیمی که گروه های مختلف نسبت به وی دارند و این که او را سر منشأ علوم و دانش ها می دانند، نشان گر آن است که او از اوّلین پیشوایان علم و دانش بوده است.
2- شرح منظومه، ج 1، ص 297 از منشورات ،بیدار، چاپ اول، 1386ش، در حاشیه بر عبارت: «المتصدّین لمعرفة الحقائق ... » .

در این تقسیم به خوبی هویداست که فلاسفه ، نقطه مقابل انبیا اند.

به علاوه، بعضی ضروریات مِلّیین، مخالف آرای فلاسفه است

تبصره

باید دانست که فلاسفه و عرفای قدیم آن چه را به عقل و کشف خود درک می کردند واقع دانسته و از مخالفت با دسته دیگر باکی نداشتند، ولی چون نوبت به متأخرین رسید بنای تدلیس در علم را گذارده ،ظواهر بلکه نصوص آیات و روایات را که مخالف با قوانین و مسائل فلسفی بود - تأویل نمودند و مُدّعِی شدند که مقصود قرآن و خاتم پیغمبران و ائمه هدی صلوات الله عليهم - همان است که ما فهمیده و دانسته ایم.

غافل از این که تأویل ظواهر و نصوص خلافِ حكم عقل و ظلم بر صاحب شریعت است و در حقیقت چنین کسی نسبت جهل و عجز از اظهار مقاصد به خدا و پیغمبر داده که نتوانسته اند حقایق و مطالبی را که دانستن آن ها برای ارشاد خلق لازم است [به] بیانی روشن و صریح اَدا کنند و مردم را به ادای عبارت مبهمی که مناسبتی با مقصود ندارد و باید به سلیقه دیگران معنی و تأویل شود سرگردان و بلاتکلیف گذاشته اند.

به علاوه چون عقول مردم یکسان نیست اگر بنا شود که هر کس خود را مجاز داند که کلمات را با مقاصد خود تأویل و تطبیق کند، اختلافی عظیم پیدا شود.

و محقق قمی در این باب بیانی دارد که حاصلش این است:

تأویل کنندگان ظواهر آیات و روایات مِنَّتی بر خدا و رسول گذاشته و این طور وانمود می کنند که: خدا و پیغمبر نتوانسته اند مقاصد خود را واضح کنند! ما به کمک آنان برخاسته و مراد گوینده را دریافته و بیان می کنیم. (1)

برای نمونه، آیه ای را که نص صریح در معنایی است، ولی متأخرین از عرفا و فلاسفه تأویل کرده اند، بیان می کنیم تا بطلان تَوَهُّمات آنان برخواننده آشکار شود.

ص: 68


1- جامع الشتات (محقق قمی)، ج 2، ص 749؛ قم نامه : 358 و 363 و 367.

خداوند در آیات شریفه:

﴿وَ قَالُوا لَنْ تَمَسَّنَا النَّارُ إِلَّا أَيَّامًا مَعْدُودَةً قُلْ أَتَّخَذْتُمْ عِنْدَ اللَّهِ عَهْدًا فَلَنْ يُخْلِفَ اللَّهُ عَهْدَهُ أَمْ تَقُولُونَ عَلَى اللَّهِ مَا لَا تَعْلَمُونَ * بَلَى مَنْ كَسَبَ سَيِّئَةً وَ أَحَاطَتْ بِهِ خَطِيئَتُهُ فَأُولَئِكَ أَصْحَابُ النَّارِ هُمْ فِيهَا خَالِدُونَ﴾؛ (1)

[و گویند جز روزهایی شمرده شده آتش به ما نرسد ! بگو: آیا نزد خدا عهدی گرفته اید، پس هرگز خدا خُلف عهد نکند ؟ یا چیزی را که نمی دانید بر خدا می گویید؟ آری کسانی که به زشتی ها دست یازند و خطاها آنان را در بر گیرد، اصحاب دوزخ اند و جاودان در آن می مانند].

﴿كُلَّمَا نَضِجَتْ جُلُودُهُمْ بَدَّلْنَاهُمْ جُلُودًا غَيْرَهَا لِيَذُوقُوا الْعَذَابَ﴾ (2)

[هر اندازه پوست هاشان بریان ،شود پوست های دیگری جاگزین سازیم تا عذاب (و شکنجه) را بچشند]

و بسیاری آیات دیگر تصریح به خلود در عذاب برای گروهی از کفار می نماید ، ولى تأویل کنندگان با این بیان روشن و وضوح ظواهر آیات را انکار نموده و گویند: مراد گوینده حرکت جوهری است. (3)

ص: 69


1- سوره بقره (2)، آیه 80 و 81.
2- سورۂ نساء (4)، آیه 56.
3- به عنوان نمونه در اسفار (ج 3، ص 110 آیات تأویل شده به حرکت جوهری را می بینید، مانند ﴿إِنْ يَشَأْ يُذْهِبْكُمْ وَ يَأْتِ بِخَلْقٍ جَدِيدٍ﴾ ؛ اگر خدا بخواهد شما را می برد و خلقی تازه می آورد (سوره ابراهیم (14)، آیه 19). ﴿کُلٌّ إِلَیْنَا رَاجِعُونَ﴾؛ همه نزد ما باز می گردند (سوره انبیاء (21)، آیه 93). ﴿فَقَالَ لَهَا وَلِلْأَرْضِ ائْتِيَا طَوْعًا أَوْ كَرْهًا قَالَتَا أَتَيْنَا طَائِعِينَ﴾ ؛ پس به آسمان و زمین گفت: خواه یا ناخواه بیایید! گفتند: فرمان بردار آمدیم (سوره فصلت (41)، آیه 11). آیه ای که مرحوم استاد یادآور شدند در آن جا نیامده است. ممکن است در تألیفات دیگر ملاصدرا و یا از غیر ملاصدرا باشد. و ما در آيات العقايد كه إنشاء الله بزودی به طبع خواهد رسید در تفسیر آیه (88) سوره نمل : ﴿وَ تَرَی الْجِبَالَ تَحْسَبُهَا جَامِدَهً وَ هِیَ تَمُرُّ مَرَّ السَّحَابِ﴾: که در شرح منظومه، ج 2، ص 687 و تفسیر الميزان، ج 15، ص 442 برای حرکت جوهری به آن استشهاد شده ناسازگاری این آیات را با این نظریه بیان کرده ایم. (س)

و در هر باب از این قبیل تأویلات زیاد دارند که در جای خود ذکر خواهد شد.

روایات شریفه نیز تأویل و تفسیر به رأی را منع فرموده اند که تفسیر صافی و سایر تفاسیر ذکر نموده؛ و از آن جمله است:

فى الكافي عن الصادق علیه السلام:

﴿مَا ضَرَبَ رَجُلٌ اَلْقُرْآنَ بَعْضَهُ بِبَعْضٍ إِلاَّ کَفَرَ﴾ (1)

[شخصی بعضی از قرآن را به بعضی دیگر نمی زند جز این که کافر می شود]

و مرحوم فیض در مقدمه صافی می فرماید که مراد از تفسیر به رأی- که نهی شده ﴿مَنْ فَسَّرَ اَلْقُرْآنَ بِرَأْیِهِ فَلْیَتَبَوَّأْ مَقْعَدَهُ مِنَ اَلنَّارِ﴾ [هر که قرآن را به رأی خویش تفسیر کند باید نشیمن گاهش را برای آتش دوزخ آماده سازد]- آن است که شخص در امری رأیی دارد و قرآن را با رأی خود تطبیق می کند تا آن چه را به هوس خویش ،پسندیده ، تأیید نماید؛ یا آن که در تفسیر قرآن بدون مراجعه به اهل ،آن سرعت کند و شتاب زده به تفسیر دست زند. (2)

بالجمله شکی نیست که تأویل ظواهر (3) و نصوص قرآن مجید و اخبار شریفه ، مخالف با حکم عقل و صریح آیات و روایات است و این مطلب، منافات ندارد با اخباری که دلالت دارد بر این که ،قرآن دارای اَسرار و بُطُون زیادی است که مُخْتَصّ به خواص می باشد و همه کس تَحمُّل تَعلُّمِ آن را ندارد (4)؛ زیرا نفرموده اند که اسرار علوم نزد فلاسفه و عرفا می باشد.

ص: 70


1- اصول کافی، ج 2، ص 632، حدیث 25.
2- تفسیر صافی، ج 1، ص 35 - 37.
3- مگر این که قرینه عقلی یا نقلی گویا و مستند، موجب آن گردد. (س).
4- روشن است که هرگز باطن هایی که ائمه علیهم السلام اشاره کرده اند با ظاهر منافات ندارد، ولی بعضی از تأویلات فلاسفه و عرفا با نص و مدلول حتمی مطابقی ،کلام منافات دارد، بلکه در تضاد و ناسازگاری کامل است. (س) .

و هر جا که تفسیر یا تأویل ضرورت داشته باشد باید از بیان مجاری وحی ، اَخذ نمود. تأویل و توجیه اصول همگانی دستورهای عمومی انبیا و اوصیا که ضامن سعادت بشر است عقلاً و نقلاً حرام و ظلم به گوینده می باشد

تذكرة

چون ممکن است این اشکال به ذهن خواننده بیاید که اگر طریق فلسفه و عرفان باطل است، پس چرا از بعضی آنان کرامات و خوارق عادات دیده و نقل شده است و غالب آنان مردمانی زاهد و مُنزوی و مُعرِض از دنیا و طالب عُقبی بوده اند؟ توضیح و شرح مفصل جواب این تَوهُّم را در کتاب نبوت ذکر نموده (1) و در این جا به طور اجمال می گوییم. (2)

قال الله تعالى :

﴿وَ مَنْ كانَ يُرِيدُ حَرْثَ الدُّنْيا نُؤْتِهِ مِنْها﴾ (3)

[هر که (دستاورد) کشت دنیا را بخواهد از آن (چیزی) او را می دهیم]

و قال علیه السلام: ﴿إِنَّ اللهَ لَا يُضِيعُ عَمَل عَامِلٍ بَرٍّ أو فاجِرٍ﴾؛ (4)

[خدا عمل کسی را خواه نیکوکار و خواه بدکار ضایع نمی سازد]

ص: 71


1- بيان الفرقان (في نبوة القرآن)، ج 2، ص 30 - 40 و در چاپ (1387) انتشارات حدیث امروز)، ص 343.
2- کرامات و خوارق عادات در میان فقها و بزرگانی که مبانی فلسفه و عرفان را رد کرده اند نیز فراوان دیده می شود. این مسائل به مبانی فکری و بحثی آنان ربطی ندارد بلکه برخاسته از ویژگی های روحی و کوشش های آنان است. و نیز بسا در اثر انحراف های فکری و بدعت های گوناگون، شیطان افراد را به خضوع و خشوع و گریه وادارد. پس چنان که خوارق عادات و کرامات نمی تواند دلیلی بر حقانیت روش ها و افکار اشخاص باشد، خضوع و خشوع و عبادت نیز نمی تواند دلیل بر درستی افکار صاحبش باشد. از پیامبر صلی الله علیه و اله به روایت شده است که فرمود: مَن عَمِلَ في بدعَة خَلّاه الشَّيطانُ والعبادة وألقى عليه الخشوع والبُكاء النوادر ، ص 131؛ بحارالأنوار، ج 72 ، ص 216)؛ هر که به بدعتی دست یازد شیطان او را با عبادت تنها می گذارد و بر وی خشوع و گریه می افکند. (س).
3- سوره شوری (42) آیه 20
4- در منابع روایی حدیثی با این عبارت یافت نشد.

چون خداوند برای هر عملی اَثَر و اَجری مُقرِر فرموده است آنان که از طریق باطل - ولو برای جلب نظر مردم و مقاصد دنیوی و کشف و کرامات و خوارق عادات - ترک پاره ای مُشتَهَیات نمایند و ریاضت هایی را مُتَحمّل ،شوند در دنیا به نتایج عمل خویش می رسند.

بهترین شاهد خوارق عاداتی است که از مرتاضین هند نقل شده است ؛ با آن که به طور یقین دارای عقاید سَخیفه (1) و اعمال نامشروع می باشند.

به علاوه، پاره ای اعمال که در نظر مردم غیر طبیعی و غریب می نماید ، نتیجه علم و اطلاع عامل آن عمل، بر خواص و آثاری است که بر دیگران مجهول است و آن را جزو کرامات می شمارند؛ و اخباری که دارندگان علوم غریبه - مانند جفر (2) و رمل (3) و نجوم (4) و قیافه (5) و سحر (6) و شعبده (7) - می دهند از این قبیل است که بر اثر تجربه و ممارست، قرائنی به دست آورده اند که به واسطه عدم احاطه به تمام جهات، گاهی خطا می نمایند.

و بالجمله اختراعات و کشفیات عُلمای علوم طبیعی در همین ردیف است که به واسطۀ علم و اطلاع بر آثار و خواص اشیا می باشد و مردم ساده لوح این قبیل امور را در ردیف معجزه و آیاتی که از انبیا صادر می شود قرار می دهند!

ص: 72


1- سَخیف: سست، سبک، ضعیف ، ناقص
2- جفر علمی است که صاحبان آن ادّعا می کنند که به وسیله آن می توانند به حوادث آینده آگاهی یابند، به آن علم حروف نیز گفته می شود (نگاه کنید به فرهنگ عمید، مادۀ «جفر»).
3- رَمل، علمی است که به عقیده برخی می توان به وسیلهٔ آن پیشگویی کرد و طالع کسی را به دست آورد (نگاه کنید به فرهنگ عمید، مادۀ «رمل»).
4- نجوم علم ستاره شناسی است ؛ صاحبان این علم ادّعا می کنند که از طریق جایگاه ستاره ها و حرکت سیارات و اجرام آسمانی و صور فلکی و ... حقایقی را در می یابند و حوادثی را می توانند پیشگویی کنند و حتی از تولد و مرگ شخص بزرگی خبر دهند و ... (نگاه کنید به ، فرهنگ عمید، مادۀ «نجوم»).
5- قیافه شناسی، علمی است که به وسیلهٔ آن می توان با مشاهده صورت ،مردم به نسبت یا به اخلاق و سیرت آن ها پی برد (نگاه کنید به فرهنگ عمید، مادۀ «قیافه»)
6- سحر: جادو کردن فریفته ساختن کسی با کاری شگفت انگیز (نگاه کنید به فرهنگ عمید، مادۀ «سحر»).
7- شُعْبَدَه یا شَعْوَذه: نیرنگ تردستی، حُقّه بازی ؛ در فارسی «شُعْبَدَه» می گویند (نگاه کنید به، فرهنگ عمید، ماده «شعبده»)

در صورتی که آیاتی که به دست و زبان انبیا جاری می شود به فرمان خداوند است و هیچ مناسبت با اقوال و افعال مرتاضین و امثال آنان ندارد و فعل آنان مستند به اشیای ظاهریه و تأثیر و ارتباط آنان به یک دیگر نیست.

در کتاب نبوة ،القرآن این مطلب کاملاً بیان شده سزاوار است که کلام را به ذکر این خبر شریف- که آثار صدق از کلمات آن هویدا است - ختم نماییم تا حقیقت امر و جواب این اشکال که در اغلب نفوس است ، کاملاً واضح گردد. (1)

في البحار، جلد 17 ، (2) مسنداً عن داود الرَقّي عن ابن ظَبيان عن

ص: 73


1- افزون بر آن چه گفته شد (که کرامات از راه های دست یابی به علوم و اسرار مخفی طبیعت و همچنین ریاضت های مخصوص دست می آید) بسا افرادی در جهت سیر باطنی و تکامل معنوی -با برنامه هایی صحیح - به پیشرفت هایی موفق می شوند لیکن چنان که از احادیث بسیار استفاده می شود، شیطان در تمام مراحل به راهزنی متناسب با اوضاع و احوال اشخاص ادامه می دهد و طبق تعبیر روایات مخلصان را نیز در خطرها و پرتگاه های بزرگ می افکند از این رو ممکن است افرادی در اثر برنامه های یاد شده کمالاتی را واجد شوند (نمونه آن طبق نقل قرآن بَلعَمِ باعورا است) و منازلی را سیر کنند و سرانجام به مقصد اصلی و هدف نهایی نرسند؛ زیراکه مراقبت های لازم انجام نشده است و با این که دارای مقامات بلندی در معرفت و مجاهدت گشته اند، کارشان به سقوط می انجامد. در این زمینه و بیان مشکلات این ،راه احادیث فراوانی رسیده است چون: ﴿اَلدُّنْیَا کُلُّهَا جَهْلٌ إِلاَّ مَوَاضِعَ اَلْعِلْمِ، وَ اَلْعِلْمُ کُلُّهُ حُجَّهٌ إِلاَّ مَا عُمِلَ بِهِ، وَ اَلْعَمَلُ کُلُّهُ رِیَاءٌ إِلاَّ مَا کَانَ مُخْلَصاً، وَ اَلْإِخْلاَصُ عَلَی خَطَرٍ حَتَّی یَنْظُرَ اَلْعَبْدُ بِمَا یُخْتَمُ لَهُ﴾؛ دنیا سراسر جهل است مگر جایگاه های علم و علم تماماً حجت است مگر آن چه به آن عمل شود، و عمل همه ریا است مگر آن چه خالص برای خدا باشد و مُخلِص باید نگران باشد که عاقبت کارش چه می شود.... (توحید صدوق، ص 371 باب 60، حدیث 10؛ عيون أخبار الرضا علیه السلام ، ج 1، ص 281، باب 28، حدیث 25؛ بحار الأنوار، ج 2، ص 29). در دعای صحیفه علویه آمده است: ﴿اَللّهُمَّ اِنّى اَسْتَغْفِرُكَ لِكُلِّ ذَنْب كَتَبْتَهُ عَلَىَّ بِسَبَبِ خَيْر اَرَدْتُ بِهِ وَجْهَكَ فَخالَطَنى فيهِ سِواكَ ، وَ شارَكَ فِعْلى ما لايَخْلُصُ لَكَ... وَ كَثيرُ مِنْ فِعْلى ما يَكُونُ كَذلِكِ....﴾ خداوندا از تو آمرزش می طلبم در کارهای نیکی که برای تو انجام دادم ، لیکن غیر تو در آن راه یافت و شریک عمل من شد و اخلاص از میان رفت... و بیش تر کارهایم چنین است... (الصحيفة العلوية الثانية، ص 65). (س).
2- این آدرس بر اساس طبع سنگی می باشد.

الصادق علیه السلام قال:

﴿إِنَّ أُولِي الْأَلْبَابِ الَّذِينَ عَمِلُوا بِالْفِكْرَةِ حَتَّى وَرِثُوا مِنْهُ حُبَّ اللَّهِ فَإِنَّ حُبَّ اللَّهِ إِذَا وَرِثَهُ الْقَلْبُ اسْتَضَاءَ بِهِ وَ أَسْرَعَ إِلَيْهِ اللُّطْفُ فَإِذَا نَزَلَ مَنْزِلًا صَارَ مِنْ أَهْلِ الْفَوَائِدِ فَإِذَا صَارَ مِنْ أَهْلِ الْفَوَائِدِ تَكَلَّمَ بِالْحِكْمَةِ فَإِذَا تَكَلَّمَ بِالْحِكْمَةِ صَارَ صَاحِبَ فِطْنَةٍ فَإِذَا نَزَلَ مَنْزِلَةَ الْفِطْنَةِ عَمِلَ فِي الْقُدْرَةِ فَإِذَا عَمِلَ بِهِ مَا فِي الْقُدْرَةِ عَرَفَ الْأَطْبَاقَ السَّبْعَةَ فَإِذَا بَلَغَ هَذِه الْمَنْزِلَةَ جَعَلَ شَهْوَتَهُ وَ مَحَبَّتَهُ فِي خَالِقِهِ

فَإِذَا فَعَلَ ذَلِكَ نَزَلَ مَنْزِلَةَ الْكُبْرَى فَعَايَنَ رَبَّهُ فِي قَلْبِهِ وَ وَرِثَ الْحِكْمَةَ بِغَيْرِ مَا وَرِثَهُ الْحُكَمَاءُ وَ وَرِثَ الْعِلْمَ بِغَيْرِ مَا وَرِثَهُ الْعُلَمَاءُ وَ وَرِثَ الصِّدْقَ بِغَيْرِ مَا وَرِثَهُ الصِّدِّيقُون

إِنَّ الْحِكْمَةَ بِالصَّمْتِ وَ إِنَّ الْعُلَمَاءَ وَرِثُوا الْعِلْمَ بِالطَّلَبِ وَ إِنَّ الصِّدِّيقِينَ وَرِثُوا الصِّدْقَ بِالْخُشُوعِ وَ طُولِ الْعِبَادَةِ

فَمَنْ أَخَذَه بِهَذِه السِّيرَةِ إِمَّا أَنْ يَسْفُلَ وَ إِمَّا أَنْ يُرْفَعَ وَ أَكْثَرُهُمْ الَّذِي يَسْفُلُ وَ لَا يُرْفَعُ إِذَا لَمْ يَرْعَ حَقَّ اللَّهِ وَ لَمْ يَعْمَلْ بِمَا أُمِرَ بِهِ فَهَذِه صِفَةُ مَنْ لَمْ يَعْرِفِ اللَّهَ حَقَّ مَعْرِفَتِهِ فَلَمْ يُحِبَّهُ حَقَّ مَحَبَّتِهِ فَلَا يَغُرَّنَّكَ صَلَاتُهُمْ وَ صِيَامُهُمْ وَ رِوَايَاتُهُمْ وَ عُلُومُهُمْ فَإِنَّهُم ﴿حُمُرٌ مُسْتَنْفِرَة﴾﴾ (1) (2)

ترجمه: در هفده بحار از ابن ظبیان (3) روایت می کند که حضرت صادق علیه السلام فرمود: صاحبان عقل کسانی بودند که به فکر عمل کردند تا این که محبت خدا را ارث

ص: 74


1- سوره مدثر (74)، آیه 50
2- فضائل امیرالمؤمنین علیه السلام (ابن عقده کوفی)، ص 165؛ كفاية الأثر ، ص 257؛ بحارالأنوار، ج 36، ص 404، حدیث 15 (و جلد، ج 67، ص 25، حدیث 26). متن روایت بر اساس بحارالأنوار چاپ جدید اصلاح شد.
3- در متن عربی و نیز در ترجمه فارسی «ابی ظبیان» ضبط شده است با توجه به مصدر، اصلاح گردید

بردند. پس قلبی که محبت خدا را دارا شد و ارث برد روشن و نورانی گشته و لطف و فهم دقیق به سرعت دارا شود.

پس زمانی که لطف خدا بر او نازل شد از اهل فواید گردیده است. وقتی که از اهل فواید شد به حکمت تکلُّم کند پس از آن که سخن به حکمت گفت دارای زیرکی گردیده؛ چون دارای این مقام ،شد دارای توانایی شده، پس از آن که دارای قدرت شد عارف به هفت طبقه آسمان گردیده [است].

بعد از این که به این مقام رسید بر می ردد و به [لطف و] حکمت و دانش و بیان در فکر و لطف فرو می رود؛ سپس میل و دوستی اش را در خالق و آفرینندهٔ خود قرار دهد.

بعد از این که به این مرتبه ،رسید به منزله و مرتبۀ بزرگی نائل شده و پروردگار خود را در قلب خود معاینه کرده و دیده حکمت را ارث برده ، به غیر نحوی که حكما ارث برده اند و دارای صدق و راستی شده به غیر آن چه صدیقین دارا شده اند و دارنده علم و دانش شده به غیر آن چه علما دارنده او شدند.

حکمت را حکما به سکوت ارث برده اند و علم را علما به طلب ، دارا شده اند و صدیقین صدق را به خضوع و زیادی عبادت ، دارا شده اند.

پس کسی که راه را به این طریق طی کرده و به این مقام رفیع رسید، یا پست شده و بر می گردد و یا بلند شده و ترقّی می کند.

و لکن زیادی آن ها بر می گردند؛ زیراکه رعایت حق خدا نکنند و به آن چه امر شده اند ، عمل ننمایند.

صفت و نشانه اشخاصی که نشناخته اند خدا را حق شناختنش ، این است ! پس نماز و روزه و روایات و علوم آن ها تو را مغرور نکند؛ زیراکه آنان مانند خرهایی باشند که از شیر فرار کرده اند.

در بیان توحید قرآن کریم

انسان با اندک تأمُّل می یابد که دارای قوه ای است که به وسیله آن خوبی را از بدی تشخیص می دهد و حقایق را کشف و مطالب را درک می نماید؛ باطل را از حق و دروغ گو

ص: 75

را از راست گو، فعل نیکو را از ناشایست با آن تمیز می دهد این قوه و نور را، عقل و خرد نامند که خداوند متعال به انسان عطا فرموده است تا شایسته تَعَلُّقِ تکلیف گردد و با پیروی از آن خداشناس شده و پیمبران را تصدیق و اوامر آنان را اطاعت نماید.

نور عقل، حجت باطنی خداوند است که بدون آن انبیا و رُسُل که حُجَج ظاهریه هستند شناخته نمی شوند.

نورِ عقل دارای ادراکات و مکشوفات مسلمی است مانند نیکویی احسان و بدي ستم که آن ها را «مستقلات عقلیه» نامند

و خود عقل گواهی می دهد که درک بسی مطالب و کشف پاره ای حقایق ، از قوه او خارج است و عقل خود حکم می کند که در چنین مواردی باید به خالق عقول يا کسی که فرستاده اوست، رجوع نمود.

و چون نفوس به واسطهٔ گناه کاری و سایر مقتضیات ،بشری، محجوب گشته و از درک حقایق باز می مانند نیازمند به مُذَکّری می باشند که حجاب ظلمت را پاره نموده و دل ها را به نور عقل روشن نمایند.

مُذَكِّر عقل و مدد کار او-در کشف حقایق و هدایت بشر - انبیا می باشند که بشر را تَذكُّر به فطرت داده و با پیروی از عقل، سعادت مند یا حجت را بر آنان تمام کنند ؛ ﴿لِئَلّا يَكونَ لِلنّاسِ عَلَي اللهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُلِ ﴾ (1)

[برای آن که پس از پیامبران برای مردم بر خدا حجتی نباشد]

و مردم - به حکم عقل - موظف اند که ندای منادی پروردگار را استماع نموده و چون حقیقت امر بر آنان مکشوف گردید در پیروی درنگ ننمایند؛ و چون عقل خود را که در فهم مطالب و حقایق و شناختن اعمالی که موجب سعادت آنان است مستقل نمی یابند به حکم عقل لازم است که احکام فرستاده خداوند را تعبداً بپذیرند و طبق آن عمل نمایند.

ص: 76


1- سورۂ نساء (4)، آیه 165

شریعت مقدس اسلام به موجب آیات و روایاتی که از حد شماره خارج است، حجت و برهان بودن عقل را بیان کرده است و آنان را که تابع فرمان عقل نیستند از حیوانات پست تر شمرده ؛ ﴿إِنَّ شَرَّ الدَّوَابِّ عِندَ اللَّهِ الصُّمُّ الْبُکْمُ الَّذِینَ لَا یَعْقِلُونَ﴾ ؛ (1) [بدترين جانوران در نزد خدا کران و لالانی هستند که عقل شان را به کار نمی گیرند]

و از عقلا و پیروان عقل تمجید فرموده و آنان را بشارت سعادت و رستگاری داده است.

حضرت امیرالمومنین علیه السلام در خطبۀ شریفه می فرماید:

﴿فَبَعَثَ فیهم رُسُلَه وَ واتَرَ إلیهِمْ انبیائَهُ لِیَسْتَأْدُوهُمْ میثاقَ فِطْرَتِهِ وَیُذَکِّروهُم مَنْسِیَّ نِعْمَتِهِ وَ یَحتَجُّوا عَلَیْهِمْ بِالتَبْلِیغِ وَ یُثیرُوا لَهُمْ دَفائِنَ العُقُولِ﴾. (2)

ترجمه: پس برانگیخت خداوند در میان [مردم] فرستادگان خود را، و پیاپی فرستاد به جانب ایشان پیمبران خود را تا طلب کنند (3) از آنان عهد فطرتی را که مخلوق شدند به آن و بیاد دهند ایشان را نعمت های فراموش شده خداوند ؛ و حجت تمام کنند بر آن ها به رسانیدنِ رسالت ، و برانگیزانند برای آن ها گنج های عقول و افهام را که در فطرت ایشان مرکوز است.

در احکام عقلیه- که عقل مستقلاً در آن ها حکم می کند - شرع مقدس مُؤكِّد و مُويّد عقل می باشد ولی مطالبی را که عقل ادراک نمی کند و به ملاک حکم احاطه ندارد، شارع مُقدَّس به وحی الهی بیان می فرماید و عقل متابعت آن ها را واجب می شمارد.

پس در دین مقدس اسلام بلکه [در] تمام ادیان آسمانی عقل از طرف خداوند حجت و حاکم است؛ خواه [نسبت] به مطالبی که مستقلاً درک می نماید و خواه نسبت به مطالبی که از درک آن ها عاجز است و متابعت شرع را لازم می شمارد.

ص: 77


1- سوره انفال (8) آیه 22
2- نهج البلاغه، خطبه 1
3- در متن بیان الفرقان «کند» آمده است

بنابراین همان طوری که اگر عقل و حکم او حجت خداوند نبود راه عذر مردم بسته نمی شد، اگر انبیا هم مبعوث نمی شدند، حجت بر مردم تمام نمی گردید ؛ تابعین انبیا عقل را برای درک تمام حقایق مادی و معنوی کافی نمی دانند، بلکه خود را محتاج به نبی و رسول از جانب خداوند می دانند.

به این [مطلب] معلوم شد که طریق ،مِلّیّین مخالف است با طریق فلاسفه و عرفا ؛ و توضیح بیش تر در باب عقل و حقیقت آن را موکول به باب مخصوص عقل می نماییم.

پس از این ،مقدمه شروع می نماییم در بیان اصل مطلب- که توحید خداوند است - به نحوی که قرآن مجید و روایات مبارکات ناطق است.

اولین مطلب این است که: اختلافی در اصولِ ادیان، بین انبیا نیست و تمام آن ها به حقیقت واحد و خدای یکتای قادر متعال دعوت می نمایند:

﴿وَ لَوْ كانَ مِنْ عِنْدِ غَيْرِ اللّهِ لَوَجَدُوا فِيهِ اخْتِلافاً كَثِيراً﴾ (1)

اگر قرآن از نزد غیر خدا بود در آن اختلاف فراوانی می یافتند.

چون حقیقت و واقع هر امری بیش از یک قسم نیست پس اختلاف در تعریف و بیان آن حقیقت اقلاً نشانهٔ بطلان یکی از دو تعریف است؛ مثلاً حقیقت و واقعیتِ انسان یکی بیش نیست اگر دو تعریف برای حقیقت او نمودند ناچار یکی باطل خواهد بود؛ و اگر هر دو تعریف از کسانی باشد که احاطه بر حقیقت او نداشته باشند ، ممکن است هر دو باطل و خلاف واقع باشد.

چون انبیای عظام به وحی الهی عالم هستند خداوند حقایق اشیا را- كما هو - به آنان نشان داده ناچار اختلافی در بین آنان نیست و دعوتی که می فرمایند دعوت به حق و ثابت و روشن و خود مُدَّعا دلیل راستی و درستی آن است

ص: 78


1- سورۂ نساء (4)، آیه 82 * مقصود از ذکر آیه- در این جا- این است که همین ملاک دربارۀ پیامبران نیز هست و آنان همه از یک مبدأ سخن گفته اند. (س)

ولی طریقه های بشری مخالف با طریقهٔ خدایی و بعضی نیز با بعضی دیگر مخالف است و اساتید یک طریقه هم با یکدیگر اختلاف دارند مسلم است که [این روش] مورد اطمینان نخواهد بود و پیروی از ایشان معصیت قادر متعال و موجب خسران می گردد.

انبیای عظام با بیان واضح و صدایی- رسا بدون اختلاف - به یک طریق دعوت می نمایند و راه آنان راهی است ،خدایی و ایمن است از هر خطا و لغزش، و مُوصل است به مراد و مقصود.

سپس گوییم که: انبیا و رسل و اوصیای آنان برای شناختن قادر متعال طریق را منحصر به تَذکُّر به آیات و علامات الهیه که موجودات آفاق و انفس می باشد دانسته اند و نیز بیان فرموده اند که: معرفت خداوند ، فطری و جِبِلّیِ هر بشر است.

پس در وصول به معرفت الهی، محتاج به برهان إن» و «لمّ»- که مبتنی بر ابطال دور و تسلسل است - نیستیم بلکه چون انسان را به فطرت خود متوجه سازند و مُتَذكّر ،نمایند، خدای خود را می یابد ؛ (1)

ص: 79


1- فطرت به معنای یافت و شهود و وجدان در آیات و احادیث به خوبی دیده می شود: ﴿فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنِيفاً فِطْرَةَ اللّه الَّتِي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْهَا﴾؛ به دین حنیف (یکتا پرستی) روی آور فطرتی است که خدا همه را بدان فطرت آفریده است (سوره روم (30)، آیه 30) ﴿فَإِذا رَكِبُوا فِي الْفُلْكِ دَعَوُا اللّهَ مُخْلِصِينَ لَهُ الدِّينَ﴾ : چون به کشتی نشینند خدا را با اخلاص در دین او خوانند (سورۂ عنکبوت (29)، آیه 65). در بحث «آیت بودن انسان و ظهور معرفت فطری» احادیثی در متن کتاب آمده است که معرفت فطری در آن ها ترسیم شده است. معرفت فطری در هر نوع اضطراری آشکار می گردد و همین ،موارد جای تذکر به فطرت و به خود آوردن انسان های غفلت زده اند که آدمیان را به باز نگری در این حالت شان وا دارند و تَجَلِّی معرفتِ فطری را به آنان بنمایانند. احادیث و آیات در این موارد حالتی را تذکر می دهند که هیچ گونه زمینه استدلال در آن نیست، بلکه در آن حالت دریافت و وجدان حق است بی تکیه بر استدلال. فطرت گاهی به معنای کشش و میل درونی می باشد بی آن که حالت اضطرار و اضطرابی در کار باشد. این معنا، مفهومی است که در روان شناسی مطرح است و آثار مختلف در ارتباط با این میل و کشش ، به صورت معبودها و معبدهای گوناگون در اثر اشتباه و انحراف پدید آمده بدیهی است که این میل و کشش، کار طبیعت نیست؛ چون میل و کشش به حقیقتی می باشد که طبیعی و مادی نیست حجیت فطرت- به معنای نخست- به خودِ آن است؛ زیراکه شهود و دریافت درونی است و بالاتر از شهود و دریافت درونی و وجدانی چیزی نیست در معنای دوم- چنان که گفته شد - ایجاد چنین حالتی در انسان نمی تواند عامل طبیعی داشته باشد، لیکن در مواردی که این گونه حالتی پیش آمد بررسی و بازنگری دقیق در آن، می تواند روشن گر حقیقت درونی انسان باشد و داده های وجدانی را روشن سازد. و گاهی فطرت به معنای درک استدلالی روشن است که وضوح و صراحت خاصی دارد. و هر کسی مقدمات آن استدلال را در نظر آورد نتیجه را درک می کند و تردیدی برای او باقی نمی ماند و به اصطلاح از نوع مسائلی است که تصور آن موجب تصدیق آن است؛ «قضايا قياساتها معها». روشن است که خداشناسی به هر سه معنای یاد شده فطری است و آیاتی نیز بر آن دلالت دارد که در کتاب به آن اشاره شده است. (س)

﴿ قَالَتْ رُسُلُهُمْ أفِی اللّهِ شَکٌّ فَاطِرِ السَّمَاوَاتِ وَالأرْضِ﴾؛ (1)

پیامبران شان گفتند: آیا در خدا شکی هست ؟ ! (او که) پدیدآورنده آسمان ها و زمین است.

از مطالب مهمی که هر شخص عاقل میل وافر و اشتیاق کامل بدان دارد شناختن خالق و خداوند خود می باشد؛ لذا هر دسته از طبقات بشر از راهی توجه به ساحتِ قدس او نموده و خواهان تَقرُّب می باشد اگر چه بسیاری از آنان دچار اشتباه در مصداق شده و مخلوقاتی مانند خورشید و ماه را معبود خود شمرده یا [آن ها را] وسیله ای برای تَقرُّب به خداوند واقعی دانسته اند.

و همچنین طریق شناسایی خداوند یکتا را به عقل و سلیقهٔ خود تعیین نموده اند؛ و چون راهی که مصنوع فکر بشر باشد از خطا ایمن نیست، سالکین آن دچار خطا و لغزش بسیار گردیده اند. (2)

ص: 80


1- سوره ابراهیم (14) آیه 10
2- در ارتباط با عقل و کاربرد آن، مطالب زیر را باید در نظر گرفت : الف) شکی نیست که آن چه بالذات حجت است درک صریح و روشن است، و هر گاه برای انسان چنین ادراکی به وجود آید و ابهامی -به هیچ وجه - در آن نباشد حجت خواهد بود. بر اساس این درک، نفی و اثبات انجام می گیرد، مانند امتناع اجتماع نقیضین . بنابراین آن چه مانند اجتماع نقیضین باشد- یعنی درک صریح بی ابهام در آن داشته باشیم - مورد قبول است. ب) از ویژگی های این عقل این است که مورد قبول عموم عقلاست و لذا ادراکاتی که عقلا با هم اختلاف دارند، از این مقوله نمی باشد و در نتیجه بر نقل مستند و روشن، مقدم نخواهد بود؛ و نیز آن چه بر چنین ادراکاتی ،روشن، مبتنی باشد پذیرفتنی است پس به تعبیر اصطلاحی آن چه با عقل ضروری درک شود و یا نظری باشد که متکی بر عقل ضروری است حجت است. در چنین مواردی اگر نقل با چنین عقلی مخالف باشد مردود است یا باید توجیه و تأویل شود البته چنین نقلی در مکتب وحی وجود ندارد و آن چه به نظر می رسد که چنین است تأویل آن در خود مکتب بیان شده است؛ چون ﴿و وَ جَاء رَبُّكَ ﴾ (سوره فجر (89) آیه 22) و ﴿ وَ نَفَخْتُ فِیهِ مِن رُّوحِی ﴾ (سوره حجر (15) آیه 29) و در صورتی که در مواردی چنین عقل ضروری یا متکی به عقل ضروری وجود نداشته باشد و نقل، مخالف با استدلالات عقلی- آن دسته استدلالاتی که در سطح عقل ضروری نیست - باشد، از نقل هرگز رفع ید نمی شود، بلکه نقل در هر سطحی از اطمینان (یعنی استناد به وحی) باشد در همان سطح معتبر است (یعنی به نوسان صحّت نقل). بنابراین اگر در صحت سند و روشنی دلالت خدشه ای ،نبود بی تردید آن نقل حجّت است . بدیهی است که چنین ادراکاتی بسیار محدودند و آن چه بیش تر در کتاب ها مطرح می باشد استدلالاتی است که به این پایه نمی رسد و از حجیت ذاتی برخوردار نیست. البتّه- چنان که شیخ انصاری در فرائد الأصول، ج 1، - ص 57 فرموده است - هر گاه از دلیل عقلی قطع حاصل شود دلیل نقلی نمی تواند معارض آن باشد؛ و اگر تقلی یافت شود که در ظاهر با دلیل عقلی معارض است اگر نتوان آن را طرح کرد باید تأویل گردد و هر گاه از دلیل نقلی قطع پدید آید (مانند قطعی که از اجماع همه شرایع بر حدوث زمانی عالم هست) قطع بر خلاف آن از دليل عقلى- مثل استحالة تخلّف اثر از مؤثر - جایز نمی باشد و اگر از آن صورت برهانی رخ نماید، شبهه ای است در مقابل امر بدیهی. (س)

و دو راه مهمی که بشر برای نیل به این مقصدِ عُظمی ایجاد نموده، فلسفه و عرفان است.

و چون خداوند متعال می داند اگر بشر به خود واگذاشته شود با عقل ناقص خود نمی تواند به مقصود و نتیجه اصلی خلقت -که رسیدن به منتهای عبودیت است- نایل شود و از رحمت های بی پایان او محروم می ماند لذا راه معرفت و رسیدن به حقیقت و شناسایی خود را به وسیلهٔ پیامبران تَذکُّر داده تا حجت بر مردم تمام شود و از جانب

ص: 81

او نقص و ناتمامی در رسیدن به مقصود نباشد

پس تنها طریقی که متابعت آن موجب سعادت ابدی ،گردد، همانا راه انبیای عظام علیهم السلام است که راهی سهل و ساده و عمومی و مَصون از خطر می باشد. آن چه بیش تر از هر چیز مدعای ما را ثابت می سازد ملاحظه در احوال رهروان این طریق است که چگونه به مقصود اصلی نایل شده اند و عظمت علمی و عملی آنان جهانی را به خود متوجه ساخته است بدون این که تفکرات فوق العاده فلاسفه و ریاضت های طاقت فرسای صوفیه را مُتَحَمّل شوند .

این است که خداوند می فرماید:

﴿لَهُ دَعْوَةُ الْحَقِّ ۖ وَالَّذِينَ يَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ لَا يَسْتَجِيبُونَ لَهُمْ بِشَيْءٍ إِلَّا كَبَاسِطِ كَفَّيْهِ إِلَى الْمَاءِ لِيَبْلُغَ فَاهُ وَ مَا هُوَ بِبَالِغِهِ وَ مَا دُعَاءُ الْكَافِرِينَ إِلَّا فِي ضَلَالٍ﴾ ؛ (1)

[دعوت به حق برای خداوند است و کسانی که غیر او را می خوانند به چیزی پاسخ شان نمی دهند مگر مثل کسی که دو دست به سوی آب بگشاید تا به دهان برساند و نتواند که آب به دهان رساند و دعوت کافران جز در هدر و تباهی نیست ]

آشکار است که فهم و عمل به طریقی که مطابق با فطرت بشر باشد آسان تر است ؛ لذا دین اسلام- بلکه تمام ادیان آسمانی که (قبل از تحریف) مطابق با فطرت بشرند - راه معرفت را منحصر به تَذکُّر از موجودات و تأمل و تَدبُّر و تَذكَّر به فطرت دانسته اند و بیان فرموده اند که: معرفت قادر متعال فطری بشر است که هر کس با اندک تأمل و رفع حجابِ تَعصُّب و اَوهام و تقلید آباء اذعان و اعتراف به خدای تعالی نماید؛ و با دوری از معاصی و بندگی خداوند معرفت او پیوسته بیش تر شود و سعادت ابدی را دریابد.

در قرآن مجید و روایات وارده از پیغمبر صلی الله علیه و اله و ائمه طاهرین علیهم السلام کراراً اشاره شده است به این که «معرفت خداوند» فطری بشر است و پیغمبر هم مُذكِّر به فطرت و پیدا کننده آن است .

ص: 82


1- سوره رعد (13)، آیه 14.

و به طوری که از اخبار کثیره استفاده می شود خداوند متعال قبلاً بشر را در عالم « ذَرٌ» به صورت ذرّی خلق فرموده و معرفت خود را در ذاتِ آنان قرار داد و چون از مجرای توالُد و تناسُل، قَدَم به این جهان گذاشتند به جهاتی (1) آن معرفت فراموش شده را به یادشان آورد و انبیای عظام مذکر (یادآورنده) بشر می باشند، و معرفت خداوند ذاتی، دایمی و همیشگی است. (2)

و این معرفت که لازمه ذاتی انسانی ذی شعور است - با اندک تأملی برایش روشن گردد و چون انسان ذاتاً مخلوق و محتاج است، هنگامی که فقر و احتیاج خود را مشاهده نماید ناگزیر به خالق اعتراف نماید و همین عین معرفت به خالق است

با این وصف، محتاج به برهان منطقی اصطلاحی و اثبات برهان [استحاله] دور و تسلسل نیست.

و بالجمله ، معنی فطری بودن «معرفت خداوند» این است که : خلقت بشر ملازم با علم و وجدان مخلوقیت و احتیاج و مصنوع بودن است. در این صورت، ناچار اعتراف به صانع و خالق قادر خود می نماید.

شایسته است بعضی از آیات و روایات وارده در این ،باب ، ذکر شود تا به برکتِ آن ها مطلب روشن و حقیقت واضح و ایمان کامل گردد.

﴿فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنِيفًا فِطْرَةَ اللَّهِ الَّتِي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْهَا لا تَبْدِيلَ لِخَلْقِ اللَّهِ ذَلِكَ الدِّينُ الْقَيِّمُ وَ لَكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لا يَعْلَمُونَ ﴾ (3)

به پای دار قصد خود را برای دینی که به حق است فطرت آن چنانی که خداوند

ص: 83


1- به جهاتی: به صورت های گوناگون؛ مانند وقتی که انسان در تنگنای شدید واقع می شود و حالت توسّل و انابه ویژه ای به او دست می دهد.
2- از این رو همگانی و همه جایی است و گاه به واسطهٔ آلودگی به هوا و علائق نفسانی مستور می گردد، لیکن محو و نابود نمی شود به خلاف آن چه در اثر عادت پیش می آید که این سه خصوصیت را ندارد؛ یعنی همگانی، همه جایی و همیشگی نیست . (س).
3- سوره روم (30)، آیه 30

آفرید مردم را بر آن ، و تبدیل برای خلقت خدایی نیست، اینست دین پابرجا و لكن اغلب مردم نمی دانند

فى التوحيد مسنداً عن زراره قال : قلتُ لأبي جعفر علیه السلام:

أصلَحَكَ الله ! قول الله - عزّوجلّ - في كتابه ﴿فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْها﴾ ؟

قال : فَطَرَهم على التوحيد عند الميثاق على معرفته أنَّه رَبُّهم.

قلت : و خاطبوه ؟

قال : فَطَأطأ رأسه ، ثُمَّ قال : لولا ذلك ، لم يَعلَمُوا مَن رَبُّهُم و لا مَن رازقُهُم ! (1)

[زراره می گوید از امام باقر علیه السلام پرسیدم: خدا (امور) تو را سر و سامان دهد. خدای بزرگ می فرماید: «این فطرتی است که خدا مردمان را بر آن سرشت» مقصود از این سخن چیست؟

امام علیه السلام فرمود خدا در میثاق مردم را بر یکتا پرستی سرشت؛ بر معرفت خودش به این که او پروردگارشان است.

زراره می گوید: پرسیدم: آیا مردم او را مخاطب ساختند ؟

امام علیه السلام سرش را تکان داد، سپس گفت: اگر چنین نبود که ، مردم پروردگار و روزی دهنده شان را نمی شناختند!]

و فيه ايضاً مسندا عن زراره عن أبي جعفر علیه السلام قال :

سألتُهُ عن قول الله ، عزوجل: ﴿حُنَفاءَ لِلَّهِ غَيْرَ مُشْرِكِينَ بِهِ ﴾ (2) و عن الحنيفيّة، فقال هي ﴿ فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْها لا تَبْدِيلَ لِخَلْقِ اللَّهِ ﴾ (3)

ص: 84


1- توحید صدوق، ص 330، حدیث 8؛ بحار الأنوار، ج 3، ص 278، حدیث 10.
2- سوره حج (22)، آیه 31
3- سوره روم (30)، آیه 30

و قال فطرهم الله على المعرفة .

قال زرارة وَ سألته عن قول الله عزّوجلّ ﴿وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّكَ مِن بَنِي آدَمَ مِن ظُهُورِهِمْ ذُرِّيَّتَهُمْ وَ أَشْهَدَهُمْ عَلَى أَنفُسِهِمْ أَلَسْتُ بِرَبِّكُمْ قَالُوا بَلَى شَهِدْنَا أن تَقُولُوا يَوْمَ الْقِيَامَةِ إِنَّا كُنَّا عَنْ هَذَا غَافِلِينَ ﴾ (1) قَالَ أَخْرَجَ مِن ظَهْر آدم ذُرِّيَّتَه إلى يوم القيامة ، فَخَرَجُوا كالذَّرِّ فَعَرَّفَهُم و أراهم صُنعَه ، (2) و لولا ذلك لَم يَعرِف أحدٌ رَبَّه ؛ و قال : قال رسول الله صلى الله عليه و سلم كُلَّ مولود يُولَدُ عَلَى الفطرة ؛ يعنى على المعرفة بأنَّ الله - عز وجل - خالقه ، فذلك قوله ﴿ وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضَ لَيَقُولُنَّ اللَّهُ﴾ (3) (4)

[ترجمه روایت بر اساس توحید صدوق، چنین است:

زراره می گوید: از امام باقر علیه السلام دربارۀ این آیه پرسیدم: «در حالی که یکتاپرست هستید و به خدا شرک نمی ورزید و از (دین) حنیف؟

امام علیه السلام فرمود: «آن فطرتی است که خدا مردم را بر آن سرشت ، هیچ تبدیل (و دگرگونی) برای آفرینش خدا نیست» و فرمود: خدا مردم را بر معرفت (و شناختِ ) خود سرشت.

زراره می گوید: دربارهٔ این سخن خدای بزرگ از آن حضرت سؤال کردم که

ص: 85


1- سوره اعراف (7)، آیه 172.
2- در اصول کافی، ج 2، ص 12، حدیث 4 «و أراهم نفسه» آمده است و همین عبارت با سایر روایاتی که در بیان معرفت و شناخت خداوند در عالم ذرّ وارد شده مناسب تر است و بر این اساس احتمال اشتباه در نسخهٔ توحید صدوق قوی به نظر می رسد اگر چه این احتمال نیز داده شده که مراد از صنع (بنا بر نسخه توحید) اصل معرفت و شناخت خداوند متعال باشد چنان که در روایات متعددی وارد شده: معرفت، صنع خدا و فعل اوست (بحار الأنوار ، ج 5، ص 220) و این همان معرفت فطری است که سر آغازش در عالم ذرّ بوده و با شناخت خداوند به وسیلهٔ عقل و پی بردن از مصنوع به صانع متفاوت است (نگاه کنید به : تنبیهات حول المبدء و المعاد، ص 123).
3- سورة لقمان (31)، آیه 25
4- توحید صدوق، ص 331، حدیث 9؛ نیز نگاه کنید به اصول کافی، ج 2، ص 12، حدیث 4؛ بحارالأنوار، ج 3، ص 279، حدیث 11.

می فرماید: «هنگامی که پروردگارت از نسل بنی آدم پیمان گرفت...» امام علیه السلام فرمود: خدا از پشت آدم علیه السلام ذُریه اش را تا روز قیامت بیرون آورد، آنان به صورت موجودات ذره ای (و بسیار کوچک) بیرون آمدند! پس خداوند آفرینش خویش را به آنان شناساند و نمایاند و اگر این نبود هیچ کس پروردگارش را نمی شناخت

و امام علیه السلام نقل کرد که رسول خدا صلی الله علیه و اله فرمود: هر نوزادی بر فطرتِ (الهی) زاده می شود؛ یعنی بر این معرفت که خدای بزرگ خالق اوست، و این همان سخن خداست که می فرماید: «اگر از آنان بپرسی چه کسی آسمان ها و زمین را آفرید ، البته که می گویند: خدا»].

و از این قبیل روایات در توحید صدوق و سایر کتبِ معتبر زیاد است. پس به موجب آیات و روایات معرفت خداوند فطری و از لوازم ذات است و معنی دعوت به دین حنیف، همین تذکر به فطرت است؛ چنان که در مورد دعوت حضرت ابراهیم علیه السلام بود:

﴿وَ كَذَلِكَ نُرِي إِبْرَاهِيمَ مَلَكُوتَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَ لِيَكُونَ مِنَ الْمُوقِنِينَ فَلَمَّا جَنَّ عَلَيْهِ اللَّيْلُ رَأَىٰ كَوْكَبًا ۖ قَالَ هَٰذَا رَبِّي ۖ فَلَمَّا أَفَلَ قَالَ لَا أُحِبُّ الْآفِلِينَ ﴾ : (1)

[و این چنین ما ملکوت آسمان ها و زمین را به ابراهیم می نمایانیم (تا آن ها را دریابد) و برای این که از یقین داران باشد؛ چون شب سایه گسترد ستاره ای دید، گفت: این پروردگار من است! پس چون (آن ستاره) غروب کرد گفت: من از دیده پنهان شدگان را دوست نمی دارم!]

إلى قوله تعالى :

﴿يٰا قَوْمِ إِنِّي بَرِيءٌ مِمّٰا تُشْرِكُونَ * إِنِّي وَجَّهْتُ وَجْهِيَ لِلَّذِي فَطَرَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ حَنِيفًا ۖ وَ مَا أَنَا مِنَ الْمُشْرِكِينَ﴾ (2)

ص: 86


1- سوره انعام (6)، آیه 75 -76
2- سوره انعام (6)، آیه 78 - 79.

[ای قوم من! من از آن چه شما شرک می ورزید بیزارم من رو سوی کسی می کنم که آسمان ها و زمین را آفرید یکتا پرستم و از مشرکان نمی باشم].

چون غروب نمودن و غایب شدن از آثار و لوازم مخلوقات است، فرمود: این ها مانند خودم آثار مخلوقیت دارند! پس لیاقت خالقیت نخواهند داشت و خالق من کسی است که آسمان و زمین را آفریده است.

چون در زمان حضرت ابراهیم غالب مردم ستاره و خورشید را می پرستیدند و حضرت آن ها را خدا نمی دانست به طریق سؤال استفهام فرمود: آیا چیزهایی که دارای طلوع و غروب و آثار مخلوقیت باشند، خالق من هستند ؟!

چون دوستی حضرت پروردگار از لوازم قهریّه معرفت او است ، لذا نفى الوهيت ماه و ستاره و خورشید را به «نفی مَحَبَّت» تعبیر فرمود

از اشخاص عاقل و منصف سؤال می شود که: آیا مخلوقیت و عجز و احتیاج خود را درک نمی کنند؟ (1) آیا هر چه را که مشاهده می کنند آثار بیچارگی و مصنوعیت و نشانه علم و قدرت خالق را در آن نمی بینند؟ همین است معنی معرفتِ فطری ! (2) بلی، این معرفت ، محتاج به تذکُّر است؛ زیرا غفلت و نسیان ، مانع ظهور این امر فطری است .

تنبيه

باید دانست که در انسان جهاتی موجود است که باعث غفلت و نسیان از معبود گردد. شکی نیست جسم و روح در تحت تأثیر و تَأثُّر یک دیگر می باشند و هر مقدار مزاج از حَدِّ اعتدال خارج شود در روح به همان مقدار نیز مُؤثَّر است. اگر مراعاتِ حفظ اعتدال نشود، موجب غفلت روح گردد.

ص: 87


1- در متن «نمی کنید» ضبط شده .است
2- این فطرت به معنای سوم است- که در بحث فطرت یاد شد- و آن استدلال روشن و «و قضايا قياساتها معها» بود؛ چنان که (در پانویس ص (79 (80) تبیین گشت. (س)

و از جمله اموری که موجب غفلت و نسیان از معبود متعال است نافرمانی از عقل و رو گردانیدن از حق است، بلکه خود اعراض از حق توجّه به غیر خدا است و بالنتيجه منجر به تکذیب اوامر الهی بلکه منتهی به انکار خداوند گردد.

﴿ثُمَّ كَانَ عَاقِبَةَ الَّذِينَ أَسَاءُوا السُّوأَىٰ أَنْ كَذَّبُوا بِآيَاتِ اللَّهِ وَ كَانُوا بِهَا يَسْتَهْزِئُونَ﴾؛ (1)

یعنی: پس سرانجام کسانی که اعمال زشت را به جا آورند این است که تکذیب نمایند آیات خداوند را و به آن ها سُخریه نمایند.

و نیز از جمله اموری که موجب غفلت و اعراض از حق است تقلید پدران جسمی و روحی است؛ زیرا که آشکار است که تقلید و اعتماد به قول دیگران در عقاید شخص، مؤثر می باشد و به جهات مذکوره است که در آیات و روایات شریفه به اموری که موجب غفلت و نسیان از خالق است اشاره شده و به کلیه اموری که موجب سلامتی بدن و صفای روح است- از انعقاد نُطفه تا هنگام مرگ - تأکید بلیغ شده و تقلید عقاید و افعال پدران مذمت شده است؛ چنان که از قول کفار دربارهٔ تقلید پدران می فرماید:

﴿إِنَّا وَجَدْنَا آبَاءنَا عَلَى أُمَّةٍ وَ إِنَّا عَلَى آثَارِهِم مُّقْتَدُونَ ﴾ (2)

[ما پدران مان را بر آیینی یافتیم و بر آثارشان اقتدا می کنیم].

﴿قَالُوا أَجِئْتَنَا لِنَعْبُدَ اللَّهَ وَحْدَهُ وَ نَذَرَ مَا كَانَ يَعْبُدُ آبَاؤُنَا ۖ فَأْتِنَا بِمَا تَعِدُنَا إِنْ كُنْتَ مِنَ الصَّادِقِينَ ﴾ (3)

[گفتند: آیا به سوی ما آمده ای که تنها خدا را بپرستیم و آن چه را پدران مان می پرستیدند واگذاریم؟ اگر راست می گویی، تهدیدهایی که به ما وعده می دهی، بیار!]

ص: 88


1- سوره روم (30)، آیه 10
2- سوره زخرف (43)، آیه 23
3- سوره اعراف (7)، آیه 70

و یکی از جهات غفلت و اعراض از خداوند آن است که خداوند کسی را به خود واگذارد؛ یعنی پس از هدایت و اتمام حجت ، چون شخص نافرمانی ورزد و از حکم عقل سرپیچد، مستَحقِ خذلان گردد که در این موقع او را یار و مددکاری نیست و به هر بدبختی و ضلالت و شقاوت دچار شود.

چند آیه برای نمونه ذکر می گردد:

﴿مَنْ يُضْلِلِ اللّٰهُ فَلاٰ هٰادِيَ لَهُ وَ يَذَرُهُمْ فِي طُغْيٰانِهِمْ يَعْمَهُونَ ﴾ (1)

[هر کس را که خدا گمراه کند هیچ هدایت گری برایش نیست، و آنان را وا می گذارد تا در سرکشی خویش سرگردان بمانند .

﴿فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ فَزادَهُمُ اللَّهُ مَرَضاً وَ لَهُمْ عَذابٌ أَلِيمٌ بِما كانُوا يَكْذِبُونَ ﴾ (2)

در دل هاشان مرضی است و خدا نیز بر مرض شان بیفزود و به کیفر دروغی که گفته اند برایشان عذابی است دردآور]

﴿اللَّهُ يَسْتَهْزِئُ بِهِمْ وَ يَمُدُّهُمْ فِي طُغْيانِهِمْ يَعْمَهُونَ ﴾ (3)

[خداست که آن ها را ریشخند می کند و آن ها را وا می گذرد تا همچنان در طغیان خویش سرگردان بمانند ]

﴿فَبَدَّلَ الَّذِينَ ظَلَمُوا قَوْلًا غَيْرَ الَّذِي قِيلَ لَهُمْ فَأَنْزَلْنَا عَلَى الَّذِينَ ظَلَمُوا رِجْزًا مِنَ السَّمَاءِ بِمَا كَانُوا يَفْسُقُونَ ﴾؛ (4)

[ستم کاران سخنی جز آن چه به آن ها گفته شده بود آوردند؛ و بر آنان به جزای نافرمانی که کرده بودند، عذابی آسمانی فرو فرستادیم ].

ص: 89


1- سوره اعراف (7)، آیه 186.
2- سوره بقره (2)، آیه 10.
3- سوره بقره (2)، آیه 15
4- سوره بقره (2)، آیه 59

چنان که معلوم شد بعضی امور باعث غفلت و نسیان از خالق یکتا و حجاب ظهور فطرت اولیه شود؛ لذا بشر محتاج به مُذکّری است که آن چه را دیده و دانسته و غفلت دارد، به خاطر او آورد و به همین جهت پیغمبران و قرآن مجید- در کلام خداوند - مُذكّر و تَذْكِرَه نامیده شده اند.

معلوم است شخص یا کلامی در صورتی مُذكّر نامیده می شود که مطلب فراموش شده را به یاد آورد و کم تر سوره ای است که این مطلب را بیان نکرده باشد و اجمالاً چند آیه ذکر می شود:

﴿كِتَابُ أُنزِلَ إِلَيْكَ فَلَا يَكُن فِي صَدْرِكَ حَرَجٌ مِّنْهُ لِتُنذِرَ بِهِ وَ ذِكْرَى لِلْمُؤْمِنِينَ﴾ (1)

[کتابی است بر تو نازل شده نباید در سینه ات حَرَج (و احساس دل تنگی) از آن راه یابد! تا با آن بیم دهی و یادآوری برای مؤمنان باشد].

﴿... وَ جاءَكَ في هذِهِ الحَقُّ وَ مَوْعِظَةٌ وَ ذِكْرى لِلْمُؤْمِنين﴾ (2)

[و در اخبار این پیامبران بر تو سخن حق آمد و برای مؤمنان موعظه مایه تذکر است]

﴿أَوَلَمْ يَكْفِهِمْ أَنَّا أَنزَلْنَا عَلَيْكَ الْكِتَابَ يُتْلَى عَلَيْهِمْ إِنَّ فِي ذَلِكَ لَرَحْمَةً وَ ذِكْرَى لِقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ ﴾ (3)

[آیا آنان را این بسنده نیست که بر تو کتاب فرستادیم که بر آن ها تلاوت می شود؟! در این کتاب برای گروهی که ایمان می آورند رحمت و یادآوری است ].

ص: 90


1- سوره اعراف (7)، آیه 2.
2- سوره هود (11)، آیه 120.
3- سورۂ عنکبوت (29)، آیه 51

و آیات کثیره دیگر از جمله:

﴿فَذَكِّرْ إِنْ نَفَعَتِ الذِّكْرى * سَيَذَّكَّرُ مَنْ يَخْشى ﴾ ؛ (1)

تذکر بده اگر یادآوری سود می بخشد آن که می ترسد پند می پذیرد ].

﴿وَ لَقَدْ يَسَّرْنَا الْقُرْآنَ لِلذِّكْرِ فَهَلْ مِنْ مُدَّكِرٍ﴾ (2)

[و این قرآن را آسان قرار دادیم برای یادآوری (پندگیری) آیا پند گیرنده ای هست ؟] .

﴿فَذَكِّرْ إِنَّمَا أَنتَ مُذَكِّرُ﴾ ؛ (3)

[پس تذکر بده که تو تنها یاد آورنده ای]

﴿ص وَالْقُرْآنِ ذِي الذِّكْرِ ﴾ ؛ (4)

[سوگند به قرآن دارای ذکر (عنصر یادآوری)].

﴿طه * مَا أَنزَلْنَا عَلَيْكَ الْقُرْآنَ لِتَشْقَى * إِلَّا تَذْكِرَةً لِمَن يَخْشَى ﴾؛ (5)

طه، ما آیات را بر تو نفرستادیم که نگون بخت شوی مگر یادآوری برای آن که می ترسد ].

و در مواضع دیگر قرآن مجید :

﴿إِنَّ هَذِهِ تَذْكِرَةُ فَمَن شَاء اتَّخَذَ إِلَى رَبِّهِ سَبِيلاً ﴾؛ (6)

[این (قرآن) یاد آورنده ای است برای هر کس که راهی سوی پروردگارش بر گیرد ] .

ص: 91


1- سورة اعلی (87) آیه 109
2- سوره قمر (54)، آیه 40
3- سوره غاشیه (88)، آیه 21
4- سورة ص (38) آیه 1
5- سوره طه (20) آیه 1-3 (روشن است که مقصود در این جا آیه سوم این سوره است، در حالی که آیه سوم در ،متن پس از چهار آیه ،بعد جداگانه ذکر شده است).
6- سوره مزمل (73)، آیه 19

﴿كَلَّا إِنَّهُ تَذْكِرَةٌ * فَمَن شَاء ذَكَرَهُ﴾؛ (1)

[نه چنین است! آن قرآن تذکره است هر که خواهد ( و خواستار باشد ) یاد می آورد و از آن پند می گیرد ]

﴿وَ إِنَّهُ لَتَذْكِرَةُ لِلْمُتَّقِينَ ﴾ (2)

[و آن قرآن مسلّماً یادآورنده ای است برای پرهیزکاران ].

﴿ فَمَا لَهُمْ عَنِ التَّذْكِرَةِ مُعْرِضِينَ ﴾ (3)

[چه شده است که آنان از تذکر و یادآوری روی گردان اند ]

﴿إِنْ هُوَ إِلَّا ذِكْرُ لِلْعَالَمِينَ ﴾ (4)

[قرآن نیست مگر یادآوری برای جهانیان ].

﴿وَ لَقَدْ صَرَّفْنَا فِي هَذَا الْقُرْآنِ لِيَذَّكَّرُوا ﴾ ؛ (5)

[و به راستی ، ما در این قرآن حقایق را گونه گون بیان کردیم ، تا پند گیرند ].

﴿لِمَنْ أَرَادَ أَن يَذَّكَّرَ أَوْ أَرَادَ شُكُورًا ﴾ ؛ (6)

[برای هر کس که بخواهد عبرت گیرد یا بخواهد سپاسگزاری نماید ]

﴿إِنَّ فِي ذَلِكَ لَذِكْرَى لِمَن كَانَ لَهُ قَلْبُ أوْ ألْقَى السَّمْعَ وَهُوَشَهِيدٌ ﴾، (7)

[ در این عناصر و معارف تذکری است برای کسی که دارای قلب (زنده) باشد یا حضور یابد و گوش فرا دهد ]

ص: 92


1- سوره مدثر (74)، آیه 54 - 55
2- سوره حاقه (69) آیه 48
3- سوره مدثر (74)، آیه 49.
4- سورة تكوير (81) آیه 27
5- سوره اسراء (17)، آیه 41.
6- سوره فرقان (25)، آیه 62
7- سورۂ ق (50)، آیه 37

﴿أَنَّى لَهُمُ الذِكْرَى وَ قَدْ جَاءَهُمْ رَسُولُ مُّبِينُ ﴾ (1)

[ چه جای یادآوری برای ایشان است (پیش از این) رسولی روشن گر برایشان آمد].

﴿إِنْ هُوَ إِلَّا ذِكْرُ لِلْعَالَمِينَ * لِمَن شَاء مِنكُمْ أَن يَسْتَف يَسْتَقِيمَ ﴾ (2)

[این قرآن یادآوری است برای جهانیان؛ برای کسی از شما که بخواهد در راه راست استوار بماند ]

﴿ أَوَعَجِبْتُمْ أَنْ جَاءَکُمْ ذِکْرٌ مِنْ رَبِّکُمْ عَلَی رَجُل مِنْکُمْ ﴾ (3)

[آیا در شگفت شدید از این که به یادآورنده ای از پروردگارتان بر شخصی از شما فرود آمد ].

﴿إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِكْرَ وَ إِنَّا لَهُ لَحَافِظُونَ ﴾ (4)

[ما این (کتاب) یادآورنده را فرو فرستادیم و خود پاسدار آنیم ]

﴿يا أَيُّهَا الَّذِي نُزِّلَ عَلَيْهِ الذِّكْرُ ﴾ (5)

[ای کسی که (کتاب) یاد آور بر او فرود آمد ]

﴿وَ أَنزَلْنَا إِلَيْكَ الذِّكْرَ لِتُبَيِّنَ لِلنَّاسِ ﴾ (6)

[این (کتاب) یادآورنده را سویت فرو فرستادیم تا برای مردم آن چه را به سوی ایشان نازل شده است تبیین کنی ]

﴿آتَيْنَاكَ مِن لَّدُنَّا ذِكْرًا ﴾ (7)

[و از نزد خودمان تو را (کتاب) یادآورنده ای دادیم ]

ص: 93


1- سوره دخان (44)، آیه 13
2- سوره تکویر (81) آیه 27-28
3- سوره اعراف (7) آیه 63
4- سوره حجر (15)، آیه 9
5- سوره حجر (15)، آیه 6
6- سوره نحل (16)، آیه 44
7- سوره طه (20) آیه 99

﴿أَوْ يُحْدِثُ لَهُمْ ذِكْرًا﴾ ؛ (1)

[یا برای آنان تذکری پدید آورد ]

﴿إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا بِالذِكْرِ لَمَّا جَاءَهُمْ وَ إِنَّهُ لَكِتَابُ عَزِيزُ﴾ (2)

[کسانی که به این کتاب یادآورنده آن گاه که نزدشان آمد کافر شدند ، و این کتابی است بس عزیز (و نفیس)].

﴿فَاسْتَمْسِكْ بِالَّذِي أُوحِيَ إِلَيْكَ إِنَّكَ عَلَى صِرَاطٍ مُّسْتَقِيمٍ * [ وَ إنَّهُ لَذِکْرٌ لَکَ وَ لِقَوْمِکَ وَ سَوْفَ تُسْألونَ ﴾ ] (3)

[پس چنگ آویز به آن چه بر تو وحی شده که تو بر راه راست، استواری و این مایه یادآوری تو و قوم تو است و به زودی سؤال خواهید شد ].

﴿إِنْ هُوَ إِلَّا ذِكْرُ وَ قُرْآنُ مُّبِينٌ ﴾؛ (4)

[نیست آن مگر ذکر و یادآورنده و قرآن روشن گر (که حق را از باطل جدا می سازد) ].

و از این قبیل آیات- که بیان می کند قرآن مجید «ذِکر» و «تَذْكِره» و «ذِكْری» و «مُذكّر» است بسیار .است

و نیز آیاتی در قرآن مجید است که دلالت می کند بر این که حضرت ختمی مرتبت صلى الله عليه و سلم مَذکّر می باشد .

چند روایت در این باب نیز نگاشته می شود:

عن العياشي عن اميرالمؤمنين علیه السلام عن رسول الله صلى الله عليه و سلم عن جبرئيل فقال :

مُحَمَّدُ ، سَيَكُونُ فِي أُمَّتِكَ فِتْنَةٌ . قُلْتُ : فَمَا الْمَخْرَجُ مِنْهَا ؟ فَقَالَ : كِتَابُ

ص: 94


1- سورة طه (20)، آیه 113
2- سوره فصلت (41)، آیه 41
3- سوره زخرف (43) آیه 43-44
4- سوره یس (36)، آیه 69

اللَّهِ فِيهِ بَيَانُ مَا قَبْلَكُمْ مِنْ خَبَرٍ ، وَ خَبَرُ مَا بَعْدَكُمْ ، وَ حُكْمُ مَا بَيْنَكُمْ ، وَ هُوَ الْفَصْلُ لَيْسَ بِالْهَزْلِ! مَن وليّه مِن جَبَّارٍ فَعَمِلَ بِغَيْرِهِ قَصَمَهُ اللَّهُ ، وَ مَنِ الْتَمَسَ الْهُدَى فِي غَيْرِهِ أَضَلَّهُ اللَّهُ؛ و هو الحَبلُ المَتين ، وَ هُوَ حَبْلُ اللَّهِ الْمَتِينُ ، وَ هُوَ الذِّكْرُ الْحَكِيمُ ، وَ هُوَ الصِّرَاطُ الْمُسْتَقِيمُ

إلى أن قال :

﴿وَ لاَ تَنْقَضِی عَجَائِبُهُ وَ لاَ یَشْبَعُ مِنْهُ اَلْعُلَمَاءُ ... مَنِ اِعْتَصَمَ بِهِ« هُدِیَ إِلی صِراطٍ مُسْتَقِیمٍ﴾ (1)

عیاشی از حضرت امیر علیه السلام نقل کند که آن حضرت از رسول خدا صلی الله علیه و آله و رسول خدا صلی الله علیه و آله از جبرئیل نقل کند که گفت جبرئیل:

ای محمد، به زودی واقع شود در امت تو فتنه و امتحانی! فرمود: مَخْرَج [ راه خروج ] از آن چیست ؟ عرض کرد : کتاب خدا، که در اوست بیان گذشته شما و حکم بین شما جدا کننده حق از باطل است و نیست بی فایده؛ ستم کاری که روگرداند از آن و عمل کند به غیر آن ، خدا او را در هم شکند و کسی که طلب کند هدایت را از غیر او خداوند او را گمراه کند

و او ریسمان محکم و ذكر حکیم است و او راه مستقیم است؛ تمام نمی شود عجائب قرآن و سیر نمی شوند از او علما کسی که چنگ زند به قرآن به سوی راه راست راه یابد.

عن العياشي عن السيد المجتبى علیه السلام قال :

﴿قِیلَ لِرَسُولِ اَللَّهِ صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ إِنَّ أُمَّتَکَ سَیَفْتَتِنُ فَسُئِلَ مَا اَلْمَخْرَجُ مِنْ ذَلِک ؟ فَقَال: کِتَابُ اَللَّهِ اَلْعَزِیزُ اَلَّذِی ﴿لا یَأْتِیهِ اَلْباطِلُ مِنْ بَیْنِ یَدَیْهِ وَ لا مِنْ خَلْفِهِ تَنْزِیلٌ مِنْ حَکِیمٍ حَمِید﴾ (2) مَنِ ابْتَغَى العلمَ في غيره أَضَلَّهُ اللَّهُ﴾.

ص: 95


1- تفسیر عیاشی، ج 1، ص 3، حديث 2؛ بحار الأنوار ، ج 89، ص 25، حدیث 25
2- سوره فصلت (41)، آیه 42

إلى أن قال:

﴿وَ هُوَ اَلذِّکْرُ اَلْحَکِیمُ، وَ اَلنُّورُ اَلْمُبِینُ، وَ اَلصِّرَاطُ اَلْمُسْتَقِیمُ. فِیهِ خَبَرُ مَا کَانَ قَبْلَکُمْ، وَ نَبَأُ مَا بَعْدَکُمْ،، وَ حُکْمُ مَا بَیْنَکُمْ، وَ هُوَ اَلْفَصْلُ لَیْسَ بِالْهَزْلِ﴾ (1)

عیاشی از حضرت مجتبی علیه السلام نقل کند که آن حضرت فرمود:

گفته شد به حضرت رسول صلی الله علیه و آله به زودی امت شما امتحان شوند! مَخْرَج از آن چیست؟ فرمود: کتاب خدای عزیز «که باطل از پس و پیش او راه نیابد، نازل شده از حکیم حمید» کسی که طلب کند علم را در غیر آن خداوند گمراهش کند.

قرآن است ذکر حکیم و نور مبین و راه راست در اوست خبر قبل شما و خبر بعد شما و حکم بین شما و جدا کننده حق و باطل است و نیست بیهوده

في تفسير الامام قال رسول الله صلى الله عليه و سلم:

﴿إِنَّ هَذَا اَلْقُرْآنَ هُوَ اَلنُّورُ اَلْمُبِینُ، وَ اَلْحَبْلُ اَلْمَتِینُ، وَ اَلْعُرْوَهُ اَلْوُثْقَی وَ اَلدَّرَجَهُ اَلْعُلْیَا وَ اَلشِّفَاءُ اَلْأَشْفَی وَ اَلْفَضِیلَهُ اَلْکُبْرَی وَ اَلسَّعَادَهُ اَلْعُظْمَی؛ مَنِ اِسْتَضَاءَ بِهِ نَوَّرَهُ اَللَّهُ وَ مَنْ عَقَدَ بِهِ أُمُورَهُ عَصَمَهُ اَللَّهُ﴾ (2)

در تفسیر امام است که حضرت رسول فرمود:

این قرآن نور آشکارا و ریسمان محکم و دستگیره های محکم و درجه و مرتبه اعلا و شفا دهنده ترین شفادهندگان و سعادت عظیم و بزرگتر فضیلت است؛ کسی که به قرآن طلب نور نماید خداوند او را نورانی کند و کسی که امور خود را به قرآن پیوند زند خداوند او را نگه داری کند

پس دعوت قرآن و انبیای عظام دعوت و تذكَّر به معرفت فطری مرکوز است و مُسلَّم است کسی که بخواهد راه به خدا پیدا کند و معرفت یابد ، باید در مقام طلب و تَذكُّر

ص: 96


1- تفسیر عیاشی، ج 1، ص 6 ، حدیث 11 ؛ بحار الأنوار ، ج 89، ص 27 ، حدیث 30
2- تفسیر امام عسکری علیه السلام، ص 449، حدیث 297؛ بحار الأنوار، ج 89، ص 31، حدیث 34.

باشد نه در مقام جحد و انکار؛ زیرا در این صورت نتیجه عکس شود و ضلالت و بدبختی نصیب او گردد؛ لذا عده ای از منکرین مانند ابوجهل و غیر او چون در مقام طلب تذکر نبودند دعوت حضرت رسول صلی الله علیه و اله در آنان به عکس نتیجه می بخشید و بر شقاوت شان افزوده می شد:

﴿فَلَمّا جاءَتْهُمْ آیاتُنا مُبْصِرَهً قالُوا هذا سِحْرٌ مُبِینٌ * وَ جَحَدُوا بِهَا وَ اسْتَيْقَنَتْهَا أَنفُسُهُمْ ظُلْمًا وَ عُلُوًّا فَانظُرْ كَيْفَ كَانَ عَاقِبَةُ الْمُفْسِدِينَ ﴾ (1)

[چون آیاتِ روشنگرانه ،ما ایشان را ،آمد گفتند: این سحر آشکار است؛ در حالی که در وجدان شان به آن یقین داشتند از روی ظلم و برتری جویی، آن را انکار کردند؛ پس بنگر که فرجام تبهکاران چگونه است ]

کسی که در مقام انکار و استهزای حق باشد قابلیت هدایت و معرفت را ندارد، بلکه باید او را به خود واگذارد:

﴿ذَرْهُمْ یَأْکُلُواْ وَ یَتَمَتَّعُواْ وَ یُلْهِهِمُ الْأَمَلُ فَسَوْفَ یَعْلَمُونَ ﴾ (2)

[آنان را واگذار بخورند و بهره مند باشند و آرزوهای دور و دراز سرگرم شان سازد، به زودی می دانند (که جهان از آن کیست و حقایق کدام است و آدمی چه سرنوشتی دارد)]

﴿فَذَرهم يَخُوضُوا و يَلعَبُوا حتّى يُلاقُوا يومَهُمُ الّذى يُوعَدون ﴾ (3)

[ واگذارشان در خود فرو روند و سرگرم باشند تا روزی را که وعده داده شدند ملاقات کنند ] .

بلی اگر ترک مُجادله و تَکلُّم با شخص مُنکر و جاحد، موجب گمراهی عده ای از مستضعفين شود یا حفظ ناموسی از نوامیس الهیّه متوقف بر جدال باشد، لازم است

ص: 97


1- سورۂ نمل (27)، آیه 13 - 14.
2- سوره حجر (15) آیه 3
3- سورۂ معارج (70) آیه 42

کسی که عالم به جدال است و اهلیت آن را دارد با شخص مُنكر، جدال به اَحْسَن نماید؛ جدالِ اَحْسَن آن است که انسان قول باطل کسی را به سخن حق- و یا به چیزی آن را قبول داشته باشد و حق داند - رد نماید (اگر چه مطلبی را که طرف قبول دارد و مسلم می داند آن هم باطل باشد):

﴿ادْعُ إِلى سَبيلِ رَبِّكَ بِالْحِكْمَةِ وَالْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ وَ جَادِلْهُمْ بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ إِنَّ رَبَّكَ هُوَ أَعْلَمُ بِمَن ضَلَّ عَن سَبِيلِهِ وَ هُوَ أَعْلَمُ بِالْمُهْتَدِينَ ﴾ ؛ (1)

[به راه پروردگارت با حکمت و اندرز ،نیک فراخوان ؛ و به بهترین شیوه با آن ها مجادله و گفت و گو کن . همانا پروردگارت به آن که از راه او گمراه شد ، داناتر است؛ و (نیز) او به هدایت یافتگان آگاه تر است ]

و در روایتی حضرت صادق علیه السلام معنای «جدال به احسن» را کاملاً بیان می فرمایند(2) که در محل خود ذکر خواهیم نمود.

کسی که مُنکر و معاند است و به واسطهٔ اعراض از حق و زیادی ظلم و عصیان فطرت ثانویه پیدا کرده و حال استماع کلمۀ حق و تَدبُّر و تَفکُّر در آیات را ندارد و مُتَذكَّر به قرآن نشود، قابل اعتنا و تَکلُّم نیست :

﴿ ثُمَّ کَانَ عَاقِبَهُ الَّذِینَ أَسَاؤُوا السُّوأَی أَن کَذَّبُوا بِآیاتِ اللّهِ وَ کانُوا بِها یَسْتَهْزِؤوُنَ﴾ (3)

[آن گاه عاقبت کسانی که به کارهای ناشایست دست یازیدند این شد که آیات خدا را تکذیب کنند و به ریشخند گیرند]

ص: 98


1- سوره نحل (16) آیه .125
2- مناظره حضرت صادق علیه السلام با شخصی از زنادقه در صفحه 102 و با ابن أبي العوجا در صفحهٔ 109 - 112، خواهد آمد. و نیز رجوع کنید به روایتی که از حضرت صادق علیه السلام ذیل آیه فوق در معنای جدال به احسن وارد شده است، تفسیر منسوب به امام عسکری علیه السلام، ص 527 حدیث 322؛ تفسیر برهان، ج 3، ص 463، حدیث 3
3- سوره روم (30)، آیه 10.

﴿ مَنْ أَظْلَمُ مِمَّنْ ذُكِّرَ بِآياتِ رَبِّهِ ثُمَّ أَعْرَضَ عَنْها إِنَّا مِنَ الْمُجْرِمينَ مُنْتَقِمُون﴾؛ (1)

[کیست ستم کارتر از کسی که آیات خدا یادآورش شود، سپس او از آن ها روی گرداند؟! ما از گنهکاران انتقام می کشیم آنان را سخت کیفر می دهیم) ].

﴿مَنْ أَظْلَمُ مِمَّنْ ذُکِّرَ بِآیاتِ رَبِّهِ فَأَعْرَضَ عَنْها وَ نَسِيَ مَا قَدَّمَتْ يَدَاهُ إِنَّا جَعَلْنَا عَلَى قُلُوبِهِمْ أَكِنَّةً أَن يَفْقَهُوهُ وَ فِی آذَانِهِمْ وَقْراً وَ إِن تَدْعُهُمْ إِلَی الْهُدَی فَلَن یَهْتَدُوا إِذاً أَبَداً﴾ ؛ (2)

[کیست ستم کارتر از کسی که به آیات پروردگارش یادآوری شود، پس از آن ها روگرداند و آن چه را از پیش فرستاده فراموش کند؛ همانا ما بر قلب هاشان پوشش هایی قرار دادیم تا آن را نفهمند و گوش هاشان را سنگین ساختیم (تا نشنوند) و اگر آن ها را به هدایت فراخوانی، هرگز هدایت نیابند] .

﴿اسْتَحْوَذَ عَلَيْهِمُ الشَّيْطَانُ فَأَنسَاهُمْ ذِكْرَ اللَّهِ أُوْلَئِكَ حِزْبُ الشَّيْطَانِ أَلَا إِنَّ حِزْبَ الشَّيْطَانِ هُمُ الْخَاسِرُونَ ﴾ (3)

[شیطان بر آن ها مسلط ،شد پس ذکر خدا را از یادشان برد ایشان یاران شیطان اند؛ بدانید که یاران شیطان زیانکاران اند]

﴿فَلَولا إذ جاءَهُم بَأسُنا تَضَرَّعُوا وَ لکِن قَسَت قُلُوبُهم و زَیَّنَ لَهُمُ الشَّیطانُ ما کانُوا یَعمَلُونَ ﴾ (4)

[چرا وقتی که گرفتاری ها (و کیفرهای) ما آمد گریه و زاری نکردند ؟ ! لیکن (این بی خیالی بدان جهت است که) قلب هایشان سخت شد و شیطان کارهاشان را در نظرشان آراست]

ص: 99


1- سوره سجده (32)، آیه 22
2- سوره كهف (18) آيه .57
3- سوره مجادله (58)، آیه 19
4- سوره انعام (6)، آیه 43.

﴿فَلَمَّا نَسُواْ مَا ذُكِّرُوا بِهِ فَتَحْنَا عَلَيْهِمْ أَبْوَابَ كُلِّ شَيْءٍ حَتَّى إِذَا فَرِحُواْ بِمَا أُوتُوا أَخَذْنَاهُم بَغْتَةً فَإِذَا هُم مُّبْلِسُونَ﴾ (1)

[چون آن چه را یادآوری شدند فراموش کردند برایشان درهای هر چیزی را گشودیم! در این هنگام که به آن چه داده شدند شادمان گشتند ناگهان ایشان را گرفتیم، پس یک باره ناامید شدند ]

﴿وَ لَا يَكُونُوا كَالَّذِينَ أُوتُوا الْكِتَابَ مِن قَبْلُ فَطَالَ عَلَيْهِمُ الْأَمَدُ فَقَسَتْ قُلُوبُهُمْ وَ كَثِيرُ مِنْهُمْ فَاسِقُونَ ﴾ (2)

[ مانند کسانی نباشند که قبل از ایشان به آن ها کتاب داده شد و روزگار بر آن ها طول کشید، پس قلب هاشان سخت شد و بیش تر آنان فاسق (و گناه کار) بودند ].

﴿فَوَیْلٌ لِلْقَاسِیَةِ قُلُوبُهُمْ مِنْ ذِکْرِ اللّهِ اُوْلَئِکَ فِی ضَلال مُبِین ﴾ (3)

[وای بر سنگ دلان از ذکر خدا! (که سیاه دلی نمی گذارد ذکر خدا در آنان اثر کند) آنان در گمراهی آشکار می باشند ]

بیان کیفیتِ دعوت و تَذكَّر

چون بخواهیم طالب حقی را به خداوند تذکُّر دهیم، نخست باید او را از مرحله انکار خالق اخراج نموده و به مقام احتمال برسانیم (4) به این که : او را متوجه کنیم به عجز

ص: 100


1- سوره انعام (6)، آیه 44
2- سوره حدید (57)، آیه 16.
3- سوره زمر (39)، آیه 22.
4- این مراحل چنین اند: الف) خروج از مرحله انکار؛ ب) ورود به مرحله احتمال و شک؛ ج) توجه به اصل محدودیت شناخت آدمی؛ د نتیجه گیری؛ یعنی اثبات عدم امکان انکار قطعی (س).

بشر از رسیدن به حقایق اشیای موجوده در عالم و معرفت ارتباط بین اجزا و احاطه به خواص اشیا؛ سپس بگوییم: بشر با این عجز از احاطه به حقایق اشیای محسوسه، چگونه می تواند انکار خالق و صانع را نماید؟ یا ادعا کند که بر نبودنِ خالقِ متعال ، علم دارم؟! و منکرین خالق متعال نیز می گویند که ما علم به وجودش نداریم - نه این که علم به عدم او داشته باشیم- و آن چه از مُنکرین «إله» نقل شده جز خیال و تخمین و توهُّماتی بیش نیست که نموده اند:

﴿قالُوا ما هِيَ إِلاّ حَياتُنَا الدُّنْيا نَمُوتُ وَ نَحْيا وَ مَا یُهْلِکُنا إِلاَّ الدَّهْرُ وَ ما لَهُمْ بِذلِکَ مِنْ عِلْمٍ إِنْ هُمْ إِلاّ یَظُنُّونَ﴾ ؛ (1)

[گویند: زندگی همین حیات دنیایی است و بس؛ زندگی می کنیم و می میریم، و جز دَهر (روزگار) ما را هلاک نمی سازد ؛ به این امر علم ندارند! تنها گمان می کنند (که چنین باشد)]

﴿وَ مَا يَتَّبِعُ الَّذِينَ يَدْعُونَ مِن دُونِ اللَّهِ شُرَكَاء إِن يَتَّبِعُونَ إِلَّا الظَّنَّ وَ إِنْ هُمْ إِلا يَخْرُصُونَ ﴾؛ (2)

[کسانی که جز خدا شریکانی را می خوانند جز گمان و پندار را پیروی نمی کنند و فقط تخمین می زنند].

بالجمله ، پس از آن که منکر از مرحله انکار به مرتبه احتمال آمد [و] به طریق قرآن تَذكُر به آیاتِ آفاقی و اَنفُسی داده شد باید او را به فطرت اولیه اش متوجه نمود و به اطاعت از حکم عقل وادار نمود تا حقیقتِ امر بر او روشن شود و خدای خود را وجدان نماید.

این بود آن چه قبل از شروع در مطلب ذکرش لازم بود و شایسته بلکه لازم است ذكر خبر شریفی که در این باب - که مُتَضمّن طريق تَذكُر منکر خداوند متعال است - تا

ص: 101


1- سوره جانیه (45) آیه 24
2- سوره یونس (10)، آیه 66

اشخاصی که در این راه هستند طبق آن رفتار نمایند و به مقصود نائل شوند، بعون الله

في الكافي باسناده- في حديث وَقَعَ مناظرة بين الصادق علیه السلام و زنديق من الزنادقه - قال ابو عبدالله علیه السلام:

﴿أَتَعْلَمُ أَنَّ لِلْأَرْضِ تَحْتاً وَفَوْقاً ؟ قال : نعم .

إلى أن قال علیه السلام :

لَيْسَ لِمَنْ لَا يَعْلَمُ حُجَّةٌ عَلَى مَنْ يَعْلَمُ و لَا حُجَّةَ لِلْجَاهِلِ ! یا أَخا أَهْلَ مِصْرَ، تَفَهَّمْ عَنّی، فَإِنّا لَانَشُکُّ فی اللّهِ أَبَداً !

أما تَرَی الشَّمسَ وَالقَمَرَ وَاللَّیلَ وَالنَّهارَ یَلِجانِ فَلا یَشتَبِهانِ، ویَرجِعانِ قَدِ اضطُرّا لَیسَ لَهُما مَکانٌ إِلّا مَکانَهُما ، فَإِن کانا یَقدِرانِ عَلی أن یَذهَبا فَلِمَ یَرجِعانِ ؟ و إِن کانا غَیرَ مُضطَرَّینِ فَلِمَ لا یَصیرُ اللَّیلُ نَهارا وَالنَّهارُ لَیلاً ؟ أُضطُرّا وَاللّهِ یا أخا أهلِ مِصرَ إِلی دَوامِهِما ، وَالَّذِی اضطَرَّهُما أحکَمُ مِنهُما و أکبَرُ

فَقالَ الزِّندیقُ : صَدَقتَ.

ثُمَّ قَال ابو عبد الله علیه السلام: یَا أَخَا أَهْلِ مِصْرَ، إِنَّ الَّذِی تَذْهَبُونَ إِلَیْهِ، وَ تَظُنُّونَ أَنَّهُ الدَّهْرُ، إِنْ کَانَ الدَّهْرُ یَذْهَبُ بِهِمْ، لِمَ لَا یَرُدُّهُمْ؟ وَ إِنْ کَانَ یَرُدُّهُمْ، لِمَ لَا یَذْهَبُ بِهِمْ؟ الْقَوْمُ مُضْطَرُّونَ یا أَخا أَهْلَ مِصْرَ، لِمَ السَّماءُ مَرْفُوعَة ؟ وَالْأَرْضُ مَوْضوعَة ؟ لِمَ لَایَسْقُطُ السَّماءُ عَلَی الْأَرْض ؟ لِمَ لَاتَنْحَدِرُ الْأَرْضُ فَوْقَ طِباقِها ؟....﴾ (1)

ترجمه و توضیح خبر

ضمن حدیث مفصلی که بین حضرت صادق علیه السلام و زندیق مصری اتفاق افتاد حضرت صادق علیه السلام به زندیق فرمود: آیا می دانی که از برای زمین بالا و پائینی است ؟

ص: 102


1- اصول کافی، ج 1، ص 73 - 74، حدیث 1؛ توحید صدوق، ص 294، حدیث 4 (با اندک اختلاف)؛ بحار الأنوار ، ج 3، ص 51 - 52، حدیث 25

عرض کرد: بلی.

فرمود: داخل شدی و سیر کردی زیر و روی زمین را؟ گفت نه.

فرمود: مشرق و مغرب را دیدی و می دانی چیست ماورای آن ؟ گفت : نمی دانم و لکن گمان می کنم چیزی نیست!

فرمود: عجب است از تو که نرفتی و سیر نکردی تا بدانی در آن ها چیست و تو منکر می شوی آن چه را که در آن ها است! آیا عاقل چیزی را که نداند و نشناسد انکار کند! عرض کرد: تاکنون کسی با من تكلُّم نکرده مثل شما !

فرمود: پس تو در شکی! شاید چیزی در آسمان ها و زمین باشد که تو ندانی و شاید نباشد. گفت: شاید باشد.

فرمود: ای مرد مصری! حجتی نیست جاهل را بر عالم و ما هرگز [درباره خدا ] شک نمی کنیم گوش کن و بفهم، آیا نمی بینی که خورشید و ماه دارای حرکات مخصوصی می باشند و به نظم خاصی حرکت می کنند و برای آن ها مسیر مخصوصی است و از برای حرکات آن ها دو ریَّه یا شبیه به آن هست؟

بدیهی است که حرکت از اعراض عارضه به جسم مُتَحرّک می باشد و حرکت غیر از متحرک است و عین حرکت ذاتی جسم نیست؛ زیرا در این صورت تخلُّف حرکت از متحرک محال خواهد بود و جسم ساکن و متحرک هر دو را می بینیم (1) و نمی شود در شيء واحد حرکت و سکون ذاتی باشد که اجتماع نقیضین یا ضدین لازم آید

پس لامحاله حرکت به واسطۀ خصوصیت و امری خواهد بود غیر از ذاتِ جسم و آن خصوصیت - یعنی مُحرّک- یا قوای طبیعت بی علم و اراده ای است در جسم یا مُحرّک دارای علم و شعور است که حرکت به اراده او می باشد.

بدیهی است که وجدان سلیم حاکم است بر این که قوای طبیعت، یا جسم بلا شعور،

ص: 103


1- در متن «می بینم» ضبط شده است.

دارای چنین خصوصیتی نیست و نتواند چنین حرکاتِ مُنَظَمَه را حادث نماید(1)

به علاوه چون حرکات دوری محض نیست آن را نسبت به قوای طبیعیه نتوان داد ، پس ناگزیر به حکم عقل سلیم و فطرت مستقیم حرکات منظمه ماه و خورشید و سایر کواکب به واسطه ارادۀ ذاتی است که دارای علم و شعور و قدرت می باشد.

و همچنین گفته می شود کواکب- در حرکات خود- یا مُضطَرَّند یا مختار؛ اگر مضطر باشند کسی آن ها را مضطر کرده که قوی تر و عالم تر از خود آن ها است که خالق آن ها باشد و اگر مختار فرض شوند باز نیز مُدّعا ثابت است؛ زیرا این ها جسم هستند و اختیار و قدرت از لوازم جسم نیست و محتاج اند به خالقی که این کمالات را به آنان اعطا کند .

به علاوه اضطرار آن ها محسوس و مشاهد است؛ زیرا اگر بیچاره نمی باشند چرا آنی ساکن نشده پائین تر یا بالاتر نمی روند و یا بر نمی گردند؟ و چرا امساک نور ننمایند ؟ چرا نشده یا دور نگردند؟ در این وقت است که هر عاقل در پاسخ گوید خالق و ناچار متصل بهم کننده و نگه دارنده آن ها و به حرکت درآورندۀ آنان خداوند صانع حکیم عالم قادر است.

در این حدیث شریف، حضرت صادق اول منکر را از حد انکار خارج فرموده، سپس وارد استدلال به آیات و موجودات و مخلوقات خداوند شدند تا حقیقت برای خصم ظاهر گشته و سر تسلیم پیش آورد.

و البته سزاوار است مُبلّغین و اهل فن دستور این حکیم الهی را سرمشق خود قرار داده از بهترین طُرُق و آسان ترین آن ها غفلت ننمایند.

اقسام تذکر به آیات الهیه

اشاره

جهت شناسایی ،خداوند در آیات و اخبار و ادعیه به اقسام مختلف به آیات خداوند

ص: 104


1- این حرکات حرکات وضعی و آینی (مکانی) نامیده می شود که عارض بر ماده است و خود دلیل حدوث و تغییر است؛ زیرا هر عارضی نیاز به علت عروض دارد. و اگر حرکت به معنای ناآرامی و تغییر و تحول همۀ ذرات و اجزای جهان باشد این نیز بهترین دلیل تغییر و حدوث و نیاز به علت است. (س).

تذکر داده شده است تا مردم با توجه و نظر در آیات به وجود صانع قادر حکیم مُعترف شوند و راه عذر برای کسی باز نماند.

باید دانست که جز ذات مقدس ، همه عوالم (اَنوار و ارواح و اَجسام) آیات خداوند می باشند .

﴿إِنَّ فِی خَلْقِ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَاخْتِلَافِ اللَّیْلِ وَالنَّهَارِ وَالْفُلْکِ الَّتِی تَجْرِی فِی الْبَحْرِ بِمَا یَنفَعُ النَّاسَ وَمَا أَنزَلَ اللَّهُ مِنَ السَّمَاءِ مِن مَّاءٍ فَأَحْیَا بِهِ الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِهَا وَ بَثَّ فِیهَا مِن کُلِّ دَابَّةٍ وَ تَصْرِیفِ الرِّیَاحِ وَالسَّحَابِ الْمُسَخَّرِ بَیْنَ السَّمَاءِ وَالْأَرْضِ لَآیَاتٍ لِّقَوْمٍ یَعْقِلُونَ ﴾؛ (1)

[همانا در آفرینش آسمان ها و زمین و در پی آمدن شب و روز و کشتی هایی که در دریا روان می شوند و مردمان را سود می بخشند و آبی که خداوند از آسمان نازل کرد، آن گاه زمین را- پس از مردگی اش - زنده ساخت و از هر جنبده ای در آن پراکند و بادها و ابرها را- که میان آسمان و زمین مُسخَّرند - به گردش درآورد، نشانه هایی است برای قومی که عقل شان را به کار بندند].

﴿وَ فِي الْأَرْضِ آيَاتُ لِلْمُوقِنِينَ * وَ فِي أَنفُسِكُمْ أَفَلَا تُبْصِرُونَ ﴾ (2)

[ در زمین نشانه هایی است برای اهل یقین و (نیز) در خودتان! آیا به دیدهٔ بصیرت در آن ها نمی نگرید ؟!]

﴿سَنُرِيهِمْ آيَاتِنَا فِي الْآفَاقِ وَ فِي أَنفُسِهِمْ حَتَّى يَتَبَيَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ الْحَقُّ ﴾ (3)

[ آیات و نشانه هامان را در آفاق (گسترهٔ هستی) و در جان هاشان به ایشان می نمایانیم تا برایشان روشن گردد که او (آفریدگار متعال ) حق است ] .

در آیه شریفه فوق ، آیات به آفاقی و انفسی تقسیم شده است؛ آیات آفاقی عبارت

ص: 105


1- سوره بقره (2)، آیه 164.
2- سوره ذاریات (51)، آیه 20 - 21
3- سوره فصلت (41)، آیه 53

است از جهان ( عالم اکبر) و اَنفُسی عبارت از انسان (عالم اصغر) می باشد.

در تذکُّر به آیات آفاق و اَنفُس ، به چند طریق می توان وارد شد: یکی آن که عالم را «من حيثُ المجموع» موجودی واحد که دارای اجزای کثیره است، در نظر آوریم.

دیگر آن که در هر یک از موجودات جداگانه وارد بحث شویم.

و در هر یک از دو طریق فوق یک مرتبه نظر در ذات مخلوقات نماییم و متذکر شویم که ذاتاً بر مصنوع و مخلوق بودن خود و احتیاج به ،غیر دلالت دارند ؛ و یک مرتبه نظر کنیم به تدبیری که در خلقت آنان به کار رفته است و آثار و نتایج و خواصی که بر آن ها مترتب است و در نتیجه اذعان کنیم به وجود قادری حکیم و توانا که آنان را به مقتضای حکمت آفریده و در هر کدام تدبیری شایسته به کار برده و آثاری خاص نهاده است. (1)

با استفاده از آیات و اخبار تذکراتی چند برای نمونه ذکر می کنیم:

1.دلالت ذاتى موجودات بر مخلوقیت

هر عاقلی که تَأمُّل در اشیای موجود نماید ، به نور علم و عقل خود می یابد که تمام موجودات- از انسان و حیوان و نبات و جماد و غیره - مختلف و متباین با یک دیگرند و از برای هر یک حقیقت و واقعیت و آثاری است مخصوص به خود.

و تَوهُّم نمودن این که تمام موجودات یک حقیقت واحده و مصداق لفظ «وجود» می باشند و اختلاف بین آن ها به مراتب يا تَعيُّنات (2) وجود است و اطلاق سایر الفاظ (مانند حیوان و انسان و جماد) بر اشیا به اعتبار و انتزاع عقل می باشد و در خارج ،

ص: 106


1- در عبارات فوق به دو راه اشاره شده است: 1) برهان حدوث. 2) برهان نظم زیرا اگر به ذات موجودات بنگریم تغییرات و محدودیت ها نشانه نیاز و احتیاج آن هاست. و برهان حدوث تداعی می شود. و اگر به تناسب هدف دار حکیمانه و نظم و هماهنگی حساب شده در پدیده ها توجه شود برهان نظم خواهد بود. (س).
2- تعيُّن : مابه الامتياز هر شیء نسبت به اشیاء دیگر را گویند و مقصود از تعینات وجود، وجودهای مقید و محدود در مقابل وجود مطلق و حقيقة الوجود است.

واقعیت و حقیقتی غیر از لفظ و مصداق وجود ندارند (آن طور که عُرفا توهُّم نموده اند) خلافِ وجدان و فطرت هر عاقلی است.

چنان که محقِّقِ شریف (1) می فرماید:

قول به وحدت وجود خلاف مشاهده و وجدان است و اثباتش بر عهدهٔ مُدّعی است.

توضیح بیش تر هم در محل خود خواهد آمد ؛ إن شاء الله .

به هر تقدیر اختلاف و واقعیت داشتن اشیا از بَدیهیّات و خلاف آن خلاف فطرت و علم و عقل است و پس از تأمُّل در اشیا به وجدان و فطرتِ سلیم، می بینیم که شيئيّت اَشیا (مثل انسانیت انسان و ناریّت نار) به نفس ذاتِ آن ها نیست و مصنوعیّت و احتیاج و بیچارگی ، ذاتی آن ها می باشد .

و چون «صانعیّت» مخالف و ضد با «مصنوعیّت» است، در حقیقت واحدی جمع نگردد و شیء مصنوع که مصنوعیت و احتیاج ، ذاتی اوست صانع و خالق خود یا دیگری نخواهد بود و إلا اجتماع ضدین در شیء واحد لازم شود [که] از محالاتِ اولیَّه است .

ص: 107


1- محقق شریف بیش تر بر سیّد علی بن محمد جرجانی اطلاق می شود لیکن این مطلب در شرح مواقف ( عضدی ) جرجانی، و رسالهٔ مستقلّی که در وحدت وجود نگاشته است یافت نشد. و احتمال می رود مقصود از محقق شريف ، ملا عبدالرزاق لاهیجی باشد او در شوارق الإلهام في شرح تجريد الكلام، ج 1، ص 184 مطلبی را می آورد که مضمون آن با آن چه در متن آمده همسوست، وی می نویسد: قد اشْتَهر مِن مَشايخ الصُّوفيَّة القولُ بِوَحْدَة الوجُود ... و لما كان ذلك - بحَسَب الظَّاهر و بالمَعنى المُتَبادر مُخالفاً - لما يَحْكُمُ به بديهةُ العَقل (مِن تَكَثُر المَوجودات بالحقيقة لا بمُجَّرِدِ الإعْتبار ) تَصَدَّى كثير مِنَ المُحققين لتوجيه مَذهَبهم ؛ مشهور است که مشایخ صوفیه قائل به «وحدت وجود» اند ... از آن جا که این سخن- به حَسَب ظاهر و معنایی که از آن به ذهن تبادر می کند- برخلافِ بداهتِ حکم عقل می باشد (که موجودات به طور حقیقی متکثرند، نه به صرف اعتبار) بسیاری از محققان در صدد توجیه مذهب بزرگان صوفیه بر آمده اند. وی سپس برخی از این توجیهات را از عبدالرحمان جامی در «الدرة الفاخرة ، ص 3 - 4» و صدرالدین قونوی (م 673 ق) ذکر می کند، ، سپس به نقل از قونوی می گوید: مستند صوفیه در این گرایش، کشف و مشاهده است نه بینش و برهان (همان ، ص 185) و آن گاه از موضوعاتی چون «تشکیک»، «طور ورای عقل»، «نفی تعیّن ذات» پاسخ می گوید (نگاه کنید به شوارق الإلهام، ج 1، ص 188 - 189 ) .

پس از تدبُّر در هر شیء که مجعولیَّت و مصنوعیَّت و احتیاج ذاتی آن را فهمیدیم [در می یابیم] که [ آن شیء ] خود را درست نکرده و دارای حقیقتِ خود به خودی نمی باشد ، بلکه امری خارج از حقیقت او- که آن را به وجود آورده - صانع و خالقِ آن می باشد و فاعلیّت و صانعيّت، حقیقتِ شیء و جزو آن نیست .

و اگر در انسان فاعلیت ترکیبی (1) ملاحظه می شود به واسطهٔ علم و قدرتی است که خارج از حقیقت ذات وی و اعطایی خالق متعال است که در موقع خود در بیان آیت بودنِ انسان خواهد آمد.

و بالجمله، هر یک از آیات آفاقی و اَنفُسی را ملاحظه نماییم با تَدبُّر کافی ، آن چه را گفتیم ظاهر می بینیم و صدای مصنوعیّت و احتیاج را که دلالت بر صانع می نماید از شراشر وجودش می شنویم.

و توضیح بیش تر در ضمن ترجمه مناظره حضرت صادق علیه السلام ذکر می شود.

﴿ يَا أَيُّهَا النَّاسُ ضُرِبَ مَثَلٌ فَاسْتَمِعُوا لَهُ إِنَّ الَّذِينَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ لَنْ يَخْلُقُوا ذُبَابًا وَلَوِ اجْتَمَعُوا لَهُ وَ إِنْ يَسْلُبْهُمُ الذُّبَابُ شَيْئًا لَا يَسْتَنْقِذُوهُ مِنْهُ ضَعُفَ الطَّالِبُ وَالْمَطْلُوبُ * مَا قَدَرُوا اللَّهَ حَقَّ قَدْرِهِ إِنَّ اللَّهَ لَقَوِيٌّ عَزِيزٌ﴾ (2)

ای مردمان مثلی زده می شود آن را گوش دهید همانا کسانی را که می خوانید غیر از خدا خلق نکرده اند مگسی را و اگر برباید مگس از ایشان چیزی را نمی توانند از او بگیرند، ضعیف و ناتوان است طلب کننده و طلب شده؛ تعظیم نکردند خدا را آن طور که شایسته او است همانا خداوند توانا و غالب است. (3)

ص: 108


1- مقصود از فاعلیت ترکیبی تغییر و تبدیل چیزی و یا ترکیب آن با شیء دیگر است در قبال فاعلیت تأسیسی و ایجادی و خلق « لا من شيء » که منحصر به حضرت حق است. (س).
2- سوره حج (22)، آیه 73 - 74
3- آیات زیر نیز ، در این راستاست : ﴿يا أَيُّهَا النَّاسُ أَنْتُمُ الْفُقَراءُ إِلَى اللَّهِ وَ اللَّهُ هُوَ الْغَنِيُّ الْحَمِيدُ ﴾ (سورۂ فاطر (35) ، آیه 15)؛ ای مردم، شما همگی نیازمند به ،خدایید و خداست بی نیاز و ستوده ﴿هَلْ أَتی عَلَی الْإِنْسانِ حِینٌ مِنَ الدَّهْرِ لَمْ یَکُنْ شَیْئاً مَذْکُوراً ﴾ (سورۀ انسان (76)، آیه 1)؛ آیا بر انسان روزگاری نگذشت که چیزی شایان ذکر نبود؟! ﴿أَوَلاَ يَذْكُرُ الْاِنسَانُ انَّا خَلَقْنَاهُ مِن قَبْلُ وَ لَمْ يَكُ شَيْئاً﴾ (سورۀ مریم (19) آیه 67)؛ آیا انسان به یاد نمی آورد که ما او را قبلاً آفریده ایم و حال آن که چیزی نبوده است؟

﴿ هَٰذَا خَلْقُ اللَّهِ فَأَرُونِي مَاذَا خَلَقَ الَّذِينَ مِنْ دُونِهِ ۚ بَلِ الظَّالِمُونَ فِي ضَلَالٍ مُبِينٍ ﴾ ؛ (1)

این است آفرینش خدا ! نشان دهید آن چه را که غیر خدا خلق کرده ؟! بلکه ستم کاران در گمراهی آشکارند.

﴿أَمْ خُلِقُوا مِنْ غَيْرِ شَيْ ءٍ أَمْ هُمُ الْخالِقُونَ * أَمْ خَلَقُوا السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ بَلْ لا يُوقِنُونَ ﴾ ؛(2)

آیا خلق شده اند از غیر چیزی (و بدون علت و خالق ) یا خود را خلق کرده اند یا خلق کرده اند آسمان ها و زمین را ؟ بلکه ایشان یقین ندارند به خداوند.

في توحيد الصدوق و الكافى فى رواية الدَّقّاق مُسنداً إلى أن قال ابو عبد الله علیه السلام:

وَ لَكِنْ أَفْتَحُ عَلَيْكَ بِسُؤَالٍ وَ أَقْبَلَ عَلَيْهِ فَقَالَ لَه: أَ مَصْنُوعٌ أَنْتَ أَوْ غَيْرُ مَصْنُوعٍ ؟

فَقَالَ عَبْدُ الْكَرِيمِ بْنُ أَبِي الْعَوْجَاءِ بَلْ أَنَا غَيْرُ مَصْنُوعٍ .

فَقَالَ لَهُ الْعَالِمُ علیه السلام: فَصِفْ لِي لَوْ كُنْتَ مَصْنُوعاً كَيْفَ كُنْتَ تَكُونُ ؟

فَبَقِيَ عَبْدُ الْكَرِيمِ مَلِيّاً لَا يُحِيرُ جَوَاباً وَ وَلَعَ بِخَشَبَةٍ كَانَتْ بَيْنَ يَدَيْهِ وَ هُوَ يَقُولُ طَوِيلٌ عَرِيضٌ عَمِيقٌ قَصِيرٌ مُتَحَرِّكٌ سَاكِنٌ كُلُّ ذَلِكَ صِفَةُ خَلْقِهِ

فَقَالَ له العالم علیه السلام: فَإن کُنتَ لَم تَعلَم صِفَهً الصَنعَهِ غیرَها فَاجعَل نَفسَکَ مَصنُوعاً لِما تَجِدُ فی نَفسِکَ مِمّا یَحدُثُ مِن هذِهِ الاُمُورِ.

فَقَالَ لَهُ عَبْدُ الْكَرِيمِ : سَأَلْتَنِي عَنْ مَسْأَلَةٍ لَمْ يَسْأَلْنِي عَنْهَا أَحَدٌ قَبْلَكَ

ص: 109


1- سورة لقمان (31) آیه 11
2- سوره طور (52)، آیه 35 - 36

وَلَا یَسْأَلُنِی أَحَدٌ بَعْدَکَ عَنْ مِثْلِهَا، .

إلى أن قال : فَعَادَ فِی الْیَوْمِ الثَّالِثِ فَقَالَ: أقْلِبُ السُّؤالَ فَقَالَ لَهُ أبُو عَبْدِاللهِ عَلَیْهِ السَّلامُ: سَلْ عَمَّا شِئْتَ !

فَقَالَ: مَا الدَّلِیلُ عَلَی حَدَثِ الْأجْسَامِ ؟

فَقَالَ : إنِّی مَا وَجَدْتُ شَیْئاً صَغِیراً وَ لَا کَبِیراً إلَّا وَ إذَا ضُمَّ إلَیْهِ مِثْلُهُ صَارَ أکْبَرَ، وَ فِی ذَلِکَ زَوَالٌ وَ انْتِقَالٌ عَنِ الْحَالَةِ الْأُولَی. وَ لَوْ کَانَ قَدِیماً مَا زَالَ وَ لَا حَالَ، لِأنَّ الَّذِی یَزُولُ وَ یَحُولُ یَجُوزُ أنْ یُوجَدَ وَ یُبْطَلَ، فَیَکُونُ بِوُجُودِهِ بَعْدَ عَدَمِهِ دُخُولٌ فِی الْحَدَثِ، وَ فِی کَوْنِهِ فِی الْأزَلِ دُخُولُهُ فِی الْعَدَمِ وَ لَنْ تَجْتَمِعَ صِفَةُ الْأزَلِ وَ الْعَدَمِ، وَ الْحُدُوثِ وَ الْقِدَمِ فِی شَیْءٍ وَاحِدٍ ! (1)

فَقَالَ عَبْدُ الْکَرِیم: هَبْکَ عَلِمْتَ فِی جَرْیِ الْحَالَتَیْنِ وَ الزَّمَانَیْنِ عَلَی مَا ذَکَرْتَ وَ اسْتَدْلَلْتَ بِذَلِکَ عَلَی حُدُوثِهِا، فَلَوْ بَقِیَتِ الْأشْیَاءُ عَلَی صِغَرِهَا مِنْ أَیْنَ کَانَ لَکَ أَنْ تَسْتَدِلَّ عَلَی حُدُوثِهِا ؟

فَقَالَ الْعَالِمُ عَلَیْهِ السَّلامُ: اَنَّمَا نَتَکَلَّمُ عَلَی هَذَا الْعَالَمِ الْمَوْضُوعِ، فَلَوْ رَفَعْنَاهُ وَ وَضَعْنَا عَالَماً آخَرَ کَانَ لَا شَیْءَ أدَلَّ عَلَی الْحَدَثِ مِنْ رَفْعِنَا إیَّاهُ وَ وَضْعِنَا غَیْرَهُ، وَ لَکِنْ أُجِیبُکَ مِنْ حَیْثُ قَدَّرْتَ أنْ تُلْزِمَنَا، فَنَقُولُ: إنَّ الْأشْیَاءَ لَوْ دَامَتْ عَلَی صِغَرِهَا لَکَانَ فِی الْوَهْمِ أنَّهُ مَتَی ضُمَّ شَیْءٌ إلَی مِثْلِهِ کَانَ أکْبَرَ!

وَ فِی جَوَازِ التَّغْیِیرِ عَلَیْهِ خُرُوجُهُ مِنَ الْقِدَمِ، کَمَا أنَّ فِی تَغْیِیرِهِ دُخُولَهُ فِی الْحَدَثِ لَیْسَ لَکَ وَرَاءَهُ شَیْءٌ یَا عَبْدَ الْکَرِیمِ، [ فَانْقَطَعَ و خَزِيَ ]. (2)

ص: 110


1- عبارت متن موافق با توحید صدوق است و لکن در کافی چنین آمده است: « و في كونه في الأول دخوله في العدم و لن تجتمع صفة الأزل والعدم والحدوث والقدم في شيء واحد» و در بحارالأنوار چنین است: «و فی كونه في الأزل دخوله في القدم و لن تجتمع صفة الأزل والحدوث والقدم والعدم في شيء واحد».
2- اصول کافی، ج 1، ص 76؛ توحید صدوق، ص 296، حدیث 6؛ بحار الأنوار ، ج 3، ص 45 - 46، حدیث 20، با کمی تفاوت

ترجمه خبر

اشاره

در توحید صدوق در روایتِ دَقّاق نقل می کند در مناظره ای که واقع شد بین حضرت صادق علیه السلام و ابن ابی العوجاء و حاصل مضمون خبر این است که حضرت از او سؤال فرمود: آیا تو مصنوعی یا غیر مصنوع؟

گفت: مصنوع نیستم.

فرمود: اگر مصنوع بودی چگونه بودی؟ (یعنی صفت مصنوعیت را بیان کن ) سر خود را بزیر افکند و با چوبی که در دست داشت بازی می نمود و صفات را بیان می کرد از عرض و طول و عمق و می گفت: تمام این ها اوصاف مخلوقات است! پس از آن حضرت فرمود: حال که نمی یابی در نفس خود جز مصنوعیت، پس اعتراف کن به مصنوعیت خود.

گفت: سؤال کردی از من امری را که قبل از تو کسی سؤال نکرده و بعد هم سؤال نخواهد کرد!

فرمود: کسی تا به حال از تو سؤال نکرده چه میدانی کسی سؤال نخواهد کرد؟ به علاوه قائل به قبل و بعد شدی، پس اساس خود را نقض کردی.

(تا این جا حضرت او را متذکِّر نمود و رجوع به فطرت و وجدانش داد.

پس از آن که تأمل کرد، دید آن چه را می بیند آثار مصنوعیت از آن می فهمد؛ لذا از جواب عاجز مانده اعتراف به عجز خود نموده.

بعد حضرت او را آگاه ساخت که آن چه می گوید از روی علم نیست. از کجا می داند که در آینده کسی از او نخواهد پرسید؟ و مثلی از برای او بیان فرمود که عاقل چگونه می تواند نفی کند آن چه را نمی بیند و نمی داند ؟ و حضرت با وى جدال به اَحْسَن نموده؛ زیرا فرمود: تو از برای اشیا، قبل و بعد و اول و آخری قائل نیستی و از برای حرکت و زمان ابتدایی نمی دانی ! چگونه مُقَدَّم و مُؤخَّر قایل شدی و حال این که قبل و بعد از صفات حادث و مَختَص به چیزی است که اول داشته باشد و چیزی که اول دارد انتها دارد؟!)

بعد از آن که ابن ابی العوجا عاجز شد از اثباتِ دَعْوِی خود ، گفت : من سؤال را بر می گردانم و به حضرت عرض کرد: دلیل بر حدوث اشیا چیست ؟

حضرت فرمود: نمی بینم چیزی را از کوچک و بزرگ مگر این که اگر ضَمّ شود

ص: 111

چیزی به او ، بزرگ تر خواهد شد و این دلالت کند بر زوال و انتقال او از حالی به حالی؛ و اگر قدیم و ازلی ،باشد زایل نگردد و از حالتی به حالت دیگر منتقل نشود و چیزی که جایز است بر او زوال جایز است که موجود شود و باطل گردد، پس ممکن است در او وجود بعد از عدم و عدم، بعد از وجود؛ و در شيء واحد صفتِ آزَل با عَدَم ، جمع نشود.

عرض کرد: درست است اگر اشیا به نحوی که فرمودید باشند حادث خواهند بود و لکن اگر فرض شود که اشیا بر صِغَرِ خود باقی باشند چگونه دلالت بر حدوث نمایند؟

حضرت فرمود: فرض ما در عالَم موجودات است -که مُنَّصِف می باشند به صفتِ حدوث - و اگر فرض نمایی عَدَمِ این عالم و وجودِ عالَم دیگری، پس بیش تر دلالت بر حدوث دارد

علاوه بر این، نیز [در] جواب گوییم آن چه را فرض کردی که همیشه کوچک باشد، جایز است در و هم که مُنْضَمّ شود به او مثل ،او ، پس بزرگ تر گردد. پس جایز است بر او تغییر و تبدیل و قابل زوال است و این امر ، با قِدم و اَزَل ضد می باشد؛ (1) و از برای تو بیش از آن چه گفتی دلیل و برهانی نیست.

پس ابن ابی العوجا ساکت و مغلوب شد و دنبال کار خود رفت.

در این جمله از فرمایش حضرت نیز تذکُّر داده شده که در عالم و اجزای آن ، اوصاف و آثار مصنوعیت آشکار است و از آثار و لوازم ذاتیه اشیا، تغییر و زوال و فنا می باشد، پس مصنوعیت و مخلوقیت ذاتی آن ها است و محتاج به خالق می باشند ؛ زیرا شیء نتواند خود را ایجاد نماید و مثل او هم نتواند او را پدید آورد - چون مصنوعیت و احتیاج در او نیز هست- و حال که خود صانع و خالق خود نشد و مثل او

ص: 112


1- آری فرض زیاده و نقصان، در قدیم ذاتی درست نیست؛ چنان که در حدیث سؤال اعرابی از حضرت علی علیه السلام دربارهٔ معنای واحد بودن خدا آمده است: انَّه عزوجل أَحَدِيُّ المعنى ؛ يعنى به أنَّه لا يَنْقَسِم في وجود و لا عقل و لا وَهُم ، كذلك رَبُّنا عزّوجل؛ خداوند بزرگ یگانه (احدی المعنی ) است ؛ یعنی در وجود و عقل و خیال تقسیم پذیر نیست. (توحید صدوق، ص 84؛ معانى الأخبار، ص 6، حدیث 2؛ بحار الأنوار ، ج 3، ص 207، حدیث 1). (س).

هم صانعش نبود لامحاله صانع و خالقِ قادر حکیم، جاعل و خالق او خواهد بود.

2.تذكُّر به آیاتِ آفاقی از نظر وحدت جهان

چنان که قبلاً اشاره شد، نظر در آیات آفاقی یک مرتبه به نحو جمعی است و یک مرتبه به نحو تفصیل.

نظر به نحو جمعی آن است [که] عالَم را که دارای اجزای کثیره است به منزلهٔ شیء واحدی فرض نماییم که تمام اجزای آن مربوط به هم است و اگر عضوی یا جزئی از او کم یا نیست شود از آن نحو وجودی که دارد تغییر و تبدُّل پیدا کند و عالم به هم خورد یا از آثار و فوایدی که دارد بازماند.

مثل این که اگر فرض شود خورشید یا ماه - و یا جزء دیگر از اجزای عالَم - نباشد یا از حرکت بازماند، (1) بدیهی است عالم خراب و فاسد خواهد گردید.

پس می بینیم که اجزای عالم به قسمی مربوط به هم می باشد که گویا به منزله انسان واحدی است که اگر عضوی از اعضای او مُهمل ،شود از عمل بازماند یا تباه گردد و بسان ساعتی است که اگر دندان های از چرخ های او بشکند یا کج شود از کار بیفتد.

در این صورت آیا می توان گفت و تَوَهُّم نمود که این مصنوع - با این کیفیت ارتباط بین اجزای آن - خود به خود یافت شده و یا آن که خود را آفریده است؟! یا به همین نحوی که مشاهده می شود ازلاً و ابداً بوده است و مصنوع قادر عالم مدبّری نیست ؟

هر عاقل مُنْصِف و مُدبّر با وجدان ، با اندک تأمُّل و تذكَُّّر، حکم کند که این مصنوع که مصنوعیت ذاتی او است - ساخته شده صانعی است که مثل و مانند وی نیست و دارای علم و حکمت و تدبیر است.

پس ،عالَم به نظر وحدت و اجتماع آیت و نشانه مصنوعیت خود و صانعیت خالق خود می باشد و لا محاله با تدبُّر در این جهت اعتراف و اقرار وجدانی به خدا

ص: 113


1- در متن «بازماندن» آمده است.

و صانع عالم برای انسان حاصل خواهد گردید.

مردمی که منکر صانع این عالم هستند و آن را قدیم دانسته یا آن را صانع خود ،پندارند مانند کسی هستند که گوید: اجزای ساعت در بدو امر اجزا و ذراتی بودند و به تدریج به هم پیوسته آهن یا طلا و نقره شدند؛ به مرور زمان چرخ ها (1) مرتَّب و مُنَظَّم و شکل مخصوصی پیدا کرده و به هم مُتَّصل شده اوقات را به ما نشان می دهد!

آیا هیچ عاقلی چنین تَصَوُّری را می کند؟ یا بی شعور ترین مردم چنین خیالی را می نمایند ؟! ﴿بَلِ الظَّالِمُونَ فِی ضَلَالٍ مُبِینٍ ﴾ (2) [ابلکه ستم گران در گمراهی آشکارند].

سزاوار است چند آیه شریفه -که در خصوص تذکر آیات آفاقی که از نظر وحدت [جهان ] می باشد - ذکر گردد :

﴿اللَّهُ الَّذِي رَفَعَ السَّمَاوَاتِ بِغَيْرِ عَمَدٍ تَرَوْنَهَا ثُمَّ اسْتَوَى عَلَى الْعَرْشِ وَ سَخَّرَ الشَّمْسَ وَالْقَمَرَ كُلٌّ يَجْرِي لِأَجَلٍ مُسَمًّى يُدَبِّرُ الْأَمْرَ يُفَصِّلُ الْآيَاتِ لَعَلَّكُمْ بِلِقَاءِ رَبِّكُمْ تُوقِنُونَ * وَ هُوَ الَّذِي مَدَّ الْأَرْضَ وَ جَعَلَ فِيهَا رَوَاسِيَ وَ أَنْهَارًا وَ مِن كُلِّ الثَّمَرَاتِ جَعَلَ فِيهَا زَوْجَيْنِ اثْنَيْنِ يُغْشِي اللَّيْلَ النَّهَارَ إِنَّ فِي ذَلِكَ لَآيَاتٍ لِقَوْمٍ يَتَفَكَّرُونَ * وَ فِي الْأَرْضِ قِطَعٌ مُتَجَاوِرَاتٌ وَ جَنَّاتٌ مِنْ أَعْنَابٍ وَ زَرْعٌ وَ نَخِيلٌ صِنْوَانٌ وَ غَيْرُ صِنْوَانٍ يُسْقَىٰ بِمَاءٍ وَاحِدٍ وَ نُفَضِّلُ بَعْضَهَا عَلَىٰ بَعْضٍ فِي الْأُكُلِ ۚ إِنَّ فِي ذَٰلِكَ لَآيَاتٍ لِقَوْمٍ يَعْقِلُونَ ﴾ ؛ (3)

[خدا کسی است که آسمان ها را بیستون هایی که آن ها را ببیند، آفرید؛ آن گاه بر عرش استیلا یافت و خورشید و ماه را مُسَخَّر ساخت، هر کدام تا زمانی مُعَین جریان می یابند؛ خدا امر (همه چیز) را تدبیر می کند و آیات ( و نشانه هایش) را به تفصیل باز می گوید، امید است که شما به دیدار پروردگارتان یقین یابید.

ص: 114


1- در اصل «بمروزیان چرخهانی» آمده که نادرست است.
2- سورة لقمان (31) آیه 11
3- سوره رعد (13)، آیه 2 - 4.

خدا کسی است که زمین را گستراند و در آن کوه ها و رودها و انواع بهره مندی ها را قرار داد؛ در زمین (هر جاندار یا هر چیزی را) جُفت (به صورت نر و ماده ) آفرید، روز را به شب می پوشاند؛ در این ها آیات (و نشانه هایی ) است برای قومی که فکرشان را به کار اندازند (و نیک بیندیشند).

در زمین قطعه هایی است پهلوی هم و باغ هایی از انگور و کشتزارها و نخلستان ها- بر یک بُن و دو بُن که به یک آب آبیاری می شوند، و بعضی از خوردنی ها را بر بعض دیگر برتری بخشیدیم؛ در این ها نشانه هایی است برای قومی که عقل و خردشان را به کار گیرند.]

﴿اللَّهُ الَّذِي خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ وَ أَنْزَلَ مِنَ السَّمَاءِ مَاءً فَأَخْرَجَ بِهِ مِنَ الثَّمَرَاتِ رِزْقًا لَكُمْ ۖ وَ سَخَّرَ لَكُمُ الْفُلْكَ لِتَجْرِيَ فِي الْبَحْرِ بِأَمْرِهِ ۖ وَ سَخَّرَ لَكُمُ الْأَنْهَارَ * وَ سَخَّرَ لَكُمُ الشَّمْسَ وَالْقَمَرَ دَائِبَيْنِ ۖ وَ سَخَّرَ لَكُمُ اللَّيْلَ وَالنَّهَارَ * وَآتَاكُم مِّن كُلِّ مَا سَأَلْتُمُوهُ وَ إِن تَعُدُّوا نِعْمَتَ اللَّهِ لَا تُحْصُوهَا إِنَّ الإِنسَانَ لَظَلُومٌ كَفَّارُ ﴾؛ (1)

[خدا کسی است که آسمان ها و زمین را آفرید و از آسمان آبی فرو فرستاد و به وسیله آن ثمرات (و انواع گیاهان) را برای روزی شما بیرون آورد.

و کشتی را برای تان مُسَخَّر ساخت تا در دریا به امر او روان شود و نهرها را به تسخیر شما درآورد.

و خورشید و ماه را که پیوسته روانند به تسخیر شما درآورد و شب و روز را به تسخیر شما درآورد.

و از هر چه خواستید به شما داد اگر (بخواهید) نعمت های خدا را بشمارید نمی توانید؛ همانا انسان بسیار ستمگر و ناسپاس است ]

﴿هُوَ الَّذِي أَنْزَلَ مِنَ السَّمَاءِ مَاءً ۖ لَكُمْ مِنْهُ شَرَابٌ وَ مِنْهُ شَجَرٌ فِيهِ تُسِيمُونَ يُنْبِتُ لَكُمْ بِهِ الزَّرْعَ وَ الزَّيْتُونَ وَالنَّخِيلَ وَالْأَعْنَابَ وَ مِنْ كُلِّ الثَّمَرَاتِ ۗ إِنَّ

ص: 115


1- سوره ابراهیم (14)، آیه 32 - 34

فِي ذَٰلِكَ لَآيَةً لِقَوْمٍ يَتَفَكَّرُونَ * وَ سَخَّرَ لَكُمُ اللَّيْلَ وَالنَّهَارَ وَالشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ ۖ وَالنُّجُومُ مُسَخَّرَاتٌ بِأَمْرِهِ ۗ إِنَّ فِي ذَٰلِكَ لَآيَاتٍ لِقَوْمٍ يَعْقِلُونَ * وَ مَا ذَرَأَ لَكُمْ فِي الْأَرْضِ مُخْتَلِفًا أَلْوَانُهُ ۗ إِنَّ فِي ذَٰلِكَ لَآيَةً لِقَوْمٍ يَذَّكَّرُونَ * وَ هُوَ الَّذِي سَخَّرَ الْبَحْرَ لِتَأْكُلُوا مِنْهُ لَحْمًا طَرِيًّا وَ تَسْتَخْرِجُوا مِنْهُ حِلْيَةً تَلْبَسُونَهَا وَ تَرَى الْفُلْكَ مَوَاخِرَ فِيهِ وَ لِتَبْتَغُوا مِنْ فَضْلِهِ وَ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ * وَ أَلْقَىٰ فِي الْأَرْضِ رَوَاسِيَ أَنْ تَمِيدَ بِكُمْ وَ أَنْهَارًا وَ سُبُلًا لَعَلَّكُمْ تَهْتَدُونَ * وَ عَلَامَاتٍ ۚ وَ بِالنَّجْمِ هُمْ يَهْتَدُونَ * أَفَمَنْ يَخْلُقُ كَمَنْ لَا يَخْلُقُ ۗ أَفَلَا تَذَكَّرُونَ ﴾؛ (1)

[ خدا کسی است که از آسمان آبی برای تان نازل کرد که از آن آب می آشامید و از آن گیاهان می روید که چهارپایان تان را در آن می چرانید؛ با آن آب برای تان زراعت و زیتون و نخل ها و تاک ها و از هر میوه ای می رویاند ؛ در این ، نشانه ای است برای متفکران و اندیشمندان.

خدا شب و روز را مُسَخَّر ،ساخت و خورشید و ماه و ستارگان به امر او مُسَخَّرند ؛ در این نشانه هایی است برای خردمندان.

برای تان در زمین چیزها (گل ها و گیاهان و ...) پدید آورد که رنگ شان مختلف اند همانا در این نشانه ای است برای متذکّران و خود یادآور شوندگان .

خدا دریا را مُسَخَّر ساخت تا از آن گوشت تازه بخورید و از آن زینتی که آن را می پوشید بیرون آورید.

و کشتی را می بینی که آب دریا را می شکافد ، و برای این که فضل خدا را بجویید و بدان امید که شکرگزار او باشید.

در زمین کوه ها را برافراشت تا شما را نلرزاند و ناآرام نسازد و رودخانه ها و راه هایی (قرار داد) شاید که هدایت یابید و شاخص ها و نشانه هایی (قرار داد) و به وسیله ستاره راه می یابند.

آیا کسی که خلق می کند همچون کسی است که نمی آفریند ؟ آیا متذکر نمی شوید (به خودتان نمی آیید ) ]!

ص: 116


1- سوره نحل (16)، آیه 10 - 17

روایاتِ مبارکات نیز در بیان این مطلب فراوان است فقط چند جمله از توحید مُفَضّل ذکر می شود.

چون جملاتی که ما ذکر می نماییم، مضمون آن ها مطابق با مضمون روایات مسلمه و آیات شریفه می باشد، محتاج به تصحیح سند نیست؛ اگر چه مجلسی - أعلى الله مقامه - تصحیح فرموده اند. (1)

از جمله در روایت شریفهٔ مُفَضَّل از حضرت صادق درباره منکرین حضرت باری متعال نقل می کند که فرمود:

آنان - یعنی مُنکرین خدا- در گمراهی و کوری و تحیر مانند کورانی هستند که داخل خانه و منزلی شدند که به محکم ترین و بهترین بناها بنا و بهترین و فاخرترین فرش ها در آن گسترده شده و اقسام خوراک ها و نوشیدنی ها و لباس ها و اسبابی را که نیازمند باشند مُهَیّا شده و هر چیز به مکان و جایگاه خود- که لایق به آن است - به طور تقدیر صواب و حق و حکمت گذاشته شده پس در آن خانه می گردند و دور می زنند در حالی که محجوب است قلوب آنان و بانی خانه را نبینند!

چه بسا بر می خورند به چیزی که گذاشته شده در محل خود و مقصود از آن را ندانند که برای چه مهیا شده و برای چه قرار داده شده؟! اظهار ناشناسایی و انکار و سخط کرده بانی خانه را ذمّ نمایند!

این است حال آنان در انکار امر خلقت و محکمی صنعت

از مهم ترین آدله و عبرت ها برای معرفت ذات مُقَدَّس خداوند، خلقت و مَهَیّا کردن این عالَم و ترکیب و نظم اجزای آن است به نحوی که هست ؛ زیراکه اگر تأمُّل و فکر کنی در عالم و تمیز دهی به عقل، بیابی عالم را مانند خانه ای که مُهَیّا شده در او آن چه بشر به آن محتاج است- از آسمان و زمین و ستارگان و جواهر - و انسان مانند مالک خانه است ؛ و اقسام نباتات و حیوانات، مُهَيّا و مصروف است در مصالح و منافع انسان .

ص: 117


1- بحار الأنوار، ج 3، ص 55 - 56.

و این دلالت روشنی می باشد که عالَم مخلوق است به تدبیر و حکمت و نظام ، و این که خالقِ آن یکی و کسی است که ترکیب کرده و منظم فرموده بعضی را با بعضی ﴿جَلَّ قُدْسُهُ وَ تَعَالَی جَدُّهُ وَ کَرُمَ وَجْهُهُ وَ لاَ إِلَهَ غَیْرُهُ تَعَالَی عَمَّا یَقُولُ اَلْجَاحِدُونَ ...﴾ (1) ( انتهى موضع الحاجة منه ) .

3.نظر در آیات آفاقی به طریق تفصیل

نظر در آیات آفاقی به نحو تفصیل ، عبارت است از تأمُّل و تفکُّر در اجزای عالم فرداً فرد بدیهی است که شناختن و رسیدن به حقایق تمام اجزای عالم- از سماویات و اَرضیات- و معرفت تمام آثار و خواص و کیفیت ربط هر جزء با جزء دیگر- از برای بشر - محال است و اگر تمام بشر مجتمع بر این امر شوند نتوانند، بلکه هر پرده مختصری که از روی حقیقتی از حقایق موجود برداشته شود ابواب جهل، بیش تر گشوده شود و تحیُّر افزون گردد.

علت آن است که این طرز رسیدگی و شناختن متوقف است بر احاطه و معرفت به تمام علوم مُدَوَّنه در عالم- از علوم رسمی و مخفی - چون علم نجوم و هیئت و طب و تشریح و حیوان شناسی و جمادشناسی و سایر علوم مختلفه ، که ذکر تمام آن ها کتاب جداگانه لازم دارد.

با این همه زحمات و کشفیات بزرگان ،بشر تاکنون به تمام آثار و حقیقت شیء واحد پی نبرده اند و اغلب آنان اظهار عجز و نادانی نموده اند. (2) مقداری که در دست رس بشر و مقدور اوست همان اندازه ای است که قرآن مجید- برای ظهور معرفت فطری - تذکُّر به آن داده است .

ص: 118


1- توحيد مفضّل ، ص 12 ؛ بحار الأنوار، ج 3، ص 59-61
2- در ارتباط با عجز و ناتوانی بشر از معرفت درست و کامل، آیه زیر گویاست: ﴿وَ یَسْأَلُونَکَ عَنِ الرُّوحِ قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّی وَ ما أُوتیتُمْ مِنَ العِلْمِ إِلاَّ قَلِیلاً﴾ (سوره اسراء (17)، آیه 85)؛ از تو درباره روح می پرسند بگو روح از امر پروردگار من است؛ و شما جز علمی اندک داده نشده اید (س).

﴿وَ لَوْ أَنَّما فِی الأَرض مِنْ شَجَرَه أَقلام وَالبْحْر یَمُدُّهُ مِنْ بَعِدِه سَبَعه أَبْحُر ما نَفِدَت کَلِماتُ اللّهِ إِنَّ اللّهَ عَزیزٌ حَکیمٌ﴾ (1)

[اگر آن چه درخت در زمین است قلم می شد و دریا با هفت دریای دیگر مركب می گردید کلمات الهی پایان نمی یافت! به راستی که خداوند عزیز و حکیم است]

﴿ قُلْ لَوْ كانَ الْبَحْرُ مِداداً لِكَلِماتِ رَبِّي لَنَفِدَ الْبَحْرُ قَبْلَ أَنْ تَنْفَدَ كَلِماتُ رَبِّي وَ لَوْ جِئْنا بِمِثْلِهِ مَدَدًا﴾ (2)

[بگو اگر دریا مرکب می شد برای (نوشتن) کلمات پروردگارم، دریا تمام می شد پیش از آن که کلمات پروردگارم پایان یابد؛ اگر چه مانند آن دریا را مدد کارش می ساختیم ]

با اندک تأمُّل حقیقت آن چه گفتیم ظاهر گردد و اعتراف به عجز از شراشر وجود بشر متفکر و متدبر آشکار شود و چون بنای رساله به ذکر آیات الهیه برای ظهور فطرت و معرفت الله ثابته در ذات انسان بر طبق قرآن مجید و روایات شریفه می باشد ، لذا سزاوار است خطبه شریفه منسوبه به مولی العارفین و قطب الموحدين على بن ابی طالب امیرالمؤمنین علیه السلام را متذکر بشویم:

﴿وَ لَوْ فَکَّرُوا فِی عَظِیمِ الْقُدْرَةِ وَ جَسِیمِ النِّعْمَةِ لَرَجَعُوا إِلَی الطَّرِیقِ وَ خَافُوا عَذَابَ الْحَرِیقِ وَ لَکِنِ الْقُلُوبُ عَلِیلَةٌ وَ الْبَصَائِرُ مَدْخُولَةٌ! أَ لاَ یَنْظُرُونَ (3) إِلَی صَغِیرِ مَا خَلَقَ کَیْفَ أَحْکَمَ خَلْقَهُ وَ أَتْقَنَ تَرْکِیبَهُ وَ فَلَقَ لَهُ السَّمْعَ وَ الْبَصَرَ وَ سَوَّی لَهُ الْعَظْمَ وَ الْبَشَرَ ؟ ! انْظُرُوا إِلَی النَّمْلَةِ فِی صِغَرِ جُثَّتِهَا وَ لَطَافَةِ هَیْئَتِهَا - لاَ تَکَادُ تُنَالُ بِلَحْظِ

ص: 119


1- سوره لقمان (31)، آیه 27.
2- سوره كهف (18)، آیه 109
3- در بسیاری از نسخه ها و نیز دیگر منابع عبارت چنین است وَ الْبَصَائِرُ مَدْخُولَهٌ. الَا یَنْظُرُونَ ...

الْبَصَرِ وَ لاَ بِمُسْتَدْرَکِ الْفِکَرِ - كَيْفَ دَبَّتْ عَلى أَرْضِهَا، وَ صَبَتْ (1) عَلَی رِزْقِهَا ؟ ! تَنْقُلُ الْحَبَّةَ إِلَی جُحْرِهَا وَ تُعِدُّهَا فِی مُسْتَقَرِّهَا تَجْمَعُ فِی حَرِّهَا لِبَرْدِهَا وَ فِی وِرْدِهَا لِصَدَرِهَا مَکْفُولة (2) بِرِزْقِهَا مَرْزُوقَةٌ بِوِفْقِهَا؛ لاَ یُغْفِلُهَا الْمَنَّانُ وَ لاَ یَحْرِمُهَا الدَّیَّانُ وَ لَوْ فِی الصَّفَا الْیَابِسِ وَ الْحَجَرِ الْجَامِسِ.

وَ لَوْ فَکَّرْتَ فِی مَجَارِی أَکْلِهَا - فِی عُلْوِهَا وَ سُفْلِهَا -وَ مَا فِی الْجَوْفِ مِنْ شَرَاسِیفِ بَطْنِهَا وَ مَا فِی الرَّأْسِ مِنْ عَیْنِهَا وَ أُذُنِهَا لَقَضَیْتَ مِنْ خَلْقِهَا عَجَباً وَ لَقِیتَ مِنْ وَصْفِهَا تَعَباً

فَتَعَالَی الَّذِی أَقَامَهَا عَلَی قَوَائِمِهَا وَ بَنَاهَا عَلَی دَعَائِمِهَا لَمْ یَشْرَکْهُ فِی فِطْرَتِهَا فَاطِرٌ وَ لَمْ یُعِنْهُ عَلَی خَلْقِهَا قَادِرٌ

وَ لَوْ ضَرَبْتَ فِی مَذَاهِبِ فِکْرِکَ لِتَبْلُغَ غَایَاتِهِ مَا دَلَّتْکَ الدَّلاَلَةُ إِلاَّ عَلَی أَنَّ فَاطِرَ النَّمْلَةِ هُوَ فَاطِرُ النَّخْلَةِ لِدَقِیقِ تَفْصِیلِ کُلِّ شَیْءٍ وَ غَامِضِ اخْتِلاَفِ کُلِّ حَیٍّ وَ مَا الْجَلِیلُ وَ اللَّطِیفُ وَ الثَّقِیلُ وَ الْخَفِیفُ وَ الْقَوِیُّ وَ الضَّعِیفُ فِی خَلْقِهِ إِلاَّ سَوَاءٌ

وَ کَذَلِکَ السَّمَاءُ وَ الْهَوَاءُ وَ الرِّیَاحُ وَ الْمَاءُ فَانْظُرْ إِلَی الشَّمْسِ وَ الْقَمَرِ وَ النَّبَاتِ وَ الشَّجَرِ وَ الْمَاءِ وَ الْحَجَرِ وَ اخْتِلاَفِ هَذَا اللَّیْلِ وَ النَّهَارِ وَ تَفَجُّرِ هَذِهِ الْبِحَارِ وَ کَثْرَةِ هَذِهِ الْجِبَالِ وَ طُولِ هَذِهِ الْقِلاَلِ وَ تَفَرُّقِ هَذِهِ اللُّغَاتِ وَ الْأَلْسُنِ الْمُخْتَلِفَاتِ فَالْوَیْلُ لِمَنْ أَنْکَرَ الْمُقَدِّرَ وَ جَحَدَ الْمُدَبِّرَ زَعَمُوا أَنَّهُمْ کَالنَّبَاتِ مَا لَهُمْ زَارِعٌ وَ لاَ لاِخْتِلاَفِ صُوَرِهِمْ صَانِعٌ وَ لَمْ یَلْجَئُوا إِلَی حُجَّةٍ فِیمَا ادَّعَوْا وَ لاَ تَحْقِیقٍ لِمَا أَوْعَوْا وَ هَلْ یَکُونُ بِنَاءٌ مِنْ غَیْرِ بَانٍ أَوْ جِنَایَةٌ مِنْ غَیْرِ جَانٍ

إِنْ شِئْتَ قُلْتَ فِی اَلْجَرَادَهِ إِذْ خَلَقَ لَهَا عَیْنَیْنِ حَمْرَاوَیْنِ وَ أَسْرَجَ لها

ص: 120


1- در بحارالأنوار، ج 3، ص 26 ، ضبط چنین است لیکن در منابع دیگر آمده است : « وَ صُبَّتْ » .
2- در بعضی از مآخذ ، ضبط چنین است «و فی ورودها لصدورها، مكفول برزقها...» (بحارالأنوار، ج 3، ص 26)

حَدَقَتَیْنِ قَمْرَاوَیْنِ وَ جَعَلَ لَهَا اَلسَّمْعَ اَلْخَفِیَّ وَ فَتَحَ لَهَا اَلْفَمَ اَلسَّوِیَّ وَ جَعَلَ لَهَا اَلْحِسَّ اَلْقَوِیَّ وَ نَابَیْنِ بِهِمَا تَقْرِضُ وَ مِنْجَلَیْنِ بِهِمَا تَقْبِضُ یَرْهَبُهَا اَلزُّرَّاعُ فِی زَرْعِهِمْ وَ لاَ یَسْتَطِیعُونَ ذَبَّهَا- وَ لَوْ أَجْلَبُوا بِجَمْعِهِمْ- حَتَّی تَرِدَ اَلْحَرْثَ فِی نَزَوَاتِهَا وَ تَقْضِیَ مِنْهُ شَهَوَاتِهَا وَ خَلْقُهَا کُلُّهُ لاَ یُکَوِّنُ إِصْبَعاً مُسْتَدِقَّهً

فَتَبَارَکَ اَللَّهُ اَلَّذِی یَسْجُدُ لَهُ مَنْ فِی اَلسَّمَوَاتِ وَ اَلْأَرْضِ طَوْعاً وَ کَرْهاً (1) وَ یُعنو (2) لَهُ خَدّاً وَ وَجْهاً وَ یُلْقِی إِلَیْهِ بِالطَّاعَهِ سِلْماً وَ ضَعْفاً وَ یُعْطِی لَهُ اَلْقِیَادَ رَهْبَهً وَ خَوْفاً.

فَالطَّیْرُ مُسَخَّرَهٌ لِأَمْرِهِ أَحْصَی عَدَدَ اَلرِّیشِ مِنْهَا وَ اَلنَّفَسِ وَ أَرْسَی قَوَائِمَهَا عَلَی اَلنَّدَی وَ اَلْیَبَسِ وَ قَدَّرَ أَقْوَاتَهَا وَ أَحْصَی أَجْنَاسَهَا فَهَذَا غُرَابٌ وَ هَذَا عُقَابٌ وَ هَذَا حَمَامٌ وَ هَذَا نَعَامٌ دَعَا کُلَّ طَائِرٍ بِاسْمِهِ وَ کَفَلَ لَهُ بِرِزْقِهِ

وَ أَنْشَأَ اَلسَّحَابَ اَلثِّقَالَ فَأَهْطَلَ دِیَمَهَا وَ عَدَّدَ قِسَمَهَا . فَبَلَّ اَلْأَرْضَ بَعْدَ جُفُوفِهَا وَ أَخْرَجَ نَبْتَهَا بَعْدَ جُدُوبِهَا (3)

ترجمه خبر

اشاره

اگر مردم در قدرت عظیم و نعمت های بزرگ پروردگار اندیشه نمایند به راه مستقیم رجوع خواهند نمود و از عذاب سوزان خواهند ترسید لکن دل ها بیمار و چشم ها غیر سالم اند !

آیا به سوی کوچک ترین مخلوق نظر نمی کنند که چگونه خلقت او را محکم

ص: 121


1- اشاره به آیه 15 سوره رعد است: ﴿ وَ لِلّهِ یَسْجُدُ مَن فِی السَّمَاوَاتِ وَ الأَرْضِ طَوْعًا وَ کَرْهًا﴾ ؛ هر که [و هر چه ] در آسمان ها و زمین است -به طاعت یا اکراه (خواهی نخواهی ) - برای خدا سجده می کند
2- در بحار الأنوار «یعفر» آمده است.
3- نهج البلاغه، خطبهٔ 185 ؛ نیز نگاه کنید به احتجاج طبرسی، ج 1، ص 204 - 205 (احتجاجه علیه السلام فيما يتعلَّق بتوحيد الله ... ) ؛ بحار الأنوار، ج 61، ص 39 باب 1 ( عموم أحوال الحيوان ...).

فرموده و ترکیبش را استوار کرده و برای او گوش و چشم شکافته، استخوان و پوستش را به تناسب خلق کرده؟!

به سوی مورچه نگاه کنید در کوچکی جسم و لطافت هیئت او که به دیدن چشم دریافته نشود و به فکر ادراک نگردد- چگونه بر زمین راه می رود و بر روزی خود حریص و بخیل است دانه را به جانب لانه نقل می کند و آن را در گرمی برای وقت سردی و هنگام آمدن برای وقت بازگشتن جمع می کند؛ روزی او کفالت شده و مناسب حالش روزی داده شده خداوند از او غافل نشود و جزا دهنده او را محروم نکند، اگر چه در سنگ خشک هموار و سنگ محکم استوار باشد.

اگر فکر کنی در مجاری خوردن ،مورچه در منافذ بالا و پائین او و آن چه در شکم اوست (از اطراف اضلاع شکمش) و آن چه در سر اوست- از چشم و گوش او- به عجیب بودن خلقت او حکم خواهی کرد و یا در خلقت او تعجب خواهی نمود و از وصف کردن او به زحمت خواهی افتاد!

پس بزرگ است خدایی که مورچه را به پا داشته بر پاها و دست های او، و بنا کرد او را بر ستون ها و اعضایش آفریننده ای- در آفرینش مورچه- او را شرکت نکرده و او را قادری بر خلقت وی یاری ننموده!

اگر راه های فکرت را بپیمایی- تا برسی به آخرین درجه فکر خود - دلالت نکند تو را مگر بر این که خالق ،مورچه همان آفریننده درخت خرما است؛ به جهت مخفی و باریک بودن اعضای هر چیزی و امتیاز بین آن ها ، و مخفی بودن جهت اختلاف هر زنده.

و نیست بزرگ و خُرد، و سنگین و سبک و قوی و ضعیف -در خلقت - مگر مساوی و یکسان؛ همچنین است آسمان و هوا و باد و آب در خلقت یکسان اند.

به جانب خورشید و ماه و گیاه و درخت و آب و سنگ [ و] گردش شب و روز و شکافته شدن دریاها و زیادی کوه ها و طول قُلّه ها و اختلافِ زبان ها و مختلف بودن لغت ها نگاه کن پس وای بر کسی که انکار مُقَدِّر کند و تدبیر کننده را باور ننماید! گمان کرده اند ایشان مانند گیاه می باشند که زارعی نداشته باشند و از برای اختلاف صورت ها صانعی نباشد؟! و دلیلی بر ادعای خود ندارند و بر آن چه می گویند تحقیقی ندارند.

ص: 122

آیا بنایی بدون بانی و گناهی بدون جانی، ممکن است؟

و اگر خواستی بگو دربارهٔ ملخ آن چه در مورچه گفته شد که : [دو ] چشم سرخ برای او آفریده و دو حدقهٔ روشن برای او برافروخته ، و گوشی مخفی برای او قرار داده و دهان مناسب برای او گشوده و حس قوی برای او قرار داده، و دو دندان که به آن ها مِقراض (1) کند گیاه را و دو داس که به آن قطع [و درو ] می کند؛ زراعت کاران از او می ترسند و توانایی راندن او را ندارند- اگر چه تمامی آنان جمع شوند - وارد زراعت می شود و در بَر جَستَن های خود، شهوت [و خواسته] خود را از زراعت بر می آورد و تمام آفرینش او یک انگشت بیش نیست!

بزرگ است خدایی که او را آن چه در آسمان ها و زمین است - خواهی نخواهی - سجده می نماید و برای او رُخساره را به خاک می مالند، در حالت سلامتی و ناتوانی اطاعت خدای خود را می نماید و عنان اختیار را- به جهت ترس- به او می دهد

مرغان به امر او مُسَخَّر شده اند و شماره پرها و نَفَس زدن آنان را می داند دست و پای آنان بر خشکی و تری استوار نموده روزی آن ها را تقدیر فرموده ، و شماره طبقات آن ها را می داند؛ این کَلاغ است ! و این عقاب است! و آن شتر مرغ! هر مرغی را به نامش نامیده روزی او را کفیل شده است.

ابرهای سنگین ایجاد فرموده که باران های بهاری را ریزان نمایند و بهرهٔ هر جایی را مُهَیّا فرموده و زمین را پس از خشک شدن آب داده و بعد از آن [گیاهان را ] رویانده است.

4.تذکر به آیت بودن ستارگان و علم نجوم

از آیات عظیمۀ خداوند، خلقتِ ستارگان می باشد و دلالت آن ها از نظر ذات ، همان دلالتِ ذاتی سایر موجودات است که قبلاً بیان شده است

ص: 123


1- مقراض : قیچی

همچنین از نظر آثار و خواص و کیفیت حرکات نیز آیتِ صانع حکیم می باشند

قوانینی که علمای هیئت قدیم و جدید برای حرکات سیارات و نظم عالم علوی به دست آورده اند - همه - شاهد و دلیل است که همه مصنوع یک صانع حکیم می باشند و از امور اتفاقی چنین نظمِ شگرف حاصل نشود و همه اجرام عَلوَی (1) با مسافات بعیدی که از هم دارند در حرکاتِ خود از قوانین مُعَیَّن پیروی نمایند.

از تدبُّر در آیات شریفه که تذکُّر به آیات عِلوِی است، معرفت به خداوند حاصل گردد.

﴿قُلْ أَرَأَيْتُمْ إِن جَعَلَ اللَّهُ عَلَيْكُمُ اللَّيْلَ سَرْمَدًا إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ مَنْ إِلَهُ غَيْرُ اللهِ يَأْتِيكُم بِضِيَاءٍ أَفَلَا تَسْمَعُونَ * قُلْ أَرَأَيْتُمْ إِن جَعَلَ اللَّهُ عَلَيْكُمُ النَّهَارَ سَرْمَدًا إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ مَنْ إِلَهُ غَيْرُ اللَّهِ يَأْتِيكُم بِلَيْلٍ تَسْكُنُونَ فِيهِ أَفَلَا تُبْصِرُونَ * وَ مِنْ رَحْمَتِهِ جَعَلَ لَكُمُ اللَّيْلَ وَالنَّهَارَ لِتَسْكُنُوا فِيهِ وَ لِتَبْتَغُوا مِنْ فَضْلِهِ وَ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ ﴾؛ (2)

یعنی: بگو ای ،پیغمبر آیا نمی بینید اگر خداوند قرار می داد شب را بر شما تا روز قیامت کیست غیر از خداوند که بیاورد برای شما روشنایی را ؟ آیا نمی شنوید؟! بگو آیا نمی بینید که اگر خداوند قرار می داد بر شما روز را همیشگی تا روز قیامت کیست غیر از خداوند که بیاورد برای شما شب را که آرام بگیرید در آن ؟ آیا نمی بینید ؟!

و از رحمت های اوست که قرار داده برای شما شب و روز را که آرام بگیرید در آن و طلب کنید از فضل خداوند شاید سپاسگزار باشید.

﴿وَ لَئِن سَأَلْتَهُم مَّنْ خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ وَ سَخَّرَ الشَّمْسَ وَالْقَمَرَ لَيَقُولُنَّ اللَّهُ فَأَنَّى يُؤْفَكُونَ ﴾ (3)

ص: 124


1- در متن «اجراء» ضبط شده است و می توان آن را «اجزای» خواند.
2- سوره قصص (28)، آیه 71-73
3- سورۂ عنکبوت (29)، آیه 61

یعنی اگر بپرسید از آنان کی آفریده آسمان ها و زمین را و رام کرده خورشید و ماه را ؟ البته می گویند خداوند ! پس کجا حیرانند ؟ !

﴿تَبَارَكَ الَّذِي جَعَلَ فِي السَّمَاءِ بُرُوجًا وَ جَعَلَ فِيهَا سِرَاجًا وَ قَمَرًا مُنِيرًا﴾ (1)

یعنی : بزرگ است خدایی که قرار داده در آسمان بروج (2) و قرار داده در آن چراغ (خورشید) و ماه روشن.

﴿هُوَ الَّذِي جَعَلَ الشَّمْسَ ضِيَاء وَ الْقَمَرَ نُورًا وَ قَدَّرَهُ مَنَازِلَ لِتَعْلَمُوا عَدَدَ السِّنِينَ وَالْحِسَابَ مَا خَلَقَ اللَّهُ ذَلِكَ إِلَّا بِالْحَقِّ يُفَصِّلُ الآيَاتِ لِقَوْمٍ يَعْلَمُونَ﴾ (3)

یعنی: اوست خداوندی که گردانید آفتاب را روشنی و ماه را صاحب نور، تا بدانید شماره سالها و حساب را نیافریده خداوند این را مگر به حق بیان می کند نشانه ها را برای گروهی که می دانند

﴿وَالشَّمْسُ تَجْرِى لِمُسْتَقَرٍ لَّهَا ذَلِكَ تَقْدِيرُ الْعَزِيزِ الْعَلِيمِ * وَالْقَمَرَ قَدَّرْناهُ مَنازِلَ حَتّي عادَ كَالْعُرْجُونِ الْقَدِيمِ﴾ ؛ (4)

یعنی: خورشید روان است به سوی محل قراری که او راست این است تقدیر خداوند قوی دانا ؛ و برای ماه تقدیر نمودیم منزل هایی تا وقتی که باز گردد مانند چوب خرمای شش ماهه

شایسته است در مورد آیت بودن علم نجوم (خبر دادن از اوضاع ستارگان به امور

ص: 125


1- سوره فرقان (25)، آیه 61
2- بُرج (جمع آن بُرُوج) : هر یک از دوازده بخش فلک حَمَل ثَوْر ، جوزا، سرطان، اسد، سُنبُلَه، ميزان، عقرب، قوس، جَدی، دَلو، حوت و این برجهای آسمانی در حقیقت مجموعه ای از ستارگان هستند که شکل خاصی در نظر ما دارند.
3- سوره یونس (10)، آیه 5
4- سوره يس (36)، آیه 38 - 39

آینده) از مناظرهٔ حضرت صادق علیه السلام با طبیب هندی استفاده کنیم (1)

طبیب هندی به حضرت عرض نمود که: در بلاد ما علمای نجوم می باشند که از امور واقعه حتی از موت و حیات و تولد و فقر و غنی و مرض و صحتِ اشخاص - خبر می دهند و حکم آنان تَخلَُّف نمی کند!

حضرت صادق علیه السلام فرمود: پس این علم، آیت بزرگی از پروردگار - بلکه اعظم آیات الهیه - می باشد؛ زیرا دلالت اوضاع سماویه بر امور واقعه در این عالم، باید به واسطۀ روابط و مناسباتی باشد و ممکن نیست بالاتفاق و التصادف صورت گیرد.

این امر مربوط است یا به ذات کواکب- از سعادت و نحوست ذاتی آن ها - یا به اوضاع و حرکات خاصه آن ها از قبیل تندی و کندی حرکت و سکون - و یا مستند است (2) به وضع نسبی آنان؛ از قبیل تقابل و تقارن و تربیع و تسدیس (3) و غیره.

و چون ستارگان و حرکات و خواص آن ها دلالت بر امور کثیره دارند، ناچار باید خصوصیات اوضاع و مناسبات آن ها بسیار باشد و این مناسبات را از بخت و اتفاق دانستن ، باطل و ترجیح بلا مرجح است.

و اگر گویی ستاره خودش خود را نخس کرده یا این حرکات و اوضاع خودسرانه حاصل شده است و دلالت بر امور مخصوصهٔ واقعه در این عالم نماید، وجدان و فطرتِ عاقل آن را نپذیرد.

ص: 126


1- بحار الأنوار، ج 3، ص 171 - 175
2- عبارت متن به جای «مستند است»، «مستندات» خوانده می شود.
3- تقابل یا مقابله در علم نجوم عبارت است از این که میان دو ستاره نصف دایره (یعنی 180 درجه ) فاصله باشد. تقارن یا قرآن و مقارنه در علم نجوم عبارت است از گردآمدن دو ستاره یا بیش تر در یک برج در یک دقیقه و یک ثانیه. تربیع: چهار قسمت کردن ؛ در اصطلاح علم نجوم بدان معنا است که میان دو ستارهٔ سیار ، یک چهارم دور فلک ( یعنی سه بُرج ) فاصله باشد ؛ و نیز حالتی از ماه که یک چهارم آن روشن باشد که در شب هفتم و بیست و یکم هر ماه پدید می آید. تسدیس : شش تایی کردن ؛ در اصطلاح علم نجوم آن است که میان دو ستاره یک ششم دورۀ فلک ( یعنی 60 درجه ) فاصله باشد. رجوع کنید به فرهنگ دهخدا، حرف «ت» ذیل واژه های فوق.

مَثَلِ کسی که پندارد این ارتباطات و مناسبات- بین اوضاع کواکب و امور اَرضیه- به بخت و اتفاق می باشد مَثَل کسی است که ساعتی را مشاهده نماید و بگوید که اجزا و چرخ ها و حرکات مخصوصهٔ ساعت که به یک دیگر مربوط اند و وقت را نشان می دهد - به واسطه مناسبات و حرکات مخصوصه ای است بین اجزای آن ؛ و مع ذلک گوید: آهن یا فلز دیگر که ساعت از آن درست شده خودسرانه موجود، و خود را به وضع مخصوصی قرار داده اند که دارای اجزای معین و تأثیرات خاصه گردیده است!

بدیهی است این توهُّم نزد هر عاقل، بی خردانه است، بلکه حکم عقل و فطرتِ سلیمه این است که: ساعت دارای صانع قادر دانای حکیم در کار خود می باشد.

نیز حضرت به طبیب فرمود: اگر راست بگویی که این علم، خبر می دهد از تمام امور واقعه در عالم و از حالات و خصوصیات اشخاص ، البته دانای به آن باید خارج و برتر و محیط به این عالم باشد؛ زیرا چنین علمی (1) مترتِّب است به دانستن تمام جهات و حرکات و اوضاع و خصوصیات ستارگان و علم به آن ها به مشاهده حضوری - برای غیر خالق و صانع نجوم - محال است؛ به جهت این که علم به مناسبات و حرکات و تمام اوضاع نجوم محتاج به دانستن ذوات نجوم است و آن محتاج است به این که آن عالم هم عمر دنیا باشد تا در تمام ادوار حرکات و اوضاع ستارگان را دیده و مشاهده نماید.

بلکه به مشاهده یک دور عمر دنیا نیز کافی نیست و محتاج به مشاهده ادوار متعدّده خواهد بود تا تجربه و علم برای او حاصل گردد.

و از راه قیاس نتوان به آن عالم شد؛ چون تجربه حاصل نگردد مگر به مشاهده در أدوار متعدده .

لذا باید واضع این علم خالقِ نجوم و قرار دهندۀ حرکات و اوضاع و ارتباط آن ها با امور واقعه در این عالم باشد و احدی از بشر واضع این علم نیست؛ زیرا خود محکوم این احکام است و اوضاع و حرکات نجوم در او تأثیر دارد ( انتهى موضع الحاجة من الرواية ).

ص: 127


1- در متن به جای «علمی»، «علم» ثبت شده است.

در قسمتی از روایت که- نقل به مضمون شد - حضرت صادق علیه السلام به جهاتی چند اشاره فرموده اند:

اولاً: این که اگر این علم واقعیت داشته باشد احاطه به آن برای غیر ذات مقدس محال است.

ثانياً : آن چه بر سبیل تحديد (1) مُعيَّن ،گردد ناقص و ناتمام می باشد لذا در روایت، نهی از اعتماد و اتُکاء به نجوم شده است.

ثالثاً : علم نجوم- بر فرض این که واقعیت داشته باشد - همان طوری که طبیب اعتراف کرد، دالّ است بر وجودِ صانع حکیم علیم ،توانا، هم از جهت وضع این علم (که عبارت است از خلقتِ عِلویات و اختلاف حرکات آن ها به نحوی که دلالت نماید بر امور واقعه در این عالَم) و هم از جهت علم به آن ها به جمیع جهات و خصوصیات ؛ زیرا احاطه به آن ها برای غیر خالق و صانع و جاعلش، محال است.

از روایات شریفه، ظاهر می شود علم نجوم واقعیت دارد، لکن از دو جهت مورد اطمینان نیست:

اول این که: آن چه در عالم واقع می شود به توسط اسباب قابل تغییر و تبدیل است و در حقیقت، حرکات و اوضاع کواکب مُعدّات (2) برای امور واقعه در عالم می باشند. توضیح این جهت در مسأله بدا خواهد آمد ؛ إن شاء الله تعالى (3)

جهت دوم: چون احاطه بشر به علویات و حرکات آن ها ممکن نیست و شخص مُنجّم ، علم به مزاحم و رافع و مانع ندارد آن چه را که می فهمد مورد اطمینان نخواهد بود.

بنابراین اطمینان به این علم و حُکم طبق حرکاتِ معلومه از نجوم، مورد اعتماد نیست.

ص: 128


1- یعنی به طور تقریبی و غیر دقیق
2- یعنی آماده کننده و مقتضی هستند نه علل تامّه
3- نگاه کنید به بحث «بدا» به ویژه صفحه 370، 400 و 401

در بعضی از روایات وارد شده از حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام اشاره به این دو جهت شده [است]. (1)

این بود نظر و تأمُّل در نجوم و عِلوِیات و کیفیّتِ دلالت آن ها بر وجود حکیم عالم قادر بی همتا

5.نظری به آیات ارضیَّه

چنان که از تذکرات قبل معلوم شد تمام اشیای ارضیه حادث، و ذاتاً مصنوع و مسبوق به عدم واقعی و محتاج می باشند و مصنوعیت ذاتی آن ها مخالف با صانعیت می باشد؛ زیرا به هر چیز نظر نماییم آن را قابل زیاد [ت] و نقصان و تغییر می یابیم و آن چه قابل تغییر و تبدیل باشد فنا و زوال بر او جایز است (2) و چیزی که فنا و نیستی بر او جایز شد قِدَم و اَزَليّتِ آن محال است ؛ « ما ثَبَتَ قِدَمُه امتَنَعَ عَدَمُه » (3)

بنابراین توهُّم این که بعضی از اشیا ازلاً و ابداً علت بعض دیگری می باشند از شُبهات مقابل وجدان است. (4)

قریباً این شبهه را نقل نموده و پاسخ آن را ذکر می کنیم ، إن شاء الله تعالى .

و چون نظر تفصیلی در هر فرد از اشیای موجوده در عالم ، محال است آیات

قدیم و ازلی نخواهد بود.

ص: 129


1- وسائل الشيعه، ج 11، ص 371، (باب 14 از ابواب آداب السفر) ، ح 4 و 8.
2- زیرا اگر تغییر در ذات باشد بدیهی است ذات دوم غیر از ذات اول خواهد بود ؛ و اگر تغییر در شکل و عوارض آن باشد آن چه ملازم با عوارض حادث باشد، حادث خواهد بود. شکل و حرکت همیشه ملازم با ماده است و نمی شود شکل و حرکت حادث باشد و ملزوم آن- که ماده است- حادث نباشد. (س).
3- آن چه قدمت و آزلی بودنش ثابت گردد، عدم و نیستی اش ممتنع است (و فنا ناپذیر می باشد) و عکس نقیض آن که در این جا به آن استشهاد شده این است که هر چه نیستی اش ممتنع نباشد یعنی عدمش جایز و ممکن باشد
4- وجدان در بررسی هر پدیده و شیء، مصنوعیت و معلولیت و نیازمندی آن را درک می کند و تسلسل بی نهایتِ علت و معلول را محال می داند (س)

ارضيه را به سه طبقهٔ مُهم تقسیم نموده و در هر طبقه جداگانه تأمل می کنیم

تأمُّل در جمادات

مانند سنگ و کوه و دریا که بر این ها حیاتِ تمام موجودات زنده متوقف است به طوری که هر کدام به جای خود ضروری هستند و دارای آثار و منافع عجيبه می باشند که احاطه و علم تمام آثار آن ها برای بشر میسَّر نیست؛ چنان که عقلا و دانشمندان از احاطه به آن اظهار عجز ،نمایند و هر پرده از آثار و خواص اشیا برداشته شود، صدها باب جهل گشوده گردد.

چنان که می بینیم در کشف خواص و اثری که سنگ یا یک مَعْدِن که با نهایت جدّیت علمای شیمی و طبیعی کوشش کنند - تمام خواص را به دست نیاورند .

پس از تأمُّل ، فطرت انسان حکم می نماید که این موجودات مصنوع می باشند و غایاتی بر صنعتِ آن ها مترتب است و به بخت و اتفاق موجود نشده اند، بلکه خالق و صانعی حکیم، عالم قادر آنان را آفریده است.

﴿وَ أَلْقى فِي الْأَرْضِ رَواسِيَ أَنْ تَمِيدَ بِكُمْ وَ أَنْهاراً وَ سُبُلاً لَعَلَّكُمْ تَهْتَدُونَ﴾ (1)

[و در زمین کوه های استوار را افکند که زمین شما را نلرزاند و پریشان نسازد و نهرها و راه ها قرار داد تا شما هدایت یابید ]

در روایتِ مُفضَّل از حضرت صادق علیه السلام نقل می کند که [ فرمود ]:

این کوه ها- که از سنگ و خاک روی هم نشسته و بلند شده اند - جاهلان گمان کنند که چیزی زیاد است در خلقت احتیاج آنان نیست این توهُّم، خطاست.

ص: 130


1- سوره نحل (16)، آیه 15

بعد حضرت منافع آن ها را بیان می فرماید:

نگاه کن در معادن ؛ مانند زَرنیخ (1) و مُردار سنگ (2) و سنگِ سُرمه و مِس و سُرب و قَلع و آهن و نقره و طلا و یاقوت و زَبَر جد (3) و انواع سنگ ها و انواع آن چه جاری شود از کوه ها (4) - مانند قیر و مومیایی و کبریت و نفت - هر یک، دارای منافع عجیبه و آثار غریبه است. (5)

تأمُّل در نباتات

این باب اوسع است از جمادات ، و هر کسی بخواهد قدرت و صنعت خالق را بفهمد و حکم فطرت را به خداشناسی ظاهر ،سازد تأمُّل نماید در انواع نباتات و اشجار مُثمِرَه (6) و غیر مُثمِرَه (آن چه مأکول انسان است و آن چه مأكول حيوان و سایر موجودات است) و آن چه از نباتات مسمومه که قابل اکل نیست و نباتات دارویی- که در امراض مختلفه استفاده می شود- و تأمُّل نماید در کیفیت خلقت و ارتباط آن ها به موجودات سماویه و ارضیه که مُحَيّرُ العقول است.

آیا می توان گفت این نباتات - با کیفیت مخصوص به خود و ارتباط و تأثیر آن ها در

ص: 131


1- زرنیخ: ارسنیک ؛ جسم معدنی که از ترکیب گوگرد و ارسنیک به دست می آید و به رنگ سرخ یا زرد یا سفید می باشد و در طب و صنعت به کار می رود (نگاه کنید به فرهنگ عمید واژۀ «زرنیخ»).
2- مُدارسنگ: جسمی است به رنگ سرخ یا زرد بیش تر از سرب و قلع گرفته می شود و برای ساختن مَرهم به کار می رود (نگاه کنید به فرهنگ عمید، واژه «مردارسنگ»).
3- زَبَرجد: یک قسم آلومین [ اکسیر آلومینیم] رنگین به رنگ زرد یا سبز که از سنگ های قیمتی است و در : جواهر سازی به کار می رود و مشهورترین آن ها سبز رنگ است. ناگفته نماند که متن حدیث « زُمّرد» آمده است. برخی می گویند زمرّد همان زبرجد است و برخی آن دو را متفاوت می دانند (نگاه کنید به، فرهنگ دهخدا؛ و فرهنگ عمید، واژهٔ «زبرجد » و « زمرّد » ؛ خواصّ الأحجار الكريمه، ص 55).
4- عبارت حدیث چنین است: «فكّر يا مفضّل في هذه المعادن ... و كذلك ما يخرج منها من القار والموميا و الكبريت والنفط» يعنى : اندیشه کن ای مفضّل در این معدن ها و آن چه از قیر و مومیا ... از آن ها خارج می گردد
5- بحار الأنوار، ج 3، ص 127 - 128.
6- مُثمِرَه : ( مؤنث مُثمِر) میوه دهنده

تمام موجودات ذی روح - خودسرانه خلق شده و در حقیقت، منشأ آن ها دانه و حَبّه گردیده است و این اختلاف آثار در آن ها، گزاف و اتفاقی است ؟!

هر عاقل و ذی شعوری که تدبُّر ،نماید به زبان حال و قال خود، عظمت خالق و صانع آن ها را مُتذکّر شود و اعتراف به وجودش خواهد نمود ؛ ﴿ سُبحان الله خالق الحَبّ و النَّوى ﴾ (1)

این است که امام به حق ناطق جعفر بن محمد الصادق علیه السلام به طبیب هندی فرمود: در چه دوایی بیش تر تجربه داری و از منافع آن اطلاع داری؟ گفت : هلیله . حضرت شروع فرمود به تذکُّر به خالق هلیله در همین یک موجود جزئی- که در زمرهٔ موجودات عالم مورد نظر نیست - سخن گفت تا این که به طبیب فرمود: درخت هلیله از هلیله خلق شده یا هلیله از درخت ؟

طبیب در جواب گفت: درخت از هلیله و هلیله نیز از درخت

حضرت فرمود: ناچاری بگویی که یکی اصل باشد و دیگری فرع، بگو: شَجَره از ثَمَره است یا ثمره از شَجَره می باشد ؟

طبیب تأمل کرد و گفت : درخت از تخم است

حضرت فرمود: تخم از کجاست و مصنوع کیست ؟ (2)

چون شخص در هر یک از نباتات نظر کند از جهاتی که سابقاً گفته شد - یقین خواهد نمود که مصنوع خالقِ حکیم علیم مدبّر است.

﴿هُوَ الَّذِي أنْزَلَ مِنَ السَّمَاءِ مَاءً لَّكُمْ مِّنْهُ شَرَابٌ وَ مِنْهُ شَجرٌ فِيْهِ تُسِيْمُونَ * يُنْبِتُ لَكُمْ بِهِ الزَّرْعَ وَالزَّيْتُونَ وَالنَّخِيْلَ وَالأَعْنَابَ وَ مِنْ كُلِّ الثَّمَراتِ إِنَّ

ص: 132


1- منزه است خدایی که آفریننده دانه و هسته (گیاه و درخت ) است در متن بیان الفرقان خالق ضبط شده ولی در آیه 95 سوره انعام می خوانیم: ﴿إِنَّ اللَّهَ فَالِقُ الْحَبِّ وَ النَّوَى﴾: خداست شکافنده دانه و هسته . و از امام صادق علیه السلام در دعاهای هر روز ماه رمضان روایت شده که فرمود: ﴿... سُبْحَانَ اَللَّهِ فَالِقِ اَلْحَبِّ وَ اَلنَّوَی ...﴾ نگاه کنید به ، بحار الأنوار ، ج 95، ص 105).
2- بحارالأنوار، ج 3، ص 156.

فِي ذَلِكَ لَآيَةً لِّقَوْمٍ يَتَفَكَّرُونَ ﴾ (1)

﴿وَ ما ذَرَاَ لَکُمْ فِی الاَْرْضِ مُخْتَلِفا اَلْوانُهُ اِنَّ فی ذلِکَ لاَیَهً لِقَوْمٍ یَذَّکَّرُونَ ﴾ (2)

ترجمه : اوست آن که فرستاد از آسمان برای شما آب را از آن است آشامیدنی و از آن روییدنی است که در آن چهار پایان را می چرانید.

می رویاند برای شما به آن آب، کشت و زیتون و درخت خرما و انگور و از هر میوه را به درستی که در این کارها نشانه است گروهی را که [ اندیشه می کنند.

و آن چه را در زمین به رنگ های گوناگون برای شما پدید آورد ( مسخر شما ساخت ) به درستی که در این کارها نشانه ای است برای گروهی که ] یاد می کنند [ و به خود می آیند ]

﴿الَّذِي جَعَلَ لَكُمُ الْأَرْضَ مَهْدًا وَ سَلَكَ لَكُمْ فِيهَا سُبُلاً وَ أَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً فَأَخْرَجْنا بِهِ أَزْواجاً مِنْ نَباتٍ شَتَّى * كُلُوا وَارْعَوْا أَنْعَامَكُمْ إِنَّ فِي ذَلِكَ لَآيَاتٍ لِاَوْلِى النَّهَى ﴾ (3)

ترجمه: خدا کسی است که زمین را آرامگاه شما قرار داده و در آن راه ها شکافته و از آسمان باران نازل کرده و به توسط باران گیاه های گوناگون بیرون آورده که خود و حیوانات شما از آن بخورید در این کار نشان هایی برای صاحبان عقول است.

﴿وَ هُوَ الَّذِي أَرْسَلَ الرِّيَاحَ بُشْرًا بَيْنَ يَدَيْ رَحْمَتِهِ وَ أَنزَلْنَا مِنَ السَّمَاءِ مَاءً طَهُورًا * لِنُحْيِيَ بِهِ بَلْدَةً مَّيْتًا وَ نُسْقِيَهُ مِمَّا خَلَقْنَا أَنْعَامًا وَ أَنَاسِيَّ كَثِيرًا ﴾ (4)

ترجمه: آن خدا کسی است که فرستاد بادها را برای بشارت- قبل از رحمتِ

ص: 133


1- سورۂ نحل (16)، آیه 10 - 11
2- همان، آیه 13
3- سورة طه (20) آیه 53- 54
4- سورۂ فرقان (25)، آیه 48 - 49.

خود- و از آسمان آب پاکیزه فرو فرستادیم تا زنده کنیم به آن زمین مرده را ؛ و از آن آب، سیراب کنیم چهارپایان و مردمان بسیار.

﴿وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ نَزَّلَ مِنَ السَّمَاءِ مَاءً فَأَحْيَا بِهِ الْأَرْضَ مِنْ بَعْدِ مَوْتِهَا لَيَقُولُنَّ اللَّهُ ۚ قُلِ الْحَمْدُ لِلَّهِ ۚ بَلْ أَكْثَرُهُمْ لَا يَعْقِلُونَ﴾ (1)

ترجمه : اگر بپرسی از ایشان چه کسی از آسمان باران فرستاده که زمین - پس از مرگش- به وسیلهٔ آن زنده شود؟! گویند خداوند! بگو: ستایش برای خداست، و بیش تر آنان تعقُّل نمی کنند

﴿وَ أَنزَلْنَا مِنَ السَّمَاءِ مَاءً فَأَنبَتْنَا فِيهَا مِن كُلِّ زَوْجٍ كَرِيمٍ * هَذَا خَلْقُ اللَّهِ فَأَرُونِي مَاذَا خَلَقَ الَّذِينَ مِن دُونِهِ بَل الظَّالِمُونَ فِى ضَلالٍ مُّبِين ﴾ (2)

ترجمه: فرستادیم از آسمان آب را و رویانیدیم در زمین از هر جفت گیاهی نیکو این است مخلوقات خدای پس نشان دهید چه چیز را خلق نمودند کسانی را که -غیر از خدا - ستایش می نمایید؟! ستمکاران در گمراهی آشکارند.

﴿أَلَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ أَنزَلَ مِنَ السَّمَاء مَاء فَسَلَكَهُ يَنَابِيعَ فِي الْأَرْضِ ثُمَّ يُخْرِجُ بِهِ زَرْعًا مُّخْتَلِفًا أَلْوَانُهُ ثُمَّ يَهِيجُ فَتَرَاهُ مُصْفَرًّا ثُمَّ يَجْعَلُهُ حُطَامًا ۚ إِنَّ فِي ذَٰلِكَ لَذِكْرَىٰ لِأُولِي الْأَلْبَابِ ﴾ (3)

ترجمه: آیا نمی بینی به درستی که خداوند فرستاد، از آسمان آب پس درآورد آن را به صورت چشمه هایی در زمین، پس بیرون می آورد به واسطهٔ آن کشت را که- گوناگون است رنگ های آن- پس خشک می شود، پس می بینی تو آن را ،زرد پس می گرداند آن را ریزه ریزه؛ به درستی که در این یاد نمودنی است صاحبان خرد را

ص: 134


1- سورۂ عنکبوت (29)، آیه 63
2- سورة لقمان (31)، آية 10 - 11
3- سوره زمر (39)، آیه 21.

پس از تدبر و تأمُّل در انواع نباتات- و ارتباط هر یک و تأثیر آن در سایر موجودات - واضح گردد که صانع و قرار دهندۀ اثر در آن ها غیر از ذات نبات ، بلکه صانع آنان دارای علم و حکمت و قدرت بی پایان است.

تأمل در حیوانات

اشاره

تأمُّل در حیوانات، از جهاتی است که هر یک آیت بزرگ و نشانه عجیبی برای ذات مقدس خالق متعال می باشد

نخست، نظر در مصنوعیت و حدوث حیوانات است که بالبداهه حادث و مسبوق به عدم و محتاج به صانع می باشند.

و دیگر نظر در کیفیتِ مصنوعیَّتِ حیوانات است با اختلاف غیر محدودی که در انواع آن مشاهده می شود؛ و چون ملاحظه کنیم می بینیم که هر یک را اجزا و اعضای زیادی است - که به هم مربوط اند - به طوری که اگر جزیی از اجزا نباشد بقیه، فاسد یا فانی شوند و قوام و بقا و صحتِ حیوان به آن اجزا است؛ و هر یک از اجزا دارای شکل و وضع مخصوصی است که آثار و منافع بدون آن حاصل نگردد.

این تدبیر عجیبی که به کار برده شده دال است که خالق آنان حکیم و علیم می باشد.

و نیز، اختلاف حیوانات از هر نوعی از نر و ماده که بقا و نوع و نسل متوقف بر آن است اقوا شاهد بر این می باشد که فعل طبیعت و ماده نبوده، و حکیم عالم قادری آن ها را چنین قرار داده؛ زیرا فعل طبیعی تمام یکسان و یکنواخت می باشد. (1)

ص: 135


1- طبیعتِ ماده نمی تواند آثار مختلف داشته باشد مگر این که مواد و طبایع متعدد باشد. گوناگونی طبایع و مواد، شاهد معلولیّت آن هاست؛ زیرا متعددها محدودند چون لازمه تعدد، محدودیت است. موجود محدود مادی اگر حدش ذاتی باشد قابل تغییر نیست در صورتی که بدیهی است حد موجودات مفروض، تغییر می یابد و هنگامی که فرض شد حدش ذاتی نیست، پس علت خارجی ، به او اعطا کرده است . بنابراین «معلول» خواهد بود و نمی تواند علت قدیم و اوّلی باشد (س)

و از آن جهات، تغذیه و نُمُوّ حیوان است به وضع مخصوص ، که نشانه است به تدبیر خالق دانا و توانا

نیز از آن جهات ، تذکر به شعور و ادراک حیوانات است بر جلب منافع و دفع مضار خود، و شناختن غذای مناسب و تدبیر در حفظ نسل و اولاد ، و شناختن و پیدا نمودن مسکن خود -از مسافات بعیده -که تمام این امور برای حفظ نسل و بقای نوع آنان لازم است و بدون داشتن ادراک و دانش فطری- که به قدر لزوم به هر یک اعطا شده است - این کارها صورت نگیرد

و می بینیم هر چه احتیاج حیوان در بقای نسل بیش تر باشد ادراک و شعور او بیش تر است.

