کفایه المهتدی فی معرفه المهدی علیه السلام

مشخصات کتاب

سرشناسه : میرلوحی سبزواری، محمدبن محمد، قرن 11ق.

عنوان قراردادی : [کفایه المهتدی فی المعرفه المهدی (ع)]

عنوان و نام پديدآور : کفایه المهتدی فی معرفه المهدی علیه السلام: "اربعین میرلوحی قدس سره" با مقدمه ای در شرح احوال میرلوحی تالیف مصطفی شریعت موسوی: به انضمام.../ تالیف میرلوحی سبزواری.-

مشخصات نشر : قم : دارالتفسیر، 1426ق=1384.

مشخصات ظاهری : 695 ص.:نمونه.

شابک : 45000ریال:964-7866-92-5

وضعیت فهرست نویسی : فاپا.

يادداشت : مقدمه کتاب حاضر به انضمام باب ششم انیس المومنین / محمدبن اسحاق حموی، و چهار کتاب در تایید میرلوحی [شامل] 1. خلاصه الفوائد / عبدالمطلب بن یحیی طالقانی 2 - صحیفه الرشاد/ محمد زمان رضوی 3- اظهار الحق / احمد علوی عاملی 4- ابیات المختار/ مختار نسابه است

عنوان دیگر : اربعین میرلوحی.

زبان عنوان : عنوان: ابیات المختار و انیس الابرار.

عنوان دیگر : اظهار الحق.

عنوان دیگر : صحیفه الرشاد.

عنوان دیگر : خلاصه الفوائد.

عنوان دیگر : انیس المومنین. برگزیده.

موضوع : محمدبن حسن (عج)، امام دوازدهم، 255ق.- -- احادیث.

موضوع : میرلوحی سبزواری، محمدبن محمد، قرن 11ق.-- نقد و تفسیر.

موضوع : ابومسلم خراسانی، عبدالرحمن بن مسلم، 137-100ق.

موضوع : مهدویت.

احادیث شیعه -- قرن 11ق.

اربعینات.

شناسه افزوده : شریعت موسوی اصفهانی، مصطفی ، 1310 -، مقدمه نویس.

شناسه افزوده : حموی، محمدبن اسحاق، قرن 10ق. انیس المؤمنین. برگزیده.

شناسه افزوده : طالقانی، عبدالمطلب بن یحیی، قرن 11ق. خلاصه الفوائد.

شناسه افزوده : رضوی، محمد زمان بن محمد جعفر، قرن 11ق. صحیفه الرشاد.

شناسه افزوده : علوی عاملی، احمدبن زین العابدین، قرن 11ق. اظهار الحق.

شناسه افزوده : حسین نسابه، مختار، قرن 11ق. ابیات المختار و انیس الابرار.

شناسه افزوده : ابیات المختار و انیس الابرار

رده بندی کنگره : BP141/5/م9 م9 1384

رده بندی دیویی : 297/218

شماره کتابشناسی ملی : م 84-16764

ص: 1

اشاره

ص: 2

كفاية المُهتدى فى معرفة المهدى علیه السَّلَامُ

«اربعین میرلوحی قَدَّسَ سَتْرُهُ »

تأليف:

علّامه ذى فنون

مرحوم میرلوحى سبزوارى

(قرن یازده )

با مقدمه ای

در شرح احوال میرلوحی

تأليف:

آية الله حاج سيّد مصطفى

شریعت موسوی

به انضمام باب ششم «انیس المؤمنین» در رد ابومسلم / محمد بن اسحاق حموی و چهار کتاب در تأئید میرلوحی:

1-«اظهار الحق» / سیّد احمد علوی عاملی

2-«صحيفة الرّشاد»/ میر محمّد زمان رضوی

3-«خلاصة الفوائد»/ عبدالمطلّب بن یحیی طالقانی

4-«ابيات المختار»/ سید مختار نسابه

ص: 3

میرلوحی سبزواری، محمد بن محمد ،قرن 11ق

[كفاية المهتدى في معرفة المهدى (عليه السَّلَامُ )]

كفاية المهتدى في معرفة المهدى عليه السَّلَامُ: الاربعين میرلوحی قدس سره با مقدمه ای در شرح احوال میرلوحی تأليف مصطفى شریعت موسوی:به انضمام.../ تأليف ميرلوحي سبزواری - قم دار التفسير 1426ق= 1384

695 ص. نمونه

ISBN 964-7866-92-5

مقدمه كتاب حاضر به انضمام باب ششم انیس المومنين/ محمد بن اسحاق حموی، و چهار كتاب در تایید میرلوحى [شامل] 1. اظهار الحق /احمد علوى عاملى 2. صحيفه الرشاد /محمد زمان رضوی 3. خلاصه الفوائد/ عبدالمطلب بن يحيى طالقاني 4.ابيات المختار/ مختار نسابه است.

فهرست نویسی بر اساس اطلاعات فیپا.

1.محمد بن حسن ( عَجَّلَ اللَّهُ عالی فَرْجَهُ الشریف)، امام دوازدهم 255 ق. - احادیث 2. احادیث شیعه --متون 11ق. 3. اربعينات. 4.میرلوحی ،سبزواری محمد بن محمد،قرن 11ق.-- نقد و تفسير. 5. ابومسلم خراسانی عبد الرحمن بن مسلم، 100 - 137 ق. الف. شریعت موسوی اصفهانی مصطفى، 1310 مقدمه نويس. ب.حموی، محمد بن اسحاق قرن 11ق انيس المومنين. برگزیده ج. طالقانی عبدالمطلب بن يحيى قرن 11ق. خلاصه الفوائد. ه- علوی عاملی، احمد بن زين العابدين ،قرن 11ق اظهار الحق. و حسین ،نسابه ،مختار قرن 11ق. ابيات المختار و انيس الابرار. ز .عنوان ح. عنوان اربعین میرلوحی ط.ابيات المختار و انيس الابراری عنوان اظهار الحق.ک .عنوان: صحيفه الرشاد. ل. عنوان خلاصه الفوائد .م. عنوان: انيس المومنین .برگزیده.

97م/BP141/5

کتابخانه ملی ایران

297/218

16764 - 84 م

آدرس: قم - خیابان معلم میدان روح الله - تلفن: 7744212 - تلفاكس: 7741621

نام كتاب: كفاية المهتدى فى معرفة المهدى علیه السَّلَامُ (يا اربعين ميرلوحى)

مؤلف: علامه ی ذى فنون میرلوحی موسوی سبزواري

مقدمه در شرح احوال میرلوحی موسوی سبزواری/نوشته علامه محقق آية الله شریعت موسوی اصفهانی

*به انضمام چهار کتاب در تأیید میرلوحی*

نوبت چاپ: اول

تاریخ نشر: 1384ه- . ش 1426ه- . ق

شابك: 5-12-7866-964

چاپ: ظهور

تیراژ :2000 جلد

ISBN: 964-7866-92-5

کلیه حقوق این اثر متعلق به نویسنده مقدمه و محقق این اثر می باشد.

خیراندیش دیجیتالی: انجمن مددکاری امام زمان (عج) اصفهان

ویراستار کتاب: خانم مرضیه امیدی

ص: 4

فهرست مطالب

فهرست مطالب...5

مقدمه...17

شرحی از حالات مرحوم میرلوحی...21

فصل اوّل در نام و نسب نامۀ او...21

ادله در تعیین نام میرلوحی...21

دلیل اوّل...21

دلیل دوم...22

دليل سوّم...22

دلیل چهارم...22

دلیل پنجم...23

نسب نامه مرحوم میرلوحی...26

ذکر نسب نامه با بعضی از فروع و حواشی...28

تذکر چند مطلب در رابطه با نسب نامه...39

مطلب اوّل...40

الف:سخنان «ابیات المختار»درباره ی میرلوحی و پدرانش...40

ب: سخنان «صحيفة الرشاد» درباره ی میرلوحی و پدرانش...47

سخنان«ریاض العلماء» دربارۀ میر محمد زمان...47

نقلیاتی از علماء...47

آباء میر محمد زمان به نقل «منتخب التواریخ »و ذکر بعضی از حواشی...48

اما سخنان صاحب«صحيفة الرّشاد»دربارۀ مرحوم میرلوحی و پدران شان...51

مطلب دوّم :تحریفات در نام میرلوحی و جد امی او...55

اوّل: نام مرحوم میرلوحی...55

دوم: جد امّی...59

مطلب سوم: زادگاه مرحوم میرلوحی و وطن اصلی پدرش...63

تاریخ تولد مرحوم میرلوحی...64

ص: 5

مطلب چهارم تاریخ وفات مرحوم میرلوحی...66

برداشت ها و نقليّات علماء...66

تاریخ وفات صحيح...68

مطلب پنجم: درباره شخصیت علمی و معنوی آن مرحوم و پدرش...70

اساتید مرحوم میرلوحی...73

اولین استاد...73

دومین استاد...74

سومین استاد...75

ابعاد ترقیات میرلوحی و جوانب شخصیت علمی وی...80

یازده دلیل برای آن چه گفتیم از معاصرین او و غیر معاصرین...81

مطلب ششم درباره ی شخصیت مرحوم میرلوحی در میان مردم و علماء...91

نمونه هائی از فعالیت های اجتماعی میرلوحی...93

روح ولایت و علاقمندی مرحوم میرلوحی به ائمه طاهرین علیهم السَّلَامُ ...101

تشرف مرحوم میرلوحی به حضور امام زمان علیه السَّلَامُ ...102

مطلب :هفتم در بیان آثار قلمی و تألیفات مرحوم میرلوحی...104

اوّل زاد العقبیٰ...106

دوّم رياض المؤمنين....106

اشتباهی که در فهرست کتابخانه ی وزیری اتفاق افتاده....108

بیان دو نکته ی مهم...108

سوّم كفاية المُهتدى...112

معرفی بعضی از نسخ این کتاب...113

چهارم: اعلام المحبّین...120

پنجم :تنبيه الغافلین...120

ششم :ادراء العاقلين...120

تحقیق درباره کتاب «كفاية المهتدى فى معرفة المهدى علیه السَّلَامُ »...129

امتیازات این کتاب...129

ص: 6

امتیاز اوّل...129

امتیاز دوّم....129

امتیاز سوّم...130

امتیاز :چهارم استفاده از چند کتاب نایاب....131

اوّل:کتاب فضل بن شاذان نیشابوری...131

دوّم: کتاب ابو محمد حسن بن حمزه ی طبری مرعشی...133

سوم :کتاب ابی عبد الله محمد بن هبة الله ورّاق طرابلسى...133

چهارم: کتاب ابى الحسن محمد بن احمد بن... شاذان قمّى...135

نظم زیبای کتاب «كفاية المهتدى»...138

قسمت اوّل کتاب ...138

قسمت دوم کتاب....138

قسمت سوم کتاب....139

فصل: مرحوم میرلوحی مظلوم تاریخ...139

سه نمونه از ظلمها و اذیت ها به میرلوحی ...141

این دستبردگی ها و تحریفات از دو جانب برای ما کشف شد...142

بیان کشف تحریفات در چند فصل...142

فصل اوّل: بیان سخنان علمای معاصر میرلوحی در کیفیت اتهامات...143

1 - خلاصة الفوائد...143

2 - مشاین اصفهان...145

3-المحاسن و المشاين....145

4- خلاصة الفوائد...146

5 مشاین اصفهان...147

6- خلاصة الفوائد....147

7-خلاصة الفوائد ....149

گروه هائی( غیر از اتباع ابو مسلم) که با میرلوحی جنگ و دشمنی داشتند ....150

سخنان «سلوة الشّيعة»...153

ص: 7

فصل دوم: در بیان قرائن داخلی و خارجی بر این تحریف ها...158

الف) قرائن داخلی ...161

قرینه اول...161

قرینه دوّم...162

قرینه سوّم...163

وجه رسوائی این تحریف...165

قرینه چهارم...165

دلائلی بر این تحریف...166

دلیل اوّل...166

دلیل دوّم....166

دليل سوّم....167

دلیل چهارم....167

دلیل پنجم...167

دلیل ششم...167

دلیل هفتم...168

دلیل هشتم....168

تذکر یک مطلب در علت اختتام ناقص مقدّمه...171

ضمیمه ی مقدّمه...179

ضمیمه ی 1 /باب ششم انیس المؤمنین در ذکر حضرت امام صادق علیه السلام...179

مقدمه باب ششم...183

فصل: در ذکر مختصری از فضائل امام صادق علیه السلام....184

فصل :در ذکر واقعات زمان امام صادق علیه السلام....187

فصل: در ذکر نسب و مولد ابو مسلم مروزی...205

فصل: در سبب رسیدن ابو مسلم به خدمت محمد...... بن عبّاس...209

فصل: در ذکر خروج سنباد مجوسی به خون خواستن ابو مسلم مروزی....248

ص: 8

فصل :در ذکر شمّه ای از فضیلت زیارت امام سجاد علیه السلام و امام باقر علیه السلام و امام صادق علیه السلام ...249

ضمیمه ی 2 /اظهار الحق و معيار الصّدق...251

علّت تأليف كتاب...259

مقدّمه - در بیان حال مسعودی رحمت الله...260

معیار - در بیان حال ابو مسلم مشتمل بر سه فصل...261

فصل اوّل: در اصل ابو مسلم...262

إشارة الهية...263

فصل دوم: در بیان مذهب ابو مسلم مروزی...265

فصل سوم: در بیان این که ابو مسلم از معاندان اهل بیت علیهم السلام بوده...265

خاتمة....268

ضمیمه ی 3 /صحيفة الرّشاد...271

بیان علو شأن میرلوحی و آباء گرامش...275

بیان علت تألیف کتاب...275

فصل: در بیان بطلان قول به دوستی ابو مسلم با اهل بیت علیهم السلام ...277

تمّت الرسالة...280

نقلی از «فوائد المؤمنین» ذيل «صحيفة الرّشاد»....281

ضمیمه 4/ خلاصة الفوائد ...283

مقدمه: در سبب تألیف این کتاب... 285

باب اوّل: [در ذكر سبب تألیف چند کتاب در ردّ ابو مسلم] ...287

باب دوم: در وجوب دشمنی با مخالفان امامان علیهم السلام...291

باب سیم: در بیان مذهب ابو مسلم...292

باب چهارم: در مولد و نسب ابو مسلم...294

باب پنجم: در بیان مجملی از دعوت بنی عبّاس داعیان بنی عباس خروج ابو مسلم گریختن

ص: 9

نصر از خراسان و مرگ وی...295

باب ششم :در بیان مجملی از ما وقع بعد از نصر تا کشته شدن مروان...297

باب هفتم: در بیان مجملی از وقایع زمان سفّاح و مرگ وی...301

باب:هشتم:در بیان مجملی از ماوقع زمان ابو جعفر دوانیقی تا کشته شدن ابو مسلم مروزی.....305

باب نهم: در بیان آن که به چه سبب دوستند با جِرمان، سنّیان و ملحدان...313

باب دهم:در بیان آن که ظلم بنی عبِاس نسبت به عترت سید عالمیان زیاده است از ظلم بنی امیه و متابعان ایشان...318

ضميمه 5 /ابيات المختار و انيس الابرار...323

در بیان علو شأن و مقام میرلوحی و پدرانش...327

مقدمه :در ذکر بعضی از وقایع [.......]...333

مدت حکومت خلفای بنی امیه و تعداد ایشان...333

شروع در کتاب شرح و بیان باب ششم «انیس المؤمنین»....337

فصل در ذکر واقعات زمان آن قدوه ی اصحاب نجات می فرماید...339

فصل: در ذکر نسب و مولد ابو مسلم مروزی...361

فصل: در سبب رسیدن ابو مسلم به خدمت محمد بن على بن عبد الله بن عبّاس...364

صورت استفتاء از شیخ علی بن عبدالعالی و جواب آن....405

فصل: در ذکر خروج سنباد مجوسی به خون خواستن ابو مسلم مروزی...407

خاتمه: در ذکر شمه ای از آن چه از ظلم عباسیه به اولاد امجاد حضرت خیر البریه و از آن طایفه باقیه به منتسبان دودمان نبوت و ولایت صادر گردید....409

شعر حیرتی در ذم ابو مسلم....414

متن - كفاية المهتدى في معرفة المهدى علیه السَّلَامُ (يا اربعین میرلوحی رَحِمَهُ اللَّهُ )...417

مقدمه - در بیان حدیث ((من حفظ عن امتى اربعين حديثاً))...423

بیان منظور چهل حدیث که در باب معرفت امام زمان علیه السَّلَامُ است...424

حدیث: اول از ابن شاذان در «اثبات الرجعة»، از ،خلیل از سلیم از امیرالمؤمنین از

ص: 10

رسول الله صلی اللَّهِ علیه وَ آلِ وَ سَلَّمَ : ذکر ائمه یک به یک...429

حدیث دوّم از صدوق در «اکمال الدین» ازدعبل،از حضرت رضا علیه السَّلَامُ : ذکر نام های ائمه بعد از آن حضرت تا حضرت مهدی علیه السَّلَامُ ...441

حدیثی از«اثبات الرجعة »فضل بن شاذان در شدت نهی از توقیت...443

حدیثی از «الغیبه»شیخ طوسی که از روات آن فضل بن شاذان است...444

حدیثی از «الغیبة»شیخ طوسی از فضل بن شاذان...444

حدیثی از«الغیبة»شیخ طوسی به نقل از فضل بن شاذان...444

حدیثی از «الغیبة» شیخ طوسی به نقل از فضل بن شاذان...445

حدیثی از «اکمال الدین» ابن بابویه...445

حدیثی از ابن بابویه...446

حدیثی از ابن شاذان...447

حدیثی از «اکمال الدین»ابن بابویه...448

حدیثی از «الغیبة» حسن بن حمزه ی علوی طبری...449

حدیث سوم: از صدوق در«اکمال الدین»از حضرت صادق علیه السَّلَامُ ،از رسول خدا صلی اللَّهِ علیه وَ آلِ وَ سَلَّمَ : ذکر نام ائمه یک به یک تا حضرت مهدی علیه السَّلَامُ ...453

فائده جلیله...456

حدیث چهارم: (مشهور به حدیث لوح ) از فضل بن شاذان از صفوان، از امام زین العابدین علیه السَّلَامُ : ذکر نام های ائمه تا حضرت مهدی علیه السَّلَامُ ...457

حدیث پنجم: از صدوق در «اکمال الدین»، از جابر، از رسول خدا صلی اللَّهِ علیه وَ آلِ وَ سَلَّمَ: ذکر نام های ائمه تا حضرت مهدی علیه السَّلَامُ...459

حدیث ششم: از فضل بن شاذان از محمد بن سنان از رسول خدا صلی اللَّهِ علیه وَ آلِ وَ سَلَّمَ :و ذکر نام های ائمه تا حضرت مهدی علیه السَّلَامُ....463

حدیث هفتم: از ابوالحسن محمد بن شاذان قمی در «المأة»، از رسول خدا صلی اللَّهِ علیه وَ آلِ وَ سَلَّمَ: ذکر نام های ائمه تا حضرت مهدی علیه السَّلَامُ....467

حدیثی از «اکمال الدین»ابن بابويه...469

حديث هشتم: از فضل بن شاذان از عبدالرحمن بن ابی نجران از عبدالله بن عباس از

ص: 11

پیغمبر صلی اللَّهِ علیه وَ آلِ وَ سَلَّمَ تا حضرت مهدی...471

حدیثی از «خصال »ابن بابویه رَحِمَهُ اللَّهُ...472

حدیث نهم: از فضل بن شاذان از محمد بن ابی عمیر از عبدالله بن عباس، از پیغمبر صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ و آله و سلم : ذکر ائمه تا حضرت مهدی علیه السَّلَامُ و ذکر بعضی از علائم آخرالزمان...475

حدیث دهم: از فضل بن شاذان، از فضالة بن ایوب، از امام باقر علیه السَّلَامُ ، از پیغمبر صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ و آله و سلم : ذکر ائمه تا حضرت مهدی...481

حدیث یازدهم: از فضل بن شاذان از محمد بن حسن واسطی از جابر، از رسول خدا صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ و آله و سلم ذکر ائمه تا آن حضرت علیه السَّلَامُ و ذکر خصوصیات زمان غیبت...483

حدیث دوازدهم:از فضل بن شاذان عن الحسن بن على بن سالم از ابن عبّاس از رسول خدا صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ و آله و سلم: ذکر ائمه تا امام حسين علیه السَّلَامُ و تسعة من صلبه...489

حدیث سیزدهم: از فضل بن شاذان از علی بن الحکم از رسول خدا صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ و آله و سلم: ذکر نام های ائمه تا حضرت مهدی علیه السَّلَامُ...491

حدیث چهاردهم:از فضل بن شاذان از عثمان بن عیسی از ابی حمزة الثمالی از رسول خدا صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ و آله و سلم عند الوفات با ذكر ائمه دوازده گانه بدون نام و ذکر حضرت مهدی علیه السَّلَامُ...495

حدیث پانزدهم: از فضل بن شاذان از حسن بن علی بن فضال از عمار از رسول خدا صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ و آله و سلم : ذکر ائمه به اسم تا حضرت مهدی علیه السَّلَامُ...497

حدیث شانزدهم: از فضل بن شاذان از محمد بن ابی عمیر از امام صادق علیه السَّلَامُ، از امير المؤمنين علیه السَّلَامُ: در تفسیر عترت...501

حدیث هفدهم: از صدوق در«اکمال الدین »از امام جواد علیه السَّلَامُ، از امیرالمؤمنین علیه السَّلَامُ که امام حسن علیه السَّلَامُ الجواب حضرت خضر علیه السَّلَامُ را ،دادند سپس خضر علیه السَّلَامُ شهادت به امامت ائمه تا حضرت مهدی علیه السَّلَامُ داد...503

حدیث هیجدهم: از فضل بن شاذان از عبدالله بن جبله از ابن عباس از رسول خدا صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ و آله و سلم: ذکرائمه با نام های شان تا حضرت مهدی علیه السَّلَامُ...509

حدیث نوزدهم:از فضل بن شاذان از حسن بن محبوب از امام حسين علیه السَّلَامُ شب عاشورا، و رجعت آن حضرت عند ظهور القائم علیه السَّلَامُ و انتقام از دشمنان...513

ص: 12

حدیث بیستم از فضل بن شاذان از صفوان بن یحیی، از امام سجاد علیه السَّلَامُ و ذكر جعفر کذاب و گریه امام از آن چه درباره ی حضرت مهدی علیه السَّلَامُ می کند...515

حدیث بیست و یکم از صدوق در «اکمال الدین»از امام سجاد علیه السَّلَامُ: ذکر غیبت و استواری مؤمنین در آن زمان و فضلیت آن ها...519

حدیث بیست و دوم از صدوق در «اکمال الدین»از امام باقر علیه السَّلَامُ در فضلیت ثبات در ولایت در زمان غیبت امام زمان علیه السَّلَامُ...521

حدیث بیست و سوم از فضل بن شاذان از علی بن الحکم از امام صادق علیه السَّلَامُ: ذکر ائمه از خود آن حضرت تا حضرت مهدی علیه السَّلَامُ و عدد لشکر آن حضرت سیصد و سیزده، عدد لشکر بدر ..523

حدیث بیست و چهارم از صدوق در «اکمال الدین»از حضرت رضا علیه السَّلَامُ : لزوم تقیّه تا ظهور حضرت مهدی علیه السَّلَامُ و کیفیت ظهور آن حضرت...525

حدیث بیست و پنجم از صدوق در «اکمال الدین »از حضرت کاظم علیه السَّلَامُ و طول غیبت و فضلیت مؤمنین در آن زمان...527

حدیث بیست و ششم از صدوق در «اکمال الدین»از محمد بن ابی عبدالله الکوفی، از سهل بن زیاد از عبدالعظیم حسنی از امام جواد علیه السَّلَامُ و بیان حضرت قائم و ظهور...529

حدیث بیست و هفتم از فضل بن شاذان از سهل بن زیاد از عبدالعظیم حسنی از امام علی الهادى علیه السَّلَامُ و عرض عقائد بر آن حضرت و نام بردن ائمه را تا آن حضرت و سپس حضرت فرزندش امام حسن علیه السَّلَامُ و سپس حضرت مهدی علیه السَّلَامُ...531

حدیث بیست و هشتم از فضل بن شاذان از محمد بن عبدالجبار از امام حسن عسکری علیه السَّلَامُ دربارهٔ حضرت مهدی علیه السَّلَامُ که از دختر قیصر روم است و بعداً متولد می شود و غایب می گردد .......... 535

نقلی از «کشف الغمة»اربلی و جواب آن...536

حديث والدہ ی ماجدہ ی حضرت صاحب الامر علیه السَّلَامُ به نقل از شیخ طوسی...537

حدیث بیست و نهم از فضل بن شاذان از احمد بن اسحاق، امام حسن بن علی العسکری علیه السَّلَامُ.... 545

حدیث ولادت حضرت صاحب الامر علیه السَّلَامُ...546

حدیث سی ام از فضل بن شاذان، از محمد بن علی بن حمزة، از امام عسکری علیه السَّلَامُ و تولد آن حضرت مختوناً ليلة النصف من شعبان سنة 255 عند طلوع الفجر...551

حدیثی از ابن بابویه...552

ص: 13

حدیثی از ابن بابویه...552

حدیث سی و یکم از صدوق در«اکمال الدین»از محمد بن علی ماجیلویه، وقایع هنگام شهادت امام حسن عسکری علیه السَّلَامُ و فوت مادر حضرت مهدی قبلاً و غارت جعفر کذاب خانه ی آن حضرت را و بیان کیفیت تولد امام غایب...555

حدیث سی و دوم از صدوق در«اکمال الدین»از محمد بن علی ماجیلویه بیان کیفیت تولد آن حضرت و سخن گفتن او بعد از عطسه ای و بشارت آن که عطسه امان است از مرگ تا سه روز ...557

حدیثی از ابن بابویه...558

حدیثی از شیخ جلیل محمد بن الحسن الطوسي...558

حدیثی از شیخ صدوق ابوجعفر بن بابویه...561

حديثی از فضل بن شاذان...561

حديث وفات حضرت امام حسن عسکری علیه السَّلَامُ به نقل از کتاب «فرج کبیر» شیخ ابو عبدالله محمد بن هبة الله طرابلسی...563

حدیثی از کتاب «اکمال الدین»ابن بابویه...565

حدیثی از «کشف الغمّة» اربلی...569

حدیث سی و سوم: از صدوق در «اکمال الدین»، از علی بن عبدالله ورّاق احمد بن اسحق و حضور امام حسن عسکری علیه السَّلَامُ و نشان دادن حضرت مهدی علیه السَّلَامُ را به او و سخنانی دربارهٔ غیبت و فضلیت و تأیید مؤمن در زمان غیبت...573

حدیث سی و چهارم: از فضل بن شاذان از عبدالله بن الحسين الكاتب، بیانات حضرت امام حسن عسکری ها علیه السَّلَامُ از بنی امیه و بنی عباس که امام زمان بکشند و خداوند مخفی کرد و او را از آن ها حفظ نمود...577

حدیث سی و پنجم: از صدوق از محمد بن ابراهیم الطالقانی: کسی که آن حضرت را کنار کعبه دید که سخن می گوید برای مردم...581

حدیث سی و ششم: از حسن بن حمزة العلوی در «الغیبة»: فریادرسی آن حضرت گم شده ای را در راه حج...583

حدیث سی و هفتم: از فضل بن شاذان از احمد بن محمد از امام صادق علیه السَّلَامُ : همه معجزات انبياء و ائمه به دست حضرت قائم علیه السَّلَامُ ظاهر می شود...585

ص: 14

تشرف...585

معجزات حضرت ولی عصر علیه السَّلَامُ...587

کسانی که در زمان امام عسکری علیه السَّلَامُ به خدمت آن حضرت نایل شدند...607

ذکر معجزات حضرت مهدی علیه السَّلَامُ از زمان ولادت تا زمان مؤلّف این کتاب...608

حکایت اسماعیل هر قلی...629

حکایت دیگر...633

نام کسانی که در زمان غیبت به خدمت آن حضرت رسیده اند..638

حدیث سی و هشتم از فضل بن شاذان از حسن بن محبوب در علائم ظهور و دجال و غیره...643

نقلی دیگر از این روایت...644

تذکر چند مطلب...644

حدیث سی و نهم از فضل بن شاذان از محمد بن ابی عمیر در علائم ظهور و سفیانی و غیر او از اصحاب فتن و کیفیت ظهورش و علائم آخرالزمان...647

حدیثی از «الغيبة» به نقل از اثبات «الرجعة فضل »بن شاذان...650

ترجمه ی قسمتی از «ارشاد»شیخ مفید پیرامون علامات ظهور حضرت صاحب الامر علیه السَّلَامُ...651

حدیثی از شیخ مفید...653

دو حدیث از شیخ مفید...653

حدیثی از «کشف الغمّة»...654

چند حدیث از شیخ مفید...654

در ردّ حدیث و روایت دیگر از«کشف الغمة»به نقل از شیخ مفید...658

سال ظهور قائم علیه السَّلَامُ...658

حدیثی از شیخ ابو جعفر بن بابویه...658

حدیثی از ابن بابویه...660

حدیثی از ابن شاذان در مورد علائم ظهور حضرت قائم علیه السَّلَامُ...661

حدیثی از ابن شاذان...663

حدیثی از«فرج کبیر»محمد بن هبة الله طرابلسی...665

حدیثی از ابن شاذان...666

ص: 15

حدیثی از ابن شاذان...668

حدیثی از ابن شاذان...668

نزول حضرت عیسی و نماز پشت سر حضرت صاحب الامر علیه السَّلَامُ...671

حدیثی از ابن شاذان...672

حدیثی از «کافی»کلینی...673

حدیثی از شیخ صدوق در«اکمال الدین»و همچنین از ابن شاذان به سند دیگر نقل می کند...673

حدیثی از ابن شاذان...674

حدیثی از ابن شاذان...675

حدیثی از ابن بابویه...676

حدیثی از ابن شاذان...676

حدیثی از ابن شاذان...676

دو حدیث از ابن شاذان...677

دو حدیث از ابن شاذان...679

حدیثی از ابن شاذان...679

حدیثی از ابن شاذان....680

حدیث چهلم: از فضل بن شاذان از عبدالرحمن بن ابی نجران مدت مُلک آن حضرت و اختلاف احادیث و انتخاب مؤلف....681

حدیثی از ابن شاذان...682

حدیثی از ابن شاذان...683

حدیثی از«اکمال الدین»ابن بابویه....684

حدیثی از«شرعة التسمية»ميرداماد به نقل از«کافی»کلینی....685

حدیثی از«اکمال الدین»ابن بابویه...686

حدیثی از«اکمال الدین»ابن بابویه...688

چند حدیث دیگر منقول است از کتب مختلف....689

حديث خاتمه ی کتاب در اشراط الساعة از قول ابو محمد بن شاذان می باشد....693

ص: 16

مقدمهٔ: كفاية المهتدى في معرفة المهدى

تأليف:

آية الله حاج سيّد مصطفى شریعت موسوی

(متّع الله المسلمين بطول بقائه)

ص: 17

ص: 18

عکس

صفحه اول شرح احوال مرحوم میرلوحی به قلم آیة الله شریعت موسوی

ص: 19

عکس

صفحه آخر شرح احوال مرحوم میرلوحی به قلم آیة الله شریعت موسوی

ص: 20

بِسْمِ اللهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ

شرحی از حالات مرحوم میرلوحی - رضوان الله علیه - در چند فصل:

فصل اوّل: در نام و نسب نامه ی او:

نام او میرلوحی است به چند دلیل:

دلیل اوّل در وقف نامۀ خانه ای که خود مرحوم میرلوحی بر ذکور اولاد صلبی (و سپس بر ذکور اولاد آن ها نسلاً بعد نسل) وقف کرده و عین آن وقف نامه موجود است (1) به نام «میرلوحی» بدون ضم هیچ نام دیگری تصریح شده:

«... غرض بر تحریر این سطور ... آن که سیادت و نجابت پناه، افادت و افاضت دستگاه و هدایت ،انتباه نظاماً للسيادة و النجابة و الإفادة و الإفاضة امير لوحی بن سیادت و مرحمت پناه امیر سید

ص: 21


1- این وقف نامه به ضمیمه ی همین مقدمه چاپ می.شود رجوع کنید به صفحه 125 و 127 همین مقدمه

محمّد السبزواري اصلاً و الإصفهاني مسكن ...» (1)

دلیل دوّم: مهر دستی آن مرحوم که چند جای این وقف نامه به آن ممهور شده و عکس آن را با این قسمت از وقفنامه در این رساله می آوریم انشاء الله.

دلیل سوّم: در کتاب «اصول العقاید» فرزندشان مرحوم میر محمد هادی رَحِمَهُ اللَّهُ در چند جا نام پدر را میرلوحی ذکر می کنند مانند اوّل کتاب که چنین است :

«اما بعد چنین گوید افقر عبادالله الی رحمة ربه البارى محمّد هادى بن اللوحى الموسوى الحسينى السبزواري»

و در صفحهٔ 297 این کتاب است:

«مؤلّف این کتاب محمد هادی بن میرلوحي الموسوى الحسينى می گوید..»

و در آخر کتاب است:

« و اتّفق الفراق من تأليف هذه الأبواب و تصنيف هذا الكتاب لاكثر الخلايق زلّلاً و اقلهم عملاً، الراجي رحمة ربه الغنى محمّد هادي بن اللوحى الموسوى الحسينى - غفر الله له و لوالديه..»

و این کتاب به خط شیخ محمد حسن السبزواری در ماه جمادی الثانية سنه ی 1353 استنساخ و به همت و کمک مرحوم آقای حاج سید سعید طباطبائی کتاب فروش نائینی الاصل که در اصفهان کتاب فروشی داشت و اخیراً مجاور مشهد مقدس شد و کتابخانه ی مسجد گوهرشاد نیز از تأسیسات آن مرحوم است ، به طبع رسید و یک نسخه خطی از این کتاب را در کتابخانه آستان قدس دیدم و نسخهٔ دیگری در کتابخانه مسجد گوهرشاد که در زمان حیات مؤلف استنساخ شده را نیز زیارت کردم و شاید نسخهٔ مطبوع از همان نسخه استنساخ شده باشد.

دلیل چهارم: در رساله ای درباره مسئله ی حرمت غناء که فرزندشان مرحوم میر

ص: 22


1- رجوع کنید به صفحه ی121

محمّد هادی رَحِمَهُ اللَّهُ نوشته به نام «اعلام الاحباء في حرمة الغناء في القرآن و الدّعاء» (1) و جناب آقای حائری - ایده الله رئیس و سرپرست کتابخانه ی مجلس، تصویر دو نسخه از آن را برای ما فرستاده اند یکی ظاهراً به خط مؤلّف باید باشد و دیگری به خط یکی از شاگردانش به نام «اسماعیل بن پرویز کرجی» که در سال 1098 استنساخ کرده یعنی: در زمان حیات مؤلف چون وفات آن مرحوم حسب آن چه روی سنگ قبرش در امامزاده اسماعیل اصفهان موجود است سنه ی 1113 می باشد.

در اوّل این رساله چنین می گوید:

«امّا بعد چنین گوید اضعف عباد الله و احوجهم الى رحمة الله البارى محمّد هادي بن لوحى الموسوى الحسيني السبزواري.. »

دلیل پنجم: مرحوم میرلوحی پس از مبارزاتی که با پیروان ابو مسلم مروزی خراسانی کرده (چنان چه - انشاء الله - شرحش بعداً می آید)، آن ها برخورد شدیدی با آن مرحوم کرده و در صدد ایذاء او تا سرحد مخاطره ی قتل برآمدند و در این زمینه علماء معروف و برجسته رساله هایی در تأیید ایشان نوشتند که او را نجات دادند و هفده رساله از آن ها را مرحوم حاج آقا بزرگ تهرانی رَحِمَهُ اللَّهُ در ترجمه ابی مسلم (2) نام برده که تاکنون چهار رساله از آن ها را یافته ایم، (3) در این رساله ها ضمن بیان سبب تألیف آن، که

ص: 23


1- این کتاب در ضمن مجموعۀ میراث فقهی شمارهٔ (1) مرکز تحقیق مدرسه ولی عصر علیه السَّلَامُ به کوشش رضا مختاری و محسن صادقی در سال 1418 ،قمری 1376 شمسی چاپ گردیده است.
2- «الذريعة» ج 4 صفحه 151
3- چهار رساله با مشخصات زیر است که در پایان همین ،مقدمه قبل از کتاب «اربعین» به نظر خوانندگان می رسد 1-«اظهار الحق و معيار الصدق» سید احمد علوی عاملى، 2-«صحيفة الرّشاد»میر محمد زمان رضوی، 3-«خلاصة الفوائد»عبد المطلب بن يحيى طالقانی این رساله که اخیراً پیدا کردیم از کتب مخطوطه ی کتابخانه ی آية الله مرعشی در قم می باشد و در«ریاض العلماء»ذکری از این عالم به میان می آورد 4-«ابيات المختار و انيس الابرار »سيد مختار نسابة.

درتأیید مرحوم میرلوحی بوده است، به اسم او که «میرلوحی»است بدون ضم هیچ اسم دیگری تصریح شده، من جمله:

«صحيفة الرّشاد» تأليف مرحوم میر محمد زمان بن محمد جعفر الرضوى، و «ابيات المختار و انيس الأبرار»تأليف مرحوم سيد مختار الحسيني النسابة، و «خلاصة الفوائد»تأليف عبد المطلب بن يحيى طالقانی که در متن این رساله ها تصریح به اسم «میرلوحی» شده.

و یا کتاب «اظهار الحق و معیار الصّدق »تألیف مرحوم میر سید احمد العلوى العاملی داماد مرحوم میرداماد - عليهما الرحمة -که در ظهر و پشت آن به خط فرزندش مرحوم میر سید عبدالحسیب تصریح به اسم «میرلوحی» شده.

روشن تر از این آن که صاحب کتاب «صحيفة الرّشاد» و کتاب «ابيات المختار» سبب این نامگذاری را نیز ذکر کرده اند که [مجمل آن چنین است]:

«پدر میرلوحی سید محمد سبزواری از سبزوار به کربلا و از آن جا به اصفهان می آید پس از آشنائی با «مولانا لوحی» که از محبان صادق اهل البيت علیهم السَّلَامُ بوده و اوقات صرف مناقب نموده و اشعار بسیار در مناقب ائمه اطهار علیهم السَّلَامُ انشاء کرده و «لوحی» تخلص می نموده، یکی از دختران او را به حباله ی نکاح در آورده و چون از او، این پسر را خداوند عطا می فرماید، بنابر اصرار آن ،صالحه، فرزند خویش را به این نام مسمی گردانیده.»

این آقای «لوحی »از شعراء معروف زمان خود بوده و دیوان شعری هم دارد به نام «دیوان ملا لوحی» که در «تذکره نصر آبادی» (1) از آن نام برده و اشعاری نیز از او نقل می کند و اشعارش تماماً در مناقب ائمه اطهار علیهم السَّلَامُ بوده و آن زمان که توسط تشویق

ص: 24


1- «تذکره ی نصر آبادی» صفحهٔ 430

سلاطین صفویه در مدیحه سرائی اهل البيت علیهم السَّلَامُ [ذكر فضائل و مناقب اهل بیت علیهم السَّلَامُ به صورت شعر] رونقی داشته مداحان نوعاً اشعار همین «ملالوحی» را می خوانده اند و مرحوم «میر سید محمد سبزواری» پدر مرحوم میرلوحی به سبب همین عشق و علاقه فوق العاده او به ائمه اطهار علیهم السَّلَامُ این مواصلت را انجام می دهد.

به هر تقدیر این قسمت از رساله را بعداً به عینه ذکر می کنیم انشاء الله تعالى. (1)

و این که ما تا این اندازه استدلال بر تعیین نام و اصرار بر آن کردیم از این جهت است که در «اربعین» آن مرحوم به نام «کفایة المهتدی »که مورد تحریف قرار گرفته و بعداً شرحش می آید یکی از مواضع ،تحریف همین نام مؤلف است که چنین ذکر کرده:

«اما بعد چنین گوید محتاج رحمت حضرت باری محمد بن محمد لوحى الحسينى الموسوى السبزواري الملقب بالمطهر و المتخلّص بالنقيبي.. »

و از این جا است که دیگران که نام این بزرگوار را ذکر کرده اند، مانند: مرحوم حاجی نوری رَحِمَهُ اللَّهُ ، و مرحوم حاج آقا بزرگ تهرانی رَحِمَهُ اللَّهُ در «الذریعة» و دیگر کتاب های شان،به همین شکل ذکر کرده اند و همچنین دیگران که اکثراً یا از آن دو بزرگوار و یا از کتاب «اربعین» اقتباس کرده اند همگی به نام مذکور، او را یاد کرده اند.

و تاکنون نسخه هایی که خودم از این کتاب دیده ام مانند:

«نسخه کتابخانه ی مجلس»

«نسخهٔ کتابخانه وزیری یزد»

ص: 25


1- رجوع کنید به صفحهٔ 40 مطلب اوّل / قسمت «الف» نقل از «ابیات المختار» و صفحه ی51 مطلب اوّل / قسمت اما سخنان صاحب«صحيفة الرشاد» و نیز اصل این دو رساله در صفحه ی 323 و صفحه ی271 همین مجموعه

«نسخهٔ کتابخانه آقای نصیری»در تهران

«نسخۀ کتابخانه ی مرحوم عمويم آية الله سید محمد باقر موسوی درچه ای رَحِمَهُ اللَّهُ »که پس از انتقالاتی از طبقات وراث ایشان اکنون در کتابخانه ی الزهراء علیها السَّلَامُ اصفهان موجود است و همچنین نسخی که مرحوم حاج آقا بزرگ رَحِمَهُ اللَّهُ از آن یاد می کنند، به همین نام فوق الذکر آمده.

ولی - انشاء الله تعالى - بعداً ذکر می کنیم که دلائلی هست بر تحریف آن، (1) و یکی از مواضع تحریف شده همین نام مؤلّف است که ملاحظه شد از تألیفات فرزندشان مرحوم میر محمد هادی گرفته تا وقف نامه خانه بر فرزندان ذکور خود و مُهر ایشان و همچنین چهار رساله از معاصرین او در تأییدش (2) و حتی با بیان چگونگی نامگذاری او به چنین نامی هیچ جای تردیدی نمی ماند بر این که در این کتاب نام مؤلّف تحریف شده.

و انشاء الله در آینده تحریف در مواضع دیگر این کتاب را با دلائلش ذکر می کنیم و فعلاً تنها مقصود تعیین نام ایشان بود.

**

نسب نامه ی مرحوم میرلوحی

اشاره

و اما نسب ایشان تا ائمه طاهرين - صلوات الله عليهم اجمعين - طبق نسب نامه ای که اکنون در دست است به خط مرحوم اخوى حجة الاسلام و المسلمين

ص: 26


1- رجوع کنید به قرائن داخلی صفحه 161 و قرائن خارجی صفحهٔ 171 قسمت پاورقی در همین مقدمه .
2- البته همان گونه که قبلاً گفته شد و بعداً نیز خواهد آمد بیش از هفده رساله در رد ابو مسلم مروزی و تأیید میرلوحی توسط علماء معاصر وی نوشته شده و مرحوم حاج آقا بزرگ رَحِمَهُ اللَّهُ در «الذریعة» به نام هفده رساله اشاره می کنند ولی فعلاً ما فقط به چهار رساله دست پیدا کرده ایم و متن کامل آن ها را عیناً بعد از این مقدمه می آوریم - انشاء الله.

آقا سيّد محمّد حسين رَحِمَهُ اللَّهُ بدین ترتیب است:

السيّد الأعظم الأكرم الفاضل العادل امير سيّد لوحى بن

الحسيب ابى المكارم الأمير محمد بن

السيّد المكرّم المعظم الامير قاسم بن

السيد العادل الفاضل الوفى محمد المصحفى (1) بن

السيّد عمادالدین مطهر بن

السيّد النسّابة شرف الدين ابراهيم بن

السيد جمال الدين الحسين بن

السيّد الفاضل الورع تاج الدين محمد بن

السيد شمس الدین حیدر بن

السيّد الزاهد الفاضل ضیاء الدین طاهر بن

السيّد العالم عماد الدين الحسين النقيب بن

السيّد الكريم الجليل على بن

السيّد الافضل الاجل عماد الدين محمد بن

السيد قطب المعالی ابی محمد علی بن

السيّد الشّريف الجليل عبدالعزيز بن

السيد جمال الدين محمّد ( يقال له : المجتبى ) بن

السيّد نجيب الدين عبدالعزيز بن

السيد علاء الدين محمد بن

ص: 27


1- در مورد شخصیت علمی و معنوی این چهار نفر (از شخص میرلوحی تا محمد مصحفی) در «صحيفة الرشاد» مرحوم میر محمد زمان رضوی و «ابيات المختار وانيس الابرار» سید مختار حسینی نشابه مقداری سخن به میان آمده است.

السيد نور الدين على بن

السيد نصیر الدین الحسين بن

السيّد معین الدین احمد بن

السيّد الشّريف الأجل الأمجد اسحاق بن

الكريم الجليل ابى المحسن ابراهيم العسكرى بن

الأكرم الأرفع ابي الحسن موسى الثاني بن

المرتضى المكرّم المعظم ابراهيم الاصغر بن

الامام ابي الحسن موسى الكاظم - عليه الصلاة والسّلام - بن

الامام ابی عبدالله جعفر الصادق - عليه الصلاة و السلام - بن

الامام ابى جعفر محمد الباقر - عليه الصلاة والسّلام - بن

الامام ابي محمد على السجاد - عليه الصلاة والسّلام - بن

الامام ابی عبدالله الحسين - صلوات الله و سلامه عليه - بن

الامام ابي الحسن امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب - صلوات الله وسلامه عليه

**

تا این جا ما اکتفا کردیم به اصول نسب از آن نسب ،نامه و اما الآن اصل نسب نامه را با بعضی از حواشی و فروع آن ذکر می کنیم تا قدری روشن تر شود، و آن از اولاد و احفاد مرحوم میرلوحی شروع می شود بدین ترتیب:

میر سید محمد هاشم بن

**

مير محمد حسين بن

**

میر محمد هاشم بن

**

ص: 28

مير محمد فاضل بن

**

میر حسین بن

**

السيد الفاضل مير محمد نامی بن

**

السيّد الأعظم الأكرم الفاضل العادل مير سيد لوحى بن

**

الحسيب ابو المكارم الأمير محمد بن

**

السيد المكرّم المعظم الأمير قاسم بن

**

(1) السيّد تاج الدين الحسين بن السيد العادل الفاضل الوفى محمد المصحفى بن

(2) السيد المكرم المعظم الامير قاسم بن

(3) السيّد الفاضل عمادالدین الکاظم بن

هؤلاء المكرمين من اعقاب السيّد محمّد المصحفى

**

السيد عماد الدين مطهر بن

(1) داود بن

(2) یونس بن

(3) طاهر بن

(4) فضل بن

(5) محمد بن

ص: 29

در هؤلاء الخمسة من اعقاب السيّد عماد الدين بن ابراهيم.

**

السيّد النسّابة شرف الدين ابراهيم بن

(1) مظفّر بن

(2) مطهّر بن

هما من اعقاب السيد ابراهيم بن جمال الدين حسين.

**

السيد جمال الدين الحسين بن

(1) احمد بن

(2) عابدين بن

(3) عبدالكريم بن

(4) شرف الدین بن

(5) قاسم بن

(6) طاوس بن

(7) ابراهیم بن

(8) جبرئيل بن

(9) صادق بن

(10) حسام الدین بن

(11) محمد بن (1)

(12) ناصر الدین بن

(13) سيف الدين بن

(14) يوسف بن

ص: 30


1- شاید شماره (10) و (11) اسم و لقب یک نفر باشد یعنی: «حسام الدین محمد».

هؤلاء من اعقاب السيد جمال الدين بن تاج الدين و هم اربعة عشر.

***

الحسين بن

السيّد الفاضل الورع تاج الدين محمد بن

هو ابن تاج الدين المذكور ابن السيد شمس الدين حيدر.

***

(1) السيّد تاج الدين محمد بن

السيد شمس الدين حيدر بن

(2) السيّد فضل الله بن السيد على بن السيد اسماعيل بن

(3) السيد منصور بن السيّد محمّد بن اسحق بن

هؤلاء اولاد شمس الدين حيدر بن طاهر.

***

(1) السيد شمس الدين حيدر بن السيّد الزاهد الفاضل ضياء الدين طاهر بن

(2) السيد نصير الدين مظفّر بن

هما ولدا طاهر بن حسين.

***

(1) السيّد اسماعيل بن السيّد العالم عمادالدين الحسين النقيب بن

(2) السيّد محمّد بن

(3) السيد عبدالكريم بن

(4) السيد ضياء الدين طاهر بن

[ (*) السيد تاج الدين على بن]

(5) السيد عبدالعزيز بن

(6) السيّد عبد الرزاق بن

هؤلاء اولاد حسين النقيب بن علي.

ص: 31

(1) احمد بن السيد الكريم الجليل على بن

(2) الحسين بن

(3) الحسن بن

(4) جميل بن

(5) اسماعیل بن

هؤلاء الخمسة اولاد على بن محمد.

***

(1) علی بن السيّد الافضل الاجل عماد الدين محمّد بن

(2) الرّضا محمد بن

(3) غیاث الدین محمد بن

(4) عبدالله بن

هؤلاء الاربعة اولاد محمّد بن على

***

(1) محمّد الاكبر بن السيّد قطب المعالی ابی محمد علی بن

(2) صالح بن

(3) محمّد الاصغر بن

(4) احمد بن

(5) مسعود بن

(6) رضی بن

هؤلاء الستة اولاد على بن عبد العزيز.

***

(1) زيد بن السيّد الشّريف الجليل عبدالعزيز بن

ص: 32

(2) مسعود بن

(3) علی بن

(4) جعفر بن

(5) فضل الله بن

(6) شجاع الدین بن

هؤلاء الستة اولاد عبدالعزيز بن جمال الدين محمد.

***

(1) حبیب الله بن السيّد جمال الدين محمّد ( يقال له: المجتبى) بن

(2) حیدر بن

(3) عبدالله الاصغر بن

(4) عبدالعزیز بن

(5) عبدالله الاکبر بن

(6) سلیمان بن

(7) سيف الدين بن

(8) ذو الفقار بن

هؤلاء الثمانية اعقاب محمّد بن عبد العزيز لكن المعقبين منهم اثنان احدهما عبدالعزيز المتقدم ذكره و ثانيهما عبدالله الاكبر .

***

السيّد نجیب الدین عبدالعزيز بن

(1) زین العابدين بن

(2) حسین بن

(3) حسن بن

(4) مرتضی بن

ص: 33

(5) المجتبى محمد بن

(6) جعفر بن

(7) عبدالمجید بن

(8) عبدالعلی بن

(9) يحيى بن

(10) عون بن

(11) ابو طالب بن

(12) رضئ الدين على الزاهد بن

هؤلاء اعقاب عبدالعزیز بن علاء الدين محمّد و المعقب منهم ثمانية زين العابدين و المرتضى و المجتبى محمّد و الحسن و الحسین و جعفر و عبدالمجید و عبدالعلی

***

(1) عبد الغفار بن السيّد علاء الدين محمّد بن

(2) عبدالعزيز بن

(3) عبدالكريم بن

(4) المحسن بن

هؤلاء الاربعة اعقاب علاء الدين محمّد بن علی.

***

(1) داود بن السيد نورالدين على بن

(2) ابوالحسن عبد العزيز الصبيحي بن

(3) علاء الدین محمّد بن

(4) موسى الاكبر بن

(5) هارون بن

ص: 34

هؤلاء الخمسة اعقاب نورالدين على بن نصير الدين الحسين.

***

(1) جعفر بن السيد نصير الدين الحسين بن

(2) المحسن بن

(3) داود بن

(4) سلیمان بن

(5) عقیل بن

(6) علی بن

(7) عبیدالله بن

(8) عبدالله بن

(9) العباس بن

(10) حمزة بن

(11) الحسن بن

هؤلاء المعقبون من اولاد حسین بن احمد و الا فاعقابه اربعة و عشرون.

***

(1) الحسين بن السيّد معين الدين احمد بن

(2) محمد بن يحيى بن علی بن احمد بن ابراهيم بن

(3) القاسم بن عبد الله بن مهدی بن محمد بن القاسم بن

اعقاب احمد بن اسحاق كثير و هؤلاء منهم.

***

(1) احمد بن السيّد الشّريف الاجل الامجد اسحق بن

(2) حسن (اعقابه بقم و سوادها) بن

ص: 35

(3) موسیٰ (اعقابه بقم و بخاری) بن

اعقاب اسحاق بن ابراهيم العسكرى كثير و قال بعض النسابون: اعقب اسحاق بن ابراهیم بن موسیٰ و احمد و حسن لا من لا من غيرهم.

***

(1) الحسين بن الكريم الجليل ابى المحسن ابراهيم العسكرى بن

(2) المحسن بن

(3) اسحاق بن

(4) محمد بن

(5) القاسم بن

اعقاب ابراهيم العسكري بن موسى الثانى كثير فمنهم ابو طالب المحسن بن ابراهيم و ابو عبدالله اسحاق بن ابراهيم و ابو جعفر محمد بن ابراهيم و ابو عبدالله اسحاق بن ابراهيم ابوجعفر محمد بن ابراهيم و القاسم الاشج و كلّهم جليلون.

****

(1) عبدالله [(یا عبیدالله) ]بن الاكرم الارفع ابي الحسن موسى الثاني بن

(2) جعفر بن

(3) احمد[ الاكبر] بن

(4) محمد بن الاعرج (1) بن

(5) ابراهيم العسكرى بن

(6) حسين القطعی بن

ص: 36


1- یا محمّد الاعرج که دو برادر به نام های: علی معروف به سید مرتضی علم الهدی و محمّد معروف به سيد رضى جامع نهج البلاغة فرزندان حسین بن موسیٰ الابرش و از نوادگان این محمد الاعرج (یا محمد بن الاعرج )می باشند.

(7) علی بن

(8) عيسى بن

و ابراهيم بن الحسن بن على الحسن بن ابراهيم العسكرى هو الذي خاطبه شرف الدولة بن عضد الدولة بالشريف الجليل و ولاه نقابة الطالبيين في سائر اعماله فهو يدعى نقيب النقباء و على بن الحسين بن موسى الابرش بن محمّد الاعرج هو الاعرج هو الملقب بالمرتضى «علم الهدی» و اخوه محمد بن الحسين هو الملقب بالرضى جامع «نهج البلاغة» و ابوهما الحسين بن موسى كان نقيب نقباء الطالبيتين ببغداد و ولاه بهاء الدولة قضاء القضاة مضافاً الى النقابة فلم يمكنه القادر بالله العباسي.

***

(1) علی بن المرتضى المكرّم المعظم ابراهيم الاصغر بن

(2) جعفر بن

(3) اسماعیل بن

(4) موسى الثاني بن

(5) احمد بن

و لا خلاف فى عقب موسیٰ و جعفر ، و فى عقب على واحمد و اسماعيل خلاف

***

(1) جعفر بن الامام ابي الحسن موسى الكاظم الله بن

(2) عبدالله بن

(3) عبیدالله بن

(4) حمزة بن

(5) اسحاق بن

(6) محمد بن

ص: 37

(7) اسماعیل بن

(8) الامام على الرضا علیه السَّلَامُ بن

(9) ابراهيم الاصغر بن

(10) العباس بن

(11) حسین بن

(12) ابراهيم الاكبر بن

(13) هارون بن

(15) زید بن

(16) حسن بن

لا خلاف في اعقاب جعفر الى العباس و في اعقاب الخمسة الأخيرة خلاف.

***

(1) على العريضي بن الامام ابی عبدالله جعفر الصادق علیه السَّلَامُ بن

(2) محمّد المأمون بن

(3) الامام موسى الكاظم علیه السَّلَامُ بن

(4) اسماعیل بن

(5) اسحاق بن

اعقب الصادق علیه السَّلَامُ من هؤلاء الخمسة.

****

الصادق جعفر علیه السَّلَامُ بن

الامام ابی جعفر محمد الباقر علیه السَّلَامُ بن

اعقب الباقر علیه السَّلَامُ من ابى عبد الله جعفر الصادق علیه السَّلَامُ

***

(1) على الاصغر بن الامام ابي محمد على السجاد علیه السَّلَامُ بن

ص: 38

(2) حسين الاصغر بن

(3) محمد الباقر علیه السَّلَامُ بن

(4) زيد الشهيد بن

(5) عمر الاشرف بن

(6) عبدالله الباهر بن

هؤلاء الستة المعقبون من اولاد الامام على بن الحسين علیه السَّلَامُ

***

(1) الشهيد بالطف صغيراً عبدالله بن الامام ابی عبدالله الحسين بن علیه السَّلَامُ

(2) الشهيد بالطف على الاصغر بن

(3) على الاكبر زین العابدين بن

(4) جعفر بن

***

(1) الحسن علیه السَّلَامُ بن الامام ابي الحسن امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب علیه السَّلَامُ

(2) الحسين علیه السَّلَامُ بن

(3) ابو القاسم محمد علیه السَّلَامُ بن

(4) العباس علیه السَّلَامُ بن

(5) الاطرف عمر علیه السَّلَامُ بن

و المعقبون من اولاده علیه السَّلَامُ خمسة - صلوات الله عليهم اجمعين.

***

بعد از ذکر این نسب نامه به چند مطلب در رابطه با آن تذکر می دهیم.

ص: 39

مطلب اوّل

اشاره

این سلسله ی جلیله از مرحوم میرلوحی تا امام زاده ی بزرگوار جناب ابراهیم الاصغر المرتضی همگی از بزرگان علم و فضیلت بودهاند چنان چه به این معنی در دو رساله ای که موجود است از دو نفر از علماء معاصر میرلوحی تصریح شده.

الف: سخنان «ابيات المختار »درباره میرلوحی و پدرانش

مرحوم سید مختار نسابه در «رسالة ابيات المختار و انیس الابرار» می نویسد:

«چنین گوید خادم اصحاب الصدق و الاصابة مختار الحسيني النسّابة که: در آن زمان که مصحوب والد خویش طریق مسافرت می سپردم و در طلب علوم دینیه سعی می کردم به واسطهٔ استفاده از جناب مخدومی ،استادی و من عليه اعتمادی، شیخ المحققين، و خاتم المجتهدين، استاد اهل الحق و اليقين شيخنا و مولانا الشيخ الأمجد بهاء الملّة و الدين محمّد - عليه رحمة الله الملك الأحد - به اصفهان رفتیم و در اوان اقامت در آن ،دیار، پدر این بی مقدار با سیدی (1) از متوطنان آن بلده که در غایت بی تکلفی بود ملاقات بسیاری نمود و در اجلال و اعظام مبالغه بیحد به تقدیم می رسانید وقتی از روی تعجب به او گفتم که ندیده ام که در توقیر و تعظیم کسی این مقدار الحاح فرموده باشی که نسبت به این سیّد می فرمایی در جواب گفت: این اعزاز و اکرام را اسباب است از آن جمله یکی فقر او است نشنیده ای که پیغمبر صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ و آله و سلم فرموده: «الفقراء ملوك أهل الجنّة؟» ديگر آن حضرت فرموده: «فضل الفقراء على

ص: 40


1- مراد سیّد محمّد پدر مرحوم میرلوحی است.

الأغنياء كفضلى على جميع خلق الله».

سبب ،دیگر گذشتگی و سخاوت او است، چه واقفم که جمعیت وافر و اسباب متکاثره از پدر به او مانده ،بود اکثر آن را در راه خدا انفاق نمود، قسمی از آن را به محتاجان اقارب منقسم ساخت و به قسمی مستحقان اجانب را نواخت و پشت پا بر دنیا زده [که] عَلَم زهادت بر سپهر سعادت افراخت و سبب دیگر جلالت نسب اوست بدان ای پسر که آباء و اجداد این سیّد عالی نژاد همه جلیل القدر و رفیع المنزلة بوده اند و من در شجرۀ خود که آن را«معیار الأنساب» نام کرده ام علو شأن و رفعت مکان ایشان را شرح داده ام.....

و چند سبب دیگر تقریر نمود که ذکر مجموع آن موجب اطناب بود.

گفتم :دانسته شد که مبالغه در اعظام و اکرام او به جاست بیان فرمای که اصلش از کجاست؟ گفت: اصلش از سبزوار است و پدرش امیر قاسم الحسینی الموسوی از مشاهیر سادات آن دیار و جدّش را امیر سیّد محمّد مصحفی می گفتند و من او را دیده بودم گفتم :سبب چیست که میل به مولد نمی نماید و [به] آن شهر که مدينة المؤمنین است نمی آید؟

گفت: به واسطه [ای] با اهل در این دیار مانده و آستین بر آمال و امانی افشانده چه از غایت محبتی که به دوستان آباء و اجداد

خویش داشته به مصاهرت«مولانا لوحی» که از محبّان صادق اهل البیت علیهم السَّلَامُ بوده و اوقات صرف مناقب ایشان می نموده میل فرموده و یکی از بنات او را به حباله نکاح در آورده و بعد از فوت

ص: 41

مولانای مذکور او را از آن مستوره پسری به وجود آمده و آن کودک هنوز از حد فطام ده گام فراتر ننهاده، اما اسئله و اجوبه غریب هاش از وفور شعورش خبر داده و کمال کیاست و فراستش ابواب شادکامی بر روی دل ابوین گشاده و او مولود را هم نام مولانای مزبور گردانیده چون تعریف سیّد زاده از پدر شنیدم به دیدنش راغب گردیدم و از پدر درخواستم که چنان کن که او را .ببینم پس به التماس پدرم سیّد مؤمی الیه آن فرزند سعادتمند را به من نمود و از دیدنش مسرّتم ،افزود و چون سنين عمر ام-ي-ر س-يد لوحی به هفت ،رسید دست قضا ما را به جانب خراسان کشید و دیگر از حال او خبر نیافتم تا در سنه احدى و عشرین و الف (1)(1021) به مشهد مقدّس شتافتیم او را در حوالی روضه رضويّة - على ساكنها الصلوة والتحيّة در مجلس سيّد والاگهر امیر محمد جعفر - عليه رحمة الله الملک الاکبر دیدم که به مقابله حدیث، اشتغال داشت و پدرش در پهلویش نشسته همت بر ترقيش ،بگماشت پس دیگرباره مفارقت احباب که نمونه ای از شدائد يوم الحساب است روی داد و الم مهجوری از مشهد مقدس اتفاق افتاد و چون به عادت والد خویش جوار امصار و بلاد می پیمود و همواره طالب ادراک ملاقات برادران مؤمن می بودم نه از برای تفرّج و تماشا، بلکه به جهت زیارت اخوان صفا و خلان ،وفا هر روز سلوک در بادیه ای و هر شب قعود بر بادیه ای می نمودم.

ص: 42


1- اصل احد عشرين و الف

و در سنه ی اربع و اربعین و الف (1044) [به] سبب طواف یکی از فضلای مؤمنین بار دیگر به اصفهان رسیدم در آن سال «میرلوحی»را دیدم که از جهال و اراذل دارالیهودا کمال آزار و جفا داشت و عَلَم صبر و شکیبا به قبه جوزا می افراشت.

بسط این حکایت و بیان این اشارت آن که سید مشارالیه که درغایت صلاحیت بود و در امور دینیه در نهایت صلابت و فنّ آثار رابه حد کمال ماهر و علم اخبار به اقصى المراتب مستحضر چون در کتب معتبرهٔ علمای امامیه مطاعن «ابو مسلم مروزی»بسیار دیده بود و مکرّراً از مشایخ خویش که همه از اکابر فضلای امامیه و علمای

دینیه،بودند طعن آن دشمن اولاد مصطفی صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ و آله و سلم شنیده، مصلحتِ آخرتِ سفیهان اصفهان مرعی داشته آن گرفتاران خواب غفلت را بیدار و آن مستان شراب جهل را هشیار می گردانید و ایشان را از دوستی ورزیدن با آن لعین که از معاندان ائمه معصومین علیهم السَّلَامُ بود منع می نمود و مضمون خبر معتبر: «الْمَرْءُ يُحْشَرُ مَعَ مَنْ اَحَبَّ» اداء می فرمود و مرادش از آن موعظت و نصیحت آن که آن سرگشتگان بیابان ،حرمان از رحمت حق تعالی دور نگردند [و] با خارجی مانند

ابو مسلم جرمان محشور نشوند جمعی بدبختِ فتنه جو و گروهی کینه ور سخت رو که تو گفتی با خود مگر از صلب پدر و رحم مادر بغض عترت پیغمبر علیهم السَّلَامُ آورده بودند با آن سید صالح که خیرخواه ایشان بود عداوت می ورزیدند و به سخن قصه خوانان آبله فریب، از راه رفتند، تعصب خوارج می کشیدند بلی همیشه عادت عوامِ تیره سرانجام این بود که با کسی که در هدایت ایشان کوشش

ص: 43

می نمودند مدام در مقام جفاکاری و روز و شب در پی دل آزاری است بودند و طریق متابعتِ ابلیس پر تلبیس که عدوّی مبین است می پیمودند مؤید این کلام است حکایات انبیاء عظام علیهم السَّلَامُ و اوصیای کرام علیهم السَّلَامُ که از ارباب غوایت و اصحاب جهالت در این عرصه پر دد و دام محن و آلام تمام دیدند و از دیو صفتان آدمی ،نام مشقت بی نهایت و آزار بی حد و غایت کشیدند.

نشنیده ای که خواجهٔ هر دو ،سرا که بهترین انبیاء بوده از مشرکان پُرکین چه ستم ها دید و [به] سید اوصیاء یعنی علی مرتضیٰ از خوارج لعین چه محنت ها رسید؟ و هر چند که از هرزه گویی های سُفَ های تیره روزگار و بی ادبی های ملاحده ی شقاوت شعار به هیچ وجه غبار عار بر دامن قدر آن سیّد پرهیزکار که به چند وجه منسوب است به ائمّه اطهار علیهم السَّلَامُ ننشسته و نخواهد نشست.

اما بنابر آن که اظهار حق و ازهاق باطل بر هر کس از مؤمنان به قدر وسع و توان واجب و لازم است و فرض و متحتم این ضعیف در گفتن کلمة الحق خود را معاف و معذور نداشت و متوجه نوشتن این رساله گشت بیت:

من آن چه شرط بلاغ است با تو می گویم

تو خواه از سخنم پند گیر و خواه ملال

الله الحمد که مرا نه هوای قضای رشت ،است و نه به ارباب مروّت دنیا بازگشت، و نه به احتساب اصفهان رغبتی و نه به صدورِ بی مروّتِ حرامخوار بازگشت و نه به شیخ الاسلامی اصفهان رغبتی و نه به قطاع طريق خراسان الفتى، مدة الحيوة در زاویه

ص: 44

خمول به سر برده و از عقارب روزگار هزار هزار نیش تشویش به دل خورده و از خشک توجهان به لب تشنه و چشم گریان ساخته و به هیچ شغل از مشاغل دنیا ،نپرداخته نه هوای جاه دارم نه هوس قبول ،مردم نه به صالحان ،عداوت نه به طالحان ،محبّت پس غرض از تحریر این رساله طلب رضای ایزد غفار است و باعث بر تقریر این مقال خوف از عذاب نار و ترس از گرفتاری به سخط و غضب قهار زیرا که مروی است از سید عالم صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ و آله و سلم که: «من علم علماً و كتمه الجمه الله تعالى يوم القيامة بلجام من النار» یعنی، هرکس بداند علمی را و پنهان کند آن را حضرت حق تعالی در روز جزا ملجم سازد او را به لجامی از آتش دوزخ

دیگر آن که محبّت اهل بیت علیهم السَّلَامُ و عداوت اعدای ایشان را از ضروریات دین است و فرض على الأعيان، و دشمنی با ایشان و دوستی با مخالفان نهی ای است از منکر و تارک نهی منکر مانند تارک امر به معروف مؤاخذ در روز محشر، و معلوم است که هرگاه شخصی عالم باشد بر حال مخالفان و واقف شود که بعضی از مبتدعان و مقرئان قصه ای اختراع نموده اند و یکی از مخالفان را در آن قصه كاذبه ممدوح ساخته و به خواندن آن هذیان مردمان را دوست او (1) می گردانند و عوام انعام صفت را به افسار تزویر به جانب سعیر می کشانند اگر آن شخص با وجود شرایط، اغماض پیشه ساخته خاموش بنشیند در روز نشور نزد خالق ظلمت و نور

ص: 45


1- اصل: آن

معذور نخواهد بود بیت:

اگر بینی که نابینا به چاهست *** اگر خاموش بنشینی گناهست

پس بدان اى عزيز - اعزّك (1) الله فی الدارین - که اگر چه بسیاری از کتب اصحاب به مثالب و معایب ابو مسلم مروزی کذاب، ناطق است اما چون کتابی در این باب به جامعيّت «انيس المؤمنين» که از مؤلّفات مولی الاجل الأفضل فاضل الدين محمّد بن اسحاق بن محمّد حموینی به نظر این ذرّه احقر ،نرسیده به خاطر شکسته خطور کرد که باب ششم را از ابواب آن کتاب که مشتمل است بر حالات ابو مسلم مروزی مرتاب به عیادت مؤلّف که از جمله تلامذهٔ شیخ علی بن عبدالعالی است انتخاب نماید و آن را به مقدمه ای و خاتمه ای ،بیاراید و بعد از اتمام آن را به «ابيات المختار وانيس الابرار» موسوم گرداند...»

سپس مؤلّف یک مقدمه از خود و بعداً باب ششم کتاب «انيس المؤمنين» را تماماً می آورد پس از آن یک خاتمه از خود ذکر می کند و در اواخر آن خاتمه به همان هدف اصلی که تأیید مرحوم میرلوحی باشد، بازگشت می کند، که چند جمله از آن را که در شناسایی مرحوم میرلوحی مؤثر است ذکر می کنیم:

«پس ظاهر شد که دوستان ابو مسلم لعین با حضرات ائمّه معصومین علیهم السَّلَامُ دشمن اند و هرگاه جماعتی با ائمه طاهرين علیهم السَّلَامُ دشمن ،باشند اگر با سید صالحی که عمر خود را صرف قرآن و حدیث و مناقب و فضائل اهل البيت علیهم السَّلَامُ نموده و شب و روز در

ص: 46


1- این جا چنین بود «عزیزان عزّك »اصلاح شد

ذکر و فکر چهارده معصوم علیهم السَّلَامُ بوده و ابواب مواعظ و نصایح بر روی خلق می گشود » (1)

ب: سخنان «صحيفة الرّشاد» دربارۀ میرلوحی و پدرانش :

قبل از آن که سخنان مرحوم میر محمد زمان را درباره ی مرحوم میرلوحی بیاوریم، مناسب است شخصیت این مؤلف و نسبش را تا حضرت امام محمد تقی الجواد - صلوات الله علیه - معرفی کنیم تا ارزش او و سخنانش درباره مرحوم میرلوحی روشن تر باشد و آن چه درباره صلاح و علم و تقوای مرحوم میرلوحی فرموده، پایه اش معلوم و محکم تر شود.

سخنان «رياض العلماء» درباره ی میر محمد زمان :

میرزا عبدالله افندی که نزدیک عصر او بوده چنین می گوید:

«الأمير محمّد زمان بن محمّد جعفر الرضوى المشهدى »كان فاضلاً عالماً فقيهاً حكيماً متكلّماً ، له كتب منها: شرح القواعد و قد قراء عنده شيخنا الشيخ زين الدين بن محمد بن الحسن الشهيد الثاني و كان يثنى عليه بالفضل و العلم.

و قد ذكره صاحب «السلافة» (2) و أثنى عليه و قال: «إنّه كان من عظماء عصره، توفّى سنة 1041»

در کتاب «منتخب التواريخ» (3) مرحوم حاج ملا محمد هاشم الخراسانی رَحِمَهُ اللَّهُ نیز از كتاب «سلافة العصر» قریب همان را که «ریاض العلما »داشت نقل کرده - و اضافه می کند :

ص: 47


1- اصل: می گشاید
2- «سلافة العصر» / صفحه 499
3- «منتخب التواریخ» / صفحه 686

«در امل الآمل شیخ حرّ عاملی است - الأمير محمد زمان بن محمد جعفر الرضوى المشهدى كان فاضلاً عالماً فقيهاً حكيماً متكلّماً له كتب منها: «شرح القواعد» (1) و قد قراء عنده الشيخ زين الدين بن محمّد بن الحسن بن الشهيد الثاني »

و صاحب «حدائق» در مبحث نماز جمعه از محدّث کاشانی نقل کرده که :

«و كان السيّدان الجليلان امیر محمد زمان ولد امیر محمد جعفر و امیر معز الدین محمّد - رحمهما الله - مواظبين على هذه الصلوة بمشهد الرّضا علیه السَّلَامُ برهة من الزمان »

و همچنین شیخ بهایی تجلیل زیادی از جناب میر محمد زمان فرموده:

در «منتخب التواريخ» شرحی راجع به آباء کرام مرحوم میر محمد زمان ذکر کرده که مختصراً ما در این جا نقل می کنیم :

*میر محمد زمان بن

*میرمحمد جعفر بن

در «تاریخ عالم آرا» است که:

میر محمد جعفر بن میر محمد سعید از شیوهٔ فقاهت و علوم منقول ترقی عظیمی کرد و به مرتبۀ اجتهاد رسید اما از فرط احتیاط و تقویٰ اجتهاد نکرد، چون به غایت متورّع و متقی و پرهیزکار بود. و از مأکول و مشروب شبهه ناک مجتنب »

مرحوم قاضی نورالله السعيد الشهيد - قدس الله روحه الطاهرة - در کتاب« مجالس المؤمنین» در شرح حال سيّد مح-سن بن السيد

ص: 48


1- في تعاليق «امل الآمل»: بلغ إلى اواسط كتاب الصلوة و لعل له ايضاً رسالة في وجوب الجمعة - فليلاحظ .

رضى الدين محمّد الرّضوی ،القمی پس از آن که شرحی درباره ی علم و کمالاتش ذکر می کند می فرماید :

«و الحال از اولاد ایشان سیّد متقی ،عامل معنی انسان کامل صاحب طهارت ،ملکی ثمره ی صدیقه ی فدکی امیر محمد جعفر است که از غایت شرافت ذات و نفاست ،گوهر مستغنی از مدح این ذره احقر است.

شعر :

فتى لا يحبّ الزاد الا من التقى

ولا يبتغى الخلان الا ذوى الفضل

نکرده بهر رضای حق و تتبع علم

نه چشم سوی غزال و نه گوش سوی غزل

منّ الله علينا بطول بقائه و رزقنى مرة اخرى شرف لقائه » (1)

*میرمحمد سعيد بن

پسری داشت که متصف بود به علم و فضل و کمال سیّد محمد جعفر که از اجله ی فقهاء و زهاد و عباد بود.

*سید مسعود بن

*السيد احمد بن

*السيد على بن

*السیّد رضى الدين محمد بن

*السيد على بن

*السيد حسين بن

ص: 49


1- «مجالس المؤمنين »مجلس پنجم/ صفحه ی 216

*السید پادشاه بن

*ابو القاسم بن

*اميرة بن

* السيد ابوالفضل بن

*جناب بندار بن

*السيد عيسى بن

*محمد بن

*احمد بن

هم اسم و هم کنیه با جدش احمد نقیب تولدشان روز شنبه پنجم ماه صفر سنه سیصد و هفتاد و دو در قم بود و تاریخ رحلت و محل دفن شان معلوم نیست.

*ابی الحسن موسیٰ بن

و ایشان بسیار فاضل و متواضع و با اخلاق بودند، در عنفوان جوانی نقابت سادات قم و کاشان به وی مفوّض شد، عده ی سادات رضوی در زمان ایشان ذکوراً و اناثاً سیصد و سی و یک نفر بودند و وظیفه ی هر یک از جانب سلاطین آل بویه ماهی سی من نان و ده درهم نقره بوده و سلاطین آل بویه از جناب موسیٰ بن احمد النقيب بسيار تعظيم و تكريم می نمودند، مثل فخرالدوله و عضدالدوله و تاج الدوله و جناب موسیٰ بن احمد با کافى الكفاة ابو القاسم اسماعيل بن عباد بسیار خصومت داشتند و بین شان مکاتیب و مراسلاتی ،بوده و ایشان سنه سیصد و هفتاد و پنج به زیارت جدش حضرت رضا علیه السَّلَامُ مشرف شد و تاریخ فوت و محل دفنشان معین نیست.

ص: 50

*احمد النقيب بن

که در جنب موسیٰ المبرقع در قم دفن شده، در آن مقبره دو بقعه است، یکی بزرگتر و دیگری کوچک در بقعهٔ کوچک دو صورت قبر است یکی قبر موسیٰ المبرقع و دیگر قبر احمد النقيب، جناب احمد النقيب در نیمه ماه صفر سنه سیصد و پنجاه و هشت در قم رحلت فرموده و در بقعهٔ جناب موسیٰ المبرقع دفن شد.

*محمد الاعرج ابوعلی بن

بسیار فاضل و پرهیزکار و عاقل و مثل جدش برقع به صورت می انداختند در روز یکشنبه سوم ربیع الاول سیصد و پانزده در قم رحلت فرمود و در مقبره ی جدش موسى المبرقع دفن شد و تمام سادات رضوی نسب شان به او منتهی می شود.

*ابی المکارم احمد بن

تاریخ فوت و محل دفن ایشان معلوم نیست.

*موسى المبرقع بن

*الامام ابي جعفر محمد التقى الجواد - صلوات الله عليه.

***

اما سخنان صاحب«صحيفة الرّشاد» دربارۀ مرحوم میرلوحی و پدران شان

اکنون که قدری از شخصیت علمی و ورع و تقوای مرحوم میر محمد زمان و پدرشان مرحوم میر محمد جعفر رضوی را از سخنان بزرگان علماء ،دیدید ما عيناً سخنان آن دو بزرگوار (پدر و پسر ) را دربارۀ مرحوم میرلوحی و پدران شان از کتاب «صحيفة الرّشاد» ذکر می کنیم.

«اما بعد چنین گوید تراب عتبه ی علی بن موسى الرضا - علیه السَّلَامُ

ص: 51

التحيّة و الثناء محمّد زمان بن محمّد جعفر الرضوي، المجاور في تلک العتبة السنی که در اوّل ،جوانی و ریعان زندگانی که از خدمت والد خويش مستفيض بودم سیدی نجیب«امیر سیّد محمّد» نام به مشهد مقدس رسید که منبع اسرار معارف توحید بود و مطلع انوار معالم ،تحقیق و به زیور حلم و زهد و تقوی آراسته و به کمالات صوری و معنوی ،پیراسته نکات طریقت را ،واقف و رموز حقیقت را ،عارف پدر این ضعیف در تعظیم و تکریم خدمتش غایت (1) مبالغه به جای آورد و مرا در اعظام و اکرام جنابش سفارش تمام نمود و فرمود: بدان ای فرزند که آباء و اجداد این سید عالی نژاد تا به ابراهيم الأصغر که از جمله اولاد حضرت امام موسی کاظم علیه السَّلَامُ است همه به حسب علم و فضیلت و دین و دولت رفیع مرتبه و عالی درجه بوده اند یکی از اجداد این سیّد ،وفی امیرسید محمد مصحفی است که میان او و سیّد مشارالیه یک واسطه بیش نیست و این سيّد محمّد مصحفی از اجل سادات ،سبزوار و اعاظم فضلای آن

دیار،بوده و پدرم از او استفادهٔ علوم دینیه نموده بعد از سفارش پدر [و] وقوف بر نجابت آن سیّد ،والا گهر، کمر به خدمت بستم در پایه،ملازمان زمانی از پای ننشستم و سیّد مذکور فرزندی داشت ارجمند و خلفی سعادتمند «امیرلوحی»نام که به حلیه تقوی و دین داری و رداء دیانت و پرهیزکاری متحلّی (2) و متردّی (3) بود، و به علوّ

ص: 52


1- در نسخۀ مؤلّف «نهایت»ضبط شده ولی در اصل «غایت» می باشد.
2- آرایش یافته
3- به شکل رداء بر قامتش انداخته

فطرت و جودت طبع از سایر اقران ممتاز و مستثنی، در تفتیش و تحقیق احادیث و اخبار کوشیده و زلال معانی و معرفت از چشمه سار «العلماء ورثة الانبیاء »،نوشیده در آن ایام که والد ماجدش در مشهد مقدس رحل اقامت افکنده بود مؤمی الیه نزد پدر این فقیر حقیر به قرائت تهذیب حدیث اشتغال می نمود وقتی با پدر گفتم :که «لوحی» نامی طرفه نامی است آیا وجه این تسمیه چیست؟ فرمود: که جناب امیر سیّد محمّد در وقت (1) مراجعت از کربلای معلاً به اصفهان رسیده و یکی از بنات مردی را از متوطنان آن بلده که اشعار بسیار در مناقب ائمّه اطهار علیهم السَّلَامُ انشاء کرده و «لوحی» تخلّص می نموده به حباله ی نکاح در آورده و چون از آن مستوره حضرت حق تعالی این پسر به مشارالیه عطا فرمود، بنابر اشاره ی آن صالحه فرزند خویش را به این نام مسمّی گردانیده بالجمله والد و ولد اکرم امجد چون به اصفهان ،رفتند دیگر از حال ایشان خبر نیافتم تا بعد از مدت ها زیارت شاه کربلا رخت همّت بر مرکب عزیمت بستم در منزلی از منازل با برادری دینی و مؤمنی یقینی از اهل اصفهان که بر صدق گفتار و حسن کردارش اعتماد تمام داشتم ملاقات اتفاق افتاد و چون آثار ملال از ناحیه ی حالش ظاهر دیدم از سبب آن ،پرسیدم گفت باعث ،پریشانی آن که سیدی متقی در دیار ما مستحضر احوال انبیاء و اوصیاء را به محاسن اعمال می خواند و مردم را شناسا به حال ائمه هدی می گرداند، وقتی عوام را از

ص: 53


1- اصل: وقتى

دوستی ابو مسلم مروزی منع نموده و زبان به طعن آن خارجی لعین ،گشوده اکنون مدتی شد که به سبب آن در آزار است و به واسطهٔ او دلم در زیر بار است چون تحقیق نمودم معلوم شد که آن سید صالح که به بلای جهال گرفتار ،است امیر سیّد لوحی است که عمر گرامی صرف ضبط احادیث و اخبار نموده و در تتبع احوال خیر مآل آل از همگان (1) قصب السبق ،ربوده پس لازم دانستم که رساله ای در باب ابو مسلم نوشته به اصفهان فرستم شاید که در عوام آن بلده اثری ،کرده از آن سیّد عزیز عذر بخواهند و ترک دوستی خارجی نمایند،تا در دنیا ذمیم و در عقبی به عذاب الیم گرفتار نگردند.

فشرعت في تحرير الرسالة و سمّيتها ب-«صحيفة الرّشاد» و استعين بالله ربّ العباد».

در این کتاب پس از ذکر قسمتی از کارهای بد ابو مسلم مروزی می گوید:

«یکی از مطاعن آن لعین ابتر آن که دعوای امامت کرده و بعد از آن دعوای حلول ،نمود چنان که مسموع و معلوم گشته و در بعضی از كتب موثوقه متعدّده به اسانید صحیحه مروی است از احمد بن محمد بن عیسی که او گفته... »

سپس حدیثی از حضرت علی بن موسی الرّضا - صلوات الله عليه - در علیه - در مذمّت شدید از ابومسلم خراسانی [نقل می کند] و در آخر حدیث چنین است:

﴿... إِنَّهُ كَانَ شَدِيدَ الْعِنادِ عَلَيْنَا وَ عَلى شِيعَتِنَا، فَمَنْ أَحَبَّهُ فَقَدْ أَبْغَضَنَا وَ مَنْ قَبلَهُ فَقَدْ رَدْنا وَ مَنْ مَدَحَهُ فَقَدْ ذَمَّنا﴾

ص: 54


1- اصل: همگنان

و در آخر کتاب می فرماید:

«بیت»

دوستی با دشمنان و دشمنی با دوستان

می کنی آن گاه لاف دوستداری می زنی؟

اگر چه اخبار صحیحه بسیار است مؤید این مدعا امّا در این مقام به همین چند کلمه اکتفا نمودن ،اولی و السّلام على من اتبع الهدى. تمت الرسالة »

مطلب دوّم

درباره ی تحریف در نام (و لقب) مرحوم میرلوحی و جد امّی وی که در نوشته ی عده ای از نویسندگان واقع شده :

اوّل نام (و لقب) مرحوم میرلوحی :

نام ایشان را عده ای میر سید محمد ملقب به لوحی ذکر کرده اند.

صاحب «الذريعة» مرحوم علامه ی طهرانی رَحِمَهُ اللَّهُ در چند موضع چنین کرده، ولی در چند موضع دیگر به نام میرلوحی ذکر کرده و سبب این اختلاف آن که در قسمتی از مواضع که از «اربعین» و یا به عنوان «كفاية المهتدی» نام برده که در آن کتاب سید محمد لوحی بوده او هم چنین نام می برد و در مواضعی که میرلوحی بوده مثل «صحيفة الرّشاد» و یا دیگر کتبی که در تأیید مرحوم میرلوحی با این نام بوده است مثل «خلاصة الفوائد» ایشان هم او را میرلوحی نام می برد.

از قبیل موضع اوّل که به نام سیّد محمد لوحی ذکر کرده:

1- «الاربعون حديثاً في احوال المهدى علیه السَّلَامُ »..... للسيّد مير محمّد

ص: 55

بن محمّد لوحى الملقب بالمطهر و المشهور بالنقيبي الحسيني الموسوى.... الخ» (1)

2- «كفاية المهتدى في معرفة المهدى علیه السَّلَامُ ... للمير محمد بن محمد الميرلوحي الحسيني الموسوى السبزواری الاصفهانی.... الخ» (2)

3- «ترجمة ابى مسلم المروزى... لجمع من العلماء المعاصرين للسيد محمّد بن السيّد محمّد الموسوى السبزوارى الشهير بميرلوحي نزيل اصفهان...... الخ» (3)

و از قبیل موضع دوم که به نام میرلوحی ذکر کرده است :

1- «فوائد المؤمنين فى ترجمة احوال أبى مسلم... مع خمسة عشر كتاباً آخر كلّها من تأليف علماء القرن الحادي عشر الفوها تأييداً و تقويةً للسيد ميرلوحي الذي اصرّ على ذمّ أبي مسلم.... الخ» (4)

2-«خلاصة الفوائد ... و ذكرنا أنّها ألف فى عصر واحد للإنتصار للسيد الميرلوحي.... الخ » (5)

و تعجب است از صاحب «الذريعة» كه :

اوّلا:ً گمان کرده اند که «سید محمد» نام او و لقبش «میرلوحی» بوده.

ص: 56


1- «الذريعة» ج 1 صفحه ی 427
2- «الذريعة» ج 18 صفحه ی 101
3- «الذريعة» ج 4 صفحه ی150 و صفحهٔ 151
4- «الذريعة» ج 16 صفحه ی 361
5- «الذريعة» ج 7 صفحه ی 231

و ثانياً: آن که عبارت كتاب«صحيفة الرّشاد» که فارسی بوده به اشتباه به عربی در آورده اند: (1)

«و لوحى تخلّص می نمود... و چون از آن مستوره، حضرت حق تعالی آن پسر به مشارالیه عطا فرمود، بنابر اشاره آن صالحه فرزند خویش را به این نام مسمّی گردانیده »

مرحوم حاج آقابزرگ رَحِمَهُ اللَّهُ چنین به عربی درآورده:

«سَأَلَتْ أَبَاهُ أَنْ يُلَقِّبَهُ بِلَقَب أبيها إبقاء لِذِكْرِهِ » (2)

در صورتی که از عبارت قبلى «صحيفة الرّشاد» نیز کاملاً روشن است که آن نام است نه لقب :

«وقتی با پدرم :گفتم لوحی نامی طرفه نامی است آیا وجه این تسمیه چیست؟ فرمود... »

و ما قبلاً با دلائل قطعی دیگری نیز ثابت کردیم که «لوحی» نام ایشان بوده نه «محمّد لوحى. »

بله این طرفه نامی است که دیگران را به این خیال انداخته که شاید نام اصلی او محمّد و ملقب به «لوحی بوده و بعید به نظرشان می رسیده نام او از اوّل «لوحی» بوده از این جهت می بینیم کسانی که کاملاً نزدیک به آن مرحوم بوده، از این راز با خبرند، مانند فرزندش مرحوم میر محمد هادی و یا میر محمد جعفر رضوی که سپس فرزندش میر محمد زمان رضوی را مطلع می سازد، و یا صاحب «ابیات المختار» که این ها کاملاً با مرحوم میرلوحی و پدرشان رفیق و آشنا و از وضع زندگی آن ها و آباء گرام شان با اطلاع بوده اند صریحاً نام ایشان را «میرلوحی» ذکر کرده اند،

ص: 57


1- قبلاً عبارت «صحيفة الرشاد» را ذکر کردیم
2- «الذريعة» ج 4/9- صفحه ی 1220

همان طور که مهر ایشان و وقف نامۀ منزل او به همین نام است ولی دیگران فکر کرده اند که «لوحی» لقب است نه نام و نام او را «محمد» ذکر کرده اند و دچار اشتباه شده اند مانند آن چه از خط مرحوم میر عبدالحسیب بن میر سید احمد در پشت «اظهار الحق» پدرش نقل شده است

و نظیر آن چه صاحب «الذريعة »مرتکب شده، مرحوم حاجی نوری رَحِمَهُ اللَّهُ نیز دارد. یک جا در کتاب «فیض قدسی» در شرح حال مرحوم مجلسی رَحِمَهُ اللَّهُ از جمله کتبی که مرحوم مجلسی در تألیف «بحار» بدان دست نیافته اربعین میرلوحی را نام می برد و می گوید :

«الأربعين لمير محمّد لوحى الملقب بالمطهر المعاصر للعلامة المجلسى يتضمّن أخباراً كثيرة من كتاب الغيبة... الخ» (1)

و مانند همین را در«نجم الثاقب»درباره کتبی که سند خود قرار می دهد گفته ،است در اخبار کتابش چنین نوشته است :

«كفاية المهتدی فی احوال المهدى از سیّد محمّد بن محمّد لوحی حسینی موسوی سبزواری...الخ» (2)

ولی در «خاتمه ی مستدرک» در مناقشه با صاحب «جواهر» می گوید :

«و كان عند ميرلوحي المعاصر للمجلسى الساكن معه في اصفهان كتب نفيسة جليلة ككتاب «الرجعة...الخ» (3)

و در «نجم الثاقب» باب هفتم راجع به حکایت سوم می گوید:

«سید محمد حسینی مذکور در کتاب «اربعین» که آن را «كفاية

ص: 58


1- «فيض قدسی» چاپ شده در اوّل «بحار» ج 105 /صفحه ی 68
2- «نجم الثاقب»چاپ اول / صفحه ی 4
3- «مستدرک الوسائل» ج 3 صفحه ی 295

المهتدی» نام کرده... الخ» (1)

و مانند این اشتباه را در عبارتی که مرحوم حاجی نوری از سید عبدالله بن سیّد نور الله بن سیّد نعمت الله جزائری نقل کرده به چشم می خورد که نام ایشان را میر محمد لوحی ذکر کرده است. (2)

و از تعبیر ایشان ظاهر است که از عبارت اوّل «كفاية المهتدی» استفاده کرده است یعنی: همین نسخهٔ شایعه از این کتاب که آثار تحریف زیاد در آن هست و از جمله تحریف، نام مؤلف و بعداً ان شاء الله دلائل آن را بیش از پیش ذکر می کنیم، چنان چه مرحوم میر سید عبدالحسیب بن میر سیّد احمد علوی سبط میرداماد در عبارتی که از خط او در ظهر کتاب «اظهار الحق و معيار الصدق» پدرش در تأیید مرحوم میرلوحی نوشته و او را «محمد» نام برده و «لوحی» را لقب قرار داده.

دوم :جدّ امّی:

اشاره

بعضی جد امی ایشان را یکی از دراویش ذکر کرده است و به این صورت او را مورد اهانت قرار داده و ظاهراً مأخذ اين مطلب «تذكرة نصر آبادی» است که میرزا محمد طاهر نصر آبادی اصفهانی آن را در شرح احوال شعراء عصرش و به نام شاه سلیمان صفوی (3) نوشته است، (4) وی در معرفی ملالوحی چنین می نویسد :

«ملّالوحی از مداحان و درویشان اصفهان بوده، حقاً در مداحی حضرات ائمّه علیهم السَّلَامُ به جهات متعدد سرافراز بوده، شعر بسیاری در مدح حضرات ائمه معصومين - صلوات الله عليهم - گفته و اکثر درویشانِ مدّاح الحال اشعار او را می خوانند.... الخ » (5)

ص: 59


1- «نجم الثاقب» باب 7
2- «الفيض القدسي» في «البحار» ج 105/ صفحه ی 34
3- متوفای سنهٔ .1083
4- «الذريعة» ج 4/ صفحه ی 36
5- «تذکره ی نصر آبادی»/ صفحهٔ 430

مرحوم حاج آقا بزرگ تهرانی با ذکر همین مأخذ درباره «لوحی» جد مادری مرحوم «میرلوحی» و دیوان شعرش در «الذریعة» (1) چنین آورده است:

«دیوان ملّا لوحی»: كان من المداحين و الدراويش باصفهان في اواسط عصر الصفويّة و له اشعار فى مدائح المعصومين علیهم السَّلَامُ و اكثر المدّاحين اليوم يقرؤون ،مدائحه كذا وصفه النصرآبادی في (نر 9 ص 430) و أورد من قوله:

ای دل فضائل اسدالله طاعت است

مدح علی و آل شنیدن عبادت است

الى قوله:

«لوحی» کسی که مادح داماد مصطفی است

لوح دلش منیر چه صبح سعادت است (2)

و دیگر از کسانی که چنین نوشته صاحب «مکارم الآثار» مرحوم میرزا محمد علی معروف به معلّم حبیب آبادی اصفهانی است وی در شرح حال مرحوم آیة الله آقا سید محمد باقر درچه ای رَحِمَهُ اللَّهُ که از احفاد مرحوم میرلوحی هستند چنین نوشته:

«... و وجه شهرت او به «میرلوحی» این که وی دختر زادهٔ ملّا

ص: 60


1- «الذريعة» ج9/3 صفحه 948/ رقم 6227
2- تمام شعر در«صبح گلشن»/ صفحهٔ 357 (یا صفحه 353) چنین آمده: ای دل فضائل اسدالله طاعت است *** مدح على و آل شنیدن عبادت است بودن به ذکر حیدر کرار یک نفس *** حقّا که در مقابل صد سال طاعت است مداح دوست باش اگر روز واپسین *** از مرتضی علیت امید شفاعت است هر جا که مدح حیدر و آلش ادا کنند *** آن جا مقام ساز اگر نیم ساعت است «لوحی» کسی که مادح داماد مصطفی است لوح دلش منیر چو صبح سعادت است

لوحی شاعر اصفهانی که مردی مداح و درویش و در «تذکرهٔ نصرآبادی» عنوانی دارد بوده »

و در پاورقی این کتاب است که :

«به طوری که از «فرهنگ سخنوران» (1) مستفاد می شود، وی از مداحان ائمّه اطهار - صلوات الله و سلامه عليهم - بوده و در سنهٔ 989 وفات یافته و مآخذ شرح حالش غیر از تذکره مرقوم «صبح گلشن» سیّد علی حسن خان قنوجی و «قاموس الأعلام» سامي، و «خلاصة الاشعار» تقى الدّین کاشانی و «لغت نامه» دهخدا می باشد »

از کلمۀ «مردی مدّاح و درویش »چنین سوء برداشت می شود که حرفۀ او تکدی و درویشی به واسطهٔ خواندن مدح ائمه طاهرين - صلوات الله علیهم - بوده، اگر چه ممکن است در دوران سلطنت صفویه که تصوّف رواجی داشته و مدیحه سرایی افتخاری بود و حتی عنوان «کلب آستانه ی علی بن ابی طالب» افتخاری بزرگ بوده است چنان چه شیخ بهایی رَحِمَهُ اللَّهُ در اول جامع عباسی شاه عباس کبیر را ملقب کرده، ولی با آن چه از کتاب «ابیات المختار و انيس الابرار» و كتاب «صحيفة الرّشاد» قبلاً نقل كرديم معلوم می شود «لوحی» تنها شاعری بوده که تمام توان شعری خود را صرف اهل بیت عصمت و طهارت و ائمه طاهرین - صلوات الله عليهم - نموده و مداحان آن عصر در مجالس مربوط به ذکر ائمه علیهم السَّلَامُ ،بیشتر اشعار او را می خوانده اند، مانند «سفیان مصعب کوفی معروف به عبدی» در زمان امام صادق علیه السَّلَامُ و روی یا همین جهت (یعنی:فرط علاقه او به ائمه طاهرین علیهم السَّلَامُ و شدت محبت و ولایت او) مرحوم میر سید محمد پدر مرحوم میرلوحی پس از مراجعت از کربلا به ایران و توطن در اصفهان،

ص: 61


1- «فرهنگ سخنوران »/صفحه 504

دختر او را برای همسری انتخاب می کند و آن چنان روح بلند غرق در ولایت ائمه علیهم السَّلَامُ که او داشته مورد اهمیت بوده که افتخاراً نام این فرزند زاده اش را «میرلوحی» می گذارند و دیگران از این تسمیه تعجّب کرده چون بی سابقه بوده پس سؤال از وجه تسمیه می کنند (چنان چه نقل آن از «صحيفة الرّشاد» (1) و «ابيات المختار» (2) گذشت)، پس «لوحی» شاعری بزرگ از شعراء آن عصر بوده که نویسندگان شرح حال شعراء به شرح حال او پرداخته اند نه ،درویش که شرح دراویش و گدایان را در کتاب ها نمی نویسند، بلکه بزرگانی که در فنّی از فنون علمی یا ادبی برجستگی داشته اند ...

صاحب «تذکره ی نصرآبادی» در تعبیر خود از «ملا لوحی» که از دراویش بوده، ممکن است تحت تأثیر جوسازی های دشمنان مرحوم میرلوحی قرار گرفته باشد، که بعداً دشمنی های آن ها از قول معاصرینش نقل می شود و یا آن که همان دشمنان در نسخهٔ «تذکره نصرآبادی» دست تحریف برده و برای خدشه وارد کردن در شخصیت میرلوحی این کلمه را اضافه کرده باشند و یا اشتباهات دیگری.

عبارت «ابيات المختار» و «صحيفة الرشاد» را در این باب مکرراً ذکر می کنیم تا شخصیت مرحوم ملالوحی مادح اهل البيت - صلوات الله عليهم - روشن تر شود.

«[وی] (3) از غایت محبتی که به دوستان آباء و اجداد خویش داشته به مصاهرت مولانا لوحی که از محبّان صادق اهل البيت علیهم السَّلَام بوده و اوقات صرف مناقب ایشان می نموده میل فرموده و یکی از بنات او را به حباله نکاح در آورده و بعد از فوت مولانای مذکور او

ص: 62


1- رجوع کنید به صفحه ی 52 همین مقدّمه
2- رجوع کنید به صفحه ی40 همین مقدّمه
3- یعنی: سیّد محمّد پدر میرلوحی

را از آن مستوره پسری به وجود آمده.... و او مولود را هم نام مولانای مزبور گردانیده» (1)

***

فرمود (2) : جناب امیر سیّد محمّد در وقتی مراجعت از کربلای معلاً به اصفهان رسیده و یکی از بنات مردی را از متوطنان آن بلده که اشعار بسیار در مناقب ائمّه اطهار انشاء کرده و «لوحی» تخلّص می نموده به حباله نکاح در آورده و چون از آن مستوره حضرت حق تعالی این پسر به مشار اليه عطا فرمود بنابر اشارهٔ آن صالحه فرزند خویش را به این نام مسمّی گردانید » (3)

مطلب سوم: زادگاه مرحوم میرلوحی و وطن اصلی پدرش:

چنان چه از سخنان «صاحب ابيات المختار و انيس الابرار»و صاحب «صحيفة الرشاد»که هر دو و پدران شان با مرحوم میرلوحی و پدرشان شناخت کامل داشته اند روشن می گردد: مرحوم میر سید محمد پدر مرحوم میرلوحی از سبزوار بوده و مدتی در کربلا و پس از مراجعت به ایران در اصفهان مانده و دختر مولانا لوحی را به حباله ینکاح درآورد :

«چو از غایت محبتی که به دوستان آباء و اجداد خویش داشته به مصاهرت مولانا لوحی که از محبّان صادق اهل البیت بوده و اوقات

ص: 63


1- «ابيات المختار و انیس الابرار» به صفحه ی41 همین مقدّمه رجوع شود.
2- یعنی میر محمد جعفر پدر میر محمد زمان که از اوتاد علمای آن عصر بوده
3- «صحيفة الرشاد» به صفحهٔ 53 همین مقدّمه رجوع شود.

صرف مناقب ایشان می نموده میل فرموده و یکی از بنات او را به حباله نکاح در آورده و بعد از فوت مولانای مذکور از آن مستوره پسری به وجود آمده و آن .... و او مولود را هم نام مولانای مزبور گردانیده» (1)

مشابه این سخن را مرحوم میر محمد زمان رضوی از پدرشان میرمحمد جعفر رضوی ( که شرح مختصری از شخصیت هر دو را قبلاً از کتب معتبره نقل کردیم )در کتاب «صحيفة الرشاد» (2) نوشته اند.

بنابراین زادگاه مرحوم میرلوحی اصفهان و پدرش سبزوار بوده.

تاریخ تولد مرحوم میرلوحی

اشاره

اما تاریخ تولد مرحوم میرلوحی می توان گفت: تقریباً سال 990 بوده، چون حسب آن چه از «فرهنگ سخنوران» نقل شده وفات مرحوم مولانا لوحی سال 989 باشد و حسب آن چه از «ابیات المختار و انیس الابرار» نقل شد، تولد مرحوم میرلوحی پس از فوت پدر مادرش بوده پس چنین نتیجه می شود که تولدش در حدود سنهٔ 990 بوده است.

و تاریخ وقفنامه ی خانه اش بر اولاد ذکور 12 ذی القعدة الحرام سنه 1064 که هنگام وقف عمرشان هفتاد و چهار سال بوده است و از سخنان سید مختار بر می آید اوائل بچگی مرحوم میرلوحی که دو سه ساله بوده او را در اصفهان دیده و پس از گذشت هفت سال از عمر ایشان اصفهان را ترک کرده :

ص: 64


1- «ابيات المختار و انیس الابرار» به صفحهٔ 41 همین مقدّمه رجوع شود
2- به صفحه ی 53 همین مقدمه رجوع شود.

«و چون سنین عمر امیر سید لوحی به هفت رسید، دست قضا ما را به جانب خراسان کشید » (1)

و در سنهٔ 1021 مجدّداً او را در محضر درس و مقابله ،حدیث نزد مرحوم میر محمد جعفر رضوی پدر میر محمد زمان دیده که در آن زمان (على الاحتساب) مرحوم میرلوحی 31 ساله بوده :

«... تا در سنه ی احدی و عشرین و الف (1021) به مشهد مقدس شتافتم او را در حوالی روضه رضويّة - على ساكنها الصلوة و التحية - در مجلس سيّد والاگهر امیر محمّد جعفر - عليه رحمة الله الملک الاکبر - دیدم که به مقابله حدیث اشتغال داشت» (2)

و در سال 1044 که از عمرشان تقریباً پنجاه و چهار سال (على الاحتساب) گذشته بود هنگام شدّت مبارزات شان با اتباع ابو مسلم بوده، که در نتیجه گرفتار اذیت های آن ها شده است چنان چه صاحب «ابيات المختار و انيس الابرار» نوشته است:

«و در سنه ی اربع و اربعین و الف سبب طواف یکی از فضلای مؤمنین بار دیگر به اصفهان رسیدم در آن سال میرلوحی را دیدم که از جهال و اراذل دارالیهود کمال آزار و جفا داشت » (3)

و اذیت و آزار گروه اتباع ابو مسلم به انضمام گروهی از صوفیه به نام «زراقیه» نسبت به مرحوم میرلوحی از سال 1051 تا سال 1060، آن چنان به اوج رسید که مرحوم میرلوحی در مقابل دشمنان طریق تقیه را می پیموده :

«از بس افترا می زدند و هر روز یکی از پیران خود را از زبان او

ص: 65


1- به صفحه ی 42 همین مقدمه رجوع شود.
2- به صفحه ی 42 همین مقدمه رجوع شود.
3- به صفحهٔ 43 همین مقدّمه مراجعه شود.

به ملعونیت شهرت می دادند از اواخر سال هزار و پنجاه و یکم تا به این زمان که اواسط سال هزار و شصتم است مؤمی الیه (1) از برای فارغ بودن از درد سر و بسته شدن دهان آن مفتریان از خدا بی خبر شیطان را اگر نام برد لعین با اسم او قرین نمی سازد... الخ » (2)

مطلب چهارم:

درباره ی تولد و وفات آن مرحوم که صریحاً در کتب تراجم از آن ذکری نشده است مانند اصل تاریخ ،ایشان هر کسی از گوشه ای برداشتی کرده و چیزی نوشته و حتی در نوشته های مرحوم حاج آقا بزرگ تهرانی رَحِمَهُ اللَّهُ به چند شکل ذکر شده:

مثلاً در ترجمه ابو مسلم المروزی گفته :

«للسيد محمّد بن السيّد محمّد الموسوى السبزواري الشهير بميرلوحي نزيل اصفهان المعاصر للمولى محمّد تقى المجلسى و كان في سنة 1063 كما ذكره السيّد عبد الحسيب بن السيد احمد... في ظهر كتاب والده.. الموسوم ب-«اظهار الحق و معيار الصدق»... لتأييد الميرلوحى المذكور و نصرته » (3)

در جائی دیگر چنین فرموده :

«ولد باصفهان قبل سنة 1000 و توفى بها بعد سنة 1083 التي 1083 فرغ فيها من اربعينه الموسوم بكفاية المهتدى » (4)

در آخر سخنان وجه استكشاف تاریخ تولد را چنین گفته:

ص: 66


1- یعنی میرلوحی
2- نسخه ی خطی «سلوة الشیعة» که در کتابخانه آیة الله مرعشی در قم موجود می باشد /صفحه ی 102
3- «الذريعة» ج 4 /صفحه ی 150
4- «الذريعة» ج 4/9 صفحه ی 1220

«فظهر من كلام المير محمد زمان المتوفى سنة 1041 في كتابه «صحيفة الرّشاد» أنّه لاقى الميرلوحي في اوائل شبابه بمشهد الرّضا علیه السَّلَامُ فتكون ولادته قبل الالف تقريباً» (1)

و در جائی دیگر او را معاصر مرحوم مجلسی دوم و عصر میرلوحی را تا سنه 1085 وانمود کرده است:

«كفاية المهتدى في معرفة المهدى علیه السَّلَامُ ... للمير محمّد محمّد الميرلوحي الحسيني الموسوى ..السبزواري و المعاصر للمولى محمّد باقر المجلسى و الجسور عليه... و رأيت نسخة عنه بخط محمّد مؤمن بن الشيخ عبد الجواد كتبها في عصر المصنّف و فرغ منها في سابع ربيع الثاني سنة 21085» (2)

صاحب«الذریعة» در چندین جا دربارۀ مرحوم میرلوحی چیزهائی نوشته است که اضافه بر این که مستند به سند صحیحی نیست با هم جور نمی آید سخنان مرحوم میر محمد زمان در اوّل«صحيفة الرشاد» که قبلاً عین آن را ذکر کردیم، نشان می دهد که او در اوائل جوانی و ریعان زندگانی بوده که با مرحوم میرلوحی و پدرشان ملاقات کرده و می رساند مرحوم میرلوحی در آن هنگام از علماء بوده و کتاب «تهذیب حدیث» را نزد پدرشان «میر محمّد جعفر» می خوانده و نشان می دهد که مرحوم میرلوحی یا بزرگتر و یا قریب السن با میر محمد زمان بوده است نه آن که کمی قبل از سنه 1000 متولد شده باشد.

و اما تاریخ وفات را بعد از سنۀ 1083 ذکر کرده اند مقتبس از جملاتی که در بعضی از نسخ اربعین «کفایة المهتدی» آمد که بعداً ذکر می کنیم آن الحاقی و تحریفی

ص: 67


1- «الذريعة»ج 4/9 صفحه 1220
2- «الذريعة» ج 18 /صفحه 101 / رقم 867

است با دلائل بسیار روشن و تعجب است از مرحوم حاج آقا بزرگ رَحِمَهُ اللَّهُ که تاریخ تأليف «رساله اعتقاديّة» مرحوم مجلسی رَحِمَهُ اللَّهُ را سنه 1086 (1) ذکر کرده و در این نسخ «اربعین» که تحریفی بودن آن برای ما ثابت شده سخنانی از آن نقل می کند در صورتی که پایان تألیف «اربعین» 1083 در بعضی مواضع کتاب ذکر شد.

بنابراین در کشف تاریخ تولد و وفات به این گونه چیزها تمسک کردن صحیح نیست، بلکه ما تاریخ تولد را چنان چه گذشت، کشف کردیم.

و اما تاریخ وفات صحیح

از یک سو در کتاب «اصول العقائد» (2) تأليف مير محمد هادي بن ميرلوحي رَحِمَهُ اللَّهُ که 23 رمضان سنهٔ 1082 در عرض کمتر از چهل و پنج روز از تألیفش فارغ شده است، چنان چه از اوّل و خاتمه کتاب روشن می شود هر جا ذکری از مرحوم والد خود می کند

«رحمه الله» می گوید که معلوم می شود وفات کرده بوده بلکه هم از کتاب «اصول العقائد » و هم از وقف نامه ی خانه بر می آید که مرحوم میر محمد هادی، زمان حیات پدرش بچه بوده است :

در«اصول العقائد» می گوید

«مؤلّف این کتاب می گوید :که در سنّ طفولیت شبی از شب ها در خدمت عالم فاضل و متبحر کامل قاطع اطوار مبتدعين و اعرف اهل زمان خود به آثار ائمه طاهرین - صلوات الله عليهم اجمعين والد خود رَحِمَهُ اللَّهُ نشسته بودم.... » (3)

ص: 68


1- «الذريعة» ج 2/ صفحه ی 224
2- «اصول العقائد» صفحه ی 295
3- «اصول العقائد» صفحه ی 27/ سطر 25

مرحوم میر محمد هادی که در سنۀ 1113 وفات کرده (1) و یکی از علماء بزرگ شهر اصفهان ،بوده زمانی که پدرش خانه ی خود را وقف می کند در سنین اوائل عمر بوده و شاید در حدود اوائل بلوغ یا کمی کمتر یا بالاتر بوده چون در این وقفنامه تولیت را اول با زوجهٔ خود «شاه کامل دختر مرحوم امام ویردی بیک» و سپس با اعلم و اصلح از موقوف علیهم (که اولاد ذکور باشند) قرار داده و اگر پسری بزرگ و عالم و صالح در آن هنگام داشت به او تولیت را واگذار می کرد و اگر تا زمان 1083 زنده بود که پسرش از تألیف «اصول العقائد »فارغ شده و از علماء بزرگ بود اقلاً در حاشیه ی وقف نامه صریحاً نام او را به عنوان متولی ذکر می کرد.

آن چه از عبارت فوق از «اصول العقائد» و وقف نامه می توان استفاده کرد، آن که وقف نامه در اواخر عمر بوده و در هنگام یأس از زندگی که فکر می کرده بعد از خودش خانه به فروش نرسد تا فرزندان کوچکش به بی خانگی مبتلا شوند و فرزندان پسر او از نظر سنّی به حدی نبوده اند که تولیت خانه را به آن ها واگذار کند، لذا اولاً به زوجهٔ خود و در مرتبه دوم اعلم و اصلح اولاد ذكور.

و از طرفی شدت فشار مخالفین میان سنۀ 1051 تا سنه 1060 در زمان پیری به سن 72 سالگی که سال وقف خانه است به عمر این بزرگوار پایان می داده و تقریباً سنه 1063 به سن 73 سالگی وفات کرده و یا او را مخفیانه شهید کرده باشند.

و اما احتمال کشته شدن و شهادت از آن جاست که در کتبی که در تأیید ایشان نوشته اند شدّت حملات تا خطر قتل او بر می آید و از طرف دیگر قبرشان پنهان و نامعلوم است و قبر فرزندش معلوم و در رواق امام زاده اسماعیل است و با این که پدر شخصیت بالاتری داشته است معذلک قبرش ،نامعلوم اگرچه بعضی در خارج از شهر

ص: 69


1- حسب آن چه روی سنگ قبرشان در امام زاده اسماعیل اصفهان است.

سمت [خیابان] آبشار قبر او را در مسجدی جدید التأسيس ذکر کرده اند ولی باز همین خارج از شهر در صحرا بودن ممکن است تأیید بر قتل و شهادت او باشد.

رحمت خدا بر او باد چه عالم متقی دیندار و مجاهد پایدار و در راه حق و حفظ اسلام و مکتب تشیّع و ولایت ائمّه اطهار - عليهم السّلام و الصلوة - استوار و کوشا بوده و در راه خود چه ظلم ها کشید و تلخی ها چشید و در زمان صفویه در زنده کردن تشیع راستین و مبارزه با تصوّف و منحرفین در دارالسلطنه اصفهان و مرکز ثقل حکومت آن دوران بی پروا و علناً به ترویج دین و قطع آثار محرفين و منحرفين کوشید تا جرعه ی مرگ یا شهادت نوشید.

در آخر کتاب «سلوة الشیعه» چنین نوشته:

«می بینیم که اگر بر یکی از مشاهیر شیعه افترایی زنند که او حلاج یا بعضی از اشیاع او را طعن ،زده تحقیق ننموده و به حقیقت نارسیده با او در مقام عداوت در می آیند چنان که اگر بر او دست یابند بیم آن هست که به قتلش مبادرت نمایند» (1)

مطلب پنجم: درباره شخصیت علمی و معنوی آن مرحوم و پدر بزرگوارش

مرحوم میرلوحی از اوّل طفولیت آثار برجستگی و نبوغ او چشمگیر بوده است علمایی که او را در آن زمان دیده اند به طور اعجاب آمیز[ این مطلب را] ذکر کرده اند:

«...و بعد از فوت مولانای ،مذکور او را از آن مستوره پسری به وجود آمده و آن کودک هنوز از حد فطام ده گام فراتر ننهاده اما

ص: 70


1- «سلوة الشيعة» نسخه خطی کتابخانه آية الله مرعشی در قم/صفحه ی آخر.

اسئله و اجوبه غریبه اش از وفور شعورش خبر داده و کمال کیاست و فراستش ابواب شادکامی بر روی دل ابوین گشاده و او مولود را هم نام مولانای مزبور گردانیده...» (1)

به قدری فوق العاده بوده که مؤلّف«ابیات المختار» از پدرش التماس می کند که از پدر مرحوم میرلوحی بخواهد این فرزند را به او نشان دهند:

«... پس به التماس ،پدرم سیّد مومی الیه آن فرزند سعادتمند را به من نمود و از دیدنش مسرّتم ،افزود و چون سنین عمر امیر سید لوحی به هفت رسید دست قضا ما را به جانب خراسان کشید ..... » (2)

مرحوم میرلوحی با آن طینت پاک و استعداد تابناک تحت تربیت پدری عالم در اوج تقوی و زهد در علم و اخلاق و صفات حمیده با سرعت طرق سعادت و ترقی می پیمود، پدرش کسی بود که علماء بزرگ ،زمان شیفتهٔ معنویات او شده بودند، چنان چه صاحب کتاب «ابيات المختار »و كتاب «صحيفة الرّشاد » سخنانی دربارهٔ پدرش ذکر کردند.

صاحب « صحيفة الرّشاد » چنین می گوید :

«... سيدى نجيب امیر سیّد محمّد نام به مشهد مقدس رسید که منبع اسرار معارف توحید بود و مطلع انوار معالم ،تحقیق و به زیورِ حلم و زهد و تقوی آراسته و به کمالات صوری و معنوی پیراسته نکات طریقت را ،واقف و رموز حقیقت را ،عارف پدر این ضعیف در تعظیم و تکریم خدمتش غایت مبالغه بجای آورد و مرا در

ص: 71


1- ابيات المختار وانيس الابرار، صفحه 42 همین مقدمه
2- همان مدرک

اعظام و اکرام جنابش سفارش تمام نمود و فرمود که :بدان ای فرزند که آباء و اجداد این سید عالی نژاد تا به ابراهیم الأصغر که از جمله اولاد (1) حضرت امام موسی کاظم علیه السَّلَامُ است، همه به حسب علم و فضیلت و دین و دولت رفیع مرتبه و عالی درجه بوده اند، یکی از اجداد این سیّد ،وفی امیر سید محمّد مصحفی است که میان او و سيّد مشارالیه یک واسطه بیش نیست و این سیّد محمّد مصحفی از اجله سادات سبزوار و اعاظم فضلای آن دیار بوده و پدرم از او استفاده ی علوم دینیه نمود... » (2)

و صاحب «ابيات المختار و انیس الابرار» چنین گفته:

«... به اصفهان رفتم و در اوان اقامت در آن دیار پدر این بی مقدار با سیدی از متوطنان آن بلده که در غایت بی تکلفی بود ملاقات بسیاری نمود و در اجلال و اعظام او مبالغه بی حد به تقدیم می رسانید وقتی از روی تعجب به او گفتم :که ندیده ام که در توقیر و تعظیم کسی این مقدار الحاح فرموده باشی که نسبت به این سید می فرمایی؛ در جواب :گفت که این اعزاز و اکرام را اسباب است...» (3)

سپس [به دنبال ،این گفته:] یکی فقر که در اثر ایثار اموال موروثی و بخشش به اقارب و اجانب و دیگر سخاوت فوق العاده تا مرحله ،ایثار و دیگر آن که اجداد و پدرانش همه (بدون استثناء در عرض قرن نه )جلیل القدر و رفیع المنزله بوده اند (ب-ه

ص: 72


1- در مقدمۀ مؤلّف «اولاد امجاد» ضبط شده.
2- «صحيفة الرشاد »/صفحه ی 1 و 2
3- «ابيات المختار وانيس الابرار»/ صفحه 1 و 2

تشخیص یک عالم نسابه که همه را مشروحاً یک به یک در کتاب نسب نامه خود «معيار الانساب» ذکر کرده است) را از جمله اسباب تعظیم و تکریم او ذکر کرده است. مرحوم میرلوحی از تزکیه و تربیت چنین پدری با آن پ-اک-ی طینت و نبوغ و استعداد برخوردار بود.

اضافه بر تعلیم و تربیت از پدرش از اساتید بزرگی علماً و عملاً کسب فیوضات علمی و معنوی می کرده است که تاکنون به سه نفر آن ها اطلاع پیدا کرده ایم:

اساتید مرحوم میرلوحی

اشاره

1- اولین استاد شناخته شده ی ،او مرحوم میر محمد جعفر رضوی که در مشهد مقدس میزبان ایشان بوده و عبارات بزرگان را درباره ی شخصیت علمی و کمالات علمی و معنوی او قبلاً از کتاب «مجالس المؤمنین» مرحوم قاضی نور الله شوشتری رَحِمَهُ اللَّهُ و «تاریخ عالم آرای عباسی» ذکر کردیم و معلوم شد که از اجله فقهاء زمان خود که در اوج تقوی و کمالات معنوی قرار داشته بود که مانند شهید بزرگوار قاضی نورالله رَحِمَهُ اللَّهُ و مانند صاحب «تاریخ عالم آرا» او را می ستایند و مرحوم قاضی نورالله در آخر سخنان شان چنین می گویند:

«مَنَّ اللَّهُ عَلَيْنَا بِطُولِ بَقَائِهِ وَ رَزَقَنِي مَرَّةً أُخْرَىٰ شَرَفَ لِقَائِهِ» (1)

مرحوم میرلوحی در ایام اقامت در مشهد مقدس از جمله درس هایش کتاب

«تهذيب الاحكام»شيخ الطائفة طوسی را نزد مرحوم میر محمد جعفر رضوی در

روضهٔ منوّرة ثامن الائمة - عليه الاف التحيّة و الصلوة و الثناء - می خواند (2) و فقه شیعه

ص: 73


1- «مجالس المؤمنين» مجلس پنجم/ صفحه 216
2- چنان چه از«ابیات المختار» و «صحيفة الرّشاد »که خودشان مشاهده کرده اند ذکر شده

را همراه احادیث از حجج طاهره علیهم السَّلَامُ که بهترین شیوۀ درس فقهی است فرا می گرفته است.

2- دومین استاد شناخته شده ی او مرحوم شیخ بهائی، بهاءالدين محمد بن حسين بن عبد الصمد الحارثي الجبعى العاملی که صاحب «سلافة» درباره اش می گوید :

«علامة البشر و مجدد دین الائمه علیهم السَّلَامُ على رأس القرن الحادى عشر، إليه انتهت رئاسة المذهب و الملة و به قامت قواطع البراهين و الادلة و جمع فنون العلم فانعقد عليه الإجماع و تفرد بصنوف الفضل، فبهر النواظر والاسماع فما من فنّ الا و له فيه القدح المعلى و المورد العذب المحلّى،

إن قال لم يدع قولاً لقائل*** او طال لم يأت غيره بطائل

مولده بعلبك غروب الشمس لثلاث عشر بقين من ذى الحجة سنه 1953» (1)

این استاد بزرگوار در همهٔ علوم زمانش علی الخصوص فقه و اصول و اخبار برجسته بود که کتاب های «زبدة الاصول» و «حبل المتین» و «مشرق الشمسین» و دیگر كتب او گواه این مدعی است و مخصوصاً رسالهٔ «جامع عباسی» که رساله عملیه او

است به سبکی خاص احاطهٔ او را به مسائل نشان می دهد و از لحاظ زهد و تقوی و کوشش در ترویج دین اسلام و مذهب تشیّع مقامی رفیع دارد و قدرت حکومت مقتدر صفویه در زمان به اوج رسیدن (یعنی زمان شاه عباس کبیر) را در راه ترویج مذهب حقه و ترقی ملت و مملکت هدایت می کرد.

مرحوم میرلوحی در چند جای کتاب «کفایة المهتدی» به شاگردی خود و

ص: 74


1- «الكنى والالقاب» ج 2 /صفحه ی 91

استادی مرحوم شیخ بهائی رَحِمَهُ اللَّهُ تصریح و با تجلیل زیاد از او یاد نموده است . (1)

مرحوم شیخ بھائی رَحِمَهُ اللَّهُ نیز مرحوم میرلوحی را هنگام مبارزات بر ضد اتباع ابو مسلم تأیید کرده و مرحوم میرلوحی دو نوشته در این باره از استاد خود داشته، چنان چه در کتاب «خلاصة الفوائد» ذکر کرده :

«... و جمعی کثیر از طالبان علم و غیر هم که مکرّراً از شیخ بهاء الدين محمد رَحِمَهُ اللَّهُ شنیده اند که ابو مسلم را لعن می کرده و سیدی (2) که باعث تحریر کتب جدیده و رسائل عدیده در طعن ابو مسلم او شده دو نوشته دارد به خط شیخ مذکور در مذمّت و لعن آن شقی » (3)

در كتاب «كفاية المهتدی» از «اربعین شیخ بهائی» رَحِمَهُ اللَّهُ هنگام [نقل قول] چنین تعبیر می کند :

«چنان که شیخ ما شیخ بهاء الملة و الدين محمّد عاملی - غفر الله له - در کتاب «اربعین» فرموده...» (4)

عبارت های دیگری نیز حاکی از شاگردی او نزد مرحوم شیخ بهائی رَحِمَهُ اللَّهُ هست که شاید بعداً انشاء الله ذکر شود.

3- سومین استاد مرحوم میرلوحی رَحِمَهُ اللَّهُ ، مرحوم مير سيد محمد باقر داماد الحسيني الأسترآبادى، المحقق الحكيم، الفيلسوف الفقيه المجتهد الاصولي الرجالي، استاد الفقهاء و فلاسفة عصره، وثالث المعلّمين المتعبد في الغاية المكثار لتلاوة القرآن المجيد - رضوان الله تعالی علیه که مرحوم صدرالمتألهین و حکیم عبد الرزاق لاهیجی از جملهٔ شاگردانش بوده و صدرالمتألهین در کتاب «اسفار» هنگام

ص: 75


1- رجوع کنید به ذیل حدیث 4 و حدیث 17 از «کفایة المهتدی».
2- یعنی: مرحوم میرلوحی
3- «خلاصة الفوائد»/ صفحه ی 89
4- نسخه ی خطى «كفاية المهتدى»/ صفحه ی2

نقل از او بسیار تجلیل می کند، بدین نوع عبارت:

«قال سيدنا و من إليه سندنا في العلوم...»

مرحوم میرلوحی مکرّراً در «کفایة المهتدی» از این استاد بزرگوار و گاهی با استاد قبلی (یعنی شیخ بهائی) با تجلیل و اظهار استادی آن ها نام می برد، از جمله:

«حضرت سيّد المجتهدین امیر محمّد باقر داماد در باب این حدیث که به حدیث لوح موسوم است در کتاب «شرعة التسمية» می فرماید... و آن کتابی است که در وقتی که این ضعیف نزد آن دو تحرير عظيم الشأن عدیم النظیر (یعنی: شيخ بهاء الدين محمد و امیر محمّد باقر داماد - عليهما الرحمة - به تلمّذ تردد داشت در میان ایشان بر سر جواز تسمیه و حرمت آن در زمان غیبت مناظره و مباحثه روی نمود و آن گفتگو مدتی در میان بود لهذا سیّد مشار اليه کتاب مذکور را تألیف فرمود... » (1)

و در جایی دیگر چنین نوشته است :

«... و حضرت استادی و من علیه ،اعتمادی ،امیر محمّد باقر داماد رحمة الله عليه - در کتاب «شرعة التسمية» ... الخ» (2)

این استاد بزرگوار شاگردان بزرگی را تربیت کرده که به او علاقه وافر و اعتماد علمی و عملی بسیار داشتند مانند همین مترجم له و مرحوم سيد احمد علوی عاملی، داماد میرداماد، و مرحوم صدرالمتألهین شیرازی، و مرحوم فیاض لاهیجی و مرحوم عبد المطلب بن یحیی طالقانی و جمعی بسیار از علماء شیعه و فلاسفه بزرگ

ص: 76


1- نسخۀ خطى كفاية المهتدى» ذيل حدیث چهارم /صفحۀ 78
2- نسخه خطى «كفاية المهتدی» ذیل حدیث چهلم و نیز نگاه کنید ذیل حدیث دوم و حدیث هفدهم.

بعضی از شاگردان میرداماد در تأیید مرحوم میرلوحی در مبارزاتش بر ض-دّ ابو مسلم مروزی رساله ها نوشتند مانند مرحوم میر سید احمد علوی که کتاب «اظهار الحق و معیار الصدق»را نوشت و مرحوم عبدالمطلب بن یحیی طالقانی که کتاب «فوائد المؤمنين »و كتاب «خلاصة الفوائد »را نوشت و اکنون این دو تألیف یعنی «اظهار الحق»و «خلاصة الفوائد» نزد ما موجود است.

تألیفات بسیار و متنوع مرحوم میرداماد از وفور علم و احاطه و عمق تحقیقی او حکایت می کند و از تألیفات طبع شده او که نزد ما موجود است:

1- «الرواشح السماوية في شرح الأحاديث الامامية »

2-«شرح صحيفه سجادية»

3-«قبسات»

4-«رسالة رضاعيّة »

5-«رسالة خراجيّة »

6-«تقدمة تقويم الايمان»

7-«شرعة التسمية »

8-«شارع النجاة»

9- «عيون المسائل»

10-«السبع الشداد »

و چندین رسالهٔ دیگر.

مرحوم میرداماد نه تنها مورد تجلیل فوق العاده ی شاگردانش بوده مانند عبدالمطلب بن يحيى طالقانی، وی در اوّل «خلاصة الفوائد» می گوید:

«... استاد الكلّ في الكلّ سيّد افاخم المجتهدين، و سند اعاظم المدققين وارث علوم الانبياء و المرسلين، شمس الخافقين، و

ص: 77

ثالث المعلمين محمّد باقر الداماد رَحِمَهُ اللَّهُ »

بلکه علماء بزرگ معاصرش نیز از او به بزرگی و تجلیل بسیار یاد می کرده اند دو نامه ای که مرحوم شیخ بهایی به میرداماد و مرحوم میرداماد به شیخ بهایی فرستاده اند موجود است که حکایت از این معنی می کنند.

شیخ بهایی چنین می نویسد:

«... طوبى لك ايها المكتوب حيث تتشرّف بملامسة سيّدنا و مخدومنا بل مخدوم العالمين سمى خامس اجداده الائمة الطاهرين - سلام الله عليهم اجميعن - سلام الله عليكم لا حاجة الى ما استقر ... الخ» (1)

و مرحوم میرداماد در نامه ی خود به شیخ بهایی چنین می نویسد :

«... يا ليتنى كنت شيئاً من هذه الأرقام حيث يلحظها بعين عنايته شيخنا الافخم و مخدومنا الأعلم الأكرم، نطاق الإيمان و عروة الدين، قدوة أهل الحق و أسوة أهل اليقين لا زال مجده و بهائه ممدوداً بالتظليل على رؤوس المؤمنين و على مفارق العالمين.

بسم الله الرحمن الرحيم لقد هبت ريح الانس من سمت القدس فاتتنى بصحيفة منيفة... الخ» (2)

در این دو ،نامه نهایت صفا و صمیمیت و تواضع و اخلاص بین دو عالم برجسته و مرجع مسلمین را نشان می دهد همین روحیه در شاگردان شان نیز اثر کرده و لذا برای مرحوم میرلوحی هنگام درگیری او با اتباع ابو مسلم مروزی و اتباع صوفیه

ص: 78


1- این دو نامه در مجموعهٔ «اثنی عشر رساله» که از مرحوم میرداماد است طبع شده
2- مدرک سابق

زراقيه جمع کثیری از علماء برجسته معاصر رساله ها و کتاب ها در تأیید او نوشتند و از او و فعالیت های ترویج دینی او تأیید و تجلیل و یاری کردند.

مرحوم میرداماد هم از مرحوم میرلوحی که شاگردش بوده، تجلیل و تعریف می نموده و هم از قسمتی از اجداد او.

صاحب كتاب «خلاصة الفوائد»راجع به اتباع ابو مسلم و مروّجين او شرحی نوشته و بعد چنین می گوید :

«... و اکثر علمای عصر را اطلاع بر اختراع ایشان نبود تا سیدی فاضل از متوطنان اصفهان «میرلوحی» نام که غایت صلابت داشت در دین و نهایت مهارت در اخبار ،ماضین و فقیر مکرراً از حضرت سيّد المجتهدين (1) تعریف او شنیده ام بر این معنی مطلع شده، عوام را از دوستی ابومسلم منع کرد... الخ » (2)

مرحوم میرداماد از جد مرحوم میرلوحی یعنی مرحوم میر سید محمد مصحفی و کتاب او تمجید بلیغی کرده، چنان چه ص-احب كتاب «خلاصة الفوائد »نقل کرده :

«و سيّد افاضل المتألّهین و سند اکابر المتکلّمین امیر سید محمد المصحفى الحسينى الموسوی السبزواری که به دو واسطه جدّ سیّدی است (3) که به تجدید باعث نوشتن کتاب ها و رساله ها در طعن ابو مسلم او شده در کتاب «نصرة الاسلام في علم الكلام »بر وجهى مستوفى ذكر طبقات کیسانیه و سائر طوائف منحرفة العقيدة كرده و

ص: 79


1- یعنی :میرداماد
2- «خلاصة الفوائد» از کتب خطی کتابخانه آیة الله مرعشی در قم اول باب اوّل
3- یعنی میرلوحی

مذاهب و عقاید ایشان را بر هم زده و فقیر یک مجلد از آن کتاب ،دیدم چون به حضرت سيّد المجتهدین ،نمودم تعریف بسیار کرده فرمود که این کتاب هفت مجلّد است و مغنی است از جمیع کتاب های حکمت و کلام که قبل از این نوشته اند » (1)

پس از روشن شدن کیفیت تحصیلی و تربیت و مربیان و اساتید مرحوم میرلوحی و نبوغ ذاتی و ذکاء او از کودکی و جدیت او و پدرش در کسب علوم و معارف و کمالات و صفات حمیده و تنزّه از زخارف مادی و مظاهر دنیوی می توان تا حدودی به شخصیتِ علمی و ترقیات معنوی او پی برد به ویژه که اساتید جامعی داشته و به او علاقمند بوده اند که قبلاً اشاره شد و از مجموع می توان به جوانبی دست یافت از آن جمله:

1- عالمی با عمل و مرد خدایی و زاهد و با تقوی بود.

2 - و به علوّ فطرت و جودت طبع و بزرگی همت ممتاز

3- در تحقیق و تفتیش احادیثِ ائمه طاهرين علیهم السَّلَامُ كوشا

4- به مقام «العلماء ورثة الأنبياء» در اوائل عمر رسیده

5 - در علوم دینیه کلاً مقامی رفیع داشت.

6 - در علوم عقلیه از فلاسفه ی برجسته بود.

7- در مبارزات و مجاهدات از حریم اسلام و مقام ولایت ائمه طاهرين - صلوات الله عليهم - بسیار فوق العاده بود.

8- در اظهار حق و ابطال باطل در مقابل اهل بدع و منحرفین از هر دسته و گروهی بودند با صراحت کامل و جدیت بی حساب شجاعانه کوشش می کرد.

ص: 80


1- «خلاصة الفوائد »از کتب خطی کتابخانه آیة الله مرعشی در قم/ باب 3

9 - انواع اذیتها را از مخالفین و دشمنان تشیع راستین کشید.

10- تا بالاخره نه تنها در زمان حیاتش بلکه بعد از وفاتش تاکنون مظلوم تاریخ مانند جد بزرگوارش حیدر کرار اسدالله الغالب امير المؤمنين على بوده و بن ابی طالب - صلوات الله علیه - با آن همه شجاعت اولین مظلوم بود.

«أَشْهَدُ أَنَّكَ أَوَّلُ مَظْلُومٍ قَدْ غُصِبَ حَقَّهُ.»

چنان چه انشاء الله شرح مظلومی میرلوحی بیاید.

و اکنون گواه آن چه گفتیم از علماء معاصر و غیر معاصر او

1- «صحيفة الرشاد »

«و سیّد مذکور فرزندی داشت ارجمند و خلفی سعادتمند امیرلوحی نام که به حلیه تقوی و دینداری و رداء دیانت و پرهیزکاری متحلّی و متردّی بود و به علوّ فطرت و جودت طبع از سایر اقران ممتاز و مستثنی در تفتیش و تحقیق احادیث و اخبار کوشیده و زلال معانی و معارف از چشمه سار - العلماء ورثة الانبياء نوشیده...» (1)

2- «خلاصة الفوائد »:

«بدان ای محبّ شاه مردان که قصه خوانان از خدا بی خبر قصه [ای] در تعریف ابو مسلم مروزی ابتر بسته بودند، و آن را شهرت داده و عوام الناس را به آن سخنان دروغ دوست و هوادار او گردانیده و اکثر علمای عصر را اطلاع بر اختراع ایشان نبود تا سیدی فاضل از متوطنان اصفهان «میرلوحی» نام که غایت صلابت داشت

ص: 81


1- «صحيفة الرشاد» تألیف میر محمد زمان رضوی خراسانی متوفای 1041

در دین و نهایت مهارت در اخبار ماضین و فقیر مکرر از حضرت سيّد المجتهدين (1) تعريف او شنیده ام بر این معنی مطلع شده عوام را از دوستی ابومسلم منع کرد بعضی از سفیهان آن چنان فریب قصه خوانان خورده بودند که به هیچ وجه قول مشار الیه را قبول ننمودند و کمر عداوت بر میان ،بسته زبان به غیبت و منقصت او گشودند و انواع ژاژخایی آغاز کرده و به افتراء و بهتان دهن باز کردند و هر چه می خواستند در هم می بافتند » (2)

3- «مشاین اصفهان»

«یکی دیگر از عیوب عظیمهٔ اهل اصفهان و علامت حماقت ایشان آن است که با وجود آن که در این زمان لاف تشیّع می زنند با سیّد صالح فاضلی که در نهایت بی تکلّفی و بی ساختگی است و مدام عَلَم محبّت و متابعت حضرات معصومین علیهم السَّلَامُ به اوج سماوات افراشته و همیشه به نصیحت و هدایت خلق اشتغال داشته غایت

عداوت دارند و روز به روز بلکه ساعت به ساعت بر بغض و عناد می،افزایند به سبب آن که ایشان را از مخالفت خدا و از دوستی ابو مسلم دغا تحذیر نموده » (3)

4- اما صاحب كتاب «المحاسن و المشاین» (4) می گوید:

ص: 82


1- یعنی مرحوم میر داماد رَحِمَهُ اللَّهُ
2- «خلاصة الفوائد» از کتب خطی کتابخانه آیة الله مرعشی در قم باب اوّل
3- «.. مشاین «اصفهان»به نقل «خلاصة الفوائد»از جمله کتبی که در تأیید مرحوم میرلوحی یکی از علمای معاصرش تألیف کرده »
4- یکی دیگر از کتبی که در تأیید مرحوم میرلوحی توسط یکی از علمای معاصرش نوشته شده

«اگر صاحب کتاب «مشاین» را زعم آن است که تمام اهل اصفهان با سیّد مشارالیه دشمنند غلط کرده و الّا از این که در شهری بعضی از سفهاء با مردم صالح دانا عداوت ،ورزند هیچ نقصی به عقلاء و صلحای آن شهر نخواهد رسید چه معلوم است که ابوجهل که اشرّ کفار بود یکی از اهل مکه بود و مکه بهترین بقاع جهان است و مولد و منشاء سيّد ،عالمیان و متواتر است که اندکی از اهل مکه بودند که بندگی خدا می نمودند و باقی مردم آن دیار به عبادت لات و عزّى اشتغال داشتند و عَلَم عداوت رسول خدا صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ و آله و سلم می افراشتند کدام بلده است که در آن فاسق و جاهل اضعاف مردم صالح و عاقل نباشد؟ نیک و بد در همه جا می باشند

قائلم گروهی از سفیهان و احمقان در اصفهان هستند که با آن سید صالح عداوت می ورزند اما اکثر ایشان از اهل اصفهان نیستند و اگر همۀ ایشان را از اهل آن دیار فرض کنیم باز سهل است چون در آن بلده مردم صالح دیندار و عاقل پرهیزکار هم بسیارند که سید مشارالیه را از صمیم قلب محب و دوست دارند و سخنان دلپذیرش را که اکثر آن مستنبط است از حدیث و قرآن به دل و جان خریدار » (1)

5- باز صاحب کتاب «مشاین» می گوید :

«به خدا سوگند که کسانی که با آن سید صالح عداوت می نمودند و زبان به بدگویی می گشودند، چون تحقیق کردم یا به

ص: 83


1- «خلاصة الفوائد» از کتب مخطوطه کتابخانه آية الله مرعشی در قم تألیف عبدالمطلب بن یحیی طالقانی از علمای قرن 11 و از شاگردان مرحوم میرداماد

الحاد و فساد اعتقاد موصوف ،بودند یا به سوء ولادت و خبث طينت مشهور و معروف یا راشی یا مرتشی یا ما بينهما ماشی، یا آکل سحت و ربا یا سارق و خائن و بی حیا اکثر کاذب و نمام و مفتری و بیشتر در مقام مردم فریبی و حیلت گری همه مایل به سرود و غناء و سراسر بندۀ نفس و هوا تمام راغب به لهو و لعب و جمیع به اعمال شنیعه مرتکب همه عاری از حلیهٔ ایمان و مجموع مستغرق بحر عصیان تمام گرفتار به علت نادانی » (1)

6-«خلاصة الفوائد »

«ملحدان شیعه نما در هر جا که بودند زبان به غیبت و منقصت سیّد مزبور می گشودند و فسقه و فجره و احمقان و سفیهان تتبع آن طایفهٔ فاسد عقیده می نمودند اما همواره زبان حال صاحبان کمال و دوستان آل به جهت تسلّی آن سیّد فرخنده فال به مضمون این مقال ناطق بود: بیت:

مرنج زانکه بدی گفت دون بدگفتار

که بحر از دهن سگ نمی شود مردار

پس بسیاری از علما از برای تقویت دین و هدایت جاهلین فتاوی و رسائل و کتب مشتمله بر براهین و دلایل در طعن آن منبع رذائل یعنی ابو مسلم بد خصائل نوشتند مانند :

1 - كتاب «انيس الابرار »

2- كتاب «مثالب عبّاسيه »

ص: 84


1- «خلاصة الفوائد»

3- کتاب «علة افتراق الامة »

4- كتاب «اظهار الحق»

5- رساله ی«مخلّصة المؤالفين من سم حبّ المخالفين »

6- رساله ای که موسوم است به «صحيفة الرّشاد»

7- رساله ی «ازهاق الباطل و ابراق العاقل»

8- كتاب «النّور و النار فى مدح الأخيار و ذم الأشرار »

9- كتاب «صفات المؤمن والكافر »

10- كتاب «ايقاظ العوام»

11- كتاب «اسباب طعن الجرمان » (1)

12- كتاب «مرآة المنصفين»

13- كتاب فوائد «المؤمنین» که این ضعیف نوشته

و دیگر رساله ها و کتاب ها که ذکر مجموع آن موجب اطناب است،و در چندین کتاب دیگر که در مطالب مختلفه در همین عصر نوشته شده به ،تقریب بعضی از مطاعن ابو مسلم مذکور گشته مثل:

1- كتاب «هادى الصبيان الى طريق الأيمان »

2- كتاب «درج اللئالى »

3- كتاب «زينة مجالس المؤمنين »

4- کتاب «مشاین اصفهان»

5- كتاب «ميزان المحاسن و المشاين »

و غيرها

ص: 85


1- در آن زمان ابو مسلم را به ابو مسرف و لقبش را جرمان یاد می کردند.

و أكثر مؤلّفان كتب مذکوره و رسائل مزبوره که از عدول علماء و ثقات ،فضلایند در آن کتاب ها و رساله ها تعریف شرافت و جلالت حسب و نسب سید مؤمی الیه نموده اند و آن خسیسان بی دیانت را که با او در مقام ضدّیت اند هدف تیر ملامت ساخته و ولوله در جان آن منافقان بی ایمان انداخته» (1)

ولی بعضی از آن ها شاید از روی تقیّه از نام بردن مرحوم میرلوحی خودداری کرده اند مانند «اظهار الحق» تألیف مرحوم میر سید احمد داماد میر داماد که در مذمت ابو مسلم نوشته و پسرش میر عبدالحسیب چنان چه در «الذریعه» است نوشته : پدرم این کتاب را در تأیید مرحوم میرلوحی نوشته است.

7- مرحوم میر محمد هادی فرزند مرحوم میرلوحی که خود یکی از علمای برجسته ی دلسوز و مروّج اسلام و صاحب تألیفات مهم و ارزنده ای است، در کتاب «اصول العقائد»هنگام یادکردن از پدرش با القاب ،خاص، صفات و کمالات و ویژگی های اخلاقی و تلاش در راه ترویج دین و مراتب علمی او را یاد می کند.

«... مؤلّف این کتاب گوید :که در سنّ طفولیت شبی از شب ها در خدمت عالم فاضل و متبحر ،کامل قاطع اطوار مبتدعين و اعرف اهل زمان خود به آثار ائمه طاهرین - صلوات الله عليهم اجمعين - والد خود رَحِمَهُ اللَّهُ نشسته بودم که ... الخ ...» (2)

8- و در جایی دیگر از همین کتاب چنین می گوید :

«از جمله علمای سنی که در این باب حدیث نقل کرده یکی

ص: 86


1- «خلاصة الفوائد» تأليف عبدالمطلب بن يحيی طالقانی از کتب مخطوطهٔ کتابخانه آیة الله مرعشی در قم باب اوّل/ صفحه 52
2- «اصول العقائد »میر محمد هادی سبزواری طبع آقا سید سعید طباطبائی نایینی /صفحهٔ 67

حافظ ابونعیم (1) اصفهانی است که قبرش در بیرون دروازهٔ باب الدشت اصفهان واقع بود و مردم این شهر از جهت جهل به احوال او به زیارت او مشغول می شدند و نمی دانستند که سنیان ،قدیم قبر آن را مزار خود کرده بودند و در وقتی که شیعه در این شهر بسیار شدند سنّیانی که از ترس اظهار تشیع کرده بودند و به عادت مشغول زیارت آن شقی بودند و چون رفته رفته سنّیان بر طرف شدند از این ،شهر شیعیان به گمان آن که صاحب آن قبر مرد خوبی است به زیارت او اشتغال می نمودند و در آخر کار والد این بی مقدار هدایت اهل اصفهان نموده شیعیان این بلده را از زیارت آن دشمن خاندان اهل بیت رسالت علیهم السَّلَامُ منع نمود و حالا اثری از آن قبر باقی نیست...الخ» (2)

9 - و نیز در جایی دیگر چنین می نویسد:

«... شیخ ابوالفتوح عجلی شافعی که در مذهب شافعی هشت تصنیف دارد و شاگرد ابوالوفای پسر حافظ ابونعیم مذکور است و قبرش در قبرستان چنبلان (3) اصفهان است و مردم این شهر به زیارت او نیز مشغول بودند و به هدایت والد این فقیر رَحِمَهُ اللَّهُ ترک زیارت آن شقی نمودند شرحی بر آن «اربعین» نوشته » (4)

10- مرحوم علامه مرعشی آية الله سید شهاب الدین الله در مقدمه ای که بر کتاب «ریاض العلماء» نوشته دربارۀ مشایخ روایت صاحب «ریاض» چنین نوشته:

ص: 87


1- نُعيم بر وزن رُجیل مصغر است
2- «اصول العقايد »مير محمد هادی/ صفحه 294
3- فعلاً به نام سنبلستان نامیده می شود
4- «اصول العقائد »/صفحه ی 295

«.... و منهم العلامة السيّد محمّد الموسوى الشهير ب-«ميرلوحي» السبزواري الاصل نزيل اصفهان و ينتهى إليه نسب الشهيد المظلوم الشاب المجاهد الفاضل السيد مجتبى المشتهر بالنواب الصفوى الذي قتله الشقى محمد رضا البهلوى الثاني » (1)

و بعد از چند سطر نوشته اند:

«... ثمّ ليعلم أنّ هؤلاء المشايخ قد رأيت إجازات أكثرهم له عند التنقيب فى المخازن كتبت على اظهر الكتب او في صفحات منحازة مستقلة »

ما هنوز اطلاعی از شاگردان مرحوم میرلوحی و همچنین از کسانی که از او روایت حدیث کرده اند به دست نیاورده ایم جز همین که مرحوم آقای مرعشی رَحِمَهُ اللَّهُ ذکر کرده اند و مرحوم میرلوحی را از مشایخ روایت صاحب «رياض العلماء» ذكر کرده اند، ولی در خود «ریاض العلماء» که مؤلّف از اساتید و قسمتی از مشایخ روایت خود را ذکر کرده از مرحوم میرلوحی نامی ندیده ام.

11 - و همچنین مرحوم علامه مرعشی رَحِمَهُ اللَّهُ در مقدمه ای که بر کتاب «عوالی اللئالی» ابن ابی جمهور احسائی نوشته است در قسمتی از آن در مقام دفاع از طعون که بعضی بر این کتاب و یا مؤلّف آن وارد کرده اند بر آمده و از جمله آن طعن ها، نسبت دادنش به فلسفه است در جواب ایشان چنین می نویسد :

«... و اما نسبة الفلسفة إليه: فغير ضائر أيضاً، إذ الفلسفة علم عقلى يرع فيه عدة من علماء الإسلام كشيخنا المفيد و الشريف المرتضى و المحقق الطوسى و العلامة الحلّى و السيد الداماد و الفاضل

ص: 88


1- «رياض العلماء» ج 1 /صفحه ی 17 من المقدّمة.

السبزواري (1) و المولى على النورى و المولى محمد اسماعيل الخاجوئى ،الاصفهاني و شيخنا البهائى و السيّد محمّد السبزواري ، المشتهر بميرلوحى جدّ الشاب المجاهد الشهيد السيد مجتبى الشهير بالنواب الصفوى و القاضى سعيد القمّى و المتألّه السبزواري و صدر المتألهين الشيرازي و المحدّث الكاشاني و غيرهم الذين جمعوا بين العلوم النقلية و العقلية و هم فى اصحابنا مِآت و الوف» (2)

چنان چه مشاهده می شود در این سخنان مرحوم علامه متبحر مرعشی الله که احاطهٔ عجیبی بر آثار گذشتگان داشته و آن کتابخانه کم نظیر و یا بی نظیر را با جمع کردن مخطوطات فوق العاده با نداشتن امکانات کافی از خود به یادگار و به عنوان یکی از بهترین باقیات الصالحات باقی و پایدار گذاشته با آن اطلاعات وسیع، مرحوم میرلوحی را یکی از شخصیت های برجسته ی درجه ی یک از فلاسفه اسلام هم ردیف مرحوم میرداماد ،استادش و یا صدرالمتألهین شیرازی و امثال آن ها قلمداد کرده است.

نظیر این سخن را در مجله «حوزه» که توسط دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم منتشر می شود ویژه سی امین سال درگذشت آیة الله بروجردی قدس شره در مصاحبه مجله ی «حوزه »با حجة الاسلام و المسلمین آقای محمد واعظ زاده خراسانی از قول

ایشان ذکر کرده است درباره ی مرحوم میرلوحی رَحِمَهُ اللَّهُ ، ایشان در بیان روش فقهی مرحوم آیة الله بروجردی از نظر تقارن فقه شیعه و فقه اهل تسنن در مقام استفاده از روایات فقهی شیعه در جواب مجله حوزه که سؤال کرده است :

«به نظر حضرت عالی مرحوم آیة الله بروجردی خود به این

ص: 89


1- یعنی مولی محمد باقر سبزواری صاحب «كفاية» و «ذخيرة»
2- «عوالى اللثالى»/صفحه ی 11

نتیجه رسیده بودند یا این که اندیشه ی فرد یا افرادی در ایشان اثر گذاشته است؟ »

می گوید :

«من در تحلیل های خودم به این نتیجه رسیده ام که این طرز تفکر را ایشان از حوزهٔ اصفهان گرفته است در آن حوزه ایشان استادی داشته است به نام مرحوم سیّد محمّد باقر درچه ای (1) که این گونه می اندیشیده است.( البته مطالعات چهل ساله ی ایشان در بروجرد و اطلاع وسیع از حدیث و رجال و فقه اهل سنّت حتماً در این اندیشه مؤثر بوده است ریشهٔ این تفکر از زمان صفویه است با آن همه تندروی هایی که دولت صفویه و علمای آن دوره از جمله مرحوم مجلسی داشته اند برخی از علماء از جمله مرحوم میرلوحی فیلسوف معروف دورهٔ صفویه با این طرز تفکر مجلسی و امثال ایشان مخالفت می کرده اند... مرحوم آیة الله بروجردی تحت تأثیر تفکر این طیف از علماء بوده است و گرنه حوزه ی نجف جای این طرز تفکر نبوده است بلی گویا مرحوم شریعت اصفهانی که تحصیل کرده ی حوزه اصفهان بود طرز تفکر ایشان همین بوده است، گویا آیة الله بروجردی از درس او استفاده کرده است و اجازه اجتهاد از وی اخذ

کرده است که در آغاز کتاب «رجال» ایشان منتشر خواهد شد » (2)

ص: 90


1- این بزرگوار که در زمان خود مرجع تقلید و استاد فقه و اصول در حوزه علمیه ی اصفهان بوده و متوفای سنه ی 1342 ه- ق ،است از نسل همین مرحوم میرلوحی می باشد .
2- «مجله ی حوزه ی» / صفحه ی 220 ویژنامه ی سی امین سال درگذشت مرحوم آیة الله بروجردی رَحِمَهُ اللَّهُ سال 1370 ه-.ش.

مطلب ششم: درباره شخصیت مرحوم میرلوحی در میان مردم و علماء

همان طوری که از نقلیات گذشته روشن شد مرحوم میرلوحی نه تنها در راه کسب علوم و فضائل معنوی کوشا بوده بلکه در راه احیاء دین و مذهب تشیع و مبارزه با مخالفین سرسختانه فعال و کوشا و در دروۀ صفویه که مذهب تشیع با ابعاد زیادش جایگزین مذاهب اهل تسنن و فروع آن و رسوبات تابعه ی آن می شده و از طرفی هم اصفهان دارالسلطنه و پایتخت بوده و هم حوزه ی علمیه بزرگ اسلام و تشیع و مرکز علماء بسیار بزرگ مانند محقق ثانی و میرداماد و شیخ بهایی و ملا عبدالله شوشتری و امثال آن ها و محل نشو و نمای ده ها نوابغ علم و فقه و حدیث و فلسفه و انواع علوم رایج زمان مرحوم میرلوحی درخشش خاصی داشته.

علمای بزرگ آن عصر از یک سو به حوزۀ علمیۀ شیعه شکوفایی و درخشانی خاصی دادند که یکی از دوره های برجسته ی تاریخ علوم در اسلام گردید و شخصیت های کم نظیر و بی نظیر زیادی را پرورش داد.

و از سوی دیگر سلاطین صفویه که با مرام تصوّف به سلطنت رسیدند آن علمای عالی قدر و دل سوز با گفتار و رفتار شایسته و نوشتن ده ها کتاب و رساله از یک طرف آن سلاطین را از انحراف تصوّف تا حدودی اصلاح و از طرف دیگر جامعهٔ اسلامی و ملت ایران و توابع آن را از این آفت تا حد بسیار زیادی پاکسازی نمودند و به شکل های گوناگون از آن انحرافات کاستند.

و نیز از قدرت کم نظیر سلاطین صفویه که طبعاً علاقمند به دین اسلام و مذهب تشیّع بودند در مسیرهای صحیح اسلامی و تشیّع استفاده کرده و آن ها را در راه احیاء دین و مذهب و عمران و آبادی مملکت و پیشرفت صنایع و کشاورزی و دام داری و ساختن راه ها و پل ها و کاروانسراها برای مسافران و ایجاد امنیت و عدالت و

ص: 91

سوق دادن ملت به سوی ترقی و تعالی و سعادت در شئون گوناگون، تشویق و هدایت می کردند.

همچنین علمای بزرگ آن زمان نهایت تلاش و مبارزه را با فرق منحرفه ای که در صدد تجدید حیات در آن عصر با شکوه بودند از خود نشان دادند و با حفظ وحدت كلمه يداً واحدة در اضمحلال آن انحرافات کوشیدند که یکی از صحنه های چنین مبارزه ها صحنه مبارزه با اتباع ابو مسلم مروزی است.

امروز مسئلۀ ابو مسلم و فرقه گرایی های اتباع او از داستان های اعصار گذشته است که در زباله دان تاریخ مدفون شده و کوچک به چشم می خورد، اگر بخواهیم موقعیت بزرگش را در آن زمان در میان اتباعش و موج آن را در عموم مردم آن عصر تصوّر کنیم، قدری بررسی تاریخی لازم دارد.

مرحوم میرلوحی در صحنه های یاد شده یکی از شخصیت های ممتاز و در بعضی از میدان ها ،پیشاپیش تکتاز بوده است.

در آن زمان لازم بود علمای بزرگ شیعه در اصلاح جامعه اسلامی ایران از انحرافات تصوّف راه بسیار باریک و با احتیاطی را طی کنند چون از طرفی سلاطین صفویه به آن مرام (یا واقعاً و یا ظاهراً و یا هر دو) گرایش نشان می دادند و نمی بایست عواطف دینی آن ها و شخصیت مقتدری که می توان از آن در راه های صحیح کرد را خدشه دار و تضعیف نمود و از طرفی هم باید به حسب وظیفه ی شرعی ریشه ی فساد و انحرافات آن ها را از بین برد و ملت را از آن پاکسازی کرد و از پیشرفت آن جلوگیری نمود.

مرحوم میرلوحی هم در مجالس مذهبی که به ارشاد مردم و هدایت آن ها می پرداخته در این راه کوشش چشمگیری داشته که از کتاب های معاصرینش در مسئله

ص: 92

تصوّف مانند «سلوة الشيعة» (1) تأليف مطهر بن محمّد المقدادی و غیره ظاهر می شود و هم از تألیفات مرحوم میرلوحی که دو رساله در این موضوع دارد به نام های «تنبیه الغافلين و اخزاء المجانين» و «اعلام المحبّین » که در کتاب «كفاية المهتدى» از آن دو نام برده شده.

[به نمونه هایی از این فعالیت ها توجه کنید:]

[1-] یکی از انحراف های تصوّف از دین و تشیّع مسئله موسیقی است که در حلقات به اصطلاح «ذکر و وجد و سماع» یکی از برنامه های رسمی آن ها است.

مرحوم میرلوحی دربارهٔ مسئلۀ «غناء» در رساله ها و کتاب های خود مختصراً حرمت موسیقی و غنا را اعلام می نمود و بیشتر اوقات همین قدر می فرمود: «در حرمت غناء خلافی نیست »چنان چه فرزندش مرحوم میر محمد هادی در رساله ای در مسئله غنا از آن یاد کرده است. (2)

مسئلۀ حرمت غنا و موسیقی که از مسائل اجماعی شیعه می باشد چنان چه جمعی تصریح به اجماعی بودن آن کرده اند، مع ذلک در عهد صفویه آن چنان دست خوش وسوسه و نرمش قرار گرفت که بعضی از علماء آن عصر در خواندن قرآن، آن را تجویز و یا مستحب ذکر کردند و بعضی در صورت عدم همراه بودن آن با محرمات دیگر مباح و حرمت آن را در صورت همراه شدن با سائر محرمات گفتند.

در این جا می بینیم مرحوم میرلوحی و سپس فرزند برومندشان مرحوم میر محمد هادی قد عَلَم کرده و در مقابل کسانی که از علماء سستی و نرمش از خود نشان دادند ایستاده و ابتداء مرحوم میرلوحی علناً در کتاب های خود و گفتارهایش

ص: 93


1- از کتب مخطوطه در کتاب خانه ی آیة الله مرعشی در قم
2- رسالۀ غناء مرحوم میر محمد هادی به نام «اعلام الاحباء في حرمة الغناء في القرآن والدعاء »/صفحه ی 14 که در ضمن مجموعهٔ شمارهٔ 1 میراث فقهی مرکز تحقیق مدرسه ولی عصر علیه السَّلَامُ چاپ گردیده.

حرمت غنا را اظهار می کند و سپس فرزندش رساله ای مستقل و مستدل در حرمت غناء ،نوشته تا مبادا ثغور احکام و قوانین الهی و حصار دین رخنه پیدا کند.

[2-] یکی دیگر از رسوبات انحرافی باقیمانده در ایران مخصوصاً اصفهان، آثار و بقایای اهل تسنن بود.

مردم اصفهان زمانی از نواصب و مخالفین و دشمنان امیرالمؤمنین علیه السَّلَامُ و ائمه طاهرين - صلوات الله عليهم - بوده و آن چنان حدّت داشتند که هنگام منع عمر بن عبدالعزیز از سب امیرالمؤمنين - صلوات الله عليه - مخصوصاً در خطبه های نماز جمعه که معاویه آن را سنت قرار داده بود مهلت ،خواستند بعداً هم در این راه غلط باز مستمر[ و مصر] بودند و حتی بعضی از بزرگان علماء اهل سنت که عبورش به اصفهان افتاد و این وضع را دید تصمیم گرفت مدتی برای هدایت آن ها به فضائل اميرالمؤمنين - عليه الصلوة و السّلام - در اصفهان بماند و چنین کرد.

مرحوم صاحب بن عباد - رضوان الله علیه - در زمان وزارتش در دوره ی سلاطین آل بویه گام های بلندی در هدایت مردم اصفهان برداشت و بالاخره نور ولایت امیرالمؤمنین و ائمه طاهرین علیهم السَّلَامُ در مقاطع مختلف تاریخ در اصفهان رو به گسترش ،نهاد تا زمان صفویه که به اوج رسید.

در زمان صفویه هم از ناحیهٔ آن سلاطین شیعه از دودمان علوی و هم از ناحیهٔ علمای بزرگ شیعه در هدایت مردم ایران مخصوصاً شهر اصفهان [و] پایتخت ایران کوشش هایی از جوانب علمی و اخلاقی و دیگر جهات به عمل آمد، در کتاب «جامع عباسی» تألیف شیخ بهایی به نام شاه عباس کبیر پس از القابی شاه را به «کلب آستانهٔ علی بن ابی طالب»به بالاترین القاب مفتخر می کند شاه عباس با پای پیاده دو مرتبه از اصفهان به مشهد برای زیارت حضرت ثامن الائمه علی بن موسیٰ الرضا - صلوات الله عليه - مشرف شده و از ساختن کاروانسراهای راه زوّار آن حضرت گرفته تا تعمیر

ص: 94

بقعه ی مبارکه و تكفّل خادمی حرم مطهر و روشن کردن شمع های آستان قدس، ادای احترام به مقام شامخ ولایت ائمه طاهرین علیهم السَّلَامُ را به اوج می رساند که در تاریخ سلطنت بی سابقه است و شخصیت های بزرگ و جامع از علماء با تقوی و متدین جدی و متصلب و کامل از لحاظ درجات معنوی و روحانی و اخلاقی در راه احیاء و اعلام دین (1) و مآثر تشیّع ،راستین در ابعاد مختلف سازندگی دانشمندان و سازندگی ملت ایران و سازندگی کشور اسلامی ایران کمر همت را جداً بسته.

یک نفر خاورشناس انگلیسی به نام «سرجان مالکم» پس از فتنه ی افغان کتابی نوشته و در آن قسمتی از ترقیات ایران را در دوره صفویه که از فتنه افغان ها آسیب کلی دید و تخریب شد نام می برد که حیرت انگیز است و هنوز هم آثار باقیه از علمای آن زمان و تألیفات آن ها و از صنعت در رشته های گوناگون از اسلحه سازی توپ و تفنگ و قالی و شیشه و بلور و کاغذ و میناکاری و منبت سازی و کاشی و غیرها و ساختمان های عظیم و دیگر یادگاری ها، مورد اعجاب است.

از مطلب دور نشویم.

راجع به مرحوم میرلوحی اگر از موانع ایذایی که دشمنانش اطراف تاریخ او ایجاد کردند عبور کنیم (که قدری صعب العبور است )وجود پرتلاش و پرمایه ی او در آن زمان درخشش خاصی دارد و در صحنه هایی فعالانه و فداکارانه در راه احیاء دین و مذهب ولایت ائمه طاهرين - صلوات الله عليهم - و قلع و قمع آثار منحرفین کوشا و پویا بوده است و گفتار و نظریات او در امور شرعی و اجتماعی در میان علماء عظيم الشأن آن عصر مورد احترام و تأیید کامل و در میان مردم پایتخت نافذ و پیشرو و مردم دین دار او را از صمیم دل دوستدار بوده اند و به سخنانش گوش می دادند.

ص: 95


1- شاید عبارت صحیح: «احیاء و اعلای دین» باشد.

مرحوم میرلوحی اگر آن موقعیت بزرگ را نزد علمای آن عصر و مردم دین دار مسلمان شیعه ی فداکار نداشت کجا می توانست مردم پایتخت را از رفتن به زیارت قبر حافظ ابونعیم اصفهانی و یا قبر شیخ ابوالفتوح عجلی شافعی که به صورت امری سنتی در آمده بود، منع کند و آن را متروک سازد؟

مگر کار آسانی است در مقابل قدرت سلطنتی در پایتخت و در مقابل حوزه ی علمیه بزرگ اصفهان و علمای بسیار بزرگ آن زمان؟

اگر شخصیتش مورد قبول همه شخصیت های سلطنتی و درباری و علماء و مراجع عصر و دیگر مقام های نافذالامر نبود کجا می توانست در برابر اتباع ابو مسلم مروزی و پیروان تصوّف و فرقه های انحرافی دیگر به مخالفت قد علم کند و آن ها را رو به هزیمت نهاده و مغلوب کند.

از زمان محقق ثانی مرحوم شیخ علی بن عبد العالي الكركى رَحِمَهُ اللَّهُ (1) مبارزه با تصوّف و مبارزه با مرام اتباع ابو مسلم می شده است چنان چه از سخنان نویسنده یمعاصرش«حسن بیک رُملو»نقل شده مرحوم کرکی در قلع و قمع منکرات و انحرافات و آثار مبتدعین سخت کوشا بوده و در تحکیم آثار شرع در میان مردم مسلمان جدیت داشته و در ردّ صوفيه كتاب«مطاعن المجرمیه» را نوشته و شاگردش محمد بن اسحاق حموی در کتاب «انيس المؤمنين» (2) مشروحاً در انتقاد از ابومسلم، مذمت ها کرده و نقلیاتی در مذمت ابو مسلم از علماء بزرگ از جمله استادش شیخ کرکی آورده و در بطلان مرام اتباع ابو مسلم ادله و براهینی ذکر کرده و از آن جمله می گوید:

«... نواب خاتمة المجتهدين و رئيس المحققين در «مطاعن

ص: 96


1- متوفای سنه 940
2- این کتاب را فرزند محدّث ارموی از کتابخانه خطی مرحوم پدرش چاپ کرده

المجرميّة» می فرماید که: ابو مسلم مروزی قهرمان ظالمی بود از جانب بنی عباس چنان چه حجاج بن یوسف ثقفی بود از جانب بنى اميّة». (1)

و از استادش مرحوم کرکی چنین نقل می کند:

«.... إعلم أنّ أبعد القصاص من الصدق والصواب و أقربهم بالعذاب و العقاب الذين هم يكذبون و يفترون على الباقر و آبائه علیهم السَّلَامُ في شأن أبي مسلم المروزى و هو رجل فاجر ملعون لم يكن من شيعة أئمتنا و لم يعترف بحقوقهم و كان من أشدّ مخالفيهم و القاصون الخارصون يبدلون أحواله و أخباره و يحرصون و يرغبون الجهال بمحبته و هم غافلون عن قوله تعالى: «ألا لعنة الله على الكاذبين» (2) .... الخ » (3)

با در نظر گرفتن مرجعیت عامۀ مرحوم کرکی و شیخ الاسلام بودن او که از قبل قدرت سلطنتی حکم او تنفیذ می شده و مردم به مرجعیت او معتقد بودند و علماء به دستور او تقدیس و ارج می نهادند - مع ذلک کله - از زمان محقق کرکی - مثلاً سنهٔ 930 - تا زمان مرحوم میرلوحی که مقابل این فرقه گرایی های باطله قد علم کرد، که زحمات آن همه علمای بزرگ به نتیجه ی نهایی نرسیده بود و مرحوم میرلوحی از جان و همه ی شخصیت و موجودیت خود گذشت و پیش افتاد و با تمام امکانات خود به مقابله برخاست و فتنه های آن ها را به طور محسوس خاموش کرد.

«...لهذا ملحدان شیعه ،نما در هر جا که بودند زبان به غیبت و

ص: 97


1- «انيس المؤمنين »/صفحهٔ 187
2- سوره آل عمران آیه 61
3- «انيس المؤمنين»/ صفحه ی 143

منقصت سيّد مذكور (1) می گشودند... اما همواره زبان صاحبان کمال و دوستان آل به جهت تسلّی آن سیّد فرخنده فال به مضمون این مقال ناطق بود :بیت:

مرنج زانکه بدی ،گفت دون بدگفتار

که بحر از دهن سگ نمیشود مردار

پس بسیاری از علما از برای تقویت دین و هدایت جاهلین فتاوی و رسائل و کتب مشتمله بر براهین و دلایل در طعن آن منبع رذائل یعنی ابو مسلم بد خصائل نوشتند... » (2)

***

«.... قصه خوانان از خدا بی خبر قصه در تعریف ابو مسلم مروزی ابتر بسته بودند... و عوام الناس را به آن سخنان دروغ، دوست و هوادار او گردانیده و اکثر علمای عصر را اطلاع بر اختراع ایشان ،نبود تا سیدی فاضل از متوطنان اصفهان «میرلوحی» نام که غایت صلابت داشت در دین و نهایت مهارت در اخبار ماضین و فقیر مکرّراً از حضرت سيّد المجتهدين (3) تعريف او شنیده ام، بر این معنی مطلع شده عوام را از دوستی ابومسلم منع کرد.... الخ.» (4)

***

«مؤلّف این کتاب گوید :که در سنّ طفولیت شبی از شب ها در خدمت عالم فاضل و متبحر کامل قاطع اطوار مبتدعين و اعرف

ص: 98


1- یعنی : مرحوم میرلوحی
2- «خلاصة الفوائد»/ صفحه ی 52
3- یعنی :میر داماد
4- «خلاصة الفوائد»/ صفحه ی 48

اهل زمان خود به آثار ائمه طاهرین - صلوات الله عليهم اجمعين - والد خود رَحِمَهُ اللَّهُ نشسته بودم که به تقریبی با اهل مجلس حرف سنیان به میان آمد و می فرمود که: سنّیان اکثر چیزها که خود قائلند که خوب است ترک می کنند و می گویند که: ما این ها را ترک می کنیم به سبب آن که رافضیان می کنند و به رغم ایشان ما از آن ها منع می کنیم و بعضی از چیزهایی را که ذکر شد بیان کرد در آن حال بر زبان من جاری شد که :رافضیان زنده اند پس خوب است که سنیان بمیرند به رغم ایشان والد این کمترین از این سخن به خنده آمده گفت که مثل این سخن از سید مرتضی رَحِمَهُ اللَّهُ نیز واقع شده، بعضی از اهل مجلس استفسار نمودند که آن بر چه وجه است؟

فرمود: که شیخ مفید رَحِمَهُ اللَّهُ که از بزرگان علمای امامیه است، شبی از شب ها در خواب می بیند که حضرت فاطمه زهرا - صلوات الله عليها - به خانه او آمده و دست حسنین علیهما السَّلَامُ را گرفته و به او خطاب کرد که فرزندان من را درس بگو و از علوم دینیه به ایشان تعلیم ،کن شیخ بزرگوار از خواب بیدار شده و در تحیر بوده که آیا تعبیر خواب چه باشد؟ و بقیه آن شب را به عبادت و طاعت حضرت

حق تعالی می گذراند و بعد از نماز صبح زنی داخل خانه شیخ می شود و دست فرزند خود سیّد مرتضی و پسر دیگر خود سیّد رضی را گرفته نزدیک شیخ می آید و می گوید ای شیخ طایفه شیعه این دو طفل ،سیّداند امیدوارم که از برای خدا و از جهت خشنودی جد ايشان حضرت مصطفى صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ و آله و سلم شما ایشان را تعلیم مسائل دینی کنی و از علوم دینیه ایشان را بهره مند گردانی

ص: 99

شیخ بزرگوار این امر را تعبیر خواب خود دانسته و قبول می فرماید ،و ایشان را در پهلوی خودش می نشاند و همین که ساعتی می شود،بعضی از علمای نواصب داخل آن خانه می شوند و با شیخ بزرگوار از در مباحثه در می آیند تا سخن به این جا می رسد که شیخ می گویند که: شما قائلید که صلوات بر محمّد و آل محمد صَلَى اللَّهُ عَلَيَّه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ فرستادن جایز است؟ می گویند:بلی.

