شفاء الصدور فی شرح زيارة العاشور

مشخصات کتاب

سرشناسه : طهرانی، ابوالفضل بن ابوالقاسم 1273 - 1316ق.

عنوان قراردادی : زیارتنامه عاشورا.شرح

عنوان و نام پديدآور : شفاء الصدور فی شرح زیاره العاشور/ تالیف ابوالفضل تهرانی؛ تحقیق محمدباقر ملکیان.

مشخصات نشر : قم: سازمان اوقاف و امور خیریه، انتشارات اسوه، 1386.

مشخصات ظاهری : 600 ص.

شابک : 50000 ریال 978-964-5420-77-0 : ؛ 120000 ریال (چاپ سوم)

وضعیت فهرست نویسی : فاپا

يادداشت : این کتاب در سال های مختلف توسط ناشران متفاوت منتشر شده است.

يادداشت : چاپ سوم: زمستان 1391.

یادداشت : کتابنامه: ص. 577 - 590؛ همچنین به صورت زیرنویس.

موضوع : زیارتنامه عاشورا -- نقد و تفسیر

شناسه افزوده : ملکیان، محمدباقر، 1342 -

شناسه افزوده : سازمان اوقاف و امور خیریه. انتشارات اسوه

رده بندی کنگره : BP271/602 /ط9 1386

رده بندی دیویی : 297/777

شماره کتابشناسی ملی : 1 0 6 3 8 8 1

شفاء الصدور فى شرح زيارة العاشور

تالیف: علامه میرزا ابوالفضل تهرانی (قدس سره)

ناشر: انتشارات اسوه

لیتوگرافی ، چاپ ، صحافی : چاپخانه بزرگ قرآن کریم

نوبت چاپ : دوم

سال نشر : 1387 ه- ش

تیراژ 20000 حاد

بهاء : 12000

شابک : 7700-5420-964-978

کلیه حقوق برای ناشر محفوظ است

تهران : خیابان انقلاب روبروی خیابان خارک شماره 859 تلفن 66418099 و 66418299 فاکس : 66418022

قم : خیابان ارم، روبروی پاساژ قدس ، تلفن 77414282 فاکس 7737660

قم : صندوق پستی 3999-37185 تلفن 14 - 6642211 فاکس 6660637

WWW. Osvehpub .Com: WWW. Osveh. Ir

خیراندیش دیجیتالی: انجمن مددکاری امام زمان (عج) اصفهان

ویراستار کتاب: خانم مرضیه محمدی سرپیری

ص: 1

اشاره

ص: 2

بسم الله الرحمن الرحیم

تقدیم به: مرد بینایی و دانایی شرف الدین

ص: 3

مقدمه تحقیق

معارف الهی و مفاهیم اخلاقی و عقیدتی اسلام پرورش استعداد های درونی و ظهور و به فعلیت رسانیدن آن ها در جهت کمال نهایی انسان و رسیدن به قرب الهی را منظور نظر دارد برای شکوفایی استعداد ها و نیل به کمال ،حقیقی مطالعه در امیال فطری انسان و جهت گیری کلی آن ها امری ضروری است تا انسان به خداوند متعال تقرب جوید. یکی از راه های تقرب به خداوند و تعالی روح و ارتقاء نفس به مدارج عالی ،کمال زیارت پیشوایان دین است که به مقام ولایت الهیه نایل آمده.اند. این سلوک عملی در نهاد و سرشت هر شخص متدین و آزاد های وجود دارد و در طی روایات عدیده ای از سوی رهبران دینی نیز مورد تأکید قرار گرفته و ارباب فضل و کمال این احادیث نورانی را در مجموعه های مستقلی چون «کامل الزیارات» فراهم آورده اند. همان گونه که حکماء و فلاسفه الهی نیز این سلوک عملی را با براهین عقلی مورد مداقه قرارداده و با تألیف و تدوین رساله های مستقل و یا بررسی آن در ضمن آثار فلسفی و عرفانی از رابطه اصیل عقل و دین و ارتباط مبانی نظری و عملی معارف دینی با عقل پرده برداشته اند به عنوان نمونه اشاره ای به سخن سهروردی خالی از فایده نیست او در کتاب حكمة الاشراق در وصف کسانی که سیر الی الله دارند می گوید: اینان با خلوص نیت و صبر درب خانه های نور را می کوبند و فرشتگان با تحفه های ملکوتی از آنان استقبال می کنند خود از نور خدا بهره برده و به افراد پایین نیز بهره می رسانند» (1) .

بعضی بر این باورند که به محض توجه دل به سوی ،آنان دیدار و زیارت تحقق پیدا کند ولی چه بهتر که سالکان راه خدا و رسول و محبان و دوستان اهل بیت نبی ثلی الله علیه و اله و سلم

ص: 4


1- مجموعه مصنفات شیخ اشراق 246/2.

برای تقرب ،بیشتر با شیواترین کلام و سخن بهترین زیارت را در حضور آنان انجام دهند. و چه بهتر آن که طریق زیارت آداب تحیت ،و ثناء و به طور کلی آن چه را مناسب ره یافته گان حرم قرب الهی است از ناحیه و جانب خود آن بزرگواران فرا گیرند و آن چه را برای دوستی دو جانبه دستور داده اند عمل نمایند. از این جهت تمام بزرگان دین بر این باورند که زیارات وارد شده از ائمه معصومین بهترین وسیله قرب به آن ها است؛ کلام الملوک ملوک الکلام از طرفی زیارت نامه های وارده و خواندن هر کدام از آن ها خواننده و زائر را به دقت و تفکر واداشته متذکر تاریخ و احوال انبیاء و اولیای معصوم علیهم السلام می گرداند.

در میان زیارت نامه ها زیارت عاشوراء از عظمت خاصی برخوردار است امامان علیهم السلام و علمای بزرگ شیعه علیهم السلام در طول تاریخ اهمیت بسیار به آن می دادند و هر روز آن را می خواندند و بهره های معجزه آسا و درخشانی از آن می گرفتند. این زیارت تجدید عهد همه روزه پیروان حسین بن علی علیه السلام با مولای خویش است که همراه باتولی و تبری است و خط فکری و سیاسی زائر را در برابر دوستان و دشمنان اسلام و اهل بيت علیهم السلام ترسیم کند. زیارت عاشوراء ولایت خون و برائت شمشیر است و تسلیم دل و یاری در صحنه ،است تا عشق درونی به جهاد بیرونی بیانجامد و نفرت قلبی به برائت عملی برسد زیارت عاشوراء منشور تولی و تبری نسبت به جریان حق و باطل و مبین حماسه عظیم امام حسین علیه السلام در همه جا و همه زمان ها است.

این زیارت از گاه صدور آن تاکنون مورد توجه شیعیان و ارادتمندان ساحت قدس حسینی بوده و در طول تاریخ همواره ذکر آن بر لبان ایشان مترنّم بوده است.

عنایت عالمان و دانشمندان به این زیارت باعث شده که ده ها ترجمه و شرح عربی و فارسی بر آن نگاشته شود یا درباره سند آن و آداب خواندنش پژوهش هایی انجام گیرد یکیاز سودمندترین این نگاشته ها که شاید به جرأت بتوان آن را علمی ترین شرح زیارت عاشوراء ،دانست شفاء الصدور فی شرح زيارة العاشور تأليف مرحوم میرزا ابوالفضل کلانتر تهرانی است.

زندگانی و شرح حال مؤلف

مرحوم میرزا ابو الفضل کلانتر تهرانی فرزند فقیه و محقق عالیقدر مرحوم حاج میرزا ابوالقاسم تهرانی کلانتری مؤلف کتاب ارزشمند مطارح الانظار (تقریرات اصول شیخ انصاری) می باشد. وی در سال 1273 ه- ق در تهران دیده به جهان گشود به جهت کمال فهم و فراست و هوش و زکاوت در اندک زمانی مراتب ترقی در کلیه علوم عقلی و نقلی را

ص: 5

پشت سر گذاشت. وی از جهت قوت حافظه به طوری بود که هر قصیده ای را به محض یک بار خواندن یا شنیدن در خاطرش بسان نقش بر سنگ می سپرد از این رو اشعار بسیاری از شعرای عرب و عجم در خاطر داشت وی در سرودن اشعار عربی چنان مهارتی داشت که به نقل صاحب اعيان الشيعة جامع دیوانش گمان می کرد بعضی از اشعار او صفحاتی از سید حیدر حلی است. (1) او با این که بیش از چهل و دو بهار را پشت سر نگذاشت ولی در این عمر اندک بر بسیاری از علوم - به ویژه فقه واصول و حکمت و عرفان و ادبیات - آگاهی یافت مرحوم میرزا ابو الفضل کلانتر با این که مرحوم علامة آية الله ملا علی کنی قدس سرة الشریف درباره ایشان فرموده بود در هر علم کامل و به مرتبه رفیعه اجتهاد نائل شده است و مهاجرت برای تحصیل برای وی لازم نیست به منظور تکمیل مراتب علوم و تحصیل درجات علميه و كسب واهب الهی از بارگاه عرشی علوی در سال 1300 هق رهسپار عراق گردید و از محضر مرحوم آیة الله حاج میرزا حبیب الله رشتی بهره مند گردید. او با دعوت مرحوم آیة الله العظمی میرزا حسن شیرازی قدس سرة الشریف به سامراء مشرف، و از کمالات آن بزرگوار بهره مند شد و در این مدت کتاب «شفاء الصدور» را به امر ایشان به رشته تحریر در آورد. او به سال 1306 به همراه حاج سید محمد صراف تهرانی به مکه معظمه مشرف و در سال 1310 به زادگاه خود تهران بازگشت مرحوم میرزا ابو الفضل کلانتر پس از ورود به تهران در مدرسه تازه تأسیس ناصری مشغول تدریس و رتق و فتق

امور شرعی و اقامت جماعت و ارشاد گردید و ظهور مراتب علمی و درجات تقوی شیوایی سخن و شیرینی بیان... هر کدام عامل مؤثری بود که اهل فضل و دانش از هر طبقه ای را به خود جذب نماید و همین امور حسد انگیز سبب شد بعضی هم عصرانش بر آشفته و او را مورد اذیت و آزار قرار دهند مرحوم علامه میرزا ابوالفضل تهرانی در هشتم صفر المظفر 1316 ه- ق مبتلا به مرض حصبه شد و در هشتم همان ماه دعوت حق را لبیک گفت و دیده از جهان فروبست جسد مطهرش در مقبره پدر گرامنایه اش واقع در صحن امام زاده حمزه در جوار حضرت عبدالعظیم علیه السلام العلمية به خاک سپرده شد.

اساتید مؤلف

حاج میرزا ابوالفضل ابتداء در خدمت پدر بزرگوار خود و پس از رحلت او غالب اوقات خدمت آقا سید محمد طباطبائی و آقا میرزا عبدالرحیم نهاوندی قدس سرهما به تحصیل فقه

ص: 6


1- أعيان الشيعة: 2/ 475 - 476.

و اصول اشتغال داشت. وی در خدمت حکیم میرزا ابوالحسن جلوه و آقا میرزا محمد رضا قمشه ای مشغول تکمیل عرفان و معقول بود و بحث های عرفانی و حکمی استاد آقا بحث های محمد رضا قمشه ای را به صورت تقریر در آورد که هم اکنون در آن بیت شریف او موجود باشد. از مهاجرت به عتبات عالیات از محضر آية الله العظمی حاج میرزا حبیب الله رشتی و آیة الله العظمی حاج میرزا محمد حسن شیرازی بهره مند گردید به نقل آقا بزرگ تهرانی وی در مباحث رجال از خرمن محدث نوری خوشه چینی نموده است. (1) آن دانشمند بزرگوار در کار های علمی با مرحوم آیة الله العظمی میرزا محمد تقی شیرازی و آية الله العظمی آقا سید محمد اصفهانی قدس سرة مباحثات علمی داشتند.

تألیفات

1 - ارجوزة فى النحو که گویا فقط تا باب حال آن منظوم شده است. (2)

2 - الاصابة في قاعدة الاجماع على العصابة

3 - تراجم

4 - منظومه تميمة المحدث در علم درایه

5 - تنقيح المقالة في تحقيق الدلالة

6 - حاشية بر فرائد الاصول شیخ انصاری .

7 - حاشية و شرح بر مکاسب شیخ انصاری

8 - حاشية بر رجال نجاشی

9 - شفاء الصدور في شرح زيارة العاشور.

10 - صدح الحمامة که به نقل زندگانی پدرش اختصاص دارد.

11 - قلائد الدرر در علم صرف

12 - الدر الفتيق در علم رجال

13 - ديوان شعر.

14 - منية البصير فى بيان كيفية الغدير

15 - میزان الفلک در علم هیئت منظوم

16 - منظومة في الاجماع .

ص: 7


1- أعيان الشيعة: 2/ 475 - 476.
2- الذريعة: 88/6.

17- شرح ارجوزه بحر العلوم. (1)

ارزش شفاء الصدور

کتاب شفاء الصدور نگاشته ای ،علمی ،ادبی ،عقیدتی تاریخی و بیان گر عقاید و معارف شیعه است سخن درباره عظمت سالار شهیدان نقش قیام ایشان در نقش بر آب نمودن توطئه ها و نیرنگ های سیاسی بنی امیه عظمت عاشوراء وزیارت آن شرح لطایف و دقایق اعتقادی و اخلاقی و عرفانی و اجتماعی که در عبارات و مضامین این زیارت نهفته است از جمله امتیازات این کتاب است. مؤلف بزرگوار این کتاب را سرشار از فواید گوناگون کلامی تفسیری ،حدیثی ،تاریخی لغوی ادبی فقهی و رجالی ساخته و با نهایت دقت و ژرف نگری مطالب را پیگیری کرده و مدعای خویش را به اثبات می رساند.

او در این کتاب به بحث با اساتید فن برخاسته و بسیاری از خطا های ایشان را روشن می سازد در این کتاب یکایک کلمات زیارت عاشوراء مورد بررسی قرار گرفته و با استفاده از صد ها کتاب شیعه و سنی مطالب زیارت شرح شده است.

بدون شک این کتاب بهترین و کامل ترین شرح زیارت عاشوراء است و گواه روشنی بر اوج علمی مؤلف و تبحرّش در تمام علوم عقلی و نقلی اسلامی است.

این کتاب اول بار در بمبئی به طبع رسیده و بعد از آن نیز همین طبع در تهران افست گشته است این طبع آکنده از تصحیفات و اغلاط چاپی است. از این رو جناب آقای ابطحی با توجه به این تصحیفات گوناگون شیوه تصحیح قیاسی را در تصحیح این اثر برگزیده است. البته ما نیز با کمی تفاوت از همین شیوه پیروی نموده ایم.

شیوه تصحیح

از آن جایی که از این کتاب ارزشمند نسخ های خطی در دسترس نیست، تصحیح ما بر اساس قدیمی ترین چاپ این کتاب - یعنی چاپ بمبئی - است که در سالیان اخیر به همت جناب آقای سید مجتبی شبیری توسط انتشارات مرتضوی چاپ و منتشر شده است. ولی با توجه به تصحیفات و اغلاط چاپی فراوان آن به تصحیح قیاسی دست یازیدیم در این باره از تصحیح جناب آقای ابطحی نیز بهره بردیم هر چند تصحیح ایشان نیز خالی از افتادگی و اغلاط نبود مثلا از این جملات و حدیث وحشی و گفتن پیغمبر صلی الله علیه و اله و سلم که نزد من نیا تا تو را نبینم ،شاهد مدعاست چنان چه در اسد الغابة از خود وحشی نقل می کند

ص: 8


1- فهرست کتابخانه مجلس شورای اسلامی 2228/10.

که پیغمبر فرمود:«وَيْحَكَ غَيِّبَ وَ جهكَ عَنِّي لِئَلاَّ اراك» و در خبر دیگر است از طریقه اهل سنت که فرمود: «غَيْبٌ وَ جهكَ عَنِّي لِئَلاَّ ارى وَجْهَ قاتِلِ الاحْبَةِ » در تصحیح ایشان تنها این جمله و حدیث وحشی و گفتن پیغمبر صلی الله علیه و اله و سلم که نزد من نیا تا تو را نبینم شاهد مدعاست چنان چه در اسد الغابة از خود وحشی نقل می کند که پیغمبر فرمود:«وَيحَكَ غَيِّبٌ وَ جهكَ عَنِّي لِئَلاَّ ارى وَجْهَ قاتِلِ اَلاحْبَةِ» را نقل می کند.(شفاء الصدور، تحقيق سيد على موحد ابطحی، 240/2 ) . تصحیح آقای شبیری نیز از این افتادگی ها بی بهره نیست حاشیه ای که در ،ج 1، صص 258-257 چاپ جناب آقای ابطحی از قول مصنف نقل شده در این نسخه به چشم نمی خورد! و یا در همین ،چاپ حاشیه صفحه 158 که درباره محب الدین طبری است از قلم افتاده است.

با این همه تا حد ممکن به گمانه های ناصوابمان توجه ننمودیم و تنها آن جا که به نادرستی کلمه و یا عبارتی اطمینان داشتیم قلم تصحیح بر آن ها کشیدیم در بعضی از موارد نیز برای ربط جملات و یا تکمیل آن ها کلماتی را به متن افزودیم و برای تمایز آن ها از متن اصلی از نماد [ ] استفاده .نمودیم و نیز سعی نمودیم تا حد امکان به منابعی که مؤلف از آن ها بهره جسته بود اشاره نماییم

البته گاه بعضی از این منابع در دسترس مان نبود از این رو ناگزیر برای مستند نمودن اشارات مؤلف مع الواسطة به آن منابع و یا به منابع دیگر مراجعه نمودیم در ارجاع به منابع نیز سعی مان بر این بود که به مآخذ در دسترس خواننده گرامی اشاره کنیم، به همین سبب گاه در کنار اشاره به منبع اصلی به بعضی از مآخذ دست دوم نیز اشاره نمودیم و یا مثلاً در مورد عبقات الانوار به گزیده آن (نفحات الازهار) اشاره کردیم. هرچند به حكم «اَلاِنْسَانِ مَحَلُّ اَلسَّهْوِ وَ اَلنِّسْيَانِ» از کاستی ها و اشکالات مان با خبریم.

در پایان شایسته می دانم در پاسخ به نداى الهى ﴿مَنْ لَمْ يَشْكُرِ اَلنَّاسَ لَمْ يَشْكُرِ اللَّهَ﴾ از راهنمایی های اساتید ارجمندم آقایان سید محمد حسین ملکیان و سید روح ملکیان و دوست فاضلم آقای حجت الله کاظمینی و دیگر دوستانی که به گونه ای این کمترین را مرهون محبت خود قرار دادند صمیمانه سپاسگزاری نمایم و از باری تعالی برای همه آنان پاداشی در خور فضل و کرامت او مسألت کنم؛ ربَّنَا تَقَبَّل مِنَّا إِنَّكَ أنتَ السَمِيعُ العَلِيم.

قم تابستان 1385

محمد باقر ملکیان

ص: 9

بسم الله الرحمن الرحیم

[ماده تاریخ]

من بديع الاتفاق موافقة تاريخ هذا الكتاب لقولنا : «شرح زيارة عاشورا» (1309 ) مقصوراً

و هو عنوانه و قلت فيه نظماً:

هاک مجموعة حوت كل معنى *** من معانى زيارة العاشور

و اذا تم جمعها قلت ارخ *** يا لشرح مجد شفاء الصدور

و كتب مصنفه العبد الآثم ابو الفضل منتصف رجب الاصب من السنة المذكورة.

ص: 10

[تقریظ]

سواد دست خط مبارک مجدد مذهب سيد البشر على رأس المأة الثالثة عشر حجة الاسلام آقای حاجی میرزا محمد حسن شیرازی که تقریظ بر این کتاب مستطاب نوشته اند.

بسم الله الرحمن الرحيم

كتاب شريف «شفاء الصدور» الحق کتابی است در نهایت خوبی و تماميت و متانت و جامع بين مراتب تحقیق و تتبع و محیط به ذکر انواع فضائل و معارف برای اصناف و طبقات مردم نافع و ممتع در باب خود بی نظیر شایسته است که عموم خوانندگان به آن رجوع نموده و از تأمل در مباحث او تصحیح عقاید و رفع مشکلات نمایند امید که خداوند اقدس - جل ذكره - هر که را در این امر دخلی یا معاونتی بوده - به هر وجه که باشد - با جناب خامس آل عبا عليه و على جده و أبيه و أمه و أخيه و الطاهرين من ذريته افضل الصلاة و السلام - که وضع این کتاب به جهت احیای امر و اعلای کلمه آن جناب است محشور فرماید؛ بِمُحَمَّدٍ وَ آلِهِ اَلطَّاهِرِينَ صَلَوَاتُ اَللَّهِ وَ سَلاَمُهُ عَلَيْهِ وَ عَلَيْهِمْ اِجْمَعِينَ.

حزره الاحقر محمد حسن الحسینی

ص: 11

بسم الله الرحمن الرحيم

[ پیشگفتار]

شفای صدور سكنه صوامع ،ملکوت شرح محامد یکتا خدایی است - عزت اسمائه - که مشاطه لطف مخصوصش گل گونه انبیای عظام را به کلعونه بلا بر افروخت و جلای عیون سدنه جوامع لاهوت نشر ایادی واسع العطائی است - جلّت آلاؤه - که خیاط عنایت خاصش، قامت اولیای کرام را جامه مصیبت و عزا همی دوخت.

سپس اعتصام به حبل المتین ولایت و استمساک به عروة الوثقای مودت ایشان را پرچم لوای نجات و سلّم ارتقای درجات فرمود و توجه قلوب صافیه به نواحی مقدسه ایشان را از دور و نزدیک که حقیقت زیارت عبارت از اوست برای لسیع افاعی معاصی خاصیت تریاق فاروق بخشود و از این میانه خواجه کاینات و صفوه موجودات سید انبیاء و نقاوه اصفیاء محمد مصطفی صلی الله علیه و اله و سلم و آل کرام او را به رتبت خاص نهاد و هم در آن ذریه دریة و عترت فاطمیه علیها السلام ، سرخیل شهیدان و پیشوای سعیدان شمع جمع ارباب محبت و سید شباب اهل جنت حسین بن علی علیه السلام را مزیت اختصاص داد که توجه به حضرتش را برای حاجتمندان غیرت اکسیر اعظم کرد و خصوص زیارت عاشورایش را از آن میانه برای احراز کنوز فوز و رشاد همسنگ حجر مکرم آورد.

و جواهر منضوده صلوات زاکیات و لآلى منثوره تحیات نامیات هدیت روان پاک و نثار گوهر تابناک صاحب مقام محمود و شافع یوم موعود مهتر مهتران و خاتم پیغمبران و آل اطهار و عترت ابرار او که در میدان سربازی از قاطبه انبیا قدم پیشتر گذاشتند و در مرحله جانفشانی از کافه اولیاء علم بیشتر افراشتند علی الخصوص فاتحه كتاب امامت و هدایت و خاتمه أبواب ولایت و وصایت که به استحقاق جانشین پیغمبر بلکه جان شیرین آن سرور بود، امیر المؤمنین و امام المتقين خليفة ربّ العالمين و حجة الله على اهل السموات و الارضين صلى الله عليهم و على من انتسب اليهم و لعنة الله على من غصب حقه و جحد ما استحقه ناصبه و آله بالعداوة أولئك طبع الله على قلوبهم و على أبصارهم غشاوة ما تلى باللسان زيارة

ص: 12

أو قرء على الآذان بشارة.

و بعد خامه شکسته پا بست زنجیر علائق و گرفتار دام امانی و عوائق سرگشته بیابان جهل و نادانى أبوالفضل ابن العلم المحقق أبي القاسم الطهراني - حوسبا حساباً يسيراً و اوتيا فى النشأتين خيراً كثيراً - بر الواح ارواح صافیه و صفائح الباب ذاكیه عرضه می دارد که در سنه هزار و سیصد [و] شش هجری که به زیارت بیت الله الحرام فیض یاب و شرف اندوز شدم برخی از اخلای روحانی و برادران ایمانی از این قليل البضاعة كثير الاضاعة - اذاقه الله حلاوة مناجاته و جعل النجح فى الدارين مقروناً بحاجاته - توقع آن کردند که شرحی بر زیارت عاشوراء بنگارم و فقرات او را یکایک بیانی شایسته بیارم که هم پارسی زبانان را به مطالعه او نصیبی وافر باشد و هم دانشمندان را در مراجعه او رغبتی ظاهر پیش آید.

این بی مقدار به قصور باع و قلت اطلاع و ضعف حال و کثرت اشتغال و ضيق مجال معتذر شدم و هر چند ایشان بر اصرار می افزودند و مبالغه در این تمنی می نمودند این حقیر چون از مرتبه بی بضاعتی خود خبر داشتم گوش نمی کردم و روی به جانب اجابت نمی آوردم. این نبود تا سفر منقضی شد و هر کس به وطن خود مراجعت کرد و این بنده به مقر مالوف که ارض مقدسه و بقعه مبارکه مستقر سلطان ولایت و دار الغيبة مركز دايره هدایت عجل الله فرجه سامره که به مجاورت او مشرف بودم بازگشتم لازال از تهران مکتوب یکی از آن دوستان یقینی و برادران دینی می رسید و از این بنده جوابی جز امتناع نمی شد.

تا این که در اوائل شهر جمادی الاولى سنه 1308 جناب محامد نصاب معالی انتساب عمدة الاجلاء الانجاب و زبدة الاخلاء ،الاحباب، حاجی سید کاظم صرّاف تهرانی - دام توفیقه به عزیمت تکرار حج به تقبیل اعتاب فلک جناب ائمه سر من رای علیهم السلام فائز گردید و در نیل این مرام و حصول این ،مقصود تمسک جست به اذیال عنایات حضرت مستطاب بندگان عيوق شأن اسلامیان پناهی کنز الراجين و كهف المحتاجين طغرای منشور ریاست و سر لوح کتاب کیاست و سیاست مجمع البحرین سیادت و سعادت و مشرق الشمسين افاضت و افادت آية الله فى العالمين، وارث علوم الانبياء و المرسلين، استاد العلماء و المجتهدین مربی الفضلاء و المحصلين، شمس الاسلام و المسلمين سيد الفقهاء و المحققين ذخر الحكماء و المتكلمين خاتمة الزعماء، قادمة الرؤساء، غوث الملة عماد الشريعة، ركن الشيعة مستجار الامة محيى السنة، مميت ،البدعة، مفنى الاموال معيد الأمال باب الاحكام، علم الاعلام خليفة الامام فى رعيته و وصی آدم فى ذريته مفتى الفرق مرتضى الامم سيد الطائفة، محقق الوقت شيخ العصر، علامة الزمان مفيد الدهر مراة

ص: 13

السَّلَفِ مِشْكاة الْخَلَفِ عِدَّة الْفِرْقَةِ النَّاجِيَةِ نَاصِرِ الْعِتْرَةِ الزَّاكِيَةِ وَ هُوَ الَّذِي:

انْتَهِ الرِّئَاسَةَ منقادة اليه تجرر أَذْيَالَهَا * * * وَ لَمْ تَكُ تَصْلُحُ الَّا لَهُ وَ لَمْ یک یصلح الَّا لَهَا

المنعقد على افضليته الخناصر و المعترف بأعلميته كل معاصر مولانا الاجل و کهفنا الاظل المنتهى إليه في عصرنا رئاسة الامامية فى العلم و العمل ذو المناقب، أبو المفاخر، فلک المكرمات شمس المعالی، سيدنا الطاهر المعظم و استادنا البارع المقدم الحاج میرزا محمد حسن الحسيني - عترة و نجاراً - الشيرازي - مولداً و داراً - العسكري - هجرة و جواراً - المدعو في لسان الخاص و العام بحجة الاسلام مجدد مذهب سيد البشر على راس المائة الثالثة عشر لمؤلفه:

علامة ملا ثوبيه و ليس له *** من قبله اول او بعده ثانی

زرت مطارفه و المجد حليتها *** على كمال بدا فی زی انسان

علمه يستمد المشترى شرفاً *** فلا يقاس به یوما بمیزان (1)

لا زالت ألوية الاسلام بعلومه منشورة و لا برحت جنود العلم بافاداته منصورة.

من قال آمین ابقى الله مهجته فان *** هذا دعاء يشمل البشرا

علی الجملة چون معزی إلیه به گوشه بساط ،قرب که سجده گاه صلحای زاهدین و بوسه جای فضلای راشدین است فیض وصول یافت عرض مأمول کرده به درجه قبول رسید.

و چون این بی بضاعت شرف اندوز محضر افادت گستر شدم سخنی از استدعای مشار إليه ميان آمد و داعی همان عذر قلت مؤونه و کثرت اشتغال نظریه و مباینت صنعت تتبع که لازمه این شأن است با محاوله صنوف نظر و تأمل که وظیفه داعیان است بر مسامع عاکفان حضور عالی عرضه داشتم قرین اجابت نشد و فرمان رفت به موجب «الميسور لا يسقط بالمعسور» بر وجهی که منافی سایر وظایف و معارض بقیه مشاغل نشود به نحو اقتصاد شرحی باید بر زیارت عاشوراء نوشت که عموم مردم را از هر طبقه به او رغبتی باشد و هر صنفی را از تأمل أبواب و فصولش، منفعتی به دست بیاید.

و نظر به این که حکماء گفته اند: «المأمور معذور» و از مقررات عقلیه و شرعیه است که: «الميسور لا يسقط بالمعسور» این بی بضاعت از میامن توجهات آن استاد بزرگوار و محاسن عنایات این علامه نامدار که مدار رحای مذهب ،امامیه افادات حضرت او و مطاف اکابر

ص: 14


1- دیوان مولف: 345.

فقهای عصر تحقیقات خدمت اوست - ادام الله ظلاله و لا اعدمنا فضله و افضاله - استمداد جسته از اواخر شهر رمضان المبارک سنه مذکوره که از زیارت مشهدین مقدسین مراجعت کردم به شبکه همت اصطياد وحش فرصت کرده گاه گاه اوقات کسالت و ازمنه فراغ از بحث و نظر را مصروف این کار کرده نخست باب ثانی را که اهم بود مقدم كرده وجهة القلب عزیمت و نصب العین همت داشتم تا در تاریخ مذکور در آخر آن باب آن خدمت نمایان بپایان رسید با عزت کتاب و قلت اسباب خصوصاً در سامره که به جهت کمی عدت و عدت اسباب استعانت مفقود و أبواب استعارت مسدود است.

و در عشر اواخر محرّم در باب اول کتاب شروع کردم و هم در تضاعیف اوقات مذاکره و اثنای انات مدارسه و محاضره انتهاز فرصت و اغتنام مهلت کرده با برکات ائمه علیهم السلام و امداد علوی در غره صفر آن باب نیز به نهایت رسید با این که شرحی یا تعلیقه [ای] که تعلق به خصوص این زیارت مقدسه داشته باشد که مراجعه او در توصل به غرض مقصود معاونت نماید نه دیده بودم و نه شنیده.

و منت خدای را عزوجل که با این همه از اقسام سبعه ،تصنیف که هر عاقل ارجمند و هر فاضل دانشمند باید بیرون آن ها تصنیف نکند خارج نیفتاده و آن اقسام را ما به جهت تنبیه ناظرین و تذکره معاصرین یاد می کنیم.

ابن حزم ظاهری در رساله اندلسیه که از ألطف رسایل معموله در این باب است گفته سایر فضلا و حکماء نیز به موافقت یا متابعت او قاعده تأسیس کرده اند که هیچ عاقلی را روا نیست که تخطی کند از تألیف بر یکی از هفت قسم:

اول: چیزی که اختراع و ابتکار کند که مسبوق به او نشده باشد.

دوم: عملی یا کتابی ناقص که او را تتمیم و تکمله کند.

سوم: مشکلی سربسته و در بسته که به شرح فتح اقفال و رفع اشکال او کند.

چهارم: کتابی یا علمی مفصل و طویل الذیل که به حذف زوائد و جمع فوائد او را مختصر کرده بی اخلال به جزئی و بی نقیصه به قالب تصنیف برآورد.

پنجم: امور متفرقه پراکنده که به سلسله جامعه فراهم آورد و در رشته جمع و تألیف کشد.

ششم: مسائل مختلطه در هم شده که غیر مرتب و نامنضداند بر وجهی خاص و ترتیبی مخصوص در سلک ترتیب و تنضید برآورد.

هفتم: کتابی یا مسأله [ای] که در او مؤلف یا مخترع خطائی کرده بر خطای او تنبیه کند

ص: 15

و فساد او را اصلاح نماید.

و تألیفاتی که بیرون این هفت قسم است - مثل اکثر مؤلفات - شایسته اعتنای فحول و زیبنده مراجعه ارباب الباب و عقول نیست. قالوا:«و ينبغي لكل مؤلف كتاب في فن قد سبق إليه الا يخلوا كتابه من خمس فوائد:

[1-] استنباط شيء كان معضلا؛

[2-] أو جمعه ان كان متفرقاً؛

[3-] أو شرحه ان كان غامضاً؛

[4-] أو حسن نظم و تأليف؛

[5-] أو اسقاط حشو و تطويل.»

قلت: و هذه الفوائد عند التحقيق قائمة بالاقسام السبعة فليحافظ عليها اشد المحافظة فانها من اهم الامور و اصعبها.

و قد سميت هذا الكتاب ب : «شفاء الصدور في شرح زيارة العاشور.»

هان اگر مقبول نظر بزرگان ،شود فلک شوم به بزرگی و مشتری به سعادت و این کرامت البته از میامن توجهات علیه و برکات انفاس قدسیه حضرت مستطاب اجل سید استاد - ضاعف الله قدره كما نشر بالخير في الآفاق ذکره - است:«لان من زنده قدحی و ایرائی»

بلبل از فیض گل آموخت سخن ورنه نبود *** این همه قول و غزل تعبیه در منقارش

و اگر محروم از نیل مأمول و دور از منزلت قبول افتد از قصور باع و حضیض کوکب این بی سعادت کم بضاعت است. ولی رجای واثق از حضرات دانشمندان که بر سبیل تفرج در این صحیفه نظری گمارند آن که حجاب معاصرت را از میان بردارند و این بی بضاعت را یک تن از پیشینیان پندارند و این شعر أبو تمام را که در دیباچه سرائر - استشهاداً - ایراد کرده که:

«الفضل للشعر لا للعصر و الدار»

میزان تمیز حق و باطل و مقیاس فرق خالی و عاطل دارند و ملتفت این نکته باشند که معاصرت و تقدم و تأخر امری است اعتباری که با نسبت به اجزاء زمان انتزاع می شود و فرقی در واقعیات نمی آرد چه هر معاصری مقدم است بر طبقه ای و هر متقدمی معاصر است با طایفه ای چنان چه شاعر می گوید:

قل لمن لا يرى المعاصر شيئاً *** و یرى للأوائل التقديما

ان هذا القديم كان حديثاً *** و سیبقى هذا الحديث قديما

ص: 16

و چه خوب گفته ابوالعباس مبرد در کامل : «لَيْسَ لقدم الْعَهْدِ يَقْدَمُ المخطى وَ لَا لحدثانه يهتضم الْمُصِيبُ وَ لَكِنْ يُعْطَى كُلُّ مَا يُسْتَحَقُّ» و قد نظمته بقولی:

و ليس لسبق العهد يفضل قائل *** و لا لحدوث منه يهضم آخر

و لكن ليعط الكل ما يستحقه *** سواء قديم منهم و معاصر

و سید اجل ذو المجدين مرتضى رضی الله عنه -بل و سلام الله علیه - در کتاب «شهاب» به این مصرع تمثل جسته که:

«السبق بالاحسان لا الازمان»

و از غرائب این که اهل هر زمانی این شکایت داشته اند و این خواهش کرده اند و چون زمان منقضی شد به فضیلت تقدم مسلم شدند و معاصرین گرفتار آمدند.

غرض از این تطویل ممل این که ناظرین این کتاب بر عیوب واقعیه و نقایص حقیقیه او اقتصار فرموده، نحت نقودی و اختراع مطاعنی به حکم اتحاد عصر و قصور مصنف او نکنند؛ «فان الانصاف احسن شيم الاشراف.» و قال على علیه السلام : «انْظُرْ إِلَى مَا قَالَ وَ لَا تَنْظُرْ الَىَّ مَنْ قَالَ .» (1)

علاوه بر این معاذیری که بر سبیل حقیقت و واقع چند جا اشاره کردم نه بر طریقه مصنفین و عادت مؤلفین که اعتقاد به اشتغال و اختلال احوال را غالباً در فواتح کتب و دیباچه های مصنفات - علی رسم القباله - می نویسند در نظر داشته به قلم اصلاح رفع مفاسد و دفع عیوب او فرمایند که البته به حکم این احسان جزای خیر از حضرت احدیت - عزت اسماؤه - یابند؛ و على الله التكلان و هو المستعان المنان.

و این کتاب مشتمل بر دو باب است و یک خاتمه:

باب اول: در شرح سند و متن روایت زیارت عاشوراء؛

باب دوم: در شرح و ترجمه الفاظ زیارت شریفه؛

خاتمه: در ترجمه و بیان مشکلات دعای معروف به دعای علقمه

ص: 17


1- شرح مائة كلمة: 68.

باب اول: در شرح سند و متن زیارت شریفه

اشاره

و این زیارت به شرحی که متعارف .است در کتب امامیه - ضاعف الله اقتدارها - مأخذ آن ها یکی مصباح است و دیگری کامل الزيارة. و ما اولاً به طریق شیخ قدس سرة روایت می کنیم بعد از او به مواضع فرق و اختلاف بین روایتین اشارتی وافی می نماییم.

و این بنده را اگر چه طرق صحیحه نفیسه متعدده متشعبه به این کتب هست ولی ذکر همه آن طرق با اسلوب این شرح منافی است و یکسره ترک کردن و سند را معلّق (1) آوردن، با رعایت وظیفه نقل احادیث مباین است لهذا به یک طریق که احب و اعز طرق است اکتفا می نماییم و به همین طریق جميع روایات شیعه را که در این کتاب است روایت می کنیم بلکه واسطه اجازه اکثر کتب اهل سنت - جز معدودی از کتب متأخره ایشان - همین طریق است؛ اگر چه محتاج به تکمله ،است که در اواسط منشعب می شود و تا به ایشان برسد به تفصیلی که در اجازات مبسوطه مذکور است.

فاقول مستمداً من آل الرسول:

حدثنى بالاجازة العامة الصحيحة بجميع ما حقت له روايته و صحت له اجازته الشيخ الفقيه السعيد الموفق الثقة الثبت الرحله علامة عصره و واحد دهره الرئيس المقدم و المطاع المعظم الجامع بين الفقه و الزهادة و المؤلف بين العلم و العبادة الشيخ محمد حسین بن محمد هاشم الکاظمی، اصلاً و داراً و الغروى مسكناً و مزاراً - روح الله رمسه و قدس نفسه - عصر الاربعاء الثانى و العشرين من رجب الاصب سنة 1305 فى الدار التي نزلت فيها بالمشهد المقدس الغروى على مشرفه السلام،

عن الشيخ الامام معلم علماء الاسلام المستسقى بوجهه الغمام المفضّل مداده على دماء الشهداء و المتبرک بوطی اقدامه اجنحة ملائكة السماء انموذج الانبياء و المرسلين

ص: 18


1- معلق روایتی است که از ابتدای آن یک راوی یا بیشتر حذف شده باشد البته اگر محذوف شناخته شده وثقه باشد روایت معلق همانند صحیح است الرعاية في علم الدراية : 101-102.

علامة الاوصياء الغر الميامين حجة الفرقة خير الامة خلف الائمه واحد الاعصار نادرة الفلک بکر المشترى اسطوانة الاساطين و ينبوع العلم و الفقه و اليقين من العلوم البحثية قسطاسها المستقيم و من المعارف الالهية محدثها العليم، رئيس الشيعة من عصره إلى يومنا هذا غير مدافع و المنتهى إليه رئاسة الامامية علماً و عملاً في الدنيا غیر منازع مالک ازمة التحريم و التأسيس و مربی اکابر اهل التصنيف و التدریس ملیک سماء التدقيق و المستوى فوق عرش التحقيق اكمل الفقهاء و المتبحرين اتقن المتقدمين و المتأخرين قولاً بالاطلاق و شهادة بالاستحقاق المنكب على فهم اشاراته اذهان المحققين و المفتخر بحل عويصاته افكار المدققين غاية فخر الفقهاء تحصيل مقاصده و منتهى سعى الفضلاء تفصيل فوائده المضروب بزهده الامثال و المضروب إلى علمه آباط الآبال و المضروب سرادق ریاسته على جبهة عيوق فلذلك لا حرج في مدحه بكل ما يمدح به بعد الائمة مخلوق، المجتمع فيه من محاسن الخلال ما لم يتفق من عنق الدهر لاحد من الرجال من عموم رياسة طبّقت وجه البسيط و وفور علوم غيّضت البحر المحيط، إلى زهد في الدنيا و ضيق في العيش لم يعهد من غير الوصیین و خشوع في العبادة و مواظبة عليها لم يسمع الا من النبيين المنادى مشهور فضله في الآفاق، بحيى على العلم و الصلاح و المحيعل مبسوط كفه في الاقطار بحي على الجود و السماح و الداعى، موفور زهده في الاصقاع بحى على الفوز و الفلاح فلذلك طأطأ عنده كل شريف ولاذ إلى ظله كل عالم ،عريف عكفت الهمم على الاقتداء بآثاره و اتفقت الامم على الاهتداء بانواره فلا الالسن تستطيع أن توفى حق ثنائه ولا الاقلام تطيق أن تؤدى وظيفة واجب اطرائه، صاحب المقامات المحمودة و الكرامات المشهودة و الآيات الغير المجحودة، خلاصة الماء و الطين برهان الاسلام و المسلمين قيم الشيعة، عظيم الامامية استاد الامم شيخ العرب و العجم، بركة الوجود شبكة السعود بدر الساری و المصون شمس علومه عن التوارى شيخنا الامام الاعظم آية الله العظمى حجة البارى مرتضی بن محمد امیر الجابرى الانصاري - اهدى الله إليه طرائف السلام و الحقه بمواليه الاصفياء الكرام و حشرنا تحت لوائه يوم القيام و نفعنا الله ببركات علومه و وفقنا لإتباعه - فلقد كان - قدس الله نفسه -كما شهد له بعض الاعاظم، عيانه اعظم من سماعه (1)،

ص: 19


1- في الحديث:«كل شيئ من اشياء الدنيا سماعه اعظم من عيانه و كل شيئ من اشياء الأخره عيانه اعظم من سماعه» (نهج البلاغة خطبه 112) و حدثنى ثقة عن ثقة عن الشيخ الاجل الشيخ على بن الشيخ الاكبر وصفه -رحمه الله - فقال: إنه عيانه اعظم من سماعه؛ منه زيد فضله.

عن الشيخ الفقيه المحقق المدقق الاوحد الاوثق، جامع اشتات الفضائل العلمية و العملية و الآخذ باطراف العلوم الذوقية و البحثية، مؤسس اساس الشريعة و منهاج احكامها و محرر مستند الشيعة و عوايد ايامها الحاج ملا احمد النراقى - احله الله رياض الانس و کساه ملابس القدس -عن سيد الامة و كاشف الغمه مهذب مقاصد المنطوق و المفهوم و محیی ما درس الشريعة جده علیه السلام من الرسوم الملقب بالاستحقاق ببحر العلوم آية الله و برهانه الجلی و الآخذ بأطراف الفخار العادى و المجد العملى (1) عرابة راية التأسيس و التعليم و جهينة خبر التحقيق و النظر القويم و دعيمص رمل التدقيق و الفكر السليم من الادب روضة الغض و من التفسير نجم الذى لا ينقض و من الحديث عينه الفياض و من العرفان درعه الفضفاض عماد الحكماء المتألهين، استاد الفقهاء ،المتبحرین امام المحدثين و المفسرين شمس المعارف كنز الطرائف، ينبوع الفضل التالد و الطارف قطب دائرة المفاخر، انموذج سلفه الطاهر، تاج الزاهدین و سراج العارفین صاحب الكرامات الباهرة و المعجزات القاهرة السيد محمد مهدى الطباطبائی - ضاعف الله قدره و اعظم فی الاسلام اجره -،

عن الشيخ الاعظم و الامام المقدم شيخ علماء الشيعة فى الامصار و مرجع فقهاء الاسلام فيما لحقه من الاعصار استاد الكل و مفزعهم في الجل و المقل، ناشر لواء الاستنباط الاجتهادی و ناهج طريقة استفادة الاحكام عن المبادى محيى مدارس التحقيق بعد اندراسها و معید مشاهد العلم بعد انطماسها صاحب النفس القدسية و الاخلاق الزكية و الآداب النبوية و الكرامات الولوية، مجدد مذهب سيد البشر على رأس المائة الثانية عشر شيخ الفقه و حامل لوائه و مدیر الحدیث و کوکب سماءه بفوائده استقام قنا الایمان و بتحقيقاته نفق سوق العلم و البيان كفيل ايتام آل محمد صلی الله علیه و اله و سلم بحسن تأسيسه و المتطول حتى على المشترى بفضل تدريسه المعروف بالفريد، الملقب بالوحيد المدعو بالآقا، المشهور بالاستاد الاكبر و المولى ،الاعظم، باقر علوم الائمة و باب نجاة الامة مولانا الاعظم محمّد باقر البهبهاني ابن الشيخ الافضل الاكمل الاعلم الاورع الازهد محمد اكمل الأصفهاني - قدس الله سرهما النوراني - ،

عن أبيه،

عن خاله غواص بحار الانوار و مروج آثار الائمة الاطهار و ناشر علومهم في الاقطار و الامصار، خاتم المحدثين سادس ،المحمدين عماد الفقهاء ،الراسخين علامة العلماء الشامخين

ص: 20


1- رأيت بخطه هذا اللقب له بخط شيخنا صاحب الجواهر فى اجازته للشيخ عيسى الزاهد؛ منه..

مجدّد المذهب على رأس المائة الحادية عشر و المذكور بالفضل و الحديث على السنة البدو و الحضر، مولانا محمّد باقر ابن الشيخ الفقيه المحقق المدقق الورع الصفى الزكي المقدس في عالم النور العلامة فى عالم الظهور محمّد تقى المجلسى - روح الله روحهما و کثر بالسعادات

فتوحهما -،عن والده المشار إليه عن شيخ الاسلام و المسلمین اکمل الحكماء و المتكلمين، أبرع الفضلاء و المتقنين افضل الفقهاء و المحدثين جامع دقایق العلوم و غرائبها و عارف حقایق الرسوم و عجائبها المكشوف عن بصره الغطاء و الممدود المؤيد من سلطان السماء ناصر طريقة العترة الطاهرة و مجدّد مذهبهم على رأس المائة العاشرة المخصوص بالاتفاق على فضله و الاعتراف [مع أن] طبع الانام على الخلاف و فضله في الناس مسألة بغير خلاف شيخنا الامام، بهاء الملة و الدین محمد ابن العالم العلامة و الفاضل الفهامة صاحب النفس القدسية و الملكة الملكوتية و الاخلاق الرضية، رأس المحققين في زمانه و رئیس المصنّفین بحكم اقرانه، شیخ الفقهاء و المحدثين كنز الفضلاء و المحققين حسين بن عبدالصمد العاملي - سقى الله ضريحهما مياه الرضوان و احلهما اعلى فراديس الجنان - ،

عن والده

عن الشيخ الامام خاتم فقهاء الاسلام، جامع العلوم و المعارف و الفائز منها بالتالد و الطارف المجاهد في سبيل الله بقلمه و الباذل فى نصرة الاسلام لدمه افضل المحققين اكمل ،المتبحرین لسان المتقدمين ترجمان المتأخرين شارح صدور المحدثين و جامع شمل المجتهدين جمال الصالحين طراز العارفين مقياس الحكماء و المتكلمين، المتلوة آياته على الالسنة و المشهورة كراماته مدى الازمنة العالم الربانى و الهيكل الصمداني، شيخنا الشهيد السعيد زين الدين بن على العاملي (1) المشهور بالشهيد الثانى - قدس الله سره النوراني - ،

عن الشيخ الجليل الفاضل النبيل احمد بن محمد بن خاتون العاملی.

عن الامام الاعظم و الرئيس المعظم و المطاع المقدم ناصر الملة، ناشر السنة، غيث الامة تاج الشريعة فخر ،الشيعة ركن الطائفة مروج المذهب استاد العجم و العرب مدار التحقيق منار التدقيق، مهذب الفروع، محرر الأصول المغترف من بحر فضله الاساطين و الفحول الفائز بقداح السعادة و الضارب بسهام الشهادة، مولانا الافضل و شيخنا الاعلم

ص: 21


1- رأيت في مواضع كاتباً اسمه الشريف و به يرتفع الخلاف في اسمه؛ منه.

الاكمل البدر الشعشعانى على بن عبدالعالى الكركي، المعروف بالمحقق الثاني - رفع الله قدره و شرف فى الملأ الأعلى ذكره -،

عن الفقيه النبيه و العالم الوجيه و الثقة السديد و المحدث السعيد على بن هلال الجزائري - قدس الله سره و ضاعف اجره - ،

عن قدوة الزاهدین و عدة السالكين و عمدة الفقهاء ،الراشدين جمال العارفين حلية المحدثين كنز المحققين شيخنا الملی احمد بن فهد الحلي - اعز الله قدره العلى،

عن الشيخ الاجل الافخم و الفقيه الاكمل الاكرم زين الدين، على بن الخازن قدس سرة

عن الشيخ الامام برهان علماء الاسلام استاد فقهاء الانام حجة فضلاء الايام بركة الشهور و الاعوام ، رئيس المذهب و الملة و رأس المحققين الاجلة، منهل الفقه الصافي و درع التحقيق الصافي، مسهل سبيل الاجتهاد و النظر افقه اهل البدو و الحضر، شمع جمع اليقين و مشعل طريق المتقين، سراج الاهتداء، منهاج الاقتداء درة تاج ارباب ،الايمان قرة عين اصحاب الايقان المشروح صدره بالعلم و العرفان و المنور قلبه بنور التحقيق و الاتقان الجامع في معارج السعادة بين اقصى مدارج العلم و رتبة الشهادة صاحب الآيات الباهرة و الكرامات الطَّاهرة، شيخنا الاقدم الافضل المعروف بالشهيد الاوّل شمس الدين محمد بن مکی - قدس الله سرّه الزكى - ،

عن الشيخ الامام واحد علماء الاسلام، ذخر الحكماء و المتكلمين، فخر الاسلام و المسلمين، استاد الفقهاء و المحدثين ديباجة كتاب التحقيق مصحف النظر الدقيق ملک العلماء و المناظرين، الامام فخر الدين أبي طالب محمّد - طيب الله مضجعه و احسن اليه مرجعه- ،

عن والده الشيخ الامام و المولى الهمام علامة المشارق و المغارب، مرغم الكفرة و النواصب آية الله في العالمين و سيفه المسلول على رقاب المخالفين حایز علوم الانبياء و المرسلين افضل المتقدمين و المتأخرين خليفة الائمة المهديين محيى ما درس من مراسم الدين المنتهى إليه رياسة الامامية في الاعصار و الخاضع دون سدة علمه الفلك الدوار شیخ المذهب، رئيس الملة محرر القواعد مهذب العقائد بحر العلوم مفتی الفرق محیی محيى السنة مميت البدعة شمس الامة كشف الغمة كعبة الفقهاء مشعر العلماء مطاف الحكماء ركن المتكلمين، قبلة المحدثين، مرجع الافاضل اجمعين ما من عالم فى الارض من الشيعة من عصره إلى يومنا هذا إلا و اقتبس من مشکاته و استفاد من ،تحقیقاته بل هي العدة لكل محقق و إليها للجأ من كل مدقق العلم المنصوب و العلم المصبوب المسعود بالنفس

ص: 22

الملكوتية و المنصور بالآيات الجلية، المؤيد من السماء المشهور بأكرم الاسماء الملقب بالعلامة المشتهر بآية ،الله، مولانا الاعظم و امامنا المعظم أبي منصور، جمال الدین حسن بن يوسف الحلى - حشرنا الله تحت لواءه و وفقنا للمسير بضياءه- ،

عن الشيخ الامام الاعظم و الهمام المقدم المفخم، مؤسس الفقه و الأصول و محرّر المعقول و المنقول شيخ الطائفه بغير جاحد و واحد هذه الفرقة و أى واحد الذي يكل لسان القلم عن تعداد فضائله و مقاماته مع أن جميع ما سمعت من مناقب من ذكرناه بعض كراماته الامام السعيد أبى القاسم نجم الدین جعفر بن سعيد الحلى المشهور بالمحقق الاول - تفضل الله علينا بالانتفاع بعلومه و تطول - ،

عن السيد الحسيب الأصيل و الفقيه المحدث النبيل و النسابة الاديب الجليل، فخار بن معد الموسوى - نوّر الله ضریحه و احسن فی ریاض الخلد تسريحه - ،

عن العالم العامل و المحدّث الكامل الفاضل الوجيه و الفقيه النبيه شاذان بن جبرئيل القمي - حشره الله مع النبى الامى - ،

عن الشيخ الاجل الاقدم الثقة الفقيه الاكرم عماد الدين محمد بن أبي القاسم الطبري -رفع الله مقامه و زاد في الخلد اکرامه - ،

عن الشيخ الامام غرة فضلاء الانام شمس علماء الاسلام قطب رحى الفضائل بدر سماء الافاضل منار الشيعة مدار الشريعة علامة الآفاق، واحد الازمان معلم الفرق مدرّس العلوم، شيخنا الاقدم أبى على الحسن بن الشيخ المعروف بالمفيد الثاني - امده الله بالفيض السبحاني -،

عن والده الشيخ الامام مدار رحی الایمان مدى الايام منقح علوم الاسلام، مشيد مبانى الفقه و الأصول و الحديث و الكلام، محرّر العقائد السمعية مهذب القواعد العقلية مرصص أركان الملة المحمدية و مؤسس اصول الطريقة الجعفرية، فاتح أبواب التحقيق و ممهد سبل التحصيل و التدقيق محصل مذهب الشيعة في الأصول و الفروع و جامع مختلفات الاخبار في المقرو و المسموع، كافل ايتام آل محمد ال و الاب الروحاني لكافة العلماء الاعلام، معلّم الفضلاء المحققين بل امامهم و مربى الفقهاء المحصلين، بل ملكهم و همامهم امير جيوش التأليف و التصنيف و الملقى إلى اقلامه ازمة الدين الحنيف، بكتبه استفادت الامامية إلى يومنا هذا على كثرة فضلاءها و لرئاسته اذعنت على وفور رؤساءها فهو معلّمهم الذى لا يعلّم و مقدمهم الذى لا يقدم عليه احد و إن تقدّم، حتى لقبوه عن آخرهم بشيخ الطائفه و رئيس المذهب و ليس لأحد غيره كائناً من كان أن يدعى بمثله و يلقب بل غايته

ص: 23

التقييد بالاعصار أو التخصيص ببعض الامصار أما الاطلاق فهو مالک زمانه و المقتعد فوق غاربه و سنامه إليه فزع عظماءها و عنه اخذ علماءها، واحد نوع الانسان و حامل عرش العلم و الايمان و المشار إليه فى جميع الفنون بالبنان استاد العالمين فى العالم و شیخ فقهاء بنی آدم خير الامة و امامها بعد الائمة شيخنا الاقدم و امامنا الاعظم، ابى جعفر محمد بن الحسن الطوسى - قدس الله سره القدوسی و شكر الله في الاسلام مساعيه الجميلة كما نشر على السنة اهل الايمان مدائحه الجليلة انه قدس الله نفسه و ظهر رمسه - قال: في المصباح ما لفظه:

شرح زيارة أبى عبد الله علیه السلام في يوم عاشوراء من قرب او بعد

روی محمد بن اسماعيل بن بزيع عن صالح بن عقبة عن أبيه عن أبي جعفر علیه السلام قال: من زار الحسين بن على علیه السلام في يوم عاشوراء من المحرم حتى يظل عنده باكياً لقى الله عزوجل يوم يلقاه بثواب الفى حجة (1) و الفى (2) عمرة و الفى غزوة و ثواب كل غزوة و حجة و عمرة كثواب من حج و اعتمر و غزا مع رسول الله صلی الله علیه و اله و سلم و مع الائمة الراشدين صلوات الله عليهم. قال: قلت: جعلت فداک فما لمن كان فى بعيد البلاد و اقاصيه (3) و لم يمكنه المصير إليه في ذلك اليوم؟ قال: إذا كان كذلك برز إلى الصحراء أو صعد سطحاً مرتفعاً في داره و أومأ إليه بالسلام و اجتهد فى الدعاء على قاتله و صلى من بعد رکعتین و لیکن ذلك (4) في صدر النهار قبل ان يزول (5) الشمس ثم ليندب الحسين علیه السلام.

و یبکیه و يامر من فى داره ممن لا يتقيه (6) بالبكاء عليه علیه السلام و يقيم في داره المصيبة (7) باظهار الجزع و ليعز بعضهم بعضاً بمصابهم بالحسين علیه السلام و انا الضامن لهم (8) اذا فعلوا ذلك

ص: 24


1- حجة - بكسر الحاء - للمره مع أن قياسها الفتح على خلاف القياس كما صرحوا به فافهم؛ منه.
2- الفى حجة و الفى الف عمرة و الفى الف غزوة. كامل الزيارات : 326.
3- الضمير للبعيد لكن لا اشكال فى نسخ كامل الزيارة فان فيه و اقاصيها و فيه ايضاً بعد البلاد في نسخة؛ منه دام مجدها العالي .
4- و اجتهد على قاتله بالدعاء و صلّى بعده بعد رکعتین و لیفعل ذلک کامل الزیارات 326 .
5- قبل الزوال. كامل الزيارات: 326.
6- و في نسخة: يأمر من فى داره من لا يتقيه. و على هذا يكون الفعل حالاً عن الموصول ؛ منه.
7- مصيبته كامل الزيارات: 326.
8- فانا ضامن لهم كامل الزيارات: 326.

على الله عزوجل جميع ذلك (1) . قلت جعلت فداك أنت الضامن ذلك لهم و الزعيم (2) ؟ قال: انا الضامن (3) [لهم] و انا الزعيم لمن فعل ذلك [قال:] (4) قلت: فكيف يعزى بعضنا (5) بعضاً؟ قال: تقولون اعظم الله (6) أجورنا بمصابنا بالحسين علیه السلام و جعلنا و اياكم من الطالبين بثاره مع وليه الامام المهدى من آل محمد علیهم السلام.

و ان استطعت ان لا تنشر يومك فى حاجة فافعل فانه يوم نحس لا تقضى فيه حاجة مؤمن و إن قضيت لم يبارك له فيها و لم ير فيها رشداً و لا يدخر احدكم لمنزله فيه شيئاً (7) فمن ادخر في ذلك اليوم (8) لم يبارك له فيما ادخر (9) و لم يبارك له في اهله.

فاذا فعلوا (10) ذلك كتب الله لهم (11) اجر ثواب (12) الف حجة و الف عمرة و الف غزوة (13) كلها مع رسول الله صلی الله علیه و اله و سلم و كان لهم (14) اجر ثواب (15) مصيبة كل نبی و رسول و وصی و صدیق و

ص: 25


1- هذا الثواب . كامل الزيارات: 326.
2- و الزعيم .به کامل الزیارات 326 .
3- لهم ذلك . کامل الزیارات 326.
4- کامل الزیارات: 326.
5- بعضهم كامل الزيارات: 326.
6- أعظم الله (كامل الزيارات: 326) نسخ المصباح و البحار و غيره مما نقل عنه فيما رأيت و كثير من كتب الدعاء كخلاصه الاذكار و جمال الصالحين و منهاج الفلاح و غير ذلك من الكتب المعتبرة «اعظم» لصيغة باب الافعال و كان اشتهار «عظم» بصيغة باب التفعيل متابعة لزاد المعاد و هو عن كامل الزيارة و الاول موافق لإستعمال القرآن في قوله تعالى: ﴿وَ يُعَظِم لَه اَجراً﴾ (الطلاق: 5) فلعل الأولى متابعة لفظه و لفظ المصباح؛ منه دام مجده.
7- و لا تدخرن لمنزلك شيئا كامل الزيارات : 326.
8- فانه من كامل الزيارات : 327.
9- يدخره کامل الزيارات : 327.
10- فمن فعل كامل الزيارات: 327.
11- له كامل الزيارات: 327.
12- قوله علیه السلام : «اجر ثواب» كذا فى النسخ فهو اما بالتنوين و ثواب الف حجة بدل عنه فيكون من قبيل التفصيل بعد الاجمال او بلا تنوين فيكون اضافته بيانية؛ منه زيد فضله.
13- الف الف حجة و الف الف عمرة و الف الف غزوة كامل الزيارات: 327.
14- له كامل الزيارات: 327.
15- و كان له ثواب كامل الزيارات: 327.

شهید مات او قتل (1) منذ خلق الله الدنيا إلى ان تقوم الساعة.

قال صالح بن عقبه [الجهنی] (2) و سیف بن عميرة: قال علقمة بن محمد الحضرمي قلت لابي جعفر علیه السلام علمنى دعاء ادعو به اذا لم ازره من قرب و أومأت من بعد البلاد و من داری بالتسليم عليه.

قال: فقال لی: يا علقمة اذا أنت صليت الركعتين بعد ان تومى إليه بالسلام فقل عند الإيماء من بعد التكبير (3) هذا القول فانك اذا قلت ذلك فقد دعوت بما يدعو به زواره من الملائكة و كتب الله لك (4) ماة الف الف درجة و كنت كمن استشهد مع الحسين علیه السلام تشاركهم فى درجاتهم، ثم لا تعرف الا فى الشهداء الذين استشهدوا معه و کتب لک ثواب زيارة كل نبی و کل رسول (5) و زيارة كل من زار الحسين علیه السلام منذ يوم قتل علیه السلام و على اهل بیته تقول:

اَلسَّلاَمُ عَلَيْكَ يَا ابا عَبْدِاللَّهِ اَلسَّلاَمُ عَلَيْكَ يَا بْنَ رَسُولِ اَللَّهِ اَلسَّلاَمُ عَلَيْكَ يابنَ امير الْمُؤْمِنِينَ وَ اِبْنَ سَيِّدِ الوصيِّينَ اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يَابِنَ فاطِمَةَ الزَّهْراءِ سَيِّدَةِ نِسَاءِ اَلْعَالَمِينَ اَلسَّلاَمُ عَلَيْكَ يَا ثَارَ اَللَّهِ وَ اِبْنَ ثَارِهِ وَ الْوتْرَ اَلْمَوْتُورَ السَّلامُ عَلَيْكَ وَ عَلَيَّ الاِرْواحُ الَّتِي حَلَّتْ بِفِنَائِكَ عَلَيْكُمْ مِنًى جَمِيعاً سَلاَمُ اَللَّهِ اَبَداً مَا بَقِيتُ وَ بَقِى اَللَّيْلُ وَ اَلنَّهَارُ يَا اَبَا عَبْدِاَللَّهِ لَقَدْ عَظُمَتِ اَلرَّزِيَّةُ جَلَّتَ اَلْمُصِيبَةِ بِكَ عَلَيْنَا وَ عَلَى جَمِيعِ اَهْلِ الاِسْلامِ وَ جَلَّتْ وَ عَظُمَتْ مُصِيبَتُكَ فِي السَّمَواتِ عَلى جَمِيعِ اَهْلِ اَلسَّمَوَاتِ فَلَعَنَ اللَّهُ اُمَّةً اسْتَسَّتْ اِساسَ الظُّلْمِ وَ الْجَوْرِ عَلَيْكُمْ اَهْلَ اَلْبَيْتِ وَ لَعَنَ اَللَّهُ اُمَّةً دَفَعَتْكُمْ عَنْ مَقَامِكُمْ وَ ازالتكم عَنْ مَرَاتِبِكُمُ اَلَّتِى رَتَّبَكُمُ اَللَّهُ فِيهَا و لعَن اَللَّهُ اُمَّةً قَتَلَتْكُمْ وَ لَعَنَ اَللَّهُ الْمُمَهِّدِينَ لَهُم بالتَّمكينِ مِنْ قِتَالِكُمْ بَرِئْتُ إِلَى اَللَّهِ وَ إِلَيْكُمْ مِنْهُمْ وَ مِنْ اشْيَاعِهِمْ اتِّبَاعَهُمْ و اَوْلِيَائِهِمْ يَا ابا عَبْدِاللَّهِ إِنِّى سِلْمٌ لِمَنْ سَالَمَكُمْ وَ حَرْبٌ لِمَنْ حَارَبَكُمْ إِلَى يَوْمِ اَلْقِيَامَةِ وَ لَعَنَ اَللَّهُ آلَ زِيَادٍ وَ آلَ مَرْوَانَ وَ لَعَنَ اَللَّهُ بنى امية قَاطِبَةً وَ لَعَنَ اَللَّهُ اِبْنَ مَرْجَانَةَ وَ لَعَنَ اَللَّهُ عُمَرَ بْنَ سَعْدٍ وَ لَعَنَ اَللَّهُ شمراً وَ لَعَنَ اَللَّهُ امَّة اسرجت وَ الجَمَت وَ تَنَقَّبَتْ وَ تهيَّات ،لِقِتَالِكَ بِأَبِى أَنْتَ وَ امى لَقَدْ عَظُمَ مُصابِي بِكَ فَاسْأَلِ اَللَّهَ الَّذِي اَكْرَمَ مَقامَكَ وَ اَكْرِمْنِي بِكَ أَنْ يَرْزُقَنِي طَلَب

ص: 26


1- قوله علیه السلام: «مات أو قتل» الظاهر رجوع الضمير إلى الشهيد فيكون قرينة على ارادة الاعم من التحقيقى التنزيلى و هو من كتب له أجر الشهيد و يمكن على بعد ارجاع الضمير إلى الصديق منه نور الله قلبه.
2- كامل الزيارات : 327.
3- و فی :نسخه بعد الإيماء بعد التكبير كامل الزيارات: 327.
4- بها كامل الزيارات : 327.
5- و رسول كامل الزيارات: 328.

ثارك مع امام منْصُور مِنْ اَهْلِ بَيْتِ مُحَمَّدٍ صَلي اَللَّهُ عَلَيْهِ و اله سلم اَللَّهُمَّ اِجْعَلْنِى عِنْدَكَ وَجِيهاً بِالْحُسَيْنِ عَلَيْهِ السَّلاَمُ فِي اَلدُّنْيَا وَ اَلْآخِرَةِ يَا ابا عَبْدِاللَّهِ إِنِّى اِتَّقَرَّبُ إِلَى اَللَّهِ وَ إِلَى رَسُولِهِ وَ إِلَى امير اَلْمُؤْمِنِينَ وَ إِلَى فَاطِمَةَ وَ إِلَى الْحَسَنِ وَ إِلَيْكَ بِمُوالاتِكَ وَ بِالْبَراءَةِ مِمَّنْ قاتَلَكَ وَ نَصَبَ لَك الْحَرْبِ وَ بِالْبَراءَةِ مِمَّنْ استس اِساسَ اَلظُّلْمِ وَ اَلْجَوْرِ عَلَيْكُمْ وَ أَبْرَأُ إِلَى اَللَّهِ وَ إِلَى رَسُولِهِ مِمَّنْ استس اساسَ ذَلِكَ وَ بُنِيَ عَلَيْهِ بُنْيَانُهُ وَ جَرَى فِى ظُلْمِهِ وَ جَوْرِهِ عَلَيكمْ وَ عَلَى اِشْيَاعِكُمْ بَرِئْتُ إِلَى اَللَّهِ وَ إِلَيْكُمْ مِنْهُمْ وَ اتقرب إِلَى اَللَّهِ ثُمَّ إِلَيْكُمْ بِمُوَالاَتِكُمْ وَ مُوَالاةِ وَلِيِّكُمْ وَ بِالْبَراءَةِ مِنْ أَعْدَائِكُمْ وَ النَّاصِبِينَ لَكُمُ اَلْحَرْبَ وَ بِالبَرَاءَةِ مِنْ أَشْيَاعِهِمْ وَ اتباعهم إِنى سِلْمٌ لِمَنْ سَالَمَكُمْ وَ حَرْبٌ لِمَنْ حارَبَكُمْ وَ وَلِيٌ لِمَنْ وَالاَكُمْ وَ عَدُوٌ لِمَنْ عَادَاكُمْ فَاسْأَلِ اللَّهَ الَّذِى اكرمنِى بِمَعْرِفَتِكُمْ وَ مَعْرِفَةِ اَوْلِيَائِكُمْ وَ رَزَقَنِي (1) الْبَرَاءَةُ مِنْ أَعْدَائِكُمْ أَنْ يَجْعَلَنِي (2) مَعَكُمْ فِى اَلدُّنْيَا وَ اَلْآخِرَةِ وَ أَنْ يُثَبِّتَ لِي عِنْدَكُمْ قَدَمَ صِدْقٍ فِى اَلدُّنْيَا وَ الآخِرَةِ وَ اسْأَلْهُ أَنْ يُبَلِّغَنِي اَلْمَقَامَ الْمَحْمُودَ الَّذِى لَكُمْ عِنْدَ اَللَّهِ وَ أَنْ يَرْزُقَنِي طَلَبَ ثَارَى مَعَ إِمَامٍ مَهْدِيٍ (3) ظَاهِرُ نَاطِقُ (4) مِنْكُمْ وَ اسْأَلِ اللَّهَ بِحَقِّكُمْ وَ بالشان الَّذِى لَكُمْ عِنْدَهُ أَنْ یعطینی بمصابى بِكُمْ أَفْضَلَ مَا يُعْطَى مُصَاباً بِمُصِيبَةٍ مُصِيبَةٍ مَا أَعْظَمَهَا وَ أَعْظَمُ رزیتها فی الاسلام وَ فِي جَمِيعِ أَهْلِ السَّمَوَاتِ وَ الارض . اللَّهُمَّ اجْعَلْنِى فِى مقامی هَذَا مِمَّنْ تَنَالُهُ منک صَلَوَاتٍ وَ رَحْمَةُ وَ مَغْفِرَةُ اللَّهُمَّ اجْعَلْ محیای محیا مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ مماتی مَمَاتَ مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ ، اللَّهُمَّ إِنَّ هَذَا يَوْمُ تبرّكت بِهِ بَنُو أُمَيَّةَ وَ ابْنِ أَكَلْتُ الْأَكْبَادِ اللَّعِينِ بْنِ اللَّعِينِ عَلَى لِسَانُ (5) نبیک صلی اللَّهِ علیه وَ اله وَ سَلَّمَ فی کل مَوْطِنٍ وَ مَوْقِفُ وَقَفَ فِيهِ نبیک صلواتک علیه وَ آلِهِ اللَّهُمَّ الْعَنْ أَبَا سفیان وَ مُعَاوِيَةُ بْنُ أَبِي سُفْيَانَ وَ يَزِيدُ بْنُ مُعَاوِيَةَ عَلَيْهِمْ مِنْكَ اللَّعْنَةُ ابْدُ الْآبِدِينَ وَ هَذَا فَرْحَةِ (6) بِهِ آلُ زیاد وَ آلِ مَرْوَانَ بِقَتْلِهِمْ الْحُسَيْنِ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَيْهِ اللَّهُمَّ ضَاعِفْ عَلَيْهِمُ اللَّعْنِ مِنْكَ وَ الْعَذَابِ اللَّهُمَّ إِنِّى أَتَقَرَّبُ إِلَيْكَ فِى هَذَا الْيَوْمِ وَ فِى موقفى هَذَا وَ أَيَّامَ حَيَاتِي بِالْبَرَاءَةِ مُتَّهَمٍ وَ اللَّعْنَةَ عَلَيْهِمْ وَ بالموالاة لنبیک وَ آلِ نبیک علیهم السَّلَامُ

ثم تقول:

اللَّهُمَّ الْعَنْ أَوَّلَ ظَالِمٍ ظَلَمَ حَقِّ مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ آخِرُ تَابِعُ لَهُ عَلَى ذَلِكَ اللَّهُمَّ الْعَنْ

ص: 27


1- ان يرزقنی مصباح الزائر : 270.
2- و أن مصباح الزائر : 270.
3- و في نسخة هدى.
4- بالحق. مصباح الزائر : 270.
5- لسانک و لسان نبیک مصباح الزائر 270
6- فرح مصباح الزائر: 270.

الْعِصَابَةَ الَّتِي (1) جَاهَدْتَ الْحُسَيْنِ علیه السَّلَامَ وَ شایعت وَ بایعت وَ تَابِعَةُ عَلَى قَتْلِهِ اللَّهُمَّ الْعَنْهُمْ جَمِيعاً.

تقول ذلك مائة مرة ثم تقول:

السَّلَامُ علیک یا أَبَا عبدالله وَ علی الارواح التی حَلَّتْ بفنائک علیک منی سَلَامُ اللَّهِ أَبَداً مَا بَقِيتُ وَ بَقِىَ اللَّيْلِ وَ النَّهَارِ وَ لَا جَعَلَهُ اللَّهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنًى لِزِيَارَتِكَ السَّلَامُ عَلَى الْحُسَيْنِ وَ عَلَى عَلِىُّ بْنِ الْحُسَيْنِ وَ علی أَوْلَادُ الحسین وَ علی أَصْحَابِ الحسین

تقول ذلك مائة مرة ثم تقول:

اللَّهُمَّ خَصَّ أَنْتَ أَوَّلِ ظَالِمٍ بِاللَّعْنِ مِنًى وَ ابْدَأْ بِهِ أَوَّلًا ثُمَّ الثَّانِى ثُمَّ الثَّالِثُ ثُمَّ الرَّابِعُ اللَّهُمَّ الْعَنْ يَزِيدَ بْنَ مُعَاوِيَةَ خَامِساً وَ الْعَنْ عُبَيْدِ اللَّهِ بْنِ زِيَادٍ وَ ابْنُ مَرْجَانَةَ وَ عُمَرُ بْنِ سَعْدٍ وَ شمراً وَ آلِ أَبِي سُفْيَانَ وَ آلِ زیاد وَ آلِ مَرْوَانَ إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ.

ثم تسجد و تقول:

اللَّهُمَّ لَكَ الْحَمْدُ حَمِدَ الشَّاكِرِينَ لَكَ عَلَى مصابهم الْحَمْدُ لِلَّهِ عَلَى عَظِيمِ رزيّتي ، اللَّهُمَّ ارزقنی شَفَاعَةَ الْحُسَيْنِ علیه السَّلَامُ يَوْمَ الْوُرُودِ وَ ثَبَتَ لی قَدَمَ صِدْقٍ عِنْدَكَ مَعَ الْحُسَيْنِ وَ أَصْحَابِ الْحُسَيْنِ الَّذِينَ بَذَلُوا مُهَجَهُمْ دُونَ الْحُسَيْنِ علیه السَّلَامُ.

قال علقمة: قال أبو جعفر علیه السلام: إن استطعت أن تزوره فى كل يوم بهذه الزيارة فافعل

فلک ثواب جميع ذلك.

قال الشيخ رضی الله عنه: و روی خالد الطيالسي عن سيف بن عمیره قال خرجت مع صفوان بن مهران الجمال و جماعة من اصحابنا إلى الغرى بعد ما خرج أبو عبدالله علیه السلام فسرنا من الحيرة (2) الى المدينة فلما فرغنا من الزيارة صرف صفوان وجهه إلى ناحية أبي عبدالله علیه السلام فقال لنا تزورون الحسين علیه السلام ، من هذا المكان من عند رأس امير المؤمنين علیه السلام من هيهنا و أومى (3) اليه أبو عبد الله علیه السلام و أنا معه قال: فدعا صفوان بالزيارة التي رواها علقمة بن

ص: 28


1- الذين كذا عن خط ابن ادریس و ابن السکونی؛ منه.
2- قال في اخبار الدول الحيرة بكسر الحاء اربعة مواضع الاول: مدينة كانت بارض الكوفة على ساحل البحر، فان بحر فارس فى قديم الزمان كان ممتدا إلى ارض الكوفة و الآن لا اثر للمدينة و لا للبحر، و مكان المدينة دجلة و كانت المدينة عمرت فی زمان عمرو بن عدى فأقامت عامرة خمس مأة سنة. و قیل بنيت فى زمن بخت نصر ينسب إليه النعمان بن امرى القيس صاحب الحيرة من ملوک بنی لحم بنی بالحيرة قصرا يقال له الخورنق فى ستين سنة، ما بنى أحد من الملوك مثله ينسب إليها كعب بن عدى الحميرى، ثم ذكر المواضع الثلاثة الباقية و لا حاجة إلى ذكرها منه دام مجده.
3- قوله : «و أومى إليه... أبو محمد عبدالله» من كلام صفوان و المراد بابی عبدالله، الصادق علیه السلام، فكانه استدل بفعلها علیه السلام على ما ادعاه و طراه منقولا على التفصيل الذى ذكره رضى الله عنه منه زيد فضله.

محمد الحضرمي عن أبي جعفر علیه السلام في يوم عاشوراء، ثم صلى ركعتين عند رأس امير المؤمنين علیه السلام و ودع في دبرها امير المؤمنين علیه السلام و أوماً إلى الحسين بالسلام منصرفاً بوجهه نحوه و ودع في دبرها (1) و كان فيما دعاه في دبرها:

زیارت علقمه

يَا اَللَّهُ يَا اَللَّهُ يَا اَللَّهُ يَا مُجِيبَ دَعْوَةِ اَلْمُضْطَرِّينَ يَا كاشِفَ كَرْبِ اَلْمَكْرُوبِينَ يَا غِياثَ الْمُسْتَغِيثِينَ وَ يَا صَرِيخَ الْمُسْتَصْرِخِينَ وَ يا مَنْ هُوَ اَقْرَبُ إِلَى مِنْ حَبْلِ الْوَرِيدِ وَ يَا مَنْ يَحُولُ بَيْنَ اَلْمَرْءِ وَ قَلْبِهِ وَ يَا مَنْ هُوَ بِالْمَنْظَرِ اَلاِعْلَى وَ بِالاَفِقِ اَلْمُبِينِ وَ يا مَنْ هُوَ الرَّحْمَنُ الرَّحِيمُ عَلَى اَلْعَرْشِ اسْتَوى وَ يَا مَنْ يَعْلَمُ خَائِنَةَ الاعين وَ مَا تُخْفِي اَلصُّدُورُ وَ يَا مَنْ لاَ تَخْفَى عَلَيْهِ خَافِيَةٌ وَ يَا مَنْ لاَ تَشْتَبِهُ عَلَيْهِ الاصواتُ وَ يَا مَنْ لاَ تُغَلِّطُهُ اَلْحَاجَاتُ وَ يَا مَنْ لاَ يُبْرِمُهُ الحاح الْمُلِحِّينَ يا مُدْرِكَ كُلِّ فَوْتٍ وَ يا جامِعَ كُلِّ شَمْلٍ وَ يا بارِئَ النُّفُوسِ بَعْدَ اَلْمَوْتِ يَا مَنْ هُوَ كُلَّ يَوْمٍ فِي شَأْنٍ يَا قَاضَى الْحَاجَاتِ يَا مُنَفِّسَ الْكُرُباتِ يا مُعْطَّىَ اَلسُّؤُلاَتِ يَا وَلِيَّ الرَّغَبَاتِ يَا كَافِيَ اَلْمُهِمَّاتِ يَا مَنْ يَكْفِي مِنْ كُلِّ شَيِىءٍ وَ لا يُكْفى مِنْهُ شَيىءٌ في السَّمَواتِ وَ الاَرْضِ اَسْأَلُكَ بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَ عَلِيٍ وَ بِحَقِّ فاطِمَةَ بِنْتِ نَبِيِّكَ وَ بِحَقِّ الْحَسَنِ وَ الْحُسَيْنِ فَانِّي بِهِمْ اِتَّوَجهُ إِلَيْكَ فِي مَقامي هَذا وَ بِهِمْ اِتَوَسَّلُ وَ بِهِمْ اتَّشَفَعَ إِلَيْكَ وَ بِحَقِّهِمْ اَسْاَلُكَ وَ اقْسِمْ وَ اعْزِمْ عَلَيْكَ وَ بِالشَّأْنِ الَّذِي لَهُمْ عِنْدَكَ وَ بِالْقَدْرِ الَّذِى لَهُم عِندَكَ وَ بِالَّذى فَضَّلْتَهُم عَلَيَّ الْعالَمِينَ وَ بِاسْمِكَ الَّذِى جَعَلْتَهُ عِنْدَهُمْ وَ بِهِ خَصَصْتَهُم دُونَ الْعالَمِينَ وَ بِهِ أَبَنْتَهُمْ وَ أَبنْتَ فَضْلَهُمْ مِنْ فَضْلِ اَلْعَالَمِينَ حَتَّى فَاقَ فَضْلُهُمْ فَضْلَ اَلْعَالَمِين (2) أَنْ تُصَلَّى عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ أَنْ تَكْشِفَ عَنَى غَمِّي وَ هَمِّي وَ كَرْبِي وَ تَكْفِيَنِي الْمُهِمَّ مِن امُورِى وَ تقْضى عَنَى دَيْنِي (3) وَ تُجْبُرَنِي مِنَ الْفَقْرِ وَ تُجَيِّرَنِى مِنَ اَلْفَاقَةِ وَ تُغْنِيَنِي عَنِ اَلْمَسْأَلَةِ إِلَى اَلْمَخْلُوقِينَ (4) وَ تَكْفِيَني هَمَّ مَن اخاف هَمَّهُ وَ عُسْرَ مَنْ اَخافُ عُسْرَهُ وَ حُزُونَةَ مَنْ اَخافُ حُزُونَتَهُ (5) وَ شَرَّ مَنْ اَخافُ شَرَّهُ وَ مَكْرَ مَنْ اَخافُ مَكْرَهُ وَ بَعِيَ مَنْ اَخافُ بَغْيَهُ وَ جَوْرٌ مِنْ جَوْرِهِ وَ سُلْطانَ مَنْ اَخافُ سُلْطانَهُ وَ كَيْدَ مَن

ص: 29


1- الظاهر رجوع الضمير إلى الزيارة ايضاً و يمكن على بعد رجوعه إلى الإشارة المفهومة من سوق الكلام؛ منه دام مجده.
2- اسألك مصباح الزائر 273.
3- دیونی مصباح الزائر : 273.
4- للمخلوقين مصباح الزائر: 273.
5- و حزن من اخاف حزنه. مصباح الزائر 273.

أَخَافُ کیده وَ مَقْدُرَةُ مَنْ أَخَافَ بَلَاءٍ مَقْدُرَتُهُ (1) على وَ تَرُدُّ عَنَى كَيْدَ الكَيدَةِ وَ مَكْرَ الْمَكَرَةِ اَللّهُمَّ مَنْ اَرادَنِي فَاَرِدْهُ وَ مَنْ كَادَنِي فَكِدْهُ وَ اصْرِفْ عَنِّي كَيْدَهُ وَ مَكْرَهُ وَ بَأْسَهُ وَ اَمانِيَّةً وَ امْنَعْهُ عَنّى كَيْفَ شِئْتَ وَ اِنِّي شِئْت.

اَللَّهُمَّ اشْغَلْهُ عَنّى بِفَقْرٍ لاَ تَجْبُرُهُ وَ بِبَلاَءٍ لاَ تَسْترُهُ وَ بِفَاقَةٍ لاَ تَسُدُّها وَ بِسُقْمٍ لاَ تُعَافِيهِ وَ ذُلٍ لاَ تُعِزُّهُ وَ بِمَسْكَنَةٍ لا تجبرها اَللّهُمَّ اِضْرِبْ بِالذُّلِّ نصْبَ عَيْنَيْهِ (2) وَ ادْخُلْ عَلَيْهِ الْفَقْرَ فِي مَنزِلِهِ وَ الْعِلَّةَ وَ السُّقْمَ فِي بَدَنِهِ حَتَّى تَشْغَلَهُ عَنَى بِشُغُلٍ شَاغِلٍ لاَ فَراغَ لَهُ وَ اِنْسِهِ ذِكْرَى كَمَا اَنْسَيْتَهُ ذِكْرَكَ وَ خُذْ عَنِّي (3) بِسَمْعِهِ وَ بَصَرِهِ وَ لِسانِهِ وَيدِهِ وَ رِجْلِهِ وَ قَلْبِهِ وَ جَمِيعِ جَوَارِحِهِ وَ اُدْخُلْ عَلَيْهِ فى جَمِيعِ ذَلِكَ اَلسُّقْمِ وَ لاَ تَشْفِهِ حَتَّى تَجْعَلَ ذَلِكَ لَهُ شُغُلاً شَاغِلاً بِهِ عَنِّي وَ عَنْ ذِكْرِي وَ اِكْفِنِي يَا كَافِيَ مَا لاَ يَكْفِي سِوَاكَ فَاِنَّكَ اَلْكَافِي لاَ كَافِيَ سِوَاكَ وَ مُفَرِّجُ (4) لا مُفَرِّجَ سواک وَ مغیث (5) لاَ مُغِيثَ سِوَاكَ وَ جَارٌ لاَ جَارَ سِواكَ خابَ مَنْ كَانَ رَجَاءَهُ سِوَاكَ وَ مُغِيثُهُ سِوَاكَ وَ مَفْزَعُهُ إِلَى سِواكَ وَ مَهْرَبُهُ وَ مَلْجاهُ إِلى غَيْرِكَ وَ مَنْجاهُ مِنْ مَخْلُوقٍ غَيْرِكَ فَاَنَتَ ثِقَتِي وَ رَجائِي وَ مَفْزَغِي وَ مَهْرَبِي وَ مَلْجَأِي وَ مَنْجايَ فِيكَ اسْتَفْتَحُ وَ بِكَ اسْتَنْجَحَ وَ بِمُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ اتَّوَجَّهُ إِلَيْكَ وَ اِتَّوَسَلَ وَ اتَّشَفعَ فَاَسْأَلُكَ يا اَللَّهُ يا اَللَّهُ يا اَللَّهُ فَلَكَ الْحَمْدُ وَلَكَ الشُّكْرُ وَ اِلَيْكَ الْمُشْتَكِي وَ اَنْتَ اَلْمُسْتَعانُ فَاَسْأَلُكَ يا اَللَّهُ يا اَللَّهُ يا اَللَّهُ بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَ آلِ محمّد أَنْ تصلّى عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ أَنْ تَكْشِفَ عَنِّي غَمِّي وَ هَمِّي وَ كُرْبَى فِى مَقَامَى هَذَا كَمَا كَشَفْتَ عَنْ نَبِيِّكَ هَمَّهُ وَ غَمَّهُ وَ كَربَهُ وَ كَفَيْتَهُ هَولَ عَدُوِّهِ فَاكشِف عَنّى كَما كَشَفْتَ عَنْهُ وَ فَرِّجْ عَنِّى كَمَا فَرَّجْتَ عَنْهُ وَ اكْفِنِى كَما (6) كَفَيْتَهُ وَ اصْرِفْ عَنى هَوْلَ مَا اُخَافُ هَوْلَهُ وَ مَؤُونَةَ مَا اُخافُ مَؤونَتَهُ وَ هَمَّ ما اخافُ هَمَّهُ بِلاَ مَؤُونَةٍ عَلَيَّ نَفْسِي مِنْ ذَلِكَ وَ اصْرِفْنِي بِقَضاءِ حَوائِجِي وَ كِفايَةِ ما اهْمَنى هَمُّهُ مِنْ اَمْرِ آخِرَتِي وَ دُنْيَايَ يَا اميرَ اَلْمُؤْمِنِينَ وَ يَا اِبَا عَبْدِاللَّهِ عَلَيْكُمَا مِنِّي اَللَّهُ ابداً مَا (7) بَقِيَتْ وَ بَقِى اللَّيْلُ وَ النَّهَارَ ولا جَعَلَهُ اللَّهُ آخِرَ العَهدِ مِنْ زِيَارَتِكُمَا وَ لا فَرَّقَ بَيْنِي وَ بَيْنَكُما اللَّهُمَّ احينى حَياةَ مُحَمَّدٍ وَ ذُرِّيَّتِهِ وَ امتني مَماتَهُم وَ تَوَفَّني عَلَيَّ مِلَّتَهُم و

ص: 30


1- اخاف مقدرته. مصباح الزائر : 273.
2- بین عینیه مصباح الزائر : 274.
3- اللهم و خذ مصباح الزائر : 274.
4- و المفرج. مصباح الزائر: 274.
5- المغيث مصباح الزائر : 274.
6- ما قد مصباح الزائر : 274.
7- و في نسخة بقيت و.

احْشُرْنِي فِي زُمْرَتِهِمْ وَ لا تُفَرِّقْ بَيْنِي وَ بَيْنَهُمْ طَرْفَةَ عَيْنٍ ابداً فِي اَلدُّنْيَا وَ اَلْآخِرَةِ يَا اميرَ اَلْمُؤْمِنِينَ وَ يَا ابا عِبْداللَّهِ اتَيْتُكُمَا زَائِراً وَ مُتَوَسِّلاً إِلَى اَللَّهِ رَبّى وَ رَبِّكُمَا وَ مُتَوَجِّهاً إِلَيْهِ بِكُمَا إِلَى اَللَّهِ فِي حَاجَتِي هَذِهِ فَاشْفَعَالَى فَانٍ لَكُمَا عِنْدَ اللَّهِ الْمَقَامَ الْمَحْمُودَ وَ الْجَاهَ الْوَجِيهَ وَ الْمَنْزِلَ الرَّفِيعَ وَ الْوَسِيلَةَ أَنَّى انْقَلَبَ عَنْكُما مُنْتَظِراً لِتَنَجُّزِ اَلْحَاجَةِ وَ قَضَائِهَا وَ نَجَاحِهَا مِنَ اَللَّهِ بِشَفَاعَتِكُمَا لِى إِلَى اَللَّهِ فِي ذَلِكَ فَلاَ اِخْيَبَ وَ لاَ يَكُونُ منقلبى مُنْقَلَباً خَائِباً خَاسِراً بَلْ يَكُونُ مُنْقَلَبى مُنْقَلَباً رَاجِحاً مُفْلِحاً مُنْجِحاً مُسْتَجَاباً لى بِقَضَاءِ جَمِيعِ حَوَائِجِي (1) وَ تَشَفَّعَا لِى إِلَى اَللَّهِ اِنْقَلِبْ عَلَى مَا شَاءَ اَللَّهُ وَ لاَ حَوْلَ وَ لاَ قُوَّةَ اِلاّ بِاللَّهِ مُفَوِّضاً امرى الى اللّه ملجئا ظهرى إِلَى اَللَّهِ وَ مُتَوَكِّلاً عَلَى اَللَّهِ وَ اَقُولُ حَسْبِيَ اَللَّهُ وَ كفى سَمِعَ لِمَنْ دَعَا لَيْسَ لَى وَرَاءِ اَللَّهِ وَ وَرَائِكُمْ يَا سَادَتِي مُنْتَهِي مَا شَاءَ رَبَّى كَانَ وَ مَا لَمْ يَشَاءْ لَمْ يَكُنْ وَ لاَ حَوْلَ وَ لاَ قُوَّةَ اِلاّ بِاللَّهِ اِسْتَوْدَعَكُمَا اَللَّهَ وَ لاَ جعَلَه اَللَّهُ آخِرَ اَلْعَهْدِ مِنًى إِلَيْكُمَا اِنْصَرَفْتُ يَا سيدى يَا اَمِيرَ اَلْمُؤْمِنِينَ وَ يَا مَوْلاَيَ أَنْتَ يَا ابا عَبْدِاَللَّهِ يَا سَيِّدِي وَ سلامى عَلَيْكُمَا متَّصِلٌ مَا اِتَّصَلَ اَللَّيْلُ وَ اَلنَّهَارُ وَاصِلٌ ذَلِكَ إِلَيْكُمَا غَيْرُ مَحْجُوبٍ عَنْكُمَا سلاَمَى إِنْ شاءَ اَللَّهُ وَ اسْأَلهُ بِحَقِّكُما اَنْ يَشاءَ ذَلِكَ وَ يَفْعَلُ فَاِنَّهُ حَمِيدٌ مَجِيدٌ اِنْقَلَبْتُ يا سَيِّدَى عَنْكُمَا تَائِباً حَامِداً لِلَّهِ تَعَالَى شَاكِراً رَاجِياً لِلاِجَابَةِ (2) غَيْرَ آيِسٍ وَ لاَ قَانِطٍ أَئِبّاً عَائِداً رَاجِعاً الى زِيَارَتِكُمَا غَيْرَ رَاغِبٍ عَنْكُمَا وَ لاَ عَنْ زِيَارَتِكُمَا بَلْ راجع عَائِدٌ إِنْ شَاءَ اَللَّهُ وَ لاَ حَوْلَ وَ لاَ قُوَّةَ الاّ بِاللَّهِ يَا سَادَتِي رَغِبْتُ إِلَيْكُما وَ إِلَى زِيَارَتِكُمَا بَعْدَ اَنْ زَهِدَ فِيكُمَا وَ فى زِيَارَتِكُمَا اَهْلُ اَلدُّنْيا فَلاَ خَيَّبَنِي اَللَّهُ مِمَّا رَجَوْتُ وَ ما اَمَّلْتُ فِى زِيارَتِكُما اِنَّهُ قَرِيبٌ مُجِيبٌ.

قال سيف بن عمیره فسألت صفوان فقلت له: إن علقمة بن محمد لم يأتنا بهذا عن ابی جعفر علیه السلام انما اتانا بدعاء الزيارة ؟ فقال صفوان وردت مع سيدى أبي عبدالله علیه السلام إلى هذا المكان ففعل مثل الذي فعلناه فى زيارتنا و دعا بهذا الدعاء عند الوداع بعد أن صلي كما صلينا و ودع كما و دعنا.

ثم قال لى صفوان: قال لى أبو عبد الله علیه السلام: تعاهد (3) هذه الزيارة وادع بهذا الدعاء و زربه فانى ضامن على الله تعالى لكل من زار بهذه الزيارة و دعا بهذا الدعاء من قرب أو بعد أن

ص: 31


1- الحوائج مصباح الزائر : 275 .
2- الاجابة. مصباح الزائر : 276.
3- في القاموس تعهده و تعاهده و اعتهده تفقده و وروده فى هذا الحدیث دلیل فصاحته و ما قيل من ان تعهد افصح لان التفاعل لا يكون الا بين اثنين ان تم صار غلطا و لا اساس له بالأفصحية (القاموس المحيط: عهد) لكن هذا الاستعمال كاستعماله في خبر تعاهد النعل في المسجد حجة عليه و منه يظهر ما في كلام الروضة في ذلك المبحث على ما فيه من الحرارة التى لا يخفى فراجع، منه دام مجده.

زيارته مقبولة و سعيه مشکور و سلامه واصل غير محجوب و حاجته مقضية من الله بالغا (1) ما بلغت و لا يخيبنه.

یا صفوان وجدت هذه الزيارة مضمونة بهذا الضمان عن أبي و أبي عن أبيه على بن الحسين مضموناً بهذا الضمان عن الحسين و الحسين عن اخيه الحسن مضموناً بهذا الضمان و الحسن عن أبيه امير المؤمنين مضموناً بهذا الضمان و امير المؤمنين عن رسول الله صلی الله علیه و اله و سلم مضموناً بهذا الضمان و رسول الله عن جبرئيل مضموناً بهذا الضمان و جبرئيل عن الله عزوجل مضموناً بهذا الضمان و قد آلى الله عزوجل من زار الحسين بهذه الزيارة، من قرب أو بعد و دعا بهذا الدعاء، قبلت منه زيارته و شفعته فى مسألته بالغاً ما بلغت و اعطيته سؤله ثم لا ينقلب خائباً و اقلبه مسروراً قريراً عينه بقضاء حاجته و الفوز بالجنة و العتق من النار و شفعته في كل من شفع خلا ناصب لنا اهل البيت و الى الله على نفسه و اشهدنا بما شهد (2) ملائكة ملكوته على ذلك.

ثم قال :جبرئیل یا رسول الله ارسلنى الله إلیک سروراً و بشری لک و سروراً و بشری لعلی و فاطمة و الحسن و الحسين و إلى الائمة من ولدك إلى يوم القيامة فدام يا محمد سرورک و سرور علی و فاطمة و الحسن و الحسين و الائمة و شيعتكم إلى يوم البعث.

ثم قال لى صفوان: قال لى أبو عبدالله علیه السلام: يا صفوان اذا حدث لك إلى الله حاجة فزر بهذه الزيارة من حيث كنت و ادع بهذا الدعاء و سل ربک حاجتک تاتک من الله و الله غير مخلف وعده رسوله صلی الله علیه و اله و سلم بمنه و الحمد لله رب العالمين.

محصل ترجمه این حدیث شریف آن که:

به سند مذکور از شیخ طایفه - قدس الله سره - که شطری از محامد جلیله او به اندازه وسع بیان این الکن ،شنیدی روایت کردیم و آن جناب از محمد بن اسماعیل بن بزيع و او از صالح بن عقبه و او از پدر خود عقبة بن قیس بن سمعان و او از باقر علوم النبيين، حضرت ابو جعفر علیه السلام که فرمود هر که زیارت کند حسین را در روز دهم ،محرم تا آن که نزد قبر او گریان ،شود ملاقات کند خدای عزوجل را روز لقای خدای ،تعالی با ثواب دو هزار حجه و دو هزار

ص: 32


1- بالغا كذا في المصباح (277) و البحار (30098) عنه فان كانت النسخة كذلك فلعل البالغ حال عن الزائر:أى بالغاً بحاجته ما بلغت و كذا فيما سیاتی و الله اعلم منه زيد فضله.
2- قوله علیه السلام بما شهدای بوجه ،شهد او ما مصدرية اى بشهادة ملائكة و على بعد يجوز كون الباء بمعنى على مع امكان غلط النسخة فيكون الصواب حينئذ كما اشهدوا على و الله اعلم؛ منه دام مجده العالى.

عمره و دو هزار غزوه و ثواب هر غزوه و حجه و عمره مانند ثواب آن است که حج و غزا و عمره در خدمت رسول خدای صلی الله علیه و اله و سلم و ائمه راشدین کرده باشد.

عقبه گوید گفتم: فدایت شوم چه ثواب دارد کسی که در اقاصی بلاد بعیده باشد و متمکن نشود از رفتن به جانب قبر او آن روز را؟

فرمود: چون چنین باشد بیرون آید به صحرایی یا بالا رود بر بام بلندی در خانه خویش و اشاره کند به جانب قبر او به سلام و اجتهاد و مبالغه نماید در نفرین بر کشنده او از آن دو رکعت نماز گذارد و بایستی این کار در اوّل روز باشد قبل از آن که آفتاب به زوال رسد آن گاه ندبه کند حسین علیه السلام را و بگرید و بفرماید تا اهل خانه او از آنان که تقیه ندارد بگریند بر حسین علیه السلام و بر پای کند در خانه خود مصیبت را به اظهار جزع در آن روز و بایستی تعزیت دهند برخی از ایشان برخی را به مصیبت زدگی ایشان به واسطه حسین علیه السلام ضامنم برای ایشان آن گاه که چنین کنند بر خدای عزوجل تمام این ثواب را گفتم: فدای تو شوم تو ضامنی برای ایشان و کفیلی؟ فرمود: من ضامنم و من کفیلم برای گفتم: چگونه تعزیت دهند بعضی ما بعضی را؟ فرمود می گویند:«أَعْظَمَ اللَّهُ أُجُورَنَا بِمُصَابِنَا بِالْحُسَيْنِ علیه السَّلَامَ وَ جَعَلْنا واياكم مِنَ الطَّالِبِينَ بشاره مَعَ وَلِيِّهِ الامام المهدى مِنْ آلِ مُحَمَّدٍ صلی اللَّهِ علیه وَ اله وَ سَلَّمَ» یعنی بزرگ فرماید خداوند اجر های ما را به مصیبت زدگی به حسین علیه السلام و قرار دهد ما و شما را از خواهندگان خون او با ولی دم او امام مهدی از آل محمد صلی الله علیه و اله و سلم.

و اگر بتوانی که بیرون نیایی از خانه آن روز را چنان کن که همانا او روز شومی است که بر آورده نشود در او حاجت مؤمنی و اگر بر آورده شود برکت برای ،او در او نیست و رشدی در او نبیند و بایستی که ذخیره نکند کسی از شما ها برای منزل ،خود در آن روز چیزی چه اگر کسی در آن روز ذخیره کند برکت نباشد او را در ذخیره خود و مبارک نشوند بر او اهل .او. چون چنین کنند خدا بنویسد برای ایشان ثواب هزار حج و هزار عمره و هزار غزوه که همه آن ها با رسول خدای .باشد و مرایشان را است ثواب مصیبت هر نبی و رسولی و صدیقی و شهیدی که مرده باشد یا کشته شود از آن روز که خدا دنیا را آفریده تا آن وقت که قیامت به پای شود.

صالح بن عقبه و سیف بن عمیره گفتند که علقمة بن محمد الحضر می گفت به حضرت باقر علیه السلام :گفتم تعلیم کن مرا دعایی که من به او دعا کنم چون از نزدیک او را زیارت کنم (1)

ص: 33


1- این عبارت ترجمه لم ازره من قرب است و باید «زیارت نکنم» باشد تا با جمله بعدی هم متناسب باشد و احتمالاً غلط از ناحیه ناسخ بوده و عبارت بحار این چنین است علمني دعاء ادعوا به في ذلك اليوم اذا انا زرته من قريب و دعاء ادعوا به اذا لم ازره من قريب و أومأت إليه من بعد البلاد و من داری. (بحار الانوار :291/98).

و بخواهم ایماء کنم از شهر های دور به سوی او از خانه خود به سلام بر او.

علقمه گفت: امام فرمود: ای علقمه چون نماز کنی بعد از این که اشاره کنی به جانب او به سلام بگوی وقت ایماء کردن بعد از این که تکبیر بگویی این قول را - یعنی زیارت آتیه را - که اگر بگویی او را دعا کرده [ای] به آن چه دعا کنند به او زایران حسین از ملائکه و بنویسد خدای برای تو هزار هزار درجه و ماننده آنان شوی که با حسین علیه السلام به درجه شهادت رسیدند تا این که شریک شوی ایشان را در درجاتشان آن گاه شناخته نشوی الا در شهدایی که با او شهید شدند و نوشته شود برای تو ثواب زیارت هر نبی و هر رسول و زیارت هر که زیارت کرده حسین علیه السلام را از آن روز که کشته شده؛ سلام الله عليه و على اهل بيته.

بعد از این عبارت زیارت و لعن و سلام و دعا و دعای سجده - بالتمام - مذکور است به نوشتیم و تدریجاً در اثنای باب ثانی نیز مذکور می شود.

علقمه گوید که حضرت باقر علیه السلام فرمود: اگر بتوانی زیارت کنی حسین علیه السلام را هر روزه به این زیارت چنان کن که تو راست جمیع این ثواب ها.

و روایت کرده محمد بن خالد الطیالسی از سیف بن عمیره که من با صفوان بن مهران جمال و جماعتی از اصحاب ما رفتیم به نجف بعد از خروج حضرت صادق علیه السلام از حیره به جانب مدینه چون ما از زیارت فارغ شدیم صفوان روی خود را به جانب قبر سيد الشهداء علیه السلام کرد و با ما گفت: حسین علیه السلام را از این مکان زیارت کنید از نزدیک سر مقدس امیر المؤمنين علیه السلام از این جا که صادق آل محمد علیه السلام نیز چنین کرد گاهی که من در خدمتش بودم

سیف :گوید پس بخواند صفوان زیارتی که علقمة بن محمّد از باقر علوم النبيين علیه السلام روایت کرده بود در روز عاشوراء آن گاه دو رکعت نماز کرد نزد سر امیر المؤمنين علیه السلام و وداع گفت از پی او امیر المؤمنین را و اشاره کرد به جانب قبر حسین روی به او آورده و وداع کرد بعد از زیارت او را و از جمله دعا های او این بود: «یا اللَّهِ یا اللَّهِ یا اللَّهُ» تا آخر دعای مذکور مشهور به دعای علقمه که سابقاً مذکور شد و در خاتمه باب ثانی با ترجمه و بیان مجدداً یاد شود.

ص: 34

سيف بن عمیره گوید: از صفوان سؤال کردم و گفتم علقمة بن محمد این دعا را برای ما از حضرت باقر روایت نکرد بلکه همان زیارت را حدیث کرد صفوان گفت که من وارد شدم با سید ،خودم صادق آل محمد صلی الله علیه و اله و سلم به این مکان پس چنان کرد که ما کردیم در زیارت خودمان و دعا کرد به این دعا هنگام وداع بعد از این که دو رکعت نماز گذاشت چنان چه ما نماز گذاشتیم و وداع ،کرد چنان چه ما وداع .کردیم بعد از آن صفوان گفت که صادق به من فرمود که مواظب باش این زیارت را و بخوان او را که من ضمانت دارم بر خدای تعالی برای هر که زیارت کند به این زیارت و دعا کند به این دعا - از قریب یا بعید - این که زیارتش مقبول شود و سعیش مشکور و سلامش به آن حضرت واصل شود محجوب نماند و حاجت او قضا شود هر چه قدر بزرگ و عظیم باشد و او را خائب ننماید.

ای صفوان این زیارت را با این ضمان از پدرم شنیدم و پدرم از پدرش علی بن الحسین علیه السلام شنیده با همین ضمان و علی بن الحسین علیه السلام از حسین علیه السلام با همین ضمان و حسین علیه السلام از برادرش حسن علیه السلام با همین ضمان و حسن از پدرش امیر المؤمنين علیه السلام با همین ضمان و امیر المؤمنین از رسول خدای صلی الله علیه و اله و سلم با همین ضمان و رسول خدای از جبرییل علیه السلام با همین ضمان و جبرییل از خدای عزوجل و با همین .ضمان و به تحقیق که خدای عزوجل سوگند یاد کرده که هر که زیارت کند حسین را به این زیارت - از نزدیکی یا دوری - و دعا کند به این دعا قبول کنم از او زیارتش را و برآورم حاجتش را هر چه باشد و بدهم مسألتش را آن گاه باز نگردد از حضرت من با خیبت و خسار و بازش گردانم مسرور و قریر العین به بر آوردن حاجت و فوز به جنت و آزادی از دوزخ و قبول کنم شفاعت او را در حق هر کس که شفاعت کند جز دشمن ما اهل بیت. و قسم یاد کرده خدای تعالی بر ذات مقدس خود و گواه گرفته ما را به نحوی که شهادت داده اند ملائکه ملکوت بر این آن گاه جبرییل :گفت یا رسول الله فرستاده مرا خدای به سوی تو به جهت سرور و بشارت تو و سرور و بشارت علی و فاطمه و حسن و حسین و به سوی امامان از اولاد تو تا روز قیامت، پس مستمر و پاینده باد مسرت تو و مسرت علی و فاطمه و حسن و حسین و شیعت شما تا روز رستخیز .

گاه آن گاه صفوان با من گفت که صادق آل محمد علیه السلام با من گفت ای ،صفوان هر را حاجتی برسد به سوی خدا زیارت کن به این زیارت هر جا که باشی و دعا کن به این دعا و سؤال کن از پروردگار خود حاجتت را که برآورده شود از خدای و خدا خلاف نخواهد کرد وعده ای که به رسول خود صلی الله علیه و اله و سلم داده به جود و امتنان ،خویش و الحمد لله رب العالمين تا

ص: 35

این جا بود روایت شیخ قدس الله رمسه.

اما روایت کامل الزیارة به همین سند از شیخ طایفه از شیخ اجل اعظم و استاد من تقدم زعيم الشيعة و مقيم الشريعة و من لا يقوم العبارة بواجب ثنائه و لا يحوم القلم حول حومة بيانه و ادائه مع أن جميع فضائل الشيعة راجعة إليه و رقاب علمائهم عن آخرهم خاضعة لديه لأنه رحاهم التى دينهم عليها يدور و إليه تجلب من العلم و النظر اعشار الجزور المعبر عنه في التوقيع الوقيع باللقب الرفيع الذى يخضع عنده الرفيع و هو «الاخ السديد و الولّى الرشيد و الشيخ المفيد و الناصر للحق و الداعى إليه بكلمة الصدق و ملهم الحق و دلیله» (1) و فيه غنى عن بسط الكلام و تطويله فان مدح الامام امام كل مدح و من تصدّى للقول بعده فقد تعرض للقدح، ابی عبدالله محمد بن محمد بن النعمان - رضي الله عنه و ارضاه - که حامل علم ائمه علیهم السلام است در امت محمدیه و ناشر و مؤسس طریقه قویمه جعفریه است در شیعه امامیه از شیخ اجل اقدم و ثقه اعظم اکرم استاد المفید و حسبه به من تجلیل و تمجید و كلّما يوصف به الناس من فقه و ثقة و جميل فهو فوقه كما شهد له به النجاشي (2) و العلامة (3) - ادام الله اکرامهما و اکرامه - أبى القاسم جعفر بن محمد بن قولويه القمي - رضی ارضاه و احله من فردوس الجنان اعلاه - روایت می کنم.

و با روایت مصباح اختلاف یسیری دارد که تنبیه بر وجوه فرق باید گذاشت چه نقل جميع خبر موجب تطویل و تکرار بی فایده است اگر چه اشاره به اختلاف نسخه در بعض مواضع در حاشیه کرده ام ولی مقصود در این مقام امور مهمه است و او در اموری است:

یکی این که صورت سند او چنین است:

حکیم بن داود بن حكيم و غيره عن محمّد بن موسى الهمداني عن محمد بن خالد الطيالسي عن سيف بن عمیره و صالح بن عقبة معاً عن علقمة بن محمد الحضرمي و محمد بن اسماعيل عن صالح بن عقبه عن مالك الجهني عن أبي جعفر الباقر علیه السلام .

دیگر این که فقره:«الفى حجة و الفى عمرة و الفى غزوة» در عبارت او «الفی الف» است و بر این قیاس در فقره ذیل که «الف حجة» است در نسخه او «الف الف» است.

ص: 36


1- این تعابیر برگرفته از توقیعات امام زمان عجل الله فرجه الشريف خطاب به شیخ مفید است. بحار الانوار: 53/ 178-174.
2- رجال النجاشی : 124-123، رقم 318.
3- خلاصة الاقوال: 31، رقم 6.

امر سوم آن که در حکایت عبارت علقمه چنین می گوید قال صالح بن عقبة الجهني و سيف بن عميرة قال علقمة بن محمد الحضرمی فقلت لابی جعفر علیه السلام العلمنى دعاء ادعو به فى ذلك اليوم إذا أنا زرته من قريب و دعاء ادعو به اذا لم ازره عن قريب و أومأت إليه من بعد البلاد من سطح داری قال فقال يا علقمة، اذا أنت صليت الركعتين بعد ان تومى إليه بالسلام و قلت عند الإيماء إليه من بعد الركعتين هذا القول فانّك اذا قلت ذلك فقد دعوت بما يدعو به من زاره من الملائكة و كتب لك بها ألف ألف حسنة و محى عنك ألف ألف سيئه و رفع لك مائة ألف ألف درجة إلى آخر الحديث.

بعد از آن عبارت زیارت را نقل کرده و در مواقعی الفاظ زیارت مختلف است با لفظ مصباح و ما عین عبارت او را در این مقام ایراد می کنیم:

اَلسَّلاَمُ عَلَيْكَ يَا اِبَا عَبْدِاللَّهِ اَلسَّلاَمُ عَلَيْكَ يَابْنَ رَسُولِ اَللَّهِ اَلسَّلاَمُ عَلَيْكَ يَا خِيَرَةَ اَللَّهِ وَ اِبْنَ اَلْخِيَرَةِ اَلسَّلاَمُ عَلَيْكَ يَابْنَ امير اَلْمُؤْمِنِينَ وَ اِبْنَ سَيِّدِ اَلْوَصِيِّينَ السَّلامُ عَلَيكَ يابْنِ فاطِمَةَ الزَّهْراءِ سَيِّدَةِ نِساءِ اَلْعالَمِينَ اَلسَّلاَمُ عَلَيْكَ يَا ثَارَ اَللَّهِ وَ اِبْنَ ثَارِهِ وَ الْوِتْرَ الْمَوْتُورَ اَلسَّلاَمُ عَلَيْكَ وَ عَلَى اَلاِرْوَاحِ اَلَّتِي حَلَّتْ بِفِنَائِكَ عَلَيْكُمْ مِنَّا (1) جَمِيعاً سَلَامُ اللَّهُ (2) اَبَداً ما بَقِيتُ وَ بَقِى اللَّيْلُ وَ النَّهارُ يا ابا عبداللّهِ لَقَدْ عَظُمَتِ اَلرَّزِيَّةُ وَ جَلَّتِ الْمُصِيبَةُ بِكَ عَلَيْنا وَ عَلى جَمِيعِ اَهْلِ السَّمَواتِ فَلَعَنَ اللَّهُ اُمَّةً اَسَّسَتْ اِساسَ الظُّلْمِ وَ الْجَوْرِ عَلَيْكُمْ اَهْلَ الْبَيْتِ وَ لَعَنَ اَللَّهُ اُمَّةً دَفَعَتْكُمْ عَنْ مَقَامِكُمْ وَ ازالتكم عَنْ مَرَاتِبِكُمُ اَلَّتِى رَتَّبَكُمُ اَللَّهُ فِيها وَ لَعَنَ اللَّهُ اُمَّة قَتَلَتْكُمْ وَ لَعَنَ اَللَّهُ اَلْمُمَهِّدِينَ لَهُمْ بِالتَّمْكِينِ مِن قِتَالِكُمْ يا ابا عبدِاللَّهِ انى سِلْمٌ لِمَنْ سَالَمَكُمْ وَ حَرْبٌ لِمَنْ حَارَبَكُمْ إِلَى يَوْمِ اَلْقِيَامَةِ فَلَعَنَ اَللَّهُ آلَ زِيَادٍ وَ آلَ مَرْوَانَ وَ لَعَنَ اَللَّهُ بَنِى امية قَاطِبَةً وَ لَعَنَ اَللَّهُ اِبْنَ مَرْجَانَةَ لَعَنَ اَللَّهُ عُمَرَ بْنَ سَعْدٍ وَ لَعَنَ اَللَّهُ شِمْراً وَ لَعَنَ اللَّهُ اَمَّةً اَسْرَجَتْ وَ الْجَمْتُ اَللَّهُ اُمَّةً اَسْرَجَتْ وَ الْجَمَتْ وَ تَنَقَّبَتْ وَ تهيَّات لِقِتالِكَ يا ابا عِبْدِاللَّهِ بَابِي أَنْتَ وَ امى لَقَدْ عَظُمَ مُصابِي بِكَ فَاسْأَلِ اللَّهَ الَّذِي اَكْرَمَ مَقامَكَ أَنْ يُكْرِمَنِي بِكَ وَ يَرْزُقَنِي طَلَبَ ثَارِكَ مَعَ امام مَنْصُورٍ مِنْ آلِ مُحَمَّد آل مُحَمَّدٍ صلي اَللَّهُ عَلَيْهِ و اله و سلم اَللَّهُمَّ اِجْعَلْنِي وَجِيهاً بِالْحُسَيْنِ عِنْدَكَ فِى اَلدُّنْيا وَ اَلْآخِرَةِ يَا سَيِّدَى يَا اِبَا عَبْدِاَللَّهِ انى اِتَّقَرَّبُ إِلَى اَللَّهِ وَ إِلَى رَسُولِهِ وَ إِلَى أَمِيرِ اَلْمُؤْمِنِينَ وَ إِلَى فاطِمَةَ وَ إِلَى الْحَسَنِ وَ اِلَيْكَ بِمُوالاتِكَ يا اَبا عَبْدِاَللَّهِ وَ بِالْبَراءَةِ مِمَّنْ قَاتَلَكَ وَ نَصَبَ لَكَ الْحَرْبَ وَ مِنْ جَمِيعِ أَعْدَائِكَ وَ بِالْبَراءَةِ مِمَّن اسْتسَّ الْجَوْرَ وَ بُنِيَ عَلَيْهِ بُنْيانَهُ وَ اَجِرِي ظُلْمَهُ وَ جَورُهُ عَلَيكُم وَ عَلَيَّ اَشْيَاعُكُمْ بَرِئْتُ إِلَى اَللَّهِ وَ إِلَيْكُمْ مِنْهُمْ وَ اِتَّقَرب إِلَى اَللَّه

ص: 37


1- و في نسخة مني.
2- و في نسخة السلام عليكم..

ثُمَّ إِلَيْكُمْ بِمُوَالاتِكُمْ وَ مُوَالاةِ وَلِيِّكُمْ وَ الْبَراءَةِ مِنْ أَعْدَائِكُمْ وَ النَّاصِبِينَ لَكُمُ الْحَرْبَ وَ اَلْبَرَاءَةِ مِنْ اشْيَاعِهِمْ وَ اتِّباعِهم إِنى سِلْمٌ لِمَنْ سَالَمَكُمْ وَ حَرْبٌ لِمَنْ حَارَبَكُمْ مُوَالٍ (1) لِمَنْ وَالاكُمْ مَعَادٍ (2) لِمَنْ عَادَاكُمْ فَاسْأَلِ اَللَّهَ اَلَّذِى اُكْرمْنِى بِمَعْرِفَتِكُمْ وَ مَعْرِفَةِ اَوْلِيائِكُمْ وَ رَزَقَنِى اَلْبَرَاءَةَ مِنْ أَعْدَائِكُمْ أَنْ يَجْعَلَنِى مَعَكُمْ فِى الدُّنْيَا وَ الآخِرَةِ وَ اسْأَلْهُ أَنْ يُبَلِّغَنِي اَلْمَقَامَ اَلْمَحْمُودَ لَكُمْ عِنْدَ اَللَّهِ وَ اَنْ يَرْزُقَنِى طَلَبَ ثَارِكُمْ مَعَ اَمَامٍ مهدى نَاطِقٍ لَكُمْ وَ اِسْأَل الله بِحَقِّكُم وَ بِالشَّانِ الَّذِى لَكُم عِنْدَهُ اَنْ يُعْطِيَنِي بِمُصابى بِكُمْ أَفْضَلَ مَا اُعْطَى مُصَاباً بِمُصِيبَةٍ اَقُولُ إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنّا إِلَيْهِ راجِعُونَ يا لَهَا مِنْ مُصِيبَةٍ مَا أَعْظَمَهَا وَ اعْظِمَ رَزِيَّتَهَا فِى الاسلامِ وَ فى جَميعِ السَّمواتِ وَ الارضينَ.

اَللَّهُمَّ اِجْعَلْنِى فى مَقَامَى هَذَا مِمَّنْ تَنالُهُ مِنْكَ صَلَواتٌ وَ رَحْمَةٌ وَ مَغْفرَةٌ اَللّهُمَّ اجْعَلْ مَحْيايَ مَحْيا مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ مَماتِي مَماتَ مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ اَللّهُمَّ اِنَّ هَذا يَوْمٌ تَنْزِلُ فِيهِ اَللَّعْنَةُ عَلَى آلِ زِيَادٍ وَ آلِ امية وَ اِبْنِ آكِلَةِ الأكْبادِ اللَّعينِ بنِ اللَّعِينِ عَلَى لِسانِ نَبِيِّكَ فِي كُلِّ مَوْطِنٍ وَ مَوْقِفٍ وَقَفَ فِيهِ نَبِيُّكَ صَلَّي اَللَّهُ عَلَيْهِ و اله وَ سَلَّمَ وَ عَلِيٍ يَزِيدُ بْنِ مُعَاوِيَة اللعنة ابد اَلْآبِدِينَ اَللَّهُمَّ فَضَاعِفْ عَلَيْهِمُ اللعنة ابْدَأْ لِقَتْلِهِمُ اَلْحُسَيْنَ عليه السلام اَللّهُمَّ اِنَّى اِتَّقَرَّبُ إِلَيْكَ فِى هَذَا اَلْيَوْمِ فِي مَوْقِفَى هَذَا اَيَامُ حَيَاتَى بِالْبَرَاءَةِ مِنْهُمْ بِاللَّعْنِ عَلَيْهِمْ وَ بِالْمُوالاةِ لِنَبِيِّكَ وَ اَهْلِ بَيْتِ نَبِيِّكَ صَلي اللّهُ عَلَيْهِ و اله وَ سَلم.

ثم تقول مائة مرة:

اللَّهُمَّ الْعَنْ أَوَّلَ ظَالِمٍ ظَلَمَ حَقِّ مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ آخِرُ تَابِعُ لَهُ عَلَى ذَلِكَ اللَّهُمَّ الْعَنِ الْعِصَابَةِ الَّتِى جَاهَدْتَ (3) الْحُسيْن وَ تَابِعَةُ أَعْدَائِهِ عَلَى قَتَلَهُ وَ قَتَلَ أَنْصَارُهُ اللَّهُمَّ الْعَنْهُمْ جَمِيعاً.

ثم قل مائة مرة:

اَلسَّلاَمُ عَلَيْكَ يَا اِبا عَبْدِاَللَّهِ وَ عَلَيَّ الارواح اَلَّتِي حَلَّتْ بِفِنَائِكَ عَلَيْكُمْ مِنِّي سَلاَمُ اَللَّهِ ابداً مَا بَقِيتُ وَ بَقَى اَللَّيْلُ وَ اَلنَّهَارُ وَ لاَ يَجْعَلُهُ اَللَّهُ آخِرَ اَلْعَهْدِ مِنْ زيارتِكُم اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسيْن بن عَلِيٍ وَ عَلِيٍ عَلِيِّ بْنِ اَلْحُسَيْنِ وَ عَلِيٍ اصْحَابِ اَلْحُسَيْنِ صَلَوَاتُ اَللَّهِ عَلَيْهِمْ اِجْمَعِينَ.

ثم تقول مرة واحدة:

اللَّهُمَّ خُصَّ اولَ ظالِمٍ ظَلَمَ آلَ نَبِيِّكَ بِاللَّعْنِ ثُمَّ الْعَنْ اَعْداءَ آلِ مُحَمَّدٍ مِنَ الاَوْلِينَ وَ اَلْآخِرِينَ اَللَّهُمَّ اِلْعَنْ يَزِيدَ وَ أَبَاهُ وَ اِلْعَنْ عُبَيْدَ اَللَّهِ بْنَ زِيَادٍ وَ آلَ مَرْوَانَ وَ بَنَى امية قَاطِبَةً الى يَوْمَ اَلْقِيَامَةِ

.

ص: 38


1- وَ فِي نُسْخَةٍ وَلَّى
2- وَ فِي نُسْخَةٍ عَدُوٌ
3- و في نسخة حاربت.

ثم تسجد سجدة تقول فيها:

اللَّهُمَّ لَكَ الْحَمْدُ حَمِدَ الشَّاكِرِينَ عَلَى مصابهم ، الْحَمْدُ لِلَّهِ عَلَى عَظِيمِ رزيّتي فِيهِمْ ، اللَّهُمَّ ارزقنی شَفَاعَةَ الْحُسَيْنِ يَوْمَ الْوُرُودِ وَ ثَبَتَ لِى قَدَمَ صِدْقٍ عندک مَعَ الْحُسَيْنِ وَ أَصْحَابَهُ الَّذِينَ بَذَلُوا مهجتهم دُونَ الْحُسَيْنِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ.

بعد از نقل زیارت می گوید قال أبو جعفر علیه السلام : يَا عَلْقَمَةُ ، إِنِ اسْتَطَعْتَ أَنْ تَزُورَهُ فِي كُلِّ يَوْمٍ بِهَذِهِ الزِّيَارَةِ مِنْ دهرک فَافْعَلْ فلک ثَوَابُ جَمِيعِ ذَلِكَ إِنْ شَاءَ اللَّهُ (1) .

و نصوصیت این عبارت در عموم به جهت لفظ «من دهرک» اقوی از نصوصیت عبارت مصباح است و تتمه خبر مذکور در مصباح در کامل الزیارة نقل نشده و از این اختلافات که در صدر حدیث شنیدی و بعضی آن ها را در حاشیه زیارت ثبت کردم معلوم می شود که عبارت بحار الانوار (2) که بعد از ذکر سند مصباح که بعد از نقل عبارت کامل الزیارة آورده و گفته:«وَ سَاقَ الْحَدِيثَ نَحْواً مِمَّا مَرَّ» خالی از مسامحه مخلّه به فهم روایت نیست بالجملة چون بر متن و سند حدیث شريف - كما هو حقه - اطلاع یافتی ما در این باب در دو مقصد گفتگو داریم:

ص: 39


1- کامل الزيارات: 327-326.
2- بحار الانوار: 294/98.

مقصد اوّل:در سند حدیث شریف

کلام در او در دو فصل است.

فصل اول

در تعریف حال آحاد روات این حدیث و بیان حال او به حسب اصطلاح و از جهت اعتبار و ضعف است.

اما روایت شیخ تفصیل او چنان است که شیخ علیه الرحمة از محمد بن اسماعيل نقل کرده و معلوم است که این اسلوب نقل از کتاب اوست و کتب در آن زمان قطعی یا اطمینانی بوده و واسطه محض اتصال سند ذکر می شد پس اگر طریق ضعیف هم باشد با صاحب کتاب ضرری ندارد ولی در این مقام محتاج به این تقریب نیستم چه طریق شیخ رحمه الله به محمد بن اسماعیل صحیح است به تصریح علامه (1) و غیر او بلکه حاجت به تأمل ندارد چه شیخ از مفید نقل می کند و او از صدوق و او از پدرش و او از احمد بن محمد بن عیسی و او از محمد بن اسماعیل و این طبقه همه اکابر مشایخ امامیه باشند که می توان دعوی قطع در روایت هر یک کرد محمد بن اسماعیل خود از اجله ثقات است و شیعه بر جلالت قدر و عظمت شأن او متفق اند و البته نقل چون اویی از کسی دلیل اعتماد است.

از صالح که مروی عنه اوست و صالح بن عقبه - به ضمّ عین و سکون قاف - ابن قيس بن سمعان - به فتح سین مهمله - نجاشی در رجال خود وی را ذکر کرده و گفته: «قیل انه روى عن أبي عبدالله علیه السلام.» (2) و ذکر نجاشی - چنان چه در محل خودش تحقیق کرده ایم دلیل امامیت است چه این کتاب را در تعداد اسماء مصنفین شیعه نوشته و هم ملتزم شده که هر که قدحی داشته باشد - خواه در ترجمه خودش و خواه در جای دیگر - متعرض شود و چون متعرض نشده معلوم می شود که او سالم از مذمت بوده و این نوع مدحی برای او

ص: 40


1- خلاصة الاقوال: 439.
2- رجال النجاشی : 200، رقم 532.

خواهد بود.

و از این جهت شیخ فاضل تقی الدین حسن بن داود رحمه الله در بسیاری از جاها که چنین است نسبت مدح به نجاشی می دهد و بیخبران اعتراض می کنند که در کلام او چنین چیزی نیست و تفاصیل این مطالب را صنادید صناعت در محل خود نوشته اند و این بی بضاعت درحاشیه رجال نجاشی مواضع این استفادات را به اشارات وافیه بیان اجمالی کرده ام.

و شیخ در فهرست او را ذکر کرده و گفته: «له کتاب» (1) و این خود نیز شهادت بر استقامت مذهب است چه شیخ نیز ملتزم به ذکر علمای امامیه است مگر آن جا ها که تصریح به خلاف کند و اثبات کتاب نیز خالی از مدحی نیست.

و علامه در حق او فرموده «کذاب غال لا يلتفت إليه. (2) » و محققین این فن مثل محقق مجلسی اوّل (3) و استاد اعظم (4) چنین استفاده کرده اند که این قدح از ابن غضایری است چه غالب در حال خلاصه این است که در جرح و تعدیل متابعت اصول خمسه رجالیه فرموده که رجال شیخ رحمه الله و فهرست و رجال ابن غضایری و رجال نجاشی رحمه الله و رجال کشی رحمه الله باشد و تعدیل و تفسیق استقلالی در آن کتاب کم به نظر آمده و عادت ابن غضایری وقیعه و قدح در عدول بوده و نسبت غلو به او به جهت روایات متضمنه مدایح اهل بیت علیهم السلام بوده و ظاهر نجاشی - چنان چه تمهیداً اشاره کردیم - عدم صحت این قدح است و روایت محمد بن اسماعیل و محمّد بن الحسين بن أبى الخطاب دليل اعتماد .است و ظاهر صدوق نیز اعتماد کتاب اوست لهذا مشایخ ثلاثه (5) که مدار فقه اند به اخبار او عمل کرده اند پس اصح و اقوی این که خبر از طرف او معیوب نشود.

و پدر او قیس از اصحاب حضرت صادق بوده و شیخ مفید (6) و ابن شهر آشوب در معالم العلماء (7) كليه اصحاب حضرت صادق علیه السلام را توثیق کرده اند و اگر روایت صالح نیز از حضرت صادق علیه السلام معلوم شود دلیل و ثاقت او خواهد بود و استقامت مذهب وی از همین روایت

ص: 41


1- الفهرست 84 رقم 362.
2- خلاصة الاقوال: 230 رقم 4.
3- روضة المتقين: 149/14.
4- تعليقة على منهج المقال: 204.
5- مراد از مشایخ ثلاثه صدوق مفید و شیخ طوسی است.
6- الارشاد: 179/2.
7- مناقب آل ابی طالب 372/3.

معلوم است.

بالجملة خبر بنابر طریق شیخ تا این جا مردد است بین حسن یا صحت (1) بنابر طریقه متأخرین و بنابر اصطلاح سابقین که مطلق خبر موثوق الصدور را صحیح می گویند، البته صحیح است و بنابر طریقه ما که در اصطلاح متابعت متأخرین کرده ایم و در حجیت متابعت متقدمين البته حجت است اگر چه اسم صحیح نداشته باشد.

این ها همه با قطع نظر از ذیل حدیث است که امر در او اسهل است، چه در ذیل حدیث محمد بن اسماعیل حدیث را از سیف بن عمیره - به فتح عين مهمله - روایت کرده و او از علقمه و ظاهر روایت این است که علقمه نیز حاضر بوده و کلام را شنیده و استدعای تعلیم کرده با این که محل حاجت ما همان جای نقل علقمه است.

و سیف را شیخ در فهرست (2) و نجاشی (3) و علامه در خلاصه (4) تصریح به وثاقت کرده اند و نجاشی در حق او گفته:«لَهُ کتاب يَرْوِيهِ جماعات مِنْ أَصْحَابِنَا» و این مدح عظیمی است و هیچ کس قدحی در او نکرده جز آبی در محکی کشف الرموز که طعن بر وی زده و زده و گفته :«مَطْعُونُ فِيهِ مَلْعُونُ» (5) و مستند قول او - على الظاهر - نسبت ابن شهر آشوب است او را به وقف (6) و از این جهت شهید فرموده:«وَ رُبَّمَا ضَعُفَ بَعْضُهُمْ سَيْفاً وَ الصَّحِيحُ أَنَّهُ ثِقَةً» (7) و كلام ابن شهر آشوب علاوه بر آن که موافقی ندارد مخالف صریح فهرست و نجاشی است و البته قول ایشان مقدم است.

و طعن کاشف الرموز - چنان چه اشاره کردیم - به أخذ از ابن شهر آشوب است به ضمیمه عدم حجیت موثق و بر فرض که ما تقدیم کنیم قول ابن شهر آشوب را شهادت مشایخ - مثل شیخ و نجاشی و علامه و شهید - به وثاقت او باقی است و ما مستوفی در محل خود حجیت اخبار موثقه را بر منصه ثبوت جلوه داده ایم.

ص: 42


1- به اصطلاح علمای متأخر علم رجال حدیثی را که راویانش امامی و ممدوح باشند حدیث حسن و اگر مدحشان در حد توثیق باشد صحیح می گویند توضیح المقال: 244.
2- الفهرست 78، رقم 333.
3- رجال النجاشی 189، رقم 504.
4- خلاصة الاقوال: 82 رقم 1.
5- کشف الرموز : 118/2.
6- معالم العلماء: 56، رقم 377.
7- غاية المراد: 183.

اما علقمة بن محمد شیخ او را در کتاب رجال از اصحاب باقر و صادق علیه السلام شمرده «وَ أَسْنَدَ عَنْهُ» گفته (1) و به مذهب جماعتی این عبارت مفید مدح است (2) اگر چه محل تأمل است ولی شیخ کشی مناظره از او با زید بن علی نقل کرده (3) که دلالت بر بصیرت و حسن حال او دارد و از ذیل همین روایت معلوم می شود که جلالت شان او به حدی بوده که روایت نکردن ،او معارض روایت صفوان بوده و احتمال عدم حفظ یا اسقاط عمدی در او نمی رفت و صفوان نیز تقریر کرده معتذر به وجه دیگر شده و بیان صدور حدیث را در موضع دیگر کرده که مشتمل بر دعا بوده است.

خلاصه آن که ظاهر کلام سیف و صفوان آن است که شرایط روایت فی نفسه در علقمه موجود بوده و این یا تعدیل است و یا مدحی بزرگ و بنابر عموم شهادت شیخ مفید ابن شهر آشوب ثقه خواهد بود پس خبر از این جهت نیز یا صحیح است یا ،حسن اگر اخذ به ظاهر شهادت مذکوره نکنیم - چنان چه ظاهر این است که علماء این عموم را از اسباب توثیق ندانند و شرح این مطلب وظیفه مفصلات است - و به هر صورت - على الصحيح - حجت خواهد بود.

و در ذیل حدیث نیز طریق دیگری است که شیخ رحمه الله از محمد بن خالد طیالسی بكسر اللام منسوب إلى الطيالسة جمع الطيلسان لبيعه لها - روایت کرده و طریق شیخ رحمه الله به او که در فهرست مذکور است. (4) صحیح است و خود او از اصحاب کاظم علیه السلام و در فهرست و رجال نجاشی مذکور است (5) و قدحی از او شنیده نشده بلکه صاحب کتاب و نوادری است پس امامی ممدوح است.

و علی بن حسن بن فضال و محمّد بن علی بن محبوب و جماعتی از اجله از او روایت کرده اند که دلیل غایت اعتماد و استناد است و شیخ در کتاب رجال گفته:«روی عَنْهُ حمید أُصُولًا كَثِيرَةً» (6) و این نیز مدحی جلیل است و از مجموع این ،امارات ظن به عدالت او برای ممارس علم رجال حاصل می شود.

ص: 43


1- رجال الشیخ: 262، رقم 643.
2- ملا محمد تقی مجلسی . این باور را پذیرفته است. روضة المتقين: 47/14.
3- رجال الکشی: 416، رقم 788.
4- الفهرست 149، رقم 644.
5- رجال النجاشی 340، رقم 910.
6- رجال الشيخ: 499 رقم 54.

و از آن جا که فرموده:«قَالَ سیف بْنِ عَمِيرَةَ» اگر حدیث دیگری باشد که صحیح بالاتفاق است چه طریق شیخ به سیف معلوم الصحة است و حال صفوان و جلالت شأن او حاجت به تنبیه ،ندارد و اگر ذیل همین حدیث باشد و از تتمه روایت محمد بن خالد باشد . چنان چه ظاهر اوست - حکمش از آن چه گذشت ظاهر می شود که ظاهراً صحیح باشد و بعیداً احتمال می رود که حسن باشد.

حاصل سخن آن که این روایت - صدراً و ذیلاً - در این موضع از مصباح به سه طریق نقل شده که از ملاحظه مجموع آن ها البته محدث خبیر و فقیه بصیر در دعوی قطع به صدور معذور است.

اما روايت كامل الزيارة مشتمل بر دو سند است:

یکی: روایت حکیم بن داود بن حکیم از محمّد بن موسی از محمد بن خالد الطيالسي و این سند اگر چه ضعیف است به اشتمال بر محمّد بن موسی که - علی الظاهر - ضعیف است و حکیم بن داود فعلاً نزد این بنده مجهول الحال است ولی ظاهر به ظهور قوی معتمد این است که ذکر طریق برای اتصال سند است و روایت از کتاب اخذ ،شده چنان چه ظاهر عبارت شیخ رحمه الله این است که کتاب محمد بن خالد نزد او موجود بوده، بلکه صریح عبارت فهرست است (1) و غالب الظن من بنده چنان است که نزد ابن قولویه نیز بوده و این استظهاری است که مهره فن غالباً از دعوی قطع به او مضایقه ندارند و حال محمد بن خالد و سیف بن عمیره و صالح بن عقبه و محمّد بن علقمه معلوم شد.

و سند دیگر: ابتداء کرده به محمد بن اسماعیل که از جهت تواتر کتاب او سند را حذف کرده و عبارت او که :گفته و محمّد بن اسماعیل نه چنان است که عطف باشد بر علقمة بن محمّد و جزء سند سابق شود - چنان چه بعضی از اکابر توهم کرده اند - بلکه عطف بر حکیم بن داود بن حکیم و استیناف سند است و تواند بود عطف باشد بر محمد بن خالد، و بر حکیم بن داود و محمد بن موسی طریق ابن قولویه به محمّد بن اسماعیل هم باشند.

و على أى تقدیر هر متأمل با بصیرت قطع می کند به فساد احتمال سابق به اندک التفات بلکه در نظره اولی تردیدی حاصل نخواهد شد و حال صالح بن عقبه مذکور شد.

و مالک جهنی از اصحاب باقر و صادق علیها السلام است و در مدح جناب باقر علیه السلام ابیاتی گفته که در ارشاد نقل کرده و هی هذه:

ص: 44


1- له كتاب رويناه عن الحسين بن عبیدالله عن... الفهرست 149، رقم 644.

اذا طلب الناس علم القرآن *** كانت قريش عليه عيالا

و إن قيل أين ابن بنت النبي *** نلت بذاك فروعا طوالا

نجوم تهلل للمدلجين *** جبال توازن علما جبالا (1)

و در کافی به سند صحيح - على الصحيح از او نقل کرده که باقر علوم النبيين علیه السلام به او فرموده:«انتُمْ شِيعَتُنا الاّ تَرى اِنَّكَ تُفْرِطُ فِى امْرِنا انَّهُ لاَ يُقْدَرُ عَلَى صِفَةِ اَللَّهِ فَكَمَا لاَ يُقْدَرُ عَلَى صِفَةِ اَللَّهِ كَذَلِكَ لاَ يُقْدَرُ عَلَى صِفَتِنَا وَ كَمَا لاَ يُقْدَرُ عَلَى صِفَتِنَا كَذَلِكَ لاَ يُقْدَرُ عَلَى صِفَةِ المُؤمِنِ إِنَّ اَلْمُؤْمِنَ لَيَلْقَى اَلْمُؤْمِنَ فَيُصَافِحُهُ فَلاَ يَزَالُ اَللَّهُ يَنْظُرُ إِلَيْهِمَا وَ اَلذُّنُوبُ تَتَحاتُّ عَنْ وُجُوهِهِمَا كَمَا يَتَحاتُّ الوَرَقُ عَنِ الشَّجَرِ حَتَّى يَفْتَرِقَا فَكَيْفَ يُقْدَرُ عَلَى صِفَةِ مَنْ هُوَ كَذَلِكَ.» (2)

و این خبر مشتمل مدح جلیلی است، چه وصف به شیعه در لسان ائمه علیهم السلام با اخبار کثیره در مدح شیعه، صد مرتبه از عدالت بالاتر است.

و در طریق او اگر چه محمّد بن عیسی عبیدی است از یونس و بعضی علماء در او تأمل کرده اند ولی به نحو اوفی در مواضعی ما اثبات کرده ایم عدالت و جلالت او را و جمعی از اکابر شهادت داده اند نیز به وثاقت وی.

نجاشی در رجال گفته:«ثقة عین کثير الرواية حسن التصانيف» (3) و در رد صدوق - عليه الرحمة - که فرموده: آن چه محمّد بن عیسی یک تنه از یونس روایت کند درست نیست (4) می گوید: من اصحاب را دیدم و این اشاره به اجماع است که انکار می کردند بر ابن بابویه و می گفتند:«من مثل أبي جعفر» و فضل بن شاذان در حق او می گفت:«لیس فی اقرانه مثله.»

و کشی در ترجمه محمد بن سنان تصریح به عدالت او کرده (5) و ما در رساله اصابه تأسیس کرده ایم که جمیع آن چه در اختیار است مختار شیخ است پس شیخ نیز موافق است و تضعیف فهرست (6) به موافقت ابن بابويه - قدس الله سره - واقع شده [است].

ص: 45


1- الارشاد: 157/2.
2- الکافی: 180/2.
3- رجال النجاشی 333، رقم 896.
4- عنه الشيخ في الفهرست الفهرست 140، رقم 611.
5- رجال الکشی 507، رقم 980.
6- الفهرست 140، رقم 611.

و در رساله أبو غالب در حال آل اعین مذکور است که بلا واسطه با امام زمان ارواحنا له الفداء، مکاتبه داشته و توقیعات کریمه برای وی شرف صدور ارزانی داشته (1) و این کشف از مقامی رفیع و مرامی منیع .دارد و قدح ابن بابویه به جهت ضعف در نفس راوی نیست بلکه - على الظاهر - به جهت تشکیک ابن الولید است در اجازه به صغیر (2) و این وجهی ندارد چه بلوغ در راوی در حال روایت معتبر است نه در حال تحمل بر فرض تسلیم اتفاق اصحاب بر خلاف او کافی است و شهادت کشی که ما یافتیم - بعون الله تعالى - و عبارت رساله أبو غالب به تفصیلی که در محلش نقل کرده ام و توثیق نجاشی رفع اشکال از مسأله می کند لهذا جماعتی از اکابر محققین جازم به عدالت و وثاقت او شده اند.

و اشتمال سند بر خود مالک ضرر ندارد چه در خبر یونس بن عبدالرحمن رضی الله عنه واقع است و مقتضای قاعده اجماع عصابه صحت حدیثی است که سندش تا او صحیح باشد و این عبارت اگر دلیل عدالت جميع مروى عنه نباشد - دلیل صحت قدمائیه خبر هست به تحقیقی که بر وجه اتم و اوفی در رساله «اصابة في قاعدة اجماع العصابة»، وجوه و ادله و امارات او را ذکر کرده ام پس سند از این جهت صحیح است و محل مناقشه نیست.

و خبری دیگر نیز در روضه کافی (3) از عبدالله بن مسکان که از اصحاب اجماع است از او نقل کرده که دلالت بر علو مرتبه او دارد و از مجموع این امارات عدالت و جلالت او «أظهر من قرن الغزالة» است علاوه بر این که روایت ابن مسکان و یونس خود اماره مدح است. و ابن أبی عمیر که از غیر ثقات نقل نمی کند از او روایت کرده و این خود دلیل مستقلی است بر عدالت او چنان چه جماعتی از اساطین بنابر این گذاشته اند (4) و هم در رساله مذکوره مشروحاً ما بیان کرده ایم.

و نظر به آن چه گفته ایم علامه و شهید قدس سرهما در کتاب مواریث حکم به صحت حدیث او کرده اند. بالجملة حديث به طريق ثانى حسن است چه حسن حال صالح بن عقبه را اجمالاً

بیان کردیم.

و محصل این فصل آن است که صدر این حدیث مبارک را چند نفر از اصحاب باقر و

ص: 46


1- تاریخ آل زرارة: 32/2.
2- تعليقة الوحيد البهبهانی: 313.
3- الکافی: 146/8.
4- المعتبر : 165/1 مختلف الشيعة: 140/5، الذکری: 4.

صادق علیهما السلام نقل کرده اند: عقبة بن قیس و علقمة بن محمد محمّد و مالک جهنی و متن زیارت شریفه را علقمه از حضرت باقر علیه السلام نقل کرده و صفوان از حضرت صادق علیه السلام به سندی که وصف او را شنیدی و در کتب معتمده معتبره متکرر الورود است و دعای آخر را صفوان روایت کرده و این که مشهور شده به دعای علقمه وجهی ندارد و غلط است.

بالجملة اعتبار سند روایت محل شک نیست و عمل شیعه در تمادی اعصار و تطاول ایام به این روایت بوده و او را از اوراد لازمه و اذکار دائمه خود غالباً قرار داده اند و از انضمام این قرائن مقطوع الصدور است با وجود این که بعضی سند های او صحیح و بعضی دیگر

و في الجملة در وثاقت سند او بر مشرب تحقیق به هیچ وجه جای تأمل نیست لهذا احدی از علماء در این جهت سخنی نگفته اند و تأملی نکرده اند.

ص: 47

فصل دوّم

در تعرّض کلام علامه مجلسى - عليه الرحمة - در این باب که ناچار باید تنبیه بر او کرد لهذا می گوییم در زاد المعاد می فرماید:

اما زیارت مشهور آن حضرت [را] شیخ طوسی و ابن قولویه و غیرهم روایت کرده اند از سیف بن عمیره و صالح بن عقبه و هر دو از محمد بن اسماعیل و علقمة بن محمد الحضرمی و هر دو از مالک جهنی که حضرت امام محمد باقر علیه السلام فرمود و حدیث کامل الزیارة را ترجمه می کند تا منتهی شود به حدیث محمد بن خالد طیالسی او را نیز نقل می کند و بعد از دعای مذکور حدیث سیف بن عمیره را نیز ترجمه می فرماید (1) ؛ و قریب به این است عبارت تحفة الزائر. (2) و ظاهر کلام آن است که مجموع کلام مشترک بین شیخ و ابن قولویه است.

و در این کلام چند وجه از مناقش های است که به هیچ وجه شایسته مقام آن علامه نامدار و محدث بزرگوار نیست ولی به حکم این که خدای تعالی فرموده:﴿وَ الْحَقِّ أَحَقُّ أَنْ يُتَّبَعَ﴾ (3) محض تنبیه غافلین و توضیح صواب باید ذکر کرد و جمله[ای] از این مناقشات اولاً به نظر این بی بضاعت رسیده من بعد در کلام سيد اجل اعظم حجة الفرقة، سيد الطايفه الحاج سید محمد باقر الرشتي الأصفهانی قدس سرة دیده شد، (4) و نعم الوفاق و پاره [ای] از کلام آن علامه بزرگوار استفاده شد؛ و الله الموفق.

مناقشه اولی

این که سیف بن عمیره و صالح بن عقبه که به حسب روایت مصباح محمد بن اسماعیل از ایشان روایت کرده در این حدیث راوی محمد ابن اسماعیل قرار داده [است]. و این فقره - علاوه بر این که خلاف واقع ،است چه عبارت مصباح و کامل الزیارة نص اند در روایت محمّد بن اسماعیل از صالح و ذیل عبارت مصباح صریح است در این که محمد بن اسماعیل از سیف و صالح روایت کرده و این به غایت عجیب است - با رعایت طبقات منافی است چه سیف و صالح اقدم و اسناند از محمد بن اسماعیل چه آن ها از اصحاب صادق و

ص: 48


1- زاد المعاد: 361-359.
2- تحفة الزائر : 175 - 17.
3- یونس: 35.
4- الأسألة و الاجوبة: 41-25.

کاظم اند و او از اصحاب کاظم و رضا و جواد علیهم السلام و مأنوس و متعارف، روایت اصاغر است از اکابر نه عکس اگر چه ممکن است ولی ظنون رجالیه که تمیز مشترکات به آن ها می شود غالب از این قبیل است و خصوص این بسیار بعید است؛ و بر فرض عدم تسلیم همان وجه اول کافی و مغنی است

مناقشه ثانیه

این که فرموده هر دو از مالک ،جهنی مقتضی این است که محمّد بن اسماعیل از مالک روایت کرده باشد. و این خلاف واقع است چه در روایت مصباح و کامل الزيارة محمد بن اسماعیل از صالح راوی بوده و در هیچ کتابی چیزی به نظر نرسیده که موجب توهم این شود.

علاوه بر این که رعایت طبقات و نظر در حال روات مقتضی جزم به فساد این احتمال است چه شیخ - قدس نفسه - در حق مالک فرموده که او در حیات حضرت صادق علیه السلام وفات کرد (1) و محمّد بن اسماعیل را احدی از اصحاب صادق علیه السلام نشمرده، بلکه از فتیان و اصاغر اصحاب کاظم علیه السلام بوده و اواخر آن حضرت را ادراک کرده و تا زمان حضرت جواد بوده است از این جهت گفتیم روایت صالح از او بعید است.

مناقشه ثالثه

آن که روایت را به این سند نسبت به شیخ و ابن قولویه هر دو داده است. و ما سابقاً عبارت هر دو را - مفصلاً - نقل کردیم و معلوم شد که روایت شیخ از محمد بن اسماعیل از صالح بن عقبه است که او از پدرش عقبه روایت کرده است و در عبارت شیخ - چه آن چه در مصباح موجود است و چه آن چه خود این محدث تحریر در بحار روایت فرموده - ابداً ذکری از مالک نشده [است].

مناقشه رابعه

آن که علقمه روایت را بی واسطه از حضرت باقر نقل کرده چنان چه در مصباح و کامل الزيارة مذکور است و عبارت را نقل کرده ایم و در جایی دیده نشده که روایت علقمه به توسط مالک باشد و گویا مبدأ این توهم آن است که سابقاً به فساد او اشارتی کردیم که لفظ محمد بن اسماعیل که استیناف سند است در کامل الزيارة، عطف بر علقمة بن محمد گرفته و به این ملاحظه سیف و صالح را راوی از محمد بن اسماعیل قرار داده با این که دانستی که یا

ص: 49


1- رجال الطوسی: 302.

عطف بر حکیم بن داود است - على أبعد الوجهين - یا عطف بر محمّد بن خالد که اظهر فعلا در نظر اوست و از جمله غرایب این که در ذیل حدیث سیف بن عمیره تصریح کرده که این خبر را علقمه بلا واسطه از حضرت باقر روایت کرده و خود این علامه محدث ترجمه این عبارت را فرموده و اصل را در هر دو کتاب ملاحظه کرده ،اجمالاً و تفصیلاً در بحار حکایت کرده با وجود این علقمه را راوی از مالک فرموده با این که خود علقمه نیز می گوید «قلت لأبی جعفر» و با این تصریح احتمال حذف واسطه متمشی نیست.

مناقشه خامسه

این که ظاهر کلام این است که محمّد بن اسماعیل و علقمة بن محمد معاصر و مقارن بوده اند که از یک نفر روایت کرده اند و دانستی سابقاً که علقمه از اصحاب صادقین علیهما السلام بوده و محمد بن اسماعیل از اصحاب کاظم و رضا و جواد علیه السلام و اتحاد ایشان در طبقه و معاصرت شان در میزان اعتبار سنجیده نیاید.

مناقشه سادسه

نسبت داده این روایت را به این سند مذکور به غیر شیخ و ابن قولویه نیز و در هیچ کتابی از کتب شیعه نه دیده شده و نه شنیده که این سند مذکور شده باشد، چه دانستی که به هیچ وجه در وادی صحت مسرحی ندارد. و اوّل کسی که این اشتباه کرده خود آن مرحوم است و در کتب دیگر آن چه دیده شده زیارت را از علقمه روایت کرده اند یا به طریق شیخ یا به طریق ابن قولويه يا مرسلاً.

مناقشه سابعه

آن که نسبت داده به شیخ که روایت مصباح آن است که ثواب زیارت روز عاشوراء ثواب دو هزار هزار حج است و هکذا و در ذیل عبارت ثواب زیارت بعید هزار هزار حج با این که ثواب مذکور در مصباح دو هزار است و هزار و این روایت کامل الزيارة است و قریب به این اشتباه - چنان چه سابقاً ذکر شد - در بحار واقع شده [است] (1) .

مناقشه ثامنه

آن که در ذیل حدیث ،علقمه ترجمه را چنین کرده که ای علقمه هر گاه بکنی آن دو رکعت نماز را بعد از آن که اشاره کنی به جانب آن حضرت به سلام و گفته باشی بعد از اشاره و نماز این قول را که مذکور خواهد شد پس دعا کرده خواهی بود.

ص: 50


1- بحار الانوار: 293/98.

و این ترجمه عبارت كامل الزيارة است با این که عبارتی در حدیث نیست که مقابل کلمه «که مذکور خواهد شد» باشد و عبارت شیخ را شنیدی و ترجمه او را دیدی و فرق بین او و کلام کامل الزیارة بسیار است.

بلکه - چنان چه بیاید - ظاهر آن است که لفظ بعد الرکعتین در کامل الزیارة، تصحیف بعد التکبیر است و این اختلاف معرکه آراء فقها شده چگونه جایز است برای محدث امین که نسبت بدهد این کلام را به ،شیخ با این که عین و اثری از او در کلام شیخ نیست و البته این، مثل سایر فقرات از قلم شریف سهوا واقع شده [است].

مناقشه تاسعة

این که روایت محمّد بن خالد طیالسی را که بعد از نقل زیارت در مصباح وارد شده به ابن قولویه نسبت داده با این که ابداً ذکری از این دعا و از این خبر در کامل الزیارة نیست.

مناقشه عاشره

این که روایت صفوان را نیز به ابن قولویه نسبت داده [است] با این که عینی و اثری از او در کتاب کامل الزیارة نیست و خود در بحار ملتفت است و صدر حدیث را از کامل الزیارة

نقل کرده و این دو ذیل را نسبت به شیخ داده [است].

و این جمله ده مناقشه است که بعد از تأمل دوازده می شود چه هر یک از دو مناقشه اولی و ثانیه مشتمل بر دو جهت بحث اند یکی مخالفت واقع و دیگری مخالفت طبقات علاوه بر آن چه در خصوصیات و جزئیات کلام است از متابعت نسخه کامل الزیارة و نسبت به شیخ یا به عکس که قابل تعرض نیست و از ملاحظه ترجمه ما و مراجعه به زاد المعاد تأمل متن خبر و ملاحظه مواضع اختلاف که در حاشیه اشاره کرده ام، معلوم می شود. و وقوع این گونه اشتباهات از امثال این اکابر به جهت این است که کسی اعتقاد عصمت در حق ایشان نکند و قرائح جامد و اذهان واقف نشود و هر کس به حکم آن که گفته اند:

لكل مجتهد حظ من الطلب *** فاسبق بعزمک سیر الانجم الشهب الانجم الشهب

بذل جهد و استفراغ وسع کند و خلع ربقه تقلید کرده با قدم تأمل و تحقیق در وادی حل مشکلات پا بگذارد و از خدای تعالی مدد بخواهد و از ائمه معاونت بجوید که البته مأیوس و بی نصیب بر نخواهد گشت؛ و الله الموفق و هو العاصم.

ص: 51

مقصد ثانی در فقه حدیث و ذکر محتملات او و تحقیق حق در کیفیت عمل به این زیارت و بعض فوائد متعلقه به این زیارت متناً و حكماً و فضلاً.

و چون قانون تعلیم و طريقه القاء مقتضی آن است که بر ذهن ساده و فهم فارغ نخست حق صراح و صدق قراح عرضه شود تا نیک متمکن و درست با موقع افتد؛ كما قيل:

أتانى هواها قبل أن أعرف الهوى *** فصادف قلباً فارغاً فتمكنا

چه اگر باطل اولاً یاد شود بسا باشد که در قلب جای گیر شود و برهان متأخر اثر او را چنان که باید دفع ننماید و مثال این صفحه بیضاء است که اولاً بر وی چیزی بنویسند و کنند که البته بعد از محو به رونق نخست و صفای اول باقی نخواهد بود؛ چنان چه گفته اند:

ای برادر مزرع نا کشته باش *** کاغذ اسپید نابنوشته باش

لهذا ما ابتدا می کنیم به احتمالی که مرضی و مختار ،است از آن پس سایر احتمالات را با نقود و ردود موجهه به تفصیل - بر وجهی که رفع شک و کشف غطاء کند - متعرض شویم و قبل از شروع باید دانست که در فهم این خبر اختلافات فاحشه و مشاجرات فاشیه علماء عظام و فقهاء کرام واقع شده و منشأ خلاف غالباً اختلاف نسخه مصباح و کامل الزيارة است و بعض وجوه دیگر که - إن شاء الله - مشروحاً مذکور می شود و محتملات خبر شریف - چه قائلی داشته باشد یا محض احتمال باشد که بعض علماء ذکر کرده اند اگر چه قائل نشده اند یا حکایت از کسی نکرده اند - وجوهی است:

وجه اوّل

این که در صحرایی یا بام بلندی برآیند و تکبیر بگویند و اشاره به قبر مقدس سید الشهداء بکنند و زیارت را بخوانند و صد مرتبه لعن و صد مرتبه سلام و دعای:«اللهم خص...» و دعای سجده بخوانند و دو رکعت نماز کنند بلکه می شود گفت اگر تکبیر هم نگویند ضرر ندارد بنابراین که تکبیر و صعود سطح یا رفتن در صحرا و اشاره به قبر مقدس از آداب این عمل است نه از قوام او بلکه محقق متبحر آقا محمد علی کرمانشاهانی قدس سرة در مقامع فرموده در زیارت از بعید جائز است متوجه به قبله شوند چنان چه جائز است متوجه به قبر شریف شوند.

ولی این احتمال که عدم اعتبار این امور باشد خلاف ظاهر روایت است، خصوصاً اشاره و تکبیر که عمل مرکب از اوست و ثواب مترتب بر او بلی احتمال سقوط صعود بر سطح یا خروج به صحراء بی وجهی نیست.

ص: 52

و توضیح این وجه به نحوی که رفع غواشی اوهام و تسهیل مسالک افهام کند آن است که ظاهر روایت چنان است که بعد از آن که امام علیه السلام دستور العمل روز عاشوراء را به مالک يا عقبة بن قيس داد که بر بام بلندی بر ،آی یا به صحرایی برو و اشاره کن علقمة بن محمد نیز در آن وقت حاضر بود و استدعاء کرد دعایی مخصوص به او تعلیم شود که در وقت اشاره بخواند و اکتفاء به مطلق سلام نکرده باشد.

و امام در جواب او حاجت او را قرین نجاح ،فرموده این دعا را که عبارت از زیارت عاشوراء ،باشد تعلیم ،کرد و ظاهر است که در عمل سابق نماز بعد از ایماء بوده و چون دعا را در حال ایماء استدعاء کرده معلوم می شود که نماز را بعد از زیارت باید خواند و این قرینه واضحه و دلالت جلیه است بر مطلوب چه اگر زیارت را بعد از نماز و ایماء بخوانند عملی مستقل شود و ربطی به انجاح مقصود علقمه نخواهد داشت و شریعت سؤال و جواب و طریقه ،محاوره مقتضی آن نیست که سائل خواهش مطلبی کند و جواب از او ندهند - نفياً و اثباتاً - و مطلبی دیگر که بالمرة اجنبی از مقصود او باشد - بیتنبیه بر اجنبیت و مباینت بر وجهی موهم ارتباط باشد - در جواب بگویند البته اگر این نوع کلام در لسان غیر امام دیده شود رکیک و مستهجن خواهد بود تا چه رسد به کلام امام که امام کلام و مشرع فصاحت و ينبوع محاسن است؛ تعالی شانه عن ذلك علواً كبيراً.

بنابراین لفظ «أومأت» در عبارت سؤال به معنی اراده ایماء است یا ایماء به معنی نفس توجه و انصراف است به جانب قبر ،مقدس اگر چه این تأویل ثانی در عبارت مصباح بعید است که در او مذکور است که «أومأت إليه من بعد البلاد بالتسليم» و معلوم است که مراد ایماء به سلام است که محصل او اشاره و سلام کردن است و نیز ظاهر است که علقمه به حسب سیاق و سباق خبر - چنان چه اشاره کردیم - دعای خاص برای زیارت خواسته نه بعد از زیارت و در این جا دقیقه ای است که لفظ جواب را هم نص در مطلوب می کند و این آن است که در بعض نسخ مصباح و تمام نسخ كامل الزيارة «قلت» یا «فقل عند الإيماء» است و در بعض نسخ هم که بعد «الإيماء» وارد شده اولاً وثوق به صحت آن ها نیست و بر فرض صحت، مراد بعد ارادة الإيماء است يا بعد التوجّه به قرینه وجوب انطباق سؤال بر جواب.

و باید دانست که مراد از این ایماء اگر مطلق توجه و اشاره باشد خروج به صحراء و صعود بر سطح لازم نیست و اگر اشاره به سؤال باشد - چنان چه از تعریف به لام استفاده می شود و سؤال مبنی بر دستور العمل سابق است که می گوید چون من آن کار را که فرمودید کردم دعایی باید بخوانم البته لازم خواهد بود بر فرض لزوم - ظاهر این است که

ص: 53

خصوص صحراء را خاصیتی نباشد بلکه مراد مکان واسع و فضای گشاده است هر چه باشد و البته اولی و اقرب به احراز واقع اعتبار این خصوصیت است که یا بر بامی بلند واقع شود و یا در مکانی وسیع و از شواهد توجهی که ما برای حدیث کرده ایم این است که در نسخه کامل الزيارة چنین است:«اذا أنت صليت الركعتين بعد أن تؤمى إليه و قلت عند الإيماء هذا القول فانک اذا قلت ذلك فقد دعوت...» چه صریح این روایت آن است که اگر نماز کنی بعد از ایماء و در حال ایماء این کلام را بگویی این ثواب را داری.

و لفظ «من بعد الرکعتین» که در کامل الزيارة است اقرب آن است که به تحریف کتاب و حادث شده باشد و لفظ حدیث همان «من بعد التكبیر» است که در نسخ مصباح است و ناقد خبیر شک ندارد که این حدیث منقول در کتابین یک حدیث است اگر چه و مختلف نقل شده و در متن و سند او - به حسب اختلاف ناقل يا تعدد نقل یا اشتباه روات - تغییری دست داده ولی ظن معتبر به اتحاد حدیث هست و نسخ مصباح غالباً اصح از نسخ كامل الزيارة هستند بلکه چنان چه بعض ناقدین گفته اند کتاب کامل الزیارة از کتب مقروئه مسموعه معروضه بر مشایخ نیست که در خصوصیات کلمات در صورت معارضه با نسخه مصباح که حرز علماء و تمیمه فقهاء بوده پهلو تواند زد و مکافئه تواند کرد علاوه بر این که وجوه دیگر در ارجاع این کلمه به فقره عبارت مصباح بعداً خواهد مذکور شد.

بالجملة در عبارت کامل الزیارة معلوم است که جزاء شرط نیل مثوبات عظیم شده و شرط صلات بعد از ایماء و دعا اعتبار شده و ،این قرینه واضحه می شود برای عبارت مصباح که جزاء در آن عبارت هم «فانک اذا قلت» خواهد بود و لفظ «فقل» اگر چه به ظاهر قبل از تأمل متوهم می شود که او جزا است و بنا بر این ظاهر می شود که دعاء بعد از نماز است، ولی متأمل در اطراف عبارت و ناظر در سابق و لاحق کلام شک نخواهد کرد که لفظ «فقل» توطئه جزاء است و حقیقت جزاء فانک اذا قلت است چه نماز و ایماء سابقاً در صدر حدیث مذکور بود و سؤال از صرف دعاء واقع شده و ذکر این شرط محض احراز جميع اجزاء و شرایط عمل است و بعیداً محتمل است که مراد از «اذا أنت صلیت» اذا أنت اردت الصلاة .باشد و اگر چنین بود که اولاً باید ایماء کند و سلام کند و بعد نماز کند و زیارت، صحیح نبود که بفرماید بعد «الإيماء» چه ظاهر بعدیت مقارنه است و با فصل صلات بايد بعد الصلاة بگویند و بنابر نسخه عند الإيماء ، كه مطابق نسخه کامل الزیارة است امر اظهر و خطب

ص: 54

اسهل است. (1)

و از شواهد جلیه و ادله قطعیه این توجیه فهم سیف بن عمیره راوی جلیل الشأن است که مناقب او را شنیدی چنان چه در ذیل حدیث شیخ بود که روایت کرده سیف که صفوان بعد از فراغ از زیارت امیر المؤمنين علیه السلام متوجه به قبر سید الشهداء شد که در حرم مطهر پشت به قبله واقع می شود.

و از حضرت صادق علیه السلام نقل کرد که زیارت سید الشهداء در این جا مستحب است آن وقت زیارت علقمه را خواند و دو رکعت نماز گذاشت و دعای «یا الله یا الله یا الله» را تا به آخر تلاوت نمود چه شک نیست که صفوان در آن مکان زیارت را اول خوانده و بعد نماز کرده است.

و سیف گفته که خبر علقمه همین بود و احتمال این که مراد از زیارت تمام این عمل باشد که مشتمل بر نماز باشد و نماز ،ثانی نماز دیگری است که برای وداع امیر المؤمنین علیه السلام خوانده مقطوع الفساد است چه علاوه بر این که اطلاق لفظ زیارت و اراده عمل مرکب از نماز و دعا خلاف ظاهر است و مجاز است دو وجه است که موجب قطع خواهد شد :

یکی آن که لفظ «فدعا» صریح است که مراد همان تلاوت زیارت و خواندن اوست و جایز نیست در طریقه تعبیر - و لا ينبئک مثل خبير - که دعا بالزيارة بگویند و اراده نماز

ص: 55


1- می تواند بود که بر فرض تسلیم تفضلی اراده وقوع زیارت بعد از صلات به حمل تکبیر در نسخه مصباح به رکعتین که نسخه کامل است به ادعاء جواز استعمال تکبیر به معنی صلات به جهت این که افتتاح صلات است و از ارکان ،او اگر چه این دعوی اصغاء نیست بگوییم چون حال فعلی مخاطب بعد از قبر شریف بوده در مقام آداب زیارت اگر چه اراده عموم داشته ولی رعایت خصوصیت مقام و توجیه خطاب به کسی که مبتلای به بعد است حکم زیارت بعید را بیان کرده و چون افضل برای بعید، تقدیم نماز زیارت است - چنان چه از صحیحه هشام و صحیحه مرسله ابن أبی عمیر و روایت سلیمان بن عیسی از پدرش که کلینی و شیخ از حضرت صادق علیه السلام نقل کرده اند - معلوم می شود که امر به تقدیم صلات زیارت در آن ها فرموده نماز زیارت را در این جا مقدم فرموده است. و مؤید این آن است که اوّل خبر نیز در احکام بعید است و در سؤال علقمة هم حال بعد، مقدم پس وجهه کلام به جانب بیان و به حال بعید خواهد بود و ذکر قریب برای استطراد و تعلیم است و علی هذا در حال ،قرب تأخیر معین و در حال بعد بر قیاس سایر زیارات تخییر است و تقدیم اولی است و شاید مؤید این نیز باشد تعبیر از توجه به قبر شریف به «ایماء» که این فقره نسبت به قریب غیر مأنوس است و در اخبار آن چه دیده شده غالباً نسبت به بعید است؛ و الله العالم بحقایق احكامه منه نور الله قلبه.

کنند.

دیگر: این که اشاره کردیم که انصراف به جانب قبر سید الشهداء در حرم شریف مستلزم استدبار قبله است و اگر آن ،عمل مشتمل بر صلات بود لازم آید که نماز پشت به قبله شده باشد و این ضروری الفساد است چه از معلومات مذهب است که بدون عذر کسی پشت به قبله نماز مستحب را هم نخواهد کرد و این مطلب حاجت به بیان و استدلال ندارد و چون عمل صفوان معلوم شد که چنین بوده و سیف فهمیده که خبر علقمه نیز مفید این بود دلیل دیگر متولّد شد که اوثق دلائل است.

و آن این است که صفوان در ذیل روایت کرده از حضرت صادق همین عمل که خود کرده با آن ثواب ها که شنیدی و یقیناً این دو عمل نیست.

پس - بحمد الله و له المنة - ثابت و معلوم شد که وجه حق که مدلول امارات حالیه و مقالیه است این احتمال ،است که ما ذکر کردیم و از این ،جهت اکابر علماء نیز این احتمال را اختیار کرده اند چنان چه از شیخ مفید - قدس الله نفسه الزكية و اعلى رتبته العلية - حكايت شده که در مزار دستور العمل تلاوت زیارت را چنین داده که اوّل زیارت را بخوانند با لعن و سلام و دعا ها و بعد از او نماز کنند و در یکی از کتب قدیمه مزار که از مصنفات بعض قدماء علماء است و نسخه عتیقه از او دیده شده چنین ثبت است:

زیارت یوم عاشوراء من قرب أو بعد ينبغى أن يزار الحسين صلوات الله عليه يوم عاشوراء بهذه الزيارة و ان حصنت في مشهده صلى الله عليه فتصير إليه و تقف على قبره و تجعل القبلة بین کتفیک و تکبر الله تعالی و تزوره بهذه الزيارة و ان كنت في غير مشهده فابرز إلى الصحراء أو اصعد إلى سطح مرتفع في دارك حيث كنت من البلاد و كبر الله و أوم إلى الحسين الله و أوم إلى الحسين علیه السلام و قل بعد التكبير...

آن گاه زیارت را با اختلافی یسیر با نسختين مذکورتین ایراد کرده که ما در فوائد خاتمه باب - إن شاء الله - حکایت می کنیم و بعد از او نیز می گوید: ثم تصلى ركعتين إلى آخر ما قال. و این عبارت نص در مطلوب ما است اگر عین الفاظ حدیث باشد یا علقمه ثانیاً نقل به معنی کرده باشد که در مسأله فصل الخطاب و برهان قاطع است و اگر فهم خود مصنف باشد که ظاهر این است که از معاصرین صاحب احتجاج باشد که او از مشایخ ابن شهر آشوب است چه هر دو بلا واسطه از سید عالم عابد أبي جعفر مهدى بن أبى الحرب الحسينى المرعشی روایت می کنند نیز مؤید مطلوب و شاهد مدعا است.

و هم چنین است عبارت منهاج الصلاح آية الله العلامة - ادام الله اکرامه - که فرموده که

ص: 56

مستحب است که زیارت شود امام حسین علیه السلام روز عاشوراء از دور و نزدیک پس می گوید:«السلام علیک» و... تا آخر دعای سجده را که «بذلوا مهجهم دون الحسين...» باشد نقل فرموده و چون ،منهاج مختصر مصباح است معلوم می شود که عمل را همین مقدار دانسته تکبیر و سایر لوازم را نیز از آداب و مستحب در مستحب شمرده که قوام عمل به آن ها نیست چنان چه غالب علمای محققین که اهل انتقاد و نظرند این گونه خصوصیات را در اشباه و نظایر این عمل از مستحبات حمل بر ادب می کنند و شرط کمال می دانند.

و از این جهت ما در اول تقریر این وجه - به تبعیت محققین - تقویت عدم اعتبار این شرایط را کردیم و ترک ذکر صلات در کلام علامه به جهت آن است که در کلیه زیارات دو رکعت نماز مستحب است و در این زیارت خصوصیتی نیست و مثل این دو است عبارت محکیه از مزار شیخ معظم جلیل المنزلة محمد بن المشهدى رحمه الله که در نقل این زیارت اقتصار بر متن زیارت کرده مطابق نسخه مصباح و تکبیر و نماز و سایر لوازم را اسقاط کرده [است] (1) .

و شهید رضی الله عنه در محکی مزار خود فرموده از زیارات مخصوصه زیارت روز عاشوراء است قبل از زوال شمس از دور یا نزدیک پس اگر بخواهی که زیارت کنی حسین علیه السلام را در این روز ایماء کن به جانب او به سلام و جهد و مبالغه کن در لعن بر کشندگان او و آن که با او محاربت ،کرده پس بگو وقت ایماء «السلام علیک یا ابا عبدالله» و روایت را تا آخر دعای سجده ایراد فرموده [است] (2) .

پس از اتفاق افهام این طایفه از اکابر فقهای شیعه رضی الله عنه که ملابست فهم معانی دقیقه ممارست حل الفاظ عویصه کتاب و سنت کرده اند بر آن چه ما استظهار کردیم و قراینی متعدده بر او ذکر نمودیم تواند بود که منصف غیر مغشوش الذهن جزم به این معنی نماید و از اساطین فقهای عصر که این بی بضاعت بر مذاهب ایشان مطلع شده والد فحل محقق ما - جزاه الله عن العلم العلم و اهله خیر الجزاء و وفاه من خزائن رحمته اوفر الانصباء - بر آن چه ما اولاً ذکر کردیم - قولاً و عملاً - استمرار داشت و اکنون سیّد اجل استاد دام ظله العالی بر این طریقه به رأی و رفتار مستقر است و بر احتیاطات منسوبه به آن جناب به هیچ وجه عمل

نمی فرماید.

ص: 57


1- المزار الكبير: 480.
2- المزار: 178 - 185.

تنبيه

آن چه از حدیث شریف بر می آید کفایت مطلق تکبیر است که به یک تکبیر نیز محقق می شود. ولی چون در اخبار کثیره از ابواب زیارات اعتبار صد تکبیر شده، شاید بتواند فقیه متحدّس حدس بزند که صد تکبیر گفتن در اول کلیه زیارات مستحب است چنان چه از بعض فقهای معاصرین در کتاب مزار او حکایت شده و در خصوص زیارت عاشوراء کفعمی عليه الرحمة - نيز تعیین صد تکبیر کرده (1) و شاید به همین جهت باشد یا از جای دیگر استفاده تعدد کرده است و به هر صورت خواندن صد تکبیر اولی و احوط است و اگر زیاده از یکی را تا صدم به قصد قربت مطلقه بخواند البته اوفق و اوثق است؛ و الله العالم بحقایق احکامه.

وجه ثانی

از محتملات روایت که بعد از احتمال مذکور اقرب از سایر محتملات است آن که اولاً توجه به قبر سید الشهداء کرده سلامی به هر لفظ که می خواهند بکنند و لعن بر اعدای آن حضرت و قتله او و دو رکعت نماز بکنند و زیارت عاشوراء را بخوانند تا آخر دعای سجده و بعد از دعا نمازی به جای بیارند و غایت آن چه بر این احتمال بشود استدلال کرد آن است که بعض از اجله علمای معاصرین - دام تأییده - تقریب کرده اند که ظاهر عبارت مصباح:«اذا أنت صلّيت الركعتين فقل ...» این است که به حکم تأخر جزاء از شرط قرائت دعا بعد از صلات باشد و صریح در این معنی است روایت کامل الزیارة که گفته: «بعد الرکعتین». ولی دانستی که صدر و ذیل خبر نصاند در خلاف این معنی چه صدر خبر متضمّن فضل مطلق زیارت بود که نماز بعد از اوست به تصریح خود خبر شریف و مکرّر اشاره کردیم که تمنی علقمه تعلیم دعایی بود که در حال زیارت بخواند و جواب منزل بر اوست و ظهور مقام مقدم بر ظهور کلام است به اتفاق عقلا در وجوه استفاده و کیفیات فهم معانی و دانستی که صفوان نماز را نیز در آخر خواند و سیف از روایت علقمه هم او را فهمیده بود و صفوان نیز فضل او را روایت کرد و این ،جمله هر یک برهانی است قاطع در دفع این وجه به تفصیلی که به مراجعه آن چه مذکور شد البته واضح خواهد شد و اعاده خالی از افاده است.

و این که بعضی گمان کرده اند که مراد از «رکعتین» در نسخه کامل الزيارة تكبير باشد از باب تسمیه کل به اسم جزء تکلّفی است فاسد و تعسفی است ،بارد، بلکه اولی همان حمل

ص: 58


1- جنة الامان الواقية: 482.

بر غلط نسخه است و عدم وثوق به صدور این لفظ از امام علیه السلام به این جهت و البته با فرض عدم وثوق به صدور تا چه رسد به وثوق به عدم صدور از حجیت نصیبی ندارد ولی بر فرض صدور نیز باید تأویلی کرد چه ظهور سایر اجزاء کلام بر او مقدم است.

و اختلاف ثواب این دو عمل موجب توهم تعدّد نشود چه اوّل ثواب مطلق زیارت است و ثانی ثواب خصوصیت است من حيث الخصوصیه و چون مطلق در ضمن مقید موجود است البته آن ثواب مذکور اوّل نیز در این فرد موجود است و این فرد اکمل و قسم افضل از او خواهد شد چنان چه ضمان و کفالت اداء حاجات مخصوص به روایت صفوان است که مشتمل بر دعای وداع زیارت است به شرحی که سابقاً اشارت شد.

وجه سوم

آن که زیارت و دعا - بتمام أجزائهما - دو دفعه خوانده شود؛ یک بار قبل از نماز و یک بار بعد از نماز و این احتمال در بحار مذکور است (1) و شاید وجه او آن باشد که ایماء بعد از نماز را غیر از ایماء سابق اعتبار کرده و از حدیث استفاده می شود که در حال ایماء باید این دعا را خواند و این اعمال را به جای آورد.

و فساد این وجه از آن چه در تقریب وجه اوّل و ردّ وجه ثانی مشروحاً تقریر کرده ایم ظاهر می شود چه یقیناً این ایماء همان ایماء سابق است که باید قبل از نماز واقع شود و در حال او باید اعمال مذکوره اداء شوند.

وجه چهارم

این که زیارت عاشوراء را بخواند تا و «آل نبیک» آن گاه نماز کند و بعد از او لعن و سلام و دعای «اللهم خص» و دعای سجده و دعای صفوان را بخواند و تقریب این وجه آن است که در حدیث گفته:«اذا أَنْتَ صَلَّيْتَ الرَّكْعَتَيْنِ بَعْدَ أَنْ تؤمى إِلَيْهِ بِالسَّلَامِ» و مراد از سلام خصوص این سلام متن زیارت عاشوراء باشد و «هذا القول» اشاره باشد به لعن و سلام و سایر اجزاء آتیه.

و این وجه نه چندان بعید است که بتوان شرح داد اگر چه در بحار مذکور است، (2) چه هیچ قاعده مقتضی اراده خصوص این زیارت از سلام مذکور و اراده لعن و سلام از «هذا القول» نیست چه این تفکیکی است به غایت رکیک.

ص: 59


1- بحار الانوار: 300/98.
2- بحار الانوار: 301/98.

وجه پنجم

آن که مراد از سلام زیارت و لعن و سلام باشد و «هذا القول» اشاره به دعای «اللهم خص» باشد و این وجه از وجه سابق ضعیف تر و سخیف تر است.

وجه ششم

این که نماز را بعد از لعن کنند و قبل از سلام و معین اراده سلام و دعا های بعد از او از لفظ هذا القول این است که مراد از سلام خصوص زیارت است و در صدر روایت مذکور بود که بعد از سلام جهد و مبالغه کند در لعن بر قاتلان آن حضرت و این جا چون دستور العمل همان کار سابق است باید سلام گفته و لعن واقع شود آن گاه نماز کنند و سایر ادعیه را بخوانند که از آن جمله سلام است صد مرتبه.

و هر با بصیرتی بعد از مراجعه به آن چه ما ذکر کردیم مفاسد این احتمال را در می یابد چه واضح و روشن است که اشاره به خصوص سلام و ما بعد وجهی ندارد و اگر میزان مبالغه در لعن قتله است قبل از نماز باید نماز را بعد از سجده بخوانند یا قبل از سجده چه دعای «اللّهم خص» مشتمل بر لعن است و اگر التفات به او نکنند چه مضایقه دارند از این که ملتزم شوند که بگویند مبالغه در لعن در متن زیارت واقع شده و نماز بعد از او واقع شود.

وجه هفتم

آن که نماز را قبل از سجده کند و علی هذا مراد از قول مشار إليه دعاى سجده است. ضعف این هم از آن چه تا به حال مذکور شد روشن و واضح .گشت و این محتملات جمله غیر از وجه اول در بحار مذکور است (1) .

بلی می شود وجه اول را مشمول وجه سادس در کلام او قرار داد که سابع در کلام ما بود چه فرموده:«السَّادِسُ انَّ تَكُونَ الصَّلَاةُ مُتَّصِلَةُ بِالسُّجُودِ» و مراد از اتصال می شود وقوع قبل از نماز باشد و می شود وقوع بعد از نماز باشد و بنا بر این اعم از وجه اول و هفتم است ولی تقریبی بغایت غریب از این قول کرده چه فرموده:«وَ هَذَا أَظْهَرُ الْمُنَاسِبَةُ السُّجُودِ لِلصَّلَاةِ» و به هیچ وجه به این وجه نه اثبات حکم شرعی می توان کرد و نه استظهار از لفظ چنان چه بر اهل نظر و انس به استدلال چندان واضح است که محتاج به تنبیه نیست.

وجه هشتم

ص: 60


1- بحار الانوار: 303/98-300.

آن که محدث فاضل شيخ إبراهيم كفعمي رحمه الله در كتاب الجنة الواقية آورده است. و محصل او آن است که اولاً بر بامی برآید یا به صحرایی در آید و سلامی کند و قاتلان را به ،مبالغه نفرین و لعنت .نماید آن گاه دو رکعت نماز کند و مشغول ندبه و نوحه شود و در خانه بزم عزا بیاراید و اقامه مصیبت کند و دعای تعزیت که:«اعظم الله اجورنا ... الخ» است با یکدیگر بگویند آن گاه شروع به تکبیر کند و عدد به صد برساند و متوجه قبر مقدس شده زیارت را با دعای سجده به جای آورد و دو رکعت نماز کند و دعای صفوان را بخواند. (1)

و وجه این احتمال که فتح الباب اشتباه و تشکیک در فهم الفاظ صریحه و امارات ظاهره روایت است - چه ظاهر آن است که قبل از کفعمی کسی از علماء از ظاهر خبر عدول نکرده چنان چه بعض مهره مطلعین نیز شهادت به این داده اند - آن است که جمع کرده بین صدر و ذیل حدیث و کلام علقمه را حمل نکرده بر این که دعائی برای زیارت ،خواسته بلکه بعد از زیارت از دور خواهش زیارت دیگری کرده است و مبدأ این توهم قول اوست که گفته:«علمنی دعاء ادعوا به ذلك اليوم اذا انا زرته» که از جمود بر ظاهر لفظ گمان کرده که مراد بعد از وقوع زیارت است با این که متأمل منصف یقین می کند که مراد حال زیارت است و غالب آن است که باب ظهورات لفظیه به بحث و جدل به سر حد اسکات و الزام نمی رسد بلکه عمده اهبه و اعظم زاد آن باب ذوقی است خاص و قریحه ای است لطیف که به معاونت او استفاده مرادات و اصطياد معانی از شبکه عبارات می شود. و هر کس را که خدای تعالی آن ذوق کرامت کرده وجه این ادعا که مکرر در این باب کرده ایم نیکو خواهد دریافت کرد و گرنه هر کس بعد از تحصیل قوه تمیز و بلکه استنباط مکلف است به آن چه خود می فهمد و با دیگرانش کاری نیست.

علاوه بر این که ظاهر این کلام اختصاص این عمل است به روز عاشوراء و ذیل خبر در دو جا افاده تعمیم می کند و هم اخذ ندبه و نوحه در این عمل خلاف ظاهر حدیث است چه ثواب را معلّق بر صرف زیارت و ادعیه و نماز فرموده چنان چه ظاهر است؛ و بالجملة این وجه را توان از ابعد وجهی گفت.

وجه نهم

آن است که اولاً زیارت ششم از زیارات مطلقه امیر المؤمنين علیه السلام مذکوره در تحفه که اوّل او «السَّلَامُ علیک یا رَسُولَ اللَّهِ» است - و به مناسبت همین ترتیب تحفة الزائر معروف

ص: 61


1- جنة الامان الواقية: 482.

به زیارت ششم شده - را بخواند یا زیارت دیگر از زیارات امیر المؤمنین یا سلامی به آن حضرت کند و نماز آن زیارت را یا شش ،رکعت اگر زیارت ششم است بخواند و یا دو رکعت اگر غیر اوست و اگر زیارت ششم را اختیار کند اولی است بعد از او سلامی به جانب قبر سیّد الشهداء بکند و اگر متن زیارت عاشوراء باشد بهتر است و دو رکعت نماز گذارد و بعد از آن صد مرتبه تکبیر بگوید و زیارت عاشوراء را به نهج مقرر بخواند و دو رکعت نماز به جای آرد و دعای صفوان را فرو خواند.

و این وجه - في الحقيقة - وجه جمعی است بین وجوه که رعایت احتیاط تمام در او شده [است]. و مبدأ او آن است که در روایت صفوان مذکور است که بعد از زیارت امیر المؤمنین این زیارت که علقمه روایت کرده بود به جای آورد پس زیارت امیر المؤمنین علیه السلام جزء این عمل خواهد شد و فضائلی که صفوان ذکر کرده برای این عمل مرکب است.

و چون در خبر دیگر که در ابواب زیارت امیر المؤمنین علیه السلام مذکور است چنین وارد شده که صفوان اولاً زیارت ششم خواند و بعد از او متوجه شد به قبر سیّد الشهداء و زيارت عاشوراء خواند چنان چه در مصباح الزائر سیّد فرموده که بعد از انتهای زیارت ششم که «و صلی الله علیک و سلّم کثیراً»،باشد زیارت عاشوراء را بخوان که آن عمل تتمه این است. (1)

و ظاهر روایت منقوله از مزار کبیر در بحار (2) ، که در اصطلاح بحار مراد از او مزار محمد بن المشهدی است نیز این است که صفوان اولاً زیارت ششم را خواند و آن ضمانت ها که در ذیل روایت صفوان است از این هر دو است و عبارت او این است که «تعاهد بهذه الزيارة و ادع بهذا الدعاء وزرهما بهذه الزيارة فانى ضامن على الله لكل من زارهما بهذه و دعا بهذا الدعا من قرب أو بعد أن زيارته مقبولة إلى آخر الحديث».

پس ظاهر این روایت اعتبار زیارت ششم است در آن مثوبات مقرره برای این عمل و اعتبار مطلق سلام به ملاحظه احتمال مکرر است و اعتبار خصوصیت زیارت عاشوراء - به احتمال اراده اوست از سلام و نماز - به جهت صدر حدیث است؛ چنان چه کفعمی گفت و خواندن سایر فقرات با زیارت - مجدداً - به جهت این است که مشار إليه ب «هذا القول» است و نماز هم برای زیارت است و به ملاحظه اعتبار تأخر او در «اذا صلیت».

و ما در وجوه سابقه بیان ضعف این وجه که مبنی بر چند وجه از آن هاست که فی

ص: 62


1- مصباح الزائر : 276.
2- المزار الكبير : 215 - 214 و عنه بحار الانوار: 299/98.

الجملة قوتی اضافیه دارند کرده ایم و با ظهور قوی لفظ در خلاف این ها و جهی برای احتیاط باقی نمی ماند بلی آن چه باید متعرض بشویم در این وجه عدم اعتبار زیارت امیر المؤمنين است در تحقق این عمل اگر چه منتهای آن چه ممکن بود در تقرب او آوردیم.

و بیان او چنان است که:

أولاً روایت شیخ ظاهر است در این که اشاره به همان زیارت علقمه است که صفوان نیز روایت کرده و ثواب را برای همان عمل حکایت کرده که زیارت سید الشهداء علیه السلام باشد، با دعا و ابداً اشعاری و ایمائی در عبارت به اخذ زیارت امیر المؤمنین نیست چنان چه متن حدیث را تماماً نقل کرده.ایم و معلوم نیست که صاحب مزار کبیر ملتزم به نقل اصل لفظ بوده بلکه ظاهر این است که بر حسب فهم خود نقل کرده باشد چنان چه از غالب محدثین احیاناً این معنی دیده شده (1) و این معنی بر منصف متامل اخبار در این باب پوشیده نیست که اصل در این اخبار طریق شیخ و ابن قولویه است.

و از کلام سید - عليه الرحمة - جز فتواى حدسیه چیزی بدست نمی آید بلی به مقتضای اخبار «من بلغ» (2) اگر شامل فتوای فقیه باشد عمل کردن به این احتیاط ضرری ندارد ولی کلام در مقتضای ادله اجتهادیه است هر چند این وجه مبنی بر احتیاط است ولی غرض این بنده دفع توهم مدخلیت واقعیه است و الا همان ظاهر روایت مزار کبیر در باب احتیاط فوق الكفاية است.

و ثانیاً زیارت عاشوراء، عبارت از همان مروی علقمه است. بر فرض که در ذیل روایت صفوان اعتبار هر دو عمل کرده باشد بوجه من الوجوه در روایت علقمه مدخلیت نخواهد داشت بلکه این دو دو عمل متعدد می شوند اگر چه یکی شامل دیگری باشد و برای مجموع خواصی دیگر و ثوابی افزون تر مقرر باشد.

و ثالثاً ظاهر خبر مفيد - عليه الرحمة - كه البته از ابن طاوس اوثق و اسبق و ابصر

ص: 63


1- معارج الاصول: 153.
2- اخبار من بلغ اخباری است که عامه و خاصه نقل کرده اند و مضمون آن این است که اگر کسی پاداشی را برای انجام عملی شنید و به امید درک آن ثواب آن عمل را به جا آورد خداوند همان پاداش را به او اعطا می فرماید اگر چه معصوم آن را نفرموده باشد. (وسائل الشيعة 80/1)و به استناد این گونه احادیث است که فقهای عظام در ادله سنن تسامح می ورزند یعنی زیاد کنجکاوی و دقت در سند احادیث مربوط به امور مستحبی نمی فرمایند.

و اعرف است به ،جهاتی چنان چه علامه مجلسی - عليه الرحمة - اعتراف کرده بلکه حاجت به استشهاد ندارد و نعم ما قيل:

مدح تعریف است و تخریق حجاب *** فارغ است از مدح و تعریف آفتاب

مادح خورشید مداح خود است *** که دو چشمم روشن و نامرمد است

بالجملة ظاهر خبر او این است که عمل زیارت ششم و ترتیب دعای بعد او مخالف عمل زیارت عاشوراء و دعای بعد اوست چه عبارت مزار مفید محکیه در بحار چنین است که بعد از فراغ از شش رکعت نماز آن زیارت فرموده بگو:«اَلسَّلاَمُ عَلَيْكَ يَا اَمِيرَ اَلْمُؤْمِنِينَ» تا آخر آن گاه اشاره کن به جانب قبر سید الشهداء علیه السلام و بگو:«السلام علیک یا ابا عبدالله السلام علیک یا ابن رسول الله اتيتكما زائر و متوسلا إلى الله تعالی ربی و ربکما...» تا آخر دعای صفوان آن گاه استقبال قبله کن و بگو: «یا الله یا الله یا الله» تا به آن جا که در آن دعاست:«من امر دنیا و آخرتی» به اضافه «یا ارحم الراحمین» آن گاه متوجه قبر امیر المؤمنین می شوی و می گویی:«اَلسَّلاَمُ عَلَيْكَ يَا اَمِيرَ اَلْمُؤْمِنِينَ وَ اَلسَّلاَمُ عَلَى أَبِي عَبْداللَّهِ اَلْحُسَيْنِ مَا بَقِيتُ وَ بَقَى اَللَّيْلُ وَ اَلنَّهَارُ وَ لاَ جَعَلَهُ اَللَّهُ آخِرَ اَلْعَهْدِ مِنْ زِيَارَتِكُمَا وَ لاَ فَرَّقَ اَللَّهُ بيْني وَ بَيْنَكُمَا».

و ناظر ملتفت به وجوه متعدده فرق این دو روایت از تقدیم و تأخیر و زیاده و نقیصه و اختلاف کیفیات و تعدد توجه و استقبال به جانب امام حسین و امیر المؤمنین علیها السلام اما مطمئن به تعدد روایت می شود و چگونه در حق شیخ مفید - با آن مایه جلالت و پایه وثاقت و عدالت که امام علیه السلام در توقیع شریف از او به «ملهم الحق و دلیله» (1) تعبیر کرده که اگر به فتحهاء خوانده شود معنی او این است که حق و دلیل او به او الهام شده و اگر به کسر بخوانند پایه مدح صد رتبه افزون تر از این خواهد شد چه محصل او آن می شود که از نفس قدسیه او حق با دلیل او بر نفوس مستعدین افاضه می شود و هر کس نائل به حق و واصل به واقع شده به برکت امداد و اعداد کمالات علمیه و عمليه اوست؛ «و هذا فضل لا يُدعى لغير الائمه علیهم السلام» - می توان گفت که خبر را تقدیم و تأخیر کرده و از جانب خود الفاظی افزوده ترتیبی به تشریع یا مناسبت و استحسان بر خلاف آن چه وارد شده از ائمه مقرر داشته حاش لله هرگز این گمان روا نباشد و این احتمال متمشی نیست اگر چه در بحار و تحفة الزائر ابداء کرده و اعتماد بر او نموده ولی به هیچ وجه قابل توجیه نیست؛ و الله العاصم و هو العالم.

ص: 64


1- بحار الانوار: 178/53.

و بعد از تسلیم می گوییم - بنابر آن چه گفتیم - اگر به این احتیاط کسی بخواهد عمل کند خوب است بعد از زیارت ششم دعا را به دستور العمل مزار مفید بخواند و بعد از زیارت عاشوراء به ترتیب مذکور در کتاب ،مصباح که ما نقل ،کردیم بخواند تا به هر دو احتمال عمل کرده باشد.

وجه دهم

احتمالی است که نیز بر سبیل احتیاط در زاد المعاد (1) و تحفة الزائر (2) نموده و ذکر این وجه و وجه سابق در عداد محتملات خبر حقیقة برای استطراد و بر سبیل استجرار و تطفل ،بود و الا هر دو احتمال مبنی بر احتیاط و جمع بین محتملات سابقه است و عبارت زاد المعاد این است که چون عبارت ،حدیث تشویش عظیمی دارد و قابل احتمال بسیار است اگر اول زیارت: «السَّلَامُ علیک یا أَبَا عبدالله» تا «و آل نبیک» را بخواند و نماز زیارت را بکند و باز همان زیارت را اعاده کند بهتر است و اگر بعد از صد مرتبه لعن بار دیگر نماز کند و بعد از صد مرتبه سلام بار دیگر نماز کند و متصل به سجده و بعد از سجده نیز نماز دیگر بکند، شاید به جمیع احتمالات عمل کرده باشد و اگر اوّل یکی از زیارات بعیده به عمل آرد ظاهرا کافی است.

و در تحفه فرموده بعد از این و اگر زیارت ششم حضرت امیر المؤمنین علیه السلام را با این زیارت ضم کند - چنان چه سابقاً اشاره به این کردیم - بهتر است خصوصاً هرگاه این زیارت را نزد ضریح مقدس حضرت امیر المؤمنین علیه السلام به عمل آورد؛ تمام شد کلام این محدث جليل القدر.

و ما مدارک این محتملات که اشاره به آن ها کرده تماماً ذکر کردیم و فساد و ضعف آن ها را به اقصی الوجوه شرح دادیم با وجود این احتیاط راهی ندارد بلکه می توان گفت که در مشروعیت عملی به این تفصیل که مبنی بر احتمالات بعیده رکیکه است تأمل و اشکال است چنان که بعض اکابر گفته اند؛ و الله العاصم.

و چون - بحمد لله تعالی - سند و متن این خبر معلوم شد و دلالت او ظاهر شد مطالبی چند متعلق به او لازم التعرض است که ما آن ها را در فوائدی شرح می دهیم و خاتمه این باب

قرار می دهیم.

ص: 65


1- زاد المعاد: 361.
2- تحفة الزائر : 175.

فائده 1

در کتاب مزار قدیم مشار إليه متن زیارت را با اختلافی یسیر با نسخه مصباح نقل کرده که اگر چه می شد به مواضع اختلاف در حاشیه عبارت معروفه اشاره کرد ولی به جهت سهولت تناول و تبرک بالفاظ شريفه او ثانياً عین عبارت او نوشته می شود که اگر کسی - احتیاطاً - تلاوت را تطبیق بر هر دو نسخه کند جازم به وصول ثواب مقرر شود چون به صحت این عمل و احراز این مثوبت از عظمت قدر و جلالت شان او اهتمام فرموده اند و آن نسخه این است:

اَلسَّلاَمُ عَلَيْكَ يَا ابا عَبْدِاللَّهِ اَلسَّلاَمُ عَلَيْكَ يَا بْنَ نَبِيِّ اَللَّهِ اَلسَّلاَمُ عَلَيْكَ يابنَ امير الْمُؤْمِنِينَ وَ اِبْنَ سَيِّدِ الوَصِيِّينَ السَّلامُ عَلَيْكَ يَا ابْنَ فاطِمَةَ الزَّهْراءِ سَيِّدَةِ نِساءِ اَلْعالَمِينَ اَلسَّلاَمُ عَلَيْكَ يَا ثَارَ اَللَّهِ وَ اِبْنَ ثَارِهِ وَ الْوِتْرَ اَلْمَوْتُورَ اَلسَّلاَمُ عَلَيْكَ وَ عَلَيَّ الاِرواح الَّتِي حَلَّتْ بِفِنَائِكَ اَلسَّلاَمُ عَلَيْكُمْ مِنًى جَمِيعاً سَلاَمُ اَللَّهِ اَبَداً مَا بَقِيتُ وَ بَقِى اللَّيْلُ وَ النَّهارُ يا ابا عَبْدِاللَّهِ لَقَدْ عَظُمَتِ الرَّزِيَّةُ و جَلَّتْ وَ عَظُمَتِ الْمُصِيبَةُ بِكَ عَلَيْنَا وَ عَلَى جَمِيعِ اَهْلِ الاِسْلامِ وَ جَلَّتْ وَ عَظُمَتْ مُصِيبَتُكَ فِي السَّمَواتِ وَ عَلَى جَمِيعِ اَهْلِ الاَرضينَ فَلَعَنَ اللَّهُ اُمَّةً اَسَّسَتْ اِساسَ الظُّلْمِ الْعُدْوانُ وَ الْجَوْرُ عَلَيْكُمْ اَهْلُو بَيْنَكُمَا اَلْبَيْتِ وَ لَعَنَ اَللَّهُ اُمَّةً دَفَعَتْكُمْ عَنْ مَقَامِكُمْ وَ ازالتكم عَنْ مَرَاتِبِكُمُ اَلَّتِى رَتَّبَكُمُ اَللَّهُ فِيها وَ لَعَنَ اللَّهُ اُمَّة قَتَلَتْكُمْ وَ لَعَنَ اَللَّهُ اَلْمُمَهِّدِينَ لَهُمْ بِالتَّمْكِينِ مِنْ قِتَالِكُمْ بَرِئْتُ إِلَى اَللَّهِ وَ إِلَيْكُمْ مِنْهُمْ وَ اِشْيَاعِهِمْ وَ اتِّباعِهِمْ وَ اَوْلِيائِهِمْ يا ابا عَبْداللَّهِ اَنِّي سِلْمٌ لِمَنْ سالَمَكَ وَ حَرْبٌ لِمَنْ حَارَبَكِ إِلَى يَوْمِ اَلْقِيَامَةِ وَ لَعَنَ اَللَّهُ آلَ زِيَادٍ وَ آلَ مَرْوَانَ وَ لَعَنَ اَللَّهُ بَنَى امية قَاطِبَةً وَ لَعَنَ اَللَّهُ اِبْنَ مَرْجَانَةَ وَ لَعَنَ اَللَّهُ عُمَرَ بْنَ سَعْدٍ وَ لَعَنَ اَللَّهُ شِمْراً وَ لَعَنَ اَللَّهُ اُمَّةً اَسْرَجَتْ وَ الْجَمْتُ وَ تَنَقَّبَتْ لِقِتالِكَ بابِي اَنْتَ وَ اِمَّى لَقَد عَظُمَ مُصَابِي بِكَ فَاسْأَلِ اَللَّهَ الَّذِي اَكْرِمَ مَقَامَكَ وَ اكْرِمْنِي بِكَ أَنْ يَرْزُقَنِى طَلَبَ تَارِكٍ مع امام مَنْصُورٌ مِنْ آلِ بَيْتِ مُحَمَّدٍ صَلَّي اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ اله وَ سلم.

اَللَّهُمَّ اجْعَلْنِى عِنْدَكَ وَجِيهاً بِالْحُسَيْنِ عَلَيْهِ السَّلاَمُ فِى اَلدُّنْيَا وَ الْآخِرَةِ يا ابا عَبْدِاللَّهِ انى اِتَقَرَّبُ بِكَ إِلَى اَللَّهِ وَ إِلَى رَسُولِهِ وَ إِلَى اَمِيرِ اَلْمُؤْمِنِينَ وَ إِلَى فَاطِمَةَ وَ إِلَى الْحَسَنِ وَ اِلَيْكَ بِمُوالاتِكَ وَ بِمُوالاتِهِمْ وَ بِالْبَراءَةِ مِمَّنْ قاتَلَكَ وَ نَصَبَ لَكَ اَلْحَرْبَ وَ بِالْبَراءَةِ مِمَّنْ اَسِسَ اساسَ ذَلِكَ وَ بُنِيَ عَلَيْهِ بُنْيَانُهُ وَ جَرَى فِى ظُلْمِهِ وَ جَوْرِهِ عَلَيْكُمْ وَ عَلَى اِشْيَاعِكُم بَرِئْتُ إِلَى اَللَّهِ ثُمَّ إِلَيْكُمْ بِمُوَالاَتِكُمْ وَ مُوالاةِ وَلِيِّكُمْ وَ بِالْبَراءَةِ مِنْ أَعْدائِكُمْ وَ النَّاصِبِينَ لَكُمُ اَلْحَرْبَ وَ بِالْبَرَاءَةِ مِنِ اِشْيَاعِهِمْ وَ اِتِّبَاعِهِمْ إِنِّى سِلْمٌ لِمَنْ سَالَمَكُمْ وَ حَرْبٌ لِمَنْ حَارَبَكُمْ وَ وَلَّى لِمَنْ وَالاَكُمْ وَ عَدُوٌ لِمَنْ عَادَاكُمْ فَاسْأَلِ اَللَّهَ اَلَّذِى اُكْرمْنِى بِمَعْرِفَتِكُمْ وَ مَعْرِفَةِ اَوْلِيائِكُمْ وَ رَزَقَنِى اَلْبَرَاءَةَ مِنْ أَعْدَائِكُمْ أَنْ يَجْعَلَنِى مَعَكُمْ فِي الدُّنْيا وَ الآخِرَةِ وَ اَنْ يُثَبِّتَ لِي عِنْدَكُمْ قَدَمَ صِدْقٍ فِي الدُّنْيا وَ الْآخِرَةِ وَ

ص: 66

اَسْأَلُهُ اَنْ يُبَلِّغَنِي الْمَقامَ الْمَحْمُودَ لَكُمْ عِندَ اَللَّهِ وَ اَنْ يَرْزُقَنِي طَلَبَ ثَارِي معَ امام مَهْدِيٍ ظَاهِرٍ نَاطِقٌ وَ اسْأَلِ اَللَّهَ بِحَقِّكُمْ وَ بِالشَّانِ الَّذِى لَكُمْ عِنْدَهُ اَنْ يُعْطِيَنِي بِمُصابى بِكُمْ اَفْضَلَ مَا يُعْطَى مُصَاباً بِمُصِيبَةٍ مُصِيبَةٍ مَا اِعْظَمَ رَزِيَّتَها فِي الاَسْلامِ وَ فِى جَمِيعِ السَّمَواتِ وَ الاَرْضِ (1)

اَللَّهُمَّ اِجْعَلْنِى فى مَقَامَى هَذَا مِمَّنْ تَنالُهُ مِنْكَ صَلَواتٌ وَ رَحْمَةٌ وَ مَغْفرَةٌ اَللّهُمَّ اجْعَلْ مَحْيايَ مَحْيا مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ مَماتِي ممات محمّدٍ وَ آل مُحَمَّدٍ اَللَّهُمَّ إِنَّ هَذَا يَوْمٌ تَبَرَّكَتْ بِهِ بَنُو اُميَّةَ وَ ابْنُ آكِلَةِ الأكبادِ اللَّعِينِ ابْنِ اللَّعِينِ عَلَيَّ لِسانَكَ وَ لِسانُ نَبِيِّكَ فِي كُلِّ مَوْطِنٍ وَ مَوْقِفٍ وَقَفَ فِيهِ نَبِيُّكَ اَللَّهُمَّ اِلْعَنْ ابا سُفْيَانَ وَ مُعَاوِيَةَ وَ يَزِيدَ بْنَ مُعَاوِيَةَ عَلَيْهِمْ مِنْكَ اللعنة ابد اَلْأَبَدِينَ وَ هَذَا يَوْمٌ فَرِحَتْ بِهِ آلُ زِيَادٍ وَ آلُ مَرْوَانَ بِقَتْلِهِمُ اَلْحُسَيْنَ عَلَيْهِ السَّلاَمُ ، اَللّهُمَّ فَضاعِفْ عَلَيْهِمُ اللَّعْنَ مِنْكَ وَ الْعَذابَ اَللّهُمَّ اِنَّى اِتَّقَرَّبُ إِلَيْكَ فِى هَذَا اَلْيَوْمِ وَ فِى مَوْقِفَى هَذَا و اَيَّامِ حَيَاتِي بالبَراءةِ مِنْهُمْ وَ اللَّعْنِ عَلَيْهِمْ وَ بِالْمُوالاةِ لِنَبِيِّكَ وَ آلِ نَبِيِّكَ عَلَيْهِمُ السَّلام .

ثم تقول:

اَللّهُمَّ الْعَن اولَ ظالِمٍ ظَلَمَ حَقَّ مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ آخِرَ تَابِعٍ لَهُ عَلَى ذَلِكَ اَللَّهُمَّ اِلْعَنِ اَلْعِصَابَةَ اَلَّتِى جَاهَدَتِ اَلْحُسَيْنَ عَلَيْهِ السَّلام و شايعت وَ بايَعَتْ عَلَيَّ قَتْلَهُ اَللَّهُمَّ اِلْعَنْهُمْ جَمِيعاً.

تقول ذلك ماة مرة ثم تقول:

اَلسَّلاَمُ عَلَيْكَ يَا اِبا عَبْدِاَللَّهِ وَ عَلَيَّ الارواح اَلَّتِي حَلَّتْ بِفِنَائِكَ عَلَيْكَ مِنِّي سَلاَمُ اَللَّهِ ابداً مَا بَقِيتُ وَ بَقَى اَللَّيْلُ وَ اَلنَّهَارُ وَ لاَ جَعَلَهُ اَللَّهُ آخِرَ اَلْعَهْدِ مِنِّى لزيارتكم اَلسَّلاَمُ عَلَى اَلْحُسَيْنِ وَ عَلَى علِى بْنِ اَلْحُسَيْنِ وَ عَلِيٍ اولاَد اَلْحُسَيْنِ وَ عَلِيٍ اِصْحَابِ اَلْحُسَيْن.

تقول ذلك مائة مرة ثم تقول:

اَللّهُمَّ خُصَّ أَنتَ اَوْلَ ظالِمٍ بِاللَّعْنِ مِنًى وَ اِبْدَأْ بِهِ اَولاً ثُمَّ الثانى وَ اَلثَّالِثَ وَ الرّابِعَ اَللَّهُمَّ اِلْعَنْ يَزِيدَ بْنَ مُعَاوِيَةَ خَامِساً وَ اِلْعَنْ عُبَيْدَ اَللَّهِ بْنَ زِيَادٍ وَ اِبْنَ مَرْجَانَةَ وَ عُمَرَ بْنَ سَعْدٍ وَ شِمْراً وَ آلَ أَبِي سُفْيَانَ وَ آلَ زِيَادٍ وَ آلَ مَرْوَانَ إِلَى يَوْمِ اَلْقِيَامَة.

ثم تسجد و تقول:

اَللَّهُمَّ لَكَ الْحَمْدُ حَمْدَ الشَّاكِرِينَ لَكَ عَلَى مُصَابِهِمْ اَلْحَمْدُ لِلَّهِ عَلَى عَظِيمِ رَزِيَّتِي اَللَّهُمَّ ارْزُقْنِى شَفاعَةَ الْحُسَيْنِ اَلْيَوْمَ اَلْوَرُودَ وَ ثَبِّت لِي قَدَمَ صِدْقٍ عِنْدَكَ مَعَ الْحُسَيْنِ عَلَيْهِ السَّلاَمُ وَ اصْحَابِ الْحُسَيْنِ الَّذِينَ بَذَلُوا مُهَجَهُمْ دُونَ اَلْحُسَيْنِ عَلَيْهِ السَّلاَمُ.

ص: 67


1- و في نسخة ارضين.

ثم تصلى ركعتين و ان استطعت ان تزور الحسين علیه السلام بهذه الزيارة من دارك في كل یوم فافعل ففی ذلک ثواب جزیل وردت به الرواية عن الباقر أبي جعفر محمد بن علی بن الحسين علیهم السلام روى ذلك عنه علقمة بن محمد الحضرمي.

فایده 2

در کتاب مزار قدیم مذکور (1) از زیارت عاشوراء روایتی دیگر ایراد کرده که با متن مذکور اختلافاتی فاحش دارد و قابل جمع نیست و صد مرتبه لعن و سلام را نیز ندارد و در ثواب و اجر مشارک با روایت مشهور است ما آن روایت را از عین آن کتاب ذکر می کنیم تا اگر اهل ایمان گاهی بخواهند به آن نسخه اکتفاء نمایند و مجال عمل مفصل نداشته باشند، متمکن شوند.

قال فى الكتاب المزبور: زيارة عاشوراء عن علقمة بن محمد الحضرمي عن أبي جعفر ملک الباقر علیه السلام، قال : من أراد زيارة الحسين بن علی بن ابی طالب صلوات الله عليهم اجمعين يوم عاشوراء - و هو اليوم العاشر من المحرم - فيظل فيه باكياً متفجعاً حزيناً لقى الله عزوجل بثواب الفى حجة و الفى عمرة و الفى غزوة ثواب كل حجة و عمرة و غزوة كثواب من حج و اعتمر و غزا مع رسول الله و مع الائمة صلوات الله عليهم اجمعين.

قال علقمة بن محمد الحضرمي: قلت لأبي جعفر علیه السلام : جعلت فداك ما يصنع من كان فى بعد البلاد و اقاصيها و لم يمكنه المصير إليه فى ذلك اليوم؟ قال: اذا كان ذلك اليوم - یعنی یوم عاشوراء - فليغتسل من احب من الناس ان يزوره من اقاصى البلاد أو قريبها فليبرز إلى الصحراء يصعد سطح داره فیصلی رکعتین خفیفتين يقرء فيهما سورة الاخلاص فاذا سلمت (2) فأومى إليه بالسلام و يقصد إليه (3) بتسليمه و اشارته و نيته إلى الجهة التي فيها أبو عبدالله الحسین صلوات الله عليه، ثم تقول - و أنت خاشع مستكين - :

اَلسَّلاَمُ عَلَيْكَ يَا بْنَ رَسُولِ اَللَّهِ اَلسَّلاَمُ عَلَيْكَ يَا بْنَ الْبَشِيرِ النَّذِيرِ وَ ابْنَ سَيِّدِ اَلْوَصِيِّينَ اَلسَّلاَمُ عَلَيْكَ يَا بْنَ فاطِمَةَ سَيِّدَةِ نِسَاءِ اَلْعَالَمِينَ اَلسَّلاَمُ عَلَيْكَ يَا خِيَرَةَ اَللَّهِ وَ اِبْنَ خِيَرَتِهِ،

ص: 68


1- المزار الكبير : 482.
2- فيه تأييد لوقوع الزيارة بعد الصلاة لكن الظاهر تعدد الرواية و لعله سأله علیه السلام مرتين فاجابه في كل مرة بنحو و بالجملة فبهذا الخبر لا يجوز رفع اليد عن ظاهر ذاك مع ضعف هذا بالارسال و صحة ذلك كما سمعت سابقاً؛ منه دام فضله.
3- فيه التفات من الخطاب إلى الغياب منه نور الله قلبه.

اَلسَّلاَمُ عَلَيْكَ يَا ثَارَ اَللَّهِ وَ اِبْنَ ثاره السَّلامُ عَلَيْكَ اَيَا الْوِتْرِ الْمَوْتُورِ السَّلامُ عَلَيْكَ اَيُّهَا الاَمِامُ الْهادى الزَّكِيُّ وَ عَلَيَّ ارواح حَلَّتْ بِفِنائِكَ وَ اَقامَتْ فِي جِوارِكَ وَ وَفَدَتْ مَعَ زُوَّارِكَ اَلسَّلاَمُ عَلَيْكَ مِنِّي ما بَقِيتُ وَ بَقِى اَللَّيْلُ وَ النَّهارَ فَلَقَدْ عَظُمَتْ بِكَ اَلرَّزِيَّةُ وَ جَلَّتْ فِي اَلْمُؤْمِنِينَ وَ اَلْمُسْلِمِينَ وَ فِي اَهْلِ السَّمَواتِ وَ اَهْلِ الاَرْضِينَ اَجْمَعِينَ فَإِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ راجِعُونَ صَلَواتُ اَللَّهِ وَ بَرَكَاتُهُ وَ تَحِيَّاتُهُ عَلَيْكَ يا ابا عَبْداللهِ الْحُسَيْنِ وَ عَلِيٍ آبائِكَ الطَّيبِينَ الْمُنْتَجَبِينَ وَ عَلَى ذُرِّيَّاتِكُمُ اَلْهُدَاةِ اَلْمَهْدِيِّينَ لَعَنَ اللَّهُ اُمَّةً خَذَلَتْكَ وَ تَرَكَتْ نُصْرَتَكَ وَ مُعاوَنَتَكَ وَ لَعَنَ اللّهُ امَّةً اسستْ اِساسَ الظُّلْمِ لَكُمْ وَ مَهَّدْتُ اَلْجَوْرَ عَلَيْكُمْ وَ طَرِقَتْ إِلَى اذيتكم وَ جَارَتْ ذَلِكَ فِي دِيَارِكُمْ وَ اشياعككم بَرِئتُ إِلَى اَللَّهِ عَزَّوجَلَّ وَ إِلَيْكُمْ يَا سَادَتِي وَ مَوَالِيَّ وَ ائِمَتِي مِنْهُمْ وَ مِنْ اشْياعِهِمْ وَ اتباعِهِم وَ اسْأَلِ اللَّهَ الَّذِى اَكْرَمُ يا مَوالِيَّ مُقَامِكُمْ وَ شَرَّفَ مَنْزِلَتَكُمْ وَ شَانَكُمْ أَنْ يُكْرِمَنِي بِوَلايَتِكُمْ وَ مَحَبَّتِكُمْ وَ الاِئْتِمامِ بِكُمْ وَ اَلْبَرَاءَةِ مِنْ أَعْدائِكُمْ وَ اِسْأَلِ اللَّهَ الْبَرَّ الرَّحيمَ أَنْ يَرزُقَنِي مَوَدَّتَكُم وَ أَنْ يُوَفِّقَنِى لِلطَّلَبِ بِثارِكم معَ اَلاِمَامِ اَلْمُنْتَظَرِ اَلْهَادِي مِنْ آلِ مُحَمَّدٍ وَ أَنْ يَجْعَلَنِي مَعَكُمْ فِي اَلدُّنْيَا وَ الآخِرَةِ وَ أَنْ يُبَلِّغَنِي الْمَقَام الْمَحْمُودَ لَكُمْ عِنْدَ اَللَّهِ وَ اسْأَلِ اللَّه عزوجل بِحَقِّكُمْ وَ بِالشَّأْنِ اَلَّذِى جَعَلَ اَللَّهُ لَكُمْ اَنْ يُعْطِينِى بِمُصَابَى بِكُمْ اَفْضَلَ مَا اُعْطَى مُصَاباً بِمُصِيبَةٍ إِنَّا لِلَّهِ وَ إنَّا إِلَيْهِ رَاجِعُونَ يَا لَهَا مِنْ مُصِيبَةٍ مَا اِفْجَعَهَا وَ انْكَاهَا لِقُلُوبِ اَلْمُؤْمِنِينَ وَ اَلمُسْلِمِينَ فَإِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَيهِ راجعون.

اَللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ اجْعَلْنِي فِي مَقامِي مِمَّنْ تَنَالُهُ مِنْكَ صَلَواتٌ وَ رَحْمَةٌ وَ مَغْفِرَةٌ وَ اجْعَلْنِى عِنْدَكَ وَجِيهاً فِي الدُّنْيا وَ الآخِرَةِ وَ مِنَ الْمُقَرَّبِينَ فَاِنِّي اَتَّقَرَّبُ اِلَيْكَ بِمُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ صَلَواتُكَ عَلَيهِ وَ عَلَيهِم اجمَعينَ اللَّهُمَّ وَ أَنَّى أَتَوَسَّلُ وَ أَتَوَجَّهُ بِصَفوَتِكَ مِنْ خَلْقِكَ وَ خِيَرَتِكَ مِنْ خَلْقِكَ مُحَمَّدٍ وَ على وَ الطَّيِّبِينَ مِنْ ذُرِّيَّتِهِما.

اَللّهُمَّ فَصَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ اِجْعَلْ مَحْيايَ مَحْياهُمْ وَ مَماتِي مَمَاتَهُمْ وَ لا تُفَرِّقْ بَيْنِي وَ بَيْنَهُمْ فِي الدُّنْيا وَ الآخِرَةِ اِنَّكَ سَميعُ الدُّعاءِ اللّهُمَّ وَ هَذا يَومٌ تُجَدِّدُ فِيهِ النَّقِمَةَ وَ تُنْزِلُ فِيهِ اَللَّعْنَةُ عَلَى اَللَّعِينِ يَزِيدَ وَ عَلَى آلِ يَزِيدَ وَ عَلِيٍ آلِ زِيادٍ وَ عُمَرَ بْنِ سَعْدٍ وَ الشِّمرِ اَللَّهُمَّ اِلْعَنْهُمْ وَ الْعَنْ مَنْ رِضَى بِقَولهمْ وَ فِعْلِهِمْ مِنْ اَوْلٍ وَ آخِرَ لَعْناً كَثِيراً وَ اَصْلِهِمْ حَرَّ نَارِكَ وَ اُسْكِنْهُمْ جَهَنَّمَ وَ سَائَتِ

مَصِيراً وَ اَوْجِبْ عَلَيْهِمْ وَ عَلَى كُلِّ مَنْ شايَعَهُمْ و بَايَعَهُمْ و تابَعَهُم و سَاعَدَهُم وَ رَضِيَ بِفِعْلِهِمْ وَ اِفْتَحْ لَهُمْ وَ عَلَيْهِمْ وَ عَلَى كُلِّ مَنْ رَضى بِذلِكَ لَعَنَاتِكَ اَلَّتِي لَعَنتَ بِها كُلَّ ظالِمٍ وَ كُلِّ غاصِبٍ وَ كُلَّ جاحِدٍ وَ كُلَّ كافِرٍ وَ كُلَّ مُشْرِكٍ وَ كُلَّ شَيْطانٍ رَجِيمٍ وَ كُلَّ جَبّارٍ عَنِيدٍ اَللَّهُمَّ الْعَنْ يَزِيدَ وَ آلَ يَزِيدَ وَ بَنِي مَرْوَانَ جَمِيعا.