ملاحظۀ طرز زندگی اجتماعی زنبوران عسل و مورچه و تدابیری که در زندگی خود به کار می برند و انتظامی که در اداره مسکن خود دارند و تدابیری که طیور برای نگاه داری بیضه (1) و نوزاد خود دارند- بدون این که تجربیاتی کرده یا از کسی آموخته باشند - دلیل است بر وجود حکیم مُدبّری که هر یک را به مصالح خویش آشنا فرموده است .

فوایدی که برای انسان از حیوانات حاصل می شود ،نیز از آیات خداوندی است :

﴿وَالْأَنْعَامَ خَلَقَهَا لَكُمْ فِيهَا دِفْءُ وَ مَنَافِعُ وَ مِنْهَا تَأْكُلُونَ * وَ لَكُمْ فِيهَا جَمَالُ حِينَ تُرِيحُونَ وَ حِينَ تَسْرَحُونَ * وَ تَحْمِلُ أَثْقَالَكُمْ إِلَى بَلَدٍ لَّمْ تَكُونُوا بَالِغِيهِ إِلَّا بِشِقِّ الأَنفُسِ إِنَّ رَبَّكُمْ لَرَؤُوفٌ رَّحِيمُ * وَالْخَيْلَ وَالْبغَالَ وَالْحَمِيرَ لِتَرْكَبُوهَا وَ زِينَةً وَ يَخْلُقُ مَا لاَ تَعْلَمُونَ ﴾ ؛ (2)

ترجمه: و چهارپایان را آفرید برای شما در (3) آن ها گرمی است (استفاده از پشم آنان) و سودهایی است و از آن ها می خورید [و در آن ها برای شما زیبائی است آن گاه که (آن ها را) به استراحت گاه بر می گردانید و هنگامی که به چراگاه می برید ]

ص: 136


1- بيضه تخم، تخم مرغ.
2- سوره نحل (16)، آیه 5-8
3- در متن به جای «در»، «از» ثبت شده است

و بر می دارند بارهای شما را به سوی شهری که به آن نمی رسید مگر به رنج به درستی که خداوند شما مهربان و بخشنده است

و آفرید اسبان و استرها و خرها برای این که سوار آن ها شوید و آرایش می کنید، و می آفریند آن چه را نمی دانید .

﴿حَتَّى إِذَا أَتَوْا عَلَى وَادِى النَّمْلِ قَالَتْ نَمْلَةٌ يَا أَيُّهَا النَّمْلُ ادْخُلُوا مَسَاكِنَكُمْ لَا يَحْطِمَنَّكُمْ سُلَيْمَانُ وَ جُنُودُهُ وَ هُمْ لَا يَشْعُرُونَ ﴾؛ (1)

ترجمه: تا چون آمدند به وادی مورچگان گفت مورچه ای: ای گروه مورچگان، داخل شوید به لانه های خود، که در هم نشکنند شما را سلیمان و لشکریانش در حالی که نمی دانند!

﴿وَ أَوْحَى رَبُّكَ إِلَى النَّحْلِ أَنِ اتَّخِذِي مِنَ الْجِبَالِ بُيُوتًا وَ مِنَ الشَّجَرِ وَ مِمَّا يَعْرِشُونَ ﴾ (2)

ترجمه: و الهام کرد خدای تو به زنبور عسل که: بگیر در ،کوه خانه و از میان درخت و از آن چه مردم بنا می کنند.

في البحار - عن العيون (3) - إِنَّهُ دَخَلَ زنديقٌ دَيصاني عَلى أبي عبدالله علیه السلام فقال له :

﴿دُلَّنِی عَلَی مَعْبُودِی فَقَالَ لَهُ أَبُو عَبْدِ اَللَّهِ عَلَیْهِ السَّلاَمُ: اجْلِسْ. وَ إِذَا غُلَامٌ لَهُ صَغِیرٌ فِی کَفِّهِ بَیْضَهٌ یَلْعَبُ بِهَا فَقَالَ لَهُ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام: نَاوِلْنِی یَا غُلَامُ الْبَیْضَهَ فَنَاوَلَهُ إِیَّاهَا

فَقَالَ لَهُ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام: یَا دَیَصَانِیُّ هَذَا حِصْنٌ مَکْنُونٌ لَهُ جِلْدٌ غَلِیظٌ وَ تَحْتَ الْجِلْدِ الْغَلِیظِ جِلْدٌ رَقِیقٌ وَ تَحْتَ الْجِلْدِ الرَّقِیقِ ذَهَبَهٌ مَائِعَهٌ وَ فِضَّهٌ ذَائِبَهٌ فَلَا الذَّهَبَهُ الْمَائِعَهُ تَخْتَلِطُ بِالْفِضَّهِ الذَّائِبَهِ

ص: 137


1- سوره نمل (27) آیه 18
2- سورۂ نحل (16)، آیه 68.
3- این روایت در عیون اخبار الرضا علیه السلام نمی باشد و منابعی که مجلسی رحمه الله در بحار از آن نقل کرده است در ذیل حدیث خواهد آمد.

تَخْتَلِطُ بِالذَّهَبَهِ الْمَائِعَهِ. فَهِیَ عَلَی حَالِهَا لَمْ یَخْرُجْ مِنْهَا خَارِجٌ مُصْلِحٌ فَیُخْبِرَ عَنْ صَلَاحِهَا وَ لَا دَخَلَ فِیهَا مُفْسِدٌ فَیُخْبِرَ عَنْ فَسَادِهَا ؛ لَا یُدْرَی لِلذَّکَرِ خُلِقَتْ أَمْ لِلْأُنْثَی ؟! تَنْفَلِقُ عَنْ مِثْلِ أَلْوَانِ الطَّوَاوِیسِ أَ تَرَی لَهَا مُدَبِّراً؟

قال : فأَطْرَقَ مَلِيّاً ، ثم قال :

أَشْهَدُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَحْدَهُ لَا شَرِیکَ لَهُ وَ أَنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ وَ أَنَّکَ إِمَامٌ وَ حُجَّهٌ مِنَ اللَّهِ عَلَی خَلْقِهِ وَ أَنَا تَائِبٌ مِمَّا کُنْتُ فِیهِ﴾ (1)

حاصل مفادِ روایت شریفه:

چون سائل مطالبه حجت کرد حضرت فرمود: این تخم حیوان پرنده را که می بینی از برای او پوستی است محکم و زیر او پوستی است نازک و زیر او آب سفیدی است مانند نقره و آبی است زرد مانند ،طلا و هیچ کدام داخل دیگری نشود؛ و کسی از صلاح و فساد او خبردار نیست و نمی داند که برای نر خلق شده یا برای ماده ! و از او پیدا شود حیوانی زنده مانند طاووس! آیا می بینی برای او مدبّر و صانعی ؟

سائل ، پس از تأمُّل ، ایمان آورد.

این است تذکُّر به فطرت!

بدیهی است عاقل پس از تأمُّل در چنین چیزی از جهت خلقتِ ماده و نر و صورت و نتیجه شکی نخواهد داشت که این شیء ، مخلوق اتفاقی و بی صانع نیست و خود، خالق خودش یا مثل او خالق او نخواهد بود بلکه خالق او حکیم و علیم و قادر است ؛

﴿سُبْحَانَهُ وَ تَعَالَى عَمَّا يَقُولُونَ عُلُوًّا كَبيرًا ﴾ (2)

ص: 138


1- كافى، ج 1، ص 79 - 80؛ ذیل حدیث 4 (روایت بر اساس این مأخذ نقل شد)؛ توحید صدوق ص 123 - 124 حدیث 1؛ احتجاج طبرسی، ج 2، ص 72؛ بحار الأنوار، ج 3، ص 31 32 حدیث 5 و جلد 4، ص 141)
2- سوره اسراء (17)، آیه 43 این عبارت به عنوان جملهٔ پایانی در احادیث ،بسیاری آمده است. (نگاه کنید به توحید صدوق : 184، حديث 20؛ من لا يحضره الفقيه 93 2 ، حدیث 1824؛ بحار الأنوار 82 94، حدیث 50).

6.آیت بودن انسان بر خالق منان و ظهور معرفت فطری

بزرگ ترین آیات و نزدیک ترین آن به انسان خود اوست و آیت بودن انسان از جهاتی چند است؛ به طور اجمال شخص دارای دو جهت بزرگ است:

جهت جسم ؛

جهت روح.

از برای بدن اعضا و جوارح و برای روح کمالاتی است که منشأ آثار و افعال می باشد و در حقیقت نسخۀ جامعی است از عالم کَون و فساد (1)

أتَزْعَمُ أَنَّكَ جِرمٌ صَغِيرٌ *** و فِیکَ انْطَوَی الْعَالَمُ الْأَکْبَر (2)

[آیا می پنداری که تو جرمی هستی کوچک و ناچیز ! در حالی که جهانی بس بزرگ در تو پیچیده و نهان شده است ]

بدیهی است بر هر عاقلی که تأمُّل کند در انسان که چگونه ترکیب شده از بدن و روح و دارای کیفیات و افعال عجیبه و مسبوق به عَدَم می باشد و چگونه از اول وجود، مراحلی را پیموده تا به این سَرْحَد رسیده البته وجدان خواهد نمود و فطرت (3) او حکم خواهد کرد که این موجود ، مصنوع صانع و خالقی است که سِنخ انسان نیست و برتر از توهُّم و ادراک بشر است و دانا و توانا و حکیم و مدبّر است .

بهترین حال برای بروز و ظهور معرفت فطری ، حال یأس و اضطرار است که ذیلاً به شرح آن می پردازم.

ص: 139


1- عالَم كَوْن و فساد: «کَون» به معنای هست شدن و هستی یافتن است، و «فساد» به معنای تباه شدن؛ چون در دنیا همواره چیزها پدید می آید و تباه می گردد، آن را عالم کَون و فساد» نامیده اند
2- این ،بیت از جمله ابیاتی است که به امیرالمؤمنین علیه السلام منسوب است. (نگاه کنید به دیوان امام علی علیه السلام، ص 236).
3- فطرت در این جا به معنای درک ضروری عقلانی است. (س).

انسان به نور عقل و علم ،خود می یابد که از برای او مضار و منافع و صحت و مرض و حیات و موت است و همچنین می داند که همیشه قادر بر دفع مضار و جلب منافع و مُشْتَهیات خود نیست، بلکه گاهی به نحوی در شدت واقع گردد، که از هر کس و هر چیز مأیوس می شود و خود را تسلیم به بلیّات کند .

پاره ای از اوقات در همین حال فطرت او ظاهر می شود و خالق خود را یافته و می بیند که او توانا بر دفع بلیات و نجاتش می باشد؛ لذا از صمیم قلب متوجّه به او می شود و نجات پیدا می کند و به مسئول خود نایل می گردد.

و کمال ظهور این فطرت، برای کسی است که قبلاً این حال برایش رخ داده و لطف حق را یافته باشد.

باید دانست که از برای هر کسی مُیَسَّر است این حالت را مشاهده کند؛ زیرا با اندک تأمل می یابد که از جهت ذات و بقا و کمالات و لوازم ،بقا نیازمند [است] و توانایی بر هیچ امری ندارد؛ چنان که اگر در شب خود را در بیابانی وسیع تنها ببیند و وسیله [ای] برای نجات خود نیابد و از تمام جهاتی که تصوُّر نجات به وسیله آن ها می کرد ، مأیوس گردد -بالوجدان- خواهد یافت کسی را که خالق او و حکیم علیم قادر و نجات دهنده اوست.

این است آن چه دستور داده شده در باب معرفت و خداشناسی ، نه تحصیل منطق و فلسفه ارسطو و دیگران ؛ ﴿ تَفَكُّرُ ساعَةِ خَيْرٌ مِن عِبادَةِ سِتِّين سَنَة ﴾ (1)

خداوند در قرآن مجید در آیات زیادی تذكُّر به این حال داده است که بعضی را ذکر می نماییم

﴿وَ إِذَا مَسَّ الإِنسَانَ الضُّرُّ دَعَانَا لِجَنبِهِ أوْ قَاعِدًا أوْ قَائِمًا فَلَمَّا كَشَفْنَا

ص: 140


1- یک ساعت [ و یک لحظه ] تفکُّر (و اندیشیدن) از عبادت شصت سال بهتر است . این عبارت را مجلسی رحمه الله در بحار الأنوار، ج 66، ص 6293 می آورد، لیکن در «تفسیر عیاشی، ج 2، ص 208، حدیث 26» (و نیز در مجمع البیان، ج 10، ص 14 به نقل از امام صادق علیه السلام «... عبادَةٌ سَنَة» ( بهتر از عبادت یک سال ) ضبط شده است؛ همچنین در برخی منابع از جمله در ریاض السالكين ، ج 3، ص 588 - «سَبْعِينَ سَنَة » ( بهتر از هفتاد سال ) ثبت شده است.

عَنْهُ ضُرَّهُ مَرَّ كَأَنْ لَمْ يَدْعُنَا إِلَى ضُرٍّ مَسَّهُ كَذَلِكَ زُيِّنَ لِلْمُسْرِفِينَ مَا كَانُوا يَعْمَلُونَ ﴾ (1)

زمانی که برسد انسان را رنجی می خواند ما را ایستاده و نشسته ؛ و چون که بر طرف کردیم از او رنج را می گذرد که گویا نخوانده است ما را اصلاً این چنین زینت داده شده برای مسرفین آن چه را می کنند.

﴿وَ إِذَا أَذَقْنَا النَّاسَ رَحْمَةً مِنْ بَعْدِ ضَرَّاءَ مَسَّتْهُمْ إِذَا لَهُمْ مَكْرٌ فِي آيَاتِنَا قُلِ اللَّهُ أَسْرَعُ مَكْرًا إِنَّ رُسُلَنَا يَكْتُبُونَ مَا تَمْكُرُونَ * هُوَ الَّذِي يُسَيِّرُكُمْ فِي الْبَرِّ وَالْبَحْرِ حَتَّى إِذَا كُنْتُمْ فِي الْفُلْكِ وَجَرَيْنَ بِهِمْ بِرِيحٍ طَيِّبَةٍ وَ فَرِحُوا بِهَا جَاءَتْهَا رِيحٌ عَاصِفٌ وَ جَاءَهُمُ الْمَوْجُ مِنْ كُلِّ مَكَانٍ وَظَنُّوا أَنَّهُمْ أُحِيطَ بِهِمْ دَعَوُا اللَّهَ مُخْلِصِينَ لَهُ الدِّينَ لَئِنْ أَنْجَيْتَنَا مِنْ هَذِهِ لَنَكُونَنَّ مِنَ الشَّاكِرِينَ * فَلَمَّا أَنْجَاهُمْ إِذَا هُمْ يَبْغُونَ فِي الْأَرْضِ بِغَيْرِ الْحَقِّ﴾ (2)

[و آن گاه که مردم را -پس از گرفتاری و زیانی که لمس کرده اند - رحمت (و گشایشی) بچشانیم ناگهان در آیاتِ ما نیرنگی به کار می برند ! بگو: مکر خدا شتابان تر است! به راستی که فرستادگان [و مأموران ] ما ، فریب کاری شما را می نویسند ]

اوست کسی که سیر می دهد شما را در دریا تا وقتی که در کشتی باشید و بادی موافق کشتی جاری شود [ و] خوش حال شوید به واسطه آن باد پس باد سختی آید و طوفان از هر طرف فراگیرد و گمان برند احاطه شده اند، بخوانند خدا را در حال خلوص که: اگر ما را نجات دهی از شکر گزاران خواهیم بود چون که نجات دهد آن ها را در زمین ستم کنند بدون حق.

﴿وَ لَقَدْ أَرْسَلْنَا إِلَى أُمَمٍ مِنْ قَبْلِكَ فَأَخَذْنَاهُمْ بِالْبَأْسَاءِ وَ الضَّرَّاءِ لَعَلَّهُمْ يَتَضَرَّعُونَ * فَلَوْلَا إِذْ جَاءَهُمْ بَأْسُنَا تَضَرَّعُوا وَ لَكِنْ قَسَتْ قُلُوبُهُمْ وَ زَيَّنَ

ص: 141


1- سورة يونس (10) آیه
2- سورة يونس (10)، آیه 21 - 23.

لَهُمُ الشَّيْطَانُ مَا كَانُواْ يَعْمَلُونَ * فَلَمَّا نَسُوا مَا ذُكِّرُوا بِهِ فَتَحْنَا عَلَيْهِمْ أَبْوَابَ كُلِّ شَيْءٍ حَتَّى إِذَا فَرِحُوا بِمَا أُوتُوا أَخَذْنَاهُم بَغْتَةً فَإِذَا هُم مُّبْلِسُونَ﴾ (1)

این آیات بسیار صریح است که خداوند به فرستادن عذاب و سختی بر بشر اظهار قدرت می فرماید ولی بشر به واسطۀ حُبّ شهوات و معاصی فطرت اولیّه را از دست داده و خدا را فراموش کند و در شهوات و معاصی فرورود خدا درهای هر چیز بر آن ها ،بگشاید پس از اتمام نعمت دفعتاً آنان را اخذ نماید و معلوم می شود از این آیات که شدت و سختی و گرفتاری بشر، برای گروهی نعمت است که موجب تذکُّر و بروز فطرت گردد و نسیان و فراموشی از خداوند عصیان و گناهی است که موجب نزول عذاب ،گردد چنان که می فرماید:

﴿وَ مَا أَرْسَلْنَا فِي قَرْيَةٍ مِّن نَّبِيِّ إِلَّا أَخَذْنَا أَهْلَهَا بِالْبَأْسَاء وَالضَّرَّاء لَعَلَّهُمْ يَضَّرَّعُونَ * ثُمَّ بَدَّلْنَا مَكَانَ السَّيِّئَةِ الْحَسَنَةَ حَتَّى عَفَوا وَّ قَالُوا قَدْ مَسَّ آبَاءَنَا الضَّرَّاء وَالسَّرَّاءِ فَأَخَذْنَاهُم بَغْتَةً وَهُمْ لَا يَشْعُرُونَ ﴾ (2)

[در هیچ قریه (و آبادی ای) پیامبری نفرستادیم (و آنان تعالیم ما را بر نتافتند) مگر این که اهل آن را به سختی و گرفتاری دچار ساختیم تا (به خود آیند و ) تَضَرُّع کنند! سپس (بعد از این که این کار برای آن ها سودمند واقع نشد) به جای بدی و شدّت (برای آن ها) نیکی (و فراوانی ) عوض دادیم تا این که (از یاد ما چشم فرو پوشیدند و) به ناسپاسی افتادند و گفتند: (روزگار چنین است ، پیش از این) پدران ما (نیز) دچار گرفتاری ها و سختی می شدند ! پس ناگهان چنان آن ها را (به عذاب) گرفتیم که باورشان نمی شد ]

﴿وَ إِذَا غَشِيَهُمْ مَوْجٌ كَالظُّلَلِ دَعَوُا اللَّهَ مُخْلِصِينَ لَهُ الدِّينَ فَلَمَّا نَجَّاهُمْ إِلَى الْبَرِّ فَمِنْهُمْ مُقْتَصِدٌ ۚ وَ مَا يَجْحَدُ بِآيَاتِنَا إِلَّا كُلُّ خَتَّارٍ كَفُورٍ ﴾ ؛ (3)

ص: 142


1- سوره انعام (6)، آیه 42-44.
2- سوره اعراف (7)، آیه 94-95
3- سوره لقمان (31)، آیه 32

[و آن گاه که موجی سایه انداز از آنان را در بر گیرد، با اخلاص، خدا را می خوانند و او را همه کاره می دانند؛ پس چون نجات شان دادیم و به خشکی رسیدند بعضی شان بر این عقیده پایدار می مانند! (و بعضی دیگر شیوه انکار و عناد را در پیش می گیرند) و آیات (و نشانه های) ما را انکار نمی کند مگر پیمان شکنان ناسپاس]

در این آیات مبارکات، یادآوری می فرماید به شناسایی فطری که برای تمام افراد ،بشر ممکن است و از غفلت و نسیان بشر خبر می دهد

فى البحار (1) و معانى الأخبار (2) و تفسير الصافي (3) ، مسنداً عن العسكرى علیه السلام فقال :

﴿اَللَّهُ هُوَ اَلَّذِی یَتَأَلَّهُ إِلَیْهِ عِنْدَ اَلْحَوَائِجِ وَ اَلشَّدَائِدِ کُلُّ مَخْلُوقٍ و عِنْدَ اِنْقِطَاعِ اَلرَّجَاءِ مِنْ کُلِّ مَنْ دُونَهُ وَ تَقَطُّعِ اَلْأَسْبَابِ مِنْ جَمِیعِ مَنْ سِوَاهُ تقول : « بِسْمِ اَللّهِ أَیْ أَسْتَعِینُ عَلَی أُمُورِی کُلِّهَا بِاللَّهِ اَلَّذِی لاَ تَحِقُّ اَلْعِبَادَهُ إِلاَّ لَهُ، اَلْمُغِیثِ إِذَا اُسْتُغِیثَ، وَ اَلْمُجِیبِ إِذَا دُعِیَ

وَ هُوَ مَا قَالَ رَجُلٌ لِلصَّادِقِ عَلَیْهِ اَلسَّلاَمُ : یَا بْنَ رَسُولِ اَللَّهِ دُلَّنِی عَلَی اَللَّهِ مَا هُوَ ؟ فَقَدْ کَثُرَ عَلَیَّ اَلْمُجَادِلُونَ وَ حَیَّرُونِی؟

فَقَالَ لَهُ: یَا عَبْدَ اَللَّهِ هَلْ رَکِبْتَ سَفِینَهً قَطُّ؟ قَالَ: نَعَمْ قَالَ: فَهَلْ کُسِرَ بِکَ حَیْثُ لاَ سَفِینَهَ تُنْجِیکَ وَ لاَ سِبَاحَهَ تُعِینُکَ؟ قَالَ: نَعَمْ، قَالَ: فَهَلْ تَعَلَّقَ قَلْبُکَ هُنَالِکَ أَنَّ شَیْئاً مِنَ اَلْأَشْیَاءِ قَادِرٌ عَلَی أَنْ یُخَلِّصَکَ مِنْ وَرْطَتِکَ؟ قَالَ: نَعَمْ، قَالَ اَلصَّادِقُ عَلَیْهِ اَلسَّلاَمُ : فَذَلِکَ اَلشَّیْءُ هُوَ اَللَّهُ اَلْقَادِرُ عَلَی اَلْإِنْجَاءِ حَیْثُ لاَ مُنْجِیَ، وَ عَلَی اَلْإِغَاثَهِ حَیْثُ لاَ مُغِیثَ﴾؛

[از امام عسکری علیه السلام روایت شده است که فرمود: «الله» کسی است که هنگام

ص: 143


1- بحار الأنوار، ج 3، ص 41، حدیث 16.
2- معانى الأخبار، ج 4، حدیث 2 (روایت بر اساس این مأخذ نقل شد).
3- تفسیر صافی، ج 1، ص 80- 81 (همه روایت در این مأخذ نیامده است)

نیازها و گرفتاری ها هر مخلوقی، خدایی اش را حس می کند؛ هنگامی که امید از غیر او قطع شود و از هر که جز او کاری بر نیاید، می گویی «بسم الله » یعنی در همه امورم از خدایی مدد می خواهم که عبادت جز برای او نمی زیبد ؛ فریاد رس است آن گاه که از او کمک بخواهند و اجابت گر است ( آن گاه ) که او را بخوانند.

و او چنان است که مردی به حضرت صادق علیه السلام فرمود: ای فرزند رسول خدا، خدا را به من بنمایان که چیست؟ مجادله کنندگان سخنان زیادی برایم گفته اند و مرا حیران ساخته اند؟

امام علیه السلام فرمود: ای عبدالله ، آیا هرگز در کشتی سوار شده ای ؟

گفت: آری.

فرمود: آیا شده که (کشتی بشکند و) بر تخته پاره ای قرار گیری به گونه ای که نه کشتی ای برای نجات بیابی و نه شناگری تو را بسنده باشد؟

آن مرد پاسخ داد: آری.

امام علیه السلام فرمود: آیا در آن حال حس کرده ای که قلبت به چیزی گرایش دارد که می تواند تو را از آن گرفتاری نجات دهد؟

پاسخ داد: آری.

امام علیه السلام فرمود: همان چیز خداست که قادر به نجات است آن جا که نجات بخشی نیست و به فریاد می رسد آن هنگام که فریادرسی وجود ندارد ]

و نیز روایتی در توحید صدوق نقل می فرماید که چون مُفَصَّل است ، به نقل مفاد آن اکتفا می شود:

عبدالله بن مُقَفَّع و ابى منصور مُتَطَبّب (1) و ابن ابی العوجا جمع بودند. ابن مُقَفَّع اشاره کرد به اهل طواف و گفت : این اشخاصی را که می بینید هیچ کدام استحقاق اسم انسان را ندارند مگر حضرت صادق علیه السلام و اما باقی چَرَندَه و بهایم می باشند !

ص: 144


1- در متن «مُطَبّب» ثبت شده است.

ابن ابی العوجا گفت: چرا این امتیاز را برای او قایل شدی ؟

گفت: دیدم در او چیزی را که در غیر او ندیدم

گفت: باید امتحان کنم پس ابن ابی العوجا رفت خدمت حضرت صادق علیه السلام و برگشت و گفت: این شخص بَشَر نیست! اگر در دنیا روحانی باشد، این مرد است!

گفت: چگونه دیدی او را ؟

گفت: پس از آن که نزد او غیر من کسی نبود و ابتدا به سخن فرمود که: اگر امر و واقع ، چنان باشد که اهل طواف می گویند- و چنین هم هست - آن ها نجات یافته و شما هلاک شوید و اگر نباشد آن طوری که آن ها می گویند، هر دو مساوی هستید! گفتم: مگر ما چه می گوییم ؟ و آن ها چه می گویند؟ ما و آن ها در گفتار، یکی هستیم!

فرمود: چگونه یکی هستید؟ آن ها قائل اند به معاد و ثواب و عقاب و مُتَدَيّن می باشند ، و گویند از برای سماوات آبادانی است و در آن ها مخلوقاتی است، و شما منکر این معانی هستید

گفتم: اگر امر چنین است و از برای عالم خدایی ،است، چرا خودش ظاهر نشده خلق را دعوت به خود کند ؟ و چرا محجوب از خلق شده و رسولان فرستاده است؟ و اگر خود مُباشر این امر می شد البته نزدیک تر بود به ایمان.

فرمود: وای بر تو! چگونه محجوب است از تو ، کسی که نشان داده به تو قدرتش را در نفس تو ؟! نبودی پس تو را خلقت کرد کوچک بودی بزرگت کرده ضعیف بودی به تو قُوَّت داده.

مُبَدَّل كند ضعف تو را به قوت و قوت تو را به ،ضعف صحت تو را به مرض، و مرض تو را به صحت، رضای تو را به غَضَب ، غَضَب تو را به رضا، فرح تو را به حُزن، حُزن تو را به فَرَح دوستی تو را به بُغض بُغض تو را به دوستی ؛ عزم به کاری نداری عازم می شوی، به کاری عزم داری مُنْصَرِف می شوی.

حضرت شمرد از شهوات و کراهت و رغبت و ترس و امید و رجا و یأس و ذکر و نسیان و سایر آثار قدرت خداوند را در من که در خود می یافتم و نتوانستم دفع کنم

ص: 145

تا این که گمان کردم خداوند، ظاهر خواهد شد بین من و او ! (1)

این است طریق تَذكُر به معرفت فطری از علما و پیروان قرآن.

هر عاقلی که رجوع به نفس خود ،نماید عجز و بیچارگی خود را از جمیع جهات می یابد. آثار قدرت و علم و حکمت ذات مُقدَّس خداوند را در وجود خودش، ظاهر می بیند و نعمت های غیر محدود را که- تحت اختیار و اراده او نیست - درک می کند، و اسماء ذات مُقدَّس که دلالت می نماید بر اَوصاف کمال و جلال (2) خداوند قهراً به زبانش جاری می شود.

این است که در قرآن مجید آخر هر آیه-که- تذکُّر به نعمتی یا آیتی است- اسمی از اسمای مقدسه را نیز بیان فرموده است.

حضرت رسول صلى الله عليه و سلم از لسان وحی الهی فرموده:

﴿و لو أنَّ الخَلائِقَ نَظَروا إلی عَجائِبِ صُنعی ما عَبَدوا غَیری ، و لو أنَّهُم نَظَرُوا إِلى لَطائف بِرّى ، ما اشْتَغلُوا إِلى شَيْءٍ سِواى﴾ (3)

ص: 146


1- اصول کافی، ج 1، ص 75 – 76، حدیث 2؛ توحید صدوق، ص 126 – 127، حدیث 4؛ بحارالأنوار، ج 3، ص 42، حدیث 18
2- اوصاف کمالی ،خدا همان صفات ثبوتیه اوست و اوصاف جلال، صفات سلبيه (كمال در مقابل نقص و جلال متّصف نبودن به عیب و بدی است) و هر یک از این دو تقسیم می شود به صفات ذاتیه و صفات فعليه، پس صفات خدا چهار گونه است: 1) صفات ثبوتیه ذاتيه، مانند: حیات، علم، قدرت وحدت، ازلیّت، ابدیّت و ... ؛ 2) صفات ثبوتيه فعليه، مانند: رزق، غفران، إحياء، إماته، خلق، اراده ؛ 3) صفات سلبيه ذاتیه مانند: ترکیب، مثلیّت جسمیّت ؛ 4) صفات سلبيه فعليّه، مانند: ظلم، كذب . در صفات سلبیه خداوند از اتصاف ذات مُقدَّسش یا فعل مقدَّسش به آن ها تنزیه می شود. و صفات خداوند ریشه و مصدر اسماء او می باشد بلکه هیچ یک از اسماء الهی نیست که در آن وصفی لحاظ نشده باشد حتّی اسم جلاله «الله» نیز بر اساس روایات مشتق است و معنای وصفی ،دارد، از جمله روایتی که در ص 143 گذشت (نگاه کنید به توحید صدوق ص 89 حدیث 2 ، و ص 231، حدیث 5؛ اصول کافی، ج 1، ص 87 ، حدیث 3؛ عیون اخبار الرضا علیه السلام، ج 1، ص 129، حدیث 25).
3- این عبارت در منابع حدیثی یافت نشد.

یعنی اگر مخلوقات تأمُّل نمایند در شگفتی های صنعت من، عبادت نکنند غیر مرا ؛ و اگر تأمُّل نمایند در دقایق و لطایف نیکویی های من ، مأنوس نشوند به غير من .

معلوم است که وجدانِ عجز و احتیاج و ظهور معرفت فطری از این راه برای جهت بدنی انسان (ناسوت ) (1) نیست بلکه راجع است به لطیفه ای که حقیقت انسان است و از آن به روح، قلب ، نفس، تعبیر نمایند .

7.تذکر به آیت بودن انسان از حيث بدن

انسان ، از حیث بدن و روح، از آیات عظیمه الهی است که ما به هر دو جهت ، متذکر می شویم

جهت اول: آیت بودن انسان است از حیث جسم یا بدن .

چنان که می دانیم بدن انسان موجودی است مُركَّب از اجزا و اعضای کثیره ؛ قسمتی ظاهر و قسمتی باطن- که هر کدام ساختمان و آثار مخصوصی به خود دارند - که بحث کامل در آن مربوط به رشته های مختلف علوم طبیعی و طب می باشد.

هر قدر هم که شخص از علوم مذکور بی بهره باشد چون نظری به خلقت انسان- از بَدوِ نطفه و منی تا تشکیل تمام بدن و پیمودن مراتب خلقت - نماید و توجُّهی به تغذیه و رشد، ایجادِ مِثْل و سایر اَعمال بدنی نماید، دچار شگفتی شود و آنان که در علوم مربوط تخصص و اطلاعی دارند بیش تر به رموز خلقت و آثار صنع واقف گردند.

و از همین توجه و تذکر معرفت به خداوند بُروز می نماید؛ زیرا پس از اندک تأمُّل ، می یابیم که: این موجود عجیب خود به خود تَكَوُّن پیدا نکرده و خالق او خودش یا مثلش نیست؛ و صانع او برتر است از جسم و جسمانیت یا ماده و طبیعت ؛

ص: 147


1- «ناسوت» مشتق از ناس است و «وت» علامت مبالغه می باشد مانند: طاغوت؛ عالم اجسام و جسمانیات را عالم ناسوت و نیز عالم ملک و شهادت می نامند. (فرهنگ علوم عقلی ، ص ،589 فرهنگ دهخدا ذیل «ناسوت»).

﴿تَعالى اللهُ عَمّا يَقُول الظَّالِمون﴾؛ [ خدا برتر است از آن چه ظالمان بر زبان می آورند ] و تذکُّر به این جهت ، در آیات شریفه زیاد است :

﴿هُوَ الَّذِي خَلَقَكُم مِّن تُرَابٍ ثُمَّ مِن نُّطْفَةٍ ثُمَّ مِنْ عَلَقَةٍ ثُمَّ يُخْرِجُكُمْ طِفْلاً ثُمَّ لِتَبْلُغُوا أَشُدَّكُمْ ثُمَّ لِتَكُونُوا شُيُوخًا وَ مِنكُم مَّن يُتَوَفَّی مِن قَبْلُ وَ لِتَبْلُغُوا أَجَلاً مُّسَمًّى وَ لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ﴾؛ (1)

اوست که خلق کرده شما را از خاک پس از آن از نطفه ، سپس از خون بسته ، سپس بیرون آورد شما را در حال ،کودکی سپس می رسید به قُوَّت و رشد خود، پس می گردید پیر- بعضی از شما قبل از پیری می میرد -و تا برسید به اَجَلِ نام برده ، و شاید شما تَعقُّل کنید

﴿ وَ مِنْ ایاتِهِ اَنْ خَلَقَکُمْ مِنْ تُرابٍ ثُمَّ اِذا اَنْتُمْ بَشَرٌ تَنْتَشِروُنَ * وَ مِنْ آیَاتِهِ أَنْ خَلَقَ لَکُمْ مِنْ أَنْفُسِکُمْ أَزْوَاجًا لِتَسْکُنُوا إِلَیْهَا وَ جَعَلَ بَيْنَكُمْ مَوَدَّةً وَ رَحْمَةً إِنَّ فِي ذَلِكَ لَآيَاتٍ لِقَوْمٍ يَتَفَكَّرُونَ﴾ ؛ (2)

از آیات الهی است که شما را از خاک آفرید، پس بشری می باشید در زمین پراکنده [و از آیات اوست که] برای شما جفت هایی از جنس شما آفریده که ] قرار و اطمینان و انس بگیرید با آن ها و میان شما دوستی و مهربانی به یک دیگر قرار داده؛ در این خلقت، علامت و نشانه هایی است برای گروهی که تفکُّر نمایند.

﴿الَّذِي أَحْسَنَ كُلَّ شَيْءٍ خَلَقَهُ وَ بَدَأَ خَلْقَ الْإِنسَانِ مِن طِينِ * ثُمَّ جَعَلَ نَسْلَهُ مِن سُلَالَةٍ مِّن مَّاءٍ مَّهِينِ * ثُمَّ سَوَّاهُ وَ نَفَخَ فِيهِ مِنْ رُوحِهِ ۖ وَ جَعَلَ لَكُمُ السَّمْعَ وَالْأَبْصَارَ وَالْأَفْئِدَةَ ۚ قَلِيلًا مَا تَشْكُرُونَ ﴾ (3)

خدای آن چنان کسی است که هر شیئی را نیکو خلق کرده و خلقت انسان را از

ص: 148


1- سوره غافر (40)، آیه 67
2- سوره روم (30)، آیه 20 - 21
3- سوره سجده (32)، آیه 7 - 9.

گِل (1) آغاز کرده ، پس قرار داد فرزندان او را از خلاصه آب حقیر ، سپس بین اجزای آن تعدیل فرموده و روح مخلوق خود را در او دمیده، و از برای شما گوش و چشم و قلب قرار داده اندکی سپاس گزاری می کنید

﴿يَخْلُقُكُمْ فِي بُطُونِ أُمَّهَاتِكُمْ خَلْقًا مِن بَعْدِ خَلْقِ فِي ظُلُمَاتٍ ثَلَاثٍ ذَلِكُمُ للَّهُ رَبُّكُمْ لَهُ الْمُلْكُ لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ فَأَنَّى تُصْرَفُونَ ﴾ (2)

شما را در شکم مادران تان خلق می کند آفرینشی پس از آفرینشی دیگر، در تاریکی های سه گانه ؛ این است پروردگار شما از برای اوست سلطنت نیست خدایی مگر ،او پس رو به کجا می کنید؟!

﴿نَحْنُ خَلَقْنَاكُمْ فَلَوْلَا تُصَدِّقُونَ * أَفَرَأَيْتُم مَّا تُمْنُونَ * أَأَنتُمْ تَخْلُقُونَهُ أَمْ نَحْنُ الْخَالِقُونَ ﴾ (3)

ما آفریدیم شما را ، پس چرا تصدیق نمی کنید؟ آیا نمی بینید آن چه را از منی در رحم می ریزید؟ آیا شما خلق می کنید آن را یا ما خلق کننده هستیم؟!

﴿ قُلْ هُوَ الَّذِى أَنشَأَكُمْ وَ جَعَلَ لَكُمُ السَّمْعَ وَالْأَبْصَارَ وَالْأَفْئِدَةَ قَلِيلاً مَّا تَشْكُرُونَ ﴾ (4)

بگو خدا کسی است که ایجاد نموده شما را و برای شما گوش و دیدگان قرار داده ، کمی سپاسگزارید.

﴿أَلَمْ نَخْلُقَكُم مِّن مَّاءَ مَّهِينٍ * فَجَعَلْنَاهُ فِي قَرَارٍ مَّكِينِ * إِلَى قَدَرٍ مَّعْلُومٍ فَقَدَرْنَا فَنِعْمَ الْقَادِرُونَ * وَيْلُ يَوْمَئِذٍ لِلْمُكَذِّبِينَ ﴾ (5)

[آیا از آبی پست شما را نیافریدیم؛ سپس آن را در جایگاهی - تا زمانی

ص: 149


1- در متن به جای «گِل» ، « آب گندیده» ضبط شده است.
2- سوره زمر (39)، آیه 6
3- سوره واقعه (56)، آیه 57 - 59
4- سوره ملک (67) آیه 23
5- سوره مرسلات (77)، آیه 20 - 24

مُعيَّن - استوار نساختیم؟! این توانایی به نیکوترین شیوه از ما برآمد، چه بد روزی است آن روز ( رستاخیز ) برای تکذیب کنندگان !]

﴿أَمْ خُلِقُوا مِنْ غَيْرِ شَيْءٍ أَمْ هُمُ الْخَالِقُونَ * أَمْ خَلَقُوا السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ بَل لا يُوقِنُونَ ﴾ ؛ (1)

آیا خود به خود خلق شده اند؟ یا آنان آفریننده خود هستند؟ یا آسمان و زمین را خلق کردند؟! بلکه یقین به آفریدگار ندارند.

فى التوحيد : عن مَروان بن مُسلم قال :

دَخَلَ اِبْنُ أَبِی اَلْعَوْجَاءِ عَلَی أَبِی عَبْدِ اَللَّهِ عَلَیْهِ السَّلاَمُ، فَقَالَ أَ لَیْسَ تَزْعُمُ أَنَّ اَللَّهَ خَالِقُ کُلِّ شَیْءٍ ؟

فَقَالَ: أَبُو عَبْدِ اَللَّهِ عَلَیْهِ السَّلاَمُ بَلَی.

فَقَالَ: أَنَا أَخْلُقُ!

فَقَالَ لَهُ: کَیْفَ تَخْلُقُ؟

فَقَالَ : فَقَالَ أُحْدِثُ فِي الْمَوْضِعِ ثُمَّ أَلْبَثُ عَنْهُ فَيَصِيرُ دَوَابَّ فَأَكُونُ أَنَا الَّذِي خَلَقْتُهَا !

فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام: أَ لَيْسَ خَالِقُ الشَّيءِ يَعْرِفُ كَمْ خَلْقُهُ؟

قَالَ بَلَي.

قَالَ علیه السلام: فَتَعْرِفُ الذَّكَرَ مِنْهَا مِنَ الْأُنْثَي وَ تَعْرِفُ كَمْ عُمُرُهَا؟

فَسَكَتَ (2)

ابن ابی العوجا بر امام صادق علیه السلام درآمد و گفت: آیا نمی پنداری که خدا آفریننده هر چیزی است ؟

امام علیه اللام فرمود: آری.

ص: 150


1- سوره طور (52)، آیه 35 - 36
2- توحید صدوق، ص 295 - 296، حدیث 5؛ بحار الأنوار، ج 3، ص 50، حدیث 24

گفت : من [ نیز ] می آفرینم !

امام علیه السلام پرسید: چگونه ؟

گفت: در جایی غائط می کنم، سپس [ مدّتی ] درنگ می ورزم، جاندارانی [در آن ] پدید می آیند، این منم که آن ها را آفریدم!

امام علیه السلام فرمود: مگر نه این است که آفریدگار چیزی حدّ و اندازه خلق خود را می داند ؟

گفت: چرا

امام علیه السلام فرمود: نر و مادۀ آن ها را می شناسی؟ مقدار عمرشان را می دانی؟

ابن ابی العوجا، خاموش [و حیران ] ماند .

في التوحيد : مسنداً عن ابى الحسن على بن موسى الرضا علیه السلام

﴿أنَّهُ دَخَل عَلَیهِ رَجُلٌ ، فَقالَ لَهُ: یَا اِبْنَ رَسُولِ اَللَّهِ مَا اَلدَّلِیلُ عَلَی حُدُوثِ اَلْعَالَمِ؟ قال علیه السلام: أَنْتَ لَمْ تَکُنْ ثُمَّ کُنْتَ وَ قَدْ عَلِمْتَ أَنَّکَ لَمْ تُکَوِّنْ نَفْسَکَ وَ لاَ کَوَّنَکَ مَنْ هُوَ مِثْلُکَ﴾ (1)

ترجمه : از حضرت رضا علیه السلام روایت شده که بر آن حضرت مردی وارد شد و گفت: ای پسر پیغمبر چیست دلیل بر حدوث عالم ؟

حضرت فرمود: تو نبودی پس به وجود آمدی و میدانی که تو خود را ایجاد نکرده ای و دیگری چون تو هم ، تو را ایجاد نکرده است .

در این روایت، امام علیه السلام دلیل بر حدوث عالم، حدوث یک فرد از بشر را قرار داده است.

ملاحظه کنید که چگونه ائمه اطهار علیهم السلام تذکُّر می دهند -به فطرت و برهان فطری - به مصنوعیتِ انسان و خالقیت خدای متعال را بر مُنکرین روشن می سازند! چگونه می توان تَوهُّم کرد که خالقِ انسان خودش یا مثل خودش یا ماده بی دانش و مُرده باشد

ص: 151


1- توحید صدوق، ص 293، حدیث 3؛ احتجاج طبرسی، ج 2، ص 171؛ بحارالأنوار، ج 3، ص 36، حدیث 11

خلقت انسان به قدری عجیب است که بزرگان بشر از شناسایی او اظهار ناتوانی نموده اند. جمعی از دانشمندان گفته اند که فصول و حقایق اشیا مجهول است؛ (1) لذا در مقام تعریف ،اشیا به ظاهرترین خواص و لوازم مانند ناطق و صامت تعبیر کرده اند.

8.تذکر به آیت بودن انسان از حیث روح

چنان که در مبحث قبل اشاره شد انسان از دو جهت بدن و روح آیتِ خداوند می باشد.

جهت اول را شرح دادیم و اکنون به جهت ثانی می پردازیم.

جهت دوم: آیت بودن انسان است از حیث روح .

انسان بالفطره مایل و شایق به شناسایی و دانستن حقیقت و آثار هرچیز می باشد .

چون خود را از هر چیز به خود نزدیک تر می بیند ناچار میل دارد خود را بشناسد و بداند از کجا آمده به کجا می رود؟ آیا قبل از زندگی این جهان وجودی داشته یا نه ؟ آیا بعد از مردن هم بقایی دارد یا چون نباتی است که در اثر عوامل طبیعی می روید و بعد از چندی خشک شده و می پوسد و به کُلّی از بین می رود؟ آیا این قوایی که دارد ذاتی اوست یا از سرچشمه دیگری اعطا شده است؟ و صدها سؤال دیگر [به همین گونه ] انسان، در حقیقت و قوا و آثار خویش دارد و می خواهد به جواب آن ها برسد.

دانشمندانِ بَشَر [ی] در این مباحث، اندیشه هایی نموده و هر یک سخنی گفته اند و هر کدام را جمعی پیروی نموده اند.

شناسایی حقیقت انسان و آثار و خواص و قوای او و کلّیه مباحثی که در اطراف پرسش های فوق بشود معرفة النفس (خودشناسی) نامند .

حکما و فلاسفه هر چه در این موضوع بیش تر بحث و دقت نموده اند بیش تر دچار حیرت گشته اند. حتی بعضی از بزرگان در بیانِ حدیث ﴿مَن عَرفَ نَفْسَه فَقَد عَرفَ

ص: 152


1- نگاه کنید به سخنان بوعلی سینا در تعلیقات: 34، که ملاصدرا آن را در اسفار، ج 1، ص 461 (چاپ انتشارات بنیاد حکمت اسلامی صدرا) نقل می کند ؛ و نیز به مصباح الأنس فناری (ترجمه محمد خواجوی): .25-22

رَبَّه﴾ (1) گفته اند: چنان که معرفتِ خداوند محال است، شناسایی نفس نیز مُمتنع است. (2)

ولی ناگفته نماند که این سخن اشتباه [ است ] و مخالف با حدیثِ شریفِ ﴿أَعْرَفُكُم بنفسه أعْرَفُكُم بِرَبِّه ﴾ (3) (4)

در شناسایی روح و تعریف آن نظریه و آرای دانشمندان بسیار است- که ذکر همه آن ها موجب تطویل کلام است- و ما به ذکر سه قول مهم و بحث در اطراف آن می پردازیم.

1. عقيده مادّيون .

2. فلاسفه و عرفاء.

3. قرآن مجید و روایات.

1.عقیده مادیون

به طور کلی مادیون به وجود روحی که- جداگانه از بدن وجود داشته و او را حیات و بقایی قبل از تشکیل یا بعد از فنای بدن باشد - عقیده ندارند و می گویند: ما جز به آن چه محسوس به حواس گردد مُعتقِد نیستیم و ماورای امور حسی را قبول نداریم و نمی فهمیم ؛ لذا با مختصر اختلافی روح و آثار او را مولَّد از ساختمان بدن و مزاج می دانند .

ص: 153


1- هر که خویشتن را بشناسد پروردگار خویش را در می یابد. این حدیث در مصباح الشریعه : 13؛ عوالی اللئالی ، ج 4، ص 102، حدیث 149؛ بحارالأنوار، ج 2، ص 32، حدیث 22 از پیامبر صلى الله عليه و سلم نقل شده است و در غرر الحکم ص 232، حدیث 4637، از امیرالمؤمنین علیه السلام روایت چنین آمده است: ﴿مَنْ عَرَفَ نَفْسَهُ عَرَفَ رَبَّهُ﴾
2- این سخن را حاج ملاهادی سبزواری مطرح می کند ؛ نگاه کنید به حاشیه آسفار، ج 7، ص 22 ، وجه پنجم برای «من عرف نفسه ... »
3- در احادیثِ دیگر نیز امکان معرفتِ نفس بیان شده است؛ امیرالمؤمنین علیه السلام می فرماید: ﴿مَعْرِفَهُ اَلنَّفْسِ أَنْفَعُ اَلْمَعَارِفِ﴾، معرفت نفس سودمندترین معرفت ها است (غرر الحکم ص 319) امام باقر علیه السلام نیز فرموده اند: ﴿لا مَعْرِفَةَ کَمَعْرِفَتِکَ بِنَفْسِکَ﴾، معرفتی چون معرفتِ نفس نیست ( تحف العقول، ص 208 ). (س)
4- این سخن از پیامبر صلی الله علیه و آله روایت شده است؛ نگاه کنید ،به الاقتصاد (شیخ طوسی)، ص 14؛ روضة الواعظين، ص 20 ؛ جامع الأخبار، ص 35، حدیث 12.

چنان که بعضی گفته اند: روح جسم لطیفی است که از اجزای لطیف غذا تکوین شده است؛ جمعی گفته اند: که روح حاصل از دَوَران خون است ؛ و دسته ای گفته اند: [روح] هوایی است سیّال در بدن ؛ و گروهی گفته اند: روح، نوری است که از حرارت طبیعی مزاج حاصل گردد. (1)

جمعی از مادیون عصر حاضر گویند : ادراک و شعور و فهم و علم و حیات - به طور کلی همه اموری که به نام آثار روحی نامیده می شوند - مُتولّد از اجزای دِماغ (2) هستند؛ یعنی همان طور که هر یک از اجزای بدن مانند قلب و جگر و کُلیه دارای وظايف خاصه و آثار مُعَیَّن می باشند، اجزا و سلول های دماغی هم دارای آثاری می باشند.

در حقیقت آثار روحی هم- مثل نور و حرارت و الکتریسیته - آثار جسمانی می باشند و کلیه اموری که الهیون آثار روحی می نامند آثار ماده هستند و نیازی به وجود روح دیگر و قوای او نیست. (3)

و برای مُدّعای خود دلایلی آورند که نخست آن ها را نقل و سپس به ذکر جواب می پردازیم .

اولاً: قانون تبعیت

یعنی می بینیم که زیادی و نقصان قوای روحی تابع کیفیّت مزاج و صحت و مرض و ضعف و قوۀ بدن است هر چه بدن سالم و قوی باشد قوای روحی ( فکر و ادراک ) بهتر کار می کنند و با ناتوانی بدن نیز قوای روحی ضعیف می شود؛ و با اختلال قوای بدن قوای روحی نیز مُخْتَل می گردد

چنان که در نتیجهٔ بیماری تن، عقل، ضعیف می شود و حافظه از بین می رود؛ و با

ص: 154


1- لغت نامه دهخدا، ذیل ماده روح.
2- دِماغ : مغز سر
3- گفتار این دسته از مادیین را در این منابع می توانید ببینید: اسرار مرگ (کامیل فلاماریون) ؛ متافیزیک (فیلسین شاله) ؛ زندگی و روح مادی است (دکتر تقی ارانی) ؛ فلسفهٔ بشری و اسلامی (مرحوم میرزا جواد آقا تهرانی) ؛ به سوی جهان ابدی (زین العابدین قربانی).

اختلال مغز جنون عارض شخص می شود؛ و در اثر تخدیر اعصاب - به وسیله دارو - حواس از کار می ماند و با استعمال داروهایی تحریک می شود.

و این دلیل است بر این که: قوای روح ، اموری است مادی .

ثانياً: قانون وراثت

بعضی اوصاف پدران و مادران به فرزندان ایشان منتقل می شود.

همین طور که اولاد ، بعضی امراض و سلامتی یا ضعف و قوت بدن را از پدر و مادر به ارث می برد در اخلاق و اموری هم که روحی نامیده می شود نیز [ فرزند ] وارث پدر و مادر است ؛ و این، دلیل است بر این که روح نیز [از] سنخ بدن است که اموری به ارث - با نطفه پدر و شیر مادر- به او منتقل می گردد ، و إلّا وراثت معنا ندارد.

ثالثاً: قانون تحوُّل

احتمالی است که منظور قائلین به مادّه تحوُّلی می باشد؛ خلاصه این احتمال این است:

مادّه - خود به خود - مُتحوّل و مُتغیّر است و در هیچ ،آن ، به یک شیئیّت و حقیقت باقی نیست و یکی از اقسام تحوُّلات، تحوُّل به ضد و نقیض است ، و چون که متحوّل به شیء دیگر شد دارای آثار مخصوصی است.

از جمله حالات مادّه- که منشأ آثار خاصه می باشد - حالتِ سلول های دماغ است که دارای آثارِ علم و ادراک و فهم و شعور می باشند .

گویند که نزاع الهیّون (معنویون) با مادّیون در این است که ماده متولّد از معنا یا معنا متولد از مادّه است که در صورت ،اول حق با الهیّون و در صورتِ ثانی، حق با مادّیون است؛ و چون مادّه بدون معنا دیده و محسوس می شود و معنای بدون ماده محسوس نیست، پس معنا وجود مستقل ندارد و متولّد از مادّه است.

جواب شُبهات مادّیون

اشاره

قبل از ذکر جواب شبهات ،مادّیون باید ذهن خواننده را متوجه [ و روشن ] سازیم.

ص: 155

به طوری که از کُتُب مادّیون عصر حاضر استفاده می شود آن ها در مقابل فلاسفه روحی ( ایده آلیسم) قرار گرفته اند و چون طَرفین از معارفِ حَقَّه نصیبی ندارند راه افراط و تفریط را پیموده اند.

فلاسفه روحی یا معنویُّون - مانند «بِرِكلى » - جز روح و معنا، مُنکر هر حقیقتی شده اند و حتی وجود ماده را انکار می نمایند به این معنا که اگر ما نباشیم و اندیشه نکنیم ، مادّه ای وجود ندارد و نتیجه سخن آن ها این می شود: «جهانی خارج از ذهن ما وجود ندارد!» (1)

مادّیون- در مقابل - جز مادّه و آثارش مُنکر هر چیز شده اند و فکر را از آثار مادّه دانند و گویند: « اشیا ، مُوجِد و موجب تصوُّراتِ ما هستند!».

ما می گوییم: طرفَین در اشتباه می باشند و راه خطا می پیمایند. ماده و روح - هر دو - وجود و حقیقت جداگانه دارند و هیچ یک خالقِ دیگری نیستند؛ و هر دو را خداوندی که از سنخ هیچ یک نیست آفریده و جسم و روح ما را تحت تأثیر و تأثُّرِ هم قرار داده است. در این بحث کافی است که بر خواننده روشن سازیم که نفس، غیر از ماده و آثار اوست و انسان جز بدن جسمانی ، دارای حقیقت دیگری است که [از] سنخ ماده (2) نیست- که ما آن را «روح» یا «نفس» می نامیم - و جواب شبهات مادیون را بدهیم.

بحث در حقیقت و قوای روح- و اختلاف معارف قرآن با فلاسفه الهی - را به محل خود موکول می کنیم

1. بهترین شاهد رجوع به وجدان است؛ یعنی هر عاقلی هستی خود را وجدان

ص: 156


1- نگاه کنید به، موسوعة الفلسفه (عبدالرحمن بدوى) ، ج 1، ص 291؛ سیر حکمت در اروپا، ج 2، ص 151، درباره دیدگاه بارکلی رجوع کنید به رساله در اصول علم انسانی و سه گفت و شنود (جرج بارکلی ؛ ترجمه منوچهر بزرگ مهر): سراسر کتاب
2- مقصود مرحوم استاد این است که روح از سنخ مواد محسوس این جهان (و اجزای فیزیکی آن) نمی باشد و نیز از مجردات فلسفی به شمار نمی رود؛ در بحث های آینده به این سخن، تصریح شده است. (س)

می کند که از آن تعبیر به من می نماید و دانایی و توانایی، خواستن و نخواستن ، فهمیدن و نفهمیدن را به خود نسبت می دهد و در حالی که هیچ توجه به بدن و اجزای بدن یا سلول های مغز ،ندارد خود را فرد واحدی می شناسد. اگر سلول های مغز- بالاستقلال - مُدرِک باشند باید نخست خود را ادراک و وجدان نمایند! در صورتی که چنین نیست!

به علاوه، شخص وجدان می نماید خود، متفکّرِ و مُدرِک است و ذات او عین فکر و ادراک نیست.

2. شخص در حال خواب و تجرید و انخلاع (1) از بدن، وجود خود را ادراک می نماید و بدون این که حواس ظاهره در کار باشد، می بیند و می شنود و دارای لذات و آلامی است که گاهی لذایذ و آلام او از حال بیداری شدیدتر می باشد. .

3. نزدِ علما مُسلََّم است که اجزای بدن به واسطهٔ جریان خون و تنفُّس و تغذیه در تبدیل می باشد؛ یعنی پیوسته قسمتی از سلول های بدن می میرند و از بین می روند و سلول های دیگری جانشین آن ها می شوند ولی با این تبدُّل دائمی - در همه احوال - بالوجدان، شخصیت انسان باقی است و هر کس خود را همان شخص ده یا بیست یا پنجاه سال قبلی می شناسد، در صورتی که قسمت اعظم و شاید تمام بدن او تبدیل شده باشد.

4. در صورتی که قوای روحی ما مُتولّد از بدن باشد باید پس از آن که شخص در نتیجه بیماری قسمتی از بدنش تحلیل رفت - با از بین رفتن مواد جسمانی - معلومات و محفوظات او هم زایل شود و پس از بهبودی ناچار شود که تمام آن را دو مرتبه تحصیل و کسب نماید!

در صورتی که برخلاف گذشته از این که می بینیم بعضی اشخاص با داشتن بنیه ضعیف و ،ناتوان دارای روحی قوی یا معلوماتی فراوان می باشند و در حال بیماری

ص: 157


1- مقصود جدا شدن روح از بدن است، به کلام مؤلّف در صفحهٔ 180 و 181 رجوع کنید

جسمی، قوای روحی را از دست نمی دهند و به فرض این که چندی هم روح آنان به واسطه ضعف بدن کار خود را کاملاً انجام ندهد [ دانسته های آنان آسیب نمی بیند ] پس از بهبودی بدون این که مُجدَّداً تحصیلی کنند آن چه دانسته بودند دوباره می دانند و با تبدیل اجزای بدن، تجدید مُكْتَسَبات لازم نمی گردد ولی آثار اجسام پس از زایل شدن، باید تجدید شوند. (1)

اکنون به جواب شبهات مادیون می پردازیم:

1. ما هم تصدیق داریم که اجزای دِماغی و مزاج و صحت یا بیماری آن ها در قوای روحی مدخلیت دارند ولی دخالت آن ها مانند سلامتی چشم و گوش است که در دیدن و شنیدن شرط می باشند و مادّیون هم چشم و گوش را -به ذاته - بیننده و شنونده نمی دانند و آن ها را آلات حس می.شمارند

این مطلب نزد حکمای قائلین به تَجرُّدِ روح هم مسلم است؛ لذا فلاسفه اثباتِ تَعدُّد قوای روحی می کنند و هر قسمت را به قسمتی از مراکز دماغ نسبت می دهند گروهی از فلاسفه هم کسبِ اخلاق حسنه و تهذیب آن را مؤسَّس بر تصحیح و تقویت مزاج نموده اند. (2)

ص: 158


1- دربارهٔ دوگانگی و جدایی روح از بدن مطالب فراوانی گفته شده است. در کتاب «ميزان المطالب» دلائلی آمده است که در این جا یکی از آن ها را نقل می کنیم: بالوجدان هر کس در خود می یابد که ذات او مدرک جمیع اصناف ادراکات گرچه به وسائط آلات - برای جميع مدرکاتش باشد با این که بالوجدان بدن (نه به تمامی و نه به جزئی از اجزائش) مدرک جميع اصناف ادراکات برای جمیع مدرکات .نباشد پس ذات ما غیر از بدن و اجزای بدن است (میزان المطالب، ص 259). دلائلی که فلاسفه الهی در تَجرُّد نفس می آورند (و مجموع آن ها در صفحات بعدی این کتاب نیز آمده است) وجود حقیقتی غیر از بدن را اثبات می کند هر چند در اثباتِ تَجرُّدِ نفس ناتوان است. در این جا اگر اشکال شود که: ادراک کلیات نیز از آثار مغز است و معنایی است که از ماده تراوش کرده است! می گوئیم: روشن است که آثار ماده باید مادی باشد؛ زیرا از ماده جز ماده و مادی پدید نمی آید. (س).
2- خواجه نصیرالدین طوسی قدس سره در کتاب اخلاق ناصری ص 169 - 170 می گوید: چون عنایت یزدانی، نفس انسانی را بر بنیه جسمانی مربوط آفریده است و مفارقت یکی از دیگری به مشیّت خود عزّ اسمه - منوط گردانیده، و تأثُّر هر یکی از طریان سببی یا علّتی، موجب تغیّر یک دیگر می شود ... پس معالج نفس باید که اوّل تعرّف حال سبب کند، اگر تغییر بنیه بوده باشد آن را به اصناف معالجات که کتب طبّی بر آن مشتمل است مداوات ،کند و اگر تأثّر نفس بوده باشد به اصناف معالجات که کتب این صناعت بر آن مشتمل است، به ازاله آن مشغول ،شود که چون سبب مرتفع شود لامحاله مرض نیز مرتفع شود.

و در شریعتِ مقدسه اسلام نیز حفظ صحتِ بدن از امور مُهمَّه شمرده شده و راجع به خواب و خوراک و لباس و نظافت و کُلیه امور متعلّق به بدن- از انعقاد نطفه تا ولادت و مراحل زندگی تا به خاک سپردن شخص - دستورهای فراوانی وضع شده است.

به قسمی که شارع مقدس اسلام- با اثبات وجودِ روح -اهمیت به این امور داده است ، هیچ یک از دانشمندان اهمیت نداده و دستورهای جامع وضع نکرده اند؛ و قسمت مُهمّی از تکالیف شرعی مربوط به اموری است که دخالت در حفظ و تندرستی دارند.

به طور کلی پیوسته روح و بدن در تأثیر و تأثُّر از یک دیگر می باشند و می توان گفت به نطفه پاک و مزاج صحیح «روح پاک» و به نطفه ناپاک و مزاج کثیف «روحِ ناپاک» تعلُّق گیرد و در لسان اسلام مادۀ اصلی بدن به طینت «عليين» و «سجين» (1) تعبیر شده اند و ارواح هم به نام اصحاب یمین و اصحاب شمال و علیینی و سجینی نامیده شده اند .

خلاصه این که دلیل اول مادیون- که ذکر شد - بیش از مدخلیت و آلت بودن بدن را در کار روح اثبات نکند و کافی است که وجود و صحت بدن را برای کار روح در عالم جسمانی اسباب و شرایط بدانیم؛ چنان که در موارد دیگر شبیه آن را می بینیم.

مثلاً با این که قوۀ الکتریسیته امری جدا از سیم و چراغِ برق- و سایرِ لوازمِ آن -

ص: 159


1- عِلّيين (جمعِ عِلِّى يا علم منقول) : بلندی ها، بالاترین درجات ،بهشت ملکوت اَعلی ؛ کتابی که کارهای خیر نیکان در آن نوشته می شود ؛ سِجّین: از مادّۀ سجن (زندان) و معنای مبالغه را می رساند، محلّ کتاب یا خود کتابی که اعمال کافران و فاسقان در آن نوشته می شود؛ این دو واژه (علیین و سجین ) در سوره مطففین (83) : 7، 9، 18، 20 به نامۀ نیکان و بدکاران تفسیر شده است و در روایتی از امام باقر علیه السلام علیین به آسمان هفتم و سجین به زمین هفتم معنا شده است رجوع کنید به مجمع البیان، ج 10، ص 452 و بحار الأنوار، ج 58، ص 48 ( باب سدرة المنتهى و معنى عليين و سجين )

می باشد در موقعی که یکی از لوازم چراغ یا خودِ آن نقصی داشته باشد، روشنایی ظاهر نگردد و نمی توان از این رابطه تصوُّر نمود که ،نور متولّد از چراغ و سیم و لوازم آن است، بلکه امری است خارجی که با شرایط و لوازم مخصوصی ظاهر می گردد ؛ و نمی توان دستگاه گیرنده صدا را مُولّد صوت دانست.

2. دلیل این که ادراک و تفکُّر از وظایف و قوای ماده نیست این است که گاهی اوقات اجزای دماغی و بدن در کمال صحت و سلامت اند، مع ذلک شخص ، نمی بیند و نمی شنود، در حالی که شخص، توجُّه کامل به امری دارد حواس ظاهری او تعطیل می شود؛ چنان که در مُرتاضین و عُشّاق این حال شدیدتر است. اگر این امور از آثار ماده باشد باید در اوقاتِ سلامتی ، شخص همیشه مُدرک باشد.

3. از برای روح لذایذ و آلام و خواسته هایی است که مناسبت با جسم و ماده ندارد و برخی با صلاح و بقای جسم مباین است چون حُبّ جاه فداکاری، ترک لذایذ و محبت و نتوان تصوُّر نمود که مادّه دارای چنین کیفیاتی باشد.

4. اگر اشکال کنند که: چگونه حیوانات دارای شعور می باشند و حال آن که به قول الهيون دارای روح انسانی نیستند؟

گوییم: آن چه مُسلّم است روح حیوانی در مرتبۀ روح انسان نیست و مُدْرِک بودنِ حيوانات هم اثباتِ مُدّعای مادّیون را نکند بلکه ادراک حیوانات مرتبه نازله از شعور و ادراک انسان است و خداوند به هر حیوانی- به مقتضای حکمت - شعور و ادراک لازم برای حفظ خود و بقای نسل یا انجام خدمتی و کاری را اعطا نموده است

5. در جوابِ قائلین به مادّه تَحوُّلی گوییم: سخن شما و کُلّیّه مادّیون به این مطلب منتهی می شود که از مادّه- در حالات و تحوُّلات مختلفه - آثار مختلفه متفاوت بروز می کند، یا این که خودِ مادّه تبدیل به قُوّه (1) می شود. در هر یک از دو حالت فوق که آن را مُحقَّق فرض کنیم و به آن تسلیم شویم از کجا ثابت می شود که فکر و اراده ، آثار مادّه

ص: 160


1- قُوّه : نیرو، انرژی

می باشند؟ و به صرف این که از مادّه در حالات مختلفه آثار گوناگون بروز می کند، مُدّعای شما ثابت نشود.

6. در جواب این که گویند: مادّه بدون معنا وجود دارد و آن را می بینیم ولی معنا بدون مادّه محسوس نشود پس وجود ندارد؛ بنابراین معنا مُتولّد از ماده است.

گوییم: بنابر همین تقسیم خود مادّیون به دو سنخ وجود ماده و معنا قائل می باشند. پس طریق دیدن و یافتن معانی جز راه دیدن و یافتن مواد ،است، نباید انتظار داشت که معانی را با حواس ظاهره- که وسیلهٔ احساس و درک مواد هستند - درک نماییم، بلکه درک آن ها نوع دیگر است که داشتن مغز و فکر و سلامتی آن، شرط درک معانی است .

7. چون وسیله ارتباط ما با عالم خارج «حواس» می باشند و ما در اثر دیدن و شنیدن، لمس نمودن بوییدن اشیای خارجی را درک می کنیم کسی که فاقد یکی از حواس باشد ناچار نوعی از ادراکات را فاقد می شود و این سخن را دانشمندان غیر مادی نیز گفته اند: ﴿مَن فَقَدَ حِسّاً فَقَدَ علماً﴾؛ (1) [هر كس حسی را از دست دهد علمی را از دست داده است] »

ولی این مطلب دلیل آن نمی شود که ،فهمیدن دانستن تصورات از اشیا مُتولّد از ماده (یعنی از وجود خارجی آن ها) باشد؛ زیرا صرف وجود خارجی شیئی برای درک و فهم کافی نیست، بلکه باید شخص خود دارای امری دیگر - یعنی قُوّه فهم و درک و تصوُّر - باشد تا صورت خارجی را دریابد و بدون قوة عقل، خود اشیا کاشف حسن و قبح نیستند.

با توجه به این قسمت و مطالبی که قبلاً ذکر شد آشکار گردید که معانی و فکر، نه آثار مغز و نه مولود اشیا و مواد خارج می باشند و این که گویند غیر محسوس را نمی فهیم، جز بر جهل خودشان دلیل نیست

2.مُختار فلاسفه و عرفا در باب معرفتِ روح

فلاسفه گویند: روح گوهری است بسیط و مُجرَّد از مادّه و لوازم مادّه و تعلُّق او

ص: 161


1- البرهان (زرکشی) ، ج 3، ص 420؛ المبدأ و المعاد، ص 473

به بدن تعلُّق تدبیری است چون تعلُّق سلطان به مملکت و ناخدا به کشتی روح به فنای بدن فانی نشود و پس از مرگ ما مُتَنَعِّم است یا مُعذَّب است به نعم و عذابِ روحانی

گروهی از آنان قائل شده اند به قدم ارواح و برخی به حدوث آن (1) ؛ و بعضی قایل به تناسخ شده و گفته اند که روح در اجسام و ابدان تردد دارد؛ (2) بعضی دیگر گفته اند که ارواح ، یک حقیقت اند و اختلاف آن ها به عوارض و مشخصات است - و این قول نسبت به ارسطو داده شده است (3) و بعضی گفته اند: ارواح انواع مُتَعَدِّده هستند و هر نوعی دارای افرادی است؛ این قول را هم به ارسطو نسبت داده اند .

مختار ملاصدرا این است، گوید: نفس در ابتدای حدوث صورتِ جسمی است و به حرکت در ذات و جوهر خود می رسد به مرتبه حس و ادراک و خیال و عقل می رسد تا این که منتهی شود به عقل فعّال؛ (4) و این، قول عرفا است (5)

و نیز اختلاف کرده اند که مرکز روح - در بدن - کجاست؟ از اَفلاطون نقل شده که مرکز روح «دِماغ » است ، و از ارسطو نقل شده که « قلب» است

از سُقراط نقل می کنند که گفته است:

ارواح، خلق شده اند در عالم دیگر ؛ قبل از خلقتِ آبدان مُتَنَعِّم بوده اند در آن عالَم معارف الهیه و پس از تعلُّق به ابدان آن چه را در آن عالم می دانسته اند فراموش کرده اند و مُتذکّر می شوند در این عالم به تذکُّرات و فکر صحیح ؛ و از برای هر روح

ص: 162


1- علامه حلی قدس سره در کشف المراد، ص 189 قول به قدیم بودن نفوس بشری را به افلاطون نسبت داده و قول به حادث بودن آن را به ارسطو منتسب کرده است.
2- تناسخ : خارج شدن روح انسان از کالبدی و داخل شدن آن به کالبدی دیگر ؛ (تناسخیه : کسانی که انتقال ارواح را به اجساد قائلاند و بعث و حشر را انکار می کنند) اولین کسانی که در میان حكما قائل به تناسخ شده اند فیثاغورس و پیروان او بوده اند و بعضی گویند افلاطون نیز قائل به تناسخ بوده است (فرهنگ علوم عقلی، ص 176)
3- كشف المراد، ص 187
4- اسفار، ج 8، ص 395 - 396
5- شرح منظومه ، ج 2، ص 790 به بعد فرهنگ علوم عقلی ، ص 386

روحی است که آن را حفظ نماید و تعلیم و تذکر دهد به او خیر و شر را، و مرکز آن دماغ است؛ و از برای انسان دو روح دیگر می باشد: روح عقلی ، که مرکز او «سینه » است و روح شَهوی که مرکز او «شکم» است.

و نیز گفته است که:

،روح جوهری است غیر مرئی حقیقت او غیر حقیقت اجسام می باشد زیرا اجسام به حِسّ ادراک شوند و روح به حس ادراک نگردد بسیط است و ترکیبی در او نیست زیرا ترکیب از لوازم اجسام است و قابل انحلال نیست؛ زیرا انحلال لابُدّ منتهی شود به بسیط

روح امر کننده و سلطان بر بدن و بر اجزای بدنیه است و از ناحیه رُبوبی است، و قابل زوال نیست و پس از مرگ برگردد به اصل خود، در حالی که خالی از خوف و خطر و کراهت باشد به شرط این که در مقام مُفارقت از بدن خالی باشد از عیوب و نواقص روحی و باقی بماند به صفای اولیه خود که به این عالم آمده است.

و می گوید :

اگر چه این احتمالات کافی نیست برای اثبات بقای روح، لكن بقيه احتمالات موهوم و این احتمالات مظنون است.

و در مقام جواب شبهات مادّیین گوید:

معلومات نفس تذكَرات است نمی شود از آثار ماده باشد، پس او زنده است به زندگی قبل از ماده .

علاوه، اگر موجود شده باشد از ماده، باید تابع ماده باشد و حال این که می بینیم مُشتَهَیات روح و کمالات آن غیر کمالات بدن و ماده است، بلکه زَجرِ بدن باعث كمال روح و سعادت اوست.

و نیز در مقام بقای نفس گوید:

مادّه ، ذاتِ مُرده و حیات او به نفس است و حیات نفس به ذات او است و نفس، ضد ماده است ؛ ماده مُركَّب و مُنْحَل و فانی است و نفس ، بسیط و غیر مُنْحَل است

ص: 163

و قابل زوال نیست (1)

اگر نسبت این قول به سقراط صحیح باشد شبیه به کلمات انبیاست، (2) ولی از جهاتی مخالفت دارد که در ضمن بیان آیات و روایات مربوطه روشن می گردد.

افلاطون در مقام اثباتِ تجرد و بقای نفس گوید:

حیاتِ هر چیزی به روح و حیاتِ روح به ذات اوست و چیزی که ذات او حیات و علم است قابل زوال نیست. این همان بیانی است که از سقراط نقل کردیم.

و نیز گوید:

موت به واسطۀ نقصانی در شیء است و روح از نقصان و پلیدی پاک است. به علاوه، روح مُتَحَرِّک است به ذات خود و هر چیز که چنین باشد قابل فنا نیست ( باید دانست که پس از قول به تجرُّد مراد افلاطون از حرکت حرکت اجسام نیست ، بلکه مراد علم و ادراک است ).

این است مختار فلاسفه و خلاصه اقوال آنان راجع به روح انسان (3)

[دلیل های مُجرَّد بودن روح]

بعضی از فلاسفه (4) بر «تجرُّد روح» به ده دلیل استدلال کرده اند که ما-به طور

ص: 164


1- برخی از آراء منسوب به سقراط در ملل و نحل شهرستانی (ج 2 ص 85، چاپ بیروت) آمده است.
2- از منابع اولیه یونانی به دست می آید همه امور نزد یونانیان تحت تأثیر تقدّس خدایان بوده است تا آن جا که در سوگندنامه پزشکی سقراط ، به سه خدا به طور مشخص و همچنین به همۀ خدایان سوگند می خوردند که وظایف پزشکی خود را به بهترین نحو انجام دهند. تعابیر ارسطو هم در مورد واحد یا کثیر بودن خدا، متعارض است به نظر می رسد او ابتدا موحد بوده است و پس از آن در مورد توحید و شرک دچار تردید شده است. بنابراین، صحت انتساب برخی از عقاید توحیدی و مطالبی که شبیه به کلمات ،انبیاست، به فلاسفه یونان کاملاً مورد تردید و نیازمند به تحقیق می باشد. (نگاه کنید به تاریخ تمدن، ویل دورانت = تتو ، جلد 2، ص 387؛ حکمت و اندیشه دینی، ص 388)
3- اقوال گوناگون دربارۀ نفس در اسفار، ج 8، ص 241، 311 آمده است.
4- شرح اشارات ، ج 3، ص 264

اختصار - ادله آن را بیان می کنیم:

1. نفس مُدْرِک کلیات است (کلی، امر مشترک بین افراد غیر متناهی [است]) و کلی از معانی است و مُجرَّد از جسم و جسمانی است و نیز مُجرَّد است از لوازم حس و خیال و جسم و جسمانی ، پس نفس که مدرک کلی می باشد جسم و جسمانی نیست ؛ زیرا جسم قابل ادراک و فهم [امور] مجرد نیست و اگر جسمانی بود مُدرکات او دارای خواص ماده- از وضع و شکل و غیره- می بود و لازم می آمد کُلّی [ای] که ادراک شده، مُجرَّد نباشد (1)

2. نفس ادراک کلی کند و کلی دارای افراد غیر متناهیه است؛ و نفس به ادراک اشیای مُتعدّده یا غیر متناهیه در مرتبه واحده توانا بر افعال زیاد یا غیر متناهی است ؛ و اَفعال و آثار ماده محدود و متناهی است چون- ماده در مرتبه واحده دو صورت قبول ننماید - پس نفس ، غیر ماده است (2)

3. نفس ، چیزی را که بسیط و دارای جزء نیست ادراک کند و ماده و مادی دارای جزء مُنْقَسِم است. اگر نفس ماده بود - مانند مقدار یا صُوَری که در مقادیر است - البته مُدْرَک بسیط مُنقَسم می شد به انقسام نفس و ماده و حال این که امر بسیط غیر منقسم است. (3)

4. نفس ادراک می کند ذات خود و بدن و آلات بدنی را که به آن ها فرمان فرمایی می کند ، و ادراک می کند که مدرک خود و مُدْرِک آلات ،است و محتاج نیست در اثر -که فعل اوست -به محلی که قائم باشد به او. پس نفس قیامش به خود اوست نه به محل ؛ و ماده -در فعل - محتاج است به محلی که قائم باشد به او پس نفس غیر ماده و مُجرَّد از ماده است. (4)

5. نفس - بدون شک و شبهه - خودش را ادراک می کند ؛ و علم به شیء یا به حصول صورت است از درک شده نزد درک کننده یا به حضور معلوم است نزد عالم و ادراک

ص: 165


1- شرح منظومه ، ج 2، ص 795 - 796
2- همان، ص 797 به بعد.
3- همان.
4- همان.

نفس خودش را به حصول صورت نیست وجداناً .

علاوه ، به فرض حضور صورت لازم آید اجتماع مِثْلَین. پس علم نفس به خودش به حضور ذات نفس است نزد خود نفس و این ادراک از خواص مُجرَّد است نه ماده؛ زیرا که هر ماده حضورش در ماده و به ماده دیگر است ( مانند صورت و شکل در آیینه و آب) پس نفس ، مُجرَّد است نه مادی (1)

6. ماده یا امر مُنْطَبع در ماده - مثل قلب یا دِماغ - مُركَّب است از صورت و شکل و حالّ و محل و اعراض ماده؛ زیرا در طبیعیات ثابت شده که جسم مرکب است از هیولی و صورت و دارای اعراض است؛ و اگر نفس ماده یا حالّ در ماده باشد باید همیشه مُدْرِک باشد یا هیچ وقت ادراک نکند؛ زیرا گفتیم ادراک یا به حصول است و یا به حضور، بر هر تقدیر یا دایم التعقُّل است یا مدرک نیست ابداً (2)

و بالجمله : اگر نفس ، ماده و مادی باشد باید ادراک کند دائماً یا هیچ ادراک نکند ؛ و می بینیم گاهی ادراک نماید و گاهی غفلت ،دارد پس ماده و مادی نیست (3)

7. نفس، معلوماتی را که -پس از اکتساب - فراموش کرده (بدون احتیاج به سببی جدید) رجوع می دهد؛ و صُوَر مادی پس از زایل شدن محتاج اند به سببی غیر از سبب ،اول پس نفس مُجرَّد است. (4)

8. نفس، جامع صُوَر مَتَعَدِّده و مختلفه است بدون تزاحم در صُوَر، ولی در صُوَر مادّیه ناگزیر از تزاحم است پس نفس، ماده و مادّی نیست. (5)

9. افعال و مُشتَهَیات و کمالاتِ نفس، ضد با افعال و مُشتهيات و کمالات بدن

ص: 166


1- شرح اشارات ، ج 3، ص 275؛ شرح منظومه ، ج 2، ص 795
2- اگر ادراک به حضور قابل (قلب یا مغز) باشد برای نفس چون همیشه حاضر است باید دائم التعقل باشد؛ و اگر ادراک به حضور صورت باشد، لازم آید اجتماع مِثْلَین در نفس و تعقّل ممتنع خواهد شد. (س).
3- شرح منظومه، ج 2، ص 803؛ شرح اشارات ، ج 3، ص 276
4- شرح منظومه ، ج 2، ص 803
5- همان.

است. فعل و کمال نفس ادراک است و به فکر و ادراک قوت پیدا می کند ولی فعل و کمال بدن - و اجزای بدنی و مادی- به فکر و ادراک نیست بلکه به واسطۀ فعل روح، بدن ضعیف می شود پس حقیقتِ نفس، غیر جسم و بدن است و مُجرَّد است. (1)

10. عرفا و قائلین به وحدت وجود ، دربارۀ نفس گویند : نفس ، در بدو حدوث و وجود، صورت جوهریّه جسمی است و در ذاتِ خود- به حرکت جوهریه - مُتحرِّک است تا به مرتبه حس و خیال و عقل برسد؛ و در هر مرتبه مُتَّحِد است با آن مرتبه ؛ یعنی در مرتبه حسی، حس و حاس و محسوس است و چون به مرتبه خیال برسد خیال و مُتَخيّل و مَتَخيَّل ( اول به کسر یاء و دوم به فتح یاء ) می باشد و چون به مرتبهٔ عقل رسد، عقل و عاقل و معقول است.

آخوند ملاصدرا- که قائل به حرکت جوهری است و فلسفه را با عرفان جمع نموده - در ابواب مُتَعَدِّده اشاره به این موضوع می نماید و قسمتی از کلام او را نقل می کنیم:

ما به الخروج مِنَ القُوَّة إلى الفعل - هو الفردُ التَّدريجى مِنَ المقولة - كما جازَ أن يكون كيفاً أو غَيره مِنَ الأعراض ، فجازَ أن يكون جوهراً صُوريّاً مادياً مُتَجدِّد الوجود، تدريجيّ الهويّة ، لا المَهيّة .

و برهانُ كَون طبيعة الجسمانية جوهراً سيّال الوجود مُتجدّد الذات والهوية ، مذكورٌ في الأسفار الأربعة ، إلى آخره. (2)

[فرد تدریجی ای که باعث می شود که چیزی از قوه به فعل درآید، چنان که جایز است «کیف» یا دیگر اعراض باشد جایز است جوهر صوري مادی باشد که وجودش تجدید شونده است و هویّت تدریجی دارد نه ماهیت تدریجی و برهان این که طبیعت ،جسمانی جوهری است دارای وجود سیال و ذات و هویتِ تجدیدپذیر در کتاب آسفار ذکر شده است ]

ص: 167


1- شرح اشارات ، ج 3، ص 273؛ شرح منظومه ، ج 2، ص 806.
2- عرشیه ، ص 231

در مسئله نفس ، می گوید:

إنَّ لِلنَّفس الإنسانية مقاماتٍ و درجاتٍ كَثيرةٍ - مِن أَوَّل تَكَوُّنها إلى آخر غايتها - و لها نشآت ذاتية و أطوار وجودية ؛ و هي في أوَّل النشأة التعلّقيّة جوهرٌ جسماني، ثُمَّ يَتَدَرَّجُ شيئاً فشيئاً في الاشتداد، و يَتَطَوَّر فِي أطوار الخلقة إلى أن تقوم بذاتها و تنفصِلُ عَن هذه الدار إلى دار الآخرة ، فَتَرجِعُ إلى ربّها.

فهى جسمانية الحدوث، روحانية البقاء ؛ و أوَّل ما تَتَكَوَّنُ من نشأتها قوّةٌ جسمانيةٌ، ثمَّ صورةً طبيعيةٌ ثمَّ نفسٌ حساسةٌ - على مراتبها - ثمَّ مُصَوّرةٌ ثمَّ مُفَكِّرةٌ [ ثمَّ ] ذاكرة، ثمَّ ناطقةٌ ثمَّ يَحْصُلُ لها العقلُ النَّظرى -بعد العملى - على درجاته مِن حَدِّ العقل بالقوَّة إلى حَدِّ العقل بالفعل والعقل الفعّال .

و هو الرُّوح الأمرى المضاف إلى الله في قوله :

﴿ الرُّوحِ قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّي﴾ (1) (2)

[برای نفس انسانی- از آغاز پیدایش تا نهایت آن- مقامات و درجات بسیاری است، نفس انسانی دارای نشئه های ذاتی و اطوار وجودی می باشد ؛ در نخستین نشئه- که نفس به بدن تعلّق می گیرد - جوهری جسمانی است، سپس اندک اندک نیرو و توان می گیرد و در اطوار خلقت، رشد و تکامل می یابد تا این که به پایداری (و استقلال) ذاتی می رسد و از این سرا رهسپار خانه آخرت می گردد و سوی پروردگارش باز می گردد.

پس نفس انسانی «جسمانية الحدوث » و «روحانية البقاء» است؛ در آغاز که پدید می آید جسمانی است آن گاه صورت طبیعی می یابد، پس از آن نفس حسّاسه- بنابر مراتبی که دارد- می شود و بعد مُصَوّره، آن گاه مُفكِّره (و بعد)

ص: 168


1- سوره اسراء (17)، آیه 85
2- عرشیه ، ص 235

ذاکره و پس از آن ناطقه .

سپس بعد از عقل عملی -با درجاتی که دارد - عقل نظری برایش پدید می آید و از حد عقل بالقوه به حد عقل بالفعل و عقل فعّال می رسد.

و آن همان روح امری است که منسوب به خداست، در این آیه که فرمود: «بگو: روح، از امر پروردگار من است»].

این بود ادله قائلین به تَجرُّد نفس و خلاصه تمام ادله و ملاک آن ها این است که : علم و ادراک و فکر، از امور معنویه و مُجرَّد از ماده و عوارض مادّه است و ممکن نیست که در ماده یا قائم به ماده باشد. پس لابُدّ محل این امور حقیقتی مُجرَّد است که روح باشد پس روح-که محل امور معنویۀ مُجرَّده یا عین آن امور است - مُجرَّد از ماده و عوارض ماده می باشد.

ردّ و قبول نظریۀ آنان مُتوقّف بر شناختن علم و ادراک و روح است که آیا این معانی، عین نفس هستند یا نه؟ و آیا علم نفس به ذات خود عین نفس است و علم او به اشیاء به توسط صور كليه مجرده است یا نفس عین معلومات است؟ یا این که علم و حیات و ادراک عين روح نیستند و خارج از ذات او هستند؛ و همچنین قدرت و سایر خواص مختصّۀ روح.

3. شناسایی روح و کمالاتِ آن به تعلُّم از قرآن مجید و روایات

آن چه از قرآن مجید و روایات مبارکات ظاهر می شود- و مطابق است با وجدان هر مُتأمّل منصف- این است که: انسان مُركَّب از روح و بدن است و کمالات روحی به برکت نوری است خارج از روح و بدن؛ و تعبیر شده است از آن نور و حقیقت ، به عقل و علم .

نورِ عقل، امری است مُستقل - سوای روح و بدن- که انسان به جنبه روحی از عقل استفاده می کند [ و] گاهی واجد آن نور است و گاهی فاقد آن و فاقد نور شدن مُضِرّ به بقای انسان نیست؛ مانند کسی که به خواب بسیار عمیقی رود [تا آن جا که ] از هر ادراکی - حتی از نفس خود - غافل باشد یا دیوانه باشد. در تمام این صُوَر، انسان- که عبارت از روح و بدن است - باقی است، لکن عاقل نیست.

ص: 169

اول مرتبۀ روح این است که دارای حیات باشد و حقیقتِ حیات امری غیر از ماده و روح است و کیفیت تعلُّق حیات به روح مجهول است.

قبل از بیان مطلب باید دانست که الفاظ کتاب و سنت مُقدَّسه - در مقام بیان - اشاره به نفس حقایق موجوده در خارج و واقع می باشد به عبارت دیگر، لفظ آب و خاک -و غيره - موضوع برای همین حقایق خارجیه که موجود است و واقعیت دارد، می باشد نه آن که مُتصوَّر از آب و خاک- و غیره - موضوع له آن الفاظ باشد .

و این که گفته شده ،الفاظ وضع شدهاند برای معانی ذهنیه - یعنی امور تَصوَّريّه و تَخيُّليّه - اگر چه واقعیت نداشته باشند و اعتبار و انتزاع ذهنی باشد، از مطالب اصطلاحی است و مربوط به استفاده مقاصد کتاب و سنت نمی باشد.

و همچنین- به طوری که سابقاً گفتیم - تأویل آیات و روایات منصوصه یا ظاهره، که نوع عقلای اهل زبان آن را می فهمند ( اگر چه احتمال خلاف هم داده شود) باطل، و خلاف وجدان و حکم عقل است. خصوص، تأویل کلام متکلّمی که در مقام بیانِ مراد و مقاصد خود باشد.

پس از توجه به آن چه ذکر شد می گوییم :

لفظ «علم» و «عقل» از الفاظی است که در کتاب و سنت ذکر شده، و اشاره به حقیقتی است که در خارج موجود و واقعیت دارد؛ تصوُّرات و خیالات، علم و عقل نیست . علم و عقل را تعریف نتوان کرد و نتوان شناخت مگر به آثار یا وجدان آن.

عقل، نوری است که انسان خوب و بد فعل را قبل یا بعد صدور به آن تمیز می دهد (چنان که می بیند احسان پسندیده و ظلم زشت است) و از رفتار بد خود پشیمان می شود. به این حقیقت نوریه خارجیه، معلوم گردد که [ آن ] تصوُّرات و خیالاتِ روح نیست، بلکه تصورات و خیالات غیر از این حقیقت می باشد این است که معصوم علیه السلام فرمود: عقل چیزی است که خوب و بد به وسیله او تمیز داده شود. (1)

ص: 170


1- امام علی علیه السلام از پیامبر صلى الله عليه و سلم نقل می کند که فرمود: ... فَيَفهَمُ الفريضة و السُّنَّةَ والجَيّدَ والرَّديَّ ؛ پس در قلب انسان آن گاه که بالغ شد - نوری نهاده می شود که فریضه [و واجب] را می فهمد و سنّت [و مستحب ] را می شناسد و خوب و بد را از هم تمیز می دهد (علل الشرایع، ج 1، ص 98 ، حدیث 1؛ بحارالأنوار، ج 1، ص 99، حدیث 14).

و خداوند به آن عبادت شود و بهشت به آن کسب گردد (1) (این ها همه تعریف عقل است به آثار آن) عقل در قلب چون چراغی است در خانه (2) ، که اشیای موجوده در خانه ، شب به نور چراغ دیده شوند و مانند نور خورشید است در عالم که موجودات به او مشاهده گردند همین قسم است نور عقل و علم اشیائی را که انسان به حواس خمسه احساس کرد پس از غیبت ،آن ها وجود آن چه را که دیده و شنیده- در ظرف خودش -به نور عقل می بیند و می شنود

این است کیفیت علم به حقایق موجوده و محسوسه در این عالم که به اصطلاح فلسفه در محسوسات، خیال و تَخیُّل و در معانی موهومات و تَوهُّم گویند.

اما علم نفس به ماورای محسوسات، مشاهده روح است حقایق اشیا را در مرتبه واقعیت آن ها ، به برکتِ نورِ خارج از ذات خود که علم است .

و بالجمله : حقیقت عقل و علم ، تَصوُّر و تَوهُّم نگردد و صورتی ندارد تا در لوح نفس وارد شود. آن چه تَصوُّر شود- و هر معنایی در ذهن یا نفس آید - فعلی است از اَفعال روح و مربوط به حقیقتِ علم نیست

این است که حقیقت خیال و تَوهُّم و معانی و مُتَصَوَّرات ، به نورِ علم واضح و از یک دیگر ممتاز شوند. تَوهُّم و تَخيُّل نور نور خورشید نیست . کسی که نور را دیده اگر بخواهد برای کسی که ندیده تعریف کند ناچار به آثار یا به مثل و نظیر آن تعریف نماید؛ و چون نور عقل شبیه و نظیر ندارد- ناگزیر - شناختن و تعریف حقیقی آن ، به خودش و آثارش می باشد.

ص: 171


1- امام صادق علیه السلام می فرماید : ﴿.... مَا عُبِدَ بِهِ الْرَحْمَنَ و اُکتُسِبَ بِهِ الْجَنَانَ﴾ (اصول کافی، ج 1، ص 58، حدیث 11؛ المحاسن ، ج 1، ص 95 ، حدیث 15 ؛ بحار الأنوار، ج 1، ص 109، حدیث 8).
2- امام علی علیه السلام از پیامبر صلی الله علیه و آله روایت می کند که فرمود: ﴿أَلاَ وَ مَثَلُ اَلْعَقْلِ فِی اَلْقَلْبِ کَمَثَلِ اَلسِّرَاجِ فِی وَسَطِ اَلْبَیْتِ﴾ (علل الشرايع ، ج 1، ص 98 ، حديث (1؛ بحار الأنوار، ج 1، ص 99 حدیث 14)

از آن چه ذکر کردیم معلوم شد که تعریف عقل و علم و فهم، به معقولات و معلومات و مفهومات ، امری محال و تعریف به غیر حقیقتِ آن ها است .

معلومات، حقایقی هستند روشن و ظاهر و معلوم به علم ، ولی علم به خود ظاهر است به نوریّتِ ذاتيه خود ؛ « هو الظاهرُ بنفسه المُظهِرُ لغيره » (1)

معلومات، از سنخ علم نیستند؛ زیرا ذات آن ها غیر ظاهر و غیر ظهور و غیر نور می باشد، ولی علم، خودش- بذاته- ظهور و روشن کننده غیر است ؛ « هو حُجَّهُ مِن حُجَجِ الرَّحمن عَلَى خَلْقِهِ». (2)

کسی که واجد این نور شد می یابد که [ علم ] او نزدیک ترین اشیا به او ، و ظاهرتر است از هر چیز؛ زیرا که نفس ظهور و نور است.

و به عبارت دیگر علم و عقل از حيث ذات- نور و ظهورند که ظهور همه اشیا به آن ها است. بنابراین حجت و دلیل است بر حُسن و قُبح اشیا .

و چون بدیهی است که افعال و اشیا- بالذات یا به واسطۀ عروض جهات - دارای مضار و منافع و محاسن و قبایح می باشند، بروز و ظهور این جهاتِ حُسن و قُبح -و غیره - به علم و عقل است و چون عقل بشر محدود است ، تمام جهاتِ حُسن و قُبح اشیا را عقل کاشف و مُظهر نیست و لذا پیغمبر و حجت خارجی نیز لازم است .

این است معنای حسن و قبح عقلی .

پس معلوم شد که حصول و حضور و تَصوّر و تصدیق اموری است مکشوفه به علم ، نه این که عین علم .باشد بنابراین تعبیر به این که: علم حصولی یا حضوری است تَصوُّر است یا تصدیق، مسامحه در تعبیر و معلوم را علمْ نامیدن است

ص: 172


1- تعریفی است که برای نور ذکر کرده اند، نگاه کنید به ، شرح حكمة الإشراق سهروردی (اثر قطب الدين شیرازی) ، ص 283 انواریه ( شرحی دیگر بر حکمة الإشراق ) اثر نظام الدین هروی، ص 20؛ شرح اصول کافی ( مازندرانی ) ، ج 7، ص 370.
2- در احادیثی بر عقل، حجت اطلاق شده است رجوع کنید به اصول کافی، ج 1، کتاب العقل و الجهل ، ح 12، 20، 22 ، تفسیر صافی، ج 2، ص 168 ، ذیل آیه شريفة ﴿ قُلْ فَلِلَّهِ الْحُجَّةُ الْبَالِغَةُ ﴾ (سوره انعام (6)، آیه 149).

چنان چه گفتیم حقیقتِ علم و عقل یکی است و اختلاف آن دو به این است که آن حقیقت نوریه را از جهت کاشفیت حسن و قبح اشیا که موجب ظهورِ حُسن و قُبح آن ها گردد - تعبیر به عقل نمایند؛ لذا در معانی عقل - در لغت - بیان شده که مشتق است از: ﴿عَقَلْتَ الدَّابَّة إِذا حَبَسْتَها﴾ (1)

في القاموس: «نور روحانی به (2) تُدْرِك النفسُ العلومَ الضرورية» مخفی نماند که پس از تعبیر اول [نور روحانی ] تعبیر «به تُدركُ العلومَ الضروريه» به مسامحه است که- در عبارت قاموس واقع شده - [ زیرا ] مراد از علوم معلوماتی است که علم به آن ها لازم است و این حقیقت نوریه را از جهت ظهور به ذات و مُظهریت اشیا علم نامند.

امام علیه السلام تصریح فرموده که: مراد از «عرش» و «کرسی » علم است (3) - ﴿ وَسِعَ كُرْسِيُّهُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ ﴾ (4) - و نیز تصریح فرموده که حقیقت علم نور است (5) و نور، شناخته نشود به غیر نور؛ و از برای او آثار و علاماتی است.

از آن چه ذکر شد معلوم گردید که : طَوْرِ معرفت علم، غیر طور شناسایی معلومات است؛ زیرا معرفتِ آن ها به علم و معرفتِ علم به ذات او است، پس تعریف آن به معلومات و مُتَصوَّرات غلط و جهل می باشد.

از بیان گذشته ما چند امر ظاهر گردید:

1. این که: شناختن علم به خود است (نه به غیر آن ) و معلومات و مفهومات ، آیاتِ وجود علم اند و معرفتِ ذى الآیه به آیه معرفت به آثار است نه حقیقت معرفت

ص: 173


1- نگاه کنید به ، به ، معجم مقاييس اللغه ( ابن فارس)، ج 4، ص 69 72؛ راغب در مفردات، ص 578 می نویسد: اصل العقل الإمساك و الإستمساك؛ کعقل البعير بالعقال.
2- در متن عبارت این گونه است «نور روحانی تدرک بها النفس ...» با توجّه به مصدر (و نیز عبارت مؤلّف در سطر بعد) اصلاح شد
3- اصول کافی، ج 1، ص 129 - 130؛ معانى الأخبار، ص 29؛ بحار الأنوار ، ج 58، ص 9 و 14 و 28 - 29.
4- سوره بقره (2)، آیه 255
5- بحار الأنوار، ج 1، ص 225 و ج 2، ص 16 و 25 و ج 23، ص 321؛ نگاه کنید نیز به، تنبيهات حول المبدء والمعاد ، ص 19 20 24 25 ؛ برخی از این روایات در ص 194 و 195 نیز خواهد آمد.

2. این که: معرفتِ آیات به اوست، نه این که آیات مُعرِّفِ او باشد.

3. این که: شارع اسلام، عقل و علم را اساس دین قرار داده، تنبُّه و تذکُّر است که می توان به این حقیقت- به وسیلهٔ خود آن -معرفت پیدا نمود، به عبارت دیگر نور را به نور باید شناخت.

4. آن که علم و عقل ، آیتِ عُظمی است بر ذات مقدس متعال و معرفت او، و منحصر است معرفتِ حقیقی ذات مقدُّس خداوند به مُعرّفی خود ذات مقدس ، و به غیر آن محال است؛ لذا دربارۀ علم فرمودند: «هو المَثَل الأعلى» (1)

در مقام معرفتِ خداوند آن چه بشر مأمور و مکلَّف است معرفت به آثار می باشد.

از بیانات گذشته - به برکت تذکُّر قرآن مجید - ظاهر شد که حقیقتِ علم ، خطا و اشتباه بردار نیست و حقایق اشیا و امورات واقعیه یا به برکت نور علم [آشکار] و روشن است، یا ظاهر نیست ؛ و آن چه خطا و اشتباه رخ دهد در تخیلات و تصوُّرات است- که اَفعال روح می باشد- نه در علم.

علم حجتی است از حجت های خداوند بر مردم و اوّل چیزی که به این نور ظاهر می شود این است که انسان به جنبه روحی - واجد یا فاقد این حقیقت می گردد

و حقیقتِ انسان علم نیست بلکه حقیقت او امری است غیر حقیقتِ علم و انسان خودش معلوم به علم است؛ زیرا انسان می یابد که حقیقت او عین علم و حیات

و قدرت نیست و این حقیقت تحت اختیار و قدرت او نمی باشد، بلکه واقع انسان [حقیقت او ] عجز و احتیاج و ظلمت و امکان است؛ و این جهات نه تنها از خصایص بدن انسان می باشد، بلکه روح او نیز بیچاره تر و محتاج تر است از این که حیات خود را

ص: 174


1- با توجه به احادیثی که مرحوم استاد به آن اشاره فرمودند که مقصود از عرش علم و قدرت است، و به ضمیمه روایتی که حنان بن سدیر از امام صادق علیه السلام نقل می کند مبنی بر تفسیر عرش در آیه ﴿ رَبِّ الْعَرْشِ عَمَّا يَصِفُونَ﴾ (سورۂ زخرف (43)، آیه 82) «به مَثَل على» استفاده می شود علم مثل اعلای خداوند متعال است (نگاه کنید به ، توحید صدوق، ص 324 (باب العرش و صفاته ) ؛ بحار الأنوار ، ج ،58، ص 30، حدیث 51 و صفحه قبل پانویس 3). (س).

حفظ کند یا آن چه را می خواهد بداند یا بتواند حقیقت مخلوقیت نیز همین است

و انسان می یابد تمام جهاتِ کمالِ او قابل تغیُّر است و پس از تذکُّر پیوسته خائف می باشد؛ و هر شیئی که تغیُّر برای او جایز باشد محال است که اَزَلی و قدیم باشد و ناگزیر محتاج است به غیری که غنی بالذات می باشد.

همین عقل ، حجت ذاتی است که انسان پس از دارا بودن علم و عقل و قدرت و ادراک و [ فهم ] مرجّحات و غایات بر فعل خود و ترک آن توانا و صاحب رأی می باشد.

پس از آن که معلوم شد که علم و عقل خارج از حقیقتِ انسان است ، اگر در روایات فرمودند: که روح جسمی است لطیف و رقیق و شفاف ؛ و حقیقتِ آن ظلّ است در عالَم أَظِلّه و اَشباح ، (1) و ذَرّ (2) است در عالم ذر ، و روح است به اعتبار جسمیت و لطافت -چنان که خواهد آمد - پذیرفتنِ آن مانع و اشکالی ندارد؛ و از برای آن کمالاتی است خارج از حقیقتش و به دارا شدن درجه ای از کمالات برای دارا شدن درجه بالاتر مستعد می گردد

از حالاتِ روح- که دال است بر این که روح عین علم و ادراک نیست - ذکر و نسیان و حفظ ،است که به وجدانِ نورِ علم [ روح ] حافظ و متذكّر، و به فقدان آن ناسی است.

و نیز انسان به نورِ علم می یابد که ذِکْر و نسیان در تحت اختیار او نیست ؛ چه بسا امری را می خواهد فراموش کند فراموش نمی کند و چیزی را می خواهد حافظ باشد فراموش می کند و فراموش شده را می خواهد به یادآورد و نمی تواند .

اگر چه برای کمالاتِ روح اسباب و مُعدّات و مقتضیاتی است ، لكن وجدان می کنیم که هیچ یک علت تامه نیست؛ و کمالات روحی از تحتِ اختیار بشر خارج

ص: 175


1- عالَم اَظِلّه و اشباح : عالمی است که بر اساس احادیث شریف، شناسایی ارواح توسط یک دیگر در آن رخ داد و از آن ها پیمان گرفته شد ( بحار الأنوار ، ج 61 ، ص 139؛ تنبيهات حول المبدء و المعاد، ص 217، (التنبيه الرابع ، عالم الاظلة و الأشباح )).
2- اطلاق «ذَرٌ » بر «روح» از جهت تعلّق و ارتباط روح به بدن ذرّی می باشد (بنگرید به، بیان علامه مجلسی در بحارالأنوار، ج 5، ص 257)

است و کمالات و حالات روحی از نعم الهی می باشد که دارای حکم و مصالح بی شمار است.

مادّیون این کمالات را از خواص اجزای دماغی دانسته اند؛ و فلاسفه چون قائل به تجرد روح شده اند و دانند که حفظ و نسیان و ،ذکر و علم به جزئیات ، با تجرُّد نفس جمع نشود لذا قائل به قوای مُتعدّده شده و در دِماغ ، قوای پنجگانه درست کرده اند. (1)

لكن حکمای اشراق تصدیق قوای دماغیه نکرده و از برای موجودات، عالم مثال مُنْفَصِل (2) قائل شده اند که دارای صُوَر مقداری است و گویند: این حالات نفس مشاهده و عدم مشاهدۀ آن صُورِ مقداریه عالَم مِثال است.

اما هر عاقل می یابد که این سخنان احتمالات تخمین و رجم به غیب و مناسبات بعد از وقوع است؛ یعنی چون این حالات را دیده اند چنین احتمالات را داده اند.

آن چه مطابق با قرآن و روایات و وجدان است این است که: در خارج و واقع عالم معلوم و علم است؛ یعنی روح ، اشیا ، و نورِ علم و عقل، سه امر متمایزند؛ گاهی ،روح واجد علم است و گاهی فاقد آن این ،کمال، تحت قدرت او نیست.

و به نفس همین نورِ علمی وجدان می شود که حقیقتِ علم ، خالق و صانع نیست

ص: 176


1- این قوای پنجگانه عبارتند از : 1) حس مشترک، که مدرک محسوسات به حواس ظاهری است ؛ 2) خیال که نگهبان صورت های حس مشترک و خزانه اوست؛ 3) واهمه ، که مدرک معانی جزئی است؛ 4) حافظه، که نگهبان معانی جزئی است؛ 5) متخیّله، که صورت ها و معانی را ترکیب و تألیف می کند و گاهی متصّرفه گفته می شود که همین قوه متصرفه اگر در فرمان عقل قرار گیرد مفكّره نامیده می شود و اگر به فرمان و هم در آید متخیّله گفته می شود (شرح منظومه (حاج ملاهادی سبزواری ) ، ص 290؛ غرر في الحواس الباطنة ).
2- عالَمِ مِثال مُنْفَصِل عالمی است میان مجردات و مادّیات که از آن به مُثُل خیالیه ، و مُثُل مُعَلَّقه، و اَشباح معلَّقه، و خیال منفصل نیز تعبیر شده است بدان مناسبت که مانند صور مرتسمه در خیال می باشد که وجود آن ها وجود شبحی است و این عالم غیر از مُثُل افلاطونی است؛ زیرا مثل افلاطونی نور محض اند که محلّ آن ها عالم انوار است و مثل معلَّقه در عالم اشباح و نمونه اجسام و ظلِّ مثل نوریه اند ( شرح حكمة الإشراق سهروردي (اثر قطب الدین شیرازی)، ص 511)

-اگر چه حقیقت او کشف و شهود و ظهور است - و ذکر و نسیان حالاتی است که به واسطه وجدان و فقدان علم، عارضِ روح می شود؛ و در این امر نیز، عنایتی از خداوند برای انسان است و دلیل است بر عجز و احتیاج به خالقِ غنى بالذات.

و همچنین عجز و احتیاج است که موجب خشوع و عبادت نسبت به ذات پاک الهی گردد و هر چه مراتب بندگی و عبودیت زیاد شود کمالاتِ ممکنه برای بَشر افزونی یابد.

خلاصه این که: حقیقتِ علم نور مُجرَّد است و حقیقتِ روح ، جسم لطیف رقیقی است- غیر این اجسام مشهوده ما - و دارای آثار و خواصی است غیر آثار و خواص اجسام مشهوده ، و در ذات و حقیقت [و] کمالاتِ خود محتاج به خالق غنی بالذات است .

تفصیل کمالاتِ روحی از قراری است که در روایت مبارکه -در خلقتِ عقل و جنود آن- بیان فرموده اند (1) که جامع آن ها علم و قدرت است ؛ و باید دانست که تمام کمالاتِ روح در تحت اختیار انسان نیست (2) مگر مُعِدّات آن ، و به عبودیت و بندگی و خضوع به درگاه ربوبی کمالات حاصل گردد و افزایش یابد.

پس روح و عقل و بدن حقایقی هستند ممتاز و در آثار و خواص و حقیقت مخالف یک دیگر؛ نه این که هر سه عبارت از ماده و آثار ماده یا این که عقل، عین روح باشد.

دلیل بر این اختلاف برهان و وجدان و عیان است.

دلائل این که روح غیر از بدن است قبلاً ذکر شد و دلیل این که روح غیر از عقل است - چنان که دانسته شد - عقل ، نوری است خارج از حقیقتِ روح که روح گاهی فاقد و گاهی واجد آن گردد و در حال فقدان عقل انسانِ مُركَّب از روح و بدن، باز وجود دارد و این فقدان مُضِرّ به بقای او نیست ؛ و اگر روح و عقل یک حقیقت بودند باید در صورتِ زوال عقل انسان نباشد.

ص: 177


1- اصول کافی، ج 1، ص 20 - 21 ، حدیث 14.
2- یعنی هیچ یک از کمالات روح در اختیار انسان نیست

و اتحاد عقل و عاقل و معقول- که از فرفریوس حکیم نقل شده - سخنی است باطل ، و ابن سینا کاملاً این عقیده را رد کرده (1) و پس از شیخ کسی قائل به این عقیده نشده و بیانی در اطراف آن نکرده (2) مگر بعضی از عرفا که خطابیات عرفانی در این موضوع دارند (که مبتنی است بر اساس وحدتِ وجود) (3) که مخالف است با برهان و وجدان .

در کیفیت حصول علم

عقیدهٔ فلاسفه ، علم به اشیا حاصل گردد از انطباع صُوَر در نفس یا حضور معلوم نزد عالم ، یا اتّصال نفس به عقل فعّال .

ص: 178


1- شرح اشارات ، ج 3، ص 295 *عبارت ابن سینا چنین است: و كان لهم رجلٌ يُعرَفُ بفرفريوس، عَمِلَ في العقل و المعقولات كتاباً يُثنى عليه المشّائون و هو حَشوٌ كُلّه، و هم يَعْلَمُون مِن أنفسهم أنَّهم لا يَفهَمُونه و لافرفريوس نفسه ؛ مردی که به «فرفریوس» معروف بود در عقل و معقولات کتابی سامان داد که مَشّائیان آن را ستودند، سراسر این کتاب آکنده از مطالب زائد [ و پوچ ] است آنان خود می دانند که آن را نمی فهمند و فرفریوس خودش نیز آن را نمی فهمید.
2- در اسفار، ج 8، ص 188 چنین آمده است: فقد بالَغَ الشَّيخُ الرَّئيس و مَن تَأخَّر عَنه إلى يومنا هذا في الرَّد عليه و تَزييفه و تَشفيه عقل قائله ؛ كما يَظْهَر لِمَن تَصَفَّحَ كُتُب الشيخ (كالشفا، والنجاة والإشارات) و كُتُب الشيخ الإشراقى- كالمطارحات، و حكمة الإشراق، والتلويحات - و كذلك كُتُب غيرهما ؛ ككتاب بهمنيار ... و كُتُب المحقق الطوسي و الإمام الرازي ، و غير هولاء ، مِنَ اللاحقين ؛ شيخ الرئيس و متأخران او تا امروز در ردّ و ابطال این نظریه- و نابخردی گوینده آن - بسیار سخن گفته اند، با بررسی کتاب های ابن سینا (چون شفا و نجات و اشارات) و کتاب های شیخ اشراق- چون مطارحات و حكمة الإشراق و تلويحات - و همچنین کتب دیگران؛ چون کتاب بهمنیار و محقق طوسی و فخر رازی و جز آنان که پس از آنان آمدند- این موضوع آشکار می گردد.
3- ملاصدرا می گوید: قیام صور نفسانیه به نفس از قبیل قیام فعل به فاعل ،است نه از قبیل قیام عرض به موضوع و همان نسبتی که میان باری تعالی و مخلوقات هست براساس قاعدة «بسيط الحقيقةِ كُلِّ الأشياء و لَيسَ بِشَيْءٍ مِنَ الأشياء » عیناً همان نسبت میان نفس و ادراکات خودش برقرار است (رجوع شود به، اسفار، ج 8، ص 222 و 223)

بنابراین فرض ، باید نفس- که صُوَر در او مُنطَبع می گردد - مُجرَّد و عین علم و حیات باشد ، تا ادراک صور را نماید یا دارای امر مجردی خارج از ذات خود باشد که به وسیلهٔ آن صُوَر را درک کند؛ زیرا آشکار است که انطباع صور ( مانند انطباع صُوَر در آب و آیینه ) علم نیست و خود صُوَر هم مظهر خویش نمی باشد .

چنان که در بحث قبل بالوجدان معلوم شد که حقیقت نفس، علم و ادراک نیست . پس ناچار نفس به توسط امری خارج از ذاتْ درک می نماید، که نور علم و عقل باشد.

باید متوجه بود که عقیدۀ فلاسفه در کیفیتِ علم نفس به اشیا، متوقّف است بر اثبات تَجرُّد نفس ، و از دلائل تَجرُّد نفس این است که علم و ادراکْ خودِ نفس باشد؛ و ما به این مبنا اشکالاتی وارد و آن را رد نمودیم و در مبحث ذیل نیز شرح بیش تر داده می شود.

بیانِ وجدان این که روح عین علم نیست

هر عاقل - پس از اندک تأمُّل و رجوع به نفس خود -می یابد که حقیقتی را که از او تعبیر به «من» نماید اجزا و اعضای بدن نمی باشد و این ها وسائط فعل اند ( چه اجزای ظاهری باشند چه باطنی ) و فعّال و دَرّاک غیر از اجزای بدن است.

و نیز شخص می یابد که او عالم به علم است و عاقل به عقل ، و خود، عین علم و عقل نیست.

و نیز می یابد که کمالات را دوست دارد و خود عین کمالات نیست و به حسب ذات ، فاقد کمالات و طالبِ آن ها است و به وجدانِ کمالات فرحناک و به فقدان آن غمناک می شود و رنج بسیار برای تحصیل و حصول آن ها می کشد.

اگر نفس خود عین کمالات بود محتاج به مَشَقَّتِ تحصیل نبود و فقدان معنى نداشت؛ زیرا ذاتی هر شیء برای ذات آن بَيِّنُ الثبوت است و حاجت به [حَدّ ] وسط در اثباتش نیست.

چگونه روح انسان عین علم است با این که جهل و نادانی خود را وجدان کند و گاهی پس از وجدانِ علم فاقد آن گردد؟ و در تحصیل آن ثانیاً رنج بسیار کشد،

ص: 179

و چه بسیار که دو مرتبه با تَعَب فراوان - واجدِ آن نگردد

بالجمله : پس از رجوع به حالاتِ نفس، وجدان می شود که انسان عین بدن و همچنین عین علم و عقل نیست، بلکه انسان مُركَّب از روح و بدن و اجزای آن است و عقل و علم نوری است خارج از حقیقتِ روح و بدن و روح به توسُّط آن درک معقولات و مفهومات و مُتَصَوَّرات می نماید

عیان و مشاهده روح

اکنون که در مباحث قبل بر خواننده مُنْصِف روشن نمودیم که حقیقتِ روح غیر از بدن و اجزای آن و همچنین غیر نور عقل می باشد، گوییم: حقیقتِ روح همان است که در حال خواب خودش یا غیرش را- از احیا و اموات - می بیند و پس از خواب، هیچ شکی ندارد که بیننده و شنونده و مُتكلّم و مُخبر و مُستخبر خودش بوده- با این که بدن بی حس و ادراک در کناری افتاده بود- این مشاهده برای اهل تصفیه در خواب و بیداری بسیار واقع می شود

برای اهل الله - بلکه برای کسی که مقداری تصفیه نفس کرده باشد - در حال بیداری رخ می دهد که می بیند و می شنود و لذایذ و آلامی درک می کند و می فهمد که مدرک خود اوست و هیچ شکی ندارد.

و نیز در این حالات می بیند و می داند که جسمی است ،لطیف دارای شکل و مقدار و اعضا و اجزا و دارای آثاری است غیر از [ آثار] این اجسام اگر چه از سنخ همین آثار باشد.

و نیز می داند و می فهمد که خود عین علم نیست و به نور علم می بیند و می شنود و تکلُّم می کند

این مطلب محتاج است به تجربه و امتحان - هر چند یک مقدار آن بدون زحمت برای نوع مردم مُیَسَّر است - و لكن طريق تام آن اِنخلاع روح است از بدن، و توجه تمام به روح است که موت اختیاری است؛ لذا فرموده اند : ﴿النَّومُ أَخُ الْمَوت﴾ (1) ، ﴿كما

ص: 180


1- حديث نبوى، حلية الأولياء، ج 7، ص 9؛ وافى، ج 3، ص 92 ابواب ما بعد الموت، ضمن بیان فیض در ذیل آیات.

تَنامُون تَمُوتُون و كما تَستَيقِظُون تُبعَثُون﴾ (1) اهل ،تصفیه در مراتب اول کشف و انخلاع ، صُوَری مشاهده می کنند و در مراتب [بالای ] کمال در حال تجرید، از خود غفلت کرده حقایق مجرده و یا حقیقت علم یا انوار را به نور علمی مشاهده می کنند. (2)

از شواهد این مطلب کشفیات روحیُّون عصر حاضر است که از علوم و اکتشافات مُهمّه عصری محسوباند که علم تنویم و استحضار ارواح باشد، ولی هر دو از علوم قدیمه حکمای مصر و هند و روم بوده در کُتُب حکما و فلاسفه اسلامی نیز از آن بحث شده، و همین مسئله باعث توهُّم شده که از علوم اسلامی است؛ با این که شارع اسلام جدّاً از آن نهی فرموده و فقهای عظام در کتب فقهیه آن را از اقسام سحر شمرده اند. (3)

بالجمله : عقيدة روحيُّون عصر ما این است که روح جسمی است لطیف، رقیق،

ص: 181


1- حدیث نبوی در اعتقادات صدوق، ص ،64 به این صورت آمده است: ﴿ لَتَموتُنَّ کَما تَنامونَ ، و لَتُبعَثُنَّ کَما تَستَیقِظونَ﴾.
2- برخی از شاگردان مرحوم استاد- که در دروس ایشان حاضر می شدند - وصول استاد به این مراتب و شهود این حقایق را از زبان ایشان شنیدند. تعبیر استاد در این باره چنین بود: «من حقیقتِ علم را به نور علم مشاهده کردم». در ضمن، استشهاد به حدیث شریف در جهت تبیین این اصل است که نَوْم (خواب ) نوعی از انخلاع است که در حال مرگ به صورت کامل انجام می گیرد ؛ و چنان که با بیداری روح به بدن باز می گردد، در قیامت هم روح به بدن عود می کند (س)
3- از کتب فقه استدلالی نگاه کنید به ایضاح الفوائد (ج 1، ص 405) فخر المحقّقين ، مکاسب محرمه شيخ انصاری (ج 1، ص 265) و از کتب فتوایی مراجعه کنید به وسيلة النجاة و حاشیه آیت الله گلپایگانی بر آن ( ج 2، ص 9)؛ تحرير الوسيله ( ج 1، ص 498). برای آگاهی به روایاتی که درباره سحر است (در برخی از آن ها از سحر تعبیر به کفر شده و در برخی دیگر حدّ ساحر قتل و کشته شدن ذکر گردیده است) مراجعه کنید به وسائل الشيعه، ج 17، ص 145، باب 25 و ج 28، ص 365، باب 1. به نظر می رسد همین روایات بر اساس انطباق سحر بر تنویم و احضار ارواح مورد نظر مرحوم استاد است ؛ زیرا در جوامع روایی حدیثی در نهی از خصوص این دو دیده نشده است؛ ناگفته نماند که احضار ارواح از نوع تسخیرات محسوب می شود و با ارتباط با ارواح که بعضی از بزرگان داشته اند و چند سطر بعد به آن اشاره می شود متفاوت است. (س)

شفاف به مراتب از مادۀ محسوسه لطیف تر است و از این جهت است که محکوم به احکام ماده نمی باشد .

مردن خارج شدن روح است از بدن و پس از مرگ روح در همین عالَم - نزدیک [بدن ] تا مدتی می ماند و بعد منتقل به عالم دیگر می گردد.

از برای انسانِ مُستَعِد دیدنِ ارواح در این عالم و تکلُّم با آن ها ممکن است و می توان از آن ها استخبار نمود و اُمور مخفیه را کشف کرد- اگر چه برای همه کس صورت نگیرد - ولی برای اشخاصی که در این راه زحمت کشیده اند به آسانی ممکن و میسر است.

مقصود از این بیان استدلال به کلمات و عقاید آن ها نیست؛ زیرا بحمدالله به بركات قرآن و روایات آل عصمت علیهم السلام از تمسُّک به کلمات غیر بی نیازیم، ولی مقصود کوچک شمردن افکار مادیون و عده ای از سفهاست که استهزا به دین و شریعت و انکار حقایق را سرمایه زندگی و شهوترانی قرار داده اند.

ضمناً معلوم می گردد که کشفیات امروزه مطالب ساده ای است که در قرن های گذشته قرآن و ائمه هدی علیهم السلام تذکر داده اند.

اگر از نظر انصاف ملاحظه شود، معلوم گردد که بیانات و عقیده روحیین امروزه از مطالب زیر دست و پا افتاده مسلمین است بلی از نظر ،سیاست، یک دسته کلمات بی دلیل و بی اساس را پاره ای از مغرضین داخل در مطالب حقه نموده در قلوب ساده لوحان تزریق نموده اند؛ مانند کلماتی که مُشعِر است به تناسخ و انکار معاد ، که باعث بی دینی و آزادی گردد.

سزاوار است چند آیه و روایت در باب روح و عقل و غیریت آن ها با یک دیگر - تبرکاً ذکر شود:

﴿وَ مَا کَانَ لِنَفْسٍ أَنْ تُؤْمِنَ إِلا بِإِذْنِ اللهِ وَ یَجْعَلُ الرِّجْسَ عَلَی الَّذِینَ لا یَعْقِلُونَ﴾ (1)

ص: 182


1- سوره یونس (10 ) ، آیه 100

هیچ روحی ایمان به خدا نیاورد مگر به اذن خدا و ناپاکی برای کسانی است که اطاعتِ عقل نکنند.

﴿وَ لَقَدْ أَضَلَّ مِنكُمْ جِبِلا كَثِيرًا أَفَلَمْ تَكُونُوا تَعْقِلُونَ)؛ (1)

همانا شیطان ، گمراه کرد از شما گروه زیادی را چرا تعقل نمی کنید ؟!

﴿وَ قَالُوا لَوْ کُنَّا نَسْمَعُ أَوْ نَعْقِلُ مَا کُنَّا فِی أَصْحَابِ السَّعِیرِ ﴾ (2)

گفتند: اگر می شنیدیم یا تعقُّل می کردیم ، اهل آتش نبودیم!

پس از آن که مسلم شد خدا - به واسطه اتمام حجت - به هر مکلَّفی عقل عنایت فرموده مراد از این آیات مذمت و ملامت کسانی است که اوامر و نواهی عقل را اطاعت نمی کنند.

از این قسم تعبیرات در آیات شریفه قرآن ، فراوان است و بدیهی است که خطاب و سرزنش از تعقّل نکردن یا امر به تعقّل راجع به بدن و جسم نیست (جسم ، قابل مخاطبه و امر و نهی نمی باشد) و معلوم است که مخاطب عین عقل هم نیست ؛ زیرا نتوان گفت که: ای عقل، چرا تعقل نکنی؟ چنان که نور را مخاطب نمی توان کرد که : چرا روشن نیستی؟ یا روشنی نمی دهی؟

پس مخاطب، روح انسان است و مراد از مؤمنین و ناس و امثال این -که در قرآن مجید مخاطب واقع شده و مأمور به تعقُّل گردیده اند - روح است ؛ و اگر روح ، عینِ عقل می بود خطاب غلط بود

در آیه فوق که خداوند خبر می دهد از حال جهنمیان ( [که می] گویند: «اگر شنیدیم یا تعقُّل می کردیم از اصحاب آتش نبودیم») مراد این است که: عمل نکردیم نه [این که] گوش یا عقل نداشتیم

ص: 183


1- سوره یس (36) آیه 62
2- سوره ملک (67)، آیه 10

فى الكافي عن موسى بن جعفر علیهما السلام قال :

یَا هِشَامُ إِنَّ اَللَّهَ - تَبَارَکَ وَ تَعَالَی - بَشَّرَ أَهْلَ اَلْعَقْلِ وَ اَلْفَهْمِ فِی کِتَابِهِ فَقَالَ: ﴿فَبَشِّرْ عِبادِ * اَلَّذِینَ یَسْتَمِعُونَ اَلْقَوْلَ فَیَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ أُولئِکَ اَلَّذِینَ هَداهُمُ اَللّهُ وَ أُولئِکَ هُمْ أُولُوا اَلْأَلْبابِ﴾ (1)

یَا هِشَامُ إِنَّ اَللَّهَ - َبَارَکَ وَ تَعَالَی - أَکْمَلَ لِلنَّاسِ اَلْحُجَجَ بِالْعُقُولِ (و نَصَرَ النَّبِیِّینَ بِالْبَیَانِ ) (2)...

إلى أن قال علیه السلام: یَا هِشَامُ إِنَّ الْعَقْلَ مَعَ الْعِلْمِ فَقَالَ: ﴿ وَ تِلْكَ الْأَمْثَالُ نَضْرِبُهَا لِلنَّاسِ وَ مَا يَعْقِلُهَا إِلا الْعَالِمُونَ ﴾ (3)... ﴿ و َلَقَدْ آتَيْنَا لُقْمَانَ الْحِكْمَةَ ﴾ (4) أى الفهم و العقل ...

إلى أن قال :یَا هِشَامُ، إنَّ الله عَلَی النّاسِ حُجَّتَینِ: حُجَّةً ظاهرةً و حُجَّةً باطنةً، فَأمّا الظاهرة ، فَالرُّسُل و الأنبياء و الأئمة، وأمّا الباطنة، فَالعُقُول ...

إلى أن قال : یَا هِشَامُ مَنْ أَرَادَ اَلْغِنَی بِلاَ مَالٍ وَ رَاحَهَ اَلْقَلْبِ مِنَ اَلْحَسَدِ وَ اَلسَّلاَمَهَ فِی اَلدِّینِ فَلْیَتَضَرَّعْ إِلَی اَللَّهِ - عَزَّ وَ جَلَّ- فِی مَسْأَلَتِهِ بِأَنْ یُکَمِّلَ عَقْلَهُ. (5)

إِنَّ ضَوْءَ الجَسَد في عَيْنِهِ ، فَإن كان البَصَر مُضيئاً إِسْتَضاءَ الجَسَد كُلَّه ؛ و إِنَّ ضَوْءَ الرُّوح ، العقل ، فإذا كانَ العبد عاقلاً كان عالماً بِرَبِّه ، و إذا كان عالماً بِرَبِّه أبصَرَ دينَه ، و إن كان جاهلاً بِرَبِّهِ لَم يَقُم له دينٌ .

ص: 184


1- سوره زمر (39) آیه 17-18
2- در تحف العقول، ص 383 : « و أفضى إليهم بالبیان» آمده است.
3- سورۂ عنکبوت (29)، آیه 43
4- سوره لقمان (31)، آیه 12.
5- اصول کافی، ج 1، ص 13 - 18، حدیث 12؛ تحف العقول، ص 383 - 388؛ بحار الأنوار، ج 1، ص 132 - 136، حدیث 30 ؛ ادامه حدیث در اصول کافی نیامده است.

وَ کَمَا لاَ یَقُومُ اَلْجَسَدُ إِلاَّ بِالنَّفْسِ اَلْحَیَّهِ فَکَذَلِکَ لاَ یَقُومُ اَلدِّینُ إِلاَّ بِالنِّیَّهِ اَلصَّادِقَهِ وَ لاَ تَثْبُتُ اَلنِّیَّهُ اَلصَّادِقَهُ إِلاَّ بِالْعَقْل ....

قال رسول الله صلى الله عليه و سلم : ﴿ما قُسِّمَ بَینَ العِبادِ أفضَلُ مِنَ العَقلِ﴾. (1)

و قال ابو عبد الله : ﴿إنَّ الله - عزّوجلّ -خَلَقَ اَلْعَقْلَ وَ هُوَ أَوَّلُ خَلْقٍ (خَلَقَه الله) مِنَ اَلرُّوحَانِیِّینَ عَنْ یَمِینِ اَلْعَرْشِ مِنْ نُورِهِ﴾. (2)

في الحدايق : عن الصادق قال : ﴿حُجَّهُ اَللَّهِ عَلَی اَلْعِبَادِ اَلنَّبِیُّ وَ اَلْحُجَّهُ فِیمَا بَیْنَ اَلْعِبَادِ و بَيْنَ اللّه العَقْل﴾. (3)

في الوسائل : عن أبي جعفر : أَوْحَى الله إلى موسى: ﴿أَنَا أُؤَاخِذُ عِبَادِی عَلَی قَدْرِ مَا أَعْطَیْتُهُمْ مِنَ اَلْعَقْلِ﴾ (4)

عن المحاسن : مسنداً قال رسول الله صلى الله عليه و سلم: ﴿إِنَّا مَعَاشِرَ اَلْأَنْبِیَاءِ أُمِرْنَا أَنْ نُکَلِّمَ اَلنَّاسَ عَلَی قَدْرِ عُقُولِهِمْ﴾ (5)

و عنه مسنداً عن أبي عبدالله ، عن آبائه علیهم السلام ، عن رسول الله صلى الله عليه و سلم : ﴿ إِذَا بَلَغَکُمْ عَنْ رَجُلٍ حُسْنُ حَالِهِ فَانْظُرُوا فِی حُسْنِ عَقْلِهِ فَإِنَّمَا یُجَازَی بِعَقْلِهِ﴾. (6)

عن كنز الكراجكى : قال رسول الله صلى الله عليه و سلم : ﴿أَفْضَلُ اَلنَّاسِ أَعْقَلُ اَلنَّاسِ﴾ (7)

ص: 185


1- تحف العقول، ص 396؛ بحار الأنوار ، ج 1، ص 153؛ در این دو مأخذ، عبارت اخیر : «ما قسم بين العباد ...» بدون اسناد به پیامبر صلی الله علیه و آله و در ادامه حدیث هشام آمده است ؛ لکن این عبارت در حدیث دیگری در اصول کافی (ج 1، ص 13، حدیث 11) با تفاوت اندکی از رسول خدا صلى الله عليه و سلم روایت شده است .
2- اصول کافی، ج 1، ص 21، حدیث 14؛ المحاسن ، ج 1، ص 196 ، حدیث 22؛ بحار الأنوار، ج 54، ص 309 ، با تفاوت اندکی؛ این حدیث در تحف العقول، ص 401 در ضمن وصایای موسی بن جعفر علیه السلام به هشام آمده است.
3- اصول کافی، ج 1، ص 25 حدیث 22؛ الحدائق الناضرة ، ج 1، ص 130
4- المحاسن ، ج 1، ص 193 ، حدیث 10 ؛ وسائل الشيعه، ج 1، ص 41، حدیث 68
5- المحاسن ، ج 1، ص 195 ، حدیث 17 ؛ اصول کافی، ج 1، ص 23، حدیث 15؛ بحار الأنوار ، ج 1، ص 85 .
6- المحاسن ، ج 1، ص 194 - 195 ، حدیث 14؛ اصول کافی، ج 1، ص 12، حدیث 9 ؛ بحار الأنوار، ج 1، ص 93، حدیث 24
7- كنز الفوائد، ج 1، ص 55 - 56؛ بحار الأنوار، ج 1، ص 160، حدیث 39

حاصل مضمون این روایات شریفه این است که: خداوند، اهل فهم و عقل را بشارت داده و آنان را از راه یابندگان شمرده و حجت های الهی به عقل کامل گردیده، و خداوند عقل را با علم قرار داده است

و از برای خداوند دو حجت می باشد: یکی ظاهری و دیگری باطنی ؛ حجتِ ظاهری انبیا و ائمه علیهم السلام می باشند و حجت باطنی عقل است و اگر عقل نبود حُجّتِ ظاهر مُفحَم (1) و مُجاب می شد.

هر کس که بخواهد بی نیاز شود بدون مال و دل او از حسد بِرَهد و در دین محکم بماند ، باید زاری کند به سوی خداوند که عقلش را کامل گرداند

همان طوری که روشنی بدن به چشم می باشد روشنی ،روح ، به عقل است ، پس هر گاه بندهای عاقل باشد به خدای خود عالم ،گردد، چون به خدای خود عالم شود در دین بینا گردد و هر کس به پروردگار خود جاهل باشد، دین برای او نماند.

هم چنان که جسد بدون روح نماند دین هم بدون نیت درست نماند و نیت ، درست نگردد مگر به وسیلهٔ عقل .

خداوند چیزی را که بهتر از عقل باشد بین مردم تقسیم نکرده است

و مؤاخذه هر کس در روز محشر به اندازه عقل او خواهد بود؛ هر کس عقلش بیش تر باشد سخت گیری در حساب او بیش تر خواهد شد.

پیغمبران با مردم تکلُّم نمایند به اندازۀ عقول آنان .

بهترین مردم عاقل ترین آن هاست.

شکی نیست که مراد از کلمهٔ «ناس» و «رجل» و «عباد»- که در روایات فوق ذکر شده- انسان زنده با روح است که به توسُّط عقل ادراک نماید، بدن مُرده یا اجزای دماغی مراد نیستند؛ زیرا لیاقت و استعدادِ تعقُّل و خطاب را ندارند.

ص: 186


1- درمانده در سخن «فرهنگ فارسی معین»، ذیل «مفحم»؛ در متن بیان الفرقان «مفهم» آمده است.

عن تحف العقول ، عن النبى صلی الله علیه و اله:

إِنَّما یُدْرَکُ الْخَیْرُ - كُلَّه -الْعَقْلِ، وَلا دِیْنَ لِمَنْ لا عَقْلَ لَهُ. (1)

همه خیر (و چیزهای نیک و ارزنده) با عقل به دست می آید؛ کسی که عقل ندارد ، دینی برای او نیست.

[عن النبي صلى الله عليه و سلم:] اَلْعَقْلُ هِدَایَهٌ وَ اَلْجَهْلُ ضَلاَلَهٌ (2)

[عقل هدایت است و جهل گمراهی ]

بالجمله: روایات، در باب این که ثواب و عقاب و دقت در حساب، به مقداری است که به انسان عقل داده شده است ، بسیار است

في نهج البلاغة قال امير المؤمنين علیه السلام:

﴿كَفَاكَ مِنْ عَقْلِكَ مَا أَوْضَحَ لَكَ سَبِيلَ غَيِّكَ مِنْ رُشْدِكَ﴾ (3)

[از عقلت همین تو را ،بس که راه های گمراهی را از مسیر رشد ( و سعادت ) برایت روشن می سازد ].

و عنه علیه السلام في كنز الكراجكي :

﴿اَلْعُقُولُ مَوَاهِبُ﴾ (4)

[عقل ها مواهب (الهی) اند (که به آدمی ارزانی شده اند)].

عن العلل و العيون مسنداً عن ابن سِكِّيت قال : فَمَا اَلْحُجَّهُ عَلَی اَلْخَلْقِ اَلْیَوْمَ ؟ فقال الرضا علیه السلام:

﴿الْعقْلُ یعْرِفُ بِهِ الصّادِق علی اللّهِ فیُصدِّقُهُ و الْکاذِب علی اللّهِ فیُکذِّبُهُ﴾ (5)

ص: 187


1- تحف العقول، ص 54؛ بحار الأنوار، ج 74، ص 160، حدیث 143
2- مستدرک الوسائل، ج 11، ص 210، حدیث 27
3- نهج البلاغه، ص 550، حکمت 421.
4- كنز الفوائد، ج 1، ص 88؛ بحار الأنوار، ج 1، ص 160، حدیث 44
5- علل الشرايع ، ج 1، ص 122 ؛ عیون اخبار الرضا علیه السلام، ج 2، ص 80؛ بحار الأنوار، ج 1، ص 105، حدیث 1.

[در کتاب علل و عیون -با اسناد- از ابن سِکِّیت روایت شده که از امام رضا علیه السلام پرسید: امروز، حجت بر مردمان کیست؟ امام علیه السلام پاسخ داد: عقل. با عقل، راست گوی بر خدا شناخته می شود پس او را تصدیق می کند؛ و دروغ گوی بر خدا شناخته می شود، پس او را تکذیب می کند ]

في المستدرك عن الإمام علیه السلام- في رواية شريفة في سياق قصة آدم و حوّاء - قال :

فَأَرَادَتِ اَلْمَلاَئِکَهُ أَنْ تَمْنَعَهَا عَنْهَا بِحِرَابِهَا فَأَوْحَی اَللَّهُ تَعَالَی إِلَیْهِمْ أَنَّمَا تَدْفَعُونَ بِحِرَابِکُمْ مَنْ لاَ عَقْلَ لَهُ یَزْجُرُهُ فَأَمَّا مَنْ جَعَلْتُهُ مُمَکَّناً مُمَیِّزاً مُخْتَاراً فَکِلُوهُ إِلَی عَقْلِهِ اَلَّذِی جَعَلْتُهُ حُجَّهً عَلَیْهِ فَإِنْ أَطَاعَ اِسْتَحَقَّ ثَوَابِی وَ إِنْ عَصَی وَ خَالَفَ أَمْرِی اِسْتَحَقَّ عِقَابِی وَ جَزَائِی فَتَرَکُوهَا (1)

حاصل روایت شریفه این است که ملائکه خواستند حوا را منع نمایند از نزدیک شدن به درخت -به توسط حزبه های خود- خداوند وحی فرمود به ایشان که: باید منع نمایید کسی را که عقل نداشته باشد که مانع او شود! و اما کسی را که مُتمكِّن و مُتميّز است و او را مختار قرار داده ام واگذارید به عقل خودش- که حجت بر اوست - اگر اطاعت کرد مستحقّ ثواب من می شود؛ و اگر معصیت نمود، عقاب مرا سزاوار ،گردد پس ملائکه واگذاشتند او را

این روایت شریفه، صریح است در این که عقل غیر از بدن و روح می باشد.

في الإختصاص عن الصادق علیه السلام:

﴿إِذَا أَرَادَ اَللَّهُ أَنْ یُزِیلَ مِنْ عَبْدٍ نِعْمَهً کَانَ أَوَّلُ مَا یُغَیِّرُ مِنْهُ عَقْلَهُ﴾ (2)

ص: 188


1- تفسیر امام عسکری علیه السلام، ص 223؛ مستدرک الوسائل، ج 11، ص 205، حدیث 12747 (متن روایت از این کتاب است)؛ تفسیر برهان ، ج 1، ص 80، حدیث 1 ؛ بحار الأنوار ، ج 11، ص 191، حدیث 47.
2- الإختصاص، ص 245؛ بحار الأنوار، ج 1، ص 94، حدیث 30؛ مستدرک الوسائل، ج 11، ص 208 حدیث 17

[در کتاب اختصاص از امام صادق علیه السلام روایت شده که فرمود:

آن گاه که خدا بخواهد از بندهای نعمتی را بگیرد نخستین چیزی را که از او تغییر می دهد، عقل و خرد اوست ]

في الوسائل عنه علیه السلام:

﴿اَلْعَقْلُ دَلِیلُ اَلْمُؤْمِنِ﴾ (1)

[در وسایل از امام صادق علیه السلام نقل شده که فرمود:

عقل دلیل (و راهنمای ) مؤمن است ].

و عنه قال قلت له : ما العقل ؟ قال علیه السلام: (2)

﴿مَا عُبِدَ بِهِ اَلرَّحْمَنُ وَ اُکْتُسِبَ بِهِ اَلْجِنَانُ﴾ (3)

[و از آن حضرت علیه السلام روایت شده که فرمود:

عقل چیزی است که خدای رحمان به آن عبادت می شود و بهشت به وسیلهٔ آن به دست می آید ].

في رواية قال رسول الله صلى الله عليه و سلم :

﴿إِنَّ اَلْعَاقِلَ مَنْ أَطَاعَ اَللَّهَ وَ إِنْ کَانَ ذَمِیمَ اَلْمَنْظَرِ حَقِیرَ اَلْخَطَرِ وَ إِنَّ اَلْجَاهِلَ مَن عَصَی اَللَّهَ وَ إِنْ کَانَ جَمِیلَ اَلْمَنْظَرِ عَظِیمَ اَلْخَطَرِ ﴾ (4)

[در روایتی رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود:

عاقل کسی است که خدا را فرمان برد هر چند زشت رو باشد (و در چشم مردم) ناچیز انگاشته شود؛ و جاهل کسی است که نافرمانی خدا کند ، هر چند خوش سیما باشد ( و در نگاه مردم) بزرگ به شمار رود ]

ص: 189


1- اصول کافی، ج 1، ص 25، حدیث ،24 کنز الفوائد، ج 1، ص 199؛ وسائل الشيعه، ج 15، ص 207 حدیث 20293
2- اصول کافی، ج 1، ص 11، حديث 3؛ معانى الأخبار، ص 239 - 240؛ بحار الأنوار، ج 1، ص 116، حدیث 8
3- اصول کافی، ج 1، ص 11 حدیث 3، معنانی الأخبار ص 239- 240 بحارالأنوار ج 1 ص 116 حدیث 8
4- كنز الفوائد، ج 1، ص 55 - 56؛ بحار الأنوار، ج 1، ص 160 حدیث 38

و قال صلی الله علیه و اله:

﴿لِکُلِّ شَیْءٍ آلَهٌ وَ عُدَّهٌ وَ آلَهُ اَلْمُؤْمِنِ وَ عُدَّتُهُ اَلْعَقْلُ﴾ (1)

[و نیز پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود:

هر چیزی را وسیله و ساز و برگی است ابزار مؤمن و ساز و برگ او عقل می باشد]

عن كنز الكراجكى عن أميرالمؤمنين علیه السلام:

﴿اَلْعُقُولُ أَئِمَّهُ اَلْأَفْکَارِ وَ اَلْأَفْکَارُ أَئِمَّهُ اَلْقُلُوبِ وَ اَلْقُلُوبُ أَئِمَّهُ اَلْحَوَاسِّ وَ اَلْحَوَاسُّ أَئِمَّهُ اَلْأَعْضَاءِ ﴾ (2)

[در کتاب کنز کراجکی از امیرالمؤمنین علیه السلام روایت شده که فرمود:

عقول، امامانِ افکارند؛ و افکار، پیشوایانِ قلب ها ؛ و قلب ها ، رهبرانِ حواس ؛ و حواس فرماندهان اعضا ].

و فيه عنه علیه السلام: (3)

﴿ لاَ نَجَاةَ إِلاَّ بِالطَّاعَةِ وَ الطَّاعَةُ بِالْعِلْمِ وَ الْعِلْمُ بِالتَّعَلُّمِ، وَ التَّعَلُّمُ بِالْعَقْلِ یُعْتَقَلُ؛ وَ لا عِلْمَ إِلَّا مِنْ عَالِمٍ رَبَّانِیٍّ وَ مَعْرِفَهُ الْعِلْمِ بِالْعَقْلِ﴾ (4)

[راه نجاتی جز به طاعت (و فرمان بَری) نیست و طاعت به علم است و علم، با آموختن به دست می آید و آموختن با عقل (در وجود آدمی) نهادینه می شود؛ و علم (واقعی) را نتوان یافت مگر از عالِم رَبّانی ؛ و شناختِ علم به (وسیلهٔ) عقل است ]

فى المستدرك مُسنداً عن أمير المؤمنين علیه السلام:

﴿إنَّ النَّبِى سُئِلَ مِمّا خَلَقَ الله - عزّوجلّ - العقل ؟ قال : خَلَقه ( مِن ) مَلَكٍ

ص: 190


1- كنز الفوائد، ج 1، ص 56؛ بحار الأنوار، ج 1، ص 95، حدیث 44
2- كنز الفوائد، ج 1، ص 200 ؛ بحار الأنوار ، ج 1، ص 96، حدیث 40
3- این روایت از امام کاظم علیه السلام است
4- اصول کافی، ج 1، ص 17؛ تحف العقول، ص 387؛ بحار الأنوار، ج 1، ص 138 ( در دو کتاب اخیر «و معرفة العالم بالعقل» آمده است).

لَهُ رُؤُوسٌ بِعَدَدِ الْخَلائِقِ، مَنْ خُلِقَ وَ مَنْ ( لم ) یُخْلَقُ إِلی یَوْمِ الْقِیامَة. وَ لِکُلِّ رَأْسٍ وَجْهٌ وَ لِکُلِّ آدَمِیٍّ رَأْسٌ مِنْ رُؤُوسِ الْعَقْلِ. وَ اسْمُ ذلِکَ الإِنْسانِ عَلی وَجْهِ ذلِکَ الرَّأْسِ مَکْتُوبٌ. وَ عَلی کُلِّ وَجْهٍ سِتْرٌ مُلْقی، لا یُکْشَفُ ذلِکَ السِّتْرُ مِنْ ذلِکَ الْوَجْهِ، حَتّی یُولَدَ هذَا الْمَوْلُودُ وَ یَبْلُغَ حَدَّ الرِّجالِ أَوْ حَدَّ النِّساءِ. فَإِذا بَلَغَ کُشِفَ ذلِکَ السِّتْرُ فَیَقَعُ فِی قَلْبِ هذَا الإِنْسانِ نُورٌ فَیَفْهَمُ الْفَرِیضَة والسُّنَّة وَ الْجَیِّدَ وَ الرَّدِیَّ. أَلا وَ مَثَلُ الْعَقْلِ فِی الْقَلْبِ کَمَثَلِ السِّراجِ فِی [وَسَطِ] الْبَیْتِ (1)

[در کتاب مستدرک -با اسناد- از امیرالمؤمنین علیه السلام روایت شده که ، از پیامبر صلی الله علیه و اله سؤال شد که خدای بزرگ عقل را از چه چیز آفرید؟ پیامبر صلی الله علیه و اله فرمود:

خداوند عقل را از فرشته ای آفرید که به شمار خلایق تا روز قیامت سَرْ داشت و برای هر سرش صورتی بود. برای هر آدمی یکی از سرهای عقل اختصاص یافت و نام آن انسان بر آن صورت نوشته شد. بر هر صورتی پرده ای افکنده شده که تا زمان به دنیا آمدن آن شخص و رسیدن او به سنّ بلوغ -مردان یا زنان - برداشته نمی شود. هنگامی که فرد بالغ شود آن پرده کنار می رود و در قلب او نوری پدید می آید که واجب و مستحب و خوب و بد را می فهمد.

آگاه باشید! مَثَل عقل در قلب مانند مَثَلِ چراغ است در خانه ]

في تحف العقول عن النبي علیه السلام قال :

﴿إنَّ العَقلَ عِقالٌ مِنَ الجَهلِ والنَّفسُ مِثلُ أخبَثِ الدَّوابِّ ، فإن لَم تُعقَلْ حارَتْ﴾ (2)

[در تحف العقول از پیامبر صلی الله علیه و اله روایت شده که فرمود:

عقل، بازدارنده از جهل (و نابخردی) است و نفس چونان شرورترین جنبدگان که اگر در بند نشود، می گریزد ].

ص: 191


1- علل الشرائع، ج 1، ص 98؛ بحار الأنوار، ج 1، ص 99 حدیث 14؛ مستدرک الوسائل، ج 11، ص 202-203، حدیث 2 ؛ در این مأخذ لفظ «وسط » نیامده است.
2- تحف العقول، ص 15؛ بحارالأنوار، ج 1، ص 117، حدیث 11؛ مستدرک الوسائل، ج 1، ص 83، حدیث 7.

و عن العلل و الخصال، مسنداً عن موسى بن جعفر علیه السلام، عن آبائه عن على علیهم السلام قال رسول الله صلی الله علیه و اله:

﴿إنَّ الله - عزّوجلّ - خَلَقَ العَقلَ مِن نورٍ مَخزونٍ مَکنونٍ فی سابِقِ عِلمِهِ الّذی لَم یَطَّلِع عَلَیهِ نَبِیٌّ مُرسَلٌ و لا مَلَکٌ مُقَرَّبٌ﴾ (1)

[در کتاب علل و خصال با اسناد از موسی بن جعفر علیه السلام از پدرانش، از علی علیهم السلام از پیامبر علیه السلام روایت شده که فرمود:

خدا عقل را از نور گنجینه و نهانی آفرید که در علمش گذشته بود ؛ نوری که نه پیامبر مُرسَل بر آن آگاهی داشت و نه فرشتهٔ مُقرَّب از آن با خبر بود ].

این دسته از روایات مبارکات نیز نصّ است در غیریّت عقل با بدن و روح؛ در بعضی حقیقت عقل را بیان فرمودند و در بعضی -از آن نور و حقیقت - تعبیر به خواص و آثارش فرمودند.

بر دانشمند بصیر واضح است که تمام تعبیرها اشاره به یک حقیقت است که عبارت از نور عقلی خارج از حقیقتِ روح و بدن می باشد و قوام حیات و سعادت انسان به آن می باشد و اگر در انسان [ آن نور عقلی ] نباشد روح و بدن او به روح و بدن بهائم شبیه ، بلکه بدتر از آن ها می باشد .

ذکر چند روایت در باب علم

عَن النَّبي صلی الله علیه و آله: ﴿ أَمَا عَلِمْتَ أَنَّ اللَّهَ یُطَاعُ بِالْعِلْمِ وَ یُعْبَدُ بِالْعِلْمِ وَ خَیْرُ الدُّنْیَا وَ الْآخِرَهِ مَعَ الْعِلْمِ ، شَرُّ الدُّنیا وَالآخِرَهِ مَعَ الجَهلِ؟﴾ (2)

[آیا نمی دانی که خدا به علم اطاعت می شود و به وسیلهٔ علم پرستش می شود خیر دنیا و آخرت با علم و دانایی و شر دنیا و آخرت با جهل و نادانی است ؟ ]

ص: 192


1- خصال صدوق، ج 2، ص 427، حدیث 4؛ بحارالأنوار، ج 1، ص 107.
2- بحار الأنوار ، ج 1، ص 204 حدیث 23؛ روضة الواعظين (نیشابوری )، ص 12.

عن اميرالمؤمنين علیه السلام: ﴿بِالعِلمِ یطاعُ اللّهُ وَ یعبَدُ، بِالعِلمِ یعرَفُ اللّهُ وَ یوَحَّدُ، بِالعِلمِ توصَلُ الأَرحامُ وَبِهِ یعرَفُ الحَلالُ وَ الحَرامُ. وَ العِلمُ إِمامُ العَقلِ وَ العَقلُ تابِعُهُ، یلهِمُهُ اللّهُ السُّعَداء، وَ یحرِمُهُ الأَشقِیاء﴾ (1)

[خدا به علم اطاعت و عبادت می شود و به وسیلهٔ علم می توان خدا را شناخت و یگانه دانست و صله ارحام (خویشاوندان) با علم صورت میگیرد و با آن می توان حلال و حرام را دریافت ؛ و علم پیشوای عقل است و عقل پیرو آن خدا علم را به نیک بختان الهام می کند و تیره بختان را از آن محروم می سازد ]

از این روایتِ شریفه واضح می شود که «سعید» و «شقی» بدن و اجزای آن نیست ، بلکه حقیقتِ روح است و «روح» عین علم نیست بلکه «علم» حقیقتی است که روح واجد و فاقد آن شود و عطایی است به روح از جانب رَبُّ الْعِزَّة.

فى أمالي الصدوق (2) عن أمير المؤمنين علیه السلام قال :

یا کمیل ابن زیاد [ معرفةُ ] (3) ﴿الْعِلْمِ دِينٌ يُدَانُ بِهِ بهِ يَكسِبُ الاِنْسانِ الطَّاعَةَ في حَيَاتِهِ، وَ جَمِيلَ الأُحْدُوثَةِ بَعْدَ وَفَاتِهِ﴾ (4)

[ای کمیل بن زیاد معرفتِ علم دینی است که به آن جزا داده می شود؛ به علم انسان فرمان بری از خدا را- در زمان حیات خویش - به دست می آورد و پس از وفات نام نیک از خود برجای می گذارد ].

ص: 193


1- امالی صدوق، ص 616؛ بحارالأنوار، ج 1، ص 166، حدیث 7.
2- این روایت در آمالی صدوق (نسخه چاپی موجود) یافت نشد و در کمال الدین صدوق ، ج 1، ص 289 - 290، حدیث 2 ؛ و خصال، ج 1، ص 186 ، باب الثلاثة حدیث 257 با تفاوتی در بعضی الفاظ آمده است.
3- در «کمال الدین، ج 1، ص 289» به جای «معرفة العلم » ، «محبّة العلم» آمده است؛ چنان که در «غرر الحكم، ص 47، رقم 214»، «معرفة العالم» ثبت شده است. نیز در «بحارالأنوار، ج 75، ص 75، حدیث 46» و «خصال صدوق، ج 1، ص 186»، «محبّة العالم» ضبط شده و در «ارشاد شیخ مفید، ص 227» ، «صحبة العالم» دیده می شود و لکن بدون مضاف (یعنی : العلم دین) چنان که در متن بیان الفرقان آمده در نسخه های موجود یافت نمی شود.
4- نهج البلاغه، حکمت 147 ؛ بحار الأنوار، ج 1، ص 188، حدیث ،4 و ج 23، ص 45، حدیث 91.

و فيه مسنداً عنه علیه السلام :

﴿تَعَلَّمُوا العلم، إلى أن قال : - لأنَّ العلم حياةُ القُلُوب و نور الأبصار مِنَ العمى و قُوَّةُ الأبدان مِنَ الضَّعف ، يُنْزِلُ اَللَّهُ حَامِلَهُ مَنَازِلَ اَلْأَبْرَارِ وَ یَمْنَحُهُ مُجَالَسَهَ اَلْأَخْیَارِ فِی اَلدُّنْیَا وَ اَلْآخِرَهِ ؛ بالْعِلْمِ یُطَاعُ اللَّهُ وَ یُعْبَدُ وَ بِالْعِلْمِ یُعْرَفُ اللَّهُ وَ یُوَحَّدُ﴾ (1)

[ علم بیاموزید...؛ زیرا که علم حیاتِ قلب هاست و نور دیدگان از کوری و قُوَّتِ بدن ها از ضعف ؛ خدا حامل (و در بردارنده ) علم را در منازل نیکان جای می دهد و همنشینی با خوبان را -در دنیا- ارزانی اش می دارد خدا با علم اطاعت و عبادت می شود و شناختِ خدا و (اثباتِ ) توحید و یگانگی اش با علم صورت می گیرد].

عن أمالي الشيخ عن أبي عبد الله عن آبائه علیهم السلام قال : قال رسول الله صلى الله عليه و سلم :

﴿فَاطلُبُوا العِلمَ فَإنَّهُ السَّبَبُ بَینکُم و بَینَ اللهِ عَزَّوَجَلَّ .....﴾ (2)

[علم را بجویید که ،آن سبب (ارتباط) میان شما و خدای بزرگ است ]

عن الشيخ البهايي ، عن خط الشهيد الأوَّل عن الصادق علیه السلام- مخاطباً لعنوان البصرى - فقال علیه السلام:

﴿يا أبا عبدالله ، لَیسَ العِلمُ بِالتَّعَلُّمِ، إِنَّما هُوَ نورٌ یقَعُ فی قَلبِ مَن یریدُ اللّهُ تَبارَک وَ تَعالى - أَن یهدِیهُ. فَإِن أَرَدتَ العِلمَ فَاطلُب أَوَّلاً فی نَفسِک حَقیقَهَ العُبودِیَّهِ، وَاطلُبِ العِلمَ بِاستِعمالِهِ، وَاستَفهِمِ اللهَ یُفهِمْکَ﴾ (3)

[شیخ بهائی- به نقل از دستخط شهید اول- از امام صادق علیه السلام روایت می کند ،که خطاب به عنوان بصری فرمود: ای ابا عبدالله ، علم به آموختن نیست،

ص: 194


1- امالی صدوق، ص 615 - 616، حدیث 1؛ تحف العقول، ص 28؛ بحار الأنوار، ج 1، ص 166، حدیث 7.
2- امالی مفید، ص 29، حدیث 1؛ امالی طوسی، ص 512 حدیث 55؛ بحارالأنوار، ج 1، ص 172، حدیث 25.
3- مشكاة الأنوار، ص 325 (و در چاپی، ص 563)؛ منية المُريد : 148 - 149؛ بحار الأنوار 224، ج 1، ص 225 ، حدیث 17 (حدیث براساس این مأخذ نقل شده است).

بلکه آن نوری است که خدای متعال در قلب کسی می نهد که می خواهد هدایتش کند! اگر خواستار (دریافت) علم ،هستی، نخست در خویشتن حقیقتِ عبودیّت را بجوی ، و علم را با به کارگیری آن طلب کن ، و فهم آن را از خدا بخواه تا ارزانی دارد ]

عن العلل ، مسنداً عن رسول الله صلی الله علیه و اله:

﴿إنَّ الله - عزّوجلّ - یَجْمَعُ اَلْعُلَمَاءَ یَوْمَ اَلْقِیَامَهِ وَ یَقُولُ لَهُمْ: لَمْ أَضَعْ نُورِی وَ حِکْمَتِی فِی صُدُورِکُمْ إِلاَّ وَ أَنَا أُرِیدُ بِکُمْ خَیْرَ اَلدُّنْیَا وَ اَلْآخِرَهِ﴾ (1)

[خدای بزرگ- روز قیامت- عالمان را گرد می آورد و به ایشان می گوید: نور و حکمتِ خود را در سینه هاتان ننهادم مگر این که خیر دنیا و آخرت را برای تان خواستم ] .

من الدُّرّة الباهرة قال النبي صلى الله عليه و سلم :

﴿العلم وَدِیعَهُ اَللَّهِ فِی أَرْضِهِ وَ اَلْعُلَمَاءُ أمنائه عَلَیْهِ؛ فَمَنْ عَمِلَ بِعِلْمِهِ أَدَّی أَمَانَتَهُ وَ مَنْ لَمْ یَعْمَلْ بِعِلْمِهِ کُتِبَ فِی دِیوَانِ اَلْخَائِنِینَ﴾ (2)

[علم امانتِ خدا در روی زمین است و عُلما اُمنای خدا بر علم اند؛ پس هر کس که به علمش عمل کند امانت الهی را ادا کرده است و هر که علم خویش را به کار نگیرد (نامش) در دیوانِ خائنان ثبت می گردد].

عن تحف العقول و الخصال و عوالی اللئالى عن سيد الساجدين علیه السلام- في رواية الحقوق - إلى أن قال :

﴿إِنَّ الله - عزّوجلّ - إِنَّمَا جَعَلكَ قَيِّماً لهُمْ فِيمَا آتَاكَ مِنَ العِلمِ وفَتَحَ لكَ مِنْ خَزَائِنِهِ ؛ فَإِنْ أَحْسَنْتَ فِي تَعْليمِ النَّاسِ و لمْ تَخْرَقْ بِهِمْ ولمْ تَضْجَرْ عَليْهِمْ زَادَكَ اللهُ مِنْ فَضْلهِ، و إِنْ أَنْتَ مَنَعْتَ النَّاسَ عِلمَكَ و خَرِقْتَ بِهِمْ عِنْدَ

ص: 195


1- علل الشرایع، ج 2، ص 468 ، حدیث 28؛ بحار الأنوار، ج 2، ص 16، حدیث 37.
2- بحار الأنوار، ج 2، ص 36، حدیث 40، به نقل از «الدّرّة الباهرة» اثر شهيد اوّل

﴿طَلَبِهِمُ اَلْعِلْمَ کَانَ حَقّاً عَلَی اَللَّهِ - عزّوجل - أَنْ یَسْلُبَکَ اَلْعِلْمَ وَ بَهَاءَهُ وَ یُسْقِطَ مِنَ اَلْقُلُوبِ مَحَلَّکَ﴾ (1)

[در روایت ( رسالهٔ) حقوق ، از امام سجاد علیه السلام روایت شده که (خطاب به عالم) فرمود:

خدای بزرگ در علمی که به تو داد و خزائنش را برایت گشود، قیِّم (و سرپرست ) مردم قرارت داد؛ اگر در آموختن مردم رفتار نیک داشتی و بر آنان سخت نگرفتی و خسته شان نساختی خداوند فضلش را بر تو افزون می سازد و اگر علمت را از مردم باز داشتی و با جویندگان علم درشتی کردی سزاوار است که خدا علم و جمال آن را از تو بستاند و منزلتت را در قلب ها از بین ببرد ].

عن الباقر علیه السلام:

﴿اَلعَالِمُ كَمَن مَعَه شَمْعَةٌ [ تُضيء لِلنَّاسِ، فَكُلُّ مَن أَبْصَرَ بِشَمْعَتِهِ دَعا (لَه) بَخَيرٍ ، كَذلِكَ الْعَالِمُ مَعَه شَمْعَةٌ ] تُزِيلُ ظُلْمَةَ الْجَهلِ وَالحَيرَةِ﴾ (2)

[عالِم همچون کسی است که با او شمعی همراه است و به مردم نور می رساند، هر که (از نور او بهره برد ) و به شمع او ببیند برایش دعای خیر کند، همچنین با عالم شمع ( و نورافکنی ) همراه است که تاریکی نادانی و حیرت را می زداید ].

و بالجمله: روایات شریفه در باب علم که دلالت دارد بر این که حقیقتِ علم نوری است مخلوق (3) و بزرگ ترین خلق خداست و اوست اسم اعظم

ص: 196


1- مَن لا يحضره الفقيه ، ج 2، ص 621، حدیث 3214؛ خصال صدوق، ص 567، أبواب الخمسين، حدیث 1؛ عوالی اللآلى، ج 4، ص 74، حدیث 54؛ بحار الأنوار، ج 2، ص 62، حدیث 2.
2- تفسیر امام عسکری علیه السلام، ص 342، حدیث 220 ؛ احتجاج طبرسی، ج 1، ص 8؛ منية المريد، ص 117؛ بحارالأنوار، ج 2، ص 4، حدیث 7.
3- علم گاه به معنای معلومات است؛ مانند این حدیث که پیامبر صل الله علیه و اله می فرماید : ﴿اَلْمُؤْمِنَ إِذَا مَاتَ وَ تَرَکَ وَرَقَهً وَاحِدَهً عَلَیْهَا عِلْمٌ کَانَتِ اَلْوَرَقَهُ یَوْمَ اَلْقِیَامَه سِتْراً فِیمَا بَیْنَهُ وَ بَیْنَ اَلنَّارِ...﴾ (بحار الأنوار، ج 1، ص 198 حدیث 1) این علم به معنای «معلومات» است و آن علم نوری نیست که جا و مکان ندارد، و گاه مقصود از علم، نورانیتی است که با روح می باشد و ضد غفلت و ناآگاهی و نادانی است. این علم، با عقل یکی است و به حیثیت فرق می کند؛ با توجه به حیثیتِ عِقال بودن در برابر هَوی «عقل» نامیده می شود و با توجه به حیثیتِ روشن گری و آشکار ساختن «علم» محسوب می شود (س)

الهی(1) و به آن اسم مُقدَّس است حیاتِ سماوات و ارضین و ملائکه و انسان بسیار است؛ و هر که بیش تر از آن چه ذکر شده بخواهد به کُتُب مربوطه رجوع نماید. (2)

آیات و روایات در بابِ غیریت روح با عقل و علم

آیات و روایات در باب غیریت روح با عقل و علم و استضائه روح از نور علم و عقل و این که روح ذاتاً نادان و مُظلم و فقیر و مُحتاج می باشد زیاد است ، که به جمله ای از آن ها اشاره می شود.

قال الله تعالى :

﴿الركِتَابٌ أَنزَلْنَاهُ إِلَيْكَ لِتُخْرِجَ النَّاسَ مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّورِ بِإِذْنِ رَبِّهِ إِلَى صِرَاطِ الْعَزِيزِ الْحَمِيدِ﴾ (3)

[خدای متعال می فرماید:

الر (این قرآن) کتابی است که سویت فرود آوردیم تا مردم را به اذن و خواست

ص: 197


1- اسمای الهی اطلاقات مختلفی دارد؛ گاه اسم گفته می شود و مقصود لفظی است که حکایت از ذات حق دارد ؛ چون «الله». و گاه اسم گفته می شود و مقصود موجودی است که آیت و نشانه حضرت حق است؛ و هر یک از این موجودات که علم و قدرتِ پروردگار را بیش تر بنمایاند ، از نظر آیت بودن اکمل و اعظم است. بنابراین موجودی که از بقیه موجودات کاملتر باشد، اعظم اسمای الهی است و مقصود از عبارت متن (اسم اعظم الهى ) همین معنا است؛ و از روایات و ادعیه بسیاری که یکی از آن ها دعای سمات است این معنا استفاده می شود. (س)
2- علاوه بر احادیث گذشته احادیث دیگری را که با عناوین فوق مناسب است در بحارالأنوار، جلد 1، کتاب العلم، و جلد ،58 باب العرش و الكرسي ببينيد
3- سوره ابراهیم (14)، آیه 1.

پروردگارشان از ظلمت ها (و تاریکی ها) سوی نور (و روشنایی ) بیرون آوری؛ سوی صراط (خدای ) با عزّت و ستوده ] .

﴿قَدْ جَاءَكُم مِّنَ اللهِ نُورُ وَ كِتَابٌ مُّبِينٌ * يَهْدِي بِهِ اللَّهُ مَنِ اتَّبَعَ رِضْوَانَهُ سُبُلَ السَّلَام وَ يُخْرِجُهُم مِّنِ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّورِ بِإِذْنِهِ وَ يَهْدِيهِمْ إِلَى صِرَاطٍ مُّسْتَقِيمٍ ﴾ (1)

[از جانب خدا نوری و کتاب روشن گری برای تان آمد که خدا به آن ، کسانی را که رضوان او را می جویند به راه های سلامت هدایت می کند و به اذن خدا از ظلمت ها سوی نور ، بیرون شان می آورد و به راه راست هدایت شان می کند ]

واضح است مخاطب در آیه شریفه، انسان است - یعنی روحی که دارای بدن است - و به تَذكُّرِ رسول به آیات و به برکت نورِ علم معرفت برای او حاصل شود و از ظلماتِ جهل و نادانی خارج گردد.

﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اذْكُرُوا اللَّهَ ذِكْرًا كَثِيرًا * وَ سَبِّحُوهُ بُكْرَةً وَ أَصِيلاً * هُوَ الَّذِي يُصَلِّي عَلَيْكُمْ وَ مَلَائِكَتُهُ لِيُخْرِجَكُم مِّنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّورِ وَ كَانَ بِالْمُؤْمِنِينَ رَحِيمًا﴾ (2)

[ای کسانی که ایمان آوردید خدا را زیاد یاد کنید و صبح و شام تسبیح او گویید؛ خدا و فرشتگانش بر شما درود می فرستد تا از تاریکی ها سوی نور بیرون تان آورد و او نسبت به مؤمنان مهربان است ].

و آیات مبارکات- از این قبیل - زیاد است. برای نمونه، بعضی را ذکر کردیم.

یک قسمت از روایات و آیات در حقیقتِ روح را در کتاب « [بيان الفرقان في ] معاد القرآن» ذکر نموده ایم و نیز روایات در خلقتِ اَظِلَّه و اشباح و ارواح، و این که ارواح پیش از آبدان خلق شده اند و ارواح زمانی بوده اند؛ و خلقتِ طینت انسان از

ص: 198


1- سوره مائده (5) آیه 15 - 16
2- سوره احزاب (33)، آیه 41 - 43

طينتِ عِلّتِین یا بالاتر و یا از طینتِ سجّین است و نور علم و حیات و عقل، عطایی است از جانب رب العِزَّة و روح الحياة بر ارواح در «رَحِم» افاضه می شود.

و روایاتی که دلالت دارد که «روح» در خواب از بدن خارج شود و از روح ، حیات و عقل گرفته می شود زیاده از حدّ احصا است.

من جمله، روایاتِ بابِ احتضار و موت و قبر و برزخ و قیامت است (1)

و هر که مختصری مُنصف باشد و رجوع به روایات ،کند، یقین می نماید که مَشْرَب قرآن مجید و سُنَّتِ مُقدَّسه بر خلاف گفته های بشر و فلسفه و مادّیون است و تأویلات ، تَصرُّف در کلام خدا و پیغمبر است.

و ما روایاتی برای هر یک از ابواب فوق- برای نمونه - بیان می کنیم:

في الإحتجاج، في حديث الزنديق الذى سأل الصادق علیه السلام عن مسائل ، إلى أن قال :

أَخْبِرْنِی عَنِ اَلسِّرَاجِ إِذَا اِنْطَفَی أَیْنَ یَذْهَبُ نُورُهُ؟

قال علیه السلام: یَذْهَبُ فَلاَ یَعُودُ .

قَالَ: فَمَا أَنْکَرْتَ أَنْ یَکُونَ اَلْإِنْسَانُ مِثْلَ ذَلِکَ إِذَا مَاتَ وَ فَارَقَ اَلرُّوحُ اَلْبَدَنَ لَمْ یَرْجِعْ إِلَیْهِ أَبَداً، کَمَا لاَ یَرْجِعُ ضَوْءُ اَلسِّرَاجِ إِلَیْهِ أَبَداً إِذَا اِنْطَفَی؟ قال علیه السلام: لَمْ تُصِبِ اَلْقِیَاسَ! لِأَنَّ اَلنَّارَ فِی اَلْأَجْسَامِ کَامِنَهٌ، وَ اَلْأَجْسَادُ قَائِمَه

ص: 199


1- از بررسی احادیثِ ابواب ذیل می توان حقایق فوق را دریافت: 1) احادیث بیان حقیقت روح 2) احادیثِ خلقت اظله و اشباح و ارواح 3) احادیث خلقتِ ارواح قبل از ابدان 4) احادیث حقیقتِ طینت 5) احادیث چگونگی افاضه روح به جنین در رحم 6) احادیث حقیقت و چگونگی رؤیا و خواب 7) احادیث چگونگی سلب حیات و عقل از روح 8) احادیث احتضار و مفارقت روح از بدن 9) احادیث چگونگی روح در قبر و برزخ 10) احادیث ارواح در قیامت و موت ارواح . (بحار الأنوار، جلد 5 ص 225، باب 43 و جلد ،6، ص 146 باب ،6 و جلد 6، ص 174 باب 7 و جلد 7، ص 132 باب 8، و جلد 57، ص 318 باب ،41 و جلد ،58، ص 2 باب ،42 و جلد ،58، ص 132 باب 43 و ص 152 باب 44). از این ابواب- و دیگر احادیث مناسب- به خوبی استفاده می شود که روح از عقل و علم نور می طلبد و روشنایی می گیرد و با آن مغایر است. (س )

بِأَعْیَانِهَا- کَالْحَجَرِ وَ اَلْحَدِیدِ - فَإِذَا ضُرِبَ أَحَدُهُمَا بِالْآخَر، (سَقَطتْ مِنْ بَیْنِهِمَا نَارٌ مُقْتَبَسٌ مِنْهَا لَهُ ضَوْءٌ، فَالنَّارُ ثَابِتٌ) (1) فِی أَجْسَامِهَا، وَ اَلضَّوْءُ ذَاهِبٌ، وَ اَلرُّوحُ جِسْمٌ رَقِیقٌ قَدْ أُلْبِسَ قَالَباً کَثِیفاً وَ لَیْسَ بِمَنْزِلَهِ اَلسِّرَاجِ الَّذى ذَكَرتَ .

إِنَّ اَلَّذِی خَلَقَ فِی اَلرَّحِمِ جَنِیناً مِنْ مَاءٍ صَافٍ، وَ رَکَّبَ فِیهِ ضُرُوباً مُخْتَلِفَهً- مِنْ عُرُوقٍ وَ عَصَبٍ وَ أَسْنَانٍ وَ شَعْرٍ وَ عِظَامٍ وَ غَیْرِ ذَلِکَ - هُوَ یُحْیِیهِ بَعْدَ مَوْتِهِ وَ یُعِیدُهُ بَعْدَ فَنَائِهِ.

قال : فَأَیْنَ اَلرُّوحُ؟

قال علیه السلام: فِی بَطْنِ اَلْأَرْضِ حَیْثُ مَصْرَعِ اَلْبَدَنِ إِلَی وَقْتِ اَلْبَعْثِ، قَالَ: فَمَنْ صُلِبَ أَیْنَ رُوحُهُ؟

قال علیه السلام: فِی کَفِّ اَلْمَلَکِ اَلَّذِی قَبَضَهَا حَتَّی یُودِعَهَا اَلْأَرْضَ ....

قال : أَ فَیَتَلاَشَی اَلرُّوحُ بَعْدَ خُرُوجِهِ عَنْ قَالَبِهِ أَمْ هُوَ بَاقٍ؟

قال علیه السلام: بَلْ هُوَ بَاقٍ إِلَی وَقْتٍ یُنْفَخُ فِی اَلصُّورِ فَعِنْدَ ذَلِکَ تَبْطُلُ اَلْأَشْیَاءُ وَ تَفْنَی فَلاَ حِسَّ وَ لاَ مَحْسُوسَ ثُمَّ أُعِیدَتِ اَلْأَشْیَاءُ کَمَا بَدَأَهَا مُدَبِّرُهَا (2)

مفاد روایت این است که سائل روح را به نور چراغ قیاس کرد و گفت : چنان چه چراغ خاموش شد چیزی نمی ماند و بر نمی گردد، روح هم مثل ضوء چراغ است!

حضرت فرمود: قیاس باطل است؛ روح، جسمی است رقیق که قالب کثیفی پوشیده است. آتش ، مخفی و کامن در اشیا است که به واسطهٔ تلاقی و به هم خوردن اشيا خارج می شود و غیر از او اقتباس کند و روشن گردد. آتش ، ثابت است در اجسام روشنایی از بین می رود.

ص: 200


1- عبارت این قسمت از حدیث در بحار الأنوار چنین آمده: «سَطَعَتْ مِنْ بَیْنِهِمَا نَارٌ یُقْتَبَسُ مِنْهُمَا سِرَاجٌ لَهُ الضَّوْءُ فَالنَّارُ ثَابِتَهٌ».
2- احتجاج طبرسی، ج 2، ص 96، (حدیث بر اساس این مأخذ نقل شده است)؛ بحار الأنوار، ج 10، ص 184-185

و کسی که جنین را از منی خلق کرده (و آن را در رحم قرار داده و از برای او رگ و پی و استخوان و دندان و غیره خلق نمود) او را پس از مرگ، زنده می گرداند.

پرسید: روح پس از مفارقت از بدن کجاست؟

فرمود: زیر زمین ، در آرامگاه بدن .

پرسید: روح کسی که به دار کشیده شده کجاست؟

فرمود در اختیار مَلَکی است که او را قبض کرده تا وقتی که در زمین پنهان شود.

گفت: آیا روح متلاشی می شود؟

فرمود: نه، باقی است تا «نَفْخِ صُور» در آن هنگام ، اشیا باطل می شوند و فانی شوند (1) بعد برگرداند خدا چنان چه در ابتدا خلق فرموده است ( تمام شد مورد حاجت از روایت)

واضح است که بودن روح در درون زمین، به طور کلی و درباره تمام ارواح نیست ؛ بعضی ارواح درون زمین است و منافاتی ندارد با روایاتی که بعداً ذکر می کنیم .

في البحار عن المفيد باسناده عن أبي عبد الله علیه السلام في حال أرواح المؤمنين ، إلى أن قال :

﴿فَإِذَا قَبَضَهُ اللهُ صَیَّرَ تِلْکَ الرُّوحَ فی قَالَبٍ کَقَالَبِهِ فی الدُّنْیَا فَیَأْکُلُونَ وَ یَشْرَبُونَ فَإِذَا قَدِمَ عَلَیْهِمُ الْقَادِمُ عَرَفُوهُ بِتِلْکَ الصُّورَهِ الَّتِی کَانَتْ فی الدُّنْیَا﴾؛ (2)

خداوند روح مؤمنین را پس از گرفتن در بهشت جای دهد به صورتی که در دنیا بودند می خورند و می نوشند اگر کسی بر آن ها وارد شود می شناسد آن ها را به همان صورت دنیایی که داشتند.

ص: 201


1- در متن به جای «فانی شوند»، «فانی نشوند» ثبت شده است و این ترجمه بر اساس اشتباه قلمی در متن عربی می باشد؛ زیرا در آن «تَبْطُلُ الأشياء و لا تفنى» نوشته شده است که این عبارت در مصادر حدیثی یافت نشد. از تعبیر «تَبْطُلُ و تَفْنى» روشن می شود که اشیا و ابدان فرو می پاشد و از بین می رود؛ در ابدان، با همین مرگ طبیعی این دنیایی و در ارواح به هنگام «نفخ صور». (س).
2- فروع کافی، ج 3، ص 245؛ بحار الأنوار ، ج 6، ص 269، حدیث 124

﴿اللهُ يَتَوَفَّى الْأَنفُسَ حِينَ مَوْتِهَا وَالَّتِي لَمْ تَمُتْ فِي مَنَامِهَا فَيُمْسِكُ الَّتِي قَضَى عَلَيْهَا الْمَوْتَ وَ يُرْسِلُ الْأُخْرَى إِلَى أَجَلٍ مُسَمًّى إِنَّ فِي ذَلِكَ لَآيَاتٍ لِقَوْمٍ يَتَفَكَّرُونَ﴾ (1)

خدا جان کسانی را که می میرند و می خوابند می گیرد، هر کسی که موت را بر او حکم فرمود ، نگاه می دارد و دیگرانی را بر می گرداند تا وقت نام برده شده . در این امر آیاتی است از برای فکر کنندگان

در تفسیر آیه فوق، حضرت صادق علیه السلام می فرماید :

﴿إِنَّ اَلْمُؤْمِنِینَ إِذَا أَخَذُوا مَضَاجِعَهُمْ أَصْعَدَ اَللَّهُ بِأَرْوَاحِهِمْ إِلَیْهِ فَمَنْ قَضَی لَهُ عَلَیْهِ اَلْمَوْتَ جَعَلَهُ فِی رِیَاضِ اَلْجَنَّهِ فِی کُنُوزِ رَحْمَتِهِ وَ نُورِ عِزَّتِهِ، وَ إِنْ لَمْ یُقَدِّرْ عَلَیْهِ اَلْمَوْتَ بَعَثَ بِهَا مَعَ أُمَنَائِهِ مِنَ اَلْمَلاَئِکَهِ إِلَی اَلْأَبْدَانِ اَلَّتِی هِیَ فِیهَا﴾ (2)

و عنه أيضاً عن ابي عَبْدِ اَللَّهِ عَلَیْهِ السَّلاَمُ قَال: ﴿ذَکَرَ اَلْأَرْوَاحَ أَرْوَاحَ اَلْمُؤْمِنِینَ فَقَالَ یَلْتَقُونَ .

قُلْتُ یَلْتَقُونَ ؟

قَالَ نَعَمْ وَ یَتَسَاءَلُونَ وَ یَتَعَارَفُونَ حَتَّی إِذَا رَأَیْتَهُ قُلْتَ فُلاَنٌ﴾. (3)

حضرت فرمود مؤمنین وقتی که خوابیدند خداوند روح آنان را بالا می برد؛ روحی را که مردنش حکم شده و اجلش رسیده در بهشت جای می دهد و اگر اجلش باقی باشد برگرداند به اَبدان .

و نیز سؤال شد که ارواح ، یک دیگر را ملاقات می کنند ؟

فرمود: بلی با هم انس می گیرند و از یک دیگر پرسش می کنند.

في معانى الأخبار باسناده عن محمد بن مسلم قال : ﴿سَأَلْتُ أَبَا جَعْفَرٍ علیه السلام

ص: 202


1- سورهٔ زمر (39) آیه 42
2- المحاسن ، ج 1، ص 178، حدیث 163؛ بحار الأنوار، ج 6، ص 234، حدیث 47.
3- المحاسن ، ج 1، ص 178 ؛ حدیث 164؛ بحار الأنوار، ج 6، ص 234، حدیث 48

عن قول الله عزّوجلَّ ﴿وَ نَفَخْتُ فِيهِ مِن رُّوحِي﴾ كيف هذا النَّفْحُ؟

فقال : إِنَّ الرُّوحَ مُتَحَرِّکٌ کَالرِّیحِ، وَ إِنَّمَا سُمِّیَ رُوحاً لاِءَنَّهُ اشْتَقَّ اسْمَهُ مِنَ الرِّیحِ ، وَ إِنَّمَا أَخْرَجَهُ عَنْ لَفْظَهِ الرِّیحِ؛ لِأَنَّ الْأَرْوَاحَ مُجَانِسَهٌ لِلرِّیحِ.

إِلَی أَنْ قَالَ:

كُلُّ ذلك مَخلُوقٌ مَصنُوعٌ مُحدَثُ مَربُوبٌ مُدَبَّرٌ . (1)

[محمد بن مسلم می گوید دربارۀ این آیه که خدای متعال می فرماید: « و از روح خود در او دمیدم» از امام باقر علیه السلام پرسیدم که این «دمیدن» چگونه صورت گرفت؟

امام علیه السلام فرمود: روح مانند باد متحرّک است و بدان جهت که از «ریح» (باد) ، مشتق شده است آن را «روح» نامند و این کار به جهت مجانست واژهٔ روح با «ریح» (باد) صورت گرفت.

تا آن جا که فرمود: روح ، مخلوق و آفریده و پدیدآورده شده و پرورش یافته و تدبیر شده است].

مثل این روایت در کافی و احتجاج هم مسنداً نقل شده (2)

از این روایت چنین استفاده می شود که حقیقت روح از سنخ هوا و لطیف تر از هوا است و دارای وجود مستقل و مصنوع است که در اَدْعِيَه مأثوره تعبیر به «نَسَم» شده است ؛ چون « يا بارئ النَّسَم » (3)

ص: 203


1- معانى الأخبار، ص 17، حدیث 12؛ توحید صدوق، ص 171، حدیث 3؛ بحارالأنوار، ج 4، ص 11، حدیث 3.
2- این حدیث در اصول کافی، ج 1، ص 133، حدیث 3 از امام صادق علیه السلام روایت شده است؛ در احتجاج طبرسی، ج 2، ص 56 - 57 از امام باقر علیه السلام ، با اندکی اختلاف
3- این تعبیر به صورت های گوناگون در دعاها وارد شده است در دعای مشلول آمده است: « يا بارئ النسم» (مهج الدعوات ، ص 195) ؛ در دعای جوشن کبیر فصل 80 آمده: « يا بارئ الذرّ و النسم» (مصباح کفعمی، 257) ؛ در تسبیحات روزهای ماه رمضان وارد شده: «سبحان الله بارئ النسم» (اقبال الأعمال ، ص 93). واژهٔ «نسم» در این موارد بنا به گفته لغویین به معنای نفس و روح است؛ نگاه کنید به ، نهایۀ ابن اثیر (ج 5، ص 41) و مصباح فیومی (ج 2، ص 604) و لسان العرب ابن منظور (ج 2، ص 3906).