شیخ می فرماید که: پس به چه دلیل از آن منع می کنید؟ و اکتفا به ذکر آن حضرت نموده و نام آل آن حضرت را در صلوات نمی برید؟ ایشان در جواب می گویند که به رغم رفضه، چون رافضیان صلوات بر آلِ آن حضرت می فرستند ما به رغم ایشان ترک می کنیم.

سیّد مرتضی در پهلوی شیخ به سخن در آمده، می فرماید که «الروافض احياء» یعنی رافضیان زنده اند، یعنی: اگر شما به رغم آن ها کار می کنید پس بمیرید، پس اهل مجلس می خندند و آن چند نفر از علمای نواصب ذلیل و خوار شدند و منفعل و شرمسار گردیده خاموش گشتند....» (1)

در این نقل فوق می بینید از یک سو مرحوم میرلوحی «قاطع اطوار مبتدعین و اعرف اهل زمان خود به آثار ائمه طاهرين - صلوات الله علیهم »ذکر شده است و از سوی دیگر در مجلس خود چگونه در ابطال مخالفین ولایت حضرت امیرالمؤمنین و ائمه طاهرين - صلوات الله عليهم - و بیان انحرافات آن ها کوشا بوده است و از سوی دیگر مردم اصفهان به ضیافت او در مجلس خصوصی پذیرای سخنان ارشادی او از صمیم دل بوده اند که این گوشهٔ نقل ،از آن حکایت می کند.

ص: 100


1- «اصول العقائد »میر محمد هادی سبزواری فرزند مرحوم میرلوحی، طبع اوّل/ صفحهٔ 68 و 67

روح ولایت و علاقمندی مرحوم میرلوحی به ائمه طاهرين صلوات الله عليهم یکی از خصایص مرحوم میرلوحی شدّت ولایت و علاقمندی و شناخت و معرفت او به مقام معصومين - صلوات الله علیهم اجمعین - می باشد.

این خصیصه را به طور وضوح از چند گوشه از جوانب حیاتی او می توان به آسانی به دست آورد:

1 -فعالیت هایی که در راه احیاء مآثر تشیع در زمان حیاتش داشته.

2 - شدت او در برابر مخالفین که در نقلیات گذشته گوشه هایی از آن ذکر شد.

3- تألیف دو کتاب «اربعین»یکی به نام«زاد العقبي في مناقب الائمة الأوصياء علیهم السَّلَامُ »و دیگری به نام «کفایة المهتدى في معرفة المهدى علیه السَّلَامُ»

4- مقدمه ی طولانی در اوّل كفاية «المهتدی»در اثبات آن که حدیث مشهور بین خاصة و عامة :

«مَنْ حَفِظَ مِنْ أحاديثنا أَرْبَعِينَ حَديثاً بَعَثَهُ اللهُ يَوْمَ الْقِيمَةِ فَقيهاً عالِماً» (1)

که طبق آن جمع کثیری از فریقین کتاب اربعین نوشته اند، منظور از «اربعین حديثاً »احادیث در امر ولایت ائمه طاهرین علیهم السَّلَامُ است و حتی بعضی از ائمه اهل سنت آن را تأیید می کنند.

الى غير ذلک از نشانه های فرط شوق و محبت و علاقمندی او به پیامبر اکرم صلی الله علیه و آل و سلم و اهل بیت و ائمه اطهار - صلوات الله عليهم اجمعين - و بالأخره به عنوان شاخهٔ دیگری از شاخه های آن ایمان و تدیّن به جمیع ابعاد اسلام و قرآن و پیامبر است.

ص: 101


1- یعنی هرکس حفظ کند از گفته های ما چهل حدیث را خداوند روز قیامت او را فقیه عالم بر می انگیزد.

تشرف مرحوم میرلوحی به حضور امام زمان علیه السَّلَامُ

اشاره

مرحوم میرلوحی مکرّر تشرف به حضور امام زمان - صلوات الله عليه - پیدا کرده است، وی در اول کتاب «كفاية المهتدی» اشاره کرده که آن را به امر حضرت ولی الله امام زمان- عجل الله تعالى فرجه الشريف - نوشته است، و اینک عین عبارت کتاب

«... و با آن که آن کتاب «زاد العقبى في مناقب الائمة الأوصياء علیهم السَّلَامُ»از مناقب و فضائل و خصائص و خصائل حضرت خاتم الأوصياء - عليه التحية و الثناء - خالی نیست، می خواست که و تردیف و ترصیف اربعینی جداگانه در صفات و سمات و براهین و معجزات و احوال خجسته مآل آن برگزیده ی ملک متعال

پردازد که قلوب بی عیوب محبّان خاندان را به مطالعه و خواندن و شنیدن آن شادمان سازد... و عوائق روزگار و مصایب و نوایب دهر ناپایدار هجوم آورده؛ آن اراده در حيّز تأخیر افتاد تا... خوابی دید که در اوایل روزی که متصل به آن شب بود به تأویل آن رسید و به نوشتن این رساله مأمور گردید..» (1)

در زمان غیبت کبری بسیاری از گزیدگان شیعه چه از صنف علماء و یا دیگر طبقات، سعادت تشرف به حضور حضرت بقیة الله - عجل الله تعالی فرجه - حاصل شده ولی گویا اظهار آن از کسی که مشرف شده برای دیگران پسند آن بزرگوار نباشد و لذا به شکلی داعی بر اخفاء و یا اجمال و ابهام گویی دارند.

مرحوم محدث نوری رحمه الله در کتاب «نجم الثاقب» در باب هفتم حکایت جمعی

ص: 102


1- نسخه ی خطى «كفاية المهتدى» دیباچه تا صفحه ی 13

که مشرف به لقاء حضرت حجت - صلوات الله علیه - شده اند ذکر کرده.

چهارمین حکایت آن ،باب راجع به مرحوم میرلوحی رحمه الله می باشد،و این همان است که خود مرحوم میرلوحی به شکل رمزی (1) در کتاب «كفاية المهتدى» ذکر کرده است که هم گفته باشد و هم به صورت رسمی تصریح به شخص خود نکرده باشد.

«...راقم این «اربعین» می گوید: میانهٔ من و خدا که می شناسم دردمندی را که مکرّر آن حضرت را دیده و در بعضی از اوقات به مرضی مهلک گرفتار بوده که آن حضرت او را شفای کامل کرامت فرموده..» (2)

حکایات تشرف به لقاء آن بزرگوار را اکثر علمایی که درباره ی آن بزرگوار چیزی نوشته اند ذکر کرده اند مانند شیخ کلینی در«اصول کافی» و شیخ صدوق در«اکمال الدين» و شیخ نعمانی در کتاب «الغيبة»، و همچنین شیخ مفید در «ارشاد»و شیخ الطائفة طوسی در کتاب «الغیبة» و دیگران؛ و در «نجم الثاقب»عده زیادی ذکر شده، لکن در[ آن] میان کسی که مکرر [به خدمت] رسیده باشد و از برکات حضرتش استشفاء و استفاده کرده باشد کم نظیر و یا بی نظیر است.

البته جا دارد برای سید عالم با تقوایی که آن چنان فداکارانه در راه خدا و دین و ولايت ائمه طاهرين - صلوات الله عليهم - خالصانه و مخلصانه هستی خود را در طبق اخلاص فدا می کند آن بزرگوار که منبع کرم و صفا و وفا هستند او را مکرر به حضور بپذیرند و با الطاف خود، او را از امراض مهلکه شفا بخشد.

قبلاً دیدید کلماتی را در شرح حال مرحوم میرلوحی رحمه الله از نظر نبوغ فکری و

ص: 103


1- اصل:مرموزی
2- «كفاية المهتدى» نسخۀ دانشگاه تهران از کتابخانه ی سيّد محمّد مشكوة صفحه 279/ذیل حدیث 37«نجم الثاقب»باب هفتم /حکایت چهارم.

زحمات او در راه علوم دینی و آن اساتید برجسته در فقه و حدیث و علوم عقلی و ریاضی و طبیعی و فلکی و نجومی و آن که او را از درجه یک فلاسفه زمان خود هم ردیف استادش ثالث المعلمین میرداماد و هم درسش مرحوم صدرالمتألهين ذكر کرده اند ولی مرحوم میرلوحی همۀ آن عناوین و سرمایه های علمی و فلسفی را به یک سو [انداخته] و خود را در راه تبلیغ دین و احیاء آثار و مآثر و ارکان مذهب حقه شیعه و جلوگیری از بدعت ها و انحرافات گروهک های فاسده مفسده و نوشتن کتاب هایی که اهداف ولایت و امامت ائمه طاهرین - صلوات الله عليهم - را زنده می کند، [به مخاطره می اندازد] و از حاصل عمر خود پس از آن همه پیشرفت و ترقیات علمی به همین بسنده کند.

این است که گفتیم جا دارد امام زمان علیه السَّلَامُ آن خالص مخلص را مکرر به حضور پذیرفته و از امراض مهلکه شفایش کرامت کنند.

در آینده انشاء الله قسمت دیگری از مصائب و مشکلاتی که مرحوم میرلوحی در راه احیاء دین و مذهب چشید و کشید از قلم علمای معاصرش ذکر می کنیم تا مطلب روشن تر شود.

مطلب هفتم: در بیان آثار قلمی و تألیفات مرحوم میرلوحی

مرحوم میرلوحی در عصری بود که از یک سو تصوّف در اوج خود قرار داشت و سلاطین صفویه نسلاً بعد نسل (1) از اقطاب صوفیه بودند و نهضت و به سلطنت رسیدن آن ها به وسیلهٔ اتباع خود از صوفیه بود و از سوی دیگر عصر انتقال کامل از بقایای تسنن به تشیّع بود و از سوی دیگر گروهک اتباع ابو مسلم مروزی که در ضمن

ص: 104


1- اصل نژاداً.

آمیختن خود با فرقه ای از متصوّفه به نام زراقیه در صدد موضع گیری اجتماعی و جاگیری (1) در جامعه بودند، مرحوم میرلوحی در این میان کمر همت بسته و در مبارزه با همۀ آن گروه ها نهایت کوشش از خود نشان داد و نه تنها خودش بلکه دیگر علمای عصر را نیز هم دست خود کرده و جمعاً توانستند بر همه غالب شوند و ابطال آن سه دسته دیگر را روشن کنند، و واضح است همۀ آن گروه ها و لو این که حقیقت برای آن ها واضح و مبرهن شود ولی تعصبات فرقه گرایی ها به این زودی خاموش نخواهد شد و در نتیجه دست از کینه توزی بر نمی دارند و دشمنی خود را به شکل های مرموز پیاده می کنند.

و مرحوم میرلوحی از این دشمنی های متراکم نه تنها مادام الحيات بلکه بعد الممات نیز آسوده نبود و نشد، چنان چه قبلاً از سخنان علمای معاصرش ذکر شد و بعداً هم قسمتی دیگر انشاء الله ذکر می کنیم.

بنابر این خفاء ابعاد شخصیت او که دچار چنین طوفان هایی شده بود، یک امر طبیعی است که حتی ترجمه نویسان حال علماء از شرح حال او خودداری کنند، مبادا دچار دشمنی های دشمنان آن مرحوم شوند.

از این رو ما برای بیان و روشن کردن هر یک از ابعاد و جوانب تاریخش کاملاً به زحمت بودیم و تهیه آن کار آسانی نبود و از آن جمله پیدا کردن تألیفات و آثار قلمی ،ایشان اضافه بر این که وسائل کافی از کتابخانه ی مجهز و غیره نیز در اختیار نداشتیم ولی با همۀ این مشکلات تا این مقدار موفق شدیم.

آثار قلمی ایشان که تاکنون اطلاع از آن پیدا شده و لو به عین آن دست نیافته ایم از این قرار است :

ص: 105


1- اصل جا انداختن خود

اوّل: «زاد العقبى فى مناقب الائمة والأوصياء»

این کتاب را خودش در اوّل «كفاية المهتدی» نام برده است، که قبل از آن نوشته بوده، و مشتمل بر چهل حدیث در مناقب ائمه طاهرین - صلوات الله عليهم اجمعين - است بنابراین دو کتاب اربعین نوشته است اوّل به نام «زاد العقبی»، دوم به نام «كفاية المهتدی» که شرحش بعداً ذکر میشود و از نامگذاری به «زادالعقبی» (یعنی: توشه (آخرت) عقیده و علاقه و شدّت تمسک او به ائمه طاهرین علیهم السَّلَامُ را می توان تا حدودی به دست آورد.

البته ما تاکنون به نسخهٔ این کتاب دست نیافته ایم.

دوم :«رياض المؤمنين و حدائق المتقين »

مرحوم میرلوحی در «کفایة المهتدی»در چندین موضع به کتابش «ریاض المؤمنين و حدائق المتقین»ارجاع می دهد [برای نمونه می توان به موارد زیر اشاره کرد :]

1- در آخر شرح حدیث یازدهم چنین نوشته:

«... مؤلّف گوید :که حکایات جندل و سبب آمدن او از خیبر و جنگ های او در موضع صفین و غیر آن با مخالفین طولی دارد، هر که خواهد که اطلاع یابد به «تاریخ کبیر» ثقفی رَحِمَهُ اللَّهُ رجوع نماید، و اگر بر آن دست نیابد کتاب«ریاض المؤمنين و حدایق المتقین» را که از مؤلّفات این کمترین است مطالعه فرماید.. » (1)

2- در شرح حدیث دوازدهم می رسد به این جا که می گوید :

«... جامع این «اربعین» گوید :این همان معنی است که این کمترین در کتاب «ریاض المؤمنین »ذکر کرده که هر کار و مهمی که

ص: 106


1- «كفاية المهتدی» نسخۀ دانشگاه تهران/ صفحه ی 106

پیغمبر صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ و آله و سلم به آن قیام می فرماید امام نیز به آن قیام می نماید» (1)

3-در آخر شرح حدیث سی و هشتم چنین فرموده است:

«هر علامتی را از این علامات شرحی است طولانی و این مختصر را گنجایش آن شروح ،نیست اگر کسی خواهد که استیفای آن نماید باید که به کتاب «رياض المؤمنين و حدایق المتقین» که در حداثت ،سنّ این کمترین تألیف نموده رجوع نماید » (2)

مرحوم میر محمد هادی فرزند مرحوم میرلوحی در کتاب «اصول العقائد » [وقتی می رسد] به احوال حضرت مهدی -عجل الله تعالى فرجه الشریف - از جمله از طرق عامه کتاب «اربعین» حافظ ابونعیم اصفهانی که درباره آن حضرت تماماً اكتفاء به ترجمه ی اصل این چهل حدیث نموده و در ذیل حدیث چهلم که می رسد، چنین نوشته است.

«.... چون تأویل این حدیث خالی از طول نیست حواله آن به کتاب «رياض المؤمنين و حدائق المتقين»است که والد این کمترین رَحِمَهُ اللَّهُ نوشته » (3)

از حواله هایی که خود مؤلّف و یا فرزندش به این کتاب داده اند معلوم می شود کتابی بزرگ و شاید در تاریخ چهارده معصوم علیهم السَّلَامُ بوده است که با این که مطالعاتی در فهرست قسمتی از کتابخانه های بزرگ کرده ایم مانند کتابخانه ی آستان قدس و کتابخانه ی مسجد گوهرشاد و کتابخانه ی وزیری یزد و کتابخانه ی آقای مرعشی در قم و غیر ذلک [ولی] هنوز به آن دست نیافته ایم.

ص: 107


1- «كفاية المهتدی »نسخهٔ دانشگاه تهران /صفحه ی 108
2- «كفاية المهتدی »نسخهٔ دانشگاه تهران/ صفحه ی 292
3- «اصول العقائد» چاپ حاج سيد سعيد»/ صفحه ی 299

در فهرست کتب خطی کتابخانه ی وزیری ،یزد نام این کتاب را ذکر کرده و چنین نوشته است.

«رياض المؤمنين و حدائق المتقین» از میرلوحی سیّد محمّد بن محمد موسوی حسینی مطهر نقیبی سبزواری سپاهانی (معاصر مجلسی ها ).

آغاز: بسمله، الحمد لله الذي قدّس قلوب أوليائه عن التوجه الى ما سواه ليكونوا بذلك من الواصلين... الخ.

انجام موجود: «و قلت له، والله يابن رسول الله ... إلى ... بحبكم و طاعتكم و أنّى لأرجو أن يسعدنى في حياتي و مماتي...... » (1)

و ما در سفری که به یزد داشتیم، ضمن دیدار از این کتابخانه ی ارزشمند و توجه به مقام ارجمند مؤسس آن مرحوم سید علی محمد وزیری رَحِمَهُ اللَّهُ و اهداء دوره پنج مجلّدی فهرست مخطوطات به این جانب توسط دانشمند محترم جناب آقای ،انتظاری و بررسی قسمتی از کتب خطی نفیس و زیارت مخزن مخطوطات به راهنمایی جناب آقای فائزی و مطالعهٔ یک نسخه از کتاب «کفایة المهتدی» که در آن جا بود، این کتاب «رياض المؤمنين و حدائق المتقین» را نیز بررسی کردیم، که یک نسخهٔ تصویری هم برای ما توسط کتابخانه آستان قدس که کتابخانه ی وزیری تحت نظر آن است فرستادند که اکنون موجود است ولی مع الأسف این کتاب «شرح صحیفه ی سجادیه» فارسی مرحوم مجلسی اوّل است چنان چه در اولش نوشته و مورد توجه نویسنده ی فهرست قرار نگرفته.

در این جا دو نکته مورد توجه است :

1- وجه این که نویسندهٔ فهرست آن را به نام مرحوم میرلوحی نامگذاری کرده،

ص: 108


1- «فهرست کتب خطی کتابخانه ی وزیری یزد» به قلم آقای محمد شیرانی، ج 2 /صفحه ی 785

ظاهراً آن را اقتباس از «الذریعه» مرحوم حاج آقا بزرگ تهرانی نموده، چنان چه کیفیت بیان نام مؤلّف را مطابق «الذریعه» گفته که گواهی می دهد چون دیده پشت کتاب نام آن را «ریاض المؤمنین و حدائق المتقین» نوشته مراجعه به «الذریعه» کرده و نام مؤلف را از آن جا برداشت کرده البته در صفحه ی چهارم نوشته است:

«.. و نامیدم او را به «رياض المؤمنين و حدائق المتقين و فقه الصالحین»انشاء الله که معنی او با لفظ او موافق گردد »

نویسنده ی فهرست اگر تا چهار صفحه ی اول این کتاب را خوانده بود، هم نام مؤلف و هم نام کتاب را می دید و تحقیق بیشتری می کرد.

2- ما وقتی مراجعه به کتبی که مؤلفات مرحوم مجلسی را ذکر کرده نمودیم،

مانند:«ریاض العلماء» و «الذریعه» و «روضات» و «الکنی و الالقاب و اعیان الشیعه» و غیره، همه دو شرح عربی و فارسی بر «صحیفه» به طور ناقص از آن بزرگوار یاد کرده اند ولی هیچ کدام این نام را «ریاض المؤمنين و حدائق المتقین» ذکر نکرده اند، و از سوی دیگر اتفاق ذهن دو نویسنده ی معاصر در نامگذاری کتاب خود به یک نام بدون کم و زیاد امری است بسیار بعید.

روی این حساب ها و حساب آن که دشمنان مرحوم میرلوحی در کتابش «كفاية المهتدی» تصرفات خائنانه ای کرده اند( چنان چه به طور مستدل بعداً انشاء الله تعالى ذکر می کنیم) و بیشتر در این خیانت ها سعی کرده اند به نام مرحوم میرلوحی به سوی مجلسیین قَدَّسَ سِرَّهُمْ سنگ اندازی کنند و به اصطلاح با یک تیر به سوی دو نشان هدف گیری کنند، هم شخصیت مرحوم میرلوحی را سبک و موهون کنند و هم از بیان او، آن دو بزرگوار را

با در نظر گرفتن مطالب ،فوق حدس قوی می رود که این نام را در«شرح صحيفه ی» مرحوم مجلسی آن دشمنان درج کرده باشند که درج این نام در «شرح

ص: 109

صحيفه ی »مجلسی رَحِمَهُ اللَّهُ کار دشمنان او باشد.

بلی مرحوم مجلسی رَحِمَهُ اللَّهُ دو شرح برای «من لا يحضره الفقیه» نوشته یک-ی ب-ه فارسی و نام گذاشته آن را به «لوامع صاحبقرانی»به نام شاه عباس کبیر و دیگر به عربی و چنین نوشته:

«... و سمّيته ب-«روضة المتقين في شرح أخبار الأئمة المعصومين علیهم السَّلَامُ» و ألتمس منهم إن عثروا على ما لا يوافق أفهامهم أن لا يبادروا بالرد والإنكار و ان اطلعوا بعد الغور على فساد في العبارة أو المعنى أن يصلحوا الله تعالى و يمنّوا على الفقير، فليس المعصوم الا من عصمه الله تعالى من أنبيائه و أوصيائه و ملائكته و ما التوفيق الا بالله و هو حسبی و نعم الوكيل» (1)

و در شرح فارسی «صحیفه» نیز مشابه آن آمده :

«.... و نامیدم او را به «ریاض المؤمنين و حدائق المتقين و فقه الصالحين» انشاء الله که معنی او با لفظ او موافق گردد، بالنبی و عترته المعصومين علیهم السَّلَامُ، ملتمس از اصحاب یقین آن است که اگر بر زلّتی مطلع گردند آن را به قلم عفو به اصلاح آورند، فلیس المعصوم الا من عصمه الله تعالى من أنبيائه و أوليائه» (2)

و شاید بتوان شاهد دیگر بر این که جملات ،فوق نامگذاری از مرحوم مجلسی نیست، آن که دأب مرحوم مجلسی در این شرح بر تجلیل زیاد است هنگام نام بردن از پیغمبر و ائمه طاهرین - صلوات الله عليهم اجمعين - مثلاً هنگامی که اخبار وارده در فضیلت دعا از آن بزرگواران را نقل می کند چنین می نویسد:

ص: 110


1- «روضة المتقین» چاپ بنیاد فرهنگ اسلامی حاج محمد حسین کو شانپور /صفحه ی 3
2- «شرح صحیفه»/ صفحه ی 4 و صفحه ی 5

«... و امّا الأخبار الواردة عن الأئمة الأطهار - صلوات الله عليهم أجمعين - فعن أمير المؤمنين و امام المتقين و يعسوب الدين، أسد الله الغالب، على بن أبي طالب - صلوات الله عليه - أنّه قال... الخ» (1)

***

«... و عن رابع الائمة و كاشف الغمّة و زین الساجدين و امام العابدين و المبرّى من كلّ شين على بن الحسين - صلوات الله عليهما - أنّه كان يقول...الخ»

***

«و عن خامس الائمة الأبرار و باقر علوم الجبار، و نور حدقة اولى الأبصار، أبي جعفر محمد بن على بن الحسين - صلوات الله عليهم - أنّه قال...الخ »

و هكذا تا آخر کتاب.

ولی در آن عبارت که نامگذاری کتاب را به «ریاض المؤمنين و حدائق المتقين» ذکر کرده در دو جا نام آن بزرگواران را بدون تشریفات و بدون صلوات ذکر کرده: در یک جا «بالنبی و عترته المعصومین»، و جای دیگر: «الاً من عصمه الله تعالى من أنبيائه و أوليائه» که با دأب مرحوم مجلسی در این کتاب وفق نمی دهد و نشانه تدخل است. کتاب «رياض المؤمنين و حدائق المتقین» از مرحوم میرلوحی هم در کتاب «كفاية المهتدی» و هم در کتاب «اصول العقائد »مکرراً به آن حواله شده و ثابت می کند که یکی از کتاب های تألیفی مرحوم میرلوحی بوده، که دشمنانش چنان آن را نابود کرده اند که اکنون نشانی از آن در دست نیست و حتی کتاب «شرح صحیفۀ »مرحوم مجلسی را بدان نامگذاری کرده اند تا عملاً نشان تخطئه وجود چنین کتابی از مرحوم

ص: 111


1- «شرح صحیفه»/ صفحهٔ .13

میرلوحی در طول تاریخ باشد و اثر چنین کتابی را از مرحوم میرلوحی محو کنند و ضمناً طرف او را مرحوم مجلسی قرار دهند.

در زمان این دو عالم معاصر (مرحوم میرلوحی و مرحوم مجلسی اوّل) دشمنی های سختی با آن ها شده که راجع به مرحوم میرلوحی قسمتی قبلاً نقل و قسمتی هم انشاء الله بعداً می آید.

و راجع به مرحوم مجلسی اوّل نیز از نسبت های تصوّف که در کتاب های«سلوة الشيعة» (1) و «توضيح المشربين و تنقیح المذهبين » (2) و غیر ذلک ذکر شده. و همچنین از آن چه فرزند بزرگوارش مرحوم علامه مجلسی دوم در «رساله اعتقادیه» فرموده:

«... و إيّاك أن تظنّ بالوالد العلامة - نوّر الله ضريحه - أنّه كان من الصوفية و يعتقد مسالكهم... الخ »

معلوم می شود و لیکن دربارهٔ مرحوم مجلسی ،اوّل اعمال دشمنان تحت تأثیر شخصیت خودش در دستگاه سلطنتی و فرزند عالی قدرش و شیخ الاسلامی خودش و هم فرزندش و مقام امام جمعه هم خودش و هم فرزندش و هم اعقابش تا اواخر سلطنت قاجار قرار گرفته آن دشمنی ها تا حدود بسیاری عقیم شد ولی دربارهٔ مرحوم میرلوحی هنوز آثارش در تاریک کردن تاریخ آن بزرگوار مانده که محتاج به زدودن است و ما به قدر امکان در روشن کردن حقائق می کوشیم بتوفيق من الله - انشاء الله تعالى .

سوم: «كفاية المهتدى في معرفة المهدى علیه السَّلَامُ»

این کتاب که به نام «اربعین» مرحوم میرلوحی نیز گفته می شود، دومین اربعینی است که ایشان تألیف کرده است و در کتاب«اصول العقائد و جوامع الفوائد »

ص: 112


1- «سلوة الشيعة»/ صفحه ی 2 از کتب خطی کتابخانه آية الله مرعشی
2- «توضيح المشربين» /صفحه ی 2 از کتب خطی کتابخانه ی آقای نصیری در تهران

فرزندشان مرحوم میر محمد هادی از آن نام برده است.

یک جا به نام «اربعین» و جای دیگر به نام «كفاية المهتدى».

«در این که آن سیصد و سیزده تن از کجایند -یعنی: یاران اوّلی حضرت مهدی علیه السَّلَامُ - روایات مختلفه واقع شده و آن چه والد این کمترین رَحِمَهُ اللَّهُ در کتاب اربعینی که تألیف کرده ذکر نموده بر این وجه است... » (1)

***

«و اکنون این لمعه را به اتمام می رساند به نقل حدیثی که در باب اشراط الساعة واقع است و والد این حقیر در کتاب «کفایة المهتدى في معرفة المهدی»ایراد آن نموده... الخ» (2)

از این کتاب تاکنون به چند نسخه دست یافته ایم بدین قرار:

1- نسخه ی کتابخانه ی مجلس شورا که دانشمند محترم جناب آقای عبدالحسین حائری - دامت برکاته - یک نسخه تصویری از آن برای ما فرستادند، در آخر این نسخه چنین است:

«تمّ هذا المختصر الموسوم ب-«كفاية المهتدى في معرفة المهدى» و الحمد لله على إتمامه، وصلّى الله على محمّد و آله و سلّم تسليماً كثيراً، والسّلام على من اتبع الهدى.

قد فرغ كتابته في يوم السبت من عشر الثالث من شهر الحادى عشر في سنة الإحدى من عشر الثانى من مائة الثانية بعد الإلف الأوّل من الهجرة النبوية المصطفوية - صلوات الله عليه و على آله - مطابق اورى ئيل التركي أرجو أن أكون شريكاً في ثواب قاریها و

ص: 113


1- «اصول العقائد» /صفحه ی 313
2- «اصول العقائد»/ صفحه ی 3 و صفحه ی 314

سامعها و من اعتقد بها»

و در دفتر کتابخانه به شمار 14724/ 833 ثبت شده و مهر کتابخانه ی مجدالدین پشت کتاب زده شده و همچنین مهر دیگر به نام محمد باقر بن محمد تقی الموسوی و در کنار آن نوشته «شفتی» یعنی :همان حجة الاسلام شفتی که معلوم می شود قبلاً در کتابخانه ایشان بوده و همچنین مهر دیگری به نام محمد ابراهیم بن محمد حسن و چند مهر دیگر ،بنابراین کتابتِ این نسخه ی در سنه 1111 می باشد که فرزندشان مرحوم میر محمد هادی زنده بوده است.

2- نسخهٔ کتابخانه ی دانشگاه تهران به شمارهٔ 616 که یک نسخه تصویری از آن برای ما فرستادند و این نسخه از کتب خطی است که مرحوم سید محمد مشکوة از اساتید دانشگاه تهران از کتابخانه ی خود به کتابخانه ی دانشگاه اهداء کرده و قبلاً از کتابخانه ی مجدالدین تهیه کرده بوده.

در آخر این نسخه چنین نوشته :

«تمّ هذا المختصر الموسوم ب-«كفاية المهتدى في معرفة المهدى» و الحمد لله على إتمامه، وصلّى الله على محمّد و آله و سلّم تسليماً كثيراً. والسّلام على من اتبع الهدى.

تم الكتاب بعون الملك الوهاب على يد الفقير الحقير المحتاج إلى رحمة ربّه الغنى ابن شیخ عبدالجواد الکاظمی، محمد مؤمن، في سنة ثلث و ثمانين و الف من الهجرة النبوية و صلى الله على محمّد و آله أجمعين»

در «الذریعة» چنین نوشته شده است :

«و رأيت نسخة منه بخط محمّد مؤمن بن الشيخ عبدالجواد، كتبها

ص: 114

في عصر المصنّف و فرغ منها في سابع ربيع الثاني سنة 1085» (1)

از این عبارت معلوم میشود یک نسخه ی دیگر همین کاتب با خصوصیاتِ مذکوره در «الذریعة» از این کتاب نوشته که مغایر با این نسخه است ولی آدرس آن را

در «الذریعة» ذکر نکرده است بنابراین نسخۀ مذبور نیز که در سنه 1083 نوشته شده در زمان حیات فرزند مؤلف نوشته شده و مرحوم حاج آقا بزرگ تهرانی رَحِمَهُ اللَّهُ که از جملاتی که در بعضی نسخ این کتاب که بعداً روی آن سخنانی بیاید انشاء الله، فرموده که در سنهٔ 1083 مؤلّف زنده بوده که بنابر آن این نسخه باید زمان مؤلف نوشته شده ،باشد لکن این سخن کاملاً مورد خدشه است.

بالای صفحهٔ اوّل این نسخه نوشته شده :

«قد وهبت هذا الكتاب السيّد حسين الموسوى الكمرهى على يد الحقير الأفقر ابن عبد الكريم على اكبر الخوراسكاني الإصفهاني »

3- نسخه ای است که( چنان چه از افراد بیت و خانواده شنیده شده) مرحوم ،عمو آية الله آقا سید محمد باقر درچه ای - رضوان الله علیه - با جستجویی به وسیلهٔ بعضی، در قصبات اصفهان پیدا کرده و خریداری نموده بودند و حسب آن چه در حواشی آن نوشته شده دستور بررسی و تصحیح آن را به آقای میرزا جلال الدین همایی که آن زمان شاگرد ایشان بوده می دهند و سپس دستور نوشتن یک نسخۀ خوش خط از آن را که ظاهراً در نظر داشته اند آن را چاپ کنند به یکی از خوشنویسان به نام میرزا الله قدسی می دهند.

این نسخه به فرزند ارشد آن مرحوم یعنی مرحوم آقای سید ابو العلى رَحِمَهُ اللَّهُ و سپس به یکی از دختران او و به وسیله شوهرش به کتابخانه الزهراء علیهما السَّلَامُ در اصفهان منتقل شده که اکنون در آن جا است.

ص: 115


1- «الذريعة» ج 18 /صفحه ی 102

از این نسخه نیز یک نسخه زیراکس گرفته شده و اکنون نزد ما است.

در این نسخه نامی از کاتب و تاریخ استنساخ و کتابت نیست، بلکه فقط مانند دو نسخه ی قبلی در آخر چنین نوشته:

«تمّ هذا المختصر الموسوم ب-«كفاية المهتدى في معرفة المهدى» و الحمد لله على اتمامه و صلّى الله على محمّد و آله و سلّم تسليماً كثيراً، والسّلام على من اتبع الهدى »

بعضی حدس زده اند که این نسخه ی اصل و به خط مؤلّف باشد و حتی فکر کرده اند اطراف صفحات حواشی تصحیحی به خط مؤلّف باشد.

این حدس یکی از جهت آن است که نامی از کاتب و استنساخ و تاریخ آن ندارد و دیگر به جهت یک مهر در اولش و مشابه آن ،آخرش که گمان کرده اند مهر مؤلف می باشد و این مهر بزرگ و مدوّر و در آن چنین نوشته شده :

«لا اله الا الله الملك الحق المبين عبده میر محمد لوحى الحسيني الموسوى سنة 1084 »

و یک مهر دیگر بیضی نیز در دو جا در صفحه اولش زده شده به نام :

«عبده محمد حسن بن محمد الموسوى »

لكن هیچ یک دلیل نیست اما عدم ذکر کاتب و تاریخ ،کتابت این تنها عدم معارض است با بودن به خط مؤلّف نه دلیل آن یعنی اگر نام کاتب و تاریخ بود نمی توانست خط مؤلّف باشد و اکنون که نیست معارض احتمال بودن به خط مؤلف وجود ندارد ولیکن دلیل هم نمی شود زیرا ممکن است به خط دیگری بوده که نه نامش و نه تاریخ را نوشته همچنان که اگر خط مؤلف بود او هم نام خود و تاریخ آن را ننوشته.

و اما مهر موجود که یقیناً مهر مرحوم میرلوحی نیست، زیرا مهر آن مرحوم در

ص: 116

وقف نامه خانه اش موجود است و به شکل بیضی کوچک است و در آن نوشته است

«عبده لوحی الموسوی الحسینی 1037»

عکس

مُهر اصلی در اول وقفنامه روی اسم میرلوحی

مهر اصلی در وسط وقفنامه

مهر اصلی در اختتام وقفنامه

«لا اله الا الله الملك الحق المبين عبده میر محمد لوحى الحسينى الموسوى سنة 1084».

مُهر جعلی در اول و آخر

نسخه ی «كفاية المهتدى »كتابخانه الزهراء اصفهان

ص: 117

و قبلاً با دلائل متقن بسیار شرح دادیم و ثابت کردیم که نام ایشان همین بوده بنابراین مهر ساختگی ،است مانند نامی که در اوّل نسخ «كفاية المهتدى»ذكر شده است و این مهر عیناً به همان شکلی است که در اول کتاب از مؤلّف نام برده «میر محمد لوحى الحسینی الموسوی» اضافه بر این فقط نام پدر در کتاب هست که در مهر نیست.

و اما حواشی و تصحیح آن نیز دلیل از نسخهٔ مؤلف بودن نیست، چون هر کتابی چه به خط مؤلف و یا غیر او در مقام ،تصحیح چنین پیش آمدها را دارد که در حواشی اصلاحاتش را بنویسند علاوه بر این قسمتی از این حواشی اضافاتی است که نسخه های کتاب در این اضافات با هم متفاوت است و تماماً چیزهایی است که در تحامل بر مرحوم مجلسی رَحِمَهُ اللَّهُ اضافه شده و نشانه ی دیگری از تحریفات دشمنان است که بعداً انشاء الله بررسی بیشتری بر آن خواهیم داشت.

4- نسخه ای است که قبلاً هم به آن اشاره شد و آن همان است که مرحوم آیة الله سیّد محمّد باقر رَحِمَهُ اللَّهُ دستور استنساخ آن را به یک نفر خوشنویس به نام «حاج میرزا حبیب الله[ قدسی] خوشنویس »داده بودند از روی همین نسخۀ شمارۀ 3 البته مقابله و تصحیح کامل بر آن انجام نشده است و یک نسخهٔ زیراکس شده از آن نزد ما موجود و اصل آن در کتابخانه الزهراء علیهما السَّلَامُ در اصفهان می باشد. (1)

5- نسخۀ کتابخانه وزیری یزد و ما در سفری که برای دیدار کتابخانه ی مذکور رفتیم آن را دیدیم و بنا شده به توسط جناب حجة الاسلام آقای طالب الحق سرپرست کتابخانه ی آستان قدس نسخهٔ تصویری برای ما بفرستند ولی هنوز انجام نشده

ص: 118


1- تاریخ استنساخ این نسخه سنه ی 1333 می باشد و ظاهراً مرحوم عمو رَحِمَهُ اللَّهُ با این استنساخ می خواسته اند آن را چاپ کنند ولی چرا نکرده اند معلوم نیست که آیا وسیله اش فراهم نشده و یا فرصت آماده کردنش را پیدا نکرده اند و یا به دلائلی از آن منصرف شده اند

در فهرست کتب مخطوطهٔ کتابخانه ی مزبور پس از ذکر مشخصات آغاز و انجام آن مانند نسخ دیگر می نویسد:

«... نسخ اسماعیل بن شاهقلی از دهم محرم سنه 1106... الخ »

این نسخه نیز در زمان حیات فرزندشان مرحوم میر محمد هادی سبزواری استنساخ شده است و خصوصیات بیشتری اگر داشته باشد موکول است به آن که بعداً بررسی کنیم تا بتوان بیان کرد.

6- نسخهٔ دانشکده ی الهیات مشهد مقدس (که نقل شده این نسخه مختصر و گزیده است) حال تا ببینیم آیا نسخۀ صحیح اصلی است یا نه چون حسب آن چه اشاره شد در نسخ این کتاب تحریفات بسیاری است که توسط دشمنان انجام شده و على کلّ حال بنا شده از این نسخه هم توسط دانشمند محترم استاد دانشکده الهیات مشهد آقای سید حسن میردامادی - ایده الله - نسخهٔ تصویری برای ما بفرستند تا بعداً بررسی بیشتری انجام گیرد.

7- نسخۀ کتابخانۀ مرحوم سید جلال الدین محدّث ارموی در تهران چنان چه فرزندشان در مقدّمة «انيس المؤمنين» نوشته است و خصوصیات بیشتری از این نسخه فعلاً در دست نیست.

8- نسخهٔ کتابخانه مدرسۀ مرحوم آیة الله آقای حاج آقا حسین بروجردی رضوان الله علیه - در نجف اشرف چنان چه در «الذریعة» ذکر کرده است و چنین می نویسد:

«.... و يظهر من أثنائه أنّه شرع فيه فى سنة 1081 و فرغ منه في سنة 1083 ، و يوجد بهذه الخصوصيات فى موقوفة مدرسة السيد البروجردي في النجف... »

ص: 119

9- نسخه ای که در «الذریعة» می نویسد که موجود است در کتابخانه ی سید آقا بن سيد اسدالله بن السيد حجة الاسلام اصفهانی (یعنی نوه مرحوم حجة الاسلام شفتی رَحِمَهُ اللَّهُ ) (1)

10- نسخه ی کتابخانه ی مرحوم حاجی نوری رَحِمَهُ اللَّهُ چنان چه در «نجم الثاقب» است و نوشته تاریخ نسخهٔ حقیر سنۀ 1085 است. (2)

در «نجم الثاقب»از این کتاب نقلیات بسیاری دارد و هچنین مرحوم محدّث نوری در کتب دیگرش مانند «مستدرک» و «فیض قدسی» و غیر هما از این کتاب و مؤلّفش یاد کرده

نسخ دیگری از این کتاب نیز نقل شده که در کتابخانه های شخصی بعضی از اولاد مرحوم صاحب «روضات» رَحِمَهُ اللَّهُ وجود دارد که تا کنون از خصوصیات آن ها بی اطلاع هستیم.

چهارم: «اعلام المحبّین »

نسخه ای از این کتاب در کتابخانه ی مجلس (3) [به خط] ابن یوسف شیرازی (4)موجود است.

پنجم: «تنبيه الغافلین »

این دو رساله گفته شده در ردّ صوفیه است ولی هنوز اثری از آن ها به دست نیامده است.

ششم: «ادراء العاقلين و اخزاء المجانين »

از این رساله در ذیل حدیث هفدهم كتاب «كفاية المهتدی» یاد کرده و در

ص: 120


1- «الذريعة» ج 18/ صفحه ی 102
2- «نجم الثاقب »ط قديم باب هفتم/ صفحه ی 168
3- «فهرست کتابخانه ی مجلس» ج 3 /صفحه ی 61
4- «طبقات اعلام الشيعة» قرن یازدهم

کتابخانه مرحوم مرعشی در قم به شمارهٔ 389 موجود است. (1)

***

محمد هادی فرزند مرحوم میرلوحی در رساله ای که در مسئلۀ غنا مرحوم میر نوشته است و فعلاً نسخهٔ تصویری آن را از کتابخانه مجلس در دست داریم چنین نوشته است :

« ... این بود که والد این بی بضاعت رَحِمَهُ اللَّهُ در رساله ها و کتاب های خود در باب غناء به دو سه کلمه اختصار می نمود و اکثر اوقات همین قدر می فرمود که در حرمت غناء خلافی نیست» (2)

از این عبارت بر می آید مرحوم میرلوحی رساله ها و کتاب هایی تألیف کرده بوده که در مسئله غناء به دو سه کلمه در آن ها اکتفاء کرده بوده ولی آن کتاب ها و رساله ها چه بوده؟ اکنون اطلاعی از آن ها نداریم و شاید بعداً بدان دست یابیم، انشاء الله، چنان چه چیزهایی تا کنون در تاریخ ایشان یافته ایم که قبلاً نمی دانستیم

عکس

قسمت اول وقف نامه: در بر گیر نهد مُهر مرحوم میرلوحی

ص: 121


1- «فهرست کتب خطی کتابخانه آیة الله العظمی مرعشی نجفی» ج 1/ صفحه ی 407
2- «اعلام الاحباء في حرمة الغناء في القرآن والدعاء» تأليف مير محمد هادی سبزواری «پسر مرحوم میرلوحی» نسخهٔ خطی کتابخانه ی مجلس / صفحه 14

ص: 122

عکس

صفحه اول «کفایة المهتدی» نسخه کتابخانه الزهراء اصفهان با مُهر جعلی

ص: 123

ص: 124

عکس

کل وقفنامه ممهور به مُهر علماء زمان میرلوحی

و بعد از او تا زمان مرحوم آیة الله العظمی آقا سید مهدی درچه ای

ص: 125

عکس

دو دست نوشته پشت و ظهر وقفنامه

ص: 126

ص: 127

ص: 128

تحقیق دربارۀ كتاب «كفاية المهتدى في معرفة المهدى علیه السَّلَامُ »

كتاب «كفاية المهتدى في معرفة المهدی» به عنوان «اربعین حدیثاً» نوشته شده تا مشمول حدیث مشهور بين الفريقين (شیعه و سنّی) شود که:

«مَنْ حَفِظَ عَلَى أُمِّتى اَرْبَعِينَ حَديثاً بَعَثَهُ اللهُ يَوْمَ الْقِيمَةِ فَقيهاً عالِماً»

این کتاب دارای امتیازات چندی است:

1-در اوّل این کتاب ثابت می کند که هدف از حدیث مشهور مذکور فوق چهل حدیث در امر ولایت ائمه اطهار علیهم السلام است که خداوند تبارک و تعالی حافظ آن را در قیامت یک عالم و فقیه ( به آن معنایی که در آیه ﴿... لِيَتَفَقَّهُوا فِي الدِّينِ ....﴾ (1) است) در می آورد چون در منظور این حدیث اختلافی هست که آیا هر حدیثی است لفظاً او معنی و یا حقایقی از ارکان دین؟ چنان چه حدیثی بدین معنی تقریباً در کتاب «وافی» آورده است و یا معانی دیگر ولی مؤلّف محترم، اولاً: آن را مخصوص امر ولایت ائمه اطهار علیهم السلام می کند و ثانیاً: به حساب حدیث دیگر مشهور بین الفریقین :

﴿مَنْ لَمْ يَعْرفُ إِمَامَ زَمَانِهِ مَاتَ مِيتَةَ الْجَاهِلِيَّةِ﴾

ممحّض می کند آن را به شناخت امام زمان - صلوات الله علیه - در زمان ما که زمان غیبت کبرای امام زمان علیه السَّلَامُ است و از این راه انگیزه تألیف کتاب «اربعین» خود را در خصوص امام زمان علیه السَّلَامُ بیان می نماید.

2- در این کتاب مؤلف کوشش کرده احادیث صحیح و معتبر را از نظر سند و راویان حدیث ذکر کند و از آن چه در سند ضعیف است احتراز کند بر خلاف اکثر کتبی که درباره ولایت و یا خصوص امام زمان علیه السَّلَامُ نوشته شده، که در صدد تنقیح سند نبوده اند و صحیح و غیر صحیح را به هم مخلوط کرده اند و تنقیح سند را بیشتر در

ص: 129


1- سوره توبه آیه ی 122

مسائل فقهی دانسته اند و در غیر آن پذیرفتن عقلی را عمده به حساب آورده اند.

مؤلّف محترم دربارۀ اسناد این احادیث توجه خاصی مبذول داشته و در موارد تعارض با احادیث غیر صحیحه جانب احادیث صحیحه را ترجیح داده است و غیر صحیح را کنار گذاشته.

البتّه تعبّد به خبر واحد در مسائل اعتقادی اگر چه حدیث صحیح هم باشد روا نیست چون مسئله اعتقادی باید پذیرای عقل باشد تا بدان معتقد شد و تعبّد شرعی صرفاً نمی تواند پذیرش عقلی را درست کند ولیکن صحت سند که موجب اطمینان صدور از ائمه طاهرین علیهم السلام است با علم به این که آن بزرگواران صد در صد حقیقت گو و فرمایشات شان حاکی از واقعیات است راهی هموار و ایمن برای کشف و یا کمک کشف در امور اعتقادی خواهد بود و لذا بیشتر انحرافات اعتقادی از طریق راویان ضعيف القاء شده است و موجب بعضی سلیقه های عامیانه بین مردم سلمان گردیده است.

3- [مؤلّف محترم] از نظر متن و معنای حدیث نیز صحت آن را در نظر گرفته است و احادیثی که از نظر معنی ناصحیح یا متزلزل و یا مشتمل بر بعضی مطالب که با آن چه ثابت شده است از قرآن و یا از احادیث مسلّم الصدور در حد زیادی معارض ،است آن ها را کنار گذاشته مثلاً در بعضی از احایث نسبت گناه و معصیت به ملائکه داده شده در صورتی که در قرآن صریحاً آن ها را مبرا از گناه کرده :

﴿بَلْ عِبَادٌ مُكْرَمُونَ لا يَعْصُونَ اللَّهَ مَا أَمَرَهُمْ وَ يَفْعَلُونَ مَا يُؤْمَرُونَ﴾ (1)

آن احادیث را مردود دانسته چون در روایات نیز وارد شده که :مخالف قرآن نمی گوییم و آن چه برای شما از ما مخالف قرآن نقل شد، نپذیرید.

ص: 130


1- سوره تحریم آیه ی 6

و یا مثلاً در احادیث بسیار رسیده که برای ظهور حضرت مهدی - عليه الصلوة و السّلام - تعیین وقت نیست و تنها خدا می داند و مانند قیامت است که برای مردم بغتةً ظاهر می شود و تنها علائم آن ذکر شده در مقابل بعضی از روایات که تعیین وقت و زمان می کند را مردود دانسته.

4- یکی دیگر از مزایای بزرگ این کتاب آن که از سه کتاب ارزشمندِ قدمای علماء اماميه نقل حدیث می کند که بعضی در زمان حضرت ثامن الائمه على بن موسیٰ الرّضا - صلوات الله عليه - تا زمان حضرت ولی عصر - صلوات الله علیه - و بعضی در زمان غیبت صغری و بعضی نزدیک به آن می زیسته اند و هر سه از برجستگان دانشمندان شیعه می باشند.

اوّل: شیخ عالم کامل فقیه جلیل عابد زاهد ثقه، و متكلّم كبير، ابو محمد ف-ض-ل بن شاذان بن خليل - رضوان الله علیه - (1) ایشان حسب آن چه نجاشی رَحِمَهُ اللَّهُ نقل کرده است

(چنان چه در «الذریعة» نیز ذکر شده) (2) دارای یکصد و هشتاد (180) تألیف بوده است، (3) در«رجال شیخ نجاشی» چنین است:

«الفضل بن شاذان بن الخليل ابو محمّد الازدى النيشابوري كان أبوه من أصحاب يونس و روى عن أبي جعفر الثاني علیه السَّلَامُ ايضاً و كان ثقة، أحد أصحابنا الفقهاء و المتكلّمين و له جلالة في هذه الطائفة و هو في قدره أشهر من أن يصفه و ذكر الكنجى أنّه صنّف مأة و ثمانين كتاباً (4)

و سپس قسمتی از کتب او را که به نظر نجاشی رسیده ذکر می کند که از آن جمله یکی کتاب «اثبات الرجعة»و دیگری کتاب «الرجعة» است.

ص: 131


1- متوفای سنه ی 260 ق.
2- «الذريعة» ج 16/صفحه ی 78
3- «الذريعة» ج 1/ صفحه ی 93
4- «رجال نجاشی»/ صفحه ی 235

مرحوم حاج آقا بزرگ تهرانی در «الذریعة»، کتاب «الرجعة» را همان کتاب «الغيبة» دانسته و می گوید که نزد مرحوم میرلوحی بوده و از آن در کتابش به نام «کفایة المهتدی» نقل احادیث کرده . (1)

در صورتی که مرحوم میرلوحی رَحِمَهُ اللَّهُ در اولین حدیث این کتاب (که ظاهراً اوّلین حدیث کتاب فضل بن شاذان نیز بوده چنان چه مرحوم حاج آقا بزرگ درباره ی مختصر ،آن، تأليف: علی بن عبدالكريم بن عبدالحمید نیلی نجفی ذکر کرده )نقل می کند که اوّلین حدیث آن کتاب از محمد بن اسماعیل بن بزيع از حمّاد بن عیسی از ابراهیم بن عمر اليمانی از ابان بن ابی عیاش از سلیم بن قیس است ؛ (2) می گوید:

«... في كتابه الموسوم ب-(اثبات الرجعة)... »

بنابراین ظاهر آن است که آن چه مرحوم میرلوحی در این کتاب نقل می کند از همان کتاب ا«ثبات الرجعة» می باشد نه کتاب «الرجعة» و یا «كتاب الغيبة»، و على كلّ حال دست یابی به این کتاب که مرحوم میرلوحی احادیثش را نقل کرده برای دیگر علمای پس از او تاکنون مانند مرحوم مجلسی رَحِمَهُ اللَّهُ حاصل نشده چنان چه مرحوم حاجی نوری رَحِمَهُ اللَّهُ و مرحوم حاج آقا بزرگ تهرانی رَحِمَهُ اللَّهُ بدان تصریح کرده اند، ولی در «الذریعه »چنین می گوید :

«و قال الحاج ميرزا إبراهيم امين الواعظين الاصفهاني: أن نسخة منه موجودة عندى بإصفهان و لعله مختصر غيبته الآتي في الميم فراجعه» (3)

مرحوم میرلوحی در اربعین خود بیست و پنج حدیث را از همین کتاب فضل بن شاذان با سندهای بسیار معتبر و واسطه های کم تا برسد به امام معصوم علیه السَّلَامُ نقل

ص: 132


1- «الذريعة» ج 16/ صفحه ی 78
2- «الذريعة» ج 20 /صفحه ی 201
3- «الذريعة» ج 16/صفحه ی 78

می کند و این غیر از احادیث بسیار دیگری است که در ذیل احادیث اصلی «اربعین» از فضل بن شاذان نقل کرده است.

کتاب دوّم از آن سه کتاب مسبوق الذکر که مرحوم میرلوحی در «کفایة المهتدی» از آن نقل می کند کتاب «الغيبة» سيد جليل ابي محمد حسن بن حمزة بن عبدالله بن محمد بن الحسن بن الحسين بن على السجاد زين العابدين - صلوات الله عليه - می باشد.

نجاشی بعد از ذکر او و نسبش (چنان چه ذکر کردیم) می گوید :

«ابو محمّد الطبرى يعرف بالمرعشى كان من اجلاء هذه الطائفة فقهائها، قدم بغداد و لقيه شيوخنا في سنة ست و خسمين و ثلث مأة (356) و مات فى سنة ثمان و خمسين و ثلث مأة «358»، له كتب

منها كتاب المبسوط و... كتاب الغيبة » (1)

در «الذریعة» می گوید :

«و كان عند الميرلوحي المعاصر للمولى محمّد باقر المجلسي، كما يظهر من نقله عنه و صرّح به في خاتمة المستدرک » (2)

مرحوم میرلوحی رَحِمَهُ اللَّهُ از چهل حديث «كفاية المهتدى» فقط حديث السادس و الثلاثون (36) آن را از این کتاب نقل می کند ولی در ذیل احادیث اصلی دیگر نیز از آن کتاب می آورد که شاید ان شاء الله بعداً ذکر کنیم.

کتاب سّوم از آن سه کتاب «الفرج الكبير في الغيبة»:

«الفرج الكبير في الغيبة للشيخ أبي عبدالله محمّد بن هبة الله بن جعفر الورّاق الطرابلسي تلميذ شيخ الطائفة، ذكره الشيخ منتجب الدين و هو كتاب كبير و كان عند الميرلوحي الموسوي

ص: 133


1- «رجال النجاشی» صفحه ی 51
2- «الذریعة»، ج 16/ صفحه ی 76

السبزواري المعاصر للمولى محمّد باقر المجلسي على ما صرّح به في «خاتمة المستدرك» و «النجم الثاقب» و غيرهما و الميرلوحي ينقل عنه في أربعينه الموسوم بكفاية المهتدى في أحوال المهدي علیه السَّلَامُ » (1)

در «ریاض العلماء» چنین نوشته است :

«الشيخ أبو عبدالله محمد بن هبة الله بن جعفر الوراق الطرابلسي، فقيه ثقة قرأ على الشيخ أبي جعفر الطوسي ك-تبه و تصانيفه و له تصانيف منها: «كتاب الزهد»، «كتاب النيّات»، «كتاب الفرج»، أخبرنا بها الفقيه أحمد بن محمد الشاهد العدل عنه قاله منتجب الدين.

و قال ابن شهر آشوب: أبو عبدالله محمد بن هبة الله الطرابلسي له «الواسطة بين النفي و الإثبات»، «ما لا يسع المكلّف إهماله»، «عمل يوم و ليلة»، «الزهرة في أحكام الحج و العمرة»، «الأنوار»، «الأصول»، «الفصول» و «المسائل الصيداوية»... انتهى.

أقول و قال بعض الفضلاء: إنّه قرأ على القاضي أبي القاسم بن برّاج و على الشيخ الطوسي و له تصانيف و مات في السابع و العشرين من صفر سنة أربع و ثمانين و أربعماة» (2)

مرحوم میرلوحی از این کتاب در غیر چهل حدیث اصلي «كفاية المهتدى »استفاده کرده و نقلیات از آن در ذیل بعضی از احادیث اصلی است.

***

اندراج این سه کتاب در «كفاية المهتدى» به اعتبار اهمیت اصل آن کتاب ها و اهمیت و شخصیت علمی و تقوایی و وثاقت نویسندگان آن ها و نبودن آن کتاب ها در

ص: 134


1- «الذريعة» ج 16/ صفحه ی 156
2- «رياض العلماء» ج 5 /صفحه ی 198

دسترس سایر علماء و مؤلفین موجب عظمت دیگری برای «کفایة المهتدی» شده، تا آن جا که مرحوم محدث نوری رَحِمَهُ اللَّهُ با ناخوشایندیش به خاطر بعضی مطالب تحریفی که در تحامل به مرحوم مجلسی رَحِمَهُ اللَّهُ در این کتاب ادخال شده، و بدون تحقیق کافی که فکر کرده این مطالب تحریفی و تحاملات از مؤلف آن است؛ مع ذلک این کتاب را یکی از مآخذ مهم قسمتی از مولفاتش مانند «نجم الثاقب» و غیره قرار داده و می گوید:

«این ها در دسترس مرحوم مجلسی نبوده و در «بحار الانوار» از آن ها استفاده نشده »

و این کمبود از کتب حدیث و امر ولایت خودش را با برداشت از کتاب «کفایة المهتدى »می خواهد جبران کند

شاید بتوان گفت جمع آوری و تألیف کتاب هایی مانند کتاب «اثبات الرجعة» فضل بن شاذان که از اصحاب حضرت جوادالائمه علیه السَّلَامُ و بلکه گفته شده از اصحاب

حضرت ثامن الائمة على بن موسی الرضا علیه السَّلَامُ نیز بوده در زمانی که حتی پدر حضرت مهدی (یعنی حضرت امام حسن عسکری علیه السَّلَامُ) هنوز متولد نشده بود و اخبار حضرت مهدی علیه السَّلَامُ را این مؤلّف جلیل القدر جمع آوری کرده، معجزه و نشانه یحقانیت این مطالب ،است همچنان که احادیث پیغمبر صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ و آله و سلم راجع به ائمه دوازده گانه - صلوات الله عليهم - و خصوصیات آن ها و شخصیت آن ها و کیفیت شهادت و مدفن آن ها و دیگر خصوصیات که تماماً بعدها بعينه واقع شد، اخبار غیبیه و معجزه است.

یکی دیگر از کسانی که مرحوم میرلوحی در این کتاب از او نقل حدیث می کند و کتابش در دسترس نیست غیر از سه کتاب مذکور ؛ الشيخ الفقيه ابو الحسن محمد بن احمد بن علی بن الحسن بن شاذان القمی است.

ایشان کتابی جامع یکصد حدیث از طرق عامه در فضائل امیرالمؤمنین علیه السَّلَامُ و

ص: 135

ائمه طاهرين - صلوات الله عليهم - تألیف فرموده است که این کتاب نیز فعلاً در دسترس نیست و مؤلّفش از بزرگان قدمای علمای امامیه است که از شیخ صدوق روایت حدیث می کند و شیخ کراجكى ابو الفتح محمد بن علی بن عثمان صاحب «کنز الفوائد» (1) از او روایت حدیث می کند.

صاحب «ریاض العلماء» پس از ذکر نامش می گوید :

«فاضل جليل، له كتاب [في] مناقب امير المؤمنين علیه السَّلَامُ «مائة منقبة» من طريق العامة، روى عنه الكراجكي و يروي هو عن ابن بابویه و الكتاب المذكور عندنا»

سپس می گوید :

« و قال في فهرس «البحار»: هو استاد ابي الفتح الكراجكي و يثني عليه كثيراً في «كنزه»؛ و ذكره ابن شهر آشوب في «معالم العلماء»...انتهى » (2)

***

«کتاب» «الفضائل» للشيخ الفقيه محمّد بن احمد بن علي بن الحسن

بن شاذان القمّي ابن اخت جعفر بن قولویه و هو الموسوم ب-«إيضاح دفائن النواصب» في مأة منقبة من مناقب على بن أبي طالب علیه السَّلَامُ يعرف ب-«فضائل ابن شاذان» (3) أيضاً، و ينقل عنه المجلسي رَحِمَهُ اللَّهُ في «البحار» و قد مرّ أنّه أستاذ الكراجكي و أبي العباس النجاشي و يعبر عنه ب-«المناقب» و ب-«المأة منقبة» أيضاً كما يأتي، و أكثر النقل عنه

ص: 136


1- متوفای سنۀ 449 ق
2- «رياض العلماء» ج 5/ صفحه ی 26 و صفحه ی 27
3- این غیر از «فضائل شاذان بن جبرئیل قمی صاحب «ازاحة العلة» متوفای 660 ق است که مکرراً طبع شده است و ما نسخه ای از طبع نجف آن را داریم.

الخوارزمي في «مناقب» المطبوع بايران و يوجد نسخة منها غير مورخة و لعلّها من القرن التاسع في خزانة كتب المتحف العراقي ببغداد رقم 817 » (1)

صاحب «رياض العلماء» جد او را حسین و او را «کوفی» ذکر کرده، ولی صاحب «بحار» و مرحوم میرلوحی جدّش را حسن و «قمی» گفته اند.

مرحوم میرلوحى الحديث السابع (7) از چهل حدیث کتابش را از این کتاب نقل کرده است.

و سیزده حدیث دیگر از چهل حدیث آن را از کتاب «اکمال الدین» مرحوم شیخ صدوق الله نقل کرده که جمعاً تشکیل چهل حدیث می دهد و عنوان «اربعین» پیدا کرده است.

مرحوم میرلوحی در ذیل بیان این احادیث چهل،گانه احادیث بسیار دیگری از غیر کتب یاد شده نقل می کند که اکثراً چاپ شده و در دسترس ،است مانند:

كتاب «الغيبة»شيخ جليل متقدّم محمّد بن ابراهيم بن جعفر النعمانی که شیخ مفید در کتاب «ارشاد» از آن با تجلیل یاد کرده.

کتاب «ارشاد»شیخ مفید - رضوان الله عليه.

كتاب «الغيبة»شيخ الطائفة طوسی - رضوان الله عليه.

کتاب شریف «اصول کافی »

کتاب کشف الغمّة» شیخ بزرگوار علی بن عیسی اربلی رَحِمَهُ اللَّهُ

و غير ذلك.

ص: 137


1- «الذریعة»، ج 16/ صفحه ی 251

نظم زیبای کتاب « كفاية المهتدى»:

مرحوم میرلوحی رَحِمَهُ اللَّهُ در كتاب «كفاية المهتدی» سخن از تنظیم کتابش به میان نیاورده ولی نظم خاصی داده است که بر شکوه کتابش افزوده.

قسمت اوّل کتاب

ایشان از یک سو از اوّل احادیث چهل گانه شروع می کند احادیثی جالب انتخاب کرده که هر یک در پیش آمد خاصی مطرح شده و این احادیث از پیغمبر اکرم صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ و آله و سلم و بعداً دوازده امام علیهم السَّلَامُ همگی هر یک حدیثی یا چند حدیث درباره حضرت مهدی علیه السَّلَامُ دارند تا می رسد به حضرت امام حسن عسکری علیه السَّلَامُ و این احادیث هر یک بسیار جالب است مخصوصاً چندین حدیث که از پیغمبر صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ و آله و سلم و با ذکر ائمه اثنی عشر با نام و خصوصیات آن ها تا حضرت مهدی صلوات الله علیه - و برای اثبات وجود مقدس آن حضرت سندی عالی است و معجزه ای گویا و از سوی دیگر این احادیث که تا حدیث بیست و هشتم می رسد مانند مقدّمۀ اثباتی قرار می گیرد و سپس سخن از تولد و دیگر خصوصیات آن حضرت می آید.

***

قسمت دوم کتاب

و از سوی دیگر تنظیم احادیث بعد از بیست و هفتم را طوری کرده است که تاریخ تولد و ایام کودکی و دورۀ او با پدر بزرگوارش و سرگذشت او پس از فوت پدر و ماجرای او با عمویش جعفر کذاب و نماز بر پدر و وقایع این دوره از عمر شریفش و غیبت او و کسانی که از طرف سلطان وقت در صدد تفتیش خانه بر آمدند، و معجزات آن حضرت در برابر آن ها بیان می کند.

***

ص: 138

قسمت سوم كتاب و از سوی دیگر بعد از این ها به ذکر معجزات آن بزرگوار پرداخته و از کتب بسیاری جمع آوری و سپس ذکر کسانی که در زمان غیبت صغری و سپس در زمان غیبت کبری به حضور رسیدند؛ و بعداً فضائل مؤمنین صابر در زمان غیبت، و سپس علائم آخرالزمان و مفاسد آن زمان و سپس علائم ظهور و تفصیل آن از احادیث بسیار دیگر، و سپس کیفیت ظهور و کارهای آن حضرت هنگام ظهور و بالأخره مدت سلطنت حقۀ حضرتش و بیان اختلافات اقوال و احادیث در آن را و انتخاب مؤلّف از میان آن ،اقوال کتاب را با متن عربی حدیثی بدون ترجمه فارسی در اشراط الساعة و علائم برپایی قیامت به پایان می برد.

مؤلّف محترم در عین حال سعی کرده با این همه رسایی و پر محتوایی، کتابش را به اختصار به سر برد تا موجب ملالت و خستگی نگردد.

با در نظر گرفتن مطالب یاد شده در امتیازات این ،کتاب اگر گفته شود کتاب مذکور در فنّ خود ابتکاری بی نظیر و یا کم نظیر است بی مبالغه باشد و سخنی صادقانه بوده است

فصل مرحوم میرلوحی مظلوم تاریخ

مرحوم میرلوحی آن علامه بزرگوار با آن مبارزات سرسختانه ای که در راه احیای دین و تشیع و ولایت ائمه طاهرين - صلوات الله عليهم - با مخالفین داشته، نه تنها در زمان حیاتش شدیداً مورد تهاجم سهمگین مخالفین قرار گرفته تا آن جا که جمعی از بزرگان علمای عصرش از استادانش مانند مرحوم میرداماد و مرحوم شیخ بهایی او را رسماً تأیید کردند تا آن جا که اکابر تلامذهٔ آن ها مانند میر سید احمد

ص: 139

علوی عاملی داماد میرداماد و علماء دیگر بلاد مانند میر محمد زمان رضوی مشهدی و يحيى بن عبدالمطلب طالقانی و دیگران بیش از هفده رساله و کتاب در یاری او نوشتند و وظیفه شرعی و اسلامی خود دانستند که او را کاملاً یاری کنند و از خطرات دشمنان برهانند و سربلندش کنند؛ بلکه آفات و آثار شوم دشمنی های مخالفین با این همه کتاب و رساله پایان نیافت و دشمنان خواستند با بکار بردن انواع غدر و حیله و نیرنگ بر ضد مرحوم میرلوحی چهرۀ تاریخی او را لکه دار جلوه دهند و این لکه ها را طوری طراحی کنند که حتی عده زیادی از علماء و محققین را در دوره های بعد دچار ابهام و اشتباه کنند.

شیعه در طول تاریخ چه ظلم ها و شکنجه و قتل و ضرب و خفت و خواری هایی را از دست مخالفین کشید تا زمان سلطنت صفویه آن سادات سلحشور شیعی از دودمان علوی و علاقمند به اسلام و تشیع با حمیت و علاقه ،دینی که بر ایران و توابع تسلط یافتند در این زمینه مناسب علماء بزرگ شیعه نیز با مجاهدت های علمی و

معنوی و تبلیغی و تبیین حقایق با زبان و قلم توانستند مردم را از ضلالت و گمراهی های کهن و رسوبات متحجره آن تا حدود بسیاری پاکسازی نمایند، ولی چه زحمات و فداکاری هایی انجام دادند شرحی دارد که محتاج به نگرشی دقیق و محققانه است از زمان محقق ثانی رَحِمَهُ اللَّهُ و فعالیت هایش تا زمان مرحوم مجلسی دوم رَحِمَهُ اللَّهُ و دیگر علمای آن زمان که باید منصفانه از منابع اسلامی و شیعی (نه مسیحی و خاورشناسان) تحقیق شود و تاریخ این دوره روشن گردد.

در این دورۀ تحوّل و انقلاب ،مذهبی دو نوع جنگ وجود داشت، یکی جنگ مسلحانه با متعصبین پیروان مرام های باطل که نه تنها با منطق صحیح تسلیم حق نمی شدند بلکه با آن ناجوانمردانه به مقابله مسلحانه می پر داختند (مانند دوره پیامبر اکرم صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ و آله و سلم) و در دوره صفویه به سرکردگی آن سلاطین از مرحوم شاه اسماعیل

ص: 140

صفوی رَحِمَهُ اللَّهُ تا دیگر آن ها فتوحاتِ این جنگ ها رو به پیشرفت بود و البته جنگ هر چند فاتحانه با پیشرفت همراه باشد ولی حتماً ضایعات جنگی بسیاری در بر خ-واهد داشت از شهیدان و معلولین و مجروحین و اسراء و مفقودین و غير ذلك كه قسمتی از آن را تاریخ ثبت و ضبط کرده است.

و یکی دیگر جنگ فرهنگی و علمی و معنوی و تبلیغی که عهده دار ،آن علمای طرفين (حق و باطل) هستند و هر یک از این دو دسته تمام توان علمی و معنوی خود را به کار برده تا بتواند طرف مقابل را یا ارضاء و اقناع کند و یا از صحنه برانند و به هزیمتش نهند و یا از شخصیتش بیندازند که به کشتن شخصیت او بفرجامد.

یکی از قهرمانان فداکار در این دورۀ انقلاب و تحوّل مذهبی، از نظر علمی و ،فرهنگی مرحوم میرلوحی بود که قسمتی از شرح مبارزاتش با پیروان ابو مسلم مروزی و رسوبات باقی مانده از تبرک و زیارت قبر حافظ ابونعیم و ابوالفداء و همچنین با متصوّفه و آسیب هایی که از آن ها می دید گذشت و بعداً هم انشاء الله قسمتی دیگر می آید که نشان می دهد دشمنان و مخالفان نیز با کمال سرسختی در مبارزه با رنگ های مختلف فعالیت می کردند و از انواع تهمت ها و حیله گری ها و کارشکنی ها کوتاهی نمی کردند .

یکی از دشمنی های بزرگی که در حق مرحوم میرلوحی رَحِمَهُ اللَّهُ انجام دادند که تاکنون اثر منفی آن باقی مانده این بود که:

اوّلاً: تا آن جا که توانستند آثار قلمی و علمی او را نابود و از میان بردند که الآن از کتاب های او اکثراً جز نام بعضی از آن ها وجود ندارد و قبلاً نام آن ها ذکر شد.

ثانياً: نام «رياض المؤمنین و حدائق المتقین »را بر شرح صحیفه مرحوم مجلسی اوّل در آوردند چنان چه قبلاً اشاره شد.

ثالثاً: كتاب «كفاية المهتدى» را آن چنان مغشوش و تحریف کردند و محتوی

ص: 141

حملاتی به مرحومین مجلستين - عليهما الرحمة - و از قلم او، آن دو بزرگوار را مورد طعن و اشکال قرار داده اند تا به قول معروف«یک تیر و دو نشان»باشد هم مرحوم میرلوحی را و هم مرحومین مجلسیین را به این صورت تضعیف کنند و دشمنی های خود را مخفیانه و ناجوانمردانه اعمال کنند آن چنان که تاکنون هم بعضی از این طرف و بعضی از آن طرف به سبب این تحریف ها تمایل کرده اند یعنی بعضی مرحوم میرلوحی را تضعیف و بعضی مرحومین مجلستین را که بعداً انشاء الله شاید سخنان طرفین ذکر شود و اثر سوء این کار فاش ،گردد، لکن برای ما پس از تحقیقاتی در این موضوع با دلائلی روشن دست تحریف و خیانت دشمنان در این کتاب شریف آشکار گردید و انشاء الله آن دلائل را ذکر می کنیم.

این دستبردگی و تدخل و خیانت در این کتاب برای ما از دو جانب کشف شد: :

یکی: از آن چه علمای معاصر مرحوم میرلوحی ذکر کرده اند از کیفیت دشمنی های مخالفین با مرحوم میرلوحی که ناچار باید قسمتی از سخنان آن ها را بعداً ذکر کنیم گرچه قسمتی قبلاً ذکر شد.

دیگر: دلائل چندی از خارج و دلائلی هم از خود این کتاب به دست آوردیم و از مجموع آن ها اطمینان کامل حاصل شده که این حملاتی که در این کتاب نسبت به این دو شخصیت بزرگ شیعه انجام شده به کلی مربوط به مرحوم میرلوحی نیست و ایشان اجل و اکمل از نوشتن این سخنان بوده اند.

ما در این جا ناچاریم در چند فصل سخن بگوییم.

فصل اوّل: بیان سخنان علمای معاصر مرحوم میرلوحی در کیفیت اتهامات دشمنان و کینه ورزی های آن ها نسبت به مرحوم میرلوحی

فصل دوّم: دلائل داخلی و خارجی بر این تحریف ها

فصل سوم: سخنان علاقمندان مرحومین مجلسیین که از این سخنان تحریفی بر

ص: 142

ضد مرحوم میرلوحی موجب انتقاد او قرار داده اند و سخنان کسانی که بر عکس این سخنان را راهی بر انتقاد مرحومین مجلسیین باز کرده اند و اشکالات به آن ها.

فصل چهارم: حل این موضوع به طور کلی که آیا وجود نقض و ابرام و حملات علمی در کتب حکایت از عیب گوینده می کند یا نه و ذکر مواردی از آن و حل کلّی این مسئله

***

فصل اوّل

ناچاریم برای روشن شدن زمینهٔ تحقیق در اضافات انحرافی که در کتاب «کفایة المهتدى» موجب خدشه دار شدن کتاب و بالمآل موجب بدبینی بعضی نسبت به مؤلّف محترم آن شده قسمتی از سخنان علمای معاصر مرحوم میرلوحی را دربارهٔ دشمنی های مخالفین او ذکر کنیم:

1- «خلاصة الفوائد »

«بدان ای محبّ شاه مردان که قصه خوانان از خدا بی خبر قصه در تعریف ابو مسلم مروزی ابتر بسته بودند و آن را شهرت داده و عوام الناس را به آن سخنان دروغ دوست و هوادار او گردانیده و اکثر علمای عصر را اطلاع بر اختراع ایشان نبود تا سیدی فاضل از متوطنان اصفهان «میرلوحی» نام که غایت صلابت داشت در دین و نهایت مهارت در اخبار ،ماضین و فقير مكرّر از حضرت سیّد المجتهدين (1) تعریف او شنیده بودم بر این معنی مطلع شده عوام را

ص: 143


1- مراد مرحوم میرداماد است

از دوستی ابومسلم منع کرد بعضی از سفیهان آن چنان فریب قصه خوانان خورده بودند که به هیچ وجه قول مشارالیه را قبول ننمودند و کمر عداوت بر میان ،بسته زبان به غیبت و منقصت او گشودند و انواع ژاژخایی آغاز کرده و به افتراء و بهتان دهن باز کردند و هر چه می خواستند در هم می بافتند و از فرط جهالت حماقت این قدر نمی یافتند که از آن بیهوده ها که می گویند و راه عصیان که می پویند نقصان و مضرت به او نمی رسانند، بلکه خود را رسوا و فضیحت می گردانند و خبث طینت و جهل و سفاهت خود را ظاهر می سازند و خویشتن را در ورطهٔ بلا می اندازند مدتی افترای آن گروه بی حیا و بهتان های بی دینان غافل از روز جزا بر این وجه بود که هر روز یکی از این مجهولین را که پیرو پیشوای خود ساخته بودند به ملعونیت و مردودیت شهرت داده می گفتند که او (1)تمام این پیران و پیش قدمان ما را لعنت می کند »

این قسمت را کاملاً دقت فرمائید:

«بعد از آن طائفهٔ بی ایمان با زبان های بریده به اکابر شیعه پرداختند چنان که هر کسی را از آن بزرگان که سید مؤمی الیه (میرلوحی) بیشتر تعریف می کرد آن بدبختان از زبان او آن بزرگ شیعی را بیشتر به بدی مشهور می ساختند و مرکب بدگویی در میدان فتنه جویی می تاختند و مدعای آن منافقان و مفسدان آن بود

ص: 144


1- يعنی: مرحوم میرلوحی

که سگ صفتان مثل خود را با او دشمن کنند.» (1)

***

2- «مشاین اصفهان»:

«یکی دیگر از عیوب عظیمهٔ اهل اصفهان و علامت حماقت ایشان آن است که با وجود آن که در این زمان لاف تشیّع می زنند با سيدى صالح فاضلی که در نهایت بی تکلّفی و بی ساختگی است و مدام عَلَم محبّت و متابعت حضرات ائمه معصومین علیهم السَّلَامُ به اوج

سماوات برافراشته و همیشه به نصیحت و هدایت خلق اشتغال ،داشته غایت عداوت دارند و روز به روز بلکه ساعت به ساعت بر بغض و عناد می افزایند به سبب آن که ایشان را از مخالفت خدا و از دوستی ابو مسلم دغا تحذیر نمود » (2)

3- ولی صاحب کتاب «المحاسن و المشاين»چنین جواب داده :

«اگر صاحب کتاب «مشاین»را زعم آن است که تمام اهل اصفهان با سیّد مشارالیه ،دشمنند غلط کرده و الا از این که در شهری بعضی از سفهاء با مردم صالح دانا، عداوات ورزند، هیچ نقصی به عقلاء و صلحای آن شهر نخواهد رسید، چه، معلوم است که ابوجهل که اشر کفار بود، یکی از اهل مکه بود، و مکه به اجماع، بهترین بقاع جهان است و مولد و منشأ سیّد عالمیان و متواتر است که اندکی از اهل مکه بودند که بندگی خدا می نمودند و باقی مردم

ص: 145


1- «خلاصة الفوائد» از کتب خطی کتابخانه آیةالله مرعشی ،قم، تأليف: عبدالمطلب بن یحیی طالقانی که قبلاً از ریاض العلماء» تعریف او را ذکر کردیم
2- «مشاین اصفهان» به نقل «خلاصة الفوائد» صفحه ی 49

آن دیار به عبادت لات و عزّى اشتغال داشتند، و علم عداوت رسول خدا صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ و آله و سلم می فراشتند کدام بلده ای است که در آن فاسق جاهل اضعاف مردم صالح و عاقل نباشند؟ نیک و بد در همه جا می باشند ما قائلیم به این که گروهی از سفیهان و احمقان در اصفهان هستند که با آن سیّد صالح عداوت می ورزند، اما اکثر ایشان از اهل اصفهان نیستند و اگر همۀ ایشان را از اهل آن دیار فرض کنیم باز سهل است چون در آن بلده مردم صالح دیندار و عاقل پرهیزکار هم بسیارند که سیّد مشارالیه را از صمیم قلب محب و ،دوستدارند و سخنان دلپذیرش را که اکثر آن مستنبط (1) است از حدیث و قرآن به دل و جان خریدار (2)

***

4-«خلاصة الفوائد»:

«الحق ندیدم کسی را که با آن سیّد عالی تبار عداوت نماید و زبان به غیبتش گشاید که معیوب به عیبی از عیوب شرعیه نباشد و ظاهر است که به آن طور کسی بدی کردن و عناد ورزیدن کار مردم صالح پاک اعتقاد و متدین نیکو نهاد نیست.» (3)

***

ص: 146


1- یعنی: مجتهد است و از روی استنباط از ادله شرعیه گفته است.
2- «المحاسن والمشاين »به نقل «خلاصة الفوائد» صفحهٔ 50
3- «خلاصة الفوائد»از کتب خطی کتابخانۀ آیة الله مرعشی تألیف عبد المطلب بن یحیی طالقانی از علمای قرن یازدهم/ صفحه ی 50

5- «مشاین اصفهان»:

به خدا سوگند که کسانی که با آن سیّد صالح عداوت می نمودند و زبان به بدگویی می گشودند چون تحقیق کردم یا به الحاد و فساد اعتقاد موصوف بودند یا به سوء ولادت و خبث طینت مشهور و ،معروف یا راشی یا مرتشی یا بینهما ،ماشی، یا آکل سحت و ربا یا سارق و خائن و بی حیا، اکثر کاذب و نمّام و مفتری و بیشتر در مقام مردم فریبی و حیلت ،گری همه مایل به سرود و غناء و سراسر بنده ی نفس و هوا تمام راغب به لهو و لعب و جمیع به اعمال شنیعه ،مرتکب همه عاری از حلیهٔ ایمان و مجموع مستغرق بحر عصيان، تمام گرفتار به علت (1) نادانی.» (2)

***

6-«خلاصة الفوائد»

«و حق این است که ملاحده در عالم بسیارند و فسّاق و فجار در جهان بی شمار و طایفهٔ اولی با مقیدان شریعت غرا به سبب مخالفت عقیدت در غایت دشمنی و عداوت.... لهذا ملحدان شیعه نما در هر جا که بودند زبان به غیبت و منقصت سیّد مزبور می گشودند و فسقه و فجره و احمقان و سفیهان تتبع آن طایفه فاسد عقیده می نمودند، اما همواره زبان حال صاحبان کمال و دوستان آل به جهت تسلّی آن سيّد فرخنده فال به مضمون این مقال ناطق بود :

ص: 147


1- علت: بیماری
2- «مشاین اصفهان» به نقل «خلاصة الفوائد »

مرنج زانکه بدی گفت دون بدگفتار

که بحر از دهن سگ نمی شود مردار

پس بسیاری از علما از برای تقویت دین و هدایت جاهلین فتاوی و رسائل و کتب مشتمله بر براهین و دلایل در طعن آن منبع رذائل :یعنی ابو مسلم بد خصائل نوشتند مانند :

1- كتاب انيس الابرار

2-كتاب مثالب العباسيه

3-کتاب علة افتراق الامة

4- کتاب اظهار الحق

5- رسالة مخلصة المؤالفين من سمّ حبّ المخالفين

6- رساله ای که موسوم است به صحيفة الرّشاد

7- رساله ازهاق الباطل و ابراق الغافل

8-كتاب النور والنّار فى مدح الاخيار و ذم الاشرار

9-كتاب صفات المؤمن والكافر

10- كتاب ايقاظ العوام

11- كتاب طعن الجرمان (1)

12- كتاب مرآة المنصفين

13 - كتاب فوائد المؤمنین که این ضعیف نوشته و دیگر رساله ها و کتاب ها که ذکر مجموع آن موجب اطناب است. و در چندین کتاب دیگر که در مطالب مختلفه در همین عصر نوشته شده به تقریب

ص: 148


1- منظور از جرمان ابو مسلم مروزی است

بعضی از مطاعن ابو مسلم مذکور گشته مانند:

1- كتاب هادى الصبيان الى طريق الايمان

2- کتاب درج اللئالى

3-كتاب زينة مجالس المؤمنين

4-کتاب مشاین اصفهان

5- کتاب میزان المحاسن و المشاين

و غيرها

و اكثر مؤلّفان كتب مذکوره و رسائل مزبوره که از عدول علماء و ثقات ،فضلایند در آن کتاب ها و رساله ها تعریف شرافت و جلالت حسب و نسب سيد مؤمی الیه نموده اند و آن خسیسان بی دیانت را که با او در مقام ضدّیت اند هدف تیر ملامت ساخته و ولوله در جان آن منافقان بیایمان انداخته.» (1)

***

7-«خلاصة الفوائد »

بدان که در زمان شیخ علی (2) - اعلی الله درجته - بعضی از واعظان بر ابو مسلم لعن می کردند مردمان از آن جناب در این باب استفتاء بسیار می نمودند و نوّاب مستطاب به خط شریف افتاء می فرموده و به توقیع منیع آن فتاوی را مزین می نموده صورت یکی از آن فتاوی را صاحب «انیس الابرار» در اواخر کتابش ثبت

ص: 149


1- «خلاصة الفوائد» تأليف عبدالمطلب بن يحيى طالقانی از علمای بزرگ زمان شاه عباس کبیر/ صفحه ی 54
2- منظور محقق کرکی معروف به محقق ثانی صاحب «جامع المقاصد»است.

نموده و فقیر آن فتوی را بعینه و به خط و مهر شيخ - عليه الرحمة - دیده ام و صورت آن را در کتاب «فوائد المؤمنین» ثبت گردانیده و مکرر در مجالس عظیمه از حضرت سيّد المجتهدین قَدَّسَ سِرَّهُمْ (1) شنیده ام که می فرمود جائز نیست شنیدن قصه ابو مسلم مروزی زیرا که کذب محض است و افترای صرف و ابومسلم فاسق و فاجر و ملعون است و جمعی کثیر هستند از طالبان علم و غیر هم که مکرر از شیخ بهاء الدين محمد رَحِمَهُ اللَّهُ شنیده اند که ابو مسلم را لعن می کرده و سیدی (2) که باعث تحریر کتب جدیده و رسائل عدیده در طعن ابو مسلم او شده، دو نوشته دارد به خط شیخ مذکور در مذمت و لعن آن ش-قي.» (3)

این ها بیانگر قسمتی از دشمنی های اتباع ابو مسلم مروزی است با مرحوم میرلوحی که از بیان علمای معاصرش می خوانید.

ابو مسلم مروزی که در ابتداء از داعیان حکومت بنی العباس بود ولی کم کم پس از اثبات امامت و خلافت آل پیغمبر صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ و آله و سلم و برای بني العباس ادعای جانشینی ابو العباس سفّاح اوّلین خلیفۀ عباسی می نمود و مردم خراسان را بدان دعوت می کرد، و در ضمن ادعای حلول خداوند در خود را کرده بود و به همین جرائم و چند جرم دیگر منصور دوانیقی دومین خلیفۀ عباسی متمسک شد در قتل وی و دستور داد در حضورش او را قطعه قطعه کردند ولی با این حال معتقدان به وی و گمگشتگان طریقهٔ او پس از او کم و بیش به راه خود ادامه داده چنان چه از کتب بسیاری بر می آید که آن ها

ص: 150


1- منظور مرحوم میرداماد است
2- یعنی: مرحوم میرلوحی
3- «خلاصة الفوائد» صفحه ی 88

تا زمان ظهور دولت صفویه ادامه داشتند و مرحوم محقق کرکی شیخ علی رَحِمَهُ اللَّهُ (1) سرسختانه با آن ها مبارزه می کرد و سپس دیگران از علماء و شاگردانش و غیر آن ها، چنان چه از کتاب «انيس المؤمنين»نوشته ی یکی از شاگردانش که قسمت زیادی از این کتاب را درباره شرح ضلالت ابو مسلم قرار داده ظاهر می شود.

اتباع ابو مسلم که فرصتی در انقلاب حکومت صفویه برای فکر می کردند به ظاهر به صورت قصه خوانی و شجاعت نامه مانند رستم نامه به میدان تبلیغات مذهبی خود ظهور کرده ولی علمای دانا و بینا و هشیار شیعه می دانستند مقصود آن ها را که می خواهند مسلک ابو مسلم و امامت او را در میان مردم تثبیت و تحکیم بخشند، و لذا آن جنگ شدید به میان آمد و فعالیت در صحنه تبلیغات قولی و کتابتی از دو طرف شدید شد ولی اتباع ابو مسلم که هیچ مستمسک آبرومندی برای خود نداشتند، تنها با حیله و دروغ پردازی و افتراء زنی به مقابله با شیعه و علمای آن ها می پرداختند و از هیچ جنایتی که مقدور آن ها بود کوتاهی نمی کردند.

مرحوم میرلوحی که تقریباً از حدود سال هزار و سی تا [سال هزار و ] پنجاهم هجری قمری قهرمانانه به این جنگ پایان داد و علمای معاصرش و بلکه علمای بزرگ از اساتیدش به کلمه واحده در یاری او بپا خواستند و فتاوا و رساله ها و کتاب ها نوشتند، بطلان دعاوی ابو مسلم و اتباعش را برای عموم مردم مخصوصاً ایرانیان به طور کامل روشن کردند.

ولی آن مردم فاسق و بی دین حیله گر شیاد که ابو مسلم را محور فعالیت خود قرار داده بودند تا آن جا که توانستند نسبت به علمای مبارز شیعه در دشمنی خود کوتاهی نکردند که بیشترین ضربات دشمنی آن ها نسبت به سردار فاتح این جنگ یعنی

ص: 151


1- متوفای سنۀ 937

مرحوم میرلوحی وارد آمد.

عبارت کتاب های گذشته را که نقل کردیم شما درست دقت کنید ببینید آن شیادان ،فاسق چگونه غدّارانه با مرحوم میرلوحی دشمنی خود را قالب می زدند و از زبان و قلم او نقل بدگویی به بزرگان شیعه می کردند که هم مرحوم میرلوحی را بدگو کنند و هم بزرگان شیعه را از زبان و قلم او بد جلوه دهند.

عبارت کتاب «خلاصة الفوائد»كه قبلاً نقل شد مکرراً ذکر کنیم:

«بعد از ،آن آن طائفهٔ بی ایمان با زبان های بریده به اکابر شیعه پرداختند، چنان که هر کس را از آن بزرگان که سید مومی الیه (1) بیشتر تعریف می کرد آن بدبختان از زبان ،او آن بزرگ شیعی را بیشتر به بدی مشهور می ساختند و مرکب بدگویی در میدان فتنه جویی می تاختند » (2)

ما از این جا می توانیم کاملاً پی ببریم که آن چه در کتاب «كفاية المهتدى» بر مرحومین مجلسیین تجاسر شده ساخته آن منافقان است قطع نظر از دلائل بسیاری که بعداً انشاء الله ذکر می کنیم.

قبلاً هم عبارات كتاب «ابيات المختار و انيس الأبرار» و كتاب «صحيفة الرّشاد»را نوشتیم که چگونه شخصیت مرحوم میرلوحی در طوفان شدید دشمنی های سرسختانه آن ها دچار اضطراب فوق العاده قرار داشته که بزرگان علمای دلسوز شیعه را از نظر وظیفه شرعی بریاری او برانگیخت و فتاوی و رساله ها و کتاب های بسیار بر نصرت او گسیل شد.

در جنگ با مرحوم میرلوحی، گروهک های دیگری نیز شرکت داشتند، مانند

ص: 152


1- یعنی: مرحوم میرلوحی
2- «خلاصة الفوائد»/ صفحه ی 49

گروهک زراقیه (1) از متصوفه و گروهک هایی از متعصبین بعضی از فرق ناصبه ی اهل تسنن که در اصفهان رسوبات متحجره ی انحرافات نواصب گذشته در دل های شان بر مخالفت شیعه بر می انگیخت مخصوصاً نسبت به مرحوم میرلوحی شجاع از خ--ود گذشته در راه ولایت ائمه اطهار علیهم السَّلَامُ که مانع زیارت قبر حافظ ابونعیم و قبر ابوالفداء و امثال آن می شد.

صاحب كتاب «سلوة الشيعة»مرحوم مطهر بن محمد المقدادی که از علمای آن عصر و این کتاب را در رد صوفیه نوشته است صحنه جنگ آن ها را با مرحوم میرلوحی ذکر می کند که می توانیم از آن پی ببریم به یک جبهه جنگی دیگر برای مرحوم میرلوحی و تهمت زنی های دیگری از سوی آن دشمنان به او.

صاحب کتاب مزبور پس از بیاناتی دربارهٔ صوفیه و مخصوصاً فرقۀ زرّاقیه آن ها را سه دسته کرده و قسمتی از افعال شنیعۀ آن ها را ذکر می کند و آن که این سه فرقه با هم مختلط و در اشتهار این طریقهٔ مذمومه محرّص و محرک یکدیگر و غول راه مردم نادان گردیده اند چنین می نویسد:

«پس باید که مؤمنان به سالوسی و چاپلوسی و آواز باریک کردن و نرم نرم سخن گفتن و وضع های شیادانه ساختن ایشان فریب نخورند که اگر چه بعضی از ایشان به ظاهر چون میش درویش می نمایند اما مجموع در باطن روباه صفتان و گرگ خصلتانند، مؤید این حال و مصداق این مقال آن که سید بیچاره ای (2) که عوام را از دوستی ابو مسلم مروزی منع کرده بود بعد از آن که جمعی از ثقات

ص: 153


1- گروهی از حلاجیه هستند که حتی اکثر مشایخ صوفیه و بسیاری از علمای سنّی آن ها را مذمت کرده اند مانند: ملای رومی و زمخشری در کشاف و غیره چنان چه در اول کتاب «سلوة الشيعه» و غير آن شرح داده اند.
2- یعنی: مرحوم میرلوحی

علماء و عدول فضلاء، فتواها و رساله ها ،نوشتند، چنان که صاحب رساله ی «خلاصة الفوائد» و رساله ی «ايقاظ العوام» ذكر بعضی از آن کرده اند و بیشتر آن فتاوی و رسائل را فقیر دیده ام و اکثر آن کسانی که در تعصب ابو مسلم کوشش می نمودند، به حال ناخوش مآل آن دشمن حیدر و ،آل شناسا گردیدند و زبان اعتراض در کام ،کشیدند

یکی از زرّاقیه سر از جایی برداشت و همت بر تعصب ابو مسلم بگماشت، به سبب آن که عطار در کتاب «مظهر العجائب» تعريف او کرده بیتی در صفت او گفته است ظاهراً آن سید گفته باشد که عطار معصوم نیست و بر بطلان جماعتی که دعوای مکاشفت او می نمایند :گفته امثال این غلط ها کافی است و حال آن که او بسیار کسی را از مخالفان و ملحدان مانند سفیان ثوری و حلاج و غیر ایشان تعریف کرده که تعریف ایشان هیچ دخل به تقیه هم ندارد و پر ظاهر است که مردم دیندار به سخن عطّار با این طور کسان که قدمای علمای شیعه و دانایان علم رجال ایشان را مذمّت بسیار کرده اند هرگز دوست نخواهند شد.

چه گویم؟ که این فریبندگان و فاسقان و هواداران و مریدان احمق ایشان با او چه دشمنی ها ورزیدند و در هر جا که بودند به چه تقریب حرف او به میان می آوردند و چه مزخرفات به قالب می زدند و طرفه این است که با وجود آن که دعوای کشف و کرامات می کردند و لاف دانستن غیب می زدند اگر یکی از ایشان از روی عداوت یا شخصی غیر ایشان از برای آن که تماشایی کند یا به واسطهٔ آن که ابطال دعوی ایشان نماید و بر عالمیان ظاهر سازد که

ص: 154

ایشان در دعوای مکاشفه بر باطل و کاذب اند با بعضی از ایشان می گفت که فلان سيّد حلاج یا سفیان ثوری را مثلاً لعنت می کند( قطع نظر از جهل و نادانی ایشان کرده که ملعون و مرحوم را از هم نمی شناختند و فرق میان مردود و مقبول نمی کردند) این قدر نمی یافتند که آن سخن غلط است و افتراء، في الحال يکديگر را خبر کرده به در خانه بعضی از ارباب مناصب می دویدند و خود را رسوا و فضیحت گردانیده خوار و خجل و شرمنده و منفعل بر می گردیدند و با این که از بس افتراء می زدند و هر روز یکی از پیران خود را از زبان او (1) به ملعونیت شهرت می دادند.

از اواخر سال هزار و پنجاه و یکم تا به این زمان که اواسط سال هزار و شصتم (2) است مؤمی الیه (3) از برای فارغ بودن از درد سر و بسته شدن دهان آن مفتریان از خدا بی خبر، شیطان را اگر نام برد لفظ لعین با اسم او قرین نمی سازد و بعد از آشامیدن آب، یزید بن معاویه و آل زیاد بن ابیه را لعنت نمی کند و نوعی نمی نماید که عبارت لعنت کسی از او بشنود هنوز این فاسقان کذاب و حیلت گران مرتاب ترک افتراء زدن و ژاژخاییدن نمی کنند و به هرجا که می رسند و به هر خانه که به آش مالی می روند، در خبث و غیبت و افتراء و تهمت می گشایند که شاید سفیهان را به این طریق با او دشمن ،کنند و نا خوشی طینت و زشتی طبیعت خود را ظاهر

ص: 155


1- یعنی: مرحوم میرلوحی.
2- از این جا تاريخ تأليف كتاب «سلوة الشيعة» معلوم می شود، چنان چه در کتاب «الذریعة» اشاره کرده.
3- یعنی: مرحوم میرلوحی

می سازند گوییا سبب فضیحت و خواری و باعث رسوایی و کساد بازاری ،خود او را می دانند لهذا روز به روز عداوت را زیاده می گردانند» (1)

صاحب کتاب «سلوة الشیعه» پس از سخنانی مطلب را چنین ادامه می دهد که :

«خود دیدم شخصی را که با امیر محمّد باقر داماد - حشره الله النبي و آله الأمجاد - غایت دشمنی [ داشت] به سبب آن که او عطار را مذمت کرده بود و دیگری را دیدم که با شیخ علی بن عبدالعالی - نوّر الله مضجعه - دشمن بود و نسبت به آن بزرگ دین بی ادبانه زبان می،گشود به واسطهٔ آن که در کتاب «مطاعن المجرمية» مذمّت حلاج و بعضی از نظرای او کرده و از این در گذشته؛ می بینیم که اگر بر یکی از مشاهیر شیعه افترایی زنند که او حلاج یا بعضی از اشباه او را طعن زده تحقیق ننموده و به حقیقت نارسیده با او در مقام عداوت در می آیند چنان که اگر بر او دست یابند بیم آن هست که به قتلش مبادرت نمایند» (2)

کتاب های دیگری که در توصیف اوضاع آن عصر و جنگ های مذهبی و کشمکش های گروهی در برخورد شیعه و علمای آن با آن فرقه ها و گروه ها نوشته شده و (مرحوم میرلوحی که پیشتاز در مبارزه با آن ها بوده مورد نصرت و یاری آن مؤلفین قرار گرفته و اکثر آن کتاب ها اکنون در دسترس ما نیست ولی همین مقدار که موجود بود و از آن ها نقلیاتی کردیم) می تواند برای ما که در این عصر هستیم یعنی سنهٔ 1416 هجری قمری و بعد از گذشت نزدیک به چهار قرن وضع مرحوم میرلوحی را روشن

ص: 156


1- «سلوة الشيعه»/ صفحه ی 16 و صفحه ی 17
2- «سلوة الشيعة» دو صفحه آخر كتاب

کند که دشمنان اسلام و تشیع که سر دشمنی را با مرحوم میرلوحی باز کرده بودند، برای نابودی شخصیت او از هیچ افتراء و سالوسی فروگذاری نمی کردند و از زبان و قلم او بر بزرگانی از شیعه که حتی مورد احترام و تأیید آن مرحوم بود، به ناسزاگویی و بدسخنی می پرداختند تا هم شخصیت آن بزرگان شیعه را از زبان وی و هم شخصیت اسلامی شیعی و علمی و تقوایی آن مرحوم را در نظر مردم شیعی مسلمان زیر علامت سؤال ببرند.

و از این جا است که ما به آسانی می توانیم بپذیریم که تحریفات موجود در کتاب «كفاية المهتدى» و تحامل بر مرحومین مجلسيّين - عليهما الرّحمة - تحریفاتی است که از سوی همین دشمنان طرفین واقع شده و آن ها کوشش کرده اند به نام او و از قلم او آن دو شخصیت بزرگ را مورد طعن قرار دهند.

شخصیت مرحوم میرلوحی را از قلم علمای بزرگ معاصرش مانند مرحوم میر محمد زمان رضوی و غیره و همچنین اساتیدش مانند محقق داماد ،دیدید از لحاظ علم و تقوا و اخلاق اسلامی و متانت و عفت زبان و صفا و خلوص دودمان و اصالت

و شرافت نسب و حسب و احتیاط در راه دین و تجلیل از علمای مسلمین و غیر این از صفات برجسته که از مطالعه مجموع آن چه گذشت هویدا می گردد، چگونه باید در نظر گرفت؟ و وضع زمان و محیط دوران او و دشمنان و حیله گری آن ها چنان چه بیانش از قلم علمای آن عصر ذکر شد نیز باید در نظر گرفت تا درک این حقیقت آسان شود که چگونه در کتاب آن مرحوم دست تحریف وارد شده و به نام او سخنانی در کتابش درج شده که نه با روش قلم او و نه با اخلاق شناخته شده ی او نمی تواند هماهنگ باشد، و این ها نشانه هایی است از دست تحریف که به این کتاب شریف دراز شده.

این بزرگانی که از اعاظم علمای شیعه سخنان شان گذشت در تعریف و توثیق و تجلیل و عظمت و کمالات روحی و معنوی مرحوم میرلوحی از ایام صغر سن تا

ص: 157

جوانی و ترقیات علمی و بی آلایشی و بی تکلفی و خلوص او در راه حفظ و ترویج اسلام و تشیع و ولایت و ادب و متانت ریشه دار موروثی اباً عن جد تا برسد به ائمهٔ طاهرين - صلوات الله عليهم اجمعين.

این ها کسانی نبودند که گزاف گو و بی حساب کسی را این چینن بستایند و یا ناشناخته چنین سخنانی بگویند و یا مرحوم میرلوحی کسی باشد که انتظاری در ترفیع شخصیتِ دنیوی خود از ایشان ببرند، این ها جز حقیقت گویی - محضاً لله - چیز دیگری را منظور نداشته چنان چه خود نیز بدان اعتراف کرده اند، این ها بعضی از نزدیک با خود مرحوم میرلوحی و پدرش با آشنایی نزدیک و کامل، ارادت و علاقه داشته اند مانند صاحب «اظهار الحق» و صاحب کتاب «ابيات المختار و انیس الابرار» و غيرهما که عین عبارت کتاب هایشان گذشت و یا استادِ مرحوم میرلوحی و پرورنده او بودند مانند مرحوم میرداماد رَحِمَهُ اللَّهُ و همگی سخنان شان می تواند سندی محکم و متقن تلقی گردد و همچینن دیگر مؤلفین کتاب ها و رساله ها در نصرت آن مرحوم و یا کتاب های دیگری که در موضوع دیگری نوشته اند و به مناسبتی قضیهٔ مرحوم میرلوحی را پیش آورده اند و طرفداری از آن مرحوم کرده اند مانند کتاب «سلوة الشيعة».

فصل دوّم: در بیان قرائن داخلی و خارجی بر این تحریف ها

سخنان دروغ و بی حقیقت چون تنها سخن است و ساخته زبان، لذا با دیگر حقایق و پدیده های جهان سازگار نیست و لذا با مطالعه دقیق، اطراف آن دروغ و مقایسه با حقایق موجود در اطراف به زودی بطلان و بی حقیقتی آن سخن دروغ فاش می شود و همچنین آثار پدیده های جهان هستی در اطراف، اثر آن دروغ را از بین می رود.

ص: 158

از این رو خداوند جهان آفرین برای نابودی باطل چنین فرموده:

﴿بَلْ نَقْذِفُ بِالْحَقِّ عَلَى الْبَاطِلِ فَيْدَمَغُهُ فَإِذَا هُوَ زَاهق﴾ (1)

و همچنین فرموده است:

﴿إنَّ اللهَ لا يُصْلِحُ عَمَلَ الْمُفْسِدِينَ﴾ (2)

و همچنین فرموده است :

﴿إِنَّهُ لا يُفْلِحُ الْمُجْرِمُونَ﴾ (3)

و همچنین فرموده :

﴿إنَّهُ لا يُفْلِحُ الظَّالِمُونَ﴾ (4)

دستگاه آفريدگار جهان و دستگاه عالم هستی به عمل مفسدین کمک و رونق نمی دهد و گنه کار را رستگار نمی کند و همچنین ستمکاران را در ستم های شان به هدف نمی رساند و رستگار نمی شوند بلکه بالاخره آن ها را به فضیحت خواهد کشاند و رسوا خواهد نمود.

این خیانتکاران که با حیله های بسیار برای تخریب شخصیت کسانی از علماء مبارز اسلام مانند مرحوم میرلوحی و مرحومین مجلسیین در این کتاب دست به تحریف زده اند عاقبت نتوانسته اند رد پای دروغ سازی خود را کاملاً محو کنند که کسی به کلّی نتواند آن ها و عمل شان را بشناسد افتراء زننده به آرزوی خود نخواهد رسید و عاقبت رسوا خواهد شد.

وَ قَدْ خَابَ مَنِ افْتَرى (5)

ص: 159


1- سوره ی انبیاء آیه ی 18
2- سوره ی یونس آیه ی 17
3- سوره ی یونس آیه ی81
4- سوره ی انعام آیات 21 و 135، سوره ی یوسف آیه ی 23، سوره ی قصص آیه ی 37
5- سوره ی طه آیه ی 61

کسی افتراء به دیگری می بندد که به حاکمیت خداوند در جهان هستی ایمان ندارد.

﴿إِنَّمَا يَفْتَرى الكَذِبَ الَّذينَ لا يُؤْمِنُونَ بِايَاتِ اللَّهِ وَ أُولَئِكَ هُمُ الْكَاذِبُونَ﴾ (1)

و کسانی که به حاکمیت خداوند متعال در جهان هستی و نشانه های او ایمان ،ندارند خداوند متعال آن ها را به اهداف نامشروعان هدایت و راهنمایی نمی کنند .

﴿إِنَّ الَّذِينَ لَا يُؤْمِنُونَ بِايَاتِ اللَّهِ لا يَهْدِيهِمُ اللَّهُ وَلَهُمْ عَذَابٌ أَلِيمٌ﴾ (2)

این است سنت آفرینش آفریدگار جهان هستی و کسی که از این سنت الهی تجاوز کند تنها برای او عذاب دردناکی خواهد بود.

این خیانتکاران حیله گر که در طول دو سه قرن دست تحریف در این کتاب شریف بردند و سخنان خرابکارانه در لابلای آن درج کردند و شخصیت بزرگ مؤلف آن را دچار بعضی ابهام ها کردند و به نام قلم او به دو شخصیت بزرگ دیگر از علمای شیعه تجاسر و تحامل کردند، لیکن در عاقبت نتوانستند آن دو شخصیت بزرگ (یعنی مرحومین مجلسیین) را از شخصیت بیندازند و نه مرحوم میرلوحی را بالاخره از

صحنه نابود کنند.

و خوشبختانه رد پای خیانت کارانه خود را برای شناخت خیانتکار در این کتاب برای همیشه باقی گذاشته و نابود شدند.

در تحقیقات به عمل آمده در مدت های طولانی در اطراف كتاب «كفاية المهتدى» و اضافات تحریفی آن به دو نوع شواهد روشن برخورد کردیم:

یکی شواهد و قرائن داخلی در خود این کتاب و دیگر شواهد و قرائن خارجی و آن ها بسیار است که ما از هر یک از این دو نوع قرائن قسمتی را ذکر می کنیم .

ص: 160


1- سوره ی النحل آیه ی 105
2- سوره ی نحل آیه ی 104

(الف) قرائن داخلی:

اما قرائن داخلی از این قرار است.

در اول این کتاب تحریف کنندگان نام مؤلف را خلاف آن چه بوده ذکر کرده اند ما در اوّل این شرح حال با دلائل قاطع و روشن ذکر کردیم نام او «میرلوحی الموسوى الحسينی» فرزند «میر سیّد محمّد » بن «میر سیّد قاسم» بن «می رسید محمد مصحفی» است، و از چند سند قطعی برای این مدعا استفاده کردیم، لکن در نسخ موجوده ای که ما دیده ایم چنین ذکر شده :

«چنین گوید محتاج رحمت حضرت ،باری، محمد بن محمد لوحى الحسينى الموسوى ،السبزواری که ملقب است به مطهر و متخلّص به نقیبی.. »

و در نسخه ی مجلس و نسخۀ دانشگاه تهران چنین نوشته شده است :

«چنین گوید محتاج رحمت حضرت باری، محمد بن محمد لوحی الحسينى الموسوى السبزواري الملقب بالمطهر و المتخلّص بالنقيبي.. »

مراجعه کنید به آن چه ما قبلاً نقل کردیم، عبارت از:

الف- وقف نامه ی خانه اش

ب- مهر دستی او در اطراف وقف نامه

ج - چند جا از کتاب«اصول العقائد» فرزندش

د- کتاب «غناء»از فرزندش مرحوم میر محمد هادی

ه- - كتاب«صحيفة الرّشاد »

و - كتاب «ابيات المختار و انيس الابرار» که در این دو کتاب حتى وجه تسمیه مشروحاً ذكر شده، الى غير ذلك.

ص: 161

اکنون هدف تحریف کننده از این تغییرات در نام و القاب مؤلّف چه بوده برای ما روشن نیست اگر چه چیزهایی احتمالاً به نظر می رسد، ولی آن چه مسلم است این است که اثر دست خیانتکار از اوّل کتاب نمایان باشد تا هوشیارانه بتوانیم در بقیه یکتاب تحریفات دیگرش را جستجو ،بکنیم و این سنت الهی است که جای پای خیاتکار را باقی گذارد.

2- قبلاً گفته شد راجع به تولد و فوت مرحوم میرلوحی آن چه مشخص است، این است که ایشان معاصر مرحوم مجلسی دوّم نبوده بلکه فرزند او میرمحمد هادی که ظاهر کلمات و احوال ایشان می رساند زمان پدرش بزرگ سال ،نبوده و با مرحوم مجلسی دوم معاصر می شده چنان چه فوتش سنۀ 1113 روی سنگ قبرش نوشته شده و فوت مرحوم مجلسی دوم سنه 1111 بوده است.

بنابراین آن چه از معارضه با مرحوم مجلسی دوم است جایی ندارد و مخصوصاً آن چه در این کتاب «کفایة المهتدی» از مناقضه و مباحثه با کتاب «الرجعة» مرحوم مجلسی دوّم ،است چون کتاب «الرجعة» را به نام شاه سلیمان صفوی در زمان سلطنتش نوشته که پس از فوت شاه عباس ثانی که سنه 1078 بوده و در سنه ی 1105 وفات کرده در صورتی که به حسب قرائن و دلائل مذکورۀ قبلی فوت مرحوم میرلوحی در حدود سنهٔ 1065 و اکثراً احتمال دارد سنهٔ 1070 واقع شده باشد. بنابر این کتاب «الرجعه» پس از فوت مرحوم میرلوحی نوشته شده است.

روی این حساب می توان تشخیص الحاقی بودن تمام آن چه با کتاب «الرجعة» در بحث گشوده چه در اوّل این کتاب «کفایة المهتدی» و چه در ماقبل آخر تا آخر کتاب، با قطع نظر از علائم و نشانه های دیگر مانند عوامانه بودن این عبارات و یا نادرستی قسمتی دیگر از مطالبش مثلاً درباره حدیث

﴿مَنْ حَفِظَ مِنْ أَحَادِيثِنَا أَرْبَعِينَ حَديثاً.... ﴾

ص: 162

از سعد بن ابراهيم بن على الأردبیلی در کتاب «اربعین»ش نقل می کند راجع به مراد از این احادیث زمانی که ملاقات کردم دحية بن خلیفه کلبی را او روایت کرد از احمد بن حنبل متوفای سنهٔ 241 در صورتی که دحية بن خلیفه کلبی صاحب کاروان مال التجاره از شام به مدینه هنگام خطبه نماز جمعه پیغمبر صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ و آله و سلم و است که آیه ی:

﴿وَ إِذَا رَأَوْا تِجَارَةً أَوْ لَهْواً أَنْفَضُّوا إِلَيْهَا ﴾ (1)

اشاره به همان است و بعداً مسلمان شد و سپس فوت کرد و هیچ این سخنان به هم نمی خورد.

سعد بن ابراهیم اردبیلی کجا و احمد بن حنبل كجا و دحية بن خليفه كجا؟ و این ها نشانه های دستبردگی و تحریف در این کتاب است

بعضی خواسته اند با فکر ناقص خود آن را اصلاح کنند این چنین که ابو الخطاب بن دحية بن خلیفهٔ کلبی بوده و منظور از ابوالخطاب معروف به «ذوالنسبین» که ادیب و محدّث و لغوی بوده و در اندلس و مراکش و مصر و شام و حجاز و عراق و ایران در پی کسب دانش بوده و در دربار چند نفر از سلاطین تقرّب جست مانند «الملک العادل» در مصر و مانند «الملک الکامل» و یا «الملک المعظم مظفرالدین» در اربل.

ولی حساب آن نکرده اند که این «ذوالنسبین»در شهر قاهره مصر در سنه ی633 فوت کرده و احمد بن حنبل در سنهٔ 241 وفات کرده و با هم فاصله زیاد داشته اند گرچه ممکن است روایت او از احمد بن حنبل با وسائط چندی صورت گرفته باشد لکن چنان چه گفته شد عبارات مذکوره دستخوردگی دارد و محتاج به اصلاح است.

3- سومین نشانه تحریف آن که قبل از شروع در حدیث اول از این «اربعین»چنین نوشته:

ص: 163


1- سوره ی جمعه آیه ی 11

«و بر خود لازم دانست که به قدر امکان هر حدیثی را که فضل بن شاذان - عليه الرحمة والغفران - در روایت آن منفرد باشد و مؤیدات آن حدیث را نباشد نقل ننماید »

این عبارت را باید دید چرا نوشته شده؟

آیا این عبارت از مرحوم میرلوحی است؟ در صورتی که احادیث این اربعین اکثراً که بیست و پنج حدیث از احادیث آن باشد، غیر از احادیث بسیار دیگر که در ذیل احادیث اصلی «اربعین» است از همین فضل بن شاذان است .

آیا ضعفی در شخص فضل بن شاذان بوده؟ که نیست و او از اکابر علماء و فقهاء و متکلمین و محدثین و ثقات اصحاب ائمه علیهم السَّلَامُ که بعضی از حضرت امام رضا علیه السَّلَامُ تا حضرت عسکری - صلوات الله علیهم اجمعین - گفته اند و بعضی از حضرت جواد علیه السَّلَامُ.

آیا رواتی که فضل بن شاذان از آن ها این احادیث را روایت کرده ضعیف بوده اند و او از ضعفاء معمولاً نقل حدیث می کرده؟ که آن هم مشاهده می کنید چنین نبوده بلکه روایاتش اکثراً از اکابر اجلاء ثقات اصحاب ،بوده مانند ابن ابی عمیر و فضالة بن ایوب و عبدالله بن جبله و صفوان بن یحیی و حسن بن محبوب که قسمتی از آن ها از اصحاب اجماعند و اگر از مثل حسن بن علی بن سالم ابی حمزه بطائنی واقفی روایت دارد نشانۀ روایت از ضعفاء نمی شود چون تمام مشایخ ثلاث در کتب اربعه از او روایت دارند و لذا از مجلسی دوم - عليه الرحمة - نقل شده که او را توثیق کرده اند و لو فاسد المذهب بوده باشد.

و همچنین وسائط دیگری که بعد از این ها هست تا برسد به امام معصوم علیه السَّلَامُ اكثراً از اجله ثقات هستند و بسیاری از این روایات را مؤلف «مرحوم میرلوحی» پس از ذکر آن تصریح می کند که در اعلی درجهٔ صحت است.

ص: 164

پس عبارت مذکور آیا می تواند از مرحوم میرلوحی باشد و اگر می بود برای چه و به چه منظور؟ که مشاهده می کنید هیچ وجه صحیحی ندارد.

تنها چیزی که به نظر می رسد آن که ،مخالفین تحریف کنند که مناقشاتی به نام مرحوم میرلوحی با کتاب «الرجعة» مرحوم مجلسى در«كفاية المهتدی» درج کرده اند. دیده اند که در کتاب «الرجعة»مجلسی از طرف مرحوم میرلوحی با اعتماد او به کتاب اثبات الرجعه فضل بن شاذان منافات دارد به خیال خود خواسته اند رفع این منافات کنند و بگویند مرحوم میرلوحی رَحِمَهُ اللَّهُ کتاب «اثبات الرجعة» فضل بن شاذان را هم قبول ندارد.

ولی توجه دارید که این تهمت و تحریف کاملاً رسوا است، زیرا:

اوّلاً: حدود بیست و پنج حدیث اصلی این کتاب از «اثبات الرجعة» فضل بن شاذان است.

ثانیاً: در بسیاری از آن ها، حدیث دیگری از جای دیگر در تأییدش نیاورده.

ثالثاً: در قسمتی از آن ،روایات تصریح می کند به کمال صحت سند و علوّ روایت

پس از این جا ظاهر می شود نشانه دست تحریف مخالفین در این کتاب.

4- چهارمین نشانه از تحریف در مناقشات با مرحوم مجلسی آن که در اول کتاب «كفاية المهتدى» چنین نوشته است :

«تا در این ایام شریفه بعضی از خواص و عوام شیعه از غیبت و رجعت آن شاه بارگاه امامت و خلافت علیه السَّلَامُ سؤال نمودند و در مقام تحقیق بعضی از گفتگوهای حضرت افادت و افاضت پناه صدرنشین صفه ،مدرّسی ملا محمّد باقر بن ملا محمّد تقی مجلسی در آمدند چون ملای مذکور کتابی در رجعت قلمی ساخته اند و اغلب و اکثر

ص: 165

مردمان را به منافره و مشاجره انداخته اند و جمعی از صلحای مؤمنين التماس داشتند، بلکه حروف اقتراح بر رقاع الحاح می نگاشتند که این مستغرق بحر ،اضطراب چند کلمه در این باب از مخزون خاطر فاطر يا بطون سواد فاتر به دستیاری خامه و خصاص (1) به ریاض بیاض رساند و چون موانع بسیار بود این شکسته در اقدام به آن امر تأخیر می نمود... تا در شب چهاردهم ماه شعبان سال هزار و هشتاد و یکم خوابی دید... و به نوشتن این رساله مأمور گردید»

خلاصه ی این سخنان ،آن که خواسته بنویسد اضافه کرده به «اربعین» بیاناتی در ردّ كتاب «الرجعه» مرحوم مجلسی دوّم.

ولی دلائلی هست که نشان می دهد این ها تحریف از جانب دشمنان مرحوم میرلوحی و دشمنان مرحوم مجلسی است، از این قرار:

دلیل اوّل) قبلاً دربارۀ تولد و وفات مرحوم میرلوحی نوشتیم آن چه ظاهر از تاریخ ایشان است این است که تولد ایشان حدود سنهٔ 990 بوده وفات ایشان نیز حدود سنۀ 1067 بوده در صورتی که کتاب «الرجعة» که به نام شاه سلیمان نوشته شده است سلطنت او پس از سنۀ 1078 که وفات پدرش شاه عباس دوم است ،بوده تا سنه 1105 بنابراین کتاب «الرجعة» پس از فوت مرحوم میرلوحی به فاصله زیادی نوشته شده .

دلیل دوم) مرحوم مجلسی دوم که تولدش سنۀ 1035 بوده، معاصر مرحوم میرلوحی نمی شده که تا بین آن ها معارضه ای پیدا شود بلکه حسب استظهار گذشته فوت مرحوم میرلوحی قبل از فوت مرحوم مجلسی اول که سنه 1070 است واقع

ص: 166


1- شاید «خضاض »باشد.

شده و زمان ریاست مجلسی اوّل بوده.

و مجلسی دوم معاصر فرزند مرحوم میرلوحی یعنی مرحوم میر محمد هادی متوفای سنهٔ 1113 بوده است.

و این که در این اضافات تحریفی گاهی 1081 و گاهی 1082 و در بعضی نسخ 1083 معلوم می شود آن ها را تماماً برای آن ذکر کرده که کتاب را با دوره ی مرحوم مجليس دوم مناسب سازد.

دلیل سوم) این اضافات تحریفی در مناقشات با مرحومین مجلسیین می باشد در نسخ موجود از این کتاب بسیار متفاوت و کم و زیاد است حتی در بعضی از نسخ حدود شش صفحه اضافه دارد بر دیگر نسخ موجوده

دلیل چهارم) این مناقشات اکثراً مربوط به مطالب کتاب نیست، بلکه قسمتی گویای فقر و تهی دستی و عدم اعتناء مردم به سخنان او و در مقابل جاه و مقام و ثروت مرحوم مجلسی و قسمتی دیگر مربوط به معجزه تراشی مردم برای او، و قسمتی دیگر راجع به اتهام تصوّف و پشتیبانی او از صوفیه و مشایخ آن ها و اگر داعی بر این اضافات ردّ كتاب الرجعه» بوده باید در همان مقوله سخن بگوید.

دلیل پنجم) شکل سخنان در این اضافات بسیار عوامانه است که با مقام علمی مرحوم میرلوحی متناسب نیست.

دلیل ششم) این تعبیرات با مقام ادب و تقوی و اصالت و شخصیت مرحوم محمد میرلوحی که آن همه مورد ستایش بزرگان علماء شیعه با تقوی مانند مرحوم میر زمان رضوی خراسانی و غیره که( قبلاً ذکر شد) متناسب نیست، مرحوم میرلوحی یک شخصیت اصیل، جامع معنویات و صفات حمیده و وارث کمالات اباً عن جد كه تقریظات گذشته از اساتیدش مانند مرحوم میرداماد و معاصرینش نسبت به خودش و پدرانش [که] در نقلیات گذشته نمونه ای از آن مشاهده شد همه حاکی از متانت و

ص: 167

عفاف زبان و بیان و حرمت نهادنش به بزرگان اسلام و علماء دین و تمام عصبیات و حميّاتش بر ضد مخالفین دین بوده و در این راه به کار می برده است.

دلیل هفتم) در این اضافاتِ تحریفی کاملاً سعی شده به شکلی باشد که ه-م مؤلف «مرحوم میرلوحی» سبک و بی وزن و بی اعتبار از قول خودش نشان داده شود، و هم طرف تحامل مرحومین مجلستین را عیب گیری کرده و از اعتبار ساقط .سازد و این نشانه ی آن است که این اضافات از سوی کسانی در این کتاب وارد شده که هم با مؤلّف دشمنی داشته اند و هم با مرحومین مجلسیین که به هر دو، ضربه ای بزنند، آن هم به نام مرحوم میرلوحی تا دوستان و طرفداران مرحومین مجلسیین را نیز با او دشمن سازند و سند تخریبی نیز از قول مرحوم میرلوحی به دست دشمنان مرحومین مجلسین نیز داده باشند و به اصطلاح معروف با یک تیر ناشناس چند هدف گیری کرده باشند و نیز پیدا نباشد که تیر از کجا آمد!

دلیل هشتم )در این اضافات تحریفی سعی شده در اثبات این که مؤلّف را آن چنان نشان دهد که شخصیتی است فقیر و تهی دست از مال دنیا و مورد بی توجهی در بین مردم به طوری که سخنانش را و لو حق باشد مردم نمی پذیرند و برای او ارج و ارزشی قائل نیستند و لذا در برابر مجلسیین که نزد عامه مردم دارای عظمت و مقبولیت هستند و از ریاست و مال فراوان برخوردارند نمی تواند با گفتن حقایق و تحقیقات علمی در تبیین روایات و مطالب دینی و مذهبی مردم فریب خورده را راهنمایی کند.

این سخنان مکارانه تحریفی بیشتر در مقدمه کتاب است به عنوان این که چرا در اقدام به رسیدگی به کتاب «الرجعه » مرحوم مجلسی تأخیر می انداخت تا بالأخره شب چهاردهم شعبان سال یکهزار و هشتاد و یکم خوابی دید و در اثر آن به نوشتن این رساله اقدام نمود.

ص: 168

ما قبلاً (1) در مورد شخصیت و عظمت مرحوم میرلوحی مطالبی از علماء بزرگ زمانش نقل کردیم مراجعه شود تا روشن گردد که ایشان بین بزرگان علماء زمانش (چه اساتید بزرگ خود مانند محقق داماد و شیخ بهایی و یا معاصرینش مانند میر محمد زمان خراسانی عبدالمطلب بن یحیی طالقانی و میر سید احمد عاملی و صاحب «ابيات المختار و انيس الأبرار» و صاحب کتاب «المشائن»و كتاب «المحاسن و المشائن » و بسیاری دیگر که قبلاً نامشان ذکر شده چه عظمتی داشته و همچنین در

رساله های گذشته سخن از نفوذ او در میان عموم مردم تا جایی که کارهایی که بزرگان علماء نتوانستند او از عهده اش بر آمده مانند کوبیدن فرقه ضاله اتباع ابو مسلم که از محقق کرکی (2) گرفته آن مرجع عالی قدر و شیخ الاسلام شیعه فعالیت کرده بود و به نتیجه نرسیده بود که مرحوم میرلوحی آن را تمام کرد و وضع آن ها را برچید.... و امثال آن

کجا در تاریخ دیده شده یک عالمی اقدامی کند که هفده رساله رسماً از علماء بزرگ زمانش در تأییدش تألیف شود غیر از کتاب های دیگر غیر رسمی مانند: «سلوة الشیعه» و غیرها که در موضوع دیگری است ولی در تأیید ایشان سخنان بسیار دارد و همچنین فتاوا و نوشته های دیگر.

بحران معارضۀ مرحوم میرلوحی با اتباع ابو مسلم و معارضۀ آن ها با آن بزرگوار و نوشتن رساله ها و کتاب های بسیار از علمای بزرگ در تأیید و نصرت او که قبل از سنه ی 1044 بوده، در مرکز و پایتخت سلطنتی یگانه مملکت رسمی شیعه ایران بزرگ آن ،زمان و در عصر شدّت گرفتن فعالیت های تبلیغی و ترویجی شیعه و پیشرفت

ص: 169


1- از صفحات 40 تا صفحه ی 54 و نیز از صفحه ی 70 تا صفحه ی 104 رجوع کنی
2- متوفای سنه ی 940

چشم گیر شیعه در تمام ابعاد ،علمی ،تبلیغی سیاسی گسترش جغرافیایی تسلط قدرت بوده آیا پس از این موقعیت برای مرحوم میرلوحی می توان گفت او در انزواء شدید از مردم شیعه اصفهان و مطرودیت و فقر و تهی دستی آن چنان که در مقدمه کتاب «كفاية المهتدى» نوشته شده قرار داشته؟

کسی که با نفوذ کلمۀ او اتباع ابو مسلم به دست و پا افتادند، کسی که با قدرت مردمی و نفوذ روحانی که داشت توانست قبوری از علمای اهل تسنن که تا آن زمان به عنوان امام زاده؛ زیارتگاه بود مانند قبر حافظ ابونعیم اصفهانی و شیخ ابوالفتوح عجلی شافعی (1) از موقعیت بیندازد و مردم پایتخت ایران (مرکز قدرت سلطنتی سلاطین صفویه، مانند شاه عباس کبیر) یعنی اصفهان را از رفتن به زیارت آن ها منع ،کند آیا این کلماتی که در مقدمه کتاب «كفاية المهتدى» موجود است می تواند از چنین شخصیت بزرگواری باشد؟ آیا این ها خود بهترین دلیل بر تحریف و الحاقی بودن این کلمات توسط دیگران نیست؟

آیا ممکن است یک سیّد عالم مجتهد شیعی با آن سوابق که به بعضی از آن اشاره شد و با آن شهرت بین علماء و مردم سرا علماء و مردم سراسر پایتخت در فقر و تهی دستی آن چنانی به سر ببرد؟

در پایتخت و مرکز قدرت و ثروت مملکت ایران بزرگ آن زمان و شیعه نشین که یکی از واجبات و فروع دین آن ها خمس آل محمد صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ و آله و سلم است و آن مخصوص ذراری و اولاد فقیر و مجتهدین و نواب آن حضرت است، آیا می توان باور کرد که یک سيّد عالم و مجتهد مورد تأیید آن همه اکابر علمای شیعه رسماً در طی کتاب ها و رسائل در خصوص نصرت و یاری او و بیان حقانیت و تأیید گفتار و کردار و تقویٰ و

ص: 170


1- رجوع شود به صفحهٔ 87 همین کتاب

صلاحیت او؛ باز هم در انزوای مردمی و فقر و تهی دستی شدید آن چنان که عبارات مقدّمة «كفاية المهتدى» می رساند بوده باشد؟

تذكر!!

این مقدمه به صورت ناقص انجام گرفت، (1) و مطالب بسیار دیگر در نظر بود (2)

ص: 171


1- از فصل اخیر این مطالب (متأسفانه) نا گفته ماند: فصل دوّم: دلائل خارجی بر این تحریف ها فصل سوم: سخنان علاقمندان مرحومین مجلسیین که از این سخنان تحریفی بر ضد مرحوم میرلوحی موجب انتقاد او قرار داده اند و سخنان کسانی که بر عکس این سخنان را راهی بر انتقاد مرحومین مجلسیین باز کرده اند و اشکالات به آن ها فصل چهارم: حلّ این موضوع به طور کلی که آیا وجود نقض و ابرام و حملات علمی در کتب، حکایت از عیب گوینده می کند یا نه و ذکر مواردی از آن و حل کلی این مسئله
2- ین مطالب سه قسمت می باشد: «الف» مطالبی که حضرت والد - اطال الله عمره الشريف بالصحة والعافية- در نظر شریفشان بوده در ای--ن کتاب آورده شود و در عین حال هیچ جا منعکس نشده که امیدواریم با صحت و بهبودی حضرت ایشان بتوانیم از برکات علمی معظم له بیش از پیش بهره مند شویم. «ب» مطالبی که معظمٌ له یادداشت و فیش برداری کرده اند ولی به مرحله تنظیم و استفاده در کتاب نرسیده. «ج» مطالبی که در قسمت های مختلف همین مقدّمه اشاره و وعده داده شده که بعضاً در جای خود آمده. ما ضمن دعای خیر و استدعای عاجزانه از حضرت رب الارباب برای بهبودی هر چه زودتر برای ایشان مجملاً از سه قسمت مطالب بالا به یک نمونه از یادداشت ها اشاره می کنیم: قرائن خارجی 1- آن چه از طرفداری مرحوم مجلسی اول از صوفیه است در اوائل امر او بوده چنان چه در «اعتقادات» فرزندش و این زمان تدوین رسائل در نصرت مرحوم میرلوحی است که حدود سنه ی 1040 و سنه ی 1030 و اگر مرحوم میرلوحی در زمینهٔ معارضه بود در این کتاب ها منعکس می شد و اقلاً در کتاب «سلوة الشيعة» که در خصوص ردّ صوفیه است و هم اول کتاب سخن از مجلسی اول و طرفداری او از صوفیه ذکر شده و هم سخن از علمائی که بر رد صوفیه فتوی و سخنی داشته اند و هم سخن از مرحوم میرلوحی و معارضۀ او با اتباع ابو مسلم -چنان چه این چنین درگیری که در کتاب «کفایة المهتدی» هست با مجلسی در زمینه تصوّف حقیقت داشت ذکری از آن می شد 2- در کتاب «اصول العقائد» اثری و سخنی در این زمینه نیست با این که از کتاب «کفایة المتهدى» نقليّات دارد. 3- اگر چنین معارضه ها بین مرحوم میرلوحی و بین مرحومین مجلسیین بود با عرق حمیت بین اولاد طرفين مثلاً مرحوم میر محمد هادى صاحب «اصول العقائد» و بین امام جمعه هادی بعد از مرحوم مجلسی که همه از اولاد او تا آخر زمان قاجاریه بودند اثر آن اقلاً کمی دیده می شد، در صورتی که نه در «اصول العقائد» به کلّی اثری هست و نه امام جمعه ها که قسمتی از آن ها با کمال احترام از مرحوم میرلوحی در و قف نامه ی خانه اش حاشیه و امضاء کرده اند و همچنین عده زیادی از بزرگان آن زمان. 4- کسانی که مخاصمه ی بین آن ها را نقل کرده اند تنها از طریق همین کتاب است که یا صریحاً ذکر کرده اند و یا با نام میرلوحی به طریقی که در این کتاب است که معلوم می شود از این کتاب نقل کرده اند. 5- نقل این مخاصمات از علمائی که زمان میرلوحی را درک کرده اند نشده که معلوم می شود پس از درگذشت او مدت زمانی بعد این تحریفات آمده است و تنها سند آن همین کتاب تحریف شده است. 6- تنها سند طول حیات مرحوم میرلوحی تا سنه ی 1082 و یا سنه ی1083 چیزهائی است که در این کتاب تاریخ گذاری شده، در صورتی که ما قرائن و دلائلی قبلاً برای تولد و وفات او ذکر کردیم که نشان می دهد تولد او حدود سنه ی990 بوده و وفات حدود سنۀ 1065 تا اکثراً سنة 1070 که با فوت مجلسی دوم به هم نزدیک بوده و این مدت عمر و زمان وفات نه با معارضهٔ مجلسی دوم که زمان اوائل عمرش بوده چون تولدش سنه ی 1035 است و نه با تاریخ های مذکور در «کفایة المهتدى » و نه با معارضه کتاب های «الرجعة» مجلسی و یا «اعتقادات»، با هیچ یک سازگار نیست چون تاریخ تدوین «اعتقادات» در «الذریعة» سنه 1087 نوشته و کتاب به نام شاه سلیمان صفوی نوشته که بعد از پدرش شاه عباس ثانی متوفی سنه ی 1078 به سطلنت رسید و در سنه ی1105 و یا سنه ی1106 فوت کرد چنان چه در «الکنی و الالقاب» ذکر شده و مرحوم میرلوحی در آن زمان حیات نداشته 7- شیخ حرّ عاملی نام مجلسی اول را در امل الآمل آورده می گوید : «كان من المعاصرين» و نام میر محمد زمان که «صحيفة الرشاد »را در تایید میرلوحی نوشته در همین «امل الآمل ذکر کرده می گوید : «قر أعنده شيخنا الشيخ زين الدين بن محمد بن الحسين بن الشهيد الثاني ... » که او را استاد استادش ذکر کرده که رتبه و عصر مرحوم میرلوحی تقدّم بر عصر مجلسی اول داشته چه رسد به مجلسی ،دوم چطور ممکن است پذیرفت این سخنان را که از میرلوحی باشد. *** در پایان ضمن دعا برای موفّقیّت روزافزون، صحت، عافیت و طول عمر با عزت برای حضرت والد متذكّر می شود تصرفاتی که در تنظیم قسمت های مختلف این کتاب انجام شده توسط این حقیر سید محمد حسن شریعت موسوی انجام شده، که ضمن اعتراف به قصورها و تقصیرها از جميع ارباب فضل و کمال امید عفو و اغماض و تذكّر دارم، والحمد لله. ایّام فاطمیه عزای حضرت زهرا علیهما السَّلَامُ جمادى الاوّل 1426 - تیر ماه 84 سيّد محمد حسن شریعت

ص: 172

در اثر مریضی و کاهش بینایی موفق به تکمیل آن نشدم و از همه خوانندگان معذرت می خواهم.

مصطفی شریعت موسوی

بهار 84 مطابق با ربیع الثانی 1426 قمری

ص: 173

ص: 174

عکس

معرفی مجموعه ای در شرح احوال ابو مسلم مروزی خراسانی نسخهٔ کتابخانه مرحوم نصیری تهران

ص: 175

ص: 176

عکس

نامه فاضله جلیله خانم حوراء نصیری به آیة الله شریعت موسوی

ص: 177

ص: 178

باب ششم: «أَنبِسُ الْمُؤْمِنين»

محمّد بن اسحاق حموى

ص: 179

ص: 180

عکس

صفحه اول انیس المؤمنین نسخهٔ کتابخانه مرحوم نصیری تهران

ص: 181

عکس

صفحه آخر «انيس المؤمنین» نسخهٔ کتابخانه ی مرحوم نصیری تهران

ص: 182

[بِسْمِ اللهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيم

الحمد لله ربّ العالمين والصلوة والسلام على خير خلقه محمد و آله و سلّم]

باب ششم: در ذکر آن مقتدای فرقۀ اخیار و آن راهنمای زمرۀ ابرار امام به حق ناطق حضرت ابی عبدالله جعفر بن محمد الصادق علیه السَّلَامُ

قال الشيخ المفيد محمّد بن محمد بن النعمان الحارثي رَحِمَهُ اللَّهُ : كان مولده علیه السَّلَامُ بالمدينة سنة ثلث و ثمانين.

و در روایت شیخ شهید رَحِمَهُ اللَّهُ چنان که در «دروس »آورده ولادت آن حضرت در روز شنبه هفدهم ربیع الاوّل بوده در سنۀ مذکوره :(یعنی: سال هشتاد و سیم از هجرت)

و به روایت ثقة الاسلام محمد بن يعقوب کلینی - قدس الله سره - و اکثر ارباب

ص: 183

سیر و تواریخ نیز همین است که آن حضرت در سال هشتاد و سیم از هجرت فضای جهان را به نور [وجود فائض الجود خویش ]منوّر گردانید.

شهادت آن جناب در شوّال سال صد و چهل و هشتم بوده .

مدت عمر گرانمایه اش شصت و پنج سال و چند ماه.

مدت امامت و خلافتش سی و چهار سال.

كنيتش ابوعبدالله و ابواسماعیل است؛ و القابش بسیار است، از آن جمله: ،صادق و صابر و فاضل و طاهر است

و آن حضرت را به روایت شیخ مفید و شیخ طبرسی ده فرزند بوده: حضرت امام موسیٰ [کاظم ] علیه السَّلَامُ ، و اسماعیل، و عبدالله و اسحاق، و محمد، و عبّاس، و علی، و امّ فروه، اسماء و فاطمه

فصل: در ذکر مختصری از فضائل آن سرور مرضية الخصائل

مروی است از مفضل بن عمر که او گفت همراه آن حضرت بودم ناگاه به زنی رسیدیم که گاوی مرده در پیش او افتاده بود و او با اطفال خود نشسته می گریستند امام سبب گریه را پرسید آن ضعیفه :گفت معاش من و اطفال من از شیر این گاو بود اکنون مرده است امام علیه السَّلَامُ فرمود: می خواهی که حق تعالی این گاو را زنده گرداند؟ آن زن گفت با من افسوس می کنی؟ امام دعا فرمود و پای مبارک بر آن گاو زد، در حال زنده شده برخاست آن زن :گفت به حق خدای که تو عیسی بن مریمی.

دیگر روایت است که روزی آن حضرت دعا فرمود در زمان درخت خشک سبز شد، و حضار خرما از آن درخت خوردند اعرابی ای حاضر بود گفت هرگز سحری از این بزرگتر ندیده ام آن حضرت فرمود: ما ورثه انبیائیم نیست در میان ما

ص: 184

هیچ ساحری و کاهنی بلکه دعا می کنیم حق تعالی قبول می فرماید، اگر می خواهی دعا کنم تا تو را سگی گرداند، اعرابی از سر جهد گفت: بلی! حضرت امام علیه السَّلَامُ دعا فرمود، آن اعرابی در زمان به صورت سگی شد و چون متوجه منزل خود گردید امام علیه السَّلَامُ شخصی از پی او فرستاد او می رفت تا به منزل خود رسید، اهل خانه عصا برداشتند و او را بزدند و بیرون کردند آن سگ برگشت و به نزد آن حضرت ،آمد و در خاک می غلطید و نعره می زد، امام علیه السَّلَامُ را بر او رحم آمد، دعا فرمود تا اعرابی به شکل خود برگشت.

دیگر منقول است که وقتی جماعتی از بنی هاشم در موضعی گرد آمدند و در میان ایشان بود ابراهیم بن محمد بن علی بن عبد الله بن عباس (که آخر او را «ابراهیم ،امام »،گفتند و ابو مسلم را با جماعتی به دعوت خراسان فرستاد )و برادرش ابو العباس که ملقب شد به «سفّاح»، و برادر دیگرش منصور که او را «ابوجعفر دوانقی» گفتند، و عم ايشان صالح بن علی بن عبدالله بن عباس، و عبدالله بن حسن مثنی، و پسران او محمّد بن عبدالله و ابراهیم بن عبدالله، پس در آن هنگام، با محمد بن عبدالله بن حسن مثنى بیعت کردند و کس به طلب حضرت امام جعفر علیه السَّلَامُ فرستادند که شاید آن حضرت نیز بیعت کند چون حضرت امام علیه السَّلَامُ حاضر گردید، عبدالله بن حسن آن حضرت را در پهلوی خود جای داد پس آن جناب سبب اجتماع پرسید، باعث فراهم آمدن و با محمد بیعت کردن و آن حضرت را طلب داشتن باز نمودند، امام علیه السَّلَامُ فرمود که: این امر بر او قرار نمی گیرد و دست بر کتف ابوالعباس سفاح زده و فرمود که: «بلکه بر این و برادر و فرزندان برادرش قرار خواهد یافت» و با عبدالله بن حسن :گفت :که پسران ،تو محمد و ابراهیم کشته خواهند شد.

و این حکایتی است مشهور و اکثر علمای شیعه و جمهور به اندک اختلاف عبارتی در مؤلفات خود ایراد نموده اند.

ص: 185

و به صحت رسیده که چون ابراهیم بن محمد بن علی بن عبدالله بن عبّاس ابو مسلم مروزی را به دعوت خراسان فرستاد، مروان ابراهیم را کشت [و] خلافت بر سفّاح قرار گرفت و چون سفاح هلاک شد برادرش ابو جعفر دوانیقی بر جای او ،نشست و با آن که در بیعت محمد بن عبد الله بن حسن مثنی بود، محمد را با برادرش ابراهیم به قتل رسانیدند، پس حقیقت آن چه آن حضرت فرموده بود، ظاهر گردید.

دیگر روایت است از داود رقی که :گفت در زمان خلافت ابو جعفر دوانیقی نزد امام جعفر علیه السَّلَامُ رفتم و گفتم :جانم فدای تو باد عدد طهارت چند است؟ آن حضرت فرمود که آن چه خدای تعالی واجب گردانیده ،یکی و رسول صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ و آله و سلم و یکی به آن اضافه کرده، و هر که به سه آب وضو کند او را نماز نباشد من با آن حضرت در این سخن بودم که داود رزین درآمد و در گوشه ای بنشست و از آن حضرت پرسید آن چه من پرسیده بودم آن حضرت فرمود که تو را به سه آب وضو باید کرد و پای باید شست و اگر از آن کم کنی تو را نماز نیست داود رقی گوید :که لرزه ای بر من افتاد و نزدیک بود که شیطان بر من دست یابد و [رنگم] تغییر کرده بود آن حضرت به جانب من نگاه کرد و فرمود :که ای داود ساکن باش که این کفر است من بیرون رفتم و داود رزین در جوار بستان ابو جعفر دوانیقی بود و با ابو جعفر گفته بودند که: داود رزین رافضی است و نزدیک جعفر بن محمد الصادق می رود، ابو جعفر گفته بود که معلوم می کنم که او همچون جعفر بن محمد وضو می کند اگر چنان وضو بکند او را بکشم پس در جائی پنهان شد و چون داود به وضو ساختن مشغول گردید ابوجعفر می دید و داود رزین را معلوم نبود که او آن جا پنهان است پس به سه آب وضو کرد، چنان که حضرت امام علیه السَّلَامُ فرموده بود و[پای ها شست] ابو جعفر بیرون رفت و هنوز به نماز نایستاده بود که فرستاده ی ابو جعفر رسید و :گفت خلیفه تو را می خواند، داود رزین روی به مجلس ابو جعفر ،گذاشت از داود رزین منقول است که چون به نزدیک ابو جعفر

ص: 186

منصور ،رسیدم مرا مرحبا گفت و گرامی داشت آنگاه گفت: بر تو تهمت زدند، و تو را رافضی گفتند، من بر وضو ساختن تو مطلع شدم، وضو ساختن تو را نقصی نیست، و جامه و مرکب را به من باز داد و باز گردانید و چون به خانه رسیدم، صد هزار درهم به جهت من فرستاد، داود رقی گفت: روز دیگر من و داود رزین نزد ابوعبدالله جعفر بن محمد علیه السَّلَامُ حاضر ،شدیم داود رزین به آن حضرت گفت: خدای تعالی مرا فدای تو گرداند! خون من نگاه داشتی و در آخرت امیدوارم که به یمن و برکت تو به بهشت ،روم، پس حضرت امام جعفر علیه السَّلَامُ فرمود که حق تعالی این عطا کرد در حق تو و برادران مؤمن ،تو آنگاه به او گفت که داود رقی را خبر ده آن چه به تو رسید تا دلش ساکن شود پس داود رزین آن چه گذشته بود از برای من باز گفت، بعد از آن حضرت امام جعفر علیه السَّلَامُ با داود رزین گفت که وضو به دو آب می کن و بر آن زیاد مکن که اگر بر آن زیاد کنی تو را نماز نباشد..

فصل: در ذکر واقعات زمان آن قدوة اصحاب نجات - عليه الصلواة والتحيات

در سال صد و شانزدهم از هجرت هشام بن عبدالملک امارت خراسان را به عاصم بن عبدالله داد و در سال صد و هفدهم او را معزول ساخته، امارت آن ولایت را اسد بن عبدالله قشیری داد و در سال صد و بیستم اسد بن عبدالله فوت شد، پس هشام منشور امارت خراسان و خوارزم و ماوراءالنهر به نام نصر بن سیّار نوشته از برای او به خراسان فرستاد و نصر سیار بر شهرهای آن سه ولایت مردم ضابط کاردان گماشت و تا زمان مروان حمار ، نصر سیّار حاکم آن بلاد و امصار بود.

و در سال صد و بیست و یکم شاهزاده زید بن على بن الحسين بن على بن ابی طالب علیه السَّلَامُ را در کوفه شهید کردند و هشام عنید در روز ششم ربیع الاوّل سال

ص: 187

صد و بیست و پنجم از هجرت به زندان جحیم و عذاب الیم گرفتار گردید.

آنگاه ولید بن زید بن عبدالملک به جای او نشست در آن سال شاهزاده یحیی بن زید بن علی بن الحسين بن على بن ابی طالب علیها السَّلَامُ را مسلم بن احور مازنی در جوزجان به حکم نصر سیّار شهید کرده سر آن شاهزاده ی بزرگوار را به پیش نصر سیار فرستاد و تن او را با تن دو کس یارانش در همان موضع در دار آویخت.

گویند که چون ابومسلم مروزی بر خراسان تسلط یافت، فرستاد که تن ایشان را از دار فرود آورده در خاک کردند متوهم مغالطی از این روایت ضعیف، و از آن چه صاحب «اعلام الوری»از صاحب كتاب «نوادر الحكمة» نقل کرده که او در کتابش روایت کرده از بکار بن ابی بکار واسطی که او گفت:

«كنت عند أبي عبدالله علیه السَّلَامُ إذ أقبل رجل فسلم ثم قبل رأس أبي عبد الله علیه السَّلَامُ ، قال: فمس أبو عبدالله علیه السَّلَامُ ثيابه و قال: ما رأيت كاليوم ثياباً أشد بياضاً و لا أحسن منها،فقال: جعلت فداک! هذه ثياب بلادنا و جئتك منها بخير من هذه قال: فقال: يا معتب! اقبضها منه، ثم خرج الرجل، فقال أبو عبدالله علیه السَّلَامُ : صدق الوصف و قرب [الوقت]، هذا صاحب الرايات السود التى يأتى بها من خراسان، ثمّ قال: يا معتب! ألحقه فاسئله ما اسمه؟ إن كان اسمه عبد الرحمن فهو والله هو [قال] فرجع معتب، فقال: قال: اسمى عبدالرحمن قال بكار بن أبى البكار: فمكثت زماناً فلما ولّى وُلد العباس، نظرت إليه و هو يعطى الجند، فقلت لاصحابه من هذا الرجل؟ فقالوا هذا عبدالرّحمن »

گمان برده که ابو مسلم پیش از آن که سفاح بر تخت نشیند، با اهل البیت علیهم السَّلَامُ دوست بوده، بعد از آن با ایشان دشمن ،شده بدان که این ظنّی است کاذب و آرای صائبه را نامناسب؛ زیرا که از کتب سیر و تواریخ معتبره ی علمای امامیه - قدس الله اسرارهم - چنین مستفاد میشود که ابو مسلم مروزی من اول العمر الى آخره مخالف اهل البيت علیهم السَّلَامُ بوده.

ص: 188

و نواب مستطاب معلّى القاب خاتمة المجتهدين و وارث علوم الأنبياء المرسلين، شيخنا و مولانا و متقدانا الشيخ على بن عبدالعالی - ادام الله معاليه و قرن بالميامن ایامه و لیالیه - در کتابی که موسوم است به «مطاعن المجرمية» آورده که: ابومسلم قبل از اظهار دعوت بنی عباس از روی حیلت گری با اولاد و اعقاب حضرت امیرالمؤمنین علیه السَّلَامُ ملاقات می نمود و با ایشان دم از دوستی می زد تا دوستان ایشان را فریب داده معاون خویش گردانید و نیز بنی امیه گمان برند که او از جانب بنی علی به دعوت مأمور است تا بنی عباس از تعرّض بنی امیه ایمن باشند و عترت پیغمبر صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ و آله و سلم از ایشان در معرض خطر.»

راقم الحروف که از کمترین تلامذهٔ آن جناب است گوید که اخبار فرمودن حضرت امام علیه السَّلَامُ از آمدن ابو مسلم با رایت سود از جمله معجزات آن حضرت تواند ،بود چنان که پیش از ظهور دولت بنی عباس از استیلای ایشان خبر می داد و همچنین حضرت امام محمد باقر علیه السَّلَامُ،از ،آن اخبار فرمود؛ چنان که ثقة الاسلام محمد بن یعقوب کلینی - نوّر الله مرقده - در «روضهٔ کافی» آورده.

و حضرت امیرالمؤمنین علیه السَّلَامُ از تسلط بنی عباس [و] گرفتن مغول، ملک را از دست ایشان اعلام فرمود چنان که علامه حلی رَحِمَهُ اللَّهُ در «نهج الحق» آورده که:

«و أخبر علیه السَّلَامُ بعمارة بغداد و ملک بنی عباس و أخذ المغول الملك منهم و بواسطة هذا الخبر سلمت الكوفة و الحلّة و المشهدان من القتل فى وقعة هلاكو لأنه لما ورد بغداد كاتبه والدى و السيد بن طاوس و الفقيه ابن ابی العزّ و سألوا الأمان قبل فتح بغداد؛ فطلبهم، فخافوا؛ فمضى والدي رَحِمَهُ اللَّهُ إليه خاصة، فقال: كيف أقدمت على المكاتبة قبل الظفر؟ فقال له :والدى لأنّ أمير المؤمنين علیه السَّلَامُ أخبر بک و قال: إنه يرد الترك على الخير من بنى العبّاس يقدمهم ملك يأتى من حيث بدأ ملكهم جهوري الصوت لا يمر بمدينة إلا فتحها ولا ترفع له راية إلا نكسها، الويل الويل لمن ناواه، فلا

ص: 189

يزال كذلك حتى يظفر».

و حضرت پیغمبر صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ و آله و سلم و از ملک بنی امیه خبر داد؛ چنان که در سبب نزول سورهٔ كريمة «إنّا أنزلناه... »روایت کرده اند.

باز مروی است از حضرت رسول صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ و آله و سلم و از ظلم های بنی عباس بر اولاد اطهارش خبر داد؛ چنان که [ابن بابویه رَحِمَهُ اللَّهُ در کتاب «من لا یحضره الفقیه» آورده و] بعد از این به تقریب در این مختصر مذکور گردد، ان شاء الله تعالى.

و از جمله ی خبر دادن های حضرت امام جعفر علیه السَّلَامُ از ملک بنی عباس، یکی آن است که قبل از این در این مختصر سمت تحریر یافت.

و ،دیگر آن حضرت از بیرون آمدن مغول بر بنی عباس اخبار فرمود؛ چنان که ثقة الاسلام در روضهٔ کافی آورده، به این سند که :

على بن ابراهيم، عن أبيه، عن ابن أبي عمير، عن المفضّل بن يزيد، ع-ن أبي عبد علیه السَّلَامُ ، قال: قلت له أيام عبدالله بن على قد اختلف هؤلاء فيما بينهم، فقال علیه السَّلَامُ : دع ذا عنك إنما يجيء فساد أمرهم من حيث بدء اصلاحهم.

و ظاهر است که «یجیء فساد أمرهم من حيث بدء اصلاحهم» اشارت است به بیرون آمدن مغول از طرف خراسان برای فساد (1) امر ایشان با آن که بیرون آمده بود ابو مسلم هم از خراسان برای اصلاح کار ایشان چه معلوم است که ابو مسلم مروزی را آل عباس به خراسان به دعوت فرستادند تا اهل آن ولایت را متابع آن جماعت گردانید و به بیعت ایشان در آورد و بعد از پانصد و بیست سال و کسری که بنی عباس پادشاهی کردند هلاکو از جانب خراسان لشکر بر سر معتصم - که آخرین خلفای بنی عباس بود کشیده آن طایفه را مستأصل .گردانید .

ص: 190


1- نسخه اصل: صلاح

و آن چه علامه حلی رَحِمَهُ اللَّهُ در «نهج الحق »از والد ماجدش نقل کرده که او از حضرت امیرالمؤمنین علیه السَّلَامُ روایت نموده که آن حضرت فرمود که: «یقدمهم ملک من حيث بدأ ملكهم» نيز مشعر است به بیرون آمدن هلاکو از جانب خراسان، و آن که ابو مسلم هم از آن طرف بیرون آمد و ابتداء ملک و دولت بنی عباس از جانب خراسان روی نمود.

پس بدان که حضرت رسالت پناه صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ و آله و سلم و از ملک بنی امیه خبر داد، و از آن که

بنی عباس بر اولاد اطهارش ظلم ها کنند و حضرت امیرالمؤمنین علیه السَّلَامُ و بعضی دیگر از ائمه معصومین علیهم السَّلَامُ از بیرون آمدن ابو مسلم و ملک بنی عباس و مغول خبر دادند، از جمله معجزات ایشان است، نه آن که مدح بنی امیه و ابومسلم و بنی عباس و مغول ،باشد یا دلالت کند که ایشان در اوایل حال مردمان خوب بوده اند، و حال آن که عبارت «هو ولّى وُلد العبّاس» در خبری که صاحب «نوادر» (1) نقل کرده ناطق است به طعن ابومسلم و بر فرضی که فرود آوردن یحیی از دار و ملاقات او با اولاد امجاد حیدر کرار از روی محبّت واقع شده باشد چه فایده رساند او را؟ چون در آخر کار با حضرت امام جعفر علیه السَّلَامُ معاندت ،نمود ابوسلمه خلال را به واسطهٔ نامه ای که به آن حضرت فرستاده بود ،کشت و سلیمان کثیر را به واسطه آن که میل به اولاد امیرالمؤمنین علیه السَّلَامُ ،کرد به قتل رسانیده و فرمود که نبیره ی جعفر طیار را کشتند؛ و خلافت را که حق اهل بیت علیهم السَّلَامُ بود به بنی عباس داد تا شش امام معصوم علیهم السَّلَامُ را با بسیار از اولاد و احفاد ایشان به قتل رسانیدند و چندین هزار تن را از شیعه ی امامیه به جهت آن که به امامت بنی عباس قائل نبودند هلاک کرد، شرح تمامی بدی های او را مجلّدی علی حده باید.

ص: 191


1- يعنى:«نوادر الحكمة »

و نیز به صحت رسیده که زبیر بن العوام در زمان حضرت خیر الانام صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ و آله و سلم حضرت امیرالمؤمنین علیه السَّلَامُ الان نهایت دوستی می ورزید و بعد از وفات پیغمبر صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ و آله و سلم تاکشته شدن عثمان همچنان دم از محبت آن حضرت می زد آخر به اغوای شیطان تمرّد و عصیان آغاز کرده با حضرت امیرمؤمنان علیه السَّلَامُ محاربه و مقاتله نمود و همچنین كثير و جمی غفیر بودند که در بدایت حال لاف دوستی آن ولى مَلِك متعال می زدند عاقبت از آن سرور دین پرور مفارقت جسته عَلَم عداوت افراشتند مانند آن ها که در جنگ صفین در سلک ملازمان آن جناب منتظم بودند، بعد از آن طریق عناد پیش گرفته تکفیر آن حضرت ،نمودند پس اگر طایفهٔ ناکثین و فرقه مارقین از دوستیی که قبل از اظهار دشمنی می نمودند فایده یابند ابو مسلم نیز از محبتی که فرض کرده باشیم منتفع می گردد.

پس بدان که ابو مسلم مروزی من اول العمر الى آخره مخالف اهل البيت علیهم السلام بوده زیرا که به صحت پیوسته که در بدایت حال «مروانی» بود، و چون از بنی مروان تبرا نمود «کیسانی» شده و به امامت آل عباس قائل شده، آنگاه گفت: بعد از پیغمبر عبّاس امام بوده بعد از آن خود دعوای امامت نمود و به آن اکتفا ننموده دعوای حلول کرد و بر آن دعوای باطل ثابت بود تا کشته شد.

القصه، در روز بیست و یکم جمادی الآخر از سال صد و بیست و ششم از هجرت ولید بن یزید بن عبدالملک [درگذشت] و پسر عم او يزيد بن وليد بن عبدالملک حکومت یافته شش ماه به آن امر اشتغال نموده؛ و در بیستم ذی الحجة سنه مذکوره به علت طاعون درگذشت آنگاه برادرش ابراهیم بن ولید بن عبدالملک بر جای او نشست و دو ماه حکومت کرد پس مروان حمار به شام ،آمده دعوای خلافت نمود و ابراهیم از مروان گریخته حکومت به او گذاشت و بعد از سه ماه کشته شد.

ص: 192

و در سال [صد و ] بیست و نهم از هجرت ابو مسلم مروزی در دیه ای از دیه های شهر مرو از برای بنی عباس خروج کرده در تقویت آن جماعت کوشش عظیم نمود اگر چه در«منهج النجات» حکایت آن بی سعادت مسطور گشته، و در این مختصر تفصیل هر اجمال حواله به آن کتاب است لیکن به سببی که از سیاق کلام آینده معلوم شود، مناسب چنان دید که در این اوراق نیز بعضی از مطاعن آن پیش خیل ارباب شقاوت مذکور و برخی از دلایل لعن آن سردفتر اصحاب نفاق مزبور گردد.

بدان که چون مدت ها بلاد اسلام در تحت تصرف مخالفان تیره انجام بوده، بدع بسیار واقع و ناشایست بی شمار شایع شده بود چون شاه فلک جاه علیین بارگاه جنت آرامگاه الذی انزل اسمه بعدد الائمة و التنزيل ابو البقاء سلطان شاه اسماعیل - انار الله برهانه - پای سعادت بر سریر معدلت نهاد ابواب شفقت و رأفت بر روی عالمیان گشاد و در تنفیذ احکام شریعت و اعلای اعلام ملت، و ترویج مذهب حق ،امامیه و استمالت قلوب طایفهٔ ناجیه سعی موفور و جهد مشکور مبذول داشت و به تغلیق ابواب ناشایست همت گماشت اما بنابر آن که اکثر اوقات خجسته ساعات را به نکب و قهر اعداء دین و مخالفان ائمه طاهرين علیهم السَّلَامُ مصروف می داشت هنوز بعضی از آن بدع ،پایدار و برخی از آن قبایح برقرار مانده بود که داعی حق را لبیک اجابت ،گفته به ریاض قدس خرامید و تخت سلطنت به اعلی حضرت شاه شیعه پرور رَحِمَهُم اللَّهُ ناصب رايات ائمه اثنى عشر علیهم السَّلَامُ ، مؤید دین مبین حضرت سيّد المرسلين صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ و آله و سلم محيى مراسم الائمة المعصومين علیهم السَّلَامُ ، حامی حوزة الملك و الملة، ماحى آثار الكفر و البدعة، ناصب الويَةِ (1) العدل والإحسان، باسط النصفة و الأمن والأمان السلطان بن السلطان بن السلطان أبو المظفر سلطان شاه طهماسب بهادر خان گذاشت و

ص: 193


1- لواء و علم کوچک

آن جناب در عنفوان شباب عنان طبیعت از مشتهيات نفسانی و لذات جسمانی در تافت و به حكم«إنّ الله يحبّ التوابين و يحبّ المتطهرين» (1) مرتبه محبوبیت حضرت رب العالمین دریافت و به قلع و قمع جمیع ملاهی و مناهی پرداخت.و آثار شنیعۀ بدعت و رسوم خلاف شریعت برانداخت.

و از جمله ی منکرات عظیمه که از آن نهی فرمود یکی آن بود که پیش از طلوع خورشید سلطنتِ شاهِ جنّت مكان علیین آشیان بعضی از افسانه خوانان سنی سیرت و یاوه گویان ناصبی ،سریرت اسطوره بر ابو مسلم مروزی بسته بودند و در زمان آن شاه علیین آرامگاه بعضی دیگر از قصه خوانان دروغ پیشه و بادپیمایان کج اندیشه تغییری در آن افسانه نموده آن قصه موضوعه را با مفتریات بر بعضی از ائمه معصومین علیهم السَّلَامُ آمیخته بودند و عوام را به آن تزویر و تسطیر محبّ و دوستدار آن محبوس زاویه سعیر گردانیده، و با آن که نواب غفران پناه قصه خوانان را از خواندن آن قصهٔ باطله منع نموده به شستن دفاتر ضالهٔ ایشان و به تخریب مقبره ای که به ابو مسلم مروزی نسبت می دادند امر فرموده بود بعد از رحلت آن حضرت به قصور بی قصور جنت بعضی از قصاص باز مرتکب آن ناشایست شده به اغواء و اضلال عوام اشتغال می نمودند شاه دین پناه مجدّداً از خواندن و شنیدن آن منع فرمود و قدغن نمود که: هر کس آن قصۀ کاذبه بخواند به تیغ سیاست زبانش قطع نماید.

الحق به غایت زشت بود که در بلاد شیعه آن طور قصه ی دروغی خوانند و عوام را دوست مخالفان گردانند و باید دانست که خواندن و شنیدن جميع قصص كاذبه حرام و از افعال فاسقین است، خصوصاً اخبار موضوعه ای که در مدح مخالفین است، که آن اخلال در مذهب و دین است؛ مگر آن که بر سبیل انکار و رد یا تنبیه عوام باشد، چنان که

ص: 194


1- سوره ی بقره آیه ی 222

احادیثی که وضع نموده اند نواصب در فضیلت شیوخ خود که علمای امامیه رَحِمَهُم اللَّهُ نقل آن می کنند به طریق انکار و با دلایل واضحه رد آن می نمایند، و عوام را آگاه می سازند که آن از مفتریات و موضوعات مخالفین است و هر آینه اجتناب از شنیدن قصص کاذبه از اخلاق مؤمنین ،است زیرا که حضرت عزّت تعالی شانه و تعظم برهانه در صفت ایشان می فرماید که «والذين هم عن اللغو معرضون» (1) و جای دیگر می فرماید «و الّذين لا يشهدون الزّور و إذا مروا باللّغو مروا کراماً » (2) و این آیه دال است بر آن که «عباد الرحمن» یعنی :بندگان برگزیده پروردگار عالمیان، کسانی اند که حاضر نشوند در مجالس و محافل اهل کذب و سایر فسوق از آن جهت که حاضر شدن در مشاهد ،باطله شریک شدن است در خطا و عصیان اهل آن مشاهد؛ به آن که حضور در آن مجالس دلیل رضاست بر آن معاصی.

نواب خاتمة المجتهدین در«مطاعن المجرمية» بعد از ایراد آیه کریمه ی ﴿ وَمِنَ النَّاسِ مَنْ يَشْتَرِي لَهْوَ الْحَدِيثِ لِيُضِلَّ عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ بِغَيْرِ عِلْمٍ وَ يَتَّخِذَهَا هُزُوًا ۚ أُولَٰئِكَ لَهُمْ عَذَابٌ مُهِينٌ﴾ (3) آورده است که :

«سئل الصادق علیه السَّلَامُ عن القصاص أيحل الإستماع لهم؟ فقال علیه السَّلَامُ: لا، و قال علیه السَّلَامُ : من أصغى إلى ناطق فقد عبده، فان كان الناطق عن الله، فقد عَبد الله، و إن كان الناطق عن إبليس، فقد عَبَد إبليس. »

یعنی :«پرسیدند از حضرت امام جعفر صادق علیه السَّلَامُ از حال قصه خوانان که آیا حلال است گوش داشتن به ایشان؟ آن حضرت فرمود که حلال نیست و فرمود که هر کس گوش بدارد به ناطقی پس به تحقیق که او را پرستیده »

ص: 195


1- سوره ی مؤمنون آیه ی 3
2- سوره ی فرقان آیه ی72
3- سوره ی لقمان آیه ی6

بدان که مراد ناطقی است که قصه های دروغ خواند و لب به سخنان باطل جنباند؛ چنان که در آخر این حدیث مستفاد می شود آنگاه آن حضرت فرمود که: «پس اگر ناطقی باشد که از خدا سخن گوید (یعنی حق گوید) به تحقیق که شنونده خدای را پرستیده و اگر ناطقی باشد که از ابلیس سخن گوید (یعنی باطل ،گوید) پس به تحقیق که شنونده ابلیس را پرستیده .»

و چون از اول این حدیث مفهوم گردید که هر کس گوش به قصه خوانان دروغگوی بدارد آن قصه خوان [را] پرستیده و از آخر این حدیث به وضوح رسید که هر کس گوش به آن طور ناکسی کند بندگی شیطان به جای آورده؛ پس از این حدیث مستفاد گشت که اگر کسی استماع نماید قصه ای را که بر حمزه، که عم پیغمبر آخر الزمان و سید شهداست بسته اند هم قصه خوان را پرستیده و هم شیطان را عبادت نموده و هر گاه چنین باشد پس ملاحظه نمای حال کسی را که قصه [ای] را شنود، و افسانه [ای] را گوش کند که در تعریف ابو مسلم خارجی پرکین ساخته اند و در مدح آن ناصبی لعین پرداخته.

و بعد از نقل این حدیث شریف نواب مشارالیه می فرماید که :

«اعلم أنّ أبعد القصاص من الصدق والصواب و أقربهم بالعذاب و العقاب، الذين هم يكذبون و يفترون على الباقر و آبائه علیهم السَّلَامُ في شأن أبي مسلم المروزي، و هو رجل فاجر ملعون لم يكن من شيعة ائمّتنا و لم يعترف بحقوقهم و كان من أشدّ مخالفيهم والقاصون الخارصون يبدلون أحواله و أخباره و يحرصون و يرغبون الجهال بمحبته و هم غافلون عن قوله تعالى: ( ألا لعنة الله على الكاذبين ) (1)

یعنی :«بدان به درستی که دورترین قصه خوانان از راستی و درستی و

ص: 196


1- سوره ی آل عمران آیه ی61

نزدیک ترین ایشان به عذاب و عقاب ،الهی آن کسانی اند که دروغ می گویند و افترا می زنند بر حضرت امام محمد باقر و آباء کرام آن حضرت علیهم السَّلَامُ در شأن ابو مسلم ،مروزی و این ابو مسلم مردی بود فاجر[ و ملعون] نبود از شیعه ی امامان ما و اعتراف نکرد به امامت ،ایشان و از سخت ترین مخالفان ایشان ،بود قصه خوانان دروغگوی بَدَل می کنند احوال و اخبار او را و حریص و راغب می گردانند جهال را به دوستی ،او و ایشان (یعنی :قصه خوانان) غافلانند از قول حضرت الله تعالی که می فرماید: ﴿أَلَا لَعْنَةُ اللَّهِ عَلَى الظَّالِمِينَ﴾ (1) یعنی: «بدان که لعنت خداست بر دروغگویان»

و در بعضی از کتب حکمت عملی مسطور است که مردم هر مدینه ای بر پنج صفت:اند اوّل خیّرانند که خیر ایشان را سرایتی ،هست و ایشان نیکوکارترین مردمان و لایق صحبت ملوک و سلاطین،اند دوّم ،خیرند که خیر ایشان را سرایتی نیست و این طایفه قابل تربیت باشند .سیم: آن که نه خیرند و نه شر، این جماعت را باید بر خیر ترغیب نمود، چهارم :آن که شریر باشند و شر ایشان را سرایتی نباشد، این طایفه را باید حقیر داشت تا به خیر گرایند پنجم: آن که بالطبع شریر باشند و این صنف بدترین اهل عالمند و مستوجب بند و زندان و شرّ این طایفه سرایت کند و ایشان اضداد اخیار باشند بدی را دوست دارند و نیکی را دشمن مانند حیوانات موذیه چون سگ دیوانه و گرگ و خوک و مانند آن و این طایفه را نیز اقسام است که بعضی را به زجر از بدی می توان بازداشت و بعضی را به قطع اعضاء و زندان مؤبد؛ و گفته اند که قصه خوانان دروغگوی و افسانه خوانان سخت روی از این طایفه اند، چه مضرت می رسانند با (2) حکایات کاذبه و فریب خاطر مردمان می دهند و تضییع قابلیت ایشان می نمایند.

ص: 197


1- سوره ی آل عمران آیه ی 61
2- اصل: به

مسود اوراق گوید: بی شک قصاص خرّاص ،فریبنده گروهی بوده اند در شمار زیانکاران گمراه کننده ی طایفه مؤید این حال و مصدّق این مقال آن که از اواخر سنه ی اثنى و ثلاثین و تسع مأة (932)، که به تجدید نهی از این منکر وقوع پذیرفته، و لعن و طعن ابو مسلم شیوع گرفته تا این زمان که اوایل سنه ثمان و ثلاثين و تسع مأة (938) است با آن که عوام کالانعام از علمای کرام و فضلای عظام از حال آن شقی استعلام نموده اند هنوز بعضی از ایشان از اختلاب یاوه گویان شیطان صفتان، چنان که عادت مستضعفان است متفکر و ،حیرانند لهذا به خاطر فاتر رسید که در این مقام مجملی از احوال آن مبدع ظلام تحریر دهد تا بعضی از مؤمنان که به مطالعه این مختصر رغبت نمایند حجاب شک و نقاب ارتیاب از پیش چشم آن کوته نظران مرتفع سازند.