اللَّهُمَّ وَ ضَعِّفْ غَضَبَكَ وَ سَخَطَكَ وَ عَذابِكَ وَ نَقِمَتِكَ عَلَيَّ اَوْلَ ظالِمٍ ظَلَمَ اَهْلَ بَيْت

ص: 69

نَبِيِّكَ اَللّهُمَّ وَ الْعَنْ جَمِيعَ اَلظَّالِمِينَ لَهُمْ وَ انْتَقَمَ مِنْهُمْ اِنَّكَ ذُو نِقِمَةٍ مِنَ الْمُجْرِمِينَ اَللَّهُمَّ وَ الْعَنْ اَوْلَ ظالم ظُلَمَ آلَ بَيْتِ مُحَمَّدٍ وَ الْعَنِ اَرْواحَهُمْ وَ دِيارَهُمْ وَ قُبُورَهُمْ وَ الْعَن اَللّهُمَّ العصابةَ الَّتى نازَلَتِ الْحُسَيْنَ اِبْنَ بِنْتِ نَبِيِّكَ وَ حَارَبَتْهُ وَ قَتَلْتُ اَصْحابَهُ وَ انْصَارَهُ وَ اِعْوَانَهُ وَ اَولياءَهُ شِيعَتَهُ وَ مُحِبِّيهِ وَ اهْلِ بَيْتِهِ وَ ذُرِّيَّتِهِ وَ الْعَنِ اَللَّهُمَّ اَلَّذِينَ نَهَبُوا مَالَهُ وَ سَبَوْا حَرِيمَهُ وَ لَمْ يَسْمَعُوا كَلامَهُ وَلا مَقالَهُ اللّهُمَّ وَ اِلْعَنْ كُلَّ مَنْ بَلَغَهُ ذَلِكَ فَرَضِيَ بِهِ مِنَ الاولِينَ وَ الآخِرِينَ وَ الْخَلائِقِ اجْمَعِينَ إِلَى يَوْمِ اَلدِّين.

اَلسَّلاَمُ عَلَيْكَ يا ابا عَبْداللَّهِ اَلْحُسَيْنِ وَ عَلَى مَنْ سَاعَدَكَ وَ عَاوَنَكَ وَ واساكَ بِنَفسِهِ وَ بَذَلَ مُهْجَتَهُ فِى الذَّبِّ عَنْكَ السَّلامُ عَلَيْكَ يَا مَوْلايَ وَ عَلَيْهِمْ وَ عَلَيَّ رُوحُكَ وَ عَلَيَّ ارواحهم وَ عَلَيَّ تُرْبَتُكَ وَ عَلِيٌ تُرْبَتُهُم.

اَللَّهُمَّ لَقِّهِمْ رَحْمَةً وَ رِضْوَاناً وَ رَوْحاً وَ ريْحاناً اَلسَّلاَمُ عَلَيْكَ يَا مَوْلاَيَ يَا ابا عَبدِاللَّهِ يَا بْنَ خَاتَمِ اَلنَّبِيِّينَ وَ يابن سَيِّدِ الْوَصِيِّينَ وَ يابنَ سَيِّدَةِ نِساءِ الْعالَمِينَ السَّلامُ عَلَيْكَ يا شَهِيدُ يَا بْنَ اَلشَّهِيدِ اَللَّهُمَّ بَلِّغْهُ عَنَى فى هذه اَلسَّاعَةِ وَ فى هَذَا اَلْيَوْمِ و فى هَذَا اَلْوَقْتِ وَ كُلِّ وَقْتٍ تَحِيَّةً وَ سَلاَماً اَلسَّلاَمُ عليك يابن سَيِّدِ الْعَالَمِينَ وَ عَلِيٍ الْمُسْتَشْهَدِينَ مَعَكَ سَلَاماً مُتَّصِلا مَا اتَّصَلَ اَللَّيْلُ وَ النَّهارُ السَّلامُ عَلَى اَلْحُسَيْنِ بْنِ عَلِى اَلشَّهِيدِ اَلسَّلاَمُ عَلَى عَلَى بْنِ اَلْحُسَيْنِ اَلشَّهِيدِ اَلسَّلاَمُ عَلَى اَلْعَبَّاسِ بْنِ اَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ اَلشَّهِيدِ اَلسَّلاَمُ عَلَى اَلشُّهَدَاءِ مِنْ وُلْدِ امير الْمُؤْمِنِينَ السَّلامُ عَلَى الشُّهَدَاءِ مِنْ وُلْدِ جَعْفَرٍ و عَقيلٍ السَّلامُ عَلَى كُلِّ مُسْتَشْهَدٍ مِنَ المُؤْمِنِين.

اللّهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ بَلِّغْهُمْ عَنى التَّحِية اَلسَّلاَمُ عَلَيْكَ يَا رَسُولَ اَللَّهِ وَ عَلَيْكَ اَلسَّلاَمُ وَ رَحْمَةُ اَللَّهِ وَ بَرَكَاتُهُ اَحْسَنَ اللَّهُ لَكَ اَلْعَزَاءَ فِي وَلَدِكَ الْحُسَيْنِ السَّلامُ عَلَيْكَ يَا ابَا الْحَسَنِ يا امِيرَ اَلْمُؤْمِنِينَ وَ عَلَيْكَ السَّلاَمُ وَ رَحْمَةُ اَللَّهِ وَ بَرَكَاتُهُ اَحْسَنَ اَللَّهُ لَكَ الْعَزاءَ فِي وَلَدِكِ اَلْحُسَيْنِ اَلسَّلاَمُ عَلَيْكِ يا فَاطِمَةُ يَا اِبْنَةَ رَسُولِ رَبِّ اَلْعَالَمِينَ وَ عَلَيْكَ السَّلاَمُ وَ رَحْمَةُ اَللَّهِ وَ بَرَكَاتُهُ اَحْسَنَ اَللَّهُ لَكَ الْعَزاءَ فِي وَلَدِكَ الْحُسَيْنِ السَّلامُ عَلَيْكَ يا اَبا مُحَمَّدٍ اَلْحَسَنِ وَ عَلَيْكَ اَلسَّلاَمُ وَ رَحْمَةُ اَللَّهِ وَ بَرَكَاتُهُ اِحْسَنَ اَللَّهُ لَكَ اَلْعَزَاءَ فِي اَخِيكَ اَلْحُسَيْنِ اَلسَّلاَمُ عَلَيَّ ارْواحَ الْمُؤْمِنِينَ وَ اَلْمُؤْمِنَاتِ الاِحْياءِ مِنْهُمْ وَ الامواتِ وَ عَلَيْهِمُ اَلسَّلاَمُ وَ رَحْمَةُ اَللَّهِ وَ بَرَكَاتُهُ اَحْسَنَ اَللَّهُ لَهُمُ العَزَاءَ فى مولاهم الحسين . اَللّهُمَّ اجْعَلْنا مِنَ الطَّالِبِينَ بِثارِهِ مَعَ اَمامِ عَدْلٍ تُعِزُّ بِهِ الاِسْلامَ وَ اَهْلَهُ يا رَبَّ الْعالَمِينَ.

ثم اسجد و قل:

اَللَّهُمَّ لَكَ الْحَمْدُ عَلى جَمِيعِ ما يَأْتى مِنْ خَطْبٍ وَ لَكَ الْحَمْدُ عَلَى كُلِّ أَمْرٍ وَ اِلَيْكَ الْمُشْتَكى فى عَظِيمِ الْمُهِمَّاتِ بِخِيَرَتِكَ وَ اَوْلِيائِكَ وَ ذَلِكَ لِمَا اَوْجَبْتَ لَهُمْ مِنَ اَلْكَرَامَةِ وَ اَلْفَضْلِ

ص: 70

الْكَثِيرُ . اللَّهُمَّ فَصَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ ارزقنی شَفَاعَةَ الْحُسَيْنِ يَوْمَ الْوُرُودِ وَ الْمَقَامَ الْمَشْهُودَ وَ الْحَوْضَ الْمَوْرُودَ وَ اجْعَلْ لی قَدَمَ صِدْقٍ عِنْدَكَ مَعَ الْحُسَيْنِ وَ أَصْحَابِ الحسین الَّذِينَ وَ اسوه بانفسهم وَ بَذَلُوا دُونَهُ مُهَجَهُمْ وَ جَاهَدُوا مَعَهُ اعدائک ابْتِغَاءَ مرضاتک وَ رجاءک وَ تصدیقاً بوعدک وَ خَوْفاً مِنَ وَ عیدک انک لطیف لِمَا تَشَاءُ يَا ارْحَمَ الرَّاحِمِينَ.

قال الصادق علیه السلام : هَذِهِ الزِّيَارَةُ يُزَارُ بِهَا الْحُسَيْنُ بْنُ عَلِيٍّ مِنْ عِنْدِ رَأْسِ أمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ صَلَوَاتُ اللَّهِ عليهم اجمعين.

قال علقمة بن محمد الحضرمي عن أبي جعفر علیه السلام: إن استطعت يا علقمة أن تزوره في كل يوم بهذه الزيارة فی دارک و ناحیتک و حيث كنت من البلاد فى ارض الله فافعل ذلک و لک ثواب جمیع ذلك فاجتهدوا في الدعاء على قاتله و عدوّه و يكون في صدر النهار قبل الزوال يا علقمة و اندبوا الحسین و ابکوه و لیامر احدكم من في داره بالبكاء عليه و ليقم عليه فی داره المصيبة باظهار الجزع و البكاء و تلاقوا يومئذ بالبكاء بعضكم على بعض في البيوت حيث تلاقيتم وليعز بعضكم بعضاً بمصاب الحسين صلوات الله عليه. قلت: اصلحك الله كيف يعزى بعضنا بعضاً؟ قال: تقولون احسن الله اجورنا بمصابنا بأبي عبدالله الحسين علیه السلام و جعلنا من الطالبين بثاره مع الامام المهدى الحق من آل محمّد صلّى الله عليه و آله و عليهم اجمعين.

و إن استطاع احدكم أن لا يمضى يومه فى حاجة فافعلوا فانه يوم نحس لا تقضى فيه حاجة مؤمن فان قضيت لم يبارك فيها و لم يرشد و لا يدخرن احدكم لمنزله شيئاً فإنه من فعل ذلک ثم یبارک فیه.

قال الباقر علیه السلام: أنا ضامن لمن فعل ذلك عند الله عزوجل ما تقدم به الذكر من عظيم الثواب و حشره الله في جملة المستشهدين مع الحسين صلوات الله عليه قلت لأبي جعفر علیه السلام: اصوم ذلك اليوم؟ قال: صمه من غیر تثبیت و افطره من غیر تسمیت و امهل إلى بعد العصر فاذا كان وقت العصر فافطر على شربة من الماء ففي ذلك انجلت المعركة عن الحسين صلوات الله عليه و اصحابه و هم ،قتلی صلوات الله على ارواحهم و اجسامهم اجمعين و لعنة الله و سخطه و عذابه و نکاله و نقمته على من كان السبب في قتلهم و جدد الله عليهم العذاب الاليم آمين رب العالمين.

پوشیده نماند که این کتاب مزار قدیم - علی الظاهر - همان نسخه عتیقه ای است که در مشهد مقدس رضوی یکی از اجله فقهای عصر - سلمه الله - دیده و این نسخه زیارت را از او نقل کرده در جزئی جداگانه و هدیه بعض اعاظم فقهای عصر عزوجل در تهران کرده و اصل آن

ص: 71

نسخه عتیقه فعلاً در مشهد مقدس علوی موجود است و از آن نسخه نسخ دیگر ان کتاب شده و من بنده زیارت را از نفس آن نسخه نقل کردم و الله الموفق.

فائده 3

ظاهر صدر خبر ،شریف اختصاص عمل است به روز عاشوراء ولی در ذیل خبر علقمه و ذیل خبر ،صفوان دو فقره است که دلالت دارد بر عموم این ،عمل امّا ذیل خبر علقمه فرموده که اگر بتوانی زیارت کنی حسین علیه السلام را هر روز به این زیارت بکن که جمیع این ثواب ها را خواهی دریافت کرد.

و این عبارت اگر چه به تأویل ،بعید ممکن است منزل شود بر این که امر است به مواظبت بر این عمل در جمیع ایام عاشوراء، ولی با این که این احتمال به حدی بعید است که شایسته ذکر نیست عبارت کامل الزیارة به هیچ وجه تحمّل این تمحل نمی کند چه فرموده اگر بتوانی زیارت او را هر روز از عمرت به این زیارت بکن چنان چه سابقاً اشاره رمزی به این فرق شد.

و اما در ذیل خبر صفوان فرموده: هر گاه تو را حاجتی رسد بخوان این زیارت را به هر جا که باشی و دعا کن به این دعا و سؤال کن از خدای حاجت خود را که برآورده شود.

و این هر دو فقره نصاند در عموم بلکه ثانی اقوی است چه در اول لفظ یوم دارد که به ظاهر - مخصوص به روز است و اثبات اراده مطلق وقت محتاج به تجشم کلفت استدلال و استشهاد است و این اگر چه - بحمد الله - سهل است ولی در خبر صفوان است:«اذا حدث لک حاجة» و این اطلاق شرط یا شرطیت بنابر اختلاف مقرر در اصول شامل جمیع اوقات است.

و از این جا اشکالی متولد می شود که در فقره زیارت شریفه در دو جا ذکر شده که «هذا يوم» و ظاهر او اشاره به یوم حاضر است و این در غیر روز عاشوراء صحیح نیست و از این جهت در زاد المعاد (1) و تحفة الزائر (2) مروج مجلسی مذکور است که از این ترخیص استفاده می شود که جایز است این لفظ را تبدیل کند و به جای او «یوم قتل الحسین» بگویند.

این مطلب از چند وجه محل نظر است:

اول: این که بسیار بعید می نماید که این لفظ باید بدل شود و در این اخبار مکرره که

ص: 72


1- زاد المعاد: 361.
2- تحفة الزائر : 175.

در فضل او روایت شده ابداً اشعاری و ایمائی به این تغییر نشده باشد و احتمال این که نفس ترخیص کافی است در جواز تبدیل محل منع است چنان چه ظاهر می شود و ارباب نظر البته می دانند که این از قبیل «اسماعيل يشهد أن لا اله الا الله» (1) نیست چه در آن جا بر خصوصیت آن عمل و فضل او دلیلی نیست بلکه عدم خصوصیت قطعی است و در این جا ظاهر خبر علقمه و خبر صفوان خصوصیت نفس این زیارت و این الفاظ شریفه است.

دوم: این که ظاهر نقل سیف این است که صفوان عین آن زیارت که علقمة حديث کرده بود در حرم امیر المؤمنین در غیر روز عاشوراء خواند و ابداً تصرفی نکرد و تغییری نداد اگر فی الجملة تصرفی و سر مویی تخلفی داشت البته تنبیه می کرد و الا لازم آید یا خیانت که وثاقت مانع اوست یا نسیان که اصل دافع اوست.

سوم: آن که ظاهر اخبار ادعیه خاصه و زیارات مخصوصه آن است که در الفاظ معينه و ترتیب مقرر در آن ها اثری است که در غیر آن ترتیب و غیر آن الفاظ به دست نمی آید و برای هر مقامی عبارتی مهیا است که آنان که بر اسرار و آثار او واقف نیستند از نیل وجه خصوصیت محجوب اند و در اخبار کثیره تصریح به این خصوصیت شده و نهی از تغییر بر وجهی که اگر آن نهی نبود جزم به عدم ضرر او داشتیم ولی با التفات به این نواهی در موقعی قطع به عدم مدخلیت آن هیأت یا نمی توان پیدا کرد یا کم پیدا می شود و این از قبیل آن است که بعد از روایت ابان (2) در امر اصبع که بین علماء مشهور است دیگر قیاس اولویت قطعیه یا متعسر است یا متعذر اگر چه در نظر این بی بضاعت، شق ثانی معین است.

ص: 73


1- برخی از اخباری مسلکان افراطی معتقدند که حق هیچ گونه تصرفی را در کلام معصومین علیهم السلام نداریم امام صادق علیه السلام پس از وفات فرزندشان حضرت اسماعیل روی کفن او مرقوم فرمودند: اسماعيل يشهد ان لا اله الا الله»(بحار الانوار: 47 238 ) اخباریون افراطی در مرگ هر کسی و لو نامش حسن یا فاطمه باشد - معتقدند باید نوشت اسماعیل يشهد ان لا اله الا الله.
2- أبان بن تغلب قال : قلت : لابي عبدالله علیه السلام : ما تقول فى رجل قطع أصبعا من أصابع المرأة كم فيها؟ قال : عشر من الابل، قلت: قطع اثنين ؟ قال : عشرون ، قلت : قطع ثلاثا ؟ قال : ثلاثون ، قلت : قطع أربعا قال : عشرون ، قلت : سبحان الله يقطع ثلاثا فيكون عليه ثلاثون و يقطع اربعا فيكون عليه عشرون ؟ إن هذا كان يبلغنا و نحن بالعراق فنبرء ممن قاله و نقول الذي جاء به شيطان فقال : مهلا يا أبان هكذا حكم رسول صلی الله علیه و اله و سلم إن المرأة تقابل الرجل إلى ثلث الدية فإذا بلغت الثلث رجعت إلى النصف . يا أبان إنك أخذتني بالقياس ، و السنة إذا قيست محق الدین الکافی: 7 / 300-299.

از آن جمله خبری است که شیخ صدوق در کمال الدین (1) و سید اجل رضی الدین بن طاوس در مهج (2) - نقلاً عنه - آورده اند که عبدالله بن سنان از صادق آل محمد علیهم السلام آورده که فرمود: زود است که برسد شما را شبهه و بمانید بی علم و بی امام هدایت کننده و نجات نیابید در آن شبهه مگر آن که دعای غریق را بخوانید :گفتم چگونه است دعای غریق فرمود می گویی:«يا اَللَّهُ يا رَحْمَنُ يا رَحِيمُ يا مُقَلِّبَ اَلْقُلُوبِ ثَبِّتْ قَلْبِي عَلَيَّ دِينَكَ.» من گفتم: «يا مُقَلِّبَ الْقُلُوبِ وَ الابْصَارِ ثَبِّتْ قَلْبِي عَلَيَّ دِينَكَ»، امام فرمود: درست است که خدای عزوجل مقلب القلوب و الابصار است ولی تو چنان چه من می گویم بگو: «يَا مُقَلِّبَ اَلْقُلُوبِ ثَبِّتْ قَلْبِي عَلَيَّ دِينَك».

و از آن جمله خبری است که در خصال از اسماعیل بن الفضل روایت کرده که از صادق آل محمّد پرسیدم: این آیه مبارکه را:﴿فَسَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّكَ قَبْلَ طُلُوعِ الشَّمْسِ وَ قَبْلَ غُرُوبِهَا﴾ (3) ؟ فرمود: فرض است بر هر مسلمان که قبل از طلوع شمس ده بار و قبل از غروب شمس ده بار بگوید «وحده لا شریک له له الملك و له الحمد یحیی و یمیت و هو حی لا يموت بيده الخبر هو على كل شيئ قدیر» اسماعیل می گوید که من گفتم: «لا اله الا الله وحده لا شريك له له الملك و له الحمد یحیی و یمیت و یمیت و یحیی»، فقال: يا هذا! لا شك في أن الله یحیی و یمیت و یمیت و یحيى و لكن قل كما اقول. (4)

و در کافی ثقة الاسلام سند به علاء بن الکامل می رساند که صادق آل محمد علیهم السلام در تفسیر کریمه: ﴿وَ اذْكُرْ رَبَّكَ فِي نَفْسِكَ تَضَرُّعاً وَ خِيفَةً وَ دُونَ الْجَهْرِ مِنَ القَول﴾ (5) فرمود: آن ذکر وقت شام «لاَ اِلْهُ الاّ اَللّهُ وَحْدَهُ لاَ شَرِيكَ لَهُ لَهُ الْمُلْكُ وَ لَهُ الْحَمْدُ يُحْيِي وَ يُمِيتُ يُمِيتُ وَ يُحْيِي وَ هُوَ عَلَيُّ كُلُّ شَيْئٍ قَدِيرٌ»است. علا می گوید :گفتم: «بیده الخیر».فرمود: درست است که خیر به دست اوست ولی تو بگوی چنان چه من به تو می گویم. (6) و این مقوله اخبار کشف از خصایصی می کند که دست تصرف کوتاه می شود.

ص: 74


1- کمال الدین 352/2.
2- مهج الدعوات: 144.
3- طه: 130.
4- خصال: 452.
5- الاعراف: 205.
6- الکافی: 527/2.

و مؤید این سخنی است که جماعتی از اهل حکمت برهانیه یونانیه و طایفه از اصحاب حکمت یمانیه ،ایمانیه مثل ارسطو (1) و افلاطون (2) و فيثاغورس و أبو على بن سينا (3) و حضرت استاد البشر خواجه نصیر طوسی - قدس سره القدوسى - و خاتم الحكماء و المجتهدين سيد اجل داماد و جماعت دیگر از فضلاء محققین مثل خفری و انطاکی (4) و غیر ایشان قائل شده اند که حروف را خواصی است و آثاری و کمالاتی و به حسب طبیعت به انقسام بر عناصر اربعه مختلف اند و به حسب تعلق به کواکب سبعه تفاوت دارند و حرف به منزله جسد است و عدد به منزله روح است و هر حرف را سه نشأت است چه گاهی فلکی است و او حرف علوی طبیعی روحانی حقیقی است؛ و گاهی وسطی است و او عالم تلفظ و منطق است؛ و گاه رقمی خطی است و او را سفلی می نامند و هر حرفی را جسمی است و روحی و نفسی و قلبی و عقلی و قوه کلیه و قوه طبیعیه عدد صورت جسم است و ضربش در مثلش روح و ضربش در سه ،مثلش نفس و در چهار مثل قلب و تمام ظهور ،قلب عقل است و مربع ،عقل که ضربش است در ،نفسش قوه کلیه و ضرب قوه کلیه در ده قوه طبیعیه اوست.

مثلاً حرف «باء» جسم او 2، روحش ،4 نفسش ،12 قلبش 16 ، عقلش 136، قوه طبیعی هاش 18496 ، قوه کلیه اش 184960 ، و برای هر یک از این ها حکمی است و هر حرفی به اختلاف هر یکی از مراتب اثری دارد و هم چنین برای هر حرفی لوازمی و مراتبی کنند که ما در صدد حکایت آن اقوال نیستیم و این کتاب هم گنجایش آن ها را ندارد ولی محض اشاره همین مختصر ذکر شد و قیاس سایر احکام بر این می شود.

و در اخبار اهل ،عصمت اشاره به اعتبار حروف و استفاده مطالبی از حروف نورانیه شده بلکه سیّد اجل داماد - رفع الله قدره - در جذوات ادعای تواتر اخبار اهل بیت در این باب کرده و خواص ادعیه و اوراد و اذکار و اعداد آن ها را مرتب بر این امر کرده است و ما اگر چه از سر این امور محجوب ایم ولی بعد از اتفاق این طائفه از علماء و حکماء البته شک در اعتبار الفاظ مخصوصه نمی کنیم و تا آن ها اداء نشود برائت یقینیه حاصل نمی شود.

و از این جا دانستی که این وجه را جداگانه می توان وجهی به حساب آورد و بعد از

ص: 75


1- متافیزیک (کتاب سیزدهم: مو) :128.
2- متافیزیک (کتاب سیزدهم: مو): 128.
3- حكى عنه الانطاكي تذكرة اولى الالباب: 101/3.
4- تذكرة اولى الالباب : 3/ 102.

ملاحظه این وجوه البته برای کسی که خواص و آثار مترقبه از زیارت عاشوراء را راغب است لازم است که از لفظ مأثور تخطی نکند و به همان وجه روایت «هذا یوم» بگوید چه اصل برائت در احراز آثار واقعيه و خواص نفس الامرية عمل دخلی ندارد و غایت او رفع عقاب یا انقباض است در واجب و مستحب اگر در او جاری ،باشد چنان چه در محل خود تقریبی از او کرده ایم و اشکال سابق بعد التأمل مسرحی در وادی صحت ندارد چه اشاره بر سه وجه می شود به حضور واقعی و حضور ذهنی و حضور ذکری و در این زیارت چون از اوّل تا آخر ذکر سید الشهداء و مصائب كربلاء و وقایع عاشوراء است صورت ذهنیه او حاضر و نصب العین زایر است چه مانع دارد هم او را اشاره کند و بگوید «هذا كذا».

و از آن چه گفتیم معلوم شد که بر فرض تسلیم جواز تغییر و تمامیت دلیل ترخیص در افاده این حکم تغییر اول (1) کافی است و در کلمه ثانیه (2) ،رعایت قانون احتیاط قاضی است که اشاره به همان یوم عاشورای مذکور سابق نمایند و «هذا یوم» بگویند که البته مجزی و صحیح و عربی فصیح است و تغییر بیسبب مُخرج عمل از آثار خود است - یا قطعاً یا احتمالاً - و باید احتراز کرد و اصح به اعتقاد قاصر اقتصار بر لفظ روایت است در هر دو موضع و عمده ادله فعل صفوان است؛ و الله العالم و هو العاصم.

فائده 4

سید اجل رضی الدین بن طاوس رضی الله عنه در مصباح الزائر بعد از روایت حدیث زیارت عاشوراء و ذیل روایت منقوله در مصباح - بتمامه - می فرماید :«قال علی بن موسی بن جعفر محمّد بن طاوس: هذه الزيارة نقلناها بإسنادنا من المصباح الكبير و هو مقابل بخط مصنفه رحمه الله و لم يكن في الفاظ الزيارة الفصلان اللذان يكرران ماة مرّة و انا نقلنا الزيارة من المصباح الصغير فاعلم ذلك» (3) ،انتهى.

و صریح این عبارت آن است که دعای لعن و سلام در نسخه سید نبوده و بعض بی خبران که نسبت به سید داده اند که در نسخه مصباح «مأة مرّة» بعد از دعای لعن و سلام نیست و از این جهت یک دفعه خواندن کفایت می کند و جهی ندارد و ظاهر - بلکه متیقن - آن است که نسخه حاضره در خدمت سید رضی الله عنه به سقطی داشته اگر چه مقابله با خط شیخ شده

ص: 76


1- ﴿اَللّهُمَّ إِنَّ هذَا يَوْمٌ تَبَرَّكَتْ ...﴾.
2- ﴿وَ هَذَا يَوْمٌ فَرِحَتْ بِهِ ...﴾.
3- مصباح الزائر 278.

بود چه سهو و نسیان به منزله طبیعت ثانیه انسان است و تطابق سایر نسخ مصباح و سایر كتب مؤلفه مزار که اعلام علماء شیعه رضی الله عنه تألیف فرموده و از او نقل کرده اند و نیز نقل این فقره و وجودش در مصباح صغیر به اعتراف سید رحمه الله که مختصر مصباح کبیر است شاهد صدق این دعوی است و به هیچ وجه جای دغدغه و تأمل ندارد.

فائده 5

اگر چه - مکرراً تلویحاً - اشاره کردیم محض ایضاح و اعلان - جدیداً - می نویسیم که دانستی که خواندن دعای صفوان در عمل زیارت عاشوراء شرط نیست و عمل بدون او تمام است بلی به جهت احراز فضیلت خاصه و ثواب مخصوص بسیار خوب است پس التزام به او در عمل - اگر بوجه خصوصیت و اعتقاد شرطیت باشد - خالی از اشکال نیست.

فائده 6

سابقاً اشاره کردم - و مجدداً تصریح می کنم - که اگر چه ذیل حدیث علقمه مخصوص است به یوم و به ظاهره دلیل جواز قرائت زیارت در شب نیست - چنان چه فقره «هذا يوم» و «هذا الیوم» در این زیارت مؤکد این ظاهر است ولی ذیل حدیث صفوان که می گوید «اذا حدث لك حاجة...» تا آخر آن چه گذشت نص در عموم ازمانی است و نافی خصوصیت لیل و استعمال یوم در مطلق شب و روز؛ یعنی در صرف زمان در لغت عرب و اخبار اهل البيت علیهم السلام پیش از حد احصاء و مصرح به فقها و ادباء است پس لفظ روایت علقمه منافی نیست و عبارت متن زیارت نیز منافاتی ندارد چه اشاره به روز عاشوراء است اگر چه حاضر نباشد یا اشاره بوقت حاضر است و چون تشریع عمل ابتداء برای زیارت روز عاشوراء بوده استعمال یوم در زیارت شریفه و از آن مطلق زمان اراده کردن غایله ندارد؛ و الله العالم احكامه.

فائده 7

اگر چه مختار در کیفیت قرائت زیارت عاشوراء معلوم شد ولی اگر کسی بخواهد به احتیاط عمل کند اولی این که اولاً سلامی به جانب قبر سيّد الشهداء علیه السلام بکند و لعن زیاد بر قاتلان آن حضرت کند به هر لفظ که بخواهد آن گاه دو رکعت نماز کند، پس زیارت عاشوراء را بخواند با لعن و سلام و نماز و دعای صفوان که البته اگر چنین کرد، عمل به مقتضای روایت مذکور قطعاً کرده و یقین به برائت حاصل نموده [است].

فائده 8

نظر در ادله مقتضی آن است که تمام عمل در مجلس واحد صادر شود بر وجهی که

ص: 77

وحدت عرفیه صادق آید اگر چه جمود بر ظواهر اخبار و وقوف بر متون ادله موجب آن است که اعتبار وحدت حقیقی و اتصال تدقیقی شود بر وجهی که در اثنای عمل هیچ فصلی از غیر او نیاید و لیکن ظاهر آن است که وقوع بعض افعال قلیله که موجب تعدد عرفی نشود ضرر ندارد و علی الخصوص اگر نفس آن فاصله از سنخ عبادات و مقوله اذکار - مثل استخاره و صلوات و غیر آن ها - باشد که - ظاهراً - موقعی برای تأمل در آن ها نیست اگر چه اولی مواظبت بر اتصال وحدانی به وحدت حقیقیه است که به هیچ وجه من الوجوه فاصله نیارند چه رونق عمل و روحانیت عبادت به حضور قلب و اقبال خاطر و اجتماع حواس و توجه باطن است در جمیع اجزاء و شرایط و البته اشتغال به کار دیگر موجب زوال آن کیفیت و بطلان آن خاصیت خواهد شد مگر این که اشتغال به عبادت دیگر منافی با حضور و توجه در آن عمل نباشد چنان چه در حدیث بذل خاتم در حال رکوع از حضرت ولایت مرتبت - سلام الله عليه و على من انتسب إليه - كه موجب نزول کریمه:﴿أَنَّما وَلِيُّكُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذِينَ . . .﴾ (1) تا آخر آیه شد.

از أبوالفرج عبدالرحمن بن الجوزى الحنبلى البغدادی الواعظ پرسیدند که آن حضرت چگونه با کمال اقبال به صلات متوجه به سائل شده انفاق زکوة فرموده؟ در حل اشکال و جواب سؤال تمثل به این اشعار جست و انشاد کرد:

يسقى و يشرب لا تلهيه سكرته *** عن النديم و لا يلهوا عن الكأس

اطاعه سكرة حتى تمكن من *** فعل الصحاة فهذا افضل الناس (2)

ولی دانشمندان نکته شناس می دانند که این مقام ارزانی هر کس نخواهد شد بلکه شایسته اولیای کبار است که در مرحله بندگی و مقام عبودیت مظهر صفت «لا يشغله شأن عن شأن» شده اند و این خاصه آن بزرگوار و پیروان مخصوص اوست که به قدم صدق و صفا به جميع مراتب وجود اقتفای به آثار و اقتباس از انوار ائمه اطهار کرده اند و از کلمات قصار این قاصر است:«ما کل صيد غزالة و لا كل نجم عزالة»؛ و الله ولي التوفيق.

فائده 9

از جمله مقررات در علم اصول آن است که اگر اتیان به مرکبی که مشتمل بر اجزاء و شرایطی است بتمامه ممکن نشود و متعسر باشد و امر دائر شود در اتیان او بین ترک جزئی

ص: 78


1- مائده: 55.
2- حكى عنه الألوسى فى تفسيره تفسیر روح المعانی: 169/6.

یا شرطی محتمل است تخییر و ارجاع به اراده مکلف که ناشی از مرجحات خارجیه می شود.

و محتمل است ترک شرط و اتیان به اجزاء؛ چه ترک وصف اولی از ترک موصوف است. و تواند بود بگوییم اختیار اهم کند و غیر اهم را ترک نماید چه گاه باشد که وجود شرطی در قوام شيئ مدخلیتش بیشتر از جزئی باشد خاصه اگر جزء راجع به اجزاء کمالیه باشد نه اجزاء اصلیه و این احتمال در بادی نظر اقوی است اگر چه خالی از تأملی نیست.

و به هر صورت در قرائت زیارت عاشوراء، اگر مکلّف متمکن نشد که تمام زیارت را در مجلس واحد بجای بیاورد و امر دائر شد بین ترک جزء و ترک ،شرط که وحدت مجلس باشد اقوی به نظر ترک اعتبار وحدت مجلس است بلکه تمام عمل را در مجالس متعدده بیاورد چنان چه در رسائل تصریح به این کیفیت فرموده است (1) و اولی تر این که محافظت بر تقلیل مجالس کند به این معنی که اگر بقیه را در یک مجلس بیاورد که مجموع عمل در دو مجلس واقع شود بهتر است از این که در سه مجلس باشد و هر چه فصل بین دو مجلس کمتر باشد اولی است که اقرب به حقیقت و انسب به وحدت مطلوب است و الله العالم بحقايق احكامه.

فایده 10

مناسب است که در این مقام تحقیق لفظ عاشوراء بشود؛ چه تعلق تمامی و مناسبت تامی به این ابواب و اسم این کتاب دارد لهذا متعرض می شویم.

بدان که جماعتی گفته اند: که عاشوراء معرب است و در اصل عبرانی بوده و لفظ اصلی عاشور است و او روز دهم از ماه تشری یهود است که روزه او را فرض می دانند و صوم کبور می نامند و چون او را بر ماه های عربی تطبیق کرده اند روز دهم اول سال اعتبار شد که دهم محرم الحرام باشد چنان چه او نیز در دهم اول ماه های یهود واقع شده [است].

و ظاهر جماعتی از لغویین این است که خود عربی است و قیاس لغت و ماده عشر شاهد اوست و اشتراک لغتين كثير الوجود است - مثل: صابون و تنور و کوزه و غیر ذلک - که در فقه اللغة ثعالبی (2) و مزهر اللغة سيوطى (3) معدودی از این ها مذکور شده است و می توان ادعا کرد که اصل عدم تعریب است و این از اصول عقلائیه است که موقوف بر ثبوت حالت سابقه

ص: 79


1- فرائد الاصول: 402/22 - 400.
2- فقه اللغة : 319-314.
3- مزهر اللغة: 268/1-266.

و راجع به استصحاب نیست و در مطاوی کلمات لغویین و نحویین به این اصل اشاره شده

[است].

و على الجملة ظاهر استعمال و اخبار صحیحه متواتره در قتل سید الشهداء علیهم السلام که در دهم محرم بوده و استعمال متواتر قدیم بر وجهی که جای شک نیست و احتمال خلاف ندارد

و عبارات جماعتی از لغويين و فقهاء فریقین شاهد این است که عاشوراء دهم محرم است تاسوعا نهم می شود. (1)

و آن چه در صحیح بخاری از ابن عباس نقل شده که عاشوراء نهم است و تاسوعاء و هشتم (2) ، البته کذب و مفتری است و هم در صحاح خود ایشان شاهد وضع و اماره کذب وارد شده چه روایت کرده اند:«انه صام يوم عاشوراء فقيل له ان اليهود و النصارى تعظمه فقال علیه السلام فاذا كان العام المقبل صمنا التاسع » (3) و این دلیل است که مراد از یوم عاشوراء، یوم عاشر است چنان چه واضح است.

لفظ تاسوعاء نیز بر قوانین عربیت جاری است و در حدیث مکرراً وارد شده، پس قول جوهری که او را مولّد دانسته (4) خطاست چه مولد عبارت از الفاظ مستحدثه در السنه متأخرین است که کلامشان حجت نیست و از عرب فصیح استعمال او صادر نشده و اخبار صادقین علیهما السلام - بالاتفاق - از آن طبقه است و این نوع اشتباهات از قصور تتبع این جماعت است در کلام اهل بیت عليمية و از این قبیل در کلام ایشان بسیار است مثل این که «کنه» را جوهری مولد دانسته (5) و «ازل» را از هری (6) با این که در نهج البلاغة مکرم و در زبور اهل البيت صحيفه مقدسه - كثيراً - استعمال شده است و مقصود استیفای این قسم از خطا های این طایفه است.

و در لفظ عاشوراء چند لغت ثابت است عاشوراء و عاشورا - به مد و قصر - و عشورا و عشوراء و عاشور چنان چه از قاموس (7) و غیر او استفاده می شود و در اشعار فصیحه عرب

ص: 80


1- المصباح المنير : 412، ذیل عشر :الصحاح: 747/2، ذیل عشر.
2- لم نجده فى البخارى بل نجده في صحيح مسلم، الجامع الصحيح : 151/3.
3- سنن ابی داود: 546/1.
4- الصحاح: 1191/3 ، ذیل: تسع.
5- الصحاح : 2247/4 ذیل کنه .
6- تاج العروس: 16/14، ذیل: ازل .
7- القاموس المحيط: 565 ، ذیل عشر.

متأخرين استعمال عاشور وارد شده است چنان چه سید اجل اعظم ذو الحسبين الرّضى رضی الله عنه که جماعتی از ادباء عامه و خاصه اشعار او را حجت می دانند گفته:

فقلت هيهات فات السمع لائمه *** لا يعرف الحزن الا يوم عاشور (1)

فائده 11

از جمله آن چه باید تنبیه بر او شود آن است که زیارت عاشوراء از سایر زیارات امتیازی معلوم و تفوقی مشهود دارد چه ظاهر خبر صفوان آن است که جبرئیل امین این زیارت را از خدای جلیل تلقی کرده به رسول اکرم صلی الله علیه و اله و سلم رساند و به وساطت ائمه علیهم السلام به صادق آل محمد رسید و وقت اظهار این حکم زمان حضرت باقر علیه السلام بود چنان چه در سایر احکام که تأخیر بیان آن ها به مصالح منوطه به خصوصیات ازمان می شد همین وجه معتمد اهل تحقیق است.

على هذا این الفاظ شریفه از حدیث قدسی معدود می شوند و در شرف و فضیلت حلیف قرآن مجید و هم سنگ کتاب کریم می شود چه هر دو کلام خدای اند و در حجیت الفاظ صحت معانی نیز با قرآن فرسی رهان و رضیعی لبان در شمار خواهند رفت.

چه فرق بین حدیث قدسی و قرآن - بنابر مذهب جماعتی - آن است که قرآن کلام منزل به الفاظ معینه و ترتیبات مخصوصه است به غرض اعجاز به سوره [ای] از او و حدیث قدسی کلامی است که به لفظ معیّن و ترتیب مخصوص نازل شده ،باشد از جانب حضرت احدیت بر قلب نبی لکن نه به غرض اعجاز مثل سایر کتب یزدانی و صحف آسمانی. (2)

و بنابراین حدیث نبوی آن است که معنی او وحی شده باشد و تعبیر از او به الفاظ خاصه مفوّض به خود نبی باشد چه مذهب امامیه آن است که پیغمبر جز از وحی نمی گفت چنان چه در قرآن کریم است که: ﴿وَ ما يَنْطِقُ عَنِ اَلْهَوَى إِنْ هُوَ إِلاَّ وَحْيٌ يُوحِي﴾ (3) ، اگر چه اهل سنت در این مرتبه خلاف دارند و در صدد تصحیح قول عمر که گفته:«ان الرجل لیهجر» (4) برآمده اند به تفصیلی که شرح او لایق این موضع نیست.

و جماعتی گمان کرده اند که حدیث قدسی آن است که معنی او را در منامی یا به

ص: 81


1- ديوان الشريف الرضي: 376/1.
2- جامع المقال: 2 قوانین الاصول: 409.
3- النجم : 3.
4- صحیح البخاری: 66/4 و الجامع الصحيح: 75/5.

الهامی به رسول خدای تعالی به وحی برساند. (1)

و قال السيد المحقق الداماد رضی الله عنه :«يشبه أن يكون التحقيق ان القرآن كلام يوحيه الله - سبحانه - إلى النبى معنى و لفظاً فيتلقاه النبى من روح القدس مرتباً و يسمعه من العالم العلوى منظماً و الحديث القدسي كلام يوحى إلى النبى صلی الله علیه و اله و سلم معناه فيجرى الله - تعالى - على لسانه في العبارة عنه الفاظاً مخصوصةً فى ترتيب مخصوص ليس للنبى أن يتبدلها الفاظاً غيرها أو ترتيباً غيره و الحديث النبوى كلام معناه مما يوحى إلى النبي فيعبر عنه حيث يشاء كيف يشاء» (2) ؛ انتهى المقصود من نقل كلامه زاد الله في علو مقامه.

و قلت قبل ذلك في ارجوزتى فى الدراية الموسوم ب «تميمة المحدث»:

ثم الحديث منه قدسی نقل *** كلامه بلا تحدّاذ نزل

كقوله - جل علاه - : «الصوم لى» (3) *** فليس من سنخ الكتاب المنزل

و للخوض في تحقيقه مقام آخر.

و جمله کلام آن است که رعایت آداب این زیارت را که از اشرف احادیث قدسیه و درة التاج آن جواهر السنيه است باید ملتزم بود که البته - إن شاء الله - از برکات مواظبت این کلام الهی و وحی سماوی در سلک کروبین منخرط و در رشته ملکوتیین منتظم شوند.

فائده 12

از زیارت عاشوراء از برکات اخرویه و منافع دنیویه و آثار غریبه و خواص عجیبه در قضای حاجات و نیل مقاصد و حصول مطالب آن قدر دیده شده که نمی توان احصاء کرد و در بعض رؤیا های صادقه که حکم مکاشفات حقه دارد خصایص عظیمه و منافع جلیله از او معلوم شده که نمی شود استقصاء نمود و ما در این فایده یک قصه از آن قصص را که به وثاقت سند و کثرت امارات افاده قطع می کند از اعظم منافع کریمه و فوائد عظیمه این زیارت است ذکر می کنیم.

و آن چنان است که ثقه امین و صالح بار حاجی ملاحسن یزدی که از اخیار متنسکین و اعیان متعبدین نجف اشرف است و به دیانت و صلاح مشهور علماء و معروف فقهاء است نقل کرد از حاجی محمد علی یزدی که وی را به وثاقت و امانت و فضل و صلاح ستوده که

ص: 82


1- فیض القدیر: 615/4.
2- الرواشح السماوية : 205-204.
3- الکافی: 63/4.

دائماً در تحصیل توشه آخرت و اصلاح حال خود می کوشید و شب ها در مقبره واقعه خارج بلده یزد که معروف است به مزار جوی هرهر و جماعتی از صلحاء و نیکان در او مدفون اند به سر می برد وی را همسایه [ای] بود که از ایام صبا و ریعان عمر با یکدیگر آشنایی و معرفت داشتند و با یکدیگر به کتاب می رفتند تا بزرگ شد و عشاری پیشه کرد و بزیست تا اجل محتوم در رسیده و در مقبره در مکان قریب به معبد آن عبد صالح مدفون شد و به فاصله کمتر از یک ماه در خواب وی آمد با هیأت نیک و حال خوش این شخص صالح نزد وی رفت و مسألت کرد از حال او که مرا به حال تو از آغاز و انجام معرفت کامل و اطلاع تام بود و احتمال خیر و صلاح باطن راه نداشت و اعمال تو جز عذاب را اقتضاء نمی کرد بگو تا به کدامین عمل به این مقام رسیدی و این مرتبه یافتی؟

گفت: آری چنان است که گفتی و من در عذاب سخت و بلای شدید بودم از آن روز تا روز گذشته که زوجه استاد اشرف حداد فوت شد و وی را در این موضع به خاک سپردند - و اشاره کرد به موضعی که به تخمین صد زرع از او دورتر بود - و در شب وفات وی حضرت سيد الشهداء علیه السلام سه مرتبه وی را زیارت کرد و در کرت ثالثه بفرمود: تا عذاب از این مقبره برداشته شد و حال ما یکسره از برکت او دیگرگون شد و با وسعت عیش و فراغ و رفاهیت قرین شده ایم حاجی محمد علی می گوید من متحیرانه از خواب برخاستم و حداد را نمی شناختم و محله او را نمی دانستم به بازار حداد ها رفتم و به فحص حال او برآمدم تا استاد اشرف را یافتم و پرسیدم که تو را زنی بود؟ گفت آری دیروز درگذشت و در فلان موضع - و همان مکان را اسم برد دفن کردم گفتم او به زیارت سید الشهداء رفته بود؟ گفت: نه گفتم: ذکر مصائب آن جناب می کرد؟ گفت: نه گفتم: مجلس عزای آن جناب به پا می کرد؟ گفت نه آن گاه از من پرسید چه می جویی؟ خواب را برای او روایت کردم جواب داد که آن زن چند روزی در اواخر عمر به زیارت عاشوراء مواظبت داشت.

و چون آثار اخرویه این زیارت کریمه آن قدر است که به برکت وجود یک نفر که چند روزی مواظب او بوده از مقبره [ای] که عشاران و غیر ایشان از عاصیان در او دفن شدند عذاب مرتفع شود و آثار دنیویه او چنان است که هیچ صاحب مهم و مطلب بزرگ نیست که حوائج او به مواظبت چهل روزه اداء نشود چنان چه به تجربه صحیحه معلوم عارف و عامی شده البته شایسته است که اهل ایمان از این عمل صحيح السند كثير المعونة قليل المؤونة غفلت نورزند و تساهل روا ندارند و اگر گاه گاه از فوائد این شرح بعد از مراجعه فائده ای ببرند و نصیبی یابند این بی بضاعت را از دعای خیر فراموش نکنند؛ و الله الموفق لكل خير و

ص: 83

به الاعتصام عن كل زيغ و ضير.

وَ اَلْحَمْدُ لِلَّهِ اَوَّلاً وَ آخِراً وَ ظَاهِراً وَ بَاطِناً وَ صَلَّى اَللَّهُ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ اَلطَّاهِرِينَ وَ اَللَّعْنَةِ عَلَى اَعْدَائِهِمْ إِلَى يَوْمِ اَلدِّين.

ص: 84

باب دوم: در ترجمه شرح الفاظ واقعه در زیارت مبارکه

اشاره

به اندازه گنجایش این مختصر و مقدار مهلت این قلیل البضاعة و به جهت تمیز ترجمه از شرح رمزی مقرر کردیم «ج»را علامت ترجمه گذاشتیم و «ش» را نشانه شرح.

السلام علیک یا ابا عبدالله

ج : سلام بر تو باد ای أبو عبدالله.

ش: شرح این کلمه مبارکه در دو مقام می شود.

مقام اوّل

در تفسیر لفظ سلام است و آن محتاج است به تمهید مقدمه لهذا می گوییم:

بدان که هر طایفه را ادبی و عادتی بوده که در وقت تلاقی و تخاطب به آن طریقه رفتار می کردند و اداء آن تحیت می نمودند از آن جمله گفته اند تحیت نصاری دست بر دهان گذاشتن بوده چنان چه این اوقات کلاه برداشتن است و تحیت یهود به انگشت اشاره کردن بوده و تحیت گبران و عجمان خم شدن و تعظیم کردن ،بوده و تحیّت عرب گفتن کلمه «حیاک الله» بوده - یعنی خدایت زنده بداراد - و گاه با خصوص ملوک «ابیت اللعن» (1) می گفتند و گاهی «عم صباحاً» یا «انعم صباحاً» یا «نعمت صباحاً» یا «مساء» در هر سه عبارت می گفتند چنان چه عنترة بن شداد العبسی در مذهبه خود گفته:

يا دار عبلة بالجواء تكلّمی *** و عمى صباحا دار عبلة و اسلمی (2)

و اشهر و اکثر این تحایا که همه با یکدیگر در همه اوقات می گفتند همان «حیاک

ص: 85


1- في الاساس في لعن و من المجاز ابیت اللعن و هى تحية الملوك في الجاهلية اى لا فعلت ما تستوجب به اللعن (اساس البلاغة ،358 ذيل : لعن ). و فى عده مجازاً في خصوص اللعن نظر؛ منه شرح الله صدره.
2- خزانة الادب : 297/2.

الله» بوده و لفظ «تحیت» مأخوذ از همین کلمه است و مصدر باب تفعیل است و در اصل «تحيية» - بر وزن «تصلية» - بوده و بعد از ادغام بر وزن «تقيّة» شده [است]. و چون این کلمه در مقام اکرام و تشریف استعمال می شد مطلق اکرام و اعظام را تحیت گفتند و از این باب است «التحیات الله» که در تشهد کبیر (1) وارد است. و ظاهر این است که همین معنی تحیت است در آیه کریمه: ﴿وَ اذا حُيِّيتُمْ بِتَحِيَّةٍ فَحَيُّوا بِأَحْسَنَ مِنْها أَوْ ردو هَا﴾ (2) و مراد مطلق بر است و اکرام؛

چنان چه در تفسیر شیخ اقدم اعظم على بن إبراهيم القمى رضی الله عنه روایت شده [است]. (3)

و در خصال از حضرت امیر نقل کرده تعمیم تحیت را نسبت به تسمیت عاطس. (4)

و در صافی (5) و بحار (6) از مناقب (7) در قصه هدیه کردن کنیزک دسته ریحان را به جناب

امام حسن علیه السلام او آزاد کردن آن جناب آن کنیزک را نقل استشهاد امام علیه السلام به آیه شریفه کرده اند.

و از مجموع این اخبار استفاده عموم می شود و محمول بر استحباب است و اگر خصوص سلام مراد باشد نه چنان است که لفظ در او مستعمل باشد، چنان که بعض مفسرین توهم کرده اند چنان چه بر ارباب نظر ظاهر است و در مثل شعر قطامی که از معارف شعراء عرب است:

انا محیوک فاسلم ايها الطلل *** و ان بلیت و ان طالت بک الطیل (8)

و در این شعر معروف حماسی:

ص: 86


1- منظور از تشهد کبیر این عبارات است بسم الله و بالله و الحمد الله و خير الأسماء الله أشهد أن لا إله إلا الله وحده لا شريك له و أشهد أن محمدا عبده و رسوله أرسله بالحق بشيراً و نذيراً بين يدى الساعة أشهد أنك نعم الرب و أن محمداً نعم الرسول التحيات لله و الصلوات الطاهرات الطيبات الزاكيات الغاديات الرائحات السابغات الناعمات الله ما طاب و زکا و ظهر و خلص و سفا فلله .... وسائل الشيعة: 393/6.
2- النساء: 86 .
3- تفسیر القمی: 145/1 و عنه بحار الانوار: 7/76.
4- الخصال: 633 و عنه بحار الانوار: 54/76.
5- تفسیر الصافی: 476/1.
6- بحار الانوار: 195/44.
7- مناقب آل ابی طالب : 183/3.
8- الاغانی: 48/24.

انا محیوک یا سلمی فحیینا *** و ان سقيت كرام الناس فاسقينا (1)

و در شعر عنتره در مذهبه معروفه:

حييت من طلل تقادم عهده *** اقوى و اقفر بعدام الهيثم (2)

و امثال این ها محتمل است که مراد مطلق اکرام و تعظیم و اداء رسم و تعارف باشد و اظهر آن است که همان دعای به حیات باشد و اشاره به تحیت معروفه شود که «حیاک الله» است چنان چه ادباء فهمیده.اند بنا بر این می توان ملتزم شد که لفظ حیی و یحیی در این کلمات مأخوذ از لفظ «حیاک الله» است مثل بسمله و حوقله که مشتق اند از لفظ نه از معنی و این بعید است.

و می توان گفت چون دعای به حیات و بقاء از مقتضیات حصول آن ها است پس می توان نفس این فعل را به این ملاحظه نسبت به داعی داد و اطلاق حیات و اشباه او به صحت خواهد پیوست و این نظیر این است که کسی که جزاه الله خیراً گوید، می گویند: «جزاه خیراً»؛ و تفصیل این مطلب خارج از وظیفه این مقام است.

و از آن چه در معنای تحیت گفتیم معلوم شد که به جهت رعایت اصل معنی است که گاهی در معنی بقاء استعمال می شود و چون ملوک مخصوص اند به تحیت و اداء احترامات ایشان فریضه عرفیه است تحیت را گاهی به معنی ملک در کلام می آورند چنان چه زهیر بن حباب الکلبی گوید:

و كل ما نال الفتي *** قد نلته الا التحية (3)

و عمرو بن معدی کرب الزبیدی گوید:

اسير به إلى النعمان حتى *** انيخ على تحيّته بجند (4)

ای: ملکه و از یعقوب ابن السکیت رحمه الله عنه منقول است که لفظ تحیات را در تحیات صلات حمل بر ملک نموده [است] (5) ؛ و الله اعلم بالصواب.

چون این مقدمه را دانستی می گوییم که تحیت اسلام ، سلام است، چنان چه از تفسیر

ص: 87


1- ديوان الحماسة : 25/1.
2- الاغانی: 254/9.
3- تاج العروس: 106/10.
4- غریب الحدیث: 16/1.
5- ترتیب اصلاح المنطق : 137.

آيه مباركه:﴿وَ لا تَقُولُوا لِمَنْ أَلْقى إِلَيْكُمُ السَّلامَ لَسْتَ مُؤْمِناً﴾ (1) از کتب خاصه و عامه مستفاد می شود (2) بنابر قرائت معروفه که سلام باشد نه سلم که در روایتی قرائت عاصم بن أبي النجود رحمه الله است (3) که خلاصه معنی او چنان است که اگر کسی اظهار اسلام کند به سلام کردن که تحیت اسلام است انکار بر او نکنید و نگویید که مؤمن نیستی و دروغ می گویی اگر مؤمن به کسر میم - به صیغه اسم فاعل باشد - و اگر به فتح باشد - چنان چه نسبت به قرائت حضرت باقر علیه السلام داده اند (4) - ترجمه چنان می شود که نگویید در امان نیستی چه مسلم به سلام طالب امان است.

بالجملة این معنی که سلام تحیت مخصوص به اسلام است از غایت وضوح و محتاج به استشهاد نیست و استشهاد جماعتی به کریمه: ﴿تَحِيَّتُهُمْ يَوْمَ يَلْقَوْنَهُ سَلامُ﴾ (5) (6) محل نظر و تأمل است.

و معنی سلام را وجوه مختلفه گفته اند:

یکی: این که سلام اسم خدای عزوجل است و مراد آن است که خدا حافظ تو باشد و این وجه را اگر چه از این انباری نقل کرده اند (7) و بعض محدثین اقتصار بر او کرده (8) ولی به نظر تمام نمی آید چه لفظ «علیک» بنفسه مؤدی معنی حفظ نیست چنان چه اگر بگویند «الله علیک» و «الرّحیم علیک» بسیار رکیک خواهد بود و تقدیر خبر خلاف اصل است علاوه بر آن كه - بالضرورة این ترکیب با سایر تراکیب سلام یک معنی دارد و این احتمال در لفظ «سلام علیک» متمشی نیست به جهت تنکیر و در «سلاماً» و «سلام الله علیک» و «بلغ إليه سلامى» و «اقرئه» «السلام» به هیچ وجه این احتمال صورت نخواهد گرفت.

دیگر: این که سلام مصدر باب تفعیل باشد به معنی تسلیم.

ص: 88


1- النساء : 94.
2- مجمع البيان: 162/3 ، البحر المحيط: 323/3.
3- مجمع البیان: 162/3.
4- مجمع البیان: 162/3.
5- الاحزاب: 44.
6- مفاتیح الغیب: 209/10، تفسیر ابی السعود : 211/2.
7- مفاتيح الغيب: 3/13.
8- شرح اصول الكافى (اللمازندرانی): 111/11.

سوم: این که مصدر مجرد و به معنی سلامت باشد و این دو وجه به حسب اختلاف موارد تفاوت می کنند اگر چه وجه ثالث - في الجملة - اقوى و اظهر است.

و سلام در لغت عرب به معانی متعدده شنیده شده که اصل در آن ها معنی سلامتی است و از این جهت به معنی سنگ مخصوصی که به صلابت ممتاز است آمده (1) و به معنی درخت سختی (2)، و به معنی دجله وارد شده است (3)، چه همه از ضیعت سالم اند و می توان در دجله به اعتبار سلامت طبع آبش باشد چنان چه از حضرت هادی علیه السلام در فضل سامره آمده است که آبش را به عذوبت وصف فرموده اند.

و بغداد را به احتمالی به این جهت دار السلام نامیدند که دجله در اوست (4) و از این جهت است که دلو دسته دار را که سالم از آفات است سلم گفتند (5)، و این معنی در اکثر تراکیب «س ل م» جاری است. و خدای عزوجل را که سلام می گویند هم به این مناسبت است چه حق - سبحانه و تعالی - خلق را از بلایا و آفات و شرور و نقایص حفظ می کند یا از این جهت است که همه مستعدین را از مراتب مواد امکانیه به تربیت آفتاب رحمت رحمانیه که بر تا قاف هر دو جهان تافته به درجه کمال استعداد و قابلیت خود می رساند و از موانع و صوارف به سلامت نگاه داشته به سر حد مستعد له ايصال می فرماید یا از این جهت است که ذات مقدسش به جهت تعالی از افق حدوث و امکان از جمیع نقایص سالم است؛«فهو السلام و منه السلام و إليه السلام». (6)

بالجملة معلوم شد که مراد از سلام سلامتی و آسایش است و لفظ «علی» در

ص: 89


1- التبیان: 149/4.
2- التبیان: 149/4.
3- التبیان: 149/4.
4- معجم البلدان: 456/1.
5- التبیان: 149/4.
6- این عبارت حدیث است (بحار الانوار 385/18) و منطبق بر معانی ثلاثه سلام است «هو السلام» به اعتبار تعالی این که ذات مقدسه از سمات امکان و «منه السلام» به اعتبار این که سلامت از آفات از الطاف اوست و «إليه السلام» به اعتبار این که غایت حرکات مواد مستعده به جانب قرب حضرت اوست کما قال الحكيم المعاصر [ و هو الحكيم الحاج ملا هادي السبزواري رحمه الله ] يا واهب العقل لك المحامد *** الى جنابک انتهى المقاصد و هو احسن شعره فاحتفظ مما ذكرناه و اغتنمه؛ منه دام مجده.

«علیک» مفید معنی شمول و احاطه است چنان چه در «رحمة الله علیه» و «رضوان الله علیه» و اشباه آن هاست.

و وجه ترجیح این تحیت اموری چند است که از تضاعیف کلمات علماء استفاده شده، اگر چه برخی از آن ها در نظر دقیق خالی از مناقشه نیست ولی غرض در این گونه مطالب اقناع و تقریبی است و اجمالاً به پاره ای از آن ها اشارتی می شود:

اول: این که در الفاظ تحایای دیگر دعای به کمال خاصی - مثل حیات و غیر او - بود و در این ،تحیت اخبار به سلامت که طارد جميع آفات و شرور است از موت و قتل و اسقام و مذلت و فقر و جز این ها.

دوم: این که چون رسم جاهلیت این بود که گاهی بی هنگام بر یکدیگر می تاختند یا به حیله و غدر بر یکدیگر دست می یافتند و آن تحایای مرسومه در تأمین خاطر و تسکین قلب به نصوصیّت و صراحت لفظ سلام نبود که مایه آسایش دل ها و آرام قلوب شود و اول وارد بر مبدأ تلاقی که لفظ سلامت باشد بشارتی است که مایه بشر و طیب نفس خواهد شد و ایمنی از همه خیالات حاصل می کند.

سوم: آن که یا «حیاک الله» جمله دعائیه است و چون استجابت دعا لازم نیست مایه اطمینان خاطر و سکون نفس نمی شود به خلاف «السلام علیک» که جمله خبریه است و مقتضای او تحقق سلامت و انس است پس ایشان بشنیدن او آسوده خاطر و مأمون الفؤاد می شوند. علاوه بر آن که در صورت ،عذر تحیت گوی به «حیاک الله» می تواند معتذر شد که دعاى من مستجاب نشد ولی سلام کننده اگر عذر کند عذری ندارد چه صریح جمله خبریه سلامتی مسلم علیه است از مسلم و در صورت تخلف دروغگو خواهد بود صریحاً نه ضمناً

متفطن باش.

چهارم: آن که علماء اخلاق بیان کرده اند که جبلیت انسان - بلکه کلیه حیوان - به حکم غلبه هیولی و شدت تعلّق به عالم فاسد مایل به شرور است. از این جهت هر حیوانی چه انسان و چه غیر انسان - اگر حیوانی را بیند که به سوی وی می دود بالطبع هارب از او می شود. و اگر اصل در آن آینده خیر بودی بايستى بالجبلة طالب او شود یا فرار و وقوف متساوی باشند نه این که فرار غالب و چون فرار غالب است روشن شد که فطرت اصلیه حیوانات مایل به شر است چنان چه کلام ملائکه در بدو خلقت که: ﴿اِتَّجَعلَ فِيهَا مَنْ يفْسدَ

ص: 90

فِيهَا وَ يَسْفِكُ اَلدِّمَاءَ﴾ (1) شاهد صدق این مدعی است و چون دفع ضرر اولی از جلب نفع است ، پس اهم مهمات در اوّل تلاقی دو انسان تأمین یکدیگر و اخبار به سلامتی از شر یکدیگر است تا فارغ البال و آمن السرية به لوازم مؤاخات و وظائف ملاقات رفتار نمایند.

پنجم: آن که لفظ سلام - چنان چه دانستی - اسم خدای عزوجل است و ابتداء به این اسم مبارک - اگر چه آن معنی مراد نباشد - برکتی دارد و شرافتی که در سایر الفاظ نیست و چون موهم اراده این مسمی هم هست بهجتی دیگر در قلب مستمع می آورد و لذتی دیگر می بخشد و گویا اشاره به این معنی است حدیثی که رئیس المحدثین عروة الاسلام محمد بن على بن الحسين القمی مرسلاً و شیخ شهید رضی الله علیهما در اربعین مسنداً نقل فرموده اند که جناب صادق آل محمد علیهم السلام بعد از ذکر سلام فرموده اند:«السلام من اسماء الله». (2) نیست که عدم تعمّق در این حدیث موجب اشتباه بعض بینظران از اصحاب حدیث شده باشد که به وجه اول تفسیر کرده اند.

ششم: آن که این تحیت تحیت ملائکه است با انبیاء و اموات در حال دخول بهشت چنان که در قصه لوط است که ملائکه به حضرت خلیل عرض کردند:﴿سَلاماً قالَ سَلامُ﴾ (3) در جای دیگر فرموده ﴿الَّذِينَ تَتَوَفَّاهُمُ الْمَلائِكَةُ طَيِّبِينَ يَقُولُونَ سَلامُ عَلیکُم﴾ (4) ، یعنی آنانی که ملائکه قبض ارواح آن ها می کنند به آسودگی ملائکه به ایشان سلام می کنند و در جای دیگر فرموده :﴿وَ قالَ لَهُمْ خَزَنَتُها سَلامُ علیکم طِبْتُمْ﴾ (5) ؛ یعنی خزنه بهشت به مؤمنین می گویند سلام بر شما باد که آسوده شدید.

هفتم: وجهی است که فخر رازی در تفسیر کبیر خود به او اشارت کرده (6) و مبتنی است بر طریقه خطابه و تقریب نه بر مسلک تحقیق و تنقیب و از این جهت اگر در نظر فضلاء تمام نشود یا محتاج به تتمیم به شعری یا مثل او شود مانعی ندارد چنان چه حق این گونه مطالب است و خلاصه آن این است که چون هر انسانی به جهت تزاحم جنود علم و جهل و

ص: 91


1- البقرة : 30.
2- معانی الاخبار: 176 و عنه وسائل الشيعة: 418/6.
3- هود: 69.
4- النحل : 32.
5- الزمر: 73.
6- مفاتيح الغيب: 209/10.

تعارض قوتین ملیکه و حیوانیه و چالش نفس و عقل همیشه در ملک وجودش غوغا و آشوب است چنان چه گفته اند:

جان کشیده سوی بالا بال ها *** تن زده اندر زمین چنگال ها

میل جان اندر علوم و در شرف *** میل تن در کسب آب است و علف

و لهذا - لا محالة - اگر خبر سلامتی بشنود بشارت به آسایش و راحت خواهد یافت و اماره غلبه جنبه ملکوتیه و انقهار قوه غضبیه و شهویه در تحت قوه عاقله خواهد شد و این تحیت - خصوصاً از مخبر صادق کامل - به مراتب بیشمار بهتر از حیاک الله خواهد بود. و به این لطیفه بعضی ترجیح داده اند که در مقام خطاب «السلام عليكم» بگویند تا خطاب به جميع قوای نفسانیه شود و اشاره به سلامتی همه کثرات مجتمعه در این وجود وحدانی باشد. و مرا عقیده چنان است که این دقیقه را در جایی باید رعایت کرد که این کثرت محفوظ باشد ولی در حق اولیاء و انبیاء علیهم السلام که به تجلّی وحدت حقه حقیقیه کثرات خود را فانی کرده یکدل و یک جهت به جانب قدس متوجه اند لازم نیست و به این لطیفه است که در خطابات زیارات به یک نفر همه جا خطاب مفرد شده؛ متفطن باش و غنیمت شمار.

هشتم: آن که تحیت خداست به انبیاء در مواضع متعدده و به آل پیغمبر صلی الله علیه و اله و سلم آن جا که فرموده:﴿سَلامُ علی آلِ یس﴾ (1) و به عموم مؤمنین آن جا که فرموده:﴿تَحِيَّتُهُمْ يَوْمَ يَلْقَوْنَهُ سَلامُ﴾ (2) و در این هنگام جميع سلام ها متلاشی و مضمحل می،شود چه مخلوق را با تجلی خالق ظهوری در میان نیست و اثری پیدا نخواهد بود:

یکی قطره باران زابری چکید *** خجل شد چه پهنای دریا بدید

که جایی که دریاست من کیستم *** گر او هست حقا که من نیستم

تنبیه

بدان که فخرالدین رازی در تفسیر کبیر آورده که تنکیر سلام چون اشاره به تعظیم دارد، ابلغ است، چون به صورت تعریف، دلالت بر صرف طبیعت دارد بی ملاحظه وصف تمام و کمال. (3) و من بنده را عقیده چنان است که این سخن یکسره صحیح نیست بلکه مقامات کلام مختلف است و لهذا در قرآن مختلف وارد شده بلکه اگر ادعای عکس می کرد اولی

ص: 92


1- الصافات: 130.
2- الاحزاب: 44.
3- مفاتيح الغيب: 213/10.

بود چه قصر طبیعت اتم از قصر بعض افراد است اگر چه اعتبار کمال شود چنان چه در

﴿الْحَمْدُ اللَّهُ﴾ تقریر داده اند؛ و السلام على من اتبع الهدى.

لطیفه

چون دانستی که معنی سلام این است که سلامتی و آسایش تو را فرا گرفته و از جانب من هیچ شری و ضرری به تو نخواهد رسید و تو در ناحیه من امن و امان داری البته شخص زائر باید در حالی که در حضور امامی ایستاده یا از دور امامی را ممثل کرده به خاطر آورده مخاطب به سلام می نماید در حالتی باشد که هیچ آزاری و آسیبی و صدمه ای از او به آن امام نه در آن وقت و نه بعد از آن نرسد و چون معلوم است که آنان که غرضشان جز هدایت امت و صلاح خلق و اعلاء کلمه توحید و ظهور آثار بندگی در مردم و شیوع طاعت خداوند در عموم ناس نیست البته از معصیت کردن خدا و تخلف از اوامر و نواهی او بلکه به دارایی اخلاق رذیله - از قبیل: حرص و کبر و ریا و عجب و بخل و حب جاه و حب مال و امثال آن ها -متاذی خواهند شد.

و این همه که حضرت امیر المؤمنين علیه السلام تظلم و تشكّى کرد به جهت این بود که که مردم معصیت خدا کردند و اطاعت ائمه هدی ننمودند و دور نیست این که پیغمبر صلی الله علیه و اله و سلم فرمود: «مَا اُوذِي نَبِيٌ مِثْلَ مَا اُوذَيْتَ» (1) - یعنی: اذیت نشده پیغمبری چنان چه من اذیت شدم - اشاره به این معنی باشد چه در هیچ امتی گناهی به بزرگی گناه این امت - مثل غصب خلافت و ایذاء فاطمه علیها السلام و قتل سيد الشهداء علیه السلام و سایر بلایایی که بر ائمه علیهم السلام وارد کردند - نشده بود پس هیچ پیغمبری به قدر این پیغمبر مکرم اذیت نشده [است].

حاصل سخن این که باید انسان حال خود را بر وجهی کند که در آن وقت مرضی امام باشد نه مایه اذیت آن جناب تا در کلمه سلام راستگو باشد پس باید دل را به آب توبه شست و شو کند و اشک ندامت از دیده فرو ریزد و آن گاه به سلام امام اقدام کند.

غوطه در اشک زدم که اهل طریقت گویند *** پاک شو اول و پس دیده بر آن پاک انداز

و الا در ابتدا سخن با امام خود دروغ گفته و غدر کرده [و] این معنی بی توفیق خداوند و خلوص نیت محال است؛ رزقنا الله ذلك بمحمد و آله.

مقام دوم

ص: 93


1- کنز العمال: 130/3.

در لفظ أبو عبدالله است.

بدان که این کلمه مبارکه کنیه است و کنیه مأخوذ از کنایه است که به معنی بردن نام چیزی است به اشاره و به ذکر دلیلی که موجب انتقال شود و از این جهت بصریین ضمیر را کنایه نامیدند و کنایه مصطلحه علماء بیان از همین معنی است و هر جا که نام کسی را نخواهند برند او را به نسبت به پدر یا مادر یا فرزند با لفظ اب و ام و ابن یاد نمایند چون ابو عمرو و ابن عباس و ام معبد و این کلمه را کنایه و کنیه گویند چه دلالت او بر ذات به صراحت اسم نیست.

و چون غالب نفوس از مخاطبه به اسم اباء دارند و القابی که جزء اسم می کنند در عجم

که سبب تعظیم است و در مخاطبات غالباً و در مخاطبات غالباً به او اکتفاء می شود - مثل سید و شیخ و خان و میرزا - در عرب متعارف نبوده لهذا به کنیه تعبیر می کردند و رعایت ادب را به سلوک این طریقه می دانستند چنان چه یکی از شعراء حماسه می گوید:

اکنیه حین اناديه لاكرمه *** و لا القبه و السوءة اللّقبا

کذاک ادبت حتى صار من خلقى *** انی وجدت ملاك الشيمة الادبا (1)

و به این سبب متعارف کردند که برای هر کسی کنیه گذارند و گاه قبل از این که فرزندی داشته باشد بلکه در مبدأ ولادت کنیه می گذاشتند به تفال این که فرزنددار بشود و غالب این است که در این قسم کنیه را به تبع کنیه صاحب اوّل یا اشهر اسم کنند چنان چه علی را اگر اسم قرار دهند ابوالحسن کنیه کنند و حسن را اگر اسم کنند، أبو محمد کنيه گذارند چه کنیه جناب امیر المؤمنين و امام حسن أبوالحسن و أبو محمد است.

و ظاهر از اخبار كثيره آن است که أبو عبدالله كنيه سيد الشهداء علیه السلام بوده از زمان طفولیت چنان چه در روایت اسماء بنت عمیس است که روز اول ولادت پیغمبر او را گرفت و قال: «يا ابَا عَبْدِاللَّهِ عَزِيزُ عَلِيْ» و گریه کرد گفتم: پدر و مادرم فدایت از روز اول چنین می کنی؟ فرمود: گریه می کنم بر پسرم که فئه باغیه کافره از بنی امیه او را می کشند. (2) و این کنیه در ائمه مشترک بین دو نفر است یکی جناب سيّد الشهداء علیه السلام و دیگر جناب صادق علیه السلام و ظاهر آن است که این کنیه و اسم از برای ایشان به امر خداوند تبارک و تعالی

ص: 94


1- ديوان الحماسة : 18/2.
2- الامالی (للطوسی): 367 و عنه بحار الانوار: 251/44.

بوده [است] (1) .

فائده استطرادیه

در کتاب منتهی الارب آورده که «یقال: یکنی بابی عبدالله مجهولاً و لا يقال يكنى بعبد الله» (2) ، یعنی اگر بخواهند بگویند کنیه فلان چیست مثلاً می گویند: یکنی بابی عبدالله نه عبدالله.

من می گویم اگر مراد نافی عدم صحت این عبارت است و جهی ندارد چه «باء» حرف گاه صله این فعل است که تکنیه باشد در این وقت باید گفت:«یکنی بابی فلان» و گاه برای سببیت است و در این وقت معنی عبارت چنان است که به واسطه فلان کنیه دار شده لازم است که اسم خود آن فرزند را مثلاً مدخول و «باء» کنند و گویند: «یکنی بفلان» و اگر مراد نافی نفی استعمال است خلاف واقع و ناشی از قصور تتبع و عدم اطلاع بر مجاری استعمالات عرب است چه نوع این عبارت که «یکنی بولده فلان» یا بعد از ذکر فرزند مخصوص کسی «و به یکنی» در کلمات سلف و طبقاتی که کلماتشان حجت است بیش از حد احصاء است از آن جمله است عبارت ابن اسحاق و قتاده محکیه در اسد الغابة در ذکر پیغمبر که گفته اند:«و بالقاسم كان يكنى». (3)

و در شعر جناب عبدالمطلب که در کتب معتبره به آن حضرت نسبت داده اند وارد شده است چنان چه فرموده:

وصيت من كنيته بطالب *** عبد مناف و هو ذو تجارب (4)

و در اشعار ادباء شعراء متأخرين كثير الورود است که اگر استقصاء آن کنم موجب ملال می شود و به این یک بیت از شعر ابوطالب مأمونی که از مشاهیر شعراء عصر وزير فاضل محقق كافى الكفاة صاحب اجل أبو القاسم اسماعیل بن عباد رضی الله عنه بوده و در طبقه أبو سعید رستمی و ابو محمد خازن معدود می شده اقتصار می کنم که در قصیده میمیه معروفه خود می گوید:

ص: 95


1- بحار الانوار: 12/27-1.
2- منتهى الارب: 1118 ذیل: کنی.
3- اسدالغابة: 435/5.
4- عمدة الطالب: 21 و الاحتجاج: 341/1.

و لا تاج الا ما تولّيت عقده *** على جهة الملك المكنى بقاسم (1)

و ما اگر بر طریقه ای که سیوطی در «مزهر» از ابو علی فارسی در ایضاح نقل کرده (2) و صاحب كشاف (3) و نجم الائمة (4) و محقق شریف (5) و قاضی بیضاوی (6) و عبد القادر بغدادی (7) و شهاب خفاجی و جمعی از فضلاء متأخرین برآناند هم نباشیم که تجویز استشهاد به اشعار علماء مولّدین کرده اند چه استعمال ایشان به منزله نقل است پس حجت خواهد بود در خصوص این شعر باید ملتزم به صحت ،باشیم چه در حضور صاحب که اعظم علمای لغت عرب و استاد مهره شعر و ادب است و عبدالقادر جرجانی که ترجمان بلاغت است ریزه خوار خوان تحقیق او بوده و در خدمت وی استفاده علوم نموده و کتاب محیط او بحر محیط لغت است خوانده و به درجه قبول رسیده و از انتقاد آن نادره نقاد مصون افتاده و سایر ادباء زمان او که غالباً با مأمونی مذکور کدورتی داشته اند و در صدد انتقاد اقوال و افعال او بوده اند از احدى مناقشه منقول نشده و أبو منصور عبدالملک ثعالبی که لسان ناطق عربیت است این شعر را در کتاب یتیمة الدهر از افراد انتخاب شمرده [است]. (8)

و این جمله که نوشتم قبل از آن است که ظفر یابم بر شعر أبو صخر هذلی که از کبار طبقه ثالثه شعراء و فحول متقدمین است که به اسلامیین از ایشان تعبیر می شود و شعر او بالاتفاق حجت است از قصیده طنانه که شطری از او در اغانی (9) و بعضی در حماسه (10) در خزانة الادب عبدالقادر بغدادی نقلاً از ذیل امالی قالی منقول است (11) و سیبویه فمن تاخر به بعض اشعار آن قصیده استشهاد کرده اند و در آن قصیده می گوید:

ص: 96


1- قرى الضيف : 190/4.
2- المزهر: 304/1.
3- الكشاف: 220/1.
4- شرح الکافیة: 261/1.
5- الحاشية على الكشاف: 222-221.
6- انوار التنزيل: 207/1.
7- خزانة الادب: 29/1.
8- يتيمة الدهر : 190/4.
9- الاغانی: 51/2.
10- ديوان الحماسة : 128/2.
11- خزانة الادب: 3/ 336.

ابي القلب الاحبها عامرية *** لها كنية عمرو و ليس لها عمرو

که ظاهر این استعمال آن است که نفس عمرو را کنیه می گویند و بنا بر این «باء» در «یکنی بعمرو» مثلاً برای صله فعل است نه به معنی سببیت و مجاز در اسناد شده چه مدار کنایه و مناط رمز - فى الحقيقة - همان اسم است و لفظ اب و ام به منزله علاقه و رابطه است و اطلاق لفظ کنیه بر خود او به این عنایت مستحسن و مستعذب است و به هر حال شعر خود او در این قصیده ثابتة الانتساب به او در رد منکرین برهان قاطع است پس روشن شد که ناچار چنین استعمال صحیح است.

و از مجموع آن چه ذکر کردیم معلوم شد که در حدیث شریف که شیخ صدوق رضب الله عنه كتاب كمال الدین در ذکر امام زمان آورده که «یکنی بجعفر» (1) مقصود او آن است که کنیه او أبو جعفر است چنان چه در خبر دیگر است «یکنی بعمه» (2) و عم آن جناب جعفر بوده كنيه أبو جعفر خواهد بود و علامه مجلسى - عليه الرّحمة - ترجیح این احتمال داده و نیز تجویز کرده که مراد آن باشد که کنایه از آن جناب به جعفر می کنند. (3) و این بعید است و مأنوس به مجاری ،استعمال قاطع به وجه اوّل خواهد بود و عجب تر آن که بعض اجله معاصرین - ایده الله تعالى - مستند به عبارت منتهی الارب شده تعیین وجه ثانی کرده و بر علامه مجلسی اعتراض کرده که چرا وجه اول را استظهار کرده و از این معنی تعجب نموده و او را غریب شمرده [است] ؛ و الله العالم بحقايق الامور.

تنبیه

اشاره کردیم که این کنیه شریفه از اول امر برای جناب سید الشهداء علیه السلام بوده و البته باید به اذن رسول خدا باشد و معلوم است که آن جناب بدون وحی الهی ابداً اقدام در امری نمی فرمود و ناچار باید سری در تحت این کنیه منطوی باشد و نکته ای داشته باشد و دور نیست که بگوییم این کنیه از قبیل مکنّی شدن پیغمبر باشد به ابوالقاسم چنان چه در بعض اخبار وارد شده (4) و از قبیل کنای متعارفه مذکوره نباشد.

ص: 97


1- کمال الدین : 432/2 و عنه بحار الانوار: 15/51.
2- كمال الدین: 318/1 و عنه بحار الانوار: 37/51.
3- بحار الانوار: 37/51.
4- على بن فضال عَنْ أَبِيهِ قَالَ سَأَلْتُ الرِّضَا أَبَا اَلْحَسَنِ عَلَيْهِ السلام فَقُلْتُ لَهُ لِمَ كَنّى اَلنَّبِيُّ صَلي اَللَّهُ عَلَيْهِ و اله وَ سَلَّمَ بِأَبِي اَلْقَاسِمِ فَقَالَ لِأَنَّهُ كَانَ لَهُ اِبْنٌ يُقَالُ لَهُ قَاسِمٌ فَكَنَّى بِهِ قَالَ فَقُلْتُ لَهُ يابن رَسُولُ اَللَّهِ فَهَلْ تَرَانِي أَهْلاً للزيادة فَقَال نَعَمْ أَمَا عَلِمْتَ أَنَّ رَسُولَ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ اله و سَلَّمَ قَالَ أَنَا وَ علَى أَبوَا هَذِهِ اَلْأُمَّةِ قُلْتُ بَلَى قَالَ أَمَا عَلِمْتَ أَنَّ رَسُولَ اَللَّهِ صلى الله عَلَيْهِ وَ اله وَ سَلَّمَ أَبٌ لِجَمِيعِ أُمَّتِهِ وَ على عَلَيْهِ السَّلاَمُ فِيهِمْ بِمَنْزِلَتِهِ قُلْتُ بَلَى قَالَ أَمَا عَلِمْتَ أَنَّ عَلِيّاً قَاسِمُ اَلْجَنَّةِ وَ اَلنَّارِ قُلْتُ بَلَى قَالَ فَقِيلَ لَهُ أَبُو الْقَاسِمِ لِأَنَّهُ أَبُو قَاسِمِ اَلْجَنَّةِ وَ اَلنَّارِ فَقُلت لَهُ وَ مَا معْنَى ذَلِكَ فَقَالَ إِنَّ شَفَقَةَ اَلنَّبِيِّ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ اله وَ سَلِّمْ عَلَى أمتِه شَفَقَةُ اَلْآبَاءِ عَلَى اَلْأَوْلاَدِ وَ أَفْضَلُ أُمَّتِهِ عَلَى بْنُ أَبِى طَالِبٍ عَلَيْهِ السَّلاَمُ مَعَانِيَ اَلْأَخْبَارِ: 52.

و توضیح او چنان است که چون حضرت سید الشهداء علیه السلام در مقام اظهار عبودیت و خداپرستی و ثبات قدم در توحید و محبت شاهد ازل چنان اقدام کرد که احدی از انبیاء و اولیاء جز جد و پدر و برادر بزرگوارش علیهم السلام نتوانستند نیل آن مرتبه کنند و همه بلسان حال گفتند: « لَوْ دَنَوْتُ انملة لَأَحْتَرِقَت» (1) خصوصاً در روز عاشوراء که عبادتی کرد که جامع جمیع عبادات ظاهریه و اعمال قلبیه بود.

و هر یک از اعمالش از صوم و صلات و زکات و حج و جهاد و امر به معروف و نهی از منکر که برخی حقیقةً از آن جناب صادر شده - مثل جهاد و امر به معروف و صلات و اشباه آن ها - و بعضی چنان است که پاره [ای] افعال آن جناب را به تأمل و تدبر با رعایت تطبیق و تشبیه بر آن ها می توان منطبق کرد - مثل حج و زکات و غیر ذلک - عبرت عقلاء و أولوا الابصار گشته [است].

و هم چنین مکارم اخلاق از شجاعت و سماحت و مروّت و غیرت و حمیت و عفو و مدارات و نصیحت و اصلاح و یقین و اطمینان و ثبات و لین و حسن معاشرت و مواسات و برّ و ملاطفت که از آن حضرت ظاهر گشته و اعظم از همه صبر که - في الحقيقة - دارای همه مکارم و فضایل است که مایه تعجب ملائکه سماویه که نفوس قدسیه و عباد مکرمین هستند شده و دور نیست اشاره به همه کمالات شده باشد فقره:«لا یوم کیومک یا ابا عبدالله». (2)

و فاضل فقیه معاصر در کتاب خصائص الحسین شرحی مبسوط در تحقیق و تقریب عبادات صادره از آن جناب در روز عاشوراء آورده که ادای حق بیان این مقام - چنان چه شایسته این نوع از تقریبات خطابیه است - نموده [است]. (3)

حاصل سخن این که چون آن جناب در مراتب ظهور بندگی امتیازی خاص و اختصاصی مخصوص داشته او را به أبو عبدالله کنیه دادند و این اعتبار به مشرب عربیت قریب است،

ص: 98


1- مناقب آل ابی طالب 155/1 و عنه بحار الانوار: 382/18.
2- الامالي (للصدوق) و عنه بحار الانوار: 218/45.
3- خصائص الحسينة : 69-37.

چه هر کس دارای صفتی باشد در مقام مبالغه گاهی بر سبیل تجرید بیانی می گویند: «رأیت منه اسداً» و گاهی می گویند:«فلان أبو جواد» یعنی صاحب جود زیاد است و این استعمال فعلاً در عرب شایع است و اگر اقسام کنای منقوله از عرب را نیکو تدبر کنی و نیک بیندیشی شطری صالح و فصلی مشبع از این قسم خواهی یافت که رفع استبعاد و دفع اشکال کند چنان چه پالوده را ابو سائغ گویند و سرکه را أبو نافع و سکباج را أبو عاصم و شمع را أبو مونس و خروس را ابوالیقظان و امثال این بسیار است.

و از این قبیل است آن چه اشاره به او شد که در بعض اخبار وارد شده که پیغمبر را أبوالقاسم گفتند به آن جهت که قسمت جهنم و بهشت به دست اوست.

وجه دیگر آن که چون هر مطلع بر طریقه خلفای جور و مردم ازمان سابقه قاطع است که اگر سید الشهداء علیه السلام در روز عاشوراء این جد و جهد نمی کرد و در میدان سربازی ثابت قدم نمی بود یک سره طریقه شریعت محمدیه از روی زمین می رفت و مردم به روش جاهلیت و طریقه کفار مستقر می شدند و جبروت ملک و هوای دنیا غالب شده مسلمی رخساره شاهد هدایت مشاهده نمی کرد و فضایح امویه و قبایح تیمیه و عدویه درست گوشزد هیچ کس نمی شد پس هر کس بعد از آن جناب پرستش خدا و پیروی مصطفی نمود، همه به برکت آن وجود مقدس بود که:«لَوْلَاهُ مَا عبدالله وَ لَوْ لَاهٍ مَا عُرِفَ اللَّهُ» (1)

على هذا به حقیقت آن جناب پدر همه بندگان خداست چه پدر به معنی مربی و مؤید در لغت عرب دائر الاستعمال و شایع الورود است و مراد از عبدالله جنس بندگان خدای تعالی است چه عبد عبادت باشد و چه عبد .عبودیت و استعمال لفظ در اکثر از معنی لازم نیاید چه حقیقت عبودیت - به حسب لغت خضوع و تذلّل - است و تعبید به معنی تذلیل است و عبادت وظیفه عبودیت است پس اشکالی نیست؛ و الله اعلم.

السلام علیک یا ابن رسول الله

ج : سلام بر تو باد ای پسر پیغمبر خدا

ش: ابن از الفاظی است که همزه وصل در اوائل آن ها بدل محذوف زیاد شده و اشتقاق او از بناست به جهت این که وجود پسر مبتنی بر پدر است؛ چنان چه در مجمع البیان مذکور است (2) نه از بنو چنان چه معروف است و شاهد اوست عدم استعمال سایر تراکیب بنو. و وجود

ص: 99


1- عن الصادق علیه السلام: بنا عبد الله و لولانا ما عرف الله بصائر الدرجات: 81 و عنه بحار الأنوار: 246/26 - 247 .
2- مجمع البيان: 181/1؛ التبيان فى اعراب القرآن: 56/1.

بنوت شاهد قول ثانی نتواند شد به جهت ورود فتوت با این که تثنیه فتی فتیان است و قلت تبدیل «یاء» به «تاء» - چنان چه در بنت است - معارضه با عدم ورود بنو نتواند نمود.

از این روی از راغب اصفهانی (1) و ابن سیده در محکم (2) اختیار احتمال اول نقل شده و بر فرض تعادل ادله جای توقف و تردید ،است چنان چه در قاموس است (3) و از اخفش حکایت شده (4) و جزم به وجه ثانی وجهی ندارد.

رسول لغةً به معنی مرسل است و اصطلاحاً اخص از نبی است.

بالجملة مناسب است در شرح این فقره اشارتی به دلیل این شود که جناب سید الشهداء علیه السلام و حضرت مجتبی علیه السلام و سایر ائمه هدی علیهم السلام پسران پیغمبر بوده اند اگر چه این مطلب از مسلمات فرقه امامیه است و از اخبار و آثار به سر حد ضرورت رسیده است ولی چون مخالف در این مسأله بعض اهل سنت و جماعت اند باید به ادله ای که نزد ایشان معتبر باشد استدلال نمود لهذا اكتفاء به دو آیه از کتاب کریم و چند خبر از طریقه اهل سنت و جماعت که استخراج از کتب معتبره علماء ایشان کرده ام بر وجه اختصار می شود تا شکی و شبهه ای در دل هیچ کس از ناظرین باقی نماند و عقاید شنوندگان زیاده محکم و ثابت الاركان شود.

آیه اولی

﴿فَمَنْ حاجَّكَ فيهِ مِنْ بَعْد ما جاءَكَ مِنَ الْعِلْمِ فَقُل تَعَالَوْا نَدْعُ ابْنَائَنَا وَ ابْنَائِكُمْ وَ نِسَائَنَا وَ نسائكُمْ وَ انْفُسَنا وَ انْفُسَكُمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَلْ لَعْنَةَ اللَّه عَلَى الْكَاذِبِينَ﴾ (5)

خلاصه مضمون آیه کریمه چنان است که اگر کسی با تو ای پیغمبر راه مجادله پیش گیرد و در امر مخلوق بودن عیسی بی پدر - چنان که آدم از در خصومت درآید، بگو با او بیایید تا بخوانیم پسران ما و پسران شما را و زنان ما و زنان شما را و خود های ما و خود های شما را از آن پس به درگاه احدیت ضراعت و ابتهال کنیم پس لعنت و دوری از رحمت الهیه را نصیب دروغگویان سازیم.

ص: 100


1- المفردات 62 ذیل «بنی».
2- لسان العرب: 88/14، ذیل «بنی».
3- القاموس المحيط: 1632، ذیل «بنی».
4- لسان العرب: 88/14 ذیل «بنی».
5- آل عمران: 61.

و این آیه مبارکه دلالت بر آن دارد که حسنین علیهما السلام پسران پیغمبر صلی الله علیه و اله و سلم بودند.

ابن الخطیب رازی که امام اهل سنت و فخر دین آن جماعت است در تفسیر مفاتیح الغيب نقل کرده که چون وفد نجران بر ضلالت و تعصب بر طریقه نصاری مجد شدند پیغمبر اظهار مباهله فرمود. ایشان مهلت خواستند بعد از آن از عاقب که رئیس ایشان بود استشاره نمودند او به موادعت و مسالمت امر کرد و پیغمبر صلی الله علیه و اله و سلم بیرون آمد و کسایی از موی سیاه در برداشت و حسین را در زیر کش بغل گرفته بود و دست حسن در دست داشت فاطمه از عقب وی می آمد و علی از عقب فاطمه راه می رفت و می فرمود هر وقت من دعا کنم شما آمین گویید.

اسقف نجران چون این حال بدید گفت با قوم خود که من روهایی می بینم که اگر از خدا مسألت نمایند که کوهی را از جا برکند هر آینه خواهد کند. هان بپرهیزید از مباهله که دست خوش هلاکت نشوید بالأخره کار به مسالمت انجامید و جزیه بر خود مقرر داشتند و ضریبه بر خود بستند. آن گاه پیغمبر فرمود که سوگند به آن که جان من در دست اوست همانا هلاک بر اهل نجران از آسمان آویخته شده بود و اگر مباهله می نمودند یک سره مسخ به قرده و خنازیر می شدند و این وادی بر ایشان افروخته می شد و اهل نجران از ریشه کنده می شدند - حتی مرغ های فراز درختان - و سال نمی گذشت که عامه نصاری به هلاکت می رسیدند.

و روایت شده که چون پیغمبر با کسای سیاه بیرون ،آمد از آن پس حسن آمد پس او را با خود جای داد در آن جامه هم چنین در عقب او حسین آمد آن گاه فاطمه بعد از او علی و هر یک را در کساء جای داد پس این آیت مبارکه قرائت کرد:﴿أَنَّما یُرُیدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً﴾ (1) ؛ تا این جا بود خلاصه سخن فخر رازی. بعد از آن می گوید که این روایت مانند متفق علیه است ما بین اهل تفسیر و علماء حدیث. (2)

و هم چنین نظام الدین نیشابوری در تفسیر خود نقل کرده و دعوی اتفاق نموده زمخشری در کشاف (3) و ناصر الدین بیضاوی در انوار التنزیل (4) و

ص: 101


1- الاحزاب: 33.
2- مفتاح الغيب: 885.
3- الكشاف : 369/1-368.
4- انوار التنزيل: 47/2.

أبوالسعود (1) به همین طریق نقل کرده اند و شمس الدین سبط أبوالفرج بن الجوزى البغدادی در تذكرة دعوى اتفاق اهل سیر و علماء بر این روایت کرده (2) و ابن روزبهان با کمال تعصب در رد كشف الحق (3) آية الله علامه قدس سرة را بر دعوی اتفاق تقریر کرده (4) و کمال الدین بن طلحه نسبت به جمیع نقله ثقات و روات اثبات داده [است] (5) . و عضدی در مواقف (6) و سید شریف در شرح وی (7) و تفتازانی در مقاصد و شرح او (8) و علاء الدین قوشجى ابداً مناقشه در سند روایت نکرده اند.

و مسلم بن الحجاج النیسابوری در صحیح خود (9) و أبو عيسى الترمذی نیز در صحیح خود (10) ، که به اجماع اهل سنت جمیع آن چه در کتاب این دو نفر است صحیح است روایت کرده اند که بعد از نزول آیه مباهله پیغمبر این چهار کس را جمع کرده و گفت «اَللَّهُمَّ هَؤُلاَءِ اَهْلِي».

و در فصول المهمة (11) ابن صباغ مالکی بعد از این که نقل کرده از جابر که ﴿أَنْفُسُنَا﴾ محمد و علی است و ﴿نِسَائِنَا﴾ فاطمة و ﴿أَبْنَائِنَا﴾ حسنین است گفته: «هكذا رواه الحاكم في مستدركه عن علی بن عیسی و قال صحیح علی شرط مسلم و رواه أبو داود و الطیالسی عن شعبة و الشعبى و روى ابن عباس و البراء نحو ذلك».

و این روایت نیز به اختلاف یسیر در اسد الغابة ابن اثير (12) و اخبار الدول قرمانی (13) و مودة

ص: 102


1- تفسیر ابی السعود: 46/2.
2- تذكرة الخواص: 357.
3- نهج الحق: 177.
4- ابطال نهج الباطل : 62/3.
5- مطالب السؤول: 40-39.
6- المواقف (المطبوع مع شرح الجرجانی): 367/8.
7- شرح المقاصد: 299/2.
8- شرح المواقف: 367/8.
9- صحیح مسلم: 120/7.
10- سنن الترمذی: 302/5.
11- الفصول المهمة: 130.
12- اسد الغابة: 26/4.
13- اخبار الدول: 123.

القربی سید علی همدانی (1) و مناقب السبطين محب الدین طبری و شرح ابن حجر هیثمی بر همزیه بوصیری و صواعق محرقه (2) او با اعتراف به صحت و تاریخ الخلفای جلال سیوطی (3) و شرح دیوان حسین بن معین الدین میبدی و ذخائر العقباى محب الدین طبری مکی (4) و نور الابصار سید مومن شبلنجی معاصر مصری (5) با دعوی اتفاق مفسرین و ينابيع المودة عارف قندوزی قسطنطنی معاصر (6) در مواضع متعدده به طرق مختلفه که هر یک مراتب از اساطین اهل سنت و بزرگان جماعت اند در حال تألیف دیده شده و اگر بنابر استقصای طرق این روایت باشد مثنوی هفتاد من کاغذ شود و از این جهت است که فخر رازی که سرچشمه عصبیت و معدن انکار فضائل است قدرت بر رد این منقبت نداشته و گفته این آیه دلیل است بر این که حسنين علیهما السلام أبناء رسول اند؛ و الحمد لله على وضوح الحجة.

نکته

زمخشری در کشاف آورده که جهت این که ﴿أَبْنَاء﴾ و ﴿نِسَاء﴾ را در امر مباهله ضمیمه کرده آن است که دلالت این کار بر صدق او بیشتر است چه کاشف وثوق به حال خود و یقینش به صدق دعوای خویش است چه جرأت و اقدام کرده بر تعریض عزیزان و پاره های جگر خود و کسانی که محبوب ترین خلق اند به سوی او برای بلا و اقتصار بر تعریض نفس خود نفرموده و دلالت دارد بر اطمینان او به کذب خصم تا هلاک شود با دوستان و عزیزان خود که اثری از او در گیتی نماند و خصوصیت داد پسران و زنان را چه آن ها عزیزتر خویشان و چسبیده تر از همه اند به دل.

و گاه باشد که آدمی خویشتن را فدیه ایشان کند و جنگ نماید در حفظ ایشان و از این جهت است که عرب زنان و کوچ های خود را در حروب و رزمگاه ها می بردند تا از فرار مصون شوند و آن که در حمایت کوچ خود بیشتر کوشش داشت، حامي الحقيقة نام می کردند.

ص: 103


1- مودة القربى: 32 .
2- الصواعق المحرقة: 93.
3- تاریخ الخلفاء: 169.
4- ذخائر العقبی: 25.
5- نور الابصار: 147.
6- ينابيع المودة: 43/1.

و نکته این که مقدم داشته در ذکر ، ﴿أَبْنَاء﴾ و ﴿نِسَاء﴾ را آن است که اشاره کند به این که قريب المنزلة و لصيق المكانة در حضرت او هستند یا آن که مقدم اند بر نفس و شایسته آن است که جان های گرامی نثار ایشان شود در این مطلب دلیلی است که هیچ چیز اقوی از او نیست بر فضل اهل کساء این است خلاصه سخنان صاحب کشاف (1) .

من بنده گویم: اولاً که شایسته تر آن که نکته تقدیم أبناء و نساء را همان وثوق به صدق و اطمینان قرار دهیم چه در مقام بلا - چنان چه اشارت کرد - غالباً اهتمام به حفظ أبناء و نساء است و با این همه توجه ارباب عزت و محبت در مقام این بلای بزرگ و داهیه ،عظيم تقديم أبناء و نساء دلیلی است آشکار بر صدق او در نظر خود و ثبات قدمش در این دعوی چه هیچ عاقلی طفل و دختر خود را سپر بلای آسمانی و پیشکش قضای ناگهانی نخواهد نمود.

و ثانیاً به دیده تأمل خوب نظر نما و به چشم بصیرت نیکو نگاه کن چگونه این که علامه مطلق این طایفه است اعتراف کرد که فاطمه و حسنیين علیهم السلام احب خلق اند به سوی رسول خدا و پار های جگر آن جناب اند و از همه کس لصوق و اتصال به آن جناب بیشتر داشتند و اهتمام آن حضرت در حفظ ایشان از همه کس زیادتر بود؟ باز در مقام ادای سایر حقوق این ها هیچ همراهی ندارد و هر دون فطرت بیحسب و نسب را بر جنابشان تقدیم و تفضیل می کنند؛ نعوذ بالله من الخزى و الخذلان.

آيه ثانیه

﴿حُرِّمَتْ عَلَيْكُمْ أُمَّهَاتُكُمْ وَ بَناتُكُمْ وَ اخَواتُكُمْ﴾ الى قوله تعالى: ﴿ وَ حَلائِلُ ابْنائِكُمْ الَّذِينَ مِنْ اصْلابِكُمْ... ﴾ (2)

شیخ اجل اعظم اقدم ثقه الاسلام أبو جعفر الكليني الرازي - جزاه الله عن العترة الطاهرة خير الجزاء - در جامع عظیم خود (3) که به شهادت مفید رضی الله عنه اجل کتب اسلام و اعظم مصنفات امامیه است (4) و مسمی به کافی است و شیخ جلیل بزرگوار احمد بن ابی طالب

ص: 104


1- الكشاف: 369/1.
2- النساء: 23.
3- الکافی: 317/8.
4- تصحیح اعتقادات الامامية 70.

الطبرسی - قدس سره الزکی - در کتاب احتجاج (1) سند به باقر علوم النبيين، حضرت أبو جعفر امام محمد باقر - سلام الله علیه و علی آبائه و ابنائه - می رساند که فرمود به أبوالجارود ای أبو الجارود چه می گویند - یعنی مخالفان و اتباع بنی امیه - در حق حسن و حسین علیه السلام؟ عرض کرد: انکار می کنند که ایشان پسران رسول خدای اند.

فرمود: به چه احتجاج کردید بر ایشان عرضه داشت: به گفته خدای عزوجل در حق عیسی:﴿وَ مِنْ ذُرِّيَّتِهِ عِيسَي﴾ (2) ، چه عیسی را از ذریه ابراهیم قرار داده [است] و استدلال کردیم بر ایشان به آیه مباهله فرمود چه جواب دادند؟ عرض کرد گفتند: اولاد دختر از دختر است نه از صلب آن جناب فرمود سوگند به خدایای ،ابوالجارود هر آینه آیتی از کتاب خدای به شما تعلیم کنم که نام می برد و تصریح می کند که حسنین از صلب رسول خدای اند که رد نمی کند او را مگر کافری.

أبو الجارود می گوید: گفتم: فدایت شوم کجاست آن آیه؟ فرمود: آن جا که حق سبحانه تعالی فرموده ﴿حُرِّمَتْ عَلَيْكُمْ﴾ تا آن جا که گفته: ﴿وَ حَلاَئِلُ اِبْنَائِكُمُ اَلَّذِينَ مَنِ اِصِلاَ بِكُمْ﴾؛ یعنی در تعداد زن هایی که حرام اند بر مرد ها زن پسرانی که از صلب خود مرد باشند - نه اشخاصی که به پسری گرفته باشند چنان چه طریقه جاهلیت بوده - هم شمرده [است]. آن گاه امام علیه السلام فرمود: ای ابو الجارود پرسش کن مر ایشان را که آیا برای رسول خدا صلی الله علیه و اله و سلم حلال بود نکاح زن های حسنین علیهما السلام ؟؟ که اگر در جواب بگویند بلی دروغ گفته اند به حق و اگر گویند نه پس حسنین فرزندان رسول خدای اند به حق خدا از صلب خودش و حرام نشدند زن های ایشان بر رسول خدا مگر برای صلب تا این جا ترجمه حدیث مبارک بود جز آن چند کلمه که در ترجمه آیه نوشتم.

و قریب به این استدلال خبری است که در احتجاج از حضرت امام موسی الكاظم علیه السلام منقول است که هارون عباسی از آن جناب سؤال کرد که چگونه شما تجویز نمودید برای و خاصه که شما را نسبت به رسول خدا دهند و ابنای رسول گویند و حال این که آدمی را نسبت به پدر کنند و فاطمه علیها السلام زن بود و پیغمبر صلی الله علیه و اله و سلم جد شما است از قبل مادر شما؟ یعنی صرف این مطلب کفایت در صحت انتساب نمی.کند آن حضرت فرمود اگر رسول خدا زنده شدی و دخترت را خطبه کردی آیا تو اجابت وی می نمودی؟ هارون عرض کرد

ص: 105


1- الاحتجاج : 58/2.
2- الانعام: 84.

سبحان الله چرا اجابت نکنم بلکه افتخار و مباهات بر عرب و عجم عموماً و قریش خصوصاً می کنم آن جناب فرمود: لكن رسول خدا دختر مرا خطبه نمی کند و من تزویج نمی کنم دختر خود را به او عرض کرد چرا؟ فرمود از جهت آن که او والد من است و والد تو نیست.هارون تصدیق نمود و گفت احسنت یا موسی بن جعفر. (1)

اما اخبار وارده از طرق اهل سنت در این که حسنین علیهما السلام أبناء رسول اند یا یک نفر از ایشان - چه فرقی در این جهت ادعاء نشده - یا اولاد اویند آن قدر با قلت بضاعت و کمی اطلاع در کتب معتبره ایشان دیده ام که هر کس انصاف دهد اذعان به تواتر آن کند و نه این مختصر را گنجایش نوشتن آن هاست و نه این بنده را مجال ثبت آن ها همه از این جهت به حدیثی چند که به حسب دلالت و سند در غایت اعتبار باشد اقتصار می شود.

اوّل

محمد بن اسماعیل البخاری، که کتاب او را اهل سنت اصح الکتب بعد کتاب الله دانند در جامع صحیح خود روایت کرده از ابی بکره قال:«سمعت النبي صلى الله عليه و سلم و هو على المنبر و الحسن إلى جنبه ينظر إلى الناس مرّة و إليه مرّة و يقول : ابنى هذا سيد و لعل الله أن يصلح به بين فئتين من المسلمين» (2) .

یعنی: أبو بکره گفت: شنیدم از پیغمبر در حالی که بر منبر بود و حسن در پهلوی او بود گاهی نظر به مردم می کرد و گاهی نظر به سوی او می کرد و می فرمود این پسر من سید است - یعنی امام واجب الاطاعة است - و شاید که خداوند اصلاح کند به واسطه او میانه دو طایفه از مسلمانان که اشاره به صلح آن جناب است با معاویه و مراد اسلام ظاهری است - یعنی تکلم به شهادتین - پس دلالت بر اسلام اصحاب معاویه ندارد و منافات با ادله صریحه دیگر ندارد که دلالت بر کفر دشمنان اهل بیت دارد؛ چنان چه بر هر با بصیرتی ظاهر است.

و این حدیث را - بعينه - به اضافه لفظ «عظیمتین» بعد از «فئتين» ترمذی که کتابش از اعظم صحاح سته است روایت کرده (3) و در غیر این دو کتاب در کثیری از کتب این طایفه دیده ام که بعد از نقل بخاری تعداد آن ها فایده برای اسکات خصم ندارد چه گفته او را برهان قاطع دانند بلکه برخی حکم به کفر کسی که رد اخبار بخاری کند کرده اند؛ و دانستی که در

ص: 106


1- الاحتجاج : 164/2.
2- صحیح البخاری: 184/4.
3- سنن الترمذی: 323/5.

این جهت فرق بین حسنین نیست.

حدیث دوم

محمّد بن عبدالله الترمذی صاحب صحیح در کتاب خود نقل کرده از اسامة بن زید قال:«طرقت النبي صلی الله علیه و اله و سلم ذات ليلة في بعض الحاجة فخرج النبي صلی الله علیه و اله و سلم و هو مشتمل على شيئ لا أدرى. فلما فرغت من حاجتى قلت ما هذا الذى أنت مشتمل عليه؟ قال: فكشفه فاذا حسن و حسین علیهما السلام علی ورکه فقال: هذان ابنای و ابنا بنتى اللهم انى احتهما فاحتهما و احب من يحبّهما» قال: هذا حديث حسن غريب. (1)

ترجمه: حدیث چنان است که اسامه گوید: شبی نزد پیغمبر رفتم کاری داشتم پس پیغمبر صلی الله علیه و اله و سلم بیرون آمد و با خود چیزی داشت که نمی دانستم چون از حاجت خود فارغ شدم گفتم: این چیست که با خود داری نمودار کرد او را دیدم حسن و حسین علیهما السلام را در ورک خود داشت آن گاه فرمود: این دو پسران من اند و پسران دختر من اند بار الها دوست دارم ایشان را پس تو هم دوست دار ایشان را و دوست دار کسی که دوست دارد ایشان را.

و همین حدیث را نسائی که احمد بن شعیب صاحب صحیح باشد در کتاب خصایص نیز مسنداً روایت کرده [است]. (2)

حدیث سوم

هم ترمذی در صحیح خود آورده از یوسف بن إبراهيم انه سمع انس بن مالک يقول:«سئل رسول الله صلّى الله عليه و سلّمای اهل بیتک احب الیک؟ قال الحسن و الحسين و كان يقول لفاطمة ادعى ابنى فيشمّهما و يضمّهما إليه».قال هذا حديث حسن غريب من هذا الوجه من حديث أنس. (3)

خلاصه آن که انس می گوید: از پیغمبر صلی الله علیه و اله و سلم سؤال کردند کدام یک از اهل بیت تو محبوب ترند به سوی تو؟ فرمود حسن و حسین و رسم آن جناب چنان بود که به فاطمه می فرمود: بخوان پسران مرا چون می آمدند حسنین آن ها را در بر می گرفت و می بویید ایشان را.

حدیث چهارم

ص: 107


1- سنن الترمذی: 322/5.
2- خصائص : 123.
3- سنن الترمذی : 323/5.

ابن حجر متأخر ،مکی که صاحب صواعق است، در منح مکیه در شرح این بیت که بوصیری گفته:

كنت تؤويهما إليك كما *** اوت من الخط نقطتيها الياء

آورده: و جاء من طرق - صح بعضها - :«ابنای الحسن و الحسین سیدا شباب اهل الجنة و أبو هما خير منهما» (1) . خلاصه این سخن به پارسی چنان است که از چند طریق که پاره آن ها صحیح است روایت شده که پیغمبر فرموده دو پسر من حسن و حسین سید جوانان بهشتند و پدر آن ها بهتر از آن هاست.

و در صواعق آورده:«اخرج ابن عساكر عن علی و ابن عمر و ابن ماجة و الحاكم عن ابن عمرو الطبراني عن قرة و مالک بن حویرث و الحاكم ايضا عن ابن مسعود مرفوعاً: ابنای هذان الحسن.... الخ» (2) .

حدیث پنجم

هم در منح گوید:«روی البغوی و غیره: سمی هارون ابنیه شبراً و شبيراً و أنّى سمّيت ابنى الحسن و الحسین» (3) ؛ یعنی بغوی و غیر او روایت کرده اند که رسول خدا گفت هارون دو پسر خود را شبر و شبیر نام نهاد و من نام پسرانم را حسن و حسین گذاردم.

حدیث ششم

هم ابن حجر در منح آورده: و يؤيده ما صح عن عمر قال: سمعت رسول الله صلی الله علیه و اله و سلم يقول: كلّ سبب و نسب ينقطع يوم القيامة الا سببی و نسبی - و في رواية زيادة الصهر و الحسب - و كل بنى انثى عصبتهم لأبيهم ما عدا ولد فاطمة فانى أنا أبو هم و عصبتهم» (4) .

اولی تر این که در این مقام حاصل کلام او که این حدیث را به استشهاد او آورده نقل شود چه فوائد زائده دارد در شرح این بیت:

سدتم الناس بالتقی و سواكم *** سودته البيضاء و الصفراء

می گوید: سیادت ایشان - یعنی حسنین و اولادشان - از طرف نسب مشهورتر از آن است که ذکر شود دلیل او آیه مباهله است بعض محققین مفسرین گفته دلیلی اقوی از این

ص: 108


1- کنز العمال: 122/12.
2- الصواعق المحرقة: 191.
3- الجامع الصغير : 54/2.
4- سنن الكبرى: 64/7 مجمع الزوائد :173/9 الصواعق المحرقة: 112.

آیه بر فضل فاطمه و علی و حسنین نیست چه هنگام نزول این آیه بر خواند ایشان را حسین را در کش بغل گرفت و دست حسن را به دست و فاطمه از پس پشت و علی از پی او می آمد. از این جا معلوم شد که ایشان مرادند از آیه و این که اولاد فاطمه و ذریه او را أبناء پیغمبر می نامند و نسبت داده می شوند به سوی او نسبتی نافع و حقیقی در دنیا و آخرت و دلیل این حدیثی است که به صحت پیوسته که آن جناب خطبه کرد و فرمود چه شده جمعی را که می گویند رحم رسول خدا نافع نیست قومش را در قیامت بلکه به خدا سوگند که رحم من متصل است در دنیا و آخرت تا آخر حدیث (1) .

و طبرانی روایت کرده که خدای عزوجل ذریه هر نبی را در صلب خودش قرار داده و خدای

تعالی ذریه مرا در صلب علی ابن ابی طالب قرار داده [است] (2) .

و روایت کرده غیر طبرانی از طریقی چند - و در بعضی زیادتی است - که چون روز قیامت باشد مردم را به اسماء مادر ها خوانند تاستر کند خدای بر ایشان مگر این - یعنی علی و ذریه او - که آن ها را به نام خودشان خوانند چه نسبت ایشان صحیح است (3) .

و ابن جوزی که این خبر را در علل متناهیه آورده مردود است، چه کثرت طرق او را به درجه حسن بلکه صحت ترقی داده است و مؤید این است آن چه صحیحاً نقل شده از عمر که گفت: شنیدم از رسول خدای که :گفت هر سبب و نسبی منقطع است در روز قیامت جز سبب و نسب من - و در روایتی زیادت صهر و حسب است - [و] همه پسران زنان را نسبت به پدر دهند و عصبه ایشان از جهت پدرشان است جز اولاد فاطمه که من پدر ایشان و عصبه ایشانم تا این جا بود کلام ابن حجر ناصبی که شنیدی.

و این روایت صریح بود که پیغمبر پدر ایشان است و از این جا معلوم می شود که ایشان پسر اویند چنان چه مدعای ما بود و به اختلاف الفاظ این خبر در کثیری از کتب وارد است مثل اسعاف الراغبين شیخ محمّد صبان مصری و اسد الغابة ابن اثیر و ينابيع المودة معاصر قسطنطنی و نور الابصار شیخ مومن شبلنجی معاصر و غیر ایشان به طرق متعدده و شهادت

ابن حجر به صحت روایت عمر فصل الخطاب است؛ و الفضل ما شهدت به الاعداء.

حدیث هفتم

ص: 109


1- مجمع الزوائد: 216/8.
2- المعجم الكبير: 44/3.
3- مروج الذهب: 51/2.

شیخ محمد صبان مصری که از مشایخ کبار اهل سنت است در رساله اسعاف الراغبين گفته: «وَ روِيَ اِبْنُ عساكِر و اِبْنُ منده عَنْ فَاطِمَةَ أَنَّهَا اتَّتْ بِإِبْنَيْهَا فَقَالَتْ يَا رَسُولَ اَللَّهِ هَذَانِ اِبْنَاكَ فَوَرَتْهُمَا شَيْئاً فَقَالَ اما حَسَنٌ فَلَهُ جُرْأَتِي وُجُودِي وَ اَمَّا حُسَيْنٌ فَلَهُ هَيْبَتِي وَ سَوْدَدِي وَ فِي رِوَايَةٍ اما اَلْحَسَنُ فَلَهُ حِلْمِي وَ هَيْبَتِي وَ اَما اَلْحُسَيْنُ فَقَدْ نَحَلْتُهُ نَجْدَتِى وُجُودِي.» (1)

می گوید: ابن عساکر و ابن منده روایت کرده اند که فاطمه پسران خود را به حضرت رسالت آورد و گفت این دو پسران تواند میراثی به ایشان بده فرمود: اما حسن پس به او دادم مر جرأت و سماحت خود را و اما حسین پس به او دادم هیبت و بزرگی خود را و در روایتی آمده که اما حسن پس مر او راست حلم و هیبت من و اما حسین پس همانا عطا کردم به او نجدت وجود خودم را.

گفتن فاطمه علیها السلام و تقریر پیغمبر هر دو حجت است.

حدیث هشتم

عز الدين أبو الحسن على بن الاثير الحافظ که از اعاظم حفاظ و اجله محدثین و مورخین و محققین این طایفه است در کتاب اسد الغابة در دو موضع روایت کرده:«عَنْ علی بْنِ ابی طَالِبٍ قَالَ : لَمَّا وُلْدِ الْحُسَيْنِ سَمَّيْتَهُ حَرْباً فَجَاءَ رَسُولُ اللَّهِ صلی اللَّهِ علیه وَ اله وَ سَلَّمَ فَقَالَ : ارونی ابنی مَا سمّيتموه ؟ قُلْنا حَرَباً ، قَالَ : بَلْ هُوَ حَسَنٍ فَلَمَّا وُلْدِ الْحُسَيْنِ سَمَّيْتَهُ حَرْباً فَجَاءَ النَّبِيِّ فَقَالَ : ارونی ابْنَىْ مَا سميتموه ؟ قُلْنا حَرْباً قَالَ بَلْ هُوَ حُسَيْنِ فَلَمَّا وُلِدَ الثَّالِثِ سمیته فَجَاءَ النبی صلی اللَّهِ علیه وَ اله وَ سَلَّمَ فَقَالَ : ارونی ابنی مَا سمیتوه ؟ قَلَّمَا : حرنا ، قَالَ : بَلْ هُوَ مُحْسِنُ ، ثُمَّ قَالَ سمیتهم باسماء وَلَدِ هَارُونَ شَبَّرَ وَ شبیر وَ شِبْرٍ.» (2)

یعنی علی علیه السلام گفت: چون حسن متولد شد او را حرب نامیدم آن گاه پیغمبر آمد و فرمود: چه نام نهادید پسرم را؟ گفتیم: حرب، فرمود: بلکه او حسن است چون حسین متولد شد او را به حرب تسمیه کردم. آن گاه پیغمبر آمد و فرمود چه نام گذاشتید پسر مرا؟ گفتم حرب فرمود بلکه او حسین است چون محسن متولد شد پیغمبر آمد و فرمود چه نام گذاشتید پسرم را؟ گفتیم:حرب فرمود: بلکه او محسن است آن گاه فرمود: همانا من ایشان را به نام پسر های هارون که شبر و شبیر و مشیر باشد نامیدم.

ص: 110


1- اسعاف الراغبين: 166.
2- اسدالغابة : 10/2 و 18/2 که لفظ حدیث از موضع دوم است.

و این حدیث را محب الدین طبری در ذخایر العقبی (1) و حسین بن محمد الديار بكرى صاحب تاریخ خميس (2) نقل کرده اند. و دیار بکری گفته: روایت کرده این حدیث را احمد بن حنبل و أبو حاتم الرازي.

تنبیه

در اخبار شیعه وارد است که پیغمبر صلی الله علیه و اله و سلم به امر خدا این اسم ها را گذارد و امیر المؤمنین علیه السلام سبقت به اسم نکرد، (3) چنان چه در خبر تاریخ خمیس می شنوی و در بعضی از اخبار موافق این خبر آمده و اول اظهر و اصح است و اوفق به قواعد.

و هم باید ملتفت شد که روایت ولادت محسن در حیات رسول خدا موافق روایات ما نیست و از طرق ما تفصیلی دیگر در شهادت آن مظلوم معصوم آمده که موقع ذکر آن نیست.

حديث نهم

شیخ فاضل مورّخ حسین بن محمد دیار بکری که از اکابر علماء سنت است در تاریخ خمیس آورده عن اسماء بنت عميس قالت قبلت فاطمه بالحسن، فجاء النبي صلی الله علیه و اله و سلم فقال: یا اسماء هلمى ابنى فدفعته إليه في خرقة صفراء فالقاها عنه قائلاً ألم أعهد إليكن ان لا تلفّوا مولوداً فى خرقة صفراء؟ فلفيته (4) بخرقة بيضاء فأخذه فأذن في أذنه اليمنى و أقام في اليسرى، فقال لعلى أى شيىء سمّيت ابنى؟ قال ما كنت لأسبقك بذلك، فقال: و لا أنا سابق ربّي. فهبط جبرئیل فقال يا محمد إن ربك يقرأ السلام و يقول :لک علی منک بمنزلة هارون من موسى و لكن لا نبي بعدک قسم ابنك هذا باسم ولد هارون فقال و ما كان اسم ولد هارون یا جبرئیل؟ قال: شبر فقال صلی الله علیه و اله و سلم : ان لسانی عربی، فقال: ان لسانی عربی فقال سمه الحسن، ففعل فلمّا كان بعد حول ولد الحسين فجاء النبى و ذكرت مثل الاوّل و ساقت قصة التسمية مثل الاول و ان جبرئيل امره أن يسمّيه باسم ولد هارون شبير فقال له النبى مثل الاول، فقال: سمه حسيناً»؛ خرجه الامام على بن موسى الرضا. (5)

ص: 111


1- ذخائر العقبی: 119.
2- تاريخ الخميس: 417/2.
3- بحار الانوار: 240/43.
4- لفيته بالياء و التشديد كما في النسخ فان صحت فلعله من قبيل التنظى في نقل المضاعف إلى الناقص للتخفيف و الله اعلم منه نور الله قلبه.
5- تاريخ الخميس: 418/2.

حاصل خبر آن که اسماء گوید که من قابله ولادت امام حسن علیه السلام بودم بعد از ولادت او پیغمبر صلی الله علیه و اله و سلم آمد و مرا فرمود: بیاور پسر مرا من او را به خدمت بردم و او در پارچه زردی بود فرمود مگر به شما نگفته بودم که هیچ مولودی را در پارچه زرد نپیچید؟ و پارچه را دور انداخت. پس او را در پارچه سفیدی پیچیدم و پیغمبر صلی الله علیه و اله و سلم اذان در گوش راست و اقامه در گوش چپ او گفت و با علی خطاب کرد که چه نامیدی پسرم را؟ عرض کرد من سبقت بر جنابت نمی گرفتم در این کار فرمود: من هم بر خدایم سبقت نخواهم گرفت جبرئیل نازل شد و سلام خدا رساند و گفت علی نسبت به تو چون هارون است نسبت به موسی تو هم فرزند خود را به نام فرزند هارون .بخوان فرمود نام او چه بود؟ عرض کرد: شیر فرمود من عربم، عرض کرد: حسن نام بگذار پس پیغمبر چنین کرد چون یک سال گذشت حسین متولد شد. پیغمبر صلى الله عليه و سلم تشریف آورد و همان قصه سابق را باز اسماء نقل کرد و جبرئیل امر کرد که حسین نامش کند به اسم شبیر پسر هارون آن گاه دیار بکری گفته این حدیث را امام علی بن موسی الرضا روایت فرموده [است].

و در این حدیث در سه جا لفظ «ابن» اطلاق شده بر حسنین و و این حدیث - بعینه - در ذخائر العقبی (1) مذکور است.

حدیث دهم

شیخ عارف کامل محدث فاضل سلیمان بن خواجه كلان الحسينى الحنفى النقشبندى القندوزى البلخى الاسلامبولى المعاصر در كتاب ينابيع المودة آورده:«و في جمع الفوائد (2) عبدالله بن شداد عن أبيه: خرج علينا رسول الله صلی الله علیه و اله و سلم في احدى صلاتي الليل و هو حامل حسناً أو حسيناً فتقدم صلی الله علیه و اله و سلم فوضعه، ثم كبر للصلاة فصلّى فسجد بين ظهراني صلاته سجدة اطالها فرفعت رأسى فاذا الصبى على ظهر النبي صلی الله علیه و اله و سلم و هو ساجد فرجعت إلى سجودي. فلما قضى الصلاة قال الناس یا رسول الله انك سجدت بین ظهرانی صلاتك سجدة اطلتها حتى ظننا أنه قد حدث أمر أو انه يوحى إليك قال: كل ذلك لم يكن و لكن ابنى ارتحلنى فكرهت

ص: 112


1- ذخائر العقبی 130 و عنه احقاق الحق: 501/10.
2- جمع الفوائد کتابی است مولف از اخبار جامع الأصول ابن الاثیر که جمع صحاح سته است و از اخبار مجمع الزواید نور الدین الهیثمی که جامع مسند احمد بن حنبل و مسند أبي يعلى الموصلی و مسند ابی بکر البزاز و معاجم ثلاثه طبرانی است چنان چه در اول ینابیع نقل کرده است؛ منه دام ظله.

ان اعجله حتى تقضى حاجته؛ ذكره النسائى فى باب سجدة الصلاة (1) ».

خلاصه ترجمه آن است که عبدالله بن شداد نقل می کند که رسول خدا صلی الله علیه و اله و سلم در نماز مغرب یا نماز عشا آمد و حسن یا حسین را بر دوش داشت و مهیای نماز شد و او را بر زمین گذارد آن گاه تکبیر نماز بست و نماز کرد و سجده طولانی در اثنای نماز آورد چندان که سر بلند کردم دیدم که آن طفل بر دوش پیغمبر است اعاده سجود کردم چون نماز تمام شد، مردم به عرض رساندند یا رسول الله سجده طولانی فرمودی تا به حدی که در گمان ما افتاد که امری دست داد یا این که وحی نازل شد فرمود هیچ یک از این ها نبود ولی پسر من مرا راحله قرار داد و نخواستم و مکروه شمردم که پیشی گیرم بر او تا آسوده و فارغ شود؛ این خبر از نسائی است که در باب سجده صلات آورده است و این بنده خود این خبر را در نفس صحیح نسائی بعد از نقل از ینابیع یافته ام. (2)

بالجملة اخبار از این قبیل در کتب احادیث اهل سنت زیاد است و در مطاوی أبواب مؤلفات ایشان خارج از حد تعداد و همین ،قدر که عشره کامله است از برای منصف بصیر کافی است.

اشاره

مشهور بین علماء اماميه - رضوان الله علیهم این است که کسی که مادرش از بنی هاشم باشد و پدرش ،نباشد مستحق خمس نیست و مذهب سید مرتضی رضی الله عنه استحقاق است (3) و بعض متأخرين - مثل صاحب حدائق، شیخ یوسف بحرانی رضی الله عنه (4) - تبعیت آن جناب کرده و نزاع را مبنی بر این فقره نموده اند که پسر دختر را پسر می گویند یا نه.

و انصاف این است که انکار مبنی بر این نیست بلکه مستند مشهور مرسله حماد است که از حضرت امام موسی کاظم علیه السلام روایت کرده صریحاً که انتساب از طرف مادر به هاشم موجب اخذ خمس و حرمت صدقه نمی شود؛ قال علیه السلام: «فاما مَنْ كَانَتْ أُمُّهُ مِنْ بَنَى مِنْ بنی هَاشِمٍ وَ أَبُوهُ مِنْ سَايِرٍ قُرَيْشٍ فَانِ الصَّدَقَةَ تَحِلُّ لَهُ وَ لَيْسَ لَهُ مِنَ الْخُمُسِ شیئ». و ضعف به ارسال قادح در احتجاج نیست چه حماد از اصحاب اجماع است و اخبار او جمیعاً صحیح اند چنان چه

ص: 113


1- ينابيع المودة: 43/2.
2- سنن النسائی: 23/2.
3- رسائل الشريف المرتضی : 265/3-257.
4- الحدائق الناضرة: 396/12.

در رساله مفرده - بحمد الله - با بیانی وافی بر وجهی تقریر کرده ایم که محل شبهه منصفی نخواهد شد با این که متن روایت بنفسه شاهد بر صدق است؛ رجوع کن به باب خمس و غنایم از اصول کافی (1) و سراپای حدیث را درست تأمل نما اگر انس به لسان ائمه و تتبع در اخبار داشته باشی مطمئن به صدور می شوی.

علاوه بر این که شهرت استنادیه محققه جبر هر نوع از ضعف و رفع هر قسم از عیب کند و در سایر اخبار بسیاری لفظ هاشمی آمده است و ظاهر نسبت - مثل لفظ قبیله و عشیره - آن است که از جانب پدر باشد نه از جانب مادر اگر چه به حسب وضع لغت اعم ،است چه «یاء» نسبت در جمیع این مراتب و غیر این ها - مثل نسبت به صنعت و به بلد و به مذهب - یکسان است و اختلافی در وضع او نیست و هم چنین ماده نسبت فرقی ندارد.

و حمل اخبار قطعية الصدور - وارده در افتخار ائمه به ولادت از رسول خدا علیهم السلام و یا این که أبناء اویند - بر مجاز و استعاره منافی مقام فضل واقعی و شرف نفس الامری است بلکه متأمل در اخبار کثیره وارده در این باب و بر استعمالات غیر معتمده بر قرینه قطع می نماید که نزاع بین ائمه و بنی عباس در اطلاق حقیقی بوده که آن ها - یا لجاجاً و عناداً یا از روی التفات به انصراف و غفلت از معنی حقیقی - در این باب خصومت می کردند و القاء شبهه در اذهان عوام می نمودند و حدیثی که در ذیل آیه دوم مذکور ،شد شاهد صدق این مدعی از این جهت است که شیخ محقق فقیه محمد بن ادریس حلی رحمه الله در کتاب سرایر در باب مواریث دعوی اجماع نموده بر حقیقت بودن «ابن» در ابن بنت (2) و سید رضب الله عنه در کلام مفصلی که از آن جناب نقل شده حکایت عدم خلاف فرموده (3) و از شیخ طایفه قدس سرة حکایت اجماع امت شده [است] . (4)

و دلیل مخالفین منحصر است در این بیت که شاعر گفته:

بنونا بنو ابناءنا و بناتنا *** بنوهن أبناء الرجال الأباعد (5)

ص: 114


1- الکافی: 539/1 و عنه وسائل الشيعة: 513/5.
2- السرائر: 157/3.
3- رسائل الشريف المرتضی: 265/3-257.
4- الخلاف : 548/3.
5- ما قيمة قول شاعر مجهول - كما اعترف البغدادى (خزانة الادب 423/1 ) - في قبال قول الله عزوجل في الآية المذكورة ، و آية المباهلة... ولكن ذلك كله لإخراج الحسنين علیهما السلام الحالة عن بنوة رسول الله صلى الله عليه و اله و سلم ، و قد نص الله تعالى في قوله : ﴿أَبْناءَنا وَ أَبْناءَكُمْ﴾ أنهما ابنا النبى الأقدس،

و این کلام اولاً مجهول القائل است و معلوم نیست در چه طبقه گفته شده از کجا شاعری در عهد بنی امیه و بنی عباس به جهت تقرب به ایشان وضع نکرده باشد چنان چه قصص کثیره از این قبیل است بلکه اگر حکایات منقوله از خلف احمر و حماد راویه اصمعی و غیر ایشان را در جعل اشعار و نسبت به قدماء که در کتب ادب مبثوث است ببینی ابداً از این گونه اشعار توهم شهادت بر مدعی نمی کنی.

و ثانیاً آن چه به نظر این بنده می رسد آن است که معنی شعر نه اخبار به مطلبی است لغوی چه این بیرون غرض شعر است - بلکه بعض نحات و لغویین و ادباء به جهت تسهیل حفظ گاهی لغتی را به نظم می آرند - بلکه مقصود آن است که در وقت احتیاج کسی که به کار ما می رسد و دردی از ما دوا می کند پسران پسران مایند که پسران مایند اما پسران دختران به منزله دوران اند و با پدران خود همراهی می کنند نه غرض این است که صدق أبناء بر أبناء بنات را نفی کند و این معنی بر لبیب نکته شناس روشن است.

تفصیل این مبحث خارج از وظیفه این مختصر است و این جمله هم به جهت اشاره و تنبیهی که بعض ناظرین بی بهره نمانند مرقوم افتاد؛ و الله المعين الموفّق.

السلام علیک یا بن امیر المؤمنین

ج : سلام بر تو باد ای پسر فرمانفرمای تمامی اهل ایمان

ش : در شرح این کلمه مبارکه در دو موضع باید تکلّم کرد:

موضع اوّل: در لفظ امیر المؤمنین است.

اما أمير فعيل است از أمر - مهموز الفاء - و مصدر او امارت و امر است و معنی او فرمانفرما است و این واضح است ولی جهت تعرض این فقره اشاره به اشکالی است معروف متعلق به این کلمه در حدیث منقول در علل (1) و معانی الاخبار (2) که حضرت كاظم عليه الصلوة و السلام در جواب کسی که سؤال کرد از او وجه تسمیه آن جناب را به امیر المؤمنین علیه السلام فرمودند:«لأنه یمیرهم بالعلم»؛ یعنی به جهت این که اطعام علم می کند اهل ایمان را و به ظاهر این خبر دلالت می کند بر این که اشتقاق امیر از «مار، یمیر» است - چنان چه جماعتی تصریح به این کرده اند - لهذا در صدد توجیه و تأویل برآمدند و چند وجه در او ذکر شده

ص: 115


1- علل الشرایع: 61/1.
2- معانی الاخبار: 63.

است:

اول: این که این کلمه مشتمل بر قلب مکانی است؛ یعنی عین الفعل را نقل به مکان فاء الفعل و بعد از آن اشتقاق این لفظ نمودند (1) و این وجه به غایت ضعیف و سخیف است چه «مار» اجوف است و «أمر» مهموز و اگر قلب هم شود - با این که خود قلب خلاف و منافی اصل است - باید «یمر» شود و صفت مشبهه او «یمیر» است مگر آن که موجه ملتزم شود بعد از نقل به قلب «یاء» به همزه - اعتباطاً و على خلاف القياس - تا مصداق حقیقی زاد في الطنبور نغمة شود.

قاعده

وجه ثانی: این که این کلمه بر سبیل حکایت است،

چون آن جناب متکفل رسانیدن میره و طعام اهل ایمان ،شد فرمود:«انا امیر المؤمنين» و همین جمله اسم مبارک شد چنان که در «تابط شراً» گفته اند. (2) و این وجه اگر چه - فی الجملة - اقرب است از اول ولی آن هم ضعیف است چه اگر جمله را اسم چیزی قرار دهند تغییر در اعراب نمی دهند و على هذا باید لفظ امیر همیشه به ضم باشد - حتی در حال نصب و جر - و اعرابات مختلفه در او داخل نشود چه فعل است و جزء کلام و این هم بالضرورة فاسد و مختل است و در هر دو وجه اشکالی مشترک است که معلوم از اخبار متکاثره متواتره آن است که لفظ «امیر» در آن جناب مأخوذ از امر است آن جا که فرمودند: «سلموا على على بامرة المؤمنين» و این حدیث در طریق شیعه متواتر است (3) و در صحاح اهل سنت منقول و مسلّم و در کتب کلامیه غالبا قدح در سندش نکرده اند لهذا احتمال اشتقاق از «مار» باطل است و ظهور روایت هم - چنان چه من بعد بیان می کنم - ممنوع است.

وجه سوم: آن چه اولاً بنظر این بنده رسیده و شیخ فخرالدین بن طریحی در مجمع البحرین در ماده «أمر» اجمالی از او را از بعض افاضل نقل کرده (4) و از علامه مجلسی - عليه الرحمة - نيز حكايت اختيار او شده (5) و نعم الوفاق.

و بیان او به تقریبی که بنظر قاصر رسیده چنان است که چون امير المؤمنين علیه السلام به

ص: 116


1- بحار الانوار: 293/37.
2- بحار الانوار: 293/37 و شرح اصول الکافی: 49/7.
3- اليقين : 214 ، الصوارم المهرقة 110.
4- مجمع البحرين 102/1، ذیل «امر».
5- بحار الانوار: 293/37.

مقتضای آن که باب مدینه علوم است و صاحب اعلای مراتب ولایت که ریاست بر عامه قلوب و نفوس باشد و جمیع ارواح ملکوتیه و ملائکه کروبیه و عقول مجرده و نفوس مفارقه - عند من يقول بها - به فضل او اعتراف و از بحر او اعتراف می کنند کما قلت:

من علمه علم العقول و نورها *** و البحر اصل العارض المتهلل (1)

لمؤلفه ايضاً:

عاجز چوگان عزمش از عناصر تا عقول *** بنده فرمان حکمش از ملایک تا دواب (2)

و چون جمیع اهل عوالم از صدر تا ساق - یعنی از مرتبه عقول که سلسله بدویه نظام جملی عالم است و قاعده مخروط نور و سیه قوس وجود تا مرتبه هیولی که عجوزه شوهاء و مبدأ سلسله عودیه و قاعده مخروط ظلمت است - هر چه هست و در هر مقام است - چه به لسان نطقی و چه به لسان استعدادی - به وجهی ایمان آورده اند چنان چه کریمه:﴿وَ انَّ مِنْ شيئ الَّا يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ﴾ (3) شاهد عدل و گواه این عموم و این دعوی است و چون چنین است به قدر ایمان لا بد باید معرفت و علم داشته باشند.

على هذا همه در همه مراتب از علم او مستمدند و از فیض او مستفیض چرا که آینه سرا پا نمای حقیقت محمدیه است بلکه به حکم آیه مباهله عین نفس مقدس اوست بلکه در اخبار عامیه وارده شده:«علی روحی التي بين جنبی» (4) و نورش نور او و شجره اش شجره اوست و سند علوم همه خلایق مبتنی به علم حضرت رسالت است که او تلمیذ خاص و شاگرد ظاهر الاختصاص احدیت است که به حکم:﴿عِلْمَهُ شَدِيدُ اَلْقَوِي﴾ (5) در مدرس قرب الهی علوم اولین و آخرین به او تعلیم شده [است].

و این مقدمه که به منزله صغرای قیاس است چون معلوم شد می گوییم از مقررات عرفیه و مسلمات عادیه آن است که هر که کفالت رزق طایفه ای کند و از هر جهت ایصال وجوه معاش ایشان را در عهده گرفته باشد البته آن کس امیر و این طایفه مأمورند و مشعر به این است قضیه معروفه «الانسان عبيد الاحسان» و این قضیه به منزله کبری است. و از

ص: 117


1- دیوان مؤلف : 251.
2- دیوان مؤلف صح.
3- الاسراء: 44.
4- مشارق انوار الیقین 220 و الشهب الثواقب: 106.
5- النجم: 5.

ضم این دو قیاسی به این صورت پیدا شد که:«علی یمیر المؤمنین» و «كلّ من يمير قوماً فهو امیرهم» ،نتیجه داد که «علی امیر المؤمنين»؛ و هو المطلوب.

و شاید از مؤیدات این تأویل باشد حدیثی که در کیفیت ولادت امیر المؤمنين علیه السلام الوارد است، که بعد از ولادت آن حضرت چون پیغمبر به سرای ابوطالب در آمد و علی علیه السلام آن حضرت را بدید در اهتزاز شد و بر روی رسول خدای بخندید و گفت:«السَّلَامُ علیک یا رَسُولَ اللَّهِ» از آن پس این آیه مبارک تلاوت کرد:﴿قَدِ اَفْلَحَ اَلْمُؤْمِنُونَ الَّذِينَ هُمْ فِي صَلاتِهِمْ خَاشِعُونَ﴾ (1) رسول خدا فرمود:«قَدِ اِفْلَحُوا بِكَ اَنْتَ وَ اَللَّهِ اميرهم تُمِيرُهُمْ مِنْ عُلُومِكَ وَ أَنْتَ اَللَّهُ دَلِيلُهُمُ وَ بِكَ يَهْتَدُونَ» (2) ، چه ظاهر آن است که «تمیرهم» تفریع بر«انت امیرهم» شده و امارت علت است از برای جلب رزق علوم برای مؤمنین بالجملة در این تعلیل امام علیه السلام رعایت جناس ایهام اشتقاق فرموده چنان چه در کریمه:﴿قَالَ اِنِّي لِعَمَلُكُمْ مِنَ اَلْقَالِينَ﴾ (3) اتفاق افتاده [است].

و میره در اصل - چنان چه در صحاح است (4) - به معنی طعام است و «مار،یمیر» به معنی تحصیل کردن و جلب نمودن اوست و در قاموس خود میره به معنی جلب طعام ذکر شده (5) ، و این بعید است و اشتباه او در امثال این وافر است.

و به هر صورت «لانه يميرهم العلوم» معنی اش این است که چون علی علیه السلام جلب رزق و طعام از سنخ علم از برای مؤمنین می کرد امیر المؤمنین شد و اطلاق طعام بر علم در این حدیث مناسب است با خبر مروی در کافی در تفسیر ﴿فَلْيَنْظُرِ اَلاِنْسَانِ إِلَى طَعَامِهِ﴾ (6) از باقر علوم النبین علیه السلام که فرمود:«عِلْمُهُ اَلَّذِى يَأْخُذُ يَأْخُذُهُ» (7)

و بالجملة اين طريق استدلال إنى که استدلال از معلول بر علت است درست آید چه جلب میره و کفایت ،رزق که لازمه امارت است دلیل بر تحقق ملزوم گرفته شده است و پر

ص: 118


1- المؤمنون: 2.
2- الامالى (للطوسی):708، مناقب آل ابی طالب:22/2 و عنه بحار الانوار: 18/35.
3- الشعراء: 168.
4- الصحاح: 821 ذیل «میر».
5- القاموس المحيط: 615 ذیل «میر».
6- عبس: 24.
7- الکافی: 49/1.

ظاهر است که اختصاص به علم در این حدیث به جهت شرافت اوست و به جهت تعمیم امارت آن جناب در عوالم کلیه وجود است و هیچ منافات با آن ندارد که جلب رزق ظاهری هم بکند و به برکت او آسمان ببارد به زمین و زمین بروید و خلق منتفع و مرتزق شوند که:«لولاه لساخت الارض بأهلها» (1) ؛ و الله اعلم بالصواب.

بالجملة علی از روز الست بر کلیه موجودات امیر المؤمنین است در همه جا حتی لوح محفوظ چنان چه اشاره به این تعمیم در طریق اهل سنت و جماعت نیز شده [است].

سید علی همدانی در کتاب مودة القربی گوید که پیغمبر صلی الله علیه و اله و سلم فرمود: ﴿وَ لَوْ عَلِمَ اَلنَّاسُ مَتَى سَمَّى عَلَى اَمِيرِ اَلْمُؤْمِنِينَ مَا اِنْكَرُوا فَضْلَهُ﴾ (2) . و هم در آن کتاب از أبو هریره حدیث کرده که پیغمبر فرمود که خدای گفت در روز الست:﴿ أَلِسْتُ بِرَبِّكُمْ﴾؟ ارواح گفتند: چرا فرمود:«اَنَا رَبّكُم وَ مُحَمَّدٌ نَبِيّكُمْ وَ عَلِيٌ اَمِيرُكُمْ» (3) .

و در کتاب یقین از کتاب عثمان بن احمد السماک آورده که رسول خدا فرمود: ﴿فِي اَللَّوْحِ الْمَحْفُوظِ تَحْتَ اَلْعَرْشِ عَلَى اميرِ الْمُؤْمِنِينَ﴾ (4) .

بالجملة از این قبیل در فضایل آن امام بزرگوار نه چندان ست که در صحیفه بگنجد یا در کتابی ضبط شود؛ سلام الله علیه و علی اخیه و آله و ذريته.

اما ایمان: باب افعال از آمن .است و حقیقت او ایمن کردن نفس است از عذاب مخالفت یا از ملکات ردیه یا ایمن کردن نبی است از خلاف رأی او چنان چه اسلام هم به همین اعتبار مأخوذ از سلامت است و مقتضای قاعده آن است که این دو فعل متعدی به نفس باشند ولی به تضمین معنی اذعان و اعتراف متعدی به «باء» و «لام» می شوند، چنان چه تصدیق و اقرار هم چنین اند چه اشتقاق همه آن ها مؤدی به تعدی است.

و محقق نراقی رحمه الله در معراج السعادة اقسام ایمان را چهار قرار داده اصطلاح فرموده به قشر و قشر قشر و لب و لب لب (5) . و مقتضای تتبع تام در موارد اطلاقات کتاب و سنت آن است که یک مرتبه دیگر بر قشر و لب بیفزایند و اقسام را شش قرار بدهند.

ص: 119


1- عن الصادق علیه السلام: بِنَا عُبِدَ اَللَّهُ وَ لَوْلاَنَا مَا عَرفَ اَللَّهُ بصائر الدرجات : 81 و عنه بحار الانوار: 247/26- 246.
2- مودة القربی: 248.
3- مودة القربی: 248.
4- الیقین: 93.
5- معراج السعادة: 80-79.

اوّل: وجود لفظی صرف است و آن همان اقرار لسانی است اگر چند در قلب ابدا راه نیابد و جز کفر در باطن مضمر نباشد و فایده این همان حفظ مال و جان و طهارت صوری است و این مرتبه مسمی به نفاق است و به اصطلاح مقدم قشر قشر قشر است.

دوم: عبارت از اعتقاد في الجملة به توحید و نبوت است با انکار شروط که قصور در مقام ولایت باشد و این در فائده و بیفایدگی با اول شریک است و اگر ثوابی برای اعتقاد آن ها باشد بموجب اخبار ما راجع به قائلین به ولایت است که شیعه ائمه اثنی عشر باشند این مرتبه به اصطلاح مذکور قشر قشر است.

سوم: اعتقاد به اصول خمسه است بر طبق مذهب امامیه اگر چند مقرون به عمل صالح نباشد چون عموم فساق شیعه از برای این مرتبه در موت و حیات و دنیا و آخرت شؤون و مراتبی است مثل این که سؤرش شفاء است و قضاء حاجتش از جمیع مستحبات افضل و زیارت و عیادت و اعانت او مستحب و غیبتش حرام و حفظ حیاتش واجب و اکرام میتش به نماز و کفن و دفن بالضرورة واجب و استغفار برای او بعد از موت مندوب و مستحسن است و احکام کثیره از واجبات و مستحبات و محرمات و مکروهات متعلّق به اوست و نجات برای او ثابت است عقلاً و نقلاً كتاباً و سنةً و اجماعاً و عقاب بر معاصی او موجب خلود نخواهد شد و اگر بر بعض معاصی در کتاب و سنت وعده خلود باشد مأوّل به طول بقاء و امتداد مکث است و این مرتبه در آن اصطلاح قشر است.

چهارم: همین مرتبه است با عمل صالح که تقوی باشد از معاصی و مواظبت بر واجبات مثل علماء و زهاد و عباد و عدول از عوام اهل .ایمان و مرتبه این ها بالاتر از سابق است چه هیچ عذاب ندارند و اختلافات شان بیشتر و به واسطه سلامت اعتقاد و صلاح عمل نوری در قلب آن ها پیدا می شود که فی الجملة بصیرتی در اسرار باطنیه شاید بیابند و برزخ این ها روشن تر و احاطه به مقامات عالیه بیشتر دارند و این مرتبه را به اصطلاح مذکور لب می نامند.

پنجم: همین مرتبه است با علم کامل که موجب انشراح صدر و نورانیت ضمیر شود و فضل این ها بر آن طایفه مثل قمر است بر سایر نجوم بلکه مثل فضل پیغمبر است بر سایر امت و این مقام در اصطلاح مشار إليه، لب لب است.

ششم: همین مرتبه است به اضافه یقین قلم این جا رسید سر بشکست و این مقام اولیاء و صدیقین است و نتیجه این رسوخ کمالات نفسانیه است در قلب از رضا و توکل و اقبال بطاعت و خلع ربقه علایق و نضو جلباب هوای خلایق و وحدت هم و عکوف همت بر

ص: 120

حضرت احدیت جل جناب قدسه و این همه مراتب دارد و مقول به تشکیک است.

لمؤلّفه:

ان النجوم فى ارتفاع قدرها *** ليس سهاها في السناء كبدرها

و اسم این مرتبه در اصطلاح مذکور، لب لب لب می شود.

و در کافی است که حضرت صادق علیه السلام به جابر جعفی فرمود: «مَا مِنْ شيئ أَعَزُّ مِنَ الیَقین» (1) .و حضرت رضا به علی بن الحسن الوشا فرمود: «مَا قِسْمِ فِىَّ النَّاسَ شَيِّئِ اُقْلُ مِنَ الیقین» (2) .و در روایت یونس بن عبدالرحمن از آن جناب است که فرمود: «فأی شیئ اليقين؟ قال: اليقين التوكل على الله و التسليم لله و الرّضا بقضاء الله و التفويض إلى الله» (3) . و اخبار در این باب بسیار وارد است و این قدر که متعرض شدم از بیان اجمال آن بود که به دست آمده بود.

و از برای چهار مرتبه آخر می شود مراتبی قرار داد و حکم هر یک را از اخبار اهل بیت طهارت استفاده کرد و امارت جمیع ارباب این مراتب با آن جناب است، یعنی هر کس پا در دایره رسالت محمدیه گذاشت باید طوق اطاعت علی در گردن بیفکند یعنی اگر منافق هم باشد باید فرمان او را به ظاهر بشنود و متابعت امر او کند به حکم این که فرموده:«مَنْ كَنَّتْ مَوْلَاَهُ فَهَذَا علی مَوَّلَاهُ» (4) ، پس هر کس هر قدر به ولایت پیغمبر صلوات الله و سلامه علیه ملتزم شده و تن زیر بار او داده همان قدر باید ملتزم به ولایت و ریاست این جناب باشد.

موضع دوم:در اثبات این که امیر المؤمنین لقب خاص الهى على علیه السلام بوده [است] و

دیگران خود را بی استحقاق به این لقب ملقب داشتند و غصب این نام نامی کردند.

بدان که متفق عليه علماء اماميه - ضاعف الله اقتدار ها - است که این لقب خاص آن جناب است و از زمان حضرت رسالت این مرتبه برای آن جناب ثابت بوده و اخبار از طرق ائمه معصومین علیهم السلام بی شمار است و اهل سنت را گمان آن است که دو نفر از سابقین و سایر خلفاء در آن لقب شریک بوده اند بلکه از اولیات ثانی شمرده اند و گفته اند اول کسی که

ص: 121


1- الکافی: 51/2.
2- الکافی: 52/2.
3- الکافی: 51/2.
4- مسند احمد بن حنبل : 84/1 ، سنن ابن ماجة : 45/1، سنن الترمذی: 297/5.

به امیر المؤمنین ملقب شد عمر بود (1) ،ولی در اخبار صحاح و معتبره خود ایشان آن قدر حدیث روایت شده به این مضمون که در عرش و در بهشت و در محشر و در لسان جبرئیل و ملائکه و پیغمبر و مؤمنین و اخبار یهود و آفتاب و ذو الفقار و سباع و منافقین - حتى عمر -

- لقب على علیه السلام بوده که نمی توان شماره کرد بلکه در بعضی تصریح دارد که سابقاً و لاحقاً احدی را استحقاق این لقب نبوده است و از اکابر صحابه - مثل حذیفه و أبوذر - اين مطلب نقل شده و مذهب ایشان این است که قول صحابی حجت است به حکم این که روایت کرده اند:«اصحابی کالنجوم بِأَيْهَمِ اِقْتَدَيْتُم اِهْتَدَيْتُم» (2) .

و چون در مسائل محل اختلاف البته به قول اهل خلاف تمسک کردن اولی و اوقع است ما در این مختصر حدیثی چند از طرق آن ها روایت می کنیم.

و سید اجل ازهد اورع اقدس أبو القاسم رضی الدین علی بن طاوس الحسيني - رضی عنه و ارضاه - در این مسأله کتابی نوشته که جمیع اخبار آن کتاب را از کتب معتبره و طرق معتمده آن ها روایت فرموده و اگر بعض اخبار از علماء شیعه باشد آن ها از علماء اهل سنت روایت کرده اند و دویست و بیست حدیث به اسانید مختلفه متعدده در آن کتاب نقل فرموده و خود اعتراف فرموده به این که استقصاء جميع اخبار نفرموده و چنین است، چه این بنده غیر از آن احادیث اخباری بسیار از طریقه عامه دیده ام ولی در این مقام محض تیمن و تبرک ده حدیث از آن کتاب مبارک به حذف اسانید در این مختصر انتخاب کرده به جهت تنویر قلوب اخوان و روشنی چشم اهل ایمان می نویسم.

حدیث اول: در شهادت خدای تعالی به ثبوت این لقب شریف برای علی علیه السلام.

ص: 122


1- سید بن طاووس بر اساس روایات تاریخی اهل سنت گفته اولین کسی که خود را به این لقب نامید ، ابوبکر بود ، هر چند عمر این لقب را به عنوان لقب رسمی برگزید. الیقین:28.
2- لسان المیزان: 137/2 روی محمد بن موسی بن نصر الرازي قال : حدثني أبي قال سئل الرضا علیه السلام قول النبي صلی الله علیه و اله و سلم: أصحابي كالنجوم بأيهم اقتديتم اهتديتم ... ، فقال علیه السلام: هذا صحيح يريد من لم يغير بعده و لم يبدل قيل و كيف يعلم أنهم قد غيروا أو بدلوا ؟ قال : لما يرونه من أنه صلی الله علیه و اله و سلم قال ليزادن برجال من أصحابى يوم القيامة عن حوضى كما تذاد غرايب الإبل عن الماء فأقول : يا رب أصحابي أصحابي فيقال لي : إنك لا تدرى ما أحدثوا بعدك فيؤخذ بهم ذات الشمال فأقول : بعدا لهم و سحقا افترى هذا لمن لم يغير و لم يبدل عیون اخبار الرضا: 93/1. قابل ذکر است بعضی از اهل تسنن اصل حدیث را مجعول می دانند تذکرة الموضوعات: 98.

أبوالفتح محمد بن على الكاتب الأصفهاني النطنزی (1) در کتاب خصایص سند به ابن عباس می رساند که چون خدای تعالی آدم را آفرید و دمید در او از روح خود عطسه کرد. خدای الهامش کرد که بگوید «الحمد لله رب العالمین»،آن گاه خدای به او فرمود:«یرحمک ربک».آن گاه چون سجده کردند ملائکه برای او به خود بالید و گفت: ای ،پروردگار آیا خلقی آفریدی که محبوب تر از من باشد به سوی تو؟ جوابی نشنید. ثانیاً سؤال کرد، هم جوابی نشنید ثالثاً سؤال کرد و خدای عزوجل گفت: بلی و اگر ایشان نبودند تو را نمی آفریدم گفت: خدایا بنما ایشان را بمن خدای تعالی و حی رساند به ملائکه حجب بردارید حجاب ها را چون رفع حجب کردند ناگاه آدم پنج شبح دید که در جلو عرش گفت: خدایا اینان کیانند؟ خدای گفت: ای آدم این محمد نبی من است و این علی امیر المؤمنین که پسر عم پیغمبر من و وصی اوست و این فاطمه دختر پیغمبر من است و این حسن و حسین است که پسران علی و فرزندان پیغمبر من اند آن گاه فرمود: ای آدم این ها اولاد تویند آدم فرحناک شد.و چون ترک اولی کرد گفت:«یا رب اسألك بمحمد و علی و فاطمة و الحسن و الحسين لما غفرت لی» و خدای بیامرزید او را به واسطه این کار و این است که خدای فرماید:﴿فتلقی آدَمُ مِنْ رَبِّهِ کلمات فَتَابَ علیه﴾ (2) و چون به زمین هبوط کرد، انگشتری صیافت کرد و نقش کرد بر او [محمد] رسول الله [علی] امیر المؤمنین و آدم را أبو محمد کنیه می کنند. (3)

حدیث دوم شهادت رسول خدای صلی الله علیه و اله سلم.

ابن مردویه سند به انس بن مالک می رساند که حضرت رسالت مآب در خانه ام حبیبه دختر أبوسفيان تشریف داشت با ام حبیبه فرمود: کناری برو که مرا حاجتی است آن گاه آب وضو خواست و نیکو وضو ساخت آن گاه فرمود: اوّل کسی که از این در درآید امیر مؤمنان و سید عرب و بهترین اوصیاء و اولای ناس به ناس. انس گفت: من می گفتم:«اللَّهُمُّ

ص: 123


1- نطنز-به نون و طاء مهمله و نون و زاء - بلوک معروفی است ما بین اصفهان و کاشان که در سابق ایام از توابع اصفهان محسوب می شد و جمعی تصریح به انتساب او به این بلد کرده اند و از عجائب زمان آن که یک تن از مدعیان فضل و هنر را دیدم که خود را در فن حدیث و ادب و رجال ممتاز می دانست با این همه اصرار داشت که لفظ نظیری - به نون مضمومه و ظاء معجمه و ياء مثناة وراء مهلمه - است و هیچ شبهه نداشت تا چه رسد به حجتی و دلیلی و إلى الله المشتكى منه زيد فضله.
2- البقرة: 37.
3- الیقین: 175.

اِجْعَلْهُ رَجُلًا مِنَ الاَنصار». پس علی علیه السلام داخل شد و راه می رفت تا در کنار رسول خدای جای گرفت رسول خدای به دست مبارک روی خود را مسح فرمود: آن گاه روی علی بن ابی طالب علیهم السلام را مسح فرمود علی عرض کرد یا رسول الله چه شده است؟ آن جناب فرمود: همانا تو تبلیغ می کنی رسالت مرا بعد از من و روایت می نمایی از من و می شنوانی به مردم صوت مرا و تعلیم می کنی خلق را از قرآن آن چه ندانند. (1)

و این روایت را به طرق متعدده نقل کرده اند.

حدیث سوم:شهادت جبرییل

هم حافظ ابن مردویه که ملقب به ملک الحفاظ و طراز المحدثین است، در کتاب مناقب سند به ابن عباس می رساند که جناب رسالت مآب در صحن خانه تشریف داشت و سر مبارک در دامن دحية بن خلیفه کلبی گذاشته بود. علی علیه السلام داخل شد و فرمود چگونه است حال رسول خدا؟ دحیه گفت به خوشی ،است آن گاه عرض کرد: به آن جناب که هر آینه من تو را دوست می دارم و مر تو را مدحتی است که من زفاف می کنم او را به سوی تو «انت امير المؤمنين و قائد الغر المحجلين»؛ یعنی تویی امیر المؤمنان و کشنده بزرگان اهل ایمان به سوی هدایت و بهشت و تویی سید اولاد آدم - ماعدای پیغمبران (2) و رسولان - و لوای حمد (3) در دست تو است روز قیامت و فرستاده می شوی تو و شیعیانت با محمد و حزبش به

ص: 124


1- الیقین: 135.
2- استثنای رسولان به اعتبار وجود پیغمبر آخر الزمان است نه به ملاحظه نوع چنان چه ضرورت مذهب شیعه بر فضیلت آن جناب است از ایشان؛ منه.
3- قال رسول الله صلی الله علیه و اله و سلم: إذا كان يوم القيامة يأتينى جبرئيل و معه لواء الحمد و هو سبعون شقة الشقة منه أوسع من الشمس و القمر ، و أنا على كرسى من كراسى الرضوان فوق منبر من منابر القدس فأخذه و أدفعه إلى على بن أبي طالب علیه السلام (الخصال: 583) قال رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم: إن الله عزوجل لواء من نور و عموداً من نور خلقها قبل أن يخلق الدنيا بألف عام مكتوب على ذلك اللواء : أنا الله لا اله إلا أنا ، محمد عبدى و رسولى إلى خلقى و آل محمد خير البرية . ثم أهوى بيده إلى على علیه السلام فقال : هذا حامل ذلك اللواء بين يدى يوم القيامة ، و صاحب لواء القوم أمامهم . (شرح الأخبار : 2/ 472 )قال الطيبي لواء الحمد عبارة عن الشهرة و انفراده بالحمد على رؤوس الخلائق و يحتمل أن يكون لحمده لواء يوم القيامة حقيقة يسمى لواء الحمد و قال التوربشتي: لا مقام من مقامات عباد الله الصالحين أرفع و أعلى من مقام الحمد و دونه تنتهى سائر المقامات و لما كان نبينا سيد المرسلين أحمد الخلائق فى الدنيا و الآخرة أعطى لواء الحمد ليأوي إلى لوائه الأولون و الاخرون و إليه الإشارة بقوله آدم و من دونه تحت لوائى (تحفة الأحوذى: 465/8).

سوی بهشت فرستادنی چنان چه داماد به حجله می رود همانا نجات یافته هر که تولای تو دارد و خاسر شده هر که دل از مهر تو خالی کرده [است]. و دوستان محمد دوستان تواند دشمنان محمد دشمنان تواند هرگز شفاعت محمّد ایشان را نائل نخواهد شد. نزدیک من بیا ای صفوت خداوند چون نزدیک شد سر پیغمبر را گرفت و در کنار علی علیه السلام گذاشت پیغمبر فرمود: این همهمه چیست؟ خبر را معروض داشت، فرمود:جبرئیل بود که تسمیه کرد تو را به آن چه خدا تسمیه کرده تو را به آن (1) .

و این حدیث را به اختلاف سابق و لاحق و تفاوت در کتاب یقین سید رضی الله عنه به طرق متعدده روایت نموده [است].

حدیث چهارم: شهادت آفتاب

اخطب خطباء خوارزم موفق الدین بن احمد المکی الخوارزمی که شیخ المحدثین محمد بن نجار در تذییل تاریخ خطیب به نقل سید رضی الله عنه وی را به فقه و فضل و ادب و شعر و بلاغت بر ستوده و از تلامذه زمخشری بوده (2) ، در کتاب مناقب سند به امام حسن عسکری علیه السلام می رساند که آن جناب از آباء طاهرین خود پدر بر پدر روایت می فرماید تا حضرت رسول صلی الله علیه و اله و سلم که آن جناب به علی علیه السلام فرمود: یا ابا الحسن تکلم نما با آفتاب که او با تو تکلم خواهد کرد علی گفت:«السِّلَامُ عَلَيْكَ ايها الْعَبْدَ المطیع اللهَ» آفتاب گفت:«و علیک السلام یا امیر المؤمنین و امام المتقين و قائد الغر المحجلين»،یا علی تو و شیعه تو در بهشتید یا علی اوّل کسی که سر از زمین بر می دارد محمد است بعد تو و اول کسی که زنده می شود محمد است بعد تو و اوّل کسی که پوشیده می شود محمد است، بعد تو پس علی علیه السلام بر روی زمین افتاد سجده کنان و اشک از دیدگانش فرو می ریخت آن گاه پیغمبر صلی الله علیه و اله و سلم بر روی وی افتاد و فرمود: ای برادر من و حبیب من سر بلند کن که به درستی خدای به تو مباهات کرده اهل هفت آسمان را (3) .

ص: 125


1- الیقین:91.
2- و از این جا معلوم می شود توغل فضل بن روزبهان در جهل حتی به حال علمای خودشان چه در جایی در مقام انکار فضائل امیر المؤمنین می گوید ابن خوارزمی مجهول است و کسی او را نمی شناسد و اخبارش بی مأخذ است و بعد از شهادت ابن النجار حال فضل بیفضل معلوم می شود و تفصیل حال او در عبقات مذکور است؛ منه دام مجده العالی.
3- الیقین: 165.

مخفی نماند که علماء اهل سنت اتفاق کرده اند بر جلالت و بزرگی و علم و تقوی و صلاح و شرافت و فضیلت ائمه اثنا عشر علیهم السلام و احدی از مسلمین در این معنی خلاف نکرده و احدی از این طایفه تأمل در اخبار فضائلی که از ایشان نقل شده ننموده و شبهه نکرده [است].

حدیث پنجم: شهادت ذو الفقار

محمد بن جریر الطبری که از اکابر عظمای علمای اهل سنت است و بعد از نقل این حديث - إن شاء الله - اشارتی مختصر به فضائل او خواهم کرد سند به ابن عباس می رساند که رسول خدا صلی الله علیه و اله و سلم فرموده: خدای تبارک و تعالی ذو الفقار را به من عطا کرد و فرمود: ای محمد بگیر او را و عطا کن او را به بهترین اهل زمین. من گفتم: کیست آن کس ای پروردگار؟ حق - سبحانه و تعالی - :گفت او خلیفه من در زمین علی ابن أبي طالب است و به درستی که ذو الفقار با علی علیه السلام تکلم می کرد و حدیث می کرد تا این که روزی علی علیه السلام خواست بشکند ذو الفقار را «فقال: مه یا امیر المؤمنین» آرام باش ای امیر المؤمنین که همانا من مأمورم و در اجل این مشرک تأخیری باقی مانده بود (1) .

سید رضی الله عنه بعد از نقل این حدیث می فرماید ممکن است در حدیث سقطی باشد بعد از این کلمه که «هم یوماً بکسره» و این عبارت واقع باشد «و قد ضرب به مشركاً فلم يقتله» و چنین است که فرموده چه ذیل حدیث شاهد است.

تنبيه

أبو جعفر محمد بن جریر الطبری از مشترکات است و هر دو از اهل طبرستان هستند ولی یکی که جد او رستم است او امامی است و از اجله علماء شیعه است و صاحب کتاب مستر شد و دلایل است و نجاشی (2) و علامه (3) و سایر مشایخ رجال از متأخرین تصریح و تنصیص به وثاقت و جلالت و کثرت علم او فرموده اند و نجاشی به واسطه سید جلیل بزرگوار حسن بن حمزة ،الطبری که در سنه سیصد و پنجاه و شش به بغداد قدوم فرموده از او روایت می کند و - علی الظاهر - از علماء ماة رابعه می شود.

و دیگری محمّد بن جرير بن كثير بن غالب چنان چه سید شهید سعید رضی الله عنه در کتاب

ص: 126


1- الیقین : 217.
2- رجال النجاشی:376.
3- خلاصة الاقوال: 161، رقم: 148.

مجالس (1) از تهذیب نووی نقل فرموده و استاد اعظم آقای بهبهانی قدس سرة در تعلیقه او را محمد بن جرير بن غالب خوانده [است] (2) - و از این قبیل در اختلاف نسبت به جد و پدر در کتب رجالیه بیرون حد احصاء است - ولی در معالم العلماء ابن شهر آشوب - روح الله رمسه - او را محمّد بن جریر بن یزید گفته است (3) .و این اختلاف خالی از غرابت نیست ولی در صورت معارضه قول ابن شهر آشوب بر نووی مقدم است چه جلالت او در علم صد پایه فزون تر است از نووی و احتمال این که چون نووی با محمّد بن جرير متحد المذهب است و اهتمام هر طایفه در معرفت حال اهل مذهب خود بیش از سایرین است مدفوع است به این که شیخ اعظم محمّد بن شهر آشوب عصرش به محمّد بن جریر اقرب و هر دو از اهل طبرستان اند پس معرفت آن جناب به حال او ناچار بیشتر است و رعایت تقدیم قول او لازم.

بعد از نوشتن این کلام بر کلام ابن خلکان واقف شدم که او هم جد او را یزید ذکر کرده ولی بعد یزید را خالد قرار داده و گفته:«و قیل یزید بن کثیر بن غالب» (4) على هذا می شود که لفظ یزید از نسخه تهذیب سقط شده باشد و ممکن است که از باب نسبت به جد باشد.

و به هر حال این از اکابر علماء سنت است و صاحب تفسیر و تاریخ است که از ابوحامد اسفراینی نقل شده که گفته: اگر کسی سفر به چین کند در طلب تفسیر محمد بن جریر کار بزرگی نکرده [است] و از محمد بن خزیمه که او را امام الائمه خوانده اند، نقل شده که گفته: «ما اعلم على أديم الارض اعلم منه» و سید جلیل معاصر مولوی میر حامد حسین هندی قدس سرة در کتاب عبقات الانوار از ذهبی و یافعی نقل کرده که او را به حبریت و امامت ستوده اند و هر دو شهادت داده اند که تفسیر و تاریخ از اوست (5) .

و ابن خلکان در وفیات (6) و ابن الاثیر در کامل (7) که مختصر تاریخ طبری است و ابن

ص: 127


1- مجالس المؤمنین: 349.
2- التعليقة على منهج المقال: 147.
3- معالم العلماء: 141.
4- وفیات الاعیان: 191/4.
5- نفحات الازهار: 92/7-91.
6- وفیات الاعیان: 315/1.
7- الكامل: 134/4.

خلدون در عبر (1) تصریح نموده اند به این که تاریخ از اوست و این همه اصرار از آن جهت است که علماء شیعه که از تاریخ محمد بن جریر شواهد صدق مدعای خود نقل می کنند آن ها از روی عناد - چون از انکار فضل او متمکن نیستند - نفی انتساب تاریخ به او و اثبات نسبت به محمد بن جریر اول می نمایند و این از فرط بی خبری یا غایت بی دینی است؛ نعوذ بالله من ذلك.

بالجملة این محمّد بن جریر است که صاحب کتاب فضایل است و صاحب کتاب اسناد حديث غدیر چنان چه سید جلیل مذکور در کتاب عبقات در حاشیه از اصل کتاب تذکرة الحفاظ ذهبی نقل فرموده که در ترجمه طبری گفته که چون شنید طبری که این ابی داود در حديث غدير خم تکلّم کرده کتاب فضایل را تصنیف کرد و تکلّم نمود بر تصحیح حدیث غدير (2) .

حدیث ششم: شهادت منادی از بطنان عرش.

شيخ محدّث صدر الحفاظ، محمد بن يوسف القرشي الكنجي الشافعی در کتاب کفایة الطالب سند به ابن عباس می رساند که رسول خدا فرمود روزی بر مردم آید که در او هیچ کس سوار نیست جز ما چهار تن عباس بن عبدالمطلب عرض کرد: پدر و مادرم فدایت کیانند این چهار تن فرمود: من بر براق و برادرم صالح بر ناقه که قومش نخر کردند و عمم حمزه اسد الله ناقه عصبای من و برادرم علی بن ابی طالب بر ناقه از ناقه های بهشتی قرين الاطراف است و بر او دو حله سبز است از کسوت رحمانی و بر سر علی تاجی است از نور که مر آن تاج را هفتاد رکن است که بر هر رکنی یک دانه یاقوت سرخی است که می درخشد برای سوار از مسافت سه روزه راه و در دست اوست لوای حمد ندا می کند:«لا اله الَّا اللَّهُ مُحَمَّدُ رَسُولُ اللَّهِ». خلایق می گویند کیست این؟ ملک مقربی است یا نبی مرسلی یا حامل عرش است؟ آن گاه منادی از باطن عرش ندا می کند که نه ملک مقرب است و نه نبی مرسل و نه حامل عرش «هَذَا عَلِىُّ بْنُ أَبِى طَالِبٍ وصی رَسُولِ رَبِّ العالمین وَ امیر المؤمنین وَ قَائِدِ الْغُرِّ الْمُحَجَّلِينَ إِلَى جَنَّاتِ النَّعِيمِ» (3) .

و این خبر نیز به طرق متعدده مذکور است.

ص: 128


1- تاریخ ابن خلدون:2 (قسمت 2)/188.
2- نفحات الازهار: 81/6.
3- اليقين:93.

حدیث هفتم:شهادت ابوذر رضی الله عنه .

ابن مردویه از داود بن أبی عوف روایت کرده که معاوية بن ثعلبة الليثى با من گفت خبر ندهم تو را به حدیثی که شبهه ای در او نیست؟ گفتم چرا :گفت مریض شد ابوذر و علی را وصی کرد. بعض عیادت کنندگان گفتند: کاش امیر المؤمنین عمر را وصی می کردی ابوذر گفت: سوگند به خدای که به تحقیق وصی کردم امیر المؤمنین را که به حق و استحقاق امیر المؤمنین است و الله همانا او بهاری است که مایه آسایش است و اگر از میان شما برود، بدی خواهید دید از مردم و بدی خواهید دید از زمین.

معاویه گفت: گفتم به ابوذرما می دانیم که احب صحابه نزد تو و احب ایشان است نزد رسول خدا گفت بلی کدام محبوبترند نزد تو؟ :گفت این پیرمرد مظلوم ممنوع از حقوقش يعني على بن ابى طالب علیه السلام (1). این حدیث هم به طرق متعدده مذکور است.

حدیث هشتم: شهادت شیر.

أبو جعفر محمد بن أبى مسلم بن أبى الفوارس الرازي الملقب به منتجب الدین در کتاب اربعین سند به منقض بن ابقع (2) اسدی که از خواص امیر المؤمنین بوده، می رساند می گوید: در نیمه شعبان با امیر المؤمنین علیه السلام بودم و عازم مکانی بود که شب در او جا می گرفت و من با او بودم تا به آن موضع رسید و از استر فرود آمد و استر حمحمه کردن گرفت و گوش خود را تیز کرد و نگاه به چیزی می کرد. و من برخاستم و نمی دانستم که چه عارض شده او را پس امیر المؤمنين علیه السلام سوادی دید و فرمود شیر است.

سوگند بخداوند کعبه آن گاه از محراب برخاست و شمشیر حمایل کرده گام بر می داشت به جانب شیر آن گاه صیحه زد و به شیر امر فرمود که بایست. پس آرام شد شیر و بایستاد این هنگام استر استقرار یافت آن گاه امیر المؤمنین علیه السلام فرمود: ای شیر مگر ندانستی من ليثم و ضرغامم و حصورم و قسورم و حیدرم - و این جمله به تمامت اسماء شیرند ؟ آن گاه گفت: خدایا ناطق ساز زبان او را،«فقال السبع یا امیر المؤمنین و یا خیر الوصیین و یا وارث علم النبیین و یا مفرقا بين الحق و الباطل» هفت روز است فریسه نداشتم و گرسنگی مرا ضرر رسانیده بود و از مسافت دو فرسخ شما را دیدم نزدیک شدم و با خود گفتم که می روم و می بینم آن ها را که کیستند اگر قادر شدم فریسه من می شوند.

ص: 129


1- الیقین: 143.
2- الاصح - كما في اليقين - منقذ بن انقع.

امیر المؤمنین فرمود ای ،شیر مگر ندانستی که من علی پدر اشبال دوازده گانه هستم؟ پس شیر سر بر زمین گذاشت و پیش روی امیر المؤمنین دراز شد و او می فرمود چه آورده تو را ای شیر؛ تو سگ خدایی در زمین؟ عرض کرد یا امیر المؤمنین گرسنگی گرسنگی امیر المؤمنین گفت: خدایا روزی بده او را به حق فدیه محمد و اهل بیت او ناگاه دیدم شیر را که چیزی می خورد به هیأت بره تا تمام کرد او را آن گاه گفت: یا امیر المؤمنین و الله نمی خوریم ما طایفه سباع مردی را که دوست تو باشد و دوست اهل بیت تو باشد و ما اهل بیتی هستیم که نحله و آئین ما محبت بنی هاشم و عترت ایشان است.

آن گاه امیر المؤمنین فرمود ای ،شیر کجا منزل داری و کجا هستی؟ عرض کرد:یا امير المؤمنين من مسلّطم بر کلاب اهل شام و هم چنین اند ،ذریه من و ایشان فریسه مایند و منزل ما در نیل است فرمود به چه جهت آمدی به کوفه؟ عرض کرد: یا امیر المؤمنین به حجاز آمدم و چیزی به دستم نیامد و آمدم در این صحراء و بیابان هایی که نه آبی دارد و نه چیزی و امشب می روم نزد مردی که نام او سنان بن وائل است - از آنان که در صفین فرار کرده اند - منزل در قادسیه دارد و او رزق من است امشب همانا او از اهل شام است و اکنون من متوجه اویم.پس برخاست پیش روی آن جناب آن گاه با منقض فرمود از چه تعجب کردی این اعجب است یا شمس یا عین یا کوکب یا غیر آن ها؟ شاید اشاره به رد شمس و برداشتن سنگ از چشمه و نزول کوکب در خانه آن جناب باشد و می شود اشاره باشد به مکالمه آن جناب با این سه بر وجهی که مخاطب بداند چه در اول حدیث بود که او از خواص آن حضرت است.

بالجملة فرمود: سوگند به کسی که دانه را شکافت و انسان را آفرید اگر بخواهم بنمایانم بمردم از آن چه رسول خدای مرا تعلیم کرده از آیات و عجایب هر آینه بر می گشتند به کفر آن گاه رجوع فرمود به مستقر خود و مرا متوجه قادسیه داشت. من سوار شدم و رسیدم به قادسیه قبل از اذان صبح و شنیدم که مردم می گفتند سنان را شیر در ربود و من با آن ها که برای نظر کردن به سوی او رفته بودند رفتم جز سر و بعض اعضاء او را - مثل طرف اصابع او - شیر باقی نگذاشته بود و باقی را بلع کرده بود پس سر او را به کوفه آوردند به حضرت امير المؤمنين علیه السلام و آن جناب متعجب بود و من قصه را برای مردم حکایت کردم و مردم مشغول شدند به برداشتن خاک اقدام آن جناب و استشفاء می نمودند.

آن گاه آن جناب به پای ایستاد و حمد و ثنای الهی به جای آورد و فرمود: ای گروه مردم هیچ کس ما را دوست ندارد که به جهنم برود و هیچ کس ما را دشمن ندارد که به

ص: 130

بهشت برود. من قسیم جنت و نارم تقسیم می کنم مردم را بین بهشت و آتش آن را به جنت از یمین و این را به نار از شمال به جهنم می گویم در روز قیامت که این از من است و این از تو می گذرند شیعت من بر صراط چون برق خاطف و رعد عاصف و مرغ تیزرو و اسب پیش قدم آن گاه مردم یک باره و یک دسته به جانب او شتافتند و می گفتند: حمد مر خدای را که تو را بر بیشتر خلق خود تفضیل داد.

منقض می گوید که حضرت این آیت مبارک تلاوت فرمود:﴿الَّذِينَ قالَ لَهُمُ النَّاسُ انَّ النَّاسَ قَدْ جَمَعُوا لَكُمْ فَاخْشَوْهُمْ فَزادَهُمْ ایمانا وَ قالُوا حَسْبُنَا اللَّهُ وَ نِعْمَ الْوَكِيلُ فَانْقَلَبُوا بِنِعْمَةٍ مِنَ اللَّهِ وَ فَضْلٍ لَمْ يَمْسَسْهُمْ سُوءُ وَ اتَّبَعُوا رِضْوانَ اللَّهِ وَ اللَّهُ ذُو فَضْلٍ عظیم﴾ (1) تمام شد حدیث مبارک. (2)

و روایات دیگر در شهادت گرگ و شهادت دراج و شهادت شتر و شهادت دو شیر به سلام کردن بر قبر آن جناب مذکور است در این کتاب و من بنده این حدیث را به جهت غرابت و امتیازی که داشت که مایه تسدید قلوب اهل ایمان است - با این که خالی از طولی نبود - نوشتم عجب است که این مردم با این آیات بینات که در کتب خود ضبط می کنند باز انکار می نمایند؛ نعوذ بالله من الخذلان و سوء التوفيق.

حدیث نهم: شهادت یهود از کتب سماویه

شيخ منتجب الدین مذکور در کتاب اربعین سند به عبدالله بن خالد بن سعيد بن العاص آمده می رساند که با امیر المؤمنین علیه السلام بودیم در وقتی که از کوفه بیرون بود که عبور کرد بر زمین معروف به نخله که در دو فرسخی کوفه است پنجاه نفر از یهود بیرون آمدند و گفتند: على بن ابى طالب امام تویی؟ فرمود بلی منم گفتند مکتوب است در کتب ما که سنگی است که اسم شش پیغمبر بر او نوشته شده و این که ما در جستجوی اوییم و نمی یابیم اگر تو امامی پیدا کن آن صخره را برای ما فرمود از پی من بیایید عبدالله بن خالد گوید: آن جماعت از پی امیر المؤمنین علیه السلام آمدند تا با آن جناب رسیدگی به حال آن صحرا کردند و کوهی عظیم از رمل یافتند به باد فرمود که ای باد این رمل را بکن و بیرا کن از روی صخره به حق اسم الله الاعظم ساعتی نگذشت که ریگ برکنده و پراکنده شد و سنگ ظاهر شد فرمود این صخره شماست گفتند آن صخره بر او اسماء شش پیغمبر بود آن چه ما

ص: 131


1- آل عمران:174.
2- الیقین: 257-254.

شنیده ایم و دیده ایم در کتب خود و نمی بینیم آن اسم ها را بر او.

فرمود آن اسم ها بر روی دیگری است که بر زمین است برگردانید. پس مجتمع شدند هزار مرد که احضار شده بودند در آن مکان بر آن سنگ و قدرت بر قلب او نیافتند فرمود: دور روید و دست دراز کرد و برگرداند او را و بر او یافتند اسم شش نفر از انبیاء صاحب شریعت آدم و نوح و إبراهيم و موسی و عیسی و محمد علیهم السلام. آن گاه آن جماعت گفتند:«نَشْهَدُ انَّ لَا اله الَّا اللَّهِ وَ انَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اللَّهِ وَ انک امیر المؤمنین وَ سَيِّدُ الْوَصِيِّينَ وَ حُجَّةُ اللَّهِ فی أَرْضِهِ»هر که بشناسد تو را ناجی است و هر که مخالفت کند ضال و غاوی و در جهنم افتاده است بزرگتر است مناقب تو از تحدید و بیشتر است آثار نعمت تو از شماره و تعديد. (1)

حدیث دهم: شهادت أبوبكر و عمر

حافظ بن مردویه از مشوق مولای امیر المؤمنین نقل کرده که با علی بودم در زمینی که از آن حضرت بود و مشغول حراثت او بود تا ابوبکر و عمر آمدند و گفتند خدا را به یاد تو می آوریم «سُلَّامُ علیک یَا امیر المؤمنین وَ رَحْمَةُ اللهِ وَ برکاته» کسی گفت که در زمان رسول خدا هم چنین می گفتند؟ عمر گفت: پیغمبر ما را امر کرد به این کار. (2)

روایت دیگر هم در شهادت عمر نقل شده است که عرض کرد «اُنْتُ وَ اللهُ امیر الْمُؤْمِنَيْنِ حَقَّا» علی علیه السلام فرمود: پیش تو یا پیش خدا؟ عرض کرد: پیش من و پیش خدا (3) . و این روایت عثمان بن احمد السماک است.

حالیا خوب است این طایفه که خود را به سنت نبویه نسبت می دهند اندکی گوش فرا دارند و چشم بگشایند اگر به شهادت خدا و رسول اعتمادی ندارند - چنان چه در مواضع متعدده رد شهادت آن دو کردند مثل این که خدای فرمود:﴿شَهِدَ اللهُ اِنْهَ لَا اُلْهُ الًا بِالْقِسْطِ﴾ (4) یعنی شهادت داد بر عدالت خود باز انکار کردند و نسبت ظلم و جبر و تجویز ارتکاب قبایح به خدا دادند و پیغمبر شهادت داد اگر چنگ به دامن اهل بیت زنید هرگز گمراه نشوید أبوحنیفه و شافعی را بر حضرت باقر و صادق علیهما السلام که خزاین علم الهی و

ص: 132


1- الیقین: 253.
2- الیقین : 132.
3- الیقین : 153.
4- آل عمران: 18.

معدن وحی و تنزیل اند ترجیح داده به مذاهب ایشان متمسک شدند خوب است این دو نفر عادل متقی و مؤمن صالح که گاهی به جهت اصلاح خلافت ایشان ملتزم به این شدند که عقل از ارتکاب قبایح که تقدیم مفضول از آن جمله است مضایقه ندارد و گاهی قائل شده اند به این که پیغمبر معصوم نیست - العیاذ بالله - و هذیان می گوید و آیه:﴿و مَا يُنْطِقُ عَنِ الْهَوَى﴾ (1) را مقید به قرآن کردند تا در غیر قرآن بر هوا بتوانند حرف او را حمل کنند - به شهادت این دو نفر رفتار نمایند و ملتزم بشوند که این لقب شریف در عهد پیغمبر از آن جناب بوده و دیگری را در او دخلی و تصرفی نبوده حق خاص و لقب ثابت الاختصاص أن جناب است.

تنبيه

از اخبار مذکوره دانستی اختصاص آن جناب را به این لقب و در اخبار وارد شده که این لقب جایز برای کسی نیست؛ حتی امام زمان عجل الله فرجه در زمان ظهور چنان چه محدث

حر عاملی در وسایل (2) از تفسیر عیاشی (3) نقل کرده که کسی به خدمت حضرت صادق علیه السلام رسید و عرض کرد :السلام علیک یا امیر المؤمنین پس برخاست آن حضرت بر دو قدم خود و فرمود که ساکت باش که این اسمی است که سزاوار نیست مگر برای امیر المؤمنین خداوند تسمیه کرده او را به این اسم نامیده نمی شود به این اسم کسی که راضی باشد به او مگر این که مفعول باشد و اگر مبتلی نباشد به این مبتلی می شود و این است قول خدای تعالى:﴿انَّ يَدْعُوَنَّ مِنْ دونِهِ إِلَّا اناثاً وَ انَّ يَدْعُوَنَّ إِلَّا شَيْطَانًا مُرِيدًا (4) ﴾ می گوید گفتم: پس به چه نام می خوانند قائم شما را؟ فرمود: می گویند:«السُّلَّامُ علیک یَا بقیَة اللهَ السُّلَّامِ علیک یَا بْن رَسُولِ اللهِ».

و در کافی منقول است که از صادق آل محمد علیهم السلام سؤال کردند که سلام به امارت مؤمنین بر قائم می کنند؟ فرمود نه آن اسمی است که نامیده شده به او امیر المؤمنین و نامیده نشده به او کسی قبل از او و نامیده نمی شود کسی به او بعد از او مگر کافر. (5)

ص: 133


1- النجم: 3.
2- وسائل الشيعة: 600/14.
3- تفسير العياشي: 376/1.
4- النساء: 117.
5- الکافی: 411/1.

و مطابق این احادیث اخطب خوارزم نقل کرده - چنان چه در کتاب یقین (1) است - که پیغمبر فرمود چون به آسمان رفتم و از آسمان به سدرة المنتهی پیش روی پروردگارم عزوجل ایستادم فرمود: یا محمد گفتم: لبیک و سعدیک. فرمود تو امتحان کردی خلق مرا کدام یک مطیع تر اند برای تو؟ گفتم: پروردگارا علی. فرمود:راست گفتی یا محمد آیا گرفتی برای خودت خلیفه که تأدیه احکام کند و تعلیم کند بندگان مرا آن چه ندانند؟ گفت: گفتم :اختیار کن برای من که جبرئیل تخییر کرده مرا فرمود من اختیار کردم برای تو علی را و تو بگیر او را برای خودت خلیفه و وصی. و من عطا و نحله کردم مر او را علم و حلم خود و او امیر المؤمنین است نرسیده به این لقب احدی قبل از او و نیست برای احدی بعد از او یا محمد علی رایت هدا است و امام کسی که اطاعت کند مرا و نور اولیای من است و او کلمه [ای] است [که] لازم شده متقیان را هر که او را دوست دارد مرا دوست دارد و هر که او را دشمن دارد مرا دشمن دارد بشارت بده او را ای محمد.

پیغمبر گفت:گفتم: ربّی ،ربی همانا بشارت دادم او را گفت من بنده خدایم و در قبضه و اگر عقاب کند مرا به گناهان من است ظلم نکرده مرا چیزی و اگر وعده مرا تمام کند خدا مولای من است آن گاه پیغمبر گفت : خدایا ایمان را بهار او کن گفت چنین کردم.

لكن من مخصوص می دارم او را به چیزی از بلا که مخصوص نکرده ام به او کسی را از اولیای خودم. پیغمبر گفت :گفتم: پروردگارا برادر من است و رفیق من فرمود: سبقت گرفته در علم من که او مبتلا است اگر علی نباشد شناخته نشود نه حزب من و نه دوستان من و نه دوستان پیغمبران من.

و از این قبیل احادیث در کتاب یقین و غیر او از طرق اهل سنت بسیار است و اگر درست در این اخبار که اتفاق فریقین بر نقل آن ها شده تأمل کنی خواهی دانست که حال آنان که این لقب را بر خود بستند و بی استحقاق ادعا کردند در دنیا و آخرت چه بوده و چه خواهد شد.

چنان چه هم در کتاب یقین از ابن عقده - که از اکابر حفاظ ایشان است و مثل عسقلانی و غیر او بر او اعتماد کرده اند و خطیب بغدادی مبالغه در ثنای بر او کرده کما فی اليقين - روایت نموده که سند به جناب صادق علیه السلام می رساند که در تفسیر این آیه که خدای

ص: 134


1- الیقین: 160-159.

تعالی می فرماید:﴿فَلَمَّا رَأَوْهُ زَلَفَةَ سِيئَتْ وُجُوهُ الَّذِينَ كَفَّرُوا وَ قِيلَ هَذَا الَّذِي كنتم بِهِ تَدَّعُونَ﴾ (1)

فرمود: چون فلان و فلان منزلت علی را در روز قیامت بینند هنگامی که خدای تبارک تعالی لوای حمد را به آل محمد می دهد که در زیر اوست هر ملک مقرب و هر نبی مرسل بد می شود روی آنان که کافر شدند و گفته می شود به ایشان: این آن است که به نام او خود را تسمیه می کردید؛ یعنی خود را امیر المؤمنین می خواندید (2) .

نکته

از آن چه در معنی امارت گفتیم می توان دانست چرا این لقب از خصایص شده و در حق ائمه هم جايز الاستعمال نیست چه افضل مؤمنین ائمه هستند و آن که امارت و حکمرانی بر همه دارد از جهت کثرت سوابق و وفور فضایل در زمان نبی و اتحاد با درجه محمدی در ماسوای نبوت و وساطت در وصول احکام و اسرار که حامل او از پیغمبر بوده و مرتبه أبوت (3) ، که از اسباب وجوب طاعت است همان امیر المؤمنين على بن ابى طالب است که در هیچ یک از ائمه این صفات مجتمع نیست اگر چه هر یک جامع جمیع کمالات و حاوی تمام مقامات هستند؛ سلام الله عليهم اجمعين.

و اگر در اخبار نظر کنی و ملاحظه آداب سلوک ائمه را در زیارات نمایی و اسلوب مخاطبات ایشان را با جناب ولایت مآب نیکو متأمل شوی که یک جا ایمان او را قرین ایمان به خدا و رسول خدا شمرده اند و یک جا ناله «وا سیداه» بر آورده اند و یک جا در مقابل قبر مقدس او «عبدک و ابن عبدک» گفته اند و یک جا در ادای حوائج متوسل به ولای او شده اند و یک جا افتخار به محبت او کرده اند و غیر این ها از مواردی که مقام و مجال ذکر آن ها نیست البته خار شک در سینه ات نخلد و اعتقاد ثابت جازم خواهی داشت که لفظ امیر المؤمنین بر سبیل حقیقت منحصر است در علی الله و احدی از خلق اولین و آخرین شایسته این مقام نیست چه هر کس در هر مقام و هر موجود در هر مرتبه هر فیض که از مبدأ فیاض به او می رسد به توسط مقام محمدی است که واسطه فیض او مقام علوی است، چنان چه فرموده: «لا يؤدى عنى الا علی» (4) و در خبر معراج است: «لا يؤدى عنك الا

ص: 135


1- الملک:27.
2- الیقین: 97-96.
3- اشاره به این حدیث معروف است:«انا و على أبوا هذه الامة».
4- السنن الكبرى: 128/5.

على» (1) و فعل در قوه نکره است و نکره در سیاق ،نفی مقتضی عموم، چنان چه حذف متعلق نیز مفید عموم است پس هیچ چیز هرگز از پیغمبر به توسط غیر علی نخواهد رسید.

تو به تاریکی علی را دیده ای *** زین سبب غیری بر او بگزیده ای

و ابن سید الوصيين

ج: و ای پسر آقای اوصیاء

ش: در شرح این کلمه نیز در دو مطلب باید سخن گفت:

مطلب اول: در اثبات وصایت آن جناب.

بدان که وصی عبارت از کسی است که انسان اختیار اموری که در حیات اختیار داشت به آن کس بعد ممات واگذارد چنان چه این معنی از کتب لغت و مجاری استعمالات ظاهر می شود. و چون امور راجعه به انبیاء نشر احکام و هدایت انام و اقامه نظام است وصایت آن ها نیابت در این امور است و ناچار این مقام را کسی باید متصدی باشد که عالم به جمیع ما يحتاج إليه الأمّة باشد و در محاسن اخلاق و مکارم آداب که لازمه ریاست عامه است - از قبیل شرافت نسب و زهد وجود و شجاعت و فضیلت - از سایر خلق ممتاز باشد تا بتواند به کار های پیغمبری برسد و تتمیم غرض بعثت و ابقاء آثار شریعت بکند چه در هر یک از صفات مذکوره اگر نقصی باشد در جهتی از امور خلق نقصی خواهد عارض شد.

ما و چون بی طرفانه نگاه کنیم و بی غرضانه رجوع به اخبار نماییم، علم قطعی حاصل کنیم که در امت مرحومه کسی در این صفات و سایر کمالات به درجه امیر المؤمنین نرسیده [است].

اما جهت شرف راجع به غیر اوّل هاشمی بوده که پدر و مادرش هاشمی باشند. پدرش ابوطالب عم و ناصر و معین پیغمبر بود که خدمات او در اسلام روی زمین را گرفته و دوست و دشمن - حتی نواصب و خوارج - نتوانستند انکار کنند و نصرت او از پیغمبر مثل وجودش متواتر است و اگر کسی انکار این کند باید مضایقه از انکار آن دیگر نداشته باشد و مادرش فاطمه بنت اسد است که پیغمبر او را مادر خطاب می کرد و از برد خود برای وی کفن ساخت و در قبرش خوابید چنان چه در ذخایر العقبى (2) و اسد الغابة (3) و غیر این ها از کتب عامه

ص: 136


1- شواهد التنزيل: 317/1.
2- ذخائر العقبی:55.
3- اسد الغابة: 517/5.

مذکور است.عموزاده و داماد پیغمبر هم بود شوهر فاطمه و پدر حسنین و جد ائمه تسعه معصومین که افضل خلق خدای اند در هر عصری.

و اما جهت علم: این حدیث متفق عليه كه «انا مدينة العلم و على بابها فمن اراد المدينة فليات الباب» (1) کافی است؛ چه خوب می گوید فردوسی - لله دره و علی الله بره - :

چه گفت آن خداوند تنزیل و وحی *** خداوند امر و خداوند نهی

که من شهر علیم علیم در است *** درست این سخن قول پیغمبر است

گواهی دهم کاین سخن راز اوست *** تو گویی دو گوشم بر آواز اوست

و اما جهت زهد: حدیث طلاق دنیا (2) نیز کافی است.

و در جهت جود: سوره هل اتی شاهد عادل (3) ؛

و در جهت شجاعت: محتاج به دلیل نیست.

و چون این صفات که شرائط وصایت انبیاء ،است در کسی دیگر جمع نبوده - بالضرورة عقل صريح حاکم خواهد شد که وصی پیغمبر علی علیه السلام بوده [است].

و اگر بگویند از کجا که پیغمبر وصی داشته باشد تا اگر باشد علی باشد؟ جواب گوییم:

اولاً: از استقراء سیره انبیاء.

و ثانیاً: در برهان عقلی که موجب بعث رسل و تنزیل کتب است معلوم می شود که هیچ پیغمبری بی وصی نبوده و لقد اجاد القائل و هو الازرى : رحمه الله

النبي بلا وصى تعالى *** الله عما يقوله سفهاها (4)

و این دلیل که ما در این مقام یادداشت کردیم اگر چه کافی است برای هوشمند حقیقت شناس و مجاهد هدایت طلب ولی ما از جهت اتمام حجت چند فقره از اخبار اهل سنت در اثبات وصایت آن جناب از کتب معتبره ایشان نقل می کنیم و از خدای تعالی توفیق امداد می طلبیم چه منازع در این مسأله همین فرقه اند چنان که - تصریحاً و تلویحاً - در نفی این مقام کوشش دارند.

از آن جمله احمد بن عبدربه قرطبی اندلسی در کتاب عقد می گوید: رسول صلی الله علیه و اله و سلم در حق

ص: 137


1- مستدرک الصحيحين: 126/3 و المعجم الكبير: 55/11.
2- ذخائر العقبی:100.
3- الدر المنثور: 299/6.
4- الازرية: 138.

علی گفت:«اُنْتُ منی بِمَنْزِلَةِ هَارُونٍ مِنْ موسی» و شیعه از این جا مدعی شدند که او وصی است (1) . و به این سخن می خواهد رد بر عقیده شیعه کند در امر وصایت؛ ﴿و يابى الله الا ان یتم نوره و لو کره الکافرون﴾ (2) و این حدیث از جمله متواترات ،است، چنان چه در محل خود ثابت شده است (3) .

و از آن جمله خوارزمی در مناقب از ابوالطفیل که آخر صحابی است که وفات کرده روایت کرده و او از علی علیه السلام که پیغمبر فرمود:«يَا عَلَى أَنْتَ وصيّى حریک حربی وَ سلمک سلمی» (4) .

هم در مناقب سند به حضرت صادق علیه السلام می رساند که از پدرانش نقل فرموده تا به پیغمبر برسد که فرمود: خدا قبض روح پیغمبری نکرد تا امر نکند او را که افضل عشیره و عصبه خود را وصی کند و امر کرد مرا که وصی کن پسر عمّ خود علی را که ثبت کردم او را در کتب سلف و نوشتم در آن ها که وصی تو است و بر این میثاق خلایق و انبیا و رسل خود را گرفته ام میثاق گرفته ام از ایشان بر ربوبیت برای خود و بر نبوّت برای تو و بر وصایت و ولایت علی برای تو. (5)

و هم در مناقب به همین سند است که پیغمبر صلی الله علیه و اله و سلم به ام سلمه فرمود: ای ام سلمه گوش بده و شاهد باش این را که علی برادر من است در دنیا و آخرت و حامل لوای من است در دنیا و حامل لوای حمد است فردای قیامت«و هذا على وصیی و قاضی عداتی و الذايد عن حوضى المنافقين». (6)

و هم در مناقب (7) و در فرائد السمطین حموینی (8) است از ابی ایوب انصاری که پیغمبر صلی الله علیه و اله و سلم به فاطمه علیها السلام فرمود خداوند بر زمین اطلاع یافت و اختیار کرد از ایشان شوهرت را و امر فرمود که من تو را جفت او قرار دهم و او را وصی اتخاذ کنم.

ص: 138


1- العقد الفريد: 80/4.
2- التوبة: 32.
3- احقاق الحق 132/5 به بعد نفحات الازهار: 7/17 به بعد.
4- لم نجده فى المناقب و ان ذكر عنه القندوزى فى الينابيع. ينابيع المودة: 252/1.
5- لم نجده في المناقب، ينابيع المودة ،244/1، کشف الغمة: 5/2.
6- لم نجده فى المناقب و ان ذكر عنه القندوزى فى الينابيع. ينابيع المودة: 242/1.
7- المناقب: 112.
8- فرائد السمطين: 85/2-84.

باب دوم

و هم در مناقب است به سند مذکور که پیغمبر صلی الله علیه و اله و سلم به علی فرمود: اگر تو نبی نیستی وصی نبی هستی و وارث او هستى«بَلْ أَنْتَ سَيِّدُ الْأَوْصِيَاءِ وَ امام الاتقياء». (1)

و ابونعیم در حلیة الاولیاء از ابوبرزہ اسلمی نقل کرده که در شب معراج پیغمبر به خدا گفت: علی وصی من است و برادر من. (2)

و هم در مناقب است به همین سند که جبرئیل صبحگاهی با فرحت و بشر نازل شد و گفت: خوشدل شدم به اکرام خدا برادر تو را وصی تو و امام امت تو، علی بن ابی طالب را. (3)

هم حموینی در فرائد از ابوذر روایت کرده که پیغمبر فرمود: ﴿انا خَاتِمَ النَّبِيِّينَ و أَنْتَ يَا عَلَى خَاتِمِ الْوَصِيَّيْنِ إِلَى يَوْمِ الدِّينِ﴾. (4)

و هم حموینی (5) و خوارزمی (6) روایت کرده اند از حضرت رضا و از ام سلمه که پیغمبر فرمود هر نبی را وصی ای است و علی وصی من است در عترت من و اهل بیت من و در امت من بعد از من.

هم موفق بن احمد از بریده روایت کرده که پیغمبر فرمود هر نبی را وصی ای و وارثی است و علی وصی و وارث من است. (7)

و ابن مغازلی حدیث وصیت را به اسانید متعدده از جابر و ابن عباس و بریده و ابو ایوب انصاری روایت کرده [است]. (8)

و ثعلبی در تفسیر ﴿وَ اِنْذَرْ عَشیرَتَک الاَقرَبین﴾ (9) از براء بن عازب حدیث کرده [است] (10) .

و احمد بن حنبل که یکی از ائمه اربعه است در مسند از انس بن مالک روایت کرده که به سلمان گفتم: از پیغمبر سؤال کن که و تو است؟ سلمان .پرسید گفت که وصی موسی

ص: 139


1- لم نجده في المناقب و ان ذكر عنه القندوزى فى الينابيع. ينابيع المودة: 239/1.
2- حلیة الاولیاء: 256/7.
3- المناقب: 319.
4- فرائد السمطين: 147/1 و عنه ينابيع المودة: 234/1.
5- فرائد السمطين: 1/ 270.
6- المناقب: 147.
7- المناقب: 85.
8- مناقب ابن مغازلی: 266.
9- الشعراء: 214.
10- تفسير الثعلبی: 182/7.

بود؟ عرض کرد: یوشع بن نون پیغمبر فرمود: وصی و وارث من که ادای دین و انجاز وعد من می کند علی بن ابی طالب است. (1)

و خوارزمی از ابن عباس در حدیث قیامت ، که سابقاً شنیدی ،نقل کرده که می گویند «هذا على وصى محمد». (2)

پس این روایت را ده تن از اصحاب امیر المؤمنين و ام سلمه و ابن عباس و براء و أبوبرزه و انس و ابو ایوب و بریده و جابر و أبوالطفیل نقل کرده اند، با وجود این، انکار کردن نمی دانم چه جهت دارد و این قدر که نوشتم جمله [ای] یسیره و قطعه حقیره ای بود از روایات این باب که مقام مقتضی استقصای آن ها نیست. و این جمله را از یکی دو فصل از فصول ينابيع الموده عارف قندوزی، که خود او از علماء معاصرین ایشان است،انتخاب کرده

با اختصار و اقتصار بر موضع حاجت نوشتم؛ در خانه اگر کس است یک حرف بس است.

و از اخبار گذشته اگر کسی در اشعار سابقین و مکالمات صحابه و تابعین تتبع کند یقین می کند که این مطلب در زمان سابق به حدی ظاهر بوده که منکرین خلافت و ولایت آن حضرت هم اعتراف به وی داشته اند چنان چه در کتاب نصر بن مزاحم (3) و کتاب لوط بن که هر دو از ثقات ممدوحین نزد علماء سنت ،باشند در نقل قصه حرب جمل و صفین اشعار بسیار - از اراجیز و غیر ها - از لشکر حق و جند باطل روایت کرده که در آن ها تصریح به وصایت و به اشتهار و معروفیت آن جناب به لقب وصی شده و ابن أبي الحديد معتزلى ذكر جمله ای از آن اشعار کرده (4) و ما موضع شاهد را در این باب ایراد می نماییم. عبدالله بن أبي سفیان بن الحرث بن عبدالمطلب در مدیح امیر المؤمنین می سراید:

و منا علی ذاک صاحب خیبر *** و صاحب بدر يوم شالت کتائبه

وصى النبي المصطفى و ابن عمه *** فمن ذا یداینه و من ذا يقاربه

أبو الهيثم بن التيهان البدری رضی الله عنه می گوید:

ص: 140


1- لم نجده في المسند و ان نقل فى ينابيع المودة ينابيع المودة: (234/1) عنه و انما نقلناه من المحب الطبرى فى الرياض النضرة. الرياض النضرة: 178/2 بل نقل فى عمدة عيون صحاح الاخبار عن فضائل الصحابة لابن حنبل عمدة عيون صحاح الاخبار : 76
2- المناقب: 360.
3- وقعة الصفين: 43 به بعد
4- شرح نهج البلاغة: 155/1 - 143

ان الوصى امامنا و ولينا *** برح الخفاء و باحت الاسرار

عمرو بن حارثة الانصاری در مدح محمد بن الحنفیة گوید:

سمى النبي و شبل الوصى *** رايته لونها العندم

یک تن از قبیله ازد گوید:

هذا على و هو الوصى *** أخاه يوم النجوة النبى

جوانی از نواصب بنی ضبه در لشکر عایشه گوید:

نحن بني ضبة اعداء على *** ذاك الذي يعرف قد ما بالوصى

سعید بن القیس الهمدانی از لشکر آن جناب گوید:

قل للوصى اقبلت قحطانها *** فادع بها يكفيكها همدانها

زیاد بن لبید الانصاری از اصحاب آن جناب گوید:

كيف ترى الانصار فى يوم الكلب *** انا اناس لا نبالي من عطب

و لا نبالي في الوصى من غضب *** و إنما الانصار جد لا لعب

حجر بن عدی الکندی نه گوید:

يا ربنا سلّم لنا عليّا *** سلم لنا المبارك المضيا

المؤمن الموحد التقيا *** لا خطل الرأى و لا غويا

بل هادياً موفقاً مهديا *** و احفظه ربي و احفظ النبيا

فيه فقد كان له وليا *** ثم ارتضاه بعده وصيا

و خزيمة بن ثابت ذو الشهادتین رضی الله عنه گوید:

يا وصى النبي قد اجلت الحرب *** الاعادی و سارت الاظعان

هم خزیمه رضی الله عنه در روز جمل فرماید:

أعايش خلى عن علی و عیبه *** بما ليس فيه انما أنت والده

وصى رسول الله من دون اهله *** و انت على ما كان من ذاك شاهده

عبدالله بن بدیل بن الورقا گوید:

يا قوم للخطة العظمى التي حدثت *** حرب الوصى و ما للحرب من اسی

عمرو بن احیحه در ذکر ابن الزبیر و مدح جناب مجتبی علیه السلام گویند:

لست كابن الزبير لجلج في القو *** ل و طأطاعنان فسل مريب

و ابى الله ان يقوم بما قام *** به ابن الوصى و ابن النجيب

زحر بن قیس الجعفی گوید:

ص: 141

اضربكم حتى تقروا لعلى *** خير قريش كلّها بعد النبي

من زانه الله و سماه الوصى *** ان الولى حافظ ظهر الولى

هم زحر بن قیس گوید:

فصلّى الإله على احمد *** رسول الملیک تمام النعم

رسول الملیک و من بعده *** خليفتنا القائم المدعم

عليا عنيت وصى النبي *** نجالد عنه غواة الامم

و هم اشعث بن قیس گوید:

اتانا الرسول رسول الامام *** فسر بمقدمه المسلمونا

رسول الوصى وصى النبي *** له السبق و الفضل فى المؤمنينا

و هم اشعث بن قیس گوید:

اتانا الرسول رسول الوصى *** على المهذب من هاشم

وزير النبى و ذى صهره *** و خير البرية و العالم

و نصر بن مزاحم در کتاب صفین (1) این اشعار را نسبت به علی علیه السلام کرده که فرموده:

یا عجبا لقد رايت منكرا *** كذبا على الله يشيب الشعرا

ما كان يرضى احمد لو اخبرا *** ان يقرنوا وصيه و الابترا

شانى الرسول و اللعين الاخزرا *** انى اذا الموت دنا و حضرا

إلى آخر الاشعار.

و جریر بن عبدالله البجلی گوید:

وصی رسول الله من دون اهله *** و فارسه الحامى به يضرب المثل

و نعمان بن العجلان الانصاری گوید:

كيف التفرق و الوصى امامنا *** لا، كيف الا حيرة و تخاذلا

و ذروا معاوية الغوى و تابعوا *** دين الوصى لتحمدوه أجلا

عبدالرحمن بن ذویب الاسلمی گوید:

يقودهم الوصى إليك حتى *** یردک عن ضلال و ارتیاب

مغيرة بن حرث بن عبدالمطلب فرماید:

فيكم وصی رسول الله قائدكم *** و صهره و كتاب الله قد نشرا

ص: 142


1- وقعة الصفين: 43.

عبدالله بن عباس بن عبدالمطلب رضی الله عنه گوید:

وصی رسول الله من دون اهله *** و فارسه ان قيل هل من منازل

از تأمل این اشعار که کثیری از قائلین آن ها از صحابه اند که قول هر یک در نظر اهل سنت حجت است هر منصف با دیانتی قطع می کند که در آن زمان امیر المؤمنین علیه السلام صفت وصایت معروف انام بوده [است]. شنیدی آن مخذول بنی ضبه می گوید: ماها بنی ضبه دشمنان علی هستیم آن که از قدیم معروف به لقب وصی شده [است].. و این قدر که از اخبار و اشعار مسلّمه اعداء نوشتم کفایت است.

مطلب دوم: اثبات این که آن جناب سید اوصیاء بوده [است].

این معنی بعد از اثبات وصایت ظاهر است چه معلوم است که هر وصی ای از نورانیت نبی خود اقتباس انوار و از روحانیت موصی خویش استمداد فیض می کند و البته هر چه مفیض اشرف باشد مستفیض اشرف است و هر چه متبوع اعظم باشد تابع اعظم است چون - بالضرورة و البرهان - ثابت شده که پیغمبر ما صلی الله علیه و اله و سلم افضل انبیاء است، لهذا وصی او که به قدم ولایت مشایعت او می کند اشرف اوصیاء خواهد بود.

و هم باید بدانی که وصی وصی گاهی بلا واسطه است و گاهی با واسطه اگر وصی را بلا واسطه اعتبار بکنیم - یعنی قصد کنیم از وصی کسی که او حامل اسرار ولایت نبی و مبلغ احکام شریعت اوست که سایرین باید از او اخذ کنند چنان چه ظاهر اضافه عدم واسطه است به این ،ملاحظه جناب امير المؤمنين علیه السلام خاتم الاوصیاء خواهد بود چنان چه در اخبار کثیره از طرق عامه و خاصه این لقب برای آن جناب ثابت است.

و اگر وصی را اعم از با واسطه و بی واسطه اعتبار کنیم خاتم اوصیاء حضرت حجت - فرجه - خواهد بود ولی استعمال اول شایع تر است و به این جهت است که جابر در ذکر حضرت باقر علیه السلام گفت:«حَدَّثَنِي وَصِيِّي الْاَوْصِیَاءَ» (1) و به ملاحظه استعمال ثانی هم آن جناب سید الوصیین است که آن هایی که اوصیاء متأخر پیغمبر صلی الله علیه و اله و سلم بودند باید از او اخذ کنند و ودایع نبوت و بدایع ولایت به توسط ذات مقدس او به ایشان رسیده و به وراثت از مقام محمود او به درجه ریاست کلیه بر ماسوی الله رسیده اند این است که در بعض زیارات خطاب «يا وصى امير المؤمنین» (2) هم شده است.

ص: 143


1- بحار الانوار: 286/46 عن الارشاد: 160/2.
2- ورد في زيارة الامام الحسین علیه السلام: السلام علیک یا وصی امیر المؤمنین کامل الزیارات: 484 و عنه بحار الانوار: 368/98.

بالجملة اخبار بسیاری از طرق عامه روایت شده که لقب مبارک سید الوصیین و خیر الوصیین از برای امیر المؤمنین ثابت شده از آن جمله در کتاب یقین هفت حدیث یافتم که آن ها آن جناب را خیر الوصیین خوانده اند و پنج حدیث دیدم که سید الوصیین است و اخبار دیگر در تضاعیف کتب و مطاوی مولفات این طایفه بسیار است که ذکر آن ها موجب خروج از وضع اختصار است و محض تیمن این حدیث از کتاب مودة القربى تصنیف می رسید علی همدانی که او را جامع انساب ثلثه می خوانند نوشته می شود.«[ عَنْ ] ابْنُ عَبَّاسٍ : قَالَ دعانی رَسُولُ اللَّهِ صلی اللَّهِ علیه وَ اله وَ سَلَّمَ فَقَالَ لی : أُبَشِّرُكَ انَّ اللَّهِ تعالی ایدنی بسید الاولین وَ الْآخِرِينَ وَ الْوَصِيِّينَ عَلَى فَجَعَلَهُ كُفْوُ ابْنَتِی فَانٍ أَرَدْتَ أَنْ تَنْتَفِعُ بِهِ فَاتَّبِعْهُ» (1) ؛ابن عباس می گوید: رسول خدای مرا خواند و فرمود بشارت می دهم تو را که خدای تعالی تأیید کرده مرا به سید اولین و آخرین و وصيين علی چه او را کفو دختر من قرار داد اگر می خواهی که از برکات او بهره مند شوی باید از متابعت وی دست برنداری.

پروردگارا به حق این وجود همایون قسمت می دهم که ما را توفیق متابعت او بده و به برکات او در دنیا و آخرت منتفع گردان.

تنبيه

بدان که عرفای اهل سنت کلامی سخت عام فریب تزویر کرده اند و بنابر آن گذاشته اند که وصایت و ولایت علی علیه السلام در همان مرحله باطن بوده و ریاست ظاهری از آن او نبوده است چه مقام او بلندتر بوده از تصدی امور مردم و به این تقریب باطل که از شبهات شیاطین است اصلاح خلافت خلفای خود کرده اند میبدی از شیخ علاء الدوله سمنانی نقل کرده که گفته است ولایت علم باطن است و وراثت علم ظاهر و امامت علم باطن و ظاهر و وصایت حفظ سلسله باطن و خلافت حفظ سلسله ظاهر و علی بعد از نبی ولی و وارث و امام و وصی بود و اما خلیفه نبود و بعد از ،عثمان خلیفه هم شد (2) ؛ تمام شد کلام او.

الحق باید هر عاقل خردمند شگفتی کند و از استیلای سلطان ضلالت و فرو رفتن پنجه شیطان در این مردم به حیرت بماند که کسی را که علم باطن و ظاهر داشت و حافظ سلسله باطن بود در خانه بنشانند و جهالی چند که از علم شریعت و طریقت بی خبر بودند و ظواهر

ص: 144


1- مودة القربى:16 و عنه ينابيع المودة: 279/2.
2- نفحات الازهار : 389/19.

الفاظ قرآن را نمی دانستند به ریاست کلیه و خلافت الهیه برگمارند .سبحان الله! ریاست ظاهر که حکومت بر اموال و نفوس و اعراض کلیه خلق باشد و مرجع جميع احکام و مبین تمام وقایع از برای طبقات مختلفه و فرق متفاوته از اصناف بشر و اخلاط اخلاط زمر بودن است، بی علم چگونه صورت می بندد و بی احاطه به مراتب جمیع امت به چه وجه میسر می شود؛ ذلک هو الضلال المبين.

و این که گفته اند: ریاست ظاهری مناسب مقام او نبوده حیل های است شیطانی چه ریاست ظاهری مقصود انبیاء نیست ولی چون هدایت کلیه خلق و نشر احکام و اجراء حدود و اغاثه ملهوف و اعانت مظلوم و اقتصاص از ظالم و حفظ طبقات خلق و توسعه ارزاق فقراء و اخذ اخماس و زکوات - و بالجملة اقامه نظام معاش بنی آدم که موجب صلاح معاد کلیه اهل عالم است - بی ریاست ظاهریه - چنان چه باید - البته صورت نبندد لهذا خداوند این ریاست را هم مخصوص باولیاء و انبیاء قرار داده که اگر نباشد همین مفاسد که از اول دنیا تا به حال شنیده و دیده خواهد واقع شد و همین قدر اهل انصاف را کفایت است.

السلام علیک یا بن فاطمة الزهراء سيدة نساء العالمين

ج: سلام بر تو ای فرزند فاطمه زهراء سیده زنان عالمیان

ش: زهراء بنابر مذهب بصریین باید مجرور شود به اضافه فاطمه چه اسم و لقب هر دو مفردند (1) ، و مختار ابن مالک همین است. (2) و تحقیق این است که لقب مطلقاً جایز است هم اتباع شود و هم قطع چنان چه فراء روایت کرده که از عرب شنیده:«يحيى عینان و قيس قفة» و فصحاء گفته اند:«عبدالله بن قيس الرقیات» (3) به تنوین قيس و نجم الائمة رضی رضی الله عنه این را اختیار کرده [است]. (4) و ما در منظومه ممزوجه به الفیه هم سلوک این مسلک کردیم بنا بر این در عبارت زیارت - اگر جر ثابت نباشد - هر سه وجه جایز است شواهد آن در اخبار آل محمد علیهم السلام بسیار است؛ بسیار است و هم الحجة.

و این عبارت مشتمل بر سه اسم شریف از اسماء مقدسه بتول است.

ص: 145


1- التصريح: 135/1.
2- شرح الكافية الشافية: 103/1.
3- شرح الكافية للرضى: 344/3.
4- شرح الكافية للرضی:344/3.

اول: فاطمه است و در اخبار کثیره که در علل (1) و معانی الاخبار (2) و عيون (3) و امالی (4) و غیر آن ها در علت این تسمیه از ائمه اطهار روایت شده به اسانید مختلفه و الفاظ متفاوته بعضى:«لِأَنَّهَا فُطِمَتْ هی وَ شیعتها مِنَ النَّارِ» و در بعضی:«لِأَنَّ اللَّهَ فُطِمَ مَنْ أَحَبَّهَا مِنَ النَّارِ» و در بعضی:«أَ تدری ای شیئ تفسیر فاطمه ؟ قِلَّةُ : اخبرنی یا سیدی ، قَالَ فُطِمَتْ مِنَ الشَّرِّ»و در بعضی:«انی فطمتک بِالْعِلْمِ وَ فطمتک عَنِ الطَّمْثِ» و در بعضی:«سمیتنی فَاطِمَةَ وَ فُطِمَتْ بی مِنْ تولانی وَ تولّی ذرّیتی مِنَ النَّارِ»در وجه مناسب مذکور است و جمیع این اخبار در علل مذکور است و اوّل در عیون و ثانی در معانی و ثالث در بحار از امالی مذکور است و در کتب اهل سنت نیز این روایت موجود است قریب به عبارات مذکوره به سه طریق در ذخایر العقبی محب الدین طبری نقل کرده (5) ، و در مودة القربى (6) و ينابيع (7) نیز روایت نموده و در سایر کتب ایشان نیز مسطور [است] و در مقام استقصای این اخبار نیستیم.

و در ظاهر این اخبار اشکالی است که علماء متعرض شده اند و مجمل او این است لفظ فاطمه اسم فاعل است و معنی فطام از شیر بازداشتن مولود است و مقتضای این اخبار آن است که آن حضرت مفطومه نام داشته باشد نه فاطمه.

و از این سؤال چند جواب داده اند:

یکی: آن که فاطمه اسم فاعل به معنی مفعول ،باشد مثل «ماء دافق» و «عيشة راضية». و این به غایت بعید است چه در امثله مذکوره هم محمول بر مجاز در اسناد است - چنان چه علماء بیان متعرض شده اند - و غالباً این گونه احتمالات از قشریین نحات که از نیل لباب لطايف عربیت و درک صفوت بدایع کلام محروم اند صادر می شود.