فخر رازی- در تفسیر خود- گوید:

بدان! اقوی این است که جوهر نفس عبارت است از اَجرامِ شفاف نورانی ، و از عنصر علوی و از جوهر قُدسی است و ساری است در بدن- مانند سَرَیانِ نور در هوا -این مقدار در امر «روح» معلوم است اما کیفیتِ نَفْخ را نمی داند جز خدا (1)

امر عجیب این است که فیض اعلی الله مقامه در «وافی» در باب حالات اموات می گوید:

روح، جسمی است رقیق ؛ (2) با این که در تمام مؤلفاتش قائل به تجرُّدِ نفس است. (3)

ص: 204


1- تفسیر کبیر فخر رازی ، ج 21، ص 45 - 52.
2- مرحوم فیض کاشانی در وافی ، ج 3، ص 36 باب 44، ذیل حدیث 2 می نویسد: المراد بالروح هنا ما يُشير إليه الإنسان بقوله ( أنا ) - أعنى النَّفس النَّاطقة - و قد تَحَيَّر العقلاءُ في حقيقتها ، و المستفاد مِنَ الأخبار عن الأئمة الأطهار علیهم السلام أنَّها شَبَح مثالى على صورة البدن ، و كذلك عَرَفَها المُتَالِّهُون بُمجاهداتهم، و حَقَّقَها المُحَقِّقُون بُمشاهَداتهم ؛ فهى ليست بجسمانی محض و لا بعقلاني صرف، بل بَرْزَخ بَينَ الأمرين و مُتوسّط بَينَ النَّشْأَتَين مِن عالَمِ المَلكُوت . و للأنبياء والأولياء علیهم السلام روح آخر فوق ذلك ، هي عقلانية صرفة و جبروتية مَحْضَة؛ مقصود از روح در این جا چیزی است که انسان از آن با واژهٔ «من» تعبیر می کند- یعنی نفس ناطقه- که همهٔ اندیشمندان در حقیقتش سرگردان شدند. آن چه از احادیث امامان معصوم علیهم السلام استفاده می شود این است که: روح شَبَحی مثالی است به شکل بدن ، و متألهان در پرتو مجاهدات شان و مُحقّقان در مشاهدات شان آن را چنین شناخته و معرفی کرده اند. پس روح، مادی محض نیست و عقلانی و مُجَرَّد محض نیز نمی باشد بلکه برزخ و حد میانه ای است میان مادَّه و مُجرَّد، و از عالم ملکوت میان دو زندگی (دنیایی و آخرتی) قرار گرفته است. پیامبران و اولیای الهی علیهم السلام روح دیگری دارند که از این روح (روح انسانی) برتر است و آن، عقلانی خالص و جبروتی محض است. با توجّه به این سخن به نظر می رسد مرحوم فیض در این جا چنان که حضرت استاد فرموده اند قائل به تجرُّد نفس- به اصطلاح حکما - نیست بلکه همان جسم لطیف ملکوتی را که در کلمات بزرگانی، چون علامه مجلسی آمده (بحار الأنوار، ج 61 ، ص 26 و 104) قائل است. (س).
3- از کتاب های فیض که در آن ها قائل به تجرد نفس شده می توان از: علم الیقین، ج 1، ص 297 ( ترجمه حسین استاد ولی) و عین الیقین، ج 2، ص 241 نام برد. ناگفته نماند: نگارش عین الیقین در سال 1032 ق ؛ علم الیقین در سال 1042 ق ، و نگارش وافی در سال 1068 ق، پایان یافته است که با این حساب آن چه در وافی آمده از آخرین آراء فیض بشمار می آید. مرحوم سید اسماعیل طبرسی (که قول به تجرّد نفس را منافی با شرع و مخالف با عقل می داند )-در کفایة الموحّدین، ج 4، ص 27 - می گوید و ظاهر آن که کثیری از علما که از نفس و روح تعبیر می نمایند به جوهر مجرّد، معلوم نیست که مراد ایشان همان جوهر مجرّدی باشد که معروف به اصطلاح حکماست؛ چه آن که اکثر ایشان همان آیات و اخبار مذکوره را در کتب خود نقل می نمایند و ظواهر آن را نیز معتبر و حجت می دانند... و او را جوهر مجرّد گفتن به اعتبار تجرّد او از اجسام کثیفه عنصریه است.

فى التوحيد مسنداً عن الصادق عن آبائه علیهم السلام:

قَالَ أَمِیرُ اَلْمُؤْمِنِینَ عَلَیْهِ السَّلاَمُ : إِنَّ لِلْجِسْمِ سِتَّهَ أَحْوَالٍ اَلصِّحَّهَ وَ اَلْمَرَضَ وَ اَلْمَوْتَ وَ اَلْحَیَاهَ وَ اَلنَّوْمَ وَ اَلْیَقَظَهَ وَ کَذَلِکَ اَلرُّوحُ فَحَیَاتُهَا عِلْمُهَا وَ مَوْتُهَا جَهْلُهَا وَ مَرَضُهَا شَکُّهَا وَ صِحَّتُهَا یَقِینُهَا وَ نَوْمُهَا غَفْلَتُهَا وَ یَقَظَتُهَا حِفْظُهَا قَالَ أَمِیرُ اَلْمُؤْمِنِینَ عَلَیْهِ السَّلاَمُ : إِنَّ لِلْجِسْمِ سِتَّهَ أَحْوَالٍ اَلصِّحَّهَ وَ اَلْمَرَضَ وَ اَلْمَوْتَ وَ اَلْحَیَاهَ وَ اَلنَّوْمَ وَ اَلْیَقَظَهَ وَ کَذَلِکَ اَلرُّوحُ فَحَیَاتُهَا عِلْمُهَا وَ مَوْتُهَا جَهْلُهَا وَ مَرَضُهَا شَکُّهَا وَ صِحَّتُهَا یَقِینُهَا وَ نَوْمُهَا غَفْلَتُهَا وَ یَقَظَتُهَا حِفْظُهَا﴾ (1)

و في المناقب عن على علیه السلام إلى أن قال : إِنَّ اللَّهَ خَلَقَ الأَرْوَاحَ قَبْلَ الأَجْسَادِ بِأَلْفَیْ عَامٍ فَأَسْکَنَهَا الْهَوَاءَ، فَمَهما تَعَارَفَ هُنَالِکَ ائْتَلَفَ (2) ههنا و مَهما تَناکَرَ هُناکَ اختَلَفَ ههنا (3)

[همانا برای جسم شش حالت است صحّت، مرض، مرگ، حیات ، خواب، بیداری. همین حالات برای روح نیز هست؛ حیات و زندگي روح، علم و دانایی اوست و مرگ او به جهل و نادانی اوست، و مرضش به شک و تردید او صحّتش به یقین ،او خوابش به غفلت او و بیداریش به حفظ و مراقبت اوست ]

آخوند ملاصدرا -در سفر نفس - می گوید :

پانصد روایت در این موضوع هست (4)

ص: 205


1- توحید صدوق، ص 300، حدیث 7؛ بحار الأنوار، ج 58، ص 30، حدیث 10.
2- در مناقب : «اعترف» آمده است.
3- مناقب (ابن شهر آشوب)، ج 2، ص 357، بحار الأنوار، ج 58، ص 41، حدیث 12 (متن حدیث بر اساس این دو مأخذ اصلاح شد )
4- مقصود موضوعی است که در روایت اخیر آمده یعنی تقدم زمانی خلقت ارواح بر اجساد، که دلالت می کند بر عدم تجرّد اصطلاحی ،روح و اگر چه عین این تعبیر در اسفار یافت نشد و لیکن قوی تر از این عبارت را صدرا در «عرشیه ، ص 23» می آورد: للِنَفسِ الآدَميَّةِ كَيْنُونَةٌ سَابِقَةٌ عَلَى الْبَدَنِ مِنْ غَيْرِ لُزُومِ اَلتَّنَاسُخِ و لا استيجاب قدم النفس... و الروايات في هذا الباب - من طريق اصحابنا - لا تُحصى كثرة ، حَتَّى أنَّ كينونة الأرواح قبل الأجساد كأنها كانتْ مِن ضروريات مذهب الإمامية ( رضوان الله عليهم ) . و چون این کتاب از آخرین نوشته های ملاصدراست این نظر را بیش تر روشن می کند که از نظر احادیث، خلقتِ ارواح پیش از ،ابدان امری تردیدناپذیر است. (س).

عجب این جاست با این بیان، روایات را تأویل می کند به تجرد که در محل مناسب بیان کردیم (1)

في الكافي مسنداً عَنْ أَبِی عَبْدِ اَللَّهِ عَلَیْهِ السَّلاَمُ:

﴿قَالَ سَمِعْتُهُ یَقُولُ: إنَّ اَللَّهَ خَلَقَنَا مِنْ نُورِ عَظَمَتِهِ ثُمَّ صَوَّرَ خَلْقَنَا مِنْ طِینَهٍ مَخْزُونَهٍ مَکْنُونَهٍ [مِن تَحتِ الْعَرش ] فَأَسْکَنَ ذَلِکَ اَلنُّورَ فِیهِ فَکُنَّا نَحْنُ خَلْقاً وَ بَشَراً نُورَانِیِّینَ لَمْ یُجْعَلْ لِأَحَدٍ فِی مِثْلِ اَلَّذِی خُلِقْنَا نَصِیبٌ وَ خَلَقَ أَرْوَاحَ شِیعَتِنَا مِنْ طِینَتِنَا وَ أَبْدَانَهُمْ مِنْ طِینَهٍ مَخْزُونَهٍ مَکْنُونَهٍ أَسْفَلَ مِنْ ذَلِکَ اَلطِّینَهِ.....﴾ (2)

[راوی می گوید: شنیدم امام صادق علیه السلام می فرماید:

خدا ما را از نور عظمتِ خویش ،آفرید سپس خلقت مان را از طینت و سرشتی که در زیر عرش جا داشت و پنهان بود صورت داد و آن نور را در آن جایگزین ساخت؛ پس ما خلق و بشری نورانی هستیم خدا در مثل آن چه ما را از آن آفرید برای احدی نصیب قرار نداد.

و اَرواح شیعیان ما را از طینت ما آفرید و بدن هاشان را از طینتی که در جایی پایین تر از طینت ما دفینه و پنهان بود، پدید آورد ]

ص: 206


1- رجوع کنید به ص 168 - 169
2- اصول کافی، ج 1، ص 389 حدیث 2 (حدیث بر اساس این مأخذ نقل شده است)؛ بحار الأنوار، ج 58 ص 45، حدیث 22.

و روایات این باب نیز زیاده از حدّ تواتر است (1) و دلالت دارد - به نحو صریح - در تعدُّد بدن و روح و عقل

فى الكافى قال : قال الصادق علیه السلام:

﴿ إِذَا قُبِضَتِ اَلرُّوحُ فَهِیَ مُظِلَّهٌ فَوْقَ اَلْجَسَدِ- رُوحُ اَلْمُؤْمِنِ وَ غَیْرُهُ - یَنْظُرُ إِلَی کُلِّ شَیْءٍ یُصْنَعُ بِهِ فَإِذَا کُفِّنَ وَ وُضِعَ عَلَی اَلسَّرِیرِ وَ حُمِلَ عَلَی أَعْنَاقِ اَلرِّجَالِ عَادَتِ اَلرُّوحُ إِليه فَدَخَلَتْ فِيه ، فَیُمَدُّ لَهُ فِی بَصَرِهِ فَیَنْظُرُ إِلَی مَوْضِعِهِ مِنَ اَلْجَنَّهِ أَوْ مِنَ اَلنَّارِ﴾ (2)

حاصل مفاد روایت این است که روح پس از خروج از بدن، سایه افکند بالای جسد و نگاه می کند به آن چه با بدن به جا آورده می شود پس می بیند مکان خود را در بهشت یا جهنم و تکلُّم می کند و می شنود.

في الكافي عن اميرالمؤمنين علیه السلام، إلى أن قال:

نِعَم، وَلَو کُشِفَ لَکَ لَرَایتَهُم حَلَقاً حَلَقاً مُحتَبینَ یتَحادَثُونَ!

فَقُلْتُ: أَجْسَامٌ أمْ أَرْوَاح ؟

فَقَالَ أَرْوَاحٌ ....(3)

از حضرتش سؤال شد از حال ارواح پس از مفارقت از بدن، فرمود: اگر از برای تو رفع حجاب شود و کشف گردد هر آیینه می بینی ارواح را حلقه حلقه زانو به زمین زده اند (4) و با یک دیگر تکلم می کنند .

ص: 207


1- بحار الأنوار ، ج 25 ص 1 (باب بدء ارواحهم و انوارهم و طينتهم علیهم السلام)
2- مَن لا يحضره الفقيه، ج 1، ص 123، حدیث 592؛ بحار الأنوار، ج 58، ص 50 ، حدیث 28. این حدیث در کتاب کافی یافت نشد.
3- فروع کافی، ج 3، ص 243، حدیث 1 ؛ بحار الأنوار، ج 6، ص 268، حدیث 117.
4- در متن بیان الفرقان «مجتثين» آمده است، «اجتثاء» به معنای زانو به زمین زدن و به زانو نشستن، می باشد چنان که همین گونه ترجمه شده است لیکن در کافی و بحار «محتبین» آمده است «احتباء» به معنای زانو را در بغل گرفتن می باشد (که حالتی خاص در نشستن است). البته در بعضی از نسخه ها «مُخْبِتِین» ضبط شده است که به معنای خشوع و فروتنی است و با ترجمه متن سازگار می باشد.

سؤال کردم اجسام می باشند یا ارواح ؟

فرمود: ارواح.

واضح است مراد از نفی اجسام اجسام عنصری دنیایی است نه جسمی که در روایت دیگر فرموده اند. (1)

في الكافي عن الصادق علیه السلام قال :

﴿إِنَّ الْمُؤْمِنَ لَيَزُورُ أَهْلَهُ فَيَرَى مَا يُحِبُّ وَ يُسْتَرُ عَنْهُ مَا يَكْرَهُ﴾ (2)

[امام صادق علیه السلام می فرمایند:

مؤمن (پس از مرگ) خانواده اش را زیارت می کند پس چیزهای خوشایند را می بیند و آن چه ناخوشایند است از او پنهان می شود ].

در مناقب- در ضمن روایتی- می فرماید: سؤال کردند از حضرت صادق علیه السلام (3) از دیدنِ خواب های راست و دروغ؟

فرمود: خدا خلق کرد روح را و برای او سلطنتی قرار داد پس سلطنتِ روح، نفس است- نفس در این جا به معنای همّت و اراده [است] - زمانی که انسان خوابید «روح» خارج می شود و سلطنتش بر بدن باقی می ماند. پس مرور می کند به ملائکه و جنّ در خواب ؛ آن چه از ملائکه باشد صحیح است و آن چه به واسطه جن ببیند دروغ است. (4)

نظر به روایاتی که در باب رؤیا وارد شده که در بعضی فرمودند که «روح» خارج می شود و در بعضی فرمودند خارج نمی شود بلکه مانند خورشید است که در مدار

ص: 208


1- «... وَالرُّوحُ جِسمٌ رَقِيقٌ ، قَد البِسَ قَالِباً كثيفاً » ؛ احتجاج طبرسی، ج 2، ص 96؛ رجوع کنید به ص 200
2- فروع کافی ، ج 3، ص 230، حدیث 1 ؛ بحار الأنوار، ج 6، ص 256، حدیث 89
3- روایتی که در مناقب آمده سؤال هایی است که دو شخص نصرانی از حضرت علی علیه السلام کرده اند.
4- مناقب (ابن شهر آشوب) ، ج 2، ص 357؛ بحار الأنوار، ج 58، ص 41، حدیث 12

مُعَیَّنی است و نورش دنیا را فرا می گیرد. (1) حاصل جمع روایات - طبق روایتِ فوق - این است که: روح خارج شود و علاقه و سلطنت آن نسبت به بدن باقی است. این است که در خواب های وحشت آور به عَجَله تمام به بدن بر می گردد.

در روایتی که فرموده اند «عقل» خارج شود (2) مراد این است : روحی که دارای عقل و علم و ادراک است خارج می شود ولی روح حیات باقی است

از روایات، ظاهر و روشن است که روح انسان غیر علم و عقل و بدن است و جسمی [می باشد] رقیق و لطیف که غیر اجسام محسوسۀ ما .است

منشأ قول به تجرُّد نفس از بعضی بزرگان فقها و مُحَدِّثین ، دو امر است :

یکی : اتفاق فلاسفه بر تجرُّدِ روح و پیروی نمودن دسته ای از بزرگان فلاسفه اسلامی از قول آنان.

دوم: ظاهر بعضی از روایات، که موهم تجرُّد است.

و این است که مجلسی - أعلى الله مقامه - با این که در هر بابی از ابواب معارف موافق روایات و مخالف فلسفه تحقیق می فرماید، در این باب می گوید:

هر دو قول از روایات ظاهر می شود گرچه ظهور در جسمانیت بیش تر است؛ و بعضی از بزرگان ما نیز قول به تجرد را اختیار کرده اند. (3)

جهت اشتباه این است که: در روایات روح و عقل و نفس و قلب به معانی چندی اطلاق شده است روح به روح بخاری (حرارت غریزی ) و به روح قدیمه- که در وجود ذری بوده است - و به روح حیوان و انسان و روح القدس و روح الامر اطلاق

ص: 209


1- بحار الأنوار ، ج 58، ص 43، حدیث 17 - 18
2- این روایت در صفحه بعد خواهد آمد
3- بحار الأنوار ، ج 58، ص 104 قسمتی از بیان علامه مجلسی رحمه الله چنین است: لا يخفى عليك أنه لم يقم دليل عقلى على التجرد و لا على المادية و ظواهر الآيات و الاخبار تدل على تجسم الروح والنفس ... فالأمر مردد بين أن يكون جسماً لطيفاً ملكوتياً داخلاً فى البدن تقبضه الملائكة عند الموت أو يكون مجرداً يتعلق بعد قطع تعلقه عن جسده الأصلى بجسد مثالى و يكون قبض الروح تجوزاً عن قطع تعلقها.

گردیده است. قلب بر جسم صنوبری شکل ( دل ) و بر روح نیز اطلاق شده است . البته در بعضی به اجمال و در بعضی به تفصیل بیان [ شده ] شخص مُحقّق باید به آیات [و روايات ] كثیره مراجعه نماید.

از حضرت امیرالمؤمنین - صلوات الله عليه - (1) نقل شده که فرمودند:

إِنَّمَا یَصِیرُ إِلَیْهِ أَرْوَاحُ الْعُقُولِ فَأَمَّا أَرْوَاحُ الْحَیَاهِ فَإِنَّهَا فِی الْأَبْدَانِ لَا یَخْرُجُ إِلَّا بِالْمَوْتِ.

إلى أن قال : وَ لَوْ کَانَتْ رُوحُ اَلْحَیَاهِ خَارِجَهً لَکَانَ بَدَناً مُلْقًی لاَ یَتَحَرَّکُ وَ لَقَدْ ضَرَبَ اَللَّهُ مَثَلاً لِهَذَا فِی کِتَابِهِ فِی أَصْحَابِ اَلْکَهْفِ حَیْثُ قَالَ: ﴿وَ نُقَلِّبُهُمْ ذَاتَ الْيَمِينِ وَ ذَاتَ الشِّمَالِ﴾ (2) أَ فَلاَ تَرَی أَنَّ أَرْوَاحَهُمْ فِیهِمْ بِالْحَرَکَاتِ (3)

حاصل روایت این است : روحی که از بدن در عالَمِ خواب خارج شود، روح عقل است نه روح حیات. اگر روح حیات خارج شود بدن حرکت نخواهد داشت و او خارج نشود مگر به موت؛ چنان چه خداوند در قصۀ «اصحاب کهف» اشاره فرموده است

در کافی روایت دیگر از حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام نقل می کند [که فرمود: إِنَّ لِلَّهِ نَهَراً دُونَ عَرْشِهِ ] تا این که می فرماید :

[وَ] إِنَّ فِی حَافَتَیِ اَلنَّهَرِ رُوحَیْنِ مَخْلُوقَیْنِ: رُوحُ اَلْقُدُسِ وَ رُوحٌ مِنْ أَمْرِهِ (4)

ص: 210


1- این حدیث در منابعی که ذکر خواهد شد از ابی الحسن علیه السلام روایت شده و این کنیه در کتب روایی بر حضرت موسی بن جعفر علیه السلام اطلاق می گردد و سؤال کننده در این حدیث شخصی است به نام عبدالغفار اسلمی که در کتب رجال نامش نیامده و معلوم نیست که در زمان کدام یک از ائمه علیهم السلام می زیسته است.
2- سوره کهف (18)، آیه 18
3- جامع الأخبار، ص 489 ( فصل 136)؛ بحارالأنوار، ج 58، ص 43، حدیث 19؛ دار السلام (نوری)، ج 4، ص 236؛ عبارت ذیل حدیث در جامع الاخبار چنین آمده : « أَ فَلاَ تَرَی أَنَّ أَرْوَاحَهُمْ كائنة في أبدانهم بدليل الحركات ».
4- اصول کافی، ج 1، ص 389 حدیث 3؛ بصائر الدرجات، ص 19، حدیث 1؛ بحار الأنوار، ج 58، ص 46، حدیث 23

في الكافي مسنداً عن سَدير الصيرفي قال :

قلت لأبي عبدالله علیه السلام: جُعِلْتُ فِداكَ يابْنَ رَسُولِ اللَّهِ هَلْ يُكْرَهُ المُؤْمِنُ على قَبْضِ رُوحِهِ ؟

قال : لاَ وَ اَللَّهِ، [إِنَّهُ ] إِذَا أَتَاهُ مَلَکُ اَلْمَوْتِ لِقَبْضِ رُوحِهِ جَزِعَ عِنْدَ ذَلِکَ فَیَقُولُ لَهُ مَلَکُ اَلْمَوْتِ : یَا وَلِیَّ اَللَّهِ لاَ تَجْزَعْ فَوَ اَلَّذِی بَعَثَ مُحَمَّداً لَأَنَا أَبَرُّ بِکَ وَ أَشْفَقُ عَلَیْکَ مِنْ وَالِدٍ رَحِیمٍ لَوْ حَضَرَکَ اِفْتَحْ عَیْنَیْکَ فَانْظُرْ .

قال : وَ یُمَثَّلُ لَهُ رَسُولُ اَللَّهِ صَلَّی اَللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ وَ أَمِیرُ اَلْمُؤْمِنِینَ وَ فَاطِمَهُ وَ اَلْحَسَنُ وَ اَلْحُسَیْنُ وَ اَلْأَئِمَّهُ مِنْ ذُرِّیَّتِهِمْ عَلَیْهِمُ السَّلاَمُ فَیُقَالُ له: هَذَا رَسُولُ اَللَّهِ وَ أَمِیرُ اَلْمُؤْمِنِینَ وَ فَاطِمَهُ وَ اَلْحَسَنُ وَ اَلْحُسَیْنُ وَ اَلْأَئِمَّهُ علیهم السلام رُفَقَاؤُکَ.

قال : فَيَفْتَح عَيْنَهُ فَيَنظُر فَينادى رُوحَهُ مُنادٍ مِن قِبَل رَبِّ الْعَزة فَيَقُول : ﴿ يَا أَيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ ﴾ إِلَى مُحَمَّدٍ وَ أَهْلِ بَيْتِهِ ﴿ ارْجِعِي إِلَى رَبِّكِ رَاضِيَةً﴾ بالولاية ﴿مَّرْضِيَّةً﴾ بالثواب * ﴿فَادْخُلِي فِي عِبَادِي﴾ يعني محمداً و أهل بيته ﴿وَادْخُلِی جَنَّتِی﴾ (1) فما شيءٌ أحبُّ اليه من استلال روحه و اللحوق بالمنادى (2)

خلاصه روایت مبارکه این است که مؤمن در وقتِ جان دادن جزَع کند، ملک الموت او را ترغیب می کند و دلداری می دهد حضرت رسول و ائمه علیهم السلام تَمثُّل پیدا کنند تا این که منادی ندا کند ﴿يَا أَيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ *ارْجِعِي إِلَى رَبِّكِ رَاضِيَةً مَّرْضِيَّةً * فَادْخُلِي فِي عِبَادِي * وَادْخُلِي جَنَّتِي ﴾ (3)

در این هنگام مؤمن کمال اشتیاق به موت پیدا کند.

در این روایت تعبیر فرموده اند از «روح مؤمن» به نفسِ مُطْمَئِنَّه

ص: 211


1- ( تمام قسمت های آیات این حدیث) سوره فجر (89) ، آیه 27 - 30
2- فروع کافی، ج 3، ص 127، حديث 2؛ بحار الأنوار، ج 58، ص 48 حدیث 24
3- سوره فجر (89) آیه 27 - 30

كليني - أعلى الله مقامه - روایت می کند از ابی بصیر که: سؤال کردم حضرت صادق علیه السلام را از این آیه ﴿ وَ كَذَلِكَ أَوْحَيْنَا إِلَيْكَ رُوحًا مِّنْ أَمْرِنَا مَاكُنتَ تَدْرِى مَا الْكِتَابُ وَ لَا الْإِيمَانُ﴾ (1)

فرمودند: روح الامر مخلوقی است از مخلوقات خدا - اعظم از جبرئیل و میکائیل - با رسول خدا بود خبر می داد او را و معین بود حضرتش را و با ائمه علیهم السلام نیز می باشد. (2)

روح در آیه مباركه ﴿وَ يَسْأَلُونَكَ عَنِ الرُّوحِ ﴾ (3) تفسیر شده به روحی که به اوست حیات و زنده بودن (4)

و روح در آیه شريفه ﴿ فَأَرْسَلْنَا إِلَيْهَا رُوحَنَا ﴾ (5) تفسیر شده به جبرئیل (6) ؛ و در آیه مباركه ﴿ وَ أَيَّدَهُم بِرُوحِ مِنْهُ ﴾ (7) تفسیر به روح الایمان شده است (8)

فى الكافى الأرواح خمسة : رُوحَ اَلْقُدُسِ وَ رُوحَ اَلْإِیمَانِ وَ رُوحَ اَلْحَیَاهِ وَ رُوحَ اَلْقُوَّهِ وَ رُوحَ اَلشَّهْوَهِ و روحُ البدن ؛ فَمن [الناس من ] يَجتَمِع فيه الخمسةُ الأرواح و هم الأنبياءُ السَّابِقُون ، و منهم من يجتمع فيهم الأربعة أرواح ، وهم مِمَّن هَداهُم (9) مِنَ المُؤمنين (10)

ص: 212


1- سوره شوری (42)، آیه 52.
2- اصول کافی، ج 1، ص 273، حدیث 1؛ بصائر الدرجات، ص 455 (در این مأخذ بیش از پنج حدیث در این زمینه آمده است) ؛ بحار الأنوار، ج 18، ص 265، حدیث 22.
3- سوره اسراء (17)، آیه 85
4- این مطلب از روایتی که در تفسیر عیاشی (ج 2، ص 317، حدیث 163؛ بحار الأنوار، ج 58، ص 42، حدیث 14) آمده استفاده می شود، لکن در چندین روایت روح در این آیه به همان روح الأمر كه مخلوقی بزرگ تر از جبرئیل و میکائیل است تفسیر شده است ( تفسیر نور الثقلين، ج 3، ص 216).
5- سورة مريم (19) آیه 17
6- تفسیر قمی، ج 2، ص 49؛ تفسیر صافی، ج 3، ص 276
7- سوره مجادله (58)، آیه 22.
8- قرب الإسناد ( حميرى ) ، ص 33، حدیث 109؛ تفسیر برهان، ج 4، ص 311.
9- عبارات فوق با تفاوتی در مجمع البحرین، ج 2، ص 242 آمده است در این مأخذ به جای «مِمَّن هداهم»، «من عداهم» ضبط شده است.
10- مضمون عبارات فوق در روایتی از امیرالمؤمنین علیه السلام ، در اصول کافی ج 2 ص 281 - 282، حدیث 16) آمده است، با این تفاوت که در آن به جای «روح الحياة» ، «روح القوّة» ضبط شده است ؛ اختلافی که در تعبیر روایات مشاهده می شود در مورد «روح البدن» می باشد که در برخی از روایات به «روح الحياة» و در برخی دیگر به «روح المدرج» تعبیر شده است، لکن روایتی که در آن «روح الحياة» و «روح البدن» هر دو آمده باشد یافت نشد؛ (نگاه کنید به اصول کافی، ج 1، ص 271، باب فيه ذكر الأرواح التي في الأئمة علیهم السلام حدیث 1 و 2 و 3).

ارواح پنج گونه اند: روح قُدسی روح ایمان ، روح حیات، روح شهوت، روح بدن؛ در انبیای پیشتاز (و عالی مرتبه) هر پنج روح گرد می آید، و در مؤمنان دیگر چهار روح اجتماع می یابد ]

گرچه در اَخبار ، اطلاق روح به چند معنا شده و لکن پس از فحص و تأمل در آن ها و در آیات ، شکی باقی نماند که روحی که مدبِّرِ بدن و فَعّال در انسان است جسمی است لطيف، و حیات و علم و عقل عين او نیست بلکه نوری است خارج [از روح] که حقیقت آن، معلوم و مفهوم و معقول نیست؛ زیرا که سنخ معلومات و معقولات نیست و شناخته نشود مگر به خودِ آن ( هل يُعرَفُ النُّور إلا بالنُّور ) (1)

و خاتمه می دهیم این مطلب را به ذکر چند روایت :

﴿في المجمع إنَّ الْأَرْوَاحَ إِذَا فَارَقَتِ الْأَبْدَانُ تَکُونُ کَالْأَحْلَامِ الَّتِی تُرَی فِی الْمَنَامِ ، فَهِیَ إِلَی عِقَابٍ أَوْ ثَوَابٍ حَتَّی تُبْعَثَ﴾ (2)

تشبیه می فرماید مردن را به عالم خواب ؛ چنان که در عالم خواب انسان مُتَلذِّذ است به لذایذ روحی و جسمی و مُعذَّب است به عذاب های روحی و جسمی، پس از مفارقت بدن نیز همین حال را دارد.

في الكافي مسنداً - في رواية شريفة - عن الرضا علیه السلام، إلى أن قال :

﴿إنَّ اللهَ - تبارك و تعالى - یَجْمَعُ أَرْوَاحَ اَلْمُشْرِکِینَ تَحْتَ عَیْنِ اَلشَّمْسِ فَإِذَا

ص: 213


1- بحار الأنوار ، ج ،92، ص 466 به نقل از صحيفة ادريس علیه السلام: ﴿بِالْحَقِّ عُرِفَ الْحَقُّ وَ بِالنُّورِ أُهْتُدِیَ إِلَی النُّورِ وَ بِالشَّمْسِ اهتُدِی الی الشَّمْسُ وَ بِضَوْءِ النَّارِ رُئِیَتِ النَّارُ﴾
2- مجمع البحرین، ج 2، ص 241؛ (نگاه کنید ،به روضه ،کافی، ج 8، ص 90 ، حدیث 57)

رَکَدَتِ اَلشَّمْسُ عَذَّبَ اَللَّهُ أَرْوَاحَ اَلْمُشْرِکِینَ بِرُکُودِ اَلشَّمْسِ سَاعَهً﴾ (1)

می فرماید: جمع می کند خداوند آرواح مشرکین را زیر قرص خورشید، و عذاب می کند آن ها را به ایستادن خورشید و تابیدن بر آن ها.

در مجالس صدوق از حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام روایت می کند [که] رسول خدا صل الله علیه و آله [به او ] فرموده:

یا علی ، اَرواح شیعه تو- در حال خواب و موت - بالا می روند و ملائکه نگاه می کنند به آن ها (مانند نگاه کردن مردم به ماه شب اول) به واسطه شوق به آن ها و منزلتی که برای آن ها نزد خدا هست (2)

حضرت صادق علیه السلام در روایت اهلیلجه- در بیان این که روح از قبیل حواس نیست - شرح مکالمۀ خود را با طبیب هندی می فرماید :

قلتُ : فَهَلَ رَأیتَ فِی المَنامِ أنَّکَ تَأکُلُ وَ تَشرَبُ حَتَّی وَصَلَت لَذَّهُ ذلِکَ إلی قَلبِکَ ؟

قال : نَعَم .

قلتُ: فَهَل رَأیتَ أنَّکَ تَضحَکُ وَ تَبکی وَ تَجولُ فی البُلدانِ الّتی لَم تَرَها وَالّتی قَد رَأیتَها حَتّی تَعلَمَ مَعالِمَ ما رَأیتَ مِنها ؟

قَالَ: نَعَمْ مَا لاَ أُحْصِی .

قُلْتُ هَلْ رَأَیْتَ أَحَداً مِنْ أَقَارِبِکَ - مِنْ أَخٍ أَوْ أَبٍ أَوْ ذِی رَحِمٍ - قَد ماتَ قَبلَ ذلِکَ حَتّی تَعلَمَهُ و تَعرِفَهُ کَمَعرِفَتِکَ إیّاهُ قَبلَ أن یَموتَ ؟

قَالَ: أَکْثَرَ مِنَ الْکَثِیرِ.

قُلْتُ: فَأَخْبِرْنِی أَیُّ حَوَاسِّکَ أَدْرَکَ هَذِهِ الْأَشْیَاءَ فِی مَنَامِکَ حَتَّی دَلَّتْ قَلْبَکَ عَلَی مُعَایَنَهِ الْمَوْتَی وَ کَلاَمِهِمْ وَ أَکْلِ طَعَامِهِمْ وَ الْجَوَلاَنِ فِی الْبُلْدَانِ

ص: 214


1- فروع کافی، ج 3، ص 416، حدیث 14؛ مصباح المتهجد، ص 283؛ بحار الأنوار، ج 55، ص 163، حدیث 22.
2- امالی صدوق، ص 657؛ بحار الأنوار ، ج 58، ص 55، حدیث 43 ( و جلد 65، ص 47).

وَ الضَّحِکِ وَ الْبُکَاءِ وَ غَیْرِ ذَلِکَ ؟

قَالَ: مَا أَقْدِرُ أَنْ أَقُولَ لَکَ أَیُّ حَوَاسِّی أَدْرَکَ ذَلِکَ أَوْ شَیْئاً مِنْهُ وَ کَیْفَ تُدْرِکُ وَ هِیَ بِمَنْزِلَهِ الْمَیِّتِ لاَ تَسْمَعُ وَ لاَ تُبْصِرُ ؟ !

قُلْتُ فَأَخْبِرْنِی حَیْثُ اسْتَیْقَظْتَ أَ لَسْتَ قَدْ ذَکَرْتَ الَّذِی رَأَیْتَ فِی مَنَامِکَ تَحْفَظُهُ وَ تَقُصُّهُ بَعْدَ یَقَظَتِکَ ... ؟

قَالَ إِنَّ هَذَا الْأَمْرَ مَا دَخَلَتْ فِیهِ الْحَوَاسُّ.

قُلْتُ أَ فَلَیْسَ یَنْبَغِی لَکَ أَنْ تَعْلَمَ حَیْثُ بَطَلَتِ الْحَوَاسُّ فِی هَذَا أَنَّ الَّذِی عَایَنَ تِلْکَ الْأَشْیَاءَ وَ حَفِظَهَا فِی مَنَامِکَ قَلْبُکَ الَّذِی جَعَلَ اللَّهُ فِیهِ الْعَقْلَ الَّذِی احْتَجَّ بِهِ عَلَی الْعِبَادِ؟! (1)

خلاصه روایت فوق

چون سائل منکرِ روح بود گمان می کرد که ادراکات مستند است به حواس ! حضرت از طریق خواب اثبات فرمود که حقیقتِ انسان و مُدرک و فَعّال، روح است- که غیر اجزا و اعضای بدن است - به طبیب هندی فرمود:

آیا دیده ای در خواب که می خوری و می آشامی و خنده می کنی و گریه می نمایی و گردش می کنی شهرهایی را که در بیداری دیدی به نحوی که نشانه هایی که دیدی در ،بیداری در خواب بینی ؟

طبیب :گفت به مقداری دیده ام که شماره نشود.

حضرت فرمود: آیا دیده ای در خواب خویشانی را که مرده اند به نحوی که بشناسی آن ها را مانند قبل از مردن آن ها ؟

طبیب گفت : بسیار دیده ام .

حضرت فرمود: کدام یک از حواس تو ادراک کرده این امور را ؟

طبیب گفت: نمی توانم بگویم کدام یک از حواس مُدرک است و چگونه [درک

ص: 215


1- بحار الأنوار، ج 3، ص 167 - 168 ( و جلد 58، ص 60)

می کند در حالی که بدن به منزله مرده است که نه می شنود و نه می بیند]

[ حضرت فرمود چگونه ] مُتذكِّر می شوی پس از بیداری اموری را که دیدی در خواب و حفظ کردی و نقل می کنی آن چه را که دیده ای؟

طبیب :گفت حواس مَدخلیَّت در این امور ندارد

حضرت فرمود: حال که باطل شد ادراک حواس، آیا سزاوار نیست که بدانی آن که می بیند و حافظ و مُتذکّر است روح است که در اوست عقلی که خدا او را حجت قرار داده برای بندگان ؟!

این بیان، تذكَُّر به وجدان است. بدیهی است هرکس رجوع به وجدان خود کند، می یابد آن که لذت می برد و اذیت می شود از لذایذ و آلام روحی و جسمی - [و] فرمان فرما و آمر و ناهی است در بدن همان حقیقت انسان است؛ و آلام و لذایذ و سرور و هموم و غموم و فَرَح و غَضَب برای او است.

چنان که قبلاً ذکر شد فعّال و دَرّاک جزئی و کلّی و محسوس و غیر محسوس و ظاهر و باطن روح است و این است [که] هر انسانی می گوید: من می خورم و ، می خوابم و لذت می برم و اذیت می کشم و غمناک و فرحناک می شوم! و این خود، دلیل روشنی است که حقیقت انسان مجرد از ماده و مدت نیست و مشاهده آن یا به تخلیه و تجرید در بیداری و یا به دیدن در عالم خواب است.

و شکی نیست که از برای هر کسی رؤیاهای صادقه ای هست که خودش را یا اشخاص زنده و مرده را که در خواب دیده می داند که [به] حقیقت لذت برده یا اذیت کشیده یا تکلُّم .کرده پس وجدان می کند و یقین دارد که روح، بدن و اجزای دماغی نیست و همچنین روح عین علم و عقل نیست؛ حقیقتی است که گاهی دارای علم و عقل است و گاهی فاقد آن هاست

غیریّت بدن و روح و عقل، مطابق برهان و وجدان است و قول به وحدت روح و بدن ( یعنی اجزای دماغیه ) از مادّیون ، یا (1) قول به تجرُّد و اتّحادِ روح و علم و عقل

ص: 216


1- در متن به جای «یا»، «با» آمده است

از عرفا و فلاسفه - افراط و تفریط است؛ و حق صرف آن است که از قرآن و سنت ظاهر می شود و از مسلمات ملّیون است.

و اخبار و روایات در این موضوع بسیار است که هر کس رجوع کند ، یقین کند که بنای شرع و شریعت و قرآن و سنت بر تعدُّد و عدم تجرُّد روح است.

و از آن جمله است اخبار در ابواب علم و عقل و خلقتِ انوار و ارواح ، و طینت . و عهد و میثاق ، و عالم ذَرّ ، و خلقت حضرت آدم علیه السلام و حالت احتضار و موت و پس از موت، و قبر و برزخ و قیامت و جنت و نار و عقاب و ثواب و مؤانست و مجالست ارواح قبل از آمدن به این عالم و بعد از رفتن از این عالم .

جای تعجب است با این همه آیات و روایات- کسی بگوید که : مذاق قرآن تجرُّد روح است یا بنای توجیه و تأویل روایات را گذارده و تأویلاتی که بر خلاف اساس قرآن و سنت مقدسه است بنماید تا این که روایات را -با تکلُّفِ زیاد - مطابق اساس و اقوال فلاسفه، نماید.

بیان نتایج توحید قرآن

اشاره

در صفحه (8) (1) نتایجی که بر معارف بشری - یعنی فلسفه و عرفان - مترتب است ذکر شده، اکنون گوییم (بنابر آن چه بیان شد) در طریق توحید قرآن و خداشناسی- که تذكَُّر به فطرت و وجدان و آیات است- نیز نتایجی مترتب است که با نتایج توحید فلاسفه و عرفا ممتاز و مُباین است که فهرست نتایج به شرح ذیل است:

اول: نتیجۀ تذكَّرِ قرآن ثبوتِ ذاتِ الهی است بدون تشبیه و مذهب فلسفه اثبات با تشبيه ، (2) و طریقِ عرفان اثباتِ وحدت و نفی غیریَّت است.

دوم: مَشْرَب ،قرآن عدم امکان توصیف و نهی از توصیف ذاتِ مقدَّس است مگر

ص: 217


1- مقصود، صفحهٔ 8 بیان الفرقان چاپ زمان مؤلف .است به صفحهٔ 49 تا 59 مراجعه کنید.
2- در فلسفه، میان مبدء آفریدگار) و مخلوقات سنخیت هست که لازمۀ سنخیت تشبیه می باشد. (س)

به آن چه خود توصیف فرموده است.

« لاَ یُوصَفُ إِلاَّ بِمَا وَصَفَ بِهِ نَفْسَهُ» (1) و مشرب ،فلسفه توصیف به مفاهیم و وجوه (2) و روشِ عرفان، توصیف به کل صفات است (3)

سوم: قرآن اثبات می کند عدم امکان معرفتِ ذات قُدُوس را در مرتبه کمال مگر به خود ذات مقدس ؛ و فلسفه، معرفتِ مبدأ را به وجوه و مفاهیم (4) مُدّعی است ؛ و عرفان و تَصوُّف، معرفتِ ذات را به اتحاد و وحدت و کلّ تَعیُّنات ثابت می کند. (5)

چهارم: قرآن، نهی از تفکُّر در ذات و امر به تفکُّر در آیات می نماید؛ و فلسفه و عرفان ، کمال بشر را در تفکُّر در ذات می دانند. (6)

ص: 218


1- اصول کافی، ج 1، ص 138، ضمن حدیث 3.
2- زیرا اساس روش ،فلسفی بهره گیری از مفاهیم و کلیات است؛ در این روش از طريق وجوب و امکان -و مفاهیمی مانند آن- ذات احدیت اثبات می شود. (س).
3- بنابر مبانی ،عرفانی، موجودات- همه - مظاهر صفات الهیاند و در عالم چیزی جز ظهور صفات الهی نمود ،ندارد پس پس بازگشت همۀ صفات به اوست؛ و صفات تعیُّنات مختلف یک ذات اند. (س)
4- در مشرب ،عرفان تکامل وجودی انسان به جائی می رسد که در خدا فانی می شود و معرفت در وحدت با ذات حق به دست می آید چه این که در معرفت حقیقی همهٔ تعیّنات ملغی است. (س)
5- زیرا در روش فلسفی ذات باری به عنوان واجب الوجود و علة العلل معرفی می شود و این، شناخت مفهومی است. توضیح دیگری در معرفت به وجوه و مفاهیم در بیانات حضرت استاد خواهد آمد، به صفحات 266 و 267 مراجعه شود. (س).
6- فلاسفه به تفکُّر در ذات می پردازند در حالی که در روایات- به طور جدی- از آن نهی شده است و بعضی از این روایات را مرحوم استاد در شرح نتیجهٔ چهارم ذکر خواهند فرمود. علامه طباطبائی در این زمینه - پس از ذکر روایاتی در نهی از تفکّر در ذات- می گوید : « في النهي عن التفكُّر في الله روايات كثيره أخَر ، مُودَعَة في جوامع الفريقين ؛ و النهى ارشادى متعلّقٌ بمن لا يحسن الورود في مسائل العقلية العميقة ، فيكون خوضه فيها تَعَرُّضاً للهلاك الدائم»؛ دربارۀ نهی از تفکُّر در [ ذات ] خدا روایات بسیار دیگری است که در جوامع حدیثی هر دو فرقه (شیعه و سنی) هست. این نهی ارشادی است و خطاب آن به کسی است که نمی تواند در مسائل عمیق عقلی به طور شایسته و نیک - درآید و در نتیجه، خوض ( و فرو رفتن ) او در آن ها در معرض هلاکت دائمی قرار گرفتن است. (الميزان، ج 19، ص 53). بدیهی است که نهی از تفکُّر در ذات، مطلق است و به گروه ویژه ای اختصاص ندارد، بلکه می توان گفت مخاطب اصلی این ،نصوص افکار بلند و اندیشه های ژرف نگر است پس این سخن که: (مخاطب کسانی اند که توان ورود بایسته در مسائل عقلی را ندارند) قیدی است که روایات صریح این ،باب، آن را بر نمی تابد. (س)

پنجم ،قرآن خُلُوّ حضرت حق را از مخلوقات و خُلُوّ مخلوقات را از ذات خدا اثبات می نماید؛ و فلسفه اثبات تشکیک و سنخیت میان خالق و مخلوق می کند ؛ و عرفان، اثبات وحدت و اتحاد نماید.

نتیجه اول:

از بیانات گذشته ظاهر شد که نور علم و عقل، آیت و علامت ( صفت ) ذاتِ مقدَّس ربوبی است؛ (1) زیرا که مُدرَکات و معقولات و معلومات ، مُنوَّرند به نور علم، و نور علم منور است به ذات خود؛ [پس ] معلوم و معقول نشود. [زیرا] معلومیت مخالفِ ذات اوست و ظاهر است به ظهور خود پس نتوان به غیر خود آن را تعریف کرده و شناخت.

تعریف و بیان حقیقت او به غیرش اضلال و جهل است و این نور آیت است برای ذات مقدس که نتوان ذات مقدس را توصیف کرد به غیر او ؛ زیرا آن چه به «علم» ادراک شود غیر علم است و نور علم، مخلوق و غیر ذاتِ مقدس است پس خالقِ آن، برتر است از ادراک چگونه توان او را به غیر ذات او معرفی نمود.

در یکی از خُطبات نهج البلاغه حضرت امیر علیه السلام می فرماید:

﴿ لاَ يُدْرَكُ بِوَهْمٍ وَلاَ يُقَدَّرُ بِفَهْمٍ، ... فَلاَ إلهَ إلاَّ هُوَ، أَضَاءَ بِنُورِهِ كُلَّ ظَلاَمٍ، وَ أَظْلَمَ بِظُلْمَتِهِ كُلَّ نُورٍ.﴾ (2)

ص: 219


1- یعنی صفتِ ذات مقدس ربوبی این است که ادراک نگردد و به غیرش معرفی نشود؛ بلکه به خودش شناخته گردد. نور علم و عقل ، آیت و نشانه ای بر این صفت می باشد و از این رو در بعضی از روایات، عرش (که به علم و قدرت تفسیر شده ) مَثَلِ اعلای خداوند متعال معرّفی شده است. نگاه کنید به اصول کافی، ج 1، ص 129 - 130؛ توحید صدوق، ص 321
2- نهج البلاغه، خطبهٔ 182 ؛ بحار الأنوار، ج 4، ص 314 - 315، حدیث 40.

[خدا به وَهْم درک نمی شود و به فهم نمی توان او را به اندازه در آورد... پس خدایی جز او نیست به نورش هر تاریکی را روشن ساخت و به ظلمتش هر نوری تاریک گردید (زیرا هر نوری در برابر نور علمش ناپیدا و تاریک است) ].

و نیز آن حضرت فرماید :

﴿بِهِ تُوصَفُ الصِّفَاتُ لَا بِهَا يُوصَفُ، وَ بِهِ تُعرَفُ المَعارِفَ لَا بِهَا يُعرَفُ ....﴾ (1)

به برکتِ ذاتِ مقدَّس شناخته شود اشیا نه این که به اشیا او شناخته شود ؛ به او توصیف ( یعنی ظاهر) شود صفات نه ذات او به صفات ظاهر شود.

﴿هو الدَّالّ بِالدَّليل عَليه و المُؤَدِّى بالمَعرِفَةَ إِليه﴾ (2)

اوست رهنما به دلیل بر خودش، و اوست رساننده به معرفت و شناسایی به خودش

حاصل نتیجه این معرفت، اخراج ذاتِ مقدس است از حدّ تشبیه و تعطیل ؛ زیرا که ممکن نیست تعریف ذات مقدس به چیزی غیر ذات خودش - حتّى وجود و ماهیت - پس شیئی شبیه به ذات مقدس نیست؛ چنان چه در صحیفه سجادیه نوریه - بعد از ذکر آيه مباركه ﴿ وَ إِن تَعُدُّواْ نِعْمَتَ اللَّهِ لَا تُحْصُوهَا ﴾ (3) - می فرماید :

﴿ سُبْحان منْ لمْ یجْعلْ فِی أحدٍ مِنْ معْرِفهِ نِعمِهِ إِلاّ الْمعْرِفه بِالتّقْصِیرِ عنْ معْرِفتِها کما لمْ یجْعلْ فِی أحدٍ مِنْ معْرِفهِ إِدْراکِهِ أکْثر مِن الْعِلْمِ بِأنّهُ بأنّه لا يُدرِكه﴾ (4)

ص: 220


1- تحف العقول، ص 245؛ بحار الأنوار، ج 4، ص 301 حدیث ،29 در ضمن خطبه ای از امام حسین بن علی علیهما السلام
2- احتجاج طبرسی، ج 1، ص 201 ؛ بحار الأنوار، ج 4، ص 253، حدیث 7 در ضمن خطبه ای از امام امير المؤمنين علیه السلام
3- سوره ابراهیم (14)، آیه 34
4- روضۀ کافی، ج 8، ص 322 حدیث 592؛ بحار الأنوار ، ج 75، ص 141، حدیث 36؛ الصحيفة الخامسة السجادية ( سيد محسن امين ) ، ص 303 ، دعای 110

یعنی : منزه است خدایی که قرار نداده از شناسایی نِعَمِ خودش مگر [ شناختِ ] تقصیر از شناختن نعم را ؛ چنان چه قرار نداده در کسی از شناسایی ادراک ذات مقدس، زیادتر از علم به این که او را ادراک نمی کند.

و في الإحتجاج :

﴿اَلدَّالِّ عَلَی قِدَمِهِ بِحُدُوثِ خَلْقِهِ وَ بِحُدُوثِ خَلْقِهِ عَلَی وُجُودِهِ وَ بِاشْتِبَاهِهِمْ عَلَی أَنْ لاَ شَبَهَ لَهُ الَّذِی صَدَقَ فِی مِیعَادِهِ وَ ارْتَفَعَ عَنْ ظُلْمِ عِبَادِهِ وَ قَامَ بِالْقِسْطِ فِی خَلْقِهِ وَ عَدَلَ عَلَیْهِمْ فِی حُکْمِهِ مُسْتَشْهِدٌ بِحُدُوثِ الْأَشْیَاءِ عَلَی أَزَلِیَّتِهِ وَ بِمَا وَسَمَهَا بِهِ مِنَ الْعَجْزِ عَلَی قُدْرَتِهِ وَ بِمَا اضْطَرَّهَا إِلَیْهِ مِنَ الْفَنَاءِ عَلَی دَوَامِهِ وَاحِدٌ لاَ بِعَدَدٍ وَ دَائِمٌ لاَ بِأَمَدٍ وَ قَائِمٌ لاَ بِعَمَدٍ تَتَلَقَّاهُ الْأَذْهَانُ لاَ بِمُشَاعَرَةٍ وَ تَشْهَدُ لَهُ الْمَرَائِی لاَ بِمُحَاضَرَةٍ لَمْ تُحِطْ بِهِ الْأَوْهَامُ﴾ (1)

وجود مباركش تعریف می فرماید ذات مقدس را به نفی اضداد و اوصاف مخلوقات، و به شباهت مخلوقات با یک دیگر اثبات می فرماید که شبیهی از برای او نیست. حدوثِ اشیا دلیل است که او حادث نیست عجز آنان دلیل است که او عاجز نیست ، اضطرار اشیا به فنا دلیل است که او فانی نشود اذهان و ارواح او را بیاید، نه به ادراک حسی و وهمی ؛ گواهی می دهد به او آیات، نه به انطباع (2) احاطه نکند به او عقل ها.

و في الإحتجاج في رواية شريفة :

قال له السائل : فأنتَ [قَدْ ] حَدَدْتَهُ إِذْ أَثْبَتَّ وُجُودَهُ ؟

قال أبو عبدالله : لَمْ أَحُدَّهُ، وَ لکِنِّی أَثْبَتُّهُ؛ إِذْ لَمْ یَکُنْ بَیْنَ النَّفْیِ وَ الْاءِثْبَاتِ مَنْزِلَهٌ. (3)

ص: 221


1- نهج البلاغه، خطبه 185 ؛ احتجاج طبرسی، ج 1، ص 204 ؛ بحار الأنوار، ج 4، ص 261، حدیث 9.
2- دیده شده ها ( یا دیده ها) به وجود و (یا دیده ها ) به وجود و هستی او گواهی می دهد نه به آن سان که وجود خدا در آن ها جلوه کند و در چشم تجلّی نماید.
3- اصول کافی، ج 1، ص 84 حدیث 6؛ احتجاج طبرسی، ج 2، ص 70؛ (بر اساس این مأخذ روایت نقل شد)؛ توحید صدوق، ص 246؛ بحار الأنوار، ج 10، ص 197، حدیث 3.

سائل گفت: پس تحدید نمودی ذات مقدس را [چون وجود او را ثابت کردی]؟

حضرت [ صادق علیه السلام ] فرمود: تحدید نکردم بلکه اثبات کردم؛ زیرا که بین نفی و اثبات واسطه نیست

در خطبه [ای] حضرت ثامن الحجج- صلوات الله عليه - فرمود :

﴿فَلَیْسَ اللَّهَ عَرَفَ مَنْ عَرَفَ بِالتَّشْبِیهِ ذَاتَهُ وَ لَا إِیَّاهُ وَحَّدَ مَنِ اکْتَنَهَهُ وَ لَا حَقِیقَتَهُ أَصَابَ مَنْ مَثَّلَهُ ... وَ لَا إِيّاهُ عَنَي مَن شَبّهَهُ...﴾ (1)

یعنی: خدایی که به تشبیه شناخته شده خدا نیست و کسی که بخواهد به کنه ذات او احاطه نماید او را یکتا ندانسته و کسی که برای او مثل آورده به حقیقت او نرسیده ، و کسی که او را تشبیه کرد او را قصد نکرده است.

در توحید از حضرت باقر - صلوات الله علیه - نقل می کند :

﴿یَا جَابِرُ إِنَّ اَللَّهَ - تَبَارَکَ وَ تَعَالَی - لاَ نَظِیرَ لَهُ وَ لاَ شَبِیهَ، تَعَالَی عَنْ صِفَهِ اَلْوَاصِفِینَ﴾ (2)

ای جابر، خدای متعال، نظیر و شبیه ندارد، از وصف وصف کنندگان برتر است ].

و در روضة الواعظین روایت شده از حضرت امیرالمؤمنین - صلوات الله عليه - که فرمود:

﴿اِتَّقُوا اَللَّهَ (3) أَنْ تُمَثِّلُوا بِالرَّبِّ اَلَّذِی لاَ مِثْلَ لَهُ أَوْ تُشَبِّهُوهُ بِشَیْءٍ مِنْ خَلْقِهِ أَوْ تُلْقُوا عَلَیْهِ اَلْأَوْهَامَ أَوْ تُعْمِلُوا فِیهِ اَلْفِکْرَ أَوْ تَضْرِبُوا لَهُ اَلْأَمْثَالَ أَوْ تَنْعِتُوهُ بِنُعُوتِ اَلْمَخْلُوقِینَ فَإِنَّ لِمَنْ فَعَلَ ذَلِکَ نَاراً.﴾؛ (4)

ص: 222


1- توحید صدوق، ص 35 حدیث 2 .
2- توحید صدوق، ص 179، حدیث 13؛ بحار الأنوار، ج 99 ، ص 271 ، حدیث 3.
3- در بحار «الله» نیامده است
4- روضة الواعظين ، ج 1، ص 37؛ بحار الأنوار، ج 3، ص 298، حدیث 25.

یعنی: بپرهیزید از این که خدایی را که مثلی ندارد شبیه کنید با خلقش یا او را کنید یا در او فکر کنید یا برای او مثلی ،زنید یا او را به صفات مخلوق وصف کنید؛ برای کسی که چنین کند آتش است.

مخفی نیست که مراد از مخلوق- در لسان روایات - ماسوای ذات ربوبی است ( اعم از عالم ابداع و انوار و ارواح و اجسام) و توهُّم نشود که مراد فقط عالم شهود و وهم و خیال است؛ چنان چه دسته ای عالم خلق را به عالم اجسام منحصر کرده اند و ماسوای عالم اجسام را جزو عالم ربوبی شمرده اند. (1)

في التوحيد مسنداً عن ابي عبدالله علیه السلام:

﴿إِنَّ اللَّهَه - تَبَارَكَ وَ تَعَالَى - لا يُشْبِهُ شَيْئاً ، وَ لا يُشْبِهُهُ شَيْءٌ وَ كُلُّ مَا وَقَعَ فِي الْوَهْمِ فَهُوَ بِخِلافِهِ﴾ (2)

می فرماید: هیچ چیز شباهت به ذات مقدس ربوبی ندارد و مثل و مانندی ندارد (و اوست بینا و شنوا)؛ و آن چه که در وهم واقع شود ذات مقدس به خلاف اوست

پس نتیجه اولی اثبات بدون تشبیه است

نتیجه دوم:

ذات مقدس را توصیف نتوان کرد مگر به آن چه خود توصیف فرموده است. (3)

این است که اساس قرآن و اسلام بر تکبیر و تسبیح ذات مقدس است « أكبر من أن

ص: 223


1- در بحث بدا (ص 383) خواهد آمد که صدرالمتألهین مکرّر در کتابش می گوید: «العالم الربوبي عظيم جداً» و مرادش این است که عالم خلق منحصر به عالم اجسام است؛ نگاه کنید به ، اسفار، ج 6، ص 198.
2- توحید صدوق، ص 80، حدیث 36؛ کنز الفوائد، ج 2، ص 41؛ بحار الأنوار، ج 3، ص 299، حدیث 30؛ متن حدیث در بیان الفرقان به این صورت آمده است: «إنَّ الله - تبارك و تعالى - لا يشبه شيئاً و ليس كَمِثْلِهِ شَيء و هُوَ السَّمِيعُ البَصِيرُ ، و كُل ما ...»
3- در این زمینه رجوع شود به توحيد الإماميه ( مترجم ) ، ص 264؛ و توضیح المراد تعليقة على شرح تجريد الاعتقاد، ص 510 - 512

يُوصف و تَعالى عَمَّا يَصِفُونَ » ؛ [خدا بزرگ تر است از این که (به چیزی ) توصیف شود، و متعالی ( و برتر ) است از آن چه انسان ها بدان او را) وصف کنند ]

زیرا بدیهی است که تعریف شیئی به غیر خودش، در وقتی ممکن است که آن دو شیء در اوصاف و کمال شبیه هم باشند و در حقیقت مشترک ؛ و ذاتِ قُدسی منزه است از مثل و شبیه پس به هر چه تعریف شود غیر اوست.

اما معرفى ذات مقدس به خود ذات قدّوس برای ،غیر محال است ؛ زیراکه ذاتِ باری مفهوم و معقول و مُتَوهَّم نشود. آن چه به عقل ادراک شود غیر عقل است، چه رسد به خالق عقل.

و از برای ذاتِ متعال آیاتی بر تنزیه و تقدیس اوست که معرفتِ ذات منحصر به معرفی ذات اوست و اوست مُعرّف ذاتِ خود و مُعرِفِ آیات خود.

دلیل بر آیات و دلیل بر خود ذاتِ مقدَّس هم اوست؛ زیرا که دانسته شد که «علم» آیتی از آیات بزرگ الهی است [که] نتوان او را شناخت مگر به خود او، و شناختن معلومات به اوست و اوست دلیل و آیه و برهان بر خودش و [بر] معلومات ، و خودِ [ا]و دلیل است که از برای او مثل و شبیهی نیست و غیر قائم بودن علم به ذاتِ خود، دلیل است بر وجود قَیُّومش

و او دلیل و برهان است که توحید ذات مقدس ، تمیز بین او و خلق است و [این که] با مخلوقات مُباین است ؛ «توحیده تمییزه» (1) [ توحید ( و یگانه دانستن ) خدا متمایز ساختن او (از مخلوقات) است] این است که حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام فرموده است :

﴿وَصَفَ نَفْسَهُ بِأَسْمَاءٍ، و خَلَقَ لذاته عَلامات يُسْتَدَلُّ بها عَلى قُدسه و عُلُوّه عن الإدراك و التوصيف﴾ (2)

ص: 224


1- احتجاج طبرسی، ج 1، ص 299
2- این عبارت در مصادر حدیثی یافت نشد ولی قریب به این مضمون در احادیث آمده است در حدیثی امام رضا علیه السلام می فرمایند: ﴿فَلَیْسَ یَحْتَاجُ أَنْ یُسَمِّیَ نَفْسَهُ، وَ لَکِنَّهُ اِخْتَارَ لِنَفْسِهِ أَسْمَاءً لِغَیْرِهِ یَدْعُوهُ بِهَا، لِأَنَّهُ إِذَا لَمْ یُدْعَ بِاسْمِهِ لَمْ یُعْرَفْ، فَأَوَّلُ مَا اخْتَارَ لِنَفْسِهِ: الْعَلِیُّ الْعَظِیمُ؛ لِأَنَّهُ أَعْلَی الْأَشْیَاءِ کُلِّهَا...﴾ (اصول كافى، ج 1، ص 113، حدیث 2) خداوند نیازی به نام گذاری خود ندارد ولی برای خود نام هایی برگزیده تا او را به این اسم ها بخوانند؛ زیرا اگر خدا را به اسمش نخوانند معرفت خدا برای آنان حاصل نمی شود و نخستین اسمی که برای خود برگزید علیّ عظیم بود؛ زیرا او برتر از همه چیز است (حتّی از عقول و اوهام ،بنابراین ذات مقدّس او منزّه است از ادراک و توصیف؛ زیرا اگر ادراک شود به وسیلۀ عقل یا وهم، عقل و وهم محيط بر او خواهند بود و علوّ و برتری بر او خواهند داشت).

[خدا خویشتن را به نام هایی توصیف کرد و برای ذاتش علامت ها (و نشانه هایی) آفرید که به آن ها بر ساحت قُدس او و برتر بودنش از ادراک و توصیف ، استدلال می شود ]

قال الله تعالى: ﴿ هُوَ الَّذِي يُرِيكُمْ آيَاتِهِ﴾ (1)

[اوست خداوندی که آیات خود را به شما نشان می دهد ] .

نه این که نهی از توصیف، مطلبی تعبُّدی و بی دلیل است، بلکه حکم عقل و وجدان این است که خدا را نتوان توصیف کرد مگر به آن چه خود وصف فرموده است.

﴿وَ مَا قَدَرُوا اللهَ حَقَّ قَدْرِهِ ﴾ (2)

[منزلت خدا را آن گونه که بایسته است در نیافتند ]

﴿سُبْحَانَ اللَّهِ عَمَّا يَصِفُونَ * إِلا عِبَادَ اللهِ الْمُخْلَصِينَ ﴾ (3)

[خدا منزه است از آن چه وصف می کنند مگر (توصیف) بندگان با اخلاص خدا ]

واضح است اول بنده مخلص ، نبی اکرم صلى الله عليه و سلم است و او توصیف نکند خدا را مگر به آن چه خدا وصف کرده است.

﴿سُبْحَانَ اللَّهِ عَمَّا يَصِفُونَ * عَالِمِ الْغَيْبِ وَالشَّهَادَةِ فَتَعَالَى عَمَّا يُشْرِكُونَ ﴾ (4)

ص: 225


1- سورة غافر (40)، آیه 13
2- سوره انعام (6)، آیه 91.
3- سوره صافات (37)، آیه 159 - 160
4- سوره مؤمنون (23)، آیه 91 - 92

خدا منزه است از آن چه وصف می کنند؛ نهان و آشکار را می داند، پس برتر است از آن چه شرک می ورزند ].

﴿سُبْحَانَهُ وَ تَعَالَى عَمَّا يَقُولُونَ عُلُوًّا كَبيرًا ﴾ (1)

[خدا منزه می باشد و بسی برتر است از آن چه بر زبان می آورند ]

في الكافي ، في رواية شريفة :

قال ( یعنی اليهودى ) : يا محمد ، صف لي ربَّك ؟

فقال صلی الله علیه و آله: إنَّ الخالق لا يُوصَفُ إلا بما وَصَفَ به نَفْسَه ، و كيفَ يُوصَفُ الخالقُ الَّذى يَعجِزُ الحواس أن تُدرِكَه ، و الأوهام أن تَنالَهُ، و الخَطرات أن تَحدَّه ، و الأبصار [ عن ] الإحاطة به ؛ جَلَّ عَمَّا يَصفُه الواصفون .

إلى أن قال علیه السلام: والواصفون لا يَبلُغُون نَعْتَه (2)

خدایی که برتر است از ادراک حواس و اوهام و خطرات [ آن چه بر قلب انسان خطور می کند ] و ابصار و منزه است از آن چه وصف کنند او را وصف کنندگان و نمی رسند و صف کنندگان حقیقتِ وصفِ ذات قدّوس را.

فى التوحيد مسنداً عن الصادق علیه السلام يقول :

بَیْنَا أَمِیرُ اَلْمُؤْمِنِینَ عَلَیْهِ السَّلاَمُ یَخْطُبُ عَلَی اَلْمِنْبَرِ بِالْکُوفَهِ إِذْ قَامَ إِلَیْهِ رَجُلٌ فَقَالَ : يا أَمِیرَ اَلْمُؤْمِنِینَ صِفْ لَنَا رَبَّکَ - تَبَارَکَ وَ تَعَالَی - لِنَزْدَادَ لَهُ حُبّاً وَ بِهِ مَعْرِفَهً !

فَغَضِبَ أمير المؤمنين علیه السلام و نادَى الصَّلوةَ جامعةً، فَاجتَمَعَ النَّاسِ حَتَّى

ص: 226


1- سوره اسراء (17)، آیه 43
2- آن چه در متن کتاب آمده مطابق است با نقل كفاية الأثر، ص 11 - 12 ؛ و بحار الأنوار، ج 3، ص 304 حدیث 40 و همین حدیث با اندکی اختلاف در اصول کافی، ج 1، ص 138، حدیث 3 و نیز در توحید صدوق، ص 61 حدیث 18 از فتح بن یزید جرجانی از ابی الحسن علیه السلام نقل شده ولی در این دو مأخذ به عنوان کلام رسول اکرم صلی الله علیه و آله و در جواب سوال یهودی نیامده است.

غَصَّ المَسجِدُ بِأَهلِهِ ، ثُمَّ قامَ مُتَغَيِّرَ اللَّونِ فَقالَ : « الحمد لله » .

إلى أن قال : وَ اِنْحَسَرَتِ اَلْأَبْصَارُ عَنْ أَنْ تَنَالَهُ فَیَکُونُ بِالْعِیَانِ مَوْصُوفاً وَ بِالذَّاتِ اَلَّتِی لاَ یَعْلَمُهَا إِلاَّ هُوَ عِنْدَ خَلْقِهِ مَعْرُوفاً

إلى أن قال : وَ ارْتَفَعَ عَنْ أَنْ تَحْوِیَ کُنْهَ عَظَمَتِهِ فَهَاهَهُ رَوِیَّاتِ الْمُتَفَکِّرِینَ ... وَ کَیْفَ یَکُونُ مَنْ لَا یُقَدَّرُ قَدْرُهُ مُقَدَّراً فِی رَوِیَّاتِ الْأَوْهَامِ وَ قَدْ ضَلَّتْ فِی إِدْرَاکِ کُنْهِهِ هَوَاجِسُ الْأَحْلَامِ ...لِبُعْدِهِ مِنْ أَنْ یَکُونَ فِی قُوَی الْمَحْدُودِینَ لِأَنَّهُ خِلَافُ خَلْقِهِ فَلَا شِبْهَ لَهُ مِنَ الْمَخْلُوقِینَ ... و لا تُقَدِّر عَظَمَهَ اللّهِ سُبحانَهُ عَلی قَدرِ عَقلِکَ فَتَکونَ مِنَ الهالِکینَ (1)

خطبه مبارکه مُفَصَّل بود اکتفا کردیم به چند جمله که صریح است در آن چه گفتیم .

و خُطَب از رسول خدا صلی الله علیه واله و ائمه هدی علیهم السلام در این موضوع ( یعنی تسبیح و تنزیه و نهی از تفکُّر) و توصیف به مقداری است که از عهدهٔ ما و این رساله خارج است

حال، مفادِ چند جمله- از خطبه [ای] که ذکر شده - این است :

سائل اظهار داشت که توصیف کن خدا را تا معرفت پیدا کنیم و محبت به خدا زیاده گردد! به شنیدن این ،کلام غَضَب بر وجود مبارکش عارض شد!

خود این امر دلیل بزرگی است که ذات قُدُّوس را نتوان توصیف کرد، بلکه تقاضای توصیف - نسبت به ذات خداوند - جسارت است .

پس حضرت ندای عام دادند و مردم جمع شدند به طوری که مسجد از جمعیت پر شد. سپس حضرت در حالی که گونۀ مبارکش مُتغیّر ،بود ایستاد و فرمود: سپاس خداوند [را].

تا این که فرموده که: بینش ها کوتاه تر است از این که برسد به حقیقت ذات او تا به مشاهده وصف شود و به ذاتی که حقیقت آن را جز او کس نمی داند نزد خلق شناخته گردد. ....

برتر است از این که افکار به کُنه بزرگی او احاطه کند ... و چگونه ممکن است

ص: 227


1- توحید صدوق، ص 48 - 52 و 56، حدیث 13؛ بحار الأنوار، ج 4، ص 274 - 278، حدیث 16. (اغلاط چاپی در متن بیان الفرقان بر اساس این دو مأخذ اصلاح شد )

توصیف کرد کسی را که نمی توان بزرگی او را با اندیشه های دقیق سنجید و به تحقیق به ادراک حقیقت ،او ، افکار ،لطیف، راه نیابند ... چون برتر است از این که در قوای محدود خلق قرار گیرد؛ زیرا او با خلق خویش مُباین است و او را مانندی نیست.

بزرگی خداوند را با دانش خویش مَسَنْج ! و گرنه از هلاک شوندگان می باشی .

في التوحيد و العيون عن ثامن الأئمة عن آبائه عن اميرالمؤمنين علیهم السلام في خُطبةٍ في مسجد الكوفة :

الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي لَا مِنْ شَيْءٍ كَانَ وَ لَا مِنْ شَي ءٍ كَوَّنَ مَا قَدْ كَانَ ... مُبَايِنٌ لِجَمِيعِ مَا أَحْدَثَ فِي الصِّفَاتِ وَ مُمْتَنِعٌ عَنِ الْإِدْرَاكِ بِمَا ابْتَدَعَ مِنْ تَصْرِيفِ الذَّوَاتِ ... مُحَرَّمٌ عَلَی بَوَارِعِ ثَاقِبَاتِ الْفِطَنِ تَحْدِیدُهُ ... وَ عَلَى غَوَائِصِ سَابِحَاتِ النَّظَرِ تَصْوِيرُهُ ...

ممْتَنِعٌ عَنِ الْأَوْهَامِ أَنْ تَكْتَنِهَهُ وَ عَنِ الْأَفْهَامِ أَنْ تَسْتَغْرِقَهُ وَ عَنِ الْأَذْهَانِ أَنَّ تُمَثِّلَهُ ....

و نَضَبَتْ عَن الإشارة إليه بالإكتناه بحار العلوم و رجعت بالصِّغَر عن السُّمُةِ إِلى وَصْف قدرته لطائفُ الْخُصُوم ...

قَدْ ضَلَّتِ الْعُقُولُ فِي أَمْوَاجِ تَيَّارِ إِدْرَاكِهِ وَ تَحَيَّرَتِ الْأَوْهَامُ عَنْ إِحَاطَةِ ذِكْرِ أَزَلِيَّتِهِ ... و لا له مَثَلٌ مَضرُوبٌ و لا شَیءٌ عَنهُ مَحجوبٌ ، تَعالی عَن ضَربِ الأَمثالِ وَالصِّفاتِ المَخلوقَهِ عُلُوّا کَبیرا . (1)

مفاد روایت

حضرت رضا از پدران خود علیهم السلام از امیرالمؤمنین علیه السلام خطبه ای را که در مسجد کوفه بیان فرموده اند روایت می نمایند:

سپاس مر خداوندی را که از چیزی به وجود نیامده ، و مخلوقات را از چیزی ابداء

ص: 228


1- توحید صدوق، ص 69 - 72؛ عیون اخبار الرضا علیه السلام، ج 1، ص 121 - 122؛ بحارالأنوار، ج 4، ص 221 - 222، حدیث 2 ( در این مآخذ اندکی تفاوت در بعضی از الفاظ هست).

نفرموده .... از آن چه آفریده است- در صفت - جدا می باشد. نتوان او را به چیزهای گوناگونی که آفریده ادراک نمود؛ بر زیرکان ،هوشیار تحدیدِ ذاتِ او محال است ... بر شناوران بحر اندیشه تصویر او ممتنع است.

وَهم، نتواند به کنه او راه یابد و فهم نتواند او را ادراک کند و ذهن ، نتواند صورتی برای او بسازد.

دریاهای دانش در اشاره به گنه ذاتش خشک باشند، و اندیشه های لطیف از رسیدن به وصفِ قدرتش تهی دست باز آیند عقول ، در ادراک او حیران اند و اوهام در احاطه به ذکر سرمدی او سرگردان ... نتوان برای او مَثَلی زد و نه چیزی از او پنهان است؛ برتر است از این که بتوان برای او مَثَلی ،آورد و مُنَزَّه است از صفاتِ آفریده شده.

و في التوحيد مسنداً قال :

جَاءَ رَجُلٌ إِلَی اَلْحَسَنِ بْنِ عَلِیٍّ عَلَیْهِما السَّلاَمُ فَقَالَ لَهُ : يابن رسول الله ،صِفْ لِی رَبَّکَ حَتَّی کَأَنِّی أَنْظُرُ إِلَیْهِ !

فَأطْرَق حسن بن على علیهما السلام مَليّاً ثُمَّ رَفَعَ رأسَهُ فَقال : الحمدُ لله.

إلى أن قال : فَلاَ تُدْرِکُ اَلْعُقُولُ وَ أَوْهَامُهَا وَ لاَ اَلْفِکْرُ وَ خَطَرَاتُهَا وَ لاَ اَلْأَلْبَابُ وَ أَذْهَانُهَا صِفَتَهُ (1)

حضرت امام حسن علیه السلام در جواب کسی که گفت: پروردگار خود را برای من تعریف کن به طوری که گویا من به او نگاه می کنم فرمود که : عقل و دانش و وَهُم، نتواند چگونگی او را دریابد.

في التوحيد و العيون لَمّا أراد المأمونُ أَن يَستَعْمِلَ الرّضا علیه السلام (2) جَمَعَ بَنى هاشم ، إلى أن قال :

فَصَعِدَ علیه السلام المِنبَرَ فَقَعَدَ مَليّاً لا يَتَكَلَّمُ مُطرِقاً ثُمَّ انْتَفَضَ انْتِفَاضَة و اسْتَوى

ص: 229


1- توحید صدوق، ص 45، حدیث 5؛ بحار الأنوار، ج 4، ص 289، حدیث 20.
2- در توحید صدوق، ص 34 آمده است: ﴿ أَنَّ الْمَأْمُونَ لَمَّا أَرَادَ أَنْ یَسْتَعْمِلَ اَلرِّضَا عَلَیْهِ السَّلاَمُ عَلَی هَذَا اَلْأَمْرِ﴾

قائماً و حَمِدَ الله و أثْنَى عَليه و صَلّى عَلى نَبيّه و أهل بَيتِه . ثمَّ قال :

أَوَّلُ عبادةِ اللهِ مَعرفَتُه ، و أصل مَعرفَةِ الله توحيده ، و نَظامُ تَوحِيدِ اللهِ نَفَيُّ الصَّفات عَنه ؛ لِشَهادة العُقُول أَنَّ كُلَّ صِفةٍ و مَوصُوفٍ مَخلُوقٌ، و شَهادةِ كُلِّ مَخلُوقٍ أنَّ له خالقاً لَيس بِصِفةٍ ولا مَوصُوفٍ، و شَهادةِ كُلِّ صِفةٍ و موصوف بالإقتران و شهادةِ الإقتران بالحَدَث ، و شَهادةِ الحَدَثِ بالإمتناع من الأزل المُمتنع مِن الحَدَث .

إلى أن قال : بِصُنع اللهِ يُستَدَلُّ عَليه ، و بالعُقُول يعتقَد مَعرفَتُه ، و بالفِطْرَة تَثبتُ حُجَّتُه ... فَقَد جَهِلَ اللهُ مَن اسْتَوصَفَه ... و مَن قال كَيفَ ، فَقَد شَبَّهَه و مَن جَزَّأه ، فَقَد وَصَفه ، و مَن وَصَفه ، فَقد ألحَدَ فيه .(1)

مفاد روایت

اشاره

چون مأمون خواست حضرت رضا علیه السلام را به ولایتعهدی بگمارد بنی هاشم را جمع فرمود. حضرت رضا علیه السلام بر منبر ،شدند پس از حمد خداوند و درود بر حضرت رسول صلی الله علیه و آله فرمودند:

اول بندگی خداوند، شناختن اوست و اصل شناختن اقرار به یگانگی [او] است و اساس یگانه شناختن نفی صفات است از خداوند؛ چون عقل، شهادت دهد که هر صفت و موصوف آفریده شده اند و هر مخلوق ، گواهی دهد که او را آفریدگاری است که صفت و موصوف نیست

و هر صفت و موصوفی با یکدیگرند و با هم بودن امری است حادث ( تازه ) و امر حادث نتواند ازلی باشد؛ زیرا اَزليَّت با حدوث جمع نشود....

آفرینش خداوند بر هستی اش گواه است و به دانش شناختن او پذیرفته شود و به فطرت، حجّتِ او استوار گردد.

ص: 230


1- توحید صدوق، ص 34 - 37، حدیث 2 ، عيون أخبار الرضا علیه اللام، ج 1، ص 150 - 151، حدیث 51؛ بحار الأنوار، ج 4، ص 228 – 229، حدیث 3.

آن که خدا را وصف کند او را نشناخته و آن که گوید خداوند چگونه است او را تشبیه کرده و آن که او را تجزیه کند ( به صفت موصوف) او را وصف کرده ، و آن که او را وصف کند به او کفر ورزیده است.

في النهج في خطبة شريفة قال علیه السلام:

﴿أَوَّلُ الدِّين مَعرفَتُه ، و كمالُ مَعرفَتِه التّصدِيقٌ بِه ، و كمالُ التَّصدِيقِ به تَوحِيدُه ، و كمالُ تَوحِيدِه الإخلاص له ، و كمال الإخلاص له نَفِي الصّفاتِ عنه ؛ لِشَهادَةِ كُلِّ صِفةٍ أَنَّها غَيرُ المَوصُوف، و شَهَادَةِ كُلِّ مَوصُوفٍ أنَّه غَيرُ الصّفة﴾

فَمَن وَصَف الله - سبحانه - فَقَد قَرَنه ، و مَن قَرَنه فَقَد ثَنَّاه، و مَن ثَنّاه فَقَد ، و مَن جَزَّأَهِ فَقَد جَهِلَه ، و مَن جَهِلَه فَقد أشار إليه ، و من أشار إليه فَقد حَدَّه ، و مَن حَدَّه فَقَد عَدَّه... (1)

حضرت امیر علیه السلام در این خطبه فرماید:

اول ،دین شناسایی خدا است و کمال معرفتِ خدا تصدیق به وجودش باشد و کمال تصدیق یکتا شناختن اوست و کمال توحید اخلاص برای اوست و کمال اخلاص، نفی صفات است از او؛ زیرا هر صفتی غیر از موصوف و هر موصوفی غیر از صفت است.

پس هر کس خدا را توصیف کند او را مقرون کرده به صفت و هر کس او را مقرون کند او را دو تا شمرده و هر کس او را دو تا شمارد برای خدا اَجزا قرار داده است و کسی که او را دارای اجزا قرار دهد او را نشناخته و هر کسی او را نشناخت اشاره به او کرده و کسی که به او اشاره کرد تحدیدش کرده و او را محدود دانسته و کسی که محدودش دانست او را شماره کرده است

في التوحيد عن موسى بن جعفر - صلوات الله عليهما - فقال :

يا أبا احمد ، لا تَتَجاوَزْ فى التَّوحيدِ ما ذَكَرَه الله - تعالى ذكره - في

ص: 231


1- نهج البلاغه، خطبۀ اول ؛ احتجاج طبرسی، ج 1، ص 296؛ بحار الأنوار، ج 4، ص 247، حدیث 5.

كِتابِه فَتَهلك.

إلى أن قال : وَ أَنَّهُ لاَ تُقَدِّرُهُ اَلْعُقُولُ وَ لاَ تَقَعُ عَلَیْهِ اَلْأَوْهَامُ وَ لاَ تُحِیطُ بِهِ اَلْأَقْطَارُ وَ لاَ یَحْوِیهِ مَکَانٌ ، و لا تُدْرِکُهُ اَلْأَبْصارُ وَ هُوَ یُدْرِکُ اَلْأَبْصارَ وَ هُوَ اَللَّطِیفُ اَلْخَبِیرُ ... هُوَ الْقَدِیمُ وَ مَا سِوَاهُ مَخْلُوقٌ مُحْدَثٌ، تَعَالَی عَنْ صِفَاتِ الْمَخْلُوقِینَ عُلُوّاً کَبِیراً (1)

حضرت موسی بن جعفر صلوات الله علیهما می فرماید: ای [ ابا ] احمد (2) تجاوز نکن در خداشناسی از آن چه خداوند در کتابش فرموده که هلاک خواهی شد.

و فرمود: خدا به تقدیر عقول در نیاید، و اَوهام بر او واقع نشود، و افکار به او احاطه نکند و در مکانی قرار نگیرد و دیدگان او را در نیابد و او دیدگان را بیند ، و او مهربان و آگاه است.

او قدیم است و ماسوای او حادث و ،مخلوق بزرگتر است از توصیف مخلوقین

عن تحف العقول عن سيد الشهداء علیه السلام إلى أن قال :

وَ لا یَقْدِرُ الْواصِفُونَ کُنْهَ عَظَمَتِهِ، وَ لا یَخْطُرُ عَلَی الْقُلُوبِ مَبْلَغُ جَبَرُوتِهِ... وَ لا تُدْرِکُهُ الْعُلَماءُ بِأَلْبابِها ، وَ لا أَهْلُ التَّفْکیرِ بِتَفْکیرِهِمْ إِلاَّ بِالتَّحْقیقِ إِیقاناً بِالْغَیْبِ ... اِحْتَجَبَ عَنِ اَلْعُقُولِ کَمَا اِحْتَجَبَ عَنِ اَلْأَبْصَارِ ...

بِهِ تُوصَفُ الصِّفاتُ لا بِها یوصَفُ، وَ بِهِ تُعْرَفُ الْمَعارِفُ لا بها يُعرَف؛ فذلك الله لا سَمِيَّ له سُبحانه ﴿ لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْءٌ وَ هُوَ السَّمِيعُ البَصِيرُ ﴾ (3) (4)

حضرت سیدالشهداء علیه السلام می فرماید:

قادر نیستند و صف کنندگان حقیقت عظمت او را تعریف نمایند و مقدار و منتهای قدرت و بزرگی و سلطنت او خطور در قلوب ننماید ... علما به عقل

ص: 232


1- توحید صدوق، ص 76 77 حدیث 32؛ روضة الواعظين، ج 1، ص 35؛ بحار الأنوار، ج 4، ص 296، حدیث 23.
2- مقصود محمد بن ابی عمیر راوی حدیث است.
3- سوره شوری (42) آیه 11
4- تحف العقول، ص 244 - 245؛ بحار الأنوار، ج 4، ص 301، حدیث 29

خود او را ادراک نکنند و اهل تفکُّر نیز به تفکُّر او را نیابند مگر ایمان به غیب آرند... از عقول پوشیده است همان طوری که از چشم ها پنهان است....

عنه عن أبي الحسن الثالث علیه السلام:

﴿إنَّ الله لا يُوصَفُ إلا بما وَصَف به نَفْسَه ، و أنّى يُوصَفُ الذي تَعجِزُ الحواس أن تُدرِكَه ، والأوهام أن تناله ، والخَطَراتُ أَن تَحدَّه ، و الأبصارُ عن الإحاطة به﴾ (1)

[از حضرت هادی علیه السلام روایت شده که فرمود:

خدا توصیف نمی شود مگر به آن چه خودش را وصف کرده است، چگونه توصیف شود خدایی که حواس از درکش عاجز است ، و اوهام نمی تواند به او برسد و خطورات قلبی نمی تواند محدودش سازد و دیده ها نمی تواند بر او احاطه يابد ] .

عن التوحيد، باسناده إلى الحسن العسكرى علیه السلام ، عن ابيه عن جده علیهما السلام قال :

﴿قامَ رَجلٌ إلى الرّضا علیه السلام قال : یَابنَ رَسولِ اللّهِ ، صِف لَنا رَبَّکَ ؛ فَإِنَّ مَن قِبَلَنا قَدِ اختَلَفوا عَلَینا﴾ .

فَقال الرّضا علیه السلام: ﴿إِنَّهُ مَنْ يَصِفُ رَبَّهُ بِالْقِيَاسِ لَا يَزَالُ الدَّهْرَ فِي الِالْتِبَاسِ، مَائِلًا عَنِ الْمِنْهَاجِ، ظَاعِناً فِي الِاعْوِجَاجِ، ضَالًا عَنِ السَّبِيلِ، قَائِلًا غَيْرَ الْجَمِيلِ، أُعَرِّفُهُ بِمَا عَرَّفَ بِهِ نَفْسَهُ مِنْ غَيْرِ رُؤْيَةٍ، وَأَصِفُهُ بِمَا وَصَفَ بِهِ نَفْسَهُ مِنْ غَيْرِ صُورَةٍ﴾ (2)

ص: 233


1- تحف العقول، ص 482؛ کشف الغمه ، ج 2، ص 286؛ این حدیث در اصول کافی، ج 1، ص 138، حدیث 3؛ و توحید صدوق، ص 61 از ابی الحسن علیه السلام روایت شده و مراد از آن به قرینه راوی آن ( فتح بن یزید جرجانی ) امام رضا علیه السلام و یا امام هادی علیه السلام می باشد (نگاه کنید به ، معجم رجال الحدیث ، ج 13، ص 246 و پی نوشت اصول کافی، ج 1، ص 137 - 138).
2- توحید صدوق، ص 47، حدیث 9؛ تفسير الإمام العسکری علیه السلام، ص 50 - 51، حدیث 24؛ بحارالأنوار، ج 3، ص 297، حدیث 23

حضرت رضا علیه السلام در جواب مردی که گفت: توصیف کن پروردگار را ، فرمود: کسی که وصف کند خدای خود را به قیاس و تشبیه و مثل همیشه در اشتباه و از راه راست مُنْحَرف و در راه کج روانه می باشد؛ از طریق حق گمراه است ، و سخن ناروا گوید. خدا را تعریف می نمایم به آن چه خودش تعریف کرده، و توصیف می نمایم به آن چه خودش فرموده است.

في الدعاء اليماني لأمير المؤمنين علیه السلام:

فَلا يَبلُغُكَ بُعد الهمم ، ولا يَنالُك غَوص الفكر ، و لا يَنْتَهَى إِليكَ نَظَرُ النَّاظر في مَجْدِ جَبروتك ؛ ارتَفَعتْ عَن صِفة المَخلُوقين صفاتُ قُدرتِك ، و عَلا عَن ذلك كبرياء عَظَمتك ....

كلَّت الأوهام (1) عَنْ تَفْسِیرِ صِفَتِکَ وَ انْحَسَرَتِ الْعُقُولُ عَنْ کُنْهِ مَعْرِفَتِکَ وَ کَیْفَ تُوصَفُ وَ أَنْتَ الْجَبَّارُ الْقُدُّوسُ ... [ وَ لَا تَهْتَدِی الْقُلُوبُ لِصِفَتِکَ وَ لَا تَبْلُغُ الْعُقُولُ جَلَالَ عِزَّتِکَ ] (2) حَارَتْ فِی مَلَکُوتِکَ عَمِیقَاتُ مَذَاهِبِ التَّفْکِیرِ ... وَ كَلَّ دُونَ ذَلِكَ تَحْبِيرُ اَللُّغَاتِ وَ ضَلَّ هُنَالِكَ اَلتَّدْبِيرُ فِي تَصَارِيفِ اَلصِّفَاتِ ؛ فَمَنْ تَفَكَّرَ فِي ذَلِكَ رَجَعَ طَرْفُهُ إِلَيْهِ حَسِيراً وَ عَقْلُهُ مَبْهُوتاً وَ تَفَكُّرُهُ مُتَحَيِّراً (3)

حضرت امیر علیه السلام در دعای یمانی می فرماید:

خداوندا نمی رسد به تو همت های بلند و در نیابد تو را شناوری فکرها منتهی نشود به سوی تو نظر بینندگان در بزرگی قدرت و سلطنت تو برتر است

ص: 234


1- در روایت اول مهج الدعوات: «الأوهام» آمده و در روایت دوم مهج و نیز در نسخه های دیگری که علامه مجلسی در بحار الأنوار ، ج 59 ص 249، 254، 262، نقل فرموده: «الألسن» آمده است.
2- این قسمت در متن کتاب در پایان عبارت ،آمده ولی طبق روایت دوم سید بن طاووس در مهج الدعوات محلّ آن موضع مذکور است. و در روایت اول سید و در نسخه های دیگری که در بحارالأنوار نقل شده این قسمت یافت نمی شود.
3- مهج الدعوات، ص 116؛ البلد الأمین، ص 344 - 345؛ بحار الأنوار ، ج 92 ، ص 248 - 249، حدیث 32 (با اندکی اختلاف در بعضی الفاظ )

از صفات مخلوقین

فکرها از تفسیر صفات تو بازماند و عقل ها از درک حقیقت تو ناتوان است، چگونه توصیف می شوی و حال این که تو جبار و منزهی متحیّر شده در ملکوت تو فکرهای عمیق و بیان لغات در این جا از کار بازماند و تدبیر در شرح صفات تو سرگردان گردد کسی که فکر نماید در عظمت تو ناتوان و متحیّر باز آید [ دل ها راه نیابد به صفات تو و نرسد به جلال عزّت تو ]

بالجمله :

تذکرات قرآن و روایات به اعلا صوت می فرماید: توصیفات بشری، کفر و ضلالت و تَجرِّی نسبت به ذات مقدس است؛ چنان چه در وصف چنین کسان در خطبه ای فرموده اند :

﴿یُؤْمِنُ مِن مِنَ اَلْعَظَائِمِ وَ یُهَوِّنُ کَبِیرَ اَلْجَرَائِمِ﴾ (1)

[مردم را از گناهان بزرگ ایمن می دارد و جُرم های بزرگ را ناچیز می نمایاند ] .

قریباً شرح خواهیم داد که چگونه در اساس فلسفه و عرفان بشری، توصیف و تعريف ذات خدا، تشبیه یا اتحاد و عینیت است

نتیجه سوم:

از تذکرات و بیانات گذشته آشکار شد که معرفت حقیقت ذات ربوبی به غیر ذات

ص: 235


1- نهج البلاغه فیض، خطبه 87: وَ آخَرُ قَدْ تَسَمَّی عَالِماً وَ لَیْسَ بِهِ فَاقْتَبَسَ جَهَائِلَ مِنْ جُهَّالٍ وَ أَضَالِیلَ مِنْ ضُلاَّلٍ وَ نَصَبَ لِلنَّاسِ أَشْرَاکاً مِنْ حَبَائِلِ غُرُورٍ وَ قَوْلِ زُورٍ قَدْ حَمَلَ اَلْکِتَابَ عَلَی آرَائِهِ وَ عَطَفَ اَلْحَقَّ عَلَی أَهْوَائِهِ یُؤْمِنُ اَلنَّاسَ مِنَ اَلْعَظَائِمِ وَ یُهَوِّنُ کَبِیرَ اَلْجَرَائِمِ.... حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام پس از سخنی دربارۀ بندگان محبوب پروردگار می فرماید: بنده ای دیگر خود را دانشمند می نامد ولی دانشمند نیست؛ زیرا نادانی هائی را از نادانان و گمراهی هائی را از گمراهان فراگرفته ، و برای مردم از رشته های غرور و فریب و سخنان دروغ دام هائی را نصب کرده است، کتاب خدا را بر اندیشه های خود حمل نموده و حق را تابع امیال و هواهای خویش قرار داده مردم را از گناه های بزرگ ایمن می گرداند و گناهان بزرگ را بی مقدار و آسان می نمایاند.

مقدَّس ممکن نیست؛ زیراکه ماسوای ذاتِ پاک او مصنوع و مخلوق و مُحتاج .است پس «مخلوق » وجه و مرآت ذات خالق نخواهد شد. بلی، آیت و علامتِ اثبات ذات اوست . (1) پس خدا را نتوان شناخت و تعریف کرد به وجوه و عناوین (حتّی به وجود و ماهیت و شیئیَّت (2) و علّیت (3) و اَمثال آن) زیرا که دانسته شد آن چه مفهوم و معقول و مُتصوَّر است غیر ذات مقدس اوست و عرفان او به غیر او محال و ممتنع است.

و به تعبیر دیگر، علم حصولی اصطلاحی عبارت است از حصول صورت شیء در نفس یا اتحاد صورت با نفس؛ و علم حضوری عبارت از حضور معلوم نزد عالم است .

ذات مقدس منزه است از این که دارای صورتی در نفوس باشد یا با نفوس متحد گردد .

علم حضوری به تعقُّل نفس است و تعقُّل به- اصطلاح فلسفه - تجرید موجودات مادی است از ماده و لوازم آن ( بدیهی است که این فعلی از افعال نفس و مخلوق و معلول نفس است ) به حضور مجردات معقوله نزد عاقل مُجرَّد ؛ زیرا که تجرُّد مساوق است با عاقلیت و معقولیت و عقل در حقیقتِ علم و عقل ذکر شد که : معقولیت ، خلاف ذاتِ عقل .است

اشيا معقول اند به عقل ، و عقل معقول نگردد، چه رسد به ذات مقدس باری تعالی که خالق عقل می باشد.

ص: 236


1- شناخت و معرفت غیر از اثبات و علم به وجود .است از راه آیات و آثار علم به وجود خالق و مؤثر حاصل می شود و ذات باری اثبات می گردد اما معرفت حاصل نمی شود و حصول معرفت تنها از راه فیض و امداد الهی و فعل الهی نسبت به افراد است. (س)
2- مقصود شیئیتی است که مانند شیئیّت سایر اشیا باشد، در توحید صدوق، ص 104، حدیث 1، آمده است: ﴿سُئِلَ أبو جعفر أَيَجُوزُ أَن يُقال : إِنَّ اللهَ عَزّوجَلّ - شَيْءٌ؟ قال : نَعَم ، يُخرجُه عَنِ الحَدَّينِ حَدٌ التَّعطِيلِ وَ حَدٌ التشبيه﴾ از امام باقر علیه السلام سؤال شد: آیا صحیح است که گفته شود خدا شیء است؟ حضرت فرمود: آری او را از حد تعطیل و تشبیه باید اخراج کرد و در حدیث ،2، آمده است: زندیقی از امام صادق علیه السلام پرسید : خدا چیست؟ حضرت پاسخ داد: هو شيء بخلاف الأشياء » او شیئی هست ولی به خلاف اشیای دیگر
3- در متن به جای «علیّت»، «ملّیت» آمده است

فى الكافي مسنداً عن ابي عبد الله علیه السلام في رواية شريفة قال :

مَن زَعَمَ أَنَّه يَعرِفُ اللَّهَ بِحِجَابٍ أو بِصُورةٍ أو بِمثالٍ، فَهو مُشرك ؛ لأنَّ حَجابَه و مِثاله و صُورته ، غَيرُه ؛ و إِنَّما هُو واحدٌ مُتوحِدٌ فَكيفَ يُوَحِده مَن زَعَمَ أَنَّه عَرَفَه بغيره ، و إِنَّما عَرَفَ اللهَ مَن عَرَفَهُ بِاللَّهِ ، فَمَن لم يَعرِفه به فليس يَعرفُهُ إِنَّما يَعرِفُ غَيره .

لَيس بينَ الخالق و المَخلُوق شيء، والله خالق الأشياء لا مِن شَيء كان (1)

کسی که گمان کرده است که می شناسد خدای را به حجاب و صورت و مثال پس مشرک است؛ زیرا که حجاب و مثال و صورت غیر اوست، و اوست خدای یکتا و چگونه فرد و یکتا دانسته او را کسی که گمان کرده است شناخته است خدا را به غیر او .

شناخته است خدا را کسی که خدا را به خدا شناخته و کسی که نشناخته است ذات مقدس را به ذات پاک او پس نشناخته است او را و شناخته است غیر خدا را .

بین آفریننده و آفریده شده چیزی نیست خدا خالق اشیاء است و از چیزی نمی باشد.

في التوحيد عنه علیه السلام إلى أن قال :

فَمَن زَعَمَ أَنَّه يُؤْمِنُ بما لا يَعرِفُ فَهُو ضالٌّ عَن المَعرِفَة ، لا يُدرِكُ مَخلُوقٌ شَيئاً إلا بالله ، و لا تُدرَكُ مَعرِفَةُ الله إلا بالله ، و اللهُ خِلْوٌ مِن خَلْقِه ، و خَلْقُه خِلْوٌ مِنه (2)

کسی که گمان کرده است که ایمان می آورد به شیئی که نمی شناسد، از معرفت گمراه است مخلوق چیزی را نمی شناسد مگر به خدا و خدا خالی است از خلقش و خلق خالی است از او .

ص: 237


1- اصول کافی، ج 1، ص 114، حدیث 4؛ توحید صدوق، ص 143، حدیث 7.
2- توحید صدوق، ص 143، حدیث 7.

في رواية شريفة :

﴿وَ تَعْرِفُ نَفْسَکَ بِهِ وَ لَا تَعْرِفُ نَفْسَکَ بِنَفْسِکَ مِنْ نَفْسِکَ وَ تَعْلَمُ أَنَّ مَا فِیهِ لَهُ وَ بِهِ﴾ (1)

تو خودت را به خدا می شناسی نه به خود! (2) می دانی آن چه را که نفس دارد ملک خداوند است.

اساس دین اسلام بر این امر است که معرفت خدا حاصل نشود مگر به ذات پاک و به فرمان او همچنین باقی ماندن معرفت به اراده اوست؛ و خداوند معرفت را فطری بشر قرار داده که در قلوب ثابت است و به واسطۀ غفلت و توجه به غیر شخص محجوب از خدا گردد ؛ و از جمله حُجُب ، توهُّمات و خیالات خودسرانه بشر است .

﴿لا تَجِدُ قَوْمًا يُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَالْيَوْمِ الْآخِرِ يُوَادُّونَ مَنْ حَادَّ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ لَوْ كَانُوا آبَاءَهُمْ أَوْ أَبْنَاءهُمْ أَوْ إِخْوَانَهُمْ أَوْ عَشِيرَتَهُمْ أُوْلَئِكَ كَتَبَ فِي قُلُوبِهِمُ الْإِيمَانَ وَأَيَّدَهُم بِرُوحِ مِنْهُ ﴾ (3)

نمی یابی کسانی را که ایمان آورده اند به خدا و رسول و روز قیامت ، که دوستی

ص: 238


1- تحف العقول، ص 328؛ بحار الأنوار ، ج 65، ص 276، حدیث 31.
2- نفس حقیقتی مُظلِم بالذات است و هنگامی که به اعطای حق تعالی به نور علم و حیات مُنوَّر می شود در حقیقت آن چه از خود و سایر اشیا می یابد به حق تعالی یافته است؛ زیرا نفس در ذات خود همانند دیگر اشیای مظلم بالذات است. بنابراین هرکس خود را بشناسد خدا را شناخته است گفتنی است که حدیث ﴿مَنْ عَرَفَ نَفْسَهُ فَقَدْ عَرَفَ رَبَّهُ﴾ (بحارالأنوار، ج 2، ص 32، حدیث (22 با حدیثِ فوق منافات ندارد؛ زیرا شناسایی خود به همین صورتی است که گفته شد که قدرت و شناخت و حیات و همۀ امکانات انسان شناسنده به اوست و از اوست، و هر کس خود را این چنین بشناسد خدا را شناخته است. و میان شناخت نفس و شناخت خدا رابطه متقابل و متلازم است؛ یعنی هر چه انسان نفس را بیشتر بشناسد، عجز و ناتوانی و وابستگی و ظلمت ذاتی و افتقار واقعی نفس به ذات حق تعالی را بیش تر می یابد و هر چه انسان خدا را بیش تر بشناسد، افاضه علم و نور و قدرت و حیات از سوی حق تعالی به نفس خویش را بیش تر می یابد . (س) .
3- سوره مجادله (58)، آیه 22

کنند با کسانی که مخالفت و دشمنی کرده اند با خدا و رسول ، گر چه پدران یا پسران یا برادران یا خویشان آن ها باشند. آن ها کسانی هستند که ثبت شده است در دل های آن ها ایمان و خداوند آنان را به روحی از خود نیرو بخشیده است.

﴿هُوَ الَّذِي أَنزَلَ السَّكِينَةَ فِي قُلُوبِ الْمُؤْمِنِينَ لِيَزْدَادُوا إِيمَانًا مَّعَ إِيمَانِهِمْ ﴾ (1)

خدا کسی است که فرستاده آرامش را در دل های مؤمنین ، برای آن که ایمان خویش را افزون نمایند.

﴿يَمُنُّونَ عَلَيْكَ أَنْ أَسْلَمُوا قُل لا تَمُنُّوا عَلَيَّ إِسْلَامَكُم بَلِ اللَّهُ يَمُنُّ عَلَيْكُمْ أَنْ هَدَاكُمْ لِلْإِيمَانِ إِن كُنتُمْ صَادِقِينَ ﴾ (2)

منت می گذارند بر تو که اسلام آورده اند! بگو: منت مگذارید بر من اسلام خودتان را بلکه خدا منت می گذارد بر شما که هدایت کرده است شما را به ،ایمان اگر باشید از راست گویان

﴿وَ لَكِنَّ اللَّهَ حَبَّبَ إِلَيْكُمُ الْإِيمَانَ وَزَيَّنَهُ فِي قُلُوبِكُمْ وَ كَرَّهَ إِلَيْكُمُ الْكُفْرَ وَ الْفُسُوقَ وَ الْعِصْيَانَ أُوْلَئِكَ هُمُ الرَّاشِدُونَ * فَضْلاً مِّنَ اللَّهِ وَ نِعْمَةً وَاللَّهُ عَلِيمٌ حَكِيمٌ ﴾ (3)

و لکن ایمان را برای شما محبوب نموده و آن را در دل شما آراسته و ناخوش قرار داده است کفر و فسق و معصیت را آنان اند دارای رشد؛ و این، فضل و نعمتی است از خداوند و خدا دانا و حکیم و درست کار است.

﴿أَوَ مَن كَانَ مَيْتًا فَأَحْيَيْنَاهُ وَ جَعَلْنَا لَهُ نُورًا يَمْشِي بِهِ فِي النَّاسِ كَمَن مَّثَلُهُ فِي الظُّلُمَاتِ لَيْسَ بِخَارِجٍ مِنْهَا كَذَلِكَ زُيِّنَ لِلْكَافِرِينَ مَا كَانُوا يَعْمَلُونَ ﴾ (4)

ص: 239


1- سوره فتح (48)، آیه 4.
2- سوره حجرات (49)، آیه 17.
3- سوره حجرات (49)، آیه 7-8
4- سوره انعام (6)، آیه 122

آیا کسی که مرده بوده پس او را زنده کردیم و قرار دادیم برای او نوری که به وسیله آن بین مردم راه رود مانند کسی است که در تاریکی است و خارج از آن نمی شود؟! این چنین زینت داده شده برای کافرین آن چه را که عمل می کنند.

﴿اللهُ وَلِيُّ الَّذِينَ آمَنُواْ يُخْرِجُهُم مِّنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّور ﴾؛ (1)

خدا دوست و ولی کسانی است که ایمان آورده اند، بیرون آورد آنان را از تاریکی ها به روشنایی.

فى الكافي عن ابي عبدالله - صلوات الله عليه - بعد قول الراوى (أصلَحَکَ اللّهُ،هَل جُعِلَ فِی النّاسِ أداهٌ یَنالونَ بِهَا المَعرِفَهَ ؟) قال فقال : لا.

قلت: فَهَل کُلِّفُوا المَعرِفَهَ؟

قال : لا ، عَلى الله البيان : ﴿لا يُكَلِّفُ اللهُ نَفْسًا إِلَّا وُسْعَهَا﴾ (2) و ﴿ لاَ يُكَلِّفُ اللّه ُ نَفْساً إِلاَّ مَا آتَاهَا﴾ (3) (4)

پس از سؤال سائل که آیا خدا قرار داده برای انسان امری را که به واسطه آن بشناسد خدا را؟ فرمود: نه پرسید آیا تکلیف دارند به معرفت؟ فرمود: نه ، بر خدا است بیان؛ و تکلیف نکند خدا مگر به مقدار وسع و قدرت ، و تکلیف نکند مگر چیزی را که قدرت و استطاعت آن را داده است.

از این بیان واضح می شود که برای بشر قدرت معرفت ذات ربوبی نیست.

عنه علیه السلام في جواب السائل عن المعرفة ، قال :

﴿مِنْ صُنْعِ اَللَّهِ لَیْسَ لِلْعِبَادِ فِیهَا صُنْعٌ﴾ (5)

ص: 240


1- سوره بقره (2) آیه 257
2- سوره بقره (2)، آیه 286
3- سورۀ طلاق (65)، آیه 7
4- اصول کافی، ج 1، ص 163، حدیث 5؛ توحید صدوق، ص 414، حدیث 11؛ المحاسن ، ج 1، ص 277، حدیث 392
5- اصول کافی، ج 1، ص 163، حدیث 2؛ توحید صدوق، ص 410، حدیث 1؛ بحارالأنوار، ج 5، ص 221، حدیث 2.

و نیز پس از سؤال از معرفت خدا فرمود معرفت صنع خدا است و از برای بندگان در او صنعی نیست

عن المحاسن عن صفوان قال :

قلتُ للعبد الصالح علیه السلام: هَلْ فِي النَّاسِ اسْتِطَاعَةٌ يَتَعَاطَوْنَ بِهَا الْمَعْرِفَةَ ؟

قال : لا ، إِنَّمَا هُوَ تَطَوُّلٌ مِنَ اللَّهِ

قلتُ : أَ فَلَهُم عَلَى المَعرِفَةِ ثَوَابٌ إِذَا كَانُوا لَيسَ فِيهِم مَا يَتَعَاطَونَهُ بِمَنزِلَةِ الرُّكُوعِ وَالسُّجُودِ الَّذِي أُمِرُوا بِهِ فَفَعَلُوهُ؟

قال : لا ، إِنَّما هُو تَطَوُّلُ مِن الله عَليهِم ، و تَطَوُّلُ بِالثّواب. (1)

راوی گفت: سؤال کردم از حضرت موسی بن جعفر علیه السلام آیا از برای مردم استطاعت و توانایی هست که معرفت را دارا شوند؟ فرمودند: معرفت بخششی است از خدا. پرسیدم: آیا ثوابی هست بر معرفت ، مانند ثواب بر رکوع و سجود و افعال تکلیفیه ؟ فرمود: معرفت و ثواب هر دو بخشش خداوند است.

عن المحاسن مسنداً عن ابی عبدالله علیه السلام- في قول الله عزوجل ﴿ وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّكَ مِن بَنِي آدَمَ مِن ظُهُورِهِمْ ذُرِّيَّتَهُمْ وَ أَشْهَدَهُمْ عَلَى أَنفُسِهِمْ ﴾ (2) - قال :

كانَ ذلك معاينةً لله ، فَأنساهُم المعاينة و أثبَتَ الإقرارَ في صُدُورِهِم، و لولا ذلك ما عَرَفَ أحدٌ خالِقَه و لا رازقه ؛ و هُوَ قولُ الله ﴿ وَ لَئِن سَأَلْتَهُم خَلَقَهُمْ لَيَقُولُنَّ الله﴾ (3) (4)

حضرت ابی عبدالله علیه السلام در بیان آیه مبارکه : ﴿ وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّكَ مِن بَنِي آدَمَ ...﴾

ص: 241


1- المحاسن ، ج 1، ص 281، حدیث 410؛ بحار الأنوار، ج 5، ص 223، حدیث 12
2- سوره اعراف (7)، آیه 172
3- سوره زخرف (43) آیه 87
4- المحاسن ، ج 1، ص 281 ، حدیث 411؛ بحار الأنوار، ج 5، ص 223، حدیث 13.

فرمود: این اقرار و اعتراف به ربوبیت معاینه و عیان بود از خدا و ثابت گردانید اقرار را در قلوب آن ها ؛ و اگر نبود این معرفتِ عیان نمی شناخت احدى خالق و رَزّاق خود را .

این است بیان آیه مبارکه که فرمود: اگر سؤال کنی کیست خالق آن ها ؟ البته می گویند: خدا.

في الكافي مسندا عن أبي عبد الله علیه السلام قال :

﴿لَیْسَ لِلَّهِ عَلَی خَلْقِهِ أَنْ یَعْرِفُوا (قَبلَ أن یُعَرِّفَهُم) (1) وَ لِلْخَلْقِ عَلَی اَللَّهِ أَنْ یُعَرِّفَهُمْ وَ لِلَّهِ عَلَی اَلْخَلْقِ إِذَا عَرَّفَهُمْ أَنْ یَقْبَلُوا ﴾ (2)

برای خدا بر عهدهٔ خلق نیست که او را بشناسند بلکه برای خلق است بر عهدهٔ خدا که خودش را به آنان بشناساند و تکلیفی است از خدا برای خلق ، وقتی که ذات پاک خود را معرفی نمود، قبول کنند.

فى التوحيد مسنداً [ عن عبدالرحيم القصير ] قال :

كتبتُ عَلى يَدَى عَبدِ الْمَلِكِ بن أعْيَن [ إلى ابي عبدالله علیه السلام... اختَلَفَ النَّاسُ جُعِلتُ فِداك بِالعِراقِ فِى المَعرِفَةِ وَالجُحُودِ ، فَاحْبِرْنِي جُعِلْتُ فِداك أهُمَا مَخلُوقان ؟ ... ]

فَكتب علیه السلام [ عَلى يَدَى عَبد المَلك بن أعين ] سألتَ عَن المَعرفَةِ ما هي ؟ فَاعْلَم - رَحِمَك الله - أنَّ المَعرفَةَ مِن صُنع الله - عزّوجلّ - في القَلبِ مَخلُوقةٌ، و الجُحُودُ صُنعُ الله فى القَلبِ مَخلُوقُ، و ليس للعباد فيهما مِن صُنع و لهم فيهما الإختيار مِنَ الإكتساب .

ففَبِشَهْوَتِهِمُ اَلْإِیمَانَ اِخْتَارُوا اَلْمَعْرِفَهَ فَکَانُوا بِذَلِکَ مُؤْمِنِینَ عَارِفِین، و بِشَهُوتِهم الكفرَ اخْتارُوا الجُحُودَ ، فَکَانُوا بِذَلِکَ کَافِرِینَ جَاحِدِینَ ضُلاَّلاً ؛

ص: 242


1- این جمله در متن بیان الفرقان و در توحید صدوق آمده و لکن در کافی نیامده است
2- اصول کافی، ج 1، ص 164، حدیث 1؛ توحید صدوق، ص 412، حدیث 7 (با اندکی فزونی و اختلاف).

َ ذَلِکَ بِتَوْفِیقِ اَللَّهِ لَهُمْ وَ خِذْلاَنِ مَنْ خَذَلَهُ اَللَّهُ فَبِالاِخْتِیَارِ وَ اَلاِکْتِسَابِ عَاقَبَهُمُ اَللَّهُ وَ أَثَابَهُم (1)

مفاد روایت مبارکه این است معرفت و انکار فعل خدا است و فعلِ مردم نیست ولی از برای آن ها است اختیار و به میل به ایمان اختیار کنند معرفت را پس مؤمن گردند، و به میل خود کفر را اختیار نمایند، پس کافر و گمراه شوند.

اختیار ایمان به توفیق الهی و کفر به خذلان اوست پس به اختیار و اکتساب ، آنان را عقاب کند و یا ثواب دهد.

روایتِ مبارکه مطابق آیاتی است که راجع به جحود و انکار بیان کرده ایم.

عن المحاسن مسنداً عن أبي عبدالله علیه السلام قال :

﴿لَم يُكَلِّفُ اللهُ [العبادَ ] المَعرِفَةَ ، و لم يَجْعَلْ لَهُم إليها سَبيلاً﴾ (2)

تکلیف نشدند بندگان شناختن خدا را و برای آن ها به معرفت راهی گذاشته نشده است.

عنه مسنداً قال : سألت أبا عبدالله عن قول الله - عزّوجلّ - ﴿ أُوْلَئِكَ كَتَبَ فِي قُلُوبِهِمُ الْإِيمَانَ ﴾ (3) هل لهم في ذلك (4) صُنع ؟

قال : لا (5)

راوی می گوید : سؤال کردم از حضرت صادق علیه السلام از آیه مبارکه ﴿أُوْلَئِكَ كَتَبَ فِي قُلُوبِهِمُ الْإِيمَانَ﴾ آیا برای مؤمنین در ایمان فعلی است ؟

فرمود: نه .

ص: 243


1- توحید صدوق، ص 226 - 227 ، حدیث 7؛ بحار الأنوار ، ج 5، ص 30 31، حدیث 39
2- المحاسن ، ج 1، ص 198، حدیث 26؛ بحار الأنوار، ج 5، ص 222، حدیث 5.
3- سوره مجادله (58)، آیه 22.
4- در بحار و متن بیان الفرقان چنین آمده و لکن در محاسن به جای «فی ذلک»، «غیر ذلک» آمده است .
5- المحاسن، ج 1، ص 199 ، حدیث 27؛ بحار الأنوار، ج 5، ص 22 حدیث 6

عنه مسنداً قال : سألت أبا عبد الله علیه السلام عن قول الله -عزّوجل - ﴿حَبَّبَ إِلَیْکُمُ الْإِیمَانَ وَ زَیَّنَهُ فِی قُلُوبِکُمْ ﴾ (1) هل للعباد بما حَبَّبَ صُنعٌ ؟

قال : لا ، و لا كرامة (2)

نیز راوی سؤال کرد: از آیه مبارکه ﴿حَبَّبَ إِلَيْكُمُ الْإِيمَانَ وَ زَيَّنَهُ فِي قُلُوبِكُمْ﴾ آیا برای بندگان در آن چه تحبیب (3) فرموده فعلی است ؟

فرمودند: نه.

مسنداً عن أبي جعفر علیه السلام قال :

﴿لَيسَ عَلَى النَّاسِ أَنْ یَعْلَمُوا حَتَّی یَکُونَ اَللَّهُ هُوَ اَلْمُعَلِّمَ لَهُمْ فَإِذَا عَلَّمَهُمْ فَعَلَیْهِمْ أَنْ یَعْلَمُوا﴾ (4)

حضرت باقر علیه السلام فرمود: بر مردم نیست دانایی و عالم شدن تا این که خدا تعلیم فرماید، و بر آن ها است پس از تعلیم نمودن خداوند، قبول نمودن علم.

عن التوحيد في ما سَألَ الجائليقُ عَن أمير المؤمنين علیه السلام عَرَفْتَ الله بمحمد صلى الله عليه و سلم أَم عَرَفْتَ محمداً بالله عزّوجل ؟ فقال [ على علیه السلام]:

﴿ما عَرَفْتُ اللهَ بمحمد ، و لكن عَرَفْتُ محمداً بالله عزّوجلّ حَينَ خَلَقَه و أحْدَثَ فيه الحدود من طول و عرضِ فَعَرفتُ أَنَّه مُدبَّر مَصنُوع باشتدلال و إلهامٍ منه وإرادةٍ، كما ألْهَمَ المَلائِكَةَ طَاعَتَه ، و عَرِفَهُم نَفْسَه بلا شِبْهِ و لا كَيف ﴾ (5)

[جاتلیق از امیرالمؤمنین علیه السلام سؤال کرد: آیا خدا را به محمّد صلى الله عليه و سلم شناختی یا

ص: 244


1- سوره حجرات (49)، آیه 7
2- المحاسن ، ج 1، ص ،199، حدیث 29؛ بحار الأنوار، ج 5، ص 222، حدیث 8
3- تجيب : دوستدار کردن (فرهنگ فارسی معین، ج 2، ص 765).
4- المحاسن، ج 1، ص 199، حدیث 32؛ بحار الأنوار ، ج 5، ص 222، حدیث 9 (در بحار به جای «عَلَّمَهُم»، «أَعْلَمَهُم » ثبت شده است).
5- توحید صدوق، ص 286، حدیث 4 ؛ بحار الأنوار، ج 3، ص 272، حدیث 9.

محمّد صلی الله علیه و اله به خدا شناختی؟].

امير المؤمنین علیه السلام در جواب جاثلیق فرمود خدا را به پیغمبر نشناختم بلکه پیغمبر را به خدا شناختم به الهامی از خدا؛ چنان چه الهام فرمود به ملائکه طاعتش را و شناساند خود را به ایشان بدون شبیه و چگونگی. (1)

مراد این است آیتیَّت و مصنوعیت آن ها برای ذات مقدس به معرفی و الهام و ارائه اوست، لذا فرمود: ﴿ وَ كَذَلِكَ نُرِى إِبْرَاهِيمَ مَلَكُوتَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَ لِيَكُونَ مِنَ الْمُوقِنِينَ﴾ (2)

از مطالعهٔ روایات آشکار می شود که: روایات و آیات بعضی بعض دیگر را تفسیر می کنند؛ چنان چه فرمود؛ همان طوری که آیات تفسیر می کند بعضی بعضی را، روایات عالمین به کتاب هم چنین است: « يُفَسّرُ بَعضُه بعضاً » (3)

في التوحيد ، مسنداً عن الصادق علیه السلام [ قال : قال أمير المؤمنين علیه السلام ] :

﴿اِعْرِفُوا اَللَّهَ بِاللَّهِ وَ اَلرَّسُولَ بِالرَّسَالَهِ وَ أُولِی اَلْأَمْرِ بِالْمَعْرُوفِ وَ اَلْعَدْلِ وَ اَلْإِحْسَانِ﴾ (4)

[خدا را به وسیلهٔ خدا بشناسید و پیامبر را با رسالت دريابيد ، و أولى الأمر را از طریق معروف (و کارهای نیک ) و عمل به عدل و احسان ، شناسایی کنید ] .

برای این ،روایت بیانی است [که] در جای خودش خواهد آمد. (5)

ص: 245


1- در روایاتی نیز آمده است: «بنا عُرِفَ الله» (اصول کافی، ج 1، ص 145، حدیث 10) می توان گفت : جمع میان این احادیث به اجمال و تفصیل می باشد؛ یعنی معرفتِ اجمالی از ناحیهٔ حق تعالی است و تفصیل معرفت به بیان معصومین علیهم السلام است که با راهنمایی پیامبر صلی الله علیه و اله و امامان و ابلاغ برنامه های تهذیب و تزکیه، زمینه عرفان الله بالله- که همان مرحله نهائی معرفت است - پدید می آید. ( س) .
2- سوره انعام (6) آیه 75
3- نگاه کنید به خلاصه عبقات الأنوار ، ج 1، ص 55، تحت عنوان قاعدة «الحديث يُفَسِّرُ بعضُه بعضاً».
4- اصول کافی، ج 1، ص 85 ، حدیث 1؛ توحید صدوق، ص 285 - 286، حدیث 3.
5- رجوع کنید به جلد دوم این کتاب بیان الفرقان فى نبّوة :القرآن ،9، 11، 84 و 85 (چاپ قدیم).

فى الكافي مسنداً قال منصور بن حازم :

قلتُ لابی عبد الله علیه السلام : إِنَّ اَللَّهَ أَجَلُّ وَ أَکْرَمُ مِنْ أَنْ یُعْرَفَ بِخَلْقِهِ بَلِ اَلْخَلْقُ یُعْرَفُونَ بِاللَّهِ!

قال : صَدقْتَ : (1)

راوی می گوید: گفتم به حضرتش خدا بزرگتر و بالاتر است از این که شناخته شود به خلقش ، بلکه خلق شناخته شوند به خدا فرمود: راست گفتی.

عن التوحيد ، قال : سُئل أمير المؤمنين علیه السلام بمَ عَرفْتَ ربَّكَ ؟

فقال علیه السلام: بما عَرفَنى نَفسَه . قيل : و كَيفَ عَرفَك نَفْسَه ؟

فقال علیه السلام: لا تُشبهه صورةٌ و لا يُحَسُّ بالحَواسّ و لا يُقاسُ بالنَّاسِ ؛ قَريبٌ في بعده ، بعيدٌ في قُربه ؛ فَوقَ كُلّ شيءٍ و لا يُقالُ : شيءٌ فَوقه، أمامَ كُلِّ شيء و لا يُقالُ: له أمامٌ (2)

[در کتاب توحید صدوق، روایت شده که از امیرالمؤمنین علیه السلام پرسیده شد خدا را چگونه شناختی؟ حضرت فرمود آن گونه که خدا خودش را به من شناساند. گفته شد: چگونه خودش را به تو شناساند؟ حضرت فرمود: صورتی به او نمی ماند و به حواس در نمی آید و به مردم قیاس نمی شود؛ در عین دوری نزدیک می باشد و در حین نزدیکی دور، فوق هر چیزی است و نمی توان گفت چیزی فوق اوست و پیشاپیش هر چیزی است و نمی توان گفت برای او پیش (و جلوی) هست ]

ص: 246


1- اصول کافی، ج 1، ص 168، حدیث 2؛ بحار الأنوار ، ج 23، ص 18. در کتاب اصول کافی، ج 1، ص 86 ، حدیث 3 و توحید صدوق، ص 285 ، حدیث 1 ، متن روایت چنین است: عن منصور بن حازم ، قال : قلتُ لأبي عبد الله علیه السلام: إنى ناظرتُ قوماً فقلتُ لَهم : «إنَّ الله - جَلَّ جلالُه - أجَلُّ وأكرَمُ مِن أن يُعرَفَ بِخَلقِهِ ، بَل العِبادُ يُعرَفُونَ بِاللَّهِ ! » فَقَالَ علیه السلام: رَحِمَكَ اللهُ.
2- اصول کافی، ج 1، ص 85 - 86، حدیث 2؛ توحید صدوق، ص 285، حدیث 2؛ بحارالأنوار، ج 23، ص 270، حدیث 8

مفاد خبر این است که عرفان ذات مقدس قابل تعریف نیست؛ زیرا که او دارای صورت نیست و مُدرک به حواس ظاهره و باطنه نشود و به چیزی قیاس و تشبیه و تمثیل نمی شود.

في الدعاء :

﴿اللّهُمَّ عَرِّفْني نَفْسَك﴾ (1)

[خدایا خودت را به من بشناسان ! ]

و ايضاً في الدعاء :

﴿تَعَرَّفْتَ لِکُلِّ شَیْءٍ فَما جَهِلَکَ شَیْءُ ﴾ (2)

[خدایا ، برای هر چیزی شناخته شده ای هیچ چیزی ناآشنا به تو نیست! ]

و في الكافي مسنداً عن الصادق علیه السلام :

﴿إِنَّ اَللَّهَ اِحْتَجَّ عَلَی اَلنَّاسِ بِمَا آتَاهُمْ وَ عَرَّفَهُمْ.﴾ (3)

[همانا خدا به آن چه به مردم داده است و خویش را به آنان شناسانده است بر آنان احتجاج می کند ].

و في الدعاء :

﴿إلهى بِکَ عَرَفْتُکَ و أَنْتَ دَلَلْتَنِی عَلَیْکَ وَ لَوْلاَ أَنْتَ لَمْ أَدْرِ مَا أَنْتَ﴾ (4)

[الهی ، تو را به خودت شناختم و خودت مرا به خویشتن رهنمون شدی! و اگر (شناساندن) تو نبود، تو را در نمی یافتم! ].

پس ظاهر شد که روایات مبارکات، یادآوری به حکمی است که به نور عقل ظاهر

ص: 247


1- اصول کافی، ج 1، ص 337، حدیث 5؛ جمال الأسبوع، ص 520؛ بحار الأنوار، ج 92، ص 326، حدیث 2.
2- إقبال الأعمال ، ص 350؛ بحار الأنوار، ج 64، ص 142
3- اصول کافی، ج 1، ص 162، حدیث 1؛ بحارالأنوار، ج 5، ص ج 5، ص 196، حدیث 8.
4- إقبال الأعمال، ص 67 المصباح کفعمی ) ، ص 588 ؛ البلد الأمين، ص 205

است و آن این است که: معرفتِ ذات مقدس به غیر ذات مقدس او محال است.

معرفتِ ذات مقدس به ذات اوست و به این حکم ،فطری، بطلان افکار و گفته های بشری ظاهر شود؛ زیرا که معترف اند که ممتنع است معرفتِ ذات مقدس به علم حضوری و حصولی اما حصولی؛ زیرا که برای ذات مقدس صورتی نیست که حاصل در نفس شود و حضوری منحصر است به فناء عالم در معلوم و شاهد در مشهود.

پس مرجع معارف بشری معرفت ذات به وجوه و عناوین کلیه است؛ یعنی تصوُّرِ مفاهیم کلیه -مانند ،وجود ماهیت و علم و قدرت- و شناختن این مفاهیم و اتصاف آن ها به کمالات ذاتی ، سپس اثبات مصادیق این حقیقت برای ذات خدا.

بدیهی است حقایق این مفاهیم که فهمیده و تعقُل می شوند، عین حقیقتِ علم و عقل نیستند - چه رسد به ذات پاک مبدأ - پس این چگونه علم به ذات و معرفت او خواهد بود؟!

واضح شد که معرفت به وجوه و عناوین مستلزم تشبیه و تمثیل است؛ تعالى الله عَن ذَلِك علوّاً كبيراً .

نتیجه چهارم

نتیجه چهارم این است که: شارع اسلام از تفکر در ذات خداوند نهی نمود؛ زیرا که دانسته شد ذات مقدس ، منزّه و مبرّاست از معلومیت و معقولیت ؛ یعنی منزه است از این که نزد انسان به [ علم] (1) و عقل ظهور پیدا کند و برتر است از فکر مُتفكِّرین و توهُّم مُتوهّمین ، پس تفکر در ذات ایجاد نکند مگر حیرت و ضلالت و زَنْدَقَه و دوری از ذات مقدس را .

از این بیان ظاهر شد که نهی از تفکُّر حکم تَعُّبدی نیست ( مانند احکام شرعیه عمليه ) بلکه تذكُّر به حکم فطری عقلی است که تفکُّر در ذاتِ منزّه از فکر و عقل ، حرام است؛ چون موجب دوری و بُعد از حق .است

ص: 248


1- در متن کتاب به جای «علم»، «عقل» تکرار شده است

في البحار عن ابن عباس قال :

دَخَلَ عَلينا رسول الله صلى الله عليه و سلم و نحن في المسجد حَلِقُ حَلِقُ، فَقال لنا :

فيمَ أنتم ؟

قُلنا : فى الشمس ، كيفَ طَلَعَتْ و كيفَ غَرَبَتْ ؟ !

قال : أحسَنتُم! كُونُوا هكذا ؛ تَفَكَّرُوا فى المخلوق، ولا تَفكَّرُوا في الخالق (1)

مضمون این روایت نیز از ائمه کوفه نقل شده [که] حضرت رسول صلى الله عليه و سلم داخل مسجد شد، دید مردم حَلْقه حُلقه نشسته اند فرمود: چه تکلُّم می کنید؟ گفتند: فکر می کنیم در شمس که چگونه طلوع و غروب می کند ؟! فرمود: نیکو کردید! چنین باشید؛ تفکُّر کنید در مخلوق و فکر نکنید در خالق .

و در خطبه وسیله که از حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام نقل شده که پس از رحلت پیغمبر صلی الله علیه و اله و جمع قرآن فرمودند:

﴿من تَفكَّرَ في ذاتِ اللهِ تَزْنْدَقِ﴾ (2)

[هر که در ذات خدا ،بیندیشد، بی دین می شود ]

و نیز فرمود:

﴿مَن تَفكَّر في ذاتِ اللهِ أَلحَدَ﴾؛ (3)

هر که در ذات خدا تفکُّر کند ، به الحاد می گراید ] .

ص: 249


1- الدر المنثور، ج 6، ص 130 ( ذيل سورۂ نجم ) ؛ بحار الأنوار، ج 54، ص 348، حدیث 44؛ به این مضمون، در مجموعه ورّام، ج 1، ص 250 نیز آمده است: ﴿خَرَجَ رسول الله ذاتَ يومٍ عَلى قَومٍ يَتَفَكَّرُون ! فقال : ما لكم تَتكَلَّمُون ؟ فَقَالُوا : تَفَكَّرُ في خَلقِ الله - عز وجل - فقال : وَ کَذَلِکَ فَافْعَلُوا تَفَکَّرُوا فِی خَلْقِهِ وَ لاَ تَتَفَکَّرُوا فِیهِ ﴾
2- تحف العقول، ص 96؛ عيون الحكم والمواعظ ، ص 456؛ غرر الحکم ص 82 حدیث 1285؛ بحارالأنوار، ج 74، ص 287.
3- عيون الحكم والمواعظ ، ص 449؛ غرر الحکم ص 82، حدیث 1284

و فرمود:

﴿مَن تَفكَّر في ذاتِ اَللَّهِ أُبْلِسَ ﴾؛ (1)

[ هر که فکر خویش را در ذات خدا به کار برد، مأیوس و ناامید شود ].

بدیهی است تفکر در ذاتِ خدا موجب توهُّمات و تشبیهات است و این ها الحاد و زَندَقه و کفر است.

في الكافي مسنداً قال : قال ابو عبدالله صلی الله علیه و اله :

إِنَّ الله- عزّوجل - يقول : ﴿ وَ أَنَّ إِلَى رَبِّكَ الْمُنتَهَى﴾ (2) فَإِذَا اِنْتَهَی اَلْکَلاَمُ إِلَی اَللَّهِ فَأَمْسِکُوا (3)

مفاد این روایت این است که هر گاه کلام منتهی شود به ذات خدا، پس ساکت شوید.

و فى الوسائل مسنداً عن الصادق علیه السلام قال :

﴿إيَّاكم والتّفكَّر فى الله ؛ فإنَّ التَّفكَّر فى الله لا يَزيدُ إِلا تَيها لأنَّ اللَّهَ - عزّوجلّ - لا تُدركه الأبصارُ ، و لا يُوصَفُ بمقدار﴾ (4)

فرمودند: بپرهیزید از فکر کردن در ذات خدا؛ زیراکه فکر در ذات خدا زیاد نکند مگر حیرت را؛ زیرا که دیده های ،قلب خدا را ادراک نکند و [خدا] به حدّ و مقدار توصیف نشود.

ص: 250


1- در متن کتاب «ابلیس» آمده و روایتی با این الفاظ در مصادر حدیثی نیامده است، ولی در غرر الحکم، ص 82 ، رقم 1286 از امیرالمؤمنین علیه السلام نقل شده است که فرمود: ﴿مَنْ تَفَکَّرَ فِی عَظَمَهِ اَللَّهِ أُبْلِسَ﴾؛ هر که در عظمت خدا تفکر کند مأیوس و ناامید شود؛ و نزدیک به این مضمون کلام دیگری از امیرالمؤمنین علیه السلام روایت شده که فرمود: ﴿ وَ لاَ تُقَدِّرْ عَظَمَهَ اَللَّهِ عَلَی قَدْرِ عَقْلِکَ، فَتَکُونَ مِنْ اَلْهَالِکِینَ ﴾ ( توحيد صدوق، ص 55 - 56، ذیل حدیث 13).
2- سوره نجم (53)، آیه 42
3- اصول کافی، ج 1، ص 92 ، حديث 2 ؛ مشكاة الأنوار ، ص 8؛ بحار الأنوار ، ج 3، ص 264، حدیث 22.
4- توحید صدوق، ص 457 حدیث 14؛ روضة الواعظين ، ج 1، ص 36؛ وسائل الشيعه، ج 16، ص 198، حدیث 21334؛ بحار الأنوار، ج 3، ص 259، حدیث 4

و فيه مسنداً عنه علیه السلام قال :

دَخَل عَليه قومٌ مِن هؤلاء اَلَّذِینَ یَتَکَلَّمُونَ فِی اَلرُّبُوبِیَّهِ فَقَالَ علیه السلام: اِتَّقُوا اَللَّهَ وَ عَظِّمُوا اَللَّهَ وَ لاَ تَقُولُوا مَا لاَ نَقُولُ (1)

گروهی [که ] تکلُّم می کردند در ذات ربوبی بر حضرت [ صادق علیه السلام ] وارد شدند، فرمود: بپرهیزید و بترسید از خدا و تعظیم کنید خدا را به این که نگویید چیزی را که خدا نفرموده (2)

روایت دیگر در وسائل از حضرت باقر علیه السلام است که فرمود: سخن بگویید در مخلوق خدا و سخن نگویید در ذات خدا که زیاد نمی شود شما را مگر حیرت (3)

در مستدرک روایت می کند از حضرت صادق علیه السلام که فرمود: مردی از حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام سؤال کرد: توصیف کن خدا را که مَحبَّت و معرفت ما زیاد گردد، حضرت این خطبه را انشاد کرد:

﴿فَقال : فيما قال : عَليك يا عَبدَالله بما دَلَّك عَليه القرآنُ مِن صِفَتِه و تَقَدَّمك فيه الرَّسول مِن مَعرفَتِه فَأتَمَّ به و اسْتَضِي بِنُور هِدايَتِه فإنَّما هي نِعْمَة و حِكْمَة أوتيتَها فَخُذ ما أوتيتَ و كُن مِن الشَّاكِرين

إلى أن قال : و لا تُقَدِر عَظمَة الله عَلى قَدر عقلك ، فتكونَ مِن الْهالِكين . و اعْلَم يا عَبدَ الله أَنَّ الرَّاسِخِين فِى العِلْم هُم الَّذِينَ أَعْنَاهُم اللهُ عَن الإقتحام عَلى السُّدَد المضروبة دون الغُيوب إقراراً بِجَهل ما جَهِلُوا تَفسيره (4) مِن

ص: 251


1- توحید صدوق، ص 457، حدیث 15؛ وسائل الشيعه، ج 16 ، ص 199، حدیث 21341
2- این ترجمه بر اساس ضبط متن کتاب است ( و لا تقولوا ما لا يقول ) لیکن «ما لا يقول» در مصادر حدیثی وجود ندارد بلکه «ما لا نقول» است؛ یعنی نگویید چیزی را که ما نمی گوییم و همین عبارت با آن چه در ذیل روایت آمده مناسب تر است: ﴿فَإِنَّكم إن قُلتُم و قُلنا مُتُّم و مُتْنا ثُمَّ بَعَتَكُم الله و بَعَتَنا فَكُنتُم حَيثُ شَاءَ الله و كُنَّا ﴾
3- توحید صدوق، ص 454، حدیث 1؛ وسائل الشيعه، ج 16 ، ص 196، حدیث 21330. متن روایت چنین است: ﴿تَكَلَّمُوا في خَلْقِ الله و لا تَكَلَّمُوا فى اللهِ ، فإنَّ الكلام في الله لا يزيد إلا تَحيراً ﴾
4- در منابع این حدیث « تفسیره» آمده ولی در متن کتاب «تعبیره » ثبت شده است

الغَيبِ المَحجوب فَقَالُوا : ﴿ آمَنَّا بِهِ كُلٌّ مِّنْ عِندِ رَبَّنَا﴾ (1) و قَد مَدَحَ اللهُ اعْتِرافَهُم بالعَجْز عَن تَناول ما لَم يُحيطُوا به عِلماً و سَمّى تَرَكَهُم التَعمُّق (2) فيما لم يُكلَّفهم البحث عن كُنهه رُسُوخاً (3)

در این خطبه مبارکه می فرماید: ای بنده خدا اخذ کن آن چه را که قرآن تو را دلالت بر آن کرده است در بیان صفات خدا و بیان فرموده رسول خدا از معرفت او پس اقتدا کن به آن و طلب کن روشنایی را به نور هدایت آن؛ چون هدایت قرآن و ،رسول، حکمت و نعمتی است که به تو داده شده پس اخذ کن آن چه را که از معرفت به تو داده اند و از شکر کنندگان باش.

تا این که می فرماید:

تحدید مکن خدا را به مقدار عقل خود که در این هنگام از هلاک شوندگان هستی

ص: 252


1- سوره آل عمران (3)، آیه 7
2- با توجه به معنایی که برای تعمق گفته شده : الذهاب خلف الأوهام على زعم طلب الأسرار (شرح نهج البلاغه عبده ، ج 4، ص 9) و دلالت این واژه بر جستجوی بی جا یا افراط و زیاده روی در جستجوی چیزی چنان که ابن اثیر در النهایه ( ج 3، ص 249 ، ذیل «عمق») گفته است: «المُتَعمّق المُبالغ في الأمر المُتَشدّد فيه، الذى يطلب أقصى غايته » و با توجه به احادیثی که در این زمینه رسیده است چون «الكفرُ عَلى أربع دعائم : على التَّعمُّق ... » کفر بر چهار پایه استوار است: یکی بر تعمُّق (در ذات خداوندی) و «فَمَن تَعمُّقَ لَم يُنب إلى الحَقِّ ...» آن که تعشق و موشکافی کند به حق نمی رسد (نهج البلاغه حکمت 31) و «سَمّی تَرَكَهُم التَّعمُّق ... رُسوخاً » (که در نهج البلاغه، خطبه 91 و در متن کتاب آمده است) به خوبی استفاده می شود که ترک تعمُّق در ذاتِ حضرت احدیت (بلکه در هر چه انسان مکلّف به بحث و بررسی از کنه و حقیقت آن نمی باشد) ممدوح است و تعمّق مذموم. لذا علامه مجلسی (در ذیل حدیث : ﴿إنَّ الله - عزّوجلّ - عَلِمَ أَنَّهُ یَکُونُ فِی آخِرِ الزَّمَانِ أَقْوَامٌ مُتَعَمِّقُونَ ...﴾ كه بعضی آن را مدح پنداشته اند ) بحث مفصّلی در این زمینه می آورد و سپس می گوید : « أظهر ذم است» (مرآة العقول، ج 1، ص 320). و در جلد 11 مرآة العقول، ص 147 ذیل جمله : « فَمَن تَعمَّق لَم يُنب إلى الحَقِّ » آمده است: أي لم يرجع إلى الحق و إن ظهر له ؛ لأنَّ من خاض فى الباطل و تَمكَّن في قلبه ، لم يرجع إلى الحقِّ الواضح إلا مَن شَذَّ « و لَم يَرْدَد » أي في تَعمُّقِه « إِلا غَرقاً فى الغَمَرات » أى الشَّبَهِ القَويَّةَ والآراءِ الفاسِدَةَ الَّتى لم يُمكنه التخلُّص منها .... (س).
3- تفسیر عیّاشی، ج 1، ص 163، حدیث 5؛ مستدرک الوسائل، ج 12، ص 247، حدیث 1؛ این روایت با اختلاف در الفاظ و تقدُّم و تأخُّر بعضی از عبارات در توحید صدوق، ص 55 - 56، حدیث 13، آمده است؛ نیز نگاه کنید به ، نهج البلاغه، خطبه 91؛ بحار الأنوار، ج 3، ص 257، حدیث 1

و بدان راسخین در علم، کسانی باشند که خدا بی نیاز کرده آن ها را از تفکُّر و تأمُّل حجاب های غیب و پنهانی ، در حالی که به آن چه نمی دانند- از امور غیب و پنهانی - اقرار کنند پس گفتند پروردگارا، به آن چه فرمودی ایمان آوردیم و تمام از نزد پروردگار ما است.

خدا مدح فرموده آن ها را به واسطهٔ اعتراف شان به عَجْز از نیل چیزی که احاطهٔ علمی به آن ندارند و تعبیر فرموده از آن ها به راسخین در علم ؛ به جهت ترکِ تعمُّق از چیزی که مُکلَّف به بحث و فحص از کُنه آن نیستند (1)

و في الكافى مسنداً قال : سمعت أبا عبد الله علیه السلام يقولُ :

مَن نَظَر في الله كيف هو ؟ هَلَك (2)

کسی که فکر کند در خدا که چگونه است، هلاک می شود

و فيه مسنداً عن محمد بن مسلم عن ابى جعفر علیه السلام قال :

﴿إيَّاكُم و التَّفكر فى الله ! و لكن إذا أردتُم أَن تَنظُرُوا إِلى عَظَمَتِهِ فَانْظُرُوا إلى عظيم خَلقه﴾ (3)

بپرهیزید از تفکُّر در ذات خدا، و اگر می خواهید نظر و تأمل کنید در بزرگی [ و عظمت آفریدگار در ] مخلوقاتِ بزرگِ خدا تأمل کنید.

في البحار، عن أبي جعفر علیه السلام في قول الله تعالى: ﴿ وَ إِذَا رَأَيْتَ الَّذِينَ يَخُوضُونَ فِي آيَاتِنَا ﴾ (4) قال :

ص: 253


1- در این جا در متن اصلی بیان الفرقان (ج 1، ص 92) حديث ذيل آيه ﴿و أنَّ إِلَى رَبِّكَ الْمُنتَهى﴾ (نجم (53)، آیه 42) و بیان مفاد آن که در ص 250 ،گذشت تکرار شده است که احتمال اشتباه در چاپ می رود.
2- اصول کافی، ج 1، ص 93 حدیث 5؛ المحاسن ، ج 1، ص 237، حدیث 208 ؛ بحار الأنوار ، ج 3، ص 264، حدیث 24
3- اصول کافی، ج 1، ص 93 ، حدیث 7؛ توحید صدوق، ص 458، حدیث 20 ( با اندکی اختلاف ).
4- سوره انعام (6)، آیه 68.

الكلام في الله و الجدال في القرآن ﴿ فَأَعْرِضْ عَنْهُمْ حَتَّى يَخُوضُوا فِي حَدِيثٍ غَيْرِهِ﴾ (1) (2)

مراد (3) از آیه مبارکه- که از تأمُّل در آیاتِ خدا نهی فرموده است - سخن گفتن در ذات خدا و جدال در قرآن است.

تنبيه

اشاره

هر کسی تأمُّل کند در خُطب و روایات و منصف باشد می یابد که کلمات و بیانات معادن وحی و تنزیل ( از حضرت رسول صلی الله علیه و آله تا حضرت ولی عصر - عجّل الله فرجه - روحی فداه) به یک مرام و یک بیان است و اختلافی در آن ها نیست و از یک سرچشمه جاری می باشند -که قرآن و وحی الهی است -و ایشان مُبيِّن و مُفسّر علوم قرآن اند.

و کسانی که دعوی خلافت ظاهری کردند- مانند اُمَویّين و عباسیّین - از علوم قرآن بهره ای نداشتند و غاصب این مقام بودند؛ و به ترجمه فلسفه و ترویج از متکلمین و ،عرفا، سَدِّ باب هدایت نمودند.

چنان که مُدَّعیان خلافت باطنی - مانند عرفا و أقطاب صوفيه - نیز غاصب مقام ولایت و خلافت الهیه می باشند و در معنا مسلمین را از ابواب هدایت الهیه ( یعنی ائمه اطهار علیهم السلام) دور کردند.

و از این تنبیه و تذكُّر واضح شد که مُدَّعیان مذاهب - جز مذهب شیعه اثنی عشری - پس از پیغمبر صلى الله عليه و سلم تماماً باطل و غاصب و مُدَّعی بدون دلیل می باشند؛ زیرا که آن چه از این اشخاص دیده شده یا تابع عرفا و صوفیه یا فلاسفه قدیم اند، که اساس آن ها مخالف قرآن و پیغمبر است.

پیروان مذهب حق و قرآن منحصراند به تابعین ائمه علیهم السلام از فقهای ربانیّین که در

ص: 254


1- همان
2- تفسیر عیّاشی، ج 1، ص 362، حدیث 31؛ بحار الأنوار، ج 3، ص 260، حدیث 7.
3- در متن «مرا» آمده است.

اوصاف آن ها فرمودند:

کسانی از فقها که مخالف هوی و مطیع امر مولای خود باشند، بر عوام شیعه است که از آن ها متابعت کنند؛ و ایشان اند خلفای ائمه علیهم السلام که اگر نباشند دین مندرس گردد (1)

در رساله ،نبوت مُفصَّل این تذکُّر را شرح خواهیم داد.

نتیجه پنجم

نتیجه پنجم این است که ذات الهی با مخلوقات هیچ گونه سنخیت ندارد.

إِنَّ الله - تبارك و تعالى - مُبائنٌ مَع خَلْقِه و خَلْقُهُ مُبائنٌ مَعه لا شبيه له مِن خَلْقه ؛ فهو خِلْوٌ مِن خَلْقه ، و خَلْقُه خِلْو منه. (2)

فى الكافي مسنداً عن ابي عبدالله علیه السلام (3) قال :

﴿إِنَّ اللَّهَ خِلْوٌ مِن خَلْقِه ، و خَلْقَه خِلْوٌ مِنه ؛ و كُلُّ ما وَقَعَ عَليه إسم شيء ما خلا الله ، فَهُو مَخلُوق، و الله خالِق كُلِّ شيء [تَبَارَكَ الَّذِي لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْء ] وَ هُوَ السَّمِيعُ البَصِيرُ ﴾ (4) (5)

ص: 255


1- نگاه کنید به، وسائل الشیعه، ج 27 ، ص 131، باب 10 از ابواب صفات القاضی، حدیث 20، و صفحهٔ 136، باب 11 از همان ابواب
2- حدیثی به این صورت یافت نشد و لکن به این مضمون از احادیث زیادی به دست می آید: * امام على علیه السلام: ﴿... و مُبايَنَتُه إيّاهم مُفارَقَتُه إنيَتَهُم ... ﴾ ( توحيد صدوق، ص 36، حدیث 2) * امام على علیه السلام: ﴿ الحمد الله الواحد ... قُدرَةٌ بانَ بها من الأشياء و بانت الإشياء منه ... ﴾ (اصول کافی، ج 1، 134، حدیث 1) در توحید صدوق : 41، حدیث 3 به جای «قدرةٌ » ، «قدرتُه » ثبت شده است. * امام على علیه السلام: ﴿... الَّذى بانَ مِنَ الخَلْق فلاشيء كمثله ... ﴾ ( توحید صدوق، ص 32، حدیث 1) * امام علی بن موسی الرضا علیهالسلام: ﴿... فَكُلُّ مَا فِي الْخَلْقِ لَا يُوجَدُ فِي خَالِقِهِ وَ كُلُّ مَا يُمْكِنُ فِيهِ [ أى في الخلق ] يَمْتَنِعُ مِنْ صَانِعِه ...﴾ ( توحيد صدوق : 40) . (س )
3- در متن به جای «ابی عبدالله»، «ابی جعفر» آمده است.
4- سوره شوری (42)، آیه 11.
5- اصول کافی، ج 1، ص 83، حدیث 4؛ توحید صدوق، ص 105، حدیث 3؛ بحارالأنوار، ج 4، ص 149، حدیث 3

در این روایات، تصریح فرموده اند به دوئیَّت و مباینت بین خالق و مخلوق و نفی سنخیت و تصریح فرمودند: آن چه اطلاق اسم شیء بر او شود، غیر ذات پاک خداوند مخلوق است و خدا خالق هر چیز [ بزرگوار و خجسته است آن که چیزی مانندش نیست ] و او شنوا و بینا است.

در کتاب کافی چهار روایت به این مضمون [نقل شده] (1) و در کتب اصول و غیره [ نیز] بسیار است؛ و از این مطلب واضح گردد که اثبات وحدت و قول به «وحدتِ اطلاقی» و گفتن این که مخلوق عبارت است از تَعیُّنات حق و یا انحصار مخلوق به «عالم ناسوت » ، گمراهی است؛ و در حقیقت، نفی غیر و مخالف آیاتِ صريحه و روایات متواتره است.

عن العياشي مسندا (2) عن ابى الحسن الرضا علیه السلام إلى أن قال :

﴿مَن وَصَفَ اللهُ بِخِلَافِ مَا وَصَفَ بِهِ نَفْسَهُ، فَقَدْ إِعْظَمَ الْفَریهَ عَلَی اللهِ تعالى: ﴿ لا تُدْرِكُهُ الأبْصَارُ وَ هُوَ يُدْرِكُ الأَبْصَارَ وَ هُوَ اللَّطِيفُ الْخَبيرُ ﴾ (3) هَذِهِ اَلْأَبْصَارُ لَیْسَتْ هِیَ اَلْأَعْیُنَ؛ إِنَّمَا هِیَ اَلْأَبْصَارُ اَلَّتِی فِی اَلْقَلْبِ لاَ یَقَعُ عَلَیْهِ اَلْأَوْهَامُ وَ لاَ یُدْرَکُ کَیْفَ هُوَ ﴾ (4)

حاصل روایتِ مبارکه این است کسی که توصیف کند خدا را به غیر آن چه خود توصیف کرده، افترای بزرگی به خدا بسته: «خدا را قلوب و اَوهام درک نکند».

ص: 256


1- رجوع کنید به ، اصول کافى، ج 1، ص 82 ( باب إطلاق القول بأنُّه شيء ) و ص 113 (باب حدوث الأسماء ) حديث 4 ؛ بحار الأنوار، ج 4، ص 149 و 160 - 161.
2- بیش تر روایاتی که از تفسیر عیاشی در دست ما هست مسند نمی باشد؛ زیرا برخی از رجال سلسله سند آن ها حذف شده است لکن روایت فوق را عیاشی به دو واسطه از حضرت رضا علیه السلام روایت کرده و با توجه به عصر عیاشی که در اواخر قرن سوم هجری می زیسته است احتمال اتّصال سند در این روایت بعید به نظر نمی رسد.
3- سوره انعام (6)، آیه 103.
4- تفسیر عیّاشی، ج 1، ص 373، حدیث 79؛ بحار الأنوار، ج 4، ص 53، حدیث 29 ( در این مأخذ به جای «في القلب» ، «فى القلوب» آمده است).

و مراد از اَبصار قلوب [ و ] اَوهام و مُدرَكات [آن] (1) تصوُّرات و تصدیق اصطلاحی نیست و مراد توهُّم و تخیُّل مقابل عقل هم نیست تا آن که کسی بگوید : ذات خدا، متوهَّم و مُتخيَّل نيست و لكن مُتعقَّل و معقول هست «تعالى الله عن ذلك» [خدا برتر است از این سخن ] چنان چه صریح خُطَب و روایات ، و مطابق فطرت و وجدان است .

اگر کسی توهُّم کند که مراد از «بینونتِ خالق و مخلوق » بینونت مراتبی است ؛ چنان که روایتِ مباركة ﴿بَيْنونَةُ صِفَةٍ لا بَيْنُونَةُ عُزْلَةٍ ﴾ (2) به همين معنا تأویل شده است. (3)

جواب این است که: این تأویلات از تسویلات نفس است، (4) بلکه معنای روایت مطابق مراد کلمه مبارکه است که فرمود: ﴿قریبٌ فی عُلوّه و بعيدٌ في دُنوّه سُبْحَانَ مَنْ هُوَ هَکَذَا وَ لاَ هَکَذَا غَیْرُهُ﴾ (5) [ در عين بلندی ( و والا مرتبه ای) نزدیک است و با این که

ص: 257


1- در متن کتاب به جای «آن» ، « و » آمده است.
2- احتجاج ، ج 1، ص 299؛ بحار الأنوار، ج 4، ص 253، حدیث 7 (در متن کتاب عبارت این گونه ضبط شده است: «بينونة صفة لا العزلة»).
3- حاج ملاهادی سبزواری در شرح منظومه ، ج 1، ص 318 ( در بیان حدوث اسمی و این که مفاهیم و ماهیات از حدود وجود منبسط انتزاع می شود و در مرتبه احدیّت مسبوق به عدم است) به این روایت استناد کرده است.
4- بطلان توجیه فوق با توجه به حديث: ﴿مُبایَنَتُهُ إیَّاهُمْ مُفارَقَتُهُ اِنیَّتَهُمْ ....﴾ (مباینتِ خدا با مخلوقات مفارقت او با انیّت آن هاست ) ( توحید صدوق، ص 36، حدیث 2) کاملاً روشن است؛ زیرا در این حدیث، نفی سنخیت در ذات و اعلام بینونت در انیت و حقیقت نموده است. بنابراین موردی برای توجیه فوق نمی ماند؛ زیراکه در اختلاف مراتبی «وحدتِ حقیقت و ذات» قطعی است. جمله شريفه : ﴿ بَيْنونَةُ صِفَةٍ لا بَيْنُونَةُ عُزْلَةٍ ﴾ به معنای نفی فاصله مکانی و اثبات تباین صفتی است و تبایُن صفتی به معنای تباین در حقیقت و ذات است. حق تعالی با خلق در اوصاف متبائن است و همه اوصاف خلق از خالق منتفی است (چون زمانی بودن و مکانی بودن و بعد داشتن) پس بینونت به معنای جدایی مکانی نیست که عزلت باشد بلکه بینونت در اوصاف است که لازمه آن بینونت در ذات است. علامه مجلسی ذیل حدیث امام علی علیه السلام: قريب في بُعده و بعيدٌ في قُربه ...» (اصول کافی، ج 1، ص 86، حدیث ) می گوید: « قريب» من حيث إحاطة علمه و قدرته بالكل « فى بُعده » أى مع بُعده عن الكُلِّ مِن حيث المبائنة في الذات والصفات .... (بحار الأنوار ، ج 3، ص 271، حدیث 8). (س).
5- اصول کافی، ج 1، ص 86، حدیث 2؛ توحید صدوق، ص 285، حدیث 2؛ بحارالأنوار، ج 3، ص 271، حدیث 8.

نزدیک می باشد دور است؛ منزه است خدایی که چنین است و جز او این گونه نیست ] .

از این بیانات روشن شد که قرآن مجید بشر را از راه فطرت دعوت به خدا می کند بدون احتیاج به ابطال دور و تسلسل

چون مقصود ما از این تذکرات بیان معارف قرآن و امتیاز این معارف از باقی گفته های بشر است لذا ناچاریم در هر باب و مسئله ای عقاید و معارف آنان را به طور اجمال بیان بنماییم.

اثبات واجب تعالی به طریق فلاسفه

چنان که در صفحه ششم (1) ذکر شد اشکال ما بر ادلّه و براهین بشری، اشکال بر اساس «منطق » نیست، بلکه مقصود این است که اساس منطق و برهان مبتنی بر قیاس است و مادّه قیاس باید یقینی باشد؛ و در براهین مشهوره و معموله- در ابواب مختلفه معارف الهى - موادِّ قياس ها يقيني و مُنتج یقین نیست.

در باب اثباتِ «صانع » ادلّه و براهینی اقامه کرده اند [که] بهترین براهین ایشان این است:

هر «موجود» یا «وجود» چون نظر به ذاتِ او شود یا واجب است یا ممکن؛ اگر واجب است پس مطلوب ثابت باشد و اگر ممکن است محتاج به علت است. پس «علت» اگر واجب است باز مطلوب ثابت است و اگر ممکن است محتاج به علت است؛ چون دور و تسلسل باطل است لابد منتهی شود به وجودی که واجب است.

و چون این برهان- در این باب- اساس براهین است به بیانات مختلفه بیان شده و مبتنی به ابطال دور و تسلسل می باشد ( و ده برهان بر ابطال تسلسل اقامه شده و تمام آن ها مورد بحث و ایراد واقع گشته است) بالأخره نتیجه تحقیقات این شده که تسلسل تعاقُبی باطل نیست و فقط تسلسل اجتماعی باطل است. (2)

ص: 258


1- مقصود صفحهٔ (6) از چاپ قدیم است؛ رجوع کنید به ، ص 33 - 34.
2- شرح اشارات ، ج 3، ص 18 و 20 و 23 و 25 از نظر این دسته از فلاسفه تسلسلی محال است که دارای دو شرط اساسی باشد: الف) بين حلقات سلسله ترتیب حقیقی وجود داشته باشد و هر کدام واقعاً بر دیگری مترتب باشد (نه به حسب قرارداد و اعتبار). ب) همۀ حلقات در یک زمان موجود باشند (که به آن تسلسل اجتماعی یا دفعی گفته می شود ) نه این که یکی از بین برود و دیگری به دنبال آن به وجود بیاید ( تسلسل تعاقبی ). از این روست که آنان حوادثِ نامتناهی در طول زمان را ذاتاً محال نمی دانند بعضی از فلاسفه به جهت همین شرط اجتماع بالفعل در وجود بین جهت تصاعد و تنازل فرق گذاشته اند و تسلسل را در جهت تصاعد محال دانسته اند نه در جهت ،تنازل این نظریّه در نهایة الحکمة : 167 ، 170 مورد نقد و اشکال قرار گرفته است.

لذا شیخ و رئیس فلاسفه برهانی که محتاج به ابطال تسلسل تعاقبی نباشد اقامه نموده که مُلَخَّص آن این است:

هر موجودی که مورد نظر باشد - با قطع نظر از غیر او - يا وجودِ او ذاتاً واجب است ( یعنی عدم برای او محال و ممتنع است) پس آن وجود واجب و حق است؛ و اگر واجب نباشد نتوان گفت که ممتنع است- زیرا که فرض شد موجود است - پس او ممکن است و اگر علت وجود داشت واجب الوجود به علت است. پس هر موجودی یا واجب است بالذات يا ممكن بالذات و واجب بالغیر است.

پس از وضوح این ،مطلب چیزی که ذات او ممکن است نتوان موجود گردد به ذات خود؛ زیرا که وجود او از عدم او اولی نیست ( یعنی چیزی که علت وجود ندارد موجود نخواهد شد) پس موجود به وجود علت و نیستی او به نیستی علت است . پس ظاهر شد که وجود ممکن یا منتهی شود به واجب بالذات یا به موجود ممکن دیگر مستند خواهد بود؛ و اگر موجود بعدی ( و در سلسله علل ) هیچ یک واجب بالذات نباشند، جملۀ غیر متناهیه حاصل شود که هر یک از آحاد آن جمله در ذاتش ممکن است؛ چون جمله مُركَّب [از] آن آحاد است پس جمله ممکن است نه واجب پس باید این جمله، واجب به غیر گردد.

نتوان گفت جمله محتاج به علت نیست؛ زیراکه مستلزم خُلف است، چون گفته شد که جمله ممکن است و ممکن محتاج به علت است.

ص: 259

و نتوان [گفت ] تمام آحاد علت جمله باشد؛ زیرا لازم آید جمله - که عين آحاد است - معلول خودش باشد، چون تمام آحاد و جمله یکی است.

و نیز هر یک مستقلاً - یا بعض از آن علت جمله نتواند بود؛ زیرا که به علت بودن ، بعضی اولی نیست از بعضی دیگر؛ چون هر یک معلول و ممکن اند.

پس محتاج به علت خارج از آحاد و جمله باشند پس مطلوب ثابت است.

این برهان از تمام براهین اشکالش کم تر است و سایر ادله ( چه از طریق حرکت (1) یا امکان باشد ) برگشت به این برهان خواهد کرد و بر اشخاص با اطلاع مخفی نیست که این برهان- با این که محکم ترین براهین است - بشر را بی نیاز و معرفتِ خدا را وجدانی نمی نماید، علاوه بر این که: محتاج است به مقدمات علمی اصطلاحی فلسفه ، که در خور فهم هر کس نیست (2)

ص: 260


1- یکی از تقریرهای برهان حرکت این است که اشیای جهان در تغییر و تحوّل است هیچ تغییر و تحوّلی ( چه به معنای زوال و حدوث تدریجی و چه به معنای خروج از قوّه و رسیدن به فعلیت) بدون محرّک امکان پذیر نیست. حال اگر این محرّک واجب الوجود باشد مطلوب حاصل است و اگر واجب الوجود نباشد محتاج به محرک دیگر هستیم و هکذا ؛ پس اگر سلسلهٔ محرک ها به محرک اول برگردد دور لازم می آید و اگر به محرّک اول بر نگردد تسلسل لازم می آید و چون دور و تسلسل باطل است پس باید به جهت عدم لزوم دور و تسلسل به محرکی منتهی شود که بی نیاز از محرّک دیگر باشد و این محرک همان واجب الوجود است. اشکالی که به طور کلی بر برهان حرکت وارد شده این است که محصور در مادیات است و حدوث ماورای مادّه را اثبات نمی کند که این سخن نیز خود جای بحث دارد.
2- منظور این است که فهم و درک این استدلال، عمومی نیست؛ چون برهان و مقدمات آن در بردارنده اصطلاحاتِ پیچیدۀ فلسفی است و برای بحث توحید نتیجه عمومی و همه کس فهم ندارد و تنها افراد اندکی که عمری را در فراگیری این اصطلاحات گذرانده اند می توانند از آن بهره گیرند. استاد شهید مطهّری می گوید: قیاسی که در برهان شیخ بر استحاله تسلسل اقامه شده با نظر دقیق تر - چندین قیاس استثنائی است در طول یک دیگر که با ابطال مجموع چهار فرض فرض پنجم اثبات می شود به این ترتیب که : اگر سلسله ای از علل ممکنه داشته باشیم یا اقتضا نمی کند علتی را یا اقتضا می کند شق اول با برهان باطل است، پس شقّ دوّم صحیح است و در این صورت علّت سلسله یا خارج از آحاد است یا داخل در آحاد؛ اگر خارج از آحاد است پس مطلوب حاصل است، و اگر خارج از آحاد نیست یا مجموع آحاد است و یا مجموع آحاد نیست. لیکن شقّ اوّل باطل است به برهان و در شقّ دوّم یا هر یک از آحاد است یا بعض آحاد و هر دو شقّ باطل است، پس تنها یک شقّ باقی می ماند که همان خارج بودن علّت سلسله از آحاد است. سپس ایشان در بیان شیخ مناقشه می کند و خود پس از اثبات جریان قانون مساوات در باب علّت و معلول از طريق قياس مساوات استحاله تسلسل علل غير متناهیه را ثابت می کند (نگاه کنید به ، مجموعه آثار، ج 7، ص 27 - 31).

قسمتی از آن ها مورد بحث و محتاج به اقامه برهان و اثبات است و بالأخره اگر تسلسل تعاقبی باطل نشد، اثباتِ مطلوب نکند و محتاج به مسئله فلسفی دیگر است که «علتِ مُحدِثه» همان «علت مُبقیه» می باشد.

بلی می توان خصم را به این بیانات مُلزم کرد که از برای عالم، علت و مبدئی هست که ذاتاً ازلی است، بیش از این نتیجه ندارد و جواب شُبهات مادّيين - خصوصاً مادّیین امروزه- را کافی نیست و محتاج به ادله دیگر توحید و تجرُّد و اثباتِ عقل و نفس و غیر آن ها است .

و اثبات صفات کمالیه که بر این اساس مُترتّب است ، نتیجه کامل ندارد.

اثباتِ توحید به طریق کشف و عرفان

اشاره

در طریق کشف و عرفان بهتر تحقیقی که شده است تحقیقاتی است که آخوند ملاصد را فرموده و بهتر و مفصل ترکتب ایشان «اسفار» است ( گرچه تمام کتب ایشان در یک مطلب و یک رشته است و اساس ایشان مُتَّخَذ از غزالی (1) و مُحیی الدین (2)

ص: 261


1- اثر پذیری ملاصدرا از اندیشه های غزالی در نوشته هایش بسیار روشن و آشکار است و خودش نیز به طور کامل بدان اعتراف دارد به ویژه از کتاب احیاء العلوم که ملاصدرا به حسب مقتضای مقام، مطالبی را به عینه از آن نقل کرده و یا خلاصه کرده است. نگاه کنید به مقالهٔ «تأثیر اندیشه های غزالی بر ملّاصدرا» نوشته قاسم جوادی، مجله حوزه، 92، 313).
2- در مهم ترین مسائل مبدأ و معاد میان مطالب ملاصدرا- که با شرح و بسط خاصی تدوین شده اند- و مطالب فصوص و فتوحات، همخوانی و تشابه فراوانی دیده می شود. ملاصدرا بخشی از سخنان ابن عربی را در اَسفار نقل می.کند آشنایان به این مباحث می دانند که در جاهای بسیاری از آسفار- و به ویژه در بحث معاد - عباراتِ ابن عربی آمده است و ملاصدرا به آن ها استناد می کند و یا با بررسی و نقد آن ها و ارائه نظر خود، بر گسترهٔ بحث ها می افزاید و موضوعات مطرح شده را سامان می بخشد (نگاه کنید ،به ،اسفار، ج 7، ص 91، 181 و جلد 6، ص 184 و 286 و جلد 9، ص 45؛ تفسیر ملّاصدرا ، ج 1، ص 73 - 74 و جلد 4، ص 172). (س).

است) [وی] در مقام اقامه برهان برای اثباتِ صانع پس از بیانات خطابی و تحریص کردن خوانندگان بر قبول و اعتقاد به مقاصد خود می گوید:

این برهان «برهان صدّیقین» است؛ زیرا که ربانیین نظری افکنند در وجود ( و تحقیق از حال وجود نمایند) و می دانند که وجود اصل و ریشه هر چیز است. سپس به نظر در «وجود» می رسند [به این معنا ] که «وجود» در حقیقت ،خود واجب است؛ و امکان و حاجت و معلولیت- و غیر این ها- از عوارض وجود است و از حقیقت وجود نیست بلکه به واسطۀ نواقص و کم بودی و اعدامی است خارج از حقیقتِ وجود.

پس از این که «حقیقت وجود» واجب شد به نظر به لوازم وجوب و امکان ، می رسند به توحیدِ ذات و صفات و از نظر به صفات می رسند به چگونگی افعال و آثار؛ و این است طریق ،انبیا چنان چه خدا فرموده:

﴿قُلْ هَذِهِ سَبيلِي أَدْعُو إِلَى اللَّهِ عَلَى بَصِيرَةٍ ﴾ (1)

[ای پیامبر بگو این راه من است با بصیرت سوی خدا فرامی خوانم ] .

در تقرير مقصودِ فوق، شبیه به برهان ، می گوید:

ثابت شد که «حقیقت وجود» یک حقیقت خارجی و عینی است، بسیط [می باشد ] و دارای جزء نیست و اختلافی میان افراد نباشد مگر به کمال و نقص و شدت و ضعف ؛ مانند درجات نور و سفیدی.

و مرتبه کامل این حقیقت آن است که تمام تر از آن [یافت نشود ] و مُتعلّق به غیر نباشد، و غیر او ناقص و محتاج به اوست.

ص: 262


1- سورة يوسف (12)، آیه 108

پس واضح شد که «وجود» یا غنی است یا محتاج و قائم به غیر اول [ وجود غنی ] واجب است ، دوم [ وجود محتاج ] ممكن .

پس فرض وجودِ ناقص ، مستلزم وجودِ کامل است؛ و وجودِ کامل، واجب است. (1)

این خلاصه کلام ایشان بود سپس اشکالاتی وارد کرده و جواب هایی می دهد. مرجع جواب ها به این است که: وحدت در وجود غیر وحدتی است که از غیر وجود فهمیده می شود ؛ و فهم و ادراک آن ، مخصوص به گروه خاصی است که اهل کشف و شهود و ریاضت باشند (مراجعه شود به شرحی که در تحت عنوان «طریق کشف و ریاضت» در اول کتاب نوشته ایم).

مشعر هشتم از «کتاب مشاعر» برای کشف سرّ و روشن نمودن این طریق ، گوید :

چون دانستی که «ماهیات» اصالتی در کَوْن ندارند و جاعل تام به نفس وجود جاعل است و مجعول نیست مگر نحوه ای از وجود [که] بذاته مجعول است نه به صفتی زائد از وجود - و إلا مجعول، صفت خواهد بود و حال این که مجعول نفس ذات است - یعنی ذات وجود و مجعولیّتِ وجود یکی است بدون تغاير حتى تغاير حيثيَّت ( یعنی وجود و ایجاد یکی است حتی اختلاف حيثيتي هم ندارد).

تا این که می گوید:

ثابت و مُحقّق شد آن که مُسَمّی به مجعول است -در حیثیت و هویت - حقیقت مبائن با علت مُوجده نیست؛ و ممکن نیست اشاره عقلیه به معلول منفصل الهُويّه از هویتِ مُوجد [ه] تا گفته شود: یکی مُفیض است و دیگری مستفیض.

بلی، عقل می تواند تَصوُّر کند مفهوم و ماهیت معلول را [ چیزی ] غیر [از ] مفهوم علت .

و دانستی که معلول و مجعول ، وجود است نه ماهیت ... (2) پس هر وجودی [سوای

ص: 263


1- الأسفار الأربعه ، ج 6، ص 14 - 15
2- مسأله اصالة الجعل و این که اصل در مجعولیت ممکن وجود است یا ماهیت- همچون سایر مسائلی که توحید عرفا و صوفیه بر اساس آن پایه ریزی شده- مورد بحث و اختلاف می باشد و ملاصدرا و ملاهادی سبزواری که قائل به مجعولیت وجود هستند در کتاب های خود به ادله ای تمسک کرده اند که ناشی از خلط کردن بین مفهوم ماهیت و مصداق آن است (شرح این ادله و نقد آن را در کتاب عارف و صوفی چه می گویند: 215 - 219 ببینید )

واحد حق متعال ] لمعهای از لمعات ذات او و وجهی از وجوه اوست، پس [ برای ] جميع وجودات و موجودات یک اصل است. [هو ] مُحقِّقُ الحقائق و مُشَيّء الأشياء و مُذوّتُ الذوات (یعنی مُحقّق ماهيّات اعتباریه ) .

حقیقت اوست و باقی شئون وی است، اوست نور و باقی روشنایی سطوع (1) اوست ، و [ اوست ] اصل و باقی ظهورات و تجلّیات اوست و اوست اوّل و آخر و باطن و ظاهر.

در ادعیه وارد است يا هو يا من هو يا من ليس [ هو ] إلّا هو. (2)

سپس رفع می کند اشکالات حلول و اتّحاد را، و حاصل دفع اشکال این است که می گوید:

حلول و اتّحاد، فرع دوئیت است و در این جا دوئیتی نیست! دوئیت، تحلیل و تصوُّر عقل است واقع ، یک حقیقت بیش نیست .

پس از این بیانات می گوید: وقتی که خورشید حقیقت در اَقطار ممکنات یعنی مفهومات طالع و نور آن آشکار شد و آن وجودی است که پهن شده بر هیاکل ماهیات ( یعنی امور اعتباری ذهنی یا مراتب و اعدام ؛ چنان چه در عبارات سابق تصریح کرد) ظاهر و کشف شد [که] آن چه بر او اسم وجود گفته شود، نیست مگر شأنی از شئون همان وجود مطلق قائم به ذات خود و روشنی ای از روشنایی او .

و آن چه گفتیم که: در حقیقتِ وجود علیتی است و معلول، به نظر تحلیل ظاهر

ص: 264


1- سطوع: بلند شدن بر آمدن برق و نور (فرهنگ دهخدا واژۀ «سطوع»)
2- كتاب المشاعر ، ص 52 - 53 (و در چاپ سنگی ، ص 81 - 83) منهج 1، مشعر 8. در مكارم الأخلاق (طبرسی)، ص 398 (چاپ بیروت، ص 346) در دعایی از امیرالمؤمنین علیه السلام چنین آمده است: « يا هو، يا من هوهو، يا من ليس هو إلّا هو ، يا من لا هو إلّا هو » (بحار الأنوار، ج 12، ص 158، حديث 10) . « يا من ليس إلّا هو » که در متن بیان الفرقان آمده در مأخذ اصلی (مشاعر ) و در منابع حدیثی یافت نشد.

بود ، لكن بالأخره سلوک علمی ما را رسانده به این که : آن چه مُسَمّی شود به علت ، اصل است و آن چه معلول گفته شود شأنی از شئون و طوری از اطوار اوست.

برگشت علیت و افاضه [به] تَطوُّر مبدأ است به اطوار و تجلّی اوست به انواع ظهورات .

عین عبارتِ مشاعر را نقل کردیم خوانندگان تأمُّل و تطبیق فرمایند. (1)

برادر عزیز با بصیرتِ مُنصف، خوب نگاه کن چگونه کشف سرو بیان حقیقت فرموده است که در حاشیه مشاعر - به عنوان شرح در انکار علیت و معلولیت - می نویسد که:

در حقیقت مغایرتی بین وجود حق و وجود ممکن نیست ( چنان چه در علیت و معلولیت، مغایرت معتبر است) و علیت- به معنای مؤثّر بودن و معلولیت به معنای متأثّر بودن -در ماهیات است نه در وجود؛ زیرا (چنان که دانستی) ماهیّات امور اعتباری به تحلیل عقل است ....(2)

و [ سبزواری] در مقام تحقيق «إنَّ الوجود عارضُ المهية - تصوّراً واتَّحَدا هُوِيَّةٌ» می گوید: [در] این دوئیَّت ، عارض و معروض بودن به تأمُّل شدید عقل است و گرنه در مقامِ تحقیق، دوئیَّت بین «ماهیت» و «وجود» نیست حتّی در مرتبه وجود ذهنی. (3)

و مرحوم جلوه- که از اعاظم فلاسفه متأخرین است- در حاشیه [ اسفار] می فرماید :

مَشّائین می گویند: معلول- در حقیقت و ذات - با علت مبائن است؛ زیراکه قائل اند

ص: 265


1- و عِندَ ما طَلَعت شمسُ الحَقيقَةِ و سَطَعَ نورُها النافذ في أقطار الممكنات المُنبسط عَلى هَياكل المهيّات ، ظَهَرَ و انْكَشَفَ أَنَّ كُلَّما يَقَعُ عَليه اسم الوجود ، ليس إلا شأناً مِن شُنُّون الواحد القَيُّوم ، و لَمْعةً مِن لَمَعاتِ نور الأنوار . فَما وَضَعْناه أوّلاً بِحَسَب النظر الجليل مِن أنَّ فى الوجودِ علَّةً و مَعلُولاً أدّى بنا اخيراً ... من جهة الشلوك العلمى و النُّسُك العقلى إلى أن المُسَمّى بالعلَّة هو الأصل والمعلول شأنٌ مِن شُئُونه و طورٌ مِن أطواره . و رَجَعَتِ العِليةُ و الإفاضةُ إِلى تَطوُّر المَبْدأ الأوَّل بأطواره و تجلّيه بأنواع ظهوراته ... (كتاب المشاعر، ص 54؛ و در چاپ سنگی ، ص 84)
2- نگاه کنید به حاشیه کتاب المشاعر ، ص 82 (چاپ سنگی).
3- لأنَّ المُحقّقين من الحكماء قالوا بزيادته عليها في الذهن لا في العين ، بل ولا فى حاقّ الذهن ، بل بتحليل و تَعَمُّلِ مِن العقل ... ( شرح منظومه ، ج 1، ص 195) تَعمَّلَ: تكلّف فى العمل و تعنّى و اجتهد .(المنجد).

که وجودات حقایق مختلفه می باشند. پس قول به اتحاد برای آنان ممکن نیست. (1)

ما می گوییم: آیا «التوحیدُ اثباتٌ بلا تشبیه » (2) همین است ؟

آیا این [ توحید ] (3) پروردگار است؟ یا توصیف [ پروردگار ] به کل صفات ؟

آیا نهی از توصیف و تفکُّر نکردن در ذات مقدس- که موجب زَنْدَقَه است - جز این است؟

آیا این اثبات بینونت بین خالق و مخلوق است ؟

آیا مراد از «إِنَّ اللهَ خِلْوٌ مِن خَلقِه و خَلْقُه خِلْوٌ مِنه» (4) [ خدا از خلقش خالی است و خلقش از او تهی می باشد ] این است ؟

آیا معنی معرفتِ مخلوقات به خالق و معرفتِ خدا به خدا این است ؟

از بیانات گذشته معرفت به وجه و عنوان که اساس توحید فلسفه است - و معرفت به وحدت و عینیّت و اتَّحاد- که اساس عرفان بشری است - واضح شد.

به طور خلاصه، نتیجه برهان فلاسفه و شیخ- که مشروحاً بیان کردیم - [ بیش از اثبات مبدئی قدیم و علّت تامّه چیزی نیست] (5) و این امر مُتَّفَقٌ عَليه كلّ اهل عالم است حتى مادّيين .

بلی، علّتی که جامع صفات کمالیه باشد محتاج به اثبات و براهینی است که هر یک در محل خود بیان خواهد شد.

و نتیجه آن، معرفت ذات به وجوه و عناوین است و اثبات سنخیت لابدَّ منه تمام اقوال آنان است.

ص: 266


1- مجموعه آثار حکیم جلوه ، ج 1، ص 263 و 274 و 276 ( حواشی سفر ثالث از اَسفار)
2- نگاه کنید به توحید صدوق، ص 101 ، حدیث 10؛ بحار الأنوار ، ج 3، ص 263، حدیث 19.
3- در متن به جای «توحید»، «توصیف» آمده است. ممکن است کلمه ای مانند «نفی» افتاده و عبارت چنین بوده است: آیا این نفی توصیف پروردگار است؟
4- اصول کافی، ج 1، ص 83، حدیث 4؛ توحید صدوق، ص 105، حدیث 3؛ بحارالأنوار، ج 4، ص 149، حدیث 3
5- در متن چنین آمده: از اثبات مبدء قدیمی و علّت تامّه بیش نیست

و پس از اثباتِ سنخیّت، بیان معرفت به وجه این است که:

مفاهیم و معاني ذهنيه وجه و عنوان حقایق خارجیه است؛ و حقایق خارجيه وجه و عنوان ذات و کمال مبدأ است؛ مثلاً مفهوم وجود و علم و قدرت یعنی معنای هستی و دانایی و توانایی وجه و عنوان حقیقت هستی و دانایی و توانایی است، و حقیقت خارجیه - یعنی عارف و حکیم - به مقدار معرفت، وجه و مرآت حقیقتِ وجود علم و قدرت است. (1) تمام و کمالِ این حقیقت، خداوند است.

و بنابر قول به تشکیک مرتبهٔ ناقص از حقیقتِ وجود وجه و مرآتِ مرتبۀ کامل و غیر متناهی است.

بنابر اقوال عرفا و معتقدین به «وحدت وجود و اتّحاد» معرفتِ ذات و کمالات ذات است به عینیّت. (2)

ناگفته نباشد روی سخن ما با عوام و مستضعفین صوفیه و عرفا و با شیخ و مرشد و قُطب ( یعنی دکان دار و طالب شهرت (3) و ریاست) نیست؛ چون آنان مانند عوام نادان اند و نظر به اشخاص هم نداریم؛ زیرا که قوانینِ مقدسه اسلام و دین ، بدگویی از کسی را ( مگر این که معلوم باشد که بر غیر دین مقدس است یا با اعتقاد به خلاف ضروریات دین مرده باشد ) اجازه نداده و ما از حال مردن اشخاص اطلاع نداریم. شاید در آخر عمر مُستَبصر شده و از مُعتَقَدات و مکتوبات خود برگشته باشند ؛

ص: 267


1- مفاهیم علم و قدرت معرفت به وجه برای علم و قدرت خارجی است که در سلسله موجودات محقق است و شخص عارف و حکیم (به نسبتِ برخورداری از معرفتِ حقایق) حقیقتِ خارجیه آن مفاهیم (علم و قدرت ) است و درجه معرفتِ عارف و حکیم خود وجهی است از وجوه معرفت حقیقت وجود ؛ و نیز تمام مراتب قبل از مرتبه لاحدّی وجه است برای مرتبه لاحدّى . (س)
2- به نظر می رسد مقصود از عبارت فوق این است که: با دقت و نظر دقیق (و بنابر مبانی مذکوره) ،حقیقتی نیست مگر نفس ذات و کمالات آن چنان که در عبارات عرفا فراوان آمده است که: عارف و معروف ، و سالک و سبیل ، و مقصد و مقصود و عالم و علم و معلوم، یکی اند. (س).
3- در متن به جای «شهرت» ، «شهوت» ضبط شده است

چنان که در رسالهٔ انصاف فیض- اعلی الله مقامه- (1) و رساله محقق طوسی در قاعده «الواحد لا يَصدُرُ عنه إلا الواحد » (2) ظاهر و آشکار است.