پس بدان! ای محبّ خاندان علیهم السَّلَامُ که ابو مسلم مروزی از گروه امامیه و فرقه ی ناجیه ی اثنی عشریه نبوده و به قدم مخالفت طریق معاندت ،پیموده تبیین این مقال و تفصیل این اجمال آن است که به موجب حدیث رسالت پناه صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ و آله و سلم که :

«ستفرق امّتى على ثلاثة و سبعين فرقة واحد منها ناجية و الباقى هالكة »

بعد از آن ،حضرت امّتش به هفتاد و سه فرقه [متفرّق] شدند و به دلیل حدیث متفق علیه که :

«مثل أهل بيتى كمثل سفينة نوح من ركب فيها نجى، و من تخلف عنها غرق»

و چند حدیث دیگر که مؤالف و مخالف روایت کرده اند ثابت شده که فرقهٔ ناجیه گروه امامیه اند (یعنی: شیعه اثنی عشریه) ، و غیر ایشان همه از اهل نارند و دور از رحمت پروردگار.

و چون تو را این معنی معلوم شد پس بدان که از جملهٔ آن هفتاد و دو فرقه ای که غیر امامیه،اند یک گروه ک-یسانیه اند و ایشان نیز چند گروهند :بعضی بعد از امیرالمؤمنین علیه السَّلَامُ قائل به امامت امام حسن علیه السَّلَامُ و امام حسین علیه السَّلَامُ بوده اند، و بعد از

ص: 198

امام حسين محمّد بن الحنفیه را امام می دانستند و بعضی به امامت امام حسن علیه السَّلَام و امام حسین علیه السَّلَامُ معترف ،نبودند، بلکه بعد از امیرالمؤمنين، محمد بن الحنفيه را بی واسطه امام می دانستند، و بعد از او قائل بودند به امامت پسر او عبدالله که مکنّی بود به ابی هاشم و بعضی بعد از ابی هاشم به امامت بیان بن سمعان قائل بودند، و بعضی بعد از ابی هاشم برادر او على بن محمد بن الحنفیه را امام می دانستند و بعد از او به امامت پسر او حسن اعتراف داشتند و بعضی بعد از ابی هاشم به امامت برادر زاده ی او حسن بن عليّ بن محمّد بن الحنفيه قائل بودند بی واسطه و بعضی بعد از ابی هاشم عبدالله بن معاوية بن عبد الله بن جعفر را امام می دانستند، و بعضی بعد از ابی هاشم عبدالله بن حرب کندی را امام می دانستند و بعضی بعد از ابی هاشم به امامت علی بن عبدالله بن عبّاس و بعد از او به امامت پسر او [محمد] معترف بودند، و بعضی بعد از ابی هاشم قائل به امامت محمد بن علی بن عبد الله بن العباس بن عبدالمطلب بودند؛ و بعد از او پسر او ابراهیم را امام می دانستند و این ابراهیم مشهور بود به «ابرا هیم امام »و او بود که ابو مسلم را به دعوت اهل خراسان فرستاد.

و به صحت رسیده که ابو مسلم کیسانی مذهب بوده و بعد از امیرالمؤمنین على علیه السَّلَام به امامت محمّد بن الحنفیه اعتراف ،نموده و بعد از او به امامت پسر او ابی هاشم و بعد از او به امامت علی بن عبدالله بن العباس، و بعد از او به امامت پسر او محمد، و بعد از او به امامت پسر او ابراهیم و بعد از او به امامت برادر او عبدالله بن محمد بن على بن عبد الله بن العباس قائل شده و این عبدالله بن محمد را لقب «سفاح» بود، و کنیتش ابوالعباس و گاهی او را به مادرش منسوب ساخته «عبدالله بن الحارثیه »می گفتند.

پس به دلیل حدیث مذکور چون ابو مسلم از گروه ناجیه (یعنی شیعه ی امامیه )،نبوده از اهل نار است و دور از رحمت پروردگار و هر آینه هر کس که از اهل دوزخ

ص: 199

باشد، ملعون است، زیرا که لعنت عبارت از دوری است از رحمت حق تعالی و احادیث صحیحه و اخبار صریحهٔ بسیار است که دال است بر آن که :هرکس انکار امامت یکی از ائمه معصومین علیهم السَّلَامُ نماید یا غیر ایشان را امام و خلیفه داند، مخالف خدا و رسول ،است و منحرف از طریق ارباب حق و اصحاب قبول و در روز قیامت در شمار کفار، و با گروه بی شکوه «ان المنافقين في الدرك الاسفل من النار» (1) به عذاب الیم و عقاب جحیم گرفتار.

از آن جمله حدیثی است که نوّاب مشارالیه [شیخ علی بن عبد العال ] در «مطاعن المجرميه» آورده که پیغمبر صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ و آله و سلم و فرمود که :

«الأئمة من بعدى اثنى عشر ، من زاد او نقض فقد کفر»

یعنی : (2) امامان بعد از من دوازده اند هر کس بر این دوازده بیفزاید یا از این دوازده کم کند پس به تحقیق که کافر است »

دیگرهم در کتاب مذکور آورده است که پیغمبر صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ و آله و سلم فرمود که :

«الأئمة من بعدى اثنى عشر، اوّلهم أمير المؤمنين على بن أبي طالب و آخرهم القائم؛ طاعتهم طاعتی و معصيتهم معصیتی و من انكر واحداً منهم فقد انكرنى»

یعنی:«امامان بعد از من دوازده اند اوّل ایشان امير المؤمنين على بن ابی طالب علیه السَّلَامُ آخر ایشان حضرت قائم علیه السَّلَامُ [یعنی: صاحب الزمان]؛

فرمانبرداری نمودن ایشان را فرمانبرداری نمودن است مرا و نافرمانی کردن ایشان را نافرمانی کردن است مرا هر کس انکار کند یکی از ایشان را پس به تحقیق که انکار کرده است مرا »

دیگر آن که ابن شاذان - علیه الرحمة والغفران در «مأه» ای که جمع نموده است،

ص: 200


1- سوره ی نساء آیه ی 145
2- اصل: یعنی: پیغمبر صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ و آله و سلم والدار

که آن را از طرق عامه آورده که امام به حق ناطق یعنی امام جعفر صادق علیه السَّلَامُ از آباء کرام خود علیهم السَّلَامُ نقل نموده که پیغمبر صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ و آله و سلم فرمود که جبرئیل علیه السَّلَامُ مرا خبر داد که حضرت ربّ العزّة فرمود که :

«من علم أن لا إله إلا أنا وحدى و أن محمداً عبدى و رسولى، و أنّ على بن ابى طالب خليفتي و أنّ الائمّة من ولده ،حججي ، أدخلته الجنة برحمتي، و نجيته من النّار بعفوى، و أبحت له جوارى و أوجبت له كرامتي و أتممت عليه نعمتی و جعلته من خاصتى و خالصتى إن نادانى لبيته، و إن دعانى أجبته، و إن سألني أعطيته، و إن سكت ابتدأته، و إن أساء رَحِمته، و إن فرّ منّى دعوته، و إن رجع إلى قبلته، و إن أقرع بابي فتحته، و من لم يشهد أن لا إله الا أنا وحدى، أو شهد بذلك و لم يشهد أن محمداً عبدى و رسولى، أو شهد بذلك و لم يشهد أنّ على بن ابى طالب خليفتي، او شهد بذلك و لم يشهد أن الائمّة من ولده حججی، فقد جحد نعمتی و صغر عظمتی و کفر بآیاتی ، و كُتُبى و رُسُلى، إن قصدني حجبته، و إن سألني حرمته، و إن ناداني لم أسمع ندائه، و إن دعانى لم أستجب دعائه، و إن رجاني خيبته، و ذلك جزائه منى، و ما أنا بظلام للعبيد .»

یعنی:«هر کس اعتراف نماید که نیست معبودی غیر از من و اعتقاد کند که محمد صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ و آله و سلم بنده و رسول من ،است و علی بن ابی طالب علیه السَّلَامُ خليفه من است و امامانی که از فرزندان علی بن ابی طالب،اند حجّت های منند در آورم او را به بهشت رحمت خود و برهانم او را از آتش به عفو خود و مباح گردانم مر او را جوار قرب خود، و واجب گردانم برای او کرامت خود را و تمام کنم بر او نعمت خود را، و بگردانم او را از بندگان خاص و خالص خود؛( یعنی نگذارم که شیطان را از او نصیبی باشد) اگر ندا کند مرا جواب دهم او را؛ و اگر بخواند مرا اجابت کنم او را؛ و اگر از من چیزی خواهد عطا کنم به او و اگر خاموش شود من سخن آغاز کنم با او؛ و اگر بد کند

ص: 201

بیامرزم او را؛ و اگر بگریزد از من بخوانم او را به سوی خود؛ و اگر بازگشت نماید به من قبول کنم او را و اگر بکوبد در رحمت مرا بگشایم برای او، و هر که شهادت به وحدانيت من ندهد یا شهادت به آن دهد و شهادت به رسالت محمد صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ و آله و سلم ندهد یا شهادت دهد به رسالت محمد صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ و آله و سلم شهادت ندهد به خلافت على بن ابی طالب علیه السَّلَامُ و یا شهادت به خلافت علی بن ابی طالب علیه السَّلَامُ بدهد و شهادت ندهد امامان که از فرزندان علی بن ابی طالب اند علیه السَّلَامُ حجّت های منند بر خلق، پس به تحقیق که آن کس انکار نعمت من کرده و تصغیر عظمت من نموده و کافر شده به آیات من، و کتاب های من و رسولان من آن کس اگر قصد درگاه من ،کند باز دارم او را؛ و اگر طلب کند از من بی بهره و محروم سازم او را؛ و اگر ندا کند [مرا] نشنوم ندای او را؛ و اگر دعا کند مستجاب نکنم دعای او را؛ و اگر امیدوار باشد به من ناامید گردانم او را؛ و این جزای عمل اوست از من و نیستم من ظلم کننده بر بندگان خود. »

و باز حضرت امام جعفر صادق علیه السَّلَامُ از آباء علیهم السَّلَامُ خود نقل فرموده که: سید الانام چون این حدیث معجز نظام را به این مقام رسانید جابر [بن] عبدالله انصاری برپای خاست و گفت:

«يا رسول الله من الائمة من ولد على بن أبى طالب»؟

«یعنی: کیستند امامان از فرزندان علی بن ابی طالب؟ »

پیغمبر صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ و آله و سلم والد به طریق تعداد فرمود :

«الحسن و الحسين سيدا شباب أهل الجنّة، ثمّ سيّد العابدين في زمانه على بن الحسين، ثم الباقر محمد بن علی، و ستدركه يا جابر! فإذا أدركته فاقرئه منى السلام، ثمّ الصادق جعفر بن محمد، ثمّ الكاظم موسى بن جعفر ، ثمّ الرّضا على بن موسى، ثمّ التقى محمّد بن على، ثمّ النقى على بن محمّد، ثمّ الزّكى الحسن بن على، ثم ابنه القائم بالحق، مهدى امتى، الذى يملاء الأرض قسطاً وعدلاً، كما ملئت جوراً و ظلماً، هؤلاء

ص: 202

یا جابر! خلفائی و اوصیائی و اولادی و عترتى من أطاعهم فقد أطاعني، و من عصاهم فقد عصانی و من أنكرهم أو أنكر واحداً منهم، فقد أنكرنى، بهم يمسك الله السماء أن تقع على الأرض إلا بإذنه، و بهم يحفظ الله الأرض أن تميد بأهلها»

یعنی :«امامان از فرزندان علی بن ابی طالب حسن و حسین اند دو سرور جوانان اهل بهشت؛ بعد از ایشان سرور عبادت کنندگان در زمان خود علی بن الحسین، بعد از او محمد بن علی الباقر و زود باشد که دریابی تو او را ای جابر! پس هرگاه که او را ،دریابی او را بخوان از من ،سلام پس جعفر بن محمد الصادق، بعد از او موسیٰ بن جعفر الكاظم، بعد از او علی بن موسی الرّضا، بعد از او محمد بن علی ملقب به تقی بعد از او علی بن محمد موصوف به ،نقی بعد از او حسن بن علی معروف به زکی بعد از او پسر او قائم به حق مهدی امّت من آن که پر کند روی زمین را از عدل و داد همچنان که پر شده باشد از جور و ظلم ای !جابر ایشان خلفای من و اوصیای من و فرزندان من و فرزندزادگان منند؛ هر کس فرمان برد ایشان را پس به تحقیق که فرمان برده است مرا و هر کس نافرمانی کند ایشان را پس به تحقیق که نافرمانی کرده است مرا؛ و هر کس انکار کند ایشان را یا انکار کند یکی از ایشان را پس به تحقیق که انکار کرده است مرا به سبب این ائمه اثنی عشر نگاه می دارد خدای تعالی آسمان را که واقع نشود بر ،زمین الاً به رخصت او و هم به سبب ایشان نگاه می دارد زمین را از جنبیدن »

دیگر مروی است از ابن عباس که گفت من از رسول صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ و آله و سلم پرسیدم که امام بعد از تو چند باشد؟ فرمود که :

«الائمّة مِن بعدى إثنى عشر، أوّلهم على بن أبي طالب، و بعده الحسن و الحسين، فإذا انقضى زمان إمامة الحسين فابنه على، فإذا انقضى على فابنه محمد، فإذا انقضى محمد فابنه جعفر، فإذا انقضى جعفر فابنه موسى، فإذا انقضى موسى فابنه على، فإذا

ص: 203

انقضى على فابنه محمّد ، فإذا انقضى محمد فابنه على، فإذا انقضى على فابنه الحسن، فإذا انقضى الحسن فابنه المهدى، يا بن عباس من أنكرهم أو ردّ احداً منهم، فكأنما قد أنكرنى و ردّنى، و من أنكرنى و ردّنى فكأنما قد أنكر الله و ردّه، [يا بن عبّاس! سوف يأخذ الناس يميناً و شمالاً ، فإذا كان ذلك فاتبع علياً و حزبه، فإنه مع الحق والحق معه، فلا يتفرّقان حتى يردا على الحوض، يا بن عبّاس] ولايتهم ولایتی و ولایتی ولاية الله، و حربهم حربی و حربی حرب الله و سلمهم سلمی، و سلمی سلم الله»

یعنی:«امامان بعد از من دوازده اند اوّل ایشان علی بن ابی طالب است ؛ و بعد از او حسن، پس حسین پس چون منقضی شود زمان امامت حسین، پس پسر او علی، پس چون منقضی شود علی پس پسر او محمد پس چون منقضی شود محمد پس پسر او جعفر، پس چون منقضی شود جعفر پس پسر او موسی، پس چون منقضی شود موسی پس پسر او علی، پس چون منقضی شود علی پس پسر او محمد، پس چون منقضی شود محمد پس پسر او علی پس چون منقضی شود علی پس پسر او حسن، پس چون منقضی شود حسن پس پسر او ،مهدی ای پسر عبّاس هر کس انکار کند ایشان را یا رد کند یکی از ایشان را پس همچنان باشد که به تحقیق مرا انکار نموده و رد کرده (1) و هر کس که مرا انکار نماید و ردّ کند همچنان باشد که به تحقیق خدای را انکار نموده و ردّ کرده ولایت ایشان ولایت من است و ولایت من ولایت خداست؛ و جنگ کردن با ایشان جنگ کردن با من است و جنگ کردن با من جنگ کردن است با خدا و صلح کردن با ایشان صلح کردن با من است و صلح کردن با من صلح کردن با خدا است. »

و در این باب حدیث از طرق مؤالف و مخالف بسیار است پس از مضامین

ص: 204


1- اصل :انکار نموده اند و رد کرده اند.

احادیث مذکوره، حقیقت مذهب امامیه ظاهر گردید و همچنین واضح گشت که هر کس انکار امامت یکی از ائمه اثنی عشر علیهم السَّلَامُ ،نماید یا به امامت احدی غیر ایشان قائل گردد با آن که مظهر کلمتین (1) باشد، در تحت آیه ی کریمه ی و« من لم يحكم بما أنزل الله فاولئك هم الكافرون » (2) است و از دایره ایمان و اسلام بیرون؛ و از این [جهت] است كه سيّد المحققين و سند المجتهدين علامة الورى، السيد المرتضى علم الهدى می فرماید که «الناس صنفان: اثنی عشری و کافر » (3)

فصل: در ذکر نسب و مولد ابومسلم مروزی

بدان که مورّخان را در مولد و نسب ابو مسلم و نام او و نام پدر او اختلاف [بسیار] است؛ اما آن چه نزد اصحاب ما امامیه به صحت رسیده، آن است که مولد او قريه ی «خطرنیه» بوده از ناحیهٔ نرس (4) و جامعین که از نواحی کوفه بود، و او را عبدالرّحمن و پدر او را احمد نام ،بود و این احمد گاهی در ملازمت معقل حدّاد عجلی و گاهی در خدمت ابو عکرمه سرّاج عجلی به سر می برد و مادر ابومسلم کنیزک معقل حداد بود و مؤید این روایت است آن چه نواب مستطاب مرتضی ممالک الاسلام خاتمة المجتهدين [یعنی: شیخ علی بن عبد العال ] - خلد الله ظله العالى على

مفارق المسلمين الى يوم الدين - در [کتاب] «مطاعن المجرمية» ایراد فرموده که:

«قد كان ابومسلم هجيناً من أهل الكوفة و كان مولده قرية من أعمالها يقال لها: خطرنيّة [فإذا] أنفذه إبراهيم إلى خراسان و قوّى أمره، فقيل له: أبو مسلم المروزى لأنه

ص: 205


1- یعنی :کلمه ی توحید «لا اله الا الله» و کلمۀ نبوّت «محمد رسول الله».
2- سوره ی مائده آیه ی 44
3- نسخه بدل :کافری
4- نسخه ی اصل: ترس

خرج في كورة مرو منها و أقام كثيراً بها»

یعنی:«به تحقیق که بود ابو مسلم هجین از اهل کوفه و بود مولد او دیهی از اعمال کوفه که آن دیه را خطرنیه می گفتند؛ پس چون فرستاد او را ابراهیم به خراسان و قوت گرفت امر او گفتند او را: ابو مسلم ،مروزی از برای آن که خروج کرد در شهر مرو، و اقامت نمود در آن شهر بسیار»

و کسی را که به شهر مرو نسبت می دهند او را «مروزی» و «مروی» می گویند؛ و «هجین» عبارت از کسی است که پدر او آزاد و مادرش بنده بوده باشد، اما مشخص نشده که خودش بنده بوده یا آزاد.

بعضی را عقیده آن بود که احمد ،مذکور کنیزک مزبور را به اجازت معقل حداد خواستگاری ،نموده مشروط به آن که هر فرزندی که متولد شود، بنده معقل باشد؛ و برخی را زعم آن که بدون شرط آن کینزک را خواسته و زمره ای او را به سوء ولادت نسبت [می]داده اند، و عبارت مسعودی - عليه الرحمة - که در «مروج الذهب» تقریر فرموده، مشیر به همین ابهام است؛ و آن عبارت این است که:

«قد تنوزع في أمر أبى مسلم فمن الناس من رأى أنه من العرب، و منهم من رأى أنه كان عبداً فأعتق »

یعنی:«نزاع کرده اند در امر ابو مسلم بعضی گفته اند که: عرب بوده، و بعضی گفته اند: بنده بود، پس آزادی یافت.»

و بعد از این عبارت بر وجه توضیح بیان نموده که :

«كان من أهل النرس (1) و الجامعين من قرية يقال لها: خطرنيه و إليها يضاف الثياب النّرسيّة المعروف بالخطرنى و ذلك من أعمال الكوفة و سوادها »

ص: 206


1- نسخه ی اصل: الترس

یعنی «ابومسلم از اهل نرس (1) و جامعین بود از دیهی که آن دیه را خطرنیه می،گفتند که جامه های نرسیه که معروف بود به «خطرنی» اضافه کرده می شود به آن دیه و آن دیه از اعمال کوفه و سواد کوفه بود».

و مسعودی مذکور که قائل این عبارت است علی بن الحسین مسعودی است که از اکابر علمای امامیه است و در زمان غیبت صغرای حضرت صاحب الامر علیه السَّلَامُ بوده.

بالجمله بنی معقل می گفتند :که ابو مسلم بنده ی ،ماست، و او دعوای حرّیت می نمود؛ و چون در خراسان قوت گرفت و استیلا یافت دعوی کرد که [من] از فرزندان سلیط بن عبدالله بن عباسم؛ و سبب این دعوی عنقریب مذکور گردد، ان شاء الله تعالى.

آورده اند که چون ابو مسلم به وجود آمد احمد خطرنی به واسطهٔ تنگدستی، و بعضی گفته اند به سبب آن که رقبه فرزندش از قید رقّیت آزاد باشد او ا بر سر راهی پس مسلم نامی از رؤسای خطرنیه او را برداشته عبدالرحمن نام کرد و به تربیتش مشغول شد و روایت بعضی از مخالفین را انطباق تمام است بر این از جمله صاحب كتاب «الأنباء في تاريخ الخلفاء» آورده (2) که: «و كان أبومسلم يلقب بصاحب الدولة و اسمه عبدالرحمن و كان لقيطاً رباه رجل من أهل الكوفة »

یعنی: «لقب ابو مسلم صاحب الدولة بود و نامش عبدالرحمن، و او لقیطی بود که پرورد او را مردی از اهل کوفه »

و «لقیط »کودکی را گویند که مادرش او را بر سر راه انداخته باشد.

و بعضی را عقیده آن است (3) که مادرش از خوف خواجه ی خود او را بر سر را

ص: 207


1- نسخه ی اصل: ترس
2- اصل: در کتاب مذکور آورده
3- نسخه :بود.

،افکنده، اما آن چه در ترجمه تاریخ طبری است که:«ابو مسلم غلامی بود و سراجی کردی و نامش عبدالرحمن بن مسلم بود و اندر خدمت گروهی از بنی عجل بود به خراسان، خالی از اندک خلافی نیست؛ زیرا که مسلم [خطرنی ] مربی او بود نه پدر و آن که او گفته که در خدمت گروهی از بنی عجل بود به خراسان، می تواند بود که اشارت به آن باشد که در خراسان چند وقتی در خدمت ابو عکرمهٔ سراج عجلی و بعضی از خویشان او بود؛ چنان که مذکور شود، ان شاء الله تعالى.

بالجمله معقل را در خطرنیه ضیعتی بود به وسیلهٔ یکی از زارعانش بنی معقل بر این حال مطلع شده، ابومسلم را از مربی او یعنی مسلم خطرنی طلب نمودند، و مدتى بين الطرفین مناقشه ،بود عاقبت مسلم خطرنی منزجر ،بود عاقبت مسلم خطرنی منزجر شده آن پسر شقاوت اثر را به بنی معقل تسلیم کرد و علی بن معقل حداد عجلی بعد از فطام به تربیت آن مولودِ مردود اشتغال نمود و پدر ابو مسلم (یعنی احمد خطرنی) همچنان در خدمت معقل حداد به سر می برد و گاهی ملازمت ابو عکرمه سراج می نمود و بعضی از اوقات که احمد در خدمت ابو عکرمه ،بود ابو مسلم نزد او می رفت و آهنگری و سراجی یاد گرفت، و چون به حد رشد رسید، مدتی در خدمت ادریس بن معقل عجلی به سر برد، پس به محمّد بن علی بن عبدالله بن عباس ،پیوست و بعد از فوت محمد مذکور، ابراهيم بن محمد ابو مسلم (1) را از جملهٔ داعیان گردانیده او را به دعوت اهل خراسان فرستاد، تا در ارتفاع رایت دولت بنی عباس سعی بلیغ به تقدیم رسانید؛ و لهذا نزد طایفهٔ عبّاسيّه به «صاحب الدعوة» و «صاحب الدولة»ملقب گشت

ص: 208


1- نسخه ی اصل: او را

فصل: در سبب رسیدن ابو مسلم به خدمت محمد بن علی بن عبدالله بن عباس

مروی است که چون محمد بن علی را داعیۀ امامت و خلافت در خاطر رسوخ یافت به مکه رفته در موسم حج با مردم که از اطراف می آمدند، ملاقات می کرد، و از ایشان عهود و مواثیق فرا می گرفت که افشای راز او ننمایند؛ آنگاه ایشان را به متابعت خود دعوت می نمود تا جمعی کثیر و جمی غفیر به دمدمه و فسون او فریفته و شیفته ،گشته دست مبایعت (1) به او دادند و پای جهالت در وادی ضلالت ،نهادند و در ماه ی هجريه ابو عکرمه سراج به نیت حج از کوفه به مکه آمد و او را با محمد ملاقات اتفاق افتاده به متابعتش مایل ،گشت و در همان ایام محمد مزبور محمد بن حسین را با حسان عطاء به دعوت اهل خراسان نامزد کرد، ابو عکرمه سراج گفت: اگر امام رخصت ،فرماید من نیز با ایشان موافقت ،نموده و در این امر سعی ،نمایم محمد بن علی[ بن عبدالله بن العباس ] آن دو تن را سفارش نمود که از صوابدید ابوعكرمه تجاوز ،ننمایند و در باب ،دعوت وصیت نامه ای به ابو عکرمه داد که دستورالعمل او باشد و ایشان به کوفه ،آمده ابو عکرمه کارسازی ها ،نمود پس متوجه خراسان گردیدند ابو مسلم از سیر و سفر ابو عکرمه آگاهی یافت پس بر اثر او روان شده ملازمتش اختیار نمود.

و محمد بن علی بن عبدالله بن عبّاس هبیره نامی را به دعوت عراق فرستاد، و هبیره در عراق عرب به خفیه مردم را به بیعت محمد بن علی دعوت می نمود، و آن سه تن در بلاد خراسان می گشتند و [پوشیده] به همین کار اشتغال می نمودند و هر کس که قبول بیعت می نمود از او عهدنامه ای به نام محمد بن علی [بن عبدالله ] می گرفتند

ص: 209


1- نسخه بدل: متابعت

و چون مکتوبی چند جمع می شد به نزد محمد [بن علی ] می فرستادند، ابو عکرمه از معارف و مشاهیر ساکنان خراسان که به دایرۀ بیعت در آمده بودند، دوازده تن را به نقابت اختیار نموده فرمود که به گرفتن بیعت مشغول گردند، کثیر خزاعی و پسرش سليمان بن كثیر و مالک بن هیثم و قحطبة بن شبیب از جملهٔ این دوازده تن بودند، و قحطبه ی مذکور خارجی زاده بود و پدرش شبیب در میان خوارج دعوای امامت می،نمود [چنان که شمه ای از حالات او در ضمن وقایع زمان حضرت امام زین العابدین علیه السَّلَامُ اما در این مختصر مذکور گشته ]

افسانه خوانان یاوه گوی بی حیا و قصه خوانان سخت روی بادپیمای (1) این قحطبه و احمد زیجی (2) را که از ملازمان او بود از اشراف سادات می شمردند و عوام کالانعام را به این تزویر شیفته و رام و گرفتار دام خود می گردانیدند.

اما چون محمد بن علی بن عبد الله بن عباس مطلع شد که ابو عکرمه دوازده نقیب تعیین نموده است از اکابر اصحاب ،بیعت هفتاد تن را نقابت داد و به هر یک جداگانه دستورالعملی فرستاد که خلق را به چه منوال دعوت کرده با ایشان چگونه معاشرت نمایند.

و در در سنه ی اثنى و مأه ،ابو عكرمه قحطبة بن شبيب و سلیمان بن کثیر و مالک بن هیثم را نزد محمد بن علی فرستاد که اموال خمس را که جمع کرده بودند، به او رسانند و ابو مسلم را با ایشان همراه کرده چون به مکه رسیدند، شبی نزد محمد بن علی رفته بوسه بر دست و پای او دادند و آن مال را تسلیم نمودند محمّد ایشان را نوازش کرده چون چشمش بر ابو مسلم افتاد از احوال او استکشاف نمود؛ گفتند

ص: 210


1- نسخه: افسانه خوانان بی حیای یاوه گوی و قصه گویان بادپیمای سخت روی
2- نسخه :زمچی یا زیچی

سراج پسری است بنی معقل می گویند: بنده و بنده زادهٔ ماست و او می گوید: آزادم محمّد با ایشان گفت :که از حال او غافل مباشید که نشان داده اند که از مثل او کسی ما را فتح عظیم روی نماید بعد از آن وصیت کرد که اگر مرا حادثه ای پیش آید باید که متابعت پسرم ابراهیم نمایید و اگر او را قضیه ای روی دهد برادرش ابو العباس را امام و خلیفه دانید، و این ،ابو العباس عبدالله بن محمد است که آخر به «سفّاح» ملقب گشت، و گاهی او را به مادرش نسبت داده، عبدالله بن الحارثیة می گفتند، چنان که گذشت.

پس ایشان اجازت مراجعت خواسته به خراسان بازگشتند و در سنه خمس و عشرين و مائة، محمد بن علی بن عبد الله بن العباس بیمار شده، دیگرباره وصیت کرد که بعد از من پسرم ابراهیم امام و خلیفه است و اگر او را واقعه ای رسد، بعد از او برادرش ابو العباس عبدالله بن الحارثية؛ و در همان بیماری درگذشت، چون این خبر به داعیان ،رسید سلیمان بن كثير و قحطبة بن شبیب و مالک بن هیثم با جمعی به عزم تعزیت از خراسان متوجه مکه شدند؛ ابو مسلم نیز همراه بود، چون با ابراهیم ملاقات نموده و مراسم تعزیت به جای آوردند گفتند ای امام دست بده تا با تو بیعت کنیم،

ابراهیم دست داد یک یک بیعت می کردند تا نوبت به ابو مسلم رسید، چون پیش رفت ابراهیم او را بشناخت نوازش ،نمود بعضی از مورّخین مخالف گفته اند که ابو مسلم را نام ابراهیم بود و در آن وقت ابراهیم بن محمّد با او گفت که تغییر نام خویش ،نمای ابو مسلم خود را عبدالرحمن نام کرده از برای کنیت لفظ ابو مسلم اختیار نمود و زمره ای هم از ایشان گفته اند که پدر او مسلم نام داشت، از آن جهت خود را به «ابو مسلم» مکنّی ساخت که اگر او را پسری به هم رسد به نام پدر موسوم گرداند، اما اصح آن است که او را عبدالرحمن و پدرش را احمد نام بوده، چنان که قبل از این هم در این مختصر سمت تحریر یافت و ایضاً مذکور گشت که مسلم، نام آن

ص: 211

کسی بود که چند روزی به تربیتش اشتغال نمود.

در بعضی از کتب معتبره مسطور است که: ابو مسلم عار می داشت که او را پسر احمد خطرنی،گویند چون احمد از فرومایگان ،بود بنابر آن که مسلم خطرنی از رؤسای خطرنیه بود و به قدر [کافی] نامی و ثروتی داشت ابو مسلم می خواست که مردم او را پسر مسلم خطرنی دانند چون نزد ابراهیم بن محمد رفت و ابراهیم او را نیز از داعیان گردانیده امر کرد که به خراسان رود و مردم را به بیعت او دعوت نماید، ابو مسلم از برای شهرت استدعای کنیتی ،نمود ابراهیم :گفت هر کنیت که خود خواهی ما تو را به آن مکنّی سازیم گفت پدرم را مسلم نام بود، و نیت آن دارم که اگر مرا پسری به هم ،رسد او را به نام پدر موسوم ،کنم ابراهیم گفت ما نیز تو را ابو مسلم کنیت دادیم و دختر عمران بن اسماعیل را به ابو مسلم عقد بست، آنگاه او را مصحوب آن ،جماعت به خراسان فرستاد.

و بعد از رسیدن ایشان به ،خراسان میان نصر سیّار و جدیع بن علی ازدی که مشهور بود به «کرمانی» مواد وحشت حرکت کرده نایره نزاع و جدال در التهاب و اشتعال آمد؛ و اکثر قبایل عرب که در خراسان بودند میل به جانب جدیع نمودند، پس نصر سیار خائف ،شد و حارث بن شریح را که از قبل او حاكم ماوراءالنهر بود طلب داشته، حارث به او پیوست و نصر از رسیدن حارث قوی خاطر و مستظهر ،گشت و هم در آن ایام حارث از نصر ،رنجیده با او در صدد مقابله و مقاتله در آمده مغلوب ،گشت پس به جدیع متصل شد و به اتفاق چهار روز با نصر کارزار نمودند و نصر عاجز شده از شهر [مرو] بیرون رفت و جدیع به شهر داخل شده اسباب او را غارت نمود، حارث به جدیع پیغام داد که ما با این جماعت از آن جهت مقاتله و محاربه می نماییم که بر خلاف کتاب خدا و سنت مصطفی کار می کردند، سزاوار نبود که مردم با من بر خلاف کتاب و سنت مصطفی عمل ،نمایند بعد از آن به مسجد رفت و جدیع

ص: 212

را به جهت مشورت طلب داشت جدیع از غدر او اندیشیده در رفتن تعلل نمود، عاقبت کار ایشان به مقاتله ،انجامید حارث با برادر و پسر و جمعی از بنی تمیم به قتل رسید و جدیع لشکر برداشته روی به بصره گذاشت. (1) گذاشت.

و چون این خبرها به ابراهیم بن محمد ،رسید نامه ای بر اشیاع خویش که در خراسان داشت فرستاد که فرصت غنیمت شمرده خروج کنید و امارت ایشان را به ابو مسلم داد چون معلوم کرده بود که ابو مسلم در رأی و تدبیر و حیله و تزویر گویِ مسابقت از اقران ربوده.

مجملاً چون امارت بر ابومسلم قرار گرفت فرمان داد که نقیبان و داعیان که در هر بلده از بلاد خوارزم و خراسان و ماوراءالنهر ،بودند با بیعتیان بگویند که سیاه پوشی شعار خود ساخته در اواخر [ماه] رمضان آن سال خروج کنند، و آن سال صد و بیست و نهم بود از هجرت نقل است که ابراهیم ایشان را به سیاه پوشی امر کرده بود تا چون در پوشند به برابر هر سپاه که روند در چشم آن سپاه مهیب نمایند، (2) و آن که بعضی از مورّخین مخالف گویند که در ماتم یحیی سیاه پوشیدند، صحتی ندارد.

بالجمله شیعۀ عباسیه در اواخر ماه رمضان سنۀ ،مذکوره با لباس سیاه در اکثر شهرهای خراسان و خوارزم و ماوراءالنهر خروج کردند اوّل کسی که خروج کرد، اسید بن عبدالله بود در نسا در آن وقت ماوراءالنهر و خوارزم و خراسان در تصرف بنى اميّه بود و امارت و ایالت ولایات مذکوره تعلّق به نصر سیار داشت، چنان که سابقاً رقم زده ی کلک بیان گشت.

ص: 213


1- شاید عبارت چنین :باشد روی به نصر سیار گذاشت
2- نسخه هرگاه همه با لباس سیاه به برابر سپاه در آیند شاید که در نظر ایشان مهیب نمایند.

بر مستحضران علم اخبار و متتبعان فنّ آثار ظاهر است که: ابو مسلم در سال صد و سی و هفتم از هجرت کشته شده چنان که مذکور گردد، ان شاء الله تعالى، و سلطان محمد خوارزمشاه در سال پانصد و نود و شش از هجرت پا بر تخت سلطنت گذاشته که از کشته شدن ابو مسلم تا ابتدای پادشاهی او چهار صد و پنجاه و نه سال باشد غرض از تمهید این مقدمه و باعث بر تقریر این مقاله آن که قصه خوانان دروغگوی بی حیا که ترجمان زبان شیطانند و شیرازه دفتر عصیان و در فریب دادن مردمان با ابلیس پر تلبیس هم پیمان حکایت های دروغ بر آن پادشاه بستند،] آن پادشاه را [ناصر ] و معاصر و مظاهر ابو مسلم باز می شمردند (1) [ و عوام کالانعام را به این تزویر راه

می سپردند] اما ناکسانی که از خدا و رسول شرم ناکرده و هزار افترا بر حضرات ائمهٔ معصومین علیهم السَّلَامُ می زدند در تعریف و توصیف مخالفان اهل بیت مانند آن که می گفتند که امام محمد باقر علیه السَّلَامُ ابو مسلم را منشور امارت و رخصت دعوت و اجازت خروج داد، و امیرالمؤمنین علیه السَّلَامُ از در خیبر آهن از برای تبر او مفروز ساخت، و دیگر چیزهائی که مگر کسی به مدت ها جميع آن مفتریات را شرح تواند داد؟ کجا باک می داشتند که بر خوارزمشاه یا غیر او افترا زنند؟

القصه، شب بیست و پنجم ماه رمضان بود که ابو مسلم و سلیمان کثیر و مالک بن هیثم با جمعی [دیگر] از متابعان بنی عباس در قریه ای از قرای مرو که سلیمان بن كثير آن جا خانه داشت جامه های سیاه پوشیده بر بام ها آتش بسیار افروختند و چون چشم شیعهٔ بنی عباس که در آن نواحی متوطن بودند، بر علامت خروج که افروختن آتش بود افتاد، روی به آن قریه گذاشتند و تا روز عید خلقی کثیر جمع ،آمدند و ابو مسلم به داعیان و غیر ایشان سفارش کرده بود که اظهار مذهب خود

ص: 214


1- نسخه :می نمودند.

ننمایند الا وقتی که او رخصت دهد و همین می گفته باشند که ما خلق را به یکی از آل محمّد می خوانیم و آن شقی آل عباس را آل محمد می دانست و این نیز یکی از مطاعن او است.

ابن بابویه رَحِمَهُ اللَّهُ که علمای امامیه او را «صدوق»می گویند در [کتاب] «امالی» آورده به اسناد از ابی بصیر که او گفت:

﴿قلت للصادق جعفر بن محمد علیهما السَّلَامُ : من آل محمد ؟ قال علیه السَّلَامُ : ذريته، قلت: مَن أهل بيته ؟ قال علیه السَّلَامُ : الأئمة الأوصياء، فقلت: من أمته؟ قال علیه السَّلَامُ : اَلْمُؤْمِنُونَ اَلَّذِینَ صَدَقُوا بِمَا جَاءَ مِنْ عِنْدِ اَللَّهِ اَلْمُسْتَمْسِکُونَ بِالثَّقَلَیْنِ اَلَّذِینَ أُمِرُوا بِالتَّمَسُّکِ بِهِمَا کِتَابِ اَللَّهِ وَ عِتْرَتِهِ أَهْلِ بَیْتِهِ اَلَّذِینَ أَذْهَبَ اَللَّهُ عَنْهُمُ اَلرِّجْسَ وَ طَهَّرَهُمْ تَطْهِیراً﴾

یعنی گفتم به حضرت جعفر بن محمد علیه السَّلَامُ که: کیست آل محمّد؟ گفت ذرّیهٔ او گفتم: کیست اهل بیت او؟ فرمود که آن امامان که اوصیایند، پس گفتم: کیست امت او ؟ فرمود که مؤمنان، آن کسانی اند که تصدیق نموده اند به آن چه آمده است از نزد الله تعالی و متمسّکند به ثقلین (یعنی به دو امر بزرگ )و مأمورند به چنگ در زدن به آن دو امر بزرگ که یکی کتاب خداست و دیگری عترت پیغمبر (یعنی: اهل بیت آن سرور) که بُرده است خدای تعالی از ایشان رجس را و پاک گردانیده است ایشان را پاک گردانیدنی»

مدعای آن بدبخت (یعنی :ابومسلم )از پنهان داشتن مذهب، آن بنى عبّاس از تعرّض بنی امیه ایمن باشند اما چون روز عید رسید، ابو مسلم گفت: تا سلیمان كثير بر خلاف بنى اميّه خطبه خواند آنگاه مردمان را طعام داده، به بیعت تکلیف ،نمود جمعی کثیر از اهل مرو به او بیعت کردند این خبر به نصر ،رسید لیکن چون به جنگ جدیع گرفتار بود پروای ابو مسلم نداشت؛ و بعد از خروج به هشت ماه چون معلوم ابو مسلم شد که متابعان بنی عباس بعضی از بلاد خراسان و خوارزم را

ص: 215

متصرف شده اند، و نیز اکثر اهل بیعت از اطراف رسیده به او پیوستند در اوایل جمادى الاخر (1) سنه ی ثلاثين و مأه مکتوبی به نصر نوشت مشتمل بر ترغیب به متابعت و محتوی بر وعد و وعید و نوید و تهدید؛ وقتی این نامه به نصر سیار رسید که شیبان خارجی که طایفهٔ شیبانیه از خوارج به او منصوبند در جنگ نصر با جدیع متفق شده ،بود چون نامه به نصر رسید در تاب رفته یکی از غلامان خود را که یزید نام داشت با لشکری به جنگ ابومسلم فرستاد و ابو مسلم مالک بن هیثم را به محاربه ی او نامزد کرده مالک بر ایشان ظفر یافت و یزید را گرفته نزد ابو مسلم ،برد ابو مسلم فرمود که :جراحان به معالجه زخمی که در آن جنگ به او رسیده بود پرداختند؛ و بعد از اندمال جراحت با او گفت اگر به پیش نصر می روی مانعی نیست به شرطی که هر چه از ما مشاهده تو گشته با نصر و مردمش بگویی .

و بعد از ارسال یزید ابو مسلم با مردم خود گفت که شنیده ام که مردم نصر ما را می دانند سبب اطلاق یزید همین بود که آن جماعت بر غلط خود مطلع گشته بدانند که ما اشرف طوایف اسلامیه ایم؛ آنگاه با سپاه خویش در حرکت آمده ما بین لشکر جدیع کرمانی و نصر سیّار را لشکرگاه ،ساخت از این جرأت هراسی در دل نصر و جدیع راه یافت پس ابو مسلم به جدیع رسولی فرستاد و پیام داد که من با تو وافقم، نصر این خبر شنیده مضطرب گردید و به جدیع سفیری ارسال نمود که به سخن ابو مسلم فریفته مشو که من بر تو و اصحابت از او می ترسم باید که با لشکر خود به جانب مرو روی آوری تا من نیز به آن جا آمده با یکدیگر صلح کنیم، آنگاه به اتفاق در دفع این اراذل و اوباش (یعنی ابو مسلم و اصحابش) سعی نماییم، پس آن دو به جانب مرو رفتند و در روز صلح نصر سیّار به خدعت جدیع را بکشت، پس علی

ص: 216


1- نسخه بدل :جمادی الاول

بن جدیع با جمعی از مردم خویش و گروهی از شیبانیه به ابومسلم پیوست، نصر متوهّم شده به شهر مرو در آمد ابو مسلم نیز به شهر داخل شده، به گرفتن بیعت مشغول گشت نصر در قصر خویش متحصن گردید و چون کار بر او تنگ شد، شبی با جمعی از فرزندان و متابعان گریخته به سرخس رفت و از آن جا روی به طوس آورد در آن شهر سپاهی بر سر او جمع گشتند و از آن جا به جرجان نزد نباتة بن حنظله رفت و از جرجان متوجّهری شده در آن شهر مریض ،گشت پس او را در محفه ای نشانیدند و چون به ساوه رسید در شوّال سنة ثلاثين و مأه كالبد شومش در آن دیار در خاک هلاک و مغاک بوار مدفون گشت.

اما چون ابو مسلم بر فرار نصر سیار اطلاع یافت مسرعان به طلب او فرستاده ایشان هر چند شتافتند او را نیافتند در همان ایام قحطبة بن شبیب که ابو مسلم او را به ، نزد ابراهیم بن محمّد فرستاده بود از راه رسید ابو مسلم او را سپهسالار گردانیده با چند تن از داعیان و لشکر بیکران به طرف طوس فرستاد تا آن شهر را با سایر ولایات مروانیان مسخّر ،نمایند [و لشکرها به اطراف خراسان و خوارزم و ماوراءالنهر ارسال نموده تا تمام آن ولایات را مسخّر ساختند و در آن واقعات خلقی بی اندازه کشته ] و در همان ایام به سببی که در کتب مبسوطه مسطور ،است مروان حمار دانست که ابراهيم بن محمد که او را «ابراهیم امام» می گفتند ابو مسلم را برانگیخته و اهل فتنه و غوغا دم از دوستی و متابعت او می زنند جمعی را به خیم های فرستاد که در آن وقت ابراهیم و برادران و خویشانش آن جا بودند تا او را گرفته به حران بردند؛ پس مروان حمار او را در بند کشید آن گاه برادران و خویشان ابراهیم از خیمه گریخته به کوفه رفتند و در خانه ی ابوسلمه ی خلال پنهان شدند.

[اما ابو مسلم مروزی بعد از فرستادن قحطبه به جانب طوس لشکرها به اطراف خراسان و خوارزم و ماوراء النهر فرستاد تا تمام آن ولایات را مسخّر ساختند و در آن

ص: 217

وقعات خَلقی بیاندازه کشتند] اما چون قحطبه به طوس رسید لشکری را که آن جا مجتمع شده بودند منهزم ،ساخت و آن لشکری بود از شیبانیه و اتباع جدیع که از متابعت ابو مسلم سرباز زده بودند و به سپاه پراکنده نصر که آن جا فراهم آمده بود پیوسته و در جنگ ابو مسلم با یکدیگر متفق شده بودند چون قحطبه از تسخیر طوس فارغ ،گشت به جانب جرجان عَلَم عزیمت ،افراشت نباتة بن حنظله با لشکری آراسته از شهر بیرون آمده و فریقین در غرّة ذى الحجة ابواب قتال و جدال بر روی یکدیگر مفتوح ساختند؛ نباته در آن جنگ کشته شد و لشکرش منهزم گردید، پس قحطبه به ری رفت و از آن دیار روی به قم و اصفهان آورد، و احمد زیجی (1) را که از ملازمان او بود به یزد فرستاد، احمد به یزد روی آورد و در آن وقت مروان یزد را به ابوالعلای طرقه به مقاطعه داده بود چون در آن زمان یزد را حصار و دروازه و خندق نبود، ابو العلا مجال توقف نیافته بگریخت و به دژ «ایرندآباد» (2) ،رفت و احمد بعد از ،محاصره ابو العلا را بگرفت و او را به یزد آورده بسوخت و قصر او را بکند و قصر دیگر بنا نهاد و مال به جهت بنی عباس از مردم یزد ،بستد، و چون سفاح بر تخت ،نشست آن مال را به کوفه برده به وی تسلیم نمود .

امّا قحطبه چون به اصفهان رسید محاربه نموده اصفهان را مسخر کرد و از آن جا ،بازگشته به حیله نهاوند را گرفت و به همدان رفت؛ بعضی از لشکر نصر سیّار را که در آن جا بودند شکست داد و متوجه کوفه شد.

این خبرها متعاقب به مروان ،رسید پس مروان حمار به استحضار لشکرهای شام و جزیره و سایر قلمرو فرمان ،داد و یزید بن عمرو بن هیبره از کوفه به جنگ ، قحطبه روی آورد و در کنار فرات آن دو لشکر در هم افتادند، جنگ به شب کشید، در

ص: 218


1- نسخه زمچی
2- نسخه: بدر آباد

آن شب قحطبه در آب غرق شد مردمش از حال او آگاهی نداشتند، چون لشکر یزید بن عمر و منهزم ،گشتند قحطبه پیدا ،نبود ناگاه اسبش را دیدند زین و لجام تر شده، دانستند که قحطبه غرق شده ،است حسن ابن قحطبه را بر خود امیر ساختند و روی به کوفه آوردند.

چون خبر انهزام لشکر عراق به مروان ،رسید ابراهيم بن محمد بن على ابن عبدالله بن عباس را [که در بند داشت] به قتل رسانید، اما حسن بن قحطبه با لشکرهای آراسته و عظمت تمام به کوفه آمد و در آن وقت شیعه بنی عباس در کوفه بسیار بودند یکی از ایشان حفص بن سلیمان بود که متابعان بنی عباس او را «وزیر آل محمد» می گفتند و کنیتش ابوسلمه و لقبش خلال بود [او آن کسی بود که سفاح و برادران و خویشانش در خانه او پنهان بودند] حسن بن قحطبه ابوسلمه خلال را تعظیم تمام نمود و ابوسلمه احوال بنی عباس را پنهان می داشت و ایشان را از خانه بیرون نمی گذاشت به سبب آن که کتابتی چند به مدینه فرستاده بود و انتظار رسیدن جواب می کشید.

محمد بن الحسين [البيهقى الكيدرى] رَحِمَهُ اللَّهُ در «كفاية البرايا» آورده و در بعضی دیگر از کتب معتبره مسطور است که چون سفاح و اهل او آمدند به کوفه از روی سر نزد ابو سلمه خلال پنهان داشت ابو سلمه ی خلال ایشان را؛ و عزم آن نمود که خلافت را به شوری حواله نمایند میان فرزندان امیرالمؤمنین علیه السَّلَامُ و اولاد عباس تا ایشان اختیار نمایند به خلافت هر کس را خواهند باز با خود گفت که می ترسم که اتفاق ننمایند پس عزم آن نمود که بگرداند امر خلافت را به سوی فرزندان امیرالمؤمنین علیه السَّلَامُ، پس سه نامه نوشت به سه کس از اولاد امیرالمؤمنین علیه السَّلَامُ ، یکی به حضرت امام جعفر صادق علیه السَّلَامُ و نامه ای دیگر به یکی از فرزندان امام زین العابدین علیه السَّلَامُ که ملقب بود به «اشرف» و مکتوب ثالث به عبدالله بن حسن مثنى.

ص: 219

راقم حروف گوید که: ابوسلمه خلال عارف به مرتبه ی امام جعفر صادق علیه السَّلَامُ نبود که اگر عارف می بود نامه به دیگری نمی فرستاد.

القصّه، آن سه مکتوب را به مردی که از موالی ایشان و از ساکنان کوفه بود داده ،فرستاد پس قاصد به مدینه ،آمده، شبی بود که با آن حضرت علیه السَّلَامُ ملاقات نمود، گفت: قاصد ابوسلمه خلالم و کتابتی به شما آورده ام آن حضرت فرمود که مرا و ابوسلمه خلال را به هم چه نسبت؟ او شیعه و پیرو است غیر ما را قاصد :گفت نامه را بخوانید؛ آن چه رأی شما تقاضا کند در جواب بنویسید.

عبارت صاحب کتاب «کفایة البرایا» است که :

قال الصادق علیه السَّلَامُ الخادمه: «قرّب منى السراج فقربه منه فوضع علیه السَّلَامُ عليه كتاب أبي سلمة فأحرقه، فقال: ألا تجيبه؟ قال علیه السَّلَامُ : قد رأيت الجواب »

یعنی: پس گفت حضرت امام جعفر صادق علیه السَّلَامُ به خادم خود که: چراغ را به من نزدیک ،گردان خادم چراغ را به نزد آن حضرت ،برد پس آن جناب گذاشت کتابت ابوسلمه خلال را بر چراغ و بسوخت آن مکتوب را بعد از آن قاصد گفت: آیا جواب نمی دهی او را؟ آن حضرت فرمود که به تحقیق که دیدی جواب را. »

پس قاصد از مجلس امام علیه السَّلَامُ بیرون آمده به نزد عبدالله بن حسن مثنی رفت، عبدالله بن حسن قبول کرد کتابت او را و سوار شده نزد امام جعفر علیه السَّلَامُ رفت، ملخص مقال ،آن که به آن حضرت گفت که مکتوب ابوسلمه خلال به من رسید، و ابوسلمه مرا دعوت نموده به امر خلافت و مرا احق مردمان دیده به این کار؛ و به تحقیق که شیعه ی ما از خراسان آمدند به پیش او حضرت امام علیه السَّلَامُ به او گفت: کی شیعه تو شدند؟ آیا تو فرستادی ابو مسلم را به خراسان و امر کردی او را به پوشیدن لباس سیاه؟ آیا تو می شناسی یکی از ایشان را به نام و نسبش؟ عبدالله گفت: نه، امام علیه السَّلَامُ :فرمود پس چگونه ایشان شیعۀ تو شدند و ایشان را نمی شناسی و ایشان تو را

ص: 220

نمی شناسند؟ مجملاً آن حضرت فرمود که :

«قد جائنى مثل ما جائک فانصرف غير راض بما قاله» یعنی :«آمد به من آن نامه [ای] که آمد به تو پس برگرد و راضی مباش به آن چه گفته است ابوسلمه خلال »

اما اشرف بن على بن الحسين رد کرد کتابت را و گفت :من نمی شناسم آن کسی را که این مکتوب فرستاده است پس جواب داد قاصد را .

این حکایت را مسعودی رَحِمَهُ اللَّهُ نیز در «مروج الذهب» ایراد نموده، اما ذکر اشرف بن على بن الحسین نفرموده.

،بالجمله هنوز قاصد به کوفه بازنگشته بود که متابعان بنی عباس یعنی حسن بن قحطبه و لشکرش دانستند که ابراهیم بن محمد کشته شده و وصیت کرده که بعد از او برادرش عبدالله بن الحارثية (یعنی: سفّاح) خلیفه باشد، و معلوم کردند که سفاح در کجاست او را بیرون آورده با او بیعت کردند و ابوسلمه خلال نیز بیعت کرد، پس نامه ای به ابو مسلم فرستاده او را بر صورت حال آگاهی دادند، ابو مسلم در آن وقت اظهار مذهب باطل خود نموده اهل خراسان را به بیعت سفّاح در آورد، و هر کس که از قبول بیعت امتناع نمود به قتل رسانید و در آن ایام از شیعه امامیه به سبب آن که به بیعت کردن با آل عباس راضی نمی شدند بسیار کشت؛ و می گفت: هر کس آل عباس را امیرالمؤمنین نداند و قائل به امامت و خلافت ایشان نباشد یا از ایشان برگردد، خون

خود را مباح و حلال گردانیده باشد؛ او را به قتل باید رسانید، بنابراین آن بدبخت خون ائمه معصومین علیهم السَّلَامُ را حلال می دانسته؛ چه ظاهر است که آن حضرات عالی درجات آل عباس را امام و امیرالمؤمنین نمی دانستند.

[مؤلّف اصل كتاب] محمّد بن الحسين بن الحسن البیهقی الکیدری، که به تقریب در اول باب اوّل از ابواب این ،مختصر در محل ذکر ولادت امیرالمؤمنين حیدر علیه السَّلَامُ و در ذکر مخالفت معاویه لعین با آن ،سرور اشارتی به علوّ رتبت و سموّ

ص: 221

منزلتش شده در «كفاية البراي-ا» في معرفة الانبياء و الاوصياء و وقایع أزمنتهم» که کتابی است گرامی و مجلّدی است نامی و الحال به خط مصنف، آن کتاب نزد این کمینه موجود است آورده آن چه خلاصه ی ترجمه اش این است که :

وقتی ابو مسلم مروزی بر خر لاغری سوار به نیشابور رسید و در کاروانسرایی نزول ،نمود یکی از اوباش دم آن سم دار را ببرید ابو مسلم بر آن خر بی دم [سوار شده به] نزد ابراهیم بن محمد که او را «ابراهیم امام »می گفتند ،رفت، پس چون قوت گرفت و اتباع او بر ولایت خراسان و خوارزم و ماوراءالنهر مسلط شد [ند]، به نیشابور رفته امر به قتل اهل آن محله کرد و ابنیه و بیوتات ایشان را ویران ساخته و آن محله بود مخصوص شیعه ی امامیه آورده اند که در آن روز [بیشتر از ]دو هزار تن از ذکور و اناث و جوان و پیر و صغیر و کبیر شیعه کشته شدند سنباد مجوسی که یکی از مقربان او ،بود از تقصیر آن جماعت استعلام نمود ابو مسلم گفت: وقتی به این شهر رسیدم بعضی در این محله دم دراز گوشی را که بر آن سواری می کردم بریدند و بر من خندیدند، لا جرم به سزای خود رسیدند سنباد :گفت آن کسی که به آن فعل زشت ارتکاب نمود؛ در میان این جماعت بود؟ گفت او را نمی شناختم گفت عجب می دارم از امیر که به گناهی که معلوم نیست فاعل آن کیست، به قتل چندین نفس اشارت ،فرمود ابو مسلم گفت اگر فاعل آن جرم معلوم ،نبود به همه حال گناه این مجرمان مشخص بود سنباد گفت: استدعا آن که امیر اعلام فرماید که این گروه را چه گناه بود؟ گفت: کدام گناه از این بزرگ تر تواند بود که به امامت آل عباس قائل نبودند و اولاد علی بن ابی طالب را امام دانسته پیروی بنی فاطمه می نمودند؟

به روایت علی بن الحسین مسعودی رَحِمَهُ اللَّهُ شب جمعه چهاردهم ربیع الاول سال صد و سی و دویم بود از هجرت که لشکر خراسان و مردم کوفه با سفاح بیعت کردند، پس از خروج ابو مسلم تا پادشاه شدن ،سفّاح دو سال و پنج ماه و هیجده روز بوده

ص: 222

باشد.

اما بعد از عقد بیعت سفّاح به مسجد رفت و بر منبر برآمده، ایستاده خطبه خواند به خلاف بنی امیه، و چون ضعفی داشت داود بن علی که عم او بود بر منبر برآمد و یک پایه پست تر از او ایستاده خطبه تمام کرد و گفت ای اهل کوفه! هیچ خلیفه ای بعد از پیغمبر صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ و آله و سلم پای بر این منبر ننهاده مگر علی بن ابی طالب، و این امام که بر این منبر ،است چون مذهب آل عباس در آن وقت [این] بود که بعد از پیغمبر صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ و آله و سلم امیرالمؤمنین علی علیه السَّلَامُ و بعد از او محمد بن الحنفیه و بعد از او پسر او ابوهاشم و بعد از او علی بن عبدالله بن العباس و بعد از او محمد بن علی و بعد از او ابراهیم بن محمد و بعد از او سفّاح امام است (چنان که سابقاً مذکور گشت) و آن چنان که انکار امامت امام حسن علیه السَّلَامُ که مکرر بر آن منبر برآمده بود می نمودند منکر امامت امام حسین و امام زین العابدین و امام محمد باقر و امام جعفر صادق علیهم السَّلَامُ نیز بودند.

پس سفاح و داود بن علی از منبر به زیر آمده به دارالاماره رفتند؛ و ابوجعفر دوانیقی که برادر سفّاح بود تا نماز عصر به اخذ بیعت اشتغال نمود، روز دیگر سفاح با حسن قحطبه و برادرش حمید بن قحطبه و ابوسلمه خلال به لشکرگاه رفت و امارت کوفه را به عمّ خود داود بن علی داد و عم دیگرش عبدالله بن علی را امیر لشکر ساخته مقرر کرد که عبدالله مذکور با جمعی از اخوانش و با ابوعون مرغزی به جنگ مروان حمار روی آورند ایشان متوجه حران شدند و مروان حمار از حران بیرون آمده در موضع «زاب» تلاقی فئتین دست داد پس لشکرِ مروان منهزم گشتند؛ مروان چون حال بر آن منوال دید راه گریز در پیش گرفته می رفت و لشکر عبدالله بن علی او را تعاقب می نمودند؛ تا عاقبت در ذیقعده همان سال (یعنی سال صد و سی و دویم از هجرت) در دست یکی از ملازمان صالح بن علی بن عبدالله بن عباس کشته شده، عبدالله بن علی سر مروان را نزد سفاح فرستاد آنگاه فرمود که دست به قتل بنی امیه

ص: 223

گشوده، هرکس را از ایشان که یافتند به قتل رسانیدند و گور معاویه و سایر ملوک بنى اميّه را شکافتند، الأقبر عمر بن عبدالعزيز و معاوية بن یزید، و استخوان های ایشان را بیرون آورده سوختند و در قبر معاوية بن ابی سفیان و پسرش یزید به جز خاک سیاه و خاکستر چیزی نیافتند.

چون پادشاهی بر سفاح قرار گرفت به مکافات آن سعی که ابو مسلم در تقویت دولت ایشان کرده بود حکومت خراسان و خوارزم و ماوراءالنهر را به او گذاشت پس خبر به ابو مسلم دادند که ابوسلمه خلال نامه ای به امام جعفر صادق علیه السَّلَامُ فرستاده بود که آن حضرت به کوفه رود تا مردم کوفه و لشکر خراسان را به بیعت آن حضرت در آورد.

به روایت مسعودی رَحِمَهُ اللَّهُ و چنان که محمد بن الحسین - قدس الله سره در کتابش از شیخ ابو جعفر و شیخ مفید - نور الله مرقدهما نقل کرده، ابومسلم نامه ای به سفاح فرستاده به این عبارت که: «لقد احل الله لک یا امیرالمؤمنین! دمه لأنه قد نكث و غیر و بدل »یعنی: «ای امیرالمؤمنین خدای تعالی خون ابوسلمه خلال را بر تو حلال ساخته ،است زیرا که او نقض عهد کرد و تغییر و تبدیل پیمان ،نمود» این نقض عهد که می گفت، اشارت بود به کتابت فرستادن ابوسلمه خلال به حضرت امام علیه السَّلَامُ.

آن شقی (یعنی ابو مسلم مروزی )به این که سفّاح را به کشتن ابوسلمه خلال ترغیب ،نمود اکتفا ننموده نامه ای به ابو جعفر دوانیقی که برادر سفاح بود، و داود بن علی که عم او بود فرستاد و از ایشان درخواست که سفّاح را بر آن دارند که ابوسلمه ی خلال را به قتل رساند چون نامه به سفّاح رسید در تعریف ابوسلمه خلال مبالغه بسیار نموده به قتلش راضی نشد.

محمد بن الحسین در«کفایة البرایا» می گوید شعری که سفاح بعد از قتل ابوسلمه خلال ،خواند دال است بر آن که به قتل او راضی بوده، پس احتمال دارد که

ص: 224

اظهار رضا نکرده باشد از خوف توبیخ ،مردمان و به تحقیق که مشهور بود بسیاری احسان ابوسلمه خلال نسبت به بنی ،عباس ابو جعفر دوانیقی و داود بن علی در باب قتل ابوسلمه خلال با سفاح سخن گفته در کشتن او مبالغه نمودند، سفاح از قتل او امتناع نموده :گفت من فراموش نمی کنم نیکویی هایی را که ابوسلمه خلال با ما کرده و بلاهایی را که در راه ما کشیده به فریبی که از شیطان خورده.

مسعودی رَحِمَهُ اللَّهُ [ در «مروج الذهب»] آورده که سفّاح در جواب ابوجعفر و داود بن علی گفت: «ما كنت لأفسد كثير إحسانه و عظيم بلائه وصالح أيامه بزلّة كانت منه و هي خطرة من خطرات الشيطان و غفلة من غفلات الإنسان»

پس چون خبر به ابومسلم رسید که ،سفّاح ابوسلمه ی خلال را نکشت، یکی از سرهنگان خود را با جمعی فرستاد تا ابوسلمه ی خلال را در شبی که تنها از مجلس سفاح بیرون آمده بود کشتند؛ و چون خبر قتل او به سفاح رسید، گفت: شعر

الى النار فليذهب و من كان مثله *** على اي شيئ فاتنا منه نأسف

یعنی :«به دوزخ می رود ابو سلمه ی خلال و هر کس که مانند اوست؛ چه چیز فوت شده از ما که ما بر آن متأسف باشیم؟ »

مرادش این که ما را از کشته شدن ابوسلمه خلال تأسف نیست، و او به دوزخ می رود به سبب آن که میل به امام جعفر علیه السَّلَامُ کرده بود و هر کس که مانند ابوسلمه ی خلال میل به امام جعفر علیه السَّلَامُ کند، او نیز به دوزخ می رود.

پس نظر کن ای عزیز در حال ابو مسلم ،مروزی که صاحب این طور شعری را امام و خلیفه می دانست و او را امیرالمؤمنین می گفت و ملاحظه نمای که عنادش با اهل بیت پیغمبر صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ و آله و سلم و تا به چه مرتبه بود که به سبب کتابتی که ابوسلمه خلال به حضرت امام جعفر صادق علیه السَّلَامُ فرستاد، این همه سعی در قتل او نمود.

بعد از آن سفّاح ابو جعفر دوانیقی را به خراسان فرستاد که از برای او به تجدید

ص: 225

از داعیان و معارف آن حدود بیعت بگیرد، ابو جعفر چون به مرو نزدیک شد، ابو مسلم او را استقبال ،نمود و چون به او رسید پیاده شده رکابش را بوسه ،داد ابو جعفر او را نوازش نموده[ به اتفاق] به شهر در آمدند ابو مسلم با سایر داعیان به دست ابو جعفر [دوانیقی] با سفّاح بیعت تازه کردند؛ و در آن ایام که ابو جعفر در [شهر] مرو بود، ابو مسلم در حضور او سلیمان [بن ] کثیر را که یکی از داعیان و نقبای بنی عباس بود به قتل رسانید، باعث قتل سلیمان بن کثیر آن که [در آن وقت] رغبت از بنی عباس گردانیده، میل به اولاد امیرالمؤمنین علیه السَّلَامُ کرده بود.

محمد بن الحسین در «كفاية البرايا» به اسناد از شیخ مفید روایت می کند که :

شیخ رَحِمَهُ اللَّهُ فرمود:

«قد قتل أبو مسلم المروزي سليمان بن كثير الخزاعي لرغبته عن بني العباس، و قال رَحِمَهُ اللَّهُ : فلمّا : فلما ورد عبیدالله بن الحسين الأصغر بن على بن الحسين بن على بن أبي طالب علیه السَّلَامُ على أبي مسلم المروزي ،بخراسان فعظمه أهل خراسان و أجروا له ارزاقاً كثيرةً فساء أبا مسلم ذلك و أراد قتله، و قال سليمان بن كثير الخزاعي لعبيدالله سرّاً: إنا غلطنا في أمركم و وضعنا البيعة في غير موضعها، فهلم نبايعكم و ندعوا إلى نصرتكم فظنّ عبيد الله بن الحسين أنّ ذلك دسيساً من أبى مسلم فأخبر ب-ه أبا مسلم فجفاه و ثقل عليه مكانه و قال: يا عبيد الله إن نيشابور لا تحملك! فأخ-رج-ه م-ن خراسان، و قتل سليمان بن كثير في محضر المنصور»

یعنی :«به تحقیق که کشت ابو مسلم مروزی سلیمان بن کثیر خزاعی را به سبب رغبت گردانیدن او از بنی عباس و باز شیخ مفید گفت که پس در آن هنگام که وارد شد عبیدالله بن الحسين الاصغر بن علی بن الحسین بن علی بن ابی طالب علیهم السَّلَامُ به ابو مسلم مروزی در خراسان، تعظیم نمودند عبیدالله را اهل خراسان و جاری گردانیدند از برای او ارزاق کثیره؛ پس بد آمد این امر ابو مسلم را و خواست که شاهزاده عبیدالله

ص: 226

بکشد و سلیمان بن[ کثیر ] خزاعی به پنهانی با شاهزاده عبیدالله گفت که: ما غلط کردیم در امر شما و وضع نمودیم بیعت را در غیر ،موضعش پس بیایید که با شما بیعت کنیم و بخوانیم مردم را به بیعت شما؛ پس گمان برد شاهزاده عبیدالله که این مکری است از جانب ابو مسلم از برای دفع حجت ابو مسلم خبر داد او را به آن چه سليمان بن کثیر گفته بود پس جفا کرد بر او [ابومسلم و سنگین کرد بر او ] مکان او را، با او گفت که ای عبیدالله خراسان تو را برنمی تابد؛ (یعنی: جای تو در خراسان نیست، آن گاه اخراج کرد او را از خراسان و به سبب همین سخن که سلیمان [بن ] کثیر با عبیدالله گفته بود کشت سلیمان بن ] کثیر را در حضور ابوجعفر دوانیقی».

ابو جعفر از آن [ جهت] که ابو مسلم سلیمان [ بن ] کثیر را در حضور او به شمشیر ،زد بسیار آزرده شد؛ همانا سبب قتل سلیمان را نمی دانست پس از خراسان مراجعت نمود، آورده اند که در آن وقت ابو مسلم انکار امامت حضرت امیرالمؤمنین علیه السَّلَامُ،نموده می گفت امامت به میراث است پس بعد از پیغمبر به امامت حق عباس بود؛ زیرا که [تا] عمّ ،باشد میراث به پسر عم نمی رسد و مردم را الزام می نمود که بعد از پیغمبر صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ و آله و سلم به امامت عبّاس قائل شوند و بسیاری از خلق به امامت عباس قائل شدند، و بعضی از این طایفه می گفتند هر کس بعد از پیغمبر، علی بن ابی طالب علیه السَّلَامُ[را] امام داند کافر است.

صاحب کتاب «الملاحم» آورده است که عبدالله بن یحیی بن زید بن علی بن الحسین بن علی بن ابی طالب علیهم السَّلَامُ که او را «طالب الحق» می گفتند، در زمان سفّاح در یمن [خروج کرد؛ سفّاح ] از زوال مُلک اندیشیده، نامه ای به ابومسلم فرستاد که: ای صاحب الدولة شرّ این علوی را از ما کفایت کن ابو مسلم لشکر به یمن کشیده شیعه عباسيه لشكر عبدالله را منهزم ،ساختند و عبدالله را گرفته نزد ابو مسلم بر بردند، پس ابو مسلم از برای خشنودی سفّاح به دست خود سر آن شاهزاده را از تن جدا کرده، نزد

ص: 227

سفاح فرستاد.

و آن چه حمدالله مستوفی که از جمله مورّخین مخالفین است در «تاریخ گزیده» آورده است که: «طالب الحق عبدالله بن یحیی بن زید بن زین العابدین علی بن الحسین بن علی بن ابی طالب خروج کرد سفّاح ابو مسلم را به جنگ او فرستاد، تا او را قهر،کرد »منطبق است بر این منوال

باید دانست که این شاهزاده عبدالله با بقیه قوم عبدالله بن يحيى الكندرى الخارجئ الاباضی که در زمان مروان حمار خروج کرده در دست ابن عطیه کشته شد جنگ ها کرده بسیاری از آن طایفه را به قتل رسانیده بود و عبدالله [بن يحيى ] الكندرى را خوارج «طالب الحقِّ» و «امیرالمؤمنین» می گفتند، و با شاهزاده عبدالله بن یحیی العلوى محاربه می نمودند که سزاوار نیست که تو را طالب گویند؛ باید که تغییر لقب نمایی، و نیز با او بد بودند به واسطۀ آن که ایشان را از سب شاه ولایت پناه منع می فرمود و شاهزاده با ایشان به واسطهٔ همین مقاتله می نمود که ترک آن ناشایست کنند؛ آن بدبختان نابکار و آن کافرکیشان عداوت ،شعار [خود را به کشتن می دادند و ] ترک سب شاه دلدل سوار نمی کردند.

اما چون ابو مسلم مروزی به خراسان معاودت ،نمود سفاح برادر خود ابو جعفر دوانیقی را ولی عهد گردانیده مرتبهٔ دیگر او را به خراسان فرستاد تا از اهل آن ولایت به جهت خود بیعت بگیرد چون ابو مسلم این خبر ،شنید، سخت رنجید که سفاح بی مشورت او ابو جعفر را ولی عهد گردانیده بود خواست که از بیعت ابو جعفر امتناع نموده خلق را به بیعت خود تکلیف نماید پس داعیۀ امامت و خلافت در خاطرش رسوخ ،یافت و در این مرتبه به ابو جعفر چندان التفاتی نکرد؛ بلکه با او از در بی حرمتی در آمده ابوجعفر کین ابو مسلم در دل گرفته بازگشت و نزد سفّاح به ، سعایت او مشغول ،گشت اما سفّاح مصلحت نمی دید متعرّض ابومسلم شود، و

ص: 228

ابو مسلم بنابر آن که مکرّر گفته بود که هر کس آل عباس را امام و امیرالمؤمنین نداند یا از ایشان برگردد یا غیر ایشان را امام و خلیفه ،داند خون او مباح است به خاطر گذرانید [که اوّل] الحاق نسب به عبّاس باید ،نمود آنگاه دعوای خلافت کرد؛ تاکسی را مجال اعتراض نباشد پس اکثر اوقات حکایات موضوعه و غیر موضوعه از سلیط نقل می کرد و در اثنای تقریر آن حکایات می گفت: «جدّم سلیط چنین گفت» و «جدّم سلیط چینن کرد و گاهی به تقریبی می گفت من پسر مسلم ،خطرنیم و مسلم نبیره سلیط بن عبدالله بن عباس بود» حال آن که سلیط بنده زاده عبدالله بود.

تفصیل این اجمال آن که عبدالله بن عبّاس جاریه ای داشت که خدمت او می کرد، نوبتی به آن کنیزک مباشرت ،نموده، ترک او گفت؛ و بعد از مدتی غلامی از غلامان اهل مدینه به اجازت عبدالله آن کنیزک را بخواست و آن جاریه از آن غلام حامله شده پسری آورد، عبدالله آن کودک را به بندگی ،گرفته سلیط نام کرد، بعد از وفات عبدالله سلیط خدمت ولید بن عبدالملک بن مروان اختیار کرد؛ و چون همیشه میان بنی امیه و بنی عباس مادۀ نزاع در حرکت بود ولید بن عبدالملک خواست که علی بن عبدالله بن عباس را مالشی دهد؛ سلیط را تحریک کرد که دعوی نموده که من فرزند عبدالله بن عبّاسم و جمعی به اشارت ولید به محکمه قاضی دمشق رفته شهادت [زور] دادند که ما از عبدالله شنیدیم که می گفت سلیط از نطفه من است، قاضی چون مدعای ولید را یافته بود، حکم کرد که سلیط از اولاد عبدالله بن عباس است، و سلیط میراث از علی بن عبدالله طلب کرده از این ممر آزار بسیار به علی بن عبدالله بن عباس رسید.

پس ابو مسلم بعد از الحاق نسب خود به عبّاس در سر مردم را به بیعت خود می خواند، و دعوی امامت و خلافت می کرد و در سنه ست و ثلاثین و مأة به عزیمت حج متوجه عراق شد چون به شهر انبار ،رسید سفّاح او را گرامی داشت، روزی ابو مسلم در مجلس [سفاح] نشسته بود که ابو جعفر در آمد، ابومسلم به تعظیم او

ص: 229

برنخاست؛ سفّاح گفت: ای صاحب الدولة! این برادر من ابوجعفر است؛ سبب تغافل و باعث تجاهل چیست؟ ابو مسلم :گفت این مجلس امیرالمؤمنين است «لا يقضى فيه الا حقوقه» [یعنی گذارده نشود در این مجلس الا حقوق این مجلس( مرادش این که به غیر از سفّاح کسی را در این مجلس تعظیم نباید کرد)] و در آن ایام نیز ابو جعفر در کشتن ابو مسلم مبالغۀ بسیار نمود لیکن سفّاح به قتل او راضی نشده گفت اگر او را ،کشم دیگر کسی بر ما اعتماد نکند و مردمان ما را سرزنش کرده گویند کسی را کشتند که در تقویت دولت ایشان سعی تمام نموده بود ابو مسلم گمان برد که سفّاح امارت حاج را به او دهد؛ سفّاح ابو جعفر را امیر حاج گردانید، این معنی موجب ازدیاد رنجش ابو مسلم گردید پس روی به مکه آوردند در این رفتن از هر منزل که ابو جعفر کوچ می کرد ابو مسلم فرود می آمد تا آب و فا کند، و در آن ایام که در مکه بودند، ابو مسلم سفّاح را به ظلم نسبت می داد و می گفت: ظالمی را بر مسلمانان گماشته ام و غرضش [از این سخن] آن که [شاید] مردم از سفاح رغبت بگردانند؛ و از برای آن که مردم را به خویش مایل ،گرداند و دل ها به دست آورد، خلق را اطعام می نمود چون از مکه مراجعت نمودند در راه خبر فوت سفاح رسید.

سيزدهم ذى الحجه سال صد و سی و ششم بود از هجرت که سفاح به جهنّم پیوست، مدت سلطنتش چهار سال و نه ماه بود در وقت مردن دیگرباره وصیت کرد که بعد از من ابو جعفر امام و خلیفه است و چون در وقت برگشتن همه جا یک منزل ابو مسلم از ابو جعفر در پیش ،بود نخست این خبر به ابو مسلم رسید رسولی به ابو جعفر فرستاده او را تعزیت نمود؛ امّا تهنیت خلافت نگفت و در عنوان نامه ای که به او فرستاد، نوشته بود که: «من أبى مسلم إلى أبي جعفر»، رنجش ابو جعفر از این رهگذر متزايد ،گشت ابو مسلم به تعجیل تمام به شهر انبار در آمده، خواست که خلافت را به موسی بن عیسی که پسر عم ابو جعفر بود بدهد و با او بیعت کند، او قبول

ص: 230

نکرد و گفت: اگر سفاح مرا ولی عهد ساخته بود، با وجود ابوجعفر به خلافت راضی نمی شدم اکنون در حق او وصیت کرده چگونه قبول کنم؟ و موسیٰ بن عیسیٰ مذکور از مردم به جهت ابو جعفر بیعت گرفت گفته اند که تکلیف نمودن ابو مسلم موسیٰ بن عیسی را به خلافت به سبب آن بود که نمی خواست که خلافت بر ابو جعفر قرار گیرد چه می دانست که از او انتزاع نمودن مشکل روی خواهد داد، و می اندیشید که اگر مردم را به بیعت خود تکلیف نماید شاید که با قلت اعوان و انصار آن امر را متمشی نتواند ساخت و کار بر او به زیان آید؛ چه بیشتر هواداران او از اهل خراسان بودند، و از آن گروه هزار تن بیش همراه ،نداشت دیگر آن که می خواست در میان بنی عباس فتنه ای حادث سازد تا در اثنای اثارت فتنه شاید که به مقصود خود یعنی خلافت فائز گردد.

اما چون ابو جعفر به انبار ،رسید و این خبر شنید که ابو مسلم می خواست که خلافت را به موسی بن عیسی ،دهد در تاب رفت؛ و این نیز یکی از اسباب کینه او گردید.

آورده اند که چون خبر فوت سفاح و خلافت ابو جعفر در شام به عبدالله بن علی بن عبدالله بن عباس رسید اکابر آن دیار را حاضر ساخته با ایشان گفت که در آن زمان که سفّاح لشکر به جنگ مروان می فرستاد گفت هر کس امارت لشکر اختیار کرده، برود و مروان را مندفع سازد ولی عهد من باشد من آن کار اختیار کردم؛ الحال به موجب شرط سفّاح خلافت به من تعلق دارد و جمعی بر طبق مدعای او شهادت ،دادند اهل شام و جمعی از اهل خراسان که در آن جا بودند با او بیعت کردند، ابو جعفر بر این حال اطلاع یافته ابومسلم را به جنگ او فرستاد؛ و ابومسلم در جنگ او عاجز شد عاقبت لشکر او را به مکر و خدعه منهزم ،ساخت در آن جنگ اموال بسیار با شمشیر عبّاس بن عبدالمطلب به دست ابو مسلم افتاد ابو جعفر کس به طلب شمشیر

ص: 231

و اموال فرستاد ابو مسلم در خشم رفته :گفت من چندین هزار کس را از برای پسر سلامه ،کشتم او از من اموال می طلبد؟ فرستاده مراجعت نموده آن چه شنیده بود، باز ،گفت این نیز یکی از ذخایر خاطر ابو جعفر گردید.

و در همان ایام مکتوبی از حسن بن قحطبه به ابوایوب که وزیر ابوجعفر بود رسید؛ مضمون آن که ابو مسلم را در مقام تمرد و سرکشی می یابم از آن جهت که چون نامه امیرالمؤمنین به او رسید آن را در پیش مالک بن هیثم انداخت، و هر دو بر آن نامه خندیدند، ابوایوب با قاصد گفت :که ما را پیش از این معلوم شده.

[آورده اند که: ]در آن وقت جمعی کثیر به امامت ابو مسلم قائل شده بودند و ایشان را «جرمانیه» و «خرمیه» و «ابومسلمیه» می گویند و باز ایشان چندین گروه شدند.

و هم در آن ایام حسن بن قحطبه و حمید بن قطحبه دانستند که ابومسلم در سرّ دعوای امامت و خلافت می کند و مردم را به بیعت خود دعوت می نماید پس حسن بن قحطبه نامه ای به ابو جعفر دوانیقی فرستاد که آن دیو که در دماغ عمت عبدالله بن علی جا کرده بود اکنون در دماغ ابو مسلم مأوا ،ساخته یعنی: او نیز دعوای امامت و خلافت می کند ،ابو جعفر از رسیدن این خبر بسیار تنگ دل شد؛ و حمید بن قحطبه نیز به همین مضمون نامه ای فرستاد.

در «کفایة البرایا» و در بعضی دیگر از کتب معتبره مسطور است که در آن اوقات ابو مسلم در سر دعوای حلول می نمود و می گفت خدا در آدم صفی حلول کرده بود و بعد از او در همه پیغمبران حلول می کرد تا در محمد صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ و آله و سلم حلول کرد و بعد از محمّد در من حلول کرده و بعضی گفته اند که سنباد مجوسی او را فریب داده با او گفت :که خدا در تو حلول کرده است این سخن در مزاج ابو مسلم خوش افتاده دعوای حلول کرد.

ص: 232

بالجمله ابو مسلم بی رخصتِ ابو جعفر متوجّه خراسان شد و این حرکت سبب ازدیاد خشم ابو جعفر شده نامه ای به او فرستاد که امارت شام را نیز به تو دادم باید که در شام و خراسان نایبان بگماری و خود روی به این جانب آری که در امور ملکی به رأی تو محتاجم، چون نامه به ابو مسلم :رسید گفت: پسر سلامه امارت شام و خراسان را به من می دهد؛ در امارت این دو ولایت هیچ کس را به من منت نیست، زیرا که من این دو ولایت را به قوت بازو و ضرب شمشیر مسخّر کرده ام و از حد جزیره درگذشت.

ابو جعفر از شهر انبار به رومیهٔ مداین ،آمده دیگر باره ابو مسلم را طلب داشت ابو مسلم اجابت نکرد؛ به روایت اصح باز جواب های درشت فرستاد، ابوجعفر عمّ خود عیسیٰ بن عبد الله بن علی بن عبدالله بن عباس را به طلب او فرستاد، مفید نیفتاد، عاقبت ابو جعفر به امرای خراسان نامه نوشت به تخصیص به ابو داود که از قبل ابو مسلم

والی خراسان بود که اگر شما مرا امام و خلیفه می دانید و اطاعت مرا بر خود واجب می شناسید باید که اطاعت ابو مسلم ننمایید و او را به خراسان راه ندهید که او با من مخالفت می نماید و آن نامه را به قاصد سریع السیری ،داده او را به تعجیل تمام روانه ساخت آنگاه ابو حمید طوسی را به نزد ابومسلم فرستاده سفارش نمود که به هر حیله ای که توانی باید که ابو مسلم را به این طرف رسانی؛ و اگر ملاحظه نمایی که به هیچ وجه به این جانب نمی آید با او بگوی که امیرالمؤمنین گفت که از اولاد عباس نباشم اگر ابو مسلم بی اجازت من داخل به خراسان شود نروم و او را به قتل نرسانم ابو حمید در حوالی ری به ابومسلم رسیده از در نصیحت در آمد و او را به مراجعت ترغیب ،نمود چون دید که اثر نمی کند گفت :که خلیفه سوگند خورده که اگر بی اجازت او به خراسان روی از پی بیاید و تا تو را نکشد، برنگردد.

و هم در آن ایام نامۀ ابو داود و اکثر امرای خراسان به ابومسلم رسید که: باید به

ص: 233

هیچ وجه مخالفت امام جایز نداری و بی فرمان او عزیمت خراسان ننمایی که راه نخواهی یافت ابو مسلم مضطرب شده به ابو حمید گفت :که من میل خراسان داشتم به سخن تو عمل ،نموده ترک رفتن به آن جانب می کنم و به خدمت امیرالمؤمنین می،آیم لیکن از مزاج خلیفه اندیشناکم و از غضب او بر جان خود می ترسم می خواهم که ابواسحاق را اول به خدمت امیرالمؤمنین فرستاده از رأی او استطلاع نمایم؛ آنگاه به درگاه گردون اشتباه ،شتابم ابو حمید گفت: این رأیی است بس ،پسندیده و اندیشه ای است به غایت حمیده پس ابو مسلم ابواسحاق را به رومیه یمداین فرستاد نزد ابو جعفر دوانیقی.

محمد بن الحسین رَحِمَهُ اللَّهُ «در کفایة [البرایا]» آورده که ابو مسلم چون دانست که او را به خراسان راه نمی دهند و با قلیلی از لشکر که همراه دارد به ابو جعفر بر نمی آید، با مالک بن هیثم مشورت نموده قرار بر آن داد که یکی از بنی فاطمه را برانگیزاند، شاید که شیعه امامیه از اطراف روی به او کنند و به این وسیله ابو جعفر را مقهور سازد، آنگاه به تدریج طایفهٔ امامیه را مستأصل ساخته [و آن علوی را نیز به قتل رسانیده] خود به خلافت اشتغال نماید، پس نامه ای به امام جعفر علیه السَّلَامُ فرستاده آن حضرت را تکلیف به خلافت نمود و ابو اسحاق را به بهانه ی استمزاج نزد ابو جعفر دوانیقی فرستاد، و منتظر بود که معلوم نماید که فریبش در حضرت صادق علیه السَّلَامُ اثر می کند یا نه؟ اما قاصد چون به مدینه رسید، به مجلس آن حضرت درآمده :گفت از پیش ابو مسلم نامه ای آورده ام، چون آن حضرت بر مضمون نامه و ما فی الضمیر ابومسلم مطلع بود، نامه از او نگرفت؛ و به او از روی خشم گفت که بیرون رو از این مجلس.

و مؤید این روایت است آن چه ثقة الاسلام محمّد بن يعقوب کلینی در «روضهٔ کافی» روایت کرده به اسناد از فضل کاتب که او گفت:

«كنت عند ابی عبدالله علیه السَّلَامُ فأتاه كتاب أبى مسلم، فقال علیه السَّلَامُ : ليس لكتابک

ص: 234

جواب، اخرج عنا، فجعلنا نسار بعضنا بعضاً، فقال علیه السَّلَامُ : أى شيئ تسارون؟ يا فضل! إن الله - عزّ و جلّ ذكره - لا يعجل لعجلة العباد و لإزالة جبل عن موضعه أيسر من زوال ملك لم ينقض أجله »

یعنی: «نزد ابی عبدالله جعفر بن محمد الصادق علیه السَّلَامُ بودم که رسید به آن حضرت نامه ی ابو مسلم پس گفت آن حضرت با قاصد کتابت تو را جواب نیست، بیرون رو از مجلس ما فضل می گوید که بعضی از ما با بعضی سرگوشی می نمودیم و به پنهانی سخن می گفتیم پس گفت آن حضرت که چه چیز در سر با هم می گویید؟ ای فضل به درستی که خدای تعالی شتاب نمی نماید به واسطهٔ شتاب کردن بندگان و هر آینه زایل گردانیدن کوه از جایش آسان تر است از زوال ملکی که منقضی نشده باشد زمان آن ملک »

و عبارتی که محمد شهرستانی که از جملهٔ مشاهیر علمای مخالفین ،است در [کتاب] «ملل و نحل» آورده که:

«و كان أبو مسلم صاحب الدولة على مذهب الكيسانية في الأول، و اقتبس من دعاتهم العلوم التي اختصوا بها، و أحسّ منهم أنّ هذه العلوم مستودعة فيهم، فكان يطلب المستقرّ فيه، فنفذ إلى الصادق جعفر بن محمد علیه السَّلَامُ : إني قد أظهرت الكلمة و دعوت الناس من موالاة بنى اميّة إلى موالاة أهل البيت فان رغبت فيه فلا مزید علیک فكتب إليه الصادق علیه السَّلَامُ : ما أنت من رجالى و لا الزمان زماني، فحاد أبو مسلم إلى أبي العباس عبدالله بن محمد السفاح و قلده أمر الخلافة»

بیشتر [ین] کذب است و افترا؛ زیرا که ثقاة روات آورده اند که پیش از ظهور ملک بنی عباس ابوسلمه خلال جوش که نامه ای به امام جعفر علیه السَّلَامُ فرستاد، و ابومسلم آخر او را به همین سبب به قتل رسانید دیگر آن که ثقات و عدول روایت کرده اند، و به تواتر رسیده که چون لشکر خراسان به کوفه رسیدند حسن بن قحطبه و حمید

ص: 235

بن قحطبه سفّاح را بر تخت نشانیدند، آنگاه نامه به ابو مسلم فرستاده او را [بر صورت حال ] مطلع ساختند، پس ابو مسلم در آن وقت اظهار مذهب باطل خود کرده، از برای سفاح از اهل خراسان بیعت گرفت.

با آن که عبارت شهرستانی هم مشتمل است بر ذم ابو مسلم، چه بر فرض صحت قول ،او امام علیه السَّلَامُ در جواب نامۀ ابو مسلم نوشته خواهد بود که: تو از رجال (یعنی: از ، شیعه ی ما) نیستی؛ و کلام معجز نظام حضرت امیر علیه السَّلَامُ که: «و لإزالة جبل عن موضعه ايسر من زوال ملك لم ينقض أجله» چنان که ثقة الاسلام روایت کرده دلیلی است روشن و برهانی مبین (1) بر آن که نامه فرستادن ابو مسلم بعد از استقرار ملک بنی عباس بوده.

اما ابو اسحاق چون به رومیه ی مداین رسید ابو جعفر او را نویدها داده با [او] گفت

:که به هر نوع که دانی و به هر حیله که ،توانی باید که ابو مسلم را از رفتن به خراسان مانع شده او را به این جانب رسانی و به عواطف ما امیدوار باشی، چون قاصد ابو مسلم که به مدینه رفته بود مراجعت نمود و احوال ،گفت و ابو مسلم دانست که حضرت امام جعفر علیه السَّلَامُ را فریب نمی توان داد به کار خود فروماند مقارن این حال ابو اسحاق از رومیه مداین رسیده دمدمه و فسون تمام به کار برد تا ابو مسلم متوجه رومیه شد و چون به آن بلده نزدیک ،رسید ابو جعفر فرمود تا امرا و ارکان دولت [او را] استقبال کردند، ابو مسلم مستظهر و قوی خاطر ،گشته به شهر داخل شد؛ و در روز چهارم از نزول او در روميّه ابو جعفر دوانیقی عثمان بن نهیک را با سه سرهنگ [دیگر] در حجره ای که در جنب مجلس او بود، مسلّح نشانیده سفارش نمود که: چون ابومسلم حاضر شود و من سه نوبت دست بر دست ،زنم بیرون آمده کارش را به اتمام رسانید.

ص: 236


1- نسخه متین

چون ابو مسلم حاضر شد ،ابو جعفر با او خطاب کرده گفت: یا بن اللخناء یاد داری که با من چه ها کردی در زمان برادرم ؟بر تو سلام کردم جواب ندادی؛ و شیعۀ ما و پسر شیعۀ ما سلیمان [بن ] کثیر را در حضور من به شمشیر زدی؛ و چون برادرم فوت شد، خواستی که خلافت را که حق من بود به پسر عمم موسیٰ بن عیسی دهی؛ و آمنه بنت علی را که عمّه من است طلبکاری نمودی و زعمت این بود که همسر اویی؛ و مرا پسر سلامه خواندی؟ ابو مسلم گفت یا امیرالمؤمنین! من آن کسم که ظاهر کردم دولت شما را و تمهید نمودم از برای شما امر شما را ابو جعفر :گفت یا بن الخبيثة این از آن جهت بود که حق تعالی می خواست اظهار دعوت ما را و نصرت دولت ما را و [ردّ حق را ]به سوی ما اگر کنیزک سیاهی به جای تو می بود، آن چه از تو ظاهر شد، از او به ظهور می رسید یا بن الفاعلة خود را در نسب به ما ملحق ساختی و غرضت آن بود که دعوای امامت و خلافت کنی؟ مگر عالمیان نمی دانستند که تو بنده و بنده زاده معقلی؟ و اگر تو از اولاد سلیط می بودی آخر بنده زاده ما بودی، ابومسلم :گفت یا امير المؤمنين من کیستم که به سبب من [تا] به این مرتبه در غضب می روی؟ ابو جعفر :گفت تو آنی که دعوای خدایی کردی و چون سخن به این مقام رسید، دست بر دست زد و آن چهار تن با شمشیرهای برهنه از آن حجره بیرون آمدند، ابو مسلم پیش دویده در پای ابو جعفر افتاد که پایش را ببوسد و در آن حالت خواست بگوید یا امیرالمؤمنین گفت یا رسول الله !الامان ابو جعفر لگدی بر سرش زده و گفت: «ویلک یا عدوّ الله ! ألم تفرق بين اميرالمؤمنين و رسول الله؟» یعنی: «وای بر تو ای دشمن خدا آیا تو فرق نکردی میان امیرالمؤمنین و رسول خدا پس شمشیرها در او گذاشتند ابو مسلم :گفت و انفساه ابو جعفر لگدی دیگر بر سرش زده گفت: «یا بن الخبيثة! فعال الجبارين و جزع الصبیان؟» یعنی «ای پسر خبیثه به فعل گردن کشان اقدام می نمایی »و جزع کودکان پیش می آوری؟ ابو مسلم گفت: «أبقنی لعدوّک یا

ص: 237

امیرالمؤمنین! »یعنی :«باقی گذار مرا از برای دفع کردن دشمنانت، ای امیرالمؤمنین!» ابو جعفر گفت و «أى عدوّ أعدى منك؟» یعنی کدام دشمن از تو دشمن تر است؟ آخرین سخنش همین بود پس شمشیرها پیاپی شده کارش به اتمام رسید ابوجعفر در آن حالت این ابیات می خواند بیت :

زعمت أن الدين لا ينقضى *** فاكتل بما كلت أبامجرم!

اشرب كؤوساً كنت تسقى بها! *** أمر فى الحلق من العلقم

حتى متى تضمر بغضاً لنا *** و أنت في الناس بنا تنتمى

فتدعى الأمر و من بعده *** تزعم حل الإله بمجرم

بعد از آن فرمود که او را در آن بساطی که بر سر آن کشته شده بود پیچیده در گوشه همان حجره انداختند در آن هنگام موسیٰ بن عیسیٰ که پسر عم ابو جعفر بود از در در آمده پرسید :که ابو مسلم کجاست؟ ابو جعفر :گفت «ها هو ملفوف في ذلك البساط» یعنی «اینک پیچیده شده است در این گلیم موسی بن عیسیٰ ابو مسلم را کشتی؟ اکنون چارۀ هزار سرهنگ او که بر در این قصر ایستاده اند و به الوهيتش اعتراف دارند چون می کنی؟ ابوجعفر، حاجب را بیرون فرستاد که با مردمِ ابو مسلم گفت :که خلیفه می گوید که ابو مسلم بنده ای بود از حد خود تجاوز نموده جزای اعمال و پاداش افعال خود یافت [اکنون] شما دل خوش دارید که اگر قبل از این ملازم ابو مسلم بودید، من بعد ملازم ما خواهید بود؛ و در آن اثنا سر ابو مسلم را با بدره های زر از بام قصر به زیر انداختند.

آن ها که به الوهیت ابو مسلم قائل بودند، چون زر [را] دیدند، هر یک از آن قدری ربوده سر خود گرفتند! ابو جعفر حکم کرد که ابو مسلم را با آن [گلیم که بر سر آن کشته شده بود] در شط انداختند.

راقم حروف گوید: عجب حالتی است که ابو مسلم مروزی در رومیه ی مداین

ص: 238

کشته شده و تن ناپاک و جنّه خبیثه او را در آب انداختند یکی از جهال در حوالی نیشابور علامت قبری [را که به حدّ اندراس رسیده ]بود ساخته بود و آن را قبر ابو مسلم نام کرده؛ و عجب تر آن که با وجود آن که شاه جنّت مکان فردوس آشیان [یعنی: شاه اسماعیل - انار الله برهانه ] فرموده بود که آن صورت قبر را ویران کرده بودند، بعد از رحلت آن حضرت به صدر جنت دیگری از جهال به تعمیر آن موضع پرداخته، و آن محل را مطاف عوام کالانعام ساخته و هیچ تأمل ننموده که اگر ابومسلم مخالف اهل البيت علیهم السَّلَامُ نمی بود شاه علیین آرامگاه به تخریب قبری که به او نسبت می دادند، کی اشارت می فرمود؟ چون این خبر معروض رأی انور اقدس شاهی ظلّ اللهی [یعنی: شاه طهماسب ] گردید، فرمود که بار دیگر آن مکان را ویران و با خاک یکسان ساختند.

پس بدان ای مؤمن پاکیزه اعتقاد و ای دوستدار عترت خير العباد علیهم السَّلَامُ ! که ملاحده و نواصب ابو مسلم را به غایت دوست می دارند و تخم محبّتش را در فضای سینه می کارند؛ ملاحده به سبب آن که شنیده اند که او دعوای حلول کرده و نواصب به واسطه آن که او اوّل آل عباس را تقویت نموده و خلافت را به ایشان داده و نواصب بنی عباس را خلفای به استحقاق می دانند و در دوستی ایشان غلوّی تمام می نمایند، [و افتراء بسیار در تعریف ایشان بر پیغمبر می زنند] از جمله صاحب كتاب «الانباء في تاریخ الخلفاء» در کتابش آورده است:

ذكر من بويع له بالخلافة في أيامهم أى أيام بني أمية

ابو عبدالله الحسين بن على بن ابى طالب بايعه أهل الكوفة سنة تسع و خسمين، و من جملة من بويع له بالخلافة في زمان بني أمية، أبوبكر عبدالله بن الزبير بن العوام، و مِن جملة من بويع له بالخلافة في أيامهم محمد بن الحنفية و الضحاك بن قيس بن خالد الانتهاء في تاريخ الحلو

ص: 239

و عمرو بن سعيد بن العباس (1) بن أمية، و منهم عبدالرحمن بن محمد الأشعث الكندي، و يزيد بن مهلب بن أبي صفرة الأزدي و عبدالعزيز بن عبدالله بن جعفر بن أبي طالب و لم يتمّ لواحد من هؤلاء أمرها إلى أن انتقل الحق إلى أهله و رجع إلى مستحقه و أفضت الخلافة إلى من وعد الله و رسوله بها لورثته، فإنّه قد روى في «الصحاح» ع--ن النبى صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ و آله و سلم أنه حين استسقى ليلة الجنّ أتاه العبّاس بماء فشربه، ثم قال فيه العباس يمدحه بأبيات طويلة منها:

من قبلها طبت فى الظلال و فى *** مستودع حيث يخصف الورق

ثم هبطت البلاد لابشر *** و أنت لا نطفة ولا علق

فلما بلغ الى قوله:

و أنت لما ولدت أشرقت الأرض *** و ضاءت بنورك الأفق

قال النبي صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ و آله و سلم : يا عم ألا أصلك ؟ ألا أجزيك؟ قال: بلی یا رسول الله، و ما أحوجني إلى ذلك قال: إنّ الله افتتح هذا الأمر بي و سيختمه بولدک.

و في رواية أخرى: إنّ النبي صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ و آله و سلم لما نزل عليه جبرئیل علیه السَّلَامُ و عليه قباء اسود و عمامة سوداء، قال له: ما هذا الزيّ؟ يا جبرئيل فقال جبرئيل يا محمد! يأتي على النّاس زمان يعزّ الإسلام فيه (2) بهذا السواد، فقال له النبي صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ و آله و سلم: رئاستهم ممن تكون؟ فقال جبرئيل علیه السَّلَامُ : أهل المناطق من وراء جيحون دهاقنة الصغد و الترك»

می گوید که:«در زمان بني أمية مردم کوفه با ابوعبدالله حسین بن علی بن ابی طالب بیعت کردند و هم در ایام بنی امیه جمعی با عبدالله بن الزبیر و گروهی با محمّد بن الحنفیة بیعت کردند و همچنین با ضحاک بن قیس و با عمرو بن سعید و با عبدالرحمن بن محمد بن اشعث و با یزید بن مهلب و با عبدالعزیز بن عبدالله و تمام

ص: 240


1- نسخه أبي العاص.
2- نسخه فئة.

نشد از برای یکی از این ها امر ،خلافت تا وقتی که منتقل شد حق (یعنی خلافت)، به اهل خلافت و مستحق خلافت؛ آن کسانی که خدا و رسول خدا خلافت را به ایشان وعده کرده بودند»

و باز می گوید که :

«روایت کرده است در «صحاح» که پیغمبرصَلَّى اللهُ عَلَيْهِ و آله و سلم در ليلة الجنّ تشنه شد، عباس والدرس آب آورد و پیغمبر آب خورد، بعد از آن عباس بیتی چند گفت در مدح پیغمبر گفت، پیغمبر صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ و آله و سلم ، چون به این بیت رسید که :

انت لما ولدت اشرقت الارض *** و ضاءت بنورك الافق

پیغمبرصَلَّى اللهُ عَلَيْهِ و آله و سلم فرمود که ای عم! آیا جایزه ندهم به تو؟ گفت: یا رسول الله! بده! [پیغمبرصَلَّى اللهُ عَلَيْهِ و آله و سلم] و گفت: خدا فتح این امر به من کرد و زود باشد که ختم این امر کند به فرزندان تو »

و باز این کذاب ملعون می گوید که :«در روایت دیگر است که جبرئیل به پیغمبرصَلَّى اللهُ عَلَيْهِ و آله و سلم نازل شد و قبای سیاهی پوشیده بود و عمامه سیاهی بر سر داشت،پیغمبرصَلَّى اللهُ عَلَيْهِ و آله و سلم پرسید که این چه پوشش است؟ جبرئیل :گفت یا محمد زمانی بر

مردم بیاید که عزیز کنند گروهی اسلام را به این سیاهی پیغمبر پرسید که ریاست ایشان به که متعلّق باشد؟ جبرئیل گفت اهل ،کمربندها از آن جانب رود جیحون دهقانان صغد و ترک »

پس ملاحظه نمای که این بدبختان که [(یعنی سنّیان)] تا چه مرتبه غلو نموده اند در دوستی مخالفان اهل البیت علیهم السَّلَامُ ، که گاه می گویند حسین بن علی بن ابی طالب علیه السَّلَامُ اهلیت خلافت و امامت ،نداشت و مستحق آن نبود و بنی عباس اهل و مستحق آن بودند؛ و گاه افترا بر خدا و رسول خدا صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ و آله و سلم و جبرئیل علیه السَّلَامُ می زنند در مدح بنی ،عبّاس که از سخت ترین مخالفان اهل البیت بودند.

ص: 241

اما نزول جبرئیل در مادۀ بنی عباس بر وجهی که محمّد بن بابویه قمی در«من يحضره الفقيه»آورده چنان است که:

«روی أنه هبط جبرئيل علیه السَّلَامُ على رسول الله صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ و آله و سلم في قباء اسود و منطقة فيها، خنجر فقال يا جبرئيل ما هذا الزى؟ فقال: زيّ ولد عمك العباس يا محمد ويل لولدك من ولد عمك العباس فخرج النبي صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ و آله و سلم إلى العبّاس فقال: يا عم ويل لولدى من ولدك! فقال: يا رسول الله! فأجب نفسي؟ فقال: جرّ القلم بما فيه!»

یعنی: «جبرئیل علیه السَّلَامُ فرود آمد به پیغمبرصَلَّى اللهُ عَلَيْهِ و آله و سلم [و پوشیده بود قبای سیاهی و کمربندی و بر آن کمربند خنجری بود پیغمبر صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ و آله و سلم] فرمود که: ای جبرئیل!، این چه پوشش است؟ گفت پوشش فرز [اند] ان عمّت ،عباس یا محمد! وای بر فرزندان تو از فرزندان عمّت عباس! پس بیرون آمد پیغمبر و و با عباس گفت که: ای عم!، وای بر فرزندان من از فرزندان تو! عباس گفت: یا رسول الله! آیا من قطع کنم نفس خود را؟ پیغمبر فرمود که جاری شد قلم تقدیر به آن »

گوئیا جبرئیل علیه السَّلَامُ به آن زی و پوشش از آن جهت به حضرت رسالت پناه صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ و آله و سلم نزول نمود که بعد از آن که آن حضرت از [آن زی و پوشش ] سؤال نماید، آن جناب را [به این تقریب ] خبر دهد که بنی عباس بر اولاد اطهار آن سرور ظلمها خواهند کرد.

باز نواصب از غایت شقاوت افترا زدند بر حضرت امیرالمؤمنین علیه السَّلَامُ در تعریف ابو مسلم مروزی و خلفای بنی ،عباس چنان که می گویند که:«روزی از روزهای حرب ،صفین امیرالمؤمنین علیه السَّلَامُ فرمود که «وا ابا مسلماه!» یعنی: «ابومسلم کجاست؟ »محمد بن الحنفیه گفت: وی در آخر صفوف است، فرمود که: ای فرزند! مراد من ابو مسلم خولانی ،نیست مقصود من صاحب جيش ماست که از جانب مشرق با رایات سیاه بیرون آمده و چندان محاربه کند که خدای تعالی به واسطهٔ وی حق را در مرکز خود قرار دهد خوشا وقت آن ها که با وی موافقت نموده در اعلای دین

ص: 242

و نگون سازی ظالمان جد و جهد نمایند» غرض آن بدبختان از این افترا که بر امیر مؤمنان علیه السَّلَامُ زده اند آن است که گویند آن حضرت شهادت داد که خلفای بنی عباس بر حق،اند پس این که خلافت به ایشان رسید حق در مرکز خود قرار گرفت. پس بدا حال طایفه ای که بر خدا و ملائکه و مصطفی و مرتضی افترا ،زنند در مدح ظالمان و مخالفان و دشمنان اهل البيت علیهم السَّلَامُ .

بدان ای شیعه صافی عقیده که مخالفان اهل البیت همگی ملعونند، خصوصاً آن کسانی که ظلم بر آن حضرات عالی درجات کرده اند و حق ایشان را به ناحق گرفته و کسانی که راه امداد و یاری و طریق اعانت و مددکاری آن ظالمان و عاصیان پیمودند.

و به تواتر رسیده که ابو مسلم مروزی بنی عباس را تقویت نموده و خلق را به بیعت ایشان در آورد[ه] و امامت و خلافت را که حق اهل البیت علیهم السَّلَامُ بوده، به ایشان

،داد چنان که مذکور ،گشت و حضرت عزّت - تعالی ذکره در کلام مجید و فرقان حمید می فرماید که: «ولا ترکنوا الى الذين ظلموا فتمسكم النار» (1) یعنی: «ميل منمایید به آن صسانی که ظلم کرده اند که آتش دوزخ شما را فرو می گیرد»، پس به مدلول آیۀ مذکوره هر کس میل به ابومسلم ،کند از اهل جهنم است زیرا که ظلم از این بزرگتر نمی باشد که کسی حق اهل البیت پیغمبر صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ و آله و سلم را گرفته به دشمنان ایشان دهد؛ و اعدای اهل البیت را تقویت نموده ایشان را بر آن حضرات رفیع الدرجات مسلط سازد.

بیضاوی در تفسیر این آیه آورده که«فلا تميلوا إليهم أدنى ميل، فإنّ الركون هو الميل اليسير، كالتزيّي بزيهم و تعظم ذكرهم»

یعنی:«میل مکنید به ظالمان اندک میل کردنی به درستی که «رکون» به معنی

ص: 243


1- سوره ی هود آیه ی 113

اندک میل کردن است مانند :متزیی شدن به زی ،ظالمان و [به] تعظیم ایشان را ذکر نمودن »

پس ،بنابراین خواندن و شنیدن قصۀ موضوعه و منسوبهٔ به ابو مسلم مروزی که مشتمل است بر تعظیم ذکر اوست، باعث دخول نیران است و سبب گرفتاری به آتش سوزان.

و نواب مشارالیه در «مطاعن المجرمية» آورده است که :

«قال الصادق علیه السَّلَامُ : من شكّ فى كفر اعداءنا و الظالمين لنا فهو كافر»

یعنی:« حضرت امام جعفر صادق علیه السَّلَامُ فرمود که: هر کس شک کند در کفر دشمنان ما و در کفر ظلم کنندگان در حق ما پس او کافر است»

و اگر کسی در کفر ابو مسلم مضایقه داشته باشد به واسطه آن که او با بنی امیه مخالف بوده، از مقولهٔ آن است که در کفر عبدالله زبیر مضایقه نماید، و متمسک شود به آن که او با بنی اميّة دشمن بوده؛ یا حجّاج یوسف ثقفی را کافر و ملعون نداند، و مستند شود به آن که او عبدالله زبیر را با بسیاری از زبیریان کشته؛ یا مناقشه نماید که شبیب شیبانی کافر و ملعون نیست و چنگ در زند به آن که او با حجاج بن یوسف ثقفی جنگ ها کرده و از مردم او بی حد به قتل رسانیده و فساد این گونه اعتقاد بر ارباب رشد و رشاد كالشمس فى الضحی در عین ظهور و جلاست.

نواب خاتمة المجتهدین و رئیس المحققین در«مطاعن المجرمية» می فرماید که: ابو مسلم مروزی قهرمان ظالمی بود از جانب بنی عباس؛ چنان که حجاج بن یوسف ثقفی بود از جانب بنى اميّة.

مؤلف این مختصر گوید که بعضی از ارباب تواریخ آورده اند که: حجاج بن یوسف ثقفی هزار کس را بالتّعیین کشته؛ و برخی از ارباب سیر در مؤلفات خود ایراد نموده اند که ابو مسلم مروزی سیصد هزار کس بالتّعیین کشته و عوام این را از

ص: 244

شجاعت او می شمردند همانا معنی «بالتعیین» را نمی دانند بلکه تصوّر می کنند که این کشتن در میادین و معارک از او به ظهور رسیده؛ چنان که [قصه] خوانان در آن قصه کاذبه می گفتند.

بدان ای محبّ !خاندان که آن چنان که حجاج بن یوسف ثقفی هر کس را که بر خلاف بنی امیه می یافت می کشت به سبب دوستی که با بنی امیه داشت؛ ابو مسلم هر

کس را که بر خلاف بنی عباس می،دید به قتل می رسانید به واسطۀ محبتی که با بنی عباس می ورزید و از جمله کسانی که ابو مسلم بالتعیین کشته بود یکی عبدالله بن معاويه بن عبدالله بن جعفر طیار است که فرمود تا مالک بن هیثم او را به قتل رسانید، و حکایت کشته شدن شاهزاده عبدالله در اکثر کتب تواریخ مذکور است، و مقبرۀ آن جناب در هرات به مزار سادات مشهور.

پس چون مشخص شد که ابو مسلم ظالم ،بوده بلکه به دلایل قاطعه و اخبار متواتره گفرش ثابت ،گشت هر کس با او دوستی ورزید به دلیل آیه ی کریمه ی ﴿ يَا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا آبَاءَكُمْ وَ إِخْوَانَكُمْ أَوْلِيَاءَ إِنِ اسْتَحَبُّوا الْكَفْرَ عَلَى الْإِيمَانِ وَ مَنْ يَتَوَلَّهُمْ مِنْكُمْ فَأُولئِكَ هُمُ الظَّالِمُونَ ﴾ (1) و آيه ی رفيعه ی ﴿وَ مَنْ يَتَوَلَّهُمْ مِنْكُمْ فَإِنَّهُ مِنْهُمْ اِنَّ اللهَ لا يَهْدِى الْقَوْمَ الظَّالِمینَ﴾ (2) او نیز از جملهٔ ظالمان است، و سزاوار آتش سوزان.

نواب خاتمة المجتهدین در کتاب «مطاعن المجرميه» حدیث صحیحی به اسناد خود در طعن ابو مسلم ایراد فرموده؛ این ضعیف خوفاً للاطناب از سر نقل ،این در گذشت و طالب اطلاع را به مطالعهٔ آن کتاب اشارت نمود.

،دیگر بدان که مطاعن ابو مسلم بسیار است و این مختصر را گنجایش تمامی آن

ص: 245


1- سوره ی توبه آیه ی 23
2- سوره ی مائده آیه ی 51

نیست، پس اگر کسی خواهد که بر بعضی دیگر از مساوی او اطلاع یابد، باید که به «منهج النجات »رجوع نماید که در آن کتاب اکثر مطاعن او از کتب معتبره و به طرق متنوعه منقول و مذکور است.

اکنون به تحریر یکی از فتاوای نواب خاتمة المجتهدین که در این باب است اکتفا می رود.

بدان که در جواز لعن ابو مسلم ،مروزی بسیاری از ارباب تولاً و اصحاب تبرا از نواب مشار الیه استفتا می نمودند و آن جناب به خط شریف افتا می فرمود، و به توقیع منيع آن فتاوی را مزین می نمود چون یکی از آن صحایف گرامی به دست این ضعیف افتاده بود خواست که صورت آن از برای ازدیاد فواید مؤمنان در این مختصر ثبت افتد.

صورت استفتا این است :

«ما قول شيخنا و سيدنا و سندنا و مولينا و هادينا قدوة أرباب الإفادة و التحقيق، زبدة أصحاب الهداية و التدقيق، محيى مراسم أئمة الطاهرين، وارث علوم الأنبياء و المرسلين، استاد أهل الحق و اليقين، أسوة الفضلاء المتبحرين، صفوة العلماء الراسخين، ظهير الاسلام خاتمة المجتهدين - خلد الله ظلال إرشاده و اجتهاده و إفادته و إفاضته على مفارق المسلمين إلى يوم الدين في أبي مسلم المشهور المروزى أيجوز اللعن عليه أم لا؟ بينوا تؤجروا، وصلّى الله على محمد و آله أجمعين»

صورت فتوی این است :

«الثقة بالله وحده، نعم يجوز اللعن عليه، بل الطعن على من يميل إليه، و إنّ البراءة منه واجبة على كلّ واحد من المؤمنين لأنه رأس من رؤوس المخالفين و معاند من معاندى ائمة المعصومين، الذين افترض الله سبحانه مودّتهم و عداوة أعدائهم على

ص: 246

الخلق أجمعين، فلا يسمع قصته الكاذبة الذى يلفقونها القاصون في مدحه، و لا يمنع اللاعنين عن لعنه الا الفاسقون » «موضع مهر نواب مشارالیه »

حاصل معنی استفتا و فتوی این است که از نواب عالی پرسیده اند که:

چه می فرمایی در باب ابو مسلم مروزی که مشهور است؟ آیا جایز است لعنت کردن بر او؟ »

نوّاب مستطاب در جواب فرمودند که:

«بلی جایز است لعن کردن بر او بلکه جایز است طعن زدن هر آن کسی را که میل کند به سوی او، و به درستی که تبرا نمودن از او واجب است بر هر یکی از مؤمنان، از برای آن که او رأسی است از رئوس مخالفین و معاندی است از معاندین ائمه معصومین؛ آن ائمه ای که واجب گردانیده است خدای سبحانه و تعالی دوستی ایشان را و دشمنی دشمنان ایشان را بر تمام خلق پس گوش نمی کند قصه دروغ او را آن قصه ای که در هم بافته اند قصه خوانان در مدح ،او و منع نمی کند لعن کنندگان را از لعن کردن بر او الا فاسقان »

و قتل ابو مسلم در بیست و پنجم ماه شعبان سال صد و سی و هفتم از هجرت وقوع یافته از خروج ابو مسلم تا زمانی که سفاح بر تخت نشست، دو سال و پنج ماه و هیجده روز بود (چنان که،گذشت) و از ابتدای سلطنت سفاح تا ابتدای حکومت ابو جعفر دوانیقی چهار سال و نه ماه و از اوّل پادشاهی ابو جعفر تا کشته شدن ابو مسلم ،مروزی هشت ماه و دوازده ،روز پس از زمانی که ابو مسلم خروج کرد تا هنگامی که کشته شد هفت سال و یازده ماه بوده باشد [و الله اعلم بالصواب].

ص: 247

فصل: در ذکر خروج سنباد مجوسی به خون خواستن ابومسلم مروزی

سنباد را در نیشابور مقام بود و فی الجمله ثروتی داشت، در آن زمان که ابو مسلم از پیش ابراهیم بن محمد به مرو می رفت به نیشابور ،رسید سنباد او را به خانه برده شرایط مهمانی به جای آورد پس در وقتی که ابو مسلم از جانب بنی عباس حاکم دیار خراسان ،شد میان سنباد و طایفه ای از اعراب که در نواحی نیشابور ساکن بودند نزاعی روی نمود سنباد التجا به ابو مسلم ،برد ابو مسلم سنباد را شناخته به پاداش نانی که در خوان او خورده بود هزار کس به او داد تا بر سر آن طایفه رفته تمام آن قبیله را که مُظهر کلمتین ،بودند قتل کرد؛ و بعد از آن سنباد و برادرش لباس سیاه پوشیده ملازم ابو مسلم شدند.

و در ایام حکومت ،ابو مسلم گبران خراسان و ری و طبرستان به استظهار آن دو برادر نسبت به اهل اسلام تعدّی تمام می نمودند چون خبر قتل ابومسلم به سنباد رسید گبران آن چند ولایت را جمع کرده ایشان را به طلب خون ابومسلم ترغیب نمود؛ همگی با او متفق شده به عزم تسخیر قزوین روی به آن جانب آوردند حاکم قزوین خبر یافته شبیخونی بر سر ایشان برد و همه را در سلاسل و اغلال کشیده نزد ابو عبيدة حنفی والی ری فرستاد و بنابر آن که ابو عبیده را با سنباد سابقه معرفتی بود ابراء ذمه او کرده :گفت او ذمّی است و به امثال این مهمات کاری ندارد و گیران را از بند رهایی داده به خوارری ،فرستاد سنباد مردم آن ناحیه را با خود یار ساخته به جنگ ابو عبیده روی آورد؛ و چون دو لشکر صف آراستند سنباد فریاد برآورد که «یا ابا مسلم یا ابا مسلم »و چون در آن دو سپاه بسیاری بودند که بعضی قائل به امامت، و برخی معترف به الوهیت ابو مسلم بودند از هر دو لشکر خروش «يا ابا مسلم» برخاست ابو عبیده خائف شده بگریخت و در شهر متحصن شد سنباد شهر را گرفته

ص: 248

او را به قتل رسانید؛ و بیشتر متروکات ابو مسلم در آن شهر بود، تمام را به دست آورده، در اندک روزی عدد لشکرش از صد هزار متجاوز شده تا نیشابور مسخر کرد، با مسلمانان که در لشکرش بودند می گفت :که چون ابو جعفر [دوانیقی] قصد قتل ابو مسلم کرد ابو مسلم به صورت مرغ سفیدی شده پرواز نمود، و با بعضی می گفت که ابو مسلم خدا بود بر آسمان رفت و با مجوس می گفت :که مدت دولت و اقبال مسلمانان منقضی شده ،است اکنون وقت ظهور و مقدّمه ملک ساسانیه است، دل خوش دارید که به مکه رفته آن دیار را ویران خواهم کرد و بر جای کعبه آتشکده خواهم ساخت.

چون خبر استیلای سنباد به ابو جعفر دوانیقی رسید جمهور [بن مراد] عجلی را به جنگ او فرستاد، در نواحی ساوه تلاقی فئتین دست [داد] جمهور لشکر سنباد را به تدبیر منهزم ساخت، و در آن واقعه هفتاد هزار کس از مردم سنباد تلف شدند، سنباد پناه به والی طبرستان برد و حاکم آن دیار از او و مردمش (1) دیاری نگذاشت

و در سال صد و چهل و پنجم از هجرت ابو جعفر دوانیقی شهر بغداد را بنا کرد. و در سال صد و چهل و هشتم آن ملعون فرمود تا زهر به حضرت امام جعفر صادق علیه السَّلَامُ خورانیده آن جناب را شهید کردند و آن سرور در بقیع مدفون گردید.

فصل: در ذکر شمه ای از فضیلت زیارت علی بن الحسين و محمد بن علی و جعفر بن محمد:

«قيل للصادق علیه السَّلَامُ : ما حكم من زار احدكم؟ قال علیه السَّلَامُ : كان كمن زار رسول الله صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ و آله و سلم»

ص: 249


1- نسخه: از آن گبران

یعنی:«گفته شد مر حضرت امام صادق علیه السَّلَامُ را چیست حکم آن کسی که زیارت کند [یکی] از شما را؟ گفت امام صادق علیه السَّلَامُ هست همچون کسی که زیارت کند رسول الله صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ و آله و سلم را »

،دیگر روایت است که حضرت امام رضا علیه السَّلَامُ فرمود که:

«انّ لكلّ امامِ عهداً في اعناق شیعته و اولیائه، و ان من تمام الوفاء بالعهد و حسن الاداء زيارة قبورهم، فمن زارهم رغبةً في زيارتهم و تصديقاً بما رغبوا فيه كانوا شفعاء [له] يوم القيامة»

یعنی:«به درستی که هر امامی را عهدی است در گردن شیعۀ او و دوستان او و به درستی که از تمام کردن و فاست به عهدِ ایشان و نیکی ادای حق ایشان زیارت کردن قبرهای ،ایشان پس هر کس که زیارت کند قبرهای ایشان را در حالتی که رغبت داشته باشد به زیارت ایشان و اعتقاد داشته باشد به آن چه رغبت کرده در آن (یعنی: به ثواب و فضیلت آن قائل باشد) هستند آن امامان شفاعت کنندگان او در روز قیامت.»

«پایان باب ششم کتاب «انیس المؤمنين» والحمد لله »

ص: 250

إظهار الحق و مِعْيارُ الصّدق

سید احمد علوی عاملی

ص: 251

ص: 252

عکس

صفحه اول «اظهار الحق» نسخهٔ کتابخانه آیة الله حاج سید محمد علی روضاتی حفظه الله تعالی

ص: 253

عکس

صفحه آخر «اظهار الحق» نسخه کتابخانه آیة الله حاج سید محمد علی روضاتی حفظه الله تعالى

ص: 254

عکس

شرح نسخهٔ کتابخانه ی آیة الله حاج سید محمد علی روضاتی توسط آیة الله شریعت موسوی

ص: 255

ص: 256

عکس

صفحه اول «اظهار الحق» نسخه ی کتابخانه ی مرحوم نصیری تهران

ص: 257

عکس

صفحه آخر «اظهار الحق» نسخه ی کتابخانه ی مرحوم نصیری تهران

ص: 258

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ

بعد حمد الله على آلائه و الصلوة على محمد و آله.

چنین گوید افقر عباد الله الى رحمة ربه الغنى احمد بن زين العابدين العلوى العاملی که:

در سنه ی ثلاث و اربعین و الف، بعضی از اخوان صفا و خلان وفا، سؤال نمودند از حال ابو مسلم مروزی به این که آیا بیابان نورد وادی بندگی و صحراگرد منهج مصطفوی و مسلک مرتضوی بود تا سالکان مسالک دین و ناهجان مناهج یقین او را دوست دارند و از زمرۀ فرقۀ ناجیه اثنی عشریه که دانایان رموز انفسی و آفاقی و چهره گشایان روابط تقییدی و اطلاقیاند شمارند یا بادیه پیمای راه ضلالت و بیهوده گردِ

سبیل غوایت بوده تا مؤمنان صادق و شیعیان موافق از او تبرًا واجب دانسته مانند ذکر او را از صفحات روزگار حک نمایند؟ فلا محالة عوام کالانعام دست محبت از دامن شقاوت او کوتاه ساخته در نشأت قیامت با او محشور نگردند؟ چه نقطه وارد است که المرء يحشر مع من احبّه» شعر:

و كم من عائب قولاً صحيحاً *** و آفته من الفهم السقيم

ايجاباً لملتمسهم این کمینه متوجه رساله ای در این باب شده، موسوم به

ص: 259

«اظهار الحق و معیار الصدق »گردانید مشتمل بر مقدمه و معیاری و خاتمه.

مقدمه در بیان حال علی بن الحسین مسعودى - رحمة الله عليه -

بنابر آن که چند کلمه از کتاب علی بن الحسین مسعودي - رحمة الله عليه - نقل کرده می شود به خاطر رسید که علوّ رُتبت و رفعت مرتبت او را باز نماید:

بدان که شیخ جلیل محمد بن ادريس - قدس الله رمسه - در کتابی که موسوم است به «سرایر» در بحث تغسیل اموات در مبحث ذریره گفته است به این عبارت که :

«ذكر المسعودى و هو على بن الحسين المسعودي الهذلي رجل من اجلة اصحابنا له كتب عديدة »

یعنی: علی بن الحسین مسعودی هذلی مردی است از بزرگان اصحاب ما امامیه مر او راست چندین کتاب »

و همچنین علامه حلی رَحِمَهُ اللَّهُ در «خلاصة الرجال» فرموده است که:

«على بن الحسين بن على المسعودى الهذلي له كتب في الامامة و غيرها منها: «كتاب فى اثبات الوصية»لعلی بن ابی طالب علیه السَّلَامُ و هو «صاحب مروج»

یعنی: «على بن الحسين بن على المسعودی هذلی مر او راست کتاب ها در امامت و در غیر امامت و از آن ها کتابی است در ثابت گردانیدن وصیت از ب-رای ع-ل-ی بن ابی طالب علیه السَّلَامُ و این علی بن الحسین صاحب «مروج الذهب» است.

بدان که مراد ابن ادریس - قدس الله سريره - و مقصود علامه - احله الل-ه دار الكرامة- از این که علی بن الحسین چندین کتاب و تصنیف دارد اشارت است به :

كتاب «المقالات فی اصول الديانات »

ص: 260

و كتاب الاستبصار في الامامة »

و كتاب «الصفوة في الإمامة»

و كتاب «الإبانة عن اصول الديانة »

و كتاب «سرّ الحياة»

و کتاب «نظم الأدلة في اصول الملّة»

وكتاب «القياس و الاجتهاد »

و کتاب «الزلف»

و كتاب «أخبار الزمان »

و کتاب «الأوسط في التاريخ»

و كتاب «القضايا و التجارب »

و کتاب «مزاهر الاخبار و طرائف الاثار »

وكتاب «حدايق الاهان فى اخبار النبى...»

و كتاب «الانتصار»

و كتاب «طب النفوس»

و كتاب «الفهرست»

و كتاب «نشر الأسرار»

وكتاب «الهداية الى تحقيق الولاية »

وكتاب «اثبات الوصيّة لعلى بن ابى طالب علیه السَّلَامُ»

وكتاب «مروج الذهب »

و [كتاب] «معادن الجوهر».

***

معیار: در بیان حال ابو مسلم مروزی مشتمل بر سه فصل :

ص: 261

فصل اول در اصل ابو مسلم

الشیخ الثقة المعتمد المصدق عند الخاصة والعامة على بن الحسين المشهور الشيخ بالمسعودی - قدس الله روحه و زاد فتوحه- که بزرگی حالش و کثرت مصنفاتش گزارش یافت چنین گوید در کتاب «معادن الجواهر» که ابتدای تألیف آن در سال سیصد و سی و دو بوده است از هجرت موافق عدد «شبل» به حساب جمل که بعضی را اعتقاد آن است که ابو مسلم عرب است و بعضی او را بندهٔ آزاد شده می دانند و از مردمان ناحیۀ نرس و جامعین بود از قریه ای که آن را خطر نیه می گفتند و آن دهکده ای بوده از ده های کوفه؛ و جامه های نرسیه مشهور به خطرنی منسوب است به آن دهکده.

و این ابو مسلم از ملازمان ادریس بن معقل عجلی بود بعد از آن که حالش ترقی یافت از ملازمان محمّد بن علی بن عبد الله بن عبّاس شد، بعد از آن از ملازمان ابراهیم بن محمد شد که خود را (امام) نام کرده بود و ابراهیم ابو مسلم را روانه خراسان ساخت تا مردم را به بیعت او در آورد و بعد از آن که قوی شد کار ابو مسلم در ،خراسان سیاه پوشی اختیار کرده لباس و عَلَم و بنود را نیز سیاه گردانید، و اوّل کسانی که سیاه پوش شدند از اهل خراسان اهل نسا ،بودند و ابتداء به سیاه پوشی اسید بن عبدالله کرد؛ بعد از آن مردم اکثر شهرهای خراسان سیاه پوش شدند، و عبارت علی بن الحسین مسعودی این است:

«قد تتوزع فى أمر أبى مسلم فمن الناس من رأى أنّه من العرب، و منهم من رأى أنّه كان عبداً فاعتق وكان من اهل النرس و الجامعين من قرية يقال لها: خُطرنيّه و إليها تضاف الثياب النرسية المعروفة بالخطرنى، و ذلك من أعمال الكوفة و سوادها و کان قهرماناً لادريس بن معقل العجلى، ثمّ آل امره و تمّت به الأقدار إلى أن اتصل بمحمد بن على، ثم بإبراهيم بن محمّد الإمام فانفذه إبراهيم إلى

ص: 262

خراسان، و أمر أهل الدعوة بإطاعته و الإنقياد إلى أمره و رأيه، فقوّى أمره و سلطانه و صار زيّه السود في اللباس و الأعلام و البنود فكان أوّل من سوّد من أهل خراسان أهل نساء بدء بذلك فيهم أسيد بن عبدالله، ثمّ نمى ذلك في الأكثر من المدن و الكور بخراسان»

إشارة الهية

بدان که صدوق محمد بن بابویه قمی - قدس الله سره العزيز - در کتاب «من يحضره الفقیه» آورده است که:

«روى أنه هبط جبرئيل علیه السَّلَامُ على رسول الله صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ و آله و سلم في قباء أسود و منطقة فيها ،خنجر فقال يا جبرئيل ما هذه الزيّ؟ فقال: زيّ ولد عمّك العباس يا محمّد ويل لولدك من ولد عمّك العباس فخرج النبى صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ و آله و سلم إلى العباس فقال : يا عم ويل لولدى من ولدك! فقال: يا رسول الله فأجب نفسى؟ فقال: جرى القلم بما فيه!»

یعنی:«روایت کرده شده است که جبرئیل فرود آمد بر حضرت رسالت پناه صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ و آله و سلم در قبای سیاه و میان بندی که در آن خنجری بود، پس فرمود آن حضرت که ای جبرئیل این سیاهی علامت و پوشش چه کسان است؟ جبرئیل فرمود که: پوشش فرزندان عمّت عبّاس [ای محمد!] وای مَرْ فرزندان تو را از فرزندان عمّت عبّاس! پس پیغمبر صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ و آله و سلم و بیرون آمد و متوجه عبّاس شده فرمود که ای عم! وای مر فرزندان مرا از فرزندان تو پس عباس گفت: یا رسول الله! پس من قطع کنم نفس خود را؟ پیغمبر صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ و آله و سلم فرمود که: جاری شده است قلم تقدیر به آن. »

بر اصحاب تولاً و تبرًا از این حدیث حقیقت انتما ظاهر و هویدا است که خلفای بنی عباس ظلم کنندگان بودند بر اهل بیت حضرت محمد صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ و آله و سلم ، و ظلم هایی

ص: 263

که بنی عباس کرده اند بر آل اطهار حضرت سید الانبیاء صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ و آله و سلم ، به سر حد تواتر رسیده است و از غایت اشتهار مستغنی است این مختصر از شرح آن ها و مستقیمان جاده ی ایمان و معتکفان زاویه ایقان به دلیل و برهان دانند که ظلم کنندگان به ائمه هدی علیهم السَّلَامُ و معاونان و مُظاهران آن ،ظالمان مستحق دوری از رحمت الهی اند و سزاوار لعنت نامتناهی؛ چنان که از فحوای آیه ی کریمه ی: ﴿ وَ لا تَرْكَنُوا إِلَى الّذينَ ظَلَمُوا فَتَمَسَّكُمُ النار » (1)

روشن و مبین است زیرا که معنی این آیت وافی هدایت آن است که «میل به سوی جمعی که ظلم کرده اند که آتش شما را فرو می گیرد» و «رکون» عبارت است از: اندک ،میلی و نیز هر کس که ادعای امامت نموده و امام نبوده ظالم است و ملعون و هر کس که وضع امامت نموده در غیر اهل ،امامت ظالم است و ملعون.

بناءً على ذلك محبّان خاندان نبوت و ولایت چنان که از خلفای بنی عباس بیزارند باید که از معاونان ایشان نیز بیزار باشند و معلوم است که ابو مسلم مروزی از معاونان بنی عباس بوده نه از معاونان اهل البيت علیهم السَّلَامُ [و آل عباس را امام می دانست ]

پس باید که مؤمنان از او تبرا ،نمایند، زیرا که رکون و میل کردن به او باعث دخول نیران است و سبب فرو گرفتن آتش سوزان، نعوذ بالله من الأهواء المردودة و الآراء المنكوسة ﴿و مَنْ كَانَ فِي هَذهِ أَعْمَىٰ فَهُوَ فِي الآخِرَةِ أَعْمَىٰ وَ أَضَلُّ سَبِيلاً﴾ (2) و اعوج منهجاً واردء مسلكاً و مقيلاً.

خليلي قطاع الفيافي الى الحمى *** كثير و اما الواصلون قليل

ص: 264


1- سوره ی هود آیه ی 113
2- سوره ی اسرار آیه ی 72

فصل دوم: در بیان مذهب ابو مسلم مروزی

بدان که «کیسانیه» که محمد بن الحنفية - قدس الله سره - را امام می دانند چندین طایفه اند: بعضی بعد از امام حسن و امام حسین علیهم السَّلَامُ قایل شده اند به امامت او، و بعضی بعد از امیرالمؤمنین علیه السَّلَامُ او را امام دانسته اند مانند ابو مسلم [مروزی] و اتباعش و بعد از محمّد الحنفيّة قایل شدهاند به امامت پسرش ابوهاشم بن محمد، و بعد از ابوهاشم، علی بن عبدالله بن عباس بن عبدالمطلب را امام دانسته اند و بعد از او پسر او محمد بن علی را و بعد از او پسر او ابراهیم بن محمد را که او را «ابراهیم امام »می گفتند و این ابراهیم آن کسی است که ابو مسلم را به دعوت اهل خراسان فرستاده چنان که گذشت و بعد از ابراهیم قایل شده اند به امامت برادر ابراهیم ابو العباس عبدالله بن الحارثية که مشهور بود به سفّاح و این طایفه را «جرمانیون» گویند یعنی: منسوب به جرمان که ابو مسلم عبدالرحمان بن احمد مروزی است و این جرمانیون بعد از سفاح اعتقاد داشتند که ابو مسلم امام است.

پس دانسته شد که ابومسلم فاسد عقیده بوده است و بعد از پیغمبر صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ و آله و سلم همچنین به امامت امیرالمؤمنین علیه السَّلَامُ قایل شده اگر چه در آن نیز ثابت نبوده و به امامت هیچ کس دیگر از ائمه هدى علیهم السَّلَامُ مطلقاً قایل نشده.

فصل سوم: در تبیین آن که ابومسلم مروزی از معاندان اهل بیت علیهم السَّلَامُ بوده

بدان که ابوسلمه ی خلال که موسوم بود به حفص بن سلیمان و ملقب بود در آن زمان به وزیر آل محمد علیهم السَّلَامُ و از مردم همدان بود کتابتی فرستاد به خدمت امامِ به حق ناطق حضرت امام جعفر صادق علیه السَّلَامُ الان که حضرت امام از مدینه به کوفه آید تا

ص: 265

مردم خراسان را به بیعت آن حضرت در آورد، و چون آن حضرت مطلع بود که آن امر متمشی نمی شود، مکتوب ابو سلمه را به چراغ داشته سوخت و به پیک گفت که، جواب کتابت ابو سلمه این است که دیدی پیک هنوز به کوفه نیامده بود که ابو حمید طوسی مروزی با لشکر گران متوجه کوفه شده سابق خوارزمی را در بازار کناسه دید و از او احوال ابراهیم بن محمد بن علی بن عبدالله بن عباس پرسید سابق گفت :که ،مروان ابراهیم را کشت در زندان و در آن وقت مروان در حران بود پس ابو حمید طوسی پرسید که ابراهیم که را وصی و خلیفه خود گردانید؟ گفت: برادرش ابی العباس سفّاح را امام گردانیده وصیت به او کرده.

بالجمله ابو حمید طوسی و تمام لشكر [و ابو سلمة خلال] بیعت کردند با سفّاح و بعد از وقوع این بیعت قاصد ابوسلمه خلال به کوفه باز آمد، اما جاسوسان ابو مسلم مروزی خبر به ابو مسلم رسانیدند که ابو سلمه خلال کتابتی به خدمت حضرت امام جعفر صادق علیه السَّلَامُ فرستاده بود که از اهل خراسان برای او بیعت بستاند، ابو مسلم کتابتی به سفّاح نوشت و اشارت کرد به کشتن ابو سلمه خلال به این عبارت که: «لقد احل الله لک یا امیرالمؤمنین! دمه لأنه قد نكث و غير و بدل»

یعنی: به تحقیق که حلال ساخته است الله تعالی از برای تو ای امیرالمؤمنین! خون ابوسلمه خلال را زیرا که شکسته و تغییر و تبدیل عهد تو نموده است کنایت به کتابتی که ابو سلمه خلال به خدمت امام جعفر علیه السَّلَامُ فرستاده بود، بعد از آن سفاح گفت:

«ما كنت لافتح دولتي بقتل رجل من شيعتي لاسيّما مثل ابي سلمة و هو صاحب هذه الدعوة و قد عرض نفسه و بذل مهجته و انفق ماله و ناصح امامه و جاهد عدوّه، فقال له أبو جعفر أخوه و داود بن علی عمه فی ذلک، و قد كان ابومسلم كتب اليهما يسألهما أن يشيرا على السفّاح بقتله، فقال ابو العباس: ما كنت لافسد كثير احسانه و عظیم بلائه و صالح ايامه بزلّة كانت منه و هى خطرة من خطرات الشيطان و غفلة من

ص: 266

غفلات الانسان فقالا له ينبغى يا اميرالمؤمنين أن تحرس منه فانا لانأمنه عليك فقال: كلاً! انّى لامنن في ليلي و نهاري عنه.»

یعنی: سفّاح گفت که: دولت خود را نمی گشایم به کشتن مردی که از شیعیان و دوستداران من است خصوصاً مثل ابو سلمۀ خلال که صاحب این دعوت و بیعت بوده از برای من و نفس خود را در معرض هلاکت در آورده و جانش را فدای من کرده و مالش را انفاق نموده و با دشمنان جنگ کرده پس ابو جعفر دوانیقی که برادر سفّاح بود و داود بن علی که عم او بود مبالغه نمودند در کشتن ابوسلمه خلال به سبب آن که ابومسلم مروزی به ایشان نوشته بود که سعی در کشتن ابو سلمه کنید تا سفّاح ابو سلمه خلال را بکشد زیرا که خیانت به امیرالمؤمنین سفاح نموده است، پس سفّاح با ابو جعفر دوانیقی و داود بن علی بن عبدالله بن عباس گفت که: نیستم من که بر طرف کنم زیادتی و احسان ابوسلمه خلال را و زحمتی را که در راه ما کشیده است به لغزیدنی که از او صادر شده و آن لغزیدن وسوسه ای بوده است از وساوس شیطان غرضِ سفّاح ملعون از آن لغزش کتابت فرستادن ابوسلمه خلال بود به خدمت حضرت امام جعفر علیه السَّلَامُ و آن بدبخت آن کتابت فرستادن را لغزش شیطانی و غفلتی از غفلات انسانی می شمرد.

پس ابو جعفر دوانیقی و داود بن علی خطاب به سفاح نموده گفتند ای امیرالمؤمنین باید که خود را نگاهبانی کنی از ابوسلمه خلال زیرا که ما ایمن نیستیم از او بر تو سفاح گفت چنین نیست من ایمنم از او در شب و روز، بعد از آن که این خبر به ابو مسلم مروزی رسید که سفّاح ابو سلمۀ خلال را نکشت بلکه تعظیم او زیاده شد، پس ترسید از جانب ابوسلمه که به بدی تلافی ،نماید شخصی را از سرهنگان خود روانه ساخت با جمعی که شاید به حیله ابوسلمه خلال را بکشند و سفاح را انس بسیار بود به ابوسلمه خلال زیرا که مدبّر در ملک بود گویند که در شبی از شب ها که

ص: 267

ابوسلمه خلال از پیش سفّاح بیرون آمده بود و کسی با او همراه نبود، مردم ابو مسلم از کمین گاه بیرون آمده او را کشتند و چون خبر قتل او به سفاح رسید، این شعر را انشاء کرد و گفت:

الى النار فليذهب و من كان مثله *** على اي شيىء فاتنا منه نأسف

معنی این بیت آن است که:

«به آتش رفت ابوسلمه خلال و هر کس که مانند اوست * پس بر چه چیز که فوت شده است از ما از آن تأسف خوریم؟»، (چون ابوسلمه خلال کتابت فرستاده بود به خدمت حضرت امام جعفر علیه السَّلَامُ ، سفاح ملعون نسبت آتش به او و به مانند او داده )

و بالجمله مخفی نیست بر صاحب بصیرتی که چشم خود را مکحل به سرمه ی توفیق ساخته باشد که به مجرد كتابت فرستادن ابو سلمة خلال به امام جعفر علیه السَّلَامُ نامه فرستادن ابو مسلم مروزی به سفّاح و التماس قتل ابوسلمه کردن و به آن اکتفا ننمودن و مکتوب فرستادن به ابو جعفر دوانیقی و داود بن علی عم او و از ایشان درخواستن که مبالغه نمایند در قتل ابو سلمه خلال ناشی است از نهایت عناد ابو مسلم با امام به حق ناطق :یعنی امام جعفر صادق علیه السَّلَامُ ، پس روا نبود و در خور نیفتد که بادیه پیمایان وادی اخلاص با چنین بدبختی عناد نداشته باشند و او را مستحق دوری از رحمت الهی که عبارت از لعن [است] ندانند.

خاتمةً

بدان که ابو مسلم مروزی مردمان را به بیعت بنی عباس در می آورد و می گفت: هر کس از دین ایشان برگردد و ایشان را امیرالمؤمنین نداند خون خود را مباح گردانیده باشد و او را باید کشت.

ص: 268

مخفی نیست که بنا بر این آن ها که به امامت ائمه هدى علیهم السَّلَامُ. قایل بوده اند، خون ایشان را مباح می دانسته؛ نعوذ بالله من هذا النمط الغير السديد، كما لا يخفى على من «لَهُ قَلْبٌ أَوْ الْقَى السَّمْعَ وَ هُوَ شَهِيدٌ .» (1)

ص: 269


1- سوره ی ق آیه ی 37

ص: 270

صَحِيفَةُ الرَّشاد

محمد زمان بن محمد جعفر رضوی

ص: 271

ص: 272

عکس

صفحه اول «صحيفة الرشاد» نسخهٔ کتابخانه ی مرحوم نصیری تهران

ص: 273

عکس

صفحه آخر «صحيفة الرشاد» نسخه ی کتابخانه ی مرحوم نصیری تهران

ص: 274

بِسْمِ اللهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ

الحمد لله ربّ العالمين والصلوة والسلام على محمد و آله اجمعين

اما بعد، چنین گوید تراب عتبه على بن موسى الرضا - عليه آلاف التحية و الثناء - «محمد زمان بن محمد جعفر الرضوى»، المجاور في تلك العتبة العلية السنيّة كه:

در اوّل ،جوانی و ریعان زندگانی که از خدمت والد خویش مستفیض بودم سيدى نجيب «امیر سیّد محمّد» نام به مشهد مقدس رسید که منبع اسرار معارف توحید بود و مطلع انوار معالم تحقیق و به زیورِ حلم و زهد و تقوی آراسته و به کمالات صوری و معنوی ،پیراسته نکات طریقت را ،واقف و رموز حقیقت را عارف و پدر این ضعیف در تعظیم و تکریم خدمتش نهایت مبالغه به جای آورد و مرا در اعظام و اکرام جنابش سفارش تمام نمود و فرمود که:

بدان ای فرزند! که آباء و اجداد این سید عالی نژاد تا به «ابراهیم الأصغر» که از جمله «اولاد حضرت امام موسی کاظم علیه السَّلَامُ است همه به حسب علم و فضیلت و دین و دولت رفیع مرتبه و عالی درجه بوده اند یکی از اجداد این سید وفی «امیرسید محمّد مصحفی» است که میان او و سید مشارالیه یک واسطه بیش نیست و این سید

ص: 275

محمّد مصحفی از اجله سادات سبزوار و اعاظم فضلای آن دیار بوده و پدرم از او استفاده علوم دینیه نموده.

بعد از سفارش پدر [و] وقوف بر نجابت آن سید والا گهر، کمر به خدمت بستم [و] در پایۀ ملازمت زمانی از پای ننشستم و سید مذکور فرزندی داشت ارجمند و خلفی سعادتمند امیرلوحی نام که به حلیه تقوی و دینداری و ردای دیانت و پرهیزگاری متحلّی و متردّی بود و به علوّ فطرت و جودت طبع از سایر اقران ممتاز و مستثنی در تفتیش و تحقیق احادیث و اخبار کوشیده و زلال معانی و معرفت از چشمه سار «الْعُلَمَاءُ وَرَثَةُ الأنبياء» نوشيده.

در آن ایام که والد ماجدش در مشهد مقدس رحل اقامت افکنده بود مؤمی الیه نزد پدر این فقیر حقیر به قرائت «تهذیب حدیث» اشتغال می نمود وقتی با پدر گفتم :که «لوحی» طرفه نامی است آیا وجه این تسمیه چیست؟ فرمود که جناب امیر سید محمد در وقت مراجعت از کربلای معلی به اصفهان رسیده و یکی از بنات مردی را از متوطنان آن بلده که اشعار بسیار در مناقب ائمه اطهار انشاد کرده و «لوحی» تخلّص می نموده به حباله نکاح در آورده و چون از آن مستوره حضرت حق تعالی این پسر به مشار اليه عطا فرموده بنابر اشاره (1) آن ،صالحه فرزند خویش را به این نام مسمّی گردانیده.

بالجمله والد و ولد اکرم امجد چون به اصفهان ،رفتند دیگر از حال ایشان خبر نیافتم تا بعد از مدت ها [که به نیت] زیارت شاه کربلا رخت همت بر مرکب عزیمت ،بستم در منزلی از منازل با برادری دینی و مؤمنی یقینی از اهل اصفهان که بر صدق گفتار و حسن کردارش اعتماد تمام داشتم ملاقات اتفاق افتاد و چون آثار ملال از

ص: 276


1- این کلمه در نسخه خوانا نبود و لكن شبیه کلمه ی «اشاره» است.

ناصیه ی حالش ظاهر دیدم از سبب آن پرسیدم.

گفت: باعث پریشانی آن که سیدی متقی در دیار ما مستحضر احوال انبیاء و

اوصیاء که خلق را به محاسن اعمال می خواند و مردم را شناسا به حال ائمه هدى علیهم السَّلَامُ می گرداند وقتی عوام را از دوستی ابو مسلم مروزی منع نموده و زبان به طعن آن خارجی لعین گشوده اکنون مدتی شد که به سبب آن در آزار است و به واسطۀ او دلم در زیر بار است چون تحقیق نمودم معلوم شد که آن سید صالح که به بلای جهال گرفتار است و به جهت حق گفتن در آزار «امیر سیّد لوحی» است که عمر گرامی صرف ضبط احادیث و اخبار نموده و در تتبع احوال خیر مآل آل از همگنان قصب السبق ربوده؛ پس لازم دانستم که رساله ای در باب ابو مسلم نوشته به اصفهان ،فرستم شاید که در عوام آن بلده اثری ،کرده از آن سیّد عزیز عذر بخواهند و ترک دوستی خارجی نمایند تا در دنیا ذمیم و در عقبی به عذاب الیم گرفتار نگردند.

فَشَرَعتُ في تحرير الرسالة و سمّيتها ب-«صيحفة الرّشاد » و استعين بالله ربّ العباد و صلى الله على محمّد و آله الأمجاد.

***

فصل

بدان ای ناظر این رساله و ای سامع این مقاله - صانك الله و ايانا من الغواية و الضلالة - که آن چه «قصه خوانان می گویند که: «ابومسلم مروزی دوست اهل البیت علیهم السَّلَامُ بوده و از امام باقر - صلوات الله عليه - رخصت خروج یافته» همه دروغ است و ساخته و افتراء برو (1) بافته و ابو مسلم مزبور چنان که علمای امامیه - قدس الله اسرارهم - روایت کرده اند، مردی بوده از اهل کوفه که او را آل عباس ب-ه

ص: 277


1- مخفف «بر او»

دعوت اهل خراسان فرستادند تا اکثر مردم آن ولایت را فریب داده، قایل به امامت آن جماعت ساخت و نصر سیار که از جانب مروان حمار حاکم خراسان بود [گریخته] متوجه شام گردید و چون به ساوه رسید از آن جا راه جهنم پیش گرفت و در اسفل السافلین مأوی گزید؛ و قحطبة بن شبیب که پدرش از ائمه خوارج بود به امر ابو مسلم تا به کوفه رفته پیش از تسخیر آن بلده؛ در بحر فنا غرق گشت و بعد از آن که به سعی پسرانش حسن قحطبة و حميد ،قحطبه کوفه مسخّر گردید و خبر رسید که مروان حمار ابراهیم بن محمد بن علی بن عبدالله بن عبّاس را به قتل رسانیده، (و ابراهیم مذکور ابو مسلم را به خراسان فرستاده بود) به مقر (1) سفاح و ابو جعفر دوانیقی که برادران ابراهیم بودند آمدند و ایشان را با سایر اعمام و اقربا از زاویه ی اختفا بیرون آوردند و با سفّاح بیعت کردند و نامه به ابو مسلم فرستاده او را از کیفیت حال آگاهی پس ابو مسلم اهل خراسان را به بیعت سفاح در آورد؛ و سفاح یکی از اعمام خود را لشکر داده به جنگ مروان فرستاد تا مروان کشته شد، آنگاه پادشاهی سفاح قرار گرفت و چون چهار سال و چند ماه از سلطنت او گذشت بیمار شده وصیت نمود که بعد از من برادرم ابو جعفر دوانیقی را امام و خلیفه دانند و میان ابو جعفر و ابو مسلم کدورتی بود؛ بعد از هلاک سفاح روز به روز آن کدورت سمت ازدیاد می یافت تا ابو مسلم کشته شد و به جانب جهنّم شتافت.

پس از جمله مطاعن ابو مسلم یکی آن است که آل عباس را که ظالمان بی باک و هراس بودند بر ائمه طاهرین علیهم السَّلَامُ مسلّط گردانید تا شش امام معصوم علیه السَّلَامُ را با چندین هزار تن از اکابر علویین و شیعه امیرالمؤمنین علیه السَّلَامُ به قتل رسانیدند.

و یکی دیگر از مطاعن آن لعین ابتر آن که دعوی امامت کرد و بعد از آن دعوی

ص: 278


1- اصل: پس راه به مقر

حلول نمود چنان که مسموع و معلوم گشته.

و در بعضی از کتب موثوقۀ معتمده به اسانید صحیحه مروی است از احمد بن محمد بن عیسی که او گفت:

«كنت جالساً عند ابي الحسن الرضا علیه السَّلَامُ مع جماعة من اصحابه، إذا أقبل محمد بن ابی عمیر و سلّم و جلس ثم قال: يابن رسول الله جعلني الله فداك، ما تقول في ابي مسلم المروزي، الذي خرج في كورة مرو على بنى اميّة و اتباعهم؟ قال علیه السَّلَامُ : اسمه في الصحيفة التي فيها أسماء أعدائنا من بني أمية (1) و غيرهم؛ قال: ان قوماً من مخالفيكم يقولون انه من شيعتكم ؛ قال علیه السَّلَامُ : كذبوا و فجروا لعنهم الله ، انه كان شديد العناد علينا و على شيعتنا، فمن أحبّه فقد أبغضنا و من قبله فقد ردّنا و من مدحه فقد ذمنا؛ يا بن أبي عمير من أراد أن يكون من شيعتنا فليبرأ منه و من لم يبرأ منه فليس منا و نحن منه بُرَاء في الدنيا و الآخرة».

یعنی نشسته بودم نزد حضرت امام رضا علیه السَّلَامُ با جماعتی از اصحاب آن حضرت که محمد بن ابی عمیر پیش آمد و سلام کرد و بنشست؛ بعد از آن گفت ای فرزند رسول خدا! حق تعالیٰ مرا فدای تو گرداند چه می گویی درباره ابو مسلم مروزی آن که او خروج کرد در شهر مرو بر بنی امیه و اتباع ایشان؟ حضرت امام رضا علیه السَّلَامُ فرمود که: نام او در آن صحیفه ای است که نام دشمنان ما در آن صحیفه است از بنی امیه و غیر بنی امیه، محمد بن ابی عمیر گفت: به درستی که قومی از مخالفان شما می گویند که: ابو مسلم از شیعهٔ شما است آن حضرت فرمود که دروغ گفتند و فجور نمودند که لعنت کند خدای تعالی بر ایشان به درستی که ابو مسلم شدید العناد بود بر ما و شیعه یما، پس هر کس که دوست دارد ابو مسلم را پس به تحقیق که دشمن داشته است ما را

ص: 279


1- اصل: من اميّة.

و هر کس که قبول کند او را پس به تحقیق که رد کرده است ما را و هر کس که مدح گوید او را پس به تحقیق که مذمت کرده است ما را؛ ای پسر ابی!عمیر هر کس که خواهد از شیعه ی ما باشد باید که از ابو مسلم تبرا نماید؛ و هر کس که از او تبرا ننماید پس نیست آن کس از شیعۀ ما و بیزاریم ما از آن کس در دنیا و عقبی »

پس هر فردی از افراد انسان (1) که خواهد که بر نهج اسلام و ایمان مستقیم باشد باید که از ابو مسلم مروزی تبرا ،نماید بلکه از دوستان و مداحان آن شقی بیزاری جوید و به هیچ وجه با منتسبان (2) دودمان رسالت و ولایت معاندت ننماید.

مگر کسانی که به آن سید عالی تبار بدی می کنند و به مجالست «قصه خوانان» میل کرده با ابو مسلم مروزی دوستی می نمایند نشنیده اند که حضرت امام جعفر صادق علیه السَّلَامُ فرموده است که :

«من جالس لنا عائباً او مدح لنا قالياً او واصل لنا قاطعاً او قطع لنا واصلاً او والى لنا عدوّاً او عادى لنا والياً فقد كفر بالذى انزل السبع المثاني و القرآن العظيم.»

یعنی: «هر کس همنشینی کند با عیب کننده ما یا مدح گوید دشمن ما را یا وصل نماید با قاطع ما یا قطع نماید از واصل ما یا دوست دارد دشمن ما را یا دشمن دارد دوست ما را پس به تحقیق که کافر است و کافر شده است به آن خداوندی که فرو فرستاده است سبع المثانی و قرآن عظیم را.»

دوستی با دشمنان و دشمنی با دوستان *** می کنی آنگاه لاف دوستداری می زنی

اگر چه اخبار صحیحه بسیار است مؤید این مدعا اما در این مقام به همین چند کلمه اکتفا نمودن اولى والسّلام على من اتبع الهدى

تمت الرسالة

***

ص: 280


1- اصل: ایشان
2- اصل متقیان

[این قسمت نقلی از کتاب «فوائد المؤمنین»است که در مجموعه ی شماره ی 877 کتب خطی کتابخانه ی مرحوم نصیری ذیل«صحيفة الرشاد»نوشته شده بود و ما جهت اتمام فایده و حفظ امانت به همان صورت ذیل«صحيفة الرشاد» آوردیم.]

و در بعضی از نسخ کتاب «فوائد المؤمنین»که از مؤلفات یکی از شاگردان امیر محمّد باقر داماد است همچنین به نظر رسیده که مسطور می گردد :

پس بسیاری از علماء از برای تقویت دین و هدایت ،جاهلین فتاوی و رسائل و كتب مشتمله بر براهین و دلائل در طعن آن منبع رذائل یعنی ابو مسلم بد خصائل نوشتند:

رساله ی «اظهار الحق و معيار الصدق» که سید عالم عادل العلوى العاملي احمد بن زین العابدین که داماد امیر محمّد باقر داماد است تألیف نموده.

و کتاب «انیس الابرار» که سید مختار نسابه نوشته.

و رساله ای که موسوم است به«صحيفة الرّشاد»که مؤلّف آن نیز یکی از اکابر سادات و اعاظم فضلاء و ثقات است.

و رساله ی «اذهاق الباطل و ابراق الغافل »

و رساله ی«مخلصة المؤالفين من سمّ حب المخالفين. »

و کتاب «مثالب العباسية»

و کتاب «علة افتراق الامة».

و کتاب «صفات المؤمن والكافر.»

و كتاب «ايغاط العوام».

و کتاب «اسباب طعن الجرمان. »

و کتاب «مرآت المنصفين».

و دیگر کتاب ها و رساله ها که ذکر مجموع آن موجب اطناب است و در چندین

ص: 281

کتاب دیگر که در مطالب مختلفه در همین عصر نوشته شده و به تقریب بعضی از مطاعن ابو مسلم مذکور گشته مانند:

كتاب «هادي الصبيان الى طريق الايمان. »

و کتاب «درج اللئالى».

و كتاب «زينة مجالس المؤمنين. »

و کتاب «مشاین اصفهان».

و كتاب«ميزان المحاسن و المشاين»

و غيرها (1)

ص: 282


1- این قسمت از کتاب «فوائد المؤمنین» نقل شده که ظاهراً صاحب «صحيفة الرشاد»این قسمت را به عنوان تتمیم رساله ی خود در ذیل آن آورده است.

خُلاصَةُ الْفَوائِد

عبدالمطلب بن يحيى طالقاني

ص: 283

ص: 284

بِسْمِ اللهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ

الحمد لله ربّ العالمين والصلوة و السلام على نبيه و صفيه محمد و آله اجمعين.

امّا بعد: مخفی نماند که چون در حدیث وارد است که

«ويل لعالم يتكلّم بهواء الناس لا يكون احد اشد عذابه يوم القيامة منه.» (1)

و دیگر از حضرت رسول صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ و آله و سلم مروی است که :

«من علم علماً وكتمه الجمه الله تعالى يوم القيامة بلجام من النار.» (2)

فقير مقرّ به تقصیر عبدالمطلب بن یحیی الطالقانی را ترس از غضب قهار و خوف از عذاب نار باعث گشته به تحریر کتاب «فوائد المؤمنین» پرداخت و در آن کتاب از مطاعن جرمان بعضی از آن چه هم از استاد الکل فى الكل سيد افاخم المجتهدين و سند اعاظم المدققين، وارث علوم الأنبياء و المرسلين شمس الخافقين، ثالث المعلّمين محمّد باقر الداماد الحسيني رَحِمَهُ اللَّهُ شنیده بود و هم در شنیده بود و هم در کتب معتبره ی

ص: 285


1- یعنی :وای به حال عالمی که از روی هوا و هوس ،مردم مطابق میل و رضایت مردم صحبت می کند، نمی باشد عذاب احدی از مردم در روز قیامت شدیدتر از این عالم.
2- عنی: کسی که علمی یاد بگیرد و آن را کتمان و پنهان کند خداوند در روز قیامت به دهان او دهانه و لجامی از آتش می زند.

علمای امامیه دیده، مزبور ساخت و با آن که آن کتاب ضابطه خلاصه کتابی است که جمعی از معاصرین نوشته اند در این باب بعضی از اخوان التماس نمودند که مختصری بنویسد که مشتمل باشد بر زبده ی آن کتاب پس شروع نموده، آن را به «خلاصة الفوائد »مسمّی گردانید محتوی بر ده باب و التوكل على الله الملك الوهاب.

باب اوّل: در سبب آن که جمعی از علمای زمان کتب جدیده و رسایل عدیده نوشتند در طعن عبد الرحمن (یعنی ابو مسلم )مروزی که نزد علمای شیعه مکنی به ابو مجرم و ملقب است به جرمان.

باب دوم: در بیان آن که واجب است دشمن بودن با مخالفان

باب سیم :در بیان مذهب ابو مسلم

باب چهارم :در بیان مولد و نسب ابو مسلم

باب پنجم: در بیان مجملی از دعوت بنی عباس و ذكر بعضی از داعیان ایشان و خروج ابو مسلم و گریختن نصر سیار از خراسان و واصل شدن او به آتش سوزان.

باب ششم: در بیان مجملی از آن چه واقع شده است بعد از مردن نصر سیار تا کشته شدن مروان حمار - عليه لعنة الله الملك القهار -

باب هفتم: دربیان مجملی از وقایع زمان سفّاح و رسیدن پیک عمرش از مرحلهٔ صباح به منزلگاه رواح

باب هشتم: در بیان مجملی از آن چه واقع شده است از اوّل پادشاهی ابو جعفر دوانیقی تا کشته شدن ابو مسلم مروزی

باب نهم: در بیان آن که به چه سبب دوستند با جرمان، سنیان و ملحدان؟

باب دهم: در بیان آن که ظلم بنی عباس نسبت به عترت سید عالمیان زیاده است از ظلم بنی امیه و متابعان ایشان.

ص: 286

باب اوّل: [در ذکر سبب تألیف چند کتاب در ردّ ابو مسلم]

در ذکر سبب آن که از علمای ،زمان کتب جدیده و رسائل عدیده نوشتند در طعن عبدالرحمن (یعنی: ابو مسلم مروزی) که نزد علمای شیعه مکنی به ابو مجرم و ملقب به جرمان (است).

بدان ای محب شاه مردان که قصه خوانان از خدا بی خبر قصه در تعریف ابو مسلم مروزی ابتر بسته بودند و آن را شهرت داده و عوام الناس را به آن سخنان دروغ، دوست و هوادار او گردانیده و اکثر علمای عصر را اطلاع بر اختراع ایشان نبود، تا سیدی فاضل از متوطنان اصفهان میرلوحی نام که غایت صلبت داشت در دین و نهایت مهارت در اخبار ،ماضین و فقیر مکرر از حضرت سيّد المجتهدين (میرداماد) تعریف او را شنیده ام بر این معنی مطلع ،شده عوام را از دوستی ابو مسلم منع کرد بعضی از سفیهان آن چنان فریب قصه خوانان خورده بودند که به هیچ وجه ق-ول مشارالیه را قبول ننمودند و کمر عداوت بر میان ،بسته زبان به غیبت و منقصت او گشودند و انواع ژاژخایی (1) آغاز کردند و به افتراء و بهتان، دهن باز کردند و هر چه می خواستند در هم می بافتند و از فرط جهالت و حماقت این قدر نمی یافتند که از آن بیهوده ها که می گویند و راه عصیان که می،پویند نقصان و مضرت به او نمی رسانند بلکه خود را رسوا و فضیحت می گردانند و خبث طینت و جهل و سفاهت خود را ظاهر می سازند و خویشتن را در ورطه بلایی اندازند.

مدتی افتراهای آن گروه بی حیا و بهتان های بی دینان غافل از روز جزا بر این وجه بود که هر روز یکی از مجهولین را که پیرو پیشوای خود ساخته بودند به

ص: 287


1- بیهوده گوئی

ملعونیت و مردودیت شهرت داده می گفتند که او تمام این پیران و پیش قدمان ما را لعنت می کند؛ بعد از آن آن طائفهٔ بی ایمان با زبان های بریده به اکابر شیعه پرداختند، چنان که هر کس را از آن بزرگان که سید مؤمی الیه بیشتر تعریف می کرد، آن بدبختان از زبان او آن بزرگ شیعی را بیشتر به بدی مشهور می ساختند و مَرْکب بدگویی در میدان فتنه جویی می تاختند و مدعای آن منافقان و مفسدان آن بود که سگ صفتان مثل خود را با او دشمن کنند.

صاحب کتاب «مشاین» عداوت ورزیدن ایشان را با آن سیّد عالی شان از بزرگ ترین عیب های اهل اصفهان شمرده؛ می گوید که:

یکی دیگر از عیوب عظیمۀ اهل اصفهان و علامت حماقت ایشان آن است که با وجود آن که در این زمان لاف تشیّع می زنند با سید صالح فاضلی که در نهایت بی تکلفی و بی ساختگی مدام عَلَم محبّت و متابعت حضرات معصومین علیهم السَّلَامُ به اوج سماوات افراشته و همیشه به نصیحت و هدایت خلق اشتغال داشته غایت عداوت دارند و روز به روز بلکه ساعت به ساعت بر بغض و عناد می افزایند به سبب آن که ایشان را از مخالفت خدا و از دوستی ابو مسلم دغا تحذیر نموده و مضمون خبر معتبر: «المرء يحشر مع من احبه»از روی خیرخواهی تقریر فرموده».

اما صاحب کتاب میزان المحاسن و المشاین» می گوید که :

اگر صاحب کتاب «مشاین» را زعم آن است که تمام اهل صفاهان با سید مشار الیه دشمنند غلط کرده و الا از این که در شهری بعضی از سفهاء با مردم صالح دانا عداوت ورزند هیچ نقصی به عقلاء و صلحای آن شهر نخواهد رسید، چه معلوم است که ابوجهل که اشر کفار ،بود یکی از اهل مکه بود و مکه به اجماع بهترین بقاع جهان است و مولد و منشأ سیّد عالمیان و متواتر است که اندکی از اهل مکه بودند که بندگی خدا می نمودند و باقی مردم آن دیار به عبادت لات و عزی اشتغال داشتند و

ص: 288

علم عداوت رسول خدا صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ و آله و سلم می فراشتند، کدام بلده ای است که در آن فاسق و جاهل، اضعاف مردم صالح و عاقل نباشند؟ «نیک و بد در همه جا می باشند»، قایلم به این که گروهی از سفیهان و احمقان در اصفهان هستند که با آن سید صالح عداوت می،ورزند، اما اکثر ایشان از اهل اصفهان نیستند و اگر همۀ ایشان را از اهل آن دیار فرض کنیم باز سهل است چون در آن بلده مردم صالح دیندار و عاقل پرهیزکار هم بسیارند که سيّد مشارالیه را از صمیم قلب محب و دوستدارند و سخنان دلپذیرش را که اکثر آن مستنبط است از حدیث و قرآن به دل و جان خریدار» انتهی.

الحق ندیدم کسی را که با آن سید عالی تبار عداوت نماید و زبان به غیبتش گشاید که معیوب به عیبی از عیوب شرعیه نباشد و ظاهر است که با آن طور کسی بدی کردن و عناد ورزیدن کار مردم صالح پاک اعتقاد و متدین نیکو نهاد نیست.

باز صاحب کتاب «مشاین» می گوید:

«به خدا سوگند که کسانی که با آن سید صالح عداوت می نمودند و زبان ب-ه بدگویی می گشودند چون تحقیق کردم یا به الحاد و فساد اعتقاد موصوف بودند یا به سوء ولادت و خبث طينت مشهور و معروف یا راشی یا مرتشی یا بینهما ،ماشی یا آکل سحت و ربا یا سارق و خاین و بی حیا اکثر کاذب و نمام و ،مفتری و بیشتر در مقام مردم فریبی و حیلت گری همه مایل به سرود و غناء و سراسر بنده نفس و هوا؛ تمام راغب به لهو و لعب و جمیع به اعمال شنیعه مرتکب همه عاری از حلیه ایمان و مجموع مستغرق بحر عصیان تمام گرفتار به علت نادانی و اغلب مبتلای به بلای قلطبانی» .انتهى

و حق این است که ملاحده در عالم بسیارند و فسّاق و فجار در جهان بی شمار و طایفه اولی با مقیدان شریعت غرّا به سبب مخالفت عقیدت در غایت دشمنی و عداوت و فرقه ثانیه با صلحا و اتقیا به علت مغایرت ،جنسیت در نهایت ضدّیت و

ص: 289

معاندت و به حكم «الجاهلون لاهل العلم اعداء» نادان و کودن با عالم و دانا دشمن؛ لهذا ملحدان شیعه نما در هر جا که بودند زبان به غیبت و منقصت سیّد مزبور می گشودند و فسقه و فجره و احمقان و سفیهان تتبع آن طایفه فاسد عقیده می نمودند، اما همواره زبان حال صاحبان کمال و دوستان ،آل به جهت تسلی آن سید فرخنده فال، به مضمون این مقال ناطق بود :

مرنج از آن که بدی گفت ملحد غدار *** که بحر از دهن سگ نمی شود مردار

پس بسیاری از علما از برای تقویت دین و هدایت ،جاهلین فتاوی و رسائل و كتب مشتمله بر براهین و دلایل در طعن آن منبع رذایل یعنی ابو مسلم بد خصائل نوشتند مانند :

كتاب «انيس الابرار »

و کتاب «مثالب العباسيه »

و كتاب «علة افتراق الامة»

و رساله ی«اظهار الحق »

و رساله ی«مخلّصة المؤالفين من سمّ حب المخالفين»

و رساله ای که موسوم است به «صحيفة الرّشاد»

و رساله ی «ازهاق الباطل و ابراق الغافل»

و كتاب «النور و النار في مدح الاخيار و ذم الاشرار »

و كتاب «صفات المؤمن والكافر »

و كتاب «ايقاظ العوام»

و کتاب«اسباب طعن الجرمان»

و كتاب «مرآة المصنفين »

و کتاب «فوائد المؤمنین»که این ضعیف نوشته

ص: 290

و دیگر رساله ها که ذکر مجموع آن موجب اطناب است، و در چندین کتاب دیگر که در مطالب مختلفه در همین عصر نوشته شده به تقریب بعضی از مطاعن ابو مسلم مذکور گشته مثل:

كتاب «هادي الصبيان الى طريق الايمان »

و کتاب«درج اللآلي »

و كتاب «زينة مجالس المؤمنين »

و کتاب «مشاین اصفهان »

و كتاب«ميزان المحاسن و المشاين »

و غيرها.

و اكثر مؤلّفان کتب مذکوره و رسایل مزبوره که از عدول علماء و ثقات ،فضلایند در آن کتاب ها و رساله ها تعریف شرافت و جلالت حسب و نسب سید مؤمی الیه (1) نموده اند، و آن خسیسان بی دیانت را که با او در مقام ضدیت اند هدف تیر ملامت ساخته و ولوله در جان آن منافقان بی ایمان انداخته.

باب دوم: در وجوب دشمنی با مخالفان امامان علیهم السَّلَامُ

در بیان آن که واجب است دشمن بودن با مخالفان ائمه معصومين علیهم السَّلَامُ، و تبرا نمودن از آن گروه لعین از جمله واجبات است و تلفظ به لعن اعدای دین از احبّ ،عبادات و لعن به معنی راندن و دور کردن است و هر گاه به طریق نفرین گویند که:«لعن الله ظالماً » معنیش آن است که خدای تعالی دور گرداند از رحمت خود ظالم را و معلوم است که هر قولی یا فعلی که تقاضای نزول عقوبت کند بر مکلف از فسق و

ص: 291


1- یعنی میرلوحی

کفر مقتضی جواز لعن است؛ و مراد از (ظالم لنفسه) (1) که در قرآن واقع است فاسق است و آیه لعان (2) نیز دلیل است بر جواز لعن بر فاسقان؛ پس هرگاه لعن بر فاعل کبیره جایز باشد روا نباشد که کسی با آن که لاف تشیّع زند آن نامسلمانان را که بر عترت پیغمبر صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ و آله و سلم ظلم کرده اند ملعون نداند و در لعن کردن بر ایشان مضایقه نماید و خود را از ثواب این عبادت محروم سازد.