دیگر: این که فطم هم لازم باشد و هم متعدی و این احتمال را فاضل محدث

ص: 146


1- علل الشرایع 179/12 - 177 و عنه بحار الانوار: 13/43- 10.
2- معانی الاخبار: 396.
3- عیون اخبار الرضا 78/1 و عنه بحار الانوار: 12/43.
4- الامالى (للصدوق): 688 و عنه بحار الانوار: 10/43.
5- ذخائر العقبی:26.
6- مودة القربی:31.
7- ينابيع المودة: 121/2.

مجلسی قدس سرة با احتمال اول ذکر فرموده (1) و این احتمال را از عبارت قاموس استظهار کرده که گفته:«افطم السخلة حان أن تفطم فاذا فطمت فهى فاطمة و مفطومة و فطيم» (2) ؛ انتهى.

و دلالت این عبارت بر استعمال بر وجه لزوم ممنوع است بلکه ظاهر او - بر فرض صحت نقل - شاهد احتمال اول است که از قبیل «سرَّ کاتمُ » و «مکان عامر» باشد که بی نظران از اهل نحو او را فاعل به معنی مفعول دانسته اند و بر مشرب تحقیق هر یک به اعتباری بر معنی خود باقی،اند مثلاً «سرَّ کاتمُ » معنی او این است که سری است که از بس استعداد کتمان او باید داشت گویا خودش کاتم خود است و هم چنین است سخله که بزرگ شود چون آن وقت خودش هم در معرض دوری از مادرش است گویا او خود را از شیر باز می دارد و به این ملاحظه او را فاطم می گویند.

و مُبعد این احتمال این است که احدی از لغویین - چندان که فحص کردیم - تصریح یا اشاره به استعمال بر وجه لزوم نکرده اند و طریقه قاموس بر این است که در این موارد «لازمُ متعد» یا «یتعدی و یلزم» بگوید.

و هم در اخبار بر خلاف این احتمال و احتمال سابق تنصیص و تصریح شده چنان چه در علل الشرایع از عبدالله محض روایت می کند که ابوالحسن به من گفت - و ظاهر این است که مراد حضرت سید الساجدین باشد - چرا فاطمه را فاطمه نام کردند؟ گفتم: تا فرق باشد بین او و بین اسم ها فرمود فاطمه هم از اسماء است و لکن وجه اسم او آن است که خدای تعالی عالم به کائنات بود و می دانست که چون پیغمبر از قبائل عرب زن می گیرد و آن ها طمع در وراثت خلافت می کنند چون فاطمه متولد شد خدایش فاطمه نام کرد و خلافت را در اولاد او قرار داد و دیگران را مقطوع داشت و از این جهت او را فاطمه نام کردند،«لأنها فطمت طمعهم و معنی فطمت قطعت». (3) این حدیث شریف مصرح است به این که فاطمه اسم فاعل متعدی است و اگر چه در وجه او مخالف است و لیکن جمع بین این ها جایز است که،هم منع خود از طمث کرد و هم منع شیعه و ذریه از نار و هم منع ارباب طمع از وراثت خلافت کرده و لیکن اگر حمل بر معنی لازم شود یا به معنی اسم مفعول باشد باید این خبر طرح شود.

ص: 147


1- بحار الانوار: 14/43.
2- القاموس المحيط: 1478، ذیل «فطم».
3- علل الشرايع: 178/1 و عنه بحار الانوار: 13/43.

تنبیه

عبارت این حدیث چنان که شنیدی مشتمل بر سؤال و جوابی است که مجیب أبو الحسن است و بیان این وجه تسمیه از اوست و مورخ معاصر در کتاب ناسخ التواریخ سؤال و جواب را هر دو نسبت به عبدالله محض داده است (1) .و نظم حدیث شاهد تعدد است اولاً در جواب اشتباه کرده بود و چنان گمان داشت که قبل از فاطمه علیها السلام این اسم نبوده و امام علیه السلام فرموده: فاطمه هم از اسماء است آن گاه در مقام بیان علت این تسمیه برآمده و نسخه علل و نسخه بحار هم چنان است که ما نقل کردیم ولی در نسخه ناسخ التواریخ به جای «قال» «قلت» نوشته است و ظاهر این است که غلط نسخه و قلت تدبر موجب این اشتباه شده باشد و این گونه اشتباهات در جنب تصنیف کتابی به این جلالت و عظم نفع سهل است؛ شکر الله سعیه و احسن سقیه و رعیه.

وجه سوم: آن که چون خدای تعالی به برکت این وجود مبارک، شیعیان را از عذاب جهنم بازداشت و آن حضرت سبب این نعمت شده علی هذا از قبیل نسبت فعل به اسباب است که او را فاطمه خواندند و مؤید این معنی است حدیث مذکور که «فطمت بی من تولانی» که تصریح به سببیت خود کرده در خطاب به جناب احدیت بلکه ظاهر است در وجه تسمیه چه قبل از او گفته:«سمتینی فاطمة».چنان چه متأمل مأنوس به استفاده معانی از الفاظ در می یابد و تصدیق می کند.

اسم دوم:زهراء است و در علل دو جهت در این اسم روایت کرده هر دو از حضرت صادق علیه السلام.

یکی: به روایت جابر و خلاصه او چنان است که خدای او را از نور عظمت خود آفرید و آسمان ها و زمین به نور او درخشیدن گرفت و چشم ملائکه خیره شد و سجده نمودند. (2)

و دیگری: به روایت ابان بن تغلب که روزی سه بار برای امیر المؤمنین می درخشید؛ اوّل صبح نور سپید داشت و وقت زوال نور زرد و وقت غروب نور سرخ و در هر سه وقت این انوار بر در و دیوار حجرات اهل مدینه می تابید و شگفتی می کردند و به حضرت رسول می شتافتند و از علت او سؤال می کردند و آن حضرت ایشان را دلالت به خانه فاطمه می کرد.

ص: 148


1- ناسخ التواريخ (تاریخ زندگی حضرت فاطمه علیها السلام) : 275-274.
2- علل الشرایع: 179/1 و عنه بحار الانوار:12/43.

ایشان چون می آمدند او را در محراب عبادت ایستاده می یافتند و نور چهره مبارک او را می دیدند و باز می گشتند و این نور در رخساره فاطمه بود تا حسین متولد شد و به او منتقل شد و بعد از او در وجود طاهره ائمه هدی منتقل و متقلب است (1) .این مضمون اختصار حدیثی است که در علل روایت کرده است.

و قریب به این است روایتی که در بحار (2) از مناقب (3) کرده که أبوهاشم عسکری می گوید:از صاحب عسکر پرسیدم: فاطمه را چرا زهرا گفتند؟ فرمود: از آن جهت که رویش در اوّل صبح برای امیر المؤمنین علیه السلام چون آفتاب می درخشید و هنگام زوال چون ماه رخشان و هنگام غروب چون کوکب دری.

و این عبارت را در مناقب بعد از عبارت غریبین که در وجه تسمیه بتول گفته نقل کرده و بر مورخ معاصر رحمه الله مشتبه شده لفظ أبوهاشم را که راوی است اسقاط کرده این حدیث را بلاواسطه از غریبین روایت کرده و گفته عبید هروی در غریبین حکایت می کند که از صاحب عسکر سؤال کردم. و این اشتباه به جهات متعدده در غایت غرابت است که اهل صناعت آگاه اند و حاجت به بیان نیست (4) .

اسم سوم: سيدة نساء العالمین است و در اخبار متواتره از طریق اهل بیت عصمت و طهارت این لقب شریف برای آن مکرمه ثابت و وارد شده بلکه این معنی از ضروریات مذهب شیعه است و کثیری از علماء سنت - مثل : فخر رازی (5) و سعد تفتازانی در مقاصد و شرح مقاص مقاصد (6) شرح و عقائد دو شریف جرجانی در شرح

ص: 149


1- علل الشرايع: 180/18 بحار الانوار: 11/43.
2- بحار الانوار: 16/43.
3- مناقب آل ابی طالب:110/3.
4- اولاً: هروی احمد بن محمد است كنيه او أبو عبيد، نه اسم او عبيد؛ ثانياً: هروی در سنه چهارصد و ده هجری فوت شده و بین وفات او و وفات حضرت عسکری صد و پنجاه سال می شود چگونه می شود او راوی باشد؛ ثالثاً: احدی از علماء شیعه و سنت او را از اصحاب عسکری نشمرده اند؛ رابعاً لفظ أبوهاشم را که کنیه داود بن قاسم الجعفری است و از اجله ثقات اصحاب جواد و هادی و عسکری و منتظر ان است اسقاط کرده؛ خامساً: نقل ابن شهر آشوب را متعرض نشده و خود به صورت استقلال که ظاهر در وجدان است روایت کرده [است]. منه دام مجده العالى.
5- مفاتيح الغيب: 233/2.
6- شرح المقاصد: 179/2.

مواقف (1) و عمر نسفی در عقاید و محمد بن یعقوب فیروزآبادی و محب الدین طبری (2) و فضل بن روزبهان اصفهانی (3) و شمس الدین یوسف سبط ابن الجوزی (4) و کمال الدین محمد بن طلحه (5) و ابن أبى الحدید (6) و غیر ایشان - اعتراف به ثبوت این لقب کرده اند ولی چون با وجود این تصریحات خلافی بین اهل سنت و جماعت است که افضل نساء عالم کیست؟

و در رساله شیخ محمّد صبّان است که اقرب نزد کثیری آن است که افضل مریم است بعد خدیجه بعد فاطمه بعد عایشه و جماعتی تقدیم عایشه کرده اند. و از اشعری توقف حکایت شده و از شیخ الاسلام ایشان که ابن حجر متقدم عسقلانی است در شرح بهجة تفصیل از جهات مختلفه نقل شده گفته است عایشه از جهت علم افضل است و خدیجه از جهت سبق به اسلام و اعانت رسول و فاطمه از جهت قرابت و بضعه بودن و مریم از جهت اختلاف در نبوت.

و این کلمات جمله باطل و مخالف نصوص ثابته از حضرت رسالت و عترت اطهار آن جناب است چه [به] اتفاق علماء ،شیعه هیچ زنی را در نزد خدا قرب و منزلت فاطمه نیست بلکه از بعض اخبار استفاده شده که از جمیع انبیاء و مرسلين - حتى أولو العزم - افضل بوده بلکه بعض علماء او را تفضیل بر حسنین و سایر ائمه داده اند.

چون در قانون مناظره اولی تر آن است که از مسلمات خصم دلیل بیاورند ما در این مختصر از آن مکرّمه استمداد جسته از کتب معتبره اهل سنت و جماعت - به عون خدای تعالی - اخبار صحیحه معتبره چند ایراد می کنیم که دلالت داشته باشد که فاطمه سیده نساء عالمیان است و تمام زنان عالم دون مرتبه او هستند.

خبر اول

محمد بن اسماعیل بخاری در جامع صحیح خود می گوید:«قال النبي صلى الله عليه و

ص: 150


1- شرح المواقف: 372/8.
2- ذخائر العقبی:26.
3- ابطال نهج الباطل (المطبوع مع احقاق الحق): 208.
4- تذكرة الخواص: 378.
5- مطالب السؤول: 37.
6- شرح نهج البلاغة: 265/10.

سلّم فاطمة سيّدة نساء اهل الجنّة»؛ پیغمبر فرمود: فاطمه سیده زنان اهل بهشت است (1) . و این روایت اگر چه مرسله است ولی به جهت بودن در خصوص کتاب بخاری در نزد اهل سنت حکم صحت دارد چه اجماع دارند بر صحت جميع ما في البخاری، اگر چه راوی ضعیف باشد و حدیث مرسل چنان چه ابن خلدون در مقدمه تاریخ تصریح به این کرده [است] (2) . و این حدیث را در بحار (3) از مناقب ابن شهر آشوب (4) نقل کرده که مسلم در صحیح و أبوالسعادات در فضائل العشرة و أبو بكر بن شیبه در امالی و دیلمی در فردوس روایت نموده اند.

خبر ثانی

مسلم بن الحجاج القشيرى النیسابوری در صحیح خود به دو سند (5) و احمد بن شعیب نسائی در خصایص از عایشه نقل کرده اند که فاطمه علیها السلام فرمود که پیغمبر به او فرمود:«أَمَّا تَرْضَيْنَ أَنْ تَكُونِى سَيِّدَةِ نِسَاءَ الْمُؤْمِنِينَ أَوْ سَيِّدَةِ نِسَاءِ هَذِهِ الُامَّةِ»؛ يعنى آیا راضی نیستی تو که سیده نساء مؤمنین باشی یا سیده نساء این امت.

و ظاهر این است که تردید از راوی باشد و لفظ روایت - هر چه باشد - دال بر افضلیت از مریم خواهد بود. اگر مومنین باشد شامل مریم است بنفسه مگر این که دعوی انصراف به مؤمنین این امت بشود و این جای منع دارد و اگر «نساء هذه الأمة» باشد هم به معونه روایت منقوله در همین جامع اثبات مطلوب می شود و در هر دو صورت چه در باب فضایل خدیجه علیها السلام به روایت کرده از امیر المؤمنین علیه السلام که گفته: شنیدم از پیغمبر که گفت: «خیر مریم بِنْتُ عِمْرَانَ وَ خیر نِسَاءَهَا خديجه بِنْتُ خُوَيْلِدٍ». (6)

و این روایت را به چهار سند نقل کرده یعنی در اثناء ذکر سند سه جا لفظ «حاء»، که در اصطلاح محدثین علامت تحویل نسبت سند است (7) آورده و در یکی از طرق أبو کریب از وکیع روایت کرده لهذا بعد از نقل حدیث می گوید: وکیع در وقت روایت اشاره کرد به آسمان

ص: 151


1- صحیح البخاری: 209/4.
2- تاریخ ابن خلدون: 442/1.
3- بحار الانوار: 37/43.
4- مناقب آل ابی طالب: 105/3.
5- صحیح مسلم: 143/7.
6- صحیح مسلم: 132/7.
7- وصول الاخيار : 200.

و زمین یعنی مرجع ضمیر در «نساءها» را تعیین کرده که مقصود دنیا است چنان چه متعارف عرب است. و از این حدیث متکرر الاسناد مذکور در صحیح مسلم معلوم می شود تساوی درجه مریم و خدیجه در طریقه اهل سنت و شک نیست که خدیجه از نساء مؤمنین و از نساء این امت است و فاطمه علیها السلام به حکم حدیث مذکور سیده نساء این امت است و لازم می آید که از مریم هم افضل باشد چه افضل از احد المتساویین افضل از دیگری است علی هذا فاطمه سيدة نساء العالمين است به مقتضای حدیث صحیح مسلم متفق عليه بين اهل سنت و این بیان از غنایم این شرح است؛ و الحمد لله على وضوح الحجة.

خبر سوم

عز الدين أبو الحسن علی بن محمد بن عبدالكريم بن الاثير الجزری در اسد الغابة در ذیل روایت مفصله که سندش به مسروق منتهی می شود از عایشه نقل کرده که فاطمه علیها السلام برای او از پیغمبر نقل کرد که فرمود رسول خدا به او:«أَلَا تَرْضَيْنَ أَنْ تَكُونِي سَيِّدَةِ نِسَاءِ العالمین؟»آن گاه نقل کرده از أبو صالح که گفته:«رواه البخاری فی الصحيح عن أبي نعيم و هذا من غريب الصحيح فان زكريا روى عن الشعبي احاديث في الصحيحين و هذا يرويه عن فراس عن الشعبي». (1)

خبر چهارم

ترمذی در صحیح خود از حذیفه روایت کرده که رسول خدا فرمود به وی «أَمَّا رأیت الْعَارِضِ عَرَضَ لِي قَبْلَ ذَلِكَ هُوَ ملک مِنَ الْمَلَائِكَةِ لَمْ يَهْبِطُ إِلَى الارض قَطُّ قَبْلَ هَذِهِ اللَّيْلَةِ استاذن رَبِّهِ انَّ يُسَلِّمُ عَلَىَّ وَ يُبَشِّرُنِي انَّ الْحَسَنِ وَ الْحُسَيْنِ سَيِّدُ اشباب أَهْلِ الْجَنَّةِ وَ انَّ فَاطِمَةَ سَيِّدَةِ نِسَاءِ أَهْلِ الْجَنَّةِ»؛ به حذیفه فرمود ندیدی این عارض را که نمودار شد قبل از این او ملکی بود از ملائکه که هرگز به زمین نیامده بود قبل از این شب از پروردگار استیذان کرد که بر من سلام کند و مرا بشارت دهد که حسن و حسین دو سید جوانان اهل بهشت اند و فاطمه سیده زنان اهل بهشت است. (2)

در صواعق ابن حجر است:«اخرج احمد و الترمذى و النسائی و ابن حيان عن حذيفة الحديث». (3)

ص: 152


1- اسد الغابة: 522/5.
2- سنن الترمذی : 326/5.
3- الصواعق المحرقة: 191.

خبر پنجم

احمد بن شعیب نسائی در کتاب خصایص از عایشه نقل کرده که او از فاطمه علیها السلام روایت می کند که رسول خدای به آن مكرّمه فرمود:«يَا فَاطِمَةُ أَمَّا تَرْضَيْنَ انَّ تَكُونِى سَيِّدَةِ نِسَاءِ هَذِهِ الإمة وَ سَيِّدَةُ نِسَاءِ الْعالَمِينَ». (1) قال في الصواعق «اخرجه احمد و نسائی و ابن حيان». (2)

خبر ششم

احمد بن عبدالله بن بن محمد أبو العباس محب الدين الطبرى المكی که امام ائمه اهل سنت است (3) در ذخایر العقبی از ام سلمه نقل کرده که آن مکرمه از فاطمه علیها السلام روایت کرده که رسول خدای به او فرمود: «أَمَّا ترضین انَّ تاتى يَوْمَ الْقِيَامَةِ سَيِّدَةِ نِسَاءَ الْمُؤْمِنِينَ أَوْ نِسَاءِ أَهْلِ الْجَنَّةِ». (4)

و چون این اخبار را به طرق مختلفه و الفاظ متفاوته از طریق بخاری و مسلم و ترمذی و دولابی و غیر ایشان روایت کرده به جهت جمع بین اخبار احتمال تعدد قصه داده است و

ص: 153


1- الخصائص: 34.
2- الصواعق المحرقة: 191.
3- سیوطی در طبقات الشافعیة او را امام محدث فقیه الحرم شيخ الشافعية، محدث الحجاز خوانده و صفدی در الوافی بالوفیات او را شیخ الحرم و فقیه زاهد محدث ،گفته و عبدالوهاب بن السبکی در طبقات شافعیه شیخ الحرم و حافظ الحجاز بلا مدافعه لقب داده و اسنوی در طبقات الشافعیه گفته شیخ الحجاز كان عالماً عاملاً جليل القدر عالماً بالآثار و الفقه و ذهبی در عبر و دول الاسلام و تذکرة الحفاظ و معجم آورده كه الامام المحدث المفتى فقيه الحرم مصنف الاحكام كان عالماً عاملاً جليل القدر عارفاً بالآثار و من نظر في احكامه عرف محله من العلم و الفقه عاش ثمانين سنه مات سنه اربع و تسعین و ستمأة. و اگر احاطه تفصیلیه به مدایح او که علماء سنت اعتماد دارند بخواهی رجوع کن به کتاب عبقات الانوار (نفحات الازهار 192/9) تصنیف سید جلیل، محدث عالم عامل نادرة الفلک و حسنة الهند و مفخره لكهنو و غرة العصر خاتم المتكلمين المولوى الامير حامد حسين المعاصر الهندى اللكنهوى - قدس سره و ضوعف بره - که عقیده من بنده این است که از ابتداء تاسیس علم کلام تا حال تألیف این ،مختصر کتابی در مذهب شیعه از جهت اتفاق نقل و کثرت اطلاع بر کلمات اعداء و احاطه به روایات وارده از آن ها در باب فضایل تا آن جا که نوشته است مثل این کتاب مبارک تصنیف نشده است؛ فجزاه الله عن آبائه الاماجد خير جزاء ولد عن والده و وفق خلفه الصالح لإتمام هذا الخير الناجح و آن چه در این مقام در معرفت طبری نقل کردیم اختصاری وجیز بود از بعض آن چه در آن کتاب است؛ منه دام مجده العالی.
4- ذخائر العقبی:42.

این وجهی است وجیه چنان چه ابن حجر در باب اخبار کساء به این احتمال عمل کرده که پیغمبر چند دفعه این چهار نفر را در زیر کسا آورده و آیه تطهیر خوانده و هم چنین ملتزم شده در حدیث تمسک به ثقلین که گفته: روایت کرده است او را بیست و اند نفر صحابی در مواضع مختلفه از حضرت رسالت. (1)

خبر هفتم

روایت کرده در بحار (2) از مناقب ابن شهر آشوب (3) ، که از اجله علماء امامیه است و علماء سنت بر او ثناء بلیغ کرده اند و به وثاقت و دیانت او اعتراف نموده اند چنان چه سید جلیل معاصر هندی از [ال] وافي بالوفيات صلاح صفدی آورده که:«محمد بن على بن شهر آشوب شيوخ الشيعة حفظ اكثر القرآن و له ثمان سنين كان يرحل إليه من البلاد و كان صدوق اللهجة مليح المحاورة واسع العلم كثير الخشوع و العبادة و التهجد لا يكون إلا على وضوء اثنى عليه ابن أبى طى كثيراً».و از صاحب قاموس در بلغه نقل کرده که هم به سعه علم و کثرت عبادت و دوام وضوء او اعتراف کرده است و هم از سیوطی در بغیه اعتراف به این فضایل به اضافه کثرت خشوع حکایت کرده است و از طبقات المفسرين شمس الدين بن على المالكي تلميذ جلال سیوطی نقل کرده:«اشتغل بالحديث و لقى الرجال و تفقه فبلغ النهاية حتى صار رحلة و تقدم فى علم القرآن و التفسير و النحو و كان امام عصره و واحد دهره و هو عند الشيعة كالخطيب البغدادى واسع العلم كثير الفنون»؛ انتهت عبایرهم ملخصة محذوفة الاكثر . (4) و نکته این تطویل که ذکر مناقب ابن شهر آشوب از کتب اهل سنت کردیم آن است که مبادا گمان اتهام در نقل او شود اگر چه این بنده به واسطه بحار حال تأليف حکایت می کنم ولی نسخ مناقب - بحمد الله است و به قلت آن کتبی که در او از آن ها نقل می کند نیست.

بالجملة در مناقب از خطیب بغدادی نقل فرموده و گفته:«تاریخ بَغْدَادَ باسناد الْخَطِيبِ عَنْ حُمَيْدِ الطَّوِيلِ عَنْ انَسٍ قَالَ : قَالَ النَّبِىِّ : خَيْرُ نِسَاءِ الْعَالَمِينَ مَرْيَمُ بِنْتُ عِمْرَانَ وَ خدیجه بِنْتِ خُوَيْلِدٍ وَ فَاطِمَةَ بِنْتِ مُحَمَّدٍ وَ آسيه امراة فِرْعَوْنَ ثُمَّ إِنَّ النَّبِىِّ فَضْلُهَا عَلَى سَائِرِ نِسَاءٍ

ص: 154


1- الصواعق المحرقة: 144.
2- بحار الانوار: 36/43.
3- مناقب آل ابی طالب : 104/3.
4- نفحات الازهار: 56/19 - 55.

الْعَالَمِينَ فِي الدُّنْيَا وَ الْآخِرَةِ وَ رَوَتْ عایشه وَ غَيْرِهَا عَنِ النَّبِيِّ أَنَّهُ قَالَ : يَا فَاطِمَةُ إِنَّ اللَّهَ اصْطَفاكِ عَلى نِساءِ العالمین وَ عَلَى نِسَاءِ الاسلام وَ هُوَ خیر دین»؛ یعنی:پیغمبر فرمود این چهار زن که مریم و خدیجه و فاطمه و آسیه باشند بهترین زنانند از آن پس تفضیل داده فاطمه را بر همه زنان در دنیا و آخرت چه عایشه و جز عایشه روایت کرده اند که پیغمبر به فاطمه فرمود: خدای تو را برگزیده و اختیار فرموده: بر زنان عالمیان و بر زنان اسلام و او بهترین ادیان است.

من می گویم از این عبارت اخیره مستفاد می شود که اگر کسی بهترین زنان این امت باشد بهترین زنان سایر امم است و بنا بر این اخباری چند که در صحیح مسلم و صحیح ترمذی و خصایص نسائی و سایر کتب معتمده این جماعت است که در آن ها اطلاق سیده نساء امت شده شاهد مدعی می شود. هان مراجعه کن و تأمل نما و شکر این نعمت کن که چگونه با آن همه کوشش اعداء در کتمان فضائل اهل بیت باز به ما رسیده و ما موفق به اقرار و نشر آن ها شده ایم؛ و فی ذلک فلیتنافس المتنافسون و الحمد لله كلما حمده الحامدون.

خبر هشتم

بحار (1) از مناقب (2) از حلیه أبو نعیم (3) از جابر بن سمره از پیغمبر صلی الله علیه و اله و سلم روایت کرده در خبری که فرمود در حق فاطمه علیها السلام : «أَمَّا أَنَّهَا سَيِّدَةِ النِّسَاءِ يَوْمَ الْقِيَامَةِ»؛ يعنی سوگند که همانا او سیده زنان است در روز قیامت.

خبر نهم

بحار (4) از مناقب (5) از تاریخ بلاذری که از اکابر علماء مورخین سنیان است: «إن النبي قال لها: أما ترضين أن تكونى سيدة نساء اهل الجنة»؛ راضی نیستی که سیده زنان اهل بهشت باشی.

خبر دهم

میر سید علی همدانی که سنیان او را علی ثانی خوانند در مودة القربی گفته: «عن

ص: 155


1- بحار الانوار: 37/43.
2- مناقب آل ابی طالب:105/3.
3- حلية الاولياء: 42/2.
4- بحار الانوار: 37/43.
5- مناقب آل ابی طالب 105/3.

فاطمه علیها السلام قالت: قال رسول الله صلی الله علیه و اله و سلم: أَمَّا تَرْضَيْنَ أَنْ تَكُونِى سَيِّدَةِ نِسَاءِ الْعَالَمِينَ أَوْ نِسَاءِ امتی» (1) .این حدیث با حدیث خصایص فرقی ظاهر دارد چه در او «سيدة نساء هذه الامة» دارد و مقدم بر «سيّدة نساء العالمین» و در این حدیث «أو نساء امتی» به حذف «سيدة» و به اضافه امت و حذف لفظ «هذه» مذکور است و متأخر از این روی ظاهر تعدد خبر است.

و این جمله ده خبر است که همه از کتب صحاح معتمده آن ها استخراج شده و این بر آن ها حجت است و بیش از این ها بنظر آمده و دیده ام ولی در صدد استیفاء نبودم و ابن أبى الحدید تصریح کرده بتواتر این خبر که:«فَاطِمَةَ سَيِّدَةِ نِسَاءِ الْعالَمِينَ» (2) ؛ و الحمد لله على وضوح الحجة اگر چند اخباری دیگر در طریق آن ها هست که استثنای مریم بنت عمران شده ولی چون این طایفه از اخبار موافق اخبار امامیه اند که منقولاند از اهل بیت رسالت علیهم السلام، که معدن علم و مخزن وحی اند، البته ارجح و اقدم اند و باید رفع ید و صرف نظر از معارضات آن ها شود.

و ما اگر چه اشاره کردیم که اجماع امامیه بر این منعقد شده که فاطمه سیّده نساء عالمیان است و اخبار در این باب از شماره بیرون و از ستاره افزون است ولی خاتمه این بحث را به یک حدیث مبارک که در امالی صدوق رضی الله عنه از حسن بن زیاد عطار روایت شده قرار می دهم و آن چنان است که می گوید: بر حضرت صادق آل محمد صلی الله علیه و اله و سلم عرضه داشتم که پیغمبر که فرموده فاطمه سیده نساء اهل جنت است آیا سیده نساء عالم خودش است؟ فرمود: او مریم بنت عمران است که سیده نساء عالم خودش است و فاطمه سیده نساء اهل بهشت است از اولین و آخرین (3) .و همین حدیث را در بحار (4) از مناقب (5) روایت کرده که او مرسلا روایت نموده [است].

و انصاف آن است که هر مسلمانی که تأمل کند باید خود اعتقاد به این کند چه مریم را پدری چون محمد مصطفی صلی الله علیه و اله و سلم و مادری چون خدیجه کبری علیها السلام و شوهری چون علی مرتضی علیه السلام و پسری چون حسن مجتبی علیه السلام و حسین سید الشهداء علیه السلام نبود، و بالقطع و

ص: 156


1- مودة القربی: 260.
2- شرح نهج البلاغة: 265/10.
3- الامالی: 178.
4- بحار الانوار: 37/43.
5- مناقب آل ابی طالب:105/3.

الیقین فاطمه محبوب تر بود نزد رسول خدا از مریم و صد چون مریم چنان چه اگر به فضائل او نگاه کنی و بدانی که پیغمبر همیشه او را می بویید و می بوسید و به هر سفر که می رفت آخر کسی که با او عهدی داشت او بود و هر شب تا روی او را نمی بوسید نمی خوابید و از برای او بر می خاست و او را بالای دست خود می نشانید تا این که عایشه مکرر اعتراض کرد که چرا چنین می کنی؟ و می فرمود ؟ بوی بهشت را از او می شنوم (1) . و مکرر می فرمود فاطمه پاره تن من است و فاطمه جان من است و فاطمه دل من است و غیر از این از فضائل که سال ها به نهایت نخواهد رسید البته یقین خواهی داشت که فاطمه از بیشتر خلق خدا - حتى انبیاء و مرسلین - افضل بوده چه پیغمبر افضل از همه است و حکم بعض و کل متحد است. (2)

بنت من ؟ ام من؟ حليلة من؟ *** ويل لمن سن ظلمها و اذاها (3)

السلام علیک یا ثار الله و ابن ثاره

ج: سلام بر تو ای کسی که خدای خونخواهی تو می کند و پسر کسی که خدای خونخواهی او می کند.

ش: بدان که ثار در لغت عرب در اصل - چنان چه از اساس (4) و صحاح (5) و مختار

ص: 157


1- مناقب آل ابی طالب: 114/3.
2- روی صالح بن عبدالوهاب بن العرندس عن الشيخ ابراهيم بن الحسن الذراق عن الشيخ على بن هلال الجزائرى عن الشيخ احمد بن فهد الحلى عن الشيخ زين الدين على بن الحسن الخازن الحائري عن الشيخ أبي عبدالله محمد بن مكى الشهيد بطرقه المتصلة الى أبي جعفر محمد بن على بن موسى بن بابويه القمى بطريقه الى جابر بن يزيد الجعفى عن جابر بن عبدالله الانصاري عن رسول الله صلی الله علیه و اله و سلم عن الله تبارك و تعالى انه قال : یا احمد لولاک لما خلقت الافلاك ، و لولا على لما خلقتك ، و لولا فاطمة لما خلقتكما . ثم قال جابر هذا من الاسرار أمرنا رسول الله صلى الله عليه و آله بكتمانه الا من أهله . كشف اللثالي لصالح بن عبدالوهاب بن العرندس خطى غير موجود عندنا و عنه جنة العاصمة، 149.
3- قال السيد الأمين فى المجالس السنية وجدت هذه القصيدة بخط الشهيد الأول محمد بن مكى العاملي و يظهر أنها لبعض أشراف مكة. المجالس السنية : 101/5.و نسبها في الاحتجاج الى الشريف قتادة بن ادريس.الاحتجاج: 143/1.
4- اساس البلاغة : 49 ، ذیل «ثار».
5- الصحاح: 603/2 ذیل «ثار».

الصحاح (1) و الفاظ کتابیه و غیر آن ها مستفاد می شود - به معنی کین است و کین خواهی و به همین ملاحظه به معنی خون و خونخواهی استعمال شده [است] و در قاموس تفسیر به این معنی کرده (2) ، ولی اصح آن است که ما ذکر کردیم در وجه استعمال چه در این گونه امور بر قاموس اعتمادی نیست و به هر صورت استعمال به معنی دم و طلب دم، مسلم است و معنی ثانی معنی مصدری است و می گویند:«ثارت حمیمی و ثارت فلاناً بحمیمی»؛ یعنی: خونخواهی کردم قریب خود را یا به واسطه او چنان چه در اساس البلاغة و غير او مذكور است.پس مطالب ثائر است و قتیل مثئور و مثئور به و هم چنین مطلوب که قاتل باشد مثئور است در عبارت ثانی که «ثارت فلاناً بحمیمی» باشد.

و گاهی ثار را به معنی طالب ثار می گویند و این معنی را در نهایه (3) محمول بر آن کرده که مضاف حذف شده باشد و اعراب او به مضاف إليه منتقل باشد و در مثل «یا لثارات الحسين» بنابراین وجه تقدیر «یا اهل ثارات الحسین» است؛ یعنی اهل طلب خون حسین و گاهیثار را به معنی قاتل می آورند و در نهایه این معنی را بر این وجه تأویل کرده که به معنی موضع ثار است یا به حذف مضاف یا مجاز به علاقه ملابست و حلول على هذا در مثال مذکور مراد ندای قبیله است که به جهت تفظیع و تقریع ندا می شوند تا از دوستان جدا شوند و حالشان معلوم شود و زمخشری در اساس آورده که آن جا که به معنی طالب است از قبیل استعمال مصدر است در اسم فاعل مثل عدل و در ثانی از قبیل استعمال مصدر است در اسم مفعول مثل صید و در «یا لثارات الحسین» ثار به معنی نفس ذحل و دم است و ندای آن ها به این جهت است که گویا می گفتند ای خون های حسین حاضر شوید که اکنون وقت طلب کردن شما است و این کلام از صدر تا ساق در غایت متانت و نهایت قوت است و حاجت به تکلفات ابن اثیر ندارد.

و احتمالی دیگر در ثار به معنی طالب داده که مخفف ثائر باشد - مثل شاک که مخفف شائک - و بنا بر این همزه محذوف است و الف فاعل باقی پس واجب است که به صورت الف تلفظ کند به خلاف وجوه سابقه که چون کلمه مهموز است اصل در او همزه است و الف به جهت تخفیف است اگر چه غالب استعمال این کلمه با الف است و از این جهت در کتب

ص: 158


1- مختار الصحاح: 51 ذیل «ثار».
2- القاموس المحيط: 459، ذیل «ثار».
3- النهاية: 205/1، ذیل «ثار».

مزار همه به صورت الف لینه ضبط شده و اشکالی ندارد و این احتمال اگر چه بعید است لیکن اولی تر از احتمال ابن اثیر است.

چون این مقدمه را دانستی بدان که در این کلمه چند وجه محتمل است:

اول: آن چه از کلام فاضل متبحر محدث مجلسی قدس سرة در مزار بحار می توان استفاده کرد که ثار به معنی مصدری باشد و لفظ اهل محذوف و مقدر شود و اضافه ثار به الله ، اضافه مصدر به فاعل باشد؛ یعنی ای اهل طلب کردن خدا خون تو را (1). و این خلاف ظاهر است و تقدیر، خلاف اصل.

ثانی: آن چه شیخ جلیل فخر الدین طریحی در مجمع البحرین احتمال داده که تصحیف ثائر (2) باشد و در بحار هم مذکور است (3) .و تقریبی برای این وجه به هیچ وجه نکرده اند و می شود اضافه ثائر به الله به تقدیر لام باشد؛ یعنی در راه خدا و برای خدا خونخواهی کرد و این به ملاحظه اصحاب و اولاد آن جناب است یا به ملاحظه خون های ناحقی که در دولت معاویه و یزید ریخته شد و به همین تقریر «و ابن ثاره» توجیه می شود. و اعتبارات دیگر هم در اضافه متمشی است که بسیار بعید است و این وجه لفظاً و معناً خللی واضح دارد:

اما لفظاً: التزام به تصحیف با توافق نسخ صحیحه غریب است با این که حاجتی به این اعتبار نیست چه دانستی که ابن اثیر و زمخشری هر دو منطبق اند بر صحت استعمال ثاربه معنى ثائر و در کلام زمخشری دو وجه بود و گویا این دو محدّث علیم عبارت اساس و نهایه را ندیده باشند و اگر نه بسی مستبعد می آید که ملتزم به تصحیف شوند؛

و اما به حسب معنی:که ظاهر است که این لقب به این اعتبار نیست خصوصاً در بعض زیارات قرائن بر خلاف این معنی یافت می شود مثل این که لفظ «فی السموات و الارض» بعد از وتر موتور است که ظاهر یا جایز رجوع او به هر دو است که با این احتمال مناسب نیست.

و وجه :دیگری در مشکلات العلوم فاضل محقق نراقی مذکور است (4) که محصلی جز همین معنی ندارد اگر چه وجه دلالت را - چنان چه باید - بیان نکرده و ما به جهت اختصار

ص: 159


1- بحار الانوار: 151/98.
2- مجمع البحرین: 306/1، ذیل «ثار».
3- بحار الانوار: 151/98.
4- مشكلات العلوم:259.

از ذکر و انتقاد او صرف نظر می کنیم.

ثالث: این که ثار به معنی دم باشد و کلام مبتنی بر تنزیل و تقدیر شود؛ یعنی: اگر خدا خون داشت تو بودی، از قبیل «عین الله» و «جنب الله» و «ید الله» و این وجه را در جایی یاد ندارم که دیده باشم ولی بعید است چه ثار به معنی مطلق دم نیست بلکه آن خون ریخته شده قابل اقتصاص است چنان چه بر متتبع مستأنس هویداست.

رابع: این که ثار به معنی مثئور باشد - چنان چه در کلام زمخشری بود - ولی نه آن مثئور که قاتل است بلکه آن مثئور که قتیل ،است چنان چه «ثارت حمیمی» می گفتند.و حاصل معنی آن می شود ای کسی که خدا خونخواه تو است و مؤید این معنی است عبارت زیارت منقوله در کامل الزیارة از یونس بن ظبیان از صادق آل محمد صلی الله علیه و اله و سلم که فرموده:«السَّلَامُ علیک یا قتیل اللَّهُ» (1) ؛ یعنی قتلی که خدا خونخواه اوست و فی الجملة مبعد این احتمال است که در کلمات لغویین تصریح به این معنی در ثار نشده اگر چه قیاس لغوی مانع نیست و اشباه و نظایر او موجود و وافر است.

خامس: این که ثار به معنی همان دم مطلوب باشد و اضافه به الله به جهت آن باشد که مخصوص به مطالبه او و ولی حقیقی اوست و این اوجه معانی است و اضافه بنابراین به معنی لام است بر وجه متعارف و عجب است که هیچ کس را متعرض این وجه ندیدم با کمال استقامت و انطباق بر قواعد و مناسبت با اذواق سلیمه.

و الوتر الموتور

ج : و ای کشته که خون کسانش ریخته شده [است].

ش: وتر عطف است بر ثار که منادای مضاف منصوب است و به تبعیت منصوب است. و «وتر» در اصل به معنی طاق و طاق کردن است و به معنی ذحل که کینه و خون باشد آمده و به معنی نقص و جنایت و کشتن نزدیکان هم آمده [است].

و در صحاح می گوید که لغت اهل عالیه آن است که و تربه معنی فرد مکسور است و به معنی ذحل به فتح و لغت حجاز بعکس است و لغت تمیم در هر دو کسر است (2) . و در مصباح از ازهری عکس کلام صحاح را در لغت حجاز و عالیه نقل کرده [است] (3) . و اصل در همه

ص: 160


1- كامل الزيارات: 364 و عنه بحار الانوار: 152/98.
2- الصحاح: 842/2 ذیل «وتر».
3- المصباح المنیر: 647 ذیل «وتر».

معانی مذکوره همان و تربه معنی فرد ،است چه هر جفت که طاق شود، البته ناقص شود و هم چنین اگر کسی کشته شود طاق شود و جنایت راجع به نقص است و ذحل که کین و خون باشد راجع به قتل اقرباء است. و از عبارت اساس استفاده این ارجاع می توان کرد (1).

و «موتور» به معنی طاق شده و فرد شده آمده و به معنی کسی که کسی از او کشته شده هم استعمال شده «فى الصحاح: الموتور : الذي قتل له قتيل فلم یدرک بدمه» (2) و از این باب استعمال است که می گویند:«فلان طلاب اوتار وترات». و از این قبیل است حدیث:«بكم يدرك الله ترة كل مومن» (3) و در مجمع البحرین تصحیفی شده که در ذیل شرح این عبارت مفصلاً - إن شاء الله - خواهم شرح داد.

و در لفظ زیارت سه احتمال ممکن است:

یکی: این که و تربه معنی یگانه و فرد باشد و موتور هم از آن معنی باشد و تأکید سابق شود مثل:«حجر محجور» و «برد بارد» و «یوم ایوم» و «موت مائت» و «ليل اليل»و «شعر شاعر» و امثال آن ها. و این معنی را اگر چه در بحار (4) و مشکلات العلوم (5) ذکر کرده اند در نظر این بنده بسی از صواب دور است چه هیچ مناسبت با کلمه سابق او ندارد و در زیارات مشار إليها هم وارد است:«السلام علیک یا وتر الله» و توجیه به مفرد و به کمالات و متمیز از نوع بشر در عصر خود با اضافه به «الله» بسیار ناملایم است، اگر چه در بحار است.

دیگر: این که و تربه معنی فرد باشد و موتور آن که کسی از او کشند؛ یعنی ای یگانه که اقرباء تو کشته شده اند؛ و این معنی در دو کتاب سابق مذکور است و از معنی اول اقرب ولی فقره زیارت مذکور منافی اوست و فی نفسه بیرون غرابتی نیست.

سوم: آن چه این بنده را به نظر آمده که و تر به معنای همان خون ریخته باشد یعنی ای قتیلی که اقرباء و اصحاب تو را کشتند؛ چنان چه ترجمه را مبنی بر این کردیم و اضافه این به الله بسیار مناسب است چه او کشته راه خداست؛ چنان چه «قتیل الله» گفتندش.

فایده استطرادیه

ص: 161


1- اساس البلاغة: ذيل «وتر».
2- الصحاح: 843/2، ذیل «وتر».
3- کامل الزیارات : 365 و عنه بحار الانوار: 153/98.
4- بحار الانوار: 154/98.
5- مشکلات العلوم 259.

در مجمع البحرین در ماده ثار می گوید که:«فی الحدیث: اذا خرج القائم يطلب بدم الحسين و يقول نحن اهل الدم طلاب الثرة. و مثله حديث وصف الائمة بكم يدرك کلّ مؤمن» (1) .و در هیچ یک از کتب لغت ثرة - به ثاء مثلثه - منقول نیست و هیچ قیاسی مقتضی تبدیل ثار مهموز به ثرة نخواهد شد و خود این محدث متبحر در ماده «وتر» حدیث ثانی را ذکر کرده [است]. (2) و این تصحیف بسیار غریبی است و ضرر او در لغت بیشتر از جای دیگر است چه کتب لغت موضوع برای احتجاج اند و مرجع جمیع و اکثر اهل علم متنبه به این گونه تصحیفات نشده بنای احکام و علوم زیادی بر این کلمات می گذارند و گاه می شود خطا های بزرگ در دین و دنیا بر او مترتب شود .

و کمتر کتابی تا کنون دیدم که به قدر قاموس از کتب اهل سنت و مجمع البحرین از کتب شیعه اغلاط و اشتباهات و تصحیفات داشته باشد خصوصاً قاموس که کتاب ها در عیوب او نوشته شده و همین یک فقره بس که گمان استیفای لغت کرده و در تاج العروس بیست هزار لغت ذکر کرده که در او نیست و مع ذلك ففى الزوايا خبايیا و کمتر ماده از صحاح دیده می شود که زیادی فایده از قاموس نداشته باشد. بالجملة محض تذکره ما یکی دو از تصحیفات قاموس و مجمع برای نمونه و نشانه در این جا می نویسم تا ادباء و اهل کمال هم بهره داشته باشند.

در قاموس در ماده «خور» می گوید:«الخور واد وراءَ برجیل» (3) .و اصل این عبارت آن است که خور بر وزن غور موضعی است در ارض نجد از دیار بنی کلاب حمید بن ثور الهلالی او را در شعر خود ذکر کرده آن جا که گفته:

سقى السروة المحلال ما بين زابن *** الى الخور و سمى البقول المديم

و فاضل متبحر ادیب محدث سید علی خان رحمه الله در طراز از اودی نقل کرد که او گفته: «خور واد و زابن جبل» و صاحب قاموس لفظ «و زابن» را «ورا بر» کرده و «جبل» را «جیل» از میانه متولد شد که خور وادی باشد عقب برجیل و عجب این که هیچ تصور نکرده که «برجیل» یعنی چه و اسم چه چیز است حیوانی است یا جمادی است یا ملکی است؟ و الحق خوب فرموده سید که این تصحیف زن بچه مرده را به خنده می آورد و از مصیبت

ص: 162


1- مجمع البحرين: 305/1، ذیل «ثار».
2- مجمع البحرين: 463/4، ذیل «وتر».
3- القاموس المحيط: 497، ذیل «خور».

غافل می کند.

دیگر در ماده «قوقس» گفته که:«قاقيس بن صعصعة بن أبى الخریف محدثی است». (1)

و این تصحیف شنیع کم از تصحیف سابق نیست چه عبارت منقوله از ذهبی در مشبه الانساب چنین است که در حریف ذکر کرده اولاً :«عبدالله بن ربيعة السؤالى تابعي يكنى أبا الحريف بفتح الحاء المهملة ضبطه الدولابی و خالفه ابن الجارود فاعجمها و بمعجمة وفاقاً» یعنی: در «حاء» خلاف است که به معجمه است یا به مهمله و در «زاء» وفاق است که معجمه است که زاء باشد از آن پس گفته «قيس بن صعصعة بن أبى الخريف» و این فاضل مدقق تدقیق نظر کرده و فاء از کلمه «وفاقاً» را «و فاء» خوانده و قاف و الف بقیه را که قا باشد ،حیران مانده که چه کند به سر قیس بی چاره گذاشته و او را به خلعت شریف قاقیسی مخلّع ساخته است و از این قبیل تحریفات و تصحیفات در کتاب قاموس بیش از حد احصاء و احاطه است.

و در مجمع در ماده حنف - به حاء مهمله و نون - فرموده: «أولاد الأحناف: هم الإخوة من أمّ واحده و آباء متعدّدة» (2) .و جمیع علماء لغت این لفظ را در ماده خیف - به خاء معجمه و ياء مثناة تحتانیه که آخر حروف است - ضبط کرده اند و گفته اند اگر اولاد از یک پدر و چند مادر باشد أبناء علات هستند و اگر از یک مادر و چند پدر باشد ابناء اخیاف اند و اگر از یک پدر و یک مادر باشد ابناء اعیان اند. و اصل خیف - بر وزن حول - اختلاف رنگ دو چشم است که یکی سیاه و دیگری کبود باشد و از این باب است که صنعتی در بدیع که التزام به اعجام کلمه ای باشد و اهمال دیگری خیفاء نام دارد مثل این عبارت حریری در مقامه مراغية:

الكرم ثبت الله جیش سعودی یزین *** و اللؤم غض الدهر جفن حسودک یشین

و هم در مجمع است در کتاب قاف باب ما اوّله النون:«فى الخبر نهى عن النجقاء في الاضاحي. قال ابن الاعرابي: النجق ان يذهب البصر و العين مفتوحة» (3) . و ترکیب نجق در لغت عرب وارد نیست، بلکه اجتماع جیم و قاف از علائم تعریب است، چنان که جلال

ص: 163


1- القاموس المحيط: 731، ذیل «ققس».
2- مجمع :البحرين: 589/1، ذیل «حنف».
3- مجمع البحرين ،274/4، ذیل «نجق».

سیوطی در مزهر اللغة (1) و شهاب خفاجی صاحب ریحانه در شفاء العلیل تنصیص کرده اند مثل جوزق و منجنیق. و این لفظ بخق و بخقاء - به باء موحده و خاء معجمه - است چنان چه صریح اساس (2) و نهاية (3) و تاج المصادر بیهقی و صحاح (4) و مختار الصحاح (5) و قاموس (6) است و مطابق نسخ معتمده از سامی می دانی (7) و فقه اللغة ثعالبی (8) و غیر این هاست. و این دو تصحیف اگر چه به غرابت تصحیف قاموس نیستند ولی مفسده آن ها کمتر نیست و متتبع متأمل از این باب در این کتاب بسیار می یابد.

و از غرایب آن چه در مجمع وارد شده عبارتی است که در ذکر زبیر آورده که خلط و مزج کرده بین احوال زبیر بن العوام و زبیر بن عبدالمطلب (9) و از این اجتماع معجون غریبی پیدا شده چنان چه صاحب کشف الظنون در لفظ «تفسير الطوسي» خلط بين ترجمه شیخ طوسی و شیخ طبرسی نموده (10) و مرکبی غریب اختراع کرده و صدیق حسن خان بهوپالی معاصر در ابجد العلوم در احوال نجم الائمة خلط بين احوال او و حالات سید رضی کرده و ترکیبی عجیب کرده (11) و شرح این اشتباهات خارج از وظیفه این مختصر و بیرون مناسبت این موضع است. و همین قدر که متعرض شدیم به رعایت آن استلذاذ و ابتهاجی است که در اذهان متوقده و طباع رقیقه به استطرادات لطفیه ادبیه و افتنانات غریبه علمیه دست می دهد.

السلام علیک و على الارواح التي حلت بفنائک و اناخت برحلک

ج: سلام بر تو باد و بر آن روان هایی که در آستان تو جا گرفته اند و در ساحت قرب تو فرود آمدند.

ص: 164


1- مزهر اللغة: 270/1.
2- اساس البلاغة: 16، ذیل «بخق».
3- النهاية : 103/1، ذیل «بخق».
4- الصحاح : 1448/30، ذیل «بخق».
5- مختار الصحاح: 30، ذیل «بخق».
6- القاموس المحيط: 1118، ذیل «بخق».
7- الاسمى فى الاسماء: 127/2، ذیل «بخق».
8- فقه اللغة: 152.
9- مجمع البحرين: 265/2، ذیل «زبر».
10- کشف الظنون: 452/1.
11- ابجد العلوم: 52/3.

ش: ارواح جمع روح است و اصل روح - چنان چه از أبو عبیده نقل شده - به معنی طیب و طهارت است و این جهت روح انسان را روح گفته اند و ملائکه مطهرین را ارواح نامند و جبرئیل را روح القدس خوانند و ملک اعظم را که در کریمه ﴿يَوْمَ يَقُومُ الرُّوحُ﴾ (1) مذکور شد، روح گویند و عیسی را روح الله لقب دهند و نسبت به ملائکه و جن را روحانی - به ضم - گویند و هم چنین هر ذی روحی را روحانی .گویند و روح به فتح - را با این معنی مشارکت است چه می گویند مکان روحانی؛ یعنی طیب و زیادت نون در نسبت - بر قیاس - از تغییرات نسب ،است مثل ربی و دهری و ربانی و رحوی - به فتح راء - و ريح به معنی باد - مأخوذ از اوست لهذا جمع او بر ارواح است چه معنی او با طیب و خوشی مناسبت دارد و چنان چه روح به معنی نسیم است و راح و ریاح - به فتح - که به معنی خمر است نیز از این معنی مأخوذ است و ریحان - به معنی گُل - هم از وجوه تقلبات همین معنی است. و و روح آدمی را که روح گفته اند به ملاحظه طهارت و طیبی است که در بدو تکوین و اصل خلقت دارد قبل از تلوّث به علایق جسمانیت و تدنس به لوازم هیولانیت.

و بالجملة استعمال روح در انسان به وجوهی چند می شود و و ظاهراً مراد از او در این جا نفس ناطقه انسانی است که جوهری است لطیف ملکوتی که بعد از فنای بدن باقی است و از امر خدای تعالی است و در تجرد و مادیت او خلاف است و شارح مقاصد قول به تجرد را نسبت به محققین اهل اسلام (2) و فاضل مقداد نسبت به محققین متکلمین داده اند و از علماء امامیه طایفه ای بزرگ مثل صحابی متکلم عظيم الشان رفيع المنزلة ثقه مسلم، هشام بن الحكم رضی الله عنه - چنان چه شیخ مفید از او حکایت کرده (3) - و خود شیخ مفید (4) و عامه بنی نوبخت از متکلمین امامیه (5) و استاد البشر خواجه نصیر الدین طوسی (6) و فاضل محقق کمال الدین بن میثم رحمه الله در شرح صد کلمه صریحا (7) - اگر چه جماعتی نسبت خلاف به او داده اند و ظاهراً

ص: 165


1- النبأ: 38.
2- شرح المقاصد: 30/2.
3- المسائل السروية: 58.
4- المسائل السروية: 58.
5- المسائل السروية: 58.
6- شرح التجريد: 277.
7- شرح صد کلمه:25.

ناشی از غفلت باشد - و شیخ بهائی و سید الحکماء و المجتهدين مير داماد (1) و فقیه حکیم محدث متوحد متبحر کاشانی (2) و تلمیذ عارف محقق محدث او، قاضی سعید قمی (3) و فاضل محقق نراقی اول (4) و فرزند محقق علامه او نراقی ثانی (5) و سید اجل اعظم رئيس الفرقة في عصره الحاج سيد محمّد باقر الرشتى الأصفهانی و مربی مشایخ عصره حجة الطايفة، رئيس الفرقة زعيم الشيعة، شيخ الدنيا، استاد العالم شیخنا المرتضی چنان چه والد فحل محقق ما که ترجمان صادق و لسان ناطق اوست از او حکایت کرده و هم خود آن علامه متبحر ارتضاء و اختیار فرموده قدس الله اسرارهم و غیر ایشان از اعاظم فقهاء و جمهور حکمای متشرعین اماميه - مثل صدر المتألهين (6) و محقق لاهیجی (7) و محقق مقدس ورع نوری (8) و حكيم فقيه فاضل زنوزی (9) رحمهم الله و جز ایشان از اساطین اهل دیانت و صیانت قائل به تجرد او هستند و ظواهر آیاتی چند و اخباری بسیار موافق اوست و براهینی عقلیه بر او اقامه کرده اند.

و طایفه دیگر که اکثر متکلمین شیعه و محدثین باشند از علماء ترجیح جانب مادیت داده اند (10) .این طایفه نیز ظواهری از اخبار و آیات متمسک دارند و ادله چند عقلیه دلیل کرده اند و علامه مجلسی در سماء و عالم اظهار تردد کرده و فرموده:«فما يحكم به بعضهم من تكفير القائل بالتجرد افراط و تحکم کیف و قد قال به جماعة من علماء الامامية و نحاريرهم» (11) انتهى.

بالجملة مسأله نظری و به غایت مشکل است اگر چه - بحمد الله - حل عقال این

ص: 166


1- اثنا عشر رسالة: 76/2.
2- اصول المعارف: 152.
3- الفوائد الرضوية (المطبوع مع التعليقة للسيد الخميني):210.
4- جامع السعادات: 33/1.
5- معراج السعادة: 9.
6- شواهد الربوبية: 211.
7- شوارق الالهام:359.
8- پرسش ها و پاسخ ها حکمی (گنجینه بهارستان): 350.
9- لمعات الهيه: 286.
10- و المجلسى قدس سرة قد صرح في شرحه على الكافى فى كتاب العقل بان تجرد النفس لم يثبت لنا بالاخبار بل الظاهر منها ماديتها. مراة العقول: 27/1.
11- بحار الانوار: 104/58.

اشکال بر طریق نظر و استدلال برای این بی بضاعت ممکن ،است ولی خوض در تحقیق این نوع مباحث اولاً محل اهتمام نیست و ثانیاً خارج از قانون این شرح است و گاه روح را به معنی جسم با روح استعمال می کنند به علاقه حال و محل یا ملابست چنان چه عرب فعلا می گویند:«شال روحه» یا می گویند: «جرح روحه» و در عراق و حجاز این استعمال متعارف است و خود شنیده ام و نظیر او در فارسی در لسان عموم مردم متعارف است که می گویند:جانش را پوشید یا جانش زخم شده [است]. و این علاقه ای است فصیح و منزل بر این است عبارت دعای ندبه:«و عرجت بروحه إلى السماء» (1) ، چه ضرورت قائم است بر معراج جسمانی و برهان نیز مساعد اوست چنان چه در جای خودش مقرر شده است و روح را اطلاقات دیگری است در لسان اخبار و عرف عرفاء و اصطلاح اطباء که حاجت به بیان آن ها نیست.

و حلول و حل و محل فرود آمدن است چنان چه در منتهی الارب (2) و تاج المصادر گفته اند.

فناء - به کسر فاء بر وزن کساء - گشادگی است در اطراف خانه از بیرون که مردم و شتران در آن جا می افتند و نازل می شوند.

و اناخه،که از باب افعال از اجوف واوی است فرو خوابانیدن شتر است.

رحل جای بودن آدمی و رخت و اسباب همراهی اوست.

و در این فقره چند وجه محتمل است:

یکی: این که مراد به این ارواح خصوص ارواح ملائکه و انبیاء و اولیائی باشد که در واقعه طف حاضر بودند چه از بعض اخبار مستفاد می شود که در یوم عاشوراء ارواح ملائکه مقربین و انبیاء و مرسلین و شهداء و صدیقین همه حاضر بودند تا این جانفشانی و سربازی را مشاهده کنند و شگفتی کنند و در یوم مشهود شاهد این مقام محمود باشند و این معنی بسیار بعید است چه ظاهر رجوع این سلام به اصحاب است که مقتول شدند، بلکه این زیارت مطلقاً اختصاص به قتلی دارد لهذا احدى احتمال نداده که علی بن الحسین مذکور در این زیارت امام رابع علیه السلام باشد و عبارت زیارت اربعین جابر بن عبدالله رضی الله عنه که در خطاب اصحاب گفته: «السلام علی الارواح المنيخة بقبر أبي عبدالله» (3) قرینه مدعی است.

ص: 167


1- البته نسخه مصباح الزائر و مزار مشهدی «عرجت به» است.
2- منتهى الارب: 270، ذیل «حل».
3- بحار الانوار: 330/98.

و ظاهر لفظ حلول و اناخه نوع استقرار و اقامتی است که مناسب حال حضور انبیاء و اولیاء که مخصوص به همان زمان شهادت بوده نیست و اوضح از او عبارت زیارت عاشورایی است که در اقبال سید اجل - طاب ضریحه - از کتاب مختصر منتخب حکایت شده: «السلام علیک و على الارواح التی حلت بفنائک و اناخت بساحتک و جاهدت في الله معک و شرت نفسها ابتغاء مرضات الله فیک» (1) .علاوه بر آن که اصل حضور انبیاء و غیرهم به طریق صحیح یا معتمد ثابت نشده پس جزم به تنزیل این عبارت بر او وجهی ندارد چنان چه از بعضی شنیده شده [است].

وجه دیگر:آن که مراد عموم ارواح مکرمه و نفوس مقدسه باشد که در صقع وجود ولوی حسینی واقع اند و بر حسب حقیقت اتصالی بیتکیف بی قیاس با آن گوهر پاک و عنصر تابناک داشتند و دارند و بنا بر این «رحل» و «فنا» مراد از او معنی لبی واقعی است نه رحل و فنای جسمانی ظاهری و این وجه از جهتی از سابق أبعد و از جهتی اقرب است و به هر صورت خلاف ظاهر و به غایت بعید است.

وجه سوم: آن که مراد اصحاب با وفای آن جناب باشد چه از اقرباء و خویشاوندان و چه از دوران ظاهری که به قرب معنوی از بسیاری از خویشان پیش افتادند و این وجه به حسب نظر قاصر معین است ولی نسبت حلول و اناخه به آن ها به چند اعتبار جایز و در نظر صحیح می آید:

یکی: این که مراد از ارواح همان اجسام مقدسه طاهره باشد چنان چه اشاره شد که روح به این معنی استعمال می شود. و چون اصحاب آن جناب البته حیات جاویدانی دارند که قدر متیقن و مصداق حقیقی از مقتول فی سبیل الله اند و خدای تعالی می فرماید:﴿وَ لا تَحْسَبَنَّ الَّذِينَ قُتِلُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ أَمْواتاً بَلْ أَحْياءُ عِنْدَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ﴾ (2) لهذا اطلاق روح و اراده این اجسام مکرمه مانعی ندارد و مؤید این وجه است فقره زیارت جابر که «المنيخة بقبر أبي عبدالله» گفته است. و بنابراین مراد از رحل و فنا همان قبر و حایر است که شیخ مفید رضی الله عنه در ارشاد می فرماید که ما شک نداریم که اصحاب آن جناب از حایر بیرون نیستند اگر چه خصوصیات قبور آن ها را ندانیم و قبر حضرت عباس علیه السلام اگر چه دور است ولی داخل در فنا

ص: 168


1- اقبال الاعمال: 70/3 و عنه بحار الانوار: 316/98.
2- آل عمران: 169.

در رحل سید الشهداست (1) .و تواند بود که مراد همان حلول جسمانی در ایام حیات باشد که رحل آن حضرت نازل شدند و به ساحت او بار انداختند و این معنی با ظاهر رحل و فنا انسب و اقرب است و عبارت زیارت اقبال شاهد این احتمال می شود چه ظاهر عطف جهاد و شراء تأخر وقوع او از حلول و اناخه است.

دیگر: آن که به اعتبار همان نفس ارواح مقدسه باشد اگر چه وصف به حلول و اناخه بنابراین خالی از بعدی نیست چه این اوصاف ظهوری در حالات جسم دارند هر چند به حسب وضع لغت اختصاص معلوم نیست.

سوم: آن که مراد از فنا و رحل حظیره قدس و محل قرب و محفل ملکوت که بزم انس آن جناب است باشد چه البته و بلا شک اصحاب در درجه آن جناب اند و نزدیک به مقام آن حضرت و در نواحی و حواشی منزل آن امام عالی مقام جای دارند چنان چه از اخبار متکاثره معلوم می شود که فرمودند: «شيعتنا معنا و في درجتنا فى الجنة» (2) .و بنابراین ارواح همان نفس ارواح است به اعتبار مصاحبت ابدان مثالیه و اجساد برزخیه و می شود مراد از فنا مقام نفس و درجه روحانی کمالی حضرت سید الشهداء باشد که به حسب قرب به جناب احدیت و جلالت در حضرت ربوبیت دارد چه لابد این اصحاب به برکت آن امام بزرگوار و به قوت جذبه هدایت آن ولی با اقتدار نزدیک به آن رتبه رسیدند چنان چه فرموده: اصحابی بهتر و باوفاتر از این اصحاب ندیده ام (3) و چنین است که فرموده چه این طایفه چنان متابعت پیشوای خود کردند که چشم عقل خیره شد و گوش هیچ شنونده نشنیده و نخواهد شنید.

لمؤلّفه

فبي و أبى هم من نفوس زكيّة *** غدت فى سبيل الله منهتكات (4)

تنبيه

[در] عدد قتلای ،کربلا که در رکاب سعادت نصاب سيد الشهداء علیه السلام شهادت یافتند محل خلاف عظیم است.و معروف و مشهور بین مورخین - که شیخ مفید قدس سرة در کتاب

ص: 169


1- الارشاد: 125/2.
2- عیون اخبار الرضا: 299/1 و عنه بحار الانوار: 286/44.
3- بحار الانوار: 392/44.
4- دیوان مؤلف: 37.

ارشاد (1) و ابن اثیر در کامل (2) و دیار بکری در [تاریخ] خمیس و قرمانی در اخبار الدول و غیره و ظاهر محکی از بلاذری و واقدی و مداینی و طبری (3) و سایرین از مهره صناعت بر او اعتماد کردند - آن است که هفتاد و دو نفر بودند سی و دو نفر سواره و چهل نفر پیاده و در عقد الفرید عبارتی از زحر بن قيس جعفى لعنه الله نقل می کند که دلالت دارد بر این که هفتاد و هفت نفر بودند (4) .و در حیاة الحيوان (5) و تاریخ خميس همان عبارت را به شمر نسبت داده اند. و در ارشاد (6) و فصول المهمة (7) نیز از زحر نقل کرده اند که هفتاد و هشت نفر بودند «قال: ورد علينا الحسين في ثمانية عشر من اهل بيته و ستین من شیعته» و این مطابق آن است که در بحار از محمد بن ابی طالب نقل کرده که عدد سر ها هفتاد و هشت بود (8) .

و از عبارت کشی در ترجمه حبیب چنان ظاهر می شود که هفتاد مرد بودند که بذل اموال و اعطای امان در حق ایشان شد و قبول نکردند و جبال حدید و حدود سیوف و رماح را به نحر و صدور در محبت سید الشهداء تلقی نمودند ،و البته چند نفر صبیان هم بودند (9) ،و این خبر با روایت هفتاد و هشت اقرب است.و در مطالب السؤول (10) و فصول المهمة (11) هشتاد و دو نفر گفته اند. و مروج الذهب (12) و شرح ابوالعباس شریشی بر مقامات حریری (13) هشتاد و هفت نفر ذکر شده [است]. ابن جوزی در رساله رد على المتعصب العنيد و سبط او و شیخ محمد صبان در تذکره و اسعاف صد و چهل و پنج نفر اختیار کرده اند: چهل و پنج سوار و صد

ص: 170


1- الارشاد: 118/2.
2- الكامل: 80/4.
3- تاریخ الطبری: 348/4.
4- العقد الفريد: 361/3.
5- حياة الحيوان: 60/1.
6- الارشاد: 118/2.
7- الفصول المهمة: 831/2.
8- بحار الانوار: 129/45.
9- رجال الكشی: 292/1، رقم 133.
10- مطالب السؤول: 396.
11- الفصول المهمة: 803/2.
12- مروج الذهب: 61/3.
13- شرح المقامات: 212/1.

پیاده و این عدد را سید در ملهوف نسبت به حضرت باقر علبه السلام داده [است] (1) .و هم در تذکرة الخواص گفته که قومی گفته اند که هفتاد سواره و صد پیاده بودند. (2)

و در کتاب اقبال سید اجل از هد ابن طاوس رضی الله عنه به سند حسن زیارتی از ناحیه مقدسه روایت فرموده که اسامی شهدا و قتله ایشان غالباً و اشاره بعضی وقایع بعضی از ایشان در او هست و ما از جهت تبرک به آن زیارت کریمه و عموم نفع عین آن زیارت را از نفس کتاب اقبال (3) نقل می کنیم.

السَّلَامُ علیک یا أَوَّلِ قتیل مِنْ نَسْلِ خَيْرُ سَلِيلٍ مِنْ سُلالَةٍ إِبْرَاهِيمَ الْخَلِيلِ صَلَّى اللَّهُ علیک وَ علی ابیک اذ قَالَ فیک : قَتَلَ اللَّهُ قَوْماً قَتَلُوكَ يَا بُنَيَّ مَا أَجْرَأَهُمْ عَلَى الرَّحْمَنِ وَ عَلَى انْتِهَاكُ حُرْمَةِ الرَّسُولِ عَلَى الدُّنْيَا بَعْدَكَ العفا کانی بک بین یدیه مَاثِلًا وَ لِلْكافِرِينَ قَائِلًا:

انا على بن الحسين بن على *** نحن و بیت الله اولى بالنبي

اطعنكم بالرمح حتى ينثنى *** اضربكم بالسيف احمى عن أبي

ضرب غلام هاشمی عربی *** و الله لا يحكم فينا ابن الدعي

حَتَّى قَضَيْتَ نحبک وَ لقیت ربّک اشْهَدْ انک اولی بِاللَّهِ وَ بِرَسُولِهِ وَ انک ابْنُ رَسُولُهُ وَ ابْنُ حُجَّتِهِ وَ امینه حکم اللَّهِ علی قاتلک مُرَّةَ بْنِ مُنْقِذَ بْنِ النُّعْمَانِ العبدى لَعَنَهُ اللَّهُ وَ أَخْزَاهُ وَ مَنْ شرکه فی قتلک وَ کان علیک ظهیراً اصلاهم اللَّهِ جَهَنَّمَ وَ سائت مَصِيراً وَ جَعَلَنَا اللَّهُ مِنْ ملاقیک وَ مرافقیک وَ مرافقی جدک وَ ابیک وَ عمک وَ اخیک وَ أُمِّكَ الْمَظْلُومَةُ وَ أَبْرَأُ إِلَى اللَّهِ

ص: 171


1- اللهوف: 60.
2- تذکرة الخواص: 257.
3- عبارت اقبال چنین است:«فصل: فيما نذكره من زيارة الشهداء في يوم عاشوراء رويناها باسنادنا إلى جدى أبى جعفر محمد بن حسن الطوسي رحمه الله قال: حدثنا الشيخ أبو عبدالله محمد بن احمد بن عياش (الظاهر احمد بن محمد بن عياش لأنه معاصر الشيخ لكن نسختى من الاقبال و من البحار كما ذكرت فتتبع ؛ منه نور الله قلبه) قال: حدثنى الشيخ الصالح أبو منصور بن عبدالمنعم بن النعمان البغدادي رحمه الله قال: خرج من الناحية سنة اثنتين و خمسين و رحمه الله و کنت مائتين على يد الشيخ محمّد بن غالب الأصفهاني حين وفات أبى حديث السن و كتبت أستأذن فى زيارة مولاى أبى عبدالله و زيارة الشهداء فخرج إلى منه بسم الله الرحمن الرحيم إذا أردت زيارة الشهداء رضوان الله علیهم فقف عند رجلى الحسين و هو قبر على بن الحسين صلوات الله عليهما فاستقبل القبلة بوجهك فإن هناك حومة الشهداء علیهم السلام و أوم و أشر إلى على بن الحسين علیه السلام و قل السلام ... إلى آخر الزیاره.و ظاهرا مراد به ناحیه حضرت امام حسن عسکری است. چنان چه در کثیری از اخبار این اطلاق شایع است چه این تاریخ سابق بر ولادت امام زمان است؛ منه دام مجده.

مِنْ قاتلیک وَ اسْأَلِ اللَّهَ مرافقتك فِى دَارِ الْخُلُودِ وَ أَبْرَأُ إِلَى اللَّهِ مِنْ أَعْدَائِكَ أَوْلَى الْجُحُودِ وَ السَّلَامُ علیک وَ رَحْمَةُ اللَّهِ وَ بَرَكَاتُهُ.

السَّلَامُ عَلَى عبدالله بْنِ الْحُسَيْنِ الطِّفْلِ الرَّضِيعِ المرمى الصريع المتشخط دَماً المصعد دَمُهُ فِي السَّمَاءِ الْمَذْبُوحِ بِالسَّهْمِ فِى حَجَرٍ أَبِيهِ لَعَنَ اللَّهُ راميه حَرْمَلَةَ بْنِ كَاهِلٍ الاسدى وَ ذويه السَّلَامُ عَلَى عبدالله بْنُ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ مبلى الْبَلَاءِ وَ المنادى بِالْوَلَاءِ فِي عَرْصَةِ كربلا الْمَضْرُوبُ مُقْبِلًا وَ مُدْبِراً لَعَنَ اللَّهُ قَاتِلَهُ هَانِي بْنِ ثُبَيْتِ الْحَضْرَمِيِّ السَّلَامُ عَلَى أَبِي الْفَضْلِ الْعَبَّاسِ ابْنَ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ المواسى أَخَاهُ بِنَفْسِهِ الاخذ لِغَدِهِ مِنْ أَمْسِهِ الفادى لَهُ الْوَافِي السَّاعِي إِلَيْهِ بِمَائِهِ الْمَقْطُوعَةُ يَدَاهُ لَعَنَ اللَّهُ قَاتِلِيهِ يَزِيدَ بْنِ الرُّقَادِ الْجُهَنِيِّ وَ حَكِيمِ بْنِ الطُّفَيْلِ الطَّائِيِّ السَّلَامُ عَلَى جَعْفَرُ بْنُ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ الصَّابِرِ بِنَفْسِهِ مُحْتَسِباً وَ النائى عَنْ الاوطان مغترباً الْمُسْتَسْلِمِ لِلْقِتَالِ المستقدم للنّزال المكثور بِالرِّجَالِ لَعَنَ اللَّهُ قَاتِلَهُ هانی بْنِ ثُبَيْتِ الْحَضْرَمِيِّ السَّلَامُ عَلَى عُثْمَانَ بْنُ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ سَمَّى عُثْمَانَ بْنِ مَظْعُونٍ لَعَنَ اللَّهُ راميه بِالسَّهْمِ خولى بْنِ اليزيد الاصبحي الايادي وَ الاباني الدَّارِمِيِّ السَّلَامُ عَلَى مُحَمَّدِ بْنُ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ قَتِيلُ الايادى الدارمی لَعَنَهُ اللَّهُ وَ ضَاعَفَ عَلَيْهِ الْعَذَابَ الْأَلِيمَ وَ صَلَّى اللَّهُ علیک یا مُحَمَّدٍ وَ علی أَهْلِ بیتک الصابرین.

السَّلَامُ عَلَى أَبِي بَكْرِ بْنِ الْحَسَنِ الزَّكِيِّ الْوَلِىُّ المرمى بِالسَّهْمِ الرَّدَى لَعَنَ اللَّهُ قَاتِلَهُ عبدالله بْنِ عُقْبَةَ الغنوى . السَّلَامُ عَلَى عبدالله ابْنَ الْحَسَنِ بْنُ عَلِىِّ الزَّكِيِّ ، لَعَنَ اللَّهُ قَاتِلَهُ وَ رامیه حَرْمَلَةَ بْنِ كَاهِلٍ الاسدى . السَّلَامُ عَلَى الْقَاسِمِ بْنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِىِّ الْمَضْرُوبُ هَامَتِهِ الْمَسْلُوبَ لَامَتُهُ حِينَ نَادَى الْحُسَيْنِ عَمِّهِ فجلى عَلَيْهِ عَمِّهِ كالصقر وَ هُوَ يَفْحَصُ بِرِجْلَيْهِ التُّرَابِ وَ الْحُسَيْنِ يَقُولُ: بُعْداً لِقَوْمٍ قتلوک وَ مَنْ خَصْمُهُمْ يَوْمَ الْقِيَامَةِ فیک جدک وَ أَبُوكَ ثُمَّ قَالَ عَزَّ وَ اللَّهُ عَلى عَمِّكَ أَنْ تَدْعُوَهُ فَلَا يُجِيبُكَ أَوْ يُجِيبُكَ وَ أَنْتَ قَتِيلُ جديل فَلَا يَنْفَعُكَ هَذَا وَ اللَّهِ يَوْمَ كَثُرَ واتره وَ قُلْ نَاصِرَهُ جعلنی اللَّهِ مَعَكُمَا يَوْمَ جمعكما وَ بوانى مبوءکما ، وَ لَعَنَ اللَّهُ قاتلک عُمَرَ بْنِ سَعْدِ بْنِ عُرْوَةَ بْنِ نُفَيْلٍ الازدی وَ اصلاه جَحِيماً وَ أَعَدَّ لَهُ عَذاباً أَلِيماً . السَّلَامُ عَلَى عَوْنِ بْنِ عبدالله بْنِ جَعْفَرٍ الطَّيَّارُ فِي الْجِنَانِ حَلِيفِ الایمان وَ مَنَازِلَ الاقران النَّاصِحِ لِلرَّحْمنِ التَّالِى للمثانى وَ الْقُرْآنِ لَعَنَ اللَّهُ قَاتِلَهُ عبدالله بْنِ قُطَبَةَ النَّبْهَانِيُّ السَّلَامُ عَلَى مُحَمَّدِ بْنِ عبدالله بْنِ جَعْفَرِ الشَّاهِدُ مَكَانَ أَبِيهِ وَ التَّالِى لِأَخِيهِ وَ واقیه ، بِبَدَنِهِ لَعَنَ اللَّهُ قَاتِلَهُ عَامِرِ بْنِ نَهْشَلِ التَّمِيمِيِّ. السَّلَامُ عَلَى جَعْفَرِ بْنِ عَقِيلٍ، لَعَنَ اللَّهُ قَاتِلَهُ وَ رامیه بِشْرِ بْنَ حُوطِ الْهَمْدَانِيِّ السَّلَامُ عَلَى عبدالرحمن بْنِ عقیل لَعَنَ اللَّهُ قَاتِلَهُ وَ رامیه عُمَرَ بْنِ خَالِدِ بْنِ أَسَدِ الْجُهَنِيِّ السَّلَامُ عَلَى الْقَتِيلِ

ص: 172

بْنَ الْقَتِيلِ عبدالله بْنِ مُسْلِمِ بْنِ عَقِيلٍ وَ لَعَنَ اللَّهُ قَاتِلَهُ عَامِرِ بْنِ صَعْصَعَةَ (1) .السَّلَامُ عَلَى أَبَى اللَّهِ بْنِ مُسْلِمِ بْنِ عَقِيلٍ وَ لَعَنَ اللَّهُ قَاتِلَهُ وَ راميه عُمَرَ بْنِ صَبِيحٍ الصيداوى .السَّلَامُ عَلَى عَبِيدِ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِي سَعِيدٍ بْنِ عَقِيلٍ وَ لَعَنَ اللَّهُ قَاتِلَهُ لَقِيطُ بْنِ نَاشِرَ الْجُهَنِيِّ (2) .السَّلَامُ عَلَى سُلَيْمَانَ مَوْلَى الْحُسَيْنِ بْنُ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ وَ لَعَنَ اللَّهُ قَاتِلَهُ سُلَيْمَانَ بْنِ عَوْفِ الْحَضْرَمِيِّ السَّلَامُ عَلَى قَارَبَ مَوْلَى الْحُسَيْنِ بْنُ عَلِىِّ السَّلَامُ عَلَى منحج مَوْلَى الْحُسَيْنِ بْنُ عَلَى.

السلام على مسلم بن عوسجة الاسدى القائل للحسين - و قد اذن له في الانصراف - :

أ نحن نخلّى عنك و بم نعتذر عند الله من اداء حقك؟ لا و الله حتى اكسر في صدورهم رمحی هذا و اضربهم بسیفی ما ثبت قائمه فى يدى و لا افارقک و لو لم یکن معی سلاح اقاتلهم به القذفتهم بالحجارة و لم افارقك حتى اموت معک و کنت اوّل من شری نفسه و اول شهید شهد لله و قضى ففزت و رب الكعبة شکر الله لک استقدامک و مواساتک امامک اذ مشی إلیک و انت صريع فقال یرحمک الله یا مسلم بن عوسجة و قرء:﴿وَ مِنْهُمْ مَنْ قَضى نَحْبَهُ وَ مِنْهُمْ مَنْ يَنْتَظِرُ وَ ما بَدَّلُوا تَبْدِيلًا﴾ (3) لعن الله المشتركين في قتلک عبدالله الضبابی و عبدالله بن خشكارة البجلی و مسلم بن عبدالله الضبابي السلام على سعد بن عبدالله الحنفي القائل للحسين علیه السلام - و قد اذن له في الانصراف - : لا و الله لا نخليك حتى يعلم الله انا قد حفظنا غيبة رسول الله صلی الله علیه و اله و سلم فيك و الله لو اعلم انى اقتل ثم احيا ثم احرق ثم ابعث ثم اذرى و يفعل بي سبعين مرة ما فارقتك حتى القى حمامی دونک و کیف افعل ذلك و انما هي موتة او قتلة واحدة ثم بعدها هى الكرامة التى لا انقضاء لها ابداً فقد لقيت حمامک و واسیت امامک و لقیت من الله الكرامة فى دار المقامة حشرنا الله معكم فى المستشهدین و رزقنا مرافقتكم في اعلی علتين.

السَّلَامُ عَلَى بِشْرِ بْنِ عُمَرَ الحضرمی شکر اللَّهِ لک سعیک بِقَوْلِكَ لِلْحُسَيْنِ - وَ قَدْ أَذَّنَ لک فی الِانْصِرَافُ - : اكلتنى أَذِنَ السِّبَاعِ حَيّاً إِنْ فَارَقْتُكَ وَ اسْأَلِ عَنْكَ الرُّكْبَانِ وَ اخذلك مَعَ قِلَّةِ الاعوان لَا يَكُونُ هَذَا أَبَداً السَّلَامُ عَلَى يَزِيدَ بْنِ حُصَيْنِ الْهَمْدَانِيِّ الْمَشْرِقِيِّ الْقَارِيِّ المجدل . السَّلَامُ عَلَى عُمَرَ بْنِ كَعْبٍ الانصاري السَّلَامُ عَلَى نُعَيْمِ بْنِ الْعَجْلَانِ الانصاري . السَّلَامُ عَلَى زُهَيْرُ بْنُ الْقَيْنِ البجلى الْقَائِلُ لِلْحُسَيْنِ - وَ قَدْ أَذَّنَ لَهُ فِى الِانْصِرَافُ - : لَا وَ اللَّهِ لَا

ص: 173


1- و قیل اسید بن مالک.
2- و في نسخة: لقيط بن ياسر.
3- الاحزاب: 23.

يَكُونُ ذَلِكَ أَبَداً ، اترک ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ أَسِيراً فِي يَدِ الاعداء وَ أَنْجُو أَنَا ؟ لا أرانى اللَّهُ ذَلِكَ الْيَوْمِ . السَّلَامُ عَلَى عُمَرَ بْنِ قَرَظَةَ الانصارى . السَّلَامُ عَلَى حَبِيبِ بْنِ مُظَاهِرٍ الاسدى السَّلَامُ عَلَى الْحُرُّ بْنِ يَزِيدَ الرِّيَاحِيِّ السَّلَامُ عَلَى عبدالله بْنِ عُمَيْرٍ الكلبى السَّلَامُ عَلَى نَافِعِ بْنِ هِلَالِ بْنِ نَافِعٍ البجلى المرادى . السَّلَامُ عَلَى انَسٍ بْنِ كَاهِلٍ الاسدى السَّلَامُ عَلَى قَيْسِ بْنِ مُسْهِرٍ الصيداوى . السَّلَامُ علی عبدالله وَ عبدالرحمن ابْنَىْ عُرْوَةَ بْنِ حراق الغفاريين .

السَّلَامُ عَلَى جون بْنِ حَرَّى مَوْلَى أَبِي ذَرِّ الْغِفَارِيِّ السَّلَامُ عَلَى شَبِيبِ بْنِ عبدالله النهشلى . السَّلَامُ عَلَى الْحَجَّاجِ بْنِ زَيْدٍ السعدى السَّلَامُ عَلَى قاسط وَ کردوس (1) ابنی زهیر التغلبتين . السَّلَامُ عَلَى كِنَانَةَ بْنِ عَتِيقِ السَّلَامُ علی ضرغامة بْنِ مالک السَّلَامُ علی حوی بْنِ مالک الضُّبَعِيِّ السَّلَامُ عَلَى عَمْرِو بْنِ ضُبَيْعَةَ الضُّبَعِيِّ السَّلَامُ عَلَى زَيْدِ بْنِ ثُبَيْتِ الْقَيْسِيِّ السَّلَامُ علی عبدالله وَ عُبَيْدُ اللَّهِ ابْنَىْ يَزِيدَ بْنِ ثُبَيْتِ القينى السَّلَامُ عَلَى عَامِرِ بْنِ مُسْلِمِ السَّلَامُ عَلَى قعنب بْنِ عَمْرٍو التمرى السَّلَامُ عَلَى سَالِمٍ مَوْلَى عَامِرِ بْنِ مُسْلِمٍ . السَّلَامُ عَلَى سَيْفِ بْنِ مالک السَّلَامُ علی زُهَيْرِ بْنِ بِشْرِ الْخَثْعَمِيِّ السَّلَامُ عَلَى زَيْدِ بْنِ مَعْقِلٍ الجعفى السَّلَامُ عَلَى الْحَجَّاجِ بْنَ مَسْرُوقٍ الجعفى السَّلَامُ عَلَى المسعود بْنِ الْحَجَّاجِ وَ ابْنُهُ السَّلَامُ عَلَى مُجَمِّعِ بْنِ عبدالله الْعَائِذِيِّ. السَّلَامُ عَلَى عَمَّارِ بْنِ حَسَّانَ بْنِ شُرَيْحٍ الطائى السَّلَامُ عَلَى حُبَابٍ بْنِ الْحَارِثِ السَّلْمَانِيِّ الازدى . السَّلَامُ عَلَى جُنْدَبِ بْنِ حُجْرِ الْخَوْلَانِيِّ السَّلَامُ عَلَى عُمَرَ بْنِ خَالِدِ الصَّيْدَاوِيِّ السَّلَامُ عَلَى سَعِيدِ مَوْلَاهُ.

السَّلَامُ عَلَى يَزِيدَ بْنِ زِيَادِ بْنِ مهاصر الكندى السَّلَامُ عَلَى زَاهِدٍ مولی عَمْرُو بْنُ الْحَمِقِ الْخُزَاعِيِّ السَّلَامُ عَلَى جَبَلَةَ بْنُ عَلِىُّ بْنُ الشَّيْبَانِيِّ السَّلَامُ عَلَى سَالِمٍ مَوْلَى بَنَى الْمَدِينَةِ الْكَلْبِيِّ . السَّلَامُ عَلَى أَسْلَمَ بْنِ كَثِيرٍ الازدى الاعرج . السَّلَامُ عَلَى زُهَيْرِ بْنِ سُلَيْمٍ الازدي . السَّلَامُ عَلَى قَاسِمِ بْنِ حَبِيبٍ الازدی السَّلَامُ عَلَى عُمَرَ بْنِ جُنْدَبِ الْحَضْرَمِيِّ السَّلَامُ عَلَى أَبِي ثمامه عُمَرَ بْنِ عبدالله الصايدى . السَّلَامُ عَلَى حَنْظَلَةُ بْنِ سَعْدِ الشِّبَامِيُّ . السَّلَامُ علی عبدالرحمن بْنِ عبدالله بْنِ الْكَدَرِ الارحبي السَّلَامُ عَلَى عَمَّارِ بْنِ أَبِى سَلَامَةَ الْهَمْدَانِيِّ السَّلَامُ عَلَى عَابِسِ بْنِ شَبِيبٍ الشاكرى . السَّلَامُ عَلَى شوذب مَوْلَى الشَّاكِرِ . السَّلَامُ عَلَى شَبِيبِ بْنِ الْحَارِثِ بْنِ سَرِيعٍ . السَّلَامُ عَلَى مالک بْنِ عبدالله بْنِ سریع السَّلَامُ عَلَى الْجَرِيحِ الْمَأْمُورِ سَوَّارُ بْنُ ابی حِمْيَرِ الْفَهْمِيِّ الْهَمْدَانِيِّ . السَّلَامُ عَلَى المرتث مَعَهُ عَمْرِو بْنِ عبدالله الجندعى السَّلَامُ علیکم یا خیر أَنْصَارِ السَّلَامُ عَلَيْكُمْ بِمَا صَبَرْتُمْ فَنِعْمَ عُقْبَى الدَّارِ بَوَّأَكُمْ اللَّهُ مُبَوَّأَ الابرار اشْهَدْ لَقَدْ كَشَفَ اللَّهُ لَكُمْ

ص: 174


1- و في نسخة كرش.

الْغِطَاءَ وَ مَهْدُ لَكُمْ الوطاء وَ أَجْزَلَ لَكُمْ الْعَطَاءِ وَ كُنْتُمْ عَنِ الْحَقَّ غَيْرَ بطاء وَ أَنْتُمْ لَنَا فرطاء وَ نَحْنُ لَكُمْ خُلَطَاءَ فِي دَارِ الْبَقَاءِ وَ السَّلَامُ عَلَيْكُمْ وَ رَحْمَةُ اللَّهِ وَ بَرَكَاتُهُ.» (1)

و این زیارت مؤید روایت ابن طلحه و ابن صباغ است چه مجموع اسماء مذکوره در او هشتاد و دو اسم است از آن جمله هفده نفر از طالبیین هستند این روایت اشهر است؛ چنان چه از حضرت باقر علیه السلام روایت شده که هفده نفر از اولاد فاطمه کشته شدند (2) .و ابن عبدربه در عقد به واسطه روح از زحر بن قیس جعفی - لعنه الله - در مجلس یزید نقل کرده و هم ابن عبدربه به واسطه ابوالحسن مداینی از حسن بصری نقل کرده که قتلای اولاد ابوطالب شانزده نفر بودند (3) .و مؤید این است شعر سراقه باهلی که می گوید:

عين بكى بعبرة و عويل *** و اندبی ان ندبت آل الرسول

تسعة منهم الصلب على *** قد اصيبوا و سبعة لعقيل (4)

و در بحار از مناقب قدیمه از بستان الطرف همین خبر را نقل کرده و فرموده: و به طریق دیگر روایت شده که حسن هفده نفر گفته [است] (5) . و در روایت عیون (6) و امالی (7) از ریان بن شبیب که خال معتصم خلیفه عباسی بوده از حضرت رضا علیه السلام هیجده نفر مذکور است. و سبط ابن جوزی می گوید حاصل روایات و اقوال آن است که نوزده نفر کشته شده و خبری از محمد بن الحنفية مطابق دعوای خود نقل کرده است و ابن أبی الحدید در ذیل کلام جاحظ در مفاخره بنی هاشم به کثرت قتلی می گوید جاحظ تجاهل و تعصب کرده که از قتلای کربلا چشم پوشیده و آن ها بیست نفر بزرگوار بودند کشته شدند از یک خانواده در یک ساعت و این واقعه ای است که در دنیا واقع نشد نه در عرب و نه در عجم (8) .و از ابوالفرج در مقاتل الطالبیین نقل شده که قدر مسلّم بیست و دو نفر شهید شدند (9) .و از ابن شهر آشوب

ص: 175


1- اقبال الاعمال: 73/3 و عنه بحار الانوار: 65/45.
2- بحار الانوار: 63/45.
3- العقد الفريد: 361/3.
4- جواهر المطالب: 273/2.
5- بحار الانوار: 64/45.
6- عیون اخبار الرضا: 268/2.
7- الامالی: 192.
8- شرح نهج البلاغة: 281/15.
9- مقاتل الطالبيين : 67 . عنه بحار الانوار: 63/45.

و محمد بن ابی طالب و صاحب مناقب نقل شده که اکثر اقوال بیست و هشت نفر است (1) .و در مصباح شیخ طوسی خبر از حضرت صادق علیه السلام نقل شده که سی نفر از آل رسول کشته شدند. (2)

و اکثر این کلمات را آن قدر که حجت یا مظنون الاعتبار است می توان جمع کرد چه در بعضی اولاد فاطمه مذکور است - و ظاهر این است که مراد فاطمه بنت اسد باشد تا مساوق طالبی شود - و در بعضی آل ،رسول و این اعم است از اولاد ابوطالب چه اولاد أبو لهب هم داخل می شود چه در بعض اخبار است که اولاد او هم بودند و زیارت ناحیه صریح در انحصار نیست ولی در این جمله آن چه به نظر این بنده اقوی است روایت عیون و امالی است چه سند او صحیح و معتمد است و مطابق اقوال زحر و شمر است به روایت ارشاد و حياة الحيوان و فصول المهمة و تاریخ خمیس که در آن رزمگاه حاضر بودند. و موافق این است روایتی که سید در آخر کتاب ملهوف از سید الساجدین علیه السلام آورده که فرمود: من پدر و برادر و هفده نفر از اهل بیت خود را صریع و مقتول دیدم که بر خاک افتاده بودند (3) .و روایتی که در بحار (4) از دلائل الامامة (5) از سعید بن مسیب نقل کرده که چون خبر قتل حسین و هجده تن از اهل بیت او به عبدالله بن عمر ،رسید به جانب شام رفت و از یزید مؤاخذه کرد و یزید کاغذ پدر او را به او نشان داد و راضی و ساکت شد به تفصیلی که موقع ذکر او نیست.

و روایت محمّد بن حنفیه را می شود به این ارجاع کرد چه او گفته است نوزده نفر جوان کشته شد که همه از بطن فاطمه بیرون آمدند و این عنوان شامل خود سید الشهداء هست و لفظ شاب که در خبر است البته تغلیب ،است چه یقیناً بعضی از آن ها صبی و رضیع بودند. و می شود آن ها که هفده تن گفتند عبدالله رضیع را در شمار نیاورده باشند پس راجع به این قول می شود و شعر سراقه باهلی را می توان گفت در کلمه ثانی (6) هم تسعه باشد چنان چه در اول (7) و این تصحیف قریب الوقوع است از این جهت در بعض کتب مقاتل جديد التصنيف هر

ص: 176


1- مناقب آل ابی طالب 259/3 و فيه فالاكثر على انهم كانوا سبعة و عشرين و عنه بحار الانوار: 62/45.
2- مصباح المتهجد:782 عنه بحار الانوار: 66/45.
3- اللهوف: 238.
4- بحار الانوار: 299/30.
5- دلائل الامامة: 62.
6- یعنی: و سبعة لعقيل.
7- یعنی: و تسعة منهم لصلب على.

دو را سبعه نوشته است و این موافق نسخ متعدده معتمده درست نیست.

و اشتباه سبعه به تسعه و سبعین به تسعین بسیار است از این جهت سیوطی را دیدم که در ادب المحاضرة و در السحابة مکرراً تقیید می کند لفظ را و می گوید: «سبعین بالسین قبل الباء».و از این باب است - علی الظاهر - تصحيف«خمسة و تسعين يوماً بعد وفات النبي»که مطابق سوم جمادی الثانیة می شود و موافق روایت مفید (1) و أبو جعفر طبری (2) و ابن طاوس (3) و علامه و شهید (4) و کفعمی (5) در وفات حضرت فاطمه علیها السلام «بخمسة و سبعين يوماً» که روایت معروفه است و تفصیل موکول به مقام دیگری است؛ و الله اعلم بالصواب.

عليكم منى جميعا سلام الله ابداً ما بقيت و بقى الليل و النهار

ج: بر شما باد از قبل من سلام و رحمت خدای عز اسمه همیشه و مستمر ما دام که من زنده باشم و شب و روز پاینده.

ش: جميع منصوب است به حالیت و مؤكّد عمومِ مستفاد از ضمیر جمع است و در حال مؤكده تقييد مضمون جمله لازم نیست بلکه متمشی نمی شود و از این قبیل است:﴿لآ مَنَ مَنْ فِي الارْضِ كَلَّهم جَميعاً﴾ (6) و ﴿هُوَ الَّذِى خَلَقَ لَكُمْ ما فِي الارض جَمِيعاًً﴾ (7) . و تصریح به مؤکدیت جمیع کرده در صحاح (8) و به این که نصب به حال است در کشاف (9) و تفسیر قاضی (10) و غیر آن ها و در تصریح این که حال موکده در این مثال تأکید عموم مستفاد از قضیه می کند از تنبیهات ابن هشام شمرده [است] (11) .

ابد ظاهر این است که مأخوذ از «أبود» به معنی اقامه در مکانی باشد و به معنی دهر و

ص: 177


1- مسار الشیعة: 54.
2- تاریخ الطبری: 474/2.
3- اقبال الاعمال: 161/3.
4- الذكرى: 73.
5- المصباح: 511.
6- یونس:99.
7- البقرة: 29.
8- الصحاح: 1200/3، ذیل «جمع».
9- الكشاف: 270/1.
10- تفسير البيضاوي: 302/1.
11- مغنی اللبیب 606.

دائم و قدیم همه از این جهت استعمال می شود و در این مقام به معنی دائم است که همیشه باشد.و این دوام که در این عبارت مأخوذ شده ظاهراً حقیقی اعتبار شده باشد به دلیل«و بقی الليل و النهار» چه او کنایه از تأیید است چنان چه در اشباه و نظایر او از این الفاظ مقصود است و نصب «ابداً» به ظرفیت است.

و ما در «ما بقیت» زمانیه مصدریه است؛ یعنی:«مدة بقائی و بقاء اللیل و النهار».و این کلمه جایز است که برای تأیید سلام باشد و قید مبتدا شود چنان چه تابیدات و شریطه های متعارفه در قصاید از این قبیل است و این معنی اقرب و انسب است و تواند که برای تأیید معنی مستفاد از «علیکم منی» یعنی اهداء و ارسال باشد یعنی همیشه از جانب من سلام خدای بر شما ها باد. و این معنی بر این وجه می شود که حال من چنین است که در تسلیم بر شما استمرار و دوام دارد بر وجهی که اگر همیشه باشم مسلم هستم و این سلام اجمالی دائمی نازل منزله سلام مستمر تفصیلی است عرفاً و شرعاً و اعتباراً و این معنی بعید است چنان چه ظاهر و هویداست.

و در لفظ «منی سلام الله» دو احتمال است:

یکی: این که آدمی خود را بر سبیل تنزیل و ادعاء حامل سلام خدای کند و سلام خدای را برساند به این اعتبار که گوید سلام خود را شایسته این بارگاه نداند بلکه سلام خدای می رساند چنان چه در این شعر معروف که شیخ بهائی در دیباچه بعض رسائل انشاد کرده تصریح به این جهت شده:

سلام من الرّحمن نحو جنابكم *** فان سلامى لا يليق ببابكم

و این شعر اگر چه رکیک است لکن استشهاد به معنی او بود.

وجه دیگر: آن که چون «سلام الله علیک» دعاست به سلام فرستادن خدا و چون سبب این رحمت و تسلیم توجه دعا کننده است لهذا در حقیقت این سلام مبتدی از داعی می شود و به این وجه جائز است که بگوید: «منی».

و در سلام دو احتمال است:

یکی: این که مثل صلات مراد از او رحمت ،باشد چه سلام تحیت است و تحیت خدا اکرام و اعظام از جانب او و ایصال به درجه قرب و نزول امطار رحمت بر اراضی ارواح و اشباح

است.

و دیگر: این که سلام به معنی تسلیم باشد به این معنی که خدای او را از جمیع نقایص و عیوب متصوره سالم بدارد و از فقد کمالات مترقبه محفوظ کند و به معارج رفیعه

ص: 178

برساند و در حدی از کمال که افزون تر از او نیست صیانت و وقایت فرماید و چون چنین شد البته حرم امن و وسیله محکم خواهد شد و به این سبب ربطی تام و مناسبتی ثابت حاصل می شود بین مسلم و مسلم علیه که موجب رجای شفاعت و امید وصول مثوبات عظیمه خواهد شد و در باب جواز سلام بر غیر نبی و انتفاع ایشان به سلام بحثی است که اولی تر آن که در شرح کلمه صلی الله علیه و آله که در زیارت مذکور است تقریر شود.

تنبيه

این عبارت شریفه از صنایع بدیع مشتمل بر صنعت التفات است که عبارت از انتقال از اسلوب خطابی به غیابی یا از یکی از آن دو به تکلم یا عکس باشد و این انتقال را در اهتزاز خاطر مستمع و تطريه نشاط و توقد ذهن و حسن تصدی استماع دخلی تام و تأثیری غریب است و در نظم و نثر فارسی و عربی کثیر الورود است و در قرآن کریم از این نمط بسیار است چنان که در جایی است:﴿و الله الذى ارسَلَ الرِّيَاحَ فَتُثير سحاباً فَسُقْناه إِلَى بَلدِ مَيْت﴾ (1) و هم در قرآن است:﴿حَتی اذا كُنتم فِي الفُلْكِ وَ جَرينَ بِهم بریج طَيبَة﴾ (2) و در شعر جرير است:

متى كان الخيام بذى طلوح *** سقيت الغيث أيتها الخيام (3)

و شمس الشعرا سروش راست:

ز کلک او یکی خط خطه را زیر حکم آرد *** الا ای کلک ،خواجه قوت و فعل و قدر داری

و چند شعری دیگر در این قصیده است که مشتمل بر همین صنعت است و اشتمال عبارت شریفه بر این صنعت حاجت به بیان ندارد چه ذکر اصحاب در او بر سبیل غیاب بود و بعد از او منتقل شده از غیاب به خطاب و مورد سلام کرد چه بعد از ذکر اصحاب توجه به ایشان بیشتر می شود تا این که آن ها را در ذهن حاضر ساخته مورد خطاب می نماید چنان چه در «ایاک نعبد قریب» (4) به این وجه مذکور است.

فایده

ص: 179


1- الفاطر: 9.
2- یونس:22.
3- و البيت من قصيدة لجرير هجا بها الأخطل النصراني. خزانة الأدب: 123/9.
4- فاتحة الكتاب: 5.

اشاره کردیم که در این عبارت، تأیید است و الفاظی چند در السنه فصحاء و عبائر عرب عربا متداول است که در مقام تأیید ایراد می نمایند ما معدودی از آن ها که مستعذب و فصیح و دائر و قریب به افهام است در این جا ذکر می کنیم.

الف: لا افعل ذلك ابدا ما اختلف العصران.

ب:ماكر الجديدان.

ج: ما اختلف الملوان.

د: ما اصطحب الفرقدان.

ه : ما تعاقب العصران و الفتيان.

و: ما لاح النيران.

ز: ما حنت النيب.

ح: ما اورق العود.

ط: ما دعا الله داع.

ى: ما عن في السماء نجم.

يا: ما طلع فجر.

یب: ما بل بحر صوفه

یح: ما هتفت حمامه

يد: ما لاح عارض.

یه: ما در شارق.

یو: ما ناح قمری.

يز: ما ان كان في الفرات قطرة.

يح: حتى يحن الضب فى اثر الابل الصادرة.

يط: ما اختلفت الدرة و الجرة (1) .

ک: ما اختلف الاجدان.

كا: ما غرد الحمام.

ص: 180


1- اى: اختلافهما ان الدرة تسفل و الجرة تعلو.

کب: و لا افعله اخرى الليالي.

کج: حتى يرد الضب.

کد: ما اطت الابل.

که: ما خوى الليل و النهار.

کو: ما حد الليل و النهار.

كز: ابد الابد.

كح: أبد الآبدين.

کط: أبد الآباد.

ل:سن الحسل (1) .

این جمله سی کلمه اند که بنده از کتاب مزهر اللغة جلال سیوطی و کتاب الفاظ کتابیه عبدالرحمن بن عيسى الهمدانی انتخاب کرده ام و در کلمات ارباب فصاحت و بلاغت یافته ام و الفاظ دیگر هست که جامع شرایط مذکوره نیست اگر استقصاء بخواهند به این دو کتاب و اصلاح المنطق ابن السكيت (2) و تهذیب الاصلاح خطیب تبریزی رجوع نمایند.

یا ابا عبدالله لقد عظمت الرزيّة و جلت المصيبة بک علینا و علی جمیع اهل الاسلام

ج: اى أبو عبدالله هر آینه و تحقیق که بزرگ شد سوگواری تو و عظیم شد مصیبت به واسطه تو بر ما و بر جمیع اهل اسلام.

ش: جلال و عظمت - موافق آن چه از کثیری از کتب لغت و غیر آن ها استفاده می شود - مترادف اند و هر دو به معنی بزرگی اند ولی آن چه به حسب استعمال به دست آمده آن است که عظمت در مقابل صغر استعمال می شود و جلالت مقابل دقت چنان چه می گویند: «ماله دق و لا جل و لا دقيقة و لا جليلة و اتيته فما ادقنى و لا اجلنى» و علما می گویند:نظر دقیق و نظر جلیل اگر چه کثیری اشتباه کرده نظر جلی می گویند. و فیومی در مصباح می گوید:

ص: 181


1- اى: حتى يسقط سن الحسل و هو ولد الضب و لا يسقط منه ابدا.
2- ترتیب اصلاح المنطق: 134.

«الدقيق خلاف الجلیل» (1) ، اگر چه جای دیگر غلیظ را ضد دقیق گرفته (2) و این به میزان نظر درست نیاید چه لازم او آن است که غلیظ و جلیل به یک معنی باشند چنان چه ظاهر فارابی در دیوان الادب همین است چه عظم را به ضخامت تفسیر کرده و ضخامت را به غلظت تفسیر کرده اند.

و رفع این اشکال چنان است که بنای علمای لغت بر تحقیق و تحدید معانی حقیقیه نیست چه غالباً این مطلب از یک استعمال به دست نمی آید و گاه می شود که اگر آدمی خود اصل معنی را بداند عبارتی که وافی به او باشد ندارد که در مقام افهام تعبیر به او کند لهذا لغويين به لوازم معانی یا معانی قریبه از مقصود که در حوالی مراد باشد به اختلاف افهام و تفاوت سلق در عبارت و نظم تعبیر می کنند این است که گاه می شود که اختلاف فاحش بین دو لغوی در معنی لفظ واحد حاصل می شود با این که محقق بصیر می داند که خلافی نیست بلکه هر یک لازمی را ادا کرده اند که ملزوم مشترک است و حاق معنی اوست.

و غالباً ادبایی که نسابه لغت و فقیه لسان عرب اند این معانی را به زحمت و تتبع تحصیل کرده بیان می نمایند و اگر کسی به طریقه آن ها مأنوس و خود در لسان عرب و وجوه تقلبات و انتقالات عرب در معانی متتبع باشد و به نظر علمی تحقیقی - نه نظر قشری حفظی تعلمی - تأمل نماید می تواند خود در کثیری از موارد غیر منصوصه استفاده وجوه لطیفه و اسرار بدیعه نماید و به این بیان که ما در این جا کردیم فتح باب عظیمی در فهم لغات می شود و اختلافات كثيره بين كلمات لغویین که در فهم کتاب و سنت از برای فقهاء مرجع هستند رفع خواهد شد؛هان نیک متفطن باشد و غنیمت شمار.

مصیبت اسم فاعل از اصابه است و در اصل به معنی رسیدن است لکن غالب شده بر مصیبت استعمال در بلیه که به کسی برسد بر وجهی که اگر موصوفی نداشته باشد، متبادر از او این معنی است به خلاف صورت بودن موصوف مثل افکار مصیبه و سهام مصیبه؛ و توهم اشتراک بین این دو معنی غلط است.

رزیه در اصل رزیئه - به همزه - است و به جهت تخفیف همزه قلب به یاء می شود مثل خطیئه و خطیه و او هم به معنی مصیبت است.

و مناسب آن است که یکی دو فقره از اخبار و آثار عظم مصیبت آن جناب در اسلام

ص: 182


1- المصباح المنير: 197، ذیل «دق».
2- المصباح المنير: 450، ذیل «غلظ».

بنویسم اگر چه متأمل بصیر شاهدی بر این دعوی نخواهد چه از اول دنیا تا کنون بعد از مراجعه تواریخ و سیر واقعه [ای] به این بزرگی ندیدیم که امتی پیغمبرزاده خودشان را با اصحاب و اهل بیت یک روز بکشند و رحل و متاع او را غارت کنند و خیام او را بسوزانند و سر او و اصحاب و اولاد او را با عیال و اطفال شهر به شهر کوی به کوی ببرند و یک سره پشت پای به ملت و دینی که اظهار انتساب به او می کنند بزنند و سلطنت و قوت ایشان به استناد به همان دین باشد نه دین دیگر و ملت دیگر.

و مطابق و مصدق این معنی است روایت امالی از صادق آل محمّد علیهم السلام که امام حسین علیه السلام روزی بر امام حسن علیه السلام وارد شد چون چشم وی بر برادر افتاد گریست فرمود: ای اباعبدالله چه تو را به گریه در آورد؟ گفت گریه من به جهت آن بلایی است که بر تو می آید، امام حسن علیه السلام گفت: آن چه با من می کنند سمی است که به من می دهند و لکن روزی چون روز تو نیست سی هزار نفر به سوی تو آید همه مدعی آن باشند که از امت جد تواند و منتحل دین اسلام اند و اجتماع بر قتل و ریختن خون و انهتاک حرمت و سبی نساء و ذراری و غارت مال و متاع تو می کنند و در این هنگام لعنت بر بنی امیه فرود می آید و آسمان خون می بارد و هر چیز بر تو می گرید حتی وحوش در بیابان ها و ماهی ها در دریا ها (1) .

و ما سه خبر غیر از این در این جا نقل می کنیم.

الف: شیخ اجل اقدم اوثق أبوالقاسم جعفر بن محمّد بن قولويه القمي - رضي الله عنه و ارضاه - در کامل الزيارة سند به صادق آل محمد علیه السلام می رساند که فرمود چون حسین کشته شد اهل ما شنیدند که منادی ندا کرد:«الیوم نَزَلَ الْبَلَاءُ عَلَى هَذِهِ الْأُمَّةُ»، امروز بلا نازل شد بر این امت و از این پس فرحی نخواهند دید تا قائم شما علیه السلام قیام کند و سینه های شما را شفا دهد و دشمنان شما را بکشد و به واسطه خون ریخته شما خون ها بریزد. و اهل بیت ما از این ندا به فزع در آمدند و گفتند ناچار واقعه ای باید دست داده باشد که ما ندانیم بعد از چندی خبر شهادت حسین علیه السلام رسید چون حساب کردند آن ندا در همان شبی بود که حسین کشته شده بود در روز او (2) .

ب: در علل الشرایع از عبدالله بن الفضل روایت کرده که به صادق آل محمد علیه السلام گفتم: یابن رسول الله چگونه روز عاشوراء روز مصیبت و غم و جزع و بکا شد و روز وفات

ص: 183


1- الامالي (للصدوق): 178-177 و عنه بحار الانوار:218/45.
2- کامل الزیارات 554 - 553 و عنه بحار الانوار: 172/45-172.

رسول خدای و فاطمه و امیر المؤمنین و حسن علیهم السلام به این مرتبه نشد؟ فرمود: همانا روز کشتن حسین مصیبت او اعظم از سایر ایام است.

و جهت این آن است که اصحاب کساء که اکرم خلق بودند پنج تن بودند و چون پیغمبر صلی الله علیه و اله و سلم رفت، تسلی مردم به علی و فاطمه و حسنین علیهم السلام بود. چون فاطمه علیها السلام رفت،به امیر المؤمنين علیه السلام و حسنین علیهما السلام و چون امیر المؤمنین رفت به حسنین علیهما السلام و چون حسن رفت به حسین علیه السلام و چون حسین علیه السلام رفت یک تن از اصحاب کسا نماند که تعزی و تسلّی خلق به او باشد و رفتن او چون رفتن جمیع آن ها شد چنان چه بقایش چون بقای جمیع بود پس از این جهت روز قتل حسین اعظم ایام شد از جهت مصیبت راوی می گوید :گفتم: یا بن رسول الله چرا در علی بن الحسین عز او سلوه خلق نبود چنان چه در آباء کرام او بود؟ فرمود: بلی علی بن الحسين علیهما السلام السيد عابدان و امام زمان و حجت خدای بر خلق بعد از پدران خود بود ولکن او ملاقات رسول صلی الله علیه و اله و سلم نکرده و تلقی سماعی که علی و حسنین علیهما السلام را بود برای او نبود و علمش به وراثت بود و امیر المؤمنین و فاطمه و حسنین علیهم السلام را مردم با رسول خدای در احوال متوالیه دیده بودند و به هر یک نظر می کردند متذکر حال او با رسول صلی الله علیه و اله و سلم و اقوال او در حق ایشان و برای ایشان می شدند چون همه رفتند، خلق فاقد مشاهده آن جماعت شدند که اکرم خلق بودند بر خدای تعالی و در هیچ یک فقد همه نبود مگر در فقد حسین علیه السلام چه آخر همه رفت از این روی روز قتل او اعظم ایام شد به حسب مصیبت (1) .

در این حدیث مبارک چند جا تصریح کرده به این که مصیبت سيد الشهداء علیه السلام اعظم مصائب است بر مسلمین و مؤید مضمون این حدیث است کلامی که از عالمه غیر عقیله رسالت و رضیعه ثدی عصمت حضرت زینب ارواحنا لتراب اقدامها الفداء در ارشاد شیخ مفید رضی الله عنه و جز او منقول است که در شب عاشوراء به سيد الشهداء علیه السلام عرض کرد: «وا ثكلاه ليت الموت اعدمنى الحياة اليوم ماتت امّى فاطمة و أبى على و اخى الحسن يا خليفة الماضي و ثمال الباقي» (2) .

ج: در خصال از عمر بن بشر نقل می کند که به أبو اسحاق گفتم - یعنی صادق آل محمد علیهم السلام چه این از کنای آن جناب است- :چه وقت مردم ذلیل شدند؟ فرمود: آن روز

ص: 184


1- علل الشرایع: 226/1-225.
2- الارشاد: 93/2 و عنه بحار الانوار: 2/45.

که حسین کشته شد و ادعاء شد زیاد و کشته شد حجر بن عدی (1) .و شرح واقعه ادعای زیاد إن شاء الله - در حال عبيد الله بن زیاد - لعنه الله - خواهد مذکور شد و از این منقوله اخبار که دلالت بر عظم این مصیبت در اسلام داشته باشد بسیار و بی شمار است و مقتضای اختصار استقصای آن ها نیست.

و جلت و عظمت مصیبتک فی السموات على جميع اهل السموات

ج: و بزرگ و عظیم شد سوگواری تو در آسمان ها بر تمامت اهل آسمان ها.

ش: در اخبار و آثار فرقه جلیله امامیه و اهل سنت و جماعت چندان از ظهور آثار غریبه در آسمان و زمین از وقوع این خطب جلیل و رزء عظیم واقع شده که از حد احصاء و اندازه استقصاء بیرون است. و ما در شرح این فقره خبری چند که دلالت کند بر عظم مصیبت آن جناب در آسمان و بر ملائکه در دو فصل می نویسیم و پاره دیگر از این اخبار [را] - إن شاء الله - در فقره ،دیگر که تعلق به عموم مصیبت این مظلوم دارد مرقوم می داریم با رعایت شرط اختصار.

فصل: در ذکر تاثر و بکاء ملائکه عموماً و جبرئیل خصوصاً.

و شاید در ضمن بعضی ذکری از تغییرات کلیه نیز بشود و در این جا معدودی می نویسیم و تفصیل در بحار (2) و مدينة المعاجز سید محدث جلیل بارع سید هاشم بحرانی (3) است.

الف: در کامل الزیارة از ابان بن تغلب رضی الله عنه نقل می کند که گفته صادق آل محمد علیهم السلام فرمود: همانا چهار هزار ملک فرود آمدند و می خواستند در رکاب حسین کارزار کنند اذن به ایشان داده نشد بازگشتند به آسمان تا اذن بگیرند و هبوط کردند در حالتی که شده بود از این روی ایشان نزد قبر او هستند پریشان حال و آشفته مو و گردآلود (4) .و در کامل الزيارة چهارده حدیث دیگر به اسانید متفاوته و عبائر متخالفه متقاربه در این معنی روایت کرده (5) و البته ملاحظه آن ها موجب حکم به تواتر این مضمون خواهد شد و همه آن اخبار در

ص: 185


1- الخصال: 181 و عنه بحار الانوار: 271/44.
2- بحار الانوار: 230/45 - 220.
3- مدينة المعاجز: 164/4/ 155.
4- کامل الزيارات : 172-171 و عنه بحار الانوار: 226/45.
5- كامل الزيارات: 175-171.

بحار (1) مذکور است.

ب: در بحار (2) از محاسن برقی (3) روایت فرموده از حضرت صادق صلی الله علیه که تعالی موکل فرموده به حسین هفتاد هزار ملک که صلوات می فرستند بر او هر روز خدای آشفته و غبارآلوده از وقتی که کشته شد تا هر وقت که خدای خواهد.

ج: در کامل الزیارة حديث مفصلی است که مشتمل است بر این که ملائکه مطیف به حایر حسین علیه السلام شب و روز گریه می کنند و فتوری ندارند جز وقت زوال و وقت طلوع فجر که در این دو وقت با ملائکه آسمان که به زیارت قبر حسین می آیند گفتگو می کنند و از اخبار آسمان پرسش می نمایند (4) .و ذیل حدیث - إن شاء الله - در فقره دیگر مذکور می شود و این محصل بعضی بود که نقل به معنی شد نه ترجمه تام.

د: هم در کامل الزیارة است که صفوان جمال گفت: به حضرت صادق علیه السلام عرض کردم در راه مدینه - در حالی که ما عازم مکه بودیم - چرا محزون و غمنده و شکسته خاطری؟ فرمود: اگر بشنوی آن چه من می شنوم هر آینه باز می داشت تو را از این سؤال.گفتم: چه می شنوی؟ فرمود: ابتهال ملائکه را به سوی خدا بر قتله امیر المؤمنین و قتله حسین و نوحه جن و بكاء ملائکه را که حول او هستند و شدت جزع ایشان را دیگر که مستلذ و متنعم به طعامی یا شرابی یا خوابی می شود (5) ؟

ه : هم در کامل الزيارة سند به إسحاق بن عمار می رساند که می گوید به حضرت صادق علیه السلام گفتم: در شب عرفه در حایر بودم و نماز می کردم در آن جا قریب به پنجاه هزار نفر مرد با روی های جمیل و روح های طیب دیدم و تا صبح تلاوت می کردند چون فجر طالع شد سجود کردم آن گاه سر از سجده برداشتم و کسی دیدم. فرمود: پنجاه هزار ملک در حال قتل حسین بر او مرور کردند و عروج نمودند خدایشان وحی فرستاد که بر پسر حبیب من مرور کردید در حالتی که مقتول می شد و نصرت نکردید.هان، هبوط کنید به زمین و

ص: 186


1- بحار الانوار: 226/45-222.
2- بحار الانوار: 222/45.
3- این حدیث را در محاسن نیافتیم ولی به مضمونی که مؤلف اشاره کرده حدیثی در کامل الزیارات به چشم می خورد کامل الزیارات:233.
4- كامل الزيارات: 177 - 176 و عنه بحار الانوار: 224/45.
5- کامل الزيارات: 187 و عنه بحار الانوار: 226/45.

اشعث و اغبر نزد قبر او باشید تا قیام کند قائم (1) .

و: در عیون (2) و امالی (3) است از حضرت رضا در حدیث ریان بن شبیب که: چهار هزار از ملائکه برای نصرت حسین به زمین فرود آمدند و او را کشته یافتند از این روی ایشان آشفته و گردآلود نزد قبر او هستند تا قائم قیام کند و از انصار او باشند.

ز: در کامل الزیارة از سلمان (4) نقل شده که باقی نماند در آسمان ملکی که نازل نشود بر رسول خدا و تعزیه ندهد او را در فرزندش حسین و خبر ندهد او را به ثواب خدای و حمل نکند تربت او را به سوی او (5) .

ح: هم در کامل از ابن عباس رضی الله عنه نقل کرده که اول ملکی که به حضرت رسالت آمد خبر قتل حسین آورد جبرئیل روح الامین بود که با بال های گشوده گریه کنان و صیحه زنان آمد و از تربت او حمل کرده بود که رایحه مشک داشت (6) .و در کامل به سند دیگر این روایت را نقل کرده [است] (7) .

فصل: در آثار و انقلابات که در فلک و فلکیات در آن مصیبت عظمی و خطب فادح روی داده.

و ذکر معدودی از اخبار امامیه - ضاعف الله اقتدار ها و نصر من لدنه انصار ها - در این باب.

الف: در تفسیر جلیل شیخ اجل اوثق اقدم قدوة الطائفة على بن إبراهيم بن هاشم القمي - رضي الله عنه و ارضاه - در ذیل این آیه مبارکه ﴿لَمْ نَجْعَلْ لَهُ مِنْ قَبْلُ سَمِيّاً﴾ (8) از جابر روایت می نماید که باقر علوم النبیین فرمود:یحیی بن زکریا همنامی نداشت پیش از

ص: 187


1- کامل الزیارات: 226 و عنه بحار الانوار: 226/45 و فيه: «كنت بالحيرة».
2- عيون اخبار الرضا: 268/1 و عنه بحار الانوار: 286/44.
3- الامالی: 192 و عنه بحار الانوار: 286/44.
4- و الصحيح سليمان ، و الظاهر انه سليمان بن عبدالله أبو العلاء الغنوى الكوفى الذي ذكره الشيخ في رجاله من اصحاب الصادق علیه السلام.
5- كامل الزيارات: 131 و عنه بحار الانوار: 236/44.
6- کامل الزیارات: 131 و عنه بحار الانوار: 237/45.
7- كامل الزيارات: 131 و عنه بحار الانوار: 237/45.
8- مریم:7.

خود و حسین بن علی همنامی نداشت پیش از خود. گریست آسمان بر ایشان چهل صباح،و هم چنین آفتاب بر ایشان گریست. و گریه آفتاب آن بود که طلوع و غروب به حالت سرخی داشت و گفته شده که بکای آسمان بکاء اهل اوست که ملائکه باشند (1) .و این جمله از کلام خود علی بن ابراهیم باید باشد و اشاره به ضعف او کرده تعبیر به لفظ «قیل» و البته ضعیف است چه دلیلی بر این تأویل نیست بلکه اخبار صریح در معنی حقیقی است؛ چنان

چه در تضاعیف این شرح معلوم خواهد شد.

ب: در کامل الزیارة روایت می کند که امیر المؤمنین علی علیه السلام در رحبه کوفه این آیه مبارک تلاوت می فرمود:﴿فَما بَكَتْ عَلَيْهِمُ السماء و الارض و ما كانُوا مُنظرين﴾ (2) ناگاه حسین از دری از در های مسجد در آمد فرمود:«أَمَّا انَّ هَذَا سَيُقْتَلُ وَ يَبْكىَ عَلَيْهِ السَّمَاءِ وَ الارض» (3) .

ج: در امالی (4) و علل (5) است که میثم تمار به جبله فرمود که ای جبله بدان که حسین بن علی سید شهیدان است و مر اصحاب او را بر سایر شهیدان درجه ای است یا جبله آن گاه که نظر کنی به آفتاب که سرخ باشد چون خون تازه بدان که سید الشهداء مقتول شده [است]. جبله گفت: روزانه از حجره بیرون آمدم آفتاب را دیدم بر دیوار ها چون چادر های معصفر صیحه زدم و گریه کردم و گفتم سوگند با خدای که سید ما حسین بن علی کشته شد.

د: در امالی (6) و عیون (7) از ریان بن شبیب نقل کرده است که حضرت رضا فرموده که:

آسمان های هفتگانه و زمین ها بر حسین بگریستند.

ه: در کامل الزیارة مسنداً از مردی از اهل بیت المقدس نقل کرده که بعد از قتل

ص: 188


1- متأسفانه این روایت را در تفسیر قمی نیافتیم ولی روایتی شبیه به این را راوندی در قصص الانبیاء از جابر نقل می کند قصص الانبياء: 222 و عنه بحار الانوار: 182/18.
2- الدخان: 29.
3- کامل الزيارات: 189 و عنه بحار الانوار: 209/45.
4- الامالى (للصدوق): 189 و عنه بحار الانوار: 202/45.
5- علل الشرايع : 228/1 و عنه بحار الانوار: 202/45.
6- الامالى (للصدوق): 192 و عنه بحار الانوار: 286/44.
7- عیون اخبار الرضا: 268/2 و عنه بحار الانوار: 286/44.

حسین دیوار ها سرخ شد مانند خون بسته و سه روز باران خون تازه آمد (1) .

و: شیخ اجل اعظم اوثق عبدالله بن جعفر الحمیری در قرب الاسناد از حنان روایت کرده که صادق آل محمد فرمود:«زُورُوا الْحُسَيْنَ وَ لَا تَجْفُوهُ فانّه سَيِّدُ الشُّهَدَاءِ وَ سَيِّدُ شَبَابِ أَهْلِ الْجَنَّةِ وَ شَبِيهُ يحيی بْنِ زکریا»و بر ایشان گریه کرد آسمان و زمین (2) .

ز: در کامل الزیارة از علی بن مسهر القرشی حدیث کرده که جده من حسین را دریافت کرده وقتی که کشته شد و گفته یک سال و نه ماه بزیستیم و آسمان مانند خون بسته بود و آفتاب چون خون می نمود (3) .

ح: هم در کامل الزيارة است که داود بن فرقد از صادق آل محمد صلی الله علیه و اله و سلم حدیث می کند که فرمود سرخ شد آسمان در قتل حسین یک سال. و فرمود: گریست آسمان و زمین بر حسین بن علی یک سال و بر یحیی بن زکریا و گریه او سرخی اوست (4) .

ط : در کامل سند به محمّد بن سلمه می رساند عمّن حدثه قال: لما قتل الحسين امطرت السماء تراباً احمر» (5) .

ی: هم در کامل الزيارة سند به سيد الساجدین می رساند که :فرمود: آسمان نگریست از آن وقت که آفریده شد مگر بر یحیی بن زکریا و حسین بن علی گفتم گریه او چیست؟ فرمود هرگاه جامه را مقابل او نگاه می داشتند مانند اثر براغیث از خون بر جامه پدیدار می شد (6) .

و از این قبیل اخبار زیاد ،است پاره [ای] از این مقوله در ذکر عموم مصیبت مذکور می شود و در این مقام و این مختصر مقتضی تفصیل و احاطه به جمیع آن ها نیست و همین قدر که در این مقام مذکور شد کفایت است.

فلعن الله امة استست اساس الظلم و الجور عليكم اهل البيت

ج: پس خدای دور کناد از رحمت خود جماعتی را که تأسیس اساس ظلم و جور بر شما

ص: 189


1- كامل الزيارات: 160 و عنه بحار الانوار: 204/45.
2- قرب الاسناد 100 - 99 و عنه بحار الانوار: 201/45.
3- كامل الزيارات : 182-181 و عنه بحار الانوار: 210/45.
4- کامل الزیارات : 183 و عنه بحار الانوار: 210/45.
5- كامل الزيارات : 183 و عنه بحار الانوار: 211/45.
6- کامل الزیارات: 184-183- و عنه بحار الانوار: 211/45.

اهل بیت نمودند.

ش: «فاء» برای تفریع است و حقیقت ،تفریح افاده مدخلیت حکم سابق است در لاحق.

و در این مقام چون عظم مصیبت را متذکر شده موجب تهیج نفس و ثوران عداوت گشته صدد لعن اعدا برآمده پس بزرگی رزیت و جلالت خطب را دخلی در این لعن است و حقیقت معنی آن است که چون چنین است پس خدای لعن کند این گروه را و «فاء» تفریع عکس فای تعلیل است مثل «اضربه فقد قام» و این به نظر ظاهری نحوی است و به تدقیق ادبی و تأمل اصولی هر دو یک اند و حقیقت هر دو افاده علیت است غایة الامر در یک جا سابق علت لاحق است و در دیگر جای عکس آن است.

لعن - چنان چه از اساس (1) و نهایه (2) و دیوان الادب و غیر آن ها استفاده می شود - به معنی طرد و تبعید است و لعنت از خدای طرد از مقام قرب و تبعید از جوار رحمت است و در خلق - چنان چه در نهایه است - به معنی دعا و سب است و این بنده را عقیده چنان است که از قبیل جزاه خیراً باشد و این ،کلام اجمالی از او در لفظ سلام گذشت و نظیر آن در لفظ صلوات خواهد آمد؛ بمنه وجوده.

أمة به معنی گروه و جماعت است و گاه به معنی یک نفر استعمال شود چنان چه در حدیث معروف «یحشر قس أمة واحدة» (3) وارد شده-و مراد قس بن ساعدة الايادی است که به فصاحت شهرة آفاق است و مثل «افصح من قس» (4) اشاره به حال وی است و او قبل از بعثت خبر داده نبوت پیغمبر و امامت ائمه اثنا عشر و اشعار او در کتب مسطور است و معاصر مورخ را در تفسیر این کلمه خطایی واضح دست داده که حدیث را تنزیل بر حضرت أبو طالب کرده و قس را بی مساعده عرف و لغت کنایه از آن جناب گرفته [است] (5) - و هم چنین در کریمه ﴿انَّ إِبْراهِيمَ كانَ أُمَّةً قانِتاً لِلَّهِ﴾ (6) گفته اند.

و بعض علماء را در این تأویلی دیگر است و آن چنین است که هر پیغمبری به حکم

ص: 190


1- اساس البلاغة:410، ذیل «لعن».
2- النهاية: 255/4، ذیل «لعن».
3- قال رسول الله صلی الله علیه و اله و سلم : رحم الله قساً يحشر يوم القيامة امة واحدة سعد السعود: 233.
4- شرح نهج البلاغة: 105/18.
5- ناسخ التواریخ (تاریخ پیامبر اسلام): 459/1.
6- ابراهیم: 120.

ریاست و احاطت به مقام امت کل امت است و ایشان به منزله اجزاء اویند، پس هر چیزی که به اوشان رسد به او رسد و بزرگی ایشان بزرگی اوست و هم چنین به حکم آن نوع از یگانگی که بین کل و جزء است مجموع امت را از کمالات نبی نصیبی است از این جهت است که امت مرحومه خیر الامم شدند. و این بیانی است که در کلیه رؤسا - هر چند ریاست ظاهریه باشد - به اعتبار عرفی متمشی خواهد بود چه هر رئیسی به لحاظ مطاعیت جهت و تسلطی بر مرؤوسین دارد که به آن اعتبار آن ها را جزء خود فرض می کند. و این جزئیت تقدیریه منافی بساطت نیست و لازمه احاطت هست و از این روی کار آن ها را به خود نسبت می دهد و یا آن ها را با خود فرض می کند و می گوید ما چنین کردیم و ما چنین گفتیم. تأسیس - چنان چه در تاج المصادر و منتهی الارب (1) و مصباح (2) است - بنیاد نهادن است و اساس بنیاد است و نسبت تأسیس به اساس مبنی بر تجرید است مثل ﴿اسری بِعَبْدِهِ لَيْلًا﴾ (3) ، پس به معنی مطلق جعل است و اساس به لسان مشهور نحویین مفعول است. و در امثال این عبارت اشکالی است که مجمل او آن است که مفعول به عبارت از چیزی است که اثر فاعل به او برسد و بر او واقع شود پس وجود مفعول به قبل از فعل لازم است تا بتواند متحمل آن اثر شود و در جایی که ذات شيىء به نفس فعل فاعل حادث شود، در آن جا نمی شود او را مفعول به اعتبار کرد چنان چه عبدالقاهر (4) و صاحب کشاف (5) و اتباع او در مثل ﴿خلق الله السموات و الارض﴾ (6) در خاطر دارم که این اشکال را ایراد کرده اند.

و در جواب ملتزم شده اند که این گونه منصوبات مفعول مطلق اند و دلیلی نیست بر این مفعول مطلق مصدر باشد چه مفعول مطلق آن است که فعل فاعل باشد و اثر او چه حقيقةً مفعول و آن چه از فاعل حاصل شده اوست و در مثل «ضربت زيداً» مفعول حقیقی ضرب است و زید مَن فُعِلَ به الضرب است لهذا او را «مفعول به» گفتند و نایب فاعل که لفظ مفعول باید باشد در این عبارت ثانیه مصدر آن فعل است که ضرب باشد. مثلاً غاية

ص: 191


1- منتهى الارب: 25، ذیل «اسس».
2- المصباح المنير: 14 ، ذیل «اسس».
3- الاسراء: 1.
4- حكى عنه ابن هشام في المغنى مغني اللبيب: 867.
5- الكشاف : 81/3.
6- العنكبوت: 44.

الامر این است که در اغلب مواضع اثر از مقوله معانی و احداث است و گاه از مقوله ذوات است چنان چه در خلق و جعل و ایجاد و اشباه اوست چنان چه حافظ شیرازی می گوید:

گفتم این جام بلورین به تو کی داد حکیم *** گفت آن روز که این گنبد مینا می کرد

که نفس گنبد را کار اعتبار کرده چه فیض جاعل و اثر ،فاعل ذات گنبد است نه وصف او. و این اشکال در عربیت نظیر اشکالی است که در حکمت الهی وارد شده در حمل وجود اشیاء که با قاعده فرعیت که اثبات معنی برای شییء فرع ثبوت مثبت له است تنافی دارد از این جهت بعضی انکار قاعده فرعیت کردند و با ضرورت عقول مخالفت نمودند و طایفه [ای] چون: محقق دوانی و اصحاب او - تخصیص قاعده فرعیت به غیر وجود دادند و محققین - مثل: شيخ رئيس أبو على (1) و استاد البشر خواجه و جز ایشان - گفتند که وجود ثبوت شییء لشییء نیست بلکه ثبوت شیئ است پس در حقیقت حمل وجود تخصص است نه تخصیص و این حق و تحقیق است و در موضع خود ما مفصلاً تقریر کرده ایم و هم چنین است در این مسأله که این جا فعل شییء به شییء نیست بلکه فعل الشییء است و فرق نیست ما بین «فعلت الضرب» و «جعلت الاساس: أى خلقته و فعلته و اوجدته».

و این سخن اگر چه بر ظاهریین از نحات و بینظران سخت مشکل آید ولی اهل تحقیق بعد از تأمل چندان بعید نشمارند چنان چه زمخشری که استاد فن بلاغت و مؤسس فهم معانی الفاظ است بدین ملتزم شده و اشاره کرده است ولی جواب این اشکال بر وجه تحقیق عربیت و مناسب مذاق حکمت آن است که در جمیع این موارد این الفاظ «مفعول به» باشد با التزام به همین تقریر که در فوق کردیم چه هر ماهیت را با قطع نظر از وجود توان اعتبار کرد و به این ملاحظه لواز می دارد که آن ها را لوازم ماهیت گویند.

و در این اعتبار خود اجزایی دارد که متألف و ملتئم از آن ها است و به این لحاظ تقرر ماهوی حاصل می شود چنان چه مثلث - مثلاً - ماهیتی دارد که متألف از سطح و خط است که دو ضلع و یک وتر او باشد و بعد از این ملاحظه وجود عارض او می شود و این عروض در عقل مسلم کل است خواه قائل به اصالت ماهیت باشند و خواه قائل به اصالت وجود چه فرق بین این دو مذهب به حسب اعتباریت و اصلیت در خارج و نشات ترتب آثار است نه در

ص: 192


1- حكى عنه صدر الدين الشيرازي المشاعر : 82.

لحاظ عقلی و اعتبار ذهنی و مرکوز در اذهان عرفیه و ملحوظ در اوضاع لغویه این معنی است. و به این ملاحظه احراز موضوع در استصحاب حیات و وجود می کنند، چنان چه در فن اصول فقه تقریر داشته ایم بلکه بالاتر از این می توان گفت که اوهام عوام و اذهان عرف منطبق بر مذهب جعل انصاف است.

بالجملة به این ملاحظه گفتیم در مثل «خلق» و «جعل» و «اوجد» و اشباه این ها ماهیت را مفعول به می گیرد و وجود را اثر چنان چه در قضیه «زیدُ موجودُ» و «زیدُ معدومُ» همین ملاحظه در عقل می شود و الا یا اجتماع نقیضین خواهد شد و یا حمل ذاتی غیر مفید چه اگر زید را معدوم اعتبار کنند اول است و اگر موجود ملاحظه شود ثانی است. و جواب این است که صرف الماهية موضوع است که از هر دو طرف در حد ذات خالی است و منتقش به هر دو نقش و مکتسی به هر دو لباس می شود و تحقیق این مطالب را ما - بعون الله تعالى - در محال خود از اصول و حکمت الهی کرده ایم و این مقام مقتضی بیش از این بسط نیست و صلاح صفدی در شرح لامیة العجم در تفسیر این بیت که

و الدهر يعكس امالى *** ..........................

اباطیلی چند ملفق کرده در حل شبهه مذکوره که با هیچ یک از اصول و قواعد علمیه راست نیاید و اگر طول سخن موجب ملال نبود تعرض خصوص کلمات او می کردیم و مخالفت آن ها را با قواعد کلامیه و اصول عربیت بیان می نمودیم. و امثال او معذورند در جهل به تحقیق این مطالب«فان لكلّ صناعة اهلاً و لكلّ كريمة فحلاً»

خلق الله للحروب رجالاً *** و رجالاً لقصعة و ثريد

ظلم در اصل لغت - چنان چه در دیوان الادب و صحاح (1) و مصباح (2) و قاموس (3) و منتهی الارب (4) است - به معنی وضع چیزی در غیر موضع خودش است و در نهایه گفته: اصل او عدول از طریق است (5) و وجه اول اقوی است به جهت تطابق جماعتی و مساعدت قرائنی. و

ص: 193


1- الصحاح: 1997/4، ذیل «ظلم».
2- المصباح المنیر: 386، ذیل «ظلم».
3- القاموس المحيط: 1464، ذیل «ظلم».
4- منتهی الارب 784، ذیل «ظلم».
5- النهاية: 161/3، ذیل «ظلم».

گاه شود که به معنی نقص آید چون ﴿وَ لَمْ يَظْلِمُ مِنْهُ شَيْئاً﴾ (1) و گاه به معنی منع آید، چنان چه :«ما ظلمک ان تفعل أی ما منعک» و از این معنی مأخوذ است ظلمت چه او سد بصر و منع باصره از ابصار و رؤیت می کند.

جور به معنی عدول از طریق آید و به معنی تعدی نیز هست و اصل اول است چنان چه بزرگان فن تصریح کرده اند.

اهل البيت منصوب به اختصاص است اگر چه بعد از ضمیر خطاب واقع شده چنان چه در «بک الله نرجو الفضل» ملتزم شدند. و این ترکیب در ادعیه و زیارات ماثوره از اهل بیت متکرر است و حکم نحات به شذوذ، اگر به حسب قیاس است مسموع است و اگر به حسب استعمال است یا ورود ممنوع و ما در محل خودش اثبات حجیت الفاظ ائمه بر قوانین مشترکه علمیه که اختصاصی به قول شیعه که قائل به عصمت اند، نداشته باشند کرده ایم بر که سبقت نگرفته کسی به او بعونه تعالی و مراد به بیت بیت رسالت و نبوت است که به جهت عهد، تعریف شده چنان چه در آیه تطهیر است. و فی الجملة بعد از این اشاره خواهیم کرد؛بمنه وجوده.

و در این عبارت چند فقره است که در ضمن چند مسأله اشاره اجمالیه به آن ها می شود.

مسأله

مراد از آن امت که تاسیس اساس ظلم کردند یا عموم آن ها هستند که در روز وفات پیغمبر هنوز جسد مبارک را حمل نکرده و غسل نداده به طلب ریاست باطل و حطام زایل رو به سقیفه بنی ساعده ،گذاشته مخالفت با نصوص و آیات مشهوده و مبالغات غیر معدوده که حضرت رسالت کرده ملک و خلافت را از خانواده وحی و تنزیل بیرون بردند و دست به دست ما بین تیم و عدی و امیه و سایرین گرداندند و جمیع مفاسد مستند به آن ها است چه اگر حق را تمکین می کردند و به اهلش می رساندند و خود تصرف نمی نمودند اعلاء کلمه حق و املاء «لا» مطلق (2) می شد و عدل روی زمین را فرو می گرفت و شوکت اسلام قاهر کفر می شد و ائمه هدی نشر احکام و اقامه نظام می فرمودند و این ظلم و فسق که روی زمین را گرفته و دول باطله که مستولی شده اند نبود و آن قدر خون های باطل که در حروب ریخته شد و معاصی عظیمه که گفتنی و نوشتنی نیست و واقع شد و می شود نمی شد.

ص: 194


1- الكهف: 33.
2- مقصود از «لا» مطلق، لا اله الا الله است.

چنان چه شیخ کشی رحمه الله از داود بن النعمان روایت فرموده که کمیت بن زید الاسدی بر حضرت صادق علیه السلام وارد شد و در اثناء مجلس عرض کرد یا سیدی سؤال می کنم از تو مسأله ای و آن حضرت تکیه داده بود برخاست و مستوی بنشست و وساده را در سینه مبارک بشکست که تکیه گاه خود نماید آن گاه فرمود پرسش کن عرض کرد سؤال می کنم تو را از حال آن دو؟ فرمود: ای کمیت بن زید ریخته نشد در اسلام اندازه یک محجمه از خون و نه کسب شد مالی از غیر حلال و نه نکاح شد فرجی از حرام مگر این که در گردن آن ها است تا روزی که قیام کند قائم ما و ما طایفه بنی هاشم امر می کنیم کبار و صغار خودمان را به سب آن ها و برائت از آن ها (1) .

بلکه در بعض اخبار وارد شده که گناه اولین و آخرین در گردن سامری این امت است که عجل را دعوی ریاست تلقین کرد و بعد از رفتن موسی مردم را از هارون منصرف کرده: ﴿قَالَ النَّبِيُّ لَعَلَى أَنْتَ مِنًى بِمَنْزِلَةِ هَارُونَ مِنْ مُوسَى﴾ (2) استناد افعال آخرین به او ظاهر است. و اما پیشینیان استناد افعال شان به آن ها به همان نمط است که خیرات سابقین مستند به وجود محمّد و آل محمّد است چه هر کس در صفتی کمال بیابد ناقصین در آن وصف از مرتبه نفس و درجه حقیقت او بهره یابند و قسمت برند خواه سابق و خواه لاحق؛ و بیان این مسأله شایسته این موضع نیست.

و محتمل است که مراد از امت همان شخص باشد چه او مثیر فتنه و مؤسس این بدعت بوده و اول کسی بود که بیعت کرد در سقیفه و از این جهت علماء عامه گفته اند: اجماع منعقد شد بر خلافت فلان به بیعت فلان و بر عموم مسلمین واجب شد متابعت او (3) .و این سخن را برای تصحیح اجماع گفته اند چه مسلّم و متفق عليه نزد خود ایشان است و در صحاح ایشان وارد شده که امیر المؤمنین علیه السلام و بنی هاشم و جماعتی از خواص صحابه مثل زبیر و عمار و سلمان و حذیفه و ابوذر و جز ایشان - ما دام حيات فاطمه علیها السلام نکردند (4) و با وجود تخلف آن ها اجماع منعقد شد به بیعت همان یک نفر و از این جهت بر اینان واجب بود متابعت و برای آنان جایز بود سوختن خانه فاطمه برای حفظ نظام امت

ص: 195


1- رجال الکشی: 466/2.
2- صحیح مسلم: 120/7 ، مسند احمد بن حنبل: 179/1.
3- شرح المقاصد: 298/2.
4- صحیح البخاری: 83/5، صحیح مسلم: 154/5.

صلاح خلق اگر چه علی و حسنین و فاطمه علیهم السلام در آن خانه بودند، چنان چه ابن عبدربه در عقد (1) و صاحب روض المناظر تصریح کرده اند و مسعودی در مروج الذهب در ذکر فتنه عبدالله بن زبیر روایت کرده [است] (2) . و هم چنین از تاریخ واقدی (3) و طبری (4) و ابن حرابه و صاحب کتاب انفاس الجواهر نقل شده و قاضی القضاة در مغنی (5) در عبارت منقوله در شافی (6) گفته: این تهدید به جهت مصلحت جایز است. نعوذ بالله من الخزى و الخذلان در کدام مذهب رواست که سوختن خانه پیغمبر و دختر پیغمبر و داماد پیغمبر و فرزندان پیغمبر و اقربای پیغمبر و خواص پیغمبر جایز باشد برای رعایت بیعت یک نفر اعرابی جاهل با چون خودی به مخالفت آیات کتاب و نصوص متعدده از خود پیغمبر؟!﴿ما سَمِعْنا بِهذا فِي آبائِنَا الاولين سُبْحَانَكَ انَّ هَذَا الَّا اخْتِلاقُ﴾ (7) .

مسأله

جواز لعن بر آن جماعت را که ظلم حق آل محمّد کردند و تاسیس این اساس و تمهید این قیاس از آیات قرآن به ضمیمه اخبار صحاح اهل سنت استفاده می توان کرد و آن ها که تخلف کردند مخالفت حکم قرآن در این مطلب هم نمودند. و ما در این جای به یک دلیل اکتفاء می کنیم چه عمومات لعن بر ظالمین و کاذبین در قرآن بسیار است و اثبات این هر سه عنوان از برای آن طایفه سهل است بلکه مراجع در اخبار و آثار قاطع به ظلم و افتراء آن هاست و به این که آن ها از دین برگشتند و به آخرت پشت پای زدند و شرح آن دلیل است که خدای تعالی در کتاب کریم می فرماید:﴿انَّ الذین یوذون اللَّهَ وَ رَسُولَهُ لَعَنَهُمُ الدُّنْيا وَ الْآخِرَةِ وَ أَعَدَّ لَهُمْ عَذاباً مُهِيناً﴾ (8) .

در صحیح بخاری وارد است که پیغمبر فرمود: ﴿فَاطِمَهُ بَضْعَهٌ مِنِّی فَمَنْ أَغْضَبَهَا

ص: 196


1- العقد الفريد: 175/3.
2- مروج الذهب: 75/3.
3- حكى عنه في احقاق الحق.احقاق الحق: 373/2.
4- تاریخ الطبری: 443/2.
5- المغني: 20 ق 340/1.
6- الشافی: 127/4.
7- اقتباسی است از آیه هفتم سوره ص:﴿ما سَمِعْنا بِهذا فِي الْمِلَّةِ الْآخِرَةِ انَّ هَذَا الَّا اخْتِلاقُ﴾.
8- الاحزاب: 57.

فَقَدْ أَغْضَبَنِی﴾ (1) .و در صحیح مسلم روایت کرده به یک طریق که رسول خدای فرمود درباره او: « ابْنَتِی بَضْعَهٌ مِنِّی یُرِیبُنِی مَا رَابَهَا وَ یُؤْذِینِی مَا آذَاهَا» (2) .و در صحیح ترمذی حدیث کرده که نبی فرموده: «أَنَّما فَاطِمَةَ بَضْعَةُ مِنًى يُؤْذِينِي مَا آذَاهَا وَ ينصبني مَا أَ نَصْبِهَا» (3) [و] در نسخه [ای این گونه نقل شده است]:«ينضینی ما انضیها».محصل مضمون این اخبار که از این سه که حال تألیف از صحاح سته حاضر بود بلا واسطه استخراج کردم آن است که:فاطمه پاره تن من است غضب او غضب من است و اذیت او اذیت من و تعب او تعب من و رنجوری ،او رنجوری من.

هم در صحیح بخاری در باب غزوه خیبر است که عایشه می گوید فاطمه دختر پیغمبر کس فرستاد به سوى أبو بكر كه طلب ميراث رسول کند از آن چه از فیئ مدینه و فدک و بقیه خمس خیبر داشت أبو بكر گفت:رسول خدا فرمود:«لا نُورِثُ مَا تَرَكْنَاهُ صَدَقَةُ إِنَّمَا ياكل آلِ مُحَمَّدٍ فِى هَذَا الْمَالِ»، سوگند با خدای تغییر نمی دهم چیزی از صدقه رسول را از حالی که در عهد رسول داشت و عمل می کنم در او به عمل رسول خدای پس اباء کرد ابو بکر از این که برگرداند به فاطمه چیزی از آن ها را پس غضبناک شد فاطمه بر ابو بکر در انکار و ترک کرد او را و با او سخن نگفت تا وفات کرد و شش ماه بعد از رسول بزیست و چون وفات کرد شوهرش شب او را دفن کرد و ابو بکر را به جنازه خبر نداد و خود نماز گذاشت بر او (4) .

و ذیل حدیث اگر چه نافع به حال شیعه است ولی ربطی به مطلوب ما ندارد شکر خدا را که از این اخبار صحیحه معلوم شد که أبو بكر فاطمه را به غضب آورد و اذیت کرد و اذیت و غضب فاطمه اذیت و غضب رسول خداست.

هم آية الله العلامة (5) قدس سرة از مسند احمد بن حنبل (6) روایت کرده و ابن روزبهان تقریر

ص: 197


1- صحیح البخاری: 120/4.
2- صحیح مسلم: 141/7.
3- سنن الترمذی : 260/5.
4- صحیح البخاری: 83/5-82.
5- نهج الحق: 222.
6- عبارت علامه نیز بدین گونه است:«فی مسند أحمد ، من عدة طرق : أن النبي صلی الله علیه و اله و سلم قال: من أذى علياً فقد آذاني. أيها الناس ، من أذى علياً بعث يوم القيامة يهودياً أو نصرانياً كه قسمت اول در مسند أحمد (3/ 483)به چشم می خورد ولی قسمت دوم را در مسند احمد نیافتیم البته این روایت در کتب دیگری آمده است. المناقب(ابن المغازلی):50،إحقاق الحق 16/ 90،و میزان الاعتدال: 151/3.

نموده (1) که پیغمبر فرمود: «مِنْ أَذَى عَلِيّاً فَقَدْ آذانى أَيُّهَا النَّاسُ مَنْ آذَى عَلِيّاً بُعِثَ يَوْمَ الْقِيَامَةِ يَهُودِيّاً أَوْ نَصْرَانِيّاً» چون این مقدمه را با مضمون آیه ضمیمه کنی، قیاسی بر این صورت ترکیب می شود که اولی اذیت علی و فاطمه کرد و هر که اذیت علی و فاطمه کرد، اذیت رسول کرده نتیجه قیاس می شود که او اذیت رسول کرده [است]. پس نتیجه این قیاس را صغرای قیاس دیگر کنیم و گوییم: اوّلی اذیت رسول کرد و هر که اذیت رسول کند خدای او را در دنیا و آخرت لعنت کرده و عذاب مهین برای او اعداد کرده دیگر تصریح به نتیجه نمی کنیم تو خود تأمل نما تا نتیجه این قیاس چه خواهد شد و احدی از اهل سنت در هیچ یک از مقدمات این دو قیاس نتوانند مناقشه کرد مگر آن که از قرآن یا صحیح بخاری که اصح کتب است بعد قرآن پیش ایشان دست بردارند و چشم بپوشند؛ و الحمد لله على وضوح الحجة.

و از همین جا حال سایرین که مساعدت با او کردند معلوم می شود چه همه شریک در اذیت علی و فاطمه علیها السلام بوده اند و معاون - بلکه مباشر - ظلم در کثیری از وقایع چنان چه خود آن مظلومه جابجا در کلمات خود تظلم اظهار و تألم از آن جماعت کرده و در کتب معتبره اهل سنت موجود است چنان چه عز الدين أبو حامد عبدالحميد بن أبي الحديد المداینی در شرح نهج البلاغة مکرم (2) از کتاب سقیفه أبو بكر احمد بن عبدالعزیز جوهری نقل کرده (3) و در وصف او گفته:«عالم محدّث كثير الادب ثقة ورع أثنى عليه المحدثون و رووا عنه مصنفاته» و هم شیخ جلیل کبیر و وزیر خطیر بهاء الدين على بن عيسى الاربلي قدس سرة در کشف الغمة از نسخه مقرؤه بر مصنف از آن کتاب که در ربیع الآخر سیصد و سی و دو بر وی قرائت شده روایت فرموده (4) و این هر دو خطبه معروفه مسجد را با کلامی که در جواب زنان انصار فرموده که در احتجاج (5) و بحار (6) و ناسخ التواریخ (7) و جز آن ها مذکورند از آن کتاب ایراد کرده اند و آن کلمات سراپا اظهار تأذی روحانی و تصدّم نفسانی است از آن جمله می فرماید:

ص: 198


1- ابطال نهج الباطل: 461/7.
2- شرح نهج البلاغة: 21/16.
3- السقيفة و الفدک:100.
4- کشف الغمة: 151/2.
5- الاحتجاج: 1/ 147.
6- بحار الانوار: 158/43.
7- ناسخ التواريخ (تاریخ زندگی حضرت فاطمه علیها السلام): 154 - 152.

«لَبِئْسَ ما قَدَّمَتْ لَهُمْ أَنْفُسُهُمْ أَنْ سَخِطَ اللَّهُ عَلَيْهِمْ وَ فِي الْعَذابِ هُمْ خالِدُونَ» و همین کلمه در اثبات مدعی کافی است و اگر خواهی تفصیل این مقال را یکی از كتب مشار إليها را که متضمن خطبه یا ترجمه اوست ملاحظه کن که از تأمل او تصدیق وجدانی خواهی کرد به حدیث مقطوع الصدور منقول در کتب امامیه مستفيضاً - بل متواتراً - را که صادق آل محمّد فرمود: «لَمَّا مَاتَ رَسُولُ اللَّهِ ارْتَدَّ النَّاسِ الَّا ثَلَاثَةٍ» (1) و في رواية: «الَّا أَرْبَعَةٍ سَلْمَانُ وَ ابوذر وَ الْمِقْدَادُ وَ حذیفه وَ أَمَّا عَمَّارٍ فانه جاص جيصة ثُمَّ عَادَ» (2) .و بعد از ملاحظه این اخبار نیکو ملتفت می شوی چگونه ارکان عموم «الصحابة كلهم عدول» متزلزل شد و بنیان این اصل ممهد خراب و منهدم گشت. و مناسب است ما در این مقام اخباری چند از خصوص کتاب بخاری در ارتداد صحابه و فتن ایشان و بدع مستحدثه که رسول در زمان حیات اخبار کرده ایراد نماییم بر وجه اختصار محض تسجیل صواب و تحصیل ثواب و ما آن اخبار را بالفاظها ایراد می کنیم و به ترجمه نمی پردازیم.

الف: روى البخارى فى باب الحوض عن عبد الله رضی الله عنه عن النبى صلی الله علیه و اله و سلم قال: «أَنَا فَرَطُكُمْ عَلَى الْحَوْضِ وَ ليرفعن رِجَالٍ مِنْكُمْ ثُمَّ ليختلجن ، دونی فاقول : یا رَبِّ اصحابی ! فیقال انک لَا تَدْرِى مَا أَحْدَثُوا بَعْدَكَ» (3) .

ب: عن حذيفه مثله (4) .

ج: عن انس عن النبي صلی الله علیه و اله و سلم:«لیردن عَلَى نَاسٍ مِنْ اصحابى حَتَّى اذا عرفتهم اختلجوا دونی فاقول أَصْحَابِي ! فَيَقُولُ : لَا تَدْرِى مَا أَحْدَثُوا بَعْدَكَ» (5) .

د: أبو حازم ابن سهل بن سعد قال: قال النبي صلی الله علیه و اله و سلم: «انی فَرَطُكُمْ عَلَى الْحَوْضِ مَنْ مَرَّ عَلَى شَرِبَ وَ مَنْ شَرِبَ لَمْ يَظْمَأْ أَبَداً ليردن علی أَقْوَامُ أَعْرِفُهُمْ وَ يُعَرِّفُونِي ثُمَّ يُحَالُ بینی وَ بَيْنَهُمْ».قال أبو حازم: فسمعنى النعمان بن أبي عياش فقال: هكذا سمعت من سهل فقلت: نعم، فقال: اشهد على أبي سعيد الخدري لسمعته و هو يزيد فيها«فاقول انهم مني فيقال:

ص: 199


1- رجال الکشی: 51/1.
2- الاختصاص 10 ، بحار الانوار: 239/28. قال المحقق الداماد الله فيه روايتان بالجيم و الضاد المعجمة و بالحاء و الصاد المهملتين، كلاهما بمعنى الحيود و الزيغ الرواشح السماوية: 215.
3- صحیح البخاری: 206/7.
4- صحیح البخاری 207/7.
5- صحیح البخاری 207/7.

انک لا تدرى ما احدثوا بعدك فاقول: سحقاً سحقاً لمن غير بعدی».و قال ابن عباس: سحقاً: بعداً، يقال: سحيق بعيد سحقه و اسحقه: أبعده (1) .

ت لها معنى جملة

ه: عن أبي هريره انه كان يحدث ان رسول الله صلی الله علیه و اله و سلم قال: «ليردن عَلَى يَوْمَ الْقِيَامَةِ رَهْطُ مِنْ أَصْحَابِي فيجلون عَنِ الْحَوْضِ ، فاقول یا رَبِّ اصحابی فیقول : انک لَا عِلْمَ لَكَ مَا أَحْدَثُوا بَعْدَكَ أَنَّهُمْ ارْتَدُّوا عَلى أَدْبارِهِمْ الْقَهْقَرَى» (2) .

و: عن ابن المسيب انه كان يحدث عن اصحاب النبى صلی الله علیه و اله و سلم ان النبي قال: «يُرَدُّ عَلَى الْحَوْضِ رِجَالُ مِنَ اصحابی فیحلئون عَنْهُ ، فاقول یا رَبِّ اصحابی فیقول : انک لَا عِلْمَ لَكَ بِمَا أَحْدَثُوا بَعْدَكَ أَنَّهُمْ ارْتَدُّوا عَلى أَدْبارِهِمْ الْقَهْقَرَى». و قال شعيب عن الزهري: كان أبو هريرة يحدث عن النبي صلی الله علیه و اله و سلم: «فيجلون» و قال عقيل:«فيحلّون» (3) .

ز: عن أبى هريرة عن النبى صلی الله علیه و اله و سلم مثله (4) .

ح: أبى هريرة عن النبى قال:«بينا انا قائم فاذا زمرة حتى اذا عرفتهم خرج رجل من بینی و بینهم فقال هلم فقلت :این؟ قال: إلى النار و الله من بینی و بینهم فقال: هلم قلت: اين؟ قال: إلى النار و الله قلت ما شأنهم؟ قال انهم ارتدوا بعدك على ادبارهم القهقرى فلا اراه يخلص منهم الا مثل همل النعم» (5) .

ط: عن ابن أبي مليكة اسماء بنت أبى بكر قالت قال النبي صلی الله علیه و اله و سلم: «أَنَّى عَلَى الْحَوْضِ حَتَّى انْظُرْ مَنْ يُرَدُّ عَلَى مِنکُمْ وَ سيؤخذ نَاسُ مِنْ دونی فاقول يَا رَبِّ منی وَ مَنْ امتی ! فیقال : هَلْ شَعْرَةٍ ما عَمِلُوا بَعْدَكَ وَ اللَّهِ مَا برحوا يَرْجِعُونَ عَلَى أَعْقَابِهِمْ».فكان ابن أبي مليكة يقول: «اللهم انا نعوذ بك أن نرجع على اعقابنا أو نفتن عن ديننا» (6) .

و روى فى كتاب الفتن عن ابن أبي مليكة عن اسماء عن النبي صلی الله علیه و اله و سلم قال: «أَنَا عَلَى حوضى انْتَظَرَ مَنْ يُرَدُّ عَلَى فَيُؤْخَذُ بِنَاسٍ مِنَ دونی فاقول : امتی ! فیقول : لَا تُدْرَى مَشَوْا عَلَى

ص: 200


1- صحيح البخارى: 208/7-207.
2- صحيح البخاری : 208/7.
3- صحيح البخاری : 208/7.
4- صحيح البخاری: 208/7.
5- صحيح البخاری : 209/7-208.
6- صحیح البخاری : 209/7.

القهقرى». قال ابن أبي مليكة: « اللهُمَّ إِنَّا نَعُوذُ بِکَ أنْ نَرْجِعَ عَلَی أعْقَابِنَا أو نُفْتَنَ» (1) .

قلت: يمكن التعدد في الاستماع من اسماء و يجوز أن تكون اسماء غير بنت أبي بكر و الظاهر الوحدة، لكن لفظ الثاني اوضح و اصرح.

ى: عن أبي حازم مثل ما مر فى باب الحوض (2) .

يا: عن عبدالله قال: قال النبى صلی الله علیه و اله و سلم: « أَنَّكُمْ سَتَرَوْنَ بعدی أَثَرَةً وَ أُمُوراً تنكرونها قَالُوا : فَمَا تامرنا یا رَسُولَ اللَّهِ ؟ قَالَ : أَدَّوْا اليهم حَقَّهُمْ وَ سَلُوا اللَّهَ حَقَّكُمْ» (3) .

قلت: فيه اخبار باستيثار اعداء الله بفئ اهل البيت كما يوضحه كون الخطاب لابن عباس و في ذيله امر بالتقية و لزوم الصبر كما فيما قبله عن عبدالله بن زيد:«اصبروا حتى تلقونی على الحوض».

يب: عن اسامة بن زيد قال: اشرف النبى صلی الله علیه و اله و سلم على اطم من اطام المدينة فقال: «هَلْ تَرَوْنَ مَا أَرى ؟ قالُوا : لَا ، قَالَ : فانّى لَأَرَى الْفِتَنِ تَقَعُ خِلَالِ بُيُوتِكُمْ كَوَقْعِ الْقَطْرِ» (4) .

يج: عن ابن المسيب عن أبى هريرة:«ستكون فتن القاعد فيها خير من القائم و القائم فيها خير من الماشي و الماشي فيها خير من الساعى من تشرف لها تستشرفه فمن وجد فيها ملجاء أو معاذاً فليعذبه» (5) .

يد: أبو سلمة بن عبدالرحمن عن أبي هريرة مثله.

و اخبار دیگر در صحیح مسلم (6) و ترمذی (7) و سایر کتب اوضح و اصرح از این ها دیده ام و همین قدر برای منصف با دیانت کافی است و از مجموع این چهارده حدیث که در صحیح بخاری است معلوم می شود که رسول خدا خبر از ارتداد جماعتی از صحابه داده و فرموده: فتنه هایی چند حادث می شود که نشسته در آن ها بهتر از ایستاده است و فرموده فتنه در خانه های مدینه چون دانه های باران واقع خواهد شد و فرموده به اهل بیت که بعد از من

ص: 201


1- صحیح البخاری: 86/8.
2- صحيح البخاری 207/7.
3- صحیح البخاری : 87/8.
4- صحيح البخاری : 89/8-88.
5- صحیح البخاری: 177/4.
6- صحیح مسلم: 68/7 و 157/8.
7- سنن الترمذی : 38/4.

حقوق شما را خواهند برد و شما صبر کنید و تحمل فرمایید دیگر منصفی احتمال می دهد که اشاره به غیر از غصب خلافت و ظلم فاطمه علیها السلام باشد. و فتنه عام و بلای شامل جز این و نتایج این کی در اسلام حادث شده؟!

و شیعه که لعن می کنند بر مرتدین و کفار و ظالمین لعن می کنند و إلا اخیار صحابه و خواص ایشان - مثل سلمان و ابوذر و مقداد و حذیفه و عمار و أبوالهيثم بن التيهان و عمرو بن الحمق و حجر بن عدی و عدی بن حاتم علیهم الله- احب خلق اند نزد شیعه بعد از ائمه - صلوات الله علیهم - و در سر و علانیه تعظیم و تکریم آن ها را واجب می شمارند. و البته اگر کسی - العياذ بالله - سب عموم صحابه کند کافر خوانند و تبری از او واجب دانند.علی هذا نسبت سب صحابه مطلقاً به شیعه دادن از مکاید اعد است؛ سبحانک هذا بهتان عظیم.

بلی چون حال صحابه مختلف است - چنان چه شنیدی و از آیات متکاثره که مشتمل بر حال منافقین است نیز معلوم می شود - چه بالضرورة به موت نبی صلی الله علیه و اله و سلم منافقین نمردند پس بعد از وفات پیغمبر صلی الله علیه و اله و سلم حال مردم متشابه بود و تمیزی نداشتند بد از خوب و منافق از مؤمن و ثابت از مرتد معلوم نشد آری رسول الله صلی الله علیه و اله و سلم به نفس نفیس میزانی صحیح و قسطاسی مستقیم از برای این کار تعیین فرمود چه - متواتراً - از طرق فریقین منقول است که فرمود:«انی تارک فیکم الثقلين ما إن تمسكتم بهما لن تضلوا» (1) و در جای دیگر فرمود:«مثل اهل بيتى كسفينة نوح من ركبها نجی و من تخلف عنها غرق» (2) و در جای دیگر فرمود:«الحق مع على و على مع الحق» (3) -رواه ابن مردويه الحافظ كما في غير واحد - و در جای دیگر فرمود: «اللهم ادر الحق معه حيثما دار»-رواه الترمذی فی صحیحه (4) -و به عمار فرمود:«و إن سلك الناس کلّهم وادياً و سلک علی وادیاً فاسلک وادياً سلكه على و خل الناس طراً يا عمار انّ عليا لا يزال على هدى يا عمار ان طاعة على من طاعتی و طاعتی من طاعة الله» - رواه العلامة (5) من طرق الجمهور (6) - و علمای ایشان - مثل

ص: 202


1- سنن الکبری: 30/7 و 114/10 ، مسند احمد بن حنبل: 177/30 - 14 ، مستدرک الصحيحين: 109/3 و 148.
2- مستدرک :الصحيحين 343/2، حلیة الاولیاء: 306/4.
3- تاریخ بغداد: 321/14.
4- سنن الترمذی : 297/5.
5- نهج الحق: 324.
6- تاريخ الطبری 1972 ، الفصول المهمة: 38.

ابن أبى الحديد (1) و ابن حجر (2) و غیر ایشان - به صحت این احادیث اعتراف کردند.

پس میزان هالک و ناجی و فاروق حق و باطل علی و اولاد او باشند هر کس از صحابه با ایشان همراهی کرد و متابعت ورزید او ناجی است و هر که مخالفت کرد هالک و نصيب حزب هالک خواهد بود و قد اجاد القائل:

راز بگشا ای علی مرتضی *** ای پس از سوء القضا حسن القضاء

چون تو بابی آن مدینه علم را *** آفتابی آن شعاع حلم را

باز باش ای باب رحمت تا ابد *** بارگاه ما له کفوا احد

تو ترازوی احد خو بوده ای *** بل زبانه هر ترازو بوده ای

و فی ذلك اقول فى موشحة طنانة نيروزية علوية:

هو شاهين لميزان الرشاد *** بل هو الميزان في يوم المعاد

و على عرفانه تجزى العباد *** بل هو الآخذ من هذا لذاك

يوم يدعوا كلّهم بالغبن (3)

و در این جا لطیفه ای است منقول در رجال شیخ مقدم معظم أبو العباس نجاشی رضی الله عنه که حکایت فرموده از عبدالرحمن بن الحجاج رضی الله عنه که فرموده: در مجلس ابان بن تغلب رضی الله عنه بودیم که جوانی آمد و با وی گفت: ای أبو سعید خبر ده مرا که چند نفر از اصحاب نبی با علی بودند؟ آبان فرمود: گویا تو می خواهی فضل علی را به تابعان او بشناسی؛ یعنی اگر ببینی اصحاب بیشتر متابعت او کردند یقین کنی به جلالت قدر او؟ گفت: آری چنین است ابان فرمود و الله ما نشناختیم فضل صحابه را مگر به اتباع ایشان علی را فقط هر که با علی بود فضیلت داشت نه دیگران.«فقال :أبوالبلاد عض ببظر امه رجل من الشيعة في اقصى الارض و ادناها و يموت أبان لا يدخل مصيبة عليه، قال: فقال أبان له يا أبا البلاد، أتدرى من الشيعة؟ الشيعة الذين اذا اختلف الناس عن رسول الله اخذوا بقول على و اذا اختلف الناس عن على علیه السلام اخذوا بقول جعفر بن محمد علیه السلام» (4) .

بلکه در این موضع کلامی است بالاتر از این و اجمال او آن است که شیعه هیچ یک از

ص: 203


1- شرح نهج البلاغة: 561/2.
2- أسد الغابة: 20/4.
3- دیوان مؤلف: 330.
4- رجال النجاشی 12.

صحابه را سب نکنند و آنان که شیعیان لعن ایشان را جایز دانند از صحابه نیستند چه صحابی کسی است که ملاقات پیغمبر کرده باشد و با ایمان از دنیا رفته باشد. و اطلاق اصحاب بر غیر اینان به علاقه حالت سابقه است و مجاز و لهذا اخبار فضایل صحابه همه را تصدیق می کنیم و می گوییم این جماعت از عنوان صحابه بیرون اند و شاهد این کلام نص حضرت خیر الانام است به این که قاتلین عمار از صحابه من نیستند و شک نیست که معاویه و عمرو بن العاص و عبيد الله بن عمر و جماعتی دیگر از صحابه قاتلین او بودند.لازم این کلام آن است که معاویه و اضراب و اتراب او اصحاب نباشند.

و اما حديث مشار إليه آن است كه أبو عمر و احمد بن عبدربه المالکی الاندلسی در کتاب عقد سند به ام سلمه رضی الله عنها می رساند که پیغمبر به عمّار فرمود: «یا بْنِ سُمِّيتُ ، لا تقتلك اصحابی وَ لکن تقتلك الْفِئَةُ الْبَاغِيَةُ» (1) .و این استفاده و استنباط از مواهب الهیه است در حق این بنده که در کتابی ندیده ام و از کسی نشنیده ام؛ و الله الموفّق بالجملة دخول در این گونه مطالب وظیفه کتب کلامیه است و در این شرح مختصر بیش از این بسط سزاوار نیست و جمله ای از کلمات ایشان در این باب در تضاعيف فصول آتیه مذکور می شود؛ و - بحمد الله - لباب کلام در عدول اصحاب و جور ایشان بر خانواده رسالت مذکور شد.

مسأله

اشکالی نیست در این که لعن اعداء خدا موجب ازدیاد عذاب ایشان است و سید محدث جزایری در بعض تالیفات خود اشکالی در این باب نقل کرده و چند جواب داده و ترجمه کلام او چنین است در این جا اعتراضی قوی است و حاصل او این که لعن فعل لاعن است و فعل کسی چگونه موجب عقاب دیگری شود چه منافی قواعد عدل است؟

و تقریر جواب او از چند وجه است:

یکی: این که خدای تعالی چون تقریر احکام کرد عذابی مقرر کرد در مقابل فعل و ترک و دیگری به ازاء لعن لاعنین و هر دو را به مکلفین شنواند پس هر که اجتراء بر آن فعل کرد خود را عرضه دو عقاب کرده و ظلمی نیست.

دوم: این که این عقاب از قبیل اقتصاص حق است چه اعداء ایشان چون منع از مراتب ایشان کردند و ایشان از خوف پنهان شدند جهل فاش شد و احتیاج به ارزاق معنویه و حسیه پس ایشان از هر لاعنی حقی غصب کردند و عذاب به ازاء اوست.

ص: 204


1- العقد الفريد: 271/3.

سوم: این که هر محبّ ایشان چون بشنود آن چه اعداء ایشان کردند، متألم شود و دلش سوخته آید از اندوه و آن عذاب در مقابل این تاثر و الم است (1)؛ این است محاذی عبارت سید.

و این اشکال و جواب به غایت غریب است و نمی دانم چگونه اعتراض را قوی شمرده چه این معنی شایسته تعرض علماء نیست و اهل نظر نباید این گونه حرف های واهی را متعرض شوند و جواب دهند مگر این که بر طریقه اصحاب حدیث که سید مذکور از ایشان است قوتی داشته باشد چه ایشان را عادت بر تعاطی مشکلات و حل معضلات نیست و اگر نه جنابش اشاره به این سخن کرده بود ابداً نمی نوشتم.

و حاصل سخن این بنده آن که آن چه منافی عدل است آن است که عقاب کار کسی راجع به دیگری شود چنان چه در قرآن مجید است ﴿و لا تَزِرُ وازِرَةُ وِزرَ اخری﴾ (2) ولی اگر کسی در ماده مستحق برای لعن و عقاب دعا کند و از خدا بخواهد که عذاب او زیاد شود و خدای به جهت استحقاق آن مدعو عليه عذاب او را زیاد کند عین عدل و رعایت حال مظلومین است و از این جا معلوم می شود که جواب های مذکور هیچ یک ربطی به سؤال ندارد خاصه اول که عین اشکال اصل بر او متوجه است چنان چه متأمل بصیر می داند.و اصل این اشکال در خبر معروف: «ان الميّت ليعذب ببكاء الحى عليه» (3) وارد است و سید اجل مرتضی سلام الله علیه در تأویل خبر سوم از مجلس بیست و سیم از امالی خود مشروحاً متعرض شده (4) هر که خواهد از اهل فضل به آن جا رجوع فرماید.

مسأله

مراد از اهل بیت گاهی خصوص آل عباست چنان چه در آیه تطهیر موافق نقل فریقین چنین است و ظاهر عبارت شیخ اجل امین الاسلام قدس سرة در مجمع البیان آن است که بنای شیعه کلیه بر این مذهب است در کریمه تطهیر (5) ،و گاهی خصوص ائمه اثنی عشر است چنان چه در اخبار تمسک و وجوب متابعت است چه تمسک و متابعت بقول غیر معصوم جایز نیست مطلقاً و معصومی غیر از این چهارده نفر بالاجماع نیست و گاهی مطلق قرابت رسول

ص: 205


1- الانوار النعمانية: 141/1.
2- الانعام: 164.
3- بحار الانوار: 108/79.
4- الامالی: 17/2.
5- مجمع البیان: 165/8.

است «و هم من تحرم عليهم الصدقة» (1) ، چنان چه در اخبار مودت في الجملة و اعانت تعظیم و تکریم وارد شده [است].

و در فقره زیارت هر سه معنی جایز است و اولی اول و ثانی است و خطاب اگر چه به سيد الشهداء علیه السلام است ولی منافات با این ندارد ورود خطاب به صیغه جمع چه متعارف است در خطاب به شخصی که از قبیله ای است که سایرین از آن جماعت را استحضار کنند در ذهن و در مخاطبه تشریک نمایند گاه برای تشریف و گاه به غرض دیگر. و از این جهت در زیارت جامعه با این که مخاطب واقعی یک نفر است - چنان چه فقره «یا ولی الله» شاهد است - به همه ائمه اطلة خطاب کرده و امام مخاطب را با او ضمیمه ساخته به جهت اعلان به شرافت فضل و جلالت قدر او «السَّلَامُ علیکم یا أَهْلِ بیت النُّبُوَّةِ» می گویند.

و لعن الله امة دفعتكم عن مقامكم و ازالتكم عن مراتبكم التي رتبكم الله فيها.

ج: و خدای لعنت کناد گروهی را که دفع کردند شما را از مقام خودتان و دور نمودند شما را از مراتب ریاستی که خدای شما را در آن ها مرتب نموده [است].

ش: دفع دور کردن و راندن است چنان چه در منتهی الارب گوید (2) .

مقام در اصل مکان قیام است و توسعاً در مجلس و مکان و آن چه در مجلس واقع شود یا حاجت به قیام داشته باشد یا مکانت و منزلت معنویه استعمال می شود چنان چه مطرزی حاشیه مقامات گفته:«الا انهم اتسعوا فيها و استعملوها استعمال المكان و المجلس قال الله:﴿خَيْرُ مَقاماً وَ أَحْسَنُ نَدِيًّا﴾ (3) الى ان قيل لما يقام به من خطبة أو ما أشبهها مقامه كما يقال له مجلس».و قريب منه ما فى الاساس (4) .و سید شارح صحیفه تصریح به تعمیم مذکور کرده اگر چه از غایت ظهور حاجت به استشهاد ندارد.

ازاله دور کردن است چنان چه بیهقی تصریح کرده [است].

رتوب استادن است و ثبات چنان چه در تاج المصادر و منتهی الارب (5) است«رتب

ص: 206


1- الامالی: (للصدوق): 616 و عنه بحار الانوار: 220/25.
2- منتهى الارب: 377، ذیل «دفع».
3- مریم:73.
4- اساس البلاغة: 382، ذیل «قوم».
5- منتهی الارب: 428، ذیل «رتب».

و توبا» ایستاد و ثابت شد و از این معنی مأخوذ است ترتیب یعنی به جای ایستاده کردن و مرتبه اسم مکان از این است و راجع به همین معنی است معنی معروف ترتیب که تعریف شده به «وضع الشيىء فى مرتبته» و مراد از دفع از مرتبه و اخراج از مقام الهی همان تمکین نکردن است از ریاست ظاهریه و ولایت صوریه نه حقیقت امامت و واقع خلافت چه او قابل غضب نیست و هزار مرتبه بالاتر از آن است که دست مخالفین به دامان او برسد چه او است الهی و کمالی است نفسانی و درجه ای است وهبی و این که بعض منتحلین اسلام گفته اند ولایت زوجه ائمه بوده و غاصبین به باطل او را تزویج کرده و ناصبین از اولاد ولایت بغیه بوده اند و اخبار عدم طيب ولادت ناصبین را بر این تنزیل نموده و گفته زوج بر حق ولايت ائمه علیهم السلام بودند که خدای تعالی در آسمان تزویج کرده بود ولایت را برای ایشان این سخن بسی یاوه و ناپسندیده است و ماننده به کلمات مبرسمین و اصحاب سوداء است و اولی تر آن که او را هذیان القلم نام دهیم و بیش از این تعرض او و اشاره به فسادش به هیچ وجه لایق شأن علماء و شایسته درجه اهل فضل ،نیست چنان چه حکماء گفته اند:

از سخن پر در مکن همچون صدف هر گوش را *** قفل گوهر ساز یاقوت زمرد پوش را

در جواب هر سؤالی حاجت گفتار نیست *** چشم بینا عذر می خواهد لب خاموش را

و از اشعاری که حضرت رضا علیه السلام در محضر مأمون انشاد فرمود و نسبت به بعض

فتیان آل عبدالمطلب داده - چنان چه در عیون است - این دو بیت است:

اذا بليت بجاهل متكلف *** يجد المحال من الامور صوابا

اوليته منى السكوت و ربما *** كان السكوت عن الجواب جواباً (1)

بالجملة این فقره زیارت مساوق فقره دعای صحیفه است که امام سجاد علیه السلام اشاره به عید اضحی و جمعه و صلات عیدین و خطبه می نماید و عرض می کند: «اللَّهُمَّ انَّ هَذَا الْمَقَامِ لخلفائک وَ اصفیائک وَ مَوَاضِعَ امنائک فی الدَّرَجَةِ الرَّفِيعَةِ الَّتِي خَصَصْتَهُمْ بِهَا قَدْ ابتزوها» (2) و این ابتزاز و ازاله و دفع همه ناشی از افعال صدر سالف و قرن اول است که عدول صحابه باشند و عدالتشان با ظلم اهل بیت و ایذاء فاطمه و احراق خانه او و مخالفت على علیه السلام

ص: 207


1- عيون اخبار الرضا :187/1 و عنه بحار الانوار: 176/71.
2- صحيفة السجادية: دعاء 49.

بغض حسنین منافات نداشت -چنان چه شمه [ای] از او را شنیدی و شاید در شرح فقرات آتیه نیز اشارتی به جمله ای از آن ها شود - بلکه منافی با تغییر کلیه فروع و اصول احکام و هدم اساس شریعت مقدسه - على الصادع بها الف سلام - نیست چنان چه از تأمل اخبار مبثوثه در مطاوی کتب معتمده و اصول صحیحه ایشان متبین می شود.

سید محقق ثقه امین شارح صحیفه مقدسه (1) از جمع بین الصحیحین در مسند أبى الدرداء در حدیث اول از اخبار بخاری (2) نقل کرده:«قالت ام الدرداء: دخل على أبو الدرداء و هو مغضب فقلت ما اغضبک؟ فقال و الله ما اعرف من امة محمّد شيئاً الا انهم يصلون جميعاً».

و در حدیث اول از صحیح بخاری از مسند انس بن مالک آورده«عن الزهري قال: دخلت علی انس بن مالک بدمشق و هو یبکی ،فقلت ما یبکیک؟ فقال: لا اعرف شيئاً مما ادركت الا هذه الصلاة و هذه الصلاة قد ضيعت» (3) . و در طریق دیگر است که گفته:«ما اعرف شيئاً مما كان على عهد رسول الله قيل فالصلاة قال أليس صنعتم ما صنعتم فيها؟» (4)

چه این شهادت صریح است از ابوالدرداء و انس بن مالک که از اکابر صحابه اند نزد اهل سنت در تغییر کلیه احکام شرع شریف و تبدیل عامه شرایع دین حنیف حتى صلات که اظهر واجبات و اعرف فرایض است و این جمله بر دست صحابه و تابعین جاری شده که در حق ایشان روایت کرده اند:«خیر القرون قرنی ثم القرن الذی یلیه» (5) اگر حال قرن اول و قرن ثانی که خیر القرون است چنین شد فکیف بقرون لاحقة و اعصار تابعة که هر روزه حالشان در تبدیل و امرشان در تنزل است به اعتراف خودشان و به مقتضای همان حدیث سابق الذکر

مصراع

خذ جملة البلوى ودع تفصيلها

و لعن الله الممهدين لهم بالتمكين من قتالكم

ج: و خدای لعنت کناد گروهی را که تهیه اسباب و تمهید امور قاتلین شما را کردند تا بدان مایه متمکن از پیکار شما شدند.

ص: 208


1- رياض السالکین: 206/7.
2- صحيح البخاري: 159/1.
3- صحیح البخاری: 134/1.
4- صحیح البخاری: 134/1.
5- سنن ابی داود 179/20، الاصبة: 21/1.

ش: تمهید مأخوذ است از مهاد - به معنی بساط و فراش - یا از مهد - به معنی گهواره - [است] و این هر دو راجع به اصل واحدند و در اساس البلاغة تنصيص نموده که تمهید به معنی توطئه و تسهیل امر و اصلاح که مراد در امثال این مواقع است و تمهید عذر که به معنی بسط و تهیه قبول است از معانی مجازیه است (1) .

و «باء» از بالتمکین برای سببیت است علی الظاهر.

تمکین به معنی اقدار و متمکن ساختن است و ظاهر این است که اشتقاق مکان از این باشد به حسب لفظ و به حسب معنی ظاهر اشتقاق از کون است.

قتال به معنی کشتار کردن و پیکار نمودن است.

بالجملة مقصود از ممهدین شامل کسانی که از اوّل امر تسهیل سبیل و توطئه امر و تهیه اسباب ظلم کردند هست چه اگر ایشان این طریقه را مسلوک نمی داشتند البته اینان راه به این ظلم نمی یافتند و این اصح وجوه است در فقره معروفه«المقتول فى يوم الجمعة او الإثنين» (2) چه سقیفه در روز دوشنبه بود؛ و قد اجاد الشاعر المفلق الحاج هاشم الكعبي حيث قال:

تالله ما سيف شمر نال منک و لا *** یدا سنان و ان جل الذي ارتكبوا

لولا الاولى اغضبوا ربّ العلى و أبوا *** نص الولا و لحق المرتضى غصبوا

اصابك النفر الماضى بما ابتدعوا *** ما المسبب لو لم ينجح السبب

و لا تزال خيول الحقد كامنة *** حتى إذا أبصروها فرصة و ثبوا

فادرک الکل ما قد كان يطلبه *** و القصد یدرك لما يمكن الطلب

کف بها امک الزهراء قد ضربوا *** هى التى اختك الحورا بها سلبوا

و ان ناروغي صالیت جمرتها *** كانت لها كف ذاك البغى تحتطب

و لیبک یومک من یبکیک یوم غدوا *** بالصنو قودا و بنت المصطفى ضربوا

و الله ما كربلا لو لا السقيفة *** و الاحياء تعلم لو لا النار ما الحطب (3)

ص: 209


1- اساس البلاغة: 38 ، ذيل: «مهد».
2- این عبارت را در کتب حدیث نیافتیم ولی مضمون آن در احادیث بسیار به چشم می خورد. عن الرضا علیه السلام:الي يوم الاثنين يوم نحس قبض الله عزوجل نبيه ، و ما اصيب آل محمد الا يوم الاثنين. بحار الانوار:94/45.
3- تمامی این قصیده در اعیان الشیعة نقل شده است. اعیان الشیعة: 247/10.

و در اخبار کثیره لعن قاتلین و مقاتلين سيد الشهداء رسیده شاید در فقرات بعد اشاره به پاره [ای] از آن ها شود. و در این جا یک حدیث می نویسم تا ادای حق این موضع بشود و یکسره از این مقوله اخبار خالی نماند.

در تفسیر امام حسن عسکری علیه السلام است که چون کریمه:﴿وَ إِذْ أَخَذْنا مِيثاقَكُمْ لا تَسْفِكُونَ دِماءَكُمْ﴾ (1) نازل شد درباره یهود - یعنی آنان که نقض عهد خدای و تکذیب انبیاء و قتل اولیاء کردند - رسول خدای فرمود: خبر ندهم شما را به اشباه ایشان از یهود این امت؟ گفتند:چرا ای رسول خدای فرمود: قومی از امت من باشند که انتحال ملت من کنند می کشند افاضل ذریت و اطائب قرابت مرا و تبدیل شریعت و سنت من می نمایند و دو فرزند من حسن و حسین را شهید می کنند چنان چه اسلاف یهود زکریا و یحیی را کشتند.هان، همانا خدای ایشان را لعنت فرماید چنان که آنان را لعنت کرد و می انگیزد بر بقایای نسل ایشان پیش از روز قیامت هدایت کننده هدایت شده را از اولاد حسین مظلوم که می سوزاند ایشان را به شمشیر های دوستانش و روانه جهنم می کند.

همانا خدای لعنت کند کشندگان حسین و دوستان ایشان و یاران ایشان را و آنان را که از لعن اینان بی تقیه ملزمه سکوت ورزند همانا خدای صلوات فرستد بر گریه کنندگان بر حسین از روی رحمت و شفقت و صلوات فرستد بر آنان که لعنت کنند بر دشمنان اهل بیت و آن هایی که پر شده اند از غیظ شده اند از غیظ و حسد اهل بیت هان در ستا که رضا دهندگان به قتل حسین شرکاء قتل اویند،هان درستا که قتله او و اعوان و اشیاع ایشان و مقتدیان به اینان بری اند از دین خدای همانا که خدای هر آینه می فرماید ملائکه مقربین را که اشک هایی [را] که در مصیبت قتل حسین از دیده ها فرو ریخته اند گرفته به خازنان بهشت رسانند تا آب حیات را با او آمیخته دارند و گوارایی و خوشبویی آن آب هزار چندان شود و همانا ملائکه آب های دیده های آنان [را] که فرحت و شادمانی کردند و در قتل حسین بخندیدند تلقی می کنند و با حمیم و صدید و غساق و غسلین جهنم بر می آمیزند تا حرارت و عذاب بزرگ او هزار چندان شود و موجب شدت عذاب اعداء آل محمد علیهم السلام گردد (2) . اللَّهُمَّ أَجْرُ دُمُوعُنَا فِي مُصَابِ الْحُسَيْنِ وَ وَفِّقْنَا لِلَّعْنِ قَتَلْتَهُ مِنَ الاولين وَ الْآخِرِينَ ، اللَّهُمَّ الْعَنْهُمْ لَعْناً وَ بيلاً وَ عَذِّبْهُمْ عَذَاباً أَلِيماً لَا تُعَذِّبْ بِهِ أَحَداً مِنْ خلقک وَ صَلِّ علی مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّاهِرِينَ مِنَ الْيَوْمِ إِلَى يَوْمٍ

ص: 210


1- البقرة: 84.
2- تفسير الامام الحسن العسکری 367 و عنه بحار الانوار: 304/44.

الدين.

برئت إلى الله و إليكم منهم و من أتباعهم و أشياعهم و أوليائهم

ج: بیزاری می جویم به سوی خدا و به سوی شما از ایشان و پیروان و همراهان و دوستان ایشان.

ش: برء -از باب سمع - یعنی بیزار شد و تبری به معنی بیزاری کردن است و این معنی مأخوذ از کتب لغت فارسیه - از قبیل منتهی الارب (1) و تاج المصادر و ترجمه قزوینی بر قاموس - است و در کتب عربیه حقیقت معنی برائت را بیان نکرده اند و «برء من مرضه: أي تنقی و عوفی و برء من دَینه:ای سقط عنه طلبه»هر دو مأخوذ از این معنی است و در تفسیر مجمع البیان (2) و مفاتيح الغيب ابن الخطیب رازی (3) برائت را تفسیر به انقطاع عصمت نموده اند و این تفسیر به لازم است و بعض منتسبین به علم برائت را به امتناع تفسیر کرده اند و بعد از فحص کامل و جهی برای این تفسیر به نظر نیامد.

و تعدی به «الی» مبنی بر اشراب معنی توجه و انعطاف عزیمت است چون متبرء از کسی که تقرب به دیگری کند البته در حال ادبار از او اقبال به آن دیگری که به طلب قربت و رعایت محبت او بیزاری کرده دارد و لابد همین معنی مصحح دخول «إلى» در آن طرف است ضمیر در «منهم» راجع به جميع طوایف مذکوره است و مراد از آن عناوین اشخاصی هستند که مدخلیت تامه در آن امر داشته اند که آن افعال نحوی از استناد به ایشان داشته تا عنوان اتباع و اشیاع خارج از او باشد و عنوان مستقل دیگری شود.

تبع تبعاً و تباعه از پی کسی راه رفت و تبع - بر وزن فرس - به معنی تابع است بر مفرد و جمع اطلاق می شود مثل ﴿أَنَّا كُنَّا لَكُمْ تُبَّعاً﴾ (4) و جمع او اتباع است و تباعت اگر چه به حسب وضع اصلی مخصوص به مشی ظاهری است ولی از بابت توسع در پیروی معنوی استعمال می شود در امثال این سخنی است بر مذاق ارباب معرفت که این مقام مقتضی شرح آن نیست.

ص: 211


1- منتهى الارب: 65.
2- مجمع البیان 7/5.
3- مفاتيح الغيب: 217/15.
4- ابراهیم: 21.

شیعه عبارت از انصار و اتباع است چنان چه در مصباح (1) و غیر او تصریح کرده اند و اشتقاق او از مشایعت است که به معنی متابعت و نصرت باشد. و او مأخوذ از تشییع و مشایعت به معنی همراه کسی رفتن به جهت تعظیم اوست چنان چه در مشایعت و تشییع اموات استعمال می شود. و حقیقت هر دو مأخوذ از شیوع است به معنی ظهور چه مشیع و مشایع هر دو امر ضیف و میت را مثلاً ظاهر کند و نام او را شایع و شرف او را معلوم دارند. بالجملة جمع شيعه شیع است و جمع شیع اشیاع و فیروزآبادی در قاموس اشتباهی سخت ظاهر کرده که گمان نموده اشیاع و شیع هر دو جمع شیعه اند (2) ، چه قیاس عربیت اقتضاء نمی کند که فعله بر افعال جمع شود و تصریح کرده به آن چه ما گفته ایم فیومی در مصباح المنير.

ولی مأخوذ از ولی است و معنی حقیقی او نزدیک شدن است و در قرابت نسبی و قرب روحانی که محبت باشد و قرب احاطی که ریاست باشد هم استعمال می شود.

و بدان که چنان چه حفظ صحت مریض به دو جزء است: یکی تنقیه که دفع اخلاط فاسده باشد و آن دیگر تقویت که حفظ بنیه و بقاء مزاج که صورت خامسه حاصله از تفاعل کیفیات اربعه متداعیه به انفکاک و انفصال است منوط و مشروط به اوست و چنان چه تحصیل کمال انسانی و ترقی نفسانی به سلوک اخلاقی به دو جزء است: یکی دفع رذائل از قبیل حسد و لوم و قساوت و حب جاه و دیگری کسب فضایل از جنس عفو و سماح و رقت قلب و اعراض از ،خلق هم چنین ،ایمان که مصحح جمیع اعمال و میزان هر نوعی از کمال است مرکب است از دو جزء یکی برائت از اعداء خدا و دیگری ولایت و محبت خدا و اولیای خدا و این معنی علاوه بر نصوص متواتره از کتاب و سنت فی الجملة و در خصوص جماعتی معین از طریق اهل بیت عصمت و طهارت - ارواحنا لهم الفداء - مشهود همه قلوب صافیه و نفوس زاکیه است که هیچ خردمند هوشیاری توهم نکند که دوستی کسی با دوستی دشمنانش جمع تواند شد چنان چه شاعری در حکمت شعریه گفته:

تحب عدوّى ثم تزعم أننى *** صدیقک ان الراى عنك العازب

و از برای تأمل ارباب بصیرت همین آیت مبارکه کافی است که حق سبحانه و تعالی

ص: 212


1- المصباح المنير: 329، ذیل «شیع».
2- القاموس المحیط 949، ذیل «شیع».

می فرماید:﴿لا تَجِدُ قَوْماً یومنون بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ يُوادُّونَ مَنْ حَادَّ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ لَوْ كانُوا آبَاؤُهُمْ أَوْ أَبْنَائِهِمْ أَوْ اخوانهم أَوْ عَشِيرَتَهُمْ أُولئِكَ كَتَبَ فِي قُلُوبِهِمُ الايمان وَ أَيَّدَهُمْ بِرُوحٍ مِنْهُ وَ يُدْخِلُهُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِى مِنْ تَحْتِهَا الانهار خالِدِينَ فِيهَا رِضَى اللَّهُ عَنْهُمْ وَ رَضُوا عَنْهُ أولئک حِزْبُ اللَّهِ أَلا انَّ حِزْبَ اللَّهِ هُمُ الْمُفْلِحُونَ﴾ (1) ، حاصل ترجمه او چنان است که نخواهی یافت گروهی که ایمان به خدای آورده اند دوستی با آنان کنند که دشمنی کرده اند با خدای و رسولش اگر چه پدران ایشان باشند یا پسران و برادران و عشیره ایشان باشند. آن گروه نوشته خدای در قلوبشان ایمان را و تأیید کرده ایشان را به روحی از او و داخل می کند ایشان را در بهشت هایی که از زیر آن ها نهر ها جاری است و خالد اند در آن ها خدا راضی است از ایشان و ایشان راضی هستند از خدا آن ها حزب خدایند درستا که حزب خدای رستگاران اند.

و در این آیه مبارکه وجوهی از تأکید در منع از مواده و دوستی اعدای خدای شده است.

و در حدیث منقول در عیون که به طرق متعدده نقل شده حضرت رضا - صلوات الله عليه - برای مأمون نوشته که از محض ایمان برائت از اعداء خدا و منکرین ولایت است (2) به شرحی که شاید اشاره به بعضی از او در مقام دیگر شود.

یا ابا عبدالله انى سلم لمن سالمکم و حرب لمن حاربكم إلى يوم القيامة

ج: اى أبو عبدالله درستا که من مسالمت می کنم با هر که با شما مسالمت کرد و پیکار دارم و جنگجویم با هر که با شما جنگجویی و پیکار کرد تا روز قیامت.

ش: سلم به معنی مسالمت و سازگاری و صلح آمده چه او به معنی مسالم و سازگار آمده چنان چه در قاموس (3) و غیر اوست و ظاهر عدم اشتراک است، بلکه از باب استعمال مصدر است به معنی اسم فاعل که یا محمول بر مبالغه است یا به تقدیر «ذو»، چنان چه ادباء تصریح کرده اند. و این معنی اگر چه قیاسی نباشد بلکه موقوف است بر مناسبت مقامات خاصه که ادیب به ممارست می فهمد چنان چه آمدی در موازنه بين أبي تمام و بحتری می گوید اگر چه استشهاد به امثله که می کند خالی از مناقشه نیست ولی میزان در این موضع محقق است و هم چنین است سخن در لفظ حرب.

و اظهر در نظر این بنده این است که مراد از این ها همان معنی مصدری باشد و از جهت

ص: 213


1- المجادلة: 22.
2- عیون اخبار الرضا: 132/1.
3- القاموس المحیط: 1448، ذیل «سلم».

اظهار کمال مطاوعت و توغل در بندگی و متابعت باید بگوییم:ما در این مقام به حدی رسیده ایم که حقیقت سازش شده ایم با سازگاران شما و مصداق واقعی جنگ و پیکار شده ایم با محاربین شما.

یوم به حسب اصل لغت یا از اول طلوع آفتاب است تا غروب او - چنان چه مشهور لغویین است و مطابق با اصطلاح حکمای فرس و علمای هیأت و حساب - یا از اول طلوع فجر است تا غروب چنان چه ابن هشام در شرح کعبیه تصریح به او کرده [است] (1) ؛ و ظاهر این است که تفسیر ثانی تحدید یوم شرعی است نه تعیین معنی لغوی و این بی بضاعت در منظومه میزان الفلک تلویحی به این معنی کرده می گوید:

و اليوم من طلوع جرم الشمس *** الى غروبها بزعم الفرس

کذاك في النجوم و الحساب *** و ذاك في السنة و الكتاب

يؤخذ من طلوع فجر صادق *** الى ذهاب حمرة المشارق

و تفصیل این جمله که غایت نهار زوال حمرت است - كما هو الحق المعروف من مذهب الامامية (2) - يا غروب قرص - چنان چه مذهب اهل سنت است (3) و شر ذمه [ای] از علمای شیعه (4) نظر به اخباری که محمول اند بر تقیه یا اخبار قول سابق مفسر و حاکم بر آن ها است مایل یا قایل به او شدند - بیرون وظیفه این شرح است و گاه باشد که یوم در مطلق زمان استعمال شود چنان چه ابن هشام در شرح کعبیه تصریح به او کرده و از سیبویه نص به او حکایت شده و استشهاد نموده به این که می گویند:«انا اليوم افعل كذا»و وقت حاضر را اراده می کنند و از این قبیل است:«تلک ایام الهرج» چنان چه بعض شراح قاموس گفته اند (5) و اكثر لغویین و ادبیین به این معنی تنصیص نموده اند.

و استعمال او در لفظ «یوم القیامة» اظهر این است که مبنی بر همین معنی باشد نه به

ص: 214


1- حكى عنه الزبيدي تاج العروس: 115/9، ذیل «یوم».
2- حكى في المستند عن الشيخ فى النهاية و المحقق في المعتبر و العلامة فى المنتهى و التذكرة و الكركي فى جامع المقاصد مستند الشيعة: 29/4.
3- المبسوط للسرخسى: 13/6 ، البحر الرائق: 483/3 ، المغنى: 424/1 ، المجموع: 29/3، الشرح الكبير: 472/1.
4- حكى فى المستند عن الاسكافى و الصدوق فى العلل و الهداية و الفقيه و الشيخ في المبسوط مستند.الشيعة: 24/4.
5- تاج العروس : 115/9، ذیل «یوم».

ملاحظه طلوع و غروب که وقوف بر ظواهر عبارات مذکوره اخذ آن ها است در حقیقت ،یوم اگر چه ممکن است که بگوییم که حقیقت یوم مدت ظهور شمس است در نصف مرئی فلک اخذ طلوع و غروب به جهت اشاره به حال افراد معهوده از اوست در خارج و بنابراین یوم و در «یوم القیامة» از مصادیق معنی اول است؛ و الله اعلم بالصواب.

قیامت - علی الظاهر - مصدر قام است می گویند:«قام قیاماً و قیامه»چنان چه بعض از متبحرین لغویین نقل کرده اند اگر چه در کثیری از کتب مذکور نیست و اطلاق یوم القيامة بنابراین بر یوم حشر یا به جهت این است که کافه خلایق به جهت عرض اکبر از مضاجع خود بر می خیزند یا به ملاحظه قیام عموم خلق است در محضر عدل خداوندی - جلّت عظمته كما في قوله عزّ من قائل:﴿يَوْمَ يَقُومُ النَّاسُ لِرَبِّ الْعالَمِينَ﴾ (1) . و بعضی احتمال داده اند که معرب «قیما» باشد که در سریانیه به معنی روز حشر ،است و این به غایت بعید است و اصح اول است و ظاهر این است که به رعایت همین معنی روز جمعه را«یوم القیامة»می گویند،«لقيام الخطيب فيه بالخطبة أو لقيام النّاس فيه كافة بالصلوة او لقيام امر الدين فيه او لتذكاره بامر يوم القيامة»؛ و الله اعلم.

فائده

در اخبار کثیره از طریقین وارد شده که حضرت رسالت صلی الله علیه و اله و سلم به فاطمه علیها السلام و امیر المؤمنين علیه السلام فرمود:«حَرْبُ حربی وَ سلمک سلمی» (2) و هم به اهل عبا فرمود: « أَنَا سِلْمُ لِمَنْ سالمکم وَ حَرْبُ لِمَنْ حاربکم» (3) یا قریب به این لفظ چنان چه ترمذی در جامع خود سند به زید بن ارقم می رساند:«ان رسول الله صلی الله علیه و اله و سلم قال لعلى و فاطمة و الحسن و الحسين علیهم السلام : انا سلم لمن سالمتم و حرب لم حاربتم» (4) .و از این حدیث بر اصول و قواعد خود اهل سنت ثابت می شود کفر معاویه و اصحاب جمل و اصحاب واقعه کربلا جمیعاً چه محارب پیغمبر صلی الله علیه و اله و سلم بالاتفاق و به نصوص کتاب و سنت کافر است و اگر محارب این جماعت محارب رسول باشد البته کافر خواهد بود.

و لعن الله آل زياد

ص: 215


1- المطففين: 6.
2- شرح نهج البلاغة: 297/2.
3- مسند احمد بن حنبل: 442/2.
4- سنن الترمذی: 360/5.

ج: و لعنت کناد خدای آل زیاد را.

ش: تواند بود که «واو» برای عطف باشد و این جمله ،دعائیه عطف بر لعن های سابق باشد و بر این وجه متضمنه اظهار برائت و استسلام و متابعت معترض بین عاطف و معطوف است و نکته اقحام آن ها آن است که چون زایر در ضمن لعن اعداء متذکر اعمال شنیعه و آثار فظیعه آن جمع پریشان روزگار شد و جد کامن و شوق ساکن به هیجان آمده بی اختیار اظهار تبری و بیزاری از ایشان و تابعان ایشان کرده آن گاه از غایت محبت و فرط ارادت مخلصانه به حضرت امام مظلوم خطاب کرده و کمال مسالمت و همراهی خود را با صفای باطن و خلوص نیت عرضه داشت حضور مقدس می نماید و از این کلام که استطراداً در بین آمد باز عدول کرد به حدیث اول که لعن اعداء بوده رجوع نمود و اعیان ظالمین را که - بالمباشرة يا تسبيب - در این خطب فادح و رزء جلیل دخلی و معاونتی داشتند یک یک مفصلاً عطف بر آن ها می کند تا شفای صدر و ذهاب غيظ - فى الجملة - از این شرح و تفصیل بشود و تواند بود که واو برای استیناف باشد و به هر وجه نکته ذکر تفصیلی همان است که اشاره شد. و معنى آل - إن شاء الله - بعد این مذکور خواهد شد (1) .

و زیاد مذکور به لعن همان زیاد پدر عبید الله است که معروف به زیاد بن أبیه و زیاد بن أمه و زیاد بن عبید و زیاد بن سمیه است و بعد از استلحاق معاویه مشهور به زیاد بن ابی سفیان شد و عبید و سمیه هر دو از موالی کسری بوده اند و آن ها را کسری به أبوالخیر بن عمرو کندی که از ملوک یمن بوده عطا کرده و أبو بكر بن درید در مقصوره معروفه اشاره کرده می گوید:

و خامرت نفس أبي الخير جوى *** حتى حواه الخنف فيمن قد حوى

و شرح حال او در شروح دریدیه و غیر آن ها مذکور .است و در شرح دریدیه است که او به جانب کسری آمد و استظهار و استنصار از او کرد کسری مددی به او داد جماعتی از

و سواران عجم را به ملازمت او امر کرد و او آمد تا به کاظمه رسید عجمان چون وحشت بلاد عرب را دیدند از عزیمت موافقت بازگشتند و سیمی به او دادند چون او مریض شد از او اذن مراجعت گرفتند و نوشته به کسری خواستند أبوالخیر برای ایشان نوشت و بازگشتند و خود به جانب طایف شد و در آن جا حارث بن کلده طبيب عرب سکنی ،داشت وی را علاج کرد و او

ص: 216


1- ذیل «صلى الله عليه و آله».

عبید و سمیه را به حارث بن کلده داد؛ و این موافق نقل ابن عبدربه (1) و ابن خلکان (2) است.

ابن اثیر در کامل (3) و ابن خلدون در عبر (4) می گویند: سمیه کنیز دهقانی بود از اهل زنده رود که او را به عنوان حق العلاج به حارث بن کلده بخشید؛ و طریق اول اتقن است امتن حاصل این که سمیه نزد حارث بماند و نافع را بزاد و او نفی .کرد آن گاه ابو بکره که صحابی معروفی است بر فراش او آورد باز حارث او را نفی کرد از خود و اقرار به ولدیت او نکرد و سمیه را تزویج کرده با عبید مذکور بالاتفاق و این سه تن با شبل بن معبد هم از اولاد سمیه بودند آنانند که شهادت به زنای مغيرة بن شعبه - عليه اللعنة - دادند نزد عمر و زیاد به اشاره عمر تلجلج کرد و عمر مغیره را حد نزد بلکه بر شهود اقامه حد کرد و این حد از اعظم مطاعن اوست به شرحی که در کتب کلامیه مسطور است (5) .

و در عقد الفرید می گوید که زنان زانیه را در جاهلیت چنان رسم بود که علم هایی نصب می کردند که معروف شوند و جوانان زناکار به طلب آن ها برآیند و طریقه اکثر مردم چنان بود که کنیز های خود را اکراه و الزام به زنا می کردند تا حطام فانی و عرض زایل حیات دنیا را نائل شوند چنان چه خدای تعالی اشاره می فرماید در کتاب مجید:﴿وَ لا تُكْرِهُوا فَتَياتِكُمْ عَلَى الْبِغاءِ انَّ أَرَدْنَ تَحَصُّناً لِتَبْتَغُوا عَرَضَ الحيوة الدُّنْيَا وَ مَنْ يُكْرَهْنَ﴾ يريد في الجاهلية ﴿فَانِ اللَّهِ مِنْ بَعْدِ اكراههن غَفُورُ رَحِيمُ﴾ يريد فى الاسلام (6) .

و در مروج الذهب است که این سمیه از ذوات الاعلام بود و ضریبه به حارث بن می داد و در طایف در محله که موسوم به حارة البغایا بود منزل داشت یک روز ابو سفیان به جانب أبو مريم سلولی که خماری بود شتافت و مست شد و از او زانیه خواست ابو مريم گفت: جز سمیه کسی نیست ابو سفیان گفت: بیار اگر چند زیر بغل های نتن دارد و پستان بلند. و از این کلمه معلوم می شود که قبل از او باز دیده بود او را و بعد از فراغ گفت: پرسیدم چگونه بود؟ جواب داد: اگر استرخای ثدی و نتن نکهت نداشت عیبی نبود. و سمیه زیاد را در

ص: 217


1- العقد الفريد: 4/4-3.
2- وفیات الاعیان: 355/6.
3- الكامل: 443/3.
4- تاریخ ابن خلدون 7/3.
5- شرح نهج البلاغة 234/12-231، بحار الانوار: 643/30-639.
6- العقد الفريد: 4/4.

سال اول هجرت بر فراش عبید بزاد و او معروف بود به زیاد بن عبید و ابن أمه و ابن أبيه ابن سمیه و چون اندکی رشد کرد کاتب أبو موسی اشعری شد و عمر او را به کاری امر کرد و نیکو قیام به آن عمل .نمود یک روز در مسجد بیامد و خطبه اداء کرد که به غایت معجب .بود عمرو عاص گفت: اگر این جوان قرشی بود شایسته ریاست بود. ابوسفیان گفت: سوگند با خدای من می شناسم که او را در رحم مادرش گذاشت با وی گفتند: که بود؟ گفت من.

این نبود تا امیر المؤمنین علیه السلام به خلافت بنشست و زیاد به جهت این که به ظاهر کاری ناشایسته نکرده بود و به کفایت و فطانت ممتاز بوده از قبل آن حضرت حکمران حدود فارس شد و معاویه هر چه خواست او را فریب دهد نتوانست و زیاد بعد از نوشتن معاویه به او خطبه کرد و گفت:«اتعجب من ابن آكلة الأكباد و رأس النفاق يخوفنی بقصده ایای»و در آن خطبه ثنای بلیغ بر امیر المؤمنین علیه السلام کرد و آن جناب منشوری به وی کرد و از فریب معاویه او را بیم داد و او ثابت قدم بماند تا خلافت آن جناب منقضی شد. آن گاه معاویه شبکه ابلیسی بگشود و خباثت فطریه و دنائت مولد مدد کرد و به معاونت مغيرة بن شعبه که رأس نفاق و معدن نصب بود زیاد را فریفت و او را ادعاء کرد و برادر خود قرار داد و زیاد به حب دنیا و میل ،جاه اقرار به حرامزادگی کرد و اخوت معاویه و بنوت ابو سفیان را به خود پسندید. و ابو بکره برادر مادری او قسم یاد کرد دیگر با او مکالمه نکند چه زنای سمیه را ثابت کرد و نسبت او را نیز مقدوح ساخت و چون رأی هر دو طرف مستقر شد، جویریه خواهر خود را معاویه فرستاد نزد زیاد و موی خود را نمود و گفت تو برادر منی چنان که ابو مریم خبر داد مرا آن گاه در مسجد محضری کردند و معاویه بر فراز منبر نشست و زیاد را یک پله فروتر نشاند.

آن گاه أبو مریم سلولی که اولاً خماری بود در طائف و آخراً از اصحاب معاویه شد برخاست و اداء شهادت کرد و گفت گواهی می دهم که ابو سفیان در طائف نزد ما آمد و من خماری بودم در جاهلیت و گفت: زانیه برای من بیار نزدیک او آمدم و گفتم زانیه جز سمیه جاريه حارث بن کلده نیافتم گفت بیار او را با قذارت و بدبویی که دارد زیاد گفت: آرام باش أبو مریم که تو را به شهادت خواستند نه برای شتم أبو مریم گفت: اگر از من عفو می کردند این شهادت نمی طلبیدند نیکوتر بود برای من ولی من شهادت ندادم جز به آن چه معاینه کردم و سوگند با خدای دیدم که أبو سفیان آستین پیراهن سمیه را گرفت و در را بست و من متحیرانه نشسته بودم هنوز مکتی نکرده بودم که بیرون آمد و پیشانی خود را مسح می کرد گفتم: هان ای ابو سفیان چگونه بود؟ گفت: مثل او ندیدم اگر استرخای پستان و گند دهان

ص: 218

نداشت (1) . و به روایت کامل گفت :

«فخرجت من عنده و ان اسكتيها لتقطران منیا» (2) .و گویا متنبی در حق او گفته است:

اقم المسالح حول شفر سميّة *** ان المنى بحلقتيها خضرم (3)

خلاصه سخن این که معاویه زیاد را به این شهادت برادر خود خواند و یونس بن عبید برخاست و گفت: ای معاویه رسول خدای حکم کرد و گفت:«الولد للفراش و للعاهر الحجر»تو حکم کردی که فرزند از زناکار است و برای فراش سنگ است از روی مخالفت کتاب و انصراف از سنت رسول به شهادت ابو مریم بر زنای ابو سفیان.و الحق این عاری است که به هیچ آب شسته نمی شود و طعنی است که در هیچ کتابی جوابی ندارد.

و فضل بن روزبهان در رد نهج الحق اولاً در باب مطاعن معاویه ملتزم به جواب می شود چون سخن به این جا می رسد ملتزم می شود که معاویه خلیفه بر حق نبوده و توجیه افعال او لازم نیست و این قصه در جمیع کتب معتبره اهل سنت مذکور است و هیچ کس انکار نکرده و اهل آن عصر در اشعار خود از دور و نزدیک مطاعن عظیم در اشعار خود بر معاویه و زیاد توجیه کردند از آن جمله عبدالرحمن بن الحکم برادر مروان می گوید:

الا ابلغ معاوية بن حرب *** مغلغلة عن الرجل اليماني

أتغضب ان يقال أبوك عف *** و ترضى ان يقال أبوك زانی

فاشهد ان رحمک من زیاد *** كرحم الفيل من ولد الاتان

اشهد انها حملت زیادا *** و صخر من سميّة غير دان (4)

و خالد بخاری گوید:

ان زياداً و نافعاً و ابا *** بكرة عندى من اعجب العجب

ان رجالا ثلاثة خلقوا *** من رحم انثى و كلهم لاب

ذا قرشى فيما يقول و ذا *** مولی و هذا بزعمه عربی (5)

و اشعار یزید بن مفزع، جد سید حمیری، در هجاء عباد بن زیاد معروف است و ابن زیاد

ص: 219


1- مروج الذهب: 6/3.
2- الكامل: 444/3.
3- دیوان المتنبی: 255/4.
4- الاغانی: 290/13.
5- الاغانی: 280/18.

گفته: از هیچ چیز آن قدر متألم نشدم که یزید بن مفزع گفته:

فکر ففی ذاک ان فکرت معتبر *** هل نلت مكرمة الا بتأمير

عاشت سمية ما عاشت و ما علمت *** ان ابنها من قريش فى الجماهير (1)

و زیاد را چند پسر بود که از آن جمله عباد است و ریش او به غایت بلند بود و در هجو او یزید بن مفزع گوید:

الا ليت اللحا كانت حشيشاً *** فتعلفها خيول المسلمينا (2)

و از آن جمله عبید الله است - لعنه الله تعالى - و در هجاء این هر دو گوید:

عباد ما للؤم عنك محول *** و لا لکام من قريش و لا أب

و قل لعبید الله ما لک والد *** بحق و لا یدری امرؤ كيف تنسب (3)

و اشعار یزید در این باب بسیار است و در مطاوی کتب ادب و تواریخ مذکورند و ابن زیاد کسی است که شیعیان امیر المؤمنین علی علیه السلام را در بصره و کوفه گرفت و بکشت و دست و پا برید و کور کرد و میل در چشمشان کشید چه خود سابقاً در عداد شیعیان بود و معارف ایشان را خوب می شناخت و اول کس است که به قتل صبر در اسلام رفتار کرد و عبدالرحمن بن حسان را به محبت امیر المؤمنین علیه السلام - به روایت ابن خلدون و ابن اثیر (4) - زنده دفن کرد و اول کس است که ولایت عراقین کرد و اول کس است که سب امیر المؤمنین را در عراقین تشیید و ترویج .کرد و بعضی گمان کرده اند که این عبارت نهج که فرموده:«سيظهر عليكم رجل رحب البلعوم مندحق البطن يأكل ما يجد و ما لا يجد فاقتلوه و لن تقتلوه ألا و انه سيامر بستى و البراءة عنى» (5) اشاره به اوست (6) و اظهر اشاره به معاویه است.و می گویند دهات و محتالان عرب چهار نفر بودند زیاد و مغيرة بن شعبه و معاویه و عمرو بن عاص چنان چه صلاح صفدی در شرح لامية العجم این شعر را نسبت به بعضی در تعداد اسماء ایشان می دهد:

ص: 220


1- الاغانی: 294/18.
2- الاغانی: 266/18.
3- الاغانی: 278/18.
4- الكامل: 486/3.
5- نهج البلاغة: خطبه 57.
6- حكى ابن ابى الحديد عن كثير. شرح نهج البلاغة: 54/4.

من العرب العرباء قد عدّ أربع *** دهاة فما يؤتى لهم بشبيه

معاوية عمرو بن عاص مغيرة *** زیاد هو المعروف بابن أبيه

و این هر چهار ولد نامشروع بودند و متفق الكلمة در عداوت امیر المؤمنين علیه السلام و بدع و فتن زیاد در اسلام بیش از آن است که بتوان حصر و احصاء کرد ابن أبی الحدید می گوید: زیاد خواست بر اهل کوفه عرض کند برائت از علی علیه السلام و لعن او را - العیاذ بالله و - بکشد هر که قبول نکند و خانه او را خراب کند خداوند او را در همان روز مبتلی به طاعون کرد و بعد از سه روز به دار البوار رفت و این واقعه در ایام معاویه بود (1) .

و مؤيد نقل ابن أبی الحدید است خبر مروی در امالی ابن الشیخ به سند معتبر از کثیر بن الصلت که زیاد بن سمیه مردم را فراهم آورد تا ایشان را بر برائت از امیر المؤمنین علیه السلام عرضه بدارد و مردم را از این کار کربی عظیم عارض [شد]. و مرا در این حال خواب در ربود. در واقعه کسی را دیدم که ما بین زمین و آسمان را مسدود کرده بود با وی گفتم تو کیستی؟ گفت : من نقاد ذوالرقبة ام که فرستاده شده ام به سوی صاحب قصر؛ یعنی زیاد لعنه الله پس از خواب بیدار شدم ناگاه دیدم یک تن از غلامان زیاد از قصر بر آمد و گفت اینک امیر از شما مشغول است و فریاد از اندرون قصر بلند شد و من در این واقعه این شعر سرودم:

ما كان منتهياً عما أراد بنا *** حتى تناوله النقاد ذو الرقبة

فاسقط الشق منه ضربة ثبتت *** كما تناول ظلماً صاحب الرحبة (2)

و ظاهر این است که شطر اول از بیت ثانی اشاره به همان طاعون است و مراد از صاحب رحبه امیر المؤمنین علیه السلام است.

تنبیه

ابن اثیر در اسد الغابة (3) - به تبعیت ابن عبدالبر (4) و ابن مندة أبو نعيم و أبو موسی - زیاد را از صحابه شمرده با این که او نه صحبت با پیغمبر داشته و نه روایت کرده چه ده ساله بوده در وقت وفات و در مکه نبوده و به مدینه نیامده و اگر باشد همان قدر است که پیغمبر را دیده

ص: 221


1- شرح نهج البلاغة: 199/3.
2- الامالی 233 و عنه بحار الانوار: 134/39.
3- اسد الغابة: 215/2.
4- الاستيعاب 523/2.

باشد و تعریف صحابی بنابر قول مشهور اهل سنت که مختار حاجبی (1) و عضدی (2) و تفتازانی و ابن السبکی در جمع الجوامع (3) و جلال محلی در شرح (4) و بنانی در حاشیه (5) و غیر ایشان است بر او صادق است به اعتقاد آن ها و اکثر - چنان چه در کتب مذکور است - صحابه اند مطلقاً بلا فحص. و البته باید زیاد عادل باشد اگر چه سب امیر المؤمنين کند و خیار مسلمین و صحابه را بیسببی بکشد و بخاری روایت کرده:«من أذى لي ولياً فقد اذنته بالحرب» (6) ، حاليا يا باید قتل و سب را اذیت نشمارند یا امیر المؤمنین و اولاد او و کبار صحابه از شیعیان او را اولیای خدا ندانند و سایر صحابه [را] که از آن جناب منحرف بودند، ولی بشمارند چه به این روایت در کتب اصول و کلام استدلال بر حرمت سب صحابه می کنند علاوه بر همه ایمان در حال ملاقات شرط صدق صحابی است زیاد را مؤمن می دانند در نه سالگی و در اثبات سبق اسلام امیر المؤمنين بر ابو بکر می گویند: اسلام صبی مقبول نیست و اسلام علی وقتی مقبول است که بالغ باشد و بلوغ او بعد از اسلام أبوبکر است،أبو بكر اسبق است در اسلام (7) ؛ نعوذ بالله من الضلال و الخذلان.