ص: 268


1- مرحوم فیض در «رسالۀ انصاف» می نگارد: ألا فاشهدوا أيها الإخوان بشهادة أسألكُم [بها ] عند الحاجة إنّى ما اهْتَدِيتُ إلّا بنور الثَقَلَين و ما اقْتَدِيتُ إلّا بالأئمة المُصطَفِين ، و بَرئتُ إلى الله مِمّا سوى هُدَى الله ﴿إنَّ هُدَى اللهِ هُوَ الْهُدَى﴾ (بقره (2)، آیه 120؛ انعام (6)، آیه 71). نه مُتكلّمم و نه مُتَفَلسف و نه مُتَصوّفَم و نه مُتكلّف، بلکه مُقلّد قرآن و حدیث پیغمبرم و تابع اهل بیت آن سرور. از سخنان حیرت افزای طوایف اربع ملول و بر کرانه ، و از ماسوای قرآن مجید و حدیث اهل بیت - و آن چه بدین دو آشنا نباشد - بیگانه آن چه خوانده ام همه از یاد من برفت *** إلاّ حديثِ دوست که تکرار می کنم چرا که در این مدت که در بحث و تفتیش و تعمُّق در فکرهای دور اندیش بودم - طُرُق مختلفه قوم را آزمودم و به کُنه سخنان هر یک رسیدم و به دیده بصیرت دیدم که چشم عقل از ادراک سَبَحات جلال صمدیت حاسر و نور فکر از رسیدن به سُرادِقات جلالِ احدیّت قاصر بود كلّما رام العقل أن يُبصِرَ شيئاً انقلب إليه ﴿الْبَصَرُ خَاسِاً وَ هُوَ حَسِيرٌ ﴾ و كُلّما بَزَغَ نورُ الفكر لِيُضيئ إضمحلَّ مُتلاشياً ، ثُمَّ أَفَلَ و هو خَسير (نسخۀ مخطوط از رساله ،انصاف تاریخ کتابت 1120؛ ده رسالهٔ فیض کاشانی ، ص 196).
2- خواجه نصیر در رسالهٔ «فصول نصیریه: 9» می فرماید: نقض و جواب شبهه: فلاسفه گویند که از یک حقیقت جز یک اثر صادر نتواند شد و هر شبهه که در این دعوی گفته اند، در غایت رکاکت است. و نیز در تجرید در مسئله عقول مجرّده می گوید: و أدلة وجوده مَدخُولة ؛ كقولهم : الواحد لا يصدّرُ عنه أمران ... (كشف المراد، ص 176). همچنین در «رسالة فی السیر و السلوک و تحقیق مذهب الحق » خواجه نصیر ( صفحهٔ 15) آمده است: القصه چون از علم کلام جز معرفت احوال ارباب مقالات فایده دیگر نیافت از آن، نفور شد و از استفادت آن علم، آهسته برگشت. بعد از آن در علم حکمت شروع پیوست. علم حکمت را علمی شریف و بسیار فایده یافت و از فرق اهل عالم اصحاب آن علم را خاص دید که عقل را در معرفتِ حقایق مجالی می دهند و بر تقليد وضعی ،مُعيَّن اجبار نمی کنند بل بنای مذهب بر مقتضای عقل می نهند.... اما چون سخن به مقصود رسد؛ یعنی به معرفتِ حق- جل و علا- و علم مبدأ و معاد ، قواعد ایشان را در آن باب، متزلزل دید؛ چون عقل از احاطه مواهب نقل و مبادی او قاصر است و ایشان چون به نظر و عقل خود مغرورند در آن وادی خبط می کنند و برحسب ظنون و خوش آمد سخن می گویند و عقل را در معرفت آن چه نه حَدِّ اوست استعمال می کنند... بر جمله در این مطالب دل بر مقالت ایشان قرار نگرفت و حرص- که بر طلب حق بود - نقصان نپذیرفت.

پس مقصود ما ، ابطال اقوالی است که در عرفان و فلسفه یونان و فُرس می باشد و بعضی مسلمین آن را باور داشته اند؛ و مقصدِ عمده ما احیای کلمه قرآن و انبیا علیهم السلام و امتیاز آن با سایر مقالات می باشد.

پس از این که توحید قرآن مجید و سُنَّت مُسلَّمه سید المرسلین صلى الله عليه و سلم و امتیاز آن از توحید فلاسفه و عرفان اصطلاحی واضح و روشن شد، گوئیم:

فروع مترتبه بر معارف قرآن ممتاز است از فروع سایر گفته ها، و بر ما لازم است که گر چه به نحو اختصار به هر یک از آن ها به حول و قوه خداوند و یاری ولی عصر (عجل الله تعالی فجه الشریف) اشاره کنیم.

فرع اول: گفتار در علم خداوند

اشاره

یکی از مسائل ممتازة توحيد قرآن مسئلۀ علم ذات مقدَّس است، و این مسئله به نحوی که قرآن مقدس تذکر داده و مُبیّنین قرآن بیان فرموده اند، اختصاص به قرآنِ مجید و عالمین به آن دارد. هیچ یک از فلاسفه و عرفا به این طریق، مشی نفرموده اند ( چنان چه به زودی روشن گردد ) به همین جهت، برتری علم قرآن- و عالمین به آن - واضح و آشکار شود و آن تصدیق و اثباتِ علم حق متعال است بدونِ حَدّ و نهایت و بلامعلوم ؛ یعنی به هیچ وجه معلومات قبل از تحقُّق خارجی واقعیتی ندارند. (1)

در مسئله علم مُقدَّس [ خدای متعال ] بین علمای بشر ( فلاسفه و عرفا ) اختلاف

ص: 269


1- همه فلاسفه و عرفا کوشیده اند که علم قبل از ایجاد را (به معانی مختلفی که شده است) قائل شوند و در توجیه آن نظرات مختلفی ارائه داده اند و جز نظر ملاصدرا دیگران به معلوم همراه با ذات مقدس حضرتِ حق قائل اند، و ،، و نتوانسته اند علم بلا معلوم را- به معنای واقعی کلمه - تصویر کنند. بر اساس مبنای «وحدت وجود» ملاصدرا علم بدون معلوم (واسطه ای) و علم قبل از ایجاد، تصویر شده است لیکن اصل این مبنا درست نمی باشد. (س)

عظیمی می باشد و اقوال آنان -که در کُتُب مُفصَّلهٔ مربوطه ضبط شده - هشت قول است (1) که عمده آن ها سه قول است.

[قول اول]

قول اول منسوب به اَرَسطو می باشد که تابعین ارسطو ( مانند فارابی و ابن سینا) آن را مُفصَّلاً بیان کرده و می گویند: علم مبدأ به ،اشیا به توسُّط صُوَرِ زائد بر ذات ، قائم به ذات می باشد و آن علم، علّی و متبوع است نه تابع ؛ و اما علم ذات به آن صُور به توسط علم اجمالی بسیط است به نفس ذات. (2)

توضیح: یعنی از برای هر موجودی از موجودات، صورتی است معلول ذات مبدأ و قائم به ذات مبدأ و از لوازم ذات است؛ و این علم علّی است ( بكسر اول و تشدید دوم ) یعنی نفس صُوَر ، علتِ وجودِ معلوم و مبدأ اشیا و موجودات خارجی است.

و فعلی است؛ یعنی از موجودِ خارج حاصل نشده بلکه فعل ذات است؛ و این علم، عنایی و خداوند فاعل بالعنايه است.

یعنی به صرف علم فاعل فعل و معلول صادر شود فاعل بالعنايه چون شخص صفراوی که خود را در مکان مرتفعی یا روی چوب بسیار نازکی ببیند که به محض تَصوُّر افتادن ، سقوط خواهد کرد.

ص: 270


1- منظور ، مشهور اقوال است و گرنه نظریاتی بیش از این ارائه شده است (نگاه کنید ،به نهاية الحكمة، ص 290 و 292 ؛ حکمت الهی ، ج 1، ص 262 مهدی الهی قمشه ای). (س).
2- برخی (چون محقق طوسی در «شرح اشارات ، ج 3، ص 309 - 310» و عبدالرزاق لاهیجی در «گوهر مراد ، ص 178 - 179») از گفتار ابن سینا، قول به «صُوَر مُرتَسَمه در ذات» را استفاده نمودند؛ چنان که ملاصدرا در اَسفار در بحث «علم باری تعالی» می گوید: فصلٌ في تفصيل مذاهب الناس في علمه تعالى بالأشياء : احدها : مذهب توابع المشّائين ؛ منهم الشيخان ابونصر و ابوعلی و بهمنیار و ... و هو القول بارتسام صُوَر الممكنات فى ذاته و حصولها فيه حصولاً ذهنياً على الوجه الكلّى ... (اسفار، ج 6، ص 180) لیکن با وارسی عبارت ابن سینا برخی از محققان صاحب نظر در این مکتب ؛ چون علامه سمنانی این انتساب را قطعی نمی دانند (نگاه کنید به حکمت ،بوعلی ج 1، ص 278). (س).

برهان این قول این است که ذات مبدأ، علت ماسواى ذات است و علت ، نتواند فاقد معلولات باشد و چون عالم به ذاتِ خود است پس عالم به ماسواي خود می باشد؛ و این علم ،ذات عین مَشيَّت و ارادۀ ذاتی می باشد.

و این است علم اجمالی بسیط و این علم علت است نسبت به صور قائمه به ذات

پس علم به اشیا به توسّط صُوَر زایده و قائم به ذات (یعنی حصولی ) است و علم به آن صُوَر، نفسِ حضورِ آن صُور است که حضورِ معلول است نزد علت آن .

پس ملاک علم سابق به اشیا صُوَر اشیا است؛ و ملاک علم سابق به صور، خود ذات است.

اما عالم به جزئیات بخصوص صُوَر نیست ؛ (1) زیرا که جزئیات در معرض تغییر و زوال و فنا است [و] تغییر معلومات موجب تغییر ذات و عالم گردد و آن محال است. پس علم به آن ها به نحو کلی است ( یعنی مبدأ به وجود انسان و حقیقت او به نحو کلّی عالم است) اما عالم به خصوص افراد خاصه نیست مگر به طور کلّی ؛ مانند علم مُنجّم به وقوع کسوف و خسوف. (2)

ص: 271


1- یعنی از راه صُوَر ،خاصّه عالم نیست
2- شرح اشارات ، ج 3، ص 310؛ الشفاء (الهيّات) ، ص 355 - 362؛ استاد مطهری در توضیح این قول می فرماید: اصطلاحاً می گویند: علم بر دو قسم است: علم فعلی و علم انفعالی ؛ علم فعلی عبارت است از این که علم، مبدء معلوم است؛ مثل علم یک مخترع نسبت به آن چه اختراع می کند یا علم انسان به هر کاری را که نکرده و می خواهد انجام دهد، اوّل فکرش را می کند و صورت کاری را که بعداً می خواهد ایجاد کند در ذهنش مرتسم می کند، آن گاه بر اساس این تصویر و طرحی که در ذهن خودش ریخته است آن شیء را در خارج ایجاد می کند، این علم از معلوم حاصل نشده بلکه معلوم از علم حاصل شده است یعنی اگر این علم نبود انسان نمی توانست آن شیء را به وجود بیاورد. علم انفعالی، یعنی علمی که معلوم مبدء علم است، وجود عینی و خارجی معلوم سبب شده است که عالم به آن علم پیدا کند و از این جهت آن را انفعالی می گویند که عالم از معلوم منفعل می شود. مانند علم انسان به اشیای خارجی؛ زیرا آن اشیا وجود دارند و به واسطه وجودشان در حسّ ما تأثیری می گذارند از این جهت علمی در نفس ما پیدا می.شود علم واجب الوجود به اشیا قطعاً نمی تواند علم انفعالی باشد اگر چنین باشد معنایش این است که اوّل اشیا وجود داشته باشند و چون اشیا وجود دارند همان طور که ما اشیا را احساس می کنیم واجب الوجود هم آن ها را به نحوی احساس کند و درک نماید. این به دلایلی برای واجب الوجود محال است و نمی شود که او به اشیا علم انفعالی داشته باشد و علمش متأخّر از معلوم باشد، بنابراین علم واجب الوجود به اشیا ناگزیر علم فعلی خواهد بود. بوعلی می گوید: علم به جزئیات بر دو گونه است: یکی علم به جزئیات به نحو جزئی ، و دیگری علم به جزئیات به نحو کلّی. علم به جزئیات به نحو جزئی در مورد علم های انفعالی است. ولی علمی که از روی مبادی علت و معلول پیدا شود علم به جزئیات است به نحو کلّی. البته این کلّی منحصر در فرد است، خود بوعلی به خسوف و کسوف مثال می زند؛ می گوید: علم منجم به این که خسوف در چه ساعت و دقیقه ای صورت می گیرد علم به نحو کلّی است؛ یعنی آن علم از روی قاعده و ضابطه کلّی است که هر گاه زمین میان ماه و خورشید فاصله شود و مثلاً از فلان جا این قدر دور باشد خسوف روی می دهد؛ و به همین خسوف جزئی هم علم دارد. مثال دیگر: شخصی که محاسبه کننده و حساب گر است مثلاً در این مورد علم دارد که قطاری در ساعت 12 از تهران به مشهد با سرعت 80 کیلومتر در ساعت حرکت می کند پس از مدّتی قطار به گرمسار می رسد، هیچ ضرورتی ندارد که این شخص قطار را در آن ساعت در گرمسار ببیند، او تحت قاعده و ضابطة كلّى الآن علم دارد که قطار در گرمسار ایستاده است. البته علم بشر آن قدر دقیق نیست که هیچ تخلّفی نداشته باشد، ممکن است یک دقیقه یا بیش تر تخلّف داشته باشد؛ امّا اگر فرض کنیم که ما آن قدر به علل احاطه داشته باشیم که جمیع عللی را که کند کننده یا تند کننده است بشناسیم (از قبیل حرکت باد و عوامل دیگر ) و به همۀ این ها علم داشته باشیم نه تنها یک ثانیه تخلّف ندارد بلکه یک میلیونیم ثانیه هم تخلّف ندارد. آن کسی که در قطار است علم به جزئی دارد و به نحو جزئی ، و آن کس که روی قاعده و ضابطهٔ کلی و از روی محاسبه این را کشف می کند، علم به جزئی دارد از طریق کلی. سخن بوعلی این است که علم حق تعالی به همه اشیا حتی به جزئیات به نحو کلّی است و به آیاتی از قبیل : ﴿لا يَعْزُبُ عَنْهُ مِثْقَالُ ذَرَّةٍ فِى السَّمَاوَاتِ وَ لا فِي الْأَرْضِ﴾ (سبا (34)، آیه 3) تکیه می کند و می گوید : معنای چنین آیاتی این نیست که علم خداوند به اشیا به نحو جزئی و زمانی است علم جزئی و زمانی که مانند خود آن معلوم متغیّر است لایق ذات پروردگار نیست و از نقص موجودِ عالم پیدا می شود. ولی موجود عالم کامل که از روی علم به علت علم به معلوم پیدا می کند و قهراً به وجه کلّی است، او علم به تمام دقایق و ذرّات دارد ولی همه را به نحو کلّی علم دارد. (مجموعه آثار شهید مطهری، ج 8، ص 317 - 331).

[قول دوم]

قول دوم، سخن افلاطون است که علم خداوند نسبت به مجرَّدات و اَرباب انواع

ص: 272

و عالم مثال مُنفصل ، به حضور آن ها است نزد مبدأ متعال ؛ و نسبت به اشیای خارج - که دارای کون و فساد است - به واسطۀ صُوَرِ اشیا و ارباب انواع است که تعبیر به مُثُل افلاطونیه کرده اند. (1)

[قول سوم]

قول سوم قولی است که صدرالمتألهین اختیار کرده و از تحقیقات عرشی قرار داده و آن ، خلاصه کلام عرفا است که از فرفریوس نقل شده ؛ (2) و لذا تمسُّک به کلماتِ آنان کرده و کوشش نموده که مختار خویش را به قول تمام فلاسفه و عرفا منطبق نماید ، (3) بلکه آیاتی را هم تأویل و تطبیق به آرای خود کرده است. علاوه بر این که قول

ص: 273


1- شرح منظومه ، ج 1، ص 565؛ نهاية الحكمة، ص 290.
2- فرفریوس به اتحاد عالم با معلوم بالذات قائل است و می گوید: علم حق به اشیا متّحد با صُوَر موجود است. این قول مجمل است. اگر مرادش علم فعلی و اضافه اشراقی حق است (که وحدت در کثرت است) یا انطوای کلّیه مراتب وجود در وجودِ کامل فوق الکمالِ حق است- که مقام کثرت در وحدت است - در این صورت، مرادش همان علم اجمالی در عین کشف تفصیلی است که حکمای اسلام مشروح و مبرهن فرموده اند. (نگاه کنید به حکمت الهی الهی قمشه ای، ج 1، ص 266).
3- روش ملاصدرا بیشتر تطبیق و تأویل است. مرحوم آیت الله مطهری در این زمینه کلام ارزنده ای دارد، وی می گوید: «... خود ملاصدرا که پایه گذار اصالت وجود است مثل همه مسائل دیگر (که همیشه دست و پا می کند که در میان قدما نیز طرفداری برای نظریه خود پیدا کند) در میان حرف های بوعلی هر جا اشاره ای به این مطلب دیده استفاده کرده است. از حرف های بهمنیار پیدا کرده است. از کلمات خواجه نصیر پیدا کرده است. البته در میان حرف های این ها حرف هایی که بوی اصالت وجود می دهد هست. اما این غیر از این است که این مسئله برایشان مطرح بوده است و آن گاه این نظریه را انتخاب کرده اند. دلیلش هم این است که خلافش را در جای دیگر گفته اند. ملاصدرا دیگر آن جایی را که بوعلی بر خلاف اصالت وجود سخن گفته است مطرح نمی کند ... ولی این غیر از این است که ما واقعاً بخواهیم تحقیق کنیم ببینیم بوعلی چنین حرفی دارد یا ندارد. من خودم می توانم موارد بسیاری از حرف های بوعلی را پیدا کنم که بر مبنای اصالت ماهیت باشد، ولی غزالی در «تهافُت» گویا بر خلافِ اصالت وجود یک حرف هایی دارد؛ یعنی حرف هایی که مؤید اصالت ماهیت است. اصلاً مسئله برای آن ها به این شکل- که حتماً یکی از این دو را باید پذیرفته و دیگری را رد کرد - مطرح نبوده است (شرح منظومه ، ج 1، ص 63 - 64 درس های متفکر شهید استاد مطهری، انتشارات حکمت ، چاپ 6، 1399 ق). (س).

ایشان مخالف است با فلسفه و برهان نیز مخالفِ فطرت و وجدان .است

صدرالمتألهین پس از نقل کلمات [ آنان ] می گوید :

بهترین اقوال ، قول شیخ اشراق است که علم خداوند نسبت به تمام اشیا حضوری است به اضافهٔ اشراقیه (1) پس اشکال می کند که : لازم می آید که علم قبل از ایجاد نباشد و علم مبدأ منحصر باشد به حضور اشیا (2) و لازم آید اتصاف ذات مبدأ به صفات حقيقيه غير اضافيه ! (3)

در جواب اشکال می گوید:

صُوَر علمیهٔ عقلیه، صفت کمالیه ذات مقدس نیست، بلکه تامیت ذات و کمال وی موجب و علت صور است؛ زیراکه در مرتبه متأخره از ذات است و عُلُوّ و مجد مبدأ به ذات او است نه به معقولاتی که لوازم ذات وی می باشد.

پس ظاهر شد که علم به اشیا از لوازم منفصله از ذات است و علم کمالی همان ذات مبدأ است که جامع وجود معلولات است در مرتبه ذات. (4)

ص: 274


1- در مقابل اضافه ،مقولیه که آن تکرر نسبت میان دو چیز است و چون ذات حق متعال -بر مبنای قوم - وجودِ مطلق است طرفی برای او نیست تا علم او به اشیا به اضافهٔ مقولیّه ،باشد بلکه به اضافه اشراقیه در ارتباط با وجود مطلق و فیضِ مُقدَّس است که بر اشیا منبسط گردیده است (نگاه کنید به شرح منظومه حاج ملاهادی سبزواری، ج 1، ص 487) (س).
2- زیرا در این صورت علم به اشیا علم حضوری است و در نتیجه قبل از وجود اشیا یا ایجاد اشیا، علم به آن ها نیست. (س).
3- ملاصدرا در شرح اصول کافی ( 274؛ و در چاپ جدید جلد 3 ص (208 صفات خداوند را به چند قسم تقسیم کرده است : 1) سلبيّه محضه ، مانند فردیت و قدّوسیت. 2) اضافیّه ،محضه، مانند مبدئیّت و خالقیت. 3) حقیقیهٔ اضافیه مانند عالمیت و قادریت. 4) حقیقیه غیر اضافیه، مانند حیات و بقاء.
4- الأسفار الأربعه ، ج 6، ص 249، به بعد

این جاست فرق بین قول قرآن و عرفان اگر علت و مبدأ عین معلولات و معلومات باشد، قول عرفا درست است؛ و اگر غیر و مباین آن ها باشد ، علم بلامعلوم است.

و به همین بیان ایشان دفع اشکال کنند از لزوم کثرت در ذات ، به این که گویند :

این کثرت پس از ذات احدیت است به طور ترتُّب معلول بر علت، پس وحدت ذات باقی است و این کثرت مُضِرّ به وحدت ذات .نیست

لذا در اسفار می گوید :

چنان چه صدور موجودات از مبدأ مُضِرّ به وحدت ،مبدأ ،نیست تکثُر ، صُوّر علميه هم مُضِرّ به وحدت نیست؛ و این کثرت در ذات مبدأ ، به وجود جمعی و وحدت است. مبدأ با حيث و حفظ وحدت ، مشتمل بر تمام تکثُرات می باشد. (1)

این بیانات بر روی اساس وحدتِ وجود و عرفان است و خلاصه اشکال این است که: اگر این صُوَر غیر مجعول است (بلکه ثابت است به ثبوت ذات و از لوازم ذاتیه است) لازم آید اقرار به صفات زایده بر ذات .

و این که جواب دهند از صفات کمالیه نباشد، دفع محذور ننماید.

و اگر گفته شود: از لوازم وجود ذهنی است، غلط است؛ زیرا که از برای ذاتِ واجب اَنحای وجود ذهنی و خارجی نیست، پس در حقیقت عبارت است از معلولات قائم به ذات به قیام صدور معلول از علت نه قيام حلول شيء در شیء .

و علاوه، این قول، عینِ قول به صُور افلاطونی است؛ زیرا که مراد از قیام آن صُوَر به نفس، این نیست که بی نیاز باشد از علت بلکه مراد این است که قائم و حالّ در شيء نيست و إلُا بدیهی است که منافی با توحید ذات خواهد بود.

و اگر صُوَر مجعول باشند با این که قایل به این قول نیستند، اشکال از اول برگردد و نقل کلام به آن صُوَر شود که علم مبدأ به آن صُوَر چگونه خواهد بود؟

ص: 275


1- الاسفار الأربعه ، ج 6، ص 216

پس از گفتگوی بسیار، دفع اشکال منحصر است به علم بسیط اجمالی . علاوه بر این که علم بسیط به موجودات عین قول به اتّحاد حقیقی اشیا با ذات است . اگر این علم کافی در صدور معقولات است در صدور مجعولات و مخلوقات نیز کافی است ، پس احتیاج به صُوَر نیست؛ و اگر کافی نیست پس در علم به این صُوَر هم کافی نخواهد بود.

علاوه برگشت کلام به این شود: علم است بلامعلوم!

مگر پرده از روی حرفها برداشته و بگویند: چون عقول از جمله مجردات است، ابتدا و حدوث و مسبوقیت به عدم ندارد و انفکاک معلول از علّت تامه از محالاتِ اولیّه است. تمام اشیا قدیم و با ذات مبدأ ثابت می باشند -اگر چه معلول می باشند و در مرتبه علت نیستند- و حوادث، منحصر است به حوادث یومی و جزئیات .

علم ذات نسبت به صُوَر ( که از لوازم ذات است) علم حضوری است و اما نسبت به مادیات و جزئیات، علم به کلیات است. علم قبل از ایجاد، عبارت است از واجديت ذات معلولات را به نحو وحدت و بساطت.

بالجمله

بر تمام اقوال یکی از دو امر لازم آید: یا باید مُلتزم شوند که علم قبل از ایجاد موجودات نیست یا ملتزم گردند به ثبوت صفاتِ زایده بر ذات و با ذات ازلاً و ابداً ( چه تعبیر شود به لوازم ذات یا صُوَر قائمه به ذات یا مثل افلاطونی ، یا غیر این ها ).

و نیز لازم آید انحصار علم مبدأ و محدودیتِ علم به صُور عقلیه موجوده با ذات مقدس ، و انحصار مجعولات و مکنونات با آن چه مطابق است با صُوَر ( بدون تغییر و تبدیل و زیاده و نقصان) و غیر متناهی بودن حوادث یومی به حسب افراد و جزئیات - و علم به آن ها به نحو کلی .

بالجمله [از لوازم این اقوال ] محدودیت ذات مبدأ است از حيث علم ، به موجودات و نظام وجود.

این است که گویند : تغییر و تبدیل در عالم به حَسَب انواع و کلیات، محال است

ص: 276

و نظام به طور مشهود ازلاً و ابداً بوده و خواهد بود.

این اساس، مخالف است با قرآن و سنت حضرت ختمی مرتبت صلی الله علیه واله بلکه مخالف است با تمام انبیا و ملّیین! بالا تر این که مخالف با فطرت و وجدان است! و قرآن و روایات با صدای بلند و رسا و روشن می فرمایند که : علم ذاتِ مُقدَّس علم بدون معلوم است، و معلومات - به هیچ وجه - واقعیتی ندارند (نه اعیان ثابته و نه تَقرُّر ماهيات و نه صُوَر و حال ) (1) و خداوند مُنزَّه است از این که معلوم یا مفهوم باشد و ممکن نیست خداوند تشبیه به چیزی شود و مثل برای او آورده شود؛ و مُنزّه است از حدّ و نهایت.

چنان چه دانسته شد، نور «علم» و «عقل» دو آیت باشند برای ذات ، و محال است معرفتِ عقل به معقولات و معرفتِ علم به معلومات اشیا ظاهرند به علم و علم، ظاهر است به خود؛ و محال است معرفتِ علم به غیر علم پس چگونه خواهد بود معرفت ذات مبدأ و علم و قدرت و کمالات او ؟!

پس از آن که دانسته شد علم حق عین ذات او است چگونه معلوم به علم یا تعقُّل گردد؟! (2)

ص: 277


1- صوفیه به اعیان ثابته معتقدند و گروهی از متکلمان معتزلی به تقرّر و ثبوتِ ماهیات عدمی قائل اند و معتقدند که ثبوت اعم از وجود ،است و عدم اعم از نفی است و هر ماهیتی که ممتنع است نه ثابت است و نه موجود بلکه هم منفی است و هم معدوم ؛ و هر ماهیّتی که ممکن است و موجود است ثابت هم هست، پس اشیای موجود هم موجودند و هم ثابت ؛ و هر ماهیّتی که ممکن است ولی موجود نیست مسلّماً ثابت است، پس چنین ماهیاتی گر چه معدوم اند ولی منفی نیستند. در این نظریّه حدّ وسطی میان وجود و عدم فرض نمی شود و فقط معدوم را بر دو قسم می دانند : معدوم ثابت، معدوم منفی ؛ هم چنان که میان نفی و ثبوت هم حدّ وسطی فرض نمی شود و فقط می گویند ثابت بر دو قسم است: ثابت موجود ثابت معدوم؛ امّا برخی دیگر از معتزله می گویند: میان موجود و معدوم واسطه است که در بعضی از صفات موجودات ( صفات انتزاعی ) می باشد مانند: ابوّت و عالمیت و قادریت، مثلاً می گویند: زید موجود است علم زید هم موجود است لیکن عالم بودن زید نه موجود است و نه معدوم؛ و این صفت را اصطلاحاً «حال» می نامند (نگاه کنید به کشف المراد، ص 32 و 35، مسئلهٔ 11 و 12؛ البراهين القاطعه ( محمد جعفر استرآبادی )، ج 1، ص 106 و 110؛ مجموعه آثار شهید مطهری ، ج 5، ص 293 به بعد ).
2- عقل و علم محدودِ بشری که از درک حقیقتِ خود عاجز است و کنه خویش در نمی یابد - چگونه می تواند در مسئله علم مبدأ ( و نظائر آن) وارد شود و به طور قطع اظهار نظر کند؟! (س).

و آن چه گفته اند در علم ذات مقدس مانند این است که بگوییم : ذاتِ مقدس نیست مگر توهُّمات و تصوُّرات و مجعولات نفس یا موجودات خارجیه !!! (1)

پس ممکن نیست معرفتِ ذات مُقدَّس مگر اثباتِ بدون تشبیه در ذات و کمالاتِ ذات و اَفعال ذات .

امری که ممکن است نفي نقص از ذات مقدس است؛ این است که [خدا] مُنزَّه است از جهل و نادانی و عجز و ناتوانی.

معرفتِ ذاتِ مقدس منحصر است به آیات و نتیجه [این] معرفت خروج است از حَدّ تشبيه و تعطيل .

و معرفتِ [تام ] مبدأ متعال به خودش باید حاصل شود؛ و از برای این معرفت، درجات و مقاماتی است که در آتیه بیان خواهد شد.

اکنون به تذكَّرات قرآن مجید در این موضوع (که به زبان حضرت ختمی مرتبت صلی الله علیه و اله و اوصیای خاصّه آن حضرت- صلوات الله عليهم أجمعين - توضيح و تفسیر شده ) ذیلاً اشاره می کنم :

﴿أَلَمْ يَعْلَمُواْ أَنَّ اللهَ يَعْلَمُ سِرَّهُمْ وَ نَجْوَاهُمْ وَ أَنَّ اللهَ عَلامُ الْغُيُوبِ ﴾ (2)

[ آیا نمی دانند که خدا سر و نجواشان را می داند؟! آیا نمی دانند که خدا دانای غیب هاست ؟!]

﴿يَعْلَمُ مَا بَيْنَ أَيْدِيهِمْ وَ مَا خَلْفَهُمْ وَ لَا يُحِيطُونَ بِشَيْءٍ مِنْ عِلْمِهِ إِلَّا بِمَا شَاء ﴾ (3)

ص: 278


1- برای علم حضرت حق دو مقام قائل اند : 1) علم ذاتی که عین ذات مقدس الهی است. 2) علم فعلی که همان موجودات عالم و تمام هستی اند. بنابراین همۀ کائنات در مقام فعل حق، علم فعلى حق متعال می باشد و صفحهٔ عالم به منزله ذهن واجب تعالى است (س) (نگاه کنید به حکمت الهی، ج 1، ص 266)
2- سوره توبه (9)، آیه 78
3- سوره بقره (2)، آیه 255

[خدا آن چه را پیش رو و پشت سرشان است می داند ، ( از دنیا و آخرت و یا از گذشته و آینده آنان با خبر است) و به چیزی از علم او احاطه نمی یابند مگر به آن چه که خدا خواهد].

﴿وَ عِندَهُ مَفَاتِحُ الْغَيْبِ لَا يَعْلَمُهَا إِلَّا هُوَ وَ يَعْلَمُ مَا فِي الْبَرِّ وَالْبَحْرِ وَ مَا تَسْقُطُ مِن وَرَقَةٍ إِلَّا يَعْلَمُهَا وَ لَا حَبَّةٍ فِي ظُلُمَاتِ الْأَرْضِ وَ لَا رَطْبٍ وَ لَا يَابِسٍ إِلا فِي كِتَابٍ مُّبِينِ ﴾؛ (1)

[ کلیدهای غیب ( و امور پوشیده و نهان) نزد خداست، هیچ کس جز او آن ها را نمی داند! و خدا آگاه به چیزهایی است که در خشکی و دریاست؛ و هیچ برگی (از درخت) نمی افتد مگر به علم خدا؛ و هیچ دانه ای در تاریکی های زمین ( جوانه نمی زند ) و هیچ تر و خشکی نیست مگر این که در کتاب مُبین ( و خزانهٔ علم الهی ) هست ] .

﴿اللهُ يَعْلَمُ مَا تَحْمِلُ كُلُّ أُنثَى وَ مَا تَغِيضُ الْأَرْحَامُ وَ مَا تَزْدَادُ وَ كُلُّ شَيْءٍ عِندَهُ بِمِقْدَارٍ * عَالِمُ الْغَيْبِ وَالشَّهَادَةِ الْكَبِيرُ الْمُتَعَالِ ﴾؛ (2)

[خدا آن چه را که زن باردار حمل می کند می داند (و نیز) مدتی را که در بارداری کم و زیاد می شود و هر چیزی نزد او به مقدار ( و اندازه معین ) است ؛ خدا به غیب و حضور آگاهی دارد و بزرگ و متعالی است ]

﴿وَ لَقَدْ عَلِمْنَا الْمُسْتَقْدِمِينَ مِنْكُمْ وَ لَقَدْ عَلِمْنَا الْمُسْتَأْخِرِينَ ﴾ (3)

[البته که ما پیشینیان تان را می دانیم و به آیندگان (و کسانی که از این پس خواهند آمد) داناییم ] .

﴿وَ إِنَّ رَبَّكَ لَيَعْلَمُ مَا تُكِنُّ صُدُورُهُمْ وَ مَا يُعْلِنُونَ * وَ مَا مِنْ غَائِبَةٍ فِي

ص: 279


1- سوره انعام (6)، آیه 59.
2- سوره رعد (13)، آیه 8-9
3- سوره حجر (15)، آیه 24

السَّمَاءِ وَ الْأَرْضِ إِلَّا فِي كِتَابٍ مُّبِينٍ ﴾ (1)

[همانا پروردگارت آن چه را که در سینه هاشان نهان کرده اند و آن چه را علنی ابراز می دارند، می داند؛ و هیچ غیبی در آسمان و زمین نیست مگر این که در کتاب مبین (و روشن گر خدا) ثبت (و هویدا ) است ]

﴿عَالِمِ الْغَيْبِ لَا يَعْزُبُ عَنْهُ مِثْقَالُ ذَرَّةٍ فِي السَّمَاوَاتِ وَ لَا فِي الْأَرْضِ وَ لَا أَصْغَرُ مِن ذَلِكَ وَ لَا أَكْبَرُ إِلَّا فِي كِتَابٍ مُّبِينٍ ﴾ (2)

[خدا دانای غیب ،است ذَرّه ای و کم تر و بیش تر از ذَرّه در آسمان و زمین نیست مگر این که در کتاب مبین ( ثبت و ضبط ) است ] .

﴿وَ أَسِرُّوا قَوْلَكُمْ أَوِ اجْهَرُوا بِهِ إِنَّهُ عَلِيمٌ بِذَاتِ الصُّدُورِ * أَلَا يَعْلَمُ مَنْ خَلَقَ وَ هُوَ اللَّطِيفُ الْخَبيرُ﴾؛ (3)

[خواه سرّی سخن بگویید و خواه آشکار خدا به حقیقت آن چه در سینه هاست آگاه است آیا کسی که (انسان را) آفرید (درون و برون) آفریده اش را نمی داند در حالی که او لطیف (به کوچک ترین اسرار و رازها دانا و از باطن و نهان آن ها) آگاه است؟!]

این آیات مبارکات- با کمال صراحت - می فرماید که خدا عالم به سرّ و نجوى و اموری که پنهان و غیب است می باشد. بدیهی است که نسبت به ذات مقدس پنهان و آشکار و غیب و شهادتی نیست پس مراد از «غیب» اموری است که هنوز در پرده غیب و نیستی پنهان باشد و به عالم هستی نیامده یا گذشته باشد.

شاهد بر این معنی آیۀ دوم است که می فرماید: ﴿ يَعْلَمُ مَا بَيْنَ أَيْدِيهِمْ وَ مَا خَلْفَهُمْ ﴾ بدیهی است که مُراد از ﴿ مَا بَيْنَ أَيْدِيهِمْ ﴾ امور حاضرۀ موجوده و ﴿ وَ مَا خَلْفَهُمْ ﴾ امورِ آتیه است.

ص: 280


1- سوره نمل (27)، آیه 74 - 75
2- سوره سبأ (34)، آیه 3
3- سورۀ ملک (67)، آیه 13 - 14

آیه دیگر نیز شاهد است که می فرماید: ﴿ يَعْلَمُ مَا تَحْمِلُ كُلُّ أُنثَى ﴾ و مُتصل به آن بیان می فرماید: ﴿عَالِمُ الْغَيْبِ وَالشَّهَادَةِ ﴾ شکی نیست که زیاده و نقصان ، نسبت به امور آتیه و بعد است.

همچنین می فرماید: خدا دانا است به آن چه در سینه ها پنهان است و آن چه را که اِعلان و اظهار و آشکارا کنند.

و نیز در آیه دیگر می فرماید: حَبّه و دانه ای نیست در تاریکی های زمین و وَرَقی و برگی نیست که ساقط ،گردد مگر این که خدا می داند.

تمام این اخبارات نسبت به امور جزئی واقعی در عالم است که خداوند به آن ها علم دارد و بیشتر از آن ها [ علم خدا ] نسبت به امور آتیه است

پس آیات صریح است در علم به جزئیات و کلیات و علم به موجودات و معدومات.

علم به جزئیات- به نحو کلی - و از راه علم به اسباب تأویلی است که از باب ناچاری علمای بشری نموده اند و [ بنیاد و ] اساسی است که مُقدَّمات آن بیّن نیست و إلّا صریح آیات این است که [خدا] به نفس جزئیات موجود و معدوم ، دانا است.

و شاهد و دلیل یقینی بر این بیان، آیه مبارکه است که می فرماید: ﴿ أَلَا يَعْلَمُ مَنْ خَلَقَ وَ هُوَ اللَّطِيفُ الْخَبِيرُ ﴾ (1)

آیا ممکن است کسی که خالق و آفریننده شیئی است عالم به حقیقت و آثار و احوال آن نباشد؟! مثل این که کسی عمارتی یا ساعتی درست کند و نداند از چه درست کرده و برای چه درست نموده است و چه منافع و آثار از او ظاهر گردد!

و این آیه مبارکه صریح است در علم خدا به کلیات و جزئیات موجوده و معدومه ؛ زیرا که صریح است در خلقت به معنای حدوث (2) نه به معنای قیام معلول (3) به علت (4)

ص: 281


1- سوره ملک (67) آیه 14
2- که با قدیم بودن معلول سازگار نیست. (س)
3- در متن به جای «معلول»، «معلوم» ضبط شده است.
4- با توجه به این که خلقت در آیه کریمه به معنای «ایجاد لا مِن شیء» یعنی مسبوق به عدم واقعی، می باشد (و مستلزم حدوث حقیقی موجودات است) علم قبل از خلقت و علم به معدومات و همچنین علم به همه موجودات نه به نحو کلی بلکه به نحو جزئی- از آیه شریفه استفاده می شود؛ زیرا خلقتِ امور حادث با نظم و حکمتِ دقیق و حیرت انگیز، نشان دهندۀ علم پیش از پدید آمدن موجودات است و رابطهٔ خالقیت و مخلوقیت، نشان گر علم به نحو جزئی است و این اشکالی است استوار به نظریه علم کلی و بر آنان که علم قبل از ایجاد را قائل نیستند. (س).

[1] عن التوحيد و العيون ، عن الحسين بن بشّار، عن أبي الحسن الرضا علیه السلام قال :

سَأَلْتُه أَ يَعلَمُ اللهُ الشَّيء الَّذى لَم يَكُن أن لو كانَ كَيْفَ كَانَ يَكُونُ ؟ أو لا يَعلَمُ إلا ما يَكونُ ؟

فقال : إِنَّ الله تعالى هو العالِمُ بالأشياء قَبلَ كَون الأشياء ؛ قال الله عزّوجل - ﴿ إِنَّا كُنَّا نَسْتَنسِخُ مَا كُنتُمْ تَعْمَلُونَ ﴾ (1) و قال لأهل النار ﴿ وَ لَوْ رُدُّواْ لَعَادُواْ لِمَا نُهُوا عَنْهُ وَ إِنَّهُمْ لَكَاذِبُونَ ﴾ (2) فَقَد عَلِمَ الله - عزّوجلّ - أَنَّه لو رَدّهُم لَعَادُوا لِما نُهُوا عنه، و قال للملائكة لَمّا قالُوا ﴿أَتَجْعَلُ فِيهَا مَن يُفْسِدُ فِيهَا وَ يَسْفِكُ الدِّمَاء ... قَالَ إِنِّي أَعْلَمُ مَا لَا تَعْلَمُونَ﴾ (3)

فَلَم يَزل الله - عزّوجلّ - عِلْمُه سابقاً للأشياء قديماً قَبْلَ أَن يَخلُقَها ، فَتبارك رَبُّنا و تَعالى عُلُوّاً كَبيراً ؛ خَلَقَ الأشياءَ و عِلْمُه بها سابقٌ لَها كما شاء ، كذلك لَم يَزل رَبُّنا عَلِيماً سَميعاً بصيراً (4)

مفاد روایت شریفه

[حسین بن بشار می گوید ] از حضرت رضا علیه السلام پرسیدم چیزی را که موجود نیست، آیا خدا می داند که اگر موجود شود چگونه موجود می شود؟ فرمود: خدا

ص: 282


1- سوره جاثیه (45)، آیه 29
2- سوره انعام (6)، آیه 28
3- سوره بقره (2)، آیه 30
4- توحید صدوق، ص 136، حدیث 8؛ نیز نگاه کنید به، عیون اخبار الرضا علیه السلام، ج 1، ص 118، حدیث 8؛ بحار الأنوار، ج 4، ص 78، حدیث 1

عالم است به اشیا قبل از کَوْنِ اشیا .

خدا در قرآن فرموده: «آن چه را عمل می کنید می نویسیم» و در حق اهل دوزخ فرمود: «اگر برگشته شوند ،باز خواهند نمود آن چه را نهی شده اند و آن ها دروغ گویانند».

پس خداوند عالم است که اگر اهل جهنم برگردند، عمل کنند به آن چه نهی شده اند.

و فرمود به ملائکه: من می دانم آن چه را که نمی دانید در جواب ملائکه که گفتند: آیا خلق می کنی در زمین خلقی را که فساد کنند و در زمین خون ریزی کنند؟

پس همیشه علم خدا قبل از اشیا است و قدیم می باشد پیش از آن که خلق کند اشیا را همیشه پروردگار ما دانا و بینا و شنوا است.

این ،روایت صریح در این است که علم خدا پیش از خلقت و وجود اشیا است و عالم است به چیزی که وجود پیدا کند و اگر موجود شود چگونه موجود خواهد شد، و صریح است در علم .بلامعلوم

[2] عن معاني الأخبار (1) مسنداً عن الصادق علیه السلام في قوله عزوجل : ﴿ عَالِمُ الْغَيْبِ وَالشَّهَادَةِ﴾ (2)

فقال : اَلْغَیْبُ مَا لَمْ یَکُنْ، وَ اَلشَّهَادَهُ ما [ قد ] كان . (3)

[از امام صادق علیه السلام سؤال شد این که در قرآن آمده است: «خدا دانای غیب و حضور است» مقصود چیست؟ امام علیه السلام فرمود: «غیب» چیزی است که (هنوز ) هستی نیافته است و «شهادت» چیزی است که آفریده شده و ) هست ].

[3] عن التوحيد مسنداً عن عن الفَتحِ بن يزيد الجُرجاني عن أبي الحسن الرضا ] علیه السلام قال :

قلتُ : يَعلَمُ القديمُ الشيءَ الَّذى لَم يَكن أن لو كان كيف كانَ يَكُون ؟

ص: 283


1- در متن به جاى «معانى الأخبار » ، «جامع الأخبار » ضبط شده است.
2- سوره رعد (13)، آیه 9
3- معانى الأخبار، ص 146، حدیث 1؛ بحار الأنوار، ج 4، ص 80، حدیث 3.

قال علیه السلام: وَيْحَكَ ! إِنَّ مَسائلك لَصَعْبَةٌ ! أما سَمِعتَ الله يقول : ﴿لو كَانَ فِيهِمَا آلِهَةً إِلَّا اللَّهُ لَفَسَدَتَا﴾ (1) و قوله : ﴿ وَ لَعَلَا بَعْضُهُمْ عَلَى بَعْضٍ﴾ (2) و قال يحكى قولَ أهل النَّار : ﴿أَخْرِجْنَا نَعْمَلْ صَالِحًا غَيْرَ الَّذِى كُنَّا نَعْمَلُ﴾ (3) و قال : ﴿ وَ لَوْ رُدُّواْ لَعَادُواْ لِمَا نُهُوا عَنْهُ ﴾ (4) فقد عَلِمَ الشيءَ الَّذِي لَم يَكن أن لو كانَ، كيف كانَ يَكُون. (5)

مفاد روایت

سائل سؤال می کند از امام علیه السلام که آیا خدا می داند چیزی را که نمی باشد اگر باشد چگونه خواهد بود؟

فرمود: سؤال مشکلی کردی! آیا قرآن نخوانده ای که خدا می فرماید: «اگر در آسمان و زمین دو خدا باشد هر آینه فاسد می شوند» و می فرماید: « هر آینه برتری پیدا کند بعضی از خدایان بر بعضی دیگر» و نقل می کند کلام اهل آتش را که می گویند : «خدایا ما را برگردان تا عمل کنیم غیر آن چه عمل می کردیم» خبر می دهد از حال آن ها «اگر برگردند هر آینه دوباره خواهند کرد آن چه را که نهی شده اند».

پس دانسته است خدا چیزی را که نمی باشد اگر باشد چگونه خواهد بود

این روایتِ مبارکه ،نیز صریح است در آن چه گفتیم .

[4] في الكافي، مسنداً عن أبي بصير ، قال : سَمِعت أبا عبد الله علیه السلام يقول :

لَمْ یَزَلِ اَللَّهُ - عزّوجلّ - رَبَّنَا وَ اَلْعِلْمُ ذَاتُهُ وَ لاَ مَعْلُومَ، وَ اَلسَّمْعُ ذَاتُهُ وَ لاَ مَسْمُوعَ، وَ اَلْبَصَرُ ذَاتُهُ وَ لاَ مُبْصَرَ، وَ اَلْقُدْرَهُ ذَاتُهُ وَ لاَ مَقْدُورَ فَلَمَّا

ص: 284


1- سوره انبیاء (21)، آیه 22
2- سوره مؤمنون (23)، آیه 91
3- سورۂ فاطر (35)، آیه 37
4- سوره انعام (6)، آیه 28
5- توحید صدوق، ص 65 حدیث 18؛ بحار الأنوار، ج 4، ص 292 - 293، حدیث 21.

أحدَثَ الأشياء و كانَ المَعلُومُ وَقَعَ العِلْمُ مِنه عَلَى المَعلُومِ والسَّمْعُ عَلَى المَسمُوع والبَصَرُ عَلى المُبصَرِ والقُدرَةُ عَلى المَقدور.

قال : قلتُ : فَلَم يَزل الله مُتَحِرّكاً ؟

قال : فقال : تعالى الله عَن ذلك ! إنَّ الحَركة صِفَةٌ مُحدَثَةٌ بالفعل !

قال : قلتُ : فَلَم يَزل الله مُتَكلّماً ؟

قال : فقال : إنَّ الكلامَ صِفَةٌ مُحدَثَةٌ لَيسَت بِأزَلِيَّةٍ، كانَ الله - عزّوجلّ - و لا مُتَكلّم (1)

در این روایت [ ابوبصیر ] گوید : شنیدم از حضرت صادق علیه السلام که فرمود: خداوند عزوجل که پروردگار ما است - همیشه علم ذات او بود و معلومی نبود! و سمع و بصر ذات او بود و مسموع و مبصری نبود! قدرت ذات او [بود] و مقدوری نبود! پس از آن که موجود کرد اشیا را و معلوم محقق شد واقع گشت علم او بر معلوم و سمع و بصر او بر مسموع و مبصر و قدرت او بر مقدور.

می پرسد: خدا متحرک و مُتکلّم است؟ می فرماید: خدا برتر است از حرکت و تَکلُّم [این دو ] صفتِ حادث و صفتِ فعل باشند و ازلی نیستند

[5] فيه مسنداً عن محمد بن مسلم عن ابى جعفر علیه السلام قال :

الا سَمِعتُه يقول : كانَ اللهُ [عزّوجلّ ] و لا شيء غَيرُه ، و لَم يَزل عالِماً بِما يَكونُ ؛ فَعِلمُه به قَبلَ كَونه ، كَعِلمِه به بَعدَ كَونه (2)

[6] فيه مسنداً عن الكاهلى قال :

كتبتُ إلى أبى الحسن علیه السلام في دعاء «الحمد الله مُنتَهى عِلْمِهِ» فَكَتَبٍ إِلَيَّ

ص: 285


1- اصول کافی، ج 1، ص 107، حدیث 1؛ توحید صدوق، ص 139، حدیث 1؛ بحارالأنوار، ج 4، ص 71، حدیث 18 . با تفاوتی بین نقل کلینی و صدوق
2- اصول کافی، ج 1، ص 107، حدیث 2. این حدیث (با اندکی تفاوت) از توحید صدوق خواهد آمد، به حديث ( 15 ) مراجعه کنید.

لا تَقُولَنَّ مُنتَهِي عِلْمِه! فَليس لِعِلْمِه مُنتَهى ، و لكن قُل مُنتَهى رضاه (1)

در روایت اول محمد بن مسلم گوید: شنیدم که حضرت باقر علیه السلام فرمود: خدا بود و چیزی با او نبود از اَزَل عالم است به آن چه محقَّق و موجود شود

پس علمش به موجودات پس از ایجاد ،آن ها مانند علم او است پیش از ایجاد.

این روایت شریفه صریح است که ذات قدّوس عالم است به اشیا قبل از کون و وجودِ ،اشیا و به وجود و عدم اشیا تغییر ناپذیر است.

بدیهی است که مراد علم حضوری به صُوَر ازلاً و ابداً و علم به موجودات به نحو كُلّی نیست.

و روایت دوم صریح است که علم ذات مقدس حدّی و نهایتی ندارد.

بدیهی است که علم به صُوَر ،ازلیه متناهی و علم به جزئیات علم به جزئیات هم بر حسب انواع متناهی است .

[7] و فيه مسنداً عن ابى جعفر الثاني علیه السلام في رواية شريفة ، قال :

﴿فَقُولُك «إِنَّ اللهَ قَدير » خَبَّرْتَ أنَّه لا يُعجزه شيءٌ، فَنَفيتَ بالكَلِمَةِ العَجْزَ و جَعَلتَ العَجْزَ سِواه، و كذلك قولك «عالِمٌ » إِنَّمَا نَفَيْتَ بِالكَلِمَةِ الجَهْلَ...﴾ (2)

[8] و فيه عن ثامن الائمة علیه السلام قال :

﴿و إِنَّما سُمِّيَ اللهُ عالِماً لأنَّه لا يَجهَلُ شيئاً﴾ (3)

این [ دو ] روایت شریفه دالّ است که اطلاقِ عالم به ذات مقدس و اثبات علم به

ص: 286


1- اصول کافی، ج 1، ص 107، حدیث 3؛ توحید صدوق، ص 134، حدیث 2؛ وسائل الشيعه، ج 7، ص 136، حدیث 8937
2- اصول کافی، ج 1، ص 116 - 117 ، ضمن حدیث 7؛ توحید صدوق، ص 193، حدیث 7؛ نیز نگاه کنید به ، احتجاج طبرسی، ج 2، ص 442
3- اصول کافی، ج 1، ص 121، ضمن حدیث 2؛ توحید صدوق، ص 188، حدیث 2؛ عيون أخبار الرضا علیه السلام، ج 1، ص 147، حدیث 50.

معنایی که تصوُّر و توهُّم و تعقُّل شود نیست، بلکه نفی (1) جهل است از ذات مقدس ؛ اطلاق قادر و قدیر به معنای متصوّر ما نیست، بلکه فقط نفی عجز از ذات پاک است.

پس توهُّم این که اگر به معنایی که ما می فهمیم اطلاق نشود تعطیل لازم آید و یا اطلاقِ ضد معنا است بر ذات و هر دو محال و [نشدنی است] از خیالات و توهُّمات بی اصل است.

بدیهی است به معنایی- که گفتیم که صریح روایات است - مستلزم هیچ اشکالی نیست؛ زیرا که محل اشکال در چگونگی علم ذات مقدَّس است که به نحو حصولِ صُوَر است یا حضور اشیا یا فهمیدن حقیقتِ علم خدا است ؟! اما این که یقیناً علم دارد و دانا است به هر چیزی و جاهل و نادان نیست مورد شُبهه و شک نیست

مانند خالقیت ذات؛ چنان چه از علم به مصنوعیت اشیا یقین حاصل شود که خالق و صانعی هست اما کیفیت صُنع و فعل قابل تصور و تعقل نیست.

[9] فيه عن أمير المؤمنين علیه السلام في خطبة شريفة :

﴿كانَ رَبِّاً إذ لا مَربُوبَ ، و إلهاً إذ لا مَألُوة، و عالِماً إذ لا مَعلُوم﴾ (2)

[10] فيه مسنداً عن أبى ابراهيم علیه السلام، فَكَتبَ بِخَطِّه :

﴿عَالِمٌ إِذْ لاَ مَعْلُومَ، [و] خالِقٌ إِذ لا مَخلُوق، و ربُّ إِذ لا مَربُوبَ؛ وَ کَذَلِکَ یُوصَفُ رَبُّنَا وَ فَوْقَ مَا یَصِفُهُ اَلْوَاصِفُونَ﴾ (3)

این دو روایت ،مبارکه صریح است که ذات مقدس در مرتبه ذات جامع جميع كمالات و خالق و ربّ و إله و عالم بوده در هنگامی که مخلوق و مربوبی و معلومی نبوده است .

اگر گویند: مراد نبودن معلومات است در مرتبه ذات بالضروره

ص: 287


1- در متن به جای «نفی»، «نهی» چاپ شده است
2- اصول کافی، ج 1، ص 139، حدیث 4؛ توحید صدوق، ص 309، حدیث 2؛ بحارالأنوار، ج 54، ص 166، حدیث 104
3- اصول کافی، ج 1، ص 141، حدیث 6؛ توحید صدوق، ص 57 حدیث 14 (در این مأخذ از امام رضا علیه السلام روایت شده با فزونی این عبارت: «و إلهٌ إذ لا مألوه»، چنان که در حدیث (19) خواهد آمد ؛ بحار الأنوار ج 54، ص 166، حدیث 106

[گوئیم: این معنا ] توهُّمی و تأویلی است بلا دلیل؛ زیرا بدیهی است معلول در مرتبه علت نیست.

شاهد يقينى اثباتِ اُلُوهیت است و نفی مألوهیت است ؛ زیرا که مألوه به هر معنی که باشد نفی آن از معلولیت (که از لوازم ذاتِ علت است) ممکن نیست. بدیهی است قوام وجود معلول همیشه به علت است .

اگر مراد از «اُلُوهیت» معبودیت باشد ازلاً هست، اگر مراد مَلْجَأ و پناه باشد نیز هست و اگر وَلَه و حیرت باشد [نیز] هست . پس هیچ شکی نیست که مراد، نفی حقیقی مخلوق و مربوب و معلوم است

[11] فيه مسنداً عن جعفر بن محمد بن حمزه قال :

كتبتُ إلى الرَّجُل علیه السلام أسألُه أَنَّ مَواليك اخْتَلَفُوا فِى العِلْم ؛ فقال : بَعضُهُم لَم يَزل الله عالِماً قَبْلَ فِعْلِ الأشياء، و قال بَعضُهُم: لا نقُولُ لَم يَزِلِ الله عالِماً ؛ لأَنَّ مَعنى يَعْلَم يَفْعَل ، فإن أثْبَتْنا العِلْم فَقَد أَثْبَتْنا في الأزل معه شيئاً !

فإن رَأَیْتَ جَعَلَنِیَ اللَّهُ فِدَاکَ أَنْ تُعَلِّمَنِی مِنْ ذَلِکَ مَا أَقِفُ عَلَیْهِ وَ لَا أَجُوزُهُ ؟ فَكَتَبَ علیه السلام بِخَطِّه :لَمْ یَزَلِ اللَّهُ عَالِماً تَبَارَکَ وَ تَعَالَی ذِکْرُهُ (1)

مفاد روایت شریفه این است که آیا خدا قبل از خلقتِ اشیا عالم است یا نه ؟ که اگر عالم باشد لازم آید با ذات مقدس شیء و معلولی باشد؛ زیرا که معنی علم «فعل» است ( یعنی اگر گفته شود: علم یعنی فعل).

حضرت در جواب نوشتند: خداوند همیشه عالم است.

بدیهی است توهُّم این است که علم معلومی لازم دارد اگر در اَزَل عالم باشد معلوم نیز هست. پس قبل از خلقت دو شیء است گر چه در یک مرتبه نباشند.

از این حدیث ظاهر می شود که حدوثِ اشیا و واحدیت و فردانیت ذات مقدس، از مسلّمات بوده است.

ص: 288


1- اصول کافی، ج 1، ص 107 - 108 ، حدیث 5؛ بحار الأنوار، ج 54، ص 162، حدیث 99

این اندیشه که اگر علم ذات به اشیا قبل از خلقت باشد باید به صُوَر زایده یا صُوَر افلاطونی یا به تَقرُّر مهیّات یا اعیان ثابته یا امثال آن باشد، موجب سؤال و تحیُّر بوده ؛ و معلوم می شود اتّحاد علم و معلوم و عقل و معقول نسبت به غیر ذات ( و نسبت به مخلوقات) مورد توهُّم نبوده است و إلّا جواب واضح بود می گفتند: معلومات متحدند با ذات يا «بسيط الحقيقة كل الأشياء » و امثال این بیانات

لذا در مقام نفی این تصوُّرات و توهُّمات مکرر فرمودند: علم خدا بدون معلوم است ( عالم بوده در ازل و شی ای نبوده) و علم ذات مقدُّس به اشیا قبل از ایجاد، عین علم اوست از خلقت ؛ و پی بردن به کُنه علم خداوند- مانند ذات خود خدا- از محالات است. (1)

[12] في التوحيد مسنداً عن المُفضَّل عن أبي عبد الله علیه السلام:

﴿إنَّ الله - تبارك و تعالى - لا تُقْدَر قدرته، و لا يَقْدِر العِبادُ عَلَى صِفَتِهِ لا يَبلُغُون كُنه عِلمه﴾ (2)

[13] و فيه (3) مسنداً عن ابى بصير قال : سَمِعتُ أبا عبد الله علیه السلام يقول :

﴿لم يَزلِ الله - جلّ اسمه - عالِماً بذاتِه و لا مَعلُومَ و لَم يَزل قادراً بِذاتِه لَم يَزْلٍ و لا مقدور﴾ (4)

ص: 289


1- از این حدیث شریف، نفی مبانی قوم در اعتقاد به اعیان ثابته و صُوَر زائده بر ذات و ماهیاتِ مُتقرّره، و همچنین علم اجمالی در عین کشف تفصیلی ( بسيط الحقيقة كل الاشياء ) و... استفاده می شود؛ زیرا در صورتی که یکی از آن مبانی پذیرفته بود استیحاش از لزوم وجود شیء با حق تعالی، قبل از خلقت معنا نداشت. نیز امام علیه السلام در پاسخ باید می فرمود در وجود شيء مع الله ، قبل از خلقت، محذوری نیست. همچنین با توجه به پذیرش اصلِ اتّحاد عاقل و معقول مبناى «بسيط الحقيقة كل الاشياء» و اصل «علم اجمالی در عین کشف تفصیلی» ثابت می شد و از این طریق، محذور و مشکل دفع می گشت. لیکن امام به این کیفیت ها محذور و مشکل را دفع نفرمودند، بلکه فرمودند: علم الهی بلامعلوم است. بنابراین صُوَر مُرتَسَمه و اعیان ثابته و قاعدة «بسيط الحقيقة كل الاشياء » و ... نفی گردیده است. (س).
2- توحید صدوق، ص 128 ، حدیث 8؛ بحار الأنوار ، ج 3، ص 306، حدیث 44
3- روایت به این صورت در توحید صدوق یافت نشد بلکه در امالی طوسی آمده است.
4- امالی طوسی، ص 168، حدیث 34؛ بحار الأنوار، ج 4، ص 68، حدیث 11

صریح این دو روایت [این] است که علم ذات مقدَّس ، مفهوم و معلوم و معقول احدی نیست ؛ و ذات پاک او عالم است قبل از خلقت بدون معلوم، و قادر است بدون مقدور.

[14] في التوحيد مسنداً عن الصادق علیه السلام:

﴿و الله نور لاظلامَ فيه ، و حَيٌّ لامَوتَ له ، و عالِمٌ لاجهل فيه ، و صَمَدٌ لا مدخل فيه رَبُّنا نُورِيُّ الذَّاتِ، حَيُّ ،الذات، عالِمُ الذَّاتِ صَمَدِيُّ الذَّات﴾. (1)

[15] عنه مسنداً عن جابر عن الباقر علیه السلام قال:

﴿إنَّ الله - تبارك و تعالى - كان و لاشيء غَيرُه ؛ نُوراً لاظلامَ فيه ، و صادِقاً لا كِذْبَ فيه ، و عالِماً لا جَهْلَ فيه ، وحَياتاً لامَوتَ فيه ، و كذلك هو اليوم، و كذلك لا يَزالُ أبداً﴾ (2)

و به این مضمون روایات متعدد است که صریح در مُدّعا است؛ و روایت دوم اشاره است به این که ذات مقدّس علمش قبل از اشیا مانند علم اوست پس از خلقت اشیا؛ خلقت و وجود اشیا، موجب تغیُّر و تغییری در ذات مقدس نخواهد بود. (3)

كما ] في التوحيد لَم يَزلِ الله رَبُّنا و العِلْمُ ذاته و لا معلُومَ، تا آخر روايت. (4)

[16] في التوحيد مسنداً عن حمّاد بن عيسى قال :

سألتُ ابا عبدالله علیه السلام فقلتُ : لَم يَزل الله يَعلَمُ ؟

قال : أنّى يَكونُ يَعلَمُ و لا مَعلُوم .

ص: 290


1- توحید صدوق، ص 140، حدیث 4
2- توحید صدوق، ص 141 حدیث 5؛ بحار الأنوار، ج 4، ص 69، حدیث 13
3- چنان که این مضمون در روایت (18) خواهد آمد، بنابراین ذیل این حدیث: « و کذلک هو اليوم ...» مرتبط به «لاشيء غیره» نیست، بلکه متعلّق به جملات دیگر است اعمّ از این که کان» تامّه و «نوراً» حال برای فاعل «کان» باشد، یا این که «کان» ناقصه « و لا شيء غيره» جمله معترضه و «نوراً» خبر «کان» باشد ( دقت کنید ) .
4- رجوع کنید به حدیث (13).

قال : قلت : فَلَم يَزل الله يَسْمَعُ ؟

قال : أنّى يَكُونُ ذلك و لا مَسمُوعَ .

قال : قلت : فَلَم يَزل يُبْصِرُ .

قال : أنّى يَكون ذلك ولا مُبْصِرَ.

ثم قال : لَم يَزل الله عَلِيماً سَمِيعاً بَصِيراً ذاتٌ عَلامةٌ سَميعةٌ بَصيرةٌ (1)

واضح است روایت مبارکه- که پس از نفی اثبات فرمودند - مراد ، اثباتِ علم و نفی معلوم به تمام معانی که تصوُّر شود.

[17] في التوحيد عن ابن مُسكان قال :

سألت ابا عبدالله علیه السلام عن الله - تبارك و تعالى - أكان يَعلَمُ المكانَ قَبْل أن يَخلَّقَ المكانَ ؟ أم عَلِمَه عِند ما خَلَقَه و بَعْدِ مَا خَلَقَه ؟

فقال علیه السلام: ﴿تَعَالَی اَللَّهُ بَلْ لَمْ یَزَلْ عَالِماً بِالْمَکَانِ قَبْلَ تَکْوِینِهِ کَعِلْمِهِ بِهِ بَعْدَ مَا کَوَّنَهُ وَ کَذَلِکَ عِلْمُهُ بِجَمِیعِ اَلْأَشْیَاءِ کَعِلْمِهِ بِالْمَکَانِ﴾ (2)

[18] عنه مسنداً عن محمد بن مسلم عن أبي جعفر علیه السلام قال :

﴿سَمِعتُه يقول كانَ الله و لا شيء غَيرُه ، و لَم يَزل عالماً بما كَوَّنَ؛ فَعِلْمُه به قَبْل كَوْنِهِ كَعِلْمه به بَعْد ما كَوَّنَه﴾ (3)

[19] عنه مسنداً عن ثامن الائمة علیه السلام في كتابه [إلى فتح بن يزيد الجرجاني ] الا إلى أن كَتَبَ علیه السلام:

﴿عالِمٌ إذ لا مَعلُوم ، و خالِقٌ إذ لا مَخلُوق و ربُّ إذ لا مَربُوبَ ، و إلهُ إِذ لا مَألُوهَ، و كذلك يُوصَفُ ربُّنا و هو فوق ما يَصِفُه الواصفون﴾. (4)

ص: 291


1- توحید صدوق، ص 139، حدیث 2؛ بحار الأنوار، ج 4، ص 72، حدیث 19.
2- توحید صدوق، ص 137، حدیث 9؛ بحار الأنوار، ج 54، ص 47، حدیث 25.
3- توحید صدوق، ص 145 ، حدیث 12؛ بحار الأنوار، ج 54، ص 82، حدیث 61.
4- توحید صدوق، ص 57، حدیث 14؛ بحار الأنوار، ج 4، ص 285، حدیث 17

[20] في التوحيد عنه علیه السلام:

﴿له مَعْنى الرُّبُوبيّة إذ لا مَربُوبَ ، و حَقيقَةُ الإلهيّة إذ لا مَألُوة ، و مَعْنى العالم و لا معلوم ، و مَعْنى الخالق و لا مخلوق ، و تأويلُ السَّمع و لا مسموع﴾ (1)

در این روایت، تصریح فرمود به «معنى الربوبيّة» و «حقيقة الألوهيّة» تا توهُّم نشود که این کمالات - و لو به نحوی از اَنحاء - دارای مُتعلّق و معلوم و مخلوق می باشند.

في التوحيد ، عن الرضا علیه السلام قال :

إنَّ الله تعالى هو العالم بالأشياء قبل كون الأشياء .

إلى أن قال : فَلَم يَزل الله - عزّوجلّ - عِلْمُه سابقاً للأشياء قديماً قبل أن يَخلُقَها ، فَتبارك [ رَبُّنا ] و تَعالى عُلُوّاً كَبِيراً خَلَقَ الأشياء و عِلمُه بها سابقٌ لها كما شاء ؛ كذلك لَم يَزل ربُّنا عَلِيماً سَمِيعاً بَصِيراً (2)

اگر کسی توهُّم کند که مراد ، نفی معلوم بالعرض است- که عبارت از وجود عینی اشیا است - نه معلوم بالذات که عبارت از صُوَر علمیه یا صُوَر افلاطونیه یا غیر آن ها باشد؛ یعنی معلوم یا معلوم بالذات است یا معلوم بالعرض ؛ معلوم بالعرض، وجود اشیا و اعیان خارجیه است و معلوم بالذات، حقیقتی است که به واسطه او علم به اشیا خارجيه حاصل شود و آن عبارت از صُوَر یا عین اشیای خارجی است به وجود بسیط اجمالی متحد با ذاتِ عالم .

این توهُّم باطل و بی اساس است ؛ زیرا که:

اولاً: این بیان اصطلاحی است از متأخرین حتی در کلام قدمای از فلاسفه نیست (3)

ص: 292


1- توحید صدوق، ص 38 ، ضمن حدیث 2 ؛ عیون اخبار الرضا علیه السلام، ج 1، ص 152، حدیث 51
2- توحید صدوق : 136 - 137، حدیث 8 چون این حدیث قسمتی از حدیث شمارهٔ (1) بود و به نظر می رسید که در چاپ کتاب به اشتباه تکرار شده شماره مسلسل برای آن نیاوردیم؛ منابع دیگر این حدیث را در پانویس حدیث (1) ببینید
3- «معلوم بالذات» همان مسئله وجود ذهنی است که استاد مطهری در تاریخچهٔ آن می فرماید: این مسئله در یونان قدیم و همچنین در دوره های اوّل فلسفه اسلامی به صورت یک مسئلهٔ مستقل مطرح نبوده است و در تمام کتب فارابی و بو علی حتّى لفظ وجود ذهنی نیست تا چه رسد به این که بابی تحت این عنوان باشد، و به نظر می رسد برای اولین بار فخر رازی و سپس خواجه نصیر این بحث را مطرح کرده است (نگاه کنید به، مجموعه آثار شهید مطهری ، ج 9، ص 217). در میزان المطالب (277 - 278) ادّله اثبات وجود ذهنی اصطلاحی که اساس بسیاری از مطالب حکما در علم حصولی ، و مبنای مسئله اتحاد عقل و عاقل و معقول است مورد نقد قرار گرفته و در این کتاب (بیان الفرقان) نیز در مسئله شناسایی روح اشاراتی به بی اساس بودن این اساس شده است

ثانياً: قول فلاسفه ، نفى معلوم بالعرض هم نیست؛ زیرا به قول آنان علم ، علّى است و انفکاک معلول از علت محال است به همین اصول گویند موجودات عالم، قدیم است .

و اما نسبت به اشخاص، علم به طور کلی است؛ لذا صُوَر حاکیه از اشیا را «صُوَر علمیه» گویند نه «معلوم بالذات» و اگر معلوم باشد به علم، محتاج به صور علمیهٔ آخر است بالاخره منتهی شود به علم ذات.

تطبیق اصطلاح با روایات، تأويل كلام متكلّم و متکلّم را به خروج از طریقهٔ عقلایی منسوب کردن است.

ثالثاً : معلوم بالذات و معلوم بالعرض نسبت به مُجرَّدات و عقول و نفوس - بلکه به کلیه موجوداتی که مسبوق به عدم نیستند - معنایی ندارد؛ زیراکه یک موجود بیش نیست و آن حضور صور اشیا یا نفس اشیا است نزد عالم؛ مگر مراد اضافه اشراقيه ذات عالم باشد نسبت به موجودات؛ و این قول نزد دست های از حکمای اشراق عین علم است نه معلوم! (1) معلوم، نفس حقایق اشیا است

و این توجیه بالأخره سازش با اَقوال ندارد مگر به مشرب وحدت وجود، و كلام در آن گذشت. (2)

علاوه صریح روایات این است که علم «حضرت حق» بدون معلوم می باشد قبل

ص: 293


1- شرح منظومه ، ج 1، ص 487
2- رجوع کنید به ص 264-267

از خلقت اشیا ولی قول فلاسفه انکار علم قبل از اشیا و اثبات قدم اشیا است ؛ چنان که صدرالمتألهین تصریح به این اشکال فرموده (1)

علاوه، سؤالات در روایات صریح است که همین توهُّمات بوده که مکرر سؤال می کردند ؛ مخصوصاً در روایتی که می گوید: به هشام گفتم که ، علم [خدا] مُساوق با وجود اشیا و بعد از وجود اشیا است؟! حضرتش رَدّ فرمود. (2)

علاوه ، ائمه علیهم السلام بیاناتی فرموده اند که از برای این توهمات و خیالات موردی نماند

[21] عن الخرائج، عن ابي هاشم الجعفري

قال : سَأل محمد بن صالح الارمنى ابا محمّد علیه السلام عن قول الله تعالى ﴿يَمْحُو اللَّهُ مَا يَشَاءُ وَ يُثْبِتُ وَ عِندَهُ أُمُّ الْكِتَابِ﴾ (3)

فقال : هَلْ یَمْحُو إِلاَّ مَا کَانَ وَ هَلْ یُثْبِتُ إِلاَّ مَا لَمْ یَکُنْ ؟! (4)

فقلتُ : فى نفسى هذا خلاف قول هشام بن حكم أنَّه لا يَعلَم بالشيء حتّى يَكُون!

فَنَظَر علیه السلام إلى فقال : تَعَالَی اَلْجَبَّارُ اَلْعَالِمُ بِالْأَشْیَاءِ قَبْلَ کَوْنِهَا .

قلتُ : أَشْهَدُ أَنَّكَ حُجَّةُ الله (5)

در دلائل ،حمیری، مضمون همین روایت منقول .است با مختصری زیادی در عبارت آن، چنین است:

تَعَالَی اَلْجَبَّارُ اَلْعَالِمُ بِالْأَشْیَاءِ قَبْلَ کَوْنِهَا؛ اَلْخَالِقُ إِذْ لاَ مَخْلُوقٌ وَ اَلرَّبُّ إِذْ

ص: 294


1- همان
2- به روایت شماره (21) رجوع شود
3- سوره رعد (13)، آیه 39
4- بیان امام صادق علیه السلام دربارۀ این آیه در «اصول کافی، ج 1، ص 147، حدیث 2» چنین است : هل يمحى إلّا ما كان ، و هل يُثبت إلّا ما لم يكن ؟!
5- الخرائج و الجرائح، ج 2، ص 687 - 688؛ بحار الأنوار، ج 4، ص 90 ، حدیث 33؛ نیز نگاه کنید به ، کتاب الغيبه (شيخ طوسى)، ص 430، حدیث 421

لامَربُوبَ ، و القادرُ قَبلَ المَقذُور عَليه .

فقلتُ : أَشهَدُ أَنَّكَ ولى الله و حُجَّتُه ، و القائم بقسطه ، و أَنَّكَ عَلي مِنهاج أمير المؤمنين علیه السلام و عِلْمِه. (1)

[22] عن العياشي ، عن داود الرّقى :

قال : سألت أبا عبدالله علیه السلام عن قول الله عزوجل ﴿ أَمْ حَسِبْتُمْ أَن تَدْخُلُوا الْجَنَّةَ وَ لَمَّا يَعْلَمَ اللَّهُ الَّذِينَ جَاهَدُوا مِنكُمْ ﴾ (2)

قال علیه السلام: ﴿ إِنَّ اَللَّهَ هُوَ أَعْلَمُ بِمَا هُوَ مُکَوِّنُهُ قَبْلَ أَنْ یُکَوِّنَهُ وَ هُمْ ذَرٌّ وَ عَلِمَ مَنْ یُجَاهِدُ مِمَّنْ لا یُجَاهِدُ، کَمَا عَلِمَ أَنَّهُ یُمِیتُ خَلْقَهُ قَبْلَ أَنْ یُمِیتَهُمْ وَ لَمْ یُرِهُمْ مَوْتَهُمْ وَ هُمْ أَحْیَاءٌ﴾. (3)

مفاد روایت

حضرت فرمود خدا داناتر است به چیزی که خلق فرمود قبل از آن که آن را خلق کند ، عالم بوده به کسانی که جهاد کنند در حالی که دارای وجود ذرّی بودند در عالم ذَرّ؛ چنان چه دانا است که می میراند خلق را قبل از آن که بمیراند و ندیده است ایشان را ،مُرده، در حالی که زنده هستند.

روایت مبارکه صریح است در علم بلامعلوم؛ زیرا فرمود عالم به مُردگی آن هاست در حال زندگی آنان در حال زندگی آن ها را مرده ندیده است (اشاره است به این که بصر و دیدن، در وجود خارجی گفته شود و موتِ آن ها وجود خارجی نداشته است) .

ص: 295


1- الثاقب في المناقب ( ابن حمزه طوسی)، ص 567، حدیث 507؛ کشف الغمّه ، ج 3، ص 215 ( و در چاپی، جلد 2، ص 419)؛ بحار الأنوار، ج 4، ص 90 ، حدیث 34. این حدیث در نسخه ای که از دلائل الإمامة موجود است نیامده و علامه مجلسی به واسطهٔ کشف الغمه از دلائل نقل کرده؛ و براساس تحقیق علامه آقابزرگ تهرانی در الذريعه ( ج 8، ص 244 - 248) نسخه کامل این کتاب پس از عصر سید بن طاووس از بین رفته است.
2- سوره آل عمران (3)، آیه 142
3- تفسیر عیاشی، ج 1، ص 199، حدیث 147؛ بحار الأنوار، ج 4، ص 90 ، حدیث 35 ( در این مأخذ به جای «موتَهم » ، «مَوتی » ثبت شده است).

[23] عن اميرالمؤمنين علیه السلام في خطبة إلى أن قال :

﴿کَانَ رَبّاً إِذْ لَا مَرْبُوبَ وَ إِلَهاً إِذْ لَا مَأْلُوهَ وَ عَالِماً إِذْ لَا مَعْلُومَ و سَمِيعاً إِذْ لَا مَسْمُوعَ﴾ (1)

این بیانات شریفه، صریح است که علم ذات مقدس به خلاف علم خلق است. علم ذات مقدَّس ، منزَّه است از احتیاج به معلوم عارض بر ذات ، یا مُنفصل قائم به ذات

[24] عن العلل مسنداً عن الباقر علیه السلام:

﴿يا ابراهيم ، إنَّ الله - تبارك و تعالى - لَم يَزل عالماً قديماً ، خَلَقَ اَلْأَشْیَاءَ لاَ مِنْ شَیْءٍ وَ مَنْ زَعَمَ أَنَّ اَللَّهَ- تعالى - خَلَقَ الْأَشْیَاءَ مِنْ شَیْءٍ فَقَدْ کَفَرَ﴾ (2)

[25] في الصحيفة السجادية :

و أنتَ الله لا إله إلا أنت الذى أنشأت الأشياء مِن غَيرِ سِنْخ ، و صَوَّرَتَ ما صَوَّرتَ مِن غَير مِثال ، و ابْتَدعتَ المُبتَدَعات بلا احتذاء .. (3)

[26] في الدعاء اليماني :

لأنَّكَ أنتَ الله الَّذى لا إله إلا أنتَ لَم تَعْب (4) ، و لا تَغِيبُ عَنك غائبةٌ، و لا تخفى عليك خافيةٌ ، و لَن تَضِلَّ عنك في ظُلَمِ الخَفيّات ضالةٌ ؛ إِنَّما أَمْرُك إذا أردتَ شَيئاً أن تقول له كُن فَيَكُون (5)

در روایت اول می فرماید خدا همیشه عالم به اشیا ،است، خلق فرمود اشیا را نه از

ص: 296


1- کافی، ج 1، ص 139، حدیث 4؛ توحید صدوق، ص 309، حدیث 2؛ بحارالأنوار، ج 54، ص 166، حدیث 104
2- علل الشرایع، ج 2، ص 607، حدیث 81؛ بحارالأنوار، ج 5، ص 230، حدیث 6.
3- صحیفه سجادیه، ص 211، دعای (47) روز عرفه؛ اقبال الأعمال، ص 351؛ مصباح کفعمی، ص 671 (دو مأخذ اخیر با اندکی اختلاف).
4- در متن بیان الفرقان به جای «لم تغب»، «تغیب» آمده است لکن این عبارت در مآخذ و نسخه های مختلف حرز یمانی یافت نشد
5- مهج الدعوات، صفحه 108. نیز نگاه کنید به البلد الأمین ص 345 بحار الأنوار ج 92 ص 255

شیء ؛ و کسی که گمان کرده است که خدا خلق فرموده است اشیا را از شیء ، به تحقیق کافر شده است.

و در صحیفه می فرماید: خدایی نیست جز تو خدایی که ابتدا فرمود [ه ای] در آفریدن اشیا از غیر اصل و ریشه و صورت داده ای آن چه را که تصویر کرده ای بدون مانند و پدیدار و ظاهر فرموده ای تازه ها و نوها را بدون برابر کردن با شیء. (1)

در دعا می فرماید: پنهان از خلقی، و برتو هیچ چیز غایب و پوشیده و پنهان نیست؛ و پوشیده نمی شود از ذات مقدس تو -در تاریکی های پوشیده - گمشده ای این است امر تو که چون اراده فرمایی شیئی را می گویی از برای او: باش، پس می باشد

[27] في الصحيفة الثانية :

﴿و خَلَقتَ الخَلْق بقدرتك ، و قَدَّرتَ الأمورَ بِعِلْمك ، و قَسَّمتَ الأرزاق بعدلك ، و نَفذَ في كُلِّ شيء عِلْمك ، و حارَت الأبصارُ دونَكَ ، و قَصُرَ عنك طَرْفُ كُلِّ طارف ، وكَلَّت الألسنُ عَن صِفاتك ، و غَشِيَ بَصَرَ كُلِّ ناظِرٍ نُورَك ، و مَلأت بعظمتك أركان عرشك ، وابتدأت الخلقَ عَلى غير مثال نَظَرتُ إليه مِن أحَد سَبَقَك [ إلى صَنعَةِ شَىءٍ مِنه ] . (2)

می فرماید: به قدرتِ ذاتِ مقدّس خود خلق فرموده ای خلق را و به علم ذات مقدس خود، امور را تعیین فرموده ای و به عدلِ ذات مقدس خود روزی را تقسیم فرموده ای؛ و علم ذاتِ پاک تو در همه چیز نافذ است در برابر ذاتِ مقدس تو دیده ها سر گشته و حیران و چشم هر بیننده از نظر به ذات تو فرومانده و عاجز است ، و زبان ها از توصیف تو گنگ است. نور تو دیده ها را پوشیده، و به بزرگی خود ارکان

ص: 297


1- یعنی: بدون پیشینه و طرح و زمینه و نمونه ای چیزها را آفریدی
2- مصباح المتهجد، ص 689؛ اقبال الأعمال ، ص 358؛ البلد الأمين، ص 246؛ بحار الأنوار، ج 95، ص 228؛ الصحيفة السجادية الجامعة ، ص 332 دعای 148؛ متن فوق قسمتی از دعای امام سجاد علیه السلام در روز عرفه ، است و این دعا در صحیفهٔ اولی نیامده است از این رو مؤلف- رحمه الله - آن را از صحیفه ثانیه (شيخ حر عاملی) نقل کرده که چون این کتاب در دسترس نبود به مآخذ دیگر ارجاع داده شد.

عرش خود را پُر کرده ای و خلق را بدون مثال و صورت سابقی- که احدی سبقت گرفته باشد بر تو [به ساخت چیزی از آن ] - ابتدا فرموده ای .

احدی از علمای بشر به این طریق مشی نکرده و مُتَنبِّه نشده اند (چنان چه به اقوال گویندگان اشاره نمودیم) و از این مَشی ظاهر می شود که گفته تمام علمای فلسفه و عرفان که علم را از صفاتِ ذاتِ اضافه - یعنی صفتی که محتاج به معلوم است - دانسته اند، خطا .است

علم ، مانند صفتِ قدرت و حیات و خلقت است؛ (1) زیرا که بدیهی است اگر در ذات مقدس معلومی باشد مخلوق نخواهد بود؛ زیرا ازلی است و اَزليَّت ، با جعل و خلق تنافی دارد، گر چه قائم به ذات و لوازم ذات بوده و در مرتبه ذات نباشد .

چنان که دیده شد در روایات مبارکات علم را در شمار قدرت و حیات و خلّاقیت درآورده (2) و در مقام تفهیم ،علم تشبیه به حیات و قدرت فرموده اند.

این است مستفاد از قرآن و روایات بدون هیچ شک و تردید.

بدیهی است فهم حقیقتِ علم ذات مقدس- مانند قدرت و حیات او- از عهده عقل و روح خارج است ( چنان چه در معرفتِ ذات مقدس دانسته و تذکر داده شد. )

تفکُّر در حقیقتِ علم ، مساوق با تفکُّر در ذات است ( و محالیّت آن دانسته شد ) بدیهی است هر که در مقام تعقُّل و تصوُّر و بحث بر آمده، البته امری را تصوُّر کرده و بالأخره به یکی از اقوالی که نقل کردیم منتهی شده است.

نهایت فکر بشر همان است که نقل نمودیم.

خلاصه این تصوُّرات از باب ناچاری و بیچارگی است؛ زیرا مسلّم دانسته اند که خدا بایستی عالم باشد؛ چون این خلقت مشهود از خالقِ بی علم نشاید.

ص: 298


1- مقصود از خلقت، قدرت بر خلق و کمال خلاقیت است؛ چنان که حضرت رضا علیه السلام فرمود: ﴿له ... معنى الخلق إذ لا مخلوق﴾ (نگاه کنید به روایت شماره 20.
2- نگاه کنید به روایتِ 19 و 20 و ذیل روایت 21

بعد از تسلیم عالم بودنِ ذات مقدس در مقام برآمدند که چگونه است علم او ؟! هر کس در مقام تصویر و تصور احتمال و قولی را اختیار کرده و آن تصوُّر، نزد دیگری مورد اشکال شده و تصوُّرِ دیگر نموده و علم ذاتِ مقدس را مطابق فهم و نظر خود بیان کرده است؛ لذا هر استاد بعدی با استاد قبلی مخالفت نموده است.

صدرالمتألهین- که از فلاسفه و عرفای عصر اخیر است - پس از نقل تمام اقوال و رد و ایراد و اشکال، اثباتِ وحدت و مطلقاً انکارِ دوئیَّت کرده ؛ یعنی خداوند خودش عالم است و خودش ،معلوم خودش خالق است و خودش مخلوق، خودش شاهد است و خودش مشهود است. (1)

و آن چه ممکن است از معرفتِ ذات و صفات و فعل اثبات است بدون تشبیه ؛ و مراتب «معرفتِ تام» منحصر است به معرفت به خودِ ذات مقدس

در مقامِ معرفتِ اثبات بدون تشبیه اشاره شد به کلمۀ مباركة الهيه ﴿ أَلَا يَعْلَمُ مَنْ خَلَقَ وَ هُوَ اللَّطِيفُ الْخَبيرُ ﴾ (2) [ آیا کسی که کائنات و موجودات را ) آفرید ، نمی داند ( و به چگونگی آفرینش نا آگاه است)؟! (این پنداری است) و او لطیف (و بسیار لطافت نگر و نازک بین ) و خبیر (و از هر نظر آگاه و دانا) است].

پس از آن که مسلّم شد که عالم- به تمام جهات - مصنوع و مخلوق است و خلقتِ وی از روی تدبیر و حکمت و اتقان است لابد این موضوع، دلالت کند که «صانع » عالم است ؛ و اگر «علم» عین ذات و بلامعلوم نباشد باید ملتزم شد به صُوَرِ ،زایده یا حقایق موجود با ذات مقدس مبدأ متعال، یا انکار و نفی خالق و مخلوق .

خلاصه باید مُلتزم به تشبیه یا نفی شد.

علاوه دانسته شد که برهان حقیقی بر این سخن ها نیست! نظر به این که « مبدأ » باید عالم باشد و [ بر اساس این که ] «علم» صفت ذى الاضافه و محتاج به معلوم است ،

ص: 299


1- نگاه کنید به ، ص 263 - 265.
2- سوره ملک (67)، آیه 14.

تصوُّراتی نموده و احتمالاتی داده اند؛ چون این تصوُّرات و احتمالات، خلاف قرآن و برهان است پس صرف نظر از آن ها اولی و الْيَق است

[تقريب علم بلامعلوم]

اشاره

چنان که معلوم شد فهم علم بلامعلوم و حقیقت و کیفیت آن ( که صریح روایات است) نسبت به «ذاتِ مقدَّس» محال و ممتنع است لکن برای تقریب اذهان چهار وجه بیان می کنم:

وجه اول

تأمُّل در تذكُّر و نسیان است. انسان پس از مشاهده و علم به اموری ، غالباً آن را فراموش می کند و پس از مدتی متذکّر می گردد و می داند آن چه را که متذکر شده همان است که دیده و می دانسته.

و این علم اجمالاً بدون وجود معلوم و صورت است و از کمال علم این است که شیء را در مرتبه وجود آن ادراک [می] کند و پس از معدوم شدن آن شیء، هر وقت متذکّر شد آن را در ظرف وجودش می بیند.

و قول به این که: این صُوَر اگر جزئی باشد در خزانه و آلات دماغی است و اگر صور معقولات و کلیات باشد در عقل فعّال ثابت و موجود است ، احتمالی است که از ناچاری و اضطرار داده اند و امری وجدانی نیست و برهانی هم که منتج یقین باشد ندارند.

از آن جایی که مسلم است ،تذکّر عین معلومات سابق است، ناچار شده بگویند در محلی ثابت است که اگر نفس متوجّه آن محل شود به آن صور عالم گردد و اگر متوجه نباشد ناسی است. (1)

چون این قول وجدانی و برهانی نیست، شیخ اشراق این احتمال را باطل می داند و عالم مثال منفصل را احتمال داده، می گوید: این صُوَر، در «عالم مثال» ثابت و موجود است. (2)

ص: 300


1- نگاه کنید به شرح منظومه ، ج 2، ص 770.
2- انواريه (شرح حكمة الإشراق)، ص 135 - 136

بدیهی است این احتمال هم وجدانی نیست و برهانی هم ندارد؛ و اگر چنین بود هر کس وجدان می کرد و مشاهده می نمود.

و لذا دسته ای از عرفا می گویند: نفس این صُوَر را ایجاد کند و صُوَر، موجودند به وجود اجمالی بسیط .

این احتمال هم بر خلافِ وجدان و بدون برهان است؛ زیرا چون رجوع به نفس کنیم می دانیم که این صُوَر عین نفس نیست .

و شاهد بر این که این صُوَر موجود در نفس نیست و عین نفس هم نیست این است که چه بسا امری را شخص می خواهد متذکّر شود نمی تواند و امری را نخواهد متذكّر شود متذکّر می گردد.

خلاصه تأمُّل دقیق، ما را می رساند که علم است بلا معلوم، و این ، از خصوصیات و کمال علم است و انسان به این کمال ، ممتاز است.

وجه دوم

بدیهی است کمالِ انسان به نورِ علم است و از جمله کمالات علمی انسان علم به معدومات و ممتنعات است (مانند علم به امتناع اجتماع ضدَّین و نقیضین ، و امتناع شریک از برای خداوند، یا نبودن ضدّ و ندّ از برای ذاتِ مقدس ) واضح است که از برای معدومات احکام نفی و اثبات می باشد و نیز واضح است که این احکام احکام واقعيه حقیقیّه است نه صرف اعتبار و امر انتزاعی

بدیهی است که واقعیت ثبوتی و وجودی در معدومات و ،ممتنعات محال و خلف است؛ زیرا فرض در معدومات و ممتنعات می باشد پس [از این سخن که ] واقعیت این احکام به نفس لا واقعیت آن ها باشد- نه به واقعیت موضوع و محمول در نفس - واضح می شود که نفس لا واقعیت و عدم و ممتنع به نورِ علم مکشوف و ظاهر است در مرتبه عدم واقعیت.

به تعبیر دیگر، همان طور که واقعیت و وجود و ثبوت به نور علم ظاهر است ، نقیض و عدم و لاواقعیت نیز به وی مکشوف است؛ و این از کمال نور علم است که

ص: 301

واقع و لاواقع و وجود و عدم در مرتبه واحده به او مکشوف و روشن است.

پس حقیقتِ علم، در آن چه گفتیم ( بدون فرق بین عدم مطلق و عدم خاص ) بلا معلوم است.

و به واسطهٔ غفلت از این نکته امر بر فلاسفه و حکما مشکل شده که این ها چگونه ادراک شوند و احکامی برای آن ها ثابت گردد با این که بالضروره عدم و ممتنع می باشد ؟ ! لذا وجوهی برای رفع این اشکال گفته اند که خود خالی از اشکال و بحث و نظر نیست و نهایت تحقیق متأخرین این است که می گویند: موضوعات و محمولات و احکام در «نفس» موجود و در «خارج» معدوم یا ممتنع باشند.

اشکال شده: محکوم به احکام ثابته در ذهن چگونه مطابق گردد با خارج ؟

جواب گویند: فرق میان این دو، همان فرق میان حمل مفهومی و مصداقی به طور حمل «هوهو» و «ذوهو» است؛ یعنی مفهوم «عدم » به حمل مفهومی ، عدم و به حمل مصداقي، وجود و موجود است. (1)

و این جواب رفع مادۀ اشکال را نکند؛ (2) زیرا آن چه مصداق و موجود است ضد و نقیض آن است که محکوم به حکم است چگونه تصوُّر ضدّ و نقیض شیء موضوع از برای حکم نقیض گردد؟! اگر نفس عدم و نیستی ادراک نشود، چگونه توان به صورتِ ذهنی و تصوّر، حکم به احکام عدم کرد ؟!

پس حلّ اشکال منحصر است [در این ] که بگوییم : ] علم ، محتاج به وجود و ثبوت معلوم نیست نهایت این است که: چون معلومات انسان محدود می باشد ، البته علمش به معدومات محدود است لكن «ذات مقدس» چون عالم است بی حدّ و نهایت و خالق و قادر است در تمام و کمال ، علم ذات مقدس هم نسبت به مقدورات، بدون حدّ و نهایت و بلامعلوم است.

ص: 302


1- نگاه کنید به ، کشف المراد في شرح تجريد الإعتقاد، ص 67 شرح نهاية الحكمة ( دروس استاد مصباح یزدی )، ج 1، ص 221، 234
2- در متن به جای «نکند»، «بکند» چاپ شده است

وجه سوم

در مبحث روح ( به طریقی که مستفاد از آیات و روایات و مطابق با وجدان است) ذکر شد که روح - عالم و مدرک است - غیر علم و معلوم است. علم، نوری است خارج از حقیقت انسان و روح به ذات خودش ظاهر و مُظهر اشیا نیست ؛ و معلومات ، عبارت اند از حقایق اشیا ؛ و اتّحادِ عقل و عاقل و معقول ، خلاف وجدان است.

بر این اساس، عالم یا صانعی که در علم به اشیا یا صنعتی در مرتبه کمال باشد ( مانند طبیب ماهر یا فقیه کامل یا نجار کامل ) به طور اجمال، عالم است به مسائل طب و فقه و اقسام نجاری

پس از این مقدمه [ می گوییم : ] شخصی که در علم خاصّی در مرتبه کمال باشد یا صانعی که در صنعت دارای کمالِ مهارت و ملکه باشد پس از توجه می یابد که به آن علم و تمام مسائل آن عالم است و دارای صنعت می باشد و حال آن که مسائل آن علم و ،صنعت نزد این شخص عالم نه حضور دارد نه حصول و- به هیچ وجه - صورتی از آن مسائل و صنعت موجود نیست؛ و این امر و مطلب مُسلّم است.

امر دائر است که بگوییم: صُوّر علمية عقليّه - به نحو بساطت و جمع و اجمال - موجود است در عقل فعّال و صُوَر جزئيّه در خزانه خیال و وَهْم موجودند، یا متَّحدند با نفس( و عین نفس می باشد؛ در مرتبه عقل عقل است و در مرتبه خیال، خیال می باشد) یا این که علم بلا معلوم را تصدیق کنیم.

وجه اول و دوم برهانی و وجدانی نیست (1) و آن چه با وجدان سازگار است، همان

ص: 303


1- با توجه به مطالبی که مرحوم استاد در این کتاب بیان کردند حقیقتِ علم غیر از حقیقت نفس است و «نفس» عین علم نمی باشد، بلکه «نفس» عالم به علم و عاقل به عقل است (یعنی عالم است به وسیلۀ علم) و اتّحادِ عاقل و معقول و عالم و معلوم ، وجهی ندارد. نیز این نکته شایان ذکر است که: اتّحادِ عاقل و معقول بر مبنای «اصالت وجود» و «وحدت وجود» استوار است، درحالی که برخی از فلاسفه از جمله ابن سینا مبنای فوق را نمی پذیرند (نگاه کنید به، اشارات، ج 3، ص 292). کسانی که به ابن سینا اشکال کردند بر مبنای اصالت و وحدت وجود اشکال کردند (بنگرید به ، کتاب «اتّحادِ عاقل به معقول» اثر مرحوم سید ابوالحسن رفیعی قزوینی با مقدمه و تعلیقات آقای حسن زاده آملی، ص 9 - 12 ؛ و کتاب «حکمت الهی» اثر الهی قمشه ای، ص 129 - 130. در «حکمت الهی ، ص 130» آمده است: پس «نفس» به وحدتِ خود واجد همه کَثَرات و «کثرات» همه در ذاتِ واحد متفرّدش مُنْطَوِی است این مقام کثرت در وحدت است. (س)

علم بلا معلوم می باشد.

چون «انسان» حادث و مسبوق به عدم است کمالاتِ [او] نیز مسبوق به عدم است ؛ و ذاتِ مبدأ ،متعال كمالاتش ابدی و ازلی است و [به همین جهت ] علم او [نیز] ازلی و ابدی می باشد.

وجه چهارم

از مُسلَّمات فلسفه است که علم به ،اَسباب مُوجب علم به مُسَبَّب ( به فتح بای اول) است و از همین ،قاعده علم مبدأ را به اشیا اثبات می کنند؛ یعنی کسی که عالم است به وجود آتش و سببیت آن را برای حرارت و سوزاندن با نبودن مانع [ می داند ] عالم خواهد بود به وجود حرارت و سوزاندن؛ و این معنا در کلیات و جزئیات یکسان است.

و شک [ شبهه ای ] نیست که اگر علت و سبب تدريجى الوجود باشد ( مانند حرکات و اوضاع افلاک نسبت به اشخاص و جزئیات به قول فلاسفه) مُسبّبات و معلومات نیز تدریجی الوجود خواهند بود.

بنابراین «معلوم » عين مُسبَّب ) (به فتح بای اول) است که معدوم است و سپس به وجود آید. پس مسلم است با علم به معدوماتی که موجود خواهند شد، معلوم در ظرف علم وجود ندارد.

نهایت امر، می گویند: «مبدأ» چون تام در علیّت و از تمام جهات بالفعل است، ناچار تمام معلولات و معلومات موجود بالفعل و قدیم اند : از این جهت، اثباتِ قدمِ عالم و اصول آن می نمایند .

ص: 304

و اگر گفتیم: مبدأ متعال تام در فاعلیّت است لکن فاعل بالقدرة و المشيَّة و الإختيار است و عالم حادث است مبدأ عالم به اشیا خواهد بود قبل از اشیا بدون معلوم ؛ و قدم عالم ، مُضرّ به مقصود ما نیست؛ زیرا که نسبت به «حوادث یومی» به اتفاق، علم ، بدون معلوم است ولو به نحو علم به کلی باشد.

نهایت امر این معنا، بر اساس «قدم عالم» منحصر به حوادث یومی است و بنابه «حدوثِ عالم» به تمام مخلوقات .

پس علم ذات مقدس بدون معلوم است پس از این که مسلّم است که ذاتِ مبدأ متعال اشیا را به ذاتِ خود خالق و قادر و عالم است قبل از خلقت اشیا و به مشیت و قدرت و حریت ذات مقدس، خلق فرموده اشیا را تصدیق علم ذاتِ مقدس به نفس ذات بدون ثبوتِ معلومات سهل است. عمده اشکال در معرفی ذاتِ مقدس و خالقیت و علیّت و کمال ذاتی او است (1)

بالأخره برگشت نزاع و کلام به حدوث و قدم عالم خواهد شد . اگر عالم قدیم بود علم به مصنوعات از طریق اسباب، منحصر به جزئیات و حوادث یومی است ؛ و اگر حادث بود نسبت به تمام اشیا برهان جاری است.

در فرع دوم توحید، بیان خواهد شد که اساس قرآن و سُنَّت و تمام انبیا و ملّیین بر حدوثِ حقیقی تمام عالم است

ص: 305


1- وجود علم بلامعلوم بر مبانی فلسفی نیز مسلّم و قطعی است؛ زیرا در ارتباط با حوادث یومی- که تدریجی الوجودند - علم مبدأ متعال به آن ها قبل از موجودیت و تحقق شان قطعی است گرچه به صورت علم کلی باشد. ،بنابراین، بر همه مبانی علم بلامعلوم محقق است؛ زیرا علم به علت مستلزم علم به معلول است؛ و روشن است که بر مبنای فلسفه- که به قدَمِ اصول عالم معتقدند - علم بلامعلوم منحصر در ارتباط با حوادث يوميه خواهد بود. بر اساس مکتب اهل بیت علیهم السلام که ذات مقدس حق در عین تامیت در فاعلیت فاعل بالمشيّه و الإختيار است علم بلامعلوم در ارتباط با همۀ کائنات می باشد؛ زیرا جز « ذات حق متعال» همۀ کائنات حادث اند و حوادث، به حوادث یومیه محدود نمی باشند. (س)

فرع دوم: گفتار در حدوث و قدم عالم

از مسائل مهمۀ فروع توحید قرآن مجید و سنت سیدالمرسلین صلى الله عليه و سلم اثبات قدرت تامه و مَشيَّت و اراده و اختیار ذات مقدس مبدأ متعال است و این یکی از مسائلی است که به آن علم قرآن و انبیا علیهم السلام از علوم فلاسفه و عرفا ممتاز می باشد ، به این اساس «بدء » و «بداء » یعنی حدوث و امکان تغییر و تغیُّر در عالَم (یعنی ماسوی الله تعالى ) ثابت گردد؛ حدوثِ عالم به حدوث حقیقی - یعنی مسبوقیت به عدمِ واقعی- از علوم و خصائص قرآن مجید است .

مشهور بین فلاسفه و عرفا قدَمِ عالم است؛ یعنی عالم عقول و نفوس و افلاک و عناصر قدیم اند معلول ذات باری تعالی و لوازم آن می باشند و حوادث ، منحصر به حوادث يومى - يعنى جزئیات -می باشند این حوادث مستندند به حرکات افلاک که آن ها مستند به نفوس و عقول هستند و نفوس و عقول معلول ذات مبدأ می باشند؛ و حوادث (ازلاً و ابداً) به سبب حرکات افلاک، حادث شوند.

و امکان تغییر و تبدیل در عالم و اجزای آن -که در لسان شرع تعبیر به «بداء » شده - از لوازم اثباتِ قدرتِ تامه و مشیت و اراده و اختیار و حُرِّيتِ ذات مقدَّس است [ و ] از خصائص علم ،قرآن ، بلکه منحصر به مذاق شیعه اثنی عشری می باشد و احدی از علمای بشری قائل به این امر نشده اند.

و تأویلات در این باب ناشی از جهل به مذاق قرآن و سنت یا تدلیس در مقام تعلیم بشر و تعلُّم است؛ یعنی چون در حقیقت منکر مشرب قرآن اند ( و تصدیق به وی ندارند) لذا آیات را تأویل و مطابق با آرای خود نمایند.

﴿وَ مَن لَّمْ يَجْعَلِ اللَّهُ لَهُ نُورًا فَمَا لَهُ مِن نُّورِ ﴾ (1)

[هر که را خدا برایش نوری قرار ندهد نوری برای او نیست ].

ص: 306


1- سوره نور (24)، آیه 40

فلاسفه برای اثبات قِدَم عالم دلائلی اقامه کرده اند که مهم ترین آن ها دو طریق است : یکی از راه نظر به علت و دوم [ از راه ] نظر به معلول

1. در این طریق، بهترین بیانات آن است که شیخ الرئیس در اشارات فرموده (1) که حاصل بیان این است:

اگر علت در- علیت - تمام باشد البته معلول واجب خواهد بود و اگر علت تام نباشد وجود معلول محال است؛ زیرا معلول ( که عدم و وجود نسبت به ذاتِ او مساوی است) اگر بدون علت موجود شود ترجیح بلامرجح لازم شود و ترجیح بلا مرجح باطل است؛ چون ذاتِ مبدأ تمام است در علّیت و حالتِ منتظره ندارد و [اَزَلی است ] ،ناچار معلول هم ازلاً موجود خواهد بود و عالم قدیم است.

2. از راه نظر به معلول می باشد.

نسبت به ممکنات ، وجود و عدم مساوی است. پس ممکن برای وجودش محتاج به مرجح است (یعنی باید وجودش بر عدم ترجیح یابد تا موجود گردد) و آن مُرجّح يا واجب و قدیم است و یا او هم ممکن و حادث

اگر مرجّح قدیم است یا ذاتِ مبدأ است یا غیر ذات و زاید بر ذات ، و بودن شیء زاید بر ذات - به واسطه امتناع تَعدُّدِ قُدما - باطل است پس مرجح ، عين ذات حق است ؛ اگر ذات حق در علّیت تامّ است ممکنات هم ازلاً موجودند و اگر ذات حق در علیت ، ناقص است وجود ممکنات محال است.

و اگر علت و مرجّح ، حادث و ممکن باشد خود محتاج به مرح دیگر است تا منتهی شود به ذات واجب پس ذات واجب علتِ ممکنات است و چون در علّیت، تامّ است ممکنات نیز ازلاً موجود باشند.

و اگر علّت ایجاد ممکنات اراده فرض شود، گویند :

اولاً: حدوث اراده باید به واسطهٔ حدوث داعی و غرض باشد.

ص: 307


1- شرح اشارات ، ج 3، ص 131 و 134.

ثانياً : از حدوث اراده سؤال شود که علّتِ حدوثِ اراده قدیم است یا حادث ؟ اگر قدیم باشد پس وجود اراده قدیم است و اگر حادث باشد محتاج به علت است؛ بالأخره یا واجب گردد و یا حدوث او محال شود.

و اگر بگویند: داعی به تعطیل افاضه و جود (1) ، مسبوق بودن معلول است به عدم! جواب دهند: این داعی در نهایت ضعف است.

و اگر گفته شود: شیء که در ذاتش ممکن و واجب به غیر است باید مسبوق به عدم و نیستی باشد! گویند: [این نیز ] باطل است؛ زیرا ثابت شده که علت احتیاج معلول به علت خود، امکان ذاتی اوست نه حدوث و نیستی و عدم .

در بیان فوق معلوم شد دلیل توقف دارد بر این که: جهت احتیاج ممکن به علت ، امکان است نه حدوث ، بدیهی است اگر علت و معلول ازلی باشند جهت احتیاج ، امکان است و اگر معلول حادث و مسبوق به عدم باشد جهت احتیاج نیستی واقعی خارجي است.

پس واضح است این که « مبدأ » علت تامه است و انفکاک علت تامه از معلول محال است، متوقف است بر مطلب دوم و بالعكس (2)

و در مسئله اقسام علت و فاعلیت می گویند که «مبدأ » فاعل بالعنايه است؛ یعنی علم مبدأ به اشیا در صدور اشیا کافی است (چنان چه در مسئله علم مفصّل گذشت).

و در مسئله قدرت و مشیت و اراده اثبات می کنند که: مشیت و اراده عین علم است و از برای این مفاهیم واقعیتی غیر علم نیست

و در باب حدوث گویند: شیء حادث مسبوق به عدم و نیستی باید مسبوق به ماده و مدت باشد.

ص: 308


1- به نظر می رسد کلمۀ جود عطف بر افاضه است چنان که از عبارت اسفار (ج 8، ص 309) استفاده می شود، اگر چه افاضه وجود هم بر اساس مبانی عرفان مناسب است.
2- یعنی اگر علت احتیاج ممکن به علت، امکان است نه حدوث، این مطلب بر عدم انفکاک علت از معلول متوقف است- که مطلب اول بود- پس دور لازم آید (س)

1. [ مسبوق به ] ماده به جهت این که حادث قبل از وجودش ممکن است، ممکن محتاج است به حامل امکان؛ زیرا امکان قبل از وجود او حاصل است و امکان ، صفت مستقل در خارج نیست و قدرتِ قادر بر ایجاد آن هم نیست بلکه صفت اضافیه است و محتاج به موضوع می باشد. پس موضوع و حامل امکان « مادّه» است .

2. [مسبوق به] مدت به جهت این که از برای حادث و شیء مسبوق به عدم قبل و بعدی است و چیزی که به او قبل و بعد پیدا شود خود، عدم نیست ؛ زیرا « عدم» در بَعْد» هم هست و ذاتِ فاعل هم نباشد؛ زیرا فاعل، قبل و بعد ، با ممکن هست . پس باید چیزی باشد که همیشه مُتجدّد و مُتصرّم باشد ( یعنی وجود و عدم داشته باشد به نحو اتّصال) و آن حرکت است.

پس [ حادث ] محتاج به حرکت باشد و حرکت محتاج به متحرک و موضوع است ؛ و اتصال [ یعنی حرکت ] بایستی منقطع نباشد و آن منحصر به حرکت دوری است. (1)

پس از این بیان به خوبی روشن شد که زمان و افلاک و عناصر قدیم اند .

این بیان، همان مختار مادیون است که دو امر را قدیم دانسته اند : ماده و حرکت .

در نهایت، فلاسفه الهی به مقدمات دیگر ثابت کنند که ماده جسم بسیط است و باید دارای حرکت دوری باشد و «حرکت دوری » محتاج به مُتحرّک غیر طبیعی است.

از این بیانات واضح شد که قدم عالم را از چندین طریق ثابت کنند: در باب« مبدأ » از طریق تامیت علت ثابت نمایند و در باب «علم مبدأ » از راه فاعلیت بالعنايه و العلم ثابت می کنند ، و در باب «حدوث و قدم» از طریقِ احتیاج حادث به ماده و زمان ، مُبرهَن سازند؛ و اثباتش در هر بابی متوقّف بر باب دیگر است. (2)

ص: 309


1- توضیحاتی در این زمینه در پی نوشت آینده خواهد آمد.
2- زیرا تامیت علت- که تخلُّف از معلول نداشته باشد- در صورتی است که «علت» فاعل بالإراده نباشد، بلکه فاعل بالعلم باشد؛ چون اگر فاعل بالإراده و القصد ،باشد فاصله میان آن و معلول ضروری است؛ چه این که قصد إلى الشيء و ارادة شيء با موجودیت آن منافات دارد. در شرح تجرید ، ص 171 آمده است: ... لأنَّ المختار إنَّما يَفعَلُ بواسطة القصد و الداعى ؛ و القصد ، إِنَّما يَتوجَّه إلى ايجاد المعدوم ، فكلّ أثر لمختار حادث ... در بحث «حدوث و قدم» به طور کلی سه نظر مهم ارائه شده است: أ) ماسوى الله - چه مُجرَّد و چه مادی - قدیم است جز «حوادث یومیه» و این، نظر فلاسفه مشّاء است. ب) عالَمٍ مُجرَّدات قدیم است و عالم ماده حادث است به حدوث جوهری و با «حرکت در جوهر» این سخن نظر ملاصدرا است. ج) ماسوی الله از -مُجرَّدات و مادّیات - همه مسبوق به عدم واقعی و حادث اند ،این، عقیده عموم ادیان و مسلمانان است. برای روشن شدن این نظر بجاست سخن بعضی از بزرگان را بیاوریم : شیخ انصاری رحمه الله در فرائد الأصول، ج 1، ص 57» بحث قطع، می گوید : ... والذي يقتضيه النظر -وفاقاً لأكثر أهل النظر - أنه ... كُلَّما حَصَلَ القطع من دليل نقلى ( مثل القطع الحاصل من إجماع جميع الشرايع على حدوث العالم زماناً ) فلا يجوز أن يَحْصُلَ القطعُ عَلى خلافه من دليل عقلى- مثل استحالة تخلُّف الأثر عن المؤثر - و لو حَصَلَ منه صورةً برهان كانت شُبهة في مقابل البديهة. لكن هذا لا يتأتَّى فى العقل البديهى- من الواحد نصف الاثنين - و لا في الفطرى الخالي عن شوائب الاوهام .... آن چه به نظر می رسد- و سازگار با نظر بیش تر عالمان فرهیخته نیز هست- این است که : هر گاه از دلیل نقلی قطع پدید آید (مانند قطع به حدوث زمانی عالم که از اجماع همۀ ادیان حاصل شده است) حصول قطع برخلاف آن از دلیل عقلی- مثل تخلُّف ناپذیری اثر از مؤثّر - جایز نمی باشد؛ و اگر از آن صورت برهان تشکیل شود، شبه های است در مقابل امر بدیهی و روشن. لیکن این سخن در عقل بدیهی (مثل این که یک نصف دو است) و نیز عقل فطری تهی از شوائب اوهام [وَهْم آمیز ] جاری نیست . و در «العقائد الحقه، ص 255» اثر آیت الله سید احمد خوانساری، چنین آمده است: و الجواب عن الشبهة الأولى [ عدم كفاية كرة الأرض للأبدان الغير المتناهية، حسب عدم تناهى النفوس على ذَهَبَ إليه الفلاسفة القائلون بِقِدَمِ العالَم ] منعُ قِدم العالم و عدم تناهى النفوس و لَم يَقُم البرهان ( بل قال بعضُ أهل المعقول : المسئلةُ جَدَليّة ) و إجماع الملّيّين على الحدوث الزماني، لا الحدوث الذاتي ولا الحدوث الثابت من جهة الحركة الجوهرية ؛ شبهه نخست این است که : کره زمین برای بدن های نامتناهی- بر اساس نظر فلاسفه قائلان به قدیم بودن عالم که نفوس را بی نهایت می شمارند - بسنده نیست . پاسخ این است که : قدیم بودن عالم و نامتناهی بودن نفوس پذیرفتنی نمی باشد و برهان بر آن اقامه نشده است (بلکه بعضی از اهل معقول گویند: مسئله ای است جَدَلی) و اجماع اهل ادیان بر حدوث زمانی عالم است، نه حدوث ذاتی و نه حدوثِ ثابت از جهت حرکت جوهری خواجه نصیر در «فصول نصیریه: 6» می گوید: اصل: هر چه ممکن بُوَد- چون وجود او از غیر او است - لا محاله در حال ایجاد موجود نبوده؛ زیراکه ایجاد موجود محال بُوَد و هرچه موجود نَبُوَد معدوم بَوَد. پس هر چه ممکن بُوَد نخست معدوم باشد آن گاه موجود شده و این وجود را «حدوث» گویند و چنین موجود را «مُحدَث». پس ظاهر شد که هر چه جز یک ذات واجب است، مُحدَث بود و استحاله حوادث لا إلى أوّل - چنان که فلاسفه گویند - چون امکان موضوعش (که مقتضی حدوث است) معلوم است به زیادتی بیان، حاجت نبود. و در صحفه 7 چنین آمده است: هر ذات که از وی اثری صادر شود، یا صدور آن اثر تابع داعی آن بُوَد ( و تحقیق این معنا بشرط تحقُّق قدرت او بود بر صادر شدن و ناشدن ) یا نَبُوَد- بلکه حقیقت ذاتش اقتضای آن وجود کند - متکلمان، اول را قادر خوانند و دوم را مُوجَب . و هر آینه فعل قادر، مسبوق بُوَد به عدم (چون داعی جز به معدوم دعوت نکند) و فعل مُوجَب، مقارن ذات او باشد؛ اگر متأخر باشد تخصیص به بعض اوقات دون بعضی محتاج مُخَصِّص بود (با فرض مُخَصِّص، موجب تام نباشد، ما مُؤثّر تام فرض کردیم) و با وجود مؤثر و مخصص که مؤثر تام است تأخیر نَبُوَد، پس مقارن باشد. و در صحفه 8 آمده است: واجب که مُؤثّر است در ممکنات قادر بُوَد که اگر موجب بودی قِدَمِ بعض ممكنات (بلکه جمله ممکنات) لازم آمدی و این، باطل شده است. و در صفحه 9: فلاسفه گویند: که از یک حقیقت جز یک اثر صادر نتواند شد و هر شبهه که در این دعوی گفته اند در غایت رکاکت است ..... معتقدین به قِدَمِ عالم ( یعنی مشائیان) از راه های مختلفی قدیم بودن را اثبات کرده اند : 1) ذات حق تعالی در علّیت تام است و علّت تامه از معلول منفک و جدا نخواهد بود. 2) وجود و عدم نسبت به ممکن الوجود مساوی است. بنابراین وجود ممکن نیاز به مُرجح دارد؛ اگر مرجّح وجودی آن قدیم باشد آن هم قدیم خواهد بود و اگر «مرجّح» ممکن و حادث باشد آن مرجح نیز در وجودش نیاز به مرجح دارد. اگر مرجح قدیم باشد مطلب ثابت است (یعنی قِدَم عالم ) و اگر حادث باشد نیاز به مرجح است. همین گونه اگر به مرجح قدیم منتهی نشود، تسلسل لازم آید. 3) ممكن الوجودی که مسبوق به عدم و حادث ،باشد به زمان و ماده نیاز دارد؛ زیرا امکانی که برای موجود حادث قبل از حدوث محقق ،است، صفتی است که نیاز به محل دارد. بنابراین بایستی ماده و موضوع- قبل از حدوث حادث- موجود باشد. پس حادث نیاز به ماده دارد. نیز برای حادث «قبل» و «بَعْد » متصوَّر است و آن چه موجب صدق قبل و بعد است ذاتِ فاعل نیست ؛ زیرا قبل از فعل ذاتِ فاعل وجود دارد و حال آن که قبل و بعد تحقق نیافته است. نیز عدم، موجب تحقُّقِ قبل و بعد نیست؛ زیرا عدم به نحو مطلق قبل از وجودِ حادث و بعد از وجود حادث، مفهوم دارد. بنابراین قبل و بعد در ارتباط با حادث به موجودی احتیاج دارد که مُتصرّم و تدریجی و متُّصل باشد و این حادث در ارتباط با آن تحقق یابد- تا قبل و بعد مفهوم و معنایی داشته باشد- و آن زمان است. پس حادث مسبوق به ماده و مدت می باشد بنابراین زمان و اصل ،ماده قدیم است. جواب از این شبهات در بیانات حضرت استاد خواهد آمد. (س)

ص: 310

ص: 311

می گوئیم ]

اولاً: این اساس و بقیۀ اصول فلسفه مسلّم و برهانی نیست - یعنی دلیلی که موجب یقین باشد ندارد- هر یک از این مسائل مورد ایراد و بحث و جدال شده ؛ مخصوصاً میانِ بزرگان آن ها مورد خلاف است ( چنان چه مکرر در ضمن بیانات گذشته اشاره کردیم).

ثانياً : دانسته شد که این عقیده مخالف با اصول علمی انبیا علیهم السلام و قرآن مجید است ؛ خصوصاً مسئله مورد سخن ما که ضرورتِ ملّیین و اسلام و قرآن [در مسئله حدوثِ عالم ] برخلاف فلسفه و عرفان است و اصل و ریشۀ اختلاف، در معرفی و معرفت ذات مبدأ متعال است.

چنان که معلوم شد ، بنای قرآن تذكُّر به مبدئی است عالم و قادر که بر کلیه اشیا و بر موجود و معدوم و کلّی و جزئی عالم است به علم بلامعلوم، بدون حد و نهایت، و همچنین در باب قدرت و کمالات دیگر

و اساس [این ] اختلاف بر [می] گردد به فاعلیت و علیت مبدأ .

دانسته شد نهایتْ کمالی که برای ذاتِ مبدأ ثابت کرده اند علم عنایی یا تجلّی و فاعل

ص: 312

بالعنایه یا به تجلّی است . البته یکی از نتایج این اساس ، قدم عالم است ( چنان که دانسته شد) اما اساس قرآن مجید- در این موضوع- این است که :

خداوند - تبارک و تعالی - عالم و قادر و مختار است و فاعل و خالق به علم و قدرت و مشیت و اراده و اختیار است. آیات و روایات به اعلا صوت به این اساس فریاد می کند که -به هیچ وجه- قابل توجیه و تأویل نیست.

برای توضیح و تذکُّر این اساس ، به بیان ساده تری محتاجیم :

یکی از اقسام فاعلیت ، فاعل بالقدرة و المشيّة و الإرادة است . بدیهی است این قسم از فاعل محال و ممتنع بالذات نیست؛ زیراکه متصوّر، بلکه واقع در خارج است و اگر محال یا مورد اشکال باشد به واسطة عروض امری و نقصی در فاعل است ؛ و این قسم، اکمل اقسام فاعل است بدون این که مستلزم محذور یا محالی باشد .

و پست ترین اقسام فاعل فاعل بالطبیعه است (مانند سوزاندن آتش ) بدیهی است پستی این قسم از فاعل به واسطه نداشتن علم و قدرت است و فاعلی که با علم و شعور باشد بدیهی است که از فاعل بالطبیعه اکمل است.

و شبهه نیست که قدرت ( توانایی ) مفهومی از مقام واقعیت و حقیقتی است از حقایق ، و ما در نفس خود وجدان می کنیم که حقیقتِ قدرت غیر حقیقتِ علم است و وجدان می کنیم که نسبت به اموری توانا هستیم و نسبت به اموری ناتوان ( با این که به هر دو دانا می باشیم) (1) و اگر حقیقت قدرت را در ذاتِ مبدأ از جهت لزوم اتحاد و عینیت نتوانیم تصوُّر کرد موجب نفی و انکار قدرت نباشد؛ مانند این که علم ذات مقدس را ثابت می کنیم با این که علم به حقیقت و چگونگی علم او نداریم

از بیانات گذشته ظاهر شد نتیجه معرفت ذات مقدس و کمالات ذات به آیات

ص: 313


1- قدرت و توانایی در مخلوق همیشه مسبوق به علم و دانایی می باشد و در حدیثی آمده است: «العرش لیس هو الله، والعرش اسم علم و قدرة» (الکافی، ج 1، ص 130، حدیث 2) بنابراین، ممکن است گفته شود قدرت از مراتب کمال نور علم است و این دو یک حقیقتند اختلاف در مراتب واجدیت و بهره مندی مخلوق از آن حقیقت است نگاه کنید ،به تنبيهات حول المبدء والمعاد، ص 140، 252.

اثبات بدون تشبیه و خروج از حدّ تعطیل و تشبیه است. قدرت از اوصاف کمالیه واقعیه است ( بلکه تمام کمال به توانایی بر فعل است) بدیهی است که قدرتِ تامه در فاعل ، به توانایی بر فعل و ترک است و اگر فاعل توانا بر امساک و ترک فعل نباشد در قدرت ناقص است. وجدان حاکم است فاعلی که نسبت به فعل و ترک در توانایی مساوی باشد می تواند امساک از فعل نماید. پس فعل نسبت به فاعل عالم قادر بر طرفین به حاقِ امکان باقی است؛ وجوب فعل ، مخالف و متناقض با قدرت باشد.

و نیز بدیهی است «فعل» و «ترک» باید مطابق حکمت باشد و الا جزاف و عَبَث خواهد بود ، و عبث و جزاف از حکیم نشاید.

و می توان گفت: اظهار قدرتِ تامه و کمالِ اَتَمّ، داعی و حکمتی است بر ایجادِ عالم پس از نیستی آن .

خیلی عجیب است بزرگان معارف بشری برای هر کمال و صفتِ ذات ، مظاهری در عالم لازم دانسته اند - حتی این که می گویند شیطان مَظْهر صفتِ قهّار و جَبّار است (1) - ولی برای قدرت ،تامّه ظهوری و مظهری لازم ندانسته بلکه محال می دانند!

و بدیهی است ازلیتِ فعل، کمالی برای فاعل نیست و لکن ایجاد پس از نیستی عالم، اظهار ظهور قدرت است.

اشکال و برهان مَحالیتِ انفکاک معلول از علت تامه مندفع است؛ زیرا از فاعلی که فعل او از قدرت و مشیت و اراده باشد انفکاک معلول صحیح است.

اگر فاعلیتِ فاعل بالطبع و بالعنایه باشد البته در صورت تام بودن علت، انفکاک معلول از او محال است.

و لازمه تام بودن فاعل به مشیت و اراده، صدور فعل است بالاراده ( یعنی اگر اراده

ص: 314


1- عبدالرحمان جامی در «نقد النصوص في شرح نقش الفصوص» ، ص 87، چنین می گوید : «و كل ما سواه ( الله ) مخلوق بيد واحدة ، لأنَّه إمّا مظهر صفة الجمال كملائكة الرحمة، أو الجلال كملائكة العذاب والشيطان ...» ؛ نگاه کنید به ، شرح فصوص (خوارزمی)، ج 1، ص 338؛ ممد الهمم ( حسن زاده آملی )، ص 234 - 235

کرد فعل صدور يابد و إلا صادر نشود) و مُرجّح- به معنای حکمت و داعی و غایت - ) در فاعل بالمشيه ظهور قدرت و کمال ذاتی مبدأ متعال است بر ایجاد و عدم ایجاد ؛ و عقیده به ازلیتِ عالم متناقض با حُریّت و اختیار ذات مقدس است.

از این بیان واضح شد اشکالی که نموده اند ( یا مرجّح ، عین ذات است یا زاید بر ذات ؛ و اراده- یا غیر آن - حادث یا قدیم است اگر حادث باشد سؤال از سبب حدوث شود) مُندَفِع است و اصلاً موضوع ندارد؛ زیرا که مُخَصِّص فعل، ذات فاعل است به مشیّت و اراده و مُخَصِّص مشیت ، نفس ذاتِ فاعل .است

عن الصادق علیه السلام: ]

﴿خَلَقَ الله المَشِيَّةَ بِنَفْسِهَا ثُمَّ خَلَقَ الأشياء بِالمَشيَّة﴾ (1)

در جواب این که گفته اند: اگر داعی برای تعطیل جود مسبوقیت شیء به نیستی باشد ضعیف است گوییم: واضح شد که داعی ظهور قدرت تامه و کمال ذات است.

و این که گفته اند که: لازم نیست ممکن مسبوق به عدم و نیستی باشد (زیرا که علت احتیاج ، امکان است و حدوث نیست ) مُتفرّع بر قِدَمِ عالم است؛ اگر عالم «قدیم» باشد سبب احتیاج به «مبدأ » امکان ذاتی است و اگر حادث» باشد جهت احتیاج ، حدوث است.

پس بیانی که از فلاسفه نقل شد، محتاج به اثباتِ قِدَمِ عالَم است.

بیان فلسفی در اثبات قدَمِ عالَم از روی احتیاج به ماده و زمان- که نقل شد - ناتمام است و مقدماتش مقدمات برهان نیست؛ زیرا که نیستی حادث قبل از وجود اوست؛

ص: 315


1- توحید صدوق، ص 148، حدیث 19؛ بحار الأنوار، ج 4، ص 145، حدیث 20؛ روایت در کتاب به این صورت آمده است: ﴿ خَلَقَ اللهُ الأشياءَ بِالمَشيُّةِ و خَلَقَ المَشيَّةَ بِنَفْسِهَا ﴾ اگر گفته شود: قِدَمِ عالَم به دلیل عدم تخلّف معلول از علت تامه، اثبات شده است. می گوییم: علّت تامه طبیعی چنین است (یعنی معلول از علت تخلُّف ندارد ) اما علتی که ذو الارادة و الاختيار و تام است (به این معنا که به غیر خود نیاز ندارد) تخلُّف معلولِ چنین علتی صحیح و مناسب و به مقتضای اختیار اوست. (س).

لكن قبليتِ عدم حادث بر وجودش به زمان و حرکت نیست (چون زمان و حرکت خود ممکن و حادث است) بلکه قبلیّت عدم حادث بر وجود او، بالذات است.

و از برای هر حادث عدم و نیستی واقعی قبل آن است؛ و این عدم، پس از وجود حادث نیست؛ و نیستی بعد از حدوث هم عینِ عدم قبل نيست و إلّا مستلزم خُلْف است ( یعنی مستلزم عدم حدوث است ) (1) لازمه این قبلیت بالذات، تقدُّم وجود فاعل بر حادث است.

و این قبل و بعد محتاج به زمان و مادَّه نیست؛ و از قول احتیاج به ماده شبهه مادیون ایجاد شده که می گویند وجود و هستی شیء از عدم محال است و مُتصوّر نیست؛ لابد حامل امکان حدوث و وجود لازم است و آن، مادَّه است.

نهایت ،امر، فلاسفه الهی از مادّه ،قدیمه به عناصر اربعه تعبیر کرده اند و عناصر را تنها کافی برای وجود عالم ندانسته و افلاک و نفوس قدیمه ثابت کرده اند. ولى مادیون -تنها -ماده و قوه یا ماده و تَحوُّلِ آن را برای ایجاد عالم کافی دانسته اند و می گویند چون ما ندیده ایم که در عالم موجودی معدوم یا معدومی موجود شود

ص: 316


1- حاصل بیان فوق این است : درست است که برای «حادث » قبل و بعدی است، ولی برای «حادث » عدم واقعی است که با حدوث آن عدم وجود ندارد بنابراین از نفس عدم حادث قبلیت انتزاع می شود و از وجود مسبوق به عدم «بعد» انتزاع می گردد؛ از این رو می گوئیم: قبل و بعد در ارتباط با ذاتِ حادث انتزاع شده و نیاز به زمان ندارد روشن است که «قبل» و «بعد» از عدم مطلق انتزاع نشده تا گفته شود عدم مطلق قبل از وجود و بعد از وجود حاصل است بلکه عدم واقعی مربوط به هر حادثی است. و نیز باید توجه داشت که توهُّم زمان در تصوُّر قبل و بعد -برای حوادث یومی - مسبوق به ذهنیت انسان در ارتباط با بیش تر موجودات حادثی است که در زمان قرار گرفته اند ولی اگر آغاز خلقت در نظر گرفته شود، بدیهی است که قبلیت زمانی معنا ندارد. در اثر انس ذهن با زمان در ارتباط با حوادث ،یومی نسبت به آغاز خلقت نیز زمان را سرایت داده اند. طرح آغاز خلقت، برای تجرید ذهن از انس زمانی است؛ و گرنه هر پدیده ای همین حکم را دارد که قبل و بعد دربارهٔ خود اوست بی نیاز به زمان (س)

و نمی توانیم خلاف آن را تصوُّر و قبول کنیم ؛ لذا مادَّه را قدیم و بی نیاز از خالق می دانیم .

در جواب مادّیون مختصراً می گوییم :

اولاً: صرف عَدَمِ تصوُّر یا نپذیرفتن امری- که دلیل عقلی بر خلاف آن نباشد - بر عدمِ آن دلیل نشود.

ثانياً : به فرض این که مادیون در تجربیات و امتحانات علمی خود ندیده باشند که چیزی که نبوده موجود شود یا موجودی معدوم گردد، تجربه و امتحان آن ها در زمان و مکان محدود می باشد و این استقرایی است بسیار ناقص ؛ و چگونه می توان از مشاهده بعضی امور در روی زمینی که جزء بسیار کوچکی از عالم است- آن هم در مدت محدود- به تمام عوالم ندیده و نسنجیده حکم نمود؟!

ثالثاً : به فرض این که در تمام عوالم هم نظر آنان ساری و جاری باشد ، دلیل است بر این که در عالم موجود حاضر چیزی از عدم به وجود نمی آید و چیزی معدوم نمی شود؛ و این مطلب دلیل نشود که از بدو خلقت مادهٔ اصلی کُلّیه جهان را خالقی «لا من شيء» خلق نکرده باشد.

بالأخره به فرض محال [که مادّه قدیم باشد ] «قِدَمِ مادّه» انکار خداوند را ایجاب نمی کند ( به طوری که در تذکر به آیات مشروحاً بیان شد ) نظم شگفت آور عالم و روابط عوالم عِلْوی و سِفْلی و حکمتِ عجیب در مخلوقات، بر وجودِ خالقِ قادرِ حکیم گواه است.

سخن بعضی از فلاسفه که گفته اند : «صدق قضیه شرطیه، منافی با ایجاب مُقدَّم یا امتناع تالی نیست» عین اعتراف به ایجاب صدور و امتناع لاصدور [ و ] منافی با قدرت کامله ذات مبدأ » است؛ زیرا که ایجاب مُقدَّم یا [ امتناع ] تالی (چنان که می گویند) ایجاب یا امتناع ذاتی است (یعنی که مشیت و خواست بالذات واجب است و عدمِ مشيت ، بالذات ممتنع است) و این ملازم با امتناع انفکاک معلول است از علت تامه .

پس صدور عالم بالذات واجب است و صادر نشدنش ممتنع است، و فرقی که

ص: 317

صدر المتألهین می گذارد (1) - میان ضرورت ازلیه و ضرورت ذاتيه - مُحصّلی ندارد. (2)

بالجمله : بنا بر قول به ایجاب و فاعلیت ،بالعنایه دیگر موردى براى تعبير «إن شاء فَعَلَ و إن لَم يَشأَ لَم يَفعل » نيست؛ زیرا که مشیت عین علم است و علم علت است و صدور فعل بر طبق علم، ناچار به ایجاب است و ملازم با قدم و سلب قدرت از ترک فعل می باشد. خلاصه مقصود از این عبارت و تعلیق فعل بر مشیّت در آیات، اثبات و اشاره به قدرت و حُریّت و اختیار ذات مقدس است. (3)

مؤید آن چه گفتیم [ مطلبی است که صدرالمتألهین ] در اسفار در بحث قدرت [به نقل از خواجه نصیر ] می گوید:

فلاسفه نمی گویند که فعل ازلی از فاعل مختار صادر نمی شود، بلکه می گویند: فعل اَزَلی محال است که صادر شود مگر از فاعل اَزَلی [تام] در [فا ] علیت ، و فاعل

ص: 318


1- الاسفار الاربعه ، ج 6، ص 328 (الفصل السادس من الموقف الرابع في قدرته تعالى).
2- ضروریه ازلیه: هر قضیه ای که حکم به ضرورت ،محمول، بی هیچ قیدی حتّی به قید دوام موضوع - مقيد نباشد آن را ضروریه از لیه خوانند. این قضیه، مخصوص مواردی است که موضوع قضیه ذات حق تعالی و محمول آن وجود یا یکی از صفات حقيقيّه حق باشد؛ مانند: «خدا موجود است»، «خدا دانا یا توانا یا زنده و پاینده است». ضروریه ذاتیه یا مطلقه، هر قضیه ای است که حکم به ضرورتِ محمول برای موضوع، به ذاتِ «موضوع» مُقيَّد باشد که به قید «مادام الذات» تعبیر می شود؛ چون «انسان حیوان ناطق است» یا «انسان، انسان است». با توجه به بیانِ فوق ملاصدرا می گوید: عالم ضرورتاً وجود دارد «مادام مجعولاً». بنابراین ضرورت وجود برای عالم به ضرورت ذاتی است نه ضرورت ازلی و در نتیجه امکان ذاتی عالم محفوظ است. در پاسخ می گوئیم: آن چه ملاصدرا فرموده است برای حفظ امکانِ ذاتی عالم مفید است، لیکن اشکال در جهت فاعل مختار بودن حضرت حق مطرح است و اشکالی که با توجه به وجوب مُقدَّم قضية شرطيه «إن شاء فَعَل» گفته می شود، باقی است؛ زیرا با ضرورتِ مشیت بالذات اختیار فاعل مخدوش خواهد شد. بنابراین، لزوم و وجوب صدور فعل از مبدأ متعال که محور بحث است بدون پاسخ خواهد بود و «إن شاء فَعَل و إن لَم يَشأ لم يفعل » صادق نیست. عباراتِ متن کتاب نیز توضیح همین معناست. (س).
3- مقصود از آیات، اثبات اختیار و حریت ذات مقدس است (نه اثبات علم برای حضرت حق ) یعنی آیاتی چون ﴿يَفْعَلُ مَا يَشَاء﴾ (آل عمران : 40) و ﴿فَعَالُ لِمَا يُرِيدُ ﴾ (هود: 107) مطلب دیگری را غیر از علم برای حضرتِ حق اثبات می کند که همان حریت ذات و اختیار است. (س).

اَزَلی تام [ در فاعلیت ] محال است فعلش غیر اَزلی ( و حادث ) باشد؛ و چون عالم به فعل ازلی ( و قدیم) است، مستند است به فاعل ازلی (تام در فاعلیت ] و اَزَلی بودن عالم در علوم طبیعی ثابت است.

این که در علوم الهیه گویند چون مبدأ تام است در [فا] علیت ،ازلاً، پس عالم- که فعل او است - لامحاله قدیم و ازلی خواهد بود (1) [ناشی از همین معناست ] .

[این سخن ] عین ایجاب و ضرورت ذاتیه است و معنای فاعل «مُوجَب» همین است و تأویل به این که فلاسفه مبدأ را مُوجَب ( بالفتح) نمی دانند و موجب ( بالکسر) دانند از تأویلات بی معنی است؛ زیرا که معنای موجب همان علت و فاعل است (کلام در علیت و فاعلیت است) اگر علّت ، لابُدّ و ناچار در علیت و ناتوان در ترک فعل بود، همین معنای مُوجَب است.

اما کلامی که از اسفار نقل کردیم (که فلاسفه نمی گویند که محال است که فعل ازلی از فاعل مختار صادر شود یعنی اَزَلیّت فعل با اختیار فاعل تنافی ندارد، ممکن است فاعل مختار باشد با این که فعل ازلی است) (2) بدیهی است اختیار در نظر آنان به معنایی که بیان کردیم و اساس قرآن است - نمی باشد، بلکه بر اساس فلسفه، فعل فاعل عالم و شاعر را فعل اختیاری و فاعلش را مختار می گویند ؛ چنان که

ص: 319


1- و نِعمَ ما قال الشارح المحقّق الطوسي .... و أمّا الفلاسفةُ فَلَم يَذهبُوا إلى أن الأزَلى يَسْتَحيل أن يكون فعلاً لفاعل مختار ، بَل ذَهَبُوا إلى أنَّ الفعل الأزَلى يَسْتَحيل أن يَصْدُرَ إِلا عَن فاعل أزلى تام فى الفاعليَّة ، و أنَّ الفاعل الأزلي التام في الفاعليَّة يَسْتَحيل أن يكونَ فِعله غير ازلى ؛ و لَمّا كانَ العالم عندهم فِعلاً أزلياً ، أسْنَدُوه إلى فاعل أزلي تامّ في ، الفاعلية و ذلك فى علومهم الطبيعيّة . و أيضاً لَمّا كانَ المبدء الأوَّل عندهم أزلياً تاماً فى الفاعليَّة ، حَكموا يكون العالم الَّذى هُو فِعله أَزَلياً ، و ذلك في علومهم الإلهية. و لم يذهبوا أيضا إلى أنَّه ليس بقادر مختار ، بل ذَهَبُوا إلى أنَّ قدرته و إختياره لا يُوجبان كثرةً في ذاته ، و أنَّ فاعليته ليست كفاعليَّة المُختارين مِن الحَيوانات و لا كفاعليَّة المَجبُورين من ذوى الطبائع الجسمانيَّة (الأسفار الأربعه، ج 6، ص 310 - 311).
2- نگاه کنید به ، اسفار، ج 6، ص 310 - 311 و 320

در آخر کلام نقل شده، می گوید:

و امّا سبيلُ التمييز بينَ المُختار والمُوجَب ، ليس كما تَوَهَّمُوه ، بل مَدخليَّةُ العلم و المَشِيَّة فى الفاعلية و التأثير و عَدَمِ مَدخَليَّتِهما (1)

به این مضمون و عبارت در کلمات [ آنان ] زیاد .است

و مراد از مشیت در کلام ،فلاسفه معنایی نیست که ما گفتیم، بلکه مراد از آن در کلمات آن ها عین علم است .

در باب مشیت و اراده و قدرت نیز می گوید:

فالمشيَّةُ المُتَعلَّقة بالجود والإفاضة عينُ ذاته بلاتغاير بين الذات و المشيَّة - لا فى الواقع و لا في الذهن - فالذاتُ هي المشيَّة و المشيَّة هي الذات ، بلا اختلافِ حيثيَّة تقييديَّة أو تعليليَّة (2)

و قال في موضع آخر :

بل الحقُّ في معنى كونه مُريداً أنَّه - سبحانه و تعالى - يَعقِل ذاتَهُ و يَعقِلُ نظام الخير الموجود فى الكلِّ من ذاته ، و أنَّه كيف يكون ؛ و ذلك النظامُ يكون لا محالة كائناً و مستفيضاً (3) إلى أن قال :

ص: 320


1- الاسفار الأربعه ، ج 6، ص 320. راه تمیز ( و شناخت ) فاعل مختار از فاعل ،موجب آن گونه که توهُّم کرده اند نیست، بلکه (معیار ) مدخلیتِ علم و مشیت در فاعلیت و تأثیر است و عدم دخالت آن دو.
2- الأسفار الأربعه ، ج 6، ص 309 مشيت وابسته به جود و افاضه عین ذاتِ خداست بی تغایر واقعی و ذهنی میان ذات خدا و مشیت او - پس ذاتِ خدا همان مشیت اوست و مشیتِ خدا همان ذاتِ اوست؛ بی اختلافِ حیثیتِ تقییدی یا تعلیلی.
3- همان، ص 315 در معنای اراده خدا (و این که خدا مُرید است حق) این است که (بگوییم) خدای سبحان ذاتش را در نظر می گیرد و چگونگی هستی نظام خیر موجود را از ذاتش به نظر می آورد؛ و هستی و فیض ستانی این نظام ناگزیر می گردد.

و ظَهَر أوضَحَ الظهور أنَّ مَدارَ القادرية على كون المشيَّة سَبَباً لصدور الفعل أو الترك (1)

این کلمات ، صریح است در آن چه گفتیم که: مشیت در نظر ایشان ، عین علم و ذاتِ مبدأ است، حتّى اختلاف حيثی هم ندارد؛ چنان چه صریحاً نقل کردیم که اراده همان علم به نظام و کیفیت وقوع است

شیخ در اشارات در معنی «ابداع» می گوید :

الإبداع هو أن يكونَ مِنَ الشيء وجودٌ لغيره مُتَعلَّق به فقط دونَ مُتوسّط من مادّة أو آلة أو زمان (2)

و در تعلیقات می گوید: فعل عنائی این است که هر شیء در نهایتْ مرتبه که ممکن است، موجود گردد. (3)

و در بیان معنی اراده می گوید: موجودات تماماً از ذاتِ مبدأ صادر شده اند و آن ها مقتضيات ذاتِ مبدأ می باشند پس ارادۀ ذات مبدأ از جهتِ علم است؛ چون می داند که وجود هر چیزی در مرتبۀ ذاتِ او خیر و خوب است و وجودش از نیستی او بهتر است . بعد از این علم ، به اراده دیگری که موجود کند نیازی نیست ، بلکه نفس علم به نظام اشیا -که ممکن است به ترتیب خوب و فاضل صادر شود - سبب و علّت وجودِ اشیا است به ترتیب و نظام معلوم

تا این که می گوید:

بالجملة فلوازم ذاته أعنى المعلومات لم يكن يعلمها ثم رضى بها، بل

ص: 321


1- همان ، ص 318 بسیار روشن است که مَدار ( و گردش ) قادریت بر بودن مشیت، سبب صدور فعل یا ترک آن است.
2- شرح اشارات ، ج 3، ص 120 إبداع این است که از شیء وجودی برای غیرش که تنها وابسته به اوست پدید آید بی واسطه مادی یا آلی یا زمانی
3- تعلیقات، ص 16 (با تصحیح و مقدمۀ عبدالرحمن بدوی) و در چاپ دفتر تبلیغات، 1379ش، ص11

لمّا كان صدورها عن مقتضى ذاته كان نفس صدورها عن نفسه رضاه بها فاذن لم يكن صدورها عنه منافياً لذاته بل مناسباً لذات الفاعل، و كل ما كان غير مناف و مع ذلك يعلم الفاعل انه فاعله فهو مراده لأنَّه مناسب له(1)

حاصل کلام چون معلومات (2) لوازم ذات و از مقتضیات اوست، صادر شوند [و] چون نفس صدور آن ها مناسب و ملایم ذات است پس مراد او است؛ زیرا که مراد آن است که ملایم با ذات فاعل باشد و فاعل می داند که خود فاعل آن است، پس مراد اوست.

و در باب قدرت و معنای آن نیز می گوید:

و اعْلَم أَنَّ القُدرة هى أن يكونَ الفعل مُتَعلِّقاً بمَشيئَة من غير أن يُعتَبرَ معها شيءٌ آخر ؛ والقُدرة فيه تَعالى عَن علمه فإِنَّه إِذا عَلِمَ و تَمَثَّل فَقد وَجَبَ وجودُ الشيء .

تا این که گوید:

فَيَجب أن يكونَ مَرجِعُها إلى العِلْم كما كانَ مَرجِعُ إرادته إلى عِلْمِه (3)

و این بیانات از بزرگان قُدَمای فلاسفه اخذ شده؛ چنان که در کتاب «السماء

ص: 322


1- عبارت تعلیقات چنین است: و بالجمله و بلوازم ذاته- أغنى المعلومات - لم يَعلَمْهَا ثُمَّ رَضِيَ به ، بل لَمّا كان صدورها عن مقتضى ذاته كان تَعيُّن صدورها عنه نفس رضاه بها ؛ فإذَن لم يكن صدورها عنه منافياً لذاته، بل مناسباً لذات الفاعل ؛ و كُلُّ ما كان غيرُ مناف و كان مع ذلك بعلم الفاعل أنُّه فاعله، فهو مراده؛ لأنُّه مناسبٌ له. همان ، ص 17 (چاپ دفتر تبلیغات، 1379ش، ص 12).
2- در متن کتاب معلولات» آمده است
3- همان، ص 19 (چاپ دفتر تبلیغات، 1379ش، ص 15). بدان که قدرت این است که فعل متعلَّق مشیّت قرار گیرد بی آن که با آن چیز دیگری اعتبار شود؛ و قدرت در ذاتِ باری تعالی از (ناحیه ) علم اوست هر گاه علم خدا بر چیزی قرار گرفت و نمایان شد، وجود آن چیز واجب ( و حتمی ) می گردد. تا این که می گوید: پس بازگشت قدرتِ حق تعالی به علم اوست؛ چنان که مرجع اراده خدا، علم او می باشد.

و العالم » ارسطو کتاب «میامیر» مسطور است. (1)

ظاهر و مسلّم شد که مدعای قرآن مجید- در این باب- مخالف است با مختار فلاسفه و عرفا؛ زیراکه صریح کلماتِ آن ها قِدَمِ عالم است و [این که] فاعلیت مبدأ بالعلم و العنايه است و انکار قدرت و اراده و مشیت و تصریح به این که قدرت و مشیت و اراده ، عین علم است ، و فرق فاعلیت مبدأ با فاعلیت بالطبیعه [در] علم است

و آن چه از کلمات و اشکالات آن ها نقل کردیم، صریح بود در نفی فاعلیت به مشیت و اراده ، ولی قرآن مجید صریح است در مخالفت با این اساس (2)

ص: 323


1- نگاه کنید به الصراط المستقيم في ربط الحادث بالقديم، ص 205 - 214 ، اثر میر محمد باقر داماد . کتاب السماء و العالم که از آثار ارسطو شمرده شده چهار مقاله است و ابن بطریق ( از اطبّاء و مورّخین مسیحی عرب متوفای 328 ق ) آن را (به عربی) منتقل کرد و حُنین (از ایرانیان مسیحی که در طبّ و زبان یونانی و سریانی و عربی تبحّر داشت متوفای 264 ق) آن را اصلاح کرد چنان که از آثار اوست: جوامع تفسير القدماء اليونانيين لكتاب ارسطو طاليس فى السماء و العالم ( لغتنامه دهخدا - ارسطو ، حنين ) . ملاصدرا در رسالهٔ حدوث العالم در همسو نشان دادن عقاید ارسطو و افلاطون در باب حدوث عالم تلاش کرده و به کسانی چون شهرستانی - صاحب كتاب الملل و النحل - که ارسطو را مبتکر نظریّه قدم عالم می دانند اعتراض می کند و تأکید دارد بر این که ارسطو قائل به حدوث زمانی عالم بوده است، و مستند دیدگاه وی دربارهٔ ارسطو كتاب اثولوجیا می باشد در حالی که محققان معاصر دریافتند که این کتاب نوشته ارسطو نیست بلکه حاوی آراء افلوطین است افلوطین که به او فلوطینس نیز گفته می شود در اصطلاح ملل و نحل اسلامی شیخ یونانی نامیده شده وی مکتب نوافلاطونی را بنیاد نهاد و در سال 270 پیش از میلاد وفات کرد. (اثولوجيا افلوطين عند العرب، تحقیق و مقدمه عبدالرحمن بدوی؛ عارف و صوفی چه می گویند؟ ، ص 20 ، اثر آیت الله تهرانی ؛ مقدمه رسالهٔ حدوث العالم ملاصدرا از دکتر حسین موسویان ؛ لغتنامه دهخدا: فلوطين).
2- باید دانست که کلمات «قدرت» و «اراده» و «مشیت»، در عبارات فلاسفه به تفصیل مطرح است و این سخن که: آنان ذات حق متعال را قادر و مختار نمی دانند یعنی قادر و مختاری که عاقلان با نگرش عقلانی شان از این کلام می فهمند و قادر و مختاری که از آیات و احادیث استفاده می شود با آن چه فلاسفه می گویند، تفاوت جوهری دارد؛ زیرا مستفاد از قرآن و حدیث و آن چه دریافت و درک عموم عقلا است این است که : «مختار»، قدرت بر فعل و ترک و ایجاد و اعدام دارد گر چه بر خلاف حکمت و مصلحت کاری انجام نمی گیرد، لیکن برگشت کلمات آن ها به وجوب صدور فعل است و در حقیقت سلطه ای بر ترک فعل نمی باشد. «مُوجَب» به معنائی که از خارج وجود خود مجبور گردد معنا ندارد بلکه از ناحیه حقیقت و ذات خود «مُوجَب» است. نیز روشن است که موجب بودن به معنای مکره بودن نیست تا گفته شود فلاسفه چنین نمی گویند ، بلکه مقصود وجوب صدور فعل است بالذات. این تفاوت ماهوی، تفاوت های بسیاری را در مسئله دعا، بدا، معجزات و حدوث و قدمِ عالم ، موجب می گردد که در مباحث مختلف کتاب مطرح گردیده است. (س)

﴿إِن يَشَأْ يُذْهِبْكُمْ أَيُّهَا النَّاسُ وَ يَأْتِ بِآخَرِينَ وَ كَانَ اللهُ عَلَى ذَلِكَ قَدِيرًا﴾ ؛ (1)

[ای مردم اگر خدا بخواهد شما را از میان می بَرَد و دیگرانی را می آورد؛ و خدا بر این کار تواناست ].

﴿إِنَّ اللَّهَ يَحْكُمُ مَا يُرِيدُ ﴾ (2)

[خدا حکم می کند آن چه را اراده کند و هر چه را اراده کند فعلیت می بخشد ].

﴿أَلَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ بِالْحَقِّ إِن يَشَأْ يُذْهِبْكُمْ وَ يَأْتِ بِخَلْقٍ جَدِيدٍ * وَ مَا ذَلِكَ عَلَى اللَّهِ بِعَزِيزِ ﴾؛ (3)

[ آیا ندیدی (و باور نداری) که خدا آسمان ها و زمین را به حق ، آفرید؟ اگر بخواهد شما را از میان می برد و خلق (و آفرینش ) جدیدی می آورد! و این کار برای خدا سخت و دشوار نیست ].

﴿إِنَّمَا قَوْلُنَا لِشَيْءٍ إِذَا أَرَدْنَاهُ أَن نَّقُولَ لَهُ كُن فَيَكُونُ ﴾ (4)

[قول ما برای چیزی تنها این است که هر گاه آن را اراده کردیم او را می گوییم: باش! پس موجود می شود و هستی می یابد ].

﴿وَ كَانَ اللهُ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ مُّقْتَدِرًا﴾ (5)

[خدا بر (هستی و نیستی ) هر چیزی قدرت دارد ].

ص: 324


1- سورۂ نساء (4)، آیه 133.
2- سوره مائده (5)، آیه 1.
3- سورة ابراهيم (14)، آیه 19 - 20
4- سوره نحل (16)، آیه 40
5- سوره کهف (18)، آیه 45

﴿وَ مَا كَانَ اللَّهُ لِيُعْجِزَهُ مِن شَيْءٍ فِي السَّمَاوَاتِ وَ لَا فِي الْأَرْضِ ﴾ (1)

[ هیچ چیزی در آسمان ها و زمین نمی تواند خدا را به عجز در آورد و درمانده کند ]

﴿وَ مَا أَمْرُنَا إِلَّا وَاحِدَةُ كَلَمْحِ بِالْبَصَرِ ﴾ (2)

امر ما نیست مگر یک بار ؛ مانند پلک چشم به هم زدن ]

﴿إِنَّا لَقَادِرُونَ * عَلَى أَن تُبَدِّلَ خَيْرًا مِّنْهُمْ وَ مَا نَحْنُ بِمَسْبُوقِينَ ﴾ (3)

[ ما قادریم ( آنان را ) به بهتر از ایشان تبدیل کنیم و بر تر از آن ها را به جای آن ها بیاوریم ) هیچ کس- در این کار- بر ما سبقت گیرنده نیست ] .

این آیات نمونه ای است از آیاتی که صریح است در آن چه گفتیم

في التوحيد عن مقاتل ابن سليمان عن ابي عبد الله علیه السلام قال :

﴿لَمَّا صَعِدَ مُوسَی علیه السلام إِلَی اَلطُّورِ فَنَاجَی رَبَّهُ - عزّوجلّ - قَالَ: رَبِّ، أَرِنِی خَزَائِنَکَ ! فقال : یَا مُوسَی إِنَّمَا خَزَائِنِی إِذَا أَرَدْتُ شَیْئاً أَنْ أَقُولَ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ ﴾ (4)

سؤال کرد حضرت موسی علیه السلام که خداوند تبارک و تعالی خزائنش را به وی نشان بدهد. فرمود هر وقت اراده کنیم شیء را می گوییم : باش ! پس می باشد.

في العيون عن محمد بن عرفة قال :

قلتُ للرضا علیه السلام: خَلَقَ الله الأشياء بالقدرة أم بغير القدرة ؟ فقال علیه السلام: لا يَجوز أن يَكُونَ خَلَقَ الأشياءَ بالقُدرة ؛ لأنَّكَ إِذا قُلتَ خَلَقَ الأشياءَ بالقدرة فَكَأَنَّكَ قَد جَعَلتَ القُدرةَ شَيئاً غَيره و جَعَلَتَها آلةً له بها خَلَقَ

ص: 325


1- سوره فاطر (35)، آیه 44
2- سوره قمر (54)، آیه 50.
3- سورۂ معارج (70)، آیه 40 - 41
4- توحید صدوق، ص 133، حدیث 17؛ قصص الأنبيا ( راوندى ) ، ص ،165، حدیث 190؛ بحار الأنوار، ج 13، ص 330 حدیث 8 (در این مأخذ به جای «فنادی»، «فناجی» هست )

الأشياء و هذا شركٌ .

إلى أن قال علیه السلام و لكن ليس هو بِضَعِيف و لا عاجِز و لا مُحتاج إِلى غَيْرِه ، بَل هو - سبحانه - قادر لذاته ، لا بالقدرة (1)

[محمد بن عَرَفه می گوید: از امام رضا علیه السلام پرسیدم: آیا خدا اَشیا را به قدرت آفرید یا به غیر آن؟

امام علیه السلام فرمود: جایز نباشد که خدا چیزها را به قدرت بیافریند ؛ زیرا هنگامی که بگویی: «خدا اَشیا را به قدرت آفرید»، چنان است که قدرت را چیزی غیر خدا قرار داده ای و آن را آلت و ابزاری برای خدا ساخته ای که به وسیله آن اشیا را آفرید؛ و این شرک است.... تا این که فرمود: لیکن خدا ضعیف و عاجز و نیازمند به غیرش نیست بلکه خدای سبحان به ذاتِ خویش قادر و تواناست ، نه به قدرت ] .

در این روایت شریفه، نفی فرمایند این که قدرت صفتِ زايد برذات باشد و إلّا لازم آید با خدا شیئی باشد و در خلقتِ اشیا محتاج به غیر ذات مقدَّس باشد، بلکه قدرت ذاتِ مقدَّس عین ذات است.

واضح است که این قسم از روایات و احادیث مقابل یک دسته از متکلّمین بوده که قائل به قدمای ثمانیه و اوصاف زاید بر ذات بوده اند.

في التوحيد مسنداً عن ابي عبد الله علیه السلام قال :

مَن شَبَّهَ الله بِخَلْقِهِ ، فَهو مُشرِكٌ ؛ و مَن أنكَر قُدرته ، فَهُو كافر (2)

[در توحید صدوق به اسناد از امام صادق علیه السلام روایت شده که فرمود:

هر که خدا را به خلقش تشبیه کند، مشرک است ؛ و هر که قدرت خدا را انکار کند، کافر می باشد ] .

ص: 326


1- عيون اخبار الرضا علیه السلام، ج 1، ص 117، حدیث 7؛ توحید صدوق، ص 130، حدیث 12 (در این مأخذ، ذیل روايت : «بل هو سبحانه ... » نیامده است ) ؛ بحار الأنوار، ج 4، ص 136، حدیث 3.
2- توحید صدوق، ص 76، حدیث 31؛ وسایل الشیعه، ج 28، ص 344، حدیث 34920؛ بحار الأنوار، ج 4، ص 140، حدیث 6.

فيه عنه علیه السلام أيضاً قال :

﴿إنَّ إبليس قال لعيسى ابن مريم علیه السلام أَيَقْدِرُ رَبُّكَ عَلى أَن يَدخُلَ الأَرض [ فى ] بَيضةٍ لا يُصَغِّرُ الأَرضَ و لا يُكَبِّرُ البَيضةَ ؟ فقال عيسى علیه السلام: وَيْلَك ! إِنَّ اللهَ لا يُوصَفُ بِعَجْز و مَن أَقْدَرُ مِمَّن يُلَطِّفُ الأَرضَ و يُعَلِّمُ البَيضةَ﴾. (1)

[در توحید صدوق از امام صادق علیه السلام نقل شده است که فرمود:

ابلیس به عیسی بن مریم گفت: آیا پرورگارت می تواند زمین را در تخم مرغی بگنجاند به گونه ای که زمین را کوچک و تخم مرغ را بزرگ نگرداند؟!

عيسى علیه السلام فرمود: وای بر تو! خدا به عجز (و ناتوانی) توصیف نمی شود، چه کسی توانمندتر است از کسی که زمین را لطیف سازد و تخم مرغ را بزرگ ].

پس از رجوع به آیات و روایات برای احدی شک نماند که خداوند متعال قادر است به قدرتِ تامه کامله بر کل موجودات و معدومات، و قادر بر ایجاد و اعدام جزئیات و کلیات می باشد و حدّی و نهایتی برای قدرتِ ذاتِ مقدس نیست؛ راه تذكَّر به این اساس ، ذیلاً بیان می شود:

اولاً : توحید ، فطری است و آن تأمل در آیاتِ آفاق و انفس است ( چنان که مفصل بیان کردیم) بدیهی است به این مطلب ظاهر می شود که اشیا، مصنوع و مخلوق و تدبیر شده و حادث و مسبوق به نیستی هستند و حال «فیل» و «پشه » در این جهت با حال «انسان» و «فلک» و «ملک» یکسان است و هر یک از موجودات، پس از تذكُّر به مصنوعیت و حدوث دلالت کند بر کمالِ قدرتِ ذاتِ مقدَّس .

ثانياً : تذكُّر به کمالِ خودِ انسان است که شخص پس از تأمُّل ، می یابد و وجدان

ص: 327


1- توحید صدوق، ص 127، حدیث 5؛ قصص الأنبيا ( راوندى ) ، ص 269، حدیث 312؛ بحار الأنوار، ج 4، ص 142، حدیث 9 (در این مأخذ به جای « لايُصَغّر » و « لا يُكَبّر » آمده است: «لا تَضْغُر» و «لا تَكْبُر»)؛ در روایت دیگری، در جواب سؤال فوق آمده است: ﴿إِنَّ الله تبارک و تعالى لا ينسَبُ إِلى العَجزِ، وَ الَّذِي سَأَلْتَنِي لايكُون﴾ (توحید صدوق، ص 130، حديث 9) همانا خداوند به عجز و ناتوانی نسبت داده نمی شود، لکن آن چه سؤال کردی تحقق نمی پذیرد.

می کند که دارای دو کمال بزرگ (علم و قدرت) است و توانایی انسان، غیر علم و دانایی او است .

و تعبیر قدرتِ انسان به قوای مُنتَشِره در عضلات تفسیر قدرتِ حیوانی است. قُوّت و قدرتِ روحی انسان مربوط به بدن و آلات بدنی نیست ؛ و این مطلب، در باب قُوا و کمالاتِ روح بیان شده و علم النفس قدیم و جدید متکفّل این امر است.

چنان که برای علم مراتبی است برای قدرت هم مراتبی است و سرحدِّ کمال این صفت، تصرُّف در عالم و تصرف در ماوراء الطبیعه است به درجات مختلفه .

انسان- که آیت و علامت و صفت معرفتِ مبدأ متعال است - دارای قدرت می باشد و قسمتی از افعال او به اراده و خواست اوست و اراده او ناشی از دواعی عقلانیه و مطابق با تدبیر و حکمت می باشد و افعال او حادث و مسبوق به عدم است و در فعل خود مختار است. پس [ انسان ] آیت و دلیل است که ذاتِ مبدأ متعال ، عالم و قادر است به علم و قدرت غیر محدود اگر چه کیفیت علم و قدرت ذات مقدَّس ( مانند خود ذات مقدَّس ) معلوم به علمی نشود و مفهوم و معقول نگردد ، و شبه و صورت و مثل برای او نیست.

بودنِ این کمال در مخلوقات و مصنوعات ، کاشف و دلیل است بر ثبوت این کمال در ذاتِ مبدأ بدون تشبیه و تنظیر و تصویر و احساس و ادراک ( چنان که مشروح و مفصل دانسته شد) و معلوم و وجدانی است که انسان نسبت به یک دسته از افعال به قدرت و اراده و اختیار (1) فاعل ،است، و فاعل بالعنايه غير فاعل بالإختيار است.

برای تکمیل [این] بیان، به ذکر دو روایت (که صریح در مُدّعی و محل بحث و مشتمل بر استدلال و اثبات است) می پردازیم

[ روایت اول ]

روایت اول قسمتی از مناظره حضرت رضا عیه اللام است که در «توحید» و «عيون »

ص: 328


1- در متن به جای «اختیار»، «اختیارات» آمده است

تمام آن مفصلاً ذکر شده است (1) و ما به ترجمه و مفاد قسمتی که مورد نیاز است- از مناظره حضرت با سلیمان مَرْوَزی در مبحث اراده- اکتفا می کنیم .

سلیمان گفت: اگر بگویند اراده، صفتی است- مانند اوصاف دیگر - مثل حَىّ و سمیع و بصیر ( یعنی از اوصاف ذات و عین ذات است) چه می گویی؟

حضرت فرمود: می توان حدوث اشیا یا اختلاف اشیا را به اراده و مشیت نسبت داد و گفت: حادث شد چون اراده کرد و خواست و نمی توان گفت: حادث شد چون شنید و دید! پس این مطلب دلالت کند که صفت اراده غیر صفت حی و سمیع و بصیر است. (2)

واضح است این استدلال، راجع به اطلاق لفظی نیست و الّا سلیمان می گفت : این اطلاق در مقام لفظ است و ممکن است در معنا اراده مانند سمیع و بصیر باشد، بلکه مرجع استدلال به این است که حدوث و اختلاف علت می خواهد ، و ذات مبدأ و اوصاف ذاتی بالنسبه به اشیا در مرتبه سواء است. پس علت حدوث و اختلاف ، خواست و اراده خدا است

سلیمان گفت: او چون از اَزَل مُرید و صاحب اراده بوده است، مانند حی است (یعنی نمی توان گفت اراده حادث است؛ چون قدیم است پس مثل سایر اوصاف است).

حضرت فرمود: حال که اراده قدیم است، غیر «مبدأ » می باشد یا عین اوست ؟

گفت: غیر او است.

فرمودند: پس ثابت کردی با ذات مقدَّس شیئی را !

سلیمان گفت: از اَزَل با او شیء نیست!

ص: 329


1- توحید صدوق، ص 445 - 454، حدیث 1 باب (66)؛ عیون اخبار الرضا علیه السلام، ج 1، ص 181 - 191؛ بحار الأنوار، ج 10، ص 331 به بعد.
2- متن حدیث چنین است : قال : ﴿مَا تَقُولُ فِيمَنْ جَعَلَ الْإِرَادَةَ اسْماً وَ صِفَةً مِثْلَ حَيٍّ وَ سَمِيعٍ وَ بَصِيرٍ وَ قَدِيرٍ قَالَ الرِّضَا علیه السلام إِنَّمَا قُلْتُمْ حَدَثَتِ الْأَشْيَاءُ وَ اخْتَلَفَتْ لِأَنَّهُ شَاءَ وَ أَرَادَ وَ لَمْ تَقُولُوا حَدَثَتْ وَ اخْتَلَفَتْ لِأَنَّهُ سَمِيعٌ بَصِيرٌ؛ فَهَذَا دَلِيلٌ عَلَي أَنَّهَا لَيْسَتْ بِمِثْلِ سَمِيعِ وَ لَا بَصِيرٍ وَ لَا قَدِيرٍ﴾.

حضرت فرمود: پس اراده حادث است

گفت: حادث .نیست

در این جا مأمون بر سلیمان صیحه زد (1)

حضرت فرمود: اراده حادث است ای سلیمان، اگر حادث نیست ازلی است.

سلیمان گفت: اراده خدا از خدا است؛ چنان که سمع او از اوست .

حضرت فرمود: آیا اراده خدا عین خدا است ؟

سلیمان گفت: عین خدا نیست.

حضرت فرمود: پس مُرید مثل سمیع و بصیر نیست ؟ (2)

سلیمان گفت: نفس خود را اراده کرد؛ همان طور که خود را شنید [ه] و دیده و دانسته .

حضرت فرمود: معنای این که نفس خود را اراده نموده چیست؟ آیا اراده کرده که خود چیزی باشد؟ یا اراده کرده که زنده و شنوا و بینا و توانا باشد ؟ (3)

سلیمان :گفت بلی

حضرت فرمود: آیا به اراده او چنین شده؟

سلیمان گفت : نه (4)

تا این که حضرت می فرماید: نزد عموم مردم معلوم است که مرید غیر از اراده است؛ و مرید پیش از اراده و فاعل قبل از مفعول می باشد و به این سخن، حرف شما

ص: 330


1- فصاح به المأمون و قال : يا سليمان، مثلُه يُعايا أو يُكابر ! عليك بالإنصاف أما تَرى مَن حَوْلَكَ مِن أهل النظر ؟! ثمّ قال : كَلّمه يا أبا الحسن فَإِنَّه مُتكلّمُ خراسان، فَأعادَ عَليه المسألة.
2- در متن کتاب عبارت چنین آمده: پس مثل مرید سمیع و بصیر نیست.
3- این ترجمه بر اساس عبارت توحید صدوق، (ص 445) است ولی در عیون اخبار الرضا علیه السلام، ج 1، ص 183 عبارت چنین آمده: « ﴿أَرَادَ أَنْ يَكُونَ شَيْئاً أَوْ أَرَادَ أَنْ يَكُونَ حَيّاً أَوْ سَمِيعاً أَوْ بَصِيراً أَوْ قَدِيراً ؟﴾.
4- در «عیون اخبار الرضا علیه السلام، ج 1، ص 183 به جای واژهٔ «لا» (نه)- که در توحید صدوق، ص 445 آمده - واژهٔ «نَعَم» (بلی) آمده است و با مراجعه به عبارات ،بعد صحیح بودن نسخهٔ توحید روشن می شود «قال الرضا علیه السلام: فليس لقولك: أراد أن يكون حيّاً سميعاً بصيراً معنى ، إذا لم يكن ذلك بإرادته، قال سلیمان: بلی قد كان ذلك بإرادته ، فضحك المأمون و من حوله ...».

باطل شود که اراده و مُرید یک شیء .است.

سلیمان گفت: واقع چنان نیست که مردم می فهمند!

حضرت فرمود پس می بینم دعوای امری می کنید بدون معرفت و می گویید اراده مانند سمیع و بصیر است.

تا این که می فرماید: خبر بده آیا سَمْع و بصر و علم مصنوع است؟

سلیمان گفت : نه ، مصنوع نیست.

حضرت فرمود: اگر سَمْع و بَصَر و عِلْم مصنوع نیستند و اراده مانند آن هاست ، پس چگونه یک دفعه می گویی اراده کرده است و دفعه دیگر می گویی اراده نکرده است و حال آن که فعلی نیست!

سلیمان گفت : مثل این است که یک مرتبه می گوییم عالم است و دفعه دیگر می گوییم عالم نیست

فرمود: این دو کلام مثل هم نیستند؛ زیرا نفی در معلوم نفی در علم نیست ، اما نفی مراد نفی اراده است؛ چون که اگر شیء اراده نشود، موجود نشود و لکن ممکن است علم ثابت باشد و معلوم نباشد ؛ مانند بَصر .

تا این که سلیمان گفت: اراده مصنوع است.

حضرت می فرماید: پس حادث است و مانند سمع و بصر نیست.

تا این که سلیمان گفت: صفتی است از صفات ازلیه ذات مبدأ .

حضرت فرمودند: پس باید انسان اَزَلاً باشد.

سلیمان گفت: نبوده؛ چون ایجاد نکرده آن را .

حضرت فرمود: چه بسیار زیاد است غلط تو! آیا این نیست که به اراده و به قول خدا اشیا موجود می شوند؟

سلیمان گفت: نه.

فرمود: پس چگونه اشیا را موجود کرد و حال آن که به اراده و مشیت و امر و به مباشرت ذات مبدأ نيست؟ و آیا خبر نمی دهی مرا از گفته خداوند: ﴿ وَ إِذَا أَرَدْنَا أَن نُّهْلِكَ

ص: 331

قَرْيَةً أَمَرْنَا مُتْرَفِيهَا فَفَسَقُواْ فِيهَا ﴾، (1) ( وقتی که اراده کردیم اهل قریه را هلاک کنیم سرکش های آن ها را امر کردیم پس بدکاری نمودند) آیا مقصود این است که خدا ایجاد اراده می کند ؟

گفت: بلی.

فرمود: پس حرف تو که اراده عین ذات يا جزء ذات مبدأ است باطل شد؛ زیراکه نمی شود نفس شیء یا جزء او خودش را ایجاد کند و تغییر از حالی به حالی در ذات او محال است.

سلیمان گفت: حدوث و ایجاد اراده را قصد نفرموده

فرمود: پس چه قصد کرد؟

گفت: ایجاد و فعل شیء را قصد کرد.

فرمود: وای بر تو این مطلب را چقدر تکرار می کنی! و خبر دادم به تو اگر اراده فعل باشد، مُحدَث است.

سلیمان گفت: برای اراده معنایی نیست.

(مراد این است که برای اراده حقیقتی و معنائی نیست، بلکه عین علم است؛ چنان که در کلمات بعد می گوید )

فرمود: پس به عقیدۀ تو خدا خودش را وصف کرده به چیزی که برای او معنایی نیست! پس اگر برای اراده خدا معنایی قدیم و حادث نباشد، حرف شما به این که خدا در اَزَل مُرید است باطل است.

گفت: مراد این است که اراده از اَزَل فعل خداست.

فرمود: آیا نمی دانی [اَمرِ ] اَزَلی ، مفعول و فعل نخواهد شد ؟ و چیزی ، هم قدیم و هم حادث نمی شود؟

سلیمان ساکت شد و جوابی نداد

حضرت فرمود: عیبی ندارد سؤال خودت را تمام کن.

ص: 332


1- سوره اسراء (17)، آیه 16

گفت: اراده، صفتی است از صفات خدا

فرمود: چه اندازه تکرار می کنی این حرف را ؟ صفتِ حادث است یا اَزَلی ؟

سلیمان گفت: حادث است

حضرت فرمود: الله اکبر! اراده صفت حادث است با این که صفتی از صفات خدای اَزَلی است.

سلیمان جوابی نگفت

حضرت فرمود: امرِ ازلی نمی شود مفعول باشد.(1)

گفت: اشیا، اراده نیست ( یعنی فعل نیست) و شیء را اراده نکرده

حضرت فرمود: وسوسه و شک کردی! پس ایجاد و خلق کرده چیزی را که اراده نکرده است خلق و ایجاد او را! این نحو از فعل و خلقت، صفت کسی است که نمیداند چه می کند! خداوند برتر از این است.

سلیمان گفت: اراده ، مانند سَمْع و بَصَر و عِلْم است.

فرمود: این ها با اراده یک معنا هستند یا معانی متعدده ؟

گفت: یک معنا می باشند.

فرمود: پس معنای تمام ارادات یکی است؟

گفت: بلی

فرمود: اگر ارادات یکی باشند اراده قعود و ارادۀ قیام و اراده حیات و اراده موت ، یکی است؛ و اگر یک اراده باشند مُقدَّم نگردند بعضی بر بعضی و بعضی مخالف با بعضی نباشند و همه شیء واحد خواهند بود.

سلیمان گفت: معانی آن ها مختلف است.

فرمود: خبر بده از ،مُرید آیا عین اراده است یا غیر اراده ؟

ص: 333


1- این جمله، معیاری محکم و میزانی روشن برای تمییز حادث از قدیم به دست می دهد؛ یعنی آن چه ازلی است متعلق فعل قرار نمی گیرد (س)

سلیمان گفت: بلکه مُرید خود اراده است.

حضرت فرمود: پس مُرید هم نزد شما مختلف است اگر او اراده است - چون گفتی اراده مختلف است.

گفت : اراده ، مُرید نیست.

فرمود: پس اراده مُحدَث است و إلّا (اگر مُحدَث نباشد) با او ، غیر او خواهد بود (زیرا که اراده غیر اوست و حادث نیست ) بفهم ، و سؤال را زیاد کن

سلیمان گفت: اراده اسمی است از اسماء خدا.

فرمود: خودش نام گذاشته خود را به اراده ؟

گفت: خود نام ننهاده است.

فرمود: شایسته نیست که تو برای خدا نامی معین کنی .

سلمیان گفت: خدا خودش را توصیف کرده به «مُرید » .

فرمود: توصیف نمودن خدا خودش را به ،مُرید توصیف به اراده نیست که اراده اسمی از اسماء او شود.

سلیمان گفت: اراده خدا عین علم خداست

حضرت فرمود: ای نادان پس اگر عالم بوده به شیئی آن را اراده کرده است!

گفت: بلی چنین است.

فرمود: دلیل بر این که اراده عین علم است چیست؟ و حال این که می داند چیزی را که هرگز اراده نکند ؛ چنان که فرموده است: ﴿ وَ لَئِن شِئْنَا لَنَذْهَبَنَّ بِالَّذِي أَوْحَيْنَا إِلَيْكَ ﴾ (1)، [ اگر بخواهیم البته آن چه را سویت وحی کردیم می بریم] و خدا می داند که چگونه می برد آن چه را وحی کرده، حال آن که هیچ وقت نمی برد.

سلیمان گفت: از امر و فعل فارغ شده است و شیئی را اراده نکند.

فرمود: این قول یهود است، و خدا می فرماید:

ص: 334


1- سوره اسراء (17)، آیه 86

﴿ادْعُونِي أَسْتَجِبْ لَكُمْ ﴾ (1)

[مرا بخوانید برای تان اجابت می کنم ]

﴿يَزِيدُ فِي الْخَلْقِ مَا يَشَاءُ ﴾ (2)

[خدا آن چه را خواهد در خلق (و آفرینش) می افزاید ]

﴿يَمْحُو اللَّهُ مَا يَشَاءُ وَ يُثْبِتُ وَ عِندَهُ أُمُّ الْكِتَابِ ﴾ (3)

[ آن چه را خدا بخواهد محو و اثبات می کند و نزد اوست اُمّ الكتاب (كتاب مادر ) ].

و حال آن که به قول تو از امر فارغ شده است.

نیز حضرت فرمود: آیا خدا می داند که انسانی موجود می شود و اراده نمی کند که موجود شود؟ یا می داند که در روز معین کسی می میرد و اراده نمی کند مردن او را ؟

گفت : بلی.

فرمود: آن را که می داند اراده می کند می باشد یا آن را که می داند اراده نمی کند ؟ (4)

گفت: می داند که هر دو موجود می شوند

فرمود: در حال واحد می داند انسان زنده و مرده و ایستاده و نشسته و کور و بینا است و این ، محال است.

گفت: می داند که یکی از این دو واقع شود.

فرمود: عیب ندارد کدام واقع شود؟ آن را که اراده کرده یا آن را که اراده نکرده است؟

گفت: (5) آن که وقوعش را اراده کرده

ص: 335


1- سوره غافر (40)، آیه 60
2- سوره فاطر (35)، آیه 1
3- سوره رعد (13)، آیه 39.
4- متن حدیث چنین است: ﴿فَیَعْلَمُ أَنَّهُ یَکُونُ مَا یُرِیدُ أَنْ یَکُونَ أَوْ یَعْلَمُ أَنَّهُ یَکُونُ مَا لَا یُرِیدُ أَنْ یَکُونَ ...﴾ «علم دارد به تکوین آن چه اراده کرده است که تکوین ،یابد یا علم دارد به تکوین آن چه اراده نکرده است که تکوین یابد» ( توحید صدوق، ص 452)
5- در متن به جای «گفت»، «گفته» ضبط شده است

فرمود: پس غلط گفتی و از کلام گذشته خودت دست برداشتی (که می داند کسی در روز معین می میرد و اراده نمی کند که بمیرد و خلق می کند شیئی را و اراده نمی کند آن خلق را) و نزد شما علم به چیزی که وقوعش را اراده نکند جایز نیست، و فقط آن چه و قوعش را اراده کند عالم است.

خلاصه فرمایش حضرت: آیا خدا علم دارد به امری که اراده نکرده وجود آن را؟

یا علم دارد به موت و حیات شخصی که اراده نکرده مردن یا زنده بودن او را ؟

سلیمان عرض کرد بلی می داند

فرمود: پس خلق خواهد کرد آن را که اراده می کند یا آن را که اراده نمی کند!

از این بیان واضح است که مراد حضرت این بود که «علم» غیر از «اراده» است. علم به امکانِ خلقت و تَكَوُّنِ شيء و ضِدَّش ممکن است ، لکن آن یک را که اراده فرماید خواهد شد و دیگری را که اراده نکند وجود نخواهد یافت.

سائل به مقتضای مبنای خود -که علم علت است- گفت: هر دو واقع شود.

حضرت فرمود: بنابراین لازم آید که شخص واحد در آن واحد هم زنده و هم مُرده هم قاعد و هم قائم باشد؛ زیرا علم دارد به هر یک از این ها در آن واحد در شخص واحد.

چون سائل فهمید که این امر محال است و یکی از دو طرف خواهد شد، عرض کرد: یکی از آن دو خواهد شد.

حضرت فرمود: کدام یک خواهد شد؟ آن یک که مراد است یا آن یکی که اراده به او تعلق نگرفته ؟ عرض کرد: آن یک که اراده کند، واقع شود.

حضرت فرمود: پس قول خود را رها کردی که می داند انسانی در روز معین می میرد و اراده موت او را ندارد و خلق می کند شیء را و اراده خلقت او را ندارد و وقتی که جایز نباشد نزد تو علم به امری که اراده آن را نکند پس علم منحصر است به چیزی که آن را اراده کند .

سلیمان گفت: قول و رأی من این است که اراده نه مرید و نه غیر مرید است.

حضرت فرمود: ای نادان وقتی که گفتی «اراده» او نیست پس قرار دادی اراده را غير او ؛ وقتی که گفتی [ اراده ] غیر او نیست پس قرار دادی اراده را عین او !

ص: 336

سلیمان گفت: آیا خدا می داند چه [گونه ] شیء را ایجاد کند ؟

فرمود: بلی می داند.

گفت: با او اثبات کردی چیزی را.

خواست قول حضرت را [که فرمودند اگر اراده ازلی باشد لازم آید که با او شیء باشد ) نقض کند به این که : اگر خدا قبل از فعل، عالم است به فعل ، لازم آید که با او امر دیگری - یعنی علم - باشد.

حضرت فرمود: علم، مانند اراده نیست! بنّا ، به بنّائی عالم است اگر چه بنائی درست نکرده باشد! پس می تواند مرد دارای صنعتی باشد اگر چه هیچ آن صنعت را بجا نیاورده باشد.

برای توضیح در مقصود-که علم محتاج به معلوم نیست - فرمود: [آیا] خدا میداند که یکتا است و شیئی با او نیست؟

سلیمان گفت: می داند

حضرت فرمود: آیا این اثباتِ شیء است با او ؟

سلیمان (چون محکوم شد از سخن خود برگشت) گفت: خدا نمی داند که یکتاست و چیزی با او نیست!

حضرت فرمود: آیا تو می دانی ؟

گفت: بلی

حضرت فرمود: پس تو از خدا داناتری

سلیمان گفت : این امر محال است (یعنی این علم بدون این که امری [ معلوم ] باشد محال است ) (1)

حضرت فرمود: آیا نزد تو علم به این که [خدا] واحد است و شیئی با او نیست

ص: 337


1- یعنی همین یکتائی (که شیء زائد بر ذات نیست و سلیمان گفت: من می دانم) علم بلامعلوم است و از نظر سليمان، علم بلامعلوم محال است؛ پس این هم محال است.

و سمیع و بصیر و علیم است محال است

گفت: آری، محال است .

فرمود: پس چگونه خدا خبر داده است که یکتا و حیّ و سمیع و بصیر و علیم است؟ بیان تو تکذیب خدا و قرآن است! پس از این کلام فرمود: چگونه می شود کسی اراده کند صنعت چیزی را که نمی داند آن صنعت را ؟ و صانعی که نداند صنعت خود را مُتحیّر است؛ خدا برتر است از این توهمات .

بالأخره سلیمان ( پس از آن که عاجز از جواب حضرت شد) گفت: اراده ، عبارت از قدرت است.

فرمود: خدا قادر است بر چیزی که هرگز آن را نخواسته و اراده نکرده و بایستی چنین باشد؛ چون خود فرموده: «اگر بخواهیم می بریم آن چه را وحی کردیم به سوی تو» (1) پس اگر «قدرت» عین «اراده» میبود می بایست اراده کرده باشد بردن را!

سپس سلیمان ساکت و محکوم شد. (2)

این روایتِ مبارکه صریح در این است که: علم غیر از اراده است و علم علت وجود خارجی شیء نیست ؛ و «اراده» فعل و حادث است. علم به هر دو طرف نقیض و ضد [ حاصل ] است، و [ شخص ] به اموری که ابداً اراده نکند و واقع نشود، عالم است؛ چنان که روایات گذشته در باب علم صریح در این مفاد بود.

و نیز این روایت شریفه در مقام رَدَّ مُعتَقَداتِ فلسفه بود در باب قدم و حدوث و اراده؛ چنان که روایت دوم، ناظر به مُعتقدات ماديين و ابطال قدم عالم و رَدِّ اساس و عقیده آن ها است.

روایت دوم از احتجاج طبرسی

ثمَّ أَقبَلَ رسول الله صلى الله عليه و سلم عَلى الدَّهريّة فقال : و أنتُم فما الَّذى دَعاكم إلى

ص: 338


1- سوره اسراء (17) ، آیه 86: ﴿ وَ لَئِن شِئْنَا لَنَذْهَبَنَّ بِالَّذِي أَوْحَيْنَا إِلَيْكَ ﴾
2- توحید صدوق، ص 445 - 454 ؛ عیون اخبار الرضا علیها السلام، ج 1، ص 189 .

القول بأنَّ الأشياء لا بَدو لها و هي دائمة لَم تَزَل و لاتزال ؟

فقالوا : لأنّا لا نَحْكُم إلا بما نُشاهِدُ و لم نَجِد للأشياء حدثاً ، فَحَكَمنا بأنَّها لَم تَزَل و لَم نَجِد لها انْقِضاءاً وفناءاً فَحَكَمنا بأنَّها لا تزال.

فقال رسول الله صلی الله علیه و اله: أفَوَجَدتُّم لها قِدَماً أم وَجَدتُّم لها بقاءاً أبَد الأبد ؟ فإن قُلتُم إِنَّكُم وَجَدتُّم ذلك ، أنْهَضتُم لأنفسكُم أَنَّكُم لَم تزالوا عَلى هَيْئَتِكم و عُقُولكُم بلانهاية و لا تزالون كذلك ؛ و لئن قُلتُم هذا، دَفَعتُم العيان و كَذَّبكُم العالَمون والذين يُشاهِدُونكُم .

قالوا : بل لم تُشاهد لها قِدَماً و لابقاءاً أبد الأبد .