باب سیم: در بیان مذهب ابو مسلم

بدان که ابو مسلم مروزی از گروه امامیه (یعنی: شیعه اثنی عشریه) نبوده و به قدم مخالفت طريق معاندت معاندت پیموده؛ تبیین این مقال و تفصیل این اجمال آن است که به موجب حدیث حضرت رسالت که:

«ستفترق امتى على ثلثة و سبعين فرقة واحدة منها ناجية و الباقي في النار »

بعد از آن ،حضرت امّت متفرّق به هفتاد و سه فرقه شدند، و به دلیل حديث متفق علیه که :

«مثل اهل بيتى كمثل سفينة نوح من ركب فيها نجى و من تخلف عنها غرق »

و چند حدیث دیگر که مؤالف و مخالف نقل کرده اند ثابت شده که فرقه ناجیه شیعه اثنی عشریه اند و غیر ایشان همه از اهل نارند و دور از رحمت پروردگار.

و چون تو را این معنی معلوم شد پس بدان که از جمله آن هفتاد و دو گروه که غیر امامیه اند یک گروه کیسانیه اند و ایشان نیز چندین گروهند چنان که صاحب کتاب «انيس الابرار» و صاحب كتاب «علة الافتراق» در آن دو کتاب ذکر فرموده اند، و نواب میر سیّد احمد علوی که داماد سيّد المجتهدین است در رسالهٔ «اظهار الحق و معيار

ص: 292


1- سوره ی فاطر آیه ی 32
2- سوره ی نور آیه ی 6 و 7

الصدق» بعضی از آن را مذکور ساخته.

و سيّد افاضل المتألهين و سند اکابر المتکلّمین امير سيد محمد المصحفى الحسینی الموسوی السبزواری که به دو واسطه جد سیدی است که به تجدید باعث نوشتن کتاب ها و رساله ها در طعن ابو مسلم او شده در کتاب «نصرة الاسلام في علم الکلام»بر وجهی مستوفی ذکر طبقات کیسانیه و سایر طوایف منحرفة العقيدة كرده و مذاهب و عقاید ایشان را بر هم زده و فقیر یک مجلد از آن کتاب ،دیدم چون به حضرت سيّد المجتهدین (1) نمودم تعریف بسیار کرده فرمود که:

«این کتاب هفت مجلد است و مغنی است از جمیع کتاب های حکمت و کلام که قبل از این نوشته اند»

مجملاً از طایفهٔ کیسانیه یک طایفهٔ آن بودند که بعد از امیرالمؤمنین علیه السَّلَامُ محمد بن الحنفیه را امام می دانستند و بعد از او پسر او ابوهاشم را و بعد از او علی بن عبدالله بن عبّاس را و بعد از او پسر او محمد را و بعد از او پسر او ابراهیم را و این ابراهیم مشهور بود به «ابراهیم امام » و او بود که ابو مسلم را به دعوت اهل خراسان فرستاد و این طایفه بعد از ابراهیم برادر او سفّاح را امام می دانستند و ابومسلم در اوّل حال بر این اعتقاد بود، پس تغییر اعتقاد نموده گفت: بعد از پیغمبر عباس امام بود و بعد از او اولاد ،او و می گفت هر کس غیر آل عباس را امام و خلیفه داند کافر است، آنگاه خود دعوی امامت نمود بعد از آن دعوای حلول کرد پس چون او از گروه امامیه نبوده، به دلیل حدیث مذکور اهل جهنم است و هر آینه هر کس از اهل جهنم باشد ملعون است زیرا که لعنت عبارت از دوری است از رحمت حق تعالی چنان که گذشت.

ص: 293


1- يعنی مرحوم میرداماد

باب چهارم

در مولد و نسب ابومسلم

!بدان که مورخان را در مولد و نسب ابو مسلم و نام او و نام پدر او اختلاف است اما آن چه نزد علمای ما امامیه به صحت رسیده آن است که مولد او قریه خطرنیه بوده است از ناحیه نرس و جامعین که از نواحی کوفه بود؛ و او را عبدالرحمان و پدر او را احمد ،نام ،بود و آن که می گوید که او پسر اسد بن جنید بود از جمله سخنان ساخته ی قصه خوانان است و مشخص نیست نزد علما که اسد بن جنید چطور کسی بوده است و چه مذهب داشته؛ و نواب میر سیّد احمد در رسالهٔ اظهار الحق از مسعودی که از اکابر علمای شیعه است و در زمان غیبت صغرای حضرت صاحب الامر علیه السَّلَامُ بوده، نقل کرده که اصل ابو مسلم از کوفه بود و از ملازمان ادریس بن معقل عجلی بود، و در اوّل آن رساله تعریف مسعودی و کتاب هایی که او در امامت و در غیر امامت تصنیف کرده فرموده است.

و حضرت شیخ علی رَحِمَهُ اللَّهُ (1) در کتاب «مطاعن المجرمية» آورده است که:

اصل ابو مسلم از کوفه بود و اکثر علمای مخالف در این روایت با علمای ما موافقند.

آورده اند که چون ابو مسلم به وجود آمد مادرش که کنیزک معقل حداد عجلی بود او را بر سر راه افکنده مسلم نام از اهل خطرنیه او را برداشته به تربیتش مشغول شد عاقبت پسران معقل واقف شده او را از مسلم خطرنی گرفتند، بالجمله بنی معقل می گفتند که ابو مسلم بنده و بنده زادهٔ ما است و او دعوای آزادی می نمود و چون در خراسان قوت گرفت، دعوی کرد که من از فرزندان سليط بن عبدالله بن عباسم، و

ص: 294


1- شیخ علی بن عبد العالي الكركي

سبب این دعوی عن قریب در باب هفتم مذکور شود ان شاء الله.

!بدان که بعضی گفته اند که كنيزك معقل با احمد خطرنی در ساخته ابو مسلم را از نطفه زنا حاصل کرده بود.

باب پنجم

در بیان مجملی از دعوت بنی عباس و ذکر بعضی از داعیان ایشان و خروج ابو مسلم و گریختن نصر سیار از خراسان و واصل شدن او به عذاب جاودان

!بدان که چون محمد بن عبدالله بن عباس را داعیه امامت و خلافت در خاطر رسوخ یافت به مکه رفته در موسم حج مردم را به خفیه به متابعت خود تکلیف می نمود تا بسیار کسی با او بیعت کرد؛ پس ابو عکرمه سراج عجلی که از خویشان معقل آهنگر عجلی بود سالی به مکه آمده با محمد ملاقات کرد و به امامت او قایل شد آنگاه محمد او را با دو کس دیگر به دعوت اهل خراسان فرستاد و در وقت رفتن به خراسان ابو عکرمه به کوفه آمد تا کار سازی ها کند، ابو مسلم ملازمتش اختیار کرده با او به خراسان ،رفت پس خلق بسیار به سعی ابو عکرمه به بیعت محمد بن علی بن عبد الله بن عباس در ،آمدند ابو عکرمه از اهل بیعت دوازده تن را به نقابت برگزید که ایشان نیز به گرفتن بیعت مشغول ،شوند کثیر خزاعی و پسرش سلیمان کثیر و مالک بن هيثم و قحطبة بن شبیب از جمله آن دوازده تن بودند و قحطبه مذکور، خارجی زاده بود و پدرش در میان خوارج دعوای امامت می نمود و چنان که در «عیون اخبار الرّضا علیه السَّلَامُ» مسطور است حمید پسر قحطبه در یک شب شصت امام زاده [را] به قتل رسانید عوام کالانعام به سخن قصه خوانان یاوه گوی بی حیا قحطبه و پسران او را و احمد زمچی که یکی از ملازمان او بود از اشراف و اکابر سادات می دانند، با آن خوارج

ص: 295

دوستی ورزیده خود را از اهل جهنم می دانند سبحان الله ! عجب طایفه ای بوده اند عوام به سخن قصه خوانان دروغگوی، خوارج را دوست می دارند و آن ملاعین را سید می شمارند، و با صلحای سادات از در عناد و عداوت در می آیند و خصومت و ضدیت می نمایند و بعضی از آن ایمان به باد دادگان هستند که منکر فضل و شرف صلحای بنی هاشم و اتقیای اولاد حضرت ابی القاسم صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ و آله و سلم می شوند.

بلی همیشه عادت این قوم بی دیانت این بوده که شرافت و جلالت و فضیلت و مزیت اصحاب سعادت و کرامت را انکار نمایند و با بدان دوستی و با نیکان دشمنی کنند و پیروی ارباب ضلالت و غوایت را وجهه همت سازند؛ همان گروهند عوام که با آن که دعوای متابعت حضرت رسالت صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ و آله و سلم می نمودند آستان خانه ابن آکلة الاکباد را که دشمن و دشمن زادهٔ پیغمبر صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ و آله و سلم بود به جاروب مژگان می رفتند و نسبت به حضرت شاه ولایت که ابن عم و برادر و داماد و یاور آن سرور بود ناشایست و ناسزا می گفتند؛ همان کرده اند عوام که با آن که لاف امتي سيد انام می زدند ب-ه هواداری یزید پلید حسین بن علی علیه السَّلَامُ را که جگر گوشهٔ رسول بود و نور دیده بتول در کربلا شهید کردند و خود را مستحق عذاب شدید ساختند، مدام کار عوام، طَرَفِ باطل گرفتن و بیهوده گفتن و ناحق کردن و عصیان ورزیدن بوده؛ از جمله نصایح لقمان علیه السَّلَامُ است که پسر خود را مخاطب ساخته فرمود که:

ای !فرزند تا توانی در پناه خدا گریز و از صحبت عوام بپرهیز

قال الشاعر و نعم ما قال

صحبت عامه در بهشت آباد *** مرگ باشد که مرگ عامی باد

القصه، بعد از فوت محمد بن علی بن عبدالله بن عباس، پسرش ابراهیم ابو مسلم را هم از داعیان گردانید و بعد از اندک زمانی سرداری به او داده به خروجش

ص: 296

مأمور ساخت پس ابو مسلم به حکم ابراهیم تبعه خود را به سیاه پوشی امر کرد فرمود که اظهار مذهب خود نکنند و همین می گفته باشند که ما خلق را به یکی از آل محمّد می خوانیم و آن شقی آل عباس را آل محمّد می دانست، در اواخر ماه رمضان سال صد و بیست و نهم بود از هجرت که ابو مسلم خروج کرد؛ نصر سیار در آن وقت به جنگ جدیع بن علی از وی در مانده بود چون دید که ابو مسلم به دشمنی برخاست، جدیع را به مکر از میان برداشت تا از آن جانب فارغ گشته به دفع ابو مسلم پردازد، اما چنان که گفته اند :

چو تیره شود مرد را روزگار *** همه آن کند کش نیاید به کار

این تدبیر باعث شکست او شده، لشکر جدیع با لشکر ابو مسلم یکی شده؛ پس نصر تاب مقاومت نیاورده بگریخت و چون به شهرری رسید بیمار شد پس او را در محفه نشانیدند و به ساوه رسانیدند در آن دیار مرضش اشتداد پذیرفته در گذشت و با یزید و معاویه در قعرهاویه همنشین گشت.

باب ششم

در بیان مجملی از آن چه واقع شده است بعد از نصر سیار تا کشته شدن مروان حمار

چون ابو مسلم از گریختن نصر خبر ،یافت قحطبه را از عقب او روانه گردانید آنگاه لشکرها به اطراف خراسان و خوارزم و ماوراءالنهر فرستاد تا تمام آن ولایت را مسخّر ساختند و در آن واقعات خلقی بیاندازه کشتند و در همان ایام مروان حمار دانست که ابراهیم بن محمد بن عبدالله بن عباس به دعوت اهل خراسان فرستاده، پس جمعی را به حمیمه روانه گرداید که در آن وقت ابراهیم و برادران و خویشانش آن جا بودند تا ابراهیم را گرفته به حران بردند پس مروان او را در بند کشید، آنگاه برادران و

ص: 297

خویشان ابراهیم از حمیمه گریخته به کوفه رفتند و در خانه ابو سلمه خلال که از دوستان بنی عباس بود و آخر او را وزیر آل محمّد لقب شد پنهان شدند اما قحطبه به هر شهر که رسید آن شهر به سهولت مفتوح گردید و هنوز به جرجان نرسیده بود که خبر مرگ نصر ،شنید پس جرجان را مسخر کرده و روی به اصفهان آورد و احمد زمچی که از ملازمان او بود به یزد فرستاد و چون در آن وقت یزد را حصاری و خندقی نبود ابوالعلای طرقی که حاکم یزد بود به در ابرند آباد گریخت و احمد از پی او رفته او [را] بگرفت و به یزد آورده بسوخت و مال به جهت بنی عباس از مردم بستد؛ و چون سفاح بر تخت نشست آن مال را به کوفه برده به وی تسلیم کرد، با آن که این حکایت در تاریخ یزد نیز مسطور است از جمعی از ثقات استماع افتاد که بعضی از جهال یزد نزدیک به دروازه ای از دروازه های آن بلده سنگی را که تقریباً بیست رطل هست در دیوار نصب نمودند و آن را سنگ فلاخن احمد زمچی نام کرده و مانند بت پرستان آن سنگ را طواف و زیارت می کنند

القصه، قحطبه اصفهان را مسخر کرد و از آن جا بازگشته به حیله نهاوند را گرفت و به همدان رفته بعضی از لشکر نصر را که آن جا بودند شکست داد و متوجه کوفه ،گردید این خبرها متعاقب به مروان رسید؛ پس مروان به استحضار لشکرهای شام و جزیره و سایر قلمرو فرمان داد و یزید بن عمر و بن هبیره که سپهسالار مروان و حاکم کوفه بود به جنگ قحطبه روی آورد و در کنار فرات آن دو لشکر به هم رسیدند و در ،افتادند جنگ به شب ،کشید در آن شب قحطبه در آب غرق شد مردمش از حال هم . او آگاه نبودند چون لشکر یزید بن عمر و منهزم ،گشت قحطبه پیدا نبود ناگاه اسبش را یافتند، زین و لجام تر شده چون دانستند که او غرق شده است حسن بن قحطبه را بر خود امیر ساختند آنگاه روی به کوفه آوردند و چون خبر انهزام لشکر عراق به مروان ،رسید ابراهیم بن محمد را که در بند او بود به قتل رسانید اما حسن بن قحطبه با

ص: 298

لشکر به کوفه داخل شده ابو سلمه خلال را تعظیم تمام نمود، پس خبر قتل ابراهیم را بشنید و دانست که برادران و خویشان او به کوفه آمده اند اما راه به ایشان نمی برد به سبب آن که چون ابوسلمۀ خلال شنید که مروان ابراهیم را کشته خواست که خلافت را به یکی از اولاد امیرالمؤمنین علیه السَّلَامُ دهد، بنابراین چند نامه به مدینه ارسال نمود و در انتظار جواب بود و از این جهت بود که برادران و خویشان ابراهیم را پنهان می.داشت قطب الملة و الدين محمّد بن حسین الکیدری علیه السَّلَامُ در «کفایة البرایا» آورده و در بعضی دیگر از کتب معتبره مسطور است آن چه خلاصه ی ترجمه ی آن این است که :

چون سفاح و اهل او آمدند از روی پنهانی نزد ابوسلمه خلال مخفی داشت ایشان را و خواست که خلافت را به شورا حواله کند میان اولاد امیرالمؤمنین و بنی عباس تا ایشان اختیار نمایند به خلافت هر کس را که خواهند باز با خود گفت که می ترسم که اتفاق ننمایند پس عزم آن نمود که بگرداند امر خلافت را به سوی فرزندان امیرالمؤمنین علیه السَّلَامُ ، پس سه نامه نوشت به سه کس از اولاد شاه ولایت پناه ما علیه السَّلَامُ ، یک نامه به حضرت امام جعفر - صلوات الله عليه - و نامۀ دیگر به یکی از فرزندان امام زین العابدین علیه السَّلَامُ که ملقب بود به اشرف و مکتوب ثالث به عبدالله بن حسن ،مُثنّی، پس آن سه نامه را به مردی که از موالی ایشان و از ساکنان کوفه بود داده فرستاد، قاصد به مدینه آمده شبی بود که با حضرت امام جعفر الا ملاقات نموده گفت که من قاصد ابو سلمه خلالم و کتابتی به شما آورده ام آن حضرت فرمود:که مرا و ابو سلمه را به هم چه نسبت؟ او شیعه است و پیرو غیر ما را پس نامه ابو سلمه را بر چراغ داشت و سوخت و با قاصد :گفت جواب این است که دیدی و عبدالله بن حسن مثنی بعد از قبول نامه چون دانست که امام جعفر علیه السَّلَامُ را جواب گفته ترک رفتن کرد و اشرف بن علی بن حسین علیه السَّلَامُ نیز کتابت ابو سلمه را رد کرده و گفت نمی شناسم آن کسی را که مکتوب فرستاده

ص: 299

القصه، هنوز قاصد به کوفه باز نگشته بود که متابعان بنی عباس، راه به سفاح برده او را از خانه ابوسلمه خلال بیرون آوردند و با او بیعت کردند پس نامه به ابو مسلم فرستاده او را آگاه ساختند و ابو مسلم در آن وقت اظهار مذهب باطل خود نموده اهل خراسان را به بیعت سفاح در آورده و هر کس که از قبول بیعت سرپیچید او را به قتل رسانید و در آن ایام از شیعه امامیه بسیار کشت و می گفت: هر کس آل عباس را خلیفۀ پیغمبر و امیرالمؤمنین نداند یا از ایشان برگردد خون خود را مباح و و حلال گردانیده باشد و او را باید کشت بنابراین آن بدبخت ملعون خون ائمه معصومین علیهم السَّلَامُ را حلال می دانسته چه ظاهر است که آن حضرات عالی درجات آل عبّاس را خلیفه و امیرالمؤمنین نمی دانستند.

و هم در «کفایة البرایا» مسطور است آن چه خلاصه ترجمه آن این است که:

وقتی ابو مسلم مروزی بر خر لاغری سواره به نیشابور رسیده و در کاروانسرایی نزول کرد؛ یکی از اوباش دم آن سمدار را برید و ابو مسلم بر آن خر بی دم سوار شده به نزد ابراهیم بن محمد رفت پس چون قوت گرفت و اتباع او بر خراسان تسلط یافتند به نیشابور رفته امر به قتل آن محله کرد و آن محله بود مخصوص شیعه ی اماميه

و ايضاً صاحب «کفایه» می گوید که :

روایت کرده شده است از ثقات و عدول که در آن روز ابو مسلم دو هزار تن بیشتر از شیعه امامیه به قتل رسانید سنباد مجوسی که یکی از مقربان او بود بپرسید که گناه این جماعت چه بود؟ گفت: وقتی به این شهر رسیدم بعضی در این محله دم دراز گوشی را که بر آن سواری می کردم بریدند و بر من خندیدند، لا جرم به سزای خ--ود رسیدند سنباد :گفت آن کس که به آن فعل زشت اقدام نمود در میان این جماعت بود؟ :گفت او را نمی شناختم :گفت عجب می دارم از امیر که به گناهی که معلوم نیست که

ص: 300

فاعل آن کیست به قتل چندین نفس اشارت فرمود ابو مسلم گفت: اگر فاعل آن جریمه معلوم ،نبود به هر حال گناه این مجرمان مشخص بود، سنباد گفت: استدعا آن که امیر اعلام فرماید که گناه ایشان چه بود؟ گفت: کدام گناه از این بزرگتر تواند بود که ایشان به امامت آل عباس قائل نبودند و اولاد ابی طالب را امام دانسته؛ پیروی بنی فاطمه می نمودند.

القصه، چون مردم با سفاح بیعت کردند، عمّ خود عبدالله بن عباس را لشکر داده به جنگ مروان فرستاد و در ماه ذیقعده ی سال صد و سی و دوم از هجرت مروان در دست یکی از ملازمان صالح بن علی بن عبدالله بن عباس کشته شد. عبدالله که سردار لشکر بود سر مروان را نزد سفاح فرستاد، پس دست به قتل بنی امیه گشوده، هر کسی را از ایشان که یافتند به قتل رسانیدند، و گور معاویه و سایر ملوک بنی امیه را شکافتند الا قبر عمر بن عبدالعزيز و معاوية بن یزید و استخوان های ایشان را بیرون آورده سوختند و در قبر معاوية بن ابی سفیان و پسرش یزید به جز خاک سیاه و خاکستر چیزی نیافتند. پس پادشاهی بر سفاح قرار گرفت.

باب هفتم

در بیان مجملی از وقایع زمان سفّاح و رسیدن پيك عمرش از مرحله صباح به مرحلهٔ رواح

چون پادشاهی بر سفّاح قرار گرفت به تلافی آن سعی که ابو مسلم در تقویت دولت ایشان نموده بود حکومت خراسان را به او گذاشت، پس خبر به ابومسلم مروزی دادند که ابوسلمه خلال نامه ای به امام جعفر علیه السَّلَامُ فرستاده بود که آن حضرت به کوفه رود تا مردم کوفه و لشکر خراسان را به بیعت او در آورد و به روایت کیدری و مسعودي - عليهما الرحمه - ابو مسلم نامه ای به سفاح فرستاد به این عبارت که: «لقد

ص: 301

احل الله لک یا امیرالمؤمنین دمه لأنه قد نكث و غيّر و بدل» یعنی: ای امیرالمؤمنین خدای تعالی حلال گردانیده است از برای تو خون ابوسلمه خلال را به سبب آن که او نقض عهد کرد و تغییر و تبدیل پیمان نمود این نقض عهد که می گفت اشارت بود به کتابت فرستادن ابوسلمه خلال به حضرت امام جعفر علیه السَّلَامُ، و آن بدبخت به این که سفاح را به کشتن ابو سلمۀ خلال ترغیب نمود اکتفا نکرده نامه ای به ابوجعفر دوانیقی که برادر سفاح بود و داود بن علی که عم او بود فرستاد و از ایشان در خواست که سفاح را بر آن دارند که ابوسلمه خلال را به قتل رساند چون نامه به سفّاح رسید ابوسلمه ی خلال را تعریف بسیار کرد و هر چند ابوجعفر دوانیقی و داود بن علی در باب کشتن او مبالغه نمودند سفاح به قتل او راضی نشد چون خبر به ابو مسلم رسید جمعی را فرستاد که شبی از شب ها که ابوسلمه ی خلال تنها از مجلس سفاح بیرون آمده بود او را کشتند و چون خبر قتل او به سفاح رسید این بیت گفت :

على اى شىء فاتنا منه نأسف *** الى النار فليذهب و من كان مثله

یعنی :به آتش رفت ابوسلمه خلال و هر کس که مانند اوست، چه چیز از ما فوت شده است که از آن متأسف باشم.

مرادش آن که ما را از کشته شدن ابو سلمه خلال تأسف نیست و او به دوزخ می رود و هر کس که مانند او میل به امام جعفر کند او نیز به دوزخ می رود.

پس نظر کن ای عزیز در حال ابو مسلم مروزی که صاحب این طور شعری را امام و خلیفه می دانست و او را امیرالمؤمنین می گفت و ملاحظه نمای که عنادش با اهل بیت پیغمبرصَلَّى اللهُ عَلَيْهِ و آله و سلم تا به چه مرتبه ای بوده است که به سبب کتابتی که ابو سلمه ی خلال به امام جعفر علیه السَّلَامُ فرستاد بود این همه سعی در قتل او نمود، اما بعد از این واقعه، سفّاح ابوجعفر دوانیقی را به خراسان فرستاد که از مردم آن حدود به تازگی به جهت او بیعت بگیرد ابو جعفر چون به شهر مرو نزدیک رسید ابو مسلم او را

ص: 302

استقبال کرد و چون به او رسید پیاده شد رکابش را بوسه داد و چون به شهر در آمدند، ابو مسلم در حضور او سلیمان کثیر را به قتل رسانید سبب قتل سلیمان آن بود که در آن وقت رغبت از بنی عباس گردانیده میل به اولاد امیرالمؤمنین علیه السَّلَامُ کرده بود.

در بسیاری از کتب معتبره مسطور است و کیدری رَحِمَهُ اللَّهُ در «كفاية البرايا» آورده که :

در آن هنگام که وارد شد عبیدالله بن الحسین الاصغر بن علی بن الحسین بن علی بن ابی طالب علیه السَّلَامُ به ابو مسلم مروزی در خراسان تعظیم نمودند او را اهل خراسان، و فرستادند برای او ارزاق بسیار.

پس بد آمد ابو مسلم او را و خواست که شاهزاده عبیدالله را بکشد و سلیمان کثیر در آن ایام با شاه زاده عبیدالله گفت که: «انا غلطنا في أمركم و وضعنا البيعة في غير

موضعها» :یعنی ما غلط کردیم در امر شما و بیعت با کسانی کردیم که شایسته ی بیعت نبودند، پس بیایید که با شما بیعت کنیم و بخوانیم مردم را به بیعت شما، پس گمان برد شاهزاده عبیدالله که این مکری است از جانب ابو مسلم؛ پس از برای دفع حجت ،ابو مسلم خبر داد او به آن چه سلیمان کثیر گفته بود پس جفا کرد بر او ابو مسلم و سنگین کرد بر او مکان او را و به او گفت ای عبیدالله جای تو در خراسان نیست، آنگاه اخراج کرد او را از خراسان و به سبب همین کشت سلیمان کثیر را در حضور ابو جعفر. آورده اند که در آن وقت ابو مسلم انکار امامت امیر المؤمنين علیه السَّلَامُ نموده، می گفت که امامت به میراث است و بعد از پیغمبر حق عباس بود زیرا که تا عم باشد میراث به پسر عم نمی رسد و مردم را الزام می نمود که به امامت عباس قایل شوند پس بسیاری از خلق به امامت عبّاس قایل ،گشتند و بعضی از این طایفه می گفتند هر کس بعد از پیغمبر علی بن ابی طالب را امام داند کافر است و ابو مسلم خود نیز این مراحم

ص: 303

هذیان می گفت زیرا که مکرر بر زبان کفر نشان جاری می ساخت که هر کس غیر آل عباس را امام و خلیفه و امیرالمؤمنین داند کافر است.

صاحب کتاب «الملاحم» آورده است که:

عبدالله بن يحيى بن زید بن علی بن الحسین بن علی بن ابی طالب علیه السَّلَامُ که او را طالب الحق می گفتند، در زمان سفّاح در یمن ظهور کرد سفاح از زوال ملک ترسیده نامه ای به ابو مسلم فرستاد که: ای صاحب الدولة شرّ این علوی را از ما کفایت کن ابو مسلم لشکر به یمن کشیده، متابعان بنی عباس، لشکر شاه زاده عبیدالله را منهزم ساختند و آن شاه زاده را گرفته نزد ابو مسلم بردند، ابو مسلم از برای خشنودی سفّاح به دست خود سر آن شاه زاده را جدا کرده نزد سفّاح فرستاد و چون به خراسان بازگشت، سفّاح ابو جعفر را ولی عهد ساخته مرتبۀ دیگر او را به خراسان فرستاد که از اهل آن حدود به جهت خود بیعت بگیرد.

ابو مسلم این خبر شنیده رنجید که سفاح بی مشورت او ابو جعفر را ولی عهد گردانیده بود، خواست که خلق را به بیعت خود تکلیف نماید، پس داعیه امامت و خلافت در خاطرش رسوخ یافت و در این مرتبه چندان التفاتی به ابو جعفر نکرد، بلکه با او از در بی حرمتی در آمد ،ابو جعفر کین ابو مسلم در دل گرفته بازگشت و به سعایت او مشغول شد و ابو مسلم بنابر آن که مکرّر گفته بود که هر کس غیر آل عباس را امام و خلیفه داند شایسته ی قتل است و او را باید کشت به خاطر گذرانید که اوّل الحاق نسب خود به عبّاس باید ،نمود آنگاه دعوای خلافت کرد تا کسی را مجال اعتراض

نباشد پس اکثر اوقات حکایات موضوعه را از سلیط نقل می کرد و در اثنای تقریر آن حکایات می گفت: من پسر مسلم خطر نیم و مسلم نبیره سلیط بن عبدالله بن عباس بود و حال آن که سلیط بنده زاده عبدالله بن عباس بوده و مسلم خطرنی از بنی عجل بود و عجل که پدر قبیله است مردی بود از عرب که به هفت واسطه نسب به الیاس بن مضر

ص: 304

می رسانید پس ابو مسلم بعد از الحاق نسب خود به عباس به پنهانی مردم را به بیعت خود می خواند و دعوای امامت و خلافت می کرد.

و در سال صد و سی و ششم از هجرت عزیمت حج نمود و چون به شهر انبار رسید سفاح او را گرامی داشت ابو مسلم گمان داشت که سفاح امارت حاج را به او بدهد، سفّاح ابو جعفر را امیر حاج گردانید این معنی موجب ازدیاد رنجش ابو مسلم گردید، پس متوجه مکه شدند و در راه ابو مسلم مردم را اطعام می نمود و در آن ایام که در مکه بود سفاح را به ظلم نسبت می داد از برای آن که شاید مردم از سفاح رغبت گردایده میل به او کنند، و چون از مکه مراجعت نمودند در راه خبر مرگ سفاح رسید و بنابر آن که ابو مسلم در وقت برگشتن همه جا یک منزل در پیش او بود، اول این خبر به او رسید پس رسول به ابو جعفر فرستاده او را تعزیت نمود اما تهنیت خلافت نگفت و نام خود را مقدم بر نام او نوشت رنجش ابو جعفر از این رهگذر زیاده شد ابو مسلم به تعجیل تمام به شهر انبار آمد و چون هزار کس بیش همراه نداشت و می دانست که اگر دعوای خلافت کند با وجود قلت اعوان از پیش نمی برد، خواست که خلافت را به عیسی بن موسی دهد که پسر عم ابو جعفر بود، او راضی نشد، و ابو جعفر به شهر انبار رسیده این خبر ،شنید کین ابو مسلم بیشتر در دل گرفت پس پادشاهی بر ابو جعفر قرار یافت.

باب هشتم

اشاره

در بیان مجملی از آن چه واقع شده است از اوّل پادشاهی ابو جعفر دوانیقی تا کشته شدن ابومسلم مروزی

چون خبر فوت سفاح و پادشاهی ابو جعفر به شام رسید عبدالله بن علی که عمّ او بود دعوای خلافت نمود و شامیان و لشکر خراسان که آن جا بودند با او بیعت

ص: 305

کردند، ابوجعفر، ابو مسلم را به جنگ او فرستاد ابو مسلم لشکر عبدالله را به مکر بر هم زد و اموال بسیار با شمشیر عبّاس بن عبدالمطلب در آن جنگ به دست او افتاد ابو جعفر کس به طلب شمشیر و اموال فرستاد ابو مسلم در خشم رفته گفت من چندین هزار کس را برای پسر سلامه ،کشتم او از من اموال می طلبد فرستاده برگشت و احوال گفت؛ و هم در آن ایام مکتوبی از حسن قحطبه به ابوایوب که وزیر ابو جعفر بود رسید به این مضمون که ابو مسلم را در مقام سرکشی می بینم، از آن جهت که چون نامۀ خلیفه به او رسید آن را در پیش مالک بن هیثم انداخت و هر دو بر آن خندیدند، و در همان روزها حسن بن قحطبه و حمید بن قحطبه دانستند که ابو مسلم ادعای امامت و خلافت می کند و مردم را به بیعت خود تکلیف می نماید پس حسن قحطبه نامه ای به ابو جعفر فرستاد که آن دیو که در دماغ عمت عبدالله بن علی جاکرده بود، اکنون در دماغ ابو مسلم مأوی ساخته یعنی او نیز دعوای امامت و خلافت می کند.

در كتاب «كفاية البرایا» مسطور است که:

در آن اوقات ابو مسلم دعوای حلول می نمود و می گفت که خدا در آدم صفی حلول کرده بود و بعد از آن در همهٔ پیغمبران حلول می کرد تا در محمد حلول کرد و بعد از محمّد در من حلول کرده.

بالجمله ابو مسلم بی رخصت ابو جعفر متوجه خراسان شد و ابو جعفر به رومیه ی مداین آمده هر چند کس به طلب او فرستاد مفید نیفتاد عاقبت به امرای خراسان نامه ارسال نمود به تخصیص به ابوداود که از جانب ابو مسلم حاکم خراسان بود که اگر شما مرا امام و خلیفه می دانید باید که اطاعت ابو مسلم ننمایید و او را به خراسان راه ندهید و ابو حمید طوسی را نزد ابومسلم فرستاده سفارش نمود که به هر حیله که توانی باید که ابو مسلم را به این طرف رسانی و اگر ببینی که نمی آید با او بگوی :که امیرالمؤمنین سوگند خورد و گفت: از اولاد عباس نباشم اگر ابو مسلم بی اجازت من

ص: 306

به خراسان ،رود نروم و او را به قتل برسانم ابو حمید طوسی در حوالی شهرری به ابو مسلم رسید و گفت خلیفه این طور سوگندی خورده در آن اثنا نامه ابوداود و اکثر امرای خراسان به ابو مسلم رسید که باید که با خلیفه مخالفت نکنی و بی فرمان او عزم خراسان ،ننمایی که راه نخواهی یافت در آن وقت دوازده هزار کس از لشکر ابو مسلم در شهر ری بودند و به غیر از آن در آن دیار هوادار بسیار داشت با وجود این آن لعین از استماع سخن ابو حمید اندیشه ناک و حزین گردید سفیهان این طور تنک بی جگری را شجاع تصور کرده اند اگر کسی در کشته شدن او تأم-ل نماید، غایت بددلی و جبانش بر او ظاهر گردد.

القصه، ابو مسلم با ابو حمید گفت که من به سخن تو عمل نموده به نزد خلیفه می آیم اما از او می ترسم می خواهم اوّل ابو اسحاق را به خدمت امیرالمؤمنین فرستاده از رأی او استطلاع ،نمایم آنگاه به درگاه گردون اشتباه (1) شتابم، ابو حمید گفت: اکراهی نیست پس ابو مسلم ابو اسحاق را به رومیه خراسان فرستاد.

صاحب كتاب «كفاية البرایا» آورده است که

چون ابو مسلم دانست که او را به خراسان راه نمی دهند و گمان نداشت که با آن لشکر که با خود همراه دارد با ابو جعفر ،برآید قرار بر آن داد که یکی از بنی فاطمه را برانگیزد و شاید که شیعه ی امامیه روی به او کنند و به این وسیله ابو جعفر را مقهور سازد، آنگاه به تدریج طایفهٔ امامیه را برانداخته؛ خود به خلافت اشتغال نماید، پس نامه ای به امام جعفر صادق علیه السَّلَامُ فرستاده، آن حضرت را تکلیف خلافت نمود و ابو اسحاق را به بهانۀ استمزاج به نزد ابو جعفر روانه گردانید، چون قاصد به مدینه رسید به مجلس امام جعفر علیه السَّلَامُ در آمده گفت که از پیش ابو مسلم نامه ای آورده ام،

ص: 307


1- این کلمه شاید انتباه باشد

چون آن حضرت بر مضمون نامه و ما فی الضمیر ابو مسلم مطلع بود نامه از او بگرفت و با او از روی خشم گفت که بیرون رو از این مجلس.

و مؤید این روایت، حدیثی است که ثقة الاسلام محمد بن یعقوب کلینی قَدَّسَ سِرَّهُمْ در «روضه کافی» آورده به اسناد از فضل کاتب که او گفت:

«كنت عند ابي عبد الله علیه السَّلَامُ فأتاه كتاب أبى مسلم فقال علیه السَّلَامُ : ليس لکتابک جواب اخرج عنا فجعلنا نسارّ بعضنا بعضناً، فقال علیه السَّلَامُ : أى شيىء تسارون يا فضل!؟ ان الله - عز ذكره - لا يعجل لعجلة العباد و لإزالة جبل عن موضعه أيسر من زوال ملک لم ينقض أجله.»

یعنی: نزد حضرت ابی عبدالله جعفر بن محمد الصادق علیه السَّلَامُ بودم که رسید ب-ه آن حضرت نامۀ ابو مسلم پس آن حضرت با قاصد گفت :که کتابتی را که تو آورده ای جواب نیست بیرون رو از مجلس ما فضل گفت :که بعضی از ما سرگوشی می نمودیم و به پنهانی سخن می گفتیم آن حضرت فرمود که چه چیز در سر با هم می گویید ای فضل؟ به درستی که خدای تعالی شتاب نمی نماید مانند شتاب کردن بندگان و هر آینه زایل گردانیدن کوه از جایش آسان تر است از زوال مُلکی که منقضی نشده باشد مدت آن ملک.

اما ابو اسحاق چون به رومیه رسید ابو جعفر او را وعده ها داده با او گفت: به هر نوع دانی باید که ابو مسلم را به این جانب رسانی و به عواطف ما امیدوار باشی چون قاصد ابو مسلم که به مدینه رفته بود بازگشته احوال گفت و ابو مسلم دانست که حضرت امام جعفر علیه السَّلَامُ را فریب نمی توان داد به کار خود فرو ماند، مقارن این حال ابو اسحاق از رومیه مداین رسیده و دمدمه و فسون تمام به کار برد تا ابو مسلم متوجه رومیه شد و چون به آن شهر نزدیک رسید ابو جعفر فرمود که او را استقبال کردند ابو مسلم خاطر قوی گشته به شهر داخل شد و در روز چهارم از نزول او در رومیه

ص: 308

،ابو جعفر عثمان بن نهیک را با سه سرهنگ دیگر در حجره ای که در پهلوی مجلس او بود مسلح نشانید و سفارش نمود که چون ابو مسلم حاضر شود و من سه نوبت دست بر دست زنم بیرون آمده کارش بسازید چون ابو مسلم حاضر شد، ابوجعفر با او خطاب کرده :گفت یابن اللخناء یاد داری که با من چه کردی در زمان برادرم؟ بر تو سلام کردم جواب ندادی و شیعۀ ما و پسر شیعۀ ما سلیمان کثیر را در حضور من کشتی و چون برادرم فوت شد خواستی خلافت را که حق من بود به پسر عمم عیسی بن موسی دهی و آمنه بنت علی که عمه من است خواستگاری نمودی و زعمت آن بود که همسر اویی و مرا پسر سلامه خواندی؟ ابو مسلم :گفت ای امیرالمؤمنین من آن کسم که ظاهر کردم دولت شما را و تمهید نمودم از برای شما امر شما را ابو جعفر :گفت: یابن الخبيثة این از آن جهت بود که خدای تعالی می خواست اظهار دعوت ما را و نصرت دولت ما را و ردّ حق ما را به سوی ما و اگر کنیزک سیاهی به جای تو می بود آن چه از تو ظاهر شد از او به ظهور میرسید یابن الفاعلة خود را در نسب به ما ملحق

ساختی و غرضت آن بود که دعوای امامت و خلافت کنی؟ مگر عالمیان نمی دانستند که تو بنده و بنده زاده بنی معقلی؟ و اگر تو از اولاد سلیط می بودی آخر بنده زاده ما ،بودی ابو مسلم :گفت یا امیرالمؤمنین من کیستم که به واسطه من تا به این مرتبه در غضب می روی؟ ابو جعفر :گفت تو آن کسی که دعوای خدایی کردی چون سخن به این مقام رسید دست بر دست زد آن چهار تن با شمشیر برهنه از آن حجره ها بیرون آمدند ابو مسلم پیش دویده در پای ابو جعفر افتاد که پایش ببوسد، و در آن حال خواست بگوید: یا امیرالمؤمنین! گفت یا رسول الله! الامان! ابوجعفر لگدی بر سرش زده گفت: ویلک یا عدو الله! ألم تفرق بین امیرالمؤمنین و رسول الله؟ یعنی: وای بر تو ای دشمن خدا! آیا فرق نمی گذاری میان امیرالمؤمنین و رسول الله؟ پس شمشیرها در او گذاشتند ابو مسلم گفت و انفساه ابو جعفر لگدی دیگر بر سرش زده گفت:

ص: 309

يا بن الخبيثة! فعال الجبارين و جزع الصبیان؟! به فعل گردن کشان اقدام می نمایی و جزع کودکان پیش می آوری؟ ابو مسلم گفت: أبقنی لعدوک یا امیرالمؤمنین! یعنی باقی گذار مرا از برای دفع دشمنانت ای امیرالمؤمنین ابو جعفر :گفت و أى عدوّ أعدى منك؟ :یعنی کدام دشمن از تو دشمن تر است؟ آخرین سخنش این بود که شمشیرها پیاپی شده کارش به آخر رسید و ابو جعفر در آن حال این ابیات می خواند:

زعمت أنّ الدين لا يقتضى *** فاستوف بالكيل، أبا مجرم!

اشرب بكأس كنت تسقى بها! *** أمرٌ في الحلق من العلقم

حتى متى تضمر بغضاً لنا *** و انت في الناس بنا تنتمى

وندهى الأمر و من بعده *** تزعم حل الإله بمجرم

بعد از آن فرمود که او را در گلیمی که بر سر آن کشته شده بود پیچیده در گوشه ای انداختند در آن هنگام عیسی بن موسیٰ که پسر عم ابو جعفر بود از در در آمده پرسید که ابو مسلم کجاست؟ ابو جعفر :گفت: «ها هو ملفوف في ذلك البساط»، یعنی اینک پیچیده شده است در این گلیم عیسی بن موسی گفت: ابو مسلم را کشتی اکنون چارۀ هزار سرهنگ او که بر در این قصر ایستاده اند و همه او را خدا می دانند چون می کنی؟ ابو جعفر حاجب را بیرون فرستاد که با مردم ابو مسلم گفت که خلیفه می:گوید ابو مسلم بنده ای بود که از حد خود تجاوز نموده جزای اعمال و پاداش افعال خود یافت، اکنون شما دل خوش دارید که اگر قبل از این ملازم ابو مسلم بودید من بعد ملازم ما خواهید بود در این اثنا سر ابو مسلم را با بدره های زر از بام قصر به زیر انداختند

آن ها که ابو مسلم را خدا می دانستند چون زر دیدند هر یک از آن قدری ربوده سر خود گرفتند، ابو جعفر حکم کرد که تن ابو مسلم را با آن گلیم که بر سر آن کشته شده

ص: 310

بود در شط انداختند[....] (1)

مسعودی رَحِمَهُ اللَّهُ در«مروج الذهب» و کیدری قَدَّسَ سِرَّهُمْ در «کفایة البرایا» ایراد نموده اند که :

بعضی از سفیهان در حوالی نیشابور قبری که به حدّ اندراس رسیده بود تعمیر نموده آن را قبر ابو مسلم نام کرده بودند و آن را مطاف عوام کالانعام ساخته.

مجملاً به موجب حدیث :

«من أعان ظالماً سلطه الله عليه »

ابو مسلم مروزی در دست بنی عباس که اعانت ایشان نموده بود که لما نمی قتل أبى مسلم إلى خراسان و غيرها من الجبال اضطربت الخرميه التي تدعى بالمسلمية القائلين بأبي مسلم و امامته و قد تنازعوا في ذلك بعد وفاته، فمنهم من رأى أنه لم يمت و لن يموت حتى يظهر فيملأها عدلاً، و فرقة قطعت على موته و قالت بامامة ابنته فاطمة و هؤلاء يدعون «الفاطمية»،

:[یعنی] چون رسید خبر قتل ابو مسلم به خراسان و غیر خراسان از ولایت جبال مضطرب شدند خرمیه و ایشان طایفه ای بودند که قایل بودند به امامت ابو مسلم و به تحقیق که منازعه نمودند بعد از فوت ،او بعضی گفتند که او نمرده است و هرگز نمی رد تا ظهور کند و عالم را پر از عدل و داد کند و گروهی گفتند: می دانیم که او مرده است و این گروه قایل شدند به امامت دختر او «فاطمه» و این فرقه را «فاطمیه» گویند.

مسعودی رَحِمَهُ اللَّهُ از اکابر علمای امامیه است و نواب میر سید احمد - مد الله ظله العالی - در اوّل رسالهٔ «اظهار الحق و معيار الصدق» تعریف مسعودی و کتاب هائی که

ص: 311


1- در این جا تا حدودی از جانب نساخ سهو قلم رخ داده بود که علی الظاهر اصلاح شد

او در امامت و غیر امامت تصنیف کرده فرموده است (چنان که گذشت)، و کیدری - رضوان الله علیه- که صاحب كتاب «كفاية البرایا» است از اعاظم مجتهدین شیعه است و تصانیف بسیار دارد از جمله کتاب «مباهج المهج فى مناهج الحجج»از مصنفات اوست که مولانا حسن شیعی سبزواری بر آن گشته و بعضی از معجزات حضرات چهارده معصوم را از آن کتاب انتخاب نموده و فارسی کرده است و آن فارسی را «بهجة المباهج» نام کرده و حضرت سیدالمجتهدین (1) می فرمود که: او از کیای علمای اعلام و فقیه و وجه و ثقه بوده است و از تلامذهٔ شیخ نصیر الدین عبدالله بن حمزه طوسی است که معاصر ابن شهر آشوب بوده است و او را در اخذ نقلیات طریق بسیار است و سه شرح بر «نهج البلاغة» نوشته و غیر از این در علوم عقلیه و نقلیه کتاب بسیار تصنیف کرده و او همان کسی است که شیخ شهید رَحِمَهُ اللَّهُ در کتاب «غاية المراد في شرح نكت الإرشاد» در مبحث متعه و چند جای دیگر ذکر او کرده.

القصه بعد از کشته شدن ابو مسلم سنباد مجوسی گبران را جمع کرده به خونخواهی ابو مسلم کمر بسته و گروه بسیاری از آن ها که ابو مسلم را خدا می دانستند و فرقه بی شمار از آن ها که به امامت او قایل بودند با سنباد یار شدند و در اندک روزی عددِ لشکر سنباد از صدهزار درگذشت عاقبت ابو جعفر لشکر به جنگ او فرستاد تا سپاه او را به مکر بر هم زدند و این سنباد خائن کافری است که ابو مسلم لشکر به او داد تا رفت و قبیله ای از مسلمانان را قتل ،کرد چنان که در «فوائد المؤمنين» به تفصيل مذکور گشته و حقاً که اگر ابو مسلم مسلمان بود این کار نمی کرد.

قصه خوانان دروغگوی بر احمد زمچی که ظالمی بود از ملازمان ،قحطبه قصه از نو بستند سوای آن چه پیشتر بسته بودند و می گویند او بعد از کشته شدن ابو مسلم به

ص: 312


1- منظور مرحوم میرداماد است.

طلب خون ابو مسلم برخاست و عوام را که به منزله ی انعامند، به آن مزخرفات به دام می آورند و از کار دنیا و آخرت باز می دارند.

بالجمله بعد از کشته شدن ابو مسلم و سنباد، ابو جعفر دوانیقی به قتل اولاد پیغمبر مشغول شدند و از ایشان بسیار کسی را به قتل رسانید و حضرت امام جعفر علیه السَّلَامُ را نیز آن ملعون شهید گردانید که لعنت خدا بر آن ظالم باد و بر ابو مسلم که سبب استیلای این ظالمان گردید.

باب نهم

در بیان آن که به چه سبب دوستند با جرمان، سنیان و ملحدان

بدانای محبّ ،خاندان که ملاحده و نواصب ابو مسلم را دوست می دارند و تخم محبّت شان در فضای سینه می کارند ملحدان به سبب آن که او دعوای حلول کرده، و سنیان به واسطهٔ آن که او آل عباس را تقویت ،نموده از آن جهت که ایشان خلفای بنی عباس را بر حق می دانند و در دوستی آن جماعت مبالغه عظیم می نمایند، تا به مرتبه ای که در تعریف آن ظالمان افترایی بسیار بر خدا و رسول خدا و جبرئیل و امیرالمؤمنین علیه السَّلَامُ می زنند.

از جمله افتراهایی که در تعریف ایشان و متابعان ایشان بر شاه مردان زده اند یکی آن است که می گویند امیرالمؤمنین علیه السَّلَامُ در حرب صفین گفت: وا ابا مسلماه یعنی ابو مسلم کجاست؟ محمد حنفیه گفت وی در آخر صفوف است فرمود که :مراد من ابو مسلم خولانی ،نیست مقصود من صاحب جيش ماست که از جانب شرق با رایات سیاه بیرون آید و چندان محاربه نماید که به واسطهٔ وی حق تعالی، حق را در مرکز خود قرار دهد.

غرض سنیان از این افتراء که بر شاه اولیاء زده اند آن است که گویند

ص: 313

امیرالمؤمنين شهادت داد که آل عباس خلفای بر حقند پس این که خلافت به ایشان رسید حق در مرکز خود قرار یافت حال آن که در مذمّت آل عباس اخبار صحيحه ی بسیار است و صدوق (یعنی ابن بابویه رَحِمَهُ اللَّهُ ) در کتاب «من لا يحضره الفقيه» حديثي روایت می کند که: جبرئیل فرود آمد بر پیغمبرصَلَّى اللهُ عَلَيْهِ و آله و سلم و با آن حضرت گفت که: وای بر فرزندان تو از فرزندان عمّت عبّاس و آن حدیث را نواب میر سید احمد علوی در رسالهٔ «اظهار الحق» آورده و این فقیر در کتاب «فوائد المؤمنین» مسطور گردانیده، و حضرت سیدالمجتهدین (1) می فرموده که این حدیث به چند سند معتبر در کتاب «الضياء» مضبوط است.

،پس بدان ای دوستدار شاه مردان که مخالفان اهل بیت همگی ملعونند خصوصاً آن کسانی که ظلم بر آن حضرات رفیع الدرجات کرده اند و حق ایشان را گرفته و کسانی که راه امداد و یاری و طریق اعانت و مددکاری آن ظالمان و غاصبان پیموده اند.

و به تواتر رسیده که ابو مسلم مروزی بنی عباس را که ظلم کنندگان بودند بر اهل بیت پیغمبر منظور صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ و آله و سلم ، تقویت نموده خلق را به بیعت ایشان در آورد و موید این

معنی چند حدیث است که این فقیر در کتاب «فوائد المؤمنین» مزبور ساخته و به سبب ایراد آن مرآت قلوب مؤمنان را از زنگار محبّت آن شقی پرداخته و حضرت حق تعالی می فرماید «و لا تركنوا الى الذين ظلموا فتمسكم النار» (2) یعنی: میل منمایید به آن کسانی که ظلم کرده اند که آتش دوزخ فرا می گیرد شما را.

پس به مدلول این آیه ی کریمه هر کس میل به ابو مسلم کند، از اهل جهنم است زیرا که ظلم از این بزرگتر نمی باشد که کسی حق عترت حضرت رسالت را گرفته

ص: 314


1- منظور میرداماد است
2- سوره ی هود آیه ی 113

دشمنان ایشان دهد و دشمنان ایشان را بر ایشان مسلط سازد.

ابن بابویه رَحِمَهُ اللَّهُ در کتاب «اعتقادات» آورده و در چندین کتاب دیگر از کتب حدیث مسطور است که حضرت امام جعفر علیه السَّلَامُ فرمود که:

﴿مَنْ شَكَّ فِي كُفْرِ أَعْدَاءَنَا وَ الظَّالِمِينَ لَنَا فَهُوَ كَافِرُ﴾

یعنی: هر کس شک کند در کفر دشمنان ما و در کفر ظلم کنندگان در حق ما، پس او کافر است.

پس چون مشخص شده که ابو مسلم ظالم بوده بلکه به دلایل قاطعه و اخبار متواتره کفرش ثابت گشته هر کس با او دوستی ورزد به دلیل آیه کریمه ی« یا ایها الذین آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا عَدْوَى وَ عدوکم اولیاء » (1) [و آیه] «انَّ اسْتَحَبُّوا الْكُفْرَ عَلَى الایمان وَ مَنْ يَتَوَلَّهُمْ مِنْكُمْ فاولئك هُمُ الظَّالِمُونَ » (2) او نیز از جمله ظالمان است و سزاوار آتش.

و بدان که حضرت شیخ علی بن عبد العال قَدَّسَ سِرَّهُمْ در کتاب «مطاعن المجرمیه»حدیثی به اسناد خود در طعن ابو مسلم روایت فرموده و همان حدیث را صاحب «صحيفة الرّشاد» به حذف اسناد ذکر نموده و فقیر نیز به سبب احتراز از اطناب از ذکر سند در گذشت و آن حدیث این است که :

احمد بن محمد بن عیسی گفت :

كنت جالساً عند ابي الحسن الرضا علیه السَّلَامُ مع جماعة من أصحابه، إذا أقبل محمد بن أبي عمير، و سلّم و جلس، ثمّ قال: يابن رسول الله جعلني الله فداك! ما تقول في أبي مسلم المروزى الذى خرج في كورة مرو على بنى اميّة و أتباعهم؟ قال علیه السَّلَامُ اسمه في الصحيفة التي فيها أسماء أعدائنا من بني أمية و غيرهم، قال: إنّ قوماً من مخالفيكم

ص: 315


1- سوره ی ممتحنه آیه 1
2- سوره ی توبه آیه ی 23

يقولون إنه من شيعتكم ؟ قال علیه السَّلَامُ : كذبوا و فجروا لعنهم الله، إنه كان شديد العناد علينا و على شيعتنا، فمن أحبه فقد أبغضنا و من قبله فقد ردّنا و من مدحه فقد ذمنا؛ يا بن أبى عمير من أراد أن يكون من شيعتنا فليبرأ منه و من لم يبرأ منه فليس منا و نحن منه بُرَاء في الدنيا و الآخرة».

یعنی: نشسته بودم نزد حضرت امام رضا علیه السَّلَامُ با جماعتی از اصحاب آن حضرت که محمد بن ابی عمیر پیش آمد و سلام کرد و نشست بعد از آن گفت: ای فرزند رسول خدا حق تعالی مرا فدای تو گرداند چه می فرمایی در باب ابو مسلم مروزی آن که او خروج کرد در شهر مرو بر بنی امیه و اتباع ایشان؟ آن حضرت فرمود که: نام او در آن صحیفه ای است که نام دشمنان ما در آن صحیفه ای است از بنی امیه، و غیر بنی امیه، محمد بن ابی عمیر :گفت به درستی که قومی از مخالفان شما می گویند که: ابو مسلم از شیعۀ شما است آن حضرت فرمود که دروغ گفتند و فجور نمودند که لعنت کند

خدای تعالی بر ،ایشان به درستی که ابو مسلم شدید العناد بود بر ما و بر شیعه ما، پس هر کس دوست دارد او را پس به تحقیق که دشمن داشته است ما را، و هر کس قبول کند او را پس به تحقیق که رد کرده است ما را و هر کس که مدح گوید او را پس به تحقیق که مذمّت کرده است ما را ای پسرابی عمیر هر کس که خواهد از شیعه ما باشد باید که از ابو مسلم تبرا نماید؛ و هر کس که از او تبرا ننماید پس نیست آن کس از شیعه ما و ما از آن کس بیزاریم در دنیا و عقبی

در آن وقت که فقیر این حدیث را در «مطاعن المجرمیه» دیدم به حضرت سيّد المجتهدين (1) نمودم، آن جناب فرمود که:

من این حدیث را از خالوی خود عبد العال بن علی بن عبد العال شنیدم که او از

ص: 316


1- منظور مرحوم میرداماد است.

پدرش به سند مزبور از حضرت امام رضا علیه السَّلَامُ نقل می فرمود و از شیخ حسین بن عبدالصمد استماع کردم که او نیز از جدم شیخ علی به سند مذکور از آن حضرت روایت می نمود و در کتاب «الضیاء» که از مؤلفات سعد بن عبدالله بن ابی خلف اشعری قمی است این حدیث را به اسانید صحیحه دیده ام.

بدان! که چون در زمان شیخ علی - اعلی الله درجته - بعضی از واعظان بر ابو مسلم لعن می کرده اند مردمان از آن جناب در این باب استفتاء بسیار می نموده اند و نواب مستطاب به خط شریف افتاء می فرموده و به توقیع منیع آن فتاوی را مزین می،نمود، صورت یکی از آن فتاوی را «صاحب انیس الابرار» در اواخر کتابش ثبت نموده و فقیر آن فتوا را بعینه به خط و مهر شیخ رَحِمَهُ اللَّهُ دیده ام و صورت آن را در «فوائد المؤمنین» ثبت گردانیده و مکرر در مجالس عظیمه از حضرت سيّد المجتهدين - قدس الله سره - شنیده ام که می فرمود:

جایز نیست شنیدن قصه ی ابو مسلم مروزی زیرا که کذب محض است و افترای صرف است و ابو مسلم فاسق و فاجر و ملعون است.

و جمعی کثیر هستند از طالبان علم و غیر هم که مکرر از شیخ بهاءالدین - رحمه الله تعالی - شنیده اند که ابو مسلم را لعن می کرده و سیدی که باعث تحریر کتب جدیده و رسایل عدیده در طعن ابو مسلم او شده (1) دو نوشته دارد به خط شیخ مذکور در مذهب (2) و لعن آن شقي.

دیگر بدان که شیخ فاضل مدقق شیخ حسن بن عبد العال در کتاب «عمدة المقال فى كفر اهل الضلال» سنیان را طعن می زند به این که ابو مسلم را دوست می دارند چنان که در کتاب «فوائد المؤمنين» مذکور ،گشته طرفه این است که علمای ماسنیان را

ص: 317


1- منظور مرحوم میرلوحی است
2- شاید «مذمت» باشد

به دوستی ورزیدن با ابو مسلم طعن می زنند و جمعی از جهال با آن که دعوای تشیع می کنند به سخن قصه خوانان دروغگوی بی حیاء، با آن خارجی دغا دوستی می نماید، نَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الْغَيِّ وَ الْعَمَى .

باب دهم

در بیان آن که ظلم بنی عباس نسبت به عترت سید عالمیان زیاده است از ظلم بنی امیه و متابعان ایشان

بدان که خلفای بنی امیه چهارده تن بودند و مدت سلطنت ایشان نود و یک سال بود و از ائمه معصومین علیهم السَّلَامُ چهار تن را شهید کردند و خلفای بنی عباس سی و هفت تن بوده اند و به قتل شش امام معصوم علیهم السَّلَامُ ارتکاب نموده اند و مدت پادشاهی ایشان پانصد و بیست و چهار سال بوده و در مدت مزبوره آن گروه ستم پیشه را همت بر آن مصروف بود که از اولاد پیغمبر صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ و آله و سلم و در عالم نشان و اثر نگذارند.

ابو جعفر دوانیقی که خلیفۀ دوم است از ایشان جمعی از اولاد رسول صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ و آله و سلم را به شمشیر و گروهی را در خانه ای محبوس ساخت که به فرمان او بنیان آن خانه ها را از نمک برآورده بودند و در بعضی از شب ها فرمود که آب در آن خانه ها بستند تا نمک گداخت و آن خانه ها بر سر ایشان فرود آمد و بعضی را زنده در زیر گل کرد، و بعضی را فرمود که دست و پا بسته در میان ستون های مجوّف که از گچ و آجر بلند کرده بودند انداختند و سر آن ستون ها را هم به گچ و آجر محکم ساختند و طاق ها زده، رواق ها را تمام کردند و جمعی از ایشان به گرسنگی و تشنگی هلاك كرد و بعد از او هر کس از این ملاعین که سلطنت یافت تا قدرت داشت در افناء و اعدام آل رسول و اولاد بتول سعی نمود.

حميد بن قحطبه که قصه خوانان دروغگوی او را از اشراف سادات می شمارند.

ص: 318

یکی است از متابعان بنی عباس که در یک شب شصت سیّد علوی را کشت و متوکل ملعون که یکی است از آن طایفهٔ باغیه فرمود که نجف و کربلا را خراب کردند و آب در صحرای کربلا انداختند تاکسی راه به مرقد حضرت امام حسین علیه السَّلَامُ نبرد.

گفته اند که :از یزید بن معاویه بدتر بوده زیرا که در زمان یزید مردم زیارت حضرت امام حسین علیه السَّلَامُ می نمودند و در زمان متوکل از زیارت آن حضرت ممنوع بودند و بسیار کسی را آن لعین شوم به جهت آن که زیارت آن امام مظلوم کرده بودند به قتل رسانید بعضی از ظلم های بنی عباس را صاحب کتاب «مثالب العباسية» در آن کتاب قلمی ،گردانیده و در کتاب «منهاج الهداية مذکور» است که:

جبابره ی بنی عباس صد و بیست هزار علوی را کشتند و آن چه از امامیه به قتل رسانیده اند از حیز تعداد بیرون است و از مرتبه احصاء افزون

پس بر مؤمن موقن ظاهر و باهر است که باعث قتل شش امام عالی مقام و چندین هزار امام زاده واجب الاحترام و اصحاب و احباب ایشان ابو مسلم است که سبب استیلای آل عباس شده و آن طایفه خدا ناشناس را بر عترت پیغمبرصَلَّى اللهُ عَلَيْهِ و آله و سلم مسلط گردانید.

و بر شیعیان سعادت مآل از نساء و رجال ظهور این معنا را مرتبه کمال است که ابو مسلم از سخت ترین دشمنان اهل البیت علیهم السَّلَامُ ،است و در بعضی از مساوی (1) با عمر خطاب مساوی (2) است که:

اگر عمر سبب استیلای بنی امیه شد، ابو مسلم علت تسلط بنی عباس گشت.

اگر عمر مدعی امامت و خلافت ،بود ابو مسلم نیز ادعای آن امر نمود.

اگر عمر از برای ابی بکر از خلق بیعت گرفت ابو مسلم مردم را به بیعت سفّاح

ص: 319


1- جمع سوء، یعنی عیب ها و نقص ها
2- هم تراز و همسان

در آورد.

اگر عمر با امیرالمؤمنین علیه السَّلَامُ دشمن بود ابو مسلم با امام جعفر علیه السَّلَامُ معاندت نمود.

و معلوم است که در بعضی از مساوی ابو مسلم زیادتی دارد بر عمر فظ غلیظ عدوی زیرا که :

ابومسلم در دعوای حلول مُصر بود و عمر هرگز این دعوی ننمود.

صاحب «صحيفة الرّشاد» آورده و ابن بابویه در کتاب «امالی»روایت کرده که حضرت امام جعفر علیه السَّلَامُ فرمود که:

﴿مَنْ جَالَسَ لَنَا عايباً أَوْ مَدَحَ لَنَا قَالِياً أَوْ وَاصَلَ لَنَا قَاطِعاً أَوْ قَطَعَ لَنَا وَاصِلًا وَ وَالَى لَنَا عَدُوّاً ، وَ عَادَى لَنَا وَلِيّاً فَقَدْ كَفَرَ بِالَّذِى انْزِلْ السَّبْعِ الْمَثَانِي وَ الْقُرْآنِ الْعَظِيمَ ﴾

یعنی: هر کس همنشینی کند با عیب کننده ی ما یا مدح گوید دشمن ما را، یا وصل نماید با قاطع ما یا قطع نماید از واصل ما یا دوست دارد دشمن ما را یا دشمن دارد دوست ما را پس به تحقیق که کافر شده است به خداوندی که فرو فرستاده است سبع المثانی و قرآن عظیم را.

پس بدا به حال گروهی که مدح ابو مسلم خوانند و زیانکار جماعتی که آن قصهٔ دروغ را که سراپا مدح اعدا است و افتراء بر ائمه هدى علیهم السَّلَامُ شنوند و با آن سید صالح میرلوحی که عمر خود را صرف قرآن و احادیث اهل البيت علیهم السَّلَامُ کرده دشمنی ورزند و با مثل ابو مسلم مروزی ،کافری دوستی نمایند و چه بدبخت طایفه ای باشند که این همه اخبار صحیحه و آثار صریحه را که همه در کتب معتبره علمای امامیه مزبور است و از اکابر فضلای شیعه منقول باور ندارند و مخالفت با علماء نموده پيروي قصه خوانان دروغگوی نمایند و قول ایشان را بر حدیث و قول علماء ترجیح دهند و متابعت آن غولان بیابان غوایت را وجهه همت سازند و از استماع اکاذیب و

ص: 320

اباطیل ایشان به هیچ امر نپردازند و به زخرف قول آن فریبندگان از راه رفته با کسانی که دشمنی ایشان به دلیل قرآن و حدیث واجب است دوستی نمایند و سید صالحی که همیشه به ارشاد و هدایت خلق مشغول بوده عداوت ورزند.

اما آن کسانی که با خدا مخالفت کنند چه پروا خواهند داشت از مخالفت نمودن با علما و فضلا و دشمنی کردن با صلحا و اتقیا و دوستی ورزیدن با دشمنان ائمه هدى علیهم السَّلَامُ ، و ظاهر است که با قصه خوانان دروغگوی بودن و گوش به مزخرفات ایشان داشتن مخالفت است با خدا، زیرا که حضرت الله تعالی می فرماید که:

﴿يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتقوالله وَ كُونُوا مَعَ الصَّادِقِينَ﴾ (1)

:یعنی ای گروه گرویدگان بپرهیزید از خدای تعالی و با راست گویان باشید.

ایشان با حضرت خداوند مخالفت نموده ترک صحبت علما و فضلا و مجالس مفسرین و محدثین که اصحاب....

ص: 321


1- سوره ی توبه آیه ی 119

ص: 322

أَبْيَاتُ الْمُخْتَارِ وأنيس الأبرار

سيّد مختار نسابه حسینی

ص: 323

ص: 324

عکس

صفحه اول «ابيات المختار» نسخه ی کتابخانه ی مرحوم نصیری تهران

ص: 325

عکس

صفحه آخر «ابيات المختار» نسخه ی کتابخانه ی مرحوم نصیری تهران

ص: 326

هو الفتاح و به نستعین

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ

الحمد لله الذي اعطانا حبّ البررة و الانبياء و برءنا من الفجرة و الاشقياء، صلّى الله على محمّد نبيّه و صفيه و عروة الوثقى و مثله الاعلى المفضّل على جميع الورى و على ودیقه (1) و وارث علمه و آيته العظمى و على آله الائمة المنتجبين مصابيح الدجى و اعلام الهدى و لعنة الله على اعدائهم ما دامت الارض والسماء.

اما بعد چنین گوید خادم اصحاب الصدق و الإصابة «مختار الحسيني النسابة» که : در آن زمان که مصحوب والد خویش طریق مسافرت می سپردم و در طلب علوم دینیه سعی می کردم به واسطه استفاده از جناب مخدومی استادی [و] من عليه اعتمادی شیخ المحققين و خاتم المجتهدين استاد اهل الحق و اليقين شيخنا و مولانا الشيخ الأمجد بهاء الملة و الدين محمد - عليه رحمة الله الملك الأحد - به اصفهان رفتم و در اوان اقامت در آن دیار پدر این بی مقدار با سیدی (2) از متوطنان آن بلده که در

ص: 327


1- «وديق» تقریباً مترادف «آنپس» می باشد یعنی کسی که با او انس گرفته می شود (و دیقه = آنپسه)، و ب-ه احتمال خیلی ضعیف این کلمه «وصیه» می باشد
2- مراد سیّد محمّد پدر مرحوم میرلوحی است

غایت بی تکلفی بود، ملاقات بسیاری نمود و در اجلال و اعظام او مبالغه بی حد ب-ه تقدیم می رسانید وقتی از روی تعجب به او گفتم که ندیده ام که در توقیر و تعظیم کسی این مقدار الحاح فرموده باشی که نسبت به این سیّد می فرمایی؛ در جواب گفت که: این اعزاز و اکرام را اسباب است:

از آن جمله: یکی فقر او است نشنیده ای که پیغمبر صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ و آله و سلم فرموده:

﴿الْفُقَرَاءُ مُلُوكُ أَهْلِ الْجَنَّةِ﴾ (1)

دیگر آن حضرت فرموده:

﴿فَضْلُ الْفُقَرَاءِ عَلَى الْأَغْنِيَاءِ كَفَضْلِي عَلَىٰ جَمِيعِ خَلْقِ اللَّهِ﴾ (2)

سبب دیگر: گذشتگی و سخاوت او است چه واقفم که جمعیت وافر و اسباب متکاثره از پدر به او مانده بود اکثر آن را در راه خدا انفاق نمود، قسمی از آن به محتاجان اقارب منقسم ساخت و به قسمی مستحقان اجانب را نواخت و پشت پا بر دنیا زده، علم زهادت به سپهر سعادت افراخت.

و سبب دیگر: جلالت نسب اوست بدان ای پسر که آباء و اجداد این سید عالی نژاد همه جلیل القدر و رفیع المنزلة بوده اند و من در شجره خود که آن را «معیار الأنساب» نام کرده ام، علو شأن و رفعت مکان ایشان را شرح داده ام، (... و چند سبب ام، دیگر تقریر نمود که ذکر مجموع آن موجب اطناب بود. )

ص: 328


1- قال الله صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ و آله و سلم : ﴿الْفُقَرَاءُ ملوک أَهْلِ الْجَنَّةِ وَ النَّاسُ كُلُّهُمْ مشتاقون الَىَّ الْجَنَّةُ وَ الْجَنَّةُ مُشْتَاقَةُ الَىَّ الْفُقَرَاءِ ﴾ یعنی: پیامبر اکرم صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ و آله و سلم فرمودند: «فقیران پادشاهان بهشت هستند و تمام مردم مشتاق بهشتند و بهشت مشتاق فقیران است » ر.ك: «شرح اسماء الحسنیٰ » ج 1/ صفحه ی 67، «بحار الانوار»، ج 69/صفحه ی 48
2- یعنی پیامبر اکرم صلى الله عليه و سلم فرمودند: «فضیلت و برتری فقیران بر ثروتمندان مثل فضیلت و برتری من است بر تمام خلق خدا » رك:«بحار الانوار» ج 69/ باب 94- فضل الفقر و الفقراء.

گفتم: دانسته شد که مبالغه در اعظام و اکرام او به جاست بیان فرمای که اصلش از کجاست؟ گفت اصلش از سبزوار است و پدرش «امیر سيد قاسم الحسيني الموسوی» از مشاهیر سادات آن ،دیار و جدّش را امیر سیّد محمّد مصحفی» می گفتند و من او را دیده بودم.

گفتم: سبب چیست که میل به مولد نمی نماید و آن شهر که مدینة المؤمنین است نمی آید؟

گفت: به واسطه ای با اهل (1) در این دیار مانده و آستین بر آمال و امانی افشانده چه از غایت محبتی که به دوستان آباء و اجداد خویش داشته به مصاهرت «مولانا لوحی» که از محبّان صادق اهل البيت علیه السَّلَامُ بوده و اوقات صرف مناقب ایشان می نموده میل فرموده، و یکی از بنات او را به حباله ی نکاح در آورده و بعد از فوت مولانای مذکور او را از آن مستوره پسری به وجود آمده و آن کودک هنوز از حد فطام ده گام فراتر ننهاده اما اسئله و اجوبه غریبه اش از وفور شعورش خبر داده و کمال کیاست و فراستش ابواب شادکامی بر روی دل ابوین گشاده و او مولود را هم نام مولانای مزبور گردانیده چون تعریف سیّد زاده از پدر شنیدم به دیدنش راغب

گردیدم و از پدر درخواستم که چنان کن که او را ببینم پس به التماس پدرم سیّد مؤمی الیه آن فرزند سعادتمند را به من نمود و از دیدنش مسرّتم ،افزود و چون سنین عمر «امير سيّد لوحی» به هفت رسید دست قضا ما را به جانب خراسان کشید و دیگر از حال او خبر نیافتم تا در سنهٔ احدی و عشرین و الف (2) (1021) به مشهد مقدس شتافتم او را در حوالی روضه رضویه - على ساكنها الصلوة و التحية - در مجلس سيد

ص: 329


1- اصل به واسطه ای نااهل چنین به نظر رسید ولی ظاهراً صحیح همان است که در متن آوردیم
2- اصل احد عشرين و الف

والا گهر «امیر محمد جعفر - عليه رحمة الله الملک الاکبر» دیدم که به مقابله ی حدیث اشتغال داشت و پدرش در پهلویش نشسته همت بر ترقیش می گماشت، پس دیگر باره مفارقت احباب که نمونه ای از شدائد یوم الحساب است روی داد و الم مهجوری از مشهد مقدّس اتفاق افتاد و چون به عادت والد خویش جوار امصار و بلاد می پیمودم و همواره طالب ادراک ملاقات برادران مؤمن می بودم نه از برای تفرج و تماشا بلکه به جهت زیارت اخوان صفا و خلان وفا هر روز سلوک در بادیه ای و هر شب قعود بر بادیه ای می نمودم.

و در سنۀ اربع و اربعین و الف (1) (1044) به سبب طواف یکی از فضلای مؤمنین بار دیگر به اصفهان رسیدم در آن سال امیرلوحی را دیدم که از جهال و اراذل دارالیهودا کمال آزار و جفا داشت و عَلَم صبر و شکیبائی به قبه جوزا می افراشت.

بسط این حکایت و بیان این اشارت آن که سیّد مشارالیه که در غایت صلاحیت بود و در امور دینیه در نهایت صلابت و فن آثار را به حد کمال ماهر و علم اخبار به اقصى المراتب مستحضر، چون در کتب معتبره علمای ،امامیه، مطاعن ابو مسلم مروزی بسیار دیده بود و مکرّراً از مشایخ خویش که همه از اکابر فضلای امامیه و علمای دینیه بودند طعن آن دشمن اولاد مصطفی صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ و آله و سلم شنیده، مصلحت آخرت سفیهان اصفهان مرعی داشته آن گرفتاران خواب غفلت را بیدار و آن مستان شراب جهل را هشیار می گردانید و ایشان را از دوستی ورزیدن با آن لعین که از معاندان ائمه معصومین علیهم السَّلَامُ بود منع می نمود و مضمون خبر معتبر «الْمَرْءُ يُحْشَرُ مَعَ مَنْ أَحَبَّ» (2) ادا می فرمود و مرادش از آن موعظت و نصیحت :آن که آن سرگشتگان بیابان حرمان از رحمت حق تعالی دور نگردند [و] با خارجی مانند ابو مسلم جرمان محشور نشوند

ص: 330


1- اصل اربع اربعين و الف
2- «النصايح الكافية» محمد بن عقیل/ صفحه ی 160

جمعی بدبختِ فتنه جو و گروهی کینه ور سخت رو که تو گفتی با خود مگر از صلب پدر و رحم مادر بغض عترت پیغمبرصَلَّى اللهُ عَلَيْهِ و آله و سلم آورده بودند با آن سید صالح که خیر خواه ایشان بود عداوت می ورزیدند و به سخن قصه خوانان ابله فریب از راه رفته تعصب خوارج می کشیدند، بلی همیشه عادت عوام تیره سرانجام این بود که با کسی که در هدایت ایشان کوشش می نمودند مدام در مقام جفاکاری و روز و شب در پی دل آزاری بودند و طریق متابعت ابلیس پر تلبیس که عدوی مبین است می پیمودند، مؤید این کلام است حکایات انبیاء عظام علیهم السَّلَامُ و اوصیای کرام علیهم السَّلَامُ که از ارباب غوایت و اصحاب جهالت در این عرصه ی پر دَد و دام، محن و آلام تمام دیدند و از دیو صفتان آدمی نام مشقت بی نهایت و آزار بی حد و غایت کشیدند.

نشنیده ای که خواجهٔ هر دو سرا صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ و آله و سلم که بهترین انبیاء علیهم السَّلَامُ بوده، از مشرکان پر کین چه ستم ها دید و سید اوصیاء یعنی على مرتضى علیه السَّلَامُ [را] از خوارج لعین چه (1) محنت ها رسید هر چند که از هرزه گویی های سف های تیره روزگار و بی ادبی های ملاحده ی شقاوت شعار به هیچ وجه غبار عار بر دامن قدر آن سید پرهیزکار که به چند وجه منسوب است به ائمه اطهار علیهم السَّلَامُ ننشسته و نخواهد نشست.

اما بنابر آن که اظهار حق و ازهاق باطل بر هر کس از مؤمنان به قدر وسع و توان واجب و لازم است و فرض و متحتم این ضعیف در گفتن کلمة الحق خود را معاف و معذور نداشت و متوجه نوشتن این رساله گشت بیت:

من آن چه شرط بلاغ است با تو می گویم *** تو خواه از سخنم پند گیر و خواه ملال

لله الحمد که مرا نه هوای قضای رشت(؟) است و نه به ارباب مروّت دنیا بازگشت است و نه به احتساب اصفهان رغبتی و نه به صدور بی مروّت حرام خوار

ص: 331


1- اصل چو

بازگشت است، و نه به شیخ الاسلامی اصفهان رغبتی و نه به قطاع طریق خراسان الفتی، مدة الحيوة در زاویه خمول به سر برده و از عقارب روزگار هزار هزار نیش تشویش به دل خورده و از خشک تو جهان به لب تشنه و چشم گریان ساخته و به هیچ شغل از مشاغل دنیا نپرداخته نه هوای جاه دارم نه هوس قبول مردم نه به صالحان عداوت نه به طالحان ،محبّت پس غرض از تحریر این رساله طلب رضای ایزد غفار است و باعث بر تقریر این مقال خوف از عذاب نار و ترس از گرفتاری به سخط و غضب قهار، زیرا که مروی است از سید عالم صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ و آله و سلم که:

«من علم علماً وكتمه الجمه الله تعالى يوم القيامة بلجام من نار (1) » (2)

یعنی: هر کس بداند علمی را و پنهان کند آن را حضرت حق تعالی در روز جزا ملجم سازد او را به لجامی از آتش دوزخ.

دیگر آن که محبت اهل البیت علیهم السَّلَامُ و عداوت اعدای ایشان را از ضروریات دین است و فرض على الأعيان، و دشمنی با ایشان و دوستی با مخالفان است نهیی است از منکر و تارک نهی منکر مانند تارک امر به معروف مؤاخذ در روز محشر، و معلوم است که هر گاه شخصی عالم باشد بر حال مخالفان و واقف شود که بعضی از مبتدعان و مقرئان قصه ای اختراع نموده اند و یکی از مخالفان را در آن قصه ی کاذبه ممدوح ساخته و به خواندن آن ،هذیان مردمان را دوست آن مخالف می گردانید و عوام انعام صفت را به افسار تزویر به جانب سعیر می کشانند اگر آن شخص با وجود شرایط اغماض پیشه ،ساخته خاموش بنشیند در روز نشور نزد خالق ظلمت و نور معذور نخواهد بود بیت :

اگر بینی که نابینا به چاهست ***اگر خاموش بنشینی گناهست

ص: 332


1- اصل: النّار.
2- «شرح ابن ابی الحدید»ج 20 صفحه 247.

پس، بدان ای عزیز! - اعزّك (1) الله فی الدارین - که اگر چه (2) بسیاری از کتب اصحاب به مثالب و معایب ابو مسلم مروزي کذاب ناطق است، اما چون کتابی در این باب به جامعیت «انیس المؤمنین» که از مؤلّفات مولی الاجل الأفضل فاضل الدين محمد بن اسحاق بن محمد حموینی به نظر این ذره احقر نرسیده، به خاطر شکسته خطور کرد که باب ششم از ابواب آن کتاب که مشتمل است بر حالات ابو مسلم مروزی ،مرتاب به عیادت (؟) مؤلف که از جمله تلامذهٔ شیخ بن عبدالعالی است انتخاب نماید و آن را به مقدمه ای و خاتمه ای بیاراید و بعد از اتمام آن را به «ابیات المختار و انیس الابرار» موسوم گرداند و چون در اثنای گزارش حکایات مؤلف مذکور بعضی از اوقات از خود به «مسود اوراق» و «راقم حروف» و امثال این تعبیر می نماید این فقیر اگر در حالت نقل روایتی خود را به «مختار» مقر سازد، بنماید، (3) نه به اعتبار اظهار نام، بلکه به مناسبت (4) اسم فاعل در آن مقام، و التوكل على الله الملک العلام.

مقدمه

در ذکر بعضی از وقایع [......] (5)

بدان که مدت حکومت خلفای بنی امیه نود و یک سال است و ایشان چهارده تن بوده اند:

اوّل ایشان: معاوية بن ابی سفیان است که قتل فرزند پیغمبر آخرالزمان روا داشت و به حکم آن ملعون حضرت امام حسن مجتبی علیه السَّلَامُ مسموم گشته، قدم در

ص: 333


1- این جا چنین بود: «عزك» اصلاح شد.
2- اصل چو
3- شاید یعنی بنویسد.
4- اصل مناسب
5- این قسمت متأسفانه خوانا نبود

عرصۀ «و ما منا الا شهید او مقتول» گذاشت.

دويم ايشان: يزيد بن معاوية بن ابي سفيان - عليه اللعنة و العذاب است که كُندره قعر هاویه است و به امر آن ظالم عنود بود که عبید زیاد - عليه اللعنة و العذاب - فرمود که کوفیان مردود رخسار انور و بدر مطهر حضرت امام مظلوم حسین بن علی بن ابی طالب علیه السَّلَامُ را خون آلود کردند و آن سرو بوستان نبوّت [و] ولایت را از پای درآوردند که لعنت ربّ العباد بر جمیع آن ظالمان باد.

سيم ایشان: معاوية بن يزيد است و او چون مستبصر بود و عقار ناخوشگوار خلافتِ به ناحق را که نزد دیگران در غایت حلاوت بود از حنظل تلخ تر و از زهر افعی کشنده تر شمرده و ترک آن امر نمود.

چهارم ایشان: مروان حکم است که از رؤوس زندیقان عالم است.

پنجم ایشان: عبدالملک است که سرمایه ظلم و عدوان است.

ششم ایشان: ولید بن عبدالملک است که فرمود تا امام زین العابدین علیه السَّلَامُ را به زهر قهر شهید ساختند و رخنه در ارکان دین انداختند، شهادت حضرت سید الساجدین علی بن حسین علیهما السَّلَامُ عالی در محرم سال نود و پنجم از هجرت واقع گردید و از این مصیبت سوزش بی انتها به جراحت جان ماتم زدگان واقعه ی کربلا رسید و در بیست و پنجم ماه رمضان همان سال که سال اوّل بود از سنین امامت و خلافت حضرت امام محمد باقر - عليه صلوات الله الملك القادر - حجاج بن یوسف ثقفی که از اعوان عبدالملک بن مروان بود و بعد از او متابعت ولید پلید می نمود به جهنّم پیوست و مالک جحیم دست و پایش به سلاسل آتشین محکم بست، و در جمادى الاخر سال نود و ششم هجرت ولید بن عبدالملک راهپیمای سجین گشت و برادرش سلیمان بن عبدالملک بر تخت نشست و در بیستم صفر سال نود و نهم نکال انتقال کرد و او حاکم هفتم بود از حکام دوزخ مقام بنی امیه.

ص: 334

پس عمر بن عبدالعزیز بر جای او قرار گرفت و او به اعمال حمیده و افعال پسندیده موصوف بود و در توقیر و تعظیم حضرت امام محمد باقر علیه السَّلَامُ اهتمام تمام می نمود و با سایر بنی هاشم نیکوئی و احسان و [...] (1) به جای می آورد و فدک را از بنی امیه گرفته به بنی فاطمه ،داد و به سعی او کلمۀ ناسزا که از زمان معاویه غاویه تا به آن وقت نسبت به شاه اولیاء می گفتند برافتاد و او در رجب سال صد و یکم از هجرت در گذشت.

آنگاه یزید بن عبدالملک ملک یافت و در شعبان سال صد و پنجم از هجرت به دار البوار شتافت و برادرش هشام عبدالملک ولایت اسلام را به دست گرفت و آن ملک دهم بود از ملوک بد سلوک بنی امیه و آن ملعون در ذی الحجه سال صد و چهاردهم از هجرت برادر زادۀ خود ابراهیم بن ولید بن عبدالملک را امر کرد تا حضرت امام محمد باقر علیه السَّلَامُ را زهر داد و شهید ساخت.

مطلب اصلی و مقصد کلی از تمهید این مقدمه آن است که: بدانی که هشام بن عبدالملک - عليه اللعنة - حضرت امام محمد باقر علیه السَّلَامُ را شهید کرده، تا عالم گردی بر آن که آن چه قاریان قصص باطله و خوانندگان اسمار مضله می گویند که ابو مسلم از امام علیه السَّلَامُ رخصت خروج یافته همه دروغ است و افترا و عین عصیان و خطا، زیرا که بعد از شهادت امام انام هشام بدفرجام تیره سرانجام (2) زیاده بر ده سال در بلاد اسلام فرمانده ی فردمانده (3) بود و بعد از آن ولید بن یزید بن عبدالملک که به الحاد طاق بود و به زندقه مشهور آفاق یک سال و سه ماه حکومت نمود و بعد از او پسر عم او یزید بن ولید بن عبد الملك الملقب بالناقص مالک ممالک اسلام گردید و چون او به عذاب

ص: 335


1- یک کلمه در این جا ناخوانا بود
2- این کلمه چنین به نظر رسید
3- «فردمانده» یا «خرد مانده»

شدید رسید برادرش ابراهیم بن ولید بر تخت سلطنت متمکن گشت پس مروان حمار به سر پنجه ،قهر سریر حیات او در هم شکست و بر چهار بالش پادشاهی مربع نشست و مانند غاصبان سلف نام خود خلیفه کرد [و] به اغتصاب حق اهل البيت علیهم السَّلَامُ پرداخت و آن گناه عظیم را علاوه وزر و وبال چندین سالهٔ خود ساخت و چون دو سال بیشتر از استیلای او گذشت ابو مسلم مروزی از برای رواج دولت بنی عباس خروج کرده نایره ی فتنه و فساد افروخت و بیشتر از آل امیه خرمن حیات شیعه ی امامیه ی به آتش بیداد سوخت و باعث قتل شش امام معصوم علیه السَّلَامُ گشت چنان که از سیاق کلام آینده به وضوح پیوندد.

و چون تو را این معنی معلوم گردد باید که چون ناکسان دین بر باد داده و کرکسان به جیفۀ دنیا افتاده که همگی همت ایشان مصروف است به پروردن تن و جمع کردن ،مال نابینا از ملاحظه مآل نباشی تا در روز قیامت به ناخن حسرت چهره ی حال نخراشی و آیۀ رفیعه ی «من كان في هذه اعمى فهو في الاخرة اعمی» (1) به زبان ایقان برخوانی و از مضمون آن غافل ناشده به مجرد چشم بستن و نظر پوشیدن خود را از معدودان«ليس على الاعمى حرج» (2) ندانی بلکه اگر توانی در کشور امر معروف و نهی از منکر پیشۀ نوح پیغمبر اختیار کرده به تیشه تأدیب و سخات تأنیت حرف محبت آن سر دفتر اهل طغیان که بر لوح خاطر اعوجاج ماش ابلهان منقور است حک نمائی و لقمان صفت به معالجهٔ علیلان بیمارستان جهالت مشغول گشته [بقایای قولنج و لوغاذیای تشریب (3) ] سودای محترقه مودتش که ماده داء الکلب عصیان است و سرمایه گرفتاری به سلاسل و اغلال به زندان نیران از دماغ دل ایشان منکف سازی و

ص: 336


1- سوره ی اسراء آیه ی 72
2- سوره ی نور آیه ی 61 ،سوره ی فتح آیه ی 17
3- در نسخه ی اصل چنین نوشته شده «بقوقایای قولنج و لوغاذیای تشریب» و ما نتوانستیم این قسمت را بهتر از این .بخوانیم

مسیح وار بی بصران کم رو را به کحل الجواهر «ابرىء الاكمه» (1) بینا ساخته و از وادی بوار به سر حد استبصار رسانی و مرده دلان بی راه را از مادة الحيوة و «أحيى الموتى باذن الله» (2) مُهجتِ (3) هدایت داده زنده و جاودان گردانی تا به مزد آن در آن (4) از نوش داروی شفاعت حضرت رسالت که طبیب علت گناه است و خازن شربت خانه رحمت الهی فایده بینی و از حزام دارالسّلم ندای جانفزای «ادخلوها بسلام آمنین» (5) شنیده و در صدر جنت بر تخت عزّت نشینی و به دست اختیار از شاخسار عنایت پروردگار ثمره پاداش کردار بچشی.

اللهم احشرنا في زمرة المؤمنين و ارزقنا شفاعة سيد المرسلين و احللنا بحبوحة دارک بفضلک و رحمتک یا ارحم الراحمين.

الان شروع می گردد در فتح بابی که آن باب مختار و منتخب است که از کتاب «انيس المؤمنين»، و نستعين بالله ربّ العالمين

***

مؤلّف آن کتاب - عليه رحمة الله الملک الوهّاب - می فرماید در «باب ششم»: در ذکر آن مقتدای فرقۀ اخیار و آن راهنمای زمرۀ ابرار امام به حق ناطق حضرت ابی عبدالله جعفر بن محمد الصادق علیه السَّلَامُ

قال الشيخ المفيد محمد بن محمد بن النعمان الحارثي رَحِمَهُ اللَّهُ : كان مولده علیه السَّلَامُ بالمدينة سنة ثلث و ثمانين.

و در روایت شیخ شهید رَحِمَهُ اللَّهُ چنان که در «دروس» آورده، ولادت آن حضرت در روز شنبه هفدهم ربیع الاوّل بوده در سنۀ مذکوره یعنی سال هشتاد و سیم از هجرت.

ص: 337


1- سوره ی آل عمران آیه ی 49
2- سوره ی آل عمران آیه ی 49
3- «مُهجة» خون قلب که باعث احیاء و زنده شدن می شود
4- در آن: در یک لحظه.
5- سوره ی حجر آیه ی 46

و به روایت ثقة الاسلام محمد بن یعقوب کلینی قَدَّسَ سِرَّهُمْ و اکثر ارباب سیر و تواریخ نیز همین است که آن حضرت در سال هشتاد و سیم از هجرت فضای جهان را به نور وجود فائض الجود [خویش] منوّر گردانید.

شهادت آن جناب در شوّال سال صدو چهل و هشتم بوده.

مدت عمر گرانمایه اش شصت و پنج سال و چند ماه

مدت امامت و خلافتش سی و چهار سال

كنيتش ابو عبدالله و ابو اسماعیل است؛ و القابش بسیار است از آن جمله :،صادق و صابر و ،فاضل و طاهر است.

و آن حضرت را به روایت شیخ مفید و شیخ طبرسی ده فرزند بوده: حضرت امام موسیٰ کاظم علیه السَّلَامُ ، و اسماعیل، و عبدالله، و اسحاق، و محمد، و عباس، و على، و ام فروه و فاطمه و اسماء

مختار گوید که: مؤلف بعد از تعداد اولاد امجاد مقتدای طوایف عباد، ذکر بعضی از معجزات آن حضرت می نماید آنگاه متوجه واقعات زمان آن جناب می گردد و چون رتبۀ آن حضرت از آن اشرف (1) را علائم است که نزد مؤمنان در اظهار آن احتیاج به ذکر کرامات و خوارق عادات ،باشد، مع ذلک این ضعیف را مراد از این انتخاب آن است که محبان اهل بیت علیهم السَّلَامُ بر بدی های ابو مسلم مروزی اطلاع یابند و بدانند که او لعین از جملهٔ مخالفین و معاندین ائمه معصومین علیهم السَّلَامُ بوده تا جهال را از دوستی ورزیدن با او و شنیدن آن قصه ای که سرتاسر مدح تاسر مدح اعداست و افترا بر ائمه هدى علیهم السَّلَامُ مانع ،آیند، لهذا زمام ناقۀ خوشخرام قلم را از سیر وادي معجرات خليفة ششم سیّد ،کائنات صرف ،نموده کمیت خامه عنبرین قلامه(؟) را متوجه جولان در

ص: 338


1- مراد شاید پیغمبر باشد یعنی اشرف الانبياء.

میدان بیان وقایع زمان آن سرور انس و جان گردانیده، والتوكل على الله الملك المجيد.

مؤلّفه می فرماید:

فصل

در ذکر واقعات زمان آن قدوة اصحاب نجات - عليه الصلواة والتحيات - مختار گوید که اکثر علمای امامیه نقل کرده اند و مؤلفه در باب پنجم از ابواب کتاب «انیس المؤمنین» آورده و این ضعیف در مقدمهٔ این رساله ذکر نموده که: در ذی الحجه سال صد و چهار دهم از هجرت هشام بن عبدالملک مروان - عليه اللعنة و العذاب - فرمود که برادر زاده اش ابراهيم بن وليد - لعنه الله - حضرت امام محمد باقر علیه السَّلَامُ را به زهر شهید ،ساخت پس در این فصل که از فصول باب ششم است از ابواب آن کتاب، مؤلف قَدَّسَ سِرَّهُمْ می فرماید:

در سال صد و شانزدهم از هجرت هشام بن عبدالملک امارت خراسان را به عاصم بن عبدالله داد و در سال صد و هفدهم او را معزول ساخته، امارت آن ولایت را به اسد بن عبدالله قشیری داد و در سال صد و بیستم اسد بن عبدالله فوت شد، پس هشام منشور امارت خراسان و خوارزم و ماوراءالنهر به نام نصر بن سیّار نوشته از برای او به خراسان فرستاد و نصر سیار بر شهرهای آن سه ولایت مردم ضابط کاردان گماشت و تا زمان مروان حمار ، نصر سیّار حاکم آن بلاد و امصار بود.

و در سال صد و بیست و یکم شاهزاده زید بن علی بن الحسين بن على بن ابی طالب علیه السَّلَامُ را در کوفه شهید کردند و هشام عنید در روز ششم ربیع الاول سال صد و بیست و پنجم از هجرت به زندان جحیم و عذاب الیم گرفتار گردید.

آنگاه ولید بن زید بن عبدالملک بر جای او نشست در همان سال شاهزاده یحیی

ص: 339

بن زید بن علی بن الحسین بن علی بن ابی طالب را مسلم بن احور مازنی در جوزجان به حکم نصر سیّار شهید کرده سر آن شاهزاده بزرگوار را به پیش نصر لعین فرستاد و تن او را با تن دو کس یارانش در همان موضع از دار آویخت.

گویند که چون ابو مسلم مروزی بر خراسان تسلط یافت، فرستاد که تن ایشان را از دار فرود آورد و در خاک کردند متوهم مغالطی از این روایت ضعیف و از آن چه صاحب «اعلام الوری» از صاحب کتاب «نوادرالحكمة »نقل کرده که او در کتابش روایت کرده از بکار بن ابی بکار واسطی که او گفت:

«كنت عند أبي عبدالله علیه السَّلَامُ إذ أقبل رجل فسلّم ثمّ قبل رأس أبي عبد الله علیه السَّلَامُ ، قال: فمس أبو عبدالله علیه السَّلَامُ ثيابه وقال: ما رأيت كاليوم ثياباً أشد بياضاً و لا أحسن منها، فقال جعلت فداك، هذه ثياب بلادنا و جئتك بخير من هذه فقال يا معتب اقبضها منه، ثم خرج الرجل، فقال أبو عبدالله علیه السَّلَامُ صدق الوصف و قرب [الوقت]، هذا صاحب الرايات السود الذى يأتى بها من خراسان، ثمّ قال لي: [يا معتب! ألحقه فاسئله ما اسمه؟ ] إن كان اسمه عبد الرحمن فهو والله هو [قال:] فرجع معتب، فقال: قال: اسمى عبدالرّحمن قال بكار بن أبى البكار فمكثتُ زماناً فهو ولّى وُلد العباس، نظرت إليه و هو يعطى الجند، فقلت لأصحابه: من هذا الرجل؟ فقالوا: ه-ذا ع-بدالرحمن ابو مسلم».

گمان برده که: ابو مسلم پیش از آن که سفاح بر تخت نشیند با اهل البيت علیهم السَّلَامُ دوست بوده بعد از آن با ایشان دشمن شده بدان که این ظنّی است کاذب و آرای صائبه را نامناسب؛ زیرا که از کتب سیر و تواریخ معتبرهٔ علمای امامیه - قدس الله اسرار هم چنین مستفاد میشود که ابو مسلم مروزی من اول العمر الى آخره مخالف اهل البيت علیهم السَّلَامُ بوده.

مختار گوید: حاصل معني آن چه صاحب «اعلام الوری» از کتاب «نوادر

ص: 340

الحکمة» از بکار بن ابی بکار واسطی نقل کرده است که:

بکار گفت: نزد ابی عبدالله (یعنی امام جعفر صادق علیه السَّلَامُ ) بودم که مردی در آمد و سلام کرد، بعد از آن سر آن حضرت بوسه داد، پس آن حضرت مس جامه او نمود، :گفت ندیده ام جامه ای سفیدتر و خوب تر از این جامه آن مرد گفت که فدای تو شوم این جامه بلاد ماست و من بهتر از این جامه از برای تو آورده ام، پس گفت: ابو عبدالله با خادم خود که ای معتب بگیر آن جامه را از او و بعد از آن، آن مرد بیرون رفت از آن مجلس پس حضرت ابو عبدالله علیه السَّلَامُ گفت که راست شد و صف و نزدیک شد، این صاحب علم های سیاه است آن که بیاورد آن علم ها را از جانب خراسان، آنگاه آن حضرت فرمود که ای معتب خود را به او برسان و از او بپرس که نام تو چیست، بعد از آن با من گفت که اگر نام او عبدالرحمن باشد پس به خدای قسم! که اوست که از خراسان با رایات سیاه بیرون ،آید پس برگشت معتب و گفت که آن مرد عبدالرحمن نام دارد، بکار بن ابی بکار گفت که درنگ نمودم ،هنگامی، پس او ولایت داد (یعنی: متولی امر خلافت گردانید) بنی عباس را نظر کردم به او در حالتی که زر به لشکر می،داد پس گفتم مر اصحاب او را کیست این مرد؟ گفتند عبدالرحمن ابو مسلم است.

[بر عارف منصف از درایت این روایت که مشعر است بر شقاوت آن بی سعادت چند چیز روشن می شود، من جمله ] (1) «اوّل: سوء ادب آن خسیس نسبت به حضرت امام جعفر علیه السَّلَامُ و کمال جهلش به مرتبۀ آن سرور انام از آن جهت که تقبل رأس مناسب و ملایم کسی است که در درجه و مثل مُقبل باشد یا از او کمتر پس بوسیدن

ص: 341


1- بعضی از کلمات این قسمت تقریباً ناخوانا بود صحیح ترین و نزدیک ترین عبارت به متن را ملاحظه می فرمائید.

وضیعی مانند ابو مسلم مروزی سر آن سرور عالمیان را دال است بر غایت بی اعتقادی و نهایت بد نهادی و عدم عرفان او به رفعت مکان و عظمت شأن آن حجّت ملک منان.

دویم: ظهور اعانتش مر بنی عباس را و وفور تقویتش آن گروه ارجاس را و وضوح آن که امامت و خلافت را که حق اهل بیت حضرت رسالت پناه علیه السَّلَامُ بود، آن بد بنیاد به جماعتی که دشمنان عظیم المعانده و اعداء شديد العداوه ایشان بودند، داد، پس هر کس را که از ایمان حظی است همین یک دلیل او را در لعن و طعن ابو مسلم کافی است زیرا که در کتاب «عیون اخبار الرضا علیه السَّلَامُ » صدوق رَحِمَهُ اللَّهُ روایت می کند به اسناد خود از پیغمبر صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ و آله و سلم از جبرئیل که حق سبحانه و تعالی فرمود:

«من عادی اولیائی فقد بارزني بالمحاربة و من حارب اهل بيتي فقد حلّ عليه عذابي و من تولّى عنهم فقد حلّ عليه غضبي و من اعان غیرهم فقد آذانی و من آذانی فله التّار.»

مؤلّف - قدس الله روحه و زاد فتوحته - می فرماید که :

نواب مستطاب معلى القاب خاتمة المجتهدين و وارث علوم الأنبياء و المرسلين، شيخنا و مولانا و متقدانا الشيخ على بن عبد العالي - ادام الله معاليه و قرن بالميامن ایامه و لیالیه - در کتابی که موسوم است به «مطاعن المجرمية» آورده که ابو مسلم مروزی قبل از اظهار دعوت بنی عباس از روی حیله گری با اولاد و اعقاب حضرت امیرالمؤمنین علی علیه السَّلَامُ ملاقات می نمود و با ایشان دم از دوستی می زد تا دوستان ایشان را فریب داده معاون خویش گردانید، و نیز بنی امیه گمان برند که او از جانب بنی عباس به دعوت مأمور است تا بنی عباس از تعرّض بنی امیه ایمن باشند و

عترت پیغمبر صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ و آله و سلم از ایشان در معرض خطر.

راقم الحروف (که از کمترین تلامذهٔ آن جناب است) گوید که: اخبار فرمودن حضرت امام جعفر علیه السَّلَامُ از آمدن ابو مسلم با رایت سود از جمله معجزات آن حضرت

ص: 342

تواند ،بود چنان که از ظهور دولت بنی عباس از استیلای ایشان خبر می داد و همچنین حضرت امام محمد باقر علیه السَّلَامُ از آن اخبار فرمود؛ چنان که ثقة الاسلام محمد بن یعقوب کلینی - نور الله مرقده - در «روضهٔ کافی» آورده.

و حضرت امیرالمؤمنین علیه السَّلَامُ از تسلط بنی عباس [و] گرفتن مغول، ملک را از دست ایشان اعلام فرمود چنان که علامه حلی رَحِمَهُ اللَّهُ در «نهج الحق» آورده که:

«و أخبرعلیه السَّلَامُ بعمارة بغداد و ملک بنی عباس و أخذ المغول الملك منهم و بواسطة هذا الخبر سلمت الكوفة و الحلة و المشهدان من القتل في وقعة هلاكو لأنه لما ورد بغداد كاتبه والدى و السيد بن طاوس و الفقيه ابن ابي العز و سألوا الأمان قبل فتح بغداد؛ فطلبهم، فخافوا؛ فمضى والدي رَحِمَهُ اللَّهُ إليه خاصة، فقال: كيف أقدمت على المكاتبة قبل الظفر؟ فقال له والدى لأنّ أمير المؤمنين علیه السَّلَامُ أخبر بک و قال: إنه يرد الترك على الخير من بنى العبّاس يقدمهم ملك يأتى من حيث بدأ ملكهم جهوري الصوت لا يمر بمدينة إلا فتحها و لا ترفع له راية إلا نكسها، الويل الويل لمن ناواه، فلا يزال كذلك حتى يظفر».

و حضرت پیغمبرصَلَّى اللهُ عَلَيْهِ و آله و سلم و از ملک بنی امیه خبر داد؛ چنان که در سبب نزول سورهٔ كريمه ی « إنا أنزلناه... » روایت کرده اند.

باز مروی است که حضرت رسالت پناه صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ و آله و سلم از ظلم های بنی عباس بر اولاد اطهارش خبر داد؛ (چنان که ابن بابویه رَحِمَهُ اللَّهُ در کتاب «من لا یحضره الفقیه» آورده) و بعد از این به تقریب در این مختصر مذکور گردد، ان شاء الله تعالى.

و از جمله خبر دادن های حضرت امام جعفر علیه السَّلَامُ از ملک بنی عباس یکی آن است که قبل از این در این مختصر سمت تحریر یافت. (1)

ص: 343


1- دیگر منقول است که وقتی جماعتی از بنی هاشم در موضعی گرد آمدند و در میان ایشان بود ابراهیم بن محمد بن على بن عبدالله بن عباس (که آخر او را «ابراهیم امام»گفتند و ابو مسلم را با جماعتی به دعوت خراسان فرستاد )و برادرش ابو العباس که ملقب شد به «سفّاح» و برادر دیگرش منصور که او را «ابو جعفر دوانقی» گفتند، و عمّ ایشان صالح بن على بن عبدالله بن عباس و عبدالله بن حسن مثنى، و پسران او محمد بن عبدالله و ابراهیم بن عبدالله پس در آن هنگام با محمد بن عبدالله بن حسن مثنى بیعت کردند و کس به طلب حضرت امام جعفر علیه السَّلَامُ فرستادند که شاید آن حضرت نیز بیعت کند چون حضرت امام علیه السَّلَامُ حاضر گردید، عبدالله بن حسن آن حضرت را در پهلوی خود جای داد، پس آن جناب سبب اجتماع پرسید، باعث فراهم آمدن و با محمد بیعت کردن و آن حضرت را طلب داشتن باز نمودند، امام علیه السَّلَامُ فرمود که: این امر بر او قرار نمی گیرد و دست بر کتف ابوالعباس سفاح زده و فرمود که: «بلکه بر این و برادر و فرزندان برادرش قرار خواهد یافت» و با عبدالله بن حسن گفت که پسران تو محمد و ابراهیم کشته خواهند شد. و این حکایتی است مشهور و اکثر علمای شیعه و جمهور به اندک اختلاف عبارتی در مؤلفات خود ایراد نموده اند. و به صحت رسیده که چون ابراهیم بن محمد بن علی بن عبدالله بن عباس، ابو مسلم مروزی را به دعوت خراسان فرستاد، مروان ابراهیم را کشت [و] خلافت بر سفاح قرار گرفت و چون سفاح هلاک شد، برادرش ابو جعفر دوانیقی بر جای او نشست و با آن که در بیعت محمد بن عبدالله بن حسن مثنی بود محمد را با برادرش ابراهیم به قتل رسانیدند، پس حقیقت آن چه آن حضرت فرموده بود، ظاهر گردید. ر.ك: باب ششم «انیس المؤمنين»فصل اول در فضائل و معجزات حضرت امام صادق علیه السَّلَامُ.

و دیگر آن حضرت از بیرون آمدن مغول بر بنی عباس اخبار فرمود؛ چنان که ثقة الإسلام در «روضهٔ کافی» آورده، به این سند که:

على بن ابراهيم، عن أبيه، عن أبي عمير، عن المفضل بن يزيد، عن أبي عبد الله علیه السَّلَامُ ،قال: قلت له أيام عبدالله بن على قد اختلف هؤلاء فيما بينهم، فقال علیه السَّلَامُ: دع ذا عنك، إنما يجيء فساد أمرهم من حيث بدء اصلاحهم.

مختار گوید که: چون ابو جعفر دوانیقی بر جای برادرش سفاح نشست، عمش عبدالله بن علی در شام دعوای خلافت کرد چنان چه بعد از این مذکور خواهد شد انشاء الله تعالى وحده العزيز.

ص: 344

پس معنی این حدیث آن است که:«مفضل بن یزید گفت که: گفتم مر حضرت ابی عبدالله (یعنی: جعفر بن محمد الصادق علیه السَّلَامُ ) را در ایام خروج عبدالله بن علی که: به تحقیق که اختلاف نمودند این جماعت (یعنی بنی عباس) در آن چیزی که در میان ایشان است (یعنی: امر خلافت) پس آن حضرت فرمود که: در گذر از این سخن و بگذار این گفتن جز این نیست که فساد امر ایشان از آن جا است که ابتدا کرد صلاح کار ایشان.

مؤلّف رَحِمَهُ اللَّهُ می فرماید که: ظاهر است که «یجی فساد أمرهم من حيث بدء اصلاحهم» اشارت است به بیرون آمدن مغول از طرف خراسان برای فساد (1) امر ایشان با [آن که بیرون آمده بود ابومسلم هم از خراسان برای اصلاح کار ایشان]، چه معلوم است که ابو مسلم مروزی را آل عباس به خراسان فرستادند تا اهل آن ولایت را متابع آن جماعت گردانید و به بیعت ایشان در آورد و بعد از پانصد و بیست سال و کسری که بنی عباس پادشاهی کردند هلاکو از جانب خراسان لشکر بر سر معتصم - که آخرین خلفای بنی عباس بود کشیده آن طایفه را مستأصل گردانید.

و آن چه علامه حلی رَحِمَهُ اللَّهُ در «نهج الحق»از والد ماجدش نقل کرده که او از حضرت امیرالمؤمنین علیه السَّلَامُ روایت نموده که آن حضرت فرمود که: «یقدمهم ملک حيث بدأ ملكهم» نیز مشعر است به بیرون آمدن هلاکو از جانب خراسان، و آن که ابو مسلم هم از آن طرف بیرون آمد و ابتداء ملک و دولت بنی عباس از جانب خراسان روی نمود.

مختار گوید که علامه حلّی - رفع الله درجته - در «منهاج الكرامة» این معنی را صریح بیان فرموده به این عبارت که

ص: 345


1- نسخه اصل صلاح

«و اخبر علیه السَّلَامُ بملک بنی عباس اخذ الترک الملک ،منهم فقال علیه السَّلَامُ : ملک بنى عباس يُسر لا عسر فيه و لو اجتمع عليهم الترك و الديلم و السند و الهند و البربر و الطيلسان على ان يزيلوا ملكهم لما قدروا ان يزيلو حتى يشدّ منهم مواليهم و ارباب دولتهم و يسلّط عليهم ملك من الترك يأتى عليهم من حيث بدأ ملكهم لا يمر بمدينة الا فتحها و لا ترفع له راية الا نكسها الويل الويل لمن ناواه فلا يزال كذلك حتى يظفر ثم يدفع بظفره الى رجل من عترتى يقول بالحق و يعمل به (1) و كان الامر كذلك حيث ظهر هلاكو (2) من ناحية خراسان و منه ابتدأ ملک بنی عباس حيث بايع لهم ابومسلم الخراسانی».

یعنی:«خبر داده حضرت امیرالمؤمنین علیه السَّلَامُ از پادشاهی و ملک بنی العباس و گرفتن ترک مُلک از دست ایشان پس فرمود آن حضرت :که ملک بنی العباس آسان باشد و هیچ دشواری در آن نباشد و اگر همۀ تُرک و دیلم و سند و هند و بربر و طیلسان ایشان مجتمع شوند نتوانند که ملک را از دست ایشان زایل کنند تا زمانی که موالی و ارباب دولت ایشان متفرّق شوند و مسلط شود بر ایشان پادشاهی از پادشاهان ترک و بیاید بر سر ایشان آن پادشاه از جانبی که ملک ایشان از آن جا ابتداء کرده باشد».

بالجمله بعد از اتمام آن خبر علامه حلّى - نوّر الله مضجعه - می فرماید که آن امر همچنان بود که آن حضرت بیان فرمود زیرا که از طرف خراسان ظاهر شد هلاکو از آن جا ملک بنی العباس بود که آن جا ابو مسلم خروج کرده، از برای ایشان بیعت گرفت.

[ (3) پس بدان که حضرت رسالت پناه صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ و آله و سلم از ملک بنی امیه خبر داد، و از آن که

ص: 346


1- نسخه اصل بالحق.
2- «منهاج الكرامة»:هولاكو.
3- از این قسمت به اندازۀ هفده پاراگراف که حدود نه صفحه می شود در نسخهٔ اصل «ابيات المختار» نبود،ولی چون این قسمت از باب ششم «انیس المؤمنین» و دنباله ی مطلب است از روی نسخه ی «انیس المؤمنین» تایپ و غلط گیری شد تا مزید استفاده باشد .

بنی عباس بر اولاد اطهارش ظلم ها ،کنند و حضرت امیرالمؤمنین علیه السَّلَامُ و بعضی دیگر از ائمه معصومین علیهم السَّلَامُ از بیرون آمدن ابو مسلم و ملک بنی عباس و مغول خبر دادند، از جمله معجزات ایشان است، نه آن که مدح بنی امیه و ابومسلم و بنی عباس و مغول ،باشد یا دلالت کند که ایشان در اوایل حال مردمان خوب بوده اند و حال آن که عبارت «هو ولّى وُلد العبّاس»در خبری که صاحب «نوادر» (1) نقل کرده ناطق است به طعن ابو مسلم و بر فرضی که فرود آوردن یحیی از دار و ملاقات او با اولاد امجاد حیدر گزار از روی محبّت واقع شده باشد چه فایده رساند او را؟ چون در آخر کار با حضرت امام جعفر علیه السَّلَامُ معاندت ،نمود ابوسلمه خلال را به واسطه نامه ای که به آن حضرت فرستاده بود ،کشت و سلیمان کثیر را به واسطه آن که میل به اولاد امیرالمؤمنین علیه السَّلَامُ ،کرد به قتل رسانیده و فرمود که نبیره جعفر طیار را کشتند؛ و خلافت را که حق اهل بیت علیهم السَّلَامُ،بود به بنی عباس داد تا شش امام معصوم علیهم السَّلَامُ را با بسیار از اولاد و احفاد ایشان به قتل رسانیدند و چندین هزار تن را از شیعه امامیه به جهت آن که به امامت بنی عباس قائل ،نبودند هلاک ،کرد شرح تمامی بدی های او را مجلّدی علی حده باید.

و نیز به صحت رسیده که زبیر بن العوام در زمان حضرت خیر الانام صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ و آله و سلم با حضرت امیرالمؤمنین علیه السَّلَامُ نهایت دوستی می ورزید، و بعد از وفات پیغمبرصَلَّى اللهُ عَلَيْهِ و آله و سلم تا کشته شدن عثمان همچنان دم از محبت آن حضرت می زد آخر به اغوای شیطان تمرّد و عصیان آغاز کرده با حضرت امیرمؤمنان علیه السَّلَامُ محاربه و مقاتله نمود و همچنین جمعی کثیر و جمی غفیر بودند که در بدایت ،حال لاف دوستی آن ولی مَلِك متعال

ص: 347


1- یعنی: «نوادر الحكمة»

می زدند عاقبت از آن سرور دین پرور مفارقت جسته عَلَم عداوت افراشتند، مانند آن ها که در جنگ صفین در سلک ملازمان آن جناب منتظم ،بودند، بعد از آن طریق عناد پیش گرفته تکفیر آن حضرت ،نمودند پس اگر طایفهٔ ناکثین و فرقه مارقین از دوستیی که قبل از اظهار دشمنی، می نمودند فایده یابند، ابومسلم نیز از محبتی که فرض کرده باشیم، منتفع می گردد.

پس بدان که ابو مسلم مروزی من اوّل العمر الى آخره مخالف اهل البيت علیهم السَّلَامُ وده زیرا که به صحت پیوسته که در بدایت حال «مروانی» بود و چون از بنی مروان تبرا نمود «کیسانی» شده و به امامت آل عباس قائل شده آنگاه گفت: بعد از پیغمبر عباس امام بوده، بعد از آن خود دعوای امامت نمود و به آن اکتفا ننموده، دعوای حلول کرد و بر آن دعوای باطل ثابت بود تا کشته شد.

القصه، در روز بیست و یکم جمادی الآخر از سال صد و بیست و ششم از هجرت، ولید بن یزید بن عبدالملک [درگذشت] و پسر عم او یزید بن ولید بن عبدالملک حکومت یافته، شش ماه به آن امر اشتغال نموده؛ و در بیستم ذی الحجة سنه مذکوره به علت طاعون درگذشت آنگاه برادرش ابراهیم بن ولید بن عبدالملک بر جای او نشست و دو ماه حکومت کرد، پس مروان حمار به شام آمده، دعوای خلافت نمود و ابراهیم از مروان گریخته حکومت به او گذاشت و بعد از سه ماه کشته شد.

و در سال [صد و] بیست و نهم از هجرت ابو مسلم مروزی در دیهی از دیه های شهر مرو از برای بنی عباس خروج کرده در تقویت آن جماعت کوشش عظیم نمود، اگر چه در منهج النّجات حکایت آن بی سعادت مسطور گشته و در این مختصر تفصیل هر اجمال حواله به آن کتاب است لیکن به سببی که از سیاق کلام آینده معلوم شود، مناسب چنان دید که در این اوراق نیز بعضی از مطاعن آن پیش خیل ارباب

ص: 348

شقاوت مذکور و برخی از دلایل لعن آن سردفتر اصحاب نفاق مزبور گردد.

بدان که چون مدت ها بلاد اسلام در تحت تصرف مخالفان تیره انجام بوده، بدع بسیار واقع و ناشایست بی شمار شایع شده بود چون شاه فلک جاه علیین بارگاه جنت آرامگاه الذی انزل اسمه بعدد الائمة و التنزيل ابو البقاء سلطان شاه اسماعيل - انار الله برهانه - پای سعادت بر سریر معدلت نهاد ابواب شفقت و رأفت بر روی عالمیان گشاد و در تنفیذ احکام شریعت و اعلای اعلام ملت و ترویج مذهب حق امامیه و استمالت قلوب طایفه ،ناجیه سعی موفور و جهد مشکور مبذول داشت و به تغلیق ابواب ناشایست همت گماشت اما بنابر آن که اکثر اوقات خجسته ساعات را به نکب و قهر اعداء دین و مخالفان ائمه طاهرین علیهم السَّلَامُ مصروف می داشت هنوز بعضی از آن بدع ،پایدار و برخی از آن قبایح برقرار مانده بود که داعی حق را لبیک اجابت ،گفته به ریاض قدس خرامید و تخت سلطنت به اعلی حضرت شاه شیعه پرور رَحِمَهُ اللَّهُ ناصب رایات ائمه اثنى عشر علیهم السَّلَامُ، مؤید دین مبین حضرت سيّد المرسلين صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ و آله و سلم محیی مراسم الائمة المعصومين علیهم السَّلَامُ، حامی حوزة الملک و الملة، ماحى آثار الكفر و البدعة، ناصب الويَةِ (1) العدل والإحسان، باسط النصفة و الأمن والأمان، السلطان بن السلطان بن السلطان أبو المظفر سلطان شاه طهماسب بهادر خان گذاشت، و آن جناب در عنفوان شباب عنان طبیعت از مشتهيات نفسانی و لذات جسمانی در تافت، و به حكم (إنّ الله يحبّ التوابين و يحبّ المتطهرين) (2) مرتبه محبوبيت حضرت رب العالمین دریافت و به قلع و قمع جمیع ملاهی و مناهی پرداخت، و آثار شنیعۀ بدعت و رسوم خلاف شریعت برانداخت.

و از جمله ی منکرات عظیمه که از آن نهی فرمود یکی آن بود که پیش از طلوع

ص: 349


1- لواء و علم .کوچک
2- سوره ی بقره آیه ی 222

خورشید سلطنتِ شاهِ جنّت مكان علیین آشیان بعضی از افسانه خوانان سنی سیرت و یاوه گویان ناصبی سریرت اسطوره بر ابو مسلم مروزی بسته بودند، و در زمان آن شاه علیین آرامگاه بعضی دیگر از قصه خوانان دروغ پیشه و بادپیمایان کج اندیشه تغییری در آن افسانه نموده آن قصه موضوعه را با مفتریات بر بعضی از ائمه معصومین عالم الالام آمیخته بودند و عوام را به آن تزویر و تسطیر محبّ و دوستدار آن محبوس زاویه سعیر گردانیده و با آن که نواب غفران پناه قصه خوانان را از خواندن آن قصه باطله منع نموده به شستن دفاتر ضالهٔ ایشان و به تخریب مقبره ای که به ابو مسلم مروزی نسبت می دادند امر فرموده بود، بعد از رحلت آن حضرت به قصور بی قصور جنت، بعضی از قصاص باز مرتکب آن ناشایست شده به اغواء و اضلال عوام اشتغال می نمودند شاه دین پناه مجدّداً از خواندن و شنیدن آن منع فرمود و قدغن نمود که هر کس آن

قصه کاذبه بخواند به تیغ سیاست زبانش قطع نماید.

الحق به غایت زشت بود که در بلاد شیعه آن طور قصه دروغی خوانند و عوام را دوست مخالفان گردانند و باید دانست که خواندن و شنیدن جميع قصص كاذبه حرام و از افعال فاسقین است، خصوصاً اخبار موضوعه ای که در مدح مخالفین است، که آن اخلال در مذهب و دین است؛ مگر آن که بر سبیل انکار و رد یا تنبیه عوام باشد، چنان که احادیثی که وضع نموده اند نواصب در فضیلت شیوخ خود که علمای امامیه الله نقل آن می کنند به طریق ،انکار و با دلایل واضحه رد آن می نمایند، و عوام را آگاه می سازند که آن از مفتریات و موضوعات مخالفین است و هر آینه اجتناب از شنیدن قصص کاذبه از اخلاق مؤمنین است زیرا که حضرت عزّت - تعالی شانه و تعظم برهانه - در صفت ایشان می فرماید که «و الّذينهم عن اللغو معرضون» (1) و جای دیگر در صفت

ص: 350


1- سوره مؤمنون آیه ی 3

بندگان برگزیده خود می فرماید که:«والذين لا يشهدون الزور و إذا مروا باللغو مروا کراماً» (1) و این آیه دال است بر آن که «عبادالرحمن» یعنی بندگان برگزیده ی پروردگار ،عالمیان کسانی اند که حاضر نشوند در مجالس و محافل اهل کذب و سایر فسوق از آن جهت که حاضر شدن در مشاهد باطله شریک شدن است در خطا و عصیان اهل آن مشاهد؛ به سبب آن که حضور در آن مجالس دلیل رضاست بر آن معاصی.

نواب خاتمة المجتهدین در «مطاعن المجرميّة» بعد از ایراد آیه ی کریمه ی ﴿مِنَ النَّاسِ مَنْ يَشْتَرِي لَهْوَ الْحَدِيثِ لِيُضِلَّ عَنْ سَبيل الله بغير علم وَ يَتَّخِذَها هزواً أُولئِكَ لَهُمْ عَذَابٌ مُهِينٌ﴾ (2) آورده است که :

«سئل الصادق علیه السَّلَامُ عن القصاص أيحل الإستماع لهم؟ فقال علیه السَّلَامُ:، و قال علیه السَّلَامُ : ﴿مَنْ أَصْغَی إِلَی نَاطِقٍ فَقَدْ عَبَدَهُ، فَإِنْ کَانَ اَلنَّاطِقُ عَنِ اَللَّهِ فَقَدْ عَبَدَ اَللَّهَ، وَ إِنْ کَانَ اَلنَّاطِقُ عَنْ إِبْلِیسَ، فَقَدْ عَبَدَ إِبْلِیسَ.﴾

یعنی پرسیدند: «از حضرت امام جعفر صادق علیه السَّلَامُ از حال قصه خوانان که آیا حلال است گوش داشتن به ایشان؟ آن حضرت فرمود که: حلال نیست و فرمود که هر کس گوش بدارد به ،ناطقی پس به تحقیق که او را پرستیده »

بدان که مراد ناطقی است که قصه های دروغ خواند و لب به سخنان باطل جنباند؛ چنان که در آخر این حدیث مستفاد می شود آنگاه آن حضرت فرمود که: «پس اگر ناطقی باشد که از خدا سخن گوید (یعنی حق گوید) به تحقیق که شنونده خدای را پرستیده و اگر ناطقی باشد که از ابلیس سخن گوید (یعنی باطل گوید) پس به تحقیق که شنونده ابلیس را پرستیده ».

و چون از اوّل این حدیث مفهوم گردید که هر کس گوش به قصه خوانانِ

ص: 351


1- سوره ی فرقان آیه ی 72
2- سوره ی لقمان آیه ی 6

دروغگوی بدارد آن قصه خوان [را] پرستیده و از آخر این حدیث به وضوح رسید که هر کس گوش به آن طور ناکسی کند بندگی شیطان به جای آورده؛ پس از این حدیث مستفاد گشت که اگر کسی استماع نماید قصه ای را که بر حمزه که عم پیغمبر آخر الزمان و سید شهداست بسته اند هم قصه خوان را پرستیده و هم شیطان را عبادت نموده و هر گاه چنین باشد پس ملاحظه نمای حال کسی را که قصه [ای] را شنود و افسانه ای را گوش کند که در تعریف ابو مسلم خارجی پرکین ساخته اند و در مدح آن ناصبی لعین پرداخته.

و بعد از نقل این حدیث شریف نواب مشارالیه می فرماید که :

«اعلم أنّ أبعد القصاص من الصدق و الصواب و أقربهم بالعذاب و العقاب، الذين هم يكذبون و يفترون على الباقر و آبائه علیهم السلام في شأن أبي مسلم المروزي، و هو رجل فاجر ملعون لم يكن من شيعة ائمتنا و لم يعترف بحقوقهم و كان م-ن أشدّ مخالفيهم و القاصون الخارصون يبدلون أحواله و أخباره و يحرصون و يرغبون الجهال بمحبّته و هم غافلون عن قوله تعالى ألا لعنة الله على الكاذبين » (1)

یعنی:«بدان به درستی که دورترین قصه خوانان از راستی و درستی، و نزدیک ترین ایشان به عذاب و عقاب ،الهی آن کسانی اند که دروغ می گویند و افترا می زنند بر حضرت امام محمد باقر و آباء کرام آن حضرت علیه السَّلَامُ در شأن ابو مسلم مروزی و این ابو مسلم مردی بود فاجر [و ملعون]، نبود از شیعه ی امامان ما و اعتراف نکرد به امامت ،ایشان و از سخت ترین مخالفان ایشان ،بود قصه خوانان دروغگوی

بدل می کنند احوال و اخبار او را و حریص و راغب می گردانند جهال را به دوستی ،او و ایشان (یعنی: قصه خوانان غافلانند از قول حضرت الله تعالی که می فرماید: (الا

ص: 352


1- سوره ی آل عمران آیه ی 61

لعنة الله على الكاذبين ) (1) یعنی: «بدان که لعنت خداست بر دروغگویان»

و در بعضی از کتب حکمت عملی مسطور است که مردم هر مدینه ای بر پنج صفت:اند اوّل خیرانند که خیر ایشان را سرایتی ،هست و ایشان نیکوکارترین مردمان و لایق صحبت ملوک و سلاطین اند دوّم خیرند که خیر ایشان را سرایتی نیست و این طایفه قابل تربیت باشند ،سیم آن که نه خیرند و نه شر این جماعت را باید بر خیر ترغیب نمود چهارم آن که شریر باشند و شر ایشان را سرایتی نباشد، این طایفه را باید حقیر داشت تا به خیر گرایند پنجم آن که بالطبع شریر باشند، و این صنف بدترین اهل عالمند و مستوجب بند و زندان؛ و شر این طایفه سرایت کند و ایشان اضداد اخیار ،باشند بدی را دوست دارند و نیکی را دشمن مانند حیوانات موذیه و چون سگ دیوانه و گرگ و خوک و مانند آن و این طایفه را نیز اقسام است که بعضی را به زجر از بدی می توان بازداشت و بعضی را به قطع اعضاء و زندان مؤبد؛ و گفته اند که قصه خوانان دروغگوی و افسانه خوانان سخت روی از این طایفه اند چه مضرت می رسانند با (2) حکایات کاذبه و فریب خاطر مردمان می دهند و تضییع قابلیت ایشان می نمایند.

مسود اوراق گوید: بی شک قصاص خراص فریبنده، گروهی بوده اند در شمار زیانکاران گمراه کنندۀ طایفه مؤید این حال و مصدّق این مقال آن که از اواخر سنه اثنى و ثلاثين و تسع مأة (932) که به تجدید نهی از این منکر وقوع پذیرفته، و لعن و ، طعن ابو مسلم شیوع گرفته تا این زمان که اوایل سنه ثمان وثلاثين و تسع مأة (938) است با آن که عوام کالانعام از علمای کرام و فضلای عظام از حال آن شقی استعلام نموده اند هنوز بعضی از ایشان از اختلاب یاوه گویان شیطان صفتان، چنان که عادت

ص: 353


1- سوره ی آل عمران آیه ی61
2- اصل به

مستضعفان است متفکر و ،حیرانند لهذا به خاطر فاتر رسید که در این مقام مجملی از احوال آن مبدع ظلام تحریر ،دهد تا بعضی از مؤمنان که به مطالعه این مختصر رغبت ،نمایند حجاب شک و نقاب ارتیاب از پیش چشم آن کوته نظران مرتفع سازند.

پس بدان! ای محبّ خاندان علیه السَّلَامُ ! ؛ که ابو مسلم مروزی از گروه امامیه و فرقه ی ناجیه اثنی عشریه نبوده و به قدم مخالفت طریق معاندت پیموده، تبیین این مقال این اجمال آن است که به موجب حدیث رسالت پناه صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ و آله و سلم که :

(ستفرّق امتى على ثلاثة وسبعين فرقة واحد منها ناجية و الباقى هالكة.)

بعد از آن ،حضرت امّتش به هفتاد و سه فرقه [متفرّق] شدند، و به دلیل حدیث متفق علیه که:

(مثل أهل بيتي كمثل سفينة نوح، من ركب فيها نجى، و من تخلف عنها غرق)

و چند حدیث دیگر که مؤالف و مخالف روایت کرده اند ثابت شده که فرقه یناجیه گروه امامیه اند ( یعنی شیعه اثنی عشریه) و غیر ایشان همه از اهل نارند و دور از رحمت پروردگار.

و چون تو را این معنی معلوم شد پس بدان که از جملهٔ آن هفتاد و دو فرقه ای که غیر امامیه اند یک گروه کیسانیه اند و ایشان نیز چند گروهند بعضی بعد از امیرالمؤمنین علیه السَّلَامُ نا قائل به امامت امام حسن علیه السَّلَامُ و امام حسین علیه السَّلَامُ بوده اند، و بعد از و امام حسین محمد بن الحنفیه را امام می دانستند و بعضی به امامت امام حسن علیه السَّلَامُ امام حسین علیه السَّلَامُ معترف ،نبودند، بلکه بعد از امیرالمؤمنين محمّد بن الحنفيّه را بی واسطه امام می دانستند و بعد از او قائل بودند به امامت پسر او عبدالله که مکنی بود به ابی،هاشم و بعضی بعد از ابی هاشم به امامت بیان بن سمعان قائل بودند و بعضی بعد از ابی هاشم به امامت برادر زادهٔ او حسن بن علی بن محمد بن الحنفیه قائل بودند بی واسطه، و بعضی بعد از ابی هاشم عبدالله بن معاوية بن عبدالله بن جعفر را امام

ص: 354

می دانستند، و بعضی بعد از ابی هاشم عبدالله بن حرب کندی را امام می دانستند، و بعضی بعد از ابی هاشم به امامت علی بن عبدالله بن عباس، و بعد از او به امامت پسر او [محمد] معترف بودند و بعضی بعد از ابی هاشم قائل به امامت محمد بن علی بن عبد الله بن العباس بن عبدالمطلب بودند؛ و بعد از او، پسر او ابراهیم را امام می دانستند و این ابراهیم مشهور بود به «ابراهیم امام» و او بود که ابو مسلم را به دعوت اهل خراسان فرستاد.

و به صحت رسیده که ابو مسلم کیسانی مذهب بوده و بعد از امیرالمؤمنین على علیه السَّلَامُ به امامت محمد بن الحنفیه اعتراف نموده و بعد از او به امامت پسر او ابی هاشم، و بعد از او به امامت علی بن عبدالله بن العباس، و بعد از او به امامت پسر او ،محمد و بعد از او به امامت پسر او ابراهیم و بعد از او به امامت برادر او عبدالله بن محمد بن علی بن عبد الله بن العباس قائل شده و این عبدالله بن محمد را لقب «سفّاح» بود و کنیتش ابوالعباس، و گاهی] (1) او را به مادرش منسوب ساخته، «عبدالله بن الحارثیه» می گفتند.

پس به دلیل حدیث مذکور چون ابو مسلم از گروه ناجیه (یعنی: شیعه امامیه) نبوده، از اهل نار است، و دور از رحمت پروردگار و هر آینه هر کس که از اهل دوزخ ،باشد ملعون ،است زیرا که لعنت عبارت از دوری است از رحمت حق تعالی و احادیث صحیحه و اخبار صریحۀ بسیار است که دال است بر آن که هرکس انکار امامت یکی از ائمه ی معصومین علیهم السَّلَامُ ،نماید یا غیر ایشان را امام و خلیفه داند مخالف خدا و رسول ،است و منحرف از طریق ارباب حق و اصحاب قبول و در روز قیامت

ص: 355


1- تا این جا حدود نه صفحه که جمعاً 187 سطر است در نسخه ی «ابیات المختار» نبود ولی در نسخه ی«انيس المؤمنین» بود که به جهت مزید استفاده در این جا آوردیم.

در شمار کفار و با گروه بی شکوه «ان المنافقين في الدرك الاسفل من النار» (1) ب-ه عذاب الیم و عقاب جحیم گرفتار.

از آن جمله حدیثی است که نواب شیخ علی بن عبد العال در «مطاعن المجرميه» آورده که پیغمبر صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ و آله و سلم فرمود که:

«الأئمة من بعدى اثنى عشر من زاد أو نقص فقد كفر»

یعنی: امامان بعد از من دوازده اند هر کس بر این دوازده بیفزاید یا از این دوازده کم کند پس به تحقیق که کافر است.»

دیگر هم در کتاب مذکور آورده است که پیغمبر صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ و آله و سلم فرمود که:

«الائمة من بعدى اثنى عشر؛ اوّلهم أمير المؤمنين على بن أبي طالب و آخرهم القائم؛ طاعتهم طاعتی و معصيتهم معصیتی و من انكر واحداً منهم فقد انكرني»

یعنی:«امامان بعد از من دوازده اند اوّل ایشان امیرالمؤمنين على بن ابی طالب علیه السَّلَامُ و آخر ایشان حضرت قائم علیه السَّلَامُ (یعنی: صاحب الزمان)؛ فرمانبرداری نمودن ایشان را فرمانبرداری نمودن است مرا و نافرمانی کردن ایشان را نافرمانی کردن است مرا هر کس انکار کند یکی از ایشان را پس به تحقیق که انکار کرده است مرا »

دیگر آن که ابن شاذان - علیه الرحمة والغفران در «مأه»ای که جمع نموده است، که آن را از طرق عامه آورده که امام به حق ناطق :یعنی امام جعفر صادق علیه السَّلَامُ از آباء کرام خود علیه السَّلَامُ نقل کرده که پیغمبر صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ و آله و سلم فرمود که جبرئیل علیه السَّلَامُ مرا خبر داد که دروستی حضرت ربّ العزّة فرمود که:

«من علم أن لا إله إلا أنا وحدى و أن محمداً عبدی و رسولى، و أنّ على

ص: 356


1- سوره ی نساء آیه ی 145

بن ابی طالب خليفتي و أنّ الائمة من ولده ،حججى، أدخلته الجنة برحمتي، و نجيته من النار بعفوي، و أبحت له جوارى و أوجبت له كرامتي و أتممت عليه نعمتی، و جعلته من خاصتي و خالصتى إن ناداني لبيته، و إن دعانى أجبته و إن سألني أعطيته، و إن ،سكت ابتدأته، و إن أساء رَحِمته، و إن فرّ منّى دعوته، و إن رجع إلى قبلته، و إن أقرع بابي فتحته، و من لم يشهد أن لا إله الا أنا وحدى، أو شهد بذلك و لم يشهد أن محمداً عبدى و رسولى، أو شهد بذلك و لم يشهد أنّ على بن ابى طالب خليفتي، او شهد بذلك و لم يشهد أن الائمّة من ولده حججی، فقد جحد نعمتی و صغر عظمتی و کفر بآیاتی و و كتبى و رُسُلى، إن قصدني حجبته، و إن سألني حرمته، و إن ناداني لم أسمع ندائه، إن دعانى لم أستجب دعائه، و إن رجاني خيبته، و ذلك جزائه منى، و ما أنا بظلام للعبيد».

یعنی: هر کس اعتراف نماید که نیست معبودی غیر از من و اعتقاد کند که محمد صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ و آله و سلم بنده و رسول من است و علی بن ابی طالب علیه السَّلَامُ خليفه من است، و امامانی که از فرزندان علی بن ابی طالب،اند حجّت های منند؛ در آورم او را به بهشت رحمت خود و برهانم او را از آتش به عفو ،خود و مباح گردانم مر او را جوار قرب خود و واجب گردانم برای او کرامت خود را و تمام کنم بر او نعمت خود را و بگردانم او را از بندگان خاص و خالص خود؛ یعنی نگذارم که شیطان را از او نصیبی باشد اگر ندا کند مرا جواب دهم او را؛ و اگر بخواند مرا اجابت کنم او را؛ و اگر از من چیزی خواهد عطا کنم به او و اگر خاموش شود من سخن آغاز کنم با او؛ و اگر بدکند بیامرزم او را؛ و اگر بگریزد از من بخوانم او را به سوی خود؛ و اگر بازگشت نماید به من قبول کنم او را، و اگر بکوبد در رحمت مرا بگشایم برای او، و هر کس که شهادت به وحدانیت من ندهد یا شهادت به آن دهد و شهادت به رسالت محمّد ندهد یا شهادت دهد به رسالت محمد و شهادت ندهد به خلافت علی بن ابی طالب و یا

ص: 357

شهادت به خلافت علی بن ابی طالب بدهد و شهادت ندهد امامان که از فرزندان علی بن ابی طالباند حجّت های منند بر خلق، پس به تحقیق که آن کس انکار نعمت من کرده و تصغیر عظمت من نموده و کافر شده به آیات ،من و کتاب های من و رسولان من آن کس اگر قصد درگاه من کند باز دارم او را؛ و اگر طلب کند از من بی بهره و محروم سازم او را؛ و اگر ندا کند مرا نشنوم ندای او را؛ و اگر دعا کند مستجاب نکنم دعای او را؛ و اگر امیدوار باشد به من ناامید گردانم او را؛ و این جزای عمل اوست از من و نیستم من ظلم کننده بر بندگان خود.»

و باز حضرت امام جعفر صادق علیه السَّلَامُ از آباء خود علیه السَّلَامُ نقل فرموده که چون از حضرت سید انام این حدیث معجز نظام را به این مقام رسانید، جابر بن عبدالله انصاری برپای خاست و گفت: «يا رسول الله من الائمة من ولد على بن أبى طالب»؟

یعنی: «کیستند امامان از فرزندان علی بن ابی طالب؟»

پیغمبر صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ و آله و سلم به طریق تعداد فرمود:

«الْحَسَنُ وَ الْحُسَیْنُ سَیِّدَا شَبَابِ أَهْلِ الْجَنَّةِ ثُمَّ سَیِّدُ الْعَابِدِینَ فِی زَمَانِهِ عَلِیُّ بْنُ الْحُسَیْنِ ثُمَّ الْبَاقِرُ مُحَمَّدُ بْنُ عَلِیٍّ وَ سَتُدْرِکُهُ یَا جَابِرُ فَإِذَا أَدْرَکْتَهُ فَأَقْرِئْهُ مِنِّی السَّلَامَ ثُمَّ الصَّادِقُ جَعْفَرُ بْنُ مُحَمَّدٍ ثُمَّ الْکَاظِمُ مُوسَی بْنُ جَعْفَرٍ ثُمَّ الرِّضَا عَلِی بْنُ مُوسَی ثُمَّ التَّقِیُّ مُحَمَّدُ بْنُ عَلِیٍّ ثُمَّ النَّقِیُّ عَلِیُّ بْنُ مُحَمَّدٍ ثُمَّ الزَّکِیُّ الْحَسَنُ بْنُ عَلِیٍّ ثُمَّ ابْنُهُ الْقَائِمُ بِالْحَقِّ مَهْدِیُّ أُمَّتِی الَّذِی یَمْلَأُ الْأَرْضَ قِسْطاً وَ عَدْلًا کَمَا مُلِئَتْ ظُلْماً وَ جَوْراً هَؤُلَاءِ یَا جَابِرُ خُلَفَائِی وَ أَوْصِیَائِی وَ أَوْلَادِی وَ عِتْرَتِی مَنْ أَطَاعَهُمْ فَقَدْ أَطَاعَنِی، وَ مَنْ عَصَاهُمْ فَقَدْ عَصَانِی وَ مَنْ أَنْکَرَهُمْ أَوْ أَنْکَرَ وَاحِداً مِنْهُمْ فَقَدْ أَنْکَرَنِی وَ بِهِمْ یُمْسِکُ اللَّهُ السَّمَاءَ أَنْ تَقَعَ عَلَی الْأَرْضِ إِلَّا بِإِذْنِهِ وَ بِهِمْ یَحْفَظُ اللَّهُ الْأَرْضَ أَنْ تَمِیدَ بِأَهْلِهَا »

یعنی: امامان از فرزندان علی بن ابی طالب حسن و حسین اند دو سرور جوانان اهل بهشت؛ بعد از ایشان سرور عبادت کنندگان در زمان خود علی بن الحسین، بعد از

ص: 358

او محمد بن علی الباقر و زود باشد که دریابی تو او را ای جابر! پس هرگاه که او را ،دریابی او را بخوان از من سلام پس جعفر بن محمد الصادق، بعد از او موسیٰ بن جعفر الکاظم بعد از او علی بن موسی الرضا، بعد از او محمد بن علی ملقب به تقی، بعد از او علی بن محمد موصوف به نقی، بعد از او حسن بن علی معروف به زکی، بعد از او پسر او قائم به حق مهدی امت ،من آن که پر کند زمین را از عدل و داد، همچنان که پر شده باشد از جور و ظلم ای جابر ایشان خلفای من و اوصیای من و فرزندان من و فرزندزادگان منند؛ هر کس فرمان برد ایشان را پس به تحقیق که فرمان برده است مرا؛ و هر کس نافرمانی کند ایشان را پس به تحقیق که نافرمانی کرده است مرا؛ و هر کس انکار کند ایشان را یا انکار کند یکی از ایشان را پس به تحقیق که انکار کرده است مرا؛ به سبب این ائمه اثنی عشر نگاه می دارد خدای تعالی آسمان را که واقع نشود بر زمین، الاً به رخصت او و هم به سبب ایشان نگاه می دارد زمین را از آن که بجنباند اهل خود را.»

دیگر مروی است از ابن عباس که گفت: من از رسول صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ و آله و سلم پرسیدم که امام بعد از تو چند باشد؟ فرمود که:

«الائمة من بعدى إثنى عشر، أولهم على بن أبي طالب، و بعده الحسن و الحسين، فإذا انقضى زمان إمامة الحسين فابنه على، فإذا انقضى على فابنه محمد، فإذا انقضى محمّد فابنه ،جعفر، فإذا انقضى جعفر فابنه موسى، فإذا انقضى موسى فابنه على، فإذا انقضى على فابنه محمّد، فإذا انقضى محمّد فابنه على، فإذا انقضى على فابنه الحسن، فإذا انقضى الحسن فابنه المهدى، يا بن عبّاس! من أنكرهم أو ردّ واحداً منهم، فكأنما قد أنكرنى و ردّنى و من أنكرنى و ردّنى فكأنما قد أنكر الله و رده يا بن عباس! سوف يأخذ الناس يميناً وشمالاً، فإذا كان ذلك فاتبع علياً و حزبه، فإنّه مع الحق و الحق ،معه، فلا يتفرّقان حتّى يردا على الحوض، يا بن عبّاس!] ولايتهم ولایتی و

ص: 359

ولايتي ولاية الله، و حربهم حربی، و حربی حرب الله، و سلمهم سلمی، و سلمی سلم الله.»

یعنی :«امامان بعد از من دوازده اند اوّل ایشان علی بن ابی طالب است ؛ و بعد از او حسن پس حسین پس چون منقضی شود زمان امامت حسین پس پسر او ،علی پس چون منقضی شود علی پس پسر او محمد پس چون منقضی شود محمد پس او ،جعفر پس چون منقضی شود جعفر پس پسر او ،موسی پس چون منقضی شود موسی پس پسر او علی، پس چون منقضی شود علی پس پسر او محمد، پس پسر او چون منقضی شود محمّد پس پسر او ،علی پس چون منقضی شود علی پس پسر حسن پس چون منقضی شود حسن پس پسر او ،مهدی ای پسر عبّاس هر کس انکار کند ایشان را یا رد کند یکی از ایشان را پس همچنان باشد که به تحقیق مرا انکار نموده و رد کرده (1) و هر کس که مرا انکار نماید و رد کند همچنان باشد که به تحقیق خدای را انکار نموده و ردّ کرده ولایت ایشان ولایت من است و ولایت من ولایت خداست؛ و جنگ کردن با ایشان جنگ کردن با من است و جنگ کردن با من جنگ کردن است با خدا و صلح کردن با ایشان صلح کردن با من است و صلح کردن با من صلح کردن با خدا است.»

و در این باب حدیث از طرق مؤالف و مخالف بسیار است پس از مضامین احادیث مذکوره، حقیقت مذهب امامیه ظاهر گردید و همچنین واضح گشت که هر کس انکار امامت یکی از ائمه اثنی عشر علیهم السَّلَامُ ،نماید یا به امامت احدی غیر ایشان قائل گردد با آن که مظهر کلمتین (2) باشد، در تحت آیه کریمه ﴿وَ مَنْ لَمْ يَحْكُمْ بِما أَنْزَلَ اللَّهُ

ص: 360


1- اصل انکار نموده اند و رد کرده اند.
2- یعنی کلمه توحيد «لا اله الا الله» و كلمة نبوّت «محمد رسول الله».

فَأُولئِكَ هُمُ الْكافِرُونَ﴾ (1) است و از دایره ایمان و اسلام بیرون؛ و از این جهت است كه سيد المحققين و سند المجتهدين علامة الورى یعنی سید مرتضای علم الهدی می فرماید که «الناس :صنفان اثنی عشری و کافر »

فصل در ذکر نسب و مولد ابومسلم مروزی

بدان که مورّخان را در مولد و نسب ابو مسلم و نام او و نام پدر او اختلاف است؛ اما آن چه نزد اصحاب ما امامیه به صحت رسیده آن است که مولد او قريه ی «خطرنیه» بوده، از ناحیه نرس (2) و جامعین که از نواحی کوفه بود و او را عبدالرحمن و پدر او را احمد نام ،بود و این احمد گاهی در ملازمت معقل حدّاد عجلی و گاهی در خدمت ابو عکرمه سراج عجلی به سر می برد و مادر ابو مسلم کنیزک معقل حداد بود و مؤید این روایت است آن چه نواب مستطاب مرتضی ممالک الاسلام خاتم المجتهدین یعنی شیخ علی بن عبد العال - خلد الله ظله العال-ى على مفارق المسلمين الى يوم الدين - در کتاب «مطاعن المجرمية» ایراد فرموده که:

«قد كان ابومسلم هجيناً من أهل الكوفة و كان مولده قرية من أعمالها يقال لها: خطرنيّة [فإذا] أنفذه إبراهيم إلى خراسان و قوّى أمره، فقيل له: أبومسلم المروزى ، لأنّه خرج في كورة مرو منها و أقام كثيراً بها».

یعنی:«به تحقیق که بود ابو مسلم هجین از اهل کوفه و بود مولد او دیهی از اعمال کوفه که آن دیه را خطرنیه می گفتند؛ پس چون فرستاد او را ابراهیم به خراسان و قوت گرفت امر او گفتند او را ابو مسلم ،مروزی از برای آن که خروج کرد در شهر مرو، و اقامت نمود در آن شهر بسیار »

ص: 361


1- سوره ی مائده آیه ی 44
2- نسخه اصل ترس

و کسی را که به شهر مرو نسبت می دهند او را «مروزی» و «مروی» می گویند؛ و ((هجين)) عبارت از کسی است که پدر او آزاد و مادرش بنده بوده باشد اما مشخص نشده که خودش بنده بوده یا آزاد.

بعضی را عقیده آن بود که احمد ،مذکور کنیزک مزبور را به اجازت معقل حدّاد خواستگاری ،نموده مشروط به آن که هر فرزندی که متولد شود، بنده معقل باشد؛ و برخی را زعم آن که بدون شرط آن کینزک را خواسته و زمره ای او را به سوء ولادت نسبت داده اند، و عبارت مسعودى - عليه الرحمة - که در «مروج الذهب» تقرير فرموده، مشیر به همین ابهام است؛ و آن عبارت این است که: «قد تنوزع في أمر أبى مسلم فمن الناس من رأى أنه من العرب و منهم من رأى أنه كان عبداً فأعتق.»

یعنی:«نزاع کرده اند در امر ابو مسلم بعضی گفته اند که عرب بوده و بعضی گفته اند: بنده بود پس آزادی یافت.»

و بعد از این عبارت بر وجه توضیح بیان نموده که:

«و كان من أهل النرس (1) و الجامعين من قرية يقال لها: خطرنيه و إليها يضاف الثياب الترسية المعروف بالخطرنى و ذلك من أعمال الكوفة و سوادها.»

یعنی:«ابو مسلم از اهل نرس (2) و جامعین بود از دیهی که آن دیه را خطرنیه می،گفتند که جامه های نرسیه که معروف بود به «خطرنی» اضافه کرده می شود به آن ،دیه و آن دیه از اعمال کوفه و سواد کوفه بود».

و مسعودی مذکور که قائل این عبارت است علی بن الحسین مسعودی است که از اکابر علمای امامیه است و در زمان غیبت صغرای حضرت صاحب الامر علیه السَّلَامُ بوده.

بالجمله بنی معقل می گفتند که ابو مسلم بنده ،ماست و او دعوای حریت

ص: 362


1- نسخه ی اصل: الترس.
2- نسخه ی اصل: ترس

می نمود؛ و چون در خراسان قوت گرفت و استیلا یافت دعوی کرد که من از فرزندان سلیط بن عبدالله بن عباسم و سبب این دعوی عن قریب مذکور گردد، ان شاء الله تعالى.

آورده اند که چون ابو مسلم به وجود آمد احمد خطرنی به واسطهٔ تنگدستی، و بعضی گفته اند به سبب آن که رقبهٔ فرزندش از قید رقیت آزاد باشد، او ا بر سر راهی پس ابو مسلم نامی از رؤسای خطرنیه او را برداشته عبدالرحمن نام کرد و به تربیتش مشغول شد و روایت بعضی از مخالفین را انطباق تمام است بر این، از جمله صاحب كتاب «الأنباء في تاريخ الخلفاء» آورده (1) که: «و كان أبومسلم يلقب بصاحب الدولة و اسمه عبدالرحمن و كان لقيطاً رباه رجل من أهل الكوفة»

یعنی: «لقب ابو مسلم صاحب الدولة بود و نامش عبدالرّحمن و او لقیطی بود که پرورد او را مردی از اهل کوفه.»

و «لقیط »کودکی را گویند که مادرش او را بر سر راه انداخته باشد.

و بعضی را عقیده آن است که مادرش از خوف خواجه خود او را بر سر راه افکنده، اما آن چه در ترجمه تاریخ طبری است که ابو مسلم غلامی بود، و سراجی ،کردی و نامش عبدالرحمن بن مسلم بود و اندر خدمت گروهی از بنی عجل بود به خراسان، خالی از اندک خلافی نیست؛ زیرا که مسلم خطرنی مربی او بود نه پدر، و آن که او گفته که در خدمت گروهی از بنی عجل بود به خراسان می تواند بود که اشارت به آن باشد که در خراسان چند وقتی در خدمت ابو عکرمه سراج عجلی و بعضی از خویشان او بود؛ چنان که مذکور شود، ان شاء الله تعالى.

بالجمله، معقل را در خطرنیه ضیعتی بود، به وسیله یکی از زارعانش، بنی معقل

ص: 363


1- اصل در کتاب مذکور آورده

بر این حال مطلع شده ابو مسلم را از مربی او یعنی مسلم خطرنی طلب نمودند، و مدتی بین الطرفین مناقشه بود عاقبت مسلم خطرنی منزجر شده، آن پسر شقاوت اثر را به بنی معقل تسلیم کرد و علی بن معقل حداد عجلی بعد از فطام به تربیت آن مولودِ مردود اشتغال نمود و پدر ابو مسلم (یعنی: احمد خطرنی) همچنان در خدمت معقل حداد به سر می برد و گاهی ملازمت ابو عکرمه سراج می نمود. و بعضی از اوقات که احمد در خدمت ابو عکرمه بود، ابو مسلم نزد او می رفت پس آهنگری و سراجی یاد ،گرفت و چون به حد رشد رسید، مدتی در خدمت ادریس بن معقل عجلی به سر برد پس به محمد بن علی بن عبدالله بن عباس پیوست و بعد از فوت محمد مذکور، ابراهيم بن محمد ابو مسلم (1) را از جملۀ داعیان گردانیده او را به دعوت اهل خراسان فرستاد تا در ارتفاع رایت دولت بنی عباس سعی بلیغ به تقدیم رسانید؛ و لهذا نزد «طايفه عبّاسيّه» به «صاحب الدعوة» و «صاحب الدولة» ملقب گشت.

فصل در سبب رسیدن ابو مسلم به خدمت محمد بن علی بن عبدالله بن عباس

مروی است که چون محمد بن علی را داعیۀ امامت و خلافت در خاطر رسوخ یافت، به مکه رفته، در موسم حج با مردم که از اطراف می آمدند، ملاقات می کرد، و از ایشان عهد و مواثیق فرا می گرفت که افشای راز او ننمایند؛ آنگاه ایشان را به متابعت خود دعوت می نمود تا جمعی کثیر و جمی غفیر به دمدمه و فسون او فریفته و شیفته ،گشته دست متابعت (2) به او دادند و پای جهالت در وادی ضلالت نهادند و در ماه هجريه ابو عکرمه سراج به نیت حج از کوفه به مکه آمد و او را با محمد ملاقات اتفاق افتاده به متابعتش مایل ،گشت و در همان ایام محمد مزبور محمد بن حسین را با

ص: 364


1- نسخه اصل او را
2- نسخه انیس المؤمنين مبایعت

حسان عطاء به دعوت اهل خراسان نامزد کرد، ابو عکرمۀ سراج گفت: اگر امام رخصت فرماید، من نیز با ایشان موافقت نموده و در این امر سعی نمایم محمد بن علی بن عبدالله بن العباس آن دو تن را سفارش نمود که از صوابدید ابو عکرمه تجاوز ،ننمایند و در باب دعوت وصیت نامه ای به ابو عکرمه داد که دستورالعمل او باشد و ایشان به کوفه آمده ابو عکرمه کارسازی ها نمود، پس متوجه خراسان شوند، ابو مسلم از سیر و سفر ابو عکرمه آگاهی یافت پس بر اثر او روان شده ملازمتش اختیار نمود.

و محمد بن علی بن عبد الله بن عباس، هبیره نامی را به دعوت به عراق فرستاد، و هبیره در عراق عرب به خفیه مردم را به بیعت محمد بن علی دعوت می نمود، و آن سه تن در بلاد خراسان می گشتند و پوشیده به همین کار اشتغال می نمودند، و هر کس که قبول بیعت می نمود از او عهدنامه ای به نام محمد بن علی می گرفتند، و چون مکتوبی چند جمع می شد به نزد محمد بن علی می فرستادند ابو عکرمه از معارف و مشاهیر ساکنان خراسان که به دایرۀ بیعت در آمده بودند دوازده تن را به نقابت اختیار نموده فرمود که به گرفتن بیعت مشغول گردند کثیر خزاعی و پسرش سلیمان بن کثیر و مالک بن هیثم و قحطبة بن شبیب از جمله این دوازده تن بودند و قحطبه مذکور خارجی زاده بود و پدرش شبیب در میان خوارج دعوای امامت می نمود، [چنان که شمه ای از حالات او در ضمن وقایع زمان حضرت امام زین العابدين علیه السَّلَامُ در ای--ن مختصر مذکور گشته ] (1)

افسانه خوانان یاوه گوی بی حیا و قصه خوانان سخت روی بادپیمای ، این قحطبه و احمد زمچی را که از ملازمان او بود، از اشراف سادات می شمردند، و عوام کالانعام را به این تزویر شیفته و رام و گرفتار دام خود می گردانیدند.

ص: 365


1- شاید این عبارت توضیحی است از سید مختار و یا عبارت نسخه ای از«انیس المؤمنین» است

مختار گوید که: قحطبه از بنی طی بود گاهی او را و پدرش را به آن قبیله نسبت داده «طائی»می گفتند و گاهی به شیبان که جد ایشان بود منسوب ساخته «شیبانی» می خواندند چه پدر ،قحطبه شبیب بن يزيد بن نعيم بن الشيبان الطائی بود و در بسیاری از کتب معتبره مذکور است که شبیب مذکور در میان خوارج دعوای امامت می نمود و حضرت امیرالمؤمنین علی علیه السَّلَامُ را دشنام می داد و متابعان خود را به سبّ و شتم آن حضرت مأمور می ساخت و در «عیون اخبار الرضا علیه السَّلَامُ » و بعضی دیگر از کتب حدیث مذبور است که حمید بن قحطبه در یک شب به امر هارون الرشید شصت امام زاده را به قتل رسانید.

مؤلف رَحِمَهُ اللَّهُ می فرماید: اما چون محمد بن علی بن عبدالله بن عباس مطلع شد که ابو عکرمه دوازده نقیب تعیین نموده است از اکابر اصحابِ بیعت، هفتاد تن را نقابت داد و به هر یک جداگانه دستورالعملی فرستاد که خلق را به چه منوال دعوت کرده با ایشان چگونه معاشرت نمایند.

و در سنه ی اثنی و مائه ،ابو عکرمه قحطبة بن شبيب و سلیمان بن کثیر و مالک بن هیثم را نزد محمد بن علی فرستاد که اموال خمس را که جمع کرده بودند، به او رسانند و ابو مسلم را با ایشان همراه کرده چون به مکه رسیدند، شبی نزد محمد بن علی رفته بوسه بر دست و پای او دادند و آن مال را تسلیم ،نمودند محمّد ایشان را نوازش کرده چون چشمش بر ابو مسلم افتاد از احوال او استکشاف نمود؛ گفتند: سراج پسری است بنی معقل می گویند بنده و بنده زاده ماست و او می گوید آزادم محمّد با ایشان گفت :که از حال او غافل مباشید که نشان داده اند که از مثل او ،کسی ما را فتح عظیم روی نماید بعد از آن وصیت کرد که اگر مرا حادثه ای پیش آید، باید که متابعت پسرم ابراهیم نمایید و اگر او را قضیه ای روی دهد برادرش ابوالعباس را امام و خلیفه دانید، و این ابوالعباس عبدالله بن محمد است که آخر ب-ه «سفاح» ملقب

ص: 366

گشت، و گاهی او را به مادرش نسبت داده عبدالله بن الحارثية می گفتند، چنان که گذشت.

پس ایشان اجازت مراجعت خواسته به خراسان بازگشتند و در سنه ی خمس و عشرين ومائة محمد بن علی بن عبدالله بن العباس بیمار شده، دیگرباره وصیت کرد که بعد از من پسرم ابراهیم امام و خلیفه است و اگر او را واقعه ای رسد، بعد از او برادرش ابو العباس عبدالله بن الحارثية؛ و در همان بیماری درگذشت، چون این خبر به داعیان رسید سلیمان بن کثیر و قحطبة بن شبیب و مالک بن هیثم با جمعی به عزم تعزیت از خراسان متوجه مکه شدند؛ ابو مسلم نیز همراه بود، چون با ابراهیم ملاقات نموده و مراسم تعزیت به جای آوردند گفتند ای امام دست بده تا با تو بیعت کنیم ابراهیم دست داد یک یک بیعت می کردند تا نوبت به ابو مسلم رسید، چون پیش رفت ابراهیم او را بشناخت نوازش ،نمود، بعضی از مورّخین مخالف گفته اند که ابو مسلم را نام ابراهیم بود و در آن وقت ابراهیم بن محمد با او گفت که تغییر نام خویش ،نمای ابو مسلم خود را عبدالرّحمن نام کرده از برای کنیت لفظ ابو مسلم اختیار نمود و زمره ای هم از ایشان گفته اند که پدر او مسلم نام داشت از آن جهت خود را به «ابو مسلم مکنّی ساخت که اگر او را پسری به هم رسد به نام پدر موسوم گرداند، اما اصح آن است که او را عبدالرحمن و پدرش را احد نام بوده چنان که قبل از این هم در این مختصر سمت تحریر یافت و ایضاً مذکور گشت که مسلم، نام آن کسی بود که چند روزی به تربیتش اشتغال نمود.

در بعضی از کتب معتبره مسطور است که ابو مسلم عار می داشت که او را پسر احمد خطرنی ،گویند چون احمد از فرومایگان و فرو پالکان (1) بود، بنابر آن که مسلم

ص: 367


1- در نسخۀ اصل چنین به نظر رسید

خطرنی از رؤسای خطرنیه بود و به قدر [کافی] نامی و ثروتی داشت ابو مسلم می خواست که مردم او را پسر مسلم خطرنی دانند چون نزد ابراهیم بن محمد رفت و ابراهیم او را نیز از داعیان گردانیده امر کرد که به خراسان رود و مردم را به بیعت او دعوت نماید ابو مسلم از برای شهرت استدعای کنیتی ،نمود ابراهیم :گفت هر کنیت که خود خواهی ما تو را به آن مکنّی ،سازیم ،گفت پدرم را مسلم نام بود و نیتم آن است که اگر مرا پسری به هم ،رسد او را به نام پدر موسوم کنم ابراهیم گفت ما نیز تو را ابو مسلم کنیت دادیم و دختر عمران بن اسماعیل را به ابو مسلم عقد بست آنگاه او را مصحوب آن جماعت به خراسان فرستاد.

و بعد از رسیدن ایشان به خراسان میان نصر سیّار و جدیع بن علی آزدی که مشهور بود به «کرمانی» مواد وحشت حرکت کرده نایره نزاع و جدال در التهاب و اشتعال آمد؛ و اکثر قبایل عرب که در خراسان بودند، میل به جانب جدیع نمودند پس نصر سیّار خائف ،شد و حارث بن شریح را که از قبل او حاکم ماوراءالنهر بود طلب ،داشته حارث به او پیوست و نصر از رسیدن حارث قوی خاطر و مستظهر ،گشت و هم در آن ایام حارث از نصر رنجیده با او در صدد مقابله و مقاتله در آمده مغلوب گشت، پس به جدیع متصل شد و به اتفاق چهار روز با نصر کارزار نمودند و نصر عاجز شده از شهر مرو بیرون رفت و جدیع به شهر داخل شده اسباب او را غارت نمود، حارث به جدیع پیغام داد که ما با این جماعت از آن جهت مقاتله و محاربه می نماییم که بر خلاف کتاب خدا و سنت مصطفی کار می کردند، سزاوار نبود که مردم با من (1) بر خلاف کتاب و سنت مصطفی عمل نمایند بعد از آن به مسجد رفت و جدیع را به جهت مشورت طلب داشت جدیع از غدر او اندیشیده در رفتن تعلل نمود،

ص: 368


1- در نسخه ی اصل چنین به نظر رسید.

عاقبت کار ایشان به مقاتله ،انجامید حارث با برادر و پسر و جمعی از بنی تمیم به قتل رسید و جدیع لشکر برداشته روی به نصر سیّار (1) گذاشت.

و چون این خبرها به ابراهیم بن محمد رسید نامه ای بر اتباع خویش که در خراسان داشت فرستاد که فرصت غنیمت شمرده خروج کنید و امارت ایشان را به ابو مسلم داد چون معلوم کرده بود که ابو مسلم در رأی و تدبیر و حیله و تزویر گوي مسابقت از اقران ربوده

مجملاً چون امارت بر ابو مسلم قرار گرفت فرمان داد که نقیبان و داعیان که در هر بلده از بلاد خوارزم و خراسان و ماوراءالنهر بودند با بیعتیان بگویند که سیاه پوشی شعار خود ساخته در اواخر ماه رمضان آن سال خروج کنند، و آن سال صد و بیست و نهم بود از هجرت نقل است که ابراهیم ایشان را به سیاه پوشی امر کرده ،بود تا هرگاه همه با لباس سیاه به برابر سپاه در آیند شاید که در نظر ایشان مهیب ،نمایند و آن که بعضی از مورّخین مخالف گویند که در ماتم یحیی سیاه پوشیدند صحتی ندارد.

بالجمله شیعۀ عباسیه در اواخر ماه رمضان سنه ،مذکوره با لباس سیاه در اکثر شهرهای خراسان و خوارزم و ماوراء النهر خروج کردند اوّل کسی که خروج کرد اسید بن عبدالله بود در نسا، در آن وقت ماوراءالنهر و خوارزم و خراسان در تصرف بنى اميّه ،بود و امارت و ایالت ولایات مذکوره تعلّق به نصر سیار داشت چنان که سابقاً رقم زدۀ کلک بیان .گشت

بر مستحضران علم اخبار و متتبعان فنّ آثار ظاهر است که ابو مسلم در سال صد و سی و هفتم از هجرت کشته شده چنان که مذکور ،گردد ان شاء الله تعالى، و سلطان

ص: 369


1- عبارت متن مطابق نسخهٔ اصل است ولی شاید عبارت چنین باشد جدیع لشکر برداشته روی به بصره گذاشت.

محمد خوارزمشاه در سال پانصد و نود و شش از هجرت پا بر تخت سلطنت گذاشته که از کشته شدن ابو مسلم تا ابتدای پادشاهی او چهار صد و پنجاه و نه سال باشد، غرض از تمهید این مقدمه و باعث بر تقریر این مقاله] :آن که قصه خوانان دروغگوی بی حیا که ترجمان زبان شیطانند و شیرازه دفتر عصیان و در فریب دادن مردمان با ابلیس پر تلبیس هم پیمان حکایت های دروغ بر آن پادشاه بستند، آن پادشاه را ناصر و معاصر و مظاهر ] ابو مسلم باز می شمردند و عوام کالانعام را به این تزویر راه می سپر دند، اما ناکسانی که از خدا و رسول شرم ناکرده و هزار افترا بر حضرات ائمه معصومین علیهم السَّلَامُ می زدند در تعریف و توصیف مخالفان اهل بیت مانند آن که می گفتند که امام محمد باقر علیه السَّلَامُ ابو مسلم را منشور امارت و رخصت دعوت و اجازت خروج داد، و امیرالمؤمنین علیه السَّلَامُ از در خیبر آهن از برای تبر او مفروز ساخت، و دیگر چیزهائی که مگر کسی به مدت ها جميع آن مفتریات را شرح تواند داد؟ کجا باک می داشتند که بر خوارزمشاه یا غیر او افترا زنند؟

القصّه شب بیست و پنجم ماه رمضان بود که ابو مسلم و سلیمان کثیر و مالک بن هیثم با جمعی دیگر از متابعان بنی عباس در قریه ای از قرای مرو که سلیمان بن کثیر آن جا خانه داشت جامه های سیاه پوشیده بر بام ها آتش بسیار افروختند و چون چشم شیعهٔ بنی عباس که در آن نواحی متوطن بودند بر علامت خروج که افروختن آتش بود ،افتاد روی به آن قریه ،گذاشتند و تا روز عید خلقی کثیر جمع ابو مسلم به داعیان و غیر ایشان سفارش کرده بود که اظهار مذهب خود ننمایند الا وقتی که او رخصت دهد و همین می گفته باشند که ما خلق را به یکی از آل محمد می خوانیم و آن شقی آل عباس را آل محمد می دانست، و این نیز یکی از مطاعن او است.

ابن بابویه رَحِمَهُ اللَّهُ که علمای امامیه او را «صدوق می گویند، در کتاب «امالی» آورده

ص: 370

به اسناد از ابی بصیر که: او گفت:

« قلت للصادق جعفر بن محمد علیه السَّلَامُ : من آل محمد ؟ قال علیه السَّلَامُ : ذريته، قلت: مَن أهل بيته ؟ قال علیه السَّلَامُ : الأئمة من الأوصياء، فقلت: من أمته ؟ قال علیه السَّلَامُ : المؤمنون الذين صدّقوا بما جاء من عند الله - عزّوجل - المتمسكون بالتقلين الذين أمروا بالتمسك بهما كتاب الله و عترته أهل بيته الذين أذهب الله عنهم الرجس وطهرهم تطهيراً»

یعنی:«گفتم به حضرت صادق جعفر بن محمد علیه السَّلَامُ که کیستند آل محمد؟ گفت ذرّیهٔ ،و گفتم کیستند اهل بیت او ؟ فرمود که آن امامان که اوصیایند، پس گفتم کیست امت او؟ فرمود که مؤمنان، آن کسانی که تصدیق نموده اند به آن چه آمده است از نزد الله تعالی و متمسّکند به ثقلین یعنی به دو امر بزرگ و مأمورند به چنگ در زدن به آن دو امر بزرگ که یکی کتاب خداست و دیگری عترت پیغمبر یعنی اهل بیت آن سرور که برده است خدای تعالی از ایشان رجس را و پاک گردانیده است ایشان را پاک گردانیدنی »

مدعای آن بدبخت (یعنی ابو مسلم) از پنهان داشتن مذهب آن بود که بنی عباس از تعرّض بنی امیه ایمن ،باشند اما چون روز عید رسید، ابو مسلم گفت: تا سليمان كثير بر خلاف بنی امیه خطبه خواند آن گاه مردمان را طعام داد و به بیعت تکلیف ،نمود در آن روز جمعی کثیر از اهل مرو با او بیعت کردند این خبر به نصر سیار رسید، لیکن چون به جنگ جدیع گرفتار بود پروای ابومسلم نداشت؛ و بعد از خروج به هشت ماه چون معلوم ابو مسلم شد که متابعان بنی عباس بعضی از بلاد خراسان و خوارزم را متصرف شده،اند و نیز اکثر اهل بیعت از اطراف رسیده به او پیوستند در اوایل جمادی الاول (1) سنة ثلاثين و مأه، مکتوبی به نصر سیار نوشت

ص: 371


1- در نسخهٔ «انيس المؤمنين» جمادى الاخر ضبط گردیده، ولی در نسخه «اصل ابیات» المختار جمادى الاول ضبط شده است.

مشتمل بر ترغیب به متابعت و محتوی بر وعد و وعید و نوید و تهدید؛ وقتی این نامه به نصر سیار رسید که شیبان خارجی که طایفهٔ شیبانیه از خوارج منصوب به اویند در جنگ نصر با جدیع متفق شده بود چون نامه به نصر رسید در تاب رفته یکی از غلامان خود را که یزید نام داشت با لشکری به جنگ ابو مسلم فرستاد و ابو مسلم مالک بن هیثم را به محاربه او نامزد کرده مالک بر ایشان ظفر یافت و یزید را گرفته نزد ابو مسلم ،برد ابو مسلم فرمود که جراحان به معالجه زخمی که در آن جنگ به او رسیده بود پرداختند؛ و بعد از اندمال جراحت با او گفت اگر به پیش نصر می روی مانعی نیست به شرطی که هر چه از ما مشاهده تو گشته با نصر و مردمش بگویی.