فائده

در لعن بر آل زیاد البته زیاد داخل است و این یا از بابت مناط منقح است که لعن آل زیاد از جهت انتساب به زیاد و رضای به افعال او و عبید الله است زياد بالأولوية داخل لعن است و یا از جهت دعوای شمول لفظ «آل» است چنان چه بعض علماء ادعاء کرده اند و ما - ان شاء الله - در شرح صلوات بر آل محمد صلی الله علیه و اله و سلم اشاره به این مقام خواهیم کرد؛ و الله الموفق.

و اولاد زیاد - چنان چه ابن قتیبه در معارف می گوید - عبدالرحمن و مغیره و محمد و أبو

ص: 222


1- المختصر: 67/2.
2- المختصر: 67/2.
3- شرح جمع الجوامع: 83/2.
4- شرح جمع الجوامع : 83/2.
5- شرح جمع الجوامع : 83/2.
6- صحیح البخاری : 19/7.
7- اختلف أصحاب مالك فى إسلام الصبي المميز غير البالغ على ثلاثة أقوال . أحدها : إن إسلامه يصح . و هو قول أبي حنيفة و أحمد . و الثاني : أنه لا يصح . و الثالث : أنه موقوف . و عن الشافعي الأقوال الثلاثة . و الراجح من مذهبه : أن إسلام الصبى استقلالا لا يصح . جواهر العقود: 326/1.

سفیان و عبید الله و عبدالله که مادر این دو مرجانه بود و سلم و عثمان و عباد و ربیع و أبو عبیده و یزید و عنبسه و ام معاویه و عمرو غصن و عتبه و ابان و جعفر و سعيد و إبراهيم و این جمله بیست و یک پسر و دختر بودند.

و آل مروان

ج: و آل مروان را

ش: هم او مروان بن الحكم بن أبي العاص بن امیه و این مروان معروف به ابن الطريد است و ملقب به وزغ و مشهور به خیط باطل و او از اشد ناس است در عداوت خدا و رسول و آل رسول خصوصاً امیر المؤمنین علیه السلام که از زمان عثمان تا آخر ایام حیات خودش همواره در اخفای مناقب و افترای مثالب برای آن جناب کوشش داشت و پدر او حكم عم عثمان بن عفان است و او دشمن پیغمبر بود که مجاهرت به عداوات و تصریح به شنئان رسول خدای می کرد. و او طرید رسول الله است بالاتفاق با جماعتی از اهل بیتش و در سبب طرد او وجوه مختلفه ایراد کرده اند و اشهر آن است که او در کوچه ها در قفای پیغمبر راه می رفت و حرکت های ناشایسته می کرد و حرکات آن جناب را از در استهزاء به خود می بست و از این سوی به آن سوی متمایل می شد پیغمبر او را بدید و فرمود:«فکذلک فلتکن»؛ این چنین بمان و او از اثر نفرین آن جناب مبتلی به مرض اختلاج شد و تا زنده بود گرفتار این درد بود و از این روی پیغمبر او را طرد کرد و به طائف فرستاد به روایت معروف مورخین (1) .

و در اصل أبو سعید عصفری که این بنده - بحمد لله - از نفس آن اصل اخذ کردم از حماد بن عيسى العبسی از بلال بن یحیی از حذيفة بن اليمان روایت می کند که پیغمبر فرمود: «اذا رَأَيْتُمْ مُعَاوِيَةُ بْنُ أَبِي سُفْيَانَ عَلَى الْمِنْبَرِ فَاضْرِبُوهُ بِالسَّيْفِ وَ اذا رَأَيْتُمْ الْحَكَمِ بْنِ ابی الْعَاصِ فَاقْتُلُوهُ وَ لَوْ تَحْتَ أَسْتَارِ الْكَعْبَةِ . قَالَ : وَ نَفَاهُ رَسُولُ اللَّهِ صلی اللَّهِ علیه وَ اله وَ سُلِّمَ إِلَى الدهلك ارْضَ مِنَ ارْضَ الْحَبَشَةِ . قَالَ : فَلَمَّا وَلَّى أَبُو بَكْرٍ كَلَّمُوهُ فِيهِ ، قَالَ : فَأَبَى أَنْ يَأْذَنَ لَهُ»؛ الحديث (2) . و مروان به روایتی در طائف متولد و قولی به ولادت او در مکه است و به عقیده بعضی او با حکم بود و طفل بود که نفی شد و ظاهر بعض روایات لعن او این است که در مدینه متولد شده باشد چنان چه خواهم اشاره کرد؛ إن شاء الله.

و مادر حکم زرقاء دختر موهب است و چنان چه ابن اثیر در کامل التاريخ آورده از ذوات

ص: 223


1- شرح نهج البلاغة: 150/6، الاستیعاب: 359/1.
2- الاصول الستة عشر: 19.

الاعلام بوده و مشهور به زنا (1) .و در تعییر مروان و آل مروان در اخبار و اشعار و کلمات مردم این نسبت وارد است از آن جمله سید در کتاب ملهوف در واقعه طلب بیعت از حضرت سید الشهداء در مدینه در اول خلافت یزید نقل می کند که مروان ولید را اشاره به قتل آن جناب کرده بود و آن حضرت در خطاب او فرمود:«وَ یلی علیک یا ابْنِ الزَّرْقَاءِ ، أَنْتَ تامر بِضَرْبِ عنقی» (2) .و در کافی در ذیل حدیثی است که حسین علیه السلام در حق مروان فرمود: «وَیلی علی ابنِ الزرقاء دباغة الادم» (3) .و در بحار (4) از تفسیر فرات بن إبراهيم (5) نقل می کند که مروان سب امیر المؤمنین علیه السلام کرد و خبر به حسین علیه السلام رسید. آن جناب در غضب شد گفت: «یا بن الزرقاء و يا ابن آكلة القمل، انت الواقع فى علی».و أبو مخنف در حدیث اخذ بیعت نقل کرده که سید الشهداء فرمود:«يَا بْنَ الزَّرْقَاءِ أَنْتَ تقتلنى ؟ كَذَّبَتْ يابن اللَّخْنَاءِ» (6) .

و از این فقرات معلوم می شود که مادر حکم کمالات دیگر هم از - قبیل دباغت ادیم و اکل قمل و لخناء ،بودن که به معنی کنیز بد بوی بی نظافت باشد - داشت و احتمال دارد بعض صفات راجع به مادر مروان باشد که ظاهر عطف در روایت فرات بن إبراهيم است و نجابت مروان به این سبب بیشتر می شود.و بعضی توهم کرده اند که زرقاء وصف است و اسم شخص معینی نیست. و این غلط است چه مطلع بر سیر و تواریخ شکی در این مسأله ندارد و عدم تعرض مجلسی - طاب ضریحه - در بیانات بحار شرح لفظ زرقا را شاهد طرفی نمی شود اگر موجب توجه اشکالی که اخلالی به این امر مهم باشد بر مؤلف نشود.

بالجملة مروان با پدرش در طائف بماند تا پیغمبر صلی الله علیه و اله و سلم از دنیا برفت عثمان به ملاحظه قرابت و امور دیگر در نزد أبو بكر شفاعت او کرد قبول نشد چون کار با عمر شد هم شفاعت کرد قبول نشد چون خود بر مسند حکمرانی مستقر شد حکم و مروان را با کسان ایشان به مدینه رد کرد و مخالفت صریح با امر رسول خدای نمود؛ و این از اعظم مطاعن او شد (7) .[و] بر صحابه و مسلمین دیدار حکم و مروان گران آمد و به تلافی رد حکم امر به

ص: 224


1- الكامل: 194/4.
2- اللهوف 17 و عنه بحار الانوار: 325.
3- الکافی: 19/6 و عنه بحار الانوار: 211/44.
4- بحار الانوار: 211/44.
5- تفسیر فرات الکوفی 353.
6- مقتل الحسین: 6.
7- الاستيعاب 318/1 317، بحار الانوار: 169/31.

اخراج أبوذر کرد (1) و صد هزار درهم از فیئ مسلمین به وی عطا کرد و خمس افریقیه را، که موافق نقل جماعتی صد هزار دینار بود و همه مسلمین در او شریک بودند به اعتقاد خودشان در یک مجلس به مروان بداد (2) و فدک را تیول وی کرد (3) .

و خراج بازار مدینه را که رسول خدا صدقه مسلمین کرده بود به روایت ابن قتیبه در معارف به حارث بن الحکم داد و هم مروان را به وزارت و کتابت سرّ خود اختیار کرد و او در ایام خلافت عثمان احداث عظیمه و فتن موحشه و بدع غریبه بر طبق أهواء باطله خود پدید آورد و آخر الامر سبب قتل او شد به عقیده اهل سنت که نوشتن کاغذ قتل محمد بن ابی بکر را که به خاتم عثمان بود و به دست غلام خاص و بر مرکب مخصوص او سوار بود به اسم عبدالله بن أبي سرح والی مصر به مروان نسبت دهند و گویند عثمان بری بود از این امر باطل چنان چه در محل خودش مسطور است و مروان در جنگ جمل همراه عایشه بود و در آن جنگ طلحه را تیری زد که جان داد و بعد از فتح اسیر شد و حسنین علیهما السلام را شفیع کرد و امیر المؤمنین علیه السلام او را رها کرد عرض کردند بیعت بگیر از او فرمود: مگر بیعت نکرد با من بعد از قتل عثمان مرا حاجت به بیعت او نیست،«انها كف يهودية لو با يعني بكفه غدر بسبته، امّا انّ له إمرة كلعقة الكلب أنفه و هو أبو الاكبش الاربعة و ستلقى الامة منه و من ولده يوماً احمر»؛ فرمود: همانا دست او دست یهودی است - چه یهود به غدر معروف اند - اگر به دست بیعت کند به سبه (4) خود غدر کند و مر او را امارتی است مختصر و بی قدر چنان چه سگی بینی خود را بلیسد و امت را از او و اولاد او روزی سخت شدید خواهد دست داد (5) . و و از آن پس ملحق به معاویه شد.

و در شحناء و بغضاء امیر المؤمنين غلیه السلام به حکم خبث مولد و سوء عقیدت جد و جهد نمود. و بعد از وفات امیر المؤمنین علیه السلام دو مرتبه حکومت مدینه یافت و به روایتی که از مورخین اختیار کردند عبدالرحمن بن الحکم در ولایت او بر مدینه این شعر بگفت:

فو الله ما ادري و اني لسائل *** حليلة مضروب القفاء كيف يصنع

ص: 225


1- شرح نهج البلاغة : 57/3 ، بحار الانوار: 279/31.
2- انساب الاشراف ،28/5، بحار الانوار: 218/31.
3- شرح نهج البلاغة: 67/1.
4- السبة:الاست و منه السب اى ذكر السبة فاستعمل في كل ذكر بقبيح توسعاً منه نور الله قلبه.
5- نهج البلاغة خطبه 33.

لحا الله قوماً امروا خيط باطل *** على الناس يعطى ما يشاء و يمنع (1)

و برخی گفته اند که این شعر را در خلافت او گفته [است] (2) . و مروان را از آن روی خیط باطل لقب دادند که بلند بود و مضطرب القامة و خيط باطل - به حسب لغت - کنایه از هباء مبثوث در شمس است و از لعاب شمس که شعاع ممدود و خط شعاعی باشد و از تار عنکبوت که او را مخاط الشیطان نیز می گویند. و هر وقت که در جایی امارت می یافت در تشییع سب امير المؤمنين علیه السلام المجد و مصر بود چنان چه ابن اثیر می گوید که در هر جمعه بر منبر رسول بالا می رفت و در محضر مهاجرین و انصار مبالغه در سب امیر المؤمنین علیه السلام می کرد (3) .و بعد از هلاک یزید در شام خلیفتی یافت و نه ماه حکمرانی کرد و در سنه پنجاه و شش هجری ملحق به اسلاف اجلاف خود شد.

و اخبار در لعن او از طریق اهل حق و اهل سنت بسیار است ما دو سه حدیث از طریق اهل سنت از کتب معتمده ایشان به جهت اتمام حجت ایراد می کنیم. ابن اثیر در اسد الغابة (4) و ابن ابى الحدید (5) از استیعاب ابن عبدالبر (6) در ذیل این شعر که عبدالرحمن بن حسان بن ثابت در هجو مروان گفته و اشاره به جنون و ارتعاش حکم کرده:

ان اللعين أبوك قادم عظامه *** ان ترم ترم مخلّجاً مجنوناً

يمشى خميص البطن من عمل التقى *** و يظلّ من عمل الخبيث بطيناً

روایت کرده اند که عایشه به مروان گفت شهادت می دهم که رسول خدای لعن کرد پدرت را در حالتی که تو در صلب او بودی.

و در تاریخ الخلفای سیوطی از بخاری و نسائی و ابن ابی حاتم در تفسیرش و در تفسیر فخر رازی این حدیث نقل شده و بعد از او هست که عایشه گفته: «و أنت بعض من الله» و تقریب او این است که مروان جزء حکم بود در حال لعن پس ملعون خواهد بود (7) .

ص: 226


1- شرح نهج البلاغة: 151/6.
2- اسد الغابة: 349/4.
3- الكامل: 193/4.
4- اسد الغابة: 34/2.
5- شرح نهج البلاغة: 150/6.
6- الاستيعاب: 360/1.
7- تاریخ الخلفاء: 250.

و از در المنثور سیوطی نقل شده (1) که عبید بن حمید و نسائی و ابن منذر و حاکم و ابن مردویه با شهادت به صحت از محمد بن زیاد نقل کرده اند که عایشه گفته:«رسول الله لعن ابا مروان و مروان في صلبه فمروان فضض من لعنة الله».و ابن اثیر در نهایه (2) می گوید: «و منه حديث عايشة لمروان ان النبى لعن أباك و أنت فضض من لعنة الله»؛ اى قطعة و طائفة منها. و رواه بعضهم فظاظة بظائين من الفظيظ ماء الكرش و انکره الخطابی و قال الزمخشري (3) : افتظظت الكرش اعتصرت مائها كانه عصارة من اللعنة أو فعالة من الفظيظ ماء الفحل أي نطفة من اللعنة و فیروزآبادی در قاموس می گوید:«الفضض - محرّكة : كل متفرق منتشر و منه قول عایشه لمروان فانت فضض من لعنة الله و روی فضض کعنق و غراب اى قطعة منها» (4) .

و در حياة الحيوان (5) و تاریخ خمیس از حاکم در مستدرک (6) نقل کرده اند که عبدالرحمن بن عوف گفته: هیچ مولودی متولد نمی شد مگر این که می آوردند او را در نزد رسول خدای تا دعا کند برای او مروان را آوردند نزد آن حضرت فقال: هو الوزغ بن الوزغ الملعون بن الملعون»؛ او چلپاسه پسر چلپاسه و ملعون پسر ملعون است. آن گاه حاکم گفته که این حدیث صحیح الاسناد است و مناسب این روایتی است که ثقة الاسلام در کافی ایراد فرموده - مسنداً - از صادق آل محمد علیهم السلام که عبيد الله که عبید بن طلحه می گوید سؤال کردم از آن جناب از حکم وزغ ؟ فرمود: رجس است و هرگاه او را بکشی غسل کن همانا پدرم در حجر نشسته بود و با وی مردی بود که حدیث می کرد او را ناگاه وزغی زبان خود را متحرک کرد با آن مرد فرمود می دانی این وزغ چه می گوید؟ عرض کرد علم ندارم به کلام او فرمود می گوید الله اگر عثمان را به بدی یاد کنی هر آینه علی را سب خواهم کرد همیشه تا از این جا برخیزی. آن گاه فرمود: پدرم گفت: نمی میرد از بنی امیه میتی مگر این که مسخ می شود به وزغ (7) .

ص: 227


1- الدر المنثور 41/6.
2- النهاية: 454/3.
3- الفائق: 398/3.
4- القاموس المحيط: 839، ذیل «فضض».
5- حياة الحيوان: 62/1.
6- مستدرک الصحیحین: 479/4.
7- الکافی: 232/8.

چه از این خبر معلوم می شود که وزغ را با بنی امیه سنخیت و اتحادی است که در طریقه مودت عثمان و عداوت با امیر المؤمنین علیه السلام موافق با ایشان است و اموات ایشان مسخ به صورت او می شوند و از این جهت پیغمبر صلی الله علیه و اله و سلم حکم و مروان را وزغ لقب داد و تصریح به این مناسبت شده در حدیثی که در کافی از عبدالرحمن بن ابی عبدالله نقل می کند که می گوید شنیدم از ابو عبدالله که فرمود بیرون آمد رسول خدای از حجره خود در حالی که مروان و پدرش استماع حدیث او و استراق سمع می کردند:«فقال له: الوزغ بن الوزغ. قال أبو عبدالله فمن يومئذ ترون ان الوزغ يستمع الحدیث»؛ و از آن روز می بینید که گویا وزغ گوش می دهد حدیث را (1) .و از این خبر شریف معلوم می شود که حقیقت مروان و وزغ یکی بود و اختلاف در صورت بود پیغمبر مطلع بر حقایق اشیاء و مشرف بر ماهیات موجودات خبر از این داد و شاهد صدق موافقت مروان و وزغ است در این صفت محسوسه که استراق سمع باشد.

و بعضی گمان کرده اند سبب طرد مروان این واقعه بود فخر رازی گوید: پیغمبر صلی الله علیه و اله و سلم در خواب دید اولاد مروان بر منبر او بالا می روند و خواب خود را برای أبو بكر و عمر نقل کرد و با ایشان در خانه خود خلوت کرده بود چون برخاستند شنید که حکم خواب را نقل می کند و پیغمبر عمر را متهم کرد در افشاء سر خود چون معلوم شد که حکم گوش داده بود او را طرد کرد (2) .از این جا معلوم می شود یا پیغمبر - العياذ بالله - مرد مؤمن صادق العقيدة را متهم می ساخت و معرض تهمت و سوء ظن می کرد یا عمر امین و مؤمن نبود و از اهل نفاق و مظنه افشای سر رسول خدای بود اگر فخر رازی احتمال اوّل را قبول کند یابی الله ذلک و المؤمنون و اگر ثانی را اختیار کند فنعم الوفاق و الحمد لله.

بالجملة حكم به این لقب که وزغ باشد معروف بوده چنان چه ابوالفرج اصبهانی که خود مروانی است در اغانی در ذیل قصه و فود مروان بر معاویه بعد از عزل از ولایت مدینه و مکالماتی که بین ایشان تردید شد می گوید معاویه بر آشفت و گفت:«یا بن الوزغ لست هناک» مروان گفت چنین است که گفتم و من اکنون پدر ده نفرم و برادر ده نفر و عم ده نفر و نزدیک است عده کامل شود؛ یعنی چهل نفر و أبوالفرج می گوید این اشاره به حدیث نبوی است:«اذا بلغ بنوا ابی العاص اربعين رجلا اتخذوا مال الله دولاً و عباد الله خولاً».و

ص: 228


1- الکافی : 238/8.
2- مفاتیح الغیب 237/20.

اولاد ابی العاص منتظر این وقت بودند و هم در آخر حکایت از معاویه این حدیث را نقل می کند که احنف از او پرسید چرا چندین تحمل از مروان کردی و کلام مروان اشاره به چه

بود؟ وی این حدیث را روایت کرد،«و قال: فو الله لقد تلقاها مروان من عين صافية» (1) .

و در نهایه در ماده «دخل» می گوید:«الدخل : العيب و العناد و الغش و منه حديث أبى هريرة: اذا بلغ بنو أبي العاص ثلاثين كان دين الله دخلاً و عباد الله خولاً و حقيقته أن يدخلوا في الدين اموراً لم تجربها السنة» (2) .و در خول می گوید:«الخول حشم الرجل و اتباعه و منه حديث أبي هريرة كان عباد الله خولاً اى خدماً و عبيداً يعنى انهم يستخدمونهم و يستعبدونهم» (3) .

بالجملة در حياة الحیوان (4) از مستدرک حاکم (5) حدیث می کند که از عمرو بن مرة جهنی که صحابی است روایت کرده که حکم بن أبي العاص استيذان دخول بر حضرت رسالت کرد فرمود: اذن دهید مر او را بر او باد و بر هر که از صلب او بیرون آید لعنت خدای مگر مومن از ایشان و کماند مؤمنین ایشان در دنیا ترفه و تنعم کنند و در آخرت ضایع باشند، صاحب مکر و خدیعت اند در دنیا عطا می شوند و در آخرت نصیبی ندارند. و ابن اثیر در کامل می گوید که اخبار در لعن او بسیار است ولی در سند او بحث است (6) . و بعد از تصحیح حاکم و روایت جمعی که در کلام سیوطی شنیدی و نقل او خود بنفسه در اسد الغابة با شهادت به تعدد طرق مجالی برای مناقشه او نمی ماند.

و از عجایبی که هوش از سر مرد عاقل می برد این است که مثل مروان که پیغمبر پدرش را طرد کرد و خود عمری به عداوت اهل بیت رسالت گذراند و سب امیر المؤمنین و حسنین علیهم السلام را تجویز و تشییع می کرد و بر منبر رسول هر روز جمعه در خطبه مواظبت داشت و پیغمبر او را لعن کرد و وزغ لقب داد و امیر المؤمنین علیه السلام فرمود دست او دست یهودی است و او طلحه را که به اعتقاد اهل سنت صحابی و از«عشره مبشره» (7) است تیر زد

ص: 229


1- الاغانی: 253/23.
2- النهاية: 88/2.
3- النهاية: 108/2.
4- حياة الحيوان: 62/1.
5- مستدرک الصحیحین: 481/4.
6- الكامل: 481/4.
7- العشرة المبشرة بالجنة هم : أبو بكر و عمر عثمان ، و على ، و طلحة بن عبدالله و الزبير بن العوام و عبدالرحمن بن عوف ، وسعد بن أبي وقاص ، و سعيد بن زيد ، و قد كتب السيد الحسن الحسيني رسالة في بطلان هذا و سماه الصحف المنشرة في بطلان حديث العشرة المبشرة مجلة تراثنا: 65/41- 13.

بکشت و روی با ابان بن عثمان کرد و گفت: یکی از قتله پدرت را کشتم با این همه عیوب و مساوی عادل می دانند و از او اخذ احکام می کنند. و در صحیح بخاری و صحیح مسلم که اصح کتب بعد از کتاب الله می دانند از او حدیث نقل می کنند و در کشف الظنون (1) است که اجماع کردند بر عدالت جمیع رجال صحیحین و از معروفات محدثین اهل سنت است:«من روی له الشيخان فقد جاز القنطرة» (2) .

از این جهت ابن اثیر در کامل استدلال بر عدالت مروان کرده به روایت بخاری و به این که حسنین علیهما السلام با او نماز می کردند و اعاده نمی کردند. یا للعجب بیشرمی به کجا رسیده که گمان می کنند حسنین علیهما السلام با مروان نماز می کردند و اعاده نمی کردند و از این جا اثبات عدالت می خواهند کنند. و این استدلال بر طریقه خودشان هم واهی است چه عدالت در امام جماعت در مذهب اهل سنت شرط نیست (3) ، بلکه در شرح عقاید نسفیه نظیر همین کار را شاهد گرفته و گفته دلیل بر مدعی نماز کردن ائمه دین است با خلفا با ظهور جور و انتشار فجور از ایشان. از این جا معلوم می شود که این طایفه که از اهل بیت علیهم السلام اعراض کردند به چه گونه مردم متمسک شدند و از که اخذ احکام کردند و حال صحاح ایشان هم معلوم شد که رجال آن ها مثل مروان و عبدالملک و مغيرة بن شعبه و معاویه و عمرو بن عاص و اتراب ایشان که همه حرام زاده و همه به شهادت رسول خدا صلی الله علیه و اله و سلم کافر و منافق و ملعون بودند چه میزان همه این امور علی علیه السلام است و از متواترات است که پیغمبر فرمود: «یا علی لَا يُبْغِضُكَ إِلَّا مُنَافِقُ وَ لَا يُحِبُّكَ إِلَّا مُؤْمِنُ» (4) .

و عمده این است که ضعف دین و فساد مبنای ایشان را به توفیق خدای تعالی از کتب خود ایشان ثابت می کنم و معنی:﴿وَ انَّ جُنْدَنا لَهُمُ الْمَنْصُورُونَ﴾ (5) واضح و مبین و معلوم و مبرهن می شود؛ و الحمد لله على وضوح الحجة.

ص: 230


1- کشف الظنون: 641/1.
2- مقدمة فتح الباری: 381 و فتح الباری: 382/13.
3- الشرح الكبير : 23/2.
4- مسند احمد بن حنبل: 292/6، سنن الترمذی: 306/5.
5- اقتباسی است از دو آیه 172 و 173 سوره صافات :﴿أَنَّهُمْ لَهُمُ الْمَنْصُورُونَ وَ انَّ جُنْدَنا لَهُمُ الْغالِبُونَ﴾.

فایده

مروان خود یقیناً مشمول لعن در این دعا هست و اولاد او نیز داخل اند. و وجوه اولاد او چهار نفرند عبدالملک که به او مکنی بود و خلیفتی روی زمین یافت و عبدالعزیز که والی شد و محمد که ولایت جزیره یافت و بشر که حکمران عراقین بود. و اکبش اربعه در مصر کلام علی علیه السلام را ابن أبی الحدید اشاره به این ها گرفته (1) و اشهر و اظهر آن است که اشاره به اولاد عبدالملک باشد که همه خلیفه شدند و روزگار امت در عهد ایشان سیاه و حالشان تباه شد که ولید و سلیمان و یزید و هشام باشند. و اتفاق نیفتاده که چهار برادر جز ایشان خلافت کرده باشند و سایر خلفای بنی مروان - چه آنان که در مشرق خلافت کردند که اولشان عبدالملک و آخرشان مروان حمار باشد و چه آنان که در اندلس و ناحیه مغرب خلافت داشتند که اوّل شان عبدالرحمن بن معاوية بن هشام بن عبدالملک است و آخرشان هشام بن محمد ملقب به معتمد بالله است - داخل در عنوان آل مروان هستند و ظاهر حال همه رضای به افعال اسلاف خودشان و دعوی استحقاق خلافت بوده و همین قدر در استحقاق لعن و وجوب تبری کفایت است (2) .

و لعن الله بنى اميّة قاطبة

ج: و لعنت کناد خدای بنی امیه را یکسره.

ش: قاطبةً حال است - چنان چه در جمیعاً گذشت - و معنی او جمیع است و اسم است چنان که در صحاح آورده [است] (3) . و از عبارت اساس معلوم می شود که مجاز است (4) .

و امیه بنابر مشهور پسر عبد شمس بن عبدمناف است. و بنی امیه دو فرقه اند:یکی اعياص كه أبو العاص و عاص و أبوالعیص و عیص و اولاد ایشان باشند و دیگری عنابس که اولاد حرب بن امیه باشند چه اسم حرب عنبسه بود و اخبار در لعن بنی امیه و ذم ایشان از طریق فریقین بیش از حد احصاء است و تعداد آن ها خارج از طور این مختصر است و ما خبری چند از کتب اهل سنت ایراد می کنیم که انصار و اشیاع ایشان اند و ایشان را خلفای

ص: 231


1- شرح نهج البلاغة: 147/6.
2- قال الحسن بن على علیهما السلام :اما انت يا مروان فلست انا سببتک و لا سببت اباک و لكن الله عزوجل العنک و لعن اباک و اهل بیتک و ما خرج من صلب ابيك الى يوم القيامة على لسلن نبيه محمد... الاحتجاج: 416/1.
3- الصحاح: 204/1، ذیل «قطب».
4- اساس البلاغة 370، ذیل «قطب».

رسول و امرای مؤمنین و ائمه امّت و اولی الامر واجب الاطاعه می دانند تا اتمام حجت و قطع عذر بر ایشان شود و از باب تیمن و تبرک خبری چند از طریق اهل بیت علیهم السلام نیز درج می کنیم تا مایه انشراح صدور و انبساط قلوب باشد.

و اولی تر آن که اولاً آیاتی چند از قرآن مجید که تصریح به لعن و ذم ایشان در آن ها شده ایراد نماییم آن گاه به ذکر اخبار فریقین بپردازیم از جمله این آیت مبارک است:﴿و ما جَعَلْنا الرُّؤْيَا الَّتى ارَيْنَاكَ الا فِتْنَةٌ لِلنَّاسِ وَ الشَّجَرَةَ الْمَلْعُونَة فِى الْقُرانِ وَ نُخَوِّفُهُمْ فَما يَزِيدُهُمْ الا طُغياناً كَبيراً﴾ (1) ؛ خلاصه معنی چنان است که ما قرار ندادیم خوابی که تو دیدی مگر امتحان مردم و هم چنین شجره ملعونه در قرآن را و می ترسانیم ما ایشان را و زیاد نمی کند ایشان را - یعنی: نمی بخشد برای ایشان - مگر طغیان بزرگ.

فخر رازی در تفسیر کبیر می گوید:سعید بن المسیب روایت کرده که پیغمبر صلی الله علیه و اله و سلم در خواب دید که بنی امیه بر منبر او جست و خیز می کنند چنان چه بوزینه جست و خیز می کند. پس محزون کرد او را این کار (2) .و هم در آن تفسیر است که ابن عباس رضی الله عنهما گفته شجره ملعونه در قرآن مراد به او بنی امیه اند حکم بن ابی العاص و اولاد ایشان (3) .و کلام او در قصه این رؤیا و اتهام عمر و الزام طریفی که به مدد الهی و فضل ائمه اطهار ایراد کردیم در احوال مروان گذشت.

و نیشابوری در تفسیر خود از ابن عباس روایت کرده که شجره ملعونه بنی امیه اند. و بیضاوی می گوید که قولی چنین است که رسول صلی الله علیه و اله و سلم قومی از بنی امیه را دید که بر منبر او بالا می روند و جست و خیز می کنند چنان که بوزینه فرمود:این حظ ایشان است در دنیا که به جزای اسلام ظاهری به ایشان داده می شود کنایه از آن که در آخرت نصیبی ندارند (4) .و قریب به این کلام در کشاف است با نسبت به روایت (5) .و در بحار (6) از عمده این بطریق (7) از

ص: 232


1- الاسراء: 60.
2- مفاتیح الغيب: 234/20.
3- مفاتیح الغیب: 237/20.
4- تفسیر البیضاوی 454/3.
5- الکشاف: 455/2.
6- بحار الانوار: 535/31.
7- العمدة: 452.

تفسیر ثعلبی (1) به دو طریق این حدیث را روایت کرده است و ابن أبی الحدید از امالي أبو جعفر محمد بن حبیب آورده در ذیل حدیثی مبسوط که عمر از کعب پرسید: در اخبار شما آمده که خلیفتی از آن کیست؟ گفت بعد از پیغمبر و دو نفر از اصحابش به دشمنان او رسد که با ایشان جنگ کرد و ایشان با او جنگ کردند عمر گفت:﴿أَنَا لِلَّهِ وَ أَنَا إِلَيْهِ رَاجِعُونَ﴾ روی به ابن عباس آورد و گفت شنیدم از رسول خدای شبیه این کلام شنیدمش که می گفت :«ليصعدن بَنُو أُمَيَّةَ عَلَى منبرى وَ لَقَدْ رَايَتِهِمْ فِي منامى ينزون عَلَيْهِ نزو الْقِرَدَةُ وَ فِيهِمْ انْزِلْ ﴿ وَ ما جَعَلْنا . . . ﴾ الْآيَةَ» (2) .

و در منشوری که معتضد بالله عباسی نوشت و امر کرد که در بلاد بخوانند که ما - إن شاء الله - در ذیل احوال بنی امیه او را - بعینه - می نویسم می گوید:آن گاه خدای قرآنی در شأن ایشان فرستاد و فرمود:«الشَّجَرَةَ الْمَلْعُونَةَ فِي الْقُرْآنِ وَ لَا خِلَافَ بَيْنَ أَحَدِ انْهَ تَعَالَى يُرِيدُ بَنِى أُمَيَّةَ»؛ یعنی احدى خلاف نکرده که مراد بنی امیه است و در رساله مفاخره بنی هاشم و بنی امیه که تصنیف جاحظ است مذکور است که بنی هاشم را عقیده آن است که شجره ملعونه بنی امیه هستند و ناچار بنی هاشم قاطبه تا حدیث صحیح نداشته باشند چنین گمان نکنند (3) .و هم در آن رساله است ولی ممزوج است به کلام ابن أبی الحدید - و خصوص این فقره اظهر آن است که کلام جاحظ باشد و اگر هم نباشد کلام ابن أبی الحدید است - که می گوید جمیع مفسرین چنین گفته اند و در این باب اخبار کثیره روایت کرده اند و شما - یعنی بنی امیه - قدرت بر انکار او ندارید (4) .

و از این جا معلوم می شود که مثل بیضاوی که این روایت را تعبیر به «قیل» می کند از غایت تعصب است و بسی روشن است که شجره ملعونه را تأویل به زقوم کردن از انحراف و بی امانتی است. و در اخبار اهل بیت با این تفسیر قطعى الصدور است چه در تفسیر علی

بن إبراهيم (5) و تفسیر مجمع البيان (6) و در بحار (7) و

ص: 233


1- تفسير الثعلبی: 11/6.
2- شرح نهج البلاغة : 81/12.
3- شرح نهج البلاغة: 265/15.
4- شرح نهج البلاغة: 291/15.
5- تفسیر القمی: 20/1.
6- مجمع البیان: 266/6.
7- بحار الانوار: 527/31.

صافی (1) از تفسیر عیاشی (2) به طرق متعدده و الفاظ متقاربه روایت شده و در بعض آن ها، الحاق تیم و عدی شده چنان چه در تفسیر صافی مذکور است و از محاسن این تفسیر و بدایع این تأويل جمله:﴿فما يزيدهم الا طغياناً كبيراً﴾ است چه محتمل است یزید اسم باشد و حمل طغیان بر او به مبالغه است و به دعوی این که او چندان طاغی است که گویی از افراد حقیقت طغیان شده و ذکر خصوص او به جهت انکار عظیم و گناه بزرگ و داهیه هایله است که در وقعه طف از او سر زد.

و از جمله آیاتی که مأول به بنی امیه شده است این آیت مبارکه است:﴿الذین بَدَّلُوا نِعْمَتَ اللَّهِ كُفْراً وَ أَحَلُّوا قَوْمَهُمْ دارَ الْبَوارِ جَهَنَّمَ يَصْلَوْنَها وَ بِئْسَ الْقَرارُ﴾ (3) . چنان چه از عمده ابن بطريقه رضی الله عنه (4) در بحار (5) نقل می کند که او از تفسیر ثعلبی (6) روایت کرده می گوید که عمر بن الخطاب گفت:«هما الأفخران من قريش بنو المغيرة و بنو امية»، أما بنى المغيرة كفايت شدید از شر ایشان در یوم بدر و اما بنو امیه مهلت داده شدند تا روزی و از تفسیر عیاشی این حدیث از امیر المؤمنین علیه السلام نقل شده ولی بدون تقسیم مذکور (7) .و هر دو آیه را در مقدمه صحیفه کامله به تفصیل مذکور روایت می کند (8) .

و مراد به ﴿نعمة الله﴾ در این آیه امام علیه السلام است، چه جمیع ما سوى الله به برکات وجود ایشان خلق شده پس هر خیری به هر کس رسید و هر انتفاعی از هر چه یابد به واسطه علی و اولادش علیهم السلام است و نعمت حقیقیه ایشان اند که بنی امیه کفران کردند و تبدیل نعمت خدای نمودند و قوم خود را در دار البوار و بئس القرار جای دادند.

و موافق این است اخباری که از صادقین علیهما السلام در تفسیر کريمه:﴿ثُمَّ لَتُسْتَلَنَّ يومَئِذٍ عَنِ النَعیم﴾ (9) در صافی روایت کرده عن العياشي عن الصادق علیه السلام انه سئل أبو حنیفه عن هذه

ص: 234


1- تفسیر الصافی: 199/3.
2- تفسیر العیاشی: 298/2.
3- ابراهیم 28.
4- العمدة: 453.
5- بحار الانوار: 536/31.
6- تفسیر الثعلبی: 319/5.
7- تفسير العياشي: 229/2 و عنه بحار الانوار: 524/31.
8- الصحيفة السجادية: 16.
9- التكاثر 8.

الآية، فقال له: ما النعيم عندک یا نعمان؟ قال: القوت من الطعام و الماء البارد، فقال: لئن اوقفك الله القيامة يوم بين يديه حتى يسألك عن كل اكلة اكلتها أو شربة شربتها ليطولن

وقوفک بین يديه قال فما النعيم جعلت فداک؟ قال نحن اهل البيت النعيم الذي انعم الله بنا على العباد و بنا ايتلفوا بعد أن كانوا مختلفين و بنا الف الله بين قلوبهم و جعلهم اخواناً بعد ان كانوا اعداء و بنا هداهم الله للاسلام و هو النّعمة التي لا تنقطع و الله سائلهم عن حق النعيم الذي أنعم به عليهم و هو النبى صلى الله علیه و آله و عترته».«و في رواية أنه علیه السلام قال له: بلغنی انک تفسر النعیم فى هذه الآية بالطعام الطيب و الماء البارد فى اليوم الصايف؟ قال: نعم قال: لو دعاک رجل و اطعمک طیبا و سقاک ماء بارداً ثم امتن عليك به إلى ما كنت تنسبه؟ قال: إلى البخل قال: أفتبخل الله تعالى؟ قال: فما هو ؟ قال : حبنا اهل البيت» (1) .

و فى العيون عن الرضا قال:«فى الدنيا نعيم ،حقیقی فقال له بعض الفقهاء ممن حضره: فيقول الله تعالى ﴿ثُمَّ لَتُسْئَلُنَّ يَوْمَئِذٍ عَنِ النَّعِيمِ﴾ ما هذا النعيم فى الدنيا؟ هو الماء البارد، فقال له الرضا علیه السلام - و علا صوته - : كذا فسرتموه كذا فسرتموه أنتم و جعلتموه على ضروب فقالت طائفة هو الماء البارد و قال غيرهم هو الطعام الطيب و قال آخرون هو طيب النوم و لقد حدثني أبي عن ابيه أبي عبدالله علیه السلام : ان اقوالكم هذه ذكرت عنده في قول الله عزوجل:﴿وَ لَتُسْئَلُنَّ يَوْمَئِذٍ عَنِ النَّعِيمِ﴾ فغضب و قال ان الله عزوجل لا يسأل عباده عما تفضّل عليهم به و لا یمن بذلک علیهم و الإمتنان بالانعام مستقبح من المخلوقين فكيف يضاف إلى الخالق عزوجل ما لا يرضى المخلوقون و لكن النعيم حبّنا اهل البيت و موالاتنا يسأل الله عنه بعد التوحيد و النبوة لأن العبد اذا و فى بذلك أداه إلى نعيم الجنّة الذى لا يزول» (2) .

و في الكافي عن الصادق في هذه الآية قال:«إن الله عزوجل أعز و أكرم أن يطعمكم طعاماً فسوغكموه فيسألكم عنه و لكن يسألكم عمّا أنعم عليكم بمحمد و آل محمد» (3) . و في رواية عن الباقر علیه السلام : «أَنَّما يَسْأَلُكُمْ عَمَّا أَنْتُمْ عَلَيْهِ مِنَ الْحَقِّ» (4) .و فى المحاسن عن الصادق قال:«ثَلَاثَةُ لَا يُحَاسَبُ الْعَبْدُ الْمُؤْمِنُ عَلَيْهِنَّ طَعَامُ يَأْكُلُهُ وَ ثَوْبُ يَلْبَسُهُ وَ زَوْجَةُ صَالِحَةُ تُعَاوِنُهُ

ص: 235


1- تفسیر الصافی 37/5.
2- عيون اخبار الرضا: 136/1 و عنه بحار الانوار: 272/7.
3- الکافی: 280/6.
4- الکافی: 280/6.

وَ يُحْصِنُ بِهَا فَرْجَهُ»و في رواية قال: «أَنَّ اللَّهَ أَكْرَمُ مِنْ أَنْ يَسْأَلَ مُؤْمِناً عَنْ أَكْلِهِ وَ شُرْبِهِ» (1) .

بالجملة و از آیاتی که در ذم بنی امیه وارد شده سوره مبارکه ﴿ إِنَّا أَنْزَلْنَاهُ﴾ است چه مراد از ﴿أَلْفِ شَهْرٍ﴾ دولت بنی امیه است که هزار ماه بود از برکات ليلة القدر محروم بودند و خیر اخروی یک شب قدر از خیر دنیوی هزار ماه ریاست بنی امیه بیشتر است چنان چه فخر رازی در تفسیر کبیر (2) و ابن اثیر در اسد الغابة (3) از حضرت امام حسن علیه السلام نقل می کند که رسول خدای در خواب دید بنی امیه را که پای بر منبرش می گذارند و می گوید: روایتی آمده که فرمود دید جست و خیز می کنند بر منبرش چون بوزینگان و شاق شد بر آن جناب این کار پس خدای تعالی این آیت فرستاد:﴿ إِنَّا أَنْزَلْنَاهُ﴾ تا ﴿ أَلْفِ شَهْرٍ﴾ یعنی ملک بنی امیه . قاسم که راوی حدیث است می گوید حساب کردیم دیدیم ملک بنی امیه هزار ماه است آن گاه رازی می گوید قاضی طعن در این وجه زده چه ایام بنی امیه ایام مذمومه بودند و فضیلتی از برای شب قدر در ترجیح بر ایام بنی امیه نیست و خود جواب می دهد از قاضی که چون ایام بنی امیه سعادات دنیویه داشتند از این روی عظیم بودند و شب قدر در سعادات دینیه بیش از آن است که این هزار ماه در سعادات دنیویه و همین حدیث به اختلاف یسیری در صحیح ترمذی مذکور است در باب تفسیر قرآن (4) .

و مسعودی رحمه الله در مروج الذهب که مقبول علمای عامیه و اصل جلیل و رکن وثیق ایشان است می گوید:جمیع ملک بنی امیه تابیعت ابو العباس سفاح هزار ماه کامل بود نه زاید و نه ناقص چه ایشان نود سال و یازده ماه و سیزده روز ملک داشتند آن گاه می گوید مردم خلاف کردند در تواریخ ایام ایشان و تحویل و اعتماد بر آن است که ما ذکر می کنیم و او صحیح است نزد اهل بحث و معتنیان به تاریخ این جهان؛ معاویه بیست سال یزید سه سال هشت ماه و چهارده روز معاوية بن یزید یک ماه و یازده ،روز مروان هشت ماه و پنج روز عبدالملک بن مروان بیست و یک سال و یک ماه و یازده روز ولید بن عبدالملک نه سال و هشت ماه و دو روز سلیمان بن عبدالملک دو سال و شش ماه و پانزده روز عمر بن عبدالعزیز بن مروان دو سال و پنج ماه و پنج روز یزید بن عبدالملک چهار سال و سیزده روز

ص: 236


1- المحاسن: 399/2 و عنه بحار الانوار: 265/7.
2- مفاتيح الغيب: 31/32.
3- اسد الغابة: 14/2.
4- سنن الترمذی: 115/5.

هشام بن عبدالملک نوزده سال و نه ماه و نه روز ولید بن یزید بن عبدالملک یک سال و سه ماه يزيد بن الولید دو ماه و ده روز.

آن گاه می گوید اسقاط کردیم ایام إبراهيم بن الوليد بن عبدالملک (1) را - چنان که إبراهيم بن المهدى را اسقاط کردیم از خلفای بنی عباس - و مروان بن محمد بن مروان پنج سال و دو ماه و ده روز تا بیعت سفاح واقع شد و این جمله نود سال و یازده ماه و سیزده روز می شود اضافه می شود به این مدت هشت ماهی که مروان در آن مدت با بنی عباس می کرد تا کشته شد پس ملک ایشان نود و یکسال و نه ماه و سیزده روز می شود نقص می کنیم از او ایام خلافت امام حسن علیه السلام را که پنج ماه و ده روز باشد هم نقیصه می کنیم از او ایام عبدالله بن الزبیر را تا وقتی که کشته شد و او هفت سال و ده ماه و سه روز بود. پس باقی بعد از کسر این دو فقره هشتاد و سه سال و چهار ماه است که هزار ماه تمام می شود آن گاه می فرماید و قومی گفته اند که تأویل قول خدای عزوجل ﴿لَيْلَةُ الْقَدْرِ خَيْرُ مِنْ أَلْفِ شَهْرٍ﴾ این است که ما گفتیم؛ تمام شد کلام مسعودی (2) .

و در اخبار اهل بیت عصمت این معنی متكرر الورود و متكثر الوجود است.و در کافی (3) و در تفسیر علی بن إبراهيم رضی الله عنهما (4) منقول است که مراد از ﴿الف شهر﴾ ایام ملک بنی امیه است که در آن ها لیلة القدر نیست و ظاهر این است که مراد آن باشد که ثواب ليلة القدر به بنى امیه و اتباع ایشان داده نمی شود چه کثیری از اخبار فضل لیلة القدر در ایام ایشان وارد شده و در این اخبار ایام عثمان از ملک بنی امیه محسوب نشده اگر چه در عموم اخبار شجره ملعونه داخل و آیات و اخبار دیگر او را شامل است و آیات دیگر در مذمت بنی امیه در قرآن مجید نازل شده ولی چون من بنده غالباً در این کتاب مبارک دوست دارم از اموری که محل اتفاق فریقین است نقل کنم چه این زیارت شریفه مشتمل بر لباب عقاید شیعه از اصول تولی و فصول تبری است و البته نشر اخبار مخالفین در این باب در الزام ادخل و در قلوب اوقع است به همین قدر اکتفا کردم با ضیق مجال و قلت اسباب و کثرت مشاغل نظریه و

ص: 237


1- إبراهيم بن الولید چهار ماه ریاست داشت و گاهی او را بخلافت می خواندند و گاهی سلام به خلافت نمی کردند تا مروان الحمار او را خلع کرد؛ منه دام ظله.
2- مروج الذهب: 235/3- 234.
3- الکافی: 159/4.
4- تفسیر القمی: 431/2.

تعدد شواغل فکریه اکنون یکی دو حدیث - علاوه بر آن چه در تفاسیر آیات نقل شد - از کتب ایشان بر آورده می نگارم.

و مثالب شهد المحب بنقصها *** و النقص ما شهدت به الاحباب

الف: در حياة الحيوان (1) و جز آن از مستدرک حاکم (2) نقل شده که می گوید:«عن مسلم الربعي عن العلا عن أبيه عن أبي هريرة قال: قَالَ النَّبِيُّ صلی اللَّهِ علیه وَ اله وَ سَلَّمَ : رَأَيْتُ فِي مَنَامِي كَانَ بَنِي الْحَكَمِ بْنِ أَبِي الْعَاصِ ينزون عَلَى منبرى كَمَا يَنْزُو الْقِرَدَةُ ، فَمَا رُئِيَ النَّبِيِّ صلی اللَّهِ علیه وَ اله وَ سَلَّمَ مستجمعاً ضَاحِكاً حَتَّى مَاتَ»؛ یعنی أبو هریره گفت: پیغمبر فرمود: در خواب دیدم گویا اولاد حکم بن أبی العاص می جهند بر منبر من چنان چه بوزینه می جهد پس دیده نشد پیغمبر در مجمعی که بخندد تا وفات کرد. آن گاه حاکم می گوید که صحیح الاسناد است بر شرط مسلم.

و دانستی که در اخبار دیگر مطلق بنی امیه بودند که شیخ ایشان ثالث بود و دور نیست خواب پیغمبر متعدد باشد یا الحاق خصوص بنى مروان از تحریف روات باشد در زمان معاویه به جهت اخراج آل حرب؛ و لن يصلح العطار ما افسد الدهر.

ب: آية الله العلامة - اجزل الله تشريفه و اکرامه - در نهج الحق از صاحب کتاب الهاوية که از علمای اهل سنت است روایت می کند که از ابن مسعود نقل کرده «لكل شيئ آفة و آفة هذا الدین بنو امیه»؛ هر چیزی را آفتی است و آفت این دین بنی امیه است (3) .

ج: در صحیح مسلم روایت می کند پیغمبر فرمود:«هلاک امتی عَلَى يَدِ هَذَا الْحَيِّ» (4) .و این خبر را بعد از ذکر خبری نقل می کند که متضمن ذکر بنی امیه است و نقل او قرینه می شود بر اراده بنی امیه از «هذا الحی» و علماء چنین فهمیده اند از این جهت ابن بطریق - عليه الرحمة - او را از اخبار مذمت بنی امیه شمرده چنان چه در بحار (5) از او حکایت کرده و خبر بخاری (6) مؤید و معین این معنی است.

د: ابن حجر در رساله تطهیر اللسان می گوید:به سند حسن روایت شده که پیغمبر صلی الله علیه و اله و سلم

ص: 238


1- حياة الحيوان: 245/2.
2- مستدرک الصحیحین 480/4.
3- نهج الحق: 312.
4- صحیح مسلم: 186/8 و فیه پهلک امتی هذا الحي من القريش.
5- بحار الانوار: 535/31.
6- صحیح البخاری: 177/4.

فرمود:«شَرُّ قَبَائِلِ الْعَرَبِ بَنُو أُمَيَّةَ وَ بَنُو حَنِيفَةَ وَ ثَقِيفُ» (1) .

ه : هم ابن حجر در آن رساله آورده که در حدیث صحیح است که حاکم گفته (2) به شرط شیخین است: «کان ابغض الاحياء أو الناس إلى رسول الله صلی الله علیه و اله و سلم بنو امية» (3) .

و: بخاری در صحیح خود عنوان می کند باب قول النبي صلی الله علیه و اله و سلم: «هلاک أُمَّتِى عَلَى يَدِى أُغَيْلِمَةُ سُفَهَاءُ : حَدَّثَنَا مُوسَى بْنُ اسماعیل حَدَّثَنَا عَمْرُو بْنِ يَحْيَى بْنِ سَعِيدِ بْنِ عَمْرِو بْنِ سَعِيدٍ قَالَ : اخبرنى جدى قَالَ : كُنْتُ جَالِساً مَعَ أَبَى هُرَيْرَةَ فِي مَسْجِدِ النَّبِيِّ صلی اللَّهِ علیه وَ اله وَ سَلَّمَ بِالْمَدِينَةِ بِالْمَدِينَةِ وَ مَعَنَا مَرْوَانَ . قَالَ أَبُو هُرَيْرَةَ سَمِعْتُ الصَّادِقَ المصدوق يَقُولُ : هَلَكَتْ أُمَّتِي عَلَى يَدِى غِلْمَةً مِنْ قریش فَقَالَ مَرْوَانُ : لَعْنَةُ اللَّهُ عَلَيْهِمْ غِلْمَةً فَقَالَ أَبُو هُرَيْرَةَ : لَوْ شِئْتُ أَنْ أَقُولَ بَنَى فُلَانٍ وَ بَنَى فُلَانٍ لَفَعَلْتُ فَكُنْتُ اخْرُجْ مَعَ جدى إِلَى بَنَى مَرْوَانَ حِينَ مُلِكُوا بِالشَّامِ ، فاذا راهم غِلْمَاناً أَحْدَاثاً قَالَ لَنَا : عَسى عَسَى هَؤُلَاءِ أَنْ يَكُونُوا مِنْهُمْ قُلْنَا أَنْتَ اعْلَمْ» (4) . خلاصه آن که أبو هریره گفته از پیغمبر صلی الله علیه و اله و سلم شنیدم که فرمود: هلاک امت من بر دست جوانانی است از قریش مروان گفت: لعنت باد بر آن جوانان أبو هریره گفت اگر خواهم بگویم بنی فلان و بنی فلان اند می گویم کنایه از این که بنی حرب و بنی مروانند. عمرو بن یحیی که راوی حدیث است می گوید با جدم که سعید بن عمرو باشد به جانب بنی مروان در شام می رفتیم و چون آنان را جوان نورس می دیدیم می گفت شاید این ها از ایشان باشند می گفتم تو داناتری.

و از این جا معلوم می شود که أبو هریره روایت کرده هلاک امت بر دست بنی مروان است که شعبه ای از بنی امیه هستند و از عنوانی که باب را مترجم به او کرده معلوم می شود که پیغمبر صلی الله علیه و اله و سلم این طایفه را سفهاء خوانده و چنین است چه دین به دنیا فروختند و پیروی معازف و ملاعب کردند. مثل ولید فاسق که چنان چه در تاریخ خمیس است - یک روز به خانه در آمد و دید دخترش را با دایه اش نشسته بر زانوی وی بنشست و با وی درآمیخت دایه او گفت دین مجوس را پیشه کردی؟! این شعر را بخواند

من راقب الناس مات هما *** و فاز باللذة الجسور (5)

ص: 239


1- تطهير اللسان: 144 - 143.
2- مستدرک الصحیحین: 481/4.
3- تطهير اللسان: 144 - 143.
4- صحیح البخاری: 178/4.
5- الاغانی: 60/7.

و ابن أبی الحدید در طی اخبار حمقای عرب نقل می کند که یک روز سلیمان بن یزید بن عبدالملک که برادر ولید باشد در مجلسی گفت: خدای لعنت کند برادرم ولید را که همانا فاجر بود و مرا تکلیف به فعل شنیع کرد. کسی از خویشان وی با وی گفت ساکت باش به خدای سوگند که اگر او قصد کرده باشد همانا کرده است (1) .و اجمال این خبر را جلال سیوطی در تاریخ خود ذکر کرده [است] (2) .

و در غالب کتب اهل سنت مذکور است که یک شب مؤذن اذان صبح گفت و ولید برخاست و شراب خورد و جاریه هم مست بود با وی در آویخت و وی را بسپوخت (3) و قسم یاد کرد که با مردم نماز نکند جز او پس لباس خود را به وی پوشانید و آن جاریه را مست با آلایش جنابت و منی به مسجد فرستاد با مردم نماز گذاشت (4) . و هم در تاریخ خمیس و جز اوست که عزیمت سفر حج کرد و اراده کرد بر بام کعبه تجرع کوس عقار و نیل لذت بوس و کنار کند و در اکثر کتب مذکور است از آن جمله ادب الدین و الدنیاء که از مؤلفات ماوردی است - بلکه از متواترات است که یک روز به قرآن تفال کرد این آیه آمد:﴿و استفتحوا و خاب کل جبار عنید﴾ (5) قرآن را بر هم گذاشت و چندان کتاب خدای را تیر زد که پاره پاره شد و این شعر بخواند:

تهددني بجبار عنيد *** فها انا ذاك جبار عنيد

اذا ما جئت ربِّک یوم حشر *** فقل يا رب مزقنى الوليد (6)

و در حياة الحيوان و جز اوست که در باغ خود مصنعی - یعنی حوضی - ساخته بود پر از شراب و هر وقت راغب شهوات می شد خود را در آن حوض می افکند و چندان می خورد که نقص در اطراف آن حوض ظاهر می شد (7) .و ابن أبی حجله او را در دیوان الصبابة در شمار خلفایی یاد می کند که در عشق خليع العذار و گسسته مهار بودند. و داود انطاکی در تزیین الاسواق ذکر می کند که ولید عاشق نصرانیه [ای] شد و مراسله با وی کرد و معشوقه اباء

ص: 240


1- شرح نهج البلاغة : 163/18.
2- تاریخ الخلفاء: 251.
3- فرو کردن چیزی در چیز دیگر.
4- مروج الذهب: 217/3.
5- ابراهیم 15.
6- الاغانی: 60/7.
7- حياة الحيوان: 72/1.

نمود. نزدیک شد عقلش از سرش برود تا یک روز عید لباس مبدل پوشید و با صاحب باغی که دختران نصاری به تنزّه و تفرّج در آن می رفتند قرار داد که در آن باغ برود چون داخل باغ شد معشوقه روی با بوّاب کرد و گفت این کیست؟ بواب گفت: مصیبت زده است از در ترحم با وی مزاح بسیاری کرد تا اندکی به نظر آرام شد آن گاه با معشوقه گفتند: می شناسی این کیست؟ گفت:نه گفتند: این خلیفه است از این رو تن در داد و زن ولید شد و این شعر را ولید در حق او می سراید:

اضحی فؤادک یا ولید عمیدا *** صبا قديماً للحسان صيودا

من حب واضحة العوارض طفلة *** برزت لنا نحو الكنيسة عيدا

ما زلت ارمقها بعینی و امق *** حتى بصرت بها تقبل عودا

عود الصليب فویح نفسي من رأى *** منكم صليباً مثله معبودا

فسألت ربّي أن اكون مكانه *** و اكون في لهب الجحيم وقودا (1)

اجاب الله مسألته.

و هم در حق این نصرانیه می گوید - بعد از این که سرش فاش و امرش مشهور شد - :

الا حبذا سعدی و آن قیل اننی *** کلفت بنصرانية تشرب الخمرا

يهون علينا ان نظل نهارنا *** الى الليل لا اولى نصلی و لا عصرا (2)

و مسعودی رحمه الله در مروج الذهب روایت می کند که یک وقت ابن عایشه مغنی نزد ولید آمد و این بیت تغنی کرد:

انی رایت صبيحة النحر *** حورا نعين عزيمة الصبر

مثل الكواكب في مطالعها *** عند العشاء اطفن بالبدر

و خرجت ابغى الاجر محتسباً *** فجرعت موفورا من الوزر

ولید گفت: احسنت و الله و او را به حق عبدالشمس سوگند داد تا اعاده کند، اجابت کرد. بازش سوگند به حق امیه داد اعادت کرد هم چنین این شجره ملعونه را پدر بر پدر یاد کرد و استعاده نمود ابن عایشه اجابت کرد تا به خودش رسید و گفت: به جان من که باز بخوان باز خواند. حالت طرب در وی اثر کرد و در روی ابن عایشه بیفتاد و یکایک اعضای او را بوسه زدن گرفت تا به عورت او رسید و خم شد که او را ببوسد ابن عایشه ران های خود را فراهم

ص: 241


1- تزیین الاسواق: 250/1.
2- تزیین الاسواق: 250/1.

آورد و او را مستور کرد ولید گفت:و الله دست بر نمی دارم تا نبوسم، پس حشفه او را بوسید. آن گاه مستانه فریاد زد:«و اطرباه و اطرباه» و لباس خود را یکسره از بر بگرفت و بر ابن عایشه بیفکند و خود عریان و مجرد بایستاد تا لباس جدید برای او آوردند و امر کرد که هزار دینار زر سرخ برای ابن عایشه بیاوردند و استری فرمان داد تا آوردند و این عایشه را سوار کرد و گفت باید با استر بر بساط من مشی کنی که آتشی پاینده در جگر من افروختی.

آن گاه مسعودی می گوید:ابن عایشه این شعر را بریزید پدر ولید هم بخواند و وی را به طرب آورد و گویند او ملحد شد در طرب خود و کفر گفت و به ساقی گفت ما را به آسمان چهارم شراب در ده. و ولید این طرب را به ارث از پدر برده؛ تمام شد کلام او (1) .

هم در مروج الذهب (2) و کامل مبرد است که ولید سوء عقیدت خود را افشاء کرده این شعر بخواند:

تلعب بالخلافة هاشمى *** بلا وحى أتاه و لا كتاب

فقل لله يمنعني طعامى *** و قل لله یمنعنی شرابی

و انا استغفر الله من حكاية شعره و كتابة كفره و ولید این کفر مخصوص را از یزید روایت می کند و وی از ابوسفیان چنان چه - إن شاء الله - من بعد اشاره به کلمات ایشان خواهئ شد.

و از صفات معروفه او آن است که کنیز های پدرش که منکوحه او بودند و اولاد از او آورده بودند و طی کرد و معروف بوده در زمان خلفای لاحق و در السنه مورخین اهل سنت به ولید فاسق و ولید زندیق. و در تاریخ الخلفاء است که معافی جریری کتابی در سخافت و فجور و الحاد و زندقه ولید تصنیف کرده [است] (3) .

و در تاریخ خمیس از ذهبی روایت کرده که رسول خدا فرمود: ﴿لَيَكُونُنَّ فِي هَذِهِ الُامَّةِ رَجُلُ يُقَالُ لَهُ الْوَلِيدُ هُوَ أَشَدُّ لِهَذِهِ الُامَّةِ مِنْ فِرْعَوْنَ لِقَوْمِهِ﴾ (4) أمر عجيب و خطب فضیع این است که ولید با این همه شقاوت و شرور زندقه و فجور را امام مفترض الطاعة و خليفه رسول و امیر المؤمنین می گویند:بلکه از قاضی عیاض نقل شده که او یکی از خلفای اثنی عشر

ص: 242


1- مروج الذهب: 215/3.
2- مروج الذهب : 216/3.
3- تاریخ الخلفاء: 251.
4- تارخ الاسلام (للذهبي): 399/1.

است که در حدیث متواتر النقل متفق عليه بين الخاصة و العامه منصوص اند (1) .و در تاریخ الخلفاء از ابن حجر عسقلانی معروف به شیخ الاسلام شارح صحیح بخاری و صاحب اصابه و غیر او نقل کرده که تفسیر قاضی عیاض احسن وجوه و ارجح اقوال است (2) .یا للعجب چگونه می شود مسلمانی - بلکه انسانی - راضی شود که این گونه مردم را امام شمارد و اطاعت کند و معرفت شان را واجب بداند. این ها اثر خذلان و بی توفیقی است و الا عاقل تجویز این گونه امور نمی کند.

و - بعون الله و حسن مشیته - در ذیل ذکر یزید شطری صالح از تتمه این باب بیان می کنم و عین عبارت قاضی عیاض و پاره مطالب دیگر مذکور خواهیم داشت و ما در این مقام اگر چه تطویل کلام کردیم ولی از غرض اصلی خارج نشدیم که شرح مثالب و نشر معایب بنی امیه باشد چه سایر این طایفه هم از این قبیل و سالک این سبیل بودند و کفر و زندقه و الحاد و فسق و فجور و جور و طغیان به توارث از ابو سفیان و حکم در ایشان از پدر به پسر منتقل می شد و اگر کسی به تواریخ و سیر رجوع کند شکی در این ها نکند خصوصاً تواریخ اهل سنت و جماعت که شبهه تعصب در آن ها نمی رود و مهما امکن در صدد اخفای عیوب خلفای خود هستند ولی باز به تأیید الهی و امداد سماوی جابجا و کتاب به کتاب حق بر زبان ایشان جاری می شود و اعتراف به فضایل ائمه هدی و رذائل دشمنان خدا می کنند. چنان چه علماء شیعه عموماً و فضلاء أنها ایدهم الله تعالی خصوصاً در استقصاء این کلمات حظ موفور و سعی مشکور دارند و این بنده با عدم فرصت و قلت بضاعت گاهگاه بر سبیل استطراف و استطراد برخی از آن ها را در این مختصر تضمین می کنم و گوشزد سامعین می نمایم.

و از محاسن کتب و بدایع رسایل منشوری است که معتضد عباسی فرمان داد بنویسند در سنه دویست و هشتاد و چهار هجری و بر منابر بخوانند و منع کرد سقایان را از ترحم بر معاویه که مرسوم بود چنان چه از تاریخ محمد بن جریر الطبری (3) در شرح نهج حدیدی (4) مذکور است و آن منشور مشتمل است بر طائفه [ای] از اخبار و آثار در مساوی بنی امیه عموماً و خصوصاً و اکثر اخبار مذکوره را حاوی است و سایر بدع و فتن ایشان را به نحو اشاره

ص: 243


1- تاریخ الخلفاء: 11.
2- تاريخ الخلفاء: 11.
3- تاریخ الطبری: 189/8 - 183.
4- شرح نهج البلاغة: 172/15.

و اجمال متضمن است. و چون قول خلیفه [ای] از خلفای سنیان است البته اطاعت او واجب است که در آن جا تحریض و تحریص بر لعن بنی امیه و برائت از معاویه و اضراب او کرده است. و چون عبارت آن منشور در غایت فصاحت و اتقان و عربیت است اولی تر آن که ما عین آن را در این مختصر نقل کنیم و به ترجمه آن نپردازیم چه جمل مطالب او در مواضع متعدده این کتاب مذکور شده و خواهد شد - إن شاء الله - و از برای علما و اهل فضل مطالعه او مایه مسرت و ابتهاج خواهد شد. و فیه:

بعد الحمد و الصلوة اما بعد فقد انتهى إلى امير المؤمنين ما عليه جماعة العامة من شبهة قد دخلتهم في اديانهم و فساد قد لحقهم فى معتقدهم و عصبية قد غلبت عليها أهواءهم و نطقت بها السنتهم على غير معرفة و لا روية قد قلّدوا فيها قادة الضلالة بلا بينة و لا بصيرة و خالفوا السنن المتبعة إلى الاهواء المبتدعة، قال الله تعالى:﴿وَ مَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ اتَّبَعَ هَواهُ بِغَيْرِ اللَّهِ انَّ اللَّهِ لَا يُهْدَى الْقَوْمَ الظَّالِمِينَ﴾ (1) خروجاً عن الجماعة و مسارعة إلى الفتنة و ايثاراً للفرقه و تشتيتاً للكلمة و اظهاراً لموالاة من قطع الله عنه الموالاة و بتر منه العصمة و اخرجه من الملة و أوجب عليه اللعنة و تعظيماً لمن صغر الله حقه و أوهن أمره و أضعف ركنه من بني امية الشجرة الملعونة و مخالفة لمن استنقذهم الله به من الهلكة و اسبغ عليهم به النعمة من اهل البركة و الرحمة ﴿وَ اللَّهُ يَخْتَصُّ بِرَحْمَتِهِ مَنْ يَشاءُ وَ اللَّهُ ذُو الْفَضْلِ الْعَظِيمِ﴾ (2) .

فَأَعْظَمَ أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ مَا انْتَهَی إِلَیْهِ مِنْ ذَلِكَ وَ رَأَی تَرْكَ إِنْكَارِهِ حَرَجاً عَلَیْهِ فِی الدِّینِ وَ فَسَاداً لِمَنْ قَلَّدَهُ اللَّهُ أَمْرَهُ مِنَ الْمُسْلِمِینَ وَ إِهْمَالًا لِمَا أَوْجَبَهُ اللَّهُ عَلَیْهِ مِنْ تَقْوِیمِ الْمُخَالِفِینَ وَ تَبْصِیرِ الْجَاهِلِینَ وَ إِقَامَةِ الْحُجَّةِ عَلَی الشَّاكِّینَ وَ بَسْطِ الْیَدِ عَنِ الْمُعَانِدِینَ وَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ یُخْبِرُكُمْ:

مَعَاشِرَ الْمُسْلِمِینَ أَنَّ اللَّهَ - جَلَّ ثَنَاؤُهُ - لَمَّا ابْتَعَثَ مُحَمَّداً صلی اللّٰه علیه و آله بِدِینِهِ وَ أَمَرَهُ أَنْ یَصْدَعَ بِأَمْرِهِ بَدَأَ بِأَهْلِهِ وَ عَشِیرَتِهِ فَدَعَاهُمْ إِلَی رَبِّهِ وَ أَنْذَرَهُمْ وَ بَشَّرَهُمْ وَ نَصَحَ لَهُمْ وَ أَرْشَدَهُمْ وَ كَانَ مَنِ اسْتَجَابَ لَهُ وَ صَدَّقَ قَوْلَهُ وَ اتَّبَعَ أَمْرَهُ نَفَرٌ یَسِیرٌ مِنْ بَنِی أَبِیهِ مِنْ بَیْنِ مُؤْمِنٍ بِمَا أَتَی بِهِ مِنْ رَبِّهِ وَ نَاصِرٍ لِكَلِمَتِهِ وَ إِنْ لَمْ یَتَّبِعْ دِینَهُ إِعْزَازاً و إِشْفَاقاً عَلَیْهِ فَمُؤْمِنُهُمْ مُجَاهِدٌ بِبَصِیرَتِهِ وَ كَافِرُهُمْ مُجَاهِدٌ بِنُصْرَتِهِ وَ حَمِیَّتِهِ یَدْفَعُونَ مَنْ نَابَذَهُ وَ یَقْهَرُونَ مَنْ عَابَهُ وَ عَانَدَهُ وَ یَتَوَثَّقُونَ لَهُ مِمَّنْ كَانَفَهُ وَ عَاضَدَهُ و یُبَایِعُونَ لَهُ مَنْ سَمِحَ لَهُ بِنُصْرَتِهِ وَ یَتَجَسَّسُونَ أَخْبَارَ أَعْدَائِهِ وَ یَكِیدُونَ لَهُ بِظَهْرِ

ص: 244


1- القصص: 50.
2- البقرة: 105.

الْغَیْبِ كَمَا یَكِیدُونَ لَهُ بِرَأْیِ الْعَیْنِ حَتَّی بَلَغَ الْمَدَی وَ حَانَ وَقْتُ الِاهْتِدَاءِ فَدَخَلُوا فِی دِینِ اللَّهِ وَ طَاعَتِهِ وَ تَصْدِیقِ رَسُولِهِ وَ الْإِیمَانِ بِهِ بِأَثْبَتِ بَصِیرَةٍ وَ أَحْسَنِ هُدًی وَ رَغْبَةٍ فَجَعَلَهُمُ اللَّهُ أَهْلَ بَیْتِ الرَّحْمَةِ أَهْلَ بَیْتِهِ الَّذِینَ أَذْهَبَ عَنْهُمُ الرِّجْسَ وَ طَهَّرَهُمْ تَطْهِیراً مَعْدِنَ الْحِكْمَةِ وَ وَرَثَةَ النُّبُوَّةِ وَ مَوْضِعَ الْخِلَافَةِ أَوْجَبَ اللَّهُ لَهُمُ الْفَضِیلَةَ وَ أَلْزَمَ الْعِبَادَ لَهُمُ الطَّاعَةَ وَ كَانَ مِمَّنْ عَانَدَهُ وَ كَذَّبَهُ وَ حَارَبَهُ مِنْ عَشِیرَتِهِ الْعَدَدُ الْكَثِیرُ وَ السَّوَادُ الْأَعْظَمُ یَتَلَقَّوْنَهُ بِالضَّرَرِ وَ التَّثْرِیبِ وَ یَقْصِدُونَهُ بِالْأَذَی وَ التَّخْوِیفِ وَ یُنَابِذُونَهُ بِالْعَدَاوَةِ وَ یَنْصِبُونَ لَهُ الْمُحَارَبَةَ وَ یَصُدُّونَ عَنْ قَصْدِهِ وَ یَنَالُونَ بِالتَّعْذِیبِ مَنِ اتَّبَعَهُ وَ كَانَ أَشَدُّهُمْ فِی ذَلِكَ عَدَاوَةً وَ أَعْظَمُهُمْ لَهُ مُخَالَفَةً أَوَّلَهُمْ فِی كُلِّ حَرْبٍ وَ مُنَاصَبَةٍ وَ رَأْسَهُمْ فِی كُلِّ إِجْلَابٍ وَ فِتْنَةٍ لَا تُرْفَعُ عَنِ الْإِسْلَامِ رَایَةٌ إِلَّا كَانَ صَاحِبُهَا وَ قَائِدُهَا وَ رَئِیسُهَا أَبَا سُفْیَانَ بْنَ حَرْبٍ صَاحِبَ أُحُدٍ وَ الْخَنْدَقِ وَ غَیْرِهِمَا وَ أَشْیَاعَهُ مِنْ بَنِی أُمَیَّةَ الْمَلْعُونِینَ فِی كِتَابِ اللَّهِ ثُمَّ الْمَلْعُونِینَ عَلَی لِسَانِ رَسُولِ اللَّهِ صلی اللّٰه علیه و آله فِی مَوَاطِنَ عِدَّةٍ لِسَابِقِ عِلْمِ اللَّهِ فِیهِمْ وَ مَاضِی حُكْمِهِ فِی أَمْرِهِمْ وَ كُفْرِهِمْ وَ نِفَاقِهِمْ فَلَمْ یَزَلْ - لَعَنَهُ اللَّهُ - یُحَارِبُ مُجَاهِداً وَ یُدَافِعُ مُكَایِداً وَ یَجْلِبُ مُنَابِذاً حَتَّی قَهَرَهُ السَّیْفُ وَ عَلَا أَمْرُ اللَّهِ وَ هُمْ كارِهُونَ فَتَعَوَّذَ بِالْإِسْلَامِ غَیْرَ مَنْطُوٍّ عَلَیْهِ وَ أَسَرَّ الْكُفْرَ غَیْرَ مُقْلِعٍ عَنْهُ فَقَبِلَهُ وَ قَبِلَ وُلْدُهُ عَلَی عِلْمٍ مِنْهُ بِحَالِهِ وَ حَالِهِمْ ثُمَّ أَنْزَلَ اللَّهُ تَعَالَی كِتَاباً فِیمَا أَنْزَلَهُ عَلَی رَسُولِهِ یَذْكُرُ فِیهِ شَأْنَهُمْ وَ هُوَ قَوْلُهُ تعالی:﴿وَ الشَّجَرَةَ الْمَلْعُونَةَ فِى الْقُرْآنِ﴾ وَ لَا خِلَافَ بَیْنَ أَحَدٍ أَنَّهُ تَبَارَکَ وَ تَعَالَی أَرَادَ بِهَا بَنِی أُمَیَّهَ. مِمَّا وَرَدَ مِنْ ذَلِکَ فِی السُّنَّهِ وَ رَوَاهُ ثِقَاتُ الْأُمَّهِ قَوْلُ رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله فِیهِ- وَ قَدْ رَآهُ مُقْبِلًا عَلَی حِمَارٍ وَ مُعَاوِیَهُ یَقُودُهُ وَ یَزِیدُ یَسُوقُهُ - : لَعَنَ اللَّهُ الرَّاکِبَ وَ الْقَائِدَ وَ السَّائِقَ وَ مِنْهُ مَا رَوَتْهُ الرُّوَاهُ عَنْهُ مِنْ قَوْلِهِ یَوْمَ بَیْعَهِ عُثْمَانَ: تَلَقَّفُوهَا یَا بَنِی عَبْدِ شَمْسٍ تَلَقُّفَ الْکُرَهِ فَوَ اللَّهِ مَا مِنْ جَنَّهٍ وَ لَا نَارٍ وَ هَذَا کُفْرٌ صِرَاحٌ یَلْحَقُهُ اللَّعْنَهُ مِنَ اللَّهِ کَمَا لَحِقَتِ الَّذِینَ کَفَرُوا مِنْ بَنِی إِسْرائِیلَ عَلی لِسانِ داوُدَ وَ عِیسَی ابْنِ مَرْیَمَ ﴿ذلک بِما عَصَوْا وَ كانُوا يَعْتَدُونَ﴾ (1) .

وَ مِنْهُ مَا یُرْوَی مِنْ وُقُوفِهِ عَلَی ثَنِیَّهِ أُحُدٍ بَعْدَ ذَهَابِ بَصَرِهِ وَ قَوْلِهِ لِقَائِدِهِ هُنَالِکَ دَمَیْنَا مُحَمَّداً وَ قَتَلْنَا أَصْحَابَهُ وَ مِنْهَا الْکَلِمَهُ الَّتِی قَالَهَا لِلْعَبَّاسِ قَبْلَ الْفَتْحِ - وَ قَدْ رَأَی بِلَالًا عَلَی ظَهْرِ الْکَعْبَهِ یُؤَذِّنُ وَ یَقُولُ أَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله -: لَقَدْ أَسْعَدَ اللَّهُ عُتْبَهَ بْنَ رَبِیعَهَ إِذْ لَمْ یَشْهَدْ هَذَا الْمَشْهَدَ وَ مِنْهَا الرُّؤْیَا الَّتِی رَآهَا رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله فَوَجَمَ لَهَا قَالُوا فَمَا رُئِیَ بَعْدَهَا ضَاحِکاً رَأَی نَفَراً مِنْ بَنِی أُمَیَّهَ یَنْزُونَ عَلَی مِنْبَرِهِ نَزْوَ الْقِرَدَهِ

ص: 245


1- البقرة: 61.

وَ مِنْهَا طَرْدُ رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله الْحَکَمَ بْنَ أَبِی الْعَاصِ لِمُحَاکَاتِهِ إِیَّاهُ فِی مِشْیَتِهِ وَ أَلْحَقَهُ اللَّهُ بِدَعْوَهِ رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله فَهً بَاقِیَهً حِینَ الْتَفَتَ إِلَیْهِ فَرَآهُ یَتَخَلَّجُ یَحْکِیهِ فَقَالَ کُنْ کَمَا أَنْتَ فَبَقِیَ عَلَی ذَلِکَ سَائِرَ عُمُرِهِ. هَذَا إِلَی مَا کَانَ مِنْ مَرْوَانَ ابْنِهِ وَ افْتِتَاحِهِ أَوَّلَ فِتْنَهٍ کَانَتْ فِی الْإِسْلَامِ وَ احْتِقَابِهِ کُلَّ دَمٍ حَرَام سُفِکَ فِیهَا أَوْ أُرِیقَ بَعْدَهَا وَ مِنْهَا مَا أَنْزَلَ اللَّهُ تَعَالَی عَلَی نَبِیِّهِ صلی الله علیه و آله ﴿لَیْلَهُ الْقَدْرِ خَیْرٌ مِنْ أَلْفِ شَهْرٍ﴾ قَالُوا مُلْکُ بَنِی أُمَیَّهَ وَ مِنْهَا أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صلی الله علیه و آله دَعَا مُعَاوِیَهَ لِیَکْتُب بَیْنَ یَدَیْهِ فَدَافَعَ بِأَمْرِهِ وَ اعْتَلَّ بِطَعَامِهِ فَقَالَ صلی الله علیه و آله لَا أَشْبَعَ اللَّهُ بَطْنَهُ فَبَقِیَ لَا یَشْبَعُ وَ یَقُولُ وَ اللَّهِ مَا أَتْرُکُ الطَّعَامَ شِبَعاً وَ لَکِنْ إِعْیَاءً وَ مِنْهَا أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صلی الله علیه و آله قَالَ یَطْلُعُ مِنْ هَذَا الْفَجِّ رَجُلٌ مِنْ أُمَّتِی یَحْشُرُ عَلَی غَیْرِ مِلَّتِی فَطَلَعَ مُعَاوِیَهُ وَ مِنْهَا أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صلی الله علیه و آله قَالَ إِذَا رَأَیْتُمْ مُعَاوِیَهَ عَلَی مِنْبَرِی فَاقْتُلُوهُ وَ مِنْهَا الْحَدِیثُ الْمَشْهُورُ الْمَرْفُوعُ أَنَّهُ صلی الله علیه و آله قَالَ إِنَّ مُعَاوِیَهَ فِی تَابُوتٍ مِنْ نَارٍ فِی أَسْفَلِ دَرْکٍ مِنْ جَهَنَّمَ یُنَادِی یَا حَنَّانُ یَا مَنَّانُ فَیُقَالُ لَهُ : ﴿الْآنَ وَ قَدِ عصیت قَبْلُ وَ كُنْتَ مِنَ الْمُفْسِدِينَ﴾ (1) .

وَ مِنْهَا انْتِزَاؤُهُ بِالْمُحَارَبَهِ لِأَفْضَلِ الْمُسْلِمِینَ فِی الْإِسْلَامِ مَکَاناً وَ أَقْدَمِهِمْ إِلَیْهِ سَبْقاً وَ أَحْسَنِهِمْ فِیهِ أَثَراً وَ ذِکْراً عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَیْهِ یُنَازِعُهُ حَقَّهُ بِبَاطِلِهِ وَ یُجَاهِدُ أَنْصَارَهُ بِضُلَّالِهِ وَ أَعْوَانِهِ وَ یُحَاوِل مَا لَمْ یَزَلْ هُوَ وَ أَبُوهُ یُحَاوِلَانِهِ مِنْ إِطْفَاءِ نُورِ اللَّهِ وَ جُحُودِ دِینِهِ وَ یَأْبَی اللَّهُ إِلَّا أَنْ یُتِمَّ نُورَهُ وَ لَوْ کَرِهَ المشركون و یَسْتَهْوِی أَهْلَ الْجَهَالَهِ وَ یُمَوِّهُ لِأَهْلِ الْغَبَاوَهِ بِمَکْرِهِ وَ بَغْیِهِ الذین [اللَّذَیْنِ] قَدَّمَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و اله و سلم الْخَبَرَ عَنْهُمَا فَقَالَ لِعَمَّارِ بْنِ یَاسِرٍ تَقْتُلُکَ الْفِئَهُ الْبَاغِیَهُ تَدْعُوهُمْ إِلَی الْجَنَّهِ وَ یَدْعُونَکَ إِلَی النَّارِ مُؤْثِراً لِلْعَاجِلَهِ کَافِراً بِالْآجِلَهِ خَارِجاً مِنْ طَرِیقَهِ الْإِسْلَام، مُسْتَحِلًّا لِلدَّمِ الْحَرَامِ حَتَّی سُفِکَ فِی فِتْنَتِهِ وَ عَلَی سَبِیلِ غَوَایَتِهِ وَ ضَلَالَتِه دِمَاءٌ مَا لَا یُحْصَی عَدَدُهُ مِنْ خِیَارِ الْمُسْلِمِینَ الذَّابِّین عَنْ دِینِ اللَّهِ وَ النَّاصِرِینَ لِحَقِّهِ مُجَاهِداً فِی عَدَاوَهِ اللَّهِ مُجْتَهِداً فِی أَنْ یُعْصَی اللَّهُ فَلَا یُطَاعَ وَ تَبْطُلَ أَحْکَامُهُ فَلَا تُقَامَ وَ یُخَالَفَ دِینُهُ فَلَا یُدَانَ وَ أَنْ تَعْلُوَ کَلِمَهُ الضَّلَالِ وَ تَرْتَفِعَ دَعْوَهُ الْبَاطِلِ وَ کَلِمَهُ اللَّهِ هِیَ الْعُلْیا وَ دِینُهُ الْمَنْصُورُ وَ حُکْمُهُ النَّافِذُ وَ أَمْرُهُ الْغَالِبُ وَ کَیْدُ مَنْ عَادَاهُ وَ حَادَّهُ الْمَغْلُوبُ الدَّاحِض حَتَّی احْتَمَلَ أَوْزَارَ تِلْکَ الْحُرُوبِ وَ مَا اتَّبَعَهَا وَ تَطَوَّقَ تِلْکَ الدِّمَاءَ وَ مَا سُفِکَ بَعْدَهَا .

وَ سَنَّ سُنَنَ اَلْفَسَادِ اَلَّتِی عَلَیْهِ إِثْمُهَا وَ إِثْمُ مَنْ عَمِلَ بِهَا وَ أَبَاحَ اَلْمَحَارِمَ لِمَنِ اِرْتَکَبَهَا وَ مَنَعَ اَلْحُقُوقَ أَهْلَهَا وَ غَرَّتْهُ اَلْآمَالُ وَ اِسْتَدْرَجَهُ اَلْإِمْهَالُ وَ کَانَ مِمَّا أَوْجَبَ اَللَّهُ عَلَیْهِ بِهِ اَللَّعْنَهَ قَتْلُهُ مِن

ص: 246


1- یونس: 91.

قَتَلَ صَبْراً مِنْ خِیَارِ اَلصَّحَابَهِ وَ اَلتَّابِعِینَ وَ أَهْلِ اَلْفَضْلِ وَ اَلدِّینِ مِثْلِ عَمْرِو بْنِ اَلْحَمِقِ اَلْخُزَاعِیِّ وَ حُجْرِ بْنِ عَدِیٍّ اَلْکِنْدِیِّ فِیمَنْ قَتَلَ مِنْ أَمْثَالِهِمْ عَلَی أَنْ یَکُونَ لَهُ اَلْعِزَّهُ وَ اَلْمُلْکُ وَ اَلْغَلَبَهُ ثُمَّ اِدَّعَاؤُهُ زِیَادَ بْنَ سُمَیَّهَ أَخاً وَ نِسْبَتُهُ إِیَّاهُ إِلَی أَبِیهِ وَ اَللَّهُ تَعَالَی یَقُولُ : ﴿ادْعُوهُمْ لآباءهم هُوَ أَقْسَطُ عِنْدَ اللَّهِ﴾ (1) و رسول الله يقول: مَلْعُونٌ مَنِ ادَّعَی إِلَی غَیْرِ أَبِیهِ أَوِ انْتَمَی إِلَی غَیْرِ مَوَالِیهِ و قال: الْوَلَدُ لِلْفِرَاشِ وَ لِلْعَاهِرِ الْحَجَرُ فَخَالَفَ حُکْمَ اللَّهِ تَعَالَی وَ رَسُولِهِ جِهَاراً وَ جَعَلَ لْوَلَدَ لِغَیْرِ الْفِرَاشِ وَ الْحَجَرَ لِغَیْرِ الْعَاهِرِ فَأَحَلَّ بِهَذِهِ الدَّعْوَهِ مِنْ مَحَارِمِ اللَّهِ وَ رَسُولِهِ فِی أُمِّ حَبِیبَهَ أُمِّ الْمُؤْمِنِینَ وَ فِی غَیْرِهَا مِنَ النِّسَاءِ مِنْ شُعُورٍ وَ وُجُوهٍ قَدْ حَرَّمَهَا اللَّهُ وَ أَثْبَتَ بِهَا مِنْ قُرْبِیٍّ قَدْ أَبْعَدَهَا اللَّهُ مَا لَمْ یَدْخُلِ الدِّینَ خَلَلٌ مِثْلُهُ وَ لَمْ یَنَلِ الْإِسْلَامُ تَبْدِیلًا یُشْبِهُهُ.

وَ مِنْ ذَلِکَ إِیثَارُهُ لِخِلَافَهِ اللَّهِ عَلَی عِبَادِهِ ابْنَهُ یَزِیدَ السِّکِّیرَ الْخِمِّیرَ صَاحِبَ الدِّیَکَهِ وَ الْفُهُودِ وَ الْقِرَدَهِ وَ أَخْذُ الْبَیْعَهِ لَهُ عَلَی خِیَارِ الْمُسْلِمِینَ بِالْقَهْرِ وَ السَّطْوَهِ وَ التَّوَعُّدِ وَ الْإِخَافَهِ وَ التَّهْدِیدِ وَ الرَّهْبَهِ وَ هُوَ یَعْلَمُ سَفَهَهُ وَ یَطَّلِعُ عَلَی رَهْقِهِ وَ خُبْثِهِ وَ یُعَایِنُ سَکَرَاتِهِ وَ فَعَلَاتِهِ وَ فُجُورَهُ وَ کُفْرَهُ فَلَمَّا تَمَکَّنَ - قَاتَلَهُ اللَّهُ - فِیمَا تَمَکَّنَ مِنْهُ طَلَبَ بِثَأْرَاتِ الْمُشْرِکِینَ وَ طَوَائِلِهِمْ عِنْدَ الْمُسْلِمِینَ فَأَوْقَعَ بِأَهْلِ الْمَدِینَهِ فِی وَقْعَهِ الْحَرَّهِ الْوَقْعَهَ الَّتِی لَمْ یَکُنْ فِی الْإِسْلَامِ أَشْنَعُ مِنْهَا وَ لَا أَفْحَشُ فَشَفَی عِنْدَ نَفْسِهِ غَلِیلَهُ وَ ظَنَّ أَنَّهُ قَدِ انْتَقَمَ مِنْ أَوْلِیَاءِ اللَّهِ وَ بَلَغَ الثَّأْرَ لِأَعْدَاءِ اللَّهِ فَقَالَ-مُجَاهِراً بِکُفْرِهِ وَ مُظْهِراً لِشِرْکِهِ - :

لَیْتَ أَشْیَاخِی بِبَدْرٍ شَهِدُوا *** جَزَعَ الْخَزْرَجِ مِنْ وَقْعِ الْأَسَلِ

قَوْلَ مَنْ لَا یَرْجِعُ إِلَی اللَّهِ وَ لَا إِلَی دِینِهِ وَ لَا إِلَی کِتَابِهِ وَ لَا إِلَی رَسُولِهِ وَ لَا یُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَ بِمَا جَاءَ مِنْ عِنْدِهِ ثُمَّ مِنْ أَغْلَظِ مَا انْتَهَکَ وَ أَعْظَمِ مَا اجْتَرَمَ سَفْکُهُ دَمَ الْحُسَیْنِ بْنِ عَلِیٍّ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَیْهِمَا مَعَ مَوقِعِهِ مِنْ رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله وَ مَکَانِهِ وَ مَنْزِلَتِهِ مِنَ الدِّینِ وَ الْفَضْلِ وَ الشَّهَادَهِ لَهُ وَ لِأَخِیهِ بِسِیَادَهِ شَبَابِ أَهْلِ الْجَنَّهِ اجْتِرَاءً عَلَی اللَّهِ وَ کُفْراً بِدِینِهِ وَ عَدَاوَهً لِرَسُولِهِ وَ مُجَاهَرَهً لِعِتْرَتِهِ وَ اسْتِهَانَهً لِحُرْمَتِهِ کَأَنَّمَا یَقْتُلُ لَعَنَهُ اللَّهُ قَوْماً مِنْ کَفَرَهِ التُّرْکِ وَ الدَّیْلَمِ لَا یَخَافُ مِنَ اللَّهِ نَقِمَهً وَ لَا یُرَاقِبُ مِنْهُ سَطْوَهً فَبَتَرَ اللَّهُ عُمُرَهُ وَ اجْتَثَّ أَصْلَهُ وَ فَرْعَهُ وَ سَلَبَهُ مَا تَحْتَ یَدِهِ وَ أَعَدَّ لَهُ مِنْ عَذَابِهِ وَ عُقُوبَتِهِ مَا اسْتَحَقَّهُ مِنَ اللَّهِ بِمَعْصِیَتِهِ

هَذَا إِلَی مَا کَانَ مِنْ بَنِی مَرْوَانَ مِنْ تَبْدِیلِ کِتَابِ اللَّهِ وَ تَعْطِیلِ أَحْکَامِ اللَّهِ وَ اتِّخَاذِ مَالِ اللَّهِ بَیْنَهُمْ دُوَلًا وَ هَدْمِ بَیْتِ اللَّهِ وَ اسْتِحْلَالِ حَرَامِهِ وَ نَصْبِهِمُ الْمَجَانِیقَ عَلَیْهِ وَ رَمْیِهِمْ بِالنِّیرَانِ إِلَیْهِ لَا یَأْلُونَ إِحْرَاقاً وَ إِخْرَاباً وَ لِمَا حَرَّمَ اللَّهُ مِنْهُ اسْتِبَاحَهً وَ انْتِهَاکاً وَ لِمَنْ لَجَأَ إِلَیْهِ قَتْلًا

ص: 247


1- الاحزاب: 5.

وَ تَنْکِیلًا وَ لِمَنْ آمَنَهُ اللَّهُ بِهِ إِخَافَهً وَ تَشْرِیداً حَتَّی إِذَا حَقَّتْ عَلَیْهِمْ کَلِمَهُ الْعَذَابِ وَ اسْتَحَقُّوا مِنَ اللَّهِ الِانْتِقَامَ وَ مَلَئُوا الْأَرْضَ بِالْجَوْرِ وَ الْعُدْوَانِ وَ عَمُّوا عِبَادَ اللَّهِ بِالظُّلْمِ وَ الِاقْتِسَارِ وَ حَلَّتْ عَلَیْهِمُ السَّخَطُ وَ نَزَلَتْ بِهِمْ مِنَ اللَّهِ السَّطْوَهُ أَتَاحَ اللَّهُ لَهُمْ مِنْ عِتْرَهِ نَبِیِّهِ وَ أَهْلِ وِرَاثَتِهِ وَ مَنِ اسْتَخْلَصَهُ مِنْهُمْ لِخِلَافَتِهِ مِثْلَ مَا أَتَاحَ مِنْ أَسْلَافِهِمُ الْمُؤْمِنِینَ وَ آبَائِهِمُ الْمُجَاهِدِینَ لِأَوَائِلِهِمُ الْکَافِرِینَ فَسَفَکَ اللَّهُ دِمَاءَهُمْ مُرْتَدِّینَ کَمَا سَفَکَ بِآبَائِهِمْ دِمَاءَ آبَائِهِمْ مُشْرِکِینَ وَ قَطَعَ اللَّهُ دَابِرَ الَّذِینَ ظَلَمُوا وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِینَ.

أَیُّهَا النَّاسُ [إِنَّ اللَّهَ] إِنَّمَا أَمَرَ لِیُطَاعَ وَ مَثَّلَ لِیُتَمَثَّلَ وَ حَکَمَ لِیُفْعَلَ قَالَ سُبْحَانَهُ و تعالی: ﴿انَّ اللَّهُ تَعَالَى لَعَنَ الْكافِرِينَ وَ أَعَدَّ لَهُمْ سَعِيراً﴾ (1) و قال: ﴿أُولئِكَ يَلْعَنُهُمُ اللَّهُ وَ يَلْعَنُهُمُ اللاَّعِنُونَ ﴾ (2) فَالْعَنُوا أَیُّهَا النَّاسُ مَنْ لَعَنَهُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ فَارِقُوا مَنْ لَا تَنَالُونَ الْقُرْبَهَ مِنَ اللَّهِ إِلَّا بِمُفَارَقَتِهِ. للَّهُمَّ الْعَنْ أَبَا سُفْیَانَ بْنَ أُمَیَّهَ وَ مُعَاوِیَهَ ابْنَهُ وَ یَزِیدَ بْنَ مُعَاوِیَهَ وَ مَرْوَانَ بْنَ الْحَکَمِ وَ وُلْدَهُ وَ وُلْدَ وُلْدِهِ اللَّهُمَّ الْعَنْ أَئِمَّهَ الْکُفْرِ وَ قَادَهَ الضَّلَالِ وَ أَعْدَاءَ الدِّینِ وَ مُجَاهِدِی الرَّسُولِ وَ مُعَطِّلِی الْأَحْکَامِ وَ مُبَدِّلِی الْکِتَابِ وَ مُنْتَهِکِی الدَّمِ الْحَرَامِ اللَّهُمَّ إِنَّا نَبْرَأُ إِلَیْکَ مِنْ مُوَالاهِ أَعْدَائِکَ وَ مِنَ الْإِغْمَاضِ لِأَهْلِ مَعْصِیَتِکَ کَمَا قُلْتَ : ﴿لا تَجِدُ قَوْماً يُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ يُوادُّونَ مَنْ حَادَّ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ ﴾ (3) .

﴿أَیُّهَا النَّاسُ اعْرِفُوا الْحَقَّ تَعْرِفُوا أَهْلَهُ وَ تَأَمَّلُوا سُبُلَ الضَّلَالَهِ تَعْرِفُوا سَابِلَهَا فَقِفُوا عِنْدَ مَا وَقَّفَکُمُ اللَّهُ عَلَیْهِمْ وَ أَنْفِذُوا لِمَا أَمَرَکُمُ اللَّهُ بِهِ وَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ یَسْتَعْصِمُ بِاللَّهِ لَکُمْ وَ یَسْأَلُهُ تَوْفِیقَکُمْ وَ یَرْغَبُ إِلَیْهِ فِی هِدَایَتِکُمْ وَ اللَّهُ حَسْبُهُ وَ عَلَیْهِ تَوَکُّلُهُ وَ لَا قُوَّهَ إِلَّا بِاللَّهِ الْعَلِیِّ الْعَظِیمِ﴾.

و اگر بیش از این بر مساوی بنی امیه می خواهی مطلع بشوی نظر کن به رساله مفاخره بنی هاشم و بنی امیه که در شرح مذکور با اضافه فوائدی از خود شارح نقل شده (4) ، چه جاحظ با این که از اعداء امیر المؤمنین است و رساله ای در اثبات امامت مروانیه نوشته و اسم او را کتاب امامت امیر المؤمنین معاویه گذاشته در رساله مفاخره شطری مقنع و فصلی مشبع از خبث اعراق و سوء اخلاق و دنائت حسب و ردائت نسب این شجره ملعونه و طایفه مشئومه یاد کرده است و الله در ابی القاسم المغربي رحمه الله حيث قال:

ص: 248


1- الاحزاب: 64.
2- البقرة:159.
3- المجادلة: 22.
4- شرح نهج البلاغة : 262/15.

ثم امتطاها عبد شمس فاغتدت *** هزواً و بدل ربحها بخسار

و تنقلت في عصبة اموية *** ليسوا باطهار و لا ابرار

ما بين مأفون إلى متزندق *** و مداهن و مضاعف و حمار

قال ابن أبى الحديد فاما قوله فى بنى امية «ما بين مأفون» فمأخوذ من قول عبدالملک [بن مروان] - و قد ذكر الخلفاء - فقال: انّى و الله لست بالخليفة المستضعف و لا بالخليفة المداهن و لا بالخليفة المأفون؛ عنى بالمستضعف عثمان و ،بالمداهن، معاوية و بالمأفون، يزيد بن معاوية فزاد هذا الشاعر فيهم اثنين و هما الزنديق و هو الوليد و الحمار و هو مروان بن محمّد بن مروان (1) .

تنبیه

در بحار (2) از کامل بهائی (3) ،که از مصنفات عماد الدین حسن بن علی الطبری است که معاصر محقق و استاد البشر قدس سرهما بوده و برای بهاء الدین محمد جوینی در عصر هلاکو نوشته، چنان چه از ریاض العلمای فاضل متتبع میرزا عبدالله معروف به افندی تلمیذ علامه مجلسی فتن استفاده می شود نقل شده که گفته امیه غلام رومی بوده عبدشمس را و چون او را زیرک و کیس دید تبنّی کرد و پسر خود قرار داد مشهور شد به امیة بن عبدالشمس چنان چه می گفتند زید بن محمد قبل از نزول آيه ﴿وَ ما كَانَ محمد أبا أحَدٍ مِنْ رِجالِكُم ﴾ (4) از این روی روایت شده از صادقین علیهم السلام - یعنی اهل البیت - در تفسیر ﴿الم غلبت الروم ﴾ (5) که ایشان بنی امیه اند. و از این جا ظاهر می شود نسب معاویه و عثمان و کفایت می کند ایشان را در عدم استحقاق خلافت چه رسول خدای فرمود: «الائمة مِنْ قُرَيْشٍ» (6) .

و هم در بحار (7) از الزام النواصب (8) حکایت می کند که امیه از صلب عبدالشمس نبوده بلکه از رومیان بوده و عبدالشمس او را استلحاق کرد و منسوب به وی شده و بنو امیه تماماً

ص: 249


1- شرح نهج البلاغة: 17/6 .
2- بحار الانوار: 542/31.
3- الكامل: 269/1.
4- الاحزاب: 40.
5- الروم: 2.
6- بحار الانوار: 544/31 و الصواعق المحرقة: 20.
7- بحار الانوار: 544/31.
8- الزام النواصب : 105-104.

از صمیم قریش نیستند بلکه ملحق به ایشانند و مصدق این خبر کلام امیر المؤمنين علیه السلام است که فرمود: بنی امیه لصاقند و صحیح النسب تا عبد مناف نیستند و معاویه متمکن از انکار نشد.

و محقق محدث کاشانی - قدس الله سره النورانی - از صاحب كتاب استغاثة في بدع الثلاثة كه على التحقيق - چنان چه محقق تحریر شیخ اسد الله شبستری به نقل تلمیذ متتبع او شیخ عبدالنبی کاظمی در حاشیه نقد الرجال متعرض شده و مستمد از اشاره شیخ یوسف بحرانی شده از مصنفات على بن احمد کوفی صاحب کتاب انبیاء و کتاب اوصیاء است و این کتاب در رجال نجاشی مذکور است به اسم کتاب بدع محدثه (1) و شهادت می دهد بر این روایت او بلاواسطه از جعفر بن محمد بن مالک الکوفی و با وجود این محقق متبحر مذکور در صافی (2) و محدث متبحر مجلسی در مقدمه بحار الانوار (3) نسبت به ابن میثم داده اند، و هذا غریب جدا منهما مع سعة باعهما و كثرة اطلاعهما.

و بالجملة در کتاب مذکور است که روایت شده از علماء اهل بیت در اسرارشان و علومشان که به علماء شیعه ایشان رسیده این که قومی منسوب به قریش می شوند و از ایشان نیستند در حقیقت نسب و این از خبر هایی است که نمی دانند او را جز معدن نبوت و ورثه علم رسالت و این مثل بنی امیه است که گفتند ایشان از قریش نیستند و اصل ایشان از روم بوده و در ایشان است تأویل این آیت ﴿الم غَلَبت الرُّوم﴾ معنی او چنان است که غلبه کردند بر ملک و زودا که غلبه کند بر ایشان بنی عباس و این تأویل چنان که در صافی است مناسب قرائت ﴿غلبت﴾ به صیغه معلوم است که در شواذ قرائت شده [است].

و در بحار (4) از کنز الفوائد علامه کراجکی به دو طریق یکی از این عقده و دیگر از محمد بن العباس الماهيار صاحب تفسیر معروف قریب به این معنی را روایت کرده است و می توان اشاره به این ضعف نسب بنی امیه باشد اشعاری که أبو عطاء سندی که از مشاهیر شعرای مخضرمین دولتین است در هجای بنی امیه گفته است که ذکر آن ها فی نفسه مرغوب است اگر چه اشاره به این جهت ضعف نباشد؛ فلله دره و علی الله فلقد اجاد ما شاء.

ص: 250


1- رجال النجاشی: 265 رقم: 691.
2- تفسیر الصافی: 127/4.
3- بحار الانوار: 19/1.
4- بحار الانوار: 516/31.

ان الخيار من البرية هاشم *** و بنو امية ارذل الاشرار

و بنو امية عودهم من خروع *** و لهاشم فى المجد عود نصار

اما الدعاة إلى الجنان فهاشم *** و بنو امية من دعاة النار دعاة النار

و بهاشم زكت البلاد و اعشبت *** و بنو امية كالسراب الجار (1)

فایده

طایفه [ای] از بنی امیه اگر چه در مغرب خلافت یافتند و خود را خلیفه ملقب کردند ولی اعتدادی به ایشان نیست و در شمار نمی آیند چه ایام ایشان مضطرب بوده غالباً و مملکتی منتظم نداشتند و تمام اندلس بلادی چند بیش نیست از این روی نظر به ایشان نشده و ملک ایشان از ایام خلافت بنی امیه محسوب نشده چنان چه ایام خلافت عبدالملک که در روزگار عبدالله بن الزبیر بود محسوب نشده چه خلافت او مخصوص به اردن که دمشق و حوالی او باشد بود و هم چنین معاویه در زمان خلافت ظاهری حضرت امام حسن با این که حکمران مصر و شام بود خلیفه به شمار نرفت.

پس قلت ملک و ضیق مملکت موجب عدم اعتداد و قلت اعتناء است نه اختصاص به مشرق و مغرب چنان چه در بحار است که وجه عدم التفات به ایشان این است که نظر به است چه محل اعتناء اوست (2) .و این وجه اگر ممکن الارجاع به وجه اول باشد صحیح است و الا ضعیف و موهون است.

توضیح

ظاهر عبارت زیارت - با قطع نظر از تأکید و تعمیم به لفظ «قاطبةً» که موجب اباء سیاق کلام است از تخصیص - کشف می کند از این که بنی امیه یکسره خبیث و مستوجب لعن اند چه ظاهر این که متکلم در عنوان حکم اخذ وصفی نکرد که عام معنون و منوّع به او بشود این است که در افراد عام چیزی که قابل معارضه باشد نیست پس اگر شک کنیم در بعض افراد بنی امیه که آیا ایشان به عقیده حقه و فطرت سلیمه در گذشتند یا نه به حکم این عموم مذکور می گوییم فاسد العقيدة بودند چون او ملعون بوده به مقتضای این نص و مؤمن مستوجب لعن نیست پس او مؤمن نیست.

ص: 251


1- حكى عن ابي عطاء السندى الفتوح: 338/8.
2- بحار الانوار: 528/31 البته عبارت علامه مجلسی در بحار این گونه است:«لعدم الاعتناء بشأن بعضهم ممن كان ملكه قليلاً...».

و این چنان است که اگر مولایی بگوید همسایگان مرا اکرام کن با این که از حال او معلوم است که دشمنان وی را نباید اکرام کرد عبارت مذکوره کاشف است از این که هیچ یک از همسایگان او دشمنش نیستند و این مطلب را ما در اصول تحقیق مستوفی کرده ایم و والد محقق ما قدس سرة در کتاب مطارح الانظار شرحی وافی و تحقیقی کافی در این باب دارد و بالجملة در عبارت مذکوره اشکالی است که مقتضای او این است که هیچ یک از بنی امیه مؤمن نباشد با وجود این که جماعتی از قدماء و متأخرین ایشان ولایت اهل بیت داشتند مثل خالد بن سعيد بن العاص و أبوالعاص بن ربیع که از آنان اند که از بیعت ابی بکر تخلف

کردند و با امیر المؤمنین ثابت قدم بماندند چنان که از کتب عامه و خاصه معلوم می شود.

و اموی ابیوردی شاعر را شیخ حر قدس سرة از علماء شیعه در امل الآمل شمرده [است] (1) . و هم چنین به تتبع معلوم می شود که جماعتی از رجال و نساء منسوبین به این قبیله از اخیار بودند مثل امامه دختر ابوالعاص که بعد از حضرت فاطمه علیها السلام به وصیت آن حضرت در حباله نکاح امیر علیه السلام آمد و مثل محمد بن ابی حذیفه که مادر او دختر ابی سفیان بود و او خود از خواص اولیای امیر المؤمنین و در محبت آن جناب رنج ها کشید و سال ها در زندان معاویه که خال او بود بماند و با او موافقت نکرد.

و جواب از این اشکال به چند وجه می توان گفت:

یکی: این که ظاهر از این کلمه موجودین در حال خطاب است علاوه بر این که اضافه به حسب وضع اولی حقیقت در عهد است و معهود موجودین است و این وجه ضعیف است چه اگر مراد موجودین حال صدور به راوی غیر امام است که زمان حضرت صادق علیه السلام باشد، لازم آید خروج متقدمین بنی امیه و ایشان اکثر بنی امیه اند و قطع داریم به دخول یزید و معاویه و زیاد و اضراب ایشان در عموم این عبارت و اگر مراد جمیع ازمان سابقه است که صدور از هر امامی به امام دیگر ملحوظ شود اشکال در اخیار ازمان سابقه باقی است.

وجه دیگر: این که ملتزم می شویم که بنی امیه به حسب فطرت اصلیه اعوجاجی دارند که اگر با استقامت فعلیه هم مجتمع شود عاقبت کار و خاتمه امر انحرافی از ایشان ظاهر می شود که با ارتداد از دنیا بیرون می روند و بر فرض قطع به استقامت سابقه احراز بقای حال او در وقت رحلت جز به استصحاب صورت نبندد و دلیل مذکور که متکفل تجویز لعن است اماره کاشفه از استیعاب و استغراق افراد ایشان است به حکم خباثت پس حكم

ص: 252


1- امل الآمل: 242/2.

می کنیم به جواز لعن و تبری از ایشان.

و لیکن باید دانست که مراد از بنی امیه به حکم وضع و لغت یا انصراف رجال منسوبین از جانب آباء به امیه است پس ذکر امامه که دختر است و ذکر محمد بن ابی حذیفه که از جانب مادر انتساب دارد و اضراب ایشان وجهی ندارد و بلکه أبو العاص را از بنی امیه شمردن راهی ندارد اگر چه خبر ضعیف در این باب وارد است (1) .و در رساله مفاخره جاحظ هم چنین مذکور است که بنی امیه در تکذیب خبر شجره ملعونه متمسک به وجود أبوالعاص در ایشان شدند (2) .و این سخن در میزان تصحیح انساب سنجیده نیست چه أبوالعاص پسر ربیع بن عبدالعزی بن عبد شمس بن عبدمناف است و او عبشمی است چنان که در اسد الغابة (3) و غير او مذکور است.

و ذکر ابیوردی در شیعه هم وجهی ندارد اگر چه شیخ حر قدس سرة در امل الأمل فرموده، چه او بر این دعوی اقامه شاهدی نکرده و از اشعار او افتخار به امویت و تأسف بر فوت مملکت و انقضای ایام ایشان ظاهر می شود و این معنی البته منافی تشیع بلکه مقتضای فطرت خبیثه امویت است و از این قبیل اشتباهات از شیخ حر بسیار شده چنان چه أبوالفرج اصبهانی [را] که مروانی است هم از علمای امامیه شمرده (4) ، چه او بالاتفاق امامی نبوده بلکه از علماء زیدیه است.

و اشتباه او از لفظ شیعه مذکور در کلام بعضی شده است و مرویات او غالباً با امامیت منافات دارد چنان که از استقصای تتبع در اغانی ظاهر است و هرگز امامی متدین راضی نمی شود به عبدالله بن جعفر ذی الجناحین که در عصر خود تالی حسنین و ثالث قمرین بود، نسبت استماع غنا بدهد (5) با این که حضرت زینب علیها الله سلام که عقیله خدر رسالت و محجوبه ستر امامت و رضیعه ثدی زهد و عصمت ولویه و ربیبه حجر علم و حکمت نبویه است حلیله او بود و در خانه او مأوی داشت و هم چنین از قبیل این ترهات و خزعبلات در کتاب اغانی بسیار است و نسبت ندم سید الشهداء علیه السلام از سفر کربلا در روز عاشوراء به او معروف و کتاب

ص: 253


1- تفسیر ابی حمزة الثمالی 223 ، الاختصاص 85 و عنه بحار الانوار: 337/46.
2- شرح نهج البلاغة: 263/25.
3- اسد الغابة: 265/4.
4- امل الآمل: 181/2.
5- امل الآمل: 181/2.

مقاتل الطالبیین او مشهور است و این قدر تعرض حال او اگر چه بر سبیل استطراد آمد ولی اگر تامل کنی از اجزاء مراد بود بالجملة این شعر را از اموی در این مقام که دلالت بر اختلال عقیده دارد می نویسم:

ملكنا اقاليم البلاد فاذعنت *** لنا رغبة أو رهبة عظماءها

فلما انتهت ايامنا علقت بنا *** شدائد ایام قلیل رخاءها

و كان إلينا فى السرور ابتسامها *** فصار علينا بالهموم بكاءها

و صرنا نلاقى النائبات بأوجه *** رقاق الحواشي كاد يقطر ماءها

اذا ما هممنا أن نبوح بما جنت *** علينا الليالي لم يدعنا حياءها (1)

و در این بیت که می گوید:«و صرنا نلاقی... » به خاطرم آمد شعر سید الشعراء و خاتم

الادباء شاعر ماهر و ادیب معاصر سید حیدر حلی رحمه الله که می گوید و چه خوب می گوید:

من این تخجل اوجه اموية *** سكبت بلذات الفجور حياءها

و از مواضعی که بنسب خود افتخار می کند این ابیات است که در نجدیات اوست:

قالت لصحبي سراً اذ رأت فرسى *** من الذي يتعدى مهره خيباً

فقال اعلمهم بي أن والده *** من كان يجهد اخلاف العلى حلباً

مامات حتى اقر الناس قاطبة *** بعزه و هو اعلا خندف نسباً

کفایت نکرده او را که افتخار به انساب بنی امیه می کنند بلکه گمان کرده که ایشان اعلای قبائل خندف اند در نسب با این که شنیدی که جمعی منکر قرشیت ایشان هستند و نسب أبو سفيان و حال حمامه مادر او معلوم خواهد شد زهی خجلت و فضیحت از نسبی به أبو سفیان می رسد و منتهی به امیه می شود.

و لو قيل للكلب امثاله *** عوى الكلب من لؤم هذا النسب

و در جای دیگر از نجدیات است:

و انی و ان كان الهوى يستفزني *** لذو مرة قطاعة للقرائن

اروم العلى و السيف يخضبه دم *** بأبيض بتاک و اسمر مارن

و ان خاشنتنى النائبات تشبثت *** باروع عبل الساعدين مخاشن

اذا سمنه خسفاً تلظى جماحه *** و اجلين عن قرن الدّ مشاحن

لئن سلبتني نخوة اموية *** خطوب اعاينها فلست لحاضن

ص: 254


1- الاغانی: 49/1.

قاتله الله ما اشعره.

و در جای دیگر از نجدیات خارج از ادب صباوت شده تخمس در تغزّل می کند و می گوید:

بنى حيثم الله الله في دمي *** فطالبه الله الذى قوله الفعل

و مرد علی جرد باید تمدها *** الى الشرف الضخم الخلائف و الرّسل

دم اموی لیس ینکر فرده *** و ما بعده الا الفرار او القتل

الم یک فی عثمان للناس عبرة *** فلا ترخصو طلّه انه يغلوا

و لولا الهوى صارت إليكم كتيبة *** يعضّل من نجد بها الحزن و السهل

از تأمل این اشعار جای تامل در عدم استقامت او نمی ماند و از همه صریح تر این مقطوعه اخیره بود که تذکر دم عثمان و افتخار به حروب جمل و صفین بود، بلکه اشعار به واقعه طف داشت چنان چه خواهی دانست که بنی امیه بعنوان مطالبه خون عثمان این فتنه را انگیختند و به تلافی او بسیار کار ها کردند و عجب آن است که مقطوعه اولی که ذکر کردیم در وفیات مذکور است و شیخ حر رحمه الله در حالات او از کتاب مذکور نقل می کند (1) و از مضمون این شعر غفلت کرده [است].

بالجملة تقريب وجه ثانی این بود که شنیدی و انصاف این است که التزام به این وجه بر وجهی که رفع ید از امور قطعیه بکنیم بر فرض تحقیق با تحکیم این دلیل بر استصحاب سلامت عقیده کاری بس مشکل است خاصه این که عمومات دیگر از فضائل مؤمنین در دست است که التزام به تخصیص آن ها صعب متصعب است و خالی از تأیید نیست روایت حياة الحيوان كه سابقاً گذشت (2) که پیغمبر فرمود: مؤمنین ایشان کم اند چه این خبر به ملاحظه اشتمال بر ذم بنی مروان مظنون الصدق است.

و گمان ندارم کسی در حق خالد بن سعید با آن همه اظهار اخلاص و ایستادگی و حسن بیان در مسجد و معارضه با أبو بکر و امتناع از بیعت که در جمیع کتب مسطور است (3) متمسک به این حدیث شده - العياذ بالله - قدحی کند چه صحابی مؤمن مطیع اهل بیت بود و البته عمومات فضل صحابه و مدایح مهاجرین در کتاب و سنت شامل او هست و دلیلی بر

ص: 255


1- امل الامل: 181/2.
2- ذیل «و آل مروان».
3- انه من الاثنى عشر الذين انكروا علی ابی بکر الخصال: 461 و عنه بحار الانوار: 208/28.

اخراج بالخصوص نیست علاوه بر این که وجه سوم موجب ظهور وهن و ضعف این وجه می شود.

وجه سوم: این که مراد از بنی امیه خصوص آن جماعت از ایشان اند که در غصب خلافت و اطفاء نور خدا و جحد کلمه ولایت هم دست و همداستان شدند به تیغ و سنان و نوشته و زبان در بغض اهل بیت همراهی نمودند و مؤید این وجه آن است که متبادر به اذهان در خصوص این قضیه با ملاحظه اشکال مذکور همین معنی است و با ملاحظه این که عنوان بنی امیه مصداق واقعی کم دارد چه اولاد حقیقی امیه کم بودند.

اما حكم و اولاد او که همه حرامزاده بودند و امّا اولاد ابو سفیان هم متهم به خبث مولد بودند بلکه محققاً حرام زاده بودند چنان چه من بنده - إن شاء الله - در محل خود خواهم ذکر کرد و اما اولاد ابی معیط که اولاد ذکوان پدر أبو معیط باشند هم لصيق اند چه ذکوان به عقیده جماعتی غلام امیه بوده و وی را به خود ملحق ساخت و تبنّی کرد چنان چه در اسد الغابة اشاره کرده (1) پس ناچار باید طایفه مراد باشند که خلفاء و امراء ایشان را شامل شود. و بنابراین لفظ بنی امیه عنوانی است عرفی به جهت اشاره به آن جماعت مخصوص و حقیقت بودن اضافه در عهد شاهد صدق این دعوی است.

و فى الجملة مؤيد - بلکه مصدق - این معنی است خبری که در خصال در باب سبعه مذکور است که جهنم را هفت در است و یک در از بنی امیه است خاصه کسی مزاحم ایشان نیست که او باب لظی و باب سقر و باب هاویه است و در آخر حدیث محمد بن فضل رزمی که راوی است خدمت صادق آل محمد علیهم السلام عرض می کند این دری که از پدرت از جدت روایت کردی از آن بنی امیه است مخصوص مشرکین ایشان است یا آنان که اسلام آوردند هم داخل می شوند؟ فرمود:«لا املک»مگر نشنیدی که می گوید یک در از آن مشرکین است؟ و این دری که بنی امیه از او داخل می شوند همانا خاصه أبو سفيان و معاويه و آل مروان است«يدخلون فيها تحطمهم النار حطماً لا تسمع لهم فيها واعية و لا يحيون فيها و لا يموتون» (2) .

چه در این مقام بنی امیه را تفسیر به این جماعت مخصوصه کردند که تقمص سربال خلافت و تشبث به اذیال جلافت نمودند.

ص: 256


1- اسد الغابة: 90/5.
2- الخصال: 361 و عنه بحار الانوار: 519/31.

و این توجیه در نظر این بنده اقرب به تحقیق است و این تخصیص نیست تا بگویی سیاق این عام به جهت تأکید آبی از تخصیص است بلکه تخصص است و مؤکد تأکید است. و در این مقام کلامی است که شایسته بلکه لازم تعرض اوست و اجمال او این است که از پاره [ای] اخبار و آثار - في الجملة - مدحی از عمر بن عبدالعزیز ظاهر می شود مثل این که بعد از قیام به امر خلافت سب امیر المؤمنین [را] که در ایام خلافت بنی امیه رایج بود، ترک کرد و کثیر عزة وی را به این کار ستود و این شعر در حق او می گوید:

و لیت فلم تشتم عليّاً و لم تخف *** برياً و لم تتبع مقالة مجرم

تکلّمت بالحق المبين و انما *** تبيّن آيات الهدى بالتكلم

و صدقت معروف الذي قلت بالّذى *** فعلت فاضحي راضياً كل مسلم

الا انّما يكفی الفتی بعد زیغه *** من الاود البادى ثقاف المقوّم (1)

و فدک را رد کرد و از آل مروان بعد از آن که عثمان تیول مروان کرده بود باز گرفت و احسان به اهل بیت می کرد و متعرض ظلم ایشان نمی شد از فاطمه دختر سید الشهداء نقل شده که اگر عمر عبدالعزیز زنده بود ما محتاج نمی شدیم (2) .و در کتب عامه از باقر علوم النبیین عليه و عليهم السلام نقل شده که هر قومی را نجیبی است و عمر عبدالعزیز، نجیب بنی امیه است (3) .و از مشهورات است که «الناقص و الاشج أعد لا بنى مروان » (4) و ناقص یزید بن الوليد بود که عطایای پدر خود را کم کرد و اشج عمر است به جهت شجه و شکافی که در سر او بود.

و در کتاب قرب الاسناد سند به صادق آل محمد علیهم السلام می رساند که از حضرت باقر علیه السلام روایت کرده که چون عمر عبدالعزیز ولایت یافت عطایای عظیم بما عطا کرد. پس برادر وی بر وی در آمد و گفت: همانا بنی امیه رضا ندهند از تو که بنی فاطمه را بر ایشان تفضیل دهی عمر گفت: تفضیل می دهم چه من چندان شنیده ام که مبالات ندارم که من بعد نشنوم این که رسول خدا فرمود: فاطمه قطعه ای از من است مسرور می کند مرا آن چه او را مسرور کرد و بدحال می کند مرا آن چه او را بد حال کرد و من متابعت مسرّت رسول خدای می کنم و

ص: 257


1- شرح نهج البلاغة: 40/4.
2- الكامل :65/5.
3- تاريخ الخلفاء: 230.
4- فیض القدیر: 648/1.

مسائت او را بر می اندازم. (1)

و از این گونه اخبار متتبع می یابد و از این جهت است که بعض اکابر که فاضل متبحر میرزا عبدالله افندی صاحب ریاض العلماء در کتاب مذکور تعیین کرده و کلام وی را حکایت می کند و این بنده نخواستم در این کتاب اسم شریف او را در این مقام دعوی باطل بیرم در لعن خصوص او توقف کرده است و این وجهی ندارد بلکه لعن او از اوضح واضحات و اوجب واجبات است چه معصیتی بالاتر از غصب خلافت و ادعای امامت که او کرد و در حال زندگی و مردگی تحمل این وزر عظیم را نمود نیست و ضرری بر امت بیش از منع حق ائمه از امر و نهی نیست و اگر احسانی کرد به جهت مصانعه و ملک داری بود.

بلی سیره ظاهریه او از سایر بنی امیه امتیازی تمام داشت و کلام حضرت باقر علیه السلام- اگر نسبت صحیح باشد - محمول بر این معنی است چه :فرمود عمر نجیب بنی امیه است؛ یعنی بالاضافه به این طایفه نجابتی دارد اگر چه فی نفسه نانجیب ترین خلق خداست و همین است قضیه معروفه «اعدلا بنی مروان»؛ یعنی این دو نفر نسبت به سایر بنی امیه عادل بودند اگر چه خود نسبت به عدول اهل حق ظالم باشند.

و چگونه می شود که عمر بن عبدالعزیز رضای حضرت فاطمه را طالب باشد و حق خلافت را تفویض به حضرت باقر علیه السلام که امام واجب الاطاعة بود و معجزات و کرامات و علوم وی روی زمین را فرا گرفته بود و چشم و گوش و دهان و دست دشمن را مملو می داشت و معاصر وی بود ننماید؛ ذلك هو الخسران المبين.

و در اصل عاصم بن حمید حناط که نسخه او به عنایت حق - جل ذکره - نزد این قاصر موجود است روایت کرده از عبدالله بن عطا که گفت: دست حضرت باقر علیه السلام را گرفته بودم در حالتی که عمر بن عبدالعزیز دو جامه مصری در برداشت پس حضرت باقر فرمود: هان زود است که او ولایت یابد آن گاه بمیرد و اهل زمین بر وی بگریند و اهل آسمان او را لعنت نمایند (2) . و این روایت در غایت اعتماد است بلکه بنابر اصلی که ما در خبر واحد تأصیل کرده ایم دارای مرتبه نصاب حجیت و صحت است چه عاصم بن حميد ثقه جليل الشأن در اصل خود از او روایت کرده و نصر بن الصباح که کشی و عیاشی جابجا به اقاویل او استناد

ص: 258


1- قرب الاسناد 112 و عنه بحار الانوار: 320/46.
2- الاصول الستة عشر: 23.

می کنند وی را از نجباء اصحاب صادق علیه السلام شمرده (1) و دلالت او بر جلالت ظاهر است .

شهید ثانی - قدس الله سره النورانی - در درایه همین عبارت را در وصف او - بدون نسبت به نصر بن صباح - ایراد فرموده [است] (2) . و این اماره اعتماد و علامت اعتداد است. و موافق است این خبر با عمومات لعن غاصبین و منحرفین از اهل بیت و اعداء و احبای اعدای ایشان و عموم مذکور در زیارت - چنان چه بیان کردیم - خود معقلی است حصین و رکنی است وثیق از برای حال شک بلی انصاف این است که عمر بن عبدالعزیز کار های خوبی - مثل ترک سب و رد فدک کرد و ما شکر این کار ها را از او می کنیم چنان چه سید اجل اعظم رضی الله عنه به که خود از اکابر فقها و زهاد اهل بیت محسوب است در دیوان شریف خود در خطاب به عمر بن عبدالعزیز می فرماید:

يا بن عبد العزيز لو بكت العين *** فتى من امية لبکیتک

غیر انّی اقول انک قد طبت *** و ان لم يطب و لم يزك

بيتك انت نزهتنا عن السب و القذ *** ف و لو امکن الجزا لجزیتک

و لو أني رأيت قبرك لاستحيي *** ت من ان اری و ما حییتک

و قليل ان لو بذلت دماء الب *** دن حزناً على الذری و سقیتک

دیر سمعان لا اغبک غاد *** خیر میت من آل مروان میتک

انت بالذكر بين عيني و قلبي *** أن تدانيت منك أو قد نایتک

و اذا حرك الحشا خاطر من *** ک توهمت اننی قد رأیتک

و عجیب انی قلیت بنی مروان *** طراً و اننی ما قلیتک

قرب العدل منک لما نای الجو *** ربهم فاجتنبتهم و اجتبیتک

فلوانی ملکت دفعاً لما نا *** بک من طارق الردى لفدیتک (3)

ارشاد

اخبار در لعن عموم بنی امیه از طریق اهل بیت زیاد است و مستحب است که بعد از هر نماز فریضه بنی امیه را لعن کنند چنان چه شیخ طایفه در تهذیب روایت کرده به سند خود از أبو جعفر باقر علوم النبیین علیهم السلام که به جابر جعفی فرمود : ﴿اذا انْحَرَفْتَ عَنْ صَلَاةٍ مَكْتُوبَةٍ

ص: 259


1- رجال الكشی: 477/2، رقم 385.
2- الرعاية: 397.
3- شرح نهج البلاغة: 61/4.

فَلَا تَنْحَرِفْ إِلَّا بإنصراف لَعْنِ بَنِي أُمَيَّةَ﴾؛ یعنی چون از نماز فریضه باز گردی باز مگرد مگر به لعن بنی امیه (1) .اللهم العن بنى اميّة قاطبة.

و لعن الله ابن مرجانة

ج: و لعنت کناد خدای پسر مرجانه را.

ش: مراد از ابن مرجانه ابن زیاد است و ذکر او بعد از آل زیاد و بنی امیه که شامل اوست به تحقیق سابق به جهت خصوصیت او در قتل سید الشهداء است و مجلسی - عليه الرحمة - احتمال داده که به جهت خبث مولد او باشد پس عنوان آل زیاد و بنی امیه محیط بر او نخواهد شد و ما گفتیم که بنی امیه این دو شعبه همه حرام زاده بوده اند و اگر وجه این بود، باید ذکر آحاد ایشان شود.

و اضافه او به مرجانه به جهت مزید انتقاص و تعییر و مذمت اوست تا علاوه بر حال پدر حال مادر او هم معلوم شود و مرجانه از زوانی معروفه بوده و در اشعار اشاره به این شده چنان چه در این شعر سراقه باهلی می گوید - و خوب می گوید - :

لعن الله حيث حلّ زياداً *** و ابنه و العجوز ذات البعول

جماعتی گفته اند مراد از عجوز ذات البعول مرجانه است و ظاهر عبارت مرویه در رجال شیخ کشی در ترجمه میثم تمار رضی الله عنه:«يقتله العتل الزنيم ابن الامة الفاجرة» (2) نیز این است اگر چه می تواند اشاره به سمیه باشد بلکه از جهتی اظهر است. و در خطبه عاشوراء مرویه در احتجاج است «الا و ان الدعى ابن الدعى قد ركزلنا بين اثنتين...» (3) و این عبارت صریح است که ابن زیاد هم خود ولد الزناست و هم پدرش. و خواهی شنید (4) که علماء اهل سنت گفته اند: ولد الزنا نجیب تر است. و الحق آثار این نجابت بعد از ثانی از هیچ کس به قدر عبید الله بن زیاد نمودار نشد.

وى - على الظاهر - در سال بیست و هشت یا بیست و نه هجری متولد شد و در سنه شصتم که سی و دو ساله بود ولایت عراقین یافت و او اول کس بود که حکومت خراسان و آذربایجان و بحرین و عمان و هند و غالب ممالک ایران ضمیمه ولایت او شد و به قولی زیاد

ص: 260


1- التهذيب : 109/2 و عنه وسائل الشیعة: 462/6.
2- رجال الکشی 279/1.
3- الاحتجاج 42/2 و عنه بحار الانوار: 83/45.
4- ذیل «و معاوية بن ابی سفیان».

پدرش اول کس بود که چنین شد و در سال شصت و یکم هجری به قتل سيد الشهداء - ارواحنا له الفداء - پرداخت.

و در كتاب عقد الفرید است که در زمان زیاد مقاتله - یعنی جنگیان - لشکر کوفه شصت هزار تن بودند (1) .و از این جا می توان دانست که آن چه در اخبار معتبره وارد شده که عدد جنود مخالفین در کربلا سی هزار بود (2) ،غریب نیست چه شصت هزار مرد جنگی را که لشگر حاضر رکاب باشند در مدت قلیله می توان سی هزار نفر از ایشان تعبیه و تهیه کرد. علاوه بر این که از مراجعه به تواریخ معلوم می شود که ابن زیاد مهیای حرب دیلم بود که واقعه کربلا در پیش آمد و او را مقدم داشت و بنابراین هیچ استبعادی نیست در کثرت جنود و تتابع جيوش او؛ فلعنة الله عليه و على جنوده.

که و در سنه شصت و هفتم هجری سی و نه ساله بود به دست واسطه رحمت الهی و نعمت نامتناهی إبراهيم بن الاشتر رضی الله عنهما رهسپار درکات جحیم شد و در مقتل منسوب به ابی مخنف در کیفیت قتل او واقعه عجیب نوشته (3) که چون مستبعد بود ننوشتم با این که غرضی در ذکر این تفاصیل نیست چه تاریخ ظلم و عدوان و کیفیت هلاکتش در کتب تواریخ و سیر مسطور است و از عجایب این است که روز قتل او روز عاشوراء بود و سر او را وقتی که به خدمت حضرت امام سجاد علیه السلام بردند آن حضرت مشغول ناهار شکستن بود (4) ، چنان چه حال آن مخذول بود با سر مبارک امام مظلوم؛ علیه و علی جده و أبيه و امه و ابناءه افضل الصلاة و التحية و السلام ما هدر حمام و همر رکام.

و لعن الله عمر بن سعد

ج: و خدای لعنت کناد عمر پسر سعد را.

ش: عمر پسر سعد بن ابی وقاص است که از صحابه و اصحاب شوری و متخلفین از امير المؤمنين علیه السلام و كبار رجال عصر خود بود و در نسب او کلامی است مشهور که علماء نسب متعرض شده اند و در این مقام کلامی در مروج الذهب مذکور است که ما استطراف و استطراد به نقل او می کنیم.

ص: 261


1- العقد الفريد: 7/4.
2- بحار الانوار: 4/45.
3- مقتل الحسین: 360.
4- بحار الانوار: 336/45.

و او چنین است که روایت می کند از محمد بن جریر الطبری که چون معاویه حج کرد و طواف نمود، سعد با وی در حال طواف بود چون فراغت یافت مسرعاً به جانب دار الندوة شتافت و سعد را با خویشتن بر سریر خود بنشاند و - العیاذ بالله - به سب امیر المؤمنین و انتقاص آن جناب مشغول شد سعد خود را دور کرد و گفت: مرا بر سریر خود نشاندی آن گاه شروع کردی در سب علی علیه السلام ؟! سوگند با خدای که اگر در من یک خصلت از خصال علی علیه السلام بود دوست تر بود نزد من از هر چه آفتاب بر او تابیده [است].

و الله هر آینه دامادی پیغمبر و داشتن فرزندانی چون فرزندان علی احب است نزد من از آن چه آفتاب بر او درخشیده و الله اگر من چنین بودم که پیغمبر در روز خیبر در حقم می فرمود:«لاعطين الرَّايَةَ غَداً رَجُلًا يُحِبُّ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ يُحِبُّهُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ كَرَّاراً غیر فِرَارُ يَفْتَحَ اللَّهُ عَلَى يَدَيْهِ » محبوب تر بود نزد من از آن چه مهر بر او تابیده و الله اگر چنین بود که رسول خدای در غزای تبوک در حق من می فرمود: «الَّا تَرْضَى انَّ تَكُونُ مِنًى بِمَنْزِلَةِ هَارُونَ مِنْ مُوسَى إِلَّا أَنَّهُ لَا نَبِىٍّ بَعْدِى » احب است نزدیک من از هر چه شمس بر او طلوع کرده و سوگند با خدای که دیگر در خانه تو داخل نشوم تا زنده ام.

آن گاه مسعودی رحمه الله می گوید: و یافته ام در وجه دیگری از روایات و او در کتاب علی بن محمد بن سلیمان نوفلی در اخبار است از ابن عایشه و غیر او که سعد چون این سخن بگفت و خواست که بپا شود معاویه بادی از خود رها کرد برای او و گفت: بنشین تا جواب آن چه گفتی بشنوی تا کنون نزد من لئیم تر از امروز نبودی پس چرا یاریش نکردی و از بیعت او تقاعد ورزیدی؟ چه من اگر می شنیدم از پیغمبر آن چه را تو شنیدی هر آینه خادم علی بودم تا زندگی می نمودم پس سعد گفت: و الله که من احقم به موضع تو؛ یعنی خلافت معاویه گفت: اباء می کنند بر تو بنو عذره و سعد - چنان چه می گویند - فرزند مردی از بنی عذره بود. قال :المسعودی قال النوفلی و فی ذلك يقول السيد اسماعيل بن محمد الحميري:

سایل قريشاً بها ان كنت ذا عمه *** من كان اثبتها في الدين اوتاداً

من كان اقدمها سلماً و اكثرها *** علماً و اطهرها اهلاً و اولاداً

من وحد الله اذ كانت مكذبة *** تدعوا مع الله اوثاناً و انداداً

من كان يقدم في الهيجاء ان نكلوا *** عنها و ان بخلوا في ازمة جادا

من كان اعدلها حكماً و اقسطها *** حلماً و اصدقها وعداً و ابعاداً

ان يصدقوك فلم يعدوا ابا حسن *** ان أنت لم تلق للابرار حساداً

ان أنت لم تلق من يتم أخا صلف *** و من على لحق الله جواداً

ص: 262

أو من بني عامر أو من بنی اسد *** رهط العبيد ذوى جهل و اوغاداً

أو رهط سعد و سعد كان قد علموا *** عن مستقیم صراط الله صداداً

قوم تداعوا زنيماً ثم سادهم *** لو لا خمول بني زهر لما سادا (1)

و از این جا صحت نسب و پاکی فطرت عمر بن سعد - عليهما اللعنة - معلوم می شود که حرامزادگی را از والد منافق خود به میراث حازت کرده بود.

و از تقریب ابن حجر حکایت شده که گمان کرده اند که او از صحابه است و این غلط است چه یحیی بن معین جزما اخبار کرده که ولادت او در روز موت عمر بن الخطاب بوده [است] (2) . و منافی نیست با این جزم آن چه در کامل است که بعد از قتل عثمان می خواست کار خلافت برای پدر مهیا کند (3) ،چه از این جا بیش از آن نتوان دانست که آن وقت طفل نبوده [است]. و هم در کامل از ابن سیرین آورده که علی علیه السلام روزی با ابن سعد گفت: چگونه باشی روزی که مخیر شوی بین بهشت و دوزخ پس آتش را اختیار کنی (4) .

و روایتی که در امالی شیخ صدوق است که از والد بزرگوار خود از کمندانی از ابن عیسی از ابن ابی نجران از جعفر بن محمد کوفی از عبید سمین از ابی طریف از ابن نباته روایت می کند که امیر المؤمنین علیه السلام خطبه می کرد و فرمود:«سلونی قبل ان تفقدونی». سعد بن ابی وقاص برخاست و گفت: یا امیر المؤمنین خبر ده مرا که در سر و ریش من چند موی است؟ فرمود: هان سوگند به خدای مسأله [ای] پرسیدی که خلیل من رسول خدای مرا خبر بود که تو از من می پرسی و نیست در سر و ریش تو مویی مگر این که در بن او شیطانی نشسته و در خانه تو سخله - یعنی بزغاله ای - است که فرزند من حسین را می کشد (5) .و عمر بن سعد در آن روزگار طفلی بود که تازه به راه افتاده بود.

این خبر به غایت ضعیف است به جهت ضعف کمندانی و جعفر بن محمد الکوفی و جهالت عبید سمین بلکه جهالت ابن عیسی چه اگر چه رعایت طبقه مناسب تعیین احمد بن محمد بن عیسی است که واسطه بین کمندانی و ابن ابی نجران اوست، ولى - في الجملة -

ص: 263


1- مروج الذهب: 15/3- 14.
2- تقريب التهذيب: 717/1.
3- الكامل: 33/3.
4- الكامل: 292/4.
5- الامالی: 196 و عنه بحار الانوار: 256/44.

خلاف معهود است تعبیر از او به ابن عیسی بالجملة سند مقدوح است و قراین بر خلافش یکی دو فقره گذشت و اوضح از همه این که سعد از متخلفین از بیعت بوده بالاتفاق و در کوفه نیامد و در زیر منبر ننشست علاوه بر این که چون سعد از قدماء مهاجرین بود و بعد از خلافت عمر طرف تردید خلافت ،شد محترم بود و زمان امیر المؤمنين علیه السلام به جهت اختلال امور و عدم انتظام مقتضی این نوع تشدد در جواب او نبوده بلکه او خود از اطراف تقیه و تألیف قلوب می شد علاوه بر این که جلالت صوری خود او مانع از این جلافت و این سؤال جاهلانه بوده [است].

و مؤید این آن است که همین روایت در احتجاج با اختلاف یسیری مذکور است و در آن جا به جای «فقام سعد»،«فقام رجل» آورده و تصریح به صباوت و صغر آن سخله کرده که تازه به دست و پا راه می رفت (1) .و می توان مراد از او یزید پدر خولی یا انس پدر سنان باشد چه ذی الجوشن پدر شمر اسلام نیاورد و شمر خود در زمان امیر المؤمنین از ابطال رجال بشمار می رفت؛ چنان چه عن قریب مذکور می شود.

بالجملة ابن سعد در روز عاشوراء سی و هفت ساله بود و در سنه شصت و شش هجری به دست کیسان أبو عمره به امر مختار کشته شد و سر او را در مجلس آوردند نزد پسرش حفص گذاشتند مختار پرسید: می شناسی؟ گفت: آری زندگانی پس از او گوارا نیست مختار بفرمود تا سر از وی بگرفتند و گفت: عمر به جای حسین و حفص به جای علی بن الحسين نه که اگر سه ربع قریش را بکشم به جای یک انمله از انامل حسین علیه السلام حساب نشود. و نفرين سيد الشهداء که فرمود: «سلّط الله علیک من یذبحک فی فراشک» (2) مستجاب شد چه وی را در خانه خود با کمال امن به نهایت مذلت روانه درکات جحیم کردند.

نادره

در تقریب ابن حجر است - چنان چه حکایت کرده اند - که «عمر بن سعد بن ابی وقاص المدنى نزيل الكوفة ، صدوق لكن مقته النّاس لكونه أميراً على الجيش الذين قتلوا الحسين من الثانية قتله المختار سنة خمس و ستين أو بعدها و وهم من ذكره في الصحابة قد جزم ابن معين بانه ولد يوم مات عمر بن الخطاب» (3) انتهی. از این جا باید تعجب کرد که ابن سعد

ص: 264


1- الاحتجاج: 398/1 - 397 و عنه بحار الانوار: 258/44.
2- بحار الانوار: 43/45.
3- تقريب التهذيب: 717/1.

را از طبقه تابعین به احسان می شمارد و تعدیل می کند و به حیله نسبت قتل ریحانه رسول خدا را از او می خواهد سلب کند که می گوید:«کان امیراً» و نمی گوید: «قتل الحسین علیه السلام.».

الحق مقتضای آن دینی که یزید را خلیفه واجب الاطاعة بدانند آن است که ابن سعد را عادل صادق اللهجة بشمارند و از او اخذ احکام کنند و بعد از این - إن شاء الله - اشاره خواهیم کرد که قواعد دین اهل سنت موجب آن است که این اعمال مایه خروج از دین نشود؛ زهی شریعت و ملت زهی طریقت و کیش.

لعن الله شمراً

ج: و خدای لعنت کناد شمر را

ش: شمر هو ابن ذی الجوشن و قیل: اسمه اوس و قیل: اسمه شرحبيل بن الاعور الضبابي (1) .ابن الاثیر در اسد الغابة در باب ذال آورده که وی را ذو الجوشن گفتند، چه سینه وی نتو و بر آمده گی داشت می گوید: بر رسول صلی الله علیه و اله و سلم وارد شدم بعد از غزوه بدر و کره اسبی، که نام آن اسب قرحا بود به خدمت گذرانیدم فرمود مرا حاجتی نیست اگر بخواهی با دروع غنایم بدر تعویض کنم؟ گفتم معاوضه نمی کنم فرمود: پس من حاجتمند او نیستم. سپس فرمان داد که مسلمان می شوی تا از اوائل این امت بشمار آیی؟ گفتم نه.

فرمود: چرا؟ گفتم: قوم تو در پی هلاک تواند. فرمود: نشنیدی که چندین تن به خاک در افتادند. گفتم: خبر شدم فرمود: پس چه وقت هدایت می شوی؟ گفتم: آن روز که بر کعبه غالب شوی و منزل کنی فرمود تواند بود که اگر بپایی ببینی آن روز را آن گاه بلال را فرمان داد که حقیبه مرا به عجوه که خرمای غالی است انباشته دارد و چون بازگشتم فرمود: او از بهترین شجاعان بنی عامر است.

سوگند با خدای که در بازگشت نزد اهلم بودم که سواری از مکه آمد و گفت: محمد بر وی غلبه کرد و جایگاه خود کرد وی را با خود گفتم مادرم به عزایم نشیناد اگر آن روز اسلام آورده بودم و حکومت حیره را می خواستم او را اقطاع من می کرد این خلاصه کلام منقول در اسد الغابة است. آن گاه ابن اثیر گوید: و گفته شده که ابو اسحاق السبیعی که راوی حدیث است از ذو الجوشن نشنیده بلکه این حدیث از شمر - لعنه الله - کرده [است] (2) .

و مادر شمر - چنان چه از خطاب حضرت سيد الشهداء علیه السلام با وی «یا بن راعية

ص: 265


1- تاریخ دمشق: 186/22، اسد الغابة: 139/2.
2- اسد الغابة: 139/2.

المعزی» (1) معلوم می شود - به دنائت فطرت و خبث ذات معروف بوده چه این کلمه - چه حقیقت باشد چه مجاز - دلالت بر مقصود دارد و شبهه در خباثت مولد و سوء نسبت و حرام زادگی شمر به هیچ وجه نیست.

و شمر - لعنه الله - خود از شجاعان نامدار کوفه بوده و نخست در لشگر امیر المؤمنین علیه السلام بود و در کتاب نصر بن مزاحم است - چنان چه غیر واحدی از مورخین عامه و خاصه از وی روایت کرده اند - یک روز در مصاف درآمد و ادهم بن حجر از اصحاب معاویه با وی مبارزت کرد و ادهم ضربتی بر وی زد که بر جبهه آن مخذول فرود آمد و به استخوان رسید و فرو رفت شمر هم ضربتی بزد و کارگر نیفتاد پس باز [به] لشکرگاه خود باز گشت و نیزه به دست گرفت و این کرت این شعر بخواند:

انی زعیم لاخی باهله *** بطعنة ان لم تكن عاجله

و ضربة تحت الوغى فاصله *** شبيهة بالقتل أو قاتله

پس حمله بر ادهم آورد به طعن های وی را از اسب درافکند (2) .و در بعضی کتب یاد دارم که دیده ام با خوارج ملحق شد و این نبود تا در روز عاشوراء کرد آن چه کرد.

و شمر مردی مبروص بوده و در کتب عامه و خاصه - مثل حياة الحيوان (3) و بحار (4) غيرهما - از صادق آل محمد روایت شده که کسی عرض کرد تا چه وقت تعبیر رویا تأخیر می شود؟ فرمود: پیغمبر صلی الله علیه و اله و سلم در خواب دید که سگی ابقع - یعنی سیاه و سفید - در خون او ولوغ کرده و او تعبیر شد به شمر و هم چنین از سید الشهداء علیه السلام در بحار روایت کرده که با شمر فرمود که در خواب دیدم سگانی چند بر من حمله می آوردند و از آن میانه سگی ابقع بیش از همه بر من حمله ور است و آن تویی (5) ؛فلعنة الله عليه لعناً يملأ اقطار السموات و آفاق الأرضين. و قد اطرف الحسين بن الحجاج البغدادى فى قوله - و لعله يهجو به ابن سكرة الناصبي خذله الله - :

و ابرص من بنى الزواني *** ملمع ابلق اليدين

ص: 266


1- الارشاد: 96/2 و عنه بحار الانوار: 5/45.
2- وقعة الصفين: 268 و عنه شرح نهج البلاغة: 213/5.
3- حياة الحيوان: 60/1.
4- بحار الانوار: 31/45.
5- مثیر الاحزان 48 و بحار الانوار: 56/45.

قلت و قد لج فی اداه *** و زاد ما بینه و بینی

یا معشر الشيعة الحقوني *** قد ظفر الشمر بالحسين (1)

بالجملة مختار بن ابی عبید در سنه شصت و ششم هجری وی را بگرفت و به کیفر بکشت چنان چه در کامل (2) است یا به دست ابو عمره در قریه نزدیک کوفه کشته شد چنان چه در رساله شیخ اجل ابن نما - سقى الله قبره - است (3) .و از ابوالحسن علی بن سیف مداینی مورخ معروف روایت شده و در امالی ابن الشيخ نیز موجود است که شمر بن ذی الجوشن رضی الله عنهما را کیسان أبو عمره در بادیه اسیر کرده و به خدمت مختار گسیل داشت. وی بفرمود تا گردنش را بزدند و دیگی مملو از روغن به غلیان آوردند و وی را در او بیفکند و یکی از موالى آل حارثه بن مضرب سر و روی وی را لگدکوب کرد (4) .

ولی در نفح الطيب تأليف احمد بن محمد المقرى المالكي المغربی در تاریخ اندلس مذکور است که شمر فرار کرد و با اهل خود به شام رفت و از آن جا اولاد وی به اندلس آمدند. و صميل بن حاتم بن شمر بن ذی الجوشن در آن جا امارت یافت و امارت صمیل اگر چه در عبر ابن خلدون (5) و غیر او هم مذکور است ولی فرار شمر به شام درست نیاید چه مورخین مشرق بالاتفاق نقل قتل او کردند و تواند بود که در فرار اول او - چنان چه از ابن نما نقل کردیم - اهل و اولاد خبیث او به دست نیامده باشند و متواری شده به جانب شام که معدن نواصب بود رفته باشند و از آن جا به ممالک اندلس که امروز معروف به اسپانیول قديما مشهور به اشبانیه بوده منتقل شده باشند؛ فلعنة الله عليه و على من انتسب بعمله إليه.

و لعن الله امة اسرجت و الجمت و تنقبت و تهیات لقتالک

ج: و لعنت کناد خدای گروهی را که اسب ها را زین کردند و لگام زدند و به راه افتادند آماده شدند برای مقاتله تو.

ش: اسراج اشتقاق جعلی از لفظ سرج است که جامد است، چه هر لفظ که سیلان مأخوذ در معنی حدث را فاقد باشد جامد نامند و اخذ از او برخلاف اصل است چه آن معنی

ص: 267


1- قرى الضيف : 56/3.
2- الكامل: 237/4، بحار الانوار: 336/45.
3- ذوب النضار ،116، بحار الانوار: 338/45.
4- الامالی: 244.
5- تاریخ ابن خلدون 2 ق 311/1.

سیلان و تحوّل ،[را] که لازمه مصادر ،است. ندارد و این نوع از اشتقاق را جعلی می گویند. و تعدیه را که تعریف کرده اند: به «جعل الشيىء ذا مصدره» مبتنی بر تغلیب است یا مراد از مصدر مطلق مبدأ است و معنی «اسرج الفرس»:«جعله ذا سرج»، كما لا يخفى.

الجام هم مانند اسراج است و مأخوذ از لجام است و او - على التحقيق - معرب لگام است چنان چه جوهری جزم کرده (1) و تردید فیومی (2) و خفاجی وجهی ندارد.

تنقبت چند وجه در این لفظ محتمل است که بعضی را علماء ذکر کرده اند و پاره ای در نظر این بنده آمده [است].

وجه اول: این که مأخوذ از نقاب زنان باشد بر وجه حقیقت و اشاره به آن باشد که متعارف در ازمنه سابقه آن بوده که در حروب نقاب می افکندند و این وجه را در بحار ابداء کرده [است] (3) .

وجه دیگر: این که مأخوذ از همان باشد بر وجه استعاره که چنان چه زنان - چون مهیای خروج می شوند - نقاب می بندند مردان هم که سلاح حرب در بر کرده مهیای خروج می شوند تشبیه کرده باشند لامه هیجاء را به نقاب نساء و این وجه را کفعمی در حاشیه مصباح ذکر کرده [است] (4) .و هر دو به غایت بعید و منافی سلائق مستقیمه است خاصه ثانی که هیچ وجه شبهى بين نقاب مرأة و تهيأ رجال نیست مگر علاقه تضاد اگر چه خود او متعرض بیان هم نیست.

وجه سوم: آن که مأخوذ از تنقیب به معنی سیر در طریق باشد، مثل: «نقبوا في البلاد»؛ و این معناً قریب است و لفظاً بعید. و این هم از کفعمی - علیه الرحمة - است (5) .

وجه چهارم: این که مأخوذ از نقبه باشد که جامه [ای] شبیه شلوار است که برای او حجزه - یعنی جای گره زدن - قرار می گذارند و بند را از او می گذرانند بینیفه و از بعض موارد معلوم می شود که آن لباسی است که پاره [ای] اوقات سواری می پوشیدند به جهت سهولت او یا علت دیگر پس کنایه از همان تهیه و اعداد خواهد بود و از موارد استعمال او

ص: 268


1- الصحاح 2207/2، ذیل «الجم».
2- المصباح المنير: 549، ذیل «لجم».
3- بحار الانوار: 301/98.
4- بحار الانوار: 302/98.
5- بحار الانوار: 302/98.

این عبارت معروفه از عمر است که علماء لغت به تفاریق متعرض شرح او شدند و - بتمامها -در شرح نهج البلاغة مذکور است:«قال يذكر حال صباه في الجاهلية: لقد رايتنى مرة و اختاً نرعى أبوينا ناضحاً لنا قد البستنا امنا نقبتها و زودتنا يمينتها من الهبيد فنخرج بناضحناء فاذا طلعت الشمس القيت النقبة إلى اختى و خرجت اسعی عریاناً فترجع إلى امنا و قد جعلت لنا لفيتة من ذلك الهبيد فيا خصباه» (1) .

و منه يعلم حاله مع أخته في البادية و حال النّاس معه عرياناً فتذكر حديث الامارة التي سبق إلى ذكرها الاشارة (2) و تأمل حق التأمل فى هذه العبارة. و بنابراین آن عبارت به منزله آن است که بگویند که جامه بر کرد و یا شلوار پوشید و این احتمال اولاً به نظر این قاصر رسیده بعد اشاره به او [را] در کلام کفعمی دیدم (3) .

وجه پنجم: هم به نظر این بنده آمد که مأخوذ از نقب که به معنی رقت خف بعیر است باشد؛ چنان چه در شعر معروف است:

اقسم بالله أبو حفص عمر *** ما مستها من نقب و لا دبر (4)

و در اساس تصریح کرده به این که تنقب به معنی نقب آمده و این کنایه از رنج بردن و تعب کشیدن باشد در این کار (5) .

وجه ششم :هم این بنده احتمال داده که مأخوذ از نقابت - به معنی ریاست - باشد. و معنی آن باشد که جمع لشکر وقود عسکر کردند.

وجه هفتم: این که مأخوذ از نقاب - به معنی عریف و یا بصیرت - باشد. و اشاره به این باشد که با خبر شدند و تحقق اسباب قتال و تعرف وجوه جدال کردند و تنقب به منزله تجسس و تتبع باشد.

وجه هشتم: این که از نقیبه - به معنی مشاورت - اشتقاق شده باشد و این دو وجه اخیر را هم در کلام کسی ندیدم و از این وجوه آن چه در لغت ثابت و مسموع است «تنقب مرأة»و «تنقب خف بعیر» است سایر وجوه را هنوز در کتب لغت نیافتم ولی چون این

ص: 269


1- شرح نهج البلاغة: 130/12.
2- ذيل «و لعن الله عمر بن سعد» تحت عنوان:نادره.
3- بحار الانوار: 302/98.
4- شرح نهج البلاغة: 62/12 و تاریخ الطبری 272/3.
5- اساس البلاغة: 469، ذیل «نقب».

استعمال ثابت است و اخلال به وجوه مشتقات از مزید و مجرد در کتب لغت از ستاره افزون از شماره بیرون است و هر یک از این محتملات خالی از مناسبتی نیست مانعی ندارد اگر چه انصاف این است که هیچ یک از این معانی خالی از خللی نیست؛ و لعل الله يحدث بعد ذلک امراً.

تهیؤ مشتق از هیأت است که به معنی آن کیفیت حاصله از اکتناف اعراض مختلفه مثل وضع و لون و مقدار بر جسم است و فرق ما بین او و صورت به اختلاف به عرضیت و جوهریت است اصطلاحاً اگر چه در عرف صورت به معنی اعم استعمال می شود. و ظاهر این است که «أیأت» و «هیأت» از یک اصل اند و به ابدال این اختلاف حاصل شده [است] و باب ابدال و لثغه (1) باب واسعی است در لغت عرب و جماعتی در صدد استیفاء برآمدند، باز هم مستدرکاتی بر ایشان باقی است؛ و فى الزوايا خبايا.

و این معنی بر صاحب قاموس غالباً مشتبه شده موارد ابدال را حمل بر تعدد لغت کرده است و از مواضع منصوصه ابدال «همزه» و «هاء»، «هیم الله» و «ایم الله»در قسم است و «هنا» و «انا» در ضمیر متکلم و «هیا» و «ایا» در ندا و «لهنک» و «ندا» «لأنک» در تأکید «هیه» و «آیه» در استزاده و «هال» و «آل» و «هداه» و «اداه» و «هردت» و «أردت» و «هراق» و «اراق» در اراقه و «هسد» و «اسد» و «هجیج» و «اجیج» و «هیاک» و «ایاک» در خطاب و «هوقه» و «اوقه» به معنی جماعت و «باه» و «باء» در جماع و «ارجاه» و» «ارجاء» در تأخیر» و «بده» و «بدء» و «دره» و «در» به معنی طلع و دفع إلى غير ذلك من المواضع.

و اصالت عدم وضع مؤيد قول نافي تعدد است و مستأنس به وجوه لغات عرب و اختلاف السنه ایشان در زیاده و نقص و تغییر و تبدیل جازم یا مطمئن به صحت این دعوی و بالجملة تهيئو به معنی گرفتن هیأت امری و ساخته شدن و آماده گشتن برای آن کار است و تهیّاً اعطای هیأت و اعداد عدت و عُدت امری است؛ و الله العالم.

بابي أنت و امى

ج: پدر و مادرم فدای تو باد.

ش: این جمله در اصل وضع شده برای دعاء تفدیه و معنی آن چنان است که اگر

ص: 270


1- گرفتگی زبان به وضعی که «س» را «ث» و «ر» را «غ» یا «ل» یا «ی» و نظایر آن تلفظ کند مثلا «رضا» را «غضا» یا «الضا» را «یضا» و نظائر آن تلفظ کند.

بلایی یا آفتی بر تو وارد شود خدای جان پدر و مادر مرا فدیه و وقایه تو کند و روح آن دو نفر آماج تیر آن بلا شود و این کلام دلالت دارد بر این که آن مفدی در نظر قائل اعزّ از والدین او هستند و صحت او متوقف است بر حیات مخاطب و حیات والدین چه مرده نه مفدی می شوند نه مفدی به. و این معنی بر ارباب هوش روشن است و از این معنی است که کمیت بن یزید اسدی رضی الله عنه در یکی از هاشمیات سبع در ذکر پیغمبر صلی الله علیه و اله و سلم می گوید:

انقذ الله شلونا من شفا النار *** به نعمة من المنعام

لو فدى الحى ميتاً قلت نفسی *** و بنى الفدا لتلك العظام (1)

و فيه نقد يعرفه من ذاق طعم الادب و نسل إليه و لو من حدب بالجملة این کلمه نقل شده به غلبه استعمال یا از شهرت به سر حد ظهور رسیده در مطلق تعظیم و تجلیل کسی و او لازم معنی اول است و غالباً استعمال می شود و مقصود جز جلالت و بزرگی مخاطب نیست که به عبارت واضحه تعارف و رسمی است مثل الفاظی که در صدور مکاتیب و مبادی مراسلات در این زمان مرسوم شده می نویسند از قبیل:«فداک ما عداک» و «روحی فداک »و غیر این ها که مقصود کاتب ابداً از آن ها فدای واقعی نیست بلکه مراد رعایت عظمت و ملاحظه قدر مكتوب إليه است.

و از این قبیل است عبارت زیارت اگر چه مخاطب که امام است به اعتقاد ما و سمیع و بصیر ولی فایده برای این معنی ندارد چه صحت این کلام مبنی بر حیات صوریه دنیویه است علاوه بر این که فداء در بسیاری از اوقات مرده است و کسی ابداً احتمال تفصیل در صحت این خطاب نکرده است و این اشکال اگر چه به تنزیل و فرض رفع می شود که مراد چنان باشد که تو چنانی که اگر پدر و مادرم زنده بودند فدای تو می کردم ولی در امثله مذکوره مطرد نیست و در کثیری از مواضع استعمال این عبارت جایز نیست چنان چه در خطاب اصحاب سید الشهداء در روایت منقوله از حضرت باقر علیه السلام : «بابی أَنْتُمْ وَ امی» وارد شده [است] (2) .

و اگر احتمال بدهند که آن در مقام تعلیم بوده و لازم نیست خود آن جناب فرموده باشد با این که بعید است می توان دفع این اشکال کرد به این که ائمه بعد یقیناً در عموم این حکم داخل اند پس برای ایشان مستحب است که این زیارت را بخوانند و به اصحاب بگویند:

ص: 271


1- الروضة المختارة: 16.
2- بحار الانوار: 292/98.

«بأبى أنتم و امی».و پدر آن ،امام امام است و البته نمی شود فدای هیچ یک از صحابه شود بالضرورة.

و از این قبیل است کلمات عقیله رسالت علیها الله سلام«بأبي المهموم حتى مضى» تا آخر آن چه در نیاحه بر امام مظلوم علیه السلام فرموده (1) ، چه البته امیر المؤمنین اشرف از سید الشهداء است و ذکر پیغمبر و فاطمه و خدیجه در نیاحه از جهت آن است که یا فقد سید الشهداء را فقد آن ها دانسته - چنان چه در شب عاشوراء گفت:«الْيَوْمَ مَاتَ جدی رَسُولَ اللَّهِ» (2) فرموده یا از جهت آن است که در مقام نیاحه متعارف است که صاحب عزا متذکر اشراف گذشتگان خود می شود و بر هر یک مستقلاً نوحه گری و سوگواری می کند چنان چه اکنون مرسوم همین است و به هر حال چاره از اشکال در «بابی خدیجة الكبرى» (3) مثلاً جز همان وجه که اشاره کردیم نیست و منصف متتبع متامل از رشاقت این تحقیق، غافل نخواهد بود.

يا ابا عبدالله لقد عظم مصابی بک

ج: اى أبو عبدالله همانا بزرگ شد مصیبت من به واسطه تو.

ش: لام جواب قسم مقدر است و تأکید به قسم و «قد» که حرف تحقیق است، از جهت اشارت به بزرگی مصیبت است. و در لفظ مصاب دو احتمال جایز است:

یکی: این که اسم مفعول باشد و صله او که لفظ ب-» است حذف شده باشد. به این معنی که حرف جر را اسقاط کردند و نسبت عامل را به ضمیر مجرور دادند. و این نوع از تعبیر را علمای بیان حذف و ایصال می نامند مثل لفظ مشکوک و مولود که به معنی «مشکوک فیه»و «مولود فیه» است و بنابراین مصاب و مصیبت به یک معنی می شوند چه می گویند«اصيب زيد بمرض» مثلاً و زید مصاب است و ،مرض مصاب به است که به اعتبار دیگر نفس مرض را فاعل ملاحظه می کنند و زید را مفعول پس مرض مسمی به مصیبت می شود و تانیث به تأویلی است.

و فرق بین «اصاب الله زيداً بكذا»و «اصاب زیداً كذا»در لب معنی و روح مطلوب نیست و اختلاف به وجوه اعتبارات است. و بنابراین «باء» در «بک» برای سببیت است که او را متأدبین از ادبا به این لفظ نامیده اند و قدماء «باء» استعانت می گفتند و چون این «باء» بر

ص: 272


1- الملهوف: 79 بحار الانوار: 59/45.
2- مقاتل الطالبيين: 75 بحار الانوار: 59/45.
3- الملهوف: 79 بحار الانوار: 59/45.

افعال خدای سبحانه هم داخل شود - مثل:«خلق بكذا» و «انشاء «بكذا» - مستلزم بود نسبت استعانت به خدای تعالی داده شود و این از شریعت تأدب و قانون تعبد بیرون بود. بالجملة احتمال دیگر: آن است که مصاب مصدر میمی از اصابه باشد چه قیاس عربیت این است که از افعال مزید مطلقاً مصدر میمی و اسم مکان و اسم زمان به صیغه اسم مفعول باشد و این هیأت در این باب مشترک برای چهار معنی است. و این اگر چه از واضحاتی است که حاجت به توضیح ندارد ولی از ابن ابی الحدید خبطی غریب سرزده که از باب استطراف و استطراد اشاره به او می شود در شرح این کلمه که فرموده: «الآن اذ رجع الحق إلى اهله و نقل إلى منتقله» (1) می گوید در این عبارت حذف مضافی شده و تقدیر چنان است كه «إلى موضع منتقله» و منتقل مصدری است به معنی انتقال مثل این که «ما معتقدک» به معنی «ما اعتقادک» (2) .

و در این کلام غفلتی سخت عجیب ،کرده چه منتقل خود اسم مکان است و حاجت به تقدیر مضاف ندارد بلکه اگر لفظ موضع مذکور بود در غایت سقوط و نهایت رکاکت می شد به خلاف «موضع انتقاله» و هم چنین اگر منتقل را به انتقال تعبیر می فرمود عبارت منحط از رتبه فصاحت و نازل از درجه متعارفه بود.

و این جمله را شاهد برای تنبه گفتم و گرنه مدعی - مثل سفیده صبح و شعاع مهر - روشن است و استشهادی که کرده - با این که حاجت به استشهاد نبوده - غلط است چه معتقد به معنی ظاهر خود که اسم مفعول باشد مراد است،«یقال: اعتقده و اعتقد به» و در هر صورت سؤال از متعلق اعتقاد است - از قبیل عدل و توحید و تشیع و جز این ها - نه از نفس اعتقاد که از مقوله کیفیات حاصله در نفس است و این که می گویند:«ما اعتقادک» در او مجاز است و مراد ما معتقدک است به عکس آن چه او تخیل کرده [است]. و این اشتباه از مثل او که عمری را در تحصیل قواعد لغت و نحو صرف کرده و همه جا از ادعای غایة القصوای ادب اندکی فرود نمی آید غریب است؛ و الله العاصم.

بالجملة لفظ مصاب بالخصوص در کلام فصحاء به معنی اصابه وارد است چنان چه در این بیت:

اظليم ان مصابكم رجلاً *** اهدى السلام تحية ظلم

ص: 273


1- نهج البلاغة خطبه:2.
2- شرح نهج البلاغة: 140/1.

به نصب رجل آمده [است]. گویند: مغنیه در مجلس واثق بالله خلیفه عباسی به این بیت تغنی کرد و به نصب خواند. ادبای محضر اختلاف در رفع و نصب کردند و جاریه اصرار داشت که از أبو عثمان مازنی رحمه الله به نصب شنیده [است]. واثق فرمان داد تا وی را از بصره به سامره بیاورند و از غرائب اتفاقات این بود که در همان ایام یک تن از اهل ذمه به جانب وی آمده بود و استدعای تدریس کتاب سیبویه کرده بود و مازنی امتناع فرموده با این که صد اشرفی زر سرخ تقدیم داشته بود مبرد با وی گفت: با کمال حاجت و نهایت فاقت چرا قبول نکردی؟ وی در جواب گفت: این کتاب سیصد و چند آیه از کتاب خداوند دارد و شایسته نمی دانم که کافران را بر کتاب خدای مسلط نمایم

خلاصه سخن این که مازنی به حضرت واثق شتافت و از اعراب شعر مورد سؤال شد تعیین نصب کرد کسی با وی مناقشه کرد و مازنی گفت: این عبارت به منزله آن است که بگویی:«ضربک زیداً ظلم» و ظفر برای مازنی اتفاق افتاد واثق امر کرد تا هزار دینار زر سرخ به وی دادند (1) .

و در این واقعه کرامتی ظاهره برای قرآن است و به تامل او معلوم می شود که در ازمنه سابقه تا چه پایه رغبت در علم و ادب داشتند که به جهت تحصیل اعراب یک لفظ چه اندازه رنج و تعب می کشیدند و قیمت یک کلمه هزار دینار زر عیار بود ولی در این زمان چنان است که هزار مسأله معضله از علوم متفرقه را به یک دینار نمی خرند؛ و الله المستعان.

لى اهل عصر كان الله صورهم *** من طينة الجهل فيها ماء انكار

فالمستجير بهم إذ جلّ حادثه *** كالمستجير من الرمضاء بالنار (2)

و خفاجی گمان کرده که طرف معارضه مازنی در مجلس واثق یعقوب بن السكيت بوده است. این به غایت بعید است چه مازنی و ابن السکیت هر دو از ثقات عدول اصحاب ما هستند و در آن زمان با غلبه تقیه و قلت شیعه خلاف بین این دو عالم متدین و تضییع یکدیگر در مجلس خلیفه راست نیاید. و حریری در حکایت این قصه چند اشتباه کرده [است].

یکی: این که شعر را ظلوم روایت کرده و صحیح این است که ظلیم است، چنان چه ما روایت کردیم چه این از جمله غزلی است که در تشبیب به ظليمه مكناه به ام عمران زوجه عبدالله بن مطیع گفته و نام او را ترخیم نموده و ثقات اهل عربیت موافق آن چه ما گفتیم ایراد

ص: 274


1- شرح نهج البلاغة: 96/18- 95.
2- دیوان مؤلف: 169.

کرده اند (1) .

دیگر: این که او را نسبت داده به عرجی که عبدالله بن عمرو اموی است. و أبوالفرج که قدوه جمیع علمای این فنون است به حارث بن خالد مخزومی نسبت داده [است] (2) .

دیگر: این که گمان کرده طرف معارضه مازنی یزیدی نحوی بوده و یزیدی در زمان هارون بوده و در سنه صد و شصت و دو وفات کرده و واثق در سنه دویست و هفده انتقال کرده مگر این که مراد از یزیدی بعض اولاد یزیدی معروف باشد که او را یزیدی می گفتند.و این خلاف ظاهر است.

حاصل مطلب - اگر چه از مقصود دور افتادیم این است که مصاب در فقره زیارت اگر مصدر باشد باید مصدری مأخوذ از مبنی للمفعول فرض شود، «فيصير محصل المعنى: لقد عظم مصبیتی بک».و اظهر در «باء» بر این وجه این است که صله فعل باشد نه «باء»

سبیت.

فاسأل الله الذى اكرم مقامک و اکرمنی بک

ج:پس مسألت می کنم از خدایی که مقام تو را کریم کرد و مرا به برکت تو گرامی داشت.

ش: سؤال در لغت عرب بر دو وجه استعمال می شود؛ گاه متعدی به دو مفعول به نفس و گاه به مفعول ثانی به کلمه مجاوزه متعدّی می شود و در صورت اول معنی او طلب است می گویند «سألته الدرهم»؛ یعنی خواستم از او درهم .را و بر فرض ثانی استعلام از حال یا مکان یا کیفیت چیزی است چنان چه گویند «سألته عن الدرهم»؛ یعنی جستجو کردم از حال درهم که کجاست یا چگونه است یا چه چیز است.

و این که در قاموس (3) و غیر اوست که «سألته الشييء و عن الشييء بمعنى» غلط است به ظاهر چه - بالضرورة - ناظر در مجاری استعمالات عرب قاطع به اختلاف این دو نوع از سؤال است.از این جهت است در سوره انفال که قرائت اهل البيت علیهم السلام و جماعتی دیگر ﴿يَسْأَلُونَكَ الْأَنْفَالِ﴾ است (4) و قرائت دیگران:﴿يَسْأَلُونَكَ عَنِ الْأَنْفَالِ﴾ است. ابن جنی رحمه الله

ص: 275


1- الاغانى: 260/9 ، لسان العرب: 535/1، ذیل «صوب».
2- الاغانی: 260/9، لسان العرب: 535/1، ذیل «صوب».
3- القاموس المحيط: 1038، ذیل «سأل».
4- الانفال: 1.

گفته: قرائت معروفه راجع به آن قرائت ،است چه سؤال ایشان از حال انفال به جهت آن بوده که متعرض آن بودند و طالب حیازت آن شده بودند (1) .

و در تاج المصادر است که سؤال و مسألت به معنی خواستن و پرسیدن است بلی ممکن است که بگوییم هر دو در جنس طلب شریک اند فرقی که هست این است که یکی طلب ذات شییء است و دیگری «طلب علم لشییء».و این توجیه در عبارت بعض لغویین اگر جاری باشد که تفسیر مطلق طلب کرده اند در کلام فیروزآبادی متمشی نیست. و دور نیست که منشأ اشتباه او عبارت جوهری باشد که گفته:«و سألته الشیی و سألته عن الشيىء» (2) و متعرض معنی نشده [است]، و او توهم کرده که هر دو یک اند و این از عادات جوهری که غالباً در موارد واضحه اكتفاء به نفس نقل مورد استعمال می کند بی تنبیه بر معنی و اکثر آن است که عین عبارت خال خود که ابراهیم فارابی باشد در دیوان الادب ایراد می نماید و این دقیقه از فیروزآبادی فوت شده به این سبب تخیل اتحاد معنی هر دو استعمال کرده [است].بالجملة وضوح این مسأله مغنی از کثرت تعرض اوست.

اکرام گرامی کردن است چه به حسب واقع و چه به حسب معامله و رفتار چنان چه تکریم به هر دو اعتبار نیز استعمال می شود و معنی مقام در فقرات سابقه مستوفی بیان شد. و در شرح این فقره شریفه دو مطلب است:

مطلب اوّل: در اکرام سید الشهداء علیه السلام است که عبارت از الطاف الهیه است که در حق آن جناب شده و آن بر سه قسم است جنسی و نوعی و شخصی.

قسم اوّل: کرامات و مقاماتی که برای انبیاء و اولیاء از قرب به درگاه احدیت و تصرف در هیولیات اشیاء به تغییر صور و انشاء خلق آخر به اذن خدای تعالی و کمالات نفسانیه لذایذ روحانیه مقرر است که آن جناب را از آن فضایل حظ اوفی و سهم اوفر است و تعداد آن ها اجمالاً در کتب مفصله علماء موجود است.

قسم ثانی: خصایصی که خدای تعالی ائمه اثنی عشر علیهم السلام را از ریاست کلیه بشر و حکمرانی عموم موجودات و امامت بر ما سوى الله به برکت قرابت انتساب جسمانی و نفسانی و روحانی به حضرت خاتم الأنبياء صلی الله علیه و اله و سلم عنایت فرموده و به این لحاظ خواص و شرافاتی برای ائمه ما مقرر و ثابت است که به آن جهت بر انبیاء و اوصیاء سلف مقدم و مفضل اند.

ص: 276


1- مجمع البیان: 423/4 .
2- الصحاح : 1723/3، ذیل : «سأل».

و فی الجملة از آن خواص به اندازه ای که در حیز تحریر بیاید، علماء امامیه به جد و جهد کامل به اقتباس از مشکات ولایت اهل بیت و استمداد از علو همت آن بزرگواران در سمط تحریر کشیده اند،و در مطاوی کتب شریفه خود - نفعنا الله بعلومها - مندرج فرموده اند. و حضرت سید الشهداء علیه السلام بعد از حضرت امیر المؤمنین و برادر بزرگوار خود علیهم السلام تا از همه ائمه علیه السلام به اجماع امامیه - بلکه اجماع امت - افضل است.

قسم ثالث: جلالت های خاص و بزرگی های مخصوص است که خاصه آن جناب در بین ائمه علیهم السلام به آن ها ممتاز و مکرم است. و این جمله اموری است که خدای تعالی در عوض قتل آن جناب و به ازاء سعادت شهادت به وی کرامت فرموده [است]. و آن چه علمای امامیه رضوان الله علیهم بعد از تتبع در اخبار مأثوره از معدن وحی و تنزیل تحصیل فرموده اند، این نوع از خصایص چهار امر است:

اول: أبوت ائمه تسعه علیهم السلام این است که خدای عزوجل آن جناب را به این شرف برگزید و به این فضیلت مخصوص فرمود، چنان چه در اخبار متکثره، اشارت به این شرف خاص و مزیت مخصوص شده [است].

شیخ اجل اقدم، عروة الاسلام، رئيس المحدثين رضی الله عنه به در کتاب مبارک علل الشرایع سند بامام صادق علیه السلام می رساند که چون حضرت رسول صلی الله علیه و اله و سلم تهنیت تعزیت آمیز ولادت و شهادت آن جناب را به امیر المؤمنين علیه السلام داد، على علیه السلام تا سه کرت عرض کرد: به چنین فرزندی حاجتمندی ندارم. آن گاه رسول فرمود: همانا در او و در اولاد او خواهد بود امامت خلق و وراثت نبوت و خزانت وحی و علوم الهیه. سپس کس نزد فاطمه علیها السلام یا فرستاد و پیام داد که خدای تو را بشارت می دهد به فرزندی که امت من پس از من وی را بکشند. فاطمه عرض کرد: مرا به چنین فرزندی حاجت نیست تا سه بار این خطاب و جواب معاودت شد. آن گاه کس فرستاد که ناچار در وی خواهد بود امامت و وراثت و خزانت، پس فاطمه علیها السلام راضي شد. و حسین علیه السلام بعد از شش ماه متولد شد (1) .

و هم در تفسیر شیخ اقدم اعظم علی بن إبراهيم بن هاشم رضی الله عنهما در تفسیر آیه کریمه ﴿وَ وَصَّيْنَا الْإِنْسَانَ بِوَالِدَيْهِ إِحْسَانًا﴾ (2) وارد شده است که مراد از احسان، رسول خداست و از والدین، حسنین علیهما السلام است. و ﴿حَمَلَتْهُ أُمُّهُ ﴾ صفت حسین علیه السلام است. و این چنان است که

ص: 277


1- علل الشرایع : 206/1 و عنه بحار الانوار: 245/43
2- لاحقاف: 15

رسول خدای را خدای تعالی بشارت داد به حسین قبل از حمل وی و به این که امامت در اولاد اوست تا قیامت. آن گاه به قتل وی خبر داد و عوض داد از شهادت او، امامت فرزندان او را و خبر داد به رجعت او... (1) .

و خبر طولانی است محل حاجت همین قدر بود. و ظاهر آن است که در عبارت کتاب تفسیر تحریفی شده باشد و به جای انسان، احسان باشد، و قرائت اهل البيت علیهم السلام به جای والدین، ولدین باشد، چه به جز این تأویل عبارت تفسیر مستقیم نخواهد شد، چنان چه علامه مجلسی - قدس الله سره - اشاره به این فرموده [است] (2) .

و در کافی نیز قریب به این اخبار روایت شده [است]. چنان چه به حضرت صادق علیه السلام می رساند که جبرئیل دو بار هبوط کرد و تهنیت و تعزیت ولادت و شهادت حسین علیه السلام را ادا کرد و رسول خدا فرمود: «لَا حَاجَةَ لِى فِى مَوْلُودٍ يُولَدُ مِنْ فَاطِمَةَ تَقْتُلْهُ أُمَّتِى مِنْ بَعْدِى». سوم بار جبرئیل فرود آمد و از جانب رب العزة، ابلاغ سلام نمود و عرض کرد: خدایت بشارت می دهد به این که در ذریت او، امامت و ولایت و وصیت را قرار داده، پس فرمود: راضی شدم آن گاه کس به فاطمه علیها السلام فرستاد. وی نیز همان جواب داد تا بشارت ولایت و امامت و وصیت را به وی دادند، خوشنود شد و قبول فرمود (3) . هم در کافی به طریق دیگر ذکر این بشارت منقول است در ذیل قضیه فطرس (4) .

و مخفی نماناد که این اختصاص از برای آن جناب نسبت به حضرت امام حسن است، اگر چه این دو بزرگوار انجب خلق و اشرف بشرند به حسب نسب، چه هیچ کس را از مخلوقات پدر به جلالت پدر و مادری به شرافت مادر و جدی به بزرگواری جد این هر دو امام نیست، چنان چه این فقره به ضرورت ثابت شده [است]. پس به این ملاحظه می توان گفت که حضرت سید الشهداء، از حیثیت مجد، که شرف مكتسب از غیر است، اشرف از جمیع برایاست، چه اگر چند از شرف طرف آباء، شراکت با برادر بزرگوار خود دارد

ص: 278


1- تفسير القمى: 297/2 و عنه بحار الانوار: 582/31
2- بحار الانوار: 247/43
3- الکافی: 464/1، بحار الانوار: 232/44
4- این حدیث را در کافی نیافتیم ولی حدیثی بدین مضمون در کمال الدین به چشم می خورد کمال الدین: 398/1 و عنه بحار الانوار: 248/43

«و السماء خير ما بها قمراها» (1)

و لیکن از شرف طرف أبناء از آن جناب امتیاز یافته، پس هیچ کس در این حیث من حيث المجموع انباز آن بزرگوار نیست.

منزه عن شریک فی محاسنه *** فجوهر الحسن فيه غير منقسم

دوم: اختصاص شفا به تربت مقدسه آن جناب است. و چه خوب می گوید یکی از شعرای عصر - وفقه الله - :

بر جلای بصر از کحل جواهر چه اثر *** باید از خاک در دوست غباری گیرند.

ثقة الاسلام - قدس الله سره - به سند صحیح در کافی از ابو یحیی واسطی، که نام وی سهل بن زیاد است و دختر زاده مؤمن الطاق و از جمله ممدوحین است، نقل کرده که او از مردی روایت می کند که وی از صادق آل محمد علیهم السلام حدیث کرده که فرمود: همه گل ها حرام اند مانند گوشت خوک. و هر کس گل را بخورد، من بر وی نماز نمی کنم مگر گل قبر حسین که در وی شفاست از هر دردی و هر کس او را از روی تشهّی بخورد در وی شفایی نیست. (2) .و ابن قولویه در کامل الزیارة (3) و صدوق در علل (4) همین حدیث را روایت فرموده اند.

و هم ثقه الاسلام قدس سرة از سعد بن سعد روایت کرده که می گوید: از ابوالحسن - یعنی موسى بن جعفر على الظاهر - سؤال کردم از حال طین. فرمود: خوردن طین حرام است، چنان چه میته و دم و لحم خنزیر، مگر طین حایر حسینی که در او شفای از هر درد است و امان از هر بیم (5) . و شیخ در تهذیب این خبر را نقل فرموده (6) و ابن الشیخ مفید ثانی در امالی (7) و راوندی در خرایج (8) به سند خود از شیخ به طریق امالی که - في الجملة - اختلافی با طريق کافی دارد روایت فرموده اند.

هم در کامل الزيارة از سماعة بن مهران روایت کرده که صادق آل محمد صلی الله علیه و اله و سلم فرمود:

ص: 279


1- قصیده از ریه 135
2- الکافی: 256/6
3- كامل الزيارات: 478 و عنه بحار الانوار: 129/98
4- علل الشرايع: 532/2 و عنه بحار الانوار: 129/98
5- الکافی: 266/6
6- التهذيب: 89/9
7- الامالی: 319
8- الخرائج و الجرائح: 872

خوردن طین حرام است بر بنی آدم جز طین قبر حسین علیه السلام که هر کس به جهت دردی او را بخورد خدایش شفا دهد. (1) . و در عیون اخبار الرضا از مسیب بن زهر حدیث فرموده که موسى بن جعفر علیه السلام بعد از این که مسموم شد، فرمود: از تربت من چیزی نگیرید برای تبرک، چه هر تربتی از ما حرام است مگر تربت جدم حسین بن علی علیهما السلام که خدای عزوجل او را شفا مقرر فرموده برای شیعیان و دوستان ما. (2).

و هم در کامل الزيارة مسنداً از احدهما علیهما السلام، که در اصطلاح محدثین در مقام تردید امام مروى عنه بین حضرت باقر و حضرت صادق علیهما السلام استعمال می شود، روایت کرده که: خدای تبارک و تعالی آدم را از گل آفرید، پس حرام فرمود گل را بر ذریه او. گفتم: چه می فرمایی در طين قبر حسین علیه السلام؟ روایت مشتمله بر جوابی است که حاصل او تجویز خوردن به قدر یک نخود است. (3) . و صریح اخبار مذکوره اختصاص این حکم است به آن جناب، چنان چه ظاهر فتاوی اقتصار بر طین قبر آن حضرت است.

اگر چه در بعض اخبار تسریه به قبر نبی و سایر ائمه علیهم السلام استفاده می شود، مثل خبری که در کامل الزیارة مسنداً از أبو حمزه ثمالی رضی الله عنه روایت کرده که از حضرت صادق علیه السلام سؤال کرد از طین حایر که آیا در او شفا هست؟ فرمود: استشفا می شود به او ما بین قبر تا سر چهار میل. و چنین است قبر جدم رسول خدا و چنین است قبر حسن و علی و محمد (4) تا آخر حديث.

و ظاهر این است که قبر امیر المؤمنین از روایت سقط شده باشد، چه در بحار (5) و وسایل (6) هم به همین وجه از کامل الزیارة نقل کرده اند. و مراد از علی امام زین العابدین است و از محمد، حضرت باقر علیه السلام. و این که ذکر خود نفرموده، یا به جهت حیات است یا به ملاحظه دیگر، پس ظاهر خبر، عموم حکم است به سایر ائمه نیز، چه اگر تسریه شود تا حضرت باقر علیه السلام می توان دعوای قطع به عدم فرق کرد.

ص: 280


1- كامل الزيارات: 479
2- عیون اخبار الرضا: 96/2 و عنه بحار الانوار: 118/98
3- كامل الزيارات: 479 و عنه بحار الانوار: 130/98
4- كامل الزيارات: 470
5- وسائل الشيعة: 228/24
6- بحار الانوار: 126/98

و در کشکول شیخ بهایی - نضر الله وجهه - مذکور است که این حدیث را جد وی، شیخ محمد جبعی از خط سید جليل طاهر ذى المناقب و المفاخر، سید رضی الدین علی بن طاوس - قدس الله سره - نقل فرموده که آن سید بزرگوار از جزء ثانی کتاب زیارات محمّد بن احمد بن داود القمی رضی الله عنه به این حدیث را از أبو حمزه نقل کرده [است] و عبارت کشکول هم موافق این عبارت است. و هم در کامل الزیارة (1) و رجال کشی (2) است در ذیل حدیث مفصلی که صادق آل محمّد علیهم السلام به جهت شفای محمّد بن مسلم شربتی به وی داد و فرمود: در این شربت، گل قبر پدران من بود.

و این دو خبر هر دو در غایت ضعف سندند، چه جمله [ای] از رواتشان مجهول اند یا مجروح. و اگر نبود در سندشان مگر عبدالله اصم که نجاشی در حق او گفته: «عبدالله بن عبدالرحمن الاصم المسمعى بصرى ضعيف غال ليس بشيىء له كتاب المزار سمعت ممن راه فقال: هو تخلیط » (3) و علامه در حق وی فرمود: «ضعیف غال ليس بشيئ له كتاب في الزيارات يدلّ على خبث عظیم و مذهب متهافت و كان من كذابة اهل البصره» (4) كفايت می کرد و هر دو روایت در این راوی مشترکند. و از این جا معلوم شد که این دو روایت قابل احتجاج نیست، اگر چه ظاهر عبارت جواهر این است که وهن آن ها را منحصر در عدم عمل علماء دانسته (5) با این که امر به عکس است.

و مجلسى - عليه الرحمة - که حکم به اعتبار سند این روایت کرده خالی از اشکالی نیست. و اجماعات متواتره نقل شده - بلکه اجماع محصل قائم است - بر حرمت طین. و اگر تواتر اخبار و قیام اجماع بر جواز استشفای به طین قبر سيد الشهداء نبود، البته به حکم عموماتِ حرمت طین محکوم به حرمت بوده [باشد]. و ما بر سبیل تنزل، جواب این دو خبر را تقریر می کنیم و می گوییم:

اما روایت محمد بن مسلم که دلالتی بر مدعی ندارد، چه می شود مراد از قبر آباء قبر سید الشهداء علیه السلام باشد. و مستأنس به مجاری استعمالات عرب، مستوحش از این توجیه

ص: 281


1- كامل الزيارات: 462 و فيه: «ابو جعفر» بدل «ابو عبدالله» و «طین قبر الحسین» بدل «قبور آبائی»
2- رجال الكشى: 391/18 و فيه: «ابو جعفر» بدل «ابو عبدالله» و ليس فيه «قبور آبائی»
3- رجال النجاشی 217
4- خلاصة الاقوال: 238، رقم 22
5- جواهر الکلام: 364/36

نیست با این که صریح آن ،روایت مزج با آب است و مانعی در او نیست پس استشهاد به او برای تعمیم مدعی وقعی ندارد اگر چه در وسائل (1) و جواهر (2) واقع است.

و اما روايت أبو حمزه ثمالی که تعرض خصوص اکل در او نشده و متضمن غیر از وجود شفا نیست و مضایقه از آن نیست که حمل و استصحاب آن ها موجب شفاء و برکت باشد بلکه ریختن آن ها در آب و آشامیدن بر وجهی که صدق اکل طین نکند چه آثار واقعیه او به زوال صدق اسم عرفی زایل نخواهد شد و این محملی است به غایت قریب و بسیار وجيه لهذا محدث مجلسی (3) و محقق نراقی (4) و جز ایشان او را اختیار فرموده اند و در جواهر فرموده می توان که این خبر را بنابر جواز اکل تراب مطلقاً حمل کرد بر حکم به حل اکل تراب قبور مقدسه ایشان به جهت استشفا نه طین آن ها (5) .

و این کلام خالی از خللی نیست چه اگر چند جواز اکل تراب و حجر به جهت اختصاص ادله از نصوص و معاقد اجماعات و ظواهر فتاوی به عنوان طین که عبارت است از گل که خاک با آب ممزوج باشد چه خشک و چه تر به دلیل صحت تقسیم و موافقت استعمال، خالی از قوت نیست. و از این جهت فتوای خود شیخ اجل قدس سرة در جواهر به موافقت محقق اردبیلی (6) و فتوای فاضل نراقی (7) جواز اکل آن هاست هر چند تعدی از طین به تراب به دعوی اتحاد مناط - بلكه عدم التفات به خصوصیت در استعمال - قولی است ،وجیه ولی با فرض عدم تعدی - اقتصاراً على النصوص و عملاً بالاصول كما هو الاقوى - وجهی از برای حمل لفظ طین در خبر أبو حمزه بر تراب نیست با اباء سیاق او از این تأویل؛ و الله اعلم.

از خواص این تربت مقدسه که به حکم تتبع در اخبار و فتاوی فقها استفاده شده چند امر است:

الف: استحباب تحنیک مولود - یعنی برداشتن کام او به تربت - است. چنان چه شیخ در

ص: 282


1- وسائل الشیعة: 228/44.
2- جواهر الکلام: 363/36.
3- بحار الانوار: 128/98.
4- مستند الشيعة: 169/15-168.
5- جواهر الکلام: 364/36.
6- مجمع الفائدة: 235/11.
7- مستند الشيعة: 169/15.

تهذیب از حسین بن ابی العلا روایت فرموده که گفته: شنیدم از حضرت صادق که می فرمود: ﴿حَنِّکُوا أَوْلاَدَکُمْ بِتُرْبَهِ اَلْحُسَیْنِ فَإِنَّهَا أَمَانٌ﴾ (1) .

ب: استحباب حمل و همراه داشتن او به جهت دفع خوف چنان چه شیخ در تهذیب (2) و ابن قولویه (3) در کامل الزيارة از حسن بن علی بن المغیره روایت کرده اند که او از بعض اصحاب ما روایت کرده و در امالی ابن الشیخ در به طریق دیگر تعیین شده که حارث بن المغیره است (4) .و سند به جهت تکرر و غیر او در غایت اعتبار است بلکه حکم به صحت به ملاحظه احتمال اخذ از کتاب و تواتر او با وجود طرق صحیحه دیگر خالی از قوت نیست.

بالجملة حارث می گوید که به خدمت حضرت صادق عرض کردم که من درد و بیماری بسیار دارم و دوایی را نگذاشتم که تداوی به او نکنم.فرمود: چرا غافلی از طین قبر حسین علیه السلام که در اوست شفای از هر درد و امان از هر بیم پس بگوی چون برداری او را: ﴿اللَّهُمَّ أَنِّي أَسْأَلُكَ بِحَقِّ هَذِهِ الطِّينَةِ وَ بِحَقِّ الْمَلَكِ الَّذِى أَخَذَهَا وَ بِحَقِّ النَّبِىِّ الَّذِى قَبَضَهَا وَ الوصى الَّذِى حَلَّ فِيهَا صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ أَهْلِ بَيْتِهِ وَ اجْعَلْ فِيهَا شِفَاءً مِنْ كُلِّ دَاءٍ وَ أَمَاناً مِنْ کل خَوْفٍ﴾. آن گاه فرمود: اما ملکی که گرفته او را جبرئیل است که نمود او را به پیغمبر و گفت: این تربت پسر تست می کشند امت تو او را بعد از تو. و پیغمبری که قبض کرده او را محمد است و وصی ای که در او جای گرفته حسین بن علی سید الشهداء است.

حارث می گوید:عرض کردم: دانستم که شفاء است از هر درد چگونه امان از هر خوف است؟ فرمود هرگاه بیم کنی از سلطانی یا غیر او خارج مشو از خانه خود مگر این که با تو از طین قبر حسین باشد و بگوی چون برداری: ﴿اَللَّهُمَّ هَذِهِ طِینَهُ قَبْرِ اَلْحُسَیْنِ وَلِیِّکَ وَ اِبْنِ وَلِیِّکَ أَخَذْتُهَا حِرْزاً لِمَا أَخَافُ وَ لِمَا لَا أَخَافُ﴾، چه گاهی باشد که برسد بلایی که بیم او نداشتی. حارث می گوید: پس خدای تعالی بدنم را صحیح کرد و تربت برای من ایمنی از هر خوف بود از آن چه ترسیدم و از آن چه نترسیدم چنان چه امام فرمود پس از آن هیچ مکروهی ندیدم.

و از این سنخ اخبار که دلالت داشته باشد بر این که تربت امان از خوف است بسیار است ولی اکل در مقام خوف جایز نیست مگر این که خود خوف مرضی باشد.

ص: 283


1- التهذيب: 74/6، بحار الانوار: 139/98.
2- التهذيب: 26/2.
3- کامل الزیارات 469.
4- الامالی: 318.

ج: استحباب گرفتن تسبیح از اوست چنان چه در اخبار بسیار وارد شده [است]. از آن جمله در مزار بحار (1) از مزار کبیر (2) نقل کرده که به سند خود از ابراهیم ثقفی نقل نموده که پدرش از حضرت صادق حدیث می کند که فاطمه بنت رسول الله سبحه از ریسمان پشمین داشت که تابیده بود و بر او گرهی چند بود که شماره عدد تکبیرات به او می.کرد چون حمزه سید الشهداء شهید شد از تربت او سبح های گرفت و مردم استعمال او کردند و چون حسین علیه السلام کشته شد امر راجع به او شد و مردم استعمال تربت او کردند به جهت فضلی که در اوست.

و در تهذیب سند به موسی بن جعفر علیهما السلام می رساند که فرمود: شیعه ما مستغنی نیستند از چهار چیز: سجاده که بر او نماز کنند و انگشتری که به وی تختم نمایند و مسواکی که به او دندان خود را مسواک کنند و سبحه از قبر ابی عبدالله علیه السلام که در او سی و سه دانه باشد که هر وقت او را حرکت بدهند به ذکر خدای به هر دانه برای ایشان چهل حسنه بنویسند و اگر حرکت بدهند - یعنی بگردانند در حال سهو که بخواهند با او بازی کنند - بنویسند برای ایشان بیست حسنه (3) .

و هم در تهذیب است مسنداً که حمیری از فقیه که کنایه از امام زمان علیه السلام است بالمكاتبة سؤال کرد که آیا جایز است تسبیح به طين قبر سيد الشهداء و آیا در او فضلی است؟ پس نوشت به خط مبارک - و من خواندم و از روی او نقل کردم - : تسبیح کن که هیچ تسبیحی افضل از او نیست و از جمله فضل او این است که مسبح تسبیح را فراموش می کند و سبحه را می گرداند و ثواب آن تسبیح برای او نوشته می شود (4) .

د: در استحباب وضع او با میت و خلط او به حنوط است چنان چه در ذیل همین خبر است که حمیری گفت: نوشتم خدمت فقیه و سؤال کردم از تربت که با میت در قبر می گذارند آیا جایز است یا نه؟ پس به خط خود توقیع فرمود:«يوضع في القبر مع الميت و يخلط بحنوطه إن شاء الله» (5) .و از فقره سؤال معلوم می شود تداول این عمل ما بین شیعه و

ص: 284


1- بحار الانوار: 133/98.
2- المزار الكبير: 367.
3- التهذيب ،75/6، بحار الانوار: 132/98.
4- التهذيب: 75/6، بحار الانوار: 132/98.
5- التهذيب: 76/6 بحار الانوار: 133/98.

اشتهار او در آن عصر، پس خود او دلیلی دیگر است و هم چنین مستحب است نوشتن آیات و شهادت به توحید بر کفن میت به تربت سيد الشهداء علیه السلام.

و در مدارک (1) از ذکری (2) نقل کرده که روایت شده که زنی را قبر چند باره به خود نگرفت و بیرون افکند چه زناکار بود و اطفال خود را که به زنا متولد می شدند به آتش می سوزانید. مادرش شکایت حال به حضرت صادق کرد و آن حضرت فرمود: همانا این زن بندگان خدا را به عذاب معذب می گردانید با او قدری از تربت حسین بگذارند. چون چنین کردند قبر قبولش کرد.

ه : استحباب سجود بر اوست چنان که مطابق نصوص است و موافق فتاوی - بلکه شعار - امامیه است در این اعصار بلکه از سابق بر وجه سیره محققه کاشفه قطعیه ابن بابویه رضی الله عنه در فقیه به نحو ارسال اعتمادی که کمتر از غالب مسانید نیست به حضرت صادق علیه السلام نسبت می دهد:که فرمود سجود بر گل قبر حسین منور می کند تا زمین های هفت گانه را. و هر که با وی سبحه از طین قبر حسین ،باشد در حساب تسبیح کننده نوشته شود؛ اگر چه تسبیح به او نکند.

و شیخ ثقه امین احمد بن علی بن ابی طالب الطبرسي قدس سرة در کتاب احتجاج که از مصنفات اوست - على التحقيق - چنان چه ابن شهر آشوب که از تلامذه اوست در معالم العلماء كتاب احتجاج را از شمار مصنفات او یاد می کند (3) .و این معنی اگر چه واضح است بر ملا محمد امین استرآبادی با این همه طمطراق و رعد و برق در اظهار معرفت به حدیث و احاطه به فنون متعلقه او مشتبه شده کتاب مذکور را به امین الاسلام صاحب مجمع البيان رضی الله عنه در فوائد مدنیه نسبت داده [است] (4) .

بالجملة در کتاب مذکور از حمیری نقل می کند که از امام عصر - ارواحنا له الفداء - سؤال کرده بود از سجود بر لوحی متخذ از خاک قبر سید الشهداء علیه السلام ؛ یعنی مهر مرسوم در این اعصار.«فاجاب علیه السلام: يجوز ذلك و فيه الفضل» (5) .و ظاهر تعريف فضل این است که

ص: 285


1- مدارک الاحکام: 140/2.
2- الذکری: 66.
3- معالم العلماء: 62.
4- الفوائد المدنية: 357.
5- الاحتجاج 312/2 و عنه وسائل الشيعة: 366/5.

فضل منحصر در سجود بر تربت سید الشهداء است در جمله ما يصح السجود علیه. و در تهذیب به سند صحیح از معاوية بن عمار حدیث می کند که گفت: صادق آل محمّد علیهم السلام را کیسه [ای] بود از دیبای زرد که در او تربت ابی عبدالله علیه السلام بود. چون وقت نماز در می رسید آن تربت را بر سجاده خود می ریخت و سجده بر او می کرد.«ثُمَّ قَالَ : انَّ السُّجُودِ عَلَى تُرْبَةِ ابی عبدالله علیه السَّلَامُ يَخْرِقُ الْحُجُبَ السَّبْعَ» (1) .

و ظاهر عبارت حدیث این است که این کلام از معاوية بن عمار ،باشد ولی بعید است هر چند اگر چنین هم ،باشد حجت است چه ظاهر این است که چنین محدث عظیم الشأنی تكلم به این کلام که بنفسه شاهد بر صدور از امام است بدون سماع و تلقی نخواهد کرد.

و در وسائل (2) از ارشاد دیلمی (3) نقل کرده که:«کان الصادق علیه السلام لا يسجد الا على تربة الحسين».

و مراد از حجب سبع در حدیث معاوية بن عمار یا آسمان های هفتگانه است که مراد صعود آن صلات است به عالم بالا و وصول به درجه قرب حقیقی یا معاصی سبعه است که مانع از قبول اعمال است و حجاب آن هاست و آن هفت معصیتی است که جماعتی کبیره را منحصر در آن ها دانسته اند - چنان چه در کتب فقهیه مذکور است - : الف: شرک؛ ب: قتل نفس؛ ج: قذف محصنه؛ د: اکل مال یتیم؛ ه : زنا و: فرار از زحف ز: عقوق والدین. و معنی خرق این حجب آن است که اگر مقرون به توبه صادق و عزم ثابت شود به برکت آن تربت مقدسه خداوند گناهان گذشته را عفو و محو می فرماید؛ إن شاء الله.

و تواند بود که مراد حجب سبعه بر اصطلاح اهل اخلاق باشد که ادناس مقام نفس و جنود جهلاند بنابر مشرب بعضی از اهل علم که کلیات رذائل را منحصر در هفت جنس دانسته اند و سایر ملکات رذیله را متشعب از آن هفت گرفته اند چه اصول ملکات عادله چهارند که عدالت و عفت و شجاعت و حکمت .باشد و هر یک را از این چهار دو ضد باشد جز عدالت که یک طرف دارد ضد عفت شره است و خمود و ضد شجاعت، جبن است و تهور و ضد ،حکمت بلاهت است و جربزه و ضد ،عدالت ظلم است.و این هفت صفت است

ص: 286


1- این حدیث را در تهذیب نیافتیم ولی حدیثی بدین گونه در مصباح المتهجد به چشم می خورد مصباح المتهجد : 734 و عنه وسائل الشیعة: 366/5.
2- وسائل الشیعة: 366/5.
3- الارشاد: 115.

كه في الحقيقة طرق جهنم اند. یک تن از اهل علم گفته:

همه اخلاق نیکو در میانه است *** که از افراط و تفریطش کرانه است

میانه چون صراط المستقیم است *** ز هر دو جانبش قعر جحیم است

به باریکی و تیزی موی و شمشیر *** نه روی کشتن و بودن بر او دیر

عدالت چون یکی دارد ز اضداد *** همین هفت آمد این اضداد از اعداد

به زیر هر عدد سری نهفته است *** از آن در های دوزخ نیز هفت است

چنان کز ظلم دوزخ شد مهیا *** بهشت آمد همیشه عدل را جا

ظهور نیکویی از اعتدال است *** عدالت جسم را اقصی الکمال است

ولی تحقیق این است که برای عدالت هم دو ضد هست یکی ظلم که شنیدی و دیگری انظلام است که تعبیر از او به ضیم می کنند تا وسطیت محقق شود چه وسط بلا طرف محال است بالضرورة چنان چه در برهان وسط و طرف از براهین ابطال تسلسل مقرر شده است و تحقیق این مسأله بر وجه بسط خارج از وظیفه این مقام است و این بی بضاعت در بعض مسودات خود به شرح تمام تبیین این مسأله کرده است.

و بنابر مشرب طایفه [ای] از حکماء اسلامیین که در شمار ارباب معرفت مذکور می شوند می توان گفت که مراد از حجب سبعه حجب نورانیه باشد که مسمای به بلاد محبت و مراتب ولایت و منازل سفر باطنی اولیاء است. و آن هفت مقام چنین است: الف: مقام نفس؛ ب: مقام قلب؛ ج: مقام عقل؛ د: مقام روح؛ ه : مقام سرّ ؛ و مقام خفی از مقام اخفی.و این امور به اعتبار ثبات و ملکه مقام اند و به اعتبار زوال و تجدد حال اند و شاید اشاره به این امور باشد فقره مناجات معروفه شعبان که ابن طاوس رضی الله عنه به از ابن خالویه روایت کرده (1) و علامه مجلسی قدس سرة شهادت به اعتبار سند او داده (2) که حضرت امیر المؤمنین و سایر ائمه علیهم السلام مواظبت بر خواندن او داشتند:و هى هذه:«وَ انر أَبْصَارِ قُلُوبَنَا بِضِياءٍ نظرها إِلَيْكَ حَتَّى تَخْرِقَ أَبْصَارَ الْقُلُوبِ حُجُبِ النُّورِ فَتَصِلُ الَىَّ مَعْدِنِ الْعَظَمَةِ وَ تَصِيرُ أَرْوَاحُنَا مُعَلَّقَةُ بِعِزِّ قدسک».

و بنابراین مراد آن است که هر کس از سر صدق و در صفا از خود گذشته و از ما سوی رسته به توجه تام و اقبال تمام به نماز آید و متمسک به حبل ولایت سید الشهداء علیه السلام شده،

ص: 287


1- اقبال الاعمال: 299/3.
2- زاد المعاد: 265.

بر تربت مقدسه آن جناب سجود آورد کشف غطاء و رفع حجاب او شده انوار جمال محبوب حقیقی را به چشم بصیرت و حقیقت ایمان مشاهده نماید بلکه هر کس به این مرتبه رسیده به برکت او رسیده [است].

از رهگذر خاک سر کوی شما بود *** هر نافه که در دست نسیم سحر افتاد

این تقریر این احتمال بود بر این طریقه اگر چه خود او - فی نفسه - محل اشکالاتی چند است ولی ادای حق علم مقتضی آن است که هر طریقه به لسان اهل او بیان شود و از او کم و کاست نشود آن گاه اشکالات و وجوه نظر در او ذکر شود و مقام مقتضی بسط کلام در او نیست بلکه مراد شرح فضایل تربت مقدسه حسینیه است که هم سنگ آب سلسبیل و همرنگ بال جبرئیل و غیرت آب حیوان و نکهت باغ رضوان و کحل دیده غلمان و غالیه طره حوران است.

المؤلفه

نات فيا لها تربة يرقى بسجدتها *** اقصی معارج توحید و عرفان

يضوع المسک من ذکری نوافجها *** و لا تضوّعه من ذكر نعمان

فمن يرصع بها اکلیل سودده *** بنعله رصعت تیجان خاقان

و لو تاملها خضر العقول رأى *** مرآت اسكندر في عين حيوان

كانما مسحت يوماً بها فبدت *** بيضاء لامعة كف ابن عمران

فمن يشاهد بها الاسرار كان على *** ملک الحقایق اعلى من سلیمان

فارغب إليها و لا تطلب لها بدلاً *** في سلسبيل و لا فی روض رضوان

فذاك ماء و كالصداء ليس و ذا *** مرعى و لكنه لا مثل سعدان (1)

بالجملة اشاره شده به این دو خاصه در دعای شریف سوم شعبان که در مصباح کبیر (2) و اقبال سید (3) و در بحار (4) از آن دو نقل شده که توقیع وقیع از حضرت عسکری علیه السلام به وکیل ناحیه مقدسه قاسم بن العلا صادر شد که روز سوم شعبان مولد حسین علیه السلام است. پس روزه بگیر و این دعا بخوان و از آن جمله است در وصف سید الشهداء علیه السلام : ﴿المعوّض عَنْ قَتْلِهِ انَّ

ص: 288


1- دیوان مؤلف: 344.
2- مصباح المتهجد: 826.
3- اقبال الاعمال: 303/3.
4- بحار الانوار: 69/98.

الائمة مِنْ نَسْلِهِ وَ الشِّفَاءَ فِي تُرْبَتِهِ . . . إِلَى آخِرِ الدُّعَاءِ﴾.

و ما اگر چه در ذکر احکام ،تربت خارج از طریقه اختصار شدیم ولی اگر ملاحظه قدر این تربت مقدسه بکنی و شرف او را در نزد خدا بدانی و ملتفت شوی که چگونه او را عزیز و محترم داشت و آدمی را از اول ولادت تا بعد از وفات محتاج به او گردانید خواهی دانست که مختصرتر از این شایستگی به هیچ وجه نداشت.

امر سوم: اختصاص استجابت دعاست به قبه مبارکه و حوالی قبر مقدس آن جناب چنان چه در اخبار متواتره از عترت طاهره مأثور است و ما یکی دو خبر در این باب یاد می کنیم.

از آن جمله شیخ بزرگوار ابن قولویه - رضی الله عنه و ارضاه - در مزار خود سند به أبو هاشم جعفری می رساند که حضرت هادی علیه السلام به من فرستاد در بیماری خود و به محمد بن حمزه و او سبقت گرفت بر من و خبر داد مرا که همواره می فرمود: «بَعَثُوا إِلَى الْحَائِرِ ابْعَثُوا إِلَى الْحَائِرِ»؛ یعنی کس فرستید به حائر که دعا برای من کند. من گفتم به محمد بن :حمزه چرا نگفتی من به حایر می روم؟ آن گاه خود به خدمت رسیدم و عرض کردم: قربانت شوم من به حائر می روم.«فقال: انظروا فی ذلک» ظاهر این است که امر به حجاب و خدم باشد که اعداد عده سفر و تهیه اهبه رحیل برای او کنند. آن گاه فرمود: محمد بن حمزه از اهل سرّ نیست و از زید بن علی ،است کنایت آن که از شیعیان نیست و فرمود: من کراهت دارم که بشنود این را جعفری می گوید این حدیث با علی بن بلال میان آوردم.

وی گفت: آن جناب با حائر چه کار دارد با این که خود حایر است؟

چون به سر من رای برگشتم و به خدمت رسیدم خواستم برخیزم، فرمان جلوس داد. چون اثر مرحمت دیدم سخن علی بن بلال را عرضه داشتم فرمود چرا نگفتی که رسول خدای صلی الله علیه و اله و سلم طواف بیت و تقبیل حجر می فرمود و حرمت نبی و مؤمن اعظم از حرمت خانه است و هم خدای امر فرمود نبی را که به عرفه وقوف فرماید. همانا مواطنی هستند که خدای عزوجل دوست دارد که در آن مواطن یاد شود و من دوست دارم که دعا شود برای من جایی که خدای دوست دارد که دعا شود در آن ها و حائر از آن مواضع است (1) .و همین خبر را به تغییری یسیر در متن و سند باز نقل کرده است. و علماء متأخرين - مثل: مجلسی (2) و شیخ حر

ص: 289


1- كامل الزيارات: 458.
2- بحار الانوار: 225/50 و 112/98.

عاملی (1) و غیرهما - از او روایت فرموده اند.

و شیخ فقیه زاهد عارف احمد بن فهد حلی رضی الله عنه در کتاب عدة الداعی روایت فرموده که حضرت صادق علیه السلام مریض شد و امر فرمود به کسان خود استیجار اجیری کنند برای او که دعا کند برای آن جناب نزد قبر حسین علیه السلام . پس کسی را یافتند و به او گفتند:گفت: می روم ولی حسین علیه السلام امام مفترض الطاعة است و او نیز امام مفترض الطاعة است. پس برگشتند به سوی صادق علیه السلام و خبر دادند آن جناب را به کلام .او آن حضرت در جواب فرمود: امر چنان است که آن شخص گفته ولیکن ندانسته که خدای تعالی را بقعه هایی چند است که دعا در آن ها مستجاب می شود و آن بقعه که قبر حسین علیه السلام ،باشد از آن بقعه ها است (2) .

و در کامل الزيارة سند به شعیب عقرقوفی می رساند که از حضرت صادق علیه السلام که اجر و ثواب زائر قبر حسین چیست؟ «قَالَ : يَا شُعَيْبُ مَا صَلَّى أَحَدُ عِنْدَهُ وَ دَعَا دَعْوَةً إِلَّا اسْتُجِيبَ عَاجِلَةً وَ آجِلَةً» (3) .و هم در كامل الزيارة از مفضل بن عمر روایت کرده که حضرت صادق فرمود: زائر حسین علیه السلام سؤال نمی کند از خدای تعالی نزد قبر او حاجتی از حوائج دنیا و آخرت را مگر این که خدای به او عطا می فرماید (4) .

و از این مقوله اخبار بیرون حد احصاء روایت شده بلکه اختصاص استجابت دعا و شفای تربت در مذهب امامیه - ضاعف الله اقتدارها و کثر الله انصارها - در غایت وضوح و کمال ظهور به سر حد ضروریات اولیه رسیده بلکه کمتر از ظهور خاصه اولی که بودن ائمه از نسل او باشد نیست پس حاجت به استشهاد به اخبار و استمداد از کلمات علماء اخیار ندارد.«و قد اشرت إلى هذه الخواص الثلاث في قصيدة حسينية و مدحت التربة المباركة الزكية بما لم اعرف السبق إليه فلا بأس بنقل ما يتعلق بذلك تطريزاً لديباجة الكتاب و اذخاراً لجزيل الأجر و الثواب و هو :

و من فوّض الله امر الوجود *** قبضاً و بسطاً إلى راحته

و من عوض الله عن قتله *** بأن الائمة من عترته

و ان يستجاب دعاء الصريخ *** اذا ما دعا الله في قبته

ص: 290


1- وسائل الشيعة: 537/14.
2- عدة الداعى: 49.
3- كامل الزيارات: 435 و عنه وسائل الشيعة: 538/14.
4- کامل الزیارات: 435.

و ان جعل الله فضلاً عليه *** شفاء البرية في تربته

فيا طيبها تربة اخجلت *** نوافج للمسک فی نفخته

ارى الخضر قد دس منا بما *** استقاه فعمر في مدته

ترى القدس منها لنيل الفخار *** يرصع تاجاً على قمته

و يغبطها العرش شوقاً كما *** يقاسي المتيم من صبوته

لقد عفر البدر فيها الجبين *** و ها اثر الترب في جبهته (1)

خاصه چهارم: این که ایام زیارت آن جناب از اعمار زائرین حساب نمی شود چنان چه در امالی ابن الشيخ رضی الله عنهما سند به محمّد بن مسلم رسانیده که از حضرت باقر و حضرت صادق روایت کرده که فرمودند: ﴿انَّ اللَّهَ عَوَّضَ الْحُسَيْنَ مَنْ قَتَلَهُ انَّ جَعَلَ الامامة فِي ذُرِّيَّتِهِ وَ الشِّفَاءَ فِي تُرْبَتِهِ وَ أَجَابَتْ الدُّعَاءِ عِنْدَ قَبْرِهِ وَ لَا تُعَدُّ أَيَّامُ زَائِرَهُ جَائِياً وَ رَاجِعاً مِنْ عُمُرِهِ﴾ (2) .محصل این که عوض قتل این چهار خصلت به او داده شده که سه از آن ها گذشت.و چهارم آن است که ایام زیارت در رفتن و بازگشتن از عمر زایر معدود نمی شود.

و ابن فهد رحمه الله در عدة الداعی می گوید (3) - و شیخ حر در وسایل از او نقل کرده [است] (4) -:«روى ان الله عوّض الحسين من قتله اربع خصال جعل الشفاء في تربته و اجابة الدعاء تحت قبته و الائمة من ذريته و أن لا تعد ايام زائريه من اعمارهم».

و در اخبار کثیره مرویه در کامل الزیارة (5) و مصباح و تهذیب (6) و بحار (7) و وسائل (8) و غيرها وارد شده که ترک زیارت آن حضرت، موجب قصور عمر است و زیارتش موجب امتداد اجل و طول عمر و چون اخبار این خاصه - به حسب ظاهر - اشکالی دارد چند وجه جواب از او به نظر رسیده [است]:

یکی: این که رزقی که در آن ایام به او رسیده از رزق مقدر او حساب نشود و گناه او

ص: 291


1- دیوان مؤلف: 58.
2- الامالی 317.
3- عدة الداعى: 48.
4- وسائل الشیعة: 423/14.
5- كامل الزيارات: 284-284.
6- التهذيب: 43/6.
7- بحار الانوار: 46/98.
8- وسائل الشیعة: 431/14.

به قلم نیاید پس مجازاً نفی عمریت از او شده به جهت نفی لوازم او. و مؤید اوست اخبار عدم کتابت ذنوب زوار.

دیگری: این که مراد این باشد که زیارت سبب طول عمر باشد، مثل: صله رحم و صدقه پس گویا آن ایام از عمر محسوب نیست و مؤید این آن است که در اخبار وارد شده که حضرت صادق علیه السلام روی به اصحاب خود کرد و فرمود باکی نیست که عمر بعضی از شما سی سال کم شده باشد اگر در هر سالی زیارت حسین علیه السلام نکردید (1) . این محصل روایت است که در خاطر دارم و اصل خبر در کتب مزار موجود است.

سوم: این که لفظ «آجالهم» در خبر به معنی آجال موت باشد، یعنی در ایام سفر نمی میرند و این توجیه مبتنی بر این است که لفظ خبر آجال باشد نه اعمار و آن چه این بنده دیده همان است که نوشته ام.

چهارم: این که در قیامت این ایام را در معرض حساب بر نمی آرند و این در واقع با توجیه اول یکی است و اولی توجیه ثانی است و آن هم اگر چه به حسب ظاهر مشکل به نظر می آید چه لازم او آن است که کسی لااقل در سفر زیارت نمی رد و این خلاف محسوس و مشاهد است ولی جواب او:

اولاً: آن است که این امور مستحبات و مکروهات که بعضی منافع و مضار دنیویه برای آن ها مقرر است جز مقتضی بیش نیستند و علیت تامه ندارند و از این جهت الزام در مورد آن ها نشده است و عقل با اطلاع بر او ترخیص در ترک می کند چه مانع دارد که در بعض موارد با مانع مقترن شود یا مقتضی خلاف که اسباب نقص عمر باشد - مثل قطع رحم و صدقه و ظلم - با او مجتمع شده باشد؟!

ثانیاً: این که می توان گفت که خواص و آثار مستحبات که متعدد مذکور می شوند همه در جمیع موارد نباشد بلکه هر یک در محلی است مثلاً یکی وسعت رزق بیاورد یکی خشوع قلب یکی طول عمر یکی رفع بلا به حسب تفاوت مصالح و اختلاف استعدادات و هم چنین در بعضی هر دو و در بعضی همه و بنابر این اقتضاء در جمیع موارد هم متیقن نیست و احتمال وجود مقتضی و عدم مصادفه مانع کفایت در بعث و تحریک در فعل می کند.

و ثالثاً: این که این گونه سببیات - بر فرض تسلیم - مخصوص اند به امور مقدره در

ص: 292


1- بحار الانوار: 47/98.

لوح محو و اثبات نه در مقدرات حتمیه و از این قبیل است که صدقه و دعا را در کثیری از مقدرات تأثیر مشهود است مانعی نیست بلکه اولویت هست که زیارت سید الشهداء علیه السلام همان اثر داشته باشد و ما - بحمد الله - در موقع خود از علوم عقلیه حل عقده این اشکال به وجه احسن و نوع ابین کرده ایم و مقام مقتضی دخول در آن نیست.

تتمه مهمه

چون در اخبار تربت و اخبار دعا گاهی ذکر حائر و گاهی ذکر قبر و گاه به الفاظ دیگر تعبیر شده و حدی معین معلوم نیست برای تربت و دعا و این معنی مایه حیرت جمعی از محققین شده از جهت اختلاف اخبار و نزاع علما در تحدید حائر - خصوصاً در مسأله تخییر بین قصر و اتمام در اماکن اربعه که از مهمات مسایل فقهیه است و از اسرار ائمه و خواص امامیه - شایسته چنان دیدم به قدر استعداد و حوصله این ،مختصر اشاره به تحقیق این مطلب بشود.

بدان که حائر در لغت به معنی زمین پست است که آب در او می ایستد چنان چه ابن ادریس در سرائر فرموده [است] (1) . و اصل او شاید از حور - به معنی عمق و قعر - باشد، چه زمین پست لابد نسبت به ارض مرتفعه عمیق واقع می شود. و موضع قبر سيد الشهداء علیه السلام چون در اصل انخفاضی دارد - چنان چه از حال حاليه صحن مقدس معلوم می شود که از جانب باب زینبیه و باب قبله چه قدر انخفاض مشهود است - او را حائر خواندند.

و این که مشهور است آن مکان را حائر گفتند به جهت این که متوکل چون امر کرد به حرث قبر مقدس آب از آن موضع پیش نرفت - و از عبارت ذکری هم می توان استظهار این وجه کرد (2) -وجهی ندارد چه در اخبار کثیره صادره قبل از وجود متوكل - لعنه الله - اطلاق لفظ حائر شده و این معنی نیز واضح است که آن استعمالات نمی توان مبتنی بر این واقعه متأخره شود به هر وجه شبهه نیست که مراد از حائر موضع قبر سید الشهداء است و اخبار در تحديد او مختلف وارد شده [است].

از آن جمله در کامل الزیارة به دو سند از عبدالله بن سنان نقل کرده:«قال سمعت ابا عبدالله علیه السلام يقول : قبر الحسين بن على عشرون ذراعاً في عشرين ذراعاً مكسراً روضة من

ص: 293


1- السرائر: 342/1.
2- الذکری: 256.