قال رسول الله صلی الله علیه و اله: فَلِمَ صِرْتُمْ بِأَنْ تَحْکُمُوا بِالْقِدَمِ وَ الْبَقَاءِ دَائِماً لِأَنَّکُمْ لَمْ تُشَاهِدُوا حُدُوثَهَا وَ انْقِضَاؤُهَا أَوْلَی (1) مِنْ تَارِکِ التَّمَیُّزِ لَهَا مِثْلُکُمْ فَیَحْکُمُ لَهَا بِالْحُدُوثِ وَ الِانْقِضَاءِ وَ الِانْقِطَاع؛ لِأَنَّهُ لَمْ یُشَاهِدْ لَهَا قِدَماً وَ لَا بَقَاءً أَبَدَ الْأَبَدِ؛ أَ وَ لَسْتُمْ تُشَاهِدُونَ اللَّیْلَ وَ النَّهَارَ وَاحِدُهُمَا بَعْدَ الْآخَرِ ؟

فَقَالُوا نَعَمْ.

فَقَالَ: أَ فَتَرَوْنَهُمَا لَمْ یَزَالا وَ لَا یَزَالانِ؟

فَقَالُوا: نَعَمْ.

فقَالَ: أَ فَیَجُوزُ عِنْدَکُمْ اجْتِمَاعُ اللَّیْلِ وَ النَّهَارِ؟

فَقَالُوا: لَا.

فقال صلی الله علیه و آله و سلم: فَإِذاً یَنْقَطِعَ أَحَدُهُمَا عَنِ الْآخَرِ فَیَسْبِقَ أَحَدُهُمَا وَ یَکُونَ الثَّانِی جَارِیاً بَعْدَهُ.

فَقَالُوا: کَذَلِکَ هُوَ

فَقَالَ: قَدْ حَکَمْتُمْ بِحُدُوثِ مَا تَقَدَّمَ مِنْ لَیْلٍ وَ نَهَارٍ وَ لَمْ تُشَاهِدُوهُمَا ،

ص: 339


1- أولى» به «فَلِمَ صِرتُم» مربوط است ؛ أى فَلِمَ صِرتُم أولى للقول بالقِدَم و البقاء مِنَ الَّذى هو مثلُكُم لم يجد البقاء والإنقضاء ، و هو يَحكُم بالحدوث. (س).

فَلَا تُنْکِرُوا لِلَّهِ قُدْرَته .

ثم قال صلی الله علیه و اله: أَ تَقُولُونَ مَا قِبَلَکُمْ مِنَ اللَّیْلِ وَ النَّهَارِ مُتَنَاهٍ أَمْ غَیْرُ مُتَنَاهٍ فَإِنْ قُلْتُمْ غَیْرُ مُتَنَاهٍ فَقَدْ وَصَلَ إِلَیْکُمْ آخِرٌ بِلَا نِهَایَهَ لِأَوَّلِهِ وَ إِنْ قُلْتُمْ إِنَّهُ مُتَنَاهٍ فَقَدْ کَانَ وَ لَا شَیْءَ مِنْهُمَا؟

قالوا : نَعَمْ.

قال لهم : أَ قُلْتُمْ إِنَّ الْعَالَمَ قَدِیمٌ غَیْرُ مُحْدَثٍ وَ أَنْتُمْ عَارِفُونَ بِمَعْنَی مَا أَقْرَرْتُمْ بِهِ وَ بِمَعْنَی مَا جَحَدْتُمُوهُ؟

قالوا : نَعَمْ.

قال رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم: فَهَذَا الَّذِی نُشَاهِدُهُ مِنَ الْأَشْیَاءِ بَعْضُهَا إِلَی بَعْضٍ مُفْتَقِرٌ لِأَنَّهُ لَا قِوَامَ لِلْبَعْضِ إِلَّا بِمَا یَتَّصِلُ بِهِ کَمَا تَرَی الْبِنَاءَ مُحْتَاجاً بَعْضُ أَجْزَائِهِ إِلَی بَعْضٍ وَ إِلَّا لَمْ یَتَّسِقْ وَ لَمْ یَسْتَحْکِمْ وَ کَذَلِکَ سَائِرُ مَا نَرَی.

و قال أيضاً : فَإِذَا کَانَ هَذَا الْمُحْتَاجُ بَعْضُهُ إِلَی بَعْضٍ لِقُوَّتِهِ وَ تَمَامِهِ هُوَ الْقَدِیمَ فَأَخْبِرُونِی أَنْ لَوْ کَانَ مُحْدَثاً کَیْفَ کَانَ یَکُونُ؟ وَ مَا ذَا کَانَتْ تَکُونُ صِفَتُهُ ؟

قال : فَبُهِتُوا وَ عَلِمُوا أَنَّهُمْ لَا یَجِدُونَ لِلْمُحْدَثِ صِفَهً یَصِفُونَهُ بِهَا إِلَّا وَ هِیَ مَوْجُودَهٌ فِی هَذَا الَّذِی زَعَمُوا أَنَّهُ قَدِیمٌ فَوَجَمُوا وَ قَالُوا سَنَنْظُرُ فِی أَمْرِنَا (1)

ترجمه روایت

اشاره

از ابی محمد امام حسن عسکری علیه السلام روایت شده که پنج طایفه یهود و نصاری و دهریّه و ثَنَويّه و مُشرکین عرب جمع شدند خدمت حضرت رسول الله صلى الله عليه و سلم و حضرت با آنان احتجاج فرمود ( ما به نقل مورد نیاز می پردازیم طالبین به کتاب احتجاج مراجعه کنند ) .

ص: 340


1- احتجاج طبرسی، ج 1، ص 20 - 21؛ تفسیر امام عسکری علیه السلام، ص 534 - 537؛ بحار الأنوار، ج 9، ص 261 - 262 (و جلد (54، ص 68 -69 ) با اندکی اختلاف در الفاظ

حضرت رسول سؤال فرمودند از دهریه که: چه چیز وادار کرده شما را که می گویید از برای عالم بدو و ابتدایی نیست، و باقی است و از برای او فنا و انقضا و خرابی نمی باشد و از اَزَل بوده و تا ابد هم خواهد بود؟

عرض کردند: چون حدوثی از برای اشیا ندیدیم حکم کردیم که قدیم است و چون زوالی برای عالم مشاهده ننمودیم، گفتیم که باقی است .

از این بیان معلوم می شود سخنان آنان مانند دهریین عصر ما بلکه تمام اعصار - بر این است [که:] چون ندیدیم و نمی دانیم پس خدایی و قیامتی و خبری نیست.

حضرت فرمود: شما که حدوث عالم را ندیدید آیا قدم عالم و بقای آن را مشاهده نموده اید؟ اگر بگویید ،دیدیم برای خود ثابت کرده اید که (با این هیکل و عقل ) همیشه بودید و خواهید بود و اگر چنین بگویید تمام اهل عالم شما را تکذیب می کنند .

گفتند: برای عالم ، نه قِدَم دیدیم و نه بقا !

فرمود: پس چرا حکم کنید به قدم و بقا ؟ چون که حدوث و زوال عالم را ندیده اید! و چه اَوَلویُّت و بهتری دارد کلام شما نسبت به کلام کسی که می گوید : چون قدم و بقا را ندیدم، حکم به زوال و حدوث می کنم ؟!

در این بیان، آن چه مستند و دلیل آن ها بر قِدَمِ عالم بود دفع شده [است ، پیامبر ] به آن ها فهماند که شما جاهل می باشید نه این که می دانید عالم قدیم است؛ چون اقرار کردند که ما در شک می باشیم .

حضرت رسول صلی الله علیه و آله به حدوث ، اقامه حجت فرمود. حاصل استدلال حضرت از سه راه است

[ طریق اول ]

اول به آن چه مشاهده می شود از روز و شب ، و اختلاف و تقدُّم و تأخُّر آن ها؛ زیرا دو شیء که موجود باشند اگر میان آن ها تقدُّم و تأخُّری بود، البته حادث خواهند بود ( چون اگر ازلی باشند هر دو در عرض هم واقع می شوند) تقدُّم و تَأخُّر با اولیت و آخِريَّت

ص: 341

ملازم است و لازمۀ اول و آخر بودن ، بداء و ابتداء است؛ مثلاً اگر انسان و نبات که دو موجود واقعی هستند در عالم - یکی بر دیگری مُقدَّم باشد، باید یکی اول باشد و دیگری ،آخر و لابد آخر بعدِ اول موجود است؛ و اگر اَزَلی باشند در عرض هم خواهند بود و مُقدَّم و مُؤخَّری نباشد.

و این مطلب، در دو امر واقعی شُبهه .ندارد

اگر مُقلّدین فلسفه ارسطو بگویند: که «لیل» و «نهار» دو امرند که از مقدار حرکت (که تعبیر از آن به زمان کنند) انتزاع و اعتبار می شوند و واقعیتی ندارند، پس تقدُّم و تَأخُّری در آن ها نیست تا موجب حدوث شود.

این حرف، باطل است؛ زیراکه شکی نیست تَقدُّم و تأخُّری در بین موجودات ثابت است و بیان حضرت در لیل و نهار از باب مثال است ( خواه از برای روز و شب حقیقتی باشد یا نباشد ) نهایت اگر روز و شب واقعیتی نداشته باشند منشأ اعتبار روز و شب موجود خواهد بود؛ و تقدُّم و تأخُّر نسبت به آن ، واقعیت دارد.

تنبيه

اشاره

فلاسفه گویند که زمان از حرکت دوری فلک انتزاع شود و این زمان و روز و ،شب امور انتزاعی و اعتباری می باشند

بدیهی است که عین حرکت عبارت از روز و شب نیست و حدوث آن ها در نتیجهٔ حرکت کُرات است و مُقدَّم و مُؤخَّر بودن آن دو به واسطه نسبت حرکت خاصی است. پس تَقدُّم و تأخُّر روز و شب، به اعتبار واقعیت نسبت آن حرکت است؛ یعنی در دو چیزی که منشأ اعتبار روز و شب است، تقدُّم و تأخُّر خواهد بود؛ و تقدُّم و تأخُّر میان دو شیء ، ملازم با اوُّلیت و آخریُّت [و] مستلزم بدء و ابتداء و حدوث است (1)

علاوه بر این گویند: حرکت، خروج شیء از قوه به فعل است به نحو تدریج - و در

ص: 342


1- زیرا ملازم حادث حادث است. (س).

هر آنی، فردی موجود و فردی معدوم گردد- پس ناچار مُقدَّم و مُؤخَّری در افراد خارج شده از قوه به فعل موجود است و لازمه اش حدوث است ( لذا در باب ربط حادث با قدیم ناچار حوادث را مستند به حرکات افلاک می دانند ) و چون که حرکت تدريجى الحصول و حادث است، ناچار حرکت باید مستند باشد به چیزی که ذاتش قدیم و دارای حرکت دایمی باشد.

بالجمله تَقدُّم و تَأخُّرِ واقعی میان دو موجود مستلزم حدوث است ( سخن در قدیم بودن ماده و حرکت و یا افلاک در تذکرات به آیاتِ توحید، گذشت).

[طریق دوم]

حادث یومی و امر جدید، اگر [ از حیث مبدأ ] متناهی است پس مسبوق به عدم است و اگر غیر متناهی است لازم آید که حادث متصف بشود به آخر بدون اتصاف به ول ؛ با این که آخریَّت و اَولیَّت از اموری است که بین آن ها تَضايُف است، و تحقُّق یکی از مُتضایفَین بدون دیگری محال است؛ مانند تَقدُّم و تَأخُّر.

و شاید دلیل متکلّمین که- در باب حدوث اقامه می کنند- از این روایت مبارکه اخذ شده باشد و مَلَخَّص دلیل این است :

اگر هر حادثی مسبوق به حادثی باشد - إلى غير النهايه - لازم آید توقف حادث بر گذشت و وجودِ حوادث غیر متناهیه و آن ، محال است. (1)

و حاصل جوابی که شیخ الرئیس به این دلیل می دهد این است که : اگر مراد این باشد که از برای اوقات ، اولی است و متوقف است حادث بر انقضای غیر متناهی در اوقات متناهی ، البته محال [ می باشد ] و لكن ملازمه ممنوع است ؛ و اگر مراد این است که متوقف است برگذشت حوادث غیر متناهی در اوقات غیر متناهی ، ملازمه مُسلَّم و محالیت تالی ممنوع و عین مدَّعا است (2)

ص: 343


1- نگاه کنید به کنز الفوائد (کراجکی)، ج 1، ص 33 - 47.
2- الشفاء ( الالهیات ) ، ص 265

مُحدّث محقق حکیم قاضی سعید قمی رحمه الله پس از نقل این حدیث و بیاناتی در تحقیق مقصد می فرماید: استدلال بر تناهی حوادث- که از متکلمین نقل است - از این حدیث اخذ شده.

حاصل استدلال: آن چه واقع است از حوادث در زمان گذشته دارای آخریَّت است و آن چه دارای آخر است متناهی است [ پس حوادث زمان گذشته متناهی است ] . (1)

و پس از بیانِ صُغری و کُبری (2) می فرماید: [فلاسفه ] جواب دادند که اگر مراد از آخری که برای حوادث گذشته است این است که بعد از او حادث و زمانی نیست، ممنوع است؛ زیرا که مدعا این است: «چنان چه حوادث بَدْء ندارند آخر هم ندارند» و اگر مراد این است که دارای آخر بالإضافه و بالنسبه است و به اعتبار ماست، مستلزم تناهی و بَدْء نیست (3)

سپس از این جواب پاسخ می دهد که اجمالاً این است: هیچ کدام از دو طرف تردید مراد نیست ، بلکه مراد این است که طبیعتِ شیء غیر متناهی ( از حیث این که آن طبیعت، مقتضی عدم تناهی است ) منقطع به حدَّی نخواهد شد و تمام فرد و جزء آن

ص: 344


1- إعلم أنَّه قد وَقَعَ ما يُشْبِه هذا، بل لَعلَّه قد أُخِذَ مِن هنا في حُجَج المُتكلّمين ، حيث اسْتَدلُّوا على تناهى الحدوث بأنَّ الواقعة منها في الزَّمان الماضى لها آخر، و كُلُّ ما له آخر فهو متناه، يُنْتِجُ أنَّ الحوادث الواقعة في الماضي مُتناهية ( شرح اربعین ( چاپ 1379)، ص 481).
2- أمّا بيانُ الصُغرى فلأنَّ الآن الحاضر ، آخر ما مضى ؛ و أما بيانُ الكبرى فظاهر ( شرح اربعین ، ص 481).
3- و أجابوا عنه بأنَّكُم ماذا تعنون بقولكم «الآن آخر ما مضى»؟ إن عنيتُم بكونه آخر ، أنَّه ليس بعده شيءٌ من الزمان أصلاً، مَنَعْنا الصُّغرى ؛ فإنَّ مذهبَ الخَصم أنَّ بعدَه آناتٍ و أزمنة لا تتناهى. و إن عَنيتُم به أنَّه آخر ما مَضى بحَسَب فَرْضنا و اعتبارنا فقط ، فَلا يلزم منه أن يكون آخراً ليس بعده شيءٌ آخر. و أمّا النهاية المذكورة في الكُبرى أنَّ «ما له آخِر فَهُو مُتناه» إن أريد بتلك النهاية أن يكون في جانب بداية الحوادث مَنَعْنا الكُبرى ؛ و إن أريد ما يكون فى الجانب الآخر منها، فتصير صُورةُ النتيجة هكذا: «الحوادث الواقعة في جانب بداية الحوادث متناهية من جهة أخرها». ليكن لايَلزِم من صحَّة ذلك تناهيها من جهة بدايتها ، و ليس كلامُنا في تناهى الحوادثِ من جهة آخرها ، بل الكلام إنَّما هُو مِن جهة أوَّلها و بدايتها ، فَلا يَضُرُّ ما ذكرُوه ( شرح اربعین، ص 482).

طبیعت دارای یک حکم است؛ و صدق آخریَّت و آخر داشتن شیء، مستلزم صدق اولیت کند برای همان شيء، و إلّا لازم آید تحقُّق یکی از دو طرف تضايف بدون دیگری و آن، محال است.

و اما تفصیلاً اختیار می کنیم که: حادث یومی- در زمان تکلُّم - آخر است (به اعتبار و بالنسبه به ما) لكن اعتبار محض نیست بلکه واقعیت [است] به واسطه انقطاع گذشته از آینده و اتصافِ گذشته به عدم دون ،آینده و انقطاع [به طور مطلق ] با مقتضي عدم انقطاع بودنِ طبیعت ، منافی است. (1)

[ طريق سوم ]

طريق سوم از استدلال در این بیان تذکر به اوصاف قدیم و حادث است [ در حدیثی که ذکر شد ] حضرت اثبات حدوث فرموده؛ زیرا آن چه که دیده می شود در عالم و اجزای عالم ، دائماً در تغیُّر و تبدُّل و زوال و فنا و احتیاج به یک دیگرند. اگر انسان عاقل تأمُّل در عالم و اجزای آن کند ، می بیند آثار احتیاج و نیستی و فنا از سر تا قدم آن ظاهر و هویدا است. اگر این عالم -با این آثار و اوصاف - قدیم باشد ، پس صفت و آثار حادث چه خواهد بود؟ و پس از تأمُّل ، شخص اعتراف خواهد کرد که جهان ، حادث و مدبّر و مصنوع است؛ لذا مُحاجّه کنندگان تأمُّل کرده جوابی ندادند و مهلت خواستند

ص: 345


1- أقُول- فى الجواب عن الجواب - أمّا إجمالاً : فإِنَّا لا نعنى ذلك و لا هذا بل تقُول : إنَّ طبيعة الغير المتناهي من حيث هي طبيعة تقتضى عَدَم الإنتهاء، لا ينقطع إلى حَدٍ مُطلقاً ، بل الكُلُّ منها و كذا الجزء على شاكلة واحدة، و أنَّ تُبوتَ صِدقِ كَونِ الشَّيء له ،آخِر تَستلزم صدقَ كَونِه له أوّل وإلا لتحقق أحد المتقابلين المُتضايقين بدون الآخر. و أمّا تَفصيلاً : فإِنَّا نَختار أنَّه آخر ما مَضى بحَسَب ما اعتبرناه و لكن ليس إعتباراً محضاً ، بل واقع فِي نَفس الأمر ، لإنقطاع ما مَضَى عَمَّا سَيأتي . و اتصاف الأول بالعَدَم دون الأخير و الإنقطاع مُطلقاً، يُنافي كونَ الطبيعة مُقتَضِيةٌ لعدم الإنقطاع. و كونُ الشَّيء متناهياً من جهة غير متناه، من أخرى ليس من ذاته ؛ و إنَّما الكلام مَع مَن يقُول: «إِنَّ الأشياءَ بذواتها لم تزل و لاتزال من دون علَّة» و عَلى هذا، فالترديدُ الَّذى فى قَول المُجيب في النهاية، لاطائل تحته (كما لا يخفى). (شرح اربعین، ص 482)

این است [که] در روایتِ مبارکهٔ [ دیگری ] سؤال شد : ما الدليلُ عَلَى التَّوحيد ؟ فرمودند: إتقانُ الصُّنع و اتصالُ التَّدبير . (1)

مُحدِّثِ محقق مذکور، پس از شرح روایت می فرماید: از برای بحث قدم و حدوث ، دو مقام و دو قول است:

قول اول: از برای عالَم بَدء و ابتدایی نیست؛ ازلاً و ابداً بوده و خواهد بود بدون این که مسبوق به علتی و چیزی باشد این قولِ دَهریه است.

قول دوم: یک قسمت مهم از اشیا، مسبوق به عدم نیستند ؛ و این ، نزاعی است بین فلاسفه و ملّیین (2)

خلاصه استدلال فلاسفه: بعد از بیان این که علت حاجت ممکن به مؤثر، امکان است و واجب بالذات، مقتضى معلولات (3) است بالذات تا آخر (4) ( قبلاً استدلال را مفصلاً نقل کردیم).

پس از نقل استدلال و اشکالاتی با اجوبۀ آن به مقالهٔ آخوند ملاصدرا می رسد؛ و مُلخّص مقاله ایشان (5)- با اختصار و ملاحظۀ تطبیق عین عبارات آخوند - این است که پس از بیاناتی می گوید :

از این مطلب، قِدَمِ عالَم لازم نیاید؛ زیرا که حقیقتی که دائماً وجودش در تجدُّد

ص: 346


1- در توحید صدوق، ص 250 ، حدیث ،2 از هشام بن حکم روایت شده که گفت: گفتم به حضرت صادق علیه السلام: «ما الدَّليلُ عَلى أنَّ اللهَ واحدٌ ؟ قال علیه السلام: اتّصال التّدبير و إتقان الصُّنع ... دليل يكتايی خدا چیست؟ امام علیه السلام فرمود: تدبیرِ مُدام و پیوسته و آفرینش استوار و محکم.
2- و ليعلم أنَّ بحثَ القِدَمِ و الحُدوث له مقامان : أحدُهُما : القَولُ بأنَّ الأشياءَ لابدء لها و أنَّها لم تَزَل و لا تزال بذواتها، من دون أن يَسْبِقَهَا شَيْءٌ مِن عِلَّهُ و غَيرها ؛ و هذا هو الَّذى وَقَعَ فِيه المُجادلة بالتي هي أحسن من رسول الله صلى الله عليه و سلم عَلَى الدَّهرية. و المقام الثاني: عدم مسبوقيه بعض الأشياء بالزمان، ممّا وَقَعَ فِيه النزاع بين الفلاسفة و أرباب الأديان (شرح ،اربعين ، ص 483 - 484).
3- در متن به جای معلولات»، «معلومات» ضبط شده است
4- نگاه کنید به شرح اربعین، ص 484
5- قاضی سعید منظور است

[و] حرکت [می باشد ] و ثباتش عين تجدُّد و فعلیت اوست [ عين ] قوه [ و وجودش به عدم آمیخته است ] و کمال او عین نقص و قصور است، مستند به فاعل و علّت تامّه و موجب تامّ الفیض است در جهت ثبات و فعلیت و تمام و کمال ، نه از جهت تجدُّد و نقص و قصور؛ زیراکه این جهات از لوازمِ ذاتِ حقیقتِ مُتَجدِّده است بدون تأثير و جعل ؛ زیرا که مُبَرهَن شده که لوازم ماهیت متعلّق جعل نیست.

بنابراین حادث محتاج به مُخصّص نیست؛ زیرا که حدوث از لوازم ذاتِ معلول است و لوازمِ ذاتِ شیء، مجعول نیست تا محتاج به مُخصّص باشد.

بلی، اگر «حدوث» وصفِ زاید بر وجودِ حاصل شده باشد، سؤال از تخصیص حادث به «وقت» به مورد است و اما اگر حدوث و تجدّد به منزلهٔ ماهیت و لوازم غیر مجعوله باشد حکمش حکم بقیه مهیات صادره از علت و فاعل تام است.

چنان چه از خلقت انسان لازم نیاید که خالق انسان باشد و از مُوجِبِيَّتِ قدیم مرامر حادث را حدوث مبدأ و علت لازم نیاید که علت هم حادث و هم قدیم باشد؛ زیرا که موجودی که ذاتش در تجدُّد و تصرُّم و حدوث ،است، حدوث به منزله ذاتی مُقوّم اوست. پس حدوث ، مجعول و مستند به مبدأ نیست تا مورد اشکال باشد ، بلکه آن چه مستند به مبدأ است جهت ثبات و بقا است و آن چه در تجدُّد و تصرُّم و انقضا است ذاتی و مستند به نفس ماهیت و حقیقت است .

این ، حقّ جواب از شُبهه فلاسفه است. (1)

ص: 347


1- أقول : هذه المُقدَّمات كُلُّها صادقةٌ حَقَةٌ إضطراريّةً ، لكن مع ذلك، لا يَلزم منها قِدَمُ العالَم ؛ فَإِنَّكَ قد عَلِمتَ أَنَّ الماهيّة المُتجدّدة الوجود، ثباتها عينُ التَّجدُّد ، و فعلیَّتُها عينُ القُوَّةَ الإستعداديّة ، و وجودها مشوبّ بالعدم، و تمامُها و كَمالُها عينُ النَّقص والقُصُور ؛ فهو مُستَنَد إلى فاعِلِهِ التَّام الفاعليّة و مُوجِبِه الدائم الفيض، الثابت العليّة من جهة ثباته و فعليَّته و وجودِه و تمامه و کماله ، لا من جهة تجدُّده و قُوَّتِه ونَقصه و قُصُوره ؛ لأنَّها مِن لوازم ذاته بلا جَعْل و تأثير ؛ لما عَلِمتَ أنَّ لوازم الماهيّة غيرُ مجعولة . و ظاهرُ أنَّ المعلول لا يلزم أن يكون مثل العلة في نحو الوجود و قوامه و ثباته ، بل مدار المعلوليّة عَلى القُصُور في الوجودِ عَن دَرَجة وجود العلّة الفاعلية ، والقُصُور إنَّما يكون بدخول العدم في هوية المعلول. نَعَم ، الحدوثُ إذا كان وصفاً زائداً عَلى وجود الشيء المجعول ، كان السؤالُ باللّميّة وارداً على تخصيص ذلك الحدوث بوقتٍ مخصوص دون سائر الأوقات ؛ و امّا إذا كان الحدوثُ و التجدُّد بمنزلة الماهيّة و لوازمها غير المجعولة ، فَحُكمه حكم سائر الماهيّات الصادرة عن الفاعل الدائم المُتعلّقة الوجود بالفاعل الدائم دائماً. فكما لا يَلزم من كون الواجب خالقاً للإنسان أن يكون الواجب انساناً و الإنسان واجباً، فكذا لا يلزم من كون المؤثر القديم موجباً للحادث فى ذاته أن يكون الحادث قديماً أو القديم حادثاً ؛ لأنَّ الحدوث للموجود المُتجدّد الهويّة بمنزلة الذاتى المقوم للماهيّات و الجعل غير مُتَخلّلٍ بين الذاتِ و الذاتي. فَهذا حَقُّ الجواب عن شُبهة الفلاسفة المُنكرين لحدوث العالم، بما فيه و معه ( شرح اربعین ، ص 485 - 486 نیز نگاه کنید به ، الأسفار الأربعه ، ج 7، ص 300).

تا این جا بود کلام آخوند؛ و مُحدّث ، تصریح به اسمش نمی کند به واسطه تأدُّب نزد عامّه (1) ؛ و ما [که] تصریح به اسم کردیم به واسطهٔ این بود که آخوند می فرماید:

من اول کسی هستم که مطابق کتاب و سنت و ملّيّين، اثبات حدوث کردم و ملخَّص اساس حدوثِ ایشان مبنی بر اثبات حرکت در جوهر است ( و حال آن که حرکت در جوهر از مختصات ایشان نیست غزالی و امثال ایشان هم گفتند) و حاصل کلام ایشان این است حقایق ،جواهر در ذات و حقیقت خود متحرک و متجدد [ می باشد ] پس لایزال در تجدُّد و حدوث و فعلیت و قوه است، پس صحیح است که گفته شود اشیا تمام حادث است.

و پس از این کلام استاد مُحدّث می گوید: این بیان و اساس، نفعی نبخشد جز این که اسم حدوث برای عالم گذاشته شود! شما که قائلی به فاعل تام دائم الفاعلیه، می گویی انفکاک و تخلُّف و ترجیح بلامُرجّح محال است و حقایق و جواهر از حيث ثبات و دوام و قدم به علت تامه مستند است و از حیث تصرُّم و تجدُّد و ،انقضا، به خودِ حقیقت و ذاتِ شیء مستند است. پس «عدم صریح » (2) بین عالم و صانع کجا است؟! و عدم زمانی و همی کو؟!

ص: 348


1- قاضی سعید رحمه الله در پایان سخنش می گوید: و لنعرض عن الكلام فى ذلك كراهة سوء الأدب ... ؛ از سخن در این زمینه روی می گردانیم؛ زیرا اسائه ادب را نمی پسندیم... ( شرح اربعین، ص 487).
2- عدم صریح عدم مقابل است که با وجود جمع نمی شود در ارتباط با «حدوث عالم» احادیث، عدم صریح را بیان می کند که با وجود جمع نمی شود (نه عدم مجامع). عدم مجامع: هر حادث ذاتی ذاتش مسبوق به عدم است (یعنی در ذاتش اقتضای وجود نیست ) این عدم، عدم مجامع نامیده می شود؛ زیرا عدمی است که با وجود سازگار است و با آن جمع می شود و به عبارت دیگر، عدم مجامع همان لیسیّت ذاتی و امکان ذاتی است که ابن سینا می گوید: «المعلول فی نفسه أن يكون ليس و يكون له عن علّته أن يكون أيس» (الشفاء (الالهیات)، ص 266)

و اکتفا کردی به این که اسم حادث بر عالم صادق باشد به واسطه این که جواهر و حقایق ازلیه دائماً در تجدُّد و تصرُّم و انقضا است، ولو مسبوق به عدم نباشد.

چگونه اهل اسلام راضی شوند به این مطلب؟ و چگونه شبهه فلاسفه دفع شود ؟!

مدار شبهه به این است اگر علیت مستند به ذات علت باشد از مقتضای عِليَّت تخلُّف نکند. این که طبیعت حدوث ، در نفس و حقیقتِ عالم (یا از لوازم ذاتیه عالم ) باشد نتیجه ندارد؛ زیرا [اگر] که عالم با جهت تجدُّد و تصرُّم، مسبوق به عدم و مُنفک از علت است، پس همین است مطلوب و مُدّعای ملیین و شما قائل نیستی به امکان تخلُّف

و این که تجدُّد مانند سایر مهیات است نفعی نبخشد بلکه مضر است (1) - و این که از لوازم ذات و قابل جعل نیست، دخلی به مقام ما ندارد.

علاوه [بر این] که: لوازم ذات به تبع جعل ،ذات مجعول و قابل جعل است ( بدون واسطه و تکرُّر در جعل ) إلّا این که بگویند خود ملزوم نیز مجعول نیست - چه رسد به لوازم ذاتيه مجعول - بلکه خود مجعولات و ذوات، از لوازم غیر مجعوله باشند .

دیگر این که این بیان ( بر فرض تسلیم اشکالات) بنابر این که عالم منحصر به عالم اجسام و کُرات باشد خوب است و این مجیب و مفتخر به اثبات حدوث ، (2) چنین نگوید،

ص: 349


1- آن چه محل بحث و گفتگو است این است که آیا به طور کلی عالم مسبوق به عدم واقعی و منفک از ذات مقدس می باشد یا خیر؟ این که ذات عالم در تجدُّد است و هر ذره ای مسبوق به عدم خود می باشد کفایت نمی کند و سؤال مورد بحث را پاسخ نمی دهد به این جهت است که با فرض فوق و حرکت در جوهر افراد جواهر مسبوق به عدم است ، لیکن اصل جوهر قدیم و از علت منفک و جدا نیست و در حقیقت فرض مذکور ایجاد مغالطه ای است که مطلب را از محل بحث حقیقی دور می سازد؛ چون بدیهی است که بحث در فرد فرد جواهر نیست بلکه در اساس جوهر است . (س)
2- منظور، ملاصدرا است

بلکه جديَّتِ فوق العاده برای اثبات عالم مجرَّدات و عقول دارد.

مگر این که بگوید کلام ما در عالم ،است عالَم مُجرَّدات و اَنوار داخل در عالم نیست، بلکه جزء عالم ربوبی [و] خارج از مرحله جعل و مجعول است؛ چنان چه می گویند : « العالَم الرُّبُوبی عظیمٌ جدّاً !» (1) این کلام، شنیع و بدتر از اول است (2)

[ قاضی سعید ] پس از نقل کلمات، جملات چندی در لزوم متابعت انبیا و معادن وحی و تنزیل، می گوید:

فما قالوا إلاّ ما رأوا و لا أَخْبَرُوا إلاّ بما فيه حَضَرُوا ؛ و مِن ضرورياتِ المذهب المنسوب إليهم علیهم السلام حدوث العالم بمعنى كونه مسبوقاً بالعَدَم الصريح الَّذِي هو غير العَدَم الذاتى - الَّذى للمُمكن قبل وجوده و حينَ

ص: 350


1- اسفار اربعه ، ج 6، ص 198 در این صورت موضوع بحث عوض می شود و مبنای دیگری مطرح می گردد که مورد کلام نیست ، و آن مبنای انکار علیت و معلولیت است که بطلان آن در جای خود ثابت شده است. (س).
2- عبارت قاضی سعید رحمه الله. أقول : تحصيل الطبيعة المُتجدّدة أينما تنفع سوى تسمية العالم بالحادث و أنت تقول بالفاعل التامّ الدائم الفاعليّة، و بامتناع التَّخلُّف و استحالة التَّرجيح بلامُرجّح ، و أنَّها من جهة ثباتها مُستندة إلى علَّتها التامَّة، و أين العدم الصرف الصَّريح بين العالم و صانعه على قول ؟ و أين العَدَم الزمانى الوهمى بينهما كما هو ظاهر كلام الملَيّين ؟ ! و اكتفيت بأنَّه يَصدق حينئذ على العالم اسم الحادث لكون حقيقته كذا ، و إن لم يكن مَسبُوقاً بالعَدَم ؛ و كيف يَرضى بذلك أهل الإسلام ؟! و من أين يندفعُ شُبهة الفلاسفة ؟! و أيضاً مَن يَدَّعى مِن الخُصُوم أن يكون المَعلُوم ( در چاپ قدیم : المعلول ) على نحو وجود العلَّة ؛ و مدارُ الشُّبهة على أنَّ العلّيّة إذا كانت لذات الشيء ، لم يتخلَّف مقتضاها ؛ فَطبيعة الحدوث في نفس العالم أو من لوازمه إن كان يوجب التَّخلُّف عَن العلّة التامّة ، فذاك هو المطلوب عند الملّيّين و أنت لا تقول به . و أين ينفع كون التجدُّد كسائر الماهيّات بل يَضُره ؛ فإنَّ سائر الماهيّات لا يتخلَّف عن علّتها عند استجماعية الشرائط بزعم الفلاسفة ، و كون لوازم الماهيّات غير مَجعُولة لا دخل له في ذلك المقام . عَلى أَنَّ الحَقَّ هو أَنَّها مَجعُولة بجَعْل المَلزومات ، من دون تكرر جَعل أو توسُّطه. هذا كله على تقدير كون العالم هي هذه الكرات الجسمانية ، و هو ممّن يقول بالعقُول و النُّفوس في طريق الطول و سبيل العرض، فما يقول فيها مع غُلوّه فى اثبات عالم المفارقات، أزيد مما يتصوَّر. اللَّهمَّ إلا أن يَعتقد عدَم كونها من العالم، و هذا أشنع من أخذ الطبيعة المُتجدّدة لحدوث العالم باللفظ و التسمية ( شرح اربعین ، ص 486 - 487).

وجوده - و أنتَ بالخيار فى تَوهُّمِك ذلك العَدَم في زمان موهوم و تسمية به ؛ فإنَّه لا طائل فى تلك الوَهْميات، فإنَّ للوهم سلطاناً على كُلِّ شيء، لكن إيّاك أن تقول بإنتزاعه من ذاتِ الواحد الحق أو بقائه ؛ فإنَّه كُفرٌ غيرُ خَفِي (1)

مُحدّث محقق پس از این بیان می گوید: اصولی است مسلّمه نزد ائمه اطهار علیهم السلام:

[اصل اول ]

اصل اول، حدوثِ اراده و مشیت است؛ یعنی اگر نظر به «وجود » کنیم عین فعل است، و اگر نظر به جملۀ اسباب سبعه و علل فعل کنیم در جمله اسباب و علل فعل است؛ و اگر کسی غیر از این بگوید مقتضای مذهب خود را نقض کرده و با ائمه اطهار علیهم السلام عناد ورزیده؛ زیراکه بدیهی است عاجز نبودند که بگویند اراده ذاتِ مقدَّس، عین علم است چنان چه گفتند « علمٌ كُلُّه ، قدرةٌ كُلُّه» (2) و مورد تقیه نبود که حمل بر تقیه شود؛ زیرا که قائلین به صفات ازلیه در زمان ائمه علیهم السلام زیاد بودند.

تا این که می فرماید:

ليس فى الكتاب الَّذى لا يَأتيه الباطلُ مِن بَين يَدَيه و لا مِن خَلْفِه،

ص: 351


1- شرح اربعین ، ص 487 - 488 امامان علیهم السلام از آن چه دیدند سخن گفتند و از آن چه دریافتند (و شاهد آن بودند) خبر دادند؛ و از ضروریات مذهب منسوب به آنان علیهم السلام حدوثِ عالم است بدین معنا که : عالم مسبوق به عدم صریح [ عدم مُقابل ] است نه عدم ذاتی که همراه [ و مجامع ] با ممکنات است قبل از وجود و در حین وجود؛ و اگر خواستی این عدم واقعی را «عدم در زمان موهوم» نام بگذاری اشکال ندارد ولی واقعیتی برای چنین زمانی نیست. آری و هم بر هر چیزی سلطنت دارد [ می تواند زمان موهوم را زمان فرض کند ] لیکن این زمان موهوم را از ذاتِ مقدَّس و بقای حضرت حق انتزاع نکنی؛ زیرا این کفری است آشکار [ چون خدا زمانی می شود].
2- عینیّت علم با ذات مقدّس از روایات بسیاری استفاده می شود و بعضی از آن در مبحث علم خداوند ذكر گردید، ولی این عبارت در روایات یافت نشد ملاصدرا در اسفار، ج 6، ص 121 آن را به فارابی نسبت می دهد ، امام خمینی رحمه الله در تعلیقه اش بر فوائد الرضویه (قاضی سعید ) آن را سخن اهل بیت می شمارد (التعلیقة على الفوائد الرضويّة، ص 104).

ولا فى السُّنّة النَّبويّة و أخبار الائمة الطاهرة، ما يُشْعِر بخلافِ حدوث الإرادة ؛ كما هو غيرُ خافٍ عَلى أهل البصيرة. (1)

اصل دوم

از اصول مُقرَّره نزد ائمه اطهار علیهم السلام این است که مبدأ متعال قادر است به قدرت مطلقه و معنای قدرت مطلقه (آن چنان که از اخبار و ادعیه معلوم است ) این است که: عاجز از امری نیست و امری ذاتِ مقدس را مضطر نمی کند و چیزی مانع اراده او نمی شود و در کاری مُردَّد نمی گردد

و این بیان، می فهماند که مواد ثلاثه ( وجوب و امکان و امتناع ) از افعالِ ذات مقدس منتفی است و فعلی برای ذات مقدس واجب یا محال نیست و حاجت به مُرجّح- که از لوازم امکان است - برای کسی است که در حالی توانا و در حالی ناتوان [است] و یا مُردَّد باشد بر وجود یا عدم شیء، یا متأثر از چیزی باشد.

قادر کسی است که در هر وقت اراده کرد ،همان مصلحت و مرجح باشد و سوای اختیار او چیزی ملزم نباشد (چنان چه گویند ،مرجح علم به مصلحت است ) پس امتناع [ ترجیح بدون ] مرجح در فواعل امکانیه و تخلُّف نکردن معلول از علت تامه در طبایع است؛ و اگر تخلُّف در حق او ممکن نباشد از ذات یا از خارج متأثر خواهد بود، و با قدرتِ تامه و اختیار مطلق منافی است.

[ قاضی سعید ] پس از این بیانات به حدوث واقعی حقیقی تمام عوالم ( عالم أدنى و عالم أوسَط و أعلى ) تصريح می فرماید؛ چنان چه صریح روایات و خُطَب و أَدْعِيَه به اندازه ای است که قابل تردید و تأویل نیست (مقدار مقصود ما از نقل کلام محقق تمام شد). (2)

ص: 352


1- شرح اربعین، ص 488. در کتابی که باطل از هیچ سو در آن راه ندارد (قرآن) و در سنتِ نبوی و آخبار امامان علیهم السلام چیزی که خلافِ حدوث اراده را برساند وجود ندارد؛ و این سخن بر اهل بصیرت پوشیده نیست.
2- نگاه کنید به شرح اربعین ، ص 487 - 489

الحق و الإنصاف، نهایت تحقیق را در این مقام فرموده و حق متابعت اهل بیت علیهم السلام را ادا نموده است ( حَشَره الله مَعَ مَواليه في مقام قُربه )

مُلخَّص و نتیجه کلام ( پس از نقل کلمات و مختار فلاسفه در باب فاعلیت و علیت و علم و مشیت و اراده و قدرت) واضح و آشکار شد که نزاع و بحث بین انبیا علیهم السلام فلاسفه و عرفا در فاعلیت و علیت ذات مقدس و حقیقتِ عالم است . فلاسفه نسبت به «عالم» ثابت می کنند قِدَم آن را -چنان که بیان کردیم- که محتاج به علت ازلی است ، اما نسبت به مبدأ چون تام است در علیت و حالت منتظره ندارد و تخلُّف معلول از علت تامه محال است لامحاله عالم -که معلول مبدأ و علت تامه است- البته قدیم است.

و دانستی که مرجع این اساس به نفی قدرت تامه و مشیت و اراده است و مرجع کلّ به علم است و فاعلیت و علیت بالعلم و العنايه است؛ و لازم این اساس ، انکار « بدا» و محالیت تغییر در عالم و امتناع خراب عالم و تشکیل عالم آخرت و قیامت است ؛ و لازمه این مطلب انکار ثواب و عقاب و معاد خارجی است؛ و لازم این سخن توحید در افعال و استناد کل موجودات- حتى افعال و ارادات بشر - به سلسلهٔ علیت و معلولیت به ذات مبدأ است.

اما اساس قرآن مجید و دعوت سیدالمرسلین و اوصیای حضرتش که عالمین به علم قرآن می باشند - [ برخلاف آن است ] و به اعلی صوت ندا می کند به حدوث عالم (بتمامه و كله) یعنی ماسوی الله تعالى حادث حقیقی و مسبوق به عدم صریح است. البته لازم این اساس ، تصدیق به مبدأ و خدای عالم به علم غیر متناهی و بدون معلوم واقعی است که معلوم خواه اَعیانِ ثابته یا تقرُّر ماهیات یا صُوَر زایده یا صُور افلاطونیه یا تجلّی در ذات و اتحاد معلومات با ذات و امثال این موهومات باشد.

و لازمه این اساس، اثبات قدرت کاملهٔ تامه ذات مقدس است نسبت به وجود و فعل و ترک، و عَدَم عالم نسبت به قدرتِ ذات منافی و مُضرّ نیست . بالفرض اگر عالم موجود نشده بود ابداً ضرری و نقصی نسبت به ذات مقدَّس وارد نمی شد ؛ لذا خراب عالم ممکن و تشکیل عالم دیگر از ضروریات به شمار رود. بدیهی است لازمه این

ص: 353

امر، اختیار و حُريَّتِ ذاتِ مقدس و فاعليت بالمشيه و الاراده می باشد.

نتیجه این اساس تصدیق معاد و ثواب و جزای عالم آخر است. البته لازمه این اساس اختیار بشر است نسبت به یک دسته افعال تکلیفیه و نتیجه آن عبودیت و خضوع و خشوع و توبه و انابه و تضرُّع و زاری است و مُنتج نظم و نظام اَحْسَن است در عالم و حصول سعادتِ دنیا و عُقْبی است.

این دعوتِ قرآن است این اساس [ پیام ] انبیا است، این است سُنّتِ سید المرسلین، این است دعوت و جدّیت (1) ائمه اثنی عشر - صلوات الله عليهم أجمعين - احدی از فلاسفه و عرفا و علمای بشری به این طریق، مشی نکرده اند، و منحصر است به قرآن و تابعین آن.

فرع سوم: مسئله بداء

اشاره

از فروع مُهمۀ علم توحید قرآن مجید - چنان چه- رسول اکرم صلى الله عليه و سلم و اوصیای او علیهم السلام بیان [کرده اند ] و توضیح داده اند - مسئله بدا است که احدی از فلاسفه قبل از اسلام نگفته اند؛ زیرا مخالف با قواعد فلسفه است

فلاسفه اسلام به واسطهٔ مخالفت مسئلهٔ بدا با اساس فلسفه، بنابر تأویل آیات و روایات صریحه گذاشته تأویلاتی کرده اند (چنان چه بیانش خواهد آمد).

بلکه بتوان گفت این مسئله- که یکی از مسائل مهمۀ دینی است - در میان فِرَقِ مسلمین از مختصات شیعه است؛ لذا فخر رازی مُتعصّب جاهل می گوید: شیعه دو اصل و دو امر برای رفع اعتراضات از ائمهٔ خود قائل شدند: یکی مسئله تقیه و دیگری مسئله بدا است. (2)

ص: 354


1- در چاپ چنین آمده است احتمال می رود در اصل «هدایت» بوده است.
2- ملاصدرا در شرح اصول کافی ص ،378 از فخر رازی در خاتمه محصّل (افکار) المتقدمين و المتأخرين من الحكماء و المتکلمین ) نقل می کند که او این مطلب را از سلیمان بن جریر زیدی حکایت کرده است ؛ محمد بن عبدالکریم شهرستانی هم در الملل و النحل، ص 141، در ذیل فرقهٔ سلیمانیه آن را به سلیمان بن جریر نسبت داده است، نگاه کنید نیز به بحارالأنوار، ج 4، ص 123.

این مسئله که یکی از مسائل مهمۀ دینی و از مفتخرات شیعه است ، عبارت است از امکان تغییر و تغیُّر و تبدیل و تبدُّل در عالم و اجزای عالم و آن چه در عالم واقع شود (حتى موت و حیات و عزّت و ذلَّتِ بشر) و این که امور واقعه در عالم بر طبق علیت و معلولیت و اسباب و مُسبَّبات غیر قابل تخلُّف نیست.

بیان حقیقت بدا و تصدیق آن مبتنی بر اصولی است که به وجدان و فطرت و قرآن و سنت ، ثابت و واضح است:

[اصل اول ]

اصل اول این است که علم ذات مقدس، حدی و نهایتی و حصری و معلومی و عليت بالإيجاب و الوجوب ندارد؛ و علم ، عین ذات مقدس بدون معلوم و تعيُّن است و تعیُّنِ علم به فعل است (و این اصل مفصل در مسئله علم گذشت )

[ اصل دوم ]

اصل ،دوم اثبات و تصدیق به قدرتِ تامّه کامله حضرت حق است و [این که] فاعليتِ ذات مقدس به قدرت و مشیت و اراده و اختیار و حریَّتِ ذات پاک اوست ( و این مسئله در بیانِ قدرت و قدّم و حدوثِ عالم گذشت ).

[اصل سوم ]

اصل سوم - چنان که آیات و روایات صراحت دارد- [این است ] که: خداوند متعال را دو علم است؛ یکی علم مکنون مخزون که احدی اطلاع بر آن علم حاصل ، نکند دیگر علمی که از آن ،علم تعبیر به نور مشیت [ می شود] و قبل از خلقتِ سماوات و ارضين خلق شده است و حمل فرمود این علم را به ملائکه و رُسُل - به حسب تفاوت مقامات و درجات - و واجدیت این علم به شهود اشیا و خصوصیت

ص: 355

سببیت و تأثیر آن هاست؛ لذا در قضیه حضرت ابراهیم علیه السلام فرمود:

﴿وَ كَذَلِكَ نُرِى إِبْرَاهِيمَ مَلَكُوتَ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ وَ لِيَكُونَ مِنَ الْمُوقِنِينَ﴾ (1)

[و این چنین ملکوت آسمان ها و زمین را به ابراهیم نمایاندیم تا از یقین داران باشد ] .

و همچنین در قصّه و حکایت معراج پیغمبر صلی الله علیه و اله.

مرتبۀ کمال این علم آن است که حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام فرمود:

اگر آیه محو و اثبات در کتاب خدا نبود اخبار می کردم به تمام آن چه بوده و هست و می باشد! و آن آیه، این است:

﴿يَمْحُو اللَّهُ مَا يَشَاءُ وَ يُثْبِتُ وَ عِندَهُ أُمُّ الْكِتَابِ﴾ (2)

[خدا آن چه را که خواهد محو و اثبات می کند ، و نزد اوست اُمّ الکتاب (کتاب اصلی و مادر ) ]. (3)

و علم دیگری است برای انبیا و رُسُل و ملائکه و مؤمنین که تعبیر به وحی و الهام و حدیث و اخبار شده، خواه مطابق با علم به اسباب باشد یا نباشد؛ و بر هر ،تقدیر یا از جمله میعاد یا غیر میعاد است. (4)

مورد اختلاف کلام قرآن مجید با فلاسفه ، در دو جهت است:

جهت اول: راجع به حدوث عالم و ابتدای خلقت است

ص: 356


1- سورۂ انعام (6)، آیه 75
2- سوره رعد (13)، آیه 39
3- امام علی علیه السلام: ﴿لَولا آیَهٌ فی کِتابِ اللّهِ لَأَخبَرتُکُم بِمَا كَانَ وَ بِمَا يَكُونُ وَ مَا هُوَ کَائِنٌ إِلَی یَوْمِ اَلْقِیَامَهِ ! و هذه هي الآية : ... ﴾ ( توحيد صدوق، ص 305 حدیث 1)؛ و نیز در روایت دیگری آمده است: قال أبو عبدالله ، و أبو جعفر ، و على بن الحسين، والحسين بن على، والحسن بن علی ، و علی بن ابی طالب علیه السلام: ﴿وَ اَللَّهِ لَوْ لاَ آیَهٌ فِی کِتَابِ اَللَّهِ لَحَدَّثْنَاکُمْ بِمَا یَکُونُ إِلَی أَنْ تَقُومَ اَلسَّاعَهُ: یَمْحُوا اَللّهُ ما یَشاءُ وَ یُثْبِتُ ...﴾ ( قرب الإسناد، ص 353، حدیث 1266؛ بحارالأنوار، ج 4، ص 97، حدیث 5). 4
4- مطالب این اصل در مباحث آینده توضیح داده می شود

جهت دوم: امکان تغییر و تبدیل در امور عالم است

گوییم : مسئله بداء- که از اهم مسائل دینی است - راجع به جهت دوم است ، پس معنی بدا این است در اموری که بر طبق اسباب و مسببات (مانند زلزله و خَسْف يا مردن زید در سنِ مُعَيَّن ) باید واقع شود یا اخباری که انبیا یا اوصیا به وقوع یا عدم وقوع امری فرمودند، تغییر و تبدیل ممکن است؛ چنان نیست که البته [ و ] ناگزیر آن امر باید واقع شود، مگر در صورتی که ذات مقدس خبر داده باشد که فلان امر از جملهٔ «میعاد» است. بدیهی است اگر امری از امور عالم از جملهٔ میعاد باشد ( مانند ظهور حضرت ولی امر - عجل الله فرجه الشريف - یا قیامت و حشر) تغییر پذیر نیست ، البته واقع خواهد شد ؛ چنان چه فرمود: ﴿إِنَّ اللهَ لاَ يُخْلِفُ الْمِيعَادَ﴾؛ (1) [به راستی که خدا میعاد را تخلُّف نمی کند ]

[بنابراین] واضح و آشکار شد که «بدا» به معنای پشیمانی از رأی یا مستلزم جهل نیست، و «بدا» در علم ذات مقدس است، (2) بلکه تغییر و تبدیل و تجدُّد و حدوث [ناشی] از علم و قدرت کامله ذات مقدس است تعالى الله عَمّا يقُول الجاهلون.

و به تصدیق «بداء » حقیقت عبودیت ظاهر شود و بر این اساس، خوف و خشیت و تضرُّع و دعا برای انبیا و اولیا و مضطرین و بیچارگان صحیح و منتج است؛ و اما بر اساس فلسفه و عرفان صحت و واقعیت ندارد

مسئله بدا مستلزم هیچ گونه محذوری و اشکالی نیست اشکالاتی که شده یا مبتنی بر اصولِ غیر قرآن یا به واسطه نفهمیدن معنی بدا و مورد بحث است؛ زیراکه دانسته شد که امکان تغییر و تبدیل از لوازم قدرت تامه و علم ذاتی غیر متناهی ذات مقدس است و معنی «بدا » نه این است که پشیمانی در رأی و ناشی از جهل و نادانی باشد. چنان که گفتیم

ص: 357


1- سوره آل عمران (3)، آیه 9
2- مقصود این است که ذات مقدس خداوند متعال عالم به بدا است لکن در چاپ قدیم غلطنامه کتاب به جای «است»، «نیست» ثبت شده است.

اشکالات در بدا ناشی از دو جهت است (پس از وضوح امر محتاج (1) به اقامه برهان و رد و ایراد نیستیم) جهتِ اُولی در بحثِ قدرت گذشت و جهت دوم، مورد سخن ما است .

﴿مَا نَنسَخْ مِنْ آيَةٍ أَوْ نُسِهَا نَأْتِ بِخَيْرٍ مِنْهَا أَوْ مِثْلِهَا أَلَمْ تَعْلَمْ أَنَّ اللَّهَ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرُ ﴾؛ (2)

ص: 358


1- در متن «احتیاج» ضبط شده است
2- سوره بقره (2) آیه 106 پیرامون این آیه شریفه و معنای نسخ و بدا نکاتی ذکر می شود: أ: نسخ در لغت به معنای از بین بردن چیزی و گذاشتن چیزی دیگر در جای آن است (لسان العرب، ج 2، ص 3899) بنابراین، معنای لغوی نسخ اختصاص به احکام شرعی و نسخ آیات تشریعی ندارد و شامل امور تکوینی هم می شود. ب: برخی ،مفسران می گویند: آیه در «مِن آیة» به معنای علامت است و شامل علامت تشریعی و تکوینی می شود؛ علامت تشریعی مانند آیه ای که دلالت بر حکمی از احکام الهی می کند و علامت تکوینی مانند موجودات خارجی که دلالت بر وجود صانع یا اسما و صفاتش می کنند چنان که در قرآن آمده است: ﴿ وَ جَعَلْنَا اللَّيْلَ وَالنَّهَارَ آيَتَيْنِ ﴾ (سوره اسراء (17) آیه 12) و ما شب و روز را دو نشانه بر توحید و عظمت خود قرار دادیم. (نگاه کنید به اطیب البیان، ج 2، ص 139 توحيد الإماميه (مترجم)، ص 440). و نیز از روایاتی که در تفسیر این آیه شریفه وارد شده شمول آن در امور تشریعی و تکوینی به دست می آید، به بحار الأنوار (ج 4، ص 104 ، حدیث ،18، و ص 116، حدیث 42 و 43) رجوع شود. ج: بعضی از بزرگان همچون شیخ صدوق رحمه الله برای بدا معنای عامّی قائلند و نسخ در احکام را از اقسام بدا می دانند ( توحید صدوق، ص 335). مرحوم خراسانی رحمه الله در بیان اتحاد بدا و نسخ و توضیح محلّ نزاع در مسئله بداء بیان ارزشمندی دارد، او ابتدا در منظومه اش می فرماید : النَّسخ و البداءُ مِمَّا اتَّحدا - حقيقةً يَختَلِفان مَورِداً . و يَغلِبُ البَداء في دَفْعِ القَدَر - و النَّسِخُ في الرَّفْعِ لِحُكمِ اسْتَقَّر. سپس در ضمن شرح این دو بیت می فرماید: مورد النَّسخ هى الاحكام التكليفيّة، والبداء في الأحوال و الأمور التكوينيّة ؛ بل ليس إلّا شيء واحد و هو البداء ، إلّا أنَّ البداء فى المشيّة قد يكون في المشيّة الطلبيّة، و قد يكون فى الأقدار الكونيّة، و ذلك لأنَّ المشيّة تتنوَّعُ كذلك نوعين ، و لكن سمى البداء الطلبي باسم خاصّ ، و هو النَّسخ ، فَالبداء عامّ و النَّسخ خاصّ ؛ و عليه فإنكار البداء إنكار للنَّسخ أيضاً ، و الإقرار به إقرار به ؛ و هذا الاتّحاد في الحقيقة و الاختلاف في المورد هو الّذي يظهر عن جماعة كالصَّدوق و السَّيد و الشَّيخ . ... و قد حكى عن الداماد أنَّه قال : «البداء كأنَّه نَسخ تكويني ، و النَّسخ كأنَّه بداء تشريعي » و لكن حكى عنه أيضاً أنه قال : « حقيقة النَّسخ انتهاء أمد الحكم» و تبعه في ذلك غيره ، و لازم هذا بعد الحكم بالاتّحاد القول بأن البداء أيضاً انتهاء أمد التقدير و ظنِّى أنَّه جرى في هذا التَّفسير على مقتضى فلسفته ، أو كان من فلتات غفلته، إذ ليس مراده مجرد انتهاء الأمد، بل المراد انتهاؤه بحسب الجعل ، و هذا في الحقيقة إنكار البداء و جعل الحكم من أوّل الأمر كالموقت ، مقيّداً بالأجل و محدوداً بالأمد ، فلو كان المراد بالبداء عند الأئمة علیهم السلام هذا المعنى ، فهذا ليس مما ينازع في إمكانه ، أو يقال إنه يستلزم الجهل و الخطاء و السهو ، أو ينافي العلم الأزلي .... و إنَّما البداء المتنازع فيه هو التَّغيير المسبّب عن الأسباب الحادثة، و تغير المشيّة و حدوثها ؛ أعنى تبدل المشيّة الأولى بالمشيّة الثانية الحادثة بعدها لا انتهاء أمد المشيّة الأولى و ابتداء فعلية المشيّة الأخرى الَّتى هى كالأولى حدوثاً في مقام الإنشاء و إن كانت ذلك أيضاً يستلزم الإنتهاء، إلا أن ذلك الإنتهاء ليس عن انتهاء الأمد المجعول، بل برفع المشيّة و تغييرها، و هذا هو الَّذى يشكل فهمه على غير الأوحدى ، و يصعب تصويره مصوناً عن تلك المحاذير. ( هداية الأمة إلى معارف الأئمة، ص 768).

آن چه را از موجودات نشخ یا فراموش (ترک) کنیم بهتر از او یا مثل او را خواهیم آورد، آیا نمی دانی که خدا بر هر چیزی تواناست ؟!

﴿وَ قَالَتِ الْيَهُودُ يَدُ اللَّهِ مَغْلُولَةٌ غُلَّتْ أَيْدِيهِمْ وَ لُعِنُوا بِمَا قَالُوا بَلْ يَدَاهُ مَبْسُوطَتَان يُنفِقُ كَيْفَ يَشَاء ﴾ (1)

يهود گفتند: دست خدا بسته است! بسته باد دست های ایشان؛ و لعن شدند به واسطه آن سخنی که گفتند، بلکه دو دست ( علم و قدرت ) ذات مقدس باز و به هر نحوی که بخواهد انفاق و تصرف کند.

﴿هُوَ الَّذِي خَلَقَكُم مِّن طِينٍ ثُمَّ قَضَى أَجَلاً وَ أَجَلٌ مُّسَمًّى عِندَهُ ثُمَّ أَنتُمْ تَمْتَرُونَ ﴾ (2)

خدا کسی است که شما را از گل خلق .فرمود پس آجلى مُعَيَّن حُكم فرموده و اجل نام برده نزد اوست پس شما شک می کنید!

﴿لِكُلِّ أَجَلٍ كِتَابُ * يَمْحُو اللَّهُ مَا يَشَاءُ وَ يُثْبِتُ وَ عِندَهُ أُمُّ الْكِتَابِ ﴾ (3)

از برای هر آجَلی کتاب و حدی است خدا آن چه را بخواهد محو کند و آن چه بخواهد ثابت کند و اصل و ریشه کتاب ( عالم ) نزد اوست

ص: 359


1- سوره مائده (5)، آیه 64
2- سوره انعام (6) آیه 2
3- سوره رعد (13)، آیه 38 - 39

فى الأمالي مسنداً عن أبي بصير قال :

سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اَللَّهِ اَلصَّادِقَ جَعْفَرَ بْنَ مُحَمَّدٍ عَلَیْهِ السَّلاَمُ : أَنَّ عِیسَی رُوحَ اَللَّهِ مَرَّ بِقَوْمٍ مُجَلِّبِینَ فَقَالَ مَا لِهَؤُلاَء؟ قِیلَ یَا رُوحَ اَللَّهِ إِنَّ فُلاَنَهَ بِنْتَ فُلاَنٍ تُهْدَی إِلَی فُلاَنِ بْنِ فُلاَنٍ فِی لَیْلَتِهَا هَذِهِ .

قال : یُجَلِّبُونَ اَلْیَوْمَ وَ یَبْکُونَ غَداً !

فَقَالَ: قَائِلٌ مِنْهُمْ: وَ لِمَ یَا رَسُولَ اَللَّه؟

قَالَ: لِأَنَّ صَاحِبَتَهُمْ مَیِّتَهٌ فِی لَیْلَتِهَا هَذِهِ!

فَقَالَ اَلْقَائِلُونَ بِمَقَالَتِهِ : « صَدَقَ اَللَّهُ وَ صَدَقَ رَسُولُهُ » وَ قَالَ أَهْلُ اَلنِّفَاق: مَا أَقْرَبَ غَداً فَلَمَّا أَصْبَحُوا جَاءُوا فَوَجَدُوهَا عَلَی حَالِهَا لَمْ یَحْدُثْ بِهَا شَیْءٌ! فَقَالُوا: یَا رُوحَ اَللَّهِ إِنَّ اَلَّتِی أَخْبَرْتَنَا أَمْسِ أَنَّهَا مَیِّتَهٌ لَمْ تَمُتْ ! فَقَالَ لَهُ عِیسَی عَلَیْهِ السَّلاَمُ اِسْتَأْذِنْ لِی عَلَی صَاحِبَتِک

قَالَ: فَدَخَلَ عَلَیْهَا فَأَخْبَرَهَا أَنَّ رُوحَ اَللَّهِ وَ کَلِمَتَهُ بِالْبَابِ مَعَ عِدَّه.

قَالَ: فَتَخَدَّرَتْ فَدَخَلَ عَلَیْهَا فَقَالَ لَهَا مَا صَنَعْتِ لَیْلَتَکِ هَذِهِ ؟ قَالَتْ لَمْ أَصْنَعْ شَیْئاً إِلاَّ وَ قَدْ کُنْتُ أَصْنَعُهُ فِیمَا مَضَی إِنَّهُ کَانَ یَعْتَرِینَا سَائِلٌ فِی کُلِّ لَیْلَهِ جُمُعَهٍ فَنُنِیلُهُ مَا یَقُوتُهُ إِلَی مِثْلِهَا وَ إِنَّهُ جَاءَنِی فِی لَیْلَتِی هَذِهِ وَ أَنَا مَشْغُولَهٌ بِأَمْرِی وَ أَهْلِی فِی مَشَاغِلَ فَهَتَفَ فَلَمْ یُجِبْهُ أَحَدٌ ثُمَّ هَتَفَ فَلَمْ یُجَبْ- حَتَّی هَتَفَ مِرَاراً- فَلَمَّا سَمِعْتُ مَقَالَتَهُ قُمْتُ مُتَنَکِّرَهً حَتَّی أَنَلْتُهُ کَمَا کُنَّا نُنِیلُه

فَقَالَ لَهَا: تَنَحَّیْ عَنْ مَجْلِسِکِ! فَإِذَا تَحْتَ ثِیَابِهَا أَفْعًی مِثْلُ جِذْعَهٍ عَاضٌّ عَلَی ذَنَبِهِ !

فَقَالَ عَلَیْهِ السَّلاَمُ بِمَا صَنَعْتِ صُرِفَ عَنْکِ هَذَا.!! (1)

ص: 360


1- امالی صدوق، ص 589 (مجلس 75)، حدیث 816؛ بحار الأنوار، ج 14، ص 244، حدیث 22 (جلد 93، ص 116، حديث 7) ؛ قصص الأنبياء ( جزائری ) ، ص 461

مفاد روایت

زنی را به منزل شوهرش می بردند حضرت عیسی فرمود: امشب عیشی دارند فردا عروس خواهد مرد! چون فردا شد زن ،نمرد موجب تعجب شد. به حضرت عیسی خبر دادند، حضرتش به خانه آن زن رفت پس از تحقیق و پرسش ، ظاهر شد که شب صدقه داده و بلا و موت از او رفع شده امر کرد فرش را از محل عروس بلند کردند افعی در زیر لباس یا فرش دیدند! با این که حضرتش اخبار به موتِ زن فرموده بود نمرد.

بدیهی است اخبار انبیا علیهم السلام به این امور از وجه [ و ] اساس صحیحی است وقتی که تخلُّف کرد ظاهر می شود که از روی علم به اسباب اَجَل زن رسیده بود و لکن چون قضیه، قابل بدا بود بدا شده؛ و اگر وحی و الهام ،بوده واضح است از جمله میعاد .نبوده

بالجمله، روایت صریح است در مسئله بدا؛ و از این روایت أَصْرَح و نَصِّ در مُدّعا و محل بحث ، روایتِ تَكَلَّم حضرت رضا علیه السلام با سلیمان در مجلس مأمون است.

قال الرضا علیه السلام: السليمان المَرْوَزى :

ما أنكرتَ مِنَ البَداء يا سُليمان و الله عزّوجلّ يقول : ﴿ أَوَلَا يَذْكُرُ و الْإِنسَانُ أَنَّا خَلَقْنَاهُ مِن قَبْلُ وَ لَمْ يَكُ شَيْئًا ﴾ (1) و يقول عزّوجلّ: ﴿ وَ هُوَ الَّذِي يَبْدَأُ الْخَلْقَ ثُمَّ يُعِيدُهُ ﴾ (2) و يقول ﴿ بَدِيعُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ ﴾ (3) و يقول عزّوجلّ : ﴿ يَزِيدُ فِي الْخَلْقِ مَا يَشَاءُ﴾ (4) و يقول : ﴿ وَ بَدَأَ خَلْقَ الْإِنسَانِ مِن طِينِ ﴾ (5) و يقول عزّوجلّ: ﴿ وَ آخَرُونَ مُرْجَوْنَ لِأَمْرِ اللَّهِ إِمَّا

ص: 361


1- سوره مریم (19) آیه 67
2- سوره روم (30)، آیه 27
3- سوره بقره (2)، آیه 117؛ سوره انعام (6)، آیه 101.
4- سوره فاطر (35)، آیه 1
5- سوره سجده (32) آیه 7

يُعَذِّبُهُمْ وَ إِمَّا يَتُوبُ عَلَيْهِمْ ﴾ (1) و يقول عزّوجلّ: ﴿ وَ مَا يُعَمَّرُ مِن مُّعَمَّرٍ وَ لَا يُنقَصُ مِنْ عُمُرِهِ إِلَّا فِي كِتَابٍ ﴾ (2)

قَالَ سُلَیْمَانُ: هَلْ رَوَیْتَ فِیهِ شَیْئاً عَنْ آبَائِکَ؟

قال : نَعَم ، رُوِيتُ عن ابي عبد الله علیه السلام أنَّه قال : إِنَّ الله - عزّوجلّ - عِلْمَيْن ؛ عِلْماً مَخْزُوناً مَکْنُوناً لاَ یَعْلَمُهُ إِلاَّ هُوَ، مِنْ ذَلِکَ یَکُونُ اَلْبَدَاءُ، وَ عِلْماً عَلَّمَهُ مَلاَئِکَتَهُ وَ رُسُلَهُ، فَالْعُلَمَاءُ مِنْ أَهْلِ بَیْتِ نَبِیِّکَ یَعْلَمُونَهُ.

قَالَ سُلَیْمَانُ: أُحِبُّ أَنْ تَنْزِعَهُ لِی مِنْ کِتَابِ اَللَّهِ عزّوجلّ.

قال علیه السلام قول الله عزوجل لنبيه صلی الله علیه و اله: ﴿ فَتَوَلَّ عَنْهُمْ فَمَا أَنتَ بِمَلُومٍ ﴾ (3) أَرَادَ هَلاَکَهُمْ ثُمَّ بَدَا لِلَّهِ تَعَالَی فَقَالَ: ﴿ وَ ذَكِّرْ فَإِنَّ الذِّكْرَى تَنفَعُ الْمُؤْمِنِينَ﴾ (4) (5)

در حدیث فوق حضرت به سلیمان می فرماید : چگونه منکر بدا شدی و حال آن که خدا در قرآن می فرماید: «آیا انسان مشاهده نمی کند که نبود چیزی و او را آفریدیم» و می فرماید: «خدا کسی است که ابتدا فرموده خلق را سپس بر می گرداند آن را» و می فرماید: «خدا پدیدآورندۀ آسمان ها و زمین است» و می فرماید: «ابتدا فرمود خلقت انسان را از گِل» و می فرماید: «دسته دیگری باشند که امر آن ها با خداست یا آن ها را عذاب می کند یا عفو و قبول توب ؟ آن ها نماید» و می فرماید: « عُمْر داده نشود کسی عمری را و عمر او کم نشود مگر این که ثابت است در کتاب» آخر آیه مبارکه -که حضرت ذکر نفرمودند - این است : ﴿ إِنَّ ذلِكَ عَلَى اللهِ يَسِيرُ ﴾ [ این کار بر خدا بسی آسان است ] .

سلیمان گفت: آیا از پدران خودت روایت و خبری داری؟

ص: 362


1- سوره توبه (9) ، آیه 106
2- سوره فاطر (35)، آیه 11
3- سوره ذاریات (51) آیه .54
4- سوره ذاریات (51)، آیه 55
5- توحید صدوق، ص 443، حدیث 1 (متن حدیث از این مأخذ آورده شد)؛ عيون اخبار الرضا علیه السلام، ج 1، ص 180 - 181، حدیث 1؛ بحار الأنوار، ج 4، ص 95 حدیث 2 (و جلد 10، ص 329 - 330) .

فرمود: بلی از جدم صادق آل محمد - صلوات الله عليه - خبر دار شدم که فرمود: از برای خداوند عزّوجلّ دو علم است: علم مخزون مکنونی که آن علم را نمی داند مگر ذات مقدس! از این علم است بداء ، و علمی است که تعلیم فرمود ملائکه و رسولان را پس علما از اهل بیت علیهم السلام آن علم را می دانند .

سلیمان گفت: دوست دارم این مطلب را از کتاب خدا بیرون آوری

حضرت فرمود: قول خدا به پیغمبرش این بود « [پس روی گردان از ایشان ] » که تو ملامت زده نیستی هلاک قوم را اراده فرمود سپس تغییر و تبدیل داد و آن ها را هلاک نکرد فرمود: «پند بده و یادآور مؤمنین را پند و تذکر مؤمنین را نفع می بخشد».

در این جمله از بیان که تذکر و اثبات بدا فرمودند به ذکر بدء و ابتدا برای انسان و خلق آیا هیچ ربطی دارد مگر این که حضرتش اثبات قدرت تامه برای حضرت حق می نماید؟! کسی که تصدیق کند خلقت انسانی را که نبوده برایش تصدیق و تبدیل خلق ، سهل تر خواهد بود.

از این کلام و بیان روشن گردد که انکار بَدْء و بدا از یک سرچشمه است . کسی که بدا را منکر است البته بَدْء و ابتدا را هم منکر است کسی که تصدیق ابتدا برای او آسان است تصدیق بدا آسان تر است؛ لذا سلیمان مطالبه دلیل عقلی نکرد کیفیت بدا را برای رفع شبهه سؤال کرد حضرتش فرمود: بدا - در علم ذات مقدس نه این است که مستلزم جهل و محل حوادث ،باشد بدا از علم مکنون مخزون ذاتِ مقدس است که آن علم را احدی اطلاع پیدا نکند مگر آن که ذاتِ مقدس خبر دهد؛ و به همین مطلب حضرتش به قرآن و قضیه هلاک قوم و رفع عذاب از آن ها استدلال فرمود. از این جمله از کلام حضرت، معنی بدا و امکان آن به خوبی ظاهر می شود، محتاج به هیچ تکلُّفی نیست.

قال سلیمان : زدني جُعِلْتُ فداك !

قَالَ اَلرِّضَا عَلَیْهِ اَلسَّلاَمُ: لَقَدْ أَخْبَرَنِی أَبِی عَنْ آبَائِهِ أَنَّ رَسُولَ اَللَّهِ صَلَّی اَللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ قال : إِنَّ اللهَ - عَزَّ وَ جَلَّ - وْحَی إِلَی نَبِیٍّ مِنْ أَنْبِیَائِهِ أَنْ أَخْبِرْ فُلاَنَ اَلْمَلِکَ أَنِّی مُتَوَفِّیهِ

ص: 363

إِلَی کَذَا وَ کَذَا!، فَأَتَاهُ ذَلِکَ اَلنَّبِیُّ فَأَخْبَرَهُ، فَدَعَی اَللَّهَ اَلْمَلِکُ -وَ هُوَ عَلَی سَرِیرِهِ، حَتَّی سَقَطَ مِنَ اَلسَّرِیرِ-، فَقَالَ: یَا رَبِّ أَجِّلْنِی حَتَّی یَشِبَّ طِفْلِی وَ أَقْضِیَ أَمْرِی، فَأَوْحَی اَللَّهُ- عَزَّ وَ جَلَّ- إِلَی ذَلِکَ اَلنَّبِیِّ: أَنِ اِئْتِ فُلاَنَ اَلْمَلِکَ فَأَعْلَمَهُ أَنِّی قَدْ أَنْسَیْتُ فِی أَجَلِهِ وَ زِدْتُ فِی عُمُرِهِ خَمْسَ عَشْرَهَ سَنَهً، فَقَالَ ذَلِکَ اَلنَّبِیُّ: یَا رَبِّ إِنَّکَ لَتَعْلَمُ أَنِّی لَمْ أَکْذِبْ قَطُّ

فَأَوْحَی اَللَّهُ- عَزَّ وَ جَلَّ- إِلَیْهِ: إِنَّمَا أَنْتَ عَبْدٌ مَأْمُورٌ فَأَبْلِغْهُ ذَلِکَ وَ اَللَّهُ لاَ یُسْئَلُ عَمَّا یَفْعَلُ. (1)

در این جمله حضرتش تأکید بیان «بدا» را فرمود به روایتی از پیغمبر صلى الله عليه و سلم که فرمود: پیغمبری اوّل مأمور شد به اخبار به مرگ سلطانی سپس مأمور به اخبار به «بدا» و تغییر در عُمر مَلِک و زیادی عمر او شد؛ پیغمبر به واسطه این که تکذیب خودش نشود تأملی کرد امر جدّی به اظهار و اخبار شد.

ثُمَّ الْتَفَتَ إلى سليمان ، فقال : أَحْسِبُكَ ضاهَيْتَ اليهود في هذا الباب ! قال : أَعوذُ بالله من ذلك و ما قالت اليهود ؟

قال : قالت ﴿ يَدُ اللهِ مَغْلُولَةٌ ﴾ (2) يَعْنُونَ أنَّ اللهَ قد فَرَغَ مِنَ الأَمر فَلَيْسَ يُحْدِثُ شيئاً ! فقال الله عزّوجلّ : ﴿ غُلَّتْ أَيْدِيهِمْ وَ لُعِنُواْ بِمَا قَالُوأ﴾ (3)

وَ لَقَدْ سَمِعْتُ قَوْماً سَأَلُوا أَبِی مُوسَی بْنَ جَعْفَرٍ عَنِ الْبَدَاءِ ؟ فَقَالَ: وَ مَا یُنْکِرُ النَّاسُ مِنَ الْبَدَاءِ وَ أَنْ یَقِفَ اللَّهُ قَوْماً یُرْجِئُهُمْ لِأَمْرِهِ

قَالَ سُلَیْمَانُ أَ لَا تُخْبِرُنِی عَنْ ﴿إِنَّا أَنزَلْنَاهُ فِي لَيْلَةِ الْقَدْرِ ﴾ (4) فِی أَیِّ شَیْءٍ أُنْزِلَتْ ؟

ص: 364


1- توحید صدوق، ص 443 - 444؛ عیون اخبارالرضا علیه السلام، ج 2، ص 161، حدیث 1؛ بحارالأنوار، ج 10، 330، حدیث 2.
2- سوره مائده (5) آیه 64
3- سوره مائده (5) آیه 64
4- سوره قدر (97)، آیه 1.

قالَ الرِّضا علیه السلام:یا سُلَیمانُ،لَیلَهُ القَدرِ یُقَدِّرُ اللّهُ - عزّوجل - فِیهَا مَا یَکُونُ مِنَ اَلسَّنَهِ إِلَی اَلسَّنَهِ، مِنْ حَیَاهٍ أَوْ مَوْتٍ أَوْ خَیْرٍ أَوْ شَرٍّ أَوْ رِزْقٍ، فَمَا قَدَّرَهُ فِی تِلْکَ اَللَّیْلَهِ فَهُوَ مِنَ اَلْمَحْتُومِ.

قَالَ سُلَیْمَانُ: اَلْآنَ فَهِمْتُ جُعِلْتُ فِدَاکَ فَزِدْنِي.

قال علیه السلام: یَا سُلَیْمَانُ إِنَّ مِنَ اَلْأُمُورِ أُمُوراً مَوْقُوفَهً عِنْدَ اَللَّهِ - تبارک و تعالى - یُقَدِّمُ مِنْهَا مَا یَشَاءُ وَ یُؤَخِّرُ مَا یَشَاءُ، یَا سُلَیْمَانُ إِنَّ عَلِیّاً عَلَیْهِ اَلسَّلاَمُ کَانَ یَقُولُ: اَلْعِلْمُ عِلْمَانِ فَعِلْمٌ عَلَّمَهُ اَللَّهُ مَلاَئِکَتَهُ وَ رُسُلَهُ فَإِنَّهُ یَکُونُ وَ لاَ یُکَذِّبُ نَفْسَهُ وَ لاَ مَلاَئِکَتَهُ وَ رُسُلَهُ، وَ عِلْمٌ عِنْدَهُ مَخْزُونٌ لَمْ یُطْلِعْ عَلَیْهِ أَحَداً مِنْ خَلْقِهِ، یُقَدِّمُ مِنْهُ مَا یَشَاءُ وَ یُؤَخِّرُ مَا یَشَاءُ، وَ یَمْحُو مَا یَشَاءُ وَ یُثْبِتُ مَا یَشَاءُ

قَالَ سُلَیْمانُ لِلْمَأْمُونِ:

یَا أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ لا أُنْکِرُ بَعْدَ یَوْمِی هَذَا الْبَدَاء [وَ لا أُکَذِّبُ بِهِ إِنْ شَاءَ اللَّهُ] (1)

در این جمله ،خبر می فرماید: سپس متوجه شد به سلیمان فرمود: ای سلیمان گمان می کنم در این قول با یهود شباهت پیدا کردی گفت: به خدا پناه می برم ! یهود در این باب چه گفتند؟ فرمود: گفتند: « دست های خدا بسته [است]» و فارغ از اَمر و خَلْق و تغییر و تبدیل شده و چیزی حادث نمی کند، خدا در ردّ آن ها فرمود: ﴿غُلَّتْ أَيْدِيهِمْ ﴾ ( تا آخر آیه) از این جمله کاملاً معنی «بدا» واضح می شود که «بدا» در مقابل چه حرف .است

بعد فرمود: پدرم موسی بن جعفر علیهما السلام سؤال شد از «بدا» فرمود: مردم چگونه منکر بدا شوند و حال این که خدا می فرماید: دسته ای را امیدوار نگاه می دارد برای

ص: 365


1- توحید صدوق ، ص 444 - 445؛ عیون اخبار الرضا علیه السلام، ج 2، ص 161؛ بحارالأنوار، ج 10، ص 331-330، حدیث 2.

امر خود که یا عذاب و یا عفو می کند » (1)

سلیمان سؤال کرد از نزول سوره مباركه قدر فرمود : ليلة القدر شبی است که خدا در آن شب تقدیر می فرماید امور را تا سال آینده و آن چه تقدیر فرمود محتوم است، بعد فرمود: ای سلیمان، اموری است موقوف نزد خدا آن چه بخواهد مُقَدَّم و مُؤَخَّر و محو و اثبات می کند (تا آخر روایت).

جمله آخر این روایت، مورد دو سؤال است:

سؤال اول

ظاهر این خبر شریف این است: امورات در شب قدر تقدیر شود و آن چه تقدیر شود حتم است پس دعا و تضرُّع و زاری برای تقدیر شب قدر باید باشد و پس از تقدیر -در عرض سال - دعا فایده ندارد ؛ زیرا که آن چه در آن شب تقدیر شده ، حتم است

سؤال دوم

از این روایت مبارکه استفاده شده آن چه به انبیا و ملائکه تعلیم شد تخلُّف نکند ؛ زیرا که خدا خودش و انبیا و رُسُل و ملائکه را تکذیب نکند و این تنافی دارد با روایتی -که سابقاً ذکر شد- که تکذیب فرمود حضرت عیسی و نبی دیگر را که خبر مرگ ملک را داده است

جواب سؤال اول

به قرینه امر به دعا و تأکید در آن واضح است که مراد از حتم، حتمی الوقوع است اگر دعا مستجاب نشود.

علاوه ، دلیل یقینی بر این که [همین ] مقصود است روایات مُتَعَدِّده [ می باشد ] که

ص: 366


1- بسا کلام حضرت رضا علیه السلام اشاره به آیه 106 سوره توبه باشد که خداوند متعال در آن می فرماید: ﴿ وَ آخَرُونَ مُرْجَوْنَ لِأَمْرِ اللهِ إِمَّا يُعَذِّبُهُمْ وَ إِمَّا يَتُوبُ عَلَيْهِمْ ﴾ و ارجاء- در این آیه- به معنای تأخیر است (نگاه کنید به، تفسیر جوامع الجامع، ج 2، ص 93؛ تفسیر صافی، ج 2، ص 374)

می فرماید : إذا وَقَعَ القضاء بالامضاء فلا بَداء ؛ (1) یعنی چون شیء مرتبه وقوع پیدا کرد قابل بدا نیست .

و شاهد بر این معنا روایات باب دعا (که در باب دعا بیان خواهد شد) که مضمون روایات این است:

دعا کنید مانند یهود نباشید که بگویید: «قد فَرَغَ مِنَ الأمر » (2) ، ﴿فإِنَّ الدُّعاءَ يَرُدُّ القضاءَ المُبْرَم﴾. (3)

و در روایتی دیگر می فرماید : ﴿وَ قَدْ أُبْرِمَ إِبْرَاماً ﴾ (4)

بالجمله آن چه در لیله قدر تعیین شود اگر دعای مستجابی نباشد آن، واقع خواهد شد پس مراد از حتم همان مُبْرَم و ابرام است که در روایت ذکر شده (5)

ص: 367


1- سُئِلَ العالِم علیه السلام كيفَ عِلْمُ الله ؟ عَلِمَ و شاءَ و أَرادَ و قَدَّرَ و قَضَى ... فإذا وَقَعَ القَضاءُ بِالامضاء فلا بداء ... ( اصول کافی، ج 1، ص 1، ص 149، حدیث 16؛ توحید صدوق، ص 334، حدیث 9؛ بحارالأنوار، ج 5، ص 102، حدیث 27).
2- حمّاد بن عیسی می گوید از ابی عبدالله (امام صادق علیه السلام) شنیدم که می فرمود : ﴿أُدْعُ و لا تَقُل : قد فَرَغَ مِنَ الأمر﴾ ؛ فإنّ الدعاء هو العبادة: دعا كنید و نگویید خدا از أمر [ جهان ] فارغ شد؛ زیرا که دعا عبادت است (اصول کافی ج 2، ص 467، حدیث 5).
3- ﴿الدُّعاءُ يَرُدُّ القَضاءَ المُبْرَم﴾ ؛ دعا قضای حتمی را بر می گرداند (خصال شیخ صدوق: ضمن حديث اربع مائة ؛ تحف العقول، ص 110؛ بحار الأنوار، ج 10، ص 98.
4- این عبارت در روایات متعددی در اصول کافی آمده است که از جمله آن ها این روایت است: «عن زرارة عن أبي جعفر علیه السلام قال : قال لي : ألَا أدُلُّکَ عَلَی شَیْءٍ لَمْ یَسْتَثْنِ فِیهِ رسول الله ؟ قلت : بلى قال : الدُّعاء يَرُدُّ القَضَاءَ و قد أبرم إبراماً- و ضَمَّ أصابعه- ». زراره گوید: حضرت باقر علیه السلام به من فرمود: آیا تو را راهنمایی نکنم به چیزی که رسول خدا صلی الله علیه و آله در آن استثنا نزده (و چیزی را از آن بیرون نکرده) ؟ عرض کردم: چرا، فرمود : دعا است که برگرداند قضای مبرم را که به شدّت محکم شده- و (برای بیان مطلب) انگشتانش را به هم چسباند - ( یعنی شدّت ابرام آن مانند این انگشتان چسبیده به هم باشد) (اصول کافی، ج 2، ص 470، حدیث 6) و نیز در دعایی که از شیخ مفید رحمه الله نقل شده که مستحبّ است پس از زیارت حضرت رضا علیه السلام خوانده شود چنین آمده است: « أَسْأَلُکَ بِالْقُدْرَهِ النّافِذَهِ فی جَمِیْعِ الْأَشْیاءِ، وَ قَضائِکَ الْمُبْرَمِ الَّذِی تَحْجُبُهُ بِأَیْسَرِ الدُّعاءِ» از تو درخواست می کنم به حق قدرت نافذت در همه موجودات و قضای مقطوع و محکمت که به (کمترین و ) آسان ترین دعا آن را منع و رد می کنی (بحار شاهد بر این که مقدرات شب قدر قابل تغییر و تبدیل می باشد این است که در روایت حمران از امام باقر علیه السلام الأنوار، ج 99، ص 55).
5- شاهد بر این که مقدرات شب قدر قابل تغییر و تبدیل می باشد این است که در روایت حمران از امام باقر علیه السلام آمده است: «فَما قَدِرَ فِى تلك الليلة و قُضِى فَهُو مِنَ المَحتُومِ و الله فيه المَشيَّة » (بحار الأنوار، ج 94، ص 19، حدیث 41) آن چه در آن شب (قدر) مقدر شده و حکم بدان شده حتمی است و لکن برای خدا هست در آن مشیت (اگر بخواهد از وقوع آن جلوگیری می کند).

جواب سؤال دوم

در سابق اشاره کردیم آن چه را که به انبیا علیهم السلام خبر داده می شود مطابق با علم به اسباب باشد یا نباشد، بر دو قسم است:

1. آن چه را که البته واقع خواهد شد و خود ذات مقدس و انبیا را تکذیب نکند « میعاد » است؛ یعنی اگر ذاتِ مقدس وعده داده باشد که واقع خواهد شد، تَخَلُّف نخواهد کرد.

2. غیر میعاد که قابل بدا و تَخَلُّف .است.

[ بنابراین ] جمع بین این دو دسته از روایات امور میعادی و غیر میعادی است.

في العيون مسنداً عن رَيَّان بن صَلْت قال :

سَمِعتُ الرضا علیه السلام يقول : ما بَعَثَ الله - عزّوجلّ - نَبِيّاً إِلا بِتَحريم الخمر و أن يُقِرُّ له بأنَّ اللهَ يَفْعَلُ ما يَشاء (1)

[ریان بن صَلْت می گوید از امام رضا علیه السلام شنیدم که می فرمود: خدای بزرگ د پیامبری را بر نینگیخت مگر به تحریم خمر و این که اقرار کند که آن چه را خواهد انجام می دهد ].

في الإحتجاج عن أمير المؤمنين علیه السلام قال :

وَ لَوْ لاَ آیَهٌ فِی کِتَابِ اَللَّهِ لَأَخْبَرْتُکُمْ بِمَا کَانَ وَ مَا یَکُونُ وَ مَا هُوَ کَائِنٌ إِلَی یَوْمِ اَلْقِیَامَهِ وَ هِیَ هَذِهِ اَلْآیَهُ ﴿ يَمْحُو اللَّهُ مَا يَشَاءُ وَ يُثْبِتُ وَ عِندَهُ أُمُّ الْكِتَابِ﴾ (2)

ص: 368


1- عيون اخبار الرضا علیه السلام، ج 2، ص 17، حدیث 23؛ بحار الأنوار، ج 4، ص 97، حدیث 3.
2- سوره رعد (13)، آیه 39 توحید صدوق، ص 5 حدیث 1؛ احتجاج طبرسی، ج 1، ص 1384 و در چاپی ص 258؛ بحار الأنوار، ج 4، ص 97، حدیث 4 ( ترجمه حدیث پیش از این ذکر شد ).

تفسير على بن ابراهيم في قوله تعالى ﴿وَ قَالَتِ الْيَهُودُ يَدُ اللهِ مَغْلُولَةٌ ﴾ (1) اى يُقَدِّمُ وَ يُؤَخِّرُ و يَزيد و يَنْقُصُ ، وَ لَهُ فِیهِ اَلْبَدَاءُ وَ اَلْمَشِیَّهُ (2)

[درباره این سخن خدای متعال که فرمود ﴿وَ قَالَتِ الْيَهُودُ يَدُ اللهِ مَغْلُولَةٌ غُلَّتْ أَيْدِيهِمْ وَ لُعِنُواْ بِمَا قَالُوا بَلْ يَدَاهُ مَبْسُوطَتَانِ يُنفِقُ كَيْفَ يَشَاءَ﴾

یهود گفتند: دست خدا بسته است ! دست خودشان بسته باد و نفرین شدند به این سخن، بلکه دو دست خدا باز است هر گونه که خواهد انفاق می کند.

على بن ابراهیم قمی در تفسیر می فرماید: یعنی خدا کار را (که باید در آینده رخ دهد) مقدم می دارد و (امری را که باید اکنون روی دهد) به تأخیر می اندازد و می افزاید و می کاهد و برای اوست بدا و مشیَّت ]

فخر رازی در ذیل این آیه مبارکه - به واسطه فرار از حق - وجوهی از تأویلات نقل می کند بالأخره حق به لسان و قلمش جاری گشته و می گوید :

لَعلَّه كان فيهم مَن كان على مذهب الفلسفة و هو أنَّه تعالى موجب لذاته و أن حدوث الحوادث منه لا يُمكِنُ إلا بنَهْج واحد و سُنَنِ واحدة ؛ و أنّه تعالى غير قادر على إحداثِ الحوادث عَلى غير الوجوه التي عليها تَقَع ( إلى آخر عبارته ). (3)

یعنی شاید در میان یهود کسانی بودند به اصول فلسفه معتقد بودند و قدرت خدا را محدود می دانستند و مراد از ي﴿َدُ اللهِ مَغْلُولَةٌ﴾ این بود که خدا قادر بر ایجاد حوادث به غیر ترتیب عادی نیست و ناتوانی را به عدم امکان تعبیر می نمودند.

از بیانات و روایات گذشته واضح شد که معنی بدا (که از مسلمات و مفتخرات شیعه است) این است که تغییر و تبدیل و زیاده و نقص در امور عالم- جزئی و کلی -

ص: 369


1- سوره مائده (5)، آیه 64
2- تفسیر قمی، ج 1، ص 170 - 171 ؛ بحار الأنوار، ج 4، ص 98، حدیث 6.
3- تفسیر فخر رازی، ج 12، ص 41

ممكن است و « قد فَرَغَ مِنَ الأمر» از کلماتِ یهود است، و اقتباس از فلسفه یونان است؛ و انحصار نظامِ احْسَن به نظام موجودِ غیر قابلِ تغیُّر و تبدیل و وجود اشیا به میزان سلسله علیّت و معلولیت- اَزَلاً و اَبَداً - حتى افعال بشر و عدم امکان تغییر و تبدیل، از خرافات فلسفه ارسطو است.

و نیز روشن شد قول و اعتقاد به «بدا» مستلزم هیچ اشکالی نیست. اشکال به این که شیعه قائل به « بدا» شدند نسبت پشیمانی و جهل به ذات مقدس ربوبی داده اند، ناشی از جهل به مقصود یا اعمال تَعَصُّب .است

و اما بیان توجیهات و تأویلات عده ای که مسئلۀ بدا را چون اجمالاً از مسلّمات قرآن و مذهب دانستند و [از سویی ] معتقد بر قواعد و اساس فلسفه و عرفان بوده) و با فلسفه مطابق ندیده توجیه و حمل بر خلاف ظاهر کرده اند، موجب ضایع کردن وقت و عمر است (طالبین به محلش رجوع کنند).

و بهترین توجیهات و تأویلات بیانی است که صدر المتألهین در کُتُب خود بیان نموده و این تأویل-مانند تأویلات دیگر این مرد- مورد پسند جمله ای از فضلا و متأخرين (به واسطه تقلید از آباء ) واقع شده است لذا تحقیقات این مرد را در این موضوع- به نحو اختصار- با الغای زواید و خطابیات نقل و اشاره به بطلان آن می کنیم ؛ لاحول و لاقوَّة إلا بالله .

أولاً مقدماتی بیان می فرماید از آن جمله می گوید:

از برای الهیَّت مراتبی و از برای اسمای حُسنی مظاهری است. (1)

واضح است این حرف بر اساس آن است که مُكَرَّر در مکرر در کتابش می گوید :

«عالَمُ الرُّبُوبى عظيم جداً » (2) و مرادش از این بیان همان است که عالَم خَلْق، منحصر به عالم اجسام است.

ص: 370


1- الأسفار الاربعه ، ج 6، ص 395 (آغاز فصل 13 جزء اول از سفر سوم).
2- الأسفار الاربعه ، ج 6، ص 142، 147، 187 ، 198 (و در چاپ جدید جلد 6، ص 133، 138، 189).

و پس از این بیان می گوید:

در طبقات سماوات برای خدا بندگانی است ملکوتی و ملائکه ای که مرتبه آن ملائکه مرتبه نفوس است و این ملائکه پست ترند از ملائکه مُقَرَّبين [و آنان همان عالم اَمرند ] که منزه باشد از تجدُّد و تغییر؛ و این نفوس، اطاعت خدا کنند و خدا را معصیت ننمایند [ تا این که می گوید: ] مَثَل این ،اطاعت اطاعت حواس ما نفوس ما را است؛ به مُجَرَّدی که نفسْ [ چیزی را] خواست حواس اطاعت کند؛ زیرا که این نفوس مقهور ارادۀ ما فوق خود باشند؛ و این یک مقدمه و اصل در این باب است. (1)

مقصود از این تحقیقات عرشی دو کلمه است- که پس از مرتبه مبدأ مرتبه عقول و نفوس است - عقول ، مجرَّدِ محض اند تغییر و تغیُّر در آن ها ممکن نیست و اما نفوس ، [يا نفوس ناطقه مدبّره است] چون مُجَرَّدِ تام نیستند یا نفوس مُنْطَبعَه فلکی است و حرکت جوهری در تمام جواهر و اجسام ثابت است دائماً در تجدُّد و تغیُّر است

و مراد از این نفوس همان فرمایش ارسطو است در باب نفوس فلکی؛ و شیخ نیز خلاف ارسطو می گوید که: این نفوس مانند نفوس ما مُجَرَّد و از قبیل نفوس مُنْطَبعَه نیست. (2)

[ سپس صدرالمتألهین در] مقدمه و اصل دوم با تلخیص و الغای زواید و خطابیات - می گوید :

حوادث چنان چه از قوابل و مبادی خارج- مانند گرمی آتش و سردی آب - پیدا شود، گاهی نیز بدون جهت قابل و مبدأ خارج پیدا شود، بلکه به توسط تصوُّرات یا اراده یا شوقِ نفس پیدا شود؛ چنان چه سخونت و گرمی در بدن توسط تصوُّرات پیدا

ص: 371


1- همان، ج 6، ص 359 ( در چاپ جدید جلد 6، ص 405 - 406).
2- فلاسفه برای افلاک دو نفس قائلند: یکی نفس منطبعه که ساری در تمام آن ها است و به منزله نفس و روح حیوانی در انسان است و دیگری نفس ناطقه ،مدبّره که جوهری است عقلی و مرتبهٔ کمال نفس انسانی است؛ کلام ابن سینا را در الشفاء ( الهيّات) ، ص 189 ببينيد .

گردد؛ و همین امر، نسبت به نفوس سماویه و مادۀ عالم ممکن است. (1)

پس از این مقدمات می گوید:

هر کتابی که در الواح سماویه و صُحُف قَدَريَّه ( مراد همان نفوس است که گفت) مکتوب است، مکتوب حق اول [ تعالى ] است پس از قضای سابق ( مراد عقول است) که مکتوب به قلم اعلا در لوح محفوظ از محو و اثبات است و در آن نفوس و الواح قَدَريَّه آن چه نقش در صدور و قلوب آن ها شده ( یعنی در نفوس و طبایع آن ها) زوال و تبدیل جایز است ؛ زیرا که نفوس و مرتبه الواح قَدَریه مرتبه ای است که ابا از زوال و تغییر ندارد؛ چنان چه در مباحث حدوث عالم و تجدُّدِ طبایع و نفوس و قوای مُتَعَلِّقه به اجرام بیان کردیم ( مراد حرکت جوهری در نفوس فلکی است).

تغییر و تبدیل ، در ذات مبدأ و صفات حقیقیه و عالم امر و قضا و علم سابق ، محال است ( پس نفوس در تجدُّد و تصرُّم و تغییر است و عقول ثابت و قابل تغییر و تبدیل و زوال نیست) ذات مقدس به واسطهٔ این تجدُّدی که در الواح قَدَریّه است خود را توصیف فرموده به تردُّد چنان چه فرمود: « ما تَرَدَّدْتُ في شيء أنا فاعِلُه » (2)

مَلَک مُوَكَّل به این تصویر و راقم این ارقام الهیه قَدَریّه مُسَمّی است به مَلَكِ کریم (مراد نفوس مُجَرَّده افلاک یا عقول است) و املا کننده خداست بر وجهی که لایق علم عنایی [ باشد ] که مُبَرّا از تغییر و حدوث است و اگر امر به توسُّط این نفوس قابلِ

ص: 372


1- الأسفار الاربعه ، ج 6، ص 396
2- ﴿کَتَرَدُّدِی فِی مَوْتِ عَبْدِیَ اَلْمُؤْمِنِ إِنَّنِی لَأُحِبُّ لِقَاءَهُ وَ یَکْرَهُ اَلْمَوْتَ فَأَصْرِفُهُ عَنه ....﴾ امام صادق علیه السلام به نقل از پیامبر صلی الله علیه و اله می فرماید که خدای متعال فرمود: در هیچ یک از کارهایم مانند قبض جان بنده مؤمنم، مردّد نشدم. من دیدار او را دوست دارم و او مرگ را نمی خواهد پس مرگ را از او می گردانم. (اصول کافی، ج 2، ص 246؛ توحید صدوق، ص 399). عبارت ملاصدرا پس از این حدیث چنین است: و نیز خدا توصیف فرمود خویشتن را به ابتلا و آزمودن ؛ چنان که فرمود: ﴿ وَ بَلَوْنَاهُم بِالْحَسَنَاتِ وَالسَّيِّئَاتِ﴾ ؛ با نیکی ها و بدی ها ایشان را آزمودیم و فرمود ﴿وَ لَنَبْلُوَنَّكُمْ﴾ و اخبارتان را بیازماییم (محمّد: 31) و این که فرمود: ﴿ حَتَّى نَعْلَمَ الْمُجَاهِدِينَ مِنكُمْ﴾ ؛ تا این که بدانیم مجاهدان تان چه کسانی اند (محمّد : 31)

ورود صُوَرِ ارادیه و تجدُّدِ ارقام علمیه و نسخ کُتُب سماوی نبود، هر آینه امور حتم و مقضیّ بود و فیض الهی منحصر به عَدَدِ محصور - یعنی مبدعات - می شد ، و حادث و کائن در عالم حادث و مُكَوَّن نبود طریق هدایت و تَرَقّی برای سالکین از سرمنزل ادنی - و صور نوعیه طبیعیه - به سرمنزل اعلا (عقل فعال) مُنسَدّ می شد، و سلسله مراتب رجوع [إلى الله ] محال و ممتنع می شد؛ و اصول برهانیه و عنایت الهی، آبی و مانع از این امر است. (1)

پس از این می گوید:

پس ظاهر شد که تجدُّد در علوم و احوال از برای یک قسمت از ملائکه- که تعبیر به مَلک کریم (کرام الکاتبین ) شده - جایز است و ممتنع و مُسْتَبْعَد نیست. پس وقتی که نفس نبی یا ولی مُتَّصل به این الواح شد و دید آن چه در او نقش شده می تواند خبر دهد از آن چه دیده یا شنیده و اخبار او حق است؛ زیرا که مشهود و یقین است ( مانند اخبار کاهن و مُنجّم - که ظن و تخمین است - نیست) و اگر ثانیاً اتصال پیدا کرد [ و] دید غیر آن چه در مرتبه اولی دیده و شنیده بود نسبت به صُوَر سابقه و اسباب طبيعيّه (2) موجود در طبقات علوی و سفلی بتواند خبر دهد به آن چه بر خلاف دیده سابق دیدهٔ است؛ (3) و این عبارت از نسخ و بدا است.

و این علم از برای احدی از نفوس علْوی و سفْلی ممکن نیست مگر از طرف مبدأ ؛ زیرا که در اسباب طبیعیّه امری که موجب این علم باشد نیست، پس علمش را مختص خود قرار داده ؛ و هذا مِمّا اسْتَأْثَرَه لنفسه «إِنَّ الله عِلْمَين» (4)

ص: 373


1- الاسفار الاربعه ، ج 6، ص 397 - 398.
2- در متن «طبیعه » ثبت شده است
3- عبارت اسفار چنین است : ثُمَّ إذا اتَّصَلَتْ نفسُه بها تارةً أخرى، رَأَى في تلك الألواح غير ما رآه أوَّلاً ، غير ما ناسَبَتْهُ الصُّوَرُ السابقة و الأسباب الطبيعية الموجودة في الطبقات العلوّية و السفليّة؛ بل مخالفاً لسوابق الصُوَر و الأسباب السماويّة و الأرضيّة ؛ فيقال لمثل هذا الأمر النسخ و البداء (الأسفار الاربعه ، ج 8، ص 397 - 398).
4- عبارت اسفار چنین است لأنَّه ممّا اسْتَأثَرَه... و لأجل ذلك ورد في أحاديث أصحابنا الأماميين عن أبي عبدالله علیه السلام إنَّ الله علمين ... (الأسفار الاربعه ، ج 6، ص 399)

این کلام ایشان صریح است که معلومات و مُقَدَّرات و ممکنات، منحصر است به عقول محدوده که آبی از تغیُّر و تغییر و حدوث و زوال است؛ و حوادث، منحصر است به حوادث یومی و جزئیه که مستند است به حرکات افلاک به حرکت جوهریه و تجدُّد نفوس و طبايع .

از این بیان معلوم شد (بنابه فرمایش ایشان ) انبیا علیه السلام در اتّصال اول، از امور آینده و حرکات و آثار بعد اطلاع نداشته اند و پس از اتّصال دوم عالم شدند.

این، مُلَخَّص بیان این مرد محقق است در مسئله «بدا» با این که ممکن بود مقصود را با خیلی کمتر از این بیان کنیم، مفصلاً با رعایتِ مطابقت با الفاظ ، بیان کردیم که طالبين بدون تكلُّف دریابند.

و حاصل فرمایش صدرالمتألهین در مسئله بدا این است:

لوح محفوظ ، عقل است لوح محو و اثبات عبارت از نفوس و طبایع فلکی است . عقل ، قابل تغییر و تبدیل و زیاده و نقصان نیست نفوس و طبایع ، در حرکت و تجدُّد و تصرُّم است. افاضات عقل به نفوس ، به تدریج است.

بنابراین، معنای «بدا» عبارت از ظهور بعد از خفاست؛ زیرا که اگر نفس نبی و ولی متُّصل شد به نفوس فلکی، عیان می کند اموری را که واقع شده یا واقع شود ( لذا اخبار کند) به آن چه دیده و اگر ثانیاً اتصال پیدا کرد، تغییر و تبدیل در نفوس و صُوَرِ طبایع افلاک [را] مشاهده می کند؛ البته امر دوم که به نبی و ولی مخفی بوده، بعد ظاهر شده .

این خلاصه تحقیقِ مسئله بدا .است واضح است که ارباب اطلاع می دانند همین بیان و اساس است که ابن سینا بیان می کند.

چون مسئله بدا از مسلمات مذهب بوده، ناچار از توجیه و تأویل [ شدند ] و تطبیق با قواعد فلسفه کردند.

و این بیان، نهایت تحقیق با تأویل است.

لكن مُنْصِف با اطلاع- اگر با نظر دقیق تامُّل کند - می فهمد که نصوص و ظواهر قرآنی و روایات، بر خلاف این توجیهات و بیانات است. علاوه ، مقدمات و اصول

ص: 374

این اساس بی اساس، بر برهانی قائم نیست، بالأخره نتیجه ظن و تخمین است.

نتیجه این «بداء» تغییر و تبدیل ذاتی در نفوس و طبایع فلکی است، و ظهور پس از خفا برای نفس نبی و ولی است. پس انشاء الرأی و ابتدا در فعل و محو و اثبات از مبدأ متعال، كجا تحقق پیدا کند ؟!

گوینده و مُقلّدین او مفتخرند که تغییر و تبدیل ذاتی را بدا نامیده و علم پس از جهل پیغمبر و وصی را ظهور پس از خفا نام نهادند؛ زیرا که معلوم شد در عقول (که تعبیر به قضای الهی و قضاء حتمی و عالم قضا شده) تغییر و تبدیل و زیاده و نقصانی قائل نیستند. تغییر و تبدیل ؛ یعنی تجدُّد و حدوث در حوادث [را] مستند به حرکات مُتَجَدِّدَه دانند.

نهایت امر، این حرکات عرضی را تمام فلاسفه گویند ؛ و آخوند این حرکات را در ذات و حقیقت اشیا تصوُّر کرده

علاوه ، قول به این که سماویّات مؤثرند شرک به خدا و از اقوال دسته ای از مشرکین است، (1) [ولی اینان] می گویند: چون تمام مستند به مبدأ ،است، توحید حقیقی همین است.

ص: 375


1- علامه حلی رحمه الله در منتهى المطلب ( ج 2، ص 1014) می فرماید: «من يعتقد ربط الحركات النفسانيّة و الطبيعيّة بالحركات الفلكية و الاتصالات الكوكبيّة كافر» و در مصباح الفقاهه ( ج 1، ص 385) چنین آمده : «قال جمع من الفلاسفة : إنَّ للأفلاك نفوساً ترتسم فيها صور المقدرات و يقال لها لوح المحو و الإثبات، و إنَّ الأفلاك متحركة على الاستدارة و الدوام حركة إراديّة اختياريّة، للشَّبه بعالم العقول و الوصول إلى المقصد الأقصى، و إنَّها مؤثرة في ما يحدث في عالم العناصر من الموت و المرض و الصحة و الفقر والغنى، و إنَّ نظام الكل بشخصيّته هو الإنسان الكبير و العقول و النفوس بمنزلة القوى العاقلة و العاملة الّتي هي مبادئ الإدراكات و التحريكات و النفوس المنطبعة بمنزلة الروح الحيواني. و على الجملة : التزموا بأن الموجودات الممكنة برمتها مفوّضة إلى النفوس الفلكيّة و العقول الطوليّة ، و أنَّ الله تعالى بعد خلقه العقل الأوّل منعزل عن التصرف في مخلوقه. و فيه : أنَّه على خلاف ضرورة الدّين و إجماع المسلمين، و الإعتقاد به کفر و زندقة، لكونه إنكاراً للصانع فإنَّ الأدلّة العقليّة و السمعيّة من الآيات و الروايات مطبقة على إثبات الصانع و إثبات القدرة المطلقة له تعالى، و أن أزمة المخلوقات كلها في قبضة قدرته، يفعل فيها ما يشاء، و لا يسأل عمّا يفعل و هم يسألون. إلّا أن يكون مراد الفلاسفة أنَّ الفياض على الإطلاق في جميع الحالات هو البارئ تعالى و لكن إفاضة الوجود بواسطة النفوس الفلكية ، و هي طرق لوصول الفيض ، و ليست مؤثرة في عالم العناصر... على أنَّ الظاهر من الآيات و الروايات أنَّ حركة الأفلاك إنَّما هي حركة قسرية، و بمباشرة الملائكة، فالإعتقاد على خلافه مخالف للشَّرع، و تكذيب للنَّبي الصَّادق صلى الله عليه و سلم في إخباره، فيكون كفراً، و إرادة النفوس الفلكية من الملائكة من تأويلات الملاحدة، كما صرح به المجلسى رحمه الله فى اعتقاداته ؛ ثم إنَّ الإعتقاد بالأمور المذكورة إنَّما يوجب الكفر إذا علم المعتقد بالملازمة بينها و بين إنكار الصانع أو تكذيب النبي صلى الله عليه و سلم و إلّا فلا محذور فيه »

الحق خوب توحیدی است! تمام اشیا و موجودات - حتی افعال بشر به - سلسله علیت و معلولیت ناچار مستند باشند به مبدأ عالم (نه اول دارد و نه آخر نه ابتدا دارد و نه انتها ) قابل تغییر و تبدیل و زیاده و نقصان نیستند؛ از ازل چنین بوده و اَبَد الآباد چنین خواهد بود خدای دست بسته از این بهتر تصور نمی شود!

علاوه [بر این ] تطبيق ملائکه مُوَكلَّين مأمورین (وارد در کتاب و سنت) با این خیالات و توهمات نیست مگر اماته آیات قرآن و سنت ؛ چنان چه این اساس برای همین امر مُهم بوده

بالجمله: این تأویلات و توجیهات، بر خلافِ قرآن و سنت مُسَلَّمه، و وجدان و برهان است .

تنبيه

علاوه، تصدیق به این معنا از «بدا» امر مشکل و دشواری نیست که فرمودند:

﴿مَا عُظِّمَ اَللَّهُ بِمِثْلِ اَلْبَدَاءِ﴾ (1)

[به مانند «بدا» (و اعتقاد به این که هر آنی ممکن است از سوی خدا امری رُخ دهد ) خداوند بزرگ داشته نشد ] .

﴿ما عُبِدَ اللهُ بشيء مِثْلَ البَداء﴾ (2)

ص: 376


1- اصول کافی، ج 1، ص 146، حدیث 1؛ توحید صدوق، ص 333، حدیث 2؛ بحار الأنوار، ج 4، ص 107، حدیث 20 (این حدیث از امام صادق علیه السلام نقل شده است ).
2- اصول کافی، ج 1، ص 146، حدیث 1؛ توحید صدوق، ص 332، حدیث 1؛ بحارالأنوار، ج 4، ص 107، حدیث 19.

[چونان بدا» (و این باور که خدا می تواند هستی را تغییر دهد و تقدیم و تأخیر ایجاد کند و به محو و اثبات دست یازد) خدای متعال پرستش نشد ]

مُطابق اخبار از انبیا علیهم السلام عهد (1) و میثاق به تصدیق «بدا» گرفته شده است. (2)

عَنْ أبِی بَصِیرٍ قَالَ: دَخَلْتُ عَلَی أبِی عَبْدِاللهِ عَلَیْهِ السَّلامُ فَقُلْتُ لَهُ :

جُعِلْتُ فِدَاکَ؛ إنِّی أسْألُکَ عَنْ مَسْألَةٍ؛ هَاهُنَا أحَدٌ یَسْمَعُ کَلَامِی؟ قَالَ: فَرَفَعَ أبُو عَبْدِاللهِ عَلَیْهِ السَّلامُ سِتْراً بَیْنَهُ وَ بَیْنَ بَیْتٍ آخَرَ فَاطَّلَعَ فِیهِ ثُمَّ قَالَ: یَا أبَا مُحَمَّدٍ! سَلْ عَمَّا بَدَا لَکَ

قال : قلتُ جُعِلتُ فِداك ! إِنَّ شِيْعَتَكَ يَتَحَدَّثُونَ أَنَّ رَسولَ اللهِ صلى الله عليه و سلم عَلَّمَ عَليّاً علیه السلام باباً يُفْتَحُ له منه ألفُ باب ؟

قال ، فقال : يا یَا أبَا مُحَمَّدٍ! عَلَّمَ رَسُولُ اللهِ صَلَّی اللهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ عَلِیّاً عَلَیْهِ السَّلامُ ألْفَ بَابٍ یُفْتَحُ مِنْ کُلِّ بَابٍ ألْفُ بَابٍ.

قَالَ: قُلْتُ: هَذَا وَ اللهِ الْعِلْمُ

قَالَ: فَنَکَتَ سَاعَةً فِی الْأرْضِ، ثُمَّ قَالَ: إنَّهُ لَعِلْمٌ وَ مَا هُوَ بِذَاکَ قَالَ: ثُمَّ قَالَ: یَا أبَا مُحَمَّدٍ وَ إنَّ عِنْدَنَا الْجَامِعَةَ وَ مَا یُدْرِیهِمْ مَا الْجَامِعَةُ؟

قَالَ: قُلْتُ: جُعِلْتُ فِدَاکَ؛ وَ مَا الْجَامِعَةُ؟

قال : صَحِیفَةٌ طُولُهَا سَبْعُونَ ذِرَاعاً بِذِرَاعِ رَسُولِ اللهِ صَلَّی اللهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ وَ إمْلَائِهِ مِنْ فَلْقِ فِیهِ وَ خَطِّ عَلِیٍّ بِیَمِینِهِ، فِیهَا کُلُّ حَلَالٍ وَ حَرَامٍ وَ کُلُّ شَیْءٍ یَحْتَاجُ النَّاسُ إلَیْهِ حَتَّی الْأرْشُ فِی الْخَدْشِ وَ ضَرَبَ بِیَدِهِ إلَیَّ فَقَالَ: تَأْذَنُ لِی یَا أبَا مُحَمَّدٍ؟

قَالَ: قُلْتُ: جُعِلْتُ فِدَاکَ؛ إنَّمَا أنَا لَکَ فَاصْنَعْ مَا شِئْتَ .

ص: 377


1- در متن «اخذ عهد » . آمده که با ملاحظه آخر جمله کلمهٔ «اخذ» زائد به نظر می رسد.
2- این اخبار را در توحید صدوق: (ص 333، حدیث 3 و 5 و 6) ببینید، و نیز نگاه کنید به ، بحارالأنوار، ج 4، ص 97 ، حدیث 3 ، و ص 108 ، حدیث 21 و 23 و 24 و 25 ، و ص 113، حدیث 34.

قال : فَغَمَزَنى بِيَدِه و قال : حَتَّی أرْشُ هَذَا کَأنَّهُ مُغْضَبٌ

قلتُ : هذا واللهِ العِلْم !

قال : إنَّهُ لَعِلْمٌ وَ لَیْسَ بذاك .

ثُمَّ سَکَتَ سَاعَةً ثُمَّ قَالَ: وَ إنَّ عِنْدَنَا الْجَفْرَ وَ مَا یُدْرِیهِمْ مَا الْجَفْرُ ؟

قال : قُلْتُ: وَ مَا الْجَفْرُ؟

قال : وِعَاءٌ مِنْ أدَمٍ فِیهِ عِلْمُ النَّبِیِّینَ وَ الْوَصِیِّینَ وَ عِلْمُ الْعُلَمَاءِ الَّذِینَ مَضَوْا مِنْ بَنِی إسْرَائِیلَ.

قال ، قُلْتُ: إنَّ هَذَا هُوَ الْعِلْمُ!

قال : إنَّهُ لَعِلْمٌ وَ لَیْسَ بِذَاکَ .

ثُمَّ سَکَتَ سَاعَةً ثُمَّ قَالَ: وَ إنَّ عِنْدَنَا لَمُصْحَفَ فَاطِمَةَ عَلَیْهَا السَّلامُ وَ مَا یُدْرِیهِمْ مَا مُصْحَفُ فَاطِمَةَ عَلَیْهَا السَّلامُ قَالَ: قُلْتُ: وَ مَا مُصْحَفُ فَاطِمَةَ عَلَیْهَاالسَّلامُ؟

قال : مُصْحَفٌ فِیهِ مِثْلُ قُرْآنِکُمْ هَذَا - ثَلَاثَ مَرَّاتٍ - وَ اللهِ مَا فِیهِ مِنْ قُرْآنِکُمْ حَرْفٌ وَاحِدٌ». قَالَ: قُلْتُ: هَذَا وَ اللهِ الْعِلْمُ!

قال : إنَّهُ لَعِلْمٌ وَ مَا هُوَ بِذَاکَ.

ثُمَّ سَکَتَ سَاعَةً، ثُمَّ قَالَ: إنَّ عِنْدَنَا عِلْمَ مَا کَانَ وَ عِلْمَ مَا هُوَ کَائِنٌ إلَی أنْ تَقُومَ السَّاعَةُ.

قَالَ: قُلْتُ: جُعِلْتُ فِدَاکَ؛ هَذَا وَ اللهِ هُوَ الْعِلْمُ!

قال : إنَّهُ لَعِلْمٌ وَ لَیْسَ بِذَاکَ .

قال ، قُلْتُ: جُعِلْتُ فِدَاکَ؛ فَأیُّ شَیْ ءٍ الْعِلْمُ؟

قال : مَا یَحْدُثُ بِاللَّیْلِ وَ النَّهَارِ الْأمْرُ ( من ) بَعْدِ الْأمْرِ وَ الشَّیْ ءُ بَعْدَ الشَّیْءِ إلَی یَوْمِ الْقِیَامَةِ. (1)

ص: 378


1- اصول کافی، ج 1، ص 239، حدیث 1 ؛ بحار الأنوار، ج 26، ص 38 - 39، حدیث 70

حاصل مفاد روایت مبارکه

راوی می گوید: سؤال کردم از حضرت صادق علیه السلام که شیعه می گویند : پیغمبر صلی الله علیه و آله به على علیه السلام علمی تعلیم کرد که از آن هزار باب علم باز می شود!

فرمود: هزار باب از علم تعلیم کرد که از هر بابی هزار باب مفتوح می شود! راوی تعجب کرد. حضرت فرمود: این که گفتم علم است لکن علم کامل و تامّ تمام ما نیست .

فرمود: علم جامعه و جَفْر و مُصْحَف فاطمه علیها السلام نزد ماست! راوی از هر یک سؤال کرد.

فرمود: جامعه علمی است که در او علم حلال و حرام و هر شیء که مردم احتیاج دارند- حتی حکم خَدْشی که به پشت دست وارد شود - در اوست و به املای پیغمبر صلی الله علیه و اله و خط علی علیه السلام نوشته شده است : و اما جَفر علم انبیا و علم اوصیاست.

چون این بیانات مورد تعجُّب راوی بود و خیال می کرد که علم منحصر است به همین علوم، فرمود: علم « ما كان» و «ما يكون نزد ماست ( یعنی آن چه در عالم واقع شده یا واقع می شود ما می دانیم )

باز اکتفا به همین مقدار ننموده، فرمود: آن چه گفتم علم است و لکن آن علم که مختص و کمال ما هست این [نیست ] آن علمی است که در روز و شب - تدریجاً - تا روز قیامت افاضه می شود و به ما می رسد

بر ارباب علم و اطلاع واضح است که حضرت اولاً علومی که قابل تعلیم و تعلُّم و از جهت اسباب و مُسَبَّبات عالم بوده بیان فرمود و از برای این علوم حَدّی و نهایتی نيست، لكن علوم مُهمَّه همان است که حضرتش بیان فرمود؛ و بالاخره به طور جمع فرمود : [ علم ] « ما كان» و « ما يکون» که از روی اسباب و تعلیم پیغمبر بود، نزد ماست. پس از تمام این بیان ها [ فرمود ] علم ما آن است که تدریجاً ( تازه به تازه ) به ما می رسد!

ص: 379

فى الكافى مسنداً عن زرارة بن أَعْيَنَ عن أَحَدِهما علیهما السلام:

﴿مَا عُبِدَ اَللَّهُ بِشَیْءٍ مِثْلِ اَلْبَدَاءِ﴾ (1)

[خداوند به مانند «بدا» پرستش نشده است ].

و فيه مسنداً عن مالك الجُهَنّي قال :

سَمِعْتُ أبا عبد الله علیه السلام يقول : لَوْ عَلِمَ النّاسُ ما فی الْقَوْلِ بِالْبَداءِ مِنَ الْأَجْرِ ما فَتَرُوا عَنِ الْکَلَامِ فِیهِ (2)

[مالک جُهَنی می گوید : شنیدم امام صادق علیه السلام می فرمود: اگر مردم می دانستند در اعتقاد به «بدا» چه پاداشی هست، در اظهار و بیان آن سستی و درنگ نمی کردند ]

و فيه مسنداً عن أبي بصير عنه علیه السلام قال :

﴿إِنَّ لِلَّهِ عِلْمَيْنِ عِلْمٌ مَكْنُونٌ مَخْزُونٌ لَا يَعْلَمُهُ إِلَّا هُوَ مِنْ ذَلِكَ يَكُونُ الْبَدَاءُ﴾ (3)

[به راستی که برای خدا دو علم است ( یکی از آن دو ) علمی است پوشیده و نهان که هیچ کس جز او بدان آگاه نیست، و «بداء» از این علم است ].

از دو روایت اول اهمیت قول و اعتقاد به «بدا» ظاهر می شود که فرمود: خدا عبادت نشده مانند عبادتی که به واسطه بدا شده .

و در روایت دیگر فرمود: ﴿ مَا عُظِّمَ اَللَّهُ بِمِثْلِ اَلْبَدَاءِ ﴾؛ (4) یعنی خداوند به هیچ چیز مانند «بدا» تعظیم نشده.

ص: 380


1- اصول کافی، ج 1، ص 146، حدیث 1؛ توحید صدوق، ص 332، حدیث 1 ؛ بحار الأنوار، ج 4، ص 107، حدیث 19
2- اصول کافی، ج 1، ص 148 حدیث 12؛ بحار الأنوار، ج 4، ص 133.
3- اصول کافی، ج 1، ص 147، حدیث 8؛ بصائر الدرجات، ص 109، حدیث 2؛ بحار الأنوار، ج 26، ص 163، حدیث 9
4- اصول کافی، ج 1، ص 146، حدیث 1

و در روایت سوم، تصریح فرموده اند که: بداء مستلزم جهل نیست ؛ و از برای ذات مُقَدَّس دو علم است و بدا از علم مکنون مخزون ذات است؛ یعنی ذات مقدس عالم است به افعال و امور که از ذاتِ مقدس تا روز قیامت صادر می شود و احدی از این علم اطلاعی ندارد و کسی نتواند اطلاعی به آن علم پیدا کند.

و این علم، ممکن است با علم به اسباب و مُسَبَّبات و علم انبیا و علم وحی و الهام مطابق ،باشد و ممکن است مخالف باشد؛ یعنی احدی نداند که بالاخره چه خواهد شد؟ و خدا چه خواهد کرد؟ و وقوع امور بر خلافِ تمام اسباب عالم و علوم انبیا و علما ، ممکن است مگر آن مقدار که از جمله میعاد قرار داده شده است.

این است که از برای احدی از انبیا علیهم السلام اَمان نبوده و دائماً خائف و خاشع و گریان بودند مگر به مقداری که وعده داده می شدند.

در روایتی است که یکی از انبیا از خوف خدا زاری و بیقراری می کرد به او خطاب رسید برای چه گریانی؟ عرض کرد: خائف و ترسانم! خطاب رسید: ایمن از عذاب ما باش . باز خائف و گریان بود خطاب رسید که حال چرا گریه می کنی ؟ عرض کرد: ترسانم! خطاب شد تو را ایمن کردیم عرض کرد: می ترسم که خُلف کنی! خطاب رسید: آن چه را که وعده دادیم خُلف نمی کنیم. [ در این هنگام ] از گریه ، راحت و از خوف، ایمن شد.

حال خوب فهمیده می شود [این] حدیث که خدا پرستش نشده مانند «بدا» یعنی چه؟ و از انبیاء عهد تصدیق و اقرار به «بدا» گرفته شد یعنی چه ؟

آیا این بیان انطباقی با عقول مُجَرَّدَه و نفوس و طبایع فلکیه دارد ؟!

چنان چه می گویند : عالم قضا و لوح محفوظ ، عالم عقول است و عالَم قَدَر و لوح محو و اثبات عالم نفوس و افلاک است

بنابراین بیان و اساس «محو» و «اثبات» عبارت از حرکت در جوهر و نفوس فلکیه است؛ و وجود امری در مرتبه خودش به لزوم و وجوب «اثبات » و نیستی او در مرتبۀ عدم علتِ او بالوجوب ، محو» است آیا ﴿ يَمْحُو اللَّهُ مَا يَشَاءُ وَ يُثْبِتُ وَ عِندَهُ

ص: 381

أُمُّ الْكِتَابِ ﴾ (1) همین است! قضاوت به عهده شخص با وجدان است

علاوه، مطلبی که شاهد قوی بر بطلان تأویل بدا- به بیان گذشته -است ، این است می گویند: نفوس انبیا و اولیا ( مخصوصاً حضرت ختمی مرتبت صلی الله علیه و اله) مُتَّصل به عقل فَعّال ، بلکه اتّصال به عقول کلیه پیدا کنند ، (2) بلکه وجود ختمی مرتبت صلی الله علیه و آله احاطه بر عقول دارد و تغییر و تبدیل در عقول نیست. پس در علم پیغمبر چگونه «بدا» حاصل است ؟!

بدیهی است آن چه را که پیغمبر به واسطه اتّصال به عقول، عالم شد تغییر و تبدیل و زیاده و نقصان ندارد

فى الكافى مُسنداً عن الفُضَيل قال :

سَمِعْتُ أَبَا جَعْفَرٍ علیه السلام يقول : مِنَ الْأُمُورِ أُمُورٌ مَوْقُوفَهٌ عِنْدَ اللَّهِ یُقَدِّمُ مِنْهَا مَا یَشَاءُ وَ یُؤَخِّرُ مِنْهَا مَا یَشَاءُ؛ (3)

[فُضیل می گوید شنیدم امام باقر علیه السلام می فرمود: بعضی از امور در نزد خدا متوقف ( یا مشروط ) است؛ آن چه از آن ها را که خواهد مقدم می دارد و آن چه را خواهد به تأخیر می اندازد ].

چگونه این روایت مطابقت کند با این که «بدا» به معنی ظهور بعد از خفا و تغییر و تبدیل در نفوس و طبایع فلکیه می باشد و حال این که به صریح روایات، استناد بدا و فعل و تغییر و تبدیل و تقدیم و تأخیر به خدا است.

بلی ، بنابر این که برای الهیت مراتبی است (که در اول بحث اشاره کردیم) و وسائط بالأخره مستند باشند به مبدأ استناد به مبدأ جایز است؛ و لکن مخالفت این بیان با اساس قرآن و سنت روشن تر از این است که محتاج به بیان باشد.

علاوه دانستی که به قولِ طَرَف، محو و اثبات و تغییری نیست.

ص: 382


1- سوره رعد (13)، آیه 39
2- نگاه کنید ،به اسفار، ج 3، ص 503
3- اصول کافی، ج 1، ص 147 - 148 و 255

فى الكافي مسنداً عن أبي عبد الله علیه السلام قال :

﴿إِنَّ اللّه َ - عَزَّ وَجَلَّ - أَخْبَرَ مُحَمَّداً صلی الله علیه و آله بما كانَ مُنذُ کَانَتِ الدُّنْیَا ، وَ بِمَا یَکُونُ إِلَی انْقِضَاءِ الدُّنْیَا ، وَ أَخْبَرَهُ بِالْمَحْتُومِ مِنْ ذلِکَ ، وَ اسْتَثْنی عَلَیْهِ فِیمَا سِوَاهُ﴾؛ (1)

[امام صادق علیه السلام می فرماید: خدای بزرگ (پیامبرش ) محمّد صلی الله علیه و اله را آگاه ساخت به آن چه از آغاز دنیا تاکنون پدید آمد و آن چه از این پس تا پایان دنیا روی خواهد داد و او را از امور حتمی (و قطعی) این رخدادها با خبر ساخت و ما سوای آن ها را استثنا کرد.]

این روایت مبارکه صریح است که خداوند کریم به واسطه نور علمی مخلوقی و مشیت ، پیغمبر را تعلیم فرمود به آن چه شده و خواهد شد و حتمی از آن امور را مانند قیام ساعت مثلاً مُعَيَّن کرده و در غیر حتمیات ( یعنی غیر اموری که اخبار و وعده وقوع آن داده) استثنا نموده و آن ها را منوط به مشیت و اراده خود فرموده است.

فى الكافي مسنداً عن ابي عبدالله علیه السلام قال :

﴿إنَّ الله - تبارك و تعالى - عِلْمَيْنِ : عِلْماً أَظْهَرَ عَلَيْهِ مَلَائِكَتَهُ، وَ أَنْبِيَائِهِ وَ رُسُلِهِ. فَمَا أَظْهَرَ عَلَيْهِ مَلَائِكَتَهُ، وَ رُسُلِهِ وَ أَنْبِیَاءَهُ وَ رُسُلَهُ فَقَدْ عَلِمْنَاهُ وَ عِلْماً اِسْتَأْثَرَ بِهِ فَإِنْ بَدَا لَهُ فِی شَیْءٍ مِنْهُ أَعْلَمَنَاهُ وَ عُرِضَ عَلَی اَلْأَئِمَّهِ اَلَّذِینَ کَانُوا مِنْ قَبْلِنَا﴾. (2)

[ امام صادق علیه السلام می فرماید: برای خدای متعال دو علم است؛ علمی که فرشتگان و پیامبران و فرستادگانش را بر آن آگاه ساخت، و این علم را ما می دانیم؛ و علمی که برای ذاتِ خویش برگزید، پس آن گاه که در چیزی از این علم برای خدا بدا ( و رأی تازه ای ) پیدا شود ما را می آگاهاند ؛ و این علم (بدایی) بر امامان پیش از ما عرضه شود ].

ص: 383


1- اصول کافی، ج 1، ص 148، حدیث 14
2- اصول کافی، ج 1، ص 255، حدیث 1 ؛ بحار الأنوار ، ج 26، ص 93، حدیث 23

این - روایت لفظاً و مضموناً - مکرر [ وارد شده ] و صریح است در این که علم مخلوقی را تعلیم انبیا و اوصیا می فرماید و علم مخزون ذاتِ مقدس، مخفی و مستور از جمیع خلایق است.

فيه مسنداً عن أبي جعفر علیه السلام قال :

سَمِعْتُ حُمْران ابنَ أَعْيَنَ يَسْأَلُ أبا جعفر علیه السلام عن قول الله عزّوجل ﴿ بَدِيعُ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضِ﴾ (1) قال أبو جعفر علیه السلام: إنّ الله - عزّوجلّ - ابْتَدَعَ الأَشياءَ كلّها بِعِلْمِهِ عَلى غيرِ مِثال كان قَبْلَهُ فَابْتَدَعَ السماواتِ وَ الأَرضِينَ و لم يكن قَبْلَهُنَّ سماوات و لا أَرَضُون ! اما تَسْمَعُ لقوله تعالى ﴿ وَ كَانَ عَرْشُهُ عَلَى الْمَاء﴾ ؟ (2)

فقال له حُمْران : أَرَأَيْتَ قوله جَلَّ ذكرُه ﴿عَالِمُ الْغَيْبِ فَلَا يُظْهِرُ عَلَى غَيْبِهِ أَحَدًا﴾ (3)

فقال أبو جعفر علیه السلام: ﴿إِلا مَنِ ارْتَضَى مِن رَّسُولٍ﴾ (4) و كان و الله محمّد صلی الله علیه و آله مِمَّن ارْتَضَاهُ؛ و اما قوله ﴿عَالِمُ الْغَيْبِ﴾ فَإِنَّ الله -عزّوجلّ - عَالِمٌ بِمَا غَابَ عَنْ خَلْقِهِ فِیمَا یُقَدِّرُ مِنْ شَیْءٍ وَ یَقْضِیهِ فِی عِلْمِهِ قبل أن يَخْلُقَه و قَبْلَ أَن يُقْضِيَهُ إلى الملائكة ! فذلك يا حُمْران ، عِلْمٌ موقوف عِنْدَه إِليه ، فيه المَشِيئَةُ فَيَقْضيه إذا أرادَ و يَبْدُو لَه فيه فَلا يُمْضِيه .

فأمّا العلم الَّذِي يُقَدِّرُهُ الله - عزّوجلّ - فَيَقْضِيه و يُمْضِيه ، فهو العِلمُ الَّذِى انْتَهَى إلى رسول الله صلى الله عليه و سلم ثُمَّ إِلَيْنا. (5)

ص: 384


1- سوره انعام (6)، آیه 101
2- سوره هود (11)، آیه 7
3- سوره جن (72)، آیه 26
4- سوره جن (72) آیه 27
5- اصول کافی، ج 1، ص 256، حدیث 2

در این روایت می فرماید: راوی سؤال کرد از تفسیر آیه مباركه ﴿ بَدِيعُ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضِ ﴾ حضرت فرمود: خدا نو و تازه خلق کرد و پدید آورد اشیا را بدون مثالی که قبل از خلقت باشد ؛ پس آسمان ها و زمین ها را خلق کرد قبل از خلقتِ آن ها ، آسمان و زمینی نبود

راوى سؤال کرد از آیه ای که می فرماید: «خدا دانای غیب و پوشیده است و اَحَدی را به غیب خودش مطلع نمی کند»؟

فرمود: «مگر کسی را که اختیار کند از پیغمبران و حضرت محمد صلى الله عليه و سلم از پیغمبرانی است که خدا اختیار فرموده.

و اما معنى ﴿عَالِمُ الْغَيْبِ﴾ یعنی خدا به آن چه پنهان از خلق است ( در اموری که تقدیر و حکم می کند قبل از خلقت آن) عالم است؛ و این علمی است موقوف نزد خدا از برای خدا در او مشیت است اگر اراده کرد و خواست ایجاد و حکم می کند و اگر «بدا» برای ذاتِ مقدس حاصل شد امضا نمی کند ( یعنی در خارج خلق و ایجاد نمی کند ) و آن چه علم او منتهی شد به رسول خدا و ائمه، تقدیر و قضا و امضا می شود.

بدیهی است که به قرینه روایت دیگر مراد آن اخباری است که میعاد باشد؛ زیرا که صریح روایات بود که در غیر « میعاد » برای خدا بداست یعنی اگر بخواهد تغییر و تبدیل دهد.

عن العياشي عن يعقوب بن شُعَيْب قال :

سألت أبا عبدالله صلى الله عليه و سلم عن قول الله : ﴿ يَدُ اللَّهِ مَغْلُولَةٌ غُلَّتْ أَيْدِيهِمْ ﴾ (1) ( قال فقال : لَيْسَ (2) كذا - و قال بيده إلى عنقه - و لكنّه قال : قد فَرَغَ مِنَ الأشياء

ص: 385


1- سوره مائده (5)، آیه 64
2- در بحار و متن بیان الفرقان چنین آمده است و در تفسیر عیاشی «لیس» نیامده است، بنابر صحت نسخهٔ تفسیر، بعید نیست مقصود از جملهٔ « فقال كذا ... » - به قرينه « و لكنّه قال » - استفهام انکاری باشد.

و في رواية أخرى [ عنه (1) قولهم ] فَرَغَ مِنَ الأمر. (2)

عنه عن حماد عنه علیه السلام في قول الله ﴿يَدُ اللَّهِ مَغْلُولَةٌ ﴾ يَعْنُونَ أَنَّه قد فَرَغَ مِمَّا هو كائن ﴿ لُعِنُواْ بِمَا قَالُوا ﴾ قال الله عَزَّوجَلَّ ﴿ بَلْ يَدَاهُ مَبْسُوطَتَانِ ﴾ (3)

می فرماید : سؤال کردم از تفسیر آیه ﴿يَدُ اللهِ مَغْلُولَةٌ ﴾ فرمود: این نیست که دست خدا به گردن بسته باشد بلکه مراد یهود این بود که فارغ از ایجاد و فعل است، و توانا بر ایجاد و فعل تازه نیست ؛ و به این حرف، ملعون و مطرود شدند.

هر که تأمُّل در روایات کند می داند که مقاله یهود حرف تازه ای نبوده، بلکه سخنی است که اغلب فلاسفه بر آناند ؛ زیرا که قول این که «مبدأ » در مرتبه ذات ، عالم به نظام اَتَم که همین نظام موجود است - می باشد و علم علتِ صدور از اَزَل به طور ایجاب و غیر قابل تخلُّف است و ابداً قابل تغییر و تبدیل نیست و حوادث یومی و جزئی بر یک نحوه و روش بوده و مستند به اوضاع و حرکاتِ اَنْجُم و افلاک است ، عین مقاله یهود می باشد.

چنان که ذکر شد قرآن و خُطب و روایات و اساس اسلام به ابطال این مقاله است ، و علمِ ذاتِ مقدس از تعیین و حَد و تناهی مُنَزَّه است و رأی و بدای ذاتِ مقدس از این علم .است مُعَيِّن و مُخَصِصِ ،فعل، رأى ذات مقدس و مشیت و اراده اوست؛ و مشیت، نیازمند مخصص دیگری نیست

پس اول تعیین مخلوقات - در مرتبه علم - مخلوقی است که تعبیر به مشیت شده و آن ، فعل أول ذاتِ مُقَدَّس است .

پس تعيُّن ، قبل از کون خارجی اَشیا است و از برای کون خارجی مراتبی از تعیین

ص: 386


1- در تفسیر عیاشی به جای «عنه » ، « عند » آمده است
2- تفسیر عیاشی، ج 1، ص 330، حدیث 146؛ بحار الانوار، ج 4، ص 117، حدیث 48 ( حدیث براساس این مأخذ نقل شد).
3- تفسیر عیاشی ، ج 1، ص 330، حدیث 147 ؛ بحار الأنوار، ج 4، ص 117، حدیث 49.

است مرتبۀ اولی تعیُّن به مشیت و علم مخلوقی است سپس مرتبه تعیُّن به خصوصیات و اراده است، سپس تحدید و تقدیر و اندازه گیری است، تمام این مراتب تعیُّنات قبل از مُشاء و مراد و مُقَدَّر است. پس از این مراتب امر و حکم به کون و تحقُّق خارجی است.

علم أَوَّلِ مخلوقی - یعنی مشیتِ اُولی - به نبی اکرم و انبیا و اوصیا علیهم السلام عطا شده و به این نورِ علمی می دانند آن چه بوده و هست و خواهد بود تا روز قیامت! این است طريقِ علم به اسباب چون این تعیُّنات بعدی به رأی ذاتِ مقدس است، وحی می فرماید و خبر می دهد به انبیا و اوصیاء علیهم السلام و ملائکه چون تفصیل و تقدیر و تحدید ، در لیله قدر است وحی و الهام به ولی امر - صلوات الله عليه - در ليله قدر می شود و برای این تقدیر «میعاد » و « غیر میعاد» است؛ آن چه از جمله میعاد باشد امضا و کون خارجی پیدا خواهد کرد و غیر میعاد موقوف نزد ذاتِ اوست؛ تقدیم و تأخیر، زیاد و نقصان به رأی مشیتِ مُقَدَّسِ ذات اوست.

این مشیت و رأی ، نه تنها در کون مرتبۀ خارجی (1) است، بلکه در تمامِ تَعيُّنات قبل به یدِ قدرتِ اوست «عَجَزَ الواصفون عَن وَصْفِ قُدرته».

و براین اساس دعا و توبه و تَضَرُّع و زاری و عبادت صحیح است و بر این اساس، فسق و کفر و ظلم و عدل و احسان مدخلیت در امور عالم و تغییر و تبدیل و خَصْب و رَخا و قَحْط و غَلا و بلا دارد؛ توبه معصیت کاران و دعای بیچارگان و ظلم سلاطین و ظالمان موجب رحمت یا غضب خدا گردد.

از جمله روایات که دلیل و مُؤید مسئلۀ بدا است روایات وارده راجع به ﴿لَيْلَةِ الْقَدْرِ﴾ است . در کافی در ضمن روایت مفصلی می فرماید :

﴿وَ اَيْمُ الله ، إِنَّ مَن صَدَّقَ بِلَيلَةِ القَدر لَيَعْلَمُ أَنَّها لنا خاصَّةً ؛ لِقَولِ رسول الله صلی الله علیه و اله لعلي علیه السلام حين دنا مَوْتُهُ : هذا ولِيُّكُم مِنْ بَعْدِى، فَإِن أَطَعْتُمُوه علي الله رَشَدْتُم و لكن مَنْ لا يُؤمن بما في لَيْلَةِ القَدْر مُنْكِرُ ؛ وَ مَن آمَنَ بِلَيلَةِ

ص: 387


1- «مرتبه كون خارجی» مناسب تر است

القدر - ممّن عَلَى غَيْرِ رَأيْنا - فَإِنَّهُ لا يَسَعُهُ فى الصدق ؛ إلا أن يَقُولَ إِنَّها لَنا ، و مَن لَم يَقُل فَإِنَّه كاذِبٌ ، إِنَّ الله عزّوجلّ أعظَمُ مِن أَنْ يُنَزِّلُ الأمْرَمَعَ الرُّوحِ والمَلائكة إلى كافرٍ فاسق (1)

و في [ صدر ] هذه الروايه : (2)

قال السائل : فهل يَسَعُنا أن نَقُولَ إِنَّ أَحَداً مِنَ الْوُصاةِ يَعْلَم ما لا يَعْلَمُ الآخر ؟

قال : لا ، لَمَ يَمُت نَبِيٌّ إِلا وَ عِلْمُه فِي جَوْفِ وَصِيِّهِ و إِنَّمَا تَنَزَّلُ المَلائِكَةُ والرُّوحُ في ليلة القدر بالحكم الَّذى يَحْكُمُ به بينَ العِباد .

قال السائل : و ما كانوا عَلِمُوا ذلك الحكم ؟

ص: 388


1- اصول کافی، ج 1، ص 253 ، حدیث 9 ؛ بحار الأنوار، ج 25، ص 83 این حدیث و حدیثی که پس از این ذکر می شود، از جمله نه روایتی است که در اصول کافی با سند مشترک از ابی جعفر ثانی (امام محمد تقی علیه السلام ) روایت شده است راوی این احادیث فردی است به نام حسن بن عباس بن حَرِیش، مرحوم نجاشی دربارهٔ او می فرمايد : « ضعيف جداً ، له كتاب إنّا انزلناه في ليلة القدر ، و هو كتاب ردي الحديث ، مضطرب الألفاظ » (رجال النجاشی، ج 60، ص 138). و علامه مجلسی دربارهٔ سند این احادیث می فرماید: «ضعیف على المشهور بالحسن بن عباس ، لكن يظهر من كتب الرجال أنه لم يكن لتضعيفه سبب إلا رواية هذه الأخبار العالية الغامضة التي لا يصل إليها عقول أكثر الخلق، و الكتاب كان مشهوراً عند المحدثين، و أحمد بن محمد روى هذا الكتاب مع أنه أخرج البرقى عن قم بسبب أنه كان يروى عن الضعفاء، فلو لم يكن هذا الكتاب معتبراً عنده لما تصدّى لروايته و الشواهد على صحته عندى كثيرة». این سند به نظر مشهور ضعیف است، چون حسن بن عباس در آن واقع شده است، لیکن از کتاب های رجال به دست می آید سبب تضعیف او چیزی جز این نیست که همین احادیثی که دارای معانی بلند و پیچیده است و بیش تر مردم توانائی فهم آن را ندارند روایت کرده است، و كتاب (إنا أنزلناه ، كه روایات آن در کافی آمده ) نزد محدّثان و دانایان حدیث مشهور بوده است و احمد بن محمد (بن عیسی که در سلسله سند این احادیث قرار دارد) راوی این کتاب است و او برقی را به سبب این که از اشخاص ضعیف روایت می کرد از قم بیرون کرد، پس اگر این کتاب به نظر وی معتبر نبود در صدد روایت آن بر نمی آمد و در نزد من شواهد صحّت این کتاب فراوان است (مرآة العقول، ج 3، ص 61)
2- مقصود در این جا روایتی است که (در کافی) مقدم بر حدیث پیشین و به صورت روایت جداگانه ذکر شده است.

قال : بَلَى ، قَد عَلِمُوه ؛ و لكنَّهم لا يَسْتَطِيعُونَ إمضاءَ شَيْء منه حتّي يُؤمَرُوا في ليالي القَدْر كَيْفَ يَصْنَعُون إِلى السَّنَةِ المُقْبِلة .

قال السائل : يا أبا جعفر ، لا أَسْتَطِيعُ إنكار هذا !

قال أبو جعفر علیه السلام: مَن أَنْكَرَه فَلَيْسَ مِنا. (1)

مفاد روایت

قسم یاد می فرماید : به خدا ، کسی که ایمان به ﴿لَيْلَةِ الْقَدْرِ ﴾ دارد می داند که خاص برای ماست؛ به واسطهٔ وصیت پیغمبر موقعی که اجلش نزدیک شد [ درباره علی علیه السلام] فرمود: این است ولیّ شما! پس اگر اطاعت کردید راه یافتید و هدایت شدید، و لكن کسی که ایمان به ﴿ لَيْلَةِ الْقَدْر﴾ ندارد منکر است ؛ و کسی [که ایمان به شب قدر بر غیرِ نظر ما دارد ] تصديق به ﴿ لَيْلَةِ الْقَدْر﴾ نکند مگر این که بگوید آن مختص ماست ؛ زیرا که خداوند تبارک و تعالی بزرگتر است که امر را با روح و ملائکه نازل بر کافر و فاسق نماید (یا باید به کلی ﴿لَيْلَةِ الْقَدْرِ﴾ و نزول روح و ملائکه را منکر شده، یا باید بگوید در حق ما خاصه است).

در صدر همین روایت سائل می گوید آیا می توانیم بگوییم: بعضی از اوصیای پیغمبر می داند چیزی را که وصی دیگر پیغمبر نمی داند؟

فرمود: نتواند کسی چنین بگوید! پیغمبری از دنیا نمی رود مگر آن که علم آن پیغمبر نزد وصيش ،باشد و نازل می شود ملائکه در شب قدر به حکمی که بین بندگان حکم کند.

سائل گفت: این حکم را نمی دانستند ؟

فرمود: می دانستند و لکن نمی توانستند امضا و اجرای امری کنند مگر این که در شب های قدر مأمور بشوند.

سائل گفت: این مطلب را نمی توانم انکار کنم.

ص: 389


1- اصول کافی، ج 1، ص 252، حدیث 8؛ بحار الأنوار، ج 25، ص 81، حدیث 18

فرمود: هر کس انکار کند از ما اهل بیت .نیست

در این روایت سائل جدَّیتی دارد که [بفهمد ] حضرت رسول و ائمه قبلاً می دانستند اموری که در ﴿لَيْلَةِ الْقَدْرِ﴾ نازل می شود یا نمی دانستند ؟! اگر می دانستند ، پس در شب قدر چه نازل می شود؟ اگر نمی دانستند چگونه می توان گفت پیغمبر یا وصی او عالم نبود و حال آن که مُسَلَّم بود قبل از رحلت پیغمبر صلى الله عليه و سلم علوم را تفویض به علي علیه السلام نمود، و از علی علیه السلام تفویض به اوصیا - یکی بعد از دیگری شده - تا آن که حضرتش ( روحی فداه) فرمود: می دانند و لکن امضا و اجرا نمی توان کرد مگر آن که ملائکه نازل شود به آن چه باید در آن سال بشود بالأخره حضرتش تصریح فرمود به مسئله بدا [و این که ] ما علم داریم به اموراتِ واقعه و لکن اطمینان نداریم مگر آن که در ﴿لَيْلَةِ الْقَدْر﴾ ملائکه و روح نازل گردد.

چون امر به مسئلۀ «بدا» رسید و تصدیق [به آن ] نداشت، گفت: نمی توانم انکار کنم این امر را! فرمود: هر کس انکار کند از ما نیست.

في الكافي عن أبي جعفر علیه السلام قال :

يا مَعْشَرَ الشيعة ، خاصِمُوا بسُورة ﴿ إِنَّا أَنزَلْنَاهُ﴾ تَفْلُجُوا فوالله إِنَّهَا لَحْجَّةً الله تبارك و تعالى عَلى الخَلْق بَعدَ رسول الله صلى الله عليه و سلم و إِنَّهَا لَسيِّدَةٌ دينكم و إِنَّهَا لَغايةُ عِلمِنا .

يا مَعْشَرَ الشَّيعة ، خاصِمُوا ب- ﴿ حم * وَالْكِتَابِ الْمُبِينِ * إِنَّا أَنزَلْنَاهُ فِي لَيْلَةٍ مُبَارَكَةٍ إِنَّا كُنَّا مُنذِرِينَ ﴾ (1) فَإِنَّهَا لِوْلاةِ الأمر خاصَّةً بعد رسول الله صلی الله علیه و آله. يا مَعْشَرَ الشيعة ، يقول الله تبارك و تعالى ﴿وَ إِن مِنْ أُمَّةٍ إِلا خَلاَ فِيهَا نَذِيرُ﴾ (2)

قيل : يا أبا جعفر ، نذيرها محمّد صلی الله علیه و آله

ص: 390


1- سورۂ دخان (44)، آیه 1-3.
2- سورۂ فاطر (35)، آیه 24.

قال : صَدَقْتَ ، فهل كانَ نذيرٌ و هو حَيٌّ مِنَ البِعْثَة في أقطار الأرض ؟

فقال السائل : لا .

قال أبو جعفر علیه السلام: أَرَأَيْتَ بَعِيثَه ، أ لَيْسَ نذيره كما أنَّ رسول الله صلى الله عليه و سلم في بِعْتَتِهِ مِنَ الله عزّوجل نذير ؟

فقال : بلى .

قَالَ: فَکَذَلِکَ لَمْ یَمُتْ مُحَمَّدٌ صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ إِلاَّ وَ لَهُ بَعِیثٌ نَذِیرٌ .

قال : فَإِنْ قُلْتُ لاَ، فَقَدْ ضَیَّعَ رَسُولُ اَللَّهِ صَلَّی اَللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ مَنْ فِی أَصْلاَبِ اَلرِّجَالِ مِنْ أُمَّتِهِ.

قَالَ: وَ مَا يَكْفِيهِمُ الْقُرْآنُ ؟

قَالَ: بَلَى لَوْ وَجَدُوا لَهُ مُفَسِّراً.

قَالَ: وَ مَا فَسَّرَهُ رَسُولُ اللَّهِ صلى الله عليه و سلم ؟

قَالَ بَلَى قَدْ فَسَّرَهُ لِرَجُلٍ وَاحِدٍ وَ فَسَّرَ لِلْأُمَّةِ شَأْنَ ذَلِكَ الرَّجُلِ وَ هُوَ عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ علیه السلام.

قال السَّائِلُ : یَا أَبَا جَعْفَرٍ ، کَأَنَّ هذَا أَمْرٌ خَاصٌّ لَا یَحْتَمِلُهُ الْعَامَّهُ.

قال : أَبَی اللَّهُ أَنْ یُعْبَدَ إِلَّا سِرّاً حَتّی یَأْتِیَ إِبَّانُ أَجَلِهِ الَّذِی یَظْهَرُ فِیهِ دِینُهُ ، کَمَا أَنَّهُ کَانَ رَسُولُ اللَّهِ صلی اللَّه علیه و آله مَعَ خَدِیجَهَ علیها السلام مُسْتَتِراً حَتّی أُمِرَ بِالْإِعْلَانِ

قَالَ السَّائِلُ : یَنْبَغِی لِصَاحِبِ هذَا الدِّینِ أَنْ یَکْتُمَ ؟

قال : أَ وَ مَا کَتَمَ عَلِیُّ بْنُ أَبِی طَالِبٍ علیه السلام یَوْمَ أَسْلَمَ مَعَ رَسُولِ اللَّهِ صلی اللَّه علیه و آله حَتّی ظَهَرَ أَمْرُهُ ؟

قال : بلى .

قَالَ : فَکَذلِکَ أَمْرُنَا ﴿ حَتَّى يَبْلُغَ الْكِتَابُ أَجَلَهُ﴾ (1) (2)

ص: 391


1- سوره بقره (2)، آیه 235
2- اصول کافی، ج 1، ص 249 - 250 ، حدیث 6؛ بحار الأنوار ، ج 25 ص 72 حدیث 62

حاصل معنای روایت

اشاره

حضرت باقر می فرماید: که سوره مبارکه ﴿إِنَّا أَنزَلْنَاهُ ﴾ و سوره مباركه ﴿حم﴾ برای شیعه از جانب خدا حجت و دلیل است و خداوند می فرماید: «برای هر امتی نذیری است» و نذیر در زمان پیغمبر خود پیغمبر است و پس از پیغمبر کسی است که او مُعَيَّن کرده باشد؛ و کسانی را که پیغمبر صلی الله علیه و آله معین فرموده ائمه هدی علیهم السلام باشند که در هر لیله قدر ملائکه و روح بر آن ها نازل شود.

سائل گفت : قرآن کافی نیست ؟

فرمود: قرآن اگر مُفَسِّر داشته باشد کافی است.

گفت: مگر پیغمبر قرآن را تفسیر نکرده؟

فرمود: برای شخص واحدی تفسیر کرده و او علی علیه السلام است، و مقام او را برای مردم بیان فرموده

حاصل این که: به مقتضای آیات ﴿ لَيْلَةِ الْقَدْرِ ﴾ و آية مباركة ﴿ وَ إِن مِنْ أُمَّةٍ إِلَّا خَلا فِيهَا نَذِيرُ﴾ (1) باید به جای پیغمبر در هر عصری کسی باشد .

سائل گفت: این امر برای خواص است و عامه تحمل نکنند!

حضرت تصدیق فرمود که همیشه حق در بین خواص بوده! سائل تعجب کرده، گفت: چگونه می شود که حق پوشیده و پنهان باشد.

حضرت فرمود: چنان چه خود پیغمبر صلی الله علیه و آله در اول بعثت چنین بوده و امر حضرت اميرالمؤمنين- صلوات الله علیه - چنین بوده و امر ما نیز چنین است تا کتاب به وقت مُعَيَّن برسد یعنی ( زمان فرج آل محمد ( سلام الله عليهم ) برسد، و حق ظاهر و اختلاف مرتفع گردد).

روایات وارده در ﴿لَيْلَةِ الْقَدْرِ﴾ و تفسير سورة قدر زیاد است که دلالت دارند بر این که انبیا و ائمه علیهم السلام با این که دارای علم «ما كان» و «ما يكون» می باشند ، در شب های

ص: 392


1- سورۂ فاطر (35) آیه 24

قدر- از جهت تغییر و تبدیل و زیاد و نقصان و تقدیم و تأخیر - علم تازه به آن ها می رسد. (1)

از جمله روایات و آیات که بر مسئله «بدا» دلالت کند آیات و روایاتی است که از برای انسان دو اجل است اَجَل محتوم، و اَجَل غير حتمى .

عن تفسير على بن ابراهيم في قوله تعالى ﴿ هُوَ الَّذِي خَلَقَكُم مِّن طِينٍ ثُمَّ قَضَى أَجَلاً وَ أَجَلُ مُسمَّى عِندَهُ ﴾ (2) مسنداً عن عبد الله بن مُسْكان عن ابی عبدالله علیه السلام قال :

﴿اَلْأَجَلُ اَلْمَقْضِیُّ هُوَ اَلْمَحْتُومُ اَلَّذِی قَضَاهُ اَللَّهُ وَ حَتَمَهُ، وَ اَلْمُسَمَّی هُوَ اَلَّذِی فِیهِ اَلْبَدَاءُ یُقَدِّمُ مَا یَشَاءُ وَ یُؤَخِّرُ مَا یَشَاءُ، وَ اَلْمَحْتُومُ لَیْسَ فِیهِ تَقْدِیمٌ وَ لاَ تَأْخِیرٌ﴾؛ (3)

[در تفسیر علی بن ابراهیم درباره این سخن خدای متعال که فرمود: «او کسی است که شما را از گِل آفریده اَجل (و مدتی) را از نظر گذراند و اَجَلٍ مُسَمّى نزد اوست» با اسناد از ابن مُشکان از امام صادق علیه السلام روایت شده که فرمود: اَجَل مَقضی (که از نظر گذشته و به امضا رسیده است) همان أَجَلِ حتمی گریزناپذیر است که خدا آن را حکم کرد و حتمی ساخت ؛ وأَجَلٍ مُسّمى همان اَجَلی است که در آن «بدا» روی می دهد؛ خدا آن چه را خواهد مُقَدَّم می دارد و آن چه را خواهد مُؤَخَّر می آورد در حالی که در اَجَل حتمی تقدیم و تأخیری نیست ].

ص: 393


1- عن أبي جعفر علیه السلام: إِنه لَيَنْزِلُ فى ليلة القدر إلى ولي الأمر تفسيرُ الأُمور سَنَةٌ سَنَةٌ يُؤْمَرُ فيها في أمر نفسه بكذا و كذا، و في أمر الناس بكذا و كذا ؛ و إِنه لَيَحدُث لوليّ الأمر سوى ذلك كُلُّ يومٍ عِلْمُ الله عزّ وجلّ الخاصّ والمكنون العجيب المَخْزون، مثلُ ما يَنْزِلُ فى تلك اللَّيْلَةَ مِنَ الامر .... از امام باقر علیه السلام روایت شده که فرمود: تفسیر امور سال به سال، در شب قدر سوی ولی امر فرود می آید؛ در آن امر می شود که در کارهای خویشتن به چه چیزهایی دست یازد و در امر مردم چه اقداماتی انجام دهد؛ سوای این -در هر روز - علم خاص و نهان و عجیب و اندوخته شدۀ خدای بزرگ برای ولی امر پدید می آید (و افاضه می شود)؛ چونان که در شب قدر ، امر خدا فرود می آید... (اصول کافی، ج 1، ص 248، حدیث 3) ؛ نگاه کنید به ، البرهان في تفسير القرآن، ج 4، 488 - 481
2- سوره انعام (6) آیه 2
3- تفسیر قمی، ج 1، ص 194؛ بحار الأنوار، ج 4، ص 99، حدیث 7

في روايه حمران عنه علیه السلام: أمّا الأجل الذى غيرُ مُسَمّى عنده ، فهو أَجَل موقوفُ يُقَدِّمُ فيه ما يشاء و يُؤَخّر فيه ما يشاء ، و أما الأجل المُسَمّى ، فهو الَّذى يُسَمّى فى ليلة القدر. (1)

[در روایت حُمْران از امام علیه السلام نقل شده که فرمود: اَجَل : نام بُرده ناشده نزد خدا (همان) اجل « موقوف» (به شرط و شرایط ... ) است ؛ خدا آن چه را خواهد مُقَدَّم می دارد و آن چه را خواهد مُؤَخَّر می دارد ؛ و اما اجل مُسَمّى (نام برده شده) همان اَجَلی است که در شب قدر نام بُرده می شود ].

از عیاشی از حضرت صادق- صلوات الله علیه - روایت شده در ذیل آیه مبارکه ﴿ثُمَّ قَضَى أَجَلاً وَأَجَلٌ مُّسَمًّى عِندَهُ ﴾ (2) قال علیه السلام:

الأجل الأوّلُ، هو ما نَبَذَه إلى الملائكة و الرُّسُل والأنبياء ؛ و الأجل المُسَمّى عنده ، هو الَّذِى سَتَرَه الله عَن الخَلائق. (3)

[درباره این آیه که : «سپس خدا اَجَلی را حکم کرد و اَجَلٍ مُسَمّی نزد اوست»

از امام صادق علیه السلام روایت شده که فرمود:

اَجَل نخست همان مدت زمانی است که خدا پیش فرشتگان و فرستادگان و انبیا افکند ( و با خبرشان ساخت) و اَجَلٍ مُسَمّی نزد خدا، اجلی است که خدا آن را از خلایق پوشانده است ].

اجمالاً از این جمله روایات ظاهر است که اَجَل بدایی قابل تغییر و تبدیل و زیاده و نقصان است ، و در اَجَل حَتْم بدا نیست .

ص: 394


1- تفسیر عیاشی : ج 1، ص 355 حدیث 8؛ بحار الأنوار، ج 4، ص 116، حدیث 46: این دو حدیث در اثبات مسئله «بدا» متفق اند ؛ زیرا در هر دو مسئلۀ تقدیم و تأخیر آمده است، گر چه در این که کدام یک از دو اجل قابل تقدیم و تأخیر است، مختلف اند و چنین به نظر می رسد که اشتباهی در نقل راوی یا ناسخین روی داده است. (س).
2- سوره انعام (6)، آیه 2
3- تفسیر عیاشی، ج 1، ص 355، حدیث 9 ؛ بحار الأنوار، ج 4، ص 117، حدیث 47

پس از ثبوت اصل بدا و مراد از آیات و روایات ظاهر می شود آن چه از علوم ( به نحو جمع و جمله ) به انبیا و رسل و اوصیا علیهم السلام عطا می شود، در شب قدر تعیُّن پیدا می کند و لکن با وجود تعیُّن باز قابل بدا و تغییر است.

به نحوی که از روایات استفاده می شود «سعادت و شقاوت» و « زیاده و نقصان » عُمر مربوط به دو امر است: (1)

امر اول

كل موجودات عالم به همان نحوی که ابتدا به واسطهٔ قدرتِ تامه ذاتِ مقدس خلق شده، قابل تغییر و تبدیل و زوال است. این معنی بدا بود که بیان کردیم.

امر دوم

افعال تکلیفیه و اختیاریه انسان ( از خیر و شر و اطاعت و معصیت و ظلم و عدل) تكويناً و تشریعاً مدخلیت تامه در اوضاع و نظام عالم دارد؛ مثلاً آه مظلوم و یتیم و فقیر ممکن است در «خارج و تکوین» موجب قحط و شدت و فقر و موت باشد و هم در «عالَم تشریع » مقتضی غضب ذاتِ مُقَدَّس ربوبی گردد.

بنابراین در غیر «میعاد» امان نیست. چه بسا افراد بشر به اعمال خود موجب تغییر و اختلاف در نظام تَعَیُّش و زندگانی نوعی یا شخصی گردند ، و علوم انبیا و اوصیا علیهم السلام تنافی با این امر ندارد؛ زیرا که دانسته شد که علوم انبیا علیهم السلام به تعلیم الله يا [به] اسباب و مُسَبَّبات و مُؤثِّراتِ عالَم ،است یا وحی و الهام ( از علم مخزون مکنون بی حد و نهایت و بی معلوم) ذات مقدس ربوبی است.

اما قسم اول از علم- که به میزان اسباب و علل باشد - حتمی نیست ؛ زیرا که علل

ص: 395


1- مقصود این است که امر اوّل جایگاه زیادی و نقصان و قابل برای هر گونه تغییر و تبدیل و زوال است و امر دوّم سبب و منشأ برای سعادت و شقاوت و نیز زیادی و نقصان و تغییر و زوال است. مسئلهٔ سعادت و شقاوت در فرع ششم به طور جداگانه مورد بحث قرار خواهد گرفت.

و اسباب تحتِ ارادۀ نافذ حضرت حق، قابل تغییر و تبدیل و زوال و فناست ؛ و اما وحى و الهام ذاتِ ربوبی - نسبت به انبیا علیهم السلام- ممکن است به نحو حتم نباشد و به نحو اختبار و امتحان و ابتلا باشد. پس در غیر «میعاد» قابل تغییر و تخلُّف است.

این است جهتِ اهمیت دعا و توبه و اِنابه و خیرات و احسان و عدل در عالَم؛ لذا معصیت و نافرمانی و ظلم و ایذا در عالم موجب قحط و شدت و بلا گردد. پس هیچ اشکالی ندارد عمر شخصی به واسطهٔ صله رحم زیاد و به واسطه قطع رحم کم گردد یا به واسطه معصیت و ظلم استحقاق بلا داشته صدقه و احسان به فقیر و یتیم موجب رفع آن بلا گردد.

زیرا که دانسته شد کون مراتب سابقه اشیا (از علم و مشیت و اراده و قضا و تقدیر) علت تامّه كون خارجی نیست. مرتبۀ خارج و کون عالم دنیا با امضای ذاتِ مقدس ربوبی است، تا مراتب سابق بر كون خارجی امضا نشده قابل بدا و تَغَيُّر است؛ و لذا فرمود: ﴿إِذا وَقَعَ القَضاء بالإمضاء فلابداء ﴾؛ (1) [ هنگامی که قضا به امضا رسیده، بدا رخ نمی دهد ].

از این جهت فرقی در امور قبل از ﴿لَيْلَةِ الْقَدْر﴾ و بعد از ﴿لَيْلَةِ الْقَدْر﴾ نیست ؛ زیرا که در حقیقت ، موقوف به نظام عالم و افعال اختیاریه بشر است و در هیچ مرتبه از مراتب تَعَيُّنات سابق ناچاری در وقوع ندارد ؛ لذا فرمود

لا يقع شيءٌ لا في السَّماء و لا في الأرض [إلا ] بِسَبْع . (2) ﴿فَإِذَا وَقَعَ الْقَضَاءُ بِالإِمْضَاءِ فَلا بَدَاءَ﴾ (3)

ص: 396


1- اصول کافی، ج 1، ص 149، حدیث 16؛ توحید صدوق، ص 334، حدیث 9؛ بحارالأنوار، ج 5، ص 102، حدیث 27
2- در «اصول کافی، ج 1، ص 149، حدیث 2» از موسی بن جعفر علیه السلام روایت شده که فرمود: لا يكونُ شيٌ في السَّماوات ولا في الأرض إلّا بِسَبع : بقضاء و قَدَرٍ و ارادةٍ و مشيئةٍ و كتاب و أجلٍ و إِذنٍ ؛ فَمَن زَعَمَ غير هذا فقد كَذَبَ عَلى الله ، أو رَدَّ عَلى الله عزّ وجلّ ؛ هیچ چیزی در آسمان ها و زمین پدید نمی آید مگر به ( وسیله ) هفت امر : قضا ، قَدَر ، اراده ، مَشيَّت ، کتاب ، اَجَل ، اِذن ( رفع موانع یا فرمان خدای متعال ) هر که جز این را گمان کند بر خدا دروغ بسته است یا خدای بزرگ را ردّ کرده است.
3- این عبارت که در چند سطر قبل نیز آمده مربوط به حدیث دیگری است که مأخذ آن ذکر شد و در منابع حدیثی ، ذیل حدیث فوق یافت نشد و به نظر می رسد تکرار آن غلط چاپی می باشد.

این روایت، در باب قضا و قدر و نفی جبر و تفویض ذکر خواهد شد. (1)

و روایتِ مربوط به مسئلۀ بدا- که ناشی از افعال باشد - زیاد است، بلکه آثارِ معاصی که در آیات مترتب بر معصیت فرموده از این باب است:

﴿إِنَّ اللَّهَ لَا يُغَيِّرُ مَا بِقَوْمٍ حَتَّى يُغَيِّرُواْ مَا بِأَنْفُسِهِمْ ﴾ (2)

خدا آن چه را که در قوم (جامعه ای) هست تغییر نمی دهد مگر این که خودشان آن چیزها را دگرگون سازند.

و به این مضمون آیات مکرر است؛ و آیاتی که اگر عصیان و نافرمانی نمی کردند عذاب نازل نمی کردیم، زیاد است.

بالجمله : اساس دیانت و انبیا بر این است و اگر اساس بدا ( به نحوی که گفتیم ) نباشد على الأديان السلام.

و آخوند ملاصدرا در شرح اصول کافی- در ذیل یکی از روایات بدا و آیه مبارکه ﴿وَ قَالَتِ الْيَهُودُ ﴾- می گوید :

اگر مراد یهود این بود که «جَفَّ القَلَم بما هو كائن حقٌ ما قالوا ، فافهم. (3)

ص: 397


1- ص 409
2- سوره رعد (13)، آیه 11
3- این عبارت مرحوم استاد با مطلبی که در صفحهٔ 380 شرح اصول کافی ملاصدرا (چاپ مکتبة المحمودی، طهران، 1391 ق ) آمده است کاملاً تناسب دارد و از آن همین معنا استفاده می شود. بنابراین نقل به معنا است، و ممکن است در جای دیگر شرح اصول کافی، عین همین عبارت باشد. مطلب شرح اصول کافی چنین است «..... فإذَن قد ظَهَرَ أنَّ قولَ اليهود قد فَرغَ مِنَ الأمر إنّما يكون معقولاً لو كان في نفس الدهر و صُقع الواقع و جناب الربوبيّة المرتفع عن الزمان و المكان ...». فرض معقولی برای سخن یهود:- چنان که در عبارت فوق است- بی وجه است؛ زیرا نفی صحت گفتار یهود در آيه كريمة ﴿ وَ قَالَتِ الْيَهُودُ يَدُ اللَّهِ مَغْلُولَةٌ غُلَّتْ أَيْدِيهِمْ وَ لُعِنُواْ بِمَا قَالُواْ بَلْ يَدَاهُ مَبْسُوطَتَانِ ﴾ (سوره مائده: 64) دلیل بر این است که احتمال معقولی برای گفتار آنان در کار نیست. آن چه از گفتار استاد در متن استفاده می شود این است که جز در حتمیات و مواعید، تَعَیُّنِ قطعی در امور -حتی در متن واقع- وجود ندارد ﴿لِلَّهِ الْأَمْرُ مِن قَبْلُ وَ مِن بَعْدُ﴾ (سورة روم، آیه 4) ﴿يَمْحُو اللَّهُ مَا يَشَاءُ وَ يُثْبِتُ وَ عِندَهُ أُمُّ الْكِتَابِ ﴾ (سورة رعد ، آیه 39) و آن چه در کلمات قوم ملاحظه می شود این است که به طور کلی و در هیچ امری در متن واقع تغییری در کار نیست و همه چیز در صُقْع ربوبی و متن واقع لا يَتَغَيَّر و لا يَتَبَدَّل است. یادآوری: با بررسی که در منابع روایی انجام گرفت «جفّ القلم بما هو كائن» در منبع موثق و حدیث معتبری دیده نشد؛ در شرح اصول کافی (مازندرانی ) ، ج 8، ص 17، از ابن عباس نقل شده که پس از خلقت آدم علیه السلام و اقرار ذریّه او به آفریدگار متعال، ندا آمد: «جفّ القلم بما هو كائن إلى يوم القيامة ». در علل الشرایع، ج 2، ص 384، حدیث 7، در ذیل روایتی عبارت «جفّ القلم» آمده که اوّلاً سند حدیث به امام معصوم منتهى نمی شود، و ثانیاً مورد آن خاصّ است و «بما هو کائن» در آن نیامده است؛ در بحارالأنوار، ج 5، ص 154، از قرب الاسناد روایتی از امام رضا علیه السلام آمده که فرمود: «جفّ القلم» بحقيقة الكتاب من الله بالسعادة لمن آمن و اتَّقى ، و الشقاوة من الله تبارک و تعالى لمن كَذَّبَ و عصی» مفاد این روایت نیز خاصّ است، و موضوع آن از محل بحث خارج است؛ در امالی طوسی ص 536 در حدیثی «جری القلم بما هو كائن إلى يوم القيامة » آمده است که با قابلیّت تغییر سازگار است. (س).

فى الكافي مسنداً عن ابي عبد الله علیه السلام قال :

مَرَّ يَهوديُّ بالنبي صلى الله عليه و سلم فقال السام عليك .

إلى أن قال :

إنَّ هذا اليهوديّ يَعَضُّه أسوَدُ فى قفاه فَيَقْتُلُه قال فَذَهَبَ اليَهُودِي فَاحْتَطَبَ حَطَباً كثيراً فَاحْتَمَلَهُ ثُمَّ لَمْ يَلْبَث أنِ انْصَرَفَ فَقَالَ لَهُ رَسولُ اللهِ صلى الله عليه و سلم ضَعْهُ فَوَضَعَ الحَطَبَ فإذا أَسْوَدُ في جَوْفِ الحَطَبِ عاضُّ عَلى عُود فقال : يا يهوديّ ما عَمِلْتَ اليومَ ؟ قال ما عَمِلْتُ عَمَلاً إلّا حَطَبِى هذا احْتَمَلتُهُ فَجِئْتُ به و كان مَعى كَعْكَتان فَأَكَلْتُ واحِدةً و تَصَدَّقْتُ بواحدةٍ على مسكين فقال رسول الله صلى الله عليه و سلم : بها دَفَعَ الله عنه. (1)

بر حضرت رسول مردی یهودی مرور کرد. یهودی به حضرت گفت : سام بر تو .

حضرت فرمود: ماری پشت این مرد یهودی را خواهد زد و او را خواهد کشت! یهودی

ص: 398


1- فروع کافی، ج 4، ص 5، حدیث 3؛ بحار الأنوار، ج 18، ص 21، حدیث 48؛ وسائل الشيعه، ج 9، ص 387 ، حدیث 12302

رفت، طولی نکشید سالم .برگشت حضرت به یهودی فرمود: بار هیزم که در پشت داشت زمین گذارد ، دیدند ماری بر چوبی دندان فرو برده! از یهودی سؤال کردند چه عملی کرده ای؟ گفت: غیر همین هیزم کشی کاری نکردم؛ دو قرص نان داشتم یکی را خوردم و یکی را هم به فقیر .دادم حضرت فرمود به این ،صدقه خداوند از تو رفع بلا کرده است.

اخبار حضرتش به تقدیر به واسطهٔ علم به اسباب یا وحی بوده؛ و اگر وحی بوده به طریق حتم نبوده، مردن او -که مقدر شده بود - محو و به واسطه صدقه، زیادی عُمر ثبت شد

عن العياشي عن حُمْران قال : سألتُ ابا عبدالله ﴿ يَمْحُو اللَّهُ مَا يَشَاءُ لا وَ يُثْبِتُ وَ عِندَهُ أُمُّ الْكِتَابِ﴾ (1) فقال : يا حمران إنَّه إذا كان ليلة القدر و نَزَلَتِ الملائكةُ الكَتَبَةُ إِلى السَّماءِ الدنيا فَیَکْتُبُونَ مَا یُقْضَی فِی تِلْکَ اَلسَّنَهِ مِنْ أَمْرٍ ؛ فإذا أرادَ اللهُ أن يُقَدِّمَ شيئاً أو يُؤَخِّرَه أو يَنْقَص منه أو يَزيد ، أَمَرَ المَلَك فَمَحا ما يَشَاء ثُمَّ أَثْبَتَ الَّذِى أراد .

قال : فقلتُ له : عِنْدَ ذلِكَ فَكُلُّ شَىءٍ يَكُونُ فَهُو عِندَاللَّهِ فِي كِتَابٍ ؟

قال : نَعَم .

قُلتُ : فَيكُون كذا وكذا ، ثُمَّ كذا و كذا حتى ينتهى إلى آخره ؟

قال : نَعَم .

قلت : فَأَيُّ شَيْءٍ يَكُون بِيَدِهِ بَعْدَه ؟

قال : سُبحانَ الله ! ثُمَّ يُحْدِثُ الله أيضاً ما شاءَ تبارك و تعالى. (2)

حاصل روایت شریفه

از حضرت صادق علیه السلام از آیه مبارکه محو و اثبات سؤال شد، فرمود: در شب قدر ملائکه به آسمان دنیا نازل گردند و بنویسند آن چه تا سال دیگر واقع شود؛ و اگر خدا بخواهد

ص: 399


1- سوره رعد (13)، آیه 39
2- تفسیر عیاشی ، ج 2، ص 216، حدیث 62؛ بحار الأنوار، ج 4، ص 119 ، حدیث 55

مُقَدَّم یا مؤخَّر یا زیاد و کم کند امر می فرماید محو کنند و ثبت کنند آن چه را که بخواهد.

راوی گفت : پس از محو و اثبات آن چه تعیین شده خواهد شد ؟

فرمود: بلی، خواهد شد.

گفت: پس چه باقی می ماند برای سلطنت خدا ؟

فرمود: منزه است خدا پس ایجاد و احداث کند آن چه خواهد.

از گفته های گذشته معلوم شد که فاعلیت حق متعال به کمال ذاتی اوست؛ و كُلّ کمالات، منتهی به علم و قدرت بدون معلوم و مقدور بی حد و نهایت و تعیُّن است.

موجودات ( از مادیات و ملائکه مُقَرَّبین و کَرُّوبین و اَنوار و ارواح) كلاً مخلوق و موجود باشند پس از عدم به مشیت و اراده و اختیار و حُرِّيَتِ ذاتى .

دواعی و عنایات دخلی در فاعلیت ذات مقدس ندارد؛ و چون حکیم و دانا و غنی است ، فعل او مطابق حکمت است [ و ] غایات و نتایجی بر افعال [او] مترتّب است .

و قدرت و توانایی ذاتِ مقدس اَزَلی و اَبَدی است؛ یعنی چنان چه خلقت و عالم را ابتدا فرمود تغییر و تبدیل و فنا و زوال به ید قدرت اوست، البته هیچ فعلی از ذاتِ مُنَزَّهَش بی حکمت و غایت سر نزند.

بر این اساس مترتب است نبوّات و تکالیف و امر و نهی ؛ و بر این اساس، افعال اختیاریه و تکلیفیّه بشر در نظام عالم و خوب و بد آن مدخلیت دارد ؛ و بر این اساس ، صحیح است که گفته شود اگر ظلم در عالم زیاد ،شد خدا بلا فرستد و اگر عدل و احسان شد، نظام عالم خوب و حسن گردد و اگر مردم توبه و انابه کردند، دفع بلا فرماید و اگر دعا و تَضَرُّع و زاری نمایند حوایج برآورده شود و اگر سالک- در مقام سلوک - متابعت انبیا و رُسُل و عقل فطری ،کرد او را به مهمترین مقامات می رساند.

پس هیچ محذوری ندارد اگر شخص صدقه دهد و صله رحم نماید خداوند متعال عمر او را زیاد کند و اگر یتیمی را اذیت یا قطع رحم نماید، خدا عمر یا مال و اولادش را کم کند.

امورات عالَم و اَفعال بشر چنان نیست که بر طبق اسباب [ و ] مُسَبَّبات حَتميَّه واقع

ص: 400

شود و تخلُّف بردار نباشد! و لو این که به حَسَبِ اسباب و علل تکوینیه عالم، عمر زید صد سال است لکن اگر ظلم یا قطع رحم کرد خدا عمر او را کم کند؛ ولو این که در نفوس فلکیه یا عقول ثابت و مسلّم باشد.

و فعل خدا طور ندارد که کسی بگوید چگونه کم و زیاد کند، و برای ذات مقدس ممكن است و محذوری ندارد که برای اجرای امر خود ایجاد اسباب کند یا بدون اسباب امری به جا آورد.

نزاع و سخن انبیا با بشر در همین جا است؛ ندای انبیا علیهم السلام این است که : « له الأمر مِن قبلُ و مِن بعدُ يُقَدِّمُ ما يشاء و يُؤَخّر ما يشاء و يَمْحُو ما يشاء و يُثبِتُ ما يشاء » ؛ [أمر قبل و بعد به دست خداست؛ آن چه را خواهد مقدم می دارد و آن چه را خواهد به تأخیر می اندازد، آن چه را خواهد محو می کند و آن چه را خواهد تثبیت می سازد ]

و سخن بشر این است که : تبدیل و تغییر و زوال محال است، و آن چه در عالم واقع شده یا شود به علل تكوينيه غير قابل تخلُّف بوده و خواهد بود.

ملاصدرا در اسفار در همین باب می گوید:

اگر حوادث یومی نبود و مستند به حرکت در جوهر طبایع و نفوس فلکی نمی شد، فیض حضرت حق به یک دسته کمی از ابداعیات انحصار پیدا می کرد؛ چون طبایع و نفوس دائماً در تجدُّد و حدوث باشند حوادث دائم و فیض مبدأ دایم خواهد بود.

اگر کسی بگوید: حوادث بالنوع محدود و محصور باشد، قبول کنند و گویند ضرر به دوام فیض ندارد؛ زیرا که اشخاص و انواع ( على التبديل و التعاقب ) ازلاً بوده و ابداً خواهند بود.

اگر کسی بگوید: لامحاله تکرار در جزئیات واقع خواهد شد - چنان چه فلاسفه اشراق به کور و دور قائل شدند - البته خواهند گفت: غیر از این ممکن نیست و نخواهد بود.

بر این اساس فلسفی، دعا و تضرُّع در سلسله علل و اسباب تکوینیه عالم است ؛ اگر علل و اسباب دعایی در عالم موجود و تمام شد دعا البته واقع خواهد شد؛ و اگر نبود، دعا محال خواهد بود خوف و تزلزل معنایی و حقیقتی ندارد حقیقت معنای

ص: 401

﴿يَدُ اللهِ مَغْلُولَةٌ﴾ (1) این .است به واسطهٔ این قول، یهود لعن شدند.

از بیانات گذشته معنای این سخن واضح شود ( في الدعاء ) :

﴿ما تَرَدَّدْتُ في شيء أنا فاعِلُه كَتَرَدُّدى فى قَبضِ رُوحٍ عَبْدِيَ المُؤْمِن فَإِنَّى لأحِبُّ لِقانَه و يَكْرَهُ المَوْتَ فَأزويه عَنه﴾ (2)

بیان مطلب «رد» به فارسی بازگردانیدن است و «رَدَّه في فعله» : مَنَعَه عن الفعل كثيراً ؛ و تردُّد مطاوعه رَدّ است.

تردُّدی که خدا نسبت به خود داده ناشی از حیرت و جهل و عجز نیست - تبارک و تعالى عن ذلك - بلکه ظاهر این است: چون علم ذات مقدس بی حد و نهایت است و تعیین و معلومی ندارد به (تعبیر دیگر الزام به فعل و قبض روح مؤمن ندارد) از برای ذاتِ مقدس ایجاد مقتضیات و رفع موانع است؛ و بنده مؤمن چون بقا را -به واسطه تحصیل معارف و قرب به خدا -دوست دارد یا از عاقبت امر ترسان و خائف است، مرگ را کراهت دارد و چون مؤمن است خدا لقای او را دوست دارد و بقای او را در دنیا- به واسطه ابتلاء - مكروه دارد؛ لذا چون اراده و قضای مردنش به مرتبه امضا نرسید اثبات بقا و حیات می فرماید یا [با] ایجادِ مقتضی بندهٔ مؤمن را راضی می نماید.

تَردُّد- به این معنایی که شد - هیچ محذوری ،ندارد بلکه عین کمال و تمام کمال است. تا آخر کار سلب قدرت و اختیار و حُرَّیت از ذاتِ مقدس نشود. « يحكم ما يشاء و يفعل ما یرید» چنان چه در بَدْو امر واقعیت داشته از جهت بقا و دوام نیز واقعیت دارد این است کمال ،حقیقی این است معارف انبیا.

ص: 402


1- سوره مائده (5)، آیه 64
2- در اصول کافی، ج 2، ص 246، حدیث 6؛ بحارالأنوار، ج 64، ص 154، حدیث 15. متن روایت چنین است: ﴿عَن أبي عبد الله علیه السلام إِنَّنِي لَأُحِبُّ لِقائه و يَكرَهُ الْمَوتَ فَأَصْرِفُه عَنه﴾ و در ضمن دعایی که در تعقیب نماز فريضه وارد شده نیز آمده است: ﴿.. اللَّهُمَّ إِنَّ رسولَكَ الصَّادِقَ المُصدَّقَ صَلواتك عَليه و آله قال : إِنَّكَ قُلتَ : مَا تَردَّدتُ فِي شَيْءٍ أَنا فَاعِلُه كَتَردُّدِى فِى قَبضِ رُوح عَبدِيَ المُؤمِن يَكْرَهُ المَوتَ و أنا أكره مسالته ....﴾ مكارم الأخلاق طبرسی، ص 284 (چاپ بیروت ) ؛ بحار الأنوار ، ج 83، ص 7 - 8، حدیث 7.