و بعد از ارسال یزید ابو مسلم با مردم خود گفت که شنیده ام که مردم نصر ما را کافر می دانند سبب اطلاق یزید همین بود که آن جماعت بر غلط خود مطلع گشته بدانند که ما بهترین مسلمانان و اشرف عالمیانیم (1) ؛ آنگاه با سپاه خویش در حرکت آمده ما بین لشکر جدیع کرمانی و نصر سیّار را لشکرگاه ساخت از این جرأت هراسی در دل نصر و جدیع راه یافت پس ابو مسلم به جدیع رسولی فرستاد و پیام داد که من با تو موافقم نصر این خبر شنیده مضطرب گردید و به جدیع سفیری ارسال نمود که به سخن ابومسلم فریفته مشو که من بر تو و اصحابت از او می ترسم، باید که با لشکر خود به جانب مرو روی آوری تا من نیز به آن جا آمده با یکدیگر صلح کنیم آنگاه به اتفاق در دفع این اراذل و اوباش (یعنی ابو مسلم و اصحابش) سعی نماییم پس آن دو به جانب مرو رفتند و در روز صلح نصر سیّار به مکر و خدعت جدیع را بکشت، پس علی بن جدیع با جمعی از مردم خویش و گروهی از شیبانیه به ابومسلم پیوست نصر متوهم شده به شهر مرو در آمد ابو مسلم نیز به شهر داخل شده، ب-ه

ص: 372


1- در نسخه ی «انیس المؤمنین» چنین ضبط شده :بدانند که ما اشرف طوایف اسلامیه ایم

گرفتن بیعت مشغول گشت، نصر در قصر خویش متحصن گردید و چون کار بر او تنگ شد، شبی با بعضی از فرزندان و متابعان گریخته به سرخس رفت و از آن جا روی به طوس آورد در آن شهر سپاهی بر سر وی جمع گشتند، و از آن جا به جرجان نزد نباتة بن حنظله رفت و از جرجان متوجه ری شده در آن شهر مریض ،گشت پس او را در محفه ای نشانیدند و چون به ساوه رسید در شوّال سنه ثلاثين و مأه كالبد شومش در آن دیار در خاک هلاک و مغاک بوار مدفون گشت.

مختار گوید :به اتفاق علمای تواریخ چون هشت ماه از خروج ابو مسلم گذشت، نامه به نصر فرستاد چنان که مذکور گشت و بعد از آن به یک ماه به جنگ آن متوجه گردید و از زمانی که به محاربه او روی آورد تا هنگامی که نصر در ساوه مرد سه ماه و چند روز بود و به قول اکثر ارباب اخبار در مدت مذکور به غیر از حربی که مالک بن هیثم که وزیر ابو مسلم بود با غلام نصر سیّار ،نمود میان ابو مسلم و نصر جنگی روی نداد و کارزاری اتفاق نیافتاد قصه خوانان وقاحت شعار و افسانه بسیار در تعریف ابو مسلم نابکار تلفیق نمی نمایند و عوام کالانعام را به سخنان ساخته که به اعانت شیطان لعین در هم می آورند و دل می ربایند و قبیلهٔ ابلیس که به مددکاری ابلیس می،سازند آن سرگشتگان بیابان حماقت را پای بند کرده و در قید عصیان می اندازند تا بعد از مدت ها که آن شیفتگان را به طناب تزویر گرفتار داشته باشند، گویند که ابو مسلم در دامغان نصر سیّار را صلب کرد و از دودمان او کرد برآورد با نیمه دروغ که در تعریف مخالفان می گویند اکتفا ناکرده هزار افترا در مدح ابومسلم دغا بر آیه هدی می زنند و چاه اضلال و اغوا در راه خلق خدا می کنند.

تعجب است از اصحاب اقتدار و ارباب اختیار که بر توانائی و نافذ فرمانی خود می نازند و هیچ منع این طبقهٔ مضله که از شیاطین انساند نمی پردازند، همانان که افترا ائمه علیهم السَّلَامُ را مباح می دانند و ستودن مخالفان را به دوستی ایشان و تحریص نمودن

ص: 373

جاهلان را از مستحبات می شمارند و امر به معروف را حرام و نهی از منکر را از جملهٔ اوهام می دانند امید که حضرت حق تعالی همگان را درد دین بخشد و قلم عفو بر جرایم ما و ایشان کشد.

مؤلف - رحمه الله و حشره مع من تولاه - می فرماید: اما چون ابو مسلم بر فرار نصر سیّار اطلاع یافت مسرعان به طلب او فرستاده ایشان هر چند شتافتند او را نیافتند در آن ایام قحطبة بن شبیب که ابو مسلم او را به نزد ابراهیم بن محمد فرستاده بود از راه رسید، ابو مسلم او را سپهسالار گردانید با چند تن از داعیان و لشکر بیکران به طرف طوس فرستاد تا آن شهر را با سایر ولایات مروانیان مسخّر نمایند و لشکرها به اطراف خراسان و خوارزم و ماوراءالنهر ارسال نموده تا تمام آن ولایات را مسخر ساختند و در آن واقعات خلقی بیاندازه کشته و هم در آن روزها به سببی که در کتب مبسوطه مسطور است مروان حمار دانست که ابراهیم بن محمد که او را «ابراهیم امام» می گفتند ابو مسلم را برانگیخته و اهل فتنه و غوغا دم از دوستی و متابعت او می زنند جمعی را به خیمه ای فرستاد که در آن وقت ابراهیم و برادران و خویشانش آن جا بودند تا او را گرفته به حران بردند؛ پس مروان حمار او را در بند کشید، آنگاه برادران و خویشان ابراهیم از خیمه گریخته به کوفه رفتند و در خانه ابوسلمه خلال پنهان شدند.

اما چون قحطبه به طوس رسید، لشکری را که آن جا مجتمع شده بودند منهزم ساخت و آن لشکری بود از شیبانیه و اتباع جدیع که از متابعت ابو مسلم سرباز زده بودند و به سپاه پراکنده نصر که آن جا فراهم آمده بود پیوسته و در جنگ ابومسلم با یکدیگر متفق شده بودند، چون قحطبه از تسخیر طوس فارغ گشت، به جانب جرجان عَلَم عزیمت ،افراشت نباتة بن حنظله با لشکری آراسته از شهر بیرون آمده و فریقین در غرّة ذى الحجة ابواب قتال و جدال بر روی یکدیگر مفتوح ساختند؛ نباتة

ص: 374

در آن جنگ کشته شد و لشکرش منهزم گردید پس قحطبه به ری رفت و از آن دیار روی به قم و اصفهان آورد و احمد زمچی را که از ملازمان او بود به یزد فرستاد احمد به یزد روی آورد و در آن وقت مروان حمار یزد را به ابوالعلای طرقی به مقاطعه داده بود، چون در آن زمان یزد را حصار و دروازه و خندق نبود، ابوالعلا مجال توقف نیافته بگریخت و به دژ«بدر آباد» (1) رفت و احمد زمچی بعد از محاصره، ابوالعلا را بگرفت و او را به یزد آورده بسوخت و قصر او را بکند و قصر دیگر بنا نهاد و مال به جهت بنی عباس از مردم یزد بستد و چون سفّاح بر تخت نشست آن مال را به کوفه برده به وی تسلیم نمود.

اما قطحبه چون به اصفهان رسید محاربه نموده اصفهان را مسخر کرد و از آن جا ،بازگشته به حیله نهاوند را گرفت و به همدان رفت؛ بعضی از لشکر نصر سیار را که در آن جا بودند شکست داد و متوجه کوفه شد.

این خبرها متعاقب به مروان حمار ،رسید پس مروان حمار به استحضار لشکرهای شام و جزیره و سایر قلمرو فرمان داد و یزید بن عمرو بن هیبره از کوفه به جنگ قحطبه روی آورد، و در کنار فرات آن دو لشکر در هم افتادند، جنگ به شب کشید، در آن شب قحطبه در آب غرق شد مردمش از حال او آگاه نبودند، چون لشکر یزید بن عمر و منهزم ،گشتند قطحبه پیدا ،نبود ناگاه اسبش را دیدند زین و لجام تر شده دانستند که قحطبه غرق شده است حسن ابن قحطبه را بر خود امیر ساختند و پس روی به کوفه آوردند.

چون خبر انهزام لشکر عراق به مروان رسید ابراهيم بن محمد بن على ابن عبدالله بن عبّاس را که در بند داشت به قتل رسانید، اما حسن بن قحطبه با

ص: 375


1- نسخه ی «انيس المؤمنين» «ایرند آباد» ضبط نموده

لشکرهای آراسته و عظمت تمام به کوفه آمد و در آن وقت شیعه بنی عباس در کوفه بسیار بودند یکی از ایشان حفص بن سلیمان بود که متابعان بنی عباس او را وزیر «آل محمّد »می گفتند و کنیتش ابوسلمه و لقبش خلال بود، او آن کسی بود که سفاح و برادران و خویشانش در خانه ی او پنهان بودند حسن بن قحطبه ابو سلمه خلال را تعظیم تمام نمود و ابوسلمه احوال بنی عباس را پنهان می داشت و ایشان را از خانه بیرون نمی گذاشت به سبب آن که کتابتی چند به مدینه فرستاده بود و انتظار رسیدن جواب می کشید.

محمد بن حسين البيهقى الكيدري رَحِمَهُ اللَّهُ در «كفاية البرايا» آورده است و در بعضی دیگر از کتب معتبره مسطور است که چون سفّاح و اهل او آمدند به کوفه از روی سر نزد ابو سلمه خلال پنهان داشت ابو سلمه خلال ایشان را؛ و عزم آن نمود که خلافت را به شوری حواله کند میان اولاد امیرالمؤمنین علیه السَّلَامُ و بنی عباس، تا ایشان اختیار نمایند به خلافت هر کس را خواهند باز با خود گفت که می ترسم که اتفاق ننمایند پس عزم آن نمود که بگرداند امر خلافت را به سوی فرزندان امیرالمؤمنین علیه السَّلَامُ، پس سه نامه نوشت به سه کس از اولاد امیرالمؤمنین علیه السَّلَامُ، یکی به حضرت امام جعفر صادق علیه السَّلَامُ و نامه ای دیگر به یکی از فرزندان امام زین العابدین علیه السَّلَامُ که ملقب بود به «اشرف» و مکتوب ثالث به عبدالله بن حسن مثنیٰ.

راقم حروف :گوید که ابوسلمه خلال عارف به مرتبه امام جعفر صادق علیه السَّلَامُ نبود، که اگر می بود، نامه به دیگری نمی فرستاد.

القصّه آن سه مکتوب را به مردی که از موالی ایشان و از ساکنان کوفه بود داده فرستاد، پس قاصد به مدینه آمده شبی بود که با حضرت امام جعفر صادق علیه السَّلَامُ ملاقات نمود و گفت من قاصد ابو سلمه خلالم و کتابتی به شما آورده ام، آن حضرت فرمود که مرا و ابوسلمۀ خلال را به هم چه نسبت؟ او شیعه و پیرو است غیر ما را،

ص: 376

قاصد گفت نامه را بخوانید؛ و هر چه رأی شما مقتضی آن باشد در جواب بنویسید.

عبارت صاحب كتاب «كفاية البرایا» است که :

قال الصادق علیه السَّلَامُ لخادمه: «قرّب منى السراج فقربه منه فوضع علیه السَّلَامُ عليه كتاب أبي سلمة فأحرقه، فقال: ألا تجيبه؟ قال علیه السَّلَامُ : قد رأيت الجواب.»

یعنی:«پس گفت حضرت امام جعفر صادق علیه السَّلَامُ به خادم خود که چراغ را به من نزدیک گردان خادم چراغ را به نزد آن حضرت برد پس آن جناب گذاشت کتابت ابوسلمه خلال را بر چراغ و بسوخت آن مکتوب را بعد از آن قاصد :گفت آیا جو جواب نمی دهی او را؟ آن حضرت فرمود که به تحقیق که دیدی جواب را.»

پس قاصد از مجلس امام علیه السَّلَامُ بیرون آمده به نزد عبدالله بن حسن مثنی رفت، عبدالله بن حسن قبول کرد کتابت او را و سوار شده نزد امام جعفر صادق علیه السَّلَام رفت ملخص مقال ،آن که به آن حضرت گفت :که مکتوب ابوسلمه خلال به من رسید، و ابوسلمه مرا دعوت نموده به امر خلافت و مرا احق مردمان دیده به این کار؛ و به تحقیق که شیعه ی ما از خراسان آمدند به پیش او حضرت امام علیه السَّلَامُ به او گفت: کی شیعه ی تو شدند؟ آیا تو فرستادی ابو مسلم را به خراسان و امر کردی او را به پوشیدن لباس سیاه؟ آیا تو می شناسی یکی از ایشان را به نام و نسبش؟ عبدالله گفت: نه امام علیه السَّلَامُ فرمود: پس چگونه ایشان شیعه تو شدند و حال آن که تو ایشان را نمی شناسی و ایشان تو را نمی شناسند؟ مجملاً حضرت فرمود که

«قد جائنى مثل ما جائک فانصرف غير راض بما قاله» یعنی: «آمد به من مثل آن نامه ای که آمد به تو پس برگرد و راضی مباش به آن چه گفته است ابوسلمه خلال »

اما اشرف بن على بن الحسین رد کرد کتابت را و گفت من نمی شناسم آن کسی را که این مکتوب فرستاده است پس جواب داد قاصد را این حکایت را مسعودی رَحِمَهُ اللَّهُ نیز در «مروج الذهب» ایراد نموده، اما ذکر اشرف

ص: 377

بن على بن الحسين نفرموده.

،بالجمله هنوز قاصد به کوفه بازنگشته بود که متابعان بنی عباس یعنی حسن بن قحطبه و لشکرش دانستند که ابراهیم بن محمد کشته شده و وصیت کرده که بعد از او برادرش عبدالله بن الحارثية، یعنی: سفاح خلیفه باشد، و معلوم کردند که سفاح در کجاست او را بیرون آورده با او بیعت کردند و ابوسلمه خلال نیز بیعت کرد، پس نامه ای به ابو مسلم فرستاده او را بر صورت حال آگاهی دادند، ابو مسلم در آن وقت اظهار مذهب باطل خود نموده اهل خراسان را به بیعت سفاح در آورد، و هر کس که از قبول بیعت امتناع نمود به قتل رسانید و در آن ایام از شیعه امامیه به سبب آن که به بیعت کردن با آل عباس راضی نمی شدند بسیار کشت؛ و می گفت هر کس آل عباس را امیرالمؤمنین نداند و قائل به امامت و خلافت ایشان نباشد یا از ایشان برگردد، خون خود را مباح و حلال گردانیده باشد؛ او را به قتل باید رسانید، بنابراین آن بدبخت خون ائمه معصومین علیهم السَّلَامُ را حلال می دانسته؛ چه ظاهر است که آن حضرات عالی درجات آل عباس را امام و امیرالمؤمنین نمی دانستند.

مؤلّف اصل کتاب محمّد بن الحسين بن الحسن البيهقى الکیدری که به تقریب در اول باب اوّل از ابواب این مختصر در محل ذکر ولادت امیرالمؤمنین حیدر علیه السَّلَامُ و در ذکر مخالفت معاویه لعین با آن ،سرور اشارتی به علوّ رتبت و سموّ منزلتش شده، در «كفاية البرايا» في معرفة الانبياء و الاوصياء و وقايع أزمنتهم» که کتابی است گرامی و مجلّدی است نامی و الحال به خط ،مصنف آن کتاب نزد این کمینه موجود است آورده آن چه خلاصه ی ترجمه اش این است که:

وقتی ابو مسلم مروزی بر خر لاغری سوار به نیشابور رسید و در کاروانسرایی نزول کرد، یکی از اوباش دُمِ آن شمدار را برید ابو مسلم بر آن خر بیدم سوار شده به نزد ابراهیم بن محمد که او را «ابراهیم امام» می گفتند رفت، پس چون قوت گرفت و

ص: 378

اتباع او بر ولایت خراسان و خوارزم و ماوراءالنهر مسلط شدند، به نیشابور رفته، امر به قتل اهل آن محله کرد و ابنیه و بیوتات ایشان را ویران ساخته و آن محله بود مخصوص شیعه امامیه آورده اند که در آن روز بیشتر از دو هزار تن از ذکور و اناث و

جوان و پیر و صغیر و کبیر شیعه کشته شدند سنباد مجوسی که یکی از مقربان او بود از تقصیر آن جماعت استعلام نمود ابو مسلم :گفت وقتی به این شهر رسیدم بعضی در این محله دم دراز گوشی را که بر آن سواری می کردم بریدند و بر من خندیدند، لا جرم به سزای خود رسیدند سنبادِ گبر :گفت آن کسی که به آن فعل زشت ارتکاب نمود؛ در میان این جماعت بود؟ گفت: او را نمی شناسم :گفت: عجب می دارم از امیر که به گناهی که معلوم نیست فاعل آن کیست به قتل چندین نفس اشارت فرمود. ابو مسلم :گفت اگر فاعل آن جرم معلوم نبود به همه حال گناه این مجرمان مشخص بود سنباد :گفت استدعا آن که امیر اعلام فرماید که این گروه را چه گناه بود؟ :گفت کدام گناه از این بزرگتر تواند بود که به امامت آل عباس قائل نبودند و اولاد علی بن ابی طالب را امام دانسته پیروی بنی فاطمه می نمودند؟

به روایت علی بن الحسین مسعودی رَحِمَهُ اللَّهُ شب جمعه چهاردهم ربیع الاول سال صد و سی و دویم بود از هجرت که لشکر خراسان و مردم کوفه با سفاح بیعت کردند، پس از خروج ابو مسلم تا پادشاه شدن سفاح دو سال و پنج ماه و هیجده روز بوده باشد.

اما بعد از عقد بیعت، سفّاح به مسجد رفت و بر منبر برآمده، ایستاده خطبه خواند به خلاف بنی امیه، و چون ضعفی داشت داود بن علی که عم او بود بر منبر برآمد و یک پایه پست تر از او ایستاده خطبه تمام کرد و گفت ای اهل کوفه! هیچ خلیفه ای بعد از پیغمبر صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ و آله و سلم و پای بر این منبر ننهاده مگر علی بن ابی طالب، و این امام که بر این منبر است چون مذهب آل عباس در آن وقت این بود که بعد از پیغمبر صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ و آله و سلم

ص: 379

امير المؤمنین علی علیه السَّلَامُ و بعد از او محمد بن الحنفیه و بعد از او پسر او ابوهاشم و بعد از او علی بن عبدالله بن العباس و بعد از او محمد بن علی و بعد از او ابراهیم بن محمد و بعد از او برادر او سفّاح امام است چنان که سابقاً مذکور گشت و آن چنان که انکار امامت امام حسن علیه السَّلَامُ که مکرر بر آن منبر برآمده بود می نمودند، منکر امامت امام حسین و امام زین العابدین و امام محمد باقر و امام جعفر صادق علیه السَّلَامُ نیز بودند.

پس سفاح و داود بن علی از منبر به زیر آمده به دار لاماره رفتند؛ و ابو جعفر دوانیقی که برادر سفاح بود تا نماز عصر به اخذ بیعت اشتغال نمود، روز دیگر سفاح با حسن قحطبه و برادرش حمید بن قحطبه و ابوسلمه خلال ب-ه لشکرگاه رفت و امارت کوفه را به عمّ خود داود بن علی داد و عم دیگرش عبدالله بن علی را امیر لشکر ،ساخته، مقرر کرد که عبدالله مذکور با جمعی از اخوانش و با ابوعون مرغزی به جنگ مروان حمار روی آورند ایشان متوجه حران شدند و مروان حمار از حران بیرون آمده در موضع «زاب» تلاقی فئتین دست داد پس لشکر مروان منهزم گشتند؛ مروان چون حال بر آن منوال دید، راه گریز در پیش گرفته می رفت و لشکر عبدالله بن علی او را تعاقب می نمودند؛ تا عاقبت در ذیقعده همان سال :یعنی سال صد و سی و دویم از هجرت در دست یکی از ملازمان صالح بن علی بن عبدالله بن عباس کشته شده، عبدالله بن علی سر مروان را نزد سفاح فرستاد، آنگاه فرمود که دست به قتل بنی امیه ،گشوده هر کس را از ایشان که یافتند به قتل رسانیدند و گور معاویه و سایر ملوک بنى امیه را شکافتند الأقبر عمر بن عبدالعزيز و معاوية بن يزید و استخوان های ایشان را بیرون آورده سوختند و در گور معاوية بن ابی سفیان و پسرش یزید به جز خاک سیاه و خاکستر چیزی نیافتند.

چون پادشاهی بر سفاح قرار گرفت به مکافات آن سعی که ابو مسلم در تقویت دولت ایشان کرده بود حکومت خراسان و خوارزم و ماوراءالنهر را به او واگذاشت

ص: 380

پس خبر به ابو مسلم دادند که ابو سلمه خلال نامه ای به امام جعفر صادق علیه السَّلَامُ فرستاده بود که آن حضرت به کوفه رود تا مردم کوفه و لشکر خراسان را به بیعت آن حضر در آورد.

به روایت مسعودی رَحِمَهُ اللَّهُ و چنان که محمد بن الحسین - قدس الله سره - در کتابش از شیخ ابو جعفر و شیخ مفید - نور الله مرقدهما نقل کرده، ابو مسلم نامه ای به سفاح فرستاده به این عبارت که «لقد احل الله لک یا امیرالمؤمنین دمه لأنه قد نكث و غيّر و بدل» یعنی:«ای امیرالمؤمنین خدای تعالی خون ابوسلمه خلال را بر تو حلال ساخته ،است زیرا که او نقض عهد کرد و تغییر و تبدیل پیمان نمود. این نقض عهد که می،گفت اشارت بود به کتابت فرستادن ابوسلمه خلال به حضرت امام جعفر صادق علیه السَّلَامُ، آن شقی (یعنی ابو مسلم مروزی) به این که سفاح را به کشتن ابو سلمه خلال ترغیب ،نمود اکتفا ننموده نامه ای به ابو جعفر دوانیقی که برادر سفاح بود و داود بن علی که عم او بود فرستاد و از ایشان درخواست که سفّاح را بر آن دارند که ابوسلمه خلال را به قتل رساند چون نامه به سفاح رسید، در تعریف ابوسلمه ی خلال مبالغه بسیار نموده به قتلش راضی نشد.

محمد بن الحسین در کتاب «کفایة البرایا» می گوید شعری که سفاح گفته است بعد از کشته شدن ابو سلمه خلال دال است بر آن که به قتل او راضی بوده پس احتمال دارد که اظهار رضا نکرده باشد از خوف توبیخ مردمان و به تحقیق که مشهور شود بسیاری احسان ابو سلمۀ خلال نسبت به بنی عباس ابو جعفر دوانیقی و داود بن علی در باب قتل ابوسلمه خلال با سفاح سخن گفته در کشتن او مبالغه نمودند، سفاح از قتل او امتناع نموده :گفت من فراموش نمی کنم نیکویی هایی را که ابوسلمه خلال با ما کرده، و بلاهایی را که در راه ما کشیده، به فریبی که از شیطان خورده.

مسعودی رَحِمَهُ اللَّهُ در مروج الذهب آورده که سفّاح در جواب ابو جعفر و داود

ص: 381

بن علی گفت: «ما كنت لأفسد كثير إحسانه و عظيم بلائه و صالح أيامه بزلّة كانت منه و هى خطرة من خطرات الشيطان و غفلة من غفلات الإنسان. »

پس چون خبر به ابو مسلم رسید که ،سفّاح ابوسلمه خلال را نکشت یکی از سرهنگان خود را با جمعی فرستاد تا ابوسلمه خلال را در شبی که تنها از مجلس سفّاح بیرون آمده بود کشتند؛ و چون خبر قتل او به سفاح رسید، گفت:

الى النّار فليذهب و من كان مثله *** على اى شيئ فاتنا منه نأسف

یعنی:«به دوزخ می رود ابو سلمۀ خلال و هر کس که مانند اوست؛ چه چیز فوت شده از ما که ما بر آن متأسف باشیم؟ »

مرادش این که ما را از کشته شدن ابوسلمه خلال تأسف نیست و [او] به دوزخ می رود [به سبب آن که میل به امام جعفر علیه السَّلَامُ کرده بود و ] هر کس که مانند ابو سلمه ی خلال میل به امام جعفر علیه السَّلَامُ می کند، او نیز به دوزخ می رود.

پس نظر کن ای عزیز در حال ابو مسلم ،مروزی که صاحب این طور شعری را امام و خلیفه می دانست و او را امیرالمؤمنین می گفت و ملاحظه نمای که عنادش با اهل بیت پیغمبر صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ و آله و سلم است تا به چه مرتبه بود که به سبب کتابتی که ابوسلمه خلال به حضرت امام جعفر صادق علیه السَّلَامُ فرستاده بود این همه سعی در قتل او نمود.

بعد از این واقعه سفّاح ابو جعفر دوانیقی را به خراسان فرستاد که از برای او به تجدید از داعیان و معارف آن حدود بیعت بگیرد، ابو جعفر چون به مرو نزدیک شد ابو مسلم او را استقبال ،نمود و چون به او رسید پیاده شده رکابش را بوسه داد ابوجعفر دوانیقی او را نوازش نموده به اتفاق به شهر در آمدند ابو مسلم با سایر داعیان به دست ابو جعفر دوانیقی با سفاح بیعت تازه کردند؛ و در آن ایام که ابو جعفر در شهر مرو ،بود ابو مسلم در حضور او سلیمان بن کثیر را که یکی از داعیان و نقبای بنی عباس بود به قتل رسانید سبب قتل سلیمان بن کثیر آن که در آن وقت رغبت از

ص: 382

بنی عباس گردانیده میل به اولاد امیرالمؤمنین علیه السَّلَامُ کرده بود.

محمد بن الحسين قَدَّسَ سِرَّهُمْ در «كفاية البرایا» به اسناد از شیخ مفید روایت می کند که:

شيخ رَحِمَهُ اللَّهُ فرمود: «قد قتل أبو مسلم المروزى سليمان بن كثير الخزاعي لرغبته عن بنى العباس و قال رَحِمَهُ اللَّهُ : فلما ورد عبيد الله بن الحسين الأصغر بن على بن الحسين بن على بن أبي طالب علیه السَّلَامُ على أبي مسلم المروزی بخراسان، فعظمه أهل خراسان و أجروا له ارزاقاً كثيراً (1) فساء أبا مسلم ذلك و أراد قتله و قال سليمان بن كثير الخزاعي لعبيدالله سرّاً : إنا غلطنا فى أمركم و وضعنا البيعة في غير موضعها، فهلم نبايعكم و ندعوا إلى نصرتكم فظن عبيدالله بن الحسين أن ذلك دسيساً من أبى مسلم فأخبر ب-ه أب-ا مسلم فجفاه و ثقل عليه مكانه و قال يا عبيد الله إن نيشابور لا تحملك! فأخ-رج-ه م-ن ،خراسان و قتل سليمان بن كثير فى محضر المنصور.»

یعنی: «به تحقیق که کشت ابو مسلم مروزی سلیمان بن کثیر خزاعی را به سبب رغبت گردانیدن او از بنی عباس و باز شیخ مفید گفت که پس در آن هنگام که وارد شد عبیدالله بن الحسين الاصغر بن علی بن الحسین بن علی بن ابی طالب علیه السَّلَامُ به ابو مسلم مروزی در خراسان، تعظیم نمودند عبیدالله را اهل خراسان و جاری گردانیدند از برای او ارزاق کثیره؛ پس بد آمد این امر ابو مسلم را و خواست که شاهزاده عبیدالله را بکشد، و سلیمان بن کثیر خزاعی به پنهانی با شاهزاده عبیدالله گفت که: ما غلط کردیم در امر شما و وضع نمودیم بیعت را در غیر ،موضعش پس بیایید با شما بیعت کنیم و بخوانیم مردم را به بیعت شما؛ پس گمان برد شاهزاده عبیدالله که این مکری است از جانب ابو مسلم پس از برای دفع حجّت ابو مسلم را خبر داد به آن چه سلیمان بن کثیر گفته بود، پس جفا کرد بر او ابو مسلم و سنگین کرد بر او مکان او را با او گفت که ای

ص: 383


1- اصل كثيرة.

عبیدالله خراسان تو را برنمی تابد؛ (یعنی جای تو در خراسان نیست،) آن گاه اخراج کرد او را از خراسان، و به سبب همین سخن که سلیمان بن کثیر با عبیدالله گفته بود، کشت سلیمان بن کثیر را در حضور ابوجعفر دوانیقی »

ابو جعفر از این جهت که ابو مسلم سلیمان بن کثیر را در حضور او به شمشیر زد بسیار آزرده شد؛ همانا سبب قتل سلیمان را نمی دانست پس از خراسان مراجعت نمود، آورده اند که در آن وقت ابو مسلم انکار امامت حضرت امیر المؤمنين علیه السَّلَامُ نموده می گفت امامت به میراث است، پس بعد از پیغمبر امامت حق عباس بود؛ زیرا که تا عم باشد میراث به پسر عم نمی رسد؛ و مردم را الزام می نمود که بعد از پیغمبر صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ و آله و سلم به امامت عبّاس قائل شوند و بسیاری از خلق به امامت عباس قائل شدند و بعضی از این طایفه می گفتند هر کس بعد از پیغمبر، علی بن ابی طالب علیه السَّلَامُ را امام ،داند کافر است.

مختار:گوید بر فرض این که امامت به میراث ،باشد هم از آنِ امیرالمؤمنین علیه السَّلَامُ ،است از آن جهت که اجماع اهل سنت است که عم پدر با وجود پسر عم پدری و مادری میراث نبرد و عباس عم پدری پیغمبرصَلَّى اللهُ عَلَيْهِ و آله و سلم بود و امیرالمؤمنین علیه السَّلَامُ پسر عم پدری و مادری پس بر اصحاب محبّت و ولاء این معنی در کمال ظهور و جلاست که ابو مسلم مروزی فاسد عقیده بوده و خلق را گمراه می کرده و مردم را در چاه ضلالت می افکند [ه]

صاحب کتاب «الملاحم» آورده است که: عبدالله [بن يحيى بن زيد] بن على بن الحسين بن علي بن ابي طالب علیه السَّلَامُ که او را «طالب الحقِّ» می گفتند در زمان سفّاح در یمن ظهور کرد؛ سفّاح از زوال ملک ترسیده نامه ای به ابو مسلم فرستاد که ای صاحب الدولة شرّ این علوی را از ما کفایت کن ابو مسلم لشکر به یمن کشیده شیعه عبّاسيّه لشکر عبدالله را منهزم ساختند و عبدالله را گرفته نزد ابو مسلم بردند، پس

ص: 384

ابو مسلم از برای خشنودی سفّاح به دست خود سر آن شاهزاده را از تن جدا کرده، نزد سفاح فرستاد.

و آن چه حمدالله مستوفی که از جمله مورّخین مخالفین است در «تاریخ گزیده» آورده است که:«طالب الحق عبدالله بن يحيى بن زيد بن [زين العابدين] على بن الحسین بن علی بن ابی طالب خروج ،کرد ،سفّاح ابو مسلم را به جنگ او فرستاد تا او را قهر کرد منطبق است بر این مدعا.باید دانست که این شاهزاده عبدالله با بقیه قوم عبدالله بن يحيى [الكندري ] الخارجی الاباضی که در زمان مروان حمار خروج کرده در دست ابن عطیه کشته شد، جنگ ها کرده بسیاری از آن طایفه را به قتل رسانیده بود و عبدالله بن يحيى] الكندرى را خوارج «طالب الحق» و «امیرالمؤمنین» می گفتند و با شاهزاده عبدالله بن یحیی العلوى محاربه می نمودند که سزاوار نیست که تو را طالب الحق گویند؛ باید که تغییر لقب ،نمایی و نیز با او بد بودند به واسطه آن که ایشان را از سب شاه ولایت منع می فرمود؛ و شاهزاده با ایشان به واسطهٔ همین مقاتله می نمود که ترک آن ناشایست کنند؛ آن بدبختان نابکار و آن کافر کیشان عداوت شعار خود را به کشتن می دادند [و] ترک سب شاه دلدل سوار نمی کردند.

اما چون ابومسلم مروزی به خراسان معاودت نمود سفاح برادر خود ابوجعفر دوانیقی را ولی عهد گردانیده مرتبه دیگر او را به خراسان فرستاد تا از اهل آن ولایت به جهت خود بیعت بگیرد، چون ابو مسلم این خبر ،شنید سخت رنجید که سفاح بی مشورت او ابو جعفر را ولی عهد گردانیده بود و خواست که از بیعت ابو جعفر امتناع نموده خلق را به بیعت خود تکلیف نماید پس داعیه امامت و خلافت در خاطرش رسوخ یافت و در این مرتبه به ابو جعفر چندان التفاتی نکرد؛ بلکه با او از در بی حرمتی در آمده، ابوجعفر کین ابو مسلم در دل گرفته بازگشت، و نزد سفاح ب-ه

ص: 385

ص: 386

ص: 387

خلافت را به موسی بن عیسی (1) که پسر عم ابو جعفر بود بدهد و با او بیعت کند، او قبول نکرد و گفت اگر سفّاح مرا ولی عهد ساخته بود با وجود ابوجعفر به خلافت راضی نمی شدم، اکنون که در حق او وصیت کرده چگونه قبول کنم؟ و موسی بن عيسى مذکور از مردم به جهت ابو جعفر بیعت گرفت گفته اند که تکلیف نمودن ابومسلم موسیٰ بن عیسی را به خلافت به سبب آن بود که نمی خواست که خلافت بر ابو جعفر قرار گیرد چه می دانست که از او انتزاع نمودن مشکل روی خواهد داد، و اندیشید که اگر مردم را به بیعت خود تکلیف نماید شاید که با قلت اعوان و انصار، آن امر را متمشی نتواند ساخت و کار بر او به زیان آید؛ چه بیشتر هواداران او از اهل خراسان ،بودند و از آن گروه هزار تن بیش همراه نداشت، دیگر آن که می خواست در میان بنی عباس فتنه ای حادث سازد تا در اثنای اثارت فتنه شاید که به مقصود خود :یعنی خلافت فائز گردد.

اما چون ابوجعفر به انبار رسید، و این خبر شنید که ابومسلم می خواست که خلافت را به موسی بن عیسی دهد، در تاب رفت؛ و این نیز یکی از اسباب کینه او گردید.

آورده اند که چون خبر فوت سفاح و خلافت ابو جعفر در شام به عبدالله بن علی بن عبدالله بن عباس رسید اکابر آن دیار را حاضر ساخته با ایشان گفت که در آن زمان که سفاح لشکر به جنگ مروان می فرستاد گفت هر کس امارت لشکر اختیار کرده، برود و مروان را مندفع سازد، ولی عهد من باشد من آن کار اختیار کردم؛ الح--ال ب-ه موجب شرط سفّاح خلافت به من تعلق دارد و جمعی بر طبق مدعای او شهادت ،دادند اهل شام و جمعی از اهل خراسان که در آن جا بودند با او بیعت کردند، ابو جعفر

ص: 388


1- نسخه اصل: عيسى بن موسى

بر این حال اطلاع یافته ابو مسلم را به جنگ او فرستاد؛ و ابومسلم در جنگ او عاجز شد عاقبت لشکر او را به مکر و خدعه منهزم ،ساخت در آن جنگ اموال بسیار با شمشیر عبّاس بن عبدالمطلب به دست ابو مسلم افتاد ابو جعفر کس به طلب شمشیر و اموال فرستاد ابو مسلم در خشم رفته :گفت من چندین هزار کس را از برای پسر سلامه ،کشتم از من اموال می طلبد؟ فرستاده مراجعت نموده آن چه شنیده بود، باز ،گفت این نیز یکی از ذخایر خاطر ابو جعفر گردید.

و در همان ایام مکتوبی از حسن بن قحطبه به ابوایوب که وزیر ابو جعفر بود رسید؛ مضمون آن که ابو مسلم را در مقام تمرد و سرکشی می یابم، از آن جهت که چون نامه امیرالمؤمنین به او رسید آن را در پیش مالک بن هیثم انداخت، و هر دو بر آن نامه خندیدند، ابوایوب با قاصد گفت :که ما را پیش از این معلوم شده

آورده اند: که در آن وقت جمع کثیری به امامت ابو مسلم قائل شده بودند، و ایشان را «جرمانیه» و «خرميّه» و «ابومسلمیه» می گویند و باز ایشان چندین گروه شدند.

و هم در آن ایام حسن بن قحطبه و حمید بن قطحبه دانستند که ابو مسلم [در سر] دعوای امامت و خلافت می کند و مردم را به بیعت خود دعوت می نماید، پس حسن بن قحطبه نامه ای به ابو جعفر دوانیقی فرستاد که آن دیو که در دماغ عمت عبدالله بن علی جا کرده بود اکنون در دماغ ابو مسلم مأوا ساخته یعنی: او نیز دعوای امامت و خلافت می کند ،ابو جعفر از رسیدن این خبر بسیار تنگ دل شد؛ و حمید بن قحطبه نیز به همین مضمون نامه ای فرستاد

در «كفاية البرایا» آورده و در بعضی دیگر از کتب معتبره مسطور است که در آن وقت ابو مسلم در سر دعوای حلول می نمود و می گفت خدا در آدم صفی حلول کرده بود، و بعد از او در همۀ پیغمبران حلول می نمود تا در محمد صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ و آله و سلم حلول کرد

ص: 389

ص: 390

ص: 391

چون آن حضرت بر مضمون نامه و ما فی الضمير ابو مسلم مطلع بود، نامه از او نگرفت؛ و به او از روی خشم گفت که بیرون رو از این مجلس.

و مؤید این روایت است آن چه ثقة الاسلام محمّد بن يعقوب کلینی در «روضهٔ کافی» روایت کرده به اسناد از فضل کاتب که او گفت:

«كنت عند ابی عبدالله علیه السَّلَامُ فأتاه كتاب أبى مسلم، فقال علیه السَّلَامُ : ليس لكتابک جواب، اخرج عنا، فجعلنا نسار بعضنا بعضاً، فقال: أى شيئ تسارون؟ يا فضل! إن الله عزّ ذكره - لا يعجل لعجلة العباد و لإزالة جبل عن موضعه أيسر من زوال ملك لم ينقض أجله.»

یعنی: «نزد ابی عبدالله جعفر بن محمد الصادق علیه السَّلَامُ بودم که رسید به آن حضرت نامه ابو مسلم پس آن حضرت با قاصد گفت که کتابت تو را جواب نیست، بیرون رو از مجلس ما فضل می گوید که بعضی از ما با بعضی سرگوشی می نمودیم و به پنهانی سخن می گفتیم، پس گفت آن حضرت که چه چیز در سر با هم می گویید؟ ای فضل به درستی که خدای تعالی شتاب نمی نماید به واسطهٔ شتاب کردن بندگان و هر آینه زایل گردانیدن کوه از جایش آسان تر است از زوال ملکی که منقضی نشده باشد زمان آن ملک »

مختار گوید: که مؤلف رَحِمَهُ اللَّهُ بعد از این عبارت از محمد شهرستانی که از جملهٔ علمای مخالفین است نقل می کند که حاصل معنی آن عبارت این است که ابو مسلم اول نامه به امام جعفر علیه السَّلَامُ فرستاد و آن حضرت را تکلیف به خلافت نمود، پس حضرت امام علیه السَّلَامُ در جواب نامۀ او نوشت که: «ما انت من الرّجال و لا الزمان زمانی.»

یعنی (تو شیعۀ ما نیستی و این زمان زمان ما نیست. )

بعد از او ابو مسلم خلافت را به آل عباس ،داد مدّعای مشارالیه از نقل عبارت این است که ظاهر سازد که آن چه شهرستانی گفت که ابو مسلم اوّل نامه ای به امام

ص: 392

جعفر علیه السَّلَامُ فرستاد» غلط است و افتراء بلکه بعد از آن که خلافت را به آل عباس داده بود و خلافت بر ایشان قرار گرفته بود نامه به آن حضرت فرستادن هم از روی مکر بود، چنان که مذکور ساخت این است که [مؤلّف رَحِمَهُ اللَّهُ ] می فرماید که عبارتی که محمد شهرستانی که از جمله مشاهیر علمای مخالفین ،است در کتاب «ملل و نحل» آورده است که: «و كان أبو مسلم صاحب الدولة على مذهب الكيسانية في الأول، و اقتبس من دعاتهم العلوم التى اختصّوا بها و أحسّ منهم أنّ هذه العلوم مستودعة فيهم، فكان يطلب المستقرّ فيه، فنفذ إلى الصادق جعفر بن محمد: إني قد أظهرت الكلمة و دعوت الناس من موالاة بنى اميّة إلى موالاة أهل البيت فان رغبت فيه، فلا مزید علیک، فکتب إليه الصادق ما أنت من رجالى و لا الزمان ،زماني، فحاد أبو مسلم إلى أبي العباس [عبدالله] بن محمد [السفاح] و قلده [أمر] الخلافة»، بیشترین کذب است و افترا؛ زیرا که ثقاة روات آورده اند که پیش از ظهور ملک بنی عباس ابو سلمه خلال بود که نامه ای به امام جعفر علیه السَّلَامُ فرستاد و ابو مسلم آخر او را به همین سبب به قتل رسانید، دیگر آن که ثقات و عدول روایت کرده اند و به تواتر رسیده که چون لشکر خراسان به کوفه رسیدند، حسن بن قحطبه و حمید بن قحطبه سفّاح را بر تخت نشانیدند [و] نامه به ابو مسلم،فرستاده او را بر صورت حال مطلع گردانیدند ابومسلم در آن وقت اظهار مذهب باطل خود نموده از برای سفاح از اهل خراسان بیعت گرفت.

با آن که عبارت شهرستانی هم مشتمل است بر ذمّ ابو مسلم چه بر فرض صحت قول او امام علیه السَّلَامُ در جواب نامۀ او نوشته بود که تو از رجال، یعنی: از شیعه ما نیستی؛ و کلام معجز نظام حضرت امام علیه السَّلَامُ كه «و لازالة جبل عن موضعه ايسر من زوال ملك لم ينقض أجله »چنان که ثقة الاسلام روایت کرده دلیلی است روشن و برهانی مبین بر آن که نامه فرستادن ابو مسلم بعد از استقرار ملک بنی عباس بوده.

اما ابو اسحاق چون به رومیه مداین رسید ابو جعفر او را نویدها داده با او گفت

ص: 393

ص: 394

ص: 395

گوشه ی همان حجره انداختند در آن هنگام موسیٰ بن عیسی (1) که پسر عم ابو جعفر بود از در در آمده پرسید که ابو مسلم کجاست؟ ابو جعفر :گفت «ها هو ملفوف في ذلك البساط» یعنی «اینک پیچیده شده است در این گلیم »موسی بن عیسی :گفت ابو مسلم را کشتی؟ اکنون چارۀ هزار سرهنگ او که بر در این قصر ایستاده اند و به الوهيتش اعتراف دارند چون می کنی؟ ابو جعفر، حاجب را بیرون فرستاد که با مردمِ ابو مسلم گفت که خلیفه می گوید ابو مسلم بنده ای بود از حد خود تجاوز نموده جزای اعمال و [پاداش افعال ] خود یافت اکنون شما دل خوش دارید که اگر قبل از این ملازم ابو مسلم بودید من بعد ملازم ما خواهید بود؛ در آن اثنا سر ابو مسلم را با بدره های زر از بام قصر به زیر انداختند.

آن ها آن ها که به الوهیت ابو مسلم قائل بودند چون زر را دیدند، هر یک از آن قدری ربوده سر خود گرفتند! ابو جعفر حکم کرد که ابو مسلم را با آن گلیم که بر سر آن کشته شده بود در شط انداختند.

راقم راقم حروف گوید: عجب حالی است که ابو مسلم مروزی در رومیه ی مداین کشته شده و تن ناپاک و جنّه خبیثه او را در آب انداختند یکی از جهال در حوالی نیشابور علامت قبری را که به حدّ اندراس رسیده بود تعمیر نموده و آن را قبر ابو مسلم نام کرده؛ و عجب تر آن که با وجود آن که شاه جنّت مکان فردوس آشیان یعنی شاه اسماعیل - انار الله برهانه فرموده بود که آن صورت قبر را ویران کرده بودند، بعد از رحلت آن حضرت به صدر جنت دیگری از جهال به تعمیر آن موضع پرداخته، و آن محل را مطاف عوام کالانعام ساخته و هیچ تأمل ننموده که اگر ابو مسلم مخالف اهل البیت علیهم السَّلَامُ نمی،بود شاه علیین آرامگاه به تخر شاه علیین آرامگاه به تخریب قبری که به او نسبت می دادند

ص: 396


1- نسخه ی اصل: عیسی بن موسی.

کی اشارت می فرمود؟ چون این خبر معروض رأی انور اقدس شاهی ظلّ اللهی یعنی: شاه طهماسب گردید، فرمود که بار دیگر آن مکان را ویران و با خاک یکسان ساختند.

بدان ای مؤمن پاکیزه اعتقاد و ای دوستدار عترت خیر العباد علیهم السَّلَامُ كه: ملاحده و نواصب ابو مسلم را به غایت دوست می دارند و تخم محبّتش را در فضای سینه می کارند؛ ملاحده به سبب آن که [شنیده اند که] او دعوای حلول کرده و نواصب به واسطهٔ آن که او اول آل عباس را تقویت نموده و خلافت را به ایشان داده و نواصب بنی عباس را خلفای به استحقاق می دانند و در دوستی ایشان غلوّی تمام می نمایند، و افتراء بسیار در تعریف ایشان بر پیغمبر می زنند از جمله صاحب كتاب «الانباء في تاریخ الخلفاء» در کتابش آورده است :

ذكر من بويع [له] بالخلافة في أيامهم أى أيام بني أمية

ابو عبدالله الحسين بن على بن ابى طالب بايعه (1) أهل الكوفة سنة تسع و خسمين، و من جملة من بويع [له] بالخلافة في زمان بني أمية، أبوبكر عبدالله بن الزبير بن العوام، و من جملة من بويع [له] بالخلافة فى أيامهم محمّد بن الحنفية و الضحاک بن قيس بن خالد و عمرو بن سعيد بن أبي العاص بن أمية، و منهم عبدالرحمن بن محمد الأشعث الكندى، و يزيد بن مهلب بن أبي صفرة الأزدي و عبدالعزيز بن عبدالله بن جعفر بن أبي طالب و لم يتمّ لواحد (2) من هؤلاء أمرها إلى [أن] انتقل الحق إلى أهله و رجع إلى و أفضت الخلافة إلى من وعد الله و رسوله بها لورثته، فإنّه قد روى في «الصحاح» عن النبي صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ و آله و سلم أنه حين استسقى ليلة الجنّ، أتاه العباس بماء فشربه، ثمّ قال فيه العباس يمدحه بأبيات طويلة منها:

من قبلها طبت في الظلال و في *** مستودع حيث يخصف الورق

ص: 397


1- نسخه ی «ابيات المختار» بايع
2- نسخه اصل: احد.

ص: 398

ص: 399

لولدى من ولدك! فقال: يا رسول الله! فأجب نفسي؟ فقال: جربي (1) القلم بما فيه!»

یعنی: «جبرئیل علیه السَّلَامُ فرود آمد به پیغمبر صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ و آله و سلم در قبای سیاه و کمربندی که در آن خنجری بود پس پیغمبر صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ و آله و سلم فرمود که ای جبرئیل این چه پوشش است؟ گفت: پوشش فرزندان عمّت عبّاس یا محمد وای بر فرزندان تو از فرزندان عمّت عباس! پس بیرون آمد پیغمبر صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ و آله و سلم و با عباس گفت :که ای عم، وای بر فرزندان من از فرزندان تو! عباس گفت: یا رسول الله! آیا من قطع کنم نفس خود را؟ پیغمبر فرمود :که جاری شده قلم تقدیر به آن »

گوئیا جبرئیل علیه السَّلَامُ به آن زی و پوشش از آن جهت به حضرت رسالت پناه صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ و آله و سلم نزول نمود که آن حضرت از آن زی و پوشش سؤال ،نماید تا آن جناب را به این تقریب خبر دهد که بنی عباس بر اولاد اطهار او ظلم بسیار خواهند کرد.

باز نواصب از غایت ،شقاوت افترا زدند بر حضرت امیر المؤمنين على بن ابی طالب علیه السَّلَامُ ما در تعریف ابو مسلم مروزی و خلفای بنی عباس، چنان که می گویند :که «روزی از روزهای حرب صفین امیرالمؤمنین علیه السَّلَامُ فرمود که: «وا ابا مسلماه!» یعنی «ابو مسلم کجاست؟ محمد بن الحنفیه :گفت وی در آخر صفوف است، فرمود :که ای !فرزند مراد من ابو مسلم خولانی ،نیست مقصود من صاحب جیش ماست که از جانب مشرق با رایات سیاه بیرون آید و چندان محاربه کند که خدای تعالی به واسطۀ وی حق را در مرکز خود قرار دهد خوشا وقت آن ها که با وی موافقت نموده در اعلای دین و نگون سازی ظالمان جد و جهد نمایند. غرض آن بدبختان از ای--ن افترا که بر امیرمؤمنان علیه السَّلَامُ زده اند آن است که گویند آن حضرت شهادت داد [ه] که خلفای بنی عباس خلفاء بر حق،اند پس این که خلافت به ایشان رسید حق در مرکز

ص: 400


1- نسخه ی «انيس المؤمنين»: جرى.

خود قرار گرفت.

پس بدا حال طایفه ای که بر خدا و ملائکه و مصطفی و مرتضی افترا زنند، در مدح ظالمان و مخالفان و دشمنان اهل البيت علیهم السَّلَامُ

[دیگر] بدان ای شیعهٔ صافی عقیده که مخالفان اهل البیت همگی ملعونند خصوصاً آن کسانی که ظلم بر آن حضرات عالی درجات کرده اند و حق ایشان را به ناحق گرفته و کسانی که راه امداد و یاری و طریق اعانت و مددکاری آن ظالمان و غاصبان پیمودند.

و به تواتر رسیده که ابو مسلم مروزی بنی عباس را تقویت نموده و خلق را به بیعت ایشان در آورده و امامت و خلافت را که حق اهل البیت علیهم السَّلَامُ بوده به ایشان ،داد چنان که مذکور ،گشت و حضرت عزّت - تعالى ذكره در کلام مجید و فرقان حمید می فرماید که « وَ لا تَرْكَنُوا الَىَّ الَّذِينَ ظَلَمُوا فَتَمَسَّكُمُ النَّارُ » (1) یعنی: «ميل منمایید به آن کسانی که ظلم کرده اند که آتش دوزخ شما را فرو می گیرد، پس به مدلول آیه ،مذکوره هر کس میل به ابومسلم ،کند از اهل جهنّم است زیرا که ظلم از این بزرگتر نمی باشد که کسی حق عترت پیغمبر علیهم السَّلَامُ را گرفته به دشمنان ایشان دهد؛ و اعدای اهل البیت را تقویت نموده ایشان را بر آن حضرات رفیع الدرجات مسلط سازد.

بیضاوی در تفسیر این آیه آورده که: «فلا تميلوا إليهم أدنى ميل، فإنّ الركون هو الميل اليسير، كالتزيّي بزيهم و تعظم ذكرهم»

یعنی: «اندک میلی مکنید به ظالمان پس به درستی که «رکون» یعنی: اندک میل کردن است مانند متزیی شدن به زی ،ظالمان و به تعظیم ایشان را یادکردن»

ص: 401


1- سوره هود آیه 113.

پس بنابراین خواندن و شنیدن قصۀ موضوعه و منسوبه به ابو مسلم مروزی که مشتمل است بر تعظیم ذکر ،او، باعث دخول نیران است و سبب گرفتاری به آتش سوزان.

نواب خاتمة المجتهدين و رئیس المحققین یعنی شیخ علی بن شیخ عبدالعال در «مطاعن المجرمية» آورده است که:

﴿قال الصادق علیه السَّلَامُ: مَنْ شَكَّ فِي كُفْرِ أَعْدَائِنَا وَ اَلظَّالِمِينَ لَنَا فَهُوَ كَافِرٌ﴾

یعنی:«حضرت امام جعفر صادق علیه السَّلَامُ فرمود که هر کس شک کند در کفر دشمنان ما و در کفر ظلم کنندگان در حق ما پس او کافر است.»

پس اگر کسی در کفر ابو مسلم مضایقه داشته باشد به واسطه آن که او با بنی امیه مخالف بوده از مقولۀ آن است که در کفر عبدالله زبیر مضایقه نماید و متمسک شود به آن که او با بنی اميّة دشمن بوده؛ یا حجاج یوسف ثقفی را کافر و ملعون نداند، و مستند شود به آن که او عبدالله زبیر را با بسیاری از زبیریان کشته؛ یا مناقشه نماید که شبیب شیبانی کافر و ملعون نیست و چنگ در زند به آن که او با حجاج بن یوسف ثقفی جنگ ها کرده و از مردم او بی حد به قتل رسانیده؛ و فساد اینگونه اعتقاد بر ارباب رشد و رشاد كالشمس في الضحی در عین ظهور و جلاست.

نواب مشارالیه :یعنی شیخ علی بن عبد العالی در «مطاعن المجرمية» مى فرماید که: ابو مسلم مروزی قهرمان ظالمی بود از جانب بنی عباس؛ چنان که حجاج [بن] یوسف ثقفی بود از جانب بنى اميّة.

مؤلّف این مختصر گوید که: بعضی از ارباب تواریخ آورده اند که: حجاج بن يوسف ثقفی صد هزار کس را بالتعیین کشته؛ و برخی از علماء سیر در مؤلفات خود ایراد نموده اند که ابو مسلم مروزی سیصد هزار کس بالتعیین کشته و عوام این را از شجاعت او می دانند همانا معنی «بالتعیین» را نمی دانند بلکه تصوّر می کنند که

ص: 402

این کشتن در میادین و معارک از او به ظهور رسیده؛ چنان که قصه خوانان در آن قصهٔ کاذبه می گفتند (1)

پس بدان [ای محبّ خاندان ] که آن چنان که حجاج بن یوسف ثقفی هر کس را که بر خلاف بنی امیه می یافت می کشت به سبب دوستی که با بنی امیه داشت ابو مسلم مروزی هر کس را که بر خلاف بنی عباس می دید به قتل می رسانید، به واسطه محبّتی که با بنی عباس می ورزید و از جمله کسانی که ابو مسلم بالتّعیین کشته بود، یکی عبدالله بن معاویه بن عبدالله بن جعفر طیار است که فرمود تا مالک بن هیثم او را به قتل رسانید، و حکایت کشته شدن شاهزاده عبدالله در اکثر کتب تواریخ مذکور است، و مقبره ی آن جناب در هرات به مزار سادات مشهور.

پس چون مشخص شد که ابو مسلم ظالم ،بوده بلکه به دلایل قاطعه و اخبار متواتره گفرش ثابت ،گشت هر کس با او دوستی ورزید به دلیل آیه کریمه: « يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا عَدُوّى وَ عَدُوَّكُم أَوْلياء [» (2) «یا ايها الذين امنوا لا تتخذوا ابَاءَكُمْ وَ إِخْوَانَكُمْ أَوْلِيَاءَ إِنِ اسْتَحَبُّوا الْكُفْرَ عَلَى الْإِيمَانِ وَ مَنْ يَتَوَلَّهُمْ مِنْكُمْ فَأُولَئِكَ هُمُ الظَّالِمُونَ» (3) و آیۀ «رفیعۀ وَ مَنْ يَتَوَلَّهُمْ مِنْكُمْ فَإِنَّهُ مِنْهُمْ إِنَّ اللَّهَ لَا يَهْدِى الْقَوْمَ الظَّالِمِينَ » (4) او نیز از جملهٔ ظالمان است و سزاوار آتش سوزان.

نواب خاتمة المجتهدين :یعنی: شیخ علی بن عبد العالی در کتاب «مطاعن المجرميه»حديث صحیحی به اسناد خود در طعن ابو مسلم ایراد فرموده؛ این ضعیف خوفاً عن الاطناب از سر نقل آن درگذشت و طالب اطلاع را به مطالعه آن کتاب و ملاحظه ی «منهج النجات» اشاره نمود.

ص: 403


1- نسخه اصل می کنند یا می گویند
2- سوره ممتحنه آیه 1
3- سوره توبه آیه 23
4- سوره مائده آیه 51

مختار گوید که: آن حدیث این است که: شیخ عبدالرحمن بن احمد بن حسين نیشابوری خزاعی در کتاب «امالی» آورده که:

« و حدثنا الجليل ابو جعفر محمد بن الحسن الطوسي - رحمه الله تعالى قال: حدثنا ابوالقاسم جعفر بن محمد، عن ابيه، عن سعيد بن عبدالله عن احمد بن محمد بن عیسی قال: كنتُ عند ابي الحسن الرضاء علیه السَّلَامُ مع جماعته من اصحابه اذ اقبل محمد بن ابی عمیر و سلّم و جلس ثم قال: يا بن رسول الله ! جعلني الله فداك ما تقول في ابي مسلم المروزي الذى خرج فى ايام مروان بن محمد بن مروان؟ قال علیه السَّلَامُ : اسمه في الصحيفة التي فيها اسماء اعدائنا من بنى اميّة و غيرهم قال ان قوماً [من مخالفيكم يقولون: أنّ-ه م-ن شيعتكم، قال: كذبوا و فجروا لعنهم الله انه كان شديد العناد علينا و على شيعتنا، فمن احبه فقد ابغضنا و من قبله فقد ردّنا و من مدحه فقد ذمنا يا بن ابی عمیر! من اراد ان يكون من شيعتنا فليبرأ منه و من لم يبرأ منه فليس منا و نحن منه براء في الدنيا و الآخرة.»

[یعنی:] شیخ مذکور به سند مزبور روایت می کند از احمد بن محمد بن عیسی که او گفت: نزد امام رضا علیه السَّلَامُ حاضر بودم با گروهی از اصحاب آن حضرت که محمد بن ابی عمیر پیش آمد و سلام کرد و نشست ، پس گفت ای فرزند رسول خدا! حق تعالی مرا فدای تو کند (1) آیا چه می فرمائی در باب ابو مسلم مروزی که خروج کرد در روزگار مروان بن محمد بن مروان؟ آن حضرت علیه السَّلَامُ فرمود که: نام او در آن نامه ای است که نام های دشمنان ما در آن نامه است از بنی امیه و غیر ایشان محمد بن ابی عمیر گفت: به درستی که قومی از مخالفین شما می گویند که او از شیعه شماست، آن حضرت عال گفت: «دروغ گفتند و نافرمانی خدا کردند که لعنت بر ایشان کند

ص: 404


1- نسخه اصل کرد.

خدای تعالی به درستی که شدید العناد بود بر ما و بر شیعۀ ما، پس هر کس دوست دارد او را به تحقیق که دشمنی کرده است با ما و هر کس بپذیرد او را به تحقیق رد کرده است ما را و هر کس مدح کرده است او را به تحقیق که مذمت کرده است ما را ای پسر ابی !عمیر هر کسی که خواهد از شیعه ما باشد پس می باید که بیزار شود از او و هر کس از او بیزار نشود از ما نیست و ما از آن کس بیزاریم در دنیا و آخرت.»

،دیگر بدان که مطاعن ابو مسلم بسیار است و این مختصر را گنجایش تمامی آن نیست پس اگر کسی خواهد که بر بعضی دیگر از مساوی او اطلاع یابد، باید که به «منهج النجات» رجوع نماید که در آن کتاب اکثر مطاعن او از کتب معتبره و به طرق متنوعه منقول و مذکور است

اکنون به تحریر یکی از فتاوای نواب خاتمة المجتهدین که در این باب اکتفا می رود.

بدان که در جواز لعن ابو مسلم ،مروزی بسیاری از ارباب تولاً و اصحاب تبرا از نواب مشارالیه یعنی شیخ علی بن عبدالعال استفتا می نمودند، و آن جناب به خط شریف افتا (1) می فرمود، و به توقیع منیع آن فتاوی را مزین نمودند، چون یکی از صحایف گرامی به دست این ضعیف افتاده بود خواست که صورت آن از برای ازدیاد فواید مؤمنان در این مختصر ثبت افتد.

صورت استفتا این است:

ما قول شيخنا و سیّدنا و سندنا و مولينا و هادينا قدوة أرباب الإفادة و التحقيق، زبدة أصحاب الهداية و التدقيق، محيى مراسم و أئمة الطاهرين، وارث علوم الانبیاء و المرسلين، استاد أهل الحق و اليقين، أسوة الفضلاء المتبحرين، صفوة العلماء

ص: 405


1- نسخه اصل انشا فرمود

الراسخين، ظهير الاسلام خاتمة المجتهدين - خلد الله ظلال إرشاده و اجتهاده و إفادته و إفاضته على مفارق المسلمين إلى يوم الدين في أبي مسلم المشهور المروزى أيجوز اللعن عليه أم لا؟ بينوا تؤجروا، و صلى الله على محمّد و آله أجمعين.

صورت فتوی این است :

الثقة بالله وحده، نعم يجوز اللعن عليه، بل الطعن على من يميل إليه، و إن البراءة منه واجبة على كلّ واحد من المؤمنين لأنه رأس من رؤوس المخالفين و [معاندة من] معاندى (1) ائمة المعصومين، الذين افترض الله سبحانه مودتهم و عداوة أعدائهم على الخلق أجمعين، فلا يسمع قصته الكاذبة الذى يلفقونها القاصون في مدحه، و لا يمنع اللاعنين عن لعنه الا الفاسقون موضع مهر نوّاب مشاراليه.

حاصل معنی استفتا و فتوی این است که از نواب عالی پرسیده اند که:

چه می فرمایی در باب ابو مسلم مروزی که مشهور است؟ آیا جایز است لعنت کردن بر او»؟

نوّاب مستطاب در جواب فرمودند که:

«بلی، جایز است لعن کردن بر او بلکه جایز است طعن زدن هر آن کسی را که میل کند به سوی او و به درستی که تبرا نمودن از او واجب است بر هر یکی از مؤمنان، از برای آن که او رأسی است از رئوس مخالفین و معاندی است از معاندین ائمه معصومین آن ائمه ای که واجب گردانیده است خدای سبحانه و تعالی دوستی ایشان را و دشمنی دشمنان ایشان را بر تمام خلق پس گوش نمی کند قصه دروغ او را، آن

ص: 406


1- نسخه اصل معاندین

قصه ای که در هم بافتهاند قصه خوانان در مدح ،او و منع نمی کند لعن کنندگان را از لعن کردن بر او الا فاسقان».

و قتل ابو مسلم در بیست و پنجم ماه شعبان سال صد و سی و هفتم از هجرت وقوع یافته، از خروج ابو مسلم تا زمانی که سفاح بر تخت نشست، دو سال و پنج ماه و هیجده روز بود (چنان که گذشت) و از ابتدای سلطنت سفاح تا ابتدای حکومت ابوجعفر دوانیقی، چهار سال و نه ماه و از اوّل پادشاهی ابو جعفر تا کشته شدن ابو مسلم ،مروزی هشت ماه و دوازده روز پس از زمانی که ابو مسلم خروج کرد تا هنگامی که کشته شد هفت سال و یازده ماه بوده ،باشد والله اعلم بالصواب

فصل در ذکر خروج سنباد مجوسی به خون خواستن ابومسلم مروزی

سنباد را در نیشابور مقامی ،بود و فی الجمله ثروتی داشت در آن زمان که ابو مسلم از پیش ابراهیم بن محمد به مرو می رفت چون به نیشابور ،رسید سنباد او را به خانه برده شرایط مهمانی به جای آورد پس در وقتی که ابو مسلم از جانب بنى عبّاس حاکم دیار خراسان شد میان سنباد و طایفه ای از اعراب که در نواحی نیشابور ساکن بودند نزاعی روی ،نمود، سنباد التجابه ابو مسلم ،برد ابو مسلم سنباد را شناخته به پاداش نانی که در خوان او خورده بود هزار کس به او داد تا بر سر آن طایفه ،رفته تمام آن قبیله را که مظهر کلمتین بودند قتل کرد؛ و بعد از آن سنباد و برادرش لباس سیاه پوشیده ملازم ابو مسلم شدند.

و در ایام حکومت [ابو مسلم]، گبران خراسان [و ری] و طبرستان به استظهار آن دو برادر نسبت به اهل اسلام تعدّی تمام می نمودند چون خبر قتل ابو مسلم به سنباد ،رسید گبران آن چند ولایت را جمع کرده ایشان را به طلب خون ابو مسلم ترغیب

ص: 407

نمود؛ همگی با او متفق شده به عزم تسخیر قزوین روی به آن جانب آوردند حاکم

قزوین خبر یافته شبیخونی بر سر ایشان برد، و همه را در سلاسل و اغلال کشیده نزد ابو عبيده حنفی والی ری ،فرستاد و بنابر آن که ابو عبیده را با سنباد سابقه معرفتی بود ابراء ذمّۀ او کرده گفت او ذمّی است و به امثال این مهمات کاری ندارد و گیران را از بند رهایی داده به خوارری ،فرستاد سنباد مردم آن ناحیه را با خود یار ساخته، ب-ه جنگ ابو عبیده روی آورد؛ و چون دو لشکر صف آراستند سنباد فریاد برآورد که «یا ابا مسلم یا ابا مسلم» و چون در آن دو سپاه بسیاری بودند که بعضی قائل به امامت، و برخی معترف به الوهیت ابو مسلم بودند از هر دو لشکر خروش «یا ابا مسلم»،برخاست ابو عبیده خائف شده بگریخت و در شهر متحصن شد، سنباد شهر را گرفته او را به قتل رسانید؛ و بیشتر متروکات ابو مسلم در آن شهر بود، تمام را به دست آورده، در اندک روزی عدد لشکرش از صد هزار متجاوز شده تا نیشابور مسخر کرد و با مسلمانان که در لشکرش بودند می گفت :که چون ابو جعفر دوانیقی قصد قتل ابو مسلم کرد ابو مسلم به صورت مرغ سفیدی شده پرواز نمود و با بعضی می گفت :که ابو مسلم خدا بود به آسمان رفت و با مجوس می گفت که مدت دولت و اقبال مسلمانان منقضی شده است اکنون وقت ظهور و مقدّمه ملک ساسانیه (1) است دل خوش دارید که به مکه رفته و آن دیار را ویران خواهم کرد و بر جای کعبه آتشکده خواهم (2) ساخت.

چون خبر استیلای سنباد به ابو جعفر دوانیقی رسید جمهور [بن مراد] عجلی را به جنگ او ،فرستاد در نواحی ساوه تلاقی فئتین دست ،داد جمهور لشکر سنباد را به تدبیر منهزم ساخت و در آن واقعه هفتاد هزار کس از مردم سنباد تلف شدند، سنباد

ص: 408


1- نسخه اصل: سامانیه.
2- نسخه اصل خواهند ساخت

پناه به والی طبرستان برد و حاکم آن دیار از آن گبران دیاری نگذاشت.

و در سال صد و چهل و پنجم از هجرت ابو جعفر دوانیقی شهر بغداد را بنا کرد و در سال صد و چهل و هشتم آن ملعون فرمود تا زهر به حضرت امام جعفر صادق علیه السَّلَامُ خورانیده آن جناب را شهید کردند و آن سرور در بقیع مدفون گردید.

خاتمه

در ذکر شمه ای از آن چه از ظلم عباسیه به اولاد امجاد حضرت خیر البریه و از آن طایفه باقیه به منتسبان دودمان نبوت و ولایت صادر گردید

مختار گوید که معادات بنی عباس با عترت پیغمبر علیهم السَّلَامُ زیاده است از معادات بنی امیه (1) با آن شفیعان يوم المحشر، و آن ظلم ها که از آل عباس به اولاد حضرت خير البشر [رسید] افزون است از آن ستم ها که [از ] بنی امیه نسبت به ایشان صادر ،گردید زیرا که خلفاء بنی امیه چهار تن را از ائمه معصومین علیهم السَّلَامُ شهید کردند (چنان که در مقدمه مذکور گشت) و خلفای بنی عباس شش امام معصوم علیهم السَّلَامُ را کشتند، ابو جعفر دوانیقی که خلیفۀ دوم از خلفای بنی عباس [بود] حضرت امام جعفر صادق علیه السَّلَامُ را شهید کرد (چنان که گذشت و هارون) الرشید پلید خلیفه پنجم است از این قومِ خداناشناس و پسرزاده ابو جعفر دوانقی است حضرت امام موسیٰ کاظم - صلوات الله علیه را به سم کشت و مأمون الرشید که خلیفه هفتمی است از این ملاعين و پسر هارون الرشید است امام رضا علیه السَّلَامُ را مسموم گردانیده، و معتصم ظالم که برادر مأمون و خلیفه هشتم است از خلفای دوزخ مأواي بني عباس حضرت امام محمد تقی الا را به قتل رسانید و معتز غدار که خلیفهٔ سیزدهم است از این قوم

ص: 409


1- اصل تا

جفاکار به قتل امام دهم یعنی امام علی النقی علیه السَّلَامُ ارتکاب نموده، معتمد معاند که خلیفهٔ پانزدهم بود از این طایفهٔ طاغیه زهر به حضرت امام حسن عسکری - صلوات الله علیه - خورانید و قبل از این هم در این رساله گزارش یافت که خلفای بنی امیه چهارده تن اند و مدت حکومت ایشان نود و یک سال و یازده ماه است و خلفای بنی عباس سی و هفت تناند و حکومت [و] سلطنت ایشان پانصد و بیست و چهار سال است و در مدت مزبوره این گروه ستم پیشه را همت بر آن مصروف بود که از اولاد حضرت پیغمبر صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ و آله و سلم در عالم نشان و اثر نگذارند و ابوجعفر دوانیقی جمعی را به شمشیر کشت و گروهی در خانه ها محبوس ساخت که به امر آن بدکیش خانه ها را از نمک برآورده بودند و سر بعضی از لیالی فرمود که آب در آن خانه ها بستند تا نمک بگداخت و آن خانه ها بر سر ایشان فرود آمد و بعضی را زنده در زیر گل کرده و بعضی را در میان مسقوفات مُجَوّفه و مبنیه (1) از گچ و آجر گرفتار ساخت تا هلاک شدند و بعد از او هر کس از این ملاعین که سلطنت یافت تا قدرت داشت در استحان (2) آل رسول و افناء و اعدام اولاد بتول دقیقه ای فرونگذاشت.

در کتاب «عیون اخبار الرّضا » علیه السَّلَامُ مسطور است که حمید بن قحطبه که قصه خوانان دروغگوی از خدا بی خبر او را از اشراف سادات می شمارند خود حکایت کرد که من در یک شب به امر هارون الرشید شصت علوی فاطمی را کشتم.

و در کتاب «منهاج الهدایة» شیخ کرکی مذکور است که جبابره بنی عباس صد و

ص: 410


1- اصل بخوفه و مینه
2- این کلمه در نسخه اصل خوانا و واضح نبود لذا با استفاده از لغت نامه نزدیک ترین کلمه را از بین چهار کلمه که تقریباً معنای نزدیک به متن داشت را انتخاب کرده و در متن آوردیم: کلمات عبارتند از «استخان» یعنی دور خیانت چرخیدن و خیانت کردن «استجال» یعنی بردن اموال «استهال» یعنی هایل قرار دادن «استحان» یعنی تحقیر کردن استهزاء کردن، استخفاف کردن.

بیست هزار علوی را به قتل رسانیدند آن چه از شیعه ی امامیه کشته اند از حیز تعداد بیرون است و از مرتبه احصاء افزون بر مؤمن معتقد واضح و لامح است که باعث قتل این شش امام عالی مقام علیه السَّلَامُ و چندین هزار امامزاده واجب الاحترام و اصحاب و احباب ایشان ابو مسلم است که سبب استیلای آل عباس شده و آن طایفه خداناشناس را بر عترت پیغمبرصَلَّى اللهُ عَلَيْهِ و آله و سلم و مسلط گردانید.

شیخ فاضل مدقق شیخ حسن (1) بن علی بن عبدالعالی در کتابی که موسوم است «به عمدة المقال في كفر أهل الضلال» در وجه رابع در وجوه کفر نواصب بعد از ذکر بعضی از مطاعن ایشان که مناسب آن وجه است می فرماید که: صرف امر خلافت نمودند از عترت طاهره علیه السَّلَامُ به تمیمی جاهل :(یعنی گردانیدند امر خلافت از اهل البیت پیغمبر صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ و آله و سلم به ابی بکر - عليه اللعنة و بعد وی فظ غلیظ جافي (2) عنيد یعنی عمر - لعنه الله، آنگاه می فرماید که:

«عمّ الى علوح بنى اميّة الأرجاس طواغيت بني عبّاس و لم يكتفوا بذلك حتى احبّوا ابا مسلم المروزى الزنديق لما علموا انه كان سبباً لاستيلاء فراعنة بنى عبّاس [على] الائمة المعصومين علیهم السَّلَامُ الذين هم حجج الله على الناس كما كان عمر سببا لتسلّط زنادقة بنى اميّة الاركاس عليهم و افرط (3) حبهم له اقتروا على علیه السَّلَامُ فيه ما اقتروا في حرب الصفين مع أنهم نسبوه الى شيعة و لقد أشار والدى رَحِمَهُ اللَّهُ بكفره في كتابه الموسوم ب-«مطاعن المجرمية» و أورد فيه شيئاً كثيراً مما يدلّ على شدّة عداوته للعترة الطاهرة علیهم السَّلَامُ و ذكر بأسناده حديثاً صحيحاً في طعنه.

یعنی: «نواصب بعد از آن که [صرف] امر خلافت نمودند از عترت طاهره علیهم السَّلَامُ

ص: 411


1- شيخ حسين
2- جافی یا جانی
3- نسخه اصل لفرط.

به ابی بکر جاهل تمیمی و به عمر فظ غلیظ ،عدوی صرف امر خلافت نمودند از عترت طاهره علیهم السَّلَامُ به کفّار بنی امیه و شیاطین بنی عباس و اکتفا نکردند به این تا و بهست، دوست داشتند ابو مسلم مروزی به طریقی [که] دانستند که ابو مسلم سبب استیلای فرعون های بنی عباس بودند بر ائمه معصومین علیهم السَّلَامُ که حجّت های خدایند بر مردمان همچنان که عمر مسلّط زندیقان بنی امیه شده بود بر آن حضرات رفيع الدرجات صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ و آله و سلم و به سبب فرط دوست داشتن نواصب مر ابو مسلم را افترا زنده اند بر حضرت امیرالمؤمنین علی علیه السَّلَامُ در تعریف ابو مسلم آن چه افترا زده اند در قصة حرب صفین با آن که نواصب نسبت داده اند ابو مسلم را [به] شیعه و هر آینه به تحقیق که اشارت فرموده است پدر من (یعنی شیخ علی بن عبد العال رَحِمَهُ اللَّهُ ) ب-ه کفر ابو مسلم در کتابی که موسوم است به «مطاعن المجرميه» و ایراد فرموده است در آن کتاب چیزهای بسیار از آن چه دلالت می کند بر شدّت عداوت ابو مسلم نسبت به عترت طاهره علیه السَّلَامُ و ذکر کرده است حدیثی صحیح به اسناد خود در طعن او.

بدان که افترایی که زده اند نواصبه بر حضرت امیرالمؤمنين علیه السَّلَامُ در بحث حرب صفین در تعریف ابومسلم لعین آن است که قبل از این سمت تحریر یافت.

پس بر شیعیان سعادت مآل از نساء و رجال ظهور این معنی را مرتبه کمال است :که ابو مسلم مروزی از سخت ترین دشمنان اهل البیت علیهم السَّلَامُ است و در بعضی از مَساوی با عمر خطاب مساوی است :

اگر عمر [باعث ] استیلای بنی امیه شد ابو مسلم علت تسلط بنی عباس گشت. اگر عمر مدعی امامت و خلافت بود ابو مسلم نیز ادعای اولی الامر (1) نمود.

اگر عمر باعث قتل پنج امام معصوم علیهم السَّلَامُ گردید به واسطه ابو مسلم شش تن از

ص: 412


1- اصل اوامر

ائمه معصومین علیهم السَّلَامُ به قتل رسیدند.

اگر عمر با امیرالمؤمنين على - صلوات الله عليه - دشمن ،بود ابو مسلم با امام جعفر صادق علیه السَّلَامُ معاندت نمود.

پس آن ها که با ابو مسلم دوستی می ورزند در شمار دشمنان اهل بیت رسول اند :زیرا که شیخ ابو جعفر طوسی در کتاب «تهذیب حدیث» روایت می کند از اسماعیل جعفی که او گفت :

«قلت لأبي جعفر علیه السَّلَامُ : رجل يحب امير المؤمنين علیه السَّلَامُ و لا يبرأ من عدوّه و يقول: هو احبّ الى ممّن خالفه، فقال علیه السَّلَامُ : هذا مخلط و هو عدوه.»

یعنی گفتم:«به حضرت ابی جعفر (یعنی: امام محمد باقر علیه السَّلَامُ که مردی دوست می دارد امیرالمؤمنین را و تبرا نمی نماید [و] می گوید که امیرالمؤمنین دوست تر است نزد من از آن کسی که مخالفت نموده است با او، پس حضرت امام علیه السَّلَامُ فرمود که: آن مرد مخلط است و او دشمن است امیرالمؤمنین علیه السَّلَامُ را.

و ما را دلیل بسیار است بر این که مودت عدوّ خروج است از ولایت ولی و یکی از شعراء عرب می گوید:

تود عدوّى ثم تزعم أننى *** صديقك إنّ الرأى عنك لعازب

پس ظاهر شد که دوستان ابو مسلم لعین با حضرات ائمه معصومين علیهم السَّلَامُ دشمن ،اند و هرگاه جماعتی با ائمه طاهرین علیهم السَّلَامُ دشمن باشند اگر با سید صالحی که عمر خود را صرف قرآن و حدیث و مناقب و فضایل اهل البيت علیه السَّلَامُ نموده و شب و روز در ذکر و فکر چهارده معصوم علیهم السَّلَامُ بوده و ابواب مواعظ و نصایح بر روی خلق [باز] می کند عداوت ورزند با او دور نخواهد بود و مستبعد نخواهد بود و چه بدبخت گروهی می باشند که این همه اخبار صحیحه و آثار صریحه را [که] در همه کتب معتبره علماء امامیه مزبور است و از اکابر فضلای شیعه منقول است باور ندارند

ص: 413

و متابعت علماء ،ننموده با قصه خوانان دروغگوی که از شیاطین نفساند دوستی ورزند و متابعت آن غولان بیابان غوایت را وجهه محبّت سازند، و از استماع اکاذیب و اباطیل ایشان به هیچ امر نپردازند و مع ذلك بر صرفِ قول آن فریبندگان که از روی حقیقت هم دست یاران شیطانند از راه رفته با دشمنان اهل بیت علیهم السَّلَامُ از در محبت در آیند، و در دوستی مخالفان و معاندان عترت حضرت رسالت پناه و نهایت مبالغه ،نمایند اما ناکسان که با خدا مخالفت کنند چه باک خواهند داشت از مخالفت ،علماء و ظاهر است که با قصه خوانان دروغگوی بودن و گوش به مزخرفات ایشان داشتن مخالفت است با خدا، زیرا که حضرت حق تعالی می فرماید که ﴿يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَ كُونُوا مَعَ الصَّادِقِينَ﴾ (1)

یعنی: «ای گروه گرویدگان بپرهیزید از خدای تعالی و با راستگویان باشید ایشان با حضرت خداوند تعالی مخالفت نموده ترک صحبت علماء و فضلاء و مجالس مفسرین و محدثین که اصحاب صدق و صواباند کرده با قصه خوانان دروغگوی به سر می برند عنان اختیار به دست آن دیوسیرتان آدمی صورت داده طريق دوزخ می سپرند اگر به دیدهٔ تحقیق بنگری دانی که این گروه نیند آدمی، و دد و دامند انعامند به دام تزویر شیاطین گرفتار ،آمده و در دامند به کمند فریب ابالسه در بند ،افتاده قال الحيرتى ونعم ما قال:

بومسلم مروزی نادان *** آن دامِ فریب قصه خوانان

نشناخته ای مه هدی را *** منکر شده حق آل عمران

بستند بر او حکایتی چند *** جمعی که فروختند ایمان

دادند فریب ابلهان را *** گشتند فریفته ی سفیهان

ص: 414


1- سوره توبه آیه 119

دانا داند که آن حکایات *** دامی است ز دام های شیطان

افتاده به دام دیو مانند (1) *** خرسان و خران و غول طبعان

هرکس خواند مر آن حکایات *** او را مداح خارجی دان

بر خارجیان و مادحان شان *** لعنت باد از حق فراوان

دانا نخورد ز قصه خوان گول *** ابله بازی دهند ایشان

مؤمن را نیست میل فاسق *** نه باشد مایل به قصه خوانان

گر مؤمن و شیعه ای حذر کن *** زان قصه که هست جمله بهتان

هر صبح و مسا چو «حیرتی» لعن *** بر بومسلم کن از دل و جان

صد لعن دگر بر آن لعین [کن] *** کو را نشمارد از لعينان

ختمتُ هذه الرسالة البليغة على رغم أنف الفاسقين الذين يحبونه و يغضبون آل النبى علیهم السَّلَامُ و أولاد الولى علیهم السَّلَامُ ، و الحمد لله حق حمده.

تمت الكتاب بعون الملک الوهاب و الحمد لله على اتمامه و الصلوة و السّلام على محمد و آل محمد و سلم تسليماً كثيراً و الله اعلم بالصواب.

*****

ص: 415


1- نسخه اصل بی مانند

ص: 416

كِفَايَةُ الْمُهْتَدِى

فی

مَعْرِفَةِ الْمَهْدِى علیه السَّلَامُ

یا

اربعین میرلوحی رَحِمَهُ اللَّهُ

ص: 417

ص: 418

عکس

صفحه اول «كفاية المهتدى في معرفة المهدى» علیه السَّلَامُ نسخهٔ دانشگاه تهران

ص: 419

عکس

صفحه آخر «كفاية المتهدى في معرفة المهدی»علیه السَّلَامُ نسخهٔ دانشگاه تهران با توضیحی از آیة الله شریعت موسوی

ص: 420

عکس

صفحه اول «كفاية المهتدى في معرفة المهدى» علیه السَّلَامُ نسخه کتابخانه الزهراء علیها السَّلَامُ اصفهان

ص: 421

ص: 422

بسم اللهِ الرَّحْمَنِ الرَّحيم

الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمينَ، وَالصَّلاةُ وَالسَّلامُ عَلى أَشْرَفِ حُجَجِهِ مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ أَجْمَعِينَ.

اما بعد، چنین گوید: محتاج رحمت حضرت باری محمد (1) بن محمد لوحی الحسيني الموسوى السبزواري، الملقب بالمطهر و المتخلص بالنقيبي، که:

بر ضمیر منیر ارباب دانش و اصحاب بینش مخفی نیست که حدیث صحیح :«مَنْ حَفِظَ عَلَى أُمَّتِي أَرْبَعِينَ حَديثاً مِمَّا يَحْتَاجُونَ إِلَيْهِ فى أمر دينهم بَعَثَهُ اللهُ عزَّ وَجَلَّ يَوْمَ الْقِيْمَةِ فَقيهاً عالِماً» از احادیث مشهوره مستفیضه، و به زعم بعضی از علماء، از اخبار متواتره است لیکن علمای خاصه و عامه در مصنفات و مؤلفات خود بعضی از آن را به عبارات مختلفه ثبت و ضبط نموده اند.

جمعی از راویان مؤالف، و ناقلان مخالف، به جای «عَلَى أُمِّتي»، «عَنْ أُمِّتي» ذكر کرده اند.

ص: 423


1- همان گونه که در مقدمه بیان شده از جمله موارد تحریف شخصیت و تاریخ مرحوم میرلوحی اسم ایشان می باشد که اسم اصلی ایشان «میرلوحی» است و تحقیق کافی و وافی در مقدمه ی کتاب بیان شده، باید به آن جا رجوع شود ولی از آن جایی که تمام نسخه های خطی در دسترس ما متأسفانه به همین اسم نوشته شد ما هم در این جا همین طور منعکس کرده ایم. رجوع کنید به صفحهٔ 21 و صفحه 55 همین کتاب.

و در کتاب «عیون اخبار الرضا علیه السَّلَامُ » چنان که در باب «مَا جَاءَ عَنِ الرِّضَا علیه السَّلَامُ مِنَ الْأَخْبَارِ الْمَجْمُوعَةِ»، مسطور است «مِنْ أُمّتی» مذکور است.

و سيّد عظيم الشأن حسن بن حمزه علوی طبری - علیه الرّحمة - که به «مرعشی» ملقب است و جماعتی از سادات که هر یک از ایشان را «مرعشی» می گویند به او ،منسوبند در کتاب «الغيبة» به سند صحيح صحیح عالی از حضرت امام حسن عسکری علیه السَّلَامُ و آن جناب از حضرت رسول مکی مدنی - صلوات الله عليه و آله - «لأمتي» روایت نموده و ظاهر این است که حرف «علی» و «مِنْ» و «عَنْ» که به روایات مزبوره بر سر لفظ «امتی» درآمده؛ تمام به معنی «لام ،باشد که سید مذکور نقل فرموده.

پس معنی حدیث این خواهد بود که هر کس نگاه دارد و محافظت نماید از برای امت من چهل حدیث از احادیثی که ایشان محتاج و مفتقر باشند به آن، در امر دین خود، بر می انگیزد حضرتِ الله تعالی که موصوف است به عزّ و جلال، او را در روز قیامت فقیه و عالم »

و جمعی از علما در این حدیث بشارت انتما به جای «فيما يَحْتاجُونَ إِلَيْهِ»، «فيما يَنْفَعُهُمْ» روایت کرده اند.

چنان که شیخ ،ما شیخ بهاء الملة و الدين محمد عاملی - غفر الله له - نیز در کتاب «اربعین» فرموده که: «وَ فِي بَعْضِ الرِّوَايَاتِ: فيما يَنْفَعُهُمْ فِي أَمْرِ دِينِهِمْ وَ فِي بَعْضِهَا: أَرْبَعينَ حَديثاً يَنْتَفِعُونَ بها، مِنْ غَيْرِ تَقييد بِأَمْرِ الدين.»

و چند تن از دانشمندان شیعه و سنّی که منسوب به بیهق بوده اند در کتب خود به جای عبارت «بَعَثَهُ اللهُ» لفظ «يَنْشُرُهُ اللهُ» ایراد نموده اند.

و سعد بن ابراهیم بن علی ،اردبیلی که از فضلای علمای مخالفین است در اربعینش می گوید: كُنْتُ سَمِعْتُ مِنْ كَثِيرٍ مِنْ مَشَايِخِ الْحَدِيثِ، أَنَّ النَّبِيَّ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ و آله و سلم، قَالَ: مَنْ حَفِظَ عَلَى أُمَّتِي أَرْبَعِينَ حَديثاً، بَعَثَهُ اللهُ تَعَالَى يَوْمَ الْقِيمَةِ فَقيِهَا عَالِماً، وَ مَنْ رَوى

ص: 424

عَنّي اَرْبَعِينَ حَديثاً كُنتُ شَفيعاً لَهُ يَوْمَ الْقِيمَةِ».

ترجمه ی اوایل این حدیث مذکور گشت معنی باقیش این است که «هر کس روایت کند از من چهل حدیث من شفیعم او را در روز قیامت»

و بعد از نقل حدیث مزبور سعد بن ابراهیم مذکور می گوید که: «من حفظ کردم از احادیث آن چه خدا خواست و نمی دانستم که رسول الله به کدام احادیث اشاره فرموده است؟ تا زمانی که ملاقات کردم با دحیة بن خلیفهٔ کلبی، و از او پرسیدم. او در جواب گفت که مراد احادیث وارده است در حق اهل البیت علیهم السَّلَامُ و روایت کرد دحیه مذکور از احمد بن حنبل که او گفت کسی را نمی دانم و نمی شناسم که در زمان شافعی باشد و منت او عظیم تر باشد بر اسلام از شافعی و من در می خواهم از خدای تعالی در وقت های نمازهای خود که بیامرزد او را از آن وقتی که از او شنیده ام که گفت: ارادهٔ حضرت رسول از این اربعین که در این حدیث مذکور است چهل حدیث است که در مناقب اهل بیت خود فرموده باشد بعد از آن احمد بن حنبل :گفت :که من با خود می گفتم که از کجا به صحت پیوست نزد شافعی که مراد پیغمبر صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ و آله و سلم از این اربعین مناقب اهل بیت طاهرین است؟

پس پیغمبر را در خواب دیدم که گفت ای احمد در قول ابن ادریس (یعنی: شافعی شک ،مدار پس هر گاه شافعی و احمد بن حنبل که از ائمه اربعه نواصباند به این معنی قائل باشند که هر کس که چهل حدیث از احادیث حضرت رسالت صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ و آله و سلم که در مناقب ائمة طاهرین - صلوات الله عليهم اجمعين - باشد محافظت نماید، برانگیخته می شود در روز قیامت از فقیهان و عالمان و محشور می شود با جماعتی که سیاهی دوات ایشان فضیلت دارد بر خون شهیدان و هر که چهل حدیث روایت کند که در شأن آن برگزیدگان ملک منان وارد باشد در روز قیامت از شفاعت حضرت رسالت صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ و آله و سلم بهره مند می گردد، البته دوستان و محبان امیر مؤمنان را در این مقاله

ص: 425

هیچ شک و شبهه نخواهد بود.

شعر

وَ أَوْضَحُ حُجَّةِ عِنْدَ الْبَرايا *** إذَا كَانَ الشُّهُودُ هُم الْخَصُومُ

و بسیار کسی از مخالفین ائمه معصومین علیهم السَّلَامُ در این معنی با ایشان اتفاق نموده اند و با کمال بی انصافی که دارند در این باب چند مرحله از مراحل انصاف پیموده اند.

بالجمله در روایت حدیث مذکور طرق مختلفه و اسانید متنوعه که در کتب معتبره به نظر رسیده و از مشایخ خویش - رحمهم الله تعالی - شنیده، اگر همه مسطور گردد، سخن به سر حد اطناب خواهد کشید و باعث ملال قاریان و مستمعان خواهد گردید و ظاهر است که هیچ کس از شیعیان امام متقیان شک ندارد در این که شناختن و دوست داشتن ائمه طاهرین علیهم السَّلَامُ و مطلع بودن بر فضائل و مناقب ایشان از امر دین است و کلّ امتِ سیدِ پیغمبران بلکه تمامی عالمیان محتاجند به آن و منتفع می گردند از آن و به هر عبارتی که منقول است حدیث مذکور راجع است به معنی مسفور.

لهذا اوّل اربعینی که این ضعیف به جمع کردن آن اقدام نمود، چهل حدیثی بود که موسوم است به «زاد العقبى فى مناقب الائمة الأوصياء» و آن را ذخیرۀ معاد و واسطهٔ امیدواری فی یوم التناد گردانید و با آن که آن کتاب از مناقب و فضائل و خصائص و خصائل حضرت خاتم الأوصياء - عليه التحية و الثناء - و آخر حجج الله تعالی خالی نیست می خواست که به حفظ و تألیف و تردیف، و ترصیف اربعینی جداگانه در صفات و سمات و براهین و معجزات و احوال خجسته مآل آن برگزیده ملک متعال پردازد که قلوب بی عیوب محبّان خاندان را به مطالعه و خواندن و شنیدن آن، شادمان سازد و آن ها از عوام که از معرفت و رفعت مرتبت آن امام عالی مقام بی بهره و بی خبرند آن جناب را بشناسند و بر علوّ پایه و سموّ درجهٔ آن سرور واقف شوند، تا مردن ایشان، مردن جاهلیت نباشد.

ص: 426

مردن ایشان مردن جاهلیت نباشد.

زیرا که مشهور بلکه متواتر است که حضرت رسالت پناه صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ و آله و سلم و فرمود که:

﴿مَنْ مَاتَ وَ لَمْ يَعْرِفْ إِمَامَ زَمَانِهِ فقد ماتَ مِيتَةً جَاهِلِيَّةٌ﴾

یعنی: هر کس بمیرد و امام زمان خود را نشناخته باشد مردن او مردن جاهلیت است یعنی حکم آن دارد که اسلام و زمان اسلام را در نیافته و در شمار آن کسانی است که کافر مرده اند.

لكن علایق و عوایق روزگار و مصایب و نوایب دهر ناپایدار هجوم آورده آن اراده در حیز تأخیر افتاد تا در شب چهاردهم ماه شعبان سال هزار و هشتاد و یکم خوابی دید که در اوایل روزی که متصل به آن شب بود به تأویل آن رسید و به نوشتن این رساله مأمور گردید. پس به حفظ چهل حدیثی که پیشتر در نظر داشت، پرداخت و این اربعین را به «کفایة المهتدى في معرفة المهدى» موسوم گردانید و التوكل على الله الملك المجيد.

ص: 427

ص: 428

الحديث الاول

قال الشيخ الكامل العادل العابد الزاهد المتكلم الخبير الفقيه التحرير النبيل الجليل ابو محمد الفضل بن شاذان بن الخليل - برد الله مضجعه و جعل في الفردوس إلى الائمّة الطاهرين مرجعه فى كتابه الموسوم ب-«إثبات الرّجعه»

حدثنا محمد بن اسمعیل بن بزيع قال : حدثنا حماد بن عيسى، قال: حدثنا إبراهيم بن عمر اليماني قال: حدّثنا أبان بن أبى عيّاش، قال: حدثنا سليم بن قيس الهلالى قال:

قلت لأمير المؤمنين علیه السَّلَامُ : إني سمعت من سلمان و المقداد و أبي ذر شيئاً من تفسير القرآن و الأحاديث عن النبي صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ و آله و سلم غير ما فى ايدى الناس، ثم سمعت منك تصديق ما سمعته منهم و رأيت فى ايدى النّاس اشياء كثيرة من تفسير القرآن و الاحاديث عن النبى الله و انتم تخالفونهم فيها و تزعمون ان ذلك كله باطل، افترى الناس يكذبون على الله و رسوله صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ و آله و سلم متعمدين و يفسّرون القرآن بآرائهم.

قال: فقال على علیه السَّلَامُ : قد سئلت فافهم الجواب.

إِنَّ فِی أَیْدِی النَّاسِ حَقّاً وَ بَاطِلًا وَ صِدْقاً وَ كَذِباً وَ نَاسِخاً وَ مَنْسُوخاً وَ خَاصّاً وَ عَامّاً وَ مُحْكَماً وَ مُتَشَابِهاً وَ حِفْظاً وَ وَ هَماً وَ قَدْ كُذِبَ عَلَی رَسُولِ اللَّهِ صلی اللّٰه علیه و آله عَلَی عَهْدِهِ حَتَّی قَامَ خَطِیباً فَقَالَ أَیُّهَا النَّاسُ قَدْ كَثُرَتْ عَلَیَّ الْكَذَّابَةُ فَمَنْ كَذَبَ عَلَیَّ مُتَعَمِّداً فَلْیَتَبَوَّأْ مَقْعَدَهُ

ص: 429

مِنَ النَّارِ ثُمَّ كُذِبَ عَلَیْهِ مِنْ بَعْدِهِ اكثر ممّا كذب عليه في زمانه، و إِنَّمَا أَتَاکُمُ اَلْحَدِیثُ مِنْ أَرْبَعَهٍ لَیْسَ لَهُمْ خَامِسٌ:

رَجُلٌ مُنَافِقٌ مُظْهِرٌ لِلاْیمَانِ، مُتَصَنِّعٌ بِالاْسْلاَمِ، لاَ یَتَأَثَّمُ وَ لاَ یَتَحَرَّجُ، یَکْذِبُ عَلَی رَسُولِ اللّه صلی الله علیه و آله مُتَعَمِّداً فَلَوْ عَلِمَ النَّاسُ أَنَّهُ مُنَافِقٌ کاذِبٌ لَمْ یَقْبَلُوا مِنْهُ، وَ لَمْ یُصَدِّقُوا و لكنهم قالوا هذا رجل من أصحاب رسول الله صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ و آله و سلم وَ رَآهُ وَ سَمِعَ مِنْهُ، فَأَخَذُوا عَنْهُ وَ هُمْ لاَ یَعْرِفُونَ حَالَهُ وَ قَدْ أَخْبَرَ اللَّهُ عَنِ الْمُنَافِقِینَ بِمَا أَخْبَرَ وَ وَصَفَهُمْ بِمَا وَصَفَ فقال عزّ وجلّ: ﴿فَإِذَا رَأَيْتَهُمْ تُعْجِبُكَ أَجْسَامُهُمْ وَ أَنْ يَقُولُوا تَسْمَع لِقَوْلِهِمْ كَأَنَّهُمْ خُشُبٌ مُسَنَّدَةٌ ﴾ (1) ثم فَتَقَرَّبُوا إِلَی أَئِمَّهِ الضَّلاَلَهِ، وَالدُّعَاهِ إِلَی النَّارِ بِالزُّورِ وَالْبُهْتَانِ، فَوَلَّوهُمُ الأَعْمَالَ، وَ جَعَلُوهُمْ حُکَّاماً عَلَی رِقَابِ النَّاسِ، فَأَکَلُوا بِهِمُ الدُّنْیَا، و َإنَّمَا النَّاسُ مَعَ الْمُلُوک وَالدُّنْیَا، إِلاَّ مَنْ عَصَمَ اللّه، فَهذَا أَحَدُ الأَرْبَعَهِ.

و سمع رجل آخر من رسول صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ و آله و سلم شَیْئاً لَمْ یَحْفَظْهُ عَلَی وَجْهِهِ وَ وَهِمَ فِیهِ وَ لَمْ یَتَعَمَّدْ کَذِباً ، فَهُوَ فِی یَدِهِ یَقُولُ بِهِ وَ یَعْمَلُ بِهِ وَ یَرْوِیهِ وَ یَقُولُ أَنَا سَمِعْتُهُ مِنْ رَسُولِ اللَّهِ صلّی الله علیه و آله فَلَوْ عَلِمَ الْمُسْلِمُونَ أَنَّهُ وَهِمَ لَمْ یَقْبَلُوهُ وَ لَوْ عَلِمَ هُوَ أَنَّهُ وَهِمَ لَرَفَضَهُ.

وَ رَجُلٌ ثَالِثٌ سَمِعَ مِنْ رَسُولِ اللَّهِ صلّی الله علیه و آله شَیْئاً أَمَرَ بِهِ ثُمَّ نَهَی عَنْهُ وَ هُوَ لَا یَعْلَمُ أَوْ سَمِعَهُ یَنْهَی عَنْ شَیْ ءٍ ثُمَّ أَمَرَ بِهِ وَ هُوَ لَا یَعْلَمُ فَحَفِظَ مَنْسُوخَهُ وَ لَمْ یَحْفَظِ (3) النَّاسِخَ فَلَوْ عَلِمَ أَنَّهُ مَنْسُوخٌ لَرَفَضَهُ

و رجلرَابِعٍ لَمْ يَكْذِبْ عَلَى رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ و آله و سلم و هو مُبْغِضٍ لِلْكَذِبِ خَوْفاً مِنَ اللَّهِ وَ تَعْظِيماً لِرَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ و آله و سلم لَمْ يَنْسَهُ بَلْ حَفِظَ مَا سَمِعَ عَلَى وَجْهِهِ فَجَاءَ بِهِ كَمَا سَمِعَ لَمْ يَزِدْ فِيهِ وَ لَمْ يَنْقُصْ مِنْهُ وَ عَلِمَ النَّاسِخَ مِنَ الْمَنْسُوخِ فَعَمِلَ بِالنَّاسِخِ وَ رَفَضَ الْمَنْسُوخَ فَإِنَّ أَمْرَ النَّبِيِّ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ و آله و سلم مِثْلُ الْقُرْآنِ نَاسِخٌ وَ مَنْسُوخٌ وَ خَاصٌّ وَ عَامٌّ وَ مُحْكَمٌ وَ مُتَشَابِهٌ و قَدْ كَانَ يَكُونُ مِنْ رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله الْكَلَامُ لَهُ وَجْهَانِ كَلَامٌ عَامٌّ وَ كَلَامٌ خَاصٌّ

ص: 430


1- سوره منافقون آیه 4.

مثل القرآن.

قال الله تبارك و تعالى ﴿وَ مآ اتيكُمُ الرَّسوُلُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهيكُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا﴾ (1)

فاشتبه على من لم يعرف و لم يدر ما عنى الله به و رسول الله صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ و آله و سلم ، و ليس كل أصحاب رسول الله صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ و آله و سلم كان يسئله عن الشيء و كلّ من يسئله عن الشيء فيفهم، و كلّ من يفهم يستحفظ، و قد كان فيهم قوم لم يسئلوه عن شيء قط و كانوا يحبّون ان يجيء الاعرابي الطاري او غيره فيسأل رسول الله صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ و آله و سلم و هم يستمعون و كنت ادخل عليه صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ و آله و سلم في كلّ يوم دخلة و في كلّ ليلة دخلة فيخليني فيها يجيبني بما اسئل و ادور معه حيث ما دار قد علم أصحاب رسول الله صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ و آله و سلم انه لم يصنع ذلك بأحد من الناس غیری و ربما کان پاتینی رسول الله صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ و آله و سلم في بيتي و كنت إذا دخلت عليه في بعض منازله اخلی بی و اقام عنّی نساؤه فلايبقى عنده غيرى و إذا اتاني للخلوة لم يقم عنى فاطمة و لا احداً من بني و كنت إذا سألته اجابنى و إذا سكت و نفدت مسائلی ،ابتدأنى فما نزلت على رسول الله صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ و آله و سلم آية من القرآن الا اقرأنيها و املأها على فَكَتَبْتُهَا بِخَطِّي وَ عَلَّمَنِي تَأْوِيلَهَا وَ تَفْسِيرَهَا وَ نَاسِخَهَا وَ مَنْسُوخَهَا وَ مُحْكَمَهَا وَ مُتَشَابِهَهَا وَ خَاصَّهَا وَ عَامَّهَا وَ دَعَا اللَّهَ أَنْ يُعْطِيَنِي فَهْماً وَ حِفْظاً فَمَا نَسِيتُ آيَةً مِنْ كِتَابِ اللَّهِ وَ لَا عِلْماً أَمْلَاهُ عَلَيَّ و ما ترك شَیْءٌ عَلَّمَهُ اَللَّهُ تَعَالَی مِنْ حَلاَلٍ أَوْ حَرَامٍ، أَوْ أَمْرٍ أَوْ نَهْیٍ، أَوْ طَاعَةٍ أَوْ مَعْصِیَةٍ او شيئ كان او يكون و لَا كتَابٍ مُنْزَلٍ عَلَى أَحَدٍ قَبْلَهُ مِنْ إِلَّا عَلَّمَنِيهِ وَ حَفِظْتُهُ فَلَمْ أَنْسَ حرفاً واحداً منها وكان رسول الله صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ و آله و سلم إذا اخبرني بذلك كله وضع يده على صدری و دعا الله لى ان يملاء قلبي علماً و فهماً و حكماً و نوراً وكان يقول: اللهم علمه و حفظه و لا تنسه شيئاً ممّا أخبرته و علمته فقلت له ذات يوم بأبي انت و امی یا رسول الله ! منذ دعوت الله بما دعوت لم انس شيئاً و لم يفتني شيء مما علمتني و كلّ ما علمتنی کتبته افتخوّف على النسيان؟

ص: 431


1- سوره حشر آیه 7

فقال يا اخى الست اتخوّف عليك النسيان انى احب ان ادعو لك و قد اخبرني الله تعالى انه قد اجابني فيك و في شركائك الذين قرن الله - عزّوجلّ- طاعتهم بطاعته و طاعتی، و قال فيهم: ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَطِيعُوا اللَّهَ وَ أَطِيعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ﴾ (1) ، قلت : من هم يا رسول الله ؟

قال: الذين هم الأوصياء ،بعدى و الذين لا يضرهم خذلان من خذلهم و هم مع القرآن و القرآن معهم لاَ یُفَارِقُونَهُ وَ لاَ یُفَارِقُهُمْ حتى يردوا على الحوض بهم ينتصرون أُمَّتِی وَ بِهِمْ یُمْطَرُونَ، وَ بِهِمْ یُدْفَعُ اَلْبَلاَءُ، وَ بِهِمْ یُسْتَجَابُ الدعاء، قلت: سمهم لي يا رسول الله !

قال: أنت يا على اوّلهم، ثمّ ابنى هذا، و وضع يده على رأس الحسن، ثمّ ابنى هذا، و وضع يده على رأس الحسين، ثمّ سميك ابنه على زين العابدين و سيولد في زمانك يا اخى فاقرأه منى السّلام، ثمّ ابنه محمّد الباقر باقر ،علمی و خازن وحى الله تعالى، ثمّ ابنه جعفر الصادق، ثم ابنه موسى الكاظم، ثم ابنه على الرّضا، ثم ابنه محمّد ،التقى ثمّ ابنه على النقى، ثمّ ابنه الحسن الزكى، ثمّ ابنه الحجّة القائم خاتم اوصیائی و خلفائی و المنتقم من اعدائي الذي يملاء الأرض قسطاً و عدلاً كما ملئت جوراً و ظلماً، ثمّ قال أمير المؤمنين علیه السَّلَامُ : و الله اني لاعرفه یا سلیم! حين يبايع بين الركن والمقام و اعرف اسماء انصاره و أعرف قبائلهم.

قال محمد بن اسمعيل: ثمّ قال حماد بن عيسى : قد ذكرت هذا الحديث عند مولای أبى عبد الله علیه السَّلَامُ فبکی و قال: قد صدق سليم، فقد روى لى هذا الحديث أبي عن أبيه على بن الحسين عن أبيه الحسين بن على علیه السَّلَامُ ، إنّه قال: قد سمعت هذا الحديث عن أبي أمير المؤمنين علیه السَّلَامُ حين سأله سليم بن قيس

ص: 432


1- سوره نساء آیه 59

ترجمه حدیث اوّل:

شیخ مذکور در کتاب مزبور به این سند از خلل خالی که فی الحقیقة سندی است صحیح ،عالی روایت می کند از سلیم بن قیس هلالی که او گفت:

«گفتم به حضرت امیرالمؤمنین علیه السَّلَامُ که من شنیدم از سلمان فارسی و مقداد و ابی ذر چیزی از تفسیر قرآن و احادیث پیغمبر صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ و آله و سلم غیر آن چه در دست های مردمانست بعد از آن شنیدم از شما تصدیق آن چه شنیده بودم آن را از ایشان و دیدم در دست های مردمان چیزهای بسیار از تفسیر قرآن و از احادیث منقوله از پیغمبر صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ و آله و سلم و حال آن که شما خلاف می نمایید ایشان را در آن و زعم شما آن است که کل آن باطل است آیا مردمان را بر این وجه دیده و دانسته اید که دروغ ببندند بر خدا و رسول او صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ و آله و سلم از روی عمد و تفسیر کنند قرآن را به رأی ها و اندیشه های خود؟

راوی می گوید که پس امیرالمؤمنین علیه السَّلَامُ فرمود که سؤال کردی پس بفهم جواب را.

به درستی که آن چه در دست های مردمان است از تفسیر و حدیث همه حق نیست و تمام باطل هم نیست بلکه بعضی حق است و بعضی باطل و بعضی راست است و بعضی دروغ و بعضی ناسخ است و بعضی منسوخ و بعضی خاص است و بعضی عام و بعضی محکم است و بعضی متشابه و بعضی محفوظ است و بعضی موهوم.

و به تحقیق که در عهد پیغمبرصَلَّى اللهُ عَلَيْهِ و آله و سلم دروغ بستند بر آن سرور، تا به حدی که آن حضرت برخاست به خطبه خواندن و فرمود که ای مردمان به درستی که بسیار شد دروغ بستن بر من پس هر کس دروغ به بندد بر من از روی دانستگی و عمد، پس می باید که جای بودن خود را در جهنّم مقرّر و معیّن سازد.

پس بعد از رحلت آن حضرت دروغ بستند ارباب نفاق و شقاوت بر آن برگزیدهٔ حضرت عزّت بیشتر از آن چه در زمان حیاتش بر او بسته بودند و جز این نیست که

ص: 433

می آید و می رسد حدیث به شما از چهار کس و راویان حدیث بر چهار قسم می باشند.

که پنجم نیست ایشان را :

اوّل مردیست از اهل نفاق که مُظهر ایمان و متصنع به اسلام است یعنی اظهار ایمان می کند و اسلام را برخود می بندد و گناه کار نمی داند خود را در آن که افترا زند و دروغ به بندد بر رسول خدا صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ و آله و سلم، پس اگر مردمان می دانستند که او منافق و دروغ گوی است قبول نمی کردند از او قول او را و تصدیق نمی نمودند او را ولیکن گفتند که این مردیست از اصحاب رسول الله صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ و آله و سلم او را دیده و از او شنیده و حال آن که نمی دانند حال او را به تحقیق که خبر داد حضرت الله تعالی از حال منافقین بآن چه خبر داد و وصف کرد ایشان را به آن چه وصف کرد پس فرمود حضرت معبود که:

﴿فَإِذَا رَأَيْتَهُمْ تُعْجِبُكَ أَجْسَامُهُمْ وَ أَنْ يَقُولُوا تَسْمَع لِقَوْلِهِمْ كَأَنَّهُمْ خُشُبٌ مُسَنَّدَةٌ﴾ (1)

پس نزدیکی جستند آن منافقان دروغگوی بعد از وفات پیغمبر صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ و آله و سلم به امامانی که گمراهانند و دعوت کنندگان بآتش سوزانند به سبب دروغ و کذب و بهتان، پس متولی اعمال ساختند و والی و حاکم گردانیدند آن بدبختان را و ایشان را بر گردن های مردمان بار کردند (یعنی: مسلّط کردند ایشان را بر مردمان) و خوردند دنیا را به وسیله ایشان (یعنی تصرّف در دنیا به هم رسانیدند به سبب ایشان) و جز این نیست که مردمان با ملوک اند و با دنیا یعنی ملوک را تابع و به دنیا مایل اند مگر کسی که خدای تعالی او را از میل به ملوک و محبّت دنیا نگاه دارد و این راوی منافق کاذب مایل به دنیا یکی است از آن چهار راویان حدیث حضرت مصطفى - صلوات الله عليه و على جميع الانيباء و الأوصياء

دویم از ایشان: مردی است که شنیده است از رسول خدا صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ و آله و سلم چیزی را، اما بر آن و جهی که شنیده است حفظ نکرده است و در آن گمانی کرده و در خاطرش توهمی

ص: 434


1- سوره منافقون آیه 4

راه یافته و تعمّد در کذب ننموده و دانسته دروغ بر پیغمبر صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ و آله و سلم نبسته، بلکه گمان برده که درست یاد گرفته و پنداشته که نیک محافظت آن نموده و آن حدیث در دست اوست و عمل به مضمون آن می نماید و آن را روایت می کند و می گوید آن را از رسول خدا صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ و آله و سلم شنیده ام، پس اگر مسلمانان بدانند که او گمان غلطی کرده از او نمی پذیرند و روایتش را قبول نمی کنند و اگر خود بداند که گمانش باطل است هر آینه ترک می کند آن را و نه عمل به آن می کند و نه در صدد روایتش در می آید.

سیم :مردی است که شنیده است از رسول خدا صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ و آله و سلم چیزی را که امر کرده است به آن و بعد از آن نهی فرموده است از آن یا آن که شنیده است که آن حضرت نهی فرموده از چیزی و بعد از آن امر به آن فرموده و حال آن که او نمی داند و خبری از آن ندارد، پس به یاد گرفته و حفظ کرده منسوخ آن را و ندانسته آن ناسخ را، پس اگر بداند که آن که او به یاد گرفته منسوخ است هر آینه ترک می کند آن را، و اگر بدانند مسلمانان هرگاه که بشنوند آن حدیث را از او که آن منسوخ است ایشان نیز ترک آن می نمایند.

چهارم: آن کسی است که دروغ نبسته بر رسول خدا صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ و آله و سلم و دروغ گفتن را دشمن است از جهت ترسی که از خدای تعالی دارد و تعظیمی که رسول خدای صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ و آله و سلم می نماید و ترس از خدا و بزرگ داشتن حضرت مصطفى صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ و آله و سلم را واجب و لازم می شمارد و فراموش نکرده آن حدیث را و سهو از او سر نزده بلکه برهمان و جهی که شنیده آن حدیث را به یاد گرفته، پس روایت کرده است آن را همچنان که شنیده و بر آن چیزی نیفزوده و چیزی از آن کم نکرده، و دانسته است ناسخ و منسوخ حدیث را و عمل به ناسخ کرده و منسوخ را واگذاشته و می داند که امر پیغمبر و حدیث آن سرور صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ و آله و سلم همچو امر قرآن است و همچنان که در قرآن ناسخ و منسوخ و خاص و عام و محکم و متشابه می باشد در احادیث پیغمبر صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ و آله و سلم نیز می باشد و بود این که از رسول خدا صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ و آله و سلم کلامی صادر می شد که آن را دو وجه

ص: 435

بود و کلامی بر زبان مبارکش جاری می گشت که عام بود و کلامی می فرمود که خاص بود مثل قرآن و خدای تعالی فرمود در کتابش «ما آتیکم الرسول فخذوه و ما نهیکم عنه فانتهوا » (1) یعنی هر آن چه امر کند رسول خدا شما را به آن، فرا گیرید آن را و هر چه نهی کند شما را از آن ترک آن کنید پس مشتبه شد کار بر آن کسی که نشناخت و ندانست که چه خواسته اند خدا و رسول او صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ و آله و سلم و مراد ایشان از آن کلام چه بوده.

و همچنین نیست که تمام اصحاب رسول خدا صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ و آله و سلم از آن حضرت سؤال می کردند و هر کس که سؤالی می کرد جواب آن را می فهمید، و هر که می فهمید به یاد نگاه می داشت و بودند در میان اصحاب آن حضرت قومی که هرگز از آن حضرت چیزی نمی پرسیدند و از کاهلی سؤال نمی کردند و دوست می داشتند که اعرابی تازه یا غیر او بیاید و از آن حضرت سؤالی نماید و ایشان بشنوند و من داخل منزل رسول خدا صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ و آله و سلم را می شدم هر روز یک مرتبه و هر شب یک مرتبه و خلوت می کرد از برای من و با آن حضرت می گشتم هر جا که می گردید و اصحاب رسول خدا صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ و آله و سلم می دانند که به غیر از من با هیچ کس آن حضرت به این طریق سلوک نمی فرمود، و بسیار بود که رسول خدا به خانه من می آمد و آن مجالست و مکالمت در خانه من واقع می شد و من هرگاه داخل بعضی از منازل آن حضرت می شدم خلوت می کرد از برای من و بر می خیزانید زنان خود را و به غیر از من کسی نزد آن حضرت نمی ماند و چون آن حضرت می آمد به منزل من از برای خلوت کردن بر نمی خیزانید از پیش من فاطمه را و نه یکی از فرزندان مرا، و هرگاه می پرسیدم از او جواب می گفت مرا و

چون خاموش می شدم و تمام می شد مسائل من آن حضرت بنیاد می کرد به سخن گفتن با من، و هیچ آیه ای از قرآن فرود نیامد به پیغمبر صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ و آله و سلم الا آن که خواند و املا نمود به من و نوشتم آن را به خط خود و تعلیم نمود مرا و بیاد من داد تفسیر و تأویل و ناسخ و

ص: 436


1- سوره حشر آیه 7

منسوخ و محکم و متشابه و خاص و عام و ظاهر و باطن آن آیه را، و از خدا درخواست که عطا نماید به من فهم و حفظ آن آیه را و فراموش نکردم هیچ آیه ای از کتاب خدای تعالی و هیچ علمی را که املا فرموده بود آن را به من و ترک نکرد و وانگذاشت چیزی را که خدای تعالی به یاد آن حضرت داده بود از حلال و حرام و امر و نهی و طاعت و ،معصیت یا چیزی را که پیش از این بوده یا بعد از این خواهد بود یا کتابی را از کتب سماوی که قبل از آن حضرت بر یکی از پیغمبران فرود آمده الّا آن که تعلیم داد آن را به من و حفظ کردم آن را و فراموش نکردم یک حرف را از آن، و چون رسول خدا صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ و آله و سلم خبر می داد مرا به کل آن دست می گذاشت بر سینه من و دعا می کرد از برای من که خدای تعالی پر کند دل مرا از علم و فهم و حکمت و نور و می گفت ای پروردگار من تعليم ده او را و به یاد ده او را و محو مگردان از خاطر او چیزی را از آن چه خبر داده ام و تعلیم نموده ام او را پس گفتم یک روزی که پدر و مادرم فدای تو بادای رسول !خدا از آن وقتی که دعا فرموده ای در حق من و از خدا درخواست های آن چه درخواست های چیزی را فراموش نکرده ام و چیزی از من فوت نشده از آن چه تعلیم نموده ای مرا و حال آن که آن چه تعلیم نموده ای مرا نوشته ام آن را آیا می ترسی بر من از فراموش کردن؟ پیغمبر صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ و آله و سلم فرمود:که ای برادر من نمی ترسم بر تو از ،فراموشی دوست می دارم که دعا کنم از برای تو و به تحقیق که خبر داده است مرا حضرت الله تعالی که مستجاب کرده دعای مرا در حق تو و در حق شرکای تو، آنان که قرین گردانیده است خدای تعالی فرمان برداری ایشان را به فرمان برداری خود و فرمان برداری من، و فرموده در شأن ایشان که ﴿یا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَطِيعُوا اللَّهَ وَ أَطِيعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِي الأمْرِ مِنْكُمْ﴾ (1) ، گفتم کیستند ایشان ای رسول خدا؟ فرمود: آنان که اوصیایند بعد از من و آنان که مضرت نمی رساند ایشان را فروگذاشتن آن کسی

ص: 437


1- سوره نساء آیه 59

که فروگذارد ایشان را و ایشان با قرآن اند و قرآن با ایشان و ایشان از قرآن جدا نمی شوند و قرآن از ایشان جدا نمی شود تا وارد شوند بر من در کنار حوض کوثر به سبب ایشان نصرت می یابند امّت من و باران می بارد برایشان و به سبب ایشان دفع می شود بلا و مستجاب میشود ،دعا گفتم به نام ایشان را یاد کن از برای من ای رسول خدا، آن حضرت فرمود که تو یا علی اوّل ،ایشانی بعد از تو این فرزند من و دست گذاشت بر سر حسن و بعد از او این فرزند من و دست گذاشت بر سرحسین بعد از او همنام ،تو پسر او علی که زینت عابدان است و زود باشد که متولد شود در زمان تو ای برادر من پس بخوان او را از من سلام بعد از او پسر او محمد باقر که شکافنده علم من و خازن علم خداست بعد از او پسر او جعفر که صادق است لقب او، بعد از او پسر او موسیٰ که موصوف است به کاظم بعد از او پسر او علی که مشهور است به ،رضا، بعد از او پسر او محمد که ممدوح است به تقی، بعد از او پسر او علی که ملقب است به ،نقی بعد از او پسر او حسن که معروف است به زکی بعد از او پسر او حجة الله القائم که خاتم اوصیاء و خلفای من و انتقام کشنده از اعدای من است، آن که پُر کند زمین را از عدل و داد همچنان که پر شده باشد از جور و ظلم.

بعد از آن حضرت امیرالمؤمنین علیه السَّلَامُ فرمود: به خدا سوگند! ای سلیم، که می شناسم و می دانم او را در آن هنگام که بیعت کنند با او در میان رکن و مقام و می دانم نامه ای انصار او را و می دانم و می شناسم قبیله های انصار او را.

محمد بن اسماعیل گفت که بعد از آن حماد بن عیسی گفت که ذکر کردم این حدیث را نزد مولای خود حضرت ابی عبدالله (یعنی: امام جعفر صادق علیه السَّلَامُ ) آن حضرت گریست و فرمود که راست گفت سلیم بن قیس، روایت کرد این حدیث را پدر من از پدرش علی بن الحسین، از پدرش حسین بن علی علیه السَّلَامُ که آن حضرت فرمود که شنیدم این حدیث را از پدرم امیرالمؤمنین علیه السَّلَامُ در آن هنگام که سؤال کرد از

ص: 438

ضعیف، و آن سه قسم را منوّع به شصت و پنج نوع گردانیده اند.

و بعضی از ایشان گفته اند: حدیث را الى ما يحصی تنویع می توان نمود.

و بعضی هم از ایشان گفته اند که در نفس الامر حدیث یا صحیح است یا ضعیف و اگر به اصطلاح محدّثین قائل شویم از شصت و پنج نوع البته بیشتر خواهد بود.

اما قدمای علمای امامیه را - رضوان الله علیهم اجمعین۔ اصطلاحی بوده و شرح آن طولی دارد و متأخرین ایشان را از زمان علامه حلی رَحِمَهُ اللَّهُ تا به زمان ما اصطلاحی دیگر است و ایشان در حد خبر متواتر خلاف کرده اند و حق این است که حد معینی ندارد.

و نظر به اخبار آحاد گفته اند که اصول حدیث چهار است صحیح و حسن و موثق و ضعیف بنابر آن که قوی را داخل حسن گرفته اند.

و جمعی از علمای فرقه ناجیه گفته اند اصول و فروع حدیث مجموع سی نوع است و در حجیت خبر واحد سلیم الطريق خلاف کرده اند، و آنان که آن را حجت می دانند، اکثر برآنند که افاده ظنّی می کند و بی شک قول مدعی قطع مکابره است و شواذ را اعتبار نکرده اند و در این باب سخن بسیار است و مقام گنجایش زیاده بر این کلام ندارد.

پس عوام که از مضمون حدیث مذکور و اصطلاح محدثین و انواع حديث و احکام و قواعد آن بی خبرند، هرگاه اخبار متضاده ببینند و بشنوند حیران می شوند، و بسیار باشد که آن حیرت ایشان را به ضلالت ،کشاند لهذا این شکسته ذکر حدیث مزبور و مجملی از اصطلاح محدّثین خاصه و عامه نمود تا ضعفای شیعه تسلّی یابند و بدانند که هر چه آن را حدیث نام کنند محلّ اعتبار نخواهد بود و بعد از این سقم و صحت بعضی از مقالات و روایات بعضی از مؤلّفین مبین خواهد شد - انشاء الله تعالى.

و السّلام على من اتبع الهدى.

ص: 439

الحديث الثاني

قال الشيخ الصدوق أبو جعفر محمد بن علی بن الحسين بن موسى بن بابويه - رحمة الله عليه و على والديه في كتاب «كمال الدين و تمام النعمة»: حدثنا أحمد بن زياد بن جعفر الهمداني ، عن على بن إبراهيم بن هاشم عن أبيه، عن عبدالسلام بن صالح ، الهروي، قال: سَمِعْتُ دِعْبِلَ بْنَ عَلیٍّ الخُزاعیَّ یَقُولُ: أَنْشَدْتُ مَوْلایَ الرِّضَا عَلیَّ بْنَ مُوسی علیهما السَّلَام قَصِیدَتیَ الَّتی أَوَّلُها شعر:

مَدارِسُ ایاتٍ خَلَتْ مِنْ تِلاوَةٍ *** وَ مَنْزِلُ وَحْیٍ مُقْفَرُ الْعَرَصات

فَلَمَّا انْتَهَیْتُ إِلی قَوْلی:

خُروجُ إِمامٍ لامَحالَةِ خارِجٌ *** یَقُومُ عَلَی اسْمِ اللّهِ وَ الْبَرَکات

یُمَیِّزُ فینا کُلَّ حَقٍّ و باطِلٍ *** وَ یَجْزِی عَلَی النَّعْماءِ و النَّقِمات

بَکَی الرِّضا عَلَیْهِ السَّلام بُکاءً شَدیدًا ثُمَّ رَفَعَ رَأْسَهُ إِلَیَّ فَقالَ: یا خُزاعِیّ! نَطَقَ رُوحُ الْقُدُسِ عَلی لِسانِکَ بِهذَیْنِ الْبَیْتَیْنِ، فَهَلْ تَدْرِی مَنْ هذَا الاْءِمامُ وَ مَتی یَقُومُ؟ فَقُلْتُ: لا یا مَوْلایَ! إِلاَّ أَنّی سَمِعْتُ بِخُرُوجِ إِمامٍ مِنکُمْ یُطَهِّرُ الاْءَرْضَ مِنَ الْفَسادِ وَ یَمْلاَءُها عَدْلاً

فَقالَ: یا دِعْبِل! الاْءِمامُ بَعْدی مُحَمَّدٌ ابْنی، وَ بَعْدَ مُحَمَّدٍ ابْنُهُ عَلیٌّ، و بَعْدَ عَلیٍّ ابْنُهُ الْحَسَنُ، وَ بَعْدَ الْحَسَنِ ابْنُهُ الْحُجَّةُ الْقائِمُ الْمُنْتَظَرُ فی غَیْبَتِةِ، المُطاعُ فی ظُهُورِه، لَوْ لَمْ یَبْقَ مِنَ الدُّنْیا إلاّ یَوْمٌ واحِدٌ لَطَوَّلَ اللّهُ - عَزَّ وَ جَلّ- ذلِکَ الْیَوْمَ حَتّی یَخْرُجَ فَیَمْلاَءَ الاْءَرْضَ عَدْلاً کَما مُلِئَتْ

ص: 440

جَورًا.وَ أَمّا «مَتی»، فَإِخْبارٌ عَنِ الْوَقْتِ، فَقَدْ حَدَّثَنی أَبی عَنْ أَبیهِ عَنْ آبائِهِ - عَلَیْهِمُ السَّلام - أَنَّ النَّبیَّ قیلَ لَهُ: یا رَسُولَ اللّه! مَتی یَخْرُجُ القائِمُ مِنْ ذُرِّیَّتِکَ؟ فَقالَ - عَلَیْهِ السَّلام - مَثَلُهُ مَثَلُ السّاعَةِ الَّتی لا یُجَلِّیها لِوَقْتِها إِلاّ هُوَ ثَقُلَتْ فی السَّماواتِ وَ الاْءَرْضِ لا یَأْتیکُمْ إِلاّ بَغْتَةً

ترجمه ی [حدیث دوّم]:

ابن بابويه - رحمة الله علیه به سند مزبور نقل کرده از عبدالسلام بن صالح هروی که او گفت شنیدم از دعبل بن علی خزاعی که او می گفت خواندم بر مولای خود علی بن موسیٰ الرضا علیهما السَّلَامُ قصیده ام را که اولش این است شعر:

مدارس آيات خلت من تلاوة *** و مهبط وحى مقفّر العرصات

چون منتهی شدم به گفتارم که:

خروج إمام لامحالة خارج *** يقوم على اسم الله و البركات

يميّز فينا كلّ حق و باطل *** و يجزى على النعماء و النقمات

امام رضا علیه السَّلَامُ انا سخت گریست و بعد از آن سر برآورد به جانب من نگریست و فرمود که ای خزاعی روح القدس به زبان تو ناطق شده است به این دو بیت آیا می دانی کیست این امام که خروج خواهد کرد؟ و کی قیام به امر امامت خواهد نمود؟ :گفتم نمی دانم ای مولای من! الا آن که شنیده ام که امامی از شما خروج کند، که پاک سازد زمین را از فساد و پر کند از عدل و داد آن حضرت فرمود که: ای دعبل امام بعد از من پسر من محمّد ،است و بعد از او پسر او علی و بعد از او پسر او حسن و بعد از حسن پسر او حجت قائم که منتظر است در زمان غایب بودنش و مطاع است در زمان ظهورش که اگر باقی نماند از دنیا الا یک روز هر آینه دراز گرداند حضرت الله تعالی آن روز را تا آن امام ظهور کند و پر کند زمین را از عدل همچنان که پر شده باشد از ستم

اما آن که کی ظهور خواهد کرد؟ آن خبر دادنست از وقت، و به تحقیق که خبر داد

ص: 441

مرا پدرم از پدرش از آبائش علیه السَّلَامُ که از پیغمبرصَلَّى اللهُ عَلَيْهِ و آله و سلم پرسیدند که قائم از ذریت تو کی خروج خواهد کرد؟ آن حضرت فرمود که مَثَل او مَثَل قیامت است که هویدا نمی گرداند کسی آن را مگر حضرت الله تعالی و نمی آید به شما مگر ناگاه و بی خبر.

و به غیر این حدیث احادیث داله بر این معنی که ظهور حضرت صاحب الزمان علیه السَّلَامُ را کسی به غیر از خداوند عالمیان جلّ جلاله نمی داند بسیار است.

محمد بن يعقوب کلینی رَحِمَهُ اللَّهُ یک باب در این مطلب، در کتاب «کافی» ای-راد نموده و آن را «باب كراهيّة التوقيت» نام کرده و ابن شاذان - عليه الرحمة والغفران در کتاب «اثبات الرّجعة» بابی راکه مشتمل بر این طور احادیث است به «باب شدة النّهى عن التوقيت» موسوم ساخته و توقیت را حرام می داند، یکی از آن احادیث که آن شیخ جلیل القدر روایت کرده این است که می فرماید :

«حدثنا محمد بن أبي عمير، عن حماد بن عيسى، عن حمّاد بن عيسى، عن أبي شعبة الحلبي، عن أبی عبد الله علیه السَّلَامُ ، عن أبيه محمد بن على، عن أبيه على بن الحسين، عن عمه الحسن بن على بن أبى طالب علیهم السَّلَامُ ، قال : سألت جدى رسول صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ و آله و سلم عن الأئمة بعده، فقال صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ و آله و سلم : الأئمة بعدى عدد نقباء بنى اسرائيل اثناعشر أعطاهم الله علمى و فهمي، و أنت منهم يا حسن فقلت یا رسول الله فمتى يخرج قائمنا أهل البيت؟

قال: يا حسن! إنّما مَثَله مَثَل الساعة، أخفى الله علمها على أهل السموات و الأرض، لا تأتى إلا بغتة.»

ترجمه حضرت امام حسن علیه السَّلَامُ فرمود که: از جد خود رسول صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ و آله و سلم پرسیدم از امامان که بعد از آن سرور عالمیان پیشوای جهانیان خواهند بود آن حضرت فرمود :که امامان بعد از من به شمارۀ نقبای بنی اسرائیل اند یعنی آن چنان که نقیبان بنی اسرائیل دوازده تن بودند امامان بعد از من دوازده تن اند، عطا نموده است خدای تعالی به ایشان دانش و فهم مرا و تو از جمله ،ایشانی پس :گفتم که ای رسول خدا کی خروج

ص: 442

خواهد کرد قائم ما اهل البیت؟ آن حضرت فرمود که ای حسن! جز این نیست که مثل او مَثَل روز قیامت است که پنهان داشته است حضرت الله تعالی علم آن را بر اهل آسمان ها و زمین نمی آید روز قیامت مگر ناگاه و بی خبر (یعنی آن چنان که کسی به غیر از حضرت خداوند عالمیان نمی داند که قیامت کی خواهد بود )کسی به غیر از حضرت ملک منّان نمی داند که وقت ظهور حضرت صاحب الزمان علیه السَّلَامُ کی خواهد بود.

و شیخ ابو جعفر طوسی - رضوان الله عليه - در کتاب «الغیبه» می فرماید:

«أما وقت خروجه فليس بمعلوم لنا على التفصيل بل هو مغيب عنا إلى أن يأذن الله تعالى بالفرج»

و چند حدیث در این باب نقل کرده که در سند آن احادیث، ابن شاذان رَحِمَهُ اللَّهُ مذکور است و آن احادیث با دیگر حدیث ها در این معنی در کتاب «اثبات الرجعة» به نظر رسیده از آن جمله است این که شیخ ابو جعفر می فرماید:

«أخبرنا الحسين بن عبيد الله، عن أبي جعفر محمد بن سفيان البزوفرى، عن على بن محمد، عن الفضل بن شاذان، عن أحمد بن محمد و عبيس بن هشام، عن كرام، عن الفضيل، قال: سألنا أبا جعفر علیه السَّلَامُ : هل لهذا الأمر وقت؟ فقال علیه السَّلَامُ : كذب الوقاتون كذب الوقاتون كذب الوقاتون»

یعنی: فضیل گفت پرسیدیم ما از ابی جعفر،( یعنی امام محمد باقر علیه السَّلَامُ ) که آیا وقت معینی هست مر این امر (یعنی ظهور حضرت صاحب الامر - صلوات الله عليه) را؟ حضرت امام سه مرتبه از روی مبالغه فرمود که دروغ گفتند وقت قرار دهندگان دیگر روایت کرده از ابن شاذان به این طریق که :

«الفضل بن شاذان عن الحسين بن يزيد ،الصّحاف عن منذر الجواد عن أبي عبد الله علیه السَّلَامُ ، قال علیه السَّلَامُ : كذب الموقتون ما وقتنا فيما مضى، و لانوقت فيما

ص: 443

يستقبل. »

یعنی: امام جعفر علیه السَّلَامُ فرمود: دروغ گفتند وقت تعیین کنندگان ما در زمان داد. گذشته وقت قرار نداده ایم و در زمان آینده وقت قرار نخواهیم داد

ابن شاذان این حدیث را به چند سند صحیح روایت کرده است.

و بعد از این حدیث، شیخ طوسی - نورالله مرقده می فرماید:

و بهذا الأسناد، عن عبد الرحمن بن كثير، قال: كنت عند أبي عبد الله علیه السَّلَامُ إذ دخل عليه مهزم الأسدى، فقال: أخبرني جعلت فداك! متى هذا الأمر الذي تنتظرونه؟ فقد طال! فقال : يا مهزم كذب الوقاتون و هلك المستعجلون، و نجى المسلمون، و إلينا يصيرون.

یعنی: عبدالرحمن بن کثیر گفت که نزد حضرت ابی عبدالله بودم که مهزم اسدی در آمد و گفت: فدای تو شوم خبر ده مراکه این امری که انتظار آن می کشید کی خواهد بود (یعنی امر ظهور حضرت صاحب الامر علیه السَّلَامُ)، پس به درستی که مدت انتظار خوش به درازا کشید، آن حضرت فرمود که ای مهزم دروغ گفتند وقت قرار دهندگان و هلاک شدند شتاب کنندگان و رستگار شدند تسلیم کنندگان و به سوی ما میل می کنند آن تسلیم کنندگان چند حدیث دیگر شیخ ابو محمد بن شاذان - رحمه الله تعالی در این باب روایت کرده و دو جا در توقیعات واقع است که حضرت حجة الرّحمن علیه السلام خود، وقت قرار دهندگان را دروغگوی گفته

یکی آن است که ابن بابویه در کتاب «اکمال الدین و تمام النعمة» می گوید: حدثنا محمد بن إبراهيم بن إسحق الله ، قال سمعت أبا على بن همام، يقول: سمعت محمد بن عثمان العمري - قدس روحه، يقول: خرج التوقيع بخط أعرفه، يقول: من سماني في مجمع من الناس باسمى، فعليه لعنة الله، قال أبو على بن همام: و كتبت

ص: 444

أسئله عن ظهور الفرج، متى يكون؟ فخرج التوقيع: كذب الوقاتون.»

یعنی: محمد بن همام :گفت شنیدم از محمّد بن عثمان - قدس الله روحه - که می گفت بیرون آمد توقیع به خطی که می شناسم آن خط را، که می گفت (یعنی حضرت صاحب علیه السَّلَامُ ) در آن همچنین فرموده بود که هر کس در مجمعی از مردمان مرا نام نهد (یعنی نام مرا به زبان آورد) بر او باد لعنت خدا! محمد بن همام گفت: نوشتم و سؤال نمودم از آن حضرت از ظهور فرج، که آن کی خواهد بود؟

بیرون آمد توقیع در جواب من که دروغ گفتند وقت قرار دهندگان.

سيّد ما حضرت سيّد المجتهدین امیر محمد باقر داماد رَحِمَهُ اللَّهُ بعد از نقل این حدیث در کتاب «شرعة التسمية» می فرماید که این حدیث را بعینه شیخ مفید و شیخ طوسی و شیخ طبرسی - قدس الله اسرار هم به سندهای صحیح خود نقل نموده اند.

و دیگری از آن دو جا که در توقیعات واقع است آن است که ابن شاذان و ابن بابویه و شیخ طوسی و شیخ طرابلسی - رضوان الله علیهم اجمعین - به سندهای خود روایت کرده اند ما به یک سند و به نقل فقره ای از آن به جهت اختصار در این مکان اکتفا می نماییم.

ابن بابویه رَحِمَهُ اللَّهُ روایت می کند از محمد بن عصام کلینی و او از محمد بن يعقوب کلینی و او از اسحق بن یعقوب که او گفت مسئلت نمودم از محمد بن عثمان رَحِمَهُ اللَّهُ که او برساند نوشته مراکه سؤال کرده بودم در آن از مسائلی که مشکل بود بر من، پس وارد شد توقیع در جواب ،مجملاً از جمله آن مسائل یکی این بوده که از وقت ظهور آن حضرت پرسیده آن حضرت در جواب این سؤال نوشته است که:

«و أما ظهور الفرج، فإنّه إلى الله تعالى، و كذب الوقاتون.»

یعنی: اما ظهور فرج، باز بسته است به اراده و مشیت حضرت حق تعالى و دروغ گفتند وقت قرار دهندگان

ص: 445

او سليم بن قيس.

بیشتر این حدیث شریف را محمّد بن یعقوب کلینی - قدس الله سره - در کتاب «کافی» و تمام آن را ابن بابویه - رحمة الله علیه در اواخر کتاب «اعتقادات» با اندک زیاد و کمی و اختلاف عبارتی روایت کرده اند.

زمرۀ مؤمنان و کافه موقنان و متقیان را از این حدیث شریف فایده ها حاصل ،است، بلکه سایر ناصبیان را اگر به قدم انصاف پیش آیند و تعصب باطل را برکنار نهند.

یکی از آن فواید آن است که گوشزد اهل خلاف می گردد و یقین ارباب یقین می افزاید که خلفای حضرت سیّد المرسلین منحصرند در ائمه معصومين - صلوات الله عليهم اجمعين.

دیگر آن که معلوم می گردد که مانند ،قرآن احادیث حضرت رسالت صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ و آله و سلم ناسخ و منسوخ و خاص و عام و محکم و متشابه می دارد.

دیگر آن که قرآن ظاهری و باطنی دارد و باید دانست که معانی ب-اط-ن ق-رآن را تأویل می گویند و علم آن مخصوص است به خدای تبارک و تعالی و پیغمبر و ائمه اثنی عشر علیه السَّلَامُ و به غیر ایشان کسی بر آن مطلع نیست و آیه کریمه« وَ ما يَعْلَمُ تَأْوِيلَهُ الَّا اللَّهُ وَ الرَّاسِخُونَ فی الْعِلْمِ» (1) شاهد براین مدعا کافی است.

و پر ظاهر است که هرگاه در زمان پیغمبرصَلَّى اللهُ عَلَيْهِ و آله و سلم و بی دینان دروغ بر آن سرور عالمیان می بسته اند بعد از وفات آن ،حضرت ارباب نفاق افترا بیشتر نموده اند لهذا مؤالف و مخالف حدیث را منقسم به چند قسم ساخته اند.

جمعی از علمای سنی گفته اند: حدیث بر سه قسم است: صحیح و حسن و

ص: 446


1- سوره آل عمران آیه 7

قبل از این مذکور شد که ابن شاذان - عليه الرحمة والغفران - حدیث ها در این باب روایت کرده، سوای آن چه شیخ ابو جعفر طوسی - قدس الله سره - از او روایت ننموده از آن جمله یکی این است که می فرماید:

«حدثنا عبد الرحمن بن أبي نجران، عن عاصم بن حميد، عن أبي حمزة الثمالي عن أبي جعفر علیه السَّلَامُ، قال: قال رسول الله صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ و آله و سلم لأمير المؤمنين علیه السَّلَامُ : يا على إن قريشاً ستظهر عليك ما استبطنته و تجتمع كلمتهم على ظلمك و قهرك، فإن وجدت أعواناً فجاهدهم و إن لم تجد أعواناً، فكف يدك، و أحقن دمك، فإنّ الشهادة من ورائك، فاعلم أنّ ابنى ينتقم من ظالميك و ظالمى أولادك و شيعتك في الدنيا، و يعذبهم الله في الآخرة عذاباً شديداً، فقال سلمان الفارسي: من هو يا رسول الله؟ قال: التاسع من ولد ابنى ،الحسين، الذي يظهر بعد غيبته الطويله، فيعلن أمر الله، و يظهر دين الله و ينتقم من اعداء الله، و يملاء الأرض قسطاً و عدلاً، كما ملئت جوراً و ظلماً، قال: متى يظهر يا رسول الله ؟ قال صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ و آله و سلم: لا يعلم ذلك إلا الله، و لكن لذلك علامات، منها نداء من السماء، و خسف بالمشرق، و خسف بالمغرب، و خسف بالبيداء.»

یعنی حضرت امام محمد باقر علیه السَّلَامُ فرمود که پیغمبر صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ و آله و سلم به اميرالمؤمنین علیه السَّلَامُ گفت که یا علی زود باشد که قریش ظاهر سازند بر تو آن چه پنهان داشته اند آن را یعنی آن کین و عداوتی را که در زمان من نسبت به تو پنهان می داشته اند بعد از من آن را ظاهر (سازند و مجتمع شود کلمه ایشان بر ستم کردن و غلبه کردن بر تو یعنی اتفاق کنند بر ظلم و جور کردن بر تو و قهر و غلبه نمودن بر تو پس اگر اعوان و انصار بیابی جهاد کن با ایشان و اگر نیابی باز دار دست خود را و نگاه دار خون خود را پس به درستی که شهید شدن از پی است تو را و بدان که فرزند من انتقام خواهد کشید در دنیا از آن ها که بر تو و اولاد و شیعه تو ظلم کنند و خدای تعالی در آن جهان ایشان را به عذاب شدید گرفتار خواهد گردانید.

ص: 447

سلمان فارسی - عليه الرحمة :گفت ای رسول خدا آن فرزند تو که این کار خواهد کرد کیست؟

پیغمبر صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ و آله و سلم فرمود که: او نهمین است از اولاد فرزند من حسین آن که ظاهر و هویدا گردد بعد از پنهان بودن دراز پس اعلان نماید امر خدا را و ظاهر سازد دین خدا را و انتقام کشد از دشمنان خدا و پر کند زمین را از عدل و داد همچنان که پر شده باشد از جور و ظلم

سلمان فارسی گفت: کی ظهور خواهد نمود ای رسول خدا؟ پیغمبر صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ و آله و سلم فرمود: آن را کسی نمی داند الا خدای تعالی، لیکن آن را نشانه هاست، از جمله نشانه ها ندائی است از آسمان و فرو رفتن جمعی به زمین در مشرق و فرو رفتن گروهی به زمین در مغرب و فرو رفتن طایفه ای به زمین در بیدا و السّلام على من اتبع الهدى.

ابن بابويه - رحمة الله عليه - در کتاب« اکمال الدین و تمام النعمة» می گوید:

«حدثنا عبدالواحد بن محمد بن عبدوس العطّار، قال: حدثنا على بن محمد بن قتيبة النيشابوري عن حمدان بن سليمان قال حدثنا الصقر بن أبي دلف، قال: سمعت أبا جعفر محمد بن على الرضا علیها السَّلَامُ يقول: إنّ الإمام بعدى ابنى على، أمره أمرى، و قوله قولی و طاعته طاعتى و الإمام بعده ابنه الحسن، أمره أمر أبيه، و قوله قول أبيه، و طاعته طاعة أبيه، ثم سكت، فقلت له: يا بن رسول الله! فمن الإمام بعد الحسن؟ فبكا علیه السَّلَامُ بكاءاً شديداً، ثمّ قال: إن من بعد الحسن إبنه القائم بالحق المنتظر، فقلت له: يا بن رسول الله! و لم سمّى القائم؟ قال: لأنه يقوم بعد موت ذكره، و ارتداد أكثر القائلين بإمامته، فقلت له: و لم سمّى المنتظَر؟ قال: لأنّ له غيبة تكثر أيامها و يطول أمدها، فينتظر خروجه المخلصون و ينكره ،المرتابون و يستهزىء بذكره الجاحدون و يكذب فيه الوقاتون و يهلك فيها المستعجلون، و ينجوا فيها المسلمون.»

یعنی: صقر بن ابی دلف :گفت شنیدم از حضرت امام محمد تقی علیه السَّلَامُ که گفت :

ص: 448

امام بعد از من پسر من علی ،است امر او امر من است و قول او قول من است و طاعت او طاعت من است و بعد از او امام پسر او حسن است، امر او امر پدر اوست و قول او قول پدر اوست، و طاعت او طاعت پدر اوست بعد از آن امام علیه السَّلَامُ خاموش شد، پس :گفتم ای فرزند رسول خدا امام بعد از حسن کیست؟ آن حضرت گریست گریستنی سخت بعد از آن فرمود که امام بعد از حسن پسر اوست قائم به حق که منتظر است گفتم ای فرزند رسول خدا او را چرا قائم نام کرده اند؟ فرمود: به جهت آن که قیام خواهد نمود به امر امامت بعد از موت ،ذکرش و مرتد شدن اکثر قائلین به امامتش گفتم چرا او را منتظر نام کرده اند؟ فرمود از برای آن که او راست غایب بودنی که بسیار خواهد بود روزهای آن و به طول خواهد کشید مدت ،آن پس انتظار خواهند کشید خروج او را مخلصان و انکار خواهند کرد او را شک کنندگان و استهزاء خواهند نمود به یاد کردن او جاحدان و دروغ خواهند گفت وقت قرار دهندگان و هلاک خواهند شد در آن غایب بودن شتاب کنندگان و رستگاری خواهند یافت در آن غایب بودن تسلیم کنندگان (یعنی آن هایی که گردن تسلیم بگذارند و به چون و چراکه سبب توقف چیست و چرا خروج نمی کند کار ندارند).

این حدیث را ابن شاذان بی واسطه از امام به اندک اختلاف عبارتی نقل کرده با چند حدیث ،دیگر، و بعد از آن می گوید:

قد تحقق من هذه الأخبار و أمثالها أنّ وقت ظهوره مغيب عن الخلق، و لا يعلمه إلا الله تعالى. .

و حسن بن حمزه علوی طبری در کتاب «الغیبه »می گوید :

قال أبو على محمّد بن همام الله في كتابه «نوادر الأنوار»: حدثنا محمد بن عثمان بن سعيد الزياته ، قال : سمعت أبي يقول: سئل أبو محمد علیه السَّلَامُ عن الخبر الذى روى عن آبائه علیهم السَّلَامُ : أن الأرض لا تخلو من حجّة الله تعالى على خلقه إلى يوم

ص: 449

القيمة، فإنّ من مات و لم يعرف إمام زمانه مات ميتة جاهلية، فقال علیه السَّلَامُ: إن هذا حق كما أنّ النهار حقّ، فقيل له: يابن رسول الله فمن الحجّة و الإمام بعدك؟ قال علیه السَّلَامُ: ابنى هو الإمام و الحجّة ،بعدى من مات و لم يعرفه مات متية جاهليّة، أما إن له غيبة يحار فيها الجاهلون، و يهلك فيها المبطلون و يكذب فيها الوقاتون، ثمّ يخرج، كأني أنظر إلى الأعلام التي تخفق فوق رأسه بنجف الكوفة.

یعنی: عثمان بن سعید که از وکلای حضرت امام حسن عسکری و حضرت صاحب الزمان علیهما السَّلَامُ بوده گفت :که از حضرت ابو محمد (یعنی: امام حسن عسکری علیه السَّلَامُ ) پرسیدند از معنی حدیثی که روایت کرده اند از آبای کرام آن حضرت که: ایشان فرموده اند که خالی نمی ماند زمین از حجتی که مرخدای را باشد ،برخلق تا به روز ،قیامت به درستی که هر کسی بمیرد و امام زمان خود را نشناخته باشد مرده است مردن ،جاهلیت آن حضرت فرمود که این حق است همچنان که روز حق است (یعنی همچنان که روز ظاهر و روشن است این حدیث نیز مبین و مبرهن است) پس گفتند که ای فرزند رسول خدا! کیست حجت و امام بعد از تو؟ آن حضرت فرمودند: فرزند من امام و حجّت است بعد از من هر کس بمیرد و او را نشناخته ،باشد مرده است مردن جاهلیت (یعنی حکم آن دارد که اسلام و زمان اسلام را در نیافته و کافر مرده )

بالجمله امام علیه السَّلَامُ : فرمود که بدان و آگاه باش که او را غایب شدنی خواهد بود که حیران خواهند شد در آن جاهلان و هلاک خواهند شد در آن مبطلان و دروغ خواهند گفت در آن وقت قرار دهندگان بعد از آن خروج خواهد نمود، گویا نظر می کنم به علم هایی که می درخشد و حرکت می کند بر بالای سر او در نجف کوفه.

پس معلوم می شود از این احادیث که شیخ طوسی و ابن بابویه و محمد بن يعقوب کلینی و شیخ نیشابوری که مقدم است بر ایشان - چه جای آن ها از علما که

ص: 450

مؤخرند از ایشان - [که] (1) پیغمبر و ائمه اثنی عشر علیهم السَّلَامُ بر وقت ظهور حضرت صاحب الزمان - صلوات الله علیه - مطلع نبوده اند و حضرت صاحب الامر علیه السَّلَامُ خود نیز بر آن اطلاع ندارد و السّلام على من اتبع الهدى.

ص: 451


1- اصل و

ص: 452

الحديث الثالث

قال الصدوق رَحِمَهُ اللَّهُ في كتاب «كمال الدين و تمام النعمة»: حدثنا محمد بن موسى بن المتوكل، قال: حدثنا محمد بن أبی عبدالله الكوفي، قال: حدثنا موسى بن عمران النخعي، عن عمه الحسين بن يزيد النوفلي عن الحسن بن على بن أبي حمزة، عن أبيه، عن الصادق جعفر بن محمد علیه السَّلَامُ ، عن آبائه علیه السَّلَامُ، عن أمير المؤمنين علیه السَّلَامُ قال: قال رسول صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ و آله و سلم : حدثنى جبرئيل، عن ربّ العزّة جلّ جلاله، أنه قال: مَنْ عَلِمَ أَن لا إِلهَ إِلاَّ أَنَا وَحْدی وَ أَنَّ مُحَمَّدًا عَبْدِی وَ رَسُولی وَ أَنَّ عَلیَّ بْنَ أَبی طالِبٍ خَلیفَتی وَ أَنَّ الاْءَئِمَّةَ مِنْ وُلْدِهِ حُجَجِی، أُدْخِلهُ الْجَنَّةَ بِرَحْمَتی و نَجَّیْتُهُ مِنَ النَّارِ بِعَفْوی وَ أَبَحْتُ لَهُ جِواری و أَوْجَبْتُ لَهُ کَرامَتی وَ أَتْمَمْتُ عَلَیْهِ نِعْمَتی وَ جَعَلْتُهُ مِنْ خاصَّتی وَ خالِصَتی، إِنْ نادانی لَبَّیْتُهُ وَ إِنْ دَعانی أَجَبْتُهُ وَ إِنْ سَأَلَنی أَعْطَیْتُهُ وَ إِنْ سَکَتَ ابْتَدَأْتُهُ وَ إِنْ أَساءَ رَحِمْتُهُ وَ إِنْ فَرَّ مِنّی دَعَوْتُهُ وَ إِن رَجَعَ إِلَیَّ قَبِلْتُهُ وَ اِنْ قَرَعَ بابی فَتَحْتُهو وَ مَن لَمْ یَشْهَدْ أَن لا إِلهَ إِلاّ أَنَا وَحْدی، أَوْ شَهِدَ بِذلِکَ وَ لَمْ یَشْهَدْ أَنَّ مُحَمَّدًا عَبْدی وَ رَسُولی أَوْ شَهِدَ بِذلِکَ وَ لَمْ یَشْهَدْ أَنَّ عَلِیَّ بْنَ أبی طالِبٍ خَلیفَتی، أَوْ شَهِدَ بِذلِکَ وَ لَمْ یَشْهَدْ أَنَّ الاْءَئِمَّةَ مِنْ وُلْدِهِ حُجَجی، فَقَد جَحَدَ نِعْمَتی وَ صَغَّرَ عَظَمَتی وَ کَفَرَ بِآیاتی وَ کُتُبی؛ إِنْ قَصَدَنی حَجَبْتُهُ وَ إِنْ سَأَلَنی حَرَمْتُهُ وَ إِنْ نادانی لَمْ أَسْمَعْ نِداءَهُ وَ إِنْ دَعانی لَمْ أَسْتَجِبْ دُعاءَهُ وَ إِنْ رَجانی خَیَّبْتُهُ وَ ذلِکَ جَزاؤُهُ مِنّی وَ مَا أَنَا بِظَلاّمٍ لِلْعَبِید.فَقامَ جابِرُ بْنُ عَبْدِاللّهِ الاْءَنْصارِیُّ، فَقالَ: یا

ص: 453

رَسُولَ اللّه! وَ مَنِ الاْءَئِمَّةُ مِنْ وُلْدِ عَلیِّ بْنِ أَبی طالِبٍ؟ قالَ: الْحَسَنُ وَ الْحُسَیْنُ سَیِّدا شَبابِ أَهْلِ الجَنَّةِ، ثُمَّ سَیِّدُالْعابِدینَ فی زَمانِهِ عَلِیُّ بْنُ الحُسَیْنِ، ثُمَّ الْباقِرُ محمّد بنُ عَلِیٍّ _ وَ سَتُدْرِکُهُ یا جابِرُ! فَإِذَا أدْرَکْتَهُ فَأَقْرِئْهُ مِنِّی السَّلامَ _ ، ثُمَّ الصّادِقُ جَعْفَرُ بْنُ مُحَمَّدٍ، ثُمَّ الکاظِمُ مُوسَی بْنُ جَعْفَرٍ، ثُمَّ الرِّضا علیُّ بْنُ مُوسی، ثُمَّ التَّقِیُّ مُحَمَّدُ بْنُ عَلِیٍّ، ثُمَّ النَّقِیُّ عَلِیُّ بْنُ مُحَمَّدٍ، ثُمَّ الزَّکِیُّ الْحَسَنُ بْنُ عَلِیٍّ، ثُمَّ ابْنُهُ القائِمُ بِالْحَقِّ مَهْدیُّ أُمَّتی الَّذی یَمْلاَءُ الاْءَرضَ قِسْطًا وَ عَدْلاً کَمَا مُلِئَتْ جَوْرًا وَ ظُلْمًا. هؤُلاءِ یا جابِرُ! خُلَفائی وَ أَوْصِیائی وَ أَوْلادِی وَ عِتْرَتی، مَنْ أَطاعَهُمْ فَقَدْ أَطاعَنی وَ مَنْ عَصَاهُم فَقَدْ عَصَانی وَ مَنْ أَنْکَرَهُمْ أَوْ أَنْکَرَ واحِدًا مِنْهُمْ فَقَدْ أَنْکَرَنی؛ بِهِمْ یُمْسِکُ اللّهُ عَزَّ وَجَلَّ السَّماءَ أَنْ تَقَعَ عَلَی الاْءَرْضِ إِلاَّ بِإِذْنِهِ وَ بِهِمْ یَحْفَظُ اللّهُ الاْءَرْضَ أَنْ تَمیدَ بِأَهْلِها

ترجمه [حدیث سوّم]:

به سند مذکور ابن بابویه رَحِمَهُ اللَّهُ از حضرت ابی عبدالله جعفر بن محمد الصادق علیهما السَّلَامُ روایت کرده و آن حضرت از آبای کرام خود علیهم السَّلَامُ نقل فرموده از حضرت رسالت پناه - علیهم صلوات الله و آن جناب از جبرئیل علیه السَّلَامُ و جبرئیل علیه السَّلَامُ از حضرت ربّ العزّة - جل جلاله که حضرت ملک و دود خداوند عالمیان فرمود: هر کس که گواهی دهد که نیست خدایی الا من که یگانه و واحدم، و محمد بنده و رسول من است و علی بن ابی طالب خلیفه من است و امامان از فرزندان علی بن ابی طالب حجّت های ،منند داخل می سازم او را به رحمت خود در بهشت و نجات می دهم او را از آتش دوزخ به عفو خود و مباح می گردانم بر او جواری (1) و حوریان بهشتی را، و واجب می سازم از برای او کرامت خود را و تمام می گردانم بر او نعمت خود را و

ص: 454


1- در این جا مؤلف رَحِمَهُ اللَّهُ «الجوار» را به فتح جیم جمع جاریه و مضاف به یاء متکلّم به معنی «کنیزکان من» که حوریان بهشت است گرفته و نه به کسر جیم و مضاف به یاء متکلم، به معنی «همسایگی من» ، و لذا با واو ،عطف بیان کرده

می گردانم او را از بندگان خاص و خالص خود اگر ندا کند آن بنده مرا، در جواب او لبیک گویم و اگر بخواند مرا اجابت کنم او را و اگر از من چیزی خواهد عطا کنم به او، و اگر خاموش شود ابتدا کنم به خطاب کردن با او، و اگر بد کند رحمت کنم بدو، و اگر از من بگریزد و دوری نماید من بخوانم او را و اگر باز به من روی نماید قبول کنم او را، و اگر در رحمت مرا بکوبد بگشایم بر روی او.

و آن کسی که شهادت ندهد به این که نیست خدایی به غیر من و مرا واحد و یگانه ،نداند یا به این معنی شهادت بدهد و شهادت ندهد که محمد بنده و رسول من ،است یا به این هم شهادت بدهد و شهادت ندهد که علی بن ابی طالب خلیفه من است یا به این نیز شهادت بدهد و شهادت ندهد که امامان از فرزندان علی بن ابی طالب حجّت های منند پس به تحقیق که انکار کرده است نعمت ،مرا و خورد و کوچک و حقیر شمرده عظمت مرا و کافر شده به آیات و کتاب ها و پیغمبران من، آن بنده اگر قصد من کند و روی به من آورد در پرده شوم از او (یعنی: اگر روی به درگاه رحمت من کند از او پنهان دارم رحمت خود را) و اگر از من چیزی بخواهد آن را بر او حرام ،گردانم و اگر ندا کند مرا نشنوم ندای او را، و اگر بخواند مرا و دعا کند مستجاب نکنم دعای او را و اگر امیدوار شود به من ناامید گردانم او را و این جزای اوست از من و نیستم من ظلم کننده بر بندگان، پس برخاست جابر بن عبدالله انصاری و گفت: ای رسول !خدا چه کسانند امامان از فرزندان علی بن ابی طالب؟ پیغمبر صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ و آله و سلم فرمود که: حسن و حسین اند دو سید و سرور و بهترین جوانان اهل بهشت، بعد از ایشان سیّد و سرور عبادت کنندگان در زمان خود علی بن الحسین بعد از او باقر محمد بن علی و زود باشد که دریابی تو او را ای جابر! پس هرگاه او را دریابی بخوان او را از من سلام بعد از او صادق جعفر بن محمد بعد از او کاظم موسیٰ بن جعفر، بعد از او رضا علی بن موسیٰ بعد از او تقی محمد بن علی بعد از او نقی علی بن محمد بعد از او زکی

ص: 455

حسن بن علی بعد از او پسر او قائم به حق مهدی امّت من آن که پر کند زمین را از عدل و داد همچنان که پر شده باشد از جور و ظلم ای جابر ایشان خلیفه های من و اوصیای من و اولاد و عترت ،منند هر که اطاعت نماید ایشان را، مرا اطاعت نموده و هر که نافرمانی ایشان ،نماید حکم آن دارد که نافرمانی من کرده، و به من عاصی شده، و هر که انکار کند ایشان را یا انکار نماید یکی از ایشان را به تحقیق که انکار من کرد به سبب ایشان نگاه می دارد خدای تعالی آسمان را که واقع نشود و نیفتد بر زمین مگر به اذن او و همچنین به سبب ایشان نگه می دارد زمین را از آن که بجنباند اهلش را.

این حدیث را شیخ ابو محمد بن شاذان - عليه الرحمة - به سند صحیح از حضرت امام جعفر روایت کرده و از جمله نصوص الله بر امامت ائمه اثنی عشر علیهم السَّلَامُ شمرده

فايدة جليلة:

از آخر این حدیث مستفاد می گردد که در این زمان آسمان به سبب وجود فایض الجود حضرت صاحب الزمان علیه السَّلَامُ برپاست و زمین به برکت آن حضرت ثابت و قائم و برجاست و اگر یکی از ناصبیان در این معنی با اهل حق از در مناقشه درآید، و با طایفه ناجیه مکابره ،نماید با چندین حدیث که در کتب معتبره اهل خلاف ثبت است و از طرق ایشان مروی است چه خواهد کرد؟ که از همۀ آن احادیث مستفاد می شود که بقای این جهان باز بسته است به بقای حضرت صاحب الزمان - عليه صلوات الله الملک المنّان بعضی از آن بعد از این در اواخر این اربعین مذکور گردد انشاء الله تعالى والسلام على من اتبع الهدى.

ص: 456

الحديث الرابع

قال الفضل بن شاذان - عليه الرحمة والغفران: حدّثنا صفوان بن يحيى ، قال : حدثنا أبو أيوب إبراهيم بن أبي زياد الخزاز، قال: حدثنا أبو حمزة الثمالي، عن أبي خالد الكابلی قال: دخلت علی مولای علی بن الحسين بن على بن أبي طالب علیه السَّلَامُ، فرأيت في يده صحيفة كان ينظر إليها، و يبكى بكاءاً شديداً، فقلت: فداك أبي و أمى يابن رسول الله ما هذه الصحيفة ؟ قال علیه السَّلَامُ : هذه نسخة اللوح الذي أهداه الله تعالى إلى رسوله صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ و آله و سلم الذي كان فيه اسم الله تعالی و رسوله و أمیرالمؤمنین و عمّى الحسن بن على، و أبي علیه السَّلَامُ و اِسْمِي وَ اِسْمَ إِبْنِهِ مُحَمَّدٍ الْبَاقِرِ و إِبْنِهِ جَعْفَرٍ الصَّادِقِ و إِبْنِهِ مُوْسَی الْکَاظِمِ و إِبْنِهِ عَلِیٍّ الرِّضَا، و إِْبنِهِ مُحَمَّدٍ التَّقِیِّ، و إِبْنِهِ عَلِیٍّ النَّقِیِّ،، و إِبْنِهِ الْحَسَنِ الزَّکِیِّ وَ اِبْنِهِ اَلْحُجَّةِ اَلْقَائِمِ بِأَمْرِ اَللَّهِ اَلْمُنْتَقِمِ مِنْ أَعْدَاءِ اَللَّهِ اَلَّذِی یَغِیبُ غَیْبَةً طَوِیلَةً، ثُمَّ یَظْهَرُ فَیَمْلَاُ الأَرْضَ قِسْطَاً وَ عَدْلاً کَما مُلِئتْ جَوْرَاً وَ ظُلْمَاً .

ترجمه [حدیث چهارم]

شیخ عالی شان (یعنی: فضل بن شاذان) به سند مزبور روایت کرد از ابی خالد کابلی که او گفت: داخل شدم به منزل مولای خود حضرت امام زین العابدین علیه السَّلَامُ ، و در دست آن حضرت صحیفه ای دیدم که بر آن می نگریست و می گریست گفتم پدر و مادر من فدای تو باد ای فرزند رسول !خدا چیست این صحیفه؟ آن حضرت فرمود

ص: 457

که: این نسخه لوحی است که خدای تعالی به رسول خود به هدیه فرستاد، آن لوحی که در آن بود نام الله تعالی و نام رسول او، و نام امیرالمؤمنین، و نام عمم حسن بن علی، و نام پدرم علیه السَّلَامُ و نام ،من و نام فرزندم محمد باقر و فرزند او جعفر بن محمد، و فرزند او موسیٰ بن جعفر و فرزند او علی رضا و فرزند او محمد تقی و فرزند او علی نقی و فرزند او حسن زکی، و فرزند او حجة الله و قائم بامر الله، و منتقم از اعداء الله آن که غایب شود غایب شدنی دراز بعد از آن ظاهر شود و پر کند زمین را از عدل و داد، همچنان که پر شده باشد از ستم و بیداد.

این حدیث شریف را مؤیدات بسیار است سبب ایجاز بود که در این رساله به نقل این خبر مختصر قناعت نمود.

حضرت سيّد المجتهدین امیر محمّد باقر داماد در باب این حدیث که به حدیث لوح موسوم است در کتاب «شرعة التسمية» می فرماید:

«هو ممّا على روايته تواطؤ الخاصة والعامة من طرق متلوّنة مختلفة، و أسانيد متشعبة متكثرة »

و آن کتابی است که در وقتی که این ضعیف نزد آن دو تحریر عظيم الشأن عديم النظير يعني شيخ بهاء الملة و الدين محمد و امیر محمّد باقر داماد - عليهما الرّحمة - به تلمذ تردّد ،داشت در میان ایشان بر سر جواز تسمیه و حرمت آن در زمان غیبت مناظره و مباحثه روی نمود و آن گفتگو مدتی در میان بود لهذا سيّد مشار إليه کتاب مذکور را تألیف فرمود - فرحمة الله عليهما. و السلام على من اتبع الهدى.

ص: 458

الحديث الخامس

قال الصدوق - رضوان الله عليه - في كتاب «كمال الدين»: حدّثنا غير واحد من أصحابنا، قالوا: حدثنا محمد بن همام، قال حدثنا جعفر بن محمد بن مالك الفزاري، قال: حدثنا الحسن بن محمد بن سماعة، قال: حدثني أحمد بن الحارث، قال: حدثنى المفضل بن عمر، عن يونس بن ظبيان، عن جابر بن یزید الجعفی، قال: سمعت جابر بن عبدالله الأنصارى، يقول: لما أنزل الله عزّ و جلّ - على نبيه محمد صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ و آله و سلم ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أطيعُوا اللَّهَ وَأَطِيعُوا الرَّسُولَ وَأُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ ﴾ (1)

قُلْتُ: یَا رَسُولَ اللَّهِ! عَرَفْنَا اللَّهَ وَ رَسُولَهُ، فَمَنْ أُولُو الْأَمْرِ الَّذِینَ قَرَنَ اللَّهُ طَاعَتَهُمْ بِطَاعَتِکَ ؟ فقال صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ و آله و سلم :هُمْ خُلَفَائِی، یَا جَابِرُ! وَ أَئِمَّهُ الْمُسْلِمِینَ بَعْدِی، أَوَّلُهُمْ عَلِیُّ بْنُ أَبِی طَالِبٍ، ثُمَّ الْحَسَنُ، ثُمَّ الْحُسَیْنُ، ثُمَّ عَلِیُّ بْنُ الْحُسَیْنِ، ثُمَّ مُحَمَّدُ بْنُ عَلِیٍّ الْمَعْرُوفُ فِی التَّوْرَاهِ بِالْبَاقِرِ، وَ سَتُدْرِکُهُ، یَا جَابِرُ! فَإِذَا لَقِیتَهُ فَأَقْرِئْهُ مِنِّی السَّلَامَ، ثُمَّ الصَّادِقُ جَعْفَرُ بْنُ مُحَمَّدٍ، ثُمَّ مُوسَی بنِ جَعفَر، ثُمَّ عَلِیُّ بْنُ مُوسَی، ثُمَّ مُحَمَّدُ بْنُ عَلِیٍّ، ثُمَّ عَلِیُّ بْنُ مُحَمَّدٍ، ثُمَّ الْحَسَنُ بْنُ عَلِیٍّ، ثُمَّ سَمِیِّی وَ کَنِیِّی حُجَّهُ اللَّهِ فِی أَرْضِهِ وَ بَقِیَّتُهُ فِی عِبَادِهِ، ابْنُ الْحَسَنِ بْنِ عَلِیٍّ، ذَاکَ الَّذِی یَفْتَحُ اللَّهُ - تَعَالَی ذِکْرُهُ- عَلَی یَدَیْهِ مَشَارِقَ الْأَرْضِ وَ مَغَارِبَهَا، ذَاکَ الَّذِی

ص: 459


1- سوره نساء آیه 59

یَغِیبُ عَنْ شِیعَتِهِ وَ أَوْلِیَائِهِ غَیْبَهً لَا یَثْبُتُ فِیهَا عَلَی الْقَوْلِ بِإِمَامَتِهِ، إِلَّا مَنِ امْتَحَنَ اللَّهُ قَلْبَهُ لِلْإِیمَانِ. قَالَ: فَقَالَ جَابِرٌ: یَا رَسُولَ اللَّهِ! فَهَلْ یَنْتَفِعُ الشِّیعَهُ بِهِ فِی غَیْبَتِهِ؟ فَقَالَ صلّی الله علیه و آله: إِی، وَ الَّذِی بَعَثَنِی بِالنُّبُوَّهِ! إِنَّهُمْ لَیَنْتَفِعُونَ بِهِ یَسْتَضِیئُونَ بِنُورِ وَلَایَتِهِ فِی غَیْبَتِهِ، کَانْتِفَاعِ النَّاسِ بِالشَّمْسِ، وَ إِنْ جَلَّلَهَا السَّحَابُ، یَا جَابِرُ! هَذَا مَکْنُونُ سِرِّ اللَّهِ وَ مَخْزُونُ عِلْمِهِ فَاکْتُمْهُ إِلَّا عَنْ أَهْلِه... إلى آخر الحديث.

ترجمه ی [حدیث پنجم]

به سند مسطور مروی است که جابر بن یزید جعفی :گفت شنیدم از جابر بن عبدالله انصاری که می گفت که در آن هنگام که حضرت ملک علام فرو فرستاد به نبی خود (یعنی: سیّد انام) - عليه و آله الصلوة و السلام - آية: « يَا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا أطِيعُوا اللَّهَ وَأَطِيعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ » (1) ، را، گفتم: یا رسول الله! ما خدا و رسول را شناخته ایم اولوا الامر کیستند که قرین گردانیده است حضرت الله تعالی ایم، طاعت ایشان را به طاعت تو؟ آن حضرت فرمود که ایشان خلیفه های منند و امامان مسلمانانند بعد از من اوّل ایشان علی بن ابی طالب است بعد از آن حسن پس حسین پس علی بن الحسین بعد از آن محمّد بن علی که معروف است در تورات به باقر، و زود باشد که تو او را ببینی ای جابر! چون او را ببینی باید که بخوانی او را از من سلام یعنی که سلام من به او برسانی بعد از آن صادق جعفر بن محمد بعد از آن موسیٰ بن جعفر بعد از آن علی بن موسی پس محمد بن علی، پس علی بن محمد، بعد از آن حسن بن علی بعد از آن هم نام من و هم کنیتِ من حجّت خدا در زمین خدا، و بقيّه خدا در میان بندگان خدا پسر حسن بن علی که بگشاید خدای تعالی به دست او مشارق و مغارب زمین را و غایب شود از شیعه و دوستان خود، غایب شدنی که ثابت

ص: 460


1- سوره نساء آیه 59

نماند در آن غایب بودن او به قائل بودن به امامت ،او مگر آن کسی که امتحان و آزمایش کرده باشد الله تعالی دل او را به ایمان جابر گفت: گفتم: ای رسول خدا! آیا منتفع شوند از او شیعه در زمان غایب بودن او ؟ آن حضرت فرمود: بلی منتفع می شوند به آن خدایی قسم که مرا بنبوت برانگیخته است که ایشان مستضیء می گردند به نور او و منتفع می شوند به ولایت او در زمان غایب بودن او مانند منتفع شدن مردمان از نور آفتاب اگر چه پوشیده باشد قرص آفتاب را سحاب، ای !جابر این از مکنون سرّ خدا و مخزون علم خداست پنهان دار این را مگر از اهلش.