رياض الجنة» (1) .همین خبر را شیخ در تهذیب روایت فرموده [است] (2) . و در کافی (3) و ثواب الاعمال (4) و كامل الزيارة (5) و مصباح متهجد (6) جمیعا از اسحاق بن عمار روایت کرده اند که از حضرت صادق شنیدم که موضع قبر حسین بن علی را حرمتی است معلوم که هر که بشناسد او را و مستجیر به او شود پناهش دهند گفتم: وصف کن برای من موضع او را فدای تو گردم. فرمود: مساحت کن از موضع قبر او امروز بیست و پنج ذراع از جانب رجل و بیست و پنج ذراع از طرف پشت سر و بیست و پنج ذراع از جانب پیش و بیست و پنج ذراع از ناحیه سر مقدس.

در کامل الزیارة (7) و مصباح (8) از حضرت صادق حدیث کرده: «حُرْمَةُ قَبْرِ الْحُسَيْنِ فَرْسَخٍ فِى فَرْسَخٍ مِنْ أَرْبَعَةِ جَوَانِبِ الْقَبْرِ».و هم در کامل (9) و مصباح (10) از صادق آل محمد علیهم السلام حدیث کرده که:«حریم قَبْرِ الْحُسَيْنِ خَمْسُ فَرَاسِخَ مِنْ ارْبِعْ جَوَانِبِ الْقَبْرِ».و صدوق رحمه الله همین روایت تعبیر کرده و فرموده:«حریم الحسین خمسه فراسخ من اربع جوانبه» (11) .و شيخ سند به صادق آل محمّد علیهم السلام می رساند که «التربة من قبر الحسين على عشرة اميال» (12) .

و در کامل الزیارة سند به امیر المؤمنین علیه السلام می رساند: «حریم قَبْرِ الْحُسَيْنِ فَرْسَخٍ فِي فَرْسَخٍ فِي فَرْسَخٍ فی فَرْسَخٍ (13) ».و در کامل سند به حضرت صادق علیه السلام می رساند «قَالَ : لَوْ أَنَّ مَرِيضاً مِنَ الْمُؤْمِنِينَ يَعْرِفُ حَقَّ أَبِي عبدالله وَ حُرْمَتَهُ وَ وَلَايَتَهُ أُخِذَ لَهُ مِنْ طِينِهِ عَلَى رَأْسِ مِيلٍ

ص: 294


1- كامل الزيارات: 222 و عنه بحار الانوار: 106/98.
2- التهذيب: 72/6 و عنه بحار الانوار: 108/98.
3- الکافی : 580/4.
4- ثواب الاعمال: 94.
5- كامل الزيارات: 457 و عنه بحار الانوار: 110/98.
6- مصباح المتهجد: 731.
7- کامل الزیارات: 456 و عنه بحار الانوار: 111/98.
8- مصباح المتهجد 731.
9- کامل الزیارات 456 و عنه بحار الانوار: 111/98.
10- مصباح المتهجد: 731.
11- من لا يحضره الفقيه 79/2.
12- تهذیب الاحکام: 72/6.
13- كامل الزيارات: 472 و عنه بحار الانوار: 111/98.

كَانَ لَهُ دَوَاءُ وَ شِفَاءُ (1) ».و در روایت دیگر که سابقاً اشاره به او شد فرموده:«يستشفى بما بينه و بين القبر على رأس اربعة اميال».

و در کافی (2) و کامل الزیارة (3) و مصباح [ال] متهجد (4) و مصباح الزائر (5) و بحار (6) از جمیع كتب مذکور سند به صادق آل محمد علیهم السلام می رسد:«يؤخذ طين قبر الحسين من عند القبر على سبعين ذراعاً». و در کامل الزیارة همین خبر را به طریق دیگر روایت کرده با تغییر یسیر:«و على سبعين باعاً في سبعین باعاً» (7) .و در بحار (8) از مصباح الزائر (9) نقل کرده که فرموده بعد از این حدیث:«و روی في حديث آخر: مقدار اربعه امیال و روی: فرسخ فی فرسخ». و ظاهر خبر أبو سعيد عصفری منقول در اصل او (10) و در کافی و تهذیب نقلاً در افتخار کربلا که «الشفاء فی تربتی» این است که مطلق کربلا استشفاء به تربت او می توان کرد اگر چه خصوص این فقره در نسخه [ای] که از نفس اصل شریف نزد این بی بضاعت است موجود نیست و باید سقط [شده] باشد.

و توجیه این اختلاف اخبار بعد از این که غالب آن ها معتمد و معتبرند - یا به جهت تکرر اسناد یا وثاقت روات یا کثرت وجود در کتب معتمده یا اشتمال کتب اربعه یا توافق مضمون آن ها با مؤدای اخبار دیگر این است که تا پنج فرسخ از موضع قبر تربت محترم باشد و تنجیس او حرام و مودی به کفر اگر خدای نخواسته برای توهین باشد - شود و هر چه نزدیک تر باشد افضل است تا برسد به حدی که بیست ذراع در بیست ذراع شود بلکه بالضرورة - تراب واقع بر نفس قبر شریف افضل از او خواهد بود ولی به جهت توسعه مقدار

ص: 295


1- کامل الزیارات: 467 و عنه بحار الانوار: 124/98.
2- الکافی: 588/4.
3- كامل الزيارات: 471.
4- مصباح المتهجد: 732.
5- مصباح الزائر: 261.
6- بحار الانوار: 130/98.
7- کامل الزیارات: 471.
8- بحار الانوار: 131/98.
9- مصباح الزائر : 255.
10- لم نجده في اصل ابي سعيد و كذا الكافى و التهذيب و نقلناه ابن قولويه و عنه الحر العاملي كامل الزیارات ،455 وسائل الشيعة: 516/14.

افضل را تا آن حد قرار دادند و بعد از او بیست و پنج و بعد از او هفتاد و دو بعد از او هفتاد باع و بعد از او میل و بعد از او فرسخ و بعد از او چهار میل و هکذا و شیخ طایفه - قدس الله ضریحه - در تهذیب (1) و مصباح (2) اشاره به این وجه فرموده [است].

و لفظ حائر که در بعض اخبار وارد شده می توان مراد از او را بگوییم مطلق کربلاست اگر چه به حسب اصل همان موضع قبر مقدس باشد؛ یا خصوص حرم اعم از خزانه و قتلگاه و مسجد چنان چه ظاهر عبارت سرائر است که «ما دار سور المشهد و المسجد علیه» (3) گفته است؛ یا مطلق صحن باشد چنان چه جماعتی قائل شده اند؛ یا خصوص آن قدر که از جانب قبله و یمین و یسار است که سمت باب سدر مستثنی شود چنان چه در بحار (4) از سید فاضل امیر شرف الدین علی مجاور نجف اشرف که از مشایخ اوست نقل کرده و سید مذکور از کبار شائبین از اهل کربلا نقل کرده است.

و شاهد صدق دعوای ما استعمال عامه عرب است فعلاً که حائر را به معنی کربلا استعمال می کنند و این اگر چه به مجاز باشد بعد از شیوع حمل بر او در مقام جمع اخبار ضرری ندارد و در السنه قدماء و معاصرین ائمه علیهم السلام یا قریبی العصر به ایشان در کتب اخبار و سیر این استعمال مبثوث است بلکه در اخبار اهل بیت علیهم السلام شاهد بر این می توان یافت.

بالجملة اگر این تقریب تمام شود رفع اختلاف اخبار تخییر هم می شود چه در بعض اخبار او تعبیر به «حرم الحسين» شده مثل صحیحه علی بن مهزیار و در بعض اخبار «عند قبر الحسين» و در دیگری «حائر الحسین» چه شبهه نیست که مراد از حرم حسین خصوص آن بقعه مقدسه نیست چه سعه حرم دلیل جلالت صاحب حرم است و نمی شود که حرم سید الشهداء با آن سعه دایره جلال به این ضیق باشد که عبارت از خصوص قبه و مشهد شود و تحدید حرم تا پنج فرسخ شنیدی و تا یک فرسخ هم ادله او را دیدی و تعبیر از مکه مدینه - چنان چه در صحیحه علی بن مهزیار است - به «حرم الله» و «حرم رسوله» شده، چنان چه از کوفه و کربلا به «حرم امیر المؤمنین» و «حرم الحسين» تعبیر کرده اند چه تفکیک بین این چهار حرم به اراده نفس بلدین از اولین و مسجد و قبه از اخیرین به غایت

ص: 296


1- تهذیب الاحکام: 72/6.
2- مصباح المتهجد: 732.
3- السرائر: 342/1.
4- بحار الانوار: 117/98.

رکیک است. پس ظاهر این خبر شریف جواز اتمام است در مطلق بلد.

لفظ «عند قبر الحسین» مجمل است و صدق بر قلیل و کثیر می کند و به حسب اختلاف عبائر مراد از او مختلف می شود مثلاً اگر بگویند: «اقام عند قبر الحسين ليلاً» ممكن است که مراد کربلا باشد بلکه ظاهر اخبار این باب این است چنان چه به مراجعه کتب اخبار از جوامع سبع عظام (1) و غیرها معلوم می شود و لفظ حائر را که دانستی در این عصر عرب به معنی کربلا استعمال می کنند و از عبارت سرائرهم استفاده می شود چه گفته:«و المراد بالحائر ما دار سور المشهد عليه و المسجد دون ما دار سور البلد عليه لان ذلك هو الحاير حقيقة»، چه تقیید به حقیقت مشعر به این است که استعمال بر غير وجه حقیقت می شود و از عبارت قاموس که گفته:«الحائر موضع فيه قبر الحسین» (2) می توان استشمام رائحه این مطلب کرد.

و این خبر شریف که شیخ قدس سرة از حضرت صادق نقل کرده: ﴿مَنْ خَرَجَ مِنْ مَكَّةَ أَوِ مدينه أَوْ مَسْجِدِ الْكُوفَةِ أَوْ حاير الْحُسَيْنِ علیه السَّلَامُ قَبْلَ أَنْ يَنْتَظِرَ الْجُمُعَةَ نَادِيَهُ الْمَلَائِكَةُ أَيْنَ تَذْهَبُ لَا ردک اللَّهُ﴾ (3) .اشعاری به این دعوی دارد چه خروج از نفس قبه معنی ندارد بلکه باید مراد بلده مقدسه باشد و بالجملة این احتمال قوتی دارد و بر فرض منع می گوییم حکم دائر مدار عنوان حایر نیست بلکه ذکر حائر از قبیل عنوان خاص موافق است با عام و اصلا تنافی ندارد و ظهور خبر علی بن مهزیار مقدم است و اصالت عدم جواز اتمام در سفر به این عموم منقطع است پس اقتصار بر قدر متیقن وجهی ندارد.

و اقوی جواز تمام است در جمیع بلد کربلا چنان چه صریح نراقی ثانی (4) و محکی ابن حمزه (5) و محقق در کتاب سفر (6) و یحیی بن سعید (7) است. و در عبارت کامل الزیارة (8) و منقول از

ص: 297


1- جوامع هفت گانه عبارت است از کافى من لا يحضره الفقيه تهذیب استبصار، علل الشرایع عيون اخبار الرضا و خصال.
2- القاموس المحيط: 487، ذیل «حور».
3- تهذيب الاحكام: 37/2.
4- مستند الشيعة: 313/8.
5- لم نعثر على قول ابن حمزة فى الوسيلة و ان حكى عنه النراقي. مستند الشيعة: 313/8.
6- المعتبر: 476/2.
7- الجامع للشرائع: 93.
8- كامل الزيارات: 429.

سید (1) و اسکافی (2) محتمل است که تعبیر به مشاهد کرده اند و تحقیق این مسأله بیرون [از] حوصله این مقام است و همین قدر به عنوان استطراد مرقوم افتاد و تعیین مراتب احتیاط تا برسد به بیست ذراع حول قبر مقدس - بعد از مراجعه آن چه گذشت - محل حاجت نیست؛ و الله العالم بحقايق احكامه.

مطلب دوم: در اکرام ماست به سید الشهداء

این هم بر سه قسم است:

اول: اکرام به نعم وجود است چه هر چه به هر که رسد از برکت آن جناب است.

دوم: اکرام به اسلام و ایمان و علم و ایقان است که هر جدولی که از کمال در حیاض قلوب اهل یقین جاری است منشعب از بحر فضل اوست.

سوم: خصوصیاتی که از برای مؤمنین با آن جناب است مثل: ثواب گریه و ثواب مرثیه و ثواب ابکاء و ثواب زیارت و استجابت دعا تحت قبه و بودن شفاء در تربت مقدسه که بعض آن ها از برکت آن وجود مقدس بالخصوص به شیعیان می رسد و تفصیل این نعمت ها در کتب مفصله به تفاریق مذکور است و بعد از التفات به اجمال آن چه ما ذکر کردیم حاجت به تطویل بیان نیست.

أَنْ يَرْزُقَنِي طَلَبَ ثارِكَ مَعَ إِمامٍ مَنْصُورٍ مِنْ أَهْلِ بَيْتِ مُحَمَّدٍ

ج: این که مرزوق فرماید مرا که طلب خون تو کنم در رکاب امام نصرت یافته از اهل بيت محمد صلی الله علیه و اله و سلم.

ش: رزق - به فتح راء - روزی دادن است و رزق - به کسر راء - نفس روزی است.

امام به معنی پیشواست. و اصل اشتقاق او از «ام» - به معنی قصد است و جمیع تصاریف این ماده - از قبیل ام و امت و امام به فتح و امم به معنی طریق مستقیم و جز این ها - راجع به این معنی است یا به واسطه یا بلا واسطه و مراد از امام در این عبارت خاتم اولیاء و بقیه اوصیاء و حافظ دین خدا و خلف ائمه هدی غوث زمان و قطب دائره زمین و آسمان امام عصر - عجل الله فرجه - است و اختصاص آن جناب به لقب منصور از جهت آن است که ولایت ثار و طلب خون سید الشهداء در عهد[ه] شمشیر عالمگیر حضرت اوست

ص: 298


1- رسائل المرتضى: 47/3.
2- حكى عنه العلامة. مختلف الشيعة: 135/3.

چنان چه در اخبار کثیره اشاره به این معنی شده [است].

از آن جمله خبری است که در کامل الزیارة از حضرت صادق نقل کرده که در تفسیر كريمه: ﴿وَ مَنْ قُتِلَ مَظْلُوماً فَقَدْ جَعَلْنا لِوَلِيِّهِ سُلْطاناً فَلا يُسْرِفْ فِى الْقَتْلِ انْهَ كانَ مَنْصُوراً﴾ (1) فرموده: او قائم آل محمد است؛ یعنی ولی دم خارج می شود و می کشد به جهت ریختن خون حسين بن على علیهما السلام. پس اگر بکشد جمیع اهل زمین را اسراف نخواهد بود و این که خدای تعالی فرموده: ﴿فَلا يُسْرِفْ فِي الْقَتْلِ﴾ نه به جهت آن است که او کاری بکند که اسراف باشد آن گاه فرمود: می کشد به خدا قسم اولاد قتله حسین را به جهت کار پدر های ایشان (2) .

و در این خبر اشعاری است به این که منصور لقب خدایی آن جناب است چه در قرآن استعمال شده و مراد آن جناب است و از طرائف این که از جمله القاب آن جناب [ال]ناصر لدین الله است و به این مناسبت در قصیده [ای] عرض کرده ام:

اعده الله في خزائنه للنصر *** فهو المنصور و الناصر

يأخذ ثار الآباء منه فلا *** موتور الاغدا له واتر

و از ملاحظه این دو بیت حل مشکلی عویص ممکن است که جماعتی در کلمه ﴿الحمد لله﴾ تجویز کردند که مراد این باشد که حامدیت و محمودیت هر دو مخصوص جناب احدیت است و علما اشکال کرده اند که جمع بین معنی معلوم و مجهول در کلمه واحد ممکن نیست و جواب او آن است که می گوییم طبیعت حمد - هر کجا باشد - مخصوص است به خدای تعالی چه از خود او باشد تا حامد شود یا از غیر تا محمود شود چنان چه ما در این بیت اشاره کرده ایم و گفتیم خدای تعالی او را اعداد کرده برای نصرت کردن چون خدای او را نصرت کرد منصور شود و چون او مظلومان را نصرت کند ناصر باشد.

بالجملة در این جا سؤالی است که در اخبار هم تعرض او شده و تقریر او چنان است که ما خونخواهی سید الشهداء را از که می کنیم و کشتن ذریه قتله او به چه وجه جائز است با این که در نص صریح کتاب کریم است ﴿وَ لا تَزِرُ وازِرَةُ وِزْرَ أُخْرى﴾ (3) ؟

و جواب آن است که به حکم عقل صریح و نقل صحیح رضای به کار جماعتی موجب شرکت و دخول در آن جماعت است و ذریه قتله چون راضی به افاعیل قبیحه آن طایفه

ص: 299


1- الاسراء: 33.
2- كامل الزيارات: 135 و عنه بحار الانوار: 298/45.
3- الانعام: 164.

بودند و افتخار و مباهات به آن شنایع می نمودند و می گویند ما کشتیم و پدران ما کشتند چنان چه در شعر اموی سابقاً (1) نظیر او را شنیدی - مستحق قتل می شوند و این جواب در اخبار وارد شده است. چنان چه خبر مفصلی در این باب در عیون اخبار الرضا است (2) و در جلد عاشر بحار نیز آن خبر نقل شده (3) هر که بخواهد به آن تفصیل رجوع کند.

ممکن است - بلکه در بعض اخبار شاهد دارد - که در ظهور موفور السرور امام غائب - یسر الله بفرجه الرغائب - اعاده و احیاء اموات قتله شود و قصاص خون بنا حق کشتگان بفرماید چنان چه با آن دو نفر خواهد کرد و بنا بر این به هیچ وجه اشکالی باقی نمی ماند چه بر وجه اول باز جای سؤال از بقای ذریه است چه - بحمد الله - غالباً امروز ظاهراً منقرض شده اند. و بعض اخبار اخذ به ثار و نصرت آن جناب از امام مظلوم علیه السلام با پاره [ای] فوائد دیگر که بی تعلق به این فقره نیست - إن شاء الله - در فقره آتیه مشابهه با این فقره درج

خواهد شد؛ و الله الموفق.

صلى الله عليه و آله

ج: صلوات فرستد خدای بر او و آل او.

ش: چون در لفظ شريف صلوات ابحاث لطیفه است که بر وجه اختصار تعرض آن ها مناسب است متن مستقلی قرار دادیم و ما آن مطالب را در ضمن چند فایده ایراد می نماییم:

فائده 1

مشهور آن است که صلوات از خدای رحمت است و از ملائکه استغفار و از مردمان دعا و این سخن نزد ارباب ذوق پسندیده نیست چه اصل عدم اشتراک است با این که در مثل ﴿انّ الله و ملائكته يصلون على النبی﴾ (4) در محذور استعمال لفظ در اکثر از معنی واقع می شوند و در ضیق خناق تأویل می افتند با این که «رحم» مُعَدَّی است و «صلی» لازم و تفسیر متعدی به لازم پسندیده نیست و دعا اگر به «علی» متعدی شود به معنی نفرین است و صلی با «علی» به معنی ترحم است و اختلاف حکم مترادفین محال است.

از این جهت محققین گفته اند که معنی جامعی در بین دارند که انعطاف باشد و این

ص: 300


1- ذیل «لعن الله بني امية قاطبة».
2- عیون اخبار الرضا: 273/1.
3- بحار الانوار: 295/45.
4- الاحزاب: 56.

حقیقت اوست و در هر موقعی اثری دارد و در هر موطنی ظهوری عطف از خدای تعالی بر وجهى است و از دیگران به نوعی و تواند بود که علمایی که از اهل تحقیق به عبارت اولی تعبیر کرده اند همین قصد کرده باشند و مقصودشان ذکر مراد باشد نه مستعمل فيه لفظ و بر بعضی از کم خبرتان مشتبه شده توهم اشتراک کرده باشند.

فائده 2

آن چه مشهور به شهرت محققه است بلکه دعوی اجماع در معتبر (1) و محکی منتهی (2) بر طبق او شده - آن است که صلوات وقت ذکر اسم مبارک یا شنیدن او واجب نیست و شیخ صدوق (3) و فاضل مقداد (4) و محقق اردبیلی (5) و صاحب مدارک (6) و شیخ بهائی (7) و آخوند ملا صالح مازندرانی (8) و محدث کاشانی (9) و محدث مجلسی و شیخ مهدی فتونی و صاحب حدائق (10) و شارح صحیفه سجادیه سید علی خان (11) و شیخ عبدالله بحرانی (12) قائل به وجوب شده اند چنان چه از بعضی حکایت شده [است].

و مستند به وجوهی شده اند که به هیچ وجه یا دلالت ندارد یا سند و اصح اخبار باب صحیحه زراره است که در او امر به صلوات شده و فرموده اند:«صَلِّ عَلَى النَّبِيِّ كُلَّمَا ذَكَرْتَهُ أَوْ ذَكَرَهُ ذاکر» (13) .و امر اگر چه - فی نفسه - ظاهر در وجوب است ولی به اندک صارفی منصرف می شود و سیاق خبر چون در تعداد مستحبات است محمول بر استحباب است بلکه

ص: 301


1- المعتبر: 226/2.
2- المنتهي: 239/1.
3- من لا يحضره الفقيه: 184/1.
4- کنز العرفان: 133/1.
5- مجمع الفائدة: 275/2.
6- مدارک الاحکام 428/3.
7- مفتاح الفلاح: 285.
8- شرح اصول الکافی: 270/10.
9- تفسیر الصافی: 202/4.
10- الحدائق الناضرة: 460/8.
11- رياض السالکین: 423/1.
12- حكى عنه صاحب الحدائق الحدائق الناضرة: 460/8.
13- الکافی: 303/3 و عنه وسائل الشيعة: 451/5.

بعض اخبار که به آن ها استشهاد کرده اند - مثل:«البخيل كل البخيل من اذا ذكرت عنده لم يصل على» (1) و مثل:«من ذكرت عنده فلم يصل على اخطا طريق الجنة (2) »-شاهد استحباب است بلکه مصرح به عدم وجوب و خلو ادعیه مأثوره و خطب مشهوره ائمه بلکه سیره قطعیه در اثبات مدعی کفایت است اگر چه رعایت احتیاط خصوصاً در هر مجلس یک دفعه - چنان چه ظاهر محقق مقدس اردبیلی است - البته اولی و الیق است.

فائده 3

اختلاف عظیمی واقع شده بین علماء فریقین که آیا نفع صلوات راجع به مصلی است یا مصلی علیه و هر قولی را طائف های اختیار کرده اند و تحقیق قول اخیر است چنان چه علامه مجلسی رحمه الله نیز در رساله عقاید اختیار کرده [است] و جز او از فقهاء و حکماء و محدثین گروهی قایل شده اند چنان چه ادله عقلیه و نقلیه متطابق بر این مدعی هستند چه فقر و حاجت قوام ذات ممکن است و غنی و افاضه شأن واجب تعالی شانه و هرگز ممکن نیست ممکنی بی نیاز و مستغنی شود و الا انقلاب لازم .آید و ذوات ممکنه و مهیات جائزه هر چه تحصیل کمال و تکمیل ذات نمایند از دائره حاجت به مفیضی وهاب پا بیرون ننهند چنان چه عموم كريمه:﴿يا أَيُّهَا النَّاسُ أَنْتُمُ الْفُقَراءُ إِلَى اللَّهِ وَ اللَّهُ هُوَ الْغَنِىُّ الْحَمِيدُ﴾ (3) مصدق این معنی و شاهد این دعوی است.

بلکه تحقیق این است که وجود هر چه اقوی شود و اکمل تعلق او به مبدأ زیادتر است و فقرش به جناب قدس بیشتر چنان چه مقتضای امکان وجودی که عبارت از تعلقیت ذات و ظلیت جوهر است، همین است. و به عبارت دیگر اوضح هیولای انسانی و ماده - خاصه نبوت - در اعلای مراتب استعداد و قبول برای جمیع انواع فیوض جل جلالة و تمام انحاء خیرات است غير متناهى القوة است و مبدأ فياض هم غیر متناهی القوة است؛ نه در آن جانب قصوری است و نه از این طرف فتوری و لازمه دعا استجابت است و شریطه [ای] جز استعداد محل و لیاقت برای دعا نیست و او هم بالفرض حاصل است به اتم مراتب پس البته این دعا مستجاب خواهد شد.

و در اخبار کثیره اشاره به این معنی شده چنان چه در نهج البلاغة مكرم وارد است: «اذا

ص: 302


1- الارشاد: 169/2 و عنه بحار الانوار: 61/91 و وسائل الشیعة: 206/7.
2- الکافی: 495/2، بحار الانوار: 49/91.
3- الفاطر: 15.

كانت لك إلى الله سبحانه حاجة فابدأ بمسألة الصلاة على النبى ثم اسأل حاجتک فان الله اكرم من أن يسئل حاجتين فيقضى احداهما و يمنع الاخرى » (1) .و این عبارت شریفه صریح است که صلوات دعایی است مستجاب. و بعضی در این مقام تقریبی لطیف کرده اند که حاجت انسان خودش معیب است و حاجت صلوات صحیح و داعی این دو را ضمیمه یکدیگر کرده به درگاه احدیت می برد پس باید هر دو را قبول کند یا هر دو را رد دوم ممتنع است پس معین می شود اوّل و تفکیک صحیح نیست چرا که این راجع به تبعض صفقه است و او شرعاً صورت جواز ندارد.

و از جمله مؤيدات مطلوب تأکیدات زیادی است که در ادعیه شریفه در تشریف حضرت نبویه وارد شده مثل تبییض وجه و اعطاء منزله و وسیله و رفع درجه و اعلاء کلمه و اظهار امر و امثال این که در فقرات ادعیه وارد شده است و احتمال این که جمیع آن ها الفاظی است که مکلف است انسان بگوید و قصد معنی دعا نکند و نفع آن ها راجع به خود او باشد فقط به غایت بارد است،«بل يكاد يقتل من البرد».و هیچ متأمل مستقيم السليقة راضی به این تمحل و تعسف نخواهد شد.

مثلاً چگونه تجویز می کنی در مثل این دعای شریف که علامه مجلسی در مقباس (2) در تعقیبات عصر به سند صحیح می فرماید: شیخ (3) و سید (4) روایت کرده اند که صادق آل محمد صلی الله علیه و اله و سلم می خواند:«اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ فِى اللَّيْلِ اذا يَغْشى وَ صَلِّ علی مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ فِي النَّهَارِ اذا تَجَلَّى وَ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ فِي الْآخِرَةِ وَ الاولى وَصَلَ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ مَا لَاحَ الْجَدِيدَانِ وَ مَا أَطْرَدُ الخافقان وَ ماحدى الحاديان وَ مَا عَسْعَسَ لیل وَ مَا ادلهم ظَلَامٍ وَ مَا تَنَفَّسَ الصُّبْحِ وَ مَا أَضَاءَ فَجَرَ . اللَّهُمَّ اجْعَلْ مُحَمَّداً خَطِيبٍ وَفْدُ المؤمنین إلیک وَ الْمَكْسُوِّ حُلَلِ الايمان اذا وَقَفَ بین یدیک وَ النَّاطِقِ اذا خرست الالسن بِالثَّنَاءِ علیک اللَّهُمَّ اعْلُ مَنْزِلَتَهُ وَ ارْفَعْ دَرَجَتَهُ وَ أَظْهَرَ حُجَّتَهُ وَ تَقَبَّلْ شَفَاعَتَهُ وَ ابْعَثْهُ الْمَقَامَ الْمَحْمُودَ الَّذِي وَعَدْتَهُ وَ اغْفِرْ لَهُ مَا أَحْدَثَ الْمُحَدَّثُونَ مِنْ أُمَّتِهِ بَعْدَهُ اللَّهُمَّ بَلِّغْ رُوحَ مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ عَنَى التَّحِيَّةِ وَ السَّلَامِ وَ ارْدُدْ عَلَى مِنْهُمْ تَحِيَّةً كَثِيرَةً وَ سَلَاماً يَا ذَا الْجَلَالِ وَ الاکرام» که صرف تکلم باشد و این همه دعا

ص: 303


1- نهج البلاغة: حکمت 361 و فیه «علی رسوله».
2- بحار الانوار: 89/83.
3- مصباح المتهجد 76.
4- فلاح السائل: 206.

مستجاب نشود؟

و اشتمال این ها بر بعض فقرات که اتصاف آن جناب به آن ها معلوم است مبعد نیست چه هر کمالی مراتبی دارد و طبیعت شرف و فضل مقول به تشکیک است و هر چه تصور کنی مرتبه دیگر در آن کمال هست که فوق اوست و ﴿فَوْقَ کل ذی عِلْمٍ عَلِيمُ﴾ (1) قاعده ای است کلیه جاریه در اشباه و نظائر خود؛ لمولّفه:

فالنور في النزول و الصعود *** مشکک مختلف الحدود

پس می شود به این سؤال مرتبه عالیه این کمال را طلب کنند و این که بعضی توهم کرده اند آن چه از شرف و فضل ممکن است به ممکنی برسد به جناب نبوی رسیده و از این جهت صلوات را سودی به او نیست عبارتی است مموه و عام فریب چه لب این معنی یا راجع به این است که آن جناب را دیگر به خدای عزوجل حاجتی نیست و از او مستغنی است و این معنی منافی با ضرورت عقول است چه اعلای مراتب آن جناب عبودیت است که عنوان کتاب فقر و بسمله صحیفه احتیاج است؛ یا راجع به این که خدای تعالی - العیاذ بالله - دیگر نمی تواند افاضه فیضی به او کند و لباس جدیدی از کرامت بپوشاند «تَعَالَى اللَّهُ عَمَّا يَقُولُ الظَّالِمُونَ عُلُوّاً كَبِيراً» (2) .

بلی در این مقام کلامی است که بعضی بر مشرب حکمت و فلسفه تلفیق می کنند و خلاصه او آن که مقام نبوت خاتمه مقام عقول است و در مرتبه عقل ما بالقوة عين ما بالفعل است و کمال مترقبی ندارند و عقل هر چه باید داشته باشد دارد و در آن مقام فقد و نیستی نیست جز همان امکان ذاتی و قیام صدوری به مبدأ وهاب و حدیث:«اول ما خلق الله العقل (3) » و «اول ما خلق نوری (4) »شاهد این دعوی است بلی فرقی که هست آن است که عقل نزولی از اول واحد کمالات است و عقل صعودی - چون در جمیع مراتب باید سیر کند و قطع دو دوره هر دو قوس وجود را نماید - بالأخرة به آن درجه می رسد.

و جواب این شبهه آن است که برهان قائم شده بر امتناع انفکاک هیولی از صورت پس عقل صعودی به جهت هیولانیتی که دارد قوه آن غیر متناهی خواهد بود و از درجه عقل

ص: 304


1- یوسف: 76.
2- اقتباسی است از آیه 43 سوره مبارک اسراء.
3- عوالی اللئالی: 99/4.
4- عوالی اللئالی: 99/4.

نزولی هم عبور خواهد کرد قال شاعرهم:

احمد ار بگشاید آن پر جلیل *** تا ابد مدهوش ماند جبرئیل

و کریمه:﴿خُلُقُ اَلاِنْسَانِ ضَعِيفاً﴾ (1) تواند بود که اشاره به این ضعف، که عبارت از عدم تحقق به مرتبه خاصه و استعداد قبول کمالات غیر متناهیه است باشد که سر از گریبان قوت در می آورد بالجملة بسط این جواب خارج از وظیفه این مختصر است و آنان که بصیرتی در این علوم دارند آگاه اند که لباب حل اشکال در این دو سطر ودیعه گذاشته شده بر مشرب این قوم راهی برای اشکال باقی نماند

و پاره [ای] به برخی از احادیث متمسک شده اند که آن هم وجهی ندارد مثل:فقره زیارت جامعه «وَ جَعَلَ صَلَوَاتِنَا عَلَيْكُمْ...» و این استدلال بر طريقه أبو حنیفه که قائل به مفهوم لقب است (2) مستقیم است و الا از مشهورات است که عوام هم می گویند اثبات شیئ نفی ما عدا نمی کند چه اشتمال صلوات بر این خواص و آثار موجب عدم رجوع نفع او به دیگران نیست.

بلی در این مقام سخن دیگری هست که عارف محقق ملا عبدالرزاق کاشی در تفسیر حقایق التأویل اشاره به او کرده است و محصل او با تحریر آن که حقیقت صلوات امداد و تأیید و افاضه کمالات است پس مصلی حقیقةً خدای تعالی است گاه در مقام جمع و بلا واسطة و گاه در مقام تفصيل و مع الواسطة که فعل عباد است و حقیقت صلوات مؤمنين همین است چه او عبارت است از قبول هدایت و انتقاش لوح وجود به نقش محبت او و این نوعی است از امداد آن جناب در غرض تکمیل و مقصد تعمیم فیض خدا چه اگر قبول ماده نبودی اثر فاعلیت فاعل به ظهور ،نرسیدی چنان چه گفته اند:

وجود من به تو است و ظهور تو از من *** فلست تظهر لولای لم اكن لولاک

و در حدیث قدسی است که اگر خلق همه اطاعت می کردند خلقی دیگر می آفریدم که معصیت کنند تا عفو و فضل من معلوم شود (3) .و هم چنین تسلیم مؤمنین دفع آفت نقص تکمیل اوست به اظهار جلال عموم دعوت و قوت فاعلیت او در مقام هدایت و به این وجه از

ص: 305


1- النساء: 28.
2- المنخول: 216/1.
3- حدیث قدسی این گونه ای نیافتیم ولی روایاتی بدین مضمون در کتب روایی شیعه و سنی به چشم می خورد الکافی ،4242، صحیح مسلم: 94/8.

بیان ممکن است جمع بین هر دو قول شود چه نفع صلوات اولاً و بالذات راجع به مصلی است و به اعتبار اظهار اقتدار و تکمیل غرض بعثت و تحصیل مقصد هدایت راجع به مصلی علیه و موجب رفع درجه و علو شأن و ظهور کلمه اوست چنان چه فرمود: «فَإِنِّى أُبَاهِي بِكُمُ الْأُمَمَ وَ لَوْ بِالسِّقْطِ» (1) .بالجملة آن چه نظر این قاصر فعلاً مؤدی به اوست این است که از جانب طرفین تقریر کردم و بیش از این تفصیل شایسته مقام نیست.

فائده 4

ضم آل رسول صلی الله علیه و اله و سلم در صلوات موافق اخبار کثیره متواتره مرویه از طرق فریقین است. از آن جمله در اکثر اصول معتمده اهل سنت نقل شده که از حضرت رسالت صلی الله علیه و اله و سلم پرسیدند که چگونه بر تو صلوات فرستیم؟ فرمود بگویید: «اَللَّهُمَّ صَلِّ عَلَيَّ مُحَمَّدٍ وَ عَلَى آلِ مُحَمَّدٍ كَمَا صَلَّيْتَ عَلَى إِبْرَاهِيمَ وَ عَلَى آلِ إِبْراهِيمَ وَ بَارِكْ عَلَيَّ مُحَمَّد وَ عَلِيٍ آلِ مُحَمَّدٍ كَمَا بَارَكْتَ عَلَى إِبْراهِيمَ وَ عَلَى آلِ إِبْراهِيمَ اِنَّكَ حَمِيدٌ مَجِيدٌ» (2) .

و خصوص این صلوات در تشهد نماز بنابر یک قول شافعی واجب است و بر قول دیگر او مستحب است (3) ،چنان چه در تقریب ابی شجاع و شرح ابی قاسم و حواشی او مذکور است که هر دو از علماء شافعیه اند و عمل شافعیه غالباً بر آن نسخه است به اضافه سیدنا در محمد و ابراهیم در مواضع اربعه و این شعر معروف شافعی که در کثیری از کتب جماعت مذکور است و در السنه ایشان مشهور می گوید:

يا آل بيت رسول الله حبّكم *** فرض من الله في القرآن انزله

يكفيكم من عظيم الفخر انكم *** من لم يصل عليكم لا صلاة له (4)

شاهد وجوب است ولی حمل بر نفی کمال کرده اند نه بر نفی حقیقت چنان چه در نور الابصار شبلنجی معاصر است (5) .و در ینابیع المودة (6) از صواعق (7) و جواهر العقدين (8) روایت کرده

ص: 306


1- بحار الانوار: 220/100.
2- مسند احمد بن حنبل ،274/5، السنن الکبری: 174/2.
3- الام: 117/1.
4- ديوان الشافعی 72.
5- نور الابصار: 104.
6- ينابيع المودة : 37/1.
7- الصواعق المحرقة: 78.
8- جواهر العقدين: 155/2.

که پیغمبر فرمود: ﴿لاَ تُصَلُّوا عَلَى اَلصَّلاَةِ اَلْبَتْرَاءِ قَالُوا وَ مَا اَلصلاَةُ اَلْبَتْرَاءُ يَا رَسُولَ اَللَّهِ؟ قال تَقُولونَ اَللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ تَسْكُتُونَ بَلْ قُولُوا اَللّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ و على آل محمّد﴾. با وجود این اهل سنت ملتزم اند در ذکر حضرت رسالت صلّی الله علیه و سلم می نویسند و اسم مبارک آل را از صلوات حذف می نمایند تا اعراض از رکوب سفینه نجات و دخول سلامت خانه نوح را از خود معلوم کنند.

و هم چنین در موارد ذکر اسامی اهل بیت ملتزم اند به ترک ذکر صلوات و سلام با این که خدای آن ها را در این شرف شریک نبوت کرده و از طرق معتمده آن ها جواز تصلیه و تسلیم بر عترت اطهار معلوم می شود علاوه بر این که صریح آیه: ﴿هُوَ اَلَّذِي يُصَلَّى عَلَيْكُمْ﴾ (1) و كريمه: ﴿و صلّ عليهم ان صلوتک سکن لهم﴾ (2) و بشارت ﴿أُولَئِكَ عَلَيهِم صَلَواتٌ مّنْ رَبِّهِمْ وَ رَحْمَةٌ﴾ (3) دال اند بر جواز صلوات بر عموم اهل ایمان و از عمل صحابه هم نقل شده که صلوات بر آل می فرستادند.

در ينابيع المودة از أبو نعيم حافظ و جماعت مفسرین روایت کرده که سند به مجاهد و ابی صالح رساندند و این دو از ابن عباس روایت می کنند که ﴿آل یاسین﴾ در کریمه: ﴿سَلاَمٌ عَلَى آلِ يَاسِينَ﴾ (4) آل محمد اند و یاسین اسمی از اسماء آن حضرت است (5) .با این همه از گفتن: سلام الله علیه يا صلّى الله عليه مضایقه دارند. و علت او را در کشاف اشاره می نماید بعد از این که می گوید:قیاس جواز صلوات بر غیر نبی است به دلیل آيه زكات ﴿وَ هُوَ الَذي...﴾ (6) و قول رسول خدا صلی الله علیه و اله و سلم :﴿اَللَّهُمَّ صَلِّ عَلى آلِ اَبِي اُوفِي﴾ تفصیل می دهد بین ذکر تبعی که جایز است و ذکر بالاستقلال که مکروه است به جهت این که شعار ذکر نبی شده و موجب اتهام بر رافضی بودن است و پیغمبر فرموده: ﴿مَنْ كَانَ يُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَ اَلْيَوْمِ اَلْآخِرِ فَلاَ

ص: 307


1- الاحزاب: 43.
2- التوبة: 103.
3- البقرة: 157.
4- الصافات: 130.
5- ينابيع المودة: 435/2.
6- لازم به ذکر است که آیه مزبور - یعنی آیه 43 سوره احزاب - اگر چه دلیل جواز صلوات بر غیر پیغمبر است و زمخشری هم به آن استناد کرده ولی آیه زکات نیست و آیه زکات که زمخشری به آن هم استدلال کرده، آیه 103 سوره توبه است.

يَقِفْنَ مَوَاقِفَ اَلتُّهَمِ﴾ (1)

و از ابن القیم در فتح الباری نقل شده که: «المختار ان يصلى على الانبياء و الملائكة و ازواج النبی و آله و ذریته و اهل الطاعة على سبيل الاجماع و يكره فى غير الانبياء لشخص مفرد بحيث يصير شعاراً لا سيما اذا ترك فى حق مثله أو افضل منه كما يفعله الرافضة، الى آخر کلامه». (2) عجیب تر آن است که در اصول صحیحه:«اللهم صل على آل ابی اوفى» (3) و «اللهم صل على آل سعد بن عبادة» (4) از پیغمبر صلی الله علیه و اله و سلم نقل کردند.

و در فتح الباری است که صلوات بر غیر انبیاء بر مذهب حسن بصری و مجاهد و اسحاق و أبو ثور و داود طبری جائز است (5) .و از منهاج السنة ابن تیمیه - خذله الله - نقل شده:«أبو حنيفه مذهبه انه يجوز الصلاة على غير النبی کابی بکر و عمر و عثمان و علی و هو اختیار اکثر اصحابه کالقاضی ابی یعلی و ابن عقیل و ابی محمد عبدالقادر الجیلی» (6) پس با اتفاق این ،جماعت منع زمحشری و ابن قیم چه وجه دارد؟

حاصل سخن بی پرده و سرباز این است که چون شیعه چنین می کنند - با این که کتاب و سنت و عقل و اجماع شاهد جواز و رجحان است باید ترک کرد اگر چنین است که التزام طایفه [ای] به احسان به اهل بیت و تجلیل این ها موجب التزام ترک او شود پس خوب است جمیع فرائض و سنن را به همین جهت اجتناب نمایند و محمّد محبی شامی که از فضلای این طایفه است در تاریخ خلاصة الاثر تصریح به این عناد و تعصب کرده و پرده از روی کار برداشته در ذیل شعری که از عبدالرحیم بن تاج الدین دمشقی در ترجمه او نقل می کند و هو

هذا:

ان الفتى العالم مع علمه *** تراه محروماً من العالم

مثل اليد اليمنى لفضل بها *** قد منعت من زينة الخاتم

می گوید: تختم به یسار در واقعه تحکیم حادث شد گاهی که عمرو بن عاص خطبه

ص: 308


1- الكشاف 273/3.
2- فتح الباری: 147/11.
3- صحيح البخاری ،136/2، مسند احمد بن حنبل: 355/4.
4- صحيح البخاری ،136/2 مسند احمد بن حنبل: 355/4.
5- فتح الباری : 142/11.
6- منهاج السنة: 152/4.

خواند و گفت: من خلافت را از علی خلع کردم چنان چه خاتم خود را از دست راستم خلع کردم و قرار خلافت را در معاویه دادم چنان چه گذاشتم خاتم را در دست چپ خودم. پس سنت عمرو در عموم مردم باقی ماند ولی پیغمبر و خلفای راشدین تختم به یمین می کردند و فقهای ما از آن جمله بیرجندی در کتاب کشف گفته تختم به یسار باید کرد و گفته شده که به یمین لکن آن شعار روافض است و واجب است از آن احتراز کردن و علاء حصکفی در شرح ملتقى الابحر گفته:«لا شعور لنا بهذا الشعار فى هذه الامصار فنتبع اثر المختار» چه در حدیث آمده:«و اجعلها فی یمینک»یعنی: انگشتر را در دست راست کن بعد از این باستطراد شعری از ابو عامر جرجانی نقل می کند که گفته:

تختم في اليسار فليس يلقى *** طرازاً لكم الا في اليسار

و ما نقصوا اليمين به و لكن *** لباس الزين اولى بالصغار

لذاك ترى الاباهم عاطلات *** و هن على الاكف من الكبار

آن گاه می گوید:«و قد عرفت الحديث فكل هذا غفلة منه» (1) .

و در یتمیه ثعالبی کلامی طریف است که حق این مقام حکایت اوست می گوید:أبو حفص فقیه از أبو احمد کاتب پرسید: چرا خاتم را در یمین کردی؟ أبو احمد گفت: در این چهار فایده است: یکی این که سنت مأثوره از نبی صلی الله علیه و اله و سلم از طرق متعدده و وجوه مختلفه این است که او تختم به یمین می کرد و هم چنین خلفاء راشدین بعد از او تا این که واقعه صفین و حکمین پیش آمد و عمرو عاص خطبه کرد که:«الا انی خلعت الخلافة من على كخلع من یمینی و جعلتها فى معاوية كما جعلت هذا في يسارى فبقيت سنة عمرو بين العامة إلى يومنا هذا»؛ فايده دوم در كتاب خداست که می فرماید: ﴿لاَ يُكَلِّفُ اَللَّهُ نَفْساً اِلاّ وُسْعَهَا﴾ (2) و معلوم است که یمین اقوی از یسار است و واجب آن است که کلفت حمل اشیاء را در عهده اقوی قرار دهند نه اضعف؛ سوم این که از قیاس است چه نهی از استنجاء به است و ادب در استنجاء به یسار است و نقش خاتمی از اسم خدای تعالی خالی نیست پس واجب افتاد که وی را تنزیه از جای پلیدی کند؛ چهارم این که خاتم زینت است اسم او به فارسی انگشت آرای است و یمین اولی است به تشریف از پسار تا این جا بود کلام

ص: 309


1- خلاصة الاثر : 409/2.
2- البقرة: 286.

أبو احمد در اسکات أبو حفص فقیه که در یتمیه حکایت شده بود (1) .

و راغب اصفهانی در کتاب محاضرات می گوید:«کان خاتمه صلّى الله عليه و سلم حلقة فضة و عليه فص عقيق و كان يتختم به فی یمینه و سبب اتخاذه انه كتب إلى ملك الروم فقيل انه لا يقبل كتاباً الا مختوماً. قال: و اول من تختم فى يساره معاوية. و قيل شعر:

قالوا تختم فی یمین و انما *** مارست ذاك تشبهاً بالصادق

و تقرباً منى لآل محمد *** و تباعداً منى لكلّ منافق

الماسحین فروجهم بخواتم *** اسم النبى بهن و اسم الخالق (2)

و در کتاب مستطرف از عایشه روایت می کند که پیغمبر صلی الله علیه و اله و سلم به دست راست انگشتری می کرد و از دنیا بیرون رفت در حالی که خاتم در یمین او بود و از تاریخ اسلامی نقل می کند که رسول خدای و خلفای به دست راست تختم می کردند و معاویه او را به یسار نقل کرد و بنی امیه به سنت او عمل کردند و سفاح نقل کرد به یمین و تا ایام رشید باقی ماند آن گاه او متابعت معاویه کرد و نقل به یسار نمود و مردم متابعت او کردند (3) .

اکنون اندکی به تأمل نگاه کن و طریقه دیانت را ببین که به جهت عداوت با اهل بیت عصمت و مخالفت با اتباع ایشان از اخبار صحیحه خود دست بر می دارند و از متابعت خلفای خود چشم می پوشند و ترک سنت نبویه کرده پیروی سنت امویه می کنند و تصریح می کنند:چون تختم به یمین شعار روافض است ترک باید کرد و این شعار بودن به جهت آن است که روافض متابعت عمرو عاص نکردند و بر اتباع سنت پیغمبر باقی ماندند. فیا للعجب و الضيعة دين سيد العرب و قد قلت بديهاً:

تخم باليمين فتلک اعلی *** تكن في عد اصحاب اليمين

و لا تجعله عرضة نيل سوء *** و فيه اسم المهيمن و الامین

و لا تعدل بذاك إلى شمال *** فتحيى سنة الرجس اللعين

فایده 5

اشتقاق آل از «أول» است. و جماعتی را که آل کسی گویند به جهت اول ایشان است به آن کس و اول بر سه وجه است اول جسمانی که عبارت از قرابت صوری و تولد بدنی

ص: 310


1- يتيمة الدهر : 77/4.
2- محاضرات الادباء: 384/2.
3- المستطرف: 69/2.

است؛ و أول روحانی که عبارت از تعلیم علوم و کسب فضائل و تخلق به اخلاق کسی باشد و أول نورانی که عبارت از اتحاد نور و وحدت سنخ ذات باشد که اشرف انواع أول است.

و آل حقیقی پیغمبر آن کسانند که متحقق به هر سه قسم اول باشند و ما بعد از سبر و تقسیم تام و استقراء کامل کمال این صفات و تمامیت این جهات را جز در ائمه اثنی عشر و فاطمه علیهم السلام ندیدیم اما انتساب صوری و تولد ظاهری که معلوم است اما جهت ثانیه که به حديث: «اَنَا مَدِينَةُ الْعِلْمِ وَ عَلِيٌ بَابُهَا» ثابت است و اما حیثیت ثالثه از حدیث شریف: «كُنْتَ اَنَا وَ عَلَى نُورا» (1) و كريمه: ﴿وَ ذُرِّيَّةً بَعْضُهَا مِنْ بَعْضٍ﴾ (2) مشهود ارباب انصاف می شود و بعضی از اهل سنت که مطلق قرابت یا عموم امت را آل دانسته اند از جاده انصاف بیرون رفته اند «و ليس اوّل قارورة كسرت في الاسلام».

و در عیون اخبار الرضا بابی عقد کرده از برای نقل کلام سعادت فرجام حضرت رضا علیه السلام در مجلس مأمون ملعون با علماء عامه در تفرقه بین آل و امت و آن باب بیست و سوم از آن کتاب است و به جهت طول او ما طالبان را محول به مراجعه همان کتاب مستطاب می کنیم ولی با همه عصبیت و عناد فخر رازی در تفسیر کبیر کلامی دارد که قریب به انصاف است می گوید آل محمّد آنان اند که امرشان آئل به او می شود، پس هر که اول امرش به او اشد و اکمل باشد آل او باشد. و شک نیست که تعلق بین علی و فاطمه و حسن و حسین و بین رسول خدا صلى الله عليهم اشد تعلقات بود و این مطلب معلوم است به نقل متواتر پس واجب شد که آن ها آل باشند.

و ایضاً اختلاف کرده اند در معنی آل بعضی گفته اند: اقارب اویند. و قومی گفتند امت اویند. ما اگر بگوییم قرابت اویند پس ایشانند آل و اگر بگوییم امتی هستند که قبول دعوت کردند، باز ایشان آل هستند پس به هر تقدیر ایشان آل هستند اما جز ایشان محل اختلاف است و معلوم نیست تمام شد کلام فخر رازی (3) .و ما به همین تقریب این حکم را در بقیه ائمه اثنا عشر علیهم السلام مطرد می کنیم.

فائده 6

لفظ این دعا که مشتمل است بر عطف بر ضمیر مجرور بی اعاده جار شاهد صحت این

ص: 311


1- الخصال: 640 و عنه بحار الانوار: 33/35.
2- آل عمران 34.
3- مفاتیح الغیب: 66/27.

مذهب است. چه در محل خود ثابت کرده ایم ادعیه و کلمات صادره از ائمه علیهم السلام خصوصاً در مقام دعا و خطبه و اشباه آن خصوصاً از صادقین علیهما السلام و آنان که قبل از ایشانند به قاعده عربیت حجت است و در اثبات لغت کافی است چه روات ما کمتر از اصمعی ناصبی و أبو عبیده خارجی که مرتکب همه نوع قبایح می شدند نیستند و صادقین علیهما السلام در عربیت کمتر از جریر و اخطل و فرزدق نیستند خصوصاً در این زیارت شریفه که دانستی حدیث قدسی است و مثل قرآن و حدیث نبوی حجت است.

و از این جا معلوم می شود که مناقشه شیخ اجل أبوالفتح کراکی در جر آل در ادعیه صحیفه و التزام به نصب به عطف بر محل - چنان چه در حاشیه سید محقق داماد قدس سرة از او نقل شده از اقتصار بر تقلید بعض قشریین نحات و صحفيين علماء عربیت است با این که قرائت حمزه در کریمه: ﴿تَسَائَلُونَ بِهِ وَ اَلاِرْحَامَ﴾ (1) شاهد دعوی است و تغلیط صاحب کشاف غلط (2) و بی مبنی است و تحقیق این باب مناسب این کتاب نیست.

اللهم اجعلنى عندك وجيهاً بالحسين علیه السلام في الدنيا و الآخرة.

اشاره

ج: بار الها بگردان مرا نزد خودت عزیز و محترم به واسطه حسین علیه السلام در دنیا و آخرت.

ش: جعل بر دو قسم است یکی بسیط که به معنی انشاء نفس ذات شییء است.و این جعل بر قانون عربیت حاجت بیک مفعول بیشتر ندارند و دیگر: جعل مرکب است که به معنی ایجاد وصفی در امر ثالثی است و او محتاج به دو مفعول است.و در این عبارت شریفه لفظ جعل از قسم ثانی است چنان چه واضح است.

وجیه مأخوذ از وجه است که به معنی جاه است چنان چه در عبارت بخاری که سابقاً ترجمه او را شنیدی واقع است:و کان لعلى وجه حياة فاطمة (3) .

دنيا تأنيث ادنی است و معتمد بر موصوف محذوف است که «نشأة» يا «دار» باشد، و هم چنین است وجه تأنيث آخرت و وجه در تعبیر از این نشأه به صیغه دنیا که افعل تفضيل است می شود مبالغه باشد در دنو و دنائت او. و افعل تفضیل گاهی استعمال می شود در شدت اتصاف شیئ به شییء به این معنی که مجازاً اعتبار مفضل علیه در او نمی کنند چنان چه خفاجی در شرح دره تصریح به این کرده و نقل از دیگران هم شده و استعمال و تتبع هم

ص: 312


1- النساء 1.
2- الكشاف: 493/1.
3- ذیل «اسست اساس الظلم»، مسأله دوم.

شاهد اوست.

و می تواند بود که ملاحظه معنی تفضیل هم شده باشد که نشأه برزخ که عالم مثال و خیال منفصل و ملکوت اسفل در اصطلاح حکمای اشراق و عرفای ذوی الاذواق عبارت از اوست، ملحوظ شده باشد و او چون به اعتبار عالم آخرت دنوی دارد متوسط اعتبار شده و این نشاه متأخر و به این ملاحظه او را دنیا گفتند، چنان چه در فقره زیارت جامعه است: ﴿وَ حُجَجِ اللَّهِ عَلَی أَهْلِ الدُّنْیَا وَ الْآخِرَةِ وَ الْأُولَی﴾ بنابر بعض احتمالات که اولی اشاره به عالم اظله یا عالم ذر نباشد.

و حکماء گفته اند که اشاره به تثلیث عوالم شده در کریمه:﴿و لقد عَلِمْتُمُ النّشأة الأولى فَلَوْ لا تَذَكَّرُون﴾ (1) چه در این نشأه است و تخیلی حسی و تخیلی و تعقلی و تذکر موجب آن است که بگوییم در کلیه عالم و انسان کبیر هم سه عالم است:

یکی:عالم حس که نشأه مادیات است؛

و دیگری: عالم تخیل که موطن صور مجرده از مواد کثیفه عنصریه است چه خلو صورت از ماده مطلقاً خلاف برهان است و عبارت طائفه ای که نفی ماده کردند منزل بر تفسیر ماست که تقیید به عنصریه کثیفه کردیم تا موجب لوازم دنیاویه نشود و حرکت و ترقی و انتفاع به دعا و خیرات و مثوبات و اعمال صالحات اخلاف و اقرباء و اصدقاء و مؤمنین که از معلومات شرع شریف - بلکه مقطوعات به رؤیاهای صادقه و امارات دیگر - است صحیح

باشد؛

سوم: عالم تعقل است که تجرد از جمیع لوازم دنیاویه و زحمات و تعلقات عنصریه است اگر چند خلو از ماده رقیقه لطیفه که موجب تحولات عرضیه است به حکم تلازم هیولای و صورت با وی باشد، چنان چه سابقا اشاره کردیم و این عالم آخرت است که عیش پاینده و زندگانی جاویدان است، ﴿إِنَّ ٱلدَّارَ ٱلۡأٓخِرَةَ لَهِيَ ٱلۡحَيَوَانُ﴾ (2) . هذا محصل ما قالوا و العهدة عليهم.

تنبيه

در تفسیر فخر رازی مذکور است که وجیه کسی است که معروف به خیر باشد و هر کس اگر چه معروف است نزد خدای و لیکن معرفت مجرده کافی در وجاهت نیست، چه اگر

ص: 313


1- الواقعة: 62.
2- العنكبوت: 64.

کسی دیگری را به خدمت یا اجرت بشناسد نمی گویند وجیه است بلکه وجیه آن است که خصال حمیده داشته باشد که به واسطه او در معرض شناختن و نشناختن در آید و قابلیت این مقام داشته باشد (1) .و محصل نظر فخر رازی بر آن است که وجاهت را به معروفیت تفسیر کند و وجهی برای این تفسیر نیافتم و در سایر کتب هم معلوم نیست موافقی داشته باشد و قواعد هم مقتضی این نیست و اگر نه چنان بود نقض به خادم و اجیر که معروف اند موقعی لغت نداشت.

بالجملة آن چه لازم است که در این مقام دانسته شود آن است که وجاهت در نزد خدای در دنیا به چه حاصل شود به حکم کریمه: ﴿إِنَّ أَكۡرَمَكُمۡ عِندَ ٱللَّهِ أَتۡقَىٰكُمۡ﴾ (2) کرامت و وجاهت در نزد خدای تعالی منوط به تقوا است. و تقوا سه مرتبه دارد:

اول: تقوا در عقاید است که به معنی استقامت دین و احکام ایمان است؛

دیگر: تقوای در اعمال است که عبارت از ورع از محارم و تجنت از مآثم و ملازمت واجبات و مواظبت طاعات باشد. و این مرتبه را بعد از مرتبه ثانیه باید تحصیل کرد؛

و دیگر: تقوای در اخلاق و ملکات است که آدمی در مصحف قلب خود نظر کند، اگر صفت رذیله بیند که به منزله آیه عذاب است، گریه کند و فزع کند و استعاذه کند و او را از دل خود بیرون برد و اگر به خصلت حمیده عبور کند که به منزله آیه رحمت است، شکر خدای کند و از خدای تعالی ثبات و دوام او را بخواهد و امثال و اشباه او را بطلبد تا به جهاد تام و مشقت کامل دفع رذائل و تحصیل محاسن اخلاق کند. و جمیع این سه مرتبه تقوا موقوف بر علم است چه تا ندانی نتوانی.

و از این جا معلوم شد که کرامت عند الله، منوط و مشروط به علم است چنان چه فرموده: ﴿يَرْفَعِ الله الّذينَ آمَنُوا مِنْكُمْ وَ الَّذِينَ أُوتُوا العِلْم دَرَجات﴾ (3) و در جای دیگر:﴿هَلۡ يَسۡتَوِي ٱلَّذِينَ يَعۡلَمُونَ وَ ٱلَّذِينَ لَا يَعۡلَمُونَ﴾ (4) و در جای دیگر:﴿ أَمْ هَلْ تَسْتَوِي الظُّلُمَاتُ وَ النُّورُ﴾ (5) .بلی علم بیعمل مقصود نیست مگر در جایی که علم و عمل یکی باشند چنان چه

ص: 314


1- مفاتیح الغيب: 53/8.
2- الحجرات: 13.
3- المجادلة: 11.
4- الزمر: 9.
5- الرعد: 16.

در مرحله اول تقوی که ایمان باشد مطلوب همان علم است یعنی اعتقاد قلبی و تحقق واقعی به اذعان به صفات ربوبیت و انبیاء و ائمه و کتب و ملائکه و حشر و نشر که مبدأ و معاد عبارت از آن هاست.

حاصل سخن این که شخص زائر در این زیارت از خدای تعالی طلب می کند که به واسطه اعتصام به عروة الوثقای محبت حسین و تمسک به آن حبل متین به مدارج علم و عمل صعود کند تا در دنیا مرضی خدای عزوجل شود و در آخرت به مقام قرب و درجه اولیاء برسد؛ اللهم اجعلنى عندك وجيهاً بالحسين علیه السلام في الدنيا والآخرة بجاه محمد و عترته الطاهرة.

یا ابا عبدالله انى اتقرب إلى الله و إلى رسوله و إلى امير المؤمنين و إلى الحسن و الیک بموالاتک و بالبراءة ممّن قاتلک و نصب لك الحرب و بالبراءة ممّن استس اساس الظلم والجور عليكم و أبرأ إلى الله و إلى رسوله ممن استس اساس ذلک و بنی علیه بنیانه و جری فی ظلمه و جوره علیکم و علی اشیاعكم.

ج: اى أبو عبدالله همانا من تقرب میجویم به سوی خدا و به سوی پیغمبر و به سوی امیر المؤمنین و به سوی امام حسن و به سوی تو به دوستی تو و به بیزاری از هر که با تو مقاتله کرد و جنگ را برای تو بر پا کرد و به بیزاری جستن از هر که تأسیس اساس ظلم و جور بر شما اهل بیت کرده و بیزاری می جویم از هر که اساس ظلم را گذاشته و بنیان بنا کرده بر او و دست باز نکشیده از جور و ظلم بر شما و بر شیعیان شما.

ش:تقرّب تفعل از قرب است. و صیغه تفعل در این باب تواند بود که برای طلب باشد و شاید برای مبالغه باشد و اول اظهر است و عبارت قاموس که گفته:«تقرب به إلى الله تقرباً و تقراباً؛ يعنى كتملاق اى طلب القربة و الوسيلة به عنده» (1) شاهد اوست، اگر چه فی نفسه حجت نیست،چه دعوی سماع از واضع در این موضع به غایت بعید است و استعمال بر هر دو وجه ممکن الانطباق است.

و ظاهر عبارت مذکوره این است که «باء» بعد از تقرب «باء» سببیت باشد و در فقره زیارت بعيداً محتمل است که «باء» ملابست باشد. و مراد آن باشد که با ولایت و برائت طلب

ص: 315


1- القاموس المحيط: 158، ذیل «قرب».

قربت می کنم یا نیک قریب در حضرت شما می شوم و شک نیست در امثال این مقام مراد قرب معنوی است نه قرب مکانی و حصول او به ملازمت طاعات و مجانبت معاصی و تخلق به اخلاق الله است تا از صورت ایمان گذشته به حقیقت ایمان متحقق شوند: «فان لكل حق حقيقة و على كل صواب نوراً» (1) .

موالات به معنی محبت و ولایت است و وجه دلالت ولایت که در حقیقت به معنی قرب است بر مودت سابقاً مشروح شد (2) .و باب مفاعله در این مقام مصوغ برای تقویت معنی مجرد است، چه ظاهر این است که اختلاف صیغه و زیادت حروف در لغت بی نکته نباشد، اگر چند علماء غالباً به این معنی در باب مفاعله تصریح نکرده اند ولی کلیه قانون لغات و خصوصیات کلمات مهره فن و اساطین صناعت در دست است و آن ها مقوی این خیال و مقرب این احتمال اند.

این همه بر فرض آن است که «ولی» در لغت به معنی احب استعمال شده باشد ولی بعضی نفی کرده اند و بنا بر این استعمال موالات و تولی در محبت به ملاحظه ملازمه تأکد قربی است که مدلول صیغه است با محبت و على هذا ولی مأخوذ از موالات است، مثل بدیع از ابداع و این کلام - في الجملة - جاى مناقشه و تأمل دارد اگر چه متبع در هر حال استعمال است؛ و الله العالم.

نصب در اصل لغت به معنی بر پای داشتن چیزی است و اکثر معانی این لفظ -از قبیل نصب نحوی و نصب به معنی غنای مخصوص و نصیب به معنی سهم و نصاب به معنى حد و نصب به معنی معبود باطل - راجع به این استعمال است و از وجوه اوست این که می گویند:«نصب له العداوة» يا «نصب له الحرب» يا «ناصبه العداوة».و از فروع این استعمال اخیر است نصب به معنی عداوت امیر المؤمنین علیه السلام نه این که معنی لغوی اصلی باشد، چه معقول نیست که اضافه به مضاف جزیی حقیقی متأخر الوجود به سنین متطاوله از زمان وضع ملحوظ واضع باشد و لفظی برای او وضع کند. با این که نصب به معنی عداوت به هیچ وجه نیست بلکه استعمالی است به حذف متعلق که عداوت باشد و به کثرت استعمال ظهوری یافته [است].

و مراد بعض لغويین که گفته اند مجاز است، این است که ما تحقیق کردیم. و از این جا

ص: 316


1- الامالى (للصدوق): 449 و عنه بحار الانوار: 237/2.
2- ذیل«برئت الى الله و اليكم منهم...».

معلوم می شود که آن چه صاحب حدایق تخیل کرده که نصب در لغت، حقیقت در تدین به بغض امیر المؤمنین است (1) به استناد به ظاهر عبارت قاموس که گفته: «النواصب و الناصبية أهل النصب : المتدينون ببغضة على» (2) وجهی ندارد چه وظیفه لغوی جز بیان جزئیات مورد استعمال نیست و استعمال، اعم از حقیقت است. و دانستی که احتمال حقیقت بودن در این مقام متمشی نیست، علاوه بر این که نفس عبارت قاموس منادی به خلاف دعوای اوست چه بعد از عبارت مذکوره گفته: «لأنهم نصبوا له أى عادوه»،چه صریح این کلام این است که استعمال از باب اطلاق کلی بر فرد است نه از جهت اخذ خصوصیت در مفهوم لفظ.

و تفسیر نصب به معادات به جهت افاده حاصل معنی است و تقریب دلالت آن است که ما بیان کردیم. و از همین جا معلوم می شود که آن که به مجاز ملتزم شده از جهت آن است که اطلاق کلی را بر فرد مجاز دانسته و غفلت از تحقیق متأخرین اصولیین کرده که حقیقت است، ولی حقیقت بودن به این وجه، فایده [ای] به حال صاحب حدائق ندارد چه غرض او اخذ خصوصیت مبغوض است در مفهوم حقیقی لفظ و حال او ظاهر شد.

جری به معنی روان شدن است و از راغب حکایت شده که «الجرى المر السريع و اصله فى الماء و نحوه» (3) .و گاه کنایه از استمرار شود به جهت آن که فعلی که منقطع شود جریان ندارد و استعمال او در «جری فرس» و «جری سفینه» و سایر مواضع استعمال بر سبیل تشبیه است یا توسع و کنیز را که جاریه می گویند هم به جهت این است که جاری در خدمت است.

در مصباح می گوید: ﴿الْجَارِيَةُ السَّفِينَةُ سُمِّيَتْ بِذَلِكَ لِجَرْيِهَا فِي الْبَحْرِ، وَ مِنْهُ قِيلَ لِلْأَمَةِ جَارِيَةٌ عَلَى التَّشْبِيهِ لِجَرْيِهَا مُسْتَسْخَرَةً فِي أَشْغَالِ مَوَالِيهَا، وَ الْأَصْلُ فِيهَا الشَّابَّةُ لِخِفَّتِهَا، ثُمَّ تَوَسَّعُوا حَتَّى سَمَّوْا كُلَّ أَمَةٍ جَارِيَةً وَ إِنْ كَانَتْ عَجُوزًا لَا تَقْدِرُ عَلَى السَّعْيِ تَسْمِيَةً بِمَا كَانَتْ عَلَيْهِ﴾ (4) و محکی از محیط این است که «انما سمّيت جارية لأنها تجرى في الحوائج» (5) .و در

ص: 317


1- الحدائق الناضرة: 186/5.
2- القاموس المحيط: 177، ذیل «نصب».
3- مفردات غريب القرآن: 92، ذیل «جری».
4- مصباح المنير: 98، ذیل «جری».
5- معجم مقاييس اللغة: 448/1، ذیل «جری».

اساس گفته: «و سميت الجارية لأنها تستجرى في الخدمة» (1) . و محکی از مهذب و قانون اللغة نیز این است و در بعض كتب لغت تعبیر شده از جاریه به قینه - به قاف و ياء مثناة تحتيه و نون - که مؤنث قین است و به معنی امه است چنان چه قین به معنی عبد است.

و صاحب قاموس را در این کلمه، غفلتی سخت عجیب و تصحیفی طرفه بدیع دست داده، چه او را فتیه خوانده که مؤنث فتی است و چون دیده که این اطلاق صحیح نیست به جهت شمول جمل و فرس و امثال آن ها،از قبل خود لفظ «من النساء» را ملحق کرده و گفته:«الجارية: الفتية من النساء» (2) ؛ یعنی جوان از زنان و در هیچ یک از کتب لغت نه دیده شده و نه شنیده که جاریه به معنی زن جوان باشد؛«و هذا عجيب جداً و ان كان منه غير عجيب فان له فى ذلك اليد الطولى و المرتبة الاولى».

بالجملة مراد از فقره زیارت «و جری فی ظلمه و جوره علیکم» آن است که مستمر شد در طریقه ظلم و جور بر شما. و «علیکم» متعلق است به ظلم و جور و در بعض نسخ حکایت شده که «جری ظلمه و جوره» است به حذف «فی» و بنابراین مراد از جریان از قبیل وقوع و تعلق است. و تعبیر اول ابلغ است، چه اعتبار معنی ثانی در او شده که نسبت جریان به ذات باشد نه به حدث و این معنی متوقف بر مزیت اعتبار و مزید لطیفه تصرفی است که موجب حرکت ذهن و انتقال جدیدی می شود که در نفس، اوقع و در قلب، احلی می شود، و غالباً حسن تعبیر منوط به اوست چنان چه ارباب قرائح لطیفه و اذهان دقیقه که تعاطی لطایف بیان و بدایع کلام کرده اند به اوّل وهله تنبه می شوند و آن را که این ذوق نیست از طول بیان و کثرت تطویل فایده نمی برد؛«و من لم يستضيىء بمصباح لم يستضى باصباح».

فایده استطرادیه

به اجماعات مستفیضه - بلکه اجماع محقق - و اخبار متکثره معتبره منجبره به عمل اصحاب، کفر نواصب ثابت شده [است]. ولی در تحقیق موضوع و تعیین مفهوم ناصب، اختلافی است بین اخبار باب و عبارات اصحاب،چه در پاره [ای] از روایات آمده:«الناصب لأهل بیتی حرباً» (3) و در بعض اخبار در تفسیر او وارد شده:«هو من نصب العداوة لأهل بيت

ص: 318


1- اساس البلاغة: 58، ذیل «جری».
2- القاموس المحيط: 1702، ذیل «فتو».
3- من لا يحضره الفقیه: 408/3 و عنه وسائل الشيعة: 553/2.

محمد» (1) و در دیگری:«من دان بمعاداتهم» (2) و در جایی:«من نصب العداوة لعلى علیهم السلام» (3) و در خبر دیگر:«من اعلن بالعداوة» (4) و در روایت دیگر:«من نصب العداوة لشيعتهم» (5) و در طریق دیگر:«من قدم الجبت و الطاغوت» (6) ، چنان چه بعض فقهاء معاصرين استقصاء کرده اند.

این اخبار غالباً راجع به یک معنی هستند که همان تدین به بغض اهل بیت باشد، چنان چه در عبارت قاموس نیز بود، اگر چه اختصاص به امیر المؤمنین داشت مثل بعض اخبار، به جهت این که اجلای افراد اهل بیت علیهم السلام- بلکه سید ایشان - او بود و اظهار و اعلان و نصب عداوت همه از لوازم اوست و کاشف اعتبار شده و نصب حرب یکی از افراد اوست و نصب شیعیان ایشان از جهت مشایعت و متابعت ایشان راجع به نصب ایشان است چه در علوم ما فوق الطبيعة مقرر شده که حکم بر محیث راجع به حیثیت است به جهت وجوب رجوع ما بالعرض به ما بالذات.

و مراد به تدین، اظهار بودن او از دین است نه اعتقاد واقعی تا کفر جحود که اشد انواع کفر است، داخل شود.

و حدیث جناده از امام حسن علیه السلام که به سید الشهداء علیه السلام فرموده در وصف لشگر یزید: «كلهم يتقرب إلى الله» (7) اشاره به این معنی است و الا تقرب حقیقی با ظهور بینات و قیام حجج و قرب عهد ایشان به امیر المؤمنین علیه السلام و رسول خدا از جمیع معقول نیست، اگر درباره بعض تصور شود. پس معاویه و عمرو عاص و منصور و هارون و اشباه ایشان که علم تفصیلی به فضائل امیر المؤمنین داشتند و اظهار عداوت آن جناب می کردند از اعظم نواصب اند.

بالجملة بعد از تأمل مؤدای مجموع اخبار معلوم شد و هم چنین است کلمات اصحاب که ارجاع آن ها به معنی و حدانی بر این وجه غالباً امکان دارد و دلیلی بر کفر غیر این طایفه از

ص: 319


1- الاستبصار: 87/4.
2- شرح الاخبار: 200/3.
3- الاستبصار: 87/4.
4- الاستبصار: 184/3.
5- علل الشرایع 601/2 و عنه وسائل الشيعة: 133/29.
6- الحدائق الناضرة: 177/5.
7- الخصال: 68/1 بحار الانوار: 298/44.

مطلق اهل خلاف به معنی وجوب ترتیب آثار کفر به حسب ظاهر تا به حال دیده نشده، چه اجماع بالضرورة مفقود است و اخبار مخصوص اند به نواصب و معنی او معلوم شد و دعوی نصب کلیه اهل خلاف به مقتضای روایت معلی بن خنيس: «ليس الناصب من نصب لنا أهل البيت لأنك لا تجد احداً يقول انى ابغض محمّداً و آل محمد و لكن الناصب من نصب لكم و هو يعلم انكم تتولّون و تتبرؤون من اعداءنا» (1) نیز وجهی ندارد. چه بعد از غض بصر از ضعف طریق خبر، مقتضای تأمل او آن است که کسی مجاهره و مبارزه به عداوت پیغمبر و آل نتواند کرد، بلکه اعلان به عداوت شیعه ایشان می کند تا بالاخرة راجع به ایشان شود.و البته این گروه نواصب اند، ولی کلام در صغری است، چه غالباً عوام عامه با خاصه این عداوت ندارند، بلکه عداوت ایشان به جهت برائت از صحابه است که به گمان ایشان اعداء آل محمّد نیستند، لهذا خود لعن اعداءِ آلِ محمّد را ملتزمند و نزاع صغروی با ما دارند.

اگر چه ما - بعون الله تعالى - اثبات مقدمه ممنوعه را از کتب خود ایشان کرده ایم ولی الزام ما دخلی به اعتقاد فعلی ایشان ندارد و اگر فرضاً عداوتی کامن داشته باشند چون ندارد ما نمی توانیم معامله کفر با ایشان بکنیم بلکه مناط اعلان و اظهار است چنان چه در اخبار او را کاشف از تدین واقعی اعتبار کرده اند به شرحی که اشاره به او شد.

اخبار وارده در کفر مطلق اهل خلاف چون معارض هستند به اخبار وارده در معامله و اسلام با ایشان از طهارت و جواز معاشرت و مواکلت و حل مناکحت و مصاهرت و اکل ذبائح ایشان - و اخبار متظافره - بلکه متواتره وارده در فرق بین اسلام و ایمان - مبثوثه در مطاوی کتب اخبار - سيما كتاب جليل القدر عظیم الشأن کافی در باب معقود برای همین معنی - با سیره قطعیه مستمره محققه که مجال تردید و تشکیک به هیچ وجه ندارد و منزل می شوند بر کفر باطنی، چه مانعی ندارد احکام کفار به حسب اختلاف اقسام مختلف شود.و این معنی فی الجملة بين فریقین مسلم است.و طایفه ای از عبارات فقهاء در موارد خاصه مشعر به این فرق هست. و از عبارت شیخ در تهذیب (2) و عبارت سید در تنزیه الانبیاء (3) استشمام و استشعار این معنی توان کرد.

و از جمله آن چه گفتیم ظاهر شد که قول به کفر و وجوب اجتناب فعلی از مطلق اهل

ص: 320


1- معانی الاخبار : 369 و عنه وسائل الشیعة: 274/44.
2- تهذيب الاحكام: 113/8.
3- تنزيه الانبياء: 207.

خلاف، مسرحی در وادی تحقیق ندارد ،اگر چند صاحب حدائق قدس سرة به اصرار بلیغ متصدی اثبات او شده به طایفه ای از اخبار و کلمات فقهاء اخیار اعتضاد کرده (1) ،که اگر دلیل بر خلاف مدعای او نباشد لااقل دلالت بر مقصود او ندارند یا قابل تأویلاند به توجیه قریبی و با این همه طعن های بلیغ و تعریضات اکیده بر متأخرین کرده بر وجهی که نه شایسته فضل اوست نه زیبنده مقام منبع ایشان. و بسط کلام در این مقام بر ذمت کتب مفصله است و در این جا لمعه و لمحه ای از این مسأله بیشتر مقصود نبود؛ و الله الموفق.

على الجملة از مجموع آن چه در این فایده تحقیق و تقریر کردیم معلوم شد که کفر محاربین سید الشهداء علیه السلام که در فقره«من نصب لك الحرب اشاره به ایشان شده از مسلمات است بلکه این معنی از ضروریات مذهب شیعه است و حاجت»به استدلال ندارد چه علاوه بر این که این محاربه اماره نصب است و او خود علی التحقیق سببی است مستقل برای کفر - این طایفه از خوارج هم هستند و از فئه باغیداند و خروج بر امام و هتک احترام او و تصدی قتل و سفک دم مقدسش هر یک بالاستقلال برای کفر، سببی است که این عناوین در محاربین سید الشهداء علیه السلام مجتمع است و حاجت نیست در اثبات کفر این طایفه، بلکه طایفه سابقه، که مطلق نواصب باشند، که ارجاع به مسأله انکار ضروری کنند، چنان چه از بعض اساطین ظاهر می شود (2) .

چه مسأله کفر منکر ضروری محل خلاف است که آیا از جهت موضوعیت است یا به سبب کاشفیت.و طایفه ای از کبرای محققين متأخرين - مثل: مقدس اردبیلی (3) و فاضل هندى (4) و جمال المحققين و محقق قمی (5) و استاد اساتید عصر در رسائل (6) و غیر ایشان قدس سرهم - قائل به احتمال ثانی شده اند؛ كما هو الاقوى.و بنابراین در صورت شبهه، باید حکم به کفر ایشان نکرد. و این معنی در حق محاربین و خوارج، مقطوع الفساد است و در حق نواصب، خلاف ظاهر، پس اولی این که در اثبات کفر این طوایف تحویل بر ادله خاصه کفر ایشان

ص: 321


1- الحدائق الناضرة: 178/5 - 174.
2- مفتاح الكرامة : 38/22 جواهر الکلام: 47/6.
3- مجمع الفائدة: 499/2.
4- کشف اللثام (طبع کتابخانه آیة الله مرعشی): 435/2.
5- غنائم الايام: 394/3.
6- لم تعثر عليه في الرسائل ولكن صرح به في كتاب الطهارة. الطهارة: 356/2.

کنیم و ارجاع نکنیم مطلب را به مسأله کفر منکر ضروری.

و متأمل متصفح در اخبار اعتبار ولایت از اجزاء ایمان که در اصول معتمده و مآخذ وثیقه و کتب صحیحه اساطین علماء شیعه رضوان الله علیهم - از قبیل جوامع سبع عظام و جز آن ها مجموع و متفرق است جازم است یا مشرف بر جزم که ولایت نیز - مثل توحید و نبوت - از ارکان اصلیه و عناصر اسطقسیه ایمان است که به فقد او حقیقت ایمان مفقود می شود و احکام ایمان بر فاقد او به هیچ وجه مرتب نیست خواه از قصور باشد و خواه از تقصیر چنان چه بالاتفاق - بلکه به ضرورت اسلام - حال توحید و نبوت چنین است.

بلی فرقی که هست این است که جماعتی از محققین و اهل نظر به قرائن صریحه عقلیه و شواهد صحیحه نقلیه، جازم اند به این که قاصر را عقابی نیست و تحقق قصور هم در ظرف خارج و وعاء نفس الامر به مراجعه احوال اصناف بشر و ملاحظه اخلاق اخلاط زمر و تأمل فرق قابلیات و اختلاف استعدادات مردم - از وحشی و متمدن و قروی و بدوی و زنگی و رومی و رجال و نسوان - به تفاوت مراتب وجود و تباین درجات نفوس امری است محسوس و مطلبی است مشهود.

و ليس يصح في الافهام شيئ *** اذا احتاج النهار إلى دليل

و طعن بعض اخباریین بر بعض اساطین فرقه و رؤسای مذهب به اختیار عدم عقاب قاصر ناشی از قصور خود طاعن است و این جمله که نوشته شد بر سبیل استجرار و تطفل بود. و محصل غرض و حاصل مطلب این است که علمای امامیه رضی الله عنهم مطبق اند بر کفر محاربين سيد الشهداء و جواز لعن و سب ایشان و اخبار عامه هم - تصريحاً و تلویحاً - بر این مدعی شاهد است و این بی بضاعت به عون خداوند - جل ذكره - به تفاریق در تضاعيف مباحث این شرح، شمه [ای] از اخبار فریقین وارده در این معانی را یاد کرده و زیاده بر این در این موضع تعرض او منافی شرط اختصار است؛ و الله الموفق و هو الهادي.

برئت إلى الله وإليكم منهم و اتقرب إلى الله ثم إليكم بموالاتكم و موالاة ولیکم و بالبراءة من اعداءكم و الناصبين لكم الحرب و بالبراءة من اشياعهم انى سلم لمن سالمكم و حرب لمن حاربكم ولى لمن والاكم و عدوّ لمن عاداكم.

ج: بیزاری جستم به سوی خدای تعالی و به سوی شما از ایشان و تقرب می جویم به سوی خدا آن گاه به سوی شما به موالات شما و موالات دوست شما و برائت از اعدای شما آنان که حرب به پا کنند برای شما و بیزاری از پیروان ایشان. همانا من مسالمت می کنم هر

ص: 322

که را با شما مسالمت کند و محاربت می کنم هر که را با شما محاربت کند.

ش: چون از اهم اصول دین اعتقاد به امامت اهل بیت علیهم السلام است و قبل از این گفتیم قوام اصل مذکور به دو رکن است یکی تولی و دیگری تبری چنان چه در طب ابدان صحت منوط است به تنقیه که دفع اخلاط عفنه و مواد فاسده باشد و تقویت که حفظ قوای اصلیه و اعانت ارواح بر افاعیل خود باشد و در طب نفوس نیز کمال نفسانی مشروط است به تخلیه که ازاله ملکات رذیله و اخلاق ردیه باشد و تحلیه که جلب ملکات عادله و اخلاق فاضله است. پس طب ایمانی هم متوقف بر تحصیل این دو رکن است، چه تبری که عبارت از برائت از اعداء اهل بیت است به ازاء تنقیه و تخلیه است و تولی که دوستداری و ارادتمندی به این خاندان بزرگوار است در مقابل تقویت و تحلیه مذکور می شود.

و غرض از این زیارت،چون اظهار مشایعت و متابعت واقعی از اهل بیت است و قوام او به این دو رکن بود، لهذا این دو مطلب در این زیارت شریفه به اسالیب مختلفه و وجوه متعدده مذکور شد؛ گاهی به این اسلوب در ضمن لعن اعداء، اظهار او شده بر سبیل استطراد و استتباع گویا چون ذکر مساوی آن ها شد، حالت اخلاص به هیجان آمد و شوق باطنی در ثوران شد و به مقتضای محبت جبلی با این طایفه و عداوت فطری:﴿فِطۡرَتَ ٱللَّهِ ٱلَّتِي فَطَرَ ٱلنَّاسَ﴾ (1) با آن قبیله اظهار برائت و بیزاری از آن ها کرد.

و گاهی به عنوان خصوص سید الشهداء تولی اولیای او و تبری از اعدای آن جناب را سرمایه قربت و واسطه تقدم در پیشگاه جناب احدیت - جل مجده - و حضرت رسالت و جناب ولایت مآب و سیده نساء و حضرت مجتبی علیهم السلام این که اقرب خلق خدای اند به سوی او و احب ناس اند از برای سید الشهداء قرار داده و «اتقرب إلى الله و إلى رسوله» تا آخر فقره سابقه را می خواند. و بعد از این که او را مایه تقرب و واسطه تقدم قرار داد تاكيداً للبراءة و تقويةً للمطلوب باز انشاء برائت فعلیه می کند و می گوید: «برئت إلى الله».

و گاهی خطاب را به عنوان عموم می آورد و متوجه به جمیع اهل البیت می شود تقرب به خدا می کند به اظهار برائت از دشمنان ایشان و دوستی با خود ایشان و دوستان ایشان و می گوید:«و اتقرب الى الله و إليكم» و گاهی به عبارت دیگر بر سبیل فذلکه و خلاصه گویی می گوید:«انی سلم لمن سالمکم»تا آخر؛ یعنی حاصل سخن این است که هر که با شما است من با اویم و هر با اویم و هر که بر شما است من بر اویم آشنایی با جز شما ندارم و در دنیا و

ص: 323


1- الروم: 30.

آخرت شما را دارم فقط و شما مایه سعادت و وسیله نجات و قرب من هستید.

نگسلد رشته امید گرانباری جرم *** زمره ای را که شما حبل متینید همه

سیزده تن ز شما چاشنی از یکتن یافت *** زان نمکدان حقیقت نمیکینید همه

و اگر چه اخبار وارده در فضل اولیای آل محمّد و مثالب اعدای ایشان بیش از آن است که بتوان در محلی گنجاند یا در کتابی درج کرد ولی ما در این مقام به یک حدیث وارد در این باب محکی از تفسیر ثعلبی مسنداً (1) و مذکور در کتاب کشاف (2) و تفسیر کبیر رازی (3) مرسلاً اكتفاء می کنیم تا حجت بر خصم باشد. و آن چنین است که در کتاب ینابیع المودة (4) از کتاب فصل الخطاب خواجه محمد پارسای بخاری نقشبندی، که از اجلای عرفا و محدثین علمای عامیه است، روایت می کند که گفته است:

«روى الامام أبو اسحاق الثعلبى فى تفسيره عن الامام محمد بن اسلم الطوسي عن يعلى بن عبيد عن اسماعيل بن ابي خالد عن قيس بن ابی حازم عن جرير بن عبدالله قال: قال رسول الله: مَنْ مَاتَ عَلَی حُبِّ آلِ مُحَمَّدٍ مَاتَ شَهِیداً ألا وَ مَنْ مَاتَ عَلَی حُبِّ آلِ مُحَمَّدٍ مَاتَ مَغْفُوراً لَهُ، ألا وَ مَنْ مَاتَ عَلَی حُبِّ آلِ مُحَمَّدٍ مَاتَ تَائِباً ألا وَ مَنْ مَاتَ عَلَی حُبِّ آلِ مُحَمَّدٍ مَاتَ مُؤْمِناً مُسْتَکمِلَ الْإِیمَانِ ألا وَ مَنْ مَاتَ عَلَی حُبِّ آلِ مُحَمَّدٍ بَشَّرَهُ مَلَک الْمَوْتِ بِالْجَنَّةِ ثُمَّ مُنْکرٌ وَ نَکیرٌ ألا وَ مَنْ مَاتَ عَلَی حُبِّ آلِ مُحَمَّدٍ یزَفُّ إِلَی الْجَنَّةِ کمَا تُزَفُّ الْعَرُوسُ إِلَی بَیتِ زَوْجِهَا، ألا وَ مَنْ مَاتَ عَلَی حُبِّ آلِ مُحَمَّدٍ ص فُتِحَ لَهُ فِی قَبْرِهِ بَابَانِ إِلَی الْجَنَّةِ، أَلَا وَ مَنْ حُبِّ آلِ مُحَمَّدٍ جَعَلَ اللّه قَبْرَهُ مَزَارَ مَلَائِکةِ الرَّحْمَةِ، ألا وَ مَنْ مَاتَ عَلَی حُبِّ آلِ مُحَمَّدٍ مَاتَ عَلَی السُّنَّةِ وَ الْجَمَاعَةِ، ألا وَ مَنْ مَاتَ عَلَی بُغْضِ آلِ مُحَمَّدٍ جَاءَ یوْمَ الْقِیامَةِ مَکتُوبٌ بَینَ عَینَیهِ آیسٌ مِنْ رَحْمَةِ للّه أَلَا وَ مَنْ مَاتَ عَلَی بُغْضِ آلِ مُحَمَّدٍ مَاتَ کافِراً أَلَا وَ مَنْ مَاتَ عَلَی بُغْضِ آلِ مُحَمَّدٍ لَمْ یشَمَّ رَائِحَةَ الْجَنَّة».

ملخص معنی خبر شریف این که هر که بر محبت آل محمّد بمیرد، شهید و آمرزیده و با

ص: 324


1- تفسير الثعلبی: 315/8- 314.
2- الكشاف 467/3.
3- مفاتیح الغیب: 27/ 166- 165.
4- ينابيع المودة: 90/1.

توبه و مومن کامل عیار در ایمان رفته است و ملک الموت و بعد از او منکر و نکیر او را بشارت به بهشت دهند و او را بدان نازکی و ناز به بهشت برند که عروس را به خانه داماد. و در قبر او دو در به بهشت باز شود و قبرش مزار ملائکه رحمت .گردد و او در حال مرگ بر سنت پیغمبر و اجتماع کلمه در گذرد. و هان هر که بر دشمنی آل محمد در گذرد روز قیامت در آید با حالتی که در پیشانی او نوشته اند که این مأیوس است از رحمت خدا و کافر از دنیا رفته است و بوی بهشت را نمی یابد.

و از این خبر شریف بر اهل انصاف معلوم می شود که موالات اولیای آل محمد علیهم السلام معادات اعدای ایشان واجب است؛ و الحمد لله على وضوح الحجة و ظهور الكلمة و جريان الحق على لسان الاعداء.

فاسأل الله الذى اكرمنى بمعرفتكم و معرفة اولیاء کم و رزقني البراءة من أعدائكم ان يجعلنى معكم في الدنيا و الآخرة.

ج:پس مسألت می کنم از خدایی که مرا بشناخت شما و شناخت دوستان شما اکرام کرد و برائت از دشمنان شما را روزی من گردانید این که با شما بگرداند مرا در دنیا و آخرت.

ش: معرفت ائمه علیهم السلام مراتبی دارد.

اول: احاطه به مقام ایشان است کما هو حقه؛ و این مرتبه در حیز افهام ما نیست.

جمله ادراکات بر خر های لنگ *** او سوار باد پایان چون خدنگ

و حدیث شريف «مَنْ عَرَفَ نَفسَهُ فَقَد عَرَفَ رَبَّهُ» (1) می تواند اشاره به این معنی باشد. و حدیث معروف که شیخ صدوق - عليه الرحمة - روایت کرده که پیغمبر فرمود: «يَا عَلِيُّ مَا عَرَفَ اَللَّهَ إِلاَّ أَنَا وَ أَنْتَ، وَ مَا عَرَفَنِي إِلاَّ اَللَّهُ وَ أَنْتَ، وَ مَا عَرَفَكَ إِلاَّ اَللَّهُ وَ أَنَا» (2) بنابر عموم ثبوت احکام امیر المؤمنین برای ائمه علیهم السلام چنان چه در اخبار وارد شده شاید شاهد صدق این مدعی باشد.

مرتبه ثانیه:اطلاع بر اسرار و سرایر و وقوف بر بواطن و ضمائر ایشان است به حدی که طاقت بشریه اقتضاء کند.این هم مراتبی دارد و مقول به تشکیک است و این درجه خصیصین شیعه و صدیقین اولیاء است. و از اخبار اهل بیت علیهم السلام معلوم می شود که سلمان

ص: 325


1- الامالی: (للصدوق) 755 و عنه بحار الانوار: 128/23.
2- مختصر بصائر الدرجات:125.

فارسى و أبو حمزه ثمالی و یونس بن عبدالرحمن مولى آل يقطين و جماعتی دیگر هر یک به مرتبه ای از مراتب این مقام رسیده اند. و مستفاد از مجموع اخبار آن است که در صحابه افضل از سلمان نیست. و این حکم جاری در اهل بیت نیست، چه او به تنزیل از ایشان شده و ایشان به تحقیق از این طایفه هستند.

مرتبه ثالثه: اطلاع بر مراتب کمالات و مدارج مقامات عالیه ایشان است چنان چه از اخبار اهل بیت و آثار شریفه ایشان ظاهر می شود از علم و حلم و تقوی و شجاعت و سماحت و احتیاج جمیع خلق در جمیع امور به ایشان و وساطت ایشان در صدور جميع فيوض الهيه و مواهب ربانیه و این که امامت بر جمیع مافی الوجود دارند و این مقام علماء و فقهاء و مؤمنین از حکماء و عرفاء است و هر کس هر چه بیشتر از مشکات انوار مقدسه ایشان اقتباس کرده و زیاد تر از بحر محیط فضائل شان اعتراف نموده، در این مرحله ثابت قدم تر و صاحب منزله تر است.

مرتبه رابعه:اعتراف به امامت ایشان و دارایی کمالات است اجمالاً و این حظ عوام است و جمیع مراتب از تشکیک و اختلاف به حسب اختلاف استعداد اصحاب آن ها خالی نیست.

المؤلفه :

و اختلاف الهيوليات دلیل *** لاختلاف الحظوظ و الانصباء (1)

و مراتب ثلاثه - بلکه اربعه - در معرفت اولیای ایشان علی حسب مراتبهم ايضاً جاری است.

و معیت بر سه قسم است:

[اول]: معیت قیومیه که عبارت از احاطه به وجود شیئ است به حیثیتی که انفکاک او از او مستحیل باشد. به این معنی که اگر مقیم رفع علاقه اقامت از او کند نیست و نابود شود و این معیت خداست با خلق:﴿وَ هُوَ مَعَكُمۡ أَيۡنَ مَا كُنتُمۡ﴾ (2) .

قال النظامی - و نعم ما قال - :

زیر نشین علمت کاینات *** ما به تو قایم چو تو قائم به ذات

دوم:معیت مصاحبت است که عبارت از همراهی و انضمام دو شیی با یکدیگر باشد به

ص: 326


1- دیوان مؤلف: 12.
2- الحديد: 4.

حسب جسمانیت،چنان چه انسانی با انسانی جمع کنند یا خطی با خطی ضم نمایند.

سوم:معیت روحانیه است که عبارت از مواقفت در اخلاق و اطوار و مشابعت در رفتار و کردار باشد.و عموم این معیت بسیار قلیل الاتفاق است. و ان چه مطلوب سائل است این است که خدای تعالی او را با اهل بیت پیغمبر به معیت روحانیه در دنیا و اخرت برساند.و این معنی به جز این نمی شود که نفس در مراتب کمالات ترقی کند و دفع رذائل از خود نماید و زنگ شقاوت به صیقل علم و عمل از ائینه دل بزداید تا به حسب مرتبه از ظلال مقدسه ان انوار متلالئه شود و ان وقت البته به درجه معیت رسد قهراً پس روح این معیت ان معیت اولی است و ان بی سنخیت البته صورت نگیرد.

و چون مقدمه این کار،ولایت ام ذوات قدسیه و انوار الهیه است به حقیقت ولایت و تمام متابعت بعد از اظهار ان درجه مناسب شد که خدای را به حق معرفت یاد کند که خود کرامتی است بزرگ و وسیله ای است عظیم برای نیل این مقام و صفت جمالیه ای است که ذکرش موجب تحریک سلسلخ اجابت است و از خدای این مقام را مسالت نماید. و به این ملاحظه،«فاء» تفریع را بعد از ذکر برائت و ولایت اورد و صفت اکرام به معرفت را برای خدای تعالی اثبات نمود تا موجب جلب امثال ان شرف و اعطای اشباه ان کرامت باشد؛و الله اعلم.

و ان يثبت لي عندكم قدم صدق في الدنيا و الآخرة

ج: و این که ثابت کند برای من نزد شما قدم راستی را در دنیا و آخرت.

ش: قدم در کتب لغت به چند معنی استعمال شده [است]:

یکی: معنی پای است که اشهر معانی لغویه اوست.

دیگری: سابقه و فضل است چنان چه از واحدی در بسیط حکایت کرده اند و به این بيت غيلان ذو الرمة استشهاد کرده است که گفته است:

و أنت امرؤ من اهل بيت ذوابة *** لهم قدم معروفة و مفاخر (1)

دیگر: از احمد بن یحیی نقل شده که «القدم كل ما قدمت من خیر» (2) ؛ یعنی هر چه پیش فرستند که از قبیل خیر باشد او را قدم گویند.

ص: 327


1- مفاتيح الغيب: 7/17.
2- مفاتیح الغیب: 7/17.

دیگر: از ابن انباری نقل شده که قدم عبارت از عملی است که تقدم در او جویند و در او تأخیر و ابطاء نشود (1) .و فخر رازی گفته است که جهت استعمال قدم در این معانی آن است که سعی و سبق حاصل نشود مگر به قدم و چون او سبب وجود اوست او را قدم خوانند چنان چه نعمت را ید گویند (2) .و این وجه جاری نیست جز در معنی سابقه.

اما دو معنی دیگر مأخوذ از تقدم است. و می توان گفت که قدم به معنی پای هم مأخوذ از اوست چه او ما به التقدم است. و عبارت فخر رازی مأخوذ از کشاف است (3) و او منحصر است در ارجاع همان معنی سابقه و این اشکال ناشی از تصحیف و ابدال شده [است]. و در كريمه:﴿و بشر الّذينَ آمَنُوا ان لَهُمْ قَدَمَ صدق﴾ (4) مفسرین احتمالاتی داده اند :

یکی: آن که مراد اعمال صالحه .باشد و این راجع به معنی احمد بن یحیی است.

دیگر: این که ثواب باشد.

دیگر: این که شفاعت پیغمبر صلی الله علیه و اله و سلم باشد و در تفسیر کبیر نسبت اختیار این وجه را به ابن انباری داده و گفته استشهاد کرده به این بیت:

صل لذى العرش و اتخذ قدماً *** ینجیک یوم عثارات و الزلل (5)

و معلوم است که این شعر شاهد معنی اول است و دلالت بر اراده شفاعت به هیچ وجه ندارد و شاید غلط از نسخه باشد اگر چه قدری بعید است؛ و الله اعلم.

و بعضی قدم را به مقام تفسیر کرده اند (6) و ظاهراً به علاقه این است که قیام به او واقع می شود.

و در تفسیر حقایق التأویل گاهی تفسیر به سابقه عظیمه به حسب عنایت اولی و گاهی به مقام قرب حاصل از تخصص و تشریف ازلی به حسب اجتباء ربانی شده [است].

و هر دو مناسب است با آن چه در اخبار اهل بیت علیهم السلام این وارد شده که

ص: 328


1- البحر المحيط : 125/5.
2- مفاتيح الغيب: 7/17.
3- الكشاف: 224/2.
4- یونس: 2.
5- مفاتیح الغیب: 7/17.
6- مفاتیح الغیب 7/17.

گاهی تفسیر به شفاعت شده (1) و گاهی به ولایت (2) و گاهی به وجود مقدس نبوی (3) .و مرجع هر سه یک است چه مقصود از دارایی پیغمبر صلی الله علیه و اله و سلم دارایی شفاعت اوست و حصول شفاعت بی اصول ولایت صورت پذیر نیست.

و در این فقره زیارت هیچ یک از این معانی مناسبتی ندارد مگر معنی ولایت که آن هم به غایت بعید است و بهترین وجوه به حسب عربیت در آیه کریمه و در فقره زیارت این است که لفظ قدم صدق استعاره باشد مثل:«ید الشمال» و تثبیت ترشیح این استعاره است و مراد این باشد که پای راستی مرا ثابت کند در نزد شما کنایت از این که مرا به صدق ارادات و حق عقیدت در دنیا و آخرت با شما داشته باشد و آنی در هیچ نشأه مرا با شما کذب و خیانتی نباشد.

و از این جا معلوم می شود که آن چه در کشاف و کلام اتباع او مثل رازی و بیضاوی و نیشابوری و غیر ایشان واقع شده از این که اضافه قدم به صدق از برای تأکید است که محصل معنی او این باشد که «لهم قدم صدقاً» مثلاً ندارد و به غایت از ذوق سلیم و چون نتیجه این قدم صدق - به نحوی که ما گفتیم - نیل شفاعت است در آخرت در اخبار آل رسول مرویه در کافی (4) و تفسير على بن إبراهيم (5) و تفسير عیاشی (6) و غیر این ها به وجوه مذکور تفسیر شده که بالأخرة راجع به شفاعت است؛ چنان چه بیان کردیم.

و اسأله ان يبلغني المقام المحمود الذي لكم عند الله

ج: و طلب می کنم از خدای تعالی که برساند مرا به مقام محمودی که شما راست نزد خدای.

ش: تبلیغ تفعیل از بلاغ است و متعدی است به دو مفعول و در ادعیه کریمه گاهی «بلغ بی و بنیتی» و «بلغ بهم» وارد شده و «باء» در این ها زیاد شده به جهت تأکید و این

ص: 329


1- مجمع البیان: 135/5 و عنه تفسیر نور الثقلين: 292/2.
2- تفسير العياشي: 119/2 و عنه تفسیر نور الثقلين: 292/2.
3- تفسیر القمی 309/1 و عنه تفسیر نور الثقلين: 292/2.
4- الکافی: 422/1.
5- تفسیر القمی: 308/1.
6- تفسیر العیاشی 119/2.

شاهد طریقه اخفش است در جواز اقحام «باء» در ایجاب.

مقام معنای او به حسب لغت گذشت (1) .و در اصطلاح عارفین هر کمالی که از برای سالک دست دهد اگر زائل باشد حال گویند و اگر ثابت بماند ،مقام پس مقام در مراتب قلوب به منزله ملکه است در صفات نفوس و استعمال مقام در این مقام مناسب این معنی است.

حمد به فارسی ستایش کردن است و اختلاف کثیری شده در فرق بین او و شکر مدح و غالب دیباچه های کتب علماء از این مبحث مشحون است و به حدی است که اذکیاء ملول اند از مطالعه او و تأمل در او پس اولی تر این که تعرض او نکنیم و به تفسیر مقام محمود پردازیم. در مجمع البیان دعوی اجماع مفسرین کرده بر این که مراد از مقام محمود در کریمه:﴿و مِنَ اَللَّيْلِ فَتَهَجَّدْ بِهِ نَافِلَةً لَكَ عَسَى أَنْ يَبْعَثَكَ رَبُّكَ مَقَاماً مَحْمُودا﴾ (2) مقام شفاعت است (3) .

و این معنی اگر چه به مقتضای اخبار صحیح است در آیه کریمه و در این مقام به تقریبی که می شنوی ولی اجماع مفسرین به هیچ وجه حجت نیست چه مرجع مفسرین مثل کلبی و سدی و حسن و عطا و قتاده و مجاهد هستند که طبقه اولی از اهل تفسیرند و تفسیرات آن ها بعضی به حسب سلیقه خودشان است که از ممارست یافته اند؛ و بعضی به موجب هوای نفسانی و تسویل شیطانی و پاره ای به ادعای سماع از مشایخ خود - مثل ابن عباس و ابن مسعود و عکرمه و غیر ایشان - و بنابر اصول امامیه هیچ یک از این ها قول شان مرجع نیست اگر چه ابن عباس باشد.

علاوه بر این که نقل وسائط ثابت نیست و بر فرض ،نقل شرائط قبول در هیچ یک متحقق نیست بلکه متبع یا آن است که از ظاهر لفظ مستأنس به لغت و متمرن به فهم معانی در می یابد چنان چه لازال طریقه علمای فریقین - خلفا عن سلف - مستقر بر استفاده مطالب رشیقه و معانی دقیقه از آیات قرآنی است و قرایح جامد نمانده و افهام وقوف نکرده اند به محض این که حسن یا قتاده چنین گفته اند و چنین فهمیده اند یا آن است که از ائمه اهل بیت علیهم السلام این که قرآن در خانه ایشان نازل شده و مخاطب به اویند در تفسیر او به

ص: 330


1- ذيل: «وَ لَعَنَ اللَّهُ اُمَّةً دَفَعَتْکمْ عَنْ مَقامِکمْ».
2- الاسراء: 79.
3- مجمع البیان: 284/6.

طریق معتمد رسیده بلکه او هم راجع به اول است در محکمات چه اگر موافق ظاهر است فنعم الاتفاق و إلا محمول بر تأویل مخزون و ابدای بعض بطون خواهد شد.

بلی در متشابهاتی که ظاهری ندارند منحصر است مرجع به اخبار و اگر گاهی به قول مفسرین استشهاد شود یا به جهت تأیید فهم مدعی است یا به جهت الزام بر خصوم و إلا به هیچ وجه در قول حسن و امثال او حجتی نیست.«و يناسبه ما فی الاحتجاج عن عبدالله بن سلیمان قال كنت عند أبي جعفر علیهما السلام فقال له رجل من اهل البصره - يقال له: عثمان الاعمى - : ان الحسن البصرى يزعم ان الذين يكتمون العلم تؤذى ريح بطونهم من يدخل النار. فقال أبو جعفر فهلک اذا مؤمن آل فرعون و الله مدحه بذلک و ما زال العلم مکتوماً منذ بعث الله رسوله نوحاً فليذهب الحسن يميناً و شمالاً فو الله ما يوجد العلم إلا هيهنا صدق ولی الله عن رسول الله عن الله» (1) .بالجملة اين سخن اگر چه به مناسبتی استطرادیه در میان آمد ولی به جهت تذکره بعض اهل عصر است که چنان گمان کرده اند که بر خیالات مفسرین باید اقتصار کرد و تخطی از آن ها روا نیست و این تخیلی است طرفه عجیب و اشتباهی است سخت ظاهر البطلان.

خلاصه آن که ظاهر لفظ مقام محمود آن درجه کمالی است که از هر جهت مستوجب حمد هر کس شود و این نتیجه قرب نوافل مقام نبوی است و می شود که مراد مقام محمود فيه به حذف و ایصال باشد؛ یعنی مقامی که حمد در او واقع شود چنان چه دلالت بر او دارد آن چه در توحید صدوق از حضرت امیر المؤمنین علیه السلام نقل شده در ذکر اهل محشر که می فرماید مجتمع می شوند در موطنی که در آن مقام محمد صلی الله علیه و اله و سلم سوال است و او مقام محمود است. پس او ثنا می کند بر خدای به نوعی که احدی قبل از او چنان ستایش نکرده آن گاه ثنا می کند بر هر مؤمن و مؤمنه ابتداء می کند به صدیقین و شهدا آن گاه صالحین چون چنین کند حمد می کنند او را اهل سموات و اهل زمین و از این روی خدای عزوجل می فرماید: ﴿عَسى ان يَبْعَثَكَ رَبِّكَ مَقاماً محموداً﴾ «فَطُوبَى لِمَنْ كَانَ لَهُ فى ذَلِكَ اَلْيَوْمِ حَظٌ وَ نَصِيبٌ وَ وَيْلٌ لِمَنْ لَمْ يَكُنْ لَهُ فِى ذَلِكَ اَلْيَوْمِ حَظٌ وَ لاَ نَصِيبٌ» (2) .

و این روایت شریفه اشعار بر این دارد که مراد از مقام محمود «مقام يقع فيه حمد الخلق له»است اگر چه به تأمل می شود ارجاع شود به وجه اول چه تفریع فرمود حمد خلق را بر

ص: 331


1- الاحتجاج : 68/2 و عنه بحار الانوار: 101/23.
2- التوحید: 261 و عنه بحار الانوار: 117/7.

حسن ثنای جناب نبوی برای حضرت احدیت و بلاغ ثنا و کمال حمد به تمام معرفت و شدت قرب و وفور علم است و چون به حسن ثناء از همه انبیاء و سایر مخلوقات ممتاز شد به درجه کمالی رسید که مستوجب حمد همه خلق شد خاصه که چون فیض خاص و رحمت مخصوص را بر اتباع خود از اهل ایمان تقسیم فرمود مایه تشکر قومی و موجب تحسر جمعی گشت و سبب ظهور مقامات قرب او در عرصه حشر و عرض اکبر شد کافه آفرینش و عموم موجودات - طوعاً و کرهاً - از بزرگی او مدحت کردند و به جلالت او نماز آوردند.

و كلّهم من رسول الله ملتمس *** غرفاً من البحر أو رشفاً من الديم

و تفسیر به شفاعت در اخبار هم از این جهت است که یکی از مصادیق مقام محمود است اگر چه عبارت زیارت جامعه که می فرماید:«وَ لَكُمُ الْمَوَدَّةُ الْواجِبَةُ وَ الدَّرَجاتُ الرَّفِيعَهُ وَ الْمَقَامُ الْمَحْمُودُ وَ الْمَكَانُ الْمَعْلُومُ عِنْدَ اللَّهِ عَزَّوَجَلّ وَ الْجاهُ الْعَظِيمُ وَ الشّانُ الْكَبِيرُ وَ الشَّفاعَةُ المقبولَة» ظاهر در تعدد مقام محمود با شفاعت است مگر این که بگوییم در لفظ مقام محمود اعتبار کمالی شده که شفاعت مضمّن در اوست و در ثانی به جهت مزید تشریف شفاعت مخصوص به ذکر شده خاصه که تصریح به اتصاف به قبول لذتی دیگر در اسماع و طربی جدید در قلوب محتاجان می افزاید.

بالجملة ظاهر فقره این زیارت و زیارت جامعه مشارکت ائمه علیهم السلام است با پیغمبر صلی الله علیه و اله و سلم مقام محمود مراد از او هر چه باشد و عمومات اخبار معتمده دلالت دارد بر مشابهت ائمه اطهار با آن جناب در جمیع فضایل بلی فرقی که هست در عالم فرق است که چون حقیقت کمال و ذات فضل مقول به تشکیک است

فالنور فى النزول و الصعود *** مشکک مختلف الحدود

این اختلاف ملحوظ است بلکه در حقیقت درجه اصالت و وساطت از برای مقام نبوت محفوظ است در کافی سند به صادق آل محمد علیه السلام می رساند که فرمود: «مَا جَاءَ بِهِ عَلِيٌ اَخُذَ بِهِ وَ مَا نَهَى عَنْهُ اِنْتَهَى عَنْهُ جَرَى لَهُ مِنَ اَلْفَضْلِ مِثْلُ مَا جَرَى لِمُحَمَّدٍ صلي اَللَّهُ عَلَيْهِ و اله و سلم وَ لِمُحَمَّدٍ اَلْفَضْلُ عَلَى جَمِيعِ مَنْ خَلَقَ اَللَّهُ إلى اَن قَالَ وَ كَذَلِكَ يُجْرَى لِأَئِمَّةِ اَلْهُدَى وَاحِداً بَعْدَ وَاحِد» (1) .

و هم در کافی است به سند دیگر و متن قریب به این متن که بعد از تسویه بین نبی و وصی می فرماید: «وَ بِذَلِكَ جَرَتِ اَلْأَئِمَّةُ وَاحِداً بَعْدَ وَاحِدٍ» (2) .و در هر دو خبر است که امیر

ص: 332


1- الکافی: 196/1 و عنه تفسیر نور الثقلين: 143/3.
2- الکافی: 196/1.

المؤمنين علیه السلام فرمود: اقرار کرده اند جمیع ملائکه و روح و رسل از برای من به مثل آن چه اقرار کردند برای محمد صلی الله علیه و اله و سلم.و هم در خبر دیگر است بعد از تعمیم تسویه و جری للأئمة واحداً بعد واحد، إلى أن قال: يجرى لأخرهم من الله مثل الذى جرى لأوّلهم و لا يصل احد إلى ذلك الا بعون الله» (1) .

و شاهد عقل بر این عموم نیز در دست است چه مقتضای وراثت معنوی و انتساب روحانی و اتصال بیتکیف و قیاس قلبی و اشتقاق لبی که بین وصی و نبی است انتقال جمیع کمالات مورث است به سوی وارث و هر چه طبقة ارث اقرب و واسطه اقل باشد جهت اتصال اقوی و انتقال میراث اشد است و بالضرورة احدی از ائمه هدی به مقام نبوت خاتمیه که سرچشمه فیوضات ربانی و مشرق انوار سبحانی است اقرب نیست پس لا محاله كمالات نبوت بر وجه اتم در وجود ایشان ساری و متجلی است اگر چه اطلاق اسم نبی بر ایشان جایز نباشد و از این جهت است که حضرت امیر علیه السلام در خطبه قاصعه فرمود که پیغمبر به من گفت:«انک لتسمع ما اسمع وترى ما أرى إلا أنك لست بنبى و انک لوزیر و انک لعلی خير».

بالجملة مشاركت ائمه هدی علیهم السلام با حضرت رسالت در این کمالات اگر چه بر وجه ظلیت و اصلیت است ولی در اصل اتصاف آن ها به آن کمالات به موجب اخبار متواتره بالمعنى بلکه مرکوز در اذهان شیعه - جای تردید و ارتیاب نیست کلامی که هست در این جاست که مسألت نیل آن مرتبه و بلوغ آن درجه از برای دیگران چه صورت دارد؟ و آن هم به تأمل اندکی رفع شود چه دانستی که این کمالات و فضائل همه - علی التحقیق - مشکک مختلف المراتب و متفاوت المدارج ،هستند چون درجات هر کمالی غیر متناهی است و در متابعت ائمه هدی العلما امکان نیل هر شرفی و وصول هر فضلی هست و شیعیان ایشان را فضائلی است که مایه غبطه ملائکه مقربین است سؤال تبلغ این درجه کردن ضرری ندارد. چنان چه در کثیری از اخبار است که وعده این داده اند که «کان معنا و في درجتنا في الجنة» (2) و آن هم منزل بر همین اختلافی است که منافی با اجتماع نیست و تعددی که معارض با اتحاد نه

ان النجوم فى علو قدرها *** لیس سهاها في الستنا كبدرها

ص: 333


1- الکافی: 196/1.
2- الامالى (للصدوق) 131 و عنه بحار الانوار: 286/44.

تتمیم

بعضی اهل معارف مقام محمود را تفسیر به ختم ولایت مطلقه محمدیه کرده اند (1) که ظهور مهدی علیه السلام باشد چه تا به آن مرتبه نرسیده هنوز در مقام حامدیت و محمودیت است. و چون قوسین دایره به نهایت رسید و ظهور شمس حقیقت از مغرب ولایت شود به تمام کمالات مترقبه بر وجه اتم بدون کم و کاست - علی ماهی علیها - نمایش کند محمودیت صرفه از برای حضرت نبوت آن وقت حاصل شود که استیفاء اغراض بعثت و استکمال دایره ولایت و انتشار ایمان در قلوب مستعده و ارتفاع ظلم و عصیان یکسره از روی زمین بشود و این کلام اگر تمام بشود در این زیارت بسیار مناسب است و آرزوی رسیدن او کنایه از طلب درک آن دولت سعیده و زیارت آن طلعت رشیده است «اللهم ارنا تلك الطلعة الرشيدة و الغرة الحميدة».

ای حجت منتظر که رویت هست *** پاک آینه تجلی یزدان

سبحان الله خدا نه چونت *** رخ در سبحات غیب شد پنهان

بالجملة این وجه ملائمت تمام دارد با این که بر سبیل تکمیل همین غرض و توضیح همین مقصود می گوید.

و ان يرزقنی طلب ثارى مع امام مهدی ظاهر ناطق منكم

ج: و این که روزی کند مرا که بخواهم خون خود را با امام هدایت شده نمایان و گویا از شما.

ش: معنی رزق و ثار سابقاً گذشت (2) و نکته تکرار این کلام و اعاده این مسألت یا اظهار کمال تشوق و نهایت تضرع است در حصول این انتقام یا به اعتبار این است که در فقره اولی ثار را اضافه به اهل بیت کرده و «ثارکم» گفته می خواست که در مقام نصرت و خونخواهی ایشان برآید و در این مقام اضافه به خود کرده به این ملاحظه که چون از شیعه ایشان است ظلم بر ایشان بر او واقع شده به جهت اتصال فطری که با ایشان دارد.

و رسم است که عشیره و اتباع امور واقعه بر رؤسا یا اقرباء خود را به خود نسبت می دهند و می گویند چنین کردیم و چنین شدیم و این سنت مطرده قاعده مستمره است در باب تعبیر

در عرب و عجم؛ و یا به اعتبار این است که واقعاً بر خود او ظلم شده و خون او هم ریخته

ص: 334


1- شرح فصوص الحکم: 468.
2- ذیل « اَنْ يرْزُقَنى طَلَبَ ثارِک» و «اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا ثارَ اللَّهِ وَ ابْنَ ثارِهِ».

شده به واسطه ظلمی که بر اهل بیت واقع شده چه اگر دولت حق ظاهر بود و باطل غلبه نمی کرد بی اعتدالی در وجه الارض واقع نمی شد و این همه سفک دماء و هتک اعراض و نهب اموال و سلب نفوس، هرگز دست نمی داد.

هدایت - موافق آن چه تحقیق اقتضاء می کند و اهل تحقیق نیز اختیار کردند - به معنی ارشاد و دلالت است خواه موصل باشد و خواه غیر موصل و تفصیلی که جماعتی داده اند که اگر متعدی به «لام»» یا «إلى» باشد به معنی ارشاد و ارائه طریق است و اگر متعدی به دو مفعول باشد به معنی ایصال است - با این که خلاف اعتبار است - خلاف استعمال صحیح ،است چه می توان گفت: در صورت تعدی به دو ،مفعول متضمّن معنی ارائه است که دو مفعول می گیرد و با «الی» و «لام» مفید معنی ایصال که حاجت به یکی از این دو دارد و در قرآن مجید است: ﴿وَ هدَيناه النجدين﴾ (1) و مراد صرف ارائه است که ایصال به طریق شر منتی نیست با این که شاید مؤدی به تناقص باشد چه وصول به خیر و شر اگر مراد در امر واحد است تناقض صریح است و هم چنین: ﴿ان هذا القُرآنَ يهدى لِلتي هی اقْوَمُ﴾ (2) مراد از او ایصال نيست بالضرورة.

و هدایت گاه به معنی تلویح آید و در این صورت به «لام» متعدی شود و تعدیه به دو مفعول یا به «الی»، گاه به تضمین معنی ارائه و تعریف است و گاه به اشراب معنی ایصال و ارشاد و گاه شود که هدایت به معنی توفیق که تهیه اسباب خیر باشد، استعمال شود و مقابل او اضلال است به معنی خذلان و منه قوله تعالى: ﴿وَ مَنْ يُضْلِلِ الله فَلا هَادِى لَه﴾ (3) و قول الشاعر:

فلا تعجلن هداک الملیک *** فان لكل مقام مقالاً (4)

و زمخشری در کشاف گمان کرده که مطلقاً در مفهوم هدایت ایصال مأخوذ است و او عبارت است از دلالت موصله به مطلوب و استدلال کرده به سه وجه:

یکی: وقوع ضلالت در قبال هدایت در قول خدای تعالی: ﴿أُولئِکَ الَّذِینَ اشْتَرَوُا الضَّلالَهَ

ص: 335


1- البلد: 10.
2- الاسراء: 9.
3- الاعراف: 186.
4- لسان العرب: 130/13 و فيه: «تحنن علی هداک...».

بِالْهُدی﴾ (1) و اگر در حقیقت او وصول مأخوذ نبود، مقابله حاصل نمی شد.

دیگر: این که اگر نه چنین بود لفظ مهدی - مثل مهتدی - در مقام مدح ایراد نمی شد چه بنابراین اعم است از این که اهتداء حاصل باشد یا نه.

سوم: این که اهتداء مطاوعه هدی است می گویند «هدیته فاهتدی» چنان چه می گویند:«كَسَرْتَهُ فَانْكَسِرْ» چنان چه انکسار لازمه وقوع کسر است اهتداء لازمه وقوع هدایت است. (2)

و این هر سه وجه از مشرب تحقیق بعید و از طریقه نظر مباینت تامه دارد چه دلیل اول دلالت بر مطلوب به هیچ وجه ندارد بیانش این که هدی در آیه کریمه، مصدر به معنی مفعول است؛ یعنی هدایت شدن نه هدایت کردن و ضلال به معنی گمراهی است؛ یعنی آن ها راه شناسی را مبادله به گمراهی کردند و هیچ دلالت بر اخذ وصول ندارد. بر فرض تسلیم تفضلی به قرینه ضلال است و دانستی که مدعای ما استعمال در اعم است و خاص منافی با عام نیست و استعمال اعم از حقیقت است چنان چه در اصول تحقیق شده [است].

اما دلیل دوم: جواب او آن است که لفظ مهدی چون در مقام مدح ایراد می شود وقوع در مقام امتداح قرینه بر اعتبار انتفاع و اهتداء است و الا معلوم است که اگر بگویند: «هدی فلم يهتد» مدحی نیست بلکه مذمت است.

اما دلیل سوم: پس مخدوش است به دو وجه:

یکی: این که اولاً لازم نیست در هر جا که فعلی مطاوعه فعل دیگر باشد، مفید تحقق اثر او در منفعل باشد چه افعال مطاوعیه گاه به معنی انفعال و تأثر واقعی است و در این صورت صدق فعل از فاعل موقوف بر انتقاش متأثر به نقش و تأثیر مؤثر است؛ و گاه از برای قبول و متابعت است مثل «امرته فائتمر» که ایتمار عبارت از پیروی و حرف شنیدن در صورت اول حصول انفعال لازمه وقوع تاثر است و در ثانی نیست به معنی این که حقیقةً از جانب فاعل ایجاد اثری در مقابل نیست بلکه فعلی است که نوع تعلّقی به او دارد «لهذا كسرته فلم ينكسر» مجاز است و «امرته فلم يأتمر» حقیقت چه عیب دارد اهتداء نیز از قبیل ایتمار باشد چه اگر هدایت به معنی دلالت و ارائه باشد معنی اهتداء راه دانستن است و

ص: 336


1- البقرة: 16.
2- الكشاف: 1/ 117- 116.

مانعی نیست که بگویم: «لم يهتد» بر این وجه.

و ثانیاً: تسلیم گردیم که مطلقاً انفعال لازمه فعل است و اگر بگویند: «هدیته» لا علاج واجب است که بعد از او «فاهتدی» واقع شود ولی فرق است بین این که امری لازم تحقق مصداق خارجی امری باشد و بین این که در مفهوم او مأخوذ و در حقیقت او معتبر باشد چه هیچ کس گمان نمی کند که مفهوم احتراق در مفهوم احراق مأخوذ است به جهت تلازم خارجى و إلا لازم آید که جميع معلولات در مفاهیم علل معتبر باشند و این ضروری الفساد و بدیهی البطلان است و نظیر این توهم از بعض محققین در مقابس خود در تعریف بيع واقع شده [است] (1) و در محل خودش از تعلیقات مکاسب شیخ رحمه الله ما تنبیه بر اندفاع او کرده ایم.

بالجملة از آن چه به شرح ذکر کردیم آشکار شد که حقیقت هدایت متضمن معنی ایصال نیست چنان چه جمعی از محققین که مستأنس به مجاری عبارات و تمیز مفاهیم هستند تصریح به این کرده اند مثل: شیخ طبرسی (2) و سید شارح صحیفه (3) و محقق شریف (4) و غیر ایشان از علمای فریقین.

و بدان که هدایت بر چهار قسم است:

اول: هدایت به سوی جلب منافع و دفع مضار به افاضه مشاعر ظاهره و مدارک باطنه و قوه عاقله که حاکم بین مشاعر جزئیه و مدارک حسیه است و اختیار و ترجیح ضرر بر نفع یا عکس مفوض به اوست و به منزله امام و نبی است در عالم صغیر و این نوع عام است از برای افراد انسان و احتمال اعمیت از برای سایر حیوانات و نباتات - بلکه جمادات - هم دارد با رعایت تشکیک و حفظ مراتب چنان چه - إن شاء الله - در بعض فقرات آتیه (5) اشاره اجمالیه به صحت عموم این دعوی خواهد شد و ناظر به این نوع هدایت است گفته خدای عزوجل: ﴿اعطى كُلِّ شَيءٍ خَلَقَه ثم هدی﴾ (6) و معلوم است که حظ انسان از این هدایت، اوفر و

ص: 337


1- مقابس الانوار (كتاب البيع) : 107.
2- مجمع البیان: 138/1.
3- رياض السالكين: 272/2.
4- الحاشية على الكشاف 67.
5- ذيل «مصيبة ما أعظمها و اعظم رزیتها...».
6- طه: 50.

نصیب او اکمل است و بنابر جواز اختلاف مراتب انسانیت البته هر که کمال حقیقت انسانیه در او اظهر و اتم باشد تجلی او به وصف هدایت به این معنی اجلی و ابین خواهد بود.

قسم دوم: نصب دلایل عقلیه و جعل طرق علمیه است که فرق بین حق و باطل و تمیز صحیح از سقیم بدهد و صلاح از فساد و ضلال از رشاد به او معلوم شود و اشاره به این قسم است آیه شریفه: ﴿وَ هَدَيْنَاهُ اَلنَّجْدَيْنِ﴾ (1) . و حقیقت علم عبارت از این معنی است چنان چه حکیم سنائی رحمه الله می فرماید:

علم چبود فرق دانستن حقی از باطلی *** نی کتاب زرق شیطان جمله از بر داشتن

قسم سوم: هدایت به ارسال رسل و تنزیل کتب و لطف به تأیید واجبات عقلیه به سمعیات است.و اشاره به این نوع است: ﴿وَ اما ثَمُودُ فَهدَيْناهمْ فَاسْتَحَبّوا الْعَمى على الهدى﴾ (2) .

قسم چهارم: هدایت به طریق سیر به سوی حظایر قدس و سلوک تا مقامات عالیه انس است به انطماس آثار تعلقات جسمانیه و اندراس جلابیب علایق هیولانیه و استغراق در ملاحظه اسرار جلال و مطالعه انوار جمال و این هدایت خاصه اولیاء و خواص مومنین قال عز من قائل: ﴿الله وَلى الَّذينَ آمَنُوا يُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلِمَات الى النور و الّذينَ كَفَرُوا اوليائهم الطَّاغوت يُخرِجونَهُمْ مِنَ النَّورِ إِلَى الظُّلُمات﴾ (3) .

و اطلاق هادی بر خدای عزوجل به اعتبار جميع مراتب هدایت ،است، چنان چه از عبارت شهید در قواعد (4) و ابن فهد در عده (5) و غیر ایشان به نحو اشاره اجمالیه - بعد از التفات به تفصیلی که ذکر کردیم - معلوم می شود و نتیجه هدایت خصوص به معنی رابع علم است چنان چه در انجیل اهل البيت علیهم السلام و زبور آل محمد وارد است:«اَللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ قِنا بِكَ وَ اِهْدِنَا إِلَيْكَ وَ لاَ تُبَاعِدْنَا عَنْكَ ان مَنْ تقه يَسْلَمْ وَ مَنْ تهده يَعْلَمْ وَ مَنْ تَقَرِّبُهُ إِلَيْكَ يَغْنَم» (6) می بینی چگونه هدایت را سبب علم اعتبار فرموده [است]. پس اگر کسی

ص: 338


1- البلد: 10.
2- فصلت 17.
3- البقرة: 257.
4- القواعد و الفوائد : 177/2.
5- عدة الداعی: 297.
6- الصحيفة السجادية: دعاء 5.

مهدی باشد به جمیع مراتب باید عالم باشد و ثمره علم هدایت دیگران است پس تفسیر مهدی به هادی از قبیل تفسیر به لوازم و خواص است و تعلیل تسمیه او به صدور هدایت از او از مقوله تعلیل به غایات و منافع است و این نوع تعبیر در اسالیب محاورات و فنون مکالمات از ستاره افزون - بلکه از شماره بیرون - است.

و به این تقریب مرتفع می شود اشکالی که در ظاهر بعض اخبار است که سؤال کردند از معصومین علیهم السلام که به چه جهت قائم آل محمّد را مهدی نامیده اند؟ فرمودند به جهت این که هدایت می نماید به سوی امری که او را گم کرده اند چنان چه در ارشاد مفید است نقلاً عن الصادق علیه السلام (1) .و از غیبت شیخ طوسی قدس سرة نقل شده که فرمود: به جهت این که هدایت می کند مردم را به سوی هر امر (2) .و هم چنین اخبار دیگر نیز به این مضمون نقل شده است و به ملاحظه شرحی که مفصلاً مذکور شد موقعی برای اشکال و موضعی به جهت سؤال باقی نماند.

ظهور - چنان چه صریح جميع كتب لغت است - آشکارا شدن است و در اطلاق اسم ظاهر بر آن جناب چند وجه به نظر آمده [است]:

یکی: این که به علاقه اول باشد یا به اعتبار یقین به حصول تشبیه به واقع شده باشد.

و بنابراین تجوز در امر عقلی خواهد شد.

وجه دیگر: این که مراد از ظهور مذکور ظهور فعلی باشد به ملاحظه کثرت دلائل و وفور شواهد بر وجود آن جناب از عقل و نقل بر وجهی که اگر کسی اندک التفاتی کند آثار و امارات آن وجود مبارک را در جمیع اشیاء ملاحظه کند و تصدیق به ظهور و وضوح وجود آن حضرت نماید و این نظیر تفسیر غالب و منصور است در قول خدای تعالی : ﴿فَانَّ حِزْبَ الْغالِبونَ وَ اَنَّ جُنْدَنا لَهُمْ الْمَنْصُورُونَ﴾ (3) ، چه مقصود غلبه به حجت و نصرت به برهان است.

وجه سوم: این که مراد ظهور برای قلوب شیعیان و تجلی در سر خواص مؤمنان باشد. چنان چه در حدیث علی بن مهزیار مروی از کتب کثیره قدماء رضی الله عنهم مروی است که آن

ص: 339


1- الارشاد: 383/2/2 و عنه بحار الانوار: 30/51.
2- الغيبة : 471 و عنه بحار الانوار: 30/51.
3- آیه این چنین است: ﴿اَنَّهُمْ لَهُمُ الْمَنْصُورُونَ وَ اِنَّ جُنْدَنا لَهُمُ الْغالِبُونَ﴾(صافات: 172 و 173).

حضرت محجوب نیست انما حجبه سوء اعمالکم او را محجوب کرده بدی اعمال شما (1) .در حدیث دیگر وارد است که می بیند او را چشم های عارفین به فضل او که شاکر و کامل اند و مژده می دهند به وجود آنان را که شاک اند در وجود او (2) .

و ملایم این کلام است قصص و اخباری که در نقل مشاهده آن جناب در زمان غیبت در متون کتب و بطون دفاتر مبثوث است و فی الجملة بعد از التفات تفصیلی به تمام آن قصص متواتر است اگر چه بعض آن ها هم فی نفسه بر وجهی است که افاده قطع می کند پس ضعف سند بعضی و ضعف دلالت بعضی دیگر ابداً مایه قدح در صحت مضمون مجموع آن ها نخواهد شد چنان چه حال جمیع متواترات یا اکثر آن ها از این قبیل است.

نطق به معنی تکلم به صوت و حروفی است که مفهم معنی باشد چنان چه در قاموس است (3) .پس مطلق تکلم نیست بلکه ظهور في الجملة و افهام معنی در او مأخوذ است. و اتصاف آن جناب به این وصف به ملاحظه ارتفاع تقیه و ظهور کلمه و انکشاف استار و تبین اسرار است در عصر آن جناب - چنان چه از ملاحظه اخبار کثیره وارده در سیره و و تیره آن حضرت معلوم می شود - به خلاف آباء اطهار آن جناب که به جهت غلبه ظالمین و عدم استعداد نفوس اسرار علوم و لباب معارف را مکتوم .داشتند چنان چه جناب امیر المؤمنین علیه السلام اشاره به صدر مبارک فرمود و گفت: «ان هَيْهَنَا لَعِلْماً جَمّاً لَوْ أَصَبْتُ لَهُ حَملةً» (4) و لو در این مقام برای تمنّی است و هم سید الساجدین فرمود:

انى لأكتم من علمى جواهره *** کی لا یراه اخو جهل فيفتتنا

و رب جوهر علم لو الوح به *** لقيل لى أنت ممن تعبد الوثنا

و قد تقدم في هذا أبو الحسن *** الى الحسین و وصی قبله الحسنا (5)

و اماستر احکام شرعیه و ابقاء بر احکام ظاهریه یا عدول به مقتضای تقیه که در اخبار اهل عصمت بیش از آن است که بتوان تعداد و احصاء نمود و این موانع تماماً در عهد میمون و روزگار همایون آن امام مؤمل مأمون رفع خواهد شد؛ ﴿اَللَّهُمَّ اِرْنَا تِلْكَ اَلطَّلْعَةَ اَلرَّشِيدَهُ وَ

ص: 340


1- الجنة المأوى (المطبوع في بحار الانوار ): 321/53.
2- بحار الانوار: 172/52.
3- القاموس المحيط: 1195، ذیل «نطق».
4- نهج البلاغة: حکمت 147.
5- الاربعين (للماحوزی):345 ، الاصول الاصلية (للفيض): 47 ینابیع المودة: 76/1.

اَلنُّورَةُ اَلْحَمِيدَةُ﴾.

بالجملة آن چه این فقره کریمه و فقره سابقه دلالت بر آن می کند از اختصاص جناب قائم آل محمّد علیهم السلام به ولایت ثار و طلب خون ناکام گشتگان از اهل بیت اطهار مدلول اخبار

کثیره است که می توان دعوی تواتر آن ها کرد و استقصای آن ها مخالف مقصود اختصار است و ترک یکسره هم منافی وظیفه این شرح است پس به یکی دو حدیث در این باب از روی اقتصاد اقتصار می شود.

شیخ سعید موفق جعفر بن قولویه در کامل الزیارة (1) و در بحار (2) از امالی (3) شیخ طایفه قدس سرة روایت کرده که سند به أبو عبدالله جعفر بن محمد علیهما السلام می رساند که چون حسین علیه السلام شهید شد ملائکه ضجيج و ناله کردند به سوی خداوند عزوجل و گفتند: پروردگارا آیا چنین می کنند با حسین که صفی تو و پیغمبرزاده تو است؟ پس خدای تعالی ظل قائم را - یعنی نور مکرم آن جناب را یا شبح مقدس مخلوق قبل از خلق او را یا روح مکرم آن حضرت را بنابر اختلاف اقوال در این باب بر پای فرمود گفت:«بِهَذَا اِنْتَقِمْ لَهُ مِنْ ظَالِمِيهِ» به این انتقام می کشم برای او از ظلم کنندگانش.

و در علل الشرایع از أبو حمزه ثمالی نقل شده که به حضرت باقر علیه السلام عرض کردم: مگر همه شما ها قائم به حق نیستید؟ فرمود :چرا گفتم: به چه جهت قائم را قائم گفتند؟ فرمود: چون جدم حسین علیه السلام کشته شد ضجيج ملائکه به گریه و ناله بلند شد و گفتند: ای اله ما ایاله و سید ما آیا واگذار می کنی کسی را که کشته است صفوه و پسر صفوه تو را و خیره و برگزیده تو را از خلق تو؟ پس خدای عزوجل وحی فرستاد به سوی ایشان که بر جای باشید ای ملائکه من سوگند با عزت و جلال خودم که هر آینه انتقام خواهم کشید از ایشان اگر چه بعد از زمان طویلی باشد و پرده برداشت از روی ائمه از اولاد حسین ناگاه دیدند که یکی از ایشان ایستاده و نماز می کند «فَقَالَ اَللَّهُ عزَّوَجلَّ بِذَلِكَ اَلْقَائِمِ اِنْتَقَمَ مِنْهُمْ» (4) .

تنبیه نافع

در محل خود تقریر یافته که وجود واحد تواند بود که مصداق عناوین متعدده و منشأ

ص: 341


1- لم نعثر عليه في كامل الزيارات.
2- بحار الانوار: 221/45.
3- الامالی: 418.
4- علل الشرایع : 160/1 و عنه بحار الانوار: 293/37.

انتزاع مفاهیم مختلفه باشد و هر چه این وصف در وجود بیشتر باشد دلالت دارد بر کمال وجود و قوت تحقق و برائت ساحت او از اعدام و تنزه ذیل او از لیسیات، پس اگر القاب چیزی زیاد باشد البته دلالت بر شرف و فضل او دارد و از این جهت در قرآن کریم بر سبیل تمدح و مباهات می فرماید: ﴿لَه الْأسْماءُ الْحُسْنی﴾ (1) . و از این روی علمای اعلام بذل همت کردند در احصاء اسماء الله و تعداد القاب پیغمبر صلی الله علیه و اله و سلم و ائمه علیهم السلام و قرآن و در معانی آن ها و جهات اطلاق آن ها به قدر امکان وجوهی از عقل و نقل تقریر فرموده اند.

و این معنی فی الجملة محل اشکال نیست بلی باید این مطلب را به دست بیاریم که میزان در این که لفظی را لقب ذکر کنیم و دیگری را نکنیم چیست؟ و این میزان را در کلام کسی نیافتم و آن چه به تأمل در مطاوی کلمات علماء و مواضع ذکر این القاب معلوم می شود این است که لقب یا اسم بر چند قسم است:

یکی: این که از قسم اعلام است به معنی این که به وضع شخصی وضع شده برای آن مسمى، مثل: الله مثلاً و محمد و قرآن.

و دیگری: این که صریحاً از او در کتاب و سنت به آن تعبیر شده باشد مثل نور در قرآن و ذکر در حق پیغمبر صلی الله علیه و اله و سلم مثلاً و از این قبیل است الفاظ وارده در زیارات مخصوصه.

و دیگری: این که اسمی انتزاع کنند از وصفی که از برای او در کتاب و سنت اثبات شده مثل این که خدای تعالی را ماکر گویند به اعتبار این که فرموده: ﴿وَ مَكَرُوا وَ مَكَرَ اَللَّهُ﴾ (2) و در دعای سحر است:«وَ لاَ تَمْكُرْ بِي فِي حِيلَتِكَ».و در این نوع از اسماء الله شهید -عليه الرحمة - در قواعد اظهار تردد می فرماید (3) ،ولی از تتبع موارد ذکر القاب معلوم می شود که در این مقام ذکر می کند.

قسم دیگر: این که لفظی را در کتاب یا حدیث استعمال می کنند و مؤول به صاحب أن لقب باشد اگر چه در ظاهر عبارت اشاره به او نباشد مثل ماء معین و رب الارض در القاب امام زمان علیه السلام.

قسم پنجم: این که در السنه طائفه خاصه مشهور به او باشد اگر چه در کتاب و سنت نباشد ولی دلیل بر فضل و مشعر به مدح باشد مثل أبو الارواح که به اصطلاح عرفاء از القاب

ص: 342


1- طه:8.
2- آل عمران 54.
3- القواعد و الفوائد: 177/2.

حضرت رسالت است و فرق در این القاب نیست بین این که عنوان عامی باشد که ملقب از مصادیق او باشد و به قرینه اراده او شده باشد مثل نبی و رسول یا اختصاصی داشته باشد مثل خاتم النبيين و مفرد باشد یا مرکب از جمله مثل:«مَنْ لَمْ يَجْعَلِ اللَّهُ لَهُ شَبَهاً» در القاب حضرت حجت و اگر آن مفرد هم به اطلاق ذکر شود و هم با مضاف إليه دو لقب در شمار آرند مثل صاحب و صاحب الزمان و اگر لفظ واحد به اختلاف مضاف الیه، متعدد شود هم دو لقب شمارند مثل صاحب الغيبة و صاحب الدار در القاب امام زمان بلکه اگر مضاف إليه مختلف باشد لفظاً و متحد باشد معنی هم متعدد حساب نمایند مثل صاحب الزمان و صاحب العصر.

و چون ملتفت این تفصیل ،شدی بدان که جماعتی در صدد استیفاء تعداد القاب امام زمان علیه السلام شده اند و در بعضی کتب عدد القاب شریفه آن جناب را به صد و هشتاد رسانیده اند. ولی با وجود این به حکم این که «و فی الزوايا خبايا» القابی چند از آن جناب با این که بعضی مشهور است و بعضی در مآخذ وثیقه و اصول معتمده مذکور در جایی ثبت نشده [است]. و این بی بضاعت چندی از آن ها را در این مقام یاد می کنم و با التفات به میزان مذکور متتبع متوسع در طول زمان می تواند بر این باب بسیاری بیفزاید (1) .

اول: ابوالوقت و حقیقت أبوت در این ،مقام تدبیر و ریاست کلیه است، چه متعارف است که عرب، زعیم و مقیم امر هر چیزی را اب او می گویند و از این باب است در ابوالارواح در کنای حضرت ختمی مرتبت صلی الله علیه و اله و سلم و ينخرط في سلكه قول الازرى:

لم تكن هذه العناصر الا *** من هيولاه حيث كان أباها (2)

و این لقب ابوالوقت از القاب معروفه آن جناب است در نزد طائفه عرفاء (3) ، چنان چه در دعای مشتمل بر مدائح ائمه اثنی عشر که نسبت به محی الدین عربی می دهند ذکر این لقب واقع شده است.

دوم: امام زمان اشتهار آن جناب به این لقب محتاج به دلیل نیست و فرقی نیست که «ولی الله» و «خليفة الله» را در القاب آن جناب بشمارند و این لقب را ذکر نکنند بلکه از

ص: 343


1- دانشمند گرانمایه حضرت آیة الله سید محمود دهسرخی اصفهانی در موسوعه ارزشمند معجم الملاحم و الفتن 213 اسم و لقب و کنیه برای آن حضرت ذکر کرده اند. معجم الملاحم و الفتن: 92/1 - 88.
2- الازرية: 123.
3- الفتوحات المكية : 298/4.

این قبیل است قائم الزمان و قیم الزمان که از القاب آن جناب شمرده شده [است].

سوم: امام عصر و تعدد این دو لقب مثل تعدد صاحب الزمان و صاحب العصر است.

و توهم نکنند که استغناء می شود از این دو لقب به دو لقب مذکور به جهت اختلاف لفظ و معنی که که هر یک کافی است چنان چه سبق ذکر یافت.

چهارم: باب الله در زیارت آل یاسین خطاب آن جناب به این لقب مذکور است و این بابی است که از او أبوابی منفتح شود چنان چه در کثیری از آن القاب استدلال کرده اند به اشتمال زیارتی بر او و ما در میزان مذکوره اشاره به او .کردیم و با ملاحظه این معنی اگر مطالعه زیارات مأثوره شود آن چه در آن زیارات در مقام مخاطبه و تعظیم آن جناب ذکر شده البته از القاب آن جناب خواهد بود مثل:«خليفة آبائه المهديين» و «دلیل ارادة الله» و «ربانی آيات الله» و «حافظ حق الله» و «مقدم» و «مأمول» و امثال ذلک و فرق نیست بین مأمول که استناد به این زیارت کرده اند و لقب شمرده اند و بین این الفاظ که اهمال شده [است]. بالجملة هم چنین فرقی نیست بین این که در مقام تعبیر از آن امام بزرگوار در غیابش عبارتی بگویند یا به عنوان خطاب لفظی بگویند.

پنجم: خليفة آخر الزمان در صحیح مسلم از أبو سعید و جابر نقل شده که پیغمبر فرموده: ﴿يَكُونُ فِى آخِرِ الزَّمَانِ خَلِيفَةٌ يَقْسِمُ اَلْمَالَ وَ لاَ يُعَدُّ عَدّاً﴾ (1) .و اشتمال صحیح مسلم بر این حدیث شریف موجب قطع به صدور است؛ کما قيل:

و مناقب شهد العدو بفضلها *** و الفضل ما شهدت به الاعداء

و به خاطر دارم که در کلمات عرفاء مکرر از آن جناب تعبیر به خليفة آخر الزمان یافته ام (2) .

ششم: خاتم الاولیاء و این لقب شایع آن جناب است در اصطلاح صوفیه چه ختم دوره ولایت محمدیه و استکمال نفوس بشریه و استتمام غرض از بعثت و ظهور صلاح مطلق و علو کلمه حق در زمان همایون آن جناب خواهد شد و محیی الدین عربی در کلمات خود به این تصریح کرده است و عبارت او در بشارت به آن جناب معروف است (3) . و میبدی در شرح دیوان می گوید:خاتم ولایت مطلقه محمدیه مهدی است که از نسل آن حضرت است.

ص: 344


1- صحیح مسلم ،158/8 مستدرک الصحیحین: 454/4.
2- الفتوحات المكية: 328/3.
3- الفتوحات المكية: 328/3.

و هم چنین است ختم الاولیاء اگر چه فرق لفظی کافی است در تعدد چنان چه سابقاً ذکر شد و شعر محیی الدین که می گوید:

الا ان ختم الأولياء شهيد *** و عین امام العالمين فقيد (1)

مشهور است.

هفتم: طاوس اهل الجنة در کثیری از کتب عامه و خاصه از فردوس دیلمی نقل شده که از ابن عباس روایت کرده که پیغمبر فرمود: «اَلْمَهْدِيُّ طَاوُسُ اَهْلِ اَلْجَنَّةِ» (2) . و این معنی یا به ملاحظه آن است که آن جناب از اهل جنت به علو مقامات و ارتفاع درجات ممتاز است چنان چه طاوس از سایر طیور به فر و زیب مخصوص است؛ یا این که مشاهده جمال آن حضرت مایه استیناس و تنزه اهل بهشت است چنان چه مردم را در دیدن طاوس بهجت زائده و نشاط وافر دست می دهد.

هشتم: ظاهر چنان چه در عبارت زیارت شریفه شنیدی و به این مناسبت ما این تنبیه را در این جا درج کردیم و فرق نیست بین ناطق که در القاب آن جناب ذکر شده با استناد به این زیارت شریفه و ظاهر که ترک شده [است].

نهم: غاية النور

دهم: منقذ الامة

یازدهم: مصدر الامور مسعودى - عليه الرحمة - در کیفیت بدء خلقت حدیثی از حضرت صادق علیه السلام نقل می کند مرسلاً و آن جناب از آباء كرام أباً عن جد از حضرت امیر المؤمنين علیه السلام روایت فرموده و می گوید:سند او را در کتب دیگر خود یاد کرده ام و در آخر این حدیث است: ﴿وَ لَمْ يَزَلِ اَللَّهُ يَخْبُو اَلنُّورُ تَحْتَ الزَّمانِ إِلَى اَنْ وَصَلَ مُحَمَّداً صلي اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ اله وَ سَلَّمَ فِي ظَاهِرِ الْفَتَرَاتِ فَدَعَا اَلنَّاسَ ظَاهِراً وَ بَاطِناً وَ نَدَبَهُمْ سِرّاً وَ إِعْلاَناً وَ اسْتَدْعَى عليه السلام اَلتَّنْبِيهَ عَلَى الْعَهْدِ الَّذي قَدَّمَهُ إِلَى الذَّرِّ قَبْلَ النَّسْلِ فَمَنْ وَافَقَهُ وَ اقْتَبَسَ مِنْ مِصْبَاحِ النُّورِ الْمُقَدَّمِ اهْتَدى إِلَى سَيْرِهِ وَ اسْتَبانَ واضِحُ اَمْرِهِ وَ مَنْ اَلْبَسَتْهُ الْغَفْلَةُ اسْتَحَقَّ السَّخَطَ ثُمَّ اِنْتَقَلَ اَلنُّورُ إِلَى غَرَائِرِنَا وَ لَمَعَ فِي اَئِمَتِنَا فَنَحْنُ انوار اَلسَّمَاءِ وَ انوار اَلاَرْضُ فَبِنَا اَلنَّجَاةُ وَ مِنَّا مَكْنُونُ الْعِلْمِ وَ إِلَيْنا مَصِيرُ الامُورِ وَ بِمَهْدِيِّنا تَنْقَطِعُ الْحُجَجُ خَاتِمَةُ الائِمَةِ وَ مُنْقِذُ الامَّةِ وَ غايَةُ النُّورِ وَ مَصْدَرُ الاُمُورِ فَنَحْنُ اَفْضَلُ الْمَخْلُوقِينَ وَ اَشْرَفُ اَلْمُوَحِّدِينَ وَ حُجَجُ رَبِّ اَلْعَالَمِينَ فَلْيَهْنِئَا بِالنِّعْمَةِ مَنْ تَمَسَّكَ بِوَلاَيَتِنَا و

ص: 345


1- الفتوحات المكية: 328/3.
2- بحار الانوار: 90/51، ينابيع المودة: 389/3.

قَبْضَ عُرْوَتِنَا﴾ (1) .

و دور نیست این که فاضل متتبع میرزا محمد رضای مدرس قدس سرة صاحب جنات الخلود خاتمة الائمه را از القاب آن جناب شمرده به واسطه این روایت باشد و در این صورت تفکیک به هیچ وجه صحت ندارد و مراد از غاية النور یا آن است که منتهای فضل و کمال است ،چه کمال اشرف انواع نور است؛ یا این است که نور نبوت و ولایت که مشرق شموس ارشاد و هدایت است به جناب وی منتهی شده چه غایت به معنى يا منتهى إليه الشيىء است؛ يا مقصود این است که غرض و فایده از خلق عالم انوار وجود مقدس آن بزرگوار است چنان چه در حق جدش فرمود:«لَوْلاَكَ لَمَا خَلَقْتُ اَلاِفْلاَكَ».

و وجه انطباق «منقذ الأمة » بر آن جناب ظاهر است چه به عدل شامل او هر مبتلایی آسوده خواهد شد.

سبزه ز طرف دمن چگونه بروید *** روید از انسان امید از دل حرمان

لاله به صحن چمن چگونه بخندد *** خندد از آن گونه عدل در رخ احسان

و هم چنین «مصدر الامور» بودن آن جناب ظاهر ،است چه به برکت او دنیا برپاست و رزق خلایق بر جا.

نطفه بی مهر او صورت نبندد در رحم *** قطر های بیامر او نازل نگردد از سحاب

خاصیت بخش نباتات از سپندان تا به عود *** رنگ پرداز جمادات از شبه تا در ناب

و اظهر در فقره «مصدر الامور» این است که در زمان اشراق شموس سلطنت آن جناب

کواکب سلاطین غارب است و همه امراء مأمورند و تمام ملوک مقهور؛ کما قيل:

دست بکش بر درش هزار اسکندر *** غاشیه کش بر درش هزار سلیمان

دوازدهم: من يملا الارض قسطاً وعدلاً و وصف آن جناب به این عبارت در اخبار خاصه و عامه متواتر است (2) .و البته آنان که «مَنْ لَمْ يَجعَلِ اللَّهُ لَهُ شَبهَا» را از القاب شمرده اند مستند به دلیل اقوی از این دلیل نیستند پس تفریق و جهی نخواهد داشت. بالجملة بعد از ملاحظه میزان مذکور و تتبع مطاوی اخبار و تأمل در آثار وارده معلوم می شود

ص: 346


1- مروج الذهب: 42/1.
2- الكافي: 388/1، علل الشرایع : 161/1، مسند احمد بن حنبل ،17/3، سنن ابی داود 310/2.

القاب آن جناب بیش از این هاست که ذکر شد و ما محض تیمن به این عدد بر همین قدر اقتصار می کنیم.

و اسأل الله بحقكم و بالشان الذى لكم عنده ان يعطيني بمصابی بکم افضل ما يعطى مصاباً بمصيبة

ج: و مسألت می کنم از خدا به حق شما و به شأنی که مر شما راست نزد او که عطا کند مرا به واسطه مصیبت زدگی من به شما بهترین آن چه می دهد مصیبت زده را به واسطه مصيبتي.

ش: سؤال در این عبارت متضمن معنی قسم است و «باء» در «بحقکم» متعلق به مقسماً محذوف است چه شک نیست که «باء» مذکوره برای قسم است که حقیقت او در طلب استشفاع و توسل است و در خبر رهینه و گروگان است؛ چنان چه در محل دیگر تحقیق شده است.

«حَقُّ اَلشَّيَىءِ يَحِقُّ حَقّاً» واجب شد و واقع شد بلا شک چنان چه در قاموس است (1) .و حقیقت حق ثبوت است و از این جهت خدای تعالی را حق گویند و هم چنین مقابل باطل را و امر مقضی و عدل و اسلام و مال و ملک و واجب و موجود و صدق و موت و جزم که حق در همه استعمال می شود به همین جامع است و از این باب است حق مقابل حكم مثل حق مطالبه عوض مثلاً مثلاً در بیع که اشاره به او کرده است در قاموس و گفته است: «و واحد الحقوق».

و مراد به حق ائمه علیهم السلام در این عبارت یا شرف و فضل ثابت برای ایشان در نزد خدای عزوجل است یا حقی است که بر خدای تعالی دارند به جهت نصرت دین و نشر معارف و زرع ایمان در اراضی صدور مستعدین و سقایت او به انهار بیان حقایق نشان چنان چه در کثیری از ادعیه است «بِحَقِّكَ عَلَيْهِمْ وَ بِحَقِّهِمْ عَلَيْكَ» (2) .و معنی اول شاید در این فقره به جهت اطلاق و ملایمت با عبارت بعد (3) انسب باشد و مناسب این است خبر مشهور که گروهی داخل بهشت می شوند و آن ها را حقیه می نامند و از ایمان بیش از این نمی دانند که قسم به

ص: 347


1- القاموس المحيط: 1129، ذیل «حق».
2- مصباح المتهجد 612.
3- و بالشأن الذي لكم عنده.

حق امير المؤمنین یاد می کنند (1) .

شأن - چنان چه در صحاح (2) و قاموس (3) و غیرهما است - به معنی حال و امر است، ولی در عرف عام به معنی فضل و شرف استعمال می شود چنان چه می گویند: «له شأن و لا شأن له».و این بر سبیل کنایه است چنان چه در لفظ مقام هم همین رعایت می شود و مراد به شأن ائمه در نزد خدای اجمالاً معلوم است و اگر تفصیلاً بخواهم بیان کنم از طاقت بشر و مدارک خلق بیرون است.

منقار بند کرده از سستی هزار جای *** تا اولین دریچه او طایر قیاس

بلی به مراجعه اخبار و تأمل در مطاوی آن ها هر کسی به قدر حوصله خود و استعداد وجودش بهره از معرفت مقامات عالیه ایشان می یابد.

گر بریزی بحر را در کوزه ای *** چند گنجد قسمت یک روزه ای

و این اختلاف اوعیه قلوب و تفاوت استعدادات نفوس است که منشأ تباین مشارب و تعدد مذاهب از علماء کبار می شود چنان چه در ملاحظه حالات صحابه و قدماء اصحاب از رمی به غلو و ارتفاع و تخلیط که در رجال مذکور است شرح این اجمال معلوم می شود و این بی بضاعت در رساله اصابة في قاعدة الاجماع على العصابة و در منظومه اجماع شرحی لایق در این باب نوشته ام و مناسب این باب است خبر شریف مروی در کافی که ثقة الاسلام - رضی الله عنه و ارضاه - به سند صحیح از ضریس کنانی روایت می کند قال سمعت ابا جعفر يقول - و عنده اناس من اصحابه - - عجبت من قوم يتولونا و يجعلونا أئمة و يصفونا أن طاعتنا مفترضة عليهم كطاعة رسول الله ثم يكسرون حجتهم و يخصمون انفسهم لضعف قلوبهم فينقصونا حقنا و يعيبون ذلک علی من اعطاه الله برهان حق معرفتنا و التسليم لأمرنا أترون ان الله تبارک و تعالی افترض طاعة اوليائه على عباده ثم يخفى عنهم اخبار السموات و الأرض و يقطع عنهم مواد العلم فيما يرد عليهم مما فيه قوام دينهم» (4) .

و الحمد لله و له المنّة که از مساعی جمیله علمای اسلام و نشر اخبار اهل بیت علیهم السلام در این زمان عموم مردم از اکثر از منه سالفه از حیث رسوخ ولایت ائمه و اعتقاد اجمالی به علو

ص: 348


1- بحار الانوار: 51/52.
2- الصحاح : 2142/4، ذیل «شان».
3- القاموس المحيط: 1559، ذیل «شان».
4- الکافی: 261/1، بحار الانوار: 149/26.

مقامات فضل ،ایشان گوی سبق از میدان ربوده اند.

اعطاء دادن چیزی است و حقیقت عطاء بذل بدون توقع مدح و شکر است و الا معاوضه خواهد شد و لهذا اسم مُعطى على الاطلاق شایسته مقام غیر خداوند نیست و تکلیف به شکر از باب ادراک حسن و قبح عقلی و حکم عقل است و اوامر شرعیه محض ارشاد است نه به عنوان مجازات عطایای الهیه و چگونه چنین باشد با این که خود توفیق شکر از عطایای سنیه اوست و این مؤدی به تسلسل است؟

از دست و زبان که برآید *** کز عهده شکرش به در آید

فضل در اصل لغت به معنی فزایش است چنان چه تصریح کرده اند و این گاه به اعتبار کیفیت است و گاه به اعتبار کمیت و گاه به قوت سنخ وجود و مراد از افضل می تواند اکثر باشد و می تواند اکمل باشد و جمع اولی است چنان چه ظاهر است.

مصاب در اول مصدر مبنى للمفعول است و در ثانی اسم مفعول و تحقیق در لفظ او سابقاً با فوائد متعلقه به او گذشت (1) .و اخبار در اجر مصیبت زدگان و صابران نه چندان است که بشود احصاء کرد و آیه کریمه: ﴿وَ لَنَبْلُوَنَّكُمْ بِشَيِىءٍ مِنَ اَلْخَوْفِ وَ الْجُوعِ وَ نَقْصٍ مِنَ الامْوالِ وَ الاَنْفُسِ وَ اَلثَّمَرَاتِ وَ بَشِّرِ اَلصَّابِرِينَ اَلَّذِينَ اِذا اصابتهم مُصِيبَةٌ قَالُوا اَنَا لِلَّهِ وَ أَنَا إِلَيْهِ رَاجِعُونَ أُولَئِكَ عَلَيْهِمْ صَلَوَاتٌ مّنْ رَبِّهِمْ وَ رَحْمَةٌ وَ أُولَئِكَ هُمُ اَلْمُهْتَدُون﴾ (2) فهرست کتاب سعادت و دیباچه اوراق فضل و شرافت و موضع مثل معروف «كل الصيد في جوف الفرا»است چه هر چه در اخبار است به منزله شرحی از این اجمال خواهد بود.

مصيبة ما اعظمها و اعظم رزیتها فى الاسلام على جميع اهل السموات و الارض

ج: مصیبتی که چه قدر عظیم است و چه قدر بزرگ است بلای او در اسلام بر تمامت اهل آسمان ها و اهل زمین ها.

ش: نصب مصيبة در عبارت زیارت به تقدیر «اصف» و «اذکر» و «اعنی» و اشباه این ها است و قطع وصف از موصوف در عربیت افاده مدح یا ذم می کند و لهذا غالباً در این مقام می گویند: این کلمه منصوب به مدح است و جهت افاده او این است که دلالت بر

ص: 349


1- ذيل «لقد عظم مصابی بک».
2- البقرة: 157.

اشتهار و تبین اتصاف موصوف به صفت دارد بر وجهی که اگر مستقلاً ذکر شود بی اعتماد بر موصوفی فهمیده نمی شود از او مگر موصوف از غایت وضوح اختصاص او به این صفت و این نوعی است از مبالغه در غایت لطافت و فنی است از بیان در نهایت شرافت اگر چه در کلام کسی به خاطر ندارم که تصریح جهت مذکوره کرده باشد.

ما اعظمها اگر چه انشاء است ولی وقوع او در حیز صفت از برای موصوفی ضرری ندارد چنان چه مشهور است که تقدیر قول می کنند.

رزية معنی او گذشت در اوائل زیارت (1) ولی مطلبی که باید در این مقام متعرض شد آن است که وجه اضافه رزیه به مصیبت چیست با این که ظاهر لغویین این است که به معنای مصیبت است؟ و در این استعمال دو وجه به نظر می آید:

یکی: این که اضافه رزیه به مصیبت برای تأکید باشد بر این وجه که متعارف در لغت عرب این است که چیزی را که بخواهند ادعای کمال او کنند در وصفی با این که اعتبار اتصاف او به آن وصف کرده اند ثانیاً او را متصف به همان مبدأ فرض می نمایند مثل:«یوم ایوم» و «لیل الیل» و «شعر شاعر» و «موت مائت» و هم ناصب گویا تخیل می کنند که این روز، روزی دیگر ضمن خود منطوی دارد یا این شعر خود شاعر است از کمال اتصاف به صفت شعریت و بنابراین دلالت این اضافه بر تأکید واضح است چه مؤدای او آن است که این مصیبت چندان شدید است که خود دارای مصیبت دیگری است و این نوع استعمال خالی از تعارف نیست.

وجه دیگر: این که اصل رزء به معنی نقص است و می توان ملتزم شد که رزیه بر وزن و معنی نقیصه است اصلاً و استعمال او در مصیبت به جهت آن است که مصیبت لابد به نقیصه در اموال یا انفس یا ثمرات خواهد شد و بنابراین مصدری است که گاه در معنی اصل خود استعمال می شود و این وجه چندان بعید نیست اگر چه انصاف آن است که هر دو وجه خالی از نوع مسامحه و بی حاجت به قدری از عنایت نیست شاید به تأمل یا مراجعه وجهی دیگر به نظر بیاید.

و مراد از اهل سماوات و ارض مطلق موجودات است به خصوص عقلاء، چنان چه به تأمل در شواهد بعد معلوم می شود و خود سماوات و ارض اگر چه از ظاهر این لفظ بیرون

ص: 350


1- ذيل «لقد عظمت الرزية».

است ولی در مناط حکم داخل و از مساق تعبیر مفهوم می شود.

بالجملة اشاره اجمالی قبل از این در فقره سابقه به عموم مصیبت آن جناب شد و مناسب است در این جا نیز اخباری چند از کتب شیعه و آثاری چند از کتب عامه یاد شود چه اعتراف ایشان به این امور غریبه دلیلی است واضح بر حقیت طریقه امامیه؛ کثر الله انصارها ضاعف اقتدارها و قبل از دخول در ذکر اخبار مذکوره باید بدانی که بر حسب عقل و نقل تألم عموم موجودات از سماوات و ارضین از مصیبت جانگداز آن امام مظلوم غریب نیست چه در محل خود از علوم ما فوق الطبيعة ثابت شده که صفات عارضه موجودات بر دو قسم اند:

یک قسم: مخصوص است به این که موجود تخصص طبیعی یا ریاضی پیدا کند و آن گاه عارض او شود مثل طول و عرض و عمق یا تحیز و یا حاجت به غذا و شراب و امثال ذلك.

و قسم دیگر: عارض موجود بما هو موجود می شود به معنی این که نفس وجود و تحقق کافی است در عروض آن صفات از برای موجود مثل علم و سمع و بصر و البته این قسم ثانی لازمه وجود است چه در عروض آن ها صرف وجود با صرف نظر از همه چیز کفایت می کند ، ولی چون وجود در موجودات مختلف است یک جا عین ذات است و یک جا محتاج به علت است و جایی قوی و دیگر جای ضعیف است و در محلی غنی صرف و در محل دیگر فقیر بحت است لهذا به حسب اختلاف مراتب او و تفاوت مدارجش به غنا و فقر و کمال و نقص و شدت و ضعف و اصلیت و ظلیت آثار او نیز مختلف می شود پس در یک جا علم عین ذات و قوی و شدید و کامل - بلکه غير متناهى الشدة - است و در جای دیگر در غایت ضعف و نهایت نقصان و تمام ظلیت است اگر چه در هر دو جا علم باشد.

و از این بیان معلوم می شود که کلیه اشیاء بهره [ای] از این صفات و نمونه [ای] از این معانی دارند و هیچ چیز نیست که به قدر حظ خود از وجود و به اندازه نصیب خویش از تحقق، قسمتی از عوارض حقایق وجودیه نداشته باشد.

اگر خواهی که گردد بر تو آسان *** و ﴿ان مِنْ شَيْئٍ﴾ را یکدم فرو خوان

و کریمه: ﴿قالُوا انْطَقَنَا الله الذى انْطَقَ كُلّ شَیئ﴾ (1) اشعار به این معنی دارد و حکمای اشراق اگر چه این قاعده را به این عموم ذکر نکرده اند ولی طایفه ای از ایشان و از دیگران قایل شده اند به این که حیوانات مدرک کلیاتند، چنان چه در افاعیل آن ها - از تدابیر مگس

ص: 351


1- فصلت 21.

عسل و هندسه ابابیل از ساختن خانه و سایر عجائب افعال آن ها - معلوم هر عاقل غیر مسبوق الذهن به شبهه می شود بلکه در نباتات قائل به حظ ضعیفی از شعور شده اند چنان چه از انصراف و توجه ریشه درختی که بر لب نهر کاشته باشند به سوی نهر و از میل شاخه های او به جانب آب و از ملاحظه حال درخت خرما که به جایی رسیده که بعضی ادعا کرده اند در او حالت عشق دیده اند.

و از التفات به حالت درخت انگور که بر دیواری شاخه های او بالا رود چون تمام شد به جانب دیگر دیوار برگردد و اعجب از همه درخت کدو است که شاخه های او که قریب به دیوار می شود هنوز به دیوار نرسیده از آن جانب بر می گردد و متوجه طرف دیگر می شود از جمله این ها معلوم می شود که فی الجملة شعوری دارند و این قول مرضی حضرت استاد البشر و عقل حادى عشر خواجه نصیر الدین طوسی - قدس الله سره القدوسی - است و کفی به حجة.

و این که مشهور است که ادراک ،کلیات فصل انسان است نظر به این که حیوان ناطق را در تحدید او ذکر کرده اند و جهی ندارد چه قدمای حکماء ناطق به معنى متكلم بالغلبة را ممیز او قرار داده اند چنان چه قیصری رومی در شرح فصوص تصریح به این کرده [است] (1) و متأخرین نطق را به معنی ادراک کلیات قرار داده اند.

و دور نیست که مطابق صریح لغت نباشد و توهم نکنند که تکلم عرضی است و فصل ذاتی پس چگونه او فصل شود؟ زیرا که همین اشکال در نطق به معنی ادراک کلیات وارد است چه او هم عرضی است بالضرورة و جواب مشترک است و مقصود از هر دو اشاره به آن جوهر منشأ انتزاع این وصف است که تا به حال به دست نیامده و باید به لوازم اشاره به او کرد از این جهت است که شیخ رئیس در رساله حدود می فرماید: ادراک حدود حقیقیه اشیاء به جهت این که موقوف است بر نیل حقایق آن ها از طاقت بشریه بیرون است و دعای شریفه نبوی:«اَللَّهُمَّ اِرِّنِي حَقايقَ الاشياءِ كَما هَى» (2) معروف است و این از این جهت است که هیچ تعریفی در ابواب علوم دیده نشده که خالی از مناقشه باشد و درست و بی عیب به سر منزل برسد.

خلاصه سخن و روح مسأله و لب مطلب این است که دلیل عقلی بر عدم شعور کلیه

ص: 352


1- شرح فصوص الحكم 78.
2- عوالی اللئالی: 132/4.

اشیاء و عدم ادراک کلیات در حیوانات قائم نشده است بلکه دلیل و حس بر خلاف اوست چنان چه اشاره اجمالیه به او شد و آیات قرآنی و شواهد اخبار بر این معنی بسیار است مثل کريمه: ﴿وَ انْ مِنْ شَيْءٍ إِلا يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ وَ لكن لا تفقهون تسبيحهم﴾ (1) و بنابر قرائت ﴿تفقهون﴾ به صیغه خطاب دلالت او اوضح است و رجوع ضمیر ذوی العقول در این مقام، مؤید این معنی است چه حکم بر این حیثیت شده [است].

و اخبار عرض ایمان و عرض ولایت و اخبار مفاخره کربلا و کعبه و اخبار ذکر حیوانات و اخبار ایمان بعضی و تکلم یا تألم ایشان به وقایع دینیه - مثل تسلیم غزال و ضب و شهادت شیر و تألم ناقه و فرس - و اخبار شهادت امکنه برای عمل خیر و شر و اخبار فضل مسجد و مسرت و حزن او به عبادت و معصیت و اخبار تأثر جمادات در وقایع عظیمه اسلام - غیر از این باب که البته متواتر معنوی خواهند بود بلکه فوق حد تواتر است و مقام مقتضی بسط و تعداد آن ها نیست - در اثبات عموم مدعی کافی است.

از این جهت جماعتی قائل شده اند که معجزه پیغمبر صلی الله علیه و اله و سلم در تسبیح حصا در این بود که اسماع صوت او کرد نه در احداث صوت او و هیچ جهتی برای صرف این ظواهر و تأویل این ها نیست و حجتی در رفع ید از این ها به نظر نیامده جز استبعاد و عدم انس به این معنی بلکه استیناس به فتح باب تأویل و تصرف در ظواهر منافیه با عقول جزئیه قبل از تأمل و نعم ما قيل:

فاش تسبیح جمادات آیدت *** وسوسه تأویل ها بزدایدت

جملگی اجزاء عالم در جهان *** با تو می گویند پیدا و نهان

ما سمیعیم و بصیریم و خوشیم *** با شما نامحرمان ما خامشیم

و في نظير ذلك اقول عن لسان قوم - مشيراً إلى برهانه - :

عشق الله ذاته فتجلّی *** عشقه فى مظاهر الاشياء

ليس حاس كأس الهوية الا *** و هو يحسو سلافة الاهواء

كل ما فى الوجود قدنال حظاً *** و نصيبا من هذه الصهباء

و اختلاف الهي وليات دليل *** لاختلاف الحظوظ و الانصباء (2)

چون این مقدمه فی الجملة در ذهن متقرر شد و جایگیر افتاد می گوییم اخبار کثیره

ص: 353


1- الاسراء: 44.
2- دیوان مؤلف: 12.

دلالت دارد بر این که کلیه موجودات بر مصیبت جانگداز این امام مظلوم متألم شدند و هر یک بر وضع مترقب از خود گریه کردند و انقلابات کلیه در اجزاء عالم امکان دست داد به واسطه ارتباط واقعی و مناسبت حقیقی که عبارت از تلقی فیض الهی است به توسط آن وجود مقدس و استمداد از برکات آن ذات همایون در نیل ترقیات مترقبه هر یک در کمال طبیعی خود که با آن جناب دارند و او بر وجهی نمودار شد که پرده بر روی کار نتوان کشید دوست و دشمن و مؤمن و برهمن همه شهادت دادند و مشاهده کردند.

و چون استیفای جمله این اخبار مستدعی وضع کتابی است مستقل لهذا این بی بضاعت در دو فصل از هر قسم طرف های و از هر نوع شمه ای ثبت می دارد.

فصل اوّل

در ذکر بعض اخبار وارده از اهل بیت اطهار که مفید عموم مصاب آن جناب است بعضی بنفسه و بعضی به انضمام اخبار دیگر و در این جا بر چند خبر اقتصار می شود.

اوّل: شیخ صدوق در امالی سند به حضرت سید الساجدین علیه السلام می رساند که روزی امام حسین علیه السلام بر حضرت امام حسن علیه السلام داخل شد چون به آن جناب نظر کرد بگریید :فرمود گریه تو چه سبب دارد؟ گفت: می گریم به جهت آن چه با تو می کنند پس امام حسن علیه السلام فرمود کلماتی چند که متضمن واقعه کربلا است که در کتاب امالی مذکور است (1) . و در ذیل خبر است که در آن هنگام - یعنی بعد از شهادت تو - فرود می آید در بنی امیه لعنت خدای و آسمان خون می بارد و گریه می کند بر تو همه چیز حتی وحوش در صحرا ها و ماهی ها در دریا ها.

دوم: شيخ ثقه صدوق مقدم ابن قولویه در کامل الزیارة از عروة بن الزبير مسنداً نقل می کند که می گوید شنیدم: از ابوذر رضی الله عنه وقتی که عثمان او را از مدینه نفی کرده بود و می خواست روانه ربذه کند و مردم با او گفتند: خوشدل باش که این نحو مصیبت در جنب خدای سبحانه اندک است ابوذر فرمود: بسیار کم است این مصیبت ولیکن چونید شما گاهی که حسین کشته شود کشته شدنی یا گفت سر بریده شود سر بریده شدنی؟ و تردید از راوی است به خدای سوگند در اسلام بعد از قتل خلیفه - یعنی امیر المؤمنین علیه السلام - کشته ای اعظم از او نیست.

ص: 354


1- الامالى: 177 و عنه بحار الانوار: 218/45.

و زودا که خدای شمشیر او را بر این امت مسلول کند و ابداً به غلاف بازنگرداند و می فرستد منتقمی از ذریه او را تا انتقام بکشد از مردم و اگر شما بدانید که چه وارد می آید بر اهل بحار و سکان جبال در بیشه ها و تل ها و اهل آسمان از قتل او هر آینه می گریستید تا جان های شما برآید و هیچ آسمانی نیست که روح مقدس حسین بر او عبور کند مگر این که هفتاد هزار ملک از برای او به فزع آیند برمی خیزند به پای ایستاده و مفاصل ایشان تا روز قیامت از این دهشت در لرزه است و هیچ ابری نیست که مرور کند و رعد و برق از او دیدار شود جز این که لعنت کند قاتل او را و هیچ روز نیست مگر این که عرضه نمایند روح او را بر رسول خدای پس با یکدیگر تلاقی فرمایند (1) .

سوم: هم در کتاب شریف کامل الزیارة است که مسنداً از زراره علیه الله سلام نقل می کند که صادق آل محمد صلی الله علیه و اله و سلم به وی فرمود: ای زراره آسمان خون گریست بر حسین چهل صباح و زمین گریست چهل صباح بر حسین به سیاهی و آفتاب گریست چهل صباح به کسوف و حمرت و درستا که کوه ها پاره پاره و پراکنده شدند و دریا ها شکافته شدند و ملائکه چهل صباح گریستند بر حسین و نه خضاب کرد از ما زنی و نه تدهین کرد و نه سرمه کشید و نه گیسوان خود را شانه زد تا سر عبید الله بن زیاد - لعنهما الله - نزد ما آمد.

و همیشه ما بعد از حسین علیه السلام گریان بودیم و جدم علی بن الحسین علیهما السلام خانه هر وقت یاد او می کرد چندان می گریست که آب چشمش محاسنش را ممتلی می کرد و می گریست چندان که هر که می دید از گریه او به گریه می آمد از روی رقت برای او و همانا که ملائکه که نزد قبر حسین علیه السلام هستند هر آینه گریه می کنند و گریه می کند به گریه ایشان هر چه در هواست و آن چه در سماء است از ملائکه و چون روح مقدس او بیرون رفت جهنم از عظم مصیبت بانگ زد چنان چه نزدیک شد زمین منشق شود از زفره او.

و همانا جان پلید عبید الله و یزید چون برآمد از شادمانی جهنم چنان شهقه برآورد که اگر خدای تعالی حبس نمی فرمود او را به دست خزان او هر آینه هر که بر پشت زمین است می سوخت و اگر اذن به جهنم می دادند نمی ماند چیزی مگر این که او را به کام در می کشید لكن جهنم مأمور است و در بند است و هر آینه چند بار عتو و سرکشی کرد بر خازنان خودش تا جبرییل بیامد و به بال خود وی را بزد و ساکن شد و به درستی که او گریه می کند بر حسین و ندبه می کند او را و افروخته می شود بر کشندگان او و اگر نبودند آنانی که از حجت

ص: 355


1- کامل الزيارات: 153 و عنه بحار الانوار: 219/45.

های حق - سبحانه و تعالی - بر پشت زمین اند هر آینه زمین شکسته می شد و آن چه بر او بود سرازیر می کرد و زلازل بسیار نمی شود مگر وقت نزدیکی قیامت و هیچ چشمی و اشکی نیست که احب باشد نزد خدای تعالی از چشمی که بگرید و اشک بریزد بر او و هیچ کس نیست که بگرید بر او مگر این که صله کند فاطمه علیها السلام را و مساعدت می کند او را و صله می کند پیغمبر را و اداء می کند حق ما را تا آخر حدیث شریف که در فضایل گریه کنندگان است (1) .

چهارم: هم در کامل الزیارة است مسنداً که أبو بصیر از حضرت باقر روایت می کند که فرمود: گریستند آدمیان و جنیان و مرغان و وحشیان بر حسین بن علی علیها السلام تا اشک ایشان فرو ریخت (2) .

پنجم: هم در آن کتاب سند به حسین بن ثویر می رساند که می گوید: من و یونس بن ظبیان و مفضل بن عمر و أبو سلمه سراج در حضرت ابو عبدالله - یعنی صادق آل محمد علیهم السلام - نشسته بودیم و یونس از میانه ما مخصوص به مخاطبه بود و از ما بزرگتر بود و در ذیل حدیث است که صادق آل محمد علیه السلام فرمود که چون ابو عبدالله علیه السلام شهید شد،گریستند بر او آسمان های هفتگانه و هر چه در آن ها است و زمین های هفتگانه و هر چه در آن ها است و آن چه ما بین آسمان و زمین است و آن چه حرکت می کند در بهشت و در جهنم از خلق پروردگار ما و هر چه دیده می شود و هر چه دیده نمی شود گریستند بر أبو عبدالله مگر سه چیز که گریه نکردند.

گفتم: فدایت شوم کدامند این سه چیز؟ فرمود: نگریست بر او بصره و دمشق و آل عثمان بن عفان و مراد از آل عثمان ظاهراً خصوص بنی امیه باشد یا مطلق اصحاب و هواخواهان او که آن ها را عثمانیه می گویند (3) .

ششم: هم در کتاب مذکور است از أبو بصیر مسنداً که نزد صادق آل محمّد بودم.ناگاه فرزند وی در و آن جناب وی را ترحیب فرمود و به خود چسبانید و بوسید و فرمود خدای حقیر کناد هر آن که شما را حقیر کرد و انتقام بکشاد از هر که خون شما را ریخت و مخذول کناد آن که شما را واگذاشت و لعنت کناد هر که شما را کشت و خدای ولی و ناصر شما باشد.

ص: 356


1- كامل الزيارات: 168 و عنه بحار الانوار: 206/45.
2- کامل الزيارات: 165 و عنه بحار الانوار: 205/45.
3- كامل الزيارات: 167 و عنه بحار الانوار: 206/45.

﴿فَقَدْ طَالَ بُكَاءُ اَلنِّسَاءِ وَ بُكَاءُ الْأَنْبِيَاءِ وَ بُكَاءَ الصِّدِّيقِينَ وَ الشُّهَدَاءِ وَ مَلائِكَةِ السَّماءِ﴾. آن گاه بگریست و فرمود: ای ابو بصیر هر وقت نظر به اولاد حسین می کنم عارض می شود مرا آن چه مالک او نیستم از به یاد آوردن آن چه با پدر ایشان و با ایشان کردند. آن گاه ذکر گریه فاطمه علیها السلام و ناله او را بر وجه مبسوط فرمود (1) .

هفتم: در علل (2) و امالی (3) سند به میثم تمار می رساند که به جمیله مکیه فرمود: و الله هر آینه می کشند این امت پسر پیغمبر خود را در محرم بعد از ده روز از او و هر آینه دشمنان خدای آن روز را روز برکت می شمارند و همانا که این کار شدنی است و در علم خدای سبقت گرفته [است]. می دانم من این را از روی عهدی که مولای من امیر المؤمنين علیه السلام با من کرده و همانا خبر داده به من که می گریند بر او هر چیزی حتی وحوش در صحرا ها و ماهیان در دریا ها و مرغ ها در میانه زمین و آسمان و می گریند بر او آفتاب و ماه و ستارگان و آسمان و زمین و مؤمنین انس و جن و تمامت ملائکه آسمان و زمین و رضوان و مالک و حاملان عرش الهی و آسمان خون و خاکستر می بارد تا آخر حدیث که - إن شاء الله - بعد از این در محل خود نقل خواهد شد.

هشتم: در کتاب مذکور است و سند به یک تن از اهل بیت المقدس می رساند که گفت: سوگند به خدای که ما اهل بیت المقدس شب قتل حسین را شناختیم برنداشتیم از زمین سنگی یا کلوخی یا صخره ای مگر این که زیر او خون دیدیم که در غلیان است و دیوار ها مانند علقه سرخ شد و تا سه روز خون تازه از آسمان بارید و شنیدیم که منادی ندا می کرد در جوف :أترجو امة قتلت حسيناً *** شفاعة جده يوم الحساب

معاذ الله لا نلتم يقيناً *** شفاعة احمد و ابی تراب

قتلتم خير من ركب المطايا *** و خير الشيب طرا و الشباب

و تا سه روز آفتاب منکسف بود آن گاه باز شد و ستارگان مشتبک و درهم آمیخته شدند (4) .

ص: 357


1- کامل الزیارات 169 و عنه بحار الانوار: 208/45.
2- علل الشرايع: 228/1 و عنه بحار الانوار: 202/45.
3- الامالي 189 و عنه بحار الانوار: 202/45.
4- کامل الزيارات: 160 و عنه بحار الانوار: 204/45.

نهم: هم در کامل الزیارة به سند معتمد از حضرت صادق علیه السلام حدیث می کند که هشام کس به طلب پدرم فرستاد و گسیل شام کرد و چون بر وی در آمد، عرض کرد: یا ابا جعفر، تو را آوردیم تا پرسش کنیم از مسأله ای که صلاحیت سؤال او را از تو غیر من ندارد و نمی دانم در روی زمین خلقی را که سزاوار باشد که بداند یا دانسته باشد این مسأله را اگر کسی باشد که بداند جز یک نفر پس هشام گفت: خبر ده مرا از شبی که کشته شد در او علی بن ابی طالب آنان که در کوفه نبودند به چه استدلال کردند بر قتل او و علامت او برای مردم چه بود؟ اگر بدانی آیا آن علامت برای غیر علی در قتلش بود یا نه؟

پس پدرم فرمود: همانا چون شب قتل امیر المؤمنین شد سنگی از روی زمین برنداشتند مگر این که زیر او خون تازه یافته شد تا فجر طلوع کرد و هم چنین بود شبی که در او کشته شد یوشع بن نون و هم چنین بود شبی که در او عیسی بن مریم به آسمان رفت و هم چنین بود شبی که کشته شد در او شمعون بن حمون الصفا و هم چنین بود شبی که کشته شد در او حسین بن علی علیها السلام . فرمود: پس روی هشام دگرگون گشت تا رنگ او تیره شد و خواست تا خون پدرم را بریزد (1) .و حدیث را ذیلی است که اهتمام به نقل او نبود و نظیر این حدیث در کلام ابن عبدربه خواهد آمد.

دهم: سید اجل رضی الدین ابن طاوس قدس سرة در ملهوف از سید الساجدین علیه السلام در طی خطبه ورود مدینه حدیث کرده که فرمود کدام چشم از شما مالک اشک خود است و از فرو ریختن آب ضنت می کند با این که همانا سبع شداد برای قتل او بگریستند و گریستند دریا ها با امواج خودشان و آسمان ها با ارکان شان و زمین با اطراف و نواحی خود و درختان با شاخه های خود و لجه های بحار و ملائکه مقربین و اهل سماوات یکسره تا آخر خطبه که هر سطری از او در کوهی شکاف و در بحری جفاف می آورد (2) .

و از این مقوله اخبار عموماً و خصوصاً در بکاء انبیاء و خصوص آدم و عیسی و موسی و

و پیغمبر - صلّی الله عليهم - در مواقع متعدده و امیر المؤمنین و فاطمه و حسن علیهم السلام و انکساف شمس و خون باریدن از آسمان و سرخ شدن جامه ها و خون از زمین جوشیدن و ناله ملائکه مطلقاً و خصوص خدام قبر مطهر به حدی است که هر که بی غرض و شبهه ملاحظه کند در اول دفعه قطع و یقین می کند و الحق از حد تواتر معنوی متجاوز است.

ص: 358


1- كامل الزيارات: 160 و عنه بحار الانوار: 204/45.
2- الملهوف: 116 و عنه بحار الانوار: 148/45.

و در زیارات شریفه کلماتی واقع شده که دلالت بر عموم دعوی دارد از قبیل این که در زیارتی که در ذیل روایت حسین ابن ثویر در کامل الزیارة ایراد شده وارد است:«اشهد ان دمک سکن فی الخلد و اقشعرت له اظلة (1) العرش و بكى له جميع الخلايق و بكت له السموات السبع و الارضون السبع و ما فیهن و ما بينهن و من يتقلب في الجنة و النار من خلق ربنا ما يری و ما لا یری» (2) .و در زیارتی که در مصباح الزایر می فرماید که سید مرتضی علم الهدی رضوان الله علیه اما به او زیارت کرد سید الشهداء علیه السلام را و مشهور است به زیارت ناحیه مقدسه مذکور است:«لقد صرع بمصرعک الاسلام و تعطلت الحدود و الاحكام و اظلمت الايام و انگسفت الشمس و اظلم القمر و احتبس الغيث و المطر و اهتز العرش و السماء و اقشعرت الارض و البطحاء و شمل البلاء و اختلفت الاهواء و فجع بک الرّسول و ازعجت البتول و طاشت العقول» (3) .و در زیارت دیگر وارد است:«بَابِي وَ امِّي مَنْ بَكَتْهُ لِطِيبِ وَفاتِهِ سَمَاءُ اَللَّهِ اِرْضَهُ وَ مَلاَئِكَتُهُ» (4) .و از این قبیل بسیار است و همین قدر برای اشاره کفایت است.

فصل دوم

در ذکر بعض اخبار و کلمات علمای اهل سنت که شهادت به وقوع آثار غریبه از این مصیبت عظمی در آسمان و زمین داده اند که از ملاحظه مجموع آن ها قطع به دعوی عموم مصیبت می توان حاصل کرد و بر سبیل تطفل و استطراد بعض عجائب امور که از مقوله کرامات و در ملاک حکم مشارک با این وقایع است به جهت تسدید قلوب ضعفاء شیعه و تشیید عقاید از کلام ائمه ایشان ایراد می شود.

از آن جمله شیخ مقدم و امام معظم ایشان مسلم بن الحجاج النیشابوری در جامع صحیح خود که اجماع کرده اند بر صحت روایات و عدالت روات او در تفسیر آیه مبارکه: ﴿فَما

ص: 359


1- ظاهر این است که اظله جمع ظلال است و او جمع ظل است و عالم ظل و اظله و ظلال در اخبار مذکور و مراد از او انوار مقدسه و ارواح علویه است چنان چه المصطفى فى الظلال در القاب حضرت رسالت ذکر شده و اظله عرش بنابراین ارواح ملائکه مقربین و انوار قادسه مهیمنین و کروبیین است و احتمالات دیگر می رود که مناسب سایر مقامات استعمال لفظی نیست اگر چه در مزار مذکور است(بحار الانوار:152/98)؛ منه نور الله قلبه.
2- كامل الزيارات: 364 و عنه بحار الانوار: 152/98.
3- مصباح الزائر : 276 و عنه بحار الانوار: 233/98.
4- بحار الانوار: 253/98.

بَكَتْ عَلَيْهِمُ السَّماء و الارْضِ﴾ (1) روایت می کند: ﴿لَمَّا قُتِلَ اَلْحُسَيْنُ بَكَتِ اَلسَّمَاءُ بُكَاءَهَا حُمرَتْهَا﴾. و قریب به این خبر در تفسیر علی بن إبراهيم است در ذیل این آیه کریمه که حسین علیه السلام بر پدر بزرگوار خود گذر کرد و علی علیه السلام فرمود: این فرزند من کشته می شود و همانا آسمان و زمین بر وی بگریند و نگریستند آسمان و زمین جز بر یحیی بن زکریا (2) .

و از تفسیر ثعلبی نقل شده:«قال مطرنا دماً بايام قتل الحسين علیه السلام (3) ».و احمد بن عبدربه قرطبی اندلسی در کتاب عقد به سند متصل متعدد از محمد بن شهاب زهری معروف روایت می کند که گفته: با قتیبه متوجه مصیصه شدیم و بر عبدالملک مروان وفود کردیم و او در ایوانی نشسته بود و دو سماط از خلق بر در ایوان ایستاده بودند وی را عادت چنان بود که اگر حاجتی دست می داد هر کس نزدیک او بود به همدوش خود می گفت مترتباً تا به در ایوان می رسید و کس را رخصت تمشی بین سماطین نبود زهری می گوید من و قتیبه آمدیم و بر در ایوان ایستادیم. عبدالملک از آن که بر یمین او ایستاده بود پرسش کرد که مگر شنیده باشید که در بیت المقدس چه واقع شد در شب قتل حسین بن علی علیه السلام. پس هر کس از صاحب خود سؤال کرد تا به در ایوان رسید و هیچ کس جوابی رد نکرد.

من گفتم: نزد من در این امر علمی است پس هر کس با فراتر از خود جواب اداء کرد تا به عبدالملک رسید آن گاه مرا خواند و من در بین سماطین راه رفتم چون به عبدالملک رسیدم سلام گفتم از من پرسید تو کیستی؟ گفتم: من محمّد بن مسلم بن عبدالله بن شهاب زهری هستم مرا به نسب بشناخت و عبدالملک بسیار طالب حدیث بود، پس با من گفت: چه واقع شد در بیت المقدس روزی که حسین علیه السلام کشته شد و در روایت دیگر که سندش را ابن عبدربه ذکر کرده چنین گفت: در شبی که در صبحگاه او حسین کشته شد؟ زهری گوید: گفتم بلی می دانم و گفتم: خبر داد مرا فلان راوی - می گوید زهری اسم نبرد از راوی - که برداشته نشد در صبحگاه آن شب که علی بن ابی طالب و حسین بن علی علیهم السلام کشته شدند سنگی از بیت المقدس مگر این که زیر او خون تازه یافتند عبدالملک گفت راست گفتی. خبر داد مرا آن که تو را خبر داد و همانا من و تو در این حدیث متفردیم تا آخر

ص: 360


1- الدخان 29.
2- تفسیر القمی: 291/2 و عنه بحار الانوار: 201/45.
3- تفسير الثعلبی: 353/8.

قصه که مناسبتی تمام با مطلوب ما ندارد (1) .

و ابن حجر در صواعق آورده که چون این حدیث با عبدالملک به پایان آورد عبدالملک گفت: از آنان که این حدیث می دانستند جز من و تو کسی زنده نمانده باید نشر این حدیث نکنی و تا عبدالملک را زندگانی بر پای بود این خبر با کس در میان نیاوردم (2) .

و روایتی که از کامل الزیارة ایراد کردیم شنیدی و ظاهراً هر دو این حدیث را از حضرت امام محمد باقر علیه السلام شنیده اند ولی حسد و تنافس و اعراض از اهل بیت موجب اخفای اسم مقدس آن جناب شد.

و هم در کتاب عقد سند به يسار بن عبدالحکم می رساند که چون لشکرگاه حسین علیه السلام را غارت کردند طیبی در او یافته شد و هیچ زنی استعمال آن طیب نکرد مگر این که مبتلای به برص شد (3) . و در سیره عبدالملک ابن هشام در ذیل قصه حاملین رأس شریف و حدیث راهب که در کتب فریقین مذکور است می گوید موافق نقل شمس الدین یوسف قترغلی در تذکره که چون آن جماعت سر مبارک را از راهب باز ستاندند و روانه جانب دمشق شدند چون نزدیک دمشق شدند با خود گفتند بیایید تا این دنانیر را قسمت کنیم مبادا یزید ببیند و بگیرد پس کیسه ها را گرفتند و باز کردند و دیدند دینار ها به به خزف مبدل شده و بر یک جانب آن ها نوشته است: ﴿وَ لاَ تَحْسَبَنَّ اَللَّهَ غَافِلاً عَمَّا يَعْمَلُ اَلظَّالِمُونُ﴾ (4) و بر جانب دیگر مكتوب است: ﴿و سَيَعْلَمُ الَّذِينَ ظَلَمُوا ای مُنقَلب يَنقَلبون﴾ (5) از این روی آن دنانير را در نهر بردی که نهر دمشق است انداختند.

و هم در تذکره سبط ابن جوزی است که زهری از ام سلمه رضی الله عنهما روایت می کند که نوحه جنیان را نشنیده بودم مگر در شب قتل حسین که شنیدم گوینده می گفت:

الا يا عين فاحتفلی بجهد *** و من يبكى على الشهداء بعدى

على رهط تقودهم المنايا *** الى متجبر في ثوب عبد

ام سلّمه می فرماید: پس دانستم که حسین کشته شد. و از شعبی نقل کرده که اهل

ص: 361


1- العقد الفريد: 359/3.
2- الصواعق المحرقة: 116.
3- العقد الفريد: 3/ 360.
4- ابراهیم: 42.
5- الشعراء 227.

کوفه شنیدند که قائلی می گفت:

ابکی قتيلاً بکربلا *** مضرج الجسم بالدماء

ابكي قتيل الطغاة ظلماً *** بغیر جرم سوى الوفاء

ابکی قتيلاً بكى عليه *** من ساكن الارض و السماء

هتک اهلوه و استحلوا *** ما حرم الله في الاماء

يا بأبى جسمه المعرى *** الا من الدين و الحياء

كل الرزايا لها عزاء *** و ما لذا الرزء من عزاء

و هم از زهری حکایت کرده که جنیان برای مظلوم نوحه گری کردند و این ابیات خواندند:

خير نساء الجن تبكين شجيات (1) *** و يلطمن خدوداً كالدنانير نقيات

و يلبس ثياب السود بعد القصبيات

و زهری گفته از ابیاتی که از قول جنیان حفظ شده این است:

مسح النبي جبينه *** فله بريق في الخدود

أبواه من عليا قري *** ش و جده خير الجدود

قتلوک یا بن الرسول *** فاسكنوا نار الخلود

و از هشام بن محمد حدیث می کنند که چون حسین علیه السلام کشته شد قاتلان او شنیدند که قائلی از آسمان می سرود:

ايها القاتلون جهلاً حسيناً *** أبشروا بالعذاب و التنكيل

كل اهل السماء تدعوا عليكم *** من نبی و مرسل و قبیل

قد لعنتم على لسان بن داود *** و موسی و صاحب الانجيل

و هم در تذکره است که محمد بن سعد در طبقات گفته که این حمرت در آسمان دیده نمی شد قبل از کشتن حسین. و از ابوالفرج جد خود در کتاب تبصره نقل کرده چون حالت غضبان آن است که هنگام غضب گونه او سرخ می شود و این سرخی دلیل غضب و اماره سخط اوست و خدای تعالی از جسمانیت و عوارض اجسام منزه است اثر غضب خود را در کشتن حسین به حمرت افق اظهار کرد و این دلیل بزرگی آن جنایت است.

ص: 362


1- در کثیری از نسخ کتب مختلفه صورت شعر بر وجه مذکور است و این موزون نیست و در بعض کتب دیده شده بر این وجه:«نساء الجن يبكين نساء الهاشمیات»و این اوفق و اوثق است؛ منه نور الله قلبه.

و از ابن سیرین حدیث کرده که چون حسین علیه السلام شهید شد دنیا سه روز تاریک شد آن گاه این حمرت نمودار شد و سند به هلال بن ذکوان می رساند که چون حسین علیه السلام کشته شد دو ماه و اگر نه سه ماه دیوار ها چنان بودند که گفتی ملطخ به خون بودند از هنگام نماز فجر تا غروب آفتاب و به سفری ،رفتیم بارانی آمد که اثرش در جامه ها مانند خون باقی ماند. و از محمد بن سعد روایت کرده که سنگی در دنیا برداشته نشد مگر این که خون تازه زیر او دیده شد و آسمان بارشی کرد که اثر وی مدتی در جامه ها بماند تا پاره شدند.

و از سدی روایت کرده که چون حسین کشته شد آسمان گریست و گریه او حمرت اوست و از ابن سیرین نقل کرده که سنگی یافتند پانصد سال قبل از بعثت نبوی که بر او به سریانیه نوشته بودند و به عربیه ترجمه کردند:

أترجو أمة قتلت حسيناً *** شفاعة جده يوم الحساب

و از سلیمان بن یسار خبر می دهد که گفت: سنگی یافتند که بر او مکتوب بود:

لا بد أن ترد القيامة فاطم *** و قميصها بدم الحسين ملطخ

ويل لمن شفعائه خصمائه *** و الصور في يوم القيامة ينفخ

تا این جا بود کلماتی که از تذکره سبط ابن جوزی نقل خواستم بکنم (1) و این فقره اخیره مشابهتی تمام دارد با واقعه مشهوره که در مجموعه ای که به خط شیخ جلیل صاحب کرامات شمس الدین محمد بن علی جباعی جد شیخ بهائی قدس سرة است مذکور است که فرموده: عقیقی سرخ یافته شد که مکتوب بود بر او:

انا در من السماء نثرونی *** يوم تزويج والد السبطين

كنت انقى من اللجين صفاء *** صبغونی بدم بحر الحسین

و آن چه در کشکول و زهر الربیع و غیر آن ها است:«صبغتنی دماء نحر الحسین» است و این اولی است و دیده شد در زرد نجفی که مرقوم بود بر او

صفرة لونی ینبیک عن حزنی *** لسيد الاوصياء ابي الحسن

و به رنگین سیاهی دیده شده:

لست من الحجارة بل جوهر الصدف *** حال لونى لفرط حزني على ساكن النجف

و در زهر الربيع محدث مطلع سید نعمة الله جزائری مذکور است که یافتیم در شهر ششتر سنگ کوچک زردی که حفاران از زمین برآورده بودند و بر آن سنگ به همان رنگ

ص: 363


1- تذكرة الخواص: 283 - 281.

مکتوب بود: ﴿بسْمِ اللَّهِ الرحمنِ الرَّحِيمِ لا اله الاّ اَللَّهِ مُحَمَّدٌ صلي اَللَّهُ عَلَيْهِ و اله وَ سَلَّمَ رَسُولُ اَللَّهِ على عَلَيْهِ السَّلاَمُ وَلَّى اَللَّهِ لَمَّا قُتَلَ اَلْحُسَيْنَ بْنُ عَلِى بْنِ ابَّى طَالِبٍ كَتَبَ بِدَمِهِ عَلَى أَرْضٍ حَصْبَاهُ: ﴿وَ سَيَعْلَمُ اَلَّذِينَ ظَلَمُوا اَيَّ مُنْقَلَبٍ يَنْقَلِبُون﴾﴾.

و وقوع نظیر این وقایع در زمان ما شده چنان چه والد محقق من قدس سرة خبر داد مرا از شیخ فقيه فاضل شیخ عبدالحسین تهرانی قدس سرة که وقتی به حله رفته بود، اتفاق چنان افتاد که درختی را قطع کرده بودند و طولا او را به منشار تنصیف کردند در باطن او در هر شقی منقوش بود: ﴿لاَ اِلَهُ اِلاّ اَللَّهُ مُحَمَّدٌ رَسُولُ اَللَّهِ عَلَى وَلِى اَللَّهِ﴾ و من خود در تهران قطعه الماس کوچکی دیدم که به قدر نصف عدسی بیش نیست و در باطن او بر وجهی که هر که ببیند قطع می کند که به صناعت نیست منقوش بود لفظ مبارک «علی» به یاء معکوس با کلمه کوچکی که ظاهراً لفظ یا باشد که مجموع «یا علی» بشود.

و از این قبیل قصص در سیر و تواریخ بسیار دیده شده است. از آن جمله در نفح الطيب از کتاب نشق الازهار نقل کرده که در جامع قرطبه سه عمود از رخام احمر است که بر یکی مکتوب است اسم محمد و بر دیگری صورت عصای موسی و اهل کهف و بر سومی صورت غراب نوح و هر سه به خلق خدای تعالی است نه به صنعت صانعی غرض استیفای این باب نیست بلکه استیناس برای قصه مذکوره در کلام صاحب تذکره بود و همین قدر کفایت است و متتبع مطلع را امکان تألیف رساله ای در این باب هست.

و در صواعق محرقه احمد بن حجر هیثمی شافعی مکی مذکور است از ام سلّمه نقل کرده که در شب قتل حسین شنیدم که قائلی می گفت: «أَيُّهَا اَلْقَاتِلُونَ جَهْلاً حُسَيْناً» الى آخره (1) .و از سیره عمر نقل کرده که علی علیه السلام در کربلا عبور کرد و فرمود این جا مناخ رکاب و موضع رحال و جای ریختن خون های ایشان است جوانانی از آل محمد صلی الله علیه و اله و سلم کشته می شوند در این عرصه که گریه می کند بر آن ها آسمان و زمین (2) .

و هم به طریق دیگر روایت ام سلمه را نقل کرده و هم از آن حضرت روایت نقل کرده که صوت جن را شنید که می خواند:«مسح النبى جبينه»الى آخره (3) .و نیاحه دیگری از جن

ص: 364


1- الصواعق المحرقة: 115.
2- الصواعق المحرقة: 115.
3- الصواعق المحرقة: 115.

شنیده شده:«انعی ظاهر حسینا جبلا كان حسين جبلاً» (1) .و از جن دیگر شنیده شده:«الا یا عين فاحتفلى بجهد» الى آخره (2) . و هم در صواعق است چون سر مبارک را به شام بردند در اول منزل به شرب نبیذ پرداختند. ناگاه دستی از دیوار برآمد و با او قلمی از آهن بود و این شطر نوشت: «أ ترجو امة » الى آخره (3) . منصور بن عمار این خبر را روایت کرده و غیر او گفته است این بیت را در سنگی یافته اند به سیصد سال قبل از مبعث شریف نبوی این که این بیت مکتوب است در کلیسایی از ممالک روم که کاتب او مجهول است (4) .

و از أبو نعيم حافظ در کتاب دلائل النبوة از نصره از دیه آورده که نقل کرد چون حسین علیه السلام شهید شد آسمان خون بارید و ما برخاستیم صبح را و رحال و جرار خود را از خون ممتلی یافتیم (5) .و در چند حدیث غیر از اوست که آسمان سیاه شد به حدی که ستاره ها در روز دیدار شدند و سنگی برداشته نشد مگر این که خون تازه زیر او دیده شد (6) .و از ابو الشیخ روایت کرده که ورسی در عسکر ایشان بود به خاکستر متحول شد (7) .

و هم در صواعق است که سفیان بن عیینه از حربه نقل می کند که مردی که ورس او منقلب به رماد شده بود خود از حال خود خبر داد و گفت که ناقه را در عسکر ایشان نحر کردند گوشت او را مانند آتش یافتند و چون او را طبخ کردند مثل علقم شد (8) .و هم خبر داد و ظاهر این که ضمیر در کلام ابن حجر راجع به سفیان باشد - که آسمان سرخ شد آفتاب گرفت به حدی که ستارگان در نصف النهار نمودار شدند و سنگی برداشته نشد مگر این که زیر او خون تازه دیده شد (9) .

و از عثمان ابی شیبه نقل کرده که آسمان هفت روز بگریست و سرخ شد و دیوار ها

ص: 365


1- الصواعق المحرقة: 115.
2- الصواعق المحرقة: 115.
3- الصواعق المحرقة: 116.
4- الصواعق المحرقة: 116.
5- الصواعق المحرقة: 116.
6- الصواعق المحرقة: 116.
7- الصواعق المحرقة: 116.
8- الصواعق المحرقة: 116.
9- الصواعق المحرقة: 116.

دیدار شدند که گویا با عصفر رنگین شده از شدت حمرت آسمان (1) .و از ابن جوزی روایت کرده و وی از ابن سیرین حدیث می کند که دنیا تا سه روز تاریک بود و بعد از او سرخی در آسمان پیدا شد (2) و از أبو سعید خدری نقل کرده که سنگی در دنیا برنداشتند مگر این که زیر او خون تازه یافته شد و آسمان خونی بارید که اثر وی در جامه ها بماند تا قطعه قطعه شدند (3) .

و از ثعلبی و ابو نعیم روایت کرده که آسمان خون بارید (4) و از أبو نعیم آورده که گفتند: «فاصحبنا رحالنا و جوارنا مملوة دماً» (5) و قد سبق مثله و می گوید:در روایتی است که آسمان خون بارید بر خانه ها و دیوار ها در خراسان و شام و عراق و سر مبارک چون به خانه ابن زیاد وارد شد رنگ دیوار های قصر الامارة خون شد (6) .و از ثعلبی حدیث می کند که آسمان بگریست و گریه او سرخی او بود (7) .

و از غیر ثعلبی نقل کرده که گفته: آفاق آسمان تا شش ماه بعد از قتل حسین علیه السلام بودند و بعد از او علی الدوام سرخی مشاهده شد و از ابن سیرین روایت کرده که این حمرتی که با شفق مشاهده می شود قبل از قتل سید الشهداء علیه السلام نبوده است. آن گاه کلام ابن جوزی را که در تحلیل آن سابقاً در کلام سبط او مذکور شد حکایت کرده و حدیث زهری را اجمالاً هم ایراد کرده و هم از او نقل کرده که از غیر عبدالملک این حدیث را شنیده (8) ، چنان چه گذشت و از سیره ملا عمر نقل کرده که ام سلمه نوحه جن را شنید (9) .

و در ینابیع از جواهر العقدین سمهودی که از اکابر علمای مصریان است حدیث زهری را روایت کرده [است] (10) . و هم از آن کتاب است موافق حکایت صاحب ینابیع که ابن برقی سند به صالح امام مسجد بنی سلیم می رساند که جماعتی از اشیاخ او حکایت کردند که به عزای

ص: 366


1- الصواعق المحرقة: 116.
2- الصواعق المحرقة: 116.
3- الصواعق المحرقة: 116.
4- الصواعق المحرقة: 116.
5- الصواعق المحرقة: 116.
6- الصواعق المحرقة: 116.
7- الصواعق المحرقة: 116.
8- الصواعق المحرقة: 116.
9- الصواعق المحرقة: 116.
10- ينابيع المودة: 42/3.

رومیان رفته بودند و در کنیسه ای یافتند که نوشته بود: «أَتْرُجُو أُمَّةً الى» آخره. و از اهل روم سؤال کردند که نویسنده این کیست گفتند: نمی دان[ی]م (1) .

و از محمد بن سیرین نقل کرده که سنگی به سیصد سال قبل از بعثت یافتند که بر او عبارتی سریانی نوشته بودند که به عربی ترجمه کردند این بیت شد (2) .و از سلیمان بن یسار نقل کرده که حجری یافتند که این نظم بر او مکتوب بود:«لابد ان ترد القيامة فاطم» الى آخر (3) .و این خبر را تأیید کرده به روایت حافظ ابن اخضر در کتاب عترت طاهره که حضرت رسالت فرمود: انگیخته می شود دختر من فاطمه علیها السلام روز قیامت و با او جامه هایی است که به خون رنگین است پس معلق به قائمه ای از قوائم عرش می شود و می گوید: «يَا عَدْلُ اُحْكُمْ بَيْنِي وَ بَيْنَ قاتِلِ وَلَدِي» و حکم می شود برای دختر من قسم به پروردگار کعبه (4) .

و در ینابیع است که آن چه از صواعق نقل شد تماماً در جواهر العقدين مذکور است (5) .و هم در ینابیع از جمع الفوائد که جامع بین دو کتاب بزرگ است یکی جامع الاصول ابن اثیر و دیگری مجمع الزواید نور الدین هیثمی نقل کرده که در اوست که زهری گفته: «ما رفع حجر بالشام الا وجد تحته دم عبيط و لم ترفع حصاة ببيت المقدس الا وجد تحتها دم عبيط» (6) .و این عبارت با فقرات سابقه که به وجوه مختلفه در کلام شمس الدین بغدادی سبط در ابوالفرج و کلام ابن حجر متاخر صاحب صواعق مذکور شد فرقی دارد.

و از أبو قبیل حدیث می کند «لما قتل الحسين انكسفت الشمس حتى بدت الكواكب» (7) .

و هم از أبو قبيل حدیث کرده که چون حاملان رأس شریف در اول مرحله به شرب نبیذ پرداختند قلمی از آهن نمودار شد و با خون نوشت «أترجو امة قتلت حسيناً»، پس بگریختند و سر مبارک را بگذاردند آن گاه بازگشتند (8) و این جمله احادیث از مرویات طبرانی در معجم

ص: 367


1- ينابيع المودة: 45/3.
2- ينابيع المودة: 45/3.
3- ينابيع المودة: 46/3.
4- ينابيع المودة: 46/3.
5- ينابيع المودة: 14/3-12.
6- ينابيع المودة: 44/3.
7- ينابيع المودة: 17/3.
8- ينابيع المودة: 18/3.

کبیر نیز هست (1) ،چنان چه در جمع الفوائد مذکور است.

و در مقتل أبو مخنف (2) ، که معتمد فریقین است و نسخه او هم در ینابیع منقول است و فقیر به جهت دفع بعض احتمالات از عبارت ینابیع نقل می کنم مذکور است که در حال شرب دستی با قلمی برآمد و با خون نوشت:

أ ترجو أمة قتلت حسيناً *** شفاعة جده يوم الحساب

فلا و الله ليس لهم شفیع *** و هم یوم القيامة في العذاب

لقد قتلوا الحسين بحكم جور *** و خالف حكمهم حكم الكتاب

و در منزل دیگر هاتفی را شنیدند که انشاء می کرد:

ماذا تقولون اذا قال النبى لكم *** ماذا فعلتم و أنتم آخر الامم

بعترتی و باهلی بعد مفتقدی *** منهم اساری و منهم خرجوا بدم

ما كان هذا جزایی اذ نصحت لكم *** ان تخلفونی به سوء فی ذوی رحمی

و چون از تکریت گذشتند جنیان را شنیدند که می خواندند:«مسح النبي جبينه»الى آخره و جنی دیگر می گفت:

الا يا عين جودی فوق خدی *** فمن يبكي على الشهداء بعدى

علی رهط تقودهم المنايا *** الى متكبر فی الملک وغد

و چون به دیر راهب رسیدند سر مبارک را بر رمحی نصب کردند و از هاتفی شنیدند که می گفت:

و الله ما جئتكم حتى بصرت به *** بالطف منعفر الخدين منحوراً

و حوله فتية تدمى نحورهم *** مثل المصابيح يغشون الدجى نوراً

كان الحسين سراجاً يستضاء به *** الله يعلم اني لم اقل زوراً

مات الحسين غريب الدار منفرداً *** ظامى الحشاشة صادى القلب مقهوراً

ام کلثوم علیها السلام پرسید که تو کیستی خدای تو را بیامرزد؟ گفت: من ملک جنیانم به نصرت حسین آمدم و او را کشته یافتم چون لشکر شنیدند یقین به هلاکت خویشتن کردند (3) .

ص: 368


1- المعجم الكبير : 123/3.
2- مقتل الحسين: 221.
3- ينابيع المودة: 88/3.

و در ينابيع المودة - بلا واسطه - از تفسیر ثعلبی روایت می کند که از سدی حدیث کرده: لما قتل الحسين بكت عليه السماء و بكاءها حمرتها و حکی ابن سیرین ان الحمرة لم تر قبله و عن سليم القاضي مطر السماء دماً ايام قتله و عن إبراهيم النخعى خرج على - كرم الله وجهه - فجلس فى المسجد و اجتمع اصحابه فجاء الحسين فوضع يده على رأسه، فقال: يا بنى ان الله ذم اقواماً فتلا هذه الآية: ﴿فَمَا بَكَتْ عَلَيْهِمُ اَلسَّمَاءُ وَ الارْضِ﴾ و قال: يَا بُنَيَّ لَتُقْتَلَنَّ مِنْ بَعْدِى ثُمَّ تَبْكِيكَ اَلسَّمَاءُ وَ اَلاَرْضُ وَ قَالَ مَا بَكَتِ اَلسَّمَاءُ وَ الارْضُ الاّ على يَحْيَى بْنِ زَكَرِيَّا وَ عَلِيٍ اَلْحُسَيْنِ اِبْنِيْ» (1) و ترجمه این خبر در فصل اول از اخبار شیعه گذشت.

و هم در ینابیع از کثیر بن شهاب روایت کرده که نشسته بودیم در رحبه نزد علی علیه السلام که حسین بر آمد. علی علیه السلام فرمود: خدای تعالی گروهی را یاد کرده و فرموده: ﴿فَما بَكَتْ عَلَيْهِمُ السَّماءُ وَ الاَرْضُ﴾، قسم به خداوندی که دانه را خط کشیده و آدمی را آفریده هر آینه کشته می شود این و گریه خواهد کرد بر او آسمان و زمین (2) .و در حیاة الحیوان است که این بيت «أترجو أمة» الى آخره بر دیوار و در راهب دیده شد و از او سؤال کردند گفت: به تاریخ پانصد سال قبل از بعثت دیدار شده است و برخی گفته اند که دیوار منشق شد و دستی برآمد و با قلم این بیت نوشت (3) .

و در غرر الخصائص و طواط وارد است که می گویند - یعنی مشهور است که چون سر حسین علیه السلام را به مجلس یزید آوردند و پیش روی او نهادند دستی از دیوار بر آمد و بر جبهه می شوم یزید نوشت این بیت را.

و در خطط مقریزی این عبارت مذکور است: «لَمَّا قُتِلَ اَلْحُسَيْنُ بَكَتِ اَلسَّمَاءُ وَ بُكَاءَهَا حُمرَتْهَا. و عن عطاء فى قوله تعالى: ﴿فَما بَكَتْ عَلَيْهِمُ السَّماءُ وَ الاَرْضُ﴾ قال بكاءها حمرة اطرافها و عن الزهرى بلغنى انه لم يقلب حجر من احجار بيت المقدس يوم قتل الحسين وجد تحته دم عبيط و يقال: ان الدنيا اظلمت يوم قتل ثلاثاً و اصابوا في عسكر الحسين يوم قتل ابلاً فنحروها و طبخوها فصارت كالعلقم و ما استطاعوا ان يسيغوا منها شيئاً و روى ان السماء امطرت دما فاصبح كل شيى لهم مملوة دماً» (4) ؛ انتهى كلامه

ص: 369


1- ينابيع المودة: 101/3.
2- ينابيع المودة: 101/3.
3- حياة الحيوان: 60/1.
4- امتاع الاسماع: 241/12.

و در نور الابصار معاصر شبلنجی مصری شافعی عبارت مذکوره منقول است (1) .و در فصول المهمة حدیث نوحه جنیان از طریق ام سلمه و نوشتن « أترجو...» در دیوار دیر راهب مذکور است.

و سیوطی در تاریخ الخلفاء گفته که چون حسین کشته شد دنیا هفت روز چنان بود که آفتاب بر دیوار ها مانند چادری معصفر می نمود و ستاره ها بعضی بر بعضی زده می شد و قتل او در روز عاشوراء بود و آفتاب در آن روز منکسف شد و آفاق آسمان سرخ شد تا شش ماه و بعد از آن حمره مستمره مرئی شد و قبل از او دیدار نمی شد و گفته شده که حجری در بیت

المقدس آن روز رفع نشد مگر این که دم عبيط در زیر او دیده شد و ورسی که در عسکر ایشان بود خاکستر شد و ناقه از عسکر ایشان نحر کردند در گوشت او مانند آتش دیدند و او را طبخ کردند و ماننده صبر تلخ بود و از أبو نعیم در دلایل حدیث ام سلمه و سماع نوحه جن را روایت کرده است.

و هم از امالی ثعلب نقل حدیث کرده که أبو خباب کلبی گفته: آمدم در کربلا و مردی را از اشراف عرب گفتم: خبر ده مرا از آنچه به من رسیده که شما نوحه جنیان را می شنوید گفت: هیچ کس را نمی بینی مگر این که به تو خبر می دهد که سماع نوحه جنیان کرده [است] گفتم: تو از آن چه شنید های با من بگوی گفت: شنیدم این شعر می خواندند:«مسح النبي جبينه»الى آخره (2) .

و هم سیوطی در عقود الجمان در صنعت اسلوب حکیم گفته که علمای هیات گمان کردند آفتاب منکسف نمی شود مگر در بیست و هشتم یا بیست و نهم با این که در روز وفات رسول خدای که دهم ربیع الاول بود - یعنی به اعتقاد سنیان - منکسف شد به روایت زبیر بن بکار و در روز قتل حسین که دهم محرم بود نیز منکسف شد چنان چه در تواریخ مشهور است (3) .

و در شرح همزیه ابن حجر است: از جمله آیات ظاهره در روز قتل آن مظلوم آن بود که آسمان خون بارید و اوانی به خون آکنده گشت و هوا چندان سیاه شد که ستارگان دیدار شدند و تاریکی چنان شدت کرد که مردم را گمان این شد که مگر قیامت قیام کرد و

ص: 370


1- نور الابصار: 123.
2- تاريخ الخلفاء: 207.
3- شرح عقود الجمان 116.

ستارگان با یکدیگر برخوردند و مختلط شدند و هیچ سنگی برداشته نشد مگر این که از زیر او خون تازه جوشیدن گرفت و دنیا سه روز تار و ظلمانی بود آن گاه این حمرت در او نمایان شد و گفته شده که تا شش ماه طول کشید و علی الدوام بعد از او دیدار شد و از ابن سیرین نقل شده که این حمرت که با شفق است دیدار نمی شد تا حسین کشته شد.

و در کامل مسطور است که مردی از اهل بیت المقدس می گفت: به خدای سوگند که مقدسیان شهادت حسین را شبانگاه روز عاشوراء دانستند و آن چنان بود که هر سنگ و کلوخ که برگرفتند از بن آن خونی تازه بجوشید و دیوار ها چنان بود که گفتی ملطخ به خون است نیم شبی منادی بدین شعر ندا کرد «ترجو أمة» الى آخره.و سه روز پیوسته آفتاب منکسف بماند و از آسمان خون تازه همی بارید و ستارگان با هم در آمیختند و با خویشتن در وقوع این واقعه گفتگو ها می کردیم روزی چند بیش نگذشت که خبر شهادت امام مظلوم به ما رسید (1) .

از این مقوله کلمات در مطاوی کتب اهل سنت بیش از آن است که بتوان در حیطه حصر و احصاء در آورد و از مجموع آن ها استدلال بر عموم مدعی می توان کرد و از برای منصف متدین در اعتقاد حقیت این طریقه کفایت است.

تنبیه

آن چه در این مقام مکرر شنیدی که ظهور حمرت در آفاق آسمان از آثار قتل سید الشهداء علیه السلام است و شاعر گفته است:

و على الدهر من دماء الشهي *** دين علی و نجله شاهدان

و هما في اواخر الليل فج *** ران و فی اولیاته شفقان (2)

چون از اذهان متعارفه مأنوسه به تأویل سمعیات بعید می آید در مقام انکار آن مستند به براهین هیویه می شوند که مقرر در علم هیأت آن است که هر چه آفتاب متوجه افق می شود ظل ارض که بر شکل مخروط مستدیر است و قاعده او در زمین و رأس او در فلک زهره است بر خلاف شمس از سمت الرأس به جانب مغرب متوجه می شود و ضوء کاذبی که شبیه به ذنب السرحان است در افق نمودار می شود ،اندک اندک فزونی می یابد و رفته رفته سرایت می کند تا صبح صادق که فجر مستطیر و فجر معترض عبارت از اوست هویدا می شود و

ص: 371


1- كامل الزيارات: 160 و عنه بحار الانوار: 204/45.
2- مناقب آل ابی طالب: 213/3.