و آن چه یهود در قدرت و کمالاتِ ذات اعتقاد داشته و خدای دستْ بسته تصور کردند، همان معتقدات بزرگان بشر است؛ لذا حضرت رضا علیه السلام در مکالمه با سلیمان -که منکر بدا بود - فرمود: قَد ضاهيت اليهود؛ (1) [نظير سخن یهود را بر زبان می آوری ! ] ﴿ وَ قَالَتِ الْيَهُودُ يَدُ اللَّهِ مَغْلُولَةٌ﴾ (2) [یهود می گوید : دست خدا بسته است ! ].

بالجمله، مقاله متکلّم خراسانی را -که عین مقالۀ فلسفه بود - حضرت فرمود عینِ مقاله یهود است.

نقل کردیم از شرح اصول کافی که ملاصد را فرمود: اگر مراد یهود این بُوَد که اساس فلسفه است ، حق گفتند. (3) ﴿ أَفَمَن يَهْدِي إِلَى الْحَقِّ أَحَقُّ أَن يُتَّبَعَ أَمَّن لَا يَهْدِي إِلَّا أَن يُهْدَى﴾ (4)؛ [آیا کسی که سوی حق هدایت می کند شایسته پیروی است یا آن که راه حق را نمی داند مگر آن که به او بنمایانند؟!]

خاتمه

اشاره

اگر کسی بگوید خداوند متعال به وقوع فعل و خصوصیات - به طوری که بالأخره صورت وقوع خارجی می یابد - عالم است یا نه؟ اگر عالم نیست ، تعالى الله عن ذلك ؛ و اگر عالم است پس بالأخره واقع شود، وگرنه علم خدا جهل بُوَد.

جواب این است که: محل کلام و سخن با فلاسفه در وقوع و عدم وقوع نیست.

بدیهی است خدا عالم است و مطابق با علم خدا امور واقع خواهد شد، بلکه مورد اختلاف و سخن این است:

امور در عالم كُلاً و طُراً به نحو اسباب و علل تکوینی، غیر قابل تخلُّف و تغییر و تبدیل و زوال و فناست و خداوند متعال از کار مانده و دست بسته است ؟! یا تمام

ص: 403


1- توحید صدوق، ص 444، حدیث 1 (باب 66) ؛ بحار الأنوار، ج 4، ص 96، حدیث 2 با اندکی تفاوت.
2- سوره مائده (5)، آیه 64
3- نگاه کنید به ص 397
4- سوره یونس (10)، آیه 35.

امور بر طبق مقتضیات خلق شده و در هر آنی برای ذاتِ مقدس ربوبی قدرت تامّه کامله بر ایجاد و افنا و خراب و تغییر و تبدیل می باشد؟! چنان چه « بَدْء » برای افعال ذات مقدس بوده، بدا هم هست؛ «كل آن هو في شأن ولا يَشْغَلُه شأنٌ عن شأن و هو على كُلِّ شیء قدیر » . [ هر آنی خدا در کاری است و هیچ کاری او را از کار دیگر باز نمی دارد، و او بر هر چیزی تواناست ]

خدا می داند افعالی از بندگان به قدرت و اختیار- از معصیت و اطاعت و ظلم و احسان - در عالم واقع می شود و می داند (به موجب عدل) جزای معصیت و اطاعت بلا (1) و سلامت و قحط و رخا ایجاد و نازل می کند یا (به موجب فضل ) رفع بلا می فرماید.

این است مدعای قرآن! این کجا [ سازگاری دارد] با این که (2) [ گویند: ] خدا عالم است که البته و لابد امور چنان که مُقدَّر بُوَد می شود و تغییر و تبدیل و فنا و زوال محال است و خدا قدرت بر تغییر و تبدیل و ایجاد و خلقت تازه ندارد و استناد بدا (3) - حتى شرور- به واسطه انتهای علل است به خدا و امر و نهی و فعل و ایجاد و اظهار قدرتی نیست.

فى الكافي مسنداً [عن ابن أبي يعفور ] قال :

سَمِعْتُ أبا عبد الله علیه السلام يقول : قال الله -عزّوجل - إنّ العبد من عَبِيدِيَ المُؤمنين لَيُذنِبُ الذَّنْبَ الْعَظيم مِمَّا يَسْتَوجِبُ بِهِ عُقُوبتي في الدُّنيا والآخرة فأنظُرُ له فيما فيه صلاحُهُ في آخِرَتِهِ فَأَعَجِّلُ لَه العُقوبةَ عليه في الدُّنيا لأجازيه بذلك الذَّنبِ وَ أَقَدِّرُ عُقُوبةَ ذلك الذَّنْبِ وَ أَقضيه وَ أَتْرُكُهُ عليه موقوفاً غيرَ مُمْضَى وَلِى فى إمضائه المَشِيَئَةُ و ما يَعْلَمُ عبدى به ، فَأَتَرَدَّهُ في ذلك مِراراً عَلى إِمضائِهِ ثُمَّ أمسِكُ عنه فَلا أمضيه كراهةً

ص: 404


1- در متن «وبلا» آمده است
2- در متن « یا این که» است.
3- در متن چنین آمده، لکن «بلا» مناسب تر است.

لِمَساءَتِهِ وحيداً عن إدخال المكروه عليه فَأتَطَوَّلُ عليه بالعفو عنه والصَّفح ، مَحَبَّةً لِمُكافاته لكثير نَوافِلِه الَّتى يَتَقَرَّبُ بها إليَّ في ليله وَ نَهاره فَأَصْرِفُ ذلك البَلاءَ عنه وَ قَد قَدَّرتُهُ وَ قَضَيْتُه وَ تَرَكتُهُ موقوفاً وَلِي في إمضائه المَشِيَئةُ ، ثُمَّ اَكْتُبُ له عظيمَ أجْرِ نُزُولِ ذلك البَلاء دَّخِرُهُ وَ أُوَفِّرُ له أَجْرَه و لَمْ يَشْعُر به و لَم يَصِل إليه أذاه و أنا الله الكريم وَأَدَّخِرُ الرَؤْفُ الرَّحيم (1)

[ابن ابی یعفور می گوید: شیندم امام صادق علیه السلام می فرمود:

خدای بزرگ می فرماید: بنده ای از بندگانم که از مؤمنان است به گناهی بزرگ دست می یازد که سزاوار کیفرم در دنیا و یا در آخرت می شود، به صلاح آخر تیاش می نگرم و عقوبت دنیایی اش را پیش می اندازم تا بدان گناه کیفرش کنم؛ کیفر آن گناه را مُقَدَّر می سازم و از قضای خویش می گذرانم و موقوف رها می کنم بی آن که امضا کنم و امضای آن منوط به مشیئتِ من است

بنده ام به آن نا آگاه است! بارها در امضای آن مُرَدَّد می شوم ، سپس آن عقوبت را نگه می دارم و بدان جهت که ناخوشایند اوست امضا نمی کنم تا او را مکروهی در نیاید پس با عفو و گذشت بر او منّت می نهم؛ زیرا دوست می دارم که با نافله های بسیارش در روز و شب آن را جبران سازم، پس بلایی را که به قضا و قدرم رسید و امضای آن را به خواست خود موقوف کردم از او باز می گردانم و آن گاه پاداش بزرگ نزول آن بلا را برایش می نویسم و برایش ذخیره می سازم و بر اجر آن می افزایم در حالی که آن بنده از این کار بی خبر است و آزار بلا به او نرسیده است!

و منم خدای کریم و رئوف و مهربان!]

فرع چهارم: مبحث جبر و تفویض

یکی از مسائل و علوم ممتازهٔ قرآن مجید از فلسفه و عرفان اختراعی ، مسئله نفی

ص: 405


1- اصول کافی، ج 2، ص 449، حدیث 1.

جبر و تفویض و اثبات بين الأمرين است و احدی از علمای فلسفه و عرفان به این طریق مشی نفرموده و کلاً قائل به جبر و یا تفویض شده اند.

باید دانست که لفظ قضا و قدر در روایات مبارکات و لسان علمای اعلام، بلکه مطلق واردین در مقام بحث به دو معنا مورد بحث واقع شده، گر چه مرجع و منشأ اشکال در هر دو مورد یکی است.

اول : قضا و قدر نسبت به سرنوشت بشر (از قبیل ارزاق و آجال و صحت و مرض و عزت و ذلّت و غنی و فقر و امثال آن ها) که آیا همه به قضا و قدر الهی است ؟ و قدرت

و سعی بشر مدخلیتی در حصول این امور ندارد؟ یا تنها بسته به سعی و کوشش بشر است؟ و اگر فعل خداست آیا به طور حتم است؟ و یا افعال بشر مدخلیت در آن ها دارد ؟

دوم: قضا و قَدَر در افعال بشر و بندگان ؛ یعنی آیا فعل صادر از عبد به اراده و قضا و قدر الهی است؟ یا به قدرت و اختیار عبد است؟

قضا و قدر، به هر دو معنی مورد بحث بین انبیا و فلاسفه است.

دسته ای از علمای بشر گویند: تمام امور مستند است به «مبدأ» بالوجوب و تغییر پذیر نیست. این قول فلاسفه الهی است.

دسته ای دیگر می گویند :

فقط به اختیار و جدیت و کوشش خود انسان است. این قول معتزله یک دسته قلیلی از متکلمین مُفَوّضَه اسلام است (1) که گویند: خدا خلقتِ عالم و آدم و اسباب فرموده

ص: 406


1- در کتاب های فِرق و مذاهب ، اصطلاح مفوّضه یا قدریه را به دو گروه اطلاق کرده اند : یکی معتزله و دیگری اسلافِ معتزله که نخستین آن ها غیلان دمشقی رهبر قدریّه شام و معبد جهنی پیشوای قدریّه بصره شمرده شده است ولی شواهدی این نظر را تأیید می کند که قدریه نخستین ، تنها مخالف جبر بودند و نه منکر هر گونه قضا و قدر الهی؛ و امّا گروه معتزله معمولاً در بحث جبر و تفویض هم رأى اماميه معرفی می شوند، علامه حلی در انوارالملکوت ص 110 می فرماید: اتفقت الإمامية و المعتزلة كافة على أن العبد فاعل لتصرفاته . ولی اگر ملاک تفویض عجز و عدم قدرت خدا نسبت به افعال انسان باشد می توان گفت بسیاری از معتزله با امامیه مخالفند و از مفوّضه هستند؛ زیرا معتقدند که خداوند خود بر چیزی که انسان را بر آن قادر ساخته قدرت ندارد و محال است که مقدور واحد برای دو قادر باشد اگر چه برخی از آن ها عقیده دارند بر جنس آن مقدور قادر است . (نگاه کنید به ، الملل و النحل شهرستانی، جلد 1، باب 1 و 2؛ مقالات الاسلاميين اشعری، جلد 1، ص 251 و جلد 2، ص 205؛ آشنایی با فرق و مذاهب اسلامی، ص 44؛ حکمت و اندیشه دینی، ص 308 اثر دکتر رضا برنجکار و نیز رجوع کنید به ص 437 از همین کتاب ).

سپس خود را مُنْعَزِل از سلطنت کرده و امور را به بشر تفویض فرمود؛ بشر به هر مقدار کوشش و سعی کند به نتایج بیش تر رسد و هر که سستی ورزد محروم ماند.

دهریین- که انکار مبدأ و معاد کرده و معتقد به شرایع نیستند - چنین گویند : عللی و اسبابی در عالم مشاهده می کنیم و انسان را دارای قوا و آلاتی می بینیم و خدایی که مِلّيُّون و فلاسفه می گویند نمی فهمیم! همین مقدار می فهمیم که بشر با این قوایی که دارا است - و با این اسبابی که موجود است در عالم - می تواند نتایجی بگیرد؛ هر مقدار بیش تر سعی و جدیت کند، نتیجه بیش تر حاصل نماید.

این مقالات مخالف با قرآن مجید و سنت سیدالمرسلین صلی الله علیه و آله، بلکه خلاف تمام ملل و انبیا علیهم السلام است. مقصود از بعثت انبیا (خصوص حضرت ختمی مرتبت صلی الله علیه و آله) و از ،قرآن ابطال این اقوال و توهُّمات و هدایت به طریق مستقیم و مستوى - بدون افراط و تفریط - است .

و اساس این توهُّمات، قواعدی چند است راجع به توحید و صفات جمال و کمال و جلال- که مبنای اقوال حکما است - بیانات طبیعین از فلاسفه بر اساس انکار مبدأ است.

اصل مقصود در این رساله این است که مختار و بیانات قرآن از گفته های دیگران تمیز داده شود.

خلاصهٔ مختار قرآن مجید در موضوع قضا و قدر -در مورد اول- این است که :

کُلیه امور ( از آجال و اَرزاق و غیره) به فعل خداوند مجید است نه به نحو ایجاب و علیت بلکه به مشیّت و اراده و اختیار و افعال تکلیفیه بشرهم مدخلیت دارد به نحو اقتضا ؛ یعنی ذات مبدأ متعال چون رحیم و رحمان و قهّار و توانا است، تبدیل

ص: 407

و تغییر و ایجاد و اعدام می فرماید و افعالِ تکلیفیه بشر موجب ثواب و عقاب و جزا در دنیا و آخرت می شود.

چه بسیار افعال انسان باعث تغییر و تبدیل است؛ مانند این که احسان به یتیم باعث گردد که خداوند با عزت فاعلش را عزیز گرداند یا ظلم به یتیم و بی چاره، موجب شود قهر خدا شامل و فاعلش ذلیل گردد؛ چه بسیار افعال بشر موجب نزول بلا در عالَم و و موجب هلاکت جمع زیادی شده به این معنی در روایات تصریح شده [است].

قال [الرضا علیه السلام] :

﴿تتَدْرِی مَا اَلتَّقْدِیرُ؟ قُلْتُ: لاَ قَالَ : هُوَ وَضْعُ اَلْحُدُودِ مِنَ اَلْآجَالِ وَ اَلْأَرْزَاقِ وَ اَلْبَقَاءِ وَ اَلْفَنَاءِ﴾ (1)

قضا و قدر به این معنا ، (2) در صدر اسلام بین مسلمین محل خلاف نبوده، بلکه از مُسلَّمات اسلام بوده است و در عصر خلفا شُبَهاتی از جهت انتشار فلسفه - که ناشی از سیاست بود- پیدا شد.

عن الخصال مسنداً عن عليّ علیه السلام (3) قال : قال رسول الله صلى الله عليه و سلم :

﴿لا يُؤْمِن عبدٌ حَتَّی یُؤْمِنَ بِأَرْبَعَهٍ: حَتَّی یَشْهَدَ أَنْ لاَ إِلَهَ إِلاَّ اَللَّهُ وَحْدَهُ لاَ شَرِیکَ لَهُ ، أَنِّی رَسُولُ اَللَّهِ بَعَثَنِی بِالْحَقِّ وَ حَتَّی یُؤْمِنَ بِالْبَعْثِ بَعْدَ اَلْمَوْتِ وَ حَتَّی یُؤْمِنَ بِالْقَدَرِ ﴾ (4)

[پیامبر صلی الله علیه و اله فرمود: هیچ بندهای ایمان (واقعی) ندارد مگر این که چهار چیز را باور کند:

1. گواهی دهد که خدایی جز «الله» نیست، او یگانه است و شریکی ندارد.

ص: 408


1- تفسیر قمی، ج 1، ص 24؛ بحار الأنوار، ج 5، ص 117 ، حدیث 49
2- یعنی این که قضا و قدر در کلیه امور هست، و افعال بشر در این امور مدخلیت اقتضائی دارد.
3- در متن «عن أبي جعفر علیه السلام» ضبط شده است.
4- خصال شیخ صدوق، ص 198، حدیث 8؛ بحار الأنوار، ج 5، ص 87، حدیث 2.

شهادت دهد که من فرستاده خدایم و او مرا به حق فرستاده است.

3. به زنده شدن پس از مرگ مؤمن باشد.

4. قَدَر را باور کند ]

عنه أيضاً مُسنَداً عن على بن الحسين علیه السلام قال : قال رسول الله صلى الله عليه و سلم :

سِيَّةٌ لَعَنهُم الله وكُلُّ نَبِى مُجاب إلى أن قال :

و المُكذِّب بِقَدَر الله . (1)

[رسول خدا صلى الله عليه و سلم فرمود: شش گروه از آدمیان را خدا و هر پیامبر مستجاب الدعوه لعن کرده است... (یک گروه از آنان کسانی اند که) قَدَرِ خدا را تکذیب می کنند ]

عن الخصال مُسنداً عن أبي الحسن الأول علیه السلام قال :

﴿لا يَكون شيء في السَّماوات و الأرض إلاّ بِسَبعة : بِقَضَاءٍ وَ قَدَرٍ وَ إِرَادَهٍ وَ مَشِیئَهٍ وَ کِتَابٍ وَ أَجَلٍ وَ إِذْنٍ فَمَنْ قَالَ غَیْرَ هَذَا (2) فَقَدْ کَذَبَ عَلَی اَللَّهِ [ أ ] و رَدَّ عَلى الله عزّوجل﴾ (3)

[از امام ابا الحسن اول علیه السلام روایت شده که فرمود: هیچ چیز در آسمان ها و زمین پدید نمی آید مگر به وسیلهٔ هفت امر ،قضا ،قدر ، اراده، مشیت ، کتاب اجل و اذن خدا؛ پس هر که جز این را بگوید بر خدا دروغ بسته است یا خدای بزرگ را ردّ کرده است ]

این روایات در قضا و قدر به معنی اول است. (4)

ص: 409


1- خصال صدوق، ص 338، حدیث 41؛ بحار الأنوار، ج 44، ص 300، حدیث 6؛ مانند این خبر با تفاوت کمی به سندهای متعدد در بحار الأنوار ، ج 5، ص 87 و 88 نیز آمده است.
2- در «اصول کافی، ج 1، ص 149، حدیث 2» آمده است: فَمَن زَعَمَ غَير هذا... أو رَدَّ ...
3- خصال صدوق، ص 359 حدیث 46؛ بحار الأنوار ، ج 5، ص 88 ، حدیث 7 .
4- یعنی قضا و قدر نسبت به سرنوشت بشر از: آجال ارزاق، صحت، مرض و ... که در ابتدای بحث ذکر شد.

معنای دوم قضا و قدر

و اما به معنی دوم که: آیا افعالِ بندگان به ذات مقدس ربوبی استناد دارد و یا تفویض به آنان شده یا هر دو باطل است بین مسلمین مورد بحث بوده و هر طایفه متمسک به آیات و روایات متشابه می شدند؛ و علمای متکلمین- که اشاعره و معتزله باشند - بر خلاف یک دیگر قیام کرده دست های متابعت از فلاسفه کرده اند، و دسته ای دیگر با آنان مخالفت نمودند.

از شارح مقاصد نقل شده است:

قالتِ المُعتزلة : القَدريّةُ هُم القائلون بأنَّ الخَيرَ و الشَّر كُلَّه مِنَ الله و بتقديره (1)

و عن تفسير على بن ابراهيم القمى :

إِنَّ المُعتزلة قالوا : نَحن نَخلُقُ أفعالنا و ليس الله فيها صُنع و لامَشيَّةٌ ولا إرادةٌ و يَكون ما شاءَ ابليس و لا يَكونُ ما شاء الله ؛ (2)

[ معتزله گویند: ما خالق کارهامان هستیم و خدا در اَفعال ما هیچ نقشی (نه صُنع و نه مشیت و نه اراده) ندارد و (بسا) آن چه ابلیس می خواهد تحقُّق می یابد و آن چه خدا خواسته پدید نمی آید ].

معتزله گفته اند: افعال به قدرت و اختیار بندگان است و مربوط به ذات مقدس ربوبی نیست و قدریّه - به متابعت فلاسفه یونان - گفته اند افعال، مستند به مبدأ است و ناچار صادر خواهد شد.

و این مذهب، بسیار قدیم است؛ چنان چه قرآن مقاله کفار را نقل می فرماید:

﴿سَيَقُولُ الَّذِينَ أَشْرَكُوا لَوْ شَاء اللَّهُ مَا أَشْرَكْنَا وَ لَا آبَاؤُنَا وَ لَا حَرَّمْنَا مِن

ص: 410


1- شرح المقاصد في علم الکلام ( تفتازانی)، ج 2، ص 143 ؛ بحار الأنوار ، ج 5، ص 6
2- تفسیر قمى، ج 1، ص 23؛ بحار الأنوار، ج 5، ص 116

شَيْءٍ كَذَلِكَ كَذَّبَ الَّذِينَ مِن قَبْلِهِم حَتَّى ذَاقُوا بَأْسَنَا قُلْ هَلْ عِندَكُم مِّنْ عِلْمٍ فَتُخْرِجُوهُ لَنَا إِن تَتَّبِعُونَ إِلَّا الظَّنَّ و إن أَنتُمْ إِلَّا تَخْرُصُونَ * قُلْ فَلِلَّهِ الْحُجَّةُ الْبَالِغَةُ فَلَوْ شَاء لَهَدَاكُمْ أَجْمَعِينَ ﴾ (1)

زود است کسانی که مشرک هستند بگویند: اگر خدا خواسته بود ما و پدران ما شرک نمی آوردیم و هیچ چیزی را حرام نمی کردیم! این چنین تکذیب کردند کسانی که پیش از آن ها بودند تا این که عذاب ما را چشیدند بگو (ای محمد) آیا در آن چه می گویید علم دارید ؟! پس بیاورید (بیان کنید) برای ما! پیروی نمی کنید مگر گمان را! نیست جز آن که به ظن و گمان عمل می کنید بگو (ای محمد) از برای خدا حجت و برهان کافی و رساننده است، و اگر بخواهد به قدرت کاملهٔ خود شماها را مجبور به هدایت خواهد کرد.

اساس قرآن مجید و روایات صادره از عالمین به علم ،قرآن ، به خلاف هر دو طایفه می باشد؛ نه امور جبراً مستند به خدا است و نه تفویض به خلق [ شده ] و خدا مُنعَزل از سلطنت است - تعالى عن ذلك - بلكه بین اَمْرَین است؛ لذا کلمه جامعه -که از معدن وحى صادر شده - [گویاست به این که: ] لاجبر و لا تفویض بل أمرٌ بين الأمرين. (2)

سُئِلَ أمير المؤمنين علیه السلام عن القضاء و القَدَر ؟ فقال علیه السلام:

﴿تَقُولُوا وَ كَلَهُم الله إلى أنفُسِهِم فَتُوَهِنُوه و لا تَقُولُوا أَجْبَرهُم عَلى المَعاصى فَتُظَلّمُو﴾؛ (3)

[از امیرالمؤمنین علیه السلام دربارهٔ قضا و قدر سؤال شد فرمود: نگویید خدا مردم را به خودشان واگذاشت که این سخن توهین (و نسبت دادن ضعف و سستی ) به

ص: 411


1- سوره انعام (6)، آیه 148 - 149.
2- عيون أخبار الرضا علیه السلام، ج 1، ص 124، حدیث 17 ؛ بحار الأنوار، ج 5، ص 11، حدیث 18؛ علامه سيد عبدالله شبّر در مصابيح الأنوار ، ج 1، ص 124 می گوید: این حدیث به سندهای معتبر و متعدد نقل شده و قریب به تواتر است و صدور آن از اهل بیت علیهم السلام قطعی می باشد.
3- احتجاج طبرسی ، ص 209؛ بحار الأنوار ، ج 5، ص 95، حدیث 16

خداست؛ و نگویید خدا مردم را به معاصی و گناهان واداشت که این، نسبتِ ظلم به خدا می باشد ]

في التفسير عن أمير المؤمنين علیه السلام قال :

إنَّ أرواح القدريّة يُعرضُون عَلى النّار غُدوّاً و عَشيّاً حَتَّى تَقُومَ السَّاعَةُ فإذا قامت السَّاعةُ عُذِبُوا مَع أهل النارِ بألوانِ العَذاب فَيَقُولُون يا ربَّنا عَذَّبْتَنا خاصَّةً و تُعَذِّبُنا عامَّةً فَيُرَدُّ عَليهِم : ﴿ ذُوقُوا مَسَّ سَقَرَ * إِنَّا كُلَّ شَيْءٍ خَلَقْنَاهُ بِقَدَرٍ﴾ (1) (2)

فرمود: عرضه داشته می شوند آرواح قدریه بر آتش - صبح و شام - تا روز قیامت و در قیامت هم با اهل آتش عذاب شوند به اقسام عذاب، پس می گویند : پروردگارا ، ما را تنها عذاب فرمودی و اکنون با دیگران عذاب می کنی؟! سپس خطاب رَدّ به آن ها رسد که : « عذاب جهنم را بچشید به درستی که هر چیزی را به قدر خلق کرده ایم » .

تنبيه

قَدریَّه در روایات هم اطلاق به جبریَّه شده (چنان چه از شارح المقاصد نقل کردیم) و هم اطلاق بر مُفوّضه شده وجه اطلاق قدریه بر مفوّضه این است:

در صدر اسلام مراد از قدریّه «جبریه» بود و مسلم بود که به لسان پیغمبر صلى الله عليه و سلم لَعن شده بودند ؛ « القدرية مجوس هذه الأمّة » (3) ولى خلفای عباسی ( که تابعین اشاعره و فلاسفه بودند و افعال زشت و قبیح زیاد داشتند ) سیاست شان چنین اقتضا کرد که قَدَریّه را -که مسلّم لَعْن و طرد شده - اطلاق بر مُفوّضه نمایند .

ص: 412


1- سوره قمر (54)، آیه 48 - 49
2- ثواب الأعمال، ص 212؛ بحار الأنوار ، ج 5، ص 118 ، حدیث 50
3- الملل و النحل (شهرستانی)، ج 1، ص 49؛ بحار الأنوار، ج 5، ص 6؛ در توحید صدوق (ص 382 حدیث 29) ؛ این حدیث از امام صادق علیه السلام روایت شده است.

تذكُّر

اشاره

شارع مقدس اسلام از دخول در مسئله قضا و قدر نهی شدید فرمود ( چنان چه در ذکر روایات اشاره به آن می شود) و مراد از قضا و قدری که نهی شده به معنای اعم است -که بیان کردیم - بدیهی است جهت نهی این است که دُخول [در این امر] و بحث در قضا و قدر موجب تشکیک و وساوس و کفر و زَنْدَقه است؛ زیرا که تحقیق در این باب، متوقف بر معرفتِ فعل و اوصافِ ذات [ می باشد ] و همچنین محتاج است به معرفتِ روح و علم و حیات و قدرت و کیفیت مخلوقیت و قیومیت ذات مبدأ ؛ بالأخره محتاج به معرفت کامل در تمام یا اغلب مسائل است و چون معرفت و به تمام [این ها ] ممکن نیست موجب تشکیک و ضلالت گردد؛ زیرا که واضح است که شناسایی تمام حقایق از حیطه عقل خارج است، ذات و صفات خداوند مفهوم و معقول نشود فقط راه منحصر به معرفت فطری است (که تفصیل آن در تذکر به توحید فطری گذشت).

احاطه نهى شارع مقدس از ورود در این مقام تنبیه (1) به حکم عقل و نگهداری بشر است بر «فطرتِ اولیه» و فطرت اولیه ، نفی جبر در اَفعال است که تعبیر فرموده اند به ابتلا و بر اختیار و استطاعت

اگر انسان قطع نظر از وسوسه ها و شُبَهات کرده و به فطرتِ اولیه رجوع کند می یابد که در یک قسمت از افعال مختار و دارای رأی و قدرت است؛ و در عین حال می یابد مستقل در ذات و کمال ذاتِ خود نیست، بلکه محتاج است.

بالأخره شارع مقدس اسلام به دو امر تنبیه فرموده:

اوّل آن که نهی از ورود در بحث قضا و قدر فرمود و به همین مطلب تنبیه فرموده که «فطرت» حاکم است که نه جبر است و نه تفویض ؛ و به این تنبیه ، شُبَهاتِ جبر و تفویض را ابطال کرده [است].

ص: 413


1- در متن «و تنبیه » ضبط شده است.

[ دوّم آن که : ] بحث و فحص در قضا و قَدَر - بالأخره - مُنجر به تفکُّر در ذاتِ مقدس می شود و حرام است، فرمود:

﴿مَن تَفكَّر في ذاتِ اللهِ تَرنْدَقَ﴾؛ (1)

[ هر که در ذاتِ خدا بیندیشد ، بی دین می گردد ].

و فرمود:

﴿بَحْرٌ عَمِيقٌ فَلا تَلِجه ، طَريقٌ مُظلمٌ فَلا تَسلكه ، سِرُّ الله فَلا تُكلّفه﴾. (2)

[قدر دریایی است ژرف به آن درنیا راهی است تاریک آن را مپیما، سرّ خداست خود را به زحمت مینداز (که در نتوانی یافت ) ].

این نهی ابقا به فطرتِ اولیه توحید و عبودیت و فقر است؛ و این عین رساندن به معارف حقّه الهیه می باشد پس ورود ائمه هدی علیهم السلام و بزرگان دین- در این موضوع - از چه نظر است؟

می گوییم : چون بالأخره انسان به واسطهٔ نافرمانی از فطرت و عقل و از پیغمبر صلی الله علیه و آله داخل این بحث شده ، ائمه هدی علیهم السلام- مطابق با قرآن مجید - ابطال باطل فرموده ، بشر را رجوع به فطرت داده اند.

بدیهی است واضح ترین و بهترین براهین فطرت است- که برخلاف فطرت نتوان گفت - و فاصل بین حق و باطل فطرت است مُميّز صادق و کاذب ، احکام اولیه فطریه است و رافع اختلاف، وجدان است؛ لذا فرمود: به دین فطری مبعوث شدم (3)

﴿فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْهَا﴾؛ (4) [فطرتی که خدا مردم را بر آن سرشت ].

ص: 414


1- عيون الحكم و المواعظ ، ص 456
2- توحید صدوق، ص 365، حدیث 3؛ بحار الأنوار، ج 5، ص 110، حدیث 35.
3- «بعثت بالحنيفية السمحة السهلة » (نهاية ابن اثير، ج 1، ص 407، حنف) حنیفیه در روایات به فطرت، اسلام شناخت خداوند متعال تفسیر شده است. نگاه کنید به بحار الأنوار، ج 3، ص 276، حدیث 1 و ص 279، حدیث 11 و 12 و ص 281 ، حدیث 21
4- سوره روم (30)، آیه 30

بر هر عاقلی واضح و روشن است اگر بشر را به فطرت اولیه الهیه گذاشته بودند اختلاف در عالم نمی شد تکذیب انبیا علیهم السلام و عصیان خالق نمی گردید، هیچ وقت حق مُؤخَّر از باطل نمی شد هیچ عاقلی تشکیک نمی کرد در این که عالم به علم قرآن و رسول ، علی علیه السلام است یا غیر [ آن حضرت ] هیچ با شعوری راضی نمی شد ظلمت را بر نور مقدَّم دارد و عالَم را تیره و تاریک کند .

ابطال شبهات در قضا و قدر به معنای اول - در عهده مسائل گذشته و توحید فطری و حدوثِ عالم و مسئلهٔ بدا است و اکنون غرض ما ابطالِ شُبهات در افعال بشر و قضا و قدر در افعال است. کلام در این موضوع، در دو مقام است :

[اول] کلام در ابطال جبر

برای توضیح شبهات- به طور مقدمه - می گوییم :

1. فعل انسان عاقل باید مقرون به دواعی عُقلائیه - یعنی به جهت وصول به غایات و فواید و ثمرات مترتبه بر فعل- باشد؛ مانند حرکت برای رفتن به منزل دوست و ملاقات [با او ] و یا رفتن و نشستن در بازار برای تحصیل ،مال، یا حضور نزد معلم برای تحصیل علم .

و دواعی انسان بر دو نوع است : خیر مطلق یا شر مطلق ؛ یعنی در حاقّ واقع یا خی و یا شر است؛ مانند احسان و ظلم ؛ یا خوب و بد بالنسبه ، مانند امور عاديه .

و اگر فعل فاعل مقرون به دواعی نباشد فعل عَبَث خواهد بود و این فعل از شخص حکیم سر نزند و لکن بدیهی است که دواعی و غایات دخلی در فاعلیت فاعل ندارند که ذات فاعل در فاعلیت و علیت ناقص باشد و به دواعی و غایات، تامّ در فاعلیت و علیّت گردد؛ زیرا که وجدان می کنیم آن چه را که فاعل احتیاج در فعل دارد علم و توانایی و اسباب فعل است پس اگر توانا بود که ارادۀ فعل نماید فعل از او صادر گردد.

بلی اگر د[و]اعی و غایات منظور نباشد فعل لغو و عبث یا جزاف خواهد بود.

علاوه، واضح است که غایات به وجود خارجی مؤخَّر از فعل است ( یعنی لقای

ص: 415

دوست و وصول به محبوب پس از فعل است) پس نتواند مدخلیت در فاعلیت فاعل داشته باشد. و آن چه گویند که : غایات مُؤخَّرند از فعل به «وجود» و مقدَّم اند به «ماهیت» و معلول از جهت ماهیت علت علیّتِ فاعل است، (1) معنی و حقیقتی ندارد مگر آن که غایات به وجود علمی علت علیتِ فاعل باشند ؛ و رجوع این کلام به این است که علم فاعل به وجود غایات، موجب (2) تمامیت علت است؛ و این همان معنی «فاعل بالعنايه » است (که مکرر در مسائل گذشته بیان کردیم و در مقدمه بعد هم اشاره می کنیم).

2. غايات فعل اگر چند امر شد، واضح است [که] یا تمام - به نحو اجتماع - یک غایت و ثمره هستند یا هر یک مترتب بر دیگری و بالأخره منتهی به یک امر گردند ؛ مانند حرکت به سوی معلم برای تحصیل علم یا به طرف بازار برای کسبِ معاش برای زن و فرزند و راحتی و تعیُّش یا برای ریاست و آقایی، یا برای رضای الهی

و ممکن است در فعل دو ،نتیجه در عرض هم منظور باشند به این معنی که: هر یک به تنهایی کافی باشد در صدور فعل عقلائی، لکن چون محتاج اليه و منظور، وصول به هر دو است هر دو غایت منظور در فعل باشند؛ مانند ملاقات کسی برای تحصیل مال و علم به طوری که هر یک- به تنهایی- کافی در داعی باشد.

3. فعل شخص عاقل- که محل کلام است- باید منتهی به اراده و فعل ارادی باشد و فعل ارادی یا مستند به اراده خودِ فاعل است یا به سبب ارادۀ غیر فاعل صادر شود؛ مانند این که شخصی اراده کند حرکت شخص دیگر را و آن شخص ، حرکت کند یا ایجاد اراده در فاعل کند. در هر سه صورت فعل ارادی است.

و ظاهراً چنین نماید که فاعل در همۀ اقسام همان مباشر است و لکن در صورت دوم و سوم ،فاعل، کسی است که اراده فعل دیگری را کرده یا ایجاد اراده در غیر نموده

ص: 416


1- خواجه نصیرالدین طوسی رحمه الله در تجرید می گوید: «و الغاية علّة بماهيّتها لعلّيّة العلّة الفاعليّة، معلولة في وجودها للمعلول» (كشف المراد في شرح تجريد الإعتقاد، ص 129).
2- در متن «و موجب» ضبط شده است.

و مباشر ، مُضطرّ به صورت اختیار است؛ و در زیادی و کمی واسطه، فرق نمی کند.

4. چنان که گفتیم فعل ارادی انسان عاقل حکیم، باید از روی نظر به غایات و ثمرات .باشد مراد از غایات نتایج و ثمراتی است که بر افعال مترتب است؛ مانند ملاقات دوست که بر حرکت مترتب می شود. بدیهی است علم و ادراک و شعور به آن لازم است و گرنه فعل طبیعی- یا فعل غیر مباشر - باشد که فاعل مباشر، عالم به غایت و ثمره فعل نیست.

افعالی که در مبحث جبر و تفویض مورد نظر است افعال ارادی است که از روی اختیار - بدون اضطرار یا اجبار- از شخص صادر گردد.

پس محل کلام در حقیقت این است که: آیا ممکن است برای بشر افعالی باشد ارادی و اختیاری که منتهی به ذاتِ او گردد و مستند به غیر نباشد ؟ یا این که کلیه افعال بشر باید مستند به ارادۀ غیر باشد؟ یا دواعی فعل مستند به علل و بالأخره مستند به علة العلل [اند] و در نتیجه همۀ افعال به طور ایجاب و لزوم صادر گردند ؟

حال که مورد بحث واضح شد ما اول یک فعل از افعال انسان را شرح می دهیم [ تا ] ببینیم صدور فعل بر حسب وجدان به طور لزوم و وجوب است یا به اختیار، سپس شبهات جبر را بیان می کنیم

یک فعل از افعال بشر- که همه می فهیم - حرکت یا مسافرت به محلی برای ملاقات دوست .است شکی نیست که فعل برای فاعل باید معلوم و مقدور باشد اگر چنین نباشد فعل اختياري ارادي نیست. پس از این که فعل معلوم و مقدور گردید، ملاقات دوست یا غایت بالذات است ( یعنی خودش غایت و مطلوب است ) یا امر دیگری- مانند طلب علم یا مال - از او منظور است.

در صورت ،دوم غایت در حقیقت تحصیل علم یا مال خواهد بود. پس از آن که غایت و نتیجه فعل معلوم شد البته یا میل و شوق برای وصول به آن غایت هست یا نیست و یا کراهت و بی میلی است؛ و در صورت ،اول میل یا به مقداری است که سلب قدرت بر ترک حاصل شود (که تعبیر از این شوقِ مُفرط به عشق شده) یا به این حد و مقدار نیست .

ص: 417

بدیهی است که شوق و میل عین اراده نیست؛ لذا می بینیم گاهی شوق هست و اراده نیست و گاهی شوق نیست، بلکه با کراهت ارادۀ فعل هست

پس از تمام این مقدمات [می گوییم :] اراده امری است که از نفس صادر شود برای حرکت و ایجاد فعل. فقط در صورتی که شوق به سر حد کمال و عشق برسد، گویند اختیار از دست رفت و این فعل اختیاری نیست؛ لذا اگر چنین فعلی از کسی صادر شود و تقصیری در مقدمات آن نکرده باشد موجب مدح و ذمی نیست .

در باقی صُوَر- پس از تمام بودنِ مقدمات - می بینیم که فعل از تحت اختیار خارج نیست و می توان ایجاد یا ترک نمود، «بدا» (1) در این مرحله است و تردید در این مرتبه می باشد و این فعل اختیاری است؛ یعنی از روی علم و قدرت تامه بر فعل و ترک ، به داعی عُقلایی صادر شده است و فعل مستند به ذات فاعل است

و اگر شبهه در چنین فعلی شود، برخلاف وجدان و بر اساس قول فلاسفه است که گویند: « الشيءُ ما لَم يَجِب لَم يُوجَد » ، « المعلولُ لا يَنْفَک عَن عِلَّتِه التَّامَّة » (2)

بیان شُبهه یا برهان جبر

اراده یا واجب الصدور است یا [ صدور آن] ممکن [می باشد ] اگر [ صدور اراده ] واجب است لابد منتهی است به واجب بالذات و علت تامّه ، اگر ممکن است ( یعنی صدور و لاصدور آن از فاعل یکسان است) فعل یا ترک محتاج به مُرجّح است؛ و مُرجّح اراده- که داعی یا غیر آن باشد - اگر واجب است فهو المطلوب و اگر ممکن است در آن نقل کلام شود و اشکال عود کند.

ص: 418


1- مقصود حدوث و ظهور اراده و تغییر در انتخاب است. (س)
2- جریان این دو قاعده در علل ارادی و اختیاری جای سخن و مناقشه است؛ زیرا معنای اختیاری بودن این است که وجوبی در کار نیست، و نفس تامیّت در فاعلیت و عدم احتیاج به غیر ، در ایجاد فعل کافی است. به عبارت دیگر: فعل بعد از انتخاب، وجوب می یابد و قبل از انتخاب وجوبی برای فعل نمی باشد ؛ و از آن جا که انتخاب از اختیار نشئت می گیرد وجوب یک طرف ، خُلف است. (س).

بالنتيجه ، افعال بشر چون از امورِ ممکنه است ناچار منتهی شود به واجب بالذات وإلا صدور فعل محال است

و باید متوجه بود که شبهه جبر با شبهه قِدَم عالم یکسان است ( که در بحث حدوث و قِدَمِ عالم ذكر نمودیم ) فقط فرق این است که: چون مبدأ واجب بالذات است ، افعال او مستند به ذاتِ واجب است بالوجوب ؛ و لكن عبد و افعال او ممكن بالذات است [پس ] باید منتهی به واجب بالذات شود.

و شاهد بر این بیان این است که صدرالمتألهین در کتاب کبیر [اَسفار] می گوید : (1)

عجب از فخر رازی است! چگونه حق به لسان او جاری شده و از اصرار بر ابطال علیت و معلولیت رجوع کرده است و [در این زمینه ] در مباحث مشرقیّه گوید :

بدان اگر تحقیق کنی، نکته در «قِدَم و حدوث » و « جبر و تفویض» یک امر است و آن این است: اگر فاعل در درجه امکان و جواز باشد فعل از او صادر نشود و محال است [ صدور یابد ] مگر به سبب دیگر ؛ و این ، راجع به دو مسئله است :

1. چون فاعليتِ مبدأ به سبب غیر ذات و مُنفصل از ذات محال است، واجب است که وجوبش به وجوب ذات باشد؛ و چون فاعلیت به ذاتِ مبدأ است، دوام فعل واجب است .

2. فاعلیت عبد چون به ذاتِ خودش محال است لاجرم استناد به مبدأ واجب

ص: 419


1- متن سخن ملاصدرا چنین است: و العجب مِن إمام الباحثين المناظرين ، كيف جَرَى الحَقُّ عَلى لسانه و رَجَعَ عَن إصراره على نُصْرَةِ مَذهب الأشعرى - من إبطال القول بالعلّة و المعلول - فقال في المباحث المشرقيّة : وَ اعْلَم أَنَّكَ مَتى حَقَّقَتَ عَلِمتَ أنَّ النكتة في مسألة القدم والحُدوث و الجبر والقَدَر شيء واحدٌ ، و هو أنَّ الشيءَ متى كانت فاعليَّتُه في درجة الإمكان و الجواز، استحالَ أن يَصدُرَ عَنه الفعلُ إلا بسبب آخر ؛ فهذه المقدمة هي العمدة في المسألتين. ثمَّ إنَّ فاعليّة البارى لمّا استحال أن يكون وجوبُهما بسبب مُنفَصِل وَجَبَ أن يكون وجوبها لذاته، و متى كانت فاعليَّتُه لذاته وَجَبَ دوامُ الفعل. و أمّا فاعليّةُ العبدِ فلما استحال أن يكون وجوبُها لذات العبد- لعَدَم دوام ذاته و لعدم دوام فاعليّته - لا جَرَم وَجَبَ استنادها إلى ذات الله ؛ و حينئذ فيكونُ فعلُ العبد بقضاء الله و قدره (الاسفار الأربعه ، ج 6، ص 386) .

است، پس فعل عبد به قضا و قَدَر الهی خواهد بود. (1)

پس از این کلام اشکالاتی را بیان نموده و ردّ می کند [ و ] بالأخره تحقیقی دارد. در حقیقت همان شُبهه و استدلال را- با تغییر عبارت - بیان می کند ( چنان چه عادت ایشان در تحقیقات این است ). (2)

شاهد بر این که مختار ایشان این است [سخن ذیل می باشد که ] می گوید :

و مِمّا يُؤيّدُ هذا و يُوضّحُه تحقيقاً و يَزيدُه تأكيداً ما قاله المُعلّم ابونصر الفارابى فى الفصوص ....(3)

ما مضمون کلام را به فارسی نقل می کنیم:

فارابی می گوید: اگر کسی گمان کند که انسان فاعل بالاراده است ( و اختیار می کند چیزی را که می خواهد) استکشاف کن از اختیار او آیا اختیار در او حادث است بعد از آن که نبود یا حادث نیست؟

اگر حادث نیست [لازم آید که این اختیار از آغاز وجود انسان در او باشد و با این اختیار سرشته شود و از او جدا نگردد و] لازم آید که اختیار در او حاکم باشد از غیر ، و به اختیار او نباشد .

و اگر حادث باشد، حادث محتاج به مُحدث و علت است. مُحدث یا خود او است یا غیر او ؛ اگر [ مُحدث ] خودش باشد، اگر اختیار او به اختیار دیگر باشد، تسلسل لازم آید و وجودِ اختیار در او بدون اختیار خواهد بود پس مجبور به اختیار از غیر می باشد و منتهی به اسباب خارج از اختیار او گردد پس منتهی به اختیار ازلی شود که- اشیاء را به همین نحوی که هست ایجاب کرده -و اگر منتهی به اختیار حادث گردد ، نقل کلام به اختیار حادث شود.

ص: 420


1- المباحث المشرقيه ، ج 2، ص 518 (انتشارات بیدار چاپ دوّم، 1411 ق).
2- نگاه کنید به ، الاسفار الأربعه ، ج 6، ص 386 - 387.
3- الاسفار الأربعه ، ج 6، ص390.

پس از این بیان ظاهر شد هر کائنی ( از خیر و شرّ) مستند به اسبابی است که ناشی از اراده ازلیه است ( کلام فارابی تمام شد ). (1)

سپس برای تأیید تحقیقات از گفتار شیخ در شفا نقل می کند.

حاصل مفادِ عبارت ، می گوید: «جميع احوال أرضیّه منوط به حرکات سماويه است، حتّی ارادات و اختیارات» (2) و اقامه برهان می کند ( به برهانی که شیخ در شفاء بیان کرده است) تا آخر کلامش که می گوید :

امور کلاً به مبدأ مستند است؛ زیراکه مستند به مبادی باشند- که به مبدأ مستند است - و او ایجاب و نازل فرموده و «قضا» از مبدأ همان وضع اول بسیط است و تقدیر اموری است که «قضا» تدریجاً متوجّه آن است. (3)

در عبارت دیگر می گوید: قضا عقل اول [الهی] است که نسبت به تمام موجودات مستعلی است و مقدّرات از اوست. (4)

ص: 421


1- متن سخن فارابی (که ملاصدرا نقل می کند) چنین است: فإِنَّ ظَنَّ ظَانُّ أنَّه يَفعَل ما يُريد و يَختار ما يشاء ، اِسْتَكشِفْ عَن اختياره، هل هو حادث فيه بعد ما لم يكن أو غيرُ حادث، فإن كان غير حادث فيه لَزِمَ أَن يَصْحَبه ذلك الإختيار مُنذُ أوّلِ وجُوده ، و لَزِمَ أَن يكونَ مَطبُوعاً عَلى ذلك الإختيار ، لا يَنفَكُ عَنه ، ولَوْمَ القولُ بأنَّ اختيارَه يَفِيضُ فيه مِن غَيره . و إن كانَ حادثاً و لكُلّ حادث مُحدِتُ ، فَيكونُ اخْتيارُه عَن سبب اقتضاه و مُحدِث أحْدَثَه ، فإمّا أن يكون هو أو غيره ؛ فإن كانَ هو نفسه ، فإما أن يكون ايجاده للإختيار وهذا يَتسَلْسَل إلى غيرِ النّهاية ، أو يكونُ وجود الإختيار فيه لا بالإختيار ، فيكونُ مَجبُوراً عَلى ذلك الإختيار من غيره و يَنتَهى إلى الأسباب الخارجةَ عَنه الَّتِي لَيْسَت بإختياره ؛ فَيَنتَهى إلى الإختيار الأزلى الَّذى أوجَبَ الكُلَّ عَلى ما هو عليه ، فَإنَّه إن انتهى الكلام إلى اختيار حادث عاد الكلام من الرأس. فَبَيَّنَ مِن هذا أنَّ كُلَّ كائن مِن خَيرٍ و شَرٍ يَستَندُ إلى الأسبابِ المُنْبَعِتَةَ عَنِ الإرادةِ الأزليَّة
2- و جميعُ الأحوالِ الأرضية منوطة بالحركات السماوية و حتى الإختيارات والإرادات الاسفار الأربعه ، ج 6، ص 391).
3- فإذا حُلّلَتِ الأمُورُ كُلُّها اسْتُنِدَت إلى مبادئ إيجابها ، مُنَزَّلُ من عند الله ؛ و القضاءُ مِن الله هو الوَضعُ الأَوَّلُ البسيط ، و التَّقدِيرُ هُو ما يَتَوجَّه إليه القضاءُ عَلى التَّدريج (همان ، ص 391 - 392).
4- و القضاء هو العقلُ الأوَّلُ الإلهى، الواحدُ المُسْتَعلى عَلى الكُلِّ الَّذى مِنه يَتَشعَّبُ المُقَدَّرات (همان ، ص 391).

این، نهایت توضیح شبهه جبر بود- که عین شُبهة قِدَم عالم است - و مفصلاً بيان کردیم تا خوانندگان بدانند که ماورای این مطلب حرفی نیست، و نیز آگاه باشند که آن چه را که در این رساله (به طور اشاره) مکرر نوشتیم مطابق با اصل مرام و کلام خود آن ها است زیاد و کم و افترا و نسبت دروغی نیست.

جواب شبهه جبر

پس از آن که اساس شبهه واضح و روشن شد، گوییم: جواب شبهه جبر در افعال بشر، همان جواب شبهه فاعلیت بالایجاب در مبدأ است [که] اکنون برای توضیح بیش تر بیان می شود:

انسان، آیت بزرگ الهی است انسان فاعل بالقدره و الإراده است. معنای فاعل بالإراده این است که فاعل پس از علم به فعل و منافع و غایات مترتبه بر فعل و تمام بودنِ اسباب فعل و دارا بودن قدرت و توانایی که به او داده شده، یا اراده فعل نماید یا فعل را بر عدم باقی گذارد؛ مُخصِّص فعل و اراده ذاتِ فاعل عالم توانا است و مخصص مفعول، اراده است.

بدیهی است دواعی و غایات مدخلیت در ذاتِ فاعل و توانایی او ندارند بلی فعل عُقلائی آن است که نظر به دواعى و غایات باشد و إلا فعل عبث خواهد بود.

پس اشکال این که اراده حادث است اگر علتش نفس است باید اراده با نفس «قدیم» و «موجود» باشد و اگر علتش شیء دیگر است؛ اگر [آن شیء دیگر ] اراده است ، مستلزم تسلسل است و اگر غیر اراده است، باید مستند به علتی باشد و نقل کلام به آن علت شود ( تا آن که منتهی به علة العلل و علم ذاتِ مبدأ شود ) غير مُوَجّه و باطل است

زیرا که اگر علم علت صدور بود به وجود علم فعل صادر می شد و لکن اگر فاعل پس از علم توانا بر ایجاد و ترک فعل باشد می تواند از فیض امساک کند و فعل را ایجاد ننماید.

بلی از فاعل حکیم ایجاد یا امساک فعل مقرون به دواعی و غایات عقلانی حکیمانه است.

ص: 422

پس مُخصّص اراده ذاتِ فاعل عالم قادر است و مُخصص مراد ، اراده است؛ و به واسطۀ خروج فعل از فعل سفهایی و عبث البته باید دارای دواعی و غایات و منافعی باشد.

و اگر فرض شود که داعی بر فعل نباشد صدور فعل اشکالی ندارد. نهایت گویند فعل عبث و جزاف است

شاهد قوی بر آن چه گفتیم وجدان است. پس از رجوع به وجدان می یابیم فعل اختیاری مستند به ذات انسان است و فاعل عالم به فعل است ولی علمش علت نیست ؛ بسا علم به فعل و منافع آن هست ولی فعل، موجود نیست .

پس مُخصّص فعل ارادۀ ذات نفس است و مُخصّص ،اراده خود نفس است؛ و شوق مؤكُّد اراده نیست .

شوق مؤکد، عبارت از میل مُفْرِط به فعل است که از علم به منافع و غایات مترتبه بر فعل- که ملایم با طبع است - پیدا شود؛ چنان چه انزجار از علم به غايات و مضارّ مترتبه بر فعل- که مُنافِر طبع است- پیدا گردد

علم انسان به شیء منافر و مُلایم، مَقتضی اراده وصول به آن شیء یا ارادهٔ فرار از آن شیء است. صرف علم به مُلایم و مُنافر، اراده نیست؛ و انسان با کمال میل به شیء به واسطه اموری ( مانند عفت یا حفظ آبرو یا جاه) اراده وصول به ملایم نکند - چه بسا اظهار انزجار نماید- و همچنین به عکس

و شخص پس از علم- با فرض توانایی و تمامیَّت دواعی و محفوظیت از موانع - یا ارادۀ فعل کند و یا از آن خودداری نماید.

شبهه دیگر در جبر

یکی دیگر از شُبَهات بزرگ- که ناشی از اساس فلسفه است - شبهه علم است؛ و حاصل شبهه این است که: اگر خدا به صدور فعل از عبد عالم است، پس لابُّد فعل واقع شود (و اگر واقع نشود علم خدا جهل بود) و اگر عالم نیست ، نقص ذات مقدس است ؛ تعالى الله من ذلك .

ص: 423

اساس این شبهه مبتنی بر این است که علم ذات مقدس علم علّی است یا علم علّیت ندارد؟

به تعبیر دیگر: چون ذاتِ مقدس علم دارد واقع می شود؟ یا چون واقع می شود، می داند؟ گر چه مسئله علم ذات مقدس از فروع مهمۀ توحید بود و مفصَّل و مستقل بيان کردیم [در این جا ] به نحو ،اختصار، شبهه را بیان می کنیم:

جمعی از فلاسفه علم مبدأ را به اشیا به حضور اشیا نزد مبدأ می دانند (که صُوَر زاید بر ذات باشد یا صُور افلاطونی یا غیر آن ) بالأخره بر تمام اقوال ، علم مبدأ در موجودات مجرده و افلاک و عناصر- که قدیم اند و حادث نیستند - به حضور آن ها است؛ و در حادثات و جزئیات به نحو کلی و علم به اسباب است

و ملاک علم به ،صُوّر علم بسیط اجمالی متحد با ذات مبدأ است و علم به ذات ، عين ذات و علیتِ ذات است؛ و علم به علیت مستلزم علم به معلول .است

با فرض این مقدمه شبهه وارد و هیچ راه فرار و تأویلی نیست. توجیهات و تأويلاتِ متأخرين ، تدلیس در مقام تعلیم است. (1)

ص: 424


1- در اسفار، ج 6، ص 393 - 394 چنین آمده است: لَمّا تَقرَّر أنَّ وجودَ الأشياء الواقعة في هذا العالم من مراتب علمه التفصيلي، فهي علومٌ له بوجه و معلوماتٌ له بوجه ... فَظَهَرَ أنَّ هذه التغييرات و التَّجدُّدات و العوارض و النقايص بِحَسَب أنحاء الهُويّاتِ الجزئية و الطبائع الكونيّة ، لا تَقدَحُ فى إرتباطها إلى الحقِّ الأوَّل و عالم الأحديَّة ، و فى إثباتِ الإرادة القديمة الإلهية المصونة عن الإمكان، و العلم القديم الحق المُنزَّه عَن وَ صْمَة الظَّنِّ والتَردُّد، و القضاءِ المُبرم الختم الّذى لا يُبَدَّل ولا يُغَيَّر و لا يُكثَّر ؛ لأنَّها واقعة فى مراتب تنزُّلات العلم و الإرادة .... خلاصه جواب ملاصدرا این است: موجودات مراتب نازلهٔ علم حضرت حق است و در این مراتب، نزول نواقص و استحالات و تقلبات و تغییرات وجود دارد؛ و این با قداست علم حضرت حق ، در مرتبه ذات ، منافات ندارد و چنین است بحث تحقُّق و عدم تحقق موجودات که منافاتی با علم ذاتی ازلی ندارد. با فرض قبول مبانی فوق اشکال جبر نیز به قوت خود باقی است؛ زیرا در هر حال علیتِ علم به جای خود محفوظ است و در نتیجه باید کائنات حتماً تحقق یابد. بدیهی است که این تحقق در ارتباط با علیت علم حق تعالی است و آن چه ملاصدرا می گوید- به نظر مرحوم استاد - تدلیس در مقامِ تعلیم و تعلّم است؛ چون بیانات ایشان بالبداهه علیت علم را نفی نمی کند و خود ملاصدرا نیز به آن توجه دارد (س)

جواب شبهه

چون در فروع توحید مفصلاً وارد این بحث شده و عقیده فلاسفه نسبت به علم ذات مقدس و جواب آن را بیان نمودیم و از آن چه تا کنون ذکر شد روشن گردید که علم ذات مقدس علت حدوث امور نمی باشد، دیگر در این جا از تکرار مطلب خودداری می کنیم و فقط به طور خلاصه می گوییم که:

این کلمات ، مبتنی بر تخیُّلات و توهُّمات بشری است و آن طوری که از ادله سابقه و اخبار و آیات استفاده می شود این است که: علم ذاتِ ربوبی، بی حد و نهایت و بلا معلوم است و فاعلیت خداوند به مشیت و اراده می باشد و علم خداوند نسبت به موجودات، علیّت ندارد و خداوند فاعل بالعنايه و بالتجلی نیست و اتحاد عاقل و معقول ، الحاد و کفر و زندقه است (1) و افعال بشر در امور تکلیفیه و آن چه به آن اَجر داده می شوند فعل اختیاری آنان است.

آیات صریحه در نفی «جبر» بسیاراند که دلالت دارند خداوند از افعال بندگان منزّه است و عمل عباد به خودشان نسبت داده می شود و در فعل نیک و بد مختارند. که ما به ذکر چند نمونه اکتفا می کنیم:

﴿ذَلِكَ بِأَنَّ اللَّهَ لَمْ يَكُ مُغَيْرًا نِعْمَةَ أَنْعَمَهَا عَلَى قَوْمٍ حَتَّى يُغَيِّرُوا مَا بِأَنفُسِهِمْ وَ أَنَّ اللَّهَ سَمِيعٌ عَلِيمٌ ﴾ (2)

این عقوبت برای آن است که خداوند تغییر نمی دهد نعمتی را که به قومی عطا فرموده ، مگر این که تغییر دهند آن چه در نفس های آنان است.

ص: 425


1- اتحاد عاقل و معقول در ارتباط با علم حق تعالی از نظر استاد همان «وحدت وجود اطلاقی» است و به این مناسبت ، عبارات فوق با صراحت آمده است. (س)
2- سوره انفال (8)، آیه 53

﴿وَ الَّذِينَ آمَنُوا وَاتَّبَعَتْهُمْ ذُرِّيَّتُهُم بِإِيمَانِ أَلْحَقْنَا بِهِمْ ذُرِّيَّتَهُمْ وَ مَا أَلَتْنَاهُم مِنْ عَمَلِهِم مِّن شَيْءٍ كُلُّ امْرِئٍ بِمَا كَسَبَ رَهِينُ ﴾ (1)

و آنان که [به صراط ایمان ] گرویدند و فرزندان شان از آنان در ایمان پیروی کردند، به آن ها برسانیم فرزندان شان را و کم نکنیم از ثواب کردار ایشان چیزی را ؛ هر کس به آن چه کسب کرده است در گرو است.

﴿وَ قَالَ الشَّيْطَانُ لَمَّا قُضِيَ الْأَمْرُ إِنَّ اللَّهَ وَعَدَكُمْ وَعْدَ الْحَقِّ وَ وَعَدتُكُمْ فَأَخْلَفْتُكُمْ وَ مَا كَانَ لِيَ عَلَيْكُم مِّن سُلْطَانٍ إِلَّا أَن دَعَوْتُكُمْ فَاسْتَجَبْتُمْ لِي فَلَا تَلُومُونِي وَ لُومُوا أَنفُسَكُم﴾ (2)

و گوید شیطان - وقتی کار در گذشت -به درستی که خداوند شما را وعده حق داد و من و عده کردم شما را پس خلاف کردم به شما و مرا بر شما هیچ حجتی نبود مگر این که خواندم شما را پس مرا اجابت کردید؛ پس سرزنش مکنید مرا و خود را سرزنش کنید!

﴿وَ جَعَلْنَا الْأَغْلاَلَ فِي أَعْنَاقِ الَّذِينَ كَفَرُوا هَلْ يُجْزَوْنَ إِلَّا مَا كَانُوا يَعْمَلُونَ﴾ (3)

و قرار دادیم غُل ها را بر گردن کسانی که کافر شدند ، آیا جزا داده می شوند مگر به آن چه می کردند [و کیفرشان متناسب با کردارشان نیست]!

﴿لاَ يُكَلِّفُ اللهُ نَفْسًا إِلَّا وُسْعَهَا لَهَا مَا كَسَبَتْ وَ عَلَيْهَا مَا اكْتَسَبَتْ﴾ (4)

تکلیف نمی کند خدا کسی را مگر به اندازه توانایی او ؛ از برای اوست آن چه کسب نموده ، و به زیان اوست آن چه کسب نموده.

﴿سَيَقُولُ الَّذِينَ أَشْرَكُواْ لَوْ شَاء اللَّهُ مَا أَشْرَكْنَا وَلَا آبَاؤُنَا وَ لَا حَرَّمْنَا مِن

ص: 426


1- سورۀ طور (52) آیه 21
2- سوره ابراهیم (14)، آیه 22
3- سورة سبأ (34)، آیه 33
4- سوره بقره (2)، آیه 286

شَيْءٍ كَذَلِكَ كَذَّبَ الَّذِينَ مِن قَبْلِهِم حَتَّى ذَاقُواْ بَأْسَنَا قُلْ هَلْ عِندَكُم مِّنْ عِلْمٍ فَتُخْرِجُوهُ لَنَا إِن تَتَّبِعُونَ إِلَّا الظَّنَّ وَ إِنْ أَنتُمْ إِلَّا تَخْرُصُونَ * قُلْ فَلِلَّهِ الْحُجَّةُ الْبَالِغَةُ فَلَوْ شَاء لَهَدَاكُمْ أَجْمَعِينَ ﴾ (1)

[کسانی که شرک ورزیدند می گویند: اگر خدا می خواست ما و پدران مان مشرک نمی شدیم و چیزی (از حلال های خدا) را حرام نمی ساختیم ؛ کسان پیش از آنان ،هم این چنین (پیامبران را) تکذیب کردند تا این که عذاب ما را چشیدند. بگو: آیا نزدتان علم (و حجتّی) هست که برای ما بیرون آورید؟! شما جز از گمان و تخمین پیروی نمی کنید و جز به دروغ (و نسبت ناروا) این سخن را نمی گویید!

بگو: برای خداست حجت ،رسا اگر خدا می خواست (با جبر و زور مردم را با ایمان سازد) همه تان را هدایت می کرد ]

﴿إِنَّا هَدَيْنَاهُ السَّبِيلَ إِمَّا شَاكِرًا وَ إِمَّا كَفُورًا ﴾ (2)

به درستی که ما انسان را راهنمایی کردیم؛ یا سپاسگزار و یا ناسپاس .است

﴿ذَلِكَ بِمَا قَدَّمَتْ أَيْدِيكُمْ وَ أَنَّ اللَّهَ لَيْسَ بِظَلامٍ لِلْعَبِيدِ ﴾ (3)

این عذاب به سبب چیزی است که پیش فرستاد دستان شما و خداوند ستم کار به بندگان نیست.

﴿فَمَن شَاء اتَّخَذَ إِلَى رَبِّهِ سَبِيلاً﴾ ؛ (4)

[هر که خواهد راهی سوی پروردگار خویش برگیرد ].

﴿فَمَن شَاءَ فَلْيُؤْمِن وَ مَن شَاءَ فَلْيَكْفُرْ ﴾ (5)

[هر که خواهد ایمان آورد و هر که خواهد کفر ورزد ].

ص: 427


1- سوره انعام (6)، آیه 148 - 149.
2- سوره انسان (76)، آیه 3.
3- سورۂ آل عمران (3)، آیه 182
4- سورۀ انسان (76) آیه 29
5- سوره کهف (18)، آیه 29

﴿كُلَّمَا أُلْقِيَ فِيهَا فَوْجُ سَأَلَهُمْ خَزَنَتُهَا أَلَمْ يَأْتِكُمْ نَذِيرُ﴾؛ (1)

[هر گاه گروهی در دوزخ افکنده شوند خزانه داران جهنم از آن ها پرسند آیا دهنده ای برای تان نیامد؟] .

﴿أَوْ تَقُولَ حِينَ تَرَى الْعَذَابَ لَوْ أَنَّ لِى كَرَّةً فَأَكُونَ مِنَ الْمُحْسِنِينَ ﴾ (2)

[( بهترین چیزی را که از پروردگارتان سوی شما نازل شده پیروی کنید پیش از آن که ناگهان عذاب برسد) یا نفسی هنگامی که عذاب را بیند بگوید کاش برایم بازگشتی بود (که کارهای بایسته انجام می دادم) و از نیکوکاران می شدم ]

و کُلَّیۀ آیاتی که در تکالیف واجبه یا مستحبه و اخلاقی و ترغیب و ترهیب وارد شده، دلالت دارد که شخص ، استطاعت و اختیار در انجام و ترک آن ها دارد و إلا بعث انبیا و نزول كُتُب و صدور اوامر الهی - به کسانی که بدون اختیار خود فعل نیک و بد را انجام می دهند - کاری عبث می باشد .

و تعجُّب در این است که حکما و فلاسفه برای امور اخلاقی و اصلاح آن کتب زیادی نوشته اند و راه اصلاح و کسب اخلاق حسنه را نموده اند. چگونه ممکن است شخص در تکالیف واجبه مجبور و در غیر آن مختار باشد؟!

پس از این تذکر هر که تأمل کند می بیند که تمام قرآن دالّ بر نفی جبر و اثباتِ استطاعت و اختیار در افعال تکلیفیه است.

از آن جمله، آیات راجعه به احکام اوامر و نواهی و ترغیبات و ترهيبات است. بدیهی است هر گاه به قدرت و اختیار نباشد تمام اوامر و نواهی بی فایده و بی اساس و فقط صورت خواهد بود؛ نعوذ بالله من العمى والضَّلال.

و از آن ها است آیات راجعه به اخلاق و ترغیب به وصول و تحصیل اخلاق حسنه ، و تحذیر از اخلاق بد و بیان آثار مترتبه بر اخلاق .

ص: 428


1- سوره ملک (67) آیه 8
2- سوره زمر (39)، آیه 58

و اشکال در باب اخلاق (که منشأ اخلاق حسنه و رذیله راجع به ذات انسان و غیر اختیاری است) همان شبهه ای است که بیان کردیم

يا للعجب! در علم اخلاق معالجاتی برای رفع اخلاق رذیله و تحصیل اخلاق حسنه بیان می کنند و در باب احکام الهیه می گویند : غیر اختیاری است !!

و یک قسمت از آیات راجع به وعد و وعید و ترغیب و تخویف [است].

و یک دسته از آیات ، راجع به مذمّت کفار و منافقین و فُسّاق بر اختیار کفر و نفاق و معصیت می باشد .

﴿وَ مَا مَنَعَ النَّاسَ أَن يُؤْمِنُواْ ﴾؛ (1) [هنگامی که هدایت آمد چیزی مانع ایمان مردم و استغفار آنان نشد جز این که سنت پیشینیان در نظرشان آمد ... ].

واضح است اگر جبر افعال به اراده ازلی مبدأ باشد ، مدح و ذمّ و ثواب و عقاب ، دروغ یا ظلم خواهد بود.

یک قسمت از آیات قصص راجع به احوالات منکرین و استهزا کنندگان ، و نزول عذاب بر آن ها در دنیا، و وعده عذاب آخرت است .

قسمت دیگر امر به مسارعت در خیرات و تحصیل مراتب معرفت و توبه و انابه قبل از رسیدن اَجَل می باشد.

لازمه تصدیق قرآن مجید ابطال و بطلان جبر است و چگونه چنین نباشد با این که بنای قرآن بر فضل و عدل خداوند است. (2)

اکنون به ذکر چند خبر می پردازیم:

[1] عن ثامن الائمة علیه السلام عن آبائه علیهم السلام قال ] قال رسول الله صلی الله علیه و اله:

خمسةٌ لا تَطْفَيُّ نِيرانُهم و لا تموتُ أبدانُهم : رجلٌ أشركَ، و رجلٌ عَقَ

ص: 429


1- سوره اسراء (17)، آیه 94
2- اگر جبر در کار باشد ظلم است؛ زیرا انسانی که در کارهایش مجبور بوده است چگونه کیفر یا پاداش داده می شود؟ (س).

والِدَيه ، و رجلٌ سَعَى بأخِيه إلى السلطان فَقَتلَه ، و رجلٌ قَتَل نفساً بغير نفس ، و رجلٌ أَذنَبَ ذَنباً و حَمَلَ ذَنْبَه عَلى الله عزّوجل (1)

از حضرت رضا علیه السلام روایت شده که رسول خدا صلى الله عليه و سلم فرمود: آتش بر پنج طایفه ان خاموش نشود و بدن های آن ها نمی رد ( مراد این است که بدن، مانند روح دائماً متألم و متأثر باشد) کسی که مشرک به خدا باشد و مردی که عاق پدر و مادر باشد و شخصی که از برادر دینی نزد سلطان سعایت و بدگویی کند [و سلطان او را بکشد ] ، و کسی که قتل نفس به غیر قصاص نماید و مردی که گناه کند و گناهش را نسبت به خدا دهد.

[2] عن نهج البلاغة ، سُئِلَ علیه السلام عن التَّوحيد و العدل ، فقال :

﴿اَلتَّوْحِیدُ ألاَّتَتَوَهَّمَهُ وَ الْعَدْلُ ألاَّتَتَّهِمَهُ﴾ (2)

از حضرت پیرامون توحید و عدل پرسیده شد فرمود توحید خدا، آن است که خدا را توهُّم نکنی (یعنی خدا را مطابق و مصداق توهُّمات خود ندانی ) عدل ، این است که خدا را مُتَّهم نکنی (یعنی نسبت دروغ به خدا ندهی ، مثل این که بشر معصیت کند، بگوید خدا ما را وادار کرد یا چون عالم به فعل من بود پس علم او مرا وادار به فعل نموده است).

[3] قال الصادق علیه السلام:

إنَّ أساسَ الدِّينِ التَّوحيد و العَدلُ

. إلى أن قال :

فَاذْکُرْ مَا یَسْهُلُ اَلْوُقُوفُ عَلَیْهِ وَ یَتَهَیَّأُ حِفْظُهُ.

فقال علیه السلام: أمّا التَّوحيدُ فَأَن لا تُجوّزَ عَلى ربّك ما جازَ عَليك ، و أمّا العَدلُ فَأن لا تَنسِبَ إلى خالِقِك ما لامَكَ عَليه. (3)

ص: 430


1- كنز الفوائد، ج 2، ص 47؛ بحار الأنوار ، ج 5، ص 60، حدیث 112.
2- نهج البلاغه حکمت 70؛ بحار الأنوار، ج 5، ص 52، حدیث 86.
3- توحید صدوق، ص 96، حدیث 1؛ معانى الأخبار، ص 11، حدیث 2؛ بحار الانوار، ج 4، ص 264، حدیث 13

[امام صادق علیه السلام ] فرمود : اساس دین بر توحید و عدل است.

تا این که فرمود: ذکر می کنم آن چه را که آگاهی بر آن سهل باشد و مُهَیّا برای حفظ باشد؛ توحید این است آن چه برای خود ( یعنی بشر و مخلوق) جایز می دانی برای خدا جایز ندانی و عدل آن است که به خدا نسبت ندهی چیزی را که خدا تو را به آن ملامت کرده است.

[4] عن الإحتجاج عن هشام بن الحكم قال : سَألَ الزنديق ابا عبد الله علیه السلام إلى أن قال :

فَالعَمَلُ الصَّالِحُ مِن العَبدِ ، هو فِعله ؛ والعَمَل الشَّرُّ مِن العبد ، هو فعله . قال : العَمَلُ الصالحُ مِن العَبد يَفْعَلُه ، و الله به أَمَرَه ؛ والعَمَل الشَّرِ مِن العبد يَفْعَلَه و اللهُ عَنه نَهاه. (1)

هشام می گوید: زندیقی از حضرت صادق علیه السلام سؤال کرد، تا این که حضرتش فرمود: عمل صالح و شر از بنده و فعل او است ؛ (2) ثانياً تأکید فرمود: خدا به فعل خوب امر کند و از فعل بد نهی فرماید! و عبد ، فاعل است

[5] و عن الطرائف ، رُوى أنَّ رجلاً سَألَ جعفر بن محمّد علیه السلام عن القضاء والقدر ، فقال :

ما اسْتَطعتَ أن تَلومَ العبد عليه فهو منه ، و ما لَم تَسْتَطِع أن تَلومَ العبدَ عليه فهو من فعل الله ؛ يقول الله - تعالى - للعبد : لِمَ عَصَيْتَ ؟ لِمَ فَسَقْتَ ؟ لِمَ شَربْتَ الخمر ؟ لِمَ زَنَيتَ ؟ فهذا ، فعل العبد .

ولا يَقُولُ لَه لِمَ مَرِضَتَ ؟ لِمَ عَلَوتَ ؟ لِمَ قَصَرتَ ؟ - إلى أن قال : - لأنَّه مِن فعل الله تعالى (3)

ص: 431


1- احتجاج طبرسی، ج 2، ص 83؛ بحار الأنوار ، ج 5، ص 18 - 19، حدیث 29 (مجلسی رحمه الله این روایت را از احتجاج نقل می کند، لیکن در آن به جای «مِنَ العبد بفعله» که در خود احتجاج آمده، ثبت شده است : «من العبد يفعلُه» ) متن بيان الفرقان، مطابق با نقل بحار الأنوار است.
2- احتمال بیش تر می رود قسمت اوّل روایت بر سبیل استفهام و از پرسش های زندیق از امام علیه السلام باشد؛ و گفتار بعدی جواب امام علیه السلام
3- 967. الطرائف 330 : 2؛ بحار الأنوار 59 : 5، حدیث 109

سؤال شد از قضا و قدر فرمود: آن چه که می توان عبد را بر فعل آن ملامت کرد ( مانند آن که گفته شود: چرا زنا کردی و شراب خوردی و فسق نمودی ) آن ، فعل عبد است ؛ و آن چه که نشاید بشر را به آن ملامت کرد آن فعل عبد نیست ؛ مانند بیماری و کوتاهی [و بلندی قامت ] .

بدیهی است مدح و ذمّ (و استحقاق ملامت بر افعال) از امور جبلّی و فطری بشر است. در موردی بجا و در موردی بی جا و ناروا باشد؛ و این امر فطری و وجدانی دلالت کند که یک قسمت از افعال مستند به خود انسان است.

[6] عن العيون ، مسنداً عَن بريد بن عمر [بن معاوية الشامي ] قال :

دَخَلْتُ عَلى على بن موسى الرضا علیه السلام بمرو فَقلتُ له : يابن رسول الله . رُوِى لنا عَن الصادق جعفر بن محمّد علیه السلام قال : « إِنَّه لا جَبْرَ ولا تَفوِيضَ بل أمرٌ بَينَ أمرين» فما معناه ؟ قال : مَن زَعَم أنَّ اللهَ يَفْعَلُ أفعالنا ثمَّ يُعذِّبنا عليها ، فقد قال بالجبر .

إلى أن قال :

والقائل بالجبر كافر، و القائل بالتفويض مشرك (1)

از حضرتش از «لاجبر و لاتفویض» سؤال شد، فرمود: کسی که گمان کرده اَفعال ما را خدا به جا می آورد سپس ما را عذاب می کند قائل به جبر شده؛ تا این که فرمود: گوینده به «جبر» کافر و گوینده به «تفویض» مُشرک است .

[7] عن التوحيد ، عن ابي محمد العسكرى - صلوات الله عليه - قال : قال الرضا علیه السلام:

[.... عن رسول الله صلی الله علیه و اله أنه قال: ]

ما عَرَفَ اللَّهَ مَن شَبَّهَهُ بِخَلقِه، و لا وَصفَه بالعَدلِ مَن نَسَبَ إِليه ذُنُوبَ عِباده؛ (2)

ص: 432


1- عيون اخبار الرضا علیه السلام، ج 1، ص 124، حدیث 17؛ احتجاج طبرسی، ج 2، ص 44؛ بحار الأنوار ، ج 5، ص 11 - 12 ، حدیث 18
2- توحید صدوق، ص 47، حدیث 10؛ بحارالأنوار، ج 3، ص 297، حدیث 23

[کسی که خدا را به آفریدگانش تشبیه کند او را نشناخته است، و کسی که گناهان بندگانش را به او نسبت دهد او را به عدل توصیف نکرده است ]

[8] عنه ، مسنداً عن ياسر الخادم (1) قال : سمعت ابا الحسن على بن موسى : الرضا علیه السلام يقول :

مَن شَبَّه الله تعالى بِخَلقِه ، فَهو مُشرِك وَ مَن نَسَبَ إليه ما نَهى عَنه فهو كافر ؛ (2)

[هر کس خداوند را به آفریده اش تشبیه کند مشرک است.... و هر کس آن چه را خداوند از آن نهی فرموده است به او نسبت دهد کافر است ].

[9] عن العيون و التوحيد و الأمالي ، عن عبد العظيم الحسني، عن الإمام على بن محمد عن آبائه عن على بن موسى الرضا علیه السلام قال :

خَرَجَ ابوحنيفة ذات يوم من عند الصادق علیه السلام فَاسْتَقبله موسى بن جعفر علیهما السلام فقال له : يا غلامُ مِمَّن المَعصِيَة ؟ قال : لا تَخلُو مِن ثلاث؛ إمّا أن تكون مِن الله - تعالى - و لیست ،مِنه ، فَلا يَنبغي للكريم أن يُعذِّبَ عَبده بما لا يَكْتَسِبه ؛ و إمّا أن تكون مِن الله - عزّوجلّ - و من العبد (3) فَلا يَنبَغِى للشَّريك القَوِيّ أَن يَظْلِمَ الشَّريك الضعيف ؛ و إما أن تكون من العبد - و هى منه - فإن عاقبه الله فَبِذَنبِه ، و إِن عَفى عنه فَبِكَرَمِه و جُودِه (4)

ص: 433


1- در توحید صدوق، روایت به اسناد از «داود بن قاسم» و در عیون از «یاسر خادم» نقل شده است.
2- عيون أخبار الرضا علیه السلام، ج 1، ص 114، حدیث 1؛ توحید صدوق، ص 69، حدیث 25؛ بحار الأنوار، ج 3، 294، حدیث 16 ( متن حدیث در بیان الفرقان موافق است با نقل عيون )
3- در توحید صدوق آمده است «و لیس کذلک»
4- عيون أخبار الرضا علیه السلام، ج 1، ص 138 ، حدیث 37؛ توحید صدوق، ص 96، حدیث 2؛ اَمالی صدوق، ص 410، حدیث 4؛ احتجاج طبرسی، ج 2، ص 159، (با تفاوت اندکی در عبارت).

حاصل روایت

ابو حنيفه مقابل شد با موسی بن جعفر علیه السلام ( در حالی که حضرت کم سن بود) گفت : ای پسر معصیت از کیست؟ فرمود: از سه امر خالی نیست؛ یا از خدا است، پس سزاوار نیست شخص کریم عذاب کند بنده را به واسطه کاری که نکرده است ؛ و یا هم از خدا است و هم از بنده، پس سزاوار نیست شریک قوی ظلم کند شریک ضعیف را ؛ یا از بنده و فعل اوست خدا اگر عقاب نماید به واسطهٔ گناه بنده است، و اگر عفو کند از بزرگی و جودِ خداوند است.

[10] عن المفيد قال : رُوى عن ابى الحسن الثالث علیه السلام أَنَّه سُئِلَ عَن أفعال العباد ، أهِيَ مخلوقةٌ الله تعالى ؟ فقال له علیه السلام:

لَوْ کَانَ خَالِقاً لَهَا لَمَا تَبَرَّأَ مِنْهَا وَ قَدْ قَالَ سُبْحَانَهُ: ﴿ أَنَّ اللهَ بَرِىءُ مِّنَ الْمُشْرِكِينَ ﴾ (1) و لم یُرِدِ اَلْبَرَاءَهَ مِنْ خَلْقِ ذَوَاتِهِمْ ، وَ إِنَّمَا تَبَرَّأَ مِنْ شِرْکِهِمْ وَ قَبَائِحِهِمْ (2)

سؤال شد از حضرتش که افعال عباد آیا مخلوقِ خدا است؟ فرمود: اگر افعال خدا بود تبری از آن نمی فرمود و حال آن که فرموده: «خدا از مشرکین برئ است» اراده نفرموده برائت از خلقت ذات آن ها را بلکه مراد برائت از فعل و شرک آن ها است .

[11] عن الاحتجاج عن هشام بن حَكَم قال :

سَألَ الزنديق أبا عبد الله علیه السلام فقال : أخبرني عَن الله- عزّوجلّ - كيف لَم يَخلُّق الخَلْقَ كُلَّهُم مُطيعين مُوَحِدين ، و كانَ عَلى ذلك قادراً ؟

قال علیه السلام: لو خَلَقَهم مُطيعين ، لَم يَكُن لَهم ثوابٌ ؛ لأنَّ الطاعة إذا ما كانت

ص: 434


1- سوره توبه (9)، آیه 3
2- بحار الانوار ، ج 5، ص 20 ، به نقل از شیخ مفید در شرح عقاید صدوق

فِعْلَهم ، لم تَكُن جنَّةٌ و لا نارٌ ، و لكن خَلَقَ خَلْقَهُ ، فَأَمَرَهُم بطاعته ، و نَهَاهُم عن معصيته ، وَ احْتَجَّ عَليهم برُسُله ، وَ قَطَعَ عُذْرَهُمْ بِکُتُبِهِ لِیَکُونُوا هُمُ اَلَّذِینَ یُطِیعُونَ وَ یَعْصُونَ ؛ و يَستَوجِبُون بِطَاعَتِهِمْ لَهُ اَلثَّوَابَ وَ بِمَعْصِیَتِهِمْ إِیَّاهُ اَلْعِقَابَ.

إلى أن قال السائل:

ألَيس فِعْلُه بالآلة التي رَكَّبَها فيه ؟

قال : نَعَم ، و لكن بالآلة الَّتى عَمِلَ بها الخَيْرَ قَدَرَ بها عَلَى الشَّرِ الَّذِي نهاه عنه .

قال : فَإلى العبد من الأمر شيء ؟

قال : ما نَهاه اللهُ عَن شيء إلا وقد عَلِمَ أَنَّه يُطِيقُ تَركَه ، و لا أَمَرَه بشيء إلا وقد عَلِمَ أَنَّه يَسْتَطِيع فِعْلَه ؛ لأنَّه لَيس مِن صفته الجور و العبثُ و الظُّلم و تكليف العباد ما لا يُطيقون.

قال : فَمَن خَلَقَه الله كافراً يستطيع الإيمان و له عَليه بتركه الإيمان حُجَّةٌ ؟ قال علیه السلام: إِنَّ الله خَلَقَ خَلْقَه جَميعاً مُسلِمين ، أمَرهُم و نَهاهُم و الكفرُ اسم يَلْحَق الفعل حينَ يَفعَلُه العبد، و لم يخلق الله العبدَ حِينَ خَلَقَه كافراً إِنَّهُ إِنَّما كَفَر مِن بعد أن بَلَغَ وقتاً لَزِمَتْه الحُجَّةُ مِن الله ، فَعَرض عليه الحقَّ فَجَحده فَبِإنكاره الحق صار كافراً .

قال : فَيجوز أن يُقَدِّرَ عَلى العبد الشَّرَّ و يأمُرَه بالخير، و هو لا يَستَطِيعُ الخيرَ أَن يَعْمَلَه و يُعَذِّبَه عَليه !

قال : إنَّه لا يَلِيقُ بعدلِ الله و رأفَتِه أن يُقَدِرَ عَلى العبد الشَّرَّ و يُريدُه منه ، ثُمَّ يأمره بما يَعلَمُ أنَّه لا يَستَطِيعُ أخْذَه ؛ و الإنزاع عَمَّا لا يَقدِرُ عَلى تركه ثُمَّ يُعَذِّبَه عَلى تركِهِ [أَمْرَه ] الَّذى عَلِمَ أنَّه لا يَستَطِيعُ أخذَه (1)

ص: 435


1- احتجاج طبرسی، ج 2، ص 83 -84؛ بحار الأنوار، ج 10، ص 170 - 171

مفاد روایت

از امام علیه السلام سؤال شد: چرا خدا تمام خلق را «مُطیع» خلق نکرد و حال آن که قادر بود؟ فرمود: اگر همۀ خلق را مطیع خلق می کرد برای خلق ثوابی نبود؛ زیرا اگر اطاعت، فعل خلق نبود بهشتی و جهنمی نبود! لکن خلق را خلق فرمود پس آن ها را امر کرد به طاعت و نهی نمود از معصیت ؛ و به رسولان اقامه حجت نموده و به كُتُب قطع عذر از خلق فرموده تا این که خلق خود مطیع و عاصی باشند و به اطاعت و معصیت ، مستحق عقاب و ثواب گردند

سائل گفت : آیا عمل بنده به آلتی که خدا داده است نیست ؟

فرمود: بلی ، لکن به آلتی که برای عمل خیر داده شده قادر است بر عمل شری که از آن نهی فرموده!

گفت: آیا از برای بنده در فعل اختیاری است ؟

فرمود: نهی نفرموده خدا از کاری مگر آن که دانسته است که بنده قادر بر ترک آن است و امر نکرده مگر آن که دانسته که توانا بر فعل است؛ زیراکه شأن و صفت خدا جور و ظلم و عَبَتْ و تکلیف کردن بندگان به چیزی که طاقت ندارند نیست.

گفت: آیا کسی را که خدا کافر خلق کرده قدرت و استطاعت بر ایمان دارد و از طرف خدا حجت برای کافر هست؟

فرمود: خدا تمام خلق را مسلمان خلق فرموده امر و نهی نموده! کفر، اسم و معنایی است که- به واسطه عصیان بشر- به او عارض و به آن نامیده می شود؛ و خدا خلق را کافر خلق نکرده! پس از آن که حجت بر آنان اقامه شد و انکار کردند ، کافر شدند .

گفت: آیا جایز است برای خدا که برای «بنده» شر مُقَدَّر کند و او را امر به خیر نماید در صورتی که بر خیر توانایی ندارد؟! و بنده را بر ترک خیر عذاب کند ؟

فرمود: سزاوار عدل و رأفت خدا نیست که شر برای بنده مقدر کند و امر به خیر نماید و حال آن که قادر بر خیر نباشد و بر ترک آن عقاب کند.

ص: 436

این روایت مبارکه مشتمل بر تمام جهات اشکالاتی است که در اَذهان است و صریح در بطلان جبر است.

کلام در ابطال تفویض

معنی تفویض این است که خدا انسان را آفرید و کمالات وجودی و آن چه مایحتاج اوست به او عنایت کرد. پس از خلقتِ ذات و کمال و اسباب، رفع ید کرده و امر را به انسان واگذار ،فرموده و انسان در افعالِ خود مستقل است.

این معنی از تفویض محل کلام بین [مسلمین می باشد] و مختار دسته ای از و متکلمین است (1) و بطلان آن نیز واضح است؛ زیرا که وجدان و عقل فطری، شاهد حاکم است که انسان چنان چه در هر جهت در ابتدای امر استقلال نداشته و محتاج به غیر است از جهت بقای آن نیز محتاج به غیر می باشد. در هر آن و زمانی از جهات کمالی - یعنی حیات و علم و قدرت و اسباب فعل - محتاج به خدا است

مراد از تفویض به این معنی که پس از خلقت و تمامیت اسباب ، انسان احتیاج به خدا و غیر ندارد ( و به اصطلاح علمی : شیء که محتاج به « علت مُحدِثَه » است احتیاج به «علتِ مُبقِيَه» ندارد) بطلانش بدیهی و وجدانی است؛ زیرا که احتیاج انسان به خدا در تمام جهات- در ابتدا و بقا - محتاج به استدلال نیست. (2)

تفویض به این معنی هم که خدا پس از خلقت ذات و لوازم فعل و اسباب ، تفویض به بشر کرده و انسان در افعال دارای استقلال است (یعنی خدا مُنَعِزل از

ص: 437


1- رجوع شود به پانویسی که در ابتدای بحث جبر و تفویض ذکر شد . ص 406 - 407.
2- خداوند متعال در قرآن، همین مطلب بدیهی و وجدانی را یادآوری می کند، آن جا که می فرماید: ﴿ إِنَّ اللهَ يُمْسِكُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ أَنْ تَزُولاً وَ لَئِنْ زَالَتَا إِنْ أَمْسَكَهُمَا مِنْ أَحَدٍ مِنْ بَعْدِهِ إِنَّهُ كَانَ حَلِيماً غَفُوراً ﴾ همانا خداوند آسمان ها و زمین را از این که زائل و ساقط شوند نگاه می دارد و اگر منحرف گردند و در معرض زوال و سقوط قرار گیرند کسی جز او نمی تواند آن ها را نگاه دارد براستی که او حلیم و غفور است. (سوره فاطر (35)، آیه 41).

مالکیت و سلطنت نیست بلکه از سلطنت ،تامّه تفویض به بندگان کرده) نیز باطل است، زیرا:

اولاً: یک قسمت از جهات کمال انسان مانند حیات و علم و قدرت - قوام وجودی به ذات مبدأ دارد؛ یعنی محتاج به قیُّوم است و در هر آنی باید اعطا و افاضه شود . (1)

ثانياً : این امر مستلزم اهمال بندگان و واگذاشتن آنان به خود است! با این که واضح است بشر بالطبع طالب وصول به شهوات و ایجاد شرور و افعال ناشایسته است . اگر واگذاشته شود هر آینه عالم فاسد و نابود می شود؛ و این معنی ، سزاوار ذاتِ مقدس دانا و توانا و رئوف و مهربان نیست.

آن چه از روایات- در مقام نفی تفویض - ظاهر می شود این است که: امر به ید قدرت مبدأ متعال است قبل از فعل و حین الفعل، به این معنی :

علم و قدرت و آن چه اسباب تَمَكَّنِ انسان است- از فعل و ترک -به ید قدرت اوست . اگر خواهد بر تَمَكَّن باقی گذارد و اگر نواقصی دارد ( یا به واسطه لطف و تَرحُّم، و یا برای اختبار و امتحان یا جهات دیگر) تتمیم فرماید و یا سلب قدرت نماید یا اسباب فعل را سلب کند.

بالجمله : مقتضای عدل و فضل و جود و کرم و رأفت و رحمت ذاتِ مقدس این است که مراقب حالِ بندگان و ناظر ایشان باشد و بنده را به حال خود نگذاشته به توسُّط تهیه اسباب و ترغیبات و توفیقات بنده را وادار به فعل خیر گرداند یا به سبب اسباب و تخويفات حفظ از معصیت فرماید یا به واسطهٔ عصیان و تَمرُّد عدلاً خِذلان فرماید.

این است که در دعا می گوید :

اَللَّهُمَّ لا تَكِلْني إلى نَفسي طَرْفَةَ عَينِ أبداً ؛ (2)

یعنی خدایا ، آنی ما را به خود وامگذار.

ص: 438


1- نیز نفس «اختیار» دارای همین حکم است که هر آن باید افاضه شود؛ زیراکه از شؤون و مراتب علم و قدرت است .
2- مناقب ابن شهر آشوب، ج 1، ص 57؛ إقبال الأعمال، ص 160 (دعای 27 ماه رمضان ) ؛ بحار الأنوار، ج 95، ص 47.

[1] عن التوحيد ، عن أبى إبراهيم علیه السلام قال :

مَرَّ أمير المؤمنين علیه السلام بجماعة بالكوفة و هُم يَخْتَصِمُون فِي القَدَر، فقال لِمُتكَلِّمِهم : أ بِالله تَستَطِيعُ أم مَعَ الله ؟ أم مِن دُونِ اللَّه تَستَطِيعُ ؟ فَلَم يَدْرِ ما يَرُدُّ عَليه !

فقال أمير المؤمنين علیه السلام: إِنَّكَ إِن زَعَمتَ أَنَّكَ بِالله تَستَطِيعُ، فَلَيسَ لَكَ مِن الأمر شيء؛ و إن زَعَمتَ أَنَّكَ مَعَ الله تَستَطِيعُ، فَقَد زَعَمتَ أَنَّكَ شَريكٌ معه في مُلكِه ؛ و إن زَعَمتَ أَنَّكَ مِن دُون الله تَستَطِيعُ، فَقَدِ ادَّعَيتَ الرُّبُوبيَّةً مِن دون الله عزّوجل.

فقال : يا أمير المؤمنين علیه السلام لا ، بل بالله أستطيع !

فقال : أما إِنَّكَ لَو قُلتَ غير هذا ، لَضَربتُ عُنقك. (1)

[2] في البحار شخصی از حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام سؤال از «قَدَر» کرد و حضرت نهی از بحث در قدر فرمود سائل اصرار کرد! پس از اصرار، حضرت فرمود:

فَإِنَّه أمرٌ بين أمرين ، لاجبر و لا تفويض.

فقال : يا أمير المؤمنين ، إنَّ فُلاناً يقُولُ بالإستطاعة ، و هو حاضر !

فقال على علیه السلام: عَلَيَّ ،به ، فَأَقَامُوه . فَلَمّا رآه ، قال له : الإستطاعة تَملِكُها مَعَ الله أو مِن دُون الله ؟ و إيّاك أن تقول واحدة منهما فَتَرتَدُّ ؟

فقال : و ما أقول يا أمير المؤمنين ؟ !

قال: قُل : أملِكُها بالله الذى أنْشَأ مَلْكتَها (2)

ص: 439


1- توحید صدوق، ص 352، حدیث 23؛ بحار الأنوار ، ج 5، ص 39 حدیث 61 تذکّر: با توجه به احادیث متعددی که به این مضمون ها است و این که صورت اوّل «بالله تستطيع » مورد تصدیق امام علیه السلام قرار گرفت، مقصود از «فلیس لک من الأمر شيء » نفى تفويض است نه اثبات جبر و گویا مخاطب، معتقد به تفویض بوده است . (س).
2- بحار الانوار ، ج 5، ص 57، حدیث 103

[3] نیز در بحار از فقه الرضا علیه السلام نقل می کند که سائل سؤال کرد از حضرت امیرالمؤمنين - صلوات الله عليه - از قَدَر ، و حضرتش نهی فرمود.

سائل گفت: من سؤال می کنم از استطاعت و قدرت که به آن حرکت می کنم و می نشینم.

فرمود: تو مالکی استطاعت را با خدا یا بدون خدا ؟ پس [ آن شخص ] ساکت شد و جوابی نداد.

فرمود: هر کدام را گفته بودی تو را می کشتم!

گفت: چگونه بگویم؟

فرمود: استطاعت را مالک هستید به خدا که شما را مالک کرد؛ و اگر باقی بگذارد از اعطای اوست و اگر سلب فرمود از بلا و امتحان اوست

خدا است مالک چیزی را که تملیک به شما کرده و توانا هست چیزی را که شما را بر آن توانا کرده! آیا نمی شنوی که بندگان چه می گویند؟! از خدا حول و قُوَّت طلب می کنند « لاحَولَ و لا قُوَّةَ إلا بالله» می گویند . (1)

[4] تحف العقول- از رساله- علی بن محمّد علیه السلام برای اهل اهواز - نقل می کند [امام علیه السلام] پس از سلام و تحیت، فرمود:

کتاب شما رسید. اختلاف شما را در دین شما (و فرو رفتن در بحث قَدَر و مقالهٔ قائلین به جبر و تفویض) و تفرقه شما و عداوت با یک دیگر را فهمیدم از حضرت صادق علیه السلام سؤال شد آیا خدا بندگان را مجبور بر معاصی کرد؟ فرمود: خدا از این امر

ص: 440


1- تحف العقول، ص 468 ( رسالته علیه السلام في الردّ على أهل الجبر و التفويض) ؛ بحار الانوار، ج 5، ص 75؛ متن حديث فقه الرضا علیه السلام، ص 407 چنین است: عن أمير المؤمنين علیه السلام: ﴿... سَأَلْتَ عَنِ الِاسْتِطَاعَةِ تَملِكُهَا مِنْ دُونِ اللَّهِ أَوْ مَعَ اللَّهُ؟ فَسَکَتَ عَبَايَة فَقَالَ لَهُ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ عَلَيْهِ السَّلَامُ: قُلْ يا عَبَايَةَ! قَالَ: وَ مَا أَقُولُ؟ قَالَ إِنْ قُلْتَ إِنَّكَ تَملِكُهَا مَعَ اللَّهِ قَتَلتُكَ وَ إِنْ قُلْتَ تَملِكُهَا دُونَ اللَّهِ قَتَلْتُكَ قَالَ عَبَايَةَ: فَمَا أَقُولُ يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ؟ قَالَ عَلَيْهِ السَّلَامُ: تَقُولُ إِنَّكَ تَملِكُهَا بِاللَّهِ الَّذِي يَمْلِكُهَا مِنْ دُونِكَ فَإِنْ يُمَلِّكُهَا إِيَّاكَ كَانَ ذَلِكَ مِنَ عَطَائِهِ وَ إِنْ يسلكها كَانَ ذَلِكَ مِنَ بَلَائِهِ هُوَ الْمَالِكُ لِمَا مَلَّكَكَ وَ الْقَادِرُ عَلَى مَا عَلَيْهِ أَقدَرَكَ. أَما سَمِعْتَ النَّاسَ يَسْأَلُونَ الْحَوْلَ وَ الْقُوَّةَ حِينَ يَقُولُونَ لَا حَوْلَ وَ لَا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ ...﴾

عادل تر است! گفتند: آیا تفویض به آن ها کرده؟ فرمود: خدا از این کار قاهرتر است. (1)

از حضرت صادق علیه السلام (2) روایت شده که فرمود:

مردم در مسئله قدر بر سه طایفه باشند: مردی که گمان می کند که امر تفویض به او ،شده پس خدا را در سلطنتش ضعیف دانسته پس چنین شخصی هلاک است ؛ و مردی که گمان کرده که خدا بندگان را مجبور بر معاصی کرده یا به چیزی که طاقت ندارند تکلیف نموده پس به خدا نسبت ظلم داده، پس او هلاک است؛ و مردی که گمان کرده خدا تکلیف فرموده بندگان را به امری که طاقت و توانایی به آن دارند و به چیزی که طاقت ندارند تکلیف نکرده پس اگر کار خوب کرد حمد کند خدا را و اگر بد کرد طلب آمرزش از خدا کند این مرد مسلمان است (3)

حجت بر عباد به واسطۀ استطاعت و قدرت بر امتثال ( و متابعت امر و نهی ) تمام شده و از این جهت است که ثواب را بر عاصی حرام کرده و او را عقاب فرماید.

این قول بین دو قول است- نه جبر و نه تفویض - و به همین امر حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام سائل را خبر داده.

سائل سؤال کرد از استطاعتی که به آن می نشیند و می ایستد و کار می کند! فرمود:

ص: 441


1- متن حدیث چنین است: من على بن محمد، سلام عليكم و عَلى مَن اتَّبع الهدى و رحمةُ الله و بركاته. ﴿فَإِنَّه وَرَدَ عَلَيَّ كتابُكُم و فَهِمْتُ ما ذَكَرتُم (مِن إختلافكم في دينكم و خَوضِكُم في القَدَر ، و مقالةِ مَن يَقُولُ مِنكم بالجَبرِ ، و مَن يَقُولُ بالتَّفوِيضِ ، و تفرقِكُم في ذلك و تقاطعكم ، و ما ظَهَر مِن العداوة بينكُم ....﴾ ﴿أنَّ الصادق علیه السلام سُئِلَ هل أجْبَر الله العبادَ عَلى المعاصى ؟ فقال الصادق علیه السلام هو أعْدَلُ مِن ذلك ! فقيل له : فهل فَوَّضَ إليهم ؟ فقال علیه السلام هو أَعَزَّ وأَقْهَرَ لَهم من ذلك﴾
2- ادامۀ حدیث پیشین و کلام امام هادی علیه السلام است
3- متن روایت چنین است: ﴿و رُوِيَ عَنه أَنَّه علیه السلام قال : النَّاس فى القَدَر عَلى ثلاثةِ أوْجُه ؛ رَجلٌ يَزعَمُ أَنَّ الأمرَ مُفَوَّضٌ إِليه ! فَقَد وَهَنَ اللَّهَ في سلطانه ، فَهُو هالك ؛ و رَجلٌ يَزعَمُ أَنَّ الله - جل و عزّ - أَجْبَرَ العبادَ عَلى المَعاصِي و كَلَّفَهُم ما لا يطِيقُون ! فَقَد ظَلَّمَ الله فى حُكمه فَهُو هالک ؛ و رَجلٌ يَزعَمُ أَنَّ اللهَ كَلَّفَ العبادَ ما يُطِيقُون و لَم يُكَلِّفْهُم ما لا يُطِيقُونَ، فَإِذا أَحْسَنَ حَمِدَ الله و إذا أساءَ اسْتَغفر الله ، فَهذا مسلم بالغ ....﴾

بگو یا عبایه ! گفت : چه بگویم؟

فرمود: اگر بگویی استطاعت را مالکم با خدا تو را به قتل می رسانم! و اگر بگویی مستقل و بدون خدا مالکم نیز تو را به قتل می رسانم!

عبایه گفت : چه بگویم؟

فرمود: بگو مالکم به خدایی که مرا مالک کرده است؛ اگر استطاعت را داد، عطایی فرموده و اگر گرفت، امتحان فرموده!

خدا مالک چیزی است که تو را به آن مالک ،کرده و توانا است به امری که تو را به آن توانا نموده؛ آیا نشنیدی که مردم از خدا حول و قوت می طلبند ؟!! (1)

تا این که می فرماید:

فرمایش حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام موافق با کتاب خدا و نفی «جبر» و «تفویض» است که هر که ملتزم به آن دو شود و تقلید کند ملتزم باطل و کفر شده و تکذیب قرآن کرده.

و به خدا از کفر و ضلالت پناه می بریم و دین ما جبر و تفویض نیست، بلکه می گوییم «منزلة بين منزلين» است و [ او امر خدای متعال و نواهی ] او امتحان و اختبار است به واسطه استطاعتی که ما را مالک کرده و به این استطاعت ما را متعبد نموده؛ چنان چه به این مطلب قرآن شاهد است و ائمه ابرار علیهم السلام به آن امر قائل اند. (2)

ص: 442


1- متن روایت چنین است: ﴿فَمَن أطاعَهُ رَشَدَ ، و مَن عَصاه ضَلَّ و غَوى و لَزِمَتْهُ الحُجَّةُ بما مَلَكَهُ مِنَ الاسْتطاعة لاتباع أمرِه وَ اجْتِنابِ نَهيه فَمِن أجل ذلك حَرَّمَه ثَوابَه وَ أَنْزَلَ بِهِ عِقابَه. و هذا القولُ بَينَ القَولَينِ لَيس بِجَبرٍ وَ لا تفويض ، و بذلك أخبر أمير المؤمنين علیه السلام: عبايَةَ بْنَ رَبعي الأسدي، حينَ سَأَلَهُ عَن الاستطاعة التي بها يَقُومُ و يَقعُدُ و يَفعَلُ، فَقال له أمير المؤمنين علیه السلام: سَأَلْتَ عَنِ الاسْتَطاعَةِ تَمْلِكُها من دون الله أو مَع الله ؟ فَسَكَتَ عَبايه ، فَقال له أمير المؤمنين علیه السلام: قُل يا عبايه ، قال : و ما أَقُولُ ؟ قال علیه السلام : إِن قُلتَ تَمْلِكُها مَعَ اللهِ قَتَلَتُكَ ، و إِن قُلتَ تَمْلِكُها دُون اللهِ قَتَلَتُكَ ، قال عَباية : فَما أَقُولُ يا أمير المؤمنين ؟ قال علیه السلام: تَقُولُ : إِنَّكَ تَمْلِكُها بِاللهِ الَّذى يَمْلِكُها مِن دُونِكَ، فَإِن يُمَلِكُها إِيَّاكَ كان ذلك مِن عَطائِهِ، وَ إِن يَسْلُبْكَها كان ذلك مِن بَلائِه، هو المالِكُ لِما مَلَكَكَ والقادرُ عَلى ما عَليه أقْدَرَكَ ، أما سَمِعتَ النَّاس يَسْأَلُونَ الحَولَ والقوة ...﴾.
2- متن روایت چنین است: «فَقد دَلَّ أمير المؤمنين علیه السلام على مُوافَقَةِ الكتاب و نَفْسِ الجَبْرِ وَ التَّفوِيضِ اللَّذَينِ يُلْزمانِ مَن دانَ بهما و تَقَلَّدَهُما الباطل و الكُفْرَ و تَكذِيبَ الكتاب، و نَعوذُ بالله مِنَ الضَّلالَةِ والكُفْرِ ، و لَسْنَا نَدِينُ بِجَبرٍ و لا تفويض ، لكنَّا نَقولُ بِمنزِلَةٍ بَينَ المَنزِلَتَين و هو الإمتحان و الإختبار بالاستطاعة التي مَلَّكَنا الله و تعبدنا بها على ما شَهِدَ به الكتاب و دان به الأئمَّةُ الأبرار ....» تحف العقول، ص 458 - 461؛ بحار الأنوار، ج 5، ص 68 - 76

[5] عن تُحف العقول :

كَتَبَ الحسن البصرى إلى أبي محمد الحسن بن على علیه السلام أما بعد .

إلى أن قال :

كَتَبتُ إليك يابن رسول الله ، عند اختلافنا في القَدَر و حِيرَتِنا في الإستطاعة ، فَأَخْبِرنا بالَّذِى عَليه رَأيك .

إلى أن قال :

فأجابه الحسن علیه السلام:

... فَمَن لَم يُؤْمِن بِالقَدَر - خَيرِهِ و شَرِّه - أنَّ اللهَ يَعلَمُهُ ، فَقَد كَفَر ، و مَن أَحالَ المعاصى على الله فَقَد فَجَرَ ، إِنَّ اللهَ لَم يُطَع مكرهاً و لَم يُعْصَ مَعْلُوباً و لَم يُهمِل العبادَ سُدى مِنَ المَمْلَكَة ، بلْ هُو الْمالِکُ لِما ملّکهُمْ و الْقادِرُ علی ما علیْهِ أقْدرهُمْ. (1)

و در فقه الرضا علیه السلام این روایت را چنین نقل می کند حضرت حسین بن علی (2)- صلوات الله عليه - نوشت آن چه را شرح کردم در باب «قَدَر» -که به ما اهل بیت رسیده - متابعت کن؛ زیرا کسی که ایمان به قَدَر در خوب و بد نداشته باشد کافر است ، و نسبت دادن معاصی به خدا افترای بزرگی است؛ خدا به اکراه عبادت نشده ، و به مغلوبیت معصیت نشده و بندگان در مملکتِ خدا مُهمَل واگذاشته نشده اند.

خدا مالک آن چیزی است که به بندگان تملیک کرده و توانا است بر چیزی که بندگان را به آن توانا نموده است.

ص: 443


1- تحف العقول، ص 231؛ بحار الأنوار، ج 5، ص 40، حدیث 63.
2- در متن بیان الفرقان «حسن بن علی» ثبت شده است و در فقه الرضاء علیه السلام و بحار «حسین بن علی » ضبط شده است.

تا این که می فرماید: حمد خدایی را است که بندگان را به آن چه امر و نهی فرموده، قوی قرار داده است و به آن «قوت» به مطلوب خود نایل شوند و آن چه را که از آن نهی شدند ترک نمایند. (1)

[6] عن التوحيد ، عن أبي عبد الله علیه السلام قال :

﴿لا يَكُونُ العبد فاعِلاً و لا مُتَحِركاً إلا و الإستطاعةُ مَعَه مِن الله - عزّوجلّ - و إِنَّما وَقَعَ التَّكليفُ مِن الله بعد الإستطاعة، فلا يكونُ مُكَلَّفاً للفعل إلا مستطيعاً﴾ (2)

فرمود: بنده فاعل و مُتَحِرک نیست مگر آن که استطاعت از طرف خدا با او هست و تكليف بعد از استطاعت است بنده مُکلَّف بر فعل نیست مگر آن که دارای استطاعت باشد.

و روایت دیگر از توحید به این مضمون نقل شده:

راوی گفت: شنیدم امام علیه السلام فرمود: عبد فاعل نیست مگر آن که مستطیع باشد، و گاهی مستطیع است و فاعل ،نیست و لکن هرگز نمی شود فاعل باشد مگر آن که دارای استطاعت باشد. (3)

در روایت دیگر در توحید فرمود امر نفرموده خدا بندگان را مگر به کم تر از استطاعت و طاقت آن ها و اگر چیزی را استطاعت و وسعت نداشته باشند از آن ها مرفوع است. (4)

ص: 444


1- فقه الرضا علیه السلام، ص 408؛ بحار الأنوار ، ج 5، ص 123، حدیث 71 (متن کامل در روایات قضا و قدر، ذیل حدیث 25، ص 487 خواهد آمد).
2- توحید صدوق، ص 351، حدیث 18؛ بحار الأنوار، ج 5، ص 35، حدیث 46.
3- متن روایت در «توحید صدوق، ص 350، حدیث 13» از امام صادق علیه السلام این گونه است : ﴿سَمِعتُه يَقُول : لا يَكونُ العبد فاعِلاً إلا و هُو مُستَطِيعٌ ، و قَد يَكونُ مُستَطِيعاً غيرَ فاعِل ، و لا يَكونُ فَاعِلاً أبداً حَتَّى يَكونَ مَعَه الإستطاعَةُ﴾
4- توحید صدوق، ص 347، حدیث 6؛ بحارالأنوار، ج 5، ص 36، حدیث 51. متن روایت چنین است: از امام صادق علیه السلام نقل شده است که فرمود: ﴿ما أمر العباد إلا بدون سَعَتِهم فَكُلُّ شيء أمِرَ النَّاسُ بِأخْذِهِ فَهُم مُتَّسِعُون له ، و ما لا يَتَّسِعُون له فَهُو مَوضُوع عَنهم ....﴾

[7] عن التوحيد ، قال الراوى :

سألت أبا عبدالله علیه السلام عَن قول الله عزّوجلّ ﴿ وَ قَدْ كَانُوا يُدْعَوْنَ إِلَى السُّجُودِ وَ هُمْ سَالِمُونَ ﴾ (1) قال : مُستَطِيعُون ! يَستَطِيعُون الأخذَ بِما أَمِرُوا به و التّرك لِما نُهُوا عَنه ، و بذلك ابْتُلُوا ! ثُمَّ قال : ليس شيءٌ مِمَّا أَمِرُوا به و نُهُوا عنه إلا و مِن الله تعالى - عزّوجلّ - فيه ابتلاء و قضاء. (2)

از حضرت صادق علیه السلام سؤال شد از تفسیر آیه شریفه «به سجود دعوت شدند در حالی که سالم بودند».

فرمود: یعنی مستطیع و توانا به فعل آن چه امر شده اند و ترک آن چه نهی شده اند ، بودند و به همین جهت، امتحان شدند!

بعد فرمود: نیست شیئی که امر یا نهی شده باشد مگر آن که از جانب خدا در آن ، امتحان و حکمی است.

[8] عن التوحيد عن أبي عبدالله علیه السلام قال :

ما كَلَّفَ اللهُ العبادَ كُلْفَةَ فِعْلٍ ولأنهاهُم عَن شيء حَتَّى جَعَلَ لهم الإستطاعةَ، ثُمَّ أَمَرَهم و نَهاهُم؛ فلا يكون العبد آخذاً و لا تاركاً إلا بِاسْتِطَاعةٍ مُتَقَدِّمَةٍ قَبْلَ الأمْر و النَّهْى ، و قَبْلَ الأخْذ و التَّرْك ، و قَبْلَ القَبْض و البَسْط ؛ (3)

[در توحید صدوق از امام صادق علیه السلام روایت شده که فرمود:

خداوند بندگان را به کاری تکلیف نکرد و از چیزی باز نداشت مگر این که تواناشان ساخت آن گاه امر و نهی کرد؛ از این رو بنده به تکلیفی دست نمی یازد و از چیزی باز نمی ایستد مگر با توانمندی پیشین قبل از امر و نهی و اَخذ و ترک و قبض و بسط ].

ص: 445


1- سوره قلم (68)، آیه 43
2- توحید صدوق، ص 349، حدیث 9 ؛ بحار الأنوار، ج 5، ص 38، حدیث 56.
3- توحید صدوق، ص 352، حدیث 19؛ بحار الأنوار، ج 5، ص 38، حدیث 57.

روایات در نفی «جبر و تفویض» زیاد است ( و یک قسمت در مسائل مربوطه بعد ذکر خواهد شد) و آن چه از آیات و روایات و مَذاق و اساس اسلام ظاهر و روشن [ می باشد ] و جای هیچ شک و شبهه نیست این است که: اساس تکالیف، بر نفی «جبر» و اساس عبودیت و بندگی بر نفی «تفویض » و اثباتِ توفیق و خذلان است.

و آن چه مطابق با وجدان است همین است؛ و شُبهه جبر و تفویض، مقابل وجدان است (و السلام عَلَى مَنِ اتَّبَعَ الهُدى ) .

تذكّر

از فروع و نتایج مسئله جبر و تفویض، مسئله مشیت و اراده است؛ و از مطالب گذشته واضح شد که مَشَيَّتِ حتم شد که مَشيَّتِ حتم از مبدأ متعال نسبت به افعال تکلیفیه - زمان تکلیف بندگان - محال و خُلف است؛ زیراکه مشیتِ حتمیّه الهیه مخالف اختیار در فعل است مگر در صورت عصیان و خذلان. (1)

و نیز واضح شد که مشیتِ حتمیه ازلاً نسبت به تکوینیات -که قابل تبدیل و تغییر نباشد - با حُرّیت و سلطنت و قدرتِ تامه، مخالف و منافی است.

و مفصل بیان کردیم که مشیت و اراده عین علم نیست.

پس آن چه بر اساس قرآن مجید و روایات در باب مشیت -ظاهر می شود این است که: مشیت و ارادۀ حضرت حق، دو مشیت و دو اراده است یکی تکوینیه و دیگری تشریعیه.

ارادۀ تكوينيه فعل اول و مبادی وجود گونی و خارجی اَشیا است ( چنان چه در روایتِ سلیمان مَرْوَزی در مطالب گذشته بیان کردیم) مانند اراده انسان نسبت به

ص: 446


1- یعنی عصیان که به معنای مخالفت عمدی و اختیاری با امر و نهی مولی است موجب خذلان بشود و خذلان -که غالباً موجب صعوبت و سختی طاعت است- به حدّ عدم امکان طاعت برسد پس اگر مشیت الهی به این مرحله از خذلان تعلق گرفت با اختیاری بودن عمل انسان منافات ندارد و به حکم عقل مستحق عقوبت است؛ زیرا اگر چه ترک طاعت- در فرض عدم امکان- در همان لحظه اضطراری است اما با نظر به مبادی آن ارادی و اختیاری است؛ چنان که گفته می شود الإمتناع بالإختيار لا ينافي الإختيار».

افعال خارجیه؛ مثل این که اراده حرکت یا سکون یا ضرب یا تعلیم نماید. بلافاصله و تأمل، فعل در خارج صادر گردد خواه اراده ،فعل، بدون واسطه باشد (چنان که انسان شخصاً ارادهٔ فعلی نماید) یا به واسطه باشد؛ مانند این که اراده کند که غیر ارادهٔ فعلی ،کند یا ارادهٔ ایجاد اراده در غیر نماید، یا اراده ایجاد دواعی در غیر کند که آن غیر ارادۀ فعل نماید.

و جمیع اقسام این ارادات، اراده تکوینیه است.

اراده به این معنی- نسبت به افعال تکلیفیه بندگان - خُلف و منافی با تکلیف است مگر در اوامر و ارادات امتحانیه (که در مطالب بعد بیان می کنیم ) اراده به این معنی در افعال مبدأ متعال ازلی و ابدی- که قابل تغییر و تبدیل نباشد - مخالف با قدرتِ تامه و مسئله « بدا » است .

و اراده ،تشریعیه عبارت از اوامر و نواهی الهی است نسبت به افعال تكليفيه انسان ؛ یعنی بیان و ابلاغ چگونگی افعالِ مُكَلَّف است از حیث رضا و سخط و رغبت و کراهت نظیر احکام مستقله عقلیه ؛ مثل این که خوبی احسان و بدی ظلم را می فهمیم - یعنی علم داریم - و پس از علم راضی به صدور احسان و کراهت از صدور ظلم داریم.

رضا و کراهت - نسبت به افعال - اختلاف و شدت و ضعف دارد و گاهی در بعضی افعال به حدی است که راضی به ترک یا فعل نیستیم و گاهی رضایت به فعل از ترک بیش تر یا به عکس است

بالجمله اراده تشریعیه در ذات مبدأ متعال پس از علم به چگونگی افعال عباد - رضا و سخط و ابلاغ و اِنذار است.

از حضرت ثامن الائمه علیهم السلام روایت شده:

أمّا الطاعات، فإرادة الله و مَشِيَّتُه فيها الأمرُ بها و الرّضا لها و المُعاوَنَةُ عليها ؛ وإرادته و مَشيَّتُه في المعاصى النهي عنها و السَّخَطُ لها و الخذلان عليها. (1)

ص: 447


1- عيون أخبار الرضا علیه السلام، ج 1، ص 124، حدیث 17؛ بحار الأنوار، ج 5، ص 12، حدیث 18.

مفاد روایت

فرمود: اراده و مشیت خدا در طاعات، امر و رضا و اعانت بر آن ها است؛ و در معاصی نهی و سخط و خذلان بندگان است

این است معنای اراده تشریعیه ذات مقدس نسبت به افعال تکلیفیه و اختیاریه .بندگان

و اما بر اساس فلسفه اراده ذات مقدس نسبت به افعال بندگان - همان مشیت و علم ذاتی عنائی است که مُؤكِّد اساس جبر است مختصری از عین عبارت شیخ را نقل می کنیم:

تَعَلَّقَ حُبُّه و رضائه - عزَّوجلَّ - بكُلِّ ما يَتَحَقَّقُ في النظام ؛ لأنَّه خَلَقَ الخَلْقَ لِحُبّه تعريف نفسه، و حُبُّ بلوازمه بالعَرَض ، و ينتهى لا محالةَ إلى ما بالذات - و هو حُبُّه نَفْسَه - و لَمّا كانَ أفعال العباد ممّا يَتَوقَّفُ عَليه عرفانُ الرَّب ، فلابُدَّ أن يكون محبوباً بالعَرَض. (1)

و تعبير آخر إنَّ اللهَ مُبْتَهِجٌ بذاته و لوازم ذاته - و هو ابتهاجه بتعريف نفسه - و ممّا يَتَوقَّفُ عليه نفسه، فعل العباد ؛ فهو محبوب بالعرض و مُبتهج به كذلك ؛

مفاد عبارت

حُبّ و رضایت مَبْدَأ ، مُتَعَلِّق است به تمام آن چه در نظام، موجود باشد؛ زیرا که خلقتِ خلق برای دوستی تعریف ذاتِ خود اوست ( و دوستی شیئ دوستی لوازم اوست بالعَرَض ) و ما بالذات دوستی ذاتِ خود است به خود ذات. چون افعال بندگان در رشته و سلسله معرفت پروردگار است ، پس لامحاله محبوب بالعرض است.

به تعبیر دیگر مبدأ مُبْتَهج است به ذات و لوازمِ ذاتِ خود؛ و این، عین ابتهاج به

ص: 448


1- عین این عبارات در کتاب های ابن سینا که در دسترس ما هست یافت نشد و لیکن مفاد آن در چند جای تعلیقات و در شفاء آمده است (تعلیقات ، ص ،11 ، 12 ، 189 ؛ الشفاء - الهيات- ، ص 363)

تعريف ذات و نفس اوست؛ و اَفعال بندگان چون مقدمهٔ معرفت است پس ابتهاج به معرفت نفس خود ابتهاج به معرفتِ افعال بندگان است.

فرع پنجم: مبحث قضا و قدر

اشاره

همان طور که یکی از موارد اختلاف قرآن با فلسفه «جبر و تفویض» می باشد مبحث « قضا و قدر » نیز از موارد اختلافِ معارفِ قرآن با معارف بشری است.

در معارف بشری از عقیده به قضا و قدر همان «جبر» استفاده می شود (به طوری که در مباحث قبل تفصیلاً بیان شد ) گویند: آن چه خدا دانسته همان را خواسته و مُقَدَّر فرموده، و هر چه مقدر فرموده همان خواهد شد؛ و از جمله اموری که در عالم واقع می شود افعال بشر .است چون افعال بشر طبق قضا و قدر الهی انجام می شود تَخَلَّف پذیر نیست و همه منتهی شود به علم خداوند که آن هم علّی است.

چون در لسان شرع هم اسم «قضا و قدر» برده شده (و در خبر است که : امری در دنیا واقع نشود مگر به هفت چیز ،قضا ،قدر ،اراده مشیت، کتاب ، اَجل و اذن) (1) ناچار برای رفع شبهه قضا و قدر- که نظیر شبهه جبر است- و تکمیل مطالب گذشته به ذکر معنای قضا و قدر در لسانِ شریعت و رفع اشکال می پردازیم

نخست باید دانست که قضا و قدر در لسان قرآن مجید و روایات ، به معانی زیادی اطلاق شده؛ چنان که از حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام برای قضاده معنی نقل شده. (2)

ص: 449


1- بحار الأنوار ، ج 5، ص 88 حدیث 7؛ عبارت روایت در آینده خواهد آمد.
2- نگاه کنید به ، بحار الانوار ، ج 90، ص 18 - 20 ( باب ما ورد عن أمير المؤمنين صلوات الله عليه في أصناف آيات القرآن ... برواية النعماني). شیخ صدوق در «التوحید، ص 358 می گوید: از بعض اهل علم شنیدم که می گفت قضا برده وجه است : 1 علم 2. اعلام 3. حُكم 4. قول 5. حتم 6. آمر 7. خلق 8. فعل 9. اتمام 10. فراغ. و برای هر کدام از این ها یک یا دو آیه را به عنوان ،شاهد ذکر می کند که گاه با آن چه در متن آمده متفاوت است.

1.فراغ

﴿فَلَمَّا قُضِيَ وَلَّوْا إِلَى قَوْمِهِم مُّنذِرِينَ ﴾؛ (1)

[( چون آن گروه جنیان حضور یافتند و خاموش ماندند و قرآن را شنیدند ) آن گاه که آیات پایان یافت به عنوان بیم دهندگانی سوی قوم شان بازگشتند.]

﴿فَإِذَا قَضَيْتُم مَّنَاسِكَكُمْ فَاذْكُرُوا اللهَ ﴾ (2)

[هنگامی که اعمال حج را به جا آورید ( و فراغت یافتید ) خدا را یاد کنید ] .

2. عهد

﴿وَ قَضَى رَبُّكَ أَلا تَعْبُدُواْ إِلَّا إِيَّاهُ ﴾ ؛ (3)

[و پروردگارت عهد بست که جز او را نپرستید ]

﴿وَ مَا كُنتَ بِجَانِبِ الْغَرْبِيِّ إِذْ قَضَيْنَا إِلَى مُوسَى الْأَمْرَ ﴾؛ (4)

[ای پیامبر ، تو در جانب غربی (کوه طور) نبودی آن گاه که ما با موسی عهد بستیم که امر بندگی را به جا آوَرَد ].

3. اعلام

﴿وَ قَضَيْنَا إِلَى بَنِي إِسْرَائِيلَ فِي الْكِتَابِ لَتُفْسِدُنَّ فِي الْأَرْضِ مَرَّتَيْنِ ﴾؛ (5)

[به بنی اسرائیل در کتاب آسمانی اعلام کردیم که شما دوبار در زمین به تباهی دست می یازید ]

ص: 450


1- سوره احقاف (46)، آیه 29
2- سوره بقره (2)، آیه 200.
3- سوره اسراء (17)، آیه 23؛ در «فقه الرضا، ص 409» این آیه برای قضا به معنای «أمر» آمده است؛ یعنی «أَمَرَ رَبُّک» (پروردگارت امر کرده است .....)
4- سوره قصص (28) آیه 44
5- سوره اسراء (17)، آیه 4 ؛ برای قضا به معنای «اعلام» این آیه نیز در روایت آمده است: ﴿ وَ قَضَيْنَا إِلَيْهِ ذَلِكَ الأَمْرَ أَنَّ دَابِرَ هَؤُلاءِ مَقْطُوعٌ مُّصْبِحِينَ ﴾؛ و این امر را به او (لوط) اعلام کردیم که ریشه آن گروه صبحگاهان بریده خواهد شد. (سوره حجر (15)، آیه 66)

4. فعل

﴿فَاقْضِ مَا أَنتَ قَاضٍ﴾ (1)

يعنى : إِفْعَل ما أنتَ فاعله. [ هر کاری خواهی بکن ] .

5. ایجاب

﴿وَ قَالَ الشَّيْطَانُ لَمَّا قُضِيَ الأَمْرُ ﴾ ؛ (2)

يعني : لمّا وَجَبَ العذاب . [ چون عذاب واجب و حتمی گردید ]

6. کتابت

﴿وَ كَانَ أَمْرًا مَّقْضِيًّا﴾؛ (3)

يعنى: مكتوباً . [امری است نوشته شده ] .

7. اتمام

﴿فَلَمَّا قَضَى مُوسَى الْأَجَلَ﴾ (4)

یعنی: اَتَمَّ. [چون موسی مدت را به پایان رساند ].

8. حکم و فصل

﴿وَاللَّهُ يَقْضِي بِالْحَقِّ ﴾ (5)

يعني : يَحْكُم و يَفْصُلُ [ خدا به حق حکم می کند ].

ص: 451


1- سوره طه (20)، آیه 72
2- سوره ابراهیم (14) آیه 22 برای قضا به معنای «ایجاب» آیه دیگری نیز در روایت آمده است: ﴿ قُضِيَ الأَمْرُ الَّذِي فِيهِ تَسْتَفْتِيَانِ﴾ تعبیر خوابی که شما دو تن از من جویا شدید واجب و محکم شد ( آن چه گفتم همان خواهد شد ) ( سورة يوسف (12) آیه 41)
3- سورة مريم (19) آیه 21
4- سوره قصص (28)، آیه 29
5- سوره غافر (40)، آیه 20

9. خلق

﴿فَقَضَاهُنَّ سَبْعَ سَمَاوَاتٍ ﴾؛ (1)

یعنی: خَلَقَهُن . [پس هفت آسمان آفرید ]

10. نزول الموت

﴿ وَ نَادَوْا يَا مَالِكُ لِيَقْضِ عَلَيْنَا رَبُّكَ ﴾ (2)

یعنی: ينزل علينا الموت.

[صدا می زنند: ای ،مالک به پروردگارت بگو مرگ را بر ما فرو.آرد]

چون کلمات عرب - مخصوصاً کلمات قرآن - دارای معانی جامع و مصاديق مُتَعَدِّدَه است، این است که از یک کلمه ( بر حسب موارد استعمال) معانی متعدد استفاده می شود.

اگر مراد از «قضا و قدر» معنای اصطلاحی فلسفه باشد اشکال وارد است ولی به معنایی که از روایات استفاده می شود اشکال نخواهد بود.

طبق علوم بشری «قضا و قدر» در عالم اجسام کتاب تکوين عالم است مُجْمَل و مُفَصَّل ؛ و در عالم مجردات، عقول اند و نفوس ، و علم مبدأ به اشیا به نحو اجمال و بساطت

این است معنای «قضا و قدر» بر اساس فلاسفه (3)

بر این اساس، واضح است که آن چه در عالم واقع شده یا می شود و حتی افعال بشر - بر طبق قضای حتم و قَدَرِ لازم و غیر قابل تَخَلَّف است

این بود که از اول کتاب مُكَرَّر تذکر دادیم که اساس علوم قرآن-در هر باب - مخالف

ص: 452


1- سوره فصلت (41)، آیه 12
2- سوره زخرف (43) آیه 77 به جز قضا به معنای «خلق» برای سایر معانی قضا آیات متعددی در روایت آمده است. بحار الأنوار، ج 90، ص 18 - 20
3- اسفار اربعه ، ج 6، ص 291؛ گوهر مراد، ص 220. عبارت کتاب در این جا اجمال دارد که در چند سطر بعد تفصیل آن خواهد آمد. (س).

با علوم فلسفه و عرفان است و بر این اساس اشکالات حلّ (1) نخواهد شد ( آن چه گفته شده یا بگویند التزام به اشکال است بلکه بر این اساس) اشکالی وارد نیست. (2)

و حقیقتِ ،امر همین است! توجیهات یا ناشی از تدلیس و پرده پوشی حقیقتِ امر است یا ناشی از جهل و نادانی واقع و حقیقتِ مطالب فلسفه و عرفان است.

و بر این اساس است که می گویند : علم نجوم که یکی از علوم شریفهٔ عالم است - عالم به آن می تواند از تمام خصوصیاتِ عالم (حتی از افعال و موت و حیات و عزّت و ذلّت بشر ) اخبار کند؛ چنان چه در باب توحید از فیلسوف طبیب هندی، در مقام مکالمه با حضرت صادق علیه السلام نقل کردیم (3) (حضرتش پس از اقرار گرفتن از طبیب مدعای خود را ثابت کرد)

و به همین جهت نهی شدید از اعتماد به علم نجوم از صاحب شریعت مُقَدَّسه اسلام وارد شده (4) و این مطلب- با اختلاف عقاید و مشرب ها - مورد اتفاق فلاسفه است .

بنابراین اساس «قضا و قدر» عبارت از کتاب تکوینی عالم است که در اَزَل - بدون مسبوقیت نیستی واقعی - موجود بوده؛ مرتبه اجمال و کلی آن ، مرتبه «قضا» و مرتبهٔ تفصیل و جزئیات قَدَر .است

عقل به واسطهٔ بالفعل بودن در جمیع کمالات مرتبه قضا و لوح محفوظ است. و نفوس به واسطه این که تدریجاً از عقول به آن ها افاضه (5) می شود ( و به واسطه حرکاتِ افلاک تدریجاً موجودات موجود می شوند) مرتبه قَدر و تفصیلی است.

نتیجه: قضا، همان علم مبدأ است به ماورای ذات که متحد با ذات و عین مبدأ است

ص: 453


1- در متن «منحلّ» آمده است.
2- یعنی شبهه جبر به عنوان اشکال مطرح نیست؛ زیرا در حقیقت جبر در افعال را می پذیرند، و همان «جبر فی صورة الأختيار» خواهد بود. (س).
3- رجوع کنید به ، ص 126 و 127؛ (بحار الأنوار، ج 3، ص 171 - 175).
4- وسائل الشيعه، ج 17، ص 142 - 144، حدیث 5 - 12
5- در متن «اضافه » ثبت شده است.

و قَدَر، علم به جزئیات و حوادث یومی است (که در مسئله «علم» مُفصل بیان کردیم.

و اما بر اساس [ تعاليم ] انبیا علیهم السلام و قرآن مجید (و صاحب شریعت و قرآن) که خالق و مبدأ عالم را عالم و قادر و مختار و حکیم و مُرید می دانند ، و از برای ذاتِ پاک او سلطنتِ تامّه قائل اند ﴿ يَفْعَلُ مَا يَشَاء﴾ (1) كيف يشاء [خدا آن چه را بخواهد، هر گونه که صلاح بداند انجام می دهد ]، ﴿ لَا يُسْأَلُ عَمَّا يَفْعَلُ وَ هُمْ يُسْأَلُونَ ﴾ (2) [خدا از کارهایش سؤال نمی شود، این بندگان اند که بازجویی می شوند ] ﴿ وَ هُوَ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرُ ﴾ ؛ (3) [ خدا بر هر چیز تواناست ] از برای عالم بدا و ابتدا نیز قائل اند و خراب و فنای عالم را ممکن و واقع می دانند، معاد روحی و جسمی و عقاب داخل و خارج و بهشت و جهنم و قُرب و بُعد ثابت کنند و این سلطنت را اَزَلی و اَبَدی می دانند و تعبیر از آن به کلمۀ « بدا » فرمودند.

قضا و قدر در افعال انسان

برای توضیح قضا و قدر الهی در افعال انسان - طبق معارف قرآن - متذکّر می شویم :

امور عالم بر دو قسم است امور عادی غیر عادی ؛ یعنی موجوداتی که به طور عادی واقع شود و موجوداتی که به غیر عادی ایجاد گردند.

قسم اول عبارت از همان اسباب و مسبّبات است؛ یعنی صانع متعال اَسبابی خلق فرمود و به توسُّط آن ها آثار و مُسَبّبات و موجوداتی موجود شدند ( آتش را سوزاننده خلق فرموده و خورشید و ماه را نور دهنده ایجاد نموده) از برای حرارت و نور آثاری است در عالم که به توسط آن آثار اموری موجود شوند- لکن نه به طور استقلال و نه به طور شرکت - و از برای این موجودات و مخلوقات و اسباب، تأثیراتی در مزاج و افعال بشر است لکن نه به نحو استقلال و نه به طور شرکت بلکه به نحو اقتضا.

ص: 454


1- سوره آل عمران (3)، آیه 40؛ سوره حج (22)، آیه 18.
2- سوره انبیاء (21) آیه 23
3- سوره ملک (67)، آیه 1

و لذا در شریعت مقدسه اَمر اَکید به ملاحظه این امور شده، حتی یک قسمتی در تحت احکام تکلیفیه واقع گردیده ( شرح این مطلب در این کتاب گذشت- که جای شبهه نیست- و بیانی که گفتیم مورد انکار انبیا علیهم السلام نیست ) .

قسم دوم، امور غیر عادی ؛ یعنی ذات مقدس حق تعالی به علم و قدرت تامّه غیر محدود و غیر مُعيَّن خود، قادر بر ایجاد و فعل غیر محدود است. به اراده و مشیت ، هر زمان بخواهد می تواند اسبابی موجود کند- بر وفق اسباب موجوده یا برخلاف آن ها - و منع از آثار یا تأثیرات فرماید یا اثر تازه در آشیا و موجودات ایجاد کند :

﴿قُلْنَا يَا نَارُ كُونِي بَرْدًا وَ سَلَامًا عَلَى إِبْرَاهِيمَ﴾؛ (1)

[گفتیم: ای آتش بر ابراهیم سرد و سلامت باش! ].

﴿وَ لَوْ أَنَّ قُرْآنًا سُيِّرَتْ بِهِ الْجِبَالُ أَوْ قُطِعَتْ بِهِ الْأَرْضُ أَوْ كُلَّمَ بِهِ الْمَوْتَى بَل لِلّهِ الأمْرُ جَمِيعًا﴾ (2)

[ اگر قرآنی می بود که کوه ها به وسیله آن حرکت می کرد یا زمین قطعه قطعه می گشت یا با مردگان سخن گفته می شد ( هر آینه این قرآن بود، یا باز هم کافران ایمان نمی آوردند) ولی همه کارها در اختیار خداست ].

بالجمله: هیچ موجودی- از موجودات عالم - مستقل یا شریک با ذات مقدس در سلطنت و قدرت نیست، و آثار تمام اشیا به نحو مقتضی است ، و منوط بر اذن و امضای حضرتِ اوست جَلَّت قُدْرَتُه.

في الدعاء :

اَللَّهُمَّ إِنِّي أسْتَلْكَ ... بقُوَّتك الَّتى قَهرت بها كُلَّ شيء و خَضَعَ لها كُلُّ شيء و ذَلَّ لها كُلُّ شيء (3)

ص: 455


1- سوره انبیاء (21)، آیه 69
2- سوره رعد (13)، آیه 31
3- دعاي كميل موسوعة الأدعيه ، ج 2، ص 556

[بار خدایا به درستی که از تو می خواهم.... به نیرویت که غلبه کرده ای به وسیلهٔ آن بر هر چیز و خاضع گشته در برابرش همه چیز و خوار گشته برایش هر چیز ] .

اجمالاً اساس قرآن مجید به طوری است که در این رساله بیان شده است. بنابراین اساس، خداوند عزّوجل - انسان را آیتِ کبرای خود خلق کرده، علم و قدرت و اسباب فعل به او عطا نموده [است].

قضا و قدر در افعال انسان بر دو نوع است: قضا و قَدَر تکوینی، و تشریعی؛ و هر یک از آن دو ، حتمی و غیرحتمی است.

قضا و قدر تکوینی حتمی در افعال ،بشر عبارت است از فعلی که صادر شود از انسان به اراده حضرت حق- جل وعلا - مانند معجزات انبیا علیهم السلام یا بعضی از افعال بشر به واسطه جزای اعمال.

و قضا و قدر تکوینی ،غیر حتمی عبارت از افعالی است که از بشر صادر شود بر طبق علل و اسباب عادی؛ زیرا که دانسته شد که امور عالم مؤثرند به نحو اقتضا ( نه به نحو علیت تامه) اگر منعی از ذات مقدس نباشد وگرنه تأثیری نخواهد کرد.

معنى «إذن» در روایت (1) این است و این است مراد از کلام معلم بشر و ولی مطلق ، که می فرماید:

و أسعَدَهُ عَلى ذلك القضاء ... فلك الحُجَّةُ عَلَيَّ في جَميع ذلك و لاحُجَّةَ (2) لي فيما جَرَى عَلَيّ فيه قضاؤُكَ وَ أَلْزَمَنِى حُكْمُك و بلاؤك. (3)

ص: 456


1- مقصود روایتی است که در ابتدای بحث به آن اشاره شد و در روایات باب قضا و قدر، روایت 2 خواهد آمد.
2- در منابع مذکور در ذیل «فلک الحمد» آمده است، لیکن «فلک الحجة» با جملات قبل و بعد آن سازگارتر است، و از کتاب زنبیل فرهاد میرزا نقل شده که در خطّ کوفی «حجّة » و «حمد» شبیه یکدیگر نوشته می شود و به همین جهت «حجّة » را «حمد» خوانده اند. (نگاه کنید به نوشتهٔ واعظ چرندابی در پایان مفاتیح الجنان چاپ قدیم به خط طاهر خوشنویس) در مصباح کفعمی، ص 557: «فلک الحمد علی جمیع ذلک» آمده است که البته بنابر نسخه «حمد» این عبارت مناسب تر است.
3- مصباح المتهجد ، ص 846؛ إقبال الأعمال، ص 707؛ البلد الأمين ، ص 189

پس قضا و قدر تکوینی در افعال بشر، همان علل و اسباب عالم است که به نحو ،اقتضا مدخلیت در افعالِ بشر دارد

چنان چه گفتیم یک قسمت از اموری را که شارع اسلام برای صلاح بشر لازم دیده ،اعلام و بعضی را تحت عنوان تکلیف قرار داده است این قضا [و قدر] تکوینی غیر حتمی قابل تخلُّف است و یک قسمت دستورات شارع مقدس اسلام راجع به این مقام است؛ چنان که توبه و انابه و دعا مؤثر در رفع بلا و ایجاد رضا می باشد.

اما قضا و قدر تشریعی غیر حتمی عبارت از اوامر و نواهی و نواميس الهيه و شرایع و ملل است- که تعبیر به علم احکام و فقه اکبر و اصغر شده - و حاصل این است که خداوند کریم، برحسب حکم و مصالحی که در افعال بشر هست ( از جهات منافع راجع به شخص و نوع و جسد و روح و دنیا و آخرت ) ترغیب و ترهیب فرموده و برحسب مراتب و اختلاف [ درجات ] آن ها را واجب و حرام و مستحب و مکروه و مباح قرار داده و به مقدار اهمیت جهات به زبان تشریع و نبوت اهمیت داده شده و بر طبق جهات واقعیه در افعال ،بشر مُتَعَلَّق رضا و سخط و حُبّ و بغض الهی واقع شده: (1)

ص: 457


1- آن چه استاد در بحث «قضا و قدر» در ارتباط با افعال بشر (با توجه به آیات و احادیث ) فرمودند این است: قضا و قدر دو قسم است: 1) تکوینی ؛ 2) تشریعی. قضا و قدر تکوینی جریان کارهاست بر وفق اسباب و علل طبیعی که خداوند متعال مُقَرر فرموده است، به گونه ای که اگر انسان در چارچوب اسباب و علل طبیعی کاری را انجام دهد مناسب با آن اسباب و علل، آثاری مترتب می گردد؛ مثل این که اگر انسان با وسیلهٔ بُرَنده یا کشنده ای به دیگری بزند، اثر اسباب و علل -که در این مورد به اراده بشر به کار گرفته شده است- محقق میگردد. البته چون این اسباب و علل، تأثیرش به اذن الهى است امکان دارد که در مواردی (با دعا و صدقات و امثال این ها) به مانع برخورد کند و در نتیجه، اثر معمول و عادی خود را نداشته باشد. اما قضا و قدر تشریعی همان امر و نهی و دستورات شرعی است که به انسان ابلاغ شده است. و اگر انسان بر وفق آن ها عمل کند، به نتایج مطلوبی می رسد و در صورت سرپیچی و عصیان، به ناراحتی و گرفتاری دچار می گردد. بنابراین، هیچ گونه جبری در امور تکلیفی در کار نیست. بلی بر اساس کار نیک و بد انسان ، خداوند متعال آثارِ خیر و شر برای انسان ها مقرر می فرماید. یادآوری: در عبارت کتاب هر کدام از این دو قسم (قضای تکوینی و تشریعی) به حتمی و غیرحتمی تقسیم شده و توضیح داده شده است و از این چهار قسم قضای تشریعی حتمی بیان نگردیده است، در توضیح آن می توان گفت اگر مقصود از حتمی جبر در فعل و کار انسان باشد، قضای تشریعی به طور مسلّم غیر حتمی خواهد بود؛ زیرا چنان که گفتیم امر و نهی هیچ گونه جبری برای مکلّف به وجود نمی آورد. و از برخی روایات هم استفاده می شود که قضای حتمی تنها در امور تکوینی مصداق دارد و در امور تشریعی قضای لازم حتمی وجود ندارد (به حدیث 8 که در همین بخش خواهد آمد مراجعه کنید) بنابراین قضای تشریعی به معنایی که در مقابل تکوینی باشد به حتمی و غیر حتمی منقسم نخواهد شد. و اما اگر مقصود از حتمی جبر در فعل و تحقق خارجی نباشد، گاه ممکن است گفته شود قضای تشریعی حتمی عبارت است از اوامر و نواهی الزامی یعنی واجبات و محرمات و غیر حتمی عبارت است از احکام غیر الزامی مانند مستحبات و مکروهات ؛ یا این که گفته شود قضای تشریعی حتمی عبارت از احکامی است که به زمان خاص یا دستهٔ خاصی مقید و محدود نمی باشد و غیر حتمی احکامی است که محدود به زمان یا دسته خاصی می باشد و نسخ در آن ها صورت گرفته است (از این قسم به احکام تعلیقیه نیز تعبیر شده است)، و یا این که مقصود از تشریعی حتمی اموری است که شارع به آن دستور داده و آن را در ایجاد تغییر در قضای مبرم خویش مؤثر قرار داده است مانند دعا و توبه و انابه و غیر حتمی سایر امور تشریعی است که برحسب مصالح و مفاسد جعل شده و لکن مانند دعا و توبه ای که با شرائط انجام گیرد مؤثر نمی باشد و شاید این که مرحوم استاد فرمود: «و یک قسمت دستورات شارع مقدس اسلام راجع به این مقام است...» اشاره به قضای تشریعی حتمی به همین معنای اخیر باشد. (س)

﴿وَ لَا يَرْضَى لِعِبَادِهِ الكَفْرَ ﴾، (1)

[خداوند کفر برای بندگانش نمی پسندد ].

﴿فَاتَّبِعُونِي يُحْبِبْكُمُ اللهُ ﴾ (2)

[مرا پیروی کنید خدا دوستتان می دارد ].

بدیهی است مراد از رضا و سَخَط حُبّ و بُغض تکوینی نیست، گر چه حقیقتِ

ص: 458


1- سوره زمر (39)، آیه 7
2- سوره آل عمران (3)، آیه 31

رضا و سخط و حُبّ و بغض الهی نسبت به افعال بشر را -مانند سایر جهات کمال در ذاتِ مبدأ - ندانیم. (1)

چون پیروان فلاسفه بعضی از آیات و روایات «قضا و قدر» را به مذاق فلسفه تأویل نموده اند، لذا به ذکر عده ای از روایات با توضیح لازم می پردازیم.

1. خصال: الخليل بن [أحمد] السنجري ، عن محمد بن اسحاق بن خُزَيْمَه ، (2) عن على بن حجر ، (3) عن شریک، عن منصور بن مُعْتَمِر ، عن ربعي بن حِراش، عن على علیه السلام قال : قال رسول الله صلی الله علیه و آله:

لا يؤمنُ عبد حتّى يُؤْمِنَ بأربعة : حَتَّى يَشْهَدَ أن لا إله إلا الله وَحْدَه لاشريك له ، و أني رسولُ الله بَعَثَنى بالحقِّ و حتَّى يُؤْمِنَ بالبَعْث بعدَ الموت ، و حَتَّى يُؤْمِنَ بالقَدَر ؛(4)

بنده مؤمن نیست مگر این که شهادت به چهار امر بدهد: شهادت به این که خدا یکی است و شریک ندارد و من فرستاده به حق و راستی از جانب خدا هستم و ایمان به زنده شدن پس از مرگ داشته باشد و ایمان به قَدَر آوَرَد

واضح است مراد از «قَدَر» سلطنتِ تامه باقیۀ الهی و مُنْعَزِل نبودن از سلطنت در مقابل تفویض- در اعمال بندگان است (چنان که سابقاً گفتیم) قَدَريَّه ، بر « مُفَوّضَه» نیز اطلاق شده است. (5)

و شاهد بر آن چه ذکر کردیم روایت عیاشی در بدا» از حضرت ابوالحسن

ص: 459


1- يعنى حُب و بغض از صفات فعل است نه از صفات ذات؛ زیرا قابل سلب از ذات مقدس می باشد و چنان که اثبات می شود نفی نیز می شود (س).
2- در متن «احمد بن اسحاق خزیمه» ثبت شده که بر اساس مأخذ اصلاح شد.
3- در متن «فجر » آمده ؛ نام صحیح راوی «علی بن حجر سعدی» است. نگاه کنید به ، مستدرکات علم الرجال ( نمازی ) ، ج 5، ص 324/972.
4- خصال صدوق، ج 1، ص 198، حديث 8؛ بحار الأنوار، ج 5، ص 87 ، حديث 2 .
5- رجوع کنید به ابتدای فرع چهارم ( بحث جبر و تفویض ) ؛ بحار الأنوار، ج 5، ص 117

العسكرى علیه السلام است : أنَّه قال :

﴿ما نَبَّأ اللهُ مِن نبي إلاّ بعدَ أَنْ يَأخُذَ عَليه َثلاثَ خِلال : (1) شهادة أن لا إلهَ إلا الله ، و خَلْعَ الأنداد مِن دون الله ، و أنَّ الله المَشِيَّة يُقَدِّم ما يَشَاء و يُؤَخِّرُ ما يَشاء ﴾؛ (2)

خداوند پیغمبری را به نبوت اختیار نکرد مگر این که سه امر را عهد (3) گرفت : شهادت به وحدانیت و نفی شریک از برای خدا و این که [ خداوند ] دارای مشیت و اختیار است آن چه بخواهد مُقَدَّم و مُؤَخَّر می کند.

شبهه ای نیست که مراد از «قَدَر» در این روایات، اراده تکوینی و حتمی خدا نسبت به افعال بشر نیست و شاهد بر این مطلب ( علاوه بر آن چه گفتیم ) روایاتِ بابِ قضا و قدر در افعال است که پس از این ذکر می کنیم .

2. فيه ، أبى ، عن سعد ، [عن ابراهيم ] بن هاشم ، عن أبي عبد الله البرقيّ، عن زكريا بنِ عِمران ، عن أبي الحسن الأول علیه السلام قال :

﴿لا يكون شيء في السَّموات والأرض إلا بسبعة : بقضاء و قَدَرٍ وإرادة و مشيئة و كتاب و أجَلٍ وإِذنٍ ؛ فَمَن قال غير هذا، فَقَد كَذَبَ عَلَى الله ، أو رَدَّ عَلَى الله عزّوجل﴾ ؛ (4)

امری در آسمان ها و زمین واقع نمی شود مگر به هفت چیز: قضا و قدر و مشیت و اراده و کتاب و اجل و اذن .

ص: 460


1- در متن بیان الفرقان و بحار «خلال» آمده و در تفسیر عیاشی «خصال» ثبت شده است.
2- تفسیر عیاشی ، ج 2، ص 215، حدیث 56؛ بحار الأنوار، ج 4، ص 118، حدیث 51. به این مضمون حدیثی در کافی نیز آمده است: عن أبی عبد الله علیه السلام قال : ما بَعَثَ الله نبياً حتّى يَأْخُذَ عليه ثلاث خصال : الإقرار له بالعبوديّة، و خَلْعَ الأنداد، و أنَّ اللهَ يُقَدِّمُ ما يَشاء و يُؤَخِّرُ ما يشاء. (اصول کافی، ج 1، ص 147، حدیث 3).
3- در متن «عهده» ثبت شده است.
4- خصال صدوق، ج 2، ص 359، حدیث 46؛ بحار الأنوار، ج 5، ص 88، حدیث 7.

مراد از «کتاب» عالم تکوین و اسباب است و مراد از «اذن» رضا و عدم منع است .

3. [فى العيون ] أحمدُ بن إبراهيم بن بَكْر الخَورى، عن إبراهيم [ بن ] محمد بن مروان ، عن جعفر بن [محمد بن ] زياد عن احمد بن عبد الله الجُويبارى عن على بن موسى الرضا علیه السلام عن ابيه عن آبائه عن على علیهم السلام قال : قال رسول الله صلی الله علیه و آله:

﴿إِنَّ الله عزّوجل قَدَّرَ المقادير و دَبَّرَ التدابير، قبل أن يَخْلُقَ آدم علیه السلام بألْقَى عام﴾ (1)

[همانا خداوند دو هزار سال پیش از این که آدم علیه السلام را بیافریند تدبیرها و اندازه ها را مشخص کرد ]

و فيه بالأسانيد الثلاثة مثله (2)

واضح است روایاتی که به این مضمون است در مقام اظهار و اثباتِ سلطنت و قدرتِ تامه الهیه در تمام امور است، لكن قضا و تقدیر و بقیه امور پنج گانه ( در افعال خود ذات مقدس و در افعال تشریعیه و تکلیفیّه بشر) به یک نحو نیست و دلالت ندارد بر این که افعال بشر فعل خدا و به ارادهٔ تکوینی اوست، بلکه روایات صحیح برخلاف این است و ظاهر از تقدیر و تدبیر - در روایتِ شریفه - نسبت به عالم اسباب است .

4. عن تفسير على بن ابراهيم عن النَّوْفَلى عن السَّكُوني عن جعفر عن أبيه - صلوات الله عليهما - قال قال رسول الله صلى الله عليه و سلم :

سَبَقَ العِلمُ و جَفَّ القَلَمُ و مَضَى القَضاءُ و تَمَّ القَدَرُ بتحقيق الكتاب و تصديق الرُّسُل و (3) بالسَّعادة مِنَ الله لِمَنْ آمَنَ [و اتَّقَى ] و بالشَّقاء لِمَن كَذَّبَ و كَفَرَ بالولايَة مِنَ الله للمؤمنين و بالبرائة منه للمشركين .

ص: 461


1- بحار الأنوار، ج 5، ص 93 حدیث 12
2- عيون أخبار الرضا علیه السلام، ج 2، ص 31، حدیث 44. اسانید ثلاثه این حدیث در عیون، ج 2، ص 24، حدیث 4 آمده است.
3- « و » در بحار و متن بیان الفرقان آمده و در تفسیر قمی نیامده است

ثُمَّ قال رسول الله صلی الله علیه و آله إنَّ الله يقول : يابن آدم بِمَشيَّتى كُنْتَ أنتَ الَّذى تشاءُ لِنَفْسِكَ ما تشاء، و بإرادتى كُنتَ أنتَ الَّذِى تُريد لِنَفْسِكَ ما تُريد و بِفَضْل نعمتى عليك قَوِيتَ عَلى مَعصیتی، و بِقُوَّتی و عصمتی و عافيتي أدَّيْتَ إِليَّ فرائضي ، و أنا أولي بحَسَناتك منك و أنتَ أولى بذنبك منى .

الخيرُ مِنّى [ اليك ] بما أَوْلَيْتُك به ، و الشَرُّ مِنِّى إليك بما جَنَيْتَ جَزاءاً .ظنك

و بكثير من تسليطى [ تسلُّطى ] لك انْطَوَيْتَ عن طاعتي ، و بسوء ظَنّک بی قَنَطتَ من رحمتى ؛ فلى الحمدُ و الحُجّةُ عليك بالبيان ، وَلِيَ السَّبِيلُ عليك بالعصيان ، و لك الجزاء الحَسَن عندى بالإحسان.

ثُمَّ لَمْ أَدَعْ تَحْذيرك بي، ثُمّ لم آخُذْكَ عندَ عِزّتك (1) و هو قوله ﴿وَ لَوْ يُؤَاخِذُ اللهُ النَّاسَ بمَا كَسَبُوا مَا تَرَكَ عَلَى ظَهْرِهَا مِن دَابَّةٍ ﴾ (2)

لَمْ أُكَلِّفْكَ فوق طاقَتِكَ ، و لَمْ أَحْمِلْكَ مِنَ الأمانة إِلاّ ما أَقْرَرْتَ بها عَلَى نفسك ، و رَضيتُ لنفسى منك ما رَضيت به لنفسك مِنّى (3)

عن التوحيد مسنداً عن رسول الله صلی الله علیه و اله مثله. (4)

مفاد روایت

علم خدا سبقت گرفته و امر و قضا و قدر الهی گذشته و تمام شده به تثبیت و تحقیق و خلقتِ عالم اسباب و تکوین و بفرستادن انبیا و به سعادت کسی که ایمان آورده و شقاوت کسی که تکذیب کرده و کافر شده و به دوستی خدا با مؤمنین ، و برائت و دوری خدا از مشرکین

ص: 462


1- در تفسیر قمی « غرتك » آمده است.
2- سورۂ فاطر (35)، آیه 45
3- تفسیر قمی، ج 2، ص 210 - 211؛ بحار الأنوار ، ج 5، ص 93 - 94، حدیث 13.
4- توحید صدوق، ص 343 - 344، حدیث 13

پس فرمود: خدا می فرماید: پسر آدم، به خواست من، تو کسی شدی که می خواهی از برای خود آن چه می خواهی! و به اراده من تو صاحب اراده شدی! و به زیادی نعمت من بر نافرمانی اوامر من قوی شدی! و به قُوَّت و عافیت دادن و نگه داری من واجبات را ادا کردی؛ من اولی به حسناتِ تو از تو هستم، و تو اولی به گناه خود از منی

خیر تو به واسطه نعمتی است که به تو دادم، و شرّ و بلا به واسطه جزای جنایت تو .است

به واسطهٔ سلطنت و قدرتی که من به تو دادم از اطاعت من سرپیچیدی و به بد گمانی خودت به من مأیوس شدی؛ ستایش و حجت مرا است به واسطهٔ بیان و می توانم اخذ کنم تو را به عصیانت و از برای تو جزای خوب است نزد من به احسان .

من تو را وانگذاشتم! تو را ترساندم و در زمان غلبه و قدرت تو، تو را اخذ نکردم. این است که خدا فرموده: «اگر مردم را به آن چه کرده اند اخذ ،کنم جنبده ای روی زمین نماند».

بالاتر و بیش تر از طاقت تو تو را تکلیف نکردم از بار امانت به تو حمل نکردم مگر به قدری که خودت اقرار کردی! راضی شدم به آن چه تو برای خودت راضی شدی.

این روایت، از روایات مشکلی است که توهم شده است که برخلاف مقصود قرآن دلالت دارد ولی صریح در نفی «جبر» است و دلالت دارد که انسان دارای اراده و اختیار است؛ و چون افعال مستند به خود انسان است شخص ، (1) مستحق ثواب عقاب و مدح و ذمّ است.

و نیز صریح به نفی «تفویض » است؛ زیرا که دلالت کند که تمام نعمت ها و قدرت و اراده و اسباب فعل به اعطا و ایجاد ذات مقدس او است و با این که توانا است بر این که عاصی را اخذ کند ولی لطف فرموده او را باقی گذاشته

و چون نعمت های اعطایی جود از طرف ذاتِ مقدس [ و ] برای اطاعت و فرمان برداری

ص: 463


1- در متن «و شخص » ضبط است.

است خدا اَولی به حسنات و افعال خوب بنده است؛ زیرا که تمام ، عطای اوست و اگر یکی از نعمت ها و مقدمات و اسباب فعل ،نبود بنده عاجز و ناتوان بود ؛ و بنده اولی به سَيِّئاتش هست نسبت به خدا؛ زیرا که نعمت ها و اسباب فعل که برای اطاعت به او داده شده بود - صرف در معصیت و نافرمانی خدا می کند

5. ايضاً عنه ﴿وَالَّذِي قَدَّرَ فَهَدَى ﴾ (1) قال علیه السلام:

﴿قَدَّرَ الأشياء فى التقدير الأوّل ، ثُمَّ هَدَى إِليها مَن يَشَاء﴾ (2)

این ،روایت تفسیر و بیان می کند روایت سوم را که مراد این است خدا اسباب فعل را تقدیر و تعیین و میزان کرده سپس انسان را راهنمایی و هدایت به فعل فرموده است.

6. عن الإحتجاج رُوِيَ أنّه سُئِلَ اميرالمؤمنين علیه السلام عن القضاء و القدر ؟ فقال :

لا تَقُولوا وَ كَلَهم الله إلى أنْفُسِهم فَتُوَهِنُوه، ولا تَقُولُوا أَخْبَرَهم (3) عَلى المعاصى فَتُظْلِمُوه ؛ ولكن قولوا الخيرُ بتوفيق الله و الشَّرُّ بِخِذلان الله ، و كُلُّ سابق في علم الله ؛ (4)

از قضا و قدر سؤال شد: فرمود: نگویید خدای متعال بشر را به خودش واگذاشته، پس سستی در سلطنت خدا وارد کنید ؛ و نگویید خدا مردم را بر معاصی مجبور کرده، پس نسبت ظلم به خدا داده باشید؛ و لکن بگویید «خیر» از عبد به توفیق و تهیه اسباب از طرفِ خدا است و «شرّ» به خذلان خدا است و تمام آن چه واقع شود خدای متعال می داند.

7. في البحار قال الرضا صلوات الله عليه :

ثمانية أشياء لا تكون إلا بقضاء الله و قدره : النَومُ و اليَقْظَةُ والقُوَّةُ

ص: 464


1- سوره اعلی (87) آیه 3
2- تفسیر قمی، ج 2، ص 416؛ بحار الانوار ، ج 5، ص 95 ، حدیث 15
3- در بحار الأنوار ، ج 5، ص 95 ، «جَبَرَهم» ضبط شده است.
4- احتجاج طبرسی، ج 1، ص 209؛ بحار الانوار ، ج 5، ص 95 حدیث 16

و الضّعفُ والصِحَّةُ والمَرَضُ والموتُ والحَياة (1)

[هشت چیز است که جز به قضا و قدر خدا موجود نمی شود: خواب بیداری ، قوّت ، ناتوانی صحت ( تندرستی ) ، مرض ، مرگ و زندگی ].

از روایات و ،قرآن واضح شد که- قضا و قدر- در تمام موارد به یک معنی استعمال نشده مراد [از آن در این روایت] این است که عبد پس از تمامیت جهات فعل و اسباب، قدرت تامه بر امور ندارد

و از جمله امور و اسبابی که به ید قدرت و مشیت و اراده خدا است : خواب و ،بیداری، توانایی و ناتوانی بیماری و تندرستی، مرگ و زندگی است.

8. عن الاحتجاج رُوِيَ عن على بن محمد العسكري - صلوات الله عليه - في رسالته إلى أهل الاهواز فى نفى الجبر و التفويض ، أنَّه علیه السلام قال :

رُوِيَ عن أمير المؤمنين علیه السلام أَنَّهُ سَأَلَهُ رَجَلٌ بعدَ انْصِرافه مِنَ السّام فقال : يا أمير المؤمنين أخبرنا عن خُروجنا إلى الشام أ بقضاء و قَدَرِ ؟ فقال له أمير المؤمنين علیه السلام : نَعَم يا شيخ ما عَلَوْتُم تَلْعَةً و لا هَبْطتُم بَطْنَ وادٍ إِلاّ بقَضاءِ مِن الله و قدره.

فقال الرجل : عند الله أحْتَسِبُ عَنَائى والله ما أرى لى مِنَ الأجر شيئاً ؟ فقال على علیه السلام: بلى فَقَد عَظَمَ اللهُ لكم الأجر في مسيركم و أنتم ذاهبون و عَلى مُنْصَرَفِكم و أنتم منقلبون و لم تكونوا في شيء من حالاتكم مُكْرَهين [و لا إليه مُضْطَرِّين ]

فقال الرجل : وكيف لانكونُ مُضطَرِّين و القضاء والقَدَرُ ساقانا و عَنْهما كان مسيرنا ؟

فقال أمير المؤمنين علیه السلام: لعلك أرَدْتَ قضاءً لازماً و قَدَراً حتماً ! ولو كان ذلك كذلك ، لَبَطَلَ التَّوابُ والعِقابُ و سَقَطَ الوَعْدُ والوعيد والأمرُ مِنَ الله

ص: 465


1- بحار الانوار ، ج 5، ص 95 ، حدیث 17؛ دعوات قطب راوندی، ص 169، حدیث 470.

والنَّهى ؛ و ما كانت تأتى مِنَ الله للأئِمَّة لمُذنب و لا مَحْمَدَةٌ لِمُحسن ، و لا كان المُحسن أولى بثواب الإحسان مِنَ المُذنب، ولا المُذنب أولى بعقوبة الذنب مِنَ المُحسن ! تلك مقالةُ إخوان عَبَدَةِ الأوثان و جُنُودِ الشَّيطان و خُصَماء الرَّحمن و شُهداءِ الزور والبهتان و أهل العَمَى و الطغيان، هم قَدَرِيَّةُ هذه الأمة و مجوسها !

إنَّ الله - تعالى - أمَرَ تخييراً و نَهَى تحذيراً وكَلَّفَ يَسيراً و لم يُعْصَ مَغلوباً و لَم يُطَع مُكْرَها و لم يُرْسِل الرُّسُلَ هَزْلاً و لم يُنْزِل القرآنَ عَبَثَاً و لَم يَخْلُقِ السَّموات والارض و ما بينهما باطلاً ذَلِكَ ظَنُّ الَّذِينَ كَفَرُوا ﴿فَوَيْلٌ لِلَّذِينَ كَفَرُوا مِنَ النَّارِ ﴾ (1) ( قال : ثمّ تلى عليهم : ﴿ وَ قَضَى رَبُّكَ أَلا تَعْبُدُواْ إِلَّا إِيَّاهُ ﴾ (2) قال : فَنَهَضَ الرّجلُ مَسروراً ... ؛ (3)

احتجاج و کافی روایت می کنند از حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام پس از برگشتن از شام و جنگ صفین ، مردی از حضرتش سؤال کرد: آیا رفتن ما به شام به قضا و قدر الهی است ؟

فرمود: بلی بلندی و پستی وادی را طی نکردید مگر به قضا و قدر از طرف خدا.

مرد گفت: نزد خدا زحمت و مشقت های ما حساب می شود؟ به خدا قسم هیچ اجری نمی بینم!

فرمود: خدای متعال اجر عظیمی معین فرموده برای شما در رفتن و آمدن! و در هیچ یک از حالات شما مُکرَه نیستید. (4) گفت: چگونه مضطر نیستم و حال آن که «قضا و قدر» ما را وادار کرده و سیر ما به قضا و قدر خدا بوده؟

حضرت فرمود: شاید قضای حتم و قَدَرِ لازم را اراده کردی! و اگر چنین

ص: 466


1- سوره ص (38)، آیه 27
2- سوره اسراء (17)، آیه 23
3- احتجاج طبرسی، ج 1، ص 208 ) (با اندکی اختلاف ) ؛ بحار الانوار ، ج 5، ص 95 - 96 حدیث 19؛ این حدیث با تغییراتی در بعضی از واژه ها و عبارت ها در اصول کافی، ج 1، ص 155، حدیث 1 نیز آمده است.
4- در متن «نیستند» ضبط شده است.

باشد، ثواب و عقاب، باطل و امر و نهی و وعد و وعید از خدا ساقط گردد. ملامتی برای گناه کار و ثنائی برای فرمانبردار از طرف خدا نیست ! و گناه کار اولی به عقاب از ثوابکار نیست و ثواب کار اولی به ثواب از گناه کار نیست این مقاله بت پرستان و لشکر شیطان و خصمای رحمن و شهدای زور و بهتان و طایفهٔ گمراهان و سرکشان و قدریه و مجوس [این اُمّت ] است.

خدا از روی اختیار امر فرموده و برای تخفیف و تحذیر نهی فرموده است و به مقدار قدرت تکلیف کرده

به غلبه [بر] بندگان معصیت خدا نشده و از اضطرار و بیچارگی اطاعت نشده! و رسولان را هَزْل و بی فایده نفرستاده! و قرآن را عبث نازل نکرده! و آسمان و زمین را باطل خلق نکرده! و این گمان و خیال کافران به خدا است.

9 . عن التوحيد ، بإسناده إلى أبى محمد العسكرى علیه السلام عن الرضا علیه السلام: فيما يَصِفُ به الرَّب:

﴿... وَ لا يَجُورُ فِي قَضِيَّتِهِ، الْخَلْقُ إِلَى مَا عَلِمَ مُنْقَادُونَ، وَعَلَى مَا سَطَرَ فِي الْمَكْنُونِ مِنْ كِتَابِهِ مَاضُونَ، وَ لا يَعْمَلُونَ خِلَافَ مَا عَلِمَ مِنْهُمْ، وَ لا غَيْرَهُ يُرِيدُون﴾ (1)

در این روایت شریفه بعد از نفی جور از رب متعال (که عین نفی قضای حتم و قدر لازم نسبت به افعال است) اشاره نموده به علم حق متعال که: او عالم است به آن چه صادر از بندگان می شود، و خُلف از برای علم وی نباشد و عمل نمی کنند خلاف آن چه دانسته است؛ چون علم او مطابق است با آن چه ایشان اراده می کنند

و اشاره است به این که: علم ذات مقدس علت و متبوع نیست؛ و صریح است که علم ذات مقدس ، عین مشیت و اراده به طوری که در فلسفه دانسته شده است نیست.

ص: 467


1- توحید صدوق، ص 47، حدیث 9؛ تفسیر منسوب به امام عسکری علیه السلام، ص 51، حدیث 24؛ بحارالأنوار، ج 3، ص 297، حدیث 23 .

10. عنه فى خبر الفتح بن يزيد [الجرجاني ] عن ابى الحسن - صلوات الله عليه -:

إنَّ لله إرادتين و مَشيَّتَين : إرادةَ حَتْمٍ ، وإرادةَ عَزْمِ؛ ينهى و هو يشاء، و يَأمر و هو لا يشاء .

أوَما رأيْتَ أنَّه نَهى آدم و زَوجَتَهُ عَن أن يَأْكُلا مِن الشَّجَرَةِ و هو شاء ذلك ! ولو لم يشأ ، لَم يَأكُلا ! ولو أكَلا لَغَلَبَتْ مَشِيَّتُهُما مَشِيَّةَ الله .

و أمر ابراهيمَ بِذَبْح ابنه إسماعيل علیه السلام و شاءَ أَن لا يَذْبَحَه، و لو لَم يَشَأْ أَن لا يَذْبَحَهُ ، لَغَلَبَتْ مَشِيَّةُ ابراهيمَ مَشِيَّة الله ( عزّوجلّ) ؛ (1)

[برای خدا دو مشیت و اراده است اراده حتمی و اراده عزمی (و صُوری) خدا در حالی که چیزی را می خواهد از آن نهی می کند، و با این که چیزی را نمی خواهد به آن امر می کند.

آیا نمی نگری که آدم و همسرش را از خوردن میوه آن درخت بازداشت در حالی که خواهان تحقُّق آن بود! اگر خدا نمی خواست که آن دو نمی خوردند! و اگر آدم و حوا (بی خواست خدا) می خوردند مشیتِ آن دو بر مشیت خدا چیرگی می یافت (و پیداست که این کار نشدنی است و خواست هیچ کس نمی تواند بر مشیتِ خدا پیشی گیرد) و نیز این که خدا به ابراهیم فرمان داد فرزندش اسماعیل را ذبح کند در حالی که ذبح او را نمی خواست! اگر خدا نخواسته بود عدم ذبح اسماعیل را و ابراهیم خواسته بود عدم ذبح او را (در این صورتی که ذبح در خارج محقق نشده است) خواست او بر مشیّت خدای بزرگ غلبه می یافت؛ یا اگر خداوند نخواسته بود ذبح اسماعیل را و ابراهیم خواسته بود ذبح او را (در صورتی که اسماعیل کشته می شد ) خواست ابراهیم بر مشیّت خدا غلبه می یافت ]

این روایت از روایات مشکله است و جمعی از بزرگان در صدد بیانش برآمده اند .

و بعضی از کسانی که با اساس قرآن مخالف اند به این روایت تمسک کرده اند و مُوهم

ص: 468


1- توحید صدوق، ص 64، ضمن حديث 18؛ بحار الأنوار ، ج 5، ص 101، حدیث 26.

است خلاف سایر روایات را لکن اشکالی در روایت به هیچ وجه نیست، بلکه مؤید مقصود و مطابق بقیه روایات است، بیانش این که :

اوامر و نواهی الهیه- که متعلق به افعال است به نحو ارادهٔ تشریعیه - بر دو قسم است: احکام و اوامر ،عزمی و احکام و اوامر امتحانی .

به این معنی که گاهی فعل متعلق،امر خود محبوب و مرضی است و گاهی این طور نیست بلکه امر فقط برای امتحان است؛ مثل این که پدر پسر را امر می کند به آوردن آب و مقصود آوردن آب نیست و عطش ندارد تنها مقصود این است که بداند پسرش اطاعت می کند یا نه .

در اوامر امتحانی انسان، غرض و مقصود امرکننده، علم اوست به مطیع یا عاصی بودن مأمور.

و در اَوامر الهی، حکمت دیگری است. از آن جمله فهماندن مراتب عبودیت و بندگی ، (1) به خودِ مأمور یا به سایر خلق است تا گوینده نگوید: چرا خداوند متعال ابراهیم علیه السلام یا محمّد صلی الله علیه و اله را بر سایر خلق برگزیده است؟

اکنون که این مقدمه واضح شد، گوییم: چون فعل متعلق اوامر امتحانی متعلق اراده تشریعی نیست، ممکن است بحسب حکمت و علم الهی، متعلق اراده و مشیت حتمیه تکوینی الهی واقع شود. در قضیه حضرت ابراهیم علیه السلام ( پس از آن که امر الهی به ذبح اسماعیل صادر گردید و مقصود از امتحان حاصل شد ) ذبح اسماعیل متعلق اراد تشریعیه و تکلیف ،نبود بلکه به مقتضای حکمت باید زنده باشد. خداوند عزیز به قدرت کامله- اراده فرمود ذبح نشدن حضرت اسماعیل را و اگر کشته می شد هر آینه ارادۀ حضرت ابراهیم غلبه می کرد بر اراده خدا و این البته محال است.

شاهد بر این مطلب آیه مبارکه است: ﴿ قَدْ صَدَّقْتَ الرُّؤْيَا ﴾ (2) و رؤیا همین مقدار بود

ص: 469


1- در متن «بزرگی» ضبط شده است.
2- سوره صافات (37)، آیه 105.

که دید اسماعیل را می کشد و در مقام کشتن برآمده، نه آن که دیده بود که کشته است .

و همچنین قضیۀ حضرت آدم و نهی از خوردن گندم، نهی از خوردن امتحانی بود و اصل خوردن گندم متعلق اراده تشریعیه نبود پس از آن حضرت آدم از عهده امتحان بر نیامد ﴿وَ لَمْ نَجِدْ لَهُ عَزْمًا﴾ (1) و خوردن گندم مطابق با حکمت بود.

خدا به حسب ارادۀ تکوینیه و جعل ،اسباب خوردن گندم را خواست و اگر نمی خورد غلبه می کرد اراده آدم بر اراده خدا؛ و نسبت عصیان به حضرت آدم، برای مخالفت نهی امتحانی و تجربی بود (نه به واسطۀ اصل گندم خوردن ). (2)

مورد کلام افعال تکلیفیّه بشر است (که انسان در آن فعل ها مختار و مستحق مدح و ذمّ يا ثواب و عقاب باشد) و کلام در این نیست که هیچ فعلی از افعال بشر نمی شود به اراده حتمی تکوینی الهی باشد؛ چنان چه در بیانات سابق گذشت.

ص: 470


1- سورة طه (20)، آیه 115
2- امر و نهی الهی در مواردی امتحانی و در اکثر موارد جدّی ،است و اراده حق تعالی نیز به دو قسم تقسیم می شود: اراده تکوینی و اراده تشریعی اراده تشریعی، همان اوامر و نواهی است که متوجه مکلف است و به امتحانی و جدّی تقسیم می گردد. با نظر به این تقسیم می گوئیم: اگر امر یا نهی الهی، امتحانی باشد (و اراده تکوینی برخلاف آن باشد ) و مُکلَّف در جهت اطاعت تصمیم بگیرد، مکلف مطیع است و آن مأمورٌ به يا منهيٌ عنه انجام نمي شود ؛ زيرا ارادۀ تکوینی برخلاف آن است و امر و نهی امتحانی است و اگر مکلُّف به اختیار خود ارادهٔ مخالفت کند، اراده او با ارادهٔ تکوینی حق تعالی منطبق گردیده و امر و نهی انجام نمی گیرد و مکلف هم عاصی است . به عنوان مثال : خداوند متعال به ذبح حضرت اسماعیل امرِ امتحانی کرد لیکن اراده تکوینی بر عدم ذبح بود. حضرت ابراهیم ارادهٔ اطاعت کرد و مطیع به حساب می آید، ولی فعل ذبح انجام نگرفت ؛ زیرا ذبح مخالف ارادهٔ تکوینی حق تعالی است و امتحان هم انجام گرفته است. همچنین حق تعالی حضرت آدم را از خوردن میوهٔ مخصوص نهی فرمود و این نهی امتحانی است، و ارادهٔ تكويني حق تعالى بر أکل قرار گرفت. در این مورد، حضرت آدم- به اختیار خود - از شجره منهیّه خورد و عصیان ورزید و اراده تکوینی الهی نیز تحقق یافت و امتحان هم عملی شد. در مواردی که امر یا نهی جدّی است و امتحانی در کار نیست ارادۀ تکوینی- به جهت خاص - وجود ندارد. مکلف اگر اطاعت کند مطیع به شمار می آید و اگر مخالفت کند، عاصی خواهد بود. (س).

علاوه، روایت مبارکه صریح است که انسان مُکلَّف ، دارای اراده و توانایی است نسبت به یک دسته از افعال و لکن بدیهی است که اراده عبد مقهور و مغلوب اراده و قدرت خدا است. اگر بشر را به حال خود واگذارد می کند آن چه بخواهد ( تا حدی که می تواند انجام می دهد) و لکن به حکمت و رحمت و رأفت و قدرت تامه خود، از جهاتی منع و ردّ می فرماید.

این روایت مبارکه- به هیچ وجه- مورد اشکال و نقض نیست، بلکه مؤید و مؤكّد و مبیّن سایر روایات است

11. عن الأصبغ قال : قال امیرالمؤمنين علیه السلام:

أوحى الله - عزّوجلّ - إلى داود علیه السلام يا داود تُريد و أريد ، و لّا يكون ما أريد ! فإن أَسْلَمْتَ لِما أريد، أعْطَيْتُك ما تُريد ؛ و إن لَم تُسْلِم لِما أريد ، أثْعَبتُك (1) في ما تُريد ، ثُمَّ لا يكون إلا ما اُريد ؛ (2)

خداوند به داود علیه السلام وحی نمود: من اراده می کنم تو هم اراده می کنی ، پس واقع نمی شود مگر آن چه من اراده کرده ام و اگر تسلیم اراده من شدی آن چه را اراده کرده ای به تو عطا می کنم و اگر تسلیم اراده من نشوی سبقت می گیرم به تو-در آن چه اراده می کنی- پس نخواهد شد مگر آن چه من اراده کرده ام .

روایت در مقام اهمیت تسلیم و رضا است و شکی نیست که عبد باید تسلیم خواست خدا باشد و در امور تکوینیهٔ عالم مستقل در اراده نباشد، بخواهد آن چه را خدا برای او می خواهد.

روایت مبارکه صریح است که انسان دارای اراده است می تواند در یک قسمت از افعال، اطاعت و فرمان برداری کند و می تواند معصیت کند.

ص: 471


1- در متن بیان الفرقان به جاى «أتعبتك » ، « أسبقك» ثبت شده و بر این اساس ترجمه شده است لکن این عبارت در منابع روایت یافت نشد.
2- توحید صدوق، ص 337، حدیث 4 ؛ بحار الأنوار، ج 5، ص 104 ، حدیث 28؛ الجواهر السنيه (حرّ عاملی)، ص 92

12 . عن التوحيد ، مسنداً عن أبي عبدالله علیه السلام قال :

كانَ لِعَلى علیه السلام غلام اسمُه قَنْبَر - و كان يُحِبُّ علياً علیها السلام حُبّاً شديداً - فإذا خَرَجَ عليّ علیه السلام خَرَجَ عَلي أثرِه بالسَّيف ! فَرَآه ذات ليلةٍ ، فقال : يا قنبر ، ما لك ؟ قال : جئتُ لأمْشى خَلْفَكَ ، فَإِنَّ الناسَ كما تراهم يا أمير المؤمنين ، فَخِفْتُ عَليك !

قال : وَيحَك ، أ مِن أهلِ السَّماءِ تَحرُسُنى أم مِن أَهلِ الأَرضِ ؟

قال : لا ، بل من أهل الأرضِ.

قال : إنَّ أهلَ الأَرضِ لا يَستَطِيعُون لى شَيئاً إِلا بِإِذْنِ الله -عزّوجلّ - مِنَ السَّماء ! فَارْجِع ، فَرَجَع ؛ (1)

فرمود: حضرت امیر علیه السلام غلامی به نام «قنبر » (2) داشت که در مواقع احتمال خطر پشت سر حضرت می رفت

حضرتش فرمود: برای چه همراه من می آیی؟

گفت: بر وجود مبارکت ترسانم.

فرمود: آیا مرا از اهل آسمان ها حفظ می کنی یا از اهل زمین؟

گفت: از اهل زمین

فرمود: اهل زمین استطاعت ضرری به من ندارند مگر به اذن خدا.

این روایت شریفه تأیید می کند روایاتی را که گذشت (که موت و صحت و مرض به قضای حق تعالی است) و اظهارِ تسلیم به امورِ وارده از جانب حق متعال ، كمال توحید است؛ و اگر کسی هم از اهل زمین بخواهد ضرر برساند، خدا حاضر و ناظر

ص: 472


1- توحید صدوق، ص 338، حدیث 7؛ بحار الأنوار ، ج 5، ص 104، حدیث 29.
2- «قنبر» از یاران خاصّ امیرالمؤمنین علیه السلام شمرده شده و روایاتی در مدح و جلالت و شدّت محبّت او به امیرالمؤمنين علیه السلام وارد شده و عاقبت به دست حجّاج به شهادت رسیده است؛ نگاه کنید به ، رجال کشی ، 127/72، و ارشاد مفید، ص 173 (چاپ بیروت) و بحار الأنوار، ج 42، ص 122 و معجم رجال الحديث ج 15، ص 87

و عالم و قادر به دفع است

13. عن الكافي ، مسنداً عن أبي عبدالله علیه السلام:

إنَّ أمير المؤمنين علیه السلام جَلَسَ إلى حائط مائِل يَقْضَى بَينَ النَّاسِ.

فقال بَعضُهم لا تَقْعُد تحتَ هذا الحائط ، فَإِنَّهُ مُعْوِرٌ !

فقال أمير المؤمنين علیه السلام: حَرَسَ امرءاً أَجَلُه

فَلَمّا قامَ سَقَط الحائط . قال : و كان أمير المؤمنين علیه السلام مِمَّا يَفْعَلُ هذا و أشباهه، [و هذا اليقين ] (1)

حضرت صادق- صلوات الله علیه - می فرماید: حضرت امیرالمؤمنین -صلوات الله عليه - مُتَّصل به دیواری نشسته بودند و قضاوت بین مردم می فرمود کسی گفت: یا امیرالمؤمنین زیر این دیوار ننشین؛ زیرا که کج .است فرمود: پاسبان هر کسی اَجَل اوست! [و چون حضرت از آن جا برخاست دیوار فرو ریخت ].

و از این قبیل کارها، حضرت زیاد داشت . [ و همین است یقین ].

این روایتِ مبارکه دالّ بر کمال توحید آن حضرت است؛ یعنی تا اَجَل حتمی نرسیده باشد، خدا حفظ خواهد کرد.

14. عن الكافي مسنداً عن سعيد بن قيس الهمداني قال :

نَظَرتُ يوماً فى الحرب إلى رَجُل عَليه ثَوبان! فَحَرَّکْتُ فَرَسِی فَإِذَا هُوَ أَمِیرُ المؤمنين علیه السلام! فقلت : يا أمير المؤمنين ، في مِثْل هذا الموضع ؟

فَقال : نعم ، يا سعيد بن قيس ! إنَّه ليس مِن عَبد إلّا و له مِن الله حافظٌ و واقية ؛ معه مَلَكان يحفظانِهِ مِن أن يَسقُطُ مِن رأس جَبَلٍ أو يَقَع في بئر !

ص: 473


1- اصول کافی، ج 2، ص 58 - 59، حدیث 5؛ وسائل الشيعه، ج 15، ص 201 - 202، حدیث 20278؛ بحار الأنوار، ج 5، ص 104 - 105، حدیث 30

فَإِذا نَزَلَ القَضاءُ، خَلَّيَا بَيْنَهُ و بَين كُلِّ شيء ؛ (1)

راوی می گوید: روزی در جنگ دیدم مردی را با دو پیراهن! اسب خودم را حرکت دادم دیدم امیرالمؤمنین علیه السلام است! به حضرتش عرض کردم در همچه موضع خطرناکی با دو پیراهن!