باید دانست که این حدیث تتمه داشت به جهت ،اختصار، این خاکسار ذکر آن را واگذاشت و السّلام على من اتبع الهدى.

ص: 461

ص: 462

الحديث السادس

قال الشيخ الجليل الفضل بن شاذان بن الخليل - رحمه الله تعالى حدّثنا محمد بن سنان عن المفضّل بن عمر ، عن جابر بن يزيد ،الجعفى عن سعيد بن المسيب، عن عبدالرحمن بن سمرة، قال: قال رسول الله صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ و آله و سلم : لَمَّا خَلَقَ اَللَّهُ تَعَالَی إِبْرَاهِیمَ اَلْخَلِیلَ عَلَیْهِ السَّلاَمُ کَشَفَ عَنْ بَصَرِهِ فَرَأَی نُوراً إِلَی جَنْبِ اَلْعَرْشِ فَقَالَ إِلَهِی مَا هَذَا اَلنُّورُ قَالَ یَا إِبْرَاهِیمُ هَذَا نُورُ مُحَمَّدٍ صَفْوَتِی مِنْ خَلْقِی وَ سَاقَ اَلْخَبَرَ إِلَی أَنْ قَالَ فَقَالَ إِبْرَاهِیمُ إِنِّی أَرَی أَنْوَاراً قَدْ أَحْدَقُوا بِهِمْ لاَ یُحْصِی عَدَدَهُمْ إِلاَّ أَنْتَ قَالَ یَا إِبْرَاهِیمُ هَذِهِ أَنْوَارُ شِیعَتِهِمْ شِیعَهِ أَمِیرِ اَلْمُؤْمِنِینَ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ عَلَیْهِ السَّلاَمُ فَقَالَ إِبْرَاهِیمُ فَبِمَا تُعْرَفُ شِیعَتُهُ قَالَ بِصَلاَهِ إِحْدَی وَ خَمْسِینَ وَ اَلْجَهْرِ بِ«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ» وَ اَلْقُنُوتِ قَبْلَ اَلرُّکُوعِ وَ تَعْفِیرِ اَلْجَبِینِ وَ اَلتَّخَتُّمِ بِالْیَمِینِ،فَقَالَ إِبْرَاهِیمُ «اَللَّهُمَّ اِجْعَلْنِی مِنْ شِیعَهِ أَمِیرِ اَلْمُؤْمِنِینَ عَلِیِّ أبى طالب»، قال - تَبَارَکَ وَ تَعَالَی يا إبراهيم قَدْ جَعَلْتُکَ مِنْهُمْ فَلِهَذَا

ص: 463

أَنْزَلَ اَللَّهُ تَعَالَی فِیهِ فِی کِتَابِهِ الكريم: ﴿وَ إِنَّ مِنْ شِيعَتِهِ لَإِبْرَاهِيم﴾ (1) قَالَ اَلْمُفَضَّلُ بْنُ عُمَرَ قَدْ رُوِّینَا أَنَّ إِبْرَاهِیمَ لَمَّا أَحَسَّ بِالْمَوْتِ رَوَی هَذَا اَلْخَبَرَ لِأَصْحَابِهِ وَ سَجَدَ فَقُبِضَ فِی سَجْدَتِهِ.- صلوات الله وسلامه عليه.

ترجمه [حدیث ششم]

به سندی که نوشته شده منقول است از عبدالرحمن بن سمرة که او گفت :که پیغمبرصَلَّى اللهُ عَلَيْهِ و آله و سلم فرمود که: چون آفرید حضرت ملک مجید (یعنی: اللہ تعالیٰ) حضرت ابراهیم خلیل علیه السَّلَامُ را حجاب از پیش نظر آن جناب برداشت، پس آن حضرت در جنب عرش مجید نوری ،دید پس از حضرت ملک و دود از حقیقت آن نور سؤال نمود، خطاب از حضرت رب الأرباب رسید که این نور برگزیده من محمّد است و از حقیقت نوری که در جنب آن نور دید ،پرسید حق تعالی فرمود که آن نور ناصر دین من على است و در جنب آن دو نور سه نور به نظر مبارک درآورد و پرسید، خطاب رسید که آن نور فاطمه دختر محمّد و حسن و حسین است که دو فرزند او و دو فرزند علی بن ابی طالب،اند، گفت: ای خداوندِ من! نه نور می بینم که بر دور آن پنج نور در ،آمده اند ندا رسید که آن نور علی بن الحسین و محمد بن علی، و جعفر بن محمد، و موسیٰ بن جعفر، و علی بن موسیٰ، و محمد بن علی، و علی بن محمد، و حسن بن علی، و حجّة بن الحسن ،است آن که ظاهر شود بعد از غایب شدن از شیعه و دوستانش ابراهیم علیه السَّلَامُ گفت: ای خداوند من نورهای بسیار می بینم که دور ایشان را فرو گرفته اند که نمی شمارد آن انوار را مگر تو (یعنی به غیر از تو که خداوند عالمیانی کسی قادر بر شمردن آن نورها نیست )آن نورها چیست؟ حق تعالی فرمود که آن نورهای شیعیان ایشان است و شیعیان علی بن ابی طالب که امیرالمؤمنین است

ص: 464


1- سوره صافات آیه 83

ابراهیم :گفت به چه چیز می شناسند شیعۀ امیرالمؤمنین را؟ حق تعالی فرمود به پنجاه و یک رکعت نماز (یعنی: در شبانه روزی گذاردن) و به جهر «بِسْمِ اللهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحیم» گفتن :(یعنی در نماز)، و دعا خواندن [(قنوت)] در نماز پیش از رکوع، و جبین بر خاک گذاشتن بعد از نماز و انگشتر در دست راست کردن پس ابراهیم گفت: امیدوارم و از درگاه لطف و احسانت توقع دارم که مرا از شیعیان علی گردانی، خطاب از خدای تبارک و تعالی رسید که یا ابراهیم ما که خداوند عالمیانیم تو را از

شیعیان علی گردانیدیم پس از این جهت حضرت عزّت فرو فرستاد در کتاب کریم (یعنی در قرآن عظیم در شأن حضرت ابراهیم این آیه را که: «إِنَّ مِنْ شيعَتِهِ لابراهیم » (1) (یعنی: به درستی و راستی و حقیقت که هر آینه از شیعه اوست ابراهیم).

مفضل :گفت روایت کرده اند از برای ما که در وقتی که حضرت ابراهیم پیغمبر صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ و آله و سلم، احساس نمود که وقت رحلت است روایت کرد این حدیث شریف را به جهت اصحاب خود و به سجود ،رفت پس قبض کرده شد روح مقدس آن حضرت در آن هنگام که در سجود بود.

الْحَمْدُ لِلهِ الَّذى شَرَّفَ شيعَةَ أمير المؤْمِنِينَ علیه السَّلَامُ بِهَذِهِ الْفَضيلَةِ الْعُظمى، والسّلام على من اتبع الهدى.

ص: 465


1- سوره صافات آیه 83

ص: 466

الحديث السابع

قال الشيخ الفقيه ابوالحسن محمد بن أحمد بن على بن الحسن بن شاذان القمى رَحِمَهُ اللَّهُ ، في «المأة» التي جمعها من طرق العامة حدثنا أحمد بن محمد بن عبيدالله الحافظ، قال: حدثنا على بن سنان الموصلى قال حدثنا أحمد بن محمد بن صالح قال حدثنا سليمان بن أحمد قال حدثنا ريان بن مسلم قال: حدثنا عبدالرحمن بن يزيد بن جابر، قال حدثنا سلامة، عن أبي سليمان راعى رسول الله صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ و آله و سلم ، قال: قال رسول الله صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ و آله و سلم : لما أسرى بي إلى السماء، قال لى الجليل - «جلّ جلاله: آمَنَ الرَّسُولُ بِمَا أُنْزِلَ إِلَيْهِ مِنْ رَبِّهِ » (1) ، قلت : ﴿ وَ الْمُؤْمِنُونَ﴾ (2) قَالَ: صَدَقْتَ، یَا مُحَمَّدُ! مَنْ خَلَّفْتَ فِی أُمَّتِکَ؟ قُلْتُ: خَیْرَهَا، قَالَ: عَلِیَّ بْنَ أَبِی طَالِبٍ،؟ قُلْتُ: نَعَمْ یَا رَبِّ!قَالَ: یَا مُحَمَّدُ! إِنِّی اطَّلَعْتُ إِلَی الْأَرْضِ اطِّلَاعَهً فَاخْتَرْتُکَ مِنْهَا فَشَقَقْتُ لَکَ اسْماً مِنْ أَسْمَائِی، فَلَا أُذْکَرُ فِی مَوْضِعٍ إِلَّا ذُکِرْتَ مَعِی، فَأَنَا الْمَحْمُودُ وَ أَنْتَ مُحَمَّدٌ صلی الله علیه و اله ، ثُمَّ اطَّلَعْتُ الثَّانِیَهَ فِیهَا فَاخْتَرْتُ مِنْهَا عَلِیّاً وَ شَقَقْتُ لَهُ اسْماً مِنْ أَسْمَائِی، فَأَنَا الْأَعْلَی وَ هُوَ عَلِیٌّ. یَا مُحَمَّدُ! إِنِّی خَلَقْتُکَ وَ خَلَقْتُ عَلِیّاً وَ فَاطِمَهَ وَ الْحَسَنَ وَ الْحُسَیْنَ وَ الْأَئِمَّهَ مِنْ وُلْدِهِ، مِنْ سِنْخِ نُورٍ مِنْ نُورِی، وَ عَرَضْتُ ولَایَتَکُمْ عَلَی أَهْلِ السَّمَاوَاتِ وَ أَهْلِ مَنْ قَبِلَهَا کَانَ عِنْدِی مِنَ اَلْمُؤْمِنِینَ وَ مَنْ جَحَدَهَا کَانَ عِنْدِی مِنَ اَلْکَافِرِینَ يا

ص: 467


1- سوره بقره آیه 285
2- سوره بقره آیه 285

مُحَمَّدُ! لَوْ أَنَّ عَبْداً مِنْ عَبِیدِی عَبَدَنِی حَتَّی یَنْقَطِعَ ، وَ یَصِیرَ کَالشَّنِّ الْبَالِی ثُمَّ أَتَانِی جَاحِداً لِوَلَایَتِکُمْ مَا غَفَرْتُ لَهُ حَتَّی یُقِرَّ بِوَلَایَتِکُمْ یَا مُحَمَّدُ! تُحِبُّ أَنْ تَرَاهُمْ؟ قُلْتُ: نَعَمْ یَا رَبِّ، فَقَالَ لِی: الْتَفِتْ عَنْ یَمِینِ الْعَرْشِ، فَالْتَفَتُّ، فَإِذَا أَنَا بِعَلِیٍّ وَ فَاطِمَهَ وَ الْحَسَنِ وَ الْحُسَیْنِ وَ عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ وَ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِیٍّ وَ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ وَ مُوسَی بْنِ جَعْفَرٍ وَ عَلِیِّ بْنِ مُوسَی وَ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِیٍّ وَ عَلِیِّ بْنِ مُحَمَّدٍ وَ الْحَسَنِ بْنِ عَلِیٍّ وَ الْمَهْدِیِّ فِی ضَحْضَاحٍ مِنْ نُورٍ، قِیَامٌ یُصَلُّونَ وَ فِی وَسْطِهِمُ الْمَهْدِیُّ یُضِیءُ کَأَنَّهُ کَوْکَبٌ دُرِّیٌّ فَقَالَ: یَا مُحَمَّدُ! هَؤُلَاءِ الْحُجَجُ وَ الْقَائِمُ مِنْ عِتْرَتِکَ، وَ عِزَّتِی وَ جَلَالِی لَهُ الْحُجَّهُ الْوَاجِبَهُ لِأَوْلِیَائِی وَ هُوَ الْمُنْتَقِمُ مِنْ أَعْدَائِی

ترجمه [حدیث هفتم]

این شیخ عالی شان که او نیز از بزرگان علمای طایفهٔ ناجیه است، از طرق عامه به سند مزبور روایت می کند از ابی سلیمان که شبان سید عالمیان بود که او گفت:

پیغمبر صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ و آله و سلم فرمود که در شبی که مرا بردند به جانب آسمان حضرت ملک جلیل - جل جلاله - فرمود که: «آمَنَ الرَّسُولُ بِمَا أُنْزِلَ إِلَيْهِ مِنْ رَبِّهِ » (1) ، گفتم: «وَ الْمُؤْمِنُونَ» (2) ، حضرت معبود فرمود :که راست گفتی یا محمد! که را خلیفه ساختی و به نیابت خود در زمین گذاشتی که به سمای اکرام و عرض اعظام ما برآمدی؟ گفتم بهترین اُمت را فرمود که علی بن ابی طالب را؟ گفتم بلیای پروردگار من! فرمود که يا محمد! من در نگریستم به زمین (یعنی ارادۀ خود را به جهت برگزیدن متعلّق به زمین ساختم، پس تو را برگزیدم از اهل زمین آنگاه بیرون آوردم از برای تو نامی از نام های خود، پس یاد نمی کنند مرا در هیچ محل و موضعی، الا آن که یاد می کنند تو را با من ، منم محمود و توئی محمد بعد از آن باز به نظر قدرت به زمین نگریستم و علی را

ص: 468


1- سوره بقره آیه 285
2- سوره بقره آیه 285

از اهل زمین برگزیدم و از برای او نیز اسمی از اسمای حسنای خود مشتق ساختم پس منم اعلی و اوست ،علی یا محمد آفریدم تو را و علی را و فاطمه و حسن و حسین را و امامان را که از اولاد حسین اند از اصل نوری از نور خود و عرض کردم دوستی شما را بر اهل آسمان ها و اهل زمین پس هر کس که قبول کرد دوستی شما را نزد من از مؤمنان است و هر کس که انکار کرد نزد من از کافران است یا محمد اگر بندهای از بندگان من عبادت کند مرا تا منقطع شود یعنی نزدیک گردد که قطع حیاتش شود و از غایت ریاضت عبادت، بدنش چون مشک کهنه گردد، پس به جانب من آید (یعنی: بازگشت به من نماید) در حالتی که منکر باشد ولایت شما را نیامرزم او را تا مُقِرّ و معترف شود به ولایت شما یا محمد دوست می داری که ببینی ایشان را؟ و به نظر درآوری آل و اوصیای خود را؟ گفتم بلیای پروردگار من! فرمود که توجه کن و التفات نما به جانب راست ،عرش، چون نگاه کردم علی بن ابی طالب، و فاطمه و حسن و حسین و علی بن الحسين و محمد بن علی و جعفر بن محمد و موسی بن جعفر و على بن موسى الرّضا و محمد بن علی و علی بن محمّد و حسن بن علی و مهدی را دیدم در میان آب تنکی از نور تا نور او در میان نمایان باشد، که همه ایستاده بودند و به نماز قیام می نمودند و در میان همه مهدی می درخشید چنان که گویا کوکب درخشنده ،بود پس حضرت ملک و دود به من خطاب نمود که یا محمد! ایشان حجّت های منند و مهدی طلب خون کنندۀ عترت ،توست به عزّت و جلالم قسم که مهدی حجت واجب الاتباع است از برای دوستان من و انتقام کشنده است از دشمنان من.

ابن بابویه رَحِمَهُ اللَّهُ این حدیث را به سند دیگر در کتاب «اکمال الدین و تمام النعمة» از ابی سلیمان راعی به اختلاف عبارات نقل نموده که در آخر واقع است که:

«فيخرج اللات والعزى طريين فيحرقهما، فلفتنة الناس يومئذ بهما أشدّ من فتنة العجل والسامري.»

ص: 469

یعنی بیرون خواهد آورد حضرت صاحب الزمان علیه السَّلَامُ ، لات و عزی را تر و تازه، پس خواهد سوخت ایشان را و هر آینه فتنهٔ مردمان در آن روز به سبب ایشان سخت تر خواهد بود از فتنه گوساله و سامری مراد از لات و عزیٰ که در این حدیث واقع است ابی بکر و عمر است - عليهما ما عليهما. و السلام على من اتبع الهدى.

ص: 470

الحديث الثامن

قال الشيخ الجليل الفضل بن شاذان بن الخليل - قدس الله سره: حدّثنا عبدالرحمن بن أبی نجران، قال: حدثنا عاصم بن حميد، قال: حدثنا أبوحمزة الثمالي، :قال حدثنا سعيد بن جبير قال: حدثنا عبدالله بن عبّاس، قال: قال رسول الله صلی الله علیه و آله لَمَّا عُرِجَ بِی إِلَی اَلسَّمَاءِ وَ بَلَغْتُ سِدْرَهَ اَلْمُنْتَهَی نَادَانِیَ رَبِّی - جل جلاله - فقال لِی: یَا مُحَمَّدُ، قُلْتُ: لَبَّیْکَ سَیِّدِی قَالَ: إِنِّی مَا أَرْسَلْت رسولاً فَانْقَضَتْ أَیَّامُهُ إِلاَّ أَقَامَ بِالْأَمْرِ بَعْدَهُ وَصِیَّهُ فانا جعلت على بن أبى طالب خليفتك و إمام امتك ثم الحسن ثم الحسين ثم على بن الحسين ثُمَّ مُحَمَّدُ بْنُ عَلِيٍّ ثُمَّ جَعْفَرُ بْنُ مُحَمَّدٍ ثُمَّ مُوسَى بْنُ جَعْفَرٍ ثُمَّ عَلِيُّ بْنُ مُوسَى ثُمَّ مُحَمَّدُ بن على ثم على بن محمّد ثمّ الحسن بن على ثمّ الحجة بن الحسن یا محمد ارفع رأسك، فرفعت رأسى فإذا بأنوار على و الحسن والحسين وتسعة اولاد الحسين والحجة فى وسطهم يتلألأ كانه كوكب درّى ، فقال الله تعالی یا محمد! هؤلاء خلفائی و حججی فى الأرض و خلفاؤك و اوصياؤك من بعدك، فَطوبی لِمَن أحَبَّهُم،وَالوَیلُ لِمَن أبغَضَهُم.

ترجمه [حدیث هشتم]

شیخ مذکور به سند مزبور روایت می کند از عبدالله بن عباس که او گفت که:

پیغمبر او فرمود که چون مرا عروج به معارج سماوات فرمودند، به سدرة المنتهی رسیدم، خطاب از حضرت رب الأرباب رسید که یا محمد! گفتم: لبیک!

ص: 471

لبیک ای پروردگار من! خداوند عالمیان فرمود که ما هیچ پیغمبری به دنیا نفرستادیم که منقضی شود ایام حیات و روزگار نبوّت او الا آن که بپای داشت به امر دعوت و برجای خود گذاشت برای هدایت امّت بعد از خود وصی خود را و به جهت نگاهبانی شریعت حجتی را پس ما که آفریدگار جهان و خداوند عالمیانیم گردانیدیم علی بن ابی طالب را خلیفه تو و امام امت تو پس حسن را (یعنی: مقرّر گردانیدیم که بعد از امیرالمؤمنین خلیفۀ تو و امام امت تو امام حسن باشد) بعد از او امام حسین بعد از او على بن الحسين بعد از او محمد بن علی بعد از او جعفر بن محمد بعد از او موسیٰ بن جعفر بعد از او علی بن موسیٰ بعد از او محمد بن علی بعد از او علی بن محمد بعد از او حسن بن علی بعد از او حجت پسر حسن یا محمد! سر بالا کن، چون سربر آوردم، انوار علی و حسن و حسین و نه تن از اولاد حسین را دیدم و حجت (یعنی: حضرت صاحب الزمان) در میان ایشان می درخشید که گویا کوکب درخشنده بود، پس حضرت الله تعالی فرمود که این ها خلیفه ها و حجّت های منند در زمین و خلیفه ها و اوصیای تواند بعد از تو پس خوشا حال کسی که دوست دارد ایشان را و ویل و وای بر آن کسی که دشمن دارد ایشان را.

و به غیر این دو حدیث که گذشت چندین حدیث است از احادیث معراجیه که خداوند عالمیان در آن سید انس و جان را به خلافت عترت طاهره اشارت فرموده اگر کسی گوید در یک شب چندین مرتبه آگاهانیدن برای چیست؟ جواب آن است که شاید همه در یک شب واقع نشده باشد زیرا که حدیثی هست که قضیه معراج دو بار وقوع یافته و آن حدیث را علی بن ابراهیم بن هاشم در «تفسیرش» ذکر کرده، اما چون خالی از طولی نیست ذکر آن را موقوف می دارد طالب اطلاع باید که به آن کتاب رجوع نماید.

و ابن بابويه - رحمة الله عليه - در کتاب خصال» حدیثی روایت کرده که صد و

ص: 472

بیست مرتبه حضرت رسالت را عروج بر سما و ارتقا بر عرش حضرت حق تعالیٰ روی داده و آن حدیث این است که حضرت امام جعفر علیه السَّلَامُ فرمود که:

عرج بالنبي صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ و آله و سلم مأة و عشرين مرة ما من مرّة إلا و قد أوصى الله تعالى فيها واله وست النبي صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ و آله و سلم بالولاية لعلى و الائمة علیهم السَّلَامُ أكثر مما أوصاه بالفرايض.»

یعنی: «عروج فرمودند حضرت رسالت صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ و آله و سلم را صد و بیست مرتبه و هیچ مرتبه از آن مراتب نبود الا آن که سفارش فرمود حضرت الله تعالی در آن پیغمبر را به ولایت و دوستی امیرالمؤمنین و باقی ائمه معصومین علیهم السَّلَامُ زیاده از آن چه سفارش فرمود آن حضرت را به فرایض»

می تواند بود که مراد از ولایت در این حدیث والی شدن حضرت شاه ولایت علیه السَّلَامُ باشد بر امت و تکرار سفارش از جهت تأکید باشد چنان که حضرت رسالت نیز مکرّر نصوص جليّه و خفیه در باب امامت و خلافت آن حضرت بیان فرمود.

سبحان الله با این همه سفارش ها از جانب حضرت حق تعالی و حضرت مصطفی درباره علی مرتضیٰ - صلوات الله عليهما و آلهما - به هیچ وجه منافقان دغا متأثر نشدند و به جای دوست داشتن دشمنی کردند و از خلافت و ولایت آن حضرت سر باز زدند و به این نیز اکتفا ننموده بر آن سرور دین پرور استیلا و استعلا نمودند و به این هم قناعت نکردند و ظلمها بر آن حضرت و اولاد آن حضرت روا داشتند و ندانستند که در این جهان حضرت صاحب الزمان علیه السَّلَامُ از ایشان انتقام خواهد کشید و در آن جهان به عذاب جاودان گرفتار خواهند گردید. و السّلام على من اتبع الهدى.

ص: 473

ص: 474

الحديث التاسع

قال أبو محمّد بن شاذان - جعل الله الفردوس مثواه و حشره مع من تولاه حدّثنا محمد بن أبي عمير و أحمد بن محمد بن أبى نصر جمعياً، عن ابان بن عثمان الاحمر ، عن ابان بن تغلب، عن عكرمة، عن ابن عبّاس، قال: قدم يهودي إلى رسول الله صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ و آله و سلم يقال له: نعثل، فقال: یَا مُحَمَّدُ إِنِّی أَسْأَلُکَ عَنْ أَشْیَاءَ تَلَجْلَج في صَدْرِی مُنْذُ حِینٍ، فَإِنْ أَنْتَ أَجَبْتَنِی عَنْهَا أَسْلَمْتُ عَلَی یَدِکَ ، قال صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ و آله و سلم : سَلْ یَا أَبَا عُمَارَهَ، قَالَ: یَا مُحَمَّدُ صِفْ لِی رَبَّکَ، فَقَالَ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ و آله و سلم : إِنَّ اَلْخَالِقَ لاَ یُوصَفُ إِلاَّ کَمَا وَصَفَ بِهِ نَفْسَهُ، کَیْفَ یُوصَفُ اَلْخَالِقُ اَلَّذِی تَعْجِزُ اَلْحَوَاسُّ أَنْ تُدْرِکَهُ، وَ اَلْأَوْهَامُ أَنْ تَنَالَهُ، وَ اَلْخَطَرَاتُ أَنْ تَحُدَّهُ وَ اَلْأَبْصَارُ أَنْ تُحَاطَ بِهِ، جَلَّ عَمَّا یَصِفُه اَلْوَاصِفُونَ، نَأَی فِی قُرْبِهِ، وَ قَرُبَ فِی نَأْیِهِ کَیَّفَ اَلْکَیْفَ، فَلاَ یُقَالُ لَهُ: کَیْف وَ أَیَّنَ اَلْأَیْنَ فَلاَ یُقَالُ: أَیْنَ تنقطع الأفكار عن معرفته، و ليعلم أن الكيفيه منه، و اَلْأَیْنُونِیَّهُ فَهُوَ اَلْأَحَدُ اَلصَّمَدُ کَمَا وَصَفَ نَفْسَهُ، وَ اَلْوَاصِفُونَ لاَ یَبْلُغُونَ نَعْتَهُ « لَمْ يَلِدْ وَ لَمْ يُولَدْ وَ لَمْ يَكُنْ لَهُ كُفُواً أَحَدُ » (1) ، قال:صَدَقْتَ یَا مُحَمَّدُ، فَأَخْبِرْنِی عَنْ قَوْلِکَ: إِنَّهُ وَاحِدٌ لاَ شَبِیهَ لَهُ أَ لَیْسَ اَللَّهُ وَاحِدٌ واَلْإِنْسَانُ وَاحِدٌ وَ وَحْدَانِیَّتُهُ قَدْ أَشْبَهَتْ وَحْدَانِیَّهَ اَلْإِنْسَانِ؟ فقال علیه السَّلَامُ اَللَّهُ وَاحِدٌ وَ أَحَدِیُّ اَلْمَعْنَی، وَ اَلْإِنْسَانُ وَاحِدٌ ثَنَوِیُّ اَلْمَعْنَی، جِسْمٌ وَ عَرَضٌ وَ بَدَنٌ وَ رُوحٌ، وَ إِنَّمَا

ص: 475


1- سوره اخلاص آیه 3 تا 5

اَلتَّشْبِیهُ فِی اَلْمَعَانِی لاَ غَیْرُ، قَالَ: صَدَقْتَ یَا مُحَمَّدُ، فَأَخْبِرْنِی عَنْ وَصِیِّکَ مَنْ هُوَ؟ فَمَا مِنْ نَبِیٍّ إِلاَّ وَ لَهُ وَصِیٌّ، وَ إِنَّ نَبِیَّنَا مُوسَی بْنَ عِمْرَانَ أَوْصَی إِلَی یُوشَعَ بْنِ نُونٍ؟ فَقَالَ: نَعَمْ إِنَّ وَصِیِّی وَ اَلْخَلِیفَهَ مِنْ بَعْدِی عَلِیُّ بْنُ أَبِی طَالِبٍ عَلَیْهِ اَلسَّلاَمُ، وَ بَعْدَهُ سِبْطَایَ اَلْحَسَنُ وَ اَلْحُسَیْنُ تَتْلُوهُمْ تِسْعَهٌ مِنْ صُلْبِ اَلْحُسَیْنِ أَئِمَّهٌ بْرَارٌ فَقَالَ: یَا مُحَمَّدُ سَمِّهِمْ لِی، قَالَ: نَعَمْ إِذَا مَضَی اَلْحُسَیْنُ فَابْنُهُ عَلِیٌّ، فَإِذَا مَضَی عَلِیٌّ فَابْنُهُ مُحَمَّدٌ، فَإِذَا مَضَی مُحَمَّدٌ فَابْنُهُ جَعْفَرٌ، فَإِذَا مَضَی جَعْفَرٌ فَابْنُهُ مُوسَی، فَإِذَا مَضَی مُوسَی فَابْنُهُ عَلِیٌّ، فَإِذَا مَضَی عَلِیٌّ فَابْنُهُ مُحَمَّدٌ، فَإِذَا مَضَی مُحَمَّدٌ فَابْنُهُ عَلِیٌّ، فَإِذَا مَضَی عَلِیٌّ فَابْنُهُ اَلْحَسَن، وَ بَعْدَ اَلْحَسَنِ اَلْحُجَّهُ بْنُ اَلْحَسَنِ بْنِ عَلِیٍّ، هَذِهِ اِثْنَا عَشَرَ إِمَاماً عَدَدَ نُقَبَاءِ بَنِی إِسْرَائِیلَ، قَالَ: فَأَیْنَ مَکَانُهُمْ فِی اَلْجَنَّهِ؟ قَالَ: مَعِی فِی دَرَجَتِی، قَالَ: أَشْهَدُ أَنْ لاَ إِلَهَ إِلاَّ اَللَّهُ وَحْدَهُ لاَ شَرِیکَ لَهُ، وَ أَنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ وَ أَشْهَدُ أَنَّهُمُ اَلْأَوْصِیَاءُ بَعْدَکَ، وَ لَقَدْ وَجَدْتُ هَذَا فِی اَلْکُتُبِ اَلْمُتَقَدِّمَهِ، فأخبرني يا رسول الله عن الثاني عشر من أوصيائك ، قال صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ و آله و سلم: يغيب حتى لايري، و يأتى على أمتى زمان لا يبقى من الإسلام إلا اسمه، و من القرآن إلا رسمه، فحينئذ يأذن الله له بالخروج، فانتقض نعثل، و قام من بين يدى رسول الله صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ و آله و سلم و يقول : صلوات الله عليك يا سيد المرسلين، و على أوصيائك الطاهرين، والحمد لله ربّ العالمين

ترجمه [حدیث نهم]

عبدالله عباس گفت که مردی یهودی که او را «نعثل» می گفتند، به نزد حضرت رسول الله صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ و آله و سلم آمد و گفت: یا محمد! من چند چیز از تو می پرسم که بسیار وقت است که آن در سینه من می گردد و اگر جواب مقرون به صواب ادا نمایی به دست تو اسلام آورم و تابع دین تو شوم آن حضرت فرمود که: ای اباعماره! بپرس، :گفت ای محمد پروردگار خود را از برای من صفت کن آن جناب فرمود که: وصف نمی توانند کرد حضرت خالق را مگر به آن چیزی که خود وصف کرده است به آن خود را چگونه وصف نمایند خالق واحد و آفریننده یگانه ای را که عاجز است

ص: 476

حواس از آن که او را دریابد و ادراک ذات مقدس او نماید و فرومانده است اوهام از آن که او را بیابد و به کنه ذات او برسد و درمانده است خطرات از آن که حدی از برای او پیدا کند و ناتوان است بصائر از آن که احاطه قدرت او کند بزرگتر است از آن که وصف او کنند و صف کنندگان دور است در نزدیکی و نزدیک است در دوری (یعنی نزدیک و دور نزد علم او یکسان است) چگونگی را او چگونگی داده پس نمی توان گفت که: چگونه است؟ و کجائی را او کجایی داده پس نمیتوان گفت که کجاست؟ منقطع می شود فکرها از شناخت ،او پس باید بدانند که کیفیت و اینونیّت از او پیدا شده و به قدرت او وجود یافته احد است یعنی تکثر در وحدانیت ذاتش متصوّر ،نیست و از ابعاض و اجزا معرا و بری است و صمد است (یعنی جسم نیست که توان گفتن میان تهی است)، و خداوندی است که کل خلایق در حوائج و رغایب روی به درگاه او می آورند و از او حاجت ها می طلبند و از او مرادها می یابند.

بالجمله آن حضرت فرمود که خدای تعالی احد و صمد است همچنان که خود را وصف کرده است و وصف کنندگان نمی رسند به حد وصف کردن و نشان دادن او و چنان که خود صفت خود فرموده « لَمْ يَلِدْ وَ لَمْ يُولَدْ وَ لَمْ يَكُنْ لَهُ كُفُواً أَحَدُ » (1) است نعثل :گفت راست گفتی یا محمد! پس خبر ده مرا یا محمد! از آن که گفتی: خدا یکی است و او را شبیه نیست آیا نه چنین است که خدا یکی است و انسان نیز یکی است و یگانگی و وحدانیت خدا مانند شده است و حدانیت و یگانگی انسان را؟ آن حضرت فرمود که خدا واحد است و احد المعنی (یعنی همیشه واحد و یگانه بوده و چیزی با او نبوده، بی حد و بی اعراض است و همیشه همچنین بوده و همچنین خواهد بود و انسان واحد ثنوی است یعنی غیر واحد حقیقی است جسم است و عرض است و

ص: 477


1- سوره اخلاص آیه 3 تا 5

روح است و جز این نیست که تشبیه در معانی است نه در غیر معانی (یعنی: هیچ کس در معني وحدانیت با او شرکت ندارد) نعثل :گفت راست گفتی یا محمّد پس مرا خبر ده که وصی تو کیست؟ زیرا که هیچ پیغمبری نبوده الا آن که او را وصیی بوده و پیغمبر ما موسى وصیت کرد به یوشع بن نون آن حضرت فرمود که بلی خبر دهم تو را به درستی که وصی و خلیفهٔ من بعد از من علی بن ابی طالب است و بعد از او دو سبط من حسن و حسین و به وصایت از پی حسین در می آیند نه تن از صلب حسین که ائمه ابرار و امامان نیکوکارند نعثل :گفت نام کن ایشان را یعنی به نام ایشان را ذکر کن از برای من یا محمد حضرت رسول صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ و آله و سلم فرمود که: بلی چون حسین درگذرد پسر او علی وصی و خلیفه ،باشد و چون مدت وصایت و خلافت علی به نهایت رسد پسر او محمد و چون مدت وصایت محمّد تمام شود پسر او جعفر، و چون جعفر مدت وصایت خود را بگذراند پسر او ،موسی و چون موسی ازین عالم مفارقت نماید، پسر او علی و چون علی رحلت کند پسر او محمد و چون محمد وفات نماید پسر او علی، و چون علی به آن جهان روی آورد، پسر او حسن، و چون حسن به عالم بقا متوجه شود حجة بن الحسن بن علی ایشان دوازده اماماند به شماره نقبای بنی اسرائیل، نعثل گفت: شهادت می دهم که نیست الهی الا الله و شهادت می دهم که تو رسول و فرستاده خدایی و شهادت می دهم که ایشانند اوصیاء بعد از تو و به تحقیق که یافته ام این معنی را در کتب متقدّمه پس خبر ده مرا ای رسول خدا! از وصی دوازدهم از جمله اوصیای تو آن حضرت فرمود که او غایب خواهد شد تا نبینند او را و زمانی پیش آید امت مرا که نماند از اسلام مگر اسم و از قرآن الاً رسم قرآن، در آن هنگام رخصت دهد حضرت الله تعالی مر آن خلیفهٔ مرا به خروج نمودن، پس بلرزید نعثل و برخاست از پیش پیغمبر صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ و آله و سلم و در آن حال می گفت: صلوات خدا بر تو باد ای بهترین پیغمبران و صلوات خدا باد بر اوصیای تو که پاک و منزهند از عیب ها و

ص: 478

گناهان و سپاس و حمد مر خدای را که پروردگار عالمیان است.

در بعضی از روایات در اواخر این حدیث زیادتی هست با شعری که نعثل انشاء نموده در مدح و ثنای حضرت خیر البشر و ائمه اثنی عشر - عليهم صلوات الله الملک الأکبر - اگر در اجل تاخیری باشد یک کتاب علی حده در شرح این حدیث نوشته شود (1) انشاالله تعالى و السلام على من اتبع الهدى.

ص: 479


1- از این قسمت معلوم میشود که مرحوم میرلوحی در نظر داشته اند کتابی در شرح این حدیث نهم و مطالب آن بنویسند و خبر نداریم که آیا موفق به این کار شده اند یا نه.

ص: 480

الحديث العاشر

قال أبو محمد بن شاذان - عليه رحمة الله الملك المنّان حدّثنا فضالة بن أيوب قال: حدثنا أبان بن عثمان قال : حدثنا محمد بن مسلم قال: قال أبو جعفر علیه السَّلَامُ : قال رسول الله صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ و آله و سلم العلی بن ابى طالب علیه السَّلَامُ : أَنَا أَوْلَى بِالْمُؤْمِنِينَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ ثمّ أنت يا على أَوْلَى بِالْمُؤْمِنِينَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ ثُمَّ الْحَسَنُ ثُمَّ الْحُسينُ ثمَّ على بن الحُسينِ ثُمَّ مُحَمَّدُ بن على ثُمَّ جَعْفَرُ بْنُ مُحمد ثُمَّ موسى بْنُ جَعفَرٍ ثمَّ على بن موسى ثمَّ محمد بْنُ على ثُمَّ عَلَى بن مُحَمَّدٍ ثُمَّ الحَسن بن على ثُمَّ اَلْحُجَّةُ بْنِ اَلْحَسَنِ الَّذِي تَنْتَهِى إِلَيْهِ اَلْخِلافَةُ وَ اَلْوِصَايَةُ و يَغِيبُ مُدَّةً طَويلَةً ثُمَّ يَظْهَرُ وَ يَمَلُّ الارضَ عَدلاً وَ قِسْطاً كَمَا مُلِئَتْ جَوْراً وَ ظُلْماً

ترجمه [حدیث دهم]

صلى الله عليه حضرت امام محمد باقر علیه السَّلَامُ گفت که پیغمبر صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ و آله و سلم و به امیر المؤمنين علیه السَّلَامُ خطاب فرموده گفت که من اولایم به مؤمنان از نفس های ایشان بعد از آن تو یا علی اولایی به مؤمنان از نفس های ایشان بعد از آن امام حسن اولاست به مؤمنان از

ص: 481

نفس های ایشان بعد از آن امام حسین اولاست به مؤمنان از نفس های ایشان بعد از آن على بن الحسین اولاست به مؤمنان از نفس های ایشان بعد از آن محمد بن علی اولاست به مؤمنان از نفس های ایشان بعد از آن جعفر بن محمد اولاست به مؤمنان از نفس های ایشان بعد از آن موسیٰ بن جعفر اولاست به مؤمنان از نفس های ایشان بعد از آن علی بن موسیٰ اولاست به مؤمنان از نفس های ایشان، بعد از آن محمد بن علی اولاست به مؤمنان از نفس های ایشان بعد از آن علی بن محمد اولاست به مؤمنان از نفس های ایشان بعد از آن حسن بن علی اولاست به مؤمنان از نفس های ایشان بعد از آن حجة بن الحسن آن که منتهی می شود به او خلافت و وصایت و غایب خواهد شد مدتی در از بعد از آن ظاهر خواهد شد و زمین را پر از عدل و داد خواهد کرد، آن چنان که پر شده باشد از جور و ظلم، الحمد لله الذى جعل اصفيائه موالينا. والسلام على من اتبع الهدى.

ص: 482

الحديث الحادى عشر

قال أبو محمد بن شاذان - عليه الرحمة والغفران حدثنا محمد بن الحسن الواسطى الله قال : حَدَّثَنَا زُفَرُ بْنُ اَلْهُذَیْلِ قَالَ حَدَّثَنَا سُلَیْمَانُ بْنُ مِهْرَانَ اَلْأَعْمَشُ قَالَ حَدَّثَنَا مُوَرِّقٌ قَالَ حَدَّثَنَا جَابِرُ بْنُ عَبْدِ اَللَّهِ اَلْأَنْصَارِیُّ، قال: دَخَلَ جَنْدَلُ بْنُ جُنَادَهَ اَلْأَنْصَارِیُّ عَلَی رَسُولِ اَللَّهِ صَلَّی اَللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ فَقَالَ یَا مُحَمَّدُ أَخْبِرْنِی عَمَّا لَیْسَ لِلَّهِ وَ عَمَّا لَیْسَ عِنْدَ اَللَّهِ، و عمّا لا يعلمه الله، فقال رسول الله صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ و آله و سلم : أما ما ليس الله فليس الله شريك، و أما ما لَیْسَ عِنْدَ اَللَّهِ فَلَیْسَ عِنْدَ اَللَّهِ ظُلْمٌ، و أَمَّا مَا لاَ یَعْلَمُهُ اَللَّهُ فَذَلِکَ قَوْلُکُمْ یَا مَعْشَرَ اَلْیَهُود إِنَّ عُزَیْراً اِبْنُ اَللَّهِ وَ اَللَّهُ لاَ یَعْلَمُ أَنَّ لَهُ وَلَداً ، فَقَالَ جَنْدَلٌ: أَشْهَدُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَ أَنَّکَ رَسُولُ اللَّهِ حَقّاً، ثمَّ قَالَ: یَا رَسُولَ اللَّهِ إِنِّی رَأَیْتُ الْبَارِحَهَ فِی النَّوْمِ مُوسَی بْنَ عِمْرَانَ علیه السلام ، فَقَالَ لِی: یَا جَنْدَلُ أَسْلِمْ عَلَی یَدِ مُحَمَّدٍ وَ اسْتَمْسِکْ بِالْأَوْصِیَاءِ مِنْ بَعْدِهِ فَقَدْ أَسْلَمْتُ وَ رَزَقَنِیَ اللَّهُ ذَلِکَ، فَأَخْبِرْنِی بِالْأَوْصِیَاءِ بَعْدَکَ لَأَسْتَمْسِکَ بهم، فقال: یَا جَنْدَلُ أَوْصِیَائِی مِنْ بَعْدِی بِعَدَدِ نُقْبَاءِ بَنِی إِسْرَائِیلَ، فقال يَا رَسُولَ اللَّهِ إِنَّهُمْ كَانُوا اثْنَيْ عَشَرَ هَكَذَا وَجَدْنَا فِي التَّوْرَاةِ قَالَ نَعَم، الذين هم أوصيائي من بعدى إثنا عشر، فقال: یَا رَسُولَ اللَّهِ کُلُّهُمْ فِی زَمَنٍ وَاحِدٍ قَالَ لَا وَ لَکِنْ خَلَفٌ بَعْدَ خَلَفٍ فَإِنَّکَ لَنْ تُدْرِکَ مِنْهُمْ إِلَّا ثَلَاثَهً، قَالَ فَسَمِّهِمْ لِی یَا رَسُولَ اللَّهِ قَالَ نَعَمْ إِنَّکَ تُدْرِکُ سَیِّدَ الْأَوْصِیَاءِ وَ وَارِثَ الْأَنْبِیَاءِ وَ أَبَا الْأَئِمَّهِ عَلِیَّ بْنَ أَبِی طَالِبٍ بَعْدِی ثُمَّ ابْنَهُ الْحَسَنَ ثُمَّ الْحُسَیْنَ فَاسْتَمْسِکْ بِهِمْ

ص: 483

مِنْ بَعْدِی وَ لَا یَغُرَّنَّکَ جَهْلُ الْجَاهِلِینَ فَإِذَا کَانَتْ وَقْتُ وِلَادَهِ ابْنِهِ عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ سَیِّدِ الْعَابِدِینَ یَقْضِی اللَّهُ عَلَیْکَ وَ یَکُونُ آخِرُ زَادِکَ مِنَ الدُّنْیَا شَرْبَهً لبن تشربه، فقال: يا رسول الله فما اسامى الأوصياء الذين يكونون ائمّة المسلمين بعد علی بن الحسين؟ قال - صلوات الله عليه و آله: فَإِذَا انْقَضَتْ مُدَّهُ عَلِیٍّ قَامَ بِالْأَمْرِ بَعْدَهُ مُحَمَّدٌ ابْنُهُ یُدْعَی بِالْبَاقِرِ فَإِذَا انْقَضَتْ مُدَّهُ مُحَمَّدٍ قَامَ بِالْأَمْرِ بَعْدَهُ ابْنُهُ جَعْفَرٌ یُدْعَی بِالصَّادِقِ، فَإِذَا انْقَضَتْ مُدَّهُ جَعْفَرٍ قَامَ بِالْأَمْرِ بَعْدَهُ ابْنُهُ مُوسَی یُدْعَی بِالْکَاظِمِ، فَإِذَا انْقَضَتْ مُدَّهُ مُوسَی قَامَ بِالْأَمْرِ بَعْدَهُ ابْنُهُ عَلِیٌّ یُدْعَی بِالرِّضَا، فإِذَا انْقَضَتْ مُدَّهُ عَلِیٍّ قَامَ بِالْأَمْرِ بَعْدَهُ مُحَمَّدٌ ابْنُهُ یُدْعَی بالتقى، فَإِذَا انْقَضَتْ مُدَّهُ مُحَمَّدٍ قَامَ بِالْأَمْرِ بَعْدَهُ عَلِیٌّ ابْنُهُ یُدْعَی بِالنَّقِیِّ، فَإِذَا انْقَضَتْ مُدَّهُ عَلِیٍّ قَامَ بِالْأَمْرِ بَعْدَهُ الْحَسَنُ ابْنُهُ یُدْعَی بِالزَّکِیِّ، ثُمَّ یَغِیبُ عَنْهُمْ إِمَامُهُمْ قَالَ یَا رَسُولَ اللَّهِ هُوَ الْحَسَنُ یَغِیبُ عَنْهُمْ؟ قال: لَا وَلَكِنِ ابْنُهُ الْحُجَّةُ يَغِيبُ عَنْهُمْ غَيْبَةً طَوِيلَةً، قال یَا رَسُولَ اللَّهِ فَمَا اسْمُهُ؟ قَالَ لَا یُسَمَّی حَتَّی یُظْهِرَهُ اللَّهُ فقال جندل قَدْ بَشَّرَنَا مُوسَى بْنُ عِمْرَانَ بِكَ وَ بِالْأَوْصِيَاءِ مِنْ ذُرِّيَّتِكَ ثُمَّ تَلَا رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ: ﴿وَعَدَ اللهُ الَّذِينَ آمَنُوا مِنْكُمْ وَ عَمِلُوا الصَّالِحَاتَ لَيَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِي الْأَرْضِ كَمَا اسْتَخْلَفَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ وَ لَيُمَكِّنَنَّ لَهُمْ دِينَهُمُ الَّذِي ارْتَضَىٰ لَهُمْ وَ لَيُبَدِّلَنَّهُمْ مِنْ بَعْدِ خَوْفِهِمْ أَمْناً ﴾ (1) قال :جندل: فما خوفهم؟ قال : یا جندل في زمن كل واحد منهم شيطان يعتريه و يؤذيه، فإذا أذن الله الحجة خرج و طهر الأرض من الظالمين فيملأها قسطاً وعدلاً كما ملئت جوراً و ظلماً، طوبى للصابرين في ،غیبته طوبى للسالكين في محجّته و الثابتين فى موالاته و محبّته اولئك ممن وصفهم الله في كتابه، فقال:«الَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِالْغَيْبِ » (2) و قال: ﴿أُولَئِكَ حِزْبُ اللَّهِ أَلا إِنَّ حِزْبَ اللهِ هُمُ الْمُفْلِحُونَ﴾ (3) ، ثم قال جابر: عاش جندل بن جنادة إلى أيام الحسين بن على الله الله ، ثم خرج إلى الطايف، فمرض فدعا بشربة من لبن فشربه و قال كذا عهد

ص: 484


1- سوره نور آیه 55
2- سوره بقره آیه 3
3- سوره مجادله آیه 22

إلى رسول الله صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ و آله و سلم إنه يكون آخر زادى من الدنيا شربة من لبن، ثم مات و دفن وسا بالطايف في الموضع المعروف بالكوراء.

ترجمه[ حدیث یازدهم]

به سند مسطور روایت کرد شیخ عالی شان ابو محمد بن شاذان - عليه الرحمة و الغفران از جابر بن عبدالله انصاری که او گفت: داخل شد مردی از یهود به مجلس پیغمبر صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ و آله و سلم که جندل نام او بود و پدرش جُنادَة نام داشت و از یهود خیبر بود، پس ،گفت یا محمد! خبر ده مرا از آن که خدای را نیست و از آن چه نزد خدا نیست و از آن چه نمی داند آن را خدا حضرت رسول خدا صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ و آله و سلم فرمود که آن که نیست خدای را آن شریک است و آن چه نیست نزد خدا آن ظلم ،است و آن چه نمی داند خدا آن قول شما یهودیان است که می گویید عزیر پسر خداست والله ! که خدا کسی را فرزند خ--ود نمی داند جندل چون آن جواب به صواب شنید :گفت: «اَشْهَدُ اَنْ لا إِلَهَ إِلَّا اللهُ، وَ أَنَّكَ رَسُولُ اللهِ حَقّاً»، بعد از آن گفت: ای رسول خدا! من در خواب موسیٰ بن عمران علیه السَّلَامُ را دیدم که با من :گفت ای جندل به دست محمد صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ و آله و سلم مسلمان شو و به اوصیای او بگرو و تمسک نمای به ایشان و بیزاری جوی از بدکیشان چون خداوند عالمیان مرا توفیق داد و به خدمتت رسانید و شرف اسلام روزیم گردانید مرا بر حال اوصیای خود آگاه گردان تا متمسک شوم به ایشان، آن حضرت فرمود که: ای جندل! اوصیای من که برگزیدگان ملک جلیل اند به عدد نقبای بنی اسرائیل،اند جندل :گفت چنان که در توریة یافته ام نقبای بنی اسرائیل دوازده تن بوده اند آن حضرت فرمود که بلی امامان که اوصیای منند بعد از من منحصرند در دوازده تن جندل :گفت ایشان همه در یک زمان خواهند بود؟ آن جناب فرمود که همه در یک زمان نخواهند بود بلکه یکی بعد از دیگری به امر امامت و وصایت قیام خواهند نمود تو به خدمت سه تن از ایشان خواهی رسید و به استدعای جندل آن سرور ذکر اسامی سامیه اوصیای خود نمود بر

ص: 485

این وجه که فرموده تو در خواهی یافت سید اوصیاء و وارث علم انبیا و پدر ائمه اتقياء على بن ابی طالب را بعد از من بعد از آن دو فرزند او حسن و حسین مرا، پس تمسک نمای به ایشان و فریفته مشو به جهل جاهلان و هنگام ولادت فرزند من علی بن الحسین باشد که سید و سرور عابدان است که حکم خدا بر تو وارد گردد :(یعنی اجل تو در رسد و آخرین زاد تو از دنیا یک جرعه شیر باشد.

جندل :گفت ای رسول خدا چیست نام های اوصیای تو که بعد از علی بن الحسین امامان مسلمان اند؟ پیغمبر - صلوات الله علیه و آله - فرمود که: چون منقضی شود مدت امامت و وصایت علی بن الحسین قائم گردد به امر امامت پسر او محمد که او را باقر لقب باشد و چون مدت او منقضی گردد به پای دارد امر امامت و وصایت را بعد از او پسر او جعفر که ملقب باشد به صادق و چون مدت او به سر آید بعد از او پسر او موسی که او را کاظم گویند قائم مقام او گردد و بعد از او پسر او علی

که او را رضا ،خوانند و بعد از او پسر او محمد که او را تقی خوانند، و بعد از او پسر او علی که او را نقی خوانند و بعد از او پسر او حسن که او را زکی خوانند بعد از آن غایب گردد از مردمان امام ،ایشان جندل :گفت ای رسول خدا حسن از ایشان غایب

گردد؟ آن حضرت فرمود که نه ولیکن پسر او حجّت غایب گردد

جندل گفت: نام او چه باشد؟ رسول خدا فرمود که: نام برده نشود تا زمانی که حضرت الله تعالی او را ظاهر سازد جندل :گفت به تحقیق که بشارت داد ما را موسیٰ بن عمران به تو و به اوصیاء تو که از ذریت ،تواند بعد از آن تلاوت فرمود رسول خدا را این آیه وافی هدایه را که ﴿وَعَدَ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا مِنْكُمْ وَ عَمِلُوا الصَّالِحَاتَ لَيَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِي الْأَرْضِ كَمَا اسْتَخْلَفَ الَّذينَ مِنْ قَبْلِهِمْ وَ لَيُمَكِّنَنَّ لَهُمْ دينَهُمُ الَّذِي ارْتَضَىٰ لَهُمْ وَ لَيُبَدِّلَنَّهُمْ مِنْ بَعْدِ خَوْفِهِمْ أَمْنَا﴾ (1)

ص: 486


1- سوره نور آیه 55

جندل :گفت ای رسول خدا خوف ایشان چه باشد؟ آن حضرت فرمود: در زمان هر یک از ایشان شیطانی باشد که ایشان را آزار ،کند و برایشان جفا نماید چون رخصت دهد حضرت الله تعالى حجّت را بیرون آید و پاک سازد زمین را از ظالمان و پرکند زمین را از عدل و داد آن چنان که پر شده باشد از جور و ظلم، خوشا حال آنان که در زمان غایب بودن او صابر باشند و خوشا حال آن ها که سالک محجّه و طریقه او باشند و در مودت و محبت او ثابت باشند ایشان آنانند که حضرت حق تعالی در کتاب خود وصف ایشان نموده و در تعریف ایشان فرموده: «الَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِالْغَيْبِ» (1) و جای دیگر در کتاب خود در صفت ایشان فرموده: (أُولَئِكَ حِزْبُ اللَّهِ أَلا إِنَّ حِزْبَ اللهِ هُمُ الْمُفْلِحُونَ) (2)

جابر گفت که بعد از آن جندل ،زیست تا ایام حضرت امام حسین بن علی علیهما السَّلَامُ بعد از آن رفت به طرف طایف و در آن جا بیمار شد و در آن بیماری شیر طلبید و جرعه ای از آن نوشید و گفت این عهدیست که رسول خدا فرموده بود که: آخرین زاد من از دنیا جرعه ای از شیر باشد و بعد از آن رحلت کرد و در طایف در موضعی که معروف است به گوراء» مدفون گردید که رحمت کند بر او خدای تعالی.

مؤلّف گوید که حکایات جندل و سبب آمدن او از خیبر به خدمت حضرت امیرالمؤمنین علیه السَّلَامُ و جنگ های او در موضع صفین و غیر آن با مخالفین طولی دارد هر که خواهد که بر آن اطلاع یابد به تاریخ کبیر ثقفی - عليه الرّحمة رجوع نماید و اگر بر آن دست نیابد کتاب ریاض المؤمنين و حدايق المتقين» را که از مؤلفات این کمترین است مطالعه فرماید. اللهم ارزقنا جرعة من الكوثر م-ن ک-ف وليك على المرتضى. و السلام على من اتبع الهدى.

ص: 487


1- سوره بقره آیه 3
2- سوره مجادله آیه 22

ص: 488

الحديث الثاني عشر

قال أبو محمّد بن شاذان - امطر الله عليه شئابيب الغفران: حدثنا الحسن بن على بن سالم عن أبيه، عن أبي حمزة الثمالي عن سعيد بن جبير، عن عبدالله بن عباس قال: قال رسول الله صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ و آله و سلم : لما خلق الله الدنيا، اِطَّلَعَ عَلَی اَلْأَرْضِ اِطِّلاَعَهً فَاخْتَارَنِی مِنْهَا فَجَعَلَنِی نَبِیّاً، ثُمَّ اِطَّلَعَ ثَانِیَهً فَاخْتَارَ مِنْهَا عَلِیّاً، فَجَعَلَهُ إِمَاماً ثُمَّ أَمَرَنِی أَنْ أَتَّخِذَهُ أَخاً وَ وَصِیّاً وَ خَلِیفَهً وَ وَزِیراً، فَعَلِیٌّ مِنِّی وَ أَنَا مِنْ عَلِیٍّ، وَ هُوَ زَوْجُ اِبْنَتِی وَ أَبُو سِبْطَیَّ اَلْحَسَنِ وَ اَلْحُسَیْنِ عَلَیْهِمَا اَلسَّلاَمُ، أَلاَ وَ إِنَّ اَللَّهَ تَبَارَکَ وَ تَعَالَی جَعَلَنِی وَ إِیَّاهُمْ حُجَجاً عَلَی عِبَادِهِ، وَ جَعَلَ مِنْ صُلْبِ اَلْحُسَیْنِ أَئِمَّهً یَقُومُونَ بِأَمْرِی، وَ یَحْفَظُونَ وَصِیَّتِی، اَلتَّاسِعُ مِنْهُمْ قَائِمُ أَهْلِ بَیْتِی، وَ مَهْدِیُّ ،أُمَّتِی؛ أَشْبَهُ اَلنَّاسِ بِی فِی شَمَائِلِهِ وَ أَقْوَالِهِ وَ أَفْعَالِهِ وَ یَظْهَرُ مِنْ بَعْدِ غَیْبَهٍ طَوِیلَهٍ وَ حَیْرَهٍ مُضِلَّهٍ، فَیُعْلِنُ أَمْرَ اَللَّهِ وَ یُظْهِرُ دِینَ اَللَّهِ وَ یُؤَیَّدُ بِنَصْرِ اَللَّهِ وَ یُنْصَرُ بِمَلاَئِکَهِ اَللَّهِ، فَيَمْلَأُ الْأَرْضَ قِسْطاً وَ عَدْلاً كَمَا مُلِئَتْ جَوْراً وَ ظُلْماً.

ترجمه [حدیث دوازدهم]

عبدالله بن عباس گفت که پیغمبر صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ و آله و سلم فرمود که: چون حضرت الله تعالی دنیا را آفرید دیده ور شد بر اهل زمین (یعنی علم حضرت ملک منان تعلق گرفت به جهانیان پس برگزید مرا از همه عالمیان و مرا پیغمبری داد و به رسالت به عالمیان ،فرستاد، پس مرتبۀ دویم آفریننده افلاک و انجم بر وجهی که مذکور شد، به نظر قدرت به عالمیان نگریست و علی را اختیار فرمود و امامت به او کرامت فرمود و مرا امر کرد

ص: 489

که او را به برادری و وصایت و خلافت و وزارت فراگیرم پس علی از من است و من از علیم و او شوهر دختر من و پدر دو سبط من حسن و حسین است، و بدانید و آگاه باشید که حضرت الله تعالی مرا و ایشان را حجّت ها گردانیده بر بندگان خود، و مقرر

فرمود از صلب حسین امامان که بپای دارند امر مرا.

جامع این«اربعین» گوید این همان معنی است که این کمترین در کتاب «ریاض المؤمنین» ذکر کرده که: هر کار و مهمی که پیغمبرصَلَّى اللهُ عَلَيْهِ و آله و سلم و به آن قیام می فرماید، امام نیز به آن اقدام می نماید فرق در میان همین است که میان پیغمبر و خدا، بشر واسطه نیست، و میان امام و ،خدا ،بشر که آن پیغمبر است واسطه است)[ و این معنی از بسیاری از احادیث ظاهر و هویدا است که امر پیغمبر بعد از آن سرور متعلق به ائمهٔ هدی است - صلوات الله عليهم اجمعين ]

،القصه حضرت رسالت پناه صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ و آله و سلم فرمود که خداوند عالمیان مقرر نمود که آن امامان که از صلب حسین باشند و امر مرا به پای دارند و به امر من قیام نمایند و محافظت وصیّت من کنند؛ نهم ایشان قائم اهل بیت من و مهدی امت من است و شبیه ترین مردمان است به من در شمایل و اقوال و افعال ظاهر خواهد شد بعد از غایب بودن دراز و حیرت مضله.

ظاهراً مراد آن است چنان که مسموع گشته که در زمان غیبت آن حضرت مردمان را حیرت دست دهد از بس غایب بودن آن حضرت به طول کشد، به مرتبه ای که آن هایی که قلوب ایشان ممتحن به ایمان ،نباشد کار ایشان به ضلالت کشد.

بالجمله، پیغمبرصَلَّى اللهُ عَلَيْهِ و آله و سلم فرمود که پس حضرت مهدی آشکار سازد امر خدای را و ظاهر گرداند دین حضرت رب العالمین را و مؤید گردد به یاری کردن خدا و ملائکه نصرت نمایند او را و پر کند زمین را از عدل و داد آن چنان که پر شده باشد از جور و جفا. و السّلام على من اتبع الهدى.

ص: 490

الحديث الثالث عشر

قال ابن شاذان - عليه الرحمة والغفران: حَدَّثَنَا عَلِیُّ بْنُ اَلْحَکَمِ ، عَنْهُ عَنْ جَعْفَرِ بْنِ سُلَیْمَانَ اَلضُّبَعِیِّ، عَنْ سَعْدِ بْنِ طَرِیفٍ عَنِ اَلْأَصْبَغِ بْنِ نُبَاتَهَ عَنْ سَلْمَانَ اَلْفَارِسِیِّ - عليه، قال: خَطَبَنَا رَسُولُ اَللَّهِ صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ فَقَالَ : مَعَاشِرَ اَلنَّاسِ إِنِّی رَاحِلٌ عَنْ قَرِیبٍ وَ مُنْطَلِقٌ إِلَی اَلْمَغِیبِ أُوصِیکُمْ فِی عِتْرَتِی خَیْراً وَ إِیَّاکُمْ وَ اَلْبِدَعَ فَإِنَّ کُلَّ بِدْعَهٍ ضَلاَلَهٌ وَ لاَ مَحَالَهَ أَهْلُهَا فِی اَلنَّارِ اَلْخَبَرَ، معاشر الناس مَنْ فَقَدَ اَلشَّمْسَ فَلْیَسْتَمْسِکْ بِالْقَمَرِ، وَ مَنْ فَقَدَ اَلْقَمَرَ فَلْیَسْتَمْسِکْ بِالْفَرْقَدَیْنِ، فَإِذَا فَقَدْتُمُ الْفَرْقَدَيْنِ فَتَمَسَّكُوا بِالنُّجُومِ الزَّاهِرَةِ بَعْدِي، أقول لكم فاعلموا أن قولى قول الله فلا تخالفوه فيما أمركم به، والله يعلم أنّى بلغت إليكم ما أمرني به، فأشهد الله على و عليكم، قال: فَلَمَّا نَزَلَ عَنِ الْمِنْبَرِ، تَبِعْتُهُ حَتَّى دَخَلَ بَيْتَ عَائِشَةَ فَدَخَلْتُ علیه و قلت بأبي أنت وأمى يا رسول الله سمعتك تقول: إِذَا اِفْتَقَدْتُمُ اَلشَّمْسَ فَتَمَسَّکُوا بِالْقَمَرِ وَ إِذَا اِفْتَقَدْتُمُ اَلْقَمَرَ فَتَمَسَّکُوا بِالْفَرْقَدَیْنِ وَ إِذَا اِفْتَقَدْتُمُ اَلْفَرْقَدَیْنِ فَتَمَسَّکُوا بِالنُّجُومِ، فقد ظننت أن يكون فى هذا الإبانة إشارة ، قال صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ و آله و سلم قد أصبت یا سلمان فقلت بین لی یَا رَسُولَ اَللَّهِ فَمَا اَلشَّمْسُ وَ مَا اَلْقَمَرُ؟ وَ مَا اَلْفَرْقَدَانِ وَ مَا اَلنُّجُومُ اَلزَّاهِرَهُ؟ فقال: أَنَا اَلشَّمْسُ وَ عَلِیٌّ اَلْقَمَرُ، فَإِذَا اِفْتَقَدْتُمُونِی فَتَمَسَّکُوا بِهِ بَعْدِی، وَ أَمَّا اَلْفَرْقَدَانِ اَلْحَسَنُ وَ اَلْحُسَیْنُ ، وَ إِذَا اِفْتَقَدْتُمُ اَلْقَمَرَ فَتَمَسَّکُوا بِهِمَا، وَ أَمَّا اَلنُّجُومُ اَلزَّاهِرَهُ فَهُمُ اَلْأَئِمَّهُ اَلتِّسْعَهُ مِنْ صُلْبِ اَلْحُسَیْنِ، وَالتَّاسِعُ مَهْدِيُّهُمْ، ثم قال صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ و آله و سلم: إِنَّهُمْ هُمُ الاَْوْصِيَاءُ و

ص: 491

وَالْخُلَفَاءُ بَعْدِي أَئِمَّةٌ أَبْرَارٌ عَدَدَ أَسْبَاطِ يَعْقُوبَ وَ حَوَارِيِّ عِيسَى قُلْتُ فَسَمِّهِمْ لي يا عَلَيَّ رسول الله ! قال صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ و آله و سلم : أَوَّلُهُمْ عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ وَ بعده سِبْطَايَ وَ بَعْدَهُمَا علیٌ زَيْنُ الْعَابِدِينَ وَ بَعْدَهُ مُحَمَّدُ بْنُ عَلِيٍّ بَاقِرُ عِلْمِ النَّبِيِّين وَ الصادقُ جَعْفَرُ بْنُ مُحَمَّدٍ وَ ابْنُهُ الْكَاظِمُ سَمِیُّ مُوسَى بْنِ عِمْرَانَ ... ابْنِهِ عَلَيَّ ثُمَّ ابْنَهُ مُحَمَّدٍ وَ الصادقان عَلِيُّ وَ الْحَسَنُ وَ الْحُجَّةِ الْقَائِمِ الْمُنْتَظَرُ فِي غَيْبَتِهِ فانهم عِتْرَتِي مِنْ دَمِي وَ لَحْمِي عِلْمِهِمْ عِلْمِي وَ حُکْمُهُمْ حُکْمِی مَنْ آذَانِي فِيهِمْ فَلَا أَنَا لَهُ اللَّهُ شَفَاعَتِي

ترجمه [حدیث سیزدهم]

سلمان فارسی - عليه الرّحمة گفت :که خطبه خواند بر ما رسول خدا صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ و آله و سلم و فرمود: ای گروه مردمان من رحلت کننده ام عن ،قریب و روانه شونده ام به مغیب وصیّت می کنم شما را دربارۀ عترت خود که نیکویی کنید با عترت من و بپرهیزید از ،بدعت به درستی که هر بدعتی ضلالت است و لا محاله اهل ضلالت در جهنم اند، ای گروه مردمان هر کس نبیند آفتاب را می باید چنگ در زند و متمسک شود به ماه، و هر کس گم کند و نیابد ماه را می باید که متمسک شود به ،فرقدین، پس هرگاه گم کنید و نیابید فرقدین ،را پس چنگ در زنید و متمسک شوید به ستاره های روشن بعد از من می گویم مر شما را پس بدانید که قول من قول خداست پس مخالفت مورزید با خدا در آن چه امر کرد شما را به آن و خدا می داند که من رسانیدم به شما آن چیزی را که امر کرد به آن ،مرا و شاهد می گیرم خدای را بر خود و شما سلمان گفت که چون پیغمبر صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ و آله و سلم از منبر به زیر ،آمد از پی او رفتم تا داخل خانه عایشه شد، پس من در آمدم و گفتم: پدر و مادرم فدای تو باد ای رسول خدا شنیدم که فرمودی: هر گاه نیابید آفتاب را متمسک به ماه شوید و چون ماه ،نباشد متمسک شوید به فرقدین و چون فرقدین ناپیدا شود متمسک شوید به ستاره ها گمان بردم که در این آشکار نگفتن

ص: 492

رمزی و اشاره ای ،باشد آن حضرت فرمود که نیکو یافته ای [ای] سلمان پس :گفتم روشن گردان از برای من ای رسول خدا و بیان فرما که چیست آفتاب و ماه و فرقدین و ستاره های روشن؟ آن حضرت فرمود که منم آفتاب و علی است ،ماه چون مرا ،نیابید، متمسک شوید به علی بعد از من اما فرقدان حسن و حسین،اند هرگاه ماه را نیابید متمسک به ایشان شوید و اما ستاره های روشن ایشان نه امام اند از صلب حسین علیه السَّلَامُ، و نهم ایشان مهدی ایشان است بعد از آن آن حضرت فرمود که ایشان اند اوصیاء و خلفاء بعد از من ائمه ابرارند به شمارۀ اسباط يعقوب و حواري ،عیسی گفتم نام ایشان را از برای من بیان فرما ای رسول خدا فرمود که اوّل ایشان و سیّد ایشان علی بن ابی طالب است و بعد از آن دو سبط من حسن و حسین و بعد از ایشان علی بن الحسین زین العابدین و بعد از او محمد بن علی شکافنده علم نبيين، و بعد از او صادق جعفر بن محمد و بعد از او کاظم موسی بن جعفر و بعد از او رضا علی بن موسی آن که کشته خواهد شد در زمین غربت بعد از آن فرزند او محمد، بعد از آن فرزند او علی بعد از او (1) فرزند او ،حسن بعد از او (2) فرزند او حجت قائم که منتظر است در غایب بودنش و مطاع است در ظهورش، پس به درستی که ایشان عترت منند از گوشت و خون ،من علم ایشان علم من است و حکم ایشان حکم من است هر کس برنجاند مرا دربارهٔ ایشان نرساند خدای تعالی به او شفاعت مرا! و السّلام على من اتبع الهدى.

ص: 493


1- اصل آن
2- اصل آن

الحديث الرابع عشر

قال ابن شاذان - عليه رحمة الله الملك المنّان: حدثنا عثمان بن عیسی ، قال: حدثنا أبو حمزة الثمالى قال: حدثنا أسلم قال: حدثنا أبو الطفيل قال: حدثنا عمّار بن ياسر قال: لمّا حَضَرَتْ رسول الله صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ و آله و سلم ، الوفاة، دعا بعلى علیه السَّلَامُ فساره طويلاً، ثم رفع صوته و قال يا على أنت وصيّى و وارثي قد أعطاك الله تعالی علمی و فهمي، فإذا مت ظهرت لك ضغاين فى صدور قوم و غصب على حقك، فبكت فاطمة علیهما السَّلَامُ و بكى الحسن و الحسين علیه السَّلَامُ، فقال رسول الله صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ و آله و سلم الفاطمة علیها السَّلَامُ : يا سيّدة النّساء! مم بكاؤك ؟ قالت: يا أبت أخشى الضيعة بعدك، قال: أبشرى يا فاطمة فإنّك أوّل من تلحقني من أهل بيتي لاتبكى و لا تحزني، فإنّك سيدة نساء أهل الجنة و أباك سيّد الأنبياء، و ابن عمّك سيّد الأوصياء، و ابنيك سيدا شباب أهل الجنّة و من صلب الحسين يخرج الله الأئمّة التسعة المطهرين ،المعصومين و منا مهدى هذه الأمة.

ترجمه [حدیث چهاردهم]

چون وقت وفات پیغمبر صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ و آله و سلم و رسيد امير المؤمنين علیه السَّلَامُ را طلبید و در سر با آن حضرت سخن بسیار ،گفت چنان که آن راز گفتن به طول کشید بعد از آن آواز مبارک بلند کرده فرمود که یا علی تو وصی من و وارث منی و خدای تعالی عطا کرد به تو علم و فهم، مرا پس من چون در گذرم ظاهر شود نسبت به تو کینه هائی که در

ص: 494

سینه های قومست و حق تو را غصب خواهند کرد پس حضرت فاطمه علیهما السَّلَامُ گریست و امام حسن و امام حسین هم به گریه در آمدند، حضرت رسالت صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ و آله و سلم با فاطمه خطاب نموده فرمود که ای بهترین زنان چرا گریانی و بکای تو را سبب چیست؟ فاطمه علیهما السَّلَامُ فرمود :که ای پدر از تلف شدن می ترسم بعد از تو حضرت رسول صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ و آله و سلم فرمود که بشارت باد تو را که اول کسی از اهل بیت من که به من خواهد رسید تو خواهی بود گریه مکن و محزون مباش که تو بهترین زنان اهل بهشتی و پدرت بهترین پیغمبران است و ابن عمّت بهترین اوصیاست و دو پسرت بهترین جوانان اهل بهشتند، بیرون خواهد آورد الله تعالی از صلب حسین نه امام مطهر معصوم را و از ماست مهدی این امت الْحَمْدُ لِلهِ الَّذي جَعَلَ سَادَتِي وَ قَادَتي هَذِهِ الْأَصْفِياءِ، وَالسّلامُ عَلى مَن اتَّبَعَ الْهُدى.

ص: 495

ص: 496

الحديث الخامس عشر

قال ابن شاذان - عليه الرحمة والغفران: حدثنا الحسن بن علی بن فضال، عن عبدالله بن بكير، عن عبدالملك بن اسمعيل الاسدى، عن أبيه، عن سعيد بن جبير، قال: قيل لعمّار بن ياسر : ما حملك على حبّ على بن أبي طالب؟ قال: قد حملنی الله و رسوله، و قد أنزل الله تعالى فيه آيات جليلة، و قال رسول الله صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ و آله و سلم فيه أحاديث كثيرة، فقيل له: هلا تحدثني بشيء مما قال فيه رسول الله؟ قال: و لم لا أحدث؟ و لقد كنت بريئاً من الذين يكتمون الحق و يظهرون الباطل، ثمّ قال: كنت مع رسول الله صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ و آله و سلم فرأيت علياً علیه السَّلَامُ لها في بعض الغزوات، قد قتل عدة من أصحاب الراية قريش، فقلت الرسول الله صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ و آله و سلم : يا رسول الله إن عليّاً قد جاهد في الله حق جهاده، فقال: و ما يمنعه منه؟ إنّه منی و انا منه و انه وارثی و قاضی دینی و منجز وعدی و خلیفتی من بعدی و لولاه لم يعرف المؤمن المحض فی حیاتی و بعد وفاتي، حربه حربی و حربی حرب الله و سلمه سلمى و سلمی سلم الله و يخرج الله من صلبه الائمة الراشدين، فَاعْلَمْ یا عَمَّارُ إِنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى عَهِدَ إِلَى أَنْ يُعْطِيَنِي اثْنَيْ عَشَرَ خَلِيفَةَ ؛ مِنْهُمْ عَلِيُّ وَ هُوَ أَوَّلِهِمْ وَ سَیدُهُم فقلت: ومن الآخرون يا رسول الله؟ قال: الثَّانِي مِنْهُمُ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ ؛ وَ الثَّالِثُ مِنْهُمْ الْحُسَيْنُ بْنُ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ وَ الرَّابِعُ مِنْهُمْ عَلِيَّ بْنَ الْحُسَيْنِ زین الْعَابِدِينَ ؛ وَ الْخَامِسُ مِنْهُمْ مُحَمَّدُ بْنُ عَلَى ، ثُمَّ ابْنِهِ جَعْفَرٍ ، ثُمَّ ابْنِهِ ،موسی ؛ ثُمَّ ابْنِهِ عَلَى ، ثُمَّ ابْنِهِ مُحَمَّدٍ

ص: 497

ثُمَّ ابْنِهِ عَلَى ، ثُمَّ ابْنِهِ الْحَسَنِ ، ثُمَّ ابْنُهُ الَّذِي يَغِيبُ عَنِ النَّاسِ غُيَّبُ طَوِيلَةً ، وَ ذَلِكَ قَوْلِهِ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى ﴿قُلْ أَرَأَيْتُمْ إِنْ أَصْبَحَ مَاؤُكُمْ غَوْراً فَمَنْ يَأْتِيكُمْ بِمَاءٍ مَعِينٍ﴾ (1) ، ثُمَّ يَخْرُجُ، وَ یَمْلَأُ الدُّنْيا قِسْطاً وَ عَدْلاً، كَما مُلِئَتْ جَوْراً وَ ظُلْماً. يا عَمّارُ! سَيَكونُ بَعْدي فِتْنَةٌ، فَإِذَا کَانَ ذَلِکَ فَاتَّبِعْ عَلِیّاً وَ حِزْبَهُ فَإِنَّهُ مَعَ الْحَقِّ وَ الْحَقُّ مَعَهُ، و إِنَّکَ سَتُقَاتِلُ اَلنَّاكِثِينَ وَ الْقَاسِطِينَ،ثُمَّ تَقْتُلُكَ الْفِئَةُ الْبَاغِيَةُ، و یَکُونُ آخِرُ زَادِکَ مِنَ الدُّنْیَا شَرْبَهً مِنْ لَبَنِ تَشْرَبْهُ، قال سعيد بن جبير: فكان كما أخبره رسول الله صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ و آله و سلم.

ترجمه[ حدیث پانزدهم]

یعنی: سعید بن جبیر گفت :که به عمّار بن یاسر گفتند: که تو را چه چیز بر آن داشته که دوست داری علی بن ابی طالب علیه السَّلَامُ را؟ در جواب گفت که خدا و رسول او مرا بر آن داشته اند، و به تحقیق که حضرت الله تعالی آیات جلیله در شأن آن حضرت فرو فرستاده و رسول خدا احادیث بسیار در صفتش بیان فرموده گفتند که آیا خبر نمی دهی ما ما را به چیزی از آن چه پیغمبر صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ و آله و سلم در حق او گفته؟ عمار گفت: چرا خبر ندهم و حال آن که من بیزارم از آن هایی که حق را پنهان می دارند و باطل را ظاهر می سازند؟ بعد از آن گفت: با رسول خدا صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ و آله و سلم بودم علی علیه السَّلَامُ را دیدم در بعضی از غزوات که چندین تن را از صاحبان علم های قریش به قتل رسانید، پس با رسول خدا گفتم که به درستی که علی علیه السَّلَامُ حق جهاد در راه خدای تعالی به فعل آورد پیغمبر صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ و آله و سلم فرمود که چه چیز او را از این امر باز تواند داشت؟ به درستی که او از من است و من ازویم و او وارث من است و قاضی و حکم کننده دین من است و و فاکننده به وعده من است و خلیفهٔ من است بعد از من و اگر او نمی بود مؤمن محض شناخته نمی شد در زمان حیات من و بعد از وفات ،من، جنگ او جنگ من است

ص: 498


1- سوره ملک آیه 30

و جنگ من جنگ خداست و آشتی او آشتی من است و آشتی من آشتی خداست بیرون خواهد آورد خدای تعالی از صلب او ائمّه راشدین را بدان ای عمار! که خدای تعالى عهد کرده با من که عطا کند به من دوازده خلیفه از جمله ایشان علیست، و او اوّل آن خلیفه هاست و بهترین ،ایشانست پس :گفتم دیگران کیستند ای رسول خدا؟ فرمود: دویم از ایشان حسن بن علی بن ابی طالبست و سیم حسین بن علی بن ابی طالب است و چهارم علی بن الحسین است که زینت ،عابدانست پنجم از ایشان محمد بن علی است بعد از او (1) پسر او جعفر بعد از او (2) پسر او موسیٰ بعد از او (3) پسر او علی، بعد از او (4) پسر او محمد بعد از او (5) پسر او علی بعد از او (6) پسر او حسن، بعد از او (7) پسر او آن که پنهان شود از مردمان پنهان شدنی دراز و این است معنی قول خدای تعالی که می فرماید: ﴿قُلْ أَرَأَيْتُمْ إِنْ أَصْبَحَ مَاؤُكُمْ غَوْراً فَمَنْ يَأْتِبِكُمْ بِمَاءٍ مَعِينٍ﴾ (8) ، بعد از آن بیرون آید و پر کند دنیا را از عدل و داد آن چنان که پر شده باشد از جور و ظلم، ای عمار! زود باشد که بعد از من فتنه و آشوب ظاهر گردد، چون فتنه آشکار شود، تابع باش علی و حزب علی را که علی با حق است و حق با اوست و زود باشد که کارزار و مقاتله نمایی به اتفاق علی با ناکثین و قاسطین بعد از آن بکشند تو را فئه باغیه و گروه ستم پیشه و باشد آخرین زاد تو از دنیا یک جرعة شیر که بیاشامی آن را، سعید بن جبیر گفت: هم چنان شد که پیغمبر صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ و آله و سلم خبر داده بود.

صَدَقَ اللهُ الْعَلِيُّ الْعَظِيمُ، وَ صَدَقَ رَسُولُهُ الْكَريمُ، وَ صَلَّى اللهُ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ التَّجَباءِ. و السلام على من اتبع الهدى.

ص: 499


1- اصل آن.
2- اصل آن.
3- اصل آن.
4- اصل آن.
5- اصل آن.
6- اصل آن.
7- اصل آن.
8- سوره ملک آیه 30

ص: 500

الحديث السادس عشر

قال أبو محمد بن شاذان - أسكنه الله في أعلى درجات الجنان حدثنا محمد بن أبي عمير الله ، غِیَاثِ بْنِ إِبْرَاهِیمَ عَنْ أَبِی عَبْدِ اَللَّهِ عَلَیْهِ اَلسَّلاَمُ ، عن أبيه محمد بن على، عن أبيه على بن الحسين، عن أبيه الحسين بن على علیهما السَّلَامُ ، قال : سئل أمير المؤمنين علیه السَّلَامُ عن معنى قول رسول الله صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ و آله و سلم ﴿إِنِّی تَارِکٌ فِیکُمُ الثَّقَلَیْنِ کِتَابَ اللَّهِ وَ عِتْرَتِی﴾، من العترة ؟ فقال علیه السَّلَامُ : أنَا ، وَالحَسَنُ ، وَالحُسَينُ ، وَالأَئِمَّةُ التِّسعَةُ مِن وُلدِ الحُسَينِ ، تاسِعُهُم مَهدِيُّهُم، لاَ یُفَارِقُونَ کِتَابَ اَللَّهِ - عزّ وجلّ، وَ لاَ یُفَارِقُهُمْ حَتَّی یَرِدُوا عَلَی رَسُولِ اَللَّهِ حَوضَهُ.

ترجمه [حدیث شانزدهم]

حضرت امام حسین علیه السَّلَامُ فرمود که از حضرت امیرالمؤمنین علیه السَّلَامُ پرسیدند از معنی قول رسول خدا صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ و آله و سلم که فرمود: «انّي تَارِكُ فِيكُمُ التِّقْلَيْنِ كِتَابَ اللَّهِ وَ عِشْرَتي»، کیستند عترت؟ امیرالمؤمنین علیه السَّلَامُ فرمود: عترت منم و حسن و حسین و نه امام از فرزندان حسین که نهم ایشان مهدی ،ایشانست جدا نمی شوند از کتاب خدای -عزّوجلّ، و کتاب خدا از ایشان جدا نمی شود تا وارد شوند بر رسول خدا صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ و آله و سلم حوض او (یعنی حوض کوثر).

ابن بابویه رَحِمَهُ اللَّهُ در کتاب اكمال الدين حديث: ﴿إِنِّي تَارِكٌ فِيكُمُ الثقْلَيْنِ﴾ را به اسانید بسیار روایت کرده و مضبوط است آن حدیث صحیح که از احادیث متواتره است در دیگر کتاب ها و السلام على من اتبع الهدى.

ص: 501

ص: 502

الحديث السابع عشر

قال أبو جعفر محمد بن علی بن الحسين بن موسی بن بابویه رَحِمَهُ اللَّهُ فی کتاب «كمال الدين»: حدثنا أبى و محمد بن الحسن رَحِمَهُ اللَّهُ قال: حدثنا سعد بن عبدالله و عبدالله بن جعفر الحمیری و محمد بن يحيى العطار و أحمد بن ادريس جميعاً، قالوا: حدثنا أحمد بن أبی عبدالله البرقي، قال: حدثنا أبوهاشم داود بن القاسم الجعفري، ع-ن أبي جعفر محمد بن على الثاني علیه السَّلَامُ ، قال : أقبل أمير المؤمنين علیه السَّلَامُ ذات يوم، و معه الحسن و سلمان الفارسي و أمير المؤمنين علیه السَّلَامُ متكيء على يد سلمان، فدخل المسجد الحرام فجلس، إذ أقبل رجل حسن الهيئة و اللباس فسلم على أمير المؤمنين علیه السَّلَامُ ، فرد علیه السَّلَامُ فجلس ثم قال: يا أمير المؤمنين اسئلك عن ثلث مسائل إن أجبتنى بهنّ علمت أنّ القوم ركبوا من أمرك ما أقضى عليهم أنهم ليسوا بمأمونين في دنياهم ولا فى آخرتهم، و إن تكن الأخرى علمتُ أنّك و هم شرع سواء، فقال أمير المؤمنين علیه السَّلَامُ سلنى عما بدا لك! فقال : أَخْبِرْنِی عَنِ اَلرَّجُلِ إِذَا نَامَ أَیْنَ تَذْهَبُ رُوحُهُ؟ وَ عَنِ اَلرَّجُلِ کَیْفَ یَذْکُرُ وَ یَنْسَی؟ وَ عَنِ اَلْوَلَدِ کَیْفَ یُشْبِهُ اَلْأَعْمَامَ وَ اَلْأَخْوَالَ؟ فَالْتَفَتَ أَمِیرُ اَلْمُؤْمِنِینَ عَلَیْهِ اَلسَّلاَمُ إِلَی أَبِی مُحَمَّدٍ اَلْحَسَنِ بْنِ عَلِیٍّ عَلَیْهِمَا اَلسَّلاَمُ ،فَقَالَ: یَا بَا مُحَمَّدٍ أَجِبْهُ فَقَالَ: أَمَّا مَا سَأَلْتَ عَنْهُ عَنْ أَمْرِ اَلْإِنْسَانِ إِذَا نَامَ أَیْنَ تَذْهَبُ رُوحُهُ فَإِنَّ رُوحَهُ مُعَلَّقَهٌ بِالرِّیحِ وَ اَلرِّیحُ مُعَلَّقَهٌ بِالْهَوَاءِ إِلَی وَقْتِ مَا یَتَحَرَّکُ صَاحِبُهَا لِلْیَقَظَهِ، فَإِنْ أَذِنَ اَللَّهُ - عَزَّ وَ جَلَّ - بِرَدِّ تِلْکَ

ص: 503

الرُّوحِ إِلَى صَاحِبِهَا جَذَبَتْ تِلْكَ الرُّوحُ الرِّيحَ، وَ جَذَبَتْ تِلْكَ اَلرِّیحُ اَلْهَوَاءَ، فَرَجَعَتِ اَلرُّوحُ فَأُسْکِنَتْ فِی بَدَنِ صَاحِبِهَا، وَ إِنْ لَمْ یَأْذَنِ اَللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ بِرَدِّ تِلْکَ اَلرُّوحِ إِلَی صَاحِبِهَا، جَذَبَ اَلْهَوَاءُ اَلرِّیحَ، وَ جَذَبَتِ اَلرِّیحُ اَلرُّوحَ، فَلَمْ تُرَدَّ إِلَی صَاحِبِهَا إِلَی وَقْتِ مَا یُبْعَثُ، وَ أَمَّا مَا ذَکَرْتَ مِنْ أَمْرِ اَلذُّکْرِ وَ اَلنِّسْیَانِ: فَإِنَّ قَلْبَ اَلرَّجُلِ فِی حُقٍّ، عَلَی اَلْحُقِّ طَبَقٌ فَإِنْ صَلَّی اَلرَّجُلُ عِنْدَ ذَلِکَ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ صَلاَهً تَامَّهً اِنْکَشَفَ ذَلِکَ اَلطَّبَقُ عَنْ ذَلِکَ اَلْحُقِّ فَأَضَاءَ اَلْقَلْبُ وَ ذَکَرَ اَلرَّجُلُ مَا کَانَ نَسِیَهُ، وَ إِنْ هُوَ لَمْ یُصَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ أَوْ نَقَصَ مِنَ اَلصَّلاَهِ عَلَیْهِمْ اِنْطَبَقَ ذَلِکَ اَلطَّبَقُ عَلَی ذَلِکَ اَلْحُقِّ فَأَظْلَمَ اَلْقَلْبُ وَ نَسِیَ اَلرَّجُلُ مَا کَانَ ذَکَرَ. وَ أَمَّا مَا ذَکَرْتَ مِنْ أَمْرِ اَلْمَوْلُودِ اَلَّذِی یُشْبِهُ أَعْمَامَهُ وَ أَخْوَالَهُ، فَإِنَّ اَلرَّجُلَ إِذَا أَتَی أَهْلَهُ فَجَامَعَهَا بِقَلْبٍ سَاکِنٍ وَ عُرُوقٍ هَادِئَهٍ وَ بَدَنٍ غَیْرِ مُضْطَرِبٍ فَأَسْکَنَتْ تِلْکَ اَلنُّطْفَهُ فِی جَوْفِ اَلرَّحِمِ خَرَجَ اَلْوَلَدُ یُشْبِهُ أَبَاهُ وَ أُمَّهُ، وَ إِنْ هُوَ أَتَاهَا بِقَلْبٍ غَیْرِ سَاکِنٍ وَ عُرُوقٍ غَیْرِ هَادِئَهٍ، وَ بَدَنٍ مُضْطَرِبٍ، اِضْطَرَبَتْ تِلْکَ اَلنُّطْفَهُ فَوَقَعَتْ فِی حَالِ اِضْطِرَابِهَا عَلَی بَعْضِ اَلْعُرُوقِ فَإِنْ وَقَعَتْ عَلَی عِرْقٍ مِنْ عُرُوقُ اَلْأَخْوَالِ أَشْبَهَ اَلرَّجُلُ أَخْوَالَهُ، فَقَالَ اَلرَّجُلُ: أَشْهَدُ أَنْ لاَ إِلَهَ إِلاَّ اَللَّهُ، وَ لَمْ أَزَلْ أَشْهَدُ بِهَا، وَ أَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اَللَّهِ و لَمْ أَزَلْ أَشْهَدُ بِهَا، وَ أَشْهَدُ أَنَّكَ وَصِيُّهُ وَ الْقَائِمُ بِحُجَّتِهِ، وَ أَشَارَ إِلَى الْحَسَنِ عَلَيْهِ السَّلَامُ وَ لَمْ أَزَلْ أَشْهَدُ بِهَا، وَ أَشْهَدُ أَنَّکَ وَصِیُّهُ وَ اَلْقَائِمُ بِحُجَّتِهِ، وَ أَشَارَ إِلَی اَلْحَسَنِ عَلَیْهِ اَلسَّلاَمُ، وَ أَشْهَدُ أَنَّ اَلْحُسَیْنَ بْنَ عَلِیٍّ وَصِیُّ أَبِیکَ وَ اَلْقَائِمُ بِحُجَّتِهِ بَعْدَکَ، وَ أَشْهَدُ عَلَی عَلِیِّ بْنِ اَلْحُسَیْنِ أَنَّهُ اَلْقَائِمُ بِأَمْرِ اَلْحُسَیْنِ بَعْدَهُ، وَ أَشْهَدُ عَلَی مُحَمَّدِ بْنِ عَلِیٍّ أَنَّهُ اَلْقَائِمُ بِأَمْرِ عَلِیِّ بْنِ اَلْحُسَیْنِ ، وَ أَشْهَدُ عَلَی جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ أَنَّهُ اَلْقَائِمُ بِأَمْرِ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِیٍّ ، وَ أَشْهَدُ عَلَی مُوسَی بْنِ جَعْفَرٍ أَنَّهُ اَلْقَائِمُ بِأَمْرِ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ، وَ أَشْهَدُ عَلَی عَلِیِّ بْنِ مُوسَی أَنَّهُ اَلْقَائِمُ بِأَمْرِ مُوسَی بْنِ جَعْفَرٍ ، وَ أَشْهَدُ عَلَی مُحَمَّدِ بْنِ عَلِیٍّ أَنَّهُ اَلْقَائِمُ بِأَمْرِ عَلِیِّ بْنِ مُوسَی ، وَ أَشْهَدُ عَلَی عَلِیِّ بْنِ مُحَمَّدٍ أَنَّهُ اَلْقَائِمُ بِأَمْرِ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِیٍّ ، وَ أَشْهَدُ عَلَی اَلْحَسَنِ بْنِ عَلِیٍّ أَنَّهُ اَلْقَائِمُ بِأَمْرِ عَلِیِّ بْنِ مُحَمَّدٍ ، وَ أَشْهَدُ عَلَی رَجُلٍ مِنْ وُلْدِ اَلْحَسَنِ بْنِ عَلِیٍّ لاَ یُکَنَّی وَ لاَ یُسَمَّی حَتَّی یَظْهَرَ

ص: 504

أَمْرُهُ فَيَمْلَأَ الْأَرْضَ عَدْلًا كَمَا مُلِئَتْ جَوْراً واَلسَّلاَمُ عَلَیْکَ یَا أَمِیرَ اَلْمُؤْمِنِینَ وَ رَحْمَهُ اَللَّهِ وَ بَرَکَاتُهُ، ثُمَّ قَامَ فَمَضَی. فَقَالَ أَمِیرُ اَلْمُؤْمِنِینَ عَلَیْهِ اَلسَّلاَمُ: یَا أَبَا مُحَمَّدٍ اِتَّبِعْهُ فَانْظُرْ أَیْنَ یَقْصِدُ؟ فَخَرَجَ اَلْحَسَنُ عَلَیْهِ اَلسَّلاَمُ فِی أَثَرِهِ، قَالَ: فَمَا کَانَ إِلاَّ أَنْ وَضَعَ رِجْلَهُ خَارِجَ اَلْمَسْجِدِ، فَمَا دَرَیْتُ أَیْنَ أَخَذَ مِنْ أَرْضِ اَللَّهِ،-عز و جل- فَرَجَعْتُ إِلَی أَمِیرِ اَلْمُؤْمِنِینَ عَلَیْهِ اَلسَّلاَمُ، فَأَعْلَمْتُهُ. فَقَالَ: یَا أَبَا مُحَمَّدٍ أَ تَعْرِفُهُ؟ فَقُلْتُ: اَللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ أَمِیرُ اَلْمُؤْمِنِینَ أَعْلَمُ، فَقَالَ: هُوَ اَلْخَضِرُ عَلَیْهِ اَلسَّلاَمُ

[ترجمه ی حدیث هفدهم]

حاصل معنی این حدیثِ وثیق دقیق المعنی این است که حضرت امام محمد تقى علیه السَّلَامُ نقل فرمود که روزی حضرت امیرالمؤمنین علیه السَّلَامُ در مسجد الحرام مصحوب فرزند دلبند ،خود امام حسن مجتبی علیه السَّلَامُ و موصوف به وصف سلمان منا تشريف داشت و آن برگزیدۀ ملک و دود تکیه بر دست سلمان فرموده که مردی درآمد با هیأت و لباس نیکو و سلام کرد بر آن شاه بارگاه امامت و خلافت، آن حضرت جواب سلام ادا فرمود پس آن مرد نشست و گفت یا امیرالمؤمنین مراسه سؤال است از شما اگر جواب دهید مرا از آن سؤال ها می دانم که این قوم بر باطلند و از طریق حق مهجور گردیده اند و در تضییع دنیا و آخرت خود کوشیده اند و اگر جواب نگویی [خواهم دانست که تو را با ایشان در دانائی و نادانی درجه مساوی است و در علم و جهل تو را و ایشان را مرتبه یکی است و] در مقام تردد و اشتباه بمانم و فرق کردن در میان حق و باطل مشکل گردد آن حضرت فرمود که سؤال نما از آن چه پیش آید تو را، آن مرد :گفت خبر ده مرا که آدمی چون در خواب شود روحش به کجا می رود و سبب چیست که آدمی را گاهی چیزها به خاطر می رسد و گاهی فراموش می کند و چرا فرزند گاهی مشابه به اعمام است و گاهی شبیه به اخوال؟ حضرت امیرالمؤمنین ب-ه جانب امام حسن علیه السَّلَامُ التفات نموده فرمود که یا ابا محمد! جواب گوی او را، حضرت امام ثانی و کاشف معضلات معانی روی به سائل آورده فرمود که اما آن چه سؤال

ص: 505

کردی که روح آدمی در حالت خواب به کجا می رود بدان که روح تعلق می گیرد به ریح (یعنی به باد )و باد متعلق می شود به هوا تا زمان ،بیداری پس اگر حق تعالیٰ اجازت دهد روح را به بازگشتن به بدن می کشد ،روح ریح را و می کشد ریح هوا را پس بازگشت می نماید روح به تن و ساکن می گردد در بدن و اگر اذن ندهد حضرت ذوالمنن روح را به باز گشتن به تن، می کشد هوا ریح را و جذب می نماید ریح روح را، پس روح به صاحب خود عود نمی نماید مگر وقتی که مبعوث شود، اما آن چه گفتی از یاد و فراموشی پس به تحقیق که دل مرد در حقه ای است و بر آن حقه سرپوشی است پس اگر آدمی صلواتی تمام و کامل بفرستد بر محمد و آل محمد - صلوات الله عليهم اجمعین - منکشف می گردد و برداشته می شود آن سرپوش از آن حقه و دل روشنی می یابد و فراموش شده را به یاد می آورد و اگر بر محمد و آل محمد (1) صلوات نفرستد یا صلوات فرستادنش ناقص باشد منطبق می گردد آن طبق بر آن حقه و می پوشاند آن سرپوش آن حقه را که دل در آن منزل دارد و تیرگی و کدورت و تاریکی و ظلمتِ دل را حاصل می شود و آن چه در خاطر داشته فراموش می کند، و امّا آن چه گفتی که چرا مولود گاه مانند می باشد به اعمام و گاه مشابهت می دارد به اخوال؟ پس به درستی که مرد هرگاه با دل ساکن و رگ های آرمیده و بدن غیر مضطرب با اهل خود نزدیکی نماید و در آن حال نطفه در جوف رحم جای گیرد فرزند که متولد می گردد شبیه به پدر و مادر می باشد و اگر با اهل خود مقاربت نماید در حالتی که دل غیر ساکن و عروق غیر آرمیده و بدن مضطرب ،باشد مضطرب می گردد آن نطفه، پس واقع می شود در حال اضطرابش بر بعضی از رگ ها پس اگر واقع شود بر رگی از رگ های ،اعمام شبیه می باشد ولد به اعمامش و اگر واقع شود بر رگی از رگ های اخوال شبیه

ص: 506


1- نسخه بدل یاد داشتن و فراموش کردن

می باشد فرزند به اخوالش، پس آن مرد گفت: گواهی می دهم که هیچ خداوندی سزای پرستش نیست مگر الله تعالی و همیشه شهادت داده ام به وحدانیت او و شهادت می دهم که محمد رسول خداست و همیشه به رسالت او شهادت داده ام و اشاره به امیرالمؤمنین علیه السَّلَامُ کرده و گفت گواهی می دهم که تو وصی پیغمبر خدا و به پای دارنده حجت اویی و همیشه به وصایت تو شهادت داده ام و شهادت می دهم که تو او و به پای دارنده حجّت ،اویی بعد از او اشاره به امام حسن کرده و شهادت می دهم که حسین بن علی وصی پدر توست و به پای دارنده حجت اوست بعد از تو و گواهی می دهم که علی بن الحسین به پای دارنده امر حسین است بعد از او، و شهادت می دهم برای محمّد بن علی که او به پای دارنده امر علی بن الحسین است و شهادت می دهم به جعفر بن محمد که او به پای دارنده امر محمد بن علی است و گواهی می دهم که موسی بن جعفر به پای دارنده امر جعفر بن محمد است و شهادت می دهم که علی بن موسی به پای دارنده امر موسی بن جعفر است، و شهادت می دهم که محمّد بن علی قائم به امر علی بن موسی است و شهادت می دهم که علی بن محمد به پای دارنده امر محمد بن علی است و گواهی می دهم که حسن بن علی به پای دارنده امر علی بن محمد است و شهادت می دهم به مردی از اولاد حسین بن علی که مکنی و مسمی نمی شود تا ظاهر شود امرش مراد آن است که به نام و کنیت پیش از ظهور آن حضرت روا نیست آن حضرت را ذکر کردن پس پر کند زمین را از عدل آن چنان که پر شده باشد از ستم و سلام بر تو باد یا امیرالمؤمنین و رحمت خدا و برکات او بعد از آن برخاست و رفت پس امیرالمؤمنین علیه السَّلَامُ به امام حسن گفت که یا ابا محمد از پی او برو و ببین قصد کجا دارد؟ و به کجا می رود؟ امام حسن علیه السَّلَامُ گفت که نبود الا این که پا از مسجد بیرون ،نهاد ندانستم که به کجا رفت برگشته به نزد امیرالمؤمنین آمدم و آن حضرت را اعلام نمودم حضرت امیر علیه السَّلَامُ فرمود که یا ابا محمد آیا

ص: 507

شناختی او را؟ گفتم خدا و رسول او و امیرالمؤمنین داناترند، حضرت امیر علیه السَّلَامُ فرمود که او خضر علیه السَّلَامُ بود.

این حدیث شریف را عمادالدین محمد بن بابویه الله در کتاب «عيون اخبار الرّضا علیه السَّلَامُ»، و چند کتاب دیگر از مؤلفاتش روایت کرده و ثقة الاسلام محمد بن یعقوب کلینی - رضوان الله علیه - در کتاب «کافی»، و شیخ طبرسی - ط-ي-ب الل-ه مضجعه - در کتاب «احتجاج» ثبت فرموده اند و چندین تن دیگر از اکابر علمای امامیه این خبر معتبر را به اسانید صحیحه در مؤلّفات خود ضبط نموده اند، چنان که بر متتبع ماهر ظاهر ،است و شیخ ما شيخ بهاء الدين محمد عاملی - غفر الله له - وقتی در شرح این حدیث گوهر افشانی عجیبی نمود و سید ما امیر محمد باقر داماد - روح الله روحه - در کتاب شرعة التسمية این حدیث را از مؤیدات نهی از تسمیه و تکنیهٔ حضرت حجت علیه السَّلَامُ شمرده و در شرح این حدیث چند کلمۀ عالیه افاده فرموده، اما تبیین عروق اعمام و اخوال ننموده و دیگر نکات در این حدیث هست که سر بسته ،گذاشته این فقیر که از کمترین خوشه چینان خرمن آن دو نحریر عدیم النظیر است؛ در تعریف روح چند کلمه وجیزه در رساله ی «ادراء العاقلين و إخزاء المجانين» (1) مذكور ساخته و در کتاب «رياض المؤمنين و حدائق المتقین» (2) به قدر بسطی داده تعریف روح را، و السّلام على من اتبع الهدى.

ص: 508


1- اشاره مرحوم میرلوحی به یکی از کتاب های خود
2- اشاره مرحوم میرلوحی به کتاب دیگر خود

الحديث الثامن عشر

قال ابن شاذان - عامله الله بالفضل والإحسان: حدثنا عبدالله بن جبلة، عن عبدالله بن المستنير، عن المفضل بن عمر، عن جابر بن یزید الجعفی، عن عبدالله بن العباس، قال: دخلت على رسول الله صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ و آله و سلم و الحسن على عاتقه، والحسين على فخذه، يلثمهما و يقبلهما و يقول: للَّهُمَّ وَالِ مَنْ وَالاَهُمَا وَ عَادِ مَنْ عَادَاهُمَا، ثُمَّ قَالَ: یَا اِبْنَ عَبَّاسٍ کَأَنِّی بِهِ وَ قَدْ خُضِبَتْ شَیْبَتُهُ مِنْ دَمِهِ یَدْعُو فَلاَ یُجَابُ وَ یَسْتَنْصِرُ فَلاَ یُنْصَرُ، قُلْتُ: فَمَنْ یَفْعَلُ ذَلِکَ بِهِ یَا رَسُولَ اَللَّهِ؟ قَالَ: شِرَارُ أُمَّتِی مَا لَهُمْ لاَ أَنَالَهُمُ اَللَّهُ شَفَاعَتِی، ثُمَّ بَکَی وَ قَالَ: یَا اِبْنَ عَبَّاسٍ مَنْ زَارَهُ عَارِفاً بِحَقِّهِ، کَتَبَ اَللَّهُ لَهُ ثَوَابَ أَلْفِ حَجَّةٍ وَ أَلْفِ عُمْرَةٍ أَلَا وَ مَنْ زَارَهُ فَقَدْ زَارَنِي وَ مَنْ زَارَنِي، فَكَأَنَّمَا زَارَ اللَّهَ وَ حَقٌّ عَلَى اللَّهِ أَنْ لَا يُعَذِّبَهُ بِالنَّارِ أَلَا وَ إِنَّ الْإِجَابَةَ تَحْتَ قُبَّتِهِ وَ الشِّفَاءَ فِي تُرْبَتِهِ وَ الْأَئِمَّةَ مِنْ وُلْدِهِ قال: قلت: يا رسول الله فكم الأئمة بعدك؟ قال: بعدد أسباط يعقوب و نقباء بنی اسرائیل و حواری عیسی قلت یا رسول الله فكم کانوا؟ قال: كانوا اِثْنَیْ عَشَرَ، وَ اَلْأَئِمَّهُ بَعْدِی اِثْنَی عَشَرَ؛ أَوَّلُهُمْ عَلِیُّ بْنُ أَبِی طَالِبٍ، وَ بَعْدَهُ سِبْطَایَ اَلْحَسَنُ وَ اَلْحُسَیْنُ، فَإِذَا اِنْقَضَی اَلْحُسَیْنُ فَابْنُهُ عَلِیٌّ، فَإِذَا اِنْقَضَی عَلِیٌّ فَابْنُهُ مُحَمَّدٌ، ، فَإِذَا اِنْقَضَی مُحَمَّدٌ فَابْنُهُ جَعْفَرٌ، فَإِذَا اِنْقَضَی جَعْفَرٌ فَابْنُهُ مُوسَی، فَإِذَا اِنْقَضَی مُوسَی ابْنُهُ عَلِیٌّ، فَإِذَا اِنْقَضَی عَلِیٌّ فَابْنُهُ مُحَمَّدٌ، فَإِذَا اِنْقَضَی مُحَمَّدٌ فَابْنُهُ عَلِیٌّ، فَإِذَا اِنْقَضَی عَلِیٌّ فَابْنُهُ اَلْحَسَنُ، فَإِذَا اِنْقَضَی اَلْحَسَنُ فَابْنُهُ اَلْحُجَّهُ. قَالَ اِبْنُ عَبَّاسٍ: أَسْمَاءُ لَمْ أَسْمَع

ص: 509

بِهِنَّ قَطُّ ! قَالَ: یَا اِبْنَ عَبَّاسٍ: هُمُ اَلْأَئِمَّهُ بَعْدِی وَ إِنْ قُهِرُوا أُمَنَاءُ مَعْصُومُونَ نُجَبَاءُ أَخْیَارٌ، یَا اِبْنَ عَبَّاسٍ مَنْ أَتَی یَوْمَ اَلْقِیَامَهِ عَارِفاً بِحَقِّهِمْ أَخَذْتُ بِیَدِهِ فَأَدْخَلْتُهُ اَلْجَنَّهَ، یَا اِبْنَ عَبَّاسٍ مَنْ أَنْکَرَهُمْ أَوْ رَدَّ وَاحِداً مِنْهُمْ فَکَأَنَّمَا قَدْ أَنْکَرَنِی وَ رَدَّنِی، وَ مَنْ أَنْکَرَنِی فَکَأَنَّمَا أَنْکَرَ اَللَّهَ وَ رَدَّهُ، یَا اِبْنَ عَبَّاسٍ سَوْفَ یَأْخُذُ اَلنَّاسُ یَمِیناً وَ شِمَالاً فَإِذَا کَانَ ذَلِکَ فَاتَّبِعْ عَلِیّاً وَ حِزْبَهُ، فَإِنَّهُ مَعَ اَلْحَقِّ وَ اَلْحَقُّ مَعَهُ، وَ لاَ یَفْتَرِقَانِ حَتَّی یَرِدَا عَلَیَّ اَلْحَوْضَ، یَا اِبْنَ عَبَّاسٍ وَلاَیَتُهُمْ وَلاَیَتِی، وَ وَلاَیَتِی، وَلاَیَهُ اَللَّهِ؛ وَ حِزْبُهُمْ حِزْبِی وَ حِزْبِی حِزْبُ اَللَّهِ، وَ سِلْمُهُمْ سِلْمِی وَ سِلْمِی سِلْمُ اَللَّهِ، ثُمَّ قَالَ صَلَّی اَللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ : ﴿يُرِيدُونَ أَنْ يطفوا نُورَ اللَّهِ بِأَفْواهِهِمْ وَ يَأْبَى اللَّهُ إِلاَّ أَنْ يُتِمَّ نُورَهُ وَ لَوْ کره الکافرون﴾ (1)

[ترجمه حدیث هجدهم]

صلى الله عليه عبدالله عباس گفت که داخل شدم بر رسول خدا در حالتی که امام حسن بر دوش شریف آن حضرت بود و امام حسین بر ران مبارکش می بوسید ایشان را مکرّر و می گفت بار خدایا دوست دار آن کسی را که دوست دارد ایشان را و دشمن دار آن کسی را که دشمن دارد ایشان را بعد از آن گفت: ای پسر عباس! گویا نظر می کنم به سیاه و سفید در هم آمیخته این فرزندم حسین(یعنی موی مبارکش) که رنگین شود از خونش و دعوت کند و کسی اجابتش نکند و یاری طلبد و کسی یاریش ،ننماید گفتم که کی مرتکب این فعل شود؟ فرمود :که اشرار امّت من که نرساند و عطا ننماید خدای تعالی به ایشان شفاعت مرا بعد از آن فرمود که ای پسر عباس! هر کس زیارت کند حسین را در حالتی که عارف باشد به حق او (یعنی او را امام مفترض الطاعة داند) می نویسد خدای تعالی از برای او ثواب هزار حج و هزار ،عمره بدان و آگاه باش که هرکس زیارت کند حسین را حکم آن دارد که مرا زیارت

ص: 510


1- سوره توبه آیه 32

کرده و هرکس مرا زیارت کند گویا خدای را زیارت کرده و حق زیارت کننده بر آن است که عذاب نکند او را به آتش دوزخ بدان که اجابت دعا در زیر گنبد اوست و شفای امراض مندرج در تربت او و امامان از اولاد اویند ابن عباس گفت: گفتم ای رسول خدا چند اماماند بعد از تو؟ آن حضرت فرمود به عدد اسباط يعقوب و نقباء بنی اسرائیل و حواری ،عیسی گفتم چند عدد بودند اسباط و نقباء و حواریین آن حضرت؟ فرمود دوازده بودند و امامان بعد از من دوازده اند، اوّل ایشان علی بن ابی طالب است و بعد از او دو سبط من حسن و حسین و چون منقضی شود مدت امامت حسین پس پسر او علی و چون بگذرد مدت او پس پسر او محمد، و چون به آخر رسد امر محمد، پس پسر او جعفر و چون تمام شود مدت امامت جعفر پس پسر او موسی و چون به پایان رسد امر او پس پسر او ،علی و چون به نهایت انجامید مدت او پس پسر او محمد و چون منقضی شود مدت امامت محمّد پس پسر او علی و چون به سر رسد مدت امامت او پس پسر او حسن، و بعد از انقضای مدت امامت حسن پس پسر او حجت ابن عباس گفت: ای رسول خدا نام هائی شنیدم که هرگز نشنیده بودم! پیغمبر صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ و آله و سلم فرمود که ایشان امامانند بعد از من اگر چه مقهور شوند و امینان علم خدا و معصومان و نجیبان و برگزیدگانند ای پسر عباس! هر کس بیاید در روز قیامت در حالتی که عارف باشد به حق ،ایشان من او را دست گرفته، به بهشت در آورم ای پسر عباس! هر کس انکار نماید ایشان را یا رد کند یکی از ایشان را، چنان باشد که مرا انکار کرده و رد نموده و هر کس مرا انکار نماید و رد کند چنان باشد که خدا را انکار کرده و او را رد نموده ای پسر عباس زود باشد که مردمان به چپ و راست میل کنند هرگاه چنان باشد تو متابعت نمای علی و حزب او را پس به درستی که علی با حق است و حق با علی است و از هم جدا نشوند تا در کنار حوض کوثر به من وارد گردند، ای پسر عباس! دوستی ایشان (یعنی: علی و یازده امام دیگر علیه السَّلَامُ )

ص: 511

دوستی من است و دوستی من دوستی خداست و جنگ کردن با ایشان جنگ کردن با من است و جنگ کردن با من جنگ کردن با خداست و آشتی کردن با ایشان آشتی کردن با من و آشتی کردن با من آشتی کردن با خداست بعد از آن پیغمبر صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ و آله و سلم

تلاوت فرمود این آیه عظیمه را که ﴿يُريدُونَ أَنْ يُطْفِئُوا نُورَ اللَّهِ بِأَفْوَاهِهِمْ وَ يَأْبَى اللَّهُ إلا أنْ يُتِمَّ نُورَهُ، وَ لَوْكَرِهَ الْكَافِرُونَ﴾ (1)

اللهم احشرنا مع احبّائهم بحرمة حبيبك المصطفى وآله الائمة النجباء والسّلام على من اتبع الهدى.

ص: 512


1- سوره توبه آیه 32

الحديث التاسع عشر

قال ابن شاذان - نور الله مرقده: حدثنا الحسن بن محبوب، عن مالك بن عطية، عن أبي صفية ثابت بن دينار، عن أبي جعفر علیه السَّلَامُ قال : قال الحسين بن على بن أبي طالب علیه السَّلَامُ لأصحابه قبل أن قتل بليلةٍ واحدة : إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ صلی الله علیه و آله و سلم قَالَ لِی: یَا بُنَی ! إنك ستساق إلى ،العراق، و تنزل في أرض يقال لها: عموراء و كربلاء، و إنّك تشهد بها، و يستشهد معك جماعة، و قد قرب ما عهد إلى رسول الله صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ و آله و سلم ، و إنى راحل إليه غداً، فمن أحبّ منكم الإنصراف، فلينصرف في هذه الليلة، فإنّى قد أذنت له، و هو مني في حلّ، وأكد فيما قاله تأكيداً بليغاً، فلم يرضوا و قالوا والله ما نفارقك أبداً ، حتى نرد موردك، فلما رأى ذلك قال: فأبشروا بالجنّة، فوالله إنّما نمكث ما شاء الله تعالى بعد ما يجرى علينا، ثُمَّ يُخْرِجُنا اللَّهُ وَ ايَّاكُم حِينَ يَظْهَرُ قائِمُنا فَيَنْتَقِمُ مِنَ الظَّالِمِينَ وَ اَنَا وَ انتم نشاهَدَّهُمْ فِى السَّلَاسِلِ وَ اَلْغِلاَلِ وَ انْوَاعِ الْعَذَابِ وَ النَّكَالِ، فَقِيلَ لَهُ مَنْ قَائِمُكُمْ يَا بْنَ رَسُولِ اَللَّهِ قَالَ اَلسَّابِعُ مِنْ

وُلْدِ ابنی مُحَمَّدِ بْنِ عَلی الْبَاقِرِ وَ هُوَ الْحُجَّهُ بْنُ الْحَسَنِ بْنِ عَلی بْنِ مُحَمَّد بْن عَلِیّ بْن مُوسی بْنِ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّد بْنِ عَلی : ابنی ، وَ هُوَ الَّذِی یَغیبُ مُدَّهً طَویلَهً ، ثُمَّ یَظْهَرُ و یمْلاَُ الاَْرْضَ قِسْطا وَ عَدْلا ، کَمَا مُلِئَتْ جَوْرا وَ ظُلْماً.

[ترجمه حدیث نوزدهم]

حضرت امام حسین علیه السَّلَامُ و به یک شب پیش از آن که شهید شود با اصحاب خود

ص: 513

خطاب کرده فرمود که روزی رسول خدا صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ و آله و سلم با من گفت که ای فرزند من زود باشد که برسانند تو را به سوی عراق و فرود آورند تو را به زمینی که آن را «عمورا» و «کربلا» گویند و تو در آن زمین شهید شوی و جماعتی با تو شهید شوند و به تحقیق که نزدیک شده است آن عهدی که رسول خدا صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ و آله و سلم با من کرده و من فردا راحل و رونده ام به نزد آن حضرت، پس هر کس از شما برگشتن را دوست می دارد می باید که در همین شب برگردد که من او را اذن برگشتن دادم و او از من به حل است و درین باب آن جناب مبالغه و تاکید تمام ،نمود ایشان راضی به برگشتن نشدند و گفتند: به خدا قسم که تو را وا نمی گذاریم و از تو هرگز جدا نمی شویم تا به جایی که وارد می گردی ما نیز وارد گردیم آن حضرت چون حال بر آن منوال مشاهده نمود، فرمود که: بشارت باد شما را به بهشت به خدا قسم که بعد از آن چه بر ما جاری شود مکث خواهیم کرد آن قدر که حضرت الله تعالی خواسته باشد پس بیرون می آورد ما را و شما را در آن هنگام که قائم ما ظاهر شود پس انتقام خواهد کشید از ظالمان، و ما و شما مشاهده خواهیم کرد ایشان را در سلاسل و اغلال و گرفتار به انواع عذاب و نکال گفتند به آن حضرت که کیست قائم شما ای فرزند رسول خدا؟ آن حضرت فرمود که: فرزند هفتمین است از اولاد فرزند من محمّد بن علی که ملقب است به باقر، و او حجّة بن حسن بن علی بن محمد بن علی بن موسیٰ بن جعفر بن محمد بن علی است فرزند من و اوست آن کسی که غایب خواهد شد مدتی دراز و بعد از آن ظاهر خواهد شد و پر خواهد کرد زمین را از عدل و داد آن چنان که پر شده باشد از جور و ظلم. و السّلام على من اتبع الهدى.

ص: 514

الحديث العشرون

قال أبو محمّد بن شاذان - طيب الله مضجعه حدثنا صفوان بن يحيى الله ، عن إبراهيم بن أبي زياد عن أبي حمزة الثمالي عن أبي خالد الكابلی، قال: دخلت علی سیدی علی بن الحسین بن علی بن أبي طالب علیه السَّلَامُ، فقلت : یَابْنَ رَسُولِ اللَّه! أَخْبِرنی بِالَّذینَ فَرَضَ اللَّهُ تعالى طاعَتَهُمْ وَ مَوَدَّتَهُمْ وَ أَوْجَبَ عَلی عِبادِهِ الاِْقتِداءَ بِهِمْ بَعْدَ رَسُولِ اللّهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ و آله و سلم ،فَقَالَ: یَا کَابُلِیُّ إِنَّ أُولِی اَلْأَمْرِ اَلَّذِینَ جَعَلَهُمُ اَللَّهُ - عَزَّ وَ جَلَّ أَئِمَّةَ اَلنَّاسِ وَ أَوْجَبَ عَلَیْهِمْ طَاعَتَهُمْ أَمِیرُ اَلْمُؤْمِنِینَ عَلِیُّ بْنُ أَبِی طَالِبٍ، ثُمَّ اَلْحَسَنُ وَ اَلْحُسَیْنُ اِبْنَا عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ، ثُمَّ اِنْتَهَی اَلْأَمْرُ إِلَیْنَا فَسَکَتَ، فَقُلْتُ لَهُ یَا سَیِّدِی رُوِیَ عَنْ أَمِیرِ اَلْمُؤْمِنِینَ عَلَیْهِ اَلسَّلاَمُ أَنَّ اَلْأَرْضَ لاَ تَخْلُو مِنْ حُجَّةٍ لِلَّهِ - عزّ و جلّ عَلَی عِبَادِهِ، فَمَنِ اَلْحُجَّةُ وَ اَلْإِمَامُ بَعْدَکَ؟ فقال علیه السَّلَامُ : اِبْنِی مُحَمَّدٌ وَ اِسْمُهُ فِی اَلتَّوْرَاةِ بَاقِرٌ یَبْقُرُ اَلْعِلْمَ بَقْراً هُوَ اَلْحُجَّةُ وَ اَلْإِمَامُ بَعْدِی، وَ مِنْ بَعْدِ مُحَمَّدٍ اِبْنُهُ جَعْفَرٌ اَلصَّادِق قُلْتُ لَهُ یَا سَیِّدِی فَکَیْفَ صَارَ اِسْمُهُ اَلصَّادِقَ وَ کُلُّکُمْ صَادِقُونَ؟ قَالَ حَدَّثَنِی أَبِی عَنْ أَبِیهِ عَلَیْهِ السَّلاَمُ أَنَّ رَسُولَ اَللَّهِ - صَلَّی اَللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ قَالَ إِذَا وُلِدَ اِبْنِی جَعْفَرُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِیِّ بْنِ اَلْحُسَیْنِ بْنِ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ عَلَیْهِ السَّلاَمُ ، فَسَمُّوهُ اَلصَّادِقَ فَإِنَّ لِلْخَامِسِ مِنْ وُلْدِهِ وَلَداً اِسْمُهُ جَعْفَرٌ یَدَّعِی اَلْإِمَامَهَ اِجْتِرَاءً عَلَی اَللَّهِ وَ کَذِباً عَلَیْهِ فَهُوَ عِنْدَ اَللَّهِ جَعْفَرٌ اَلْکَذَّابُ اَلْمُفْتَرِی عَلَی اَللَّهِ - جل و جلاله وَ اَلْمُدَّعِی لِمَا لَیْسَ لَهُ بِأَهْلٍ اَلْمُخَالِفُ عَلَی أَبِیهِ وَ اَلْحَاسِدُ لِأَخِیهِ ذَلِکَ اَلَّذِی یَرُومُ کَشْفَ سَتْرِ اَللَّهِ - عزوجل عِنْدَ غَیْبَهِ

ص: 515

وَلِیِّ اَللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ ثُمَّ بَکَی عَلِیُّ بْنُ اَلْحُسَیْنِ عَلَیْهِمَا السَّلاَمُ بُکَاءً شَدِیداً ثُمَّ قَالَ کَأَنِّی بِجَعْفَرٍ اَلْکَذَّابِ وَ قَدْ حَمَلَ طَاغِیَهَ زَمَانِهِ عَلَی تَفْتِیشِ أَمْرِ وَلِیِّ اَللَّهِ وَ اَلْمُغَیَّبِ فِی حِفْظِ اَللَّهِ وَ اَلتَّوْکِیلِ بِحَرَمِ أَبِیهِ جَهْلاً مِنْهُ بِوِلاَدَتِهِ وَ حِرْصاً مِنْهُ عَلَی قَتْلِهِ إِنْ ظَفِرَ بِهِ وَ طَمَعاً فِی مِیرَاثِهِ حَتَّی یَأْخُذَهُ بِغَیْرِ حَقِّهِ قَالَ أَبُو خَالِدٍ فَقُلْتُ لَهُ یَا اِبْنَ رَسُولِ اَللَّهِ وَ إِنَّ ذَلِکَ لَکَائِنٌ فَقَالَ إِی وَ رَبِّی إِنَّ ذَلِکَ لَمَکْتُوبٌ عِنْدَنَا فِی اَلصَّحِیفَهِ اَلَّتِی فِیهَا ذِکْرُ اَلْمِحَنِ اَلَّتِی تَجْرِی عَلَیْنَا بَعْدَ رَسُولِ اَللَّهِ صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ قَالَ أَبُو خَالِدٍ فَقُلْتُ یَا اِبْنَ رَسُولِ اَللَّهِ ثُمَّ یَکُونُ مَا ذَا قَالَ ثُمَّ تَمْتَدُّ اَلْغَیْبَهُ بِوَلِیِّ اَللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ اَلثَّانِی عَشَرَ مِنْ أَوْصِیَاءِ رَسُولِ اَللَّهِ صَلَّی اَللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ وَ اَلْأَئِمَّهِ بَعْدَهُ یَا أَبَا خَالِدٍ إِنَّ أَهْلَ زَمَانِ غَیْبَتِهِ اَلْقَائِلِینَ بِإِمَامَتِهِ وَ اَلْمُنْتَظِرِینَ لِظُهُورِهِ أَفْضَلُ مِنْ أَهْلِ کُلِّ زَمَانٍ لِأَنَّ اَللَّهَ تَبَارَکَ وَ تَعَالَی أَعْطَاهُمْ مِنَ اَلْعُقُولِ وَ اَلْأَفْهَامِ وَ اَلْمَعْرِفَهِ مَا صَارَتْ بِهِ اَلْغَیْبَهُ عِنْدَهُمْ بِمَنْزِلَهِ اَلْمُشَاهَدَهِ وَ جَعَلَهُمْ فِی ذَلِکَ اَلزَّمَانِ بِمَنْزِلَهِ اَلْمُجَاهِدِینَ بَیْنَ یَدَیْ رَسُولِ اَللَّهِ صَلَّی اَللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ بِالسَّیْفِ أُولَئِکَ اَلْمُخْلَصُونَ حَقّاً وَ شِیعَتُنَا صِدْقاً وَ اَلدُّعَاهُ إِلَی دِینِ اَللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ سِرّاً وَ جَهْراً وَ قَالَ عَلِیُّ بْنُ اَلْحُسَیْنِ عَلَیْهِمَا السَّلاَمُ اِنْتِظَارُ اَلْفَرَجِ مِنْ أَعْظَمِ اَلْفَرَجِ

[ترجمه حدیث بیستم]

ابو خالد کابلی :گفت به مجلس سیّد خود علی بن الحسين بن على بن ابی طالب علیه السَّلَامُ داخل شدم و گفتم ای فرزند رسول خدا! خبر ده مرا از آن کسانی که خدای تعالی فرض گردانیده اطاعت و مودت ایشان را و واجب کرده بر بندگان خود اقتدا کردن را به ایشان بعد از رسول خدا صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ و آله و سلم، آن حضرت فرمود که ای کابلی! به درستی که اولی الامر و آن کسانی که خدای - عزوجل - ایشان را امامان مردمان گردانیده و واجب ساخت بر مردمان اطاعت و فرمانبرداری ایشان را اول ایشان امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب است و بعد از آن حضرت عمّ من حسن، بعد از آن پدرم حسین بعد از آن منتهی شده است امر امامت به ما این گفت و خاموش شد، پس !گفتم ای سید من روایت کرده اند از برای ما از حضرت امیرالمؤمنین علیه السَّلَامُ که

ص: 516

آن حضرت فرموده است که زمین خالی نمی ماند از حجّتی که خدای را باشد بر بندگانش پس کیست حجت و امام بعد از تو؟ آن حضرت فرمود که پسرم محمد که نامش در صُحف اولی باقر ،است خواهد شکافت علم را شکافتنی او حجت و امام است بعد از من و بعد از محمد پسر او جعفر که نامش نزد اهل آسمان صادق است :گفتم ای سید من چگونه است که نام او صادق شده است و حال آن که کلّ شما صادقانید؟ فرمود که حدیث کرد از برای من پدرم (یعنی امام حسین) و او از پدرش علیهما السَّلَامُ، که پیغمبر صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ و آله و سلم فرمود که چون فرزندم جعفر بن محمد بن علی بن الحسين بن ابی طالب علیه السَّلَامُ متولد گردد او را صادق نام کنید که پنجمین از فرزندان او که نامش جعفر باشد دعوای امامت خواهد کرد از روی دلیری کردن به خدا و دروغ بستن بر او پس او نزد حضرت حق تعالی ،نام جعفر کذاب است که افتراء زننده است بر خدا - جلّ جلاله و دعوی کننده چیزیست که اهل آن چیز نیست و مخالف است با پدر و حسود است نسبت به برادر و طلب خواهد کرد ظاهر ساختن سر خدا را نزد غایب بودن ولی خدا، آن گاه امام علیه السَّلَامُ سخت گریست و بعد از آن فرمود: گویا می بینم جعفر کذاب را که بر آن داشته است طاغیه و از حد در گذرنده زمانش را به تفتیش و تفحص نمودن امر ولی خدا و پنهان شده در حفظ خدا و موکل گردانیدن به حرم پدر ولی خدا از روی جهلی که او راست به رتبه ولی خدا و حرصی و حرصی که دارد به قتل ولی خدا اگر ظفر یابد بر او و طمعی که دارد به میراث برادر تا بگیرد آن میراث را به حق، ابو خالد :گفت :گفتم ای فرزند رسول خدا این امور واقع شدنی است ؟ آن حضرت فرمود: بلی واقع شدنی است به پروردگارم سوگند به درستی که این امور نوشته شده است نزد ما در آن نامه ای که در آن نامه ذکر محنت هایی است که جاری می شود بر ما بعد از رسول خدا،صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ و آله و سلم ابو خالد گفت: گفتم: ای فرزند رسول خدا! بعد از آن چه واقع خواهد شد؟ آن حضرت فرمود که بعد از آن پنهان بودن امتداد خواهد

ص: 517

یافت به ولی خدا که دوازدهمین است از اوصیای رسول خدا و دوازدهمین است از امامانی که بعد از رسول خدایند ای ابو خالد به درستی که اهل زمان غایب بودن او، آن ها از اهل آن زمان که قائل باشند به امامت او و منتظر باشند ظهور او را فاضل تر و بهتر خواهند بود از اهل هر زمانی از جهت آن که خدای تعالی عطا کرده است به ایشان از عقول و افهام و معرفت چیزی که آن پنهان بودن گردیده است نزد ایشان به منزله حاضر بودن و مشاهده کردن و گردانیده است خدای تعالی ایشان را در آن زمان به منزلهٔ جهادکنندگان به شمشیر در پیش رسول خدا صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ و آله و سلم، ایشان حقاً و صدقاً که مخلصانند و شیعیان مایند و داعیانند به دین خدای عزوجل - سراً وجهراً و حضرت امام علیه السَّلَامُ دیگر فرمود که انتظار فرج کشیدن از فاضل ترین فرج است.

امید که حضرت حق تعالی در این انتظار کشیدن اجر عظیم کرامت فرماید شیعیان را و السّلام على من اتبع الهدى.

ص: 518

الحديث الحادى والعشرون

قال الشيخ الفقيه عمادالدين أبو جعفر بن بابويه - رحمة الله عليه في كتاب «كمال الدين»: حدّثنا أحمد بن زياد بن جعفر الهمداني ، قال: حدّثنا على بن إبراهيم ابن هاشم عن أبيه، عن بسطام بن مرّة عن عمرو بن ثابت قال: قال على بن الحسين سيد العابدين علیه السَّلَامُ : مَن ثَبَتَ عَلَی مُوالاتِنَا فِی غَیبَهِ قَائِمِنَا أعطَاهُ اللهُ - عزّ و جلّ- أجرَ ألفِ شَهیدٍ مِن شُهَداءِ بَدرٍ وَ أحُدٍ.

[ترجمه حدیث بیست و یکم]

امام زین العابدين علیه السَّلَامُ فرمود که هر که ثابت باشد بر دوستی ما در زمان غایب بودن قائم ما، حضرت الله تعالی او را مزد و اجر هزار شهید مثل شهیدان بدر و أحد عطا می کند و السّلام على من اتبع الهدى.

ص: 519

ص: 520

الحديث الثاني والعشرون

قال الشيخ المذكور - عليه رحمة الله الملك الغفور في كتاب المزبور: حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ اَلْحَسَنِ بْنِ أَحْمَدَ بْنِ اَلْوَلِیدِ قَالَ: حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ اَلْحَسَنِ اَلصَّفَّارُ ، عن أحمد بن أبی عبدالله البرقى، عن أبيه ، عن ابن المغيرة عَنِ المُفَضَّلِ بنِ صالِحٍ،عَن جابِرٍ،عَن أبی جَعفَرٍ الباقِرِ علیه السلام أنَّهُ قالَ: یَأتی عَلَی النّاسِ زَمانٌ یَغیبُ عَنهُم إمامُهُم،فَیا طوبی لِلثّابِتینَ عَلی أمرِنا فی ذلِکَ الزَّمانِ،إنَّ أدنی ما یَکونُ لَهُم مِنَ الثَّوابِ أن یُنادِیَهُمُ البارِئُ- جَلَّ جَلالُهُ فَیَقولَ: عِبادی و إمائی ! آمَنتُم بِسِرّی،و صَدَّقتُم بِغَیبی،فَأَبشِروا بِحُسنِ الثَّوابِ مِنّی،فَأَنتُم عِبادی وإمائی حَقّاً،مِنکُم أتَقَبَّلُ،و عَنکُم أعفو،و لَکُم أغفِرُ، و بِکُم أسقی عِبادِیَ الغَیثَ،و أَدفَعُ عَنهُمُ البَلاءَ،و لَولاکُم لَأَنزَلتُ عَلَیهِم عَذابی قال جابر فقلت: یَا اِبْنَ رَسُولِ اَللَّهِ فَمَا أَفْضَلُ مَا یَسْتَعْمِلُهُ اَلْمُؤْمِنُ فِی ذَلِکَ اَلزَّمَانِ قَالَ حِفْظُ اَللِّسَانِ وَ لُزُومُ البَيت.

[ترجمه حدیث بیست و دوم]

جابر جعفی گفت که حضرت امام محمد باقر علیه السَّلَامُ فرمود که: زمانی مردمان را پیش آید که امام ایشان از ایشان غایب گردد پس خوشا حال آن جماعتی که در آن زمان بر امر ما ثابت باشند یعنی به امامت ما قائل باشند به درستی که کمترین چیزی که باشد ایشان را از ثواب آن است که حضرت باری تعالی ندا کند ایشان را، و گوید

ص: 521

که ای غلامان و کنیزان !من گرویدید به سر من و تصدیق نمودید غیب مرا پس بشارت باد شما را به نکویی ثواب از من پس شما غلامان و کنیزان منید حقاً، و از شما می پذیرم حسنات و مبرّات و خیرات را و از شما عفو می کنم سیئات را، و شما را می ،آمرزم و به سبب و برکت وجود شما باران به دیگر بندگان می فرستم و به سبب وجود شما بلا را از ایشان دفع می کنم و اگر شما نمی بودید عذاب به ایشان می فرستادم جابر گفت که گفتم ای فرزند رسول خدا! چه چیز است بهتر و فاضل تر آن چه در آن زمان مؤمن آن را به فعل آورد؟ آن حضرت فرمود :که نگاه داشتن ،زبان و لزوم در خانه (یعنی: ساکن بودن در کنج کاشانه)

ص: 522

الحديث الثالث والعشرون

قال أبو محمد بن شاذان - أسكنه الله في أعلى درجات الجنان حدثنا على بن الحكم الله ، عن سيف بن عميرة، عَنْ عَلْقَمَهَ بْنِ مُحَمَّدٍ اَلْحَضْرَمِیِّ ، عَنِ اَلصَّادِقِ عَلَیْهِ السَّلاَمُ، قال علیه السَّلَامُ: اَلْأَئِمَّهُ اِثْنَا عَشَرَ قُلْتُ یَا اِبْنَ رَسُولِ اَللَّهِ فَسَمِّهِمْ لِی قَالَ عَلَیْهِ السَّلاَمُ مِنَ اَلْمَاضِینَ عَلِیُّ بْنُ أَبِی طَالِبٍ عَلَیْهِ السَّلاَمُ وَ اَلْحَسَنُ وَ اَلْحُسَیْنُ وَ عَلِیُّ بْنُ اَلْحُسَیْنِ وَ مُحَمَّدُ بْنُ عَلِیٍّ ثُمَّ أَنَا قُلْتُ فَمَنْ بَعْدَکَ یَا اِبْنَ رَسُولِ اَللَّهِ فَقَالَ إِنِّی أَوْصَیْتُ إِلَی وَلَدِی مُوسَی وَ هُوَ اَلْإِمَامُ بَعْدِی قُلْتُ فَمَنْ بَعْدَ مُوسَی قَالَ عَلِیٌّ اِبْنُهُ یُدْعَی اَلرِّضَا یُدْفَنُ فِی أَرْضِ اَلْغُرْبَهِ مِنْ خُرَاسَانَ ثُمَّ بَعْدَ عَلِیٍّ اِبْنُهُ مُحَمَّدٌ وَ بَعْدَ مُحَمَّدٍ عَلِیٌّ اِبْنُهُ وَ بَعْدَ عَلِیٍّ اَلْحَسَنُ اِبْنُهُ وَ اَلْمَهْدِیُّ مِنْ وُلْدِ اَلْحَسَنِ عَلَیْهِ السَّلاَمُ ثُمَّ قَالَ حَدَّثَنِی أَبِی عَنْ أَبِیهِ عَنْ جَدِّهِ عَنْ عَلِیٍّ عَلَیْهِ السَّلاَمُ قَالَ قَالَ رَسُولُ اَللَّهِ صَلَّی اَللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ یَا عَلِیُّ إِنَّ قَائِمَنَا إِذَا خَرَجَ یَجْتَمِعُ إِلَیْهِ ثَلاَثُمِائَهٍ وَ ثَلاَثَهَ عَشَرَ رَجُلاً عَدَدَ رِجَالِ بَدْرٍ فَإِذَا حَانَ وَقْتُ خُرُوجِهِ یَکُونُ لَهُ سَیْفٌ مَغْمُودٌ نَادَاهُ اَلسَّیْفُ قُمْ یَا وَلِیَّ اَللَّهِ فَاقْتُلْ أَعْدَاءَ اَللَّهِ .

[ترجمه حدیث بیست و سوم]

علقمة بن محمد روایت کرد از حضرت امام جعفر علیه السَّلَامُ که آن حضرت فرمود که: امامان دوازده اند گفتم ای فرزند رسول خدا نام کن ایشان را از برای من (یعنی به نام ایشان را ذکر کن )که پدر و مادرم فدای تو باد آن حضرت فرمود: از گذشتگان علی بن ابی طالب است و حسن و حسین و علی بن الحسین و محمد بن علی، و بعد از آن

ص: 523

من :گفتم کیست امام بعد از تو ای فرزند رسول خدا فرمود که من وصیت کردم به فرزندم موسی و او امام است بعد از من گفتم کیست امام بعد از موسی؟ فرمود که: پسرش علی که او را رضا گویند و دفن کرده خواهد شد در زمین غربت از خراسان بعد از او (1) پسر او محمد بعد از او پسر او علی بعد از او پسر او حسن، بعد از او (2) پسر او مهدی و او چون خروج نماید، جمع شوند نزد او سیصد و سیزده تن به عدد مردان بدر و چون زمان خروجش باشد او را شمشیری است در غلاف از غلاف بیرون ،آید پس ندا کند او را که ای ولی خدا برخیز و بکش دشمنان خدا را! مترجم :گوید تعجب دارم که سیف بن عمیرة که این طور حدیثی نقل کند، چون تواند بود که واقفی باشد؟ از امثال این احادیث که او نقل کرده، صفای عقیده اش ظاهر می گردد بر ما و السلام على من اتبع الهدى.

ص: 524


1- اصل آن
2- اصل آن

الحديث الرابع و العشرون

*الحديث الرابع و العشرون (1)

قال ابن بابویه رَحِمَهُ اللَّهُ في كتاب «كمال الدين»: حدثنا أحمد بن زياد بن جعفر الهمداني رَحِمَهُ اللَّهُ ، قال : حدثنا على بن إبراهيم بن هاشم عن أبيه عن على بن معبد عن الحسين بن خالد، قال: قال على بن موسى الرضا علیه السَّلَامُ دِینَ لِمَنْ لاَ وَرَعَ لَهُ، وَ لاَ أَمَانَ لِمَنْ لاَ تَقِیَّهَ لَهُ، وَ إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اَللَّهِ أَعْمَلُکُمْ بِالتَّقِیَّهِ، فَقِیلَ لَهُ: یَا اِبْنَ رَسُولِ اَللَّهِ إِلَی مَتَی؟ قَالَ: إِلی یَوْمِ اَلْوَقْتِ اَلْمَعْلُومِ وَ هُوَ یَوْمُ خُرُوجِ قَائِمِنَا، فَمَنْ تَرَکَ اَلتَّقِیَّه قَبْلَ خُرُوجِ قَائِمِنَا فَلَیْسَ مِنَّا فَقِیلَ لَهُ: یَا اِبْنَ رَسُولِ اَللَّهِ وَ مَنِ اَلْقَائِمُ مِنْکُمْ أَهْلَ اَلْبَیْتِ؟ قَالَ: اَلرَّابِعُ مِنْ وُلْدِی اِبْنُ سَیِّدَهِ اَلْإِمَاءِ یُطَهِّرُ اَللَّهُ بِهِ اَلْأَرْضَ مِنْ کُلِّ جَوْرٍ، وَ یُقَدِّسُهَا مِنْ کُلِّ ظُلْمٍ، وَ هُوَ اَلَّذِی یَشُکُّ اَلنَّاسُ فِی وِلاَدَتِهِ ، وَ هُوَ صَاحِبُ اَلْغَیْبَهِ قَبْلَ خُرُوجِهِ فَإِذَا خَرَجَ أَشْرَقَتِ اَلْأَرْضُ بِنُورِهِ وَ وَضَعَ مِیزَانَ اَلْعَدْلِ بَیْنَ اَلنَّاسِ، فَلاَ یَظْلِمُ أَحَدٌ أَحَداً، وَ هُوَ اَلَّذِی تُطْوَی لَهُ اَلْأَرْضُ وَ لاَ یَکُونُ لَهُ ظِلٌّ، وَ هُوَ اَلَّذِی یُنَادِی مُنَادٍ مِنَ اَلسَّمَاءِ یَسْمَعُه جَمِیعُ أَهْلِ اَلْأَرْضِ بِالدُّعَاءِ إِلَیْهِ یَقُولُ:: «أَلاَ إِنَّ حُجَّهَ اَللَّهِ قَدْ ظَهَرَتْ عِنْدَ بَیْتِ اَللَّهِ فَاتَّبِعُوهُ، فَإِنَّ اَلْحَقَّ مَعَهُ وَ فِیهِ»، وَ هُوَ قَوْلُ اَللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ: «إِنْ نَشَاءُ نُنَزِّلُ عَلَيْهِمْ مِنَ السَّمَاءِ ايَةً فَظَلَّتْ أَعْنَاقُهُمْ لَهَا خَاضِعِينَ » (2)

ص: 525


1- این حدیث حدیث بیست و چهارم و حدیث بعد (حدیث) بیست و پنجم در نسخه مجلس جابه جا شده است.
2- سوره شعراء آیه 4

[ترجمه حدیث بیست و چهارم]

حسین بن خالد گفت که حضرت امام رضا فرمود که دین نیست آن کسی را که او را ورع نیست و ایمان نیست کسی را که او را تقیّه نیست و به درستی که گرامی ترین شما نزد حضرت حق تعالی آن کسی است که بهتر به تقیه عمل کند گفتند با آن حضرت که: ای فرزند رسول خدا! تقیّه تا کی باید کرد؟ فرمود که: إِلَى يَوْمِ الْوَقْتِ الْمَعْلُومِ و آن روز خروج قائم ماست، پس هر کس که ترک تقیه کند پیش از خروج قائم ما نیست آن کس از ما گفتند ای فرزند رسول خدا کیست قائم از شما اهل البیت؟ فرمود که چهارمین از فرزندان من پسر سیده اماء، پاک می گرداند خدای تعالی به او زمین را از جور (یعنی او را امداد می نماید تا زمین را از ستم پاک کند) و پاکیزه می سازد خدای تعالی به او زمین را از همه ظلمی و اوست آن کسی که شک کنند مردمان در ولادت او و او صاحب غایب بودن است پیش از خروجش، پس چون خروج کند روشن شود زمین به نور او و میزان عدل در میان مردم گذاشته شود و ظلم نکند کسی بر کسی و اوست آن کسی که زمین نور دیده شود از برای او، و او را سایه ای نباشد و اوست آن کسی که منادی ندا کند از آسمان به خواندن مردمان به متابعت او چنان که اهل مشرق و مغرب همه بشنوند و آن منادی گوید که بدانید و آگاه باشید که حجت خدا ظاهر شد نزد خانه خدا باید که تابع شوید او را به درستی که حق با اوست و در اوست و اشاره به این معنی است کلام خدای عزوجل - که می فرماید: «ان نَشَاءُ نُنَزِّلُ عَلَيْهِمْ مِنَ السَّمَاءِ ايَةً فَظَلَّتْ أَعْنَاقُهُمْ لَهَا خَاضِعِينَ اللَّهُمَّ ارْزُقْنَا لِقَاءَ حُجَّتِكَ خَاتَمِ الْأَوْصِيَاءِ» (1) ، و السلام على من اتبع الهدى.

ص: 526


1- سوره شعراء آیه 4

الحديث الخامس والعشرون (1)

قال الشيخ الصدوق، و عروة الإسلام أبو جعفر بن بابويه رَحِمَهُ اللَّهُ : حدثنا أحمد بن زياد بن جعفر الهمداني قال : حدثنا على بن إبراهيم بن هاشم عن أبيه، عن صالح بن السندى، عن يونس بن عبدالرحمن قال: دخلت علی موسیٰ بن جعفر علیهما السَّلَامُ ، فقلت له : یَا اِبْنَ رَسُولِ اَللَّهِ أَنْتَ اَلْقَائِمُ بِالْحَقِّ فَقَالَ أَنَا اَلْقَائِمُ بِالْحَقِّ وَ لَکِنَّ اَلْقَائِمَ اَلَّذِی یُطَهِّرُ اَلْأَرْضَ مِنْ أَعْدَاءِ اَللَّهِ وَ یَمْلَأُهَا عَدْلاً کَمَا مُلِئَتْ جَوْراً هُوَ اَلْخَامِسُ مِنْ وُلْدِی لَهُ غَیْبَهٌ یَطُولُ أَمَدُهَا خَوْفاً عَلَی نَفْسِهِ یَرْتَدُّ فِیهَا أَقْوَامٌ وَ یَثْبُتُ فِیهَا آخَرُونَ ثُمَّ قَالَ عَلَیْهِ السَّلاَمُ طُوبَی لِشِیعَتِنَا اَلْمُتَمَسِّکِینَ بِحَبْلِنَا فِی غَیْبَتِهِ اَلثَّابِتِینَ عَلَی مُوَالاَتِنَا وَ اَلْبَرَاءَهِ مِنْ أَعْدَائِنَا أُولَئِکَ مِنَّا وَ نَحْنُ مِنْهُمْ قَدْ رَضُوا بِنَا أَئِمَّهً وَ رَضِینَا بِهِمْ شِیعَهً فَطُوبَی لَهُمْ ثُمَّ طُوبَی لَهُمْ هُمْ وَ اَللَّهِ مَعَنَا فِی دَرَجَاتِنَا یَوْمَ اَلْقِیَامَهِ .

[ترجمه حدیث بیست و پنجم]

يونس بن عبدالرحمن گفت که داخل شدم به مجلس حضرت امام موسیٰ بن جعفر علیهما السَّلَامُ ، پس گفتم که ای فرزند رسول خدا تویی قائم و به پای دارنده امر امامت به حق؟ فرمود که منم قائم به حق لیکن آن قائم که پاک خواهد کرد زمین را از

ص: 527


1- این حدیث (حدیث بیست و پنجم ) و حدیث قبل (حدیث بیست و چهارم) در نسخه مجلس جابه جا شده است.

دشمنان خدای - عزّوجلّ - و پر خواهد کرد زمین را از عدل همچنان که پر شده باشد از جور و ظلم او پنجمین است از اولاد من مر او راست غایب بودنی که دراز شود مدت آن از روی ترس داشتن ،برخود مرتد شوند در آن غایب بودن ،قومی و ثابت باشند بر دین و مذهب حق دیگران بعد از آن آن حضرت فرمود که: خوش باد مر شیعیان ما را آنان که چنگ زننده اند به کمند متابعت ما در زمان غایب بودن قائم ما، آنان که ثابت اند بر موالات و دوستی ما و بر بیزاری از دشمنان ما ایشان از مایند و ما از ،ایشانیم به تحقیق که ایشان راضی شده اند به ما در حال امام بودن و راضی شده ایم ما به ایشان در حال شیعه بودن پس خوش باد ایشان را و دیگر خوش باد ایشان را به خدا قسم که ایشان با مایند در روز قیامت در درجهٔ ما و السلام على من اتبع الهدى.

ص: 528

الحديث السادس والعشرون

قال الشيخ الصدوق عمادالدين أبو جعفر بن بابويه رَحِمَهُ اللَّهُ : حدثنا محمد بن أحمد الشيباني، عن محمّد بن أبی عبدالله الكوفي، عن سهل بن زياد ،الآدمى، عن عبد العظيم بن عبدالله الحسنی، قال: قلت لمحمد بن علی بن موسى علیهم السَّلَامُ : إِنِّی لَأَرْجُو أَنْ تَکُونَ اَلْقَائِمَ مِنْ أَهْلِ بَیْتِ مُحَمَّدٍ صَلَّی اَللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ، اَلَّذِی یَمْلَأُ اَلْأَرْضَ قِسْطاً وَ عَدْلاً کَمَا مُلِئَتْ جَوْراً وَ ظُلْماً فَقَالَ عَلَیْهِ اَلسَّلاَمُ : یَا أَبَا اَلْقَاسِمِ مَا مِنَّا إِلاَّ وَ هُوَ قَائِمٌ بِأَمْرِ اَللَّه- عز وجل- وَ هَادٍ إِلَی دِینِ اَللَّهِ، وَ لَکِنَّ اَلْقَائِمَ اَلَّذِی یُطَهِّرُ اَللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ بِهِ اَلْأَرْضَ مِنْ أَهْلِ اَلْکُفْرِ وَ اَلْجُحُودِ، وَ یَمْلَأُهَا عَدْلاً وَ قِسْطاً هُوَ اَلَّذِی تَخْفَی عَلَی اَلنَّاسِ وِلاَدَتُهُ، وَ یَغِیبُ عَنْهُمْ شَخْصُهُ، وَ یَحْرُمُ عَلَیْهِمْ تَسْمِیَتُهُ، وَ هُوَ سَمِیُّ رَسُولِ اَللَّهِ وَ کَنِیُّهُ صَلَّی اَللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ وَ هُوَ اَلَّذِی تُطْوَی لَهُ اَلْأَرْضُ، وَ یَذِلُّ لَهُ کُلُّ صَعْبٍ یَجْتَمِعُ إِلَیْهِ أَصْحَابُهُ عِدَّهَ أَهْلِ بَدْرٍ ثَلاَثَمِائَهٍ وَ ثَلَثَهَ عَشَرَ رَجُلاً مِنْ أَقَاصِی اَلْأَرْضِ، وَ ذَلِکَ قَوْلُ اَللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ أَیْنَ ما تَکُونُوا یَأْتِ بِکُمُ اَللّهُ جَمِیعاً إِنَّ اللَّهَ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ قَديرٌ» (1) فإذا اجتمعت له هذه العدة، ظهر أمره، فإذا أكمل له العقد، و هو عشرة آلاف رجل، خرج بإذن الله - عز وجل ، فلا يزال يقتل أعداء الله حتى يرضى الله عزّوجلّ - قال :عبدالعظیم فقلت یا سیّدى و كيف يعلم أن الله تعالى قد رضی؟ قال: يلقي في قلبه الرّحمة، فإذا دخل المدينة أخرج اللات والعزى فأحرقهما

ص: 529


1- سوره بقره آیه 148

[ترجمه حدیث بیست و ششم]

عبد العظيم بن عبدالله الحسنی - سلام الله علیه - گفت گفتم به حضرت امام محمد تقی علیه السَّلَامُ که من امیداورم که تو باشی قائم از اهل بیت محمد علیهم السَّلَامُ، آن که پر می گرداند زمین را از عدل و داد آن چنان که پر شده از جور و ظلم آن حضرت فرمود که همۀ ما قائم به امر خداییم و هادی به دین خداییم و لیکن آن قائمی که پاک می سازد خدای تعالی به سبب او زمین را از اهل کفر و انکار و پر می گرداند زمین را از عدل و داد او آن کسی است که مخفی و پوشیده خواهد شد بر مردمان ولادت او، و غایب خواهد شد بر مردمان شخص او و حرام خواهد بود بر مردمان نام بردن او و او همنام و همگنیت پیغمبر است، اوست که زمین در هم نور دیده می شود از برای او، و نرم و آسان می گردد از برای او هر دشواری جمع می گردند نزد او از اصحاب ب-ه شمارۀ اهل بدر سیصد و سیزده کس از دورترین جای ،زمین و این است معنی قول حضرت الله تعالی که می فرماید: «أَيْنَمَا تَكُونُوا يَأْتِ بِكُمُ اللَّهُ جَمِيعاً إِنَّ اللَّهَ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ قدير» (1) پس چون جمع شوند نزد او این عدد ظاهر می گردد امر او، و چون کامل شود از برای او عقد و آن ده هزار مرد است خروج کند به اذن حضرت الله ،تعالی و بکشد دشمنان خدا را تا آن که راضی شود خدای تعالی، عبدالعظیم - سلام الله - علیه گفت :که گفتم ای سیّد من چون خواهد دانست که خدا راضی شده است؟ امام فرمود که انداخته می شود در دل او رَحْم (یعنی خدای تعالی رح--م ب-ه دلش خواهد انداخت نسبت به آن جماعت که دیگر از ایشان نکشد

دیگر امام علیه السَّلَامُ فرمود که: چون به مدینه داخل خواهد شد لات و عزی را بیرون خواهد آورد و خواهد سوخت مراد از لات و عزی ابی بکر است و عمر و السّلام على من اتبع الهدى.

ص: 530


1- سوره بقره آیه 148

الحديث السابع والعشرون

ما رواه (ايضاً ) أبو محمد بن شاذان عن سهل بن زياد الآدمي عن عبد العظيم (المشاراليه) - سلام الله علیه قال: دخلت على سيّدى على بن محمد الله ، فلما نظر إلى :قال مرحباً بك يا أبا القاسم أنت ولينا حقاً، فقلت له: يا بن رسول الله! إِنِّی أُرِیدُ أَنْ أَعْرِضَ عَلَیْكَ دِینِی فَإِنْ كَانَ مَرْضِیّاً ثبتت عليه، حَتَّی أَلْقَی اللَّهَ - عَزَّ وَ جَلَّ فَقَالَ هَاتِهَا أَبَا الْقَاسِمِ فَقُلْتُ إِنِّی أَقُولُ إِنَّ اللَّهَ - تبارك و تعالى وَاحِدٌ لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْ ءٌ خَارِجٌ عَنِ الْحَدَّيْنِ حَدِّ الْإِبْطَالِ وَ حَدِّ التَّشْبِيهِ ، وَ إِنَّهُ لَيْسَ بِجِسْمٍ وَ لَا صُورَةٍ وَ لَا عَرَضٍ وَ لَا جَوْهَرٍ بَلْ هُوَ مُجَسِّمُ الْأَجْسَامِ ، وَ مُصَوِّرُ الصُّوَرِ وَ خَالِقُ الْأَعْرَاضِ وَ الْجَوَاهِرِ وَ رَبُّ كُلِّ شَيْ ءٍ وَ مَالِكُهُ وَ جَاعِلُهُ وَ مُحْدِثُهُ، وَ إِنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ خَاتَمُ النَّبِيِّينَ فَلَا نَبِيَّ بَعْدَهُ إِلَي يَوْمِ الْقِيَامَةِ، وَ أَقُولُ إِنَّ الْإِمَامَ وَ الْخَلِيفَةَ وَ وَلِيَّ الْأَمْرِ مِنْ بَعْدِهِ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ ثُمَّ بعده

ولداه الحسن والحسين، ثمّ على بن الحسين، ثم محمد بن على الباقر، ثُمَّ جَعْفَرُ بْنُ مُحَمَّدٍ ثُمَّ مُوسَى بْنُ جَعْفَرٍ ، ثُمَّ عَلِيُّ بْنُ مُوسَى، ثُمَّ مُحَمَّدُ بْنُ عَلِيٍّ ، ثُمَّ أَنْتَ يَا مَوْلَايَ فَقَال لا: وَ مِنْ بَعْدِي الْحَسَنُ ابْنِي وَ كَيْفَ النَّاسُ بِالْخَلَفِ مِنْ بَعْدِهِ ؟ قَالَ فَقُلْتُ وَ كَيْفَ ذَلِكَ يَا مَوْلَايَ قَالَ علیه السلام لِأَنَّهُ لَا يُرَى شَخْصُهُ وَ لَا يَحِلُّ ذِكْرُهُ بِاسْمِهِ حَتَّى يَخْرُجَ فَيَمْلَأَ الْأَرْضَ قِسْطاً وَ عَدْلًا كَمَا مُلِئَتْ ظُلْماً وَ جَوْراً قَالَ فَقُلْتُ أَقْرَرْتُ وَ أَقُولُ إِنَّ وَلِيَّهُمْ وَلِيُّ اللَّهِ وَ عَدُوَّهُمْ عَدُوُّ اللَّهِ وَ طَاعَتَهُمْ طَاعَةُ اللَّهِ وَ مَعْصِيَتَهُمْ مَعْصِيَةُ اللَّهِ وَ أَقُولُ: إِنَّ المِعْراجَ حقٌّ و المُسائَلَهَ فِی القَبْرِ حَقٌّ و إِنَّ الجَنَّهَ حَقٌّ و النارَ حَقٌّ و الصراطَ حقٌّ و المیزانَ حَقٌّ و إَنَّ

ص: 531

أَنَّ اَلسّاعَهَ آتِیَهٌ لا رَیْبَ فِیها وَ أَنَّ اَللّهَ یَبْعَثُ مَنْ فِی اَلْقُبُورِ. وَ أَقُولُ: إِنَّ اَلْفَرَائِضَ اَلْوَاجِبَةَ بَعْدَ اَلْوَلَايَةِ: اَلصَّلَاةُ، وَاَلزَّكَاةُ، وَاَلصَّوْمُ، وَاَلْحَجُّ، وَاَلْجِهَادُ، وَاَلْأَمْرُ بِالمَعْرُوفِ، وَاَلنَّهْيُ عَنِ اَلمُنْكَرِ. فَقَالَ عَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدٍ علیهما السَّلَامُ : يَا أَبَا اَلْقَاسِمِ، هَذَا وَاَللهِ دِينُ اَللهِ اَلَّذِي اِرْتَضَاهُ لِعِبَادِهِ، فَاثْبُتْ عَلَيْهِ، ثَبَّتَكَ اَللهُ بِالْقَوْلِ اَلثَّابِتِ فِي اَلْحَيَاةِ اَلدُّنْيَا وَ[فِي] اَلْآخِرَةِ.

[ترجمه حدیث بیست و هفتم]

امامزاده ی واجب التعظیم، امامزاده عبدالعظیم بن عبدالله حسنی - سلام الله علیه گفت که در آمدم به مجلس حضرت امام علی نقی علیه السَّلَامُ، چون نظر مبارک آن حضرت بر من افتاد فرمود که مَرْحَباً بِكَ يا أَبَا الْقَاسِمُ حقا که تو دوست مایی، گفتم: یابن رسول الله اراده دارم که به تو عرض کنم معالم دین خود را، اگر مرضی و پسندیده تو باشد بر آن ثابت باشم تا آن که ملاقات کنم با خدای خود آن حضرت فرمود که بیار آن چه داری یا ابا القاسم گفتم که می گویم که خدای تبارک و تعالی یکی است و او را مثل و مانند نیست و خارج از دو حد است که آن دو حد یکی حد ابطال است و دیگری حد تشبیه و او - سبحانه و تعالی - جسم نیست و صورت نیست و عرض نیست و جوهر نیست بلکه او - جل جلاله جسم دهنده جسم ها و صورت بخشنده صورت ها و آفریننده اعراض و جواهر است و پروردگار هر چیزی و مالک و جاعل و محدث آن چه است و می گویم که : محمد صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ و آله و سلم بنده و رسول اوست و خاتم النبیین است و نیست پیغمبری بعد از او تا به روز قیامت و می گویم که شریعت او مهر کننده شریعت هاست و شریعتی نیست بعد از آن شریعت تا به روز قیامت، و می گویم که امام و خلیفه و ولی امر بعد از او امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب است و بعد از او فرزند او حسن بعد از او حسین پس علی بن الحسین، آنگاه محمد بن ،علی پس جعفر بن محمد پس موسی بن جعفر پس علی بن موسی پس بن علی پس تو ای مولای من! پس امام علیه السَّلَامُ فرمود که بعد از من امام و خلیفه و محمد

ص: 532

ولی امر فرزند من حسن است پس مردمان را چگونه است عقیده دربارهٔ خلف بعد از او؟ گفتم بر چه وجه است آن ای مولای من؟ فرمود که از آن جهت که نبینند شخص او را و حلال نباشد بر زبان آوردن نام او تا آن که خروج کند و پر گرداند زمین را از عدل و داد آن چنان که پر شده باشد از جور و ظلم عبدالعظیم - سلام الله عليه - :گفت پس گفتم :که اقرار کردم یعنی به امامت حضرت حسن و خلف نیز قائل شدم و می گویم که دوست این امامان دوست خداست، و دشمن ایشان دشمن ،خداست و طاعت ایشان (یعنی فرمان برداری نمودن ایشان را اطاعت و فرمان برداری نمودن خداست و معصیت ایشان (یعنی نافرمانی نمودن ایشان را نافرمانی نمودن خداست و می گویم که معراج حق است و پرسش در قبر حق است، و بهشت حق است، و دوزخ حق است و صراط حق است و میزان حق است و قیامت حق است و آینده است و شکی در آن نیست و خدای تعالی برخواهد انگیخت هر کسی را که در قبر است و می گویم که فرایض واجبه بعد از ولایت و دوستی خدا و رسول و ائمه علیهم السَّلَامُ ، نماز است و زکوة و روزه و حج و جهاد و امر به معروف و نهی از منکر، پس امام علیه السَّلَامُ فرمود که ای ابوالقاسم به خدا قسم که این دین و اعتقاد که تو داری و عرض کردی دین خداست آن دینی که پسندیده است آن را خدای تعالی از برای بندگان خود پس ثابت باش بر آن که خدای تعالی ثابت بدارد تو را به قول ثابت در حیات دنیا و در آخرت.

این حدیث را نیز شرحی است طولانی اگر در اجل تأخیری باشد، و حضرت الله تعالی یاری نماید، کتابی مبسوط در شرح این حدیث نوشته شود، انشاء الله تعالی الله (1) و السلام على من اتبع الهدى.

ص: 533


1- از این عبارت معلوم می شود مرحوم میرلوحی قصد داشته بر این حدیث نیز شرحی طولانی بنویسند ولی معلوم نیست نوشته اند یا نه

ص: 534

الحديث الثامن والعشرون

قال أبو محمد بن شاذان - عليه الرحمة والغفران: حدثنا محمد بن عبدالجبار قال: قلت لسیدی الحسن بن علی علیهما السَّلَامُ : يا بن رسول الله جعلني الله فداك، احبّ أن أعلم من الإمام و حجّة الله على عباده من بعدك؟ قال علیه السَّلَامُ: إن الإمام و الحجة بعدى ابني، سمى رسول الله و كنيه صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ و آله و سلم، الذي هو خاتم حجج الله و آخر خلفائه، فقلت: ممن يتولّد هو، يا بن رسول الله؟ قال: مِنْ ابنهِ ابن قَیْصَرَ ، مَلِکِ الرُّوم ، إلاَّ أنَّهُ سیولَدُ ، فیغیبُ عَنِ النَّاسِ غیبَهً طويلة، ثُمَّ یَظْهَرُ وَ یَقْتُلُ الدَّجَّالَ ، فیمْلاَُ الاَْرْضَ قِسْطا وَ عَدْلا ، کَمَا مُلِئَتْ جَوْرا وَ ظُلْما ، فَلاَ یَحِلُّ لاِءحَد أنْ یُسَمیهُ أوْ یُکَنِیهُ بِإسْمِهِ وَ کُنیتِهِ قَبْلَ خُروُجِه - صلوات الله

[ترجمه ی حدیث بیست و هشتم]

محمد بن عبدالجبار گفت: گفتم به خواجه و مولای خود حسن بن علی علیهما السَّلَامُ که ای فرزند رسول خدا! فدای تو گرداند حضرت الله تعالی مرا!، دوست می دارم ک--ه بدانم که امام و حجّت خدا بر بندگان بعد از تو کیست؟ آن حضرت فرمود که: امام و حجت بعد از من پسر من است که هم نام و هم کنیت رسول خداست صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ و آله و سلم آن که او خاتم حجّت های خداست و آخرین خلیفه های اوست گفتم: از کیست او (یعنی: آن امام که پسر تو است از که به وجود خواهد آمد؟ فرمود: از دختر پسر قیصر، پادشاه

ص: 535

روم، بدان و آگاه باش که زود باشد که او متولد گردد، پس غایب شود از مردمان غایب شدنی دراز بعد از آن ظاهر شود و بکشد دجّال را پس پر کند زمین را از عدل و داد آن چنان که پر شده باشد از جور و ظلم و حلال نیست احدی را که پیش از خروج او، او را به نام و به کنیت ذکر کند - صلوات خدا باد بر او .

مترجم می گوید که تعجب دارم که صاحب کتاب «کشف الغمة» شيخ فاضل عادل على بن عيسی اربلی رَحِمَهُ اللَّهُ می گوید :

مِنَ الْعَجَبِ اَنَّ الشَّيَخَ الطَّبْرِسِى وَ الشَّيْخَ الْمُفْسِدَ اللهِ قَالا: لَا يَجُوزُ ذِكْرُ اسْمِهِ وَ لَا كنية، ثُمَّ يَقُولانَ اِسْمُهُ اِسْمُ النَّبِي وَ كُنْيَتُهُ كُنْيَتُهُ، وَ هُما يَظُنُّانِ أَنَّهُمَا لَمْ يَذْكُرًا إِسْمَهُ وَ لا كُنْيَتَهُ، وَ هَذَا عَجَبٌ !

یعنی از عجب است که شیخ طبرسی و شیخ مفید رَحِمَهُ اللَّهُ گفتند: جایز نیست ذکر اسم و کنیت صاحب الزمان بعد از آن می گویند که اسم او اسم نبی است، و کنیت او کنیت آن حضرت است و ایشان گمان می برند که ذکر اسم و کنیت آن حضرت ننموده اند انتهی.

سخت عجب است که این مرد دانشمند با کمال دوراندیشی از این معنی غافل شده که اشاره به اسم و کنیت نمودن جدا ،است و تلفظ به اسم و کنیت نمودن جدا، و حال آن که چندین حدیث است که آن احادیث مشتملند بر نهی از تسمیه و تکنیه و در همان احادیث مذکور است که حضرت خاتم الأوصياء هم نام و همکنیت است با رسول خدا - صلوات الله عليه و آله و على جميع الانبياء - و السلام على من اتبع الهدى.

باید دانست که حدیث والدہ ماجدہ حضرت صاحب الامر علیه السَّلَامُ چون طولی دارد به جهت اختصار در این مقام به ترجمه آن اقتصار می نماید.

ص: 536

حديث والدة ماجدة حضرت صاحب الامر علیه السَّلَامُ

فضل بن شاذان و ابن بابویه و شیخ طوسی و شیخ طبرسی و شیخ طرابلسی و بسیار کسی غیر ایشان از علمای امامیه - رضوان الله علیهم اجمعین - در کتاب های خود روایت کرده اند به عبارات مختلفه و معانی متفقه.

اما شيخ طبرسى - عليه الرّحمة - بر این وجه نقل نموده به سند خود از بشر بن سلیمان ،نخاس که از نسل ابوایوب انصاری و از موالیان حضرت امام علی نقی، و حضرت امام حسن عسکری علیهما السَّلَامُ و همسایه ایشان بود و در سر من رأی که الحال به سامره مشهور است بشر مذکور :گفت کافور خادم آمد به نزد من و گفت: مولای ما حضرت ابو الحسن علی بن محمد علیهما السَّلَامُ تو را به نزد خود می خواند، پس رفتم به نزد آن حضرت و چون نشستم آن حضرت فرمود که ای بشر! تو از اولاد انصاری و این موالات و دوستی ما مدام در میان شما بوده به میراث می برند خلف شما از سلف شما این دوستی و محبّت را و شما ثقات و معتمدان ما اهل بیتید و من پسندکننده و بزرگوار کننده ام تو را به فضیلتی که به آن پیشی گیری بر شیعه در پیروی کردن به آن فضیلت به سرّی و رازی تو را مطلع می گردانم و می فرستم تو را به خریدن کنیزی پس نوشت آن حضرت نامهٔ لطیفی به خط رومی و زبان رومی، و مهر بر آن زد ب-ه انگشتر خود

القصه، شیخ طوسی - عليه الرحمة - روايت کرده که حضرت امام علیه السَّلَامُ دستارچه ای زرد بیرون آورد که در آن دستارچه دویست و بیست دینار بود، و فرمود: بگیر این دویست و بیست مثقال طلا را و توجه نما و با این زر به بغداد رو و در معبر فرات حاضر شو که در چاشتگاه زورقی چند خواهد رسید که اسیران در آن باشند و عمرو بن یزید نخاس را تفحّص کن و طوایف خریداران از وکلای قائدان بنی عباس و اندکی از جوانان عرب را خواهی یافت که به خریداری پیش آیند و منتظر باش تا

ص: 537

آن که آن مرد نخاس اراده نماید که کنیزی را که صفتش چنین و چنین باشد و دو جامهٔ حریر محکم بافته در بر او باشد بر خریداران عرض کند و آن کنیز ابا نماید از آن که او را بر خریداران عرض کند و راضی نشود که کسی دست بر او گذارد و بشنوی که در پس پرده به زبان رومی چیزی می گوید پس بدان که می گوید: وا هَنگ سراه، پس یکی از خریداران گوید :که من سبب عفتی که این اسیر دارد او را به سیصد دینار می خرم و آن اسیر به زبان عربی گوید که بر مال خود بترس که اگر به زی سلیمان پیغمبر ظاهر گردی و به حشمت او خود را بنمایی که مرا در باب خریداری تو رغبتی رو نخواهد داد و نخاس :گوید این حیله چیست؟ به غیر از فروختن چاره نیست، و آن کنیز گوید: شتاب منمای که خریداری که مقرر شده می رسد پس در آن زمان با عمرو بن یزید برده فروش بگوی که با من مکتوبی است لطیف که یکی از اشراف به زبان رومی و خط رومی نوشته و در آن مکتوب وصف کرم و سخای خود نموده، این مکتوب را به او بنما تا در اخلاق و اوصاف صاحب مکتوب تأمل نماید اگر به خریداری او مایل شود من وکیلم در خریدن بشر می گوید که امتثال فرمان نمودم و آن چه آن حضرت فرموده بود همه ظاهر گردید، چون آن کنیز مکتوب امام را دید سخت گریست و :گفت به عمر و بن یزید که مرا به صاحب این نامه بفروشید و قسم های مغلظه به زبان آورد که اگر مرا به صاحب این مکتوب نفروشید خود را بکشم.