سرخی به حکم غلبه اختلاط نور با ظلمت بالطبيعة در افق حادث می شود و آهسته آهسته زیادت می کند تا آن گاه که آفتاب طلوع کند.

و حال در غروب به عکس این است که اولاً حمرت ظاهر می شود به جهت قرب آفتاب به مغرب و میل ظل ارض به جانب مشرق آن گاه هر چه دورتر می شود سرخی متوجه به نقصان و سفیدی عریضی که به ازاء فجر صادق است حادث و کم کم ناقص می شود تا خطی دقیق از بیاض که موازی ذنب السرحان است در طرق صبح حادث می شود و منتفی می گردد و غسق و ظلمت قاهر بر نور می گردد و دلالت کرده تجربه صحیحه که مبدأ حدوث این حمرت که اول فجر صادق است وقتی است که انحطاط شمس از افق به هیجده درجه باشد و هم چنین در غایت شفق انحطاط او از افق يح [18=1+8] خواهد بود چنان چه مفصلاً در کتب هیأت مذکور است (1) .و این بی بضاعت در منظومه میزان الفلک اشاره به او کرده ام و این یک دو بیت از آن منظومه ذکر می شود:

و الحال فى الغروب تحت الافق *** بعكسه فالصبح عكس الشفق

فيطلع الحمرة فيه اولاً *** ثم معارض البياض يجتلى

ثم بياض استطال و استدق *** فینتفى طرا و يقهر الغسق

و دلت التجربة الصحيحة *** ان انحطاط الشمس في الصبيحة

فى الابتداء عند فجر قد صدق *** یح و کذلک عند غاية الشفق

و جواب از این اشکال - اگر چه ندیده ام کسی متعرض جوابش شده باشد - :

اولاً: این است که قواعد هیأت منتهی به ضروریات و براهین مسلمه نیست، بلکه غالب آن ها مناسبات بعد از وقوع و از قبیل علل نحویه است و في الحقيقة استدلال از معلول عام بر علت خاص است و لهذا حکمای اروپ منکر جمیع آن قواعد شده تأسیس قواعدی دیگر کرده اند که ضبط حرکات و اختلاف فصول و حرکات لیلیه و نهاریه به آن ها می شود اگر چه بعض أن كلمات محل نظر و بعض دیگر مخالف قوانین شرعیه باشند، ولی مقصود علمای هیأت بر قواعد ایشان نیز مترتب می شود.

ص: 372


1- و هیچ دلیلی بر وجوب حدوث حمرت در وقت حرکت آفتاب نیست چه مانع دارد که نور تواند بود بعد از تواتر نقل و تظافر روایات عامه و خاصه بر وقوع کسوف در عاشوراء، مراد کسوف اصطلاحی نباشد بلکه به جهت عظم واقعه و جلالت مصیبت خدای تعالی قبض نور شمس کرده بر وجهی که مظلم نموده و ستاره ها نمودار شدند و قواعد هیأت بنابراین محفوظ خواهد ماند؛ منه نور الله قلبه..

هر چه قاهر شود بیاض فجر قوت گیرد تا وقتی که طلوع شمس از مشرق بشود و شاهد

صدق، وقوع کسوف است در روز عاشوراء که البته نظر به اخبار فریقین، دعوى تواتر او

می توان کرد با این که قواعد ایشان - چنان چه در کلام سیوطی اشاره به آن [را] شنیدی مقتضی آن است که تا قمر در عقده رأس و ذنب نشود که عبارت است از دو نقطه تقاطع منطقه ممثل او با منطقه البروج که ملقبند به جوزهر و آن جوزهر که چون مرکز تدویر بر وی گذر کند به جانب شمال رود رأس گویند و آن جوزهر که چون مرکز تدویر بر وی گذر کند به جانب جنوب متوجه شود ذنب خوانند و با این وصف با آفتاب مجتمع شوند در یک برج.

در این صورت جرم قمر کاسف جرم شمس شود و آفتاب از نظر پنهان شده جرم قمر که بالذات کثیف و مکدّر است در انظار پدیدار شود. و قد اشرت إليه فى الميزان بقولى و هو:

احدى العقدتين ان وقع *** و كان اذ ذاك مع الشمس اجتمع

كسف جرم الشمس من جرم القمر *** و لا يرى الا الاخير في النظر

و در این صورت لا محاله یا در بیست و هشتم یا در بیست و نهم باشد و الا اجتماع این دو کوکب صورت نبندد؛ و الله اعلم.

ثانياً: تسلیم گردیم - یا تفضلاً یا به ملاحظه تقریبی که در تحریر ایراد کردیم - ولی لازم نیست حمرتی شدید که محسوس و مدرک به حواس متعارفه باشد حادث شود، چه مانع دارد که شدت حمرت در واقع که حدوث حمرت در ظاهر باشد مستند به این حادثه عظیمه باشد و بالجملة شهادت خصوم و اعدای اهل بیت در این باب موجب یقین هر منصف خالی از شبهه است به وقوع این واقعه و به این گونه تلفیقات در رد امور معلومه که موجب استیقان و مایه مزید اطمینان اهل ایمان است، نباید گوش داد.

﴿اَللَّهُمَّ اِجْعَلْنِي فِي مَقَامِي هَذَا مِمَّن تَنالُهُ مِنْكَ صَلَواتٌ وَ رَحْمَةٌ وَ مَغْفِرَةٌ اَللّهُمَّ اجْعَلْ مَحْيايَ مُحْيِي مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ مَماتِي مَماتَ مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّد﴾

ج: بار الها مرا در این مقام از آنان کن که می رسد ایشان را از جانب تو صلوات و رحمت و مغفرت بار الها زندگانی مرا مانند زندگانی محمد و آل محمّد بفرما و مردن مرا مانند مردن محمّد و آل محمّد بنما.

ش: نیل به معنی رسیدن است چنان چه در کتب لغت عربیه و فارسیه مذکور است.

ص: 373

و صلوات جمع صلات است و تحقیق در معنی او سابقاً مذکور شد (1) .و در اشتقاق او وجوهی بعیده از علماء صادر شده و اشکالات زیاد بر کلمات ایشان وارد شده و اولی آن است که مأخوذ از «صلی» به معنی «حرک الصلوین» باشد که او خود مأخوذ از صلوین است که دو عرقی است که از دو جانب ذنب می روید و دو استخوانی که نزدیک وی اند و منحنی می شوند در وقت انحناء آن دو و مصلی که بعد از سابق در خیول حلبه معدود است مأخوذ از این معنی است چه به صلوین اسب سابق می رسد.

و بالجملة چون تصلیه به این معنی مقتضی انعطاف و انحناء صوری است گاهی در ارکان مخصوصه که مشتمل بر رکوع و سجود است مستعمل می شود به جهت این که نوعی است از انحناء و تحریک صلوین و گاهی در تعطف و حنو باطنی استعمال می شود مثل خود لفظ میل و انحنا و انعطاف و اشباه این که در افعال قلوب بر سبیل تمثیل یا توسع استعمال می شود. این طریقه که ما گفتیم مختار صاحب کشاف است (2) ، اگر چه تقریر او بر وجهی که دفع بعض اعتراضات بشود از این بی بضاعت است.

و بنابراین آن چه مشهور است در السنه علمانی اصول که لفظ صلات در اصل به معنی دعا است وجهی ندارد اگر چه در بعض اشعار اهل جاهلیت به این معنی استعمال شده ولی استعمال اعم است و آن هایی که علم بانساب لغات دارند و وجوه انتقالات از معانی به اشباه آن ها را نیکو مطلع اند، البته موافقت صاحب کشاف خواهند کرد چنان چه غالب آن است که در فهم معانی الفاظ و استفاده خصوصیات عبارات و وجوه تحول در اسالیب لغات کمتر کسی از علمای ادب به پایه او رسیده باشند.

و رحمت - موافق سطح ظاهر كتب لغت - به معنی رقت قلب و انعطاف است که ور موجب تفضل می شود و از خواص اجسام است و اشتقاق رحم از اوست چه منعطف است بر آن چه در اوست و اطلاق او بر واجب تعالی - مثل سایر عوارض اجسام از غضب و رضا و جز این ها - بر دو وجه ممکن است:

یکی: آن چه شهید سعید قدس سرة در قواعد فرموده (3) و جماعتی از اهل تحقیق با او مساعدت

ص: 374


1- ذیل «صلى الله عليه و آله».
2- الكشاف: 131/1.
3- القواعد و الفوائد: 167/1.

فرموده اند (1) که اسماء الله تعالی مأخوذ از غایاتی هستند که افعال اند از مبادی که انفعال اند. و حاصل این کلام آن که این اوصاف را که ملاحظه می کنیم مبادی [ای] دارند که راجع به تأثرات و عوارض اجسام ،است مثل حیا که مثلاً انفعال نفس است در مقام مخصوص و ثمرات و آثاری دارند که از مقوله فعل و تأثیر هستند از قبیل فضل و احسان در خصوص محل سؤال و این الفاظ را به اعتبار ثانی استعمال می کنند نه به اعتبار اول پس حقیقت الفاظ مذکوره در نتایج مخصوصه با قطع نظر از اسباب و علل طبیعیه آن ها استعمال می شوند و بنابراین جمیع این الفاظ در این مقام مجازند.

و دیگری: آن چه جماعتی از اکابر محققین قائل شده اند (2) .و تحریر او آن است که معنی واحد به اعتبار اختلاف نشأت و تعدد مواطن لوازم مختلفه پیدا می کند بلکه خود حقایق مختلفه می شود با این که معنی عام مشترکی بین جمیع مراتب باشد که لفظ اسم آن معنی عام باشد مثل علم که در ماها عرض است و اسباب و علل و لوازم متعدده دارد که هر که از افق ما متعالی باشد از آن امور منزه است و در عالم عقول و نفوس جوهر است و در واجب تعالی نه جوهر و نه عرض بلکه عین ذات مقدسه متعالیه از شوائب اعدام و نقایص است؛ جلّ ذکره و عزّ قدره. و لفظ علم موضوع برای آن قدر مشترک بین مراتب ثلاث است و خصوصیات علل و معلولات و لوازم و حدود از حاق موضوع له بیرون است.

و هم چنین رحمت اسم مرتبه خاصه و درجه مخصوصه است که مستلزم فضل و احسان بر دیگران می شود غایة الامر این که در بشر این عمل منبعث از صفت جسمانیه است که رقت قلب باشد و این معنی کلام بعض محققین است که گفته: «العوالم متطابقة فما وجد في الادنى من الصفات الكمالية يوجد في الاعلى على وجه اشرف و ارفع و ابسط» (3) .

و اختصاص كلام لغویین یا به جهت قصور علم و ضیق صدر و عدم سعه دائره تعقل است چنان چه مترقب از امثال ایشان است از حیث لغویت ایشان یا به جهت آن است که از ذکر شیئ به ذکر بعض لوازم او قناعت کردند چون بیش از این لازم التعرض نبود یا بیش از این نیافته اند و ما اختلاف اهل لغت را در معنی لفظ واحد یا کثرت معانی لفظ واحد را در کلام بعضی منزل بر این کرده ایم و به ملاحظه این سرّ و بعض اسرار دیگر بابی واسع در

ص: 375


1- نضد القواعد الفقهية : 315 شرح اصول الکافی (للمازندرانی): 70/1.
2- رياض السالكين: 379/1.
3- این عبارت را سید علی خان از قول بعضی از متأخرین نقل نموده است. ریاض السالکین: 379/1.

فهم لغت و اجتهاد در تعیین معانی الفاظ مفتوح می شود که مخصوص به ارباب قرایح لطیفه و اذهان دقیقه از ممارسین متأمل در مجاری استعمالات و مطلعین بر اسالیب لغت عرب است؛ و الله الموفق لكل خير.

و در این مقام اشکالی دیگر است که با عموم رحمت که صریح عقل و نقل است و «وسعت رحمته کل شیئ» (1) از شواهد اوست طلب نیل رحمت چه معنی دارد؟ و جواب آن است که رحمت الهیه بر دو قسم است:

یکی: عام است و او هر چه اسم شیئ و موجود بر او مطلق می شود داخل در حیطه او شده حتی عدم به اعتبار وجود ذهنی که مفهوم او دارد و این رحمت است که سبقت بر غضب دارد در جمیع اشیاء بلکه خود غضب هم مرحوم به وجود است.

و دیگری: خاص و او منوط به اختلاف استعدادات و تفاوت قابلیات. و اولی رحمت رحمانیه است و اشاره به اوست: ﴿ما تَرى فى خَلْقِ الرَّحْمنِ مِن تَفاوت﴾ (2) به اعتقاد بعضی و دوم رحمت رحیمیه است و این اصطلاح مأخوذ از احادیث اهل بیت عصمت است چنان چه از صادق آل محمّد علیه السلام منقول است: «اَلرَّحْمَنِ اِسْمٌ خَاصُّ لِصِفَةِ عَامَّةٍ وَ الرَّحِيمُ اسْمُ عَامَ اَلصِّفَةِ خَاصَّةُ» (3) ؛ یعنی رحمن اسم خاصی است که بر غیر خدای عزوجل واقع نمی شود و موضوع است به ازاء صفت عامه که رحمت مبسوطه بر هیاکل موجودات باشد و رحیم اسم عامی است که بر غیر خدای تعالی جایز الاطلاق است ولی معنی او صفت خاصه است که مخصوص بعض موارد است و اختلاف کمالات اشیاء منوط به اوست.

پس مقصود از سؤال رحمت این مرتبه است و اگر چه از این رحمت هم نصیبی داشته باشد و به کمالاتی مخصوص باشد ولی فیض الهی نامحدود وجود مبدأ فیاض بر حدی موقوف نیست:«لا يزيده العطاء الا جوداً و كرماً انه هو العزيز الوهاب» (4) .و از این جهت نظر به این که هر طبیعتی طالب استکمال خود است به توسل به اسباب افاضه که ائمه هدی باشند استزاده می کند و امید آن است که - إن شاء الله - به مقصود برسد و چون صلوات و رحمت به این معنی اسباب مغفرتند - اگر چه آثار آن ها بعد از غفران ظاهر شود - در

ص: 376


1- بحار الانوار: 396/91.
2- الملک: 3.
3- تفسیر نور الثقلين: 12/1.
4- مصباح المتهجد 578.

ذکر مقدم شدند.

و تواند بود که مراد از صلوات قرب و کمال نفسانی در دنیا باشد و مراد از رحمت کمال

اخروی و ارتفاع درجه باشد و منافی او نیست این که «فی مقامی» هذا گفته است چه شاید مقصود این باشد که فعلاً در این مقام حالی پیدا کنم که به ملاحظه او در آخرت مرحوم بشوم نظیر تعقل واجب تعلیقی که - على التحقيق - واجبات مشروطه راجع به اویند یا مقصود طلب استحقاق فعلی و اهلیت محققه است؛ و الله اعلم.

مغفرت مصدر میمی از غفران است و او در اصل - چنان چه در شرح صحیفه (1) و سایر کتب لغت از قاموس (2) و صحاح (3) و غیرهما یافت می شود - به معنی ستر است ولی استعمال شده در ستر مخصوصی که از قادر بر مؤاخذه باشد با تجاوز نمی گویند:«غفر زید ذنب مولاه و لا عیبه» و این قید تجاوز قیدی است از خارج معتبر در این لفظ بلکه اکمل مراتب ستر آن است که آثار وجودیه او برداشته بشود که دیگر استدلال بر وجود او نتوان کرد چه هر چه اثری دارد فى الحقيقه مستور نیست و با عدم تجاوز البته عقاب مرتب می شود و وجود ذنب معلوم می شود پس حقيقةً مستور نیست به خلاف این که یکسره از او گذشته باشند و عفو و اغماض کرده باشند که اطلاق ستر در آن جا احق و اولی است.

و باید دانست که مجموع این دعا تا این جا مناسب آیه کریمه: ﴿الَّذِينَ اذا اصابتْهُمْ مُصِيبَةٌ قَالُوا اَنَا لِلَّهِ وَ اَنَا إِلَيْهِ راجِعُونَ اُولَئِكَ عَلَيْهِمْ صَلَوَاتٌ مّنْ رَبِّهِمْ وَ رَحْمَةٌ وَ اُولَئكَ هُمُ اَلْمُهْتَدُون﴾ (4) است چه بعد از ذکر عظم مصيبت سيد الشهداء علیه السلام و ابتلای خود به آن مصیبت و اظهار صبر و التزام به امر خداوند مستحق اجر خواهد شد و آن اجر مخصوص صابرین که در کتاب کریم و عده کرده اند از کرم نامتناهی خواستار شده و به تبتل و ضراعت پرداخت.

محیی مصدر میمی از «حیی یحیی» است چنان چه ممات مصدر میمی از «مات يموت» و بعيداً احتمال می رود که هر دو لفظ اسم مکان باشند و بنابر اول مفعول مطلق اند و بنابر ثانی مفعول فيه و مراد از آن ها بنا بر این حد و رتبه است که بر آن حد و رتبه حیات و

ص: 377


1- ریاض السالکین: 403/2.
2- القاموس المحيط: 580، ذیل «غفر».
3- الصحاح: 771/2، ذیل «غفر».
4- البقرة: 157.

ممات محمد و آل محمّد علیهم السلام واقع شده و حاصل هر دو وجه یکی است چه غرض آن است که مرا پیرو ایشان کن و در جمیع مراتب از موت و حیات بر عقاید شریفه و اخلاق کریمه ایشان بدار و به درجه متابعت مطلقه که به حکم: ﴿اتَّبِعوني يُحْبِبْكُمُ اللَّهُ﴾ (1) مستجلب محبوبیت تو است واصل کن و البته به حکم حدیث قدسی که «لا يَزالُ الْعَبْدُ يَتَقَرَّبُ إِلَى بِالنَّوَافِلِ حَتَّى أُحِبَّهُ فاذا أَحْبَبْتُهُ صِرْتُ سَمْعَهُ الَّذِي يَسْمَعُ بِهِ وَ بَصَرَهُ الَّذِي يُبْصِرُ بِهِ وَ يَدَهُ الَّتِي يَبْطِشُ بِهَا وَ رِجْلَهُ الَّتِى يُمْشَى بِهَا» (2) - كما في بعض الطرق - چون خدای او را بخواهد کار های خدایی از او صادر می شود و روح رحمن از جانب او استنشاق می شود کما فی الحدیث الصحيح المتفق عليه في حق اويس رضی الله عنه:«انى وجدت روح الرّحمن من طرف اليمن» (3) و نعم ما قيل:

چون اویس از خویش فانی گشته بود *** آن زمینی آسمانی گشته بود

آن هلیله پروریده در شکر *** چاشنی تلخیش نبود دگر

آن هلیله رسته از ما و منی *** از هلیله شکل دارد طعم نی

و الله اعلم بمراد اوليائه.

اللّهُمَّ إِنَّ هذَا يَوْمٌ تَبَرَّكَتْ بِهِ بَنُو أُمَيَّةَ

ج: بار الها این روز - یعنی روز عاشوراء - روزی است که مبارک شمردند او را بنی امیه.

ش: تبرک به میمنت گرفتن چیزی است چنان چه در منتهی الارب است (4) موافق آن چه در قاموس (5) و صحاح (6) و غیرهما مذکور است. و او مشتق از برکت است که به معنی نماء و زیادت و ذخیره سعادت است و اصل در معنی برکت خوابیدن شتر است که بروک مأخوذ از اوست و چون خوابیدن شتر مستلزم ثبوت و دوام اوست نسبت به حال حرکت و شيئ مسعود باقی متزايد البته ثابت باشد ،استعمال در او شده چنان چه در نهایه ابن اثیر می گوید: «اللَّهُمَّ بارک علی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ : أَىْ ثَبَتَ وَ أَدِمْ لَهُ مَا أُعْطِيتَ مِنِ التَّشْرِيفَ وَ

ص: 378


1- آل عمران: 31.
2- الکافی: 352/2.
3- انی لأجد نفس الرحمن يأتينى من قبل اليمن عوالی اللئالی: 52/1.
4- منتهى الارب 74، ذیل «برک».
5- القاموس المحيط: 1204، ذیل «برک».
6- الصحاح : 1574/2، ذیل «برک».

الكرامة» (1) .

و حوض را از آن جهت برکه گفته اند که آب در او باقی می ماند، «كما في الصحاح حيث قال فی ذلک و یقال سمّيت بذلك لاقامة الماء».و سایر استعمالات نیز راجع به این معنی است. و ابن اثیر در نهایه بعد از ذکر معنی بروک و معنی زیاده و نماء گفته:«و الاصل الاول» و وجه آن است که بیان کردم و در شرح صحیفه (2) از راغب اصبهانی (3) که از مهره این صناعت است حکایت کرده که «البركة ثبوت الخیر الالهی»،و این کلام شاهد تحقیقی است که گذشت.

و از این قبیل توسعات در لغت عرب نه چندان است که بتوان به دست آورد از این جهت است که جماعتی از نسابین لغات انکار اشتراک کرده اند و این بالمرة اگر چه درست نیست ولی اکثر موارد اشتراک لفظی که قشریین از لغویین متعدد المعنی گمان کرده اند سطحیین از اهل صنایع جری بر ظواهر کلمات آن ها نموده اند راجع به اشتراک معنوی و مناسبات بعیده و انتقالات خفیه است که در نظر اهل لسان و در بدو انتقال ظاهر قریب بوده و به جهت تطاول زمان و تناسی قراین مناسبات فراموش شده و اشتراک به نظر می آید.

لهذا کسی که با ذهن وقاد در کتب ادبای حقیقت شناس دقیقه یاب صاحب جودت و تصرف - مثل سیدین اجلین رضی الله عنهما مرتضی و رضی و نجم الائمة و سید علی خان و زمخشری و مطرزی و خطیب تبریزی و راغب اصبهانی و گاه گاه جوهری و فیومی و ابن اثیر و غیر ایشان از اهل معرفت لباب معانی بیان و نیل حقایق مقاصد - كلام تتبع نماید و وجوه استفادات و بیانات ایشان را متنبه شود و طریقه عرب را در تحول در اسالیب معانی و فنون تعبیر به دست بیاورد خود به مساعدت ملکه قویه و طریقه سویه می تواند در کثیری از مواضع مناسباتی به دست بیاورد و نسابه لغت و محقق در فن ادب شود.

به هر حال تبرک بنی امیه به این یوم مشؤوم بر چند وجه است:

اول: آن که ذخیره قوت و آذوقه در این روز را که مسرور به قتل امام مظلوم شدند این ثلمه بزرگ را در اسلام که مایه خیبت و خسار و سرچشمه ننگ و عار بود فتح و ظفر خود دانستند سنت شمردند و آن آذوقه را تا سال دیگر مایه سعادت و سعه رزق و رغد عیش

ص: 379


1- النهاية : 120/1 ، ذیل «برک».
2- ریاض السالکین 207/5.
3- مفردات غریب القرآن: 44.

دانستند چنان چه در اخبار مأثوره از اهل عصمت علیهم السلام من از باب تعریض به بنی امیه - عليهم اللعنة - نهی از این مطلب مکررا وارد شده است.

در امالی (1) و عیون (2) و غیره سند به حضرت رضا می رسد که فرموده هر کس در روز عاشوراء سعی در حوائج خود را ترک کند خدای تعالی تمام حوائج دنیا و آخرت وی را قضا کند و هر که روز عاشوراء روز حزن و مصیبت و گریه او باشد خدای عزوجل روز قیامت را روز فرحت و مسرت او قرار دهد و هر که روز عاشوراء را روز برکت نام کند و به ذخیره به منزل خود چیزی برد خدای برکت ندهد برای او در آن چه ذخیره کرده در روز قیامت با یزید و عبید الله بن زیاد و عمر بن سعد - لعنهم الله - به اسفل درکات جحیم محشور شود.

و شیخ طایفه قدس سرة در مصباح كبير سند به حضرت أبو جعفر باقر علوم النبيين علیه السلام رساند در ضمن خبر طویلی در آداب اعمال عاشوراء که در باب اول در شرح سند شریف زیارت مقدسه على التمام فرو خواندیم می گوید که به علقمه فرمود: اگر بتوانی که در تحصیل حاجتی بیرون نیایی چنان ،کن چه او روز نحسی است که حاجت مؤمنی در او قضا نشود و اگر منقضی شود به برکت نخواهد بود و در او رشاد نخواهد دید و البته کسی از شما در آن روز برای منزل خود چیزی ذخیره نکند چه هر که در آن روز چیزی ذخیره کند خدای برکت ندهد در آن چه ذخیره کرده و خدای در اهل خانه او برکت نیاورد کنایت از آن که آنان که از آن ذخیره تناول کردند خدای تعالی برکت از هر جهت از علم و عمل و رزق و معاش و دین و دنیا از ایشان بردارد و شامت و نحوست دامن گیر ایشان شده از خزی دنیا به عذاب آخرت منتقل شوند؛ الله اعلم بمراد اوليائه علیهم السلام.

و اخبار دیگر در این معنی وارد شده که متتبع می یابد و در کتب عامه اخباری بر طبق آن چه ائمه علیهم السلام منع فرموده اند که تبرک باشد و ادخار وارد شده که فایده در ذکر آن ها نیست.

دیگری: از وجوه تبرک اقامه مراسم عید است از توسعه رزق بر عیال و تجدید ملابس و قص شارب و تقلیم اظفار و مصافحه و تعییدات دیگر که مرسوم است در اعیاد مردم کنند که طریقه بنی امیه و اتباع ایشان که عموم اهل سنت باشد بر او جاری است چنان چه فعلا در بلاد ایشان - خاصه بلاد بعیده از بلاد شیعه مثل مکه و مدینه - متعارف است که روز عاشوراء را عید عاشوراء می نامند و چندان که ملتزم به اقامه رسوم عیدیه در او

ص: 380


1- الامالى: 191 وعنه بحار الانوار: 284/44.
2- عيون اخبار الرضا 267/2.

هستند در هیچ عیدی نیستند.

و هر که در مدینه مشرفه در روز عاشوراء حالت اهل آن بلده را که موافق حدیث معتبر شرار خلق الله اند ملاحظه کند می داند چه اندازه از طرب و مسرت در خواطر مکنون دارند و چگونه اظهار فرحت و نشاط در این مصیبت عظیمه می کنند عبدالملک بن حبیب السلمی که عالم اندلسی است و می گویند هزار کتاب تألیف کرده در تهنیت به روز عاشوراء یکی از خلفای امویین اندلس را خطاب کرده این ابیات را سروده [است]:

لا تنس لا ينسك الرحمن عاشوراء *** و اذكره لا زلت في التاريخ مذكورا

قال النبي صلاة الله يشمله *** قولاً وجدنا عليه الحق و النورا

فيمن توسع ففى انفاق موسمه *** ان لا يزال بذلك العام میسورا (1)

در نفخ الطیب می گوید:الفاظ بیت آخر را خود تلفیق کردم چون معنی را به خاطر داشتم و لفظ فراموش شده بود ملاحظه کن چگونه تحریص و تحریک در توسعه انفاق در روز عاشوراء کرده و نسبت به رسول خدای تعالی داده که فرموده که هر که در این روز توسعه در انفاق کند تا آخر سال با پسر و آسایش خواهد گذراند؛ نعوذ بالله از این گونه اکاذیب که در شریعت افزودند و به دین خدای و رسولش بستند؛ چه خوب گفته یکی از دانشمندان موزون الطبع:

دین تو را در پی آرایشند *** در پی آرایش و پیرایشند

بس که بر او بسته شده برگ و ساز *** گر تو ببینی نشناسیش باز

و شاعر فاضل احمد بن منير الطرابلسي رحمه الله علیه در قصیده تتریه که در مخاطبه سید شریف اجل مرتضی رازی که صد سال تقریبا متأخر از سید اجل اعظم مرتضی ذو المجدين - قدس الله سره الزكى و الحقه بالمقام العلى العلوى - بود و بر اکثر اشتباه شده گمان مخاطبه آن جناب کرده اند خوب عقاید اهل سنت را به نظم آورده و عجب تر آن که جمعی از اهل سنت - مثل تقى الدين بن حجه در ثمرات الاوراق و غیره - اعتراف کرده اند که آن شنایع مذکوره در آن قصیده موافق عقاید ایشان است و در آن قصیده در باب امور متعلقه به عاشوراء اشاره به جميع مطالب مذکوره کرده می گوید:

و حلقت في عشر المحرم *** ما استطال من الشعر

و نویت صوم نهاره *** و صیام ایام آخر

ص: 381


1- فیض القدیر: 306/6.

و لبست فيه اجل ثو *** ب للملابس يدخر

و سهرت في طبخ الحبو *** ب من العشاء إلى السحر

و غدوت مكتحلاً اصا *** فح من لقيت من البشر

و وقفت فى وسط الطري *** ق اقص شارب من عبر (1)

امر سوم: از وجوه تبرک التزام به استحباب صوم این روز است که اخبار کثیره در فضل او وضع کرده اند و ملتزم به صیام این روز اند چنان چه در متون و شروح کتب فتاوی و اخبار ایشان - من غير وجه - تصریح به استحباب و تأکد ندب او کرده اند. اگر چه در این باب مناقشه بر طریق ایشان با ایشان دارم که در آخر مبحث می نویسم - إن شاء الله - و در شعر ابن منیر اشاره به او شنیدی و ظاهراً مذاهب اربعه متطابق بر استحباب و فضیلت اویند و خلافی در مسأله نیست چه مسأله راجع به امر اصول است که عداوت و اعراض از اهل بیت باشد و آن قدر مشترک بین طوایف اربع است و اختصاص به طایفه [ای] دون طایفه ای ندارد.

و باید دانست که بر مذهب ما نیز اخبار کثیره در استحباب صوم یوم عاشوراء وارد شده و اخبار دیگر در مذمت او و مناسب است در این مقام ما شطری از اخبار طرفین برنگاریم و وجهی چند در مقام رفع تنافی که علماء رحمه الله علیهم فرموده اند ذکر کنیم و آن چه به توفیق ملک علام و استمداد از اهل بیت رسالت علیهم السلام این به نظر قاصر می رسد مذکور بداریم.

پس می گوییم شیخ قدس سرة در تهذیب سند به أبو همام می رساند که از حضرت در ابو الحسن الرضا حدیث می کند که فرمود:«صام رسول الله يوم عاشوراء» (2) . و هم سند به مسعدة بن صدقه می رساند که از حضرت صادق علیه السلام روایت کرده که آن جناب از حضرت باقر علیه السلام حدیث کرده که علی علیه السلام فرمود: روزه بگیرید عاشوراء را در نهم و دهم که او کفاره ذنوب سنه می شود (3) .و هم سند به عبدالله بن میمون قداح می رساند از حضرت صادق که آن جناب از پدر خود روایت کرده که فرمود:«صیام یوم عاشوراء كفارة سنة» (4) .

و سند جعفر بن عثمان می رساند که از صادق آل محمد نقل کرده که ﴿کان رَسُولُ كَثِيراً مَا يَتْفُلُ يَوْمَ عَاشُورَاءَ فِي أَفْوَاهِ الاطفال الْمَرَاضِعِ مِنْ وُلْدِ فاطمه علیهما السَّلَامُ مِنْ رِيقِهِ فَيَقُولُ مَا

ص: 382


1- شرح القصيدة الرائية: 23.
2- التهذيب: 300/4 و عنه وسائل الشيعة: 457/10.
3- التهذيب: 299/4 و عنه وسائل الشيعة: 457/10.
4- التهذيب: 300/4 و عنه وسائل الشيعة: 457/10.

نُطْعِمُهُمْ شَيْئاً إِلَى اللَّيْلِ وَ كَانُوا يَرْوَوْنَ مِنْ رِيقِ رَسُولِ اللَّهِ وَ كَانَتِ الْوَحْشُ تَصُومُ يَوْمَ عَاشُورَاءَ عَلَى عَهْدِ دَاوُدَ﴾ (1) .و هم سند به زهری می رساند که از علی بن الحسین نقل می کند که روز عاشوراء از ایامی است که آدمی مختار است در صوم و افطار او (2) .و هم سند به کثیر نوا می رساند که از حضرت ابو جعفر علیه السلام نقل کرده که فرمود سفینه نوح بر جودی به گل نشست روز عاشوراء و نوح علیه السلام امر کرد همراهان خود از جنیان و انسیان را که روزه بگیرند. این مجموع اخباری است که برای استحباب صوم يوم عاشوراء شيخ - شرف الله قدره - ایراد فرموده و در کتب استدلال و اخبار معتبره مثل وسائل اقتصار بر آن ها شده [است] (3) .

قد اما اخبار منع پس صدوق قدس سرة سند از زراره و محمّد بن مسلم رضی الله عنهما نقل کرده:«انهما سألا ابا جعفر الباقر عن صوم يوم عاشوراء، فقال: كان صومه قبل شهر رمضان فلما نزل شهر رمضان ترک» (4) .و کلینی - روح رمسه سند به عبدالملک می رساند که گفت: سؤال کردم از حضرت ابو عبدالله از صوم تاسوعا و عاشوراء فرمود: تاسوعا روزی است که محاصره شدند در او حسین و اصحابش رضی الله عنهما در کربلا و مجتمع شدند بر او لشکر اهل شام و فرود آمدند بر او و فرح کردند ابن مرجانه و عمر بن سعد به توافر خیول و کثرت جنود و حسین و اصحابش را - کرم الله وجوهم - ضعیف کردند و یقین کردند که دیگر ناصری برای حسین نخواهد آمد و مدد نخواهند کرد او را اهل عراق.

آن گاه از غایت تفجع و اشتیاق می فرماید:«بابی الْمُسْتَضْعَفِ الغریب»؛ یعنی پدرم فدای آن مظلوم بی کس باد. فرمود: اما روز عاشوراء روزی است که حسین علیه السلام کشته بیفتاد اصحاب حول او کشته افتادند مگر روزه است در آن روز «کلا وَ رَبِّ الْبَيْتِ الْحَرَامِ» که آن روز صوم نیست و نیست او مگر روز حزن و مصیبتی که داخل شد بر اهل آسمان و اهل زمین و جمیع اهل ایمان و روز فرح و سرور است برای پسر مرجانه و آل زیاد و اهل شام که خدای غضب کناد بر ایشان و بر ذریات ایشان و او روزی است که گریه کرده اند بر حسین در او جميع بقاع ارض جز بقعه شام هر که روزه بگیرد در او یا تبرک کند خدایش با آل زیاد حشر کند با قلب مسخ شده و سخط خدای بر او واقع شود و هر که در آن روز ذخیره به

ص: 383


1- التهذيب : 333/4 و عنه وسائل الشيعة: 457/10.
2- التهذيب : 296/4 و عنه وسائل الشيعة: 458/10.
3- التهذيب: 300/4 و عنه وسائل الشيعة: 458/10.
4- من لا يحضره الفقيه : 85/2 و عنه وسائل الشيعة: 459/10.

سوی منزل خود جلب کند خدایش در قلب نفاق نتیجه دهد تا روز قیامت و برکت را از خود او و اهل بیت او و اولاد او انتزاع کند و شیطان با او در همه آن ها شراکت کند (1) .

و هم در کافی (2) و تهذیب (3) سند به جعفر بن عیسی یقطینی می رساند که حضرت رضا علیه السلام را سؤال کردم از صوم یوم عاشوراء و از آن چه عامه درباره او می گویند. فرمود: مگر از صوم ابن مرجانه سؤال می کنی مرا؟ او روزی است که حرامزادگان آل زیاد در آن روز روزه گرفتند به جهت قتل حسین علیه السلام و او روزی است که تشأم می کند به او آل محمّد و تشأم می کند به او اهل اسلام روزه نباید گرفت و تبرک نباید به وی کرد و روز دوشنبه روز است که خدای پیغمبر را در او قبض روح کرد هیچ بلایی به آل محمد نرسید مگر روز دوشنبه پس ما تشأم به او کردیم و تبرک کردند به او دشمنان ما و روز عاشوراء روزی است که کشته شد در او حسین و تبرک کرده به او ابن مرجانه و تشأم کردند به او آل محمد پس هر کس روزه گیرد این دو روز را خدای تبارک و تعالی را ملاقات کند در حالتی که ممسوخ القلب باشد و حشر وی با آنانی باشد که روزه آن دو را و تبرک به آن دو را سنت شمردند.

و در اصل زید نرسی که از اصول معتبره است و ما در محل خودش از علم رجال در مواضعی از آن جمله حاشیه رجال نجاشی به اجمال و تفصیل اثبات اعتبار او کرده ایم منقول است و در کافی (4) و تهذیب (5) هم از او نقل کرده اند که شنیدم از عبید بن زرارة هنگامی که سؤال می کرد از حضرت صادق علیه السلام از صوم یوم عاشوراء فرمود: هر که روزه بگیرد آن روز را نصیب او از صوم آن روز نصیب ابن مرجانه و آل زیاد خواهد بود گفتم حظ ایشان از آن روز چه بود؟ فرمود: آتش خدای؛ پناه دهاد ما را از آتش و از عملی که نزدیک می کند به آتش.

و همین حدیث را شیخ مفید - قدس الله سره السعيد - در کتاب مقنعه به ارسال اعتماد

ص: 384


1- الکافی: 147/4 و عنه وسائل الشيعة: 460/10.
2- الکافی: 146/4 و عنه وسائل الشیعة: 460/10.
3- التهذيب: 301/4 و عنه وسائل الشیعة: 460/10.
4- الکافی: 147/4 و عنه وسائل الشیعة: 461/10.
5- التهذيب: 301/4 و عنه وسائل الشیعة: 461/10.

روایت فرموده [است] (1) . و هم ثقة الاسلام (2) - ضاعف الله قدره - و شيخ طائفه (3) - رفع الله ذكره - از نجية بن الحارث العطّار مسنداً حدیث می کنند که گفت: از حضرت باقر علیه السلام پرسیدم حال روزه عاشوراء را فرمود روز های است که ترک شده به نزول شهر رمضان و متروک بدعت است. پس از آن از حضرت صادق بعد از پدرش پرسش کردم جوابی داد مانند جواب پدرش آن گاه فرمود سوگند که او روز های است که نه کتابی به او نازل شده و نه سنتی به او جاری جز سنت آل زیاد به قتل حسین بن علی علیهما السلام.

و هم در کافی (4) و در تهذیب (5) است مسنداً از زراره رضی الله عنه که از صادقین علیهما السلام نقل کرد که هر دو امام أبو جعفر و أبو عبدالله فرمودند روزه نگیر نه در روز عاشوراء و نه در عرفه به مکه و نه در مدینه و نه در وطن خود و نه در شهری از شهر ها. و نهی از روزه عرفه در صورتی است که با دعا منافی باشد چنان چه در اخباری دیگر این تقیید رسیده [است] (6) .

و در تهذیب (7) و مجالس (8) شیخ - اعز الله شأنه - سند به ابی غندر (9) می رسد که از صادق آل محمد علیهم السلام پرسیدم صوم یوم عرفه را فرمود:«عید مِنْ أَعْيَادِ المسلمین» گفتم صوم یوم عاشوراء چون است؟ فرمود او در روزی است که حسین در او کشته شده پس اگر تو شماتت کننده ای روزه دار آن گاه فرمود همانا آل امیه نذری کردند که اگر حسین شود آن روز را عید قرار دهند و به شکر این نعمت روزه گیرند و اولاد خود را مسرور نمایند و این سنتی شد در آل ابی سفیان تا امروز و از این روی روزه گیرند او را و بر اهل و عیال خود ادخال فرح کنند آن گاه فرمود روزه برای مصیبت نمی شود و نیست مگر برای شکر سلامت همانا حسین کشته شد در روز عاشوراء هان تو اگر از مصیبت زدگان او هستی روزه مگیر و

ص: 385


1- المقنعة: 373.
2- الکافی: 146/4 و عنه وسائل الشیعة: 461/10.
3- التهذيب: 301/4 و عنه وسائل الشیعة: 461/10.
4- الکافی: 146/4 و عنه وسائل الشیعة: 462/10.
5- التهذيب: 301/4 و عنه وسائل الشیعة: 462/10.
6- التهذيب: 299/4 و عنه وسائل الشیعة: 465/10.
7- التهذيب : 301/4 و عنه وسائل الشیعة: 462/10.
8- الامالی 462/2 و عنه وسائل الشیعة: 462/10.
9- أبو غندر، به ضمّ غین معجمه و سکون ،نون چنان چه علامه در ایضاح فرموده [است] ؛ منه نور الله قلبه.

اگر از شماتت کنندگانی و از آنانی که به سلامت بنی امیه مسرور شدند روزه بدار به شکر خدای تعالی.

این است جمله ای از اخبار وارده در منع از روزه روز عاشوراء و اختلاف بین این دو طایفه از اخبار ظاهر است لهذا علمای شیعه رضوان الله علیه در صدد جمع و توجیه برآمدند و چند وجه در رفع منافات و اختلاف به تتبع در مطاوی کلمات اصحاب به نظر آمده [است]:

اول: این که صوم بر دو قسم واقع می شود:یکی: صوم تبرکی که به عنوان تعیید رسیده و شادمانی است و دیگر حزنی که برای مصیبت زدگان اخبار ناهیه منزل بر قسم اول اند و اخبار مرخصه ناظر به قسم ثانی پس اختلاف مرتفع شد و این جمع را نسبت به مشهور داده اند بلکه دعوی اجماع کرده اند چنان چه عبارت غنیه شامل اوست (1) .و در ریاض (2) و جواهر (3) نفی وجدان خلاف از استحباب حزنی کرده اند و انصاف این است این جمع به هیچ وجه راهی در مشرب استدلال و مسرحی در وادی صحت ندارد،

چه اولاً: اخبار طایفه اول مقاومت سندی با اخبار مانعه ندارد چه خبر مسعده البته در این مقام حجت نیست چه او به اعتراف کشی (4) و شیخ در فهرست (5) و اختیار (6) و علامه قدس سرة در خلاصه (7) و غيرهم عامى المذهب است و از طایفه خبیثه بتریه که از اخبث فرق زیدیه اند هم هست. علاوه بر این که هارون بن مسلم که راوی از اوست به تصریح نجاشی (8) و علامه (9) قدس سرهما قائل به مذهب اهل جبر و تشبیه است و این کاشف از فساد مذهب است اگر چه توثیق او [را] کرده اند.

ص: 386


1- غنية النزوع: 137.
2- ریاض المسائل: 461/5.
3- جواهر الکلام: 104/17.
4- رجال الكشي: 687/2 رقم 733.
5- رجال الطوسی: 146، رقم 1609.
6- اگر چه موجود در دست ما از زمان علامه تا به حال اختیار کشی است ولی ما در رساله قاعده اجماع مشروحاً ثابت کردیم که جمیع آن چه در اختیار است مذهب شیخ و از این جهت نسبت به شیخ هم دادیم در اختیار؛ منه نور الله قلبه.
7- خلاصة الاقوال: 260، رقم 3.
8- رجال النجاشي: 438، رقم 1180.
9- خلاصة الاقوال: 180، رقم 5.

و در خبر ثانی عبدالله بن میمون قداح است که کشی از جبرائیل از محمد بن عیسی نقل کرده که او زیدی مذهب بوده است (1) و تضعیف این سند و جهی ندارد، چه جبرئیل بن احمد معتمد کشی است و این اماره جلالت - بلکه وثاقت - است و محمّد بن عیسی از اجله ثقات است و سیاق روایت عبدالله که از امام صادق علیه السلام تعبیر به جعفر کرده در خصوص این خبر شهادت اجمالیه بر مدعی دارد چنان چه در کثیری از مواضع علماء استدلال به این تعبیر بر انحراف کرده اند و در خبر ثالث جعفر بن عثمان مشترک است و یونس بن هشام مجهول. و در خبر رابع کثیر النواء است که از اخبث طوائف - یعنی عامه بتريه - است. - و در خبر ،خامس زهری است که فسق او با کفر ابلیس هم عنان است.

و عجب است که این اخبار را با قلت عدد و ضعف سند با اخبار ناهیه مقابل گیرند و در صدد جمع بر آیند و روایات ناهیه تماماً معتبرند به اعتضاد و تعدد در کتب معتبره و اصول معتمده و سلامت اسانید غالباً پس - على التحقيق - تكافؤ بين اخبار نیست چنان چه جماعتی تصریح به این کرده اند.

و ثانیاً: اخبار مانعه موافق عمل و اصول شیعه است و اخبار مجوزه موافق مذهب اهل سنت [است].

و ثالثاً: اخبار مجوزه ضعيف الدلالة بر مطلوبند چه خبر اول با نسخ جمع می شود و عما قریب بیان می کنیم که جماعتی قائلند صوم یوم عاشوراء قبل از ماه رمضان واجب بود و بنابراین «صام رسول الله يوم عاشوراء» دلالت بر بیش از وقوع فی الجملة ندارد. و خبر ثالث اصطلاحی ندارد چه نسبت به اطفال و وحش ثابت شده و قریباً محتمل است که منزل بر وجه مختار شود چنان چه خواهی شنید.

و حديث كثير نواء دلالت بر استحباب ندارد چه حکایت فعل نوح الله شده به علت و او مبنی بر صحت استصحاب احکام شرایع سابقه است بعد از تسلیم خصوصیت فعل در مقام مخصوص دلالت بر شرعیه مطلقه ندارد و حدیث زهری ظاهر در استحباب بر وجه خصوصیت نیست چه معنی اباحه در عبادات آن است که فعل بر همان حد از ثواب مقرر برای طبیعت باقی باشد نه زیادتر باشد تا مستحب شود نه کمتر تا مکروه و اخبار مانعه هر یک به صد زبان منع از روزه می کند و روزه گیر آن را در جند ابن زیاد و یزید محسوب می دارند؛ و کفی به خزیاً و هواناً.

ص: 387


1- رجال الکشی: 687/2 رقم 732.

و رابعاً: در مواضعی اخبار مانعه که به اعتراف این طایفه که این جمع کرده اند، نصاب حجیت در آن ها به کمال است تنصیص و تصریح بر خلاف این جمع شده است. چنان چه در حدیث عبدالملک است:«ما هو يوم صوم و ما هو الا يوم حزن»و این صریح است که حزن مناسبت با صوم ندارد بلکه چنان چه در اخبار کثیره از فریقین وارد شده صوم از وظایف اعیاد و لوازم شکر و امتنان است و در خبر جعفر بن عیسی مذکور است که عنوان تبرک غیر از عنوان صوم است پس حمل صوم منهى عنه هم بر تبرک خلاف ظاهر دیگری است.

و در خبر ابی غندر تصریح به این شده که صوم برای مصیبت نمی شود بلکه برای شکر سلامت است بلکه فرموده: «فان كنت شامتاً فصم» و این فقره صریح است که صوم معلول شماتت است و اگر وجه دیگر برای او متصور بود این تعلیق که صریح در علیت منحصره است وضعاً یا اطلاقاً - چنان چه در اصول فقه تقریر کرده ایم - صورت صحت نداشت چنان چه بر ارباب دانش و هوش چون سفیده صبح و پرتو آفتاب روشن است و با وجود این تصریحات این جمع به منزله طرح است و بالجملة این جمع به هیچ وجه صحیح نیست و نسبت به شهرت و اجماع هم صحتی ندارد بلکه قائل متبعی تا اواخر به او نیافته ام چنان چه خواهم شرح داد.

وجه دوم: آن چه محقق اردبیلی قدس سرة احتمال داده که اخبار مجوزه نسخ شده باشند (1) .و این احتمال مؤید است به بعض اخبار که دلالت دارند بر این که صوم يوم عاشوراء اولاً واجب بوده و بعد ترک شده چنان چه در صحیحه زراره و خبر نجية بن الحارث شنیدی و در کتب صحاح اهل سنت و تواریخ وارد شده که صوم یوم عاشوراء در سال اول هجرت فرض شد و در سال دوم به آمدن رمضان نسخ شد، اگر چه در وجه فرض او مختلف نقل کرده اند.

بخاری (2) و مسلم (3) و ترمذی (4) به بعض طرق نقل کرده اند که به عرض حضرت رسالت رساندند که یهود چون گمان کرده اند که اهلاک فرعون و جنودش در این روز است به جهت شادمانی روزه گرفتند پیغمبر فرمود: شما هم روزه بگیرید که ما احقیم به احیای سنت موسی

ص: 388


1- مجمع الفائدة و البرهان: 189/5.
2- صحیح البخاری: 126/4.
3- صحیح مسلم: 149/3.
4- حدیثی به این مضمون را در سنن ترمذی نیافتیم.

و در بعض طرق مسلم (1) و ترمذی (2) نقل کرده اند که چون در جاهلیت رسم بود که روز عاشوراء روزه می گرفتند پیغمبر نیز صوم یوم عاشوراء را سنت کرد؛ یعنی واجب شمرد.

ولی آن چه متأمل در اخبار واقعه کربلا و اخبار صوم به دست می آورد آن است که روز عاشوراء از بدو عالم روز مصیبت و غم و اندوه بوده بلکه از بعض اخبار معلوم می شود که وحوش و طیور نیز در آن روز از طعام و شراب ممنوع می شدند چنان چه در خبر عبدالله بن میمون قداح شنیدی که وحوش از عهد داود در روز عاشوراء روزه گرفتند و منع اطفال از طعام و شراب هم منزل بر همین معنی است نه صوم اختیاری.

و روایات دیگر در ابواب کتب مقاتل در این معنی بسیار است و قصص بسیار در کتب تواریخ مذکور است از آن جمله آن است که در انسان العیون نقل کرده که کسی متعود بود که هر روزه مورچگانی را نان و دانه بدهد چون روز عاشوراء رسید و نزد مورچگان دانه برد نخوردند و این قصه را شاهد استحباب صوم يوم عاشوراء شمرده است ولی فی الحقیقه از غایت شقاوت و نصب خود پرده برداشته است و خبر دیگری که عامه نقل کرده اند: «اول طاير صام يوم عاشوراء صرد». و حاکم در مستدرک حکم به وضع او کرده [است (3) .و ]اگر كذب نباشد اشاره به این معنی است که صرد اوّل مرغی است که ملتفت بزرگی سوگ سید الشهداء علیه السلام منع لذایذ از خود کرد تا روز عاشوراء.

و چون از اخبار صوم از کتب فریقین معلوم می شود که مخصوص تشکر و استسعاد به اعیاد و تشریف قدر ایام مخصوصه است ظاهر می شود از ملاحظه این دو که در روز عاشوراء از بدو عالم هرگز روزه اصطلاحی مستحب نبوده چنان چه از بعض اخبار تشریع او که اشاره به او کردم هم معلوم می شود که به جهت سرور یهود بود و متابعت پیغمبر ایشان را به جهت موافقت با مسرت ایشان بود.

و هم علامت دیگر بر کذب اخبار مذکوره آن است که از اخبار کثیره معلوم می شود که غرق فرعون و جنود او روز عاشوراء نبوده و این خبر از موضوعات است، چنان چه - إن شاء

ص: 389


1- صحیح مسلم: 146/3.
2- سنن الترمذی: 126/2.
3- چنین مطلبی را در مستدرک حاکم نیافتیم ولی در بحار الانوار آمده است : " قَالَ الْحَاكِمِ وَ هُوَ مِنَ الاحاديث الَّتِي وَضَعَهَا قَتَلَةِ الْحُسَيْنُ " (بحار الانوار: 291/61)و شاید مؤلف آن را از بحار الانوار اخذ کرده باشد.

الله - در خبر میثم خواهی شنید و خبر نجية بن الحارث كه فرمود: «اما انه صوم ما نزل به كتاب و لا جرت به سنة» شاهد عدل صدق این مدعا است و مؤید این معنی آن است که سید اجل اعظم رضی الدین بن طاوس - نفعنا الله بعلومه - در کتاب اقبال از کتاب تاریخ نیشابور حاکم در ترجمه نصر بن عبدالله نیشابوری نقل فرموده که او سند به سعید بن المسیب می رساند از سعدان که گفت:«ان النبی لم يصم عاشوراء» (1) و این صریح است در كذب دعوی تشریع صوم با این که راوی از معتمدین اهل سنت است.

بالجملة ظاهر آن است که اخبار نسخ هم از روی تقیّه باشد چنان چه اشاره کردیم که طریقه ایشان بر این مشعر است. و از این جهت است که جماعتی از علمای ما رضوان الله علیهم انکار کرده اند اصل تشریع صوم یوم عاشوراء را مطلقاً و عمل به مقتضای این اخبار نکرده اند چنان چه در مجمع الفايدة و ذخیره و غیرهما به این مطلب اشاره شده [است].

پس از آن چه نوشتیم متحصل شد که احتمال نسخ - چون مبنی بر وجود سابق است - ضعيف است علاوه بر این که این احتمال - اگر جاری باشد - در خبری است که حکایت صوم رسول شده و بر فرض تعدی در خبری که از امیر المؤمنین علیه السلام نقل شده هم جاری است به این وجه که بگوییم این هر دو متعلق به حکایت حال قبل از نسخ باشند ولی در دو خبر دیگر این احتمال جاری نیست مگر در صورتی که در اخبار ائمه علیهم السلام هم ما ملتزم به ناسخ و منسوخ شویم و این معنی را ما اگر چه در اصول در توجیه تأخیر تخصیص و تقیید از عام تقویت کرده ایم - به تقریب که ذکر او در این مقام شایستگی چندان ندارد ولی این توجیه در اخبار مجوزه متمشی نیست چه قطعاً قبل از صدور این اخبار شیعه و خواص محبین در روز عاشوراء به عنوان استحباب خاص روزه نمی گرفتند و حکم بر طبق این نبود چنان چه از اخبار ناهيه - بالصراحة - مفهوم می شود.

وجه سوم: حمل اخبار تجویز است بر تقیه امام علیه السلام در بیان حکم یا بر بیان حکم واقعی برای مبتلی به تقیه و بنا بر این بعضی از متأخرین فتوی به حرمت صوم يوم عاشوراء داده اند مطلقاً و بعضی فتوی به حرمت صوم به قصد خصوصیت روز عاشوراء و اشکال بر این قول به مخالفت اجماع و شهرت محققه وجهی ندارد اگر چه در ریاض (2) و جواهر (3) اصرار بر

ص: 390


1- اقبال الاعمال: 51/3.
2- ریاض المسائل: 462/5.
3- جواهر الکلام: 107/17.

این کرده اند - نظر به آن چه در وجه اول گذشت که قول به استحباب مشهور است و اجماع هم در غنیه بر او مدعی است.

و این هر دو محل اشکال است چه محقق ثانی در جامع المقاصد و شهید ثانی در مسالک عبارت محقق و علامه - قدست اسرار هم را که فرموده اند: از جمله مستحبات صوم یوم عاشوراء است بر وجه حزن بر این وجه تفسیر کرده اند که مراد آن است که امساک کند زمانی از روز تا بعد از ظهر و بعد از آن افطار کند. «قال فی جامع المقاصد: اى صومه ليس معتبراً شرعاً بل هو امساک بدون نية الصوم لان صومه متروک كما وردت به الرواية فيستحب الامساك فيه إلى بعد العصر حزنا و صومه شعار بني امية سروراً بقتل الحسين علیه السلام» (1) .«و قال فی المسالك: اشار بقوله على وجه الحزن إلى ان صومه ليس صوماً معتبراً شرعاً بل هو امساک بدون نية الصوم لأن صومه متروك كما وردت به الرواية و ينبه على ذلک قول الصادق صمه من غير تبييت و افطره من غير تشميت و لیکن فطرک بعد العصر فهو عبارة عن ترك المفطرات اشتغالاً عنها بالحزن و المصيبة و ينبغي ان يكون الامساك المذكور بالنية» (2) .

و در مجمع الفائدة (3) و ذخیره (4) احتمال داده اند که مراد این معنی باشد، بلکه در ذخیره تقریب کرده است و ظاهر عنوان وسائل (5) نیز موافقت بر این می کند چنان چه بر ناظر معلوم و شیخ فاضل علی بن شاه محمود البافقی که از معاصرین مروّج مجلسی است و شرح حالش در کتاب امل الآمل (6) مذکور است در کتاب منهاج الفلاح می فرماید: و مراد از روزه امساکی است بینیت از روی غم و اندوه زیرا که بنی امیه روزه می گرفتند روز عاشوراء را برای خوشحالی به قتل حسین علیه السلام :تمام شد عین عبارت او.

و بعض متاخرین که گفته اند:منافی احتمال مسالک تصریح عبارت معتبر است بر خلاف

ص: 391


1- جامع المقاصد: 86/3.
2- مسالک الافهام: 78/2.
3- مجمع الفائدة: 190/5.
4- ذخيرة المعاد: 517/3.
5- وسائل الشیعة: 457/10.
6- قال فى امل الآمل (189/2):مولانا علی بن شاه محمود البافقی فاضل صالح عابد معاصر. له كتب منها: منهاج الفلاح في اعمال السنة و كتاب مجمع المسائل في الفقه خرج منه الطهارة و الصلاة يجمع الفروع و الادلة و الاقوال و الاحاديث انتهى منه نور الله قلبه.

بعد از فحص تام عین و اثری از او در معتبر نیافتم بلی در معتبر (1) اخبار مختلفه را نقل می کند و جمع اول را که مطابق ظاهر عبارت شرایع است از شیخ در تهذیب نقل کرده است تأويل عبارت شیخ خواهد آمد و بعد از تصریح این دو قدوه مقدم و دو استاد معظم که لسان فقهاء و ترجمان اصحابند به مراد ایشان عبارت معتبر و تهذیب هر دو معلوم المراد می شوند و دلیل این تفسیر عبارت شیخ است در مصباح که فرموده:«فاذا كان يوم عاشوراء عن الطعام إلى بعد العصر ثم تناول شيئاً يسيراً من التربة» (2) ، چه ظاهر است که کلام تهذیب را باید به معاونه این دو عبارت چنان فهمید که این دو محقق تحریر فرموده اند.

و از جمله ادله معنی مذکور آن است که در کتاب مسار الشیعة که از مصنفات مشهوره شیخ مفید - قدس سره السعيد - است یافتم که می فرماید در روز دهم محرم مقتل سيد الشهداء علیه السلام و او روزی است که اندوه آل رسول را تازه کرد و روایت شده از ائمه علیهم السلام که اجتناب لذایذ کنند و اقامت عزاء و امساک از طعام و شراب تا زوال آفتاب و تغذی کنند به آن چه مصیبت زدگان غذا خورند - چون البان و مانند آن ها - نه طعام های لذیذ و نص عبارته:«وَ فِي الْيَوْمِ الْعَاشِرُ مِنْهُ مَقْتَلِ سَيِّدِنَا أَبَى عبدالله الحسین بْنِ علی بْنِ ابی طَالِبٍ علیهم السَّلَامُ سَنَةً احدى وَ سِتِّينَ مِنَ الْهِجْرَةِ وَ هُوَ يَوْمُ تُجَدِّدُ فِيهِ احزان آلِ مُحَمَّدٍ وَ شِيعَتِهِمْ وَ قَدْ جَاءَتِ الرِّوَايَةُ عَنِ الصَّادِقِينَ عَلَيْهِمُ السَّلَامُ بِاجْتِنَابِ الْمَلَاذِّ فِيهِ وَ أَقَامَتْ سُنَنِ الْمَصَائِبِ وَ الامساك عَنِ الطَّعَامِ الشَّرَابِ إِلَى انَّ تَزُولَ الشَّمْسُ وَ التغذى بَعْدَ ذَلِكَ بِمَا يَتَغَذَّى بِهِ أَهْلُ الْمَصَائِبِ - كالالبان وَ مَا أَشْبَهَ بِهَا - دُونَ الْمَلَاذِّ مِنَ الطَّعَامِ وَ الشَّرَابِ» (3) ؛ انتهى بالفاظه.

و این کلام صریح است که فتوی شیخ مفید امساک بر این وجه است نه صوم اصطلاحی و چون شیخ طوسی قدس سرة توجیه مذکور را از شیخ مفید نقل کرده معلوم می شود که مراد آن جناب از صوم حزنی همین معنی است که شیخ در مصباح تصریح به او کرده [است].محقق و شهید ثانیین تفسیر کلام اصحاب را به آن فرموده اند. بنابراین جمیع عبارات اصحاب - الا طایفه [ای] که به خلاف تصریح کرده اند - منزل بر این معنی است پس مشهور عدم استحباب صوم یوم عاشوراء است و عمل بر طبق روایت مصباح از عبدالله بن سنان است چنان چه عمل شیعه امامیه و سیره قطعیه ایشان مقرر بر این است.

ص: 392


1- المعتبر: 709/2.
2- مصباح المتهجد 771 و عنه بحار الانوار: 63/45.
3- مسار الشيعة 43.

و در مجمع الفائدة اجمالاً دعوی شهرت و عمل بر طبق این روایت کرده (1) و محدث کاشانی (2) قدس سرة و مروج مجلسی قدس سرة فتوی به اولویت ترک صوم داده اند که ظاهر کراهت اوست و در مجمع الفائدة (3) و ذخیره (4) تقویت یا تردید کرده اند و از متأخرین محقق نراقی (5) و فقیه ورع کلباسی اولی ترک را شمرده اند بلکه محقق نراقی فتوی به حرمت به قصد خصوصیت داده است.

با این همه اجماع و شهرت از کجا پیدا شد؟! و عجیب تر این که بر فرض که ما در استفاده مراد اصحاب متابعت محقق ثانی و شهید ثانی نکنیم خلاف خود ایشان و محدث کاشانی و علامه مجلسی و محقق اردبیلی و محقق سبزواری - بلکه نسبت محقق اردبیلی روایت مصباح را به عمل و شهرت که ظاهر در عدم استحباب صوم يوم عاشوراء است - و فاضل بافقی و صاحب وسائل در مسأله چطور می شود مهجور کرده «بغیر خلاف اجده» بگوییم چنان چه در جواهر (6) و ریاض (7) است و وقوع این نوع مطالب بر فقیه لازم می کند تتبع و عدم اعتماد بر نقل دیگران را.

بالجملة خبر مصباح را اولی آن است که بعینه نقل کنیم تا بعد از ملاحظه او ناظرین را حاجت به کتاب دیگر کمتر اتفاق افتد.«روی الشيخ فى المصباح عن عبدالله بن سنان رضی الله عنه قال: دخلت علی ابی عبدالله فى يوم عاشوراء فالفيته كاسف اللون ظاهر الحزن و دموعه تنحدر من عينيه كاللؤلؤ المتساقط، فقلت: يابن رسول الله ما بكائك لا ابکی الله عینیک؟ فقال لى اوفى غفلة أنت؟ اما علمت ان الحسين بن على اصيب فى مثل هذا اليوم؟ فقلت: يا سیدی فما قولک فی صومه؟ فقال: صمه من غير تبییت و افطره من غير تشميت و لا تجعله يوم صوم كمالاً و لیکن افطارک بعد العصر بساعة على شربة من ماء فانه في ذلك الوقت تجلت الهيجاء و انكشف الملحمة عنهم» (8) . قال فى الذخيرة:«و العمل بمضمون هذه الرواية

ص: 393


1- مجمع الفائدة: 1905.
2- الوافی: 76/11.
3- مجمع الفائدة: 1905.
4- ذخيرة المعاد: 520/3.
5- مستند الشيعة: 492/10.
6- ریاض المسائل: 461/5.
7- جواهر الکلام: 105/17.
8- مصباح المتهجد 782.

متجه و كانه المقصود كما قال بعض الاصحاب الا انه خلاف ما صرح به جماعة منهم» (1) .

حاصل سخن آن است که دعوی شهرت بر استحباب صوم یوم عاشوراء، وجهی ندارد بلکه قائلی معلوم از ماعدای متأخرین ندارد و آن چه وظیفه شرعیه و مستحب مخصوص روز عاشوراء است مضمون خبر مصباح است. و صوم اگر به عنوان خصوصیت باشد بدعت است و محرم و اگر به عنوان تبرک باشد کفر است و خروج از دین و اگر به جهت فضیلت مطلق عملاً باطلاقات الصوم - باشد چون تشبه صوری به بنی امیه دارد «و من تشبه بقوم فهو منهم» (2) البته مکروه و ناقص الثواب است چنان چه از جماعت مذکوره شنیدی و در کلام ایشان دیدی و اگر هیچ نباشد جز فتوی این فحول و اساطین می توان حکم به کراهت کرد بنابر عموم تسامح در ادله سنن برای مکروهات و اکتفای به فتوای فقیه در بلوغ چنان چه جماعتی قائلند.

وجه چهارم: آن چه به نظر این بی بضاعت رسیده که اخبار صوم را حمل کنیم بر امساک ناقص و اخبار نهی را بر امساک صومی و خبر مصباح را که مجبور به عمل طائفه يقيناً حجت است شاهد جمع قرار دهیم و تصرف در مدلول کنیم چون اولی است از تصرف در جهت صدور شاید این وجه اقرب محامل باشد چه فی نفسه خلاف ظاهر است ولی در مقام جمع با شاهد دور نیست که عرف مساعدت بر او بکند.

به هر حال حکم مسأله همان است که گذشت صوم یوم عاشوراء مردد بین کفریت و حرمت و کراهت است و به هیچ وجه در مذهب اهل بیت و فقه آل محمد علیهم السلام جای احتمال استحباب ندارد و تحقیق حال صوم یوم عاشوراء بر این وجه از بسط و تتبع از غنائم این کتاب است که در هیچ جا ندیده ام و الحمد لله و الله اعلم بحقایق احكامه.

امر چهارم: از وجوه تبرک به یوم عاشوراء این که دعا و طلب حوائج را در این روز مستحب دانسته اند و به جهت این کار مناقب و فضایلی برای این روز به جعل و وضع افتراء کردند و دعا هایی چند تلفیق کرده تعلیم عاصیان نمودند تا امر ملتبس و کار مشتبه شود. چنان چه در خطبه ای که در بلاد خود در این روز می خوانند برای هر نبی وسیله و شرفی در این روز یاد می کنند مثل اخماد نار نمرود و قرار سفینه نوح و اغراق جند فرعون و انجاء عیسی از دار یهودان.

ص: 394


1- ذخيرة المعاد: 520.
2- عوالی اللئالی: 165/1.

و گاهی به جهت تدلیس و عام فریبی و گول زدن ساده لوحان می گویند :«هذا یوم اختاره الله لقتل ابن بنت نبیه» - چنان چه از عبدالقادر جیلانی در شرح فقره آتیه حکایت می کنیم (1) - می گویند: این روزی است مبارک که خدای اختیار کرد برای قتل پسر دختر پیغمبر خود یا للعجب چگونه شده که نسبت به همه انبیاء باید فضل و انعام و نجات باشد و نسبت به پیغمبر ما بلا و قتل و اسیری آل و عترت او باشد مگر این که این را هم نعمتی بر اسلام شمارند و گویند - العياذ بالله - : هلاک خارجیان در این روز شد.

چنان چه شیخ صدوق - قدس الله لطیفه و اجزل تشریفه - در کتاب امالی (2) و کتاب علل (3) مسنداً از بجیله مکیه نقل کرده که شنیدم از میثم تمار رضی الله عنه که فرمود: و الله می کشند این امت پسر پیغمبر خود را در محرم در روز دهم و هر آینه اعدای حق - سبحانه و تعالی - این روز را روز برکت قرار دهند و همانا این کار شدنی است و پیشی گرفته است در علم خدای تعالی و من می دانم او را به عهدی که از مولایم به من رسیده [است].

و ما شطری از این حدیث را از این پیش یاد کرده ایم تا آن جا که بجیله می گوید :گفتم چگونه مردم روز قتل حسین را روز برکت قرار دهند؟ پس بگریست میثم و گفت: حدیثی وضع کنند که او روزی است که خدای تعالی در او توبه آدم را قبول کرد با این که خدای تعالی در ذی حجه توبه آدم را قبول کرد و گمان می کنند که او روزی است که خدای تعالی یونس را از شکم ماهی کشید با این که خدای تعالی یونس را در ذیقعده از شکم ماهی برآورد. و گمان می کنند که او روزی است که سفینه نوح بر جودی قرار گرفت با این که استواء سفینه در روز هیجدهم ذیحجه بود. و گمان می کنند که او روزی است که خدای دریا را برای موسی در او بشکافت با این که این کار در ربیع الاول بود.

و در این جا لطیفه ای به خاطرم در حال تحریر رسید که استقرار سفینه نوح در هیجدهم مناسبت تمام با وقوع امارت الهیه علی علیه السلام در روز هیجدهم دارد چه حقیقت سفینه نوح آن جناب است به حکم این که «مثل اهل بیتی کسفينة نوح من ركبها نجى و من تخلف عنها غرق و تا قبل از آن روز از خوف منافقان و بیم کافران سفینه ولایت مطلقه متزلزل و مضطرب بود چون وعده عصمت الهیه رسید و فرمان ﴿بَلَغَ مَا انْزِلْ الیک . . . وَ اللَّهُ يَعْصِمُكَ

ص: 395


1- و ذیل «و هذا يوم فرحت...».
2- الامالی:189 و عنه بحار الانوار: 202/45.
3- علل الشرايع: 228/1 و عنه بحار الانوار: 202/45.

مِنَ النَّاسِ﴾ (1) گوشزد سفیر الهی شد سفینه نوح بر جودی تنصیص و تصریح حضرت رسالت مستقر شده راکبین آن سفینه آسوده خاطر شدند.

بالجملة با این همه تصریح و تأکید که در خبر میثم شده و در حقیقت از علایم نبوت و امامت است و دلیل حقیت طریقه شیعه است که اخبار یقینی چنان داده است و خبر مذکور به جهت مطابقت مضمون او با واقع محسوس و مکرراً در دو کتاب صدوق - با این که او ملتزم است در کتب خود ننویسد مگر آن چه شیخ بزرگوار محمد بن الحسن بن الوليد قدس سرة او را صحیح شمرده باشد - البته معتمد و موثوق الصدور است و عجب است که با این روایت بعض أصحاب غفلت کرده حدیث کثیر النواء را اعتماد ،کرده شاهد استحباب صوم عاشوراء شمرده اند.

و حدیث این است که شیخ در تهذیب ایراد کرده مسنداً ﴿عَنْ كَثِيرِ النَّوَّاءِ عَنْ أَبِى جَعْفَرٍ قَالَ : لَزِقَتِ السَّفِينَةُ يَوْمَ عَاشُورَاءَ عَلَى الجودى فامر نُوحُ مَنْ مَعَهُ مِنَ الْجِنِّ وَ الانس أَنْ يَصُومُوا ذَلِكَ الْيَوْمَ قَالَ أَبُو جَعْفَرٍ : أَ تَدْرُونَ مَا هَذَا الْيَوْمُ هَذَا الْيَوْمُ الَّذِي تَابَ اللَّهُ عزوجل فِيهِ عَلَى آدَمَ وَ حوا وَ هَذَا الْيَوْمُ الَّذِي فَلَقَ اللَّهُ فِيهِ الْبَحْرَ لِبَنِى اسرائيل فاغرق فِرْعَوْنَ وَ مَنْ مَعَهُ وَ هَذَا الْيَوْمُ الَّذِي غَلَبَ فِيهِ مُوسَى فِرْعَوْنَ وَ هَذَا الْيَوْمُ الَّذِي وُلِدَ فِيهِ إِبْرَاهِيمُ وَ هَذَا الْيَوْمُ الَّذِي تَابَ اللَّهُ فِيهِ عَلَى قَوْمِ يُونُسَ وَ هَذَا الْيَوْمُ الَّذِى وُلِدَ فِيهِ عِيسَى بْنِ مَرْيَمَ وَ هَذَا الْيَوْمُ الَّذِي يَقُومُ فِيهِ الْقَائِمُ ﴾ (2) .

و آثار کذب و وضع و افتراء از این حدیث ظاهر است و تکذیب تمام این فقرات از خبر میثم ظاهر می شود و هر یک از فقرات را به تتبع از اخبار و تواریخ می توان اصابت کرد که خلاف واقع است. مثلاً در چند خبر وارد شده که ولادت حضرت ابراهیم در اول ذیحجه است (3) .

و حال کثیر النواء را اگر چه اجمالا شنیدی ولی در این مقام اولی تر این که تفصیلاً گوش زدت شود شیخ در رجال او را بتری خوانده [است] (4) .و بتریه - به ضم باء موحده و سكون تاء مثناة - اتباع كثير النواء هستند که ابتر بوده؛ یعنی دست بریده و ابن کثیر و حسن

ص: 396


1- المائدة 6.
2- التهذيب: 300/4 و عنه وسائل الشيعة: 458/1.
3- مصباح المتهجد : 672 و عنه اقبال الاعمال: 36/2.
4- رجال الطوسی: 143، رقم 4.

بن صالح و سالم بن ابی حفصه و حکم بن عینیه و سلمة بن كهيل و ابوالمقدام ثابت حداد

کهیل چنان چه در اختیار شیخ طوسی از رجال کشی است (1) - مذهبی اختراع کردند که ولایت امیر المؤمنین را با ولايت أبو بكر و عمر مخلوط کردند و ملتزم به امامت آن دو نفر شدند و دشمنی عثمان و عایشه و زبیر و طلحه را اظهار کردند و گمان کرده اند که امامت از اولاد على علیه السلام با آنان است که خروج کرده اند پس زید بن علی امام است و پدرش سید الساجدین علیه السلام و برادرش حضرت باقر و سایر ائمه غیر از حسنین علیهما السلام امام نیستند.

و به سند معتبر نقل کرده از حضرت صادق علیه السلام که فرموده است: ﴿لَوْ أَنَّ البترية صَفُّ وَاحِدٍ مَا بَيْنَ الْمَشْرِقِ وَ الْمَغْرِبِ مَا أَعَزَّ اللَّهُ بِهِمْ دینا﴾ (2) و هم از زید بن علی علیه السلام نقل کرده که آن جناب روی به ابتریه کرده فرموده: تبری کردید از فاطمه علیها السلام و دنباله کار ما را بریدید؟ خدای دنباله کار شما را ببراد و از این جهت ایشان را بتریه نامیدند (3) .و از این جهت بعض قاصرین توهم کرده اند که این لفظ بتریه به تقدیم تاء مثناة است و تشدید راء که نسبت به تبری باشد ولی علاوه بر این که خلاف صریح ائمه این فن است - خود حدیث دلالت بر خلاف دارد چه لفظ حدیث این است که «بترتم أَمَرَنَا بتركم اللَّهِ فَسَمَّوْا البترية».

و در سایر کتب مذکور است که چون کثیر ابترالید بود این طایفه خبیثه را بتریه نام گذاردند (4) .و در خلاصه (5) و فهرست و سایر کتب متأخرین آمده که کثیر عامی است، چنان چه از برقی نقل شده و بعضی اقتصار بر بتریت او کرده اند و در رجال کشی که مراد همان اختیار است ،به سند معتبر از حضرت صادق علیه السلام نقل کرده که فرمود: «اللَّهُمَّ انی الیک مِنْ كَثِيرِ النَّوَّاءِ بَرِئَ فِى الدُّنْيَا وَ الْآخِرَةِ» (6) .و هم از محمد بن یحیی نقل کرده که به کثیر نواء گفتم: چرا چندین استخفاف به حضرت أبو جعفر - یعنی امام محمد باقر علیه السلام - می کنی؟ گفت به جهت این که من خبری از او شنیده ام که او را ابداً دوست ندارم شنیدم از او که می گفت که اراضی هفتگانه به محمد و عترت او مفتوح می شود (7) .

ص: 397


1- رجال الکشی: 499/2، رقم 422.
2- رجال الکشی: 499/2، رقم 422.
3- رجال الکشی 505/2، رقم 423.
4- السرائر : 162/3 و عنه بحار الانوار: 346/47.
5- خلاصة الاقوال: 249، رقم 1.
6- رجال الكشی 509/2، رقم 440.
7- رجال الکشی 511/2، رقم 442.

و هم به سند معتبر از ابو بصیر نقل کرده قال سمعت ابا جعفر علیه السلام يقول: ان الحكم بن عينية و سلمة و كثير النواء و ابا المقدام و التمار - يعنى سالماً - اضلوا كثيراً ممن ضل من هؤلاء و انهم ممن قال الله عزوجل: ﴿وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ يَقُولُ آمَنَّا بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ وَ ما هُمْ مُؤْمِنِينَ﴾ (1) (2) .و در تکلمه نقد الرجال (3) از عوالم از تفسیر عیاشی (4) همین خبر را نقل کرده [است].

با این همه مذمت که در اخبار از او شده و این عداوت که با ائمه ما علیهم السلام داشته از کجا که محض تنفیر قلوب شیعه از ایشان وضع این اکاذیب نکرده باشد تا به مراد خودش که نفی امامت ایشان است در انظار بعض جاهلان و غافلان برسد و بر فرض تسلیم صدق البته خبر مذکور از روی تقیه صادر شده چه بالضرورة از مذهب شیعه معلوم است که روز عاشوراء روز مشؤومی است چنان چه در خبر مصباح گذشت نه روز مبارکی که انعام های خداوندی در آن روز بر انبیاء شده باشد.

و عجب تر از همه آن است که دعایی بر طبق این اکاذیب تلفیق کرده اند و به دست عوام داده اند و در کتب بعض بی خبران که غافل بوده اند مذکور شده و البته خواندن آن دعا بدعت و محرّم است و ما محض این که مردم متنبه شوند آن دعا را در این جا ذکر می کنیم تا هر کس بر او مطلع شود احتراز و اجتناب كند. و هو هذا: ﴿بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ سُبْحَانَ اللَّهِ مِلَاءً المیزان وَ منتهی الْعِلْمِ وَ مَبْلَغُ الرِّضَا وَ زِنَةَ الْعَرْشِ لَا مَلْجَأَ وَ لَا منجا مِنَ اللَّهِ الَّا إِلَيْهِ سُبْحَانَ اللَّهُ عَدَدَ الشَّفْعِ وَ الْوَتْرِ وَ عَدَدَ كَلِمَاتِهِ التَّامَّاتِ وَ هُوَ الْعَفْوِ للمعاصى بِرَحْمَتِهِ لَا حَوْلَ وَ لَا قُوَّةَ الَّا بِاللَّهِ الْعَلِىِّ الْعَظِيمِ وَ هُوَ حسبی وَ نِعْمَ الوکیل نَعَمْ المولی وَ نِعْمَ النَّصِيرُ وَ صَلَّى اللَّهُ عَلَى خیر خَلْقِهِ مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ اجمعین﴾.

بعد از او ده مرتبه صلوات بفرستد و بگوید ﴿یا قَابِلٍ تَوْبَةَ آدَمَ یوم عَاشُورَاءَ يَا رَافِعَ ادريس إِلَى السَّمَاءِ يَوْمَ عَاشُورَاءَ ، يَا مُسَكِّنَ سَفِينَةُ نُوحٍ عَلَى الجودى یوم عَاشُورَاءَ ، یا غیاث إِبْرَاهِيمُ مِنَ النَّارِ يَوْمَ عَاشُورَاءَ ، يَا جَامِعَ شَمْلِ يَعْقُوبَ يَوْمَ عَاشُورَاءَ يَا فَارِجَ كَرْبُ ذِي النُّونِ يَوْمٍ ، عَاشُورَاءَ یا کاشف ضَرَّ ایوب يَوْمَ عَاشُورَاءَ ، يَا غَافِرُ ذَنْبٍ دَاوُدَ يَوْمَ عَاشُورَاءَ ، يَا سَامِعَ دَعْوَةً

ص: 398


1- البقرة: 8.
2- رجال الكشی 509/2، رقم 439.
3- نقد الرجال: 353/2.
4- تفسیر العیاشی: 326/1.

موسی وَ هَارُونَ یوم عَاشُورَاءَ یا زَائِدِ الْخُضَرِ فِي عِلْمِهِ يَوْمَ عَاشُورَاءَ ، يَا رَافِعَ عیسی بْنِ مریم إِلَى السَّمَاءِ يَوْمَ عَاشُورَاءَ وَ يَا نَاصِرُ مُحَمَّدٍ صلی اللَّهِ علیه وَ اله وَ سَلَّمَ یوم عَاشُورَاءَ یا خَالِقُ الْجَنَّةِ يَوْمَ عَاشُورَاءَ ، صَلِّ علی مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّاهِرِينَ وَ الانبياء وَ الْمُرْسَلِينَ وَ الْمَلَائِكَةِ وَ الْمُقَرَّبِينَ . يا رحمن الدُّنْيَا الْآخِرَةِ وَ رَحِيمَهُمَا يَا قاضی الْحَاجَاتِ اقْضِ حاجاتى فِى الدُّنْيَا وَ الْآخِرَةُ وَ طُولِ عُمْرَى فِي طاعتک وَ رضاک بِحُرْمَةِ یوم عَاشُورَاءَ . يا وَلَّى الْحَسَنَاتِ يَا دَافِعَ السَّيِّئَاتِ وَ البلیات یَا حَیُّ یَا قَیُّومُ یَا ذَا اَلْجَلاَلِ وَ اَلْإِکْرَامِ يَا مالِكَ يَوْمِ الدِّينِ إِیَّاكَ نَعْبُدُ وَ إِیَّاكَ نَسْتَعِینُ اِکْفِنِی مَا أَهَمَّنِی مِنْ أَمْرِ اَلدُّنْیَا والدین برحمتک یا ارْحَمَ الرَّاحِمِينَ وَ صَلَّى اللَّهُ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّيِّبِينَ وَ عِتْرَتِهِ الطَّاهِرِينَ أَجْمَعِينَ وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ﴾.

و شکی نیست که این دعا را یکی از نواصب مدینه یا خوارج مسقط یا مثل این ها جعل کرده و تتمیم ظلم بنی امیه را نموده و بعض مباحث متعلقه به حکایت حال اهل سنت و نقل اقوال ایشان در این باب و استحباب اقامه مراسم عزا در این روز در شرح فقره آتیه بیاید (1) .و چون مباحث این شرح با مباحث او منضم شود تواند بود که در این مسأله رساله مستقله بیرون بیاید.

و ابن آكلة الأكباد اللعين بن اللعین علی لسانک و لسان نبیک فی کل موطن و موقف وقف فيه نبیک صلواتک علیه و آله

ج: و تبرک جسته به او پسر هند جگر خواره که ملعون پسر ملعون است بر زبان تو و زبان پیغمبر تو در هر موطن و موقفی که ایستاده در او پیغمبر تو که صلوات بر او و آلش باد.

ش: اکل در لغت عربی در اصل به معنی خوردن چیز هایی است که مایع نباشند و استعمال شرب در او صحیح نیفتد چه خوردن در لغت فارسی اعم است از آشامیدن چنان چه در استعمالات فصحای ایشان وارد شده نظماً و نثراً، شصت کلمه دامغانی می گوید:

اسبی که صفیرش نزنی می نخورد آب *** نه مرد کم از اسب و نه می کمتر از آب است

گاهی استعمال در معنی مطلق استیلاء و تصرف می شود به جهت این که غالب افراد او در مأكولات اکل است یا اظهر افراد استیلاء اتلاف به نحو اکل است به این ملاحظه در کلیه تصرفات استیلائیه - اگر چه نسبت به اشیاء منقوله غیر مأکوله باشد - استعمال می شود.

ص: 399


1- ذيل « هذا يوم فرحت به آل زياد...».

چنان چه در کریمه: ﴿لَا تَأْکُلُوا أَمْوَالَکُمْ بَینَکُمْ بِالْبَاطِلِ﴾ (1) به این معنی استعمال شده و به ازاء او در فارسی می گویند خانه فلان را مثلا فلان خورد و هم چنین آن چه از این قبیل باشد.

کبد به معنی جگر است که مقابل شش که عربان ریه می گویند باشد و این کلمه اگر چه مفرد است و هر مفردی از اجزاء بدن انسان مذکر است ولی این و بعض الفاظ دیگر مستثنی هستند و این یکی از آن سی لفظ است که در اجزاء انسان مصدر به کاف است و هی هذه: «الكف و الكرسوع و الكوع و الكتف و الكاهل و الكبد و الكتد و الكلية و الكمرة و و الكذوب و الكعبرة - عقدة مكبلة حائدة عن الرأس - و الكثفة - محركةً دائرة من الشعر عند الناصية تثبت صعداً - و الكرسمة - الوجه و لا يقال الا في الشتم - و الكر - و اصل العنق - و الكراويس - ما شخص من عظام البدن كالمنكبين و المرفقين - و الكعاش - عظام السلامي - و الكاتبة ما بين الكتفين إلى اصل العنق - و الكلكل - الصدر - و الكشح - الجنب و هو من لدن الورك إلى الخصر - و الكفل و الكاذة - لحم مؤخر الفخذ - و الكراع من الانسان ما دون الركبة - و الكرشلة - الذكر و الكطر - ركب المرئة - و الكلثوم و الكعث - و هما الفرج فاما اسمه المشهور فهو على الصحيح تعريب مولد و لا حجة في شعر من نظمه في كافات الشتاء بقوله:

جاء الشتاء و عندى من حوائجه *** سبع اذا القطر عن حاجاتنا حبساً

إلى آخره - و الكين - لحم باطن بالفرج - و الكراض - حلق الرحم -

و از ابن خالویه نقل شده که جزیی تصنیف کرده در الفاظ مصدره به کاف از اجزاء انسان و عدد را به صد رسانده و این به غایت غریب است و دلالت بر توسع و اطلاعی وافر دارد.

لعین به معنی ملعون است و معنی لعن در سابق گذشته است (2) .

لسان در اصل به معنی جارحه مخصوصه است و در معنی لغت به مناسبت او استعمال می شود مثل: ﴿وَ اخْتِلافِ أَلْسِنَتَكُمْ﴾ (3) و در مطلق تکلم هم استعمال می شود و در این مقام این معنی انسب است و نمی شود مراد معنی اول باشد چه درباره باری تعالی اثبات جارحه ممکن نیست مگر این که اسناد حقیقی نباشد و ظاهر از کلمه «علی» همین است چه اگر به معنی کلام بود لفظ «فی» اولی بود چنان چه صرافان معانی و نقادان الفاظ می دانند.

ص: 400


1- البقرة: 188.
2- ذیل «فَلَعَنَ اللَّهُ اُمَّةً اَسَّسَتْ...».
3- الروم: 22.

و باید دانست که لفظ «لسانک» در بعض نسخ مصباح موجود است و در بعضی نیست و نسخه زاد المعاد و بحار که مطابق با نسخه مصباح است خالی از اوست، ولی چون در بعض نسخ که بی اعتبار نبودند دیدم در متن زیارت نوشتیم و احوط خواندن اوست.

نبی - علی الظاهر - مأخوذ از نبأ به معنی خبر است و نبوت در اصل نبوئت بود، مثل: مروئت و مروت.و اشتقاق از «نبا» به معنی «ارتفع» خلاف ظاهر است و قرائت نافع در تمام قرآن نبیء به همزه است و ما اگر قرائات را متواتر از پیغمبر ندانیم - چنان چه مشهور می دانند بلکه دعوی اجماع در کلام اساطین از قبیل علامه (1) و شهیدین (2) و محقق ثانی (3) و غیرهم بر او شده بلکه در روض (4) و مقاصد العلية دعوى اجماع علماء بر نقل اجماع بر او شده [است] - لیکن شکی نیست که قرائات از قراء سبعه متواتر است و همه بر طبق قوانین عربیت و موافق قواعد نحو و صرف و لغت است پس قرائت نبی دلیل صحت اشتقاق او از نبأ است.

و احتمال تعدد این لفظ که گاهی از نبوت که ناقص واوی است مشتق باشد و گاهی از نبأ و هر دو به یک معنی اطلاق شوند نه چندان بعید است که بتوان شرح داد داد و فرق بین نبی و رسول به اعتبار ملاحظه کتاب و شرع داشتن است در دوم پس نبی اعم خواهد بود.

کل بر دو وجه استعمال می شود یکی عموم مجموعی که موضع قضیه و ملحوظ بالاستقلال باشد؛ و دیگری عموم مرآتی که سور و آینه سراپا نمای افراد عموم مضاف الیه باشد و ظاهر از او فی الجملة - با قطع نظر از قرائن محفوفه به کلام - معنی ثانی است.

موطن جای باش چیزی است چنان چه در منتهی الارب است (5) ؛ و این معنی موافق قاموس (6) و صحاح (7) است و از عبارت اساس البلاغة معلوم می شود که حقیقت وطن رخت اقامت انداختن در جایی است (8) چنان چه معروف در معنای او همین است و استعمال او در

ص: 401


1- تحریر الاحکام: 245/1.
2- الذكرى: 187 ، روض الجنان: 264.
3- رسائل الکرکی: 262/3.
4- روض الجنان: 264.
5- منتهى الارب: 1325، ذیل «وطن».
6- القاموس المحيط: 1598 ، ذیل «وطن».
7- الصحاح : 2212/4، ذیل «وطن».
8- اساس البلاغة: 503، ذيل: «وطن».

مواضع دیگر - :مثل مواطن حرب و مواطن نسک در حج - تجوزی است مبنی بر ادعای این که در این مقامات ثبات و قرار مطلوب است بر وجهی که تعبیر از آن ها به موطن می شود. و این معنی ادق و الطف و با ظواهر استعمالات اوفق است.

وقف هم متعدی می آید و هم لازم، چنان چه در صحاح (1) و قاموس (2) و غيرهما تصريح به او شده [است]. و در این جا مأخوذ از معنی لازم است و مراد از موقف جای وقوف - یعنی ایستادن گاه - است. و در شرح این فقره در دو موضع باید تکلم کنیم.

موضع اوّل آكلة الأكباد هند مادر معاویه است و او دختر عتبة بن ربيعة بن عبد شمس است.و او در عداوت پیغمبر خدای صلی الله علیه و اله و سلم کوشش ها کرده و در جنگ احد حاضر بود و این رجز می خواند:

نحن بنات طارق *** نمشى على النمارق

ان تقبلوا نعانق *** او تدبروا نفارق

فراق غير وامق (3)

و کفار را در قتال اسلام به سوء فطرت تحریص می کرد و او چنان چه ابن ابی الحديد (4) و ابن عبدربه (5) گفته اند - متهم به زنا بوده است بلکه از کتب تواریخ معلوم می شود که در مکه از زوانی معروفه به شمار می رفت بلکه در بعض کتب معتبره دیده شده که از ذوات الاعلام بوده چنان چه در نهج الحق (6) از هشام بن سایب کلبی نقل کرده و ابن روزبهان تقریر کرده [است] (7) .و ما در شرح نسب معاویه اشاره به این جمله خواهیم کرد.

و چون وحشی غلام جبیر بن مطعم حمزه سید الشهداء را در جنگ احد کشت وی بر سر نعش شریف بیامد و کبد آن حضرت را برآورد و در دهن گذاشت، به قدرت خدای تعالی سخت شد و دندان در او اثر نکرد از آن پس حمزه علیه السلام را مثله کرده و اعضای گوش و دماغ

ص: 402


1- الصحاح : 1440/2، ذیل «وقف».
2- القاموس المحيط: 1112، ذیل «وقف».
3- مجمع الزوائد: 109/6.
4- شرح نهج البلاغة: 346/1.
5- العقد الفريد: 265/3.
6- نهج الحق: 307.
7- ابطال نهج الباطل (المطبوع مع احقاق الحق): 263.

و مذاکیر آن حضرت را به رشته کشیده به جای قلاده به گردن آویخت. زنان قریش به او اقتداء کرده با سایر شهدا چنین کردند و این کار بر رسول خدای تعالی به غایت گران و جگر شکاف آمد و خون هند را هدر فرمود.

این ببود تا در عام الفتح چون ابو سفیان از اضطرار اسلام نفاقی اظهار کرد، وی نیز اظهار اسلام کرد و رسول خدای به حکم عموم رحمت قبول فرموده، عفو فرمود. و چون با رسول خدای بیعت کردند به عادت سایر زنان یکی از شرایط بیعت زنان که زنا نکردن بود ذکر فرمود هند گفت:«و هل تزنی الحرّة» پیغمبر روی با عمر کرد و بخندید کنایت از آن که با آن طهارت ذیل و نقاوت جیب از در تعجب سؤال می کند که آیا زنان آزاد هم زنا می کنند؟ و تواند بود که مواجهه با او از آن جهت باشد که تو از این خارجی چه مادر تو اگر زانیه بود کنیز بود و از تعجب او بیرون است.

سبط ابن جوزی از کتاب مثالب هشام بن محمّد الكلبى النسابة نقل کرده بعد از ذکر زنای هند که شعبی گفته: و قد اشار رسول الله إلى هند يوم فتح مكة بشيىء من هذا فنقل الخبر كما نقلناه» (1) .

بالجملة بعد از اسلام هند نفاق بزیست تا در خلافت عمر در آن روز که ابو قحافه از دنیا رفت به مشایعت روح او به جانب دوزخ رخت بر بست و از آن روز که جگر مبارک سید الشهداء را بمكيد أكلة الاکباد لقب گرفت و این طعن تا دامنه قیامت دامن گیر فرزندانش شد چنان چه عقیله خدر رسالت و هدایت و رضیعه ثدی نبوت و ولایت زینب بنت علی علیهما السلام در خطبه شریفه که قطع نظر از اعتبار سندش خود دلیل صدق خود ،است بلکه به سر حد اعجاز رسیده و از شواهد صدق طریقه جد و پدر و برادر بزرگوار آن مکرمه علیها السلام است می فرماید: «وَ كَيْفَ يُرْتَجَى مُرَاقَبَةِ مَنْ نَبَتَ لَحْمُهُ بِدِمَاءِ الشُّهَدَاءِ وَ لَفْظُ فُوهُ أَكْبَادُ الازكياء» (2) .و حسان بن ثابت بعد از آن روز از این شعر ها [را] در هجو وی سروده:

اشرت لكاع و كان عادتها *** لوْماً اذا اشرت مع الكفر

اخزى الا له و زوجها معها *** هند الهنود طويلة البظر (3)

و هم در هجو او آورده:

ص: 403


1- تذكرة الخواص: 116.
2- اللهوف: 116.
3- تاریخ الطبری: 205/2.

لمن سواقط ولدان مطرحة *** باتت تفحص في بطحاء اجياد

باتت تفحص لم يشهد قوابلها *** الا الوحوش و الاحية الوادى (1)

و در این دو مقطوعه حسان هم اشاره به زنای هند کرده هم به فساد نسب او و از جمله مقررات است - چنان چه شیخ مفید علیه الرحمة در ارشاد (2) و أبو جعفر نقیب در نقض عثمانیه (3) گفته اند - که به شعر مثل نثر باید احتجاج کرد و این معنی عبارت معروفه است که «الشعر ديوان العرب و العمائم تيجانها و الاحتباء حيطانها» چه به شعر انساب و احساب و مناقب و مراتب خود را تعیین می.کند چنان چه به رجوع به دیوان مراتب عسکر و مناصب امراء جیش و سایر امراء و اعیان به حسب اختلاف شؤون و تفاوت مقادیر ظاهر می شود.

خلاصه اهاجی هند و ابو سفیان و اولاد ایشان بیش از آن است که بتوان به نطاق بیان احاطه به او کرد و ما در هر باب که در این کتاب سخنی برانیم جز نمودار نمونه در نظر نداریم.

موضع ثانی: مراد از این که این آكلة الاکباد که ظاهراً مقصود در این مقام یزید - لعنه الله - است بر لسان خدای عزوجل ملعون است، یا اشاره به آن آیه کریمه: ﴿وَ الشَّجَرَةَ الْمَلْعُونَةَ﴾ (4) است که مفصلاً به قدری که شایسته این مختصر بود گذشت (5) ؛ و یا اشاره به لعن اوست بر لسان انبیای خدای تعالی چنان چه از این پس - إن شاء الله - خواهد مذکور شد و یا اشاره به احادیث قدسیه است که در لعن او وارد شده و یکی از آن ها را در این مقام ذکر می کنیم.

در کامل الزیارة سند به ابن ابی یعفور می رسد که حضرت صادق علیه السلام فرمود: رسول خدای صلی الله علیه و اله و سلم در منزل فاطمه علیها السلام بود و حسین علیه السلام در کنار او نشسته که ناگاه پیغمبر بگریست و به سجده در افتاد چون سر برداشت فرمود:ای فاطمه دختر محمد علی اعلی - جل شأنه - به غایت ظهور علمی و تجلی شهودی برای دل من نمودار شد با بهترین جمالی و نیکوترین صورتی از صفات جلالیه و جمالیه و با من گفت: آیا حسین را دوست داری؟

ص: 404


1- شرح نهج البلاغة : 15/15.
2- الارشاد: 207/2.
3- بناء المقالة الفاطمية: 387.
4- الاسراء: 60.
5- ذيل «وَ لَعَنَ اللَّهُ بَنِي أُمَيَّةَ قَاطِبَةً».

گفتم: قرة العین من است و ریحانه من و ثمرة الفؤاد و واسطه ما بین دو چشم من است.

و دست رحمت بر سر حسین علیه السلام گذارد و بفرمود: فرزندی است مبارک، برکات و صلوات و رحمت و رضوان من بر او باد و لعنت و سخط و عذاب و خزی و نکال من بر آن که وی را بکشد و عداوت ورزد و مدافعه و منازعه نماید. همانا او سید شهیدان است از اولین و آخرین در دنیا و آخرت و سید جوانان اهل بهشت است از خلق یکسره و پدر او افضل از اوست سلام مرا به او برسان و بشارت ده او را که او علم هدایت و منار ارباب ولایت من است و او حافظ و شاهد من است بر خلق من و خازن علم من و حجت من است بر اهل سموات و اهل ارضین و ثقلین که جن و انس اند (1) .

و مراد از این که در جمیع مواطن و مواقف رسول خدای بر لسان مبارک آن جناب یزید ملعون بوده بر چند وجه تصویر می شود:

اول: این که مقصود مطابق ظاهر باشد که پیغمبر صلی الله علیه و اله و سلم در هر جای که بایستاد و ببود بر نحو استغراق شمولی و به عموم اصولی - بدون استثناء هیچ موضع - یزید را در اوّل یا آخر لعن کرده باشد صریحاً و این مطلب اگر چه چنان چه اشاره کردیم، مقتضای ظاهر کلام است و لیکن فی الجملة استبعادى دارد.

دیگر: این که مقصود عموم برای مواقف و مواطن به حسب انواع باشد نه بر حسب افراد و خلاصه معنی چنان باشد که رسول خدای در تمام احوال بر حسب انواع به این معنی چه در حال ایستادن و چه در سفر و چه در حضر، چه در سلم و چه در حرب چه در رکوب چه در مشی چه در خانه چه در ،بیرون چه در بلد چه در بیابان چه در منبر چه در زمین چه در خلا و چه در ملا چه در سر و چه در علن - به حسب هر حالی و هر جایی که فرض توان کرد یک دفعه لا اقل یزید را - یا به تصریح یا به کنایه یا آهسته یا بلند - لعن فرموده [است] و این اگر چه فی الجملة بیرون از حد ظهور است چه ظاهر عموم شمول ذوات افراد است نه اراده انواع ولی اقرب از معنی اول به تصدیق است.

سوم: این که چون غرض هر نبی در هر حال به حکم این که بالكلية منصرف به عالم قدس و متوجه به تحصیل وجوه مراضی حضرت احدیت - جلّ ذکره - است، ترویج شرع و ابلاغ اوامر و نواهی و هدایت خلق است و هر که با حکمی از احکام الهی منافاتی داشته باشد و مانع از اجرا شود در حال تبلیغ آن حکم البته یا به لسان یا به حسب حال ضمیر از آن کس

ص: 405


1- كامل الزيارات: 142 و عنه بحار الانوار: 238/44.

دوری دارد و وی را لعنت کند یا به طلب از خدای یا به نفس دوری خود از او چه لعن او دوری از رحمت خدایی است و پیغمبران رحمت خدای اند و پیغمبر آخر الزمان رحمة للعالمين ملقب شده به جهت عموم نبوت و کمال رأفت او و چون یزید کاری کرد که خواست تمام شرع را - بتمام اجزائه - از میان بردارد به کشتن سید الشهداء به جهت این که او خود - فی الحقيقة - تمام دین بود چنان چه گفته اند:

نزد کوته نظران ماشطه صورت دین *** نزد ارباب نظر معنی دین اند همه

یا به جهت این که ولایت آن جناب شرط صحت تمام اعمال بود پس به عداوت و برداشتن آن حضرت از میان افساد تمام شریعت می شد و پیغمبر صلی الله علیه و اله و سلم در تمام احوال تبلیغ حکمی می کرد اگر چه به سکوت و خواب باشد که دلالت بر رجحان یا وجوب آن دو دارد در هر وقت که مقتضی وجوب پیدا شود پس هیچ آنی از آنات وجود شریف نبوی نبود که به حسب حال کمال نبوت دشمنان اهل بیت را که قوام شرع و تمام دین و بیان احکام او ،بودند لعن نکند خاصه یزید و اقران او را که بیشتر در اطفاء نور و اخفاء ظهور او بر خلاف حق و به عداوت خدای عزوجل کوشش کردند.

و این معنی اگر چه اولاً بعید از اذهان متعارفه می آید ولی اهل ذوق و ارباب سلیقه شاید که به اندک توجهی جزم به او نمایند و از دو احتمال سابق یکسره صرف نظر کنند؛ و الله اعلم بمراد اولياءه اللعنة علیهم السلام.

على الجملة شايسته چنان می نماید در این موضع اخباری چند که متضمن لعن یزید بر لسان رسول خدای - بلکه سایر انبیاء، بلکه عموم موجودات - باشد مذکور شود.

الف: شیخ صدوق - قدس الله سره - در امالی سند به صفیه بنت عبدالمطلب می رساند که چون حسین علیه السلام متولد شد من او را به پیغمبر دادم و پیغمبر زبان خود را در دهان وی بگذارد و حسین زبان وی را مکیدن گرفت و گمانم چنان بود که رسول خدای وی را از شیر و عسل غذا دهد ناگاه حسین بر جامه وی بول کرد پس پیغمبر میانه دو چشم وی ببوسید آن گاه او را به من داد، می گفت: خدای لعنت کناد قومی را که ایشان قاتلان تواند ای پسرک من. صفیه می گوید: عرض کردم پدر و مادرم فدای تو باد که وی را می کشد؟ فرمود: بازمانده گروه باغیان از بنی امیه؛ لعنهم الله (1) .و ظاهر این است که لفظ لعنهم الله از حدیث است.

ص: 406


1- الامالی: 199 و عنه بحار الانوار: 243/43.

ب:در بحار الانوار (1) از امالی (2) حدیث کرده که اسماء بنت عمیس در شرح قصه ولادت امام مظلوم علیه السلام که جمله ای از او را در اوائل کتاب در اثبات این که اطلاق لفظ ابن رسول بر آن جناب روا است شنید های می گوید:چون حسین علیه السلام را به خدمت حضرت رسالت بردم روی با وی کرد و فرمود: زود که برای تو خبری باشد خدایا لعنت کن قاتل او را.

و هم در آن خبر است که چون روز هشتم شد او را بگرفت و در کنار خود گذاشت و فرمود: «یا ابا عبدالله عزیز علی» پس بگریست. من عرض کردم: پدر و مادرم فدای تو امروز و روز اول چنین کردی چه شده است؟ فرمود برای فرزندم می گریم که فئه باغیه کافره از بنی امیه وی را می کشند خدای شفاعت مرا به ایشان نرساناد کسی او را می کشد که در دین ثلمه افکند و به خدای کافر شود ثم قال: «اللَّهُمَّ أَنِّي أَسْأَلُكَ فِيهِمَا مَا سَأَلَكَ إِبْرَاهِيمَ فِي ذُرِّيَّتِهِ اللَّهُمَّ أَحَبُّهُمَا وَ أُحِبُّ مَنْ يحبهما وَ الْعَنْ مَنْ يُبْغِضُهُمَا مَلَأَ السَّمَاءِ وَ الارض».

ج: در بحار الانوار (3) از مناقب ابن شهر آشوب (4) روایت کرده وی از ابن عباس حدیث می کند که هند از عایشه خواستار شد که تعبیر رؤیای او را سؤال کند. پس عایشه گفت: قصه خود را نقل کن تا عرضه داشت کنم. گفت چنان به خواب دیدم که آفتاب از بالای سر من طلوع کرد و قمر از فرج من برآمد و گویا ستاره سیاهی از این ماه برآمد و حمله ور شد بر آفتابی کوچک تر از آفتاب که از آن آفتاب بر آمده بود و او را ببلعید و آفتاب به غروب آن آفتاب سیاه شد و ستارگانی از آسمان دیدم و ستارگانی در زمین لیکن آنان که در زمین بودند سیاه می بودند و این ستارگان سیاه به آفاق زمین احاطه کردند از هر طرف.

چون این خواب را پیغمبر شنید اشک از دیده فرو ریخت و دو مرتبه با هند فرمود: «اخرجی یا عَدُوَّةُ اللَّهُ» که اندوه مرا تازه کردی و خبر مرگ دوستان مرا به من دادی چون بیرون رفت فرمود: «اللَّهُمَّ العنها وَ الْعَنْ نَسْلِهَا». آن گاه تعبیر رؤیا کرد و فرمود: آفتاب علی بود آن ستاره سیاه که مانند ماه می نمود معاویه است و آن آفتاب کوچک که از آفتاب بر آمد،حسین بود و پسر معاویه او را می کشد و آفتاب سیاه می شود و آفاق تاریک می شوند و آن ستارگان سیاه زمینی که احاطه بر زمین کردند، بنی امیه اند.

ص: 407


1- بحار الانوار: 250/44.
2- الامالی: (للطوسی) 367.
3- بحار الانوار: 263/44.
4- مناقب آل ابی طالب 44/3.

د: در کامل الزیارة (1) مسنداً و هم در بحار (2) از تفسیر فرات بن إبراهيم (3) نقل کرده که وی متصلاً از حضرت صادق حدیث کرده که حسین علیه السلام با فاطمه علیها السلام بود وی را حمل کرده بود پس پیغمبر وی را بگرفت و فرمود: «لَعَنَ اَللَّهُ قَاتِلَكَ وَ لَعَنَ اَللَّهُ سالبك» و خدای هلاکت دهاد آن ها که پشت بر پشت گذارند در جنگ تو و خدای حکم کناد بین من و بین آنان که اعانت بر ظلم تو کردند.

ه : از ابن نما در مثیر الاحزان نقل کرده اند که وی از ابن عباس حدیث می کند که چون مرض رسول خدای شدت کرد حسین را به سینه بچسبانید و عرق بر جبین می ریخت و جان مقدس وی آهنگ شاخسار حظایر قدس داشت در این حال می فرمود: «مَالِي وَ لِيَزِيدَ لاَ بَارَكَ اَللَّهُ فِيهِ اَللَّهُمَّ اِلْعَنْ يَزِيدَ»؛ مرا چه با یزید خدایش برکت نهاد و پروردگارا یزید را از رحمت خود دور کن پس از شدت مرض بی توان شد چون با خود آمد حسین را بوسید و اشک از دیدگان فرو می ریخت و می فرمود همانا مرا و قاتل ترا معاملتی است در نزد خدای تعالی (4) .کنایت از آن که مجازات این عمل در محکمه عدل مالک یوم دین و جبار روز جزا خواهد گذشت؛ و نعم ما قیل:

این انتقام گر نفتادی به روز حشر *** با این عمل معامله دهر چون شدی

و: در خصال سند به سید الساجدین می رساند که رسول خدا فرمود شش نفرند که خدای و هر مستجاب الدعوه ای آن ها را لعنت کرده اند زیاد کننده در کتاب خدای و مکذب به قدر و تارک سنت من و آن که بی احترامی عترت مرا حلال شمارد و متسلط به جبروت که عزیز خدای را ذلیل کند و ذلیل خدای را عزیز و آن که فیئ مسلمین را تصرف کرده بر خود حلال شمارد. (5)

ز: در کامل الزيارة از کعب الاحبار نقل می کند که اول کسی که قاتل حسین بن علی را لعن كرد إبراهيم خليل الرحمن بود و اولاد خود را امر به این فرمود و عهد و میثاق این کار را بر ایشان گرفت آن گاه موسی بن عمران وی را لعنت کرد و امتش را به این کار فرمان داد.

ص: 408


1- كامل الزيارات: 412.
2- بحار الانوار: 264/44.
3- تفسير الفرات: 171.
4- مثیر الاحزان 12 و عنه بحار الانوار: 266/44.
5- الخصال: 338/1 و عنه بحار الانوار: 300/44.

آن گاه داود او را لعن کرد و بنی اسرائیل را به این مأمور .فرمود آن گاه عیسی وی را لعن کرد و فرمان داد بنی اسرائیل را که لعن کنید قاتل او را و اگر ایام او را دریافت کردید از نصرت وی ننشیند چه شهید با او چون شهید با پیغمبران و مقبل غیر مدیر است (1) تا آخر حديث.

ح: شيخ جليل فخر الدین بن طریح نجفی در کتاب منتخب به ارسال روایت می کند که آدم در طلب حوا در اطراف زمین برفت به زمین کربلا رسید و در آن جا اندوهی بیسبب او را عارض شد و چون به قتلگاه حسین رسید پایش بلغزید و خونش جاری شد از در مناجات گفت: خدایا این عقوبت به ازاء گناهی بود که کردم؟ وحی الهی آمد که گناهی نکرده ای لیکن فرزند تو حسین در این زمین کشته می شود به ظلم و خون تو به موافقت خون او ریخته شد آدم گفت: پروردگارا حسین پیغمبری است؟ فرمود: نه و لیکن فرزند زاده پیغمبر ما محمد است. گفت: قاتل او کیست؟ جواب آمد: یزید ملعون اهل سموات و زمین است. آدم گفت: من چه باید بکنم؟ جبرییل عرض کرد: ای آدم وی را لعن کن پس چهار بار یزید را لعن کرد و چهار گام برداشت و به عرفات رسید و حوا را یافت (2) .

ط: هم در منتخب است که سفینه نوح چون به کربلا رسید زمین وی را بگرفت و از بیم غرق شدن خدای را خواند و از سبب سؤال کرد. جبرئیل نازل شد و گفت: ای نوح در این موضع حسين سبط خاتم انبیاء و نجل خاتم اوصیاء کشته می شود.و نوح گفت قاتل او کیست؟ جبرئیل گفت: ملعون اهل هفت آسمان و هفت زمین است پس نوح وی را چهار بار لعن کرد و سفینه در گذشت (3) .

ی: هم در منتخب مرسلاً ایراد شده که خلیل به کربلا در گذشت و اسبش بلغزید و به زمین افتاد و سرش بشکست و خون سیلان کرد وی استغفار نمود و از سبب سؤال کرد [که

ص: 409


1- كامل الزيارات: 143 و عنه بحار الانوار: 301/44 مجلسی - عليه الرحمة - در بیان این عبارت «فَانٍ مَعَهُ كَالشَّهيدِ مَعَ الانْبِياءِ مُقْبِلٌ غَيْرُ مُدْبِرٍ» فرموده که صواب آن است که مقبلا باشد چه حال است از شهید و بنابر آن چه در نسخ است از صورت رفع صفة كالشهید است چه او در قوه نکره است و آن چه به نظر این بی بضاعت می رسد آن است که خبر آن مقبل غیر مدبر است و کالشهید حال است از اسم آن چه مانع ندارد حال از مبتداء نزد ما و اظهر آنست که خبر بعد از خبر باشد و احتمال حالیت مقبل وجهی ندارد نه لفظاً و نه معناً و وصف بودن هم رکیک است؛ منه نور الله قلبه.
2- بحار الانوار: 243/44.
3- بحار الانوار: 243/44.

آیا] گناهی کردم؟ جواب شنید که از تو گناهی سر نزده ولی در این زمین فرزندزاده خاتم پسر خاتم اوصیاء کشته می شود و خون تو به مشایعت وی سیلان گرفت از جبرئیل پرسید که قاتل او کیست؟ گفت لعین اهل آسمان ها و زمین ها و قلم بر لوح جاری شد به لعن او بدون فرمان پروردگار خدای وحی فرستاد قلم را که به این لعن کردن مستحق ثنا شدی پس ابراهیم دو دست خود برداشت و یزید را بسیاری لعن کرد و اسبش به زبان فصیح آمین

گفت (1) .

یا: هم در منتخب است مرسلاً که گوسفندان اسماعیل در کنار شط فرات بودند چون به شریعه که در کربلا است رسیدند آب و علف نخوردند شبانش خبر آورد از سبب سؤال کرد. جبرئیل نازل شد و فرمان آورد که از گوسفندان پرس آن ها را مخاطب کرد که چرا از این آب نیاشامید؟ گفتند: چنان شنیده ایم که سبط محمد صلی الله علیه و اله و سلم در این مشرعه شهید شود تشنه ما از این آب نیاشامیم به جهت اندوه بر او. پرسید: کشنده او کیست؟ گفتند: ملعون اهل سماوات و ارضین و خلایق یکسره پس اسماعیل گفت: «اَللَّهُمَّ اِلْعَنْ قَاتِلَ اَلْحُسَيْنِ» (2) .

یب: هم در منتخب است که موسی علیه السلام چون به کربلا رسید موزه اش بدرید و خسک در پایش خلید و خونش سائل شد و گفت: خدایا از من چه صادر شده؟ گفت: خدایا از من چه صادر شده؟ وحی آمد که این جا حسین کشته شود و خونش بریزد خون تو به موافقت خون او سیلان کرد گفت: حسین که باشد؟ جواب آمد: که سبط محمّد مصطفی و پسر علی مرتضی. گفت: قاتل او کیست؟ جواب آمد: لعنت شده ماهیان در بحار و وحوش در قفار و مرغان در هوا.پس موسی دست برداشت و یزید را لعن کرد و بر وی نفرین نمود و یوشع بن نون آمین بگفت (3) .

یج: هم در منتخب است که سلیمان بر بساط خود سوار بود چون به کربلا رسید باد بساط او را بگردانید سه بار چندان که سه بار چندان که بیم سقوط شد پس ساکن شد و بساط بر زمین آمد باد را مخاطب ساخته سؤال فرمود: که این سکون را سبب چه بود؟ باد گفت: در این زمین حسین کشته می شود گفت: حسین کیست؟ گفت: فرزند احمد مختار و علی کرار گفت: قاتل او کیست؟ گفت: ملعون اهل سماوات و ارض یزید پس سلیمان هر دو دست برداشت و یزید را لعنت کرد و نفرین گفت، انسیان و جنیان آمین گفتند.

ص: 410


1- بحار الانوار: 243/44.
2- بحار الانوار: 243/44.
3- بحار الانوار: 244/44.

ید: هم در منتخب آورده که روایت شده که عیسی در براری سیاحت می کرد و حواریون با او بودند. چون به کربلا رسید شیری شکننده سر راه بر او بگرفت. عیسی پیش آمد و به فرمود از چه روی در این جا نشست های و نمی گذاری ما را که به راه برویم؟ شیر با زبان فصیح جواب داد که راه را وا نمی گذارم تا یزید قاتل حسین را لعن کنید. عیسی گفت: حسین کیست؟ گفت سبط محمد نبی امی و پسر علی ولی است. فرمود: قاتل او کیست؟ گفت قاتل او لعنت شده وحشیان و گرگان و شیران است خصوصاً در ایام عاشوراء پس عیسی دست برداشت و یزید را لعنت و نفرین کرد و حواریین آمین گفتند و شیر از سر راه برفت.و عیسی و حواریین به راه خود برفتند (1) .

و این مقوله اخبار در کتب مقاتل و مناقب فراوان است و استقصاء آن ها در عهده مطولات

است و اخبار از پیغمبر صلی الله علیه و اله و سلم ﴿لاَ اَنَا لَهُمُ اَللَّهُ شَفَاعَتِي﴾ (2) و ﴿لا تَنالُهُم شَفاعَتي﴾ (3) و «الَوَيْلٌ لِمَنْ قَتَلَهُ» و «اَللّهُمَّ اخْذُلْ مَنْ خَذَلَهُ وَ اُقْتُلْ مَنْ قَتَلَهُ» (4) و از این گونه تعبیرات که در حقیقت مؤدی مفاد لعن است در عیون و علل و امالی و مناقب و کامل الزیارة و بحار و غیرها بیش از حد احصاء است. و آن چه ذکر کردیم در این مقام کفایت است و بعض مباحث متعلقه به لعن یزید - إن شاء الله - در فقره آتیه بیاید.

اللّهُمَّ الْعَنْ أَبا سُفْيانَ

ج: بار الها لعنت كن أبو سفيان را.

ش: ذكر لعن أبو سفيان به جهت تذکر مساوی بنی امیه و افعال شنیعه یزید است که یکی از فروع آن شجره ملعونه و ثمرات آن اصله غیر میمونه است و أبو سفيان اسم او صخر بن حرب بن امیه است و ما در او صفیه دختر مزن الهلالية است و ندانم کجا دیدم اندر کتاب که وی زانیه بوده و ابو سفیان به زنا متولد شده است ده سال قبل از عام الفیل متولد شد تا بود در عداوت رسول خدای و اجلاب حروب و سوق جنود و قود عساکر بر آن حضرت کوشش داشت و هیچ فتنه در قریش بر پا نشد مگر این که وی را در او قدمی راسخ و سعیی بالغ بود تا این که در عام الفتح قهراً اسلام آورد و با نفاق بزیست.

ص: 411


1- بحار الانوار: 244/44.
2- بصائر الدرجات: 68.
3- کامل الزیارات: 148 و عنه بحار الانوار: 61/44.
4- كامل الزيارات: 132 و عنه بحار الانوار: 236/44.

و در طایف ملازم رکاب بود یک چشم او به زخم تیر نابینا شد و چشم دیگر در یرموک و یکسره کور بماند و در حرب هوازن که به مؤلفة القلوب بذل عطایا شد او را صد شتر و چهل اوقیه نقره بهره افتاد و پسران او یزید و معاویه را نیز چنین بخش دادند. و پسر دیگرش حنظله که به وی هم مکنی می شد و به واسطه وی او را ابو حنظله می خواندند در بدر به دست امیر المؤمنین علیه السلام طلیعه جیش پدر و برادر و اقربای خود به سوی دوزخ شد و اولاد أبو سفيان معاويه و عمر و عتبه و صخره و هند و رمله و آمنه و ام حبیبه و جویریه و ام

الحكم و حنظله و عنبسه و محمد و زیاد به استلحاق معاویه - چنان چه گذشت - و یزید و رملة الصغری و میمونه بوده اند.

چنان چه ابن قتیبه در معارف آورده وی در سال سوم هجرت هشتاد و دو ساله به دوزخ روانه شد. در ایام مهاجات بین مسلمین و کفار حسان بن ثابت در هجو أبو سفيان شعر بسيار سروده که ما به جهت تزیین این کتاب یک دو مقطوعه از آن ها را یاد می کنیم در جنگ احد گفته:

عضضت بایر من ابیک و خاله *** و عضت بنو النجار بالسكر الرطب

فلست بخير من أبيه و خاله *** و لست بخیر من معاظلة الكلب

و لست بذى دين و لا ذي امانة *** و لست بخیر من لوى و لا كلب

و لكن هجين ذو دناة لمقترف *** و مجاجة ملح غير صاف و لا عذب

و له ايضاً

و لست من المعشر الاكرمين *** لا عبد شمس و لا نوفل

و ليس أبوك بساقي الحجيج *** فاقعد على الحسب الارذل

و لكن هجين منوط بهم *** كما نقطت حلقة المحمل

تجيش من اللوم احسابكم *** كجيش المشاشة في المرجل

و این ابیات صریح در خبث مولد و فساد نسب اوست چه او را از عبد شمس نفی کرده و منوط به ایشان شمرده است و حال ابو سفیان در نفاق و معادات خانواده رسالت واضح تر از آن است که نوشته آید و روشن تر از آن است که انکار تواند شد. در نهج البلاغة مكرم رسول خدای را در قبال او ذکر کرده می فرماید: «مِنَّا اَلنَّبِيُّ وَ مِنْكُمُ الْمُكَذِّبُ» (1) . ابن قتیبه که مرکز دایره نصب و اعراض است اسم او را در مؤلفة القلوب ذکر کرده و بر عادت خود که بعد

ص: 412


1- نهج البلاغة : نامه 28.

از ذکر بعض ایشان می گوید اسلام او نیکو شد [چنین] نگفته است و این دلیل آن است که نفاق او را نمی توانست به پرده پوشاند و الا البته به جهت اصلاح شرف معاويه - عليه الهاوية - ذكر این فقره هم می کرد.

و جاحظ - لعنه الله - که عدو مجاهر امیر المؤمنین است در رساله مفاخره بنی هاشم و بنی امیه می گوید: «قَدْ عَرَفْنَا كَيْفَ كَانَ أَبُو سُفْيَانَ فى عَدَاوَةِ اَلنَّبِىِّ وَ فِي مُحارَبَتِهِ لَهُ وَ اجْلابهِ عَلَيْهِ وَ غَزُوهُ اَياهُ وَ عَرَّفْنا اِسْلامَهُ حَيْثُ اسْلَمَ وَ اخلاصه كَيْفَ اُخْلُصْ وَ مَعْنِي كلمتُه يَوْمَ اَلْفَتْحِ حِينَ رَأَى الْجُنُودَ وَ كَلاَمَهُ يَوْمَ حُنَيْنٍ وَ قَولهُ يَوْمَ صَعِدَ بِلاَلٌ عَلَى اَلْكَعْبَةِ فَاذِنُ عَلَى انه انما اِسْلَمْ عَلَى يَدَى اَلْعَبَّاسِ وَ اَلعَبَّاسُ هُوَ الَّذِي مَنَعَ اَلنَّاسَ مِنْ قَتْلِهِ وَ جَاءَ بِهِ رَدِيفاً إِلَى رَسُولِ اَللَّهِ وَ سَألَهُ فيهِ اَنْ يُشَرِّفَهُ وَ اَن يُكرِمَهُ وَ اَنْ يُنَوِّهَ بِهِ وَ تِلْكَ يَدٌ بَيْضاءُ وَ مَقامٌ مَشْهُودٌ وَ يَوْمَ حُنَيْنٍ غَيْرِ مَجْحُودٍ فَكَانَ جَزَاءُ بَيْتِهِ انْ حَارَبُوا عَلِيّاً وَسَمُوا الْحَسَنَ وَ قَتَلُوا اَلْحُسَيْنَ وَ حَمَلُوا اَلنِّسَاءَ عَلَى اَلاِقْتَابِ حَوَاسِرَ وَ كَشَفُوا عَنْ عَوْرَةِ علِى بْنِ اَلْحُسَيْنِ حِينَ اشكل عَلَيْهِمْ بُلُوغُهُ كَمَا يُصْنَعُ بِذَرَارَى اَلْمُشْرِكِينَ اِذا دَخَلَتْ دُورُهُمْ عَنْوَةً إِلَى اَنْ قَالَ وَ اكلتْ هِنْدٌ كَبِدَ حَمْزِهِ فَمِنْهُمْ أَكَلَةُ الاكْبادِ وَ مِنْهُمْ كَهْفُ اَلنِّفَاقِ وَ مِنْهُمْ مَنْ نَقَرَ بين ثنيتى اَلْحُسَيْنِ عَلَيْهِ السَّلاَمُ بِالْقَضِيبِ» (1) انتهى.

می بینی با این همه عصبیت و مروانیت و عثمانیت و سفیانیت که در فضایل هر سه رساله نوشته است شهادت داده که ابو سفیان کهف نفاق بوده و در اسلام اخلاص نداشته ما را شهادت این دو ناصب که ابن قتیبه و جاحظ باشند و البته در نزد نواصب از اعظم عدول اند کفایت می کند در اثبات نفاق و استمرار كفر أبو سفيان علاوه بر این که دخول او به نفاق در اسلام و بودنش از مؤلفة القلوب محلّ اتفاق كل است و دلیل رافعی برای او ثابت نشده است. پس جمیع احکام شرعیه نفاق - از جواز لعن و وجوب تبری و غيرها - به حکم استصحاب مترتب می شود و نص کتاب کریم در آیه رؤیا که سابقاً گذشته شاهد لعن اوست چه او فی الحقیقة اصل این شجره ملعونه است.

و مورخین عامه و خاصه در کتب خود ثبت کرده اند و در فرمان معتضد که سابقاً نوشتیم اشاره شده است که بعد از استقرار امر خلافت بر عثمان چون به سرای خویش درآمد جماعت بنی امیه به شادمانی گرد او فراهم شدند و در خانه را از اجنبیان مسدود داشتند این وقت ابو سفیان بانگ برداشت که آیا بیرون بنی امیه کسی در سرای حاضر است؟ گفتند: نه. فقال: «يا بنى اميّة تلقفوها تلقف الكرة فو الذى يحلف به أبو سفيان ما من

ص: 413


1- شرح نهج البلاغة: 236/15.

عذاب و لا حساب و لا جنة و لا نار و لا بعث و لا قیامه»؛ یعنی هان ای بنی امیه چنان چه گوی را در میدان در می ربایند خلافت را بربایید و غنیمت شمارید. سوگند به آن که أبو سفیان را سوگند به او رواست - یعنی لات و عزی - نه عذابی است و نه حسابی است و نه بهشتی است و نه دوزخی و نه حشری است و نه قیامتی. عثمان چون این کلمات بشنید بیمناک شد که مبادا مسلمانان بشنوند و انگیزش فتنه کنند بگفت تا ابو سفیان را از مجلس بیرون کنند (1) .

از این جا نکته شناسان توانند به دست آورد که سومی هم در مکنون ضمیر خود در عقیده کفر و نفاق با ابو سفیان شریک بوده ولی مصلحت را از ابو سفیان تأدیبی کرده و گرنه مجازات مرتد قتل است نه اخراج.

بالجملة از اخبار مشهوره است و ابن ابی الحدید نقل کرده و از بیهقی و زمحشری روایت شده و در فرمان معتضد بالله عباسی از ثقات روایت کرده که روزی ابو سفیان بر حماری سوار بود و معاویه زمام او در دست داشت و یزید از عقب سر میراند پیغمبر صلی الله علیه و اله و سلم فرمود: «لَعَنَ اَللَّهُ اَلرَّاكِبَ وَ اَلْقَائِدَ وَ اَلسَّائِقَ» (2) .و از کتاب مفاخرات زبیر بن بکار ابن ابی الحدید (3) نقل می کند که مجلسی شد در منزل معاویه که عمرو بن عاص و عتبة بن ابي سفیان و مغيرة بن شعبه در آن جا مجتمع شدند و امام حسن علیه السلام را طلبیدند و چون تشریف آورد هر یک جسارتی کردند به شرحی که در آن کتاب مذکور است. پس آن سید جوانان بهشت تکلم فرمود و معاویه را مخاطب داشت و در اثنای مخاطبه فرمود: «انشدُكَ اَللَّهَ يَا مُعَاوِيَةُ أَتَذَكَّرُ يَوْماً جَاءَ أَبُوكَ عَلَى جَمَلٍ أَحْمَرَ وَ أَنْتَ تَسُوقُهُ وَ أَخُوكَ عُتْبَةُ هَذَا يقوده فراكم رَسُولُ اَللَّهِ فَقَالَ اَللَّهُمَّ اِلْعَنِ اَلرَّاكِبَ وَ اَلْقَائِدَ وَ السَّائِق».

آن گاه روی به آن جماعت کرده فرمود: شما را قسم به خدای می دهم می دانید که رسول خدای در هفت موطن که کس نمی تواند رد آن ها کند ابو سفیان را لعن فرمود اول روزی که رسول خدای را دید که از مکه بیرون می رفت و ثقیف را دعوت می کرد و سب و شتم و بدگویی از آن حضرت کرد پس خدا و رسولش او را لعن کردند دوم روزی که قافله از شام می آمد و ابو سفیان ایشان را راند و معارضه کرد و مسلمین ظفر نیافتند و رسول خدای او

ص: 414


1- بحار الانوار 208/33 شرح نهج البلاغة: 53/9.
2- فرمان معتضد در ذیل لعن الله بنی امیة قاطبة گذشت
3- شرح نهج البلاغة : 289/6.

را لعن کرد و واقعه بدر از آن سبب شد سوم روز احد که او زیر کوه ایستاده بود و رسول خدای بالای کوه بود و او می گفت:«اُعلُ هُبَلُ اعل هُبَلَ»، پس پیغمبر ده مرتبه او را لعن کرد و مسلمانان متابعت نمودند. چهارم روزی که احزاب و غطفان و یهود را آورد و پیغمبر او را لعنت فرمود. پنجم روزی که ابو سفیان با قریش آمد و پیغمبر را از مکه منع کردند در روز حدیبیه پس پیغمبر ابو سفیان و قاده لشکر و اتباع را لعن کرد:«وَ قَالَ مَلْعُونُونَ كُلُّهُمْ».

ششم روزی که سوار شتر سرخ بود. هفتم روز عقبه که خواستند ناقه پیغمبر را برمانند و ایشان دوازده نفر بودند از آن جمله یکی ابو سفیان بود آن گاه شروع در مثالب دیگران فرمود.

و تقى الدين بن حجة که از اکابر ادبای اهل سنت است فصلی از این در ثمرات الاوراق نقل کرده می گوید فرمود: «و انشدكم بالله أتعلمون ان معاوية كان يقود بابيه على جمل و اخوه هذا يسوقه فقال رسول الله: لعن الله الجمل و قائده و راکبه و سائقه» (1) .

بالجملة حال أبو سفیان بر منصف با تتبع ظاهر است اگر چه اهل سنت از روی قول به عموم عدالت صحابه باید ملتزم شوند که عداوت با رسول و استمرار نفاق و گفتن به عباس:«لقد اصبح ملک ابن اخیک عظیماً» (2) و سایر کفریات منافی عدالت نباشد و اتفاق غریبی افتاده که ابو سفیان بازاء پیغمبر است و معاویه بازاء امير المؤمنين و يزيد بازاء سيد الشهداء عداوت هر یک با دیگری نه چندان است که در حیطه بیان درآید.

و معاوية ابن ابی سفیان

ج: و لعنت كن معاویه پسر ابو سفیان را

ش: معاویه پسر هند است از ابو سفیان به حسب مشهور ولی محققین نسب وی را ولد الزنا دانند. راغب اصفهانی در محاضرات گفته و ابن ابی الحدید (3) از ربیع الابرار زمخشری نقل کرده که معاویه را نسبت به چهار کس می دادند:مسافر بن ابی عمرو و عمارة بن الوليد بن المغيرة و عباس بن عبدالمطلب و صباح که سرود خوان و مغنى عمارة بن الولید بود. و ابو سفیان بسی زشت و کوتاه بود و صباح که مزدوری ابو سفیان می کرد جوانی خوش سیما بود هند را با وی الفتی افتاد و به خویشتن دعوت کرد و با وی در آمیخت. و علماء نسب گفته اند

ص: 415


1- جواهر المطالب 218/2 احقاق الحق: 536/26.
2- مجمع الزوائد: 164/6 ، المعجم الكبير: 76/7.
3- شرح نهج البلاغة: 336/1.

که عتبة بن ابی سفیان هم از صباح است و هم گفته اند که چون هند به معاویه بارور شد مکروه داشت که وی را در خانه بزاید کنار کوه اجیاد (1) آمد در آن جا وضع حمل کرد این است که حسان در ایام مهاجات اشاره به حال معاویه کرده می گوید:

لمن الصبی به جانب البطحاء *** في الترب ملقى غير ذي مهد

نجلت به بيضاء آنسة *** من عبد شمس صلته الخد

و آية الله العلامة - نضر الله وجهه - از کلبی نسابه رحمه الله که از ثقات نزد علماء عامیه است نقل کرده (2) و ابن روزبهان تقریر می کند (3) که معاویه فرزند چهار نفر بوده عماره و مسافر و أبو سفیان و مردی دیگر که نام وی نبرده [است]. و هند مادر او از ذوات الاعلام بوده و بیشتر شهوت او در آمیزش با غلامان سیاه بوده [است]. و هرگاه بچه سیاه میزاد او را می کشت و حمامه که یک تن از جدات معاویه است رایتی در سوق ذی المجاز داشته و در زنا به نهایت رسیده بود این جا نسب أبو سفيان هم معلوم می شود که خود او بنفسه حرامزاده بوده [است].

و سید محقق شهید ثالث - قدس الله سره - در احقاق الحق (4) از کتاب نزهة القلوب قطب شیرازی که علامه علمای عامیه است آورده که گفته است اولاد زنا نجیبند، چه آدمی را در زنا شهوت و نشاطی تمام است که فرزند را با وی کمالی قوی خواهد بود و آن چه از حلال است به تصنع و تکلف واقع می شود و از این جهت عمرو بن عاص و معاوية بن ابي

ص: 416


1- اجیاد کوهی است یا زمینی در مکه معظمه - شرفها الله تعالى - و او در اصل جمع جواد است به معنی اسب خوب چون تبع اسبان خود را در آن جا نگاه می داشت این موضع را اجیاد .گفتند و از موارد استعمال شعر ابن فارس است در تائیه صغری که می گوید: سقى بالصفى الربعى ربعاً له *** الصفا و جاد باجياد ثوى فيه ثروتی و آن چه ما گفتیم مأخوذ است از صحاح و غیره و صاحب قاموس در ماده جید گفته: «و ارض بمكة أو جبل بها لخيل لتبع كان بها»و این عبارت با اغلاق و اندماجی که وضع کتاب لغت است - چنان چه اکثر عبارات قاموس در این حکم شریکند - خالی از غلط نیست چه می دانستی که او جمع جواد است و «واوی» نه جمع جیاد و «یائی» على هذا باید در «جود» یاد شود در تعداد جموع «جواد» چنان چه اسماعیل بن عباد نیشابوری که جوهری لغت است در صحاح چنین کرده و از نوادر این که در جمع «جواد» «اجیاد» را ابداً ذکر نکرده است. اگر چه از او نادر نیست چه او هر نوعی از اغلاط [را] در این کتاب بی اندازه دارد، قاموسی است محیط به انواع اشتباهات و اغاليط و الله العاصم؛ منه نور الله قلبه.
2- نهج الحق: 307.
3- ابطال نهج الباطل المطبوع مع احقاق الحق): 262.
4- احقاق الحق: 264.

سفیان از دهات ناس معدود می شدند. آن گاه نسب ایشان را - چنان چه زمخشری در ربیع الابرار آورده - سیاقت می کند.

و شرحی مبسوط و مفصل در این مقام سبط ابن جوزی از کتاب کلبی آورده در ذیل کلام حضرت امام حسن علیه السلام که به معاویه فرمود: «قَدْ عَلِمْتَ اَلْفِرَاشَ اَلَّذِي وُلِدْتَ عَلَيْهِ» كه موافق با اجمال مذکور است. و چون اطلاع بر او بعد از نقل کلمات سابقه حاصل شد نقل او موجب تکرار است و هر که طالب آن فوائد است به کتاب تذکره رجوع کند و بالجملة فما احقه بقول ابن الحجاج:

يا بن النساء الزواني لعاهرات و من *** سلقلقياتهم قد حضن من خلف

يا بن التي نتفت من بعض شعرتها *** بيتاً من الشعر يعنى جملة السلف

انتقال وی در نیمه رجب پنجاه و نه هجری است به قولی و شصت به قولی دیگر که مورخ معاصر وی را تضعیف کرده نظر به این که قتل سید الشهداء علیه السلام در روز جمعه دهم محرم الحرام است و چون به قهقری حساب ماه ها را نگریم جمعه دهم محرم شصت و یک می شود نه شصت ولی مشهور و معتمد قول اول است و بعضی گفته اند که وقت وفات عمر او هشتاد و هفت بوده و بنابراین هفت سال قبل از بعثت متولد شده [است]. و ابن قتیبه گوید: هشتاد و دو سال داشته و بنا بر این سیزده سال قبل از بعثت که بیست و هفت سال بعد از عام الفیل باشد متولد شده [است].

اولاد وی عبدالرحمن و یزید و عبدالله و هند و رمله و صفیه بودند و در عام الفتح به صولت اسلام اظهار مسالمت کرد و به نفاق مماشات می کرد و در حرب حنین از سهام مؤلفة القلوب - چنان چه اشاره کردیم - چهل اوقیه سیم نصیب یافته به روایت مشهور اهل سنت و در نهج الحق فرموده که چون پیغمبر خون او را هدر کرد در فتح مکه و بعد اضطرار پنج ماه قبل از وفات رسول آمد و خود را بر روی عباس انداخت و وی را شفیع کرد و اسلام اظهار کرد (1) .و هم به شفاعت عباس اذن کتابت یافت و گاه گاه مکتوبی برای پیغمبر صلی الله علیه و اله و سلم می نوشت و این که وی را از کتاب وحی شمرده اند از افتراء و اختلاق است و جماعتی از مورخین عامه و خاصه تصریح به آن چه ما گفتیم کرده اند (2) .

بالجملة چون أبوبكر تسيير جيش و ارسال عساکر به جانب شام کرد یزید بن ابی

ص: 417


1- نهج الحق: 310.
2- الطرائف: 502، سیر اعلام النبلاء: 123/3.

سفیان را امیر کرد و معاویه و ابو سفیان هر دو را در تحت رأیت او مأمور داشت چون وی به پدران خود ملحق شد معاویه را امیر کرد و حکومت شام داد و بقیه زمان ابی بکر و تمام خلافت عمر و عثمان منصوب و والی بالاستقلال بود و در احداث بدع و احیای سنن كسروانیت و قیصرانیت و اظهار معالم تجبّر و تنمر و تبختر چندان سعی کرد که روزی عمر با وی گفت:«انْتَ كَسْرِيُّ الْعِرْبَ» (1) .و در شرب خمور و انحاء فجور به اتفاق مورخین مولع و مجد بود تا قبل از ایام خلافت و از آن پس گروهی گفته اند یکسره ترک کرد و جماعتی بر آن رفته اند سراً در تناول کاسات عقار و تداول اسباب عهار همراهی داشت.

چون علی علیه السلام زیب اورنگ خلافت شد و دست غاصبین و ناصبین - في الجملة - كوتاه شد معاویه را که به ظلم و طغیان و فسق و عصیان شهره آفاق بود تقریر نکرد. وی هم به بهانه طلب خون عثمان با حجت خدای و امام ،زمان طریق محاربت سپرد و شمشیر ها کشید و جنگ ها با امیر المؤمنین علیه السلام نمود. تا آن حضرت با قلب محزون و سینه پر خون از مفاسد و مکاید او و عمر و عاص شربت شهادت چشید با امام حسن علیه السلام آغاز جنگ کرد تا صلح واقع شد. این جمله بیست سال بود که امیر بود بیست سال دیگر بالاستقلال خلیفه به باطل و والی بی مقابل بود پس چهل سال امارت او طول کشید.

على الجملة از رسول خدای حدیث لعن او را در ذیل حال ابو سفیان شنیدی و در ربیع الابرار زمخشری است - موافق آن چه در نهج الحق حکایت فرموده (2) - که روزانه پیغمبر صلی الله علیه و اله و سلم مشغول کار خطبه بود معاویه دست پسر خود یزید را بگرفت و بیرون آمد و خطبه را نشنید ،«فَقَالَ رَسُولُ اَللَّهِ صلي اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ اله وَ سَلَّمَ لَعَنَ اَللَّهُ اَلْقَائِدَ وَ المقود أَى يَوْمٍ يَكُونُ لِهَذِهِ اَلامَّةِ مِنْ مُعَاوِيَةَ ذى الاساءة». و اظهر آن است که لفظ «اخیه» در عبارت کتاب نهج الحق مشتبه شده باشد به «ابنه» چه خط شریف علامه رضی الله عنه که چند سطری از او در کتب این بی بضاعت موجود و مایه افتخار است به غایت ضعیف است و این گونه اشتباهات سهل است. و الا بسی مستبعد می نماید که یزید در زمان پیغمبر صلی الله علیه و اله و سلم متولد شده باشد چه تاریخ عمر او معلوم است.

و شاید که نسخه ربیع الابرار غلط بوده و حضرت علامه - ادام الله اکرامه - ملتفت به تصحیح او نشده باشد پس طعن ابن روزبهان از این جهت صحیح نیست (3) ، علاوه بر این که

ص: 418


1- الاستيعاب: 1417/3.
2- نهج الحق: 310.
3- ابطال نهج الباطل (المطبوع مع احقاق الحق) 266.

بر فرض تسلیم قدح حدیث از جهت حال یزید متشابه می شود ولی لعن معاویه که قدر متیقن مضمون خبر است نباید از او رفع ید کرد و تفکیک در حجت خاصه بر این وجه که احکام مختلفه از الفاظ متعدّده استفاده می شود که بعضی حجت باشند و بعضی نباشند - چنان چه در اصول اثبات کرده ایم - مانعی ندارد.

و هم در نهج الحق می فرماید (1) و این روزبهان اعتراف کرده (2) به فضل الهی که پیغمبر دایماً او را لعن می کرد و می فرمود:«اَللَّعِينِ بْنِ اَللَّعِين اَلطَّلِيقِ بْنُ الطليق». و هم از پیغمبر صلی الله علیه و اله و سلم در کتاب معتضد نقل شده که فرمود: «اذا رَأَيْتُمْ مُعَاوِيَةَ عَلَى مِنْبَرِي فَاقْتُلُوه»؛ چون معاویه را بر منبر من بینید بکشید (3) .و هم از صحاح اهل سنت منقول است که «الخلافة بعدى ثلاثون ثم يعود ملكاً عضوضاً» (4) .از این جهت ابن روزبهان اعتراف کرده که معاویه از خلفاء نیست بلکه از ملوک است (5) .و سایرین در ضیق خناق تأویل افتاده اباطیلی چند تلفیق کرده اند که محصل پاره آن ها این است که ملک درجه نازله خلافت است و منافی با این که صدق خلافت هم کند نیست؛ این کلام ابن خلدون (6) و ابن حجر (7) است.

و ظاهر حدیث منادی بر خلاف است چه اولاً ملک را با خلافت مقابل کرده و ثانیاً ملک را عضوض - یعنی سخت و شدید - قرار داده و این منافی است با این که خلافت ناقصه باشد یعنی بر حق باشد اگر چه به کمال زمان سابق نرسد و در اخبار دیگر ملک و جبریت و ملک و جبروت وارد است و این ها قابل تأویل نیستند؛ و ثالثاً دلالت دارد بر بطلان این وجه آن چه سیوطی در کتاب تاریخ مصر از طبقات محمد بن سعد (8) نقل کرده مسنداً که عمر به سلمان گفت: من ملکم یا خلیفه؟ سلمان فرمود: اگر جبایت در همی یا بیشتر یا کمتر از ارض مسلمین بکنی و در غیر حق بگذاری ملکی نه خلیفه و هم سند به سفیان بن ابی

ص: 419


1- نهج الحق: 264.
2- ابطال نهج الباطل (المطبوع مع احقاق الحق) 265.
3- منهاج الكرامة: 76.
4- المعجم الكبير : 89/1 و رواه فى الصواعق المحرقة: (128) عن ابي داود و الترمذى و النسائی و الجمع بين الصحيحين عن مسند انس بن مالک.
5- ابطال نهج الباطل (المطبوع مع احقاق الحق): 266.
6- تاریخ ابن خلدون: 326/1.
7- فتح الباری: 61/8.
8- الطبقات الکبری: 306/3.

العوجاء می رساند که عمر گفت:«و ما ادرى اخليفة انا ام ملک، فان كنت ملكاً فهذا امر عظيم. قال قائل: يا امير المؤمنين ان بينهما فرقاً، قال ما هو؟ قال: الخليفة لا يأخذ الا حقاً و لا يضعه الا فى حق و أنت بحمد لله كذلک و الملک يعتسف الناس فيأخذ من هذا و يعطى هذا» (1) .

و این دو خبر اول قول صحابی است و حجت است و ثانی تقریر عمر را دارد - علاوه بر این که مبطل خلافت است به جهت اظهار شک و قسم یاد کردن بر جهل به واقع حال خود - مبطل خلافت معاویه و متأخرین است چه معلوم شد که مراد به ملک ظالم و عاسف است پس توجیه این طایفه باطل شد و تنبیه این جواب از خصایص این کتاب است.

اسد الغابة از عبدالرحمن زبیری نقل می کند که عمر گفت:«انّ هذا الامر فى اهل بدر ما بقى منهم احد ثم فى اهل احد ما بقى منهم احد ثم فى كذا و كذا و ليس فيها لطليق و لا لوليد طليق و لا لمسلمة الفتح شيئ » (2) .بحمد الله که عمر به سه عنوان نفی خلافت از معاویه کرده چه هم طلیق بود و هم ابن الطلیق و هم از مسلمه فتح اگر اسلام آورده باشد. و این استدلال هم از متفردات این بی مقدار است.

و هم ابن اثیر در اسد الغابة و سایرین نقل کرده اند از ابن عباس مسنداً که گفته:من با صبيان مشغول لعب بودم که ناگاه رسول خدا بیامد و در پشت دری متواری شدم. رسول خدای دست بر پشت من زد فرمود: معاویه را طلب کن نزد من آمدم و برگشتم و گفتم مشغول اكل است. «فَقَالَ لاَ اِشْبَعِ اَللَّهُ بَطْنَهُ»؛ خدای شکمش را سیر نکناد (3) .و ابن خلکان در ترجمه نسایی صاحب خصایص آورده که از او پرسیدند: در فضائل معاویه چه روایت داری؟ گفت: «لا اعْرِفُ فَضِيلَةَ الاّ لا اَشْبَعَ اللَّهُ بَطْنَكَ» (4) .و نسائی را ابن خلکان به حافظ و امام عصر في الحدیث ستوده [است] (5) .و از أبو سعید صاحب تاریخ مصر نقل کرده:«کان اماماً في الحديث ثقة ثبتاً» (6) .و این نحو از ارسال او البته حجت است و او از اصحاب سنن است و

ص: 420


1- الطبقات الکبری: 306/3.
2- اسد الغابة : 388/4.
3- اسد الغابة: 386/4.
4- وفيات الاعيان: 77/1.
5- وفيات الاعيان: 77/1.
6- وفيات الاعيان: 78/1.

کتاب او یکی از صحاح سته است بنابر مشهور.

و ابن حجت حموی در ثمرات الاوراق از حضرت امام حسن علیه السلام در مجلس مفاخره نقل کرده: «انشدكُم اللَّهُ وَ الاِسْلامُ أَتَعَلَّمُونَ انَّ مُعَاوِيَهْ كَانَ يَكْتُبُ الرسائِلَ لجدى فَارْسَلَ إِلَيْهِ يَوْماً فَرَجَعَ اَلرَّسُولُ و قَالَ هُوَ يَأْكُلُ فَرَدَّ الرَّسُول ثلاث مَرَّاتٍ كُلَّ ذَلِكَ وَ هُوَ يَقُولُ هُوَ يَأْكُلُ فَقَالَ اَلنَّبِيُّ لاَ اشْبَعِ اَللَّهُ بَطْنَهُ اما تَعْرِفُ ذَلِكَ فِي بَطْنِكَ يَا مُعَاوِيَةُ» (1) .و سید شهید - قدس سره السعيد - از تاریخ یافعی آورده که معاویه به دعاء پیغمبر مبتلا شد به مرض جوع و این از مسلمات و متواترات است که معاویه چندان می خورد که خسته می شد و سیر نمی شد می گویند: یک شتر درست می خورد (2) .«قال الراغب (3) و ابن ابى الحديد (4) و غيرهما كان معاوية يأكل حتى يربع ثم يقول: ارفع ما شبعت اكلت حتى مللت و قال الشاعر:

و صاحب لى بطنه كالهاوية *** كان في امعائه معاوية

و قال السنائی:

هست چون معده معاویه آز *** که به خاک از تو دست دارد باز

در مختصر ربیع الابرار که موسوم به روض الاخیار است می گوید:كانت العرب لا يعرف الالوان انما طعامهم اللحم يطبخ بماء و ملح حتى كان زمن معاوية فاتخذ الألوان و تنوّق فيها و ما شبع مع كثرة الوانه لدعاء رسول الله.

و عجب است که مسلم در صحیح خود این خبر را نقل کرده (5) و احادیثی چند نقل کرده متقاربة المضمون که رسول خدای فرمود: خدایا من بشری هستم که عرضه رضا و غضبم اگر بر امت خود نفرینی کنم او را رحمت و برکت برای ایشان کن (6) .و این فقره ظاهر است که وضع شده به جهت اصلاح حال معاویه،«و لن يصلح العطّار ما افسد الدهر»، چه نمی تواند شد که پیغمبر معصوم از خلل و زلل بر کسی نفرین کند و نفرین او برکت و رحمت برای او باشد و البته آن وجود قدسی و هیکل نورانی به اتمام بحر و کمال تاله بر کسی بی استحقاق

ص: 421


1- جواهر المطالب 218/2 احقاق الحق: 536/26.
2- احقاق الحق: 537/26.
3- محاضرات الادباء: 731/1.
4- شرح نهج البلاغة: 55/4.
5- صحیح مسلم: 27/8.
6- صحیح مسلم: 27/8.

غضب نخواهد کرد چنان چه صریح: ﴿ما يَنْطِقُ عَنِ الْهَوَى اَنْ هُوَ اِلاّ وَحْيٌ يُوحَى﴾ (1) دليل عموم این دعوی است.

بر فرض تسلیم صدق این اخبار به جهت جدل می گوییم اگر راست باشد باید معاویه و حکم از امت بیرون باشند چه اثر دعای آن جناب در حق هر دو ظاهر شد به بدی چنان چه در حال حکم گذشت (2) و از یافعی و زمخشری و صاحب روض الاخیار و ابن حجت و غیرهم در حق معاویه شنیدی بنابراین باید این دو نفر از کافران باشند و شدت اهتمام عثمان به حال

حکم و برگردانیدن او به مدینه کشف از حال او هم خواهد کرد «و الحر يكفيه الاشارة».

و در نهج الحق از ابن عمر روایت کرده که به حضرت پیغمبر آمدم شنیدم که فرمود: برآید بر شما مردی که بر غیر سنت من بمیرد، پس معاویه برآمد (3) .و اخبار متواتره متکاثره در کفر و نفاق مبغض امیر المؤمنین علیه السلام وارد شده که در طرق صحیحه اهل سنت هم منقول است.و ذیل حدیث متواتر غدیر خم:«اَللَّهُمَّ وَ اَلَّ مَنْ وَالاَهُ وَ عَادِ مَنْ عَادَاهُ» کافی است و عداوت و سب او از امیر المؤمنین اظهر از آن است که بتوان شرح داد.

و هیچ کس از اهل سنت ندیده ام که منکر این عمل باشند جز ابن خلدون در مقدمه تاریخ که استبعادی تمام می کند از سب معاویه امیر المؤمنین علیه السلام را. و این اگر چه انکار متواتر است چه این بی بضاعت با قلت اطلاع و عدم اسباب در زیاده از صد کتاب از کتب اهل سنت به نقل و رؤیت دیده ام و شنیده ام که معاویه سب امیر المؤمنین کرد، بلکه خود ابن خلدون در ذیل اخبار معاویه تصریح به این کرده که مغيرة بن شعبه سب کرد (4) .و در قتل حجر بن عدی نوشته که سبب قتل معاویه او را ابای از سب امیر المؤمنین بوده (5) ،ولی با این همه معلوم می شود که اعتراف دارد که سب منکر و موجب خروج از اسلام است چون صغری ثابت شد تواتر کبری را به شهادت او اثبات می کنیم و کفر معاویه برهانی و مسلم الطرفین می شود؛ و الحمد لله على وضوح الحجّة. و این مقام اگر چه جای بسط زیاد دارد

ولی رعایت اختصار موجب سکوت است.

ص: 422


1- النجم: 4.
2- ذیل «و آل مروان».
3- نهج الحق: 310.
4- تاریخ ابن خلدون 11/3.
5- تاریخ ابن خلدون 12/3.

و در اخبار کثیره به طرق معتبره بلکه دعوی تواتر می شود کرد که پیغمبر فرمود به عمار: ﴿تَقْتُلُكَ الْفِئَةُ الْباغِيَةُ﴾ (1) و ابوالعالیة جهنی از لشکر معاویه او را کشت و چون در جماعت شامیان غوغا شد معاویه گفت: عمار را کسی کشته که او را طعمه سیوف و رماح ما کرده و آن علی است چون این سخن به سمع همایون رسید فرمود که اگر چنین است باید حمزه را هم رسول خدا کشته باشد.

بالجملة اخبار و آثار بر ذم معاویه بیش از حد احصاء است. و از بعض متتبعين فضلای هند حکایت شده که دویست خبر از طرق معتمده اهل سنت نقل کرده [است].

و خلاف بین او و بین امیر المؤمنين علیه السلام چون خلاف بين أبو جهل و پیغمبر بالضرورة ثابت است و جمع بین متضادین محال است پس یا باید محبت او داشت و عداوت على علیه السلام یا به عکس.

بالجملة معاویه را اولیاتی چند است که از کتب تواریخ به دست می آید اول کسی است که وضع برید کرد و اول کسی است که بنیاد دیوان خاتم گذارد و این چنان بود که در حق کسی صد هزار درهم نوشته بود مکتوب را باز کردند و دویست هزار کردند از این جهت دیوان خاتم را قرار داد و سایر خلفا متابعت کردند و اول کسی است که اتخاذ مقصوره در مسجد کرد به بدعت و اول کسی است که خطبه نشسته خواند به بدعت و اول کسی است که بر بر منبر در ملاء ناس اخراج ریح کرد چنان چه راغب می گوید.

و اول کسی است که نقض عهد را بی محابا اظهار کرد چنان چه بعد از مصالحه با امام حسن علیه السلام در مسجد کوفه بر فراز منبر گفت: ﴿اِنِّي شَرَطْتُ لِلحَسَنِ شُروطاً وَ كُلُّهَا تَحْتَ رِجْلَيِ﴾. و اول کسی است که با حدیث: ﴿اَلْوَلَدِ لِلْفِرَاشِ وَ لِلْعَاهر اَلْحَجَرَ﴾ مخالفت کرد و اول کسی است که سب امیر المؤمنین علیه السلام را ترویج کرد و اول کسی است که در قتل ذریه پیغمبر اقدام کرد و امام حسن علیه السلام را مسموم کرد چنان چه در کتب تواریخ معتمده اهل سنت است و در قصیده ابن عبدون است که می گوید:

و فی ابن هند و فی ابن المصطفى حسن *** اتت بمعضلة الالباب و الفكر

فبعضنا قائل ما اغتاله احد *** و بعضنا ساكت لم يؤت من حصر (2)

ص: 423


1- صار القول المذكور من النبى صلی الله علیه و اله و سلم من الضروريات بين المسلمين سبعة من السلف: (283). و نحن نشير الى بعض مصادره مستدرک :الصحیحین 358/30، مسند احمد بن حنبل: 161/2، مجمع الزوائد: 241/7.
2- الوافي بالوفيات: 89/19.

و اول کسی است که بیعت برای پسر خود گرفت که یزید را خلیفه کرد و وزر او را بر گردن گرفت و اول کسی است که خواجگان به جهت خدمت خاص خود مقرر کرد و اول کسی است که طیب معروف را غالیه نام نهاد و اول کسی است که اذن داد که کعبه را مجرد از کسوت کنند چه قبل از او رسم چنان بود که جامه کعبه را به تدریج می پوشانیدند بدون این که از او تجرید نمایند. و اول کسی است که احیای رسم الاسره کرد و در مجلس بر سریر نشست. و اول کسی است که رعیت او با او بازی کردند و حشمت او را نگاه نداشتند.

و اول کسی است که در اسلام قتل به صبر کرد چنان چه با حجر بن عدی نمود و اول کسی است که در اسلام سری را به نیزه زد چنان چه با عمرو بن حمق کرد و اول کسی است که در بیعت استخلاف کرد و حجاج متابعت او کرده ایمان بیعت را اختراع نمود چنان چه این جمله از تواریخ اهل سنت معلوم می شود. و در همین مذکورات بدع و فتن وی آن قدر ظاهر می شود که حاجت به بیان نیست،«وَ مَنْ لَمْ يَسْتَضِيئُ بِمِصْبَاحٍ لَمْ يَسْتَضِيئْ بِاصْبَاحٍ».

تذییل و تسجیل

چون جواز لعن معاویه - بلکه لعن ساير منافقین از صحابه - محل نزاعی عظیم و خلافی بزرگ است ما بین طایفه شیعی و سنی و ما اگر چه در مطاوی این کتاب به طریق احتجاج به قدری که در تصدیق منصف مستبصر کافی باشد ذکر کرده ایم ولی در این باب رساله [ای] از بعض قدمای زیدیه نقل شده که جامع مجامع کلام و محیط به اطراف مقصود است و هیچ دقیقه [ای] فرو گذاشت نکرده که به مناسبتی فاضل تحریر عبدالحمید بن ابی الحدید ذکر کرده در اول جزء بیستم شرح نهج البلاغه (1) در تفسیر این کلمه که در خطاب به عمار وقتی که گفتگویی با مغيرة بن شعبه می کرد فرمود:«دعه یا عمار فانه لن يأخذ من الدين الا ما قاربه الدنيا و على عمد لبس على نفسه ليجعل الشبهات عاذراً لسقطاته» (2) .

و ما در این جا مجمل كلام ابن ابى الحدید و نخب معانی آن رساله را به جهت اتمام حجت و اکمال نعمت ایراد می کنیم. و اگر به تفصیل او کسی را رغبتی باشد یا به عین عبارات حاجتی افتد به موضع مذکور از کتاب او مراجعه نماید ابن ابی الحدید می گوید:

یک روز در محضر نقیب ابو جعفر محمد بن يحيى العلوى البصری بودم در بغداد

ص: 424


1- شرح نهج البلاغة: 8/20.
2- نهج البلاغة: قصار 405.

در سنه ششصد و یازده و گروهی در آن جا حاضر بودند یک تن از ایشان قرائت اغانی می کرد نام مغيرة بن شعبه برده شد مردم در حق او مختلف گفتند از مدح و ذم و توقف. فقیهی که بر طریقه اشاعره تحصیل کلام می کرد قد برافروخت و منع از سب صحابه کرد و کلامی از ابوالمعالی جوینی شاهد آورد که مشتمل بر فضائل صحابه بود مثل:«اصحابی کالنجوم» و «ایاکم و ما شجر بین صحابتی و دعوالی اصحابی و خيركم القرن الذى انا فيه و لعل الله اطلع على اهل بدر فقال اعملوا ما شئتم» و از این گونه مفتریات که به آن جناب بربسته اند و آیتی چند که در مدح مؤمنین صحابه از مهاجرین و انصار نازل شده به استشهاد تلاوت کرد.

آن گاه خطابه [ای] چند از قبیل ترهات قلندریه و خرافات صوفیه بر هم بافت که ما از آن طبقه دوریم ما را چه به کار ایشان و باید پاس حرمت پیغمبر را در حق عایشه که زوجه او بود و زبیر که پسر عمه او بود و طلحه که حواری خاص او بود نگاهداشت و چرا جانب ام حبیبه را در ترک لعن معاویه مراعات ننمودند؟ علاوه بر این که لعن از واجبات نیست و اگر آدمی ابلیس را هم لعن نکند در قیامت مسئولیت نخواهد داشت و اگر به جای لعن استغفار کند اولی تر است و از این گونه یاوه سرایی کرد.

أبو جعفر گفت: مرا در سابق ایام کلامی از یکی از زیدیه به دست آمده که نوشته ام و او کفایت مهم کرده و آن جزء را برآورد و بخواند و حاضران استحسان کردند و خلاصه او چنان است که اگر نه چنان بود که خدای تعالی معادات اعدای خود را واجب کرده چنان چه مواده اولیای خود را و کار را بر مسلمین از این جهت تنگ کرده و قطع عذر از هر جهت نموده چه عقل صریح و نقل صحیح هر دو را بر ما گماشته در کتاب کریم می فرماید: ﴿لا تَجِدُ قَوماً يَوْمِنُونَ بالله وَ الْيَومِ الآخِرِ يُوادون مَنْ حادَ الله وَ رَسُولَهُ وَ لَوْ كَانُوا آبَاءَهم أو ابنائهم أَوْ اخْوانَهُمْ أَوْ عَشِيرَتَهُمْ﴾ (1) و هم فرموده: ﴿لا تَتَوَلَّوا قَوماً غَضِبَ الله عَلَيْهِمْ﴾ (2) و اجماع مسلمین هم منعقد است بر این که عداوت اعداء الله و ولایت اولیاء الله واجب و حب فى الله و بغض في الله فريضه است هر آینه ما متعرض معادات و برائت از کسی نمی شدیم

ص: 425


1- المجادلة: 22.
2- الممتحنة: 13.

و اگر گمان داشتیم که این عذر که به طول عهد و بعد زمان از آن امور ما دور افتاده ایم مسموع می شد البته تکلیف نمی کردیم ولی بیم آن است که عتاب بر ما متوجه شود که اگر چه از ابصار شما دور شده اند ولی از قلوب شما غائب نبوده اند اخبار صحیحه که قطع عذر و الزام حجت کند به شما رسیده چنان چه در اعتراف به نبوت و اشباه او به او ملتزمید و تدبر قرآن کفایت مؤونه این کار می کند چرا نیندیشید از این آیه: ﴿رَبّنا انّا اطَعنا سادتَنَا و كُبرائَنا فَاضلُّونا السَّبيلا﴾ (1) ! ؟

اما لفظ لعن که خدای تعالی در قرآن او را واجب فرموده بقوله: ﴿أُولَئِکَ یلعَنُهمُ اللَّهُ وَیلْعَنُهمُ اللَّاعِنُونَ﴾ (2) «و جمله خبریه این جا مفید طلب است، مثل: ﴿وَ المُطَلّقاتُ يَتَربَّصْنَ﴾ (3) .و هم خدای عزوجل خود عاصیان را لعنت کرده فرموده: ﴿لُعِنَ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ بَنى اسرائيلَ عَلى لِسانِ داؤد﴾ (4) و فرمود: ﴿ان الذين يُؤذُونَ الله وَ رَسُولَهُ لَعَنَهُمُ اللَّهُ فِي الدنيا و الآخِرَة﴾ (5) و فرمود: ﴿مَلْعونینَ ايْنَما تُقِفُوا﴾ (6) و به ابلیس فرمود: ﴿انّ علیک لعنتى الى يوم الدين﴾ (7) و فرمود: ﴿ان الله لَعَن الكافِرِينَ وَ اعَدَ لَهُمْ سَعيراً﴾ (8) .

و این سخن که گفته ترک لعن موجب مسئولیت نیست و استغفار اولی تر از اوست اگر آدمی در طول عمر ابلیس را لعنت نکند مأخوذ نخواهد بود کلام جاهلی است که نمی داند چه می گوید چه لعن اعداء خدا طاعتی است که اگر به قصد قربت نه از در عصبیت واقع شود مایه اجر و ثواب خواهد بود و اگر نه به این وجه بود تعبد به او واقع نمی شد چنان چه در نفی ولد فرموده: ﴿وَ الخامسةُ انْ لَعْنَتَ الله عَلَيْه انْ كانَ مِنَ الكاذبين﴾ (9) و هم خدای در حق قاتل عمدی می گوید: ﴿وَ غَضِبَ الله عَلَيْهِ وَ

ص: 426


1- الاحزاب: 67.
2- البقرة: 159.
3- البقرة: 228.
4- المائدة: 78.
5- الاحزاب: 57.
6- الاحزاب: 61.
7- ص: 78.
8- الاحزاب: 64.
9- النور: 7.

لَعَنَه﴾ (1) و مراد از این البته لعن سایرین است.

و اگر نه چنین بود چون خدای لعنت کرده کسی را چه مانع دارد که ما هم لعن کنیم تواند بود که خدای کسی را لعن کند یا ستایش نماید و ما را لعن و ستایش نباشد؟ هرگز چنین نباشد و هیچ عقلی تجویز نخواهد کرد که خدای عزوجل می فرماید: ﴿قُلْ هلْ انَبِّئُكُمْ بِشَرٍّ مِنْ ذلِكَ مَتُوبَةٌ عِنْدَ الله مَنْ لَعَنَهُ الله﴾ (2) و هم می فرماید: ﴿رَبّنا آتِهم ضِعْفَيْنِ مِنَ العَذَابِ و الْعَنْهم لَعْناً كبيراً﴾ (3) و در حق يهود فرمود: ﴿لُعِنُوا بِما قالُوا﴾ (4) و چگونه می گویند ترک لعن موجب مواخذه نیست؟ مگر ندانسته ای که خدای موالات اولیاء و معادات اعدای خود را فریضه کرده و چنان چه از تولی سؤال کند از تبری هم مگر نمی بینی که چون یهودی اسلام آورد و بعد از کلمه شهادتین باید اظهار برائت از سایر ادیان کند؟ مگر نشنیده است که شاعر می گوید:

تود عدوى ثم تزعم أنني *** صديقك ان الرای عنک لعازب

و اگر نه دشمنی دشمنان خدا لازم بود باید دوستی ایشان واجب باشد چه به اجماع مسلمین مرتبه ای بین عداوت و ولایت نیست «و التالی باطل بالضرورة فالمقدم مثله».و اگر به جای این لعن استغفار کند اگر معتقد وجوب لعن نباشد البته توبه او مقبول نگردد چه تائب از بعض معاصی با ارتکاب دیگری در حقیقت تائب و نادم بر گناه خود نیست و اگر کسی در طول عمر خود ابلیس را لعن نکند اگر بی اعتقاد وجوب باشد - کافر است و مخالف نصوص کتاب و سنت و اگر به اعتقاد وجوب باشد،البته خطا کرده که از متابعت خدای و رسول غفلت ورزیده با این که در این مقام فرقی ظاهر است چه حال ابلیس معلوم و کفرش ضرب المثل و امساک از لعن او موجب شبهه نیست به خلاف رؤوسای باطل و اهل ضلال که سکوت مایه اشتباه گروهی از مسلمین است و اجتناب از او مورث شبهه و موجب ضلال است.

و اگر کسی دعوی کند که حال زیاد و حجاج بر ما معلوم نشده و خوض در امر ایشان سزاوار نیست چه فرق دارد با این سخن که حال معاویه و مغیره نیز بر

ص: 427


1- النساء: 93.
2- المائدة: 60.
3- الاحزاب: 68.
4- المائدة: 64.

معلوم نیست و بعد عهد و تطاول زمان و تمادی ایام مانع از اطلاع شد چون اوّل بالاتفاق باطل است ثانی مثل او خواهد بود و هم می گوییم چرا شما خود را در امر عثمان اقحام کردید و از اعداء و قتله او برائت جستید و لعنت کردید و حفظ حرمت ابی بکر صدیق به اعتقاد خودتان در حق محمد پسر او نکردید و لعن و تفسیق او نمودید و ملاحظه عایشه درباره برادرش نکردید با این همه ما را از مداخله در امر علی و حسنین و معاویه که بر ایشان ظلم کرد و متغلب بر حقوق ایشان شد مانع هستید؟ چگونه لعن ظالم عثمان سنت شد و لعن ظالم علی و حسن و حسین کلفت؟!

و چگونه عموم مردم که شایسته نیست که در کار بزرگان مدخلیت کنند به اعتقاد در کار عایشه مدخلیت کردند و برائت جستند از هر که به او نظر کرده و هر که به او یا حمیراء خطاب کرده با این که حمیراء لقب او بوده و هر که کشف ستر او کرده لعنت کردید با وجود این ما را از مداخله در امر فاطمه علیها السلام و لعن ظالمين او منع می کنید؟ اگر بگویید که دخول خانه فاطمه علیها السلام و هتک ستر او به جهت حفظ نظام ملت و رعایت قوام امر امت بود که امتناع از بیعت موجب تفریق جماعت مسلمین می شد پس مصلحت مقتضی بود - موجب لعن و برائت نخواهد شد ما نیز گوییم که کشف ستر عایشه و دخول هودج به دست محمد بن ابی بکر آن وقت شد که بر امام زمان خروج کرد و جماعت اسلام را پراکنده و خون صلحاء و اکابر مسلمین را بریخت و با عثمان بن حنیف و حکم بن حکیم آن کرد که در متون تواریخ و بطون کتب مشهور است.

اگر دخول بیت فاطمه علیها السلام به ترقب و احتمال فساد جایز باشد چرا کشف ستر عایشه بعد از وقوع حرام باشد؟ و چگونه هتک ستر عایشه از کبایر شد و برائت از کاشف ستر او از أوكد عرای ایمان و اوجب فرایض شد و کشف ستر فاطمه علیها السلام و دخول در خانه و جمع حطب بر در خانه وی و تهدید او به احراق عروه وثیقه دین و دعامه ثابته اسلام شد و مایه عزت مسلمین و اطفاء نایره فتنه محسوب افتاد با این که حرمت هر دو یکسان است و انتساب به پیغمبر مایه احترام هر دو است؟

ما می خواهیم به شما بگوییم حرمت فاطمه علیها السلام اعظم و مکانت او ارفع است چه این بعض و بضعه و پاره از گوشت و خون پیغمبر است و آن زن اجنبیه و وصله مستعاره است و عقدی است که جاری مجرای اجاره منفعت است و فایده زناشویی بر ملک یمین هم مترتب می شود و حاشا که سبب هم به پایه نسب برسد و چگونه

ص: 428

عایشه به رتبه فاطمه خواهد رسید با این که دوست و دشمن در حق او اعتراف کرده اند سيدة نساء عالمیان است.

و چگونه حفظ رسول خدای بر ما در حق عایشه فریضه و حفظ ام حبیبه در جانب معاویه لازم است با این که صحابه خود رعایت این حقوق نکردند یک دسته اهل بیت او را مظلوم داشتند و پاس مراتب رعایت نکردند و طایفه دیگر عثمان را بکشتند ملاحظه مصاهرت ننمودند و کثیری از صحابه او را لعن می کردند در زمان حیات از آن جمله عایشه می گفت:«اقتلوا نعثلاً لعن الله نعثلاً».و از آن جمله است عبدالله ابن مسعود بلکه لعن في الجملة فاش و مشهور بین مسلمین بوده است بلکه اجماع صحابه منعقد است بر او اجمالاً چه علی علیه السلام معاویه و عمرو عاص را لعن کرد و معاويه - العياذ بالله - علی و حسن و حسین را بر منبر شام لعن کرد و أبو بكر و عمر، سعد بن عباده را لعن کردند و عمر خالد ولید را لعن کرد.

و اگر چنین بود که به ملاحظه اقرباء بایستی از استحقاق لعن مردم چشم فرو پوشید لازم آید که عمر بن سعد و یزید و عبید الله بن عمر قاتل هرمزان به رعایت سعد و معاویه و عمر لعن نشوند. هم می گوییم اگر محبت رسول با صحابه چون محبت دیگران بود از هوا و شهوت نه به ملاحظه رضای خدا و متابعت شریعت این سخن وجهی داشت ولی بالضرورة محبت آن جناب با هر کس محبت خدایی است و البته با منافقانش میلی نخواهد بود. و اگر - العیاذ بالله - از اهل بیت او منافی رضای خدا دست می داد حبل مودت منصرم و ماده محبت منحسم می شد، چنان چه فرمود:«وَ لَوْ سَرَقَتْ فَاطِمَةُ لَقَطَعَتْهَا».

و اگر رعایت انبیاء در حق صحابه لازم است باید به رعایت موسی پیغمبر جلیل القدر درباره اصحاب عجل که مرتد شدند امساک کرد و صحابه خود این مکانت را برای حق صحبت هرگز نمی دانند این علی است و عمار و ابوالهیثم ابن التيهان و خزیمه که با طلحه و زبیر مقاتلت و مقابلت کردند. و این عایشه است و طلحه و زبیر و دیگران که شمشیر بر روی علی کشیدند. و هم معاویه و عمرو عاص با علی آن رفتار بکردند که سوقه و عوام با جیران و اصدقای خود کنند. و معاويه - العياذ بالله علی و اولاد او را لعن کرد و اصحاب او را کشت و علی نیز معاویه و عمرو عاص و ابوالاعور سلمى و أبو موسی اشعری [را] که هر چهار از صحابه بودند، لعنت کرد و از این گونه اعمال بین صحابه بسیار واقع شد.

ص: 429

و عمر در قصه دعوای میراث علی و عباس می گوید که شما - یعنی علی و عباس - من و أبو بكر را كاذب و ظالم و فاجر شمردید و آن دو اعتذار نجستند و انکار کردند و هیچ کس از صحابه انکار نکرد چگونه می شود علی و عباس عمر و أبو بكر را ظالم و فاجر و کاذب بدانند و هم علی و عباس:«نَحْنُ مَعَاشِرَ اَلاِنْبِيَاءِ لاَ نُوَرِّثُ»را انکار بکر را تکذیب فرمودند؟ و عمر در حق عبدالرحمن بن ابی بکر گفت:«دويبة سوء و لهو خير من أبيه»و أبو هریره را شتم و تکذیب نمود و خالد را شتم و معاویه و عمرو عاص را به خیانت در فیئ مسلمین نسبت داد و در حق اهل شوری ناشایسته گفت. و هیچ کس از صحابه از شر لسان او محفوظ نماند. محصل کلام و روح مسأله آن است که صحابه هم قوماند مثل سایر مردم اگر اطاعت خدای کنند محترمند و الا فلا. بلی بر فرض اول از کسی که در عرض ایشان باشد افضلند چنان چه گناه ایشان هم - چون حجت بر ایشان تمام است و مشاهده آثار نبوت و اعلام رسالت کردند - بیشتر است. و هم باز بر سخن می آییم و می گوییم این عایشه بود که جامه رسول خدای را برآورد و گفت هنوز جامه پیغمبر کهنه نشده و عثمان سنت او را کهنه کرد آن گاه می گفت:«اقتلوا نعثلاً قتل الله نعثلاً»، بلکه به این راضی نشد و گفت گواهی می دهم که عثمان جیفه است بر صراط پاره ای گفته اند که این حدیث است و بعضی گمان کرده اند کلام خود اوست.

و عموم صحابه عثمان را محاصره کردند و هیچ کس انکاری نکرد و کف اعدای او از او ننمود و مغيرة بن شعبه زنا کرد بر وی سه نفر شهادت دادند و چهارمی مضطرب شد و عمر به این واسطه اقامه حد بر او نکرد و هیچ کس نگفت رعایت صحابه باید کرد و حد نباید زد و علی علیه السلام در حق أبو هریره می فرمود: «لاَ احَد اِكْذِبُ مِنْ هَذَا اَلدُّوسَى» و أبو بكر در وقت مرگ گفت:«لیتنی ترکت بیت فاطمه و لم اکشفه»و ندم بر غیر معصیت روا نیست.

هم عاقل را بایستی تأملی پیش آید که علی علیه السلام شش ماه از بیعت ابوبکر تخلف کرد.ابو بکر در این مدت بر خطا بود یا علی علیه السلام به هر صورت کار تمام صحابه صواب نخواهد شد و طلحه با ابو بکر عتاب کرد که چرا عمر را که فظ غلیظ القلب است والی کردی و اگر خدای از تو این سؤال کند چه خواهی گفت؟ و عثمان به علی علیه السلام گفت: أبو بکر و عمر بهتر از تو بودند علی فرمود: دروغ گفتی من از تو و آن دو بهترم«عَبَدْتُ اَللَّهَ قَبْلَهُمَا وَ عَبَدْتُهُ بَعْدَهُمَا».

ص: 430

و ابن عباس گفت: متعه حلال است جبیر بن مطعم که صحابی بود گفت: عمر حرام کرده ابن عباس گفت: ای دشمنک نفس خود از این جا گمراه شدید من از رسول خدای تو را خبر می دهم تو از عمر حدیث می کنی؟ و علی فرمود: «لَوْ لاَ مَا فَعَلَ اِبْنُ اَلْخَطَّابِ فِى اَلْمُتْعَةِ مَا زَنَى اَلاشْقَى».

على الجملة از این گونه کلمات بین صحابه كثيرة الدوران بود و تخطئه صحابه در احکام فقهیه و احکام شرعیه زیاد است شطری وافر در این مقوله را این عالم زیدی که تا این جا کلام او را بر وجه تفصیل نقل کردیم نقل می کند آن گاه می گوید: اگر حدیث اصحابی كالنجوم راست بود ما می گوییم در صحابه شرابخور و زناکار نیز بوده چون محجن بن ابی محجن و مغيرة بن شعبه و قدامة بن مظعون و ظالم چون: معاویه و عمرو عاص و بسر بن ارطاة و حبیب بن مسلمه و معروف به فسق و الحاد چون: ولید بن عقبه و حکم ابن ابی العاص و اگر این ها مهتدی بودند باید اقتدای به ایشان جایز باشد بلکه بعض صحابه مرتد شدند مثل طلحة بن خویلد و اقتدای به او هم اهتداء است و این حدیث از موضوعات متعصبين بنی امیه است چون از نصرت ایشان به سیف و سنان عاجز ،شدند نصرت به بیان را اختیار کردند.

و اما آیات مدح صحابه البته منزلند بر سلامت عاقبت و حسن خاتمت و شک نیست که در صحابه منافقین بودند که حذیفه ایشان را می شناخت چه شدند بعد از رسول خدای و کجا رفتند؟ و عجب است که حشویه در اثبات معاصی انبیاء می کوشند و می گویند آدم عصیان کرد و می گویند یوسف بر زانوی زلیخا نشست و داود اوریا را کشت تا زنش را تزویج کند پیغمبر قبل از بعثت ضال و کافر بود و اگر کسی مباحثه کند و مانع شود، می گویند قدری معتزلی است یا مخالف رافضی و اگر کسی نسبت معصیت به یکی از صحابه بدهد گونه ها سرخ و گردن ها دراز و چشم ها تند می کند که این رافضی است و سب صحابه می کند و شتم سلف.

و می گویید ما در ذکر معاصی انبیاء متابعت ظواهر کتاب را کردیم با این که ما هم در ذکر معاصی صحابه به ظواهر کتاب می توانیم استناد کنیم خدای تعالی می فرماید: ﴿فَإِنْ بَغَتْ اِخْدَاهُمَا عَلَى اَلاِخْرَى فَقَاتِلُوا اَلَّتِي تبْغى حَتَّى تَفِيءَ الى اَمْر اَللَّهِ﴾ (1) و هم فرمود: ﴿لا تَجِدُ

ص: 431


1- الحجرات: 9.

قَوْماً... یُوادُّونَ مَنْ حَادَّ اَللّهَ﴾ (1) تا آخر آیه و هم فرموده:﴿وَ أَطِیعُوا اللّهَ وَ أَطِیعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِی الْأَمْرِ مِنْکُمْ﴾ (2) و چون ما را مقاتلت یاغیان ایشان که اصحاب جمل و صفین اند، ممکن نیست برائت ایشان را بدل مقاتلت فریضه می شماریم این خلاصه کلام این شخص زیدی است.

و الحق کلامی متین و متقن و بر قانون مناظره و از روی کمال دیانت و تمام نظر و اطلاع است و بعد از ملاحظه او حجتی در امساک از سب صحابه - از قبیل معاویه و اضراب او - نخواهد داشت اگر چه به حکم انصاف می گوییم که لعن معاویه محتاج به دلیل نیست چه هر کس تأمل حال او و پدر و مادر و فرزند او را بکند - بالمجبورية - او را لعن خواهد کرد و قد اجاد الحكيم السنائى - زاد الله اسنائه - حيث قال:

داستان پسر هند مگر نشنیدی *** که از او و سه کس او به پیمبر چه رسید

پدر او در دندان پیمبر بشکست *** مادر او جگر عم پیمبر بمکید

او بناحق حق داماد پیمبر بستاد *** پسر او سر فرزند پیمبر ببرید

بر چنین قوم تو لعنت نکنی شرمت باد *** لعن الله يزيداً و على آل يزيد

تنبیه

اهل سنت از ضیق مجال و غایت اضطرار خواستند برای معاویه اختراع منقبتی کنند به هیچ وجه نتوانستند چنان چه در رساله صمصام قاطع از عبدالحق دهلوی در شرح سفر السعادة حکایت کرده که در باب فضایل معاویه حدیثی صحیح ثابت نشده است و گفته اند آن چه که ثابت شده است کتابت اوست در حضرت رسالت و کتابت او نیز ثابت نشده کذا فی جامع الاصول و غیره تمام شد کلام عبد الحق.

و حدیث ﴿اَللَّهُمَّ اِجْعَلْهُ هَادِياً مَهْدِيّاً﴾ (3) که روایت کرده اند دائر بر سه طریق است در دو

ص: 432


1- المجادلة: 22.
2- المائدة: 92.
3- مسند احمد بن حنبل ،216/4، سنن الترمذی: 350/5.

طريق او محمد بن اسحاق بن حرب اللؤلؤى البلخی مذکور است و ابن جوزی در رساله رد على المتعصب العنيد گفته:«كان كذاباً يبغض امير المؤمنين على بن ابی طالب»و قتیبه او را به ذکر سوء یاد می کرد و می گفت: شنیدم او در کوفه امیر المؤمنین را شتم کرد و خواستند او را بگیرند فرار کرد و أبو على صالح بن محمّد حافظ گفته که محمد بن اسحاق كذاب وضاع بوده و احادیث منکره روایت کرده است و ابن حبان گفته که از ثقات چیزی روایت می کند که نباید حدیث شود و در طریق دیگر اسماعیل بن محمد است و ابن جوزی از دار قطنی روایت کرده که اسماعیل کذاب است. علاوه بر این که به اعتراف ابن جوزی معقول نیست که محارب امیر المؤمنين هادى مهدى باشد چنان چه حدیث «حریک حربی» شاهد مقصود است.

خلاصه به جهت عجز از اثبات فضایل معاویه متمسک به کریمه:﴿اَلنَّبِيُّ أَوْلى بِالْمُؤْمِنِينَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ وَ أَزْواجُهُ أُمَّهاتُهُمْ﴾ (1) شده معاویه را خال المؤمنین لقب دادند. و فساد این تخیل ظاهر است چه مراد از ام در آیه کریمه ام حقیقی نیست بالضرورة بلکه - چنان چه سید اجل مرتضى سلام الله علیه در شرح قصیده مذهبه حمیری و فخر رازی در تفسیر کبیر (2) تصریح کرده اند یا مراد حرمت آن ها است بعد از وفات پیغمبر صلی الله علیه و اله و سلم چنان چه تزویج امهات محرم است - یا وجوب احترام آن ها است مادام که بر جاده مستقیمه شریعت سلوک نمایند، چنان چه حال امهات نیز چنین است:﴿وَ ان جَاهِداً لِتُشْرِكَ بِي مَا لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ فَلاَ تُطِعْهُمَا﴾ (3) .

و بنابراین مودای این ،کریمه تنزیل و تشبیه خواهد بود یا بر سبیل استعاره که - علی

التحقيق - حقيقت ادعائيه است و مجاز در امر عقلی یا بر سبیل تشبیه بلیغ از قبیل زید اسد بنابر مذهب مشهور اگر چه او هم علی التحقیق راجع به اوّل است و جوهری گوهر شناس ممیز بین اقسام تعبیرات و انحاء محاورات البته به ادنى التفات اذعان به مدعای ما خواهد کرد. و بر هر تقدیر لوازم و احکام «ام» بر او مترتب نخواهد شد لهذا دختر های ایشان خواهر مسلمانان نخواهند شد و مادر ایشان جده و خواهر ایشان خاله نیست و هیچ یک باتفاق مسلمین حرام نیستند بر سایر اهل اسلام.

با این حال چگونه می شود که برادر ایشان دایی مؤمنین باشد؟ اگر چنین بود بایستی-

ص: 433


1- الاحزاب: 33.
2- مفاتیح الغیب: 195/25.
3- العنكبوت: 8.

چنان چه سید اشاره فرموده - هند را جدة المؤمنین بگویند و أبو سفيان را جد المؤمنین یا بالعموم منزلت جميع احكام را باید مترتب کرد یا از همه قطع نظر باید نمود فارق در میانه چیست که مایه تفکیک و موجب این اعتبار رکیک باشد؟ از همه گذشته می خواهیم بدانیم که عایشه افضل بود یا ام حبيبه ؟ لا علاج اول را خواهند اختیار کرد در این صورت خواهیم گفت چرا محمّد بن ابی بکر را خال المؤمنین نخواندند مگر این که بگویند چون محمد موافقت علی کرد و او در حق وی شهادت داد که «كَانَ اَللَّهُ عَبْداً صَالِحاً وَ وَلَداً نَاصِحاً» (1) از رتبه اعتبار افتاد بلکه وی را معاوية بن خدیج به امر عمرو عاص در فتح مصر بکشت و جسد او را در پوست الاغی گذاشت و به سوخت چنان چه در ادب المحاضرة سیوطی و غیر او از کتب تواریخ عامه و خاصه مذکور است (2) .

و اینک در مصر قبر او که مدفن بقیه اعضاء آن ولی صالح یا موضع قتل اوست مهجور است و شیعیان تقیه زیارت می کنند اگر چه این بی بضاعت بتوفیق الهی مکرر به زیارت او موفق شدم و عادت سنیان چنین است که چون بقبر او می رسند پشت به جانب قبر او کنند و فاتحه برای پدر او می خوانند و مثلی در عوام عجم معروف است که می گویند: خیر در خانه صاحبش را می داند.

خلاصه بر فرض تسلیم خؤلت این نسبت عارضی چه ثمر خواهد داشت با خباثت ذاتی؟!

حکیم سنائی تسلیم خؤلت کرده یا به غفلت از تحقیق متقدّم می گوید - و خوب می گوید - :

پسر هند اگر چه خال من است *** دوستی ویم به کاری نیست

ور نوشت او خطی ز بهر رسول *** به خطش نیز افتخاری نیست

در مقامی که شیر مردانند *** به خط و خال اعتباری نیست

و این بی بضاعت خلاصه دو شعر آخر او را به ضمیمه تحقیق متقدم با رعایت جناس تام

و لزوم مالا یلزم به مناسبتی در سفری که به شام رفته بودم در راه حج در دمشق نظم کرده ام

و گفته ام:

قيل لي فيم لا تعد ابن هند *** لك خالاً فقلت ليس بخال

و اذن هند جدة و أبو سفيان *** جد و ذاک اکذب خال

و لئن خط للرسول كتاباً *** فهو خط عن السعادة خال

ص: 434


1- شرح نهج البلاغة: 145/16.
2- الاستيعاب : 329/3، الاصابة: 541/3.

و اذا عدت الفحول المزايا *** لم تكن عبرة بخط و خال (1)

و يزيد بن معاوية

ج: و لعن کن یزید پسر معاویه را .

ش: یزید بن معاویه حالات و مقامات پدر و جد و جده او را چندان که فراخور حال این مختصر بود شنیدی مادر او میسون دختر بجدل کلبی است در بحار (2) از الزام النواصب و غیر او آورده که میسون غلام پدر خود را بر نفس خود متمکن ساخت و به خویشتن راه داد و به یزید ملعون بارور شد و نسابه کلبی اشاره به این نسب کرده می گوید:

فان يكن الزمان اتى علينا *** بقتل الترك و الموت الوحى

فقد قتل الدعى و عبد كلب *** بارض الطف اولاد النبى

مراد وی ازدعی ابن زیاد است و از ،عبد ،کلب .یزید و مؤید این است اخباری که در و كامل الزيارة به دو سند از کلیب بن معاویه و از اسماعیل بن کثیر و از عبدالخالق و از داود بن فرقد و از عبدالله بن مسکان نقل کرده که جمیعاً از حضرت صادق روایت کرده اند که فرمود:«قَاتِلُ اَلْحُسَيْنِ بْنِ عَلِيٍ وَلَدُ زِنًا» (3) .و این خبر بر اصول شیعه - اگر متواتر نباشد - مقطوع الصدور است چه بعض طرق او صحیح و بعض دیگر مشتمل بر اصحاب اجماع - مثل زراره و محمد بن ابی عمیر - است. و از این جمله پنج روایتند که پنج نفر از اصحاب صادق علیه السلام نقل کرده اند و قاتل حسین عنوانی است که شامل شمر و ابن سعد و ابن زیاد و یزید - لعنهم الله - می شود و ما حرامزادگی همه را اشارت کردیم دیگر به تکرار نمی پردازیم.

بالجملة در تاریخ انتقال یزید خلافی نیست بلکه بالاتفاق در سال شصت و چهارم هجری بوده [است]. و مشهور موافق تاریخ کامل (4) و تاریخ الخلفاء (5) و مختصر ابوالفداء و تتمه ابن الوردی و غیر ذلک آن است که در شب چهاردهم ربیع الاوّل به درکات دوزخ شتافته و بعضی هفدهم گفته اند و در تاریخ عمر او خلاف است که سی و پنج یا شش یا هشت است و اخیر اشهر است. و تولد او را سیوطی در سال بیست و پنجم و اگر نه بیست و ششم هجری

ص: 435


1- دیوان مؤلف: 280- 279.
2- بحار الانوار: 309/44.
3- كامل الزيارات: 163 و عنه بحار الانوار: 303/44.
4- الكامل: 124/4.
5- تاریخ الخلفاء: 206.

نوشته (1) و این مطابق سی و هشت سالگی آن مخذول است.

اولاد او - موافق آن چه در معارف است - : معاویه و خالد و عبدالله اكبر و أبو سفيان و عبدالله اصغر و عمر و عاتکه و عبدالرحمن و عبدالله اصغر الاصاغر و عثمان و عتبه اعور و يزيد و محمد و أبو بكر و ام مزید و ام عبدالرحمن و رمله بودند و یزید - عليه اللعنة - در ايام عمر خود از لعب به قرود و فهود و شرب عقار و انواع قمار و هتک حرمات اسلام از قتل ذریه طاهره و کشف ستر نساء مهاجر و انصار و توهین حرم شریف نبوی و سفک دماء اهل مدینه و استرقاق احرار کبار تابعین و هدم بیت و احراق ثوب کعبه معظمه و جز این ها - آن چه کرد جای بسط بیان نیست و هر یک در محل خود در غایت اشتهار و انتشار است.

و اول کس است که تشییع و تشهیر فنون فسق کرد و اعلان شرب خمر و سماع اغانی نمود ابن جوزی در رساله تجویر لعن یزید می گوید و فدی از مدینه به شام رفتند و چون بازگشتند اظهار شتم او کردند و گفتند:«قدمنا من عند رجل ليس له دين يشرب الخمر و يعزف بالطنابير و يلعب بالكلاب».و از عبدالله پسر حنظله غسیل الملائکه نقل کرده که در حق یزید می گوید:«ان رجلاً ينكح الامهات و البنات و الاخوات و يشرب الخمور و يدع الصلاة و الله لو لم يكن معى احد من الناس لا بليت الله فيه بلاء حسناً» (2) .از این جا شطری از فضائل این خلیفه و امام سنیان معلوم شد که شرب خمر و ترک صلات و لعب كلاب و محاوله طنبور و نای و وطی مادران و خواهران و دختران باشد؛ لعنه الله و لعن اشياعه.

و در مروج الذهب است مکرر بعد از قتل سيد الشهداء بر بساط شراب بنشست و مغنیان احضار کرد و ابن زیاد را به جانب دست راست خود بنشاند و روی بساقی نمود و این شعر

مشؤوم قرائت کرد:

اسقنى شربة تروى مشاشی *** ثم صل فاسق مثلها ابن زیاد

صاحب السر و الامانة عندى *** و لتسديد مغنمی و جهادی

قاتل الخارجى اعنى حسيناً *** و مبيد الاعداء و الحساد (3)

و از فتاوی کبیر که از اصول معتمده اهل سنت است روایت [شده] و در کامل التواریخ (4)

ص: 436


1- تاریخ الخلفاء: 206.
2- شبیه به این مضمون در بسیاری از کتب نقل شده است الطبقات الکبری: 66/5 ينابيع المودة: 33/3.
3- مروج الذهب: 67/3.
4- الكامل: 127/4.

مذکور است که یزید در ایام معاویه به عزیمت حج وارد مدینه شد و بر سفره شراب نشست حسین علیه السلام و ابن عباس خواستند که بر وی داخل شوند بعضی گفتند: ابن عباس بوی شراب را می شناسد وی را اذن نداد و حسین علیه السلام وارد شد بوی طیبی که استعمال می کرد با شراب منتشر شد امام فرمود: این چه بویی است؟ یزید گفت: عطری است که در شام می سازند. آن گاه قدحی شراب طلبید و خورد باز قدح دیگر طلب کرد،«فقال: اسق ابا عبدالله فقال له الحسین علیک شرابک ایها المرء لا عین علیک منی فقال يزيد لعنه الله:

الا يا صاح للعجب *** دعوتك ذا ولم تجب

الى القينات و الشهوا *** ت و الصهباء و الطرب

و باطية مكللة *** عليها سادة العرب

و فيهن التي تبلت *** فؤادك ثم لم تتب

فنهض الحسين و قال بل فؤادک یا بن معاویة».از این قصه سخت رویی و بی شرمی و سوء فطرت و فرط دنائت آن پلید هویدا می شود.

و هم در مروج الذهب گوید که یزید را بوزینه ای بود که او را ابو قیس نام گذاشته در مجلس منادمه خود حاضر می کرد و متکایی برای او در محفل خود طرح می نمود و گاه گاه او را بر گورخری که رام و آرام کرده بود و ریاضت شده برای این کار بود سوار می نمود و بر او زین و لگام می بست و در حلبه سبق مسابقت خیول می نمود یک روز چنان افتاد که گورخر أبو قیس سبقت گرفت و قصب السبق بربود و همچنان سواره و نیزه به دست گرفته به حجره یزید داخل شد و أبو قیس را در این حال قبایی از دیبای سرخ و زرد در بر بود و قلنسوه از حریر ملوّن رنگارنگ بر سر داشت و گورخر را زینی از حریر احمر منقوش و ملمع به الوان کرده بودند.آن روز یک تن از شعرای شام اشاره به این قصه کرد و گفت:

تمسک ابا قيس بفضل عنانها *** فليس عليها ان سقطت ضمان

الا من رأى القرد الذي سبقت به *** جیاد امیر المؤمنین اتان (1)

الحق این مؤمنین که خون فرزند پیغمبر بریزند و با دختران صحابه او در یوم حره در آویزند و اسب در حرم او به بندند و مدینه را چنان خالی گذارند که بر منبر پیغمبر صلی الله علیه و اله و سلم - العياذ بالله - سگان بول نمایند امیری چنین را محتاجند که گاه با یوز به شکار رود و گاه با بوزینه مسابقت نماید و گاه حلیف مقامر و خمور و گاه رفیق نای و طنبور باشد.

ص: 437


1- مروج الذهب : 68/3-67.

سیوطی در تاریخ الخلفاء (1) از مسند أبو يعلى (2) مسند أبو یعلی روایت می کند که ابو عبیده جراح از رسول خدای نقل کرده:«لا يَزالُ امر امتى قَائِماً بِالقِسْطِ حَتَّى يَكُونَ اَوَّلَ مَنْ ثَلَّمَهُ رَجُلٌ مِنْ بَنِي اميةَ يُقالُ لَهُ يَزِيدُ».و از مسند رویانی روایت می کند که ابوالدرداء گفت:«سمعت النبي يقول: اول من يبدل سنتى رجل من بني امية يقال له يزيد» (3) .

و اخبار لعن یزید را بالخصوص در شرح فقره سابقه شنیدی و ادله جواز لعن او را عموماً در کلام آن شخص زیدی مشروحاً دیدی و سزاوار چنان می نمود که در امت پیغمبر صلی الله علیه و اله و سلم خلافی واقع نشود در این که اگر کسی جگر گوشه او را بکشد و عیال او را اسیر کند و به اطراف و نواحی چون اسیران کفار بیرعایت احترام بگرداند و آن چه شایسته هیچ مسلمی نیست در حق ایشان بکند البته چنین کس سزاوار لعن است. با وجود این غزالی که لاف متابعت شریعت پیغمبر می زند بلکه دعوی وصول و شهود دارد و خود را سرچشمه علم و عمل و واصل به اقصی مراتب منی و اهل می داند از خدای و رسولش شرم نکرده منع اکید و تحریم شدید از لعن یزید کرده [است]. گروهی بعد از او از نواصب که این کینه دیرینه در خزینه سینه داشتند و جرأت اظهار نمی کردند راز سرپوشیده بر زبان آورده اظهار تخلف از عترت نموده تحریم لعن یزید می نمایند چنان چه در مدت اقامت سامراء از جماعتی از قضات و متعصبین این طایفه دیده و شنیده شده [است].

اکنون صواب آن است که به جهت رسوایی این پیر ضال که عمده اهل جهل و ضلال است کلام او را نقل کنیم و به جواب شبهه او و از ثواب لعن او که سر حلقه اتباع یزید است عموم اهل ایمان را بهره ور سازیم.

«فنقول: قال ابن خلكان في ترجمة على بن محمد الطبري المشهور بالكياء الهراسي بعد نقل كلام له فى المنع عن لعن يزيد سنشير إليه - : و قد افتى الامام أبو حامد الغزالي في مثل هذه المسألة بخلاف ذلك فانه سئل عمن صرح بلعن يزيد هل يحكم بفسقه ام لا و هل يكون ذلك مرخصاً له فيه و هل كان يزيد قتل الحسين ام كان قصده الدفع و هل يسوغ الترحم عليه ام السكوت عنه افضل ؟ تنعم بازالة الاشتباه منّا فاجاب: لا يجوز لعن المسلم اصلاً و من لعن المسلم فهو الملعون و قد قال رسول الله: المسلم ليس بلعان.

ص: 438


1- تاریخ الخلفاء: 208.
2- مسند ابویعلی: 176/2.
3- تاريخ الخلفاء: 208.

و كيف يجوز لعن المسلم ولا يجوز لعن البهائم؟ و قد ورد النهى عن ذلک و حرمة المسلم اعظم من حرمة الكعبة بنص النبى و يزيد صح اسلامه و ما صح قتله الحسين و لا امره به و لا رضاه ذلک و مهما لم يصح منه لا يجوز ان يظن ذلک به فان اساءة الظن بالمسلم ايضاً حرام و قد قال الله تعالى: ﴿اِجْتَنِبُوا كَثِيراً مِنَ اَلظَّنِّ انَّ بَعْضَ الظَّنِّ اثْم﴾ (1) و قال النبى: ﴿انَّ اللَّهَ حَرَّمَ مِنَ الْمُسْلِمِ مالَهُ وَ دَمَهُ وَ عِرْضَهُ وَ انْ يُظِنَّ بِهِ ظَنَّ السَّوْءِ﴾.

و من زعم ان يزيد امر بقتل الحسين أو رضى به فينبغي ان يعلم ان به غاية الحماقة فان من قتل من الاكابر و الوزراء و السلاطين فى عصره لو أراد أن يعلم حقيقة من قتله و من الذي امر بقتله و من الذى رضی به و من الذى كرهه لم يقدر على ذلك و ان كان قد قتل فى جواره و زمانه و هو يشاهده فكيف لو كان فى بعید و زمن قدیم قد انقضى فكيف يعلم ذلك فيما انقضى قريب من أربعمائة سنة في مكان بعيد؟!

و قد تطرق التعصب في الواقعة فكثرت فيها الاحاديث من الجوانب فهذا امر لا يعرف حقيقته اصلاً و اذا لم يعرف وجب احسان الظن بكل مسلم. و على هذا فلو ثبت على مسلم انه قتل مسلماً فذهب اهل الحق انه ليس بكافر و القتل ليس بكفر بل هو معصية و اذا مات القاتل فربما مات بعد التوبة و الكافر لو تاب من كفره لم تجز لعنه، فكيف من تاب عن قتل و بم يعرف ان قاتل الحسين مات قبل التوبة و هو الذي يقبل التوبة عن عباده؟ فاذن لا يجوز لعن احد ممن مات من المسلمين و من لعنه كان فاسقاً عاصياً لله تعالى و لو جاز لعنه فسكت لم يكن عاصياً بالاجماع، بل لو لم يلعن الابليس طول عمره لا يقال له في القيامة لم لم تعلن ابلیس؟ و يقال للاعن: لِمَ لعنت و من این عرفت انه مطرود ملعون؟ و الملعون هو البعيد من الله و ذلك غيب لا يعرف الا فيمن مات كافراً فان ذلك علم بالشرع.

و اما الترحم عليه فهو جائز مستحب بل هو داخل في قولنا في كل صلاة: ﴿اَللّهُمَّ اغْفِرْ لِلْمُؤْمِنِينَ وَ اَلْمُؤْمِنَاتِ فَاِنَّهُ كَانَ مُؤْمِناً وَ اَللَّهِ اِعْلَمْ كُتُبَهُ اَلْغَزَالَى اِنْتَهَى كَلاَمُ اَلْوَفِيَّات﴾ (2) .و قریب به این معانی و الفاظ را در کتاب آفات اللسان از مجلد ثالث احیاء العلوم ذکر کرده ولی تجویز لعن عنوان قاتل را کرده اگر مقید بکنند و بگویند: ﴿اَللّهُمَّ الْعَنْهُ اِنْ ماتَ قَبْلَ اَلتَّوْبَةِ﴾ (3) .

و خلاصه این خرافات که حاصل نشأه بنگ و نتیجه شرب حشیش است آن است که در

ص: 439


1- الحجرات: 12.
2- وفیات الاعیان: 288/3.
3- احیاء العلوم: 121/3.

جواب سائل از جواز لعن یزید و از صحت قتل سید الشهداء به دست او و از جواز ترحم بر او می نویسد لعن مسلمانان جایز نیست و یزید مسلمان است و نسبت قتل یا امر یا رضای به قتل حسین به او کردن سوء ظن به مسلمین است و به حکم کتاب و سنت حرام و هر کس گمان صحت این نسبت کند در غایت رعونت است چه اگر سلطانی یا وزیری یا امیری در این زمان کسی را بکشد پی بردن به حقیقت آن که قاتل یا آمر یا راضی که بود اگر چه آن سلطان مثلا نزدیک او باشد و مشاهده او نماید مقدور نیست فکیف به این که زمان بعید و مكان شاسع باشد و قریب چهار صد سال گذشته باشد که این امری است که حقیقت او هرگز معلوم نخواهد شد و با عدم علم باید حسن ظن به اهل اسلام داشت.

و بر فرض که بر مسلمی قتل مسلمی ثابت شود نزد اشاعره موجب کفر نیست و تواند بود که قاتل بعد از توبه بمیرد و لعن کافر بعد از توبه جایز نیست فکیف به قاتل؟ و چگونه معلوم می شود که یزید توبه نکرده پس لعن هیچ مسلمان جایز نیست و هر که لعن کند او را فاسق و معصیت کار خواهد بود و اگر لعن او هم جایز بود و سکوت می کرد از شمار عاصیان محسوب نمی شد و اگر در تمادی ایام حیات لعن ابلیس نکند مسئولیت نخواهد داشت و اگر لعن کند سؤال دارد چه ملعون بعید از رحمت الهی است و از کجا معلوم می شود که او دور است؟ و اخبار به او تخرص به اخبار غیب است مگر در حق کسی که به کفر مرده باشد. و اما ترحم بر یزید جایز است بلکه مستحب است بلکه داخل در عموم «اَللَّهُمَّ اغْفِرْ لِلْمُؤْمِنِينَ وَ الْمُؤْمِناتِ»است که در هر نماز می خوانیم و یزید مؤمن بوده [است].

این است ما حصل این تحقیق غزالی که به استمداد از باطن یزید بن معاویه در عالم مکاشفه شیطان به حکم ﴿انّ الشّياطينَ لَيُوحُونَ إلى اوْلِيائِهِمْ﴾ (1) بر قلب ظلمانی او القاء کرده است و حقاً که بر مسلم موالی اهل بیت بسیار گران می آید که کسی دعوی ایمان یزید کند که فرزندان پیغمبر را بکشت و زنان و دختران ایشان را بر شتر های برهنه از شهر به شهر و صحرا به صحرا ماننده اسیران ترک و کابل شهره آفاق و انگشت نمای حجاز و عراق کرد و سر پسر پیغمبر را در ملاء عام گاهی بر در خانه آویخت و گاهی بر طشت نهاد و شراب خورد و فضله شراب را کنار او ریخت و اظهار مسرّت کرد و شادمانی نمود و لب و دندان او را از در استهزاء و تخفیف با چوب خیزران بکوفت که اعظم مصائب است نزد انسان غیور. يا للعجب چنین کسی مؤمن است و دعای برای او مستحب است؛ لمؤلفه:

ص: 440


1- الانعام: 112.

قل لمن لا يجيز لعن يزيد *** انت ان فاتنا یزید یزید

زادک الله لعنة و عذاباً *** و له الله ضعف ذاك يزيد (1)

در جواب هفوات غزالی جزئیات کلام او را بر نحو اجمال تعرض می کنیم اگر چه این کلام از غایت ضعف و رکاکت و توغل در فساد و سخافت قابل رد و ایراد نیست بلکه برای هیچ مسلمانی - بلکه کافری - با التفات به اصول و قواعد اسلام شبهه ای از این کفریات اباطیل پیدا نخواهد شد ولی ما برای تنصیص بر این که این سخنان از محض عصبیت و عناد و صرف زندقه و الحاد صادر شده متعرض ابطال فقرات او یک یک می شویم.

اما این که گفته: لعن مسلمانان جایز نیست جوابش این است که اگر مراد لعن مسلمان به عنوان اسلام باشد البته جایز نیست بلکه کفر است و اگر مراد لعن مسلمان است بی سببی و باعثی البته جایز نیست و فسق است و اگر مراد لعن مسلمان است مطلقاً - اگر چه به عنوان دیگر باشد مثل ظلم و فسق و شرب خمر و قتل نفس و امثال این ها - این مخالف نصوص کتاب و سنت است بلکه منافی ضرورت دین اسلام است چه لعن بر عناوین مذکوره در قرآن و حدیث متواتر بیش از حد احصاء است.

«وَ اسْتِشْهَادُهُ بَانَ الْمُسْلِمُ لَيْسَ بلعان يَظْهَرُ جَوَابُهُ مِمَّا حَكَى ابْنُ الجوزي عَنْ خطِّ الْقاضي ابي اَلْحُسَيْنِ مُحَمَّدِ بْنِ اَلْقاضي اَبِي يُعَلِّي وَ تَصْنِيفِهِ فانه صِنفٌ كِتاباً فِي بَيَانِ مَنْ يَسْتَحِقُّ اَللَّعْنَ وَ ذَكِرَ فِيهِمْ يَزِيدُ وَ قالَ الْمُمْتَنِعُ مِنْ ذَلِكَ اما اَنْ يَكُونَ غَيْرَ عالِمٍ بِجَوَازِ ذَلِكَ أَوْ مُنَافِقاً يُرِيدُ أَنْ يُوهِمَ بِذَلِكَ و ربَّما استفزّ الجُهّالُ بِقَوله اَلْمُؤْمِنُ لاَ يَكُونُ لعاناً وَ هُوَ مَحْمُولٌ عَلَى مَنْ لاَ يَسْتَحِقُّ اَللَّعْن».

اما این که گفته: یزید مسلمان است اول کلام است چه اقوال و افعال او هر دو دلیل کفر اوست با این که سببی برای انتقال او به اسلام نیست چه پدر و جد او را به تفصیل شنیدی که به کفر زیستند و از جمله مسلمین نیستند و دیگر کی و از کجا اسلام در خانواده ایشان آمده تا محکوم به اسلام شوند؟ اما دلالت اقوال او ظاهر است مثل این شعر معروف که در صفت خمر گفته:

شميسة كرم برجها قعردنها *** و مشرقها الساقی و مغربها فمی

فان حرمت يوما على دين احمد *** فخذها على دين المسيح بن مريم (2)

ص: 441


1- دیوان مؤلف 280.
2- فوات الوفيات : 275/2، تذکرة الخواص: 128.

و مثل این شعر که متضمن انکار معادست و کیاء هراسی از او نقل کرده:

اقول لصحب ضمت الكاس شملهم *** و داعی صبابات الهوى يترنم

خذوا بنصيب من نعيم و لذة *** فکل و ان طال المدى يتصرم (1)

و مثل این شعر که جماعتی از مورخین گفته اند بعد از ورود اهل بیت به مجلس از گفته ابن الزبعری تمثل کرده گفته:

لیت اشیاخی ببدر شهدوا *** جزع الخزرج من وقع الاسل

و اول ابیات این است:

لعبت هاشم بالملک فلا *** خبر جاء و لا وحی نزل

لست من خندف ان لم انتقم *** من بنى احمد ما كان فعل

لیت اشیاخی بیدر شهدوا *** جزع الخزرج من وقع الاسل

لاهلوا و استهلّوا فرحاً *** ثم قالوا يا يزيد لا تشل (2)

«قال ابن الجوزى الحنبلى فى رسالته الموسومة بالرد على المتعصب العنيد المانع من لعن يزيد: انبأنا على بن عبدالله بن الزاغولي قال: أخبرنا أبو جعفر بن المسلمة عن ابي عبدالله المرزبانی قال: اخبرنا محمد بن احمد الكاتب قال: اخبرنا عبدالله ابن ابی سعد الوراق قال: حدثنا محمد بن يحيى الاحمري قال انبانا ليث عن مجاهد قال: جيىء برأس الحسين بن

على فوضع بين يدى يزيد بن معاوية فتمثل بهذين البيتين:

لیت اشیاخی ببدر شهدوا *** جزع الخزرج من وقع الاسل

لاهلوا و استهلّوا فرحاً *** ثم قالوا یا یزید لا تشل

قال مجاهد نافق فيها ثم و الله ما بقى فى عسكره الا تركه اى عابه و لامه قلت هذه الابيات لابن الزبعرى ثم نقل شيئاً منها و قال: و ذلك ان المسلمين قتلوا يوم بدر منهم خلقاً فقتلوهم يوم احد خلقاً فاستشهد به یزید و کانه غیر بعضها و یکفی استشهاده بها خزياً»؛انتهى.

و سبط او در تذکره هر چهار شعر را نسبت به یزید و دو شعر اول را که «لعبت هاشم» تا آخر باشد از شعبی روایت کرده که نسبت به یزید داده [است] (3) . قدس الله روح الرضى حيث

ص: 442


1- وفيات الاعيان: 3،287.
2- تاريخ الطبری: 188/8 ، البدایة و النهاية: 246/8.
3- تذکرة الخواص: 260.

قال و اجاده ما شاء:

طلبت تراث الجاهلية عندها *** و شفت قديم الغل من احقادها

زعمت بان الدین سوغ قتلها *** او ليس هذا الدين من اجدادها (1)

بالجملة و در مروج الذهب نقل می کند که این بیت به عبدالله بن زبیر نوشت:

ادعوا الهک فی السماء فاننی *** ادعوا علیک رجال عک و اشعرا

كيف النجاة ابا خبيب منهم *** فاقبل لنفسك قبل اتى العسكرا (2)

و از دیوان او منقول است و سبط ابن جوزی شهادت به او داده و در کتب مقاتل معروف است که بعد از ورود اهل بیت به شام و اشراف بر محله جیرون که مجاز در جامع اموی است این دو بیت که از کفر دیرین و نفاق پیشین خبر می دهد انشاد کرد:

لما بدت تلك الحمول و اشرقت *** تلك الشموس علی ربی جیرون

نعب الغراب فقلت نح او لا تنح *** فلقد قضيت من النبی دیونی

قال فى التذكرة: قال الزهرى: لما جاءت الرؤوس كان يزيد في منظره على جيرون لنفسه لما بدت...» (3) .

هم سبط ابن جوزی از ابن عقیل روایت کرده که از جمله ادله کفر و زندقه یزید این اشعار است که از خبث ضمیر و سوء اعتقاد وی خبر می دهد:

أعلية هاتی و اعلنی و ترنمی *** بذلك اني لا احب السناجيا

حدیث ابی سفیان قد ما سما بها *** الى احد حتى اقام البواكيا

الاهات سقينى على ذاك قهوة *** تخيرها العنسي كرما شاميا

اذا ما نظرنا في امور قديمة *** وجدنا حلالاً شربها متواليا

و ان مت یا ام الاحمر فانکحی *** و لا تاملي بعد الفراق تلاقيا

فان الذى حدثت عن يوم بعثنا *** احادیث طسم يجعل القلب ساهيا

و لا بد لي من ان ازور محمّداً *** بمشمولة صفراء تروى عظاميا

قال القزغلى: و منها:

و لو لم يسم الارض فاضل بردها *** لما كان فيها مسحة للتيمم

ص: 443


1- بحار الانوار: 250/45.
2- مروج الذهب: 69/3.
3- تذکرة الخواص: 261.

و منها : لما بدت تلك الحمول ... و قد ذكرناها. و منها قوله:

معشر الندمان قوموا *** و اسمعوا صوت الاغانی

و اشربوا كأس مدام *** و اتركوا ذكر المعانی

شغلتني نغمة العيدان *** عن صوت الاذان

و تعوضت عن الحور *** عجوزاً في الدنان

الى غير ذلك مما نقلته من دیوانه (1) ؛ انتهى.

اما از افعال او کفایت می کند قتل سید الشهداء علیه السلام که ریحانه پیغمبر و سید شباب اهل جنت و محبوب حبیب خداست و البته قتل آن جناب هتک احترام پیغمبر است علمای سنت و جماعت - چنان چه در صواعق است - فتوی داده اند که القای مصحف در قاذورات - چون راجع به هتک حرمت شرع است - کفر است سبحان الله چگونه قتل جگر گوشه رسول و بضعه طاهره بتول هتک حرمت شرع نبوی نیست و موجب کفر نباشد و الله در منصور النميرى و هو شاعر هارون جهاراً و مادح امير المؤمنين سراً بل كان يکنی بهارون عن امير المؤمنين لقول النّبى فيه أنت منّى بمنزلة هارون من موسى كما ذكره السيد في الغرر و الدرر

قال:

لا شك عندی فی کفر قاتله *** لكنني قد اشك فى الخاذل

يقتل ذرية النبي و يرجون *** جنان الخلود للقاتل (2)

علاوه بر آن استخفافاتی که به عترت طاهره - بعد از قتل از نهب و اسر و جلب به دیار«ليس معهن من حماتهن حمى و لا من ولاتهن ولى يتصفح وجوههن القريب و البعيد و الشريف و الوضيع»- کرد که البته با رعایت حدود اول مرتبه اسلام مناسب نیست.

ابن جوزی در رساله رد بر متعصب عنید می گوید:«لیس العجب من فعل عمر بن سعد و عبيد الله بن زياد و انما العجب من خذلان يزيد و ضربه بالقضيب على ثنية الحسين و اغارته على المدينة أفيجوز ان يفعل هذا بالخوارج أو ليس فى الشرع أنهم يدفنون اما قوله لى ان اسبيهم فامر لا يقنع لفاعله و معتقده باللعنة و لو أنه احترم الرأس حين وصوله و صلّى عليه و لم يتركه فى طست و لم يضربه بقضيب ما الذى كان يضره و قد حصل مقصوده من القتل و لكن احقاد جاهلية و دليلها ما تقدم من انشاده ليت اشیاخی ببدر شهدوا...».

ص: 444


1- تذکرة الخواص: 262.
2- الامالي: (للسيد المرتضی):188/4.

و هم چنین دلیل کفر اوست واقعه حره و انتهاک حرمت رسول در او چنان چه اجمالاً اشاره کردیم و فی الجملة بيانش آن است که عبدالحق دهلوی که از اکابر متأخرین سنیان هندوستان است در کتاب جذب القلوب إلى ديار المحبوب که در تاریخ مدینه وضع کرده گفته:قرطبی می گوید: سبب خروج اهل مدینه از مدینه که در بعضی احادیث واقع شده همین واقعه حره است که در زمانی که این بلده مطهره در رونق و عمارت به مرتبه حسن و کمال رسیده و به وجود بقایای اصحاب و مهاجرین و انصار و علمای عالی مقدار - از تابعین و اخیار مملو و مشحون بود حوادث وقتی بر سبیل تواتر و توالی رو بدان آورد اهل مدینه از مخافت این آفات اختیار رحلت کرده از آن موضع که محل رحمت و موضع برکات است بیرون آمدند.

و یزید بن معاویه مسلم بن عقبه مزی را با لشگری عظیم از شام به قتال اهل مدینه فرستاد تا ایشان را در غایت شناعت و قباحت به قتل رسانید مدت سه روز هتک حرمت حرم نبوی نموده و اباحت دادند و از این جهت این واقعه حره نام آمده [است] وقوع این واقعه در حره واقم که بر مسافت یک میل از مسجد سرور انبیاء .است و یک هزار و هفتصد تن از بقایای مهاجرین و انصار و علمای اخیار به قتل رساندند و از عموم ناس - ورای نساء و اطفال ده-هزار- کس را کشتند و هفتصد تن حاملان قرآن مجید و نود و هفت از اقوام قریش در

تحت تیغ ظلم آوردند.

و فسق و فساد و زنا را مباح ساختند تا به حدی که آورده اند هزار زن بعد از این واقعه اولاد زنا زاییدند. و اسبان در مسجد پیغمبر جولان دادند و در روضه شریفه که نام موضعی است در میان قبر و منبر شریف و حدیث صحیح ورود یافته که روضه ای است از ریاض جنت (1) ، اسبان روث و بول کردند.

و مردم را بر بیعت یزید بر عهد عبودیت - بلکه اگر خواهند بفروشند و خواهند آزاد کنند و خواه به طاعت خدا و خواه به معصیت - جبر و اکراه کردند و چون یزید بن عبدالله بن رفعه ذکر بیعت بر حکم قرآن و سنت بر زبان آورد در حال گردنش را زدند. این بنده گوید: این عمل نتیجه ابای عبدالرحمن ابن عوف از بیعت امیر المؤمنین علیه السلام از روز شوری آن گاه که دست فراز کرد که بیعت کند بر کتاب خدا و سنت رسول و سیره شیخین و علی علیه السلام موافقت نکرد بلکه فرمود بر کتاب خدا و سنت رسول عبدالرحمن از بیعت آن جناب اباء کرد و با

ص: 445


1- مصباح المتهجد 710.