فرمود: ای سعید (2) بنده ای نیست مگر این که برای او از طرف خدا حافظ و نگهدارنده است؛ با او دو ملک است که حفظ می کنند او را از پرت شدن از سر کوه و از افتادن در چاه وقتی که قضا نازل شد وا می گذارند او را .

15. عن التوحيد مسنداً عن أحدهما علیهما السلام قال :

دَخَل على أبي عبد الله أو أبي جعفر علیه السلام رَجلٌ مِن أتباع بنى أُمَيَّة ، فَخِفْنا عَليه فَقُلْنا له : لو تَوارَيْتَ ، و قُلنا ليس هو هاهنا !

قال : بل اتَّذَنُوا له ، فَإِنَّ رسولَ الله علیه السلام قال : « إِنَّ اللَّهَ عَزّ و جلّ عِندَ لسانِ كُلِّ قائل و يَدِ كُلِّ باسط » فَهذا القائلُ لا يَستَطِيعُ أَن يَقُولَ إلا ما شاءَ الله ، و هذا الباسِطُ لا يَستَطِيعُ أن يَبْسُطُ يَدُه إِلاّ بِمَا شَاءَ الله

فَدَخَل عَليه فَسَأَلَه عَن أشياءَ و آمَنَ بها و ذَهَب ؛ (3)

مردی- از تابعین بنی امیه - وارد بر امام علیه السلام شد و ما بر حضرتش ترسیدیم و گفتیم : مخفی شوید، بگوییم نیست در این جا ! حضرت فرمود که :

رسول خدا فرمود که: خدا نزد زبان هر گوینده ای و دستِ هر توانایی است. و او قادر بر گفتن چیزی و کردن کاری نیست مگر آن که خدا بخواهد !

پس آن مرد داخل شد و از چیزهایی سؤال کرد و ایمان آورد به آن ها و رفت

ص: 474


1- اصول کافی، ج 2، ص 59، حدیث 8؛ وسائل الشيعه، 15، ص 203، حدیث 20282؛ بحار الأنوار، ج 5، ص 105، حدیث 31
2- در متن «سعد» ضبط شده است
3- توحید صدوق، ص 337، حدیث 3؛ بحار الأنوار ، ج 5، ص 106، حدیث 33.

این روایت - مثل روایت سابق - در مقام اظهار یقین و اطمینان به حق متعال است ؛ و در این مقام است که نفع و ضرر نمی باشد مگر به اذن خداوند.

و مؤید این حدیث است آن چه در توحید مسنداً از اصبغ بن نباته (1) وارد شده که گفت :

امير المؤمنين علیه السلام عدول فرمود از دیوار خراب و کجی به سوی دیوار دیگری.

شخصی گفت: ای امیرالمؤمنین فرار می کنی از قضای خدا ؟

فرمود: فرار می کنم از قضای خدا به سوی قَدَرِ او (2)

علاوه این روایتِ مبارکه دلالت دارد که انسان باید به مقتضای تکلیف عمل کند و خود را به مقام هلاکت نیندازد؛ چنان چه مرگ و بلا مقدَّر است، حیات و سلامتی نیز مقدر است.

یعنی تمام امور به ید قدرت خدا است همچه نیست که منحصر به یک طرف !باشد مگر اسبابی که برای موت حتمی معین شده است.

16 . عن التوحيد قال :

قيل لعلى علیه السلام: إنَّ رجلاً يَتَكَلَّمُ فِى المَشِيَّة !

فقال : أدْعُه لى .

قال : فَدُعِيَ له .

فقال : یَا عَبْدَ اَللَّهِ خَلَقَکَ اَللَّهُ لِمَا شَاءَ أَوْ لِمَا شِئْتَ ؟

قال : لما شاءَ .

قال : فَيُمْرِضُك إذا شاءَ أو إذا شِئتَ ؟

قال : إذا شاء.

ص: 475


1- در متن به جای «اصبغ بن نباته » ، « زراره » آمده است .
2- توحید صدوق، ص 369، حدیث 8؛ بحار الأنوار، ج 5، ص 114، حدیث 41. شیخ صدوق- به اسناد از اصبغ بن نباته - حدیث را این گونه نقل می کند : إنَّ أمير المؤمنين علیه السلام عَدَلَ مِن عِنْد حائط إلى حائط آخَرَ ، فَقيل له : يا أمير المؤمنين ، أ تَفِرُّ مِن قَضاء الله ؟ فَقَالَ : أَفِرُّ مِن قضاء الله إلى قدر الله عزّوجلّ

قال : فَيَشفِيك إذا شاءَ أو إذا شئتَ ؟

قال : إذا شاء.

قال : فَيُدخِلُكَ حَيثُ شاءَ أو حَيثُ شِئتَ ؟

قال : حَيثُ شَاءَ .

قال : فقال على علیه السلام له : لَو قُلتَ غَيرَ هذا لَضَربتُ الَّذى فيه عَيناك (1)

حاصل روایت

حضرت به آن متکلّم در مشیت فرمود: خدا برای آن چه خودش خواسته تو را خلق فرموده ، یا برای آن چه تو بخواهی؟

:گفت برای آن چه خدا خواسته.

همچنین از مرض و صحت و امور دیگر سؤال کرد، گفت : آن چه خدا خواسته .

فرمود: اگر غیر از این گفته بودی هر آینه سرت را از بدن جدا کرده بودم.

این روایتِ مبارکه رَدّ تَوهُّم تفویض است (که می گویند: خدا، خلق را خلق کرده است و امور را واگذار کرده به ایشان و از برای ایشان استطاعت تامه است) از این جهت فرمود : « خَلَقَك الله لما شاء ، لا لما شِئتَ» و الزام کرد او را به اموری که از تحت استطاعت و اختیار او خارج بود.

و شاهد بر این مطلب، بعضی از روایات وارده در نفی تفویض است که: تو قادر و توانا نیستی بر اموری که مطابق میل تو است و خدا تو را خلق کرده برای آن چه خواسته ( یعنی بندگی و عبودیت) نه برای آن چه تو می خواهی از شهوت پرستی و آزادی .

17. عن التوحيد ، مسنداً عن أبي عبد الله علیه السلام قال :

سَمِعتُه يقول : إِنَّ القضاء والقَدَر ، خَلْقان مِن خَلْقِ الله ؛ و اللهُ يَزِيدُ في الخَلْق ما يشاء (2)

ص: 476


1- توحید صدوق، ص 337، حدیث 2؛ بحار الأنوار ، ج 5، ص 106، حدیث 32.
2- توحید صدوق، ص 364، حدیث 1؛ بحارالأنوار، ج 5، ص 112، حدیث 36.

فرمود: قضا و قدر ، دو مخلوق خدا هستند؛ و خدا زیاد فرماید در خلق آن چه بخواهد.

این روایتِ مبارکه صریح است که «قضا و قدر» اسباب و مقتضیاتی است که خداوند خلق فرموده و بر زیاده و کم کردن آن توانا است.

18. عن أبي عبدالله علیه السلام قال :

قُلتُ له : جُعِلتُ فداك ما تَقُول في القضاء و القدر ؟ قال :

أقُولُ: إِنَّ الله - تبارك و تعالى - إذا جَمَعَ العبادَ يومَ القيامة سَأَلَهُم عَمّا عَهِدَ إِليهم ، و لَم يَستَلْهُم عَمّا قَضَى عَليهم (1)

[از] این روایت مبارکه ظاهر می شود که سائل توهّم کرده امور تمامش به قضای حتم است پس چگونه خدا بندگان را تکلیف کرده و روز قیامت عقاب کند؟ حضرت فرمود: تکلیف و سؤال فقط در اشیائی است که عهد شده به عباد و قادر هستند براتیان و ترک نه در اشیائی که قضای حتم برایشان شده و آن ها قادر بر آن نیستند.

این روایتِ مبارکه نصّ است در مقصود ؛ شاهد قوی تعبیر به عهد است ، مسلم است عهد گرفتن از کسی در امری در صورت توانایی و قدرت او است.

19. عن التوحيد ، مسنداً قال :

قال رَجُلٌ لعلى بن الحسين علیهما السلام: جَعَلَني اللهُ فِداك ! أ بِقَدَرِ يُصِيبُ النَّاسَ أَما أصابَهُم أم بِعَمَل ؟

فقال علیه السلام: إنَّ القَدَر و العَمَل بِمَنْزَلة الرُّوح و الجَسَد ؛ فَالرُّوحِ بِغَير جَسَد لا تَحِسُّ و الجَسَد بِغَيرِ رُوحِ صورةً لا حَراك بها ، فَإذا اجتمعا قَوِيا و صلحا ، كذلك العَمَل والقَدَر .

فَلو لم يَكُن القَدَر واقعاً عَلى العَمَل ، لم يُغَرفِ الخالقِ مِنَ المَخلُوق و كانَ

ص: 477


1- توحید صدوق، ص 365، حدیث 2؛ بحار الأنوار، ج 5، ص 212، حدیث 38.

القَدَر شيئاً لا يُحَسُّ ، (1) ولو لم يَكُن العَمَل بموافَقَةٍ مِنَ القَدَر ، لم يَمْضِ و لم يَتِمَّ و لكنَّهُما بِاجْتِماعهما قَوِيا؛ و الله فيه العَوْن لعباده الصالحين .

ثمَّ قال علیه السلام: أَلا إِنَّ مِن أجْوَر النّاس مَن رَأى جَوْرَه عَدْلاً و عَدْل المُهْتَدى جَوْراً .

ألا إنَّ للعبد أربَعَةَ أعْيُن : عَينان يُبصِرُ بهما أمْرَ آخِرته ، و عَيْنان يُبْصِرُ بهما أمر دنياه ؛ فَإذا أرادَ الله - عزّوجلّ - بِعَبْد خَيْراً فَتَحَ لَه العَيْنَين اللتين فى قَلبه ، فَأَبْصَر بهما العيب ؛ (2) و إذا أرادَ غير ذلك ، تَركَ القَلْبَ بما فيه . ثُمَّ الْتَفَتَ إِلى السَّائل عَن القَدَر ، فقال : هذا منه ، هذا منه. (3)

این روایتِ مبارکه در نهایت توضیح و بیانِ قَدَر در افعال است، و ظاهر است که مراد از «قدر» اسباب و مؤثرات و مقتضیات در افعال است ( مجرد باشد یا مادی و جسمانی) و قدر به منزله روح است؛ و اگر اسباب و قدر، مخلوق خدا و مؤثر از طرف خدا ،نباشد خالق از مخلوق شناخته نشود (مخلوق مُسَبِّب و مُستقل در فعل خواهد بود ) و اگر بر طبق عمل ، قَدَر و اسبابی نباشد عمل تمام نمی شود.

و به اجتماع قَدَر و عَمَل ، تمام می شوند و شناخته می شود خالق از مخلوق ، و در صورتی که جمع شدند از برای خدا در آن ها نظر و رأی و بدا برای بندگان صالحش می باشد ( یعنی از برای اوست توفیق به تغییر اسباب و تهیهٔ اسباب در خیرات ، و منع از اسباب و تسبیب ضدّ در معاصی).

بعد اشاره فرمود به نفی ظلم و جور به این که: جور کننده ترین مردم کسی است که جور خودش را عدل، و عدل هدایت شده یا هدایت کننده را جور ببیند (پس تهیه اسباب و هدایت به آن ها عین عدل است).

ص: 478


1- در بحار الأنوار « لم يَحِسّ» ثبت شده است.
2- نسخه بدل «غیب» است
3- توحید صدوق، ص 366 - 367، حدیث 4 ؛ بحار الأنوار ، ج 5، ص 112، حدیث 9.

پس از این بیان می فرماید: خدا قلب انسان را بصیر و بینا خلق فرموده و به واسطهٔ جزای عمل ،او قلب او را باز می کند. گاهی به واسطهٔ جزای عمل بشر را به خودش واگذارد یا کور و کر می کند؛ و این معنی توفیق و خذلان و قدر خدا در اَفعالِ عباد است .

20. عن التوحيد ، مسنداً عن زرارة قال :

سمعت أبا عبدالله علیه السلام يقول : كَما أَنَّ بادِيَ النِّعَمِ مِنَ الله - عزّوجلّ - و قد نَحَلكُمُوه ، فَكذلك الشَّرُّ مِن أنفُسِكُم ، و إن جَرى به قَدَره (1)

می فرماید: چنان چه ابتدای نعمت ها از جانب خدا است و به شما عطا فرموده ، شَر ، از نفس شما است و اگر چه قدر [ بر آن ] جاری شده .

بدیهی است با این که نسبتِ افعالِ شرّ را به بشر داده و اثبات قَدَر را هم فرموده ، مراد از «قَدَر» ارادۀ حتمی الهی نیست ،مراد همان معنایی است که در روایات گذشته بیان شد.

21. عن تفسير على بن ابراهيم عن يونس قال : قال الرضا علیه السلام:

يا يونس ، لا تَقُل بقول القَدَريَّة ، فَإِنَّ القَدَريَّة (2) لَم يَقُولُوا بقول أهل الجَنَّة ، و لا بقول أهل النار ، و لا بقول إبليس ؛ فَإِنَّ أهلَ الجَنَّة قالوا ﴿ الْحَمْدُ لِله الَّذِي هَدَانَا لِهَذَا وَمَا كُنَّا لِنَهْتَدِيَ لَوْلا أَنْ هَدَانَا اللهُ ﴾ (3) و لَم يَقُولُوا بِقَولِ أَهلِ النَّارِ فَإِنَّ أهلَ النَّارِ قالوا: ﴿ قَالُوا رَبَّنَا غَلَبَتْ عَلَيْنَا شِقْوَتُنَا﴾ (4) و قال

ص: 479


1- توحید صدوق، ص 368، حدیث 6
2- «قَدَر» در این جا، به معنای تفویض است. هر سه گروه (اهل بهشت و دوزخ و شیطان) تفویض را نفی کردند؛ بهشتیان گفتند: هدایت از خدا است و دوزخیان گفتند: اعمال ما به خاطر ذاتِ بدِ ما است و از خود نفی می کنند (گر چه به خاطر سوء اختیار خودشان خداوند شقاوت را بر آن ها چیره کرده است) ﴿يُضِلُّ مَن يَشَاءُ﴾ و شیطان نیز تفویض را نفی کرده است که گمراهی را به خدا نسبت می دهد. (س).
3- سوره اعراف (7) آیه 43
4- سوره مؤمنون (23)، آیه 106

إِبليس ﴿ رَبِّ بِمَا أَغْوَيْتَنِي فقلتُ﴾ (1)

فقلتُ: يا سيدى والله ما أقولُ بقولهم ، ولكِنِّي أَقُولُ لَا يَكُون إِلا مَا شَاءَ الله (2) و قَضَى و قَدَّرَ .

فقال : ليس هكذا يا يونس ، و لكن لا يَكُون إِلا ما شاءَ الله و أرادَ وقَدَّرَ و قَضَى ! أتَدرى ما المشيئة يا يونس ؟

قلت : لا .

قال : هو الذكر الأوَّل .

أتدرى ما الإرادة ؟

قلت : لا .

قال : العَزيمَة عَلى ما شاء الله .

و تدرى ما التقدير ؟ (3)

قلتُ : لا .

قال : هو وَضعُ الحُدُودِ مِنَ الآجَالِ والأَرزَاقِ والبقاء والفَناء . (4)

و تدرى ما القضاء ؟

قلت : لا .

قال : هو إقامةُ العَين ولا يكون إلا ما شاء الله عنى (5) الذكر الأول (6)

حضرت رضا علیه السلام به یونس می فرماید: به قولِ قَدَريَّه» قائل مباش؛ زیراکه

ص: 480


1- سوره حجر (15)، آیه 39.
2- در اصول کافی «بما شاء الله » ضبط شده است.
3- در اصول کافی به جای «التقدیر»، «القدر» آمده است.
4- در اصول کافی عبارت چنین است: «هى الهندسة و وضع الحدود من البقاء والفناء».
5- در بحار و متن بیان الفرقان به جای «عنی»، «فی» ثبت شده است.
6- تفسیر قمی، ج 1، ص 24؛ اصول کافی، ج 1، ص 157 - 158، حدیث 4 ؛ بحار الأنوار، ج 5، ص 116-117، - 4؛ حدیث 49 (در اصول ،کافی، ذیل روایت: « و لايكون ...» نیامده است).

قدریه ، نه به قول اهل بهشت قائل اند و نه به قول اهل جهنم و نه به قول شیطان ؛ زیراکه اهل بهشت می گویند: « حمد برای خدایی است که هدایت کرد ما را و اگر هدایت نمی کرد هدایت نمی شدیم» اهل جهنم می گویند: «چون شقاوت بر ما غلبه کرد اهل آتش و معصیت شدیم» شیطان می گوید : « پروردگار من تو مرا اغوا و گمراه کردی»

یونس گفت: قائل به قول آن ها نیستم لکن می گویم: نمی باشد مگر به قضا و قَدَر ؛ یعنی آن چه متعلق قضا و قدر باشد واقع شود.

حضرت فرمود: چنین نیست

ملخص فرمایش [امام علیه السلام] این است که: مشیت عبارت از ذکرِ اول است و اراده عبارت از عزم بر وجود فعل است و قَدَر اندازه و تعیین حدود است و قضا، وجودِ عینی خارجی است.

از بیانات و روایات گذشته واضح شد که مشیت و اراده و قدر و قضا - همه جا- به یک معنی نیست ؛ تکوینی و تشریعی و حتمی و غیر حتمی است.

آخرِ روایت، در مقام بیان افعال تکوینیهٔ خدا است ؛ نسبت به افعال ذات مقدس -مع ذلک- برای او است بدا

صدر این روایت صریح و نص در مقصود است. (1) بعد، چون توهُّم می شد که تحقُّق شیء در خارج به واسطه این امور است، نفی فرمود که این ها مراتب تحقُّق نیست و تکوین اشیا نیست مگر آن چه را خواسته است در ذکر اول .

ابتدای روایت دلالت دارد که در افعال، مشیت تکوینیه نیست

22. عن الكَشِّى عن زرارة وحُمْران و محمد بن مسلم عن أبي جعفر و ابی عبدالله علیهما السلام.

ص: 481


1- با توجه به این که مقصود از «قدریه» چنان که بزرگان حدیث شناس (چون علامه مجلسی در مرآة العقول، ج 2، ص (184) گفته اند و آیات مورد استشهاد حدیث نیز دلالت دارد «مُفَوّضه» است جمله «لا تَقُل بقول القَدَرية» صریح در نفی تفویض است؛ و نیز جملهٔ لیس هكذا» صریح در نفی جبر است. به ویژه بنابر نسخهٔ کافی که در کلام یونس «باء» آمده و گفته است: « لا يكون إلا بما شاء الله» که دلالت می کند بر سببیّت و استقلال اراده و مشیّت خداوند نسبت به افعال بندگان و موهم جبر است و این «باء» در کلام امام علیه السلام نیامده است. (س).

في قوله ﴿ وَ كُلَّ إِنسَانِ أَلْزَمْنَاهُ طَائِرَهُ فِي عُنُقِهِ ﴾ (1) قَالَ :

قَدَرَه الَّذِي قَدَّرَه عليه (2)

و في البحار ، عن أبي جعفر علیه السلام قال :

خَيْرَه و شَرَّه معه حيثُ كان لا يَستَطِيعُ فِراقَه حَتَّى يُعْطى كتابه يومَ القيامة بما عَمِلَ (3)

مفاد آیه

اشاره

یعنی آن چه را که انسان کرده ملازم با او نمودیم؛ چنان چه در روایت فرموده: خیر شرّ هر انسانی با او است و مفارقت نخواهد کرد تا روز قیامت که به او ارائه داده شود.

از افعال خیر و شرّ به قَدَر تعبیر شده؛ زیرا که مطابق است با تقدیر و اسباب غیر حتمیه .

23. عن المحاسن ، مسنداً ، إلى أن قال [ابوبصير ]:

في أيّ شيء أنتم ؟

فقلنا كُنّا فى الإرادة و المَشيَّة والمَحَبَّة !

فقال أبو بصير : قلتُ لأبي عبد الله علیه السلام شاء لهم الكفر و أرادَه ؟

فقال : نعم .

قلتُ : فَأَحَبَّ ذلك و رَضِيَه ؟

فقال : لا .

قلتُ : شاءَ و أرادَ ما لم يُحِبَّ و لم يَرْضَ ؟

قال : هكذا أُخْرِجَ إلينا. (4)

ص: 482


1- سوره اسراء (17)، آیه 13
2- تفسیر قمی، ج 2، ص 17؛ تفسیر عیاشی ، ج 2، ص 284 حدیث 32؛ بحارالا نوار ، ج 5، ص ،119 حدیث 55
3- تفسیر قمی، ج 2، ص 17؛ بحار الأنوار، ج 5، ص 119 ، حدیث 56
4- المحاسن ، ج 1، ص 245، حدیث ،239؛ بحار الأنوار، ج 5، ص 121، حدیث 66 (جملهٔ پایانی حدیث در این مأخذ چنین است: «هكذا خَرَجَ إلينا » ) .

[حُمْران می گوید: من و طیّار (1) نشسته بودیم که ابو بصیر آمد، برایش جا باز کردیم میان من و طیّار نشست و گفت: چه کار می کردید؟ گفتیم: درباره اراده و مشیت و محبتِ خدا سخن می گفتیم!

ابو بصیر گفت: از امام صادق علیه السلام پرسیدم: خدا برای بی دینان کفر را خواست و اراده کرد؟

فرمود: آری.

پرسیدم: آن را دوست داشت و پسندید ؟

فرمود: نه.

پرسیدم: چیزی را خواست و اراده کرد که دوست نداشت و راضی نبود ؟!

فرمود: چنین به دست ما رسیده است! ]

مراد از این روایت - به قرینه بقیهٔ روایات - یا واگذاشتن کفار به خود آنان و خذلان ایشان است به واسطهٔ جزای عمل و معصیت (چنان چه روایت نوزدهم شاهد این مطلب است) یا علاوه بر این، اخذ تکوینی است به واسطه کفر آن ها.

روایات در این موضوع زیاد است یک مقدارش را قبلاً ذکر کردیم.

و این روایت دلالت بر مشیت و ارادۀ تکوینیه ازلیه الهی نسبت به افعال تکلیفیّه ندارد و تأیید می کند این روایت را حدیثی که در توحید است به اسناد معتبر از امام ششم حضرت صادق علیه السلام که فرمود :

به درستی که چون خدا از برای بندهاش خوبی را بخواهد وارد می کند در قلبش نکته ای از نور را و گوش های قلبش را باز می کند و موکل می سازد ملکی که او را

تسدید می کند؛ و چون اراده کند به بنده بدی را وارد می کند در قلبش نکته سیاهی را و می بندد گوشه های قلبش را و موکّل می سازد شیطانی که او را گمراه می کند، پس خواند این آیه را ﴿ فَمَن يُرِدِ اللهُ أَن يَهْدِيَهُ يَشْرَحْ صَدْرَهُ لِلإِسْلَامِ وَ مَن يُرِدْ أَن يُضِلَّهُ

ص: 483


1- « طيّار » لقب محمد بن عبدالله ، از اصحاب امام باقر و امام صادق علیه السلام است و گاهی بر پسرش حمزه نیز اطلاق می شود. (معجم رجال الحدیث، ج 24، ص 15413/136).

يَجْعَلْ صَدْرَهُ ضَيِّقًا حَرَجًا كَأَنَّمَا يَصَّعَدُ فِي السَّمَاء كَذَلِكَ يَجْعَلُ اللهُ الرِّجْسَ عَلَى الَّذِينَ لا يُؤْمِنُونَ﴾ (1)

و نیز تأکید می نماید این روایت را آن چه منقول است از ابن بابویه ( به اسنادش از حضرت رضا - صلوات الله علیه -که) راوی گفت: سؤال کردم از آن حضرت از قول خداى عزوجل ﴿خَتَمَ اللهُ عَلَى قُلُوبِهِمْ وَ عَلَى سَمْعِهِمْ ﴾ (2) فرمود: ختم ، به معنای طبع است بر قلوب کفار به جهت عقوبت بر کفرشان؛ همان طوری که خودش فرموده است. (3)

پس از تصریح روایات زیادی به مقصود و تصریح روایتی که گذشت ( مضمونش این بود: کفر همه به خلقت خدا نیست خدا بشر را به فطرت ایمان و اسلام خلق کرده؛ کفر اسمی است که پس از عمل ملحق و اطلاق شود) (4) ظاهر می شود که مراد از مشیتِ خدا، مشیت تکوینی حتمی نیست

خصوصاً با تصریح به این که کفر، محبوب و مرضی خدا نیست محتمل است که

ص: 484


1- سوره انعام (6) ، آیه 125؛ در متن کتاب به اشتباه آیه ای که در روایت بعدی آمده ثبت شده است؛ منابع این حديث : ( تفسیر عیاشی ، ج 1، ص 321، حدیث 110؛ اصول کافی، ج 2، ص 214، حدیث 7 توحید صدوق، ص 415، حدیث 14؛ بحارالأنوار، ج 67، ص 214، حدیث 7). متن حدیث- بر اساس نقل کُلینی و صدوق - چنین است : عن سليمان بن خالد عن أبي عبدالله علیه السلام قال : قال : إنَّ الله - عزّ وجلّ - إذا أرادَ بِعَبد خَيراً نَكَتَ فِي قَلْبِهِ نُكَتَةً مِن نُور ، و فَتَحَ مَسامِعَ قلبه ، وَ وَ کَّلَ بِهِ مَلَکاً یُسَدِّدُهُ وَ إِذَا أَرَادَ اللَّهُ بِعَبْدٍ سُوءاً نَکَتَ فِی قَلْبِهِ نُکْتَهً سَوْدَاءَ، وَ سَدَّ مَسَامِعَ قَلْبِهِ وَ وَکَّلَ بِهِ شَیْطَاناً یُضِلُّهُ،ثُمَّ تَلاَ هَذِهِ الْآیَهَ: ﴿ فَمَن يُرِدِ اللهُ أَن يَهْدِيَهُ يَشْرَحْ صَدْرَهُ لِلإِسْلَامِ وَ مَن يُرِدْ أَن يُضِلَّهُ يَجْعَلْ صَدْرَهُ ضَيِّقًا حَرَجًا كَأَنَّمَا يَصَّعَّدُ فِي السَّمَاء ﴾ [سوره انعام (6) ، آیه 125]
2- سوره بقره (2)، آیه 7.
3- عيون اخبار الرضا علیه السلام، ج 1، ص 123، حدیث 16 ؛ احتجاج طبرسی، ج 2، ص 413؛ بحار الأنوار، ج 56، ص 11، حدیث 17 . متن سخن امام چنین است: «الختم » هو الطَّبع عَلى قُلُوب الكُفَّار ، عُقوبَةً عَلى كُفرهم ؛ كما قال - عزوجل - ﴿ بَلْ بَعَ اللهُ عَلَيْهَا بِكُفْرِهِمْ فَلا يُؤْمِنُونَ إِلا قَلِيلاً ﴾ [سورۀ نساء (4) آیه .155]
4- رجوع کنید به روایات نفی جبر، حدیث 11.

مراد این باشد که : [خدا] قادر بر هدایت و ضلالت می باشد؛ چنان چه فرمود ﴿ فَلَوْ شَاء لَهَدَاكُمْ أَجْمَعِينَ﴾ (1).

آن چه به مقتضی روایات معلوم می شود این [است] که: خواستن خدا کفر را برای کفار در این روایت واگذاشتن ایشان است بر حالتی که دارند از مقتضیات و اسباب- از روی عدل - به جزای آن چه که مستحق شده اند، یا ارادهٔ کفر، به ختم و طبع قلوب آن ها است

24. [ عن المحالسن ] أبى [عن] يونس عن أبي الحسن الرضا ] - صلوات الله عليه - قال:

لا يكون إلا ما شاء الله و أرادَ و قَدَّر و قَضى .

قلتُ : فَما معنى شاء ؟

قال : ابتداء الفعل .

قلتُ : فَما معنى أرادَ ؟

قال : الثبوت عليه .

قلتُ : فَما مَعنى قَدَّر ؟

قال : تقدير الشيء مِن طُوله و عَرْضِه .

قلتُ : فَما مَعنى قَضى ؟

قال : إذا قضاه أمضاه فذلك الذى لا مَرد له (2)

این روایت مبارکه مطابق روایت بیست و یکم - در مقام بیان چگونگی ایجاد و تحقُّق اشیا است. [این که] و از برای کَون و واقعیت خارجی مراتبی از تحقُّق است: «مشیت» ذکر اول یا اول فعل است «اراده» تثبيت فعل و «تقدیر» اندازه گیری حدود فعل است « قضا» مرتبه امر به وجود خارجی است و اگر متعلق امر الهی شد «امضا»

ص: 485


1- سوره انعام (6)، آیه 149.
2- المحاسن ، ج 1، ص 244، حدیث 237؛ بحار الأنوار، ج 5، ص 122، حدیث ،68؛ این حدیث با تفاوتی در اصول کافی، ج 1، ص 150، حدیث 1، آمده است.

وجود خارجی است. پس از امضا و وجود خارجی قابلِ رَدّ نیست.

پس واضح است که مضمون روایت مربوط به افعال تکلیفیه نیست

25. سُئِلَ أمير المؤمنين علیه السلام عن القَدَر ، [قال : فقيل له : أنبئنا عن القَدَر يا أمير المؤمنين ؟ ] فقال :

سِرُّ [ الله ] فَلا تُفَتِّشوه !

فقيل له الثاني : أنبئنا عَن القَدَر يا أمير المؤمنين ؟

قال : بَحْرٌ عَميق فلا تَلِجُوه !

فقيل له [الثالث ] : أنبئنا عَن القَدَر (1)

فقال : ﴿ مَا يَفْتَح اللهُ لِلنَّاسِ مِن رَّحْمَةٍ فَلاَ مُمْسِكَ لَهَا وَ مَا يُمْسِكْ فَلاَ مُرْسِلَ لَهُ﴾ (2)

فقال : يا أمير المؤمنين ، إنَّما سألناك عن الإستطاعة الَّتي بها نَقُومُ و نَقعُدُ !

فقال : إستطاعةً تَملِكُ مَع الله أم دون الله ؟

قال : فَسَكَتَ القومُ و لَم يَحِرُوا جواباً . (3)

(و قد ذكرنا الرواية فى نفى التفويض ... ) (4)

إلى أن قال العالم علیه السلام: (5) [كتب الحسن بن أبي الحسن البصرى إلى الحسين بن على بن أبي طالب - صلوات الله عليهما - يسأله عن القدر، و كتب إليه : ]

ص: 486


1- در بحار چنین آمده لیکن در فقه الرضا علیه السلام پس از «فقیل له الثالث : أنبئنا عن القدر» این فزونی آمده است: «يا أمير المؤمنين ، فقال : طَريقٌ مُعْوَج فلا تَسلُكُوه! فقيل له الرابع : أنبئنا عن القَدّر »
2- سوره فاطر (35)، آیه 2
3- فقه الرضاء علیه السلام، ص 408 باب 118 (با اندکی اضافات ) ؛ بحار الأنوار ، ج 5، ص 123، حدیث 70
4- رجوع کنید به ، ص 440، حدیث 3.
5- این حدیث در چاپ بیان الفرقان در ادامه حدیث پیشین آمده و به ملاحظه این که هر دو در فقه الرضا علیه السلام آمده شماره گذاری نشده است لیکن چنان که پیداست این حدیث روایتی مستقل می باشد.

فَاتَّبع ما شَرَحتُ لك فى القَدَر ( مِمَّا أَفْضِيَ إلينا أهلَ البَيت ) فَإِنَّهُ مَن لَم يُؤْمِن بالقَدَر - خَيرِهِ و شَرِّه - فَقَد كَفَر ، و مَن حَمَلَ المَعاصِي عَلَى اللَّه -عزّوجلّ - فَقَد افْتَرى عَلَى اللهِ افْتِرَاءً عَظيماً !

إنَّ الله - تبارك و تعالى - لا يُطاع بإكراه ولا يُعْصَى بِغَلَبة و لا يُهْمِل العِباد فى الهَلَكة ، لكنَّه المالكُ لِما مَلَكَهُم والقادِرُ لِما عَليه أَقْدَرهُم .

فَإِن انْتَمَروا بالطاعة ، لَم يَكُن الله صاداً عنها مُبطئاً و إن انْتَمَروا بالمعصية، فَشاءَ أن يَمُنَّ عَليهِم فَيَحُولَ بَينَهُم و بَينَ مَا انْتَمَرُوا به فَعَلَ، و إِن لَم يَفعَل فَلَيس هو حَمَلَهُم عَليها قَسْراً و لا كَلَّفَهُم جَبراً ، بل بتمكينه إيَّاهُم (بَعْد إعذارِه و إنذاره لهم و إختجاجه عليهم) طُوقَهُم و مَكَّنَهُم و جَعَلَ لَهُم السَّبيل إلى أخذِ ما إِليه دَعاهُم و تَركِ مَا عَنه نَهَاهُم جَعَلَهُم مُستَطِيعين لأخْذِ ما أمَرهُم به مِن شَيء غير آخذيه و لتَركِ ما نَهَاهُم عَنه من شيء غير تاركيه. (1)

و الحمد لله الَّذى جَعَلَ عِبادَه أقوياءَ لِما أمَرهُم به يَنالُون بتلك القوة و ما نَهاهُم عَنه ، و جَعَل العُذْرَ لِمَن لَم يَجعَل (2) له السَّبيل حَمداً مُتَقبَّلاً .

فَأنا عَلى ذلك أذْهَب و به أقول والله أنا (3) وأصحابي أيضاً عليه، و له الحمد (4)

از حضرت امیر- صلوات الله علیه- از قَدَر سؤال شد، فرمود: سرّی است تفتیش نکنید! دوباره سؤال کردند فرمود: دریایی است گود پس

ص: 487


1- یعنی می توانستند انجام دهند کارهایی را که به آن امر شدند در صورتی که انجام ندادند. و می توانستند ترک کنند کارهایی را که از آن نهی شدند در صورتی که ترک نکردند. (س).
2- در متن و در «فقه الرضا علیه السلام، ص 409» « لم يجعل » ضبط شده است، لیکن در بحارالأنوار « يجعل» است و آن چه در متن آمده صحیح تر به نظر می رسد. (س).
3- در بحار و نیز در فقه الرضا علیه السلام، ص 411، « و الله و أنا » است.
4- بحار الانوار، ج 5، ص 124، حدیث 71

داخل نشوید! سه باره سؤال کردند حضرت در جواب فرمود: آن چه را خدای نگه دارد از برای آن رها کننده نیست و آن چه را خدا رها کند از برای آن نگه دارنده نیست!

واضح است فرمایش حضرت بیانِ سلطنت و قدرتِ الهی است. کسی در مقابل ارادۀ ذاتِ مقدس، قدرتی ندارد.

پس از آن که قَدَر را در افعالِ ذات مقدس فرمود سائل گفت : مقصود قدر در افعالِ بشر است که آیا نسبت به افعالِ خود استطاعت و توانایی دارند؟ فرمود: استطاعت را بدون خد [ا] یا با خدا مالکی؟

تا این که فرمود [ عالم امام رضا علیه السلام) : حسین بن علی علیه السلام در جواب نامه حسن بصری در سؤال از قدر چنین نوشت:] آن چه را که در معنی «قَدَر» به ما اهل بیت رسیده و برای تو شرح کردم متابعت کن؛ زیرا هر کس که ایمان به قَدَر خوب و بد - نیاورد کافر است و کسی که معاصی را نسبت به خدا دهد به خدا افترای بزرگی بسته است!

خدا به اکراه اطاعت نشده و به مغلوبیت، معصیت نشده و بندگان را مهمل وانگذاشته به انسان استطاعت را تملیک فرموده است و مالک است آن چه را که تملیک فرموده و بدان چه انسان را توانا کرده، توانا است.

اگر امر شدند به اطاعت خدا مانع آن ها نخواهد بود و اگر نهی شدند از فعلی اگر بخواهد ، مانع از صدور فعل گردد؛ و اگر منع نکرد (و انسان را به خودش واگذاشت) تحمیل نکرده به طور قَسْر، و به طور جبر تکلیف نکرده، بلکه مُتمكِّن فرموده و قطع عذر نموده و حجت بر آن ها تمام کرده و برای بشر راه اطاعت و ترک معصیت را باز کرده به فعل آن چه می کنند (از امر و نهی الهی ) مستطیع و توانا کرده

حمد خدایی راست که بندگان را بر آن چه امر و نهی فرموده قوی قرار داده، و برای کسی که قوت و قدرت نداده عذر قرار داده است و عذر او را پذیرفته

طریق و مذهب این است و به این مذهب قائلم

ص: 488

پس از آن که امام علیه السلام استشهاد به کلام و کتابت امام فرموده فرمود: به خدا قسم من و اصحاب من بر این طریقه هستیم و حمد از برای خداست.

اگر نبود مگر همین مطلب- برای آن چه گفتیم و بیان کردیم - کافی بود ، والحمد لله .

26. عن الإرشاد رَوَى الحسن بن أبي الحسن البصريّ قال :

جاءَ رجلٌ إلى أمير المؤمنين علیه السلام بعد إنصرافه من حرب صفّين . فقال :

إلى أن قال :

أكان [ذلك ] بقضاء [ مِنَ الله ] و قَدَر ؟

فقال [له] أمير المؤمنين علیه السلام: [ما عَلَوتُم تَلْعَةً ولا هَبَطتُم وادياً ... ]

إلى أن قال :

أو ظَنَنتَ يا رجل، إنَّه قَضاءُ حَتم و قَدَرٌ لازم ! لاتَظُنَّ ذلك ؛ فَإِنَّ القولَ به مقالةٌ عَبَدة الأوثان و حِزْب الشَّيطان و خُصَماء الرَّحمن و قَدَريَّة هذهِ الأمَّة و مَجُوسها ! إِنَّ اللهَ - جلَّ جلاله - أمر تخييراً و نَهى تحذيراً ، وكَلَّفَ يَسيراً ، و لَم يُطَعْ مُكرَها ، و لَم يُعْصَ مَغلُوباً ، و لَم يَخلق السَّماوات والأرض و ما بينهما باطلاً ﴿ ذَلِكَ ظَنُّ الَّذِينَ كَفَرُوا فَوَيْلُ لِلَّذِينَ كَفَرُوا مِنَ النَّار﴾ (1)

فقال له الرَّجل : فَما القَضاءُ والقَدَر الَّذى ذَكَرتَه يا أمير المؤمنين ؟

قال : اَلْأَمْرُ بِالطَّاعَهِ وَ اَلنَّهْیُ عَنِ اَلْمَعْصِیَهِ وَ اَلتَّمْکِینُ مِنْ فِعْلِ اَلْحَسَنَهِ وَ تَرْکِ اَلسَّیِّئَهِ وَ اَلْمَعُونَهُ عَلَی اَلْقُرْبَهِ إِلَیْهِ وَ اَلْخِذْلاَنُ لِمَنْ عَصَاهُ وَ اَلْوَعْدُ وَ اَلْوَعِیدُ وَ اَلتَّرْغِیبُ وَ اَلتَّرْهِیبُ کُلُّ ذَلِکَ قَضَاءُ اَللَّهِ فِی أَفْعَالِنَا وَ قَدَرُهُ لِأَعْمَالِنَا فَأَمَّا غَیْرُ ذَلِکَ فَلاَ تَظُنَّهُ (2)

این روایتِ مبارکه به روایتِ احتجاج- که نزدیک به روایت کافی بود - گذشت (3)

ص: 489


1- سورة ص (38) آیه 27
2- الإرشاد ( شيخ مفيد ) ، ج 1، ص 225 - 226؛ بحار الأنوار، ج 5، ص 125 - 126، حدیث 74؛ مضمون این روایت در «توحید صدوق، ص 380 ، حدیث 28» نیز آمده است.
3- رجوع کنید به روایت 8

چون مختصر اختلافی در مضمون داشت نقل کردیم، ملخص آن که :

حضرت - سلام الله علیه - به سائل می فرماید: آیا گمان کردی که رفتن به صفَّین و جنگ ما قضای حتم و قَدَر لازم بود؟ چنین گمانی مکن! این قول ، مقاله بت پرستان و پیروان شیطان و دشمنان رحمان و قَدَریَّه و مجوس این امت است.

خداوند - تبارک و تعالی - به نحو اختیار امر فرمود و به واسطه تحذیر و ترساندن و دور کردن نهی فرموده

سائل سؤال کرد: پس قضا و قدری که فرمودی چیست ؟

فرمود: امر به طاعت و نهی از معصیت و توانا کردن مکلَّف بر فعل خوب و تَقرُّب به خدا و خذلان معصیت کار و وعد و وعید و ترغیب و ترهیب ؛ قضا و قدر در افعال ما این ها است اما غیر این را گمان مکن

این روایت بیان صریح و نص است در آن چه گفتیم.

نمی دانم مُقلّدین فلسفه و عرفان اختراعی، در مقام توجیه و تأویل این روایت، چه می گویند؟ غیر آن چه گفتیم، ندیدیم .

بلی، بهتر [ین ] جواب آن ها این است که روایات در باب اصول حجت نیست (1)

ص: 490


1- گفته شده است که: این احادیث چون خبر واحد است در مسائل اعتقادی حجت نیست ؛ و نیز گفته اند : این احادیث مُخالفِ حکم عقل است، پس مردود است. درباره حجیت روایات در اصول عقائد ، باید دانست که اگر حدیثی از نظر سند مخدوش باشد یا از نظر دلالت روشن نباشد نمی تواند مستند مسائل اعتقادی و حتی مسائل عملی باشد؛ و اگر حدیثی متواتر یا در حکم متواتر و یا با قرائن قطعی همراه باشد، حجت است. بنابراین اگر به هر دلیلی، احادیثی مقطوع نباشد و مفید قطع نگردد، مفاد آن ها نیز مقطوع نخواهد بود، بلکه در همان حدّی که احادیث-از نظر دلالت - مفید و روشن گر است، حجت است . مفاد حدیث ظنّی باشد حکم مستفاد از آن مظنون است و اگر قطعی باشد حکم آن نیز مقطوع خواهد بود. شیخ انصاری در «فرائد الأصول، ج 1، ص 57» می گوید: والذى يقتضيه النَّظَر - وفاقاً لأكثر أهل النظر - أنَّه كُلَّما حَصَلَ القَطْعُ مِن دَليل عقلى فلايجوز أن يُعارضه دليل نقلي، و إن وُجِدَ ما ظاهره المُعارَضَهُ، فلابدَّ مِن تأويله إن لَم يُمكِن طَرْحَهُ. و كُلَّما حَصَلَ القطعُ مِن دَليل نقلى (مثل القطع الحاصل من إجماع جميع الشرائع على حدوث العالم زماناً ) فلا يجُوز أن يَحصُلَ القَطعُ عَلى خلافه مِن دَليل عقلى- مثل استحالة تخلُّف الأثر عَن المُؤثِّر - ولو حَصَلَ مِنه صورةُ برهان، كانت شُبهةً في مقابلة البديهة. لكن هذا لا يتأتَّى فى العقلى البديهى (مِن قبيل : الواحد نصفُ الإثنين) ولا في الفِطرى الخالي عن شوائب الأوهام. فلابد فى مواردهما من التزام عدم حصول القطع من النقل على خلافه ؛ لأنَّ الأدَّلة القطعيَّة النَّظريَّة في النَّقليات، مضبوطةٌ محصورةٌ ، ليس فيها شيءٌ يُصادِمُ العقل البديهي أو النَّظرى ؛ آن چه به نظر می رسد- و موافق با نظر اکثر اندیشمندان و بزرگان است- این است که : هر گاه از دلیل عقلی قطع حاصل شود دلیل نقلی نمی تواند معارض آن باشد؛ و اگر نقلی یافت شود که در ظاهر با دلیل عقلی معارض است اگر نتوان آن را دور افکند باید تأویل گردد. و هر گاه از دلیل نقلی، قطع پدید آید ( مانند قطعی که از اجماع همه شرایع بر حدوثِ زمانی عالم هست ) قطع بر خلاف آن از دلیل عقلی مثل استحاله تخلُّف اثر از مؤثّر جایز نمی باشد و اگر از آن صورت برهانی رخ نماید، شبهه ای است در مقابل امر بدیهی لیکن این امر ، در عقل بدیهی (مثل یک نصف دو است) و در عقل فطری تهی از آوهام آشفته، پیش نمی آید. در این دو مورد باید ملتزم شد که از نقل قطعی بر خلاف عقل پدید نمی آید؛ زیرا ادله قطعی نظری در نقلیّات مضبوط و محصورند در آن ها چیزی که با عقل بدیهی یا نظری برخورد داشته باشد وجود ندارد (س)

علاوه، چون مخالفِ حکم عقل است، مردود است. (1)

ص: 491


1- بعضی از فیلسوفان شیعی با این که در مسائل مختلف اعتقادی به روایات بسیاری- که دلالت آن ها روشن و دارای سند قوی است- اعتنا نمی کنند ولی در برخی از مسائل معرفتی به روایاتی تمسک می کنند که از جهت سند یا دلالت (یا از هر دو جهت) ضعیف و غیر قابل استنادند به عنوان نمونه در اسفار -در اثبات تجرُّد نفس - به احادیثی استدلال شده که در کتب عامه آمده و در جوامع روایی شیعه یافت نمی شود و بر فرض صحت سند، هیچ گونه دلالتی بر تجرد اصطلاحی نفس ندارد؛ مانند: «مَن رأني فَقَد رأى الحَقِّ » ؛ «أنا النذيرُ العُريان»؛ « أبيتُ عِندَ رَبِّي يُطعِمُنى و يَسقِينى» (نگاه کنید به ، الاسفار الاربعه ، ج 8، ص 306). و نیز در اسرار الحکم ملاهادی سبزواری ( ص 419، چاپ اسلامیه با حواشی مرحوم ابوالحسن شعرانی ) در بیان ادله نقلی- برای اثبات عقول کلی- به دو روایت استناد شده است : 1 - سُئل على علیه السلام عن العالم العلوى ؟ فقال علیه السلام: صُوَرٌ عاريةً عن المواد ... ) غرر ، ص 459، حرف صاد مطلق : 75؛ مناقب ابن شهر آشوب، ج 2، ص 49). محقق بارع آقا جمال الدین خوانساری در «شرح غرر، ج 4، ص 221» ذیل این حدیث می فرماید: نسبت آن به حضرت امیر -صلوات الله و سلامه علیه - ثابت نیست بلکه گمان فقیر این است که کلام یکی از حکما بوده که بعضی از برای ترویج آن نسبت به آن حضرت داده است. و نیز محقق خبیر سید جلال الدین محدّث در حاشیه کتاب می فرماید: به ظن متاخم به علم می توان حکم کرد که این کلام از آن حضرت نیست نظر به قرائن و علاماتی که از آن دریافت این مدّعا می شود. با همه این ها علامه طباطبایی در کتاب علی و فلسفۀ الهی ( ص 121 ترجمه سید ابراهیم علوی ) فصل مستقلى را به این حدیث اختصاص داده و آن را فشرده ترین و مستدل ترین بیان برای اثبات مجردات معرفی می کند. 2 - حدیث اقسام چهارگانه نفس که از امیرالمؤمنین علیه السلام نیز روایت شده؛ این حدیث را مرحوم طُرَیحی (بدون ذکر سند و مأخذ) در مجمع البحرین ( واژۀ نفس) آورده است و علامه مجلسی در بحارالأنوار(ج 58، ص 84) آن را به صوفیه نسبت می دهد و می فرماید: اصطلاحاتی که در این حدیث آمده شبیه بافته های صوفیان است. مرحوم شعرانی در حاشیۀ اسرار الحکم به دفاع از سبزواری و استنادش به این احادیث پرداخته و می گوید: ضعف اسناد در این گونه احادیث مضرّ نیست چون مسائل عقلی ،است، نه تعبدی و فرعی. نکته ای که از این برخورد متفاوت با احادیث به دست می آید این است که عقل فلسفی که نزد فیلسوفان معیار ردّ و قبول احادیث قرار می گیرد غیر از عقل فطری است که حجت درونی پروردگار و معصوم از خطا است؛ و این که بسیاری از براهین عقلی که به وسیلهٔ آن ها احادیث ردّ یا تأویل می گردد شبهاتی بیش نیست که به صورت برهان مطرح می شود

28. عن العياشي ، عن مَسْعَدَة بن صَدَقَة ، عن أبي عبد الله علیه السلام:

مَن زَعَم أَنَّ اللهَ أَمَرَ بالسُّوء والفَحْشاءِ فَقَد كَذَبَ عَلَى اللهِ و مَن زَعَم أَنَّ الخَيرَ والشَّرَّ بغير مَشيَّة مِنه فَقَد أَخْرَجَ اللهَ مِن سُلطانِه و مَن زَعَم أنَّ المَعاصى عُمِلَتْ بغير قوة الله فَقَد كَذَبَ عَلَى اللهِ و مَن كَذَبَ عَلى الله أدْخَلَه الله النَّارَ (1)

در این روایت می فرماید: کسی که گمان نماید که خدا او را به بدی وادار کند نسبت دروغ به خدا داده است؛ و کسی که گمان کند که خیر و شرّ بدون مشیتِ خداست خدا را از سلطنت خارج کرده است؛ و کسی که گمان کند که معاصی

ص: 492


1- تفسیر عیاشی ، ج 2، ص ،11، حدیث 14؛ اصول کافی، ج 1، ص 158، حدیث 6؛ توحید صدوق، ص حديث 2؛ بحار الأنوار، ج 5، ص 51 - 52، حدیث 85، و صفحهٔ 128، حدیث 79 ( در سه مأخذ اخیر، این حدیث از حَفْص بن قُرْط ، از امام صادق علیه السلام از پیامبر صلی الله علیه و آله نقل شده است و اندکی با آن چه در تفسیر عیاشی آمده است اختلاف دارد).

به غیر قوۀ خدا صادر شود، دروغ به خدا نسبت داده است؛ و کسی که نسبت دروغ به خدا دهد [خدا] او را در آتش داخل کند

از این روایت ، کاملاً واضح می شود که مراد از مشیت و اراده خدا - نسبت به افعالِ عباد - اراده تكوينية حتمیّه نیست بلکه بقای سلطنت و اذن و امضا و توفیق و خذلان و اعطا و اسباب فعل .است

این بود کلام در احادیث مرویه در مشیت و اراده و قضا و قَدَر، هر کس طالب اطلاع زیادتری است به كُتُبِ مُطَّوله رجوع بنماید.

فرع ششم: سعادت و شقاوت

یکی دیگر از مطالب مهّمی- که مورد اختلاف بین معارف قرآن و فلسفه بشری است - موضوع سعادت و شقاوت است. بر اساس فلسفه سعادت و شقاوت هم غیر قابل تخلُّف می باشد.

گذشته از این که براهین آن ها در موضوع جبر و قضا و قَدَر مؤید این معنی است به علاوه ، چون به مذاقِ فلسفه «نطفه» و «مزاج بشر» موجوداتی است که بر طبق علل و اسبابِ تکوینیۀ عالم موجود گردد و افعال، مستند به مقتضیات طبیعت و مزاج خاص می باشد و منتهی به ذات و ذاتی گردد و ذاتی هم غیر قابل تخلُّف است، بالأخره سعادت و شقاوت هم- که نتیجه اعمال است - تغییر ناپذیر و بدون تخلُّف می باشد ؛ یعنی سعید ، همیشه سعید و شقی، همیشه شقی می باشد .

ولی بر اساس معارف قرآن و سنت سعادت و شقاوت ذاتی که تخلُّف ناپذیر باشد - غلط است. علل و اسباب صدورِ فعلِ خیر و شرّ (که منتهی به سعادت و شقاوت می شوند) از مقتضیات فعل می باشند و هیچ ،یک علت تامّه نیستند. اگر سعادت و شقاوت اَمری اَزَلی یا تغییر ناپذیر باشد امر و نهی و ثواب و عقاب- از طرف خداوند - ظلم می باشد .

ص: 493

لذا در دین مقدس به توبه و انابه و رجوع به سوی خداوند، اهمیت بسزا داده شده؛ و در غالب آیاتی که وعده عذاب به گنهکاران داده شده توبه کنندگان استثنا شده اند .

﴿وَ أَنِيبُوا إِلَى رَبِّكُمْ ﴾؛ (1)

[سوی پروردگارتان انابه (زاری و اظهار پشیمانی ) کنید ].

﴿تُوبُوا إِلَى اللَّهِ تَوْبَةً نَصُوحًا ﴾ (2)

[با توبه ای نصوح (توبه خالصی که آن را نشکنید ) سوی خدا باز گردید ].

﴿إِنَّهُ هُوَ التَّوَّابُ الرَّحِيمُ ﴾؛ (3)

[و به راستی که خدا بس توبه پذیر و مهربان است ]. (4)

چون سعادت و شقاوت امری تغییر پذیر است بندگان مؤمن همیشه از گناهان خود در «خوف» و از رحمتِ خداوند و قبول توبه در «رجا» می باشند و یأس از رحمت خداوند ، از گناهان کبیره می باشد؛ زیرا یأس از رحمت، منتهی به نفی قدرت از ذاتِ مقدس و عقیدهٔ ثابت به تأثیر و تأثر اشیا ،است، بلکه دست خداوند همیشه باز است که شخص شقی را در اثر توبه و انابه سعید فرماید.

ص: 494


1- سوره زمر (39)، آیه 54
2- سوره تحریم (66)، آیه 8
3- سورۂ بقره (2) آیه 37
4- از آیاتی که در آن توبه کنندگان از وعده عذاب استثنا شده اند آیه 70 از سوره مبارکه فرقان است: ﴿ وَالَّذِينَ لَا يَدْعُونَ مَعَ اللَّهِ إِلَهًا آخَرَ وَلَا يَقْتُلُونَ النَّفْسَ الَّتِي حَرَّمَ اللهُ إِلا بِالْحَقِّ وَلَا يَزْنُونَ وَ مَن يَفْعَلْ ذَلِكَ يَلْقَ أَثَامًا * يُضَاعَفْ لَهُ العَذَابُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ وَ يَخْلُدْ فِيهِ مُهَانًا * إِلا مَن تَابَ وَآمَنَ وَ عَمِلَ عَمَلاً صَالِحًا فَأُوْلَئِكَ يُبَدِّلُ اللَّهُ سَيِّئَاتِهِمْ حَسَنَاتٍ وَكَانَ اللهُ غَفُورًا رَّحِيمًا ) و کسانی که با خدا معبودی دیگر نمی خوانند و کسی را که خدا (خونش را) حرام کرده جز به حق نمی کشند و زنا نمی کنند و هر کس این ها را انجام دهد سزایش را دریافت خواهد کرد. برای او در روز قیامت عذاب دو چندان می شود و در آن عذاب در حالی که ذلیل و خوار باشد جاوید خواهد بود. مگر کسی که توبه کند و ایمان آورد و کار شایسته کند پس خداوند بدی های شان را به نیکی ها تبدیل می کند، و خدا همواره آمرزنده مهربان است.

في الدعاء :

﴿ إِنْ کُنْتُ مِنَ اَلْأَشْقِیَاءِ فَامْحُنِی مِنَ اَلْأَشْقِیَاءِ وَ اُکْتُبْنِی مِنَ اَلسُّعَدَاءِ ﴾؛ (1)

[بار الها ، اگر از تیره بختان بودم نام مرا از فهرست آنان پاک کن و جزوِ نیک بختان بنویس ]

بلی ، بسا شود که معصیت و جُحود و معانده با خداوند، به جایی برسد که شخص ، طبیعتِ اصلی را ضایع کند و طبیعت ثانوی پیدا کند که سخن حق را در او اثری نباشد و به راه راست نیاید.

﴿ثُمَّ كَانَ عَاقِبَةَ الَّذِينَ أَسَاؤُوا السُّوأَى أَن كَذَّبُوا بِآيَاتِ اللَّهِ وَ كَانُوا بِهَا يَسْتَهْزِؤُون ﴾ (2)

[فرجام کسانی که به زشتی ها و پلیدی ها دست یازیدند این شد که آیاتِ خدا را تکذیب کردند ]

و بروز این حال، نه به واسطۀ عدم امکان تغییر و تبدیل است، بلکه عاصی به واسطهٔ اعراض از حق ، مُستَحَقِّ خذلان گردد.

﴿خَتَمَ اللهُ عَلَى قُلُوبِهِمْ وَعَلَى سَمْعِهِمْ وَ عَلَى أَبْصَارِهِمْ غِشَاوَةٌ ﴾ (3)

[خدا بر قلب ها و گوش آن ها مهر نهاد و بر دیدگان شان پرده ای است ].

برای روشن شدن ذهن خواننده، نخست، سعادت و شقاوت را معنی نموده سپس [به] بیان شبهه و بحث در موضوع می پردازیم.

«سعادت» به معنای خوش بختی و کامیابی و «شقاوت» بر عکس آن ، به معنای

ص: 495


1- إقبال الأعمال ، ص 209 ) (من دعاء ليلة ثلاث و عشرين ) : البلد الأمين، ص 202 (ادعية ليالي العشر الأخير ....) بحار الأنوار، ج 95 ، ص 162 (من دعاء ليلة ثلاث و عشرين ) ؛ مفاتيح الجنان در اعمال مخصوصه شب بیست و سوم ماه مبارک رمضان.
2- سوره روم (30)، آیه 10
3- سوره بقره (2)، آیه 7

بدبختی و به رنج افتادن است. به عقیده عموم مِلّیین و معتقدین به جهان دیگر، لذائذ و آلام دنیوی در مقابل لذائذ و آلام اخروى - از حیث کیفیت و کمیت - قابل مقایسه نیست . به علاوه در این جهان نوش و نیش و شادی و غم به هم آمیخته است.

پس سعادت و شقاوت واقعی ( که مورد بحث است ) در عالم دیگر ظاهر شود، و خوشی و ناخوشی های دنیا - مستقلاً - ملاک این دو امر نیست :

﴿فَأَمَّا الَّذِينَ شَقُواْ فَفِى النَّارِ لَهُمْ فِيهَا زَفِيرُ وَ شَهِيقُ ﴾؛ (1)

[اما کسانی که نگون بخت شدند در آتشاند، در آن جا خروشی سخت و ناله ای زار دارند (دم و بازدم شان گازهای گزنده و مسموم دوزخ می باشد ) ].

﴿ وَأَمَّا الَّذِينَ سُعِدُوا فَفِي الْجَنَّةِ خَالِدِينَ فِيهَا ﴾ (2)

[و اما کسانی که نیکبخت شدند برای همیشه در بهشت جای دارند ]

چون سعادت و شقاوت اُخروى هركس ، نتیجه عقاید و افعال اختیاری او (مخصوصاً آخرین حالات یعنی لحظه مردن) می باشد پس « سعید » کسی است که با عقیده و ایمان صحیح و عمل پسندیده از جهان رود و «شقی » آن که از ایمان و عمل شایسته بی بهره باشد.

و توفیق و خذلان و هدایت و ضلالت در دنیا، از مقتضیات عقاید و افعال پسندیده و [ موجب ] حصول سعادت یا شقاوت است.

شُبهه در باب سعادت و شقاوت ذاتی فقط این نیست که حق متعال مردم را با

ص: 496


1- سورة هود (11)، آیه 106
2- سوره هود (11)، آیه 108. تذكّر: قبل از این آیات آمده است: ﴿ فَمِنْهُمْ شَقِيٌّ وَ سَعِيدٌ ﴾ و لکن در مقام بیان جزای اشقيا «فأمّا الأشقياء » نیامده ، بلکه جمله «شقوا» آمده چنان که در آیه بعد عبارت «سعدوا» آمده و «أمّا السعداء» نيامده است؛ بنابراین، عدول کردن از وصف به ،فعل می تواند اشاره باشد به ذاتی نبودن سعادت و شقاوت انسان ها و این که عامل آن اختیار و خواست خودشان است که در نتیجه اعمال شان خوشبخت یا بدبخت می شوند.

ایجاد افعالِ خوب یا بد «سعید» یا «شقی» می کند؛ چون این توهُّم -بعینه - توهُّم جبر است. اساس توهُّم -در این باب - این است که: انسان به حسب خلقت اولیه و به مقتضای اسباب، سعید یا شقی است و قابل تخلُّف نیست (که بیان آن گذشت ).

روایات در این باب نیز زیاد است. کسانی که مُقلّد فلسفه هستند به بعضی از روایات متشابهه تمسُّک و استدلال می کنند؛ با این که ،روایات، بعضی، بعضی را تفسیر می کند ( یعنی خود روایات مراد از سعادت و شقاوت را بیان می فرمایند ) معروف تر از همه، روایتِ اوّل و دوّم است -که در اَفواه عوام و خواص افتاده - و روایاتِ بعد آن را توضیح و بیان می فرماید :

1. عن الأمالي ، مسنداً عن الصادق علیه السلام قال : قال رسول الله صلى الله عليه و سلم :

﴿لا اَلشَّقِيُّ مَن شَقِيَ فِي بَطْنِ أُمِّه﴾ (1)

می فرماید: شقی آن است که در شکم مادر شقی شده است.

2. [ عن العلل ] مسنداً عن امير المؤمنين علیه السلام قال :

﴿تَعْتَلِجُ النُّطْفَتانِ في الرَّحِم﴾.

إلى أن قال :

و يَكتُبُ المَلَك ثُمَّ يَقُول : [يا ] إلهى أشَقيٌّ أَم سَعِيدٌ؟ فَيُوحِى الله - عزّوجلّ - مِن ذلك ما يشاء و يَكتُبُ المَلَك .

إلى أن قال :

فَذلك قول الله عزّوجلّ ﴿ مَا أَصَابَ مِن مُّصِيبَةٍ فِي الْأَرْضِ وَلَا فِي أَنفُسِكُمْ إلا في كِتَابِ مِن قَبْل أَن نَّبْرَأَهَا﴾ (2) (3)

ص: 497


1- آمالی صدوق، ص 488، حدیث 1 (مجلس 74)؛ توحید صدوق، ص 356، حدیث 3؛ بحار الأنوار، ج 5، ص 153، حدیث 1.
2- سوره حدید (57) آیه 22
3- علل الشرائع، ج 1، ص 95 حدیث 4؛ بحار الأنوار، ج 5، ص 155، حدیث 6

راجع به خلقتِ انسان در «رَحِم» می فرماید: نطفۀ پدر و مادر به هم مخلوط می شود (1) تا این که می فرماید که :

وحی به مَلَک می شود که بنویسد حالات جنین را تا این که سؤال می کند: خدای من ، آیا سعید است یا شقی؟

پس وحی می فرماید: آن چه را که خواسته باشد و ملک می نویسد.

پس می فرماید: این است معنای آیه مبارکه ( روایت بعد تفسیر و توضیح این روایت است ).

3. في التوحيد ، مسنداً عن [محمد بن ] أبى عُمير قال :

سَألتُ أبا الحسن موسى بن جعفر علیه السلام عن معنى قول رسول الله صلی الله علیه و آله «الشَّقِيُّ مَن شَقِيَ في بَطْن أمِّه و السَّعِيدُ مَن سَعِدَ فِي بَطْن أَمِّه » ؟

فقال : الشَّقيُّ مَن عَلِمَ اللهُ و هو في بَطْن أمّه أَنَّهُ سَيَعْمَلُ أعمال الأشقياء ، السَّعِيدُ مَن عَلِمَ اللهُ و هو فى بَطْن أمّه أنَّه سَيَعْمَلُ أعمالَ السُّعداء .

قلتُ له : فما مَعْنى قوله صلى الله عليه و سلم « اعْمَلُوا فَكُلُّ مُيَسَّرٌ لِما خُلِقَ له » ؟

فقال : إِنَّ اللهَ - عزّوجل - خَلَقَ الجن والإنس لِيَعْبُدُوه و لَم يَخلُقْهُم لِيَعصُوه، و ذلك قوله عزّوجل : ﴿وَ مَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَالْإِنسَ إِلا لِيَعْبُدُون﴾ (2) فَيَسَّرَ كُلاً لِما خُلِقَ له (3)

راوی می گوید: از امام علیه السلام معنای قول پیغمبر صلى الله عليه و سلم را (که فرمود: شقی کسی امامان است که در شکم مادرش شقی شده و سعید کسی است که در شکم مادر سعید شده است) سؤال کردم

فرمود: شقی کسی است که وقتی که در شکم مادر است خدا می داند که

ص: 498


1- «اعتلاج» در لغت به معنای درگیر شدن و جنگیدن با یکدیگر آمده است. (نگاه کنید به ، لسان العرب، ج 2، ص 2728؛ منجد الطلاب، واژهٔ «علج » ) .
2- سوره ذاریات (51)، آیه 56
3- توحید صدوق، ص 356، حدیث 3؛ بحار الأنوار ، ج 5، ص 156، حدیث 10.

پس از آمدن به دنیا ، اعمال و افعال اشقیا را انجام می دهد، و همچنین [است] سعید .

و می گوید: از امام علیه السلام پرسیدم از این کلمه که فرمود پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله: عمل کنید ! هر کسی برای چیزی که خلق شده مُتَمَكِّن است!

فرمود: خداوند عزّوجلّ جن و انس را برای عبادت و پرستش خود خلق کرده و برای این که معصیت کنند خلق نکرده است این معنای آیه مبارکه است؛ پس متمکن فرموده هر کسی را برای امری که او را برای آن خلق نموده

گویا سائل توهُّم کرده بود معنی روایت این است: «هر کس هر کاری را که می کند همان برای او مُیَسَّر ،است و غیر آن برای او مّیَسَّر و مقدور نیست» حضرت ردّ فرمودند که معنی این نیست

4. [عن قرب الإسناد ] محمد بن عيسى ، عن القَدّاح ، عن جعفر بن مأبيه عليها قال : مد، عن أبیه علیهما السلام قال:

خَرَجَ رسول الله صلى الله عليه و سلم قابضاً عَلى شَيئين في يَدِه ، فَفَتَح يَدَه اليُمْنى ثُمَّ قال : ﴿بِسْمِ اللهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ ﴾ كتابٌ من الرحمن الرحيم في أهل الجنة بأعدادِهم و أحسابهم و أنسابهم ، مُجمَلٌ عَليهم ؛ لا يَنقُصُ مِنهُم أَحَدٌ و لا يُزادُ فيهم أحَد .

ثُمَّ فَتَحَ يَدَه اليُسْرى ( فقال فى أهل النَّار ما قال في أهل الجَنَّة ، إلى أن قال : )

و قد يُسلَكُ بالسُّعَداء طريق الأشقياء ، حَتّى يُقالَ هُم مِنهُم ، هُم هُم ، ما أشْبَهَهُم بهم ؛ ثُمَّ يُدرِكُ أحَدُهم سَعادتَهُ قَبلَ مَوتِه ولو بِفُواقِ ناقَةٍ .

و قد يُسلَكُ بالأشقياء طريق أهل السَّعادة (إلى آخر ما قال فى الأول ) فقال النبي صلى الله عليه و سلم العَمَل بِخَواتيمه ، العَمَلُ بِخَواتيمه ، العَمَل بِخَواتيمه (1)

مؤید روایت گذشته این روایت است که می گوید: پیغمبر صلى الله عليه و سلم فرمود در حالتی که

ص: 499


1- قرب الإسناد ص 24، حدیث 81 (با اندکی اختلاف ) ؛ بحار الأنوار، ج 5، ص 153، حدیث 2.

در دست راست و چپ چیزی گرفته بود پس دست راستش را گشود فرمود: کتابی است از خدا در عَدَد و حَسَب و نَسَبِ اهل بهشت از آن ها یکی کم و زیاد نشود.

پس گشود دست چپ را و همچنان فرمود درباره اهل جهنم .

سپس فرمود: گاهی سعید عمل کند به عمل اَشقیا تا این که گویند : از اشقیا است ، و چقدر شباهت دارد به اشقیا ! سپس سعادت خودش را -گر چه- اندکی قبل از مردن - درک کند؛ و گاهی بدکاران مشی کنند به طریق خوبان تا زمان ،مُردن و در آخر ،اَمر شقی از دنیا بروند!

و پیغمبر صلی الله علیه و آله فرمود: میزان ، عمل آخر و خاتمه عمل است.

این روایتِ مبارکه مخالف با اساس و با روایات گذشته نیست و در مقام اظهار علم حضرت به حال اشخاص است؛ و نیز در بیان این است که اعمال اشخاص ، میزانِ قطعی خوبی و بدی نیست بلکه میزان حالتِ وقتِ مردن .است

شاهد بر این که «شقاوت» ذاتی نیست این است که فرمود: میزان عمل، خاتمه عمل است؛ و اگر ذاتی بود و قابل تخلُّف ،نبود [ خاتمه ] عمل میزان نبود

5. ابن عيسى [ عن ] البَزَنْطى قال :

سَأَلتُ الرّضا علیه السلام أَن يَدْعُوَ اللَّهَ لأَمْرَأَةٍ مِن أَهلِنا بها حَمل؟

فقال : قال أبو جعفر علیه السلام: الدُّعاء ما لَم يَمْض أربَعَةُ أَشْهُر !

فقلتُ له : إنَّما لها أقَلُّ مِن هذا ! فَدَعا لها ، ثُمَّ قال :

إنَّ النُّطْفَة تَكونُ فى الرَّحِم ثلاثين يوماً ، و تكونُ عَلَقَةً ثلاثين يوماً، و تَكونُ مُضغَةً ثلاثين يوماً ، و تَكونُ مُخَلَّقَةً و غيرَ مُخَلَّقَةٍ ثلاثين يوماً ، و إذا تَمَّت الأربعة أشهر بَعَثَ الله -تبارك و تعالى - إليها مَلَكَين خَلاقَين يُصَوِّرانِه و يَكتُبان رِزْقَه و أجَلَه شَقِيّاً أو سَعيداً ؛ (1)

ابن عیسی سؤال کرد از امام رضا علیه السلام که برای زنی که حمل دارد دعا کند!

ص: 500


1- قرب الإسناد ، ص 352، حدیث 1262؛ بحار الأنوار، ج 5، ص 154، حدیث 3.

حضرت رضا علیه السلام فرمود: حضرت باقر علیه السلام فرموده است : دعا برای حمل ، قبل از چهار ماه است! سائل گفت: این حمل قبل از چهار ماه است! پس حضرت دعا فرمود، سپس مدت و ترتیب نطفه را بیان [کرد ] و پس از آن فرمود:

بعد از آن که مدت چهار ماه تمام شد، دو ملَک خلق کننده از جانب خدا مبعوث شوند و تصویر جنین کنند؛ بنویسند رزق و اجل او را و این که شقی است یا سعید (تفصيل و تفسیر این روایت در روایت قبل گذشت)

6. عن تفسير على بن ابراهيم مُسنداً عن محمد بن عبدالله (1) قال :

سَمِعتُ جعفر بن محمّد علیه السلام يقول : خَطَبَ رسول الله صلی الله علیه و اله الناس ثُمَّ رَفَعَ یَدَهُ الْیُمْنَی قَابِضاً عَلَی كَفِّهِ فَقَالَ أَ تَدْرُونَ مَا فِی كَفِّی ؟

قالُوا : الله و رسوله أعلَم !

فقال : فيها أسماء أهل الجَنَّة و أسماء آبائهم و قبائلهم إلى يوم القيامة !

رَفَعَ يَدَه اليُسْرى فقال : أيُّها النّاس أَ تَدْرُون ما في يَدى ؟

قالُوا الله و رسوله أعلم !

فقال : أسماء أهل النّار و أسماء آبائهم و قبائلهم إلى يوم القيامة

ثُمَّ قال قال : حَكَمَ اللهُ و عَدَلَ و حَكَمَ اللهُ و عَدَلَ ﴿ فَرِيقٌ فِي الْجَنَّةِ وَ فَرِيقٌ في السَّعِير﴾ (2) (3)

این ،روایت مطابق با روایت چهارم است. در آخر این روایت می فرماید: فرقه ای اهل جهنم و فرقه ای اهل بهشت ،باشند خدا حکم کرده و خداوند موافق عدل حكم فرموده.

از این روایت ظاهر می شود که «سعید» و «شقی» و اهل نار و بهشت بودن و اطاعت و معصیت ،نمودن به فعل و اختیار است. اگر به مقتضای ذات و نطفه بود، خلاف

ص: 501


1- این روایت در تفسیر قمی مشاهده نشد منابع حدیث در پاورقی ذیل آن خواهد آمد.
2- سوره شوری (42) آیه 7
3- اصول کافی، ج 1، ص 444، حدیث 16؛ بصائر الدرجات، ص 192 ، حدیث 4 (هر دو مأخذ با اندکی اختلاف ) ؛ بحار الأنوار، ج 5، ص 158 حدیث 13 (متن روایت مطابق با این مأخذ است).

عدل، بلکه ظلم بود؛ (1) تعالى الله عن ذلك.

7. عن التوحيد ، الدقّاق ، عن الكُلَيني، عن علی بن محمد ، رَفَعَه عن شُعَيب العَقَرقُوفيّ، عن أبي بصير قال :

كنتُ بينَ يَدَى أبى عبدالله علیه السلام [جالساً ] و قد سَألَه سائل فقال : جُعِلتُ فداك يابن رسول الله مِن أينَ لَحِقَ الشَّقاء أهلَ المَعصِيَة حَتَّى حَكَمَ لهُم فى عِلْمِه بالعَذاب عَلى عَمَلهِم ؟

فقال أبو عبدالله علیه السلام: أيُّها السَّائل عَلِمَ الله - عزّوجل - ألا يَقُومَ أَحَدٌ مِن خَلْقِهِ بِحَقِّهِ ، فَلَمَّا عَلِمَ بذلك وَهَبَ لأَهلِ مَحَبَّتِهِ القُوةَ عَلَى مَعْرِفَتِه ، و وَضَعَ عَنهم ثِقْلَ العَمَل بحقيقة ما هُم أهله ؛ و وَهَبَ لأهل المَعصيّة القُوةَ عَلى معصيتهم ، لِسَبْقِ عِلْمِهِ فيهم و لَم يَمْنَعهُم إطاقَةَ القَبول منه ؛ لأنَّ عِلْمَه أولى بحقيقة التّصدِيق ، فَوافَقُوا ما سَبَقَ لَهُم في عِلْمِهِ و إِن قَدَرُوا أن يَأْتُوا خِلالاً تُنْجِيهِم عَن مَعصِيَتِه

و هو معنى شاءَ ما شاءَ ، و هو سِرُّ ؛ (2)

[شیخ صدوق ، از دقّاق ، از کلینی، از علی بن محمد - به طور مرفوع از شعیب عقرقوفی، از ابوبصیر روایت می کند که گفت:

نزد امام صادق علیه السلام نشسته بودم که شخصی پرسید: ای فرزند رسول خدا فدایت ،گردم شقاوت از کجا دامن گنه کاران را گرفت و در علم الهی بر عمل شان حکم به عذاب جاری شد؟

امام صادق علیه السلام (در پاسخ فرمود: خدای بزرگ دریافت که اَحَدی از خلقش

ص: 502


1- برای دفع همین شبهه در ذیل روایت بر عدل الهی تأکید شده است.
2- توحید صدوق، ص 354، حدیث 1؛ این روایت در «اصول کافی، ج 1، ص 153 ، حدیث 2» با اختلاف در بعضی از واژه های کلیدی آمده است (متن حدیث براساس نقل کافی خواهد آمد) و نیز علامه مجلسی در «بحار الأنوار ، ج 5، ص 156، حدیث 7» آن را از توحید صدوق می آورد ولی بعضی از عبارات آن با توحیدی که اکنون در دسترس است، مختلف می باشد.

نمی تواند حق او را اَدا کند به همین جهت مُحبان را بر معرفتِ خود توانا ساخت و از آن جا که به واقع اهل محبت بودند، سنگینی عمل (اَدای حق ) را از دوش شان برداشت و گنه کاران را بر نافرمانی توانمند ساخت چون از پیش این را می دانست آنان را از معصیت باز نداشت چراکه می بایست علم الهی راست در آید.

گنه کاران بر اساس علم اَزلی خدا مر تکب زشتی ها شدند و اگر چه می توانستند در این میان کارهایی که از نافرمانی خدا نجات شان دهد انجام دهند.

معنای این جمله که «خدا خواست آن چه که خواست» این است، و این معنا از اَسرار (و رازهای خلقت ) است ]

در بحار فرموده است که این خبر مأخوذ از کافی است و در آن خبر تغییرات عجیبه است که باعث سوء ظن به [ صدوق دربارۀ ] صدق آن می گردد و [ صدوق ] این تغییرات را داده است تا موافق [ مذهب ] اهل عدل گردد.

محتمل است که صدوق روایت را در کتاب غیر کافی هم دیده باشد - مطابق با آن چه نقل فرموده - علاوه اگر روایت مطابق با نقل کافی باشد به واسطه مخالفت آن با اصول مذهب و کتاب و سنتِ قطعیه ناچار باید تأویل و توجیه کرد. (1)

و در کافی چنین است:

أيُّها السائل حُكْمُ الله - عزّوجلّ - لا يَقُومُ له أَحَدٌ مِن خَلْقِهِ بِحَقِه ، فَلَمّا

1 متن بیان علامه مجلسی چنین است:

هذا الخبر مَأخُوذُ مِنَ الكافى، و فيه تغييراتٌ عَجيبةٌ تُورِثُ سوءَ الظَّنِ بالصَّدوق، و إِنَّهُ إِنَّما فَعَلَ ذلك لِيُوافق مَذهَبَ أَهلِ العَدْل ( بحار الأنوار ، ج 5، ص 156) ؛ در حاشیه بحار ذیل این بیان ( پس از اشاره به موارد اختلاف حدیثی که مرحوم مجلسی از توحید صدوق می آورد با توحیدی که اکنون در دسترس است ) چنین آمده است: هذا البيان ناش عَن سُقوط سطر مِن نُشخة المؤلّف رحمه الله و الصَّدوق رحمه الله أثْبَتُ و أضْبَطُ . (عبارت بحار چنین است: وهب لأهل محبته القوة على معصيتهم ...) لکن با دقت در عبارت حدیث در توحید و بحار و مقایسه آن با عبارت کافی به دست می آید که اشکال مرحوم مجلسی ناشی از نقصان نسخه توحید ایشان نبوده است، البته احتمال بعیدی می رود که نسخهٔ کتاب کافی نزد مرحوم صدوق با کافی فعلی متفاوت بوده و ایشان بر اساس نسخۀ خودش روایت را نقل کرده است.

ص: 503


1-

حَكَمَ بذلك وَهَبَ لأهلِ مَحَبَّتِه القُوةَ عَلى مَعْرفته ، و وَضَعَ عَنهُم ثِقْلَ العَمَل بحقيقة ما هم أهله .

و وَهَبَ لأهلِ المَعصِيَة الثَّوةَ عَلَى مَعصيتهم لِسَبْقِ عِلْمِه فيهم ، و مَنَعَهُم ، إطاقة القبول منه ، فَوافَقُوا ما سَبَقَ لَهُم فى عِلْمِهِ و لَم يَقْدِرُوا أَن يَأْتُوا حالاً (1) تُنْجِيهِم مِن عَذابه ؛ لأنَّ عِلْمَه أَوْلى بحقيقة التّصدِيق.

و هو مَعْنى شاءَ ما شاءَ، و هو سرُّه ؛ (2)

[ای پرسنده هیچ یک از مخلوقاتِ خدا نمی تواند حق خدا را به جای آورد! چون حکم خدا بر این حقیقت جاری شد برای اهل محبت، قوت بر معرفتِ خویش را بخشید و به شایستگی ای که داشتند، سنگینی عمل را از آنان برداشت.

و برای اهل ،معصیت قوت بر معصیت را بخشید؛ زیرا علم اَزَلی خدا در آنان (این گونه) جریان یافت و توان پذیرش را از آنان ستاند؛ پس آنان بر اساس علم اَزَلی خدا عمل کردند (چون به دنیا آمدند آن نیرو را در معصیت صرف کردند) و نمی توانستند کاری کنند که از عذاب الهی نجات شان دهد چرا که علم خدا به تصدیق حقیقی سزاوارتر است!

معنای این سخن که: «هر چه خواست خدا باشد می شود» این است، و این مطلب ، سرّ خداست ] .

ص: 504


1- در متن کتاب به جای «حالاً»، «خلالاً» آمده است
2- اصول کافی، ج 1، ص 153، حدیث 2. به نظر می رسد هر دو حدیث درست است حدیث اول- که در توحید صدوق هست - نیاز به توضیح ندارد و حدیث دوم (به روایت کافی ) جملۀ ﴿ وَ مَنَعَهُمْ إِطَاقَةَ الْقَبُولِ ﴾ و ﴿ وَ لَمْ یَقْدِرُوا أَنْ یَأْتُوا حَالاً ...﴾ كه مُوهِم جبر و مورد نظر است مبتنی بر معصیت اختیاری اهل معصیت است و خذلانی است که از ناحیه خداوند متعال برای آنان مقرر می گردد؛ چنان که در آیات قرآنی آمده است چون ﴿سَأَصْرِفُ عَنْ آيَاتِيَ الَّذِينَ يَتَكَبَّرُونَ فِي الْأَرْضِ بغَيْرِ الْحَقِّ ﴾ (سوره اعراف (7) آیه 146)؛ کسانی را که در زمین به ناحق تکبُّر می ورزند از [ ایمان ] به آیاتم منصرف می سازم . ﴿ وَ نُقَلِبُ أَفْئِدَتَهُمْ وَأَبْصَارَهُمْ كَمَا لَمْ يُؤْمِنُواْ بِهِ أَوَّلَ مَرَّةٍ ﴾ (سورة انعام (6)، آیه 110)؛ و ما دل ها و دیده های شان را واژگونه و دگرگون می سازیم چرا که در آغاز به آن ایمان نیاوردند. آیات دیگر و مباحث مطرح در این قلمرو در فرع هفتم (بحث هدایت و ضلالت) خواهد آمد. (س).

[ عن قرب الإسناد ] بالإسناد قال سَمِعتُ الرّضا علیه السلام يَقُول :

جَفَّ القَلَمُ بحقيقة الكتاب مِنَ الله بالسَّعادة لِمَنْ آمَن واتَّقِى و الشَّقاوة مِنَ الله تبارك و تعالى لِمَن كَذَّبَ و عَصَى (1)

[راوی می گوید: از امام رضا علیه السلام شنیدم که می فرمود: قلم آفرینش در کتاب حقیقی (الهی ) جاری شد به سعادت، برای کسی که مؤمن و پرهیزگار باشد و به شقاوت برای کسی که (خدا و شریعتِ الهی را) تکذیب کند و عصیان ورزد ].

9. عن الخصال (2) مُسنداً عن جعفر بن محمد عن أبيه عن آبائه عن على علیهم السلام أنَّه قال :

حقيقةُ السَّعادة أن يُخْتَمَ الرَّجُل عَمَلُه بالسَّعادة و حقيقةُ الشَّقاء أن يُخْتَمَ عَمَله بالشَّقاء ؛ (3)

[امام صادق علیه السلام به نقل از پدر و اجدادش از علی علیهم السلام روایت می کند که فرمود: حقیقتِ سعادت این است که انسان کار خود را با سعادت مندی به پایان رساند، و شقاوت راستین آن است که آدمی کار خود را با شقاوت به انجام رساند ] .

10. التوحيد مسنداً عن أبي بصير ، عن أبي عبد الله علیه السلام في قول الله عزّوجلّ ﴿ قَالُوا رَبَّنَا غَلَبَتْ عَلَيْنَا شِقْوَتُنَا﴾ (4) قال :

بأعمالهم شَقُوا (5)

[امام صادق علیه السلام درباره این سخن خدای متعال- که می فرماید: « دوزخیان می گویند: پروردگارا شقاوت بر ما چیره شد» - فرمود: به اعمال شان نگون بخت شدند ]

ص: 505


1- قرب الإسناد، ص 355، حدیث 1270؛ بحار الأنوار، ج 5، ص 154، حدیث 4.
2- در متن بیان الفرقان به جای «الخصال » ، «الإكمال » ثبت شده است؛ و لكن حدیث در کمال الدین (یا اکمال الدین ) صدوق یافت نشد
3- خصال صدوق، ص 5، حدیث 14؛ بحار الأنوار، ج 5، ص 154، حدیث 5.
4- سوره مؤمنون (23)، آیه 106
5- توحید صدوق، ص 356، حدیث 2؛ بحار الأنوار ، ج 5، ص 157، حدیث 9.

11. التوحيد مسنداً عن أبي عبدالله علیه السلام قال :

إِنَّ الله - عزّوجلّ - خَلَقَ السَّعادَةَ والشَّقاوَةَ قَبْلَ أن يَخْلُقَ خَلْقَه ؛ فَمَن عَلِمَه الله سعيداً لَم يُبْغِضه أبداً ؛ و إن عَمِلَ شَرًّا أَبْغَضَ عَمَلَه و لَم يُبْغِضُه .

و إن كانَ عَلِمَه شَقياً لَم يُحِبَّه أبداً ، و إن عَمِلَ صالحاً أحَبَّ عَمَلَه ، و أَبْغَضَه لِما يَصِيرُ إِليه .

فَإِذا أَحَبَّ اللهُ شَيئاً لَم يُبْغِضه أبداً ، و إذا أبْغَضَ شَيْئاً لَم يُحِبَّه أبداً (1)

[امام صادق علیه السلام فرمود: خدای بزرگ، پیش از آن که خلقش را بیافریند، سعادت و شقاوت را آفرید؛ پس هر که در علم الهی سعید است هرگز او را دشمن نمی دارد و اگر عمل بدی انجام دهد عملش مبغوض خداست نه خودش. و آن که در علم الهی شقی باشد خدا هرگز دوستش نمی دارد و اگر عمل صالحی انجام دهد عملش را دوست می دارد و خود شخص را که به آن عمل دست یازیده دشمن می دارد!

باری، هنگامی که خدا چیزی را دوست بدارد هرگز آن را دشمن نمی دارد و آن گاه که چیزی را دشمن بدارد برای همیشه دوستش نمی دارد ].

12. عن المحاسن مُسنداً عن أبي جعفر علیه السلام يقول :

إنَّ في بعض ما أَنْزَلَ اللهُ في كُتُبِه : أنّى أنا الله، لا إلهَ إلاّ أَنا و خَلَقتُ الخَيرَ خَلَقتُ الشِّر ؛ فَطُوبى لِمَن أَجْرَيتُ عَلى يَدَيه الخَير ، و وَيلٌ لِمَن أَجْرَيتُ

ص: 506


1- توحید صدوق، ص 357، حدیث 5؛ بحار الأنوار، ج 5، ص 157 ، حدیث 11. ممکن است مقصود از آفرینش سعادت و شقاوت تقدیر و اندازه گیری تکالیفی باشد که مایهٔ سعادت و شقاوت می شود؛ که کدام یک از مخلوقاتش تکالیف موجب سعادت را بر می گزیند و سرانجامش به سعادت می کشد، و کدام آن ها موجبات شقاوت را انتخاب می کند و عاقبت به شقاوت می رسد؛ علامه سید عبدالله شبر در ذیل این حدیث می فرماید: تطبيق هذا الحديث على قواعد العدليّة و أصول الإماميّة يقتضى أن يُحْمَلَ الخَلق فى خَلق السَّعادة و الشقاوة على الخَلق التَّقديرى لا التكويني ، والخَلقِ الثَّانى فى قوله : «قَبل أن يخلق خلقه » عَلى الخَلق التكويني الموجود في الخارج . ( مصابيح الأنوار، ج 1، ص 107)

عَلى يَدَيه الشِّر ؛ و وَيلٌ لِمَن قال كَيفَ ذا و كيف ذا ؛ (1)

[محمّد بن مسلم می گوید: شنیدم امام باقر علیه السلام می فرمود: در بعضی از کتاب های آسمانی- که خدا فرو فرستاده- آمده است: هان! منم «الله» خدایی جز من وجود ندارد خیر و شر را من آفریدم؛ خوشا به حال کسی که خیر را به دستش جاری سازم ، و بدا به حال کسی که شر را به دستش جاری کنم.

و وای بر کسی که می گوید این چگونه است آن چگونه است! ]

مُسلَّم است که جاری نمودن خیر و شرّ به دست بندگان ، توفیق و خذلان یا جزای عمل است (چنان چه مشروحاً بیان کردیم). (2)

آن چه از این روایات مربوط به شقاوت و سعادت، استفاده می شود چند امر است که برای تکمیل مرام- به طور خلاصه - ذکر می شود:

1. حق مُتعال ، عالم به حال عباد است که شقی و سعید کیست .

2. این که اسباب و علل را در «سعادت و شقاوت» آثاری است . بسا انسان در حالی که در شکم مادر است به مقتضای اسباب، سعید یا شقی است؛ و این، جبر نیست ، بلکه به واسطه عدم مبالات اشبَوین به احکام شرعیه است. (3)

ص: 507


1- اصول کافی، ج 1، ص 154، حدیث 2 (با اندکی اختلاف ) ؛ المحاسن ، ج 1، ص 283، حدیث 415؛ بحار الأنوار ، ج 5، ص 160، حدیث 19.
2- رجوع کنید به ص 496. مرحوم شبر در بیان معنای خیر و شر و مقصود از خلق آن دو وجوهی را ذکر فرموده، از جمله این که مراد: خلق الآت و ابرازی است که به وسیله آن ها کار خیر و شر صورت می گیرد. و دیگر آن که مراد از خیر نعمت و مراد از شر ، بلا و مصیبت است نه خیر و شری که در رابطه با افعال اختیاری انسان است ( مصابيح الأنوار، ج 1، ص 112).
3- سهل انگاری و بی توجهی پدر و مادر به موازین شریعت و تعالیم وحیانی علت تامّه برای شقاوت فرزند نیست، بلکه تأثیر نسبی دارد و از قبیل مقتضیات است بنابراین مانع اختیار نمی باشد، و به جبر منتهی نمی گردد و حکمت ورودِ مقتضیات مختلف نسبت به موجودی که به دنیا نیامده و در معرض تکالیف قرار نگرفته ممکن است همان حکمتی باشد که در اختلاف طینت بیان شده که یا علم خداوند است به آن چه در آینده با قدرت و اختیار انجام می دهد و یا آزمایش هایی است که (بر اساس روایات بسیار و غیر قابل تأویل ) در عوالم گذشته از انسان ها گرفته شده است؛ در روایتی که جابر از امام باقر علیه السلام روایت می کند چنین آمده: «سمعت أبا جعفر علیه السلام يقول في هذه الآية: ﴿ وَ أَلَّوِ اسْتَقَامُوا عَلَى الطَّرِيقَةِ لَأَسْقَيْنَاهُم مَّاء غَدَقًا ﴾ (سورۂ جن (72)، آیه (16) یعنی مَن جَرى فيه شَيْءٌ مِن شِرْكِ الشَّيطان سهل انگاری و بی توجهی پدر و مادر به موازین شریعت و تعالیم وحیانی علت تامّه برای شقاوت فرزند نیست، بلکه تأثیر نسبی دارد و از قبیل مقتضیات است بنابراین مانع اختیار نمی باشد، و به جبر منتهی نمی گردد و حکمت ورودِ مقتضیات مختلف نسبت به موجودی که به دنیا نیامده و در معرض تکالیف قرار نگرفته ممکن است همان حکمتی باشد که در اختلاف طینت بیان شده که یا علم خداوند است به آن چه در ﴿عَلَى الطَّرِيقَةِ﴾ يعنى على الولاية، في الأصل عند الأظلة، حين أخذ الله ميثاق بنى آدم ﴿لَأَسْقَيْنَاهُم مَّاء غَدَقًا﴾ يعنى لكنّا وَضَعنا أظلَّتَهُم في الماء الفرات العَذَّب» ( تفسیر قمی، ج 2، ص 391). علامه مجلسی رحمه الله در بیان این حدیث می فرماید: «یعنى مَن جَرى » أى لمّا كانت لفظة «لو» دالة على عدم تحقُّق الإستقامة ، فَالمُراد بِهِم مَن جَرى فيهم شرك الشَّيطان مِن المُنكِرينَ للولاية، و حاصل الخبر : أنَّ المُراد بالآية أنهم لو كانوا أقروا فى عالم الظَّلال والأرواح بالولاية لجَعَلنا أرواحهم فى أجسادٍ مخلوقةٍ مِن الماءِ العَذَّب، فَمَنشأ اختلاف الطّينة هو التكليف الأوّل فى عالم الأرواح عند الميثاق . بحار الأنوار، ج 5، ص 235

و این شقاوت و سعادت راجع به نطفه در رحم مادر قبل از چهارماه و دمیدن روح است.

3. علل و اسباب، علت تامه تخلُّف ناپذیر نیست بلکه از برای حق متعال رأی و آمر و بدا است .

سعادت و شقاوت اشخاص تا آخر عمر معلوم نگردد ؛ و اطمینانی به اعمال نیست مگر به آخر عمل و عمر ؛ و ادعیه مأثوره ، دالّ بر این مطلب است

4. توفیق و خذلان از ناحیۀ ذات مقدس - تبارک و تعالی - بر طبق علم اوست به اختیار بندگان.

و اگر بدی ایشان را بداند، آنان را وا می گذارد به حالی که دارند، و یا خذلان را زیادتر کند به این که: نعمت هایی را که به ایشان ارزانی داشته است بگیرد تا عقوبت ایشان باشد یا از جریان خیر به دست آن ها منع فرماید بلکه شر را به واسطۀ عقوبت ، به دست آنان جاری می کند.

و اگر از ایشان نیکی ،بداند مقتضیات عمل نیک را فراهم کند، و به آنان توفیق عمل خیر دهد

5. از برای خدای تعالی سلطنت و اختیار تمام است و سؤال نمی شود از افعالی که

ص: 508

به جا می آورد لکن مردم سؤال خواهند شد وای بر کسی که در مقام سؤال و اشکال در افعال حضرت احدیت باشد

فرع هفتم: هدایت و ضلالت

یکی از مسائل مُتَفَرِّع بر توحید قرآن «هدایت و ضلالت بندگان» است که در آیات و روایات به آن کراراً اشاره شده است و لازم است که آن را نیز مورد بحث قرار دهیم.

« هدایت » راهنمایی و رساندن به مقصود است و « ضلالت » گمراه شدن و نرسیدن به مقصود «اضلال» گمراه نمودن و نرساندن به مقصود. (1)

برای هدایت و ضلالت - بر حَسَب مواضع استعمال - معانی چندی است :

1. هدایت تشریعی بیان احکام و دستورهای عملی و معارف [ است ] برای رسیدن به سعادت .

قسمتی از آیات و روایات در موضوع هدایت انبیا و قرآن - به این معنی است .

2. هدايت تكويني غير حتمى؛ يعني جعل اسباب و مقتضیات و توفیق دادن به بندگان تا طالب هدایت به مقصود برسد.

3. هدایت تکوینی حتمی ؛ یعنی خداوند به اراده تکوینی حتمی هر که را به ،خواهد هدایت کند. البته فعل خداوند مقرون به حکمت است و عبث و جزاف نیست. (2)

ص: 509


1- یا دور ساختن از مقصود و نیز از معانی «اضلال» پی بردن به ضلالت شخص یا گمشدگی چیزی است ؛ ابن اثیر در نهایه ( ج 3، ص 83) گويد: أضْلَلْتُ الشَّيءَ إذا وجدته ضالاً ... و منه الحديث : ﴿أَنَّ النَّبي صلى الله عليه و سلم أتى قَومَه فَأَضَلَّهُم﴾ أى وَجَدَهُم ضُلالاً غَير مُهتَدينَ إلى الحَقِّ .
2- به عبارت دیگر: بر اساس حُسن اختیار و انتخاب افراد به هدایت تکوینی هدایت می شوند و بر اساس سوء : اختیار و انتخاب ، إضلال تکوینی برای آنان مقرر می گردد. این نکته در تمام مسائل بعد باید مورد توجه باشد و این که می گویند: «عبث و جُزاف نیست» به همین مطلب ناظر است. باید دانست که هدایت ابتدائی برای همگان از ناحیه خداوند متعال (که همان هدایت فطری و تشریعی است) انجام می گیرد. آن گاه آن ها که به حسن ،اختیار آن هدایت را پذیرفته اند، به هدایت تکوینی هدایت می شوند (و این هدایت را می توان هدایت اقتضائی نامید) چنان که در صورتِ سوءِ اختیار و پذیرا نشدن هدایت تشريعي الهي، اقتضای ضلالت برایشان به وجود می آید و اضلال تکوینی- که همان اضلال اقتضائی است- پیش می آید. بنابراین، هدایت ابتدائی و اقتضائی داریم، لیکن اضلال و ضلالت، فقط اقتضائی است. (س)

بعضی آیات و روایات به این معنی وارد شده است؛ و آنان که میل به باطل دارند فقط تمسک به این آیات و یا تمسک به آیات متشابهه .نمایند.

معانی «اضلال » در مقابل معانی «هدایت» و عکس آن ها می باشد جز در مورد اول .

از آیات شریفه نمونهٔ چندی ذکر می شود معانی هدایت - در آیات - از آن چه ذکر شد خارج نیست

﴿أَفَمَن شَرَحَ اللَّهُ صَدْرَهُ لِلْإِسْلَامِ فَهُوَ عَلَى نُورٍ مِّن رَّبِّهِ فَوَيْلُ لِلْقَاسِيَةِ قُلُوبُهُم مِّن ذِكْرِ اللَّهِ أُوْلَئِكَ فِي ضَلَالٍ مُبِينٍ ﴾ (1)

[آیا کسی که خدا سینه اش را برای (پذیرش ) اسلام گشود و او بر پرتو نور الهی قرار گرفت (چونان کسی است که کوردل و در ظلمت است ) وای بر کسانی که قلب های سخت شان ذکر خدا را پس می زند اینان در گمراهی آشکارند ]

﴿اهْدِنَا الصِّرَاطَ المُستَقِيمَ ﴾؛ (2)

[پروردگارا، ما را به راه راست هدایت فرما ]

﴿كَيْفَ يَهْدِى اللَّهُ قَوْمًا كَفَرُوا بَعْدَ إِيمَانِهِمْ وَ شَهِدُواْ أَنَّ الرَّسُولَ حَقٌّ وَجَاءَهُمُ الْبَيِّنَاتُ وَاللهُ لاَ يَهْدِى الْقَوْمَ الظَّالِمِينَ ﴾ (3)

[چگونه ممکن است خدا قومی را که کافر شدند پس از ایمان شان و شهادت شان به این که رسالت پیامبر حق است و آمدن نشانه های روشن برای آن ها، هدایت کند ؟! خدا قوم ستم کاران را هدایت نمی کند ]

ص: 510


1- سورهٔ زمر (39) آیه 22 (هدایت تکوینی حتمی ) . (س)
2- سوره فاتحه (1) آیه 6 (درخواست هدایت تکوینی ). (س).
3- سوره آل عمران (3)، آیه 86 (اضلال تکوینی حتمی در ارتباط با خواست خود آن ها ) . (س).

﴿وَ لَوْ شَاء اللَّهُ لَجَمَعَهُمْ عَلَى الْهُدَى فَلَا تَكُونَنَّ مِنَ الْجَاهِلِينَ ﴾ ؛ (1)

[ اگر خدا می خواست همه شان را بر هدایت گرد می آورد، پس (هیچ گاه ) از جاهلان نباش ]

﴿فَمَن يُرِدِ اللَّهُ أَن يَهْدِيَهُ يَشْرَحْ صَدْرَهُ لِلإِسْلَام وَمَن يُرِدْ أَن يُضِلُّهُ يَجْعَلْ صَدْرَهُ ضَيِّقًا حَرَجًا كَأَنَّمَا يَصَّعَدُ فِي السَّمَاءِ كَذَلِكَ يَجْعَلُ اللَّهُ الرِّجْسَ عَلَى الَّذِينَ لاَ يُؤْمِنُونَ ﴾ (2)

[خدا هدایت هرکس را بخواهد برای (پذیرش) اسلام به او شرح صدر می دهد؛ و گمراهی هر که را بخواهد سینه اش را چنان تنگ (و سخت) می گرداند که گویا می خواهد در آسمان بالا رود (و جان دهد) و این چنین خدا پلیدی را گریبان گیر بی ایمانان می سازد ]

﴿مَن يَهْدِ اللَّهُ فَهُوَ الْمُهْتَدِى وَمَن يُضْلِلْ فَأُوْلَئِكَ هُمُ الْخَاسِرُونَ ﴾ ؛ (3)

[هر که را خدا هدایت کند از راه یافتگان ،است و هر که را خدا گمراه سازد به یقین از زیان کاران می باشد ]

﴿فَرِيقًا هَدَى وَ فَرِيقًا حَقَّ عَلَيْهِمُ الضَّلَالَةُ ﴾؛ (4)

[دسته ای را هدایت کرد و بر گروهی گمراهی استوار گشت ]

﴿وَ مَن يُضْلِلِ اللهُ فَلَن تَجِدَ لَهُ سَبيلاً ﴾ (5)

[هر که را خدا گمراه سازد، هرگز راهی (برای نجاتش ) نخواهی یافت ]

﴿وَ لَقَدْ بَعَثْنَا فِي كُلِّ أُمَّةٍ رَّسُولاً أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ وَ اجْتَنِبُوا الطَّاغُوتَ فَمِنْهُم

ص: 511


1- سوره انعام (6) ، آیه 35 ( هدایت تکوینی حتمی ). (س).
2- سوره انعام (6)، آیه 125 (هدایت و ضلالت تکوینی حتمی) . (س).
3- سوره اعراف (7) آیه 178 (هدایت و ضلالت تکوینی حتمی). (س).
4- سوره اعراف (7)، آیه 30 (هدایت و ضلالت تکوینی حتمی ). (س).
5- سورۂ نساء (4) آیه 88 (اضلال تکوینی حتمی ). (س).

مَّنْ هَدَى اللَّهُ وَ مِنْهُم مَّنْ حَقَّتْ عَلَيْهِ الضَّلالَةُ ﴾ (1)

[ و البته در هر امتی رسولی بر انگیختیم (با این پیام که ) « خدا را عبادت کنید و از طاغوت بپرهیزید» بعضی شان را خدا هدایت کرد، و بر بعضی گمراهی حکم فرما شد ] .

﴿مَن يَهْدِ اللَّهُ فَهُوَ الْمُهْتَدِى وَ مَن يُضْلِلْ فَلَن تَجِدَ لَهُ وَلِيًّا مُّرْشِدًا﴾ (2)

[هر که را خدا هدایت کند راه را می یابد و هر که را گمراه سازد، برای او راهنمایی راستین نخواهی یافت ]

﴿إِنَّ اللَّهَ لَا يَهْدِي مَنْ هُوَ كَاذِبُ كَفَّارُ ﴾ ؛ (3)

البته که خدا دروغ گوی ناسپاس را هدایت نمی کند ].

﴿اللهُ يَجْتَبِي إِلَيْهِ مَن يَشَاء وَ يَهْدِي إِلَيْهِ مَن يُنِيبُ ﴾ ؛ (4)

[خدا هر که خواهد بخواهد به سوی خود بر می گزیند و کسی را که به سوی او بازگردد هدایت می کند ]

﴿إِنَّا هَدَيْنَاهُ السَّبِيلَ إِمَّا شَاكِرًا وَ إِمَّا كَفُورًا ﴾ ؛ (5)

[ما راه را نمودیم یا شکر گزارند و یا ناسپاس]

چون در آیات دیگری نیز همان معانی- به غیر لفظ هدایت و ضلالت - ذکر شده است و مُوهِم اشکال می باشد بعضی از آن آیات ذکر می شود:

﴿وَ لَكِنَّ اللَّهَ حَبَّبَ إِلَيْكُمُ الْإِيمَانَ وَ زَيَّنَهُ فِي قُلُوبِكُمْ وَ كَرَّهَ إِلَيْكُمُ الْكُفْرَ

ص: 512


1- سوره نحل (16)، آیه 36 (بخش اول هدایت تشریعی و بخش دوم آن هدایت تکوینی حتمی و بخش سوّم ضلالت تکوینی حتمی ). (س).
2- سوره کهف (18)، آیه 17 (هدایت و اضلال تکوینی حتمی ). (س).
3- سوره زمر (39) آیه 3 (اضلال تکوینی حتمی ). (س).
4- سوره شوری (42) آیه 13 (هدایت تکوینی حتمی ). (س).
5- سورۀ انسان (76)، آیه 3 (هدایت تشریعی). (س).

وَالْفُسُوقَ وَالْعِصْيَانَ أُوْلَئِكَ هُمُ الرَّاشِدُونَ ﴾؛ (1)

[و لیکن خدا ایمان را برای تان دوست داشتنی کرد و آن را در قلب تان آراست و کفر و فسق و عصیان را ناخوشایندتان ساخت؛ رشد یافتگان کسانی اند که این چنین باشند ]

﴿أَوَ مَن كَانَ مَيْتًا فَأَحْيَيْنَاهُ وَ جَعَلْنَا لَهُ نُورًا يَمْشِي بِهِ فِي النَّاسِ كَمَن مَّثَلُهُ الظُّلُمَاتِ في لَيْسَ بِخَارِج مِنْهَا كَذَلِكَ زُيِّنَ لِلْكَافِرِينَ مَا كَانُوا يَعْمَلُونَ ﴾ ؛ (2)

[ آیا ( مَثَل ) کسی که مرده بود و ما آن را زنده ساختیم و برایش نوری قرار دادیم که -با آن نور - میان مردم راه می رود ، چونان مثل کسی است که در ظلمات به سر می برد و از تاریکی ها خارج شونده نیست! عملکرد کافران ، این گونه برایشان زینت می یابد ].

﴿إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُواْ سَوَاءٌ عَلَيْهِمْ أَأَنذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنذِرْهُمْ لَا يُؤْمِنُونَ * خَتَمَ اللَّهُ عَلَى قُلُوبِهِمْ وَعَلَى سَمْعِهِمْ وَ عَلَى أَبْصَارِهِمْ غِشَاوَةٌ وَ لَهُمْ عَذَابٌ عَظِيمٌ ﴾ (3)

[آنان که کافر شدند مساوی است که انذارشان کنی یا بیم شان ندهی ایمان نخواهند آورد؛ خدا بر قلب ها و گوش شان مهر نهاد و بر دیدگان شان پرده ای است ، و عذاب بزرگی برای آن هاست ] .

﴿ وَ مَن يُرِدِ اللَّهُ فِتْنَتَهُ فَلَن تَمْلِكَ لَهُ مِنَ اللَّهِ شَيْئًا أُوْلَئِكَ الَّذِينَ لَمْ يُرِدِ اللَّهُ أَن يُطَهِّرَ قُلُوبَهُمْ ﴾ (4)

[کسی که خدا فتنه (و فسادش) را خواهد هرگز نمی توانی برایش کاری کنی؛ اینان کسانی اند که خدا نخواست قلب هاشان را پاک سازد ]

ص: 513


1- سوره حجرات (49)، آیه 7 دو احتمال دارد : 1) تکوینی حتمی، 2) تکوینی غیر حتمی . (س)
2- سورۂ انعام (6)، آیه 122 ( هدایت حتمی و اضلال تکوینی حتمی ). (س).
3- سوره بقره (2) آیه 6 و 7 (اضلال تکوینی حتمی ). (س).
4- سوره مائده (5) آیه 41 (اضلال حتمی بر اساس اختیار خود انسان ) . (س).

﴿وَ جَعَلْنَا عَلَى قُلُوبِهِمْ أَكِنَّةً أَن يَفْقَهُوهُ وَ فِي آذَانِهِمْ وَ قْرًا ﴾ (1)

[بر قلب هاشان سر پوش هایی قرار دادیم که درک و فهم نکنند و گوش هاشان را سنگین ساختیم ].

﴿وَ لَوْ شَاءَ رَبُّكَ لَجَعَلَ النَّاسَ أُمَّةً وَاحِدَةً وَ لَا يَزَالُونَ مُخْتَلِفِينَ * إِلَّا مَن رَّحِمَ رَبُّكَ وَ لِذَلِكَ خَلَقَهُمْ ﴾ (2)

[اگر پروردگارت می خواست همه را یک امت قرار می داد (که بر یک دین و ، آئین باشند و هیچ اختلافی میان شان نباشد) لیکن آنان پیوسته با هم اختلاف دارند مگر کسی که رحمتِ پروردگارت او را شامل شود و برای آن رحمت و مهربانی بود که مردم را آفرید ].

﴿وَ لَا يَنفَعُكُمْ نُصْحِي إِنْ أَرَدتُ أَنْ أَنصَحَ لَكُمْ إِن كَانَ اللهُ يُرِيدُ أَن يُغْوِيَكُمْ ﴾؛ (3)

[ اگر بخواهم شما را نصحیت کنم اندرز برای تان سودمند نمی افتد ! در صورتی که خدا بخواهد گمراه تان سازد ]

﴿وَ لَوْلَا فَضْلُ اللَّهِ عَلَيْكُمْ وَ رَحْمَتُهُ مَا زَكَا مِنكُم مِّنْ أَحَدٍ أَبَدًا وَلَكِنَّ اللَّهَ يُزَكِّي مَن يَشَاءُ﴾ ؛ (4)

[ اگر فضل و رحمتِ خدا بر شما نبود هرگز کسی از شما (از آلودگی ها ) پاک نمی شد لیکن خدا هر که را خواهد تزکیه می کند ]

﴿سَوَاءٌ عَلَيْهِمْ أَأَنذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنذِرْهُمْ لَا يُؤْمِنُونَ ﴾؛ (5)

بر ایشان مساوی است که (از عذاب) بترسانی شان یا نترسانی! ایمان نمی آورند.

ص: 514


1- سوره انعام (6) ، آیه 25 (اضلال تکوینی حتمی). (س).
2- سورۀ هود (11)، آیه 118 و 119) (هدایت تکوینی حتمی ). (س).
3- سوره هود (11)، آیه 34 (بخش اول تشریعی و بخش دوم تکوینی). (س).
4- سورۀ نور (24)، آیه 21 (بخش اول تشریعی و بخش آخر تکوینی ). (س).
5- سوره بقره (2) آیه ،6 دلالت این آیه و آیه بعد از آن بر اضلال تکوینی حتمی در صفحه قبل بیان شد. (س).

﴿ وَ مَن يَعْشُ عَن ذِكْرِ الرَّحْمَنِ نُقَيِّضْ لَهُ شَيْطَانًا فَهُوَ لَهُ قَرِينُ ﴾ ؛ (1)

[و هر که از یاد (خدای) رحمان روی بر تابد برایش شیطانی می گماریم که با او همدم شود ].

﴿أَفَرَأَيْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلَهَهُ هَوَاهُ وَ أَضَلَّهُ اللَّهُ عَلَى عِلْمٍ وَ خَتَمَ عَلَى سَمْعِهِ وَ قَلْبِهِ وَ جَعَلَ عَلَى بَصَرِهِ غِشَاوَةً فَمَن يَهْدِيهِ مِن بَعْدِ اللَّهِ أَفَلَا تَذَكَّرُونَ ﴾ ؛ (2)

[ آیا دیدی کسی را که هوای (نفس و هوس) خود را معبود خویش بر گرفت ؟ ! و خدا او را با آگاهی (بر این که هدایت پذیر نیست ) گمراه ساخت و بر گوش و قلبش مُهر ،نهاد و بر دیده اش پرده افکند چه کسی بعد از خدا می تواند او را هدایت کند؟ آیا به خود نمی آیید و متذکر نمی شوید ؟!] .

چنان که از نظر در آیات روشن می شود «هدایت و ضلالت» در همه جا به یک معنی نیست و روایات نیز مؤید این مطلب است

1 - عن العيون قال الراوى :

سَأَلْتُه عن قول الله عزّوجلّ ﴿ خَتَمَ اللهُ عَلَى قُلُوبِهِمْ وَ عَلَى سَمْعِهِمْ ﴾ (3) قَالَ، اَلْخَتْمُ هُوَ اَلطَّبْعُ عَلَی قُلُوبِ اَلْکُفَّارِ عُقُوبَهٌ عَلَی کُفْرِهِمْ، کَمَا قَالَ [ الله ] عزّوجلّ ﴿ بَلْ طَبَعَ اللَّهُ عَلَيْهَا بِكُفْرِهِمْ فَلَا يُؤْمِنُونَ إِلَّا قَلِيلاً﴾ (4) (5)

راوی از حضرت رضا علیه السلام معنی آیه را سؤال نمود [که می فرماید: خدا بر قلب ها و گوش آن ها مُهر نهاد [ در جواب فرمودند: «ختم» طبع بر قلوب کفار است به جزای

ص: 515


1- سوره زخرف (43) آیه 36 (اضلال تکوینی حتمی). (س)
2- سوره جاثیه (45)، آیه 23 (اضلال تکوینی حتمی). (س).
3- سوره بقره (2)، آیه 7.
4- سوره نساء (4)، آیه 155
5- عيون اخبار الرضا علیه السلام، ج 1، ص 123، حدیث 16؛ احتجاج طبرسی، ج 2، ص 413؛ بحار الأنوار، ج 5، ص 11، حدیث 17 و ص 201، حدیث 26.

عقوبت کفر آن ها ؛ چنان که در آیه دیگر هم خداوند می فرماید بلکه خدا به جهت کفرشان بر دل های شان مُهر زد پس جز اندکی ایمان نمی آورند ]

این تفسیر صریح است در معنای سوم که ذکر شد.

2 - في التوحيد عن الصادق علیه السلام قال :

إنَّ الله - تبارك و تعالى - إذا أرادَ بعبد خيراً نَكَتَ فى قلبه نُكْتَةً مِن نُور و فَتَحَ مَسامِعَ قَلْبه وَ وَ كَّلَ به مَلَكَاً يُسَدِّدُه .

و إذا اراد بعبدٍ سوءاً نَكَتَ في قلبه نكتةً سَوداء، وَ سَدَّ مَسامِعَ قَلْبه وَ وَكَّل به شيطاناً يُضِلُّه ثُمَّ تَلا هذه الآية: ﴿ فَمَن يُرِدِ اللهُ أَن يَهْدِيَهُ يَشْرَحْ صَدْرَهُ لِلإِسْلَامِ وَ مَن يُرِدْ أَن يُضِلَّهُ يَجْعَلْ صَدْرَهُ ضَيِّقًا حَرَجًا كَأَنَّمَا يَصَّعَدُ في السَّمَاء﴾ (1) (2)

می فرماید: وقتی که خداوند به بندهای خوبی خواسته باشد، در قلب او نکته ای نور وارد کند گوش های قلبش باز شود! به او مَلَکی مُوَكِّل سازد که او را تأیید کند. و اگر به بنده بدی خواسته باشد نقطه ای از ظلمت وارد قلب او کند و گوش های قلبش را ببندد و شیطانی به او مُوَكّل گردد که او را گمراه کند. پس تلاوت فرمود آیه مبارکه را.

این روایت، صریح است در معنای سوم هدایت و ضلالت .

صدوق بعد از ذکر آیه - در روایت - فرموده که : اول ، به استحقاق یا تَفَضّل است و در ثانی ، به استیجاب و استحقاق است به جهت گناهی که مرتکب شده است. (3)

ص: 516


1- سوره انعام (6) آیه 125 در متن کتاب در ذیل روایت فوق به جای این آیه آیه ﴿خَتَمَ اللهُ عَلَى قُلُوبِهِمْ ﴾ ثبت شده که به این صورت در منابع حدیث یافت نشد.
2- اصول کافی، ج 1، ص 166، حدیث 2؛ توحید صدوق، ص 415، حدیث 14؛ بحار الأنوار، ج 65، ص 210، حدیث 16 (با اندکی اختلاف).
3- متن سخن شیخ صدوق در «التوحید، ص 415 - 416» - چنین است : إن الله- عزّ وجلّ - إِنَّما يُريدُ بِعَبد سوءاً لِذَنْبِ يَرتَكِبُه ، فَيَسْتَوجِبُ به أن يَطْبَعَ على قَلْبه ، و يُوكَّلَ به شيطاناً يُضِلُّه ( و لا يَفْعَلُ ذلك به إلا باستحقاق ) و قد يُوكَّلُ - عزّ وجلّ - بِعَبْدِه مَلَكاً يُسَدِّدُه باستحقاق أو تَفَضُّل ، و يَخْتَصُّ برحمته من يشاء و قال الله عزّ وجل: ﴿وَ مَن يَعْشُ...﴾ خدای بزرگ بدان جهت که بندهای مرتکب گناهی می شود بدی را برایش اراده می کند ! پس شایسته می داند که بر قلبش مُهر نهد و شیطانی را بر او مسلط گرداند که گمراهش سازد این کار را خدا نمی کند مگر به استحقاق شخص به این کیفر) و گاه خدای بزرگ بر بنده اش فرشته ای را موکّل می گرداند که او را راهنمایی کند! این کار یا به جهت شایستگی و لیاقت شخص است و یا تفضُّلی از سوی خداست، و خدا رحمتش را به هر که خواهد اختصاص می دهد. خدای بزرگ می فرماید (ادامه سخن در متن آمده است ) .

قال الله تعالى

﴿وَ مَن يَعْشُ عَن ذِكْرِ الرَّحْمَنِ نُقَيْضُ لَهُ شَيْطَانًا فَهُوَ لَهُ قَرِينُ ﴾ ؛ (1)

[هر که از ذکر من روی بر تابد شیطانی را بر او مسلط گردانیم که هم دم او باشد ] . (2)

می گوییم: این مطلب مفاد آیات و روایات است إلّا این که استحقاق «ثواب» برخلاف تصریح بعضی اَدعیه و روایات می باشد و مراد از «استیجاب» همان استحقاق است. (3)

3 - و رَوَى بإسناده عن السجاد ( صلوات الله عليه ) أنَّه قال في حديث :

ألا إن للعبد أَرْبَعَة أَعْيُنٍ عَيْنان يُبْصِرُ بِهِما أَمْرَ آخِرِته ، و عَيْنان يُبْصِرُ بِهِما أَمْرَ دُنياه .

فإذا أراد الله - عزّوجلّ - بِعَبْدٍ خَيْراً فَتَحَ له العَيْنَيْنِ اللَّتَيْنِ في قلبه ، فَأَبْصَرَ بهما العَيْبَ ؛ و إذا أرادَ غير ذلك تَرَكَ القَلْبَ بما فيه .

ثُمَّ إِلْتَفَتَ إلى السّائل عَنِ القَدَر ، فقال : هذا مِنْه ، هذا مِنْه . (4)

ص: 517


1- سوره زخرف (43)، آیه 36
2- این آیه ادامه فرمایش صدوق است لیکن در متن چاپ قبل در ابتدای روایت سوم و پس از سخن شیخ استاد آمده است.
3- این که استحقاق در کار نیست، صحیح است مگر این که مقصود از استحقاق، «استحقاق» قراردادی خداوند متعال باشد ﴿ وَ كَانَ حَقًّا عَلَيْنَا نَصْرُ الْمُؤْمِنِينَ ﴾ [ حق است بر ما که مؤمنان را یاری رسانیم ] (سورۂ روم (30)، آیه 47 ) و بعید نیست مقصود «شیخ صدوق» نیز همین استحقاق باشد. (س).
4- توحید صدوق، ص 367، بحار الأنوار، ج 5، ص 113، حدیث 39.

مضمون حدیث

اشاره

برای بنده چهار چشم (یعنی چهار آلت و اسباب دیدن ) است : دو چشم قلب ، که به آن ها امر آخرت خود را می بیند و دو چشم ظاهر و بدن ، که به آن ها امر دنیا را بیند . وقتی که خدا برای بنده خیر را خواسته باشد، دو چشم قلب او را باز کند و به آن ها عیب خود را ببیند ؛ و اگر غیر آن را خواسته باشد قلب را به حال خود واگذارد؛ سپس رو کردند به کسی که از «قَدَر» سؤال کرده بود [دوبار] فرمودند: این، از قدر است . (1) از این روایت - علاوه بر هدایت و اضلال - به خوبی معلوم می شود که قضا و قَدَر در افعال ،بندگان به معنایی که توهُّم شده نیست

4 - عن الأمالي مسنداً عن الصادق جعفر بن محمد، عن أبيه عن آبائه علیهم السلام قال :

قال رسول الله صلی الله علیه و آله: قال الله (جل جلاله ) عبادى كُلُّكُم ضال إلا من هَدَيْتُه و كُلُّكُم فقير إلا مَن أغْنَيْتُه و كُلُّكُم مُذْنِبُ إلاّ مَن عَصَمْتُهُ (2)

امام علیه السلام می فرماید که : پیغمبر صلى الله عليه و سلم فرمود که خدا فرموده بندگانِ من ، شما - تمام - گمراه باشید مگر کسی را که من هدایت کنم! و تمام شما فقیر باشید مگر کسی را که من بی نیاز کنم! و شما - تمام - گناه کارید مگر کسی را که من حفظ کنم!

این روایت مبارکه صریح است که انسان مستقل در افعال و حصول سعادت نیست و سلطنت تامه ندارد و اَمر تفویض به بندگان نشده و تمام نعم ، به یدِ قدرت او است؛ و به یکی از اقسام هدایت کند

5 عن تفسير على بن ابراهيم عن أبي جعفر - صلوات الله عليه - :

فى قوله ﴿قُلْ أَرَأَيْتُمْ إِنْ أَخَذَ اللَّهُ سَمْعَكُمْ وَ أَبْصَارَكُمْ وَ خَتَمَ عَلَى

ص: 518


1- هدایت و اضلال تکوینی ،حتمی در ارتباط با خواست و انتخاب خود افراد .است قضا و قدر نیز ، بر اساس خواست افراد و اعمال ایشان مقدّر می گردد. (س).
2- امالی صدوق، ص 101، حدیث 1؛ من لا يحضره الفقیه، ج 4، ص 397، حدیث 5848؛ بحار الأنوار، ج 5، ص 198، حدیث 16.

قُلُوبِكُم﴾ (1) يَقولُ : إِن أَخَذَ اللَّهُ مِنكُم الهُدَى ﴿ مَّنْ إِلَهُ غَيْرُ اللَّهِ يَأْتِيكُم بِهِ ﴾ (2) (3)

در تفسیر آیه مبارکه می فرماید : اگر خداوند دیدن و فهمیدن راه سعادت را از شما ،گرفت غیر از خدا کیست که راه حق را به شما نشان دهد؟!

این روایت، در معنای اول و دوم ظاهرتر است در واقع، منتی است بر بندگان که ایشان را هدایت کرده است.

6. عنه علیه السلام ايضاً :

في قوله ﴿لَهُمْ قُلُوبُ لا يَفْقَهُونَ بِهَا﴾ (4) اى طَبَعَ اللهُ عليها فلا تَعْقِل ﴿وَ لَهُمْ أَعْيُنُ﴾ (5) عليها غِطاءً عَنِ الهُدى ﴿لا يُبْصِرُونَ بِهَا وَ لَهُمْ آذَانُ لا اغير يَسْمَعُونَ بهَا﴾ (6) جَعَلَ في آذانهم وَقْراً فَلَن يَسْمَعُوا الهُدى (7)

در معنای آیه که می فرماید : آنان دارای روح و قلب می باشند و نمی فهمند، و دارای چشم و گوش هستند و لکن نمی بینند و نمی شنوند. فرموند: مراد این است که : قلوب آن ها را خدا طبع و مُهر کرده و چشم و گوش آن ها را از دیدن و شنیدنِ حق و راه حق کر و کور نمود.

واضح است که این روایت مُؤيّد و مُؤَكِّد روایات قبل است.

ص: 519


1- سوره انعام (6)، آیه 46
2- همان.
3- تفسير القمى، ج 1، ص 201 ؛ بحار الأنوار، ج 5، ص 197، حدیث 11.
4- سوره اعراف (7)، آیه 179
5- همان.
6- همان.
7- تفسیر قمی، ج 1، ص 249؛ تفسیر برهان، ج 2، ص 52 (روایتِ متن از این مأخذ است)؛ بحار الأنوار ، ج 5، ص 197، حدیث 13.

7. في تفسير البرهان عن على بن ابراهيم في قوله تعالى ﴿ أَنَّا أَرْسَلْنَا الشَّيَاطِينَ﴾ (1) (الآية ) قال :

قال : لَمّا طَغَوا فيها و فى فِتْنَتِها و في طاعتهم مدَّ لهم في طغيانهم و ضَلالهم [و] أَرْسَلَ عليهم شياطين الإنس و الجِنِّ ﴿تَؤُزُهُمْ أَذًا﴾ (2) أى تَحْثُهُم حَثاً (3) وَ تَحُضُّهُمْ عَلَی طَاعَتِهِمْ وَ عِبَادَتِهِمْ، فَقَالَ اَللَّهُ ﴿ فَلَا تَعْجَلْ عَلَيْهِمْ إِنَّمَا نَعُدُّ لَهُمْ عَدّاً ﴾ (4) أَیْ فِی طُغْیَانِهِمْ وَ فِتْنَتِهِمْ وَ کُفْرِهِمْ. (5)

در تفسیر آیه مبارکه می فرماید: چون مردم در اعمال و امتحان و طاعتِ خدا سرکشی کردند خدا شیاطین انس و جن فرستاد که ایشان را بر متابعت و اطاعت شیاطین تحریص و ترغیب کنند و بر مُدَّت و ضلالت آن ها افزوده و مهلت داد.

پس فرمود: «بر عذاب و عقوبت سرکشان تعجیل مکن! و ما برای سرکشی و گمراهی آن ها مدت ، مُعيَّن کرده ایم!».

این روایت صریح است که پس از معصیت و سرکشی آن ها را گمراه و مخذول گرداند. (6)

عنه ايضاً :

[ قال : نزلت ] في مانعى الخمس و الزكوة [ وَالْمَعرُوف يَبْعَثُ الله عليهم سلطاناً أو شيطاناً ، فَيُنْفِقُ ما يَجِبُ عليه مِنَ الزَّكوة و الخمس في غير طاعة الله و يُعَذِّبُه الله على ذلك ]. (7)

ص: 520


1- سورة مريم (19) آیه 83
2- همان
3- در تفسیر قمی، ج 2، ص 55: «تنخسهم نخساً » آمده نَخَسَ الدّابّةَ : بر سرین و پهلوی ستور و سیخانک زد و برانگیخته شد. (لسان العرب، ج 2، ص ،3872 فرهنگ ابجدی ، ج 1، ص 905).
4- سورة مريم (19)، آیه 84
5- تفسیر برهان، ج 3، ص 22
6- این گمراهی ضلالت تکوینی است و با چگونگی عمل انسان ارتباط دارد. (س).
7- تفسیر قمی، ج 2، ص 53؛ تفسیر برهان، ج 3، ص 22

[این آیه که خدا می فرماید: «ما شیطان را بر کافران فرستادیم...» دربارهٔ کسانی نازل شد که خمس و زکات نمی دهند و از معروف ( صدقات و خیرات ) خودداری می کنند خدا بر ایشان سلطان یا شیطان را بر می انگیزد، و شخص برابر خمس و زکات واجب (که باید می پرداخت) در غیر طاعت خدا هزینه می کند و خدا او را بر آن کیفر می دهد ].

8. و فيه في قوله تعالى: ﴿ فَمَنِ اتَّبَعَ هُدَايَ فَلَا يَضِلُّ وَلَا يَشْقَى « وَ مَنْ أَعْرَضَ عَن ذِكْرِى فَأَنْ لَهُ مَعِيشَةً ضَنكاً ﴾ (1) ( الآية ) :

محمد بن يعقوب عن الحسين بن مُحمد ، عن مَعَلَّى بن محمد، عن السيّارى ، عن على بن عبدالله قال : سَأَله رَجُل عن قوله تعالى ﴿ فَمَن اتَّبَعَ هُدَايَ فَلَا يَضِلُّ وَ لَا يَشْقَى﴾ قال : مَن قالَ بالأئمّة واتَّبَعَ أَمْرَهُم و لَمْ يَجُز طاعَتَهُم. (2)

[ و ] عنه مسنداً ، عن أبي بصير عن أبي عبدالله علیه السلام في قول الله عزّوجلّ : ﴿ وَ مَنْ أَعْرَضَ عَن ذِكْرى﴾ (3) ( الآية ) قال :

یعنی به ولاية أمير المؤمنين علیه السلام. (4)

در تفسیر این آیه (که می فرماید: «کسی که متابعت هدایت کند، گمراه و شقی نمی شود» فرمود که: مراد تصدیق امامت ائمه علیهم السلام و ولایت علی و متابعت اوامر و نواهی آن ها است.

مراد از اعراض از ذکرِ حق ، اعراض از ولایت علی علیهم السلام است.

الان واضح است که مراد از این هدایت راهنمایی و بیان حق است و روایات در باب

ص: 521


1- سوره طه (20)، آیه 123 - 124
2- اصول کافی، ج 1، ص 414، حدیث 10؛ تفسیر برهان، ج 3، ص 47؛ بحار الأنوار، ج 2، ص 93، حدیث 25.
3- سوره طه (20)، آیه 124
4- اصول کافی، ج 1، ص 435، حدیث 92؛ تفسیر برهان، ج 3، ص 47؛ بحار الأنوار، ج 24، ص 348، حدیث 60.

ولایت (به این مضمون) و روایات در تفسیر آیات- که اضلال جمعی به واسطه تمرّد و عصیان و عقوبت است - زیاد است.

9 . فيه في قوله : ﴿يُلْقِي الرُّوحَ مِنْ أَمْرِهِ عَلَى مَن يَشَاء مِنْ عِبَادِهِ عَلَى مَن يَشَاء مِنْ عِبَادِهِ﴾ (1) عن على بن ابراهيم قال :

قال : روحُ القدس ، و هو خاصٌّ لِرَسول الله صلی الله علیه و آله و الأئمة علیهم السلام أجمعين (2)

در تفسیر آیه مبارکه ﴿يُلْقِي الرُّوحَ مِنْ أَمْرِهِ عَلَى مَن يَشَاء﴾ (3) فرمود: مراد روح القدس است و او مختص به رسول خدا صلی الله علیه و آله و ائمه هدی علیهم السلام است.

از این روایت، معلوم می شود که هدایت خاصه مقام رسالت و ولایت، فعل و اختیار خداست؛ هرکس را که به خواهد برگزیند و انتخاب کند. (4)

10. فيه ، سعدُ بن عبدالله قال : حَدَثَنا محمد بن عيسى بن عُبَيد و محمد بن الحسين و موسى بن عمر بن [يزيد ] الصيقل عن على بن أسباط عن على بن أبي حمزة، عن أبى بصير ، عن أبي جعفر علیه السلام قال :

سَأَلْتُه عن قول الله عزوجل: ﴿ يُنَزِّلُ الْمَلَائِكَةَ بِالْرُّوحِ مِنْ أَمْرِهِ عَلَى مَن يَشَاءُ مِنْ عِبَادِهِ ﴾ (5) فقال : جبرئيل علیه السلام (6)

در این روایت «روح» تفسیر شده به «جبرئیل» و فرستادن وحی و جبرئیل، فعل و اختیار خاصه الهی است

ص: 522


1- سوره غافر (40)، آیه 15.
2- تفسیر برهان، ج 4، ص 94 (روایت بر اساس این مأخذ است)؛ تفسیر قمی، ج 2، ص 256؛ (با اندکی تفاوت ) ؛ بحار الأنوار ، ج 25، ص 47، حدیث 3
3- سوره غافر (40)، آیه 15
4- بدیهی است که این اعطای الهی در ارتباط با اختیار و خواست و عمل آنان است. (س).
5- سوره نحل (16)، آیه 2
6- تفسیر برهان، ج 2، ص 360؛ بحار الأنوار، ج 25، ص 63 حدیث ،43 از بصائر الدرجات، ص 463 حدیث 1

11. فيه في الآية ﴿ وَ أَمَّا ثَمُودُ فَهَدَيْنَاهُمْ فَاسْتَحَبُّوا الْعَمَى عَلَى الْهُدَى﴾ (1) محمد بن يعقوب ، عن عِدّة من أصحابنا عن احمد بن محمد بن خالد، عن ابن فَضّال ، عن ثَعْلَبة بن ، میمون ، عن حَمْزة بن [محمد بن ] طيّار ، عن أبي عبد الله علیه السلام في قول الله عزوجل :

﴿وَ مَا كَانَ اللَّهُ لِيُضِلَّ قَوْمًا بَعْدَ إِذْ هَدَاهُمْ حَتَّى يُبَيِّنَ لَهُم مَّا يَتَّقُونَ ﴾ (2) قال : حَتَّى يُعَرِّفَهم ما يُرضيه و ما يُسْخِطه و قال : ﴿ فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَ تَقْوَاهَا﴾ (3) قال بيَّن لها ما تأتى و ما تَتْرُكُ و قال : ﴿ وَ أَمَّا ثَمُودُ فَهَدَيْنَاهُمْ ﴾ (4) ( الآية ) قال : عَرَّفْناهم ﴿ فَاسْتَحَبُّوا العَمَى عَلَى الهُدَى ﴾ و هُم يَعْرِفُونَ . وَ فى روايةٍ : بَيَّنا لهم (5)

و رواه ابن بابويه بإسناده عن أبي عبدالله علیه السلام مثله ؛ (6)

در تفسیر آیه مبارکه ( که فرمودند: «قوم ثمود را هدایت کردیم ، پس اختیار کردند و دوست داشتند گمراهی و کوری را بر هدایت» ) امام علیه السلام فرمود: شناسانید به آن ها هدایت و راه حق را پس گمراهی را دوست داشتند

و در روایت دیگر فرمود: بیان کردیم برای آن ها .

و در آیه [ دیگر] (که فرمود: «خدا هیچ قومی را بعد از هدایت گمراه نمی کند مگر آن که برای آن ها آن چه را که باید از آن دوری کنند، بیان کند») فرمود: مراد این است که کسی را گمراه نکند مگر آن که آن چه را که رضا و سخط او است ، به او بشناساند.

و در آیه مباركه ﴿ فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَ تَقْوَاهَا﴾ (7) فرمود: برای نفس، آن چه را که

ص: 523


1- سورة فصلت (41)، آیه 17
2- سوره توبه (9)، آیه 115
3- سوره شمس (91)، آیه 8.
4- سورة فصلت (41)، آیه 17
5- اصول کافی، ج 1، ص 163، حدیث 3؛ تفسیر برهان، ج 4، ص 107؛ بحارالأنوار، ج 5، ص 302، حدیث 7.
6- توحید صدوق، ص 411، حدیث 4
7- سوره شمس (91)، آیه 8.

باید به جا آورد یا ترک کند، بیان کرده است.

در تفسیر این آیات واضح است که مراد از «هدایت» بیان و ارائه طریق است ؛ وإضلال و خذلان پس از اتمام حجت و بیان حق است .

12. فيه ، ابو الحسن الثالث على بن محمد الهادي علیه السلام قال :

[ إنَّ ] اَلْهِدَایَهَ مِنْهُ: اَلتَّعْرِیفُ، کَقَوْلِهِ تَعَالَی: ﴿ وَ أَمَّا ثَمُودُ فهدیناهم﴾ (1) (2)

و في تفسير على بن ابراهيم في قوله تعالى : ﴿ وَ أَمَّا ثَمُودُ ﴾ (3) و لم يقل استَحَبَّ الله؛ كما زَعَمَتِ المُجَبّرَةُ أنَّ الأفعالَ أَحْدَثَها الله لنا ﴿ فَأَخَذَتْهُمْ صَاعِقَةُ الْعَذَابِ الْهُونِ بِمَا كَانُوا يَكْسِبُونَ ﴾ يعنى ما فَعَلُوه (4)

امام علیه السلام فرمود: مراد از هدایت خداوند شناساندن است؛ چنان چه فرمود: «قوم ثمود را هدایت کردیم آن ها اختیار کردند گمراهی را بر هدایت» و نفرمود: خدا دوست داشته است (چنان که قائلین به جبر گویند خدا اعمال ما را ایجاد کرده).

در آیه مبارکه [خدا] فرمود که: «صاعقه و عذاب خوارکننده به آن ها رسید به واسطه آن چه کسب کردند ) [ امام علیه السلام فرمود: یعنی به سبب کارهایی که کردند ].

13. فيه قوله تعالى :

﴿حَتَّى إِذَا خَرَجُوا مِنْ عِندِكَ قَالُوا لِلَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ مَاذَا قَالَ آنِفًا أُوْلَئِكَ الَّذِينَ طَبَعَ اللهُ عَلَى قُلُوبِهِمْ وَاتَّبَعُوا أَهْوَاءَهُمْ ﴾ (5)

[ فَإِنَّها نَزلَت فى المنافقين - من أصحاب رسول الله صلى الله عليه و سلم - و مَن كانَ إذا سَمِعَ شيئاً منه لم يُؤْمِنْ به و لَم يَعِه ، فَإِذا خَرَجَ قال للمؤمنين : ماذا

ص: 524


1- سوره فصلت (41)، آیه 17
2- تفسیر برهان، ج 4، ص 108؛ احتجاج طبرسی، ج 2، ص 453 ؛ بحار الأنوار ، ج 5، ص 25
3- همان.
4- تفسیر قمی، ج 2، ص 264؛ تفسیر برهان، ج 4، ص 108.
5- سوره محمد (47)، آیه 16

قال محمدٌ صلى الله عليه و سلم آنفاً ؟

فقال الله : ﴿أُوْلَئِكَ الَّذِينَ طَبَعَ اللَّهُ عَلَى قُلُوبِهِمْ وَ اتَّبَعُوا أَهْوَاءَهُمْ ﴾ (1) (2)

على بن ابراهیم درباره سخن خدای متعال که می فرماید: « تا این که از نزدت بیرون ،آیند از اهل علم می پرسند : محمّد صلی الله علیه و آله اندکی پیش چه گفت؟ » فرمود: ، این آیه دربارۀ اصحاب منافق پیامبر و کسانی نازل شد که وقتی سخن آن حضرت را می شنیدند به آن ایمان نداشتند و گوش جان نمی سپردند، پس آن گاه که از نزدش در می آمدند به مؤمنین می گفتند: «محمّد صلی الله علیه و اله هم اکنون چه گفت؟». خدای متعال فرمود: «اینان کسانی اند که خدا بر قلب هاشان مهر نهاد ( و چشم دل شان را بست) و پیرو هواهای نفسانی شان شدند ]

إلى أن قال :

و منها ما رواه مرفُوعاً عن ابن أبى عُمَيْر عن حماد بن عيسى عن محمد الحلبى قال :

قَرَأ أبو عبد الله علیه السلام ﴿فَهَلْ عَسَيْتُمْ إِن تَوَلَّيْتُمْ ﴾ (3) وَ سُلِّطْتُمْ وَ مَلَکْتُمْ ﴿أَنْ تُفْسِدُوا فِي الْأَرْضِ وَ تُقَطِعُوا أَرْحَامَكُمْ ﴾ (4)

قال : نَزَلَتْ هذه الآية فى بَنى عَمِّنا بنى العبّاس و بَنى أمَيّه

ثُمَّ قرأ، ﴿ أُوْلَئِكَ الَّذِينَ لَعَنَهُمُ اللهُ فَأَصَمَّهُمْ ﴾ (5) عن الدين ﴿ وَ أَعْمَى أَبْصَارَهُمْ﴾ (6) ، عَنِ الوحى (7) ثم قرأ ، ﴿إِنَّ الَّذِينَ ارْتَدُّوا عَلَى أَدْبَارِهِم﴾ (8)

ص: 525


1- سورهٔ محمد (47)، آیه 16
2- تفسیر قمی، ج 2، ص 303؛ تفسیر برهان، ج 4، ص 183 (متن روایت از این مأخذ است)؛ بحار الأنوار ج 22، ص 70-71، حدیث 20
3- سوره محمد (47)، آیه 22
4- همان
5- سوره محمد (47)، آیه 23
6- سوره محمد (47)، آیه 23
7- در تأويل الآيات و بحار الأنوار به جای «الوحی»، «الوصی» آمده است.
8- سورۀ محمد (47)، آیه 25

بعد ولاية على علیه السلام ﴿مِن بَعْدِ مَا تَبَيَّنَ لَهُمُ الْهُدَى الشَّيْطَانُ سَوَّلَ لَهُمْ وَأَمْلَى لَهُمْ﴾ (1)

ثم قرأ، ﴿ وَالَّذِينَ اهْتَدَوْا ) (2) بِوَلاَیَهِ عَلِیٍّ ﴿ زَادَهُمْ هُدًى ﴾ (3) حَیْثُ عَرَّفَهُمْ اَلْأَئِمَّهَ مِنْ بَعْدِهِ وَ اَلْقَائِمَ ﴿وَ آتَاهُمْ تَقْواهُمْ ﴾ (4) أماناً مِنَ النَّارِ (5)

در ذیل تفسیر آیه اول و تطبيق آية ﴿ فَهَلْ عَسَيْتُمْ ﴾ (6) به بنی اُمیَّه و بنی عباس ، این آیه را قرائت فرمود: «آن ها کسانی هستند که خدا آن ها را لعن فرمود و گوش و چشم آن ها را کر و کور کرده از فهمیدن وحی الهی».

پس از آن، این آیه را قرائت فرمود: «کسانی که پس از بیان و ظهور و روشن شدن (7) راه حق برای آن ها» اقرار کردند به ولایت علی علیه السلام «سپس برگشتند»، [شیطان آنان را فریفت و ] به سابقه خود آناناند اهل نار

بعد این آیه را قرائت فرمود: «کسانی که هدایت شدند» و قبول کردند ولایت علی علیه السلام را و «دارای تقوی شدند» آن ها مأمون از آتش باشند.

واضح و روشن است که هدایت و گمراهی در این روایت، اتمام حجت و ارائه طریق و بیانِ حق است؛ و گمراهی پس از اتمام حجت ، جزا و عقوبت است.

14. فيه ، في قوله تعالى: ﴿ إِنَّا كُلَّ شَيْءٍ خَلَقْنَاهُ بِقَدَرٍ ﴾ (8) ابن بابويه قال : حَدَّثَنَا [ابو الحسين محمد بن إبراهيم ... ] و اتَّصَلَ الإِسنادُ إلى عبدالله بن موسى بن عبدالله بن

ص: 526


1- سوره محمد (47) آیه 25
2- سورة محمد (47) آیه 17
3- همان
4- همان.
5- تأويل الآيات الظاهره ، ص 572 - 573؛ تفسیر برهان، ج 4، ص 190 (روایت متن بر اساس این مأخذ است)؛ بحار الأنوار، ج 24، ص 320، حدیث 31
6- سوره محمد (47)، آیه 22
7- در متن «نوشتن » ضبط شده است.
8- سوره قمر (54)، آیه 49

حسن ، عن أبيه ، عن آبائه عن الحسن بن على، عن علی بن ابی طالب علیهم السلام: (1)

أَنَّه سُئِلَ عن قول الله عزّوجلّ: ﴿ إِنَّا كُلَّ شَيْءٍ خَلَقْنَاهُ بِقَدَرٍ ﴾ (2) فقال : يقول الله عزّوجلّ : ﴿ إِنَّا كُلَّ شَيْءٍ خَلَقْنَاهُ ﴾ (3) لِأَهْلِ اَلنَّارِ بِقَدَرٍ أَعْمَالِهِمْ (4)

در آیه مباركه ﴿ إِنَّا كُلَّ شَيْءٍ خَلَقْنَاهُ بِقَدَرٍ﴾ (5) از امام [ پرسیده شد ] - این تفسير دیگر است که وارد شده غیر از آن چه در سابق ذکر کردیم - فرمود :

هر چیز را که برای اهل آتش است به مقدار اعمال آن ها خلق کردیم.

فرع هشتم: دعا

از امور مهمۀ اسلام (که از نتایج علم توحید قرآن مجید است و بحث در آن از اعظم مسائل است ) حُسن و لزوم دعا و طلب و الحاح و تَضَرُّع و توبه و انابه و خوف و رجاء به درگاه خداوند و قبح و حرمتِ یأس از رحمت الهی و سوء ظن به خداست .

شکی نیست که انسان به فطرتِ اولیه خود (مادامی که تماس با شیاطین انس و جن نگرفته و مبتلی به وساوس و شبهات فلسفهٔ شرق و غرب نشده باشد ) خودش را فقیر و محتاج مى یابد « لا يَمْلِكُ لِنَفْسِه نَفْعاً و لاضّراً [ و لا موتاً ] ولاحَياتاً و لا نُشُوراً » [بر سود و زیان و مرگ و زندگی و رستاخیزش مالکیت ندارد ]

در مقابل، وجدان می کند ذاتِ غنی و حی و رحیم و وَدود رحمان را.

و در وقتِ بأساء و ضرّاء و شدّت و احتیاج - بالفطره - به آن ذات مقدس، توجه

ص: 527


1- متن مطابق تفسیر برهان است لکن در توحید صدوق ضبط سند چنین است.... عن الحسن بن على بن أبي طالب علیه السلام أَنه سئل ....
2- سوره قمر (54)، آیه 49
3- همان
4- توحید صدوق، ص 383، حدیث 30؛ تفسیر برهان، ج 4، ص 261.
5- سوره قمر (54)، آیه 49

می نماید و درخواست از او را لازم می داند ؛ و بسا افتد که شخص، مطمئن به اجابت شود و به آن واصل گردد.

و دلیل بر این مطلب- پس از وجدان و فطرت - آیات و روایات در تحریص و ترغیب به دعا و نهی از یأس از رحمت و دعا نکردن می باشد . آن ها به مقداری است که نتوان در یک مجموعه جمع کرد بلکه اساس اسلام که عبودیت و بندگی [ می باشد ] بر این امر متوقف است.

منظور ما دفع شبهاتی است که در این موضوع ،شده با نقل مختصری از آیات و روایات. اصل و اساس شبهه در اَذهان عوام و خواص این است که : پس از آن که مسلّم و مُبَرْهَن است که آن چه در عالم واقع شود ( از خیر و شر ، حتى أفعال بشر ) به قضا و قَدَرِ حتمی است که قابل تَخَلَّف نمی باشد و قَدَر و قَضَا - چنان که دانسته شد - علم مبدأ است به نظام تکوین ( به آن نحو و ترتیبی که بوده و هست ) و علم به صلاح فعلی (1) در افعال بشر، و تغییری و اختلافی هم در آن نمی باشد دیگر دعا و تَضَرُّع و توبه و انابه چه معنی دارد؟

ملاصد را در کتاب کبیر خود -پس از بیان اشکال فوق- چنین جواب می دهد که :

طلب و دعا در جمله اسبابی است که مُتَعَلَّق قَدَر و قَضا شده ؛ اگر مَدعُوّ و مطلوب مقضىّ (2) و مُقَدَّر است ، دعا هم مقضىّ و مُقَدَّر مي باشد « إذ أرادَ الله شيئاً هيَّاً أسبابه» و اگر مُقَدَّر نباشد ، دعا هم [ مُقَدَّر] نخواهد بود [ نسبت دعاها و زاری ها برای رسیدن به خواسته ها چونان] افکار و تأمُّلات و تَصَوّرات (از علل و اسباب ) است بالنسبه به نتایج. (3)

ص: 528


1- مقصود علم به اَصلح، در نظام موجود است. (س).
2- در متن «مقتضی» آمده است.
3- متن سخن ملاصدرا چنین است: بأنّ الطلب و الدعاءَ أيضاً ممّا جَرَى به قَلَمُ القضاء و انْسَطَرَ به لَوحُ القَدَر ، مِن حيث إنهما مِن العِلل و الشرائط لحصول المطلوب المَقْضى المُقَدَّر. و بالجملة : فكلّما قُضِيَ و قُدِرَ حصول أمرِ مِنَ الأمور، فقد قُضِيَ و قُدِرَ حصول أسبابه و شرائطه وإلا فلا. إذا أرادَ الله شيئاً هَيَّاً أَشبابَه ؛ و من جملة الأسباب لحصول الشئ المَدْعُوله ، دعاء الدّاعى و تَضَرُّعُه وَ اسْتَكانَتُه . بل نِسبَةُ الأدعيه و التَضَرُّعات إلى حصول المطالب و نيل المآرب في الأعيان ، كنسبة الأفكار والتأملات إلى حصول النتائج و العلوم في العقول و الأذهان (الأسفار الأربعه ، ج 6، ص 403 - 404، و در چاپ سال 1381ش، جلد 6، ص 417).

این جواب همان بیان شیخ ابن سینا است که در اشارات و شفا و تعلیقات (1) بیان کرده، و رساله ای هم در خصوص این مطلب از شیخ نقل شده ؛ (2) و صدرالمتألهین اضافه بر تحقیقات ،شیخ تحقیقی نفرموده اند مگر دو اشکال که پس از نقل کلام شیخ نقل می کنیم

شیخ می فرماید:

سبب اجابت دعا تمام شدن و موافقت کردنِ اسباب وجود فعل با اسباب وجود دعا از طرف ذاتِ مبدأ است.

پس اگر گفته شود: آیا وجود فعل بدون دعا و بدون موافقت علتِ وجودِ فعل با دعا ، صحیح است؟

گوییم: صحیح نیست؛ زیرا که علت هر دو یکی است و آن ، همان ذات مبدأ است که سبب وجود فعل را دعا قرار داده (چنان که سبب صحتِ مریض را نوشیدن دوا قرار داده)

پس به واسطهٔ تمامیت و موافقت علت وجود شيء و مدعو با علت دعا - بر حَسَبِ آن چه مقضی و مُقَدِّر شده - وجود دعا و توقع اجابت هر دو واجب است ؛ زیرا که علت

ص: 529


1- عبارات ابن سینا در پانویس متن خواهد آمد
2- در شرح آثار ابن سینا کتابی در خصوص این مطلب یافت نشد، لیکن ابن سینا در شفاء (الهیات )، ص 439، در فصل الهامات و منامات و دعوات مستجابه و عقوبات سماویه ، می گوید: «و اعْلَم أنَّ أكثرَ ما يُقر به الجمهور و يَفْزَع إليه و يَقُول به ، فَهو حَقٌّ و إِنَّما يَدفَعه هؤلاء المُتشبّهة بالفلاسفة جهلاً منهم بعلله و أسبابه ، و قد عَمِلنا في هذا الباب كتاب البِرّ والإثم ، فتأمَّل شرح هذه الأمور من هناك ... »

و سبب انبعاث ما به دعا ، از طرف مبدأ است. پس دعا سبب اجابت خواهد شد. (1)

اما سبب مستجاب نشدن بعضی از دعاها این است که بر خلاف نظام است اگر چه به نظر داعی نافع است لذا استجابت صحیح نیست . (2)

در بیان چگونگی سببیت می فرماید:

مبدأ متعال سبب لزوم [و] وجوب معلومات است به ترتیبِ سبب و مُسَبَّب . پس علم ذات مبدأ به بعضی اشیاء بر بعضی مُقَدَّم است پس به وجهی علت معرفتِ مبدأ (3) است به معلولات؛ زیرا که آن علت هر معلوم [و سبب ] دانستن هر شیء است. (4)

توضیح و حاصل کلام:

مبدأ، علتِ معلولات است و معلولات، معلوم ذات مبدأ می باشند؛ و معلول، علتِ

ص: 530


1- سخن شیخ در «تعلیقات :» چنین است: سبب إجابة الدّعاء، توافى الأسباب معاً للحكمة الإلهيّه ؛ و هى أن يتوافى سَبَبُ دعاء رجل (مثلاً فيما يَدْعُو فيه ) و سَبَبُ وجود ذلك الشئ معاً عن البارئ تعالى. فَإن قيل : فهل كان يَصِحُ وجود ذلك الشيء مِن دونِ الدُّعاء و موافاته لذلك الدعاء ؟ قلنا : لا ، لأنَّ عِلَّتُهما واحدة ، و هو البارى ؛ و هو الذي جَعَلَ سَبَبَ وجودِ ذلك الشئ الدُّعاء ؛ كما جَعَلَ سَببَ صِحَّةِ هذا المريض شُرْبَ الدَّواء (و ما لم يَشْرِبْ الدواء لم يصحَّ ) كذلك الحال فى الدُّعا و موافاة ذلك الشيء له، فلحكمة ما تَوافَيا معاً عَلَى حَسَب ما قُدِّرَ و قُضِيَ. فالدعاءُ واجب، و تَوَقُعُ الأجابة واجبُ ؛ فَإِنَّ انبعاتنا للدُّعا يكونُ سَبَبه مِن هناك ، و يصير دعاؤنا سبباً للإجابة. (تعليقات، ص 47؛ الأسفار الأربعه ، ج 6، ص 404 و در چاپ جدید جلد ،6، ص 417 - 418).
2- إذا لم يُسْتَجَب الدعاء لذلك الرجل (و إن كان يَرَى أَنَّ الغايةَ الّتى يَدْعُو لأجلها نافعة ) فالسبب فيه أنَّ الغاية النافعة إنّما تكون بحسب نظام الكُلّ لا بحسب مراد ذلك الرجل ؛ و ربما لا يكون الغاية بحسب مراده نافعة، فلذلك لا يصح استجابة دعائه . (همان).
3- در کتاب به جای «مبدأ » ، « و مقدّم» ثبت شده است
4- الأَوَّلُ - تعالى - هو سبب في لزوم المعلومات له و وُجُوبُها عنه ، لكن على ترتيب (و هو ترتيب السبب و المُسَبِّب ) فَإِنَّه مُسَبِّب الأسباب ، و هو سبب معلوماته ، فيكون بعض الشئ مُتَقَدِّماً عِلمه له على بعض، فيكون بوجه ما علةً لأَنْ عَرَفَ الأَوَّلُ مَعلولها . و بالحقيقة، فإنّه عِلَّةُ كلّ معلوم و سببٌ لأنْ عَلِمَ كُلَّ شيء (تعليقات، ص 151 – 152؛ الأسفار الأربعه ، چاپ 1381، انتشارات صدرا جلد ،6، ص 419 - 420).

لوازم خود و علتِ علم مبدأ است به آن لوازم معلول پس معلول - به وجهی - علتِ علم مبدأ به لوازم معلول است.

پس از این بیان- برای توضیح - می فرماید:

مبدأ، علت «عقل اول» است پس عالم به اوست. پس از آن «عقل اول» علتِ لوازم خود او است، پس عالم به لوازم است. پس عقل ( به وجهی ) علتِ علم مبدأ است به لوازم ،عقل اگر چه- در حقیقت - مبدأ ، علتِ عقل و علتِ لوازم آن است. (1)

بعد از این بیان و توضیح، می فرماید :

امر در دعا چنین است ذاتِ مبدأ، علت دعا کننده است. پس داعی ، سبب علم مبدأ به دعای داعی است. پس مبدأ - در حقیقت - علت داعی و دعای اوست و دعا کننده مؤثر در مبدأ نیست بلکه مبدأ مؤثر است در دعای داعی (2)

به بیان دیگر می فرماید :

سبب دعا و صدقه ما - و غير آن ها- و همچنین حدوث ظلم و گناه منحصر است به این که از طرف مبدأ باشد؛ زیرا که مبادئ جمیع ،امور منتهی به طبیعت یا اراده یا اتفاق است.

اوّلاً: مبدأ طبيعی از مبدأ متعال می باشد و منتهی به اوست.

ثانياً : «ارادات» حادث است و برای هر اراده علتی است؛ و علت اراده اراده متسلسله به غیر نهایت نیست بلکه از امور اَرضیّه و سماویه حاصل شود ( و امور زمینی منتهی به آسمانی است ) و جمع تمام این امور ایجاب کننده اراده است . پس تمام ارادات ، منتهی به مبدأ است

ص: 531


1- و مثال ذلك أَنَّه علةٌ لأنْ عَرَفَ العقل الأوّل، ثُمَّ إن العقل الأول هو علةٌ لأنْ عَرَفَ لازم العقل الأول ؛ وإن كان سَبَباً لأَنْ عَرَفَ العقلَ الأَوَّلَ و لوازمه، فبوجه صارَ العقلُ الأَوَّلُ علةً لأنْ عَرَفَ الأوّل تعالى لوازم ذلك العقل الأوّل (تعليقات ، ص 151 - 152 ؛ الأسفار الأربعه ، ج 6، ص 406 و در چاپ سال 1381 ش، ص 120). 2
2- و الأمر في الدعاء كذلك ؛ فَأنَّه بالحقيقة - هو السبب في دعاء الداعى و سبب الداعي، ثُمَّ إِنَّ الداعى هو سببٌ لأنْ عَرَفَ دعاؤه ؛ فَإِنَّه بواسطته يكون الدُّعاء معلوماً له. فيكونُ الداعى بوجه ما سبباً لأنْ عَرَفَ الأوّل ،دعاؤه ، و ليس يؤثر الداعى بالحقيقة في الأول تعالى بل هو بالحقيقة ، المُؤَتِر ، لا الداعى (همان).

ثالثاً : « اتفاق» از مُصادمات این علل حادث شود پس وقتی که امور را تحلیل کنی می دانی تمام امور مستند به مبادئ و علل ایجاب آن ها است که نازل از مبدأ است. پس قضای الهی وضع و جعل و علتِ اول بسیط است و ،تقدیر اموری است که قضا به تدریج متوجه به آن است. (1)

این است مُلَخَّص کلام از فلاسفه در این باب .

بالأخره ( پس از اصول اولیه فلسفه ) آن چه از کلماتِ شیخ در این موضوع ظاهر می شود چند اصل است:

اصل اول آن که : عالی از سافل مُتَأَثِر نمی شود.

اصل دوم این است که: از برای افلاک و سماویات نفوسی است عین عقول صِرْفَه و صُوَر مُنْطَبعه ؛ و از برای آن نفوس تصورات و ادراكاتِ أُمور جزئیه و تَصَرُّفات در معانی جزئی است؛ و ادراک و علم آن نفوس نسبت به حوادث، به واسطه ادراک آن ها با اسباب فاعله و قابله حادث است و سبب فاعلی یا قابلی منتهی به طبیعت یا اراده یا اتفاق است که كُلاً منتهی به مبدأ .است

اتفاق - ناچار - منتهی به اراده یا طبیعت است.

اصل سوم: اراده حادث است و معلول ارادات متسلسله غیر متناهیه نیست ؛ و نیز مقتضای طبیعت اراده کننده نیست و الا ارادۀ فعل خاص لازمه طبیعت خواهد بود

ص: 532


1- و اعْلم أنَّ السبب فى الدعاء منّا أيضاً و فى الصدقة و غیر ذلک و کذلک حدوث الظُّلم والإثم إِنَّما يكون من هناك؛ فَإِنَّ مبادئ جميع هذه الأمور تنتهى إلى الطَّبيعة والإرادة والاتفاق، و الطَّبيعة مبدؤها من هناك والإرادات التى لنا كائنة بعد ما لم تكن، و كلّ كائن بعد ما لم يكن فَله علّة، وكل ارادة لنا فلها علّة، و علّة تلك الإرادة ليست إرادة متسلسلة في ذلك إلى غير النهاية، بل أمور تعرض من خارج ، أرضيّة و سماويّة ؛ و الأرضيّة تنتهى إلى السماوية ، و اجتماع ذلك كله يوجب وجود الإرادة . و أمّا الاتفاق فهو حادث عن مصادمات هذه، فإذا حللت الأمور كلّها استندت إلى مبادئ إيجابها ، تنزل من عند الله تعالى ؛ و القضاء من الله تعالى هو الوضع الأول البسيط، و التقدير هو ما يتوجه إليه القضاء على التدريج كأَنَّه موجب اجتماعات من الأمور البسيطة التى تنسب من حيث هي بسيطة إلى القضاء و الأمر الإلهى الأول (الشفاء الهيات ، ص 439 - 440؛ الأسفار الأربعه ، ج 6، ص 409؛ و در چاپ سال 1381ش، جلد 6، ص 424)

مادامی که موجود .است پس علل ارادات دواعی است و علل دواعی اسباب ارضیه -یعنی طبیعت - یا سماویات ( یعنی حرکات و نفوس منتهی به عقول و مبدأ ) است .

و طبیعت یا طبیعتِ کُلّیه است (و آن اصول اولیه قدیمه است) یا طبایع جزئيّه حادثه مستنده به طبایع کُلّیه یا نفوس است.

اصل چهارم این است که: حوادث عالم بر دو نوع است:

یک قسم آن است که: از برای آن ها علل طبیعی است است:

قسم دوم آن است که: علل طبیعی ندارد بلکه ابتدا از نفسی به وجود آید.

علل طبیعیّه برای [ امور ] حادث است، و لكن نفس می تواند مانع از تأثیر علل طبیعیه شود.

چنان چه گاهی به واسطهٔ غضب ایجاد حرارت در نفس گردد و علل طبیعیه ندارد؛ یا این که موجباتِ غضب پیدا شود، لکن نفس ایجاد امری کند که مانع از تأثیر موجبات غضب گردد.

بدیهی است بر این اساس مراد شیخ این است که علل طبيعيه ندارد و لكن علل ارادیه دارد

و مُحَصَّل اصول این که : دعا و تضرُّع و ابتهال و توبه - و غیر این ها - تماماً مستند به دواعی و علل است؛ از امور کُلیه طبيعيَّه ، يا اُمور حادثه جزئیه که مستند به امور کُلیه و نفوس و عقول و مبدأ است

و اما اجابت دعوات و عدم اجابت آن ها

اشاره

دعایی که از علل موجبه از داعی صادر شده اگر موافق شد با علم نفوس فلکیه به صلاح و اصلحیت ،مدعو با نظام کل به سبب افاضه نفوس (که مفاصی (1) از عقول و

ص: 533


1- در متن موجود چنین آمده، (مفاصات: جدا کردن چیزی از چیزی دیگر ؛ در فارسی «مفاصا» نیز می گویند ) . ولی به نظر می رسد اشتباه چاپی باشد و صحیح آن: «مفاض» است.

منتهی به مبدأ است) ایجاد و صادر شود؛ و اگر موافق نبود- بلکه مخالف بود - صادر نگردد، و اگر چه جهتِ موافقت و مخالفت با نظام، دانسته نشود.

این است معنای عبارت شیخ که می فرماید : کل دعاء لا يَمْتَنعُ أَن يُسْتُجابَ لأَنَّه معلوم للمبدأ و لو بواسطة الداعى﴾ (1)

در عبارت دیگر می فرماید : ﴿ثُمَّ إن كانَ وقوع المَدعُوّ و المطلوب أيضاً بكونه معلوماً له لموافقة النظام، فَيُستَجابُ و إلّا فلا﴾ (2)

این نهایت تحقیقی است که شیخ- بر اساس خودش - در موضوع دعا تقریر می فرماید.

و اما عارف محقق ، صدرالمتألهین- در این مقام - كلمات شیخ را نقل فرموده و تحقیق علمی بر تحقیقات شیخ زیاد نکرده است مگر قسمتی که بر اساس عرفان و وحدت وجود است (که به زودی بیان می کنیم) بلی دو اشکال بر شیخ وارد کرده است :

اشکال اول

می گوید: شیخ تحاشی دارد از انفعال سماویات از ارضیات و حال آن که بسیار می بینیم که امور سماویه مقارن با دعوات است (چنان که شاهد این مطلب آیات قرآنی است) پس واسطهٔ تأثیر نفوس ارضیه است در مدبّرات و فواعل سماوی .

ما گوییم: این اشکال بر شیخ وارد نیست؛ زیرا که:

اولاً: توافق و مقارنه امور سماوی با دعوات ، ملازم با تأثیر نفوس ارضیه نیست؛ چنان که در سرّ استجابت دعوات، از شیخ بیان کردیم.

ثانياً : شیخ می فرماید: عالی از سافل متأثر نمی شود و این مطلب ( یعنی توافق امور سماویّه با دعا ) مناقض با کلام شیخ نیست ؛ زیرا که نفوس ارضیه در این مقام عالی و بهتر است از مدبّرات سماویه .

ص: 534


1- در التعليقات، ص 182 و نیز در «الأسفار الأربعه ، ج 6، ص 405» عبارت چنین است : كُلُّ دعاء فَإِنَّه لا يَمتنع أن يُستجاب ، و وجه اللاً امتناعية أنَّه يكون معلوماً للأوّل ، و إن كان بواسطة الداعى .
2- نگاه کنید به ، التعليقات، ص 180

شاهد بر این مطلب، کلمات شیخ در مقامات العارفین است (1) فُضَلا به آن رجوع کنند .

اشکال دوم

می فرماید: شیخ وجود حقایق این عالم را به وجود مُجَرَّد از ماده و عوارض مادّه ، در عالم آخر و عالَم مُنفصل ( به طوری که مختار افلاطون است ) انکار کرده است .

سزاوار بود شیخ (چنان که ما تحقیق کردیم) به مطالب رسیدگی می کرد تا سرّ ارتباط موجودات این عالم را كُلاً با عالَم قَدَر مکشوف می نمود ( یعنی عالم مثال منفصل) همچنین سرّ ارتباط عالم قدر را با عالم قضا «و هو وجود الأشياء فيه بوجودها العقلی و ارتباطه بذات المبدء » .

و صدرالمتألهین پس از این اشکال، می گوید :

این مطلب، بر شیخ کشف و میسّر نشده؛ به واسطهٔ این که اتحاد عاقل و معقول، و بسيط الحقیقه را (که مُوَرَّث از فرفریوس و ارسطو است) منکر شده است.

بر عارف بصیر واضح است که این اشکال هم بر شیخ وارد نیست؛ زیرا که چنان چه خودش اعتراف می کند - برخلاف اساس شیخ است؛ و اتحاد عاقل و معقول، و بسيط الحقيقه كُلّ الأشياء ( كه مبتنی بر وحدت وجود است) نزد شیخ از حشفیّات است. (2)

بر عارف بصیر به علوم قرآن مجید و اخبار اهل بیت علیهم السلام یعنی عالمين به علوم ،قرآن مخفی نیست که آن چه گفته شده در این باب مخالف اساس قرآن و سنت ، بلکه کل شرایع و ملل است، بلکه (چنان چه اشاره کردیم) مخالف با وجدان است ؛ زیراکه چنان چه دانستی به قول آنان علل دعا و استجابت (که منتهی به اسباب ارضیه و سماویه ، و به نفوس و عقول و مبدأ است و ناچار واقع شود و تخلف ندارد) جبری است به صورت

ص: 535


1- نگاه کنید به ، شرح اشارات ، ج 3، ص 363
2- شرح اشارات ، ج 3، ص 295

اختیار فعل الله است به ید عبد و این اشكال وارد است: «إن كان القضاء فَلِمَ الدعا، إن كان القَدَر ، فَلِمَ العقاب » .

و دانسته شد چنان چه ذات مقدس، عالم به علم غیر متناهی و غیر مُتَعَيَّن ، و قادر به قدرتِ تامه و مختار و فعال ما يشاء است « و كل آن في شأن » (1) ﴿ إِذَا أَرَادَ شَيْئًا أَنْ يَقُولَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ ﴾ (2) انسان را آیت بزرگ خود قرار داده ؛ پس از اعطای وجود و خلقت، و اعطای علم و قدرت و تهیه اسباب در بعضی افعال او را فاعل مُرید و مُختار قرار داده و قسمت دیگر به ید قدرت و مشیت و اراده ذات مقدس است.

و مع ذلک، رفع ید از مقام سلطنت و الوهیت و تفویض امر به بندگان نفرموده است و بشر را ،وانگذاشته تأیید و تسدید و توفیق و خذلان در افعال بشر وجود دارد.

مَثَل این امور نسبت به افعال بشر - پس از مُهَیّا بودن اسباب تكويني - مَثَل تأثير موسیقی است در حُزن و اندوه و گریه و خنده و رقص ؛ چه بسا صوتِ خوب و مخصوص سلب اختیار کرده به طور حتم و اضطرار افعالی از انسان صادر گردد

و اگر چنین باشد و در مقدمات تقصیری نبوده البته مورد عقاب و ملامت نخواهد بود.

و گاهی تنها به مؤیدات و مؤكّدات سلب اختیار نشود و انسان می تواند خودش را حفظ کرده و بر طبق آن تأیید قیامی نکند ( در مَثَل مناقشه نیست ) مانند تأییداتی که برای ورزش مهیا می شود با این که مؤید ، حرکات خاصه است، موجب سلب اختیار و قدرت نیست.

این است اساسِ حُسن و لزوم دعا بر طبق اصولِ قرآن مجید .

اگر چه مطلب به قدری واضح است که محتاج به ذکر آیات و روایات نیست ، لکن برای این که بنای ما در تمام اَبواب ذکر آیات و روایات است ، بعضی از آیات و روایات

ص: 536


1- اقتباس است از آیه 29 سورة الرحمن ﴿كُلَّ يَوْمٍ هُوَ فِي شَأْنٍ ﴾ ؛ هر روزی خدا در کاری است
2- سوره یس (36)، آیه 82

را نقل می کنیم:

﴿هُنَالِكَ دَعَا زَكَرِيَّا رَبَّهُ قَالَ رَبِّ هَبْ لِي مِن لَّدُنْكَ ذُرِّيَّةً طَيِّبَةً إِنَّكَ سَمِيعُ الدُّعَاء﴾ (1)

[در این جا بود که زکریا پروردگارش را خواند گفت: خدای من ، مرا از نزدت نسلی پاکیزه بخش که تو شنوای دعایی ].

از مراجعه به آیات قبل (2) معلوم می شود بعد از آن که زکریا استجابت دعا و امور غیر عادی را دید از خداوند طلب اولاد نمود و دعای او مستجاب شد.

﴿وَ إِذَا مَسَّ الْإِنسَانَ ضُرُّ دَعَا رَبَّهُ مُنِيبًا إِلَيْهِ ﴾ ؛ (3)

[هنگامی که به انسان ضرر برسد (یا آسیبی را حس کند) پروردگارش را در حالی که به سوی او بازگشت کننده است - می خواند ]

﴿فَدَعَا رَبَّهُ أَنِّي مَغْلُوبُ فَانتَصِرُ * فَتَحْنَا أَبْوَابَ السَّمَاء بِمَاء مُنْهَمِرٍ ﴾ (4)

نوح دست دعا سوی پروردگارش برداشت که خدایا ، این قوم بر من چیره شده اند یاری ام کن ! (ما دعای او را مستجاب کردیم) و درهای آسمان را به ریختن آب گشودیم ] .

﴿وَ إِذَا سَأَلَكَ عِبَادِي عَنِّي فَإِنِّي قَرِيبُ أُجِيبُ دَعْوَةَ الدَّاعِ إِذَا دَعَانِ فَلْيَسْتَجِيبُوا لِي وَلْيُؤْمِنُوا بِي لَعَلَّهُمْ يَرْشُدُونَ ﴾؛ (5)

ص: 537


1- سوره آل عمران (3)، آیه 38.
2- ﴿كُلَّمَا دَخَلَ عَلَيْهَا زَكَرِيَّا الْمِحْرَابَ وَجَدَ عِندَهَا رِزْقاً قَالَ يَا مَرْيَمُ أَنَّى لَكِ هَذَا قَالَتْ هُوَ مِنْ عِندِ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ يَرْزُقُ مَن يَشَاء بِغَيْرِ حِسَابٍ﴾ زکریا هر بار که در محراب بر او (مریم) وارد می شد، نزد او نوعی روزی (میوه بهشتی در غیر فصل ) می یافت، (می) گفت: ای مریم! این از کجا برای تو آمده؟ (او می) گفت : این از جانب خداست ، که خدا به هر کس بخواهد بی شمار روزی می دهد. (سوره آل عمران (3) آیه (37).
3- سوره زمر (39)، آیه 8.
4- سوره قمر (54)، آیه 10 - 11
5- سوره بقره (2)، آیه 186

[آن گاه که بندگانم درباره من از تو بپرسند (بگو) نزدیک شان هستم و دعای داعی را که مرا فرا خواند اجابت می کنم؛ پس باید دعوت مرا اجابت نموده ( از من بخواهند) و ایمان به (توانایی) من ،آورند امید است که به رشد و صلاح رهنمون شوند ]

﴿وَ قَالَ رَبُّكُمُ ادْعُونِي أَسْتَجِبْ لَكُمْ ﴾؛ (1)

[و پروردگارتان فرمود که مرا بخوانید تا استجاب تان کنم ]

﴿ قُلْ أَمَرَ رَبِّي بِالْقِسْطِ وَأَقِيمُوا وُجُوهَكُمْ عِندَ كُلِّ مَسْجِدٍ وَادْعُوهُ مُخْلِصِينَ لَهُ الدِّينَ ﴾ (2)

[بگو: پروردگارم مرا به دادگری فرمان داده است و صورت هاتان را در هر مسجدی سوی او کنید در حالی که دین خود را برای او خالص گردانیده اید وی را بخوانید ]

﴿وَ لَا تُفْسِدُوا فِي الْأَرْضِ بَعْدَ إِصْلَاحِهَا وَادْعُوهُ خَوْفًا وَ طَمَعًا إِنَّ رَحْمَتَ اللَّهِ قَرِيبٌ مِّنَ الْمُحْسِنِينَ ﴾ (3)

[پس از آن که زمین صلاح و سامان یافت (و برای زیست آماده شد ) در آن تباهی مکنید و با خوف و طمع دست نیاز سوی خدا بردارید که رحمت خدا به نیکوکاران نزدیک است ]

﴿ وَ لِلَّهِ الْأَسْمَاء الْحُسْنَى فَادْعُوهُ بهَا وَذَرُوا الَّذِينَ يُلْحِدُونَ فِي أَسْمَائِهِ ﴾؛ (4)

[و نام های زیبا، آراسته و نیک برای خداست خدا را به آن اسم ها بخوانید ؛ و کسانی را که در اسمای خدا الحاد می ورزند (از نام های او عدول کرده و به آن چه شایسته او نیست می نامند) واگذارید ]

ص: 538


1- سوره غافر (40) آیه 60
2- سوره اعراف (7)، آیه 29
3- سوره اعراف (7) آیه 56
4- سوره اعراف (7)، آیه 180

﴿قُلْ مَا يَعْبَأُ بِكُمُ رَبِّي لَوْلَا دُعَاؤُكُمْ ﴾ (1)

[بگو اگر دعاتان نبود پروردگارم به شما اعتنایی نمی کرد ]

آیات به مضامین فوق (که شامل امر و ترغیب و تحریص به دعا و وعده استجابت می باشد) زیاد است ولی با اساس فلسفه این اوامر به کلی ،غلط، بلکه مَلْعَبَه و بی مورد است. (2)

اینک روایاتی چند نقل می کنیم:

فى الكافي مسنداً عن زرارة عن أبي جعفر صلوات الله عليه قال :

إنَّ الله عزّوجل يقول : ﴿ إِنَّ الَّذِينَ يَسْتَكْبِرُونَ عَنْ عِبَادَتِي سَيَدْخُلُونَ جَهَنَّمَ دَاخِرِينَ ﴾ (3)

قال : هُوَ الدُّعاء ، و أفضَلُ العبادة الدُّعاء .

قلتُ : ﴿ إِنَّ إِبْرَاهِيمَ لأَوَّاهُ حَلِيمٌ ﴾ (4)

قال : أَلأَوّاه ، هُوَ الدَّعَاءُ (5)

[زراره از امام باقر علیه السلام نقل می کند که آن حضرت این آیه را خواند «به راستی آنان که از عبادتم روی بر تابند با زبونی به جهنم در آیند» و فرمود: مقصود از عبادت در این آیه « دُعا» است و برترین عبادت ها دعاست.

زراره می گوید: پرسیدم خدا می فرماید «ابراهیم بسیار اهل آه (ناله و زاری) بود و «بردبار» [ معنای آن چیست ؟ ] .

امام علیه السلام فرمود: «اَوّاه» همان « دَعّاء» است؛ کسی که بسیار اهل دعاست.

پس امام علیه السلام در تفسیر آیه مبارکه می فرماید: مراد از عبادت و اَوّاه ، دعا [ و دعّاء ] است.

ص: 539


1- سورۂ فرقان (25)، آیه 77
2- تمام مسائل جبر و اختیار از پشتوانه های این بحث است و همچنین مسئله دعا مؤید مسئله اختیار است . ( س )
3- سورة غافر (40)، آیه 60
4- سوره توبه (9) ، آیه 114
5- اصول کافی، ج 2، ص 466 - 467، حدیث 3؛ عدة الداعى، ص 29 ( با اندکی اختلاف ) .

بدیهی است نهی از تکبُّر و وعید بر عذاب و جهنم با اساس گذشته جمع نمی شود؛ زیرا اگر علل دعا «بالوجوب» موجود بود البته واقع خواهد شد؛ و اگر نبود،، وقوع مَدعُوّ ممتنع است دیگر نهی از استکبار معنی ندارد.

فيه مُسنداً عن مُيَسِّر بن عَبد العزيز عن أبى عبد الله علیه السلام قال : قال : لي :

يا مُيَسّر أدعُ ولا تَقُل إِنَّ الأمر قد فُرِغَ منه ، إن عند الله -عزّوجلّ- منزلةً لا تُنالُ إِلا بمسألة ، و لو أنَّ عبداً سَدَّ فاه و لم يَسْأَلْ لم يُعْطَ شيئاً فَسَل تُعط .

يا مُيسّر ، إِنَّهُ ليس من باب يُقْرَعُ إِلا يُوشِكُ أَن يُفْتَح لِصاحِبِه ؛ (1)

[مُیَسّر از امام صادق علیه السلام روایت می کند که فرمود: ای مُیَسّر ، دعا کن (و از خدا چیزی بخواه) و نگو خدا کارِ جهان را پرداخته و از آن فارغ گشته است! نزد خدای بزرگ منزلت ( و مقاماتی) است که انسان جز با مسئلت از خدا به آن ها دست نمی یابد و اگر بنده دهانش را ببندد و درخواست نکند چیزی به او داده نمی شود. ای مُیَسّر دری کوبیده نمی شود مگر این که دیری نمی پاید که به روی صاحبش گشوده می شود ]

فيه مُسنداً [ عن حمّاد بن عيسى ] عن الصادق - صلوات الله عليه - قال : سَمِعْتُه يقول :

ادعُ و لا تَقُل قد فُرِغَ مِنَ الأمر ! فإنَّ الدعاء هو العبادة، إنّ الله -عزّوجلّ - يقول ﴿ إِنَّ الَّذِينَ يَسْتَكْبِرُونَ عَنْ عِبَادَتِي سَيَدْخُلُونَ جَهَنَّمَ دَاخِرِينَ ﴾ (2)

و قال ﴿ ادْعُونِي أَسْتَجِبْ لَكُمْ ﴾ (3) (4)

[حمّاد بن عیسی می گوید شیندم امام صادق علیه السلام می فرمود:

دعا کن و خدا را از کار جهان فارغ مدان! به راستی که دعا عبادت است ،

ص: 540


1- اصول کافی، ج 2، ص 446 - 447، حدیث 3؛ عدة الداعی ، ص 29 ( با اندکی اختلاف ).
2- سورة غافر (40)، آیه 60
3- سورة غافر (40) آیه 60
4- اصول کافی، ج 2، ص 467، حدیث 5.

خدای بزرگ می فرماید: «کسانی که از عبادتم خودداری ورزند با ذلت به دوزخ در آیند» و می فرماید: « مرا بخوانید تا پاسخ تان دهم» ].

فيه مُسنداً قال أبو عبدالله علیه السلام:

الدُّعاء هو العبادة التى قال الله عزّوجل: ﴿ إِنَّ الَّذِينَ يَسْتَكْبِرُونَ عَنْ عِبَادَتِي﴾ (1) ( الآية ) ادعُ الله عزّوجلّ و لا تَقُل إِنَّ الأمر قد فُرِغَ منه .

قال زرارة : إنَّما يعنى لا يَمْنَعك إيمانك بالقضاء و القَدَر أن تُبالِغَ بالدُّعاء

تَجْتَهد فيه ، أو كما قال (2) يعنى أنَّ الأمر قد فرغ منه .

[امام صادق علیه السلام فرمود:

دعا، همان عبادتی است که خدا فرمود: «آنان که از عبادتم تکبّر ورزند...» خدا را بخوان و نگو او از کار جهان فارغ شده است!

زراره می گوید: مقصود این است که ایمان به قضا و قَدَر نباید انسان را از مبالغه در دعا و کوشایی در آن باز دارد یا مانند این گفت ]

روایت فوق در دفع شبهات فلاسفه و سخن یهود، صراحت دارد و از توضیح زراره بطلان عقیده به قضا و قَدَر حتمی آشکار می.شود

في الكافي عن الصادق علیه السلام قال : قال رسول الله صلى الله عليه و سلم :

الدُّعاءُ سَلاحُ المؤمن ، و عَمُودُ الدِّين و نور السماوات و الأرض (3)

[امام صادق علیه السلام از رسول خدا صلی الله علیه و اله روایت می کند که فرمود:

دُعا ، سلاح مؤمن است و ستون دین و نور آسمان ها و زمین ].

ص: 541


1- سوره غافر (40)، آیه 60
2- اصول کافی، ج 2، ص 467، حدیث 7 « أو كما قال » جمله پایانی حدیث و سخن عبيد بن زراره -که راوي از زراره - است و مقصود وی تردید در این است که زراره عین این کلام را فرمود یا سخنی به این مضمون، و جمله «یعنى أنَّ الأمر ...» در مآخذ حدیث نیامده و به نظر می رسد که بیان مؤلّف است .
3- اصول کافی، ج 2، ص 468، حدیث 1 ؛ فلاح السائل، ص 28؛ بحار الأنوار ، ج 10، ص 297، حدیث 26.

منه أيضاً، عن أمير المؤمنين علیه السلام:

الدُّعاء مفاتيح النَّجاحِ و مقاليدُ الفَلاح، و خَيرُ الدُّعاء ما صَدَرَ عن نَقيّ صَدْرِ و قلب تقيّ . و في المناجاة سَبَبُ النَّجاة ، و بالإخلاص يكون الخَلاص ؛ فَإِذا اشتدَّ الْفَزَعُ فَإِلَى اللَّهُ الْمَفْزَعُ. (1)

فرمود: دعا کلیدهای پیروزی و گنجینه های رستگاری است و بهترین دعا آن است که از سینه و قلب پاکیزه برآید؛ و راز و نیاز، وسیله نجات است و خلاص هر گاه ترس شدت یافت پناه به سوی خداوند است.

فيه مسنداً عن الصادق علیه السلام:

إنَّ الدُّعاء يَرُدُّ القضاء و قد نَزَلَ مِنَ السَّمَاء وَ قَد أُبْرِمَ إبراماً. (2)

[از امام صادق علیه السلام نقل شده که فرمود:

دُعا ، قضای (الهی) را -که از آسمان نازل شده و استوار گشته است- بر می گرداند ] .