بشر گفت که: سخت گیری در بها کردم تا بر آن مبلغی که امام علیه السَّلَامُ داده بود بها قرار یافت و زر داده کنیز را به منزل آوردم و او شکفته و خندان بود و هر زمان مکتوب را از جیب بیرون می آورد و می بوسید و بر چشم می گذاشت و بر روی خود می،مالید پس از روی تعجب :گفتم می بوسی مکتوبی را که صاحبش را نمی شناسی؟ :گفت ای ناتوان فرومانده ضعیف معرفت که محل و مکان اولاد پیغمبران را نشناخته ای گوش به من دار و فارغ ساز دل را از فکر اغیار تا تو را آگاه سازم من

ص: 538

ملیکه دختر یشوعای پسر قیصرم که پادشاه روم است و مادرم از نسل حواریین است و نسبش منتهی می شود به شمعون الصفا وصى عيسى، جدّم قیصر خواست که مرا به پسر برادر خود به زنی بدهد و من در سن سیزده سالگی بودم پس در قصر خود فراهم آورد سیصد تن را از نسل حواریین و از قسیسان و رهبانان و از صاحبان عظمت و شوکت هفتصد مرد را و از امیران لشکر و قایدان عسکر و نقیبان سپاه و پادشاهان عشایر چهار هزار کس را و تخت مرصعی که مکلّل به انواع جواهر بود، در صحن قصر حاضر ساختند و بر فراز چهل پایه نصب کردند و چون برادر زاده قیصر ب-ر آن تخت برآمد و بر دورش صلیب ها چیده شد و اساقفه ایستادند و اسفار انجیل را گشودند به یک بار صلیب ها ساقط گردید و پایه ای تخت از هم بدر رفت و تخت از هم فرو ریخت و برادر زاده قیصر بر زمین افتاد و رنگ اساقفه متغیر گردید و فرائص ایشان ،بلرزید پس مهتر و سرور ایشان به جدّم :گفت ای ملک از ما در گذران و ما را معذور دار که این نامبارکی ها دلالت بر زوال دولت دین مسیحی و مذهب ملکایی دارد جدم این امور را به فال بد گرفت و فرمود که ستون ها و پای های تخت را بر پا کنند و صلیب ها را بردارند و برادر زادهٔ دیگرش را بیارند و مرا به عقد نکاح او در آرند و چون بفرمان خواستند عمل نمایند باز آن حادثه روی نمود و مردم پراکنده شدند و جدم غمناک برخاست و پرده ها را آویختند و من در آن شب مسیح و شمعون و چندین تن از حواریین را در خواب دیدم که در قصر جدّم فراهم آمدند و منبری از نور نصب کردند که بر آسمان فخر و نازش داشت از روی بلندی و ارتفاع، در موضعی که تحت جدم را در آن موضع نصب کرده بودند و درآمد محمد صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ و آله و سلم داماد و وصی او و چندین تن از فرزندان او علیهم السَّلَامُ

پس پیش رفت مسیح و معانقه نمود با آن حضرت و محمد صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ و آله و سلم با مسیح گفت که یا روح الله آمده ام که خواستگاری کنم از وصی تو شمعون دختر او ملیکه را یا

ص: 539

از برای این فرزندم و به دست اشاره به ابی محمد (یعنی امام حسن عسکری علیه السَّلَامُ ) نمود پسر صاحب این مکتوب (یعنی پسر امام علی نقی).

پس مسیح به شمعون نگریست و گفت شرف به تو روی آورد بپیوند خود را به رحم آل محمد صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ و آله و سلم

شمعون گفت: به تحقیق که چنین کردم، پس بر آن منبر برآمدند، و محمد صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ و آله و سلم خطبه خواند و مرا به فرزند خود ابو محمد تزویج نمود و مسیح و فرزندان محمد - عليهم الصلوة والسلام و حواريون شاهد ،شدند و چون بیدار شدم ترسیدم که اگر این خواب را حکایت کنم کشته شوم خواب را پنهان داشتم و دوستی ابو محمد بر سینه ام که همسایه دل است چه جای دل چنان زور آورد که از خوردن و آشامیدن برآمدم و تنم ضعیف و شخصم مریض گشت و هر جا طبیبی که در شهرهای روم بود، جدّم حاضر ساخت و طلب مداوای من ،نمود از بهبود اثری ظاهر نبود و چون جدّم از حیاتم نومید شد با من گفت که ای روشنی دیده من آيا خطور می نماید در دلت آرزویی که آن را زاد و توشه تو گردانم تا حسرت آن در دلت نماند؟ گفتم: ای جد! درهای فرح را بر روی خود بسته می بینم اگر برداری عذاب و رنج را از آن هایی از اسیران مسلمانان که در زندان تو گرفتارند و غُل ها را از ایشان جدا کرده، طوق ها را از گردن های ایشان دور کنی و تصدّق نمایی بر ایشان و ایشان را از بند خلاص سازی امیدوارم که مسیح و مادرش مرا عافیت کرامت کنند و چون جدّم آن چه گفتم به فعل آورد تجلد نمودم و در اظهار صحت قلیلی کوشیدم و اندک طعامی رغبت کردم، جدم با آن خوشحال گردید و اسیران را اعزاز و اکرام نمود و پس از چهارده شب حضرت فاطمه را که سیده زنان عالمیان است؛ با مریم بنت عمران در خواب دیدم که به دیدن من آمدند با هزار تن از کنیزان بهشتی پس مریم با من گفت که این سیدۀ نساء و مادر شوهر تو ابو محمد است پس در آویختم به حضرت فاطمه و گریستم و

ص: 540

شکایت نمودم به آن حضرت علیهما السَّلَامُ از امتناع حضرت ابی محمد - صلوات الله علیه که یاد من نمی کند و به دیدنم نمی آید حضرت فاطمه علیهما السَّلَامُ فرمود که: تا تو بر م-ذهب نصاری باشی فرزندم به دیدن تو نخواهد آمد اینک خواهرم مريم بنت عمران تَبَرًا می نماید از دین تو، اگر میل به رضای خدا و رضای مسیح علیهما السَّلَامُ و مریم علیهما السَّلَامُ و دیدن و زیارت کردن ابی محمد داری و می خواهی که به نزد تو بیاید بگوی: اَشْهَدُ اَنْ لا إِلهَ إِلَّا الله و شهادت به رسالت پدر من نیز بده چون تکلّم به کلمتین نمودم، سیده زنان عالمیان مرا به سینه خود ضم کرد و خوش دلی ام داد و فرمود: این زمان منتظر آمدن ابی محمد می باش، که من او را می فرستم به سوی تو پس بیدار شدم و تکلّم به کلمتین می نمودم و می گفتم وا شَوْقَاهُ إِلَى لِقَاءِ اَبَي مُحَمَّدٍ! و چشم می داشتم رسیدن و دیدن ابی محمد علیه السَّلَامُ را چون شب آینده در رسید حضرت ابو محمد را در خواب دیدم که گویا با او می گویم که ای حبیب من بر من چرا جفا کردی؟ بعد از آن که دلم را به جوامع دوستی خود مشغول گردانیدی؟ آن حضرت فرمود که: تأخير من نبود إلا به شرک تو چون مسلمان شدی بعداز این هر شب به دیدن تو می آیم تا وقتی که خدای تعالی ما را به عیان به هم رساند و بعد از آن آمدن و دیدن آن حضرت مرا تا به این وقت منقطع نشده است بشر می گوید گفتم که چگونه در میان اسیران افتادی :گفت شبی از شب ها ابو محمد مرا خبر داد که جدّت لشگری به جنگ مسلمانان می فرستد که بعد از آن خود از پی ایشان ،برود تو باید که ملحق شوی به ایشان در زی خادمان به عنوانی که تو را نشناسند با چند کنیزک از فلان ،راه من به فرموده (وی) عمل کردم و طلیعه های سپاه مسلمانان به ما دچار شد و کار به این جا کشید که مشاهده کردی و کسی تا به این غایت ندانست که من دختر پادشاه رومم سوای تو و این دانستن تو به سبب آن است که من تو را مطلع ساختم و پیری که من در غنیمت به سهم او افتادم از نام من پرسید نام خود را از او پنهان داشتم و گفتم که نامم نرجس است،

ص: 541

بشر گفت: عجب است که تو رومیه ای و زبان تو عربی است! گفتم: جدم حریص بود بر آن که مرا تعلیم آداب حاصل گردد، زنی که زبان رومی و عربی هر دو می دانست مقرر کرده بود که تردد می نمود نزد من و عربیت به من افاده می نمود تا زبان من به عربی قائم شد.

بشر روایت کرد که چون به سر من رأی مراجعت نمودم و او را به خدمت امام علیه السَّلَامُ رسانیدم، آن حضرت با او گفت که: چگونه خدای تعالی به تو نمود (1) ارجمندی اسلام را و خواری نصرانیت را؟

او گفت چگونه وصف کنم برای تو ای فرزند رسول خدا! چیزی را که تو به آن داناتری از من؟

امام علیه السَّلَامُ فرمود که: می خواهم تو را گرامی دارم، چه چیز نزد تو دوست تر است؟ ده هزار دینار یا بشارت مر تو را به شرف ابد؟

گفت بلکه ،بشارت مرا دوست تر است

امام علیه السَّلَامُ فرمود: بشارت باد تو را به فرزندی که مالک خواهد شد شرق و غرب دنیا را و زمین را پر از عدل و داد خواهد کرد آن چنان که پر شده باشد از ظلم و جور.

گفت: از که این فرزند مرا خواهد بود؟ آن حضرت فرمود که از آن کسی که رسول خدا صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ و آله و سلم تو را از برای او خواستگاری نمود در فلان شب از شب های فلان ماه از ماه های فلان سال آیا به خاطر داری که تو را به که تزویج نمود مسیح و وصی او؟

گفت: بلی به پسر تو ابی محمد علیهم السَّلَامُ

امام فرمود که: آیا می شناسی او را؟

گفت: بلی چون نشناسم؟ حال آن که تا مسلمان شده ام به دست حضرت سیدة

ص: 542


1- نمود نشان داد و آشکار کرد

النساء علیه السَّلَامُ ، هر شب ابو محمد به دیدنم آمده؟

بشر گفت که حضرت امام علیه السَّلَامُ فرمود که ای کافور! خواهرم حکیمه خاتون را بخوان و چون حکیمه خاتون حاضر شد امام علیه السَّلَامُ فرمود که این است آن کنیزی که می.گفتم

حکیمه خاتون زمانی دراز او را بر گرفت، پس امام علیه السَّلَامُ با حکیمه خطاب فرمود: ای دختر رسول !خدا او را ببر به منزل خود و فرائض و سنن به او یاد ده که او زوجة ابو محمد و مادر قائم آل محمد است. صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ النُّجَاءِ، و السلام على من اتبع الهدى.

ص: 543

ص: 544

الحديث التاسع والعشرون

قال ابو محمد بن شاذان - عليه رحمة الله الملك المنّان: حدثنا أحمد بن إسحق بن عبد الله الأشعري ، قال : سمعت أبا محمد بن على العسكرى علیهما السَّلَامُ يقول: الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي لَمْ يُخْرِجْنِي مِنَ الدُّنْيَا حَتَّى أَرَانِيَ الْخَلَفُ مِنْ بَعْدِي، أَشْبَهَ النَّاسِ بِرَسُولِ اللَّهُ خَلْقاً وَ خُلُقاً ، وَ يَحْفَظَهُ اللَّهُ - تبارك و تعالى - فِي غَيْبَتِهِ ، ثُمَّ يُظْهِرُهُ فَيَمْلَأَ الْأَرْضَ عَدْلًا وَ قِسْطاً كَمَا مُلِئَتْ جَوْراً وَ ظُلْماً.

[ترجمه حدیث بیست و نهم]

احمد بن اسحاق بن سعد :گفت شنیدم از حضرت امام حسن عسکری علیه السَّلَامُ که می:گفت حمد و سپاس آن خداوندی را که مرا از دنیا بیرون نبرد تا به من نمود خلف را که بعد از من است و شبیه ترین مردمان است به حضرت رسول خدا صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ و آله و سلم ازروی خلق و خُلق، محافظت خواهد نمود حضرت الله تبارک و تعالی او را در زمان غایب بودنش و بعد از آن او را ظاهر خواهد گردانید پس پر خواهد کرد زمین را از عدل و داد همچنان که پر شده باشد از جور و ظلم

چون حدیث ولادت حضرت صاحب الامر الان علیه السَّلَامُ طولی دارد در ضمن این حدیث ترجمه آن مذکور می شود - انشاء الله تعالى.

ص: 545

حديث ولادت حضرت صاحب الامر علیه السَّلَامُ

ابن بابویه رَحِمَهُ اللَّهُ به سند خود نقل فرموده از موسیٰ بن محمد بن قاسم بن حمزه بن موسى بن جعفر بن محمد بن علی بن الحسين بن على بن ابی طالب علیه السَّلَامُ و او از حکیمه خاتون دختر حضرت امام محمد تقی علیه السَّلَامُ که گفت: کس فرستاد به نزد من حضرت امام حسن علیه السَّلَامُ که ای عمه امشب روزه ات را نزد ما بگشا، که امشب شب نیمه شعبان است، پس به درستی که حضرت الله تبارک و تعالی - زود باشد که در این شب ظاهر گرداند حجّت را آن که او حجّت خداست در زمین و معلوم می شود که بعد از رسیدن به خدمت آن حضرت حکیمه خاتون - سلام الله علیها تکلّم به این کلام فرموده که: «فَقُلْتُ لَهُ: مَنْ أُمُّهُ» یعنی گفتم به آن حضرت که مادر حجت کیست؟ آن حضرت فرمود :که نرجس :گفتم خدا مرا فدای تو !گرداند! به خدا قسم که نیست در او اثری (یعنی نشانی از حامله بودن با او نیست) آن حضرت فرمود که آن چنان است که گفتم به تو ابن شاذان - علیه الرحمة در این مقام به این عبارت از زبان حکیمه خاتون نقل فرموده که: «فَجِنْتُ اِلَيْها» (یعنی آمدم به نزد نرجس)، لفظ «اليْها» در بعضی از نسخ «کمال الدین» به نظر رسید و در اکثر نسخ آن کتاب آن لفظ را ندیدم. مجملاً، حکیمه خاتون می گوید: «فَلَمَّا سَلَّمْتُ وَ جَلَسْتُ یعنی چون سلام کردم و نشستم پیش آمد که موزه از پای من بکشد گفت ای بی بی من و بی بی اهل من چگونه شبانگاه کردی؟ گفتم تو بی بی من و بی بی اهل منی انکار قول من نمود و :گفت این چیست که می گویی ای عمه؟

حکیمه خاتون فرمود که با او گفتم ای دخترک من زود باشد که عطا نماید حضرت الله - تبارک و تعالی به تو در این شب پسری را که سید باشد در دنیا و ،آخرت، پس خجل شد و شرم داشت و چون از نماز فارغ شدم، روزه گشودم و به خوابگاه جای گرفتم و بخواب رفتم چون نیمه شب رسید برخاستم به نماز و چون

ص: 546

از نماز فارغ شدم نرجس خاتون خوابیده بود و او را حادثه ای نبود، نشستم زمانی به تعقیب نماز و آن گاه به پهلو خوابیدم بعد از آن بیدار شدم ترسان و نرجس خاتون هم چنان خوابیده بود بعد از آن برخاست و نماز گذارد و خوابید، حکیمه خاتون :گفت بیرون رفتم که جستجوی فجر کنم دیدم که صبح اوّل طالع شده و حال آن که نرجس خاتون در خواب بود پس گمان ها به خاطرم راه یافت حضرت امام علیه السَّلَامُ از جایی که نشسته بود آواز به من رسانید که ای عمه تعجیل منمای که اینک امر ولادت نزدیک باشد حکیمه خاتون :گفت پس نشستم و «الم سجده» و «یس» خواندم و در خواندن بودم که نرجس بانو بیدار شد ترسان پس از جای جستم و خود را رسانیده؛ :گفتم نام خدا بر تو باد احساس چیزی می نمایی؟ گفت: بلی، ای عمه! گفتم دل و جان جمع دار این است آن چه گفتم حکیمه خاتون گفت پس سستی فرو گرفت مرا و نرجس بانو را مراد) آن است که خواب سبکی دست داد ما را پس بیدار شدم به در یافتن سیّد خود پس جامه از او برداشتم آن حضرت را دیدم که در سجود بود او را برداشته در برگرفتم دیدم پاک و پاکیزه و بی آلایش به وجود آمده بود.

از بعضی از احادیث مفهوم می گردد که در زمان تولد هر چه حکیمه خاتون از قرآن می خواند آن حضرت در شکم مادر می خواند و از حدیث دیگر معلوم می شود که ختنه کرده متولد شده و از همان حدیث و حدیث دیگر نیز مستفاد می گردد که ملائکه آن حضرت را به آب کوثر و سلسبیل شسته با آن که پاک و پاکیزه به وجود آمده بود.

حکیمه خاتون می گوید که حضرت ابو محمد (یعنی: امام حسن علیه السَّلَامُ ) مرا آواز داد که فرزندم را به نزد من بیار بردم حضرت صاحب الامر علیه السَّلَامُ را به نزد پدر ،بزرگوارش امام علیه السَّلَامُ آن حضرت را بر روی دو دست خود گرفت، به روشی که پای مبارک حضرت صاحب الامر علیه السَّلَامُ بر سینه ی شریف والد عالی مقدار بود و حضرت

ص: 547

امام حسن زبان در دهان حضرت صاحب الزمان کرد و دست مالید امام حادی عشر بر چشم و گوش و مفاصل آن سرورِ بَشَر و فرمود: به سخن در آی و تکلم نمای ای پسر من حضرت صاحب الامر علیه السَّلَامُ به سخن در آمده فرمود: «اَشْهَدُ أَنْ لا إلهَ إلا اللهُ وَحْدَهُ لاشَرِيكَ لَهُ وَ أَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ الله ا »، بعد از آن صلوات بر امیرالمؤمنین علیه السَّلَامُ فرستاد و بر سایر ائمه معصومین - صلوات الله عليهم اجمعین تا آن که رسانید به پدر بزرگوار خود آنگاه باز ایستاد (یعنی خاموش شد،) بعد از آن حضرت امام حسن علیه السَّلَامُ فرمود که ای عمه ببر او را به نزد مادرش تا بر او سلام کند و بازش به نزد من بيار.

حکیمه خاتون می گوید آن حضرت را بردم بر مادر سلام کرد و بازش آوردم و گذاشتم در آن ،مجلس بعد از آن حضرت امام حسن علیه السَّلَامُ فرمود که ای عمه روز هفتم باز بیا به نزد ما حکیمه خاتون گفت: روز دیگر صباح رفتم که بر امام حسن علیه السَّلَامُ سلام کنم پرده را برداشتم که جستجوی سیّد خود کنم (یعنی حضرت صاحب الزمان را ،ببینم )آن حضرت را ندیدم گفتم فدای تو شوم! سید من چه شد؟

امام علیه السَّلَامُ فرمود :که ای عمه به امانت داشتن خواستیم آن کسی را که به امانت داشتن خواست او را مادر ،موسی حکیمه خاتون گفت روز هفتم آمدم و سلام کرده نشستم امام علیه السَّلَامُ فرمود که بیار فرزندم را به نزد من سیّد خود را آوردم و آن حضرت در جامه ای بود، باز امام حسن علیه السَّلَامُ به فعل آورد نسبت به او مانند آن که اوّل به فعل آورده بود یعنی او را بر روی دو دست خود گرفت بعد از آن زبان در دهان مبارک آن حضرت فرستاد که گویا او را شیر یا عسل می خوراند بعد از آن باز فرمود که به سخن درآی و تکلم نمای ای فرزند من پس حضرت صاحب الامر علیه السَّلَامُ فرمود: «اَشْهَدُ أَنْ لا إِلَهَ إِلا الله» و دیگر باره صلوات بر حضرت رسول خدا محمد مصطفی و اميرالمؤمنین و ائمه طاهرین علیهم السَّلَامُ فرستاد تا رسانید به پدر بزرگوار خود - صلوات

ص: 548

الله عليهم اجمعين - بعد از آن تلاوت فرمود: این آیه را که ﴿بِسْمِ اللهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ وَ نُرِيدُ أَنْ نَمُنَّ عَلَى الَّذِينَ اسْتُضْعِفُوا فِي الْأَرْضِ وَ نَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً وَ نَجْعَلَهُمْ الْوَارِثِينَ * وَ نُمَكّنَ لَهُمْ فِي الْأَرْضِ وَ نُرِيَ فِرْعَوْنَ وَ هَامَانَ وَجُنُودَهُمَا مِنْهُمْ مَا كَانُوا يَحْذَرُونَ﴾ (1)

به طریقی که قطب راوندی رَحِمَهُ اللَّهُ نقل کرده و در دیگر کتب معتبره مسطور است بعد از آن آیه کریمه آن حضرت فرمود: و صَلَّى اللهُ عَلَى مُحَمَّدٍ الْمُصْطَفى، وَ عَلِيٌّ الْمُرْتَضى، وَ فَاطِمَةِ الزَّهْرَاءِ، وَ الْحَسَنِ وَ الْحُسَيْنِ، وَ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنَ، وَ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ، وَ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ، وَ مُوسَى بْنِ جَعْفَرٍ، وَ عَلِيِّ بْنِ مُوسَى، وَ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِي، وَ عَلِيِّ بْنِ مُحَمَّدٍ، وَالْحَسَنِ بْنِ عَلِى أبى.

موسیٰ بن محمد بن قاسم بن حمزة بن موسى بن جعفرعلیهما السَّلَامُ که از مشاهیر اولاد شاهزاده حمزه فرزند حضرت امام موسی علیه السَّلَامُ و راوی این خبر معتبر است، گفت که: از عقبه خادم امام علیه السَّلَامُ پرسیدم از این امر عقبه جواب داد که راست گفت حکیمه خاتون که رحمت خدا باد بر او و رحمة الله عليها والسلام على من اتبع الهدى.

ص: 549


1- سوره قصص آیه 6 و 5

ص: 550

الحديث الثلثون

قال أبو محمد بن شاذان رَحِمَهُ اللَّهُ: حدثنا محمد بن علی بن حمزة بن الحسين بن عبدالله بن العباس بن على بن أبي طالب - صلوات الله عليه- قال: سمعت أبا محمد علیه السَّلَامُ يقول: قَدْ وُلِدَ وَلِیُّ اللَّهِ وَ حُجَّتُهُ عَلَی عِبَادِهِ وَ خَلِیفَتِی مِنْ بَعْدِی مَخْتُوناً، لَیْلَةَ النِّصْفِ مِنْ شَعْبَانَ سَنَةَ خَمْسٍ وَ خَمْسِینَ وَ مِائَتَیْنِ عِنْدَ طُلُوعِ الْفَجْرِ، وكان اوّل من غسله رضوان خازن الجنان، مع جمع من ملائكة المقربين بماء الكوثر و السلسبيل ، ثم غسلته عمّتى حكيمة بنت محمد بن على الرضا علیهما السَّلَامُ ، فسئل محمد بن علی بن حمزة له عن أمه علیه السَّلَامُ ، قال : اُمّه مليكة التي يقال لها في بعض الأيام: «سوسن»، وفي بعضها: «ریحانه»، وكان «صیقل» و «نرجس» أيضاً من أسمائها.

[ترجمه حدیث سیام]

محمد بن علی بن حمزه :گفت شنیدم از حضرت امام حسن عسکری علیه السَّلَامُ که می:گفت: متولد شد ولی خدا و حجّت خدا بر بندگان خدا و خلیفه من بعد از من، ختنه کرده شده در شب نیمه شعبان سال دویست و پنجاه و پنج نزد طلوع فجر و اوّل کسی که او را شست رضوان خازن بهشت بود با جمعی از ملائکه مقربین که او را با آب کوثر و سلسبیل شستند بعد از آن شست او را عمه من حکیمه خاتون دختر امام محمد بن علی الرّضا علیهما السَّلَامُ پس از محمد بن علی بن حمزه - رضوان الله عليه - (که

ص: 551

راوی این حدیث است) پرسیدند از مادر حضرت صاحب الامر علیه السَّلَامُ ، گفت: مادرش ملیکه بود که او را در بعضی از روزها «سوسن» و در بعضی از ایام «ریحانه» می گفتند و «صیقل» و «نرجس» نیز از نام های او بود - سلام الله عليها. و السّلام على من اتبع الهدى.

و قال ابن بابويه رَحِمَهُ اللَّهُ : حدثنا محمد بن إبراهيم بن إسحق الطالقاني، قال: حدثنا الحسن بن على بن زكريا بمدينة السلام قال: حدثنا أبو عبدالله محمد بن جليلان، قال: حدثنا أبي، عن أبيه، عن جده عن غياث بن أسيد، قال: سمعت محمّد بن عثمان العمرى - قدس الله روحه - يقول: لما ولد الخلف المهدى - صلوات الله عليه - سطع نور من فوق رأسه إلى عنان السماء، ثمّ سقط بوجهه ساجداً لربه - عزّوجلّ- ثم رفع رأسه و هو يقول: (شَهِدَ اللَّهُ أَنَّهُ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ وَ الْمَلَئِكَةُ وَ أُولُوا الْعِلْمِ قائِماً بِالْقِسْطِ ، لا إِلهَ إِلَّا هُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ ) (1) قال: و كان مولده يوم الجمعة.

یعنی حضرت صاحب الامر علیه السَّلَامُ چون متولد شد بر فراز سر مبارکش نوری ساطع شد که تا به عنان آسمان رسید بعد از آن روی بر زمین گذاشت از روی سجده کردن پروردگار خود را - عزّ شأنه - و آیه ای را که در حدیث مذکور شد، در آن حال می،خواند محمد بن عثمان له گفت :که مولد آن حضرت در روز جمعه بود.

باز ابن بابویه رَحِمَهُ اللَّهُ می فرماید:

حدثنا عبدالواحد بن محمد بن عبدوس العطّار، قال: حدثنا على بن محمد بن قتيبة (2) النيشابوري عن حمدان بن سليمان عن محمد بن الحسين بن زيد (3) ، عن أبى أحمد بن محمد بن زياد الأزدي، قال: سمعت أبا الحسن موسى بن جعفر علیهما السَّلَامُ يقول:

ص: 552


1- سوره آل عمران آیه 18
2- اصل: قتبة.
3- اصل یزید

لما ولد الرضا علیهم السَّلَامُ : إنّ ابنى هذا ولد مختوناً طاهراً مطهراً، و ليس من الائمة أحد إلا يولد مختوناً طاهراً مطهراً، و لكنا سنمر الموسى عليه لإصابة (1) السنّة و اتباع الحنفية.

ترجمه: محمد بن زیاد از دی می گفت که چون حضرت امام رضا علیهم السَّلَامُ متولد شد، شنیدم از حضرت امام موسی علیهم السَّلَامُ که می گفت این فرزند من ختنه کرده شده و پاک و پاکیزه متولد شد و نیست یکی از امامان الا آن که متولد می شود ختنه کرده، و پاک و پاکیزه لیکن ما استره بر آن می کشیم از برای اصابت سنت و پیروی ملت حنيف.

ص: 553


1- اصل موسى للاصابة.

ص: 554

الحديث الحادي والثلثون

قال الشيخ الصدوق أبو جعفر بن بابويه - رحمة الله عليه و على أبويه : حدثنا محمد بن علی ،ماجيلويه قال: حدثنا محمد بن يحيى العطار، قال: حدثنا أبو على الخيزراني، عن جارية له كان أهداها لأبي محمد علیه السَّلَامُ، فلما أغار جعفر الكذاب على الدار ، جائته فارّة من جعفر، فتزوج بها، قال أبو على محمّد حدثتنى أنّها حضرت ولادة السيد علیه السَّلَامُ و أن اسم أم السيد علیه السَّلَامُ : «صيقل»، و أن أبا محمد حدثها بما يجرى على عياله، فسئلته أن يسأل الله عزوجل أن يجعل ميتتها قبله، فماتت في حيوة أبى محمد علیه السَّلَامُ ، و على قبرها لوح مكتوب عليه هذا قبر ام محمد.

قال أبو على: سمعت هذه الجارية تقول: أنّه لما ولد السيد علیه السَّلَامُ رأت له نوراً ساطعاً قد ظهر منه، و بلغ أفق السماء و رأت طيوراً بيضاء تهبط من السماء، و تمسح أجنحتها على رأسه و وجهه و سایر ،جسده، ثمّ تطير، فأخبرنا أبا محمد علیه السَّلَامُ بذلك فضحك، فقال: تلك الملئكة نزلت من السماء للتبرك بهذا المولود، و هي أنصاره إذا أخرج.

[ترجمه حدیث سی و یکم]

ابو علی خیزرانی کنیزی هدیه (1) به حضرت امام حسن عسکری علیه السَّلَامُ داده بود، و

ص: 555


1- اصل به هدیه

چون جعفر کذاب بعد از وفات امام علیه السَّلَامُ خانۀ آن حضرت را غارت کرد، آن کنیزک از جعفر گریخته، به نزد ابوعلی آمد و ابو علی او را تزویج نمود و آن کنیزک در وقت ولادت حضرت صاحب الامر علیه السَّلَامُ حاضر بوده خبر داده که نام مادر سید علیه السَّلَامُ «صیقل» بود، و حضرت امام حسن علیه السَّلَامُ خبر داده بود او را که چه واقع خواهد شد بعد از او پس درخواست صیقل بانو از آن حضرت که آن جناب از حضرت الله تعالى درخواهد که وفات او پیش از رحلت امام علیه السَّلَامُ باشد، پس در زمان حیات امام علیه السَّلَامُ وفات یافت، و بر قبرش لوحی است و بر آن لوح نقش است که: «هَذَا قَبْرُ اُمَ مُحَمَّدٍ» یعنی: این قبر مادر محمد است.

ابو علی گفت: شنیدم از این کنیزک که می گفت چون سید علیه السَّلَامُ متولد شد نوری ساطع از او ظاهر شد که به افق آسمان رسید و مرغان سفید دیدم که فرود می آمدند از آسمان و بال های خود را بر سر و رو و سایر جسد آن حضرت می مالیدند و پرواز می کردند پس خبر دادیم حضرت امام علیه السَّلَامُ را خندان شد آن حضرت و فرمود که آن مرغان ملائکه اند که فرود آمدند از آسمان به جهت تبرک نمودن به این مولود و ایشان انصار او خواهند بود چون خروج کند عَلَيْهِ وَ عَلى آبائِهِ الْمَعْصُومِينَ صَلَواتُ اللهِ تَبارَكَ وَ تَعَالى و السّلام على من اتبع الهدى.

ص: 556

الحديث الثانى والثلثون

قال الشيخ الصدوق أبو جعفر بن على بن الحسين - قدس الله سرهما: حدثنا محمد بن على ماجيلويه و أحمد بن محمد بن يحيى العطار، قالا حدثنا محمد بن يحيى، قال: حدثنا الحسن بن على النيشابوري، عن إبراهيم بن محمد بن عبدالله بن موسیٰ بن جعفر بن محمد علیه السَّلَامُ ، عن السياري قال: حدثتنی نسیم و مارية، قالتا لما سقط صاحب الزمان علیه السَّلَامُ من بطن أمه، سقط جاثياً على ركبتيه، رافعاً سبّابته إلى السماء، ثمّ عطس، فقال: الحمد لله رب العالمين و صلى الله على محمد و آله، زعمت الظلمة أنّ حجة الله ،داحضة لو اذن لي في الكلام لزال الشك.

قال إبراهيم بن محمد بن عبدالله و حدثتنی نسیم خادمة أبي محمد علیه السَّلَامُ ، قالت: قال لى صاحب الزمان علیه السَّلَامُ : و قد دخلت بعد مولده بليلة فعطست عنده، فقال لي: يرحمك الله، قالت نسيم ففرحت بذلك، فقال علیه السَّلَامُ : ألا أبشرك في العطاس؟ فقلت: بلى، فقال: هو أمان من الموت ثلثة أيام.

[ترجمه حدیث سی و دوم]

ابراهيم بن محمد روایت کرد از سیّاری که او گفت خبر دادند مرا نسیم و ماریه، و گفتند در آن وقت که صاحب الزمان علیه السَّلَامُ از مادر به وجود آمد، به دو زانو در آمده، انگشت سبابه به جانب آسمان برآورد و بعد از آن عطسه ای زد، آنگاه گفت: «الْحَمْدُ

ص: 557

لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ وَ صَلَّى اللهُ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ)، گمان کردند ظالمان که حجت خدا باطل است اگر رخصت می دادند مرا به سخن گفتن هر آینه شک زایل می شد .

ابراهيم بن محمد بن عبدالله گفت: نسیم خادمۀ حضرت ابی محمد علیه السَّلَامُ گفت که بعد از متولد شدن حضرت صاحب الزمان علیه السَّلَامُ به یک شب، در آمدم به حجره ای که آن حضرت در آن حجره بود، پس عطسه ای زدم، آن حضرت گفت: «يَرْحَمَكِ الله نسیم :گفت فرحناک شدم آن حضرت فرمود که آیا بشارت بدهم تو را در باب عطسه؟ گفتم بشارت بده فرمود که آن امان است از مرگ سه روز.

و به سند دیگر ابن بابویه رَحِمَهُ اللَّهُ این حدیث را در محل دیگر در آن کتاب روایت می کند از ابراهیم بن محمد علوی و بعد از آن می فرماید:

و بهذا الأسناد، عن إبراهيم بن محمد العلوى، قال: حدثني طريف أبونصر، قال: دخلت على صاحب الزمان علیه السَّلَامُ و هو في المهد فقال: على بالصندل الأحمر، فأتيته به، أنا؟ فقلت: أنت سيّدى و ابن سيّدى فقال ليس عن هذا سألتك، فقلت: جعلني الله فداك! فبيّن لي! قال: أنا خاتم الأوصياء، بي يدفع الله البلاء عن أهلى و شیعتی.

یعنی طریف خادم که ابو نصر کنیت اوست گفت در آمدم به حجره ای که حضرت صاحب الزمان علیه السَّلَامُ در آن حجره در گهواره بود، آن حضرت فرمود که: صندل سرخ از برای من بیاور، بعد از آن که صندل بردم فرمود که مرا می شناسی؟ گفتم: بلی چون نشناسم؟ تو خواجه و مولای من و فرزند خواجه و مولای منی، فرمود که از این از تو نپرسیدم گفتم پس بیان فرمای که از چه چیز پرسیدی؟ فرمود که من خاتم اوصیایم به برکت وجود من خدای تعالی دفع می کند بلا را از اهل من و شیعه یمن.

قال الشيخ الجليل محمد بن الحسن الطوسى - نور الله مرقده (و في رواية

ص: 558

أخرى عن جماعة من الشيوخ): أن حكيمة حدثت بهذا الحديث (أي حديث ولادة الصاحب علیه السَّلَامُ ) و ذكرت أنه كان ليلة النصف من شعبان و أن أمه نرجس، و ساقت الحديث إلى قولها: ... فإذا أنا بحس سيدى، و بصوت أبي محمد علیه السَّلَامُ، و هو يقول: يا عمتى ! هاتى ابنى إلى فكشفت عن سيّدى، فإذا هو ساجد، متلقياً الأرض بمساجده، و على ذراعه الأيمن مكتوب: ﴿جَاءَ الْحَقُّ وَزَهَقَ الْبَاطِلُ إِنَّ الْبَاطِلَ كَانَ زَهُوقاً ﴾ (1) فضممته إلى فوجدته مفروغاً منه، فلففته في ثوب و حملته إلى أبي محمد علیه السَّلَامُ .

و ذكروا الحديث إلى قوله : أشهد أن لا إله إلا الله و أشهد أن محمداً رسول الله و أن علياً أمير المؤمنين حقاً، ثمّ لم يزل يَعُدُّ السادة و الأوصياء إلى أن بلغ إلى نفسه، و دعا لأوليائه بالفرج على يديه، ثم أحجم و قالت ثمّ رفع بيني و بين أبي محمد علیه السَّلَامُ كالحجاب، فلم أر سيدى فقلت لأبي محمد الله : يا سيدى، أين مولاى؟! فقال: أخذه من هو أحق منك و منا.

و ذكروا الحديث بتمامه و زادوا فيه ... فلمّا كان بعد أربعين يوماً، دخلت على أبي محمد علیه السَّلَامُ فإذا مولانا الصاحب علیه السَّلَامُ يمشى فى الدار فلم أر وجهاً أحسن من وجهه، و لا لغة أفصح لغته، فقال أبو محمد علیه السَّلَامُ : هذا المولود الكريم على الله - عزّ وجلّ، فقلت سيدى أرى مِن أمره ما أرى و له أربعون يوماً؟ فتبسم، و قال ياعمتي! أما علمت أنا معاشر الائمة ننشؤ في اليوم ما ينشؤ غيرنا في السنة، فقمت و قبلت رأسه و انصرفت، ثم عدت و تفقدته، فلم أره فقلت لأبي محمد علیه السَّلَامُ : ما فعل مولانا؟ فقال: يا عمة: استودعناه للذى استودعت أم موسى علیه السَّلَامُ

غرض از نوشتن این حدیث ترجمه دو چیز است

یکی آن که وقتی که آن حضرت به وجود آمد بر بازوی مبارکش به قلم قدرت

ص: 559


1- سوره اسراء آیه 81

مکتوب بود که ﴿جَاءَ الْحَقُّ وَ زَهَقَ الْبَاطِلُ إِنَّ الْبَاطِلَ كَانَ زَهُوقاً﴾ (1)

دویم: آن که حکیمه خاتون گفت که بعد از چهل روز از ولادت آن حضرت به نزد حضرت ابی محمد علیه السَّلَامُ رفتم مولای خود حضرت صاحب علیه السَّلَامُ را دیدم که در آن خانه سیر می فرمود و ندیده بودم رویی نیکوتر از روی او، و زبانی فصیح تر از زبان او، ابو محمد علیه السَّلَامُ فرمود که این مولودی است گرامی نزد حق تعالی، از روی تعجب :گفتم ای خواجه و مولای من می بینم از امر او آن چه می بینم (یعنی: عجب حالتی مشاهده می کنم) در چهل روزگی مشی می نماید و به زبان فصیح تکلّم می کند؟ آن حضرت تبسم نمود و فرمود ای عمه آیا ندانسته ای که ما معاشر امامان نموّ کنیم و می بالیم در یک روز آن مقدار که غیر ما در سالی می بالند؟ پس برخاستم سر مبارک او را بوسه داده و برگشتم بعد از آن معاودت به آن منزل نمودم و تفحص حضرت صاحب علیه السَّلَامُ کردم او را ندیدم از امام علیه السَّلَامُ پرسیدم که مولای ما کجاست که او را نمی بینم؟ فرمود که ای عمه به ودیعت دادیم او را به آن کسی که مادر موسی به ودیعت داد موسی را به او.

و در روایت دیگر واقع است آن چه خلاصه مضمونش این است که حضرت امام حادی عشر به روح القدس که به صورت مرغی مرئی شده بود، امر کرد تا آن حضرت را برداشته، برد و باقی ملائک که به صورت مرغان نزول کرده بودند از پی رفتند، و نرجس خاتون گریست و امام او را تسلّی داده فرمود: «اُسْكُتى فَإِنَّ الرَّضَاعَ يَحْرُمُ عَلَيْهِ إِلا مِنْ ثَدْيَيْكِ وَ سَيْعَادُ إِلَيْكَ كَمَا رُدَّ مُوسى لا إِلى أُمِّهِ وَ ذَلِكَ قَوْلُ اللهِ - عَزَّوَجَلٌ: فَرَدَدْنَاهُ إِلَى أُمِّهِ كَيْ تَقَرَّ عَيْنُهَا وَ لَا تَحْزَنَ » (2) هر که جویای تفصیل این حدیث باشد باید که به کتاب «کمال الدین و تمام

ص: 560


1- سوره اسراء آیه 81
2- سوره قصص .آیه 13

النعمة » و كتاب «فرج کبیر» رجوع نماید.

قال الشيخ الصدوق أبو جعفر بن بابويه رَحِمَهُ اللَّهُ : حدثنا محمد بن على ماجيلويه قَدَّسَ سِرَّهُمْ ، قال: حدثنا محمد بن يحيى العطار، قال: حدثني إسحق بن روح البصرى، عن أبي جعفر العمري، قال: لما ولد السيد علیه السَّلَامُ ، قال أبو محمد - صلوات الله عليه: إبعثوا إلى بأبي ،عمرو، فبعث إليه، فقال له: إشتر عشرة آلاف رطل خبزاً، و عشرة آلاف رطل لحماً، و فرقه، قال: أحسبه، قال على بني هاشم و عق عنه بكذا و كذا شاة.

یعنی ابو جعفر گفت که چون متولد شد حضرت سیّد (یعنی: صاحب الزمان علیه السَّلَامُ) ، امام علیه السَّلَامُ فرمود که ابو عمرو را به نزد من بفرستید، چون ابو عمرو حاضر شد آن حضرت فرمود که ده هزار رطل ،نان و ده هزار رطل گوشت خریداری ،نمای و پراکنده کن آن را( یعنی به مردمان بده)

راوی می گوید گمان دارم که گفت به بنی هاشم پراکنده کن آن را و دیگر عقیقه کن از برای او به چنین و چنین گوسفند (یعنی به چند گوسفند)

دو جا در این حدیث بر راوی کلام آن حضرت پوشیده و مشتبه گشته (یعنی: نیک به خاطرش نبوده و شک داشته) که آیا امام فرمود که آن نان و گوشت را به بنی هاشم رساند و به ایشان متفرق سازد یا غیر ایشان دیگر در عدد گوسفندان که عقیقه باید کرد.

قال الفضل بن شاذان: حدّثنا إبراهيم بن محمد بن فارس النيشابوري، قال: لما هم الوالى عمرو بن عوف بقتلى، و هو رجل شديد النصب، و كان مولعاً بقتل الشيعة، فأخبرت بذلك، و غلب على خوف عظيم فودعت أهلى و أحبايي و توجهت إلى دار أبي محمد علیه السَّلَامُ لأودعه، و كنت أردت الهرب، فلما دخلت عليه رأيت غلاماً جالساً في جنبه و كان وجهه مضيئاً كالقمر ليلة البدر، فتحيّرت من نوره و ضيائه، و كاد أن ينساني ما كنت فيه من الخوف و الهرب، فقال: يا إبراهيم! لا تهرب فإنّ الله - تبارك و

ص: 561

تعالى سيكفيك شره، فازداد تحيّرى فقلت لأبي محمد علیه السَّلَامُ : یا سیدی! جعلنی فداك! من هو ؟ قد أخبرني عمّا كان في ضميري فقال هو ابنی و خلیفتی من بعدی، و هو الذي يغيب غيبة طويلة، و يظهر بعد امتلاء الأرض جوراً و ظلماً، فيملاؤها عدلاً و قسطاً، فسألته اسمه، قال: هو سمى رسول الله صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ و آله و سلم و كنيه، ولا يحل لأحد أن رسول عن يسمّيه باسمه أو يكنّيه بكنيته، إلى أن يظهر الله دولته و سلطنته، فاكتم يا إبراهيم ما رأيت و سمعت منا اليوم، إلا عن أهله، فصليت عليهما و آبائهما، و خرجت مستظهراً بفضل الله تعالى واثقاً بما سمعته من الصاحب علیه السَّلَامُ ، فبشرني عمّى على بن فارس، بأنَّ المعتمد قد أرسل أبا أحمد أخاه، و أمره بقتل عمرو بن عوف، فأخذه أبو أحمد في ذلك اليوم، و قطعه عضواً عضواً، و الحمد لله رب العالمين.

یعنی: ابراهیم بن محمّد نیشابوری گفت که چون عمرو بن عوف ،والی، همت بست به کشتن من و او مردی بود که میل تمام داشت به قتل شیعیان، پس من خبر یافتم و خوفی عظیم بر من غالب شد و اهل و عیال و دوستان خود را وداع کردم، و روی به خانه حضرت امام حسن عسکری علیه السَّلَامُ آوردم که آن حضرت را نیز وداع کنم، و اراده گریختن داشتم چون به آن خانه درآمدم پسری دیدم در پهلوی آن حضرت نشسته بود که رویش چون ماه شب چهارده ،بود از نور و ضیای او حیران شدم به مرتبه ای که نزدیک بود که آن چه در خاطر داشتم فراموش کنم با من گفت که ای ابراهیم حاجت به گریختن ،نیست زود باشد که خدای تعالی شر او را از تو کفایت کند، حیرتم زیاده شد با امام حسن علیه السَّلَامُ گفتم که فدای تو گرداند خدای تعالی مرا! کیست این پسر که از ما فی الضمير من خبر داد؟ آن حضرت فرمود که او فرزند من و خلیفه من است بعد از من و اوست آن کس که غایب شود غایب شدنی دراز و بعد از شدن زمین از جور و ظلم ظاهر شود و پر کند زمین را از عدل و داد پس از آن حضرت از نام آن سرور پرسیدم، فرمود که هم نام و هم کنیت پیغمبر است و حلال پر

ص: 562

نیست کسی را که او را به نام و به کنیت ذکر کند تا زمانی که ظاهر سازد خدای تعالی دولت و سلطنت او را پس پنهان ،دار ای ابراهیم آن چه دیدی و آن چه شنیدی از ما امروز، الا از اهلش، پس بر ایشان و آبای کرام ایشان صلوات فرستادم و بیرون آمدم در حالتی که مستظهر به فضل خدای تعالی بودم و وثوق و اعتماد بود مرا بر آن چه شنیدم از حضرت صاحب الزمان علیه السَّلَامُ پس بشارت داد مراعم من، علی بن فارس که معتمد خلیفۀ عباسی برادر خود ابو احمد را فرستاد به قتل عمرو بن عوف، تا او را گرفته بند از بند جدا كرد، الْحَمْدُ لِلهِ رَبِّ الْعالَمينَ.

چون در حدیث بیستم و حدیث سی و یکم اشاره ای به زشتی کردار جعفر كذاب شده در این مقام به ذکر ترجمه حدیث وفات حضرت امام حسن بن علی عسکری علیهما السَّلَامُ که در آن شمه ای از شیمۀ ذمیمۀ جعفر مذکور است، اقدام می نماید.

حديث وفات حضرت امام حسن بن على عسكرى علیهما السَّلَامُ

شیخ ابو عبد الله محمد بن هبة الله طرابلسی در کتاب «فرج کبیرش» نقل نموده، و به سند خود از ابی الادیان که یکی از چاکران حضرت امام علیه السَّلَامُ بود، روایت کرده که او گفت: به خدمت حضرت ابی محمد علیه السَّلَامُ شتافتم، آن حضرت را ناتوان و بیمار ،یافتم آن جناب نامه ای چند نوشته به من داد و فرمود که این نامه ها را به مداین رسان و به فلان و فلان از دوستان ما بسپار و بدان که بعد از پانزده روز دیگر به این بلده خواهی رسید و آواز نوحه از خانه من خواهی شنید و مرا در غسل گاه خواهی دید ابوالادیان می گوید که :گفتم ای خواجه و مولای من چون این واقعه عظمی روی دهد حجّت خدا و راهنمای ما که خواهد بود؟

فرمود: آن کسی که جواب های نامه های مرا از تو طلب نماید ،گفتم زیاده از این هم اگر نشانی مقرر فرمایید چه شود؟ فرمود که آن کسی که بر من نماز ،گذارد او حجّت خدا و امام و راهنما و قائم به امر است بعد از من پس نشانی زیاده بر آن از آن سرور عالمیان طلب نمودم، فرمود:

ص: 563

آن کسی که خبر دهد به آن چه در همیان است پس هیبت آن حضرت مرا مانع آمد که بپرسم که چه همیان و کدام ،همیان و چه چیز است در همیان؟

پس از سامره بیرون آمده نامه ها را به مداین ،رسانیدم و جواب آن مکاتیب را گرفته؛ بازگشتم و روز پانزدهم بود که داخل سرّ من رأی شدم بر وجهی که آن حضرت به معجزه از آن خبر داده بود و آواز نوحه از خانهٔ آن سرور شنیدم و نعش آن حجة الله را در غسل گاه ،دیدم و برادرش جعفر را بر در خانه آن حضرت، به نظر در آوردم که مردمان بر دورش در آمده بودند و او را تعزیت می نمودند، با خود گفتم که اگر امام بعد از امام حسن علیه السَّلَامُ او ،باشد پس امر امامت باطل خواهد بود، زیرا که می دانستم که نبیذ می آشامد و طنبور می زند و قمار می بازد پس او را تعزیت نمودم هیچ چیزی از من نپرسید و جواب نامه ها نطلبید بعد از آن عقید خادم بیرون آمد، :و گفت ای خواجه من برادرت را کفن کردند برخیز بر و نماز بگذار برخاست و به آن خانه در آمد و شیعیان گریان به آن منزل در آمدند و در آن حال امام علیه السَّلَامُ را کفن کرده بر روی نعش گذاشته بودند

جعفر پیش رفت که نماز بگذارد، چون قصد آن کرد که تکبیر گوید، دیدم که کودکی - صلوات الله علیه - پیدا شد، گندمگون، مجعد موی، و ردای او را گرفته کشید و فرمود که ای !عم دور ،شو که من به نماز کردن بر پدر خود از تو سزاوارترم.

جعفر متغيّر اللون به کنار رفت و آن برگزیدۀ ملک غفار بر پدر عالی مقدار نماز ،گذارد و امام علیه السَّلَامُ را در پهلوی مرقد پدر بزرگوارش امام علی نقی علیه السَّلَامُ دفن کردند، بعد از آن آن کودک خردسال و آن ولی ایزد متعال با من خطاب کرد که ای بصری جواب های نامه ها را بیار جواب های مکاتیب را دادم و با خود گفتم این دو نشان همیان و نشان همیان ماند، بعد از آن به نزد جعفر رفتم او می نالید و زاری می کرد، در آن وقت یکی از حضار که او را حاجز و شاء می گفتند با او گفت که ای سید من! این کودک که

ص: 564

بود؟ این سؤال از برای آن بود که اقامت نماید بر جعفر، جعفر در جواب گفت: والله که او را هرگز ندیده بودم و او را نمی شناسم و نشسته بودیم که چند تن از جانب قم رسیدند، و از حال امام علیه السَّلَامُ پرسیدند، و دانستند که آن حضرت رحلت نموده، گفتند: جانشین او کیست؟

جعفر را نشان دادند پس بر او سلام کردند و او را تعزیت نمودند و گفتند: نامه ها را داریم و مالی است با ما که گفته اند به آن حضرت برسانیم ما را چه باید کرد؟ جعفر :گفت به خادمان من بسپارید :گفتند به ما بگوی که نامه را که نوشته؟ و مال، چند است؟ جعفر خشمناک برخاست و جامه های خود را تکانید و گفت می خواهند که از غیب خبر دهم آن جماعت حیران شده بودند که خادمی بیرون آمده گفت که ای اهل قم و یک یک را نام برد که با شما نامۀ فلان و فلان ،است، و همیانی است که در آن هزار دینار است و از آن جمله ده دینار ،مطلاست پس نامه ها را با آن همیان به آن خادم دادند، و گفتند: بی شبهه آن کسی که او را فرستاده او امام است، اما جعفر به نزد معتمد بالله عباسی، که یکی از خلفای بنی عباس است رفت، سعایت آغاز کرد، معتمد جمعی را فرستاد که در آن خانه در آمدند هیچ کودکی نیافتند، و نرجس بانو در آن وقت در حیات ،نبود ماریه نام کنیزکی را بردند که کودک را نشان دهد، ماریه انکار نمود که هیچ کودکی در این خانه نیست و در آن وقت خبر مرگ عبیدالله بن یحیی بن خاقان رسید و دیگر خبر آمد که صاحب الزنج در بصره خروج کرده، مشغول به آن اخبار شده از فکر ماریه افتادند و آن مستوره خلاصی یافت و دیگر کسی به فکر او نیفتاد، الحمد لله تبارک و تعالی و السلام على من اتبع الهدى.

این حدیث که ترجمه اش گذشت را ابن بابویه نیز به اندک اختلافی در کتاب «كمال الدين و تمام النعمة» ذكر فرموده و بعد از آن حدیثی روایت می کند که خلاصهٔ ترجمه آن این است که چون حضرت امام حسن بن علی عسکری علیهما السَّلَامُ رحلت نمود،

ص: 565

در همان ایام جمعی از اهل قم و جبال با بسیاری از اموال به سر من رأی رسیدند که ایشان را به رسم عادت شیعیان به خدمت آن پیشوای ارباب سعادت فرستاده بودند، و ایشان خبر از وفات آن حضرت نداشتند، و چون بر رحلت آن حضرت مطلع شدند، پرسیدند که وارث آن حضرت کیست؟ جعفر را نشان دادند، پرسیدند که او در کجاست؟ گفتند که به گشت کردن در زورق نشسته با مغنّیان و به شرب مشغول است. آن جماعت با هم :گفتند این امور از صفات امام ،نیست بیایید برگردیم و این : اموال را به صاحبان رد کنیم، محمد بن جعفر حمیری که یکی از آن جماعت بود گفت: صبر کنید تا این مرد برگردد و حقیقت حال او را نیک معلوم کنیم چون جعفر برگشت به مجلس او در آمدند و سلام کردند و گفتند: ای سید ما! ما از اهل ،قمیم و در میان ما جماعتی از شیعه و غیر شیعه هستند و ما به نزد سرور خود حسن بن علی علیه السَّلَامُ اموال می آوردیم جعفر :گفت کجاست آن اموال، گفتند: نزد ،ماست گفت بیارید از برای ،من گفتند در باب این اموال خبر طرفه ای است گفت آن خبر چیست؟ گفتند این اموال از یک کس نیست بلکه از جمعی است هر یک دینار و دو دینار و سه دینار از یک کسی است همه را در کیسه ای کرده اند، و مهر بر آن زده اند و ما چون مالی را به نزد سرور خود ابی محمد می آوردیم، آن حضرت می گفت :که کل مال چند است و از هر کسی چند است و نامه ای صاحبان دنانیر را می گفت و می فرمود که نقش خاتم هر یک از ایشان چیست شما نیز به قاعده او عمل نمایید مال حاضر است جعفر گفت: دروغ می گویید و افترا بر برادر من می نمایید، این علم غیب است و نمی داند آن را کسی مگر خدای تعالی.

آن جماعت چون این سخن را از او شنیدند به یکدیگر نگاهی کردند جعفر :گفت بیارید مال را از برای من گفتند: ما وکیلانیم رخصت نداریم که این مال را به کسی دهیم الاً به شرط ها، و

ص: 566

نشانه ها که گفتیم اگر تو امامی از برای ما مبین و مبرهن ،ساز، و ما را به نمودن این معجز بنواز و الا این اموال را از برای صاحبان باز پس می بریم و به ایشان رد می کنیم. جعفر رفت به مجلس ،خلیفه و از آن سوداگران شکوه کرد و از خلیفه درخواست که او را یاری ،نماید خلیفه فرمود :که تجار را حاضر ساختند و گفت مال را به جعفر بدهید خلیفه را دعا کردند و گفتند: ما وکیلانیم و این اموال ودایع است و مأموریم که بعد از ظهور علامات و دلالات ،بدهیم و عادت این و قاعده چنین بوده که ابو محمد حسن بن علی نشانه ها می داده و مال را می گرفته خلیفه گفت که آن علامات چه بوده گفتند صفت می کرد دینارها ،را و صاحبان آن را و اموال را که چند است؟ و چه چیز است؟ هر گاه جعفر بگوید و صفت کند به روش ابو محمد، ما مال را تسلیم می نماییم و الآ بر ما لازم است که مال را از برای صاحبان ببریم جعفر :گفت این ها دروغ می گویند و بر برادر من افترا می کنند خلیفه :گفت این جماعت رسولانند وَ مَا عَلَى الرَّسُولِ إِلا الْبَلاغ.

پس جعفر مبهوت شد تجار :گفتند عمر خلیفه دراز باد التماس داریم که خلیفه شخصی را مقرّر کند که ما را یاری کند تا ازین بلده بیرون ،رویم پس معتمد نقیبی را امر کرد که ایشان را بیرون کند و چون از آن شهر بیرون آمدند، پسری خوش روی ایشان را آواز داد که ای فلان و ای فلان بن فلان (یعنی یک یک را به نام خواند و گفت: اجابت کنید مولای خود را گفتند تویی مولای ما گفت: معاذ الله من غ--لام مولای شمایم بشتابید به نزد مولای خود پس رفتند از پی او تا داخل خانه حضرت امام حسن عسکری علیه السَّلَامُ شدند، حضرت قائم - صلوات الله علیه را دیدند بر سریری قرار گرفته که گویا فلقه قمر ،بود جامه های سبز در بر آن جماعت گفتند که سلام کردیم بر آن حضرت و آن حضرت رد کرد سلام را بر ما (یعنی جواب سلام داد)، بعد از آن گفت که مال مجموع چنین و چنین دینار است یعنی این مبلغ و این مبلغ

ص: 567

است) و فلان چند داده و فلان چند فرستاده و بر این قیاس وصف می کرد تا تمام را بیان نمود، بعد از آن جامه های ما و بارهای چهارپایانی که داشتیم نشان داد همه بر زمین افتاده، سجده شکر به جای آوردیم و هر چه می خواستیم، پرسیدیم و مسائل ما را جواب گفت و اموال را به خدمتش بردیم و حضرت قائم ما را امر کرد که بعد از آن به سرّ من رأی ،نبریم و در بغداد مردی را از برای ما نصب فرمود که مال را به نزد او می برده باشیم و بیرون آمد بعد از آن از نزد آن حضرت توقیعات آن جماعت گفتند :که پس ما برگشتیم و آن حضرت کفن و حنوط به محمد بن جعفر حمیری داد و با او گفت: أَعْظَمَ اللهُ أَجْرَكَ في نَفْسِكَ و او در برگشتن هنوز به عقبه همدان نرسیده بود که رحلت نمود رحمة الله عليه بعد از آن شیعیان مال را به بغداد به خانۀ آن کسانی که آن حضرت نصب فرموده ،بود می رسانیدند و بیرون می آمد از نزد ایشان توقیعات.

ابن بابويه - رحمة الله علیه بعد از نقل این حدیث می گوید که این خبر دلالت می کند که خلیفه می دانسته که این امر :(یعنی امر امامت و خلافت) چگونه است و جایش ،کجاست و از این جهت بود که باز داشت از آن جماعت و از آن چه با ایشان بود از اموال خصم را، و دفع کرد جعفر کذاب را از مطالبه ایشان، و امر نکرد که آن اموال را به او تسلیم کنند، الا آن که بر او لازم بود که از برای پاس دولت خود مخفی دارد این امر را (یعنی ظاهر نکند که امامت و خلافت حق ائمه معصومین علیه السَّلَامُ است) که مبادا شهرت ،کند و مردمان ایشان را بشناسند و میل به ایشان کنند و حال آن که در آن وقت که امام علیه السَّلَامُ رحلت کرد، جعفر بیست هزار مثقال طلا از برای خلیفه برد، و گفت: ای امیرالمؤمنین! توقع دارم که مرتبه و جای برادرم امام حسن را به من بدهی، خلیفه :گفت مرتبه و منزلت برادرت با ما و به دست ما نبود بلکه از جانب خدا بود و ما جهد و کوشش در انحطاط درجهٔ او می نمودیم و سعی داشتیم که او را از آن مرتبه نازل

ص: 568

سازیم، اما خدا از ارادۀ ما ابا ،داشت و هر روز مرتبۀ او را زیاده می گردانید، به سبب آن چه در او بود از صیانت و دینداری و امانت و پرهیزکاری و حُسن سمت و علم و ،عبادت، پس اگر تو را نزد شیعه برادرت مرتبه و منزلت او هست هیچ احتیاج به ما نیست و مفتقر به آن نیستی که ما این مرتبه را به تو بدهیم، و اگر آن حال و رتبه که او داشت تو را ،نیست به دادن ما آن مرتبه تو را هرگز حاصل نمی گردد.

این شکسته حزین (یعنی محرّر و مترجم این اربعین) می گوید که آن چنان که از بعضی از اخبار مستفاد می شود با آن که پیش از این قضیه جعفر این طور دست و پایی زده بود و تیر مرادش بر سنگ آمده این گونه جوابی شنیده بود باز از غایت بی سعادتی طلب این امر می نمود چون مناسبتی دارد به خاطر قاصر می رسد که اگر این مختصر از ترجمه آن خبر نیز خالی نماند بهتر باشد.

در کتاب «کشف الغمّة»و چند کتاب دیگر از کتب معتبره مذکور است آن چه خلاصه مضمونش این است که احمد بن عبیدالله بن خاقان می گفت: ندیدم در شهر سرّ من رأی کسی را از طبقۀ علوية و طايفه عباسيه و غیر ایشان در فضل و علم و صلاح و تقوی و زهادت و عبادت و قبول خاطر دوست و دشمن و محبت و مودت مرد و زن و عزّت و احترام نزد خاص و عام چون حسن بن علی بن محمد بن الرضا علیه السَّلَامُ

روزی نزد پدرم ایستاده بودم که در بانان خبر آوردند که اینک ابو محمد بن الرّضا می آید و پدرم به آواز بلند گفت که راه دهید آن حضرت را، پس تعجب آمد مرا زیرا که در خدمت او به کنیت ذکر نمی کردند هیچ کس را مگر خلیفه، یا ولی عهد خلیفه، یا کسی را که از جانب خلیفه امر شده باشد و چون آن حضرت در آمد مردی دیدم خوب روی و خوش موی و خوش گفتگوی و خوش اندام با جلالت و هیبت تمام چون پدرم او را دید به استقبالش دوید و با او معانقه ،نموده، پشانیش را بوسید و

ص: 569

دستش را گرفته او را بر جای خود نشانید و خود در یک طرف از روی ادب نشست، و در اثنای مخاطبه با او «جَعَلَنِيَ اللهُ فِدَاكَ» می گفت، و من دم به دم بر تعجب می افزودم، زیرا که پدرم با هیچ کس به این طریقه و روش سلوك ننموده بود مجملاً احمد بن عبیدالله گفت که چون آن حضرت عزم رفتن فرمود پدرم مشایعتش نمود، و انیسان و مصاحبان و غلامان خاص را همراه کرد پس از یکی پرسیدم که این که بود؟ :گفت این حسن بن علی ،است که معروف است به ابن الرّضا، تعجب زیاده شد مرا و متفکر بودم و از این فکر به در نمی رفتم تا پدرم به رسم عادت چون از نماز خفتن فارغ گردید به نوشتجاتی که از خلیفه به او رسیده بود، یا به خلیفه می نوشت مشغول گردید نزدش نشستم گفت ای احمد حاجتی داری؟ گفتم بلی! اگر اجازت دهی سؤال ،نمایم گفت بگوی

گفتم: این مردی که امروز به نظر در آوردم که این همه با او به اجلال و اکرام عمل نمودی و در زمان مکالمه «فِداكَ اَبی وَ اُمّی» می گفتی که بود؟ گفت: ای پسر! این سرور و امام رافضیان حسن بن علی علیه السَّلَامُ است که در میان مردمان به ابن الرضا مشهور است و بعد از این سخن پدرم ساعتی سکوت اختیار نمود و زمانی خاموش بود، و بعد از آن سر برآورده؛ گفت: اگر از خلفای بنی عباس امامت و خلافت زاي--ل شود، و این منصب عالی از دست ایشان به در رود کسی از بنی هاشم که مستحق این مرتبه عالیه باشد به غیر از او نیست به سبب علم و فضل و زهد و صلاح و عبادت و عفاف و اخلاق حمیده و صفات پسندیده ای که در او جمع است اگر به خدمتش مشرف شوی تو را یقین حاصل شود که امروز بهتر از او کسی در عالم به هم نمی رسد من به سبب آن چه از پدرم شنیده بودم همیشه متفحّص احوال او بودم هیچ کس را از دوست و دشمن و علماء و فقهاء و اکابر و اعیان ندیدم که نام او را به تعظیم نبرد و او را افضل و اعلم و ازهد نداند چون سخن احمد بن خاقان به این

ص: 570

مکان رسید، یکی از حضار از او پرسید که برادرش جعفر چگونه کسی است؟ احمد را حال متغیر گردید، و گفت: جعفر کیست که کسی نام او را با نام ابو محمد علیه السَّلَامُ مقرون سازد؟ او فاسق و شارب الخمر بود و در نظر مردم در نهایت بی قدری و بی اعتباری من در سامره بودم که آن حضرت (یعنی امام حسن علیه السَّلَامُ ) بیمار شد، و خلیفه را خبر کردند، پدرم را مأمور ساخت که به دیدنش رود و پنج کس را از خدمه خاص خلیفه به امر خلیفه بر در خانۀ آن حضرت موکل ساخته بودند که از حال طبیبان و معالجان و از حال آن حضرت با خبر باشند و صبح و شام خبر او را به خلیفه رسانند و در روز آخر قاضی القضات را با جمعی کثیر از علماء و فضلاء به خانه آن حضرت فرستاد، که در وقت وفاتش حاضر باشند و چون خبر فوتش بیرون آمد بازارها و دکان ها بسته شد، و خلق بی اندازه از سوار و پیاده بر در خانۀ آن حضرت حاضر شدند، و آن روز سرّ من رأی از شورش و غوغا و آه و واحسرتا و فریاد و فغان و ناله زنان و مردان از روز قیامت نشان می داد و چون نعش آن حضرت را گذاشتند که بر او نماز گذارند، عیسی بن متوکل پیش آمده روی آن حضرت را گشود تا علویان و عباسیان و سایر بنی هاشم بدانند که آن حضرت به اجل ،طبیعی رحلت کرده و محضری در آن باب نوشتند و چون از دفنش فارغ گشتند برادرش جعفر به نزد پدرم آمده، گفت: توقع دارم که مرتبهٔ برادرم را به من عطا کنی و من سندی می دهم که هر سال بیست هزار دینار به شما برسانم و پدرم چون این سخن از او شنید با او به عنف سخن گفت و او را از نزد خود راند و در آن حال می گفت ای احمق تو را مگر خبر نیست که با آن که خلیفه تیغ قهر و غضب برهنه ساخته بود که هر کس پدر و برادر تو را امام و جانشین رسول خدا داند به شمشیر خشم و کین او را به قتل رساند نتوانست که این امر را از او بگرداند و قدرت نیافت بر آن که مردمان را از تردّد به نزد او باز دارد اگر تو را نزد شیعیان پدر تو آن قدر و اعتبار هست که او را بود چه حاجت است که زر بدهی و مرتبه او را به زر

ص: 571

بخری؟ شیعیان او تو را پیدا می کنند و سر در قدمت می نهند و اگر نزد ایشان آن قدر نداری زر دادن چه فایده می کند؟ و سند نوشتن به تو چه سود می رساند؟ و بعد از آن دیگر او را نزد خود راه نداد.

از مضمون این خبر معتبر معلوم می شود که جعفر با غایت جلالت نسب از شرف ادب و حسب خالی بوده و از حدیث بیستم نیز مستفاد گردید که حضرت سیدالساجدين على بن الحسین بن ابی طالب از قول پیغمبر - صلوات الله عليهم اجمعین - از بدی و بدکرداری جعفر خبر داد ابو خالد کابلی را و السّلام على من اتبع الهدى.

ص: 572

الحديث الثالث والثلثون

قال الصدوق - عليه رحمة الله الملك الغفور في كتابه المزبور : حدثنا على بن عبدالله الوراق، قال: حدثنا سعد بن عبدالله، عن أحمد بن إسحق بن سعد الأشعري، قال: دخلت على أبي محمد الحسن بن على علیه السَّلَامُ ، و أنا أريد أن أسأله عن الخلف من بعده، فقال لى مبتدياً: يا أحمد بن إسحق ! إن الله - تبارك و تعالى - لم يخل الأرض منذ خلق آدم علیه السَّلَامُ و لا يخليها إلى أن تقوم الساعة من حجّة الله على خلقه، به يدفع البلاء عن أهل الأرض و به ينزّل الغيث و به يخرج بركات الأرض، قال: فقلت له يا بن رسول الله صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ و آله و سلم فمن الخليفه و الإمام بعدك ؟ فنهض علیه السَّلَامُ مسرعاً فدخل البيت، ثم خرج و على عاتقه غلام، كأنَّ وجهه القمر ليلة البدر، من أبناء ثلث سنين، فقال: يا أحمد بن إسحق لولا گرامتك على الله - عزوجل ، و على حججه، ما عرضت عليك ابني ه-ذا، إنّه سميّ رسول الله صلی الله علیه و آله و كنيه، الذي يملاء الأرض قسطاً وعدلاً، كما ملئت جوراً و ظلماً، يا أحمد بن إسحق! مَثَله في هذه الأمة كمَثَل الخضر علیه السَّلَامُ ، و مَثَله مَثَل ذِي القَرْنَيْنِ، وَاَللهِ لَيَغِيبَنَّ غَيْبَةً لَا يَنْجُو فِيهَا مِنَ الهَلَكَةِ إِلَّا مَنْ ثَبَّتَهُ اَللهُ - عزّوجلّ عَلَى القَوْلِ بِإِمَامَتِهِ وَ وَفَّقَهُ [فِيهَا] لِلدُّعَاءِ بِتَعْجِيلِ فَرَجِهِ، قَالَ أَحْمَدُ بْنُ إِسْحَاقَ: فَقُلْتُ لَهُ: يَا مَوْلَايَ، فَهَلْ مِنْ عَلَامَةٍ يَطْمَئِنُّ إِلَيْهَا قَلْبِي؟ فَنَطَقَ الغُلَامُ عليه السلام بِلِسَانٍ عَرَبِيٍّ فَصِيحٍ، فَقَالَ: أَنَا بَقِيَّةُ اَللهِ فِي أَرْضِهِ، وَاَلمُنْتَقِمُ مِنْ أَعْدَائِهِ، فَلَا تَطْلُبْ أَثَراً بَعْدَ عَيْنٍ يَا أَحْمَدَ بْنَ إِسْحَاقَ فَخَرَجْتُ مَسْرُوراً فَرِحاً، فَلَمَّا كَانَ مِنَ

ص: 573

الغَدِ عُدْتُ إِلَيْهِ، فَقُلْتُ لَهُ: يَا بْنَ رَسُولِ اَللهِ، لَقَدْ عَظُمَ سُرُورِي بِمَا مَنَنْتَ [بِهِ] عَلَيَّ، فَمَا اَلسُّنَّةُ الجَارِيَةُ فِيهِ مِنَ الخَضِرِ وَذِي القَرْنَيْنِ؟ فَقَالَ: طُولُ الغَيْبَةِ يَا أَحْمَدُ فقُلْتُ: يَا بْنَ رَسُولِ اَللهِ، وَ إِنَّ غَيْبَتَهُ لَتَطُولُ؟ قَالَ: إِي وَرَبِّي حَتَّى يَرْجِعَ عَنْ هَذَا الأَمْرِ أَكْثَرُ القَائِلِينَ بِهِ وَ لَا يَبْقَى إِلَّا مَنْ أَخَذَ اَللهُ عزَّ وجلَّ عَهْدَهُ لِوَلَايَتِنَا، وَ كَتَبَ فِي قَلْبِهِ الإِيمَانَ، وَ أَيَّدَهُ بِرُوحٍ مِنْهُ. يَا أَحْمَدَ بْنَ إِسْحَاقَ، هَذَا أَمْرٌ مِنْ أَمْرِ اَللهِ، وَ سِرٌّ مِنْ سِرِّ اَللهِ، وَ غَيْبٌ مِنْ غَيْبِ اَللهِ، فَخُذْ مَا آتَيْتُكَ وَ اُكْتُمْهُ وَ كُنْ مِنَ اَلشَّاكِرِينَ تَكُنْ مَعَنَا غَداً فِي عِلِّيِّينَ.

[ترجمه حدیث سی و سوم]

احمد بن اسحاق بن سعد اشعری گفت که به مجلس حضرت امام عسکری علیه السَّلَامُ در آمدم و می خواستم بپرسم از آن حضرت که خلف بعد از او کیست؟ آن حضرت به معجز ابتدا نمود به جواب سؤالی که مرا در خاطر بود، و فرمود که: ای احمد بن اسحاق به درستی که حضرت الله - تبارک و تعالی زمین را خالی نگذاشته از حجتی که خدای راست بر خلق از آن زمان که آدم صفی علیه السَّلَامُ را آفریده و خالی نخواهد گذاشت تا قیام ،قیامت به برکت وجود او خدای تعالی دفع می کند بلا را از اهل ،زمین و باران می فرستد به سبب ذات شریف او و همچنین به میمنت ذات مقدس او حضرت حق تعالی بیرون می آورد برکات زمین را

احمد بن اسحاق :گفت :گفتم ای فرزند رسول خدا خلیفه و امام کیست بعد از تو؟ آن حضرت به تعجیل در آمد به حجره و بعد از آن بیرون آمد پسری را در آغوش گرفته که رویش چون ماه شب چهارده بود و از ابنای ثلث سنین می نمود، پس حضرت امام علیه السَّلَامُ فرمود که ای احمد بن اسحاق اگر باعث کرامت تو نزد حضرت تعالی و حجّت های او نبود من این فرزند خود را نمی نمودم و به درستی که او هم نام و هم کنیت رسول خداست صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ و آله و سلم و او اوست آن کسی که پر خواهد کرد زمین را از عدل و داد آن چنان که پر شده باشد از جور و ظلم ای احمد بن اسحاق! مثل او در این

ص: 574

امت مانند مثل خضر علیه السَّلَامُ است و همچو مَثَل ذی القرنین است، به خدا قسم که هر آينه البته البته غایب خواهد شد غایب شدنی که رستگاری نیابد از هالک بودن در آن غایب ،بودن مگر آن کسی که خدای تعالی ثابت دارد او را به قائل بودن به امامت او و توفیق دهد خداوند عالمیان آن کس را به دعا کردن و تعجیل فرج او را از حق تعالی در خواستن.

احمد بن اسحاق :گفت :گفتم ای مولای من آیا علامتی و نشانی هست که به آن دلم آرام گیرد؟

در آن زمان حضرت خاتم الأوصياء علیه السَّلَامُ به سخن در آمده به زبان عربی فصیح فرمود که منم بقیة الله در زمین و انتقام کشنده از دشمنان حضرت رب العالمین، پس مَطَلَب اثر و نشان بعد از معاینه و روبرو دیدن.

احمد بن اسحاق :گفت بیرون آمدم شادمان و فرحناک و روز دیگر به خدمت آن حضرت رفتم و گفتم ای فرزند رسول خدا! عظیم شد خوشحالی و شادمانی من به سبب آن چه منت گذاشتی بر من به آن یعنی نمودن حضرت صاحب الزمان)، پس بیان فرمای که سنتی که جاری است در آن حضرت از خضر و ذی القرنین چیست؟

امام علیه السَّلَامُ فرمود که آن سنت جاریه درازی غایب بودن است ای احمد

پس گفتم که ای فرزند رسول خدا غایب بودن او به طول خواهد کشید؟

آن حضرت فرمود که بلی به خدا قسم تا به مرتبه ای که بر گردند از این ام- بیشتر قائلین به این امر و باقی نماند بر این امر الا آن کسی که فرا گرفته است خدا عهد از او به دوستی ما و نوشته است در دل او ،ایمان و تأیید نموده است او را به روحی از جانب خود، ای احمد این امری است از جانب خدا - جلّت عظمته و سری است از سرّ خدا، و غیبی است از غیب خدا پس بگیر آن چیزی را که آوردم از برای تو، و پنهان دار آن را و از شکر کنندگان ،باش تا فردای قیامت با ما باشی در اعلی مرتبه از

ص: 575

مراتب بهشت برین اللهُمَّ ارْزُقْنَا جِوَارَ اَصْفِيائِكَ الطَّاهِرِينَ، بِرَحْمَتِكَ يَا أَرْحَمَ الرَّاحِمينَ. و السلام على من اتبع الهدى.

ص: 576

الحديث الرابع والثلثون

قال أبو محمد بن شاذان - عليه رحمة الله الملك المنّان : حَدَّثَنَا عَبْدُ اللَّهِ بْنُ الْحُسَیْنِ بْنِ سَعْدٍ الْکَاتِبُ قَالَ: قَالَ أَبُو مُحَمَّدٍ عَلَیْهِ السَّلاَمُ: قَدْ وَضَعَ بَنُو أُمَیَّةَ وَ بَنُو الْعَبَّاسِ سُیُوفَهُمْ عَلَیْنَا لِعِلَّتَیْنِ: إِحْدَاهُمَا أَنَّهُمْ کَانُوا یَعْلَمُونَ أَنَّهُ لَیْسَ لَهُمْ فِی الْخِلاَفَةِ حَقٌّ فَیَخَافُونَ مِنْ ادِّعَائِنَا إِیَّاهَا وَ تَسْتَقِرَّ فِی مَرْکَزِهَا، وَ ثَانِیهِمَا أَنَّهُمْ قَدْ وَقَفُوا مِنَ الأَخبارِ المُتَواتِرَةِ، عَلى أنَّ زَوالَ مُلكِ الجَبابِرَةِ وَالظَّلَمَةِ عَلى يَدِ القائِمِ مِنّا، وَ کَانُوا لاَ یَشُکُّونَ أَنَّهُمْ مِنَ الْجَبَابِرَةِ وَ الظَّلَمَةِ، فَسَعَوْا فِی قَتْلِ أَهْلِ بَیْتِ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ وَ إِبَارَةِ نَسْلِهِ طَمَعاً مِنْهُمْ فِی الْوُصُولِ إِلَی مَنْعِ تَوَلُّدِ الْقَائِمِ عَلَیْهِ السَّلاَمُ أَوْ قَتْلِهِ، فَأَبَی اللَّهُ أَنْ یَکْشِفَ أَمْرَهُ لِوَاحِدٍ مِنْهُمْ إِلاَّ أَنْ یُتِمَّ نُورَهُ وَ لَوْ کَرِهَ الْکَافِرُونَ

[ترجمه حدیث سی و چهارم]

عبد الله بن حسين بن سعد کاتب گفت :که حضرت امام حسن بن علی عسکری علیه السَّلَامُ فرمود که بنی امیه و بنی عباس شمشیرهای خود را بر ما گذاشتند به دو سبب یکی آن که می دانستند که ایشان را در خلافت حقی نیست و می ترسیدند از آن که ما دعوای خلافت کنیم و خلافت در جای خود قرار گیرد، دویم آن که از اخبار متواتره واقف شده بودند که زوال مُلک جبّاران و ظالمان بر دست قائم ما خواهد بود و شک نداشتند در آن که ایشان از جبّاران و ظالمانند پس کوشش کردند در کشتن

ص: 577

اهل بیت رسول خدا صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ و آله و سلم و نیست و نابود گردانیدن نسل آن حضرت، از روی طمعی که بود ایشان را به وصول به منع تولد حضرت قائم علیه السَّلَامُ پاکشتن آن حضرت، (یعنی: مبالغه در کشتن اهل بیت رسول خدا صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ و آله و سلم می نمودند، به امید آن که شاید آن حضرت به وجود نیاید یا اگر به وجود آمده باشد کشته شود تا ملک و پادشاهی از دست ایشان به در نرود،) پس ابا نمود حضرت الله تعالی که کشف امر آن حضرت نماید از برای یکی از آن ظالمان الا آن که تمام می گرداند حضرت الله تعالیٰ نور خود را و اگر چه خوش نمی دارند مشرکان

از مؤیدات این حدیث است آن چه شیخ طوسی و شیخ طرابلسی و شیخ راوندی و بسیار کسی غیر ایشان نقل کرده اند از رشیق ،مادرانی که خلاصه مضمونش بر وجهی که بعضی از اکابر علما در کتاب های خود نقل کرده اند این است که رشیق :گفت معتضد خلیفه مرا با دو تن دیگر امر کرد که هر یک بر اسبی سوار شویم و اسبی را به جنیبت بکشیم تا زود به سامره برسیم و امر کرد که غافل خانه حسن بن علی را فرو گیرید و هر که را در آن خانه بیابید سرش را به نزد من حاضر کنید و ما به تعجیل تمام رفتیم و در و بام را فرو گرفتیم و در آن خانه کسی را نیافتیم و پرده ای دیدیم از دری آویخته پرده را برداشته داخل آن حجره شدیم و آن حجره ای بود پُر عرض و طول و پر از آب چنان که گویا دریایی است ،زخار در آن سر آن خانه حصیری بر روی آب پهن کرده بودند و شخصی در کمال جمال بر روی آن حصیر در نماز بود و به ما مطلقاً التفات نفرمود، یکی از دو رفیق من که او را احمد بن عبدالله می گفتند، پا در آب گذاشت که خود را به او برساند در آب غرق گردید و اضطراب بیحد به ظهور رسانید، پس دست او گرفته از آبش بیرون کشیدیم ساعتی بیهوش بود، رفیق دیگر مغرور به آن که شناور ،است در آن آب در آمد و او نیز به هلاک مشرف شده بود که بیرونش آوردیم آنگاه من فریاد بر آوردم که معذرت از خدا و از شما می خواهم به

ص: 578

خدا قسم که من بی خبر بودم و چون بر کیفیت حال مطلع شدم به خدا بازگشت نمودم و از آن چه در خاطر داشتم نادم و پشیمانم التفات به ما مطلقاً نکرد، پس به نزد معتضد بازگشته آن واقعه را بر او عرض کردیم پس سفارش نمود که این قضیه را پنهان دارید و الا به خدا قسم که شما را زنده نمی گذارم و تا او در حیات بود، ما از ترس کشته شدن این راز را می نهفتیم و به کسی حرفی از آن نمی گفتیم، و چون او در گذشت روایت این حکایت از ما ظاهر گشت.

الْحَمْدُ لِلهِ الَّذى يَصُونُ حُجَّتَهُ مِنْ شَرَ الأَعْدَاءِ. و السلام على من اتبع الهدى.

ص: 579

ص: 580

الحديث الخامس و الثلثون

قال عمادالدين أبو جعفررَحِمَهُ اللَّهُ بن بابويه في كتاب «كمال الدين» حدثنا محمد بن إبراهيم بن إسحق الطالقاني قال : حدثنا أبو القاسم على بن أحمد الخديجي ،الكوفي، قال: حدثنا الاودي، قال: بَیْنَا أَنَا فِی الطَّوَافِ وَ قَدْ طُفْتُ سِتّاً وَ أُرِیدُ السَّابِعَ فَإِذَا بِحَلْقَه عَنْ یَمِینِ الْکَعْبَه و شَابٌّ حَسَنُ الْوَجْهِ طَیِّبُ الرَّائِحَه هَیُوبٌ مَعَ هَیْبَتِهِ مُتَقَرِّبٌ إِلَی النَّاسِ یَتَکَلَّمُ فَلَمْ أَرَ أَحْسَنَ مِنْ کَلَامِهِ وَ لَا أَعْذَبَ مِنْ مَنْطِقِهِ فِی حُسْنِ جُلُوسِهِ فَذَهَبْتُ أُکَلِّمُهُ فَزَبَرَنِی النَّاسُ فَسَأَلْتُ بَعْضَهُمْ مَنْ هَذَا فَقَالُوا هَذَا ابن رَسُولِ اللهِ یَظْهَرُ لِلنَّاسِ فِی کُلِّ سَنَه یَوْماً لِخَوَاصِّهِ یُحَدِّثُهُمْ فَقُلْتُ سَیِّدِی مُسْتَرْشِداً أَتَاکَ فَأَرْشِدْنِی فَنَاوَلَنِی حَصَاه وَ کَشَفْتُ یَدِی عَنْهَا فَإِذَا بِسَبِیکَه ذَهَبٍ فَذَهَبْتُ فَإِذَا أَنَا بِهِ ع قَدْ لَحِقَنِی فَقَالَ لِی ثَبَتَتْ عَلَیْکَ الحُجَّه فَظَهَرَ لَکَ الحَقُّ وَ ذَهَبَ عَنْکَ الْعَمَی أَتَعْرِفُنِی فَقُلْتُ لَا فَقَالَ أَنَا المَهْدِی وَ أَنَا قَائِمُ الزَّمَانِ أَنَ الَّذِی أَمْلَؤُهَا عَدْلًا کَمَا مُلِئَتْ جَوْراً إِنَّ الْأَرْضَ لَا تَخْلُو مِنْ حُجَّه وَ لَا تَبْقَی النَّاسُ فِی فَتْرَه وَ هَذِهِ أَمَانَه فَحَدِّثْ بِهَا إِخْوَانَکَ مِنْ أَهْلِ الحَق.

[ترجمه حدیث سی و پنجم]

أَوَدی (که احمد بن یحیی بن حکیم است) گفت در طواف کعبه بودم و شش

ص: 581

نوبت بر دور کعبه گشته بودم و می خواستم نوبت هفتمین را به جای آرم، که جمعی را دیدم بر طرف راست کعبه حلقه زده بودند و جوانی خوش روی خوش بوی با هیبت که با وجود هیبت متقرب و نزدیکی جوینده بود در آن میان در تکلم است، که خوشتر و خوب تر از کلام و گفتار و حُسن جلوس او ندیده و نشنیده بودم، پس پیش رفتم که با او سخن گویم مردمان مرا منع کردند از بعضی پرسیدم که این جوان کیست؟ گفتند این فرزند رسول صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ و آله و سلم خداست که در هر سال یک مرتبه خود را ظاهر می سازد از برای خواص دوستان و محبّان خود و ایشان را به حدیث مستفید و مستفیض می گرداند.

پس با او گفتم که ای سید من به نزد تو آمده ام به طلب راهنمایی، مرا راه بنما، سنگی برداشته به من داد بعضی از هم نشینانش پرسیدند که چه چیز داد به تو؟

گفتم: ریگی بود و دست گشودم به معجزه آن حضرت، آن ریگ شمش طلا شده ،بود پس به راه افتادم و در آن رفتن آن حضرت به من رسیده و گفت: حجت بر تو ثابت شد و حق بر تو ظاهر گردید و نابینایی از تو مندفع گشت! آیا مرا می شناسی؟

گفتم: نمی شناسم

آن جناب - عليه صلوات الله الملک الوهاب - فرمود که: منم مهدی و قائم زمان، منم آن کسی که پر کند زمین را از عدل و داد آن چنان که پر شده باشد از ستم و بیداد، به درستی که زمین خالی نمی باشد از حجّتی و مردمان در فترت باقی نمی مانند، و این کلمه امانت است خبر ده به این سخنان برادرانت را که از اهل حقند و اهلیت و قابلیت شنیدن این سخنان را دارند. و السلام على من اتبع الهدى.

ص: 582

الحديث السادس والثلثون

قال الحسن بن حمزة العلوى الطبري - قدس الله سره - في كتابه الموسوم بكتاب «الغيبة»: حدثنا رجل صالح من أصحابنا، قال: خرجت سنة من السنين حاجاً إلى بيت الله الحرام، و كانت سنة شديدة الحرّ، كثيرة السموم، فانقطعت عن القافلة، وضللت الطريق فغلب على العطش، حتى سقطت ، و أشرفت على الموت، فسمعت صهیلا، ففتحت عيني، فإذا بشاب حسن الوجه حسن الرايحة راكب على دابة شهباء، فسقانى ماء أبرد من الثلج، و أحلى من العسل و نجانى من الهلاك، فقلت : يا سيدى من انت؟ قال: أنا حجة الله على عباده، و بقيّة الله في أرضه، أنا الذى أملاء الأرض قسطاً وعدلاً، كما ملئت جوراً وظلماً، أنا ابن الحسن بن علی بن محمد بن علی بن موسی بن جعفر بن محمد بن علی بن الحسین بن علی بن أبي طالب علیهم السَّلَامُ، ثم قال أخفض عينيك، فخفضتهما، قال: إفتحهما، ففتحتهما، فرأيت نفسى فى قدام القافلة، ثمّ غاب عن نظري - صلوات الله عليه.

[ترجمه حدیث سی و ششم]

حدیث کرد از برای ما مردی صالح از اصحاب ما امامیه، گفت: سالی از سال ها به ارادۀ حج بیرون رفتم و در آن سال گرما شدّت تمام داشت و سموم بسیار بود، پس از قافله منقطع ،گشتم و راه را گم کردم و از غایت تشنگی از پای در آمده بر زمین افتادم مشرف به مرگ شدم، پس شیهه اسبی به گوشم رسید، چشم گشودم، جوانی دیدم

و

ص: 583

خوش روی خوشبوی بر اسبی شهباء سوار و آن جوان آبی به من آشامانید که از برف خنک تر و از عسل شیرین تر بود و مرا از هلاک شدن رهانید گفتم ای سیّد من تو کیستی که این مرحمت درباره من فرمودی؟

گفت: منم حجت خدا بر بندگان خدا و بقیة الله در زمین او، منم آن کسی که پر خواهد کرد زمین را از عدل و داد آن چنان که پر شده باشد از جور و ظلم، منم فرزند حسن بن علی بن محمد بن علی بن موسیٰ بن جعفر بن محمد بن على بن الحسين بن علی بن ابی طالب علیهم السَّلَامُ، بعد از آن فرمود که چشم هایت را بپوش! پوشیدم، فرمود: بگشا! گشودم، خود را در پیش روی قافله دیدم و آنگاه آن حضرت از نظرم غایب شد، صَلَوَاتُ اللهِ عَلَيْهِ وَ عَلَى جَمِيعِ الْأَنْبِيَاءِ وَ الْأَوْصِيَاءِ. و السلام على من اتبع الهدى.

ص: 584

الحديث السابع والثلثون

قال أبو محمد بن شاذان - رفع الله درجته في الجنان: حدثنا أحمد بن محمد بن أبي نصر ، قال : حدثنا حماد بن عيسى، قال: حدثنا عبدالله بن أبي يعفور، قال: قال أبو عبدالله جعفر بن محمد علیهما السَّلَامُ ما من معجزة من معجزات الأنبياء والأوصياء، إلاّ يظهر اللهمَا مِنْ مُعْجِزَةٍ مِنْ مُعْجِزَاتِ الأنْبِیَاءِ وَ الأوْصِیَاءِ إلّا وَ یَظْهَرُ اللّهُ - تَبَارَکَ وَ تَعَالىْ - مِثْلَهَا فِیْ یَدِ قَائِمِنَا لإتْمَامِ الحُجَّةِ عَلَىْ الأعْدَاءِ.

[ترجمه حدیث سی و هفتم]

حضرت امام جعفر علیه السَّلَامُ و فرمود که هیچ معجزه ای از معجزات پیغمبران و اوصیای ایشان نیست، الا آن که ظاهر خواهد گردانید حضرت الله - تبارک و تعالی - مانند آن را به دست قائم ما به جهت تمام گردانیدن حجّت بر اعداء و السّلام على من اتبع الهدى.

به خاطر فاتر می رسد که در ضمن این حدیث شریف، بعضی دیگر از آن سعادتمندان را که به شرف رؤیت حضرت حجّت مشرّف شده اند با قلیلی از معجزات باهرات آن برگزیدۀ حضرت خالق الأرض و السماوات مذکور سازد.

تشرف

شيخ عظيم الشأن محمد بن محمد بن النعمان، که ملقب است به م-فيد - علیه رحمة الله الملک المجید - در کتاب «ارشاد» می فرماید: «بَابُ مَنْ رَأَى الْإِمَامَ الثاني

ص: 585

عَشَرَ علیه السَّلَامُ وَ طَرْفٌ مِنْ دَلائِلِهِ وَ بَينَاتِهِ».

و بعد از آن به سند روایت می کند از محمد بن اسماعیل بن موسیٰ ابن جعفر علیهما السَّلَامُ ، و می فرماید که او اسن (1) اولاد رسول الله بود، که در عراق بودند، و السلام می گوید که او گفت من دیدم پسر حسن بن علی بن محمد را در میان مسجدین.

و ایضاً شیخ رَحِمَهُ اللَّهُ می فرماید آن چه مجمل مضمونش این است که حکیمه بنت محمّد بن علی دیده بود آن حضرت را در شب مولدش و بعد از آن هم دیده بود.

و علی بن محمد حمدان قلانسی گفت :که گفتم به ابی عمرو که از وکلای حضرت صاحب الزمان علیهم السَّلَامُ بوده که در گذشت حضرت ابو محمد (یعنی امام حسن عسکری علیهم السَّلَامُ) ؟ پس گفت ابو عمرو :که به تحقیق که در گذشت، ولیکن گذاشت در میان شما کسی را که رقبه او مثل این ،است و اشاره به دست خود کرد.

و فتح مولی غلام زراری گفت که من شنیدم از علی بن مطهر که وصف می کرد آن حضرت را که دیده بود او را و صفت قد آن حضرت می نمود.

و محمد بن شاذان بن نعیم نیشابوری روایت کرد از خادمه ابراهیم بن عبید نیشابوری که از صالحات بود که او گفت ایستاده بودم با ابراهیم بر صفا، حضرت صاحب الامر علیه السَّلَامُ آمد و ایستاد با او و گرفت کتاب مناسک او را، و حدیث کرد او را به چیزها (یعنی او را چیزها در باب مناسک تعلیم داد )

و مروی است از ابی عبدالله بن صالح، که او گفت که: من دیدم آن حضرت را در برابر حجر الأسود و مردم بر دور آن حضرت در آمده بودند، و آن حضرت می فرمود :که شما به این و این مأمور شده اید.

و روایت است از احمد بن ابراهیم بن ادریس که او روایت کرد از پدر خود که او

ص: 586


1- پیرترین

گفت من دیدم حضرت صاحب الامر علیه السَّلَامُ را بعد از رحلت ابی محمد علیه السَّلَامُ در هنگامی که نزدیک به بلوغ رسیده بود و بوسیدم سر و دست مبارک او را.

و روایت است از قنبری که گفت :که دیده است جعفر بن علی (یعنی جعفر كذاب) دو نوبت آن حضرت را.

و ابو طریف خادم نیز دیده است آن حضرت را و امثال این اخبار در این معنی بسیار است و آن چه اختصار کردیم آن را از آن ها کافی است در آن چه قصد کردیم آن را، چون عمده مطالب را در باب وجود آن حضرت و امامت او آن چه پیش از این ذکر کرده ایم آن را و آن چه می آید بعد از این زیاده است در تأکید

و بعد از این شیخ رَحِمَهُ اللَّهُ ذکر بعضی از معجزات آن حضرت علیه السَّلَامُ فرموده.

معجزات حضرت ولی عصر علیه السَّلَامُ

اما از جمله معجزات آن حضرت علیه السَّلَامُ که شیخ رَحِمَهُ اللَّهُ و غیر او روایت کرده اند: یکی آن است که محمد بن ابی عبدالله السیاری گفت که رسانیدم چیزی چند از برای مرزبان حارثی که در آن میان دستبند طلایی بود آن چیزها را آن حضرت قبول فرمود، غیر از دستبند که رد کرد آن را بر من و مأمور شدم به شکستن آن، و چون شکستم در میان آن چند مثقال آهن و مس و روی بود، آن را خالص ساختم و فرستادم آن حضرت بعد از آن، آن طلا را قبول فرمود.

دیگر روایت است که مردی از اهل سواد مالی به آن حضرت رسانید، آن حضرت آن مال را بر او ردّ کرد و پیام داد او را که بیرون کن حق پسر عمت را، و آن چهار صد درهم است و ضیعتی (1) در دست آن مرد بود که پسر عمش را در آن شرکت بود، چون حق پسر عمش را از آن مال بیرون کرد باقی را آن حضرت قبول فرمود.

ص: 587


1- ضیعت کشتزار - زمین حاصل خیز

دیگر روایت است از قاسم بن علاء که گفت مرا چند پسر به وجود آمده، و هر یک از ایشان که به وجود می آمدند می نوشتم و التماس دعا می کردم از آن حضرت از برای ،ایشان آن جناب در جواب چیزی نمی نوشت و همۀ ایشان مردند پس چون متولد شد فرزندم ،حسین مکتوب به خدمت آن حضرت ارسال نمودم و در آن از برای او استدعای دعا کردم آن حضرت اجابت فرمود و فرزندم حسین باقی ماند. الْحَمْدُ لِلهِ رَبِّ الْعالَمينَ.

دیگر روایت است از ابی عبدالله بن صالح که گفت: سالی از سالها به بغداد رفتم، و در بیرون رفتن رخصت ،خواستم رخصت ،نیافتم بیست و دو روز بعد از خروج در بغداد اقامت ،نمودم آنگاه رخصت یافتم در حالتی که در رسیدن به قافله مأيوس بودم چون به نهروان رسیدم قافله را آن جا دیدم و معلوم شد که در آن مدت اهل قافله در آن مقام توقف داشته اند و در آن توقیع که آن حضرت مرا در رفتن اجازت فرموده بود به جهت سلامت من دعا کرده بود پس به برکت دعای آن حضر در آن سفر هیچ بدی و خطری به من نرسيد. الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ.

دیگر روایت است از محمّد بن یوسف که گفت به علت باسور (1) گرفتار شدم، و مالی بیاندازه در معالجه آن صرف کردم و به هیچ وجه فایده ای ندیدم، پس رقعه ای نوشته به خدمت آن حضرت فرستادم و استدعای دعا نمودم، توقیع بیرون آمد به این مضمون که بپوشاند تو را حق تعالی لباس عافیت را و بگرداند تو را با ما در دنیا و آخرت، پس نگذشت بر من جمعه ای الا آن که صحت و عافیت یافتم، و آن موضع مانند کف دست من شد، آنگاه طلب کردم طبیبی را از اصحاب خود و به او نمودم آن موضع را آن طبیب :گفت نیامده است این عافیت مگر از جانب ح-ق - سبحانه و

ص: 588


1- باسور علتی است مشهور و جمع آن بواسیر است.

تعالی - بی حساب و بی اندازه

دیگر روایت است از علی بن الحسین یمانی که گفت: در بغداد بودم در آن هنگام که قافله یمانی مهیای رفتن به مکه معظمه گردیدند، خواستم با ایشان بروم، مکتوبی به خدمت حضرت صاحب الامر علیه السَّلَامُ فرستادم و اجازت رفتن با آن قافله طلب نمودم توقیع بیرون آمد که بیرون مرو با ایشان که تو را خیر و خوبی در رفتن با ایشان نیست پس به امر آن حضرت در کوفه اقامت نمودم و آن قافله روانه گردیدند، پس بنو حنظله بر ایشان بیرون آمدند و راه را بر ایشان بریدند و همه را پریشان و محتاج گردانیدند دیگر نوشتم و اذن خواستم در رکوب به کشتی اجازت نیافتم بعد از آن معلوم شد که از آن مرکب یکی سالم نمانده و سبب آن بود که گروهی که ایشان را بوازج می گفتند بر ایشان بیرون آمده بودند و راه بحر را بر ایشان بریده.

دیگر روایت است از همین علی بن الحسین که گفت: رفتم به عسکر و به کوچه ای داخل شدم که آن را ندیده بودم و با کسی حرفی نگفتم و به آشنایی نرسیدم گذارم به مسجدی افتاد به آن مسجد در آمدم و نماز گزاردم و بعد از فراغ از عقب دیوار شرایط زیارت به جای آوردم ناگاه خادمی به آن مسجد در آمد و گفت برخیز و با من بیا گفتم به کجا بیایم؟ گفت به منزلی که تو را نشان دهم گفتم من کیستم؟ شاید که تو را به طلب غیر من فرستاده باشند :گفت :نفرستاده اند مرا مگر به سوی تو، توئی علی بن الحسین یمانی و با آن خادم غلامی همراه بود، با او سخنی آهسته گفت چنان که ندانستم چه گفت آن غلام رفت و جمیع مایحتاج مرا آورد، و سه روز نزد او بودم و رخصت خواستم که در داخل دار زیارت کنم اجازت یافتم و در شب زیارت کردم

دیگر روایت است از حسین بن فضل همدانی که :گفت نوشت پدرم به خط خود کتابتی به خدمت آن حضرت جواب آن کتابت وارد گردید بعد از آن به من

ص: 589

فرمود که من از زبان او کتابتی نوشتم جواب آن نیز ورود یافت، بعد از آن به یکی از بزرگان اصحاب ما فرمود که او کتابتی نوشت به آن ،حضرت جواب آن ورود نیافت در آن تعجب داشتیم پس معلوم شد که او فاسد عقیده گشته، قرمطی شده است.

دیگر روایت است از همین حسین بن فضل که گفت: رفتم به عراق و با خود قرار دادم که بیرون نروم مگر بعد از دیدن بینه و حجتی که در امرم به ظهور آید، و نجاحی از حوائج مرا روی نماید اگر چه احتیاج پیدا کنم به سبب اقامت، به مرتبه ای که به من تصدق کنند و گفت که در اثنای آن حال و خلال آن اقامت تنگ شد سینه من در آن مقام و ترسیدم که حج از من فوت شود، پس رفتم روزی به نزد محمد بن احمد، و در آن ایام او سفیر و قاصد بود از جانب حضرت صاحب الامر علیه السَّلَامُ ، با من گفت: به فلان مسجد رو که آن جا ملاقات خواهد کرد با تو مردی چون به آن مسجد رفتم مردی به آن جا در آمد و چون مرا دید بخندید و گفت غم مخور که زود باشد که حج کنی دراین سال و باز گردی به نزد اهل و اولاد خود پس اطمینان یافتم و ساکن شد دلم و :گفتم این مصداق آن است و چون وارد شدم به عسکر بیرون آمد برای من یک جامه و کیسه که در آن چند دینار بود غمگین شدم و با خود گفتم که آیا این حد من است نزد قوم (یعنی سبب خفت خود دانستم که قلیلی از برای من فرستاده اند)؟ جهل بر من غالب شد و آن را پس فرستادم و رقعه ای نوشته با آن قرین ساختم، بعد از آن پشیمان و تأسف بسیار خوردم و با خود گفتم که کفران نعمت و رزیدم که آن را بر مولای خود رد کردم و رقعۀ دیگر نوشتم و در آن عذر خواستم از فعل خود، و قید کردم که گناهکارم و استغفار کردم و آن رقعه را ارسال نمودم، و از برای نماز پسین برخاستم و با خود گفتم که اگر باز بفرستد آن را از برای من، سر آن کیسه را نگشایم، و مطلقاً تصرّفی در آن نکنم تا ببرم آن را از برای پدر خود که او داناتر است از من، پس به سوی من آن رسولی که کیسه را برده بود و گفت بد کردی چون ندانستی و آمد

ص: 590

نشناختی آن مرد را و به درستی که ما ابتدا می نماییم به این طور امری نسبت به و دوستان خود بی آن که ایشان از ما سؤال کرده باشند و بسیار باشد که از ما سؤال کنند تبرک جویند به آن و بیرون آمد توقیعی که خطا کردی که رد نمودی بر او احسان ما را پس چون استغفار کردی بیامرزد خدای تعالی تو را، و چون عزیمت و عقد نیت تو آن است که آن چه فرستاده بودیم به سوی تو هر گاه باز گردانیم آن را به تو تصرفی در آن نکنی، و انتفاع از آن نگیری، پس ما آن را از تو در گذارانیدیم، اما جامه را بستان تا احرام بندی

و هم از او روایت است که :گفت نوشتم دو معنی را و خواستم که بنویسم معنی ثالثی را خود را از آن باز داشتم از خوف آن که مباد آن حضرت را خوش نیاید جواب آن دو معنی را فرستاد با جواب معنی سیم که ننوشته بودم.

و هم از او روایت است که گفت اراده داشتم که با جعفر بن محمد نیشابوری به حج ،روم و در آن راه عدیل او باشم در سواری پس چون به بغداد رسیدم، مرا امری دست داد و رفتم که عدیلی پیدا کنم پس رسید به من ابن وجنا و میل داشتم به او و التماس کردم از او که کرایه کند از برای من پس او را کاره (1) یافتم، پس بعد از آن چون ملاقات کرد با من گفت من در طلب تو بودم و به من گفته اند که او مصاحب تو ،است نیکو زندگانی کن با او.

و دیگر مروی است از حسن بن عبد الحمید که :گفت شک داشتم در امر حاجز، پس جمع کردم چیزی ،چند و رفتم به عسکر پس بیرون آمد توقیعی به جانب من به این مضمون که نیست در میان ما شکی و نه در آن که قائم مقام ماست به امر ما ردّ کن آن چه با تو است به حاجز بن یزید.

ص: 591


1- بی میل ناراحت

و روایت است از محمد بن صالح که او گفت: چون پدرم وفات یافت و امر او به من تعلق گرفت، پدرم را بر مردم سفاتجی بود از مال غریم (یعنی: صاحب الامر علیه السَّلَامُ ) . شیخ مفید رَحِمَهُ اللَّهُ می فرماید که این رمزی است که می دانند آن را شیعیان، و متعارف است میان ایشان و می باشد خطاب ایشان به این رمز بر آن حضرت علیه السَّلَامُ، از برای تقیه.

محمد بن صالح :گفت نوشتم به سوی آن حضرت و اعلام کردم او را پس نوشت که طلب کن از ایشان و استقصای (1) کار ایشان ،نمای، پس طلب کردم و مردمان ادای حقوق کردند الا یک مرد که چهار صد دینار نزد او بود، پس رفتم و از او طلب ،نمودم تأخیر و تسویف می کرد و استخفاف و سفاهت می نمود پسرش نسبت به من پس شکایت او را به نزد پدرش بردم گفت چه شد که چنین کرد و چنان گفت؟ پس گرفتم ریش و پایش را و کشیدم تا میان خانه پس بیرون آمد پسر او، و استغاثه ب-ه اهل بغداد برد و می گفت که این قمی رافضی کشت پدر مرا، پس خلق جمع آمدند و قصد من کردند بر مرکب خود سوار شدم و گفتم ای اهل بغداد میل می کنید به ظالم و او را دلیر می سازید بر مظلوم؟ من مردی ام از اهل ،همدان از اهل سنت و جماعت و این مرد نسبت می دهد مرا به قم و رافضیم می گوید تا حق مرا ببرد، پس مردمان میل کردند به من به عنوانی که خواستند داخل شوند در دکان ،او تسکین دادم ایشان را و آن مرد به طلاق سوگند یاد کرد که فی الحال ادای حق من نماید پس استیفای حق خود از او نمودم.

دیگر مروی است از احمد بن حسن که :گفت وارد شدم به جبل و قائل نبودم به ،امامت و دوست نمی داشتم امامان را به جملگی تا زمانی که مُرد یزید بن عبدالله و او

ص: 592


1- نهایت پافشاری کن

وصیت کرده بود در مرض خود که بدهند شهری سمند را که مرکب او بود و شمشیر و کمر او را به حضرت صاحب الامر علیه السَّلَامُ ، پس من ترسیدم که اگر ندهم شهری را به اذ کو تکین از او ایذاء و استخفاف به من برسد، پس نزد خود قیمت کردم آن مرکب و شمشیر و کمر را به هفتصد دینار و مطلع نگردانیدم کسی را بر آن، و دادم شهری را به اذ کو تکین، ناگاه کتابتی وارد شد به من از جانب عراق که بفرست هفتصد دیناری را که از قیمت شمشیر و کمر از مال ما نزد تو است.

دیگر روایت است از علی بن محمد که او گفت که حدیث کرد یکی از اصحاب ما که به وجود آمد مرا فرزندی پس نوشتم و طلب اذن کردم به جهت ختنه کردن او در روز هفتم کتابتی وارد شد که تطهیر مکن او را پس او مرد در روز هفتم یا هشتم بعد از آن خبر مرگ او را نوشتم پس دیگر نوشته ای ورود یافت که زود باشد که قائم مقام او پیدا شود و دیگری نیز بعد از او به هم رسد پس اوّل را احمد نام کن و دویمین را جعفر، و آن چنان شد که آن حضرت فرموده بود و من نیز به فرموده عمل نمودم.

و دیگر روایت می کند که من تهیۀ حج کرده بودم و مردم را وداع نموده، و بر جناح بیرون رفتن بودم پس نوشته ای ورود یافت از جانب آن حضرت، که ما از برای این سفر تو در این وقت کارهیم (1) و امر به سوی تو است، علی بن محمد گفت که: تنگ شد سینه من و غمگین گشتم و نوشتم به خدمت آن حضرت که به موجب فرموده اقامت کردم، این قدر هست که غمگینم به واسطهٔ تخلف کردن من از حج، پس توقیع بیرون آمد که تنگ مگردان سینۀ خود را، پس به درستی که زود باشد انشاء الله تعالی که در سال آینده حج کنی و چون سال آینده پیش ،آمد نوشتم به خدمت آن حضرت و رخصت خواستم پس رخصت ورود یافت و نوشته بودم که می خواهم عدیل (2)

ص: 593


1- كاره بی میل و بی رغبت
2- عدیل: کجاوه دو لنگه داشته و در هر یکی یک نفر می نشسته که او را عدیل دیگری می گفتند.

محمد بن عبّاس شوم و اعتماد داشتم به دیانت و صیانت او پس نوشته ای ورود یافت که اسدی نیکو عدیلی است اگر محمد بن عبّاس بیاید اختیار مکن او را بر اسدی پس اسدی آمد و عدیل او شدم

دیگر روایت است از حسن بن عیسی ،العریضی که چون رحلت فرمود حضرت امام حسن بن علی علیهما السَّلَامُ مردی آمد به مکه با مال بسیار که به حضرت صاحب الامر علیه السَّلَامُ برساند آن مال را پس اختلاف یافت در باب آن حضرت بعضی از مردمان می گفتند که ابو محمد در گذشت و او را فرزندی نبود و بعضی می گفتند: خلف بعد از او جعفر است و بعضی دیگر می گفتند خلف بعد از او فرزند اوست پس فرستاد آن مرد مصری مردی را که کنیت او ابو طالب بود به جانب عسکر تا تفحص آن امر نماید و با وی کتابتی بود، ابو طالب مذکور آمد به نزد جعفر کذاب، و از او برهان طلبید، جعفر گفت که هنوز وقت آن نرسیده پس آن مرد آمد به سوی باب و کتابت را رسانید به بعضی از اصحاب ما که موسوم بودند به سفارت، پس توقیع بیرون آمد :که خدای تعالی اجر دهد مرا در باب صاحب ،تو که او مرده و وصیت کرده به مالی که بود با او به مردی ثقه که عمل کند در آن به چیزی که واجب است، و امر آن چنان بود که حضرت فرمود

دیگر روایت است از علی بن محمد که بار کرد مردی از اهل آبه چیزی چند که برساند به خدام آن حضرت از آن جمله شمشیری بود که در محل بار کردن فراموش کرد چون آن چیزها به آن حضرت واصل شد نوشته ای به او فرستاد مشتمل بر وصول آن چیزها و در آن توقیع نوشته بود که بر چه وجه است خبر شمشیری که فراموش کرده بود؟

دیگر روایت است از حسن بن محمد اشعری که وارد شد کتابت ابی محمد علیه السَّلَامُ در اجرای حکم بر جنید که کشنده فارس بن حاتم بن ماهویه بود و از آن ابی الحسن و

ص: 594

برادر من پس چون ابو محمد علیه السَّلَامُ در گذشت ورود استیناف شد از حضرت صاحب الامر علیه السَّلَامُ از برای ابی الحسن و صاحب او و وارد نشد در امر جنید چیزی پس من از برای این غمگین بودم که خبر مرگ جنید رسید.

و صاحب كتاب «كفاية المؤمنين» كه مترجم كتاب «خرایج و جرایح» است می گوید که روایت است از محمد بن یوسف شاشی که :گفت از عراق سفر کردم مردی را دیدم که او را محمد بن الحصين الکاتب می گفتند، و قبل از آن او را دیده بودم و با او سبقت آشنایی داشتم صاحب تجمل بسیار و تموّل بیشمار بود و مال امام علیه السَّلَامُ را از اموال خود اخراج کرده و جمع نموده بود، چون مرا دید، پرسید که: هیچ نوع تدبیری میدانی که بری الذمه شوم؟ گفتم بلی جوانی است علوی، فرزند امام - عسکری علیه السَّلَامُ و از او دلالات باهرات و معجزات ظاهرات بسیار دیده ام و شنیده ام و یقین می دانم که امام و خلیفة الرحمن در این زمان اوست محمّد بن الحصین :گفت چون به خدمتش توانم رسید؟ :گفتم او را کسی نمی تواند دید، زیرا که به سبب خوف اعادی مختفی است و لیکن حاجز به خدمات آن حضرت قیام می نماید و ایضاً توقیعات آن حضرت به شیخ ابی القاسم بن روح می آید و در مکاتیب خود مشکلات خلق را حل می نماید.

گفت: من به آن حضرت معرفت ندارم به سخن تو اعتماد می کنم، اگر خلاف گفته باشی در قیامت با تو مؤاخذه خواهم کرد گفتم چنین باشد که تو می گویی، مرا هیچ شکی در این نیست که ابن الحسن علیه السَّلَامُ امام به حق و خلیفهٔ مطلق است، و بعد از این مکالمه از یکدیگر جدا شدیم و چون از این تاریخ مدت دو سال گذشت، مرتبهٔ دیگر با محمد بن الحصین در وقتی که متوجه به جانب عراق بودم ملاقات کردم :گفتم حال تو چیست؟ و با آن مال چه کردی؟ گفت یک مرتبه دویست دینار به دست عابد بن کعکی فارسی و احمد بن علی کشوفی فرستادم و عریضه ای نیز به خدمت

ص: 595

آن حضرت ارسال داشتم، و استدعای دعا نمودم، جواب آمد که: آن دویست دیناری که ارسال داشته بودی واصل شد و بر ذمه تو از جمله هزار دیناری که از حق ما بود این وجه به ما رسید، چون توقیع رفیع آن سرور را خواندم، به خاطرم رسید که هزار دینار آن حضرت را بر من حق بود و مرا فراموش شده بود و ایضاً آن حضرت نوشته بود که اگر خواهی که باقی آن وجه را مقاطعه ،نمایی باید که از مشورت ابی الحسن ازدی که الحال در ری ساکن است بیرون نروی و بعد از ورود این توقیع بر من یقین شد که آن حضرت امام زمان و خليفة الرحمن است.

راوی :گوید گفتم به محمّد بن الحصين الكاتب :که آیا راست و صحیح بود آن چه تو را به آن راه نمودم؟ گفت: ای والله! (یعنی بلی به خدا قسم) در اثنای این حکایت کسی خبر موت حاجز به ما رسانید و محمّد بن الحصین از موت حاجز به غایت اندوهگین گردید گفتم بسیار اندوه مدار که آن حضرت را فوت حاجز معلوم بوده که تفويض مشورت این امر به ابی الحسن ازدی فرموده.

و ایضاً صاحب «کفایه» می گوید روایت است از ابن مسرور طباخ که گفت کتابتی به حسن بن راشد نوشتم مضمون آن که در این ایام مرا فقر و احتیاج به غایت دریافته امید آن که در این تشویش مرا دستگیری نمایی و قبل از آن که ارسال آن مکتوب کنم به جانب رحبه آمدم جوانی دیدم ،گندمگون که هرگز به حُسن و صورت او کسی ندیده بودم دستم گرفت و صره سفیدی در دستم نهاد بر آن همیان نوشته بود که دوازده دینار است و بر جانب دیگر نوشته بود که مسرور طباخ

شیخ طرابلسی در کتاب فرج کبیرش می گوید که همیشه حال برین منوال بوده که هر چه از خمس و هدیه و غیر آن به آن حضرت می رسانیده اند، آن جناب به مصرف می رسانیده.

و ایضاً صاحب «کفایه» می گوید روایت است از جعفر بن حمدان از حسن

ص: 596

بن حسین استر آبادی که گفت: در طواف بیت الحرام بودم در عدد اشواط طواف شک کردم و متفکر بودم که آیا این طواف را تمام کرده ام یا نه که ناگاه دیدم جوانی خوش روی با و جاهت تمام پیش آمد و گفت: هفت شوط دیگر تمام کن و از نظرم غایب شد دانستم که آن طواف تمام بوده و بعد از تکمیل هفت شوط شک کرده ام.

و هم او می گوید که: و ایضاً از راوی سابق مروی است که گفت: شنیدم از علاء بن احمد که او از ابی رجا نصر مصری روایت کرد و او از کبار صلحای زمان خود بود و تولد او در مداین و نمو او در مصر شده بود گفت بعد از آن که حضرت ابی محمد یعنی حضرت امام حسن عسکری علیه السَّلَامُ به جوار رحمت پروردگار خود واصل شد، در طلب وصی او می بودم و در بلاد و امصار جهت تحقیق جانشین آن قبله ارباب یقین سعی می نمودم و می دانستم که خلف صدق آن حضرت حجة بن الحسن علیه السَّلَامُ است، اما می گفتم تا من آن حضرت را نبینم اطمینان قلب مرا حاصل نمی شود، روزی با خود گفتم احتمال دارد که اثری از مطلوب من بعد از دو سه سال ظاهر شود؟ ناگاه آوازی شنیدم و کسی را ندیدم که گفت ای نصر بن عبد ربه به اهل مصر بگوی که آیا شما رسول خدا را دیدید و به رسالت او گرویدید یا آن که موقوف داشتید تصدیق آن حضرت را به دیدن او؟

ابو رجاء گوید که از شنیدن این سخن به غایت متعجب شدم و گفتم این شخص از کجا دانست که پدرم عبد ربه نام داشته و حال آن که من رضیع بوده ام که پدرم در مداین وفات کرده، و ابو عبدالله نوفلی مرا در کودکی به مصر آورده، و همه کس مرا او می دانند؟ پس دانستم که این صدا از برای آن بود که آن شک که به حجّة بن الحسن علیه السَّلَامُ داشتم مرتفع گردد پس در ساعت متوجه مصر شدم و مردم آن دیار را خبر دادم و جمعی کثیر قائل به امامت آن حضرت شدند.

پسر و هم صاحب «کفایه» می گوید: روایت است از علی بن محمد رازی مشهور به

ص: 597

کلینی که گفت: جمعی کثیر از اصحاب ما ما را خبر دادند که حضرت صاحب الزمان - علیه صلوات الرحمن - غلامی را به نزد ابی عبدالله فرستاد جهت بهای بعضی از امتعه که نزد ابی عبدالله بود و ابو عبدالله در آن وقت که متاع ها را فروخت هجده قیراط و یک حبه ناقص بود، ابو عبدالله از مال خود مقدار مذکور را وزن نمود و آن مبلغ معین را به تمام و کمال مصحوب آن غلام به خدمت آن سرور انام ارسال داشت، چون آن غلام آن مبلغ را به یکی از ملازمان آن حضرت تسلیم نمود و آن ملازم آن مبلغ را به خدمت آن حضرت حاضر ساخت آن حضرت به دیناری اشارت فرمود که این دینار را به نزد ابی عبدالله فرستید که او تکمیل از مال خود به هجده قیراط و یک حبّه نموده چون آن دینار را وزن کردند همان هجده قیراط و یک حبه بود و به امر آن حضرت به نزد ابی عبدالله جنید باز پس فرستادند.

حدیثی روایت کرده ابن بابویه - رحمة الله علیه و یکی از بزرگان علمای امامیه ترجمه آن را در کتاب خود ایراد نموده به جهت اختصار بر وجهی که آن دانشمند شیعی روایت فرموده نقل می نماید آن بزرگ دین ترجمۀ آن حدیث را به این طریق در کتاب خود ثبت نموده که سعد بن عبدالله بن ابی خلف اشعری قمی - عليه الرحمة

گفت: روزی مرا اتفاق صحبت افتاد با مخالفی و در امامت میان من و او مناظره می،رفت تا بحث ما به جایی رسید که آن مخالف گفت :که آیا ابوبکر و عمر از روی طوع و رغبت اسلام آوردند یا از راه جبر و اکراه؟

من متفکر شدم که اگر بگویم جبر بود کار به کارد و خنجر رسد و اگر بگویم طوعاً بود بگوید مؤمن کافر نمی شود بعد از آن ایمان پس با او مدارا کردم و شغلی را بهانه ساختم و جواب را به ساعت دیگر انداختم و به خدمت احمد بن اسحاق رفتم که از او تحقیق کنم گفتند که او به زیارت امام خود رفته به سامره، به خانه آمدم و استری که داشتم بر آن سوار شده از پی او راهی شدم و در منزل اوّل به او رسیدم، پرسید که در

ص: 598

چه خیالی؟

گفتم: به خدمت امام علیه السَّلَامُ می روم که مسئله ای چند مشکل شده بپرسم اماما :گفت مبارک است و بهترین رفیقانی تو از برای من پس به سامره رسیدیم و در کاروانسرایی دو حجره گرفتیم و به حمام رفته غسل توبه و زیارت کردیم و احمد انبانی را در چادر پیچیده بر دوش نهاد و در راه تسبیح و تهلیل می کردیم و صلوات می فرستادیم تا به درخانه مولای خود رفتیم و داخل ،شدیم امام را دیدیم که در کنار صفه نشسته و بر دست راستش پسری ایستاده که گویا بدر است که الحال طالع شده، سلام کردیم و جوابی از روی محبت و اکرام دادند و احمد انبان را بر زمین نهاد امام علیه السَّلَامُ کاغذی در دست داشت و نگاه می کرد و در زیر هر سؤالی جوابی می نوشت، پس به آن پسر :گفت در این انبان هدیه های موالیان است در آن نظر کن، فرمود: این ها به کاری نمی آید چه حلال به حرام ممزوج شده است امام با او گفت: تو صاحب الهامى حلال را از حرام جدا کن پس احمد انبان را باز کرد و کیسه ای بیرون آورد، آن پسر که سروران عالم را سرور است با احمد گفت که این از فلان بن فلان است و در میان این سه دینار طلاست یکی از فلان بن فلان است و عیب دارد و یکی را فلان از فلان دزدیده و باقی چیزهایی را که در آن کیسه بود برین قیاس حلال و حرامش را نام برد و تمیز نمود و همچنین احمد بن اسحاق یک یک کیسه ها را بیرون می آورد و عیب هر یک را آن حضرت می گفت و در آخر :فرمود این ها را به صاحبانش برسان و بعد از آن :گفت جامه ای که فلان عجوزه به دست خود رشته و بافته کو؟ احمد آن را بیرون آورد و آن جامه مقبول گشت پس امام علیه السَّلَامُ رو به من کرده فرمود: مسائل خود را از پسرم بپرس که جواب بر وجه صواب می گوید، و چون من خواستم که عرض کنم حضرت صاحب علیه السَّلَامُ ابتدا نموده قبل از آن که من کلمه ای بگویم، فرمود که چرا با آن مخالف نگفتی که اسلام آن دو تن نه طوعاً بود و نه کرهاً، بلکه اسلام شان طمعاً

ص: 599

بود چه هر دو از کاهنان شنیده بودند و از اهل کتاب به ایشان رسیده بود که محمد صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ و آله و سلم مالک شرق و غرب خواهد شد و نبوّت او تا روز قیامت باقی است و صاحب ملک عظیم خواهد بود به طمع آن که هر یک ملکی شوند و صاحب حکومت گردند، اظهار اسلام کردند و چون دیدند که پیغمبر صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ و آله و سلم ولایتی به ایشان نداد و نمی دهد رفیقان به هم رسانیدند و در شب عقبه کمین کردند که از شترش بیندازند و جبرئیل فرود آمد و خبر به رسول داد و آن حضرت یک یک را نام برده فرمود بیرون آیید که مراخبر ،دادند و حذیفه همه را دید و شناخت چنان چه طلحه و زبیر هم با امیرالمؤمنین بیعت کردند، به طمع آن که حکومتی بیابند و بیعت از روی جبر نکردند، و چون از جواب مسائل من فارغ شد با احمد :گفت تو در این سال به رحمت حق خواهی رفت و احمد کفن طلبید ابو محمد علیه السَّلَامُ فرمود که در وقت حاجت به تو خواهد رسید احمد چون به حلوان رسید تب کرد و شبی که فوت می شد دو کس از جانب ابو محمد علیه السَّلَامُ رسیده و کفن و حنوط آوردند و بر او نماز کرده برگشتند.

و بعد از نقل این ،کلمه آن بزرگ دین می فرماید که این حکایت دراز بود ما کوتاه و مختصر کردیم.

ايضاً دیگری از آن ها که آن حضرت را دیده اند؛ ابو محمد عجلی است که یکی از شیعیان زری به او داد که به جهت حضرت صاحب الامر علیه السَّلَامُ حج کند و این عادت شیعیان ،بود این ابو محمد پیری بود از صلحای شیعه و او را دو پسر بود یکی عابد و صالح و دیگری فاسق و فاجر و ابو محمد از آن زر حصه ای به آن فاسق هم داد حکایت کرد که چون به عرفات رسیدم جوانی دیدم ،گندمگون خوش روی خوش ،لباس که پیش از همه کس به دعا و تضرّع مشغول بود چون وقت روانه شدن مردم ،بود به من ملتفت شده گفت ای !شیخ از خدا شرم نداری؟ گفتم در چه باب یا سیدی و مولای؟! فرمود: حج به تو می دهند از برای آن که می دانی و تو از آن زر به کسی

ص: 600

می دهی که شراب می خورد و آن زر را صرف فسق می کند؟ و نمی ترسی که چشمت برود؟ و اشاره به یک چشم من کرد و من خجل شده روانه شدم، و چون به خود افتادم هر چند نظر کردم او را ندیدم و از آن روز باز بر آن خجالت باقیم و برآن چشم می ترسم

استاد شیخ الطایفه (یعنی محمد بن محمد بن النعمان الملقب بالمفيد)، روايت کرده که چهل روز تمام نشده بود که در همان چشمش قرحه ای پیدا شد و نابینا گشت و دانست که آن جوان حضرت صاحب صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ و آله و سلم بوده و او را نشناخته.

دیگر روایت است از احمد بن ابی روح که گفت زنی از اهل دینور مرا به منزل خود طلبید اجابت کردم و نزد او رفتم گفت یابن ابی روح تو را از سایر مردمان به زیور دیانت آراسته و به حلیۀ امانت پیراسته می دانم و می خواهم که چیزی بر سبیل ودیعت به تو دهم که محافظت آن را بر ذمۀ خود لازم ،دانی، و به صاحبش برسانی، :گفتم اگر خواست الهی باشد این کار می کنم پس کیسه ای حاضر کرد که پر از دراهم و دنانیر بود و مهر بر آن نهاد و گفت این کیسه را نمی گشائی و نظر بر آن چه در این است نمی کنی و به آن کسی می رسانی که خبر دهد تو را بر آن چه در این کیسه است، و این دستبند که به ده دینار می ارزد و سه سنگ در میان آن است که در بازار جوهریان به ده دینار قیمت کرده اند، ایضاً به آن حضرت تسلیم می نمایی و مرا حاجتی است، حاجت مرا به خدمت آن سرور عرض می کنی و جواب وافی اگر میسر شود، قبل از آمدن خود به من ارسال می نمایی گفتم حاجت تو چیست؟ گفت: ده دینار مادرم در حين عروسی من قرض کرده بود و به من وصیت کرده که آن قرض را ادا نمایم و الحال فراموش کرده ام که مادرم از که قرض ،نموده و مرا به که ده دینار می باید داد؟ پس آن مال را از آن زن گرفتم و متوجه سفر بغداد شدم و بعد از طی مراحل و قطع منازل به دارالسلام بغداد ،رسیدم و به مجلس حاجز بن یزید و شاء در آمدم و بعد از

ص: 601

سلام در خدمت آن عالی مقام نشستم گفت حاجتی هست؟ گفتم: کیسه بر سبیل ودیعت نزد من است و صاحب این مال با من قرار داده که از هر که کمیت و کیفیت آن چه در این کیسه است و اسم آن شخص که ارسال داشته بشنوم و آن را تسلیم او ،نمایم اگر تو مرا خبر دهی به خصوصیت این مال به تو تسلیم می کنم حاجز گفت مأمور به اخذ این مال ،نیستم و قبل از آمدن تو رقعه ای از حضرت صاحب الزمان - عليه و على آبائه صلوات الرّحمن - به من آمده که چون احمد بن روح نزد تو آید، او را با خود به جانب سر من رأی بیاور گفتم سبحان الله مقصود و مطلوب من همین بود، پس به موافقت حاجز به بلده فاخره سر من رأى آمدم و بر در سرای سعادت انتهای حضرت امام حسن عسکری علیه السَّلَامُ حاضر شدم، و حاجز ب-ه ام-ر آن حضرت مراجعت نمود ناگاه خادمی بیرون آمد و متوجه من شد و گفت: احمد بن ابی روح تویی؟ گفتم بلی رقعه ای به من داد و گفت این نامه را بخوان چون آن مکتوب سعادت مصحوب را گشودم نوشته بود «بِسْم اللهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ» یا بن ابی روح به ودیعت به تو داده عاتکه بنت دیرانی کیسه ای را که به اعتقاد تو در آن کیسه هزار درهم است و حال آن که غیر آن است که تو گمان داری و به امانت به تو داده بود و مقرر د شته که همیان را نگشایی و نظر بر آن چیزی که در آن کیسه است نکنی و آن چه در آن کیسه است هزار در هم است و پنجاه دینار و با تو قطعه ای از زیور زنان است و بعضی نقل کرده اند که فرمود با تو گوشواری است که بنت دیرانی گمان کرده بود که به ده دینار می ارزد و بلی راست گفته با آن دو نگین که بر آن قطعه ای حلی نشانیده اند به ده دینار می ارزد و ایضاً سه دانه مروارید در آن قطعه است که به ده دینار خریده شده لیکن الحال زیاده از آن می ارزد که خریده بود باید که آن قطعه زرینه را به فلان خادمه ما دهی که ما آن را به او بخشیده ایم، و بعد از آن متوجه بغداد گردی، کیسه دراهم و دنانیر را آن جا به حاجز بن یزید و شاء تسلیم ،نمایی و آن چه جهت خرجی راه به تو عطا

ص: 602

نماید قبول کنی و چون به دیار خود ،رسی عاتکه بنت دیرانی را بگوی که آن ده دینار که مادرت قرض کرده بود و در عروسی تو خرج نمود و الحال فراموش کرده ای که از که قرض کرده بود؟ یقین بدان که آن ده دینار از دختر احمد است و از ناصبیه بود و ،مرد او را رخصت است از جانب ما اگر خواهد آن ده دینار را به برادران آن ناصبیه تقسیم کند ای پسر ابی روح باید که دیگر اظهار محبت جعفر نکنی و به قول او عمل ،ننمایی و بشارت باد تو را به آن که عمر نام دشمن تو ،مرد و مال و زن او نصیب تو خواهد شد.

پس بنابر امر آن حضرت متوجه بغداد شدم و در آن ساعت که به دارالسلام بغداد رسیدم به خدمت حاجز بن یزید رفتم و صُرّه را تسلیم او کردم چون تعداد نمود هزار در هم و پنجاه دینار همچنان که آن حضرت از آن خبر داده بود، حاجز از آن پنجاه دنیار سی دینار را به من داد و گفت حضرت صاحب الزمان - عليه صلوات الرحمن - به من امر کرده که این مبلغ را به جهت مایحتاج تو در این سفر به تو دهم، پس دینارها را از حاجز گرفتم و او را وداع کرده از بغداد متوجّه بلاد خود شدم، در همان ساعت که به به خانه خود رسیدم شخصی به من خبر داد که عمر که دشمن تو بود از این دار فنا دار بقا واصل شد و بعد از مدت چهار ماه زوجه عمر با تجمّل بسیار و مال بیرون از حساب و شمار به نکاح من درآمد و بعد از ارتباط و اختلاط من با آن زن سه هزار دینار و صد هزار درهم به من واصل گردید.

دیگر شیخ الطائفة المحقة شيخ ابو جعفر طوسى - نور الله مرقده - در کتاب «الغيبة» به اسناد خود نقل کرده از حبیب بن يونس بن محمد بن شاذان صنعائی که او :گفت در آمدم به مجلس علی بن مهزیار در اهواز و سؤال کردم از آل ابی محمد - علیه السّلام گفت ای برادر سؤال از امر عظیمی نمودی من بیست مرتبه حج گزاردم و هر مرتبه طلب دیدن امام - علیه السّلام - می کردم و هیچ راهی به مراد

ص: 603

نمی یافتم تا شبی در خواب قائلی را دیدم که می گوید ای علی بن ابراهیم خدای تعالی تو را اذن حجّ داد، در آن شب غافل نشدم (یعنی دیگر خواب نکردم و از فکر آن رؤیای صادقه به در نرفتم )تا صبح رسید و در کار خود متفکر بودم و شب و روز چشم به رسیدن موسم داشتم (یعنی انتظار موسم می کشیدم) و چون وقت رسید کارسازی کرده متوجه مدینه شدم و در مدینه جستجوی آل ابی محمد علیه السَّلَامُ کردم اثری و خبری از آن ندیدم و نشنیدم و چند روزی در مدینه اقامت نمودم، و هم چنان در اندیشه امر خود بودم تا بیرون رفتم از مدینه و در جحفه روزی چند اقامت نمودم و همچنان در اندیشه امر خود بودم و از آن جا به غدیر که در چهار فرسخی جحفه است رفتم و چون داخل مسجد شدم بعد از نماز رو بر خاک مالیدم و در دعا و تضرّع به درگاه حضرت حق تعالی کوشیدم و متوجه عسفان شدم و همه جا همچنین در تضرع و زاری بودم تا به مکه رسیدم و روزی چند در مکه اقامت نمودم و طواف کعبه می نمودم و به اعتکاف به سر سپردم شبی در طواف بودم که جوانی خوبروی خوشبوی دیدم که می خرامید و بر دور خانه می گردید پس مهربان شد به او دلم پیش رفتم و خود را بر او مالیدم با من گفت: از مردم کجایی؟ گفتم از اهل عراقم گفت از کدام عراق؟

گفتم: ،اهواز گفت خصیب را می شناسی؟ گفتم رحمت کند خدای تعالی برو، او داعی حق را لبیک اجابت گفت او نیز گفت خدا بر او رحمت کند، چه دراز بود شب او (یعنی به خواب نمی رفت که شب بر او کوتاه نماید) شب ها را به عبادت می گذرانید و چه بسیار بود از دنیا بریدن او و میل به مولی کردن او و چه بسیار بود اشک چشم او یعنی بسیار می گریست از ترس خدا آیا می شناسی علی بن ابراهیم بن مهزیار را؟ گفتم منم علی بن ابراهیم گفت خدا بر تو تحیت فرستد ای ابوالحسن چه کردی با آن نشانی که میان تو و ابو محمد حسن بن علی بود؟

ص: 604

گفتم: آن با من است، گفت: بیرون ،آر دست در بغل کرده بیرون آوردم، و آن چنان که از حدیث دیگر مستفاد می گردید آن انگشتری بوده، چون آن نشان را دید گریان گردید چنان که آواز به گریه بلند گردانید بعد از آن مکرّر گفت که: «أُذِنَ لَكَ الآنُ» (یعنی تو را اکنون دستوری دادند) ای پسر مازیار به سوی رخت و متاعت باز گرد و چون شب در آید برو به جانب شعب بنی عامر که آن جا مرا خواهی دید، پس به منزلم بازگشتم و چون ادراک وقت نمودم کار سازی کرده، رخت بر شتر بستم و بر آن برنشستم و خود را به تعجیل به شعب بنی عامر ،رسانیدم آن جوان را دیدم ایستاده و ندا می کند که: به نزد من آی، و به سوی من گرای ای ابوالحسن! چون پیش رفتم بر من سلام کرد و گفت مرکب بران ای برادر و با یکدیگر همزبانی می کردیم تا از کوه های عرفات در گذشتیم و رفتیم به جانب کوه های منی و فجر اوّل دمید و در آن وقت به میان کوه های طایف رسیده بودیم آن جا به نزول و به نماز شب مرا امر نموده و بعد از فراغ از نماز و تعقیب و سجود سوار شدیم و رفتیم تا بر ذروه طایف بر آمد، پس :گفت آیا می بینی چیزی را؟ گفتم بلی پشته ریگی و بر آن خرگاهی، که افروخته شده است از نور می بینم و چون آن را دیدم آسود دلم گفت: آن جاست امل و رجا، پس شتر راندیم تا از آن ذروه به زیر آمدیم بعد از آن گفت فرود آی که این جا ذلیل می گردد هر صعبی و خاضع می گردد هر جباری و زمام ناقه از دست بگذار گفتم به امید محافظتِ که بگذارم؟ گفت: این حرم حضرت قائم علیه السَّلَامُ است، داخل نمی شود در آن الا مؤمن و بیرون نمی رود از آن الأ مؤمن، خاطر جمع ،دار زمام راحله را از در گذاشتم و رفتیم تا به در آن خرگاه رسیدیم او پیشتر داخل گردید، و بعد از آن بیرون آمده، گفت: در آی که در این جا سلامت است چون در آمدم او را دیدم (یعنی حضرت صاحب الامر علیه السَّلَامُ را) نشسته بردی را وشاح ساخته بود و برد دیگر را ازار عالم گردانیده و گوشۀ بُرد را بر دوش افکنده چون شکوفۀ ارغوان که بر آن شبنم نشسته

ص: 605

باشد و مانند غصن بان و شاخ ،ریحان بخشنده و سخی و تقی و نقی.

و در بعضی دیگر از احادیث از علی بن ابراهیم بن مهزیار به این عبارت نقل شده که گفت: «فَرَأَيْتُ وَجْهَهُ مِثْلُ فَلْقَةِ قَمَرِ» و در بعضی از نسخ در آن حدیث «فَرَأَيْتُ وَجْهاً» واقع است.

مجملاً علی بن ابراهیم مذکور گفت که آن حضرت طویل شامخ و قصير لازق نبود (یعنی بسیار بلند و پر کوتاه نبود) بلکه میانه بالا بود و سر و روی مبارکش گرد و مدور و پشانی نورانیش گشاده و هموار و ابروهای دراز مقوس باریک بینی مبارکش قدری کشیدگی داشت و سر بینی باریک و میان بینی شریفش اندکی بلند بود، و عارض پرنورش کم ،گوشت اما نه بر وجهی که و جنتین مرتفع شده باشد، ب--ر رخسار راستش خالی بود که گویا خُرده ای مشک بود بر ریزه ای عنبر، و این مبالغه است در خوبی و خوشایندگی ،خال چون دیدم آن حضرت را شتاب گرفتم به سلام کردن آن حضرت به نیکوتر و جهی جواب داد و از حال اهل عراق (یعنی شیعیانی که از اهل عراق بودند )پرسید ،گفتم ای سیّد من جلباب ذلت و خواری بر ایشان پوشیده اند و ایشان در میان قوم یعنی در میان مخالفان خوار و ذلیلند آن حضرت فرمود که ای پسر مازیار به درستی که شما بر ایشان مالک خواهید شد آن چنان که ایشان مالک شدند بر شما و در آن روز ایشان خوار و ذلیل خواهند بود گفتم ای سید من دور شد حاجت و به درازا کشید مطلب گفت ای پسر مازیار پدرم ابو محمد عهد کرده با من که مجاورت ننمایم با قومی که غضب کرده است خدای تعالی بر ،ایشان و دور ساخته از رحمت خود ایشان را و مرایشان راست رسوایی و خوار شدن در دنیا و آخرت و مر ایشان را است عذابی دردناک و امر کرده است مرا که ساکن نشوم در جبال، الآ در دشت و ناهموار آن و در بلاد الا خالی آن، و حضرت الله تعالی که خداوند و صاحب اختیار شماست تقیّةً هویدا گردانیده و آن را بر مؤمن

ص: 606

موکل ،ساخته و من در تقیه ام تا روزی که مرا دستوری ،دهد، و خروج کنم، گفتم: ای سیّد من این امر کی خواهد بود؟ آن حضرت وقتی معین قرار نداد، بلکه ذکر بعضی از علامات فرموده؛ گفت هر گاه حایل شوند و جدایی افکنند میان شما و میان راه کعبه و ماه و آفتاب یکجا جمع شوند و کواکب و ستارها بر دور ماه و آفتاب در آیند، گفتم: این کی خواهد بود؟ فرمود: در سالی چنین و چنین دابة الأرض بیرون خواهد آمد از میان صفا و مروه و با او عصای موسی و خاتم سلیمان خواهد بود و خواهد راند مردمان را به جانب محشر علی بن ابراهیم ابن مهزیار گفت: روزی چند نزد آن حضرت اقامت نمودم و دستوری داد مرا به خروج بعد از آن که استقصاء مسائل از برای خود نموده بودم و بیرون آمدم به جانب منزل خود و از مکه به کوفه رفتم و غلام من با من بود که خدمت کند مرا و دیگر رفیقی نداشتم و به غیر از خیر و خوبی در آن راه چیزی ندیدم.

این حدیث نیز مؤید آن معنی است که وقت ظهور صاحب الامر علیه السَّلَامُ را نمی داند به غیر از حضرت حق تعالی زیرا که آن حضرت در جواب علی بن ابراهیم بن مهزیار که گفت: «مَتی يَكُونُ هَذَا الْأَمْرُ» (یعنی این امر کی خواهد بود؟) ذکر علامتی چند فرمود که وقت ظهور آن علامات نیز معلوم نیست، بلکه وقت آن علامات بر آن جناب هم مخفی است.

کسانی که در زمان امام عسکری علیه السَّلَامُ به خدمت آن حضرت نایل شدند و بسیار کسی در ایام حیات والد ماجد حضرت حجّت به این سعادت مستسعد :گشته اند مثل يعقوب بن منقوش

ابن بابویه به اسناد خود روایت کرده که یعقوب مذکور گفت در آمدم به منزل حضرت ابی محمد حسن بن علی علیهما السَّلَامُ ، آن حضرت در آن خانه بر دکه ای نشسته بود، و در جانب راست آن حضرت حجره ای بود و پرده ای بر در آن حجره آویخته، من با

ص: 607

آن حضرت گفتم که ای سید من ! صاحب امر کیست (یعنی: بعد از شما امر امامت به که تعلق دارد)؟

آن حضرت فرمود که پرده را بردار چون برداشتم پسری بیرون آمد خماسی (پنج ساله) که او را ده یا هشت بود (یعنی اگر چه پنج ساله بود هر که می دید گمان می برد که ده ساله یا هشت ساله باشد) آن پسر عالی گهر روشن پیشانی و سفید روی با چشم های درخشنده و کف های ستبر و زانوهای پیش آمده بود و بر سر مبارک گیسو ،داشت آمد و بر ران مطهر پدر نشست آنگاه امام علیه السَّلَامُ فرمود که این است صاحب شما، بعد از آن حضرت صاحب الامر - صلوات الله عليه - برخاست و امام علیه السَّلَامُ فرمود که ای فرزند من داخل شو تا وقت معلوم، پس حضرت حجت داخل آن حجره شد، و من آن حضرت را می دیدم بعد از آن امام علیه السَّلَامُ با من گفت که: ای یعقوب! ببین کیست در این حجره چون درآمدم در آن حجره هیچ کس را ندیدم.

دیگر روایت کرده است از محمد بن معاوية بن حكيم و محمد بن ایوب بن نوح و محمّد بن عثمان ،عمری که ایشان گفتند عرض کرد بر ما حضرت ابو محمد حسن بن علی علیهما السَّلَامُ فرزند خود را - صلوات الله علیه - و ما در منزل آن حضرت بودیم و چهل مرد بودیم و فرمود این امام شماست بعد از من و خلیفه من است بر شما اطاعت نمایید او را و متفرق و پراکنده مشوید بعد از من که اگر پراکنده شوید هلاک می شوید در دین خود (یعنی زیان کار خواهید بود )و بدانید و آگاه باشید که بعد از امروز او را نخواهید دید.

ذکر معجزات حضرت مهدی علیه السَّلَامُ از زمان ولادت تا زمان مؤلّف این کتاب و معجزات آن حضرت آن چه از وقت ولادت تا به امروز ظاهر شده بسیار است سوای آن چه از این زمان تا زمان ظهور آن حضرت و از آن وقت تا اوان رحلت ظاهر خواهد شد ما در این مختصر به نقل قلیلی از معجزات که قبل از این از آن سرود ظاهر

ص: 608

شده و قطب الملة و الدین راوندی له در کتاب «خرایج» روایت کرده، و مضمون آن را صاحب كفاية المؤمنين به قید عبارت در آورده و شیخ مفید و غیر او در کتب خود ذکر نمودهاند اکتفا می نماییم.

صاحب کتاب «خرایج» می گوید از آن جمله است آن چه روایت کرده اند از يعقوب بن یوسف ضراب که از بنی غسان بود که گفت: وقتی از اصفهان متوجه مکه معظمه - زادها الله تعظيماً و تکریماً - بودم و در آرزوی وصول به آن مکان شریف طئ مراحل و قطع منازل می نمودم تا در عشر اخیر از شهر ذي القعدة الحرام سنة ثمانين و مأتين الهجرية بدان مقام ذی احترام ،رسیدم و با جمعی از رفقای بلد به طلب خانه جهت نزول می گردیدم تا در سوق اللیل به سرایی در آمدم که آن را دارالرضا می،گفتند و در آن منزل عجوزه ای سمراء (یعنی گندم گون) خمیده قامت دیدم، از او پرسیدم که صاحب این سرای دلگشای تویی؟ پیرزن :گفت من خادمه و محکومه ایشانم و مرا حضرت امام حسن عسکری علیه السَّلَامُ در این سرای سعادت انتما مسكن ،داده پس به رخصت آن عجوزه با رفقا در آن منزل نزول کردیم و بعد از استقرار خاطر به نزول آن ،مقام متوجه مسجد الحرام شدیم و طواف به جای آوردیم و متوجه منزل شدیم چون به نزدیک دارالرضا رسیدیم در گشوده گردید و ندانستیم که گشایندۀ آن باب که بود؟ و روشنی چراغی مشاهده گردید، با آن که روز بود پس به درون سرای در آمدیم جوانی گندمگون که از کمال ریاضت جمال خورشید مثالش مایل به زردی می نمود و از ناصه مبارکش آثار عبادت و علامات زهادت لایح بود ﴿سيمَاهُمْ فِي وُجُوهِهِمْ مِنْ آثَرِ السُّجُودِ﴾ (1) دیدم که توجه به جانب غرفه ای نمود که آن جا می بود، یعقوب بن یوسف :گفت خواستم که به خدمت آن جوان روم و زمانی از

ص: 609


1- سوره فتح آیه 29

کلام معجزه نظامش محفوظ و بهره مند شوم دیدم که عجوزه بیرون آمد و گفت: کسی را رخصت صعود بر این غرفه نیست زیرا که بعضی از اهل سر و صلاح در این بالا ماؤی دارند چون از رفتن به خدمت آن جوان ممنوع گشتم، وقتی پنهان از رفقا به آن عجوزه :گفتم ای !مادر آرزو دارم که احوال این جوان خاطر نشان من شود، عجوزه :گفت تو را اراده دانستن حال این جوان است و مرا تمامی همت مصروف به کتمان آن بنابر رفاقت تو با جمعی از مخالفان و معاندان تو را نصیحت می کنم که احوال خود را از رفقا پنهان ،داری و ایشان را صاحب راز خود و ما نشماری گفتم رفقای مخالف من کدامند؟ :گفت آن ها که از بلد تواند و الحال با تو در یک منزل می باشند و قبل از نصیحت عجوزه میان من و آن جماعت جنگ و خشمی بنابر مخالفت دین واقع شده بود، دانستم که آن زن از ایشان برحذر است، دیگر مبالغه نکردم، و در باب ملازمت آن جوان الحاح ننمودم و در حین خروج از اصفهان ده در هم نذر کرده بودم که چون به مکه رسم در مقام ابراهیم علیه السَّلَامُ بگذارم تا هر که را نصیب باشد بردارد، ب-ه خاطرم آمد که آن ده در هم را به خدمت آن جوان ،فرستم پس آن ده در هم را به آن عجوزه دادم و در میان دراهم شش در هم رضویه بود که در زمان خلافت حضرت امام رضا - عليه التحية و الثناء - مضروب شده بود عجوزه آن ها را اخذ نموده و به جانب غرفه ،رفت و اندک زمانی مکث کرد و بعد از آن مراجعت نموده، گفت: می گوید که ما را در این دراهم حق نیست زیرا که تو نذر کرده بودی که در مقام ابراهیم ،اندازی و به محلی دیگر غیر آن صرف نسازی پس دراهم را به من داد و :گفت در آن چه نذر کرده صرف کن و این شش در هم رضویه را مولای من اراده نموده که تبدیل نماید اگر تجویز می کنی به فرمان او عمل ،نمایم و بدل آن دراهم رضوی را به نزد تو آرم گفتم اعزاز و کرامت است پس آن عجوزه بدل آن دراهم را رد؛ و مبدل را اخذ کرد

ص: 610

دیگر روایت است از یوسف بن احمد جعفری که در سنه ست و ثلثمائه (306) به شرف طواف بیت الله الحرام مشرف شدم و مدت سه سال مجاورت مکه معظمه - زاد الله شرفاً و تكريماً - نمودم و بعد از آن متوجه سفر شام شدم، در بعضی از منازل نماز صبح از من فوت شد از محمل فرود آمدم و وضو کردم تا نماز را قضا کنم ناگاه چهار مرد دیدم که در محمل منند از حدوث این واقعه به غایت متعجب شدم، پس یکی از ایشان با من گفت :که از ترک نماز خود تعجب نمی کنی و از دیدن ما تعجب داری؟ گفتم تو چه دانستی که من نماز صبح را قضا کردم؟ گفت: حضرت صاحب الزمان علیه السَّلَامُ با ماست اگر خواهی به تو بنمایم گفتم ای والله که به دیدار مبارک آن کعبه رضا و قبلهٔ اتقیاء بسیار آرزومندم اشارت به یکی از آن چند تن کرد، :گفتم امام زمان را آثار و علامات است که به آن از سایر مردمان ممتاز می گردد، گفت: می خواهی که ببینی شتر خود را که با آن چه بر آن بار کرده جمیع به طرف آسمان بالا رود؟ یا آن چه بر شتر داری تنها به جانب آسمان صعود نماید؟ گفتم: هر یک از این دو امر که واقع شود دلیلی واضح و برهانی لایح خواهد بود.

پس آن جوان که به من نموده بود اشاره فرمود: دیدم که به مجرد اشاره او شتر و آن چه بر او بود، جمیع از زمین جدا شده؛ متوجه به جانب آسمان شد، بعد از وقوع این امر با کمال اضطراب به خدمت آن حضرت دویدم و دست و پای مبارک او را ،بوسیدم جوانی دیدم اسمر :(یعنی گندم گون) که در میان پیشانی نورانی او از عبادت بسیار نشان سجده مانده بود و از کثرت ریاضیت رنگ جمالِ آفتاب مثالش به زردی میل نموده.

دیگر روایت است از محمد بن ابراهیم بن مهران که گفت جمعی از محبّان خاندان رسالت و شیعیان دودمان امامت و جلالت بدرهای چند از دنانیر و دراهم به پدرم داده بودند، که به خدمت حضرت امام ابی محمد حسن عسکری - صلوات الله

ص: 611

عليه - واصل ،سازد و من به مشایعت والد خود چند مرحله همراهی نمودم، چون دو سه منزلی از وطن خود دور شدیم پدرم را حال متغیر شد، و صورت موت در آینه خیال مشاهده کرد در این حال مرا طلب فرمود و وصیت نموده گفت دنانير و دراهم بسیار به امانت از محبّان اهل بیت نزد من ،است که آن ها را به ملازمان حضرت امام حسن عسکری تسلیم نمایم و الحال مرگ را مقارن حال و قرین احوال خود می بینم و می دانم که هیچ کس مرا غیر از تو از این امانت برىء الذمه نمی سازد، وصیت من به تو آن است که این مال را تصرف ننمائی و به خدمت آن قبله ارباب دین و کعبۀ اصحاب یقین واصل سازی و خاطر مرا از این غم به پردازی، پس بنابر فرموده پدر قبول نمودم که آن مال را به ملازمان حضرت امام حسن عسکری - صلوات الله علیه - رسانم و پدرم بعد از ادای وصیت از جام جانگداز مرگ جرعه فوات چشیده متوجه دار البقاء گردید من بعد از فوت پدر متوجه عراق عرب شدم و قطع منازل و طئ مراحل ،نمودم ناگاه در اثنای ،سفر، روزی این خبر محنت اثر شنیدم که آن حضرت (یعنی: صاحب العسكر و امام حادى عشر - عليه صلوات الله الملک الاكبر ) از دار غرور رحلت نموده و به سرای سرور اقامت فرموده، با خود تفکر کردم که پدرم وصیت کرده که این مال را به خدمت آن حضرت برسانم الحال آن کعبهٔ اقبال به جوار رحمت حضرت ذی الجلال انتقال نموده و من کسی را جانشین و وصی آن حضرت نمی دانم و پدرم در شأن غیر آن عالی شأن وصیتی نکرده، آیا چارهٔ این کار چه باشد؟ آخر به خاطر گذرانیدم که این مال به جانب عراق می برم، و به کسی اظهار حال خود و سبب ارسال این مال نمی کنم اگر خبر واضحی شنیدم و از محنت امانت خلاص گردیدم فهو المراد و الا به هر عنوان که بعد از آن خاطر قرار گیرد صرف نمایم و بر روی فقرا و مساکین در راحت به سبب اتلاف این مال بگشایم چون به بغداد رسیدم از شط گذشته به منزلی رخت اقامت کشیدم، بعد از سه چهار

ص: 612

روز شخصی رقعه ای به من داد چون نظر کردم در آن مکتوب بود که ای محمد بن ابراهیم با تو چندین صره زر همراه است که عددش این است و در هر یک از آن صُره ها فلان عدد از دنانیر و دراهم است چنان و ،چنین اگر وصیت پدر خود به جای خواهی آورد تمامی آن مال را تسلیم قاصد ما باید کرد چون این خبر صحیح و دلیل صریح شنیدم چاره به جز تسلیم آن مبلغ ،ندیدم و جمیع آن چه با من بود مصحوب قاصد آن مجمع المفاخر و المحامد گردانیدم و منتظر می بودم که از وصول مال از آن همای اوج اقبال خبری ،بیابم و ایضاً آرزوی آن داشتم که به خدمت جاروب کشان آن آستان ملائک آشیان رِسَم و استدعا نمایم که همچنان که پدرم به بعضی از خدمات ایشان مأمور بوده و به اخلاص تمام و اهتمام مالا کلام در آن ها سعی می نموده، من نیز بعد از پدر به همان عنوان از خدمتکاران ایشان باشم چون روزی چند از ارسال آن مال بر آمد مکتوبی رسید مضمون دل پذیر و ما صدق تحریرش آن که یا محمد! آن چه ارسال داشته بودی بالتمام واصل گردید و بعد از این تو را به جای پدرت مقیم ساختیم باید که از جادۀ شریعت غرّاء و طریقۀ ملّت بيضاء قدم بیرون ننهی، چون به این نامه مطلع گردیدم به غایت مبتهج و خوشحال شدم و از دارالسّلام بغداد به خانهٔ خود مراجعت نمودم.

دیگر روایت کند ابو عقیل بن عیسی بن نصر که علی بن زیاد صیمری عرضه ای و مصحوب آن اموالی ارسال داشته بود و از ملازمان آستان ملائک آشیان، ملک پاسبان استدعای کفن ،نموده رقعه ای در جواب به او رسانیدند مضمونش :آن که الحال تو را به کفن احتیاج نیست چون مدت عمر تو به هشتاد رسد در آن وقت تو را احتیاج خواهد شد انشاء الله آن چه طلب داشته ای ارسال خواهد شد، چون عمر علی بن زیاد به هشتاد ،رسید از ملازمان حضرت صاحب الزمان علیه السَّلَامُ شخصی کفنی به او داد بعد از وصول کفن علی بن زیاد به جوار رحمت ملک ذی المنن واصل شد.

ص: 613

در اخبار صحیحه مذکور و در کتب آثار صریحه مسطور است که در زمان غیبت صغری توقیعات از نزد حضرت صاحب الزمان - عليه صلوات الله الملک المنان - بیرون می آمد و جمعی مخصوص به اظهار آن توقیعات بودند، به امر آن حضرت آن توقيعات عظیم البرکات را به بسیاری از شیعیان آن سرور انس و جان می نمودند و خلق را از منهیات تحذیر و بر اوامر تحریص می فرمودند، و جمیع مصالح عباد از توقیعات آن کعبه ارباب سداد معلوم می بود، و هر یک از توقیعات آن حضرت معجزه بوده و آن بسیار است و این مختصر را گنجایش مجموع آن نیست قلیلی از آن مسطور ،گشت و اندکی بعد از این مسطور خواهد شد، انشاء الله تعالى.

روایت است از محمّد بن یعقوب از علی بن محمد که توقیعی از حضرت صاحب الامر - عليه صلوات الله الملك الغفور - صدور یافت که محبّان این دودمان باید که زیارت مقابر قریش و حایر نکنند و مراد از مقابر قریش مکانی است که به مرقد منور حضرات کاظمین - عليهما صلوات الله الملک الدارين - مشرف شده، روزی بعضی از شیعیان که بر این معنی مطلع ،نبودند به زیارت آن دو کعبۀ ارباب صفا مشغولی می نمودند که شخصی با قطانی از وزرای خلیفه ایشان را زجر و منع نمود و گفت: خلیفه امر کرده به حبس و قید آن کسی که بعد از این در این مقام به زیارت آید، و بعد از حدوث این واقعه سبب منع از زیارت مقابر قریش که از توقیع آن حضرت مفهوم شده بود معلوم گردید.

دیگر روایت است از شیخ مفید از ابی عبدالله صفوانی، که گفت: به صحبت با سعادت قاسم بن علاء رسیدم و از مواعظ و نصایح او مستفید گردیدم عمرش به صد و هجده رسیده بود و تا زمان هشتاد سالگی صحیح العینین بود، و ملازمت مجلس حضرات عسكريين - عليهما صلوات الله الملک الدارين - می نمود، و قبل از آن که

ص: 614

دیده ی ظاهرش از علت عمی متغیر گردد به یکسال با او حج کردم و بعد از مراجعت حالات در یکی از شهرهای آذربایجان اکثر احیان در خدمت او می بودم و در جمیع توقیعات حضرت صاحب الزمان - عليه و علی آبائه صلوات الرحمن - از او منقطع نمی شد مدتی مدید به دست ابی جعفر عمری توقیع آن حضرت واصل می گردید، و بعد از آن به وساطت ابی القاسم بن روح توقیع میرسید، تا آن که مدت دو ماه مراسله منقطع شد، قاسم بن علاء - رحمة الله علیه از انقطاع توقیعات به غایت متحیر می بود، روزی بوّاب در آمد و بشارت آورد که الحال قاصد فرخنده فالی از جنب آن کعبه اقبال رسید، شیخ قاسم بن علاء - رحمة الله عليه - سجده شکر به جای آورد، و به استقبال قاصد متوجه گردید، قبل از آن که از خانه بیرون ،آید مردی پست بالا در سن کهولت جبه مصری در بر کرده و نعلین عربی پوشیده و توبره ای بر دوش گرفته، به مجلس شیخ قاسم در آمد و شیخ بعد از مصافحه و معانقه توبره را از دوش قاصد فرو گرفت و طشت و ابریق طلبید تا قاصد دست و روی از گرد راه بشست و او را در پهلوی خود نشانید بعد از آن سفره حاضر کردند و شیخ و حضار با قاصد طعام خوردند، چون از طعام دست شستند قاصد برخاست و توقیع همایون و نامه می مون حضرت صاحب الزمان - عليه و علی آبائه صلوات الرحمن - را بیرون آورد، پس شیخ قاسم - رحمة الله عليه - مكتوب سعادت مصحوب را از قاصد گرفته بوسید، و بر فرق سر نهاد و بعد از آن به کاتب خود داد که او را ابو عبدالله بن ابی سلمه می گفتند و کاتب فرمان لازم الاذعان را از شیخ گرفته گشود و بعد از خواندن گریه و زاری و فغان و بی قراری بسیار نمود و دم به دم بر بکاء و حزن می،افزود شیخ قاسم چون احساس گریۀ کاتب نمود، گفت: یا اباعبدالله خیر است گفت ای شیخ! تو را خیر است و مرا مکروه، شیخ گفت چه چیز تواند بود که مرا خیر باشد و تو را مکروه نماید؟ گفت: ای !شیخ مضمون این مکتوب به صدق مشحون آن است که بعد از وصول مکتوب ب-ه

ص: 615

چهل روز تو را از شربت خانه «كُلُّ نَفْسٍ ذَائِقَةُ الْمَوْتِ» (1) جرعه ممات می باید نوشید و از جامه «خانۀ كُلُّ مَنْ عَلَيْهَا فَانٍ» (2) خلعت فوات می باید پوشید، چون هفت روز از ورود این نامه عاقبت محمود بگذرد مریض گردی و چون هفت روز به چهل روز موعود بماند علت عمی از دیده ظاهر تو مرتفع گردد و تیرگی روزنه قصر حیات به نور بصارت مبدل شود، شیخ - رحمة الله علیه - پرسید که در این نامه به سلامت دین من اشارتی واقع شده؟ کاتب گفت: بلی صریحاً بشارتی مذکور گردیده، پس شیخ بی اختیار خندید و به غایت مبتهج و مسرور گردید و قاصد سه ازار و یک حبر یمانی سرخ رنگ و عمامه ای و دو جامه و مندیلی بیرون آورد و گفت: حضرت صاحب الزمان و خليفة الرّحمن - عليه و آله و علی آبائه صلوات الله الملك المنان - جهت کفن شیخ ارسال نموده، شیخ اسباب مذکور را گرفت و با پیراهنی که حضرت امام علی نقی علیه السَّلَامُ بعد از آن که مدتی بر بدن اطهر داشته به شیخ داده بود ضم کرد و بعد از آن ترتیب کفن از برای خود نمود و گفت بعد از این هیچ چیز مرا خوبتر و هیچ نعمتی مرغوب تر از وداع این دار فنا و خروج از این سرای بی بقا نیست

حضار مجلس همه گریان شدند و بر مفارقت صحبت شیخ متأسف گشتند، در اثنای این حال مردی که او را عبدالرحمن بن محمد شیزی می گفتند به مجلس در ،آمد و این عبدالرحمن ناصبی بود و کمال تعصب و شدت و نهایت غلوّ و غلظت در آن طریقه نامرضیه داشت و او را سابقۀ آشنائی به سبب امور دنیایی با شیخ ،بود چون عبدالرحمن به مجلس در آمد شیخ به کاتب فرمود تا آن مکتوب سعادت مصحوب را بر او بخواند حضار گفتند ای شیخ این مرد ناصبی ،است او را از امثال این معجزات چه حظ ؟ شیخ گفت: راست می گویید که او از اهل سنت است، اما امید من به کرم الهی

ص: 616


1- سوره آل عمران آیه 185
2- سوره الرحمن آیه 26

و روحانیت حضرت رسالت پناهی آن است که نصیحت من در او تأثیر کند و از شنیدن مضمون این صحیفۀ شریفه هدایت پذیر گردد، پس ابوعبدالله توقیع رفیع اند، حضرت الزمان - عليه و على آبائه صلوات الله الملک المنان - بر عبدالرّحمن خواند چون به اخبار موت شیخ رسید عبدالرحمن :گفت ای شیخ تو از اهل علم و فضل باشی عجب می دارم که اعتقاد به امثال این سخنان می کنی و در قرآن مجید و فرقان حمید خوانده ای و حق - جل و علا - فرموده که: « وَ ما تَدْرِي نَفْسٌ مَاذَا تَكْسِبُ غَداً وَ مَا تَدْرِي نَفْسٌ بِأَيِّ أَرْضٍ تَمُوتُ» (1) و جای دیگر گفته: « عَالِمُ الْغَيْبِ فَلَا يُظْهِرُ عَلَى غَيْبِهِ أَحَداً » (2) چون عبدالرّحمن مضمون این آیات را به طریق حجت و برهان بیان نمود شیخ فرمود که تتمه همین آیه وافی هدایت جواب تو است که فرموده «الامن أَرْتَضى مِنْ رَسُولٍ» (3) ، و مولا و صاحب من آن مرضی از جانب رسول است که ملک

علام در کلام واجب الاحترام خود یاد کرده ای عبدالرحمن! تو می دانی که مرض و صحت و حیات و ممات از امور اختیاری بنده نیست اگر خواهی که صدق مضمون این مکتوب سعادت اسلوب بر تو ظاهر ،گردد تاریخ را محافظت کن و هر یک از حادثات که در این مکتوب مذکور شده، مثل ابتدای مرض من در روز هفتم از ورود این نامه محمود و روشن شدن چشم من که مدت بیست و هفت سال است که نور باصره از خانۀ چشمم مفارقت نموده و وفات من در روز چهلم از وصول این توقیع ،رفیع جمیع را ملاحظه کن اگر خلاف ظاهر ،گردد به یقین بدان که مدار اعتماد ما بر کذب و افتراء و بنای روایات و حکایات ما بر دروغ و دغا بوده و اگر بِتَمَامِهِ بِلا زِيَادَةٍ و نقصان مطابق خبر واقع شود باید که خود را بعد از ظهور این دلالات از طریق

ص: 617


1- سوره لقمان آیه 34
2- سوره جن آیه 26
3- سوره جن آیه 27

ضلالت ،بازداری و بر کمالات و فضائل و معجزات و دلایل اهل بیت رسالت شک نیاوری و بعد از آن که شیخ سخن خود را تمام کرد حضار متفرق شدند، و شیخ در روز هفتم در تب شد پس از چند روز مرض اشتداد یافت و در وقتی که با جمعی کثیر به طریق عیادت به مجلس شیخ حاضر شده بودیم ناگاه قطره ای چند آب از چشم شیخ روان گردید، و علت عمى بالکلیه مرتفع گشت پس شیخ پسرش را گفت: ای !حسن نزدیک تر آی و چشمان مراکه قبل از این به مدت مدید و عهد بعید نابینا بود، و الحال در کمال نور و ضیاست مشاهده ،نمای پس حضار جميع ملاحظه کردند که حدقتین شیخ در غایت صحت و صفاست و این خبر شایع شد و مردم بعد از وقوع این دلالت واضحه مکرر به خدمت شیخ می آمدند و تعجب می نمودند، چنان چه روزی ابوالسايب عتبة بن عبدالله مسعودی که اقضى القضاة بغداد بود، به مجلس شیخ آمد و به جهت امتحان دست خود را برابر شیخ داشت، و سؤال کرد که این چیست؟ و انگشترش را به شیخ نمود شیخ گفت خاتم نقره است که نگین فیروزه دارد، و بر آن سه سطر منقوش شده لیکن به طریق خواندن آن معرفت ندارم آنگاه شیخ چون پسرش را در میان سرای خود دید، گفت: «اللَّهُمَّ الْهِمْ الْحَسَنَ طَاعَتَكَ وَ جَنِّبْهُ مَعْصِيَتَكَ» و سه نوبت این کلمات را تکرار نمود و دوات و قلم و کاغذ طلبید و به دست خود وصیت نامه ای نوشت و در باب بعضی از ضیاع و عقار که تصرف او در آن به وکالت حضرت صاحب الزمان - عليه و علی آبائه صلوات الرحمن - بود که والد ماجد آن حضرت امام حسن عسکری علیه السَّلَامُ به آن حضرت وقف کرده بود، به پسرش حسن وصیت کرد و بر محافظت آن مبالغه نمود و بعد از ادای وصیت مترصد امر الهی می بود، تا آن که روز چهلم داعی حق را اجابت نمود و از خُم خانۀ «كُلُّ شَيْءٍ سَيَفُوتُ» جرعه ای چشید، و متاع حیات از این سرای غرور به دارالسرور کشید، رحمة الله عليه

ص: 618

و چون عبدالرحمن بر وقوع این حالات مطلع گردید، به جز از اعتقاد حقیت آن کعبۂ ارباب سداد چاره ندید و خود را در ما صَدَقِ «يَهْدِى اللَّهُ لِنُورِهِ مَنْ يَشَاءُ» (1) داخل گردانید و از شیعیان مخلص و معتقدان خالص گردید.

راوی گوید که شیخ قاسم بن علاء رَحِمَهُ اللَّهُ در صباح روز چهلم از ورود آن مکتوب سعادت مصحوب فوت شد و عبدالرحمن بن محمد شیزی را دیدم که به تشییع جنازه شیخ قیام نموده بود و از کمال حسرت و اندوه فریاد می کرد و می گفت یا !سیداه مرا بی تو حیات به چه کار آید؟ و از زندگانی مرا در مفارقت تو عار آید چون مردمان تحسّر عبدالرّحمن را بر فوت شیخ ،دیدند و امثال این سخنان بر سبیل تعزیت از او شنیدند به غایت متعجب گردیدند

عبد الرحمن :گفت ای مردمان بر تحسّر من که نسبت به شیخ قاسم بن علاء واقع شده، تعجب ،منمایید زیرا که آن چه من از حرمت او به خدمت صاحب الامر علیه السَّلَامُ دانسته ام شما ندانسته اید و بعد از اندک فرصتی کتابتی از حضرت صاحب الزمان - عليه و على آبائه صلوات الرحمن - به پسر شیخ قاسم بن علاء رسید که نامش حسن بود مضمونش :آن که بشارت باد تو را که حق - سبحانه و تعالی - دعای پدرت را در حق تو اجابت نموده تو را به طاعت خود ملهم گردانید و به الطاف ربانی جميع منهیات و نامشروعات بر دل تو مکروه و ممنوع گردید.