عثمان بیعت نمود. در حقیقت وزر کار یزید بر گردن عبدالرحمن است، چنان چه عاقل متأمل بی غرض می یابد.

بعد از این عبدالحق گفته: هم قرطبی گوید که اهل اخبار گویند که مدینه در آن زمان مطلق از مردم خالی ماند و ثمرات و فواکه او نصیب وحوش و بهائم شد و کلاب و دیگر حیوانات در مسجد شریف آرامگاه ساخت و مصداق آن چه مخبر صادق بدان خبر داده بود به ظهور آمد. تمام شد کلام جذب القلوب دیگر با این قدر هتک و استخفاف از حرم پیغمبر اگر کسی در کفر یزید شک کند البته خودش کافر است؛ فلعنة الله عليه و على من نصره أو مال إليه.

و قریب به این معانی را ابن جوزی در رساله رد على المتعصب از مداینی صاحب تاریخ نقل کرده و او را توثیق نموده است و ابن حجر نیز نقل این وقایع به تفصیل کرده و گفته:«وَ اخيفَتْ اَهْلُ الْمَدِينَةِ اَيَّاماً فَلَمْ يُمْكِنْ احدا دُخُولَ مَسْجِدِهَا حَتَّى دَخَلَتْهُ الكلاَّبُ وَ اَلذِّئَابُ وَ بالت عَلَى مِنْبَرِهِ صَلي اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ اله وَ سلم لِلتَّصْدِيقَا لِمَا اُخْبُر»؛ انتهى موضع الحاجة.

سبب دیگر هتک کعبه است چنان چه ابن جوزی می گوید در مقاتله ابن الزبیر:«و قذفت الكعبة بالمجانيق يوم السبت ثالث ربيع الاول و اخذ رجل قباء (كذا) من رأس رمح فطارت به الریح و احترق البیت».و شرح این دو قصه در تواریخ معتمده اهل سنت - مثل: کامل ابن اثیر (1) و تاریخ ابوالفداء و تاریخ ابن وردی و غیر این ها - موجود است و غرض از این کتاب تاریخ نویسی و واقعه نگاری نبوده بلکه محض اشاره و اتمام حجت نقل مختصری از وقایع گاه گاهی بالمناسبة می شود؛ و الله الموفق.

و جماعتی از اهل سنت و جماعت با ما در دعوی کفر یزید موافقت کرده اند چنان چه ابن حجر در صواعق گفته است اهل سنت اختلاف کرده اند در کفر یزید طایفه ای وی را کافر دانسته اند به جهت کلام سبط ابن جوزی و جز او گفته اند مشهور آن است که چون سر مبارک را آوردند اهل شام را فراهم کرد و با خیزران همی زد و این ابیات بخواند:لیت اشیاخی.... آن گاه کلام ابن جوزی را به توسط کتاب تذکره سبط ابن جوزی نقل کرده که ما از عین کتاب او نقل کرده ایم (2) .و ظاهر عبارت مذکوره این است که مذهب مجاهد هم چنین بوده است و از امام معتمد ایشان احمد نیز نقل شده [است].

ص: 446


1- الكامل: 124/4.
2- الصواعق المحرقة: 131.

و از ملا علی قاری در شرح فقه اکبر حکایت شده که در جواب سؤال کفر یزید موافقت کرده ولی به یکی از وجوه سابقه متمسک شده [است]. «قال: قیل نعم لما روى عنه ما يدلّ على كفره من تحليل الخمر و تفوّهه عند قتل الحسین و اصحابه انى جازيتهم ما فعلوا باشیاخ قریش و صنادیدهم و امثال ذلک و لعله وجه ما قال الامام احمد بكفره لما ثبت عنده نقل تقريره لا لما وقع منه من الاجتراء على الذرية الطاهرة كالامر بقتل الحسين علیه السلام (1) ؛ انتهى کلامه و کلام تفتازانى عما قريب - إن شاء الله - ذکر خواهد شد و چه خوب می گوید عماره یمنی شاعر مشهور در تعریض به این کلام یزید و بیان حالت بنی امیه - و لله دره و على الله بره -:

غصبت امية ارث آل محمد *** سفها و شنت غارة الشنئان

و غدت تخالف في الخلاقة اهلها *** و تقابل البرهان بالبهتان

لم تقتنع حكامهم بركوبهم *** ظهر النفاق و غارب العدوان

و قعودهم في رتبة نبوية *** لم يبنها لهم أبو سفيان

حتى اضافوا بعد ذلك انهم *** اخذوا بثار الكفر في الايمان

فاتی زیاد في القبيح زيادة *** ترکت يزيد يزيد في النقصان (2)

و بالجملة خلاصه کلام این مذهب از بدع روافض نیست و آن زعمه الغزالي خذله الله ان مات على کفره و زندقته و الحاده و تعصبه و جحوده و عناده و ما از اخبار اهل سنت در کفر یزید به عموم و خصوص - مثل کفر منکر ولایت اهل بیت و مبغض ایشان و محارب ایشان و مبغض حسنین و استلزام ایذاء نبی که موجب کفر است - بحمد الله از طرق صحیحه ایشان می توانیم ایراد نماییم ولی چون این طایفه از غایت عناد و تعصب شایسته مکالمه قابل توجیه خطاب نیستند و غشاوه قلب و سمع ایشان نه چنان است که به این بیانات و الزامات مرتفع شود، زیاده بر این تطویل مقال با ضیق مجال لزومی ندارد و فایده نمی بخشد؛ در خانه اگر کس است یک حرف بس است با این که مطالعه سابق و لاحق این کتاب مغنی ز بسط بیان در این مقام است؛ و الله الهادی.

اما این که گفته و نسبت قتل تا آخر کلام او. ملا سعد تفتازانی که صیت فضل او بین

ص: 447


1- الفقه الأكبر: 8.
2- تمامی این قصیده در کتاب الغدیر نگاشته شد است. الغدیر: 356/4.

سنیان گوش جهان را پر کرده در شرح عقاید نسفیه و شرح مقاصد (1) کفایت مؤونه این جواب را از ما کرده و تلویحاً حکم غزالی را معلوم نموده [است]. در کتاب اول می گوید:«الحق آن رضا يَزِيدَ بِقَتْلِ اَلْحُسَيْنِ عَلَيْهِ السَّلاَمُ وَ اِسْتِبْشَارُهُ بِذَلِكَ و اهانة اَهْلِ بَيْتِ رَسُولِ اَللَّهِ مِمَّا تَوَاتَرَ مَعْنَاهُ وَ انْ كانَ تَفصيلُهُ أحاداً فَنَحْنُ لاَ نَتَوَقَّفُ فى شانهِ بَلْ فى ايمانه لَعْنَةُ اَللَّهِ عَلَيْهِ وَ عَلِيٌ اِنْصَارَهُ وَ اِعْوَانُه».خلاصه آن که رضا و استبشار و فرح او به قتل سيد الشهداء و اهانت اهل رسول خدای از جمله اموری است که متواتر معنوی است اگر چه تفصیل او به خبر آحاد نقل شده باشد نظیر شجاعت علی علیه السلام. و ما در شأن و عدم ایمان او توقفی نداریم؛ یعنی او را کافر می دانیم لعنت خدای بر او باد و بر یاوران و معینان او آمین.

و در شرح مقاصد می گوید:«ما وقع بین الصحابة من المحاربات و المشاجرات على الوجه المسطور فى كتب التواريخ و المذكور على السنة الثقات يدلّ بظاهره على ان بعضهم قد حاد عن طريق الحق و بلغ حد الظلم و الفسق و كان الباعث له الحقد و العناد و الفساد و الحسد و اللداد و طلب الملک و الرئاسة و الميل إلى اللذات و الشهوات اذ ليس كل صحابی معصوماً و لا كل من لقى النبى بالخير موسوماً الا ان العلماء لحسن ظنهم باصحاب رسول الله ذكروا لها محامل و تأویلات بها تلیق و ذهبوا إلى انهم محفوظون عما يوجب التضليل و التفسيق صوناً لعقايد المسلمين عن الزيغ و الضلالة فى حق كبار الصحابة سيما المهاجرين منهم و الانصار و المبشرين بالثواب في دار القرار.

و اما ما جرى بعدهم من الظلم على اهل بيت النبى فمن الظهور بحيث لا مجال للاخفاء الشناعة بحيث لا اشتباه على الآراء اذ يكاد يشهد به الجماد و العجماء و يبكى له من في الارض و السماء و ينهد منه الجبال و تنشق الصخور و يبقى سوء عمله علی کر الشهور و مر الدهور فلعنة الله على من باشر أو رضى أو سعى ﴿و لعذاب الآخرة اشد و ابقى﴾ (2) . فان قيل فمن علماء المذهب من يجوز اللعن على يزيد مع علمهم بأنه يستحق ما يربوا على ذلك و یزید، قلنا: تحامياً عن ان يرتقى إلى الاعلى فالاعلى كما هو شعار الروافض على ما يروى في ادعيتهم و يجرى فى انديتهم فرأى المعتنون بامر الدين الجام العوام بالكلية طريقاً إلى الاقتصاد في الاعتقاد بحيث لا تزل الاقدام عن السواء و لا تضل الافهام بالاهواء و الا فمن يخفى عليه الجواز و الاستحقاق و كيف لا يقع عليهما الاتفاق؟! إلى آخر ما قال».

ص: 448


1- شرح المقاصد: 306/2.
2- طه: 127.

منت خدای را که این علامه عظیم الشأن اهل سنت در کتاب خود اعتراف کرده به ظهور فسق و ظلم ناشی از حقد و عناد از صحابه و به این که ظلم بر اهل بیت به حدی است که جمادات و حیوانات را به گریه درآورده است و علماء سنت متفقند بر لعن یزید و منع به جهت این است که از یزید به معاویه و از معاویه به دیگران(!) تعدی نکنند، چه این ها یک سلسله و یک رشته اند لعن اول و ترحم بر آخر شایسته نتواند بود و لعل إلى هذه السلسلة اشار تعالى بقوله: ﴿خُذُوهُ فَغُلُّوهُ ثُمَّ الْحَجِيمَ صلُّوهُ ثُمَّ فِى سِلْسِلَةٍ ذَرْعُهَا سَبْعُونَ ذِرَاعاً فَاسْلُكُوهُ﴾ (1) . ما توضیح این مقاله را در ذیل شرح همین فقره به قدر وسعت وقت و اندازه کتاب خواهیم نمود؛ بمنه تعالی.

و از این جا حال غزالی معلوم شد که منکر متواتر است یا به جهت مصلحتی منع می کرد و في الحقيقة خود او از مجوزین است؛ و الحمد لله على الوفاق.

و این که گفته: اگر سلطانی تا آخر کلام او اگر مقصود این است که تعیین واقعه با بعد عهد و تطاول زمان مشکل است مسلم است و اگر بگوید ممکن نیست سد باب اثبات شرایع است و انکار امکان تواتر چه بنابراین یهود و نصاری به او خواهند گفت با طول مدت و تمادی ایام از کجا دانستی شخصی محمد نام از ارض تهامه انگیخته شد و دعوی نبوت کرد و بر طبق مدعای خود اقامه معجزات نمود؟ آن چه او جواب به آن یهودی بدهد ما نیز به این یهود است که خود را حجة الاسلام لقب داده و در حقیقت شبهة الکفر است می گوییم حذو النعل بالنعل. چه معلوم است جوابی جز دعوای تواتر نقل و تظافر اخبار ندارد و بعینه همین نوع تواتر در قتل یزید و رضای او به قتل سيد الشهداء برای ما ثابت است چنان چه شارح عقاید نسفیه اعتراف کرده بود.

و این که گفته: چگونه معلوم می شود که یزید توبه نکرده؟ جواب او آن است که ظهور اصرار او در توهین اهل بیت بعد از قتل و استبشار او و مجالست او در مجلس شراب با ابن زیاد و امر ساقی به سقایت او و مدح او به امانت و صاحب سر بودن در اشعار سابقه کافی است در اثبات اصرار او.

و سبط ابن جوزی شرح این قصه را چنان نقل می کند که بعد از قتل حسین علیه السلام یزید - عليه اللعنة - کس فرستاد به طلب ابن زیاد و اموال کثيره و تحف عظیمه به وی داد و جای وی در مجلس نزدیک خود قرار داد و مکانت و منزلت او را رفیع داشت و او را بر زنان خود

ص: 449


1- الحاقة 30.

داخل کرد و ندیم خود قرار داد یک شب مست شد و به معنی گفت: غنا بخوان و یزید این شعر بديهةً انشاء کرد:

اسقنی شربة تروى مشاشی *** ثم مل فاسق مثلها ابن زیاد

صاحب الستر و الامانة عندى *** و لتسدید مغنمی و جهادی

قاتل الخارجي اعنى حسيناً *** و مبيد الاعداء و الحساد (1)

و از فتاوی کبیر که از اصول معتمده اهل سنت است روایت شده که گفته «اکتحل یزید یوم عاشوراء بدم الحسين و بالاثمد ليقرّ عينه».

و از این جا معلوم می شود که سنت اکتحال یوم عاشوراء مستند به فعل یزید است لعنه الله و لعن من استن بسنته با این که توبه از او نقل نشده و حکم کفر او ثابت است تا دلیل خلافش اقامه شود و دلیل بر وجوب قبول توبه هر گناه کاری نداریم چه وجوب قبول توبه - على التحقيق - عقلى نیست بلکه به موجب وعده است و این وعده در حق یزید نیست.

چنان چه در عیون به سه سند از حضرت رضا علیه السلام آورده که پیغمبر فرمود: موسی بن عمران از خدای مسألت کرد و گفت پروردگارا برادر من هارون مرد تو بیامرز او را پس خدای وحی رساند به سوی او که ای موسی اگر در حق اولین و آخرین مسألت کنی اجابت کنم تو را جز قاتل حسین که همانا من از او انتقام خواهم کشید (2) . و حدیث وحشی و گفتن پیغمبر صلی الله علیه و اله و سلم که نزد من نیا تا تو را نبینم شاهد مدعاست. چنان چه در اسد الغابة از خود وحشی نقل می کند که پیغمبر فرمود:«وَيْحَكَ غُيِّبٌ وَ جْهُكَ عَنِّي لِئَلاَّ اِرَاكَ» (3) .

و در خبر دیگر است از طریقه اهل سنت که فرمود: «غیب و جهک عنی لئلا ارى وجه قاتل الاحبة» (4) .و البته اگر چشم پیغمبر بریزید بیفتد بدنش به لرزه درآید و دلش به سوزد و اشکش فرو ریزد.«وَ قَدْ اجاد اِبْنُ اَلْجوزَى حَيْثُ قَالَ وَ انين اَلْعَبَّاسِ وَ هُوَ مأسور بِبَدْرٍ مَنَع النبى اَلنَّوْمَ فَكَيْفَ بَانِينَ اَلْحُسَيْنَ وَ لَمَّا اسلم وحشى قَاتِلُ حَمْزَةَ قَالَ لَهُ اَلنَّبِيُّ غَيَّبٌ و جهك فانّى لا اُحِبُّ اِنْ ارى مِن قَتْلِ الاحْبَةِ وَ هَذَا اَلاِسْلاَمِ يَجُبُّ مَا قَبْلَهُ فَكَيْفَ بِقَلْبِهِ أَنْ يَرَى مِنْ

ص: 450


1- الفتوح: 137/5 ، احقاق الحق: 606/33.
2- عیون اخبار الرضا: 51/1 بحار الانوار: 300/44.
3- اسد الغابة: 84/5.
4- ينابيع المودة: 21/3.

ذُبِحَ الْحُسَيْنِ وَ اَمَرَ بِقَتْلِهِ وَ حَمَلَ اَهْلَهُ عَلِيَّ اقْتابَ الْجَمَالِ اِنْتَهَى لَفْظُهُ فِي رِسَالَةِ اَلرَّدِّ عَلَى اَلْمُتَعَصِّبِ اَلْعَنِيدِ (1) ».

کدام مسلمان راضی می شود بر فرض محال اگر یزید توبه کرده باشد خدای او را بیامرزد با این که حق مسلمانی در این واقعه بر او ثابت است و توبه - بر فرض نفع - مسقط حق الله است نه مسقط حق الناس. و آيه ﴿وَ آخَرُونَ مُرْجَوْنَ لِأَمْرِ اَللَّهِ﴾ (2) معلوم نیست در حق وحشی نازل شده باشد چنان چه از اخبار اهل بیت علیهم السلام معلوم می شود (3) .

بر فرض تسلیم شاهد عدم وجوب قبول توبه است و امتنان به خلق نار و عذاب جهنم در سوره الرحمان (4) بر مطلوب ما دلیل است چه اگر جزایی نبود و حق مظلوم از ظالم گرفته نمی شد و عذاب جهنم را نصیب ظالمان نمی کردند البته بر مظلومین ستم بود.

و این که گفته: لعن هیچ مسلمانی جایز نیست کفر و الحاد و زندقه است و تدلیس تلمیع و مخرقه چه خدای تعالی در قرآن مجید چند طایفه را لعن کرده اگر چه به صورت مسلمان باشند و جمیع عناوین ملعونه بریزید منطبق است و معلوم می شود از آن ها جواز لعن یزید و اشاره به بعضی از آن ها در کلام فاضل زیدی مذکور شد و ما سه آیه از قرآن مجید که تام الانطباق بر حال یزید است و صریحا مشتمل لعن بر او - با قطع نظر از کریمه:﴿وَ اَلشَّجَرَةَ اَلْمَلْعُونَةَ فِى اَلْقُرْآنِ﴾ که مجوز لعن جميع بنی امیه است - ذکر می کنیم.

آیه اولی

﴿وَ مَنْ يَقْتُلُ مُؤْمِناً مُتَعَمِّداً فَجَزَاؤُهُ جَهَنَّمُ خَالِداً فِيهَا وَ غَضِب اللَّه عَليهِ وَ لَعَنَهُ وَ اعْدُ لَهُ عَذاباً عَظِيماً﴾ (5) ؛ یعنی هر کس مؤمنی را به عمد بکشد جزای او جهنم است و در او مخلد است و خدای بر او خشمناک شده و لعنت کرده او را و مهیا کرده برای او عذابی عظیم و چون یزید جماعتی از مؤمنین - بلکه سید جوانان اهل جنت - را به عمد و قهر و ظلم کشته البته ملعون و مغضوب عليه و مخلد در جهنم و مبتلای به عذاب عظیم خواهد شد.

آیه ثانیه

ص: 451


1- ينابيع المودة: 21/3.
2- التوبة: 106.
3- الکافی: 381/2.
4- الرحمن: 35.
5- النساء: 93.

﴿فَهلْ عَسَيْتُمْ انْ تَوَلَّيتُمْ أَن تُفْسِدُوا فِي الارْضِ وَ تُقَطِّعُوا أَرْحَامَكُمْ اولئك الذينَ لَعَنَهُمْ الله فَاصَمَهُمْ وَ اعْمى ابْصارَهُمْ﴾ (1) ؛ یعنی: آیا نزدیک شده که فساد کنید در روی زمین و قطع نمایید ارحام خود را اینان کسانی اند که خدای لعنتشان کرده و کر نموده ایشان را و کور کرده چشم های ایشان را در رد على المتعصب ابن جوزی سند به صالح بن احمد بن حنبل می رساند که می گوید با پدرم - یعنی احمد بن حنبل - گفتم که گروهی مرا به موالات یزید نسبت می دهند پدرم گفت ای پسرک من مگر یزید را مؤمنی دوست می دارد؟ گفتم چرا لعنت نمی کنی او را؟ گفت کی مرا دیدی که چیزی را لعنت کنم؟ گفتم آیا تو لعنت نمی کنی کسی را که خدای تعالی در کتاب خود لعنت کرده؟ گفتم: کجای خدای تعالی او را در قرآن لعنت کرده؟ این آیه مبارک تلاوت کرد:﴿فَهَلْ عَسَیْتُمْ... ﴾.آن گاه گفت: آیا فسادی اعظم از قتل هست (2) .

و بر این وجه عبدالمغیث بغدادی ایرادی کرده که در رساله منع لعن یزید نوشته می گوید:این آیه در حق یهود نازل شده و ربطی به دیگران ندارد و ابن جوزی در رساله رد بر او می گوید که راوی این خبر اختصاص به یهود مقاتل است. و اجماع محدثين - مثل: بخاری و وکیع و ساجی و رازی و نسائی و غیرهم - بر کذب او منعقد است و با وجود قول احمد به نزول او در حق مسلمین چگونه قول غير او قبول خواهد شد؟ علاوه بر این که بر فرض تسلیم نزول آیه در حق یهود خصوصیت مورد موجب خصوصیت حکم عام نمی شود چنان چه در اصول مقرر شده است.

آيه ثالثه

﴿ إِنَّ الَّذِینَ یُؤْذُونَ اللّهَ وَ رَسُولَهُ لَعَنَهُمُ اللّهُ فِی الدُّنْیا وَ الْآخِرَةِ وَ أَعَدَّ لَهُمْ عَذاباً مُهِیناً﴾ (3) ؛یعنی: بدرستی که آنان که اذیت می کنند خدا و رسولش را خدای لعنت کرده ایشان را در دنیا و آخرت یعنی در هر دو سرای از رحمت خود دورشان کرده و اعداد فرموده برای ایشان عذابی مهین را و شک نیست که یزید اذیت رسول خدای کرد و اذیت امیر المؤمنین و اذیت فاطمه است که به حکم روایت صحیحین و روایت احمد بن حنبل در مسند - چنان چه در

ص: 452


1- محمد 23.
2- ينابيع المودة: 34/3.
3- الاحزاب: 57.

اوائل کتاب گذشته (1) - اذیت ایشان اذیت رسول خداست پس لعنت او از قرآن صریحاً استفاده می شود.

شاید از این جهت است که علمای سنت و جماعت در لعن او بیشتر مساعدت کرده اند از تكفير. «قال على بن برهان الشافعى فيما حكى عنه في سيره ناقلا عن الكياء الهراسي ما لفظه: و قد استفتى الكياء الهراسي - من اكابر ائمتنا معاشر الشافعية و كان من رؤوس كان من رؤوس تلامذة امام الحرمين - عن يزيد هل هو من الصحابة ؟ و هل يجوز لعنه ؟ فاجاب بانه ليس من الصحابة لأنه ولد فى ايام عمر بن الخطاب و للامام احمد قولان في لعنه تلویح و تصریح و كذا للامام مالك و كذا لأبى حنيفة و لنا قول واحد التصريح دون التلويح و كيف لا يكون کذلک و هو اللاعب بالنرد و الصياد بالفهد و مدمن الخمر و شعره فى الخمر معلوم؛»انتهى.

و هم چنین ابن خلکان در ترجمه کیاء هراسی که اسم او علی بن محمد بن علی الطبری است این جمله را از کیاء مذکور نقل کرده [است] (2) . و محصل این است که ائمه اربعه اهل سنت متفقند بر جواز لعن او و اجماع دارند على هذا غزالى خرق اجماع ائمه اربعه کرده علاوه بر این که مخالفت نص کتاب مجید - بلکه مخالفت نصوص صحیحه خود - نموده است چنان چه ابن جوزی نقل کرده که رسول خدا فرمود:«مَنْ اخاف اَهْلَ اَلْمَدِينَةِ اخافهُ وَ عَلَيْهِ لَعْنَةُ اَللَّهِ وَ اَلْمَلاَئِكَةِ وَ اَلنَّاسِ اجْمَعِينَ لاَ يَقْبَلُ اَللَّهُ مِنْهُ يَوْمَ اَلْقِيَامَةِ صَرْفاً وَ لاَ عدْلاً» (3) .

و در این جا لطیفه ای است مناسب مقام که از ذکر او چاره نیست مجیر الدین حنبلی در كتاب انس الجليل که در تاریخ قدس و خلیل تصنیف کرده و از کتب جلیله این جماعت است در ذیل بلاد و قرای بیت المقدس می گوید یکی از آن ها اقطاع تمیم داری است که رسول به وی به رسم اقطاع و تیول داد و آن زمینی است که بلد إبراهيم خليل علیه السلام در اوست.و این اقطاع را در قطعه ادیمی از خف امير المؤمنين على بن ابی طالب به خط آن حضرت نوشته و مورخین لفظ آن اقطاع را به وجوه مختلفه نقل کرده اند.

و من هنگام تکلّم در حال این اقطاع آن قطعه ادیمی که از خف امير المؤمنين على بن ابی طالب است دیدم که کهنه شده بود و اثر کتابتی در او بود و با او ورقه ای دیدم مکتوب و

ص: 453


1- ذیل «لَعَنَ اَللَّهُ اُمَّةً اَسْسَتْ...».
2- وفيات الاعيان: 287/3.
3- مسند احمد بن حنبل ،55/4 ،السنن الکبری: 483/2.

- محفوظ در صندوقی که ادیم را در او گذاشته بودند و آن خط منسوب به امیر المؤمنين مستنجد بالله العباسی است که نسخه آن اقطاع را نوشته است و صورت خط مستنجد این است که حکایت می شود:

﴿الحمد لله هذه نسخة كتاب رسول الله صلى الله عليه و سلّم الذي كتبه لتميم الداري و إخوته في سنة تسع من الهجرة بعد منصرفه من غزوة تبوك فى قطعة أديم من خف أمير المؤمنین علی و بخطه نسخته - رضى الله تعالى عنه و عن جميع الصحابة - :

بسم اللَّهِ الرحمن الرَّحِيمِ هَذَا مَا اِنْطَى مُحَمَّدٌ رَسُولُ اَللَّهِ صَلى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ لِتَمِيمٍ اَلدَّارِيِّ وَ اِخْوَتْهُ جَيرُونُ وَ اَلْمَرْطُومُ وَ بَيْتُ عَيْنُونَ وَ بَيْتِ إِبْرَاهِيمَ وَ مَا فِيهِنَّ نطية بِتُّ بَيْنَهُمْ وَ نفذت وَ سَلَّمَتْ ذَلِكَ لَهُمْ وَ لَأَ عِقَابُهُمْ فَمَنْ أَذَاهُمْ آذَاهُ اَللَّهُ فَمَنْ آذَاهُمْ لَعَنَهُ اَللَّهُ شَهِدَ عَتِيقُ بن أبِي قُحَافَه وَ عُمَرَ بْنِ اَلْخَطَّابِ وَ عُثْمَانُ بْنُ عَفَّانَ وَ كَتَبَ عَلَى بْنُ أَبِي طَالِبٍ وَ شَهِدَ قَالَ وَ قَد نسخت هَذا خطُّ اَلْمُسْتَنْجِدِ بِاللَّهِ كَهَيْأَتِهِ وَ لَعَلَّ هذا اصح مَا قِيلَ فِيهِ وَ اَللَّهِ اِعْلَم﴾.

و این اقطاع در دست ذریه تمیم داری مستمر است تا امروز و بعض ولات آل تمیم را تعرض کردند و خواستند انتزاع کنند این اراضی را و رفع امر به قاضی ابی حاتم هروی نمودند و احتجاج به این فرمان کردند. قاضی گفت: این نوشته لازم نیست چه پیغمبر چیزی را که مالک نبوده اقطاع کرده و تیول داده [است]. و أبو حامد غزالی این وقت در بیت المقدس بود گفت: این قاضی کافر است، ﴿فَانَّ النَّبِيَّ قالَ زَوَيْتُ لَى الارْضِ كُلِّهَا وَ كَانَ يَقْطَعُ فِي اَلْجَنَّةِ فَيَقُولُ قَصِّرْ كَذَا لِفُلاَنٍ﴾ چون چنین بگفت قاضی و والی خوار شدند و آل تمیم بر حال خود باقی ماندند وقوع این واقعه در حدود چهار صد و هشتاد و پنج هجری بوده است. این بود كلام صاحب تاریخ بیت المقدس (1) .و تمیم بن اوس داری که مذکور است در این کلام در اسد الغابة (2) و دُرّ السحابة و غیر آن ها از کتب متعلق به ذکر حالات صحابه مذکور است.

و این کلام مشتمل است سه فائده:

یکی: این که انسان متنبه ملتفت شود چگونه پیغمبر لعنت فرمود کسی که اولاد تمیم داری را اذیت کند و لعنت نمی کند کسی را که اذیت کند اولاد خود را،«هَذَا لاَ يَجُوزُهُ عَاقِلٌ فَضْلاً عَنْ فَاضِلٍ وَ ان جَوْزَهُ اَلْخَبِيثُ اَلْجَاهِلُ».

دیگر: این که حالت علمای سنت و ولات ایشان معلوم می شود که چگونه صریحاً با

ص: 454


1- امتاع الاسماع: 149/13.
2- اسد الغابة: 177/1.

نص صریح نبوی مخالفت می کنند و مقابل نص اجتهاد و حکم به خطای شارع شرایع در اقطاع اراضی مذکوره می نمایند و این اجتهاد را از خلیفه خود که صریحاً حکم به هذیان پیغمبر نمود و از آوردن دوات و قلم منع کرد و در جای دیگر گفت: ﴿مُتْعَتَانِ کَانَتَا عَلَی عَهْدِ رَسُولِ اَللَّهِ وَ اَنَا اُحَرِمُهُما وَ اُعاقِبُ عَلَیْهِما ﴾ (1) به ارث برده اند.

سوم: آن که غزالی این جا حکم به کفر این قاضی کرده [است] و یزید که قطع اغصان شجره نبوت نموده و صریحاً منکر شرع و شارع شده و نفی بعث و وحی و کتاب کرده، کافر نمی داند بلکه خود دعوی اسلام می کند با این که دشمن خدا و رسول و قاتل ذریه بتول را مسلمان می شمارد یا الله و یا للمسلمین؛ زهی شریعت و ملت زهی طریقت و کیش.

و این که گفته: هر که لعن کند فاسق و معصیت کار است. اولاً شنیدی که خدا و رسولش او را لعنت کرده اند و ثانیاً ائمه اربعه او ثالثاً همه علمای ایشان چنان چه در کلام شارح مقاصد بود اگر این حکم را عموماً بگوید کفر صریح است و اگر نسبت به علمای مذهب خودش بگوید در اصل دعوی فسق و عصیان ایشان ما با او موافقت می کنیم اگر چه در دلیل مخالفت داریم

و این که گفته: اگر لعن او هم جایز بود الى آخره سخیف و منهدم الاساس است چه ترک لعن بر کفار و منافقین از کفر و نفاق ناشی است و هم چنین ترک لعن ابلیس بلکه لعن یزید و اشباه او لازم تر است چنان چه فرق در کلام آن شخص زیدی گذشت.

و این که گفته: از کجا معلوم می شود إلى آخره. هم ضعيف و ظاهر الفساد است چه اولاً: مراد از لعنت کسی دعای به لعنت است مثل لعنه الله و اللهم العنه و این معنی اخبار نیست بلکه انشاء است و طلب آن است که خدای عزوجل او را از رحمت خود دور کند و اخبار به غیب نیست.و ثانیاً: بعد از رحمت الهی معلوم می شود به اخبار انبیاء که سفراء بین خالق و خلق اند، چه بهشت دار قرب است و جهنم محل بعد پس هر که را خبر دهند که از بهشتیان است، قریب خواهد بود و هر که را گویند از دوزخیان است از رحمت خدای بعید است و فهم این مطلب به رجوع به شرع آسان می شود.

و این که گفته: ترحم بر یزید جایز است و داخل در عموم ﴿اَللَّهُمَّ اِغْفِرْ لِلْمُؤْمِنِينَ وَ اَلْمُؤْمِنَاتِ﴾ است از باب «زاد في الشطرنج بغلةً و زاد فى الطنبور نغمه» است و الا هیچ یک از علمای اسلام - جز عبدالمغیث بغدادی که رساله ای در منع لعن یزید نوشته و محیی

ص: 455


1- شرح نهج البلاغة 182/1 ، کنز العمال: 519/16.

عربی و عبدالقادر جیلانی و عامه نواصب - نباید به این امر ملتزم شوند اگر چه لازمه مذهب ایشان باشد چنان چه خواهی دانست.«و كيف كان قد انتقض و لله الحمد غزل الغزالي و انصرم حبل کیده و ضلالته و دمرنا علی بنیان بیانه المؤسس على شفا جرف هار من غيه و

جهالته».

نادره

از عجائب امور آن است که غزالی با این همه اصرار در منع لعن یزید و انکار رضای او به قتل سید الشهداء در کتاب سرّ العالمین استعجاب می کند از اشخاصی که منکر نسبت قتل به یزید شده اند بعد از این که کلماتی چند در رد خلافت خلفای ثلثه و بیان غلبه هوا و عصبیت بر ایشان می گوید و مناسب آن است که ما عین عبارت او را در این کتاب بنویسیم تا تهافت صریح و تناقض واضح بین دو کلام او ظاهر شود و این اعتراف في الحقيقة از برکات این مذهب حق است که مخالفین او قهراً به جهت اتمام حجت الهی و مدد فيض حضرت ولایت پناهی گاه گاه به لوازم و مؤیدات او اعتراف کنند «لیهلک من هلک عن بینة و يحيى من حي عن بينة».

«قال الغزالى فى كتابه المسمى بسرّ العالمين و کشف ما فی الدارین: المقالة الرابعة في ترتيب الخلافة. اختلف العلماء في ترتيب الخلافة و تحصيلها لمن آل امرها إليه فمنهم من زعم انها بالنص و دليلهم قوله تعالى: ﴿قُلْ لِلْمُخَلَّفِينَ مِنَ الاعرابِ سَتُدعَونَ الى قوم اولى بَاسِ شديدٍ تُقاتِلُونَهُمْ اوْ يُسْلِمُونَ فَإِن تُطِيعُوا يُؤتِكُمْ الله اَجْراً حَسَناً و ان تَتَوَلَّوا كَمَا تَوَلَّيتُمْ مِنْ قَبْلُ يَعِذَّبِكُمْ عَذاباً اليماً﴾ (1) و قد دعاهم أبو بكر إلى الطاعة بعد رسول الله صلى الله عليه و اله و سلم فاجأبوه. و قال بعض المفسرين في قوله تعالى: ﴿وَ اِذْ اِسْر اَلنَّبِيُّ﴾ (2) الآية، قال في الحديث: ان أباك هو الخليفة من بعدی یا حمیراء و قالت امراة: اذا فقدناک فالى من نرجع؟ فاشار إلى أبي بكر و لانه ام بالمسلمين على بقاء رسول الله و الامامة عماد الدين هذا جملة ما يتعلق به القائلون بالنصوص و قالوا لو كان على اوّل الخلفاء لأسحب عليهم ذيل الفناء و لم ياتوا بفتوح و لا مناقب و لا يقدح في خلافته كونه رابعاً للخلفاء كما لا يقدح فى نبوة رسول الله صلى الله عليه و اله و سلم انه كان آخراً.

و الذين عدلوا عن هذه الطريقة زعموا ان هذا تعلق فاسد جاء على زعمكم و اهويتكم

ص: 456


1- الفتح: 16.
2- التحريم: 3.

فقد وقع ميراث فى الخلافة و الاحكام مثل داود و سلیمان و زکریا و یحيى قالوا كان لأزواجه ثمن الخلافة فبهذا تعلقوا و هذا باطل اذ لو كان ميراثاً لكان العباس اولى لكن اسفرت الحجة عن وجهها و اجمع الجماهير على متن الحديث عن خطبة يوم غدير خم باتفاق الجميع و هو يقول:«من كنت مولاه فعلی مولاه» فقال عمر: بخ بخ یا ابا الحسن لقد اصبحت مولای و مولى كل مومن و مؤمنة و هذا تسلیم و رضا و تحكيم ثم بعد هذا غلب الهوى لحب الرياسة و حمل عمود الخلافة و عقود البنود و خفقان الهوى في قعقعة الرايات و اشتباک ازدحام الخيول و فتح الامصار سقاهم كأس الهوى فعادوا إلى الخلاف الاوّل فنبذوه وراء ظهورهم و اشتروا به ثمناً قليلاً فبئس ما يشترون.

و لما مات رسول الله قال قبل وفاته: ايتُونِي بَدَوَاتٍ وَ بَيَاضٍ لَاَزِيَلَ عَنْكُمْ اشْكالُ اَلاَمْرِ وَ أَذْكُرُ لَكُمْ مِنَ اَلْمُسْتَحِقِّ لَهَا بِعْدَى قَالَ عُمَرُ دَعُوا اَلرَّجُلَ فَاِنَّهُ لَيَهْجُرُ وَ قِيلَ يَهْذِي فَاِذا بَطَلَ تَعَلُّقُكُمْ بِتَأْوِيلِ اَلنُّصُوصِ فَعُدْتُمْ إِلَى اَلاِجْمَاعِ وَ هَذَا منقوض اَيْضاً فَانَّ الْعَبَّاسَ و اولادَهُ وَ عَلِيّاً وَ زَوْجَتَهُ وَ اِوْلاَدِهِ لَمْ يَحْضُرُوا حَلْقَةَ الْبَيْعَةِ وَ خَالَفَكُمُ اصْحاب اَلسَّقِيفَةِ فِى مُبَايَعَةِ اَلْخَزْرَجِيِّ وَ دَخَلَ مُحَمَّدُ بن ابى بَكْرٍ عَلَى أَبِيهِ فِي مَرَضِ مَوْتِهِ فَقَالَ يَا بُنَيَّ اِئْتِ بِعَمِّكَ عُمَرَ لَأَوْصَى لَهُ بِالخِلاَفَةِ فَقَالَ يَا أَبَتِ أَكَنْتَ عَلَى حَقٍ أَوْ بَاطِلٍ فَقَالَ عَلَى حَقٍ فَقَالَ أَوْصِ بِهَا لاِوِلاَدِكَ إِنْ كَانَ حَقّاً ثُمَّ خَرَجَ الى على عَلَيْهِ السَّلاَمُ اَلْعِلَمِيَّةُ وَ جَرِيَ مَا جَرَى.

و قوله على منبر رسول الله: اقيلوني اِقِيلُونِي فَلَسْتُ بِخَيْرِكُمْ أَفْقَالُهُ هَزْلاً أَمْ جِدّاً أَمِ امْتِحَاناً؟ فإنْ كَانَ هَزْلًا فَاِنٍ الخُلَفاءَ مُنَزَّهُونَ عَنِ الْهَزْلِ و اَنْ كَانَ جِدّاً فَهَذَا نَقْضٌ لِلْخِلاَفَةِ اَنَّ قَالَهُ اِمْتِحَاناً فَالصَّحَابَةُ لاَ يَلِيقُ بِهِمُ اَلاِمْتِحَانُ لِقَوْلِهِ تَعَالَى : ﴿وَ نَزَعْنَا مَا فِي صُدُورِهِمْ مِن غَلٍ﴾ (1) فاذا ثبت هذا فقد صارت اجماعاً منهم و شورى بينهم هذا الكلام في الصدر الاول.

و اما فى زمن علی و من نازعه فقد قطع المشرع قولكم في الخلافة بقوله: اذا بويع الخليفتان فاقتلوا الآخر منهما و العجب كل العجب من حق واحد كيف ينقسم ضربین و الخلافة ليست بجسم ينقسم و لا بعرض يتفرق و لا بجوهر يحد فكيف تباع او توهب. و في حديث أبي حازم اول حكومة تجرى فى المعاد بین علی و معاويه فيحكم لعلى بالحق و الباقون تحت المشية. و قول المشرع لعمار بن ياسر: تقتلك الفئة الباغية. فلا ينبغي للامام أن يكون باغياً و الامامة ضيقة لشخصين كما لا يليق الربوبية لاثنين. اما الذين بعدهم طائفة تزعم ان يزيد لم يكن راضياً بقتل الحسين علیه السلام فاضرب لكم مثلاً فی ملکین اقتتلا فملک

ص: 457


1- الاعراف: 43.

احدهما الآخر افتراه يقتله العسكر على غير اختيار صاحبها الا غلطاً؟ و مثل الحسين لا يحتمل حاله الغلط لما جرى من القتل و العطش و السبی و حمل الراس اجماعاً من جماهير المسيرين و قتل الامة المغنية حيث مدحت علياً في غنائها أفتراه قتلها بغضاً لعلى ام لها و قول يزيد بن معاويه لعلى بن الحسين زين العابدين أنت ابن الذى قتله الله؟ فقال: ابن الذي قتله الناس ثم تلا قوله تعالى: ﴿وَ مَن يَقتُلُ مُؤمِناً مُتَعَمِّداً﴾ (1) أفتراك يا يزيد تجعل جهنم لربک جزاء و تخلده فيها و تغضب عليه و تلعنه و تعدله عذاباً عظيماً فان قلت هذه البراهين معطلة لا يحكم بصحتها حاكم الشرع فنقول فى حججكم مثل ما تقولون.

ثم اجماع الجماهير بشتم على على المنابر الف شهر امركم الكتاب ام السنة ام الرسول؟ ثم الذين بعدهم من غيرهم اخذوها نصاً ام سنةً ام اجماعاً لكن قد اخذوها بسيف أبي مسلم الخراساني فانظروا إلى قطع اجماعكم بسيف الشرع حيث قال لكم الخلافة بعدى ثلاثون ثم یتولی ملک جبروت و بقوله للعباس یا ابا الاربعين ملوكاً و لم يقل خليفة و الملوك كثير و الخليفة واحد في زمانه (2) ؛ انتهى كلامه و به نقض إبرامه فيا عجباً من تهافت قولیه و تنافر كلاميه.

و از این جهت است که بعضی نسبت تشیع به او داده اند بلکه می گویند با سید اجل مرتضی رضی الله عنه به ملاقات کرده و ایمان آورده و این شعر را نسبت به او داده اند:

یار بر من عرض ایمان کرد و رفت *** پیر گبری را مسلمان کرد و رفت

و تولد غزالی سال ها بعد از وفات سید است لهذا احتمال داده اند که مراد سید مرتضی رازی صاحب تبصرة العوام باشد. و چنان بخاطر دارم که فاضل محقق آقای کرمانشاهی ابن الاستاد الاعظم در مقامع انتصاری از این احتمال فرموده و سید محقق شهید - بر جاریه خود در تکثیر عدد شیعه در مقابل دعوی باطل اهل سنت که نسبت اختراع این مذهب را به صفویه داده اند - وی را از علماء شیعه به شمار آورده [است] (3) .

و آن محقق دانشمند اگر چه در این کار معذور و البته در حضرت اجداد اطهار ماجور است ولی - بحمد الله - ما را حاجت به غزالی نیست چه صد چون غزالی از حکماء راسخین و عرفای شامخین و فقهاء راشدین و صلحای زاهدین در علمای شیعه هستند چه حاجت

ص: 458


1- النساء: 93.
2- سر العالمین: 74 و عنه تذكرة الخواص: 36.
3- مجالس المؤمنين: 371.

است به بودن چون اویی در طایفه ای که مثل استاد البشر خواجه نصیر رضی الله عنه باشد که مؤلف و مخالف - طوعاً و کرهاً - او را به استادی مسلم دارند گاهی افضل المحققين لقبش می دهند و وقتی عقل حادى عشرش می خوانند و جایی سلطان الفقهاء و الحكماء و الوزرائش می نامند چنان چه در اجازه شهید ثانی برای حسین بن عبدالصمد والد شیخ بهائی است و موضعی در حق او می گویند:«أفضل أهل عصره في العلوم العقلية و النقلية»، چنان چه علامه و محقق ثانی در حق وی شهادت داده اند (1) .

و گاهی درباره او می گویند:«افضل من شاهدناه فی الاخلاق»، چنان چه علامه در اجازه بنی زهره فرموده [است] (2) . و مصنف زیج خاقانی که به نام میرزا الغ بیک تصنیف کرده، ثنایی بلیغ بر او کرده که علم و علماء را از خود مسرور و خرسند نموده [است] (3) . و چه

ص: 459


1- بحار الانوار: 62/104.
2- بحار الانوار: 62/104.
3- قال فیه هم چنین در مقامات بعض کواکب تقدیم و تأخیر بود به قدر وسع خسوفات را رصد کردیم و تعدیلات قمر را تصحیح کردیم و در باقی کواکب به حسب رصدی که فیلسوف به حق و حکیم مطلق المولى الاعظم و البحر الاعلم، مظهر الحقائق مبدع الدقایق استاد البشر اعلم اهل البدو و الحصر متمم علوم الاوائل و الاواخر کاشف معضلات المسائل و المآثر سيد الحكماء افضل العلماء سلطان المحققين برهان ،المدققين ينبوع الحكمة نصير الملة و الدين محمد بن محمد بن الحسن الطوسي - قدس الله نفسه و زاد في حظائر القدس انسه - فرموده است وضع کردیم چه معلوم است حضرت نصیر الدین را جمیع علوم به کمال بود به تخصیص ریاضیات بلکه متمم و مکمل این فن بوده بلکه اگر از سر انضاف نظر فرمایید خلاق علومش خوانند الی ان قال: او آفتاب اوج کمال و هنروری است *** ما ذره ایم ای غلط از ذره کمتریم انتهی. و عبارت قوشچی در اوّل شرح - با کمال معادات و مخاصمه در مذهب که نسخه او معروف است شاهد مدعا است و محقق - علیه الرّحمة - در رساله تیاسر می فرماید«حری فی آثار فرايد المولى افضل علماء الاسلام و اكمل فضلاء الانام نصیر الدنيا و الدین محمد بن محمد بن الحسن الطوسي - ايد الله بهمته العالية قواعد الدین و ارکانه و مهد بمباحثه السامية عقائد الايمان و شيد بنيانه - إلى ان قال و فرض من يقف على فرائد هذا المولى الاعظم من علماء الانام ان يبسطوا لديه الانقياد و الاستسلام و ان یکون قصاراهم التقاط ما يصدر عنه من جواهر الكلام فانّه شفاء الانفس و جلاء الافهام غير انه - ظاهر الله جلاله و لا اعدم اولیائه فضله و افضاله - سوغ لى الدخول فى الباب و اذن لي ان اورد ما تخطر في الجواب. فانظر إلى اعتراف المحقق الذي انعقدت عليه الخاصة بفضله و وجوب الاستسلام لديه و انه افضل علماء الاسلام منه نور الله قلبه.

ص: 460

ص: 461

جماعتی از صحابه - چون: سلمان و مقداد و ابوذر و ابوالهیثم بن التيهان و خالد بن سعيد و زبیر و جماعتی دیگر - تا مدتی تخلف کرده اند و بنا بر این اجماع بر خلافت ابوبکر از اول امر منعقد نشده و تصدی او در آن مدت برای خلافت فسق بوده و این هدم اساس خلافت و ابطال قیاس جلافت است.

دفع این اشکال را عضدی در مواقف (1) و بیضاوی در طوالع و تفتازانی در مقاصد شرحش (2) و می رسید شریف در شرح مواقف (3) و غیر ایشان چنین کرده اند که مراد از اجماعِ اهل حل و عقد اجماع همه نیست بلکه به بیعت دو نفر و یک نفر هم واقع می شود، چنان چه اجماع منعقد شد بر خلافت ابوبکر به بیعت عمر و لازم شد بر سایرین متابعت او و در کلام شارح مقاصد دقیقه زائده ای است که اشاره به این است که غیر از عمر داخل در حل و عقد نبوده و امیر المؤمنین و حسنین و فاطمه علیهم السلام و وجوه بنی هاشم و سایر اکابر صحابه از مهاجر و انصار که متابعت کرده بودند از اهل حل و عقد نبوده اند. سبحان الله جبرئیل در خانه علی نازل می شود و اسلام به تیغ او قائم می شود و او را در بست و گشاد کار اسلام دخلی نیست؟ سبحانک هذا بهتان عظیم.

بالجملة شارح مقاصد می گوید:

طریق دوم: از طرق اثبات خلافت استخلاف و نص امام سابق است بر امام لاحق.

و طریق سوم: قهر و استیلاء است چون امام سابق بمیرد و کسی که مستجمع شرایط امامت باشد تصدی امر کند و به شوکت خود قاهر شود خلافت او منعقد گردد و چنین است اگر جاهل و فاسق باشد بنابر اظهر تمام شد کلام تفتازانی (4) .

و روشن است که هر سه طریق در امامت یزید محقق است.

اما اجماع به جهت این که تمامت اهل شام با وی بیعت کردند، بلکه معاویه در زمان خود کس به اطراف فرستاد و از برای او بیعت گرفت چنان چه از تواریخ معتمده اهل سنت معلوم می شود بلکه از اجماع بر خلافت ابو بکر محکمتر بود چه او به بیعت یک عمر امام شد و این هزار ها از مردم با او بیعت کردند که هر یک در زمان خود عمری بودند و بر

ص: 462


1- المواقف (المطبوع مع شرح الجرجانی): 352/8.
2- شرح المقاصد: 272/2.
3- شرح المواقف: 352/8.
4- شرح المقاصد : 2/ 272-271.

سایرین متابعت او لازم شد.

و اما نص خليفه سابق معلوم است که معاويه امام واجب الاطاعة ایشان است. و ابن حجر در صواعق (1) و در رساله تطهیر اللسان (2) که در فضایل معاویه نوشته می گوید:که بعد از صلح امام حسن معاویه امام عادل شد و مصیب و قبل از او باغی بود ولی عادل بود. امام نبود و جنگ با امیر المؤمنین و امام حسن که امام بر حق بودند به خطای در اجتهاد واقع شده ولی بعد از او دیگر شکی در امامت و لزوم طاعت او نیست و سیوطی در اولیات معاویه نوشته که اول کسی است که پسرش را خلیفه و ولیعهد کرد (3) .

اما قهر و غلبه معلوم است چه هر کس با او جنگی ،کرد مقتول و مغلوب شد و بر فرض که یزید را فاسق بدانند منافاتی با امامت او ندارد چنان چه از شارح مقاصد شنیدی که امامت به شوکت با فسق و جهل منافاتی ندارد یعنی در صورتی که از اول باشد و در صورتی که طاری باشد با هیچ یک از طرق خلافت منافی نیست چه در اخبار ایشان که در صحیحین مروی شده حث بر لزوم طاعت و وجوب متابعت سلطان و منع از تفریق کلمه امت و خروج از امر خلیفه زمان - اگر چه ظالم باشد - بیش از اندازه است چنان چه دو خبر از بخاری و مسلم خواهی شنید.

و شارح عقاید نسفیه در ذیل عبارت مصنف که می گوید:«و لا يعزل الامام بالفسق و الجور» بعد از تفسیر فسق به خروج از طاعت خدای و جور به ظلم بر عباد الله گفته: «لأنه قد ظهر الفسق و انتشر الجور من الائمة و الامراء بعد الخلفاء الراشدين و السلف كانوا ينقادون لهم و يقيمون الجمع و الاعياد و لا يرون الخروج عليهم و لان العصمة ليست شرطاً في الامامة ابتداءً فبقاء اولی»؛ تمام شد کلام او بعینه.

بلکه از جامع الرموز نقل شده که سلطانی که واجب الاطاعة است آن والی است که بالای مرتبه او والی دیگری نیست چه عادل باشد و چه جائر و بعضی گفته اند: عدالت شرط است و اطلاق ادله وجوب متابعت سلطان مشعر به این است که اسلام هم شرط نباشد؛ انتهی.بنابراین آنان که کفر یزید را هم ملتزم شده اند باید قائل به امامت او باشند و از جمله شواهد این دعوی آن است که خلیفه زاده محترم ایشان که زاهد صحابه است یعنی عبدالله

ص: 463


1- الصواعق المحرقة: 218.
2- تطهير اللسان: 17.
3- تاريخ الخلفاء: 201.

عمر طاعت او را لازم دانسته و نقض بیعت او را حرام شمرده چنان چه در صحیح بخاری و صحیح مسلم از نافع نقل شده [است].

و عبارت مسلم این است که در باب امر به لزوم جماعت به سند خود از نافع نقل می کند: «جاء عبدالله بن عمر إلى عبدالله بن مطيع حين كان من امر الحرة ما كان زمن يزيد بن معاوية فقال: اطرحوا لأبي عبدالرحمن وسادة فقال: انى لم أتك لأجلس أتيتك لأحدثك. سمعت رسول الله يقول: من خلع يداً من طاعة لقى الله يوم القيامة لا حجة له و من مات و ليس في عنقه بيعة مات ميتةً جاهليّةً» (1) .محصل این که چون عبدالله بن مطیع، عازم خروج بر یزید شد بعد از واقعه حره عبدالله عمر بر وی وارد شد. او بفرمود تا و ساده برای ابن عمر طرح کنند.ابن عمر گفت من نیامدم که بنشینم بلکه آمده ام که حدیثی که از رسول خدای شنیده ام به تو بگویم. شنیدم از رسول خدای که فرمود: هر کس خلع ید از طاعت امامی کند خدای را روز قیامت بی حجتی ملاقات کند و هر که بمیرد و در گردنش بیعتی نباشد به مرگ جاهلیت مرده [است]. و به دو طریق دیگر از نافع روایت کرده و هم به طریق دیگر از زید بن اسلم از پدرش معنای حدیث نافع را از ابن عمر روایت کرده (2) [است].

و لفظ صحیح بخاری که اصح الکتب عندهم بعد كتاب الباری است چنین است: «لما خلع اهل المدينة يزيد بن معاوية جمع ابن عمر حشمه و ولده فقال: اني سمعت النبي يقول: ينصب لكل غادر لواء يوم القيامة و انا قد بايعنا هذا الرجل على بيعة الله و رسوله اني لا اعلم عذراً اعظم من ان يبايع رجل على بيعة الله و رسوله ثم ينصب له القتال و اني لا اعلم احداً منكم خلعه ولا و لا بايعه فى هذا الامر الا كانت الفصل بيني و بينه (3) ».انتهى حكاية عن رسالة الصمصام القاطع للسيد المؤيد السيد محمد ولد السيد الفاضل التحرير السيد دلدار على الهندى صدس سرهما و نسخة البخاري حاضرة عندى الا ان ضيق المجال عاوقني عن المراجعة إليها و لا بأس بعد وثاقة الناقل لا سيما مثل هذا الفاضل.

و ظاهر كلام جماعتی از علمای این طایفه آن است که یزید از خلفای منصوص رسول و خداست. و اجمال او چنان است که متواتراً در کتب فریقین بر وجه تسالم نقل شده که این

ص: 464


1- صحیح مسلم: 22/6.
2- صحیح مسلم: 22/6.
3- صحيح البخاری : 99/8.

امت را دوازده امیر یا خلیفه یا امام است که همه از قریش اند. و لفظ بخاری (1) و مسلم (2) مشترکاً موافق نقل سیوطی (3) چنین است: ﴿لاَ یَزَالُ هَذَا اَلْأَمْرُ عَزِیزاً یُنْصَروُنَ عَلى مَنْ ناواهُمْ عَلَیهِ اِلى اِثْنَىْ عَشَرَ خَلیفَةً کلُّهُم مِنْ قُرَیشٍ﴾. و در صحیح مسلم: ﴿لاَ یَزَالُ أَمْرُ اَلنَّاسِ مَاضِیاً مَا وَلِیَهُمْ اِثْنَا عَشَرَ رَجُلاً﴾ (4) .و هم مسلم روایت کرده: ﴿ إِنَّ هذا الْأَمْرَ لَا يَنْقَضِي حتي يَمْضِيَ فِيهِمْ اثْنَا عَشَرَ خَلِيفَةً﴾ (5) .و هم مسلم حدیث آورده: ﴿لاَ یَزَالُ اَلْإِسْلاَمُ عَزِیزاً مَنِیعاً إِلَی اِثْنَیْ عَشَرَ خَلِیفَةَ﴾ (6) .و در تاریخ الخلفاء از احمد نقل کرده: «لاَ یَزَالُ اَلْأَمْرُ مَاضِیاً...» (7) . و هم از او نقل کرده: ﴿لا يزال هذا الامر صالحاً...﴾ (8) . و از بزار نقل کرد: ﴿لاَ یَزَالُ أَمْرُ أُمَّتِی قَائِماً حَتَّی یَمْضِیَ اِثْنَا عَشَرَ خَلِیفَةً کُلُّهُمْ مِنْ قُرَیْشٍ﴾ (9) .

و بالجملة به عبارات مختلفه این حدیث را نقل کرده اند بلکه دعوی تواتر شده [است]. و این احادیث دلیل حقیت مذهب شیعه است و دوازده نفری که لایق خلافت عظمی و زعامت کبری باشند جز این دوازده نفر که امامیه قایل اند کسی دیگر نبود بلکه اخبار به این عدد که از مغیبات است، دلیل حقیت و ثبوت نبوت خاتم الانبیاء است. و در طریق شیعه امامیه - ضاعف الله اقتدارها - تصریح به اسم و نسب ایشان از پیغمبر صلی الله علیه و اله و سلم اجمالاً یا تفصيلاً فوق حد تواتر نقل شده و كتاب كفاية الاثر شيخ اقدم على بن محمد الخراز القمی الرازی که تا به حال در امامت از این جهت کتابی در شیعه تصنیف به خوبی او نشده دلیل واضح و برهان قاطع این مدعا است.

بلکه از اخبار اهل سنت تصریح به اسامی شریفه و القاب کریمه ایشان در زیاده از صد حدیث شده ولی با وجود این علمای سنت در حیص بیص تأویل و ضیق خناق توجیه افتاده محض حفظ اصول و تشیید قواعد باطله مذهب خود ملتزم شده اند که این عدد دوازده نفر را

ص: 465


1- صحیح البخاری: 127/8.
2- صحیح مسلم: 3/6 لفظ حدیث از این کتاب گرفته شده است..
3- تاريخ الخلفاء: 10.
4- صحیح مسلم: 3/6.
5- صحیح مسلم: 4/6.
6- صحیح مسلم: 4/6.
7- تاريخ الخلفاء: 10.
8- تاريخ الخلفاء: 10.
9- تاريخ الخلفاء: 10.

از خلفای خود بیرون بیاورند و در این باب وجوهی گفته اند که در غالب آن ها یزید مذکور است. از آن جمله در تاریخ الخلفاء (1) و غیره از قاضی عیاض نقل کرده و از ابن حجر عسقلانی مقدم صاحب تقریب و فتح الباری روایت کرده که وی را مستحسن شمرده [است].

و محصل کلام او این است که مراد دوازده نفرند که امت بر ایشان اجتماع کنند و منقاد بیعت ایشان شوند و آن ها أبوبكر اند و عمر و عثمان و علی قبل از وقوع تحکیم که بر معاویه خود را خلیفه نام گذاشت آن گاه مردم مجتمع شدند بر معاویه بعد از صلح امام حسن علیه السلام بعد از او مجتمع شدند بریزید و منتظم نشد برای حسین امری و بعد از مرگ یزید اختلاف باقی ماند تا مجتمع شدند عبدالملک مروان بعد از او اجتماع کردند بر چهار پسر او ولید و سلیمان و یزید و هشام و ما بین سلیمان و یزید عمر بن عبدالعزيز متخلل شد. پس این جماعت هشت نفرند بعد از خلفای اربعه و دوازدهم ولید بن یزید بن عبدالملک است که مردم بروی مجتمع شدند تا چهار سال آن گاه برخاستند و آغاز فتنه کردند و وی را کشتند و بعد از او اجتماع تام بر کسی نشد.

و از این کلام معلوم شد که یزید از خلفای منصوصة الخلافة است و عجب است از این جماعت که معاوية بن يزيد و عمر بن عبدالعزیز را که هر دو را امام عادل شمرده اند در شمار نیاورده اند بلی ممکن است که گناه معاوية بن یزید آن باشد که اعتراف به ظلم پدر و جد خود کرد چنان چه ابن حجر در صواعق گفته و من حيث لا يشعر اعتراف به حقیت طریقه امامیه نموده است، «حيث قال: و من صلاحه الظاهر انه لما ولى صعد المنبر فقال: ان هذه الخلافة حبل الله و ان جدى معاوية نازع الامر اهله و من هو احق به منه علی بن ابی طالب و ركب بكم ما تعلمون حتى اتته منيته فصار فى قبره رهينا بذنوبه ثم قلد أبي الامر و كان غير اهل له و نازع ابن بنت رسول الله فقصف عمره و ابتر عقبه و صار في قبره رهینا بذنوبه ثم بكى و قال ان من اعظم الامور علمنا به سوء مصرعه و بئس منقلبه و قد قتل عترة رسول الله و اباح الخمر و خرب الكعبة و لم اذق حلاوة الخلافة فلا اتقلد بمرارتها فشانكم امركم و الله لئن كانت الدنيا خيراً فقد نلنا منها حظاً و لئن كانت شراً كفى ذرية ابي سفيان ما اصابوا منها. ثم تغيب فى منزله حتى مات بعد اربعين يوماً (2) . انتهى ما في الصواعق و فيه شهادة واضحة لما ادعيناه في حال يزيد و معاوية.

ص: 466


1- تاريخ الخلفاء: 11- 10.
2- الصواعق المحرقة : 135.

و امّا عمر بن عبدالعزیز گناه او ترک سب امیر المؤمنین علیه السلام است که او را از خلفای دوازده گانه نشمرده اند و بعض دیگر به شناعت این عمل ملتفت شده ترتیب خلافت را بر وجهى دادند که ولید فاسق را که سابقاً به حالات او اشاره رفته خارج داشته اند و به جای او مروان ملعون را مذکور کرده اند و گفته اند بعد از خلفای اربعه امر منتقل به معاویه شد به صلح امام حسن علیه السلام ، بعد از او یزید و بعد از او معاوية بن یزید. آن گاه خلافت عبدالله بن زبیر و مروان واقع شد و امر بر مروان منتقل شد بعد از او عبدالملک بالجملة بعد از او ولید بن عبدالملک از آن پس سلیمان بعد از او عمر بن عبدالعزیز بود که خاتمه خلفای اثنی عشر شد. و این کلام هم از ابن حبان در شرح صحیح خود روایت شده [است] (1) .

بالجملة هر دو تأویل متشارک اند در این که یزید را امام بدانند و هم چنین خبر متواتر«من مات و لم يعرف امام زمانه مات ميتةً جاهلیة» (2) که در صحاح اخبار ایشان و در کتب کلامیه فریقین همه جا ذکر شده بر طریقه ایشان دلیل امامت یزید است چه در زمان یزید اسباب امامت از برای او مهیا بود از اجماع و نص نه برای دیگران پس باید او امام زمان باشد.

و احتمالی که بعض متأخرین ایشان ابداء کرده اند که مراد از امام زمان قرآن است (3) ،

ص: 467


1- صحیح ابن حبان: 37/15.
2- هذا الحديث من المتواترات التي صححها علماء الفريقين ، رواه بعض الصحابة و أخرجه أكثر من سبعين محدث و مفسر و متكلم من أهل السنة ، روى هذا الحديث بألفاظ أخرى عاضدة للفظ المشهور مثل " من مات و ليس فى عنقه بيعة مات ميتة جاهلية من مات و ليس عليه طاعة مات ميتة جاهلية " ، " من مات ولا امام له مات ميتة جاهلية " ، " من مات و ليس لامام جماعة عليه طاعة مات ميتة جاهلية " ، و ألفاظ أخرى أخرجها أحمد بن حنبل في المسند 3 : 446 و 4 : 96 ، و مسلم فى الجامع الصحیح 3 : 1478 ح 58 ، وابن حجر الهيثمي في مجمع الزوائد 5 : 218 و ما بعده ، و أبو داود الطيالسي في مسنده : 259 ، و البيهقي في السنن الكبرى 8 : 156 ، وابن كثير في تفسيره 1 : 517 و غيرهم ، أخرجوه عن معاوية بن أبي سفيان و عبدالله بن عمر و غيرهما من الصحابة و التابعين . هذا ما أثبته أرباب الصحاح و المسانيد ، و هنا يرد سؤال : هل ان فاطمة علیها السلام التي لم تبايع الخليفة المزعوم و ليس له فى عنقها بيعة كانت مخطئة و غير مصيبة و ماتت ميتة جاهلية أم انها كانت مصيبة و مات على بيعة امام زمان ها و ان خلافة أبي بكر لم تكن صحيحة ؟ فان قلنا بالأول و ان فاطمة علیها السلام كانت مخطئة فهذا يعنى مخالفة النص القرآني الصريح و تخطئته حيث إنه نص على طهارتها في آية التطهير . و الجدير بالذكر ان فاطمة ماتت و فى عنقها بيعة للامام المنصوص بالنص القرآني و النبوى يعنى أمير المؤمنين على بن أبي طالب علیه السلام.
3- شهید ثالث این کلام را بدن انتساب به شخص خاصی نقل می کند. احقاق الحق: 306/2.

سخیف است چه ظاهر لفظ تعدد است علاوه بر این که حدیث ابن عمر که سابقاً گذشت صریح است در این معنی که هر زمانی را امامی لازم است و ابن ابی الحدید نقل کرده که ابن عمر شبانه بر حجاج وارد شد تا با او برای عبدالملک بیعت کند که مبادا یک شب بی امام باشد به جهت این که از پیغمبر روایت کرده بود:«مَنْ مَاتَ وَ لَمْ يَعْرِفْ امامَ زَمَانِهِ مَاتَ مِيتَةَ اَلْجَاهِلِيَّةِ».و البته اگر عبدالملک امام ،باشد مانعی از امامت یزید نیست.

بالجملة قضيه قواعد و لوازم اصول این طایفه صحت امامت یزید است بلکه اخبار دیگر در فضایل یزید روایت کرده اند و از این جهت البته باید او را امام مفترض الطاعة بدانند و خروج بر او را بغی بشمارند و موجب استحقاق قتل بدانند چنان چه بعض علمای ایشان تصریح به این لازم کرده است عبدالمغیث بغدادی در رساله منع لعن یزید می گوید - موافق نقل ابن جوزی در رساله رد بر او - :«ذهب قوم إلى ان الحسين كان خارجياً».

و عبدالله شرقاوی در تحفة الناظرین فیمن ولى مصر من الولاة و السلاطین - بعد از این که در احوال حضرت امام حسن علیه السلام گفته که یزید بن معاویه دسیسه سمی کرد و نزدیک یکی از زنان وی فرستاد که او را مسموم کرد و چهل روز بیمار بود و بدرود سرای فانی فرمود در احوال یزید می گوید:«و فی مدة خلافته ارسل إلى الحسين رضی الله عنه و قتله لكونه امتنع من البيعة له إلى ان قال و لا يجوز لعنه على الراجح»انتهی. با این که اعتراف کرده که قاتل حسینن علیهما السلام است لعنش را جایز نمی داند و اشاره به وجه قتل سید الشهداء کرده و گفته به جهت امتناع از بیعت او بوده پس لا محاله به حق بوده [است].

و از محیی الدین عربی (1) کلامی در صواعق نقل شده که تصریح به جمیع آن چه گفته ایم بر سبیل اجماع کرده [است]. «و عبارته :هكذا لم يقتل يزيد الحسين الا بسيف جده - ای بحسب اعتقاده الباطل - انه الخليفة و الحسين باغ عليه و البيعة سبقت ليزيد و يكفي فيها بعض اهل الحل و العقد و بيعته كذلك لأن كثيرين اقدموا عليها مختارين لها هذا مع عدم النظر إلى استخلاف أبيه له اما مع النظر لذلك فلا تشترط موافقة احد من اهل الحل و العقد على ذلك» (2) ؛ انتهى بالفاظه.

عجب است از جماعتی از شیعیان که بعد از شنیدن این گونه کلمات اظهار میل و هواخواهی با غزالی و محیی الدین می کنند به گمان این که این طایفه ارباب معارف اند.یا

ص: 468


1- و الصحيح قاضی ابوبکر بن العربی.
2- در عبقات الانوار این کلام از کتاب المنح المكية او نقل شده .است نفحات الازهار: 237/4.

للعجب محبت تصوف در عروق ایشان بیش از محبت تشیع رسوخ کرده [است]. آخر اگر بنا شد صوفی هم باشند به جانب صوفیه و عرفای شیعه مایل باشند چه حاجت که با اعدای اهل بیت که از معدن علم اعراض کرده اند - مثل حسن بصری و محمد غزالی و محیی الدین عربی - بگروند. بلی اگر دعوی توبه و رجوع کنند از این شنعت فارغ اند چنان چه ظاهر این است که با این ملاحظه توجیه کلمات علمیه ایشان را متصدی می شوند و در این گمان مسبوق اند غالباً در غالب موارد به بیانات سید محقق شهید ثالث، ولى عذر آن جناب مذکور شد؛ و الله العالم و التوم.

و على الجملة ابن حجر از این استدلال که فی الحقیقة بر مذهب ایشان اشکال است خواسته تفصی کند گفته: که حرمت خروج بر امام جائر بعد از انعقاد اجماع است و این اجماع در آن زمان نبوده و اجتهاد حسین مقتضی خروج شده پس به حق خروج کرده است و ما قبل از این اشاره کردیم و دو حدیث از بخاری و مسلم که از ابن عمر روایت کرده اند به شهادت آوردیم که خروج بر امام جائر و خلع ید از طاعت او به هر حال حرام است و اخبار کثیره غیر از این ها در طریق ایشان وارد است و این دست و پا به جایی نمی رسد.

و ابن جوزی تدلیسی غریب کرده و رنگی نو از خیانت در مذهب خود ریخته در رساله رد مانع لعن یزید چه گفته است که اجماع منعقد شده است بر وجوب وجود امام چه انتظام امر دین منوط به وجود اوست و امام را شروط و صفاتی چند است و این جمله در حسین جمع اند. و فقهاء گفته اند جایز نیست ولایت مفضول بر فاضل مگر این که مانعی از قبیل خوف یا عدم علم به سیاسیات باشد «قال: و یدل على تقديم الافضل ان فى الصحيحين من حديث عمر ان ابا بكر يوم السقيفة اخذ بيد عمر و بيد أبي عبيدة بن الجراح و قال قد رضيت لكم احد هذين الرجلين فبايعوا أيهما شئتم. قال عمر كان و الله ان اقدم فيضرب عنقى لا يقربني من ذلك اثم احب إلى من ان اتامر على قوم فيهم أبو بكر. هذا حديث متفق على صحته و لما ولى أبو بكر عمر دخل عليه جماعة فقالوا ما أنت قائل لربك اذا سألك عن استخلافک عمر و قد ترى غلظته؟ فقال أبو بكر: اجلسونى ابا الله تخوفونى اقول اللهم استخلفت خیر اهلک و فى الصحيح ان عمر لما جعل الخلافة شورى فى ستة قال يشهدكم ابن عمر ليس له من الامر شيئ و قد كان ابن عمر خيرا من الف مثل يزيد».

آن گاه می گوید:چون ثابت شد که صحابه طالب افضلند و او را احق می دانند آیا کسی شک می کند که حسین احق به خلافت بود از یزید؟ نه چنین است بلکه آن ها که رتبه ایشان فرود رتبه اوست چون عبدالرحمن بن ابی بکر و عبدالله بن عمر و عبدالله بن الزبير و عبدالله

ص: 469

بن عباس جای شک نیستند چه همه این جماعت حسب و نسب و نجدت و کفایت و علم وافر دارند و یزید به هیچ وجه نزدیک مرتبه ایشان نیست پس به چه وجه مستحق تقدیم است (1) ؛ تمام شد کلام ابن جوزی بعد از حذف آن چه ربط تمام به مقصود نداشت.

و خلل و فساد این کلام ظاهر است چه اگر مدار خلافت بر افضلیت باشد خلافت خلفاى ثلاثه البته باطل خواهد شد چه هیچ عاقلی شک نکند که بشری بعد از رسول خدای در حسب و نسب و علم و حلم و شجاعت و سماحت و عقل و رفق و تصلب في ذات الله و جهاد و سابقه در اسلام و سایر فضایل که نزد کافه عقلا فضل است یا به اعتبار اسلام فضل شده همسنگ امیر المؤمنین نیست و از این جهت علماء اشاعره انکار وجوب تقدیم فاضل کرده اند و این نسبت به فقهاء مطلقاً باطل است و استدلال کرده اند بر عدم اعتبار افضلیت به قصه شوری چه بالقطع بعض از آن ها افضل از بعض بوده اند و او همه را در معرض امامت در آورد. پس چگونه ابن جوزی این قصه را شاهد تقدیم افضل می گیرد؟!

الان و افضلیت امير المؤمنين فى الجملة باید مسلّم باشد چنان چه ملا سعد در شرح عقاید می گوید:«الانصاف انه ان اريد بالافضلية كثرة الثواب فللتوقف جهة و ان اريد كثرة ما يعده ذوى العقول من الفضائل فلا جهة له (2) ».«و قال بعض المحشين من اعيانهم المتأخرين اى فلا جهة للتوقف بل يجب ان يجزم بافضلية على - كرّم الله وجهه - اذ قد تواتر في حقه ما يدل على عموم مناقبه و وفور فضائله و اتصافه بالکمالات و اختصاصه بالكرامات هذا هو المفهوم من سوق الكلام و لهذا قيل فيه رائحة الرفض لكنه فرية بلا مرية إذ أكثرية فضائل على و كمالاته العلمية تواتر النقل فيه معنى بحيث لا يمكن لأحد انكاره و لو كان هذا رفضاً و تركاً للسنة لم يوجد من اهل الرواية و الدراية سنى اصلاً فاتاک و التعصب في الدين و التجنب عن الحق و اليقين اليقين.

بالجملة بر فرض تسليم لزوم افضليت تقديم مفضول لحكمة أو مانع جایز است چنان چه افضلیه بغداد و بصره قائل اند و در خطبه شرح نهج البلاغة اشاره کرده که «الحمد لله الذي قدّم المفضول لمصلحة اقتضاها الحكمة» (3) گفته و از کجا که آن مانع در این جا موجود نبوده چه البته اگر مردم بیعت با سید الشهداء می کردند و امر بر او مستقل و مستقر می شد

ص: 470


1- الرد على المتعصب العنيد: 70-69.
2- احقاق الحق: 69/3 به نقل از شرح عقائد نسفیه .
3- شرح نهج البلاغة: 3/1.

آن حضرت اثبات امامت برادر و پدر خود می کرد و دین اهل سنت بر باد می رفت و هیچ مانعی اقوی از این نیست.

چنان چه ابن ابی الحدید از یکی از علمای اهل سنت نقل می کند و می گوید:پرسیدم از او که چرا أبو بكر دعوی فاطمه علیها السلام را درباره فدک قبول نکرد؟ گفت: قبول می کرد فردا دست پسر های خود را می گرفت و می آمد در مسجد دعوی خلافت شوهر خودش می کرد و آن شهود هم اقامه شهادت می کردند ناچار بود تصدیق کند. ابن ابی الحدید می گوید: این وجه متینی است (1) .و الحق راست گفته و خوب فهمیده [است]. علاوه بر همه صرف افضلیت سبب امامت نیست بلکه محتاج است که یکی از اسباب ثلاثه متحقق شود تا افضل صاحب امامت شود.

و درباره سید الشهداء به اعتقاد اهل خلاف نه نص موجود است نه بیعت نه شوکت پس چگونه او امام خواهد بود بر طریق آنان بلکه امام ایشان همان یزید است و إن شاء الله ﴿يَوْمَ نَدْعُوا كُلَّ اِنَاسٍ بِإِمَامِهِمْ﴾ (2) با امام خود با ملائکه غلاظ شداد به جانب درکات جحیم خواهند شتافت. و قد اجاد مهيار الديلمي رضی الله عنه حيث قال - مخاطباً للعرب - :

ما برحت مظلمة دنياكم *** حتى اضاء كوكب في هاشم

نبلتم به و کنتم قبله *** سراً يموت في صلوع كاتم

ثم قضى مسلّماً من ريبه *** فلم يكن من غدركم بسالم

ثقفتموا عهوده في اهله *** و جزتم عن سنن المراسم

و قد شهدتم مقتل ابن عمه *** خیر مصل بعده و صائم

و ما استحل باغياً امامكم *** يزيد في الطف من ابن فاطم

و ها إلى اليوم الطبا خاضبة *** من دمهم مناسر القشاعم

سبط ابن جوزی می گوید:«و تطرق إلى هذه الامة العار بولايته عليها حتى قال ابوالعلاء

المعرى يشير بالشنار إليها:

أرى الايام تفعل كل نكر *** فما انا في العجائب مستزيد

أليس قريشكم قتلت حسيناً *** و كان على خلافتكم يزيد».

ص: 471


1- شرح نهج البلاغة: 236/16.
2- الاسراء: 71.

و مقصود از این جمله الزام اهل خلاف است به تخلف از سفینه نجات که متواتراً نقل شده:«مثل اهل بيتى كسفينة نوح من ركبها نجى و من تخلف عنها غرق» (1) .و هم چنین متواتراً نقل شده که پیغمبر فرمود:«اِنِّي تَارِكٌ فِيكُمُ الثَّقَلَيْنِ مَا اِنْ تَمَسَّكْتُمْ بِهِ لَنْ تَضِلُّوا كِتابَ اللّهِ وَ عِتْرَتِي» (2) .و ایشان دعوی تمسک به عترت و رکوب سفینه نوح می کنند و اصولی تمهید کرده اند که مقتضی آن است که یزید که به روایات ایشان دو جگر گوشه بتول و دو ریحانه رسول را یکی را به سم جعده و دیگری را به تیغ شمر کشت امام واجب الطاعة باشد. چنان چه خلیفه زاده محترم ایشان که زاهد صحابه بوده به اعتقادشان ملتزم شد به امامت او و با این که بیعت با امیر المؤمنین نکرده بود چنان چه از استیعاب ابن عبدالبر نقل شده (3) متشبث به بیعت یزید و بیعت عبدالملک شد و چون صحابی است و به حکم:«اصحابی کالنجوم بايهم اقتديتم اهتدیتم» اقتدای به او در امامت یزید مایه اهتداء است و این خود دلیلی مستقل تواند شد پس البته یزید امام و خلیفه ایشان است؛ وَ اَلْحَمْدُ لِلَّهِ اَلَّذِى جَعَلَنَا مِنَ اَلْمُتَمَسِّكِينَ بِوَلايَةِ اميرِ الْمُؤْمِنِينَ وَ اوْلادِهِ اَلطَّاهِرِينَ وَ وَفِّقْنَا لِلْبَرائِهِ مِنْ يَزِيدَ وَ مُسْتَخْلِفِيهِ الْمُنَافِقِينَ بَلِ الْكَافِرِين.

عليهم منك اللعنة ابد الآبدين

ج: بر ایشان باد لعنت از تو همیشه روزگاران.

ش: ابد - چنان چه در صحاح (4) و قاموس (5) و منتهی الارب (6) و غیر این ها است - به

ص: 472


1- المعجم الصغير: 2 / 22 ، مشكاة المصابيح 3 / 1742 ، المستدرک 2 / 343 ، مجمع الزوائد: 9 / 168 ، تاریخ بغداد: 12 / 91 ، المطالب العالية : 75/4 ، فيض القدير: 2/ 519، 517/5 ، کنز العمال: 13 / 82 ،85.
2- ألف العلامة المحقق آية الله مير حامد حسین النيسابورى اللكهنوى موسوعة كبيرة في إثبات ولاية أمير المؤمنين على بن أبى طالب علیه السلام و أولاده الأئمة الأطهار علیهم السلام عترة رسول الله صلی الله علیه و اله و سلم، و الاستدلال على أحقية خلافتهم ، و أسماها بعبقات الأنوار ، و خص المؤلف المحقق مجلدين من هذه الموسوعة في إثبات صحة طرق حديث الثقلين من كتب أهل السنة و صحاحهم ، و دلالته على إمامة أمير المؤمنين عليه السلام . و قد أبدع المؤلف فى هذا الكتاب بحثا عميقا و أنيقا و علميا في إثبات حديث الثقلين سندا و متنا.
3- الاستيعاب: 1418/3.
4- الصحاح: 439/1، ذیل «ابد».
5- القاموس المحيط: 337، ذیل «ابد».
6- منتهی الارب 4، ذیل «ابد».

معنی دهر است. و می گویند «ابد ابید» مثل «دهر داهر» و «لیل الیل» و «یوم ایوم» و «شعر شاعر» و «موت مائت» و هم ناصب و اشباه آن ها که بر سبیل مبالغه نفس صفت را موصوف اعتبار می کنند و صفتی دیگر از جنس او برایش اثبات می نمایند تا دلالت بر تکرّر اشتمال او بر این وصف داشته باشد و مفید مبالغه شود و در مقام تأیید می گوید: «ابد الآبدين» و «دهر «الداهرین» و «ابد الابيد» و «ابد الابدية» و «ابد الأبدين» - مثل ارضين - و «ابد الابد» و «ابد الدهر» و «ابيد الابيد».

و این الفاظ به معنی همیشه و مستمر ولا يزال و علی الدوام و همواره و پیوسته است. و ما الفاظ تأیید را که متعارف و مستعذب و در السنه قدماء فصحاء مستعمل است در فقره «ما بقى الليل و النهار» سی لفظ ذکر کرده ایم و این لفظ را از آن جمله شمرده ایم؛ و الله اعلم.

و هذا يوم فرحت به آل زیاد و آل مروان بقتلهم الحسين علیه السلام

ج: و این روزی است که فرحناک شدند آل زیاد و آل مروان به واسطه این که حسین علیه السلام را کشتند.

ش: فرح به معنی سرور گاهی استعمال می شود و گاه به معنی بطر، چنان چه در کتب لغت از صحاح (1) و قاموس (2) و غیر این هاست و مراد به بطر نشاط با غرور است و از این باب است:﴿اَنَّ اَللَّهَ لاَ يُحِبُّ اَلْفَرِحِينَ﴾ (3) چه مطلق فرح غیر محبوب نیست. و لفظ زیارت با هر دو معنی مناسب است و انسب به حال آل زیاد و آل مروان معنی ثانی است و سایر الفاظ زیارت آن چه محتاج به شرح است در فقرات سابقه گذشته [است].

و صواب چنان است که در این جا شطری از اخبار و کلمات طایفه اهل سنت نقل کنیم که دلالت بر فرح آل مروان و آل زیاد دارد یا فرح خودشان که حقیقةً آل زیاد و آل مروانند و مشمول لعن این زیارت چنان چه تا به حال در این کتاب جا به جا معلوم رأی صاحبدلان که روی سخن با ایشان است شده [است].

مسعودى - عليه الرّحمة - که از اعاظم قدمای علمای شیعه است چنان چه تأمل مطاوی کلمات او در مروج شاهد است اگر چه بعض مواضع از روی تقیه یا ابدای احتمال یا نقل خبر ضعیف مطالبی که مخالف مذهب حق باشد ذکر فرموده و این معنی سبب اشتباه

ص: 473


1- الصحاح: 390/1، ذیل «فرح».
2- القاموس المحيط: 298، ذیل «فرح».
3- القصص: 76.

محقق المعى آغا محمد علی ولد استاد اعظم شده بر خلاف کل تصریح به عدم تشیع او فرموده [است]. و خصوص كتاب اثبات الوصیة او که معروف است اگر کسی ببیند جای تردید باقی نماند و در فهرست ابوالعباس نجاشی مناقب او مذکور است (1) .ولی با وجود این معتمد اهل سنت است.

و هیچ مورخی نیست که بر او اعتماد نکرده باشد از آن جمله ابن خلدون در اول جلد مقدمه می گوید:«و قد دون الناس و أكثروا و جمعوا تواريخ الامم و الدول فى العالم و سطروا و الذين ذهبوا بفضل الشهرة و الامانة المعتبرة و استفرغوا دواوين من قبلهم في صحفهم المتأخرة هم قليلون لا يكادون يجاوزون عدد الأنامل و لا حركات العوامل، مثل: ابن اسحاق و الطبری و ابن الکلبی و محمّد بن عمر الواقدی و سیف بن عمر الاسدی و المسعودی و غیر هم من المشاهير المتميزين عن الجماهير» (2) .

به این ملاحظه نقل از مسعودی در مروج الذهب که مکرراً مستقلاً و تبعاً در مصر به طبع رسیده و این خود فی نفسه دلیل اعتماد است و شرح حالات او در فوات الوفیات مفصلا مذکور است (3) خارج از صناعت جدل نخواهد شد؛ علاوه بر این که ابن ابی الحدید نیز با او موافقت کرده [است] (4) .

بالجملة در مروج الذهب می فرماید - مسنداً - : الذهب می فرماید - مسنداً - : که روزی حجاج به عبید الله بن هانی که یک تن از مردم «اود» که طایفه ای از مردم یمن اند بود و در قوم خود شرافتی داشت و در جمیع حروب ملازم حجاج و در تحریق کعبه حاضر و حجاج را شیعه و ناصر بود گفت:«و الله ما كافأناک بعد»؛ سوگند به خدای که هنوز مکافات تو نکرده ایم. آن گاه کس فرستاد به اسماء بن خارجه فزاری که دخترت را به عبید الله بنهانی به رسم زناشویی بده.«قال: لا و لا كرامة».پس امر کرد تا تازیانه بیاوردند و گفت من تزویج می کنم اسماء را لا علاج تزویج کرد.

از آن پس کس به سعید بن قیس همدانی فرستاد که رئیس یمامه بود که دخترت را با عبید الله تزویج کن. «قال: و من اود و الله لا ازوجه و لا كرامة .گفت شمشیر را بیاوردند

ص: 474


1- رجال النجاشی: 254، رقم 665.
2- تاریخ ابن خلدون: 4/1.
3- فوات الوفيات: 81/2.
4- شرح نهج البلاغة: 61/4.

سعید گفت: بگذار تا با اهل خود مشاورت کنم چون مشاورت کرد اشاره کردند که تزویج کن مبادا این فاسق تو را بکشد پس تزویج کرد دخترش را به او و حجاج با عبید الله گفت: من دختر سید فزاره و سید همدان و عظیم کهلان را در حباله نکاح تو در آورم و «اود» را آن مکانت نبود که این مصاهرت و مواصلت کند عبید الله گفت:«لا تقل اصلح الله الامير فان لنا مناقب ما هى لأحد من العرب».حجاج گفت: این مناقب که هیچ کس از عرب را با شما در او شرکتی نیست کدام است؟

عبید الله گفت: امیر المؤمنین عثمان در مجلسی از مجالس ما سب نشد هرگز حجاج گفت:«هذه و الله منقبة»؛ به خدای سوگند که این منقبتی است. عبید الله گفت: و از جماعت ما در حرب صفین با امیر المؤمنين معاوية هفتاد نفر بودند و با أبو تراب کسی حاضر نبود جز یک نفر و به حق خدای قسم که تا من می دانستم مرد بدی بود.حجاج گفت: «هذه و الله منقبة». عبید الله گفت: هیچ کس از ما نبوده که زنان أبو تراب بگیرد یا تولی او داشته باشد. حجاج گفت: «هذه و الله منقبة».

عبید الله گفت: زنی از ما نبود مگر این که نذر کرد که اگر حسین کشته شود، ده شتر نحر کند و چون کشته شد چنان کرد. حجاج گفت:«و هذه و الله منقبة».عبيد الله گفت: هیچ کس از ما نبود از پدر خود دانسته باشد که أبو تراب را شتم و لعن کرده مگر این که چنان کرد. و گفت: من لعن می کنم به زیادت دو پسر او حسن و حسین و مادر ایشان را حجاج گفت:«و هذه و الله منقبة».عبيد الله گفت: و هیچ کس از عرب نیست که آن چه ما از ملاحت و صباحت داریم داشته باشد و بخندید و عبید الله مردی بود به غایت زشت و سیاه چرده و آبله رو در سر او عقده بزرگ بود و دهان او کج و چشم او احول مایل الحوله بود و قبایح دیگر در صورت داشت تا این جا ترجمه كلام مروج الذهب بود (1) .

و این فقرات که از مناقب شمرده همه جای عجب است و همین مناقب را علمای سنت از از اسلاف خود به میراث برده اند و عمل بر طبق آن ها می کنند چنان چه عبدالقادر گیلانی که او را غوث اعظم و هیکل صمدانی می نامند در محکی کتاب غنیه که به شهادت جمعی از اعلام اهل سنت از مصنفات اوست آورده:«قَالَ مَا لَفْظُهُ وَ قَدْ طَعَنَ قَوْمٌ عَلَى صِيَامِ هَذَا اَلْيَوْمِ اَلْعَظِيمِ وَ مَا وَرَدَ فِيهِ مِنَ اَلتَّعْظِيمِ وَ زَعَمُوا اِنَّهُ لاَ يَجُوزُ صِيَامُهُ لِأَجْلِ قَتْلِ اَلْحُسَيْنِ بن على فِيهِ وَ قَالُوا يَنْبَغِي اَنْ يَكُونَ الْمُصِيبَةُ فِيهِ عَامَّةً وَ أَنْتُمْ تَأْخُذُونَهُ يَوْمَ فَرَحٍ وَ سُرُورٍ وَ تَأْمُرُونَ فِيهِ

ص: 475


1- مروج الذهب: 144/3.

بِالتَّوْسِعَةِ عَلَى الْعِيَالِ و النَّفَقَةِ الْكَثِيرَةِ وَ الصَّدَقَةَ عَلَى الضُّعَفَاءِ وَ الْمَسَاكِينِ.

و ليس هذا من حق الحسين على جماعة المسلمين و هذا القائل خاطئ و مذهبه قبیح فاسد لأن الله اختار لسبط نبيه الشهادة فى اشرف الایام و اعظمها و اجلها و ارفعها عنده لیزیده بذلك رفعة فى درجاته و كرامة مضافة إلى كراماته و يبلغه منازل الخلفاء الراشدين الشهداء بالشهادة. و لو جاز ان يتخذ يوم موته مصيبته لكان يوم الاثنين اولى بذلك اذ قبض الله فيه نبيه و كذلك أبو بكر الصديق قبض فيه و هو ما روى هشام عن عروة عن أبيه عن عايشة قال أبوبكر لى اى يوم توفى النبى؟ قلت: يوم الاثنين قال: اني ارجو ان اموت فيه فمات فيه و فقد رسول الله و فقد ابی بکر اعظم من فقد غيره و قد اتفق الناس على شرف يوم الاثنين و فضيلة صومه و انه يعرض فيه و فى يوم الخميس اعمال العباد.

کذلک عاشوراء لا يتخذ يوم مصيبة و لان يوم عاشوراء ان يتخذ يوم مصيبة ليس باولى من أن يتخذ يوم عيد و فرح و سرور لما قدمنا ذكره و فضله فضله من انه يوم نجی الله فيه انبیائه من اعدائهم و اهلك فيه اعدائهم الكفار من فرعون و قومه و غیرهم و انه خلق السموات و الارض و الاشياء الشريفة و آدم و غیر ذلک و ما اعد الله لمن صامه من الثواب الجزيل و العطاء الوافر و تكفير الذنوب و تمحيص السيئات فصار عاشوراء مثل بقية الايام الشريفة كالعيدين و الجمعة و عرفة و غيرها. ثم لو جاز أن يتخذ هذا اليوم يوم مصيبة لأتخذته الصحابة و التابعون لأنهم اقرب اليه منا و اخص به منا؛ انتهى كلام الناصب الدعى» (1) .

و محصل سخن او این است که شیعیان که ایراد می کنند بر اهل سنت که چرا عاشوراء را روز فرح و سرور کردید سخن واهی و کلام باطل می گویند چه روز عاشوراء روزی است مبارک و میمون که خدای عزوجل اختیار کرده آن روز را برای شهادت فرزند پیغمبر خود تا بر کرامت او بیفزاید و اگر روز قتل حسین مصیبت بودی بایستی که روز دوشنبه که وفات پیغمبر و ابوبکر در او شده و هر دو اعظم از اویند نیز روز مصیبت باشد با این که صوم او مستحب است و عرض اعمال در آن روز و روز پنجشنبه می شود.

بلکه روز عاشوراء شایسته است که روز فرحت و سرور باشد به جهت برکات مخصوصه به آن روز مثل خلق سماوات و ارض و خلق آدم و نجات انبیاء و هلاک اعدای خدا در او مثل فرعون و قومش و به جهت استحباب صوم او و کثرت فضایل صیام در او و اگر این روز روز

ص: 476


1- غنية الطالبين : 687 - 684 و عنه نفحات الازهار: 4/ 248-246.

مصیبت بودی بر صحابه و تابعین با کمال قرب و شدت اختصاص ایشان مشتبه نمی شد و هیچ کس از ایشان چنین نکرده است؛ این خلاصه کلام این دشمن خدا و رسول است .

و این کلام در ظهور فساد و شناعت اگر چه همچنان است که هیچ مسلم متدینی شک در بطلان او ندارد و آن چه ما جابجا در این شرح یاد کرده ایم کافی در ابطال اوست [ولی] محض اتمام حجت و ازاحه علت در این مقام اجمالا متعرض او می شویم.

اما این که گفته: روزی است مبارک که خدای تعالی او را برای قتل سبط نبی خود اختیار فرموده تدلیسی است که عوام را فریب می دهد و الا بر هوشمند حقیقت شناس حال او معلوم است و هیچ کس گمان نمی کند که شرافت روز سبب قتل پیغمبران و ابناء ایشان در او باشد و همه کس آن روز را که پدر یا مادر یا فرزندی یا برادری یا خویشاوندی یا دوستی از ایشان در او رفته باشد البته نحس می شمارند و به او تشأم و تطیر می کنند و این مطلب محتاج به برهان نیست.

و اما این که گفته: اگر چنین بود باید روز دوشنبه روز نحسی باشد. اولاً فرق است بین این که روز در سالی یک دفعه باشد چون عاشوراء و اشباه او یا در هر هفته باشد مثل دوشنبه و نقض صحیح نیست و از این جهت روز بیست و هشتم صفر که وفات سید انبیاء است نزد شیعیان عزای اعظم است و از جمیع آن آداب که روز عاشوراء دارند آن روز را دقیقه ای فرو گذاشت نمی کنند و ثانیاً روز دوشنبه هم نحس است و در اخبار اهل بیت او را یوم بنی امیه شمرده اند (1) و او روز مصیبت مسلمین است و احترامی برای او نزد ما نیست.

و اخبار اعدای ایشان حجت نیست چه همه کذب و جعل و افتراء است و بخاری که کتاب او را اصح الکتب می دانند اکذب بریه بوده چنان چه حالت اسانید ایشان تفصیلاً در كتاب استقصاء الافحام سيد جليل معاصر مولوی میر حامد حسین - نور الله ضريحه - معلوم شده است و اگر ما استدلال به اخبار ایشان کنیم برای الزام خود ایشان است و الزام شیعه به آن ها بیرون طريقه صواب است و ثالثاً: موت اوّلی سبب برکت و یمن است نه موجب شئامت

است. و نحوست مگر به ملاحظه آن باشد که فظ غلیظ القلب به جای او نشسته و مردم «كالمستجير من الرمضاء بالنار» شدند و به این ملاحظه البته نحس و می شوم است.

و اما این که گفته اگر عاشوراء روز سرور باشد اولاست به جهت برکات آن روز سابقاً (2)

ص: 477


1- الکافی :146/4 ، من لا یحضره الفقیه: 267/2.
2- ذیل ﴿اَللّهُمَّ اِنَّ هذا یَوْمٌ تَبَرَّکَتْ...﴾.

دانستی که وقوع این وقایع در او محض کذب و عین افتراء و از جمله موضوعات نواصب است.

و اما این که گفته صوم در او مستحب است. سابقاً (1) معلوم شد که صوم او مردد بین کفر و حرام و مکروه است.

و این که [گفته] صحابه و تابعین او را یوم مصیبت قرار ندادند مخدوش است به این که مراد قبل از وقوع است یا بعد اگر قبل از وقوع قتل سيد الشهداء است از محل کلام خارج است چه آن وقت به حسب ظاهر روز عزا نبود. و اگر بعد از قتل است مراد از صحابه و تابعین اتباع یزید و معاویه اند یا اتباع اهل بیت؟ اگر طایفه اول مرادند فعل ایشان حجت نیست و اگر طایفه ثانی مرادند نسبت به ایشان دروغ است چه ایشان این روز را از اوّل روز مصیبت قرار دادند اگر چه به جهت موانع در بعض اوقات متمکن از اظهار نشدند.

و قد أبدع بعض النواصب و هو ابن جكينا في الاعتذار عن الاكتحال يوم عاشوراء حيث قال:

و لائم لام فى اكتحال *** يوم استباحوا دم الحسين

فقلت دعنى احق عضو *** يلبس فيه السواد عيني (2)

فانه اعترف بذلک و اجاد فی شعره المشتمل على زندقته فى تزيينه في عيون القاصرين و كانه اوحى إليه من الشياطين.

و ابن حجر مکی در کتاب صواعق حکایت کلام جماعتی از این طایفه کرده و بعضی از اخبار که بر بدع خود تمسک به آن ها کرده اند ذکر نموده است و از عجائب آن است که با آن صلابت حجریه که از طبیعت بشریه بیرونش برده اعتراف به فساد و ضعف مدارک آن ها کرده اگر چه بر شیعه هم به جهت اقامه عزای جناب سید الشهداء و قیام به وظایف نوحه و گریه طعن میزند و ما به استمداد از برکات خامس آل عبا علیه السلام - إن شاء الله - در ذیل شرح این فقره دفع شبهات و ابطال ترهات او خواهیم کرد و اینک ما محصل کلام او را در این جا یاد می کنیم.

و خلاصه سخن او آن است که مبادا کسی در روز عاشوراء مشغول به بدع روافض شود از ندبه و نیاحه و حزن. این کار از اخلاق اهل ایمان نیست و الا روز وفات پیغمبر اولی و احق

ص: 478


1- ذيل ﴿اَللّهُمَّ اِنَّ هذا یَوْمٌ تَبَرَّکَتْ...﴾.
2- فوات الوفيات: 310/1.

بود. و هم چنین مبادا کس به بدع ناصبین و مبغضين اهل البیت و جهال که مقابله فاسد به فاسد و بدعت به بدعت و شر به شر می کنند اشتغال یابد و اظهار فرحت و مسرت کند و او را عید قرار بدهد و اظهار زینت در او نماید به امثال خضاب و اکتحال و جامه نو در بر کردن و توسیع نفقات و طبخ اطعمه و حبوبی که بیرون رسم و عادت است به اعتقاد این که این از سنت است و سنت ترک جمیع این هاست چه وارد نشده در این باب چیزی که محل اعتماد باشد.

و از پاره ای از ائمه حدیث پرسیدند که کحل و غسل و حنا و طبخ حبوب و لبس ثوب جدید و اظهار سرور در روز عاشوراء چگونه است؟ در جواب گفت که حدیث صحیحی در این باب وارد نشده نه از رسول خدای وارد شده و نه از احدی از صحابه و نه مستحب شمرده او را احدی از ائمه مسلمین نه ائمه اربعه که مالک و ابو حنیفه و شافعی و احمد بن حنبل باشند و نه غیر ایشان و نه روایت شده در کتب معتمده در این مورد خبر صحیحی یا ضعیفی و آن چه گفته شده که هر که سرمه بکشد در روز عاشوراء تا آخر سال چشم درد نکشد و هر که غسل کند تا آخر سال بیمار نگردد و هر که توسعه کند بر عیال خود آن روز خدای در تمام سال او وسعت دهد و امثال او مثل اخبار وارده در فضل صلات در روز عاشوراء و این که توبه آدم و قرار سفینه نوح بر جودی و نجات ابراهیم از آتش و فدا کردن ذبیح الله به گوسفند و رد یوسف بر یعقوب در او بود چه همه این اخبار دروغاند جز حدیث توسعه، لکن در سند او کسی است که در حق او گفتگویی شده [است].

و این گروه - یعنی نواصب - او را عید قرار می دهند و آن جماعت - یعنی روافض - او را ماتم و عزا می کنند و هر دو طایفه مخطی و مخالف سنت اند چنین گفته است بعض حافظان حدیث و مراد او از اوّل سؤال است تا این جا و حاکم تصریح کرده به این که اکتحال روز عاشوراء بدعتی است با این که خود روایت کرده این خبر را که:«من اكتحل بالاثمد يوم عاشوراء لم ترمد عینه ابداً»لکن گفته که این حدیث منکر است و از این جهت ابن جوزی او را در موضوعات ذکر کرده و اختصاص داده وضع او را به طریقی که حاکم نقل کرده [است] (1) .

و بعض حفاظ گفته اند از غیر آن طریق - یعنی به هر طریق که نقل شده - موضوع

ص: 479


1- قال الحاكم : و الاكتحال يوم عاشوراء لم يرو عن رسول الله صلى الله عليه و سلم فيه أثر و هو بدعة ابتدعها قتلة الحسين علیه السلام. الموضوعات: 204/2.

است. و مجد لغوی - یعنی صاحب قاموس از حاکم روایت کرده که جميع احادیث وارده در فضل او ما عدای اخبار صوم و احادیث فضل صلات و انفاق و خضاب و ادهان و اکتحال و طبخ حبوب جمیع این اخبار موضوع و مفتری است و ابن قیم نیز تصریح به این کرده چه گفته:«حدیث الاكتحال و الادهان و التطيب يوم عاشوراء من وضع الكذابين و الكلام فيمن خص يوم عاشوراء بالکحل»؛ تمام شد آن چه از کلام ابن حجر می خواستم نقل کنم (1) .و در این کلام مواضعی است که برای مطالب مذکوره حجت است.

یکی: این که در شرح فقره سابقه گفتیم علمای اهل سنت اخباری افتراء کرده اند در فضایل عاشوراء و او جمله این اخبار را ذکر کرده بود.

دوم: آن که گفتیم که آن ها مجعول و مختلق اند و به کذب و افتراء وضع شده و او خود شهادت داد و از بعض حفاظ و ابن قیم و حاکم و ابن جوزی و مجد لغوی و بعض ائمه حدیث نیز اعتراف به کذب آن ها را نقل کرد.

سوم: آن که اعتراف کرد که این امور بدعت اند است.

چهارم: این که اعتراف کرده که آنان که این اعمال می کنند از نواصب هستند.

على الجملة تيمن و تبرک اهل خلاف به روز عاشوراء خود امری است طشت از بام افتاده و پرده از روی رفته که قابل انکار نیست و همین قدر در اثبات هلاک و ضلال ایشان بس که با اوامر بلیغه و تأکیدات شدیده در محبت اهل بیت که مودت ایشان اجر رسالت است و لزوم تمسک به ایشان و وجوب اقتداء به ایشان مسلم فریقین است از این سفینه نجات تخلف کردند که روز قتل و نهب و اسر ایشان را از اعیاد شمردند و سرمه کشیدن و خوشبو کردن و جامه نو پوشیدن و روغن مالیدن و سایر لوازم عید را سنت شمردند و به سنت یزید و آل مروان رفتار می نمایند.

گر مسلمانی از این است که اینان دارند *** وای اگر از پس امروز بود فردایی

و قد اجاد ابوالحسين الجزار في قوله:

و بعود عاشوراء يذكرنی *** رزء الحسين فليت لم يعد

يا ليت عيناً فيه قد كحلت *** الشماته لم تخل من رمد

و يداً به المسرة خضبت *** مقطوعة من زندها بيدى

ص: 480


1- الصواعق المحرقة : 184 - 183.

اما و قد قتل الحسین به *** فابوالحسین احق بالكمد (1)

و این ها شاهد صدق فرموده سید الساجدين علیه السلام است در خطبه که بعد از ورود مدینه قرائت کردند که در ضمن او فرمود اگر پیغمبر وصیت می کرد به ایشان در ظلم و ایذای ما - چنان چه وصیت در محبت و نصرت ما کرد - بیش از این نمی توانستند کرد؛ فلعن الله اولهم

و آخرهم.

تذييل

آن چه متعارف است - بحمد الله - در بلاد شیعه - از اقامه تعزیه و اجتماع در مجالس و نشر اعلام و نصب خیام و تشبیه و تمثیل هیأت وقایع عاشوراء - و در بعض بلاد هند - از تمثیل ضریح مقدس و غیر ذلک از قبیل لبس جامه های سیاه و تعطیل اسواق در روز عاشوراء و راه افتادن دسته و لطمه و نوحه و آن چه از این قبیل است - جمیع این ها مشروع است و راجح در شریعت مطهره و دلیل بر عموم این مدعی بر دو طریق اقامه می شود.

طریق اول: بر مسلک علماء امامیه و فقه اهل البيت علیهم السلام

و این مطلب اگر چه بر اصول ما محتاج به دلیل نیست از غایت وضوح ولی ما اشاره اجمالیه به بعض موارد اشتباه می کنیم در ضمن اقامه دلیل بر عموم.

بدان که اخبار متواتره وارد شده در استحباب بكاء بر سيد الشهداء علیه السلام و تذکر مصاب او و ابکاء بلکه تباکی یعنی گریه به خود بستن و به جهت اظهار حزن به صورت باکی در آمدن نه چنان که بعض قاصرین توهم کرده اند که مراد ریای در گریه است چه بالضرورة بكاء بر سید الشهداء عبادت است و ریاء در عبادات - مثل قیاس در ادله و ربا در معاملات - به هیچ وجه جایز نیست و علاوه بر این اخبار کثیره وارد است در احیای امر ائمه علیهم السلام و فضل جلوس در مجالسی که احیای امر ایشان در آن مجالس می شود. و هم چنین در اخبار متعدده وارد شده که جزع بر همه چیز مکروه است جز جزع بر سيد الشهداء.

و در اخبار وارد شده که ایام عاشوراء ایام مصیبت و حزن اهل بیت است و هم وارد شده که به حزن ما محزون شوید و به سرور ما مسرور و حث بر تجدید عزای آن امام غریب و اقامه مراسم عزاداری نیز وارد شده و تجویز لطمه خدود و شق ثیاب هم آمده است و از این اخبار به عموم و خصوص جواز همه این افعال مذکوره و استحباب و رجحان این ها معلوم می شود یا بالاصالة یا از باب مقدمه و توضیح این مطلب با رعایت اختصار به نقل بعض

ص: 481


1- فوات الوفيات: 311/1.

احادیث این باب و تطبیق اجمالی بر امور مذکوره است.

شیخ صدوق در امالی مسنداً از حضرت رضا علیه السلام نقل کرده: ﴿مَنْ تَذَكَّرَ مُصابَنا وَ بَكِّي لِمَا ارْتَكَبَ مِنَّا كانَ مَعَنَا فِي دَرَجَتِنَا يَوْمَ اَلْقِيَامَةِ وَ مَنْ ذُكِّرَ بِمصابِنا فَبَكي وَ اِبْكِي لَمْ تَبْكِ عَيْنُهُ يَوْمَ تُبْكَى اَلْعُيُونُ وَ مَنْ جَلَسَ مَجْلِساً يُحْيى فِيهِ اَمْرُنا لَمْ يَمُتْ قَلْبُهُ يَوْمَ تَمُوتُ الْقُلُوبُ﴾ (1) .و همین خبر را در عیون نقل کرده از آن جا که فرمود:«من ذکر بمصابنا» لیکن لفظ او «من تذکر مصابنا» است (2) .

و در امالی شیخ سند به معاوية بن وهب می رساند که صادق آل محمّد فرمود: ﴿كُلِّ اَلْجَزَعِ وَ اَلْبُكَاءِ مكْرُوهٌ سِوى الجزع وَ اَلْبُكَاءِ عَلِيٌ اَلْحُسَيْنُ﴾ (3) .و در کامل الزیارة به دو سند از صادق آل محمد علیهم السلام نقل کرده:«مَا ذُكِرَ الحسين بن عَلِىٍ عِنْدَ أَبِي عَبْدِاللَّهِ فِي يَوْمٍ قَطُّ فَرَأَى أَبُو عَبْدِاَللَّهِ مُبْتَسِماً فِي ذَلِكَ اَلْيَوْمِ وَ اَللَّيْلِ» (4) .

و در قرب الاسناد سند به حضرت صادق علیه السلام می رساند که با فضیل بن یسار فرمود: می نشینید و حدیث می کنید؟ عرض کرد: بلی فدای تو گردم.«قال: ان تلك المجالس احبّها فاحيوا امرنا يا فضيل فرحم الله من احيا امرنا يا فضيل من ذكرنا أو ذكرنا عنده فخرج من عينه مثل جناح الذباب غفر الله له ذنوبه و لو كانت اكثر من زبد البحر» (5) .

و در امالی صدوق رضی الله عنه به سند به حضرت رضا علیه السلام می رسد که با ابراهيم بن ابی محمود فرمود: محرم ماهی بود که اهل جاهلیت قتال را در او حرام می کردند و خون ما در او حلال شد و حرمت ما هتک و ذریه و نساء ما در او سبی شدند و آتش در خیام ما افروخته شد و به غارت برده شد آن چه ما در آن ها داشتیم و رعایت نشد برای رسول خدا در حق ما حرمتی همانا روز قتل حسین مقروح کرد جفون ما را و فرو ریخت اشک های ما را و ذلیل کرد عزیز ما را در زمین کرب و بلا و به ارث داد کرب و بلا را به ما تا روز قیامت«فَعَلِي مِثْلُ الحُسَيْنِ فَلْيَبْكِ البَاكُونَ فَانَّ الْبُكاءَ عَلَيْهِ يَحُطُّ الذُّنُوبَ الْعِظَامَ».آن گاه فرمود: پدرم چنان بود که هر وقت ماه محرم می آمد با حالت خنده دیده نمی شد و کابت و حزن بر وی غلبه می کرد تا ده روز از

ص: 482


1- الامالی: 131 و عنه بحار الانوار: 278/44.
2- عيون اخبار الرضا: 264/2 و عنه بحار الانوار: 278/44.
3- الامالی 162 و عنه بحار الانوار: 280/44.
4- کامل الزیارات 214 و عنه بحار الانوار: 280/44.
5- قرب الاسناد 36 و عنه بحار الانوار: 282/44.

محرم گذشت. چون روز دهم می شد آن روز روز مصیبت و حزن و بکای او می شد و می فرمود: ﴿هُوَ الْيَوْمُ الَّذِي قُتِلَ فِيهِ الْحُسَيْنُ﴾ (1) .

و در امالی نیز سند به حضرت رضا می رساند که هر که در روز عاشوراء ترک کند سعی در حوائج خود را خدای تعالی حوائج دنیا و آخرت او را قضا کند. و هر که روز عاشوراء روز مصیبت و حزن و بکای او باشد، روز قیامت روز فرح و سرور او شود و در بهشت به ملاقات ما قریر العین گردد و هر که روز عاشوراء را روز برکت نام کند و برای منزل خود چیزی ذخیره کند خدای برکت ندهد در آن چه ذخیره کرده و در روز قیامت حشر شود با یزید و عبید الله بن زیاد و عمر بن سعد (2) .

و در عیون (3) و امالی (4) سند به ریان بن شبیب می رساند که حضرت رضا علیه السلام در ذیل حدیث مفصل فرمود:«يَا بْنَ شَبِيبٍ ان سَرَّكَ اَنْ تَكُونَ مَعَنا فِى الدَّرَجَاتِ الْعُلَى مِنَ اَلْجِنَانِ فَاحْزَنْ لِحُزْنِنا وَ افْرَحْ لِفَرَحِنا وَ عَلَيْكَ بِوَلاَيَتِنَا فَلَوْ ان رَجُلاً تَوَلَّى حَجَراً لَحَشَرَهُ اللَّهُ مَعَهُ يَوْمَ القِيامَةِ». و در كامل الزيارة سند به ابى هارون مکفوف می رساند که وارد شدم بر حضرت صادق فرمود: شعری بخوان برای من در مرثیه حسین من خواندم. فرمود نه چنین بلکه چنان چه خودتان شعر می خوانید و چنان چه مرثیه می کنی او را نزد قبرش. فانشدته:

امرر على جدث الحسين *** و قل لاعظمه الزكية

چون گریست ساکت شدم فرمود ،بخوان خواندم.«ثم قال: زدنی فانشدته

یا مریم قومی و اندبی مولاک *** و علی الحسین فاسعدی ببکاک (5)

پس بگریست و زن ها بگریستند و به هیجان آمدند چون زنان ساکت شدند فرمود: یا ابا هارون هر کس ده شعر در مرثیه حسین بخواند بهشت برای اوست و یک یک کم کرد تا به یک رسید و فرمود:«من انشد فِي اَلْحُسَيْنِ فَبَكَى فَلَهُ اَلْجَنَّةُ ثُمَّ قَالَ مَنْ ذَكَرهُ فَبَكَى فَلَهُ اَلجنَّة» (6) .

ص: 483


1- الامالی: 190 و عنه بحار الانوار: 280/44.
2- الامالی: 191 و عنه بحار الانوار: 284/44.
3- عيون اخبار الرضا: 269/2 و عنه بحار الانوار: 284/44.
4- الامالی: 193 و عنه بحار الانوار: 284/44.
5- این ابیات از سید حمیری است و ابوالفرج اصبهانی در کتاب اغانی ذکر کرده برخی از آن ها را ؛ منه نور الله قلبه.
6- كامل الزيارات: 208 و عنه بحار الانوار: 291/44.

و هم در کامل الزیارة است که هر سری را ثوابی است جز گریه درباره ما یعنی پنهان کردن هر امری را ثوابی است جز گریه بر ما که اعلان به او به جهت تعظیم شعار اسلام و احیای امر ائمه انام مطلوب است (1) .

و مجلسی - عليه الرحمة - احتمال داده که به جای «سر» «شییء» باشد و معنی ثواب نداشتن گریه آن است که او را ثواب محدودی نیست (2) .و این به غایت بعید است بلکه شایسته نیست ذکر او در کتاب علمی و حق همان معنی اول است که از خود آن علامه نیز استفاده شده و در ثواب الاعمال همین حدیث به تغییر یسیری روایت شده و می گوید:«فَقَالَ اُنْشُدْنِي كَمَا ينشدون يَعْنِي بِالرَّقَّةِ».و در آخر حدیث می گوید:«و مَنْ ذُكِرَ الْحُسَيْنُ عِنْدَهُ فَخَرَجَ مِنْ عَيْنَيْهِ مِقْدَارُ جَنَاحِ ذُبَابٍ كانَ ثَوَابُهُ عَلَى اَللَّهِ وَ لَمْ يَرْضَ لَهُ بِدُونِ اَلْجَنَّة» (3) .

و مراد از هر دو حدیث که فرمودند:«كما تنشدون» يا «انشدنی کما تنشدون» این است که - علی الظاهر - أبو هارون به رعایت ادب حضور امام علیه السلام شعر را بی تغییر لحن و اختلاف صوت خواند و آن حضرت فرمودند به وضع نوحه گری و با رقت چنان چه خودتان می خوانید و در کربلا نزد قبرش مرثیه می کنید بخوان.

و از غرایب این است که مجلسی - عليه الرحمة - لفظ «بالرقة» را در بحار به فتح ضبط کرده و «رقه» را حمل کرده بر قرایی چند که در عراق در غربی بغداد و بر کنار فرات در وسط دیار ربیعه واقع شده اند (4) .و از این قبیل تصحیفات لفظیه و معنویه در بیانات بحار که واقع شده، موجب ظن آن است که این بیانات از خود آن محدث تحریر و ناقد بصیر نباشد چه پایه آن علامه عالی مقام صد مرتبه بالاتر از آن است که این گونه اشتباه واضح و خطای ظاهر از او صادر شود (5) ؛و الله اعلم.

ص: 484


1- كامل الزيارات: 211 و عنه بحار الانوار: 287/44.
2- بحار الانوار: 287/44.
3- ثواب الاعمال: 84 و عنه بحار الانوار: 288/44.
4- بحار الانوار: 288/44.
5- از اوهام بیانات بحار ضبط قصه - به قاف و صاد مهمله - در خطبه کوفه زینب طاهره است به فضه (بحار الانوار 45/ 109) و ابن اثیر در نهایه می گوید:«القصة: الجص و منه حديث زينب بنت على او كقصة ملحودة» (النهاية : 71/4)و هیچ رسم نیست که قبر را به نقره مزین کنند و از عجائبی که بسی مایه حیرت و اعتبار است که البته آن جناب را باید از او منزه دانست این است که در شرح این بیت دیوان مبارک و رثای حضرت سيدة النساء علیها السلام:فقد قال فى الامثال في البين قائل *** اضربه يوم الفراق رحيل لكل اجتماع من خليلين فرقة *** و كل الذي دون الفراق قليل گفته: التضريب مبالغة فى التضرب و البين الفراق اى اضرب المثل الذي قاله القائل يوم الفراق الذي هو رحيل و المثل قوله لكل اجتماع (بحار الانوار 43 /216) و هذا ممّا لا يكاد ينقضى منه التعجب فانه تصحيف لفظی و معنوى جعل الاضرار المتصل بحرف الجر تضريباً و جعل الرحيل و هو فاعل اضر خبر محذوف و جعل الجملة و صفاً للفراق و اعاد المجرور الراجع إلى العامل إلى المثل المفهوم من العبارة و هذا مما لا ينبغي صدوره من اصاغر الطلبة فانه من مضحكات الثكالى و لا يجوز لعاقل فضلاً عن نسبته إلى ذلك البحر التحرير و الناقد البصير، و الله العالم؛ منه نور الله قلبه.

و در منتخب شیخ طریحی رحمه الله مرسلاً حدیث شده که چون پیغمبر خبر داد به فاطمه که حسین در وقت نبودن من و تو و پدر و برادر او شهید شود عرض کرد: پس که گریه می کند بر او و ملتزم به اقامه عزای او می شود؟ فرمود: ای فاطمه زنان امت من بر زنان اهل بیتم گریه کنند و مردان امت بر مردان و تجدید می کنند عزا را هر ساله جيلاً بعد جيل» (1) . و در کافی (2) و تهذیب (3) سند به صادق آل محمد می رساند که فرمود پدرم أبو جعفر فرمود: وقف کن برای من کذا و کذا را برای زنانی که بر من ندبه کنند در منی ایام منی.

و در تهذیب سند به حضرت صادق می رساند که چون خالد بن سدیر از آن جناب سؤال کرد که آدمی بر پدر و مادر و برادر یا قریبی دیگر شق ثوب کند یا نه؟ فرمود: باکی نیست در شق جیوب به درستی که موسی بن عمران بر برادرش هارون شق ثوب کرد. و در ذیل حدیث می فرماید:«وَ لَقَدْ شَقَقْنَ اَلْجُيُوبَ وَ لَطَمْنَ اَلْخُدُودَ اَلْفَاطِمِيَّاتُ عَلَى اَلْحُسَيْنِ بْنِ على عليه السَّلاَمُ وَ عَلَى مِثْلِهِ تَشُقُّ اَلْجُيُوبُ وَ تُلْطَمُ اَلْخُدُود» (4) .و از این حدیث شرف و جلالت خاندان عصمت معلوم می شود که امام علیه السلام به فعل دختران علی و فاطمه علیهما السلام در روز عاشوراء احتجاج می کند تا دلالت کند بر این که در آن حال هم کاری که از قانون شرع بیرون باشد نکرده اند و فعل ایشان دلیل جواز است چه در منزل وحی تربیت شده و در خانه نبوت نشو نما کرده و از پستان عصمت و طهارت ارتضاع فرموده اند؛ سلام الله عليهم اجمعين.

و ابن ادریس در سرائر به عبارت ذیل این حدیث تعبیر کرده استدلال بر جواز شق ثوب

ص: 485


1- بحار الانوار: 93/44.
2- الکافی: 117/5.
3- التهذيب: 358/6.
4- التهذيب : 325/8 و عنه وسائل الشيعة: 407/22.

می کند (1) .و از این جا معلوم می شود که این خبر قطعی الصدور است چه طریقه او در اصول منع حجیت اخبار آحاد است چنان چه نزد اهلش مشهور است (2) .

این جمله [ای] از اخبار این باب است و در این ها چند عنوان کلی به دست می آید یکی بكاء و دیگری ابکاء و دیگری احیاء امر ائمه و دیگر وجوب اقتدای به ایشان در فرح و حزن و احکام جزئیه چند استفاده می شود مثل استحباب اجتماع و ذکر حدیث و استحباب اجتماع نساء در موضعی که صوت مرد را به جهت تعزیه خوانی بشنوند چنان چه در دو خبر أبو هارون بود و استحباب ترقیق و تحزین صوت بر وجهی که موجب تهیج بکاء و گرمی عزاء شود و استحباب نیاحه و ندبه زنان بر سید الشهداء، چنان چه از خبر کافی و تهذیب معلوم شد چه فرقی بین ائمه از این جهت نیست. و استحباب لطم خدود و شق جیوب برسید الشهداء و استحباب تجدید عزاء آن جناب و التزام به لوازم او هر ساله و استحباب کابت و حزن در ایام عاشوراء و استحباب ترک کسب و سعی در حوائج در روز عاشوراء و آن چه از این قبیل احکام است.

و ضعف اسناد بعضی مضر نیست، چه تسامح در ادله سنن از قواعد اجماعیه است علاوه بر این که اخبار متعدده دارد و مطابق با اصول مذهب است و شاید متتبع با مهلت در هر یک از عناوین خبری صحیح بدست بیاورد.

بالجملة آن چه در نزد شیعه متداول است از اقسام مذکوره بیرون نیست چه انعقاد مجالس روضه خوانی و مجالس شبیه بالخصوص مشمول نصوص است علاوه بر این که ابکاء و احیاست و احتمال نرود که عقد مجالس شبیه جایز نیست چه محل اشکال بعض منکرات است که در او واقع می شود از قبیل غنا و كذب و الا خود او فی نفسه مانعی ندارد و محقق قمی در اجوبه مسائل خود صریحاً حکم به جواز فرموده [است].

و قرائت لطمیات و لطمه بر صدر که دسته عبارت از اوست از حدیث آخر معلوم می شود جواز او چه فرقی بین لطمه خد و لطمه صدر نیست و بر فرض که فی الجملة ضرری داشته باشد منافی عبادیت نیست چه ممکن است در اخبار «لا ضرر» ملتزم شویم که نفی الزام است نه نفی مصلحت؛ یعنی اگر مکلف خود به جهت احراز مصلحت واقعیه فعل، مرتکب آن فعل شود ثواب او را می برد. بلی منتهای مطلب این است که لسان «لا ضرر» این است که

ص: 486


1- السرائر: 78/3.
2- قوانین الاصول: 433.

می گوید: من از شما چیزی نمی خواهم و به واسطه ضرر رفع ید از مطلوب خود کردم به جهت تسهیل و توسعه بر مکلفین نه به جهت قصور مصلحت با وجود مفسده چنان چه تفصیل این را در محل خودش بتلقی از سید استاد - انار الله برهانه كما عظم في الدين و الدنيا شأنه - مقرر داشته ایم.

و لبس جامه سیاه و سیاه پوشی خانه ها از بابت قیام به وظیفه عزاداری است و تعظیم شعار و احیای امر ائمه و ادله کراهت لبس ثیاب سود با این که در بعض آن ها اشعار به ترک سنت بنی عباس است که شعار خود را سواد کرده بودند حکم واقعه است فی نفسه و لو لا المعارض. و ما با ملاحظه طریان عنوان عزاداری و مساعدت عرف این زمان بر اختیار سیاه برای عزا سخن داریم. لهذا جماعتی از فقهاء - مثل صاحب جواهر (1) و غیره - فتوی داده اند در باب حداد - که بر معتده به عده وفات واجب است و لازم او ترک تزیین است به ملابس مصبوغه که این به حسب عادات مختلف می شود - وظیفه آن است که او لباس عزا بپوشد خواه سیاه باشد یا غیر او.

و در بعض اخبار وارد است که حضرت صادق روز عاشوراء جامه سفید پوشیده بود و بعض فقهای معاصرین به این عمل کرده در روز عاشوراء بالخصوص جامه سفید پوشیده بیرون آمد.و این اشتباه است بلکه مؤید لبس سیاه است چه جامه سفید در زمان بنی عباس جامه عزاء بوده چنان چه در تواریخ مسطور است و آن حضرت بر عرف و عادت آن زمان جری کرده بود و چون در این عهد لباس سیاه جامه معزی است، پس پوشیدن جامه سیاه مستحب است نظر به عمومات باب.

علاوه بر این که در این باب خبری خاص نیز وارد شده است، چه در بحار (2) از محاسن (3) سند به عمرو بن علی بن الحسین می رساند که چون حسین بن علی کشته شد زنان بنی هاشم جامه سیاه و لباس های چرمین پوشیدند و از حر و برد شکایت نمی کردند کنایت از این که در تابستان و زمستان همان لباس ها در بر می کردند. و سید الساجدین برای ایشان طعام ماتم می فرمود بپزند. و این خبر با ملاحظه تقریر امام بلکه بدون او نظر به احتجاج به فعل فاطمیات چنان چه در خبر لطمه شنیدی - در باب کافی است ولی باید ملتفت بود به

ص: 487


1- جواهر الکلام: 276/32.
2- بحار الانوار: 188/4.
3- المحاسن: 420/2.

تسویلات نفسانی و وساوس شیطانی برای تجمل و تزین نپوشند و تعطیل اسواق و ترک تکسب که متعارف است از باب عمل به حدیث امالی است.

و اول کسی که موفق به اجرای این خبر و اقامه این سنت شد معز الدوله احمد بن بويه بود که در سنه سیصد و پنجاه و دو هجری این رسم را گذاشت چنان چه در شرح شافيه أبو فراس از تاریخ ذهبی نقل می کند:«و فی سنة 352 في يوم عاشوراء الزم معز الدولة اهل بغداد بالماتم و النوح على الحسين بن على علیهم السلام و امر بأن تغلق الاسواق و أن يعلق عليه المسوح و ان لا يطبخ طباخ و خرجت نساء الشيعة مسخمات يلطمن و ینحن و فعل ذلک سنوات» (1) .و ابن وردی در تتمة المختصر گفته:«و فی سنة اثنين و خمسين و ثلاث مائة امر معز الدولة بالنياحة و اللطم و نشر شعور النساء و تسويد وجوههن على الحسين و عجزت عن منع ذلك لكون السلطان مع الشيعة».

و از آن پس متابعت او کرد معز لدين الله أبو تميم معد بن منصور العبیدی الفاطمی که در سیصد و چهل و یک هجری بر اریکه سلطنت مصر و مغرب استواء یافت چنان چه از خطط مقریزی حکایت شده،«قال: قال ابن زولاق: فى يوم عاشوراء من سنة ثلث و ستين و ثلاث مائة انصرف خلق من الشيعة و اشياعهم إلى المشهدين قبر كلثوم و نفيسة و معهم جماعة من الفرسان المغاربة و رجالتهم بالنياحة و البكاء على الحسين».و بحمد الله سال ها است که سلاطین شیعه به اقتفای آثار ائمه اطهار در ممالک ایران اقامه این شعار و اجراء این سنت شرع نبی مختار را روز به روز به ترویج زاید و تأیید روز افزون موفق اند.

و اما آن چه اهل سنت ملتزم اند از اکتحال و خضاب و سایر عادات خبيثه - علاوه بر آن که صریح عقل شاهد خلاف اوست - نفس فعل آن ها که میزان باطل و اماره خلاف واقع است به موجب اخبار تعادل و تراجیح که فرموده اند:«خذ ما خالف العامة فان الرشد فى خلافهم» (2) دلیل کراهت آن ها و استحباب ترک است بلکه اگر به عنوان تبرک باشد کفر است اگر به عنوان خصوصیت استحباب باشد بدعت و تشریع است و اگر به ملاحظه استحباب عمومی باشد محض تشبه کراهت دارد.

و از چند خبر استفاده می شود کراهت این امور و استحباب التزام به ترک این ها.در کامل الزیارة است از صادق آل محمد علیه السلام :«مَا اِخْتَضَبَتْ مِنَّا اِمْرَأَةٌ وَ لاَ اِدَّهَنَتْ وَ لاَ اِكْتَحَلَتْ

ص: 488


1- تاریخ الاسلام: 11/26.
2- الكافي: 8/1 و عنه وسائل الشيعة: 112/27.

لاَ رجلت حَتَّى اَتَّانَا رَأْسُ عُبَيْدِ اَللَّهِ» (1) .و ابن نما در مثیر الاحزان از حضرت صادق علیه السلام روایت کرده:«مَا اِكْتَحَلَتْ هَاشِمِيَّةٌ وَ لاَ اِخْتَضَبَتْ وَ لاَ رؤَى فِى دَارِ هَاشِمِيٍ دُخَانٍ خَمْسُ حِجَجٍ حَتَّى قُتِلَ عُبَيْدُ اَللَّهِ بْنُ زِيَادِ» (2) .و از فاطمه بنت علی علیه السلام روایت کرده: «مَا تَحَنَّأَتْ اِمْرَأَةٌ مِنَّا وَ لاَ أَجَالَتْ فِي عَيْنِهَا مروداً وَ لاَ اِمْتَشَطَتْ حَتَّى بَعَثَ اَلْمُخْتَارُ رَأْسَ عُبَيْدِ اَللَّه» (3) .

و این امور معلوم است از باب مثال است و مقصود التزام به لوازم عزاست و چون اخبار سابقه دلالت کردند که هر ساله این ده روزه - خصوصاً روز عاشوراء - ایام عزا و كأبت و حزن ائمه بود پس اقتدای به بنی هاشم در ایام عزای ایشان راجح است و تخلف از آن ها البته مکروه و در روایت مصباح که اشاره به او خواهیم کرد مذکور است که به عبدالله بن سنان فرمود: «یا عبدالله بن سنان ان افضل ما تأتى به فى هذا اليوم ان تعمد إلى ثياب طاهرة فتلبسها و تتسلب قلت و ما التسلب ؟ قال تحلل ازرارک و تكشف عن ذراعيك كهيئة اصحاب المصاب».و از این جا معلوم می شود که خصوصیتی برای دست بالا کردن و بند گشودن نیست جز این که حالت مصیبت زدگان است پس آویختن تحت الحنک و شوریدگی وضع نیز مستحب است.

و از اخبار وصف ملائکه زوار سید الشهداء به شعث غیر و اخبار منع از استعمال طیب در زيارت سيد الشهداء علیه السلام فقیه می تواند استفاده کراهت استحمام و تطیب کند. بالجملة آن چه لازمه عزاست مستحب است و آن چه لازمه شادمانی است یا کفر است یا حرام است یا مكروه.

و آن چه در هند متداول است از تمثیل ضریح مقدس در روز عاشوراء در کلام علمای هند استدلال بر خصوص او ندیدم و می توان استدلال کرد بر رجحان او به آن چه شیخ طایفه قدس سرة از عبدالله بن سنان روایت کرده در مصباح که فرموده:«و روی عبدالله بن سنان قال: دخلت علی سیدی ابی عبدالله جعفر بن محمد...» و ما صدر روایت را در اخبار صوم در استحباب روز عاشوراء تا بعد از ظهر نقل کردیم و جمله [ای] از او در صدر ورقه گذشت و بعد از او می فرماید: «ثم تخرج إلى ارض مقفرة او مكان لا يراك به احد أو تعمد إلى منزل لک فخال أو في خلوة منذ حين يرتفع النهار فتصلی اربع رکعات تحسن ركوعها و سجودها.

ص: 489


1- كامل الزيارات: 168 و عنه بحار الانوار: 207/45.
2- ذوب النضار: 144 و عنه بحار الانوار: 386/45 و لم نجده فى مثير الاحزان.
3- ذوب النضار: 145 و عنه بحار الانوار: 386/45 و لم نجده في مثیر الاحزان.

ان قال: ثم تمثل لنفسک مصرعه و من كان معه من ولده و اهله و لتسلم و تصلى عليه الى آخر الحديث الشريف».

و همین حدیث را با اختلاف سند و تغییر لفظ سید در اقبال روایت فرموده و می فرماید:«و تمثل بین یدیک مصرعه و تفرغ ذهنک و جمیع بدنک و تجمع له عقلک» (1) .چه لفظ تمثیل دو احتمال دارد:

یکی: این که در قلب مقتل و مصرع او متمثل کنی.

دیگری: این که در خارج در پیش روی خود مثال او را بکشی.

و عبارت مصباح قابل حمل بر معنی اوّل ،هست اگر چه لفظ «لنفسک» مبعد اوست چه اگر چنین بود فی «نفسک» می فرمودند ولی عبارت اقبال از تأویل بسیار بعید است چه «بین یدیک»می فرماید و «تفرغ ذهنک» تا آخر فقرات طرد احتمال مخالف می کند.

و در اخبار زیارت حضرت رسول نیز مؤید این معنی است پس تمثيل ضریح مقدس مستحب است برای دور و توهم این که اخبار حرمتِ تصویر شامل او می شود از قصور باع است چه مراد از تصویر محرم تصویر مجسم از ذوات الارواح است و تصویر غیر ذوات الارواح - مثل: کشیدن صورت درخت - جایز است و تصویر صورت جمادی به اتفاق مسلمین بلکه به ضرورت دین - جایز است چه هر بنایی می کنند مشاکل با جمادی و مشاکل با صورت بنای دیگری هست و این از قسم اخیر است.

و اهل سنت از غایت جهل و فرط عصبیت - چون غرقه بحر ضلالتند - به هر حشیشی متمسک در رد شیعه می شوند شاید در قلب بیچاره ای شبهه بیندازند و مسلمانی را مثل خود گمراه کنند و آن چه متعارف است در بلاد شیعه از اطعام در ایام عاشوراء نه به عنوان توسع و تنعم در معیشت است بلکه به عنوان اصطناع طعام برای ماتم زدگان و تقویت امر عزاداری و اقامه نظام مجلس مصیبت است چنان چه در ذیل خبر محاسن شنیدی و از آن چه در اخبار وفات حمزه و وفات جعفر و غیر او وارد شده می توان استفاده کرد (2) ؛ و الله العالم.

ص: 490


1- اقبال الاعمال: 66/3 و عنه بحار الانوار: 310/98.
2- بل روى في مجمع البحرين فى حديث مناجاة موسى و قد قال يا رب لم فضلت أمة محمد صلی الله علیه و اله و سلم على سائر الأمم ؟ فقال الله تعالى : فضلتهم لعشر خصال . قال موسى : و ما تلك الخصال التي يعملونها حتى آمر بني إسرائيل يعملونها ؟ قال الله تعالى : الصلاة و الزكاة و الصوم و الحج و الجهاد و الجمعة و الجماعة و القرآن و العلم و العاشوراء قال موسى : يا رب و ما العاشوراء ؟ قال : البكاء و التباكي على سبط محمد صلی الله علیه و اله و سلم و المرثية و العزاء على مصيبة ولد المصطفى ، يا موسى ما من عبد من عبيدى فى ذلك الزمان بكى أو تباكى و تعزى على ولد المصطفى إلا و كانت له الجنة ثابتا فيها ، و ما من عبد أنفق من ماله فى محبة ابن بنت نبيه طعاما و غیر ذلك درهما أو دينارا إلا و باركت له فى دار الدنيا الدرهم بسبعين و كان معافا في الجنة و غفرت له ذنوبه ، و عزتي و جلالي ما من رجل أو امرأة سال دمع عينيه فى يوم عاشوراء و غيره قطرة واحدة إلا و كتب له أجر مائة شهيد . مجمع البحرين: 186/3 ، ذیل «عشر».

طریق دوم:بر مسلک علمای اهل سنت و فقه ایشان

اگر چه ادله ای که در این باب ذکر می کنیم بر طریقه شیعه نیز حجت اند، ولی چون در طريق اول ذكر ما به الاختصاص مقصود بود، از این اغماض کردیم. و بر این مسلک دو نوع دلیل است یکی قرآن و دیگری احادیث ایشان.

و این قسم ثانی، اگر چه اصل در آن ها کذب و افتراء است چنان چه به ملاحظه حالات رجال و نقله اخبار ،ایشان که نواصب و خوارج و وضاعین و کذابین بوده اند معلوم می شود چه این طایفه اصل کذب و معدن وضع و ينبوع افتراء و منشأ اباطیل و مبدأ اضالیل هستند چنان چه - بحمد الله - شطری از این در کتب شیعه مثل نصرة المؤمنين فاضل مؤید و سیف مهند میرزا محمد هندی قدس سرهما و استقصاء الافحام سيد جليل نبيل مرتضى الامم مولوی معاصر میر حامد حسين - جعل الله له من رحمته کفلین - به بیان وافی و برهان کافی مذکور است.

ولی نظر به این که ما در اصول ممهد کرده ایم که مطلق خبر موثوق الصدور - اگر چه از کذاب و وضاع باشد - حجت است و اخبار این طایفه که در فضایل اهل بیت است به ملاحظه این که بر عداوت ایشان مجبولند یا مجبور، البته محفوف به قراین صدق است چنان چه گفته اند:

و مليحة شهد العدو بفضلها *** و الفضل ما شهدت به الاعداء

و اگر مشتمل بر دو امر باشد یکی موافق مذهب شیعه و دیگری مخالف در آن مخالف حجت نیست چه جایز است که به تدلیس ملحق کرده باشند و اختلاف وثوق در جزء کلام واحد در صورتی که ناشی از وثاقت ذات راوی نباشد - بلکه مستند به امور خارجه باشد - نادر الوقوع و عزیز الوجود نیست و بر فرض که ما جميع روایات ایشان را - چه مخالف و چه موافق - به جهت کذب و وضع و فسق و نصب و کفر روات ایشان طرح کنیم در مقام احتجاج و جدل بر ایشان چاره ای از قبول ندارند

ص: 491

بالجمله در قرآن کریم می فرماید:﴿وَ مَنْ يُعَظِّمْ شَعَائِرَ اَللَّهِ فَاِنَّها مِنْ تَقْوَى الْقُلُوبِ﴾ (1) و هم می فرماید: ﴿انَّ الصَّفَا وَ الْمَرْوَةِ مِنْ شَعائِرِ اللَّهِ﴾ (2) و بر سبیل تفریع بر شعاریت می فرماید:﴿فَمَنْ حَجَّ اَلْبَيْتَ أَوِ اِعْتَمَرَ﴾ (3) .و در جای دیگر فرموده:﴿وَ مَنْ يُعَظِّم حُرُماتِ اللَّهِ فَهُوَ خَيْرٌ لَهُ﴾ (4) . و شعار مأخوذ از شعور است به معنی «ما يشعر به».لهذا او را در صحاح (5) و تفسیر رازی (6) به اعلام طاعة الله تفسیر کرده اند و در بعض کتب تفاسیر اهل سنت معالم دین خدای گفته اند (7) . و هر سه یکی است.

و مراد از حرمات اگر چه در حق حج واقع شده ظاهر این است که خصوصیت ندارد بلکه کبری کلیه است. و شک نیست که مودت اهل رسالت و عصمت که اجر رسالت است از شعایر طاعت خداست و از معالم دین و البته اگر کسی منکر شود بالضرورة از دین پیغمبر آخر الزمان خارج است پس آن چه راجع به تعظیم این شعار و این حرمت باشد، تقوی و خیر است.

و هم از آیات دلالت می کند بر مطلوب آن چه ابن حجر خود در شرح همزیه نقل کرده «و كفى بتناقض قوليه حجةً ملزمةً عليه» و آن چنین است که در شرح این شعر که ناظم گفته:

و قست منهم قلوب على من *** بكت الارض فقدهم و السماء

می گوید: اقتباس از آیه کریمه:﴿فَما بَكَتْ عَلَيْهِمُ السَّماءُ وَ الْأَرْضُ﴾ (8) است چه مفهوم او آن است که بر مؤمن آسمان و زمین گریه می کند ﴿وَ اِذا كَانَ هَذَا فِى مُطْلَقِ اَلْمُؤْمِنِينَ كَمَا عَلِمَ مِنَ اَلْآيَةِ فَمَا ظَنُّكَ بِآلِ اَلْبَيْتِ اَلنَّبْوَى وَ اَلسِّرُّ اَلْعَلَوِيّ﴾. و بعد از تأویلات بسیار می گوید: ﴿وَ لاَ مَانِعَ مَنْ حَمَلَهُ عَلَى اَلْحَقِيقَةِ لِأنَّهُ مُمكنٌ وَرَدَ بِهِ الشَّرعُ فَلا يَخْرُجُ عَن ظاهِرِهِ اِلاّ بِدَليل﴾.

و کلام مسلم و ثعلبی و دیگران در تفسیر این آیه در شرح فقرات سابقه گذشته [است].

اما اخبار: اولاً آن چه خود ابن حجر در شرح همزیه نقل کرده کافی است چه در شرح

ص: 492


1- الحج:32.
2- البقرة: 158.
3- البقرة: 158.
4- الحج: 30.
5- الصحاح: 698/2، ذیل «شعر».
6- مفاتيح الغيب: 128/11.
7- انوار التنزيل: 127/4.
8- الدخان: 29.

این بیت که بعد از بیت سابق است

فابكهم ما استطعت ان قليلا *** من عظيم المصاب فيه البكاء

می گوید:«ای مدة دوام استطاعتک تاسياً بنبيك ثم بجبرئيل ثم بعلى علیه السلام. روى ابن سعد عن الشعبي قال مرّ على - كرم الله وجهه (1) - بكربلا عند مسيره إلى صفين فوقف و سئل عن اسم هذه الارض. فقيل له كربلا فبكى حتى بل الارض من دموعه ثم قال: دخلت على رسول الله و هو يبكى فقلت ما یبکیک؟ قال: كان عندى جبرئیل آنفاً و اخبرني ان ولدى الحسين يقتل بشاطى الفرات بموضع يقال له كربلا، ثم قبض جبرئيل قبضة من تراب تلک الارض اشمنی ایاها فلم املک عینی ان فاضتا و اخرج الترمذى ان ام سلمة رأت النبى باكياً و برأسه و لحيته التراب. فسالته فقال: قتل الحسین آنفاً و کذلک رآه ابن عباس نصف النهار اشعث اغبر بیده قارورة فيها دم يلتقطه فسأله فقال: دم الحسین و اصحابه لم ازل اتتبعه منذ اليوم فنظروا فوجدوه قتل ذلك اليوم. (2) »

آن گاه توجیه سؤالی بر خود می کند که در خبر صحیح وارد شده که از بکاء نهی شده و جواب می دهد که مراد از بکاء در این جا حزن و تأسف بر مصائب دین و اهل دین از استباحه حرم رسول و استهانت به حق ایشان است. آن گاه سؤال می کند چگونه پیغمبر نهی کرد و خود گریست؟ جواب می دهد که نهی از گریه بعد از موت شده زیرا که دلالت بر ملال از قضای الهی دارد و گریه رسول قبل از موت بوده و این هر دو جواب دور از سمت صوابند.

امّا اول: اولاً به جهت این که قواعد حمل و توجیه آن است که خاص مقدم است بر عام بر فرض تسلیم صحت سند خبر نهی باید تخصیص داده شود درباره سید الشهداء به خبر تجویز و طریقه علماء فریقین در جمیع مباحث بر تقدیم خاص است بر عام و این حمل

ص: 493


1- وجه این که درباره امیر المؤمنين علیه السلام«كرم الله وجهه» می گویند - علاوه بر حدیثی که نقل کرده اند آن است که می گویند چون سجده برای بت نکرده روی او مکرم است و در نور الابصار و اسعاف الراغبين از کتب ایشان مسطور است که هر وقت فاطمه بنت اسد در مدت حمل آن جناب می خواست سجده بت کند علی علیه السلام پای مبارک به شکم مادر می گذاشت و مانع از سجده می شد که از بدو دمیدن روح تا آخر عمر عبادت غیر خدای نکرد و این سخن اگر چه از جهت دلالت بر این که فاطمه بنت اسد السلطانه قبل از اسلام بت پرست بوده با قواعد و اخبار ما موافقتی به هیچ وجه ندارد مگر این که حمل شود بر تقیه از کفار ولی چون معجزه است از امیر المؤمنین علیه السلام که اعدای او اعتراف کردند از نوشتن او امساک روا نداشتم؛ منه نور الله قلبه.
2- الصواعق المحرقة : 193 و عنه ينابيع المودة: 12/3.

باطل است به اتفاق علمای اسلام. ثانياً حمل بكاء بر تأسف و حزن خروج از ظاهر است بلا قرینه و طرح از این حمل اولی است. و ثالثاً التزام به جواز حزن و تأسف بر مذهب او با بکاء فرقی ندارد چه عبارت صواعق را شنیدی که اظهار حزن را از بدع روافض شمرده [است].

و امّا جواب ثانی: صحیح نیست چه در روایت ترمذی گریه پیغمبر بعد از قتل است. و اگر بگوید خواب حجت نیست می گوییم پس چرا ذکر کرد و توجیه نمود؟ علاوه بر این که خود در شرح ابیات و سایرین از علماء ایشان می گویند آن چه پیغمبر در خواب گوید حجت است و در این باب اخباری روایت کرده اند و ثانیاً فرقی نیست در دلالت بکاء بر ملالت و تبرم از قضای الهی بین سابق و لاحق و تفکیک به حکم به جواز اول و حرمت ثانی از روی علت مشترکه غلط است.

و از جمله اخبار داله بر جواز بکاء خبری است که ابن اثیر (1) و سایرین از علمای سنت نقل کرده اند که چون پیغمبر از غزوه احد مراجعت کرد به مدینه نیاحه زنان انصار را بر قتلی انصار شنيد.«قال: لكن حمزة لا بواكى له»انصار شنیدند و زنان خود را امر کردند که بر حمزه ندبه کنند قبل از ندبه بر قتلی خود.«قال ابن الاثير : قال الواقدي: فلم يزلن يبدأن بالندب لحمزة حتى الأن بالقطع و اليقين».

محبت رسول خدای با حمزه بیش از محبت با سید الشهداء نبوده و اگر گریه بر او مأمور به باشد البته - بلکه به طریق اولی - گریه بر حسین علیه السلام مأمور به است و چون مودت اهل بیت واجب و تعظیم شعار اسلام لازم است و گریه بر سید الشهداء مندوب است جمیع امور مذکوره مندرج تحت این عناوین یا مقدمه حصول بکاء است.

و چون در اصول ثابت شده و خود علماء اهل سنت اعتراف کرده اند که «ما يتوقف عليه المطلوب مطلوب» پس جمیع امور مذکوره راجح و مندوب است یا به امر نفسی یا به امر غیری و این عین مطلوب و مدعاست و این که گفته است این کار بدعت است. اگر مقصود آن است که «ادخال ما ليس فى الدين فى الدين بقصد انه من الدين» است فساد او معلوم شد چه داخل در عناوین عامه و مشمول ادله خاصه است.

و اگر مقصود این است که کار تازه ای است یعنی در عهد نبی نبوده - علاوه بر این که باطل است به مقتضای اخبار مذکوره - می گوییم از جماعتی از علمای ایشان نقل شده و ابن

ص: 494


1- اسد الغابة: 48/2.

اثیر لغوی (1) نیز تصریح به بعض او کرده که بدعت به احکام خمسه منقسم می شود واجب مثل اشتغال به علوم عربیت و حرام مثل شبهات مجبره و مستحب مثل بناء مدارس رباطات و مکروه مثل زراندودی مساجد و مباح مثل گشاد کردن آستین و پوشیدن لباس های تازه.و از کجا معلوم شد که این بدعت واجب یا مستحب نباشد بنابر تقریر ایشان پس صرف اطلاق اسم بدعت بنابر مذهب ایشان موجب وحشت نیست و در نهایه شرحی در این باب ذکر کرده که مراجعه او نیکو است.

و در شرح فقرات سابقه ذكر بكاء ارض و سماء شنیدی (2) . و از عبدالقادر جیلانی منقول است که در غنیه گفته:هفتاد هزار نفر ملائکه بر حسین علیه السلام گریستند و ابن زیدون در شرح قصیده ابن عبدون در ذیل این شعر:

و اسبلت دمعة الروح الامين على *** دم بفخ لآل المصطفى هدر

می گوید که جبرئیل بر حسین علیه السلام بگریست و اگر گریه بر سید الشهداء بدعت رافضه است باید پیغمبر و امیر المؤمنین و جبرئیل و آن هفتاد هزار ملائکه و آسمان و زمین و آفتاب همه روافض باشند. و این اعترافی است نافع از ابن حجر که رفض اولیای او از این جماعت صادر شده است.

بالجملة علاوه بر همه امور دلیلی اعتباری در این جا هست که اگر عاقل بی طرف و منصف بی غرض تأمل کند جزم به صحت قول شیعه و فساد طریقه عامه می کند چه اگر یکی از ملل خارجه بیاید ببیند که قومی کسی را پیغمبر می دانند و واسطه فیض الهی و رابطه مدد سماوی و می گویند:این پیغمبر مکرر وصیت اهل بیت خود فرموده و سفارش در حق آن ها نموده و در کتاب خود مودت ایشان را مزد رسالت قرار داد و بعض آن ها را اختصاصی داد

گفت: ﴿حُسَيْنٌ مِنِّي وَ اَنا وَ اَنَا مِنْ حُسَيْنٍ﴾ (3) و فرمود: ﴿ أَحَبَّ اَللَّهُ مَنْ أَحَبَّ حُسَیْناً ﴾ (4) و گفت: ﴿اَللّهُمَّ اِنّى اَحْبُّهُ فَاَحِبَّ مَنْ اَحَبَّهُ وَ اَبْغِضْ مَنْ اَبْغَضَهُ﴾ (5) و فرمود: ﴿لاَ يَكُونُ اَلرَّجُلُ مُؤْمِناً حَتَّى

ص: 495


1- النهاية: 106/1، ذیل «بدع».
2- ذیل «مُصِيبَةً مَا أَعْظَمَهَا...».
3- مسند احمد بن حنبل: 172/4.
4- سنن الترمذی: 324/5.
5- ذخائر العقبی ،121 مستدرک الصحيحين: 177/3.

اَكُونَ اَحَبَّ إِلَيْهِ مِنْ نَفْسِهِ وَ اَهْلِه﴾ (1) .

و این اخبار را تمام اهل این ملت نقل کرده اند و اتفاق افتاد که گروهی از دشمن زادگان این پیغمبر به نا حق فرزند او را که حسین بود بکشتند و دختر او و خویشاوندان پیغمبر را چون دیلمیان و کابلیان به اسیری بردند و هیچ دقیقه از ظلم فرو گذاشت نکردند. اکنون یک طایفه از امت این پیغمبر آن امام را عزاداری و سوگواری می کنند و به نیابت از پیغمبر و حفظ قرابت او گریه و زاری در پیش دارند و در روز قتل او تعطیل و تعویق اشغال می کنند و تعظیم قدر نبی و ادای مزد رسالت او را نیکو به جا می آورند و طائفه دیگر در این روز شادی و خرمی دارند و لباس های تازه در بر و چشم ها را سرمه و دست ها را خضاب می کنند و جشن ها برپا می دارند و بزم ها می آرایند و با یکدیگر تعیید و تبریک دارند و به آن گروه استهزاء و استخفاف می کنند و ایشان را مبدع و ضال می شمارند البته آن شخص خارج از ملت که از طرفین بیرون است به سلامت فطرت و صحت عقل خود حکم می کند که آن گروه اول شرط متابعت پیغمبر خود را ملتزم و وظیفه اتباع او را ادا کرده اند و گروه ثانی پشت پای به حرمت پیغمبر زده اند و به رسم عداوت و دشمنی رفتار نموده اند که به قتل فرزند او شادمان و خرم شدند؛ و الحمد لله على وضوح الحجة.

نصح و تحذیر

چه قدر شایسته است که شیعیان عموماً و ذاکرین خصوصاً ملتفت شده در این سوگواری و عزاداری بر وجهی سلوک کنند که زبان نواصب دراز نشود و اقتصار بر واجبات و مستحبات کرده از استعمال محرمات و اقتراف - معازف - از قبیل غنا - که غالباً نوحه های لطمیه خالی از او نیست و اکاذیب مفتعله و حکایات ضعیفه مظنونة الكذب که در کتب متأخرین - بلکه معاصرین - نوشته شده بلکه کتبی که مصنف آن ها از علما نیست چه دائره تصنیف و تألیف در زمان ما وسعت گرفته و جز قلم و کاغذ و عبارت شرطی باقی نمانده احتراز نمایند.

و شیطان را در این عبادت بزرگ راه ندهند و از معاصی کبیره که روح عبادت را می برد بپرهیزند خصوصاً کذب و غنا که در این عمل مساری و مطرد شده است و کمتر کسی از او مصون است و صواب چنان است که در این مقام یکی دو خبر در عظم عقاب کذب و غنا مذکور شود شاید اگر کسی - خدای نخواسته - مبتلا باشد مرتدع شود.

ص: 496


1- المعجم الكبير : 57/7.

در حدیث موثق (1) نقل شده در کافی (2) و عقاب الاعمال (3) که خدای تعالی برای شرّ قفل هایی قرار داده و کلید آن قفل را شراب و کذب کرده و دروغ بدتر است از شراب و در کتب فقهای ما رضی الله عنهم از رسول خدای صلی الله علیه و اله و سلم حدیث شده که هرگاه کسی بی عذر دروغ بگوید هفتاد هزار ملک او را لعنت کنند و از دل او بوی گندی بلند شود تا به عرش برسد و خدای تعالی به واسطه آن یک دروغ بر او هفتاد زنا بنویسد که کمترین آن ها مثل آن است که کسی با مادر خود زنا کند (4) . و هم در کتب فقهیه از حضرت عسکری علیه السلام نقل شده که خبائث همه را در یک خانه گذاشتند و مفتاح او را کذب قرار دادند (5) .

و شيخ الطايفة و قائدها الاجل و المنتهى إليه رياستهم فى العلم و العمل شيخنا المرتضى - ضاعف الله قدره و رفع في الملأ الأعلى ذكره - در کتاب مکاسب به این سه خبر مستند شده مطلق کذب را از گناه های کبیره شمرده [است] (6) ، چنان چه مذهب محقق و علامه (7) و شهید ثانی (8) است چه مفسده بر او مترتب نشود و چه بشود این است حال کذب بی مفسده و اگر مفسده بر او مترتب ،شود خصوصا اگر دینی باشد و سبب ضعف عقیده مسلمانی یا افترای به امامی یا توهین قدر اهل بیت شود البته صد مرتبه بدتر و گناهش بیشتر است و اگر کذب بر خدا و رسول و ائمه علیهم السلام باشد که حالش معلوم است مبطل روزه و موجب کفاره هم می شود.

و در عقاب الاعمال است که پیغمبر فرمود: ﴿مَن قالَ عَلَيَّ ما لَم اقُل فَلْيَتَبَوَّأْ مَقْعَدَهُ مِنَ اَلنَّارِ﴾ (9) . و او بالاتفاق ظاهر از کبائر است و اطلاق خبر مذکور مقتضی آن است که اگر یک

ص: 497


1- در حال تأليف مجال مراجعه كتب اخبار نبود لهذا بر خلاف سبک این کتاب رفتار شد اگر چه در اعتماد قوی باشد؛ منه دام فضله.
2- الكافي: 338/2.
3- ثواب العمال: 224 و عنه بحار الانوار: 262/69.
4- بحار الانوار: 263/69.
5- بحار الانوار: 263/69.
6- المكاسب: 13/2.
7- لم نقف عليه فى كتب المحقق و العلامة قدس سرهما ، نعم في القواعد(236/2 ) : أن الكبيرة ما توعد الله فيها بالنار . و مثله التحرير ( 2 / 208 ).
8- الروضة البهية: 3 / 129.
9- ثواب الاعمال: 268 و عنه بحار الانوار: 117/2.

کلمه هم باشد و مفید فائده نشود و مفسده بر او مترتب نگردد هم موجب دخول آتش است. از این جهت از مرحوم فقیه زاهد ورع حاجي محمد إبراهيم کلباسی قدس سرة نقل شده که یکی از فضلای با دیانت اهل منبر در محضر آن جناب گفت - در ذیل قصه - که سید الشهداء فرمود: یا زینب یا زینب آن فقیه ورع بی محابا در ملاء عام به آواز بلند فرمود: خدا دهنت را بشکند امام دو دفعه یا زینب نفرمود بلکه یک دفعه فرمود. اینک اهل منبر حال خود را در این باب ملاحظه کنند و از مفاسد این عمل فی الجمله آگاه شوند.

اما غنا اجماع علمای امامیه بر حرمت اوست فی الجملة و در کافی سند به محمد بن مسلم می رساند که حضرت صادق علیه السلام فرمود: که غنا خدای و عده آتش بر او کرده و این آیت مبارک تلاوت كرده:﴿وَ مِنَ اَلنَّاسِ مَن يشترى لَهو اَلْحَدِيثِ لِيُضِلَّ عَنْ سَبِيلِ اَللَّهِ بِغَيْرِ عِلْمٍ وَ يَتَّخِذُهَا هُزُواً وَ أُولَئِكَ لَهُمْ عَذَابٌ مُهِينٌ﴾ (1) (2) خلاصه معنی این که بعضی مردم لهو حدیث را می خرند و طالب اند تا مردم را از راه دین خدا بی علم گمراه کنند و راه خدا را استهزاء می کنند این چنین مردم برای ایشان در آخرت عذابی است خوار کننده.

و در این جا لهو الحدیث را به غنا تفسیر فرموده اند و این معنی فی الجملة در اخبار اهل البيت ممکن است دعوی تواتر او شود و در بعض اخبار قول زور تفسیر به او شده [است] (3) . و حقیقت غنا همان صوت لهوی است خواه با ترجیع باشد یا از تقطیع صوت و موزون کردن او حاصل شود چنان چه در لحن مشهور به تصنیف و نوحه های موازن او مشهود می شود و تصریح کرده به این تعمیم شیخ افقه اکبر شیخ جعفر در شرح قواعد.

و فرقی نیست بنابر مشهور بین مرثیه سید الشهداء و غیر او در حرمت و شرط نیست خوبی صوت بلکه میزان آن صوتی است که اهل فسوق به او در حال طرب تلهی می کنند و در عرف او را خوانندگی گویند هر چه بخواند و به هر وجه بخواند همه حرام و موجب دخول جهنم است و اگر نشر فضائل مستحب است دروغ و غنا حرام و باطل اند.

و مناسب است در این جا نقل کلام شیخ اجل اعظم استاد جميع من تاخر و تقدم حجة الفرقة الناجية علامة العترة الزاكية شيخنا الاستاد الاكبر - نور الله ضريحه المطهر - در مکاسب در رد کسی که گمان کرده که غنا در مراثی موجب مزید بكاء و تفجع است که

ص: 498


1- لقمان: 6.
2- الکافی: 431/6.
3- الکافی: 431/6.

می فرماید: اعانت غنا بر بکاء و تفجع ممنوع است چه دانستی که غنا صوت لهوی است و لهو را با بکاء و تفجع مناسبتی نیست بلکه بنا بر ظاهر تعریف مشهور که او را ترجیع مطرب دانسته اند هم چنین است چه طرب مطلق اختلاف حالت است و طربی که حاصل می شود از او اگر سرور باشد منافی تفجع است نه معین بر او.

و اگر حزن باشد به جهت آن است که در نفوس حیوانیه از فقد مشتهيات نفسانیه مرکوز است نه به جهت آن چه به سادات زمان و عترت خاتم پیغمبران رسیده [است] بر فرض که اعانت کند توقف مستحبی یا مباحی بر امری دلیل بر اباحه او نیست بلکه لابد باید ملاحظه دلیل حرمت کرد اگر بود بسیار خوب و الا به حکم اصل محکوم به اباحه خواهد شد به هر صورت جایز نیست تمسک در اباحه به این که مقدمه امر غیر حرام است.

و آن چه از کلام او ظاهر می شود که فرموده در مراثی طرب نیست نظرش به مراثی متعارفه نزد اهل دیانت است که مقصود ایشان از مرثیه جز تفجع نیست. و گویا حادث نشده بود در عصر او مراثی که اکتفاء می کنند اهل لهو و خوش گذران ها از مردان و زنان به آن مراثی از حضور مجالس لهو و ضرب اعواد و اوتار و تغنی به قصب و مزمار چنان چه شایع است در زمان ما چنان چه خبر داده پیغمبر صلی الله علیه و اله و سلم به نظیر او آن جا که فرمود:«يَتَّخِذُونَ بِالْقُرْآنِ مَزَامِيرَ» (1) .

چنان چه زیارت حضرت سید الشهداء سفرش از اسفار لهو و نزهت شده برای کثیری از مترفین و همانا پیغمبر صلی الله علیه و اله و سلم خبر داده به نظیر او در سفر حج و فرموده:«اغنياي امْت بِرَايَ نَزِهْتُ حَجَّ مِي كنند وَ اوساط براي تِجَارَتْ وَ فُقَرَاءُ بَرَايَ سَمِعَه» (2) .و گویا کلام آن حضرت مثل کتاب عزیز است که جاری است در موردی و وارد است در نظیر او (3) .تا این جاست ترجمه عبارت مکاسب شیخ قدس الله نفسه و روح رمسه.

و چون عموم اهل این ملت از عالم و عامی کلام این پیشوای مقدم و قدوه معظم را جاری مجری نصوص می دانند خوب است تأمل کرده دستور العمل سلوک و سرمشق رفتار خود کنند و از این قرار قدمی تخطی روا ندارند و از اعظم مصائب اسلام که مؤمن غیور اگر از شدت این مصیبت جان بدهد ملوم نیست این است که مردم لهو طلب هواپرست اسماء

ص: 499


1- عیون اخبار الرضا: 46/2 و عنه بحار الانوار 194/89.
2- تفسیر القمی 306/2 و عنه وسائل الشيعة: 349/15.
3- المكاسب : 1/ 312 - 311.

اهل بیت طهارت را که خدایشان در قرآن به کرامت و بزرگی ستوده - مثل زینب و سکینه در آلات لهو و لعب می برند و به جای اسمای گروهی که در مثالث و مثانی باید برده شود - مثل: لیلی و سلمی - برده تکرار می نمایند و تذکر مصائب آل رسول را به سیره بنی امیه و بنی مروان مایه عیش و تنغم و وسیله تغنی و ترنم می کنند.

و اگر کسی تأمل کند این کار از حد فسق گذشته سر از گریبان کفر و الحاد در می آورد؛ نعوذ بالله من الخذلان و غلبة الهوى و مكيدة الشيطان.

اللّهُمَّ فَضاعِفْ عَلَیْهِمُ اللَّعْنَ وَالعَذابَ بقتلهم الحسين علیه السلام

ج: بار الها پس دو چندان کن بر ایشان لعنت و عذاب را به واسطه کشتن ایشان حسین علیه السلام را.

ش: «فاء» برای تفریع است که تعلیل لاحق به سابق باشد و علت طلب مضاعفه در این مقام فرح آن هاست به یوم عاشوراء که حقیقةً مصیبتی عظیم و خطبی جلیل است بلکه کمتر از اصل کشتن آن جناب نیست.

ضعف - چنان چه در صحاح (1) و قاموس (2) و اساس (3) و منتهی الارب (4) و غیر آن هاست - مثل شیئ است و «ضعفاه: مثلاه و اضعافه: امثاله» در قاموس گفته «أو الضعف: المثل إلى ما زاد» پس یک مانند یا دو مانند هر چه زیادتر باشد ضعف است و می گویند کذلک ضعفه و اراده دو مثل و سه مثل می کنند. و این تردید صاحب قاموس بنابر عادت اوست که در مواضع اختلاف اقوال لغويين و عدم ترجیح او استعمال می کند پس کلام دلالت دارد بر وجود قولی و مثال مذکور شاهد این قول است.

و در تفسیر فخر رازی (5) نسبت عبارت مذکوره را به از هری داده [است]. و مضاعفه دو چندان کردن یا زیاده از آن است چنان چه در منتهی الارب می گوید. و این قول را در صحاح نسبت به خلیل داده و گفته: و ذکر الخليل ان التضعيف ان يزاد على اصل الشيء فيجعل اثنين او اکثر و کذلک الاضعاف و المضاعفة يقال ضعفت الشيىء و اضعفته و ضاعفته

ص: 500


1- الصحاح : 1390، ذیل «ضعف».
2- القاموس المحيط: 1072، ذیل «ضعف».
3- اساس البلاغة: 270، ذيل: «ضعف».
4- منتهى الارب 732، ذیل «ضعف».
5- مفاتیح الغیب: 74/14.

بمعنی». و کريمه: ﴿يُضَاعَفُ لَهَا اَلْعَذَابُ ضِعْفَيْنِ﴾ (1) که مودی آن است که سه عذاب باشد شاهد این دعوی است و هم چنین «یضاعفه اضعافاً مضافعة»، چه اگر مضاعفه اضافه یک مثل بود با این استعمال راست نمی آمد و از این جا معلوم شود که ضعف مخصوص به یک مثل نیست چه اختلاف مشتق با مصدر در اصل معنی و سنخ موضوع له معقول نیست پس قول خلیل حق است.

و ظاهر کلام لغویین که گفته اند: ضعف به معنی مثل ،است، صحیح نیست، چه قطعاً مراد از ضعف دو چندان است نه نظیر و مشابه و از این جهت تضعیف به معنی «جعل الشيىء مثلین» آمده [است]. و علامه طبرسی قدس سرة در مجمع البیان اشاره به دفع این اشکال کرده «حيث قال: الضعف المثل الزائد على مثله فاذا قال القائل: اضعف هذا الدرهم فمعناه اجعل معه درهماً لا ديناراً، و كذلك اذا قال: اضعف الاثنين فمعناه اجعلهما اربعة» (2) .و این که فرمود: «لا دیناراً» اشاره به آن است که زیاده از دو معلوم نمی شود تا تواند که مراد ده برابر باشد و دینار شود. و هم فرمود که حکایت شده که اضعاف در لغت عرب دو چندان کردن است و مضاعفه زیاده از دو چندان کردن است و بنابراین نکته اختیار مضاعفه در این دعا بر اضعاف و تضعیف معلوم می شود.

عذاب شکنجه است و هر چه به نفس برسد از الم چنان چه در منتهی الارب است (3) . و مراد در عبارت دعا ظاهراً عذاب اخروی است.

اَللّهُمَّ اِنَّى اِتَّقَرَّبُ إِلَيْكَ فى هَذَا اَلْيَوْمِ وَ فِى موقفى هَذَا وَ ايام حَيَاتِي بِالْبَراءَةِ مِنْهُمْ وَ اللَّعْنَةِ عَلَيْهِمْ وَ بِالْمُوالاةِ لِنَبِيِّكَ وَ آلِ نَبِيِّكَ عَلَيْهِمُ السَّلام.

ج: بار الها همانا من تقرب می جویم به سوی تو در این روز و در این موقف خود و در ایام زندگانی خود به تبری جستن از ایشان و لعنت کردن بر ایشان و به دوستی برای پیغمبر تو و آل پیغمبر تو علیهم السلام.

ش: این جمله فذلکه و خلاصه این زیارت است چه قوام این زیارت به سه امر بود :

یکی: به اظهار موالات پیغمبر و آل او چنان چه در بعض فقرات تفصیلاً و در دیگری اجمالاً مذکور بود.

ص: 501


1- الاحزاب: 3.
2- مجمع البیان: 251/4.
3- منتهى الارب: 829 ، ذيل: «عذب».

و دیگری: برائت به حسب تمام مراتب وجود از ذوات و افعال و صفات دشمنان پیغمبر و آل او اجمالاً و تفصيلاً.

و سوم: لعن فعلی این گروه. و در این فقره هر سه مطلب مذکور است. و از محاسن اتفاقات این که ابتداء و اختتام این زیارت به لفظ سلام است که دلیل سلامت خواننده است - إن شاء الله - به برکات اهل بیت عصمت و طهارت از آفات و شرور دینیه و دنیویه و منت خدای را که ما آن چه در توضیح الفاظ و معانی این زیارت شایسته بود و مقام مقتضی شد به قدر فرصت و اندازه مهلت ذکر کردیم بلکه نسبت به قوه خود دادن غلط و خویشتن ستایی و رعونت است و البته از میامن توجهات آن امامی است که این زیارت به ذات شریف او تعلق دارد؛ شملنا الله و عامة شيعته ببركاته و الحقنا في الآخرة بدرجة عبيده بل درجاته.

و اینک مناسب است که در فصلی علی حده شرح چند فقره دعای عقیب زیارت شریفه بر قانون شرح او که گذشت به جهت تتمیم خدمت و اتمام نعمت مذکور شود؛ و الله الموفق لکل خیر و به الاعتصام ثم برسوله و عترته عليهم افضل الصلاة و السلام.

فصل در شرح دعای لعن و سلام و دعای قبل از سجده و دعای سجده

و در این فصل چند مطلب است:

مطلب اول شرح دعای لعن است.

اللهم العن أوّل ظالم ظلم حق محمد و آل محمد و آخر تابع له على ذلك

ج: بار الها لعنت کن اول کسی را که ظلم کرده حق محمد و آل محمد را و آخر کسی که متابعت کرده او را بر ظلم.

ش: اول در اشتقاق او خلاف است گروهی از بصریین گفته اند که مأخوذ است از «وول» (1) .و در این معنی رعایت قیاس کرده اند چه وزن او را افعل دانند، ولی معنی وول معلوم نیست و استعمال او در غیر موضع محل نزاع به اتفاق دیده نشده پس احتمال اشتقاق از او وجهی ندارد و بعضی گفته اند که از «وئل» مأخوذ است که به معنی لجأ وارد شده (2) ، «و منه الموئل بمعنى الملجاء» و چون سبق علت نجات است و اول هر چیز سابق بر سایر اجزاء است لفظ موضوع برای لازم را در ملزوم استعمال کردند و بنابر این و او ثانی مقلوب از همزه

ص: 502


1- الصحاح: 1383/4، ذیل «وال».
2- تفسیر القرطبي: 333/1.

است و این خلاف قیاس است.

و جماعتی برآنند که مشتق از «اول» به معنی رجع است (1) .و بنابراین اگر وزن افعل باشد به معنی آن چیزی است که رجوع به او بیشتر شود و این معنی لازم اسبق الاجزاء است و بنابر این افعل تفضیل از مجهول اشتقاق شده مثل احب و ابغض و احمد و اشغل و اشهر و اشباه این ها.

و در وزن او خلاف است. جمهور بصریین گفته اند که افعل است و قاطبه کوفیین و بقیه بصریین بر آن اند که وزن او فوعل است،مثل: کوکب و جوهر (2) .و بنابراین و او زاید است نه همزه اگر از وول ،باشد ووول می شود.و او اول قلب به همزه شده به جهت دفع ثقل، و اگر از وئل باشد ووئل می شود و بنابر این دو قلب شده هر دو بر خلاف قیاس و می شود ملتزم به نقل مکانی شوند و وزن او عوفل بشود.و بنابر وجه ثالث با احتمال سابق موافق است چه وزن هر دو اوئل می شود.

و مشهور نحات وزن او را افعل می دانند و استشهاد می کنند به این که کنند به این که عرب گفته: «هذا اول من هذا» (3) با «من» تفضیلیه؛ یعنی این اقدم از اوست؛ و به این که تأنيث او اولی است و از این جهت حریری در اوهام الخواص لفظ «اولة» را در تأنيث اول غلط دانسته و محقق ثانی قدس سرة در جامع المقاصد تبعیت از حریری کرده حکم به غلطیت استعمال اولتین در عبارت علامه قدس سرة فرموده [است].

و بعض آن ها که صحیح دانسته اند - مثل مرزوقی در شرح فصیح - ملتزم شده اند که تأنيث اول بر «اولة» به ملاحظه مناسبت «آخرة» در تأنيث آخر است؛ و این کلام خالی از قدحی نیست و در شرح شهاب خفاجی صاحب ریحانه بر درّة الغواص و در شرح صحیفه مکرمه سید ادیب محقق (4) مذکور است که اول گاهی افعل تفضیل می آید و گاهی صفت و قسم ثانی گاهی مثل ظروف لازمة الاضافة - مثل قبل و بعد - استعمال می شود و گاهی مثل سایر اسماء و این دو قسم اخیر منصرف است و تأنيث او اوّلة است و از ارتشاف أبو

ص: 503


1- روح المعانی: 244/1.
2- الصحاح: 1838/4.
3- شرح نهج البلاغة: 241/6.
4- رياض السالکین: 235/1.

حیان هر دو نقل کرده اند ورود اول را. و در شرح دره از مرزوقی نقل کرده و از منتهی الارب (1) و در اساس البلاغة (2) می گوید: «جمل اوّل و ناقة اوّلة».

و در اخبار اهل عصمت علیهم السلام که کلام خود ایشان حجت و استعمال ایشان دلیل صحت است لفظ اول و اولة متكرر الورود و متکثر الوجود است. و با تصريح أبو حیان و مرزوقی و زمخشری و ورود استعمال فصیح حکم به ،غلطیت غلط است یا غفلت و آن چه به نظر این بی بضاعت می رسد آن است که اول لفظی مشترک است بین این دو وزن آن جا که غیر منصرف است و با «من» استعمال می شود افعل است و تأنيث او اولی است و آن جا که منصرف می شود و به معنی متقدم بیرعایت تفضیل فوعل است و تأنيث او اولة و احتمال مشارکت با آخر در غیر مورد ذکر او - چنان چه از مرزوقی گذشت - وجهی ندارد.

و علاوه بر این تأویل انصراف و نزع معنی تفضیل هم محتاج به تکلّفی دیگر است. و این جمع که ما کردیم اگر چه کسی قائل نشده ولی چندان - بلکه به هیچ وجه - بعید نیست. و به اجتهادات و آراء نحات هرگز ملتزم نبوده ایم؛ «و لاوحشة من حق ساعد عليه الدليل و الاعتبار».

آخر - به کسر خاء - به معنی پسین ضد نخستین است، چنان چه در منتهی الارب است (3) و تأنيث او آخرت است و آخر - به فتح - به معنی غیر است ولی اخص از اوست، چه باید از جنس سابق باشد مثل:«جاءني رجل و آخر»؛ یعنی مرد دیگر نه حیوان دیگر و این معنی از غیر هم معلوم می شود و لیکن به انصراف است نه وضع بلکه به قرینه است نه انصراف. این ظاهر کلام لغویین است و فرق خالی از اشکال نیست.

تابع در منتهی الارب است که «تبعه تبعاً - بالتحريك - و تباعةً بالفتح»، پس روی کرد او را و در پی وی رفت و لاحق گردید (4) .

و مراد از اوّل ظالم در این عبارت - علی الظاهر - اولی است چه او اول کسی بود که تقمّص خلافت کرد و فتح باب ظلم بر اهل بیت نبوت نمود و حق پیغمبر و آل او را مغصوب

داشت

ص: 504


1- منتهى الارب: 33 ذیل «اول».
2- اساس البلاغة ،12، ذیل «اول».
3- منتهى الارب: 31 ذيل: «اخر».
4- منتهى الارب: 121، ذیل «تبع».

و تواند بود که مراد ثانی باشد یا به ملاحظه آن که ظهور آثار عناد و ظلم او بیشتر شده، یا نظر به این که او هم به تلمیع و تدلیس و اسباب چینی او خلیفه شد چنان چه کلام شارح مقاصد و غیر او که سابقاً (1) شنیدی شاهد صدق این مدعا است و از این جهت در لسان ائمه خواص ایشان از اوّلی به عجل تعبیر کنند و از دومی به سامری (2) .و هر دو وجه را به معونت خداوند و اولیای کرام او در کتب اهل سنت شاهدی عدل و گواهی امین داریم که باید ذکر شوند.

اما دلیل وجه اول: خبری است که ابن ابی الحدید (3) از کتاب نصر بن مزاحم (4) نقل کرده و مسعودی نیز در مروج الذهب روایت فرموده (5) و هر دو معتمد اهل سنت هستند.و آن خبر اگر چه طویل الذیل است ولی چون مشتمل بر فضائل امير المؤمنين علیه السلام و مثالب دشمنان آن جناب است صواب چنان است که تماماً نقل شود و ادای حق این مرحله نیز نماید. و آن چنین است که چون علی علیه السلام قیس بن سعد را از ولایت مصر عزل کرد و محمّد ابن ابی بکر را نصب فرمود و به مصر رسید مکتوبی محمّد به معاویه نوشت که نسخه او این است:

من محمد بن ابى بكر إلى الغاوى معاوية بن صخر سلام على اهل طاعة الله ممن هو سلم لأهل ولاية الله. اما بعد، فإن الله بجلاله و عظمته و سلطانه و قدرته خلق خلقاً بلا عبث و لا ضعف في قوته و لا حاجة به إلى خلقهم و لكنه خلقهم عبيداً و جعل منهم شقياً و سعيداً و غوياً و رشيداً ثم اختار الله على علمه فاصطفی و انتخب منهم محمّداً فاختصه برسالته و اختاره لوحیه و ائتمنه على أمره و بعثه رسولاً مصدقاً لما بين يديه من الكتب و دليلاً على الشرايع فدعا إلى سبيل ربّه بالحكمة و الموعظة الحسنة فكان أول من اجاب و وافق فاسلم و سلم و آخوه ابن عمه على بن ابى طالب فصدقه بالغيب المكتوم و اثره علی کل حمیم و وقاه كل هول و واساه بنفسه في كل خوف فحارب حربه و سالم سلمه فلم يبرح مبتذلاً لنفسه في ساعات الأزل و مقامات الروع حتى برز سابقاً لا نظير له في جهاده و لا مقارب له في فعله و

ص: 505


1- ذیل «و يزيد بن معاوية».
2- کتاب سلیم بن قیس 398.
3- شرح نهج البلاغة: 189/3 - 188.
4- وقعة الصفين: 119.
5- مروج الذهب: 25/3.

قد رأيتك تساميه و أنت أنت و هو هو السابق المبرز في كل خير اول الناس اسلاماً و اصدق الناس نيةً و اطيب الناس ذريةً و افضل الناس زوجةً و خير الناس ابن عم.

و أنت اللعين بن اللعين لم تزل أنت و أبوك تبغيان لدين الله الغوائل و تجهدان على اطفاء نور الله و تجمعان على ذلك الجموع تبذلان فيه المال و تخالفان في ذلك القبائل على ذلك مات أبوك و على ذلك خلفته و الشاهد علیک بذلک من یأوى و يلجأ إليك من بقية الاحزاب و رؤوس النفاق و الشقاق لرسول الله و الشاهد لعلى مع فضله و سابقته القديمة انصاره الذين ذكرهم الله تعالى في القرآن ففضلهم و اثنى عليم من المهاجرين و الانصار فهم معه فى كتائب و عصائب يجالدون حوله باسيافهم و یهریقون دمائهم دونه يرون الفضل في اتباعه و الشقاق و العصيان في خلافه.

فكيف یا لک الویل تعدل نفسک بعلی و هو وارث رسول الله و وصيه و أبو ولده و اول الناس له اتباعاً و آخرهم به عهداً يخبره بسره و يشركه فى امره و أنت عدوه و ابن عدوه؟ فتمتع في دنياك ما استطعت بباطلک و لیمددک ابن العاص فی غوایتک فکان اجلک قد انقضی و کیدک قد و هی و سوف تستبين لمن يكون العاقبة العليا و اعلم انک انما تکاید ربک الذي قد آمنت كيده و آیست من روحه و هو لك بالمرصاد و أنت منه في غرور و بالله و باهل بیت رسوله عنك الغنى و السلام على من اتبع الهدى.

چون این مکتوب که خلاصه مضمون او ذکر فضائل علی علیه السلام است - از سبق و جهاد و قرابت و علم و حلم و نصرت اسلام و وقایت نفس مقدس رسالت و ثنای اصحاب آن جناب که نقاوه انصار و خلاصه مهاجرین بودند - و تحذیر معاویه - از وخامت عاقبت خلاف با اهل بیت رسالت و تنبیه او به رجوع از عهد سالف و رسم سابق و کینه دیرینه که با پیغمبر داشت و تجهیز حروب و تجنید عساکر بر خلاف او می کرد و به این سبب لعین بن اللعين و عدو ابن العدو لقب گرفت - به معاویه رسید در جواب او نوشت:

من معاوية بن ابي سفيان إلى الزاري على أبيه محمّد بن ابى بكر، سلام على اهل طاعة الله. اما بعد فقد آتانی کتابک تذکر فیه ما الله اهله فى قدرته و سلطانه و ما اصطفی به نبیه مع كلام الفته و وضعته فيه لرأیک تضعیف و لأبيك فيه تعنيف و ذکرت حق ابن ابی طالب و قدیم سابقته و قرابته من نبی الله و نصرته له و مواساته اياه فی کل خوف و هول و احتجاجک علی و فخرک بفضل غیرک لا بفضلك فاحمد الهاً صرف ذلک الفضل عنک و جعله لغيرك فقد كنا و أبوك معنا في حياة نبينا نرى حق ابن ابی طالب لازماً لنا و فضله مبرزاً علينا فلما اختار الله لنبيه ما عنده و اتم له وعده و اظهر دعوته و افلج حجته قبضه الله اليه.

ص: 506

فكان أبوك و فاروقه اوّل من ابتزه و خالفه علی ذلک اتفقا و اتسقا ثم دعواه على انفسهما فابطأ عنهما و تلكأ عليهما فهما به الهموم و ارادا به العظيم فبايعهما و سلم لهما لا يشركانه في امرهما و لا يطلعانه على سرّهما حتى قبضا و انقضى امرهما ثم أقام بعدهما ثالثهما عثمان بن عفان يهتدى بهديهما و يسير بسيرتهما فعبته أنت و صاحبک حتی طمع فيه الأقاصى من اهل المعاصى و بطنتما له عداوتكما و غلكما حتى بلغتما منه مناكما فخذ حذوک یا ابن ابی بکر فتری و بال امرک و قس شبرک بفترک تقصر أن تساوى او توازى من يزن الجبال حلمه و لا تلین علی قسر قناته و لا يدرك ذو مدى اناته أبوك مهد له مهاده و بنی ملکه و شاده فان یکن ما نحن فيه صواباً فأبوك اوله و ان یکن جوراً فأبوک استسه نحن شركائه فبهداه اخذنا و بفعله اقتدينا رأينا أباك فعل ما فعل فاخذنا مثاله و اقتدينا بفعاله فعب أباك بما بدا لك اودع و السلام على من اناب و رجع من غوايته و تاب.

این نسخه جواب است که در سه کتاب از کتب اهل سنت موجود است کتاب نصر بن مزاحم که از اعاظم معتمدین ثقات نزد ایشان است؛ و مروج الذهب که شطری از فضائل مصنف او مسعودی سابقا گذشت (1) ؛ و شرح نهج البلاغة كه مصنف او عبدالحميد بن ابی الحدید بغدادی است که از اجله علماء و فقهاء این طایفه است و شرح حال او استطراداً در وفیات الاعیان (2) در ذیل حال نصر الله بن الاثير صاحب مثل السائر و استقلالاً در فوات الوفيات صلاح الدین کتبی مذکور است (3) .و صلاح صفدی در شرح لامیه و غیر او مکرراً از او تعبیر به امام علامه کرده اند و با وجود این شکی در صحت و سلامت سند او کسی نخواهد داشت.

و محصل معنی او این است که این مکتوب از معاویه است به سوی محمد بن ابی بکر که عیب جوی پدر خودش است مکتوب تو رسید که مشتمل بر ثنای الهی و درود پیغمبر بود و کلماتی چند که تألیف و وضع کرده بودی که هم رأی تو را تضعیف می کند و هم پدرت را سرزنش و تعنیف و ذکر کرده بودی در آن کلمات حق علی را و سابقه قدیمه و قرابت قرینه و نصرت و مواسات او را در اهوال برای رسول و تو به فضل دیگران احتجاج و افتخار جستی نه به فضل خود.

منت خدای را که این فضیلت را از تو مصروف کرد و به دیگری مخصوص داشت. همانا

ص: 507


1- ذیل «و هذا يوم فرحت به آل زیاد».
2- وفیات الاعیان: 391/5.
3- فوات الوفيات: 609/1.

ما در زمان رسول خدا وقتی که پدرت با ما بود حق علی را واجب می دانستیم و فضل او را مبرز می دیدیم چون پیغمبر بدرود جهان فانی گفت پدر تو و فاروق او عمر اول کس بودند که حق وی گرفتند و مخالفت او نمودند بر این کار اتفاق و اتساق کردند و همدست و همداستان شدند آن گاه او را به بیعت خود دعوت کردند.

او کندی کرد و تأخر جست و ایشان در حق او خیالاتی کردند و در صدد قتل او برآمدند. چون چنین دید بیعت کرد و تسلیم نمود و آن دو او را نه در امری شریک کردند و نه بر سری مطلع داشتند. این ببود تا عثمان بر اریکه خلافت جای گرفت و به سیره آن دو رفتار کرد. پس تو و علی او را عیب جویی کردید چنان چه اهل معاصی از ادانی و اقاصی در وی طمع کردند و شما غل و عداوت خود را پنهان داشتید تا به آرزوی خود رسیدید و او را کشته دیدید. هان ای پسر ابو بکر اندیشه کار خود بنمای و اندازه قدر خویش بشناس.

تو آن نیستی که با آنان که حلمشان همسنگ جبال است و به صلابت عود چنانند که به قاسری نرمی نپذیرند و هیچ بعید الهمة ادراک غایت ایشان نکند، یکسانی جویی و هم قدری طلبی پدرت مهاد سلطنت مرا تمهید و اساس ملک مرا تشیید کرده [است]. اگر آن چه ما می کنیم با علی صواب است پدرت اول این کار بوده و اگر جور است پدرت اصل او بوده و ما به یاری او این کار کردیم و ما طریقه او را اختیار نمودیم و به کردار او اقتدار وا داشتیم دیدیم پدر تو کرد آن چه کرد ما احتذای مثال و اقتفای فعال وی پیش گرفتیم پس پدر خود را عیب جویی کن یا به ترک این کردار بگوی؛ و السلام على من اتبع الهدى.

در این مکتوب چند جا معاویه که امام سنیان و خلیفه واجب الاطاعه ایشان است و او را واسطه فیض الهی بین خود و خدای خود می دانند و کرامات و مقامات برای او ثابت می کنند چنان چه در قصه مکالمه او و شیطان در مثنوی مذکور است - شهادت داده که تأسیس این اساس و تمهید این قیاس از آن ملحد خدای نشناس بوده است و البته قول معاويه حجت است و روایات علمای ایشان معتمد.

و اما دلیل وجه دوم: خبری است که آية الله العلامة - ادام الله في الجنة اكرامه - از بلاذری نقل فرموده (1) و ابن روزبهان تقریر نموده (2) ،«و هذه عبَارَتُهُ لَمَّا قُتِلَ اَلْحُسَيْنُ عَلَيْهِ السَّلاَمُ كَتَبَ عَبْداللَّهِ بْنُ عُمَرَ إِلَى يَزِيدَ بْنِ معاويه اما بَعْدُ فَقَدْ عَظُمَتِ الرَّزِيَّةُ وَ جَلَّتِ الْمُصِيبَةُ وَ حَدَّث

ص: 508


1- نهج الحق: 356.
2- ابطال نهج الباطل (المطبوع مع احقاق الحق): 297.

فِى الاسْلامِ حَدَثٌ عَظِيمٌ وَ لاَ يَوْمَ كَيَوْمِ اَلْحُسَيْنِ فَكَتَبَ إِلَيْهِ يَزِيدُ اما بَعْدُ فانا جِئْنَا إِلَى بُيُوتٍ مُنَجَّدَةٍ وَ فُرُشٍ مُمَهَّدَةٍ وَ وسائد منضدةٍ فَقَاتَلْنَا عَنْهَا فَانْ يَكُنِ الْحَقُّ لَنا فَعَنْ حَقِّنَا قَاتَلْنَا و اَنْ كَانَ الْحَقُّ لِغَيْرِنَا فَأَبُوك اول مَنْ سَنَّ هَذَا وَ اِبْتَزَّ وَ اِسْتَأْثَرَ بِالْحَقِّ عَلى اهْلِه»؛ انتهى.

خلاصه معنی آن که عبدالله بن عمر بعد از واقعه کربلا به یزید نوشت که مصیبت بزرگ و سوگواری سخت شد و در اسلام حادثه عظیم پدید آمده و هیچ روزی چون روز حسین نیست یزید در جواب نوشت که ما آمدیم به خانه های آراسته با فرش های گسترده و وسائد مرتبه اگر حق برای ما باشد در طلب حق خودمان جنگ کردیم و اگر برای جز ما باشد پدر تو اول کس بود که این سنت گذاشت و به قهر و غلبه این حق را بگرفت و در او تصرف کرده اهلش را منع نمود.

و این مکتوب موافق است با مضمون خبر مفصلی که از کتاب دلائل طبری (1) نقل شده که چون عبدالله بر یزید وارد شده در شام در بدعت های او با او تکلم کرد وی را به خلوتی برد و طوماری دراز بر آورد که عمر به معاویه نوشته بود متضمن ظلم هایی که بر اهل بیت کرده و توجیه احترامات ظاهری و سعی در برکندن اصل و قطع فرع ایشان در باطن و اظهار ثبات بر عهد قدیم و دین جاهلیت و عبادت اوثان به شرحی که در فتن بحار (2) و غیر او مذکور است.

خلاصه یزید در این جا شهادت داده که دوّمی، اول ظالم بوده و چون او امام سنیان و خليفه واجب الاطاعة ایشان است باید شهادت وی را قبول کنند و اگر از این مضایقه کنند تقریر خلیفه زاده و تسلیم و سکوت او دلیل آن است که او جوابی نداشت و این سخن حق بوده و معلوم و مشهور است که معاویه و عبدالله عمر هر دو از اکابر صحابه بودند و در احادیث ایشان نقل شده که:«اصحابی کالنجوم بايهم اقتديتم اهتديتم» (3) و ما در این فقره که اول ظالم اهل بیت چه کسی بود عمل به قول معاویه یا عبدالله می کنیم تا یکسره مخالفت با ایشان در امر این حدیث نکرده باشیم.

بالجملة می توان گفت که اولی و دومی(!) بالانضمام اول ظالم بودند و این امر قائم به مجموع من حيث المجموع بود و شاهد این احتمال اول مکتوب معاویه است که گفته:

ص: 509


1- دلائل الامامة: 62.
2- بحار الانوار: 299/30.
3- رک: «یا بن امیر المؤمنین»عنوان: موضع دوم.

«فكان أبوك و فاروقه اول...»، ولی مطابق تحقیق احتمال اول است و ذکر یزید دومی را به اعتبار مخاطبت او با عبدالله است و به ملاحظه این که قوام امر اولی هم به عمر بود یا این که نظر به متأخرین داشته و اولیت اضافیه اثبات کرده [است]. به هر صورت اگر این دو نفر نبودند ظلمی در اسلام واقع نمی شد و هتکی از حرمت آل رسول نمی کردند چنان چه سابقاً حدیث کمیت که شیخ کشی - عليه الرحمة - آورده ذکر کردیم (1) ؛ و قد اجاد القائل:

بر عترت رسول پس از رحلت رسول *** کرد آن چه کرد آن که بنای ستم نهاد

بنیاد بارگاه سلیمان به باد داد *** دیو پلید پای چه بر تخت جم نهاد

هم او گوید - و خوب گوید - :

کی بر فلک درخت شقاوت کشید سر *** گر زیر خاک تخم جفا ز ابتداء نبود

و قد اجاد شاعر العصر صاحبنا السيد حيدر الحلى فى شكواه من امر القرعة العسكرية حيث قال:

نری سیف او لهم منتضى *** على رأسنا بيد الآخر

على الجملة صواب چنان می نماید که در این موضع اشاره اجمالیه به ظلم و تعدیات وارده بر اهل بیت محمد علیهم السلام بشود و چون استقصای أبواب و فنون او از حد قدرت چون من بی بضاعت کم اطلاعی بیرون است و یکسره تهی کردن این موضع از ذکر او با شرط شرح و توضیح مخالف اولی تر این که در این مقام اقتصار کنیم بر نقل رقعه ای که أبو بکر خوارزمی صاحب رسائل معروفه که از فضلای مورخین است و خواهرزاده أبو جعفر طبری مشهور است و از این جهت او را طبر خزمی می گویند و رسایل او تا به حال چند دفعه در مصر و اسلامبول طبع شده با تقریظات لطیفه و فضایل او در یتیمه و وفیات (2) و غیر آن ها مذکور است.

و این رقعه ای است که به اهل نیشابور نوشته و فهرست مظالم تیمیه و عدویه و امویه و عباسیه قرار داده است و چون معانی مغسوله در طی عبارات مصقوله گنجانده و به لطافت مضمون و فخامت لفظ امتیازی تمام دارد عین آن رساله را از نسخه منطبعه در اسلامبول در

این موضع ذکر می کنیم:

«و هى هذه: و كتب إلى جماعة الشيعة بنيشابور لما قصدهم محمد بن

ص: 510


1- ذیل «اسست اساس الظلم...».
2- وفیات الاعیان: 33/4.

إبراهيم و إليها سمعت ارشد الله سعيكم و جمع على التقوى امرکم ما تكلم به السلطان الذى لا يتحامل الاعلى العدل و لا يميل الاعلى جانب الفضل و لا يبالي بأن يمزق دينه اذا وفا دنياه و لا يفكر فى ان لا يقدم رضاء الله اذا وجد رضاه و أنتم و نحن اصلحنا الله و ایاکم عصابة لم يرض الله لنا الدنيا فذخرنا للدار الاخرى و رغب بنا عن ثواب العاجل فاعدلنا ثواب الأجل و قسمنا قسمين: قسماً مات شهيداً و قسماً عاش شريداً فالحى يحسد الميت على ما صار إليه و لا يرغب بنفسه عما جرى عليه.

قال امير المؤمنين و يعسوب الدين علیه السلام: اَلْمِحَنِ إِلَى شِيعَتِنَا اِسْرَعْ مِنَ اَلْمَاءِ إِلَى اَلْحُدُودِ وَ هَذِهِ مَقَالَةٌ اسّست عَلَى اَلْمِحَنِ وَ وَلَدِ اَهْلِهَا فى طَالِعِ اَلْهَزَاهِزِ وَ الْفِتَنِ فَحَياةُ اَهْلِها نَقْصٌ وَ قُلُوبُهُمْ حَشْوُهَا غَصَصٌ وَ اَلاِيَامُ عَلَيْهِمْ مُتَحَامِلُهُ وَ الدُّنْيَا عَنْهُمْ مَائِلَةٌ فَاِذا كُنَّا شِيعَةً اَئِمَتِنَا فِى الْفَرَائِضِ وَ السُّنَنِ وَ مُتَّبِعِي آثَارِهِمْ فِي كُلِّ قَبِيحٍ وَ حَسَنٍ فَيَنْبَغِي اَنْ نَتَّبِعَ آثَارَهُمْ فِي اَلْمِحَنِ.

غصبت سيدتنا فاطمة - صلوات الله عليها و على آلها - ميراث ابيها - صلوات الله عليه و على آله - يوم السقيفة و أخر امير المؤمنين عن الخلافة و سم الحسن رضی الله عنه سراً و قتل اخوه - كرم الله وجهه - جهراً و صلب زيد بن على بالكناسة و قطع رأس زيد بن على في المعركة وقتل عبدالله بن الحسن في السجن وقتل ابناه محمد و إبراهيم على يد عيسى بن موسی العباسی و مات موسی بن جعفر في حبس هارون و سمّ علی بن موسی بید المأمون و هزم ادريس بفخ حتى وقع إلى الاندلس فريداً و مات عيسى بن زيد طريداً شريداً و قتل يحيى بن عبدالله بعد الامان و الأيمان و بعد تأكيد العهود و الضمان هذا غير ما فعل يعقوب بن الليث بعلوية طبرستان و غیر قتل محمد بن زيد و الحسن بن القاسم الداعي على ايدى آل ساسان و غير ما صنعه ابو الساح (كذا) فى علوية المدينة حملهم بلا غطاء ولا وطاء من الحجاز إلى سامرا و هذا بعد قتل قتيبة بن مسلم الباهلي لا بن عمر بن على حين اخذه بأبويه و قد ستر نفسه و واری شخصه یصانع عن حياته و يدافع عن وفاته و لا كما فعله الحسين بن اسماعيل المصعبى بيحيى بن عمر الزيدي خاصة و ما فعله مزاحم بن خاقان بعلوية الكوفة كافة.

و بحسبكم انه ليست فى بيضة الاسلام بلدة الا و فيها لقتيل طالبي ترة تشارك فى قتلهم الاموى و العباسی و اطبق عليهم العدناني و القحطاني

ص: 511

فليس حى من الاحياء نعرفه *** من ذى يمان ولا بکر و لا مضر

الا و هم شرکاء في دمائهم *** كما تشارک ایسار علی جزر

قادتهم الحمية إلى المنية و كرهوا عيش الذلة فماتوا موت العزة و وثقوا بما لهم في الدار الباقية فسخت نفوسهم عن هذه الفانية ثم لم يشربوا كأساً من الموت عی الا شربها شيعتهم و اوليائهم و لا قاسوا لوناً من الشدائد إلا قاساه انصارهم و اتباعهم داس عثمان بن عفان بطن عمار بن ياسر بالمدينة و نفى أباذر الغفاري إلى الربذة و اشخص عامر بن عبدقيس التميمى و غرب الاشتر النخعی و عدی بن حاتم الطائى و سیر عمر بن زرارة إلى الشام و نفی کمیل بن زياد إلى العراق و جفا ابی بن کعب و اقصاه و عادی محمد بن حذيفة و ناواه و عمل في ذم محمد بن سالم ما عمل و فعل مع كعب ذى الخطبة ما فعل

و اتبعه في سيرته بنو امية يقتلون من حاربهم و يغدرون بمن سالمهم لا يحفلون المهاجرى و لا يصونون الانصارى و لا يخافون الله و لا يحتشمون الناس قد اتخذوا عباد الله خولاً و مال الله دولاً يهدمون الكعبة و يستعبدون الصحابة و يعطلون الصلوات الموقوتة و يختمون الاعناق الاحرار و يسيرون في حرم المسلمين سيرتهم في حرم الكفار و اذا فسق الاموى فلم يأت بالضلالة عن كلالة قتل معاويةُ حجر بن عدي الكندى و عمرو بن الحمق الخزاعي بعد الأيمان المؤكدة و المواثيق المغلظة وقتل زياد بن سمية الالوف من شيعة الكوفة و شيعة البصرة صبراً و اوسعهم حبساً و اسراً حتى قبض الله معاوية على اسوء اعماله و ختم عمره بشر احواله.

فاتبعه ابنه يجهز على جرحاه و يقتل أبناء قتلاه إلى ان قتل هاني بن عروة المرادی و مسلم بن عقیل الهاشمى اولاً و عقب بأبى الحرث بن زياد الرياحي و بأبي موسى عمرو بن قرطة الانصارى و حبيب بن مظهر الاسدى و سعيد بن عبدالله الحنفی و نافع بن هلال البجلي و حنظلة بن اسعد الشامى و عابس بن أبي شبيب الشاكرى فى نيف و سبعين من جماعة الشيعة و امر بالحسين علیه السلام یوم کربلا ثانياً ثم سلط عليهم الدعى بن الدّعى عبيد الله بن زياد يصلبهم على جذوع النخل و يقتلهم الوان القتل حتى اجتث الله دابره ثقيل الظهر بدمائهم التي عظيم التبعة بحريمهم الذى انتهك.

فانتبهت لنصرة اهل البيت طائفة اراد الله ان يخرجهم من عهدة ما صنعوا و

ص: 512

يغسل عنهم وضر ما اجترحوا فصمدوا صمد الفئة الباغية و طلبوا بدم الشهيد الدعي ابن الزانية لا يزيدهم قلة عددهم و انقطاع مددهم و كثرة سواد اهل الكوفة باذائهم الا اقداماً على القتل و القتال و سخاء بالنفوس و الاموال حتى قتل سليمان بن صرد الخزاعي و المسيب بن نجية الفزاری و عبدالله بن وال التيمى فى رجال من خيار المؤمنين و عليّة التابعين و مصابيح الانام و فرسان الاسلام.

ثم تسلط ابن الزبير على الحجاز و العراق فقتل المختار بعد ان شفى الاوتار و ادرک الثار و افنى الاشرار و طلب بدم المظلوم الغريب فقتل قاتله و نفی خاذله اتبعوه ابا عمر بن کیسان و احمد بن شميط و رفاعة بن يزید و السائب بن مالک عبدالله بن کامل و تلقطوا بقايا الشيعة يمثلون بهم كل مثلة و يقتلونهم شر قتلة حتى طهر الله من عبدالله بن زبير البلاد و اراح من اخيه مصعب العباد فقتلهما عبدالملک بن مروان کذلک نولی بعض الظالمین بعضاً بما كانوا يكسبون بعد ما حبس ابن الزبير محمد بن الحنفية و اراد احراقه و نفى عبدالله بن عباس و اکثر ارهاقه.

فلما خلت البلاد لآل مروان سلطوا الحجاج على الحجازيين ثم على العراقيين فتلعب بالهاشميين و اخاف الفاطميين و قتل شيعة على و محا آثار بیت النبی و جرى منه ما جرى على كميل بن زياد النخعى و اتصل البلاء مدة ملك المروانية إلى الايام العباسية حتى اذا اراد الله ان يختم مدتهم باكثر آثامهم و يجعل اعظم ذنوبهم في آخر ايامهم بعث على بقية الحق المهمل والدين المعطل زيد بن على فخذله منافقوا اهل العراق و قتله احزاب اهل الشام و قتل معه من شيعته نصر بن خزيمة الاسدى و معاوية بن اسحاق الانصارى و جماعة من شایعه و تابعه و حتی من زوجه و ادناه و حتی من کلمه و ماشاه فلما انتهكوا ذلك الحریم و اقترفوا ذلک الاثم غضب الله عليهم و انتزع الملك منهم.

فبعث عليهم ابا مجرم لا ابا مسلم فنظر لا نظر الله إليه الى صلابة العلوية و إلى لين العباسيه فترک تقاه و اتبع هواه و باع آخرته بدنياه و افتتح عمله بقتل عبدالله بن معاوية بن عبدالله بن جعفر بن ابی طالب و سلط طواغیت خراسان و خوارج سجستان و اکراد اصفهان على آل ابى طالب يقتلهم تحت كل حجر و مدرّ و يطلبهم في كلّ سهل و جبل حتى سلّط عليه احب الناس إليه فقتله كما قتل الناس فى طاعته و اخذه بما اخذ الناس في بيعته و لم ينفعه ان اسخط الله برضاه و

ص: 513

ان ركب ما لا يهواه و خلت من الدوانيقى الدنيا فخبط فيها عسفاً و تقضى فيها جوراً و حيفاً إلى ان مات و قد امتلئت سجونه باهل بيت الرسالة و معدن الطيب و الطهارة قد تتبع غائبهم و تلقط حاضرهم حتى قتل عبدالله بن محمد بن عبدالله الحسنى بالسند على يد عمر بن هشام بن عمر التغلبى فما ظنك بمن قرب تناوله عليه ولان مسه على يديه.

و هذا قليل في جنب ما قتله هارون منهم و فعله موسی قبله بهم فقد عرفتم ما توجه على الحسن بن على بفخ من موسى و ما اتفق على على بن الافطس الحسينى من هارون و ما جری علی احمد بن على الزیدی و على القاسم بن على الحسنى من حبسه و على بن غسان بن حاضر الخزاعي حين اخذ اخذ من قبله و المهلكة الجملة ان هارون مات و قد حصد شجرة النبوة و اقتلع غرس الامامة و أنتم اصلحكم الله اعظم نصيباً في الدين من الاعمش فقد شتموه و من شریک فقد عزلوه و من هشام بن الحكم فقد اخافوه و من على بن يقطين فقد اتهموه.

فاما في الصدر الاوّل فقد قتل زيد بن صوحان العبدی و عوقب عثمان بن حنيف الانصاری و خفى حارثة بن قدامة السعدى و جندب بن زهير الازدی و شریح ونالد بن هانى المرادی و مالک بنهانی المرادی و مالک بن کعب الارحبى و معقل بن قيس الرياحي و الحرث الاعور الهمدانى و ابوالطفيل الكنانى و ما فيهم الا من خرّ على وجهه قتيلاً او عاش فى بيته ذليلاً يسمع شتمة الوصى فلا ينكر و يرى الاوصياء و اولادهم فلا يغير. و لا يخفى عليكم جرح عامتهم و جيرتهم كجابر الجعفی و کرشید الهجری و کزرارة بن اعین و کفلان و ابى فلان ليس الا انهم رحمهم الله كانوا يتولون اولياء الله و يتبرؤن من اعداء الله و کفی به جزماً عظيماً عندهم و عیبا کبیرا بینهم.

و قل فی بنی العباس فانك ستجد - بحمد الله تعالى - مقالاً و جل في عجائبهم فانک تری ما شئت مجالاً يجبى فيئهم فيفرق على الديلمي و التركي و يحمل إلى المغربى و الفرغانی و یموت امام من ائمة الهدى و سید من سادات بيت المصطفى فلا تتبع جنازته و لا تجصص مقبرته و يموت صراط لهم أو لاعب أو مسخرة أو ضارب فتحضر جنازته العدول و القضاة و يعمر مسجد التعزية عنه القواد و الولاة و يسلم فيهم من يعرفونه دهرياً او سوفسطائياً و لا يتعرضون لمن يدرس كتاباً فلسفيا و مانوياً و يقتلون من عرفوه شيعياً و يسفكون دم من سمى ابنه عليا. و

ص: 514

لو لم يقتل من شيعة اهل البيت غير المعلى بن خنيس قتيل داود بن على و لو لم يحبس فيهم غير ابى تراب المروزى لكان ذلك جرحاً لا يبرأ و نائرة لا تطفأ صدعاً لا يلتئم و جرحاً لا يلتحم.

و کفاهم ان شعراء قريش قالوا في الجاهلية اشعاراً يهجون بها امير المؤمنين علیه السلام و يعارضون فيها اشعار المسلمین فحملت اشعارهم و دونت اخبارهم و روتها و الرواة، مثل: الواقدى و وهب بن منبه التمیمی و مثل الكلبى و الشرقى بن القطامي و الهيثم بن عدى و دأب بن الكنانى و ان بعض شعراء الشيعة يتكلم في ذكر مناقب الوصى بل في ذكر معجزات النبى صلی الله علیه و اله و سلم فيقطع لسانه و يمزق دیوانه كما فعل بعبدالله بن عمار البرقى و كما اريد بالكميت بن زيد الاسدی و کما نبش قبر منصور بن الزبرقان النمرى و كما دمر على دعبل بن على الخزاعي مع رفقتهم من مروان بن ابی حفصة اليمامى و من على بن الجهم الشامى ليس الا لغلوهما في و الباع النصب و استيجابهما مقت الرب حتى ان هارون بن الخيزران و جعفر المتوكل على الشيطان لا على الرحمن كانا لا يعطيان مالاً و لا يبذلان نوالاً الا لمن شتم آل ابی المال طالب و نصر مذهب النواصب مثل: عبدالله بن مصعب الزبیری و وهب بن وهب البختري و من الشعراء مثل مروان بن ابى حفصة الاموى و من الادباء مثل عبدالملک بن قریب الاصمعي.

فاما فى ايام جعفر فمثل بکار بن عبدالله الزبيرى و ابى السمط بن ابی الجون الاموى و ابن ابى الشوارب العبشمى و نحن ارشدكم الله قد تمسكنا بالعروة الوثقى و آثرنا الدين على الدنيا و ليس يزيدنا بصيرةً زيادة من زاد فينا و لن يخل لنا عقيدة نقصان من نقص منا فان الاسلام بدء غريباً و سيعود كما بدء كلمة من الله و وصية من رسول الله يورثها من يشاء من عباده و العاقبة للمتقين و مع اليوم غد و بعد السبت احد قال عمار بن یاسر رضی الله عنه يوم صفين لو ضربونا حتى نبلغ سعفات هجر لعلمنا انا على الحق و انهم على الباطل و لقد هزم رسول الله صلوات الله عليه ثم هزم و لقد تاخر امر الاسلام ثم تقدم: ﴿الم اُحْسُبِ اَلنَّاسَ اَنْ يُتْرَكُوا اَنْ يَقُولُوا آمِنَّا هُمْ لاَ يُفْتَنُونَ﴾ (1) .

و لو لا محنة المؤمنين و قلتهم و دولة الكافرين و كثرتهم لما امتلات جهنم

ص: 515


1- العنكبوت: 2.

حتى تقول هل من مزيد و لما قال الله تعالى: ﴿وَ لَكِنِ اِكْثَرْهُمْ لاَ يَعْلَمُونَ﴾ (1) و لما تبين الجزوع من الصبور و لا عرف الشكور من الكفور و لما استحق المطيع الاجر و لا احتقب العاصى الوزر فان اصابتنا نكبة فذلك ما قد تعودناه و ان رجعت لنا دولة فذلک ما قد انتظرناه و عندنا - بحمد الله تعالى - لكلّ حالة آلة و لكل مقامة مقالة فعند المحن الصبر و عند النعم الشكر و لقد شتم امير المؤمنين علیه السلام على المنابر الف شهر فما شككنا في وصيته و كذب محمد صلی الله علیه و اله و سلم بضع عشرة سنه فما اتهمناه فی نبوته و عاش ابليس مدة تزيد على المدد فلم نرتب فى لعنته و ابتلينا بفترة الحق و نحن مستيقنون بدولته و دفعنا إلى قتل الامام بعد الامام و الرضا بعد الرضا و لا مرية عندنا في صحة امامته«و كان وعد الله مفعولا» ﴿وَ كَانَ اَمْرُ اَللَّهِ قَدَراً مَقْدُوراً﴾ (2) ﴿كَلاَّ سَوْفَ تعلمون ثمَّ كلاّ سَوْفَ تَعْلَمُونَ﴾ (3) ﴿وَ سَيَعْلَمُ اَلَّذِينَ ظَلَمُوا اَى مُنْقَلَبٍ يَنْقَلِبُونَ﴾ (4) ﴿وَ لَتَعْلَمُنَّ نَبَأَهُ بَعْدَ حِينٍ﴾ (5) .

اعلموا - رحمكم الله - ان بني امية الشجرة الملعونة في القرآن و اتباع الطاغوت و الشيطان جهدوا فى دفن محاسن الوصی و استأجروا من كذب في ب الاحاديث على النبي صلی الله علیه و اله و سلم و حولوا الجوار إلى بيت المقدس عن المدينة و الخلافة را به زعموا الى دمشق عن الكوفة و بذلوا فى طمس هذا الامر الاموال و قلّدوا عليه الاعمال و اصطنعوا فيه الرجال فما قدروا على دفن حديث من احاديث رسول الله صلی الله علیه و اله و سلم و لا على تحريف آية من كتاب الله تعالى ولا على دس احد من اعداء الله في اولياء الله و لقد كان ينادى على رؤوسهم بفضائل العترة و يبكت بعضهم بعضاً بالدليل و الحجة لا تنفع فى ذلك هيبة و لا يمنع منه رغبة و لا رهبة و الحق عزيز و إن استذل اهله و كثير و ان قل حزبه و الباطل ذلیل و إن رصع بالشبهة و قبیح و ان غطى وجهه بكل مليح. قال عبدالرحمن بن الحكم - و هو من انفس بنى سجات امية - :

ص: 516


1- الانعام: 37.
2- الاحزاب: 38.
3- التكاثر : 4.
4- الشعراء: 227.
5- طه: 88.

سمية امسى نسلها عدد الحصا *** و بنت رسول الله ليس لها نسل غيره

لعن الله لعن الله من يسب علياً *** و حسيناً من سوقة و امام

و قال أبو دهبل الحمجى فى حمة سلطان بني امية و ولاية آل ابی سفیان:

تبيت السكارى من امية نوماً *** و بالطف قتلى ما ينام حميمها

و قال سليمان بن قتة:

و ان قتيل الطف من آل هاشم *** اذل رقاب المسلمين فذلت

و قال الكميت بن زید و هو جار خالد بن عبدالله القسرى:

فقل لبني امية حيث حلوا *** و ان خفت المهند و القطيعا

اجاع الله من اشبعتموه *** و اشبع من بجوركم اجيعا

و ما هذا بأعجب من صياح شعراء بني العباس على رؤوسهم بالحق و ان كرهوه و بتفضيل من نقصوه و قتلوه قال المنصور بن الزبرقان:

على بساط هارون آل النبي و من *** يحبهم يتطامنون مخافة القتل

امن النصارى و اليهود و هم *** من امة التوحيد في اذل

و قال دعبل بن على - و هو صنيعة بني العباس و شاعرهم - :

لعالم تراني مذ ثمانين حجة *** اروح و اغدو دائم الحسرات

ارى فيئهم في غيرهم متقسماً *** و ایدیهم من فيئهم صفرات

و قال على بن العباس الرومي - و هو مولى المعتصم - :

تاليت ان لا يبرح المرء منكم *** تيل على حر الجبين فيعفج

کذلک بنو العباس تصبر منكم *** و يصبر للسيف الكمى المدجج

لكل اوان للنبي محمد *** قتيل زكي بالدماء مضرج

و قال إبراهيم بن العباس الصولى - و هو كاتب القوم و عاملهم في الرضا لما قربه المأمون - : يمن عليكم باموالكم و تعطون من مائة واحداً و كيف لا ينتقصون قوماً يقتلون بني عمهم جوعاً و سغباً و يملئون ديار الترك و الديلم فضةً و ذهباً يستنصرون المغربي و الفرغانی و يجفون المهاجرى و الانصاری و یولون انباط السواد و زارتهم و تلف العجم و الطماطم قيادتهم و يمنعون آل ابی طالب میراث امهم و فيئ جدهم يشتهى العلوى الاكلة فيحرمها و يقترح على الايام الشهوة فلا يطعمهما و خراج مصر و الاهواز و صدقات الحرمین و الحجاز تصرف إلى ابن ابى مريم المدينى و إلى إبراهيم الموصلى و ابن جامع السهمى و إلى زلزل الضارب و

ص: 517

برصوما الزامر و اقطاع بختیشوع النصرانى قوت اهل بلد و جاری بغا التركي و ول الافشين الاشروسى كفاية امة ذات عدد و المتوكل زعموا يتسرى باثني عشر الف سرية و السيد من سادات اهل البيت يتعفف بزنجية أو سندية وصفوة مال الخراج مقصود علی ارزاق الصفاعنة و على اولاد المخاتنة و على طعمة الكلابين و رسوم القراوين و على مخارق و علوية المغنی و علی زرزر و عمر بن بانة الملهى و يبخلون على الفاطمى بأكلة أو شربة و يصارفونه على دانق و حبة و يشترون العوادة بالبدر و يجرون لها ما يفي برزق عسكر.

و القوم الذين احلّ لهم الخمس و حرمت عليهم الصدقة و فرضت لهم الكرامة و المحبّة يتكففون ضراً و يهلكون فقراً و يرهن احدهم سيفه و يبيع ثوبه و ينظر إلى فيئه بعين مريضة و يتشدد على دهره بنفس ضعيفة ليس له ذنب الا ان جده النبى و أبوه الوصى و امه فاطمة وجدته خديجة و مذهبه الایمان و امامه القرآن و حقوقه مصروفة إلى القهرمانة و المضرطة و إلى المغمزة و إلى المزرّرة و خمسه مقسوم على نقار الديكة الدمية و القردة و على عرس اللعبة و اللعبة و على مرية الرحلة.

و ما ذا اقول فى قوم حملوا الوحوش على النساء المسلمات و اجروا العبادة و ذوية الجرايات و حرثوا تربة الحسين علیه السلام بالفدان و نفوا زوّاره إلى البلدان و ما اصف من قوم هم نطف السكارى فى ارحام القيان و ماذا يقال فى اهل بيت منهم نبغ البغاء و فيهم راح التخنيث و غدا و بهم عرف اللواط كان إبراهيم بن المهدى مغنياً و كان المتوكل مؤنثاً موضعاً و كان المعتز مخنثاً و كان ابن زبيدة معتوهاً مفركاً و قتل المأمون اخاه و قتل المنتصر أباه و سم موسى بن المهدى امه و سم المعتضد عمه.

و لقد كانت في بني امية مخازی تذکر و معائب تؤثر كان معاوية قاتل الصحابة و التابعين الصحابة و التابعين و امه أكلة اكباد الشهداء الطاهرين و ابنه يزيد القرود مربی القهود و هادم الكعبة و منهب المدينة و قاتل العترة و صاحب يوم الحرة. و كان مروان الوزغ بن الوزغ لعن النبي صلی الله علیه و اله و سلم أباه و هو في صلبه فلحقته لعنة الله ربّه. و كان عبدالملک صاحب الخطيئة التي طبقت الارض و شملت و هى تولية الحجاج بن يوسف الثقفى فاتك العباد و قاتل العباد و مبيد الاوتاد و مخرب البلاد و خبیث امة محمد الذي جاءت به النذر و ورد فيه الاثر و كان الوليد جبار بني امية و ولى

ص: 518

الحجاج على المشرق و قرة بن شریک علی المغرب. و كان سليمان صاحب البطن الذي قتله بطنه كظه و مات بشماً و تخمه و كان يزيد صاحب سلامة و حبابة الذي نسخ الجهاد بالخمر و قصر ایام خلافته على العود و الزمر و اول من اغلى سعر المغنيات و اعلن بالفاحشات. و اعلن بالفاحشات و ما ذا اقول فيمن أعرق فيه مروان من جانب و یزید بن معاوية من جانب فهو ملعون بين ملعونین و کافر غريق فى الكفر بين كافرين.

و كان هشام قاتل زيد بن على مولى يوسف بن عمر الثقفى و كان الوليد بن یزید خليع بنى مروان الكافر بالرحمن الممزق بالسهام القرآن و اول من قال الشعر فى نفى الايمان و جاهر بالفسوق و العصيان و الذى غشى امهات اولاد أبيه و قذف بغشیان اخيه و هذه المثالب مع عظمها و کثرتها و مع قبحها و شنعتها صغيرة و قليلة في جنب مثالب بني العباس الذين بنوا مدينة الجبارين و فرقوا في الملاهی و المعاصى اموال المسلمين. هؤلاء - ارشدكم الله - الائمة المهديون الراشدون الذين قضوا بالحق و به یعدلون بذلک یقف خطیب جمعتهم و بذلك تقوم صلاة جماعتهم فان كسد التشيع بخراسان فقد نفق بالحجاز و الحرمين و الشام و العراقين و بالجزيرة و الثغرين و بالجبل و اليغارين و ان تحامل علينا وزير أو امير فانا نتوكل على الامير الذى لا يعزل و على القاضي الذي لم يزل يعدل و على الحكم الذي لا يقبل رشوة و لا يطلب سجلاً و لا شهادةً.