فيه مُسنداً قال ، قال ابو الحسن موسى بن جعفر علیه السلام:

عليكم بالدُّعاء فإنَّ الدُّعاء الله وَ الطَّلَبَ إلى الله، يَرُدُّ البلاء و قد قُدِرَ و قُضِيَ و لم يَبْقَ إلا إمضاؤُهُ: (3)

[ امام موسی بن جعفر علیه السلام می فرماید:

بر شما باد به دُعا ! چرا که خواندن خدا و دست نیاز سوی خدا، بلایی را که قضا و قَدَر بر آن جاری شده و تنها امضایش باقی مانده است ، باز می گرداند ] .

روایات به مضامین فوق بسیار است که همه دلالت دارد قضا و قدر و بلا تابه مرتبه امضا نرسیده ( یعنی اجرائی نشده است) به وسیله دعا ردّ می شود.

ص: 542


1- اصول کافی، ج 2، ص 468، حدیث 2 ؛ مصباح کفعمی، ص 769؛ بحار الأنوار، ج 90، ص 342.
2- اصول کافی، ج 2، ص 469، حديث ؛ وسائل الشيعه، ج 7، ص 36، حدیث 8645.
3- اصول کافی، ج 2، ص 470، حدیث 8؛ وسائل الشیعه، ج 7، ص 36، حدیث 8643؛ بحارالأنوار، ج 90، ص 298، حدیث 28 (با اندکی اختلاف).

این ،اخبار، علاوه بر اهمیتِ دعا مُبطل عقیده به قضا و قَدَر حتمی و مُثبت «بدا» است.

این نکته را نیز باید در نظر داشت همان طوری که هیچ امری در عالم مستقل در تأثیر و علت تامه نیست و تأثیر هر مؤثری به اذن الله است- که اگر خواهد از آن منع اثر فرماید - اثر دعا هم ( مانند دوا و سایر اسباب و مقتضیات) به اذن و اجابت خداوند است بسا شود که ظلم و معصیت موجب حبس دعا گردد یا اجابت دعا بر خلاف مصلحت داعی باشد ولی وظیفهٔ بنده آن است که در هر حال روی نیاز به درگاه بی نیاز چاره ساز آرد و اصلاح امور دنیا و آخرت خود را از او خواهد با توجه به ﴿وَادْعُوهُ خَوْفًا وَ طَمَعًا﴾ ؛ (1) [با خوف و طمع دعا کنید ] .

در ضمن سیر و تأمل در روایات به دو ،روایت برخورد شد که ظاهر آن دو ، روایت مخالف با روایاتی است که ذکر و بیان نمودیم

روایت اول که از امام علیه السلام از دعای نوشته ( رُقِیّ) سؤال مي شود، مي فرمايد : رُقیّ ، از جمله اسباب است. (2)

این روایت، ظهورش مخالف با روایات سابقه و مؤید اساس گذشته فلسفه است.

جواب

اولاً: اگر این یک روایت مطابق با اساس اشکال باشد با این همه روایات و آیات صریحه و نصّ و اساس دین مورد توجه نیست

ثانياً : ذکر شد که مقتضیات برای افعال قابل انکار نیست. خداوند متعال [به] قدرتِ کامله اسباب و مقتضیاتی خلق فرمود که اغلب امور بر طبق مقتضیات و شرایط و موانع جریان دارد کلام در این است که این امور و مقتضیات - بر میزان

ص: 543


1- سوره اعراف (7)، آیه 56
2- این معنا از روایتی که در قرب الإسناد ( ص 95 ، حديث 320) آمده استفاده جعفر عن می شود: « جعفر عن أبيه علیه السلام- قال ... و قيل له يا رسول الله صلى الله عليه و سلم رُقيّ يُستَشفى بها ، هل تُردُّ مِن قَدَرِ الله ؟ فقال : إِنَّهَا مِن قَدَرِ الله » . نگاه کنید نیز به توحید صدوق، ص 382، حدیث 29؛ بحار الأنوار، ج 5، ص 87، حدیث 1

سلسله علیت و معلولیت - غیر قابل تخلُّف ،است یا قابل تغییر و تبدیل و زیاده و نقصان است و امور كلاً و تماماً - از اَزَل تا ابد به یدِ قدرت تامه ذاتِ مقدس است؟

﴿لِلَّهِ الْأَمْرُ مِن قَبْلُ وَ مِن بَعْدُ﴾؛ (1)

[امر قبل و بعد (قبل از حکم و قضا و بعد از آن) برای خدا (و به دست او ) است]

﴿يَفْعَلُ مَا يَشَاءُ﴾ (2)

[خدا هر کاری بخواهد می کند ]

﴿لَا يُسْأَلُ عَمَّا يَفْعَلُ﴾ (3)

[خدا از آن چه انجام می دهد پرسش نمی شود ]

پس محتمل است فرموده باشند: دعا از جمله مقتضیات است. خدا اگر منع نفرمود، اثر کند و الا منع از تأثیر فرماید؛ مانند دوا نوشیدن برای رفع امراض است، که اثر و عدم تأثیرش به اذن خداوند است.

روایت ،دیگر روایتِ مرفوعهٔ کافی است از حضرت صادق - صلوات الله عليه - که فرموده:

﴿و إِنَّ الله - عزّوجلّ - لَيَدْفَعُ بالدعاء الأمرَ الَّذى عَلِمَهُ أَن يُدْعَى له فَيَسْتَجِيب ، وَ لَولا ما وُفِّقَ العبد من ذلك الدُّعاء لأَصابَهُ منه ما يَحْبِسُهُ مِن جُدَدِ الأَرضِ﴾ (4)

ص: 544


1- سوره روم (30)، آیه 4
2- سوره حج (22) آیه 18
3- سورۂ انبیاء (21) آیه 23
4- اصول کافی، ج 2، ص 470، حدیث 9؛ وسائل الشيعه، ج 7، ص 37، حدیث 8649؛ الوافی، ج 2، ص 221؛ جامع احادیث الشيعه، ج 15، ص 212، حدیث 708 تذکّر : بر اساس این متن و بنابر این که «ما» در «ما وفّق العبد» مای نافیه است، مفاد این حدیث به عنوان اشکال و مخالف با احادیث دیگر مطرح و از آن جواب داده شده است؛ لیکن عبارت مذکور در منابع مختلف حدیث یافت نشد و در منابع یاد شده: «ما يجثّه » یا «ما يجتثّه من جديد الأرض» آمده (البته در نسخه ای از کافی به اساس آن چه در جامع احادیث الشیعه، ج 15، ص 212، حدیث ،708 ، آمده «ما يَجُنُّه » ضبط شده است ) ؛ و «جثّ» و «اجتثاث» به معنای ریشه کن کردن و «جديد الأرض» به معنای روی زمین است و «ما» در «ما وفّق» موصوله و عاید آن محذوف است، یعنی «ما وفّق له » و «مِنْ» در «من ذلک» برای بیان موصول است؛ با این توضیحات، معنای حدیث با سایر احادیث همسو و چنین است: خدای عزّوجلّ - هر آینه دفع می کند به وسیلهٔ دعا آن چه را که می داند اگر برای آن دعا ،شود اجابت خواهد کرد و اگر نبود که بنده به این دعا موفق شود به او بلایی می رسید که او را از روی زمین بر دارد و حاصل این که خدای سبحان دفع کند بلایی را که بنده مستحق نزول آن ،گشته هر گاه بداند که آن بنده پس از این برای برطرف شدن آن دعا می کند، پس آن بلا را نازل نکند به خاطر آن دعایی که پس از این از آن بنده سر می زند ،بنابراین دعا پیش از وقوعش در دفع بلا اثر می کند.

حاصل روایت

خدا بلایی را به دعا رفع کند که می داند برای آن دعا خواهند کرد و مستجاب می شود، و گرنه بنده موفق به چنین دعایی ( دعائی که خدا عالم است به آن که مستجاب می شود) نخواهد شد و از راه های پیچ پیچ ،زمین به او می رسد چیزی که او را منع و حبس از دعا می کند.

این روایت

اولاً : مرفوعه است و به ذهن می رسد که موافق با اساس گذشته نقل شده است.

ثانیاً: بر فرض این که صحیح و ظاهرش مراد باشد، با روایات صریح و نصّ در خلاف [مقابله ] نکند .

ثالثاً : بر فرض صادر بودن روایت اشکالی ندارد؛ زیرا که البته خدا به دعایی که مستجاب می شود عالم است و لکن کلام در علم ذات مقدس است ؛ و گذشت که علم علت نیست، بلکه پس از علم ذات مقدس دارای قدرت و مشیت و اراده است و با اختیار ذات مقدس صادر می شود

و آخر روایت در مقابل تفویض و اختیار تامه عبد است که اگر مستحق استجابت دعا ،نباشد خدا اسبابی تهیه فرماید که از دعا کردن ممنوع می شود.

ص: 545

بالأخره روایت دلالت بر سلب قدرتِ عبد ، و این که افعال بنده تماماً به عمل و اراده ( یعنی علم ازلی ) خداست ندارد

برای نمونه و تکمیل سخن ، به ذکر چند جمله از اَدعیه می پردازیم.

در دعای شریف کمیل می فرماید:

﴿إِلَهِي وَ مَوْلاَيَ أَجْرَيْتَ عَلَيَّ حُكْماً اتَّبَعْتُ فِيهِ هَوَى نَفْسِي، و لَم أَحْتَرسِ فيه مِن تَزْيِين عَدُوّى ؛ فَغَرَّنِي بِمَا أَهْوَى وَ أَسْعَدَهُ عَلَى ذَلِكَ الْقَضَاءُ فَتَجَاوَزْتُ بِمَا جَرَى عَلَيَّ مِنْ ذَلِكَ بعضَ حُدُودك ، و خالَفْتُ بعضَ أوامرك ، فلك الحُجَّة عَلَيّ في جميع ذلك ، و لاحُجَّةَ لِي فِيمَا جَرَى عَلَيَّ فِيهِ قَضَاؤُكَ وَ أَلْزَمَنِي حُكْمُكَ وَ بَلاَؤُكَ﴾ (1)

[ای خدای من و ای مولای! من حکمی را بر من جاری ساختی (و دستوری را مقرر فرمودی) که پیروی کردم در آن هوای نفس خود را و از آرایش دشمنم (شیطان که معصیت ها را در نظرم جلوه گر ساخت) خود را حفظ نکردم آن دشمن مطابق آن چه می خواستم و خواهش نفسم بود من را فریب داد و قضای الهی هم او را بر این کار کمک کرد پس به واسطه این ماجرا که بر من گذشت از بعضی حدود و احکامت قدم بیرون نهادم و در بعضی از فرمان هایت راه مخالفت پیمودم، پس در تمام این احوال برای تو هست دلیل و برهان بر من (یا در تمام امور تو را حمد و ستایش می کنم) و برای من هیچ حجتّی نخواهد بود در آن چه قضای تو در بارۀ من به آن جاری گشته و حکم و آزمایش تو مرا بر آن ملزم ساخته ] .

در این دعای شریف تأمّل باید کرد، و اگر نبود مگر همین جمله دعا، حلّ تمام اشکالات می شد؛ با این که وجود مبارکش تصدیق قضای الهی فرموده، می فرماید: برای من حجتی نیست در آن چه قضای ذات مقدس تو به واسطه جزای عمل - جاری

ص: 546


1- مصباح المتهجد، ص 844؛ إقبال الأعمال، ص 706؛ البلد الأمين، ص 189. رجوع کنید به ، ص ،429 پانویس 2.

شده، و حکم و بلای ذاتِ مُنَزَّه تو لازم من شده .

آیا این بیان و اظهار عقیده با قضا و قدر حتم (به معنایی که گفتیم) هیچ مناسبت دارد ؟

آیا اگر این بیان در جمله علل و اسباب حتمیه باشد ، لغو نیست ؟

مانند این که: آقایی نوکر خود را- به طور لزوم - وادار برخلاف فرمان خود کند، و بعد نیز ( به طور لزوم) به زبان او جاری کند که: من بنده و بیچاره ، تقصیر کردم حجتی در این کاری که کردم برای من نیست با وجود ،این ها حُجت برای تو است آیا این مطلب بازیچه نیست؟!

مولى العارفين اميرالمؤمنین علیه السلام در دعای شعبانیه، می فرماید:

﴿وَأَرْجُوهُ لِعاقِبَتی وَ قَدْ جَرَتْ مَقادیرُکَ عَلَیَّ یا سَیِّدی فیما یَکُونُ مِنِّی إِلی آخِرِ عُمْری مِنْ سَریرَتی وَ عَلانِیَتی، وَ بِیَدِکَ لا بِیَدِ غَیْرِکَ زِیادَتی وَ نَقْصی وَ نَفْعی وَ ضُرِّی، إِلهی إِنْ حَرَمْتَنی فَمَنْ ذَا الَّذی یَرْزُقُنی، وَإ ِنْ خَذَلْتَنی فَمَنْ ذَا الَّذی یَنْصُرُنی. (1)

می فرماید: امیدوار خیر برای عاقبت خود هستم و تقدیراتِ ذاتِ پاک تو بر من (از اول عُمر تا آخر عمر ، و امور پنهان و آشکار من ) جاری شده، نقص و زیادی و نفع و ضرر من به دستِ قدرتِ تو است و به دست غیر تو نیست.

خدای من ، اگر تو مرا محروم کنی پس کیست آن که مرا رزق دهد؟! و اگر تو مرا مخذول ،کنی کیست که مرا یاری کند ؟!

دعا صریح است در این که تقدیرات، نسبت به تمام امور است زیاد و کم و نفع و ضرر به دست و امر خداست .

و در دعای ماه رمضان می فرماید:

[ الهى] و إنْ كنتُ مِنَ الأشقياء فَامْحُنِى مِنَ الأشقياء وَاكْتُبْنِي مِنَ السُّعَداء؛ (2)

ص: 547


1- اقبال الأعمال، ص 685- 686؛ بحار الأنوار، ج 91 ، ص 97
2- إقبال الأعمال، ص 209؛ مصباح کفعمی، ص 585؛ بحارالأنوار، ج 95، ص 162.

خدای من ، اگر من از اشقیا باشم پس محو کن مرا از گروه آشقیا ، و ثبت کن مرا در دفتر سُعدا.

از این قبیل دعاها و مناجات ها زیاد است. کسانی که با کتب ادعیه آشنا باشند، خود شواهد بی شماری در دست دارند؛ و برای نمونه مقداری که ذکر شد کفایت می نماید

و آخر دعوانا أن الحمد لله ربّ العالمين .

ص: 548

کلید واژه ها

آفاق

ابداع

اتحاد

اتحاد عاقل و معقول

اختراعات

اخلاق حسنه

ارادات امتحانیه

ارادات متسلسله

اراده تکوینیه

اراده حتمی تکوینی الهی

اسم اعظم الهى

اسمای الهی

اشاعره

اشباح معلقه

اصالت ماهیت

اصالت وجود

اصحاب کهف

اضافه اشراقی

اضافه مقولیه

اعیان ثابته

إفاضه

اصالة الجعل

اقتضائی

الواح سماويه

الهيون

امور اخلاقی

امور مهمّه اسلام

انخلاع

اوامر امتحانی

اوامر عزمی

ص: 549

اوصاف جلال و کمال

اوصاف کمالی خدا

اول نعم

بداء

بدیهیات اولیه

برهان حرکت

برهان صدیقین

بسيط الحقيقه

بینونت

تأويل

تجرّد نفس

تجلّى

تحقق اشیا

تسلسل اجتماعی ( دفعی )

تسلسل تعاقبی

تشبه

تشريعيّه

تشکیک

تصوُّف

تعدد قدما

تعطیل

تعليم الله

تعمُّق

تفکر در ذات

تقرر ماهیات

تقسیم صفات

تكاليف واجبه

تكوينيّه

تناسخ

توحید فطری

ثابت منفی

ثابت موجود

جبلّی

جفر

حالّ

حدّ تشبیه و تعطیل

حدوث جوهری (حرکت در جوهر)

حدوث زمانی

حدوث و قدم عالم

حرکت دوری

حُسن و قُبح

حكما

حلول

حمل ذوهو

حمل هو هو

حنیف

حوادث ذاتی

حیثیت تعلیلیه

ص: 550

حیثیت تقییدیه

خصوم

خلفای عباسی

خیال منفصل

دماغ

دواعي عقلائيه

دور

دهريين

ذات مقدس

ذكر

ذکر اول

راسخین در علم

رؤيا

رجعت

رمل

روایات مشکله

روح الأمر

روح بخاری

روح حیوانی

روح قديمه

ریاضت

زنادقه

سالبه لادائمه

سجين

سِحر

سعادت

سعید

سلب و ایجاب

سلطنت

سنخیت

سوگندنامه

سیاست

شبهات

شرور

شعبده

شقاوت

شقی

صحف قدريه

صور افلاطونی

صور زائده

صور علمیه

صور مرتسمه در ذات

صوفيه

ضرورت ازلیه

ضرورت ذاتيه

ضرورت مطلقه

طبایع جزئيه

طبایع فلکیه

ص: 551

طبایع کلیه

طور افلاطونی

ظهور و مظهر

عالم اجسام

عالم اظلّه و اشباح

عالم ربوبی

عالم ذر

عالم عقول و نفوس و افلاک

عالم مثال منفصل

عالم مجردات

عالم ملک و شهادت

عدم صريح

عدم مجامع

عدم مقابل

عرش

عرفان

عقل

عقل اول

عقل بدیهی و فطری

عقل بيّن

عقل سلیم

عقل فعّال

عقول

عقول طوليه

علة العلل

علت تامّه

علت مبقيه

علت محدثه

علت موجده

علت وجود فعل

علم انفعالی

علم بسیط اجمالی

علم حصولی

علم حضوری

علم فعلی

علم کلام

علم ماكان و مايكون

علم مخزون

علمای بشر

علوم بشری

علوم نجوم

عليّت

عليين

عناصر اربعه

عینیت

فاعل بالطبيعه

ص: 552

فاعل بالعناية و التجلّى

فاعل بالقدرة و الإرادة

فاعل مباشر

فاعلیت

فطرت اولیه

فطری

فعل ارادی

فقه اکبر و اصغر

فلاسفه

فلاسفه اشراق

فلسفه

فلسفه و عرفان

فنای حکمی

قاعده الواحد

قبض و بسط

قدريّه

قِدَم روح

قضا و قدر

قياس مساوات

کتاب تکوین

کرسی

کشف

لا من شيء

لوازم بيّن

ماده قدیمه

مبدأ

مبدأ بالوجوب

مبدأ طبیعی

متشابه

متصرم

متعمقون

مُثُل افلاطونيّه

مُثُل خیالیه

مُثُل معلقه

مرتاضين

مشّاء

مشیت و اراده

مصنوع

معاد جسمانی

معارف حقة الهى

معتزله

معجزه

معدن وحى

معدوم ثابت

معدوم منفی

معرفت بوجه

معرفت فطری

معلم بشر

ص: 553

مفوّضه

مقاله يهود

مکتب تفکیک

ملک کریم

مليّون

منطق

موجب و مختار

موجودات مجرّد

موسیقی

میعاد

ناسوت

نسخ

نَسَم

نفخ صور

نفس مطمئنه

نفس منطبعه

نفس ناطقه مدبره

نفوس

نفوس فلکی

وجود خارجی

وجود ذهنی

وحدت اطلاقی

وحدت در کثرت

وحدت وجود

وحدت وجود

ولی مطلق

ص: 554

فهرست ها

ص: 555

ص: 556

فهرست آیات

﴿آتَيْنَاكَ مِن لَّدُنَّا ذِكْرًا﴾...93

﴿آمَنَّا بِهِ كُلٌّ مِّنْ عِندِ رَبَّنَا﴾...252

﴿أَأَنتُمْ تَخْلُقُونَهُ أَمْ نَحْنُ الْخَالِقُونَ﴾...149

﴿أَتَجْعَلُ فِيهَا مَن يُفْسِدُ فِيهَا وَ يَسْفِكُ الدِّمَاء ... قَالَ إِنِّى أَعْلَمُ مَا لاَ تَعْلَمُونَ﴾...282

﴿أَخْرِجْنَا نَعْمَلْ صَالِحًا غَيْرَ الَّذِى كُنَّا نَعْمَلُ ﴾...284

﴿ادْعُ إِلى سَبِيلِ رَبِّكَ بِالْحِكْمَةِ وَالْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ وَ جَادِلْهُم بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ ....﴾...98

﴿ادْعُونِي أَسْتَجِبْ لَكُمْ﴾...335، 540

﴿إِذَا أَرَادَ شَيْئًا أَنْ يَقُولَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ ﴾...536

﴿ارْجِعِي إِلَى رَبِّكِ رَاضِيَةً مَّرْضِيَّةٌ﴾...211

﴿اسْتَحْوَذَ عَلَيْهِمُ الشَّيْطَانُ فَأَنسَاهُمْ ذِكْرَ اللَّهِ أُوْلَئِكَ حِزْبُ الشَّيْطَانِ أَلَا إِنَّ حِزْبَ ...﴾...99

﴿أَفَرَأَيْتُم مَّا تُمْنُونَ ﴾...149

﴿أَفَرَأَيْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلَهَهُ هَوَاهُ وَأَضَلَّهُ اللهُ عَلَى عِلْمٍ وَخَتَمَ عَلَى سَمْعِهِ وَ قَلْبِهِ ...﴾...515

﴿أَفَمَن شَرَحَ اللهُ صَدْرَهُ لِلْإِسْلَامِ فَهُوَ عَلَى نُورٍ مِّن رَّبِّهِ فَوَيْلٌ لِلْقَاسِيَةِ قُلُوبُهُم ....﴾...510

﴿أَفَمَن يَخْلُقُ كَمَن لا يَخْلُقُ أَفَلا تَذَكَّرُونَ﴾...116

﴿أَفَمَن يَهْدِى إِلَى الْحَقِّ أَحَقُّ أَن يُتَّبَعَ أُمَّن لَّا يَهِدِي إِلا أَن يُهْدَى﴾...403

ص: 557

﴿إِلا تَذْكِرَةً لِمَن يَخْشَى﴾...91

﴿إِلا عِبَادَ اللهِ الْمُخْلَصِينَ﴾...225

﴿إِلا مَنِ ارْتَضَى مِن رَّسُولٍ﴾...384

﴿إِلا مَن رَّحِمَ رَبُّكَ وَ لِذَلِكَ خَلَقَهُمْ﴾...514

﴿أَلَا يَعْلَمُ مَنْ خَلَقَ وَ هُوَ اللَّطِيفُ الْخَبِيرُ﴾...280، 281، 299

﴿الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِى هَدَانَا لِهَذَا وَ مَا كُنَّا لِنَهْتَدِيَ لَوْلا أَنْ هَدَانَا اللَّهُ﴾...479

﴿الَّذِي أَحْسَنَ كُلَّ شَيْءٍ خَلَقَهُ وَ بَدَأَ خَلْقَ الْإِنسَانِ مِن طِينٍ ﴾...148

﴿الَّذِي جَعَلَ لَكُمُ الْأَرْضَ مَهْدًا وَسَلَكَ لَكُمْ فِيهَا سُبُلاً وَ أَنزَلَ مِنَ السَّمَاءِ مَاءً ...﴾...133

﴿الَّذِينَ يَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَيَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ أُوْلَئِكَ الَّذِينَ هَدَاهُمُ اللهُ وَ أُوْلَئِكَ هُمْ ...﴾...184

﴿الر كِتَابٌ أَنزَلْنَاهُ إِلَيْكَ لِتُخْرِجَ النَّاسَ مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّورِ بِإِذْنِ رَبِّهِمْ ....﴾...197

﴿اللَّهُ الَّذِي خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضَ وَ أَنزَلَ مِنَ السَّمَاءِ مَاءً فَأَخْرَجَ بِهِ ...﴾...115

﴿اللَّهُ الَّذِى رَفَعَ السَّمَاوَاتِ بِغَيْرِ عَمَدٍ تَرَوْنَهَا ثُمَّ اسْتَوَى عَلَى الْعَرْشِ وَ سَخَّرَ الشَّمْسَ﴾...114

﴿اللهُ وَلِيُّ الَّذِينَ آمَنُوا يُخْرِجُهُم مِّنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّورِ﴾...240

﴿اللهُ يَتَوَفَّى الْأَنفُسَ حِينَ مَوْتِهَا وَالَّتِي لَمْ تَمُتْ فِي مَنَامِهَا فَيُمْسِكُ الَّتِي قَضَى...﴾...202

﴿اللهُ يَجْتَبِي إِلَيْهِ مَن يَشَاء وَ يَهْدِى إِلَيْهِ مَن يُنيبُ﴾...512

﴿اللهُ يَسْتَهْزِئُ بِهِمْ وَ يَمُدُّهُمْ فِي طُغْيَانِهِمْ يَعْمَهُونَ﴾...89

﴿اللَّهُ يَعْلَمُ مَا تَحْمِلُ كُلُّ أُنثَى وَ مَا تَغِيضُ الْأَرْحَامُ وَ مَا تَزْدَادُ وَ كُلُّ شَيْءٍ عِندَهُ بِمِقْدَارٍ ﴾...279

﴿أَلَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ أَنزَلَ مِنَ السَّمَاء مَاء فَسَلَكَهُ يَنَابِيعَ فِي الْأَرْضِ ثُمَّ يُخْرِجُ بِهِ زَرْعًا ....﴾...134

﴿أَلَمْ تَرَ أَنَّ اللهَ خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضَ بِالْحَقِّ إِن يَشَأْ يُذْهِبْكُمْ وَ يَأْتِ بِخَلْقٍ جَدِيدٍ ﴾...324

﴿أَلَمْ نَخْلُقكُم مِّن مَّاء مَّهِينٍ ﴾...149

﴿أَلَمْ يَعْلَمُواْ أَنَّ اللهَ يَعْلَمُ سِرَّهُمْ وَ نَجْوَاهُمْ وَ أَنَّ اللهَ عَلامُ الْغُيُوبِ﴾...278

﴿إِلَى قَدَرٍ مَّعْلُومٍ﴾...149

﴿أَمْ حَسِبْتُمْ أَن تَدْخُلُواْ الْجَنَّةَ وَ لَمَّا يَعْلَمُ اللهُ الَّذِينَ جَاهَدُواْ مِنكُمْ﴾...295

﴿أَمْ خَلَقُوا السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ بَل لا يُوقِنُونَ﴾...109، 150

ص: 558

﴿أمْ خُلِقُوا مِنْ غَيْرِ شَيْءٍ أَمْ هُمُ الْخَالِقُونَ﴾...109، 150

﴿إِنَّ إِبْرَاهِيمَ لأَوَّاهُ حَلِيمٌ ﴾...539

﴿إِنَّ الَّذِينَ ارْتَدُّوا عَلَى أَدْبَارِهِم﴾...525

﴿إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا بِالذِكرِ لَمَّا جَاءهُمْ وَ إِنَّهُ لَكِتَابٌ عَزِيزٌ﴾...94

﴿إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُواْ سَوَاءٌ عَلَيْهِمْ أَأَنذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنذِرْهُمْ لا يُؤْمِنُونَ﴾...513

﴿إِنَّ الَّذِينَ يَسْتَكْبِرُونَ عَنْ عِبَادَتِي سَيَدْخُلُونَ جَهَنَّمَ دَاخِرِينَ﴾...539، 540، 541

﴿إِنَّا لَقَادِرُونَ﴾...325

﴿أَنَّ اللهَ بَرِيءٌ مِّنَ الْمُشْرِكِينَ﴾...434

﴿إِنَّ اللَّهَ لَا يُخْلِفُ الْمِيعَادَ﴾...357

﴿إِنَّ اللهَ لا يُغَيِّرُ مَا بِقَوْمٍ حَتَّى يُغَيِّرُواْ مَا بِأَنْفُسِهِمْ﴾...397

﴿إِنَّ اللَّهَ لَا يَهْدِى مَنْ هُوَ كَاذِبٌ كَفَّارٌ﴾...512

﴿إِنَّ اللهَ يَحْكُمُ مَا يُرِيدُ﴾...324

﴿أَنَّا أَرْسَلْنَا الشَّيَاطِينَ﴾...520

﴿إِنَّا أَنزَلْنَاهُ فِي لَيْلَةِ الْقَدْرِ﴾...364

﴿إِنَّا أَنزَلْنَاهُ فِي لَيْلَةٍ مُّبَارَكَةٍ إِنَّا كُنَّا مُنذِرِينَ﴾...390

﴿إِنَّا كُلَّ شَيْءٍ خَلَقْنَاهُ بِقَدَرٍ﴾...412، 526، 527

﴿إِنَّا كُنَّا نَسْتَنسِخُ مَا كُنتُمْ تَعْمَلُونَ ﴾...282

﴿إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ وَ إِنَّا لَهُ لَحَافِظُونَ﴾...93

﴿إِنَّا وَجَدْنَا آبَاءنَا عَلَى أمَّةٍ وَ إِنَّا عَلَى آثَارِهِم مُّقْتَدُونَ ﴾...88

﴿إِنَّا هَدَيْنَاهُ السَّبِيلَ إِمَّا شَاكِرًا وَ إِمَّا كَفُورًا﴾...427، 512

﴿أَن تُفْسِدُوا فِي الْأَرْضِ وَ تُقَطِعُوا أَرْحَامَكُمْ﴾...525

﴿إِنَّ ذلِكَ عَلَى اللهِ يَسِيرٌ﴾...362

﴿إِنَّ شَرَّ الدَّوَاب عِندَ اللهِ الصُّمُّ الْبُكْمُ الَّذِينَ لا يَعْقِلُونَ﴾...77

﴿إِنَّ فِي خَلْقِ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضِ وَاخْتِلَافِ اللَّيْلِ وَالنَّهَارِ وَالْفُلْكِ الَّتِي تَجْرِى...﴾...105

ص: 559

﴿إِنَّ فِي ذَلِكَ لَذِكْرَى لِمَن كَانَ لَهُ قَلْبٌ أوْ ألْقَى السَّمْعَ وَ هُوَ شَهِيدٌ﴾...92

﴿إِنَّمَا قَوْلُنَا لِشَيْءٍ إِذَا أَرَدْنَاهُ أَن نَّقُولَ لَهُ كُن فَيَكُونُ﴾...324

﴿إِنَّ هَذِهِ تَذْكِرَةٌ فَمَن شَاء اتَّخَذَ إِلَى رَبِّهِ سَبِيلاً﴾...91

﴿إِنْ هُوَ إِلا ذِكْرٌ لِلْعَالَمِينَ﴾...92، 93

﴿إِنْ هُوَ إِلا ذِكْرٌ وَ قُرْآنٌ مُّبِينٌ﴾...94

﴿إِنَّهُ هُوَ التَّوَّابُ الرَّحِيمُ﴾...494

﴿إِن يَشَأْ يُذْهِبْكُمْ أَيُّهَا النَّاسُ وَيَأْتِ بِآخَرِينَ وَ كَانَ اللَّهُ عَلَى ذَلِكَ قَدِيرًا﴾...324

﴿أَنَّى لَهُمُ الذِّكْرَى وَ قَدْ جَاءهُمْ رَسُولٌ مُّبِينٌ﴾...93

﴿إِنِّي وَجَهْتُ وَجْهِيَ لِلَّذِى فَطَرَ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضَ حَنِيفًا...﴾...86

﴿أَوْ تَقُولَ حِينَ تَرَى الْعَذَابَ لَوْ أَنَّ لِى كَرَّةً فَأَكُونَ مِنَ الْمُحْسِنِينَ﴾...428

﴿أَوَعَجِبْتُمْ أَن جَاءَكُمْ ذِكْرٌ مِّن رَّبِّكُمْ عَلَى رَجُلٍ مِّنكُمْ ﴾...93

﴿أُوْلَئِكَ الَّذِينَ طَبَعَ اللهُ عَلَى قُلُوبِهِمْ وَاتَّبَعُوا أَهْوَاءَهُمْ﴾...525

﴿أُوْلَئِكَ الَّذِينَ لَعَنَهُمُ اللهُ فَأَصَمَّهُمْ﴾...525

﴿أُوْلَئِكَ كَتَبَ فِي قُلُوبِهِمُ الْإِيمَانَ﴾...243

﴿أَوَلَا يَذْكُرُ الْإِنسَانُ أَنَّا خَلَقْنَاهُ مِن قَبْلُ وَ لَمْ يَكُ شَيْئًا﴾...361

﴿أَوَلَمْ يَكْفِهِمْ أَنَّا أَنزَلْنَا عَلَيْكَ الْكِتَابَ يُتْلَى عَلَيْهِمْ إِنَّ فِي ذَلِكَ لَرَحْمَةً...﴾...90

﴿أَوَ مَن كَانَ مَيْتًا فَأَحْيَيْنَاهُ وَ جَعَلْنَا لَهُ نُورًا يَمْشِي بِهِ فِى النَّاسِ كَمَن مَّثَلُهُ...﴾...239، 513

﴿أَوْ يُحْدِثُ لَهُمْ ذِكْرًا﴾...94

﴿اهدِنَا الصِّرَاطَ المُستَقِيمَ﴾...510

﴿بَدِيعُ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضِ﴾...361، 384، 385

﴿بِسْمِ اللهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ﴾...499

﴿بَلِ الظَّالِمُونَ فِي ضَلالٍ مُّبِينٍ ﴾...114

﴿بَلْ طَبَعَ اللهُ عَلَيْهَا بِكُفْرِهِمْ فَلَا يُؤْمِنُونَ إِلا قَلِيلاً﴾...515

﴿بَلْ يَدَاهُ مَبْسُوطَتَان﴾...386

ص: 560

﴿بَلَى مَن كَسَبَ سَيِّئَةً وَ أحَاطَتْ بِهِ خَطِيئَتُهُ فَأَوْلَئِكَ أَصْحَابُ النَّارِ ....﴾...69

﴿تَبَارَكَ الَّذِي جَعَلَ فِي السَّمَاءِ بُرُوجًا وَ جَعَلَ فِيهَا سِرَاجًا وَ قَمَرًا مُنِيرًا ﴾...125

﴿تُوبُوا إِلَى اللَّهِ تَوْبَةً نَصُوحًا﴾...494

﴿ثُمَّ بَدَّلْنَا مَكَانَ السَّيِّئَةِ الْحَسَنَةَ حَتَّى عَفَواْ وَ قَالُواْ قَدْ مَسَّ آبَاءنَا الضَّرَّاء وَالسَّرَّاء ....﴾...142

﴿ثُمَّ جَعَلَ نَسْلَهُ مِن سُلَالَةٍ مِّن مَّاءٍ مَّهِينٍ ﴾...148

﴿ثُمَّ سَوَّاهُ وَ نَفَخَ فِيهِ مِن رُّوحِهِ وَ جَعَلَ لَكُمُ السَّمْعَ وَالْأَبْصَارَ وَالْأَفْئِدَةَ ....﴾...148

﴿ثُمَّ قَضَى أَجَلاً وَأَجَلٌ مُسمّى عِندَهُ ﴾...394

﴿ثُمَّ كَانَ عَاقِبَةَ الَّذِينَ أَسَاؤُوا السُّوأى أن كَذَّبُوا بِآيَاتِ اللهِ ...﴾...88، 98، 495

﴿حَبَّبَ إِلَيْكُمُ الْإِيمَانَ وَزَيَّنَهُ فِي قُلُوبِكُمْ﴾...244

﴿حَتَّى إِذَا أَتَوْا عَلَى وَادِى النَّمْلِ قَالَتْ نَمْلَةٌ يَا أَيُّهَا النَّمْلُ ادْخُلُوا مَسَاكِنَكُمْ ...﴾...137

﴿حَتَّى إِذَا خَرَجُوا مِنْ عِندِكَ قَالُوا لِلَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ مَاذَا قَالَ آنِفًا أُوْلَئِكَ الَّذِينَ ...﴾...524

﴿حَتَّى يَبْلُغَ الْكِتَابُ أَجَلَهُ﴾...391

﴿حم﴾...390

﴿حُمُرٌ مُّسْتَنفِرَةٌ﴾...74

﴿حُنَفَاءَ للهِ غَيْرَ مُشْرِكِينَ بِهِ﴾...84

﴿خَتَمَ اللهُ عَلَى قُلُوبِهِمْ وَعَلَى سَمْعِهِمْ وَعَلَى أَبْصَارِهِمْ غِشَاوَةٌ﴾...484، 495، 513

﴿ذَرْهُمْ يَأْكُلُواْ وَ يَتَمَتَّعُواْ وَيُلْهِهِمُ الأَمَلُ فَسَوْفَ يَعْلَمُونَ﴾...97

﴿ذَلِكَ بِأَنَّ اللهَ لَمْ يَكُ مُغَيْرًا نِعْمَةً أَنْعَمَهَا عَلَى قَوْمٍ حَتَّى يُغَيِّرُواْ مَا بِأَنفُسِهِمْ....﴾...425

﴿ذَلِكَ بِمَا قَدَّمَتْ أَيْدِيكُمْ وَ أَنَّ اللَّهَ لَيْسَ بِظَلامِ لِلْعَبِيدِ﴾...427

﴿ذَلِكَ ظَنُّ الَّذِينَ كَفَرُوا فَوَيْلٌ لِلَّذِينَ كَفَرُوا مِنَ النَّارِ﴾...466، 489

﴿ذُوقُوا مَسَّ سَقَرَ﴾...412

﴿رَبِّ بِمَا أَغْوَيْتَنِي﴾...480

﴿سُبْحَانَ اللهِ عَمَّا يَصِفُونَ﴾...225

﴿سُبْحَانَهُ وَتَعَالَى عَمَّا يَقُولُونَ عُلُوًّا كَبِيرًا﴾...138، 226

ص: 561

﴿سَنُرِيهِمْ آيَاتِنَا فِي الْآفَاقِ وَ فِى أَنفُسِهِمْ حَتَّى يَتَبَيَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ الْحَقُّ﴾...105

﴿سَوَاءٌ عَلَيْهِمْ أَأَنذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنذِرْهُمْ لا يُؤْمِنُونَ﴾...514

﴿سَيَقُولُ الَّذِينَ أَشْرَكُواْ لَوْ شَاء اللَّهُ مَا أَشْرَكْنَا وَ لَا آبَاؤُنَا وَ لَا حَرَّمْنَا مِن شَيْءٍ...﴾...411، 426

﴿ص وَالْقُرْآنِ ذِي الذِّكْرِ﴾...91

﴿طه﴾...91

﴿عَالِمُ الْغَيْبِ فَلَا يُظْهِرُ عَلَى غَيْبِهِ أَحَدًا﴾...384

﴿عَالِمِ الْغَيْبِ لَا يَعْزُبُ عَنْهُ مِثْقَالُ ذَرَّةٍ فِي السَّمَاوَاتِ وَ لَا فِى الْأَرْضِ وَلَا أَصْغَرُ...﴾...280

﴿عَالِمُ الْغَيْبِ وَالشَّهَادَةِ﴾...281، 283

﴿عَالِمُ الْغَيْبِ وَالشَّهَادَةِ الْكَبِيرُ الْمُتَعَالِ﴾...279

﴿عَالِمِ الْغَيْبِ وَالشَّهَادَةِ فَتَعَالَى عَمَّا يُشْرِكُونَ﴾...225

﴿عَلَى أَن تُبَدِّلَ خَيْرًا مِّنْهُمْ وَ مَا نَحْنُ بِمَسْبُوقِينَ﴾...325

﴿غُلَّتْ أَيْدِيهِمْ وَ لُعِنُواْ بِمَا قَالُواْ﴾...364، 365

﴿فَاتَّبِعُونِي يُحْبِبْكُمُ اللهُ﴾...458

﴿فَادْخُلِي فِي عِبَادِي﴾...211

﴿فَإِذَا قَضَيْتُم مَّنَاسِكَكُمْ فَاذْكُرُوا اللهَ﴾...450

﴿فَاسْتَحَبُّوا العَمَى عَلَى الهُدَى﴾...523

﴿فَاسْتَمْسِكْ بِالَّذِي أُوحِيَ إِلَيْكَ إِنَّكَ عَلَى صِرَاطٍ مُّسْتَقِيمٍ﴾...94

﴿فَاقْضِ مَا أَنتَ قَاضِ﴾...451

﴿فَأَخَذَتْهُمْ صَاعِقَةُ الْعَذَابِ الْهُونِ بِمَا كَانُوا يَكْسِبُونَ ﴾...524

﴿فَأَرْسَلْنَا إِلَيْهَا رُوحَنَا﴾...212

﴿فَأَعْرِضْ عَنْهُمْ حَتَّى يَخُوضُواْ فِي حَدِيثٍ غَيْرِهِ﴾...254

﴿فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنِيفًا فِطْرَةَ اللهِ الَّتِي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْهَا ....﴾...83

﴿فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَ تَقْوَاهَا﴾...523

﴿فَأَمَّا الَّذِينَ شَقُواْ فَفِي النَّارِ لَهُمْ فِيهَا زَفِيرٌ وَ شَهِيقٌ﴾...496

ص: 562

﴿فَبَدَّلَ الَّذِينَ ظَلَمُواْ قَوْلاً غَيْرَ الَّذِي قِيلَ لَهُمْ فَأَنزَلْنَا عَلَى الَّذِينَ ظَلَمُوا ....﴾...89

﴿فَبَشِّرْ عِبَادِ الَّذِينَ يَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَيَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ﴾...60

﴿فَتَوَلَّ عَنْهُمْ فَمَا أَنتَ بِمَلُومٍ﴾...362

﴿فَجَعَلْنَاهُ فِي قَرَارٍ مَّكِينٍ﴾...149

﴿فَدَعَا رَبَّهُ أَنِّي مَغْلُوبٌ فَانتَصِرْ﴾...537

﴿فَذَرْهُمْ يَخُوضُوا وَ يَلْعَبُوا حَتَّى يُلاَ قُوا يَوْمَهُمُ الَّذِي يُوعَدُونَ﴾...97

﴿فَذَكِّرْ إِنَّمَا أَنتَ مُذَكَّرٌ﴾...91

﴿فَذَكِّرْ إِن نَّفَعَتِ الذِكْرَى * سَيَذَّكَّرُ مَن يَخْشَى﴾...91

﴿فَرِيقًا هَدَى وَ فَرِيقًا حَقٌّ عَلَيْهِمُ الضَّلالَةُ﴾...511

﴿فَرِيقٌ فِى الْجَنَّةِ وَ فَرِيقٌ فِى السَّعِيرِ﴾...501

﴿فَضْلاً مِّنَ اللهِ وَ نِعْمَةً وَاللهُ عَلِيمٌ حَكِيمٌ﴾...239

﴿فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْهَا ﴾...84، 414

﴿فَفَتَحْنَا أَبْوَابَ السَّمَاء بِمَاء مُنْهَمِرٍ﴾...537

﴿فَقَدَرْنَا فَنِعْمَ الْقَادِرُونَ﴾...149

﴿فَقَضَاهُنَّ سَبْعَ سَمَاوَاتٍ﴾...452

﴿فَلا تَعْجَلْ عَلَيْهِمْ إِنَّمَا نَعُدُّ لَهُمْ عَدّاً﴾...520

﴿فَلَمَّا أَنجَاهُمْ إِذَا هُمْ يَبْغُونَ فِي الْأَرْضِ بِغَيْرِ الْحَقِّ﴾...141

﴿فَلَمَّا جَاءَتْهُمْ آيَاتُنَا مُبْصِرَةً قَالُوا هَذَا سِحْرٌ مُّبِينٌ﴾...97

﴿فَلَمَّا جَنَّ عَلَيْهِ اللَّيْلُ رَأى كَوْ كَبًا قَالَ هَذَا رَبِّي فَلَمَّا أَفَلَ قَالَ لا أَحِبُّ الْآفِلِينَ ﴾...86

﴿فَلَمَّا قَضَى مُوسَى الْأَجَلَ ) فَلَمَّا قُضِيَ وَلَّوْا إِلَى قَوْمِهِم مُّنذِرِينَ﴾...450

﴿فَلَمَّا نَسُواْ مَا ذُكِّرُواْ بِهِ فَتَحْنَا عَلَيْهِمْ أَبْوَابَ كُلِّ شَيْءٍ حَتَّى إِذَا فَرِحُوا ...﴾...100، 142

﴿فَلَوْ شَاء لَهَدَاكُمْ أَجْمَعِينَ﴾...485

﴿فَلَوْلا إِذْ جَاءهُمْ بَأْسُنَا تَضَرَّعُواْ وَ لَكِن قَسَتْ قُلُوبُهُمْ وَ زَيَّنَ لَهُمُ الشَّيْطَانُ...﴾...99، 141

ص: 563

﴿فَمَا لَهُمْ عَنِ التَّذْكِرَةِ مُعْرِضِينَ ﴾...92

﴿فَمَنِ اتَّبَعَ هُدَايَ فَلاَ يَضِلَّ وَ لَا يَشْقَى﴾...521

﴿فَمَن شَاء اتَّخَذَ إِلَى رَبِّهِ سَبِيلاً﴾...427

﴿فَمَن شَاء ذَكَرَهُ﴾...92

﴿فَمَن شَاءَ فَلْيُؤْمِن وَمَن شَاءَ فَلْيَكْفُرْ﴾...427

﴿فَمَن يُرِدِ اللَّهُ أَن يَهْدِيَهُ يَشْرَحْ صَدْرَهُ لِلإِسْلَامِ وَ مَن يُرِدْ أَن يُضِلَّهُ...﴾...483، 511، 516

﴿فَوَيْلٌ لِلْقَاسِيَةِ قُلُوبُهُم مِّن ذِكْرِ اللَّهِ أُوْلَئِكَ فِي ضَلَالٍ مُبِينٍ﴾...100

﴿فَهَلْ عَسَيْتُمْ إِن تَوَلَّيْتُمْ﴾...525

﴿فِي قُلُوبِهِم مَّرَضٌ فَزَادَهُمُ اللهُ مَرَضاً وَ لَهُم عَذَابٌ أَلِيمٌ بِمَا كَانُوا يَكْذِبُونَ﴾...89

﴿قَالَتْ رُسُلُهُمْ أفِي اللهِ شَكٍّ فَاطِرِ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضِ﴾...80

﴿قَالُواْ أَجِبْتَنَا لِنَعْبُدَ اللهَ وَحْدَهُ وَ نَذَرَ مَا كَانَ يَعْبُدُ آبَاؤُنَا فَأْتِنَا بِمَا تَعِدُنَا...﴾...88

﴿قَالُوا رَبَّنَا غَلَبَتْ عَلَيْنَا شِقْوَتُنَا﴾...479، 505

﴿قَدْ جَاءكُم مِّنَ اللَّهِ نُورٌ وَ كِتَابٌ مُّبِينٌ﴾...198

﴿قَدْ صَدَّقْتَ الرُّؤْيَا﴾...469

﴿قُلْ أَرَأَيْتُمْ إِنْ أَخَذَ اللَّهُ سَمْعَكُمْ وَأَبْصَارَكُمْ وَ خَتَمَ عَلَى قُلُوبِكُم﴾...519

﴿قُلْ أَرَأَيْتُمْ إِن جَعَلَ اللهُ عَلَيْكُمُ اللَّيْلَ سَرْمَدًا إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ مَنْ إِلَهُ غَيْرُ اللَّهِ يَأْتِيكُم ...﴾...124

﴿قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّى﴾...168

﴿ قُلْ أَمَرَ رَبِّي بِالْقِسْطِ وَ أَقِيمُواْ وُجُوهَكُمْ عِندَ كُلِّ مَسْجِدٍ وَ ادْعُوهُ مُخْلِصِينَ...﴾...538

﴿قُلْ فَلِلَّهِ الْحُجَّةُ...﴾...411، 427

﴿قُل لَّوْ كَانَ الْبَحْرُ مِدَادًا لِكَلِمَاتِ رَبِّي لَنَفِدَ الْبَحْرُ قَبْلَ أَن تَنفَدَ كَلِمَاتُ رَبِّي...﴾...119

﴿قُلْ مَا يَعْبَأُ بِكُمْ رَبِّي لَوْلَا دُعَاؤُكُمْ﴾...539

﴿قُلْنَا يَا نَارُ كُونِي بَرْدًا وَ سَلَامًا عَلَى إِبْرَاهِيمَ﴾...455

﴿قُلْ هَذِهِ سَبِيلِي أَدْعُو إِلَى اللَّهِ عَلَى بَصِيرَةٍ﴾...262

﴿قُلْ هُوَ الَّذِي أَنشَأَكُمْ وَجَعَلَ لَكُمُ السَّمْعَ وَالْأَبْصَارَ وَالْأَفْئِدَةَ قَلِيلاً مَّا تَشْكُرُونَ﴾...149

ص: 564

﴿كِتَابٌ أُنزِلَ إِلَيْكَ فَلَا يَكُن فِي صَدْرِكَ حَرَجٌ مِنْهُ لِتُنذِرَ بِهِ وَ ذِكْرَى لِلْمُؤْمِنِينَ﴾...90

﴿كَلاً إِنَّهُ تَذْكِرَةٌ﴾...92

﴿كُلَّمَا أُلْقِيَ فِيهَا فَوْجٌ سَأَلَهُمْ خَزَنَتُهَا أَلَمْ يَأْتِكُمْ نَذِيرٌ﴾...428

﴿كُلَّمَا نَضِجَتْ جُلُودُهُمْ بَدَّلْنَاهُمْ جُلُودًا غَيْرَهَا لِيَذُوقُواْ الْعَذَابَ﴾...69

﴿كُلُوا وَارْعَوْا أَنْعَامَكُمْ إِنَّ فِي ذَلِكَ لَآيَاتٍ لِأُوْلِي النُّهَى﴾...133

﴿كَيْفَ يَهْدِى اللهُ قَوْمًا كَفَرُواْ بَعْدَ إِيمَانِهِمْ وَ شَهِدُواْ أَنَّ الرَّسُولَ حَقٌّ وَ جَاءَهُمُ...﴾...510

﴿لِئَلاً يَكُونَ لِلنَّاسِ عَلَى اللهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُلِ﴾...76

﴿لا تَجِدُ قَوْمًا يُؤْمِنُونَ بِاللهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ يُوَادُّونَ مَنْ حَادَّ اللهَ وَ رَسُولَهُ وَ لَوْ كَانُوا....﴾...238

﴿ لأتُدْرِكُهُ الأَبْصَارُ وَ هُوَ يُدْرِكُ الأَبْصَارَ وَ هُوَ اللَّطِيفُ الْخَبِيرُ﴾...256

﴿لَا يَأْتِيهِ الْبَاطِلُ مِن بَيْنِ يَدَيْهِ وَ لَا مِنْ خَلْفِهِ تَنزِيلٌ مِّنْ حَكِيمٍ حَمِيدٍ﴾...95

﴿لا يُبْصِرُونَ بِهَا وَ لَهُمْ آذَانٌ لا يَسْمَعُونَ بِهَا ﴾...519

﴿لَا يُسْأَلُ عَمَّا يَفْعَلُ وَهُمْ يُسْأَلُونَ﴾

﴿لَا يُكَلِّفُ اللَّهُ نَفْسًا إِلَّا مَا آتَاهَا﴾...240

﴿لا يُكَلِّفُ اللهُ نَفْسًا إِلَّا وُسْعَهَا﴾...240

﴿لِكُلِّ أَجَلٍ كِتَابٌ﴾...359

﴿لِلهِ الأمْرُ مِن قَبْلُ وَ مِن بَعْدُ﴾...544

﴿لِمَنْ أَرَادَ أَن يَذَّكَرَ أَوْ أَرَادَ شُكُورًا﴾...92

﴿لِمَن شَاء مِنكُمْ أَن يَسْتَقِيمَ﴾...93

﴿لِنُحْيِيَ بِهِ بَلْدَةً مَّيْتًا وَ نُسْقِيَهُ مِمَّا خَلَقْنَا أَنْعَامًا وَ أَنَاسِيَّ كَثِيرًا﴾...133

﴿لَوْ كَانَ فِيهِمَا آلِهَةٌ إِلَّا اللهُ لَفَسَدَتَا﴾...284

﴿لَهُ دَعْوَةُ الْحَقِّ وَالَّذِينَ يَدْعُونَ مِن دُونِهِ لا يَسْتَجِيبُونَ لَهُم بِشَيْ ....﴾...82

﴿لَهُمْ قُلُوبٌ لا يَفْقَهُونَ بِهَا ﴾...519

﴿لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْءٌ وَ هُوَ السَّمِيعُ البَصِيرُ﴾...255 ،232

﴿مَا أَصَابَ مِن مُّصِيبَةٍ فِي الْأَرْضِ وَ لَا فِي أَنفُسِكُمْ إِلا فِي كِتَابٍ مِّن قَبْلِ أَن نَّبْرَأَهَا ﴾...497

ص: 565

﴿مَا أَنزَلْنَا عَلَيْكَ الْقُرْآنَ لِتَشْقَى﴾...91

﴿مَا قَدَرُوا اللهَ حَقٌّ قَدْرِهِ إِنَّ اللَّهَ لَقَوِيٌّ عَزِيزٌ﴾...108

﴿مَا نَنسَخْ مِنْ آيَةٍ أَوْ نُنسِهَا نَأْتِ بِخَيْرٍ مِّنْهَا أَوْ مِثْلِهَا أَلَمْ تَعْلَمْ أَنَّ اللَّهَ...﴾...358

﴿يَفْتَح اللهُ لِلنَّاسِ مِن رَّحْمَةٍ فَلاَ مُمْسِكَ لَهَا وَ مَا يُمْسِكْ فَلاَ مُرْسِلَ لَهُ ﴾...486

﴿مَّنْ إِلَهُ غَيْرُ اللَّهِ يَأْتِيكُم بِهِ﴾...519

﴿مِّن بَعْدِ مَا تَبَيَّنَ لَهُمُ الْهُدَى الشَّيْطَانُ سَوَّلَ لَهُمْ وَ أَمْلَى لَهُمْ ﴾...526

﴿مَن يُضْلِلِ اللهُ فَلاَ هَادِيَ لَهُ وَ يَذَرُهُمْ فِي طُغْيَانِهِمْ يَعْمَهُونَ ﴾...89

﴿مَن يَهْدِ اللَّهُ فَهُوَ الْمُهْتَدِى وَ مَن يُضْلِلْ فَأَوْلَئِكَ هُمُ الْخَاسِرُونَ ﴾...511

﴿مَن يَهْدِ اللَّهُ فَهُوَ الْمُهْتَدِى وَمَن يُضْلِلْ فَلَن تَجِدَ لَهُ وَلِيًّا مُّرْشِدًا ﴾...512

﴿نَحْنُ خَلَقْنَاكُمْ فَلَوْلَا تُصَدِّقُونَ﴾...149

﴿وَ آتَاكُم مِّن كُلِّ مَا سَأَلْتُمُوهُ وَ إِن تَعُدُّواْ نِعْمَتَ اللَّهِ لَا تُحْصُوهَا إِنَّ الإِنسَانَ...﴾...115

﴿وَ آخَرُونَ مُرْجَوْنَ لِأَمْرِ اللَّهِ إِمَّا يُعَذِّبُهُمْ وَ إِمَّا يَتُوبُ عَلَيْهِمْ ﴾...361

﴿وَ ادْخُلِي جَنَّتِي﴾...211

﴿وَادْعُوهُ خَوْفًا وَ طَمَعًا﴾...543

﴿وَإِذَا أَذَقْنَا النَّاسَ رَحْمَةً مِّن بَعْدِ ضَرَّاءَ مَسَّتْهُمْ إِذَا لَهُم مَّكْرٌ فِي آيَاتِنَا قُلْ اللَّهُ أَسْرَعُ...﴾...141

﴿وَ إِذَا أَرَدْنَا أَن نُّهْلِكَ قَرْيَةً أَمَرْنَا مُتْرَفِيهَا فَفَسَقُوا فِيهَا ﴾...332

﴿وَ إِذَا رَأَيْتَ الَّذِينَ يَخُوضُونَ فِي آيَاتِنَا﴾...253

﴿وَ إِذَا سَأَلَكَ عِبَادِي عَنِّي فَإِنِّي قَرِيبٌ أُجِيبُ دَعْوَةَ الدَّاعِ إِذَا دَعَانِ فَلْيَسْتَجِيبُوا لِي...﴾...537

﴿وَ إِذَا غَشِيَهُم مَّوْجٌ كَالظُّلَلِ دَعَوُا اللَّهَ مُخْلِصِينَ لَهُ الدِّينَ فَلَمَّا نَجَّاهُمْ إِلَى الْبَر ...﴾...142

﴿وَ إِذَا مَسَّ الإِنسَانَ الضُّرُّ دَعَانَا لِجَنبِهِ أوْ قَاعِدًا أوْ قَائِمًا فَلَمَّا كَشَفْنَا عَنْهُ ضُرَّهُ ....﴾...141

﴿وَ إِذَا مَسَّ الْإِنسَانَ ضُرِّ دَعَا رَبَّهُ مُنِيبًا إِلَيْهِ﴾...537

﴿وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّكَ مِن بَنِي آدَمَ مِن ظُهُورِهِمْ ذُرِّيَّتَهُمْ وَ أَشْهَدَهُمْ عَلَى أَنفُسِهِمْ ﴾...85 241

﴿وَ أَسِرُّوا قَوْلَكُمْ أَوِ اجْهَرُوا بِهِ إِنَّهُ عَلِيمٌ بِذَاتِ الصُّدُورِ ﴾...280

﴿وَ أَعْمَى أَبْصَارَهُمْ﴾...525

ص: 566

﴿وَ الأَنْعَامَ خَلَقَهَا لَكُمْ فِيهَا دِفْءٌ وَ مَنَافِعُ وَ مِنْهَا تَأْكُلُونَ﴾...136

﴿وَ الْخَيْلَ وَالْبِغَالَ وَالْحَمِيرَ لِتَرْكَبُوهَا وَ زِينَةً وَ يَخْلُقُ مَا لاَ تَعْلَمُونَ﴾...136

﴿وَ الَّذِي قَدَّرَ فَهَدَى﴾...464

﴿وَ الَّذِينَ آمَنُوا وَ اتَّبَعَتْهُمْ ذُرِّيَّتُهُم بِإِيمَانٍ أَلْحَقْنَا بِهِمْ ذُرِّيَّتَهُمْ وَ مَا أَلَتْنَاهُم مِّنْ ....﴾...426

﴿وَالشَّمْسُ تَجْرِى لِمُسْتَقَرٍ لَّهَا ذَلِكَ تَقْدِيرُ الْعَزِيزِ الْعَلِيمِ ﴾...125

﴿وَ الْقَمَرَ قَدَّرْنَاهُ مَنَازِلَ حَتَّى عَادَ كَالْعُرْجُونِ الْقَدِيمِ﴾...125

﴿وَ أَلْقَى فِي الْأَرْضِ رَوَاسِيَ أَن تَمِيدَ بِكُمْ وَ أَنْهَارًا وَ سُبُلاً لَّعَلَّكُمْ تَهْتَدُونَ﴾...116، 130

﴿وَ الْكِتَابِ الْمُبِينِ﴾...390

﴿وَ اللهُ مُتِمُّ نُورِهِ وَ لَوْ كَرِهَ الْكَافِرُونَ ﴾...65

﴿وَ اللهُ يَقْضِي بِالْحَقِّ﴾...451

﴿وَ أَمَّا الَّذِينَ سُعِدُواْ فَفِي الْجَنَّةِ خَالِدِينَ فِيهَا ﴾...496

﴿وَ أَمَّا ثَمُودُ فَهَدَيْنَاهُمْ ﴾...523، 524

﴿وَ أَمَّا ثَمُودُ فَهَدَيْنَاهُمْ فَاسْتَحَبُّوا الْعَمَى عَلَى الْهُدَى﴾...523

﴿وَ أَنَّ إِلَى رَبِّكَ الْمُنتَهَى﴾...250

﴿وَ إِن تَعُدُّوا نِعْمَتَ اللَّهِ لَا تُحْصُوهَا﴾...220

﴿وَ إِنَّ رَبَّكَ لَيَعْلَمُ مَا تُكِنُّ صُدُورُهُمْ وَ مَا يُعْلِنُونَ﴾...280

﴿وَ أَنزَلْنَا إِلَيْكَ الذِّكْرَ لِتُبَيِّنَ لِلنَّاسِ﴾...93

﴿وَ أَنزَلْنَا مِنَ السَّمَاءِ مَاءً فَأَنبَتْنَا فِيهَا مِن كُلِّ زَوْجٍ كَرِيمٍ﴾...134

﴿وَ إِن مِّنْ أُمَّةٍ إِلا خَلَا فِيهَا نَذِيرٌ﴾...390، 392

﴿وَ إِنَّهُ لَتَذْكِرَةٌ لِلْمُتَّقِينَ﴾...92

﴿وَ أَنِيبُوا إِلَى رَبِّكُمْ﴾...494

﴿وَ أَوْحَى رَبُّكَ إِلَى النَّحْلِ أَنِ اتَّخِذِى مِنَ الْجِبَالِ بُيُوتًا وَ مِنَ الشَّجَرِ وَ مِمَّا يَعْرِشُونَ﴾...137

﴿وَ أَيَّدَهُم بِرُوحٍ منه﴾...212

﴿وَ بَدَأَ خَلْقَ الْإِنسَانِ مِن طِينٍ﴾...361

ص: 567

﴿وَ تَحْمِلُ أَثْقَالَكُمْ إِلَى بَلَدٍ لَّمْ تَكُونُواْ بَالِغِيهِ إِلا بِشِقِّ الأَنفُسِ إِنَّ رَبَّكُمْ لَرَؤُوفٌ رَّحِيمٌ ﴾ .... 136

﴿وَ تِلْكَ الْأَمْثَالُ نَضْرِبُهَا لِلنَّاسِ وَ مَا يَعْقِلُهَا إِلا الْعَالِمُونَ﴾...184

﴿وَ جَاءَكَ فِي هَذِهِ الْحَقُّ وَ مَوْعِظَةٌ وَ ذِكْرَى لِلْمُؤْمِنِينَ ﴾...90

﴿وَ جَحَدُوا بِهَا وَاسْتَيْقَنَتْهَا أَنفُسُهُمْ ظُلْمًا وَ عُلُوًّا فَانظُرْ كَيْفَ كَانَ عَاقِبَةُ الْمُفْسِدِينَ﴾...97

﴿وَ جَعَلْنَا الْأَغْلاَلَ فِي أَعْنَاقِ الَّذِينَ كَفَرُوا هَلْ يُجْزَوْنَ إِلَّا مَا كَانُوا يَعْمَلُونَ ﴾...426

﴿وَ جَعَلْنَا عَلَى قُلُوبِهِمْ أَكِنَّةٌ أَن يَفْقَهُوهُ وَ فِي آذَانِهِمْ وَ قْرًا...514

﴿وَ ذَكِّرْ فَإِنَّ الذِّكْرَى تَنفَعُ الْمُؤْمِنِينَ ﴾...362

﴿وَ سَبِّحُوهُ بُكْرَةً وَأَصِيلاً * هُوَ الَّذِي يُصَلِّى عَلَيْكُمْ وَ مَلَائِكَتُهُ لِيُخْرِجَكُم مِّنَ ....﴾...198

﴿وَ سَخَّرَ لَكُمُ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ دَائِبَينَ وَ سَخَّرَ لَكُمُ اللَّيْلَ وَ النَّهَارَ﴾...115

﴿وَ سَخَّرَ لَكُمُ اللَّيْلَ وَ النَّهَارَ وَالشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ وَ النُّجُومُ مُسَخَّرَاتٌ بِأَمْرِهِ ...﴾...116

﴿وَسِعَ كُرْسِيُّهُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ﴾...173

﴿وَ عَلامَاتٍ وَ بِالنَّجْمِ هُمْ يَهْتَدُونَ ﴾...116

﴿وَ عِندَهُ مَفَاتِحُ الْغَيْبِ لاَ يَعْلَمُهَا إِلا هُوَ وَ يَعْلَمُ مَا فِي الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ وَ مَا تَسْقُطُ ...﴾...279

﴿وَ فِي الْأَرْضِ آيَاتٌ لِلْمُوقِنِينَ﴾...105

﴿وَ فِي الْأَرْضِ قِطَعْ مُتَجَاوِرَاتٌ وَ جَنَّاتٌ مِّنْ أَعْنَابٍ وَ زَرْعٌ وَنَخِيلٌ صِنْوَانٌ...﴾...114

﴿وَ فِي أَنفُسِكُمْ أَفَلَا تُبْصِرُونَ﴾...105

﴿ وَ قَالَ الشَّيْطَانُ لَمَّا قُضِيَ الأَمْرُ إِنَّ اللهَ وَعَدَكُمْ وَعْدَ الْحَقِّ...﴾...426، 451

﴿وَ قَالَتِ الْيَهُودُ يَدُ اللهِ مَغْلُولَةٌ﴾...369، 403

﴿وَ قَالَتِ الْيَهُودُ يَدُ اللَّهِ مَغْلُولَةٌ غُلَّتْ أَيْدِيهِمْ وَلُعِنُواْ بِمَا قَالُوا بَلْ يَدَاهُ مَبْسُوطَتَانِ...﴾...359

﴿وَ قَالَ رَبُّكُمُ ادْعُونِي أَسْتَجِبْ لَكُمْ﴾...538

وَ قَالُواْ لَن تَمَسَّنَا النَّارُ إِلا أَيَّاماً مَّعْدُودَةً قُلْ أَتَّخَذْتُمْ عِندَ اللهِ عَهْدًا...﴾...69

﴿وَ قَالُوا لَوْ كُنَّا نَسْمَعُ أَوْ نَعْقِلُ مَا كُنَّا فِى أَصْحَابِ السَّعِيرِ ﴾...183

﴿وَ قَالُوا مَا هِيَ إِلا حَيَاتُنَا الدُّنْيَا نَمُوتُ وَ نَحْيَا وَ مَا يُهْلِكُنَا إِلا الدَّهْرُ ...﴾...101

﴿وَ قَدْ كَانُوا يُدْعَوْنَ إِلَى السُّجُودِ وَ هُمْ سَالِمُونَ﴾...445

ص: 568

﴿وَ قَضَى رَبُّكَ أَلا تَعْبُدُواْ إِلَّا إِيَّاهُ﴾...450، 466

﴿وَ قَضَيْنَا إِلَى بَنِي إِسْرَائِيلَ فِي الْكِتَابِ لَتُفْسِدُنَّ فِي الأَرْضِ مَرَّتَینِ﴾...450

﴿وَ كَانَ اللهُ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ مُّقْتَدِرًا ﴾...324

﴿وَ كَانَ أَمْرًا مَّقْضِيًّا﴾...451

﴿وَ كَانَ عَرْشُهُ عَلَى الْمَاء ﴾؟...384

﴿وَ كَذَلِكَ أَوْحَيْنَا إِلَيْكَ رُوحًا مِنْ أَمْرِنَا مَا كُنتَ تَدْرِي مَا الْكِتَابُ وَ لَا الْإِيمَانُ ...﴾...212

﴿وَ كَذَلِكَ نُرِى إِبْرَاهِيمَ مَلَكُوتَ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضِ وَ لِيَكُونَ ...﴾...86، 245، 356

﴿وَ كُلَّ إِنسَانٍ أَلْزَمْنَاهُ طَائِرَهُ فِي عُنُقِهِ﴾...482

﴿وَ لَئِن سَأَلْتَهُم مَنْ خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ لَيَقُولُنَّ اللَّهُ ﴾...85

﴿ وَ لَئِن سَأَلْتَهُم مَّنْ خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ وَ سَخَّرَ الشَّمْسَ وَالْقَمَرَ لَيَقُولُنَّ الله...﴾...124

﴿وَ لَئِن سَأَلْتَهُم مَّنْ خَلَقَهُمْ لَيَقُولُنَّ اللَّهُ ﴾...241

﴿وَ لَئِن سَأَلْتَهُم مَّن نَّزَّلَ مِنَ السَّمَاءِ مَاءً فَأَحْيَا بِهِ الْأَرْضَ مِن بَعْدِ مَوْتِهَا ....﴾...134

﴿وَ لَئِن شِئْنَا لَنَذْهَبَنَّ بِالَّذِي أَوْحَيْنَا إِلَيْكَ ﴾...334

لاَ تُفْسِدُواْ فِى الأَرْضِ بَعْدَ إِصْلَاحِهَا وَ ادْعُوهُ خَوْفًا وَ طَمَعًا إِنَّ رَحْمَتَ اللهِ...﴾...538

﴿ وَ لَا يَرْضَى لِعِبَادِهِ الْكُفْرَ﴾...458

﴿وَ لَا يَكُونُوا كَالَّذِينَ أُوتُوا الْكِتَابَ مِن قَبْلُ فَطَالَ عَلَيْهِمُ الْأَمَدُ فَقَسَتْ قُلُوبُهُمْ...﴾...514

وَ لَا يَنفَعُكُمْ نُصْحِي إِنْ أَرَدتُّ أَنْ أَنصَحَ لَكُمْ إِن كَانَ اللَّهُ يُرِيدُ أَن يُغْوِيَكُمْ﴾...514

﴿وَ لَعَلَا بَعْضُهُمْ عَلَى بَعْضٍ﴾...284

﴿وَ لَقَدْ آتَيْنَا لُقْمَانَ الْحِكْمَةَ﴾...184

﴿وَ لَقَدْ أَرْسَلْنَا إِلَى أُمَم مِّن قَبْلِكَ فَأَخَذْنَاهُمْ بِالْبَأْسَاء وَ الضَّرَّاء لَعَلَّهُمْ يَتَضَرَّعُونَ ....﴾...141

﴿وَ لَقَدْ أَضَلَّ مِنكُمْ جبلاً كَثِيرًا أَفَلَمْ تَكُونُوا تَعْقِلُونَ﴾...183

﴿وَ لَقَدْ بَعَثْنَا فِي كُلِّ أُمَّةٍ رَّسُولاً أَنِ اعْبُدُوا اللهَ وَ اجْتَنِبُوا الطَّاغُوتَ فَمِنْهُم ....﴾...512

﴿وَ لَقَدْ صَرَّفْنَا فِي هَذَا الْقُرْآنِ لِيَذَّكَّرُواْ﴾...92

﴿ وَ لَقَدْ عَلِمْنَا الْمُسْتَقْدِمِينَ مِنْكُمْ وَ لَقَدْ عَلِمْنَا المُسْتَأْخِرِينَ﴾...279

ص: 569

﴿وَ لَقَدْ يَسَّرْنَا الْقُرْآنَ لِلذِكْرِ فَهَلْ مِن مُّدَّكِرٍ﴾...91

﴿وَ لَكُمْ فِيهَا جَمَالٌ حِينَ تُرِيحُونَ وَ حِينَ تَسْرَحُونَ﴾...136

﴿وَ لَكِنَّ اللهَ حَبَّبَ إِلَيْكُمُ الْإِيمَانَ وَ زَيَّنَهُ فِي قُلُوبِكُمْ وَ كَرَّهَ إِلَيْكُمُ الْكُفْرَ...﴾...239، 513

﴿وَ لِلَّهِ الأَسْمَاء الْحُسْنَى فَادْعُوهُ بِهَا وَ ذَرُواْ الَّذِينَ يُلْحِدُونَ فِي أَسْمَائِهِ﴾...538

﴿وَ لَمْ نَجِدْ لَهُ عَزْمًا وَ لَوْ أَنَّ قُرْآنًا سُيِّرَتْ بِهِ الْجِبَالُ أَوْ قُطِعَتْ بِهِ الأَرْضُ أَوْ كُلَّمَ بِهِ الْمَوْتَى بَل لِلّهِ ...﴾...455

﴿وَ لَوْ أَنَّمَا فِي الْأَرْضِ مِن شَجَرَةٍ أَقْلَامٌ وَ الْبَحْرُ يَمُدُّهُ مِن بَعْدِهِ سَبْعَةُ أَبْحُرٍ ...﴾...119

﴿وَ لَوْ رُدُّواْ لَعَادُواْ لِمَا نُهُوا عَنْهُ وَ إِنَّهُمْ لَكَاذِبُونَ﴾...282، 284

﴿وَ لَوْ شَاء اللَّهُ لَجَمَعَهُمْ عَلَى الْهُدَى فَلَا تَكُونَنَّ مِنَ الْجَاهِلِينَ ﴾...511

﴿وَ لَوْ شَاءَ رَبُّكَ لَجَعَلَ النَّاسَ أُمَّةٌ وَاحِدَةً وَ لاَ يَزَالُونَ مُخْتَلِفِينَ﴾...514

﴿وَ لَوْ كَانَ مِنْ عِندِ غَيْرِ اللَّهِ لَوَجَدُواْ فِيهِ اخْتِلَافًا كَثِيرًا ﴾...78

﴿وَ لَوْلَا فَضْلُ اللهِ عَلَيْكُمْ وَ رَحْمَتُهُ مَا زَكَا مِنكُم مِّنْ أَحَدٍ أَبَدًا وَ لَكِنَّ اللَّهَ يُزَكِّي ...﴾...514

﴿وَ لَوْ يُؤَاخِذُ اللَّهُ النَّاسَ بِمَا كَسَبُوا مَا تَرَكَ عَلَى ظَهْرِهَا مِن دَابَّةٍ﴾...462

﴿وَ مَا أَرْسَلْنَا فِي قَرْيَةٍ مِّن نَّبِيَّ إِلَّا أَخَذْنَا أَهْلَهَا بِالْبَأْسَاء وَ الضَّرَّاء لَعَلَّهُمْ يَضْرَّعُونَ ....﴾...142

﴿وَ مَا أَمْرُنَا إِلَّا وَاحِدَةٌ كَلَمْحِ بِالْبَصَرِ﴾...325

﴿وَ مَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَالْإِنسَ إِلا لِيَعْبُدُونِ﴾...498

﴿وَ مَا ذَرَأَ لَكُمْ فِي الْأَرْضِ مُخْتَلِفًا أَلْوَانُهُ إِنَّ فِي ذَلِكَ لَآيَةً لِقَوْمٍ يَذَّكَّرُونَ ﴾...116، 133

﴿وَ مَا ذَلِكَ عَلَى اللَّهِ بِعَزِيرٍ﴾...324

﴿وَ مَا قَدَرُوا اللَّهَ حَقٌّ قَدْرِهِ﴾...225

﴿وَ مَا كَانَ اللهُ لِيُضِلَّ قَوْمًا بَعْدَ إِذْ هَدَاهُمْ حَتَّى يُبَيِّنَ لَهُم مَّا يَتَّقُونَ﴾...523

﴿وَ مَا كَانَ اللهُ لِيُعْجِزَهُ مِن شَيْءٍ فِي السَّمَاوَاتِ وَ لَا فِي الْأَرْضِ﴾...325

﴿وَ مَا كَانَ لِنَفْسٍ أَن تُؤْمِنَ إِلا بِإِذْنِ اللَّهِ وَ يَجْعَلُ الرِّجْسَ عَلَى الَّذِينَ لا يَعْقِلُونَ ﴾...182

﴿وَ مَا كُنتَ بِجَانِبِ الْغَرْبِيَ إِذْ قَضَيْنَا إِلَى مُوسَى الْأَمْرَ﴾...450

﴿وَ مَا مَنَعَ النَّاسَ أَن يُؤْمِنُوا﴾...429

ص: 570

﴿وَ مَا مِنْ غَائِبَةٍ فِي السَّمَاءِ وَالْأَرْضِ إِلَّا فِي كِتَابٍ مُّبِينٍ ﴾...280

﴿وَ مَا يَتَّبِعُ الَّذِينَ يَدْعُونَ مِن دُونِ اللهِ شُرَكَاء إِن يَتَّبِعُونَ إِلا الظَّنَّ...﴾...101

﴿وَ مَا يُعَمَّرُ مِن مُعَمَّرٍ وَ لَا يُنقَصُ مِنْ عُمُرِهِ إِلا فِي كِتَابٍ﴾...362

﴿وَ مِنْ آيَاتِهِ أَنْ خَلَقَكُم مِّن تُرَابٍ ثُمَّ إِذَا أَنتُم بَشَرٌ تَنتَشِرُونَ﴾...148

﴿وَ مِنْ آيَاتِهِ أَنْ خَلَقَ لَكُم مِّنْ أَنفُسِكُمْ أَزْوَاجًا لِتَسْكُنُوا إِلَيْهَا وَ جَعَلَ بَيْنَكُم مَّوَدَّةً...﴾...148

﴿وَ مَنْ أَظْلَمُ مِمَّن ذُكِّرَ بِآيَاتِ رَبِّهِ ثُمَّ أَعْرَضَ عَنْهَا إِنَّا مِنَ الْمُجْرِمِينَ مُنتَقِمُونَ﴾...99

﴿وَ مَنْ أَظْلَمُ مِمَّن ذُكِرَ بِآيَاتِ رَبِّهِ فَأَعْرَضَ عَنْهَا وَ نَسِيَ مَا قَدَّمَتْ يَدَاهُ ... ﴾...99

﴿وَ مَنْ أَعْرَضَ عَن ذِكْرِى ... ﴾...521

﴿وَ مِن رَّحْمَتِهِ جَعَلَ لَكُمُ اللَّيْلَ وَ النَّهَارَ لِتَسْكُنُوا فِيهِ وَ لِتَبْتَغُوا مِن فَضْلِهِ ...﴾...124

﴿وَ مَن كَانَ يُرِيدُ حَرْثَ الدُّنْيَا نُؤْتِهِ مِنْهَا ﴾...71

﴿وَ مَن لَّمْ يَجْعَلِ اللهُ لَهُ نُورًا فَمَا لَهُ مِن نُّورٍ﴾...306

﴿وَ مَن يُرِدِ اللهُ فِتْنَتَهُ فَلَن تَمْلِكَ لَهُ مِنَ اللَّهِ شَيْئًا أُوْلَئِكَ الَّذِينَ لَمْ يُرِدِ الله...﴾...513

﴿وَ مَن يُضْلِلِ اللهُ فَلَن تَجِدَ لَهُ سَبِيلاً﴾...511

﴿ وَ مَن يَعْشُ عَن ذِكْرِ الرَّحْمَنِ نُقَيِّضْ لَهُ شَيْطَانًا فَهُوَ لَهُ قَرِينٌ﴾...515، 517

﴿وَ نَادَوْا يَا مَالِكُ لِيَقْضِ عَلَيْنَا رَبُّكَ ﴾...452

﴿وَ نَفَخْتُ فِيهِ مِن رُّوحِى﴾...203

﴿وَ نُقَلِبُهُمْ ذَاتَ الْيَمِينِ وَ ذَاتَ الشِّمَالِ﴾...210

﴿وَ هُوَ الَّذِى أَرْسَلَ الرِّيَاحَ بُشْرًا بَيْنَ يَدَيْ رَحْمَتِهِ وَ أَنزَلْنَا مِنَ السَّمَاءِ مَاءً طَهُورًا﴾....133

﴿وَ هُوَ الَّذِى سَخَّرَ الْبَحْرَ لِتَأْكُلُواْ مِنْهُ لَحْمًا طَرِيًّا وَ تَسْتَخْرِجُواْ مِنْهُ حِلْيَةٌ تَلْبَسُونَهَا ....﴾...116

﴿وَ هُوَ الَّذِى مَدَّ الأَرْضَ وَ جَعَلَ فِيهَا رَوَاسِيَ وَ أَنْهَارًا وَ مِن كُلِّ الثَّمَرَاتِ جَعَلَ فِيهَا ...﴾...114

﴿ وَ هُوَ الَّذِى يَبْدَأُ الْخَلْقَ ثُمَّ يُعِيدُهُ﴾...361

﴿وَ هُوَ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ﴾...454

﴿وَ يَسْأَلُونَكَ عَنِ الرُّوحِ﴾...212

﴿وَيْلٌ يَوْمَئِذٍ لِلْمُكَذِّبِينَ﴾...149

ص: 571

﴿هَذَا خَلْقُ اللَّهِ فَأَرُونِي مَاذَا خَلَقَ الَّذِينَ مِن دُونِهِ بَلِ الظَّالِمُونَ فِي ضَلالٍ مُّبِينٍ ﴾...109، 134

﴿هُنَالِكَ دَعَا زَكَرِيَّا رَبَّهُ قَالَ رَبِّ هَبْ لِي مِن لَّدُنْكَ ذُرِّيَّةٌ طَيِّبَةٌ إِنَّكَ سَمِيعُ الدُّعَاء﴾...537

﴿هُوَ الَّذِي أَنزَلَ السَّكِينَةَ فِي قُلُوبِ الْمُؤْمِنِينَ لِيَزْدَادُوا إِيمَانًا مَّعَ إِيمَانِهِمْ ﴾...239

﴿هُوَ الَّذِي أَنزَلَ مِنَ السَّمَاءِ مَاءً لَّكُم مِّنْهُ شَرَابٌ وَ مِنْهُ شَجَرٌ فِيهِ تُسِيمُونَ ﴾...115، 132

﴿هُوَ الَّذِي جَعَلَ الشَّمْسَ ضِيَاء وَالْقَمَرَ نُورًا وَ قَدَّرَهُ مَنَازِلَ لِتَعْلَمُواْ عَدَدَ ....﴾...125

﴿هُوَ الَّذِي خَلَقَكُم مِّن تُرَابٍ ثُمَّ مِن نُّطْفَةٍ ثُمَّ مِنْ عَلَقَةٍ ثُمَّ يُخْرِجُكُمْ طِفْلاً ....﴾...125

﴿هُوَ الَّذِي خَلَقَكُم مِّن طِينٍ ثُمَّ قَضَى أَجَلاً وَ أَجَلٌ مُّسَمًّى عِندَهُ﴾...393، 359

﴿هُوَ الَّذِي يُرِيكُمْ آيَاتِهِ﴾...225

﴿هُوَ الَّذِي يُسَيِّرُكُمْ فِي الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ حَتَّى إِذَا كُنتُمْ فِى الْفُلْكِ وَ جَرَيْنَ بِهِم...﴾...141

﴿يَا أَيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ﴾...211

﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اذْكُرُوا اللهَ ذِكْرًا كَثِيرًا﴾...198

﴿يَا أَيُّهَا الَّذِي نُزِّلَ عَلَيْهِ الذِّكْرُ﴾...93

﴿يَا أَيُّهَا النَّاسُ ضُرِبَ مَثَلُ فَاسْتَمِعُوا لَهُ إِنَّ الَّذِينَ تَدْعُونَ مِن دُونِ اللهِ لَن يَخْلُقُوا...﴾...108

﴿ يَا قَوْمِ إِنِّي بَرِيءٌ مِّمَّا تُشْرِكُونَ﴾...86

﴿يَخْلُقُكُمْ فِي بُطُونِ أُمَّهَاتِكُمْ خَلْقًا مِن بَعْدِ خَلْقِ فِي ظُلُمَاتٍ ثَلَاثٍ ....﴾...149

﴿يَدُ اللهِ مَغْلُولَةٌ﴾...364، 386، 402

﴿يَدُ اللهِ مَغْلُولَةٌ غُلَّتْ أَيْدِيهِمْ﴾...385

﴿يَزِيدُ فِي الْخَلْقِ مَا يَشَاءُ ﴾...335، 361

﴿يَعْلَمُ مَا بَيْنَ أَيْدِيهِمْ وَ مَا خَلْفَهُمْ﴾...278، 280

﴿يَعْلَمُ مَا تَحْمِلُ كُلُّ أُنثَى﴾...281

﴿يَفْعَلُ مَا يَشَاءُ﴾...544

﴿يُلْقِى الرُّوحَ مِنْ أَمْرِهِ عَلَى مَن يَشَاء مِنْ عِبَادِهِ﴾...522

﴿يَمْحُو اللَّهُ مَا يَشَاءُ وَيُثْبِتُ وَعِندَهُ أُمُّ الْكِتَابِ﴾...294، 335، 356، 359، 368، 382، 399

﴿يَمُنُّونَ عَلَيْكَ أَنْ أَسْلَمُوا قُل لاَ تَمُنُّوا عَلَى إِسْلامَكُم بَل اللهُ يَمُنُّ عَلَيْكُمْ ...﴾...239

ص: 572

﴿يُنبِتُ لَكُم بِهِ الزَّرْعَ وَ الزَّيْتُونَ وَالنَّخِيلَ وَالأَعْنَابَ وَ مِن كُلِّ الثَّمَرَاتِ﴾...115، 132

﴿يُنَزِّلُ الْمَلَائِكَةَ بِالرُّوحِ مِنْ أَمْرِهِ عَلَى مَن يَشَاءُ مِنْ عِبَادِهِ﴾...522

﴿يَهْدِى بِهِ اللهُ مَنِ اتَّبَعَ رِضْوَانَهُ سُبُلَ السَّلَامِ وَ يُخْرِجُهُم مِّنِ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّورِ﴾...198

ص: 573

فهرست احادیث

أَتَعْلَمُ أَنَّ لِلْأَرْضِ تَحْتاً وَ فَوْقاً؟...102

اِتَّقُوا اَللَّهَ أَنْ تُمَثِّلُوا بِالرَّبِّ اَلَّذِی...222

اَلْأَجَلُ اَلْأَوَّلُ هُوَ مَا نَبَذَهُ إِلَی اَلْمَلاَئِکَهِ...394

اَلْأَجَلُ اَلْمَقْضِیُّ هُوَ اَلْمَحْتُومُ....393

أَحْسَبُکَ ضَاهَیْتَ اَلْیَهُودَ ...364

أَخْبِرْنِی عَنِ اَلسِّرَاجِ إِذَا اِنْطَفَی...199

اُدْعُ وَ لاَ تَقُلْ: قَدْ فُرِغَ مِنَ اَلْأَمْرِ...367

إِذَا أَرَادَ اَللَّهُ أَنْ یُزِیلَ مِنْ...188

إِذَا بَلَغَکُمْ عَنْ رَجُلٍ حُسْنُ حَالِهِ...185

إذا قُبِضَتِ الرُّوحُ فَهِى مُظِلَّةٌ فَوقَ...207

إِذَا وَقَعَ الْقَضَاءُ بِالإِمْضَاءِ فَلا بَدَاءَ...396

أَلارْوَاحٍ، خمسةٌ : رُوحَ اَلْقُدُسِ وَ رُوحَ اَلْإِیمَانِ ...212

أَسْأَلُكَ بِالْقُدْرَةِ النَّافِذَةِ فِي جَمِيعِ الْأَشْيَاءِ...367

أَصْلَحَکَ اَللَّهُ! قَوْلُ الله ...84

أَصْلَحَکَ اَللَّهُ، هَلْ جُعِلَ...240

ص: 574

إعْرِفُوا اللهَ بالله...245

أَفْضَلُ اَلنَّاسِ أَعْقَلُ النَّاس...185

ألا إن للعبد أَرْبَعَة أَعْيُنِ عَيْنَانَ يُبْصِرُ...517

ألا و مَثَلُ اَلْعَقْلِ فِی اَلْقَلْبِ...171

الَّذِی بَانَ مِنَ الْخَلْقِ...255

الَّذِی بَانَ مِنَ الْخَلْقِ فَلَا شَیْءَ کَمِثْلِهِ...54، 255

اللهمَّ عِرِفْنى نَفسک...247

اَللَّهُمَّ لا تَكِلْني إلى نفسى طَرْفَةَ عَيْنٍ أبداً...438

اَللَّهُ هُوَ اَلَّذِی یَتَأَلَّهُ إِلَیْهِ عِنْدَ اَلْحَوَائِجِ...143

إِلَهِي بِكَ عَرَفتُكَ و أنتَ...247

[الهى ] وَ إِنْ کُنْتُ مِنَ اَلْأَشْقِیَاءِ...547

إِلَهِی وَ مَوْلاَیَ أَجْرَیْتَ عَلَیَّ حُکْماً...546

أَمَّا اَلْأَجَلُ اَلَّذِی غَیْرُ مُسَمًّی عِنْدَهُ...394

أَمَّا الطّاعاتُ فَإِرادَةُ اللَّهِ، وَ مَشِيَّتُهُ فيهَا...447

إِنَّ إِبْلِیسَ قَالَ لِعِیسَی اِبْنِ مَرْیَمَ علیها السلام...327

إنَّ أرواحَ القَدريّة يُعرضُون عَلى النّار...412

إِنَّ أَساسَ الدِّينِ التَّوحيدُ والعَدلُ...430

إنَّ الْأَرْوَاحَ إِذَا فَارَقَتِ ...213

إِنَّ اَلْخَالِقَ لاَ یُوصَفُ إِلاَّ بِمَا وَصَفَ...233

أَنَّ الْخَلْقَ يُمْسِكُ بَعْضُهُ بَعْضاً...49

إِنَّ الدُّعاء يَرُدُّ القضاء و قَد نَزَلَ ...542

إِنَّ العاقلَ مَن أطاعَ الله...189

إِنّ العبد من عَبِيدِيَ المُؤمنين لَيُذنِبُ الذَّنْبَ...404

إِنَّ العقلُ عِقال مِنَ الْجَهل ، والنَّفْسُ...191

ص: 575

إنَّ اللهَ أَجَلُّ وأكرَمُ...249

إنَّ اللهَ احْتَجَّ عَلى الناس بما آتاهم و عرفَهُم...249

إنَّ الله تبارك و تعالى إذا أرادَ بعبد...516

إِنَّ اَللَّهَ تَبَارَکَ وَ تَعَالَی کَانَ...290

إِنَّ اَللَّهَ تَبَارَکَ وَ تَعَالَی لا تُقْدَر...289

إِنَّ اَللَّهَ تَبَارَکَ وَ تَعَالَی لاَ نَظِیرَ لَهُ وَ لاَ شَبِیهَ...229

إِنَّ اللَّهَ تَبَارَکَ وَ تَعَالَی لا یشْبِهُ ...223

إنَّ اللهَ تَبَارَکَ وَ تَعَالَی یَجْمَعُ أرْوَاحَ...213

إنَّ اللهَ تعالى خَلَقَ الأرواح...205

إِنَّ اَللَّهَ تَعَالَی هُوَ اَلْعَالِمُ بِالْأَشْیَاءِ...292

إِنَّ اللَّهَ خِلْوٌ مِن خَلقِه و...266

إنَّ الله عزّوجلّ أَخَبْرَ محمداً...383

إنَّ الله عزّوجلّ إِنَّما جَعَلَكَ قَيْماً...195

إنَّ الله عز وجل خَلَقَ السَّعادَةَ...506

إِنَّ الله عزّوجلٌ خَلَقَ العقلَ...185

إِنَّ الله عزّ وجلّ خَلَقَ العَقلَ مِن نُورٍ...192

إنَّ الله عزّوجلّ قَدَّرَ المقادير...461

إِنَّ اللَّه عزّوجلٌ يَجْمَعُ العلماء...195

إن الله عزّوجل يقول : ﴿ إِنَّ الَّذِينَ...539

إِنَّ الله عزّوجل يقول ( و أن الى ربك المنتهى )...250

إِنَّ اللهَ لا يُضيعُ عَمَل...72

إِنَّ المُعتزلة قالوا : نَحن نَحْلُقُ...410

إِنَّ المُؤمِنَ لَيَزُور أهْلَه ، فَيَرى ......208

إنَّ المُؤمنين إذا أخَذُوا مَضاجَعَهم...202

ص: 576

إنَّ النَّبِى سُئِلَ مِمّا خَلَقَ الله...190

[إنَّ ] الهداية منه التعريف كقوله تعالى...524

إنا معاشر الأنبياء أمرنا...185

إنَّ أمير المؤمنين علیه السلام جَلَسَ إلى حائطٍ...473

إنَّ أمير المؤمنين علیه السلام عَدَلَ مِن عِنْدِ حائطٍ...475

إنَّ أولى الألباب الذين عَمِلُوا...74

إِنَّ ضَوْءَ الجَسَدِ فِي عَينِه...184

إِنَّ في بَعض ما أَنْزَلَ اللهُ فى كُتُبه...506

إِنَّ في حافَتَي النَّهر...210

إنَّ لله إرادتين و مَشَيَّتَين : إرادةَ حَتْم...467

إنَّ الله تبارک و تعالى عِلْمَيْن...383

إِنَّ الله عِلْمَيْن ؛ علم مكنون مخزون...380

إِنَّما يُدْرَى الخيرُ كُله بالعقل...187

إنَّما يَصير إليه أرواحُ العقول...210

إنَّ هذا القرآن هو النورُ المُبين...96

أنَّه سُئِلَ عن قول الله عزّوجلّ : ﴿ إِنَّا كُلَّ...527

أنَّه عزوجل أَحَدِيُّ المعنى...112

إنَّه فاسد العقيدة جداً...64

أوْحَى الله إلى موسى علیه السلام...185

أوحى الله عزّوجل إلى داود علیه السلام...471

أوَّلُ الدِّين مَعرفَتُه ، و كمالُ مَعرفَتِه...231

إياكم والتّفكر فى الله ؛ فإنَّ التَّفكّر...250

إيَّاكُم و التَّفكُّر في الله! و لكن...253

أيُّها السَّائل حُكْمُ الله عزّوجلّ لا يَقُومُ...503

ص: 577

بالعلم یُطاعُ بِالعِلمِ ویُعبَدُ بِالعِلمِ...193

بِأَعْمَالِهِمْ شَقُوا...505

بَحْرٌ عَميقٌ فَلاتَلِجْه ، طَريقٌ مُظلمٌ...414

بَشَّرَ أهْلَ العَقْلِ وَالفَهْمِ ...184

بِقُوَّتِکَ الَّتِی قَهَرْتَ بِهَا کُلَّ شَیْءٍ...455

بِهِ تُوصَفُ الصِّفَاتُ لَا بِهَا ...220

بَیْنَا أَمِیرُ اَلْمُؤْمِنِینَ عَلَیْهِ السَّلاَمُ یَخْطُبُ عَلَی اَلْمِنْبَرِ...226

بَيْنونَةُ صِفَةٍ لا بَيْنُونَةُ عُزْلَةٍ...257

تَدْرِی مَا اَلتَّقْدِیرُ؟ قُلْتُ: لاَ قَالَ:...408

تَعَالَی اَلْجَبَّارُ اَلْعَالِمُ بِالْأَشْیَاءِ...294

تَعْتَلِجُ النُّطْفَتان في الرَّحِم...497

تَعرفتَ لِكُلِّ شَيْءٍ ، فَما جَهِلَک شیء...247

تَعَلَّمُوا العلم ... ، إلى أن...194

تَكَلَّمُوا فِي خَلْقِ اللهِ وَلَا تَكَلَّمُوا فِي اللهِ...251

التوحيدُ اثباتٌ بلا تشبيه...266

اَلتَّوْحِيدُ أَلاَّ تَتَوَهَّمَهُ وَ اَلْعَدْلُ أَلاَّ تَتَّهِمَهُ...430

ثمَّ أقبَلَ رسول الله صلی الله علیه و آله عَلى الدَّهريّة...338

ثَمَانِیَهُ أَشْیَاءَ لاَ تَکُونُ إِلاَّ بِقَضَاءِ...464

ثُمَّ قال : نَزَلَتْ هذه الآية في بَني...525

جَاءَ رَجُلٌ إِلَی أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ علیه السلام بَعْدَ...489

جَاءَ رَجُلٌ صِفْ لِي رَبَّكَ...229

جُعِلْتُ فِداك ! إِنِّى أَسْأَلُكَ عن مَسْأَلَة...377

جُعِلتُ فِداکَ یَابنَ رَسولِ...211

جَفَّ القَلَمُ بحقيقة الكتاب مِنَ الله بالسَّعادة...505

ص: 578

جَلَّ قُدْسُهُ وَ تَعَالَی جَدُّهُ ...118

حُجَّةُ اللّه عَلَی الْعِبَادِ...185

حَقِیقَهُ اَلسَّعَادَهِ أَنْ یُخْتَمَ اَلرَّجُلُ عَمَلُهُ...505

اَلْحَمْدُ لِلَّهِ اَلَّذِی لاَ مِنْ شَیْءٍكان...228

الحمد الله الواحد...255

خَرَجَ أَبُو حَنِیفَهَ ذَاتَ یَوْمٍ مِنْ عِنْدِ اَلصَّادِقِ عَلَیْهِ السَّلاَمُ...433

خَرَجَ رسول الله صلى الله عليه و سلم قابضاً عَلَى شَيْئًين...499

خَلَقَ الله المَشِيَّةَ قَبْل الأشياء...315

خمسةٌ لا تَطْفَى نِيرانُهم ولاتَموتُ...429

خَیْرُهُ وَ شَرُّهُ مَعَهُ حَیْثُ کَانَ ...482

اَلدَّالُ عَلى قِدَمِه بحُدُوث خَلْقه...221

دَخَلْتُ عَلَی عَلِیِّ بْنِ مُوسَی اَلرِّضَا عَلَیْهِ السَّلاَمُ بِمَرْوَ ...423

دَخَلَ عَلَی أَبِی عَبْدِ اَللَّهِ أَوْ أَبِی جَعْفَرٍ عَلَیْهِ السَّلاَمُ رَجُلٌ...474

دَخَلَ عَلينا رسول الله صلی الله علیه و آله و نحن تَفَكَّرُوا فِي الْمَخْلُوقِ،...249

دَخَلَ عَلَیْهِ قَوْمٌ مِنْ هَؤُلَاءِ الَّذِینَ ...251

الدُّعآءُ سِلاحُ الْمُؤْمِنِ وَ عَمُودُ الدِّینِ ...541

اَلدُّعَاءُ مَا لَمْ یَمْضِ أَرْبَعَهُ أَشْهُرٍ...500

اَلدُّعَاءُ مَفَاتِیحُ اَلنَّجَاحِ وَ مَقَالِیدُ اَلْفَلاَحِ ...542

الدُّعَاءُ هُوَ الْعِبَادَةُ الَّتِي قَالَ اللَّهُ عَزَّ وَجَلَّ...541

الدُّعاءَ يَرُدُّ القَضَاءَ المُبْرَم...367

الدُّعاءَ يَرُدُّ القَضَاءَ و قد أُبْرِمَ إبْرَاماً...367

دُلّني عَلى مَعبُودى ! فقال...133

اَلدُّنْیَا کُلُّهَا جَهْلٌ إِلاَّ مَوَاضِعَ اَلْعِلْمِ...73

رُقيَّ يُستَشْفي بها ، هل تُردُّ مِن قَدَرِ الله ؟...543

ص: 579

رُوِيَ عن أمير المؤمنين علیه السلام أَنَّهُ سَأَلَهُ...465

سُئِلَ اَلْعَالِمُ عَلَیْهِ اَلسَّلاَمُ کَیْفَ عِلْمُ اَللَّهِ ؟...367

سُئِلَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ علیه السلام : بِمَ عَرَفْتَ رَبَّکَ ؟...246

سُئِلَ أَمِیرُ اَلْمُؤْمِنِینَ عَلَیْهِ السَّلاَمُ عَنِ اَلْقَضَاءِ وَ الْقَدَرِ...411، 464

سَألَ الزنديق أباعبد الله صلى الله عليه و سلم فقال : أخبرني...434

سَأَلْتُ أَبَا اَلْحَسَنِ مُوسَی بْنَ جَعْفَرٍ علیه السلام...498

سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اَللَّهِ علیه السلام عَنْ الله...291

سألت أبا عبد الله علیه السلام عن قول الله...385

سَألتُ أبا عبدالله عَن قول الله ﴿و قد كانوا يدعون الى السجود ﴾...445

سألتُ ابا عبدالله علیه السلام فقلتُ : لم يزل الله يعلم ؟...290

سألتُ ابا عبد الله علیه السلام ﴿يَمْحُوا الله...399

سَألتُ الرّضا علیه السلام أن يَدْعُوَ اللَّهَ لأَمْرَأَةٍ مِن...500

سألتُ عَن الأستطاعة تملكها من على بن...440

سَألْتُه أ يَعلَمُ اللهُ الشَّىء الذى لم يَكُن...282

سَألْتُه عن قول الله عزّوجل ﴿خَتَمَ اللهُ...515

سَأَلْتُه عن قول الله عزوجل : ﴿ يُنَزِّلُ الملائكه...522

سَأَله رَجُل عن قوله تعالى ﴿ فَمَنِ اتَّبَعَ...521

سُبْحَانَ اَللَّهِ فَالِقِ اَلْحَبِّ وَ اَلنَّوَی...132

سُبحانَ مَن لم يَجعل في أَحَدٍ...220

سَبَقَ العِلمُ وجَفَّ القَلَمُ و مَضَى القَضاءُ...461

سِتَّةٌ لَعَنهم الله وكُلُّ نَبى...409

سِرُّ [ الله ] فَلا تُفَتِشُوه!...486

سمعت أبا جعفر علیه السلام يقول فى هذه الآية: ﴿ وألّو استقاموا على...507

سَمِعْتُ ابا جعفر علیه السلام يقول : مَنَ الأمور أمورٌ...382

ص: 580

سَمِعْتُ ابا عبدالله ... أن عيسى روح الله...360

سمعت أبا عبدالله علیه السلام يقول : كَما أَنَّ بادِيَ...479

سَمِعْتُ أبا عبد الله علیه السلام يقول : لو عَلِمَ...380

سَمِعتُ الرضا علیه السلام يقول : ما بَعَثَ الله...368

سَمِعتُ جعفر بن محمّد علیه السلام يقول : خَطَبَ رسول الله الناس...501

سَمِعْتُ حُمْران ابنَ أَعْيَنَ يَسْأَلُ...384

سَمِعْتُه يقول : ادعُ ولا تَقُل قد فُرغَ مِنَ الأمر!...540

سَمِعتُه يقول : إِنَّ القضاء والقَدَر...476

سَمِعتُه يقول : كانَ اللهُ و لا شيء...285

سمعته يقول كان الله و لا شيء...291

سَمِعتُه يَقُول : لا يَكونُ العبد فاعِلاً إلاً...444

الشَّقيُّ مَن شَقِيَ فِي بَطْنِ أُمِّه...497

عالِمٌ إِذ لامَعلُومَ ، و خالِقٌ...291

عالِمٌ إذ لا مَعلُوم ، [و] خالِقٌ ... 287

اَلْعَالِمُ مَعَهُ شَمْعَهٌ تُزِیلُ ظُلْمَهَ اَلْجَهْلِ وَ اَلْحَیْرَهِ....196

اَلْعَقْلُ دَلِیلُ اَلْمُؤْمِنِ ...189

اَلْعَقْلُ هِدَایَهٌ وَ اَلْجَهْلُ ضَلاَلَهٌ...187

العقل ، يُعرَف به الصادقُ ...187

العقول أئمة الأفكار والأفكار...190

العُقُول مَواهب...187

اَلْعِلْمُ وَدِیعَهُ اَللَّهِ فِی أَرْضِهِ...195

عليكم بالدعاء فإِنَّ الدُّعاء الله و...542

عن ابی جعفر علیه السلام في قول الله تعالى ﴿وَ إِذَا رَأَيْتَ الَّذِينَ يَخُوضُونَ فِي آيَاتِنَا﴾...253

عن ابي عبد الله : قال ما بَعَثَ الله نبياً...460

ص: 581

عنه عن حماد عنه علیه السلام في قول الله...386

فإذا قَبَضَه الله صَيَّرَ تِلكَ الرُّوحَ...201

فإِذَن قد ظَهَرَ أَنَّ قولَ اليهود قدفَرغَ مِنَ...397

فَاطْلُبُوا اَلْعِلْمَ فَإِنَّهُ اَلسَّبَبُ ...194

فَالعَمَلُ الصَّالِحُ مِن العَبدِ...431

فَإِنَّه أَمْرٌ بَیْنَ أَمْرَیْنِ لاَ جَبْرَ وَ لاَ تَفْوِیضَ...439

فَإِنَّهَا نَزَلَتْ فِی اَلْمُنَافِقِینَ مِنْ أَصْحَابِ...524

فَأَرَادَتِ اَلْمَلاَئِکَهُ أَنْ تَمْنَعَهَا...188

فأنتَ [ قَدْ ] حَدَدْتَه إذا اثبتٌ وجوده ؟...221

فَبَعثَ فيهم رُسُلَه و واتَرَ إليهم...77

فصاحَ به المأمون و قال : يا سليمان...330

فقال : الغيبُ ما لم يكن...283

فَقال : فيما قال : عَلیک یا عَبدَ الله...252

فَقُولُك «إِنَّ اللهَ قَدير» خَبَّرتَ...286

فَکُلُّ مَا فی الخَلقِ لا یُوجَدَ ...255

فَلَا یَبْلُغُکَ بُعْدُ الْهِمَمِ وَ لَا یَنَالُکَ...234

فلیس الله عَرفَ مَن عَرفَ...222

فَمَن زَعَمَ أَنَّه يُؤْمِنُ بما لا يَعرِفُ...237

في أي شيء أنتم؟...482

فَيَعلَمُ أنَّه يَكُونُ ما يُريد أن يكون...335

فَيَفهَمُ الفريضةً . السُّنَّةَ و...170

فى قوله ﴿قُل أَرَأَيْتُم إِن أَخَذَ...518

فى قوله لهم ﴿ لَهُم قُلُوبٌ لا...519

قال الرضا علیه السلام: فليس لقولك : أراد...330

ص: 582

قال السائل : فهل يَسَعُنا أن نَقُولَ إِنَّ أَحَداً...389

قال أمير المؤمنين علیه السلام: إِنَّ للجسم سِتَّةَ...205

قال : إِنَّ الله عزّ وجلّ إذا أرادَ بِعَبد خَيراً...484

قال : حَتَّى يُعَرِّفَهم ما يُرضيه و ما يُسْخِطُه...523

قال : ذكر الأرواح .... فقال : يَلْتَقُون ... 202

قال رَجُلٌ لعلى بن الحسين علیه السلام:... أبقدر يصيب الناس ... 477

قالَ رجلٌ مِن أصحابنا للصادق...62

قال رسول الله علیه السلام: قال الله (جل جلاله ) عبادي كلكم ضال إلا...518

قال : روح القدس ، و هو خاصٌّ...522

قال: سألتُ أبا عبد الله عن قول الله ﴿ أَمْ حَسِبْتُمْ أَنْ تَدْخُلُوا الْجَنَّةَ﴾...295

قال : سَألَ محمد بن صالح ... عن قول الله تعالى : ﴿يَمْحُو اللَّهُ مَا يَشَاءُ ...﴾...294

قال سُلیمان زدنی جُعِلْتُ فداک!...364

قال : سَمِعْتُه يَقولُ : إِنَّ اللهَ خَلَقَنا...206

قال : لَمّا طَغَوا فيها و في فِتْنَتِها...520

قال : لي يا مُيَسِر اُدعُ ولا تَقُل إِنَّ الأمر...540

قال : ما تقول فِيمَن جَعَل الإرادة إسماً...329

[ قال : نزلت ] في مانعى الخمس والزكوة...520

قال ( یعنی اليهودى ) : يا محمّد صف لى ربك ؟...226

قامَ رَجلٌ إلى الرّضا علیه السلام صف لنا ربك...233

قَدَّرَ الأشياء فى التقدير الأوّل... 464

قَدَرَه الَّذِي قَدَّرَه عليه...482

... قدرةٌ بانَ بها مِنَ الأشياء...54، 255

قريبٌ في بُعده و بعيدٌ في...247، 258

قلتُ : فهل رأيتَ فى المنام أنَّك تأكُلُ...214

ص: 583

قلتُ للرضا علیه السلام : خَلَقَ الله الأشياءَ...325

قلتُ للعبد الصالح علیه السلام: هل في النّاس استطاعة يتعاطون بها المعرفة ؟...241

قُلتُ له : جُعِلتُ فداک ما تَقُول...477

قلتُ : یَعْلَمُ اَلْقَدِیمُ اَلشَّیْءَ اَلَّذِی...283

قيل لرسول الله صلى الله عليه و سلم إِنَّ أمَّتك...95

قيل لعلى علیه السلام: إنَّ رجلاً يَتَكلَّم في المَشِيَّة !...475

کَانَ ذلِکَ مُعَایَنَهَ اللهِ. فَأَنْسَاهُمُ ...241

كانَ رَبِّاً إذ لامَربُوبَ ، و إلهاً...287

كان ربّاً إذ لامَربُوبَ و إلهاً...296

کَانَ لِعَلِیٍّ عَلَیْهِ السَّلاَمُ غُلاَمٌ اِسْمُهُ قَنْبَرُ وَ کَانَ...472

کَتَبْتُ إِلَی أَبِی اَلْحَسَنِ عَلَیْهِ اَلسَّلاَمُ فِی دُعَاءٍ ...285

كَتَبتُ إلى الرَّجُل علیه السلام أسألُه أَنَّ...288

کَتَبتُ إلَیکَ یَابنَ رَسولِ اللّهِ...443

كتبتُ عَلَى يَدَى عَبدِ الْمَلِكِ...242

کَتَرَدُّدِی فِی مَوْتِ عَبْدِیَ اَلْمُؤْمِنِ...372

كَفاكَ مِن عَقْلكَ ما أَوْضَحَ...187

كما تَنامُون تَمُوتُون و كما...181

كنتُ بينَ يَدَى أبي عبد الله علیه السلام [ جالساً .. ]...502

كُنْتُ مَعَ الْهَادِي عَلِيِّ بْنِ مُحَمَّدٍ علیه السلام...64

كيف هذا النَّفْخُ ؟...203

لا تَقُولوا وَ كَلَهم الله عَلى أنْفُسِهم...464

لا جبر ولا تفويض...411، 432، 439

لا نجاة إلا بالطاعة ، و الطاعة...190

لِأَنَّكَ أَنْتَ اللَّهُ الَّذِي لا إِلهَ إِلَّا أَنْتَ...296

ص: 584

لا يُدرَتْ بوَهم ولا يُقَدِّرُ...220

لا يقع شيء لا في السَّماء ...396

لا يكون إلا ما شاء الله و أرادَ ...485

لا يَكُونُ العبد فاعِلاً و لا مُتَحِركاً ...444

لا يكون شئ في السَّماوات ولا في...396

لا يكون شيء فى السَّماوات والأرض...460

لا يكون شيء في السَّموات والأرض...460

لا يُؤمِن عبدٌ حَتّى يُؤمن بأربعة...408

لا يؤمن عبد حتى يُؤْمِنَ بأربعة...459

لِكُلِّ شيء آلةٌ و عُدَّةٌ...190

لَمّا صَعَدَ موسى علیه السلام إلى الطُّور...325

لَم يَزِلِ الله - جَلَّ و عَزَّ رَبُّنا...289

لَم يَزل الله عزّوجلّ رَبَّنا و العِلْم...285

لَم يُكَلِّفُ اللهُ العبادَ المَعرِفَةَ...243

لو كان خالقاً لها لَما تَبرَّأ منها...434

لولا آيةٌ فى كتاب الله لأَخْبَرْتُكُم...368

له مَعْنى الرُّبُوبية إذ لا مَربُوبَ...292

لَيس عَلى النّاس أن يَعلَمُوا...244

ليس الله عَلى خلقه...242

ما اسْتَطعتَ أن تَلومَ العبد عليه فهو منه...431

ما الدَّلِيلُ عَلَى أَنَّ اللهَ واحدٌ؟...346

ما العقل ؟ قال علیه السلام ما عبد به الرحمن...189

مَا أُمِرَ اَلْعِبَادُ إِلاَّ بِدُونِ سَعَتِهِمْ فَکُلُّ شَیْءٍ...444

ما ضَرَبَ رَجلٌ القُرآن...70

ص: 585

ما عُبد الله بشيء مِثْلَ البَداء...376، 380

ما عَرَفَ اللَّهَ مَن شَبَّهَه بخَلقِه...432

ما عَرَفْتَ الله بمحمد صلى الله عليه و سلم أم عَرَفْتَ...244

ما عُظُمَ الله بمثلِ البَداء...376، 381

ما قُسّمَ بَينَ العباد أفضَلُ مِنَ العَقل...185

ما كَلَّفَ اللهُ العبادَ كُلْفَةَ فِعْل و لأنهاهُم...445

ما نَبَّأ اللَّهُ مِن نبي إلا بعدَ أَنْ يَأْخُذَ عَليهِ...460

مُبایَنَتُهُ إیَّاهُمْ مُفارَقَتُهُ اِنیَّتَهُمْ...255

مَرَّ أَمِیرُ اَلْمُؤْمِنِینَ عَلَیْهِ السَّلاَمُ بِجَمَاعَهٍ بِالْکُوفَهِ ...439

مَرَّ يَهودي بالنبی صلى الله عليه و سلم فقال السّامُ علیک...398

مَن تَفكَّر فى ذاتِ الله أبلس...250

مَن تَفكَّر فى ذاتِ الله الحَدَ...249

من تَفكَّرَ في ذاتِ الله تَزنْدَق...249

مَن تَفكَّر في ذاتِ اللهِ تَزِنْدَقَ...249

مَن ذُكِرَ عنده الصوفية...61

مَن زَعَم أنَّ اللهَ أَمَرَ بالسُّوء و الفَحْشاء...492

مَن زَعَمَ أَنَّه يَعرِفُ اللَّهَ بِحجَابٍ...237

مَن شَبَّهَ اللَّهُ بِخَلْقِهِ، فَهُو مُشْرِكٌ...326

مَن شَبَّه الله بِخَلقِه ، فَهو مُشرِك...326، 433

مِن صُنع الله ، ليس...240

مَن عَرِفَ نَفسَه فَقَد عَرفَ رَبَّه...152

مَن عَمِلَ في بدعَة...71

مَن نَظَر في الله كَيف...253

مَن وَصَفَ الله بخلاف ما وَصَفَ...256

ص: 586

النَّاس في القَدَر عَلى ثلاثةِ أَوْجه...441

نَظَرْتُ یَوْماً فِی اَلْحَرْبِ إِلَی رَجُلٍ عَلَیْهِ ...473

نَعَمْ وَلَوْ کُشِفَ لَکَ لَرَأَیْتَهُمْ...207

النَّومَ أخُ المَوتِ...180

و أرْجُوه لعاقبتی و قَدْ جَرَتْ مَقادِیرُک...547

و أسعَدَهُ عَلى ذلك القضاء...456

والله خِلْو مِن خَلْقه و الله نورٌ لاظَلامَ فيه ، و حَيٍّ...290

و إنَّ الله عزّوجل لَيَدْفَعُ بالدعاء الأمر...544

أَنْتَ اللَّهُ لَا إِلَهَ إِلَّا أَنْتَ، الَّذِی...296

و إن كُنتُ مِن الأشقياء فَامْحُنى...495

و إِنَّما سُمِّيَ اللهُ عالِماً...286

وَ اَيْمُ الله ، إِنَّ مَن صَدَّقَ بَلْيلة القدر...387

و تَعرِفُ نفسک به، و لاتَعرِفُ...238

وَ خَلَقْتَ الْخَلْقَ بِقُدْرَتِكَ وَ قَدَّرْتَ...297

وَصَفَ نَفْسَه بأسماء ، و خَلَقَ لذاته...224

و لا يجُورُ فى قَضيَّتِه ، الخَلْق...467

و لا يَقْدِرُ الواصفون كُنْهَ عَظَمَته...232

وَ لَکِنْ أَفْتَحُ عَلَیْکَ بِسُؤَالٍ...109

و لو أنَّ الْخلايقَ نَظَرُوا إلى عجائب...146

و لَو فَكَّرُوا فِي عَظيم القُدْرَة...119

و لولا آيةٌ في كتاب الله لأخْبَرتُكُم بما كانَ...356

و ما أنكرتَ مِنَ البَداء يا سُليمان...361

و مُبايَنتُه إياهم...255

ص: 587

و مُبايَنَتُه إيَّاهم مُفارَقَتُه إِنِّيتهم...54، 255، 257

هل للعباد بما حبب صُنعٌ ؟...244

هل لهم غير ذلك صُنعٌ...243

هو الدَّالّ بِالدَّليل عَليه...220

هو حُجَّة مِن حُجَجِ الرَّحمن عَلى خَلْقِه...172

يا أبا ،احمد، لا تَتَجاوَزْ في التَّوحِيدِ...231

يا أبا عبدالله ، ليس العلم بالتّعلَّم...194

يا أباهاشم سيأتي زمان على الناس...62

یا ،ابراهيم، إنَّ الله تبارک و تعالى لم يزل عالماً قديماً...296

يابن رسول الله ، ما الدَّلِيلُ...151

یا کميل ابن زیاد معرفةُ العلم دينٌ...193

یا ،محمد، سيكون في أمتك فتنة...94

يا مَعْشَرَ الشيعة، خاصِمُوا بسُورة...390

يا هو يا من هو هو، يا من ليس...265

يا يونس، لا تَقُل بقول القَدَريَّة...479

يُقَدِّمُ وَ يُؤَخِّرُ و يَزيد و يَنْقُصُ...369

يُؤْمِنُ النَّاس مِن العَظائم...236

ص: 588

فهرست اشخاص

آقابزرگ تهرانی، 295

آقا جمال الدین خوانساری، 491

آقا حسین قمی ، 13

آقا علی حکیم، 16

آیت الله بروجردی، 13

آیت الله خامنه ای، 20

آیت الله سیستانی، 14

آیت الله گلپایگانی ، 181

اباسفیان ، 66

ابن اثیر، 203، 509

ابن بطرين، 324

ابن حمزه طوسی، 64، 295

ابن رشد اندلسی ، 450

ابن سينا - بوعلي سينا - ابو علی سینا - شيخ الرئيس ، شیخ ، 19 ، 35، 37 و 39، 45، 60، ،343 ،307 ،303 ، 270 ، 260 ، 178 ، 152 529 ،448 ،374 ،371 ،349

ابن شهر آشوب، 205، 208، 438، 491

ابن عربی اندلسی - محيى الدين عربي - محیی الدین، 19، 55، 64، 262

ابن فارس ، 173

ابن منظور، 203

ابوالحسن اشعری، 406

ابوالحسن سید محمد طباطبائی، میرزای جلوه - جلوه ، 36، 265

ابوالحسن شعرانی - شعرانی، 491

ابو حامد غزالی، 23، 44، 261، 273، 348

ابی ظبیان ، 73، 74

ابی منصور متطبّب ، 144

ادریس، 66، 67، 213

ارسطو - معلم اول ، 19، 23، 34، 35، 39، 45، 535 ،370 ،342 ،323 ،270 ،164 ،162 ،140،

ص: 589

اسدالله عارف یزدی، 13

افلاطون، 19 ، 34، 35 ، 39، 43، 162، 164، ،292 ،289 ، 276 ،275، 273 ، 272 ، 176 535 ،424 ،353 ،294

افلوطين - فلوطنيس ، 323

امام خمینی، 20، 351

بایزید بسطامی، 59

برکلی - جرج بارکلی، 156

بهمنیار، 39، 178، 270، 273

تفتازانی، 410

جاثلیق ، 244، 245

جبرئیل، 52، 94، 95، 212، 522

جرجی زیدان ، 28

جزایری، 360

حر عاملی - شیخ حر عاملی، 61، 297، 299، 474

حسن بصری، 28 ، 43، 491

حسن زاده آملی، 305، 316

حسین استادولی، 204

حکیم شهیدی، 13، 19

حمیری، 64، 212، 296

خراسانی، 361

خواجوی، 152

خواجه نصیرالدین طوسی - محقق طوسی - خواجه نصیر ،17 ، 36 ،39، 51، 158، 178، 418 ،321 ،291 ،271 ،269

دکتر تقی آرانی ، 24، 154

دکتر حسین موسویان، 323

دکتر رضا برنجکار، 406

دکتر علی اصغر حلبی، 45

راغب ، 173

راوندی، 325 327، 465

رحیمیان، 14

زرکشی ، 161

زین العابدین قربانی، 154

سفیان ثوری، 28

سقراط، 162، 164

سلیمان بن جریر زیدی، 335

سید ابراهیم علوی، 492

سید ابوالحسن رفیعی قزوینی، 17، 304

سید احمد خوانساری، 47، 310

سید اسماعیل طبرسی، 205

سید بن طاووس، 234، 295

سید جعفر ،سیدان، 14، 18 ، 19 ، 25

سید عبدالله شبر - شبر، 411، 506، 507

سید مجتبی رازی، 62

سید محسن امین، 220

سید محمدکاظم یزدی، 12

سید مرتضی رازی - سید مرتضی ابن الداعي حنین ، 28، 325

حسینی رازی، 61، 62، 64

سید مرتضی علم الهدی، 62

سید موسی زرآبادی ، 13

شهرستانی - عبدالکریم شهرستانی، 164، 323 412 ،406 ،354

الشهيد الأول - شهید اول ، 194، 195

شهید مطهری - آیت الله مطهری، 28، 45، 260، 293 ،292 ،277 ،273 ،272

شیخ احمد احسایی، 20

ص: 590

شیخ اشراق ، 19، 39، 66، 178، 179

الشيخ البهائى ، 194

شیخ انصاری، 81، 181، 310، 490

شیخ سلیمان، 62

شیخ صدوق - صدوق ، 37، 358، 449، 475، 517 ،516 ،502

شیخ طوسی - ابوجعفر محمد بن حسن، 399 ،296 ،260 ،194 ،153 ،53 ،16

شیخ عطار، 48

شیخ مجتبی قزوینی، 10، 20، 31

شیخ محمّدتقی آملی، 47

شیخ مفید، 64، 193، 369، 436، 492

شیخ موسی خوانساری، 13

صدرالدین قونوی ، 107

طریحی، 494

عبد الجواد فلاطوری، 14

عبدالرحمان جامی، 107، 316

عبدالرحمن ،بدوی، 156، 323، 325

عبدالرزاق لاهیجی، 41 51، 52، 107، 271

عبدالغفار اسلمی، 210

عبدالكريم بن ابی العوجا، 43، 109، 111، 151 ،150 ،145 ،144 ، 112

عبدالکریم حائری، 13

عبدالله بن مقفع - ابن مقفع ، 144

عضدی جرجانی ، 107

علّامه اردبیلی، 61

علامه حلی، 162، 375، 406

علّامه رفیعی قزوینی، 17، 304

علّامه سمنانی، 41، 270

علّامه طباطبائی، 14 ، 17، 30، 67، 218، 491

علامه مجلسی - مجلسی، 117، 137، 140، ،375 ،295 ،257، ، 234 ، 209 ، 204 ، 175 507 ،503 ،502 ،492 ،481 ،431 ،388

فارابی - ابونصر ،35 45، 270، 292، 351، 421 ،420

فتح بن یزید جرجانی، 226، 233، 283، 291، 468

فخرالدین عراقی ، 45

فخر المحققين ( محمّد بن حسن بن يوسف بن مطهر حلّی )، 181

فخر رازى - الامام الرازى، 13، 61، 178، 204، 419 ،369 ،354 ،294 ،292

فرفریوس، 178، 273، 535

فرهاد میرزا، 456

فناری، 152

فیاض ، 29

فیثاغورس ، 162

فيض - فیض کاشانی ، 29 ، 70، 204، 235، 268

فیلسین شاله ، 154

قاسم جوادی، 261

قاضی سعید قمی، 41 344، 246، 348، 350، 352 ،351

قطب الدین شیرازی، 172

قطب راوندی، 465

قیصری، 44، 52، 55

کامیل فلاماریون، 154

ص: 591

کراجکی ، 185، 187، 190، 343

کلینی، 212، 285، 484، 502

کمیل ، 10، 16، 193، 455، 546

مأمون ، 28 ، 229 ، 230، 330، 361، 365، 526

متکلم خراسانی، 405

محدث قمی، 43

محدث نوری، 62

محقق بحرانی، 62

محقق شريف - میر سید علی بن محمّد جرجانی ، 107

محقق قمی ، 68

محمد باقر ملکی میانجی ، 14

محمد جعفر استرآبادی، 277 270 ،107 ،52 ،51 ،41

محمدرضا حکیمی ، 14، 18، 22

مصباح یزدی، 302

معاویه، 66

ملاصالح مازندرانی، 172، 397

ملّاصدرا - صدرالمتألهين - آخوند ملّاصدرا - صدرا، 14، 16، 18 ، 24 ، 29، 37، 39، 40، ،167 ،162 ، 152 ،54 ،69 ،55 ، 46 43 ،264 ،261 ،223 ،206 ،205 ، 178 ، 173 ،310 ،299 ،294 ،274 ، 273 ، 270 ،269 ،354 ،351 ،349 ،346 ،323 ،318 ،317 ،403 ،401 ،397 ،374 ،372 ،371 ،370 535 ،534 ،529 ،528 ،424 ،421 ،419

ملا عبدالرزاق لاهيجي - فياض - عبدالرزاق ، ی

ملاهادی سبزواری ،67، 153، 176، 257، 491 ،274 ،263

منوچهر بزرگمهر، 156

مهدى الهی قمشه ای - الهی قمشه ای، 271 303 ،273

میرابوالقاسم فندرسکی، 17

میرزا احمد آشتیانی ، 46

میرزا جواد تهرانی، 41، 154، 323

میرزا محمدتقی شیرازی، 12

میرزا محمد کفائی خراسانی، 13

میرزا مهدی اصفهانی، 13

میرزا مهدی مدرس آشتیانی، 14، 42

میرزای نائینی ، 12

میر محمد باقر داماد ، 323، 358

میکائیل، 212

نظام الدین هروی، 66، 172

نقی افشاری، 22

نیشابوری، 192

واعظ چرندانی ، 456

ویل دورانت ، 164

هارون ، 28

هرمس 66 ،

هشام بن حکم، 15، 16، 43، 184، 185، 294، 434 ،431 ،346

زید ، 66

ص: 592

فهرست کتاب ها

آراء اهل المدينه الفاضله ، 35

اتحاد عاقل به معقول، 303

اثبات الحركة الجوهرية ، 37

اثولوجيا - فلوطين عند العرب ، 323

اخبار العلماء ، 67

اختصاص ، 189

اخلاق ناصری، 158

اسرار الحکم، 491

اسرار مرگ 154

اسفار - الاسفار الاربعة ، 30 38 39 40، 42، ،164 ،162 ،153 ،152 ،69 ،54 ،50 ،46 ،263 ،262 ،261 ،223 ،205 ،178 ،167 319 ،318 ،308 ،275، 270 ،266 265، ،373 ،372 ،370 ،351 ،350 ،347 ،320 ،452 ،424 ،421 ،420 ،419 ،401 ،382 534 ،532 ،531 ،530 ،528 ،492 529 ،321 ،307

اشارات، 14، 16، 19، 29، 36، 45، 60، 303،

اصول فلسفه و روش رئالیسم، 40

اطیب البیان ، 358

اعتقادات صدوق، 181

اعتقادات مجلسی ، 375

اقبال الاعمال ، 203 ، 247 ، 296، 297، 438، 547 ،546 ،495 ،456

الاقتصاد ، 153

اكليل المنهج في تحقيق المطلب، 65

انوار الملکوت ، 406

انوارية ( شرح كلمة الاشراق )، 66، 172، 300

ايضاح الفوائد، 181

بدائع الحكم، 16

البراهين القاطعه، 277

البرهان، 161

ص: 593

البرهان - البرهان فی تفسیر القرآن، 393

البلد الامین، 234 ، 247، 296، 297، 456، 546 ،495

به سوی جهان ابدی، 154

بيان الفرقان، 19 ، 20 21 22، 23، 25، 26، ،77 ،71 ،65 ،64 ،52 ،46 ،45 ،35 ،31 30 ،223 ،217 ،207 ،198 ،193 ،186 ،132 ،292 ،264 ، 253 ،245 ،243 ،242 ،227 ،471 ،461 ،460 ، 433 ،431 ،385 ،296 505 ،487 ،486 ،480

تاریخ تصوف، 59، 60

تاریخ تمدن، 164

تاریخ تمدن اسلام، 28

تبصرة العوام ، 62

تحرير الوسيلة، 181

تذكرة الاولياء ، 48

تعليقات ( نوشته بوعلی )، 152، 321، 322، 534 ،531 ،529 ،448

التعليقه على الفواد الرضويه، 351

تفسیر برهان، 188 ، 212 ، 519، 520، 521، 527 ،526 ،525 ،524 523 ،522

تفسیر جوامع الجامع ، 366

تفسیر صافی، 70 ، 143، 172، 212، 366

تفسیر عیاشی، 95 96 ، 140 ، 212، 252، 254، 525 ،524 ،522 ،520 ،519 460 ،399 ،394 ،386 ،385 ،295 ،256 492 ،484 ،482

تفسیر قمی، 212 ، 369، 393، 408، 410، ،508 ،501 ،482 ،480 ،464 ،462 ،461

تفسیر کبیر فخر رازی، 204

تفسیر ملّاصدرا، 262

تفسير نور الثقلين، 212

التلويحات - تلویحات ، 178

تنبيهات حول المبدأ والمعاد، 85، 173، 175، 313

توحيد الامامية ، 223، 358

توضيح المراد تعليقة على شرح تجريد الاعتقاد، 223

تهافت الفلاسفة ، 44، 273

جامع الشتات ، 68

جمال الاسبوع ، 247

حاشیه اسفار (حاجی سبزواری )، 153

حاشية المشاعر، 265

الحدائق الناظرة - حدائق ، 185

حکمت الهی ، 270، 273، 278، 303

حکمت بوعلی، 41، 270

حکمت و اندیشه دینی، 164، 406

حلية الأولياء، 180

الحياة ، 12

خدمات متقابل اسلام و ایران ، 28

الخرائج والجرائح، 294

خواص الاحجار الكريمة ، 131

دار السلام ، 210

الدر المنثور، 249

درر الفوائد، 47

الدرة الباهرة ، 195

الدرة الفاخرة ، 107

ص: 594

ده رساله فیض کاشانی ، 268

دیوان امام علی علیه السلام، 139

الذریعة، 62، 295

رجال النجاشی ، 388

رجال کشی، 472

رساله انصاف ، 268

رساله ای در نقد اصول یازده گانه ملّاصدرا، 24

رساله در اصول علم انسانی، 156

رساله صناعیه ، 17

رساله ،نبوت، 35، 40، 48، 255

رسالة في السير والسلوک و تحقیق مذهب الحق ، 268

رهبر خرد ، 40

ریاض السالکین ، 140

ریاض العلماء، 62

زبدة البيان في شرح آيات احکام القرآن - آيات الاحکام، 62

زندگی و روح مادی است 154

سپیده باوران ، 14

السماء والعالم ، 323

سه گفت و شنود، 156

سیر حکمت در اروپا، 156

شرح اربعین، 344 345، 346، 347، 348، 352 ،351 ،350

شرح اشارات ،17 ، 36 37، 39، 164، 166، 535 ،321 ،307 ،271، 270 ،258 ، 178 ، 167

شرح اصول کافی - مازندرانی ، 172

شرح اصول کافی (ملّاصدرا)، 274، 354، 403 ،397

شرح المقاصد في علم الکلام، 410، 412

شرح حكمة الاشراق سهروردی - شرح كلمة الاشراق ( شیرازی)، 66، 172، 176

شرح غرر، 491

شرح فصوص الحکم، 44، 52، 55، 59

شرح منظومه 41، 53، 67، 69، 162، 165، 300 ،293 ،274 273 265 ،257 ، 167 ،166

شرح مواقف ، 107

شرح نهاية الحكمه، 302

شفا - الشفاء ( الهيات ) ، 39، 45، 51، 178، 532 ،529 ،448 ،421، 371 ،348 ،373 ،271

شوارق الالهام فى شرح تجريد الكلام ، 107

شیعه در اسلام، 30

ريحانة الادب ، 37، 45، 62

صحبة العالم ، 193

صحيفه سجاديه - الصحيفه الخامسه السجاديه - صحیفه، 194، 220، 296، 297

الصراط المستقيم في ربط الحادث بالقديم، 323

الطرائف ، 431

عارف و صوفی چه می گویند؟، 41، 52، 69، 323 ،263

عبقات الانوار، 245

عدة الداعى ، 539، 540

،عرشیه ،55 167، 168، 205

عشق نامه ، 44

العقائد الحقه ، 47، 310

علم اليقين ، 204

ص: 595

علی و فلسفه الهی، 491

عين اليقين ، 204

عيون الحكمة ، 39

فتوحات، 55، 262

فرائد الاصول، 80، 490

فرهنگ ابجدی ، 520

فرهنگ دهخدا، 45، 126، 131، 147، 154، 323

فرهنگ علوم عقلی، 147، 162

فرهنگ عمید، 66، 72، 131

فرهنگ فارسی معین، 37، 186، 244

فصوص الحکم، 59، 262، 325

الفصول التامة - الفصول التامه في هداية العامة، 62 ،61

فلاح السائل ، 541

فلسفه از آغاز تاریخ ، 28

فلسفه بشری و اسلامی، 154

القاموس ، 173

القسطاس المستقيم ، 23

قصص الانبیاء ( جزائری )، 360

قصص الانبياء ( راوندی )، 325، 327

كشف المراد - كشف المراد في شرح تجرید الاعتقاد - شرح تجرید، 51، 162، 416 ،302 ،277 ،268

كلمة الاشراق ، 178

کلید بهشت ، 41

كنز الفوائد ، ،185 ، 187 ، 189، 190، 223، 343، 430

الكنى و الالقاب، 43، 62

گاهنامه خبری کتابخانه آیت الله حاج شیخ مجتبی قزوینی ، 20

گوهر مراد 41 51، 52، 270، 452

لسان العرب ، 203، 358، 498، 520

لوامع الحقایق، 46

مباحث مشرقيه - المباحث المشرقيه ، 419

المبدأ والمعاد، 50، 161

متافیزیک، 154

متأله قرآنی، 12، 15، 18، 20

مثنوی معنوی، 44

مجمع البیان، 140

مجموعه آثار حکیم جلوه، 37، 266

مجموعه آثار (شهید مطهری )، 28، 45، 261، 293 ،277 ،272

مجموعه رسائل و مقالات فلسفی ، 17

محصل - محصل افكار المتقدمين والمتاخرين من الحكماء والمتكلمين ، 354

مرآة العقول ، 388، 481

مستدرکات علم الرجال، 459

المشاعر، 50، 264، 265

مصابيح الانوار، 411، 506، 507

مصباح الانس، 152

مصباح الفقاهة ، 375

مصباح المتهجد، 214، 297، 456، 546

مصباح فیومی، 203

مصباح کفعمى - المصباح، 203، 247، 296، 547 ،542 ،456

المطارحات - مطارحات ، 178

ص: 596

معاد جسمانی در حکمت متعالیه، 16

معجم رجال الحديث، 233، 472، 483

معجم مقاييس اللغه ، 173

مفاتیح الجنان ، 456، 495

مفردات ، 173

مقالات الاسلاميين ، 407

الملل والنحل ملل و نحل شهرستانی، 164، 412 ،406 ،354 ،323

ممد الهمم ، 314

منتهى المطلب، 375

منجد الطلاب ، 265، 498

منيه المريد ، 194، 196

موسوعة الادعية ، 455

موسوعة الفلسفة ، 156

مهج الدعوات ، 234، 296

المیزان، 17، 67، 70، 218

ميزان المطالب، 50، 158، 292

نجات ، 39، 178

نشاة الفكر الفلسفي في الاسلام، 53

نقد النصوص في شرح نقش الفصوص ، 314

النهايه ، 203، 509

نهاية ابن اثیر، 509

مکاسب محرمه، 181

نهاية الحكمة ، 258 ، 270 ، 273، 302

الواردات القلبية ، 16

الوافی ، 544

وافى ، 180، 204، 544

وسيلة النجاة ، 181

هداية الامة الى معارف الائمه ، 359

ص: 597

فهرست موضوعات

استقلال نظام معرفت دینی و تمایز آن با فلسفه و عرفان

اختلاف در تعریف یک حقیقت نشانه بطلان یک یا هر دو تعریف...78

اندیشه های غزالی و ابن عربی زیربنای حکمت متعالیه...261، 262

برهان فلسفی و خطاپذیری آن...40 تا 43

پشتیبانی خلفا از ترجمه و رواج فلسفه...254

تفاوت داده های فلسفی با آموزه های وحیانی در بداء...354

تفاوت داده های فلسفی با آموزه های وحیانی در توحید...269

تفاوت داده های فلسفی با آموزه های وحیانی در جبر و تفویض...406

تفاوت داده های فلسفی با آموزه های وحیانی در حدوث و قدم...306، 323

تفاوت داده های فلسفی با آموزه های وحیانی در سعادت و شقاوت...493

تفاوت داده های فلسفی با آموزه های وحیانی در علم خدا...269، 277

تفاوت داده های فلسفی با آموزه های وحیانی در قضا و قدر...449

تمایز راه قرآن و سنت با فلسفه و عرفان...27 تا 30، 45 تا 48، 254،269

تمایز نقد اندیشه ها با بدگویی از اشخاص...267 تا 269

جدال احسن و شرایط آن...97، 98

ص: 598

خلفا، غاصبان خلافت و عرفا غاصبان ولایت...254

دلیل صدور کرامت از برخی از فیلسوفان و عارفان...71 تا 75

راه و روش عرفانی...43 تا 45

راه و روش فلسفی و اشکالات آن...34 تا 43

راه های تحصیل علم و قدرت...33، 34

ضرورت تحقیق در شناخت طریق معرفت...60، 61

فقهای ربّانی تابع ائمه، پیروان مذهب حق...254، 255

فهرست تفاوت های توحید قرآن با توحید فلسفه...217، 219

مسائل اخلاقی فلسفه با دین در الهیات...48 تا 59

نقد انتساب فلسفه به پیامبران...66 تا 68

وحدت حقیقت و در اختیار انبیا بودن آن...78، 79

بداء و اراده

اجل محتوم و اجل غير محتوم دليل بداء...393، 394

امور بداء پذیر و امور بداء ناپذیر...368، 387

اهمیت بداء...376 تا 381

بداء از اختصاصات علم قرآن...306

بداء و افعال اختیاری انسان...395 تا 401

بداء و امور خبر داده شده به فرشتگان و پیامبران...368، 369، 387 تا 395

بداء و دعا...366،367، 543

بداء و علم خدا...380 تا 395، 403 تا 405

پاسخ به اشکالات مطرح درباره بداء...358 تا 370

تغایر علم و اراده و حادث بودن اراده در مناظره امام رضا علیه السلام...341 تا 346

حادث بودن اراده و مشیت خدا...351

دیدگاه ملّاصدرا درباره بداء...370 تا 374

عینیت مشیت و اراده با علم از نظر فلاسفه...308، 323

ص: 599

مبانی بداء...355

مراتب فعل خدا...386، 387

مشیت نخستین فعل خدا...386

معنای بداء...357

معنای تردّد خدا...402

مفهوم فلسفی فعل اختیاری و مشیت و اراده...319 تا 322

نقد دیدگاه ملّاصدرا درباره بداء...374 تا 387

تأویل ناروا و تفسیر به رأی

پیامدهای تأویل و تفسیر به رأی نصوص دینی...68

تأویل متون دینی در بحث حدوث جهان...306

تأويل متون دینی در بحث روح...217

تأویل متون دینی در بحث علم خدا...281، 288

تأویل متون دینی در بینونت خالق و مخلوق...257

تأویل متون دینی در مسأله خلود...68

تأویل نصوص دینی از سوی فلاسفه و عرفا...68

تطبيق اصطلاحات علمی با متون احادیث، گونه ای تأویل...293

حرمت عقلی و نقلی تأویل و تفسیر به رأی نصوص دینی...70 و 71

سازگاری منبع از تأویل های فلسفی و عرفانی با دو بطون بودن قرآن...70

معنای تفسیر به رأی...70

نیازمندی به معصومان در تأویل های ضروری...71

جبر و تفویض

اراده تشریعی خدا و نسبت آن با افعال انسان...447، 448

اراده تکوینی خدا و نسبت آن با افعال انسان...446، 447، 493

پاسخ شبهه علم خدا به افعال انسان...425

ص: 600

پاسخ شبهه فلسفی جبر...422، 423

تمایز شوق و اراده...418

دواعی و غایات فعل انسان...415 تا 418

دو معنای قضا و قدر در ارتباط با انسان...406، 407

دیدگاه جبرگرایان و تفویض گرایان درباره افعال انسان...410، 411

دیدگاه قرآن درباره نسبت قضا و قدر با سرنوشت انسان...407 تا 409

شبهه جبرگرایان دربارۀ علم خدا به افعال انسان...423، 424

شبهه فلسفی جبرگرایان...418 تا 421

معنای تفویض...437

نسبت اراده خدا با افعال انسان از نظر فلسفه...448، 449

نفی جبر در پرتو آیات قرآن...425 تا 429

نفی جبر در پرتو احادیث...429 تا 437

نقد نظریه تفویض...438 تا 446

نقد نظریه جبر...415 تا 418

نهی از ژرف اندیشی در قضا و قدر و وجه آن...413، 414

وجه اطلاق قدریه بر مفوضه...412

حدوث جهان و قدرت خدا

آیات قرآن دربارهٔ اراده و قدرت خدا و حدوث جهان...323 تا 325

احادیث معصومین دربارهٔ اراده و قدرت خدا و حدوث جهان...325 تا 327

ادله فلاسفه بر قدم عالم اقسام فاعل...307 تا 311

انحصار حوادث به حوادث یومی مستند به حرکات افلاک از نظر فلاسفه...306

انفکاک ناپذیری معلول از علت تامه...308، 314

ایجابی نبودن فاعلیت خدا...318، 354

حدوث حقیقی تمام جهان...306

ص: 601

حقیقت قدرت...313، 314، 352

خلقت به معنای حدوث ، نه قيام معلول به علّت...281

دگرگونی ناپذیری ذات خدا با آفرینش موجودات...290

دلالت آفریده ها بر قدرت خدا...327

ذو مراتب بودن قدرت...328

رابطهٔ اجزای عالم با ذات مبدأ از نظر فلاسفه...306

شرح استدلال های سه گانه حضرت رسول صلى الله عليه و سلم بر حدوث جهان...341 تا 346

عینیت قدرت با ذات خدا...326

فاعل بالقدرة والمشية کامل ترین گونه فاعل...313

قدرت انسان آیتی بر قدرت خدا...327، 328

قدرت بلامقدور...290

قدرت حیوانی و قدرت روحی انسان...328

قدم عالم عقول و نفوس و افلاک و عناصر نزد فلاسفه...293، 304، 306

لوازم قول به عليّت ذات الهی...353، 304، 305، 386

مرجح وقوع فعل از خدا...314، 315

معنای حدوث...306، 315، 316

نقد ادله فلسفی قدم عالم...312 تا 316

نقد قاضی سعید بر تحقیق ملّاصدرا در حدوث جهان...348 تا 352

دعا

بررسی دو حدیث مشکل در باب دعا...543 تا 546

بررسی نقدهای ملّاصدرا بر تبیین ابن سینا از دعا...534، 535

تبیین فلسفی اجابت یا عدم اجابت دعا...533، 534

تبیین فلسفی ارتباط دعا با قضا و قدر...528 تا 533

دعا در آیات قرآن...537 تا 539

دعا در احادیث...539 تا 542

ص: 602

دعا ( قضا و قدر) در ادعیه...546 تا 548

دعا نیاز فطری انسان...527، 528

نقد تبیین فلسفی دعا...535، 536

روح و نفس

ادله فلاسفه بر تجرد نفس...164، 169

ارتباط با ارواح...182

ارتباط روح با بدن هنگام خواب...208، 209، 210

ارتباط نفس با عالم مثال...176

ارزش خودشناسی...152

اشراف روح بر بدن پس از مرگ...207

اطلاقات روح در احادیث...209، 210، 211، 212، 213

اطلاقات قلب در احادیث...210

افعال روح...216

امر به تعقل و سرزنش افراد غیر متعقل دلیل تغایر روح و عقل...183

اندام های بدن واسطه افعال روح...179

انسان مرکب از روح و بدن...169

برخورداری روح از لذت ها و عذاب های روحی و جسمی در خواب و پس از مرگ...213، 214

برهان وجدان و مشاهده دلیل تغایر روح و بدن با عقل...177، 216

بقای انسان با زوال عقل نشانه تغایر عقل و روح...177

بقای روح حیات هنگام خواب و خروج روح عقل...209، 210

پاسخ به شبهات مادیگرایان درباره روح...158 تا 161

تغایر روح و بدن با عقل در آیات...197، 198

تغایر روح و بدن با عقل در احادیث...188، 192، 193، 198 تا 217

حیات امری مغایر با ماده و روح...170

خروج روح حیات هنگام مرگ...210

ص: 603

خلع روح...180، 181

دگرگونی پذیری جهات کمالی ،انسان نشانه نیازمندی و حدوث او...175

دیدگاه فلاسفه درباره نفس...161 تا 164

دیدگاه و ادله مادیگرایان درباره روح...153 تا 155

راه فزونی کمالات روحی...177

روح ادارک کننده جزئی و کلّی و محسوس و غیرمحسوس...216

روح الامر...212

روح القدس...209

روح انسانی...209

روح ایمان...212

روح بخاری...209

روح، جسمی لطیف...175، 177، 180، 200، 203، 204، 208، 209، 213

روح حیات...170، 199، 212

روح حیوانی...209

روح قديمه...209

روح مدبّر بدن...213

روح منوَّر به عقل، مخاطب متون دینی...186

روحی موجودی مستقل از بدن...203

سرگشتگی فلاسفه در شناخت نفس...152

سعادت و شقاوت، وصف روح انسان...193

شواهد وجود روح مستقل از بدن...156 تا 158

طالب علم و عقل بودن روح ، دلیل تغایر روح و علم...179

علم و قدرت، جامع کمالات روحی...177

غیر اختیاری بودن وجدان و فقدان نور علم...176، 177

قوای پنجگانه نفس در فلسفه...176

کمالات روح و چگونگی بهره مندی روح از آن ها...175 تا 177، 179 تا 181

ص: 604

مشاهده حقیقت روح در خلع و تجرید...181

مشاهده روح راهی برای کشف حقیقت آن...180

منشأ اعتقاد به تجرد روح...209

نفس مطمئنه...211

وجدان جهل توسط روح، دلیل تغایر روح و علم...179

همسانی روح با ظل در عالم اظلّه و ذر در عالم ذرّ...175

یادآوری و فراموشی، نشانه تغایر علم و روح...175، 177

سعادت و شقاوت

آثار اعتقاد به تغییر پذیر بودن سعادت و شقاوت...494

اثرگذاری اسباب و علل در سعادت و شقاوت...507

ازلی نبودن و تغییر پذیر بودن سعادت و شقاوت...493 تا 495

اسباب صدور فعل نیک و بد از مقتضیات فعل نه علت تامه...493، 508

تغییر ناپذیری سعادت و شقاوت با مبانی فلسفی...493

تفسیر احادیث سعادت و شقاوت...497 تا 507

تمسک فلاسفه به روایات متشابه دربارهٔ سعادت و شقاوت...497

توالی فاسد تغییر ناپذیری سعادت و شقاوت...493

توفيق و خذلان خدا بر طبق علم او بر انتخاب انسان...508

توفیق و خذلان در ایمان و کفر...243

توفیق و خذلان در دنیا از مقتضیات عقاید و افعال انسان...496

چکیده مدلول احادیث سعادت و شقاوت...507 تا 509

سعادت و شقاوت اخروی نتیجه عقاید و افعال دنیوی انسان...496

شرایط تحقق ختم قلب...495

معنای سعادت و شقاوت...495

ملاک سعادت و شقاوت، حالت وقتِ مردن...500

ملاک سعادت و شقاوت واقعی نبودن خوشی ها و ناخوشی ها...496

ص: 605

عقل و علم

اتحاد صور علمی با نفس...303

امتناع تعریف عقل و علم به معقولات و معلومات...172، 173

بطلان اتحاد عقل و عاقل و معقول...178

بلا معلوم بودن کمال علم...300، 301

بی معنا بودن معلوم بالذات و معلوم بالعرض درباره مجردات...293

تعریف عقل...75، 76، 169، 170

تعریف عقل به آثار...170، 171، 173

تعریف علم...171

تعریف علم حصولی و حضوری...236، 248

تغایر علم و عالم و معلوم...172 تا 174، 179، 182 تا 192، 197 تا 203

تفاوت حقیقت علم با علم حصولی حضوری، تصدیق و تصور...172

تلازم عقل و وحی...76 تا 78

چگونگی حصول علم بر مبنای فلسفی...178، 179

چگونگی شناخت حقایق گوناگون با نور عقل...171

چهار وجه در تقریب علم بلامعلوم...300 تا 305

حجیت عقل...77، 172، 174، 175، 182 تا 192

حجیت و عصمت علم...174

حسن و قبح عقلی...172

حمل مصداقی...302

حمل مفهومی...302

دلالت الفاظ بر حقایق خارجی...170

شناخت علم با علم...173

صور علمی...293

عقل فعّال...300

ص: 606

عقل، قوام بخش حیات و سعادت انسان...192

عقل و علم اساس دین...174

عقل و علم در احادیث...184 تا 197

علم، اسم اعظم خدا...196، 197

علم، بزرگ ترین آفریده خدا...196

علم، نوری مجرد...277

علم و عقل آیت خدا...174، 277

کاشفیت علم نسبت به عدم ولاواقع...301، 302

گرایش فطری انسان به شناخت...152

مستقلات عقلی...76، 77

مشاهده حقیقت علم در خلع و تجرید...181

معرفت بالوجه...248، 266، 267

معلوم بالعرض، معلوم بالذات...292

معلوم عارض بر ذات...296

معلوم منفصل قائم به ذات...296

ناممکن بودن حکم به احکام عدم بدون ادراک عدم...302

واقعی بودن حکم به معدوم...301

واقعی بودن دانش نجوم و اطمینان بخش نبودن احکام نجومی...128

وجود صور به وجود اجمالی...301

وجود صور جزئی در خزانه خیال...300، 303

وجود صور علمی در عالم مثال منفصل...300

وجود صور کلّی در عقل فعّال...300، 303

وجه اشتراک و افتراق علم و عقل...172، 173

علم خدا

ازلی و ابدی بودن علم خدا مقتضی بلامعلوم بودن علم...304

ص: 607

استدلال به علم خدا از راه آفریدگاری او...281

اشکالات آراء فلسفی دربارۀ علم خدا...275 تا 278

اطلاق عالم به خدا به معنای نفی جهل از او...287

بی نیازی علم خدا از معلوم عارض بر ذات و منفصل قائم به ذات...296

حدوث جهان و یگانگی خدا در قدم، مستلزم علم بلامعلوم...288، 289

دیدگاه ارسطو و مشائیان مسلمان دربارۀ علم خدا...270، 271

دیدگاه افلاطون دربارۀ علم خدا...271، 273

دیدگاه شیخ اشراق دربارۀ علم خدا...274

دیدگاه ملّاصدرا دربارۀ علم خدا...274

رابطة علم خدا با حدوث و قدم جهان...304، 305

شناخت ناپذیری کنه علم خدا...277، 289، 290، 298

علم بلا معلوم به حوادث یومی...305

علم بلا معلوم خدا...269، 183، 184، 187، 288، 191 تا 300، 305

علم خدا به جزئیات و کلیات...281

علم خدا به غیب و شهادت...280

علم خدا به موجودات و معدومات...281

علم خدا در آیات قرآن...278 تا 281

علم خدا در احادیث...282 تا 297

علم مبدأ به اشیاء از راه علم به اسباب و علل...304

قدم معلومات مبدأ متعال از نظر فلاسفه...304

مراد از غیب در «عالم الغیب»...280، 278، 385

معلومیت ناپذیری علم خدا...277، 278، 287

نامحدود بودن علم خدا...269، 286، 302

نفى معلوم بالذات و معلوم بالعرض در علم بلامعلوم خدا...292، 293

نقد اضافی بودن علم خدا...292 تا 294

همسانی علم پیشین خدا به موجودات با علم پس از ایجاد آن ها...286، 289، 290

ص: 608

قضا و قدر

آفرینش خدا با اسباب...454

آفرینش خدا بدون اسباب...455

اوامر عزمی و اوامر امتحانی خدا...469 تا 471

تفسیر احادیث قضا و قدر...459 تا 493

قضا و قدر تشریعی خدا در افعال انسان...457، 458

قضا و قدر تکوینی خدا در افعال انسان...456

معانی و کاربردهای قضا در متون دینی...449 تا 452

مفهوم قضا و قدر در فلسفه...452 تا 454

معرفت و توحید خدا

آفریده ها نشانه خدا نه وجه و مرآت او...236، 367

آیات آفاقی و آیات انفسی خدا...105 تا 106

اثبات بدون تشبیه خدا...217، 219 تا 223

اثبات خدا به روش فلسفی...258 تا 263

ارشادی بودن نهی از تفکر در ذات خدا...248

ازلی بودن «الوهيت» خدا...288

امتناع علم حصولی و حضوری نسبت به خدا...236، 248

امتناع معرفت خدا به غیر خدا...236، 238، 240 تا 248

برهان صدیقین...262، 263

تأمل در تک تک آیات آفاقی برای معرفت خدا...118 تا 123

تأمل در روح و کمالات آن برای خداشناسی...152، 169 تا 180

تأمل در شگفتی های بدن انسان برای خداشناسی...147 تا 152

تأمل در مجموع آیات آفاقی برای معرفت خدا ( برهان نظم)...113 تا 117

تأمل در نیازمندی و ناتوانی انسان برای خداشناسی...139 تا 147

ص: 609

تباین خدا با آفریده ها...219، 255 تا 258

تذکر به آیه بودن ستارگان و دانش ستاره شناسی...123 تا 129

تسلسل اجتماعی...258، 259

تسلسل تعاقبی...258، 259

تصورات و توهمات مانع شناخت خدا...238

تعریف خدا در عالم ذر...83

تفکر در آیات خدا در جانوران برای خداشناسی...135 تا 138

تفکر در آیات خدا در جمادات برای خداشناسی...130 تا 131

تفکر در آیات خدا در گیاهان برای خداشناسی...131 تا 135

خداشناسی ملاصدرا...161 تا 165

دلالت ذاتی تک تک موجودات بر آفریده بودن خود (برهان حدوث )...106 تا 113

عوامل انکار خدا...97 تا 100

عوامل غفلت از معرفت فطری...87 تا 89

فهرست تفاوت های توحید قرآن با توحید فلسفه...217 تا 219

قرآن و پیامبر اکرم دو یادآوری کننده بزرگ معرفت فطری...90 تا 96

گونه های تذکر به آیات الهی...÷04 تا 106

مخلوق بودن تمام ماسوی الله...256

مراحل دعوت انسان ها به معرفت خدا...100 تا 104

معرفت بالوجه خدا...236، 248، 266، 267

معرفت خدا با خدا...218، 235 تا 248

معرفت خدا صنع و فعل خدا...243 تا 248

معرفت فطری خدا...79، 80، 82 تا 87، 130، 138، 140، 143، 146 تا 151، 238

ناتوانی براهین فلسفی از وجدانی کردن معرفت خدا...260

-نفی انحصار مخلوق به عالم ناسوت...256

نفی تباین میان وجود خدا و وجود ممکن از دیدگاه ملّاصدرا و پیروان او...265، 266

نفی تفسیر بینونت صفتی به بینونت مراتبی...257

ص: 610

نهی از تفکر در ذات خدا...218، 248 تا 254

وحدت وجود و نقد آن...217، 263 تا 265، 255 تا 258

وصف ناپذیری خدا...217، 218، 223 تا 235، 256، 257

همگانی نبودن براهین فلسفی اثبات خدا...260

یقینی نبودن مواد براهین فلسفی اثبات خدا...258

هدایت و ضلالت

تعریف هدایت و ضلالت...509

تفسیر احادیث هدایت و ضلالت...515 تا 527

عبارات قرآنی همسان با هدایت و ضلالت...512 تا 515

کاربردهای قرآنی هدایت و ضلالت...510 تا 512

گونه های هدایت و ضلالت...509، 510

ص: 611

ص: 612

منابع و مآخذ:

1. قرآن کریم .

2. آراء أهل المدينة الفاضله و مضادات ها ، ابو نصر محمد بن محمد فارابی تحقیق دکتر البير نصری ،نادر چاپ دارالمشرق بیروت، سال 1991م.

3. آشنایی با فرق و مذاهب اسلامی ، رضا برنجکار، ناشر: مؤسسه فرهنگی طه قم، 1381ش.

4. اتّحاد عاقل به معقول، سید ابوالحسن رفیعی قزوینی با مقدمه و تعلیقات آقای حسن زاده آملی ناشر: شرکت علمی و فرهنگی، 1386ش.

5. الإثنا عشرية في الرد على الصوفية ، محمد بن حسن الحر العاملی، تعليق و إشراف : السيد مهدى اللازوردى الحسينى و الشيخ محمد الدرودی ناشر: دار الكتب العلمية قم ايران.

6. احتجاج ، ابو منصور احمد بن علی ،طبرسی، تحقیق، تعلیق و ملاحظات: السيد محمد باقر الخرسان، چاپ 1386ق 1966م، ناشر: دار النعمان للطباعة و النشر النجف الأشرف.

7. إحقاق الحق (الأصل ) ، الشهيد السيد نورالله الحسين المرعشي التسترى تعليقه : السيد شهاب الدين المرعشي النجفي، ناشر کتابفروشی اسلامیه تهران

8. الإختصاص ، محمد بن محمد بن نعمان مفيد، انتشارات مكتبة الزهراء قم، 1402 ق 1982م.

9. اخلاق ناصری ، خواجه نصیرالدین طوسی، چاپ چاپخانه ،زر، 1356ه ش تهران.

ص: 613

10. الإرشاد في معرفة حجج الله على العباد ، محمد بن محمد بن نعمان مفيد، تحقيق : مؤسسة آل البيت علیهم السلام لتحقيق التراث، چاپ 1414 ق 1993م، ناشر: دار المفيد للطباعة والنشر والتوزيع بيروت لبنان.

11. اصول فلسفه و روش رئالیسم ، سید محمد حسین طباطبایی، مقدمه و پاورقی: مرتضى مطهری چاپ شرکت افست «سهامی عام» .

12. اصول کافی ، محمد بن یعقوب کلینی، تحقیق، تصحیح و تعلیق: على اكبر الغفاري چاپ: 1363ش، ناشر: دارالکتب الإسلامية .تهران.

13. اقبال الأعمال ، رضی الدین علی بن موسی بن جعفر بن طاووس، تحقيق : جواد القيومي الاصفهانی، چاپ: 1414 ق، ناشر: مكتب الإعلام الإسلامى

14. الإقتصاد ، ابو جعفر محمد بن حسن طوسی، چاپ 1400 ق، ناشر: منشورات مكتبة جامع چهل ستون طهران.

15. إكليل المنهج في تحقيق المطلب ، محمد جعفر بن محمد طاهر الخراساني الكرباسي، تحقيق : السيد جعفر الحسینی ،الاشکوری چاپ : 1425 ق 1383ش، ناشر: دار الحدیث للطباعة والنشر.

16. الأمالي ، محمد بن علی بن حسین بن بابویه قمی صدوق، تحقيق: قسم الدراسات الإسلامية مؤسسة البعثة ،قم، چاپ 1417ق، ناشر مركز الطباعة والنشر في مؤسسة البعثة.

17. الأمالي ابو جعفر محمد بن حسن طوسی، تحقیق: قسم الدراسات الإسلامية مؤسسة البعثة، چاپ: 1414ق، ناشر: دار الثقافة للطباعة والنشر والتوزيع قم .

18. الأمالي ، محمد بن محمد بن نعمان مفید تحقیق : حسین استاد ولى على أكبر الغفاري، چاپ : 1414 ق 1993م، ناشر: دار المفيد للطباعة والنشر و التوزيع بيروت لبنان .

19. انوار الملكوت ، حسن بن يوسف بن علی بن مطهر حلّی، ناشر: انتشارات دانشگاه تهران 1338 ش.

2. انواریه (شرح فارسی بر حكمة الإشراق) نظام الدین ،هروی ناشر: مؤسسه انتشارات امیرکبیر تهران 1358ش.

ص: 614

21. ايضاح الفوائد ، محمد بن حسن بن يوسف بن مطهر حلّى ( فخر المحققين)، چاپ: ،1387، چاپخانه : المطبعة العلمية قم .

22. بحار الأنوار، محمدباقر مجلسی چاپ 1403 ق 1983 م ، ناشر: مؤسسة الوفاء بيروت لبنان.

23. البراهين القاطعة في شرح تجريد العقائد الساطعة ، محمد جعفر استرابادی، ناشر: دفتر تبلیغات اسلامی قم، 1424 ق 1382م.

24. البرهان ، محمد بن عبدالله بن بهادر زرکشی ناشر: دارالفکر بیروت، 1421ق 2001م.

25. البرهان في تفسير القرآن ، سیدهاشم بحرانی، ناشر: مؤسسة الاعلمي بيروت لبنان 1419 ق 1999م.

26. بصائر الدرجات ، محمد بن الحسن الصفار، تصحيح و تعليق و تقديم : الحاج میرزا حسن کوچه باغی، چاپ: 1404 ق 1362ش، ناشر: منشورات الأعلمى طهران.

27. البلد الأمين ، ابراهیم بن علی عاملی کفعمی، چاپ سنگی، 1382ق.

28. تحرير الوسیله، سید روح الله خمینی رحمه الله، چاپ : 1390 ق ، مطبعة الآداب النجف الأشرف ناشر: دار الكتب العلمية .

29. تحف العقول عن آل الرسول صلى الله عليه و سلم ، ابو محمد حسن بن شعبة الحراني، تصحیح و تعلیق: علی أكبر الغفاری، چاپ : 1404 ق 1363ش، ناشر: جامعه مدرسین، قم.

30. تذكرة الأولياء ، فریدالدین عطار نیشابوری چاپ 1375ش، ناشر: انتشارات صفی علیشاه.

31. تعليقات ، ابوعلی سینا، تحقيق: عبدالرحمن بدوی ناشر مكتب الاعلام الاسلامی، 1404ق.

32. تعلیقه بر شرح منظومه سبزواری ، میرزا مهدی مدرّس آشتیانی، ناشر: مکتب الاعلام الاسلامی، 1404ق.

33. التعليقة على الفوائد الرضوية ، سید روح الله خمینی رحمه الله، ناشر: مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی رحمه الله تهران، 1385ش.

34. التفسير المنسوب إلى الإمام العسكرى علیه السلام ، تحقيق : مدرسة الإمام المهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف)، چاپ: 1409 ق، ناشر: مدرسة الإمام المهدى (عجل الله تعالی فرجه الشریف) قم المقدسة .

35. تفسیر صافی ، ملا محسن فیض کاشانی :ناشر کتابفروشی اسلامیه تهران، 1387ق.

36. تفسیر عیاشی ، محمد بن مسعود عیّاشی ناشر: چاپخانه علمیه تهران، 1380ق.

ص: 615

37. تفسیر قمی ، علی بن إبراهيم القمى، تصحيح، تعلیق و تقديم : السيد طيب الموسوى ،الجزائری چاپ 1404 ق، ناشر: مؤسسة دار الكتاب للطباعة والنشر قم ايران.

38. تفسیر کبیر، ابو عبد الله محمد بن عمر بن حسین بن حسین تیمی بکری طبرستانی فخر ،رازی چاپ : بالمطبعة البهية المصرية ، 1357 ق 1938م.

39. تفسیر نور الثقلين فرج الله بن محمد الحويزي، تصحیح و تعليق : السيد هاشم الرسولى المحلاتی، چاپ: 1412ق، 1370ش، ناشر: مؤسسة إسماعيليان، قم .

4. تنبيهات حول المبدء و المعاد، میرزا حسنعلی مروارید ویرایش دوم، ناشر: بنیاد پژوهش های اسلامی آستان قدس رضوی مشهد، 1418ق.

41. توحید مُفضّل ، مفضل بن عمر الجعفی، تعلیق : كاظم المظفر، چاپ : 1404 ق 1984م، ناشر: مؤسسة الوفاء بيروت لبنان .

42. التوحيد ، محمد بن علی بن حسین بن بابویه قمی صدوق، تصحیح و تعليق : السيد هاشم الحسینی الطهرانی ناشر جامعه مدرسین، قم .

43. توضیح المراد تعليقة على شرح تجريد الاعتقاد : 510 - 512، سیدهاشم حسینی تهرانی، :ناشر انتشارات مفید ،تهران، 1365ش.

44. تهافت الفلاسفه یا تناقض گویی فیلسوفان (ترجمه تهافت الفلاسفه غزالی) دکتر علی اصغر حلبی ناشر: انتشارات زوار ،تهران، 1363ش.

45. جامع أحاديث الشيعه ، به اشراف آیت الله سیدحسین طباطبایی بروجردی، چاپ: 1399 ق، المطبعة العلمية قم

46. جامع الأخبار (معارج اليقين في اصول الدین ) ، محمد بن محمد سبزواری، تحقیق : علاء آل جعفر ناشر مؤسسة آل البيت علیهم السلام لإحياء التراث قم، 1414 ق 1372ش.

47. جامع الشتات ، میرزا ابوالقاسم ،قمی، تحقیق: السيد مهدى الرجائی، چاپ: 1418ق.

48. الجواهر السنية ، محمد بن حسن الحر العاملی، چاپ: 1384 ق 1964م، النعمان النجف الأشرف .

49. حديقة الشيعة، احمد بن محمد اردبیلی ناشر: انتشارات کتابخانه شمس تهران

50. حکمت الهی، مهدی الهی قمشه ای، ناشر: انتشارات اسلامی تهران، 1363ش.

ص: 616

51 حکمت ،بوعلی حائری مازندرانی معروف به علامه سمنانی چاپ انتشارات حسین علمی و نشر محمد، 1362ش.

52. الحكمة المتعالية في الأسفار العقلية الأربعة ، صدر الدين محمد الشیرازی، چاپ : 1990م، ناشر: دار إحياء التراث العربي بيروت لبنان .

53. حکمت و اندیشة دینی ، رضا برنجکار ،ناشر انتشارات نبأ ،تهران، 1383ش.

54. الخرائج و الجرائح ، قطب راوندی، ناشر مدرسه امام مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف)

55. الخصال ، محمد بن علی بن حسین بن بابویه قمی صدوق، ناشر: مكتبة صدوق تهران 1389 ق 1348ش.

56. دار السلام میرزا حسین ،نوری انتشارات معارف اسلام قم .

57. الدر المنثور ، جلال الدين السيوطي، ناشر: دار المعرفة للطباعة والنشر بيروت لبنان .

58. الدرة الفاخرة ، الملا حبيب الله الشريف الكاشاني، تحقيق : إعداد السيد محمد تقي الحسيني.

59. درر الفوائد ، محمد تقی آملی ناشر: مرکز نشر کتاب تهران .

60. دیوان منسوب به امیرالمؤمنین علیه السلام ، ناشر: انتشارات پیام اسلام قم، 1369ش.

61. رساله ،انصاف ملامحسن فیض کاشانی ده رساله محقق کاشانی ناشر: انتشارات مرکز تحقیقات علمی دینی امام امیرالمؤمنین علی علیه السلام اصفهان، 1371ش.

62. رهبر خرد میرزا محمود شهابی خراسانی، چاپ : 1316ش، ناشر: کتابخانه خیام .

63. روضة الواعظین ، محمد بن حسن فتال نیشابوری ناشر: انتشارات رضی .قم.

64. ريحانة الأدب، میرزا محمد علی مدرس ،تبریزی ،ناشر چاپخانه ،شفق، چاپ 1349ش، تبریز

65. زبدة البيان في شرح آيات احكام القرآن (معروف به آيات الأحكام ) ، احمد بن محمد ،اردبیلی :ناشر انتشارات مؤمنین ،قم :چاپ 1421 ق .1378ش.

66. سفينة البحار ، شیخ عباس قمی، تحقیق: بنیاد پژوهش های اسلامی آستان قدس رضوی، :ناشر مؤسسه طبع و نشر آستان قدس رضوی مشهد، 1420 ق 1378ش.

67. سیر حکمت در اروپا محمد علی ،فروغی کتابفروشی زوّار تهران

68. شرح اربعین ، قاضی سعید ،قمی ناشر: میراث مکتوب ،تهران، 1379ش 1421ق 2000م.

69. شرح اشارات ، خواجه نصیرالدین طوسی، ناشر: نشر بلاغه، قم، 1375ش.

ص: 617

70. شرح اصول کافی، مولی محمد صالح مازندرانی، ناشر: دار إحياء التراث العربي بيروت ،لبنان، 1421 ق 2000م.

71. شرح الأسماء الحسنى ، حاج ملاهادی سبزواری ناشر: مؤسسه انتشارات و چاپ دانشگاه تهران، 1385ش.

72. شرح المقاصد في علم الكلام ، سعد الدین تفتازانی تحقیق دکتر عبدالرحمن عميره انتشارات شریف رضی قم .

73. شرح حكمة الإشراق سهروردى ، قطب الدین شیرازی ناشر: انتشارات بیدار قم.

74. شرح فصوص الحكم ، محمد داود قیصری، تحقیق: دار الاعتصام، ناشر: منشورات انوار الهدی، 1416ق.

75. شرح فصوص خوارزمی، تاج الدین حسین بن حسن خوارزمی، ناشر: انتشارات مولی تهران چاپ 1368ش.

76. شرح منظومة سبزواری، تحقیق: محسن بیدارفر :ناشر منشورات بیدار قم، 1386ش 1428ق.

77. شرح نهاية الحكمة (دروس استاد مصباح یزدی)، تحقيق: عبدالرسول عبودیت مرکز انتشارات مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی رحمه الله قم، 1383ش.

78. الشفاء (الالهيّات ) ، ابو علی سینا، تحقیق حسن زاده آملی ناشر: مرکز انتشارات دفتر تبلیغات قم، 1376ش.

79. شوارق الإلهام في شرح تجريد الكلام ، عبدالرّزاق لاهیجی، تحقیق: اکبر اسد علی زاده، ناشر: مؤسسه امام صادق علیه السلام ، 1428 ق 1385ش قم.

80. شیعه در اسلام سید محمد حسین طباطبایی :ناشر کتابخانه بزرگ اسلامی، 1352ش.

81. الصحيفة السجادية الكاملة ، الإمام زين العابدین علیه السلام، سال چاپ : 1404 ق 1363ش، ناشر: جامعه مدرسین، قم.

82. الصحيفة السجادية ابطحى ) ، الإمام زين العابدين علیه السلام، تحقيق : السيد محمد باقر الموحد الابطحى الإصفهانی، چاپ 1411ق، ناشر: مؤسسة الإمام المهدى (عجل الله تعالی فرجه /مؤسسة الأنصاريان للطباعة والنشر قم ايران

ص: 618

83. الصحيفة العلوية الثانية ، ميرزا حسين نوری ،طبرسی مكتبة نينوى الحديثية طهران.

84. الصراط المستقيم في ربط الحادث بالقديم، میر محمد باقر الداماد، ناشر: میراث مکتوب، چاپ 1381ش.

85. عارف و صوفی چه می گویند؟ میرزا جواد ،تهرانی ناشر بنیاد بعثت ،تهران، 1369ش.

86. عبقات الأنوار، مير حامد حسین، تحقیق علی حسینی میلانی، ناشر: مطبعه مهر ،قم، 1398 ق.

87. عرشیه ، محمد بن ابراهیم شیرازی ،ملاصدرا، انتشارات مولوی تهران، 1361ش.

88. عشاق نامه، فخرالدین عراقی

89. العقائد الحقه ، سيد احمد خوانساری تحقیق ناصر باقری بیدهندی چاپ منشورات دليل ،ما ،قم، 1421 ق 1379 ش.

90. علل الشرايع ، محمد بن علی بن حسین بن بابویه قمی صدوق، چاپ : 1385 ق 1966م، :ناشر: منشورات المكتبة الحيدرية و مطبعتها النجف الأشرف .

91. علی و فلسفه الهی، سید محمد حسین طباطبایی ترجمه سیدابراهیم علوی، ناشر دار التبليغ الاسلامی، قم، سال 1352

92. عوالى اللئالى، ابن أبى جمهور الأحسائي، تحقيق: الحاج آقا مجتبی العراقی، چاپ 1403ق 1983م، چاپخانه سید الشهداء قم

93. عيون اخبار الرضا علیه السلام، محمد بن علی بن حسین بن بابویه قمی صدوق، تصحیح، تعلیق و تقديم : الشيخ حسين الأعلمى، سال چاپ: 1404 ق 1984م، ناشر: مؤسسة الأعلمى للمطبوعات بيروت لبنان .

94. عيون الحكم والمواعظ ، على بن محمد الليثى الواسطي، تحقيق : الشيخ حسين الحسینی البیرجندی، چاپ : الأولى، ناشر: دار الحديث .

95. غرر الحكم ، عبدالواحد بن محمد تمیمی آمدی ناشر انتشارات دفتر تبلیغات قم، 1366ش.

96. فرائد الأصول ، شیخ مرتضی انصاری، چاپ 1419ق، ناشر: مجمع الفكر الإسلامي .

97. فروع کافی ، محمد بن یعقوب کلینی، تحقیق ، تصحیح و تعلیق: علی اکبر الغفاری، چاپ : 1363ش، ناشر: دار الكتب الإسلامية.

ص: 619

98. فرهنگ علوم عقلی ، سید جعفر سجادی، ناشر: انجمن اسلامی حکمت و فلسفه ایران ،تهران، 1361ش.

99. فرهنگ عمید ، حسن ،عمید، ناشر: مؤسسه انتشارات امیرکبیر تهران، 1374ش.

100. فلاح السائل، رضی الدین علی بن موسی بن جعفر بن طاووس، ناشر: دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم، 1419 ق 1377ش.

101. فلسفه از آغاز تاریخ محمد رشاد، ناشر: کتابخانه صدر تهران .

102. قرب الاسناد ، ابو العباس عبد الله بن جعفر الحميري القمى، تحقيق : مؤسسة آل البيت علیهم السلام لإحياء التراث، چاپ: 1413ق، ناشر: مؤسسة آل البيت علیه السلام الاحياء التراث قم.

103. قصص الأنبياء، قطب الدين سعيد بن عبدالله بن حسين بن هبة الله بن حسن راوندی، تحقیق: الميرزا غلام رضا عرفانیان الیزدی الخراسانی، چاپ: 1418 ق 1376ش، ناشر: الهادی

104. قصص الأنبياء ، سید نعمت الله بن عبدالله موسوی جزائری ناشر: منشورات الشريف الرضی قم ایران

105. کتاب الغيبه ، ابو جعفر محمد بن حسن طوسی ناشر: مؤسسه معارف اسلامی قم، 1411ق.

106. کشف الغمه ، علی بن عیسی ،اربلی تعلیقه سیدهاشم رسولی ناشر: مکتبه بنی هاشم تبریز 1381ق.

107. كشف المراد في شرح تجريد الإعتقاد ، حسن بن يوسف بن علی بن مطهر الحلى، تحقیق، تقدیم و تعلیق : حسن حسن زاده آملی، چاپ 1415 ق، ناشر: جامعه مدرسین، قم.

108. كفاية الأثر ، علی بن محمد بن على الخزاز القمى، تحقيق : السيد عبد اللطيف الحسيني الكوهكمرى الخوئی، چاپ: 1401 ق، ناشر: انتشارات بیدار

109. کلید بهشت ، قاضی سعید قمی ناشر: چاپخانه مجلس تهران، 1315ش.

110. كمال الدين و تمام النعمة ، محمد بن علی بن حسین بن بابویه قمی صدوق، تصحیح و تعليق : على أكبر الغفاری چاپ: 1405 ق 1363 ش ناشر جامعه مدرسین قم

111. كنز الفوائد ، أبو الفتح محمد بن على الكراجكي الطرابلسي، سال چاپ 1410ق، ناشر: دار الذخائر قم

112. الكنى و الالقاب ، الشيخ عباس القمی ناشر : مكتبة الصدر طهران .

ص: 620

113. گوهر مراد عبدالرزاق لاهیجی، ناشر: نشر سایه ،تهران، 1383ش.

114. لسان العرب ، ابوالفضل جمال الدين محمد بن مکرم بن منظور، چاپ: 1405 ق، ناشر: نشر أدب حوزه قم .

115. لغتنامه علی اکبر دهخدا، ناشر: دانشگاه تهران دانشکده ادبیات سازمان لغتنامه، 1341ش.

116. لوامع الحقايق في أصول العقائد میرزا احمد آشتیانی، تخریج و تعليق : حسين بن على الروشنی الگلپایگانی، چاپ 1399 ق ،197م ، ناشر: دار التعارف للمطبوعات بيروت لبنان.

117. المباحث المشرقية ، ابو عبدالله محمد بن عمر فخرالدین رازی ناشر: مكتبة بيدار قم 1411ق.

118. المبدأ و المعاد، صدر الدين محمد الشيرازي تقديم و تصحيح : سید جلال الدين آشتیانی، چاپ 1422 ق 1380ش، ناشر: مرکز انتشارات دفتر تبلیغات اسلامی.

119. مثنوی معنوی ، محمد بلخی مولوی ناشر: اقبال ،تهران، 1384ش.

120. مجمع البحرين، فخرالدين الطريحي، تحقيق : السيد أحمد الحسینی، چاپ 1408ق 1367 ش ناشر مكتب النشر الثقافة الإسلامية.

121. مجمع البيان، فضل بن حسن ،طبرسی ناشر مکتبه علمیه اسلامیه تهران.

122 مجموعه آثار مرتضی مطهری ناشر: انتشارات صدرا ،تهران، 1371ش.

123. المحاسن ، أبي جعفر احمد بن محمد بن خالد البرقی ناشر دار الكتب الإسلامية قم .

124. مرآة العقول ، محمد باقر مجلسی، ناشر: دار الكتب الإسلامية ،تهران، 1394 ق 1353ش.

125. مستدرک الوسائل و مستنبط المسائل ، میرزا حسین نوری تحقیق : مؤسسة آل البيت علیهم السلام لإحياء التراث چاپ 1408 ق ،1987م، ناشر: مؤسسة آل البيت علیهم السلام لإحياء التراث بيروت لبنان .

126. المشاعر، صدر الدین محمد الشيرازي تعليق و تصحيح الدكتورة فاتن محمد خليل اللبون، چاپ 1420 ق 2000م ، ناشر: مؤسسة التاريخ العربي للطباعة والنشر و التجارة.

127. مشکوۂ الانوار ، ابوالفضل علی بن حسن بن فضل بن حسن طبرسی، تحقیق: مهدی هوشمند چاپ: 1418ق، ناشر: دار الحدیث

ص: 621

128. مصباح الأنس بين المعقول و المشهود ، محمد بن حمزه فناری ( ترجمه محمد خواجوی)، ناشر انتشارات مولی ،تهران، 1384ش 1426ق.

129. المصباح ، تقى الدين ابراهيم بن علی کفعمی، ناشر: انتشارات رضی ،قم، 1405ق.

130. مصباح المتهجد ، ابو جعفر محمد بن حسن طوسی، چاپ 1411ق 1991م، ناشر: مؤسسة فقه الشيعة بيروت لبنان .

131. المصباح المنير ، احمد بن محمد بن علی المقرى فيومي، ناشر: مؤسسه دار الهجره قم، 1405ق.

132. معانى الأخبار ، محمد بن على بن حسین بن بابویه قمی صدوق، تصحیح و تعليق: على أكبر الغفاری، چاپ : 1379 ق 1338ش، ناشر: جامعه مدرسین، قم.

133. معجم رجال الحديث ، سيد أبو القاسم خوئی، ناشر: مرکز نشر الثقافة الإسلامية ، 1413ق 1992م.

134. معجم مقاييس اللغه ، أبو الحسين أحمد بن فارس زكريا، تحقيق : عبد السلام محمد هارون چاپ: 1404 ق، ناشر: مكتبة الإعلام الإسلامي

135. المفردات فی غریب القرآن ، ابو القاسم حسین بن محمد بن مفضل بن محمد الراغب الأصفهانى، چاپ 1404 ق، ناشر: دفتر نشر الكتاب

136. مقالات الاسلامیین ، ابوالحسن اشعری ناشر دار النشر بیروت، 1426ق 2005م .

137. المکاسب شیخ مرتضی انصاری، تحقیق: لجنه تحقیق تراث الشيخ الأعظم، ناشر: مجمع الفكر الإسلامي.

138. الملل و النحل ، محمد بن عبدالکریم شهرستانی، تحقیق: محمد سید کیلانی، ناشر: دار المعرفة بيروت لبنان .

139. مَن لا يحضره الفقيه ، محمد بن علی بن حسین بن بابویه قمی صدوق، تصحیح و تعلیق : على أكبر الغفاری ناشر: جامعه مدرسین، قم.

140. مناقب آل أبي طالب ، محمد بن على بن شهر آشوب مازندرانی، تصحيح، شرح و مقابلة: لجنة من أساتذة النجف الأشرف، چاپ 1376 ق ،1956م، ناشر: المكتبة الحيدرية النجف الأشرف.

ص: 622

141. منية المُريد في آداب المفيد والمستفيد زين الدين بن على شهید ثانی تحقیق رضا المختاری، چاپ 1409 ق 1368ش، ناشر : مكتبة الإعلام الإسلامي.

142. موسوعة الفلسفة ، عبدالرحمن بدوی ناشر ذوی القربى قم، 1427ق.

143. مهج الدعوات ، رضی الدین علی بن موسی بن جعفر بن طاووس، تحقیق: جواد قیومی :ناشر نشر آفاق تهران، 1424 ق 1380ش.

144 . المیزان، سید محمد حسین طباطبایی ناشر جامعه مدرسین، قم .

145. میزان المطالب، میرزا جواد تهرانی ناشر مؤسسه در راه حق ،قم، 1374ش.

146. نقد النصوص في شرح نقش الفصوص ، عبدالرحمان جامی، چاپ 1370ش، ناشر: وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی

147. النهاية في غريب الحديث و الأثر ، ابن محمد الجزری ناشر: المكتبة العلمية بيروت 1399 ق 1379م.

148. نهاية الحكمة ، سيد محمد حسین طباطبائی، ناشر: مرکز انتشارات مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی رحمه الله قم، 1385ش.

149. نهج البلاغه صبحی صالح، ناشر: مؤسسه دارالهجره، قم.

150. نهج السعادة في مستدرک نهج البلاغه ، محمد باقر محمودی ناشر وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سازمان چاپ و نشر، 1386ش.

151. الوافي ، ملامحسن فیض کاشانی، ناشر: مرکز تحقیقات علمی و دینی امام أمير المؤمنين ، اصفهان، 1406 ق 1365 ش .

152. وسائل الشيعه ، محمد بن حسن بن حر عاملی، تحقيق: مؤسسة آل البيت علیهم السلام لإحياء التراث، چاپ: 1414ق، ناشر: مؤسسة آل البيت لإحياء التراث قم.

153. وسيلة النجاة (حاشیه آیت الله سید محمدرضا گلپایگانی ) ، سید ابوالحسن اصفهانی، ناشر: دار التعارف للمطبوعات بيروت، 1397 ق 1977م.

154. هداية الأمة إلى معارف الأئمة ، محمد جواد بن محسن بن حسین خراسانی، ناشر: مؤسسه بعثت قم، 1416ق.

ص: 623

عنوان انگلیسی آورده شود

ص: 624

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109