دیگر از جمله معجزات آن حضرت است آن که روایت کرده اند از پسر ابی سوره که گفت: پدرم از مشایخ زیدیه بود در کوفه و در آخر به تشیع اشتهار یافت، روزی از پدر خود منشأ ترک مذهب زیدیه پرسیدم :گفت ای پسر وقتی به زیارت قبر حضرت امام حسین علیه السَّلَامُ رفته بودم شبی بعد از ادای نماز عشائین، در آن منزل قصد

ص: 619


1- سوره نور آیه 35

خواب کردم و در آن وقت که سر بر بستر ،نهاده سوره فاتحه می خواندم، ناگاه جوانی را دیدم نیکو روی جبۀ سفیدی پوشیده که در برابر من ایستاده بود و با من در خواندن موافقت می نمود، و آن شب با ما در همان مکان بود، علی الصباح که مردم از زیارت فارغ شدند و متوجه منازل خود بودند از حایر بیرون رفتیم چون به کنار فرات رسیدیم به من گفت آن جوان که تو اراده رفتن به کوفه داری؟ گفتم بلی، پس من راه فرات پیش گرفتم و آن جوان راه بیابان در پیش گرفت ابوسوره :گفت بعد از آن بر فراق و جدا شدن از او متأسف شدم و از آن راه برگشته راه صحرا پیش گرفتم ناگاه آن جوان را دیدم که می رود به من گفت بیا من بر اثر او می رفتم، تا به پای قلعهٔ مسناه ،رسیدیم آن جوان گفت اگر تو را میل خواب است خواب کن،گفتم: بلی، بر من خواب غلبه کرده و نزدیک به آن قلعه در خرابه ای خوابیدم چون بیدار شدم خود را در نواحی غری که عبارت از نجف اشرف است ،دیدم پس به من گفت یا اباسوره می دانم که تو را اوقات به عسرت و تنگی می گذرد و کثیر العیالی، به کوفه در آی و خانه ابی طاهر زراری را طلب ،نمای ابی طاهر بیرون خواهد آمد و دست هایش به خون گوسفندی که ذبح کرده باشد آلوده خواهد بود پس بگوی که جوانی که صفتش این و این است و آن چه از خصوصیت حال و کیفیت مقال من دانی جهت علامت و نشان بیان کن و بگوی که صره ای را که در زیر پایه سریر دفن نموده ای به من ده و آن همیان را از او گرفته صرف مایحتاج خود کن پس به کوفه در آمدم و خانه ابوطاهر را پیدا کردم و در کوفتم دیدم که ابو طاهر از خانه اش بیرون آمد و دستش به خون مذبوحی آلوده بود گفتم که جوانی که علاماتش چنین و چنین است تو را فرموده که صره را که در زیر پایه سریر مدفون است به من دهی ابوطاهر گفت سمعاً و طاعةً، و آن صره را به من تسلیم نمود و به برکت آن صره خدای تعالی مرا از خلق مستغنی ساخت، چون بر کیفیت حال آن جوان اطلاع یافته بودم يوماً فيوماً محبّت او در دلم

ص: 620

متزاید می گردید و من نمی دانستم که او چه کس بود بالاخره شخصی به من گفت که: آن جوان که تو می گویی حجة بن الحسن علیه السَّلَامُ بوده و بعد از آن مذهب اهل البيت اختیار کردم.

ایضاً مثل ،این روایت می کند ابوذر احمد بن محمد سوره، و او را محمد بن الحسن بن عبدالله التمیمی می گفتند گفت: شبی در بَر عرب بیابان های عراق راه گم کرده بودم، ناگاه جوانی را دیدم، بر اثر او به دنبال او قدمی چند رفتم، خود را قریب به مقابر مسجد سهله ،دیدم پس متوجه من شد و گفت این منزل من است ای محمد باید که به کوفه روی نزد پسر ،زراری علی بن یحیی و با او بگویی که بدهد به تو به علامت فلان و فلان بدرۀ دیناری را که در فلان موضع ،نهاده گفتم ای جوان تو چه کسی؟ گفت من حجة بن الحسن،ام دیدم که به نزدیک نواویس نشست و به دست مبارک زمین را اندکی کند چشمهٔ آبی ظاهر گردید پس وضو ساخت و سیزده رکعت نماز ،گذارد و مرا رخصت انصراف داد پس به خانه پسر زراری رفتم و در کوفتم :گفت چه کسی؟ گفتم منم ابن ابی سوره گفت مرا به دیدن ابن ابی سوره چه رجوع است؟ و او را چه مصلحت به من مرجوع؟ و به اکراه تمام از خانه بیرون آمد، پس با او نشستم و حکایت خود گفتم چون این حکایت از من شنید برخاست و با من مصافحه کرد و روی مرا ،بوسید و دست مرا بر چشم خود مالید و مرا به خانه در آورده به مکان لایق ،نشانیده و صره ای را از زیر پایه سریر بیرون آورده، تسلیم من کرد و من به سبب این معجزه ترک مذهب زیدیه کردم و شیعه شدم.

مترجم «خرایج» بعد از نقل این معجزه می گوید ماحصل این روایت و روایت اوّل یکی است لیکن بعضی از خصوصیات زیاده شده.

دیگر روایت است از محمد بن هرون همدانی که گفت: پانصد دینار دین بر ذمه خود از ناحیه مقدسه داشتم و اکثر اوقات به جهت ادای آن دین متفکر می بودم، شبی

ص: 621

به خاطر گذرانیدم که چند دکان در تحت تصرف دارم و آن ها را به پانصد و سی دینار خریده بودم الحال آن را به پانصد دینار به ناحیه مقدسه می فروشم (یعنی به وکلای حضرت صاحب الزمان علیه السَّلَامُ ) به وجه ادای آن تسلیم می نمایم و ادای دین خود می کنم علی الصباح که از خانه بیرون آمدم قبل از آن که این اراده را با کسی در میان نهم، محمد بن جعفر را دیدم گفت امشب تو با خود قرار فروختن دکاکین داده ای؟ :گفتم بلی تو را از کجا معلوم گردید؟ گفت امروز مکتوب سعادت مصحوب از خدمت حضرت صاحب الزمان - عليه و على آبائه صلوات الرحمن - رسيد، مضمون :آن که ای محمد بن جعفر ! امشب محمد بن هارون همدانی فروختن دکاکین را با خود تصمیم داده جهت پانصد دینار که دین دارد باید که آن دکاکین را به پانصد دینار بخری و داخل باقی متصرفات ما سازی چون این سخن از محمد بن جعفر شنودم دکاکین را با او مبایعت شرعیه نمودم

دیگر روایت است از ابوالحسن ،مسترق و این معجزه را بر وجهی که یکی از بزرگان علمای امامیه ترجمه آن را در کتاب خود آورده نقل می نماید ابوالحسن مسترق گفت: روزی در مجلس حسن بن عبدالله بن حمدان که به ناصر الدوله مشهور بود، حاضر شدم، ذکر ناحیه (1) به میان آمد، من تشنیع و تعییب کردم، حسن بن عبدالله گفت: ای ابوالحسن من نیز مثل تو انکار داشتم وقتی با عمّم حسین بن حمدان بودم اظهار انکار نمودم عمّم :گفت ای فرزند تو را نصیحت می کنم بر ترک انکار، زیرا که من نیز مانند تو در مجالس، سخنان بی ادبانه می گفتم تا آن که حقیت این امر بر من ظاهر گردید و بر آن چه بودم از آن استغفار نمودم و نمی خواهم که تو نیز انکار نمایی :گفتم ای عم آن چه بود که تو را روی نمود و ابواب محبت بر روی تو گشود؟ گفت: و

ص: 622


1- از عبارت صفحه بعد احتمال می رود فرقه ناجیه باشد.

وقتی که مأمور شدم به حکومت ،قم در آن زمان که کار بر خلیفه دشوار شده بود، زیرا که هر که از جانب خلیفه به حکومت ایشان مقرر می شد با او مجادله می نمودند و آنان از ارکان دولت عباسیان که با ایشان محاربه نمودند مغلوب ،گشتند و خلیفه را از این سبب خاطر به غایت مکدر بود و دایم الاوقات بر دفع ایشان تفکر می نمود، تا آن که لشگر بسیار از پیاده و سواره به امر او فراهم آوردند و مرا برایشان امیر گردانید و جمیع ایشان را مأمور امر من ساخت پس به امر خلیفه متوجه آن طایفه شدم و چون نزدیک به آن دیار رسیدم در موضعی که فرود آمده بودیم، صید بسیار و آهوی بی شمار ،دیدم و ذوق شکار بر من غالب شد با جمعی از پیاده و سواره متوجه شکار شدم در اثنای شکار آهویی از پیش من به در رفت و من بر اثر آن آهو تاختم و بعد از تردد بسیار دیدم که آن صید به درون نهری در آمد من نیز از عقب او در آمدم گمان بردم که آن نهر شاید که تنگ تر گردد و مرا گرفتن آن آهو میسر شود، هر چند پیشتر رفتم آن نهر وسیع تر شد، به حدی که از گرفتن آن صید مأیوس شدم، و قصد مراجعت نمودم، ناگاه جوانی دیدم که بر مرکبی شهبا سوار بود و عمامه ای از خز سبز بر سر ،بسته و مرد و مرکب مستغرق آهن و فولاد بود چنان چه غیر از چشم راکب و مرکب چیزی دیگر نمی نمود، و موزه های سرخ در پا داشت، گفت: ای حسین! و از روی حرمت، نام من نبرد و به کنیت خطاب نکرد گفتم چه می فرمایی؟ و به چه خدمت امر می نمایی؟ گفت چرا مذمّت فرقۀ ناجیه شیعه می کنی؟ و خمس مال خود را به چه سبب از اصحاب من منع می نمایی؟ از استماع کلام خجسته فرجام آن جوان چنان مهابت بر من کار کرد که رعشه بر اعضای من افتاده و به مثابه ای از آن جوان ترسان ،گشتم که در مدت عمر هرگز خود را بدان حال ندیده بودم گفتم ای سیّد من به هر چه امر کنی، فرمان بردارم و به آن چه فرمایی به جای آرم؟ پس گفت: هر گاه برسی به آن موضع که الحال قصد آن داری و بی مشقت مجادله و تشویش محاربه و مقاتلهٔ آن

ص: 623

دیار تو را در قبضه اقتدار و اختیار در آید و جمعیت بسیار و اسباب بیرون از شمار را متصرف کردی باید که خمس آن را به اهل خمس برسانی گفتم سمعاً و طاعة پس :گفت چون مطیع امر و منقاد فرمان شدی الحال به صحت و سلامت برو که تو را رخصت انصراف و جمعیت بی مخاصمت و خلاف ،دادیم این گفت و عنان مرکب بگردانید و از نظر غایب گردید و خوف و رعب من از غایب شدن آن جوان زیاده شد، به حیثیتی که مطلقاً از حال خود خبر نداشتم و چون بعد از اندک فرصتی مرا افاقتی حاصل شد از همان راه که آمده بودم مراجعت به لشکر خود نمودم و این قصه را بتمامها فراموش کردم بعد از آن وارد محاربه و مقاتله شدم و چون نزدیک به اهل آن دیار رسیدم دیدم که جمیع ایشان از روی مصالحه و انقیاد، پیش آمده خود را از حرب و پیکار باز داشته اند و خزاین و دفاین بیرون از حساب و شمار به ما تسلیم نمودند، پس بدان بلده طیبه در آمدیم و جمعیت زیاده از حساب به دست آوردیم، و به دارالسّلام بغداد دوستکام و محصل المرام مراجعت کردیم و من همه وقت از سرعت این فتح و اخذ این نعمت و جمعیت بیجنگ و کارزار تعجب بسیار می داشتم و حصول این وقایع را از وقت طالع خود می انگاشتم تا آن که روزی در منزل خود به اعزاز تمام و استیلاء مالا کلام نشسته بودم ناگاه شخصی که او را محمد بن عثمان عمری می گفتند به مجلس من در آمد و بر بالای متکای من ،نشست چون مرا با او سابقة معرفتی ،نبود از این نوع نشستن غضب بر من استیلاء یافت، و هر چند به کنایه خواستم که او را از آن موضع برخیزانم مطلقاً ملتفت به من نشد، و مردم بسیار به مجلس در می آمدند و من از نشستن او بر محل خجل و منفعل می شدم و علاجی ،نداشتم تا آن وقت که مردم از مجلس من بیرون رفتند پس نزدیک من نشست و :گفت سری دارم اگر رخصت دهی با تو در میان نهم گفتم بگوی، گفت: آن جوان که بر مرکب شهبا سوار بود و در فلان نهر با تو ملاقات ،نمود می گوید که به آن چه وعده

ص: 624

نموده بودی و فاکن چون این حدیث از محمد بن عثمان شنیدم آن جوان به خاطرم رسید، و آن چه از نصیحت او فراموش کرده بودم به یاد آوردم، و رعشه بر من افتاد، و موی ها در بدنم راست ایستاد بنابر مهابتی که از آن جوان مرا در خاطر قرار گرفته بود، پس گفتم سمعاً و طاعةً و دست قاصد گرفته در خزاین گشودم، و جمیع آن چه در تصرف داشتم به او تخمیس ،نمودم و قاصد خمس جمیع را در تصرف آورده از منزل من بیرون رفت و از آن تاریخ دیگر با اهل تشیع مختلط و مربوط بودم، و محبّت و مودت ایشان را بر خود لازم دانستم و چگونگی اطوار و کیفیت احوال ایشان مرا متأثر می ساخت تا بالاخره از ایشان شدم و ترک متابعت مخالفان اهل البیت گرفتم و الحال بر آن اعتقاد راسخ و بر آن عقیده ثابت و جازمم.

پس گفت حسن بن عبدالله بن حمدان که از آن وقت که این قصه از عم خود شنیدم، در هیچ محل از روی استخفاف به جانب یکی از اهل تشیع ننگریستم، و حرمت ایشان می داشتم و طریق تشنیع را بگذاشتم.

دیگر روایت است از ابوالقاسم جعفر بن محمد بن قولویه که گفت: در سال سیصد و سی و هفت از هجرت به بغداد رسیدم و عزیمت حج داشتم و در آن سال جمعی از قرامطه، حجر الاسود را بعد از آن که از رکن بیت الله الحرام برده بودند رد نمودند و خانه کعبه را از نو می ساختند که حجر را در موضع خودش نصب نمایند و من در کتب معتبره خوانده بودم که حجر الاسود را اگر از موضعش بردارند، هیچ کس نصب آن نتواند نمود الا آن کسی که در آن زمان حجت باشد از خدای تعالی بر خلق، همچنان که در زمان حجّاج و هشام حضرت امام زین العابدین علیه السَّلَامُ نصب نموده بود، و تمامی همت من مصروف بود بر آن که در آن سال به مکه رسم و ملازمت با سعادت آن کسی را که نصب حجر الاسود نماید دریابم، اتفاقاً در آن تاریخ که در بغداد بودم، مرض شدید مرا پدید آمد و مدتی مدید بر بستر بیماری خوابیدم و از سفر حج باز

ص: 625

ماندم و از استیلاء مرض برخود ترسیدم عریضه ای مصحوب قافله حاج ب-ه دست شخصی هشام نام فرستادم به قصد آن که اگر مرا سعادت خدمت آن کسی که ناصب حجر الاسود است روی نداد شاید که مکتوب مخالصت اسلوب مرا قاصد به مجلس شریف آن حضرت ،رساند و بدین تقریب مرا مذکور محفل منیف آن سرور گرداند، ايضاً معلوم نماید که در این ثقل و بیماری ابواب صحت و سبکباری حضرت باری بر من خواهد گشود؟ یا آن که مرا تهیه اسباب سفر آخرت باید نمود؟

هشام گوید چون به مکه رسیدم شخصی را با خود به مسجدالحرام بردم که از تشویش از دحام عوام مرا محافظت نماید و به معاونت او می رفتم تا به نزدیک خانه کعبه رسیدم و جمعی را دیدم که ایشان قصد آن داشتند که حجرالاسود را به موضع اوّل نصب کنند و هر یک از ایشان که آن سنگ را به محل خود می نهاد حجر قرار نمی گرفت و می افتاد تا جمیع مردمان از این واقعه حیران شدند و مطلقاً قدرت به نصب حجر نیافتند، ناگاه دیدم که از جانب در مسجدالحرام جوانی گندم گون، نیکو روی با و جاهت تمام و مهابت مالا کلام متوجه بیت الحرام شد، و چون نزدیک به رکن حجر الاسود ،رسید حجر الاسود را استلام فرمود و آن را در محلی که اوّل بوده نصب نمود، و حجر به جای خود قرار گرفت و بدین سبب فریاد از خواص و عوام و حضار مسجد الحرام بر آمد و مراکثرت ازدحام عوام از دریافت ملازمت آن حضرت در آن مقام مانع شد مکث کردم تا متوجه به بیرون شد و نظر از آن سرور بر نمی داشتم، و بر اثر آن حمیده سیر می رفتم و آن حضرت به هر جانب که روانه می شد مردم راه می دادند، و مرا تمامی همت مصروف بر آن بود که خود را به خدمت او رسانم، چون از میان مردمان بیرون رفت و به طرفی که خالی بود از کثرت خلایق رسید، بایستاد و مرا آواز داد چون به نزدیک آن حضرت رسیدم فرمود که بیا و مکتوبی که داری بده، پس رقعه را بیرون آورده بوسیدم و به دستش دادم قبل از آن که نامه را بگشاید و

ص: 626

بخواند گفت او را از این علت خوفی و ضرری نیست و بعد از سی سال دیگر او را توجه به دارالقرار میسر خواهد شد و چون این حال را مشاهده نمودم مرا از ازدیاد شوق صحبت آن حضرت گریه دست داد و چون چشم گشودم آن جوان را ندیدم راوی گوید چون این هشام از مکه متبر که به دارالسلام بغداد مراجعت نمود، به ابو القاسم جعفر بن محمد بن قولویه جمیع قصه را شرح داد، از بهجت این خبر خیر اثر مرضش به صحت مبدل گردید و مدت سی سال دیگر عمر گذارنید، و بعد از آن او را اندک مرضی روی ،نمود و ابوالقاسم جميع دوستان خود را احضار فرمود، و جميع مهمات خود را با ایشان در میان آورده وصیت کرد و در تحصیل کفن و ترتیب اسباب مغسّل و مدفن استعجال ،نمود دوستان با او گفتند که از این مرض که تو داری مطلقاً ما را مظنه فوت نیست گفت ای دوستان اگر شما از حکایت ابن هشام که قبل از این به سی سال واقع شده بود فراموش کرده اید من فراموش نکرده ام و همه وقت متذکر آن تاریخ بوده ام و یقین می دانم که از این مرض صحت نمی یابم.

پس به تهیه تجهیز و تکفین پرداختند و مایحتاج او را مهیا ساختند، و بعد از وصیت به سه روز داعی حق را اجابت نمود - علیه رحمة الله الملك المعبود -

دیگر روایت است از ابو غالب زراری که گفت در کوفه بودم و در میان بنی هلال تأهل نمودم روزی میان من و زوجه من اندک خشونتی واقع شد، و منازعه به جایی رسید که منکوحه من از کمال خشم از خانه بیرون آمده به میان اقوام خود رفت و من روزی چند تغافل کردم و با کسی از ایشان حکایت خود و شکایت او نگفتم و نکردم و تغافل من سبب آن شد که ایشان نیز از من اعراض کردند و بعد از آن هر چند سعی نمودم مفید نیفتاد و از این حیثیت بسیار پریشان و متألم شدم، بنابر آن که به غایت مایل به آن جمیله بودم و چون از سعی و تردّد اثری ظاهر نشد، به غیر از سفر علاجی ندیدم با جمعی که متوجه به دارالسطنه بغداد ،بودند همراه شدم و بعد از قطع منازل

ص: 627

به آن مقام فرح انجام رسیدم و با یکی از مشایخ کوفه به مجلس ابوالقاسم بن روح در آمدم و در آن زمان بنابر آن که شیخ - رحمة الله علیه - از خلیفه زمان خوف داشت گوشه ای اختیار کرده مختفی بود چون به مجلس شیخ در آمدم، گفت: اگر حاجتی هست نام خود را بر جایی بنویس که با رسائل خود به خدمت صاحب الزمان - عليه و على آبائه صلوات الرحمن - ارسال کنم و در حین ورود جواب تو را خبر دار گردانم پس به امر شیخ ابوالقاسم حسین بن روح - روح الله روحه - نام خود را در میان اسامی ارباب سؤال که بر صحیفه ای مرقوم بود نوشتم و روز دیگر متوجه به زیارت عسکریین علیهما السَّلَامُ شدم و بعد از ادراک شرف زیارت به بغداد مراجعت نمودم، چون به خدمت شیخ رسیدم صحیفه ای را که نامه ای اصحاب حاجت بر آن مکتوب بود بیرون آورد، و در تحت اسم هر کس جوابی بر طبق آن چه در خاطر داشت مرقوم بود و در زیر نام من به قلم معجز رقم نوشته بود که بشارت باد بر زراری که خدای - سبحانه و تعالی - زوجه اش را با او الفت داد و منازعه را از میان ایشان مرفوع ساخت و آن چه در خاطر داشتم به جواب تمام آن فایز شدم پس شیخ را وداع کردم و از بغداد بیرون آمده، متوجه کوفه گردیدم و چون به مقصد رسیدم روز دیگر جمعی از اقربای زوجهٔ من به نزد من آمدند و زبان به ملاطفت گشودند و از تقصیرات ماسلف خود اعتذار نمودند و زوجهٔ مرا به احسن الحال به منزل من مراجعت فرمودند و از آن روز دیگر میان من و او مخالفت واقع نشد و دیگر از منزل بی رخصت من بیرون نرفت.

و یکی از بزرگان علمای امامیه در کتابی که در مناقب عترت طاهره تألیف نموده می فرماید که قائلین به بقای حضرت مهدی علیه السَّلَامُ قصه ها در فیض رسانیدن آن حضرت به شیعیان و شفا دادن او بیماران را و فایده ها به خلق رسانیدن و دستگیری کردن در ماندگان نقل کرده اند که اگر همه را جمع کنی کتابی عظیم می شود از آن جمله دو حکایت است که صاحب «کشف الغمة» نقل کرده، و مشهور

ص: 628

است و او گفته است که چون این دو حکایت به زمان ما نزدیک است، و از برادران ثقه صحيح القول شنیده ام و آن دو کس که این دو حکایت بر ایشان واقع شده در ایام حيات من فوت شده اند و من ایشان را ندیده ام اما پسران ایشان را دیده ام و شک در وقوع آن دو حکایت ندارم نقل می کنم

حکایت اسماعیل هر قلی

جامی نیز آن دو حکایت را در کتاب «شواهد النبوة» از او نقل کرده، یکی آن است که در عهد مستنصر عباسی از دهی که آن را هر قل نام است و از توابع حله است اسماعيل بن حسن نام مردی را در ران چپ به مقدار قبضهٔ آدمی چیزی که آن را توثه گویند - نعوذ بالله منها - بر آمد و در هر فصل بهار می ترقید، و از آن خون و چرک می رفت و این الم او را از همه شغلی باز می داشت و نماز کردنش مشکل بود، به حله آمد، و به خدمت رضی الدین علی بن طاوس ،رفت و از این کوفت شکوه نمود، سیّد جراحان حله را حاضر ،نموده آن را دیدند و همه گفتند این توثه بر بالای رگ اکحل برآمده است و علاج آن نیست الا بریدن و اگر این را ببریم شاید رگ اکحل بریده شود، و آن رگ هرگاه بریده شد اسماعیل زنده نمیماند و در این بریدن چون خطر عظیم است مرتکب آن نمی شویم. سید با اسماعیل گفت: من به بغداد می روم، باش تا تو را همراه ببرم و به اطباء و جراحان بغداد ،بنمایم شاید وقوف ایشان بیشتر باشد، و علاجی توانند کرد و چون به بغداد ،آمد و اطباء و جراحان بغداد را طلبید ایشان نیز جميعاً همان تشخیص کردند و همان عذر ،گفتند و اسماعیل دلگیر شد سیّد مذکور با او گفت حق تعالی نماز تو را با وجود این نجاست که به آن آلوده ای از تو قبول می کند و صبر کردن در این الم بی اجری نیست اسماعیل گفت: پس چون چنین است به زیارت به سامره می روم و استغاثه به ائمه هدى علیهم السَّلَامُ می برم و متوجه سامره شد

ص: 629

صاحب «کشف الغمّة» می گوید از پسرش شنیدم که می گفت از پدرم شنیدم که چون به آن مشهد منوّر ،رسیدم زیارت امامین همامین امام علی نقی و امام حسن عسکری علیهما السَّلَامُ کردم و به سردابه رفتم و شب در آن جا به حق تعالی بسیار نالیدم، و به صاحب الأمر استغاثه بردم و صبح به طرف دجله ،رفته جامه را شستم و غسل زیارت کردم و ابریقی که داشتم پر آب کردم و متوجه مشهد شدم که یکبار دیگر زیارت کنم به قلعه نرسیده چهار سوار دیدم که می آیند و چون در حوالی مشهد جمعی از شرفاء خانه داشتند گمان کردم که مگر از ایشان باشند چون به من رسیدند دیدم که دو جوان شمشیر ،بسته اند یکی از ایشان خطش دمیده بود و یکی از آن چهار نفر پیری بود پاکیزه وضع که نیزه ای در دست داشت و دیگری شمشیری حمایل کرده، و فرجی بر بالای آن پوشیده و تحت الحنک بسته و نیزه به دست گرفته، پس آن پیر در دست راست قرار گرفت و بن نیزه را بر زمین گذاشت و آن دو جوان در طرف چپ ایستادند، و صاحب فرجی در میان راه مانده بر من سلام کردند، چون جواب سلام دادم فرجی پوش :گفت فردا روانه می شوی؟ گفتم بلی گفت: پیش آی تا ببینم که چه چیز تو را در آزار دارد؟ مرا به خاطر رسید که اهل بادیه احترازی از نجاست نمی کنند، و تو غسل کرده ای و رخت را به آب کشیده ای و جامه ات هنوز تر است، اگر دستش به تو نرسد بهتر باشد در این فکر بودم که خم شده مرا به طرف خود کشید، و دست بر

آن جراحت نهاده فشرد چنان چه به درد آمده و راست شده بر زین قرار گرفت مقارن آن حال آن شیخ گفت: «اَفْلَحْتَ یا اسمعیل! من گفتم: «أَفْلَحْتُ وَ أَفْلَحْتُمْ» و در تعجب افتادم که نام مرا چه می داند؟ باز همان شیخ که با من :گفت خلاص شدی و رستگاری یافتی، گفت: امام است امام!!

من دویده ران و رکابش را بوسیدم امام راهی شد، و من در رکابش می رفتم و جزع می کردم، به من گفت برگرد من گفتم از تو هرگز جدا نشوم، ب-از

ص: 630

من

فرمود که برگرد که مصلحت تو در برگشتن است و من همان حرف را اعاده کردم پس آن شیخ گفت ای اسماعیل شرم نداری که امام دوبار فرمود برگرد و خلاف قول او می کنی؟ این حرف در من اثر کرد پس ایستادم و چون قدمی چند دور شدند، باز به ملتفت شده فرمود چون به بغداد ،رسی مستنصر تو را خواهد طلبید و به تو عطایی خواهد کرد از او چیزی قبول ،مکن و به فرزند ما رضی بگو که چیزی در باب تو به علی بن عوض بنویسد که من به او سفارش می کنم که هر چه تو خواهی بدهد، من همانجا ایستاده بودم تا از نظر من غایب شدند و من تأسف بسیار خورده ساعتی همانجا نشستم و بعد از آن به مشهد برگشتم.

اهل مشهد چون مرا دیدند گفتند حالت متغیر است آزاری داری؟ گفتم نه گفتند: با کسی جنگ و نزاعی کرده ای؟ گفتم نه اما بگویید که این سواران را که از این جا گذشتند دیدید؟ گفتند ایشان از شرفا ،باشند :گفتم شرفا نبودند بلکه یکی از ایشان امام علیه السَّلَامُ بود، پرسیدند که آن شیخ یا صاحب فرجی؟ گفتم: صاحب ف--رج-ی، گفتند: زخمت را به او نمودی؟ گفتم بلی آن را فشرده و درد کرد، پس ران مرا ب--از کردند، اثری از آن جراحت نبود و من خود از وحشت به شک افتادم و ران دیگر را ،گشودم اثری ندیدم و در این حال خلق بر من هجوم کردند و پیراهن مرا پاره پاره کردند، و اگر اهل مشهد مرا خلاص نمی کردند در زیر دست و پا رفته بودم و فریاد و فغان به مردی که ناظر بین النهرین بود رسیده و آمده ماجرا را شنید و رفت که واقعه را بنویسد و من شب آن جا مانده صبح جمعی مرا مشایعت نمودند و دو کس همراه کردند و برگشتند و صبح دیگر بر در شهر بغداد رسیدم دیدم که خلق بسیار بر سر پل شده اند و هر که میرسد از او اسم و نسبش را می پرسند چون ما رسیدیم و نام مرا شنیدند بر سر من هجوم کردند و رختی که ثانیاً پوشیده بودم، پاره پاره کردند و جمع نزدیک بود که روح از تن من مفارقت کند که سید رضی الدین با جمعی رسید و مردم

ص: 631

را از من دور کرد و ناظر بین النهرین نوشته بود صورت حال را و به بغداد فرستاده و او ایشان را خبر کرده بود.

پس سید فرمود که این مردی که می گویند شفا یافته توئی که این غوغا در این شهر انداخته ای؟ گفتم بلی از اسب به زیر آمده ران مرا باز کرد و چون زخم را دیده بود و از آن اثری ،ندید ساعتی غش کرد و بیهوش شد و چون به خود آمد گفت: وزیر مرا طلبیده و گفته که از مشهد این طور نوشته آمده و می گویند که آن شخص به تو مربوط است زود خبر او را به من برسان و مرا با خود به خدمت آن وزیر که قمی بود، برده گفت که این مرد برادر من و دوست ترین اصحاب من است وزیر گفت: قصه را به جهت من نقل ،کن از اوّل تا به آخر آن چه بر من گذشته بود نقل نمودم وزیر الحال کسان به طلب اطباء و جراحان فرستاد و چون حاضر شدند فرمود شما زخم این مرد را دیده اید؟ گفتند: بلی، پرسید که دو ای آن چیست؟ همه گفتند: علاج او منحصر در بریدن است اما اگر ببرند مشکل که بزید و زنده بماند، پرسید که بر تقدیری که نمی رد تا چندگاه آن زخم به هم آید؟ گفتند اقلاً دو ماه آن جراحت باقی خواهد بود و بعد از آن شاید مندمل ،شود و لیکن در جای آن گوی سفید خواهد ماند که از آن جا مو نروید باز پرسید که شما چند روز شد که زخم او را دیده اید؟ گفتند: امروز روز دهم است پس وزیر ایشان را پیش طلبیده ران مرا برهنه کرد ایشان دیدند که با ران دیگر اصلاً تفاوتی ندارد و اثری به هیچ وجه از آن کوفت نیست، در این وقت یکی از اطباء که از نصاری بود، صیحه ای زده گفت: «وَاللهِ هَذَا مِنْ عَمَل المسيح علیه السَّلَامُ» یعنی: به خدا قسم که این شفا یافتن نیست مگر از معجزه مسیح، (یعنی: عیسیٰ بن مریم علیهما السَّلَامُ ) ، وزیر :گفت چون عمل هیچ یک از شما نیست من می دانم عمل کیست؟ و این خبر به خلیفه رسیده، وزیر را طلبید وزیر مرا با خود به خدمت خلیفه برد و مستنصر مرا امر نمود که آن قصه را بیان کنم و چون نقل کردم و به اتمام

ص: 632

رسانیدم خادمی را فرمود که کیسه ای که در آن هزار دینار بود حاضر کرد و مستنصر به من :گفت این مبلغ را نفقه خود کن من :گفتم هبه ای را از این قبول نمی توانم کرد گفت از که می ترسی؟ گفتم از آن که این عمل اوست، زیرا که او ام--ر نمود که از ابو جعفر چیزی قبول ،مکن پس خلیفه مکدر شده بگریست

و صاحب «کشف الغمّة» می گوید که از اتفاقات حسنه این که روزی من این حکایت را از برای جمعی نقل می کردم چون تمام شد دانستم که یکی از آن جمع شمس الدين محمد پسر اسماعیل ،است و من او را نمی شناختم از این اتفاق تعجب ،نموده گفتم تو ران پدر را در وقت زخم دیده بودی؟ گفت نه در آن وقت کوچک بودم ولی در حال صحت دیده بودم و مو از آن جا برآمده بود، و اثری از آن زخم نبود. پدرم هر سال یکبار به بغداد می آمد و به سامره می رفت و مدت ها در آن جا به سر می برد و می گریست و تأسف می خورد و به آروزی آن که مرتبۀ دیگر آن حضرت را ،ببیند، در آن جا می گشت و یکبار دیگر آن دولت نصیبش نشد، و آن چه می دانم چهل بار دیگر به زیارت سامره شتافت و شرف آن زیارت را دریافت، و در حسرت دیدن حضرت صاحب الزمان علیه السَّلَامُ از دنیا رفت.

حکایت دیگر

حکایت دیگر آن است که صاحب «کشف الغمة»-رحمه الله تعالى - می گوید که حکایت کرد از برای من سید باقی بن عطوه علوی ،حسینی که پدرم عطوه زیدی بود و او را مرضی بود که اطباء از علاجش عاجز بودند و او از ما پسران آزرده بود، و منکر بود میل ما را به مذهب امامیه و مکرّر می گفت من تصدیق شما نمی کنم و به مذهب شما قائل نمی شوم تا صاحب شما مهدی نیاید و مرا از این مرض نجات ندهد، اتفاقاً شبی در وقت نماز خفتن ما همه یکجا جمع بودیم که فریاد پدر را شنیدیم که می گوید بشتابید چون به تندی به نزدش رفتیم گفت: بدوید و صاحب

ص: 633

خود را دریابید که همین لحظه از پیش من بیرون ،رفت و ما هر چه دویدیم کسی را ندیدیم و برگشته پرسیدیم که چه بود؟ گفت شخصی به نزد من آمده گفت یا عطوه من گفتم تو کیستی؟ گفت من صاحب پسران توام آمده ام که تو را شفا دهم، و بعد از آن دست دراز کرد و بر موضع الم من دست مالید و من چون به خود نگاه کردم اثری از آن کوفت ،ندیدم و مدت های مدید زنده بود و با قوت و توانایی زندگانی کرد و من از غیر آن پسر از جمعی کثیر این قصه را پرسیدم و همه به همین طریق بی زیاده و کم نقل نمودند

و صاحب «كشف الغمة» بعد از نقل این دو حکایت می گوید که: امام علیه السَّلَامُ را مردمان در راه حجاز و غیره بسیار دیده اند که یا راه گم کرده بوده اند، یا درماندگی داشته اند و آن حضرت ایشان را خلاصی داده و ایشان را به مطالب خود رسانیده و اگر خوف تطویل نمی،بود ذکر می کردم.

راقم این اربعین می گوید میانهٔ من و خدا که می شناسم دردمندی را که مکرر آن حضرت را دیده و در بعضی از اوقات به مرضی مهلک گرفتار بوده که آن حضرت او را شفای کامل کرامت فرموده.

و در حدیث مذکور است که هر سال در موسم حج آن حضرت در مکه حاضر و می شود، و مردمان را می بیند، و می شناسد، و ایشان او را می بینند، و نمی شناسند حدیث دیدن خانم (1) هندی آن حضرت را نزد راویان حدیث شهرت عظیم داشته و دارد و ابن بابویه در کتاب «کمال الدین و تمام النعمة» حكایتی نقل کرده و گفته که: از شیخی که از اصحاب حدیث و معتمد علیه بود و نامش احمد بن فارس الادیب بود، شنیدم که که :گفت به همدان رسیدم و طایفه ای را که مشهور به بنی راشد ،بودند دیدم و

ص: 634


1- شاید این کلمه غانم باشد

همه را بر مذهب امامیه یافتم و آثار رشد و صلاح از ایشان ظاهر بود، و از سبب تشیع ایشان پرسیدم از آن میان پیری نورانی که آثار زهد و صلاح و تقوی و فلاح از سیمای او هویدا بود گفت: سبب تشیع ما آن است که جد بزرگ ماکه این طایفه به او منسوبند، به حج رفت و در برگشتن بعد از طی یک دو منزل از بادیه، به قضای حاجتی یا ادای نمازی از رفقا دور می شود و خوابش می برد و بعد آن بیداری از قافله اثری نمی بیند می گفت که چون خود را تنها و بیکس یافتم سراسیمه در آن صحرا پاره ای دویدم، و چون قوّتم نماند به خدا ،نالیدم و گریستم و در آن حیرت و اضطرار زمینی سبز و خرم به نظرم در آمد، متوجه آن موضع شدم زمینی دیدم که در سبزی و طراوت دم از بهشت می زد و در آن میان قصری مینمود با خود گفتم در این بادیه هولناک این سبز و این قصر رفیع که از هیچکس نام و نشانش نشنیده ای، چه طور جایی باشد و کجا تواند بود؟ تا به در قصر ،رفتم دو جوان سفیدپوش بر در آن قصر دیدم، سلام کردم، جواب به صواب دادند، و گفتند: بنشین که خدا را با تو نظری است، و خیرِ دشت و مرا تو خواسته و یکی داخل قصر شد و بعد از لحظه ای بیرون آمده، گفت: برخیز و به درون قصر برد و به هر طرف نگاه کردم به آن خوبی عمارتی ندیده بودم، به در صفه ای رسیدم پرده ای آویخته بود پرده را برداشته مرا داخل صفه کرد، در میان صفه تختی دیدم و بر روی تخت جوان خوش روی خوش ،موی خوش لباس تکیه کرده بود، و بر بالای سرش شمشیر درازی ،آویخته و از نور روی او آن خانه آن چنان روشن بود که گفتم مگر ماه شب چهارده طالع شده است؟ سلام کردم، از روی لطف جواب داده مهربانی نمود، و گفت: می دانی من کیستم؟ گفتم: والله که نمی دانم و نمی شناسم، فرمود که: من قائم آل محمد صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ و آله و سلم که در آخر الزمان ظهور و خروج خواهم نمود و با این شمشیری که می بینی زمین را از عدل و راستی پر خواهم ،ساخت چنان چه از ظلم و جور پر شده باشد من چون این کلام را از آن حضرت

ص: 635

شنیدم به سجده افتادم و روی بر خاک می مالیدم فرمود که چنین مکن و سر از زمین بردار، و چون سر برداشتم فرمود که نام تو فلان بن فلان است و از همدانی گفتم راست فرمودی ای مولای من گفت: دوست می داری که به خانه و اهل خانه برسی؟ :گفتم بلی یا سیدی فرمود که خوب است که اهل خود را به هدایت بشارت دهی، و آن چه دیدی و شنیدی با ایشان بگویی و اشاره به خادم کرد خادم دست مرا گرفت، و کیسه ای زر به من داد و مرا از قصر بیرون آورد و اندک راهی با من ،آمد چون نگاه کردم مناره و مسجد و درخت ها و خانه ها ،دیدم از من پرسید که این موضع و محل را می شناسی؟ گفتم در حوالی شهر ما دهی است که آن را اسدآباد می گویند، این به آن می ماند گفت بلی این اسدآباد ،است به سلامت برو و چون ملتفت شدم رفیق خود را ندیدم و چون کیسه را گشودم چهل دینار یا پنجاه دینار در آن کیسه بود، و از برکت آن به ما نفع های بسیار رسید و تا دیناری از آن زر در خانه ما بود خیر و برکت با ما ،بود و تشیّع از برکت وجود او در سلسلهٔ ما ماند و تا قیامت قائم خواهد بود.

شیخ سدید سعید محمد بن محمد بن نعمان حارثی که ملقب است به مفید - علیه رحمة الله الملک -المجید در کتاب «ارشاد» می فرماید آن چه حاصل مضمونش ای--ن است که بعضی از دلایل بر امامت آن حضرت که عقل و استدلال صحیح اقتضای آن می کند آن است که می باید در هر زمان سلطان عادلی باشد که مردمان به سبب وجود او به صلاح نزدیک تر و از فساد دورتر باشند و مستغنی باشد از رعایای خود در احکام و علوم و عقل حکم بر این می کند که محال است که در میان مکلفان آن طور سلطان عادلی نباشد از جهت آن که کلّ صاحبان نقصان محتاجند به کسی که مؤدب گناه کاران و مقوّم ،عاصیان و رادع ،غاویان و تعلیم دهنده جاهلان و آگاه کننده غافلان، و محذِر ،گمراهان و مقیم حدود و منفذ احکام و فاصل میان اهل ،اختلاف و نصب کننده امراء، و سد کننده ثغور و حافظ اموال، و حامی بیضه اسلام و جمع کننده ی

ص: 636

مردمان در روزهای جمعه و در روزهای عید باشد و دلیل قائم است بر این که آن سلطان عادل می باید معصوم ،باشد تا محتاج به امام دیگر نباشد، و ضرور است وجوب نص بر امامت ،او زیرا که عصمت از امور باطنی است، و ظهور معجزه از او به اتفاق اهل حق کسی که این صفات در او موجود است بعد از حضرت امام حسن عسکری علیه السَّلَامُ ، فرزند او مهدی علیه السَّلَامُ است بر وجهی که بیان کردیم آن را و این اصلی است که با آن محتاج نیستیم در باب امامت به روایت نصوص و تعداد آن چه آمده است در امامت از اخبار و حال آن که با این براهین ،عقلیه دلایل نقلیه نیز در باب امامت حضرت مهدی که فرزند امام حسن عسکری است وارد است از طرقی که منقطع است به آن اعذار». انتهى كلامه - رفع الله مقامه -

باید دانست که حضرت صاحب را علیه السَّلَامُ دو غیبت است غیبت صغری و غیبت کبری و حکایاتی که مذکور شد اکثر آن در غیبت کبری بوده و اما در غیبت صغری که مدت آن هفتاد و چهار سال بوده بعضی از خلّص شیعیان به خدمت او علیه السَّلَامُ می رسیده اند و مسائل مشکلهٔ خود را می پرسیده اند و بعضی را که آن دولت میسّر نبوده به خدمت وکلای آن حضرت می رسیده اند و مسائل و حاجات و مشکلات خود را بر ایشان عرض می کرده اند و ایشان به امام علیه السَّلَامُ عرض می نموده اند، و جواب می گرفته اند و در این مدت از نام آن حضرت گاهی به «م ح م د» و گاهی به «صاحب» و «حجت» و «قائم» و «مهدی» تعبیر می نموده اند و الحال نیز چنین است و تا آن حضرت ظهور نکند رخصت تسمیه نیست و مکان امام را «ناحیه مقدسه» گفته اند و در احادیث منع واقع شده از تصریح به نام و کنیت آن حضرت پیش از ظهور آن حضرت، و نام وکلای آن حضرت و توقیعات او علیه السَّلَامُ ک-ه ب-ه خواص خود نوشته در کتب معتبره مذکور است و از ابتدای ولادت آن حضرت تا روز آخر غیبت ،اولیٰ حکایات غریبه و معجزات عجیبه ای ظهور ،یافته و بعد از آن تا به این زمان

ص: 637

روایات صحیحه و دلالات صریحه از حد حصر بیرون ،است، که هر یک از آن شاهد عدل است بر وجود آن حضرت علیه السَّلَامُ، مثل حکایت بحر ابیض و جزیره خضرا و حكايت مدينة الشیعه و شهری که در اقصا زمین مغرب ،است که از خوف اطناب در این مختصر محرّر نگردید.

و بسیاری از شیعیان و موالیان بودهاند که در زمان غیبت کبری به خدمتش مشرّف شده اند و در «کشف الغمّة» و «فصول المهمة» و «کمال الدین» و «خرایج» و غیرها بعضی از آن که به بعضی از صاحبان آن کتب رسیده نوشته اند و آن که در حدیث واقع است که: «من يدعى المشاهده قبل خروج السفياني و الصيحة فهو كاذب» با این اخبار منافات ندارد چنان که بر مقتفیان آثار ائمه اطهار علیهم السَّلَامُ ظاهر است و توجیه و توضیح این معنی را این خوشه چین خرمن محدّثین در کتاب «رياض المؤمنين» نموده هر که خواهد که بر آن اطلاع یابد به آن کتاب رجوع نماید.]

نام کسانی که در زمان غیبت به خدمت آن حضرت رسیده اند اما نام آن کسانی که صاحب - صلوات الله علیه - را دیده و به خدمتش رسیده اند، از وکلاء و توقیعات به جهت ایشان بیرون آمده در اکثر کتاب ها خصوصاً در کتاب «کمال الدین» و کتاب«کشف الغمّة» مذکور است.

اولاً از ،وکلاء، عمری و پسرش که در بغداد بودند به خدمت آن حضرت می رسیده اند و حاجز و بلالی و عطار و از اهل اهواز محمد بن ابراهیم بن مهزیار و از کوفه عاصمی و از قم محمد بن اسحاق، و از همدان محمد بن صالح و از ری بسامی و از آذربایجان قاسم بن علاء، و از نیشابور محمد بن شاذان، این ها همه از وکلای آن حضرت بوده اند و به خدمتش می رسیده اند و از غیر وکلاء از اهل بغداد ابو القاسم بن ابی حلیس و ابو عبدالله بن روح و مسرور طباخ، غلام ابی الحسن علیه السَّلَامُ ، و احمد و محمد پسران حسن و اسحاق کاتب و صاحب فرا و صاحب کیسه سر به

ص: 638

مهر و از همدان محمد بن کشمرد و جعفر بن حمدان و از دینور حسن بن هرون و احمد و برادرش و ابوالحسن و از اصفهان ابن بادشاله و از حِمْيَر ،زیدان و از قم حسن بن نصر و محمد بن محمد و علی بن محمد بن اسحاق و پدرش و حسن بن یعقوب و از اهلری قاسم بن موسی و پسرش و پسر محمد بن هارون و صاحب الحصاة و على بن محمد و محمد بن محمد کلینی و ابو جعفر ،رقا، و از قزوین مرداس و علی بن احمد و از قاین دو مرد و از شهر زور پسر خال و از فارس مجروح و از مرو صاحب هزار دینار و صاحب مال و صاحب رقعهٔ سفید، و ابو ثابت، و از نیشابور محمد بن شعیب بن صالح و از یمن فضل بن یزید و حسن پسرش و جعفری و ابن اعجمی و شمشاطی و از مصر صاحب المولودین و از مکه صاحب و ابورجا، و از نصیبین ابو محمد بن وجنا و از اهواز ،حصینی این ها وکلا نیستد اما به تحقیق آن حضرت را دیده اند و در «کشف الغمة» به غیر از جماعت مذکورین بسیاری را نقل کرده از وکلاء و سُفَراء، و غیر هما که خوفاً عن التطويل نوشته نشد، و معجزاتی که از آن حضرت به وسیلهٔ هر یک از آن جماعت ظاهر شده از حد شمار بیرون است.

و از جمله توقیعات یکی آن است که از محمّد بن شاذان بن نعیم نیشابوری روایت کرده اند که :گفت جمع آمد مالی نزد من از حضرت قائم آل محمد علیه السَّلَامُ که آن پانصد در هم بود الا بیست در هم و مرا خوش نمی آمد که این بیست در هم کم باشد، از مال خود بیست در هم داخل نمودم و فرستادم به نزد محمد بن جعفر که وکیل ناحیه بود توقیع از آن حضرت به محمد بن جعفر رسید و قبض فرستاده بود امام علیه السَّلَامُ که پانصد در همی که از آن جمله بیست در هم از مال تو بود به من رسید و بر قبول آن شکر کردم

و ایضاً از نصر بن صباح مروی است که شخصی از اهل بلخ پنج دینار به وکیل ناحیه فرستاد و نام خود را فراموش کرد که بنویسید توقیع آمد که آن مبلغ رسید و نام

ص: 639

آن مرد و نام پدر او در آن توقیع نوشته شده بود، و دعا در حق او کرد.

و ايضاً از سعد بن عبدالله بن محمد بن صالح روایت کرده اند که گفت: عریضه ای نوشتم و طلب دعا کردم از جهت محبوسی که در حبس پسر عبدالعزیز بود و در حق کنیزی که وقت وضع حملش نزدیک بود توقیع بیرون آمد که محبوس را حق تعالی نجات می دهد، و در باب کنیز هر چه خدا خواهد می شود، آن کنیز در وقت وضع حمل وفات یافت و محبوس خلاص شد.

و ايضاً ابو جعفر محمد بن علی الاسود روایت نموده که التماس کرد از من علی بن الحسين بن موسى بن بابويه القمی آن که از ابوالقاسم بن روح وكيل ناحيه مقدسه استدعا نمایم که از مولای من صاحب الزمان - صلوات الله عليه - استدعا نماید که آن حضرت از حق تعالی در خواهد که او را ولد مذکری صالح روزی کند و من از ابوالقاسم از جهت خود همین التماس نمودم و بعد از سه روز توقیع بیرون آمد که زود باشد آن که حق تعالی علی بن الحسین را فرزندی مبارک عطا نماید و بعد از او دیگر اولاد را به هم رسند و محمد بن علی بن بابویه مشهور که از اعاظم مجتهدین امامیه است از آن دعا به وجود آمد و اما در حق ابو جعفر نوشته بود که «لَيْسَ إِلى هذا سَبيلٌ» یعنی او را فرزندی نخواهد شد و ابو جعفر را فرزند نشد.

ابن طاوس و شیخ طبرسی - علیهما الرحمة - آن یک در کتاب «ربیع الشیعه»، و این یک در کتاب «اعلام الوری» بعد از ذکر بعضی از نصوص و یاد کردن آن که دو غیبت است حضرت صاحب الزمان علیه السَّلَامُ را می گویند آن چه ترجمه اش این است پس نظر کن که چگونه حاصل می گردند این دو غیبت از برای صاحب الامر علیه السَّلَامُ برحسب آن چه متضمن است اخبار سابقه مر وجود او را منقول از آباء و اجداد او علیه السَّلَامُ

ص: 640

و اما غیبت طولانی (1) از آن هر دو پس آن آنست که سفراء و روات او موجودند، و ابواب او معروف که اختلاف نکردند امامیه که قائلند به امامت حسن بن علی علیهما السَّلَامُ در میان ،ایشان از جمله ایشان است ابو هاشم داود بن القاسم الجعفرى و محمد بن علی بن بلال و ابو عمر و عثمان بن سعید السمان و پسر او ابو جعفر محمد بن عثمان و عمر الاهوازی و احمد بن اسحاق و ابو محمد الوجنای و ابراهيم بن مهزیار و محمد بن ابراهیم و جماعتی دیگر و آن که ذکر او بیاید و در نزد حاجت در روایت از ایشان و مدت غیبت صغری هفتاد و چهار سال بود و ابو عمرو عثمان بن سعيد العمرى قدس الله روحه - ، بابی بود مر پدر و جد بزرگوار او را علیه السَّلَامُ ، و ثقه بود مرا ایشان را، بعد از آن متولی امر وکالت بود از قبل او علیه السَّلَامُ و ظاهر می شد معجزات بر دست او، و چون او رحلت کرد، پسر او ابو جعفر قائم مقام او بود به نص او بر او، و گذشت ب--ر منهاج پدرش در آخر جمادی الاخری از سال سیصد و چهار یا سیصد پنج، و قائم مقام او ابو القاسم حسین بن روح بود از بنی نوبخت به نص ابی جعفر محمد بن عثمان بر او، و او را قائم مقام خود گردانید و او وفات کرد در شعبان سنه ست و عشرین و ثلاثمائه، و قائم مقام او ابوالحسن علی بن محمد السمری بود به نص ابوالقاسم بر او، و او وفات یافت در نصف شعبان سنة ثمان و عشرین و ثلاثمأة - عليهم رحمة الله تبارک و تعالی و السّلام على من اتبع الهدى.

ص: 641


1- نسخه بدل صغری

ص: 642

الحديث الثامن والثلاثون

قال أبو محمد بن شاذان - عليه الرحمة والغفران: حدّثنا الحسن بن محبو قال: حدثنا على بن رئاب (1)، قال : حدثنا أبو حمزة الثمالى حدّثنا سعيد بن جبير، قال: عَلَيْهِ حدثنا عبد الله بن العباس ، قال : قال رسول الله صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ و آله و سلم : إن للساعة علامات، منها: السفياني، و الدجال و الدخان و خروج القائم علیه السَّلَامُ، و نزول عيسى علیه السَّلَامُ، و خسف بالمشرق و خسف بالمغرب و خسف بجزيرة العرب و طلوع الشمس من مغربها، و نار تخرج من قعر ،عدن تسوق الناس إلى الحشر.

[ترجمه حدیث سی و هشتم]

حضرت رسول خدا صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ و آله و سلم فرمود که قیامت را نشانه هاست، از آن جمله: سفیانی است، و دجّال، و دود و خروج حضرت قائم علیه السَّلَامُ ، و فرود آمدن عیسی علیه السَّلَامُ ، و فرو رفتن جمعی به زمین در شرق و جمعی در مغرب و جمعی در جزیره عرب و طلوع آفتاب از مغربش، و آتشی که بیرون آید از قعر عدن که شهری است از شهرهای یمن و براند آن آتش مردمان را به حشرگاه.

و فضل رَحِمَهُ اللَّهُ این حدیث را به طریق دیگر هم روایت کرده است و آن طریق این

ص: 643


1- نسخه بدل رياب

است که می فرماید:

«حدثنا الحسن بن على بن فضال عن حماد عن الحسين بن المختار عن أبي بصير، عن عامر بن واثلة، عن أمير المؤمنين علیه السَّلَامُ ، قال: قال رسول الله صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ و آله و سلم : عشر قبل الساعة لابد منها: السفياني و الدجال، والدخان، والدابة، و خروج القائم علیه السَّلَامُ ، و طلوع الشمس من مغربها، و نزول عیسی علیه السَّلَامُ ، و خسف بالمشرق، و خسف بجزيرة العرب، و نار تخرج من قعر عدن تسوق الناس إلى المحشر.»

و شیخ طوسی رَحِمَهُ اللَّهُ در کتاب «الغيبة» از احمد بن ادریس از علی بن محمد بن قتیبه از فضل بن شاذان به همین طریق نقل نموده و ابن بابویه - رضوان الله عليه - در کتاب «خصال» به طریق دیگر ذکر کرده و چند تن دیگر از علمای امامیه و بسیار کسی از فضلای عامه این حدیث را روایت کرده اند اما به اختلاف ترتیب و علامات چنان که در بعضی ذکر یأجوج و مأجوج نیز شده و می تواند بود که سبب اختلاف ترتیب و علامات آن باشد که مکرّر حضرت سیّدالبشر تكلّم با این کلام معجز نظام فرموده باشند و در هر مرتبه ذکر بعضی از علامات نموده باشند چون علامات قیامت بسیار است

پس بدان ای عزیز که در باب این حدیث شریف ناچار است تو را از دانستن چند چیز:

اوّل آن که ظهور این علامات به ترتیبی که در حدیث مذکور است شرط نیست.

دویم آن که علامات منحصر در این چند علامت نیست چنان که مذکور شد و از لفظ «منها» که در حدیث اول واقع است نیز مستفاد می گردد.

سیم آن که مراد از ذکر این حدیث در این مقام یاد کردن خروج حضرت صاحب الامر علیه السَّلَامُ است.

دیگر باید دانست که هر علامتی را از این علامات شرحی است طولانی و این

ص: 644

مختصر را گنجایش آن شروح نیست اگر کسی خواهد که استیفای آن نماید، باید که به كتاب «رياض المؤمنين و حدايق المتقین» که در حداثت سن این کمترین تألیف نموده رجوع نماید.

[و حديثى طويل الذيل ابن شاذان - عليه الرحمة والغفران - در ذکر علامات آخرالزمان در کتاب «اثبات الرّجعة» از حضرت ابی عبدالله - عليه صلوات الله - نقل نموده و آن حدیث را بی زیاده و نقصان صاحب کافی در «روضه ی» آن کتاب روایت کرده و این شکسته حزین در کتاب «ریاض المؤمنین» به ایراد آن پرداخته، هر که خواهد که بر آن اطلاع یابد باید که به آن کتاب رجوع نماید.]

و استدعا از قاریان و مستمعان این رساله آن که به جهت مؤلف مستدعی آمرزش باشند از حضرت غفّار الخطايا و السلام على من اتبع الهدى.

ص: 645

ص: 646

الحديث التاسع والثلاثون

قال الشيخ الجليل الفضل بن شاذان بن الخليل - طيب الله مرقده حدّثنا محمد بن أبي عمير ، قال : حدثنا جميل بن دراج، قال: حدثنا زرارة بن أعين، عن أبي عبد الله علیه السَّلَامُ ، قال : قال علیه السَّلَامُ : استعيذوا بالله من شر السفياني و الدجال و غيرهما من أصحاب الفتن، قيل له: يا بن رسول الله اما الدجال فعرفناه، و قد بيّن من مضامين أحاديثكم شأنه، فمن السفياني و غيره من أصحاب الفتن؟ و ما يصنعون؟ قال علیه السَّلَامُ : اوّل من يخرج منهم رجل يقال له أصهب بن قيس، يخرج من بلاد الجزيرة، له نكاية شديدة في الناس و جور عظيم، ثمّ يخرج الجرهمي من بلاد الشام و يخرج القحطاني من بلاد ،اليمن، و لكلّ واحد من هؤلاء شوكة عظيمة في ولايتهم، و يغلب على أهلها الظلم والفتنة منهم فبينا هم كذلك إذ يخرج عليهم السمرقندی من ،خراسان مع الرايات السود و السفيانى من الوادى اليابس من أودية الشام، و هو من ولد عتبة بن أبي سفيان ، و هذا الملعون يظهر الزهد قبل خروجه ، و يتقشف و يتقنّع بخبز الشعير والملح ،الجريش و يبذل الأموال فيجلب بذالك قلوب الجهال والأرذال، ثمّ يدعى الخلافة فيبايعونه و يتبعهم العلماء الذين يكتمون الحق، و يظهرون الباطل، فيقولون إنه خير أهل الأرض، و قد یکون خروجه و خروج الیمانی من اليمن مع الرايات البيض في يوم واحد و شهر واحد، و سنة واحدة فأوّل من يقاتل السفياني القحطاني فينهزم و يرجع إلى اليمن

ص: 647

فيقتله اليماني، ثمّ يفرّ الأصهب و الجرهمي بعد محاربات كثيرة من السفياني فيتّبعهما و يقهرهما، و يقهر كلّ من ينازعه و يحاربه إلا اليماني، ثمّ يبعث السفياني جيوشاً إلى الأطراف، و يستخرّ كثيراً من البلاد و يبالغ في القتل و الفساد، و يذهب إلى الروم لدفع الملك الخراساني و يرجع منها منتصراً فى عنقه صليب ثمّ يقصد اليماني فينهض اليمانى لدفع شرّه، فينهزم السفیانی بعد محاربات عديدة و مقاتلات شديدة، فيتبعه الیمانی فتكثر الحروب و هزيمة السفياني، فيجده اليماني في آخر الأمر مع ابنه في ،الأسارى، فيقطعهما أرباً ارباً، ثمّ يعيش في سلطنة فارغاً من الأعداء، ثلثون سنة، ثمّ يفوّض الملك بإبنه السعيد، و يأوى مكة و ينتظر ظهور ،قائمنا حتى يتوفى، فيبقى ابنه بعد وفات أبيه فى ملكه و سلطانه قريباً من أربعين سنة ، و هما يرجعان إلى الدنيا بدعاء قائمنا علیه السَّلَامُ، قال :زرارة فسألته عن مدة ملك السفياني، قال علیه السَّلَامُ : تمد إلى عشرين

[ترجمه حدیث سی و نهم]

حضرت امام جعفر علیه السَّلَامُ فرمود که استعاذه نمایید و پناه برید به خدای تعالی از شر سفیانی و دجّال و غیر ایشان از اصحاب فتنه ها پس گفتند به آن حضرت که ای فرزند رسول خدا ما شناخته ایم از مضامین و معانی احادیث شما دجال را پس بیان فرمایید از برای ما که کیستند سفیانی و اصحاب فتنه ها و چه کارها خواهند کرد؟ آن حضرت فرمود که اول کسی که خروج خواهد کرد از اصحاب فتنه ها، مردی خواهد بود که او را اصهب بن قیس ،گویند خروج خواهد کرد از بلاد جزیره بد اندیشی او دربارۀ مردمان شدید و جور و ستم او عظیم خواهد بود، بعد از آن خروج خواهد کرد جَرْهَمی از بلاد شام و خروج خواهد کرد قحطانی از بلاد ،یمن و هر یک از ایشان را در ولایت ایشان شوکت و قوّت عظیم خواهد بود، و غالب خواهد شد بر اهل آن ولایات ظلم و فتنه در اثنای آن حال و مهیا شدن آن چند گروه ضال از برای محاربه و قتال خروج خواهد کرد بر ایشان سمرقندی از جانب خراسان، با علم های

ص: 648

سیاه، و سفیانی از وادی یابس که از وادی های شام است و این سفیانی از نسل عتبة بن ابی سفیان است و این ملعون پیش از این که خروج کند اظهار زهد خواهد کرد و به جامه درشت به سر خواهد برد و به نان جو و نمک نیم کوفته قناعت خواهد نمود، و مال ها به مردمان خواهد بخشید و به این افعال دل های جهال و ارذال (1) را جذب خواهد کرد و به خود مایل خواهد ساخت بعد از آن دعوای خلافت خواهد کرد و آن جاهلان و مردمان رذل دون با او بیعت خواهند کرد و از علماء آنان که حق را پنهان دارند و باطل را آشکار کنند تابع جهال و ارذال خواهند شد، و تتبع ایشان نموده، سر بر خط فرمان سفیانی ملعون خواهند گذاشت پس خواهند گفت: آن علمای دین به دنیا فروخته که سفیانی بهترین اهل زمین است و چنان اتفاق خواهد افتاد که در روزی که سفیانی در شام خروج کرده باشد یمانی در یمن با علمهای سفید خروج کند، و اوّل کسی که با سفیانی جنگ ،کند قحطانی خواهد بود پس قحطانی شکست یافته گریخته به یمن مراجعت نماید و در دست یمانی کشته شود، بعد از آن بعد از جنگ های بسیار که در میان اصهب و جرهمی و سفیانی نابکار واقع گردد، اصهب و جر همی از سفیانی بگریزند و سفیانی از پی ایشان رفته ایشان را مقهور می سازد و هر کس که با سفیانی نزاع نماید، سفیانی او را مغلوب و مقهور گرداند، الایمانی که با او برنیاید پس سفیانی لشگرهای بسیار به اطراف عالم ،بفرستد و شهرهای بسیار را مسخر سازد و در قتل و فساد مبالغه ،نماید و از برای آن که ملک و پادشاهی را از خراسانی :یعنی سمرقندی که از طرف خراسان با علمهای سیاه خروج کرده بگیرد به جانب روم این سفیانی شوم در حرکت آید.

از این حدیث شریف چنان مستفاد می شود که در آن زمان سمرقندی بلاد روم را به تصرف در آورده باشد اما مشخص و معلوم نیست که قتال در میان آن دو م-ض-لّ

ص: 649


1- ظاهراً اراذل باشد.

ضال واقع خواهد شد یا با هم صلح خواهند کرد؟ یا پی تلاقی فئتين و وقوع احد الأمرین سفیانی برگشتن خواهد دید؟

بالجمله امام علیه السَّلَامُ فرمود که برخواهد گشت سفیانی از جانب روم در حالتی که نصرانی شده باشد و صلیب در گردن افکنده باشد پس قصد یمانی کند و یمانی از جهت دفع شر او از جا در آید و به نیت فرو نشانیدن آتش فتنه او نهضت فرماید، و بعد از محاربات عدیده و مقاتلات شدیده سفیانی بگریزد و یمانی از پی او برود، و جنگ ها و گریختن سفیانی بسیار شود (یعنی مکرر در میان ایشان جنگ و پیکار وقوع یابد و در هر مرتبه سفیانی شکست یافته فرار بر قرار اختیار نماید)، پس بیابد یمانی سفیانی را با پسرش در میان اسیران در آخر کار و بفرماید که ایشان را بند از بند جدا کنند، بعد از آن در پادشاهی فارغ البال از دشمنان بدمآل سی سال زندگانی کند، بعد از آن ملک و پادشاهی را به فرزند خود سعید تفویض نماید و در مکه معظمه مسکن و مأوی ،گیرد و انتظار ظهور قائم ما می کشیده باشد تا از این جهان فانی در گذرد، و

پسرش بعد از وفات پدر نزدیک چهل سال پادشاهی کند و ایشان رجعت خواهند نمود به دعای قائم ما علیه السَّلَامُ

زراره گفت: پس سؤال کردم از آن حضرت از مدت مُلک سفیانی، آن حضرت فرمود که: خواهد کشید مدت ملک و سلطنت او به بیست سال.

باید دانست که از مؤیدات این حدیث است آن چه شیخ عالی شان (یعنی: فضل بن شاذان - عليه الرحمة والغفران - در کتاب «اثبات الرجعة» روایت کرده و شیخ بلند درجه مؤید به تأییدات حضرت قدوسی شیخ ابو جعفر طوسی - رضوان الله عليه - از او در کتاب «الغیبة» نقل فرموده، به این طریق که

عنه، عن سيف بن عميرة، عن بكر بن محمد الأزدي، عن أبي عبدالله الا ، قال : خروج الثلثة: الخراساني و السفياني و اليماني في سنة واحدة، في شهر واحد، في يوم

ص: 650

واحد فليس فيها راية بأهدى من راية اليماني تهدى إلى الحق.

یعنی: حضرت امام جعفر علیه السَّلَامُ فرمود که خروج سه تن که ایشان: خراسانی و سفیانی و یمانی اند در یک سال و یک ماه و یک روز خواهد بود، و علمی راه نماینده تر از علم یمانی نخواهد بود آن ،علم راه خواهد نمود مردمان را به حق.

پس بدان ای محب شاه مردان که احادیث در باب علامات ظهور حضرت صاحب الزمان - عليه صلوات الرحمن - بسیار است مضمون بعضی را از آن شیخ عالی شان محمد بن محمد بن النعمان الملقب بالمفيد - عليه رحمة الله الملک المجيد - در کتاب «ارشاد» ذکر کرده به جهت اختصار به ترجمه آن اکتفا می نماید.

شیخ می فرماید: بعضی از علامات زمان قیام قائم علیه السَّلَامُ، خروج سفیانی است و قتل ،حسنی و اختلاف بنی عباس در ملک و کسوف شمس در نصف شعبان، و خسوف قمر در آخر ماه بر خلاف عادات و فرو رفتن جمعی از مردمان به زمین در ،بیداء و گروهی در مغرب و فرقه ای در مشرق و رکود و ایستادن آفتاب نزد زوال تا وسط اوقات عصر و طلوع او از مغرب و قتل نفس زکیه که به ظهور آید در پشت کوفه در میان هفتاد کس از صالحان و کشته شدن مردی هاشمی میان رکن و مقام و خراب شدن دیوار مسجد کوفه و اقبال رایات سیاه از قبل خراسان و خروج یمانی و ظهور مغربی به مصر، و مالک شدن او شامات را و نزول تُرک به جزیره، و نزول روم بر رمله و طالع شدن ستاره ای به مشرق که نور دهد مثل نور قمر، بعد از آن منعطف گردد چنان چه نزدیک باشد که هر دو طرف آن به هم رسد و سرخی ظاهر شود در آسمان که آفاق را فرو گیرد و آتشی ظاهر شود طولانی در مشرق که باقی ماند در جوّ هوا سه روز یا هفت روز و کندن عرب عنان های خود را و مالک شدن ایشان یکدیگر را، و خروج ایشان بر سلطان عجم و کشتن اهل مصر امیر خود را، و خرابی شام، و آمد و شد سه رایات در او و دخول رایات قیس و عرب به مصر و رایات کنده به

ص: 651

خراسان و ورود سیل از قِبَلِ کوفه تا مرتبط شود به فناء ،حیره، و اقبال رایات سیاه از مشرق و زیادتی فرات تا آب داخل شود در کوچه های کوفه، و خروج شصت کذاب که همه دعوای نبوّت کنند، و خروج دوازده نفر از آل ابی طالب که همه دعوای امامت کنند از برای خود و احراق مردی عظیم القدر از گروه بنی عباس در میان حلولا و ،خانقین و بستن جسر از آن چه در پلی کرخ است به مدینه بغداد و ارتفاع باد سیاه در آن جا در اوّل ،روز و پیدا شدن زلزله تا منخسف شوند بسیاری از خلایق و ترسی که شامل اهل عراق باشد و موت به سرعت و نقص انفس و اموال و ثمرات و پیدا شدن ملخ در اوان و در غیر اوان تا بیاید بر زرع و غلات و کمی کشت و زراعتی که مردم کنند، و اختلاف عجم و ریختن خون بسیار در میان یکدیگر، و بیرون آمدن بندگان از طاعت سیدان و کشتن ایشان خواجگان را و مسخ قومی از اهل بدع که بگردند بوزینگان و خوکان و غلبه کردن عبید بر بلاد سادات و ندا کردن از آسمان که بشنوند آن را اهل زمین اهل هر لغتی به لغت ایشان (یعنی آن ندا را هر طایفه ای به زبان خود بشنوند به قدرت الهی) و رویی و سینه ای ظاهر شوند از برای مردمان در عین الشمس و مردگان برانگیخته شوند از قبور تا رجوع به دنیا نمایند و یکدیگر را ،بشناسند و تزویج ،نمایند بعد از آن ختم شود آن به بیست و چهار باران پیاپی، پس زنده شود زمین بعد از مردن او و معلوم گردد برکات آن و زایل شود بعد از این هر آفت و عاهتی که باشد از معتقدان حق (یعنی از شیعۀ مهدی علیه السَّلَامُ) ، پس بدانند نزد این ،علامات ظهور او را به مکه پس متوجه خدمت وی گردند از برای نصرت او همچنان که اخبار به این ورود یافته و بعضی از جمله این احداث متحتم اند و بعضی مشترط ، وَاللهُ اَعْلَمُ بِمَا يَكُونُ ، و ما ذکر کردیم این ها را بر حسب آن چه ثابت شده در اصول و تضمّن نموده آن را اثر منقول و بالله نستعين و نسال التوفيق.

مؤلّف كتاب «كشف الغمّة» رَحِمَهُ اللَّهُ نیز ذکر این علامات نموده، نقلاً عن الشيخ

ص: 652

المفيد - عليه رحمة الله الملک -المجید بعد از آن می گوید: بلا شک که این حوادث بعضی از آن قبیل است که عقل آن را محال می داند و بعضی دیگر منجمان آن را محال می شمرند، و لهذا شیخ مفید رَحِمَهُ اللَّهُ اعتذار ،فرموده در آخر ایراد آن و آن که من می بینم آن است که هر گاه که صحیح است طرقات نقل آن و آن ها منقول است از نبی یا امام علیهما السَّلَامُ پس سزاوار آن است که تلقی کرده شود به قبول زیرا که این ها معجزات اند، و معجزات خوارق عادات اند مثل انشقاق ،قمر و انقلاب عصا به اژدها و الله اعلم.

دیگر شیخ مفید رَحِمَهُ اللَّهُ فرموده است که خبر کرد مرا ابو الحسن علي بن بلال المهلبي، و می رساند سند را به اسماعیل بن صباح که او :گفت من شنیدم از شیخی از اصحاب خود که ذکر می کرد از سیف بن عمیرة که او گفت که من نزد ابی جعفر منصور ،بودم پس :گفت در ابتدا به من که یا سیف لابد است از منادی که ندا کند از آسمان به اسم مردی از فرزندان ابی طالب گفتم فدای تو گردم یا امیرالمؤمنین!! تو روایت می کنی این را؟ گفت بلی به حق آن که نفس من به دست اوست که هر آینه شنیده است گوش من این را از برای او گفتم یا امیرالمؤمنین! به درستی که این حدیث را شنیده ام قبل از این ،وقت گفت ای سیف آن هر آینه حق است، پس هر گاه موجود گردد پس ما اوّل آن کسانیم که اجابت کنند او را بدان و آگاه باش که ندا به سوی مردی از بنی عمّ ماست پس :گفتم به سوی مردی از ولد فاطمه؟ گفت: بلی یا سیف! اگر نه آن می بود که شنیده ام این را از ابی جعفر محمد بن علی که حدیث کرده است مرا به آن و اگر چه حدیث کرده می بودند همۀ اهل زمین مرا به این من قبول نمی کردم این را از ایشان و لیکن او محمد بن علی است.

و باسناد روایت می کند از ابن عمر که حضرت رسول الله صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ و آله و سلم فرمود که: قائم نگردد قیامت تا بیرون آید مهدی از ولد من و بیرون نیاید مهدی تا بیرون آیند شصت کذاب که هر یک از ایشان گوید منم پیغمبر.

ص: 653

و روایت می کند به اسناد از ابی ،حمزه که او گفت گفتم مر ابی جعفر را علیه السَّلَامُ که :خروج سفیانی از واجبات است؟ فرمود که نعم و ندا و طلوع شمس از مغرب و اختلاف بنی عباس در دولت و قتل نفس زکیه و خروج قائم از آل محمد، همه از محتوم و واجبات است گفتم که ندا چگونه باشد؟ گفت :که ندا کند منادی از آسمان در اوّل روز که بدانید و آگاه باشید که حق با علی است و شیعۀ او بعد از آن ابلیس ندا کند در آخر روز از زمین که حق با عثمان است و شیعه ،او پس نزدیک ،این به شک می افتند اهل باطل

بعد از نقل این حدیث صاحب «کشف الغمّة» می گوید که شک نمی کند جاهل چه منادی آسمان اولی است به قبول از منادی زمین.

و ايضاً شيخ مفيد روایت می کند به اسناد از ابی خدیجه که، او روایت کرد از ابی عبدالله علیه السَّلَامُ که بیرون نیاید قائم تا بیرون آیند پیش از او دوازده کس از بنی هاشم، که هر یک بخوانند مردم را به سوی خود.

و روایت می کند به اسناد از علی بن محمد ،الازدی که او روایت کرده از پدر و جد خود که امیرالمؤمنین علیه السَّلَامُ فرمود که در پیش قائم موت احمر و موت ابيض است، و ملخ در غیر محلّ خود همچو الوان خون، فاما موت احمر: پس سیف است، و اما موت ابيض طاعون است.

و روایت می کند به اسناد از جابر ،جعفی که او روایت کرده از ابی جعفر علیه السَّلَامُ که آن حضرت فرمود که: ملازم شو زمین را و حرکت مده نه دست را و نه پا را، تا ببینی علاماتی را که ذکر می کنم از برای تو و آن چه می بینم تو را که در یابی آن را، آن اختلاف بنی عباس است و منادی که ندا کند از آسمان و فرو رفتن قریه ای از قرای شام که آن را جابیه می گویند، و نزول تُرک در جزیره و نزول روم در رمله، و اختلاف بسیار نزد آن وقایع در هر زمین تا خراب شود شام و سبب خرابی آن اجتماع سه رایات است:

ص: 654

رایت اصهب و رایت ایقع و رایت سفیانی.

علی بن ابی حمزه روایت می کند از ابی الحسن موسى علیه السَّلَامُ در قول خدای - که عز وجل كه: ﴿سَنُرِيهِمْ آيَاتُنَا فِي الْآفَاقِ وَ فِي أَنْفُسِهِمْ حَتَّى يَتَبَيَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ الْحَقُّ﴾ (1) فرمود که فتن در آفاق زمین است و مسخ در اعدای حق و دین.

و روایت می کند به اسناد از ابی بصیر که من شنیدم از ابی جعفر علیه السَّلَامُ که می فرمود در قول حق تعالی که ﴿اِنْ نَشَأْنُنَزِّلْ عَلَيْهِمْ مِنَ السَّمَاءِ آيَةً فَظَلَّتْ أَعْنَاقُهُمْ لَها خاضعینَ ﴾ (2) که زود باشد که خدای تعالی بکند آن را به ایشان گفتم: کیستند ایشان؟ فرمود که بنی امیه و گروه ایشان گفتم که آیت چیست؟ فرمود که رکود شمس آن چه میان زوال شمس است تا وقت ،عصر و خروج صدر و وجه در عين الشَّمس که شناخته شود به حسب و نسب او و این در زمان سفیانی است، و نزد این علامات هلاک سفیانی و هلاک قوم او باشد.

و روایت می کند به اسناد از سعید بن جبیر که سالی که قیام خواهد نمود قائم علیه السَّلَامُ بیست و چهار باران ببارد که دیده شود آثار و برکات آن.

و روایت می کند به اسناد از ثعلبه ازدی که ابو جعفر علیه السَّلَامُ فرمود که دو آیت اند که خواهند روی نمود پیش از قیام قائم علیه السَّلَامُ، آن کسوف شمس است در نیمه ماه رمضان و خسوف قمر در آخر آن گفت: گفتم: یابن رسول الله! قمر در آخر ماه و شمس در نیمه ماه؟ ابو جعفر علیه السَّلَامُ فرمود که من داناترم به آن چه می گویم، ایشان دو آیت اند که نبوده از آن زمان باز که هبوط کرده آدم علیه السَّلَامُ .

صالح بن میثم گوید که من شنیدم از ابی جعفر علیه السَّلَامُ که می فرمود که نیست میان قیام قائم و قتل نفس زکیه بیشتر از پانزده شب.

مؤلف كتاب «كشف الغمة» رَحِمَهُ اللَّهُ بعد از نقل این روایت از شیخ مفید قَدَّسَ سِرَّهُمْ می فرماید.

ص: 655


1- سوره فصلت آیه 53
2- سوره شعراء آیه 4

که نظر کرده می شود در این روایت یا آن است که مراد به نفس زکیه غیر محمّد بن عبدالله بن الحسن بن الحسن بن علی بن ابی طالب است، و او کشته شد در رمضان سنه خمس و اربعین و مائة و یا آن که راه می یابد طعن به این خبر.

[جامع و مترجم این «اربعین» می گوید که دو سه کلمه در باب تردید این شیخ عالی شان بعد از این مذکور گردد - ان شاء الله تعالی ]

و از جابر روایت می کند که او گفت: گفتم مر ابی جعفر را علیه السَّلَامُ که: کی خواهد بود این امر ؟ فرمود هر کجا که باشد ،این ای جابر و چون بسیار شود کشتن میان حیره و کوفه، این امر متوقع است.

روایت می کند محمد بن سنان از حسین بن مختار که ابو عبد الله علیه السَّلَامُ فرمود که: هرگاه منهدم شود دیوار مسجد کوفه از آن چه در یلی خانه عبدالله بن مسعود است پس نزد این زوال ملک قوم است و نزد زوال آن خروج قائم علیه السَّلَامُ است.

و روایت می کند سیف بن عميرة از بکر بن محمد که او از ابی عبدالله علیه السَّلَامُ روایت کرد که دیگر خروج ثلثه است که آن خروج سفیانی و خراسانی و یمانی است در یک سال و یک ماه و یک ،روز و نباشد در آن رایتی که راه نماینده تر باشد از رایت یمانی، زیرا که او دعوت به حق می کند .

و روایت می کند از فضل بن شاذان از احمد بن محمد بن ابی نصر از ابی الحسن الرّضا علیه السَّلَامُ که آن حضرت فرمود که نیست آن چه دراز می کنید شما گردن های خود را به سوی آن تا تمیز کرده شوند و آزموده گردند خلایق پس باقی نماند از شما مگر ،اندکی بعد از آن خواند این آیه را که آلمَ أَحَسِبَ النَّاسُ أَنْ يُتْرَكُوا أَنْ يَقُولُوا آمَنَّا وَ هُمْ لا يُفْتَنُونَ» (1) پس از آن فرمود که از علامات فرج حدثی باشد که واقع شود میان هر دو ،مسجد و بکشد فلان ولد فلان پانزده کبش را از عرب

ص: 656


1- سورۂ عنکبوت آیه 1 و 2.

و روایت می کند از فضل بن شاذان از میمون بن خلاد از ابی الحسن علیه السَّلَامُ که گوییا که من مشاهده می کنم رایاتی را که از مصر ،آینده اند همه سبز رنگ تا بیایند به شامات پس راه نموده شوند تا به این صاحب وصيّات.

و ابوبصیر روایت می کند از ابی عبدالله علیه السَّلَامُ که نرود و زایل نگردد مُلک این جماعت تا عرض کرده شوند مردم کوفه در روز جمعه، گویا که نظر می کنم به سرها که مبادرت می نمایند در آن چه میان باب الفیل و اصحاب صابون است.

و روایت می کند از علی بن اسباط از حسن بن جهم که سؤال کرد مردی از ابی الحسن علیه السَّلَامُ از فرج؟ فرمود که اکثار و تفصیل کنم یا تقلیل و مجمل؟ گفت بلکه مجمل کنید، فرمود: هر گاه که مرکوز گردد رایات قیس به مصر، و رایات ک-نده ب-ه خراسان.

و روایت می کند به اسناد از حسین بن ابی العلاء، از ابی بصیر از ابی عبدالله علیه السَّلَامُ :که مر ولد فلان را نزد مسجد شما (یعنی مسجد کوفه) هر آینه واقعه ای افتد در روز عروبه (1) که کشته شوند چهار هزار کس از باب الفیل تا اصحاب صابون، پس شما را است که بپرهیزید از این طریق و اجتناب نمایید و احسن ایشان از روی احوال، آن کس است که اخذ کند و تمسک نماید بر درب انصار.

و روایت می کند از علی بن ابی حمزه از ابی بصیر از ابی عبدالله علیه السَّلَامُ که آن حضرت فرمود که قیام قائم علیه السَّلَامُ هر آینه در سالی باشد پرباران، که فاسد شود در آن سال ثمر در نخل پس شک می کند در آن

و روایت می کند از ابراهیم بن محمد، از جعفر بن سعد، از پدر خود و او از ابی عبدالله علیه السَّلَامُ که سال فتح گسسته شود بند ،فرات تا داخل شود آب در کوچه های كوفه.

ص: 657


1- یعنی روز جمعه

و در حدیث محمد بن مسلم وارد است که گفت شنیدم از ابی عبدالله علیه السَّلَامُ که می فرمود که پیش از قیام ،قائم امتحان و آزمایش باشد از جانب حق - جل و علا - گفتم: چه چیز است آن فدای تو گردم؟ این آیه را خواند که: ﴿ وَ لَنَبْلُوَنَّكُمْ بِشَيْءٍ مِنَ الْخَوْفِ وَ الْجُوعِ وَ نَقْصٍ مِنَ الْأَمْوَالِ وَالْأَنْفُسِ وَ الثَّمَرَاتِ وَ بَشِّرِ الصَّابِرِينَ﴾ (1) بعد از آن فرمود که خوف از ملوک بنی فلان است و جوع و گرسنگی از گرانی اسعار، و نقص اموال از کساد ،تجارات و قلت زیادتی در او و نقص انفس به موت سریع و کمی ثمرات به قلت ریع ،زرع و قلت برکت ثمار بعد از آن فرمود که: « وَ بَشِر الصَّابِرينَ» (2) یعنی: بشارت ده صابران را نزد این امور ب-ه تعجيل خروج قائم خواهد بود.

و روایت می کند از حسین بن یزید از منذر الجوزی که شنیدم که ابو عبد الله علیه السَّلَامُ فرمود که زجر کرده شوند مردمان پیش از قیام قائم ال از معاصی خودشان به آتشی که ظاهر شود در آسمان و سرخی که فرو گیرد آسمان را و فرو رفتن وقوع یابد در بغداد و بصره و خون ها ریخته گردد در آن جا و خانه های آن بلاد خراب ،گردد و فنا واقع شود در اهل ،آن و شامل شود اهل عراق را خوفی که نباشد مر

ایشان را قرار دیگر شیخ رَحِمَهُ اللَّهُ می فرماید: فاما آن سال که قائم شود و ظاهر گردد صاحب الزمان، و روزی که بعینه ظهور کند؛ روایت کرد حسن بن محبوب از علی بن ابی حمزة، از ابی بصیر، از ابی عبدالله علیه السَّلَامُ که بیرون نیاید قائم علیه السَّلَامُ مگر در سال و تر از سال ها در سنهٔ احدی یا ثلث یا خمس یا سبع یا تسع

دیگر روایت کرده است از فضل بن شاذان از محمد بن علی کوفی از و بن حفص، از ابی عبدالله علیه السَّلَامُ که آن حضرت فرمود: ندا کرده شود به اسم قائم در شب

ص: 658


1- سوره بقره آیه 155
2- سوره بقره آیه 155

بیست و سیم، و قائم گردد در روز عاشورا و آن روزی است که کشته شد در آن روز امام حسین علیه السَّلَامُ ، گویا می بینم او را که در روز شنبه باشد دهم محرم که ایستاده باشد در میان رکن و مقام جبرئیل علیه السَّلَامُ بر دست او ندا کند که بیعت کنید از برای خدای تعالی به وی پس دوان گردد به سوی آن حضرت همه شیعیان او از اطراف زمین و در نَوَردیده شود از برای ایشان زمین تا بیعت کنند او را پس پُر گرداند خدای تعالی به او زمین را از عدل و داد هم چنان که پر شده باشد از جور و ظلم.

راقم این مختصر می گوید از چند حدیث معلوم می شود که ندا به اسم حضرت قائم علیه السَّلَامُ در شب بیست و سیم ماه مبارک رمضان خواهد بود، چنان که مذکور گردد انشاء الله تعالی و می تواند بود که در آن حدیث که عبارت شهر رمضان مذکور نیست ذکر آن عبارت از روی سهو از زبان ،راوی یا قلم کاتب ساقط شده باشد.

دیگر شیخ مفید - علیه الرحمة - می فرماید: فاما سیر آن حضرت از مکه به کوفه؛ پس به اسناد روایت نموده از ابوبکر حضر می از ابی جعفر (یعنی: حضرت امام محمد باقر علیه السَّلَامُ ) که قائم علیه السَّلَامُ از مکه سیر فرماید به نجف کوفه با پنج هزار از ملائکه جبرئیل از یمین باشد و میکائیل از شمال و مؤمنان در پیش و او متفرق کند لشکریان را در بلاد.

و روایت کند عمرو بن شمر از ابی جعفر علیه السَّلَامُ که ذکر کرده شد مهدی علیه السَّلَامُ نزد آن ،حضرت فرمود که داخل شود به کوفه و با او سه رایت باشد و بیاید تا آن که به منبر برآید و خطبه ای بلیغ بخواند و مردم ندانند که آن حضرت چه فرمود از بسیاری گریه چون جمعۀ دویم شود، التماس کنند مردم که آن حضرت نماز جمعه با ایشان بگذارد پس امر فرماید که خط بکشند از برای او مسجدی را بر غربی و نماز بگذارد در در آن جا با مردم بعد از آن امر فرماید که بکنند و حفر نمایند از عقب مشهد امام حسین علیه السَّلَامُ نهری را که جاری شود تا به ،غریین و آب تا به نجف بیاید و برکنار و

ص: 659

دهنۀ آن پل ها و آسیاها بسازند و پیره زنان ،آیند و گندم در آن جا آرد کنند بی کرایه.

این شکسته حزین (یعنی جامع و مترجم این اربعین) می گوید که این که در حدیث مذکور است که: «فَإِذَا كَانَتِ الْجُمُعُةُ الثَّانِيَةُ، سَأَلَهُ النَّاسُ أَنْ يُصَلِّيَ بِهِمُ الْجُمُعَةُ» در این نکته ای است که وقوف ندارد بر آن مگر حدیث دان.

و در روایت صالح بن ابی الاسود وارد است از ابی عبدالله علیه السَّلَامُ که نزد ذکر مسجد سهله می فرمود: که آن منزل صاحب ،ماست هرگاه که بیارد اهل خود را.

و در روایت مفضّل بن عمر وارد است که شنیدم از ابی عبدالله علیه السَّلَامُ که هرگاه قیام نماید قائم آل محمد علیه السَّلَامُ بنا فرماید در پس کوفه مسجدی را که آن را هزار در ،باشد و متصل شود خانه های اهل کوفه به دو نهر کربلا.

قال الشيخ الجليل أبو جعفر بن بابويه رَحِمَهُ اللَّهُ : حدثنا محمد بن اسحق الطالقاني لله قال: حدثنا أحمد بن على الأنصارى، عن أبى صلت الهروي، قال: قلت للرضا علیه السَّلَامُ: ما علامة القائم منكم إذا خرج ؟ فقال : علامته أن يكون شيخ السنّ، شابّ المنظر، حتّى أنّ الناظر إليه ليحسبه ابن أربعين سنة أو دونها، و إن من علاماته أن لا يهرم بمرور الايام و الليالي عليه حتى يأتى أجله.

یعنی خواجه ابوصلت هروی گفت که به حضرت امام رضا علیه السَّلَامُ گفتم که چیست علامت قائم شما چون خروج نماید؟ آن حضرت فرمود که: علامت و نشانش آن است که در سن پیر باشد و به صورت ،جوان تا به مرتبه ای که نظر کننده بر آن حضرت گمان برد که در سن چهل سالگی است یا کمتر از چهل سالگی و دیگر از نشانه های آن حضرت آن است که به گذشتن روزها و شبها بر آن حضرت، پیری در آن جناب راه نیابد تا زمانی که اجل آن سرور در رسد.

و از جمله علامات ظهور حضرت صاحب الامر علیه السَّلَامُ آن چه در حدیثی مذکور است که فضل بن شاذان - عليه الرحمة والغفران - روايت نموده به این طریق که

ص: 660

حدثنا صفوان بن يحيى ، قال : حدثنا محمد بن حمران، قال: قال الصادق جعفر بن محمد علیه السَّلَامُ: إن القائم منا منصور بالرعب، مؤيّد بالنصر، تطوى له الأرض، و تظهر له الكنوز كلّها، و يظهر الله تعالى به دينه على الدين كله و لوكره المشركون، و الله يبلغ سلطانه المشرق و المغرب، فلا يبقى في الأرض خراب إلا عمر، و ينزل روح عيسى بن مريم الملك فيصلى خلفه، قال ابن حمران قيل له: يا بن رسول الله! متى يخرج قائمكم؟ قال: إذا تشبه الرجال بالنساء و النساء بالرجال و اكتفى الرجال بالرجال، و النساء بالنساء، و ركب ذات الفروج السروج (1) ، و قبلت شهادة الزور، و ردّت شهادة العدول و استخف الناس بالدماء و ارتكاب الزناء، و اكل الرباء و الرشي، و استيلاء الأشرار على الأبرار و خروج السفياني من الشام و اليماني من اليمن، و خسف بالبيداء، وقتل غلام من آل محمد علیهم السلام بين الركن والمقام، اسمه محمد بن محمد و لقبه النفس الزكية، و جائت صيحة من السماء بأنّ الحق مع على و شيعته، فعند ذلك خروج قائمنا، فإذا خرج أسند ظهره إلى الكعبة و اجتمع عنده ثلاثمأة و ثلاثة عشر رجلاً، و اوّل ما ينطق به هذه الآية: ﴿بَقيَّةَ اللهِ خَيْرٌ لَكمْ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنينَ﴾ (2) ثم يقول: أنا بقيّة الله و حجّته و خليفته عليكم، فلا يسلّم عليه مسلم إلا قال: السلام عليك يا بقيّة الله في أرضه، فإذا اجتمع له العقد، و هو عشره آلاف رجل، خرج من يبقى في الأرض معبود، دون الله - عزّوجل - من صنم و وثن و غيره، إلا وقعت فيه نار مكة، فلا فاحترق، و ذلك بعد غيبة طويلة.

یعنی: حضرت امام جعفر علیه السَّلَامُ فرمود که قائم اما علیه السَّلَامُ المنصور است به رعب :(یعنی حضرت الله تعالی او را نصرت می نماید بر این وجه که ترس و بیم از او در دل های دشمنان می اندازد )و مؤید است به نصر (یعنی حضرت عزت او را تأیید می نماید به نصرت نمودن و ظفر دادن بر اعداء) طی می کنند و در هم می پیچند از

ص: 661


1- نسخه بدل ركبت ذوات الفروج السروج.
2- سوره هود آیه 86

برای او به امر حضرت حق تعالی زمین را تا در اندک زمانی مسافات بعیده را عساکر ظفر مآثرش قطع نمایند و ظاهر می شود از برای آن حضرت گل گنج های عالم و غالب خواهد گردانید حضرت الله تعالی به سبب او دین خود را بر جمیع دین ها، و اگر چه کاره باشند ،مشرکان و خواهد رسید سلطنت و پادشاهی آن حضرت به مشرق و مغرب جهان و در روی زمین خرابه ای و موضع ویرانی نخواهد بود، الا آن که در زمان آن سرور جهانیان معمور و آبادان خواهد گردید و عیسی بن مریم علیهما السَّلَامُ فرود خواهد آمد از آسمان و اقتدا به آن حضرت نموده نماز خواهد گذارد.

محمد بن حمران که راوی این خبر معتبر است روایت کرد که گفتند به آن حضرت که ای فرزند رسول خدا! قائم شماکی خروج خواهد کرد؟ آن حضرت وقتی معین نفرمود، بلکه بیان علامتی چند فرمود بر این وجه که إِذا تَشَبَّهَ الرّجالُ بِالنِّساءِ :یعنی هر گاه مانند کنند خود را مردان به زنان و شبیه سازند زنان خود را به مردان و مردان به ملامست مردان و زنان به مقاربت زنان اکتفا نمایند و صاحبان فروج بر سروج بر نشینند :یعنی زنان بر اسبان سوار شدند و گواهی دروغ را قبول کنند و شهادت عدول را رد نمایند و مردمان خون ریختن و زناکردن و ربا و رشوه خوردن را سبک ،گیرند و این اعمال و افعال را که از گناهان کبیره است سهل ،پندارند و دیگر از جمله نشان ها مستولی شدن شریران و بدکاران است بر نیکوکاران و خروج سفیانی است از شام و خروج یمانی از یمن و فرو رفتن جمعی از اهلکین به زمین در بيداء، و کشتن پسری از آل محمد علیهم السَّلَامُ در میان رکن و مقام که نامش محمد بن محمد ،باشد و لقبش نفس زکیه و ندا از جانب آسمان بیاید که حق با علی و شیعه علی است پس نزد ظهور آن امور، هنگام خروج قائم ،ماست، پس چون آن حضرت خروج نماید پشت مبارک به کعبه معظمه اندازد و جمع شوند نزد آن جناب سیصد و سیزده مرد، یک جهت یک دل از اصحاب و اوّل چیزی که آن سرور زبان معجز بیان را به آن

ص: 662

جاری سازد، این آیه کریمه باشد که ﴿بَقِيَّةُ اللَّهِ خَيْرٌ لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنينَ﴾ (1) بعد از آن بیان فرماید که: منم بقية الله و حجت او، و خلیفه او بر شما، پس سلام نکند بر آن حضرت مسلمانی، الا آن که گوید: «السَّلامُ عَلَيْكَ يَا بَقِيَّةَ اللَّهِ فِي أَرْضِهِ»، و چون جمع شود از برای آن حضرت ،عقد، و آن عبارت از ده هزار مرد دین دار است، آن حضرت از مکه بیرون آید و به عزم دفع کفار و برانداختن اشرار نهضت فرماید پس نماند در زمین از آن چیزهایی که می پرستند ،مشرکان غیر خداوند عالمیان از صنم و وثن و غیر آن الا آن که آتش در آن افتاده بسوزد و این بعد از غایب بودن دراز خواهد بود.

دیگر همین شیخ صاحب نظر روایت می کند از محمد بن اسماعیل بن بزيع، از محمد بن مسلم ثقفی از حضرت ابی جعفر علیه السَّلَامُ مثل این حدیث حدیثی و آن حدیث را شیخ ابو جعفر بن بابويه - رحمة الله عليه - به سند دیگر از حضرت ابی جعفر صلوات الله علیه - در کتاب «کمال الدین» روایت کرده.

این ضعیف نحیف (یعنی: ناقل و مترجم این حدیث شریف) می گوید: تعجب است مرا از آن که شیخ اربلی - عليه الرحمة باكمال فضل و خردمندی غافل شده است از این معنی که مراد از محمّدی که نفس زکیه لقب اوست و کشته شدن او از علامات ظهور حضرت صاحب الامر علیه السَّلَامُ است البته غير محمّد بن حسن مثنّاس ،مثناست به چند دلیل:

یکی آن که قتل او قبل از ورود این حدیث وقوع یافته. دویم آن که: اگر مراد او می بود امام عالان به جای لفظ غلام اطلاق عبارت رجل می فرمود.سیم آن که: قتل او در میان رکن و مقام .نبود چهارم آن که پدر این را محمد نام خواهد بود چنان که حدیث به آن ناطق است و پدر او را حسن نام بود و آن که در بعضی از روایات این

ص: 663


1- سوره هود آیه 86

نفس زكيه محمد بن الحسن مذکور است شاید نام جدّش باشد یا به نام جد اعلایش امام حسن علیه السَّلَامُ او را خوانده باشد چنان که شیخ ابو جعفر را ابن بابویه می گویند، و امکان دارد که این حدیث به نظر شیخ مذکور (یعنی: على بن عيسى - رحمه نرسیده باشد و سبب تردید او میان سقم و صحت در حدیثی که در باب قتل نفس زکیه نقل کرده که گذشت همین معنی باشد.

بدان ای عزیز که آن که شیخ مفید - عليه الرحمة - نقل فرموده است که: ﴿وَ اَمْوَاتٌ يُنشَرُونَ مِنَ الْقُبُورِ حَتَّى يَرْجِعُوا إِلَى الدُّنْيَا فَيَتَعَارَفُونَ فيها﴾

یعنی:«مردگان برانگیخته شوند از قبرها» مراد آن است که مرده ای چند از قبرها برانگیخته شوند «تا باز گردند به دنیا پس بشناسند یکدیگر را» چنان که بعضی از احادیث دلیل است بر آن گاه باشد که کسی از این عبارت خیال کند که گل مردگان زنده خواهند شد.

قال الشيخ الجليل الفضل بن شاذان بن الخليل رَحِمَهُ اللَّهُ : حدثنا عبد الرحمن بن أبي نجران، عن عبد الله بن سنان، عن أبی عبدالله علیه السَّلَامُ ، قال: المفقودون عن فرشهم ثلاثمائة و ثلثة عشر رجلاً عدة أهل بدر، فيصبحون بمكة و هو قول الله - عزّوجلّ: (اينما تكونوا يأت بكم الله جميعاً ) (1) و هم أصحاب القائم علیه السَّلَامُ .

ترجمه: حاصل مضمون این حدیث شریف این است که سیصد و سیزده تن که خواص اصحاب حضرت صاحب الامر علیه السَّلَامُ ،اند، شب در شهرها و منزل های پراکنده در جامه های خواب خود ناپدید خواهند گردید و صبح در مکه معظمه نزد آن حضرت حاضر خواهند بود و این هم یکی از معجزات آن حضرت است. و در آن که هر یک از این سیصد و سیزده تن از کجایند؟ روایات مختلفه به نظر رسیده، از آن جمله یکی این است که

ص: 664


1- سوره بقره آیه 148

شيخ محمد بن هبة الله طرابلسی در کتاب «فرج کبیر»ش به سند خود روایت کند که جابر بن عبدالله انصاری پرسید از حضرت امیرالمؤمنین علیه السَّلَامُ که آن سیصد و سیزده تن هر یک از کجا باشند؟ آن حضرت فرمود که چهار تن از مکه و چهار تن از ،مدینه و چهار تن از بیت المقدس و هفت تن از یمن و هشت تن از مصر و سه تن از حلب و دوازده تن از اهل ،بادیه و سه تن از آذربایجان و چهار تن از خوارزم، و دوازده تن از طالقان و هفت تن از دیلمان و سه تن از بصره و سه تن از بورسه روم و هفت تن از جرجان و هفت تن از جیلان و هفت تن از طبرستان (یعنی مازندان )و چهار تن از خوزستان و چهار تن از ری و دوازده تن از قم و یک تن از اصفهان و سیزده تن از سبزوار و سه تن از همدان و چهار تن از کرمان و یک تن از مکران و سه تن از غزنین و سه تن از قاشان (یعنی کاشان) و سه تن از قزوین و ده تن از هندوستان و سه تن از ماوراءالنهر و هفت تن از ،فارس و هفت تن از نیشابور و ، هفت تن از طوس و سه تن از دامغان و سه تن از حبشه و هفت تن از بغداد و دو تن از مداین و دوازده تن از بلاد ،مغرب و دوازده تن از حله و دوازه تن از مدفن من (یعنی: نجف )کوفه و پنج تن از مشهد فرزند من حسین (یعنی کربلا)، و پنج تن از طرسوس و سه تن از طبریه و سه تن از بدخشان و چهار تن از بلخ و دو تن از ،بخارا و دو تن از سمرقند و سه تن از سیستان و دو تن از کاشغر و هفت تن از ،قیروان و پنج تن از قشمیر و چهار تن از بوشبخ و شش تن از طبس و چهار تن از کنام و دو تن از کابل و پنج تن از بفراج و دو تن از مراغه و چهار تن از جوین، و سه تن از بروجرد و شش تن از ،قومس و سه تن از فسا و دو تن از ابیورد و در همان روز چهار تن از پیغمبران نزد آن حضرت حاضر شوند عیسی و ادریس و خضر و الياس علیه السَّلَامُ .

و در باب نزول عيسى علیه السَّلَامُ حدیث متعدد وارد ،است، چنان که بعضی از آن

ص: 665

مذکور شود انشاء الله تعالى

و روایت است که حضرت الله تعالی بیست و هفت تن را از برای آن حضرت زنده می گرداند که انصار او باشند پانزده تن از آن ها که حضرت الله تعالی در شأن ایشان می فرماید: «وَ مِنْ قَوْمِ مُوسَى أُمَّةٌ يَهْدُونَ بِالْحَقِّ وَ بِهِ يَعْدِلُونَ » (1) و هفت تن که ایشان را اصحاب کهف می گویند و یوشع بن نون و سلمان فارسی، و ابوذر غفاری، و مقداد اسود ،کندی و مالک اشتر نخعی

و آن که در بعضی از روایات به جای ابوذر، ابودجانه انصاری واقع است، ضعيف السند است.

باید دانست که در تقدیم و تأخیر ظهور حضرت صاحب الزمان علیه السَّلَامُ و خروج دجّال لعين خلاف کرده اند آن چه نزد این ضعیف معتبر است آن است که بعد از خروج دجال - عليه اللعنة، حضرت صاحب الزمان علیه السَّلَامُ ظهور خواهد فرمود، چنان که ابن شاذان - عليه الرحمة والغفران - روايت نموده به این طریق که:

حدثنا أحمد بن محمد بن أبي نصر، قال: حدثنا عاصم بن حميد، قال: حدثنا محمد بن مسلم، قال: سأل رجل أبا عبدالله علیه السَّلَامُ : متى يظهر قائمكم؟ قال: إذا كثر الغواية و قل الهداية، و كثر الجور و الفساد و قل الصلاح والسداد، و اكتفى الرجال بالرجال، و النساء بالنساء، و مال الفقهاء إلى الدنيا، و أكثر الناس إلى الاشعار و الشعراء، و مسخ قوم من أهل البدع، حتّى يصيروا قردة و خنازير، و قتل السفياني، ثم خرج الدجال، و بالغ في الإغواء والإضلال، فعند ذلك ينادى باسم القائم علیه السَّلَامُ في ليلة ثلاث و عشرين من شهر رمضان، و يقوم في يوم عاشوراء، فكأني أنظر إليه قائماً بين الركن و المقام، و ينادى جبرئيل بين يديه: «البيعة لله» فيقبل شيعته إليه من أطراف الأرض، تطوى لهم طيّاً حتّى يبايعوا، ثم يسير إلى الكوفة، فينزل على نجفها ،ثم يفرق الجنود منها إلى

ص: 666


1- سوره اعراف آیه 159

الأمصار لدفع عمال الدجّال، فيملاء الأرض قسطاً و عدلاً كما ملئت جوراً و ظلماً، قال: فقلت له: يابن رسول الله فداك أبي و أمّى! أيعلم أحد من أهل مكة من أين يجيىء قائمكم إليها؟ قال: لا، ثمّ قال: لا يظهر إلا بغتةً بين الركن و المقام.

یعنی: مردی پرسید از حضرت ابی عبدالله جعفر بن محمد علیهما السَّلَامُ که قائم شما کی ظهور خواهد نمود؟ آن حضرت فرمود که چون بسیار گردد گمراهی و کم شود راه راست گرفتن و بسیار گردد جور و فساد و کم شود صلاح و سداد، و اکتفا نمایند مردان به مردان و زنان به ،زنان میل کنند فقها به دنیا و بیشتر مردمان به شاعران و به شعرها، و مسخ گردند قومی از اهل ،بدعت ها و بگردند به صورت خوکان و بوزینگان و کشته شود سفیانی بعد از آن خروج کند ،دجال و مبالغه نماید در اغواء و اضلال :(یعنی کوشش نماید در گمراه ساختن مردمان پس در آن زمان ندا کنند به اسم حضرت قائم علیه السَّلَامُ در شب بیست و سیم ماه رمضان و قیام نماید آن حضرت در روز عاشوراء (یعنی روز دهم ماه محرم و آن حضرت فرمود که گویا می بینم حضرت قائم علیه السَّلَامُ را ایستاده میان رکن و مقام و ندا می کند جبرئیل در پیش آن حضرت که:«بیعت خدای را است» یعنی هر که با صاحب الزمان علیه السَّلَامُ بیعت می کند حکم آن دارد که بیعت با خدای تعالی کرده پس روی خواهند آورد شیعیان آن حضرت به سوی آن حجّتِ حضرتِ عزّت از اطراف ،زمین و در هم پیچیده خواهد شد زمین برای ایشان در هم پیچیده شدنی تا در اندک زمانی خود را به خدمت آن حضرت برسانند و با آن سرور بیعت کنند پس آن حضرت به جانب کوفه توجه فرموده در نجف کوفه نزول فرماید، بعد از آن لشکرها را به جانب هر شهر و دیار روانه سازد از برای رفع عمّال دجال پس پر کند زمین را از عدل و داد آن چنان که پر شده باشد از جور و بیداد.

محمد بن مسلم که راوی این حدیث شریف است گفت: پس گفتم به آن حضرت که ای فرزند رسول خدا! پدر و مادرم فدای تو باد! آیا خواهد دانست کسی از اهل مکه

ص: 667

که قائم شما از کجا می آید به مکه؟ آن حضرت فرمود که: نه! (یعنی: کسی از ایشان نخواهد دانست که از کجا می آید)بعد از آن فرمود که آن حضرت ظاهر نمی گردد مگر به ناگاه و بی خبر در میانه رکن و مقام (یعنی: در میان رکن کعبه و مقام حضرت ابراهیم علیه السَّلَامُ )

و ايضاً ابن شاذان - رضوان الله علیه - می فرماید:

حدثنا محمد بن أبي عمير، عن أبي الحسن على بن موسى علیهما السَّلَامُ ، قال: إنّ القائم ينادى باسمه ليلة ثلاث وعشرين من شهر رمضان و يقوم يوم عاشوراء، فلا يبقى راقداً إلا قام ولا قائم إلا قعد، ولا قاعد إلا قام على رجليه من ذلك الصوت، و هو صوت جبرئيل علیه السَّلَامُ و يقال للمؤمن في قبره يا هذا قد ظهر صاحبك، فان تشاء أن تلحق به فالحق، و إن تشاء أن تقيم فاقم.

یعنی: حضرت امام رضا علیه السَّلَامُ فرمود که در شب بیست و سیم ماه رمضان به اسم حضرت قائم علیه السَّلَامُ ،ندا کنند و قیام نماید در روز عاشورا باقی نماند خفت های الا آن که بر پای شود و بایستد و ایستاده ای نباشد الا آن که بنشیند و نشسته ای نباشد الاً آن که برخیزد بر دو پای خود از آن آواز و آن آواز جبرئیل علیه السَّلَامُ خواهد بود و خواهند گفت به مؤمن در قبرش :که به تحقیق که ظهور کرد ،صاحبت اگر می خواهی که به او ملحق شوی ملحق شود و اگر می خواهی که مقیم باشی مقیم و ساکن باش برجای خود.

و مثل این حدیث حدیثی ابن شاذان از حضرت امام جعفر علیه السَّلَامُ روایت کرده و شیخ طوسی در آخرهای«کتاب الغیبة» آن حدیث را نقل نموده دیگر ابن شاذان - عليه الرحمة والغفران - می گوید

حدثنا محمد بن أبي عمير ، قال : حدثنا المفضل بن عمر عن الصادق جعفر بن محمد علیهما السَّلَامُ ، عن أبيه علیه السَّلَامُ، عن آبائه علیهم السَّلَامُ ، عن أمير المؤمنين علیه السَّلَامُ قال: سئل رسول الله صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ و آله و سلم عن الدجال: قال: إنّه يخرج في قحط شديد من بلده، يقال لها:

ص: 668

إصفهان من قرية تعرف باليهودية، عينه اليمنى ممسوحة والأخرى في جبهته تضىء كأنها كوكب الصبح، فيها علقة ينادى بأعلى صوته، يسمع كلّ من كان ما بين الخافقين من الجنّ الإنس، يقول: إلى أوليائى أنا الذى خلق فسوى و قدر فهدى أنا ربكم الأعلى، ففى أول يوم من خروجه يتبعه سبعون ألفاً من اليهود و الأعراب، و النساء و أولاد الزنا، والمدمنين بالخمر، والمغنين و أصحاب الله و و يجتمع عنده سحرة الجنّ و الإنس، و يكون معه إبليس و مردة الشياطين و كلّ شيء من الأطعمه و الأشربه، و يذبح له و لأصحابه من البقر والغنم والجداء و الحملان، و يحلب لهم البان البقر و الغنم فى أى وقت أرادوه، و هو في كل يوم يقتل أحداً من أصحابه أو غيرهم، فيواريه أحدٌ من الشياطين و يرى الناس نفسه بصورته، فيخيلهم الدجال أنه يحيى و يميت، و بذلك يغويهم أشدّ الإغواء، فيطوف البلدان راكباً على حمار اقمر، و الشياطين معه مع الطبول و المزامير و البوقات، و كل آلة من آلات الله و، فيبيح الزنا و اللواط و ساير المناهي، حتى يباشر الرجال النساء و الغلمان في أطراف الشوارع عرياناً و علانية، و يفرط أصحابه في أكل لحم الخنريز و شرب الخمور و ارتكاب أنواع الفسوق و الفجور و يسخر آفاق الأرض إلا مكة والمدينة و مراقد الائمه:، فإذا بالغ طغيانه و ملاء الأرض من جوره و جور أعوانه، يقتله من يصلى خلفه عيسى بن مريم علیه السَّلَامُ

یعنی مفضّل بن عمر روایت کرد از حضرت امام جعفر - عليه صلوات الله الملک الاکبر و آن حضرت از آباء کرام خود از حضرت امیرالمؤمنین علیه السَّلَامُ، که آن حضرت گفت :که از حضرت رسالت پناه صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ و آله و سلم پرسیدند از حال دجال، پناه آن حضرت فرمود که در سالی که قحط سختی باشد خروج خواهد کرد دجال در اصفهان از دهی که آن ده معروف باشد به یهودیه چشم راستش هموار باشد (یعنی چشم راست او را نباشد) و جای چشم راست با پیشانی یکسان باشد و چشم دیگرش در پیشانیش باشد و درخشنده باشد چنان که گویا ستاره صبح است، و در آن

ص: 669

لخت خونی باشد ندا کند دجّال به بلندتر آواز خود چنان که هر کس از جن و انس که در ما بين الخافقین باشد بشنود (یعنی خلق مشرق و مغرب عالم از جنّیان و آدمیان همه ندای او را بشنود و بگوید که به سوی من آیید و به نزد من حاضر شوید، ای دوستان من! منم خدایی که آفرید همه چیزها را و راست گردانید اجزای آن چیزها را و منم آن خدایی که مقدّر گردانید هر چیزی را پس راه نمود خلق را منم پروردگار ،شما آن پروردگاری که برتر و بلندتر است از همه کس و همه چیز

پس در روز اوّل از خروج او متابعت کنند او را هفتاد هزار کس از جهودان و عربان بادیه نشین و زنان و اولاد ،زنا و کسانی که دائم الخمر باشند و غنا کنندگان (یعنی خوانندگان) و اصحاب لهو و نزد دجّال جمع خواهند شد ساحران جن و انس، و در آن هنگام ابلیس پر تلبیس با متمرده شیاطین و دیوان سرکش لعین با او خواهند بود، و همچنین هر چیزی از اطعمه و اشربه با او خواهد بود و خواهند گشت از برای او و اصحاب او از گاو و گوسفند و بزها و بره ها و خواهند دوشید از برای ایشان شیر گاو و گوسفند در هر وقتی که خواهند و دجال در هر روزی خواهد گشت یکی را از اصحاب خود یا از غیر اصحاب خود و آن کشته را یکی از شیاطین پنهان خواهد کرد و خود را به صورت آن کشته به مردمان خواهد نمود و دجال به خیال خواهد انداخت مردمان را که جان ستاند و حیات می دهد و به آن مکر و تزویر مردمان را سخت گمراه خواهد گردانید پس بر خراقمر ،سوار و شیاطین با او همراه با طبل ها و مزمارها و بوق ها و هر آلتی از آلات لهو در شهرها خواهد گردید و زنا و لواط و سایر مناهی را حلال خواهد گردانید (یعنی حکم خواهد کرد به حلال بودن جمیع محرمات) تا به مرتبه ای که مردان با زنان و پسران برهنه و عریان در اطراف راه ها به ظاهر و علانيه مباشرت ،نمایند و افراط خواهند کرد اصحاب او در خوردن گوشت خوک و شرب خمور و ارتکاب انواع فسوق و فجور و آفاق زمین را مسخر خواهد

ص: 670

گردانید الا مکه و مدینه طیبه و مراقد امامان علیه السَّلَامُ، پس چون مبالغه نماید در طغیانش و پر شود زمین از جور او و جور اعوانش خواهد گشت او را آن کسی که نماز خواهد گذاشت در پس پشت او عیسی بن مریم علیه السَّلَامُ، یعنی حضرت صاحب الزمان صلوات الله عليه او را به قتل خواهد رسانید.

نزول حضرت عیسی علیه السَّلَامُ و نماز پشت سر حضرت صاحب الامر علیه السَّلَامُ در باب نزول عیسی و اقتدا نمودن او در نماز به حضرت خاتم الأوصياء حديث متعدد وارد است

قال الفضل : حدثنا فضالة بن أيوب ، قال: حدثنا عبدالله بن سنان، قال: سأل أبي عن أبي عبد الله علیه السَّلَامُ عن السلطان العادل، قال: هو من افترض الله طاعته بعد عبدالله

الإنبياء والمرسلين على الجن والإنس أجمعين، و هو سلطان بعد سلطان إلى أن ينتهى إلى السلطان الثاني عشر ، فقال رجل من أصحابه صف لنا من هم؟ يابن رسول الله! قال: هم الذين قال الله تعالى فيهم: (أطيعُوا اللَّهَ وَ أَطيعُوا الرّسولَ وَ أولِى الأَمْرَ مِنْكُمْ ) (1) و الذين خاتمهم الذى ينزل في زمن دولته عيسى علیه السَّلَامُ من السماء و يصلى خلفه، و هو الذى يقتل الدجال و يفتح الله على يديه مشارق الأرض و مغاربها و يمتد سلطانه إلى يوم القيمة. السماء

یعنی: عبدالله بن سنان گفت که پدرم سؤال کرد از حضرت ابی عبدالله جعفر بن محمد الصادق علیهما السَّلَامُ از سلطان عادل آن حضرت فرمود که او آن کسی است که خدای تعالی فرض گردانیده است اطاعت و فرمان برداری او را بعد از انبیاء و مرسلین بر جمیع آدمیان و جنّیان و او سلطانی است بعد از سلطانی، تا آن که منتهی شود به سلطان دوازدهم پس مردی از اصحاب آن حضرت گفت که صفت کن از برای ما که

ص: 671


1- سوره نساء آیه 56

هر

ایشان کیستند؟ ای فرزند رسول خدا؟! آن سرور فرمود که ایشان آن کسانند که خدای تعالی دربارۀ ایشان فرموده است که ﴿اطیعوا اللهَ وَأَطِيعُوا الرَّسُولَ وَأُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ﴾ (1) ، و آن کسانی اند که خاتم ایشان آن کسی است که عیسی علیه السَّلَامُ در زمان دولت او فرود خواهد آمد از آسمان و نماز خواهد گذارد در پس پشت او و اوست آن کسی که خواهد کشت دجّال را و مفتوح خواهد ساخت خدای تعالی به دست او مشارق و مغارب زمین را و خواهد کشید پادشاهی و سلطنت او تا به روز قیامت.

قال الفضل بن شاذان: حدثنا محمد بن أبي عمير و صفوان بن يحيى، : قالا حدثنا جميل بن درّاج عن الصادق علیه السَّلَامُ، عن أبيه علیه السَّلَامُ ، عن آبائه علیهم السَّلَامُ ، عن أمير المؤمنين علیه السَّلَامُ : أنه قال: الإسلام و السلطان العادل أخوان توأمان، لايصلح واحد منهما إلا بصاحبه، و الإسلام أس و السلطان العادل حارس، و ما لا اُس له فَمُنْهَدم، و ما لا حارس له فضايع، فلذلك إذا رحل قائمنا لم يبق أثر من الإسلام، و إذا لم يبق أثر من الإسلام لم يبق أثر من الدنيا.

یعنی حضرت امام جعفر علیه السَّلَامُ از آباء کرام عظام خود نقل نمود از حضرت امیرالمؤمنین علیه السَّلَامُ که آن حضرت فرمود که اسلام و سلطان عادل دو برادرند توأم، شایسته نیست یکی از ایشان مگر با یار و صاحبش اسلام اساس است و سلطان عادل پاسبان و نگاهدارنده آن اساس و آن چه آن را اساس نیست منهدم است، و آن چه آن را حارس و پاسبان نیست نابود و ناچیز است پس از این جهت است که چون رحلت خواهد کرد قائم ما باقی نخواهد ماند اثری از اسلام و چون باقی نماند اثری از اسلام، باقی نخواهد ماند اثری از دنیا

غرض از نقل این حدیث صحیح عالی الاسناد در این مقام رعایت مناسبت است در دو چیز با حدیث سابق یکی ذکر سلطان عادل، دویم آن که از این حدیث نیز مفهوم

ص: 672


1- سوره نساء آیه 59

می شود که انتهای دولت حضرت صاحب الامر علیه السَّلَامُ متصل است به انقراض عالم چنان که از حدیث سابق معلوم گشت.

باید دانست که همچنین که مراد از سلطان عادل که در حدیث واقع است امام مفترض الطاعة است مطلب از امام عادل نیز امام معصوم است.

قال الشيخ الهمام، ثقة الاسلام مرغم القرام، رئيس المحدثين، مرشد المؤمنين أبو جعفر محمّد بن يعقوب الكليني - نورالله مرقده - فى كتاب «الكافي» في باب أنّ الأرض لا تخلو من حجّة: محمد بن يحيى، عن أحمد بن محمد بن الحسين بن سيعد، عن القاسم بن محمد، عن على بن أبي حمزة، عن أبي بصير ، عن أبي عبد الله علیه السَّلَامُ : قال : إنّ الله أجل و أعظم من أن يترك الأرض بغير إمام عادل.

یعنی امام جعفر علیه السَّلَامُ فرمود که به درستی که حضرت الله تعالی بزرگوارتر و عظیم تر است از آن که واگذارد زمین را به غیر امام عادل

و شیخ ابو جعفر محمد بن علی - عليهما الرحمة - در کتاب «کمال الدین و تمام النعمة» می فرماید :

حدثنا أبى رَحِمَهُ اللَّهُ ، قال : حدثنا عبدالله بن جعفر الحميري، قال: حدثنا محمد بن عيسى، عن أبي محبوب، عن على بن أبي حمزة، عن أبي بصير، عن أبي عبد الله علیه السَّلَامُ قال: إنّ الله أجل و أعظم من أن يترك الأرض بغير إمام عادل.

و ابن شاذان - عليه الرحمة والغفران این حدیث را از حسن بن محبوب، از عبدالله بن سنان از حضرت امام جعفر علیه السَّلَامُ روایت کرده با چند حدیث دیگر که همه افاده ی این معنی می کنند

قال الفضل رَحِمَهُ اللَّهُ : حدثنا محمد بن أبي عمير ، قال : حدثنا جميل بن دراج قال: حدثنا میسر بن عبدالعزيز النخعي، قال: قال أبو عبدالله علیه السَّلَامُ : إذا أذن الله تعالى للقائم في الخروج، صعد المنبر، فدعا الناس إلى نفسه، و ناشدهم بالله و دعاهم إلى حقه، و

ص: 673

يسير فيهم بسيرة رسول الله صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ و آله و سلم ، و يعمل فيهم بعمله، فبعث الله - عزوجل - جبرئيل علیه السَّلَامُ حتى يأتيه فنزل الحطيم، فيقول له: إلى أي شيء تدعوا؟ فيخبره القائم علیه السَّلَامُ، فيقول جبرئيل: أنا أوّل من يبايعك، ابسط يدك، فيمسح على يده، و قد وافاه ثلاثمأة و ثلثة عشر رجلاً، فيبايعونه و يقيم بمكة حتى يتم أصحابه عشرة الف نفس، ثم يسير بها إلى المدينة.

یعنی حضرت امام جعفر علیه السَّلَامُ فرمود که چون حضرت الله تعالیٰ حضرت قائم علیه السَّلَامُ را رخصت خروج دهد، آن حضرت بر منبر برآید و مردمان را به متابعت خود دعوت نماید و سوگند دهد ایشان را به خدا و ایشان را به حق خود بخواند و آن که به سیرت حضرت رسول صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ و آله و سلم در میان ایشان سلوک نماید و به کردار

آن حضرت در میان ایشان عمل فرماید، پس حضرت حق تعالى جبرئیل علیه السَّلَامُ را برانگیزد تا در حطیم به نزد آن حضرت ،آید پس بگوید به آن حضرت که به چه چیز می خوانی مردمان را؟ حضرت قائم علیه السَّلَامُ او را خبر دهد پس جبرئیل گوید منم اوّل کسی که بیعت کند با تو دست بگشا پس بمالد دست بر دست آن حضرت، و تمام آن سیصد و سیزده نفر با آن حضرت بیعت کنند و اقامت نماید در مکه، تا عدد سپاهش به ده هزار تمام شود بعد از آن سیر فرماید با آن لشکر به جانب مدینه

و قال أيضاً فى الكتاب المسطور: حدّثنا صفوان بن يحيى و محمد بن أبي عمير، عن معاوية بن عمار ، عن أبي عبد الله علیه السَّلَامُ ، قال: إذا خرج القائم علیه السَّلَامُ من مكة ينادى مناديه: ألا لا يحملن أحد طعاماً ولا شراباً، و حمل معه حجر موسیٰ بن عمران علیه السَّلَامُ و هو وقر بعير، لا ينزل منزلاً إلا انفجرت منه عيون، فمن كان جائعاً شبع، و من كان ضماناً روی و رويت دوابهم حتى ينزلوا النجف من ظهر الكوفه.

یعنی حضرت امام جعفر علیه السَّلَامُ فرمود که چون قائم علیه السَّلَامُ از مکه بیرون رود، منادی آن حضرت ندا کند که می باید که کسی آب و طعام با خود بر ندارد، و سنگ

ص: 674

موسیٰ بن عمران علیه السَّلَامُ را با آن جناب بردارند و آن سنگ بار شتری است، و آن حضرت در هیچ منزلی نزول نفرماید إلا آن که منفجر شود از آن سنگ چشمه ها، پس هر کس گرسنه باشد از آشامیدن آب آن چشم ها سیر گردد و هرکس تشنه باشد سیراب شود و سیراب گردند چهار پایان ،ایشان تا فرود آیند در نجف از پشت کوفه.

ثمّ قال: وحدثنا محمد بن سنان، عن أبي الجارود، عن أبي جعفر علیه السَّلَامُ ، مثله سواء.

یعنی ابو الجارود مثل این حدیث بی زیاده و نقصان از حضرت امام محمد باقر علیه السَّلَامُ روایت کرده.

و قال فى الكتاب المذكور: حدّثنا محمد بن أبي عمير له، قال: حدثنا عمر بن أدينه عن زرارة عن أبي جعفر علیه السَّلَامُ ، قال : إنّ الله - عزوجل - خلق أربعة عشر نوراً قبل خلق الخلق بأربعة عشر ألف عام، فهى أرواحنا فقيل له: يا بن رسول الله من الأربعة عشر؟ فقال: محمد و علی و فاطمة و الحسن و الحسين و الأئمّة من ولد الحسين علیه السَّلَامُ ، آخرهم القائم، الذى يقوم بعد غيبة طويلة، فيقتل الدجال، و يطهر الأرض من كلّ جور و ظلم.

یعنی: حضرت امام محمد باقر علیه السَّلَامُ فرمود که به درستی که حضرت الله تعالی چهارده نور آفرید پیش از آن که چیزهای دیگر را بیافریند به چهارده هزار سال و آن چهارده نوژ ارواح ،ماست، گفتند به آن حضرت که: ای فرزند رسول خدا! کیستند آن چهارده نور؟ فرمود :که محمد است و علی و فاطمه و حسن و حسین و امامان از اولاد حسین علیهم السَّلَامُ ، که آخر ایشان حضرت قائم علیه السَّلَامُ است، آن که قیام خواهد نمود بعد از غایب شدنی دراز، پس خواهد گشت دجّال ،را و پاک خواهد گردانید زمین را از هر جور و ظلمی.

این حدیث را ابن بابویه - رحمة الله عليه - نیز به سند خود روایت کرده از حضرت امام جعفر علیه السَّلَامُ ، و بعد از آن می گوید:

ص: 675

حدثنا أبي رَحِمَهُ اللَّهُ، قال: حدثنا محمد بن الحسين بن أبى الخطاب، حدثنا الحسن بن محبوب، عن على بن رياب، عن أبي عبدالله علیه السَّلَامُ ، أنه قال في قول الله - عزّوجلّ: « يَوْمَ يَأْتِى بَعْضُ آياتِ رَبِّكَ لا يَنْفَعُ نَفْساً إِيمانُها لَمْ تَكُنْ آمَنَتْ مِنْ قَبْلُ » (1) : الآيات هم الأئمة، والآية المنتظرة القائم علیه السَّلَامُ ، فيومئذ لا ينفع نفساً إيمانها لم تكن آمنت من قبل قيامه بالسيف و ان آمنت بمن تقدّمه من آبائه علیه السَّلَامُ.

یعنی حضرت امام جعفر علیه السَّلَامُ در تفسیر قول حضرت الله تعالی که می فرماید: ﴿يَوْمَ يَأْتِي بَعْضُ آيَاتِ رَبِّكَ﴾ (2) تا به آخر، فرمود که مراد از آیات امامانند، و آیه ی منتظره حضرت قائم علیه السَّلَامُ است، پس در آن روز نفع و فایده ندهد نفسی را ایمانش، که ایمان نیاورده باشد پیش از آن که آن حضرت با شمشیر قیام نماید، و اگر چه ایمان آورده باشد به آن کسانی از آباء آن حضرت علیه السَّلَامُ که پیش از آن حضرت بوده اند.

قال ابن شاذان - رضوان الله عليه حدثنا محمد بن أبي عمير، عن جميل بن دراج عن أبي أسامة، عن أبي عبدالله علیه السَّلَامُ ، قال: إذا قام القائم من آل محمد علیهم السَّلَامُ اقام خمس مأة من قريش فضرب اعناقهم، ثمّ أقام خمس مأة فضرب أعناقهم، ثم أقام خمس مأة أخرى، حتى يفعل ذلك ست مرات، فقيل له: يابن رسول الله! يبلغ عدد هؤلاء هذا؟ قال: نعم منهم و من مواليهم.

حاصل مضمون این حدیث آن است که چون حضرت قائم علیه السَّلَامُ قیام نمود سه هزار تن از قریش و موالی ایشان گردن خواهد زد.

و قال رَحِمَهُ اللَّهُ : حدثنا محمد بن أبي عمير، عن جميل بن دراج، عن محمد بن مسلم، عن أبي جعفر علیه السَّلَامُ ، قال : إذا قام القائم سار إلى الكوفة، فيخرج منها قوم يقال لهم: اليزيدية، عليهم السلاح، فيقولون له: إرجع من حيث جئت، فلا حاجة لنا إلى بنى فاطمة، فيضع فيهم السيف، حتى يأتى إلى آخرهم، ثمّ يدخل الكوفة، فيقتل بها كلّ

ص: 676


1- سوره انعام آیه 158
2- سوره انعام آیه 158

منافق مرتاب، و يهدم قصورها، و يقتل مقاتليها، حتى يرضى الله - عزّوجلّ.

یعنی حضرت امام محمد باقر علیه السَّلَامُ فرمود که چون حضرت قائم علیه السَّلَامُ قيام نماید، سیر می فرماید تا به کوفه پس بیرون آیند قومی که یزیدیه گویند بر ایشان اسلحه باشد (یعنی مسلّح ،باشند)، پس به آن حضرت گویند که بازگرد به آن جایی که از آن جا آمده ای که ما را حاجتی به بنی فاطمه نیست پس آن حضرت شمشیر بر ایشان گذاشته همه را به قتل رساند بعد از آن به کوفه در آید و هر منافق مرتابی را بکشد، و قصرهای کوفه را خراب کند و جنگ کنندگان آن شهر را مقتول ،سازد تا راضی شود خدای - عزوجل - [و از حدیث دیگر مستفاد می شود که پیش از ظهور آن حضرت علیه السَّلَامُ کوفه معمور خواهد گردید].

و قال : حدثنا محمد بن أبي عمير، عن داود بن فرقد، عن أبي عبدالله علیه السَّلَامُ ، قال : يعطى الله تعالى لكلّ واحد من أصحاب قائمنا قوة أربعين رجلاً، و لا يبقى مؤمن الا صار قلبه أشد من زبر الحديد.

یعنی حضرت امام جعفر علیه السَّلَامُ فرمود که عطا خواهد نمود حضرت الله تعالى به هر یک از اصحاب قائم ما زور و قوّت چهل مرد و باقی نخواهند ماند مؤمنی آن که دلش سخت تر شود از آهن.

و قال : حدثنا محمد بن أبي عمير، عن هشام بن الحكم، عن أبي عبدالله ، قال: إذا قام القائم - صلوات الله عليه حكم بالعدل و ارتفع في أيامه الجور، و آمنت به السبل، و أخرجت الأرض بركاتها، وردّ كلّ حقّ إلى أهله، و لم يبق أهل دين حتى يظهروا الإسلام، و يعترفوا بالايمان، أما سمعت الله - عزّوجل - يقول: ﴿ وَ لَهُ أَسْلَمَ مَنْ فِي السَّمَوَاتِ وَ الْأَرْضِ طَوْعاً وَكَرْهاً وَ إِلَيْهِ يُرْجَعُونَ﴾ (1) و حكم في الناس بحكم داودان داود علیه السَّلَامُ و حكم محمد صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ و آله و سلم، فحينئذ تظهر الأرض كنوزها، و تبدى ب-ركاتها،

ص: 677


1- سوره آل عمران آیه 83

فلا يجد الرجل منكم يومئذ موضعاً لصدقته و لا لبرّه، لشمول الغنى جميع المؤمنين، ثمّ قال: إنّ دولتنا آخر الدول، و لم يبق أهل بيت لهم دولة إلا حكموا قبلنا، لئلا يقولوا إذا رأوا سيرتنا: إذا ملكنا سرنا مثل سيرة هؤلاء، و هو قول الله - عزّوجلّ: «وَالْعَاقِبَةُ لِلْمُتَّقِينَ » (1)

یعنی چون قیام نماید حضرت قائم - صلوات الله علیه - به عدالت حکم کند و مرتفع و برطرف شود در روزگار دولت او جور و ستم و به سبب و برکت وجود آن حضرت راه ها امن ،گردد و زمین برکات خود را بیرون ،دهد و آن حضرت ردّ نماید هر حقی را به صاحب و اهل آن حق و بعضی از فضلای علماء «رُدَّ كلّ حَقٌّ» به طریق مجهول ضبط کرده اند و بر این تقدیر در معنی پر تفاوتی نخواهد بود مجملاً آن حضرت فرمود که اهل هر دینی اسلام اظهار کنند و اعتراف به ایمان نمایند و کسی بر دینی که غیر اسلام باشد باقی نماند آیا نشنیده ای که حضرت الله تعالی می فرماید: (وَ لَهُ أَسْلَمَ مَنْ فِي السَّمَوَاتِ وَ الْأَرْضِ طَوْعاً وَكَرْهاً وَ إِلَيْهِ يُرْجَعُونَ) (2) ، و حكم خواهد کرد در میان مردمان به حکم داود و حکم محمد ، پس در آن هنگام ظاهر خواهد گردانید زمین گنج های خود را و پدید سازد برکات خود را پس نیابد در آن روزگار مردی از شما موضع صدقه و نیکویی خود را (یعنی مستحق در عالم به هم نرسد، به سبب آن که جمیع مؤمنان توانگر باشند بعد از آن، آن حضرت فرمود که: دولت ما آخرین دولت هاست و باقی نماند اهل بیتی که ایشان را دولتی باشد الا آن که حکم کنند پیش از ما تا نگویند هرگاه که سیرت و روش ما را ببینند که هر گاه ملک و دولت یابیم، ما سلوک نماییم مثل سیرت و سلوک ،ایشان، و قول حضرت الله تعالی مشیر به دولت ماست که: (وَالْعَاقِبَةُ لِلْمُتَّقِينَ) (3)

ص: 678


1- سوره اعراف آیه 128 و سوره قصص آیه 83
2- سوره آل عمران آیه 83
3- سوره اعراف آیه 128 و سوره قصص آیه 83

و قال: حدثنا عبد الله بن جبلة عن علا، عن محمد بن مسلم، عن أبي عبد الله علیه السَّلَامُ، قال: إذا قام القائم علیه السَّلَامُ حكم بين الناس بحكم داود علیه السَّلَامُ يحتاج إلى بييّنة، يلهمه الله تعالى ليحكم بعلمه، و يخبر كل قوم بما استنبطوه و يعرف وليه من عدوّه بالتوسم، قال الله - عز وجل: ﴿إِنَّ فِي ذَلِكَ لآيَاتٍ لِلْمُتَوَسَمِينَ وَ إِنَّهَا لَبِسَبيل مُقيم﴾ (1)

یعنی حضرت امام جعفر علیه السَّلَامُ فرمود که چون حضرت قائم علیه السَّلَامُ قیام نماید حکم خواهد کرد در میان مردمان به حکم داود و محتاج نخواهد بود به گواه ملهم می سازد حضرت الله تعالی آن جناب را پس به علم خود حکم خواهد کرد، و خبر خواهد داد هر قومی را به آن چه پنهان دارند آن را و خواهد شناخت دوست خود را از دشمن خود به فراست، و مشعر به این معنی است آن که حضرت الله تعالی فرموده است که: «مِنَّ فِي ذَلِكَ لَآيَاتٍ لِلْمُتَوَسّمينَ، وَإِنَّهَا لَبِسَبيلِ مُقيم » (2)

و قال - نوّر الله مرقده: حدثنا صفوان بن يحيى، عن القاسم بن الفضيل، عن الفضيل بن يسار، عن أبي عبد الله، قال : إذا قام القائم، ضرب فساطيط لمن يُعلم الناس القرآن على ما أنزل الله تعالى، فاصعب ما يكون على م-ن ح-فظه لأن-ه يخالف في التأليف.

یعنی: فضیل بن یسار روایت کرد از حضرت امام جعفر علیه السَّلَامُ که آن سرور فرمود که چون حضرت قائم علیه السَّلَامُ قیام نماید، خیمه ها بزند (یعنی: بفرماید که سراپرده ها بر سر پای کنند )از برای کسانی که تعلیم دهند مردمان را قرآن بر وجهی که فرو فرستاده است حضرت الله تعالی پس دشوار خواهد بود قرآن بر کسی که حفظ کرده قرآن را، از جهت آن که آن قرآن دگرگون خواهد بود در تألیف.

و قال - روح الله روحه: حدثنا محمد بن أبي عمير، عن حماد بن عثمان، ع--ن

ص: 679


1- سوره حجر آیه 75 و 76
2- سوره حجر آیه 75 و 76

الحلبي، عن أبي عبد الله علیه السَّلَامُ، قال : إذا قام قائمنا أشرقت الأرض بنوره، و استغنى العباد عن ضوء الشمس، وذهب الظلمة، و يعمر الرجل في ملكه حتى يولد له ألف ذكر لا يولد فيها انثى، و تظهر الأرض كنوزها حتى يراها الناس على وجهها، و يطلب الرجل منكم من يصله بماله و يأخذ منه زكاته، فلا يجد أحداً يقبل ذلك منه، استغنى الناس بما رزقهم الله من فضله

یعنی: چون قیام نماید قائم ما، روشن شود زمین از نور او و مستغنی شوند بندگان از ضیاء و روشنی ،آفتاب و ظلمت و تاریکی برود و بر طرف شود، و مرد عمر دراز ،یابد و معمّر گردد در زمان پادشاهی آن حضرت تا به مرتبه ای که هزار فرزند مذکر از نطفه او به وجود آید که در میان ایشان یک مؤنث نباشد و ظاهر گرداند زمین گنج های خود را تا ببینند مردمان بر روی زمین آن گنج ها را و طلب کند مردی از شما کسی را که عطا و بخششی نماید به او از مال خود و بگیرد آن کس از این مرد زکات او را نیابد احدی را که قبول کند آن را از او و بی نیاز و مستغنی باشند مردمان به آن چه روزی کرده حضرت الله تعالی ایشان را از فضل خود.

و قال - عليه الرحمة والغفران حدثنا صفوان بن يحيى، عن يعقوب بن شعيب، عن أبي عبد الله علیه السَّلَامُ ، قال : إذا قام القائم علیه السَّلَامُ بنى فى ظهر الكوفة مسجداً له ألف باب، و اتصلت بيوت أهل الكوفة بنهرى كربلاء.

یعنی هرگاه که قیام نماید حضرت قائم علیه السَّلَامُ در پشت مسجد کوفه مسجدی بنا کند که هزار در داشته باشد و متصل شود خانه های اهل کوفه به دو نهر کربلا والسّلام على من اتبع الهدى.

ص: 680

الحديث الاربعون

قال الشيخ الثقة الجليل أبو محمد الفضل بن شاذان بن الخليل - قدس الله روحه و زاد فتوحه حدثنا عبدالرحمن بن أبى نجران عن حماد بن عيسى ، عن حزيز، عن زرارة و محمّد بن مسلم، عن أبي جعفر علیه السَّلَامُ ، أنه قال: يملك المهدى ثلاثمأة و تسع سنين كما لبث أهل الكهف في كهفهم و يكون كوفة دار ملکه و يمضى قبل القيمة بأربعين يوماً.

[ترجمه حدیث چهلم]

حضرت امام محمد باقر علیه السَّلَامُ فرمود که پادشاهی و سلطنت ظاهری خواهد کرد حضرت مهدی علیه السَّلَامُ سیصد و نه سال همچنان که درنگ کردند اصحاب کهف در کهف خود و کوفه دارالملک آن حضرت خواهد بود و رحلت خواهد کرد پیش از قیامت به چهل روز و در بعضی از احادیث به جای کلمهٔ «یمضى» لفظ «يموت» واقع است.

و قال: حدثنا على بن عبد الله، عن عبد الرحمن بن أبي عبدالله، عن أبي الجارود، قال: قال أبو جعفر علیه السَّلَامُ : إن القائم علیه السَّلَامُ يملك ثلاثمأة و تسع سنين كما لبث أهل الكهف في كهفهم يملاء الأرض عدلاً و قسطاً كما ملئت ظلماً و جوراً، و يفتح الله له شرق عليه الأرض و غربها و يقتل الناس حتى لا يبقى الا دين محمد صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ و آله و سلم يسير بسيرة سليمان بن داود، ثم قال الفضل الحديث طويل أخذناه موضع الحاجة.

ص: 681

یعنی حضرت امام محمد باقر علیه السَّلَامُ فرمود که حضرت قائم سیصد و نه سال پادشاهی خواهد کرد چنان که درنگ کردند اهل کهف در کهف خود پُر خواهد کرد زمین را از عدل داد آن چنان که پُر شده باشد از جور و ظلم و مشرق و مغرب عالم را ، خدای تعالی از برای او مفتوح خواهد ساخت و خواهد کشت مردمانی را که تابع دین حق ،نباشند تا باقی نماند الا دين محمد صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ و آله و سلم ، و سلوک نماید آن حضرت به سلوک و سیرت سلیمان بن داود

حدیثی دیگر :

فضل بن شاذان - عليه رحمة الله الملک المنّان - هم در باب ملک و سلطنت حضرت صاحب الزمان - صلوات الله علیه - روایت کرده و بعد از آن می فرماید: هذا حدیث مأوّل، و شیخ طوسی له آن حدیث را از او در آخر کتاب «الغیبة» نقل کرده.

باید دانست که در مدت خلافت ظاهری آن حضرت اقوال و احادیث مختلفه در كتب معتبره علمای امامیه به نظر رسیده در بعضی از روایات است که مدت پادشاهی آن حضرت هفت سال خواهد بود هر سالی از آن برابر ده سال و در بعضی دیگر از اخبار است که مدت سلطنت آن جناب نه سال خواهد بود هر سالی از آن به قدر ده سال.

شيخ مفيد - عليه الرحمة - می فرماید که:

قد روى أنّ مدّة دولة القائم علیه السَّلَامُ تسع عشر سنة يطول ايام ها و شهورها على ما قدمناه

یعنی به تحقیق که روایت کرده اند که مدت دولت حضرت قائم علیه السَّلَامُ نوزده سال خواهد بود دراز می گردد روزها و ماه های آن سال ها بر آن وجهی که تقدیم به ذکر آن نمودیم.

نزد جامع این اربعین حدیثی که فضل بن شاذان از زراره و محمد بن مسلم

ص: 682

روایت نموده که در آن مذکور است که حضرت ابو جعفر علیه السَّلَامُ فرمود که: قائم صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ و آله و سلم سیصد و نه سال پادشاهی خواهد کرد اعتبار تمام دارد.

قال الشيخ الجليل أبو محمد الفضل بن شاذان بن الخليل - طيب الله مرقده:

حدثنا الحسن (1) بن علی بن فضال و ابن أبي نجران عن حماد بن عيسى، عن عبدالله بن مسكان عن أبان بن تغلب عن سليم بن قيس الهلالي عن سلمان الفارسي، قال: قال رسول الله صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ و آله و سلم : ألا أبشركم أيها الناس! بالمهدى؟ قالوا: بلى، قال: فاعلموا أنّ الله تعالى يبعث فى أمّتى سلطاناً عادلاً و اماماً قاسطاً يملاء الأرض قسطاً و عدلاً كما ملئت جوراً و ظلماً و هو التاسع من ولد ولدى الحسين اسمه اسمى، و كنيته كنيتي، ألا و لا خير في الحياة بعده ولا يكون انتهاء دولته إلا قبل القيامة بأربعين يوماً.

باید دانست که این حدیث و چند حدیثی دیگر که بعضی از آن گذشت مؤید قول شیخ مفید - رضوان الله علیه است که در کتاب «ارشاد» صفت سلطان عادل فرموده و ترجمه آن قبل از این بعد از ذکر سبب تشیع بنی راشد مذکور گشت.

اما معنی این حدیث این است که پیغمبر صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ و آله و سلم فرمود که آیا بشارت ندهم شما را ای مردمان به مهدی؟ گفتند بشارت ،بده آن حضرت فرمود: پس بدانید که برخواهد انگیخت خدای تعالی در میان امت من پادشاه عادلی و امام قاسطی را که پر کند زمین را از عدل و داد، آن چنان که پر شده باشد از جور و ظلم و او نهمین است از اولاد فرزند من حسین اسم او اسم من است و کینت او کنیت من است، و بدانید و آگاه باشید که نیست خیر و خوشی در زندگانی بعد از او و نخواهد بود انتهاء دولت او الا پیش از قیامت به چهل روز

شيخ مذکور حديث «لا خير في الحياة بعد المهدی» را از حضرت

ص: 683


1- اصل: الحسين.

امير المؤمنين علیه السَّلَامُ و امام محمد باقر و امام جعفر علیهم السَّلَامُ روایت نموده، و حافظ ابونعیم احمد بن عبدالله اصفهانی که در این زمان نزد اهل اصفهان به خواجه حافظ مشهور ،است و قبرش در طرف غربی در خارج بلدۀ مذکور واقع است، در «اربعینی» که در تعریف حضرت صاحب الامر علیه السَّلَامُ جمع کرده و صاحب «كشف الغمة» ب-ه حذف اسناد آن را در کتاب خود ایراد نموده، می گوید: الخامس و الثلاثون في قوله خير في العيش بعد المهدی بعد از آن حدیثی نقل می کند که در آن مذکور است همین معنی که خیر و خوبی نیست در زیستن بعد ازحضرت مهدی علیه السَّلَامُ و از کتاب محمد بن يوسف گنجی شافعی حدیثی نقل نموده که در آن حدیث واقع است که: «ثم لا خير في العيش بعده أو قال: ثم لا خير في الحياة» بعده پس معلوم می شود که شیعه و سنی قائل شده اند به این که خیر و خوشی در زندگانی نیست بعد از حضرت مهدی علیه السَّلَامُ، چنان که از احادیث صحیح ظاهر گشته و اکابر علمای امامیه بر آن بوده اند، از جمله شیخ مفید رَحِمَهُ اللَّهُ در اواخر کتاب «ارشاد» می فرماید:

فليس بعد دولة القائم علیه السَّلَامُ الأحد دولة إلا ما جاءت به الرواية من قيام ولده إنشاء الله ذلك، و لم يرد القطع و الثبات و أكثر الروايات أنه لن يمض مهدى الأمة إلا قبل القيامة بأربعين يوماً يكون فيها الهرج والمرج، و علامة خروج الأموات و قيام الساعة للحساب والجزاء.

یعنی نیست بعد از دولت حضر قائم علیه السَّلَامُ هیچ کس را دولتی الا آن چه روایت در آن آمده از قیام اولاد او، اگر خدای تعالی خواسته باشد آن را و وارد نشده است قطع و ثبات و اکثر روایات آن است که هرگز در نخواهد گذشت، یعنی هرگز رحلت نخواهد نمود از دنیا حضرت مهدی علیه السَّلَامُ اما مگر پیش از قیامت به چهل روز

و قبل از این دو حدیث در این باب از کتاب (اثبات الرجعة) منقول گشت.

و ابن بابویه رَحِمَهُ اللَّهُ به سند خود در کتاب «کمال الدین» از حضرت امام جعفر علیه السَّلَامُ

ص: 684

روایت کرده که آن حضرت فرمود:

﴿ما زالَتِ الأرْضُ إلاَّ وَ لِلّهِ فیهَا الْحُجَّهُ یُعَرِّفُ الْحَلالَ وَ الْحَرامَ وَ یَدْعُوا النّاسَ إلی سَبیلِ الِلّهِ - عزوجل - وَ لاَ یَنْقَطِعُ اَلْحُجَّهُ مِنَ اَلْأَرْضِ إِلاَّ أَرْبَعِینَ یَوْماً قَبْلَ یَوْمِ اَلْقِیَامَهِ .... إلى آخر الحديث﴾

یعنی همیشه در زمین خدای را حجتی هست که بر حلال و حرام آگاهی تمام دارد و مردمان را بر آن مطلع می سازد و می خواند مردمان را به راه حق و منقطع نمی شود حجت خدا از زمین مگر به چهل روز پیش از روز قیامت.

و حدیثی هست که شیخ ابو جعفر (یعنی: محمد بن یعقوب کلینی) و شیخ طوسی و بسیار کس از اکابر محدثین شیعه آن را روایت کرده اند - رضوان الله عليهم اجمعين -

و حضرت استادی [و] من علیه اعتمادی امیر محمد باقر داماد در کتاب «شرعة التسمية» مجملی از مضمون آن را روایت کرده بر این وجه که می فرماید:

في «الكافي» لرئيس المحدثين أبي جعفر الكليني، و في كتاب «مفرد في أخبار الغيبة لشيخنا الإمام أبي عبدالله المفيد و في كتاب «أعلام الورى» لثقة الإسلام أبى على الطبرسي المفسّر و غيرها من كتب الأصحاب - رضوان الله عليهم - بالأسانيد - المعتبرة المصححة أنّ أبا عمرو عثمان بن سعيد العمرى الوكيل سئل عند احمد بن إسحاق عن القائم علیه السَّلَامُ و السائل عبدالله بن جعفر الحميري شيخ القميين و وجههم، قال له: يا أبا عمرو! إنّى أريد أن أسألك عن شيء و ما أنا بشاك فيما أريد أن أسألك عنه، فإن اعتقادى و دينى أن الأرض لا تخلو من حجّة إلا إذا كان قبل القيمة بأربعين يوماً، فإذا كان ذلك رفعت الحجة و أغلق باب التوبة إلى آخره.

:یعنی از ابو عمرو که از جمله وکلای حضرت صاحب الزمان علیه السَّلَامُ بود، پرسیدند نزد احمد بن اسحاق از حضرت قائم علیه السَّلَامُ ، و سائل عبدالله بن جعفر حمیری بود که

ص: 685

شیخ و وجه اهل قم بود گفت عبدالله بن جعفر که ای ابو عمرو! می خواهم از تو سؤالی کنم و من شک ندارم در آن چیزی که می خواهم از تو بپرسم، پس به درستی که اعتقاد و دین من آن است که زمین خالی نمی باشد از حجّتی مگر پیش از قیامت به چهل روز، پس هرگاه آن چنان باشد برداشته می شود حجت و بسته می گردد باب توبه.

چون مراد از نقل مضمون این حدیث بود که دوستان بدانند که قبل از قیامت به چهل روز حضرت حجت علیه السَّلَامُ رحلت می کند از مضمون این حدیث به همین اکتفا نمود، پس هرگاه اعتقاد و دین مثل عبدالله بن جعفر ،حمیری، مردی که از اکابر شیعه و از اصحاب حضرت امام علی نقی و امام حسن عسکری علیهما السَّلَامُ است این باشد، و در حضور مانند احمد بن اسحق شخصی که از اصحاب و راویان حدیث امام محمد تقی و امام علی نقی و از خاصان امام حسن عسکری علیهما السَّلَامُ است و حضرت صاحب الزمان علیه السَّلَامُ را دیده است با ابو عمرو که او نیز از جمله بزرگان اصحاب ائمه علیهم السَّلَامُ است و خدمت حضرت امام علی نقی علیه السَّلَامُ کرده و وکیل حضرت امام حسن عسکری علیه السَّلَامُ بوده و بعد از آن به شرف وکالت حضرت صاحب الزمان علیه السَّلَامُ مشرف شده گفته باشد که اعتقاد و دین من این است که خالی نمی باشد زمین از حجت مگر پیش از قیامت به چهل روز و معلوم است که اعتقاد و دین مسئول (یعنی: (ابو عمر) خاضر ( یعنی احمد بن اسحق نیز این بوده که اگر بر این اعتقاد و دین نمی بودند البته انکار آن می نمودند و الحمد لله ربّ العالمین که این کمترین را نیز

اعتقاد در دین این است و اگر شخصی در این باب خواهد که از در مکابره و مناقشه درآید با احادیث بسیار که مؤید مراد است چه خواهد کرد؟ که از آن جمله است آن که ابن بابویه رَحِمَهُ اللَّهُ در کتاب «کمال الدین» می فرماید:

«حدثنا أبي رَحِمَهُ اللَّهُ ، قال : حدثنا عبدالله بن جعفر الحميري، قال: حدثنا محمد

ص: 686

بن الحسين بن ابی الخطاب، عن عبدالله بن محمد الجحال، عن حماد بن عثمان، عن أبي بصير، عن أبي جعفر علیه السَّلَامُ في قول الله تعالى: ( يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اطیعوا اللَّهَ وَ أَطِيعُوا الرَّسُولَ وَ اولی الامر مِنْكُمْ ) (1) قال : الأئمة من ولد على علیه السَّلَامُ و فاطمه علیهما السَّلَامُ إلى أن تقوم الساعة.

یعنی: از حضرت امام محمد باقر علیه السَّلَامُ از معنی آیه مذکوره پرسیدند و معلوم است که مراد سائل این بود که بداند که اولی الامر کیستند؟ امام علیه السَّلَامُ فرمود که: امامانند از اولاد علی و فاطمه علیهم السَّلَامُ تا به روز قیامت

و حدیث دیگر روایت کرده که پیغمبر صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ و آله و سلم فرمود:

«إني تارك فيكم الثقلين كتاب الله و عترتى اهل بيتى فإنهما لن يفترقا حتى يردا على الحوض كهاتين وضم بين سبابتيه، فقام إليه جابر بن عبدالله الأنصاري، و قال: يا رسول الله و من عترتك؟ قال: على و الحسن و الحسين و الائمة من ولد الحسين إلى يوم القيامة».

یعنی: من دو چیز بزرگ در میان شما می گذارم یکی کتاب خداست و دیگری عترت و اهل بیت ،من پس به درستی که آن دو چیز از هم جدا نمی شوند تا وارد شوند بر من در حوض کوثر و هر دو انگشت سبابۀ خود را آن حضرت به هم ضم کرد، پس جابر بن عبدالله انصاری برخاست و گفت: ای رسول خدا! کیستند عترت تو؟ آن حضرت فرمود که علی و حسن و حسین و امامان از فرزندان حسین تا به روز

تابه قیامت و در آخر حدیثی که به حدیث خواتیم «الذهب موسوم» است و آن را به چند سند نقل کرده اند و ابن بابویه نیز نقل کرده مذکور است که «یدفعها من بعده إلى من

ص: 687


1- سوره نساء آیه 59

بعده إلى يوم القيامة».

و حدیث بسیار است، بعضی مطوّل و بعضی مختصر که در آن همین معنی مذکور است و ظاهر است که کلمه «إلى» از برای انتهای غایت است، اگر کسی همۀ آن احادیث را خواهد جمع نماید، باید کتابی علی حده در آن باب تمام کند.

و ابن بابويه - رحمة الله علیه - در یکی از ابواب کتاب «کمال الدین» که در آن حديث «إني تارك فيكم الثقلین» را به سندهای بسیار روایت کرده، می گوید:

و كان مرادنا بإيرادنا قول النبي صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ و آله و سلم أنهما لن يفترقا حتى يردا على الحوض فى هذا الباب إثبات الاتصال أمر حجج الله علیه السَّلَامُ إلى يوم القيامة و أنّ القرآن لا يخلو من حجة مقترن إليه من الأئمة الذين هم العترة - صلواة الله عليهم - يعلم حكمه إلى القيامة لقوله صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ و آله و سلم «لن يفترقا حتى يردا على الحوض» و هكذا قوله والله : «أن مثلهم كمثل النجوم كلّما غاب نجم طلع نجم إلى يوم القيامة» تصديقاً لقوله صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ و آله و سلم : «أنّ الأرض لا تخلو من حجّة لله على خلقه ظاهر مشهوراً و خاف مغمور لئلا يتعطل حجّة الله و بيناته»، فقد خبر النبي صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ و آله و سلم من العترة المقرونة إلى كتاب الله - جل و عزّ - فى الخبر الذى حدثنا به أحمد بن الحسن القطان، قال: حدثنا الحسن بن على السكري، محمد بن زكريا ،الجوهرى عن محمد بن عمارة، عن أبيه، عن الصادق جعفر بن محمد علیهما السَّلَامُ، عن أبيه محمّد بن على علیه السَّلَامُ ، عن أبيه على بن الحسين علیه السَّلَامُ ، عن أبيه الحسين بن على علیه السَّلَامُ، عن أبيه على بن أبي طالب - صلوات الله - عليهم - عليهم - قال: قال رسول الله : «إنِّى مخلف فيكم الثقلين كتاب الله و عترتي أهل بيتي، فأنهما لن يفترقا حتى يردا على الحوض كهاتين وضمّ بين سبابتيه، فقام إليه جابر بن عبدالله الأنصارى، فقال يا رسول الله و من عترتك؟ قال: على و الحسن و الحسين و الائمة من ولد الحسين إلى يوم القيامة».

و این شیخ عظیم الشان از این قبیل در کتاب مذکور افادۀ بسیار فرموده و اخبار

ص: 688

بسیار ایراد ،نموده اما این مختصر گنجایش نقل همۀ آن ندارد و علمای مخالف نیز احادیث بسیار روایت کرده اند که همه مفید این مدعا است.

بدان ای مؤمن صاحب یقین که در هنگام تحریر این «اربعین» چون بعضی از كتب حديث مخالفین به دست نیامد قبل از این از یکی از کتاب های قدیم نوشته که از تصانیف یکی از قدمای علمای شیعه بود احادیثی که در این باب از کتاب های معتبر ایشان (1) منقول است مسطور شد و چون مؤلف آن کتاب ذکر نام خود ننموده بود، بنابر اعتمادی که بر قول شیخ ثقه عالی درجه علی بن عیسی اربلی - عليه الرحمة - دارد، به خاطر می رسد که بعد از این به ترتیبی که او در کتاب کشف الغمه این احادیث را ثبت نموده نقل نماید.

شیخ مذکور در کتاب مزبور از جمع بين «الصحیحین نقل کرده که جابر بن سمرة گفت:

سمعت النبي صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ و آله و سلم يقول: «يكون بعدى اثنى عشر أميراً، فقال كلمة لم أسمعها، فقال أبى: إنّه قال: كلّهم من قريش كذا في حديث شعبة و في حديث ابن عينية قال: لا يزال أمر الناس ماضياً ما وليهم اثناعشر رجلاً، ثمّ تكلّم النبي صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ و آله و سلم و بكلمة خفيت على، فسألت أبي: ماذا قال رسول الله صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ و آله و سلم ؟ فقال: قال: كلهم من قريش.

و في رواية مسلم من حديث عامر بن سعد بن أبي وقاص، قال: كتبت إلى جابر بن سمرة مع غلامى نافع أن أخبرني بشيء سمعته من رسول الله صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ و آله و سلم ، فكتب إلى: إنِّي سمعت من رسول الله صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ و آله و سلم يوم جمعة عشية رجم الأسلمى، قال: «لا يزال الدين قائماً حتى يقوم الساعة أو يكون عليكم اثناعشر خليفة كلّهم من قريش».

و عن عامر بن الشعبي، عن جابر بن سمرة، قال: انطلقت إلى رسول الله صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ و آله و سلم و

ص: 689


1- نسخه بدل مخالفین

معى أبى، فسمعته يقول: «لا يزال هذا الدين عزيزاً منيعاً إلى اثني عشر خليفة، فقال كلمة، فقلت لأبي: ما قال؟ قال: كلّهم من قريش».

و مثله عن حصين بن عبدالرحمن عن جابر، قال دخلت مع أبى إلى النبي صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ و آله و سلم التالي فقال: هذا الأمر لا ينقضى حتى يمضى فيهم إثناعشر خليفة، ثم تكلم بكلام خفى على، فقلت لأبي: ما قال؟ قال: قال: كلهم من قريش.

و في حديث سماك بن حرب عن جابر بن سمرة، عنه : لا يزال الإسلام عزيزاً إلى اثنى عشر خليفة، ثم ذكر مثله.

و نقلت عن «مسند أحمد بن حنبل ، عن مسروق، قال: «كنا مع عبدالله على الله ، جلوساً في المسجد يقرئنا ، فأتاه رجل فقال: يا بن مسعود! هل حدثكم نبيكم كم يكون بعده خليفة؟ قال: نعم، كعدة نقباء بنى اسرائيل نقلته من المجلد الثالث من () مسند عبدالله بن مسعود

مضمون همۀ این احادیث آن است که خلیفه پیغمبر صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ و آله و سلم دوازده اند، و مضمون بعضی از این احادیث و بسیار حدیثی غیر از این که ایشان ذکر نکرده اند و غیر ایشان از مخالفان نقل کرده اند آن است که خلافت ایشان ممتد است تا به روز قیامت

از آن جمله است حدیثی که احمد بن حنبل در «مسند»ش روایت کرده که پیغمبرصَلَّى اللهُ عَلَيْهِ و آله و سلم فرمود:

«النجوم أمان لأهل السماء، فإذا ذهبت النجوم ذهبوا و أهل بيتي أمان لأهل الأرض فإذا ذهب أهل بيتى ذهب أهل الأرض. »

یعنی: ستارگان امانند از برای اهل آسمان پس هر گاه ستارگان بروند، اهل آسمان نیز خواهند رفت و اهل بیت من امانند از برای اهل ،زمین پس چون بروند اهل بیت من اهل زمین نیز خواهند رفت.

ص: 690

و سدی در تفسیر قول حضرت حق تعالی که می فرماید: ﴿وَ جَعَلَهَا كَلِمَةً بَاقِيَةً﴾ (1) فی عقبه می گوید که آن عقبه، آل محمد علیهم السَّلَامُ

و این تفسیر موافق تفسیر اهل البیت علیهم السَّلَامُ است که ابن بابویه رَحِمَهُ اللَّهُ نقل می کند در «باب ما أخبر به سيّد العابدین علی بن الحسين » به اسناد از امیرالمؤمنین - صلوات الله علیه که آن حضرت فرمود:

فينا نزلت هذه الآية ﴿وَ جَعَلَهَا كَلِمَةً بَاقِيَةً فِى عَقِبِهِ﴾ (2) و الإمامة في عقب الحسين إلى يوم القيمة.

و در آخرهای «باب ما روی عن الصادق جعفر بن محمد علیه السَّلَامُ » روایت می کند که: حضرت امام جعفر علیه السَّلَامُ در جواب مفضل بن عمر ،گفت، در حالتی که او از تفسیر همین آیه پرسیده بود که: «يعنى بذلك الإمامة، جعلها الله تعالى في عقب الحسين علیهما السَّلَامُ إلى يوم القيامة».

و در این باب که مراد از« كَلِمَةً بَاقِيَةً» معنی مذکور است، از طرفین حدیث بسیار است پس معلوم است که شیعه و سنی اتفاق دارد که زمان امامت و خلافت حضرت حجت علیه السَّلَامُ به قیامت متصل است و سابقاً مذکور شده و باید دانست که جمعی از علمای امامیه دلیل عقلی که مستنبط است از دلیل نقلی در این باب که در کتاب های خود ایراد نموده اند از آن جمله صاحب كتاب «انيس المؤمنین» می گوید که به مقتضاى «لولاك لما خلقت الافلاك خلوّ زمانه از نور محمدی واله وسه ممتنع است و عالم به برکت آن نور قائم است چنان که حضرت رسول صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ و آله و سلم فرمود: «هذا الأمر لا ينقضى حتى يمضى فيهم اثنى عشر خليفة كلهم من قريش»

یعنی: امر دین و مردمان باقی است تا آن زمان که بگذرد در میان ایشان دوازده

ص: 691


1- سوره زخرف آیه 28
2- سوره زخرف آیه 28

خلیفه که همه از قریش باشند.

و چون دنیا از فیض نور محمدی صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ و آله و سلم و که به مهدی علیه السَّلَامُ انتقال یافته عاری شود، به موجب فرمودۀ «فلا خير في العيش بعد المهدى» سلسلۀ انتظام دنیا منقطع گردد.

القصه بر شیعیان سعادت مآل مخفی نماند که سنّیان قائلند که حضرت مهدی علیه السَّلَامُ از نسل حضرت امام حسین - صلوات الله علیه - است، و در آخر الزمان ظهور خواهد فرمود و جهان را پر از عدل و داد خواهد نمود.

اما بسیاری از ایشان قائل نیستند به وجود آن حضرت در این زمان و در طول عمر آن سرور استبعاد می نمایند.

پس بدان ای عزیز که همچنان که ملاحده به وجود حضرت حق تعالیٰ قائل نیستند ضرری به دین ما ندارد عدم قول ایشان نیز به وجود حضرت حجت علیه السَّلَامُ نقصان به مذهب ما نمی رساند و جواب در باب استبعادی که در طول عمر آن حضرت می نمایند در این مختصر همین کافی است که ابن طلحه شافعی و صاحب «فصول المهمّة» مالکی که از بزرگان علمای ایشانند گفته اند که این استبعاد نا معقول است، چرا که امری است ممکن بلکه واقع و ما را در جواب ایشان همین است در این رساله وجیزه که ایشان به بقای ادریس و عیسی و خضر و الیاس علیه السَّلَامُ از نیکان قائل اند و از بدان به بقای دجّال و شیطان معترف،اند پس خداوندی که ایشان را عمر ،اند در از داده چه استبعاد دارد که عمر دراز کرامت فرماید حضرت قائم علیه السَّلَامُ را؟ و السلام على من اتبع الهدى.

****

اکنون این رساله به اتمام می رسد به نقل حدیثی که در اشراط الساعة وارد است انشاء الله تعالى

ص: 692

قال الشيخ السعيد ابو محمد بن شاذان - عليه الرحمة والرضوان حدثنا عبدالرحمن بن أبي نجران ، قال : حدثنا عاصم بن حميد، قال: حدثنا أبو حمزة الثمالي، عن سعيد بن جبير، عن عبدالله بن العباس قال: حججنا مع رسول الله صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ و آله و سلمحجة الوداع، فأخذ بحلقة باب الكعبة، و أقبل بوجهه علينا، فقال: معاشر الناس! ألا أخبركم بأشراط الساعة؟ قالوا: بلى يا رسول الله!

قال: من أشراط الساعة: إضاعة الصلوات و اتباع الشهوات، والميل مع الأهواء، و تعظيم المال، وبيع الدين بالدنيا ، فعندها يذوب قلب المؤمن في جوفه كما يذوب الملح فى الماء، ممّا يرى من المنكر ، فلا يستطيع أن يغيّره ، فعندها يليهم أمراء جورة، و وزراء فسقة، و عرفاء ظلمة، و أمناء خَوَنَة، فيكون عندهم المنكر معروفاً، و المعروف منكراً، و يؤتمن الخائن و يخون الأمين في ذلك الزمان، و يصدق الكاذب، و يكذب الصادق، و تتأمر النساء، و تشاور الإماء، و يعلو الصبيان على المنابر ، و يكون الكذب عندهم ظرافة و سبب الطرب، فلعنة الله على الكاذب و إن كان مازحاً، و اداء الزكوة أشدّ التقلّت (1) عليهم و خسراناً و مغرماً عظيماً، و يحقر الرجل والديه و يسبونهما، و يبرء صديقه و يجالس عدوّه و تشارك المرأة زوجها فى التجارة، و تكتفى الرجال بالرجال و النساء بالنساء و يغار على الغلمان كما يغار على الجارية في بيت أهلها، و تشبه الرجال بالنساء و النساء بالرجال و تركبن ذات الفروج على السروج، و تزخرف المساجد كما تزخرف البيع و الكنايس و تحلى المصاحف و تطول المنارات، و تكثر الصفوف، و يقل الإخلاص، و يكثر الرياء، و يأمهم قوم يميلون إلى الدنيا، و يحبّون الرياسة الباطلة، فعندها قلوب المأمومين متباغضة، و ألسنتهم مختلفة، و تحلى ذكور أمتى بالذهب و يلبسون الحرير و الديباج و جلود السمور، و يتعاملون

ص: 693


1- اشد التعب.

بالرشوة و الربا، و يضعون الدين و يرفعون الدنيا و يكثر الطلاق و الفراق و الشك و النفاق و لن يضر الله شيئاً، و تكثر الكوبة والقينات و المغازف، والميل إلى أصحاب الطنابير و الدفوف و المزامير و سایر آلات الله و، ألا و من أعان أحداً منهم بشيء من الدينار و الدرهم و الألبسة و الأطعمة و غيرها، فكأنما زنى مع أمه سبعين مرّة فى جوف الكعبة، فعندها يليهم أشرار أمتى و تنهتك المحارم، و تكتسب المآثم، و تسلّط الأشرار على الأخيار، و يتباهون في اللباس، و يستحسنون أصحاب الملاهي و الزانيات، فيكون المطر غيضاً ، و تغيظ الكرام غيظاً، و يفشو الكذب و تظهر اللجاجة و تفشو الفاقة، فعندها يكون أقوام يتعلمون القرآن لغير الله فيتخذونه مزامير، و يكون أقوام يتفقهون لغير الله و يكثر أولاد الزنا، و يتغنون بالقرآن، فعليهم من أمتى لعنة الله و ينكرون الأمر بالمعروف والنهي عن المنكر حتى يكون المؤمن في ذلك الزمان أذلّ من الأمة و يظهر قرائهم و ائمتهم فيما بينهم التلاوم و العداوة، فاولئك يدعون في ملكوت السموات الأرجاس الأنجاس و عندها يخشى الغنى من الفقير أن يسأله، و يسأل الناس في محافلهم، فلا يضع أحد في يده شيئاً، و عندها يتكلم من لم يك-ن متكلّماً، فعندها رفع البركة، و يمطرون في غير أوان المطر، و إذا دخل الرجل السوق، فلا يرى أهله إلا ذاماً لربهم، هذا يقول: لم أبع شيئاً ، و هذا يقول: لم أربح شيئاً، فعندها يملكهم قوم إن تكلّموا قتلوهم، و إن سكتوا استباحوهم، يسفكون دماءهم و يملئون قلوبهم رعباً، فلا يريهم أحد إلا خائفين مرعوبين، فعندها يأتي قوم من المشرق، و قوم من المغرب، فالويل لضعفاء أمتى منهم، و الويل لهم من الله لا يرحمون صغيراً و لا ضيوقرون كبيراً، و لا يتجافون عن شيئ، جنّتهم جنّة الآدميين و قلوبهم قلوب الشياطين، فلم يلبثوا هناك إلا قليلاً، حتى تخور الأرض خورة حتى يظنّ كلّ قوم أنّها خارت فى ناحيتهم، فيمكثون ما شاء الله ثم يمكثون فى مكثهم فتلقى لهم الارض أفلاذ كبدها، قال: ذهباً و فضة، ثم أومىء بيده إلى الأساطين، قال: فمثل هذا فيومئذ لا

ص: 694

ينفع ذهب و لا فضة، ثم تطلع الشمس من مغربها، معاشر الناس! إنّى راحل عن قريب و منطلق إلى المغيب، فاودعكم و اوصيكم بوصية فاحفظوها، إني تارك فيكم الثقلين كتاب الله و عترتي أهل بيتي، إن تمسكتم بهما لن تضلوا أبداً، معاشر الناس! إنّي منذر و على هاد

و العاقبة للمتقين و الحمد لله ربّ العالمين.

تمّ هذا المختصر الموسوم ب-«كفاية المهتدى في معرفة المهدى »

و الحمد لله على إتمامه

و صلّى الله على محمّد و آله و سلّم تسليماً كثيراً كثيراً

و السّلام على من اتبع الهدى.

***

الكتاب بعون الملك الوهاب

على يد الفقير الحقير المحتاج إلى رحمة ربه الغنى

ابن شيخ عبد الجواد الكاظمي محمد مؤمن

فى سنة ثلاث وثمانين و ألف من الهجرة النبوية

و صلى الله على محمد و آله أجمعين.

ص: 695

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109