و ایاه تعالى نحمد علی طهارة المولد و طيب المحتد و نسأله ان لا يكلنا إلى و لا يحاسبنا على مقتضى عملنا و ان يعيذنا من رعونة الحشوية و من لجاج الحرورية و شك الواقفیة و ارجاء الحنفية و تخالف اقوال الشافعية و مكابرة البكرية و نصب المالكية و اجبار الجهمية النجارية و كسل الراوندية و روايات الكيسانية و جحد العثمانية و تشبيه الحنبلية و كذب الغلاة الخطابية و ان لا يحشرنا على نصب اصفهانی و لا على بغض لاهل البيت طوسى أو شاشى و لا على ارجاء کوفی و لا علی تشبیه قمی و لا على جهل شامی و لا على تحنبل بغدادی و لا على قول بالباطن مغربی و لا علی عشق لابي حنيفة بلخى و لا على تناقض في القول حجازی و لا علی مروق سجزی و لا غلو فی التشیع کرخی و ان يحشرنا في زمرة من احببناه و يرزقنا شفاعة من تولیناه اذا دعا كل اناس بامامهم و ساق کل فریق

ص: 519

تحت لوائهم انه تحت لوائهم انه سميع قريب يسمع و يستجيب (1) .

يسمع و يستجيب من شمال و ليس انتهت الرسالة الطنانة ببديع عبارات ها و خفی اشاراتها و هي جيدة عن آخرها الا اني لم افهم وجه نسبة التشبيه إلى اهل قم و هم وجوه اهل الایمان و معتمد نقلهم مدى الاعصار و الازمان و كذا رمى الكرخيين بالغلو مع ان جمهورهم رمى الكرخيين بالغلو مع ان جمهورهم من الطبقة العالية من الشيعة كيف لا و قد ربّاهم المشايخ الثلاثة الذين بهم قام عماد الاسلام و انتظم امور كافة الانام و اسسوا المذهب احسن تأسيس و فتحوا للعلماء باب التصنيف و التدريس و لولاهم لما قام للدين عمود و لا اخضر للتحقيق عود و هم شيخنا الاقدم أبو عبدالله محمد بن محمد بن النعمان المفيد و سيدنا الاجل ابو القاسم على بن الحسين المرتضى و شيخنا الأعظم أبو جعفر محمد بن الحسن رئيس الطائفة؛ شكر الله مساعيهم و اعلى فى مدارج الجنة مراقيهم بمحمد و آله علیهم السلام.

اللَّهُمَّ الْعَنِ الْعِصَابَهَ الَّتِی جَاهَدَتِ الْحُسَیْنَ وَ شَایَعَتْ وَ بَایَعَتْ وَ تَابَعَتْ عَلَی قَتْلِهِ اَللَّهُمَّ الْعَنْهُمْ جَمِیعاً

ج: بار الها لعنت کن آن طایفه را که با حسین جنگ کردند و مشایعت نمودند و بیعت و متابعت کردند بر قتل او بار الها لعنت کن ایشان را یکسره.

ش: عصابه به معنی جماعتی است که از ده تا چهل باشد چنان چه در منتهی الارب گوید (2) ؛ و این معنی اصلی اوست و در عرف عام استعمال می شود در مطلق قوم و طایفه هر قدر باشند. و در این عبارت اگر معنی دوم باشد باید لام را برای عهد قرار داد و اگر اول باشد، لام را باید برای جنس یا استغراق گرفت تا افاده معنی عصائب و جموع نماید.

مجاهده مأخوذ از جهد - به معنی رنج - است و کنایه از مطلق جنگ کردن است چه بر وجه مشروع باشد و چه بر وجه باطل چنان چه در این مقام است.

مشایعه معنی او پیروی کردن است و سابقاً اشاره به او شده [است] (3) .

مبایعه بیعت کردن است و اصل او از است چه چنان چه در بیع مصافقه و دست به دست دادن است هم چنین در بیعت این کار لازم و لابد منه است. و بعضی که گمان کرده اند که بیعت را از آن جهت بیعت گفتند که مبایع خود را به بهشت می فروشد معنی

ص: 520


1- رسائل ابی بکر الخوارزمی 118 و عنه نفحات الازهار: 28/15.
2- منتهی الارب:839 ذیل «عصب».
3- ذیل «برئت الى الله و اليكم منهم...».

قشری غیر منطبق بر جمیع مراتب است و آن چه ما گفتیم محل تصریح مهره این فن و ائمه این صناعت است.

متابعه به باء موحده بعد از الف - از تباعه است که معنی او گذشت (1) که پیروی است و سید محقق اجل داماد - نضر الله وجهه - در کتاب رواشح سماویه در باب تصحیفات می فرماید: «ثم من تتمات المقام انه قد وقعت من الذين شاركونا في و لم يساهمونا في البضاعة و لم يلحقوا شأناً من العلم و الحكمة تحريفات غريبة و تصحيفات عجيبة لفظية و معنوية فى افانين العلم و طبقات الصناعة و لا جناح علينا لو تلونا طائفة منها على اسماع المتعلمين تبصيراً لبصائرهم فى سبيل الدين وصيانة لأحاديث سيد المرسلين و اوصيائه الطاهرين عن شرور تصحيفات الجاهلين و تصرفات القاصرين ثم انه قد اخذ يعدد.

منها حديث عمار «لكن عمار جاض جيضة» بالجيم و المعجمة او المهملة بمعنى حاد و زاغ و صحفوه بحاض بالحاء المهملة ثم المعجمة و حديث تعداد الكباير التي منها «التعرب بعد الهجرة» المصحف بالتغرب بالمعجمة المعبر عنه في لسان الاصحاب بالالتحاق ببلاد الكفر و الاقامة بها بعد المهاجرة عنها إلى بلاد اسلام قال و بالجملة هو كناية عن الزيغ عن المعرفة و الحيور عن الحق و الالتحاق باهل الشقاوة و الضلالة بعد الدخول في حريم السعادة

و الهداية.

إلى ان قال: و منها في دعاء زيارة مولينا الشهيد ابی عبدالله الحسین علیه السلام يوم عاشوراء ﴿اَللَّهُمَّ اِلْعَنِ اَلْعِصَابَةَ اَلَّتِي جَاهَدَتِ اَلْحُسَيْنَ عَلَيْهِ السَّلاَمُ وَ شايعَتْ وَ بايعت وَ تَابَعَتْ عَلَى قَتْلِه﴾ كلتاهما بالمثناة من تحت بعد الالف قبلها موحدة فى الاولى و مثناة من فوق في الثانية للتخصيص بعد التعميم اذ المبايعة - بالباء الموحدة - مفاعلة من البيعة بمعنى المعاقدة و المعاهدة، سواء كان على الخير او على الشر و المتابعة - بالمثناة من فوق - معناها المجاراة و المساعاة المهافتة و المسارعة و المعاضدة و المسايرة على الشر و لا يكون فى الخير و كذلك التتابع التهافت على الشر و التسارع إليه مفاعلة و تفاعلاً من التيعان يقال: تاع الفيئ يتيع تيعاً و تيعاناً: خرج و تاع الشيىء ذاب و سال على وجه الارض و تاع إلى كذا يتيع: اذا ذهب إليه و سرع و بالجملة المفاعلة و التفاعل لا يكون الا للشر و جماهير القاصرين من اصحاب

ص: 521


1- ذيل «برئت الى الله و اليكم منهم...».

يصحفونها و يقولون: تابعت - بالتاء المثناة فوق و الباء الموحدة - (1) . انتهى كلامه الشريف ضاعف الله قدره المنيف.

و ظاهر این کلام این است که لفظ تابعت به یاء مثناة است نه تابعت به باء موحده و این که در ازمنه سابقه بر همین وجه قرائت می کردند و این تغییر در عصر آن محقق واقع شده است ولی متأمل محیط به اطراف کلام می داند که در این باب اعتماد بر قواعد لغویه و کلمات اهل لغت کرده - چنان چه از محقق ثانی شنیدی که در باب اوله چنین کرده (2) - و اصل در این امر نیز حریری است که در درة الغواص آورده که از اوهام خواص این است که می گویند: تتابعت النوائب على فلان و حق تعبیر آن است که تتابعت به یاء گفته شود چه تتابع به موحده در صلاح و خیر است و تتایع به مثناة مختص به منکر و شر است.

و در کلام حریری جماعتی از صیارفه ادب نقدی دارند از آن جمله آن است که خفاجی از این بری نقل کرده است و تحریر او - موافق آن چه در کشف الطرة مذکور است - چنان است که مقصود آن است که متتابع - به موحده - مخصوص به خیر است و در شر استعمال نمی شود این ظاهر الفساد است چنان چه در قرآن کریم است:﴿فَاتَّبَعْنَا بَعْضُهُمْ بَعْضاً﴾ (3) . و اگر غرض آن است که تتابع عام است و تتایع خاص پس واجب آید که در مورد خاص تتابع استعمال نشود فساد این اظهر است چه هر عامی در مورد خاص جایز الاستعمال است چنان چه در آیه مذکوره نیز چنین است پس تخطئه استعمال متابعه و تتابع در شر وجهی ندارد؛ تمام شد کلام او.

علاوه بر این که اختصاص تتايع - به مثناة - به شرّ نیز معلوم نیست چه ماده او دلالت بر این ندارد. و این که از تهذیب نقل شده که جهت او آن است که مشتق است از تاع به معنی سال و سیلان موجب سرعت ،است و عجله از شیطان است و مذموم است پس نتایع مخصوص به شرّ است سخنی است غریب که جز در صحیفه رمالی نظیر او نتوان یافت و هیچ امری را به این قیاس نمی توان تصحیح کرد تا چه رسد به لغت که قیاس در او حجت نیست بلی یک سخن در این جا دارند که از أبو عبيده نقل شده:«لم تسمع التتابع في الشر و

ص: 522


1- الرواشح السماوية: 142.
2- ذیل «اول ظالم ظلم...».
3- المؤمنون: 44.

انما سمعناه فی الخیر» (1) ، ولی به همین قدر حکم به غلطیت نمی توان کرد، اگر استعمال ثابت شود.

و زمخشری در کشاف در تفسیر سوره هود، استعمال نتایع در خیر کرده و او خود تأسیس اصلی کرده در ذیل آیه:﴿وَ اِذا اُظْلَمْ عَلَيْهِمْ قَامُوا﴾ (2) که استعمال علماء به منزله نقل است و حجت است اگر چه مولد باشد (3) .و از این جهت استدلال به شعر أبو تمام کرده [است] و سید شریف در حاشیه کشاف (4) و بیضاوی (5) و سایرین متابعت کردند و اول کسی که متنبه این شده عبدالقاهر جرجانی است که واضع علم بیان است. و یکی از معاصرین از اهل قسطنطنیه رساله ای در حجیت شعر مثل رضی و مهیار و أبو فراس نوشته [است]. و از شهاب خفاجی این مذهب معلوم می شود و خالی از قوت نیست و تحقیق او در محلش به شرح مستوفی به قدر حوصله استعداد و اطلاع این بی بضاعت شده است. [است].

بالجملة بر فرض تسليم غلطیت استعمال نتایع در خیر استعمال تتابع در شرّ غلط نیست و مقصودِ مدعی تصحیف و و هم این است و احتمال این که تصحیف باشد و حادث بعید است چه در نسخ معتبره قدیمه آن چه دیده شده با باء موحده است و البته با «باء» مثناة خواندن مجزی نیست.بلی اگر کسی احتیاط کند و جمع نماید به احتمال این که لفظ روایت با «یاء» باشد و لا اقل به جهت خروج از خلاف این محقق یگانه و دانشمند فرزانه که گروهی استاد البشرش دانند و طایفه [ای] معلم ثالثش خوانند البته اقرب به صواب و اوفق به طلب ثواب است؛ و الله اعلم.

و ما اگر چه در این شرح جابجا جمله [ای] وافیه از ادله لعن را عقلاً و نقلاً - سنةً و كتاباً یاد کردیم ولی در این موضع به جهت ادای حق او یکی دو حدیث در ثواب لعن بر قاتلان سید الشهداء ذکر می کنیم چه ادله سابقه را در لعنت و تحریض بر لعن آن مقدار مدخلیت نیست که اخبار مخبره از ثواب جزیل را است.

ص: 523


1- غريب الحدیث (لابن سلام): 14/1.
2- البقرة: 20.
3- الكشاف: 220/1.
4- الحاشية على الكشاف 221-220.
5- انوار التنزيل: 207/1.

در عیون (1) و امالی (2) سند به حضرت رضا علیه السلام می رساند که به ریان بن شبیب فرمود:اگر خواستار آن باشی که در غرفه های بهشتی همنشین پیغمبر و آل او شوی لعن بر قتله حسین کن و اگر بخواهی ثواب شهیدان در رکاب حسین را دریابی هر وقت که یاد بگوی:«يَا لَيْتَنَى كُنْتُ مَعَهُمْ فَافُوزُ فَوْزاً عَظِيماً»؛ یعنی از روی حقیقت تمنی حضور کربلا شهادت با اصحاب محبت و و لا کن و بگوی کاش من نیز با ایشان بودم تا به رستگاری ابد

فایز می شدم.

و در کامل الزیارة از داود رقی نقل می کند که در حضرت امام صادق علیه السلام بودم که آب خواست چون تناول فرمود گریه کرد و چشمش در اشک غرقه شد آن گاه فرمود:«يَا دَاوُدُ لَعَنَ اَللَّهُ قَاتِلَ اَلْحُسَيْنِ» که هیچ بنده [ای] نیست که آبی بنوشد و یاد حسین کند و لعنت کند قاتلان او را مگر آن که خدای - عز و علا - برای او صد هزار حسنه بنویسد و صد هزار سیئه کند و صد هزار درجه برای او بلند می فرماید و چنان است که صد هزار بنده آزاد کرده باشد و در روز قیامت خدای او را خنک دل و آسوده خاطر حشر کند (3) . اللهم اللعن قتلة الحسين علیه السلام الی یوم القيام.

مطلب ثانی در شرح دعای سلام

السلام علیک یا ابا عبدالله و علی الارواح التی حلت بفنائک

ج: سلام بر تو باد ای أبو عبدالله و بر ارواحی که در حریم تو جای گرفتند.

ش: معانی متعلقه به این لفظ شریف تماماً در شرح فصول زیارت شريفه - چنان چه مقتضای مقام بود - سبق ذکر یافت و بعضی اخبار مناسبه فضل اصحاب سيد الشهداء علیه السلام در آخر این مطلب در ذیل فقره «و علی اصحاب الحسين علیه السلام »ان شاء الله یاد خواهد شد.

و لا جَعَلَهُ اللهُ أخِرَ الْعَهْدِ مَنّى لِزِيَارَتِكَ

ج: و خدای این سلام را آخر عهد من به زیارت تو نگرداند.

ش: عهد اصل در معانی او پیمان است و به معنی وصیت و فرمان حکومت و معرفت در«عهدی بكذا و عهدته کذا» و ملاقات و زمان و اشباه او به این مناسبت استعمال می شود.

ص: 524


1- عيون اخبار الرضا: 269/2 و عنه بحار الانوار: 286/44-285.
2- الامالى (للصدوق: 193) و عنه بحار الانوار: 286/44- 285.
3- كامل الزيارات: 212 و عنه بحار الانوار: 303/44.

و شاید در این عبارت همان معنی اول مراد باشد. و «لام» یا به معنی «مع» است یا برای اختصاص یعنی عهد من که مخصوص به زیارت او است و شاید که برای تقویت باشد بر وجه ثانی که متعدی استعمال شده است و تواند که به معنی «إلى» باشد به اشراب معنی توجه و اشباه وی و احتمال بعید می رود که اصل لفظ زیارت «باء» باشد و مصحف شده به لام بدل شده باشد و احتمال معنی معرفت و ملاقات که کنایه از آشنایی و مصاحبت باشد در این کلام خالی از قوت نیست بنابر تنزیل زیارت منزله شخصی که انسان را با او معرفتی و مصاحبتی هست.

زیارت در اصل لغت به معنی رفتن به دیدار کسی است و در شرع - على التحقيق - نيز در این معنی استعمال شده و اطلاقات ادله زیارت رسول و ائمه صلوات الله عليهم اجمعين منزل بر اوست و دعا و نماز از آداب شرعیه آن عمل است که مستحبی است از کیفیات آن مستحب على هذا نذر و اشباه او اداء می شود به صرف حضور اگر دعوی انصراف نکنیم ولی در غیاب و از دور این معنی متصور نمی شود و لهذا تنزیلاً در معنی دیگری استعمال می شود که عبارت از حضور قلب و توجه نفس است به جانب مزور با قرائت دعایی و این فعل را بر سبیل استعاره و تشبیه نیز زیارت می گویند.

و شاید از جهت این که قوام زیارت در بعید به دعا است بعضی گمان کرده اند که حقیقت زیارت متقوم به دعا است ولی به قوانین تعارض احوال، آن چه ما گفتیم اصح است، چه امر در این صورت که ایشان گفته اند متوقف است بر نقل و اشتراک و آن چه ما گفتیم به استعاره که حقیقت لغویه است - على التحقيق - توجیه می شود و اگر استعاره هم مجاز باشد مجاز بهتر از اشتراک است و این ترجیح بعد از ادعای آن است که در لغت دعا مأخوذ در مفهوم زیارت نیست و این از قطعیات بلکه ضروریات لغت عربی است. قال المتنبی - قیل و هو امیر شعره - :

ازورهم و سواد الليل يشفع لى *** و انثنی و بیاض الصبح يعزی بی (1)

السلام على الحسين

لعل ما اصل حالت معلمة لي.

ج: سلام بر حسین باد میلا

ش: این کلام مشتمل بر التفات از خطاب به غیاب است و شاید نکته او استلذاذ به

ص: 525


1- يتيمة الدهر: 170/1.

تكرير ذكر لفظ حسین است که جلای قلوب و شفای صدور و روشنی ابصار است و شاید به ملایمت لزوم ذكر لفظ حسین در « علی بْن الْحِسَّيْنِ» ملتزم به عدول از خطاب شده چه اگر به صورت خطاب بود باید بگوید:«وَ عَلِيٌ عَلِيٌ اِبْنُكَ» و این کلام را آن رونق و فصاحت نیست که در لفظ «علی بن الحسین» است چنان چه صرافان گوهر شناس معانی و الفاظ دریافت این معنی را - چنان چه شایسته انس ایشان است - می نمایند.

و على على بن الحسين

ج: سلام بر علی اکبر باد.

ش: على بن الحسین اسم سه نفر از اولاد سید الشهداء علیه السلام است یکی حضرت سید الساجدين سلام الله علیه و دیگری علی اکبر و سوم علی رضیع که به روایتی عبدالله رضیع نام داشت معروف به علی اصغر .است و مراد در این فقره علی اکبر شهید در کربلاست چه این زیارت را اختصاصی تمام به قتلای طف و شهدای رکاب سعادت نصاب است و احتمال اراده سید الساجدین به غایت بعید است.

مادر وی به روایت مشهور لیلی دختر أبو مرة عروة بن مسعود ثقفی است و به روایت سبط ابن جوزی در تذکره نام مادر آن جناب آمنه بوده است و اول اصح و اعرف است. و مادر لیلی میمونه دختر ابو سفیان بن حرب است و از این جهت معاویه شهادت داد در حق آن جناب که احق به خلافت است و شرح این اجمال چنان است که در کثیری از کتب مسطور است و از مقاتل الطالبین مشهور که یک روز چنان اتفاق افتاد که معاویه از جلسای خویش سؤال کرد: اولی تر از همه کس به ولایت امر امت و کفالت کار خلافت کیست؟ گفتند:تو. گفت: نه، بلکه علی بن الحسين بن على بن ابى طالب علیهم السلام است که جد وی رسول خدای و او را شجاعت بنی هاشم و سماحت بنی امیه و حسن و صباحت بنی ثقیف است (1) .

على الجملة در سن آن جناب خلافی عظیم واقع شده [است]. شیخ مفيد - عليه الرحمة در کتاب ارشاد آن حضرت را نوزده ساله دانسته و او را علی اوسط گرفته و فرموده سید الساجدین از آن جناب بزرگتر بوده [است] (2) . و این قول حکایت شده از صاحب کتاب بدع و

ص: 526


1- مقاتل الطالبیین: 52.
2- الارشاد: 106/2.

صاحب کتاب شرح الاخبار از علمای اهل سنت. و به روایت ابوالفرج (1) و محمد بن ابی طالب هیجده ساله بوده و به روایتی بیست و پنج ساله بوده و به روایتی سی و هشت ساله بوده [است]. و هیچ یک از این اخبار منافی آن که آن جناب بزرگتر از سید سجاد باشد، نیست چه در عمر آن جناب نیز در روز عاشوراء اختلافی است. بعضی گفته اند: بالغ نبوده، و گروهی گفته اند: سی و سه ساله بوده [است] و در میانه اقوالی چند است.

و جمهور مورخین و نسابین و محدثین فریقین علی شهید را علی اکبر نوشته اند، از آن جمله حافظ جنابذی و سبط ابن جوزی و کمال الدین بن طلحه (2) و محب الدین طبری (3) و ابن جوزی در صفوه و دیار بکری در [تاریخ] خمیس و صاحب کشف الغمة (4) و ابن الخشاب و ابوالفرج (5) و زبیر بن بکار و بلاذری و مزی (6) و شریف عمری نسابه صاحب کتاب مجدی (7) و ابن قتيبه و أبو حنيفه دينوري (8) و أبو جعفر طبری (9) و ابن ابى الازهر و ابوالفضل صابونی صاحب کتاب فاخر که فقهای ما از او به جعفی تعبیر می کنند و أبو علی بن همام و ابن شهر آشوب (10) و ابن ادريس (11) و أبو عبيده و خلف الاحمر و صاحب کتاب لباب و صاحب کتاب زواجر و مواعظ و شیخ حر عاملی در منظومه احوال ائمه علیهم السلام و جماعتی جز ایشان که کلام طایفه را دیدیم و عبارت جمعی را شنیدیم و این قول البته اصح و اسد خواهد بود.

و از ابوالفرج در مقاتل الطالبیین آورده اند که ولادت آن جناب در امارت عثمان بوده و از جد بزرگوار خود امیر مؤمنان روایت حدیث نموده و از عایشه نیز سماع کرده [است] (12) . و هم

ص: 527


1- مقاتل الطالبیین: 52.
2- مطالب السؤول: 392.
3- ذخائر العقبی 151.
4- كشف الغمة: 248/2.
5- مقاتل الطالبیین: 52.
6- تهذیب الکمال: 384/20.
7- المجدى:91.
8- اخبار الطوال: 256.
9- تاریخ الطبری: 340/4.
10- مناقب آل ابی طالب 231/3.
11- السراير: 654/1.
12- مقاتل الطالبیین 52.

از ابی عبیده و خلف بن احمر نقل شده که این اشعار را در مدح آن جناب گفته اند و مدح را دلیل بزرگی قدر و کبر سن او شمرده اند و الابيات هذه:

لم تر عین نظرت مثله *** من محتف يمشى و من فاعل

يغلى بنى اللحم حتى اذا *** انضج لم يغل على الأكل

كان اذا شبت له ناره *** یوقدها بالشرف القابل

کیما یراها بانس مرمل *** أو فرد حى ليس بالأمل

اعنى ابن ليلى ذا السدى و الندى *** اعنى ابن بنت الحسب الفاضل

لا يؤثر الدنيا على دينه *** و لا يبيع الحق بالباطل (1)

و انصاف این است که از سیاق این اشعار معلوم می شود که در وقت مدح آن جناب از رجال معدودین به نظر می آمد و هم چنین کلام معاویه شاهد است چه اگر آن جناب در آن زمان طفل یا مراهق بودی آثار سماحت و شجاعت از آن جناب چندان ظاهر نمی شد که معاویه با آن همه عداوت اعتراف به اولویت او به خلافت کند و صواب چنان می نماید که در این مقام عبارت فحل فقیه محقق مقدم و شیخ فاضل متبحر معظم محمّد بن ادريس الحلى را قدش که در کتاب سرایر ایراد کرده بعینه یاد کنیم و از تتمیم این مسأله به نقل او اكتفاء نماییم.

قال في باب الزيارات في خاتمة كتاب الحج فاذا كانت الزيارة لأبي عبدالله الحسين علیه السلام یزار ولده على الاكبر و امه ليلى بنت ابى مرة بن عمرو بن مسعود الثقفى و هو اول قتيل في الوقعة يوم الطف من آل ابی طالب و ولد علی بن الحسين هذا في امارة عثمان و قد روى عن جده على بن ابى طالب و قد مدحه الشعراء و روى عن أبي عبيدة و خلف الاحمر ان هذه الابيات قيلت في على بن الحسين الاكبر المقتول بكربلا: لم تر عين الابيات. و قد ذهب شيخنا المفيد في كتاب الارشاد إلى ان المقتول بالطف هو على الاصغر و هو ابن بنت الثقفية و ان علياً الاكبر زين العابدین امه ام ولد و هی شاه زنان بنت کسری یزدجرد.

قال محمد بن ادريس:و الاولى الرجوع إلى اهل هذه الصناعة وهم النسابون و اصحاب السير و التواريخ مثل: الزبير بن بكار فى كتاب انساب قریش و ابی الفرج الاصفهاني في مقاتل الطالبين و البلاذری و المزنی و صاحب كتاب اللباب [في] اخبار الخلفاء و العمرى

ص: 528


1- مقاتل الطالبیین:53.

النسابة حقق ذلك في كتاب المجدى (1) فانه قال زعم من لا بصيرة له ان علياً الاصغر هو المقتول بالطف و هذا خطاء و وهم و إلى هذا ذهب صاحب كتاب الزواجر و المواعظ و ابن قتيبة في المعارف و ابن جرير الطبرى المحقق لهذا الشأن و ابن ابى الازهر في تاريخه و أبو حنيفة الدينوري في الاخبار الطوال و صاحب كتاب الفاخر مصنف من اصحابنا الامامية ذكره شيخنا أبو جعفر فى فهرست المصنفين و أبو على بن همام في كتاب الانوار في تواريخ اهل البیت و مواليدهم و هو من جملة اصحابنا المصنفين المحققين و هؤلاء جميعاً اطبقوا على هذا القول و هم أبصر بهذا النوع. ابولال

قال أبو عبيد في كتاب الامثال و عند جهينة الخبر اليقين قال و هذا قول الاصمعی و اما هشام بن الکلبی فاخبر انه جهنه و كان ابن الكلبى اخبر بهذا النوع من الاصمعي قال محمد بن ادریس: نعم ما قال أبو عبيد لأن اهل كل فن اعلم بفنهم من غيرهم و أبصر و اضبط. ثم اخذ زخمه الله يعدد وقايع من امثال ذلك فيها اشتباه من المفيد و غيره على جاری عادته في ذكر الشيىء بنظيره و حرصه على تكثير الفوائد الأدبية فى كتابه بحيث قد يخرجه عن صناعته و يذهب به إلى فن آخر من العلم كما هو ظاهر لمن مارس كتابه. ثم قال قال محمد بن ادریس و ای غضاضة يلحقنا و اى نقص يدخل على مذهبنا اذا كان المقتول علياً الاكبر كان على الاصغر الامام المعصوم بعد أبيه الحسين علیه السلام فانه كان لزين العابدين ثلث و عشرون سنة و محمد ولده الباقر حى له ثلاث سنين و اشهر ثم بعد ذلك كله فسيدنا و مولانا علی ابن ابى طالب كان اصغر ولد أبيه سناً و لم ينقصه ذلك (2) . انتهى بالفاظه و فيه غنی و كفاية عن تطویل الکلام و ذیله و تصعيب المرام و نیله.

خلاصه فضائل صوریه و معنویه آن جناب - از صباحت رخسار و حلاوت گفتار و زهد و عبادت و عفاف و سماحت و شجاعت و مدارات و رفق و صیانت و جلالت قدر و شهامت نفس و بزرگی نژاد و پاکی نهاد و علو همت و سمو رتبت - نه چندان است که بتوان در کتابی درج کرد یا در دفتری جمع نمود و اگر خصوصیات تلویحات خاصه و تصریحات ناصه جناب سيد الشهداء سلام الله علیه را در حق آن جناب در روز عاشوراء درست تأمل کنی و به دیده تحقیق تدبر نمایی راه به معرفت بزرگی شان و ارتفاع مقدار آن جناب خواهی یافت.

این مقوله خصایص آن حضرت بر دو قسم است یکی از افعال آن جناب؛ و دیگر از

ص: 529


1- صنفه لمجد الدولة بن بویه؛ منه نور الله قلبه.
2- السرائر: 1/ 658-654.

اقوال. و تفصیل این امور در کتب مقاتل مبثوت و منتشر است. و ما در این جا به یک حدیث منقول در بحار در ذیل قصه یوم عاشوراء که مؤلف از روایات کتبی است مثل ارشاد و ملهوف و غیر او اكتفاء می کنیم و آن این است که چون علی علیه السلام به جانب میدان شتافت، امام مظلوم دست به زیر محاسن شریف زد و او را به سمت آسمان بلند فرمود عرض کرد: « اللَّهُمُّ اِشْهَدْ عَلَى هَؤُلَاءِ الْقَوْمِ فَقَدْ بَرَزَ الْيُهْمُ غُلَاَمَ اُشْبُهُ النَّاسَ خَلْقًا وَ خُلُقًا وَ مَنْطِقًا بِرَسُولِكَ كَنَّا اذا اِشْتَقْنَا إِلَى نَبِيِّكَ نَظَرَنَا إِلَى وَجْهِهِ اللَّهُمَّ اِمْنَعْهُمْ بَرَكَاتٍ الارض وَ فَرْقُهُمْ تفریقاً وَ مَزَّقَهُمْ تَمْزيقَا وَ اِجْعَلْهُمْ طَرَائِقَ قَدَّدَا و لَا تَرْضَ الْوُلَاةَ مِنْهُمِ ابداً فَاِنْهَمْ دَعَوْنَا لِيَنْصُرُونَا ثُمَّ عَدُوَّا عَلَيْنَا يُقَاتِلُونَنَا».

ثم صاح الحسين علیه السلام بعمر بن سعد مالک؟ قطع الله رحمک و لا بارک الله فی امرک و

سلّط عليك من يذبحک بعدی فی فراشک کما قطعت رحمی و لم تحفظ قرابتی من رسول الله ثم رفع الحسين علیه السلام صوته و تلا: ﴿إِنَّ اللَّهَ اصْطَفَى آدَمَ وَ نُوحًا وَ آلَ إِبْرَاهِيمَ وَآلَ عِمْرَانَ عَلَى الْعَالَمِينَ ذُرِّيَّةً بَعْضُهَا مِنْ بَعْضٍ وَاللَّهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ﴾ (1) » (2) .

و در این حدیث چند مزیت و فضل برای آن شهید مظلوم معلوم می شود:

مزیت اول: آن که چون به جانب میدان شد سید الشهداء عليه الصلاة و السلام به هیأت مستغیث ملتجی دست به زیر محاسن مبارک کرده به جانب آسمان کرد کنایت از آن که جانم به ستوه آمده و کارم به آخر کشیده و کارد به استخوان رسیده و جای استغاثت و استمداد و استعانت است و این دلالت بر عظم قدر و جلالت مصیبت آن مظلوم در نظر امام

همام دارد.

دوم: آن که آن قوم را از غایت دلسوختگی در معرض عذاب الهی برآورده خدای را بر ایشان به شهادت طلبید و این نیز دلیل بزرگی گناه ایشان و جلالت قدر آن امامزاده عظیم الشأن است.

سوم: آن که آن جناب را در خلق به پیغمبر تشبیه کرده و شمایل پیغمبر صلی الله علیه و اله و سلم به حسن و صباحت و غایت اعتدال و تناسب سمر آفاق و شهره روی زمین است چنان چه از ابن عباس منقول است که هیچ وقت با آفتاب برابر نشد مگر این که نور آفتاب مغلوب شد و هر -

ص: 530


1- آل عمران: 34.
2- بحار الانوار ،43/45 این حدیث از لهوف اخذ شده است. اللهوف 67.

وقت نزدیک چراغ می نشست نور چراغ رخت بر می بست و حدیث ام معبد معروف است (1) . و اشعار خدیجه در مدح آن حضرت مشهور از آن جمله گفته:

جاء الحبيب الذى أهواه من سفر *** و الشمس قد اثرت في وجهه اثراً

عجبت للشمس من تقبيل و جنته *** و الشمس لا ينبغي ان تدرك القمرا (2)

و به آن مکرّمه نسبت داده شده و برخی از عایشه دانند:

لواحی زلیخا لو رأين جبينه *** لاثرن بالقطع القلوب على الايدى

و لو سمعوا في مصر اوصاف وجهه *** لما بذلوا في سوم يوسف من نقد (3)

و البته در حق آن جناب باید گفت:

بر سر یوسف اگر نام غلامیش نهند *** تا قیامت شرف دوده اسحاق آید

چهارم: آن که تشبیه فرمود او را در خلق به رسول خدای و همین منقبت بس که خدای تعالی به جمله اسمیه مؤکد به حروف تأكید و قسم عظمت خلق آن حضرت را بیان فرموده:﴿إِنَّكَ لَعَلىٰ خُلُقٍ عَظيمٍ﴾ (4) گفته و سید الشهداء علیه السلام فرزند خویش را شبیه ترین خلق به آن جناب در خلق فرموده و البته شهادت امام معصوم مبنی بر مبالغه و اغراق شاعرانه نیست خاصه در این مقام که با خدای مناجات می کند و از دست دشمنان تظلم و شکایت می فرماید که اگر امام هم نباشد مقام مقتضی اقتصار بر واقعیات و امور نفس الامرية است نه تعدی و تخطی به سرحد مجاز و ادعای خلاف واقع نمی گویم مجاز در کلام امام نیست و اغراق دروغ است ولی مدعا این است که بلاغت که رعایت مقتضای حال است مقتضی ترک است در این مقام.

پنجم: آن که آن جناب را اشبه خلق در منطق به رسول خدای صلی الله علیه و اله و سلم قرار داد. و این دو معنی دارد، چه یا مراد لهجت و کیفیت تکلم است چنان چه مقتضی وراثت و قرابت آن جناب نیز هست و یا مراد فصاحت الفاظ و جزالت کلمات اوست که پیغمبر فرمود: «انا اِفْصَحْ مِنْ نُطْقٍ بِالضَّادِ بيدأنى مِنْ قریش وَ اِسْتَرْضَعَتْ مِنْ بنی سَعِدَ» (5) .و می شود مراد هر دو باشد

ص: 531


1- بحار الانوار: 41/19.
2- بحار الانوار: 49/16.
3- تفسیر روح المعانی: 77/13.
4- القلم: 4.
5- نور البراهين: 120/1.

چه منطق کیفیت گفتار است و هر دو را در او می توان مندرج کرد و این سه جهت در هیچ یک از خلق خدای جمع نشده و اگر نه چنان بود که این بزرگوار شهید شد و نصوص متواتره

العلية در امامت سید الساجدین علیه السلام وارد شده ممکن بود که کسی به این خبر تمسک کرده قائل به امامت آن جناب شود.

ششم: آن که فرمود هر وقت مشتاق دیدار پیغمبر تو می شدیم بر او نظر می کردیم.و این مؤکد شباهت صوری آن جناب است بر وجهی که تذکره جمال نبوی و یادگار حسن مصطفوی بوده [است].

هفتم: بعد از این ثنای بلیغ با آن که مظهر رحمت الهی بوده به اقدام آن قوم بر قتل آن جناب نفرین کرد از خدای به چند وجه هلاکت ایشان را طلبید. و عادت پیغمبران و اولو العزم صبر بوده و سید الشهداء را در مقام صبر ثباتی دیگر و مقامی شامخ بوده که ملائکه آسمان را به شگفتی در آورد این جا زبان به نفرین گشود و این دلیل کمال دلسوختگی به فقد او و شدت علاقه و غایت محبت و تمام دلبستگی به آن جناب است. و در این فقره چند نفرین کرده که هر یک بالاستقلال دلیلی است بر جلالت قدر او یکی این که از خدای خواست که ایشان را از برکات زمین محروم کند. دیگر این که ایشان را متفرق و پراکنده دارد دیگر این که جماعت ایشان را پاره پاره کند. دیگر این که کلمه ایشان را مختلف فرماید. دیگر این که والیان را از ایشان راضی نفرماید و همه این دعا ها در حق قاتلان آن مظلوم که قاتلان آن امام معصوم نیز بودند مستجاب شد چنان چه به مراجعه کتب اخبار و تواریخ معلوم می شود.

هشتم: آن که قتل او را عنوان جمیع مظالم و تعدیات بر اصحاب و اهل بیت خود قرار داده: فانهم دعونا» تا آخر فرموده.

نهم: این که ابن سعد را از کمال احتراق قلب و تشویش خاطر مخاطب کرده نفرین فرمود و بر وی صیحه زد که خدای نسل تو را قطع کناد و برکت به تو ندهد و مسلّط کناد بر تو کسی را که تو را در فراش تو سر ببرد چه ذبح در فراش اذل انحاء قتل است و قد اجاد القائل في رثاء الحسين:

لقدمات لكن ميتة هاشمية *** لهم عرفت تحت القنا المتقصد

لعمرى لئن لم يقض فوق فراشه *** فموت اخى الهيجاء غير موسد

و ان لم يشاهد موته غير سيفه *** فذاک اخوه الصدق في كل مشهد

دهم: و این اعظم مناقب است این که آیه اصطفاء را که دلیل عصمت انبیاء و ائمه

ص: 532

است در حق او تلاوت فرمود و این مشعر - بلکه دلیل است بر این که آن جناب معصوم بوده است سلام الله علیه، فهذه مناقبه الفاضلة و تلك عشرة كاملة استخرجناها من حديث واحد فعلى الحقيقة هذه من علاه احدى المعالى و على هذه فقس ما سواها.

و علی اولاد الحسین

ج: و سلام بر اولاد حسین باد

ش: ذکر این فقره از قبیل ذکر عام بعد از خاص است که دلالت بر شرف و مزیت علی بن الحسین علیهما السلام دارد که دوباره بر او باید سلام شود. و لفظ اولاد اگر چه چنان چه لغویین تصریح کرده اند و فقهاء در باب وصیت و وقف تعرض نموده اند اعم است از بنین و بنات ولی بعید نیست که در این زیارت مراد خصوص ذکور باشد و خصوص قتلی - چنان چه اشارت کردیم - که این زیارت مخصوص شهداء است.

و بالجملة در عدد اولاد آن امام مظلوم خلافی مشهور است. شیخ مفید رضی الله عنه در کتاب مبارک ارشاد فرموده آن جناب را شش فرزند بود چهار پسر که یکی امام همام سید الساجدین علیه السلام است. از شاه زنان دختر یزدجرد شاهنشاه ایران. و از این جهت آن جناب را ابن الخيرتین می گفتند نظر به حدیث معروف:«خَيْرَةُ اللهِ مِنَ الْعَرَبِ قُرَيْشٌ وَ مِنَ الْعَجَمِ فَارِسٌ» (1) و فيه يقول ابوالاسود الدئلى:

و ان غلاماً بین کسری و هاشم *** لأكرم من نيطت عليه التمائم

و عليه بنيت قولى في قصيدة مهدوية:

يهنئ في ميلاد ابلج ماجد *** حوى هاشماً ما بین کسری و قیصر

دیگری علی بن الحسین شهید.

سوم جعفر که مادر او از قضاعه بود و در حیات سید الشهداء علیه السلام بدرود سرای فانی کرد.

چهارم عبدالله رضیع که در حجر آن امام به تیر شهید شد.

و دو دختر: یکی سکینه دختر رباب کلبیه دختر امرء القیس بن عدی که هم او مادر عبدالله رضیع است.

ص: 533


1- مناقب آل ابی طالب 394/3، بحار الانوار: 4/46.

دیگری فاطمه که مادر وی ام اسحاق دختر طلحه بن عبید الله التمیمی است (1) .

و در كشف الغمة از حافظ عبدالعزیز بن اخضر جنابذی آورده که عدد شش بوده ولی علی مقتول را اکبر دانسته [است] (2) . و در عبارت او مراد از علی اصغر امام زین العابدین است چه غیر از او عبدالله و جعفر را ذکر نموده و قرینه این دعوی عبارت اوست که گفته:«و نسل الحسين من علی الاصغر».و از این جهت ما سابقاً به او نسبت دادیم که علی شهید را اکبر می داند و ایراد فاضل صاحب کشف الغمة که گمان کرده که او اخلال به ذکر حضرت سید الساجدين غلیه السلام کرده بر متامل کلام ظاهر الاندفاع است چنان چه به مراجعه معلوم می شود.

و در بحار (3) از مناقب ابن شهر آشوب (4) آورده که پسری محمد نام و دختری مسماة به زینب داشته [است]. و على هذا عدد هشت می شود. و کمال الدین بن طلحه در مطالب السؤول پسرانش را شش و دختران را چهار گفته و سیاقت عدد ایشان بر این نمط نموده: على اكبر و هو الشهيد و علی اوسط و هو زین العابدین علی اصغر و محمد و عبدالله و جعفر و زینب و سكينة و فاطمه و دهم را که دختر چهارم باشد ذکر نکرده [است] (5) .

و علی بن عیسی در کشف الغمة از ابن خشاب نقل کرده که نه نفر بودند (6) و همین اسماء شریفه را شمرده که مذکور شد و از روایت ابوالفرج و محمد بن ابی طالب و دیگران که در بحار مذکور است که بعد از ذکر شهادت [سید الشهداء] علیه السلام گفته اند:« فَخَرَجَ غُلَاَمٌ مِنْ تِلْكَ الْاِبْنِيَّةِ وَ فِي اذنيه دُرَّتَانِ و هُوَ مَذْعُورٌ فَجَعَلَ يَلْتَفِتُ يَمِينَا وَ شَمَالًا وَ قُرْطَاهُ يَتَذَبْذَبَانِّ فَحَمَلَ عَلَيْهِ هانی بْن ثَبَيْتُ- لَعَنَهُ اللهُ- فَقَتَلَهُ فَصَارَتْ شَهْرُ بانویه تَنْظُرُ إِلَيْهِ و لَا تَتَكَلَّمْ كَالْمَدْهُوشَةِ (7) »می توان استفاده کرد که جعفر فرزند امام علیه السلام باشد از شهر بانویه. و مؤید وجود شهر بانویه در آن جنگ قول ابن شهر آشوب است که:«اما شهر بانویه فأتلفت نفسها في الفرات» (8) .

ص: 534


1- الارشاد: 137/2- 136.
2- کشف الغمة: 248/2.
3- بحار الانوار: 331/45-330.
4- مناقب آل ابی طالب: 231/3.
5- مطالب السؤول: 392.
6- کشف الغمة: 249/2.
7- بحار الانوار: 46/45.
8- مناقب آل ابی طالب:259/3 و عنه بحار الانوار: 62/45.

و از این کلام بر نمی آید که او مادر سید الساجدین باشد تا بگویند که او در نفاس به بهشت جاودانی رخت بربست چه دور نیست که خواهر او باشد چه در بعض اخبار ایشان سه خواهر بودند یکی از آن امام حسن و دیگر از آن امام حسین و دیگری از آن محمد بن ابی بکر شد (1) .و تواند بود که بعد از وفات آن دو و موت شاه زنان یکی از آن ها باز به حباله نکاح سید الشهداء درآمده و در کربلا حاضر باشد چنان چه در نظر دارم که در کتاب معتبری نیز دیده باشم.

و در منتخب حدیث وفات رقيه بنت الحسین را در شام ذکر کرده [است]. و شاید آن اسم منسی در کلام جماعتی از مورخین همین باشد و مؤید او آن است که او را در شام قبه و مزاری است معروف که عامه و خاصه جهاراً زیارت می کنند و اهل شام به توارث نقل می کنند که او دختر سید الشهداء است و معروف به سیده رقیه است و تبرکات و توسلات به مرقد پاک آن مطهره می نمایند و من بنده در سالی که در راه حج وارد دمشق شدم مکرر به زیارت او مشرف شدم و آثار جلالت و خدارت و انوار عصمت و طهارت در آن مرقد مطهر و مضجع مقدس مشاهده کردم.

و از کلام ابن عبدربه در عقد (2) و عبارت منقوله از ابن قتیبه معلوم می شود که محمد بن الحسین اسیر بود و در شام حاضر شد و ابن اثیر پسری دیگر برای آن جناب ذکر کرده که عمرو بن الحسین است و او را در مجلس یزید در مکالمه با خالد بن یزید قصه (3) مشهور است. و على هذا أبناء كرام آن جناب هفت نفر می شوند و عبارت محکیه تاریخ گزیده حمد الله مستوفی در عدد مطابق است (4) ، اگر چه در اسم مخالف چه او اسم دو نفر را عبید الله و حسن گفته [است].

و یاقوت در محکی معجم البلدان گفته در غربی حلب کوهی جوشن نام بود که معدن مس داشت و آن روز که پردگیان آل عصمت را از آن جا عبور افتاد آن معدن تباه شد، چه یکی از پردگیان امام مظلوم که از آن جناب بارور بود در دامنه آن کوه وضع حمل کرد و از پیشه وران نان و آب خواست «فأبوا ان یضیفوها» و از سنگدلی مضایقه کردند و دشنام دادند.

ص: 535


1- روضة الواعظين: 201.
2- العقد الفريد: 362/3.
3- الكامل في التاريخ: 87/4.
4- تاریخ گزیده:382.

بر ایشان نفرین کرد از آن پس از آن کوه کس منتفع و بهره مند نشد. در جانب قبلی آن کوه مزاری معروف به مشهد السقط و مشهد الدكة باشد و آن سقط را نام محسن بن حسین بود (1) ؛تمام شد کلام او.

و البته آن جناب را در اسم و وصف اقتداء و اقتفاء به عم مکرم خود محسن بن علی شده که هم به سقط از ظلم اعداء بیفتاد چنان چه در مطاوی کتب اهل سنت نیز دیده شده [است].

فانظر إلى حظ هذا الاسم كيف لقى *** من الاواخر ما لاقى من الاول

على الجملة مجموع اولاد سيد الشهداء علیه السلام بنابر جميع روایات دوازده تن بوده اند که دو نفر یقیناً شهید شده اند علی اکبر و یک رضیع و بنابر احتمالی جعفر و دو رضیع که علی و عبدالله باشند و یک نفر سقط شده و دخول او در این سلام محل اشکال است و اقوای این وجوه همان روایت شیخ مفید است که اوثق و ابصر از سایرین است به این گونه امور و حامل علوم ائمه به امت است و ناشر لوای آثار اهل بیت است در شیعیان؛ رضی الله عنه و ارضاه و حباه من رحمته ما تقر به عيناه.

تنبیه

در بعضی نسخ مصححه که بعضی مواضع او که مقابله بر خط ابن ادریس و خود شیخ شده و نزد این بی بضاعت موجود است لفظ «و علی اولاد الحسین» را خط بطلان کشیده [است].و هم چنین در نسخه مصباح سید مذکور نیست و به اعتباری این وجه اقرب است چه دانستی که در ذکر این کلمه با ذکر علی بن الحسين علیهما السلام حاجت به تکلف و تحمل است؛ و الله اعلم.

و على اصحاب الحسين

ج: و سلام بر همراهان حسین باد.

ش: ذكر عدد اصحاب و خصوص هاشمیین از ایشان چندان که در حوصله تتبع این بی بضاعت بود در شرح فقره ﴿وَ عَلَی الاَرْواحِ الَّتی حَلَّتْ بِفِناَّئِکَ ﴾ شد و صواب چنان می نماید که در این جا یکی دو حدیث در فضایل اصحاب آن حضرت ذکر شود، اگر چه اگر کسی ملاحظه کند حالت سربازی و جانفشانی این طایفه را در رکاب امام مظلوم و آن ثبات قدم

ص: 536


1- معجم البلدان 184/2.

رسوخ عقیدت و کمال جد و اهتمام که در نیل سعادت شهادت داشتند و آن منافست مسابقت و که در تناول کئوس موت و تداول جام های بلا با یکدیگر می کردند حاجت به ذکر و توضیح ندارد؛ آن جا که عیان است چه حاجت به بیان است.

و ليس يصح في الافهام شيئ *** اذا احتاج النهار إلى دليل

خاصه با ملاحظه یک نکته که هر طایفه ای که در رکاب امامی یا پیغمبری یا محقی یا مبطلی جنگ کردند اگر چند متمیت شدند و تن به مرگ دادند و بر مرگ بیعت کردند و جفون سیوف بشکستند و یکدل و یک جهت بر لشکر مخالف تاختن گرفتند به امید فتح در جای ظفر مکافحت و مناطحت می داشتند و این یک دست و یک داستانی را طلیعه نصرت و مقدمه ظفر می پنداشتند و این گروه با علم به هلاکت و قطع به موت و یقین به قتل بدون رجای ظفر و امید نصرت تن به مرگ داده جان های قدسی خود را در مقام جانبازی و جانفشانی وقایه وجود همایون فرزند سید الوصيين و نبيره خاتم النبيين کردند و هر یک در صدق حمله و ثبات موقف مصداق مدح حسان شدند که گفته:

يلقى الرماح الشاجرات بنحره *** و يقيم هامته مقام المغفر

ما ان يريد اذا الرماح شجرنه *** درعاً سوى سربال طيب العنصر (1)

چه خوب می گوید سروش در مدح عابس بن شبيب الشاكري رضی الله عنه:

جوشن زیر گرفت که ما هم نه ماهیم مغفر ز سر فکند که بازم نیم خروس و ما اخلقهم و احقهم واحداً بعد واحد يقول الطائي الكبير - رحمه الله تعالى -:

الا في سبيل الله من عطلت له *** فجاج سبيل الله و انثغر التغر

فتى كلما فاضت عيون قبيلة *** و ما ضحكت عنه الاحاديث و الذكر

فتی دهره شطران فيما ينوبه *** ففى بأسه شطر و فی جوده شطر

فتى مات بين الطعن و الضرب ميتة *** تقوم مقام النصر إن فاته النصر

و ما مات حتى مات مضرب سيفه *** من الضرب و اعتلت عليه القنا السمر

و قد كان فوق الموت سهلا فردهم *** اليه الحفاظ المر و الخلق الوعر

و نفس تعاف العار حتى كانما *** هو الكفر يوم الروع أو دونه الكفر

فاثبت في مستنقع الموت رجله *** و قال لها من دون اخمص الحشر

غدا غدوة و الحمد نسج ردائه *** فلم ينصرف إلا و أكفانه الاجر

ص: 537


1- عمدة الطالب: 293.

تردى ثياب الموت حمرا فما دجى *** له الليل الا و هي من سندس خضر (1)

اینک چند حدیث در فضل این طایفه یاد می کنیم.

الف: ابن قولویه در کامل الزیارة (2) و فرات بن إبراهيم در محکی تفسیر خود (3) سند به صادق آل محمّد علیهم السلام می رسانند که روزی حسین را فاطمه حمل کرده بود پیغمبر وی را گرفت و فرمود خدای لعنت کناد قاتل تو را و خدای لعنت کناد سالب تو را و خدای لعنت کناد آنان که پشت بر پشت گذارند در جنگ تو و خدای حکم کند میان من و آن که اعانت بر قتل تو کرد فاطمه علیها السلام عرض کرد: ای پدر چه می فرمایی؟ پیغمبر فرمود: به یاد آوردم آن چه را به او می رسد بعد از من و بعد از تو از اذیت و ظلم و غدر و بغی. و او در این هنگام با جماعتی است که گویی ایشان ستارگان آسمان اند از فرط مسرت پیشی گیرند به سوی قتل گویا من نظر می کنم به جانب معسکر و موضع رحال و ترتب ایشان و بقیه حدیث طولانی است.

ب: صدوق قدس سرة در کتاب علل سند به عماره می رساند که به صادق آل محمّد گفتم: خبر ده مرا از حال اصحاب حسین و سبب اقدام ایشان بر مرگ فرمود: به درستی که ایشان پرده از پیش چشمشان برداشته شد تا دیدند منازل خود را از بهشت و حال هر یک از ایشان چنان بود که اقدام بر قتل می کرد تا مسابقت به معانقه حور العین کند و به مکان خود از جنت بشتابد (4) .

ج: شیخ اجل قطب الدین راوندی در کتاب خرائج از علی بن الحسين الخلا حديث می کند که فرمود من آن شب که پدرم در صبحگاهش کشته شد با وی بودم با اصحاب خود فرمود: شب فراز آمده در ستر ظلمت راه خود گیرید که این گروه را جز با من کاری نیست و از بیعت من شما به حلّید. گفتند: نه به خدای هرگز چنین نخواهد شد. فرمود: همانا شما فردا کشته شوید یکسره و هیچ کس از شما را رهایی نیست.« قَالُوا: الْحَمْدُ لله الَّذِي شَرَفِنَا بِالْقَتْلِ معک»،گفتند منت خدای را که ما را به شهادت در رکاب تو شرف ارزانی داشت ﴿فَقَالَ علیه السلام لَهُمْ: اِرْفَعُوا رُؤُوسَكُمْ وَ اُنْظُرُوا فَجَعَلُوا يَنْظُرُونَ إِلَى مَوَاضِعِهِمْ وَ مُنَازِلُهُمْ فِي الْجَنَّةِ و هُوَ

ص: 538


1- این قصیده به طور کامل در اعیان الشیعة نقل شده است. اعیان الشیعة: 528/4.
2- کامل الزیارات: 144.
3- تفسیر الفرات: 171 و عنه بحار الانوار: 264/44.
4- علل الشرایع 299/1 و عنه بحار الانوار: 297/44.

يَقُولُ لَهُمْ: هَذَا مَنْزِلِكَ يَا فُلَانٌ فَكَانَ الرُّجَّالُ يَسْتَقْبِلُ الرُّمَّاحُ وَ السُّيوفُ بِصَدْرِهِ وَ وَجْهُهُ لِيَصِلُ إِلَى مَنْزِلِهِ مِنَ الْجَنَّةِ﴾ (1) .

د: هم قطب راوندی رضی الله عنه در خرایج سند به باقر علوم النبیین می رساند که حسین علیه السلام قبل از این که مقتول شود گفت که پیغمبر مرا فرمود: ای پسرک من زودا که تو رانده شوی به جانب عراق و او زمینی است که تلاقی کرده اند در او پیغمبران و اوصیای پیغمبران و او زمینی است که یعمورا نامیده شود و همانا تو در او شهید شوی و شهید شوند با تو جماعتی از اصحاب تو كه ألم مساس آهن را نیابند. کنایت از آن که کثرت اشتیاق و شدت توقان به عالم قدس ایشان را از توجه به درک صدمه تیغ و سنان و زحمت دشنه و پیکان مشغول کرده است. آن گاه این آیت مبارک تلاوت فرمود: ﴿قُلْنَا يَا نَارُ كُونِي بَرْدًا وَسَلَامًا عَلَىٰ إِبْرَاهِيمَ﴾ (2) و با حسین فرمود: حرب، برد و سلام شود بر تو و بر ایشان. آن گاه سید الشهداء فرمود: پس خرسند و مستبشر باشید چه به خدای اگر ما را بکشند همانا ما بر پیغمبر خود وارد شویم (3) .

ه : شیخ مفید در ارشاد نقل فرموده که چون شب عاشوراء رسید، سيد الشهداء علیه السلام اصحاب خویش را فراهم کرد امام سجاد می فرماید:من بیمار بودم اندکی فراتر رفتم تا نیک اصغای سخن وى كنم، « فَسَمِعَتْ أَبِيٌّ يَقُولُ لِأَصْحَابُهُ: اثْنَىْ عَلَى اللهِ اُحْسِنَّ الثَّنَاءَ وَ اِحْمَدْهُ عَلَى السَّرَّاءِ وَ الضَّرَّاءُ.اللَّهُمُّ انى اِحْمَدْ عَلَى انَّ اكرمتنا بِالنُّبُوَّةِ وَ عَلِمَتْنَا الْقُرْآنُ وَ فَهِمَتْنَا فِي الدین وَ جَعَلَتْ لَنَا ابصاراً وَ اسماعاً وَ افئدة فَاِجْعَلْنَا مِنَ الشَّاكِرِينَ امّا بَعْدَ فَانِي لَا اِعْلَمِ اصحاباً أَوَفَى و لَا خَيْرَا مِنَ اصحابي و لَا اهْل بَيْتَ اِبْرِ و لَا اوصل مِنَ اهْل بَيْتِيٌّ، فَجَزَاكُمِ اللهُ عَنَى خَيْرُ الْجَزَاءِ أَلَا و أَنَّى لِأَظُنُّ يَوْمًا لَنَا مِنْ هَؤُلَاءِ الًا وَ انى قَدِ اذنت لَكُمْ فَاِنْطَلَقُوا جَمِيعًا فِي حَلٍّ لَيْسَ عَلَيْكُمْ حَرَجَ مُنًى و لَا ذِمَامُ هَذَا اللَّيْلِ قَدْ غُشِّيكُمْ فَاِتَّخَذُوهُ جَمِيلًا» (4) .و موافق روایت سید در کتاب ملهوف:«لا اعلم اصحاباً اصلح من اصحابی و لا اهل بیت ابر و لا افضل من اهل بیتی» (5) .

ص: 539


1- الخرائج و الجرائح: 848/2 و عنه بحار الانوار: 298/44.
2- الانبیاء: 69.
3- الخرائج و الجرائح : 848/2 و عنه بحار الانوار: 80/45.
4- الارشاد : 91/2 و عنه بحار الانوار: 393/44.
5- اللهوف:55 و عنه بحار الانوار: 392/44.

و این خبر اعظم مدایح متصوّره اصحاب سید الشهداء است چه آن جناب فرموده هیچ اصحابی را نیکوکارتر و باوفادارتر از اصحاب خود و هیچ اهل بیتی نیکوکارتر و باوفاتر از اهل بیت خود ندیدم و این شهادت موجب تفضیل این جماعت است بر صحابه رسول و امیر صلّی الله عليهما. و تواند بود که نکته همان دقیقه باشد که در صدر مقاله اشارتی به او شد و بالجملة ذيل حديث متضمن گفتگو های محبت انگیز و عرایض صادقانه آن جماعت است که هر یک سخنی گفتند که عقل را خیره و حیران می نماید که اجمال او این است.

شاها من ار به عرش رسانم سریر فضل *** مملوک آن جنابم و محتاج این درم

ور باورت نمی رسد از بنده این حدیث *** از گفته کمال دلیلی بیاورم

گر بر کنم دل از تو و بر دارم از تو مهر *** این مهر بر که افکنم آن دل کجا برم

و تفصیل او در کتب مقاتل مذکور است و الله در القائل:

فيهم قوم اذا نودوا لدفع ملمة *** و الخيل بين مدعس و مکردس

لبسوا القلوب على الدروع و اقبلوا *** يتهافتون على ذهاب الانفس (1)

مطلب ثالث: در شرح دعای بعد از لعن و سلام

اَللَّهُمَّ خُصَّ أَنْتَ أَوَّلَ ظالِمٍ بِاللَّعْنِ مِنِّي وَابْدَءْ بِهِ أَوَّلاً ثُمَّ الثّانِيَ وَالثّالِثَ وَالرّابِعَ

ج: بار الها مخصوص فرمای تو اول ظالم را به لعنت از قبل من و ابتداء کن به او در اول امر آن گاه دومی را آن گاه سومی را آن گاه چهارمی را.

ش: لفظ اولاً منصوب است به ظرفیت و - چنان چه سابقاً گذشت (2) - در صورت اسمیت دو نحو استعمال دارد و چون معنی اول از مفاهیم متضایفه است بدون اضافه صحیح نیست و حكم ظروف لازمة الاضافة دارد و در آن ظروف چند وجه :است یکى ذكر مضاف إليه دیگری حذف مضاف إليه و تقدير لفظ او در این صورت معرب است بیتنوین مثل:«ابدء به من اول» چنان چه شاعر گفته:

و من قبل نادى كل مولى قرابة *** ............................

به کسر «لام» به روایت ثقات چنان چه گفته اند. دیگر این که لفظاً محذوف باشد و

ص: 540


1- عمدة الطالب: 364.
2- ذيل «اول ظالم ظلم...».

معنی مراد. و در این حال مبنی بر ضم است مثل:﴿ لِلّهِ اَلْأَمْرُ مِنْ قَبْلُ وَ مِنْ بَعْدُ ﴾ (1) . دیگر آن که نه لفظ مراد باشد و نه معنی یعنی خصوصیت مضاف إليه در نظر نباشد و مقصود «قبل ما» و «بعد ما» شود برای تنکیر. در این صورت منصوب می شود و منوّن مثل:«و ساغ لی الشراب و كنت قبلاً» و مثل:«ابدء به اولاً».و حریری از حرص به تغلیط و زیاد کردن اوهام خواص در درة الغواص ابدء به اولاً را غلط دانسته و تمسک به این شعر کرده:

لعمرك ما ادری و انی لاوجل *** على اينا تغدو المنية اول

و غفلت از این کرده که ضم در این موضع مبنی بر آن است که گذشت و دلیل غلط بودن نصب به غیر آن اعتبار نیست و لا زال عادت حریری بر این است که بر غلطیت استعمالی به ورود استعمال دیگر استدلال می کند. و این از ضعف تحصیل و قلت بصیرت است. و خود این دعای شریف دلیلی ساطع و برهانی قاطع بر بطلان دعوی اوست. عجب از او نیست بلکه عجب از سید اجل محقق داماد قدس سرة است که متابعت او کرده در حاشیه صحیفه مکرّمه سجادیه فرموده: «و لَا يُسَوِّغُ اولاً بِالتَّنْوِينِ» و البته آن سید علامه از فقره زیارت غفلت فرموده و الا با اعتبار سند این زیارت - بلکه قطعیت او بین شیعه و این که او کلام همه ائمه است بلکه حدیث قدسی است و تطابق جميع نسخ بر این لفظ - چگونه می شود به قول حریری از صحت او دست برداشت.

بالجملة مراد از این چهار نفر معلوم است و در این جا قصه طریفه ای است که سید محقق شهید ثالث قاضی نور الله شوشتری - قدس الله سره السری - در کتاب مجالس المؤمنین در ذیل ترجمه شیخ الطايفة و رئيس المذهب، خير الامة و امامها بعد الائمة، أبو جعفر محمد بن الحسن الطوسي - قدس الله سره القدوسی - ایراد کرده که بعضی از مخالفان به عرض خلیفه عباسی که معاصر شیخ بود رسانیدند که او و اصحاب او از شیعه امامیه سب صحابه می کنند و کتاب مصباح که دستور اعمال سنه متهجدان ایشان است بر آن گواهی می دهد زیرا که در دعای روز عاشوراء از آن کتاب واقع شده: «اللهم خص» إلى آخره.

پس خلیفه به طلب شیخ و کتاب مصباح فرستاد. چون با کتاب حاضر شده و باعث بر طلب او مذکور گردید منکر سب شد چون کتاب را گشودند دعای مذکور را به او نمودند و گفتند: این را چه عذر خواهید گفت؟ شیخ در بدیهه :گفت یا امیر المؤمنین مراد از آن عبارت

ص: 541


1- الروم: 4.

نه آن است که غمّازان گمان برده اند بلکه مراد به اوّل ظالم قابیل قاتل هابیل است که بنیاد قتل در دنیا نهاد و أبواب لعن بر روی خود گشاد و مراد به ثانی عاقر ناقه صالح است و اسم عاقر قیدار بن سالف .بود و مراد به ثالث قاتل یحیی بن زکریا است که به سبب بغیه ای از بغایای بنی اسرائیل اقدام بر قتل آن معصوم نمود و مراد به رابع عبدالرحمن بن ملجم - لعنه الله - است که اقدام بر قتل علی بن ابی طالب علیه السلام نمود خلیفه چون آن تأویل را شنید تصدیق او نمود و انعام فرمود و از ساعی و غماز انتقام کشید؛ تمام شد عبارت مجالس (1) . بالجملة اگر چه این بی بضاعت در مطاوی این کتاب و تضاعیف این باب اخبار و آثار و ادله موافقه با عقل و اعتبار در جواز سب و اثبات ظلم و کفر این گروه چندان یاد کرده ام که اگر کسی غشاوت شقاوت از قلب بردارد و پرده عمای جهالت از چشم زائل کند شک در مراتب مذکوره ندارد ولی در این مقام یکی دو حدیث از طرق معتبره اهل سنت در اثبات ظلم و جواز لعن ظلمه ثلاثه ایراد می کنم آن گاه دو خبر که دلالت بر کفر معاویه داشته باشد از طریق ایشان می آوریم.

و اینک به توفیق خدای - عزّ اسمه - می گوییم مسلم در کتاب جهاد و در باب فیئ به دو طریق (2) و بخاری در دو موضع از صحیح خود یکی در باب فرض خمس (3) و دیگری در کتاب اعتصام به کتاب و سنت (4) - از مالک بن اوس روایتی کرده اند که متضمن آن است که تیم و عدی به اعتقاد امير المؤمنين سلام الله علیه كاذب و آثم و غادر و خائن بوده اند.و الفاظ این چهار حدیث متقاربند اگر چه بخاری در نقل خود تدلیسی کرده و به جای این الفاظ «تزعمان انه کذا» گفته ولی در مقابل که کلام عدی را نقل کرده به حکم مقابله که گفته: «و الله يعلم انه صادق بار راشد تابع للحق» كلام على و عباس در حق هر دو معلوم می شود. ما به روایت مسلم در این باب اکتفاء می کنیم و عین عبارت او را که برای استبصار کافی است نقل می نماییم.

قال مسلم في صحيحه ما مثاله: حدثني عبدالله بن محمّد بن اسماء الضبعي ناجويرية

ص: 542


1- مجالس المؤمنین: 291.
2- صحیح مسلم: 151/5.
3- صحیح البخاری: 147/8.
4- صحيح البخاری: 191/6 بخاری این حدیث را همین گونه در جای دیگر نیز ذکر نموده است.صحیح البخاری: 24/5.

عن مالک عن الزهری ان مالک بن اوس حدثه قال ارسل إلى عمر بن الخطاب فجأةً حين عن تعالى النهار قال: فوجدته فى بيته جالساً على سرير مفضياً إلى رماله متكئاً على وسادة من ادم فقال لی یا مال انه قد دف اهل ابیات من قومک و قد امرت فيهم برضخ فخذه فاقسمه بينهم قال :قلت لو امرت بهذا غیری قال خذه يا مال قال فجاء يرفا فقال هل لک یا امیر المؤمنین فی عثمان و عبدالرحمن بن عوف و الزبير و سعد ؟ فقال عمر: نعم فاذن لهم فدخلوا ثم جاء فقال هل لك فى عباس و علی؟ قال: نعم فاذن لهما، فقال عباس یا امیر المؤمنين اقض بينى و بين هذا الكاذب الاثم الغدر الخائن فقال القوم اجل يا امير المؤمنين فاقض بينهم و ارحهم فقال مالک بن اوس يخيّل إلى انهم قد كانوا قدموهم کذلک فقال عمر اتندا انشدكم بالله الذي باذنه تقوم السماء و الارض أتعلمون ان رسول الله صلی الله علیه و اله و سلم قال لا نورث ما ترکناه صدقة؟ قالوا: نعم.

ثم اقبل على العباس و على فقال انشدكما بالله الذي بإذنه تقوم السماء و الارض أتعلمان انّ رسول الله - صلى الله عليه و سلم - قال لا نورث ما تركناه صدقة؟ قالا: نعم، فقال عمر: إن الله - جل و عزّ - كان خص رسوله بخاصة لم يخصص بها احداً غيره، قال: ما افاء الله على رسوله من اهل القرى فلله و للرسول و ما ادري هل قرء الاية التي قبلها ام لا قال: فقسم رسول الله - صلى الله عليه و سلم - بينكم اموال بني النضير فو الله ما استأثر عليكم و لا اخذها دونكم حتى بقى هذا المال فكان رسول الله - صلى الله عليه و سلّم - يأخذ منه نفقة سنة ثم يجعل ما بقى اسوة المال. ثم قال انشدكم بالله الذى باذنه تقوم السماء و الارض أتعلمون ذلك؟ قالوا: نعم، ثم نشد عباساً و علياً بمثل ما نشد به القوم أتعلمان ذلك؟ قالا: نعم.

قال: فلما توفى رسول الله قال ابوبكر: انا ولی رسول الله صلی الله علیه و اله و سلم فجئتما تطلب ميراثک من ابن اخیک و يطلب هذا ميراث امرأته من ابيها فقال أبو بكر: قال رسول الله: ما تركناه صدقة فرايتماه كاذباً آثماً غادراً خائناً و الله يعلم انه لصادق باز راشد تابع للحق. ثم توفى أبو بكر و انا ولى رسول الله صلی الله علیه و اله و سلم و ولی ابی بکر فرأيتمانى كاذباً آثماً غادراً خائناً و الله يعلم انى لصادق بار راشد تابع للحق ثم جئتنى أنت و هذا و أنتما جميع و امركما واحد فقلتم ادفعها إلينا فقلت ان شئت دفعتها إليكما على ان عليكما عهد الله ان تعملا فيها بالذي كان يعمل رسول الله صلی الله علیه و اله و سلم فأخذتماها بذلك قال كذلك؟ قالا : نعم، ثم جئتمانى لأقضى بينكما و لا و الله لا اقضى بينكما بغير ذلك حتى تقوم الساعة فان عجزتما فرداها على انتهى بالفاظه في اول طریقی مسلم.

ص: 543

از این حدیث که بر طریقه اهل سنت مکانت نصوص کتاب مبین دارد چند جا طعن بر خلیفه محترم ایشان وارد می آید که بعضی موجب کذب که موجب صفات اربعه مذکوره است و هم مجوز لعن اما کذب دعوی اوست که خود و تیم ولی پیغمبر بودند با این که به اتفاق در زمان رسول خدای هر دو مأمور اسامه بودند چنان چه خواهی شنید و اما غدر و اثم و خیانت و کذب که به اعتراف او به شهادت عباس و امیر المؤمنین که از افاضل عترت و رؤساء امتاند ثابت شده و هیچ مسلمانی نیست که به شهادت این دو نفر حکم نکند و این نسبت که عدی به ایشان داد در حضور اوس و عبدالرحمن و سعد و نعثل و زبیر بود نه این ها استیحاشی کردند و نه امیر المؤمنين و عباس تنصل و اعتذاری جستند.

با وجود این می گوییم عدی که این نسبت را به این دو نفر داد راست گو بود یا دروغگو اگر راستگو بود به حکم این شهادت حال او معلوم است و اگر دروغگو بوده هم حالش ظاهر

است به اعتراف خصم و مشمول كريمه:﴿فَنَجْعَل لَّعْنَةَ اللّهِ عَلَى الْكَاذِبِينَ﴾ (1) خواهد شد.

و این بزرگترین اهانت به پیامر اسلام صلی الله علیه و اله و سلم است که به طریق استخفاف و استهانت اسم شریف پیغمبر صلی الله علیه و اله و سلم و فاطمه علیها السلام را برده و به عباس گفته: تو آمدی ارث برادر زاده ات را خواستی و این آمد ارث زنش را از پدرش خواست و این نه چندان بی ادبی است که مسلمی بتواند تحمل کند. پیغمبری که خدای تعالی در قرآن همه جا اسم شریف او را به القاب مکرمه مثل: ﴿ يَا أَيِّهَا الرَّسُولَ﴾ و ﴿ يَا أَيِّهَا النبى﴾ و ﴿ يَا أَيِّهَا الْمُزَّمِّلَ﴾ و ﴿ يَا أَيِّهَا الْمُدَّثِّرَ﴾ و آن چه مانند این ها است ببرد جز در چند جای که به ضرورت مقام تصریح به اسم مبارک او شد برای تنصیص بر نبوت آن جناب یا نظیر آن از اغراض عدی اسم او را به این خفت می برد و فاطمه علیها السلام با آن علو منصب و جلالت شان که بضعه پیغمبر و خاتون محشر است به این خواری اسم او را یاد می کند.

و در معجم البلدان یاقوت حموی است در لفظ صنعا (2) ، چنان چه سید محقق شهید ثالث - حشره الله تعالى مع اجداده - در احقاق الحق (3) نقل کرده که یزید بن مبارک گفته که نزد عبدالرزاق بن همام بودیم که او شیخ بخاری است و مسلم و بخاری هر دو از او کثیراً روایت می کنند و از امثال معروفه سنیان است که «من روى له الشيخان فقد جاز القنطرة»، و حديث

ص: 544


1- آل عمران: 61.
2- معجم البلدان: 429/3.
3- احقاق الحق: 303.

مالک بن اوس را روایت کرد چون به این کلام رسید که گفته: «فَجِئْتَ تَطْلُبُ مِيرَاثَكَ مِنِ اِبْنِ أَخِيكَ» قال: «لا يقول الانوک الا لرسول الله»؛ یعنی این احمق از این کلام اراده جز رسول خدای ندارد. و عبدالرزاق حکم به حماقت او کرده یا این که معتقد کفر او بوده و ما اشاره اجمالیه به حال عبدالرزاق در حاشیه کنار کتابی که بر رجال نجاشی تعلیق شده

کرده ایم.

حدیث دیگر:علامه در نهج الحق (1) از مسند احمد بن حنبل (2) نقل کرده: «من آذی علياً بعث يهودياً أو نصرانياً».و البته اذیت این جماعت به علی امری است طشت از بام افتاده و هر چه ستر کنند «كالطبل من تحت القطيفة » مشهود عارف و عامی - بلکه معلوم جماد و نامی - است.

حدیث دیگر: ابن ابی الحدید از عبدالعزیز جوهری که از اجله ثقات و معتمدین ایشان است نقل کرده که سند به ابن عباس می رساند که با عدی در کوچه ای از کوچه های مدینه راه می رفتم و دست او در دست من بود با من گفت همانا گمان نمی کنیم صاحب تو را - یعنی علی علیه السلام را - جز مظلوم با خویشتن گفتم: نباید بر من پیشی گیرد و بر من غلبه کند. پس به او گفتم: رد ظلامه او کن چون این بشنید دست از دست من کشید و درگذشت و همهمه داشت آن گاه بایستاد و من به او رسیدم گفت:یا بن عباس گمانم این است که مانع این مردم نشد از رفیق تو جز این که او را کوچک شمردند با خود گفتم این سخن بدتر از اول بود. آن گاه با او گفتم: به خدای که خدای او را کوچک نشمرد آن روز را که او را امر کرد که سوره براءة را از ابو بکر استرداد فرماید (3) .

شکر خدای را که عدی در این مقام اعتراف کرد که او و اصحابش على علیه السلام را ظلم کردند و حق او را بناحق بستدند. و هم این حدیث را ابن ابی الحدید در ذیل احوال عدی از کتاب موفقیات زبیر ابن بکار زبیری که از اکابر ثقات مورخین این طایفه است حکایت کرده

[است].

حدیث دیگر: محمّد بن عبدالکریم شهرستانی در کتاب ملل و نحل نقل کرده که

ص: 545


1- نهج الحق: 222.
2- مسند احمد بن حنبل: 483/3 این حدیث به اسناد مختلف در منابع اهل سنت ذکر شده است.ر.ک :احقاق الحق: 90/6.
3- شرح نهج البلاغة: 45/6.

پیغمبر فرمود: ﴿جَهِّزُوا جَيْشَ أُسَامَةَ، لَعَنَ اَللَّهُ مَنْ تَخَلَّفَ عَنْها﴾ (1) .و صدر این حدیث اگر چه متواتر است ولی ذیل آن که مشتمل بر لعن است از طرق عامه این بنده در غیر ملل و نحل ندیده ام و تیم و عدی به اتفاق و نعثل - چنان چه از روضة الاحباب جمال المحدثین ایشان حکایت شده - در آن جیش مأمور بودند یا مخالفت نص کردند کفراً یا اجتهاد نمودند فسقاً. به هر صورت مشمول لعن رسول خدای اند.

حدیث دیگر: آية الله العلامة - نشر الله في الخلد اعلامه - از حمیدی محدث عظیم الشأن ایشان نقل فرموده که از تفسیر سدی که از اکابر مفسرین و محدثین ایشان است آورده که چون ابو سلمة و عبدالله بن حذافه در گذشتند و رسول خدای ام سلمه و حفصه که زنان آن دو بودند به زناشویی گرفت طلحه و نعثل گفتند: آیا محمد زنان ما را می برد چون ما بمیریم و ما زنان او را نبریم؟ به خدای که اگر بمیرد - اگر چند با زخم شمشیر باشد - زنان او را بگیریم طلحه حمیرا را می خواست و نعثل ام سلمه را پس این آیه مبارک فرود آمد:﴿ و مَا كَانَ لَكُمِ انَّ تُؤْذُوا رَسُولَ اللهِ و لَا انَّ تُنْكِحُوا ازواجه مِنْ بَعْدَهُ ابداً انَّ ذَلِكُمْ كَانَ عِنْدَ اللهِ عَظِيمًا﴾ (2) و هم این آیه آمد:﴿ انَّ تُبْدُوا شَيْئًا او تُخْفُوهُ﴾ (3) و هم این آیه آمد:﴿ انَّ الذین يُؤْذُونَ اللهَ وَ رَسُولُهُ لَعَنَهُمِ اللهُ فِىَّ الدُّنْيَا وَ الْآخِرَةُ﴾ (4) (5) .

و این حدیث - علاوه بر این که مصرح به این است که خدای تعالی نعثل و طلحه را لعن فرموده - دلیل کفر آن دو است چو آن ها ادعای تساوی با پیغمبر کردند و پاس حرمت نبوت را رعایت نکردند و قدر پیغمبر را خفیف شمردند و تن زیر بار حکم خدای ندادند اعتراض بر شرع نبوی روا داشتند چنان چه ظاهر است و این معانی بالضرورة كفرند و از این مقوله احادیث در تضاعيف كتب اهل سنت بیش از حد احصاء است و این کتاب مبتنی بر لمح و اشاره است نه بر احاطه و استقصاء و همین قدر که نوشتم دانشمندان حقیقت شناس را مغنی و شافی است.

در ذیل ذکر این سه نفر از اشعار ابوالقاسم مغربی نتوانستم بگذرم هر چند یکی دو شعر

ص: 546


1- الملل و النحل: 23/1.
2- الاحزاب: 53.
3- الاحزاب: 54.
4- الاحزاب: 57.
5- نهج الحق: 286.

از آن ها سابقا گذشته فلله دره و على الله بره حيث قال:

لكنما حسد النفوس و شحها *** و تذكر الاذحال و الاوتار

افضى إلى هرج و مرج فانبرت *** غشواء خابطة بغير نهار

و تداولتها اربع لولا أبو حسن *** لقلت لؤمت من اسئار

من عاجز ضرع و من ذى غلظة *** جاف و من ذى لوثة خوار

ثم ارتدى المحروم فضل ردائها *** فغلت مراجل احنة و نفار

فتاکلت تلک الجذی و تلمظت *** تلك الظبا ورقا اجيج النار

تالله لو القوا إليه زمامها لمشى *** بهم سجحاً بغير عثار

و لوانها حلت بساحة مجده *** بادی بدا سكنت بدار قرار

هو كالنبي فضيلة لكن ذا *** من فضله کاس و هذا عار

و الفضل ليس بنافع اربابه *** الا بمسعدة من الاقدار

ثم امتطاها عبد شمس و اغتدت *** هزئاً و بدل ربحها بخسار

و تنقلت في عصبة اموية *** ليسوا بابرار و لا اطهار

ما بين مأفون إلى متزندق *** و مضعف و مداهن و حمار (1)

و قد سبقت هذه الابيات الاخيرة و هى من جيد شعر العرب قد وشج في البداوة اصوله و تهدل بالحضارة غصونه و كأنما وصفه البحترى بقوله الذي سبق فيه كل واصف للشعر:

فى نظام من البلاغة ما شک امر *** امرؤ انه نظام فرید

و بدیع کانه الزهر الضاحك *** في رونق الربيع الحديد

مشرق في جوانب السمع ما *** يخلقه عوده على المستعيد

ما اعيرت منه بطون القراطيس *** و ما حملت ظهور البريد

مستميل سمع الطروب المعنى *** عن اغاني مخارق و عقید

حجج تخرس الالد بالفاظ *** فرادی کالجوهر المنضود

حزن مستعمل الكلام اختياراً *** و تجنبن ظلمة التعقيد

و ركبن اللفظ القريب *** فادر کن به غاية المراد البعيد

کالعذارى غدون في الحلل *** البيض اذا رحن في الخطوط السود (2)

ص: 547


1- شرح نهج البلاغة: 16/6.
2- تاریخ بغداد: 145/3.

و انا و ان خرجت عن المقصود بحكاية هذا اللؤلؤ المنضود إلا ان اعجابي بشعر ابي القاسم ملک عنانی و اخذ بزمامي و قادني إلى مدحه فتخيرت شعر البحتري في ذلك لانه بذ کل واصف و بهر کل عارف بمواقع اللطايف.

اینک دو خبر کفر معاویه را یاد کنیم.

یکی: آن است که ابن ابی الحدید و جماعتی دیگر از صنادید این گروه آورده اند که نعمان بن بشیر با جماعتی از انصار بر معاویه در آمدند و شکایت از فقر کردند و گفتند: راست فرمود پیغمبر که گفت:«اِنَكُم سَتَلقونَ بَعدِى اَثَرةً»، یعنی بعد از من ظلمی خواهید دید همانا که ما دیدیم او را معاویه گفت: چه دستوری به شما داده بود. گفتند: فرمود: «فَاُصْبُرُوا حَتَّى تَرُدُّوا عَلَى الْحَوْضِ»، صبر کنید تا بر حوض من ورود کنید.«قَالَ: فَاِفْعَلُوا مَا اِمْرِكُمْ عَسَّاكُمْ تُلَاقُونَهُ غَدَا عِنْدَ الْحَوْضِ كَمَا اُخْبُرْكُمْ»، گفت: پس شما نیز چنان چه فرمان داده کنید شاید ملاقات کنید او را فردا نزد حوض و ایشان را محروم داشت و چیزی عطا نکرد ابن ابی الحدید گفته: به این خبر اکثری از اصحاب ما تکفیر کردند معاویه را چه استهزاء بر پیغمبر نموده و این معنی از عبارت او ظاهر و از بیان بی نیاز است (1) .

خبر دوم: آن است که مسعودی در مروج الذهب در ذیل احوال مأمون آورده (2) و هم ابن ابی الحدید اشاره به او کرده (3) که در سنه دویست و دوازده منادی مأمون ندا کرد که امان نیست آن را که معاویه را به خیر یاد کند یا او را مقدم بدارد بر یکی از صحابه و مردم را نزاع است در سبب این امر و اقاویل مختلفه در این باب گفته اند.از آن جمله آن که یکی از ندمای او خبر داد او را به حدیثی که از مطرف بن المغيرة بن شعبه آورده اند و هم این خبر را زبیر بن بکار زبیری در کتاب اخبار معروف به موفقیات که به نام موفق بالله نوشته ایراد نموده [است]. چه گفته: از مداینی شنیدم که می گفت مطرف بن مغیره گفته که بر معاویه وفود کردم با پدرم مغیره و پدرم می رفت نزد معاویه و می آمد و بر عقل و ملک داری او ثنا می کرد. شبی باز آمد و مغموم و اندوهناک بود چندان که غذا نخورد من اندکی صبر کردم و گمانم این بود که در اموال یا اعمال ما سانحه ای رخ داده [است]. پرسیدم تو را چه شده که امشب را غمنده می بینمت؟ گفت: من از نزدیک پلیدترین مرد بیامدم. گفتم: مگر چه شده؟

ص: 548


1- شرح نهج البلاغة: 32/6.
2- مروج الذهب: 455/3- 454.
3- شرح نهج البلاغة: 130/5.

گفت: به معاویه گفتم: تو آرزوی خود را برسیدی کاش اکنون نشر الویه اشفاق و بسط بساط عدل می کردی چه سن تو زیاده شد و هم کاش نظری به حال برادران خود از بنی هاشم نمودی و ارحام ایشان را پیوسته داشتی که به خدای اکنون چیزی نزد ایشان نمانده که بیم آن داشته باشی.

چون این بشنید گفت: هیهات ،هیهات برادر تیم پادشاهی کرد و عدالت پیشه گرفت و کرد آن چه کرد به خدای که بیش از آن نشد که بمرد و نامش بمرد جز این که کسی گوید تیم. آن گاه برادر عدی ملک یافت و رنج کشید و دامن فرا زده ده سال پس به خدای که تجاوز نکرد از این که هلاک شد و هلاک شد ذکرش مگر این که کسی گوید: عدی آن گاه برادر ما را ملک نصیب شد و پادشاه شد کسی که احدی چون او در نسب نبود. پس بکرد آن چه کرد و مردم نیز با او مجازات دادند تا این که بمرد و نام کار های او بماند و برادر هاشم هر روز پنج نوبت بنام او فریاد زنند و گویند «اِشْهَدْ أَنَّ مُحَمَّدًا رَسُولَ اللهِ، فاى عَمَلٌ يَبْقَى مَعَ هَذَا لَا ام لَكَ الَا دَفْنَا دَفْنَا».

چون مأمون این خبر بشنید بفرمود تا منادی کردند آن چه گذشت، چنان چه وصف کردیم و نامه ها انشاء شد که به آفاق ببرند که بر منابر معاویه را لعن کنند و مردم این کار را عظیم شمردند و بزرگ داشتند و عوام مضطرب شدند و مصلحت را به ترک این کار اشاره اش کردندی وی نیز از این خیال دست بازداشت؛ تا این جا کلام مسعودی بود. و او خود ثقه نزد سنیان است علاوه بر این که سند را دست داده [است]. و کتاب موفقیات زبیر بن بکار از اصول معتمده و مراجع معتبر این طایفه است.

و از آن چه نوشتیم کفر و ظلم و جواز لعن این چهار کالشمس في رابعة النهار روشن و هویدا شد و از این جهت امام صادق علیه السلام ملتزم بود که عقب هر نماز واجب این چهار تن و چهار زن را لعنت کند و از برای شیعیان ایشان نیز سنت شد به حکم تأسی چنان چه کلینی و شیخ سند به حسين بن ثوير و أبو سلمه سراج رساندند که شنیدیم حضرت صادق را که لعنت می کرد در عقب هر نماز چهار نفر از مردان را و چهار نفر از زنان را و نام می برد ایشان را (1) .

و آیات مؤوّله و اخبار مصرحه به لعن ایشان بسیار است و این از ضروریات مذهب شیعه و از مطاعن معروفه ایشان نزد دشمنان است و هیچ یک از منتسبین به این مذهب انکار این

ص: 549


1- ذيل «لعن الله بني امية قاطبة»، عنوان: ارشاد.

نکرده جز یک نفر جاهل ضال مضل که در ایام ما در کشمیر انگیخته شده و رساله ای در منع سب تیم و عدی پرداخته و به خرافات و ترهاتی چند طائفه [ای] از عوام اخفاء الهام سفهاء الاحلام را فریفته و به زرق و طامات گروهی نادان را شیفته خود ساخته و به شیادی و سالوسی و حیله گری و چاپلوسی فتنه آغازی و سقیفه پردازی در پیش گرفته [است].

و عجب تر این که با آن که از اوائل طلاب کم مایه تر و یکسره از علم بی نصیب و از رؤوس فساق و مشایخ اهل کبایر است، مدعی اجتهاد و متصدی فتوی، بلکه گاه گاه در پرده زمزمه اعلمیت می کند و فتاوی غریبه جاهلانه از او مسموع شده است و هم انکار سیادت طایفه جلیله رضویه که وجوه و اکابر اشراف اهل قم و تهران و همدان و خراسان و جز این ها از ایشان است، کرده و علمای مشهدین و حضرت مستطاب حجة الاسلام سيدنا الاستاد - دام ظله - كراراً در تضلیل و تفسیق او نوشته ها پرداخته اند و هیچ از غوایت اقلاع و از ضلالت ارتداع ندارد (1) .

و اگر نه این بود که گمان است که اگر قاصری بر کلام او مطلع شده به تزویقات و تدلیسات این شیطان غاوی فریب خورد و اگر بر این صحیفه اطلاع یابد، از ضلالت باز آید و با طریقه مستقیمه پیوندد همین قدر هم تعرض کلام او شایسته نبود، چه بیم آن است که اگر کسی نظر کند مسأله ضروریه را خلافی گمان کند با این که این جاهل کمتر از آن است که نام وی بر زبان علماء جاری شود تا چه رسد به این که او را صاحب قولی شمارند و

ص: 550


1- از عجایب شیطنت های این مدلس آن که این مرقومات شریفه که از علماء اسلام و وجوه اعلام به آن نواحی می رسد بر عوام و ضعفاء شیعه مشتبه می کند؛ برخی را تحریف و پاره ای را به وجوه ظاهرة الفساد تأویل و بعضی را نفی نسبت می نماید و به این حیله مردمان نادان فرومایه را در شبکه خود می اندازد هم مگر به شهوات باطله خود برسد؛ و الله يحول دون آماله و یجاز به سوء اعماله».و از جمله نصوص حضرت مستطاب اجل اسلامیان پناهی سید استاد - ادیمت معالیه و بورکت ایامه و لیالیه - در حق او آن است که چندی قبل مسائل متعلقه به امور متعدد از فروع فقهیه و مطالب شرعیه رسید از آن جمله سؤال از حال اولاد حضرت سید محمد الاعرج ابن موسى المبرقع و از حالات و مقالات این سید غاوی مشکوک النسب به تفصیلی که در تمامت کشمیر مشهور و متواتر است .بود حضرت اجل جواب آن ها را به این بی بضاعت تفویض فرمودند جواب بر حسب طریقه آن حضرت مناسب مقام نوشته شد و در حق این سید به املاء خود آن جناب دام ظله - مرقوم افتاد غلط می کند نباید به این خرافات و اباطیل گوش داد بلکه این گونه کلمات موجب استحقاق حد است. و به خاتم شریفش موشح شد با این همه دست از بدبینی و عوام فریبی بر نمی دارد؛ منه دام مجده.

خلافی به وی نسبت کنند.

بالجملة خاتمه این بحث را به نقل یک حدیث در ثواب لعن جبت و طاغوت که در عرف اهل بیت عبارت از تیم و عدی است و گاه به مطلق غاصبین حقوق عترت زاکیه تأویل شده اقتصار می کنیم. فاضل زاهد ورع آخوند ملا محمد کاظم هزار جریبی که از تلامذه استاد اعظم آقای بهبهانی بوده و خود از فضلای محدثین و عرفای محصلین است در کتاب جمع الفضايح لأرباب القبائح از أبو حمزه ثمالی رضی الله عنه حدیث می کند که وی از امام همام زین العابدین و سید الساجدین علیه السلام روایت کرده [است].

«قَالَ: مَنْ لَعَنَ الْجِبْتِ وَ الطَّاغُوتُ لَعْنَةً وَاحِدَةً كُتُبَ اللهِ لَهُ سَبْعِينَ اُلْفُ اُلْفُ حُسْنَةً وَ مَحَى عَنْهُ سَبْعِينَ اُلْفُ اُلْفُ سَيِّئَةً وَ رَفْعٌ لَهُ سَبْعِينَ اُلْفُ اُلْفُ دَرَجَةً وَ مَنِ اِمْسِي (1) يَلْعَنُهُمَا لَعْنَةً وَاحِدَةً كَتَبٍّ لَهُ مِثْلُ ذَلِكَ قَالَ: فَمَضَى مَوْلَاُنَا علی بْن الْحِسَّيْنِ فَدَخَلَتْ عَلَى مَوْلَاِنَا ابی جَعْفَرَ مُحَمَّدَ الْبَاقِرِ فَقُلْتُ یَا مولای حدیث سَمِعَتْهُ مِنْ، ابیک فَقَالَ هات یَا، ثمالی فاعدت عَلَيْهِ الْحَديثَ فَقَالَ: نَعَمْ یَا ثمالی اتحب انَّ از یدک ؟ فَقُلْتُ بلی یَا مولای، فَقَالٌ مَنْ لَعَنَهُمَا لَعْنَةُ وَاحِدَةُ فِي كُلُّ غَدَاةَ لَمْ يَكْتُبْ عَلِيُّهُ ذَنْبَ فِىَّ ذَلِكَ الْيَوْمِ حتی یمسی وَ مِنَ امسی وَ لَعَنَهُمَا لَمْ يَكْتُبْ لَهُ ذَنْبٌ فِي لَيْلَهُ حَتَّى يُصْبِحُ.قَالَ: فَمَضَى أَبُو جَعْفَرٍ فَدَخَلَتْ عَلَى مَوْلَاِنَا الصَّادِقِ، فَقُلْتُ حَديثَ سُمْعَتِهِ مِنَ ابیک وَ جدک فَقَالَ هات یَا ابا حَمْزَةَ فاعدت عَلَيْهِ الْحَديثَ، فَقَالَ: حَقَّا يَا ابا حَمْزَةً ثُمَّ قَالٌ: وَ يَرْفَعُ لَهُ اُلْفُ اُلْفُ دَرَجَةً ثُمَّ قَالُ انَّ اللهَ وَاسِعَ كَرِيمَ» (2) .

حاصل مؤدای این حدیث شریف که در حقیقت سه حدیث است بلکه پنج حدیث و اول را از هر سه امام روایت کرده و حدیث به اعتبار مروی عنه متعدد می شود بلکه به ملاحظه ای شش حدیث می شود چه زیاده حضرت باقر را نیز از حضرت صادق علیهما السلام روایت کند آن است که امام فرمود هر که جبت و طاغوت را در روزی یک دفعه لعنت کند خدای تعالی هفتاد هزار هزار حسنه برای او بنویسد و هفتاد هزار هزار گناه از او محو کند و هفتاد هزار

ص: 551


1- الظاهر من تأمل هذه الفقرة و الزيادة التي معها من الباقر علیه السلام ان ما ذكره اولاً مخصوص بالاصباح اذ لو كان ذلك عاماً لم يكن وجه لذكر الامساء خصوصاً. و عليه بنينا الترجمة لاجل هذا الاستظهار، و الله اعلم منه نور الله قلبه.
2- عن زرارة ، عن أبي عبدالله علیه السلام: ﴿مَنْ جَاءَ بِالْحُسْنَةِ فَلَهُ عُشُرُ أَمْثَالِهَا﴾ قال : من ذكرهما فلعنهما كل غداة كتب الله له سبعين حسنة ، و محا عنه عشر سيئات ، و رفع له عشر درجات تفسیر العیاشی: 323/1 و عنه بحار الانوار: 222/30.

هزار درجه برای او بلند کند و هر که شب یک دفعه آن دو را لعنت کند همین ثواب در دیوانش نوشته شود.

أبو حمزه گوید: چون علی بن الحسین علیهما السلام در گذشت داخل شدم بر مولای خود أبو جعفر امام محمد باقر علیه السلام گفتم: ای مولای من حدیثی از پدر تو شنیدم فرمود .بگو: من اعاده حدیث کردم. فرمود: چنین است ای ثمالی دوست داری که من زیاده بر این بگویم؟ عرض کردم: بلیای مولای من.

فرمود: هر که یک بار لعنت کند آن دو را در هر صبح آن روز را بر او گناهی نوشته نشود تا شام کند و هر که شب کند یک بار آن دو را لعنت نماید آن شب را بر او گناهی نوشته نشود تا صبح کند. ابو حمزه گوید: چون باقر علوم النبیین در گذشت، به خدمت مولای خود صادق آل محمّد علیهم السلام شتافتم و گفتم: مولای من حدیثی از پدر و جدت شنیده ام فرمود بيار اى أبو حمزه من حدیث را خواندم.فرمود: حق استای أبو حمزه آن گاه فرمود و بلند می شود برای او هزار هزار درجه؛ یعنی علاوه بر آن چه ذکر شد این نیز هست. آن گاه برای دفع استبعاد از کثرت ثواب فرمود: خدای جواد واسع العطاء است؛ یعنی از عموم مکرمت و سعه دایره رحمت خدا دور نیست که به موجب یک عمل قلیل المقدار ثوابی چندان نمایان و عنایتی چنین شایان در حق بنده خالص العقيدة موالى اهل بيت علیهم السلام مقرر فرماید تمام شد محصل حدیث شریف و ما نیز تمام می کنیم کلام را و می گوییم:«اللَّهُمَّ اِلْعَنِ الْجِبْتِ وَ الطَّاغُوتُ».

﴿اللَّهُمَّ اِلْعَنْ يَزِيدُ بْن مُعَاوِيَةِ خَامِسًا وَ اِلْعَنْ عَبِيدَ اللهِ بْن زياد وَ اِبْنُ مَرْجَانَةٍ وَ عُمَرُ بْن سَعْدٍ وَ شَمَّرَا وَ آلَ ابی سفیان وَ آلَ زیاد وَ آلَ مروَانِ إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ﴾.

ج: بار الها لعن کن یزید بن معاویه را در مرتبه پنجم و لعن نما عبید الله پسر زیاد و پسر مرجانه و عمر بن سعد و شمر و آل أبو سفیان و آل زیاد و آل مروان را تا روز قیامت.

ش: غرض از این دعا استیفای ذکر جمیع آن ها است که در قتل سيد الشهداء مدخليتي داشتند یا تسبیب مثل چهار نفر اول یا به امر و مباشرت مثل یزید و ابن زیاد و غیره یا به رضا و همراهی مثل آل مروان و بقیه آل أبو سفیان و آل زیاد که در آن زمان حاضر نبودند. و نکته در ذکر ابن مرجانه بعد از ابن زیاد - با این که مراد یکی است - مزید تعییر و انتقاص اوست به این نسب که از طرفین آخذ به اطراف لئامت و دنائت است و تکرر ذکر شمر در این زیارت مؤید آن است که قاتل آن امام مظلوم آن مخذول بوده چنان چه اشهر روایت و مشهور مورخین است و تحقیق این حال چون موقوف بر ذکر کیفیت شهادت امام مظلوم

ص: 552

است و هیچ وقت نتوانسته ام شرح این مصیبت جانگداز عالم سوز را از کتابی به تفصیل ببینم هم قدرت استقصای او در این کتاب ندارم و الله در القائل:

افسانه ای که کس نتواند شنیدنش *** یا رب بر اهل بیت چه آمد ز دیدنش

و ما ختام این مطلب را به تأویل یکی دو آیه از طریق اهل البیت علیهم السلام که خدای به سؤال از ایشان و به تمسک به ایشان الزام کرده در مذمّت اعداء و غاصبين حقوق اهل البيت می کنیم که مناسبت تمام با اشخاص مذکوره در فصول این دعای شریف دارد.

آیه اولی (1)

قال تعالى: ﴿لَا اكراه فِي الدِّينِ قَدْ تَبَيَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَيِّ﴾؛ یعنی اکراه در دین خدای نیست ایمان از کفر ممتاز شد و به قرینه تأویل بعد مراد از رشد تشیع و از غی تسنن است؛ ﴿فَمَنْ يُكَفِّرُ بِالطَّاغُوتِ﴾؛ پس هر که به طاغوت کافر شود و مراد از طاغوت شیطان است چنان چه در مجمع از صادق آل محمد علیه السلام روایت کرده (2) و در تفسیر على بن إبراهيم قمى گفته:«هم الذین غصبوا آل محمّد» (3) .و این با حدیث حضرت صادق ممكن الانطباق است، چه مراد از شیطان تواند بود که عدی باشد. و به خاطرم چنان است که در اخبار جای دیگر هم این کنایت شده و تأویل شیطان به عدی نیز وارد شده باشد (4) ؛﴿فَقَدِ استمسک بِالْعُرْوَةِ الْوُثْقَى لَا اِنْفِصَامٌ لَهَا﴾، پس به تحقیق که متمسک به عروة الوثقی شده که او را انقطاعی نیست.

در کافی از حضرت باقر علیه السلام آورده که ﴿عُرْوَةِ الْوُثْقَى﴾ مودت ما اهل البیت است (5) .و این تأویل مؤید حدیث سابق است چه حاصل آن باشد که هر که کافر به غاصبین حقوق آل محمد باشد متمسک به مودت ایشان است؛ یعنی مودت این جماعت بی بغض دشمنان ایشان صورت نبندد چنان چه مکرر گذشت و در معانی الاخبار است که پیغمبر فرمود: هر که خواهد تمسک به عروة الوثقی جوید باید متمسک به ولایت برادر و وصی من علی ابن ابی

ص: 553


1- البقرة: 256.
2- مجمع البیان: 165/2.
3- تفسیر القمی 84/1.
4- تفسير القمى: 113/2 و عنه بحار الانوار: 150/30.
5- لم نجده فى الكافى و انما نقلناه - كما فعل المجلسى - من المناقب مناقب آل ابی طالب:170/3 و عنه بحار الانوار: 85/24.

طالب شود چه هلاک نمی شود هر که محب و موالی او باشد و نجات نمی یابد آن که مبغض و معادی او باشد (1) .

﴿وَ اللهُ سَمِيعُ عَلِيمُ﴾ ، و خدا شنواست اقوال مردم را و دانا است افعال ایشان را.

آیه ثانیه (2)

﴿اللهُ وَلَّى الَّذِينَ آمنوا يُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلْمَاتِ إِلَى النُّورِ﴾، خداى متولی کار اهل ایمان است بیرون می آرد ایشان را از ظلمات به جانب نور؛ ﴿وَالَّذينَ كَفَروا أَولِياؤُهُمُ الطّاغوتُ﴾، و آنان که کافر شدند اولیای ایشان طاغوت است. در تفسیر علی بن إبراهيم است که کافران، ظالمین آل محمدند و طاغوت غاصبین حقوقند که به متابعت ایشان ظلم شد (3) ؛ ﴿يُخرِجونَهُم مِنَ النّورِ إِلَى الظُّلُماتِ﴾، بیرون می کنند ایشان را از روشنایی به تاریکی ها در کافی آمده از صادق آل محمّد علیهم السلام که نور آل محمدند و ظلمات اعدای ایشان (4) .

و هم از ابن ابی یعفور آورده که به صادق آل محمّد علیه السلام گفتم: من با دشمنان شما مخالطت می کنم و عجب دارم از قومی که دوستدار شما نیستند و فلان و فلان را دوستند امانت و صدق و وفا دارند و اقوام دیگر که دوست شمایند چنان نیستند. پس مستوی شد و درست نشست و غضبناک روی با من کرد و فرمود دین ندارد آن که پرستش خدای کند به ولایت امام جائر که از خدای نیست و خدای را عتابی نیست بر آن که پرستش خدای کند به ولایت امام عادل که از خدای است. گفتم: آنان را دین نیست و اینان را عتاب؟ فرمود: بلی آنان را دین نباشد و اینان را عتاب. آن گاه فرمود: مگر نشنیده ای گفته خدای تعالی را:﴿اللَّهُ وَلِيُّ الَّذينَ آمَنوا يُخرِجُهُم مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النّورِ ۖ وَالَّذينَ كَفَروا أَولِياؤُهُمُ الطّاغوتُ يُخرِجونَهُم مِنَ النّورِ﴾؛ یعنی از ظلمات ذنوب به سوی نور مغفرت به واسطه ولایت امام عادل که از خدای است. و فرموده:﴿وَالَّذينَ كَفَروا أَولِياؤُهُمُ الطّاغوتُ﴾ چنین قصد کرده که ایشان بر نور اسلام بودند چون ولایت امام جائر کردند از نور اسلام به ظلمات کفر افتادند و خدای آتش را برای ایشان واجب کرد (5) .

ص: 554


1- معانی الاخبار: 368 و عنه بحار الانوار: 22/64.
2- البقرة: 257.
3- تفسیر القمی 85/1 و عنه بحار الانوار: 23/64.
4- الکافی 289/8 و عنه بحار الانوار: 23/64.
5- الکافی: 375/1 و عنه بحار الانوار: 323/23.

و همین خبر را به زیادتی یک جزء که ذکر می کنم در صافی (1) از عیاشی (2) نقل کرده [است]؛ ﴿ أُولٰئِكَ أَصحابُ النّارِ ۖ هُم فيها خالِدونَ﴾؛ ایشان اهل جهنماند و در آن مخلدند عیاشی گفته در ذیل حدیث: پس اعدای امیر المؤمنین خالد در نارند اگر چند در دین خود در غایت زهد و ورع و عبادت باشند.

آیه ثالثه (3)

﴿اُلْمُ تِرْ إِلَى الَّذِينَ أَوََتَوًّا نَصِيبًا مِنَ الْكُتَّابِ يُؤَمِّنُونَ بِالْجِبْتِ وَ الطَّاغُوتُ﴾، مگر نظر نکردی به جانب آنان که داده شده اند نصیبی را از کتاب که ایمان می آورند به جبت و طاغوت.

در تفسیر علی بن إبراهيم رضی الله عنه روايت شده که این آیه نازل شد در حق آنان که غصب حق آل محمّد نمودند و حسد بر منزلت ایشان بردند (4) .و از تفسیر عیاشی روایت شده که باقر علوم النبیین فرمود که جبت و طاغوت اولی و دومی اند (5) .

﴿وَ يَقُولُونَ لِلَّذِينَ كَفَرُوا﴾ و می گویند در حق آنان که کافر شده اند؛ ﴿هَٰؤُلَاءِ أَهْدَىٰ مِنَ الَّذِينَ آمَنُوا سَبِيلًا﴾ که این ها بهتر به راه راست هدایت شده اند از اهل ایمان.

در کافی از حضرت باقر علیه السلام آورده که در تفسیر این فرموده که می گویند در حق ائمه ضلال و دعات به جانب دوزخ که این ها مهتدی تر از آل محمدند (6) . بنابراین اخبار مراد از آنان که نصیبی از قرآن دارند غاصبین اند و اتباع ایشان و مراد از کافرین جبت و طاغوت و نعثل و رابع و احزاب ایشان اند از آل مروان و آل عباس که عامه ایشان را بر آل محمد علیهم السلام تقدیم کرده اند.

آیه رابعه (7)

بعد از همین آیه است:﴿أُولَئِكَ الَّذِينَ لَعَنَهُمِ اللهُ وَ مَنْ يَلْعَنُ اللهَ فَلَنْ تَجِدُ لَهُ نَصِيرَا﴾، این جماعت آنانند که خدایشان لعنت کرده و هر که را خدای لعنت کند هرگز یاوری برای او

ص: 555


1- تفسیر الصافی: 1/ 285.
2- تفسير العياشي: 139/1.
3- النساء: 51.
4- تفسیر القمی: 140/1 و عنه بحار الانوار: 601/3.
5- تفسیر العیاشی: 246/1 و عنه بحار الانوار: 289/23.
6- الکافی: 205/1 و عنه بحار الانوار: 290/23.
7- النساء: 52.

نخواهی یافت؛﴿أَمْ لَهُمْ نَصِيبٌ مِنَ الْمُلْكِ فَإِذًا لَا يُؤْتُونَ النَّاسَ نَقِيرًا﴾، نصیبی از ملک ندارند که اگر داشته باشند به مردم اندازه نقیری که نقطه سیاه وسط تخم خرما است به کسی ندهند.

در کافی از حضرت باقر علیه السلام آورده که مراد از ملک امامت و خلافت است (1) .و از این قبیل آیات در مذمت اعداء اهل بیت در قرآن بیشمار است و به همین قدر ما اکتفاء می کنیم؛ «اللَّهُمَّ اِلْعَنِ اعداء آلَ مُحَمَّدُ لَعَنَا وَ بِيلَا».

مطلب رابع در شرح دعای سجده

اللهم لك الحمد حمد الشاکرین لک علی مصابهم

ج: بار الها مر تو راست ستایش شکر گذران برای تو بر مصیبت خود.

ش: ناچار در این مقام باید معنی حمد و شکر معلوم شود تا حل این عبارت بشود اگر چه سابقاً اشارت کردیم که این دو لفظ از الفاظی است که کثرت تعرض علما از آن ها موجب ملال فضلا شده است و ما در این مرحله محصل كلام صاحب کشاف (2) و سید شریف (3) را در حاشیه کشاف ایراد می کنیم چه وثوق در این امور به ایشان از اکثری بیشتر است. و سابقاً در کلام ابن ادریس شنیدی که در هر صناعتی باید به اهل او رجوع کرد.

و خلاصه او بعد از تحریر و انتقاد چنان است که حمد ثنای به لسان بر جمیل اختیاری است و مدح مرادف اوست و نقیض او ذم است و گاه مدح در ذکر متاثر و نشر مناقب استعمال می شود و نقیض او هجاء است که ذکر معایب و تعداد مثالب است و مثل:«حمدت اللؤلؤ على صفائها» ظاهر کلام زمخشری انکار صحت آن است بی تأویل و بنابر آن چه ذکر شد - اخذاً عن السيد الشريف - می توان رفع اشکال و تصحیح استعمال کرد چه مئاثر را اختصاص به اختیاریات نیست.

و شکر عبارت از مجازات بر نعمت است خواه به زبان باشد تا ثناء شود یا به قلب که اعتقاد به اتصاف منعم به صفات کمالیه باشد یا به جوارح که عبارت باشد از تعب در طاعت و تحمل زحمات انقیاد و فرمانبرداری و این شعر معروف که گفته اند:

افادتكم النعماء منى ثلاثة *** یدی و لسانی و الضمير المحجبا

ص: 556


1- الکافی: 205/1 و عنه بحار الانوار: 290/23.
2- الكشاف: 47/1- 46.
3- الحاشية على الكشاف: 49-46.

شاهد هر سه استعمال .است شکر آن کاری است که به ازاء نعمت آید و در این جا سه چیز را فایده انعام ایشان شمرده [است]: یکی دست را که با وی خدمت کند و این نوعی از شکر شود؛ و دیگر زبان را و او ظاهر است؛ و دیگر ضمیر را که به محجب وصف کرده تا اشارت به آن باشد که کسی را جز شما به او راهی نیست.

و بین شکر و حمد عموم و خصوص است از وجهی نه ،مطلق چه بعض افراد حمد که ثنای بر غیر نعمت باشد شکر نیست و بعض افراد شکر که مجازات به قلب و جوارح باشد حمد نیست و ثنای به لسان بر نعمت حمد و شکر است و در حدیث آمده که «الْحَمْدُ رَأْسَ الشَکَر»، چه شکر به جوارح قابل تأویل است و شکر به قلب خفی است و اعلان به ذکر جمیل خدای نیست و آن چه صریح و علن است شکر به لسان است که حمد باشد. پس مراد به حمد نوع خاصی از اوست که رأس شکر قرار داده شده است؛ تا این جا محصل کلام این دو فاضل تحریر و ناقد بصیر بود.

و باید دانست که حمد خدای در همه جا مرغوب - بلکه لازم و واجب - است اگر چند بلا باشد، باید گفت:«الْحَمْدُ لله عَلَى السَّرَّاءِ وَ الضَّرَّاءُ»و آن چه از او آید باید جمیل دانست چه البته مصالح و حکمی دارد که حمد باید بر هر مصیبتی و هر بلیه ای کرد و هیچ منافاتی نیست بین این که انسان اگر مظلوم باشد از ظلم شکایت کند و بر ظالم لعنت کند و بر مصیبت تحسر خورد و خدای را در همه حال حمد و ستایش کند و تحقیق این مسأله مستمد از مبادی عقلیه و مبانی نقلیه است که در شرح آن ها خروج از طور این مختصر است.

و در این جا دقیقه ای است که از بیان او ناگزیریم و شرح او چنان است که اشاره کردیم

که متعلق شکر نعمت است پس ناچار باید بر ملایم واقع شود، چنان چه صبر بر ناملایم است و این سر حدیث معروف است که «اَلاْيْمانُ نِصْفٌ صَّبْرِ و نِصْفٌ شُّكْرِ» (1) ، چه آدمی در هیچ حال از ملایم و یا ناملایمی خالی نیست پس گاه باید صبر کند و گاه شکر. و صبر مقابل جزع است و شکر مقابل کفران که نوعی از کفر است قال تعالى: ﴿لَئِن شَكَرتُم لَأَزيدَنَّكُم ۖ وَلَئِن كَفَرتُم إِنَّ عَذابي لَشَديدٌ﴾ (2) و چون مقابل شکر بدتر است پس خود شکر از درجه صبر عالی تر خواهد بود و این در اول مرتبه سلوک مقام انسانیت است و چون چند مرقات در این سلّم بالا روند به حدی رسند که آن چه از او آید نعمت بینند، اگر چند مصیبت و

ص: 557


1- تحف العقول: 48 و عنه بحار الانوار: 26/57.
2- ابراهیم:17.

شدتی باشد. و آن ثمره محبت است و مقتضای عدم انکار چه به باطن و چه به ظاهر.

چنان چه در اخبار وارد است که جابر بن عبدالله الانصاری در آخر عمر که به پیری و ضعف و عجز مبتلا شده بود امام محمد باقر علیه السلام به عیادت وی تشریف قدوم ارزانی فرمود و از حال او سؤال کرد.گفت: در حالتیم که پیری از جوانی و بیماری از تندرستی و مرگ را از زندگانی دوستر دارم و حیات را بر مرگ نمی گزینم.امام علیه السلام فرمود: من باری چنانم که اگر مرا پیر دارد پیری دوست دارم و اگر برنا دارد برنایی و اگر بیمار دارد بیماری و اگر تندرست دارد تندرستی و اگر مرگ دهد مرگ و اگر زندگی بخشد زندگی جابر چون این سخن از آن حضرت شنید بر روی آن حضرت بوسه داد و گفت: صدق رسول الله که مرا گفت: تو یکی از فرزندان من [را] بینی، هم نام من «يبقر العلم كما يبقر الثور الارض» (1) .و بدين سبب آن جناب را باقر علوم الاولين و الآخرين خوانند. و اشاره به این مقام نیز نموده سيد الشهداء در خطبه خروج از مکه آن جا که فرمود:«رضانا اهل البيت رضا الله» (2) .

خلاصه سخن آن که شکر بر ملایم اگر باشد مقام اوایل است و اگر ناملایم هم به ملاحظه صدور از محبوب حقیقی نعمت حساب شود شکر بر او کند و این نتیجه رضا است که او ثمره محبت است و مقام اواخر و اکابر است و اشاره به این مقام کرده آن که گفته:

گر آسوده ور مبتلا می پسندد *** پسندیدم آن چه او خدا[را] می پسندد

چرا دست یازم چرا پای کوبم *** مرا دوست بی دست و پا می پسندد

و چون ائمه علیهم السلام همیشه اتباع خود را به مقامات عالیه دعوت کنند و به مراتب بلند عموم شیعه را به قرائت این دعا که ترجمان مقام راضیان است و شکر بر مصیبت را مشتمل است امر فرموده اند، هم مگر از برکات این دعای مبارک به این مقام ارجمند و رتبت بلند فائز شوند.

الحمد لله على عظيم رزیتی

ج:حمد مر خدای را بر مصیبت بزرگ من.

ش: تکرار این کلام بر سبیل التفات غیابی به جهت تنصیص بر ثبات در مقام حمد بر این مصیبت است. علاوه بر این که تصریح به بزرگی این خطب هائل و رزء عظیم در او شده و افتنان و تلون در وجوه حمد و انحاء ستایش او اظهار استسلام و انقیاد برای اوامر الهیه که

ص: 558


1- مسكن الفؤاد:82.
2- مثیر الاحزان 29 و عنه بحار الانوار: 367/44.

اکمل صفات مؤمنین و احسن حالات متقین است نیز در او شده [است].

اللهم ارزقنى شفاعة الحسين علیه السلام اليوم الورود

ج: بار الها روزی کن مرا شفاعت حسین علیه السلام در روز قیامت.

ش: اخبار داله بر شفاعت ائمه و خصوصاً سید الشهداء بسیار است و ما اشاره به این باب در سابق کرده ایم (1) و بیش از این مجال ذکر نیست.

ورود در اصل لغت - چنان چه از کتب فن استفاده می شود - آمدن به سرچشمه و جای آب است و مقابل آن صدور است و یوم الورود قیامت است به جهت آن که بر خدای تعالی وارد می شوند و به محضر حکم و سلطنت قاهره او حاضر می شوند؛ یا به ملاحظه این که بر مشرعه رحمت الهیه مؤمنین را آن روز ورودی است یا به جهت این که همه خلق به حکم ﴿وَ انَّ مِنْكُمِ الًا وَارَدَهَا﴾ (2) در جهنم ورود می کنند ناجیان بیرون می روند و عاصیان می مانند؛ و الله اعلم.

و ثبت لی قدم صدق عندک مع الحسین و اصحاب الحسين علیه السلام الذين بذلوا مهجهم دون الحسين علیه السلام

ج: و ثابت کن از برای من قدم صدقی با حسین و با اصحاب حسین که خون خود را در پیش روی حسین ریختند.

ش: بذل دادن چیزی است چنان چه در منتهی الارب است (3) .

و مهجه به معنی خون مجتمع در باطن قلب است چنان چه مطرزی و غیر او گفته اند. و کنایت از جان است چه حیات بسته به اوست پس بذل مهجه کنایه از همان شهید شدن است.

و دون - چنان چه از قاموس (4) و منتهی الارب (5) استفاده می شود - مأخوذ است از «دان یدون»؛ یعنی دون خسیس شدن و به معنی پست است و می گویند «هذا دون فلان»؛ یعنی پست تر از اوست و گاه به معنی جلو و عقب استعمال می شود. هر دو به همین اعتبار است و

ص: 559


1- ذیل «یبلغنِي الْمَقَامَ الْمَحْمُودَ».
2- مریم: 71.
3- منتهی الارب: 64 ذیل «بذل».
4- القاموس المحيط: 1545، ذیل «دون».
5- منتهی الارب ،395، ذیل «دون».

گاه به معنی قرب استعمال می شود به ملاحظه این که امام و وراء شيئ قریب اویند.

و معنی عند که برای او ذکر شده از همان دون به معنی امام است و چون جهات شيئ و هر چه پستر از اوست غیر از اوست گاهی دون به معنی غیر استعمال می شود و در عبارت زیارت می شود مراد امام الحسین باشد یا عند الحسین.و به هر وجه مقصود آن است که بذل مهجه و سفک دم خود کردند در سبیل محبت و راه نصرت او علیه السلام . و ما معنی تثبیت قدم صدق را سابقاً ذکر کرده ایم (1) .و اختلاف در او و آن چه مختار خود ما است به اندازه مقتضای حال مشروح شد دیگر به تکرار نباید پرداخت.

ص: 560


1- ذيل «و ان يثبت لي قدم صدق».

خاتمة الكتاب در شرح دعای مشهور به دعای علقمه

اگر چه در باب اول دانستی که این نسبت غلط است و راوی دعا صفوان است. هر چند آن چه غرض از شرح این زیارت شریف بود بیش از این قدر نبود چه سابقاً اشاره کردیم که این دعا جزء این عمل شریف نیست ولی به جهت اتمام خدمت و تکمیل نفع اولاً ترجمه ای از الفاظ این دعا می شود تا عموم برادران دینی از قرائت او بهره مند شوند. آن گاه شرح الفاظ مشکله و تراکیب عویصه او را نه به اسلوب شرح بلکه به طریقه بیان و توضیح که در کتب شیخ بهائی قدس سرة و مجلسی قدس سرة و غیرهما مسلوک شده به غایت اختصار متعرض می شود.

و به ضرورت ترجمانی بایستی دیگر باره دعای مبارک را یاد کنیم اگر چند مؤدی به تکرار شود باکی نیست هو المسك ما كررته يتضوع. و هذه نسخته الشريفه:

﴿يَا اللَّهُ يَا اللَّهُ يَا اللَّهُ، يَا مُجِيبَ دَعْوَةِ الْمُضْطَرِّينَ، يَا كَاشِفَ كُرَبِ الْمَكْرُوبِينَ، يَا غِيَاثَ الْمُسْتَغِيثِينَ وَ یَا صَرِيخَ الْمُسْتَصْرِخِينَ وَ يَا مِنْ هُوَ اِقْرَبْ إِلَى مِنْ حَبْلِ الْوَرِيدِ وَ يَا مَنْ يُحَوِّلُ بَيْنَ الْمَرْءِ وَ قَلْبُهُ﴾.

ای خدا ای خدا ای اجابت کننده دعای مضطران ای رفع کننده اندوه اندوه زدگان ای دادرس استغاثه کنندگان ای فریاد رس فریاد خواهندگان و ای آن که او نزدیک تر است به من از رگ گردن و ای آن که حایل می شود ما بین آدمی و دل او.

﴿وَ يَا مِنْ هُوَ بِالْمَنْظَرِ الاعلى وَ بالافق المبین وَ یَا مِنْ هُوَ الرَّحْمَنُ الرَّحِيمُ عَلَى الْعَرْشِ استوی وَ یَا مِنْ یعلم خَائِنَةَ الْأَعْيُنِ و مَا تُخْفِي الصُّدُورُ وَ يَا مِنْ لَا تُخْفَى عَلَيْهِ خَافِيَةً وَ يَا مِنْ لَا تَشْتَبِهْ عَلَيْهِ الاصوات وَ یَا مِنْ لَا تُغْلِطْهُ الْحَاجَاتِ وَ يَا مِنْ لَا يُبْرِمُهُ الحاح الْمِلْحَيْنِ﴾.

و ای آن که او در مقام اعلی وافق مبین است و ای آن که اوست رحمن و رحیم عرش که بر استیلاء یافته و ای کسی که می داند چشمک زدن ها را و آن چه پنهان کنند سینه ها و

ص: 561

ای کسی که پوشیده نشود بر او هیچ پوشیده ای و ای آن که مشتبه نگردد بر او آواز ها و ای کسی که به غلط نیندازد او را حاجت ها و ای کسی که به ستوه نیاورد او را الحاح الحاح کنندگان.

يَا مُدْرِكَ كُلِّ فَوْتٍ وَ یَا جَامِعٌ كُلَّ شَمْلٍ وَ یَا بَارِئَ النُّفُوسِ بَعْدَ الْمَوْتِ يَا مِنْ هُوَ كُلَّ يَوْمٍ فِي شَأْنٍ ، يَا قاضِيَ الْحاجاتِ ، يَا مُنَفِّسَ الْكُرُباتِ ، يَا مُعْطِيَ السُّؤُلاتِ یَا ولی الرَّغْبَاتِ یَا کافی الْمُهِمَّاتِ یَا مَنْ يَكْفِي مِنْ كُلُّ شيىء و لَا یكفَى مِنْهُ شيىء فِىَّ السُّمُوَّاتِ وَ الارض.

و ای دریابنده هر فائتی و این فراهم کننده هر کار پریشانی و ای آفریننده مردم بعد مرگ و ای آن که او هر روزی در شأنی استای برآورنده حاجت ها ای گشاینده کربت ها ای دهنده مسألت ها ای کارگذار مطلوب ها ای کفایت کننده مهم ها ای آن که کفایت می کند از همه چیز و کفایت نمی کند از او چیزی در آسمان ها و زمین

اسألک بِحَقِّ مُحَمَّدِ وَ علی و بِحَقِّ فَاطِمَةِ بِنْتِ نبیک و بِحَقِّ الْحُسْنِ وَ الْحِسَّيْنِ فانّى بِهُمِ اتوجه إِلْیک فی مقامی هَذَا و بِهُمِ اتوسل و بِهُمِ اتشفّع الیک و بِحَقِّهِمِ اسألک وَ اِقْسِمْ وَ اعزم علیک و بِالشَّأْنِ الَّذِى لَهُمْ عِنْدَكَ.

مسألت می کنم از تو به حق محمد خاتم پیغمبران و علی امیرمؤمنان و به حق فاطمه دختر پیغمبر تو و بحق حسن و حسین چه همانا من به واسطه ایشان متوجه بشوم به سوی تو در این مقام خود و به واسطه ایشان وسیلت می جویم و شفاعت می طلبم به سوی تو و به حق ایشان سؤال می کنم تو را و قسم می دهم و لازم می کنم بر تو و به آن شان که ایشان راست نزد تو.

و بِالْقَدْرِ الَّذِي لَهُمْ عِنْدَكَ وَ بِالَّذِي فَضَّلْتَهُمْ عَلَى الْعَالَمِينَ وَ بِاسْمِكَ الَّذِي جَعَلْتَهُ عِنْدَهُمْ وَ بِهِ خَصَصْتَهُمْ دُونَ الْعَالَمِينَ وَ بِهِ أَبَنْتَهُمْ وَ أَبَنْتَ فَضْلَهُمْ مِنْ فَضَّلَ الْعَالَمَيْنِ حَتَّى فَاقَ فَضْلُهُمْ فَضَّلَ الْعَالَمَيْنِ.

و به قدری که از برای ایشان است نزد تو و به آن چیزی که به او فضیلت دادی ایشان را بر عالمیان میان و به تا و به نام تو که قرار دادی او را نزد ایشان و به او مخصوص کردی ایشان را نه عالمیان را و به واسطه آن امتیاز دادی ایشان را و جدا کردی فضل ایشان را از فضل عالمیان تا بلندی گرفت فضل ایشان فضل عالمیان را یکسره

أَنَّ تصلی علی مُحَمَّدٌ وَ آلَ مُحَمَّدٌ و أَنَّ تَكَشُّفَ عَنَى غمی وَ همی وَ کربی و

ص: 562

تَکْفِیَنِی اَلْمُهِمَّ مِنْ أُمُورِی وَ تَقْضِیَ عَنِّی دَیْنِی وَ تَجْبُرَنِی مِنَ اَلْفَقْرِ، وَ تُجِیرَنِی مِنَ اَلْفَاقَهِ وَ تُغْنِیَنِی عَنِ اَلْمَسْأَلَهِ إِلَی اَلْمَخْلُوقِینَ.

این که صلوات فرستی بر محمّد و آل محمّد و دفع کنی از من غم و هم و کرب مرا و کفایت کنی مهم از کار هایم را و ادا کنی از من دین مرا و توانگر کنی مرا از ناچیزی و پناه دهی مرا از فاقه و بی نیاز کنی مرا از سؤال به سوی مخلوق ها

وَ تکفینی هُمْ مِنَ اخاف هَمَّهُ وَ عُسْرٌ مِنَ اخاف عَسَّرَهُ وَ حُزُونَةٌ مِنَ اخاف حُزُونَتَهُ وَ شَرٌّ مِنَ اخاف شَرَّهُ وَ مکر مِنَ اخاف مکره وَ بغی مِنَ اخاف بغیه وَ جَوْرٌ مِنَ اخاف جَوْرَهُ وَ سُلْطَانٌ مِنَ اخاف سُلْطَانَهُ وَ کید مِنَ اخاف كَيَدِهِ وَ مُقَدَّرَةٌ مِنَ اخاف بَلَاءَ مُقَدَّرَتِهِ عَلَى وَ تَّرَدٍّ عَنَى كَيَدِ الْكَيْدَةِ وَ مَكْرُ الْمَكْرَةِ.

و کفایت کنی مرا از اندیشه آن که بیمناکم از اندیشه او و عسر او را که بیمناکم از عسر او و درشتی آن را که می ترسم از درشتی او و شر آن را که می ترسم از شر او و مکر آن را که می ترسم از مکر او و ستم آن را که می ترسم از ستم او و جور آن را که می ترسم از جور او و سلطنت آن را که می ترسم از سلطنت او و کید آن را که می ترسم از کید او و قدرت آن را که می ترسم از بلای قدرت او بر من و این که رد کنی از من کید کائدان و مکر ماکران را

الِلَهِمَ مِنَ ارادنی فَاِرْدَهْ وَ مِنْ کادنی فکده وَ اِصْرِفْ عنی کیده وَ مکره وَ بَاسَهُ وَ امانية وَ اِمْنَعْهُ عَنَى كَيْفَ شِئْتُ وَ انی شِئْتُ.اللَّهُمُّ اِشْغَلْهُ عَنَى بِفَقْرٍ لَا تَجَبُّرُهُ و بِبَلَاءٍ لَا تَسَتُّرُهُ و بِفَاقَةٍ لَا تَسُدْهَا و بِسُقْمٍ لَا تَعَافِيُهُ وَ ذُلٌّ لَا تُعَزِّهِ و بِمَسْكَنَةٍ لَا تَجَبُّرُهَا.

بار الها هر که قصد کند من را [به بدی] پس تو قصد وی کن و هر که مرا فریب دهد پس فریبش ده و بازگردان از من فریب و مکر او را و سختی او و آرزو های او را و منع کن او را از من هر نحو که بخواهی و هر کجا که بخواهی بار الها مشغول کن وی را از من به فقری که اصلاح نکنی او را و به بلایی که نپوشانی او را و به فاقه [ای] که نبندی او را و به بیماری که عافیت ندهی او را و ذلتی که عزیز نکنی او را و به بیچارگی که رفع ننمایی او را

اللَّهُمُّ اِضْرِبْ بِالذُّلِّ نُصِبْ عَيْنِيَّهُ وَ اُدْخُلْ عَلَيْهِ الْفَقْرَ فِي مَنْزِلِهِ وَ الْعَلَّةُ وَ السُّقْمُ فِي بَدَنِهِ حَتَّى تَشْغَلُهُ عَنَى بِشُغْلِ شَاغِلِ لَا فَرَاغٌ لَهُ وَ اِنْسَهُ ذِكْرَى كَمَا انسیته ذکرک وَ خُذْ عَنَى بِسَمْعِهِ وَ بَصَرُهُ وَ لِسَانُهُ وَ یده وَ رَجُلُهُ وَ قَلْبُهُ وَ جمیع جَوَارِحَهُ وَ اُدْخُلْ عَلَيْهِ فِىَّ جَمِيعَ ذَلِكَ السُّقْمِ.

ص: 563

بار الها بزن مذلت را در پیش چشم او و داخل کن بر او فقر را در منزل او و ناخوشی بیماری را در بدن او تا مشغول کنی او را از من بکار بازدارنده که فراغت از او نیست و فراموشی ده او را از یاد من چنان چه فراموشی داده [ای] او را از یاد خود و دفع کن از من گوش او را و چشم او را و زبان او را و دست او را و پای او را و قلب او را و جميع اعضاء او را و داخل کن بر او در جمیع این ها بیماری را

و لاَ تَشْفِهِ حَتَّى تَجْعَلَ ذَلِكَ لَهُ شُغْلاً شَاغِلاً بِهِ عَنِّي وَ عَنْ ذِكْرِي وَ اكْفِنِي يَا كَافِيَ مَا لاَ يَكْفِي سِوَاكَ فَإِنَّكَ الْكَافِي لاَ كَافِيَ سِوَاكَ وَ مُفَرِّجٌ لاَ مُفَرِّجَ سِوَاكَ وَ مُغِيثٌ لاَ مُغِيثَ سِوَاكَ وَ جَارٌ لاَ جَارَ سِوَاكَ.

و شفا نده او را تا قرار دهی این را برای او شغلی در حالتی که بازدارنده باشی به واسطه او از من و از ذکر من و کفایت کن مرا ای کفایت کن آن چه کفایت نکند جز تو چه به درستی که تو کفایت کننده ای که نیست کافی جز تو و مفرج هستی که نیست مفرجی جز تو و فریادرسی هستی که نیست فریادرسی جز تو و پناهی هستی که نیست پناهی جز تو

خَابَ مِنْ کان رَجَاءَهُ سواک وَ مغیثه سواک وَ مَفْزَعُهُ إِلَى سواک وَ مُهَرِّبُهُ وَ مَلَجَاهُ إِلَى غَيْرِكَ وَ مَنْجَاُهُ مِنْ مَخْلُوقِ غیرک فَاَنْتَ ثِقَتِی وَ رَجآئِی وَمَفْزَعِی وَ مَهْرَبِی وَ مَلْجَأِی وَ مَنْجایَ ، فَبِکَ اَسْتَفْتِحُ وَ بِکَ اَسْتَنْجِحُ و بِمُحَمَّدٍ وَ آلَ مُحَمَّدُ اتوجه إِلْیک وَ اتوسل وَ اتشفع

نومید شود آن که امید او جز تو باشد و فریادرس او جز تو باشد و پناهندگی او به سوی جز تو باشد و فرار او به سوی جز تو نباشد و التجای او به سوی غیر تو باشد و نجات او از مخلوقی باشد که غیر تو است چه تو خاطر جمع منی و امیدواری منی و پناه منی و فرارگاه منی و ملجاء منی و جای نجات منی پس به واسطه تو استفتاح می کنم و به تو پیروزی می جویم و به محمّد و آل محمد توجه می کنم به سوی تو و توسل می کنم و شفیع می کنم

فَأَسْأَلُكَ يَا اللَّهُ يَا اللَّهُ يَا اللَّهُ فَلَكَ الْحَمْدُ وَ لَكَ الشُّكْرُ وَ إِلَيْكَ الْمُشْتَكَى وَ اُنْتُ الْمُسْتَعَانَ فاسألک یَا اللهَ یَا اللهَ یَا اللهَ بِحَقِّ مُحَمَّدِ وَ آلَ مُحَمَّدٌ أَنَّ تُصَلَّى عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلَ مُحَمَّدٌ وَ أَنْ تَكْشِفَ عَنِّي غَمِّي وَ هَمِّي وَ كَرْبِي فِي مَقَامِي هَذَا

پس می طلبم از تو ای خدا ای خدا ای خدا چه مر تو راست حمد و مر تو راست شکر و به سوی تو شکایت است و تو مستعانی پس مسألت می کنم تو را ای خدا ای خدا ای خدا به حق محمد و آل محمد این که صلوات فرستی بر محمّد وآل محمّد و آن که برگشایی از من گرفتگی مرا و اندیشه مرا و اندوه مرا در این مقام من

ص: 564

كَمَا كَشَفَتْ عَنْ نبیک هَمَّهُ وَ غَمُّهُ وَ کزبه وَ کفیته هَوْلَ عَدُوِّهِ فَاِكْشِفْ عَنَى كَمَا كَشَفَتْ عَنْهُ وَ فَرَجُ عَنَى كَمَا فَرَجَتْ عَنْهُ وَ اكْفِنِى كَمَا كَفَيْتُهُ وَ اِصْرِفْ عَنَى هَوْلٌ مَا اخاف هَوَّلَهُ وَ مَؤُونَةٌ مَا اخاف مَؤُونَتَهُ وَ هُمْ مَا اخاف هَمَّهُ بِلَا مَؤُونَةٍ عَلَى نُفْسَى مِنْ ذلک

چنان چه برگشودی از پیغمبر خود هم و غم و کرب او را و کفایت کردی او را بیم دشمنش را پس کشف کن از من چنان چه کشف کردی از او و تفریج کن از من چنان چه تفریج کردی از او و کفایت کن مرا چنان چه کفایت کردی او را و بازگردان از من سختی آن چه بیم سختی او دارم و گرانی آن چه بیم دارم گرانی او [را] و اندیشه آن چه می ترسم اندیشه او را بیگرانی بر نفس من از این کار

وَ اصرفنی بِقَضَاءِ حوائجی وَ كِفَايَةٌ مَا اهمنى هَمَّهُ مَنِ اِمْرِ آخرتی وَ دنیای يَا امير المؤمنین وَ یَا ابا عَبْدَاللَّهً عَلَيْكُمَا مَنَى سُلَّامُ اللهِ ابدا مَا بَقِيَتْ وَ بَقَّى اللَّيْلُ وَ النَّهَارُ وَلَا جُعَلُهُ اللهَ آخِرِ الْعَهْدِ مِنْ زِيَارَتِكُمَا وَلَا فَرَّقَ اللهُ بَيْنِي وَ بَيْنَكُمَا.

و بازگردان مرا به قضاء حوائج خودم و کفایت آن چه به هم انداخته مرا هم او از امر آخرتم و دنیایم ای امیر مومنان و ای أبو عبدالله بر شما باد از من سلام خدا پیوسته ما دام که باقی ام و پاینده است شب و روز و نگرداند خدای او را آخر عهد از زیارت شما و جدایی نکناد خدامیان من و میان شما

اللَّهُمَّ أَحْيِنِي حَيَاةَ مُحَمَّدٍ وَ ذُرِّيَّتِهِ وَ أَمِتْنِي مَمَاتَهُمْ وَ تَوَفَّنِي عَلَى مُلْتَهِمٍ وَ احشرنی فی زَمَّرَتْهُمْ و لَا تَفَرُّقُ بَيْنِى وَ بَيْنَهُمْ طَرِفَةِ عَيْنَ ابدا فِي الدُّنْيَا وَ الْآخِرَةُ يَا امير الْمُؤْمِنِينَ وَ يَا ابا عَبْدَاللَّهَ اتیتکما زَائِرًا وَ مُتَوَسِّلًا إِلَى اللهِ رُبًى وَ رَبُّكُمَا وَ مُتَوَجِّهَا إِلَيْهِ بِكُمَا وَ مُسْتَشْفِعًا بِكُمَا إِلَى اللهِ فِي حَاجَتِي هَذِهِ فاشفعالي فَانٍ لَكُمَا عِنْدَ اللهِ الْمَقَامِ الْمَحْمُودِ وَ الْجَاهُ الْوَجِيهُ وَ الْمَنْزِلُ الرَّفيعُ وَ الْوَسِيلَةُ. خدایا زنده دار مرا به زندگانی محمد و ذریه او و بمیران مرا به مردن ایشان و درگیر مرا بر ملت ایشان و برانگیز مرا در زمره ایشان و جدایی میفکن میان من و ایشان یک چشم به هم زدن در دنیا و آخرتای امیر مؤمنان و ای ابا عبدالله آمدم شما را زیارت کننده و متوسل به سوی خدایی که پروردگار من و پروردگار شماست و متوجه به سوی او به شما و شفاعت جوینده به شما به سوی خدا در این حاجت پس خدا در این حاجت پس شفاعت کنید چه مر شما راست نزد خدای جای ستوده و جاه وجیه و منزل بلند و وسیله

ص: 565

إنِّي أنْقَلِبُ عَنْكُمَا مُنْتَظِراً لِتَنَجُّزِ الْحَاجَةِ وَ قَضَائِهَا وَ نَجَاحِهَا مِنَ اللَّهِ بِشَفَاعَتِكُمَا لِي إلَى اللَّهِ فِي ذَلِكَ فَلاَ أَخِيبُ و لَا يَكْوُنَّ مُنْقَلَبِى مُنْقَلَبًا خَائِبًا خَاسِرًا بَلْ يَكْوُنَّ مُنْقَلَبِى مُنْقَلَبًا رَاجِحًا مُفْلِحًا مُنْجِحًا مُسْتَجَابًا لِىَ بِقَضَاءٍ جَمِيعَ حوائجی وَ تَشَفُّعَا لِىَ إِلَى اللهِ اِنْقَلَبَ عَلَى مَا شَاءَ اللهُ و لَا حَوْلَ و لَا قُوَّةُ الًا بالله

همانا برمی گردم از در خانه شما منتظر حصول مأمول و قضای او و پیروزی او از خدای

به شفاعت شما برای من به سوی خدای در این کار تا نا امید نگردم و نباشد بازگشت من بازگشت نومیدوار و زیان کار بلکه بازگشتم بازگشتی باشد چربیده و رستگار و پیروز و مستجاب برای من به قضاء تمامت حوائج من و شفاعت کنید مرا به سوی خدا تا باز گردم بر آن چه خدای خواست و حول و قوه ای نیست مگر به خدای

مُفَوَّضَا امرى الى اللهَ مَلْجَأِ ظُهْرَى إِلَى اللهِ وَ مُتَوَكِّلًا عَلَى اللهِ وَ اقول حَسْبِىَ اللهَ وَ كَفَى سَمِعَ اللهُ لِمَنْ دَعَا يْسَ لِي وَرَاءَ اللَّهِ وَ وَرَاءَكُمْ يَا سَادَتِي مُنْتَهًى مَا شَاءَ رَبِّي كَانَ وَ مَا لَمْ يَشَأْ لَمْ يَكْنِ و لَا حَوْلَ و لَا قُوَّةُ الًا بالله.

در حالی که تفویض کردم کارم را به سوی خدا و استاده کرده ام پشت خود را به سوی رحمت خدا و توکل کرده ام بر خدا و می گویم بس است مرا خدای و کافی است بشنود خدای دعای داعی خود را نیست مرا جز خدا و جز شما ای آقایان من منتها آن چه خواسته خدای من است و آن چه نخواسته نیست و حول و قوه ای نیست مگر به خدای

اِسْتَوْدَعَكُمَا اللهُ و لَا جُعَلُهُ اللهَ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّی الَیْکُما، انْصَرَفْتُ یا سَیِّدی یا امیرَ الْمُؤْمِنینَ وَ یَا مولای و أَنْتَ یَا ابا عَبْدَاللَّهَ یَا سیدی وَ سلامی علیكمَا مُتَّصِلٌ مَا اِتَّصَلَ اللَّيْلُ وَ النَّهَارُ وَاصِلُ ذَلِكَ إِلَيْكُمَا غَيْرِ مَحْجُوبٍ عَنْكُمَا سُلَّامِيٌّ إِنْ شَاءَ اللهُ.

به خدای می سپارم شما را و نگرداند او را خدای آخر عهد از من به سوی شما بازگشتم ای آقای من ای امیرمؤمنان و مولای و ای آقای من و تو ای ابا عبدالله ای آقای من و سلام من بر شما پیوسته است تا پیوسته است شب و روز می رسد او به شما محجوب نیست از شما سلام من اگر خدای خواست

وَ اِسْأَلْهُ بِحَقِّكُمَا انَّ يَشَاءُ ذَلِكَ وَ يَفْعَلُ فَانَّهُ حَمیدٌ مَجیدٌ، انْقَلَبْتُ یا سَیِّدَیَّ عَنْکُما تائِباً حَامِدًا لله تَعَالَى شَاكِرَا رَاجِيَا للاجابة غَيْرَ آيس و لَا قَانِطُ آئباً عَائِدًا رَاجِعًا الى زِيَارَتَكُمَا غَيْرَ رَاغِبٍ عَنْكُمَا و لَا عَنْ زِيَارَتِكُمَا بَلْ رَاجِعُ عَائِدُ إِنْ شَاءَ

ص: 566

اللهُ و لَا حَوْلَ و لَا قُوَّةُ الًا بالله

و مسألت می کنم خدای را به حق شما که بخواهد این را و بکند چه او ستوده بزرگ است برگشتم ای سید من از در خانه شما توبه و ستایش کن مر خدای را شکر گذار امیدوار مر اجابت را نه مایوس و نه نومید باز گردنده و عود کننده و رجوع نماینده به سوی زیارت شما بی نفرت از شما و نه از زیارت شما بلکه باز خواهم گشت ان شاء الله و نیست حول و قو های مگر به خدای

یَا سَادَتَي رَغِبَتْ إِلَيْكُمَا و إِلَى زِيَارَتِكُمَا بَعْدَ انَّ زُهْدٌ فِيكُمَا وَ فِي زِيَارَتِكُمَا اهْل الدُّنْيَا فَلَا خَیَّبَنِیَ اللَّهُ مِمَّا رَجَوْتُ وَ مَا أَمَّلْتُ فِی زِیَارَتِکُمَا إِنَّهُ قَرِیبٌ مُجِیبٌ.

ای آقایانم راغب شدم به شما و به زیارت شما بعد از این که زهد کردند در شما و در زیارت شما اهل دنیا پس ناامید نگرداند مرا خدا از آن چه رجا داشتم و آرزو کردم در زیارت شما به درستی که او نزدیک اجابت نماینده است.

ص: 567

قَوْلُهُ علیه السلام: يَا اللهِ يَا اللهِ...

ابتدا فرمود به تمجید و تحمید و ثنای ذات مقدس حضرت رب العزة - جلّت عظمته - چنان چه در اخبار دیگر نیز وارد شده در این معنی در عدة الداعی از حارث بن المغيرة حديث می کند که صادق آل محمد فرمود: «اياكم اذا اراد أَْنْ يَسْأَلُ اُحْدُكُمْ رَبَّهُ شَيْئًا مِنْ حَوَائِجِ الدُّنْيَا حَتَّى يبدء بِالثَّنَاءِ عَلَى اللهِ عزوجل وَ الصَّلَاَةُ عَلَى النَّبِيِّ وَ آله ثُمَّ يَسْأَلُ اللهُ حَوَائِجِهِ» (1) .و چند خبر دیگر نیز روایت کرده که در یکی از عیص بن القاسم آورده که أبو عبدالله جعفر بن محمد علیهما السلام فرمود: هرگاه کسی از شما حاجتی خواهد باید ثنا کند بر پروردگار خود و مدح کند او را چه یک تن از شما چون حاجتی طلبد از سلطان مهیا کند برای او بهترین آن چه بتواند از سخن را پس چون حاجتی طلبید تمجید کنید خدای عزیز جبار را و مدح کنید او را و ثنا گویید بر او بر او (2) .

قَوْلُهُ علیه السلام: يَا مِنْ هُوَ اِقْرَبْ إِلَى مِنْ حَبْلِ الْوَرِيدِ

این عبارت اقتباس از قرآن مجید است (3) .و حبل به معنی رگ است و ورید دو رگ بزرگ مكتنف به گردن است که او را شاهرگ می گویند و بقای آدمی منوط به اوست و علت ظاهریه حیات وجود او و اقربیت از او کنایه از کمال احاطه و غایت اقتدار بر وجود اوست اگر چه او بی خبر است کما قيل:

دوست نزدیک تر از من به من است *** وین عجب تر که من از وی دورم

این سخن با که توان گفت که دوست *** در کنار من و من مهجورم

و شرح حقیقت این مقام در کتب مفصله شده و از حوصله ادراک اکثر مردم بیرون است،﴿و مَا اُكْثُرِ النَّاسَ وَ لَوْ حَرَصَتْ بِمُؤْمِنِينَ﴾ (4) .

قوله علیه السلام: يا من يحول بين المرء و قلبه

مراد از قلب یا مرتبه عقل انسانی است و حیلولت به غلبه محبت اوست بین آدمی و بین عالم مصلحت اندیشی ظاهری که مقتضای عقول ناقصه است چنان چه آن یک لازمه فرط محبت است چنان چه بی خبران و اعدای سید الشهداء علیه السلام علامت کردند که با قلت

ص: 568


1- عدة الداعی: 147.
2- بحار الانوار ،314/90، بحار الانوار: 312/90.
3- ﴿وَ نَحْنُ اِقْرَبْ إِلَيْكُمْ مِنْ حَبْلِ الْوَرِيدِ﴾ (ق: 16).
4- یوسف 103.

انصار و کثرت اعدا با ظن هلاکت عزیمت سفر کربلا کرد. و بعضی جواب داده اند که ظن

سلامت داشت و این ها از حق دور است، بلکه حق جواب آن است که آن مظلوم به هوای «ان الله شاء ان پراک قتیلاً» (1) حرکت کرد و خود به پای خود بیامد تا شربت شهادت بچشد و گوی سعادت از عالمیان در رباید؛ و نعم ما قيل في حقه علیه السلام:

با هوایش در تموز و دی خوشیم *** ماهی آبیم و مرغ آتشیم

تیغ بر سر همچو افسر می بریم *** تشنگی چون آب کوثر می خوریم

و حدیث صریح که سابقاً گذشت در حق اصحاب آن جناب «لا يجدون مسالم الحديد»گواه امین و شاهد عدل این مدعا است.

وجه دیگر: این که مراد از قلب عزم و نیت آدمی باشد و حیلوله کنایه از تغییر عزم و تقليب قلب باشد چنان چه امیر المؤمنین علیه السلام فرموده: «عَرَفَتِ اللهُ بِفَسْخِ الْعَزَائِمِ» (2) .

وجه دیگر: این که مراد انساء معلومات آدمی باشد و بنابراین قلب فهم است.

قَوْلُهُ علیه السلام: يَا مِنْ هُوَ بِالْمَنْظَرِ الاعلى وَ الافق الْمُبَيَّنَ

این کنایه است از علو قدر و ظهور امر چه اگر چیزی در منظری باشد که بالاتر از او نیست البته علو قدر دارد و اگر در افق آشکار باشد یعنی طرف آسمان از سمت مشرق -البته جای انکار و اختفا .ندارد و این بر سبیل تمثیل امر معنوی به امر حسی است.

قَوْلُهُ علیه السلام: يَا مَنْ يَعْلَمُ خَائِنَةَ الْأَعْيُنِ

در خائنة اعین چند وجه است: چه بعضی گمان کرده اند که «خائنة» مصدر است (3) و به معنی خیانت و مراد نظر دزدی و پنهانی نگاه کردن است به آن چه نظر به او روا نیست و بعضی گفته اند که مراد رمز و غمز است که اشاره به چشم و جفن باشد (4) .و پاره ای تو هم کرده اند که مراد این است که بگوید دیدم با این که ندیده و ندیدم با این که دیده و این به مناسبت آن است که رؤیت کار چشم است پس دروغ در جهت او خائنه اعین است (5) .

و اوجه آن است که خائنه را اسم فاعل از خیانت اعتبار کنیم و او صفت موصوف

ص: 569


1- مدينة المعاجز : 61/4 بحار الانوار: 364/44.
2- نهج البلاغة: حکمت 250.
3- مجمع البیان: 433/8.
4- تفسير العز بن عبدالسلام: 112/3.
5- تفسیر نور الثقلین: 4،517.

محذوف است،مثل: حرکت و اشباه او و مراد اعم از معنی اول و ثانی باشد و این معنی را اگر چه در جایی ندیدم ولی به جهت ضیق وقت مجال مراجعه نبود و گمانم چنان است که ذوق ادباء مقتضی تعین اوست.

قوله علیه السلام: يا من لا يغلطه الحاجات

چون عادت بشر آن است که به غلبه حکم سهو و نسیان اگر حوائج بسیار بر کسی وارد شود البته تضاعف حاجات و ترادف مطالب موجب غلط و اشتباه شود. ثنای بر خدای به احاطه علم و عدم تطرق غفلت کرد.

قوله علیه السلام يا من لا يبرمه

ابرام افعال است و برم به معنی ملال است یعنی ملول نمی کند او را چنان چه در ترجمه گذشت.

قوله علیه السلام: يا من هو كل يوم في شأن

این نیز اقتباس است از قرآن (1) ،یعنی هر روز او را شغلی است؛ گروهی می آفریند و گروهی می میراند و گروهی را رزق می دهد و گروهی را محروم می دارد، چنان چه از مفسرین نقل شده [است] (2) . و تواند بود که مراد از یوم محل ظهور انوار آثار قدرت خدای باشد و علی هذا مراد از شأن ظهورات و امارات عزت اوست، چنان چه در دعای کمیل است: «وَ باسماءك الَّتِي مَلَأَتِ ارکان کل شیِئ».پس خلاصه معنی آن است که او را در هر موجودی تجلّی و در هر شیئ اثری است و نعم ما قال ابو العتاهية:

فيا عجبا كيف يعصى الاله *** ام كيف يجحده جاحد

و في كل شيئ له آية *** تدل على انه واحد (3)

و قد أبدع أبو نواس بقوله في مقطوعه بشعر:

تأمل في رياض الارض و انظر *** إلى آثار ما صنع الملیک

عيون من لجين ناظرات *** على اطباقها ذهب سبیک

على قضب الزبرجد شاهدات *** بان الله ليس له شریک (4)

ص: 570


1- ﴿كُلُّ يَوْمٍ هُوَ فِي شَأْنٍ﴾ ( الرحمن:29).
2- مجمع البيان: 338/9.
3- تاریخ بغداد: 251/6.
4- تفسیر روح المعانی: 192/1.

قَوْلُهُ علیه السّلامَ: فانی بِهُمْ تَوَسُّلٌ...

ظاهر این است که این کلام در مقام استدلال بر دعوی سابق است که گفته:«اسألک»؛ یعنی شاهد این که من تو را به حق ایشان سؤال می کنم این حالت فعلیه من است که توجه و توسل و تشفع باشد. و على هذا جمله «و بحقهم اسألک» تأکید و تأیید اسألک سابق است؛ و الله اعلم.

قَوْلُهُ علیه السلامَ: اِقْسِمْ وَ اعزم علیک

می گویند: «عزمت علیه؛ یعنی قسم دادم او را».و اصل عزم، الزام به چیزی است. و در عبارت زیارت جایز است که تأکید «اقسم» باشد و ممکن است که به معنی الزم باشد؛ یعنی

راضی به ترک او نیستم.

قَوْلُهُ علیه السّلامَ: وَ باسمک ...

در اخبار وارد شده که اسم اعظم نزد ایشان است (1) ،بلکه خود ایشان اسم اعظم اند.

قوله علیه السلام: وَ تَجْبُرَنِی مِنَ الْفَقْرِ

حقیقت جبر اصلاح است و در این جا اشراب معنی نجات شده که متعدی به «من»آمده [است] و الله اعلم.

قوله علیه السلام: کَیْدَ الْکَیَدَهِ

ترک اعلال در این کلمه به جهت رعایت ازدواج است و تأخر اصل که به مراعات وزن او ترک اعلال شده - یعنی مکرة - ضرر ندارد. چنان چه در نهج البلاغة مكرم وارد است:«غَيرِ مَأْزُورٌ وَ لا مَأْجُورٌ» (2) که در اصل موزور بوده [است]. و در فقره معروفه جبریه و قدریه که جماعتی گفته اند در صورت اجتماع اسکان باء، غلط است نیز چنین است.

قَوْلُهُ علیه السّلامَ: فَكِدْهُ

اشاره کردیم سابقاً (3) که صحت این استعمالات دلیل جواز اطلاق کائد است بر خدای تعالی.

قَوْلُهُ علیه السّلامَ: اللَّهُمّ اِشْغَلْهُ

امام علیه السلام که این دعا را کرده در حق اعدای او البته جایز است، ولی بنابراین اگر

ص: 571


1- الكافي: 230/1 و عنه بحار الانوار: 13/14.
2- نهج البلاغة: حکمت 291.
3- ذیل «اسست اساس الظلم...».

عداوت دینی با کسی داشته باشند شاید بتوانند بخوانند و الا باید قصد اعدای اهل البیت کنند یا این جزء از دعا [را] محض تعبد بخوانند؛ و الله اعلم.

قَوْلُهُ علیه السّلامَ: وَ مَسْكَنَةٌ

این مصدر جعلی است از لفظ مسکین. و حقیقت او در فارسی بیچاره است و او اشد از فقیر است و از این جا معلوم می شود معنی: «الْفَقِيرُ وَ الْمِسْكِينُ إِذَا اِجْتَمَعَا اِفْتَرَقَا وَ اذا اِفْتَرَقَا اِجْتَمَعَا»،چه در صورت اجتماع البته معنی بیچاره گی مراد است و در صورت افتراق اراده معنی اعم جائز است.

قوله علیه السلام: نصب عينيه

در قاموس تردید در غلط بودن فتح کرده (1) و عادت او در تردید وجود خلاف است و موجود در نسخ فتح است؛ اگر چه تتبع تام نکردم. به هر وجه اگر فتح ثابت شد دلیل صحت است و الا احتیاط خواندن به هر دو وجه است. و مراد از نصب العین آن چیزی است که پیش روی کسی نصب شود و از این جهت کنایه از مطلوب شده [است].

قَوْلُهُ علیه السّلامَ: وَ خُذْ عَنَى...

ظاهر این است که مراد به اخذ در این مقام صرف و دفع است و تواند بود که مراد به کلمه مجاوزت معنی بدلیت و عوضیت باشد؛ یعنی تو به جای من چشم و گوش او را بگیر چه من نمی توانم تو می توانی و این بعید است.

قَوْلُهُ علیه السّلامَ: شَاغِلَا بِهِ عَنَی...

ظاهر این است که حال از ضمیر فاعل «تجعل» است و ضمیر در کلمه «به» راجع به

«ذلک» است؛ و الله اعلم.

قَوْلُهُ علیه السّلامَ: مِنْ مَخْلُوقِ غیرک

توصیف مخلوق به غیر از باب تنصیص بر مباینت خالق و مخلوق است.

قَوْلُهُ علیه السّلامَ: وَ اتشَفع

در این عبارت تشفّع به معنی طلب شفاعت آمده مثل استشفاع اگر چه در کتب لغت ندیدم ولی این استعمال حجت است و از این قبیل الفاظ که لغویین ذکر نکرده اند در فصیح لغت و متن عربیت بسیار است که نمی توان احصاء کرد و ما مکرراً اشاره کرده ایم که الفاظ بر ائمه علیهم السلام بر مشرب ادباء حجت اند خصوصاً صادقين علیهما السلام فصاعدا، چه آن ها در طبقه

ص: 572


1- القاموس المحيط: 1573، ذیل «عین».

اشخاصی هستند که احتجاج به اقوال ایشان می شود مثل کمیت و معاصرینش و روات اخبار ما کمتر از عبدالرحمن بن اخي الاصمعی و اصمعی ناصبی و أبو عبيده خارجی لواطه کن نبوده اند. پس مانع از استدلال و احتجاج ندارد جز عدم التفات به اصول لغت و تقلید لغويين بی بصیرت؛ و الله العاصم.

قَوْلُهُ علیه السّلامَ: وَ مَؤُونَةٌ...

اشتقاق این لفظ از «مان» است و وزن او فعوله است و لهذا جمع او مؤن آمده مثل سفن و احتمال اشتقاق از آن تا وزن مفعوله شود - مثل مقوله - وجهی ندارد.

قَوْلُهُ علیه السّلامَ: وَ اَصرَفَنی

این کلام مبنی بر آن است که آدمی که دعا می کند و روی دلش را متوجه مقصود حقیقی کرده گویا سفری کرده و مسافتی طی کرده و انصراف و انقلابی برای او لازم است و به این اعتبار تصریح شده در دعای أبو حمزه که فرموده:«و ان الراحل إلیک قریب المسافة».و به این ملاحظه در این دعا و دعا های دیگر که در حال حضر باید خواند لفظ «اقلبنی» و «انقلبت» و «انقلب» بسیار وارد شده [است] و از این روی ما در ترجمه گفتیم از در خانه تو برمی گردم.

قَوْلُهُ علیه السّلامَ: مَا اهمنی هَمَّهُ

این نسبت یا بر سبیل مبالغه و تأکید است یا مراد از هم آن امری است که محل اهتمام است؛ و الله اعلم.

قَوْلُهُ علیه السّلامَ: یَا امیر الْمُؤْمِنِينَ

چون این زیارت بعد از زیارت امیر المؤمنین بود خطاب به آن جناب شده و اگر کسی اولاً آن زیارت یا زیارت دیگر آن حضرت را بخواند امر سهل است و الا از همین جا ابتدای کلام با امیر المؤمنین می کند. و چون سید الشهداء علیه السلام از اغصان آن شجره مبارکه است خطاب به آن جناب در اثنای زیارت سید الشهداء به ملاحظه اظهار آن است که زیارت او زیارت توست.

قَوْلُهُ علیه السّلامَ: مِنْ زِيَارَتِكُمَا

«من» ابتدائیه است گویا مبدأ عهد زیارت بوده و منتهی می شود به انصراف و این نکته موجب حسن کلمه «من» شده [است].

قَوْلُهُ علیه السّلامَ: مُسْتَجَابَا

وصف انقلاب به مستجاب که صفت دعا است مجاز در اسناد است که چون ملابس با

ص: 573

حوائج است که استجابت وصف آن هاست به عاریه صفت حوائج را برای او اثبات کرده اند و تواند بود که مستجاب - مثل: مشکوک و مولود - مشتمل بر حذف و ایصال باشد و در اصل «مستجاباً فيه» فرض شود و بنابراین وصف حقیقی می شود؛ و الله اعلم.

قَوْلُهُ علیه السّلامَ: وَ تَشَفُّعَا

ظاهر این است که به تشدید باشد از باب تفعل چه معنی او که لغویین تعرض کرده اند شفاعت کردن است چنان چه در منتهی الارب است (1) .و بر نسخه تخفیف جهتی از برای حذف نون تثنیه ندانسته ام مگر این که «فلا اخیب» به نصب خوانده شود و «فاء» برای تعلیل باشد - مثل: «لو ماتأتينى فتحدثنى» - و سایر فقرات عطف بر او بشود و «تشفعا» هم از معطوفات او باشد. و تواند بود که عطف باشد بر معنی «بقضاء حاجتی» و تقدیران ناصبه به قرینه این عطف شود.

و ممکن است که واو به معنی «مع» باشدف چنان چه «لَا تَشْرَبِ اللَّبَنَ وَ تَأْكُلُ السَّمَكُ ای مَعَ اکَلَ السَمَکَ» گفته اند و این مورد اگر چه از موارد قیاسیه نیست ولی مانع از او نیست ظاهراً، هر چند هیچ یک از این احتمالات خالی از مناقشه و مخالفت سلیقه نیست؛ و الله اعلم.

قَوْلُهُ علیه السّلامَ: عَلَى مَا شَاءَ اللهُ...

مجلسی - عليه الرحمة - فرموده مراد این است که بر این کلام برمی گردیم (2) .و بنابراین مراد قول ما شاء الله است و خبر «ما» محذوف است مثل كائن يا كان و امثال او.«وَ لِاِحْوَلَّ و لَا قُوَّةُ الًا بِالله» عطف بر ما شاء الله است. و ممکن است مراد معنی باشد نه لفظ، یعنی بر آن چه خدای خواسته. «وَ لِاِحْوَلَّ و لَا قُوَّةُ الًا بالله» انشاء توحید افعال است به جهت تعلیل و مناسبت آن که باید انقلاب را متعلق بر وجوه مشیت کرد و معنی اول به نظر خالی از بعد نیست.

قَوْلُهُ علیه السلامَ: وَ اقول حَسبیُ اللهَ وَ کَفی

ظاهراً «كفی» تأیید و تأکید معنی حسبی است و ممکن است جمله استینافیه باشد و ضمیر راجع به قول «حسبی الله» یا نفس جمله باشد. و به هر وجه مؤید احتمال ما در عبارت سابقه و مبعد احتمال بحار است، چه اگر مراد از او قول بود، انسب آن بود که اقوال با یکدیگر

ص: 574


1- منتهی الارب 639 ذیل «شفع».
2- بحار الانوار: 303/98.

ذکر شود.

قَوْلُهُ علیه السلام: سَمِعَ اللهُ لِمَنْ دَعَا

تواند بود که جمله خبریه باشد در مقام تمجید و توحید حضرت باری تعالی.و اظهر این است که جمله دعائیه باشد چنان چه در سمع الله لمن حمده احتمال داده اند.

قَوْلُهُ علیه السلام: لَيْسَ وَرائَكُم

یعنی جز شما کسی نیست که منتهی شوند ارباب حوائج به او؛ یعنی هر محتاجی که به کسی متوسل شود بالاخرة سلسله حاجات به شما می رسد و حل عقود مشاکل در عهده انامل عواطف و فواضل شما است.

قَوْلُهُ علیه السلام: و أَنْتَ يَا ابا عَبْدَاللَّهً

عطف است بر امیر المؤمنین.و یاء نداء که بر او داخل شده به جهت قاعده نحویه مسلمه که:«يغتفر فى الثوانى مالا يغتفر فى الاوائل»است بلکه این قاعده را شیخ اجل افقه شيخ جعفر النجفی قدس سرة در قواعد مختصره خود در فقه تسریه کرده و ایراد نموده [است]. و آن چه از سید محقق داماد قدس سرة در السنه اهل علم مشهور است که فرموده: لفظ أبت بر وزن قلت است از اوب به معنی رجوع و عطف بر انصرفت است در کلام آن علامه نامدار ندیده ام و اگر باشد ضعیف و نوعی از تصحیف است.

و نظیر این این است که سید اجل، غیاث الدین عبدالکريم، بن طاوس الحسني رضی الله عنه در کتاب فرحة الغری آورده که یکی از ادباء کتابی در تصحیف نوشته و حدیث معروف:«تَخْتِمُوا بِالْعَقِيقِ» (1) را گمان کرده که تصحیف است و صحیح:«تَخْتِمُوا بِالْعَقِيقِ» است (2) ؛ یعنی خیمه در عقیق بزنید که محلی است قرب مدینه که میقات حاج عراقی است. و از این قبیل غرائب متتبع ملتفت در کتب علماء بسیار می یابد.

قَوْلُهُ علیه السلام: سَلامی

ظاهر این است که سلام نایب فاعل محجوب بوده باشد و تواند بود که «غیر محجوب» خبر بعد از خبر باشد و سلام بدل «ذلک» باشد و این به غایت بعید است.

قَوْلُهُ علیه السلام: إِنْ شَاءَ اللهُ

ممکن است که تعلیق بر مشیت برای تبرک باشد، مثل: ﴿لِتَدْخُلَنَّ الْمَسْجِدَ الْحَرَامَ إِنَّ

ص: 575


1- الکافی: 470/6.
2- فرحة الغرى: 115.

شَاءَ اللهُ﴾ (1) . و بنابراین «وَ اِسْأَلْهُ انَّ يَشَاءُ ذَلِكَ» جمله استینافیه باشد. و اظهر به حسب سیاق عبارت آن است که ان شاء الله برای شرط واقعی باشد و و او برای عطف شود و احق به حسب رعایت رسم کتابت این است که اگر این کلمه برای تبرک باشد - چون فی الحقیقة مراد تعلیق نیست - متصلاً نوشته شود و اگر برای اشتراط و تعلیق باشد، إن جدا و شاء الله جدا نوشته شود.

قَوْلُهُ علیه السلام: غیر ایس و لَا قَانِطٌ

ظاهراً اياس و قنوط فرقی نداشته باشند در مجاری استعمالات و جمع بین آن ها به جهت تأکید است مثل مکر و کید و مانند:اوب و رجوع و عود. و این عادت عرب است که جمع بین مترادفات می کنند اگر چه در واقع ترادف نباشد و هر یک به مناسبتی استعمال شده باشد ولی از کثرت تبادل و تناوب در مقام استعمال در بسیاری از مواضع خصوصیات دست نیامده [است]؛ و معلوم نشده است؛ و الله اعلم.

و آن قدر که نوشتم در بیان الفاظ این دعا کافی است اکثر اهل علم را. و الحمد لله اولاً و آخراً و باطناً و ظاهراً على توفيقه لإتمام الباب الثانى من هذا الشرح الشريف مع كثرة الشواغل و قلة البضاعة و عدم المهلة لصرف الوقت فيه. و ما ذلك إلا ببركات من هو سيدنا المظلوم أبو عبدالله الحسين سلام الله علیه و قد حصل لى فيه آثار التأييد و هبت على نسمات

من قدسه من التوفيق و التسديد.

و كتب مصنفه الفقير إلى باب ربه الغنى العاصم ابوالفضل ابن المحقق المرحوم ابي القاسم - حوسبا حساباً يسيراً و اوتيا خيراً كثيراً - فى الارض المقدسة و البقعة المباركة سرّ من راي في عصر يوم عاشوراء في سنة 1309 من الهجرة النبوية حامداً مستغفراً مصلياً مسلّماً (2) .

ص: 576


1- الفتح: 27.
2- نسخه بمبئی : بحمد الله الكريم و لطفه العمیم که با هجوم هموم و تجرع سموم از عامی و نامی آشنا و بومی در معموره بمبئی این کتاب مستطاب شفاء الصدور الجلية طبع محلی داشتم؛ و انا العبد المفتقر إلى الله الغنى الوفى الملى اقل ابناء العلماء الحاج شيخ على المحلاتى الحايري في شهر الله المعظم سنه 1310.

منابع و مآخذ

1) إثنا عشر رسالة، مير محمد باقر داماد، قم: چاپ سنگی

2) الاحتجاج، احمد بن على بن أبى طالب طبرسی، تصحیح سید محمد باقر خرسان، نجف: دار النعمان

3) إحقاق الحق، تحقیق و تعلیق سید شهاب الدین مرعشی نجفی، تصحيح سيد إبراهيم ميانجي ،قم: مكتبة آية الله المرعشي النجفي

4) احياء علوم الدین، محمد بن محمد غزالی، به اهتمام عبدالعزیز ،سیرون، بیروت:دار احیاء القلم

5) الاخبار الطوال: احمد بن داود دینوری، تحقیق: عبدالمنعم عامر، بیروت: دار احیاء الكتب العربی، 1960 م اول

6) الاختصاص، محمد بن محمد بن نعمان عکبری بغدادی، تصحیح علی اکبر غفاری، قم: مؤسسه نشر اسلامی

7) اختيار معرفة الرجال (رجال الكشي)، محمد بن حسن طوسی، تصحیح و تعلیق محمد باقر میرداماد استربادی، تحقیق سید مهدی رجایی، قم: مؤسسة آل البيت علیهم السلام، 1404 ھ

8) الارشاد في معرفة حجج الله على العباد، محمد بن محمد بن نعمان عکبری بغدادی، بیروت: دار المفيد

9) الازرية في مدح النبى و الوصى و الآل صلوات الله عليهم أجمعين، كاظم ازری بیروت: دار الاضواء، 1409 ه: اول

10) اساس البلاغة: محمود بن عمر زمخشری، تحقیق عبدالرحیم محمود، قم: دفتر تبلیغات اسلامی

11) الاستبصار فيما اختلف من الاخبار، محمد بن حسن طوسی، تحقیق سید حسن موسوی خرسان، تهران: دار الكتب الاسلامية، 1363 ش، چهارم

12) الاستيعاب ابن عبدالبر، تحقیق علی محمد بجاوی، بیروت: دار الجیل، 1412 ه : اول

13) اسد الغابة في معرفة الصحابة، على بن أبى الكرم محمد بن محمد بن عبدالکریم بن عبدالواحد شیبانی (ابن اثیر)، تهران:اسماعیلیان

14) اسعاف الراغبين، محمد صبان، قاهره میمنیه، 1322 ه

ص: 577

15) الاسمى فى الاسماء، سعید بن احمد می دانی، تصحیح جعفر علی امیدی نجف آبادی، قم: اسوه، 1382 ش: دوم

16) الاصابة في تميز الصحابة، أحمد بن علی بن حجر عسقلانی، تحقيق عادل أحمد عبدالموجود و علی محمد معوض، بیروت: دار الكتب العلمیة، 1415 ه: اول

17) الاصول الستة عشر ، جمعی از روات، قم: شبستری، 1363:دوم

18) اصول المعارف، محسن فیض کاشانی، تصحیح سید جلال الدین آشتیانی، قم: دفتر تبلیغات اسلامی، 1362 ش: دوم

19) أعيان الشيعة، سيد محسن امين، تحقيق: حسن الأمين، بيروت: دار التعارف، 1403 ه

20) الأغانى أبو الفرج اصفهانی، تحقيق: على مهنا و سمير جابر، بیروت: دار الفکر

21) اقبال الاعمال سید رضی الدین علی بن موسی بن جعفر بن طاووس، تحقیق جواد قیومی اصفهانی قم: مكتب الاعلام الاسلامی، رجب 1414 ه ق: اول

22) الأم، محمد بن إدريس شافعى، بيروت: دار المعرفة، 1393 ه : دوم

23) الامالی، محمد بن محمد بن نعمان عکبری بغدادی، تحقیق حسین استاد ولی، علی اکبر غفاری، قم: مؤسسه نشر اسلامی، 1403 ه ق

24) الامالی، محمد بن حسن طوسی، قم: دار الثقافة، 1414 ه: اول

25) الامالی، محمد بن علی بن حسین بن موسی بن بابویه قمی، تهران: مؤسسه بعثت،1417 ه: اول

26) إمتاع الأسماع، احمد بن على مقریزی، تحقیق محمد عبدالحمید نمیسی، بیروت: دار الكتب العلمية ، 1420 ه.ق: اول

27) انوار التنزيل، عبدالله بن عمر بیضاوی ،بیروت: دار الفکر

28) بحار الانوار الجامعة لدرر أخبار الائمة الاطهار، محمد باقر المجلسى، بيروت: مؤسسة الوفاء، 1403 ه: دوم

29) البحر الرائق (همراه شرح ابن نجیم مصری)، عبدالله بن احمد بن محمود نسفی، تحقیق زکریا عميرات بيروت: دار الكتب العلمية، 1418 ه : اول

30) البداية و النهاية، اسماعیل بن کثیر دمشقی، تحقیق علی شیریى، بيروت: دار إحياء التراث العربی، 1408 ه: اول

31) بصائر الدرجات الكبرى، محمد بن الحسن بن فروخ الصفار، تصحیح میرزا محسن کوچه باغی، تهران: مؤسسه اعلمی، 1404 ه

ص: 578

32) پرسش ها و پاسخ های حکمی (گنجینه بهارستان: فلسفه و عرفان، به کوشش علی اوجبى)، علی بن جمشید نوری، به کوشش حامد ناجی، تهران: وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، 1379 ش: اول

33) تاج العروس، سید محمد مرتضی حسینی واسطی زبیدی، تحقیق علی شیری، بیروت: دار الفکر، 1414 ه

34) تاریخ ابن خلدون (العبر)، عبدالرحمن بن محمد بن خلدون حضرمی مغربی، بیروت:مؤسسه الاعلمی، 1391 ه: سوم

35) تاريخ الإسلام، محمد بن احمد بن عثمان ذهبی، تحقیق عمر عبدالسلام تدمری، 1407 ه : اول، بیروت: دار الكتاب العربی تاريخ الامم و الملوك للامام، محمد بن جریر طبری، بیروت: اعلمی

36) تاریخ بغداد، أحمد بن على خطیب بغدادی، تحقیق مصطفى عبدالقادر عطا، بیروت: دار الكتب العلمية، 1417 ه: اول

37) التبیان فی اعراب القرآن، عبدالله حسین عکبری، تحقیق حسین شمس الدين، بيروت: دار الكتب العلمية، 1419 ه : اول

38) تحرير الأحكام، حسن بن يوسف بن مطهر (علامه حلی)،تحقيق إبراهيم بهادري، قم: مؤسسه امام صادق علیه السلام ، 1420 ه : اول

39) تحف العقول عن آل الرسول صلى الله عليهم، حسن بن علی بن حسین بن شعبه حرانى، تصحيح على أكبر غفارى، قم: مؤسسه نشر اسلامی، 1404 : دوم

40) تحفة الاحوذي بشرح جامع الترمذی، محمد عبدالرحمن ابن عبدالرحیم ،مبارکفوری، بيروت: دار الكتب العلمية، 1410 ه: اول

41) تذكرة اولى الالباب الجامع للعجب العجاب، داود بن عمر انطاکی، بیروت: مكتبة الثقافية الدينية

42) ترتيب اصلاح المنطق، ابن السكيت، تحقیق محمد حسن بکائی، مشهد: مجمع البحوث الاسلامية، 1412 ه: اول

43) تزیین الاسواق، داود بن عمر انطاکی، قاهره: دار حمد

44) تصحیح اعتقادات الإمامية، محمد بن محمد بن نعمان، تحقیق حسین درگاهی، بیروت: دار المفيد، 1414 ه : دوم

45) التعليقة على الفوائد الرضوية، سيد روح الله خمینی، قم: مؤسسه نشر آثار امام خمینی،

ص: 579

اول

46) التفسير المنسوب إلى الامام ابي محمد الحسن بن علی العسکری علیه السلام، به اهتمام سید محمد باقر موحد ابطحی :قم مدرسه امام مهدی 1409 ه: اول

47) التفسير، محمد بن مسعود بن عیاش سلمی سمرقندی (عیاشی)، تحقیق سید هاشم رسولی محلاتی، تهران: دارالكتب الاسلامية

48) تفسير البحر المحيط، أبي حيان اندلسي، تحقيق عادل أحمد عبد الموجود و على محمد معوض، بیروت: دار الكتب العلمية ، 1422 ه : اول

49) تفسير الثعلبی، احمد بن محمد بن ابراهيم ثعلبى، تحقيق أبي محمد بن عاشور، بیروت: دار إحياء التراث العربی، 1422 ه : اول

50) تفسیر الصافی، محسن الفيض الكاشانی، تحقیق حسین اعلمی، تهران: مكتبة الصدر ، 1416 ه : دوم

51) تفسیر العز بن عبد السلام، عبدالعزیز بن عبد السلام سلمی دمشقی شافعی، تحقیق عبدالله بن إبراهيم وهبى، بيروت: دار ابن حزم، 1416 ھ : اول

52) تفسیر القرآن الكريم، ثابت بن دينار ثمالی، تحقیق عبدالرزاق محمد حسین حرز الدين، قم: الهادی، 1420 ه: اول

53) تفسیر القمی علی بن ابراهیم قمی، تحقیق سید طیب موسوی جزائری، قم: دار الكتاب، صفر 1404:سوم

54) تفسیر مجمع البیان، فضل بن حسن طبرسی ، 1415 ھ : اول، بیروت: أعلمى

55) تفسیر نور الثقلین، عبدعلی بن جمعه عروسی حویزی، تصحیح سید هاشم رسولی محلاتی، قم: اسماعیلیان، 1412 ه : چهارم

56) تفصيل وسائل الشيعة الى تحصيل مسائل الشريعة، محمد بن حسن حر عاملی، قم: مؤسسة آل البيت علیهم السلام الإحياء التراث، 1414 ق: دوم

57) تنزيه الأنبياء، على بن حسين بن موسی موسوی (شریف مرتضی)، بیروت: دار الأضواء، 1409 ه : دوم

58) التوحيد، محمد بن علی بن حسین بن بابویه قمی، تحقیق سید هاشم حسینی تهرانی، قم: مؤسسه نشر اسلامی

59) توضيح المقال في علم الرجال، ملا علی کنی، تحقیق محمد حسین مولوی ،قم: دار الحدیث، 1379 ش: اول

ص: 580

60) تهذيب الاحكام في شرح المقنعة، محمد بن حسن طوسی، تحقیق سید حسن موسوی خرسان، تهران: دار الکتب الاسلاميه، 1390 ه

61) الجامع للشرايع، يحيى بن سعيد حلی، اشراف جعفر سبحانی، قم: مؤسسه سید الشهداء، محرم الحرام 1405 ه : اول

62) الجامع الصحيح، مسلم بن حجاج بن مسلم قشیری نیسابوری، بیروت: دار الفکر

63) جامع المقال، فخر الدین طریحی، تحقیق محمد کاظم طریحی، تهران: مطبعه حيدريه

64) الجواهر الحسان في تفسير القرآن، عبدالرحمن بن محمد بن مخلوف أبي زيد ثعالبی مالکی، تحقیق علی محمد معوض و عادل أحمد عبد الموجود، بيروت: دار إحياء التراث العربي

65) جواهر العقود، محمد بن احمد منهاجى أسيوطی، تحقیق مسعد عبدالحميد محمد سعدنی، بیروت: دار الكتب العلمية، 1417 ه : اول

66) جواهر الکلام فی شرح شرائع الاسلام، محمد حسن نجفی، تصحیح: عباس قوچانی، تهران: دار الكتب الاسلامیة، پائیز 1367 : سوم

67) جواهر المطالب في مناقب الإمام على علیه السلام، محمد بن احمد دمشقی، تحقیق محمد باقر محمودى، قم: مجمع إحياء الثقافة الإسلامية، 1416 ه : أول

68) الحاشية على الكشاف، علی بن محمد بن علی جرجانی، قاهره: مكتبة مصطفى البابی الحلبی، 1385 ه

69) الحدائق الناضرة في أحكام العترة الطاهرة، يوسف البحراني، قم: مؤسسه نشر اسلامی

70) حياة الحيوان الكبری، کمال الدین دمیری، به اهتمام عبدالحمید احمد حنفی، قاهره

71) خزانة الأدب، عبد القادر بن عمر بغدادی، تحقیق محمد نبیل طريفي و إميل بديع يعقوب، 1998 م: اول، بیروت: دار الكتب العلمية

72) خصائص امير المؤمنين على بن ابى طالب، أحمد بن شعیب نسائی شافعی، تحقیق محمد هادی امینی، تهران: مكتبة نينوى الحديثه

73) الخصائص الحسينية، جعفر شوشتری، قم: شریف رضی، 1423 ھ : دوم

74) الخصال، محمد بن علی بن حسین بن بابویه قمی، تصحیح علی اکبر غفاری، قم :مؤسسه نشر اسلامی، شهریور 1362

75) خلاصة الأثر فى أعيان القرن الحادي عشر، محمد محبی شامی، بیروت: دار صادر

ص: 581

76) خلاصة الاقوال فى معرفة الرجال، حسن بن یوسف بن مطهر اسدی (علامه حلی)، تحقیق سید محمد صادق بحر العلوم، قم: رضی، 1402 ه

77) الدروس الشرعية في فقه الامامية، شمس الدین محمد بن مکی عاملی، قم: مؤسسه نشر اسلامی، شوال المکرم 1412 ه : اول

78) الدروع الواقية، سيد ابن طاووس، قم: مؤسسة آل البيت عليهم السلام لإحياء التراث، محرم 1414 ھ : اول

79) دعائم الاسلام و ذكر الحلال و الحرام و القضايا و الاحكام عن اهل بیت رسول الله عليه و عليهم افضل السلام نعمان بن محمد بن منصور بن أحمد بن حيون تمیمی مغربی، تحقیق آصف بن على أصغر فيضى، قاهره: دار المعارف، 1383 ه

80) دلائل الامامة، محمد بن جریر بن رستم طبری، تهران: مؤسسه بعثت، 1413 ه.ق: اول

81) دیوان الحماسة، خطیب تبریزی، بیروت: دار القلم

82) دیوان الشافعی، محمد بن ادریس شافعی ،بیروت: دار احیاء التراث العربي

83) دیوان الشريف الرضى، محمد بن حسین بن موسی، بیروت: مؤسسه اعلمی

84) ذخائر العقبي في مناقب ذوي القربى، محب الدين أحمد بن عبدالله طبری، قاهره: مكتبة القدسی، 1356 ه.ق

85) ذخيرة المعاد، محمد باقر سبزواری، قم: مؤسسه آل البيت علیهم السلام ، چاپ سنگی

86) ذوب النضار في شرح الثار، جعفر بن محمد حلی (ابن نما)، تحقیق فارس حسون کریم، قم: مؤسسه نشر اسلامی، شوال المکرم 1416:اول

87) رسائل الکرکی، علی بن حسین کرکی، تحقیق محمد حسون، قم: مؤسسه نشر اسلامی، ربیع الثانی 1412 ھ : اول

88) رسائل المرتضی، علی بن حسین بن موسی موسوی (شریف مرتضی)، تحقیق سید أحمد حسینی، قم: دار القرآن الکریم، 1405 ھ : اول

89) الرعاية في علم الدراية، زين الدين بن على بن احمد جبعی عاملی (شهید ثانی)، تحقیق عبدالحسين محمد على بقال، قم: کتاب خانه آية الله مرعشی نجفی، 1408 ه : دوم

90) رياض المسائل في بيان أحكام الشرع بالدلائل، سيد على طباطبائی، قم: مؤسسه نشر اسلامی، 1412 ھ : اول

ص: 582

91) الرواشح السماوية فى شرح الاحاديث الامامية، مير محمد باقر حسینی مرعشی داماد، قم: مكتبه آية الله العظمى المرعشي النجفی، 1405 ه ق

92) الروضة البهية فى شرح اللمعة الدمشقية، زين الدين بن على عاملی، تحقیق سید محمد کلانتر، قم: داوری، 1410 ه: أول

93) الرياض النضرة، احمد بن عبدالله طبری، قاهره: الاتحاد المصرى ، اول

94) السقيفة وفدک، أحمد بن عبدالعزیز جوهری بصری بغدادی، تحقیق محمد هادی امینی ، بیروت: شركة الكتبى للطباعة و النشر، 1401 ه: اول

95) سنن ابن ماجه، محمد بن یزید قزوینی (ابن ماجه)، تحقیق محمد فؤاد عبدالباقی، بیروت: دار الفکر

96) سنن ابی داود، سلیمان بن اشعث سجستانی، تحقیق سعید محمد اللحام، بیروت: دار الفكر

97) سنن الترمذی، محمد بن عیسی بن سورة ترمذی، تحقیق عبدالوهاب عبداللطيف، بیروت: دار الفکر

98) سنن الدارقطني، على بن عمر الدارقطنی، تحقیق مجدی بن منصور بن سید شوری، بيروت: دار الكتب العلمية 1417 ه: اول

99) سنن الدارمی، عبدالله بن الرحمن بن الفضل بن بهرام الدارمی، به اهتمام محمد احمد دهمان، دمشق: باب البريد 1349 ه

100) السنن الكبرى، احمد بن الحسين بن على بيهقى المتوفی، بیروت: دار الفکر

101) السنن الكبرى، أحمد بن شعيب نسائی تحقیق عبدالغفار سلیمان بنداری و سید کسروی حسن، بیروت: دار الکتب العلمية، 1411 ه : اول

102) سير أعلام النبلاء، محمد بن احمد بن عثمان ذهبی، تحقیق محمد نعیم عرقسوسی و مأمون صاغرجی، بیروت: مؤسسه الرسالة، 1413 ه : نهم

103) الشافى فى الامامة، على بن حسين بن موسی موسوی (شریف مرتضی) 1410 ه: دوم، قم: مؤسسه إسماعيليان

104) شرح الأخبار، نعمان بن محمد تمیمی مغربی، تحقیق سید محمد حسینی جلالی، قم: مؤسسه نشر اسلامی

105) شرح أصول الكافى، محمد صالح مازندرانی المتوفی، تعلیقه ميرزا أبو الحسن شعرانی، تهران

ص: 583

106) شرح صد کلمه میثم بن علی بحرانی، تصحیح سید جلال الدین محدث ارموی، قم: مؤسسه نشر اسلامی

107) شرح عقود الجمان في علم المعانى و البیان، جلال الدین سیوطی، قاهره: اشرفیه 1305 ه : اول

108) شرح فصوص الحكم محمد داوود قیصری رومی، تحقیق سید جلال الدین آشتیانی، تهران: انتشارات علمی و فرهنگی، 1375 ش: اول

109) الشرح الكبير، أبو البركات احمد دردير، مصر: دار إحياء الكتب العربية – عيسى البابي الحلبي

110) شرح المقاصد في علم الكلام، مسعود بن عمر تفتازانی ،پاکستان: دار المعارف النعمانية، 1401 ه : أول

111) شرح نهج البلاغه، ابن أبى الحديد، تحقيق محمد أبو الفضل ابراهیم، بیروت: دار احياء الكتب العربية، 1378 ه: اول

112) شوارق الالهام، عبد الرزاق لاهیجی، چاپ سنگی

113) شواهد التنزيل لقواعد التفضيل فى الآيات النازلة فى اهل البيت صلوات الله و سلامه عليهم عبيد الله بن احمد (حاکم حسکانی)، تحقیق محمد باقر محمودی، تهران: مؤسسه چاپ و نشر وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، 1411 ه: اول

114) الشواهد الربوبية فى المناهج السلوكية، محمد بن ابراهيم شیرازی، تصحیح سید جلال الدین آشتیانی، تهران: نشر دانشگاهی، 1360 ش

115) الصحاح، اسماعیل بن حماد جوهري، تحقيق أحمد عبدالغفور العطار، تهران: امیری 1368 ش: اول

116)صحیح البخاری، محمد بن اسماعیل بن ابراهيم ابن المغيرة بن بردزبة بخاري جعفی، بیروت: دار الفکر (اوفست از: دار الطباعة العامرة، استانبول)، 1401 ه

117) الصواعق المحرقة، احمد بن حجر هيثمي، قاهره: میمنیه، 1312 ه

118) الطبقات الكبرى، محمد بن سعد، بیروت: دار صادر

119) الطرائف في معرفة مذاهب الطوائف، سيد رضی الدین علی بن موسی بن جعفر بن طاووس (سید ابن طاووس)، قم: الخيام، 1399 ه : اول

120) علل الشرايع محمد بن علی بن حسین بن موسی بن بابویه قمی، نجف: المكتبة الحيدرية، 1385 ه

ص: 584

121) عمدة عيون صحاح الاخبار في مناقب امام الابرار، یحیی بن حسن اسدی حلی(ابن البطريق)، قم: مؤسسه نشر اسلامی، 1407 ه: اول

122) عيون أخبار الرضا، محمد بن علی بن حسین بن بابویه قمی، تصحیح حسین اعلمی، بيروت مؤسسة الاعلمی 1404 ه : اول

123) غريب الحديث، عبدالله بن مسلم بن قتيبة دینوری، تحقیق: نعیم زرزور، بیروت: دار الكتب العلمية، 1408 ه: اول

124) غنية النزوع إلى علمى الأصول و الفروع، حمزة بن على بن زهرة حلبى، تحقيق شيخ إبراهيم بهادری، قم: مؤسسه امام صادق علیه السلام، محرم الحرام :1417: أول

125) الفتوح، أحمد بن أعثم الكوفىی، تحقیق علی شیری ،بیروت: دار الأضواء، 1411: اول

126) فتح الباري شرح صحيح البخارى، أحمد بن علی بن محمد بن محمد بن حجر عسقلانی شافعی، بیروت: دار المعرفة (افست از: مطبعه ،منیریه بولاق)، دوم

127) فرحة الغرى فى تعيين قبر أمير المؤمنين على علیه السلام،سيد عبدالكريم بن طاووس حسنی، تحقیق سید تحسین آل بيب، قم: مركز الغدير للدراسات الاسلامية، 1419 ه: اول

128) الفصول المهمة في معرفة الأئمة، على بن محمد بن أحمد مالكي مكى (ابن صباغ)، تحقیق سامی غریری، قم: دار الحدیث، 1422 ھ : اول

129) فضائل الخمسة من الصحاح الستة، سيد مرتضى حسينى فيروز آبادی، قم: مجمع جهانی اهل بیت، 1422 ه : اول

130) فرائد الاصول، مرتضی انصاری، قم: مجمع الفكر الإسلامی، 1419 ق اول

131) الفوائد الرجالية، سيد محمد مهدی بحر العلوم طباطبائی، تحقیق محمد صادق بحر العلوم و حسین بحر العلوم، تهران: مكتبة الصادق، 1363 ش: اول

132) الفوائد المدنية و الشواهد المكية،محمد أمين استرابادی، سید نور الدین عاملی، تحقیق رحمت الله رحمتی اراکی، قم: مؤسسه نشر اسلامی شعبان المعظم 1424 ه : اول

133) فهرست أسماء مصنفى الشيعة ( رجال النجاشي)، احمد بن علی بن احمد بن عباس نجاشی اسدی کوفی، تحقیق سید موسی شبیری زنجانی، قم: موسسه نشر اسلامی

134) الفهرست، منتجب الدین علی بن بابویه رازی، تحقیق سید جلال الدین محدث ارموی، قم: کتابخانه عمومی آیة الله العظمی مرعشی نجفی، 1366 شمسی

ص: 585

135) القاموس المحيط، محمد بن یعقوب فیروز آبادی، بیروت: الرسالة

136) قرب الاسناد، عبدالله بن جعفر الحميري، قم: مؤسسة آل البيت علیهم السلام لاحياء التراث، 1413 ه: اول

137) القواعد و الفوائد فى الفقه و الاصول و العربية، محمد بن مكى عاملی، تحقیق سید عبدالهادی حكيم، قم: مكتبة المفيد

138) قوانین الاصول، میرزا ابو القاسم قمی، سنگی

139) الکافی، محمد بن یعقوب بن اسحاق کلینی رازی، تصحیح علی اکبر غفاری، تهران: دار الكتب الاسلامية، 1388 ه : سوم

140) كامل الزيارات، جعفر بن محمد بن قولویه قمی، تحقیق: جواد قیومی، قم: نشر الفقاهة، 1417 : اول

141) الكشاف عن حقائق التنزيل و عيون الأقاويل، محمود بن عمر زمخشری، قاهره: مطبعه مصطفی بابی حلبی، 1385

142) کشف الظنون عن اسامى الكتب و الفنون، بيروت: دار إحياء التراث العربي

143) كشف الغمة في معرفة الائمة، على بن عيسى بن أبى الفتح الاربلی، بیروت: دار الاضواء

144) کشف اللثام عن قواعد الاحكام، محمد بن حسن اصفهانی (فاضل هندی)،قم : مؤسسه نشر اسلامی، 1416 ه: اول

145) کنز العمال في سنن الاقوال و الافعال، على متقى بن حسام الدین هندی برهان فوری، تحقیق بکری حیانی، بیروت مؤسسة الرسالة، 1409 ه

146) لسان العرب، ابن منظور، قم: نشر أدب حوزه، 1405 ه

147) لمعات الهيه، عبدالله زنوزی، تصحیح سید جلال الدین آشتیانی، تهران: مؤسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگی، 1361 ش: دوم

148) المبسوط، شمس الدین سرخسی، بيروت: دار المعرفة للطباعة و النشر و التوزيع ، 1406 ھ

149) متافیزیک (ما بعد الطبيعة) ،ارسطو برگردان از یونانی شرف الدین خراسانی، تهران: حکمت، بهار 1379 ش: دوم

150) مثير الاحزان، محمد بن جعفر بن أبي البقاء هبة الله بن نما حلى، نجف: المطبعة الحيدرية، 1369 ه

ص: 586

151) مجمع الزوائد و منبع الفوائد، على بن أبى بكر هيثمی، بیروت: دار الکتب العلمية (افست از: مكتبة القدسی، قاهره)، 1408 ه

152) مجمع الفائدة و البرهان فى شرح ارشاد الاذهان، احمد الاردبیلی، تصحیح: مجتبی عراقی و علی پناه اشتهاردی و حسین یزدی اصفهانی، قم: مؤسسه نشر اسلامی

153) المجموع، محیی الدین نووی، بیروت: دار الفکر

154) المحاسن، أحمد بن محمد بن خالد البرقی، تصحیح سید جلال الدین حسینی (محدث)، تهران: دار الكتب الاسلامية

155) مختلف الشيعة، حسن بن يوسف بن علی بن مطهر (علامه حلی)، قم: مؤسسه نشر اسلامی ،رمضان المبارک 1413 ه : اول

156) المدارك الاسلام فی شرح شرائع الاسلام، سید محمد بن علی موسوی عاملی، قم : مؤسسة آل البيت عليهم السلام لاحياء التراث، محرم 1410 ه : اول

157) مدينة معاجز الائمة الاثنى عشر و دلائل الحجج على البشر، سید هاشم بحرانی، تحقیق عزت الله مولائی همدانی، قم: مؤسسه معارف اسلامی، 1413 ه : اول

158) مروج الذهب و معادن الجوهر، علی بن حسین بن علی مسعودی، بیروت: دار الاندلس، 1385 ه : اول

159) المزار، محمد بن محمد بن نعمان (شیخ مفید)، تحقیق سید محمد باقر أبطحي، بیروت: دار المفید، 1414 ه : دوم

160) المزار، محمد بن مکی عاملی جزینی (شهید اول)، تحقیق مدرسة امام مهدى، ذى الحجة 1410 ه : أول، قم: مؤسسه امام مهدی

161) المزار الكبير: محمد بن جعفر مشهدی، تحقیق جواد قیومی اصفهانی، قم: مؤسسه نشر اسلامی، 1409 ه: اول

162) مسار الشیعة فی مختصر تواريخ الشريعة، محمد بن محمد بن نعمان عکبری بغدادی، تحقیق مهدی نجف، بیروت: دار المفيد 414 ه : دوم

163) مسالك الافهام إلى تنقيح شرائع الاسلام، زین الدین بن علی عاملی، قم: مؤسسة المعارف الاسلامية، 1413 ه : اول

164) المستدرك على الصحيحين، حاکم نیشابوری، به إشراف يوسف عبدالرحمن مرعشلی، بيروت: دار المعرفة

165) مستند الشيعة فى احكام الشريعة، أحمد بن محمد مهدى نراقی، قم: مؤسسة آل

ص: 587

البيت عليهم السلام لاحياء التراث، ربيع الأول 1415 ه: اول

166) المستطرف في كل فن مستظرف، محمد بن أحمد أبشيهی، تحقیق مفید محمد قميحة، بيروت: دار الكتب العلمیة، 1406 ه : دوم

167) مسند ابی داود الطیالسی، سلیمان بن داود بن الجارود فارسی بصری (ابی داود طیالسی)، بیروت: دار الحدیث

168) مسند أبي يعلى، أحمد بن على بن مثنی تمیمی، تحقیق حسين سليم أسد، دمشق: دار المأمون

169) مسند الامام احمد بن حنبل و بهامشه منتخب كنز العمال في سنن الاقوال و الافعال، بیروت: دار صادر

170) مشارق الشموس فى شرح الدروس، حسین بن جمال الدین محمد الخوانساری، قم :مؤسسة آل البيت علیهم السلام لاحياء التراث

171) المشاعر، صدر الدین محمد شیرازی، بیروت: مؤسسه تاریخ، 1420 ھ : اول

172) مصباح المتهجد، محمد بن حسن طوسی، بيروت: مؤسسة فقه الشيعة، 1411 ه : اول

173) معارج الاصول، جعفر بن الحسن هذلي (محقق حلی)، تنظیم: محمد حسین رضوی، 1403 ه: اول، قم:

174) معانی الاخبار، محمد بن علی بن حسین بن بابویه قمی، تصحيح على أكبر غفاری، قم: مؤسسه نشر اسلامی، 1361 ش

175) المعتبر، جعفر بن حسن حلى (محقق حلى)، إشراف ناصر مکارم شیرازی، قم: مؤسسة سيد الشهداء علیه السلام، 1364 ش: اول

176) المعجم الكبير، سلیمان بن احمد طبرانی، تحقیق حمدی عبدالمجید سلفی، قاهره: مكتبة ابن تيميه ، دوم

177) معجم الملاحم و الفتن، سید محمود موسوی دهسرخی ،اصفهانی، قم: مؤلف، 1420 ه : اول

178) معراج السعادة، احمد بن مهدی نراقی، تهران: دهقان

179) مغني اللبيب عن كتب الاعاريب، عبدالله جمال الدین بن يوسف بن أحمد بن عبدالله بن هشام انصاری، تحقیق مازن مبارک و محمد علی حمد الله، قم: سيد الشهداء، 1378 ش: سوم

180) معنى المحتاج ، محمد بن أحمد شربيني، بيروت: دار إحياء التراث العربي، 377 ه

ص: 588

181) مفاتیح الغیب، محمد بن عمر رازی، بیروت: دار الفکر

182) مفتاح الفلاح فى عمل اليوم و الليلة من الواجبات و المستحبات و الآداب، بهاء الدين محمد بن حسین بن عبدالصمد حارثی همدانی عاملی، بیروت: مؤسسة الأعلمى

183) مفتاح الكرامة، سید محمد جواد عاملی، تحقیق محمد باقر خالصی، قم: مؤسسه نشر اسلامی، 1419 ه : اول

184) المفردات فی غریب القرآن، حسین بن محمد اصفهانی (راغب)، قم: دفتر نشر کتاب، 1404 ه : دوم

185) مقابس الانوار، اسد الله شوشتری، قم: آل البیت، سنگی

186) مقاتل الطالبیین، ابو الفرج اصفهانی، نجف: المكتبة الحيدرية ، 1385 ه : دوم

187) المقنعة، محمد بن محمد بن نعمان (شیخ مفید)، قم: مؤسسه نشر اسلامی، 1410 ه : دوم

188) المكاسب، مرتضی انصاری، قم: مجمع فکر اسلامی، 1378 ش: سوم

189) مناقب آل أبي طالب، محمد بن على بن شهر آشوب ابن أبي نصر بن أبي حبيشي سروی مازندرانی ، نجف: المطبعة الحيدرية، 1376 ه : اول

190) المناقب، موفق بن أحمد بن محمد مکی خوارزمی، تحقیق مالک محمودی، قم :مؤسسه نشر اسلامی، 1411 ه : دوم

191) منتهى المطلب، حسن بن یوسف بن علی بن مطهر (علامه حلی)، مشهد: مجمع البحوث الإسلامية، 1412 ه : اول

192) المنخول فى تعليقات الأصول، محمد بن محمد غزالی، تحقیق محمد حسن هیتو، دمشق دار الفکر، 1400 ه : دوم

193) من لا يحضره الفقيه، محمد بن علی بن حسین بن بابویه قمی، تصحیح علی اکبر غفاری، قم: مؤسسه نشر اسلامی

194) منهاج السنة النبوية، أحمد بن عبدالحلیم بن تیمیه حرانی، تحقیق محمد رشاد سالم، مؤسسه قرطبه، 1406 ه : أول

195) مهج الدعوات على بن موسى بن جعفر بن محمد بن طاووس، تعلیق حسین اعلمی، بیروت: مؤسسه اعلمی، 1411 ه : اول

196) الموضوعات، عبدالرحمن بن على بن جوزی قرشی، تحقیق عبدالرحمن محمد عثمان، مدينه: المكتبة السلفية، 1386 ه : اول

ص: 589

197) ناسخ التواريخ ، محمد تقی سپهر، تهران: اسلامیه، 1354 ش : سوم

198) نضد القواعد الفقهية على مذهب الامامية، مقداد بن عبدالله سیوری حلی، تحقیق : سید عبداللطیف کوهکمری، قم: مكتبة آية الله العظمى المرعشی، 1403 ه

199) نور الابصار، مؤمن شبلنجی، قاهره : میمنیه 1322 ه

200) النهاية في غريب الحديث، مبارک بن محمد جزری (ابن اثیر)، تحقیق طاهر أحمد الزاوی و محمود محمد طناحی، 1364 ش: چهارم، قم: اسماعیلیان

201) وصول الاخيار الى اصول الاخبار، حسین بن عبدالصمد عاملی تحقیق سید عبداللطیف کوهکمری، قم: مجمع الذخائر الاسلامية، 1041 ه

202) وقعة صفين، نصر بن مزاحم منقری، تحقیق عبدالسلام محمد هارون، بیروت: المؤسسة العربية الحديثة، 1382 ه: دوم

203) يتيمة الدهر في محاسن اهل العصر، عبدالملک ثعالبی، تحقیق مفيد محمد قمحية، بيروت: دار الكتب العلمية، 1403 ه : أول

204) اليقين باختصاص مولانا على علیه السلام بامرة المؤمنين و يتلوه التحصين لأسرار ما زاد من أخبار كتاب الیقین سید رضی الدین علی بن طاووس حلی، قم: مؤسسه دار الكتاب (الجزائرى)، ربیع الثانی 1413 ه. ق:اول

205) ينابيع المودة لذوی القربی، سلیمان بن ابراهیم قندوزی حنفی، تحقیق سید علی جمال اشرف حسینی، تهران: اسوه، 1416 ه: اول

ص: 590

فهرست مطالب

مقدمه تصحیح ...4

ماده تاریخ تألیف ...10

تقریظ میرزای شیرازی رحمه الله ...11

مقدمه مؤلف ...12

باب اول: سند و متن زیارت عاشوراء ...18

زیارت عاشوراء ...24

دعای صفوان مشهور به زیارت علقمه ...29

ترجمه حدیث زیارت عاشوراء ...32

شرح حال راویان زیارت و اعتبار آن ها ...40

کیفیت خواندن آن ...52

فایده اول: زیارت عاشوراء به نقل از مزار قدیم ...66

فایده دوم: زیارت عاشوراء به نقل دیگر از مزار قدیم ...68

فایده سوم: قرائت زیارت عاشوراء در تمام سال بدون تغییر در الفاظ آن ...72

فایده چهارم: وجود صد مرتبه لعن و سلام در مصباح الزائر ...76

فایده پنجم: دعای صفوان عملی جدا از زیارت عاشوراء است ...77

فایده ششم: خواندن زیارت عاشوراء در شب ...77

فایده هفتم: طریق احتیاط در قرائت زیارت عاشوراء ...77

فایده هشتم: قرائت زیارت عاشوراء در یک مجلس ...77

فایده نهم: وظیفه کسی که نمی تواند زیارت عاشوراء را در یک مجلس بخواند ...78

فایده دهم: تحقیق در لفظ عاشوراء ...79

فایده یازدهم: حدیث قدسی بودن زیارت عاشوراء ...81

فایده دوازدهم: آثار و برکات زیارت عاشوراء ...82

باب دوم: ترجمه و شرح زیارت عاشوراء ...85

السلام علیک یا ابا عبدالله ...85

تفسیر سلام ...85

شرح اباعبدالله ...93

السلام علیک یا بن رسول الله ...99

تفسیر ابن ...99

ص: 591

تفسیر رسول ...100

امام حسین علیه السلام فرزند پیامبر صلی الله علیه و اله و سلم است ...100

السلام علیک یابن امیر المؤمنین... ...115

شرح واژه امیر ...115

تفسیر ایمان و مراتب آن ...119

اختصاص لقب أمير المؤمنين به على علیه السلام ...121

و ابن سید الوصيين ...136

اثبات وصایت امیر المؤمنين علیه السلام ...136

اختصاص لقب سیدالوصیین به علی علیه السلام ...143

السلام علیک یابن فاطمة الزهراء... ...145

تفسیر فاطمه ...146

تفسیر زهراء ...148

تفسیر سيدة نساء العالمين ...149

السلام علیک یا ثار الله و ابن ثاره ...157

تفسیر ثار ...157

و الوتر الموتور ...160

تفسیر وتر ...160

تفسیر موتور ...161

السلام علیک و علی الارواح التی حلت بفنائک... ...164

تفسیر و شرح روح ...165

تفسير حل ...167

تفسیر فنا ...167

تفسیر اناخه ...167

تفسیر رحل ...167

عدد شهدای کربلا و نام آن ها ...169

زیارت ناحیه مقدسه ...171

عليكم منى جميعاً سلام الله ابدا... ...177

تفسیر ابد ...177

تفسیر سلام الله ...178

عبارات تأیید در زبان عربی ...179

يا ابا عبدالله لقد عظمت الرّزيّة... ...181

تفسیر جلال و عظمت و فرق آن دو ...181

ص: 592

تفسیر مصیبت ...182

تفسیر رزیه ...182

بزرگی مصیبت امام حسین علیه السلام ...182

و جلّت و عظمت مصیبتک... ...185

تأثر ملائکه در مصيبت سيد الشهداء علیه السلام ...185

انقلاب در کائنات در مصيبت سيد الشهداء علیه السلام ...187

فلعن الله امة اسست اساس الظلم... ...189

تفسير لعن ...190

تفسیر امت ...190

تفسیر تأسیس ...191

تفسیر ظلم و جور ...193

تأسیس پایه های ظلم بر اهل بیت علیهم السلام ...194

نقد عدالت صحابه ...199

تفسیر اهل البيت ...205

لعن الله امة دفعتكم عن مقامكم... ...206

تفسیر دفع ...206

تفسیر مقام ...206

تفسیر ازاله ...206

تفسیر رتبه ...206

لعن الله الممهدين لكم... ...208

تفسیر تمهید ...209

تفسیر تمکین ...209

تفسیر قتال ...209

برئت الى الله و اليكم... ...211

تفسیر برء ...211

تفسیر تبع ...211

تفسیر شیعه ...212

تفسیر ولی ...212

وجوب تولی و تبری ...212

یا اباعبدالله انى سلم لمن سالمكم... ...213

تفسیر سلم ...213

تفسیر یوم ...214

ص: 593

تفسیر قیامت ...215

کفر دشمنان اهل بیت ...215

و لعن الله آل زياد ...215

شرح حال زیاد و مادر او و استلحاق او به ابو سفیان لعنة الله علیهم ...216

و آل مروان ...223

شرح حال مروان و پدرش حکم لعنة الله علیهما ...223

احادیثی در مذمت مروان و حکم لعنة الله علیهما ...223

خبر دادن رسول اکرم صلی الله علیه و اله و سلم از حکومت آل مروان لعنة الله علیهم ...228

و لعن الله بنى اميّة قاطبة ...231

بیان حال امیه ...231

آیات نازله در مذمت بنی امیه لعنة الله علیهم ...232

تفصیل مدت حکومت بنی امیه لعنة الله علیهم ...236

روایات اهل سنت در مذمت بنی امیه لعنة الله علیهم ...238

رساله معتضد عباسی در لعن بنی امیه لعنة الله علیهم ...243

اشکال بر عمومیت لعن بر بنی امیه لعنة الله علیهم ...251

و لعن الله ابن مرجانة ...260

علت ذکر ابن زیاد بالخصوص ...260

و لعن الله عمر بن سعد ...261

شرح حال عمر سعد لعنة الله علیهم ...261

و لعن الله شمراً ...265

شرح حال شمر لعنة الله علیهم ...265

و لعن الله امة اسرجت و الجمت... ...267

تفسیر اسرجت ...267

تفسير الجمت ...268

تفسیر تنقبت ...268

تفسیر تهیأت ...270

بأبي أنت و امّى ...270

شرح دعای تقدیه و بیان تفدیه حقیقی و مجازی ...271

يا ابا عبدالله لقد عظم مصابی بک ...272

تفسیر مصاب ...272

فاسأل الله الذى اکرم مقامک و اکرمنی بک ...275

ص: 594

تفسیر سؤال ...275

تفسیر اکرم مقامک ...276

اکرام خداوند بر سید الشهداء علیه السلام ...276

ویژگی خاص امام حسین علیه السلام در بین ائمه علیهم السلام ...276

ویژگی تربت سید الشهداء علیه السلام ...279

ویژگی زیارت حضرت ابا عبدالله علیه السلام ...291

حد حایر حسینی ...293

اکرام مردم به برکت سید الشهداء علیه السلام ...298

أن يرزقنى طلب ثارك مع امام منصور من اهل بيت محمد ...298

تفسیر رزق ...298

تفسیر امام ...298

تفسیر منصور ...299

منصور از القاب امام زمان - عجل الله فرجه - است ...299

خونخواهی حضرت سیدالشهداء علیه السلام ...300

صلى الله عليه و آله ...300

فایده اول: تفسیر و فایده صلوات ...300

فایده دوم: وظیفه انسان هنگام شنیدن نام مبارک محمد صلی الله علیه و اله و سلم ...301

فایده سوم: بهره صلوات به چه کسی می رسد ...302

فایده چهارم: نهی از صلوات مقطوع ...306

فایده پنجم:تفسیر آل ...310

فایده ششم:عطف بر ضمیر مجرور بدون اعاده جار ...311

اللهم اجعلنى عندك وجيهاً بالحسين علیه السلام... ...312

تفسیر جعل ...312

تفسیر وجيه ...312

تفسیر دنیا ...312

عوالم سه گانه ...313

يا ابا عبدالله إنى اتقرب إلى الله و إلى رسوله... ...315

تفسیر تقرب ...315

تفسیر موالات ...316

تفسیر نصب ...316

تفسیر جری ...317

ناصبی کیست؟ ...318

ص: 595

برئت إلى الله و إليكم منهم و اتقرب إلى الله... ...322

امامت و ولایت و ارکان آن ...323

فلسفه تکرار تولی و تبری در این زیارت ...323

اهمیت تبری ...323

فاسأل الله الذي اكرمني بمعرفتكم... ...325

معرفت ائمه و مراتب آن ...325

تفسير ان يجعلني معكم ...326

و ان يثبت لي عندكم قدم صدق... ...327

تفسیر قدم ...327

تفسیر قدم صدق ...328

و اسأله أن يبلغني المقام المحمود... ...329

تفسیر تبلیغ ...329

تفسیر مقام ...330

تفسیر حمد ...330

تفسیر مقام محمود ...330

و أن يرزقنى طلب ثارى مع إمام مهدى... ...334

تفسیر رزق ...334

تفسیر طلب ثار ...334

تفسیر هدایت ...335

اقسام و مراتب هدایت ...337

تفسیر امام مهدی ...338

تفسیر ظاهر ...339

تفسیر ناطق ...340

اسماء و القاب امام زمان علیه السلام ...341

و اسأل الله بحقكم و بالشان الذى لكم عنده... ...347

تفسیر حق ...347

تفسير شأن ...348

تفسیر اعطاء ...349

تفسیر فضل ...349

تفسیر مصاب ...349

ما اعظمها و اعظم رزيّتها في الاسلام... ...349

تفسیر ما اعظمها ...350

ص: 596

تفسیر رزیه ...350

تأثر تمام کائنات در مصیبت امام حسین علیه السلام در بیان اهل بیت علیهم السلام ...354

تأثر تمام کائنات در مصیبت امام حسین علیه السلام در بیان اهل سنت ...359

انطباق سرخی آسمان هنگام شهادت سید الشهداء علیه السلام ابر قواعد هیأت ...371

اللهم اجعلنى فى مقامى هذا ممن تناله... ...373

تفسیر نیل ...373

تفسیر صلوات ...374

تفسیر رحمت ...374

تفسیر مغفرت ...377

تفسیر محیا ...377

اللهم إن هذا يوم تبركت به بنو امية ...378

تفسیر تبرک ...378

تبرک بنی امیه لعنة الله علیهم به روز عاشوراء ...379

حکم روزه روز عاشوراء ...382

و ابن آكلة الأكباد اللعين بن اللعين... ...399

تفسیر اکل ...399

تفسیر کبد ...400

سی لفظ از بدن انسان که با کاف شروع می شود ...400

تفسير اللعين ...400

تفسیر لسان ...400

تفسیر نبی ...401

تفسیر کل ...401

تفسیر موطن ...401

تفسیر موقف ...402

هند مادر معاويه و أكلة الأكباد ...402

تفسير اللعين على لسانک ...405

تفسیر کل موطن و موقف... ...405

احادیثی در لعن تمام موجودات بر قاتلان سيد الشهداء علیه السلام... ...406

اللهم العن ابا سفيان ...411

شرح حال ابوسفیان لعنة الله علیهم ...411

و معاوية بن أبي سفيان ...415

شرح حال معاویه لعنة الله علیهم ...415

ص: 597

اخبار لعن و ذم معاویه در کتب عامه ...418

اولیات معاویه ...423

رساله یکی از علمای زیدیه در سب منافقین اصحاب ...424

فضيلت خال المؤمنین برای معاویه و نقد آن ...432

و يزيد بن معاوية ...435

شرح حال یزید لعنة الله علیه ...435

لعن بر یزید ...436

منع غزالی از لعن بر یزید و نقد بر او ...438

استدلال به سه آیه بر جواز لعن یزید ...451

اجماع علماء اهل سنت بر جواز لعن یزید ...456

تجویز لعن یزید در کتاب سر العاللمين تأليف غزالی ...456

بررسی گرویدن غزالی به شیعه ...458

فضایل خواجه نصیر الدین طوسی رحمه الله نزد فریقین ...459

عامه عدالت را شرط خلافت نمی دانند و تحقیق در آن ...463

دوازده خلیفه پس از پیامبر ...465

اعتقاد عامه در دوازده خلیفه پس از پیغمبر ...465

سخن تفتازانی در مورد افضلیت امیر المؤمنين علیه السلام ...470

عليهم منك اللعنة ابد الآبدين ...472

تفسیر ابد ...472

و هذا يوم فرحت به آل زیاد... ...473

تفسیر فرح ...473

بنی امیه عاشورا را روز خوشحالی قرار دادند ...475

گفتار عبدالقادر گیلانی در طعن تعزیه روز عاشوراء و نقد آن ...475

گفتار ابن حجر مکی در نصب کسانی که عاشوراء را عید قرار می دهند ...478

عزاداری شیعیان و احکام و شعائر آن ...481

عزاداری سید الشهداء تعظیم شعائر الهی است ...492

مذمت دروغ و غنا در مراثی ...496

اللهم فضاعف عليهم اللعن منك... ...500

تفسیر ضعف ...500

تفسیر عذاب ...501

اللهم إنى اتقرب إليك في هذا اليوم... ...501

این فراز خلاصه تمام عبارات زیارت است ...501

ص: 598

اللهم العن اول ظالم ظلم حق محمد ...502

تفسیر اول ...502

تفسیر آخر ...504

تفسیر تابع ...504

اولین ظالم بر اهل بیت ...504

گفتار خوارزمی در مظالم بنی امیه و بنی عباس بر اهل بیت علیهم السلام ...510

اللهم العن العصابة التي جاهدت الحسين علیه السلام ...520

تفسیر عصابه ...520

تفسير مجاهده ...520

تفسیر مشایعه ...520

تفسیر مبایعه ...520

تفسیر متابعه ...521

گفتار میر داماد رحمه الله در تحریف واژه تابعت و نقد آن ...521

ثواب لعن بر قاتلان سيد الشهداء علیه السلام ...523

السلام علیک یا ابا عبدالله و على الارواح... ...524

تفسیر عهد ...524

تفسیر زیارت ...525

السلام على الحسين ...525

و علی علی بن الحسين ...526

مقصود از علی بن الحسین و شرح حال او ...526

و علی اولاد الحسین ...533

فرزندان دیگر امام حسین ...533

و علی اصحاب الحسین ...536

اصحاب امام حسین و عظمت آنان ...536

اللهم خص أنت اوّل ظالم باللعن منى... ...540

تحقیقی درباره نصب «اولاً» و نقد گفتار حریری ...540

اولین و دومین و سومین و چهارمین ظالم ...541

روایاتی از اهل سنت و اعتراف به مظلومیت امیر المؤمنين علیه السلام ...542

روایاتی از اهل سنت در کفر معاویه لعنة الله علیه ...548

اللهم العن يزيد بن معاوية خامساً ...552

کسانی که در شهادت ابا عبدالله علیه السلام دخالت داشتند ...552

چند آیه و تأویل آن ها به اهل بیت و دشمنان آنان ...553

ص: 599

اللهم لك الحمد حمد الشاكرين... ...556

فرق بین حمد و شکر ...556

رضایت اولیای خدا به قضای الهی ...557

الحمد لله على عظيم رزیتی ...558

تکرار حمد خدا در مقام بزرگی مصیبت 558

اللهم ارزقنى شفاعة الحسين علیه السلام اليوم الورود ...559

شفاعت ائمه علیهم السلام ...559

تفسیر ورود ...559

تفسير يوم الورود ...559

و ثبت لی قدم صدق عندک مع الحسین... ...559

تفسیر بذل ...559

تفسیر مهجه ...559

تفسیر دون ....559

خاتمه: شرح دعای صفوان ...561

دعای صفوان و ترجمه آن ...561

شرح دعای صفوان ...568

فهرست منابع و مآخذ ...577

فهرست کتاب ...591

ص: 600

ص: 601

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109